کتاب موبایل دیوان حافظ
تهیه
شده در مؤسسه فرهنگی هدایت
بامدیریت
حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
مدیر
سایت هدایت
ایمیل
غزل شماره
1حرف الف ؛ شماره 13 حرف ب ؛ شماره 15 حرف ت ؛ شماره 96 حرف ث ؛ شماره 97 حرف ج ؛
شماره 98 حرف ح ؛ شماره 99 حرف خ ؛ شماره 100 حرف د ؛ شماره 245 حرف ر ؛ شماره 258
حرف ز ؛ شماره 267 حرف س ؛ شماره 272 حرف ش ؛ شماره 292 حرف ع ؛ شماره 295 حرف غ ؛
شماره 296 حرف ف ؛ شماره 297 حرف ق ؛ شماره 299 حرف ک ؛ شماره 302 حرف ل ؛ شماره
309 حرف م ؛ شماره 312 حرف ع ؛ شماره 313 حرف م ؛ شماره 382 حرف ن ؛ شماره 405 حرف
و ؛ شماره 416 حرف هـ ؛ شماره 424 حرف ی
24وزن
عروضی در اشعار حافظ در انتهای اشعارآورده شده
ردیف
و قافیه در اشعار حافظ : بیت های مردف«دارای ردیف»
در اشعار حافظ ؛ بیت های مقفی«دارای قافیه» در
اشعار حافظ . در انتهای اشعار آورده شده است
خواجه
شمسالدین محمد شیرازی متخلص به "حافظ"، غزلسرای
بزرگ و از خداوندان شعر و ادب پارسی است. وی حدود سال 726 هجری
قمری در شیراز متولد شد. علوم و فنون را در محفل درس استادان زمان
فراگرفت و در علوم ادبی عصر پایه ای رفیع یافت.
خاصه در علوم فقهی و الهی تأمل بسیار کرد و قرآن را با چهارده
روایت مختلف از بر داشت«عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ- قرآن ز
بر بخوانی در چارده روایت». دیوان اشعار حافظ شامل غزلیات،
چند قصیده، چند مثنوی، قطعات و رباعیات است. وی به سال
792 هجری قمری در شیراز درگذشت. آرامگاه او در حافظیه شیراز
زیارتگاه صاحبنظران و عاشقان شعر و ادب پارسی است. "گوته"
دانشمند بزرگ و شاعر و سخنور مشهور آلمانی دیوان شرقی خود را به
نام «حافظ» و با کسب الهام از افکار وی تدوین کرد.
#غزل
شماره 1 تا 10
##01الا
یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
الا یا
ایها الساقی ادر کاسا و ناولها****که عشق آسان نمود اول ولی
افتاد مشکل ها
به بوی
نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید****ز تاب جعد مشکینش چه خون
افتاد در دل ها
مرا
در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم****جرس فریاد می دارد که
بربندید محمل ها
به می
سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید****که سالک بی خبر نبود
ز راه و رسم منزل ها
شب
تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل****کجا دانند
حال ما سبکباران ساحل ها
همه
کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر****نهان کی ماند آن
رازی کز او سازند محفل ها
حضوری
گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ****متی ما تلق من تهوی
دع الدنیا و اهملها
##02صلاح
کار کجا و من خراب کجا
صلاح
کار کجا و من خراب کجا****ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز
صومعه بگرفت و خرقه سالوس****کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه
نسبت است به رندی صلاح و تقوا را****سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی
دوست دل دشمنان چه دریابد****چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو
کحل بینش ما خاک آستان شماست****کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین
به سیب زنخدان که چاه در راه است****کجا همی روی ای دل بدین
شتاب کجا
بشد
که یاد خوشش باد روزگار وصال****خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار
و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست****قرار چیست صبوری کدام و خواب
کجا
##03اگر
آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
اگر
آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را****به خال هندویش بخشم
سمرقند و بخارا را
بده
ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت****کنار آب رکن
آباد و گلگشت مصلا را
فغان
کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب****چنان بردند صبر از
دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق
ناتمام ما جمال یار مستغنی است****به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی
زیبا را
من از
آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم****که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا
را
اگر
دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم****جواب تلخ می زیبد
لب لعل شکرخا را
نصیحت
گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند****جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث
از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو****که کس نگشود و نگشاید به حکمت این
معما را
غزل
گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ****که بر نظم تو افشاند
فلک عقد ثریا را
##04صبا
به لطف بگو آن غزال رعنا را
صبا
به لطف بگو آن غزال رعنا را****که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما
را
شکرفروش
که عمرش دراز باد چرا****تفقدی نکند طوطی شکرخا را
غرور
حسنت اجازت مگر نداد ای گل****که پرسشی نکنی عندلیب شیدا
را
به
خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر****به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ندانم
از چه سبب رنگ آشنایی نیست****سهی قدان سیه چشم ماه
سیما را
چو با
حبیب نشینی و باده پیمایی****به یاد
دار محبان بادپیما را
جز این
قدر نتوان گفت در جمال تو عیب****که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا
را
در
آسمان نه عجب گر به گفته حافظ****سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
##05دل
می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دل می
رود ز دستم صاحب دلان خدا را****دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی
شکستگانیم ای باد شرطه برخیز****باشد که بازبینیم دیدار
آشنا را
ده
روزه مهر گردون افسانه است و افسون****نیکی به جای یاران
فرصت شمار یارا
در
حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل****هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای
صاحب کرامت شکرانه سلامت****روزی تفقدی کن درویش بی نوا
را
آسایش
دو گیتی تفسیر این دو حرف است****با دوستان مروت با
دشمنان مدارا
در کوی
نیک نامی ما را گذر ندادند****گر تو نمی پسندی تغییر
کن قضا را
آن
تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند****اشهی لنا و احلی من قبلة
العذارا
هنگام
تنگدستی در عیش کوش و مستی****کاین کیمیای
هستی قارون کند گدا را
سرکش
مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد****دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه
سکندر جام می است بنگر****تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان
پارسی گو بخشندگان عمرند****ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ
به خود نپوشید این خرقه می آلود****ای شیخ پاکدامن
معذور دار ما را
##06به
ملازمان سلطان که رساند این دعا را
به
ملازمان سلطان که رساند این دعا را****که به شکر پادشاهی ز نظر مران
گدا را
ز رقیب
دیوسیرت به خدای خود پناهم****مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد
خدا را
مژه سیاهت
ار کرد به خون ما اشارت****ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل
عالمی بسوزی چو عذار برفروزی****تو از این چه سود داری
که نمی کنی مدارا
همه شب
در این امیدم که نسیم صبحگاهی****به پیام آشنایان
بنوازد آشنا را
چه قیامت
است جانا که به عاشقان نمودی****دل و جان فدای رویت بنما عذار
ما را
به
خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز****که دعای صبحگاهی
اثری کند شما را
##07صوفی
بیا که آینه صافیست جام را
صوفی
بیا که آینه صافیست جام را****تا بنگری صفای می
لعل فام را
راز
درون پرده ز رندان مست پرس****کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا
شکار کس نشود دام بازچین****کانجا همیشه باد به دست است دام را
در
بزم دور یک دو قدح درکش و برو****یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای
دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش****پیرانه سر مکن
هنری ننگ و نام را
در عیش
نقد کوش که چون آبخور نماند****آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را
بر آستان تو بس حق خدمت است****ای خواجه بازبین به ترحم غلام را
حافظ
مرید جام می است ای صبا برو****وز بنده بندگی برسان شیخ
جام را
##08ساقیا
برخیز و درده جام را
ساقیا
برخیز و درده جام را****خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر
می بر کفم نه تا ز بر****برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه
بدنامیست نزد عاقلان****ما نمی خواهیم ننگ و نام را
باده
درده چند از این باد غرور****خاک بر سر نفس نافرجام را
دود
آه سینه یِ نالان من****سوخت این افسردگان خام را
محرم
راز دل شیدای خود****کس نمی بینم ز خاص و عام را
با
دلارامی مرا خاطر خوش است****کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد
دیگر به سرو اندر چمن****هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر
کن حافظ به سختی روز و شب****عاقبت روزی بیابی کام را
##09رونق
عهد شباب است دگر بستان را
رونق
عهد شباب است دگر بستان را****می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای
صبا گر به جوانان چمن بازرسی****خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین
جلوه کند مغبچه باده فروش****خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای
که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان****مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم
این قوم که بر دردکشان می خندند****در سر کار خرابات کنند ایمان
را
یار
مردان خدا باش که در کشتی نوح****هست خاکی که به آبی نخرد طوفان
را
برو
از خانه گردون به در و نان مطلب****کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که
را خوابگه آخر مشتی خاک است****گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان
را
ماه
کنعانی من مسند مصر آن تو شد****وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا
می خور و رندی کن و خوش باش ولی****دام تزویر مکن چون
دگران قرآن را
##10دوش
از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
دوش
از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما****چیست یاران طریقت
بعد از این تدبیر ما
ما مریدان
روی سوی قبله چون آریم چون****روی سوی خانه خمار
دارد پیر ما
در
خرابات طریقت ما به هم منزل شویم****کاین چنین رفته ست در
عهد ازل تقدیر ما
عقل
اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است****عاقلان دیوانه گردند از پی
زنجیر ما
روی
خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد****زان زمان جز لطف و خوبی نیست
در تفسیر ما
با دل
سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی****آه آتشناک و سوز سینه
شبگیر ما
تیر
آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش****رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر
ما
#غزل
شماره 11 تا 20
##11ساقی
به نور باده برافروز جام ما
ساقی
به نور باده برافروز جام ما****مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در
پیاله عکس رخ یار دیده ایم****ای بی خبر ز
لذت شرب مدام ما
هرگز
نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق****ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان
بود کرشمه و ناز سهی قدان****کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای
باد اگر به گلشن احباب بگذری****زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو
نام ما ز یاد به عمدا چه می بری****خود آید آن که یاد
نیاری ز نام ما
مستی
به چشم شاهد دلبند ما خوش است****زان رو سپرده اند به مستی زمام ما
ترسم
که صرفه ای نبرد روز بازخواست****نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ
ز دیده دانه اشکی همی فشان****باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای
اخضر فلک و کشتی هلال****هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
##12ای
فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
ای
فروغ ماه حسن از روی رخشان شما****آب روی خوبی از چاه زنخدان
شما
عزم دیدار
تو دارد جان بر لب آمده****بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به
دور نرگست طرفی نبست از عافیت****به که نفروشند مستوری به مستان
شما
بخت
خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر****زان که زد بر دیده آبی روی
رخشان شما
با
صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ای****بو که بویی بشنویم
از خاک بستان شما
عمرتان
باد و مراد ای ساقیان بزم جم****گر چه جام ما نشد پرمی به دوران
شما
دل
خرابی می کند دلدار را آگه کنید****زینهار ای دوستان
جان من و جان شما
کی
دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند****خاطر مجموع ما زلف پریشان
شما
دور
دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری****کاندر این ره کشته بسیارند
قربان شما
ای
صبا با ساکنان شهریزد از ما بگو****کای سر حق ناشناسان گوی
چوگان شما
گر چه
دوریم از بساط قرب همت دور نیست****بنده شاه شماییم و
ثناخوان شما
ای
شهنشاه بلنداختر خدا را همتی****تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
می
کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو****روزی ما باد لعل
شکرافشان شما
##13می
دمد صبح و کله بست سحاب
می
دمد صبح و کله بست سحاب****الصبوح الصبوح یا اصحاب
می
چکد ژاله بر رخ لاله****المدام المدام یا احباب
می
وزد از چمن نسیم بهشت****هان بنوشید دم به دم می ناب
تخت
زمرد زده است گل به چمن****راح چون لعل آتشین دریاب
در میخانه
بسته اند دگر****افتتح یا مفتح الابواب
لب و
دندانت را حقوق نمک****هست بر جان و سینه های کباب
این
چنین موسمی عجب باشد****که ببندند میکده به شتاب
بر رخ
ساقی پری پیکر****همچو حافظ بنوش باده ناب
##14گفتم
ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفتم
ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب****گفت در دنبال دل ره گم
کند مسکین غریب
گفتمش
مگذر زمانی گفت معذورم بدار****خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین
غریب
خفته
بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم****گر ز خار و خاره سازد بستر و
بالین غریب
ای
که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست****خوش فتاد آن خال مشکین
بر رخ رنگین غریب
می
نماید عکس می در رنگ روی مه وشت****همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین
غریب
بس غریب
افتاده است آن مور خط گرد رخت****گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
گفتم
ای شام غریبان طره شبرنگ تو****در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این
غریب
گفت
حافظ آشنایان در مقام حیرتند****دور نبود گر نشیند خسته و مسکین
غریب
##15ای
شاهد قدسی که کشد بند نقابت
ای
شاهد قدسی که کشد بند نقابت****و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و
آبت
خوابم
بشد از دیده در این فکر جگرسوز****کاغوش که شد منزل آسایش و
خوابت
درویش
نمی پرسی و ترسم که نباشد****اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
راه
دل عشاق زد آن چشم خماری****پیداست از این شیوه که مست
است شرابت
تیری
که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت****تا باز چه اندیشه کند رای
صوابت
هر
ناله و فریاد که کردم نشنیدی****پیداست نگارا که بلند است
جنابت
دور
است سر آب از این بادیه هش دار****تا غول بیابان نفریبد
به سرابت
تا در
ره پیری به چه آیین روی ای دل****باری
به غلط صرف شد ایام شبابت
ای
قصر دل افروز که منزلگه انسی****یا رب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ
نه غلامیست که از خواجه گریزد****صلحی کن و بازآ که خرابم ز
عتابت
##16خمی
که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
خمی
که ابروی شوخ تو در کمان انداخت****به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود
نقش دو عالم که رنگ الفت بود****زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک
کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد****فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب
خورده و خوی کرده می روی به چمن****که آب روی تو آتش در
ارغوان انداخت
به
بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم****چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه
طره مفتول خود گره می زد****صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم
آن که به روی تو نسبتش کردم****سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
من از
ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش****هوای
مغبچگانم در این و آن انداخت
کنون
به آب می لعل خرقه می شویم****نصیبه ازل از خود نمی
توان انداخت
مگر
گشایش حافظ در این خرابی بود****که بخشش ازلش در می مغان
انداخت
جهان
به کام من اکنون شود که دور زمان****مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
##17سینه
از آتش دل در غم جانانه بسوخت
سینه
از آتش دل در غم جانانه بسوخت****آتشی بود در این خانه که کاشانه
بسوخت
تنم
از واسطه دوری دلبر بگداخت****جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز
دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع****دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی
نه غریب است که دلسوز من است****چون من از خویش برفتم دل بیگانه
بسوخت
خرقه
زهد مرا آب خرابات ببرد****خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله
دلم از توبه که کردم بشکست****همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا
کم کن و بازآ که مرا مردم چشم****خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک
افسانه بگو حافظ و می نوش دمی****که نخفتیم شب و شمع به افسانه
بسوخت
##18ساقیا
آمدن عید مبارک بادت
ساقیا
آمدن عید مبارک بادت****وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در
شگفتم که در این مدت ایام فراق****برگرفتی ز حریفان دل و
دل می دادت
برسان
بندگی دختر رز گو به درآی****که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی
مجلسیان در قدم و مقدم توست****جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد
که ز تاراج خزان رخنه نیافت****بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم
بد دور کز آن تفرقه ات بازآورد****طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ
از دست مده دولت این کشتی نوح****ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
##19ای
نسیم سحر آرامگه یار کجاست
ای
نسیم سحر آرامگه یار کجاست****منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب
تار است و ره وادی ایمن در پیش****آتش طور کجا موعد دیدار
کجاست
هر که
آمد به جهان نقش خرابی دارد****در خرابات بگویید که هشیار
کجاست
آن کس
است اهل بشارت که اشارت داند****نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر
موی مرا با تو هزاران کار است****ما کجاییم و ملامت گر بی
کار کجاست
بازپرسید
ز گیسوی شکن در شکنش****کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه
شد آن سلسله مشکین کو****دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی
و مطرب و می جمله مهیاست ولی****عیش بی یار
مهیا نشود یار کجاست
حافظ
از باد خزان در چمن دهر مرنج****فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
##20روزه
یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست
روزه یک
سو شد و عید آمد و دل ها برخاست****می ز خمخانه به جوش آمد و می
باید خواست
نوبه
زهد فروشان گران جان بگذشت****وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه
ملامت بود آن را که چنین باده خورد****این چه عیب است بدین
بی خردی وین چه خطاست
باده
نوشی که در او روی و ریایی نبود****بهتر از زهدفروشی
که در او روی و ریاست
ما نه
رندان ریاییم و حریفان نفاق****آن که او عالم سر است بدین
حال گواست
فرض ایزد
بگزاریم و به کس بد نکنیم****وان چه گویند روا نیست نگوییم
رواست
چه
شود گر من و تو چند قدح باده خوریم****باده از خون رزان است نه از خون شماست
این
چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود****ور بود نیز چه شد مردم بی
عیب کجاست
#غزل
شماره 21 تا 30
##21دل
و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
دل و
دینم شد و دلبر به ملامت برخاست****گفت با ما منشین کز تو سلامت
برخاست
که شنیدی
که در این بزم دمی خوش بنشست****که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع
اگر زان لب خندان به زبان لافی زد****پیش عشاق تو شب ها به غرامت
برخاست
در
چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو****به هواداری آن عارض و قامت برخاست
مست
بگذشتی و از خلوتیان ملکوت****به تماشای تو آشوب قیامت
برخاست
پیش
رفتار تو پا برنگرفت از خجلت****سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ
این خرقه بینداز مگر جان ببری****کاتش از خرقه سالوس و کرامت
برخاست
##22چو
بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
چو
بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست****سخن شناس نه ای جان من خطا این
جاست
سرم
به دنیی و عقبی فرو نمی آید****تبارک الله از این
فتنه ها که در سر ماست
در
اندرون من خسته دل ندانم کیست****که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز
پرده برون شد کجایی ای مطرب****بنال هان که از این پرده
کار ما به نواست
مرا
به کار جهان هرگز التفات نبود****رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته
ام ز خیالی که می پزد دل من****خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین
که صومعه آلوده شد ز خون دلم****گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن
به دیر مغانم عزیز می دارند****که آتشی که نمیرد همیشه
در دل ماست
چه
ساز بود که در پرده می زد آن مطرب****که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای
عشق تو دیشب در اندرون دادند****فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
##23خیال
روی تو در هر طریق همره ماست
خیال
روی تو در هر طریق همره ماست****نسیم موی تو پیوند
جان آگه ماست
به
رغم مدعیانی که منع عشق کنند****جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین
که سیب زنخدان تو چه می گوید****هزار یوسف مصری
فتاده در چه ماست
اگر
به زلف دراز تو دست ما نرسد****گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به
حاجب در خلوت سرای خاص بگو****فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به
صورت از نظر ما اگر چه محجوب است****همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر
به سالی حافظ دری زند بگشای****که سال هاست که مشتاق روی
چون مه ماست
##24مطلب
طاعت و پیمان و صلاح از من مست
مطلب
طاعت و پیمان و صلاح از من مست****که به پیمانه کشی شهره شدم
روز الست
من
همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق****چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که
هست
می
بده تا دهمت آگهی از سر قضا****که به روی که شدم عاشق و از بوی
که مست
کمر
کوه کم است از کمر مور این جا****ناامید از در رحمت مشو ای باده
پرست
بجز
آن نرگس مستانه که چشمش مرساد****زیر این طارم فیروزه کسی
خوش ننشست
جان
فدای دهنش باد که در باغ نظر****چمن آرای جهان خوشتر از این
غنچه نبست
حافظ
از دولت عشق تو سلیمانی شد****یعنی از وصل تواش نیست
بجز باد به دست
##25شکفته
شد گل حمرا و گشت بلبل مست
شکفته
شد گل حمرا و گشت بلبل مست****صلای سرخوشی ای صوفیان باده
پرست
اساس
توبه که در محکمی چو سنگ نمود****ببین که جام زجاجی چه طرفه اش
بشکست
بیار
باده که در بارگاه استغنا****چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
از این
رباط دودر چون ضرورت است رحیل****رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
مقام
عیش میسر نمی شود بی رنج****بلی به حکم بلا بسته
اند عهد الست
به
هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش****که نیستیست
سرانجام هر کمال که هست
شکوه
آصفی و اسب باد و منطق طیر****به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف
نبست
به
بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی****هوا گرفت زمانی ولی
به خاک نشست
زبان
کلک تو حافظ چه شکر آن گوید****که گفته سخنت می برند دست به دست
##26زلف
آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
زلف
آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست****پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی
در دست
نرگسش
عربده جوی و لبش افسوس کنان****نیم شب دوش به بالین من آمد
بنشست
سر
فرا گوش من آورد به آواز حزین****گفت ای عاشق دیرینه من
خوابت هست
عاشقی
را که چنین باده شبگیر دهند****کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای
زاهد و بر دردکشان خرده مگیر****که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه
او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم****اگر از خمر بهشت است وگر
باده مست
خنده
جام می و زلف گره گیر نگار****ای بسا توبه که چون توبه حافظ
بشکست
##27در
دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
در دیر
مغان آمد یارم قدحی در دست****مست از می و میخواران از
نرگس مستش مست
در
نعل سمند او شکل مه نو پیدا****وز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر
به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست****وز بهر چه گویم نیست
با وی نظرم چون هست
شمع
دل دمسازم بنشست چو او برخاست****و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
گر
غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید****ور وسمه
کمانکش گشت در ابروی او پیوست
بازآی
که بازآید عمر شده حافظ****هر چند که ناید باز تیری که
بشد از شست
##28به
جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
به
جان خواجه و حق قدیم و عهد درست****که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک
من که ز طوفان نوح دست برد****ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
بکن
معامله ای وین دل شکسته بخر****که با شکستگی ارزد به صد هزار
درست
زبان
مور به آصف دراز گشت و رواست****که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
دلا
طمع مبر از لطف بی نهایت دوست****چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و
چست
به
صدق کوش که خورشید زاید از نفست****که از دروغ سیه روی
گشت صبح نخست
شدم ز
دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز****نمی کنی به ترحم نطاق
سلسله سست
مرنج
حافظ و از دلبران حفاظ مجوی****گناه باغ چه باشد چو این گیاه
نرست
##29ما
را ز خیال تو چه پروای شراب است
ما را
ز خیال تو چه پروای شراب است****خم گو سر خود گیر که خمخانه
خراب است
گر
خمر بهشت است بریزید که بی دوست****هر شربت عذبم که دهی عین
عذاب است
افسوس
که شد دلبر و در دیده گریان****تحریر خیال خط او نقش بر
آب است
بیدار
شو ای دیده که ایمن نتوان بود****زین سیل دمادم که
در این منزل خواب است
معشوق
عیان می گذرد بر تو ولیکن****اغیار همی بیند
از آن بسته نقاب است
گل بر
رخ رنگین تو تا لطف عرق دید****در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز
است در و دشت بیا تا نگذاریم****دست از سر آبی که جهان جمله
سراب است
در
کنج دماغم مطلب جای نصیحت****کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب
است
حافظ
چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز****بس طور عجب لازم ایام شباب است
##30زلفت
هزار دل به یکی تار مو ببست
زلفت
هزار دل به یکی تار مو ببست****راه هزار چاره گر از چار سو ببست
تا
عاشقان به بوی نسیمش دهند جان****بگشود نافه ای و در آرزو ببست
شیدا
از آن شدم که نگارم چو ماه نو****ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
ساقی
به چند رنگ می اندر پیاله ریخت****این نقش ها نگر که چه
خوش در کدو ببست
یا
رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم****با نعره های قلقلش اندر گلو ببست
مطرب
چه پرده ساخت که در پرده سماع****بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
حافظ
هر آن که عشق نورزید و وصل خواست****احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست
#غزل
شماره 31 تا 40
##31آن
شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
آن شب
قدری که گویند اهل خلوت امشب است****یا رب این تأثیر
دولت در کدامین کوکب است
تا به
گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد****هر دلی از حلقه ای
در ذکر یارب یارب است
کشته
چاه زنخدان توام کز هر طرف****صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
شهسوار
من که مه آیینه دار روی اوست****تاج خورشید بلندش خاک نعل
مرکب است
عکس
خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو****در هوای آن عرق تا هست هر
روزش تب است
من
نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می****زاهدان معذور داریدم که اینم
مذهب است
اندر
آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین****با سلیمان چون برانم من که مورم
مرکب است
آن که
ناوک بر دل من زیر چشمی می زند****قوت جان حافظش در خنده زیر
لب است
آب حیوانش
ز منقار بلاغت می چکد****زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب
است
##32خدا
چو صورت ابروی دلگشای تو بست
خدا
چو صورت ابروی دلگشای تو بست****گشاد کار من اندر کرشمه های تو
بست
مرا و
سرو چمن را به خاک راه نشاند****زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
ز کار
ما و دل غنچه صد گره بگشود****نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو
بست
مرا
به بند تو دوران چرخ راضی کرد****ولی چه سود که سررشته در رضای
تو بست
چو
نافه بر دل مسکین من گره مفکن****که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
تو
خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال****خطا نگر که دل امید در
وفای تو بست
ز دست
جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت****به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
##33خلوت
گزیده را به تماشا چه حاجت است
خلوت
گزیده را به تماشا چه حاجت است****چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت
است
جانا
به حاجتی که تو را هست با خدا****کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای
پادشاه حسن خدا را بسوختیم****آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب
حاجتیم و زبان سؤال نیست****در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج
قصه نیست گرت قصد خون ماست****چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام
جهان نماست ضمیر منیر دوست****اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت
است
آن شد
که بار منت ملاح بردمی****گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای
مدعی برو که مرا با تو کار نیست****احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای
عاشق گدا چو لب روح بخش یار****می داندت وظیفه تقاضا چه حاجت
است
حافظ
تو ختم کن که هنر خود عیان شود****با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
##34رواق
منظر چشم من آشیانه توست
رواق
منظر چشم من آشیانه توست****کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به
لطف خال و خط از عارفان ربودی دل****لطیفه های عجب زیر
دام و دانه توست
دلت
به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد****که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
علاج
ضعف دل ما به لب حوالت کن****که این مفرح یاقوت در خزانه توست
به تن
مقصرم از دولت ملازمتت****ولی خلاصه جان خاک آستانه توست
من آن
نیم که دهم نقد دل به هر شوخی****در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو
خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار****که توسنی چو
فلک رام تازیانه توست
چه جای
من که بلغزد سپهر شعبده باز****از این حیل که در انبانه بهانه توست
سرود
مجلست اکنون فلک به رقص آرد****که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست
##35برو
به کار خود ای واعظ این چه فریادست
برو
به کار خود ای واعظ این چه فریادست****مرا فتاد دل از ره تو را
چه افتادست
میان
او که خدا آفریده است از هیچ****دقیقه ایست که هیچ
آفریده نگشادست
به
کام تا نرساند مرا لبش چون نای****نصیحت همه عالم به گوش من بادست
گدای
کوی تو از هشت خلد مستغنیست****اسیر عشق تو از هر دو عالم
آزادست
اگر
چه مستی عشقم خراب کرد ولی****اساس هستی من زان خراب آبادست
دلا
منال ز بیداد و جور یار که یار****تو را نصیب همین
کرد و این از آن دادست
برو
فسانه مخوان و فسون مدم حافظ****کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
##36تا
سر زلف تو در دست نسیم افتادست
تا سر
زلف تو در دست نسیم افتادست****دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
چشم
جادوی تو خود عین سواد سحر است****لیکن این هست که این
نسخه سقیم افتادست
در خم
زلف تو آن خال سیه دانی چیست****نقطه دوده که در حلقه جیم
افتادست
زلف
مشکین تو در گلشن فردوس عذار****چیست طاووس که در باغ نعیم
افتادست
دل من
در هوس روی تو ای مونس جان****خاک راهیست که در دست نسیم
افتادست
همچو
گرد این تن خاکی نتواند برخاست****از سر کوی تو زان رو که عظیم
افتادست
سایه
قد تو بر قالبم ای عیسی دم****عکس روحیست که بر عظم رمیم
افتادست
آن که
جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت****بر در میکده دیدم که مقیم
افتادست
حافظ
گمشده را با غمت ای یار عزیز****اتحادیست که در عهد قدیم
افتادست
##37بیا
که قصر امل سخت سست بنیادست
بیا
که قصر امل سخت سست بنیادست****بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام
همت آنم که زیر چرخ کبود****ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت
که به میخانه دوش مست و خراب****سروش عالم غیبم چه مژده ها دادست
که ای
بلندنظر شاهباز سدره نشین****نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را
ز کنگره عرش می زنند صفیر****ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی
کنمت یاد گیر و در عمل آر****که این حدیث ز پیر طریقتم
یادست
غم
جهان مخور و پند من مبر از یاد****که این لطیفه عشقم ز ره روی
یادست
رضا
به داده بده وز جبین گره بگشای****که بر من و تو در اختیار
نگشادست
مجو
درستی عهد از جهان سست نهاد****که این عجوز عروس هزاردامادست
نشان
عهد و وفا نیست در تبسم گل****بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد
چه می بری ای سست نظم بر حافظ****قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
##38بی
مهر رخت روز مرا نور نماندست
بی
مهر رخت روز مرا نور نماندست****وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام
وداع تو ز بس گریه که کردم****دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
می
رفت خیال تو ز چشم من و می گفت****هیهات از این گوشه که
معمور نماندست
وصل
تو اجل را ز سرم دور همی داشت****از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزدیک
شد آن دم که رقیب تو بگوید****دور از رخت این خسته رنجور
نماندست
صبر
است مرا چاره هجران تو لیکن****چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در
هجر تو گر چشم مرا آب روان است****گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ
ز غم از گریه نپرداخت به خنده****ماتم زده را داعیه سور نماندست
##39باغ
مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
باغ
مرا چه حاجت سرو و صنوبر است****شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است
ای
نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای****کت خون ما حلالتر از شیر
مادر است
چون
نقش غم ز دور ببینی شراب خواه****تشخیص کرده ایم و مداوا
مقرر است
از
آستان پیر مغان سر چرا کشیم****دولت در آن سرا و گشایش در آن در
است
یک
قصه بیش نیست غم عشق وین عجب****کز هر زبان که می شنوم
نامکرر است
دی
وعده داد وصلم و در سر شراب داشت****امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
شیراز
و آب رکنی و این باد خوش نسیم****عیبش مکن که خال رخ هفت
کشور است
فرق
است از آب خضر که ظلمات جای او است****تا آب ما که منبعش الله اکبر است
ما
آبروی فقر و قناعت نمی بریم****با پادشه بگوی که روزی
مقدر است
حافظ
چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو****کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر
است
##40المنة
لله که در میکده باز است
المنة
لله که در میکده باز است****زان رو که مرا بر در او روی نیاز
است
خم ها
همه در جوش و خروشند ز مستی****وان می که در آن جاست حقیقت نه
مجاز است
از وی
همه مستی و غرور است و تکبر****وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز
است
رازی
که بر غیر نگفتیم و نگوییم****با دوست بگوییم
که او محرم راز است
شرح
شکن زلف خم اندر خم جانان****کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
بار
دل مجنون و خم طره لیلی****رخساره محمود و کف پای ایاز
است
بردوخته
ام دیده چو باز از همه عالم****تا دیده من بر رخ زیبای تو
باز است
در
کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید****از قبله ابروی تو در عین
نماز است
ای
مجلسیان سوز دل حافظ مسکین****از شمع بپرسید که در سوز و گداز
است
#غزل
شماره 41 تا 50
##41اگر
چه باده فرح بخش و باد گل بیز است
اگر
چه باده فرح بخش و باد گل بیز است****به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز
است
صراحی
ای و حریفی گرت به چنگ افتد****به عقل نوش که ایام فتنه
انگیز است
در
آستین مرقع پیاله پنهان کن****که همچو چشم صراحی زمانه خون ریز
است
به آب
دیده بشوییم خرقه ها از می****که موسم ورع و روزگار پرهیز
است
مجوی
عیش خوش از دور باژگون سپهر****که صاف این سر خم جمله دردی آمیز
است
سپهر
برشده پرویزنیست خون افشان****که ریزه اش سر کسری و تاج
پرویز است
عراق
و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ****بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز
است
##42حال
دل با تو گفتنم هوس است
حال
دل با تو گفتنم هوس است****خبر دل شنفتنم هوس است
طمع
خام بین که قصه فاش****از رقیبان نهفتنم هوس است
شب
قدری چنین عزیز و شریف****با تو تا روز خفتنم هوس است
وه که
دردانه ای چنین نازک****در شب تار سفتنم هوس است
ای
صبا امشبم مدد فرمای****که سحرگه شکفتنم هوس است
از
برای شرف به نوک مژه****خاک راه تو رفتنم هوس است
همچو
حافظ به رغم مدعیان****شعر رندانه گفتنم هوس است
##43صحن
بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
صحن
بستان ذوق بخش وصحبت یاران خوش است****وقت گل خوش باد کزوی وقت میخواران
خوش است
از
صبا هر دم مشام جان ما خوش می شود****آری آری طیب انفاس
هواداران خوش است
ناگشوده
گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد****ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
مرغ
خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق****دوست را با ناله شب های بیداران
خوش است
نیست
در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست****شیوه رندی و خوش باشی
عیاران خوش است
از
زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش****کاندر این دیر کهن کار سبکباران خوش
است
حافظا
ترک جهان گفتن طریق خوشدلیست****تا نپنداری که احوال جهان داران
خوش است
##44کنون
که بر کف گل جام باده صاف است
کنون
که بر کف گل جام باده صاف است****به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه
دفتر اشعار و راه صحرا گیر****چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
فقیه
مدرسه دی مست بود و فتوی داد****که می حرام ولی به ز مال
اوقاف است
به
درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش****که هر چه ساقی ما کرد عین
الطاف است
ببر ز
خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر****که صیت گوشه نشینان ز قاف
تا قاف است
حدیث
مدعیان و خیال همکاران****همان حکایت زردوز و بوریاباف
است
خموش
حافظ و این نکته های چون زر سرخ****نگاه دار که قلاب شهر صراف است
##45در
این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
در این
زمانه رفیقی که خالی از خلل است****صراحی می ناب و
سفینه غزل است
جریده
رو که گذرگاه عافیت تنگ است****پیاله گیر که عمر عزیز بی
بدل است
نه من
ز بی عملی در جهان ملولم و بس****ملالت علما هم ز علم بی عمل
است
به
چشم عقل در این رهگذار پرآشوب****جهان و کار جهان بی ثبات و بی
محل است
بگیر
طره مه چهره ای و قصه مخوان****که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
دلم
امید فراوان به وصل روی تو داشت****ولی اجل به ره عمر رهزن امل
است
به هیچ
دور نخواهند یافت هشیارش****چنین که حافظ ما مست باده ازل است
##46گل
در بر و می در کف و معشوق به کام است
گل در
بر و می در کف و معشوق به کام است****سلطان جهانم به چنین روز غلام
است
گو
شمع میارید در این جمع که امشب****در مجلس ما ماه رخ دوست تمام
است
در
مذهب ما باده حلال است ولیکن****بی روی تو ای سرو گل
اندام حرام است
گوشم
همه بر قول نی و نغمه چنگ است****چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در
مجلس ما عطر میامیز که ما را****هر لحظه ز گیسوی تو خوش
بوی مشام است
از
چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر****زان رو که مرا از لب شیرین
تو کام است
تا
گنج غمت در دل ویرانه مقیم است****همواره مرا کوی خرابات مقام
است
از
ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است****وز نام چه پرسی که مرا ننگ
ز نام است
میخواره
و سرگشته و رندیم و نظرباز****وان کس که چو ما نیست در این شهر
کدام است
با
محتسبم عیب مگویید که او نیز****پیوسته چو ما در
طلب عیش مدام است
حافظ
منشین بی می و معشوق زمانی****کایام گل و یاسمن
و عید صیام است
##47به
کوی میکده هر سالکی که ره دانست
به کوی
میکده هر سالکی که ره دانست****دری دگر زدن اندیشه تبه
دانست
زمانه
افسر رندی نداد جز به کسی****که سرفرازی عالم در این کله
دانست
بر
آستانه میخانه هر که یافت رهی****ز فیض جام می
اسرار خانقه دانست
هر آن
که راز دو عالم ز خط ساغر خواند****رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
ورای
طاعت دیوانگان ز ما مطلب****که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
دلم ز
نرگس ساقی امان نخواست به جان****چرا که شیوه آن ترک دل سیه
دانست
ز جور
کوکب طالع سحرگهان چشمم****چنان گریست که ناهید دید و مه دانست
حدیث
حافظ و ساغر که می زند پنهان****چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست
بلندمرتبه
شاهی که نه رواق سپهر****نمونه ای ز خم طاق بارگه دانست
##48صوفی
از پرتو می راز نهانی دانست
صوفی
از پرتو می راز نهانی دانست****گوهر هر کس از این لعل توانی
دانست
قدر
مجموعه گل مرغ سحر داند و بس****که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
عرضه
کردم دو جهان بر دل کارافتاده****بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
آن شد
اکنون که ز ابنای عوام اندیشم****محتسب نیز در این عیش
نهانی دانست
دلبر
آسایش ما مصلحت وقت ندید****ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست
سنگ و
گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق****هر که قدر نفس باد یمانی
دانست
ای
که از دفتر عقل آیت عشق آموزی****ترسم این نکته به تحقیق
ندانی دانست
می
بیاور که ننازد به گل باغ جهان****هر که غارتگری باد خزانی
دانست
حافظ
این گوهر منظوم که از طبع انگیخت****ز اثر تربیت آصف ثانی
دانست
##49روضه
خلد برین خلوت درویشان است
روضه
خلد برین خلوت درویشان است****مایه محتشمی خدمت درویشان
است
گنج
عزلت که طلسمات عجایب دارد****فتح آن در نظر رحمت درویشان است
قصر
فردوس که رضوانش به دربانی رفت****منظری از چمن نزهت درویشان
است
آن چه
زر می شود از پرتو آن قلب سیاه****کیمیاییست
که در صحبت درویشان است
آن که
پیشش بنهد تاج تکبر خورشید****کبریاییست که در حشمت
درویشان است
دولتی
را که نباشد غم از آسیب زوال****بی تکلف بشنو دولت درویشان است
خسروان
قبله حاجات جهانند ولی****سببش بندگی حضرت درویشان است
روی
مقصود که شاهان به دعا می طلبند****مظهرش آینه طلعت درویشان است
از
کران تا به کران لشکر ظلم است ولی****از ازل تا به ابد فرصت درویشان
است
ای
توانگر مفروش این همه نخوت که تو را****سر و زر در کنف همت درویشان
است
گنج
قارون که فرو می شود از قهر هنوز****خوانده باشی که هم از غیرت
درویشان است
من
غلام نظر آصف عهدم کو را****صورت خواجگی و سیرت درویشان است
حافظ
ار آب حیات ازلی می خواهی****منبعش خاک در خلوت درویشان
است
##50به
دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
به
دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است****بکش به غمزه که اینش سزای
خویشتن است
گرت ز
دست برآید مراد خاطر ما****به دست باش که خیری به جای خویشتن
است
به
جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع****شبان تیره مرادم
فنای خویشتن است
چو رای
عشق زدی با تو گفتم ای بلبل****مکن که آن گل خندان برای خویشتن
است
به
مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج****که نافه هاش ز بند قبای
خویشتن است
مرو
به خانه ارباب بی مروت دهر****که گنج عافیتت در سرای خویشتن
است
بسوخت
حافظ و در شرط عشقبازی او****هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
#غزل
شماره 51 تا 60
##51لعل
سیراب به خون تشنه لب یار من است
لعل سیراب
به خون تشنه لب یار من است****وز پی دیدن او دادن جان کار من
است
شرم
از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز****هر که دل بردن او دید و در انکار
من است
ساروان
رخت به دروازه مبر کان سر کو****شاهراهیست که منزلگه دلدار من است
بنده
طالع خویشم که در این قحط وفا****عشق آن لولی سرمست خریدار
من است
طبله
عطر گل و زلف عبیرافشانش****فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من
است
باغبان
همچو نسیمم ز در خویش مران****کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
شربت
قند و گلاب از لب یارم فرمود****نرگس او که طبیب دل بیمار من
است
آن که
در طرز غزل نکته به حافظ آموخت****یار شیرین سخن نادره گفتار من
است
##52روزگاریست
که سودای بتان دین من است
روزگاریست
که سودای بتان دین من است****غم این کار نشاط دل غمگین من
است
دیدن
روی تو را دیده جان بین باید****وین کجا مرتبه چشم جهان
بین من است
یار
من باش که زیب فلک و زینت دهر****از مه روی تو و اشک چو پروین
من است
تا
مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد****خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من
است
دولت
فقر خدایا به من ارزانی دار****کاین کرامت سبب حشمت و تمکین
من است
واعظ
شحنه شناس این عظمت گو مفروش****زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
یا
رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست****که مغیلان طریقش گل و
نسرین من است
حافظ
از حشمت پرویز دگر قصه مخوان****که لبش جرعه کش خسرو شیرین من
است
##53منم
که گوشه میخانه خانقاه من است
منم
که گوشه میخانه خانقاه من است****دعای پیر مغان ورد صبحگاه من
است
گرم
ترانه چنگ صبوح نیست چه باک****نوای من به سحر آه عذرخواه من است
ز
پادشاه و گدا فارغم بحمدالله****گدای خاک در دوست پادشاه من است
غرض ز
مسجد و میخانه ام وصال شماست****جز این خیال ندارم خدا گواه من
است
مگر
به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی****رمیدن از در دولت نه رسم
و راه من است
از آن
زمان که بر این آستان نهادم روی****فراز مسند خورشید تکیه
گاه من است
گناه
اگر چه نبود اختیار ما حافظ****تو در طریق ادب باش و گو گناه من است
##54ز
گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ز گریه
مردم چشمم نشسته در خون است****ببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد
لعل تو و چشم مست میگونت****ز جام غم می لعلی که می خورم
خون است
ز
مشرق سر کو آفتاب طلعت تو****اگر طلوع کند طالعم همایون است
حکایت
لب شیرین کلام فرهاد است****شکنج طره لیلی مقام مجنون است
دلم
بجو که قدت همچو سرو دلجوی است****سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
ز دور
باده به جان راحتی رسان ساقی****که رنج خاطرم از جور دور گردون است
از آن
دمی که ز چشمم برفت رود عزیز****کنار دامن من همچو رود جیحون
است
چگونه
شاد شود اندرون غمگینم****به اختیار که از اختیار بیرون
است
ز بیخودی
طلب یار می کند حافظ****چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است
##55خم
زلف تو دام کفر و دین است
خم
زلف تو دام کفر و دین است****ز کارستان او یک شمه این است
جمالت
معجز حسن است لیکن****حدیث غمزه ات سحر مبین است
ز چشم
شوخ تو جان کی توان برد****که دایم با کمان اندر کمین است
بر آن
چشم سیه صد آفرین باد****که در عاشق کشی سحرآفرین است
عجب
علمیست علم هیئت عشق****که چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو
پنداری که بدگو رفت و جان برد****حسابش با کرام الکاتبین است
مشو
حافظ ز کید زلفش ایمن****که دل برد و کنون دربند دین است
##56دل
سراپرده محبت اوست
دل
سراپرده محبت اوست****دیده آیینه دار طلعت اوست
من که
سر درنیاورم به دو کون****گردنم زیر بار منت اوست
تو و
طوبی و ما و قامت یار****فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من
آلوده دامنم چه عجب****همه عالم گواه عصمت اوست
من که
باشم در آن حرم که صبا****پرده دار حریم حرمت اوست
بی
خیالش مباد منظر چشم****زان که این گوشه جای خلوت اوست
هر گل
نو که شد چمن آرای****ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور
مجنون گذشت و نوبت ماست****هر کسی پنج روز نوبت اوست
ملکت
عاشقی و گنج طرب****هر چه دارم ز یمن همت اوست
من و
دل گر فدا شدیم چه باک****غرض اندر میان سلامت اوست
فقر
ظاهر مبین که حافظ را****سینه گنجینه محبت اوست
##57آن
سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
آن سیه
چرده که شیرینی عالم با اوست****چشم میگون لب خندان دل
خرم با اوست
گر چه
شیرین دهنان پادشهانند ولی****او سلیمان زمان است که خاتم
با اوست
روی
خوب است و کمال هنر و دامن پاک****لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
خال
مشکین که بدان عارض گندمگون است****سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
دلبرم
عزم سفر کرد خدا را یاران****چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
با که
این نکته توان گفت که آن سنگین دل****کشت ما را و دم عیسی
مریم با اوست
حافظ
از معتقدان است گرامی دارش****زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست
##58سر
ارادت ما و آستان حضرت دوست
سر
ارادت ما و آستان حضرت دوست****که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست
نظیر
دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر****نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست
صبا ز
حال دل تنگ ما چه شرح دهد****که چون شکنج ورق های غنچه تو بر توست
نه من
سبوکش این دیر رندسوزم و بس****بسا سرا که در این کارخانه سنگ و
سبوست
مگر
تو شانه زدی زلف عنبرافشان را****که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار
روی تو هر برگ گل که در چمن است****فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
زبان
ناطقه در وصف شوق نالان است****چه جای کلک بریده زبان بیهده
گوست
رخ تو
در دلم آمد مراد خواهم یافت****چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این
زمان دل حافظ در آتش هوس است****که داغدار ازل همچو لاله خودروست
##59دارم
امید عاطفتی از جانب دوست
دارم
امید عاطفتی از جانب دوست****کردم جنایتی و امیدم
به عفو اوست
دانم
که بگذرد ز سر جرم من که او****گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
چندان
گریستم که هر کس که برگذشت****در اشک ما چو دید روان گفت کاین
چه جوست
هیچ
است آن دهان و نبینم از او نشان****موی است آن میان و ندانم که
آن چه موست
دارم
عجب ز نقش خیالش که چون نرفت****از دیده ام که دم به دمش کار شست و
شوست
بی
گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد****با زلف دلکش تو که را روی
گفت و گوست
عمریست
تا ز زلف تو بویی شنیده ام****زان بوی در مشام دل من هنوز
بوست
حافظ
بد است حال پریشان تو ولی****بر بوی زلف یار پریشانیت
نکوست
##60آن
پیک نامور که رسید از دیار دوست
آن پیک
نامور که رسید از دیار دوست****آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش می
دهد نشان جلال و جمال یار****خوش می کند حکایت عز و وقار دوست
دل
دادمش به مژده و خجلت همی برم****زین نقد قلب خویش که کردم نثار
دوست
شکر
خدا که از مدد بخت کارساز****بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر
سپهر و دور قمر را چه اختیار****در گردشند بر حسب اختیار دوست
گر
باد فتنه هر دو جهان را به هم زند****ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
کحل
الجواهری به من آر ای نسیم صبح****زان خاک نیکبخت که شد
رهگذار دوست
ماییم
و آستانه عشق و سر نیاز****تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
دشمن
به قصد حافظ اگر دم زند چه باک****منت خدای را که نیم شرمسار دوست
#غزل
شماره 61 تا 70
##61صبا
اگر گذری افتدت به کشور دوست
صبا
اگر گذری افتدت به کشور دوست****بیار نفحه ای از گیسوی
معنبر دوست
به
جان او که به شکرانه جان برافشانم****اگر به سوی من آری پیامی
از بر دوست
و گر
چنان که در آن حضرتت نباشد بار****برای دیده بیاور غباری
از در دوست
من
گدا و تمنای وصل او هیهات****مگر به خواب ببینم خیال منظر
دوست
دل
صنوبریم همچو بید لرزان است****ز حسرت قد و بالای چون صنوبر
دوست
اگر
چه دوست به چیزی نمی خرد ما را****به عالمی نفروشیم
مویی از سر دوست
چه
باشد ار شود از بند غم دلش آزاد****چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
##62مرحبا
ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
مرحبا
ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست****تا کنم جان از سر رغبت فدای
نام دوست
واله
و شیداست دایم همچو بلبل در قفس****طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام
دوست
زلف
او دام است و خالش دانه آن دام و من****بر امید دانه ای افتاده ام در
دام دوست
سر ز
مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر****هر که چون من در ازل یک جرعه
خورد از جام دوست
بس
نگویم شمه ای از شرح شوق خود از آنک****دردسر باشد نمودن بیش از
این ابرام دوست
گر
دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا****خاک راهی کان مشرف گردد از
اقدام دوست
میل
من سوی وصال و قصد او سوی فراق****ترک کام خود گرفتم تا برآید
کام دوست
حافظ
اندر درد او می سوز و بی درمان بساز****زان که درمانی ندارد درد
بی آرام دوست
##63روی
تو کس ندید و هزارت رقیب هست
روی
تو کس ندید و هزارت رقیب هست****در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب
هست
گر
آمدم به کوی تو چندان غریب نیست****چون من در آن دیار
هزاران غریب هست
در
عشق خانقاه و خرابات فرق نیست****هر جا که هست پرتو روی حبیب
هست
آن جا
که کار صومعه را جلوه می دهند****ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست
عاشق
که شد که یار به حالش نظر نکرد****ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب
هست
فریاد
حافظ این همه آخر به هرزه نیست****هم قصه ای غریب و حدیثی
عجیب هست
##64اگر
چه عرض هنر پیش یار بی ادبیست
اگر
چه عرض هنر پیش یار بی ادبیست****زبان خموش ولیکن
دهان پر از عربیست
پری
نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن****بسوخت دیده ز حیرت که این
چه بوالعجبیست
در این
چمن گل بی خار کس نچید آری****چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
سبب
مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد****که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم
جو نخرم طاق خانقاه و رباط****مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست
جمال
دختر رز نور چشم ماست مگر****که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست
هزار
عقل و ادب داشتم من ای خواجه****کنون که مست خرابم صلاح بی ادبیست
بیار
می که چو حافظ هزارم استظهار****به گریه سحری و نیاز نیم
شبیست
##65خوشتر
ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
خوشتر
ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست****ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر
وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار****کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند
عمر بسته به موییست هوش دار****غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
معنی
آب زندگی و روضه ارم****جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست
مستور
و مست هر دو چو از یک قبیله اند****ما دل به عشوه که دهیم اختیار
چیست
راز
درون پرده چه داند فلک خموش****ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست
سهو و
خطای بنده گرش اعتبار نیست****معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست
زاهد
شراب کوثر و حافظ پیاله خواست****تا در میانه خواسته کردگار چیست
##66بنال
بلبل اگر با منت سر یاریست
بنال
بلبل اگر با منت سر یاریست****که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
در آن
زمین که نسیمی وزد ز طره دوست****چه جای دم زدن نافه های
تاتاریست
بیار
باده که رنگین کنیم جامه زرق****که مست جام غروریم و نام هشیاریست
خیال
زلف تو پختن نه کار هر خامیست****که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست
لطیفه
ایست نهانی که عشق از او خیزد****که نام آن نه لب لعل و خط
زنگاریست
جمال
شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال****هزار نکته در این کار و بار دلداریست
قلندران
حقیقت به نیم جو نخرند****قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست
بر
آستان تو مشکل توان رسید آری****عروج بر فلک سروری به دشواریست
سحر
کرشمه چشمت به خواب می دیدم****زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست
دلش
به ناله میازار و ختم کن حافظ****که رستگاری جاوید در کم آزاریست
##67یا
رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
یا
رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست****جان ما سوخت بپرسید که
جانانه کیست
حالیا
خانه برانداز دل و دین من است****تا در آغوش که می خسبد و همخانه کیست
باده
لعل لبش کز لب من دور مباد****راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست
دولت صحبت
آن شمع سعادت پرتو****بازپرسید خدا را که به پروانه کیست
می
دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد****که دل نازک او مایل افسانه کیست
یا
رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین****در یکتای که و گوهر یک
دانه کیست
گفتم
آه از دل دیوانه حافظ بی تو****زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه
کیست
##68ماهم
این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
ماهم
این هفته برون رفت و به چشمم سالیست****حال هجران تو چه دانی که
چه مشکل حالیست
مردم
دیده ز لطف رخ او در رخ او****عکس خود دید گمان برد که مشکین
خالیست
می
چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش****گر چه در شیوه گری هر مژه اش
قتالیست
ای
که انگشت نمایی به کرم در همه شهر****وه که در کار غریبان عجبت
اهمالیست
بعد
از اینم نبود شائبه در جوهر فرد****که دهان تو در این نکته خوش
استدلالیست
مژده
دادند که بر ما گذری خواهی کرد****نیت خیر مگردان که
مبارک فالیست
کوه
اندوه فراقت به چه حالت بکشد****حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست
##69کس
نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
کس نیست
که افتاده آن زلف دوتا نیست****در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
چون
چشم تو دل می برد از گوشه نشینان****همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
روی
تو مگر آینه لطف الهیست****حقا که چنین است و در این روی
و ریا نیست
نرگس
طلبد شیوه چشم تو زهی چشم****مسکین خبرش از سر و در دیده
حیا نیست
از
بهر خدا زلف مپیرای که ما را****شب نیست که صد عربده با باد صبا
نیست
بازآی
که بی روی تو ای شمع دل افروز****در بزم حریفان اثر نور و
صفا نیست
تیمار
غریبان اثر ذکر جمیل است****جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
دی
می شد و گفتم صنما عهد به جای آر****گفتا غلطی خواجه در این
عهد وفا نیست
گر پیر
مغان مرشد من شد چه تفاوت****در هیچ سری نیست که سری ز
خدا نیست
عاشق
چه کند گر نکشد بار ملامت****با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
در
صومعه زاهد و در خلوت صوفی****جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
ای
چنگ فروبرده به خون دل حافظ****فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
##70مردم
دیده ما جز به رخت ناظر نیست
مردم
دیده ما جز به رخت ناظر نیست****دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
اشکم
احرام طواف حرمت می بندد****گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته
دام و قفس باد چو مرغ وحشی****طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
عاشق
مفلس اگر قلب دلش کرد نثار****مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
عاقبت
دست بدان سرو بلندش برسد****هر که را در طلبت همت او قاصر نیست
از
روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز****زان که در روح فزایی
چو لبت ماهر نیست
من که
در آتش سودای تو آهی نزنم****کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
روز
اول که سر زلف تو دیدم گفتم****که پریشانی این سلسله را
آخر نیست
سر پیوند
تو تنها نه دل حافظ راست****کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
#غزل
شماره 71 تا 80
##71زاهد
ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
زاهد
ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست****در حق ما هر چه گوید جای هیچ
اکراه نیست
در طریقت
هر چه پیش سالک آید خیر اوست****در صراط مستقیم ای
دل کسی گمراه نیست
تا چه
بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند****عرصه شطرنج
رندان را مجال شاه نیست
چیست
این سقف بلند ساده بسیارنقش****زین معما هیچ دانا در جهان
آگاه نیست
این
چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است****کاین همه زخم نهان
هست و مجال آه نیست
صاحب
دیوان ما گویی نمی داند حساب****کاندر این طغرا
نشان حسبه لله نیست
هر که
خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو****کبر و ناز و حاجب و دربان بدین
درگاه نیست
بر در
میخانه رفتن کار یک رنگان بود****خودفروشان را به کوی می
فروشان راه نیست
هر چه
هست از قامت ناساز بی اندام ماست****ور نه تشریف تو بر بالای کس
کوتاه نیست
بنده
پیر خراباتم که لطفش دایم است****ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست
و گاه نیست
حافظ
ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست****عاشق دردی کش اندربند
مال و جاه نیست
##72راهیست
راه عشق که هیچش کناره نیست
راهیست
راه عشق که هیچش کناره نیست****آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه
که دل به عشق دهی خوش دمی بود****در کار خیر حاجت هیچ
استخاره نیست
ما را
ز منع عقل مترسان و می بیار****کان شحنه در ولایت ما هیچ
کاره نیست
از
چشم خود بپرس که ما را که می کشد****جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
او را
به چشم پاک توان دید چون هلال****هر دیده جای جلوه آن ماه پاره
نیست
فرصت
شمر طریقه رندی که این نشان****چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت
در تو گریه حافظ به هیچ رو****حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
##73روشن
از پرتو رویت نظری نیست که نیست
روشن
از پرتو رویت نظری نیست که نیست****منت خاک درت بر بصری
نیست که نیست
ناظر
روی تو صاحب نظرانند آری****سر گیسوی تو در هیچ سری
نیست که نیست
اشک
غماز من ار سرخ برآمد چه عجب****خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
تا به
دامن ننشیند ز نسیمش گردی****سیل خیز از نظرم رهگذری
نیست که نیست
تا دم
از شام سر زلف تو هر جا نزنند****با صبا گفت و شنیدم سحری نیست
که نیست
من از
این طالع شوریده برنجم ور نی****بهره مند از سر کویت دگری
نیست که نیست
از حیای
لب شیرین تو ای چشمه نوش****غرق آب و عرق اکنون شکری نیست
که نیست
مصلحت
نیست که از پرده برون افتد راز****ور نه در مجلس رندان خبری نیست
که نیست
شیر
در بادیه عشق تو روباه شود****آه از این راه که در وی خطری
نیست که نیست
آب
چشمم که بر او منت خاک در توست****زیر صد منت او خاک دری نیست
که نیست
از
وجودم قدری نام و نشان هست که هست****ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست
که نیست
غیر
از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است****در سراپای وجودت هنری
نیست که نیست
##74حاصل
کارگه کون و مکان این همه نیست
حاصل
کارگه کون و مکان این همه نیست****باده پیش آر که اسباب جهان این
همه نیست
از دل
و جان شرف صحبت جانان غرض است****غرض این است وگرنه دل و جان این همه
نیست
منت
سدره و طوبی ز پی سایه مکش****که چو خوش بنگری ای
سرو روان این همه نیست
دولت
آن است که بی خون دل آید به کنار****ور نه با سعی و عمل باغ
جنان این همه نیست
پنج
روزی که در این مرحله مهلت داری****خوش بیاسای زمانی
که زمان این همه نیست
بر لب
بحر فنا منتظریم ای ساقی****فرصتی دان که ز لب تا به دهان
این همه نیست
زاهد
ایمن مشو از بازی غیرت زنهار****که ره از صومعه تا دیر
مغان این همه نیست
دردمندی
من سوخته زار و نزار****ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست
نام
حافظ رقم نیک پذیرفت ولی****پیش رندان رقم سود و زیان
این همه نیست
##75خواب
آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
خواب
آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست****تاب آن زلف پریشان
تو بی چیزی نیست
از
لبت شیر روان بود که من می گفتم****این شکر گرد نمکدان تو بی
چیزی نیست
جان
درازی تو بادا که یقین می دانم****در کمان ناوک مژگان تو
بی چیزی نیست
مبتلایی
به غم محنت و اندوه فراق****ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی
نیست
دوش
باد از سر کویش به گلستان بگذشت****ای گل این چاک گریبان
تو بی چیزی نیست
درد عشق
ار چه دل از خلق نهان می دارد****حافظ این دیده گریان تو
بی چیزی نیست
##76جز
آستان توام در جهان پناهی نیست
جز
آستان توام در جهان پناهی نیست****سر مرا بجز این در حواله گاهی
نیست
عدو
چو تیغ کشد من سپر بیندازم****که تیغ ما بجز از ناله ای و
آهی نیست
چرا ز
کوی خرابات روی برتابم****کز این به هم به جهان هیچ رسم و
راهی نیست
زمانه
گر بزند آتشم به خرمن عمر****بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
غلام
نرگس جماش آن سهی سروم****که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست
مباش
در پی آزار و هر چه خواهی کن****که در شریعت ما غیر از این
گناهی نیست
عنان
کشیده رو ای پادشاه کشور حسن****که نیست بر سر راهی که
دادخواهی نیست
چنین
که از همه سو دام راه می بینم****به از حمایت زلفش مرا پناهی
نیست
خزینه
دل حافظ به زلف و خال مده****که کارهای چنین حد هر سیاهی
نیست
##77بلبلی
برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
بلبلی
برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت****و اندر آن برگ و نوا خوش ناله های
زار داشت
گفتمش
در عین وصل این ناله و فریاد چیست****گفت ما را جلوه
معشوق در این کار داشت
یار
اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض****پادشاهی کامران بود از گدایی
عار داشت
در نمی
گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست****خرم آن کز نازنینان بخت
برخوردار داشت
خیز
تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم****کاین همه نقش عجب در گردش پرگار
داشت
گر مرید
راه عشقی فکر بدنامی مکن****شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت
آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر****ذکر تسبیح ملک در
حلقه زنار داشت
چشم
حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت****شیوه جنات تجری تحتها
الانهار داشت
##78دیدی
که یار جز سر جور و ستم نداشت
دیدی
که یار جز سر جور و ستم نداشت****بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
یا
رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم****افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من
جفا ز بخت من آمد وگرنه یار****حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
با این
همه هر آن که نه خواری کشید از او****هر جا که رفت هیچ کسش
محترم نداشت
ساقی
بیار باده و با محتسب بگو****انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت
هر
راهرو که ره به حریم درش نبرد****مسکین برید وادی و ره در
حرم نداشت
حافظ
ببر تو گوی فصاحت که مدعی****هیچش هنر نبود و خبر نیز هم
نداشت
##79کنون
که می دمد از بوستان نسیم بهشت
کنون
که می دمد از بوستان نسیم بهشت****من و شراب فرح بخش و یار
حورسرشت
گدا
چرا نزند لاف سلطنت امروز****که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت
چمن
حکایت اردیبهشت می گوید****نه عاقل است که نسیه خرید
و نقد بهشت
به می
عمارت دل کن که این جهان خراب****بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
وفا
مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد****چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
مکن
به نامه سیاهی ملامت من مست****که آگه است که تقدیر بر سرش چه
نوشت
قدم
دریغ مدار از جنازه حافظ****که گر چه غرق گناه است می رود به بهشت
##80عیب
رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
عیب
رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت****که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من
اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش****هر کسی آن درود عاقبت کار که
کشت
همه
کس طالب یارند چه هشیار و چه مست****همه جا خانه عشق است چه مسجد چه
کنشت
سر
تسلیم من و خشت در میکده ها****مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و
خشت
ناامیدم
مکن از سابقه لطف ازل****تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من
از پرده تقوا به درافتادم و بس****پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا
روز اجل گر به کف آری جامی****یک سر از کوی خرابات برندت
به بهشت
#غزل
شماره 81 تا 90
##81صبحدم
مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
صبحدم
مرغ چمن با گل نوخاسته گفت****ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو
شکفت
گل
بخندید که از راست نرنجیم ولی****هیچ عاشق سخن سخت به
معشوق نگفت
گر
طمع داری از آن جام مرصع می لعل****ای بسا در که به نوک مژه ات
باید سفت
تا
ابد بوی محبت به مشامش نرسد****هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در
گلستان ارم دوش چو از لطف هوا****زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت
گفتم
ای مسند جم جام جهان بینت کو****گفت افسوس که آن دولت بیدار
بخفت
سخن
عشق نه آن است که آید به زبان****ساقیا می ده و کوتاه کن این
گفت و شنفت
اشک
حافظ خرد و صبر به دریا انداخت****چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
##82آن
ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آن
ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت****آیا چه خطا دید که از راه
خطا رفت
تا
رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین****کس واقف ما نیست که از دیده
چه ها رفت
بر
شمع نرفت از گذر آتش دل دوش****آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور
از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم****سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
از پای
فتادیم چو آمد غم هجران****در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
دل
گفت وصالش به دعا باز توان یافت****عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام
چه بندیم چو آن قبله نه این جاست****در سعی چه کوشیم چو از
مروه صفا رفت
دی
گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید****هیهات که رنج تو ز قانون شفا
رفت
ای
دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه****زان پیش که گویند که از
دار فنا رفت
##83گر
ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
گر ز
دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت****ور ز هندوی شما بر ما
جفایی رفت رفت
برق
عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت****جور شاه کامران گر بر گدایی
رفت رفت
در طریقت
رنجش خاطر نباشد می بیار****هر کدورت را که بینی چون صفایی
رفت رفت
عشقبازی
را تحمل باید ای دل پای دار****گر ملالی بود بود و گر خطایی
رفت رفت
گر دلی
از غمزه دلدار باری برد برد****ور میان جان و جانان ماجرایی
رفت رفت
از
سخن چینان ملالت ها پدید آمد ولی****گر میان همنشینان
ناسزایی رفت رفت
عیب
حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه****پای آزادی چه بندی گر به
جایی رفت رفت
##84ساقی
بیار باده که ماه صیام رفت
ساقی
بیار باده که ماه صیام رفت****درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت
عزیز رفت بیا تا قضا کنیم****عمری که بی حضور صراحی
و جام رفت
مستم
کن آن چنان که ندانم ز بیخودی****در عرصه خیال که آمد کدام رفت
بر بوی
آن که جرعه جامت به ما رسد****در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را
که مرده بود حیاتی به جان رسید****تا بویی از نسیم
می اش در مشام رفت
زاهد
غرور داشت سلامت نبرد راه****رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
نقد
دلی که بود مرا صرف باده شد****قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
در
تاب توبه چند توان سوخت همچو عود****می ده که عمر در سر سودای خام رفت
دیگر
مکن نصیحت حافظ که ره نیافت****گمگشته ای که باده نابش به کام
رفت
##85شربتی
از لب لعلش نچشیدیم و برفت
شربتی
از لب لعلش نچشیدیم و برفت****روی مه پیکر او سیر
ندیدیم و برفت
گویی
از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود****بار بربست و به گردش نرسیدیم
و برفت
بس که
ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم****وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم
و برفت
عشوه
دادند که بر ما گذری خواهی کرد****دیدی آخر که چنین
عشوه خریدیم و برفت
شد
چمان در چمن حسن و لطافت لیکن****در گلستان وصالش نچمیدیم و
برفت
همچو
حافظ همه شب ناله و زاری کردیم****کای دریغا به وداعش نرسیدیم
و برفت
##86ساقی
بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
ساقی
بیا که یار ز رخ پرده برگرفت****کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن
شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت****وین پیر سالخورده جوانی ز سر
گرفت
آن
عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت****وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار
از آن عبارت شیرین دلفریب****گویی که پسته تو سخن
در شکر گرفت
بار
غمی که خاطر ما خسته کرده بود****عیسی دمی خدا بفرستاد و
برگرفت
هر
سروقد که بر مه و خور حسن می فروخت****چون تو درآمدی پی کاری
دگر گرفت
زین
قصه هفت گنبد افلاک پرصداست****کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
حافظ
تو این سخن ز که آموختی که بخت****تعویذ کرد شعر تو را و به زر
گرفت
##87حسنت
به اتفاق ملاحت جهان گرفت
حسنت
به اتفاق ملاحت جهان گرفت****آری به اتفاق جهان می توان گرفت
افشای
راز خلوتیان خواست کرد شمع****شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
زین
آتش نهفته که در سینه من است****خورشید شعله ایست که در آسمان
گرفت
می
خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست****از غیرت صبا نفسش در دهان
گرفت
آسوده
بر کنار چو پرگار می شدم****دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن
روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت****کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم
شدن به کوی مغان آستین فشان****زین فتنه ها که دامن آخرزمان
گرفت
می
خور که هر که آخر کار جهان بدید****از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر
برگ گل به خون شقایق نوشته اند****کان کس که پخته شد می چون ارغوان
گرفت
حافظ
چو آب لطف ز نظم تو می چکد****حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
##88شنیده
ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
شنیده
ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت****فراق یار نه آن می کند
که بتوان گفت
حدیث
هول قیامت که گفت واعظ شهر****کنایتیست که از روزگار هجران گفت
نشان یار
سفرکرده از که پرسم باز****که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت
فغان
که آن مه نامهربان مهرگسل****به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و
مقام رضا بعد از این و شکر رقیب****که دل به درد تو خو کرد و ترک
درمان گفت
غم
کهن به می سالخورده دفع کنید****که تخم خوشدلی این است پیر
دهقان گفت
گره
به باد مزن گر چه بر مراد رود****که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت
به
مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو****تو را که گفت که این زال ترک دستان
گفت
مزن ز
چون و چرا دم که بنده مقبل****قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که
گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز****من این نگفته ام آن کس که گفت بهتان
گفت
##89یا
رب سببی ساز که یارم به سلامت
یا
رب سببی ساز که یارم به سلامت****بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک
ره آن یار سفرکرده بیارید****تا چشم جهان بین کنمش جای
اقامت
فریاد
که از شش جهتم راه ببستند****آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز
که در دست توام مرحمتی کن****فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
ای
آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق****ما با تو نداریم
سخن خیر و سلامت
درویش
مکن ناله ز شمشیر احبا****کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
در
خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی****بر می شکند گوشه محراب امامت
حاشا
که من از جور و جفای تو بنالم****بیداد لطیفان همه لطف است و
کرامت
کوته
نکند بحث سر زلف تو حافظ****پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت
##90ای
هدهد صبا به سبا می فرستمت
ای
هدهد صبا به سبا می فرستمت****بنگر که از کجا به کجا می فرستمت
حیف
است طایری چو تو در خاکدان غم****زین جا به آشیان وفا می
فرستمت
در
راه عشق مرحله قرب و بعد نیست****می بینمت عیان و دعا می
فرستمت
هر
صبح و شام قافله ای از دعای خیر****در صحبت شمال و صبا می
فرستمت
تا
لشکر غمت نکند ملک دل خراب****جان عزیز خود به نوا می فرستمت
ای
غایب از نظر که شدی همنشین دل****می گویمت دعا و
ثنا می فرستمت
در روی
خود تفرج صنع خدای کن****کآیینهٔ خدای نما می
فرستمت
تا
مطربان ز شوق منت آگهی دهند****قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت
ساقی
بیا که هاتف غیبم به مژده گفت****با درد صبر کن که دوا می
فرستمت
حافظ
سرود مجلس ما ذکر خیر توست****بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت
#غزل
شماره 91 تا 100
##91ای
غایب از نظر به خدا می سپارمت
ای
غایب از نظر به خدا می سپارمت****جانم بسوختی و به دل دوست
دارمت
تا
دامن کفن نکشم زیر پای خاک****باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب
ابرویت بنما تا سحرگهی****دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم
شدن سوی هاروت بابلی****صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم
که پیش میرمت ای بی وفا طبیب****بیمار بازپرس
که در انتظارمت
صد جوی
آب بسته ام از دیده بر کنار****بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم
بریخت و از غم عشقم خلاص داد****منت پذیر غمزه خنجر گذارمت
می
گریم و مرادم از این سیل اشکبار****تخم محبت است که در دل
بکارمت
بارم
ده از کرم سوی خود تا به سوز دل****در پای دم به دم گهر از دیده
بارمت
حافظ
شراب و شاهد و رندی نه وضع توست****فی الجمله می کنی و
فرو می گذارمت
##92میر
من خوش می روی کاندر سر و پا میرمت
میر
من خوش می روی کاندر سر و پا میرمت****خوش خرامان شو که پیش
قد رعنا میرمت
گفته
بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست****خوش
تقاضا می کنی پیش تقاضا میرمت
عاشق
و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست****گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت
آن که
عمری شد که تا بیمارم از سودای او****گو نگاهی کن که پیش
چشم شهلا میرمت
گفته
لعل لبم هم درد بخشد هم دوا****گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت
خوش
خرامان می روی چشم بد از روی تو دور****دارم اندر سر خیال
آن که در پا میرمت
گر چه
جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیست****ای همه جای تو خوش پیش
همه جا میرمت
##93چه
لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
چه
لطف بود که ناگاه رشحه قلمت****حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
به
نوک خامه رقم کرده ای سلام مرا****که کارخانه دوران مباد بی رقمت
نگویم
از من بی دل به سهو کردی یاد****که در حساب خرد نیست سهو
بر قلمت
مرا
ذلیل مگردان به شکر این نعمت****که داشت دولت سرمد عزیز و
محترمت
بیا
که با سر زلفت قرار خواهم کرد****که گر سرم برود برندارم از قدمت
ز حال
ما دلت آگه شود مگر وقتی****که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت
روان
تشنه ما را به جرعه ای دریاب****چو می دهند زلال خضر ز جام جمت
همیشه
وقت تو ای عیسی صبا خوش باد****که جان حافظ دلخسته زنده شد به
دمت
##94زان
یار دلنوازم شکریست با شکایت
زان یار
دلنوازم شکریست با شکایت****گر نکته دان عشقی بشنو تو این
حکایت
بی
مزد بود و منت هر خدمتی که کردم****یا رب مباد کس را مخدوم بی
عنایت
رندان
تشنه لب را آبی نمی دهد کس****گویی ولی شناسان
رفتند از این ولایت
در
زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا****سرها بریده بینی
بی جرم و بی جنایت
چشمت
به غمزه ما را خون خورد و می پسندی****جانا روا نباشد خون ریز
را حمایت
در این
شب سیاهم گم گشت راه مقصود****از گوشه ای برون آی ای کوکب
هدایت
از هر
طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود****زنهار از این بیابان وین
راه بی نهایت
ای
آفتاب خوبان می جوشد اندرونم****یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این
راه را نهایت صورت کجا توان بست****کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر
چند بردی آبم روی از درت نتابم****جور از حبیب خوشتر کز مدعی
رعایت
عشقت
رسد به فریاد ار خود به سان حافظ****قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
##95مدامم
مست می دارد نسیم جعد گیسویت
مدامم
مست می دارد نسیم جعد گیسویت****خرابم می کند هر دم
فریب چشم جادویت
پس از
چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن****که
شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد
لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم****که جان را نسخه ای باشد ز
لوح خال هندویت
تو گر
خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی****صبا
را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
و گر
رسم فنا خواهی که از عالم براندازی****برافشان تا فروریزد
هزاران جان ز هر مویت
من و
باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل****من از افسون چشمت مست و او از بوی
گیسویت
زهی
همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی****نیاید هیچ
در چشمش بجز خاک سر کویت
##96درد
ما را نیست درمان الغیاث
درد
ما را نیست درمان الغیاث****هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین
و دل بردند و قصد جان کنند****الغیاث از جور خوبان الغیاث
در
بهای بوسه ای جانی طلب****می کنند این دلستانان الغیاث
خون ما
خوردند این کافردلان****ای مسلمانان چه درمان الغیاث
همچو
حافظ روز و شب بی خویشتن****گشته ام سوزان و گریان الغیاث
##97تویی
که بر سر خوبان کشوری چون تاج
تویی
که بر سر خوبان کشوری چون تاج****سزد اگر همه دلبران دهندت باج
دو
چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش****به چین زلف تو ماچین و هند داده
خراج
بیاض
روی تو روشن چو عارض رخ روز****سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج
دهان
شهد تو داده رواج آب خضر****لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
از این
مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت****که از تو درد دل ای جان نمی
رسد به علاج
چرا
همی شکنی جان من ز سنگ دلی****دل ضعیف که باشد به نازکی
چو زجاج
لب تو
خضر و دهان تو آب حیوان است****قد تو سرو و میان موی و بر به هیئت
عاج
فتاد
در دل حافظ هوای چون تو شهی****کمینه ذره خاک در تو بودی
کاج
##98اگر
به مذهب تو خون عاشق است مباح
اگر
به مذهب تو خون عاشق است مباح****صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
سواد
زلف سیاه تو جاعل الظلمات****بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح
ز چین
زلف کمندت کسی نیافت خلاص****از آن کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح
ز دیده
ام شده یک چشمه در کنار روان****که آشنا نکند در میان آن ملاح
لب چو
آب حیات تو هست قوت جان****وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح
بداد
لعل لبت بوسه ای به صد زاری****گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح
دعای
جان تو ورد زبان مشتاقان****همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
صلاح
و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ****ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت
صلاح
##99دل
من در هوای روی فرخ
دل من
در هوای روی فرخ****بود آشفته همچون موی فرخ
بجز
هندوی زلفش هیچ کس نیست****که برخوردار شد از روی فرخ
سیاهی
نیکبخت است آن که دایم****بود همراز و هم زانوی فرخ
شود
چون بید لرزان سرو آزاد****اگر بیند قد دلجوی فرخ
بده
ساقی شراب ارغوانی****به یاد نرگس جادوی فرخ
دوتا
شد قامتم همچون کمانی****ز غم پیوسته چون ابروی فرخ
نسیم
مشک تاتاری خجل کرد****شمیم زلف عنبربوی فرخ
اگر میل
دل هر کس به جایست****بود میل دل من سوی فرخ
غلام
همت آنم که باشد****چو حافظ بنده و هندوی فرخ
##100دی
پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
دی
پیر می فروش که ذکرش به خیر باد****گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز
یاد
گفتم
به باد می دهدم باده نام و ننگ****گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و
زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست****از بهر این معامله غمگین
مباش و شاد
بادت
به دست باشد اگر دل نهی به هیچ****در معرضی که تخت سلیمان
رود به باد
حافظ
گرت ز پند حکیمان ملالت است****کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
#غزل
شماره 101 تا 110
##101شراب
و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
شراب
و عیش نهان چیست کار بی بنیاد****زدیم بر صف رندان
و هر چه بادا باد
گره ز
دل بگشا و از سپهر یاد مکن****که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
ز
انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ****از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
قدح
به شرط ادب گیر زان که ترکیبش****ز کاسه سر جمشید و بهمن است و
قباد
که
آگه است که کاووس و کی کجا رفتند****که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد
ز
حسرت لب شیرین هنوز می بینم****که لاله می دمد از
خون دیده فرهاد
مگر
که لاله بدانست بی وفایی دهر****که تا بزاد و بشد جام می
ز کف ننهاد
بیا
بیا که زمانی ز می خراب شویم****مگر رسیم به گنجی
در این خراب آباد
نمی
دهند اجازت مرا به سیر و سفر****نسیم باد مصلا و آب رکن آباد
قدح
مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ****که بسته اند بر ابریشم طرب دل شاد
##102دوش
آگهی ز یار سفرکرده داد باد
دوش
آگهی ز یار سفرکرده داد باد****من نیز دل به باد دهم هر چه باد
باد
کارم
بدان رسید که همراز خود کنم****هر شام برق لامع و هر بامداد باد
در چین
طره تو دل بی حفاظ من****هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد
امروز
قدر پند عزیزان شناختم****یا رب روان ناصح ما از تو شاد باد
خون
شد دلم به یاد تو هر گه که در چمن****بند قبای غنچه گل می گشاد
باد
از
دست رفته بود وجود ضعیف من****صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد
حافظ
نهاد نیک تو کامت برآورد****جان ها فدای مردم نیکونهاد باد
##103روز
وصل دوستداران یاد باد
روز
وصل دوستداران یاد باد****یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم
از تلخی غم چون زهر گشت****بانگ نوش شادخواران یاد باد
گر چه
یاران فارغند از یاد من****از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا
گشتم در این بند و بلا****کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه
صد رود است در چشمم مدام****زنده رود باغ کاران یاد باد
راز
حافظ بعد از این ناگفته ماند****ای دریغا رازداران یاد
باد
##104جمالت
آفتاب هر نظر باد
جمالت
آفتاب هر نظر باد****ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
همای
زلف شاهین شهپرت را****دل شاهان عالم زیر پر باد
کسی
کو بسته زلفت نباشد****چو زلفت درهم و زیر و زبر باد
دلی
کو عاشق رویت نباشد****همیشه غرقه در خون جگر باد
بتا
چون غمزه ات ناوک فشاند****دل مجروح من پیشش سپر باد
چو
لعل شکرینت بوسه بخشد****مذاق جان من ز او پرشکر باد
مرا
از توست هر دم تازه عشقی****تو را هر ساعتی حسنی دگر باد
به
جان مشتاق روی توست حافظ****تو را در حال مشتاقان نظر باد
##105صوفی
ار باده به اندازه خورد نوشش باد
صوفی
ار باده به اندازه خورد نوشش باد****ور نه اندیشه این کار فراموشش باد
آن که
یک جرعه می از دست تواند دادن****دست با شاهد مقصود در آغوشش باد
پیر
ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت****آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
شاه
ترکان سخن مدعیان می شنود****شرمی از مظلمه خون سیاووشش
باد
گر چه
از کبر سخن با من درویش نگفت****جان فدای شکرین پسته خاموشش باد
چشمم
از آینه داران خط و خالش گشت****لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد
نرگس
مست نوازش کن مردم دارش****خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
به
غلامی تو مشهور جهان شد حافظ****حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد
##106تنت
به ناز طبیبان نیازمند مباد
تنت
به ناز طبیبان نیازمند مباد****وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت
همه آفاق در سلامت توست****به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
جمال
صورت و معنی ز امن صحت توست****که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
در این
چمن چو درآید خزان به یغمایی****رهش به سرو سهی
قامت بلند مباد
در آن
بساط که حسن تو جلوه آغازد****مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
هر آن
که روی چو ماهت به چشم بد بیند****بر آتش تو بجز جان او سپند مباد
شفا ز
گفته شکرفشان حافظ جوی****که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
##107حسن
تو همیشه در فزون باد
حسن
تو همیشه در فزون باد****رویت همه ساله لاله گون باد
اندر
سر ما خیال عشقت****هر روز که باد در فزون باد
هر
سرو که در چمن درآید****در خدمت قامتت نگون باد
چشمی
که نه فتنه تو باشد****چون گوهر اشک غرق خون باد
چشم
تو ز بهر دلربایی****در کردن سحر ذوفنون باد
هر جا
که دلیست در غم تو****بی صبر و قرار و بی سکون باد
قد
همه دلبران عالم****پیش الف قدت چو نون باد
هر دل
که ز عشق توست خالی****از حلقه وصل تو برون باد
لعل
تو که هست جان حافظ****دور از لب مردمان دون باد
##108خسروا
گوی فلک در خم چوگان تو باد
خسروا
گوی فلک در خم چوگان تو باد****ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد
زلف
خاتون ظفر شیفته پرچم توست****دیده فتح ابد عاشق جولان تو باد
ای
که انشا عطارد صفت شوکت توست****عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد
طیره
جلوه طوبی قد چون سرو تو شد****غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد
نه به
تنها حیوانات و نباتات و جماد****هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد
##109دیر
است که دلدار پیامی نفرستاد
دیر
است که دلدار پیامی نفرستاد****ننوشت سلامی و کلامی
نفرستاد
صد
نامه فرستادم و آن شاه سواران****پیکی ندوانید و سلامی
نفرستاد
سوی
من وحشی صفت عقل رمیده****آهوروشی کبک خرامی نفرستاد
دانست
که خواهد شدنم مرغ دل از دست****و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
فریاد
که آن ساقی شکرلب سرمست****دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
چندان
که زدم لاف کرامات و مقامات****هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد
حافظ به
ادب باش که واخواست نباشد****گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد
##110پیرانه
سرم عشق جوانی به سر افتاد
پیرانه
سرم عشق جوانی به سر افتاد****وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از
راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر****ای دیده نگه کن که به دام که
درافتاد
دردا
که از آن آهوی مشکین سیه چشم****چون نافه بسی خون دلم در
جگر افتاد
از
رهگذر خاک سر کوی شما بود****هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان
تو تا تیغ جهان گیر برآورد****بس کشته دل زنده که بر یک دگر
افتاد
بس
تجربه کردیم در این دیر مکافات****با دردکشان هر که درافتاد
برافتاد
گر
جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد****با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ
که سر زلف بتان دست کشش بود****بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
#غزل
شماه 111 تا 120
##111عکس
روی تو چو در آینه جام افتاد
عکس
روی تو چو در آینه جام افتاد****عارف از خنده می در طمع خام
افتاد
حسن
روی تو به یک جلوه که در آینه کرد****این همه نقش در آیینه
اوهام افتاد
این
همه عکس می و نقش نگارین که نمود****یک فروغ رخ ساقیست که
در جام افتاد
غیرت
عشق زبان همه خاصان ببرید****کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز
مسجد به خرابات نه خود افتادم****اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه
کند کز پی دوران نرود چون پرگار****هر که در دایره گردش ایام
افتاد
در خم
زلف تو آویخت دل از چاه زنخ****آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد
ای خواجه که در صومعه بازم بینی****کار ما با رخ ساقی و
لب جام افتاد
زیر
شمشیر غمش رقص کنان باید رفت****کان که شد کشته او نیک سرانجام
افتاد
هر
دمش با من دلسوخته لطفی دگر است****این گدا بین که چه شایسته
انعام افتاد
صوفیان
جمله حریفند و نظرباز ولی****زین میان حافظ دلسوخته بدنام
افتاد
##112آن
که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
آن که
رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد****صبر و آرام تواند به من مسکین داد
وان
که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت****هم تواند کرمش داد من غمگین
داد
من
همان روز ز فرهاد طمع ببریدم****که عنان دل شیدا به لب شیرین
داد
گنج
زر گر نبود کنج قناعت باقیست****آن که آن داد به شاهان به گدایان این
داد
خوش
عروسیست جهان از ره صورت لیکن****هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین
داد
بعد
از این دست من و دامن سرو و لب جوی****خاصه اکنون که صبا مژده فروردین
داد
در کف
غصه دوران دل حافظ خون شد****از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد
##113بنفشه
دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
بنفشه
دوش به گل گفت و خوش نشانی داد****که تاب من به جهان طره فلانی داد
دلم
خزانه اسرار بود و دست قضا****درش ببست و کلیدش به دلستانی داد
شکسته
وار به درگاهت آمدم که طبیب****به مومیایی لطف توام نشانی
داد
تنش
درست و دلش شاد باد و خاطر خوش****که دست دادش و یاری ناتوانی
داد
برو
معالجه خود کن ای نصیحتگو****شراب و شاهد شیرین که را زیانی
داد
گذشت
بر من مسکین و با رقیبان گفت****دریغ حافظ مسکین من چه
جانی داد
##114همای
اوج سعادت به دام ما افتد
همای
اوج سعادت به دام ما افتد****اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب
وار براندازم از نشاط کلاه****اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی
که ماه مراد از افق شود طالع****بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به
بارگاه تو چون باد را نباشد بار****کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو
جان فدای لبش شد خیال می بستم****که قطره ای ز زلالش به
کام ما افتد
خیال
زلف تو گفتا که جان وسیله مساز****کز این شکار فراوان به دام ما افتد
به نا
امیدی از این در مرو بزن فالی****بود که قرعه دولت به نام
ما افتد
ز خاک
کوی تو هر گه که دم زند حافظ****نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
##115درخت
دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
درخت
دوستی بنشان که کام دل به بار آرد****نهال دشمنی برکن که رنج بی
شمار آرد
چو
مهمان خراباتی به عزت باش با رندان****که درد سر کشی جانا گرت مستی
خمار آرد
شب
صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما****بسی گردش کند گردون بسی
لیل و نهار آرد
عماری
دار لیلی را که مهد ماه در حکم است****خدا را در دل اندازش که بر
مجنون گذار آرد
بهار
عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال****چو نسرین صد گل آرد بار
و چون بلبل هزار آرد
خدا
را چون دل ریشم قراری بست با زلفت****بفرما لعل نوشین را که
زودش باقرار آرد
در این
باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ****نشیند بر لب جویی
و سروی در کنار آرد
##116کسی
که حسن و خط دوست در نظر دارد
کسی
که حسن و خط دوست در نظر دارد****محقق است که او حاصل بصر دارد
چو
خامه در ره فرمان او سر طاعت****نهاده ایم مگر او به تیغ بردارد
کسی
به وصل تو چون شمع یافت پروانه****که زیر تیغ تو هر دم سری
دگر دارد
به پای
بوس تو دست کسی رسید که او****چو آستانه بدین در همیشه سر
دارد
ز زهد
خشک ملولم کجاست باده ناب****که بوی باده مدامم دماغ تر دارد
ز
باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را****دمی ز وسوسه عقل
بی خبر دارد
کسی
که از ره تقوا قدم برون ننهاد****به عزم میکده اکنون ره سفر دارد
دل
شکسته حافظ به خاک خواهد برد****چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد
##117دل
ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
دل ما
به دور رویت ز چمن فراغ دارد****که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ
دارد
سر ما
فرونیاید به کمان ابروی کس****که درون گوشه گیران ز جهان
فراغ دارد
ز
بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم****تو سیاه کم بها بین که چه در
دماغ دارد
به
چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله****به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ
دارد
شب
ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن****مگر آن که شمع رویت به رهم
چراغ دارد
من و
شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم****که بسوختیم و از ما
بت ما فراغ دارد
سزدم
چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم****طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ
دارد
سر
درس عشق دارد دل دردمند حافظ****که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
##118آن
کس که به دست جام دارد
آن کس
که به دست جام دارد****سلطانی جم مدام دارد
آبی
که خضر حیات از او یافت****در میکده جو که جام دارد
سررشته
جان به جام بگذار****کاین رشته از او نظام دارد
ما و
می و زاهدان و تقوا****تا یار سر کدام دارد
بیرون
ز لب تو ساقیا نیست****در دور کسی که کام دارد
نرگس
همه شیوه های مستی****از چشم خوشت به وام دارد
ذکر
رخ و زلف تو دلم را****وردیست که صبح و شام دارد
بر سینه
ریش دردمندان****لعلت نمکی تمام دارد
در
چاه ذقن چو حافظ ای جان****حسن تو دو صد غلام دارد
##119دلی
که غیب نمای است و جام جم دارد
دلی
که غیب نمای است و جام جم دارد****ز خاتمی که دمی گم شود
چه غم دارد
به خط
و خال گدایان مده خزینه دل****به دست شاهوشی ده که محترم دارد
نه هر
درخت تحمل کند جفای خزان****غلام همت سروم که این قدم دارد
رسید
موسم آن کز طرب چو نرگس مست****نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
زر از
بهای می اکنون چو گل دریغ مدار****که عقل کل به صدت عیب
متهم دارد
ز سر
غیب کس آگاه نیست قصه مخوان****کدام محرم دل ره در این حرم دارد
دلم
که لاف تجرد زدی کنون صد شغل****به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
مراد
دل ز که پرسم که نیست دلداری****که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
ز جیب
خرقه حافظ چه طرف بتوان بست****که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد
##120بتی
دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بتی
دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد****بهار عارضش خطی به خون ارغوان
دارد
غبار
خط بپوشانید خورشید رخش یا رب****بقای جاودانش ده که حسن
جاودان دارد
چو
عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود****ندانستم که این دریا چه
موج خون فشان دارد
ز
چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می بینم****کمین از گوشه
ای کرده ست و تیر اندر کمان دارد
چو دام
طره افشاند ز گرد خاطر عشاق****به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد
بیفشان
جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو****که از جمشید و کیخسرو
فراوان داستان دارد
چو در
رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل****که بر گل اعتمادی نیست
گر حسن جهان دارد
خدا
را داد من بستان از او ای شحنه مجلس****که می با دیگری
خورده ست و با من سر گران دارد
به
فتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن****که آفت هاست در تاخیر
و طالب را زیان دارد
ز
سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را****بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی
روان دارد
ز خوف
هجرم ایمن کن اگر امید آن داری****که از چشم بداندیشان
خدایت در امان دارد
چه
عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب****به تلخی کشت حافظ را و
شکر در دهان دارد
#غزل
شماره 121 تا 130
##121هر
آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
هر آن
کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد****سعادت همدم او گشت و دولت همنشین
دارد
حریم
عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است****کسی آن آستان بوسد که جان در
آستین دارد
دهان
تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است****که نقش خاتم لعلش جهان زیر
نگین دارد
لب
لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست****بنازم دلبر خود را که حسنش
آن و این دارد
به
خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را****که صدر مجلس
عشرت گدای رهنشین دارد
چو بر
روی زمین باشی توانایی غنیمت دان****که دوران
ناتوانی ها بسی زیر زمین دارد
بلاگردان
جان و تن دعای مستمندان است****که بیند خیر از آن خرمن که ننگ
از خوشه چین دارد
صبا از
عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان****که صد جمشید و کیخسرو غلام
کمترین دارد
و گر
گوید نمی خواهم چو حافظ عاشق مفلس****بگوییدش که سلطانی
گدایی همنشین دارد
##122هر
آن که جانب اهل خدا نگه دارد
هر آن
که جانب اهل خدا نگه دارد****خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث
دوست نگویم مگر به حضرت دوست****که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا
معاش چنان کن که گر بلغزد پای****فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
گرت
هواست که معشوق نگسلد پیمان****نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا
بر آن سر زلف ار دل مرا بینی****ز روی لطف بگویش که جا
نگه دارد
چو
گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت****ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و
زر و دل و جانم فدای آن یاری****که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار
راه راهگذارت کجاست تا حافظ****به یادگار نسیم صبا نگه دارد
##123مطرب
عشق عجب ساز و نوایی دارد
مطرب
عشق عجب ساز و نوایی دارد****نقش هر نغمه که زد راه به جایی
دارد
عالم
از ناله عشاق مبادا خالی****که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیر
دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور****خوش عطابخش و خطاپوش خدایی
دارد
محترم
دار دلم کاین مگس قندپرست****تا هواخواه تو شد فر همایی دارد
از
عدالت نبود دور گرش پرسد حال****پادشاهی که به همسایه گدایی
دارد
اشک
خونین بنمودم به طبیبان گفتند****درد عشق است و جگرسوز دوایی
دارد
ستم
از غمزه میاموز که در مذهب عشق****هر عمل اجری و هر کرده جزایی
دارد
نغز
گفت آن بت ترسابچه باده پرست****شادی روی کسی خور که صفایی
دارد
خسروا
حافظ درگاه نشین فاتحه خواند****و از زبان تو تمنای دعایی
دارد
##124آن
که از سنبل او غالیه تابی دارد
آن که
از سنبل او غالیه تابی دارد****باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
از سر
کشته خود می گذری همچون باد****چه توان کرد که عمر است و شتابی
دارد
ماه
خورشید نمایش ز پس پرده زلف****آفتابیست که در پیش سحابی
دارد
چشم
من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک****تا سهی سرو تو را تازه تر آبی
دارد
غمزه
شوخ تو خونم به خطا می ریزد****فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد
آب حیوان
اگر این است که دارد لب دوست****روشن است این که خضر بهره سرابی
دارد
چشم
مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر****ترک مست است مگر میل کبابی دارد
جان بیمار
مرا نیست ز تو روی سؤال****ای خوش آن خسته که از دوست جوابی
دارد
کی
کند سوی دل خسته حافظ نظری****چشم مستش که به هر گوشه خرابی
دارد
##125شاهد
آن نیست که مویی و میانی دارد
شاهد
آن نیست که مویی و میانی دارد****بنده طلعت آن باش
که آنی دارد
شیوه
حور و پری گر چه لطیف است ولی****خوبی آن است و لطافت که
فلانی دارد
چشمه
چشم مرا ای گل خندان دریاب****که به امید تو خوش آب روانی
دارد
گوی
خوبی که برد از تو که خورشید آن جا****نه سواریست که در دست
عنانی دارد
دل
نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی****آری آری سخن عشق نشانی
دارد
خم
ابروی تو در صنعت تیراندازی****برده از دست هر آن کس که کمانی
دارد
در ره
عشق نشد کس به یقین محرم راز****هر کسی بر حسب فکر گمانی
دارد
با
خرابات نشینان ز کرامات ملاف****هر سخن وقتی و هر نکته مکانی
دارد
مرغ زیرک
نزند در چمنش پرده سرای****هر بهاری که به دنباله خزانی دارد
مدعی
گو لغز و نکته به حافظ مفروش****کلک ما نیز زبانی و بیانی
دارد
##126جان
بی جمال جانان میل جهان ندارد
جان بی
جمال جانان میل جهان ندارد****هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ
کس نشانی زان دلستان ندیدم****یا من خبر ندارم یا او نشان
ندارد
هر
شبنمی در این ره صد بحر آتشین است****دردا که این معما
شرح و بیان ندارد
سرمنزل
فراغت نتوان ز دست دادن****ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ
خمیده قامت می خواندت به عشرت****بشنو که پند پیران هیچت
زیان ندارد
ای
دل طریق رندی از محتسب بیاموز****مست است و در حق او کس این
گمان ندارد
احوال
گنج قارون کایام داد بر باد****در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر
خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان****کان شوخ سربریده بند زبان
ندارد
کس در
جهان ندارد یک بنده همچو حافظ****زیرا که چون تو شاهی کس در
جهان ندارد
##127روشنی
طلعت تو ماه ندارد
روشنی
طلعت تو ماه ندارد****پیش تو گل رونق گیاه ندارد
گوشه
ابروی توست منزل جانم****خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد
تا چه
کند با رخ تو دود دل من****آینه دانی که تاب آه ندارد
شوخی
نرگس نگر که پیش تو بشکفت****چشم دریده ادب نگاه ندارد
دیدم
و آن چشم دل سیه که تو داری****جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
رطل
گرانم ده ای مرید خرابات****شادی شیخی که خانقاه
ندارد
خون
خور و خامش نشین که آن دل نازک****طاقت فریاد دادخواه ندارد
گو
برو و آستین به خون جگر شوی****هر که در این آستانه راه ندارد
نی
من تنها کشم تطاول زلفت****کیست که او داغ آن سیاه ندارد
حافظ
اگر سجده تو کرد مکن عیب****کافر عشق ای صنم گناه ندارد
##128نیست
در شهر نگاری که دل ما ببرد
نیست
در شهر نگاری که دل ما ببرد****بختم ار یار شود رختم از این جا
ببرد
کو حریفی
کش سرمست که پیش کرمش****عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا
ز خزان بی خبرت می بینم****آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن
دهر نخفته ست مشو ایمن از او****اگر امروز نبرده ست که فردا ببرد
در خیال
این همه لعبت به هوس می بازم****بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
علم و
فضلی که به چل سال دلم جمع آورد****ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
بانگ
گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر****سامری کیست که دست از ید
بیضا ببرد
جام مینایی
می سد ره تنگ دلیست****منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه
عشق ار چه کمینگاه کمانداران است****هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ
ار جان طلبد غمزه مستانه یار****خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
##129اگر
نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
اگر
نه باده غم دل ز یاد ما ببرد****نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر
نه عقل به مستی فروکشد لنگر****چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
فغان
که با همه کس غایبانه باخت فلک****که کس نبود که دستی از این
دغا ببرد
گذار
بر ظلمات است خضر راهی کو****مباد کآتش محرومی آب ما ببرد
دل ضعیفم
از آن می کشد به طرف چمن****که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد
طبیب
عشق منم باده ده که این معجون****فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد
بسوخت
حافظ و کس حال او به یار نگفت****مگر نسیم پیامی خدای
را ببرد
##130سحر
بلبل حکایت با صبا کرد
سحر
بلبل حکایت با صبا کرد****که عشق روی گل با ما چه ها کرد
از آن
رنگ رخم خون در دل افتاد****و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام
همت آن نازنینم****که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از
بیگانگان دیگر ننالم****که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از
سلطان طمع کردم خطا بود****ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش
باد آن نسیم صبحگاهی****که درد شب نشینان را دوا کرد
نقاب
گل کشید و زلف سنبل****گره بند قبای غنچه وا کرد
به هر
سو بلبل عاشق در افغان****تنعم از میان باد صبا کرد
بشارت
بر به کوی می فروشان****که حافظ توبه از زهد ریا کرد
وفا
از خواجگان شهر با من****کمال دولت و دین بوالوفا کرد
#غزل
شماره 131 تا 140
##131بیا
که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
بیا
که ترک فلک خوان روزه غارت کرد****هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب
روزه و حج قبول آن کس برد****که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام
اصلی ما گوشه خرابات است****خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
بهای
باده چون لعل چیست جوهر عقل****بیا که سود کسی برد کاین
تجارت کرد
نماز
در خم آن ابروان محرابی****کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان
که نرگس جماش شیخ شهر امروز****نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روی
یار نظر کن ز دیده منت دار****که کار دیده نظر از سر بصارت کرد
حدیث
عشق ز حافظ شنو نه از واعظ****اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد
##132به
آب روشن می عارفی طهارت کرد
به آب
روشن می عارفی طهارت کرد****علی الصباح که میخانه را زیارت
کرد
همین
که ساغر زرین خور نهان گردید****هلال عید به دور قدح اشارت کرد
خوشا
نماز و نیاز کسی که از سر درد****به آب دیده و خون جگر طهارت
کرد
امام
خواجه که بودش سر نماز دراز****به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد
دلم ز
حلقه زلفش به جان خرید آشوب****چه سود دید ندانم که این تجارت
کرد
اگر
امام جماعت طلب کند امروز****خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد
##133صوفی
نهاد دام و سر حقه باز کرد
صوفی
نهاد دام و سر حقه باز کرد****بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی
چرخ بشکندش بیضه در کلاه****زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی
بیا که شاهد رعنای صوفیان****دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز
کرد
این
مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت****و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد
ای
دل بیا که ما به پناه خدا رویم****زان چه آستین کوته و دست دراز
کرد
صنعت
مکن که هر که محبت نه راست باخت****عشقش به روی دل در معنی فراز کرد
فردا
که پیشگاه حقیقت شود پدید****شرمنده ره روی که عمل بر
مجاز کرد
ای
کبک خوش خرام کجا می روی بایست****غره مشو که گربه زاهد نماز
کرد
حافظ
مکن ملامت رندان که در ازل****ما را خدا ز زهد ریا بی نیاز کرد
##134بلبلی
خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
بلبلی
خون دلی خورد و گلی حاصل کرد****باد غیرت به صدش خار پریشان
دل کرد
طوطی
ای را به خیال شکری دل خوش بود****ناگهش سیل فنا نقش امل
باطل کرد
قره
العین من آن میوه دل یادش باد****که چه آسان بشد و کار مرا مشکل
کرد
ساروان
بار من افتاد خدا را مددی****که امید کرمم همره این محمل کرد
روی
خاکی و نم چشم مرا خوار مدار****چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل
کرد
آه و
فریاد که از چشم حسود مه چرخ****در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
نزدی
شاه رخ و فوت شد امکان حافظ****چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد
##135چو
باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
چو
باد عزم سر کوی یار خواهم کرد****نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم
کرد
به
هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد****بطالتم بس از امروز کار
خواهم کرد
هر
آبروی که اندوختم ز دانش و دین****نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو
شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن****که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یاد
چشم تو خود را خراب خواهم ساخت****بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
صبا
کجاست که این جان خون گرفته چو گل****فدای نکهت گیسوی یار
خواهم کرد
نفاق
و زرق نبخشد صفای دل حافظ****طریق رندی و عشق اختیار
خواهم کرد
##136دست
در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
دست
در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد****تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه
سعی است من اندر طلبت بنمایم****این قدر هست که تغییر
قضا نتوان کرد
دامن
دوست به صد خون دل افتاد به دست****به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش
را به مثل ماه فلک نتوان گفت****نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
سروبالای
من آن گه که درآید به سماع****چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
نظر
پاک تواند رخ جانان دیدن****که در آیینه نظر جز به صفا نتوان
کرد
مشکل
عشق نه در حوصله دانش ماست****حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم
کشت که محبوب جهانی لیکن****روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چه
گویم که تو را نازکی طبع لطیف****تا به حدیست که آهسته
دعا نتوان کرد
بجز
ابروی تو محراب دل حافظ نیست****طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان
کرد
##137دل
از من برد و روی از من نهان کرد
دل از
من برد و روی از من نهان کرد****خدا را با که این بازی توان کرد
شب
تنهاییم در قصد جان بود****خیالش لطف های بی کران
کرد
چرا
چون لاله خونین دل نباشم****که با ما نرگس او سرگران کرد
که را
گویم که با این درد جان سوز****طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان
سان سوخت چون شمعم که بر من****صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا
گر چاره داری وقت وقت است****که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان
مهربانان کی توان گفت****که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو
با جان حافظ آن نکردی****که تیر چشم آن ابروکمان کرد
##138یاد
باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
یاد
باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد****به وداعی دل غمدیده ما شاد
نکرد
آن
جوان بخت که می زد رقم خیر و قبول****بنده پیر ندانم ز چه آزاد
نکرد
کاغذین
جامه به خوناب بشویم که فلک****رهنمونیم به پای علم داد نکرد
دل به
امید صدایی که مگر در تو رسد****ناله ها کرد در این کوه
که فرهاد نکرد
سایه
تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر****آشیان در شکن طره شمشاد نکرد
شاید
ار پیک صبا از تو بیاموزد کار****زان که چالاکتر از این حرکت
باد نکرد
کلک
مشاطه صنعش نکشد نقش مراد****هر که اقرار بدین حسن خداداد نکرد
مطربا
پرده بگردان و بزن راه عراق****که بدین راه بشد یار و ز ما یاد
نکرد
غزلیات
عراقیست سرود حافظ****که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد
##139رو
بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
رو بر
رهش نهادم و بر من گذر نکرد****صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
سیل
سرشک ما ز دلش کین به درنبرد****در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
یا
رب تو آن جوان دلاور نگاه دار****کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد
ماهی
و مرغ دوش ز افغان من نخفت****وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد
می
خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع****او خود گذر به ما چو نسیم سحر
نکرد
جانا
کدام سنگ دل بی کفایتیست****کو پیش زخم تیغ تو جان
را سپر نکرد
کلک
زبان بریده حافظ در انجمن****با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد
##140دلبر
برفت و دلشدگان را خبر نکرد
دلبر
برفت و دلشدگان را خبر نکرد****یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا
بخت من طریق مروت فروگذاشت****یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم
مگر به گریه دلش مهربان کنم****چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی
مکن که مرغ دل بی قرار من****سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس
که دید روی تو بوسید چشم من****کاری که کرد دیده من
بی نظر نکرد
من ایستاده
تا کنمش جان فدا چو شمع****او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
#غزل
شماره 141 تا 150
##141دیدی
ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
دیدی
ای دل که غم عشق دگربار چه کرد****چون بشد دلبر و با یار وفادار چه
کرد
آه از
آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت****آه از آن مست که با مردم هشیار
چه کرد
اشک
من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار****طالع بی شفقت بین
که در این کار چه کرد
برقی
از منزل لیلی بدرخشید سحر****وه که با خرمن مجنون دل افگار چه
کرد
ساقیا
جام می ام ده که نگارنده غیب****نیست معلوم که در پرده اسرار چه
کرد
آن که
پرنقش زد این دایره مینایی****کس ندانست که در گردش
پرگار چه کرد
فکر
عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت****یار دیرینه ببینید
که با یار چه کرد
##142دوستان
دختر رز توبه ز مستوری کرد
دوستان
دختر رز توبه ز مستوری کرد****شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
آمد
از پرده به مجلس عرقش پاک کنید****تا نگویند حریفان که چرا دوری
کرد
مژدگانی
بده ای دل که دگر مطرب عشق****راه مستانه زد و چاره مخموری کرد
نه به
هفت آب که رنگش به صد آتش نرود****آن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد
غنچه
گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت****مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد
حافظ
افتادگی از دست مده زان که حسود****عرض و مال و دل و دین در سر مغروری
کرد
##143سال
ها دل طلب جام جم از ما می کرد
سال
ها دل طلب جام جم از ما می کرد****وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می
کرد
گوهری
کز صدف کون و مکان بیرون است****طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
مشکل
خویش بر پیر مغان بردم دوش****کو به تایید نظر حل معما می
کرد
دیدمش
خرم و خندان قدح باده به دست****و اندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد
گفتم
این جام جهان بین به تو کی داد حکیم****گفت آن روز که این
گنبد مینا می کرد
بی
دلی در همه احوال خدا با او بود****او نمی دیدش و از دور خدا را
می کرد
این
همه شعبده خویش که می کرد این جا****سامری پیش عصا
و ید بیضا می کرد
گفت
آن یار کز او گشت سر دار بلند****جرمش این بود که اسرار هویدا می
کرد
فیض
روح القدس ار باز مدد فرماید****دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می
کرد
گفتمش
سلسله زلف بتان از پی چیست****گفت حافظ گله ای از دل شیدا
می کرد
##144به
سر جام جم آن گه نظر توانی کرد
به سر
جام جم آن گه نظر توانی کرد****که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
مباش
بی می و مطرب که زیر طاق سپهر****بدین ترانه غم از دل به
در توانی کرد
گل
مراد تو آن گه نقاب بگشاید****که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد
گدایی
در میخانه طرفه اکسیریست****گر این عمل بکنی خاک زر
توانی کرد
به
عزم مرحله عشق پیش نه قدمی****که سودها کنی ار این سفر
توانی کرد
تو کز
سرای طبیعت نمی روی بیرون****کجا به کوی طریقت
گذر توانی کرد
جمال یار
ندارد نقاب و پرده ولی****غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
بیا
که چاره ذوق حضور و نظم امور****به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد
ولی
تو تا لب معشوق و جام می خواهی****طمع مدار که کار دگر توانی
کرد
دلا ز
نور هدایت گر آگهی یابی****چو شمع خنده زنان ترک سر توانی
کرد
گر این
نصیحت شاهانه بشنوی حافظ****به شاهراه حقیقت گذر توانی
کرد
##145چه
مستیست ندانم که رو به ما آورد
چه
مستیست ندانم که رو به ما آورد****که بود ساقی و این باده از
کجا آورد
تو نیز
باده به چنگ آر و راه صحرا گیر****که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دلا
چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن****که باد صبح نسیم گره گشا آورد
رسیدن
گل و نسرین به خیر و خوبی باد****بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا
آورد
صبا
به خوش خبری هدهد سلیمان است****که مژده طرب از گلشن سبا آورد
علاج
ضعف دل ما کرشمه ساقیست****برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
مرید
پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ****چرا که وعده تو کردی و او
به جا آورد
به
تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم****که حمله بر من درویش یک
قبا آورد
فلک
غلامی حافظ کنون به طوع کند****که التجا به در دولت شما آورد
##146صبا
وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد
صبا
وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد****دل شوریده ما را
به بو در کار می آورد
من آن
شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم****که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می
آورد
فروغ
ماه می دیدم ز بام قصر او روشن****که رو از شرم آن خورشید در دیوار
می آورد
ز بیم
غارت عشقش دل پرخون رها کردم****ولی می ریخت خون و ره بدان
هنجار می آورد
به
قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی گه****کز آن راه گران قاصد خبر
دشوار می آورد
سراسر
بخشش جانان طریق لطف و احسان بود****اگر تسبیح می فرمود اگر
زنار می آورد
عفا
الله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد****به عشوه هم پیامی
بر سر بیمار می آورد
عجب می
داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه****ولی منعش نمی کردم که
صوفی وار می آورد
##147نسیم
باد صبا دوشم آگهی آورد
نسیم
باد صبا دوشم آگهی آورد****که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به
مطربان صبوحی دهیم جامه چاک****بدین نوید که باد سحرگهی
آورد
بیا
بیا که تو حور بهشت را رضوان****در این جهان ز برای دل رهی
آورد
همی
رویم به شیراز با عنایت بخت****زهی رفیق که بختم به
همرهی آورد
به
جبر خاطر ما کوش کاین کلاه نمد****بسا شکست که با افسر شهی آورد
چه
ناله ها که رسید از دلم به خرمن ماه****چو یاد عارض آن ماه خرگهی
آورد
رساند
رایت منصور بر فلک حافظ****که التجا به جناب شهنشهی آورد
##148یارم
چو قدح به دست گیرد
یارم
چو قدح به دست گیرد****بازار بتان شکست گیرد
هر کس
که بدید چشم او گفت****کو محتسبی که مست گیرد
در
بحر فتاده ام چو ماهی****تا یار مرا به شست گیرد
در
پاش فتاده ام به زاری****آیا بود آن که دست گیرد
خرم
دل آن که همچو حافظ****جامی ز می الست گیرد
##149دلم
جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
دلم
جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد****ز هر در می
دهم پندش ولیکن در نمی گیرد
خدا
را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو****که نقشی در خیال
ما از این خوشتر نمی گیرد
بیا
ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین****که فکری در درون
ما از این بهتر نمی گیرد
صراحی
می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند****عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی
گیرد
من این
دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی****که پیر می فروشانش به جامی
بر نمی گیرد
از آن
رو هست یاران را صفاها با می لعلش****که غیر از راستی نقشی
در آن جوهر نمی گیرد
سر و
چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز****برو کاین
وعظ بی معنی مرا در سر نمی گیرد
نصیحتگوی
رندان را که با حکم قضا جنگ است****دلش بس تنگ می بینم مگر ساغر نمی
گیرد
میان
گریه می خندم که چون شمع اندر این مجلس****زبان آتشینم
هست لیکن در نمی گیرد
چه
خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را****که کس مرغان وحشی را از
این خوشتر نمی گیرد
سخن
در احتیاج ما و استغنای معشوق است****چه سود افسونگری ای
دل که در دلبر نمی گیرد
من آن
آیینه را روزی به دست آرم سکندروار****اگر می گیرد
این آتش زمانی ور نمی گیرد
خدا
را رحمی ای منعم که درویش سر کویت****دری دیگر
نمی داند رهی دیگر نمی گیرد
بدین
شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم****که سر تا پای حافظ را چرا در
زر نمی گیرد
##150ساقی
ار باده از این دست به جام اندازد
ساقی
ار باده از این دست به جام اندازد****عارفان را همه در شرب مدام اندازد
ور چنین
زیر خم زلف نهد دانه خال****ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
ای
خوشا دولت آن مست که در پای حریف****سر و دستار نداند که کدام اندازد
زاهد
خام که انکار می و جام کند****پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد
روز
در کسب هنر کوش که می خوردن روز****دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
آن
زمان وقت می صبح فروغ است که شب****گرد خرگاه افق پرده شام اندازد
باده
با محتسب شهر ننوشی زنهار****بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد
حافظا
سر ز کله گوشه خورشید برآر****بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد
#غزل
شماره 151 تا 160
##151دمی
با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد
دمی
با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد****به می بفروش دلق ما کز
این بهتر نمی ارزد
به کوی
می فروشانش به جامی بر نمی گیرند****زهی سجاده تقوا
که یک ساغر نمی ارزد
رقیبم
سرزنش ها کرد کز این باب رخ برتاب****چه افتاد این سر ما را که خاک در
نمی ارزد
شکوه
تاج سلطانی که بیم جان در او درج است****کلاهی دلکش است اما به
ترک سر نمی ارزد
چه
آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود****غلط کردم که این
طوفان به صد گوهر نمی ارزد
تو را
آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی****که شادی جهان گیری
غم لشکر نمی ارزد
چو
حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر****که یک جو منت دونان دو
صد من زر نمی ارزد
##152در
ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
در
ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد****عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه
ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت****عین آتش شد از این غیرت
و بر آدم زد
عقل می
خواست کز آن شعله چراغ افروزد****برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی
خواست که آید به تماشاگه راز****دست غیب آمد و بر سینه نامحرم
زد
دیگران
قرعه قسمت همه بر عیش زدند****دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان
علوی هوس چاه زنخدان تو داشت****دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ
آن روز طربنامه عشق تو نوشت****که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
##153سحر
چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
سحر
چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد****به دست مرحمت یارم در امیدواران
زد
چو پیش
صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست****برآمد خنده خوش بر غرور کامگاران زد
نگارم
دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست****گره بگشود از ابرو و بر دل های یاران
زد
من از
رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست****که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران
زد
کدام
آهن دلش آموخت این آیین عیاری****کز اول چون برون
آمد ره شب زنده داران زد
خیال
شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین****خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران
زد
در آب
و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم****چو نقشش دست داد اول رقم
بر جان سپاران زد
منش
با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم****زره مویی که مژگانش ره
خنجرگزاران زد
شهنشاه
مظفر فر شجاع ملک و دین منصور****که جود بی دریغش خنده بر ابر
بهاران زد
از آن
ساعت که جام می به دست او مشرف شد****زمانه ساغر شادی به یاد میگساران
زد
ز شمشیر
سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید****که چون خورشید انجم سوز تنها بر
هزاران زد
دوام
عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل****که چرخ این سکه دولت به دور
روزگاران زد
نظر
بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است****بده کام دل حافظ که فال بختیاران
زد
##154راهی
بزن که آهی بر ساز آن توان زد
راهی
بزن که آهی بر ساز آن توان زد****شعری بخوان که با او رطل گران توان
زد
بر
آستان جانان گر سر توان نهادن****گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده
ما سهلت نماید اما****بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در
خانقه نگنجد اسرار عشقبازی****جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش
را نباشد برگ سرای سلطان****ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن
توان زد
اهل
نظر دو عالم در یک نظر ببازند****عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر
دولت وصالت خواهد دری گشودن****سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و
شباب و رندی مجموعه مراد است****چون جمع شد معانی گوی بیان
توان زد
شد
رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست****گر راه زن تو باشی صد کاروان
توان زد
حافظ
به حق قرآن کز شید و زرق بازآی****باشد که گوی عیشی
در این جهان توان زد
##155اگر
روم ز پی اش فتنه ها برانگیزد
اگر
روم ز پی اش فتنه ها برانگیزد****ور از طلب بنشینم به کینه
برخیزد
و گر
به رهگذری یک دم از وفاداری****چو گرد در پی اش افتم چو باد
بگریزد
و گر
کنم طلب نیم بوسه صد افسوس****ز حقه دهنش چون شکر فروریزد
من آن
فریب که در نرگس تو می بینم****بس آب روی که با خاک ره
برآمیزد
فراز
و شیب بیابان عشق دام بلاست****کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد
تو
عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز****هزار بازی از این طرفه تر
برانگیزد
بر
آستانه تسلیم سر بنه حافظ****که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
##156به
حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
به
حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد****تو را در این سخن انکار کار ما
نرسد
اگر
چه حسن فروشان به جلوه آمده اند****کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حق
صحبت دیرین که هیچ محرم راز****به یار یک جهت حق
گزار ما نرسد
هزار
نقش برآید ز کلک صنع و یکی****به دلپذیری نقش نگار
ما نرسد
هزار
نقد به بازار کائنات آرند****یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
دریغ
قافله عمر کان چنان رفتند****که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلا ز
رنج حسودان مرنج و واثق باش****که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان
بزی که اگر خاک ره شوی کس را****غبار خاطری از ره گذار ما نرسد
بسوخت
حافظ و ترسم که شرح قصه او****به سمع پادشه کامگار ما نرسد
##157هر
که را با خط سبزت سر سودا باشد
هر که
را با خط سبزت سر سودا باشد****پای از این دایره بیرون
ننهد تا باشد
من چو
از خاک لحد لاله صفت برخیزم****داغ سودای توام سر سویدا باشد
تو
خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر****کز غمت دیده مردم
همه دریا باشد
از بن
هر مژه ام آب روان است بیا****اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
چون
گل و می دمی از پرده برون آی و درآ****که دگرباره ملاقات نه پیدا
باشد
ظل
ممدود خم زلف توام بر سر باد****کاندر این سایه قرار دل شیدا
باشد
چشمت
از ناز به حافظ نکند میل آری****سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد
##158من
و انکار شراب این چه حکایت باشد
من و
انکار شراب این چه حکایت باشد****غالبا این قدرم عقل و کفایت
باشد
تا به
غایت ره میخانه نمی دانستم****ور نه مستوری ما تا به چه
غایت باشد
زاهد
و عجب و نماز و من و مستی و نیاز****تا تو را خود ز میان با که
عنایت باشد
زاهد
ار راه به رندی نبرد معذور است****عشق کاریست که موقوف هدایت
باشد
من که
شب ها ره تقوا زده ام با دف و چنگ****این زمان سر به ره آرم چه حکایت
باشد
بنده
پیر مغانم که ز جهلم برهاند****پیر ما هر چه کند عین عنایت
باشد
دوش
از این غصه نخفتم که رفیقی می گفت****حافظ ار مست بود جای
شکایت باشد
##159نقد
صوفی نه همه صافی بی غش باشد
نقد
صوفی نه همه صافی بی غش باشد****ای بسا خرقه که مستوجب
آتش باشد
صوفی
ما که ز ورد سحری مست شدی****شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خوش
بود گر محک تجربه آید به میان****تا سیه روی شود هر که در
او غش باشد
خط
ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب****ای بسا رخ که به خونابه
منقش باشد
ناز
پرورد تنعم نبرد راه به دوست****عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
غم دنیی
دنی چند خوری باده بخور****حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
دلق و
سجاده حافظ ببرد باده فروش****گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد
##160خوش
است خلوت اگر یار یار من باشد
خوش
است خلوت اگر یار یار من باشد****نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن
نگین سلیمان به هیچ نستانم****که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا
مدار خدایا که در حریم وصال****رقیب محرم و حرمان نصیب من
باشد
همای
گو مفکن سایه شرف هرگز****در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان
شوق چه حاجت که سوز آتش دل****توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای
کوی تو از سر نمی رود آری****غریب را دل سرگشته با وطن
باشد
به
سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ****چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد
#غزل
شماره 161 تا 170
##161کی
شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
کی
شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد****یک نکته از این معنی
گفتیم و همین باشد
از
لعل تو گر یابم انگشتری زنهار****صد ملک سلیمانم در زیر
نگین باشد
غمناک
نباید بود از طعن حسود ای دل****شاید که چو وابینی
خیر تو در این باشد
هر کو
نکند فهمی زین کلک خیال انگیز****نقشش به حرام ار خود
صورتگر چین باشد
جام می
و خون دل هر یک به کسی دادند****در دایره قسمت اوضاع چنین
باشد
در
کار گلاب و گل حکم ازلی این بود****کاین شاهد بازاری وان
پرده نشین باشد
آن نیست
که حافظ را رندی بشد از خاطر****کاین سابقه پیشین تا روز
پسین باشد
##162خوش
آمد گل وز آن خوشتر نباشد
خوش
آمد گل وز آن خوشتر نباشد****که در دستت بجز ساغر نباشد
زمان
خوشدلی دریاب و در یاب****که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت
دان و می خور در گلستان****که گل تا هفته دیگر نباشد
ایا
پرلعل کرده جام زرین****ببخشا بر کسی کش زر نباشد
بیا
ای شیخ و از خمخانه ما****شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی
اوراق اگر همدرس مایی****که علم عشق در دفتر نباشد
ز من
بنیوش و دل در شاهدی بند****که حسنش بسته زیور نباشد
شرابی
بی خمارم بخش یا رب****که با وی هیچ درد سر نباشد
من از
جان بنده سلطان اویسم****اگر چه یادش از چاکر نباشد
به
تاج عالم آرایش که خورشید****چنین زیبنده افسر نباشد
کسی
گیرد خطا بر نظم حافظ****که هیچش لطف در گوهر نباشد
##163گل
بی رخ یار خوش نباشد
گل بی
رخ یار خوش نباشد****بی باده بهار خوش نباشد
طرف
چمن و طواف بستان****بی لاله عذار خوش نباشد
رقصیدن
سرو و حالت گل****بی صوت هزار خوش نباشد
با یار
شکرلب گل اندام****بی بوس و کنار خوش نباشد
هر
نقش که دست عقل بندد****جز نقش نگار خوش نباشد
جان
نقد محقر است حافظ****از بهر نثار خوش نباشد
##164نفس
باد صبا مشک فشان خواهد شد
نفس
باد صبا مشک فشان خواهد شد****عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان
جام عقیقی به سمن خواهد داد****چشم نرگس به شقایق نگران خواهد
شد
این
تطاول که کشید از غم هجران بلبل****تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز
مسجد به خرابات شدم خرده مگیر****مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای
دل ار عشرت امروز به فردا فکنی****مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه
شعبان منه از دست قدح کاین خورشید****از نظر تا شب عید رمضان
خواهد شد
گل عزیز
است غنیمت شمریدش صحبت****که به باغ آمد از این راه و از آن
خواهد شد
مطربا
مجلس انس است غزل خوان و سرود****چند گویی که چنین رفت و چنان
خواهد شد
حافظ
از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود****قدمی نه به وداعش که روان
خواهد شد
##165مرا
مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
مرا
مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد****قضای آسمان است این
و دیگرگون نخواهد شد
رقیب
آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت****مگر آه سحرخیزان سوی
گردون نخواهد شد
مرا
روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند****هر آن قسمت که آن جا رفت از آن
افزون نخواهد شد
خدا
را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش****که ساز شرع از این
افسانه بی قانون نخواهد شد
مجال
من همین باشد که پنهان عشق او ورزم****کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون
نخواهد شد
شراب
لعل و جای امن و یار مهربان ساقی****دلا کی به شود کارت
اگر اکنون نخواهد شد
مشوی
ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ****که زخم تیغ دلدار است
و رنگ خون نخواهد شد
##166روز
هجران و شب فرقت یار آخر شد
روز هجران
و شب فرقت یار آخر شد****زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن
همه ناز و تنعم که خزان می فرمود****عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکر ایزد
که به اقبال کله گوشه گل****نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
صبح
امید که بد معتکف پرده غیب****گو برون آی که کار شب تار آخر شد
آن پریشانی
شب های دراز و غم دل****همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم
نیست ز بدعهدی ایام هنوز****قصه غصه که در دولت یار آخر
شد
ساقیا
لطف نمودی قدحت پرمی باد****که به تدبیر تو تشویش خمار
آخر شد
در
شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را****شکر کان محنت بی حد و شمار
آخر شد
##167ستاره
ای بدرخشید و ماه مجلس شد
ستاره
ای بدرخشید و ماه مجلس شد****دل رمیده ما را رفیق و مونس
شد
نگار
من که به مکتب نرفت و خط ننوشت****به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی
او دل بیمار عاشقان چو صبا****فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به
صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست****گدای شهر نگه کن که میر
مجلس شد
خیال
آب خضر بست و جام اسکندر****به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای
محبت کنون شود معمور****که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از
ترشح می پاک کن برای خدا****که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه
تو شرابی به عاشقان پیمود****که علم بی خبر افتاد و عقل بی
حس شد
چو زر
عزیز وجود است نظم من آری****قبول دولتیان کیمیای
این مس شد
ز راه
میکده یاران عنان بگردانید****چرا که حافظ از این راه رفت
و مفلس شد
##168گداخت
جان که شود کار دل تمام و نشد
گداخت
جان که شود کار دل تمام و نشد****بسوختیم در این آرزوی خام و
نشد
به
لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم****شدم به رغبت خویشش کمین
غلام و نشد
پیام
داد که خواهم نشست با رندان****بشد به رندی و دردی کشیم نام و
نشد
رواست
در بر اگر می تپد کبوتر دل****که دید در ره خود تاب و پیچ دام و
نشد
بدان
هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل****چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کوی
عشق منه بی دلیل راه قدم****که من به خویش نمودم صد اهتمام و
نشد
فغان
که در طلب گنج نامه مقصود****شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ
و درد که در جست و جوی گنج حضور****بسی شدم به گدایی بر
کرام و نشد
هزار
حیله برانگیخت حافظ از سر فکر****در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
##169یاری
اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
یاری
اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد****دوستی کی
آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان
تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست****خون چکید از شاخ گل باد بهاران
را چه شد
کس نمی
گوید که یاری داشت حق دوستی****حق شناسان را چه حال افتاد
یاران را چه شد
لعلی
از کان مروت برنیامد سال هاست****تابش خورشید و سعی باد و باران
را چه شد
شهر یاران
بود و خاک مهربانان این دیار****مهربانی کی سر آمد شهریاران
را چه شد
گوی
توفیق و کرامت در میان افکنده اند****کس به میدان در نمی
آید سواران را چه شد
صد
هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست****عندلیبان را چه پیش آمد
هزاران را چه شد
زهره
سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت****کس ندارد ذوق مستی میگساران
را چه شد
حافظ
اسرار الهی کس نمی داند خموش****از که می پرسی که دور
روزگاران را چه شد
##170زاهد
خلوت نشین دوش به میخانه شد
زاهد
خلوت نشین دوش به میخانه شد****از سر پیمان برفت با سر پیمانه
شد
صوفی
مجلس که دی جام و قدح می شکست****باز به یک جرعه می عاقل
و فرزانه شد
شاهد
عهد شباب آمده بودش به خواب****باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
مغبچه
ای می گذشت راه زن دین و دل****در پی آن آشنا از همه بیگانه
شد
آتش
رخسار گل خرمن بلبل بسوخت****چهره خندان شمع آفت پروانه شد
گریه
شام و سحر شکر که ضایع نگشت****قطره باران ما گوهر یک دانه شد
نرگس
ساقی بخواند آیت افسونگری****حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
منزل
حافظ کنون بارگه پادشاست****دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
#غزل
شماره 171 تا 180
##171دوش
از جناب آصف پیک بشارت آمد
دوش
از جناب آصف پیک بشارت آمد****کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
خاک
وجود ما را از آب دیده گل کن****ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد
این
شرح بی نهایت کز زلف یار گفتند****حرفیست از هزاران کاندر
عبارت آمد
عیبم
بپوش زنهار ای خرقه می آلود****کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد
امروز
جای هر کس پیدا شود ز خوبان****کان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمد
بر
تخت جم که تاجش معراج آسمان است****همت نگر که موری با آن حقارت آمد
از
چشم شوخش ای دل ایمان خود نگه دار****کان جادوی کمانکش بر عزم
غارت آمد
آلوده
ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه****کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد
دریاست
مجلس او دریاب وقت و در یاب****هان ای زیان رسیده
وقت تجارت آمد
##172عشق
تو نهال حیرت آمد
عشق
تو نهال حیرت آمد****وصل تو کمال حیرت آمد
بس
غرقه حال وصل کآخر****هم بر سر حال حیرت آمد
یک
دل بنما که در ره او****بر چهره نه خال حیرت آمد
نه
وصل بماند و نه واصل****آن جا که خیال حیرت آمد
از هر
طرفی که گوش کردم****آواز سؤال حیرت آمد
شد
منهزم از کمال عزت****آن را که جلال حیرت آمد
سر تا
قدم وجود حافظ****در عشق نهال حیرت آمد
##173در
نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
در
نمازم خم ابروی تو با یاد آمد****حالتی رفت که محراب به فریاد
آمد
از من
اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار****کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده
صافی شد و مرغان چمن مست شدند****موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی
بهبود ز اوضاع جهان می شنوم****شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای
عروس هنر از بخت شکایت منما****حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان
نباتی همه زیور بستند****دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر
بارند درختان که تعلق دارند****ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب
از گفته حافظ غزلی نغز بخوان****تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
##174مژده
ای دل که دگر باد صبا بازآمد
مژده
ای دل که دگر باد صبا بازآمد****هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
برکش
ای مرغ سحر نغمه داوودی باز****که سلیمان گل از باد هوا بازآمد
عارفی
کو که کند فهم زبان سوسن****تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
مردمی
کرد و کرم لطف خداداد به من****کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد
لاله
بوی می نوشین بشنید از دم صبح****داغ دل بود به امید
دوا بازآمد
چشم
من در ره این قافله راه بماند****تا به گوش دلم آواز درا بازآمد
گر چه
حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست****لطف او بین که به لطف از در ما
بازآمد
##175صبا
به تهنیت پیر می فروش آمد
صبا
به تهنیت پیر می فروش آمد****که موسم طرب و عیش و ناز و
نوش آمد
هوا
مسیح نفس گشت و باد نافه گشای****درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور
لاله چنان برفروخت باد بهار****که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به
گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش****که این سخن سحر از هاتفم به گوش
آمد
ز فکر
تفرقه بازآی تا شوی مجموع****به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد
ز مرغ
صبح ندانم که سوسن آزاد****چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد
چه جای
صحبت نامحرم است مجلس انس****سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
ز
خانقاه به میخانه می رود حافظ****مگر ز مستی زهد ریا به
هوش آمد
##176سحرم
دولت بیدار به بالین آمد
سحرم
دولت بیدار به بالین آمد****گفت برخیز که آن خسرو شیرین
آمد
قدحی
درکش و سرخوش به تماشا بخرام****تا ببینی که نگارت به چه آیین
آمد
مژدگانی
بده ای خلوتی نافه گشای****که ز صحرای ختن آهوی مشکین
آمد
گریه
آبی به رخ سوختگان بازآورد****ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
مرغ
دل باز هوادار کمان ابرویست****ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا
می بده و غم مخور از دشمن و دوست****که به کام دل ما آن بشد و این آمد
رسم
بدعهدی ایام چو دید ابر بهار****گریه اش بر سمن و سنبل و
نسرین آمد
چون
صبا گفته حافظ بشنید از بلبل****عنبرافشان به تماشای ریاحین
آمد
##177نه
هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر
که چهره برافروخت دلبری داند****نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر
که طرف کله کج نهاد و تند نشست****کلاه داری و آیین سروری
داند
تو
بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن****که دوست خود روش بنده پروری
داند
غلام
همت آن رند عافیت سوزم****که در گداصفتی کیمیاگری
داند
وفا و
عهد نکو باشد ار بیاموزی****وگرنه هر که تو بینی ستمگری
داند
بباختم
دل دیوانه و ندانستم****که آدمی بچه ای شیوه پری
داند
هزار
نکته باریکتر ز مو این جاست****نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار
نقطه بینش ز خال توست مرا****که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد
و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد****جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر
دلکش حافظ کسی بود آگاه****که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
##178هر
که شد محرم دل در حرم یار بماند
هر که
شد محرم دل در حرم یار بماند****وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر
از پرده برون شد دل من عیب مکن****شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان
واستدند از گرو می همه رخت****دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب
شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد****قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می
لعل کز آن دست بلورین ستدیم****آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل
من کز ازل تا به ابد عاشق رفت****جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار
که چون چشم تو گردد نرگس****شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از
صدای سخن عشق ندیدم خوشتر****یادگاری که در این
گنبد دوار بماند
داشتم
دلقی و صد عیب مرا می پوشید****خرقه رهن می و مطرب
شد و زنار بماند
بر
جمال تو چنان صورت چین حیران شد****که حدیثش همه جا در در و دیوار
بماند
به
تماشاگه زلفش دل حافظ روزی****شد که بازآید و جاوید گرفتار
بماند
##179رسید
مژده که ایام غم نخواهد ماند
رسید
مژده که ایام غم نخواهد ماند****چنان نماند چنین نیز هم نخواهد
ماند
من ار
چه در نظر یار خاکسار شدم****رقیب نیز چنین محترم نخواهد
ماند
چو
پرده دار به شمشیر می زند همه را****کسی مقیم حریم
حرم نخواهد ماند
چه جای
شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است****چو بر صحیفه هستی رقم
نخواهد ماند
سرود
مجلس جمشید گفته اند این بود****که جام باده بیاور که جم نخواهد
ماند
غنیمتی
شمر ای شمع وصل پروانه****که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا
دل درویش خود به دست آور****که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین
رواق زبرجد نوشته اند به زر****که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز
مهربانی جانان طمع مبر حافظ****که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
##180ای
پسته تو خنده زده بر حدیث قند
ای
پسته تو خنده زده بر حدیث قند****مشتاقم از برای خدا یک شکر
بخند
طوبی
ز قامت تو نیارد که دم زند****زین قصه بگذرم که سخن می شود بلند
خواهی
که برنخیزدت از دیده رود خون****دل در وفای صحبت رود کسان مبند
گر
جلوه می نمایی و گر طعنه می زنی****ما نیستیم
معتقد شیخ خودپسند
ز
آشفتگی حال من آگاه کی شود****آن را که دل نگشت گرفتار این کمند
بازار
شوق گرم شد آن سروقد کجاست****تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند
جایی
که یار ما به شکرخنده دم زند****ای پسته کیستی تو خدا را
به خود مخند
حافظ
چو ترک غمزه ترکان نمی کنی****دانی کجاست جای تو خوارزم یا
خجند
#غزل شماره
181 تا 190
##181بعد
از این دست من و دامن آن سرو بلند
بعد
از این دست من و دامن آن سرو بلند****که به بالای چمان از بن و بیخم
برکند
حاجت
مطرب و می نیست تو برقع بگشا****که به رقص آوردم آتش رویت چو
سپند
هیچ
رویی نشود آینه حجله بخت****مگر آن روی که مالند در آن سم
سمند
گفتم
اسرار غمت هر چه بود گو می باش****صبر از این بیش ندارم چه کنم
تا کی و چند
مکش
آن آهوی مشکین مرا ای صیاد****شرم از آن چشم سیه
دار و مبندش به کمند
من
خاکی که از این در نتوانم برخاست****از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر
بلند
باز
مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ****زان که دیوانه همان
به که بود اندر بند
##182حسب
حالی ننوشتی و شد ایامی چند
حسب
حالی ننوشتی و شد ایامی چند****محرمی کو که فرستم
به تو پیغامی چند
ما
بدان مقصد عالی نتوانیم رسید****هم مگر پیش نهد لطف شما
گامی چند
چون می
از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب****فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند
آمیخته با گل نه علاج دل ماست****بوسه ای چند برآمیز به دشنامی
چند
زاهد
از کوچه رندان به سلامت بگذر****تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب
می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو****نفی حکمت مکن از بهر دل
عامی چند
ای
گدایان خرابات خدا یار شماست****چشم انعام مدارید ز انعامی
چند
پیر
میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش****که مگو حال دل سوخته با
خامی چند
حافظ
از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت****کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
##183دوش
وقت سحر از غصه نجاتم دادند
دوش
وقت سحر از غصه نجاتم دادند****واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود
از شعشعه پرتو ذاتم کردند****باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه
مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی****آن شب قدر که این تازه براتم
دادند
بعد
از این روی من و آینه وصف جمال****که در آن جا خبر از جلوه ذاتم
دادند
من
اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب****مستحق بودم و این ها به زکاتم دادند
هاتف
آن روز به من مژده این دولت داد****که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این
همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد****اجر صبریست کز آن شاخ نباتم
دادند
همت
حافظ و انفاس سحرخیزان بود****که ز بند غم ایام نجاتم دادند
##184دوش
دیدم که ملایک در میخانه زدند
دوش دیدم
که ملایک در میخانه زدند****گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان
حرم ستر و عفاف ملکوت****با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان
بار امانت نتوانست کشید****قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ
هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه****چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد
که میان من و او صلح افتاد****صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش
آن نیست که از شعله او خندد شمع****آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو
حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب****تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
##185نقدها
را بود آیا که عیاری گیرند
نقدها
را بود آیا که عیاری گیرند****تا همه صومعه داران پی
کاری گیرند
مصلحت
دید من آن است که یاران همه کار****بگذارند و خم طره یاری
گیرند
خوش
گرفتند حریفان سر زلف ساقی****گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند
قوت
بازوی پرهیز به خوبان مفروش****که در این خیل حصاری
به سواری گیرند
یا
رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون****که به تیر مژه هر لحظه
شکاری گیرند
رقص
بر شعر تر و ناله نی خوش باشد****خاصه رقصی که در آن دست نگاری
گیرند
حافظ
ابنای زمان را غم مسکینان نیست****زین میان گر
بتوان به که کناری گیرند
##186گر
می فروش حاجت رندان روا کند
گر می
فروش حاجت رندان روا کند****ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
ساقی
به جام عدل بده باده تا گدا****غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
حقا
کز این غمان برسد مژده امان****گر سالکی به عهد امانت وفا کند
گر
رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم****نسبت مکن به غیر
که این ها خدا کند
در
کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست****فهم ضعیف رای فضولی
چرا کند
مطرب
بساز پرده که کس بی اجل نمرد****وان کو نه این ترانه سراید خطا
کند
ما را
که درد عشق و بلای خمار کشت****یا وصل دوست یا می صافی
دوا کند
جان
رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت****عیسی دمی کجاست که احیای
ما کند
##187دلا
بسوز که سوز تو کارها بکند
دلا
بسوز که سوز تو کارها بکند****نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار
پری چهره عاشقانه بکش****که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
ز ملک
تا ملکوتش حجاب بردارند****هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
طبیب
عشق مسیحادم است و مشفق لیک****چو درد در تو نبیند که را دوا
بکند
تو با
خدای خود انداز کار و دل خوش دار****که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت
خفته ملولم بود که بیداری****به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
بسوخت
حافظ و بویی به زلف یار نبرد****مگر دلالت این دولتش صبا
بکند
##189مرا
به رندی و عشق آن فضول عیب کند
مرا
به رندی و عشق آن فضول عیب کند****که اعتراض بر اسرار علم غیب
کند
کمال
سر محبت ببین نه نقص گناه****که هر که بی هنر افتد نظر به عیب
کند
ز عطر
حور بهشت آن نفس برآید بوی****که خاک میکده ما عبیر جیب
کند
چنان
زند ره اسلام غمزه ساقی****که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند
کلید
گنج سعادت قبول اهل دل است****مباد آن که در این نکته شک و ریب کند
شبان
وادی ایمن گهی رسد به مراد****که چند سال به جان خدمت شعیب
کند
ز دیده
خون بچکاند فسانه حافظ****چو یاد وقت زمان شباب و شیب کند
##189طایر
دولت اگر باز گذاری بکند
طایر
دولت اگر باز گذاری بکند****یار بازآید و با وصل قراری
بکند
دیده
را دستگه در و گهر گر چه نماند****بخورد خونی و تدبیر نثاری
بکند
دوش
گفتم بکند لعل لبش چاره من****هاتف غیب ندا داد که آری بکند
کس نیارد
بر او دم زند از قصه ما****مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
داده
ام باز نظر را به تذروی پرواز****بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
شهر
خالیست ز عشاق بود کز طرفی****مردی از خویش برون آید
و کاری بکند
کو کریمی
که ز بزم طربش غمزده ای****جرعه ای درکشد و دفع خماری بکند
یا
وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب****بود آیا که فلک زین
دو سه کاری بکند
حافظا
گر نروی از در او هم روزی****گذری بر سرت از گوشه کناری
بکند
##190کلک
مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
کلک
مشکین تو روزی که ز ما یاد کند****ببرد اجر دو صد بنده که آزاد
کند
قاصد
منزل سلمی که سلامت بادش****چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند
امتحان
کن که بسی گنج مرادت بدهند****گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند
یا
رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز****که به رحمت گذری بر سر فرهاد
کند
شاه را
به بود از طاعت صدساله و زهد****قدر یک ساعته عمری که در او داد کند
حالیا
عشوه ناز تو ز بنیادم برد****تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند
گوهر
پاک تو از مدحت ما مستغنیست****فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند
ره
نبردیم به مقصود خود اندر شیراز****خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند
غزل
شماره 191 تا 200
##191آن
کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
آن کیست
کز روی کرم با ما وفاداری کند****بر جای بدکاری چو من یک
دم نکوکاری کند
اول
به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی****وان گه به یک
پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر
که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او****نومید نتوان بود از او باشد که
دلداری کند
گفتم
گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام****گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری
کند
پشمینه
پوش تندخو از عشق نشنیده است بو****از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری
کند
چون
من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان****سلطان کجا عیش
نهان با رند بازاری کند
زان
طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم****از بند و زنجیرش چه غم
هر کس که عیاری کند
شد
لشکر غم بی عدد از بخت می خواهم مدد****تا فخر دین عبدالصمد
باشد که غمخواری کند
با
چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او****کان طره شبرنگ او بسیار طراری
کند
##192سرو
چمان من چرا میل چمن نمی کند
سرو
چمان من چرا میل چمن نمی کند****همدم گل نمی شود یاد سمن
نمی کند
دی
گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس****گفت که این سیاه کج گوش
به من نمی کند
تا دل
هرزه گرد من رفت به چین زلف او****زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
پیش
کمان ابرویش لابه همی کنم ولی****گوش کشیده است از آن گوش
به من نمی کند
با
همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب****کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند
چون ز
نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن****وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن
نمی کند
دل به
امید روی او همدم جان نمی شود****جان به هوای کوی
او خدمت تن نمی کند
ساقی
سیم ساق من گرهمه درد می دهد****کیست که تن چو جام می
جمله دهن نمی کند
دستخوش
جفا مکن آب رخم که فیض ابر****بی مدد سرشک من در عدن نمی کند
کشته
غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند****تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی
کند
##193در
نظربازی ما بی خبران حیرانند
در
نظربازی ما بی خبران حیرانند****من چنینم که نمودم دگر ایشان
دانند
عاقلان
نقطه پرگار وجودند ولی****عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه
گاه رخ او دیده من تنها نیست****ماه و خورشید همین آینه
می گردانند
عهد
ما با لب شیرین دهنان بست خدا****ما همه بنده و این قوم
خداوندانند
مفلسانیم
و هوای می و مطرب داریم****آه اگر خرقه پشمین به گرو
نستانند
وصل
خورشید به شبپره اعمی نرسد****که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف
عشق و گله از یار زهی لاف دروغ****عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم
چشم سیاه تو بیاموزد کار****ور نه مستوری و مستی همه کس
نتوانند
گر به
نزهتگه ارواح برد بوی تو باد****عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد
ار رندی حافظ نکند فهم چه شد****دیو بگریزد از آن قوم که قرآن
خوانند
گر
شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان****بعد از این خرقه صوفی به گرو
نستانند
##194سمن
بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
سمن
بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند****پری رویان قرار از
دل چو بستیزند بستانند
به
فتراک جفا دل ها چو بربندند بربندند****ز زلف عنبرین جان ها چو بگشایند
بفشانند
به
عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند****نهال شوق در
خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک
گوشه گیران را چو دریابند در یابند****رخ مهر از سحرخیزان
نگردانند اگر دانند
ز
چشمم لعل رمانی چو می خندند می بارند****ز رویم راز پنهانی
چو می بینند می خوانند
دوای
درد عاشق را کسی کو سهل پندارد****ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در
مانند
چو
منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند****بدین درگاه حافظ را چو می
خوانند می رانند
در این
حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند****که با این درد اگر دربند
درمانند درمانند
##195غلام
نرگس مست تو تاجدارانند
غلام
نرگس مست تو تاجدارانند****خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را
صبا و مرا آب دیده شد غماز****و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیر
زلف دوتا چون گذر کنی بنگر****که از یمین و یسارت چه
سوگوارانند
گذار
کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین****که از تطاول زلفت چه بی قرارانند
نصیب
ماست بهشت ای خداشناس برو****که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من
بر آن گل عارض غزل سرایم و بس****که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو
دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من****پیاده می روم و
همرهان سوارانند
بیا
به میکده و چهره ارغوانی کن****مرو به صومعه کان جا سیاه
کارانند
خلاص
حافظ از آن زلف تابدار مباد****که بستگان کمند تو رستگارانند
##196:آنان
که خاک را به نظر کیمیا کنند
آنان
که خاک را به نظر کیمیا کنند****آیا بود که گوشه چشمی به
ما کنند
دردم
نهفته به ز طبیبان مدعی****باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
معشوق
چون نقاب ز رخ در نمی کشد****هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون
حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست****آن به که کار خود به عنایت
رها کنند
بی
معرفت مباش که در من یزید عشق****اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی
درون پرده بسی فتنه می رود****تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
گر
سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار****صاحب دلان حکایت دل خوش ادا
کنند
می
خور که صد گناه ز اغیار در حجاب****بهتر ز طاعتی که به روی و ریا
کنند
پیراهنی
که آید از او بوی یوسفم****ترسم برادران غیورش قبا کنند
بگذر
به کوی میکده تا زمره حضور****اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان
ز حاسدان به خودم خوان که منعمان****خیر نهان برای رضای خدا
کنند
حافظ
دوام وصل میسر نمی شود****شاهان کم التفات به حال گدا کنند
##197شاهدان
گر دلبری زین سان کنند
شاهدان
گر دلبری زین سان کنند****زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر
کجا آن شاخ نرگس بشکفد****گلرخانش دیده نرگسدان کنند
ای
جوان سروقد گویی ببر****پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
عاشقان
را بر سر خود حکم نیست****هر چه فرمان تو باشد آن کنند
پیش
چشمم کمتر است از قطره ای****این حکایت ها که از طوفان کنند
یار
ما چون گیرد آغاز سماع****قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم
چشمم به خون آغشته شد****در کجا این ظلم بر انسان کنند
خوش
برآ با غصه ای دل کاهل راز****عیش خوش در بوته هجران کنند
سر
مکش حافظ ز آه نیم شب****تا چو صبحت آینه رخشان کنند
##198گفتم
کی ام دهان و لبت کامران کنند
گفتم
کی ام دهان و لبت کامران کنند****گفتا به چشم هر چه تو گویی
چنان کنند
گفتم
خراج مصر طلب می کند لبت****گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
گفتم
به نقطه دهنت خود که برد راه****گفت این حکایتیست که با نکته
دان کنند
گفتم
صنم پرست مشو با صمد نشین****گفتا به کوی عشق هم این و هم آن
کنند
گفتم
هوای میکده غم می برد ز دل****گفتا خوش آن کسان که دلی
شادمان کنند
گفتم
شراب و خرقه نه آیین مذهب است****گفت این عمل به مذهب پیر
مغان کنند
گفتم
ز لعل نوش لبان پیر را چه سود****گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
گفتم
که خواجه کی به سر حجله می رود****گفت آن زمان که مشتری و مه
قران کنند
گفتم
دعای دولت او ورد حافظ است****گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
##199واعظان
کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
واعظان
کاین جلوه در محراب و منبر می کنند****چون به خلوت می روند آن
کار دیگر می کنند
مشکلی
دارم ز دانشمند مجلس بازپرس****توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می
کنند
گوییا
باور نمی دارند روز داوری****کاین همه قلب و دغل در کار داور می
کنند
یا
رب این نودولتان را با خر خودشان نشان****کاین همه ناز از غلام ترک و
استر می کنند
ای
گدای خانقه برجه که در دیر مغان****می دهند آبی که دل ها
را توانگر می کنند
حسن بی
پایان او چندان که عاشق می کشد****زمره دیگر به عشق از غیب
سر بر می کنند
بر در
میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی****کاندر آن جا طینت
آدم مخمر می کنند
صبحدم
از عرش می آمد خروشی عقل گفت****قدسیان گویی که شعر
حافظ از بر می کنند
##200دانی
که چنگ و عود چه تقریر می کنند
دانی
که چنگ و عود چه تقریر می کنند****پنهان خورید باده که تعزیر
می کنند
ناموس
عشق و رونق عشاق می برند****عیب جوان و سرزنش پیر می کنند
جز
قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز****باطل در این خیال که اکسیر
می کنند
گویند
رمز عشق مگویید و مشنوید****مشکل حکایتیست که تقریر
می کنند
ما از
برون در شده مغرور صد فریب****تا خود درون پرده چه تدبیر می
کنند
تشویش
وقت پیر مغان می دهند باز****این سالکان نگر که چه با پیر
می کنند
صد
ملک دل به نیم نظر می توان خرید****خوبان در این معامله
تقصیر می کنند
قومی
به جد و جهد نهادند وصل دوست****قومی دگر حواله به تقدیر می
کنند
فی
الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر****کاین کارخانه ایست که تغییر
می کنند
می
خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب****چون نیک بنگری همه
تزویر می کنند
##201شراب
بی غش و ساقی خوش دو دام رهند
شراب
بی غش و ساقی خوش دو دام رهند****که زیرکان جهان از کمندشان
نرهند
من ار
چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه****هزار شکر که یاران شهر بی
گنهند
جفا
نه پیشه درویشیست و راهروی****بیار باده که این
سالکان نه مرد رهند
مبین
حقیر گدایان عشق را کاین قوم****شهان بی کمر و خسروان بی
کلهند
به
هوش باش که هنگام باد استغنا****هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند
مکن
که کوکبه دلبری شکسته شود****چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند
غلام
همت دردی کشان یک رنگم****نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند
قدم
منه به خرابات جز به شرط ادب****که سالکان درش محرمان پادشهند
جناب
عشق بلند است همتی حافظ****که عاشقان ره بی همتان به خود ندهند
##202بود
آیا که در میکده ها بگشایند
بود آیا
که در میکده ها بگشایند****گره از کار فروبسته ما بگشایند
اگر
از بهر دل زاهد خودبین بستند****دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
به
صفای دل رندان صبوحی زدگان****بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
نامه
تعزیت دختر رز بنویسید****تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند
گیسوی
چنگ ببرید به مرگ می ناب****تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند
در میخانه
ببستند خدایا مپسند****که در خانه تزویر و ریا بگشایند
حافظ
این خرقه که داری تو ببینی فردا****که چه زنار ز زیرش
به دغا بگشایند
##203سال
ها دفتر ما در گرو صهبا بود
سال
ها دفتر ما در گرو صهبا بود****رونق میکده از درس و دعای ما بود
نیکی
پیر مغان بین که چو ما بدمستان****هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا
بود
دفتر
دانش ما جمله بشویید به می****که فلک دیدم و در قصد دل
دانا بود
از
بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل****کاین کسی گفت که در
علم نظر بینا بود
دل چو
پرگار به هر سو دورانی می کرد****و اندر آن دایره سرگشته پابرجا
بود
مطرب
از درد محبت عملی می پرداخت****که حکیمان جهان را مژه خون پالا
بود
می
شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی****بر سرم سایه آن سرو سهی
بالا بود
پیر
گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان****رخصت خبث نداد ار نه حکایت ها بود
قلب
اندوده حافظ بر او خرج نشد****کاین معامل به همه عیب نهان بینا
بود
##204یاد
باد آن که نهانت نظری با ما بود
یاد
باد آن که نهانت نظری با ما بود****رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد
باد آن که چو چشمت به عتابم می کشت****معجز عیسویت در لب شکرخا
بود
یاد
باد آن که صبوحی زده در مجلس انس****جز من و یار نبودیم و خدا
با ما بود
یاد
باد آن که رخت شمع طرب می افروخت****وین دل سوخته پروانه ناپروا بود
یاد
باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب****آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
یاد
باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی****در میان من و لعل تو حکایت
ها بود
یاد
باد آن که نگارم چو کمر بربستی****در رکابش مه نو پیک جهان پیما
بود
یاد
باد آن که خرابات نشین بودم و مست****وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
یاد
باد آن که به اصلاح شما می شد راست****نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
##205تا
ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
تا ز
میخانه و می نام و نشان خواهد بود****سر ما خاک ره پیر مغان
خواهد بود
حلقه
پیر مغان از ازلم در گوش است****بر همانیم که بودیم و همان
خواهد بود
بر سر
تربت ما چون گذری همت خواه****که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
برو ای
زاهد خودبین که ز چشم من و تو****راز این پرده نهان است و نهان خواهد
بود
ترک
عاشق کش من مست برون رفت امروز****تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
چشمم
آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد****تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
بخت
حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد****زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
##206پیش
از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
پیش
از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود****مهرورزی تو
با ما شهره آفاق بود
یاد
باد آن صحبت شب ها که با نوشین لبان****بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
پیش
از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند****منظر چشم مرا ابروی
جانان طاق بود
از دم
صبح ازل تا آخر شام ابد****دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق
بود
سایه
معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد****ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن
مه رویان مجلس گر چه دل می برد و دین****بحث ما در لطف طبع و
خوبی اخلاق بود
بر در
شاهم گدایی نکته ای در کار کرد****گفت بر هر خوان که بنشستم خدا
رزاق بود
رشته
تسبیح اگر بگسست معذورم بدار****دستم اندر دامن ساقی سیمین
ساق بود
در شب
قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن****سرخوش آمد یار و جامی
بر کنار طاق بود
شعر
حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد****دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
##207یاد
باد آن که سر کوی توام منزل بود
یاد
باد آن که سر کوی توام منزل بود****دیده را روشنی از خاک درت
حاصل بود
راست
چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک****بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو
از پیر خرد نقل معانی می کرد****عشق می گفت به شرح آن چه
بر او مشکل بود
آه از
آن جور و تطاول که در این دامگه است****آه از آن سوز و نیازی که
در آن محفل بود
در
دلم بود که بی دوست نباشم هرگز****چه توان کرد که سعی من و دل باطل
بود
دوش
بر یاد حریفان به خرابات شدم****خم می دیدم خون در دل و
پا در گل بود
بس
بگشتم که بپرسم سبب درد فراق****مفتی عقل در این مسئله لایعقل
بود
راستی
خاتم فیروزه بواسحاقی****خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی
آن قهقهه کبک خرامان حافظ****که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود
##208خستگان
را چو طلب باشد و قوت نبود
خستگان
را چو طلب باشد و قوت نبود****گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود
ما
جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی****آن چه در مذهب ارباب طریقت
نبود
خیره
آن دیده که آبش نبرد گریه عشق****تیره آن دل که در او شمع محبت
نبود
دولت
از مرغ همایون طلب و سایه او****زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود
گر
مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن****شیخ ما گفت که در صومعه همت
نبود
چون
طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست****نبود خیر در آن خانه که عصمت
نبود
حافظا
علم و ادب ورز که در مجلس شاه****هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود
##209قتل
این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
قتل این
خسته به شمشیر تو تقدیر نبود****ور نه هیچ از دل بی رحم
تو تقصیر نبود
من دیوانه
چو زلف تو رها می کردم****هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود
یا
رب این آینه حسن چه جوهر دارد****که در او آه مرا قوت تاثیر
نبود
سر ز
حسرت به در میکده ها برکردم****چون شناسای تو در صومعه یک پیر
نبود
نازنینتر
ز قدت در چمن ناز نرست****خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا
مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم****حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم
ز تو ای آتش هجران که چو شمع****جز فنای خودم از دست تو تدبیر
نبود
آیتی
بود عذاب انده حافظ بی تو****که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود
##210دوش
در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
دوش
در حلقه ما قصه گیسوی تو بود****تا دل شب سخن از سلسله موی تو
بود
دل که
از ناوک مژگان تو در خون می گشت****باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
هم
عفاالله صبا کز تو پیامی می داد****ور نه در کس نرسیدیم
که از کوی تو بود
عالم از
شور و شر عشق خبر هیچ نداشت****فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو
بود
من
سرگشته هم از اهل سلامت بودم****دام راهم شکن طره هندوی تو بود
بگشا
بند قبا تا بگشاید دل من****که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
به
وفای تو که بر تربت حافظ بگذر****کز جهان می شد و در آرزوی روی
تو بود
#غزل
شماره 211 تا 220
##211دوش
می آمد و رخساره برافروخته بود
دوش می
آمد و رخساره برافروخته بود****تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم
عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی****جامه ای بود که بر قامت او
دوخته بود
جان
عشاق سپند رخ خود می دانست****و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه
می گفت که زارت بکشم می دیدم****که نهانش نظری با من
دلسوخته بود
کفر
زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل****در پی اش مشعلی
از چهره برافروخته بود
دل بسی
خون به کف آورد ولی دیده بریخت****الله الله که تلف کرد و که
اندوخته بود
یار
مفروش به دنیا که بسی سود نکرد****آن که یوسف به زر ناسره
بفروخته بود
گفت و
خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ****یا رب این قلب شناسی ز که
آموخته بود
##212یک
دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
یک
دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود****و از لب ساقی شرابم در مذاق
افتاده بود
از سر
مستی دگر با شاهد عهد شباب****رجعتی می خواستم لیکن طلاق
افتاده بود
در
مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر****عافیت را با نظربازی
فراق افتاده بود
ساقیا
جام دمادم ده که در سیر طریق****هر که عاشق وش نیامد در نفاق
افتاده بود
ای
معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب****در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده
بود
نقش می
بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مست****طاقت و صبر از خم ابروش طاق
افتاده بود
گر
نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم****کار ملک و دین
ز نظم و اتساق افتاده بود
حافظ
آن ساعت که این نظم پریشان می نوشت****طایر فکرش به دام
اشتیاق افتاده بود
##213گوهر
مخزن اسرار همان است که بود
گوهر
مخزن اسرار همان است که بود****حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
عاشقان
زمره ارباب امانت باشند****لاجرم چشم گهربار همان است که بود
از
صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح****بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
طالب
لعل و گهر نیست وگرنه خورشید****همچنان در عمل معدن و کان است که بود
کشته
غمزه خود را به زیارت دریاب****زان که بیچاره همان دل نگران است
که بود
رنگ
خون دل ما را که نهان می داری****همچنان در لب لعل تو عیان است
که بود
زلف
هندوی تو گفتم که دگر ره نزند****سال ها رفت و بدان سیرت و سان است که
بود
حافظا
بازنما قصه خونابه چشم****که بر این چشمه همان آب روان است که بود
##214دیدم
به خواب خوش که به دستم پیاله بود
دیدم
به خواب خوش که به دستم پیاله بود****تعبیر رفت و کار به دولت حواله
بود
چل
سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت****تدبیر ما به دست شراب دوساله
بود
آن
نافه مراد که می خواستم ز بخت****در چین زلف آن بت مشکین کلاله
بود
از
دست برده بود خمار غمم سحر****دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر
آستان میکده خون می خورم مدام****روزی ما ز خوان قدر این
نواله بود
هر کو
نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید****در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر
طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح****آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم
شعر دلکش حافظ به مدح شاه****یک بیت از این قصیده به از
صد رساله بود
آن
شاه تندحمله که خورشید شیرگیر****پیشش به روز معرکه کمتر
غزاله بود
##215به
کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
به کوی
میکده یا رب سحر چه مشغله بود****که جوش شاهد و ساقی و شمع و
مشعله بود
حدیث
عشق که از حرف و صوت مستغنیست****به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود
مباحثی
که در آن مجلس جنون می رفت****ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود
دل از
کرشمه ساقی به شکر بود ولی****ز نامساعدی بختش اندکی گله
بود
قیاس
کردم و آن چشم جادوانه مست****هزار ساحر چون سامریش در گله بود
بگفتمش
به لبم بوسه ای حوالت کن****به خنده گفت کی ات با من این معامله
بود
ز
اخترم نظری سعد در ره است که دوش****میان ماه و رخ یار من
مقابله بود
دهان یار
که درمان درد حافظ داشت****فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود
##216آن
یار کز او خانه ما جای پری بود
آن یار
کز او خانه ما جای پری بود****سر تا قدمش چون پری از عیب
بری بود
دل
گفت فروکش کنم این شهر به بویش****بیچاره ندانست که یارش
سفری بود
تنها
نه ز راز دل من پرده برافتاد****تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور
خردمند من آن ماه که او را****با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
از
چنگ منش اختر بدمهر به دربرد****آری چه کنم دولت دور قمری بود
عذری
بنه ای دل که تو درویشی و او را****در مملکت حسن سر تاجوری
بود
اوقات
خوش آن بود که با دوست به سر رفت****باقی همه بی حاصلی و بی
خبری بود
خوش
بود لب آب و گل و سبزه و نسرین****افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود
را بکش ای بلبل از این رشک که گل را****با باد صبا وقت سحر جلوه گری
بود
هر
گنج سعادت که خدا داد به حافظ****از یمن دعای شب و ورد سحری بود
##217مسلمانان
مرا وقتی دلی بود
مسلمانان
مرا وقتی دلی بود****که با وی گفتمی گر مشکلی بود
به
گردابی چو می افتادم از غم****به تدبیرش امید ساحلی
بود
دلی
همدرد و یاری مصلحت بین****که استظهار هر اهل دلی بود
ز من
ضایع شد اندر کوی جانان****چه دامنگیر یا رب منزلی
بود
هنر بی
عیب حرمان نیست لیکن****ز من محرومتر کی سائلی بود
بر این
جان پریشان رحمت آرید****که وقتی کاردانی کاملی بود
مرا
تا عشق تعلیم سخن کرد****حدیثم نکته هر محفلی بود
مگو دیگر
که حافظ نکته دان است****که ما دیدیم و محکم جاهلی بود
##218در
ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود
در
ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود****تا ابد جام مرادش همدم جانی
بود
من
همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار****گفتم این شاخ ار دهد باری
پشیمانی بود
خود
گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش****همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی
بود
بی
چراغ جام در خلوت نمی یارم نشست****زان که کنج اهل دل باید که
نورانی بود
همت
عالی طلب جام مرصع گو مباش****رند را آب عنب یاقوت رمانی بود
گر چه
بی سامان نماید کار ما سهلش مبین****کاندر این کشور گدایی
رشک سلطانی بود
نیک
نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار****خودپسندی جان من
برهان نادانی بود
مجلس
انس و بهار و بحث شعر اندر میان****نستدن جام می از جانان گران جانی
بود
دی
عزیزی گفت حافظ می خورد پنهان شراب****ای عزیز من
نه عیب آن به که پنهانی بود
##219کنون
که در چمن آمد گل از عدم به وجود
کنون
که در چمن آمد گل از عدم به وجود****بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
بنوش
جام صبوحی به ناله دف و چنگ****ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود
به
دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ****که همچو روز بقا هفته ای
بود معدود
شد از
خروج ریاحین چو آسمان روشن****زمین به اختر میمون و طالع
مسعود
ز دست
شاهد نازک عذار عیسی دم****شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود
جهان
چو خلد برین شد به دور سوسن و گل****ولی چه سود که در وی نه
ممکن است خلود
چو گل
سوار شود بر هوا سلیمان وار****سحر که مرغ درآید به نغمه داوود
به
باغ تازه کن آیین دین زردشتی****کنون که لاله برافروخت
آتش نمرود
بخواه
جام صبوحی به یاد آصف عهد****وزیر ملک سلیمان عماد دین
محمود
بود
که مجلس حافظ به یمن تربیتش****هر آن چه می طلبد جمله باشدش
موجود
##220از
دیده خون دل همه بر روی ما رود
از دیده
خون دل همه بر روی ما رود****بر روی ما ز دیده چه گویم چه
ها رود
ما در
درون سینه هوایی نهفته ایم****بر باد اگر رود دل ما زان
هوا رود
خورشید
خاوری کند از رشک جامه چاک****گر ماه مهرپرور من در قبا رود
بر
خاک راه یار نهادیم روی خویش****بر روی ما رواست اگر
آشنا رود
سیل
است آب دیده و هر کس که بگذرد****گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود
ما را
به آب دیده شب و روز ماجراست****زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود
حافظ
به کوی میکده دایم به صدق دل****چون صوفیان صومعه دار از
صفا رود
#غزل
شماره 221 تا 230
##221چو
دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
چو
دست بر سر زلفش زنم به تاب رود****ور آشتی طلبم با سر عتاب رود
چو
ماه نو ره بیچارگان نظاره****زند به گوشه ابرو و در نقاب رود
شب
شراب خرابم کند به بیداری****وگر به روز شکایت کنم به خواب رود
طریق
عشق پرآشوب و فتنه است ای دل****بیفتد آن که در این راه با شتاب
رود
گدایی
در جانان به سلطنت مفروش****کسی ز سایه این در به آفتاب رود
سواد
نامه موی سیاه چون طی شد****بیاض کم نشود گر صد انتخاب
رود
حباب
را چو فتد باد نخوت اندر سر****کلاه داریش اندر سر شراب رود
حجاب
راه تویی حافظ از میان برخیز****خوشا کسی که در این
راه بی حجاب رود
##222از
سر کوی تو هر کو به ملالت برود
از سر
کوی تو هر کو به ملالت برود****نرود کارش و آخر به خجالت برود
کاروانی
که بود بدرقه اش حفظ خدا****به تجمل بنشیند به جلالت برود
سالک
از نور هدایت ببرد راه به دوست****که به جایی نرسد گر به ضلالت
برود
کام
خود آخر عمر از می و معشوق بگیر****حیف اوقات که یک سر به
بطالت برود
ای
دلیل دل گمگشته خدا را مددی****که غریب ار نبرد ره به دلالت
برود
حکم
مستوری و مستی همه بر خاتم تست****کس ندانست که آخر به چه حالت برود
حافظ
از چشمه حکمت به کف آور جامی****بو که از لوح دلت نقش جهالت برود
##223هرگزم
نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگزم
نقش تو از لوح دل و جان نرود****هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از
دماغ من سرگشته خیال دهنت****به جفای فلک و غصه دوران نرود
در
ازل بست دلم با سر زلفت پیوند****تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود
هر چه
جز بار غمت بر دل مسکین من است****برود از دل من و از دل من آن نرود
آن
چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت****که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر
رود از پی خوبان دل من معذور است****درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که
خواهد که چو حافظ نشود سرگردان****دل به خوبان ندهد و از پی ایشان
نرود
##224خوشا
دلی که مدام از پی نظر نرود
خوشا
دلی که مدام از پی نظر نرود****به هر درش که بخوانند بی خبر
نرود
طمع
در آن لب شیرین نکردنم اولی****ولی چگونه مگس از پی
شکر نرود
سواد
دیده غمدیده ام به اشک مشوی****که نقش خال توام هرگز از نظر
نرود
ز من
چو باد صبا بوی خود دریغ مدار****چرا که بی سر زلف توام به سر
نرود
دلا
مباش چنین هرزه گرد و هرجایی****که هیچ کار ز پیشت
بدین هنر نرود
مکن
به چشم حقارت نگاه در من مست****که آبروی شریعت بدین قدر نرود
من
گدا هوس سروقامتی دارم****که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز
مکارم اخلاق عالمی دگری****وفای عهد من از خاطرت به درنرود
سیاه
نامه تر از خود کسی نمی بینم****چگونه چون قلمم دود دل به سر
نرود
به
تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید****چو باشه در پی هر صید مختصر
نرود
بیار
باده و اول به دست حافظ ده****به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود
##225:
ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود
ساقی
حدیث سرو و گل و لاله می رود****وین بحث با ثلاثه غساله می
رود
می
ده که نوعروس چمن حد حسن یافت****کار این زمان ز صنعت دلاله می
رود
شکرشکن
شوند همه طوطیان هند****زین قند پارسی که به بنگاله می
رود
طی
مکان ببین و زمان در سلوک شعر****کاین طفل یک شبه ره یک
ساله می رود
آن
چشم جادوانه عابدفریب بین****کش کاروان سحر ز دنباله می رود
از ره
مرو به عشوه دنیا که این عجوز****مکاره می نشیند و محتاله
می رود
باد
بهار می وزد از گلستان شاه****و از ژاله باده در قدح لاله می رود
حافظ
ز شوق مجلس سلطان غیاث دین****غافل مشو که کار تو از ناله می
رود
##226ترسم
که اشک در غم ما پرده در شود
ترسم
که اشک در غم ما پرده در شود****وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند
سنگ لعل شود در مقام صبر****آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم
شدن به میکده گریان و دادخواه****کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر
کرانه تیر دعا کرده ام روان****باشد کز آن میانه یکی
کارگر شود
ای
جان حدیث ما بر دلدار بازگو****لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای
مهر تو زر گشت روی من****آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در
تنگنای حیرتم از نخوت رقیب****یا رب مباد آن که گدا معتبر
شود
بس
نکته غیر حسن بباید که تا کسی****مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این
سرکشی که کنگره کاخ وصل راست****سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ
چو نافه سر زلفش به دست توست****دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
##227گر
چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
گر چه
بر واعظ شهر این سخن آسان نشود****تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
رندی
آموز و کرم کن که نه چندان هنر است****حیوانی که ننوشد می و
انسان نشود
گوهر
پاک بباید که شود قابل فیض****ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان
نشود
اسم
اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش****که به تلبیس و حیل دیو
مسلمان نشود
عشق می
ورزم و امید که این فن شریف****چون هنرهای دگر موجب حرمان
نشود
دوش می
گفت که فردا بدهم کام دلت****سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
حسن
خلقی ز خدا می طلبم خوی تو را****تا دگر خاطر ما از تو پریشان
نشود
ذره
را تا نبود همت عالی حافظ****طالب چشمه خورشید درخشان نشود
##228گر
من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
گر من
از باغ تو یک میوه بچینم چه شود****پیش پایی
به چراغ تو ببینم چه شود
یا
رب اندر کنف سایه آن سرو بلند****گر من سوخته یک دم بنشینم چه
شود
آخر ای
خاتم جمشید همایون آثار****گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود
واعظ
شهر چو مهر ملک و شحنه گزید****من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود
عقلم
از خانه به دررفت و گر می این است****دیدم از پیش که در
خانه دینم چه شود
صرف
شد عمر گران مایه به معشوقه و می****تا از آنم چه به پیش آید
از اینم چه شود
خواجه
دانست که من عاشقم و هیچ نگفت****حافظ ار نیز بداند که چنینم چه
شود
##229بخت
از دهان دوست نشانم نمی دهد
بخت
از دهان دوست نشانم نمی دهد****دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد
از
بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم****اینم همی ستاند و آنم
نمی دهد
مردم
در این فراق و در آن پرده راه نیست****یا هست و پرده دار نشانم
نمی دهد
زلفش
کشید باد صبا چرخ سفله بین****کان جا مجال بادوزانم نمی دهد
چندان
که بر کنار چو پرگار می شدم****دوران چو نقطه ره به میانم نمی
دهد
شکر
به صبر دست دهد عاقبت ولی****بدعهدی زمانه زمانم نمی دهد
گفتم
روم به خواب و ببینم جمال دوست****حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد
##230اگر
به باده مشکین دلم کشد شاید
اگر
به باده مشکین دلم کشد شاید****که بوی خیر ز زهد ریا
نمی آید
جهانیان
همه گر منع من کنند از عشق****من آن کنم که خداوندگار فرماید
طمع ز
فیض کرامت مبر که خلق کریم****گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید
مقیم
حلقه ذکر است دل بدان امید****که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید
تو را
که حسن خداداده هست و حجله بخت****چه حاجت است که مشاطه ات بیاراید
چمن
خوش است و هوا دلکش است و می بی غش****کنون بجز دل خوش هیچ در
نمی باید
جمیله
ایست عروس جهان ولی هش دار****که این مخدره در عقد کس نمی
آید
به
لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر****به یک شکر ز تو دلخسته ای
بیاساید
به
خنده گفت که حافظ خدای را مپسند****که بوسه تو رخ ماه را بیالاید
#غزل
شماره 231 تا 240
##231گفتم
غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم
غم تو دارم گفتا غمت سر آید****گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم
ز مهرورزان رسم وفا بیاموز****گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم
که بر خیالت راه نظر ببندم****گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم
که بوی زلفت گمراه عالمم کرد****گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم
خوشا هوایی کز باد صبح خیزد****گفتا خنک نسیمی کز
کوی دلبر آید
گفتم
که نوش لعلت ما را به آرزو کشت****گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم
دل رحیمت کی عزم صلح دارد****گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم
زمان عشرت دیدی که چون سر آمد****گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر
آید
##232بر
سر آنم که گر ز دست برآید
بر سر
آنم که گر ز دست برآید****دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت
دل نیست جای صحبت اضداد****دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت
حکام ظلمت شب یلداست****نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در
ارباب بی مروت دنیا****چند نشینی که خواجه کی به
درآید
ترک
گدایی مکن که گنج بیابی****از نظر ره روی که در گذر
آید
صالح
و طالح متاع خویش نمودند****تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل
عاشق تو عمر خواه که آخر****باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت
حافظ در این سراچه عجب نیست****هر که به میخانه رفت بی
خبر آید
##233دست
از طلب ندارم تا کام من برآید
دست
از طلب ندارم تا کام من برآید****یا تن رسد به جانان یا جان ز
تن برآید
بگشای
تربتم را بعد از وفات و بنگر****کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای
رخ که خلقی واله شوند و حیران****بگشای لب که فریاد از
مرد و زن برآید
جان
بر لب است و حسرت در دل که از لبانش****نگرفته هیچ کامی جان از بدن
برآید
از
حسرت دهانش آمد به تنگ جانم****خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
گویند
ذکر خیرش در خیل عشقبازان****هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
##234چو
آفتاب می از مشرق پیاله برآید
چو
آفتاب می از مشرق پیاله برآید****ز باغ عارض ساقی هزار
لاله برآید
نسیم
در سر گل بشکند کلاله سنبل****چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید
حکایت
شب هجران نه آن حکایت حالیست****که شمه ای ز بیانش به صد
رساله برآید
ز گرد
خوان نگون فلک طمع نتوان داشت****که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید
به سعی
خود نتوان برد پی به گوهر مقصود****خیال باشد کاین کار بی
حواله برآید
گرت
چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان****بلا بگردد و کام هزارساله برآید
نسیم
زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ****ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید
##235زهی
خجسته زمانی که یار بازآید
زهی
خجسته زمانی که یار بازآید****به کام غمزدگان غمگسار بازآید
به پیش
خیل خیالش کشیدم ابلق چشم****بدان امید که آن شهسوار بازآید
اگر
نه در خم چوگان او رود سر من****ز سر نگویم و سر خود چه کار بازآید
مقیم
بر سر راهش نشسته ام چون گرد****بدان هوس که بدین رهگذار بازآید
دلی
که با سر زلفین او قراری داد****گمان مبر که بدان دل قرار بازآید
چه
جورها که کشیدند بلبلان از دی****به بوی آن که دگر نوبهار بازآید
ز نقش
بند قضا هست امید آن حافظ****که همچو سرو به دستم نگار بازآید
##236اگر
آن طایر قدسی ز درم بازآید
اگر
آن طایر قدسی ز درم بازآید****عمر بگذشته به پیرانه سرم
بازآید
دارم
امید بر این اشک چو باران که دگر****برق دولت که برفت از نظرم بازآید
آن که
تاج سر من خاک کف پایش بود****از خدا می طلبم تا به سرم بازآید
خواهم
اندر عقبش رفت به یاران عزیز****شخصم ار بازنیاید خبرم
بازآید
گر
نثار قدم یار گرامی نکنم****گوهر جان به چه کار دگرم بازآید
کوس
نودولتی از بام سعادت بزنم****گر ببینم که مه نوسفرم بازآید
مانعش
غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح****ور نه گر بشنود آه سحرم بازآید
آرزومند
رخ شاه چو ماهم حافظ****همتی تا به سلامت ز درم بازآید
##237نفس
برآمد و کام از تو بر نمی آید
نفس
برآمد و کام از تو بر نمی آید****فغان که بخت من از خواب در نمی
آید
صبا
به چشم من انداخت خاکی از کویش****که آب زندگیم در نظر نمی
آید
قد
بلند تو را تا به بر نمی گیرم****درخت کام و مرادم به بر نمی آید
مگر
به روی دلارای یار ما ور نی****به هیچ وجه دگر کار
بر نمی آید
مقیم
زلف تو شد دل که خوش سوادی دید****وز آن غریب بلاکش خبر نمی
آید
ز شست
صدق گشادم هزار تیر دعا****ولی چه سود یکی کارگر نمی
آید
بسم
حکایت دل هست با نسیم سحر****ولی به بخت من امشب سحر نمی
آید
در این
خیال به سر شد زمان عمر و هنوز****بلای زلف سیاهت به سر نمی
آید
ز بس
که شد دل حافظ رمیده از همه کس****کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید
##238جهان
بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
جهان
بر ابروی عید از هلال وسمه کشید****هلال عید در ابروی
یار باید دید
شکسته
گشت چو پشت هلال قامت من****کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید
مگر
نسیم خطت صبح در چمن بگذشت****که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
نبود
چنگ و رباب و نبید و عود که بود****گل وجود من آغشته گلاب و نبید
بیا
که با تو بگویم غم ملالت دل****چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای
وصل تو گر جان بود خریدارم****که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
چو
ماه روی تو در شام زلف می دیدم****شبم به روی تو روشن چو
روز می گردید
به لب
رسید مرا جان و برنیامد کام****به سر رسید امید و طلب به
سر نرسید
ز شوق
روی تو حافظ نوشت حرفی چند****بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
##239رسید
مژده که آمد بهار و سبزه دمید
رسید
مژده که آمد بهار و سبزه دمید****وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
صفیر
مرغ برآمد بط شراب کجاست****فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
ز میوه
های بهشتی چه ذوق دریابد****هر آن که سیب زنخدان شاهدی
نگزید
مکن ز
غصه شکایت که در طریق طلب****به راحتی نرسید آن که زحمتی
نکشید
ز روی
ساقی مه وش گلی بچین امروز****که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید
چنان
کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد****که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
من این
مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت****که پیر باده فروشش به جرعه ای
نخرید
بهار
می گذرد دادگسترا دریاب****که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید
##240ابر
آذاری برآمد باد نوروزی وزید
ابر
آذاری برآمد باد نوروزی وزید****وجه می می خواهم و
مطرب که می گوید رسید
شاهدان
در جلوه و من شرمسار کیسه ام****بار عشق و مفلسی صعب است می باید
کشید
قحط
جود است آبروی خود نمی باید فروخت****باده و گل از بهای
خرقه می باید خرید
گوییا
خواهد گشود از دولتم کاری که دوش****من همی کردم دعا و صبح صادق می
دمید
با لبی
و صد هزاران خنده آمد گل به باغ****از کریمی گوییا در
گوشه ای بویی شنید
دامنی
گر چاک شد در عالم رندی چه باک****جامه ای در نیک نامی نیز
می باید درید
این
لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت****وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم
که دید
عدل
سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق****گوشه گیران را ز آسایش طمع باید
برید
تیر
عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد****این قدر دانم که از شعر ترش خون می
چکید
#غزل
شماره 241 تا 250
##241معاشران
ز حریف شبانه یاد آرید
معاشران
ز حریف شبانه یاد آرید****حقوق بندگی مخلصانه یاد
آرید
به
وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق****به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید
چو
لطف باده کند جلوه در رخ ساقی****ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید
چو در
میان مراد آورید دست امید****ز عهد صحبت ما در میانه یاد
آرید
سمند
دولت اگر چند سرکشیده رود****ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید
نمی
خورید زمانی غم وفاداران****ز بی وفایی دور زمانه یاد
آرید
به
وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال****ز روی حافظ و این آستانه یاد
آرید
##242بیا
که رایت منصور پادشاه رسید
بیا
که رایت منصور پادشاه رسید****نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال
بخت ز روی ظفر نقاب انداخت****کمال عدل به فریاد دادخواه رسید
سپهر
دور خوش اکنون کند که ماه آمد****جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید
ز
قاطعان طریق این زمان شوند ایمن****قوافل دل و دانش که مرد راه
رسید
عزیز
مصر به رغم برادران غیور****ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
کجاست
صوفی دجال فعل ملحدشکل****بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
صبا
بگو که چه ها بر سرم در این غم عشق****ز آتش دل سوزان و دود آه رسید
ز شوق
روی تو شاها بدین اسیر فراق****همان رسید کز آتش به برگ کاه
رسید
مرو
به خواب که حافظ به بارگاه قبول****ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
##243بوی
خوش تو هر که ز باد صبا شنید
بوی
خوش تو هر که ز باد صبا شنید****از یار آشنا سخن آشنا شنید
ای
شاه حسن چشم به حال گدا فکن****کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید
خوش می
کنم به باده مشکین مشام جان****کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
سر
خدا که عارف سالک به کس نگفت****در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
یا
رب کجاست محرم رازی که یک زمان****دل شرح آن دهد که چه گفت و چه ها شنید
اینش
سزا نبود دل حق گزار من****کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
محروم
اگر شدم ز سر کوی او چه شد****از گلشن زمانه که بوی وفا شنید
ساقی
بیا که عشق ندا می کند بلند****کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید
ما
باده زیر خرقه نه امروز می خوریم****صد بار پیر میکده
این ماجرا شنید
ما می
به بانگ چنگ نه امروز می کشیم****بس دور شد که گنبد چرخ این صدا
شنید
پند
حکیم محض صواب است و عین خیر****فرخنده آن کسی که به سمع
رضا شنید
حافظ
وظیفه تو دعا گفتن است و بس****دربند آن مباش که نشنید یا شنید
##244معاشران
گره از زلف یار باز کنید
معاشران
گره از زلف یار باز کنید****شبی خوش است بدین قصه اش دراز
کنید
حضور
خلوت انس است و دوستان جمعند****و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب
و چنگ به بانگ بلند می گویند****که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به
جان دوست که غم پرده بر شما ندرد****گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان
عاشق و معشوق فرق بسیار است****چو یار ناز نماید شما نیاز
کنید
نخست
موعظه پیر صحبت این حرف است****که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن
کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق****بر او نمرده به فتوای
من نماز کنید
وگر
طلب کند انعامی از شما حافظ****حوالتش به لب یار دلنواز کنید
##245الا
ای طوطی گویای اسرار
الا ای
طوطی گویای اسرار****مبادا خالیت شکر ز منقار
سرت
سبز و دلت خوش باد جاوید****که خوش نقشی نمودی از خط یار
سخن
سربسته گفتی با حریفان****خدا را زین معما پرده بردار
به روی
ما زن از ساغر گلابی****که خواب آلوده ایم ای بخت بیدار
چه ره
بود این که زد در پرده مطرب****که می رقصند با هم مست و هشیار
از آن
افیون که ساقی در می افکند****حریفان را نه سر ماند نه
دستار
سکندر
را نمی بخشند آبی****به زور و زر میسر نیست این کار
بیا
و حال اهل درد بشنو****به لفظ اندک و معنی بسیار
بت چینی
عدوی دین و دل هاست****خداوندا دل و دینم نگه دار
به
مستوران مگو اسرار مستی****حدیث جان مگو با نقش دیوار
به یمن
دولت منصور شاهی****علم شد حافظ اندر نظم اشعار
خداوندی
به جای بندگان کرد****خداوندا ز آفاتش نگه دار
##246عید
است و آخر گل و یاران در انتظار
عید
است و آخر گل و یاران در انتظار****ساقی به روی شاه ببین
ماه و می بیار
دل
برگرفته بودم از ایام گل ولی****کاری بکرد همت پاکان روزه دار
دل در
جهان مبند و به مستی سؤال کن****از فیض جام و قصه جمشید کامگار
جز
نقد جان به دست ندارم شراب کو****کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار
خوش
دولتیست خرم و خوش خسروی کریم****یا رب ز چشم زخم زمانش
نگاه دار
می
خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد****جام مرصع تو بدین در شاهوار
گر
فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست****از می کنند روزه گشا طالبان یار
زان
جا که پرده پوشی عفو کریم توست****بر قلب ما ببخش که نقدیست کم
عیار
ترسم
که روز حشر عنان بر عنان رود****تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
حافظ
چو رفت روزه و گل نیز می رود****ناچار باده نوش که از دست رفت کار
##247صبا
ز منزل جانان گذر دریغ مدار
صبا ز
منزل جانان گذر دریغ مدار****وز او به عاشق بی دل خبر دریغ مدار
به شکر
آن که شکفتی به کام بخت ای گل****نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ
مدار
حریف
عشق تو بودم چو ماه نو بودی****کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار
جهان
و هر چه در او هست سهل و مختصر است****ز اهل معرفت این مختصر دریغ
مدار
کنون
که چشمه قند است لعل نوشینت****سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ
مدار
مکارم
تو به آفاق می برد شاعر****از او وظیفه و زاد سفر دریغ مدار
چو
ذکر خیر طلب می کنی سخن این است****که در بهای سخن
سیم و زر دریغ مدار
غبار
غم برود حال خوش شود حافظ****تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار
##248ای
صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
ای
صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر****زار و بیمار غمم راحت
جانی به من آر
قلب بی
حاصل ما را بزن اکسیر مراد****یعنی از خاک در دوست نشانی
به من آر
در کمینگاه
نظر با دل خویشم جنگ است****ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من
آر
در غریبی
و فراق و غم دل پیر شدم****ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
منکران
را هم از این می دو سه ساغر بچشان****وگر ایشان نستانند روانی
به من آر
ساقیا
عشرت امروز به فردا مفکن****یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر
دلم
از دست بشد دوش چو حافظ می گفت****کای صبا نکهتی از کوی
فلانی به من آر
##249ای
صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ای
صبا نکهتی از خاک ره یار بیار****ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته
ای روح فزا از دهن دوست بگو****نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا
معطر کنم از لطف نسیم تو مشام****شمه ای از نفحات نفس یار بیار
به
وفای تو که خاک ره آن یار عزیز****بی غباری که پدید
آید از اغیار بیار
گردی
از رهگذر دوست به کوری رقیب****بهر آسایش این دیده
خونبار بیار
خامی
و ساده دلی شیوه جانبازان نیست****خبری از بر آن دلبر عیار
بیار
شکر
آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن****به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام
جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست****عشوه ای زان لب شیرین
شکربار بیار
روزگاریست
که دل چهره مقصود ندید****ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق
حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن****وان گهش مست و خراب از سر بازار
بیار
##250روی
بنمای و وجود خودم از یاد ببر
روی
بنمای و وجود خودم از یاد ببر****خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو
دادیم دل و دیده به طوفان بلا****گو بیا سیل غم و خانه ز
بنیاد ببر
زلف
چون عنبر خامش که ببوید هیهات****ای دل خام طمع این سخن
از یاد ببر
سینه
گو شعله آتشکده فارس بکش****دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر
دولت
پیر مغان باد که باقی سهل است****دیگری گو برو و نام من
از یاد ببر
سعی
نابرده در این راه به جایی نرسی****مزد اگر می طلبی
طاعت استاد ببر
روز
مرگم نفسی وعده دیدار بده****وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
دوش می
گفت به مژگان درازت بکشم****یا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر
حافظ
اندیشه کن از نازکی خاطر یار****برو از درگهش این ناله و
فریاد ببر
##251شب
وصل است و طی شد نامه هجر
شب
وصل است و طی شد نامه هجر****سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا
در عاشقی ثابت قدم باش****که در این ره نباشد کار بی اجر
من از
رندی نخواهم کرد توبه****و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
برآی
ای صبح روشن دل خدا را****که بس تاریک می بینم شب هجر
دلم
رفت و ندیدم روی دلدار****فغان از این تطاول آه از این
زجر
وفا
خواهی جفاکش باش حافظ****فان الربح و الخسران فی التجر
##252گر
بود عمر به میخانه رسم بار دگر
گر
بود عمر به میخانه رسم بار دگر****بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر
خرم
آن روز که با دیده گریان بروم****تا زنم آب در میکده یک
بار دگر
معرفت
نیست در این قوم خدا را سببی****تا برم گوهر خود را به خریدار
دگر
یار
اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت****حاش لله که روم من ز پی یار
دگر
گر
مساعد شودم دایره چرخ کبود****هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
عافیت
می طلبد خاطرم ار بگذارند****غمزه شوخش و آن طرهٔ طرار دگر
راز
سربسته ما بین که به دستان گفتند****هر زمان با دف و نی بر سر بازار
دگر
هر دم
از درد بنالم که فلک هر ساعت****کندم قصد دل ریش به آزار دگر
بازگویم
نه در این واقعه حافظ تنهاست****غرقه گشتند در این بادیه بسیار
دگر
##253ای
خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
ای
خرم از فروغ رخت لاله زار عمر****بازآ که ریخت بی گل رویت بهار
عمر
از دیده
گر سرشک چو باران چکد رواست****کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر
این
یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است****دریاب کار ما که نه پیداست
کار عمر
تا کی
می صبوح و شکرخواب بامداد****هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر
دی
در گذار بود و نظر سوی ما نکرد****بیچاره دل که هیچ ندید
از گذار عمر
اندیشه
از محیط فنا نیست هر که را****بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر
در هر
طرف ز خیل حوادث کمین گهیست****زان رو عنان گسسته دواند سوار
عمر
بی
عمر زنده ام من و این بس عجب مدار****روز فراق را که نهد در شمار عمر
حافظ
سخن بگوی که بر صفحه جهان****این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
##254دیگر
ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
دیگر
ز شاخ سرو سهی بلبل صبور****گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
ای
گلبشکر آن که تویی پادشاه حسن****با بلبلان بی دل شیدا
مکن غرور
از
دست غیبت تو شکایت نمی کنم****تا نیست غیبتی
نبود لذت حضور
گر دیگران
به عیش و طرب خرمند و شاد****ما را غم نگار بود مایه سرور
زاهد
اگر به حور و قصور است امیدوار****ما را شرابخانه قصور است و یار حور
می
خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی****گوید تو را که باده مخور گو
هوالغفور
حافظ
شکایت از غم هجران چه می کنی****در هجر وصل باشد و در ظلمت است
نور
##255یوسف
گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
یوسف
گمگشته بازآید به کنعان غم مخور****کلبه احزان شود روزی گلستان غم
مخور
ای
دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن****وین سر شوریده بازآید
به سامان غم مخور
گر
بهار عمر باشد باز بر تخت چمن****چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم
مخور
دور
گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت****دایما یک سان نباشد حال
دوران غم مخور
هان
مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب****باشد اندر پرده بازی
های پنهان غم مخور
ای
دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند****چون تو را نوح است کشتیبان
ز طوفان غم مخور
در بیابان
گر به شوق کعبه خواهی زد قدم****سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه
منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید****هیچ راهی نیست کان
را نیست پایان غم مخور
حال
ما در فرقت جانان و ابرام رقیب****جمله می داند خدای حال گردان
غم مخور
حافظا
در کنج فقر و خلوت شب های تار****تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
##256نصیحتی
کنمت بشنو و بهانه مگیر
نصیحتی
کنمت بشنو و بهانه مگیر****هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
ز وصل
روی جوانان تمتعی بردار****که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
نعیم
هر دو جهان پیش عاشقان بجوی****که این متاع قلیل است و آن
عطای کثیر
معاشری
خوش و رودی بساز می خواهم****که درد خویش بگویم به ناله
بم و زیر
بر آن
سرم که ننوشم می و گنه نکنم****اگر موافق تدبیر من شود تقدیر
چو
قسمت ازلی بی حضور ما کردند****گر اندکی نه به وفق رضاست خرده
مگیر
چو
لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک****که نقش خال نگارم نمی
رود ز ضمیر
بیار
ساغر در خوشاب ای ساقی****حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر
به
عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار****ولی کرشمه ساقی نمی کند تقصیر
می
دوساله و محبوب چارده ساله****همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر
دل رمیده
ما را که پیش می گیرد****خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر
حدیث
توبه در این بزمگه مگو حافظ****که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر
##257روی
بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
روی
بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر****پیش شمع آتش پروا نه به جان گو
درگیر
در لب
تشنه ما بین و مدار آب دریغ****بر سر کشته خویش آی و ز
خاکش برگیر
ترک
درویش مگیر ار نبود سیم و زرش****در غمت سیم شمار اشک و
رخش را زر گیر
چنگ
بنواز و بساز ار نبود عود چه باک****آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
در
سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص****ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف
برکش ز سر و باده صافی درکش****سیم درباز و به زر سیمبری
در بر گیر
دوست
گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش****بخت گو پشت مکن روی زمین
لشکر گیر
میل
رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش****بر لب جوی طرب جوی و
به کف ساغر گیر
رفته
گیر از برم وز آتش و آب دل و چشم****گونه ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
حافظ
آراسته کن بزم و بگو واعظ را****که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
##258هزار
شکر که دیدم به کام خویشت باز
هزار
شکر که دیدم به کام خویشت باز****ز روی صدق و صفا گشته با دلم
دمساز
روندگان
طریقت ره بلا سپرند****رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
غم حبیب
نهان به ز گفت و گوی رقیب****که نیست سینه ارباب کینه
محرم راز
اگر
چه حسن تو از عشق غیر مستغنیست****من آن نیم که از این
عشقبازی آیم باز
چه گویمت
که ز سوز درون چه می بینم****ز اشک پرس حکایت که من نیم
غماز
چه
فتنه بود که مشاطه قضا انگیخت****که کرد نرگس مستش سیه به سرمه ناز
بدین
سپاس که مجلس منور است به دوست****گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز
غرض
کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست****جمال دولت محمود را به زلف ایاز
غزل
سرایی ناهید صرفه ای نبرد****در آن مقام که حافظ برآورد
آواز
##259منم
که دیده به دیدار دوست کردم باز
منم
که دیده به دیدار دوست کردم باز****چه شکر گویمت ای
کارساز بنده نواز
نیازمند
بلا گو رخ از غبار مشوی****که کیمیای مراد است خاک کوی
نیاز
ز
مشکلات طریقت عنان متاب ای دل****که مرد راه نیندیشد از
نشیب و فراز
طهارت
ار نه به خون جگر کند عاشق****به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
در این
مقام مجازی بجز پیاله مگیر****در این سراچه بازیچه
غیر عشق مباز
به نیم
بوسه دعایی بخر ز اهل دلی****که کید دشمنت از جان و جسم
دارد باز
فکند
زمزمه عشق در حجاز و عراق****نوای بانگ غزل های حافظ از شیراز
##260ای
سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز
ای
سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز****عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده
باد طلعت خوبت که در ازل****ببریده اند بر قد سروت قبای ناز
آن را
که بوی عنبر زلف تو آرزوست****چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
پروانه
را ز شمع بود سوز دل ولی****بی شمع عارض تو دلم را بود گداز
صوفی
که بی تو توبه ز می کرده بود دوش****بشکست عهد چون در میخانه دید
باز
از
طعنه رقیب نگردد عیار من****چون زر اگر برند مرا در دهان گاز
دل کز
طواف کعبه کویت وقوف یافت****از شوق آن حریم ندارد سر حجاز
هر دم
به خون دیده چه حاجت وضو چو نیست****بی طاق ابروی تو نماز
مرا جواز
چون
باده باز بر سر خم رفت کف زنان****حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز
#غزل
شماره 261 تا 270
##261درآ
که در دل خسته توان درآید باز
درآ
که در دل خسته توان درآید باز****بیا که در تن مرده روان درآید
باز
بیا
که فرقت تو چشم من چنان در بست****که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
غمی
که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت****ز خیل شادی روم رخت زداید باز
به پیش
آینه دل هر آن چه می دارم****بجز خیال جمالت نمی نماید
باز
بدان
مثل که شب آبستن است روز از تو****ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز
بیا
که بلبل مطبوع خاطر حافظ****به بوی گلبن وصل تو می سراید باز
##262حال
خونین دلان که گوید باز
حال
خونین دلان که گوید باز****و از فلک خون خم که جوید باز
شرمش
از چشم می پرستان باد****نرگس مست اگر بروید باز
جز
فلاطون خم نشین شراب****سر حکمت به ما که گوید باز
هر که
چون لاله کاسه گردان شد****زین جفا رخ به خون بشوید باز
نگشاید
دلم چو غنچه اگر****ساغری از لبش نبوید باز
بس که
در پرده چنگ گفت سخن****ببرش موی تا نموید باز
گرد بیت
الحرام خم حافظ****گر نمیرد به سر بپوید باز
##263بیا
و کشتی ما در شط شراب انداز
بیا
و کشتی ما در شط شراب انداز****خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
مرا
به کشتی باده درافکن ای ساقی****که گفته اند نکویی
کن و در آب انداز
ز کوی
میکده برگشته ام ز راه خطا****مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
بیار
زان می گلرنگ مشک بو جامی****شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز
اگر
چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن****نظر بر این دل سرگشته خراب
انداز
به نیم
شب اگرت آفتاب می باید****ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
مهل
که روز وفاتم به خاک بسپارند****مرا به میکده بر در خم شراب انداز
ز جور
چرخ چو حافظ به جان رسید دلت****به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز
##264خیز
و در کاسه زر آب طربناک انداز
خیز
و در کاسه زر آب طربناک انداز****پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز
عاقبت
منزل ما وادی خاموشان است****حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
چشم
آلوده نظر از رخ جانان دور است****بر رخ او نظر از آینه پاک انداز
به سر
سبز تو ای سرو که گر خاک شوم****ناز از سر بنه و سایه بر این
خاک انداز
دل ما
را که ز مار سر زلف تو بخست****از لب خود به شفاخانه تریاک انداز
ملک این
مزرعه دانی که ثباتی ندهد****آتشی از جگر جام در املاک انداز
غسل
در اشک زدم کاهل طریقت گویند****پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک
انداز
یا
رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید****دود آهیش در آیینه
ادراک انداز
چون
گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ****وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز
##265برنیامد
از تمنای لبت کامم هنوز
برنیامد
از تمنای لبت کامم هنوز****بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
روز
اول رفت دینم در سر زلفین تو****تا چه خواهد شد در این سودا
سرانجامم هنوز
ساقیا
یک جرعه ای زان آب آتشگون که من****در میان پختگان عشق او خامم
هنوز
از
خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن****می زند هر لحظه تیغی
مو بر اندامم هنوز
پرتو
روی تو تا در خلوتم دید آفتاب****می رود چون سایه هر دم
بر در و بامم هنوز
نام
من رفته ست روزی بر لب جانان به سهو****اهل دل را بوی جان می آید
از نامم هنوز
در
ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت****جرعه جامی که من مدهوش آن جامم
هنوز
ای
که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان****جان به غم هایش سپردم نیست
آرامم هنوز
در
قلم آورد حافظ قصه لعل لبش****آب حیوان می رود هر دم ز اقلامم هنوز
##266دلم
رمیده لولی وشیست شورانگیز
دلم
رمیده لولی وشیست شورانگیز****دروغ وعده و قتال وضع و رنگ
آمیز
فدای
پیرهن چاک ماه رویان باد****هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
خیال
خال تو با خود به خاک خواهم برد****که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته
عشق نداند که چیست ای ساقی****بخواه جام و گلابی به خاک
آدم ریز
پیاله
بر کفنم بند تا سحرگه حشر****به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر
و خسته به درگاهت آمدم رحمی****که جز ولای توام نیست هیچ
دست آویز
بیا
که هاتف میخانه دوش با من گفت****که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان
عاشق و معشوق هیچ حائل نیست****تو خود حجاب خودی حافظ از میان
برخیز
##267ای
صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
ای
صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس****بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین
کن نفس
منزل
سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام****پرصدای ساربانان بینی
و بانگ جرس
محمل
جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار****کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد
رس
من که
قول ناصحان را خواندمی قول رباب****گوشمالی دیدم از هجران که اینم
پند بس
عشرت
شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق****شب روان را آشنایی هاست
با میر عسس
عشقبازی
کار بازی نیست ای دل سر بباز****زان که گوی عشق نتوان زد
به چوگان هوس
دل به
رغبت می سپارد جان به چشم مست یار****گر چه هشیاران ندادند اختیار
خود به کس
طوطیان
در شکرستان کامرانی می کنند****و از تحسر دست بر سر می زند مسکین
مگس
نام
حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست****از جناب حضرت شاهم بس است این
ملتمس
##268گلعذاری
ز گلستان جهان ما را بس
گلعذاری
ز گلستان جهان ما را بس****زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
من و
همصحبتی اهل ریا دورم باد****از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر
فردوس به پاداش عمل می بخشند****ما که رندیم و گدا دیر مغان ما
را بس
بنشین
بر لب جوی و گذر عمر ببین****کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد
بازار جهان بنگر و آزار جهان****گر شما را نه بس این سود و زیان ما را
بس
یار
با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم****دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در
خویش خدا را به بهشتم مفرست****که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
حافظ
از مشرب قسمت گله ناانصافیست****طبع چون آب و غزل های روان ما را بس
##269دلا
رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
دلا
رفیق سفر بخت نیکخواهت بس****نسیم روضه شیراز پیک
راهت بس
دگر ز
منزل جانان سفر مکن درویش****که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر
کمین بگشاید غمی ز گوشه دل****حریم درگه پیر مغان
پناهت بس
به
صدر مصطبه بنشین و ساغر می نوش****که این قدر ز جهان کسب مال و
جاهت بس
زیادتی
مطلب کار بر خود آسان کن****صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
فلک
به مردم نادان دهد زمام مراد****تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
هوای
مسکن مؤلوف و عهد یار قدیم****ز ره روان سفرکرده عذرخواهت بس
به
منت دگران خو مکن که در دو جهان****رضای ایزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ
ورد دگر نیست حاجت ای حافظ****دعای نیم شب و درس صبحگاهت
بس
##270درد
عشقی کشیده ام که مپرس
درد
عشقی کشیده ام که مپرس****زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته
ام در جهان و آخر کار****دلبری برگزیده ام که مپرس
آن
چنان در هوای خاک درش****می رود آب دیده ام که مپرس
من به
گوش خود از دهانش دوش****سخنانی شنیده ام که مپرس
سوی
من لب چه می گزی که مگوی****لب لعلی گزیده ام که
مپرس
بی
تو در کلبه گدایی خویش****رنج هایی کشیده ام
که مپرس
همچو
حافظ غریب در ره عشق****به مقامی رسیده ام که مپرس
#غزل
شماره 271 تا 280
##271دارم
از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
دارم
از زلف سیاهش گله چندان که مپرس****که چنان ز او شده ام بی سر و سامان
که مپرس
کس به
امید وفا ترک دل و دین مکناد****که چنانم من از این کرده پشیمان
که مپرس
به یکی
جرعه که آزار کسش در پی نیست****زحمتی می کشم از مردم
نادان که مپرس
زاهد
از ما به سلامت بگذر کاین می لعل****دل و دین می برد از
دست بدان سان که مپرس
گفت
وگوهاست در این راه که جان بگدازد****هر کسی عربده ای این
که مبین آن که مپرس
پارسایی
و سلامت هوسم بود ولی****شیوه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس
گفتم
از گوی فلک صورت حالی پرسم****گفت آن می کشم اندر خم چوگان که
مپرس
گفتمش
زلف به خون که شکستی گفتا****حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
##272بازآی
و دل تنگ مرا مونس جان باش
بازآی
و دل تنگ مرا مونس جان باش****وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده
که در میکده عشق فروشند****ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در
خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک****جهدی کن و سرحلقه رندان جهان
باش
دلدار
که گفتا به توام دل نگران است****گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
خون
شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش****ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر
دلش از غصه غباری ننشیند****ای سیل سرشک از عقب نامه روان
باش
حافظ
که هوس می کندش جام جهان بین****گو در نظر آصف جمشید مکان باش
##273اگر
رفیق شفیقی درست پیمان باش
اگر
رفیق شفیقی درست پیمان باش****حریف خانه و گرمابه و
گلستان باش
شکنج
زلف پریشان به دست باد مده****مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش
گرت
هواست که با خضر همنشین باشی****نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان
باش
زبور
عشق نوازی نه کار هر مرغیست****بیا و نوگل این بلبل غزل
خوان باش
طریق
خدمت و آیین بندگی کردن****خدای را که رها کن به ما و سلطان
باش
دگر
به صید حرم تیغ برمکش زنهار****و از آن که با دل ما کرده ای پشیمان
باش
تو
شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو****خیال و کوشش پروانه بین
و خندان باش
کمال
دلبری و حسن در نظربازیست****به شیوه نظر از نادران دوران باش
خموش
حافظ و از جور یار ناله مکن****تو را که گفت که در روی خوب حیران
باش
##274به
دور لاله قدح گیر و بی ریا می باش
به
دور لاله قدح گیر و بی ریا می باش****به بوی گل نفسی
همدم صبا می باش
نگویمت
که همه ساله می پرستی کن****سه ماه می خور و نه ماه پارسا می
باش
چو پیر
سالک عشقت به می حواله کند****بنوش و منتظر رحمت خدا می باش
گرت
هواست که چون جم به سر غیب رسی****بیا و همدم جام جهان نما می
باش
چو
غنچه گر چه فروبستگیست کار جهان****تو همچو باد بهاری گره گشا می
باش
وفا
مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی****به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا
می باش
مرید
طاعت بیگانگان مشو حافظ****ولی معاشر رندان پارسا می باش
##275صوفی
گلی بچین و مرقع به خار بخش
صوفی
گلی بچین و مرقع به خار بخش****وین زهد خشک را به می
خوشگوار بخش
طامات
و شطح در ره آهنگ چنگ نه****تسبیح و طیلسان به می و میگسار
بخش
زهد
گران که شاهد و ساقی نمی خرند****در حلقه چمن به نسیم بهار بخش
راهم
شراب لعل زد ای میر عاشقان****خون مرا به چاه زنخدان یار بخش
یا
رب به وقت گل گنه بنده عفو کن****وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش
ای
آن که ره به مشرب مقصود برده ای****زین بحر قطره ای به من
خاکسار بخش
شکرانه
را که چشم تو روی بتان ندید****ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
ساقی
چو شاه نوش کند باده صبوح****گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش
##276باغبان
گر پنج روزی صحبت گل بایدش
باغبان
گر پنج روزی صحبت گل بایدش****بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای
دل اندربند زلفش از پریشانی منال****مرغ زیرک چون به دام افتد
تحمل بایدش
رند
عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار****کار ملک است آن که تدبیر و
تامل بایدش
تکیه
بر تقوا و دانش در طریقت کافریست****راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین
زلف و رخش بادا نظربازی حرام****هر که روی یاسمین و جعد
سنبل بایدش
نازها
زان نرگس مستانه اش باید کشید****این دل شوریده تا آن جعد
و کاکل بایدش
ساقیا
در گردش ساغر تعلل تا به چند****دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست
حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود****عاشق مسکین چرا چندین تجمل
بایدش
##277فکر
بلبل همه آن است که گل شد یارش
فکر
بلبل همه آن است که گل شد یارش****گل در اندیشه که چون عشوه کند در
کارش
دلربایی
همه آن نیست که عاشق بکشند****خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای
آن است که خون موج زند در دل لعل****زین تغابن که خزف می شکند بازارش
بلبل
از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود****این همه قول و غزل تعبیه در
منقارش
ای
که در کوچه معشوقه ما می گذری****بر حذر باش که سر می شکند دیوارش
آن
سفرکرده که صد قافله دل همره اوست****هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت
عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل****جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی
سرخوش از این دست که کج کرد کلاه****به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل
حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود****نازپرورد وصال است مجو آزارش
##278شراب
تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
شراب
تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش****که تا یک دم بیاسایم
ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر
دون پرور ندارد شهد آسایش****مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از
شورش
بیاور
می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن****به لعب زهره چنگی و مریخ
سلحشورش
کمند
صید بهرامی بیفکن جام جم بردار****که من پیمودم این
صحرا نه بهرام است و نه گورش
بیا
تا در می صافیت راز دهر بنمایم****به شرط آن که ننمایی
به کج طبعان دل کورش
نظر
کردن به درویشان منافی بزرگی نیست****سلیمان با
چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان
ابروی جانان نمی پیچد سر از حافظ****ولیکن خنده می
آید بدین بازوی بی زورش
##279خوشا
شیراز و وضع بی مثالش
خوشا
شیراز و وضع بی مثالش****خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن
آباد ما صد لوحش الله****که عمر خضر می بخشد زلالش
میان
جعفرآباد و مصلا****عبیرآمیز می آید شمالش
به شیراز
آی و فیض روح قدسی****بجوی از مردم صاحب کمالش
که
نام قند مصری برد آن جا****که شیرینان ندادند انفعالش
صبا
زان لولی شنگول سرمست****چه داری آگهی چون است حالش
گر آن
شیرین پسر خونم بریزد****دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن
از خواب بیدارم خدا را****که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا
حافظ چو می ترسیدی از هجر****نکردی شکر ایام وصالش
##280چو
برشکست صبا زلف عنبرافشانش
چو
برشکست صبا زلف عنبرافشانش****به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست
همنفسی تا به شرح عرضه دهم****که دل چه می کشد از روزگار هجرانش
زمانه
از ورق گل مثال روی تو بست****ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش
تو
خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید****تبارک الله از این ره که نیست
پایانش
جمال
کعبه مگر عذر ره روان خواهد****که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
بدین
شکسته بیت الحزن که می آرد****نشان یوسف دل از چه زنخدانش
بگیرم
آن سر زلف و به دست خواجه دهم****که سوخت حافظ بی دل ز مکر و دستانش
#غزل
شماره 281 تا 290
##281یا
رب این نوگل خندان که سپردی به منش
یا
رب این نوگل خندان که سپردی به منش****می سپارم به تو از چشم
حسود چمنش
گر چه
از کوی وفا گشت به صد مرحله دور****دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
گر به
سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا****چشم دارم که سلامی برسانی
ز منش
به
ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه****جای دل های عزیز
است به هم برمزنش
گو
دلم حق وفا با خط و خالت دارد****محترم دار در آن طره عنبرشکنش
در
مقامی که به یاد لب او می نوشند****سفله آن مست که باشد خبر از
خویشتنش
عرض و
مال از در میخانه نشاید اندوخت****هر که این آب خورد رخت به دریا
فکنش
هر که
ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال****سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
شعر
حافظ همه بیت الغزل معرفت است****آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
##282ببرد
از من قرار و طاقت و هوش
ببرد
از من قرار و طاقت و هوش****بت سنگین دل سیمین بناگوش
نگاری
چابکی شنگی کلهدار****ظریفی مه وشی ترکی
قباپوش
ز تاب
آتش سودای عشقش****به سان دیگ دایم می زنم جوش
چو پیراهن
شوم آسوده خاطر****گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر
پوسیده گردد استخوانم****نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و
دینم دل و دینم ببرده ست****بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دوای
تو دوای توست حافظ****لب نوشش لب نوشش لب نوش
##283سحر
ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
سحر ز
هاتف غیبم رسید مژده به گوش****که دور شاه شجاع است می دلیر
بنوش
شد آن
که اهل نظر بر کناره می رفتند****هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
به
صوت چنگ بگوییم آن حکایت ها****که از نهفتن آن دیگ سینه
می زد جوش
شراب
خانگی ترس محتسب خورده****به روی یار بنوشیم و بانگ
نوشانوش
ز کوی
میکده دوشش به دوش می بردند****امام شهر که سجاده می کشید
به دوش
دلا
دلالت خیرت کنم به راه نجات****مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
محل
نور تجلیست رای انور شاه****چو قرب او طلبی در صفای نیت
کوش
بجز
ثنای جلالش مساز ورد ضمیر****که هست گوش دلش محرم پیام سروش
رموز
مصلحت ملک خسروان دانند****گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش
##284هاتفی
از گوشه میخانه دوش
هاتفی
از گوشه میخانه دوش****گفت ببخشند گنه می بنوش
لطف
الهی بکند کار خویش****مژده رحمت برساند سروش
این
خرد خام به میخانه بر****تا می لعل آوردش خون به جوش
گر چه
وصالش نه به کوشش دهند****هر قدر ای دل که توانی بکوش
لطف
خدا بیشتر از جرم ماست****نکته سربسته چه دانی خموش
گوش
من و حلقه گیسوی یار****روی من و خاک در می فروش
رندی
حافظ نه گناهیست صعب****با کرم پادشه عیب پوش
داور
دین شاه شجاع آن که کرد****روح قدس حلقه امرش به گوش
ای
ملک العرش مرادش بده****و از خطر چشم بدش دار گوش
##285در
عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
در
عهد پادشاه خطابخش جرم پوش****حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
صوفی
ز کنج صومعه با پای خم نشست****تا دید محتسب که سبو می کشد به
دوش
احوال
شیخ و قاضی و شرب الیهودشان****کردم سؤال صبحدم از پیر می
فروش
گفتا
نه گفتنیست سخن گر چه محرمی****درکش زبان و پرده نگه دار و می
بنوش
ساقی
بهار می رسد و وجه می نماند****فکری بکن که خون دل آمد ز غم به
جوش
عشق
است و مفلسی و جوانی و نوبهار****عذرم پذیر و جرم به ذیل
کرم بپوش
تا
چند همچو شمع زبان آوری کنی****پروانه مراد رسید ای محب
خموش
ای
پادشاه صورت و معنی که مثل تو****نادیده هیچ دیده و نشنیده
هیچ گوش
چندان
بمان که خرقه ازرق کند قبول****بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش
##286دوش
با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
دوش
با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش****وز شما پنهان نشاید کرد سر می
فروش
گفت
آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع****سخت می گردد جهان بر
مردمان سخت کوش
وان
گهم درداد جامی کز فروغش بر فلک****زهره در رقص آمد و بربط زنان می
گفت نوش
با دل
خونین لب خندان بیاور همچو جام****نی گرت زخمی رسد آیی
چو چنگ اندر خروش
تا
نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی****گوش نامحرم نباشد جای
پیغام سروش
گوش
کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور****گفتمت چون در حدیثی
گر توانی داشت هوش
در حریم
عشق نتوان زد دم از گفت و شنید****زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود
و گوش
بر
بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست****یا سخن دانسته گو ای
مرد عاقل یا خموش
ساقیا
می ده که رندی های حافظ فهم کرد****آصف صاحب قران جرم بخش عیب
پوش
##287ای
همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
ای
همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش****دلم از عشوه شیرین شکرخای
تو خوش
همچو
گلبرگ طری هست وجود تو لطیف****همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش
شیوه
و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح****چشم و ابروی تو زیبا
قد و بالای تو خوش
هم
گلستان خیالم ز تو پرنقش و نگار****هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش
در ره
عشق که از سیل بلا نیست گذار****کرده ام خاطر خود را به تمنای
تو خوش
شکر
چشم تو چه گویم که بدان بیماری****می کند درد مرا از رخ زیبای
تو خوش
در بیابان
طلب گر چه ز هر سو خطریست****می رود حافظ بی دل به تولای
تو خوش
##288کنار
آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
کنار
آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش****معاشر دلبری
شیرین و ساقی گلعذاری خوش
الا ای
دولتی طالع که قدر وقت می دانی****گوارا بادت این عشرت که
داری روزگاری خوش
هر آن
کس را که در خاطر ز عشق دلبری باریست****سپندی گو بر آتش نه که
دارد کار و باری خوش
عروس
طبع را زیور ز فکر بکر می بندم****بود کز دست ایامم به دست افتد
نگاری خوش
شب
صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان****که مهتابی دل افروز است و
طرف لاله زاری خوش
می
ای در کاسه چشم است ساقی را بنامیزد****که مستی می
کند با عقل و می بخشد خماری خوش
به
غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه****که شنگولان خوش باشت بیاموزند
کاری خوش
##289مجمع
خوبی و لطف است عذار چو مهش
مجمع
خوبی و لطف است عذار چو مهش****لیکنش مهر و وفا نیست خدایا
بدهش
دلبرم
شاهد و طفل است و به بازی روزی****بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
من
همان به که از او نیک نگه دارم دل****که بد و نیک ندیده ست و
ندارد نگهش
بوی
شیر از لب همچون شکرش می آید****گر چه خون می چکد از شیوه
چشم سیهش
چارده
ساله بتی چابک شیرین دارم****که به جان حلقه به گوش است مه
چاردهش
از پی
آن گل نورسته دل ما یا رب****خود کجا شد که ندیدیم در این
چند گهش
یار
دلدار من ار قلب بدین سان شکند****ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان
به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در****صدف سینه حافظ بود آرامگهش
##290دلم
رمیده شد و غافلم من درویش
دلم
رمیده شد و غافلم من درویش****که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
چو بید
بر سر ایمان خویش می لرزم****که دل به دست کمان ابروییست
کافرکیش
خیال
حوصله بحر می پزد هیهات****چه هاست در سر این قطره محال اندیش
بنازم
آن مژه شوخ عافیت کش را****که موج می زندش آب نوش بر سر نیش
ز آستین
طبیبان هزار خون بچکد****گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش
به کوی
میکده گریان و سرفکنده روم****چرا که شرم همی آیدم ز حاصل
خویش
نه
عمر خضر بماند نه ملک اسکندر****نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش
بدان
کمر نرسد دست هر گدا حافظ****خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش
##291ما
آزموده ایم در این شهر بخت خویش
ما
آزموده ایم در این شهر بخت خویش****بیرون کشید باید
از این ورطه رخت خویش
از بس
که دست می گزم و آه می کشم****آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم
ز بلبلی چه خوش آمد که می سرود****گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای
دل تو شاد باش که آن یار تندخو****بسیار تندروی نشیند ز
بخت خویش
خواهی
که سخت و سست جهان بر تو بگذرد****بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خویش
وقت
است کز فراق تو وز سوز اندرون****آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
ای
حافظ ار مراد میسر شدی مدام****جمشید نیز دور نماندی
ز تخت خویش
##292قسم
به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
قسم
به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع****که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
شراب
خانگیم بس می مغانه بیار****حریف باده رسید ای
رفیق توبه وداع
خدای
را به می ام شست و شوی خرقه کنید****که من نمی شنوم بوی
خیر از این اوضاع
ببین
که رقص کنان می رود به ناله چنگ****کسی که رخصه نفرمودی استماع
سماع
به
عاشقان نظری کن به شکر این نعمت****که من غلام مطیعم تو پادشاه
مطاع
به فیض
جرعه جام تو تشنه ایم ولی****نمی کنیم دلیری
نمی دهیم صداع
جبین
و چهره حافظ خدا جدا مکناد****ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع
##293بامدادان
که ز خلوتگه کاخ ابداع
بامدادان
که ز خلوتگه کاخ ابداع****شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع
برکشد
آینه از جیب افق چرخ و در آن****بنماید رخ گیتی به
هزاران انواع
در
زوایای طربخانه جمشید فلک****ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع
چنگ
در غلغله آید که کجا شد منکر****جام در قهقهه آید که کجا شد مناع
وضع
دوران بنگر ساغر عشرت برگیر****که به هر حالتی این است بهین
اوضاع
طره
شاهد دنیی همه بند است و فریب****عارفان بر سر این رشته
نجویند نزاع
عمر
خسرو طلب ار نفع جهان می خواهی****که وجودیست عطابخش کریم
نفاع
مظهر
لطف ازل روشنی چشم امل****جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع
##294در
وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
در
وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع****شب نشین کوی سربازان و
رندانم چو شمع
روز و
شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست****بس که در بیماری هجر
تو گریانم چو شمع
رشته
صبرم به مقراض غمت ببریده شد****همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت
اشک گلگونم نبودی گرم رو****کی شدی روشن به گیتی
راز پنهانم چو شمع
در میان
آب و آتش همچنان سرگرم توست****این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب
هجران مرا پروانه وصلی فرست****ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی
جمال عالم آرای تو روزم چون شب است****با کمال عشق تو در عین نقصانم
چو شمع
کوه
صبرم نرم شد چون موم در دست غمت****تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو
صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو****چهره بنما دلبرا تا جان
برافشانم چو شمع
سرفرازم
کن شبی از وصل خود ای نازنین****تا منور گردد از دیدارت ایوانم
چو شمع
آتش
مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت****آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
##295سحر
به بوی گلستان دمی شدم در باغ
سحر
به بوی گلستان دمی شدم در باغ****که تا چو بلبل بی دل کنم علاج
دماغ
به
جلوه گل سوری نگاه می کردم****که بود در شب تیره به روشنی
چو چراغ
چنان
به حسن و جوانی خویشتن مغرور****که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
گشاده
نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم****نهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ
زبان
کشیده چو تیغی به سرزنش سوسن****دهان گشاده شقایق چو مردم
ایغاغ
یکی
چو باده پرستان صراحی اندر دست****یکی چو ساقی مستان به
کف گرفته ایاغ
نشاط
و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان****که حافظا نبود بر رسول غیر
بلاغ
##296طالع
اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
طالع
اگر مدد دهد دامنش آورم به کف****گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
طرف
کرم ز کس نبست این دل پرامید من****گر چه سخن همی برد قصه من به
هر طرف
از خم
ابروی توام هیچ گشایشی نشد****وه که در این خیال
کج عمر عزیز شد تلف
ابروی
دوست کی شود دست کش خیال من****کس نزده ست از این کمان تیر
مراد بر هدف
چند
به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل****یاد پدر نمی کنند این پسران
ناخلف
من به
خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک****مغبچه ای ز هر طرف می
زندم به چنگ و دف
بی
خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل****مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف
صوفی
شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد****پاردمش دراز باد آن حیوان
خوش علف
حافظ
اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق****بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
##297زبان
خامه ندارد سر بیان فراق
زبان
خامه ندارد سر بیان فراق****وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ
مدت عمرم که بر امید وصال****به سر رسید و نیامد به سر زمان
فراق
سری
که بر سر گردون به فخر می سودم****به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه
باز کنم بال در هوای وصال****که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون
چه چاره که در بحر غم به گردابی****فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی
نماند که کشتی عمر غرقه شود****ز موج شوق تو در بحر بی کران فراق
اگر
به دست من افتد فراق را بکشم****که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
رفیق
خیل خیالیم و همنشین شکیب****قرین آتش هجران
و هم قران فراق
چگونه
دعوی وصلت کنم به جان که شده ست****تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز
شوق دلم شد کباب دور از یار****مدام خون جگر می خورم ز خوان فراق
فلک
چو دید سرم را اسیر چنبر عشق****ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پای
شوق گر این ره به سر شدی حافظ****به دست هجر ندادی کسی
عنان فراق
##298مقام
امن و می بی غش و رفیق شفیق
مقام
امن و می بی غش و رفیق شفیق****گرت مدام میسر شود
زهی توفیق
جهان
و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است****هزار بار من این نکته کرده
ام تحقیق
دریغ
و درد که تا این زمان ندانستم****که کیمیای سعادت رفیق
بود رفیق
به
مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت****که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
بیا
که توبه ز لعل نگار و خنده جام****حکایتیست که عقلش نمی کند تصدیق
اگر
چه موی میانت به چون منی نرسد****خوش است خاطرم از فکر این
خیال دقیق
حلاوتی
که تو را در چه زنخدان است****به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق
اگر
به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب****که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق
به
خنده گفت که حافظ غلام طبع توام****ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق
##299اگر
شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
اگر
شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک****از آن گناه که نفعی رسد به غیر
چه باک
برو
به هر چه تو داری بخور دریغ مخور****که بی دریغ زند روزگار
تیغ هلاک
به
خاک پای تو ای سرو نازپرور من****که روز واقعه پا وامگیرم از سر
خاک
چه
دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری****به مذهب همه کفر طریقت
است امساک
مهندس
فلکی راه دیر شش جهتی****چنان ببست که ره نیست زیر
دیر مغاک
فریب
دختر رز طرفه می زند ره عقل****مباد تا به قیامت خراب طارم تاک
به
راه میکده حافظ خوش از جهان رفتی****دعای اهل دلت باد مونس دل
پاک
##300هزار
دشمنم ار می کنند قصد هلاک
هزار
دشمنم ار می کنند قصد هلاک****گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا
امید وصال تو زنده می دارد****و گر نه هر دمم از هجر توست بیم
هلاک
نفس
نفس اگر از باد نشنوم بویش****زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود
به خواب دو چشم از خیال تو هیهات****بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر
تو زخم زنی به که دیگری مرهم****و گر تو زهر دهی به که دیگری
تریاک
بضرب
سیفک قتلی حیاتنا ابدا****لان روحی قد طاب ان یکون
فداک
عنان
مپیچ که گر می زنی به شمشیرم****سپر کنم سر و دستت ندارم
از فتراک
تو را
چنان که تویی هر نظر کجا بیند****به قدر دانش خود هر کسی
کند ادراک
به
چشم خلق عزیز جهان شود حافظ****که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
#غزل
شماره 301 تا 310
##301ای
دل ریش مرا با لب تو حق نمک
ای
دل ریش مرا با لب تو حق نمک****حق نگه دار که من می روم الله معک
تویی
آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس****ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح
ملک
در
خلوص منت ار هست شکی تجربه کن****کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
گفته
بودی که شوم مست و دو بوست بدهم****وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم
و نه یک
بگشا
پسته خندان و شکرریزی کن****خلق را از دهن خویش مینداز به
شک
چرخ
برهم زنم ار غیر مرادم گردد****من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چون
بر حافظ خویشش نگذاری باری****ای رقیب از بر او یک
دو قدم دورترک
##302خوش
خبر باشی ای نسیم شمال
خوش
خبر باشی ای نسیم شمال****که به ما می رسد زمان وصال
قصة
العشق لا انفصام لها****فصمت ها هنا لسان القال
مالسلمی
و من بذی سلم****این جیراننا و کیف الحال
عفت
الدار بعد عافیه****فاسالوا حالها عن الاطلال
فی
جمال الکمال نلت منی****صرف الله عنک عین کمال
یا
برید الحمی حماک الله****مرحبا مرحبا تعال تعال
عرصه
بزمگاه خالی ماند****از حریفان و جام مالامال
سایه
افکند حالیا شب هجر****تا چه بازند شب روان خیال
ترک
ما سوی کس نمی نگرد****آه از این کبریا و جاه و جلال
حافظا
عشق و صابری تا چند****ناله عاشقان خوش است بنال
##303شممت
روح وداد و شمت برق وصال
شممت
روح وداد و شمت برق وصال****بیا که بوی تو را میرم ای نسیم
شمال
احادیا
بجمال الحبیب قف و انزل****که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق
جمال
حکایت
شب هجران فروگذاشته به****به شکر آن که برافکند پرده روز وصال
بیا
که پرده گلریز هفت خانه چشم****کشیده ایم به تحریر کارگاه
خیال
چو یار
بر سر صلح است و عذر می طلبد****توان گذشت ز جور رقیب در همه حال
بجز خیال
دهان تو نیست در دل تنگ****که کس مباد چو من در پی خیال محال
قتیل
عشق تو شد حافظ غریب ولی****به خاک ما گذری کن که خون مات حلال
##304دارای
جهان نصرت دین خسرو کامل
دارای
جهان نصرت دین خسرو کامل****یحیی بن مظفر ملک عالم عادل
ای
درگه اسلام پناه تو گشاده****بر روی زمین روزنه جان و در دل
تعظیم
تو بر جان و خرد واجب و لازم****انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل
روز
ازل از کلک تو یک قطره سیاهی****بر روی مه افتاد که شد حل
مسائل
خورشید
چو آن خال سیه دید به دل گفت****ای کاج که من بودمی آن
هندوی مقبل
شاها
فلک از بزم تو در رقص و سماع است****دست طرب از دامن این زمزمه مگسل
می
نوش و جهان بخش که از زلف کمندت****شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل
دور
فلکی یک سره بر منهج عدل است****خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
حافظ
قلم شاه جهان مقسم رزق است****از بهر معیشت مکن اندیشه باطل
##305به
وقت گل شدم از توبه شراب خجل
به
وقت گل شدم از توبه شراب خجل****که کس مباد ز کردار ناصواب خجل
صلاح ما
همه دام ره است و من زین بحث****نیم ز شاهد و ساقی به هیچ
باب خجل
بود
که یار نرنجد ز ما به خلق کریم****که از سؤال ملولیم و از جواب
خجل
ز خون
که رفت شب دوش از سراچه چشم****شدیم در نظر ره روان خواب خجل
رواست
نرگس مست ار فکند سر در پیش****که شد ز شیوه آن چشم پرعتاب خجل
تویی
که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا****که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل
حجاب
ظلمت از آن بست آب خضر که گشت****ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل
##306اگر
به کوی تو باشد مرا مجال وصول
اگر
به کوی تو باشد مرا مجال وصول****رسد به دولت وصل تو کار من به اصول
قرار
برده ز من آن دو نرگس رعنا****فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول
چو بر
در تو من بی نوای بی زر و زور****به هیچ باب ندارم ره
خروج و دخول
کجا
روم چه کنم چاره از کجا جویم****که گشته ام ز غم و جور روزگار ملول
من
شکسته بدحال زندگی یابم****در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول
خرابتر
ز دل من غم تو جای نیافت****که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول
دل از
جواهر مهرت چو صیقلی دارد****بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول
چه
جرم کرده ام ای جان و دل به حضرت تو****که طاعت من بی دل نمی
شود مقبول
به
درد عشق بساز و خموش کن حافظ****رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
##307هر
نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل
هر
نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل****هر کو شنید گفتا لله در
قائل
تحصیل
عشق و رندی آسان نمود اول****آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج
بر سر دار این نکته خوش سراید****از شافعی نپرسند امثال این
مسائل
گفتم
که کی ببخشی بر جان ناتوانم****گفت آن زمان که نبود جان در میانه
حائل
دل
داده ام به یاری شوخی کشی نگاری****مرضیة
السجایا محمودة الخصائل
در عین
گوشه گیری بودم چو چشم مستت****و اکنون شدم به مستان چون ابروی
تو مایل
از آب
دیده صد ره طوفان نوح دیدم****و از لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل
ای
دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است****یا رب ببینم آن را در گردنت
حمایل
##308ای
رخت چون خلد و لعلت سلسبیل
ای
رخت چون خلد و لعلت سلسبیل****سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
سبزپوشان
خطت بر گرد لب****همچو مورانند گرد سلسبیل
ناوک چشم
تو در هر گوشه ای****همچو من افتاده دارد صد قتیل
یا
رب این آتش که در جان من است****سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
من نمی
یابم مجال ای دوستان****گر چه دارد او جمالی بس جمیل
پای
ما لنگ است و منزل بس دراز****دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حافظ
از سرپنجه عشق نگار****همچو مور افتاده شد در پای پیل
شاه
عالم را بقا و عز و ناز****باد و هر چیزی که باشد زین قبیل
##309عشقبازی
و جوانی و شراب لعل فام
عشقبازی
و جوانی و شراب لعل فام****مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
ساقی
شکردهان و مطرب شیرین سخن****همنشینی نیک کردار و
ندیمی نیک نام
شاهدی
از لطف و پاکی رشک آب زندگی****دلبری در حسن و خوبی غیرت
ماه تمام
بزمگاهی
دل نشان چون قصر فردوس برین****گلشنی پیرامنش چون روضه
دارالسلام
صف نشینان
نیکخواه و پیشکاران باادب****دوستداران صاحب اسرار و حریفان
دوستکام
باده
گلرنگ تلخ تیز خوش خوار سبک****نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام
غمزه
ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ****زلف جانان از برای
صید دل گسترده دام
نکته
دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن****بخشش آموزی جهان
افروز چون حاجی قوام
هر که
این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه****وان که این مجلس
نجوید زندگی بر وی حرام
##310مرحبا
طایر فرخ پی فرخنده پیام
مرحبا
طایر فرخ پی فرخنده پیام****خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه
کدام
یا
رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد****که از او خصم به دام آمد و معشوقه به
کام
ماجرای
من و معشوق مرا پایان نیست****هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
گل ز
حد برد تنعم نفسی رخ بنما****سرو می نازد و خوش نیست خدا را
بخرام
زلف
دلدار چو زنار همی فرماید****برو ای شیخ که شد بر تن ما
خرقه حرام
مرغ
روحم که همی زد ز سر سدره صفیر****عاقبت دانه خال تو فکندش در دام
چشم بیمار
مرا خواب نه درخور باشد****من له یقتل داء دنف کیف ینام
تو
ترحم نکنی بر من مخلص گفتم****ذاک دعوای و ها انت و تلک الایام
حافظ
ار میل به ابروی تو دارد شاید****جای در گوشه محراب کنند
اهل کلام
##311عاشق
روی جوانی خوش نوخاسته ام
عاشق
روی جوانی خوش نوخاسته ام****و از خدا دولت این غم به دعا خواسته
ام
عاشق
و رند و نظربازم و می گویم فاش****تا بدانی که به چندین
هنر آراسته ام
شرمم
از خرقه آلوده خود می آید****که بر او وصله به صد شعبده پیراسته
ام
خوش
بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز****هم بدین کار
کمربسته و برخاسته ام
با چنین
حیرتم از دست بشد صرفه کار****در غم افزوده ام آنچ از دل و جان کاسته ام
همچو
حافظ به خرابات روم جامه قبا****بو که در بر کشد آن دلبر نوخاسته ام
##312بشری
اذ السلامة حلت بذی سلم
بشری
اذ السلامة حلت بذی سلم****لله حمد معترف غایه النع
آن
خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد****تا جان فشانمش چو زر و سیم در
قدم
از
بازگشت شاه در این طرفه منزل است****آهنگ خصم او به سراپرده عدم
پیمان
شکن هرآینه گردد شکسته حال****ان العهود عند ملیک النهی ذمم
می
جست از سحاب امل رحمتی ولی****جز دیده اش معاینه بیرون
نداد نم
در نیل
غم فتاد سپهرش به طنز گفت****ان قد ندمت و ما ینفع الندم
ساقی
چو یار مه رخ و از اهل راز بود****حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه
هم
##313بازآی
ساقیا که هواخواه خدمتم
بازآی
ساقیا که هواخواه خدمتم****مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم
زان
جا که فیض جام سعادت فروغ توست****بیرون شدی نمای ز ظلمات
حیرتم
هر چند
غرق بحر گناهم ز صد جهت****تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
عیبم
مکن به رندی و بدنامی ای حکیم****کاین بود سرنوشت ز
دیوان قسمتم
می
خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار****این موهبت رسید ز
میراث فطرتم
من کز
وطن سفر نگزیدم به عمر خویش****در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
دریا
و کوه در ره و من خسته و ضعیف****ای خضر پی خجسته مدد کن به
همتم
دورم
به صورت از در دولتسرای تو****لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
حافظ
به پیش چشم تو خواهد سپرد جان****در این خیالم ار بدهد عمر
مهلتم
##314دوش
بیماری چشم تو ببرد از دستم
دوش بیماری
چشم تو ببرد از دستم****لیکن از لطف لبت صورت جان می بستم
عشق
من با خط مشکین تو امروزی نیست****دیرگاه است کز این
جام هلالی مستم
از
ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور****در سر کوی تو از پای
طلب ننشستم
عافیت
چشم مدار از من میخانه نشین****که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم
در ره
عشق از آن سوی فنا صد خطر است****تا نگویی که چو عمرم به سر آمد
رستم
بعد
از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود****چون به محبوب کمان ابروی
خود پیوستم
بوسه
بر درج عقیق تو حلال است مرا****که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم
صنمی
لشکریم غارت دل کرد و برفت****آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم
رتبت
دانش حافظ به فلک برشده بود****کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم
##315به
غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم
به غیر
از آن که بشد دین و دانش از دستم****بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم
اگر
چه خرمن عمرم غم تو داد به باد****به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
چو
ذره گر چه حقیرم ببین به دولت عشق****که در هوای رخت چون به مهر
پیوستم
بیار
باده که عمریست تا من از سر امن****به کنج عافیت از بهر عیش
ننشستم
اگر ز
مردم هشیاری ای نصیحتگو****سخن به خاک میفکن چرا که
من مستم
چگونه
سر ز خجالت برآورم بر دوست****که خدمتی به سزا برنیامد از دستم
بسوخت
حافظ و آن یار دلنواز نگفت****که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم
##316زلف
بر باد مده تا ندهی بر بادم
زلف
بر باد مده تا ندهی بر بادم****ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می
مخور با همه کس تا نخورم خون جگر****سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف
را حلقه مکن تا نکنی دربندم****طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار
بیگانه مشو تا نبری از خویشم****غم اغیار مخور تا نکنی
ناشادم
رخ
برافروز که فارغ کنی از برگ گلم****قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر
جمع مشو ور نه بسوزی ما را****یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره
شهر مشو تا ننهم سر در کوه****شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم
کن بر من مسکین و به فریادم رس****تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ
از جور تو حاشا که بگرداند روی****من از آن روز که دربند توام آزادم
##317فاش
می گویم و از گفته خود دلشادم
فاش می
گویم و از گفته خود دلشادم****بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر
گلشن قدسم چه دهم شرح فراق****که در این دامگه حادثه چون افتادم
من
ملک بودم و فردوس برین جایم بود****آدم آورد در این دیر
خراب آبادم
سایه
طوبی و دلجویی حور و لب حوض****به هوای سر کوی تو
برفت از یادم
نیست
بر لوح دلم جز الف قامت دوست****چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب
بخت مرا هیچ منجم نشناخت****یا رب از مادر گیتی به چه
طالع زادم
تا
شدم حلقه به گوش در میخانه عشق****هر دم آید غمی از نو به مبارک
بادم
می
خورد خون دلم مردمک دیده سزاست****که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک
کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک****ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
##318مرا
می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
مرا می
بینی و هر دم زیادت می کنی دردم****تو را می
بینم و میلم زیادت می شود هر دم
به
سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری****به درمانم نمی
کوشی نمی دانی مگر دردم
نه
راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی****گذاری
آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم
دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم****که بر خاکم روان گردی بگیرد
دامنت گردم
فرورفت
از غم عشقت دمم دم می دهی تا کی****دمار از من برآوردی نمی
گویی برآوردم
شبی
دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم****رخت می دیدم
و جامی هلالی باز می خوردم
کشیدم
در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت****نهادم بر لبت لب را و جان و دل
فدا کردم
تو
خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده****چو گرمی از تو می
بینم چه باک از خصم دم سردم
##319سال
ها پیروی مذهب رندان کردم
سال
ها پیروی مذهب رندان کردم****تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
من به
سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه****قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
سایه
ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان****که من این خانه به سودای
تو ویران کردم
توبه
کردم که نبوسم لب ساقی و کنون****می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم
در
خلاف آمد عادت بطلب کام که من****کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نقش
مستوری و مستی نه به دست من و توست****آن چه سلطان ازل گفت بکن آن
کردم
دارم
از لطف ازل جنت فردوس طمع****گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
این
که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت****اجر صبریست که در کلبه احزان
کردم
صبح خیزی
و سلامت طلبی چون حافظ****هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
گر به
دیوان غزل صدرنشینم چه عجب****سال ها بندگی صاحب دیوان
کردم
##320دیشب
به سیل اشک ره خواب می زدم
دیشب
به سیل اشک ره خواب می زدم****نقشی به یاد خط تو بر آب می
زدم
ابروی
یار در نظر و خرقه سوخته****جامی به یاد گوشه محراب می
زدم
هر
مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست****بازش ز طره تو به مضراب می زدم
روی
نگار در نظرم جلوه می نمود****وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
چشمم
به روی ساقی و گوشم به قول چنگ****فالی به چشم و گوش در این
باب می زدم
نقش خیال
روی تو تا وقت صبحدم****بر کارگاه دیده بی خواب می زدم
ساقی
به صوت این غزلم کاسه می گرفت****می گفتم این سرود و می
ناب می زدم
خوش
بود وقت حافظ و فال مراد و کام****بر نام عمر و دولت احباب می زدم
#غزل
شماره 321 تا 330
##321هر
چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر
چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم****هر گه که یاد روی تو کردم
جوان شدم
شکر
خدا که هر چه طلب کردم از خدا****بر منتهای همت خود کامران شدم
ای
گلبن جوان بر دولت بخور که من****در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
اول ز
تحت و فوق وجودم خبر نبود****در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
قسمت
حوالتم به خرابات می کند****هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
آن
روز بر دلم در معنی گشوده شد****کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
در
شاهراه دولت سرمد به تخت بخت****با جام می به کام دل دوستان شدم
از آن
زمان که فتنه چشمت به من رسید****ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
من پیر
سال و ماه نیم یار بی وفاست****بر من چو عمر می گذرد پیر
از آن شدم
دوشم
نوید داد عنایت که حافظا****بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
##322خیال
نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
خیال
نقش تو در کارگاه دیده کشیدم****به صورت تو نگاری ندیدم و
نشنیدم
اگر
چه در طلبت همعنان باد شمالم****به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم
امید
در شب زلفت به روز عمر نبستم****طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم
به
شوق چشمه نوشت چه قطره ها که فشاندم****ز لعل باده فروشت چه عشوه ها که خریدم
ز
غمزه بر دل ریشم چه تیر ها که گشادی****ز غصه بر سر کویت
چه بارها که کشیدم
ز کوی
یار بیار ای نسیم صبح غباری****که بوی خون دل
ریش از آن تراب شنیدم
گناه
چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه****که من چو آهوی وحشی ز آدمی
برمیدم
چو
غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی****که پرده بر دل خونین
به بوی او بدریدم
به
خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ****که بی رخ تو فروغ از چراغ
دیده ندیدم
##323ز
دست کوته خود زیر بارم
ز دست
کوته خود زیر بارم****که از بالابلندان شرمسارم
مگر
زنجیر مویی گیردم دست****وگر نه سر به شیدایی
برآرم
ز چشم
من بپرس اوضاع گردون****که شب تا روز اختر می شمارم
بدین
شکرانه می بوسم لب جام****که کرد آگه ز راز روزگارم
اگر
گفتم دعای می فروشان****چه باشد حق نعمت می گزارم
من از
بازوی خود دارم بسی شکر****که زور مردم آزاری ندارم
سری
دارم چو حافظ مست لیکن****به لطف آن سری امیدوارم
##324گر
چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
گر چه
افتاد ز زلفش گرهی در کارم****همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم
به
طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام****خون دل عکس برون می دهد از
رخسارم
پرده
مطربم از دست برون خواهد برد****آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم
پاسبان
حرم دل شده ام شب همه شب****تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
منم
آن شاعر ساحر که به افسون سخن****از نی کلک همه قند و شکر می بارم
دیده
بخت به افسانه او شد در خواب****کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
چون
تو را در گذر ای یار نمی یارم دید****با که گویم
که بگوید سخنی با یارم
دوش می
گفت که حافظ همه روی است و ریا****بجز از خاک درش با که بود بازارم
##325گر
دست دهد خاک کف پای نگارم
گر
دست دهد خاک کف پای نگارم****بر لوح بصر خط غباری بنگارم
بر بوی
کنار تو شدم غرق و امید است****از موج سرشکم که رساند به کنارم
پروانه
او گر رسدم در طلب جان****چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم
امروز
مکش سر ز وفای من و اندیش****زان شب که من از غم به دعا دست برآرم
زلفین
سیاه تو به دلداری عشاق****دادند قراری و ببردند قرارم
ای
باد از آن باده نسیمی به من آور****کان بوی شفابخش بود دفع
خمارم
گر
قلب دلم را ننهد دوست عیاری****من نقد روان در دمش از دیده
شمارم
دامن
مفشان از من خاکی که پس از من****زین در نتواند که برد باد غبارم
حافظ لب
لعلش چو مرا جان عزیز است****عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
##326در
نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
در
نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم****کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
عاشق
و رندم و میخواره به آواز بلند****وین همه منصب از آن حور پریوش
دارم
گر تو
زین دست مرا بی سر و سامان داری****من به آه سحرت زلف مشوش دارم
گر چنین
چهره گشاید خط زنگاری دوست****من رخ زرد به خونابه منقش دارم
گر به
کاشانه رندان قدمی خواهی زد****نقل شعر شکرین و می بی
غش دارم
ناوک
غمزه بیار و رسن زلف که من****جنگ ها با دل مجروح بلاکش دارم
حافظا
چون غم و شادی جهان در گذر است****بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
##327مرا
عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
مرا
عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم****هواداران کویش را چو جان خویشتن
دارم
صفای
خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم****فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
به
کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل****چه فکر از خبث بدگویان میان
انجمن دارم
مرا
در خانه سروی هست کاندر سایه قدش****فراغ از سرو بستانی و شمشاد
چمن دارم
گرم
صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند****بحمد الله و المنه بتی
لشکرشکن دارم
سزد
کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی****چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن
دارم
الا ای
پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه****که من در ترک پیمانه دلی
پیمان شکن دارم
خدا
را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه****که من با لعل
خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در
گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله****نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن
دارم
به
رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن****چه غم دارم که در عالم
قوام الدین حسن دارم
##328من
که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
من که
باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم****لطف ها می کنی ای خاک درت تاج
سرم
دلبرا
بنده نوازیت که آموخت بگو****که من این ظن به رقیبان تو هرگز
نبرم
همتم
بدرقه راه کن ای طایر قدس****که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای
نسیم سحری بندگی من برسان****که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم
آن روز کز این مرحله بربندم بار****و از سر کوی تو پرسند رفیقان
خبرم
حافظا
شاید اگر در طلب گوهر وصل****دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه
خورم
پایه
نظم بلند است و جهان گیر بگو****تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم
##329جوزا
سحر نهاد حمایل برابرم
جوزا
سحر نهاد حمایل برابرم****یعنی غلام شاهم و سوگند می خورم
ساقی
بیا که از مدد بخت کارساز****کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
جامی
بده که باز به شادی روی شاه****پیرانه سر هوای جوانیست
در سرم
راهم
مزن به وصف زلال خضر که من****از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم
شاها
اگر به عرش رسانم سریر فضل****مملوک این جنابم و مسکین این
درم
من
جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال****کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم
ور
باورت نمی کند از بنده این حدیث****از گفته کمال دلیلی
بیاورم
گر
برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر****آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
منصور
بن مظفر غازیست حرز من****و از این خجسته نام بر اعدا مظفرم
عهد
الست من همه با عشق شاه بود****و از شاهراه عمر بدین عهد بگذرم
گردون
چو کرد نظم ثریا به نام شاه****من نظم در چرا نکنم از که کمترم
شاهین
صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه****کی باشد التفات به صید کبوترم
ای
شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود****در سایه تو ملک فراغت میسرم
شعرم به یمن
مدح
تو صد ملک دل گشاد****گویی که تیغ توست زبان سخنورم
بر
گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح****نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم
بوی
تو می شنیدم و بر یاد روی تو****دادند ساقیان طرب یک
دو ساغرم
مستی
به آب یک دو عنب وضع بنده نیست****من سالخورده پیر خرابات پرورم
با سیر
اختر فلکم داوری بسیست****انصاف شاه باد در این قصه یاورم
شکر
خدا که باز در این اوج بارگاه****طاووس عرش می شنود صیت شهپرم
نامم
ز کارخانه عشاق محو باد****گر جز محبت تو بود شغل دیگرم
شبل
الاسد به صید دلم حمله کرد و من****گر لاغرم وگرنه شکار غضنفرم
ای
عاشقان روی تو از ذره بیشتر****من کی رسم به وصل تو کز ذره
کمترم
بنما
به من که منکر حسن رخ تو کیست****تا دیده اش به گزلک غیرت
برآورم
بر من
فتاد سایه خورشید سلطنت****و اکنون فراغت است ز خورشید خاورم
مقصود
از این معامله بازارتیزی است****نی جلوه می فروشم و
نی عشوه می خرم
##330تو
همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تو
همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم****تبسمی کن و جان بین که چون همی
سپرم
چنین
که در دل من داغ زلف سرکش توست****بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
بر
آستان مرادت گشاده ام در چشم****که یک نظر فکنی خود فکندی از
نظرم
چه
شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله****که روز بی کسی
آخر نمی روی ز سرم
غلام
مردم چشمم که با سیاه دلی****هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر
نظر بت ما جلوه می کند لیکن****کس این کرشمه نبیند که من
همی نگرم
به
خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد****ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
#غزل
شماره 331 تا 340
##331به
تیغم گر کشد دستش نگیرم
به تیغم
گر کشد دستش نگیرم****وگر تیرم زند منت پذیرم
کمان
ابرویت را گو بزن تیر****که پیش دست و بازویت بمیرم
غم گیتی
گر از پایم درآرد****بجز ساغر که باشد دستگیرم
برآی
ای آفتاب صبح امید****که در دست شب هجران اسیرم
به فریادم
رس ای پیر خرابات****به یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی
تو خوردم دوش سوگند****که من از پای تو سر بر نگیرم
بسوز
این خرقه تقوا تو حافظ****که گر آتش شوم در وی نگیرم
##332مزن
بر دل ز نوک غمزه تیر
مزن
بر دل ز نوک غمزه تیرم****که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب
حسن در حد کمال است****زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چو
طفلان تا کی ای زاهد فریبی****به سیب بوستان و شهد
و شیرم
چنان
پر شد فضای سینه از دوست****که فکر خویش گم شد از ضمیرم
قدح
پر کن که من در دولت عشق****جوان بخت جهانم گر چه پیرم
قراری
بسته ام با می فروشان****که روز غم بجز ساغر نگیرم
مبادا
جز حساب مطرب و می****اگر نقشی کشد کلک دبیرم
در این
غوغا که کس کس را نپرسد****من از پیر مغان منت پذیرم
خوشا
آن دم کز استغنای مستی****فراغت باشد از شاه و وزیرم
من آن
مرغم که هر شام و سحرگاه****ز بام عرش می آید صفیرم
چو
حافظ گنج او در سینه دارم****اگر چه مدعی بیند حقیرم
##333نماز
شام غریبان چو گریه آغازم
نماز
شام غریبان چو گریه آغازم****به مویه های غریبانه
قصه پردازم
به یاد
یار و دیار آن چنان بگریم زار****که از جهان ره و رسم سفر
براندازم
من از
دیار حبیبم نه از بلاد غریب****مهیمنا به رفیقان
خود رسان بازم
خدای
را مددی ای رفیق ره تا من****به کوی میکده دیگر
علم برافرازم
خرد ز
پیری من کی حساب برگیرد****که باز با صنمی طفل عشق
می بازم
بجز
صبا و شمالم نمی شناسد کس****عزیز من که بجز باد نیست دمسازم
هوای
منزل یار آب زندگانی ماست****صبا بیار نسیمی ز خاک
شیرازم
سرشکم
آمد و عیبم بگفت روی به روی****شکایت از که کنم خانگیست
غمازم
ز چنگ
زهره شنیدم که صبحدم می گفت****غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
##334گر
دست رسد در سر زلفین تو بازم
گر
دست رسد در سر زلفین تو بازم****چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم
زلف
تو مرا عمر دراز است ولی نیست****در دست سر مویی از آن
عمر درازم
پروانه
راحت بده ای شمع که امشب****از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم
آن دم
که به یک خنده دهم جان چو صراحی****مستان تو خواهم که گزارند نمازم
چون نیست
نماز من آلوده نمازی****در میکده زان کم نشود سوز و گدازم
در
مسجد و میخانه خیالت اگر آید****محراب و کمانچه ز دو ابروی
تو سازم
گر
خلوت ما را شبی از رخ بفروزی****چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم
محمود
بود عاقبت کار در این راه****گر سر برود در سر سودای ایازم
حافظ
غم دل با که بگویم که در این دور****جز جام نشاید که بود محرم
رازم
##335در
خرابات مغان گر گذر افتد بازم
در
خرابات مغان گر گذر افتد بازم****حاصل خرقه و سجاده روان دربازم
حلقه
توبه گر امروز چو زهاد زنم****خازن میکده فردا نکند در بازم
ور چو
پروانه دهد دست فراغ بالی****جز بدان عارض شمعی نبود پروازم
صحبت
حور نخواهم که بود عین قصور****با خیال تو اگر با دگری پردازم
سر
سودای تو در سینه بماندی پنهان****چشم تردامن اگر فاش نگردی
رازم
مرغ
سان از قفس خاک هوایی گشتم****به هوایی که مگر صید
کند شهبازم
همچو
چنگ ار به کناری ندهی کام دلم****از لب خویش چو نی یک
نفسی بنوازم
ماجرای
دل خون گشته نگویم با کس****زان که جز تیغ غمت نیست کسی
دمسازم
گر به
هر موی سری بر تن حافظ باشد****همچو زلفت همه را در قدمت اندازم
##336مژده
وصل تو کو کز سر جان برخیزم
مژده
وصل تو کو کز سر جان برخیزم****طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به
ولای تو که گر بنده خویشم خوانی****از سر خواجگی کون و
مکان برخیزم
یا
رب از ابر هدایت برسان بارانی****پیشتر زان که چو گردی ز
میان برخیزم
بر سر
تربت من با می و مطرب بنشین****تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز
و بالا بنما ای بت شیرین حرکات****کز سر جان و جهان دست فشان
برخیزم
گر چه
پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش****تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
روز
مرگم نفسی مهلت دیدار بده****تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم
##337چرا
نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا
نه در پی عزم دیار خود باشم****چرا نه خاک سر کوی یار خود
باشم
غم غریبی
و غربت چو بر نمی تابم****به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز
محرمان سراپرده وصال شوم****ز بندگان خداوندگار خود باشم
چو
کار عمر نه پیداست باری آن اولی****که روز واقعه پیش نگار
خود باشم
ز دست
بخت گران خواب و کار بی سامان****گرم بود گله ای رازدار خود باشم
همیشه
پیشه من عاشقی و رندی بود****دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود
که لطف ازل رهنمون شود حافظ****وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
##338من
دوستدار روی خوش و موی دلکشم
من
دوستدار روی خوش و موی دلکشم****مدهوش چشم مست و می صاف بی
غشم
گفتی
ز سر عهد ازل یک سخن بگو****آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من
آدم بهشتیم اما در این سفر****حالی اسیر عشق جوانان مه
وشم
در
عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز****استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز
معدن لب لعل است و کان حسن****من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس
که چشم مست در این شهر دیده ام****حقا که می نمی خورم
اکنون و سرخوشم
شهریست
پر کرشمه حوران ز شش جهت****چیزیم نیست ور نه خریدار هر
ششم
بخت
ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست****گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
حافظ
عروس طبع مرا جلوه آرزوست****آیینه ای ندارم از آن آه می
کشم
##339خیال
روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
خیال
روی تو چون بگذرد به گلشن چشم****دل از پی نظر آید به سوی
روزن چشم
سزای
تکیه گهت منظری نمی بینم****منم ز عالم و این گوشه
معین چشم
بیا
که لعل و گهر در نثار مقدم تو****ز گنج خانه دل می کشم به روزن چشم
سحر
سرشک روانم سر خرابی داشت****گرم نه خون جگر می گرفت دامن چشم
نخست
روز که دیدم رخ تو دل می گفت****اگر رسد خللی خون من به گردن
چشم
به بوی
مژده وصل تو تا سحر شب دوش****به راه باد نهادم چراغ روشن چشم
به
مردمی که دل دردمند حافظ را****مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم
##340من
که از آتش دل چون خم می در جوشم
من که
از آتش دل چون خم می در جوشم****مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم
قصد
جان است طمع در لب جانان کردن****تو مرا بین که در این کار به جان می
کوشم
من کی
آزاد شوم از غم دل چون هر دم****هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
حاش
لله که نیم معتقد طاعت خویش****این قدر هست که گه گه قدحی
می نوشم
هست
امیدم که علیرغم عدو روز جزا****فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم
روضه رضوان به دو گندم بفروخت****من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
خرقه
پوشی من از غایت دین داری نیست****پرده ای بر
سر صد عیب نهان می پوشم
من که
خواهم که ننوشم بجز از راوق خم****چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم
گر از
این دست زند مطرب مجلس ره عشق****شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
#غزل
شماره 341 تا 350
##341گر
من از سرزنش مدعیان اندیشم
گر من
از سرزنش مدعیان اندیشم****شیوه مستی و رندی نرود
از پیشم
زهد
رندان نو آموخته راهی بدهیست****من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
شاه
شوریده سران خوان من بی سامان را****زان که در کم خردی از همه
عالم بیشم
بر جبین
نقش کن از خون دل من خالی****تا بدانند که قربان تو کافرکیشم
اعتقادی
بنما و بگذر بهر خدا****تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم
شعر
خونبار من ای باد بدان یار رسان****که ز مژگان سیه بر رگ جان زد
نیشم
من
اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس****حافظ راز خود و عارف وقت خویشم
##342حجاب
چهره جان می شود غبار تنم
حجاب
چهره جان می شود غبار تنم****خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین
قفس نه سزای چو من خوش الحانیست****روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان
نشد که چرا آمدم کجا رفتم****دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه
طوف کنم در فضای عالم قدس****که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
اگر ز
خون دلم بوی شوق می آید****عجب مدار که همدرد نافه ختنم
طراز
پیرهن زرکشم مبین چون شمع****که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا
و هستی حافظ ز پیش او بردار****که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
##343چل
سال بیش رفت که من لاف می زنم
چل
سال بیش رفت که من لاف می زنم****کز چاکران پیر مغان کمترین
منم
هرگز
به یمن عاطفت پیر می فروش****ساغر تهی نشد ز می صاف
روشنم
از
جاه عشق و دولت رندان پاکباز****پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم
در
شان من به دردکشی ظن بد مبر****کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم
شهباز
دست پادشهم این چه حالت است****کز یاد برده اند هوای نشیمنم
حیف
است بلبلی چو من اکنون در این قفس****با این لسان عذب که خامش
چو سوسنم
آب و
هوای فارس عجب سفله پرور است****کو همرهی که خیمه از این
خاک برکنم
حافظ
به زیر خرقه قدح تا به کی کشی****در بزم خواجه پرده ز کارت
برافکنم
تورانشه
خجسته که در من یزید فضل****شد منت مواهب او طوق گردنم
##344عمریست
تا من در طلب هر روز گامی می زنم
عمریست
تا من در طلب هر روز گامی می زنم****دست شفاعت هر زمان در نیک
نامی می زنم
بی
ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود****دامی به راهی می نهم
مرغی به دامی می زنم
اورنگ
کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو****حالی من اندر عاشقی داو تمامی
می زنم
تا بو
که یابم آگهی از سایه سرو سهی****گلبانگ عشق از هر طرف بر
خوش خرامی می زنم
هر
چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل****نقش خیالی می کشم فال
دوامی می زنم
دانم
سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را****این آه خون افشان که من هر صبح و
شامی می زنم
با آن
که از وی غایبم و از می چو حافظ تایبم****در مجلس روحانیان
گه گاه جامی می زنم
##345بی
تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
بی
تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم****زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
آه کز
طعنه بدخواه ندیدم رویت****نیست چون آینه ام روی ز
آهن چه کنم
برو ای
ناصح و بر دردکشان خرده مگیر****کارفرمای قدر می کند این
من چه کنم
برق غیرت
چو چنین می جهد از مکمن غیب****تو بفرما که من سوخته خرمن چه
کنم
شاه
ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت****دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم
مددی
گر به چراغی نکند آتش طور****چاره تیره شب وادی ایمن چه
کنم
حافظا
خلد برین خانه موروث من است****اندر این منزل ویرانه نشیمن
چه کنم
##346من
نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
من نه
آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم****محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که
عیب توبه کاران کرده باشم بارها****توبه از می وقت گل دیوانه
باشم گر کنم
عشق
دردانه ست و من غواص و دریا میکده****سر فروبردم در آن جا تا کجا سر
برکنم
لاله
ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق****داوری دارم بسی یا
رب که را داور کنم
بازکش
یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من****تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر
کنم
من که
از یاقوت و لعل اشک دارم گنج ها****کی نظر در فیض خورشید
بلنداختر کنم
چون
صبا مجموعه گل را به آب لطف شست****کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
عهد و
پیمان فلک را نیست چندان اعتبار****عهد با پیمانه بندم شرط با
ساغر کنم
من که
دارم در گدایی گنج سلطانی به دست****کی طمع در گردش گردون
دون پرور کنم
گر چه
گرد آلود فقرم شرم باد از همتم****گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
عاشقان
را گر در آتش می پسندد لطف دوست****تنگ چشمم گرنظر در چشمه کوثر کنم
دوش
لعلش عشوه ای می داد حافظ را ولی****من نه آنم کز وی این
افسانه ها باور کنم
##347صنما
با غم عشق تو چه تدبیر کنم
صنما
با غم عشق تو چه تدبیر کنم****تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه
از آن شد که نصیحت شنود****مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آن چه
در مدت هجر تو کشیدم هیهات****در یکی نامه محال است که
تحریر کنم
با سر
زلف تو مجموع پریشانی خود****کو مجالی که سراسر همه تقریر
کنم
آن
زمان کآرزوی دیدن جانم باشد****در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر
بدانم که وصال تو بدین دست دهد****دین و دل را همه دربازم و توفیر
کنم
دور
شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی****من نه آنم که دگر گوش به
تزویر کنم
نیست
امید صلاحی ز فساد حافظ****چون که تقدیر چنین است چه تدبیر
کنم
##348دیده
دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
دیده
دریا کنم و صبر به صحرا فکنم****و اندر این کار دل خویش به دریا
فکنم
از دل
تنگ گنهکار برآرم آهی****کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مایه
خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست****می کنم جهد که خود را مگر آن جا
فکنم
بگشا
بند قبا ای مه خورشیدکلاه****تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم
خورده
ام تیر فلک باده بده تا سرمست****عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم
جرعه
جام بر این تخت روان افشانم****غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
حافظا
تکیه بر ایام چو سهو است و خطا****من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
##349دوش
سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
دوش
سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم****گفت کو زنجیر تا تدبیر
این مجنون کنم
قامتش
را سرو گفتم سر کشید از من به خشم****دوستان از راست می رنجد نگارم
چون کنم
نکته
ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار****عشوه ای فرمای تا من طبع را
موزون کنم
زردرویی
می کشم زان طبع نازک بی گناه****ساقیا جامی بده تا چهره
را گلگون کنم
ای
نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی****ربع را برهم زنم اطلال
را جیحون کنم
من که
ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست****صد گدای همچو خود را بعد
از این قارون کنم
ای
مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن****تا دعای دولت آن حسن روزافزون
کنم
##350به
عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
به
عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم****بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم
سخن
درست بگویم نمی توانم دید****که می خورند حریفان و
من نظاره کنم
چو
غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه****پیاله گیرم و از شوق جامه
پاره کنم
به
دور لاله دماغ مرا علاج کنید****گر از میانه بزم طرب کناره کنم
ز روی
دوست مرا چون گل مراد شکفت****حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم
گدای
میکده ام لیک وقت مستی بین****که ناز بر فلک و حکم بر
ستاره کنم
مرا
که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی****چرا ملامت رند شرابخواره کنم
به
تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی****ز سنبل و سمنش ساز طوق و یاره
کنم
ز
باده خوردن پنهان ملول شد حافظ****به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم
#غزل
شماره 351 تا 360
##351حاشا
که من به موسم گل ترک می کنم
حاشا
که من به موسم گل ترک می کنم****من لاف عقل می زنم این کار کی
کنم
مطرب کجاست
تا همه محصول زهد و علم****در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم
از قیل
و قال مدرسه حالی دلم گرفت****یک چند نیز خدمت معشوق و می
کنم
کی
بود در زمانه وفا جام می بیار****تا من حکایت جم و کاووس کی
کنم
از
نامه سیاه نترسم که روز حشر****با فیض لطف او صد از این نامه طی
کنم
کو پیک
صبح تا گله های شب فراق****با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم
این
جان عاریت که به حافظ سپرد دوست****روزی رخش ببینم و تسلیم
وی کنم
##352روزگاری
شد که در میخانه خدمت می کنم
روزگاری
شد که در میخانه خدمت می کنم****در لباس فقر کار اهل دولت می
کنم
تا کی
اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام****در کمینم و انتظار وقت فرصت می
کنم
واعظ
ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن****در حضورش نیز می
گویم نه غیبت می کنم
با
صبا افتان و خیزان می روم تا کوی دوست****و از رفیقان ره
استمداد همت می کنم
خاک
کویت زحمت ما برنتابد بیش از این****لطف ها کردی بتا تخفیف
زحمت می کنم
زلف
دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلاست****یاد دار ای دل که چندینت
نصیحت می کنم
دیده
بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش****زین دلیری
ها که من در کنج خلوت می کنم
حافظم
در مجلسی دردی کشم در محفلی****بنگر این شوخی که
چون با خلق صنعت می کنم
##353من
ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم
من
ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم****صد بار توبه کردم و دیگر نمی
کنم
باغ
بهشت و سایه طوبی و قصر و حور****با خاک کوی دوست برابر نمی
کنم
تلقین
و درس اهل نظر یک اشارت است****گفتم کنایتی و مکرر نمی
کنم
هرگز
نمی شود ز سر خود خبر مرا****تا در میان میکده سر بر نمی
کنم
ناصح
به طعن گفت که رو ترک عشق کن****محتاج جنگ نیست برادر نمی کنم
این
تقویم تمام که با شاهدان شهر****ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم
حافظ
جناب پیر مغان جای دولت است****من ترک خاک بوسی این در نمی
کنم
##354به
مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
به
مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم****بیا کز چشم بیمارت
هزاران درد برچینم
الا ای
همنشین دل که یارانت برفت از یاد****مرا روزی مباد آن دم
که بی یاد تو بنشینم
جهان
پیر است و بی بنیاد از این فرهادکش فریاد****که کرد
افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب
آتش دوری شدم غرق عرق چون گل****بیار ای باد شبگیری
نسیمی زان عرق چینم
جهان
فانی و باقی فدای شاهد و ساقی****که سلطانی عالم را
طفیل عشق می بینم
اگر
بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست****حرامم باد اگر من
جان به جای دوست بگزینم
صباح
الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز****که غوغا می
کند در سر خیال خواب دوشینم
شب
رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین****اگر در وقت جان دادن تو باشی
شمع بالینم
حدیث
آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد****همانا بی غلط باشد که
حافظ داد تلقینم
##355حالیا
مصلحت وقت در آن می بینم
حالیا
مصلحت وقت در آن می بینم****که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می
گیرم و از اهل ریا دور شوم****یعنی از اهل جهان پاکدلی
بگزینم
جز
صراحی و کتابم نبود یار و ندیم****تا حریفان دغا را به
جهان کم بینم
سر به
آزادگی از خلق برآرم چون سرو****گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
بس که
در خرقه آلوده زدم لاف صلاح****شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه
تنگ من و بار غم او هیهات****مرد این بار گران نیست دل مسکینم
من
اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر****این متاعم که همی بینی
و کمتر زینم
بنده
آصف عهدم دلم از راه مبر****که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم
بر
دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند****که مکدر شود آیینه مهرآیینم
##356گرم
از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
گرم
از دست برخیزد که با دلدار بنشینم****ز جام وصل می نوشم ز باغ عیش
گل چینم
شراب
تلخ صوفی سوز بنیادم بخواهد برد****لبم بر لب نه ای ساقی
و بستان جان شیرینم
مگر دیوانه
خواهم شد در این سودا که شب تا روز****سخن با ماه می گویم پری
در خواب می بینم
لبت
شکر به مستان داد و چشمت می به میخواران****منم کز غایت حرمان
نه با آنم نه با اینم
چو هر
خاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت****ز حال بنده یاد
آور که خدمتگار دیرینم
نه هر
کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد****تذرو طرفه من گیرم که
چالاک است شاهینم
اگر
باور نمی داری رو از صورتگر چین پرس****که مانی نسخه می
خواهد ز نوک کلک مشکینم
وفاداری
و حق گویی نه کار هر کسی باشد****غلام آصف ثانی جلال الحق
و الدینم
رموز
مستی و رندی ز من بشنو نه از واعظ****که با جام و قدح هر دم ندیم
ماه و پروینم
##357در
خرابات مغان نور خدا می بینم
در
خرابات مغان نور خدا می بینم****این عجب بین که چه نوری
ز کجا می بینم
جلوه
بر من مفروش ای ملک الحاج که تو****خانه می بینی و من
خانه خدا می بینم
خواهم
از زلف بتان نافه گشایی کردن****فکر دور است همانا که خطا می بینم
سوز
دل اشک روان آه سحر ناله شب****این همه از نظر لطف شما می بینم
هر دم
از روی تو نقشی زندم راه خیال****با که گویم که در این
پرده چه ها می بینم
کس ندیده
ست ز مشک ختن و نافه چین****آن چه من هر سحر از باد صبا می بینم
دوستان
عیب نظربازی حافظ مکنید****که من او را ز محبان شما می بینم
##358غم
زمانه که هیچش کران نمی بینم
غم
زمانه که هیچش کران نمی بینم****دواش جز می چون ارغوان نمی
بینم
به
ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت****چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم
ز
آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر****چرا که طالع وقت آن چنان نمی بینم
نشان
اهل خدا عاشقیست با خود دار****که در مشایخ شهر این نشان نمی
بینم
بدین
دو دیده حیران من هزار افسوس****که با دو آینه رویش عیان
نمی بینم
قد تو
تا بشد از جویبار دیده من****به جای سرو جز آب روان نمی بینم
در این
خمار کسم جرعه ای نمی بخشد****ببین که اهل دلی در میان
نمی بینم
نشان
موی میانش که دل در او بستم****ز من مپرس که خود در میان نمی
بینم
من و
سفینه حافظ که جز در این دریا****بضاعت سخن درفشان نمی بینم
##359خرم
آن روز کز این منزل ویران بروم
خرم
آن روز کز این منزل ویران بروم****راحت جان طلبم و از پی جانان
بروم
گر چه
دانم که به جایی نبرد راه غریب****من به بوی سر آن زلف پریشان
بروم
دلم
از وحشت زندان سکندر بگرفت****رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون
صبا با تن بیمار و دل بی طاقت****به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره
او چو قلم گر به سرم باید رفت****با دل زخم کش و دیده گریان
بروم
نذر
کردم گر از این غم به درآیم روزی****تا در میکده شادان و
غزل خوان بروم
به
هواداری او ذره صفت رقص کنان****تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
تازیان
را غم احوال گران باران نیست****پارسایان مددی تا خوش و آسان
بروم
ور چو
حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون****همره کوکبه آصف دوران بروم
##360گر
از این منزل ویران به سوی خانه روم
گر از
این منزل ویران به سوی خانه روم****دگر آن جا که روم عاقل و
فرزانه روم
زین
سفر گر به سلامت به وطن بازرسم****نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا
بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک****به در صومعه با بربط
و پیمانه روم
آشنایان
ره عشق گرم خون بخورند****ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم
بعد
از این دست من و زلف چو زنجیر نگار****چند و چند از پی کام دل دیوانه
روم
گر ببینم
خم ابروی چو محرابش باز****سجده شکر کنم و از پی شکرانه روم
خرم
آن دم که چو حافظ به تولای وزیر****سرخوش از میکده با دوست به
کاشانه روم
#غزل
شماره 361 تا 370
##361آن
که پامال جفا کرد چو خاک راهم
آن که
پامال جفا کرد چو خاک راهم****خاک می بوسم و عذر قدمش می خواهم
من نه
آنم که ز جور تو بنالم حاشا****بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
بسته
ام در خم گیسوی تو امید دراز****آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم
ذره
خاکم و در کوی توام جای خوش است****ترسم ای دوست که بادی
ببرد ناگاهم
پیر
میخانه سحر جام جهان بینم داد****و اندر آن آینه از حسن تو کرد
آگاهم
صوفی
صومعه عالم قدسم لیکن****حالیا دیر مغان است حوالتگاهم
با من
راه نشین خیز و سوی میکده آی****تا در آن حلقه ببینی
که چه صاحب جاهم
مست
بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود****آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم
خوشم
آمد که سحر خسرو خاور می گفت****با همه پادشهی بنده تورانشاهم
##362دیدار
شد میسر و بوس و کنار هم
دیدار
شد میسر و بوس و کنار هم****از بخت شکر دارم و از روزگار هم
زاهد
برو که طالع اگر طالع من است****جامم به دست باشد و زلف نگار هم
ما عیب
کس به مستی و رندی نمی کنیم****لعل بتان خوش است و می
خوشگوار هم
ای
دل بشارتی دهمت محتسب نماند****و از می جهان پر است و بت میگسار
هم
خاطر
به دست تفرقه دادن نه زیرکیست****مجموعه ای بخواه و صراحی
بیار هم
بر
خاکیان عشق فشان جرعه لبش****تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم
آن شد
که چشم بد نگران بودی از کمین****خصم از میان برفت و سرشک از
کنار هم
چون
کائنات جمله به بوی تو زنده اند****ای آفتاب سایه ز ما برمدار
هم
چون
آب روی لاله و گل فیض حسن توست****ای ابر لطف بر من خاکی
ببار هم
حافظ
اسیر زلف تو شد از خدا بترس****و از انتصاف آصف جم اقتدار هم
برهان
ملک و دین که ز دست وزارتش****ایام کان یمین شد و دریا
یسار هم
بر یاد
رای انور او آسمان به صبح****جان می کند فدا و کواکب نثار هم
گوی
زمین ربوده چوگان عدل اوست****وین برکشیده گنبد نیلی
حصار هم
عزم
سبک عنان تو در جنبش آورد****این پایدار مرکز عالی مدار هم
تا از
نتیجه فلک و طور دور اوست****تبدیل ماه و سال و خزان و بهار هم
خالی
مباد کاخ جلالش ز سروران****و از ساقیان سروقد گلعذار هم
##363دردم
از یار است و درمان نیز هم
دردم
از یار است و درمان نیز هم****دل فدای او شد و جان نیز هم
این
که می گویند آن خوشتر ز حسن****یار ما این دارد و آن نیز
هم
یاد
باد آن کو به قصد خون ما****عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان
در پرده می گویم سخن****گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون
سر آمد دولت شب های وصل****بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو
عالم یک فروغ روی اوست****گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی
نیست بر کار جهان****بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق
از قاضی نترسد می بیار****بلکه از یرغوی دیوان
نیز هم
محتسب
داند که حافظ عاشق است****و آصف ملک سلیمان نیز هم
##364ما
بی غمان مست دل از دست داده ایم
ما بی
غمان مست دل از دست داده ایم****همراز عشق و همنفس جام باده ایم
بر ما
بسی کمان ملامت کشیده اند****تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم
ای
گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای****ما آن شقایقیم که
با داغ زاده ایم
پیر
مغان ز توبه ما گر ملول شد****گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم
کار از
تو می رود مددی ای دلیل راه****کانصاف می دهیم
و ز راه اوفتاده ایم
چون
لاله می مبین و قدح در میان کار****این داغ بین که
بر دل خونین نهاده ایم
گفتی
که حافظ این همه رنگ و خیال چیست****نقش غلط مبین که همان
لوح ساده ایم
##365عمریست
تا به راه غمت رو نهاده ایم
عمریست
تا به راه غمت رو نهاده ایم****روی و ریای خلق به یک
سو نهاده ایم
طاق و
رواق مدرسه و قال و قیل علم****در راه جام و ساقی مه رو نهاده ایم
هم
جان بدان دو نرگس جادو سپرده ایم****هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده ایم
عمری
گذشت تا به امید اشارتی****چشمی بدان دو گوشه ابرو نهاده ایم
ما
ملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم****ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده ایم
تا
سحر چشم یار چه بازی کند که باز****بنیاد بر کرشمه جادو نهاده ایم
بی
زلف سرکشش سر سودایی از ملال****همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم
در
گوشه امید چو نظارگان ماه****چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم
گفتی
که حافظا دل سرگشته ات کجاست****در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم
##366ما
بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
ما بدین
در نه پی حشمت و جاه آمده ایم****از بد حادثه این جا به پناه
آمده ایم
ره رو
منزل عشقیم و ز سرحد عدم****تا به اقلیم وجود این همه راه آمده
ایم
سبزه
خط تو دیدیم و ز بستان بهشت****به طلبکاری این مهرگیاه
آمده ایم
با چنین
گنج که شد خازن او روح امین****به گدایی به در خانه شاه آمده ایم
لنگر
حلم تو ای کشتی توفیق کجاست****که در این بحر کرم غرق
گناه آمده ایم
آبرو
می رود ای ابر خطاپوش ببار****که به دیوان عمل نامه سیاه
آمده ایم
حافظ
این خرقه پشمینه مینداز که ما****از پی قافله با آتش آه
آمده ایم
##367فتوی
پیر مغان دارم و قولیست قدیم
فتوی
پیر مغان دارم و قولیست قدیم****که حرام است می آن جا که
نه یار است ندیم
چاک
خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم****روح را صحبت ناجنس
عذابیست الیم
تا
مگر جرعه فشاند لب جانان بر من****سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم
مگرش
خدمت دیرین من از یاد برفت****ای نسیم سحری یاد
دهش عهد قدیم
بعد
صد سال اگر بر سر خاکم گذری****سر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رمیم
دلبر
از ما به صد امید ستد اول دل****ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم
غنچه
گو تنگ دل از کار فروبسته مباش****کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم
فکر
بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن****درد عاشق نشود به به مداوای
حکیم
گوهر
معرفت آموز که با خود ببری****که نصیب دگران است نصاب زر و سیم
دام
سخت است مگر یار شود لطف خدا****ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
حافظ
ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش****چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم
##368خیز
تا از در میخانه گشادی طلبیم
خیز
تا از در میخانه گشادی طلبیم****به ره دوست نشینیم
و مرادی طلبیم
زاد
راه حرم وصل نداریم مگر****به گدایی ز در میکده زادی
طلبیم
اشک
آلوده ما گر چه روان است ولی****به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم
لذت
داغ غمت بر دل ما باد حرام****اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم
نقطه خال
تو بر لوح بصر نتوان زد****مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم
عشوه
ای از لب شیرین تو دل خواست به جان****به شکرخنده لبت گفت مزادی
طلبیم
تا
بود نسخه عطری دل سودازده را****از خط غالیه سای تو سوادی
طلبیم
چون
غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد****ما به امید غمت خاطر شادی
طلبیم
بر در
مدرسه تا چند نشینی حافظ****خیز تا از در میخانه گشادی
طلبیم
##369ما
ز یاران چشم یاری داشتیم
ما ز یاران
چشم یاری داشتیم****خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
تا
درخت دوستی بر کی دهد****حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و
گو آیین درویشی نبود****ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه
چشمت فریب جنگ داشت****ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن
حسنت نه خود شد دلفروز****ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته
ها رفت و شکایت کس نکرد****جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت
خود دادی به ما دل حافظا****ما محصل بر کسی نگماشتیم
##370صلاح
از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم
صلاح
از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم****به دور نرگس
مستت سلامت را دعا گفتیم
در میخانه
ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود****گرت باور بود ور نه سخن این بود و
ما گفتیم
من از
چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن****بلایی کز حبیب
آید هزارش مرحبا گفتیم
اگر
بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر****به خاطر دار این
معنی که در خدمت کجا گفتیم
قدت
گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد****که این نسبت چرا کردیم و این
بهتان چرا گفتیم
جگر
چون نافه ام خون گشت کم زینم نمی باید****جزای آن که با
زلفت سخن از چین خطا گفتیم
تو
آتش گشتی ای حافظ ولی با یار درنگرفت****ز بدعهدی
گل گویی حکایت با صبا گفتیم
#غزل
شماره 371 تا 380
##371ما
درس سحر در ره میخانه نهادیم
ما
درس سحر در ره میخانه نهادیم****محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در
خرمن صد زاهد عاقل زند آتش****این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان
ازل گنج غم عشق به ما داد****تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل
ندهم ره پس از این مهر بتان را****مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در
خرقه از این بیش منافق نتوان بود****بنیاد از این شیوه
رندانه نهادیم
چون می
رود این کشتی سرگشته که آخر****جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
المنة
لله که چو ما بی دل و دین بود****آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع
به خیالی ز تو بودیم چو حافظ****یا رب چه گداهمت و بیگانه
نهادیم
##372بگذار
تا ز شارع میخانه بگذریم
بگذار
تا ز شارع میخانه بگذریم****کز بهر جرعه ای همه محتاج این
دریم
روز
نخست چون دم رندی زدیم و عشق****شرط آن بود که جز ره آن شیوه
نسپریم
جایی
که تخت و مسند جم می رود به باد****گر غم خوریم خوش نبود به که می
خوریم
تا بو
که دست در کمر او توان زدن****در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم
واعظ
مکن نصیحت شوریدگان که ما****با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم
چون
صوفیان به حالت و رقصند مقتدا****ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم
از
جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت****بیچاره ما که پیش تو
از خاک کمتریم
حافظ
چو ره به کنگره کاخ وصل نیست****با خاک آستانه این در به سر بریم
##373خیز
تا خرقه صوفی به خرابات بریم
خیز
تا خرقه صوفی به خرابات بریم****شطح و طامات به بازار خرافات بریم
سوی
رندان قلندر به ره آورد سفر****دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
تا
همه خلوتیان جام صبوحی گیرند****چنگ صبحی به در پیر
مناجات بریم
با تو
آن عهد که در وادی ایمن بستیم****همچو موسی ارنی گوی
به میقات بریم
کوس
ناموس تو بر کنگره عرش زنیم****علم عشق تو بر بام سماوات بریم
خاک
کوی تو به صحرای قیامت فردا****همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم
ور
نهد در ره ما خار ملامت زاهد****از گلستانش به زندان مکافات بریم
شرممان
باد ز پشمینه آلوده خویش****گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
قدر
وقت ار نشناسد دل و کاری نکند****بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
فتنه
می بارد از این سقف مقرنس برخیز****تا به میخانه پناه از
همه آفات بریم
در بیابان
فنا گم شدن آخر تا کی****ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
حافظ
آب رخ خود بر در هر سفله مریز****حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
##374بیا
تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
بیا
تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم****فلک را سقف بشکافیم
و طرحی نو دراندازیم
اگر
غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد****من و ساقی به هم تازیم
و بنیادش براندازیم
شراب
ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم****نسیم عطرگردان را
شِکَر در مجمر اندازیم
چو
دردست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش****که دست افشان غزل خوانیم
وپاکوبان سراندازیم
صبا
خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز****بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر
اندازیم
یکی
از عقل می لافد یکی طامات می بافد****بیا کاین
داوری ها را به پیش داور اندازیم
بهشت
عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه****که از پای خمت روزی
به حوض کوثر اندازیم
سخندانیّ
و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز****بیا حافظ که تا خود را
به ملکی دیگر اندازیم
##375صوفی
بیا که خرقه سالوس برکشیم
صوفی
بیا که خرقه سالوس برکشیم****وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
نذر و
فتوح صومعه در وجه می نهیم****دلق ریا به آب خرابات برکشیم
فردا
اگر نه روضه رضوان به ما دهند****غلمان ز روضه حور ز جنت به درکشیم
بیرون
جهیم سرخوش و از بزم صوفیان****غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم
عشرت
کنیم ور نه به حسرت کشندمان****روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم
سر
خدا که در تتق غیب منزویست****مستانه اش نقاب ز رخسار برکشیم
کو
جلوه ای ز ابروی او تا چو ماه نو****گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم
حافظ
نه حد ماست چنین لاف ها زدن****پای از گلیم خویش چرا بیشتر
کشیم
##376دوستان
وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
دوستان
وقت گل آن به که به عشرت کوشیم****سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم
نیست
در کس کرم و وقت طرب می گذرد****چاره آن است که سجاده به می بفروشیم
خوش
هواییست فرح بخش خدایا بفرست****نازنینی که به رویش
می گلگون نوشیم
ارغنون
ساز فلک رهزن اهل هنر است****چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
گل به
جوش آمد و از می نزدیمش آبی****لاجرم ز آتش حرمان و هوس می
جوشیم
می
کشیم از قدح لاله شرابی موهوم****چشم بد دور که بی مطرب و می
مدهوشیم
حافظ
این حال عجب با که توان گفت که ما****بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
##377ما
شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
ما شبی
دست برآریم و دعایی بکنیم****غم هجران تو را چاره ز جایی
بکنیم
دل بیمار
شد از دست رفیقان مددی****تا طبیبش به سر آریم و دوایی
بکنیم
آن که
بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت****بازش آرید خدا را که
صفایی بکنیم
خشک
شد بیخ طرب راه خرابات کجاست****تا در آن آب و هوا نشو و نمایی
بکنیم
مدد
از خاطر رندان طلب ای دل ور نه****کار صعب است مبادا که خطایی
بکنیم
سایه
طایر کم حوصله کاری نکند****طلب از سایه میمون همایی
بکنیم
دلم
از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست****تا به قول و غزلش ساز نوایی
بکنیم
##378ما
نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
ما
نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم****جامه کس سیه و
دلق خود ازرق نکنیم
عیب
درویش و توانگر به کم و بیش بد است****کار بد مصلحت آن است که مطلق
نکنیم
رقم
مغلطه بر دفتر دانش نزنیم****سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه
اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد****التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خوش
برانیم جهان در نظر راهروان****فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان
کشتی ارباب هنر می شکند****تکیه آن به که بر این بحر معلق
نکنیم
گر بدی
گفت حسودی و رفیقی رنجید****گو تو خوش باش که ما گوش به
احمق نکنیم
حافظ
ار خصم خطا گفت نگیریم بر او****ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
##379سرم
خوش است و به بانگ بلند می گویم
سرم خوش
است و به بانگ بلند می گویم****که من نسیم حیات از پیاله
می جویم
عبوس
زهد به وجه خمار ننشیند****مرید خرقه دردی کشان خوش خویم
شدم
فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست****کشید در خم چوگان خویش
چون گویم
گرم
نه پیر مغان در به روی بگشاید****کدام در بزنم چاره از کجا جویم
مکن
در این چمنم سرزنش به خودرویی****چنان که پرورشم می دهند
می رویم
تو
خانقاه و خرابات در میانه مبین****خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار
راه طلب کیمیای بهروزیست****غلام دولت آن خاک عنبرین
بویم
ز شوق
نرگس مست بلندبالایی****چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
بیار
می که به فتوی حافظ از دل پاک****غبار زرق به فیض قدح فروشویم
##380بارها
گفته ام و بار دگر می گویم
بارها
گفته ام و بار دگر می گویم****که من دلشده این ره نه به خود می
پویم
در پس
آینه طوطی صفتم داشته اند****آن چه استاد ازل گفت بگو می گویم
من
اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست****که از آن دست که او می کشدم
می رویم
دوستان
عیب من بی دل حیران مکنید****گوهری دارم و صاحب نظری
می جویم
گر چه
با دلق ملمع می گلگون عیب است****مکنم عیب کز او رنگ ریا
می شویم
خنده
و گریه عشاق ز جایی دگر است****می سرایم به شب و وقت
سحر می مویم
حافظم
گفت که خاک در میخانه مبوی****گو مکن عیب که من مشک ختن می
بویم
#غزل
شماره 381 تا 390
##381گر
چه ما بندگان پادشهیم
گر چه
ما بندگان پادشهیم****پادشاهان ملک صبحگهیم
گنج
در آستین و کیسه تهی****جام گیتی نما و خاک رهیم
هوشیار
حضور و مست غرور****بحر توحید و غرقه گنهیم
شاهد
بخت چون کرشمه کند****ماش آیینه رخ چو مهیم
شاه بیدار
بخت را هر شب****ما نگهبان افسر و کلهیم
گو غنیمت
شمار صحبت ما****که تو در خواب و ما به دیده گهیم
شاه
منصور واقف است که ما****روی همت به هر کجا که نهیم
دشمنان
را ز خون کفن سازیم****دوستان را قبای فتح دهیم
رنگ
تزویر پیش ما نبود****شیر سرخیم و افعی سیهیم
وام
حافظ بگو که بازدهند****کرده ای اعتراف و ما گوهیم
##382فاتحه
ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
فاتحه
ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان****لب بگشا که می دهد لعل
لبت به مرده جان
آن که
به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود****گو نفسی که روح را می
کنم از پی اش روان
ای
که طبیب خسته ای روی زبان من ببین****کاین دم و دود
سینه ام بار دل است بر زبان
گر چه
تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت****همچو تبم نمی رود آتش مهر از استخوان
حال
دلم ز خال تو هست در آتشش وطن****چشمم از آن دو چشم تو خسته شده ست و ناتوان
بازنشان
حرارتم ز آب دو دیده و ببین****نبض مرا که می دهد هیچ ز
زندگی نشان
آن که
مدام شیشه ام از پی عیش داده است****شیشه ام از چه می
برد پیش طبیب هر زمان
حافظ
از آب زندگی شعر تو داد شربتم****ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم
بخوان
##383چندان
که گفتم غم با طبیبان
چندان
که گفتم غم با طبیبان****درمان نکردند مسکین غریبان
آن گل
که هر دم در دست بادیست****گو شرم بادش از عندلیبان
یا
رب امان ده تا بازبیند****چشم محبان روی حبیبان
درج
محبت بر مهر خود نیست****یا رب مبادا کام رقیبان
ای
منعم آخر بر خوان جودت****تا چند باشیم از بی نصیبان
حافظ
نگشتی شیدای گیتی****گر می شنیدی
پند ادیبان
##384می
سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
می
سوزم از فراقت روی از جفا بگردان****هجران بلای ما شد یا رب بلا
بگردان
مه
جلوه می نماید بر سبز خنگ گردون****تا او به سر درآید بر رخش پا
بگردان
مر
غول را برافشان یعنی به رغم سنبل****گرد چمن بخوری همچون صبا
بگردان
یغمای
عقل و دین را بیرون خرام سرمست****در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان
ای
نور چشم مستان در عین انتظارم****چنگ حزین و جامی بنواز یا
بگردان
دوران
همی نویسد بر عارضش خطی خوش****یا رب نوشته بد از یار
ما بگردان
حافظ
ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست****گر نیستت رضایی
حکم قضا بگردان
##385یا
رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
یا
رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان****وان سهی سرو خرامان به چمن
بازرسان
دل
آزرده ما را به نسیمی بنواز****یعنی آن جان ز تن رفته به
تن بازرسان
ماه و
خورشید به منزل چو به امر تو رسند****یار مه روی مرا نیز
به من بازرسان
دیده
ها در طلب لعل یمانی خون شد****یا رب آن کوکب رخشان به یمن
بازرسان
برو ای
طایر میمون همایون آثار****پیش عنقا سخن زاغ و زغن
بازرسان
سخن این
است که ما بی تو نخواهیم حیات****بشنو ای پیک خبرگیر
و سخن بازرسان
آن که
بودی وطنش دیده حافظ یا رب****به مرادش ز غریبی به
وطن بازرسان
##386خدا
را کم نشین با خرقه پوشان
خدا
را کم نشین با خرقه پوشان****رخ از رندان بی سامان مپوشان
در این
خرقه بسی آلودگی هست****خوشا وقت قبای می فروشان
در این
صوفی وشان دردی ندیدم****که صافی باد عیش دردنوشان
تو
نازک طبعی و طاقت نیاری****گرانی های مشتی
دلق پوشان
چو
مستم کرده ای مستور منشین****چو نوشم داده ای زهرم منوشان
بیا
و از غبن این سالوسیان بین****صراحی خون دل و بربط خروشان
ز
دلگرمی حافظ بر حذر باش****که دارد سینه ای چون دیگ جوشان
##387شاه
شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
شاه
شمشادقدان خسرو شیرین دهنان****که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست
بگذشت و نظر بر من درویش انداخت****گفت ای چشم و چراغ همه شیرین
سخنان
تا کی
از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود****بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر
از ذره نه ای پست مشو مهر بورز****تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ
زنان
بر
جهان تکیه مکن ور قدحی می داری****شادی زهره جبینان
خور و نازک بدنان
پیر
پیمانه کش من که روانش خوش باد****گفت پرهیز کن از صحبت پیمان
شکنان
دامن
دوست به دست آر و ز دشمن بگسل****مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با
صبا در چمن لاله سحر می گفتم****که شهیدان که اند این همه خونین
کفنان
گفت
حافظ من و تو محرم این راز نه ایم****از می لعل حکایت کن
و شیرین دهنان
##388بهار
و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
بهار
و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن****به شادی رخ گل بیخ غم ز دل
برکن
رسید
باد صبا غنچه در هواداری****ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق
صدق بیاموز از آب صافی دل****به راستی طلب آزادگی ز سرو
چمن
ز
دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر****شکنج گیسوی سنبل ببین به روی
سمن
عروس
غنچه رسید از حرم به طالع سعد****به عینه دل و دین می برد
به وجه حسن
صفیر
بلبل شوریده و نفیر هزار****برای وصل گل آمد برون ز بیت
حزن
حدیث
صحبت خوبان و جام باده بگو****به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن
##389چو
گل هر دم به بویت جامه در تن
چو گل
هر دم به بویت جامه در تن****کنم چاک از گریبان تا به دامن
تنت
را دید گل گویی که در باغ****چو مستان جامه را بدرید بر
تن
من از
دست غمت مشکل برم جان****ولی دل را تو آسان بردی از من
به
قول دشمنان برگشتی از دوست****نگردد هیچ کس دوست دشمن
تنت
در جامه چون در جام باده****دلت در سینه چون در سیم آهن
ببار
ای شمع اشک از چشم خونین****که شد سوز دلت بر خلق روشن
مکن
کز سینه ام آه جگرسوز****برآید همچو دود از راه روزن
دلم
را مشکن و در پا مینداز****که دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل
در زلف تو بسته ست حافظ****بدین سان کار او در پا میفکن
##390افسر
سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
افسر
سلطان گل پیدا شد از طرف چمن****مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن
خوش
به جای خویشتن بود این نشست خسروی****تا نشیند هر
کسی اکنون به جای خویشتن
خاتم جم
را بشارت ده به حسن خاتمت****کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن
تا
ابد معمور باد این خانه کز خاک درش****هر نفس با بوی رحمان می
وزد باد یمن
شوکت
پور پشنگ و تیغ عالمگیر او****در همه شهنامه ها شد داستان انجمن
خنگ
چوگانی چرخت رام شد در زیر زین****شهسوارا چون به میدان
آمدی گویی بزن
جویبار
ملک را آب روان شمشیر توست****تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
بعد
از این نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت****خیزد از صحرای ایذج
نافه مشک ختن
گوشه
گیران انتظار جلوه خوش می کنند****برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن
مشورت
با عقل کردم گفت حافظ می بنوش****ساقیا می ده به قول مستشار
مؤتمن
ای
صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار****تا از آن جام زرافشان جرعه ای بخشد
به من
#غزل
شماره 391 تا 400
##391خوشتر
از فکر می و جام چه خواهد بودن
خوشتر
از فکر می و جام چه خواهد بودن****تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل
چند توان خورد که ایام نماند****گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن
مرغ
کم حوصله را گو غم خود خور که بر او****رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن
باده
خور غم مخور و پند مقلد منیوش****اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
دست
رنج تو همان به که شود صرف به کام****دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
پیر
میخانه همی خواند معمایی دوش****از خط جام که فرجام چه
خواهد بودن
بردم
از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل****تا جزای من بدنام چه خواهد بودن
##392دانی
که چیست دولت دیدار یار دیدن
دانی
که چیست دولت دیدار یار دیدن****در کوی او گدایی
بر خسروی گزیدن
از
جان طمع بریدن آسان بود ولیکن****از دوستان جانی مشکل توان بریدن
خواهم
شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ****وان جا به نیک نامی پیراهنی
دریدن
گه
چون نسیم با گل راز نهفته گفتن****گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن
بوسیدن
لب یار اول ز دست مگذار****کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
فرصت
شمار صحبت کز این دوراهه منزل****چون بگذریم دیگر نتوان به هم
رسیدن
گویی
برفت حافظ از یاد شاه یحیی****یا رب به یادش
آور درویش پروریدن
##393منم
که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم
که شهره شهرم به عشق ورزیدن****منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا
کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم****که در طریقت ما کافریست
رنجیدن
به پیر
میکده گفتم که چیست راه نجات****بخواست جام می و گفت عیب
پوشیدن
مراد
دل ز تماشای باغ عالم چیست****به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می
پرستی از آن نقش خود زدم بر آب****که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به
رحمت سر زلف تو واثقم ور نه****کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان
به میکده خواهیم تافت زین مجلس****که وعظ بی عملان واجب
است نشنیدن
ز خط یار
بیاموز مهر با رخ خوب****که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس
جز لب ساقی و جام می حافظ****که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
##394ای
روی ماه منظر تو نوبهار حسن
ای
روی ماه منظر تو نوبهار حسن****خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
در
چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر****در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن
ماهی
نتافت همچو تو از برج نیکویی****سروی نخاست چون قدت از جویبار
حسن
خرم
شد از ملاحت تو عهد دلبری****فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن
از
دام زلف و دانه خال تو در جهان****یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن
دایم
به لطف دایه طبع از میان جان****می پرورد به ناز تو را در کنار
حسن
گرد
لبت بنفشه از آن تازه و تر است****کآب حیات می خورد از جویبار
حسن
حافظ
طمع برید که بیند نظیر تو****دیار نیست جز رخت اندر
دیار حسن
##395گلبرگ
را ز سنبل مشکین نقاب کن
گلبرگ
را ز سنبل مشکین نقاب کن****یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب
کن
بفشان
عرق ز چهره و اطراف باغ را****چون شیشه های دیده ما پرگلاب کن
ایام
گل چو عمر به رفتن شتاب کرد****ساقی به دور باده گلگون شتاب کن
بگشا
به شیوه نرگس پرخواب مست را****و از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن
بوی
بنفشه بشنو و زلف نگار گیر****بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن
زان
جا که رسم و عادت عاشق کشی توست****با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن
همچون
حباب دیده به روی قدح گشای****وین خانه را قیاس
اساس از حباب کن
حافظ
وصال می طلبد از ره دعا****یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن
##396صبح
است ساقیا قدحی پرشراب کن
صبح
است ساقیا قدحی پرشراب کن****دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر
که عالم فانی شود خراب****ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید
می ز مشرق ساغر طلوع کرد****گر برگ عیش می طلبی ترک خواب
کن
روزی
که چرخ از گل ما کوزه ها کند****زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما
مرد زهد و توبه و طامات نیستیم****با ما به جام باده صافی خطاب
کن
کار
صواب باده پرستیست حافظا****برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
##397ز
در درآ و شبستان ما منور کن
ز در
درآ و شبستان ما منور کن****هوای مجلس روحانیان معطر کن
اگر
فقیه نصیحت کند که عشق مباز****پیاله ای بدهش گو دماغ را
تر کن
به
چشم و ابروی جانان سپرده ام دل و جان****بیا بیا و تماشای
طاق و منظر کن
ستاره
شب هجران نمی فشاند نور****به بام قصر برآ و چراغ مه برکن
بگو
به خازن جنت که خاک این مجلس****به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن
از این
مزوجه و خرقه نیک در تنگم****به یک کرشمه صوفی وشم قلندر کن
چو
شاهدان چمن زیردست حسن تواند****کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
فضول
نفس حکایت بسی کند ساقی****تو کار خود مده از دست و می به
ساغر کن
حجاب
دیده ادراک شد شعاع جمال****بیا و خرگه خورشید را منور کن
طمع
به قند وصال تو حد ما نبود****حوالتم به لب لعل همچو شکر کن
لب پیاله
ببوس آنگهی به مستان ده****بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن
پس از
ملازمت عیش و عشق مه رویان****ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن
##398ای
نور چشم من سخنی هست گوش کن
ای
نور چشم من سخنی هست گوش کن****چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
در
راه عشق وسوسه اهرمن بسیست****پیش آی و گوش دل به پیام
سروش کن
برگ
نوا تبه شد و ساز طرب نماند****ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن
تسبیح
و خرقه لذت مستی نبخشدت****همت در این عمل طلب از می فروش کن
پیران
سخن ز تجربه گویند گفتمت****هان ای پسر که پیر شوی پند
گوش کن
بر
هوشمند سلسله ننهاد دست عشق****خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن
با
دوستان مضایقه در عمر و مال نیست****صد جان فدای یار نصیحت
نیوش کن
ساقی
که جامت از می صافی تهی مباد****چشم عنایتی به من
دردنوش کن
سرمست
در قبای زرافشان چو بگذری****یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش
کن
##399کرشمه
ای کن و بازار ساحری بشکن
کرشمه
ای کن و بازار ساحری بشکن****به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
به
باد ده سر و دستار عالمی یعنی****کلاه گوشه به آیین
سروری بشکن
به
زلف گوی که آیین دلبری بگذار****به غمزه گوی که قلب
ستمگری بشکن
برون
خرام و ببر گوی خوبی از همه کس****سزای حور بده رونق پری
بشکن
به
آهوان نظر شیر آفتاب بگیر****به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن
چو
عطرسای شود زلف سنبل از دم باد****تو قیمتش به سر زلف عنبری
بشکن
چو
عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ****تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
##400بالابلند
عشوه گر نقش باز من
بالابلند
عشوه گر نقش باز من****کوتاه کرد قصه زهد دراز من
دیدی
دلا که آخر پیری و زهد و علم****با من چه کرد دیده معشوقه باز
من
می
ترسم از خرابی ایمان که می برد****محراب ابروی تو حضور
نماز من
گفتم
به دلق زرق بپوشم نشان عشق****غماز بود اشک و عیان کرد راز من
مست
است یار و یاد حریفان نمی کند****ذکرش به خیر ساقی
مسکین نواز من
یا
رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن****گردد شمامه کرمش کارساز من
نقشی
بر آب می زنم از گریه حالیا****تا کی شود قرین حقیقت
مجاز من
بر
خود چو شمع خنده زنان گریه می کنم****تا با تو سنگ دل چه کند سوز و
ساز من
زاهد
چو از نماز تو کاری نمی رود****هم مستی شبانه و راز و نیاز
من
حافظ
ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا****با شاه دوست پرور دشمن گداز من
#غزل
شماره 401 تا 410
##401چون
شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
چون
شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من****ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی
رنگین را به هر کس می نماید همچو گل****ور بگویم بازپوشان
بازپوشاند ز من
چشم
خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین****گفت می خواهی
مگر تا جوی خون راند ز من
او به
خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود****کام بستانم از او یا داد بستاند ز من
گر چو
فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست****بس حکایت های
شیرین باز می ماند ز من
گر چو
شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود****ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من
دوستان
جان داده ام بهر دهانش بنگرید****کو به چیزی مختصر چون باز می
ماند ز من
صبر
کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم****عشق در هر گوشه ای افسانه ای
خواند ز من
##402نکته
ای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین
نکته
ای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین****عقل و جان را بسته زنجیر
آن گیسو ببین
عیب
دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش****گفت چشم شیرگیر
و غنج آن آهو ببین
حلقه
زلفش تماشاخانه باد صباست****جان صد صاحب دل آن جا بسته یک مو ببین
عابدان
آفتاب از دلبر ما غافلند****ای ملامتگو خدا را رو مبین آن رو ببین
زلف
دل دزدش صبا را بند بر گردن نهاد****با هواداران ره رو حیله هندو ببین
این
که من در جست و جوی او ز خود فارغ شدم****کس ندیده ست و نبیند
مثلش از هر سو ببین
حافظ
ار در گوشه محراب می نالد رواست****ای نصیحتگو خدا را آن خم
ابرو ببین
از
مراد شاه منصور ای فلک سر برمتاب****تیزی شمشیر بنگر قوت
بازو ببین
##403شراب
لعل کش و روی مه جبینان بین
شراب
لعل کش و روی مه جبینان بین****خلاف مذهب آنان جمال اینان
بین
به زیر
دلق ملمع کمندها دارند****درازدستی این کوته آستینان بین
به
خرمن دو جهان سر فرو نمی آرند****دماغ و کبر گدایان و خوشه چینان
بین
بهای
نیم کرشمه هزار جان طلبند****نیاز اهل دل و ناز نازنینان بین
حقوق
صحبت ما را به باد داد و برفت****وفای صحبت یاران و همنشینان بین
اسیر
عشق شدن چاره خلاص من است****ضمیر عاقبت اندیش پیش بینان
بین
کدورت
از دل حافظ ببرد صحبت دوست****صفای همت پاکان و پاکدینان بین
##404می
فکن بر صف رندان نظری بهتر از این
می
فکن بر صف رندان نظری بهتر از این****بر در میکده می کن
گذری بهتر از این
در حق
من لبت این لطف که می فرماید****سخت خوب است ولیکن قدری
بهتر از این
آن که
فکرش گره از کار جهان بگشاید****گو در این کار بفرما نظری بهتر
از این
ناصحم
گفت که جز غم چه هنر دارد عشق****برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
دل
بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم****مادر دهر ندارد پسری بهتر از این
من چو
گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس****بشنو از من که نگوید دگری
بهتر از این
کلک
حافظ شکرین میوه نباتیست به چین****که در این باغ
نبینی ثمری بهتر از این
##405به
جان پیر خرابات و حق صحبت او
به
جان پیر خرابات و حق صحبت او****که نیست در سر من جز هوای خدمت
او
بهشت
اگر چه نه جای گناهکاران است****بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ
صاعقه آن سحاب روشن باد****که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر
آستانه میخانه گر سری بینی****مزن به پای که معلوم
نیست نیت او
بیا
که دوش به مستی سروش عالم غیب****نوید داد که عام است فیض
رحمت او
مکن
به چشم حقارت نگاه در من مست****که نیست معصیت و زهد بی مشیت
او
نمی
کند دل من میل زهد و توبه ولی****به نام خواجه بکوشیم و فر دولت
او
مدام
خرقه حافظ به باده در گرو است****مگر ز خاک خرابات بود فطرت او
##406گفتا
برون شدی به تماشای ماه نو
گفتا
برون شدی به تماشای ماه نو****از ماه ابروان منت شرم باد رو
عمریست
تا دلت ز اسیران زلف ماست****غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو
مفروش
عطر عقل به هندوی زلف ما****کان جا هزار نافه مشکین به نیم جو
تخم
وفا و مهر در این کهنه کشته زار****آن گه عیان شود که بود موسم درو
ساقی
بیار باده که رمزی بگویمت****از سر اختران کهن سیر و ماه
نو
شکل
هلال هر سر مه می دهد نشان****از افسر سیامک و ترک کلاه زو
حافظ
جناب پیر مغان مامن وفاست****درس حدیث عشق بر او خوان و ز او شنو
##407مزرع
سبز فلک دیدم و داس مه نو
مزرع
سبز فلک دیدم و داس مه نو****یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم
ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید****گفت با این
همه از سابقه نومید مشو
گر روی
پاک و مجرد چو مسیحا به فلک****از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه
بر اختر شب دزد مکن کاین عیار****تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار
زر و لعل ار چه گران دارد گوش****دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشم
بد دور ز خال تو که در عرصه حسن****بیدقی راند که برد از مه و خورشید
گرو
آسمان
گو مفروش این عظمت کاندر عشق****خرمن مه به جوی خوشه پروین به
دو جو
آتش
زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت****حافظ این خرقه پشمینه بینداز
و برو
##408ای
آفتاب آینه دار جمال تو
ای
آفتاب آینه دار جمال تو****مشک سیاه مجمره گردان خال تو
صحن
سرای دیده بشستم ولی چه سود****کاین گوشه نیست
درخور خیل خیال تو
در
اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن****یا رب مباد تا به قیامت
زوال تو
مطبوعتر
ز نقش تو صورت نبست باز****طغرانویس ابروی مشکین مثال تو
در چین
زلفش ای دل مسکین چگونه ای****کشفته گفت باد صبا شرح حال تو
برخاست
بوی گل ز در آشتی درآی****ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو
تا
آسمان ز حلقه به گوشان ما شود****کو عشوه ای ز ابروی همچون هلال تو
تا پیش
بخت بازروم تهنیت کنان****کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو
این
نقطه سیاه که آمد مدار نور****عکسیست در حدیقه بینش ز خال
تو
در پیش
شاه عرض کدامین جفا کنم****شرح نیازمندی خود یا ملال تو
حافظ
در این کمند سر سرکشان بسیست****سودای کج مپز که نباشد مجال تو
##409ای
خونبهای نافه چین خاک راه تو
ای
خونبهای نافه چین خاک راه تو****خورشید سایه پرور طرف
کلاه تو
نرگس
کرشمه می برد از حد برون خرام****ای من فدای شیوه چشم سیاه
تو
خونم
بخور که هیچ ملک با چنان جمال****از دل نیایدش که نویسد
گناه تو
آرام
و خواب خلق جهان را سبب تویی****زان شد کنار دیده و دل تکیه
گاه تو
با هر
ستاره ای سر و کار است هر شبم****از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو
یاران
همنشین همه از هم جدا شدند****ماییم و آستانه دولت پناه تو
حافظ
طمع مبر ز عنایت که عاقبت****آتش زند به خرمن غم دود آه تو
##410ای
قبای پادشاهی راست بر بالای تو
ای
قبای پادشاهی راست بر بالای تو****زینت تاج و نگین
از گوهر والای تو
آفتاب
فتح را هر دم طلوعی می دهد****از کلاه خسروی رخسار مه سیمای
تو
جلوه
گاه طایر اقبال باشد هر کجا****سایه اندازد همای چتر گردون سای
تو
از
رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف****نکته ای هرگز نشد فوت از دل دانای
تو
آب حیوانش
ز منقار بلاغت می چکد****طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای
تو
گر چه
خورشید فلک چشم و چراغ عالم است****روشنایی بخش چشم اوست خاک پای
تو
آن چه
اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار****جرعه ای بود از زلال جام جان افزای
تو
عرض
حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست****راز کس مخفی نماند با فروغ رای
تو
خسروا
پیرانه سر حافظ جوانی می کند****بر امید عفو جان بخش گنه
فرسای تو
#غزل
شماره 411 تا 420
##411تاب
بنفشه می دهد طره مشک سای تو
تاب
بنفشه می دهد طره مشک سای تو****پرده غنچه می درد خنده دلگشای
تو
ای
گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز****کز سر صدق می کند شب همه
شب دعای تو
من که
ملول گشتمی از نفس فرشتگان****قال و مقال عالمی می کشم از برای
تو
دولت
عشق بین که چون از سر فقر و افتخار****گوشه تاج سلطنت می شکند گدای
تو
خرقه
زهد و جام می گر چه نه درخور همند****این همه نقش می زنم از جهت
رضای تو
شور
شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر****کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو
شاه
نشین چشم من تکیه گه خیال توست****جای دعاست شاه من بی
تو مباد جای تو
خوش
چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن****حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسرای تو
##412مرا
چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
مرا
چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو****جهان بس فتنه خواهد دید از آن
چشم و از آن ابرو
غلام
چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی****نگارین گلشنش روی است و مشکین
سایبان ابرو
هلالی
شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش****که باشد مه که بنماید
ز طاق آسمان ابرو
رقیبان
غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم****هزاران گونه پیغام است و حاجب
در میان ابرو
روان
گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست****که بر طرف سمن زارش همی
گردد چمان ابرو
دگر
حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی****که این را این
چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو
کافردل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم****که محرابم بگرداند خم آن
دلستان ابرو
اگر
چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری****به تیر غمزه صیدش کرد
چشم آن کمان ابرو
##413خط
عذار یار که بگرفت ماه از او
خط
عذار یار که بگرفت ماه از او****خوش حلقه ایست لیک به در نیست
راه از او
ابروی
دوست گوشه محراب دولت است****آن جا بمال چهره و حاجت بخواه از او
ای
جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار****کآیینه ایست جام جهان بین
که آه از او
کردار
اهل صومعه ام کرد می پرست****این دود بین که نامه من شد سیاه
از او
سلطان
غم هر آن چه تواند بگو بکن****من برده ام به باده فروشان پناه از او
ساقی
چراغ می به ره آفتاب دار****گو برفروز مشعله صبحگاه از او
آبی
به روزنامه اعمال ما فشان****باشد توان سترد حروف گناه از او
حافظ
که ساز مطرب عشاق ساز کرد****خالی مباد عرصه این بزمگاه از او
آیا
در این خیال که دارد گدای شهر****روزی بود که یاد
کند پادشاه از او
##414گلبن
عیش می دمد ساقی گلعذار کو
گلبن
عیش می دمد ساقی گلعذار کو****باد بهار می وزد باده خوشگوار
کو
هر گل
نو ز گلرخی یاد همی کند ولی****گوش سخن شنو کجا دیده
اعتبار کو
مجلس
بزم عیش را غالیه مراد نیست****ای دم صبح خوش نفس نافه
زلف یار کو
حسن
فروشی گلم نیست تحمل ای صبا****دست زدم به خون دل بهر خدا نگار
کو
شمع
سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد****خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو
گفت
مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو****مردم از این هوس ولی قدرت و
اختیار کو
حافظ
اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است****از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو
##415ای
پیک راستان خبر یار ما بگو
ای
پیک راستان خبر یار ما بگو****احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما
محرمان خلوت انسیم غم مخور****با یار آشنا سخن آشنا بگو
برهم
چو می زد آن سر زلفین مشکبار****با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو
هر کس
که گفت خاک در دوست توتیاست****گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
آن کس
که منع ما ز خرابات می کند****گو در حضور پیر من این ماجرا بگو
گر دیگرت
بر آن در دولت گذر بود****بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو
هر
چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر****شاهانه ماجرای گناه گدا بگو
بر این
فقیر نامه آن محتشم بخوان****با این گدا حکایت آن پادشا بگو
جان
ها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند****بر آن غریب ما چه گذشت ای
صبا بگو
جان
پرور است قصهٔ ارباب معرفت****رمزی برو بپرس حدیثی بیا
بگو
حافظ
گرت به مجلس او راه می دهند****می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو
##416خنک
نسیم معنبر شمامه ای دلخواه
خنک
نسیم معنبر شمامه ای دلخواه****که در هوای تو برخاست بامداد
پگاه
دلیل
راه شو ای طایر خجسته لقا****که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه
به یاد
شخص نزارم که غرق خون دل است****هلال را ز کنار افق کنید نگاه
منم
که بی تو نفس می کشم زهی خجلت****مگر تو عفو کنی ور نه چیست
عذر گناه
ز
دوستان تو آموخت در طریقت مهر****سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه
به
عشق روی تو روزی که از جهان بروم****ز تربتم بدمد سرخ گل به جای
گیاه
مده
به خاطر نازک ملالت از من زود****که حافظ تو خود این لحظه گفت بسم الله
##417عیشم
مدام است از لعل دلخواه
عیشم
مدام است از لعل دلخواه****کارم به کام است الحمدلله
ای
بخت سرکش تنگش به بر کش****گه جام زر کش گه لعل دلخواه
ما را
به رندی افسانه کردند****پیران جاهل شیخان گمراه
از
دست زاهد کردیم توبه****و از فعل عابد استغفرالله
جانا
چه گویم شرح فراقت****چشمی و صد نم جانی و صد آه
کافر
مبیناد این غم که دیده ست****از قامتت سرو از عارضت ماه
شوق
لبت برد از یاد حافظ****درس شبانه ورد سحرگاه
##418گر
تیغ بارد در کوی آن ماه
گر تیغ
بارد در کوی آن ماه****گردن نهادیم الحکم لله
آیین
تقوا ما نیز دانیم****لیکن چه چاره با بخت گمراه
ما شیخ
و واعظ کمتر شناسیم****یا جام باده یا قصه کوتاه
من
رند و عاشق در موسم گل****آن گاه توبه استغفرالله
مهر
تو عکسی بر ما نیفکند****آیینه رویا آه از دلت آه
الصبر
مر و العمر فان****یا لیت شعری حتا م القاه
حافظ
چه نالی گر وصل خواهی****خون بایدت خورد در گاه و بی گاه
##419وصال
او ز عمر جاودان به
وصال
او ز عمر جاودان به****خداوندا مرا آن ده که آن به
به
شمشیرم زد و با کس نگفتم****که راز دوست از دشمن نهان به
به
داغ بندگی مردن بر این در****به جان او که از ملک جهان به
خدا
را از طبیب من بپرسید****که آخر کی شود این ناتوان به
گلی
کان پایمال سرو ما گشت****بود خاکش ز خون ارغوان به
به
خلدم دعوت ای زاهد مفرما****که این سیب زنخ زان بوستان به
دلا
دایم گدای کوی او باش****به حکم آن که دولت جاودان به
جوانا
سر متاب از پند پیران****که رای پیر از بخت جوان به
شبی
می گفت چشم کس ندیده ست****ز مروارید گوشم در جهان به
اگر
چه زنده رود آب حیات است****ولی شیراز ما از اصفهان به
سخن
اندر دهان دوست شکر****ولیکن گفته حافظ از آن به
##420ناگهان
پرده برانداخته ای یعنی چه
ناگهان
پرده برانداخته ای یعنی چه****مست از خانه برون تاخته ای یعنی
چه
زلف
در دست صبا گوش به فرمان رقیب****این چنین با همه درساخته ای
یعنی چه
شاه
خوبانی و منظور گدایان شده ای****قدر این مرتبه نشناخته ای
یعنی چه
نه سر
زلف خود اول تو به دستم دادی****بازم از پای درانداخته ای یعنی
چه
سخنت
رمز دهان گفت و کمر سر میان****و از میان تیغ به ما آخته ای
یعنی چه
هر کس
از مهره مهر تو به نقشی مشغول****عاقبت با همه کج باخته ای یعنی
چه
حافظا
در دل تنگت چو فرود آمد یار****خانه از غیر نپرداخته ای یعنی
چه
#غزل
شماره 421 تا 430
##421در
سرای مغان رفته بود و آب زده
در
سرای مغان رفته بود و آب زده****نشسته پیر و صلایی به شیخ
و شاب زده
سبوکشان
همه در بندگیش بسته کمر****ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده
شعاع
جام و قدح نور ماه پوشیده****عذار مغبچگان راه آفتاب زده
عروس
بخت در آن حجله با هزاران ناز****شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده
گرفته
ساغر عشرت فرشته رحمت****ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
ز شور
و عربده شاهدان شیرین کار****شکر شکسته سمن ریخته رباب زده
سلام
کردم و با من به روی خندان گفت****که ای خمارکش مفلس شراب زده
که این
کند که تو کردی به ضعف همت و رای****ز گنج خانه شده خیمه بر
خراب زده
وصال
دولت بیدار ترسمت ندهند****که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده
بیا
به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم****هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
فلک
جنیبه کش شاه نصره الدین است****بیا ببین ملکش دست در
رکاب زده
خرد
که ملهم غیب است بهر کسب شرف****ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده
##422ای
که با سلسله زلف دراز آمده ای
ای
که با سلسله زلف دراز آمده ای****فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای
ساعتی
ناز مفرما و بگردان عادت****چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده ای
پیش
بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ****چون به هر حال برازنده ناز
آمده ای
آب و
آتش به هم آمیخته ای از لب لعل****چشم بد دور که بس شعبده بازآمده ای
آفرین
بر دل نرم تو که از بهر ثواب****کشته غمزه خود را به نماز آمده ای
زهد
من با تو چه سنجد که به یغمای دلم****مست و آشفته به خلوتگه راز آمده
ای
گفت
حافظ دگرت خرقه شراب آلوده ست****مگر از مذهب این طایفه بازآمده ای
##423دوش
رفتم به در میکده خواب آلوده
دوش
رفتم به در میکده خواب آلوده****خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد
افسوس کنان مغبچه باده فروش****گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و
شویی کن و آن گه به خرابات خرام****تا نگردد ز تو این دیر
خراب آلوده
به
هوای لب شیرین پسران چند کنی****جوهر روح به یاقوت
مذاب آلوده
به
طهارت گذران منزل پیری و مکن****خلعت شیب چو تشریف شباب
آلوده
پاک و
صافی شو و از چاه طبیعت به درآی****که صفایی ندهد
آب تراب آلوده
گفتم
ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست****که شود فصل بهار از می
ناب آلوده
آشنایان
ره عشق در این بحر عمیق****غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت
حافظ لغز و نکته به یاران مفروش****آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
##424از
من جدا مشو که توام نور دیده ای
از من
جدا مشو که توام نور دیده ای****آرام جان و مونس قلب رمیده ای
از
دامن تو دست ندارند عاشقان****پیراهن صبوری ایشان دریده ای
از
چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک****در دلبری به غایت خوبی
رسیده ای
منعم
مکن ز عشق وی ای مفتی زمان****معذور دارمت که تو او را ندیده
ای
آن
سرزنش که کرد تو را دوست حافظا****بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده
ای
##425دامن
کشان همی شد در شرب زرکشیده
دامن
کشان همی شد در شرب زرکشیده****صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده
از
تاب آتش می بر گرد عارضش خوی****چون قطره های شبنم بر برگ گل چکیده
لفظی
فصیح شیرین قدی بلند چابک****رویی لطیف
زیبا چشمی خوش کشیده
یاقوت
جان فزایش از آب لطف زاده****شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده
آن
لعل دلکشش بین وان خنده دل آشوب****وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده
آن
آهوی سیه چشم از دام ما برون شد****یاران چه چاره سازم با این
دل رمیده
زنهار
تا توانی اهل نظر میازار****دنیا وفا ندارد ای نور هر دو
دیده
تا کی
کشم عتیبت از چشم دلفریبت****روزی کرشمه ای کن ای یار
برگزیده
گر
خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ****بازآ که توبه کردیم از گفته و
شنیده
بس
شکر بازگویم در بندگی خواجه****گر اوفتد به دستم آن میوه رسیده
##426از
خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
از
خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه****انی رایت دهرا من هجرک القیامه
دارم
من از فراقش در دیده صد علامت****لیست دموع عینی هذا لنا
العلامه
هر
چند کآزمودم از وی نبود سودم****من جرب المجرب حلت به الندامه
پرسیدم
از طبیبی احوال دوست گفتا****فی بعدها عذاب فی قربها
السلامه
گفتم
ملامت آید گر گرد دوست گردم****و الله ما راینا حبا بلا ملامه
حافظ
چو طالب آمد جامی به جان شیرین****حتی یذوق منه
کاسا من الکرامه
##427چراغ
روی تو را شمع گشت پروانه
چراغ
روی تو را شمع گشت پروانه****مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه
خرد
که قید مجانین عشق می فرمود****به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
به بوی
زلف تو گر جان به باد رفت چه شد****هزار جان گرامی فدای جانانه
من رمیده
ز غیرت ز پا فتادم دوش****نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
چه
نقشه ها که برانگیختیم و سود نداشت****فسون ما بر او گشته است افسانه
بر
آتش رخ زیبای او به جای سپند****به غیر خال سیاهش
که دید به دانه
به
مژده جان به صبا داد شمع در نفسی****ز شمع روی تواش چون رسید
پروانه
مرا
به دور لب دوست هست پیمانی****که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه
حدیث
مدرسه و خانقه مگوی که باز****فتاد در سر حافظ هوای میخانه
##428سحرگاهان
که مخمور شبانه
سحرگاهان
که مخمور شبانه****گرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم
عقل را ره توشه از می****ز شهر هستیش کردم روانه
نگار
می فروشم عشوه ای داد****که ایمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقی
کمان ابرو شنیدم****که ای تیر ملامت را نشانه
نبندی
زان میان طرفی کمروار****اگر خود را ببینی در میانه
برو این
دام بر مرغی دگر نه****که عنقا را بلند است آشیانه
که
بندد طرف وصل از حسن شاهی****که با خود عشق بازد جاودانه
ندیم
و مطرب و ساقی همه اوست****خیال آب و گل در ره بهانه
بده
کشتی می تا خوش برانیم****از این دریای ناپیداکرانه
وجود
ما معماییست حافظ****که تحقیقش فسون است و فسانه
##429ساقی
بیا که شد قدح لاله پر ز می
ساقی
بیا که شد قدح لاله پر ز می****طامات تا به چند و خرافات تا به کی
بگذر
ز کبر و ناز که دیده ست روزگار****چین قبای قیصر و طرف
کلاه کی
هشیار
شو که مرغ چمن مست گشت هان****بیدار شو که خواب عدم در پی است هی
خوش
نازکانه می چمی ای شاخ نوبهار****کشفتگی مبادت از آشوب
باد دی
بر
مهر چرخ و شیوه او اعتماد نیست****ای وای بر کسی که
شد ایمن ز مکر وی
فردا
شراب کوثر و حور از برای ماست****و امروز نیز ساقی مه روی
و جام می
باد
صبا ز عهد صبی یاد می دهد****جان دارویی که غم ببرد
درده ای صبی
حشمت
مبین و سلطنت گل که بسپرد****فراش باد هر ورقش را به زیر پی
درده
به یاد حاتم طی جام یک منی****تا نامه سیاه بخیلان
کنیم طی
زان می
که داد حسن و لطافت به ارغوان****بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی
مسند
به باغ بر که به خدمت چو بندگان****استاده است سرو و کمر بسته است نی
حافظ
حدیث سحرفریب خوشت رسید****تا حد مصر و چین و به اطراف
روم و ری
##430به
صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می
به
صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می****علاج کی کنمت آخرالدواء
الکی
ذخیره
ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار****که می رسند ز پی رهزنان
بهمن و دی
چو گل
نقاب برافکند و مرغ زد هوهو****منه ز دست پیاله چه می کنی هی
هی
شکوه
سلطنت و حسن کی ثباتی داد****ز تخت جم سخنی مانده است و افسر کی
خزینه
داری میراث خوارگان کفر است****به قول مطرب و ساقی به فتوی
دف و نی
زمانه
هیچ نبخشد که بازنستاند****مجو ز سفله مروت که شیئه لا شی
نوشته
اند بر ایوان جنه الماوی****که هر که عشوه دنیی خرید
وای به وی
سخا
نماند سخن طی کنم شراب کجاست****بده به شادی روح و روان حاتم طی
بخیل
بوی خدا نشنود بیا حافظ****پیاله گیر و کرم ورز و الضمان
علی
#غزل
شماره 431 تا 440
##431لبش
می بوسم و در می کشم می
لبش می
بوسم و در می کشم می****به آب زندگانی برده ام پی
نه
رازش می توانم گفت با کس****نه کس را می توانم دید با وی
لبش می
بوسد و خون می خورد جام****رخش می بیند و گل می کند خوی
بده
جام می و از جم مکن یاد****که می داند که جم کی بود و کی
کی
بزن
در پرده چنگ ای ماه مطرب****رگش بخراش تا بخروشم از وی
گل از
خلوت به باغ آورد مسند****بساط زهد همچون غنچه کن طی
چو
چشمش مست را مخمور مگذار****به یاد لعلش ای ساقی بده می
نجوید
جان از آن قالب جدایی****که باشد خون جامش در رگ و پی
زبانت
درکش ای حافظ زمانی****حدیث بی زبانان بشنو از نی
##432مخمور
جام عشقم ساقی بده شرابی
مخمور
جام عشقم ساقی بده شرابی****پر کن قدح که بی می مجلس
ندارد آبی
وصف
رخ چو ماهش در پرده راست ناید****مطرب بزن نوایی ساقی بده
شرابی
شد
حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت****زین در دگر نراند ما را به
هیچ بابی
در
انتظار رویت ما و امیدواری****در عشوه وصالت ما و خیال و
خوابی
مخمور
آن دو چشمم آیا کجاست جامی****بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
حافظ
چه می نهی دل تو در خیال خوبان****کی تشنه سیر گردد
از لمعه سرابی
##433ای
که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
ای
که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی****لطف کردی سایه ای
بر آفتاب انداختی
تا چه
خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت****حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب
انداختی
گوی
خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش****جام کیخسرو طلب کافراسیاب
انداختی
هر کسی
با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت****زان میان پروانه را در اضطراب
انداختی
گنج
عشق خود نهادی در دل ویران ما****سایه دولت بر این کنج
خراب انداختی
زینهار
از آب آن عارض که شیران را از آن****تشنه لب کردی و گردان را در آب
انداختی
خواب
بیداران ببستی وان گه از نقش خیال****تهمتی بر شب روان خیل
خواب انداختی
پرده
از رخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه****و از حیا حور و پری
را در حجاب انداختی
باده
نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم****شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی
از فریب
نرگس مخمور و لعل می پرست****حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی
و از
برای صید دل در گردنم زنجیر زلف****چون کمند خسرو مالک رقاب
انداختی
داور
دارا شکوه ای آن که تاج آفتاب****از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی
نصره
الدین شاه یحیی آن که خصم ملک را****ازدم شمشیر چون
آتش در آب انداختی
##434ای
دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
ای
دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی****وان گه برو که رستی
از نیستی و هستی
گر
جان به تن ببینی مشغول کار او شو****هر قبله ای که بینی
بهتر ز خودپرستی
با
ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش****بیماری اندر این
ره بهتر ز تندرستی
در
مذهب طریقت خامی نشان کفر است****آری طریق دولت چالاکی
است و چستی
تا فضل
و عقل بینی بی معرفت نشینی****یک نکته ات بگویم
خود را مبین که رستی
در
آستان جانان از آسمان میندیش****کز اوج سربلندی افتی به
خاک پستی
خار
ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد****سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی
پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز****ای کوته آستینان تا
کی درازدستی
##435با
مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
با
مدعی مگویید اسرار عشق و مستی****تا بی خبر بمیرد
در درد خودپرستی
عاشق
شو ار نه روزی کار جهان سر آید****ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش
آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم****با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی
سلطان
من خدا را زلفت شکست ما را****تا کی کند سیاهی چندین
درازدستی
در
گوشه سلامت مستور چون توان بود****تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن
روز دیده بودم این فتنه ها که برخاست****کز سرکشی زمانی
با ما نمی نشستی
عشقت
به دست طوفان خواهد سپرد حافظ****چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
##436آن
غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی
آن
غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی****گردون ورق هستی ما
درننوشتی
هر
چند که هجران ثمر وصل برآرد****دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی
آمرزش
نقد است کسی را که در این جا****یاریست چو حوری و سرایی
چو بهشتی
در
مصطبه عشق تنعم نتوان کرد****چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی
مفروش
به باغ ارم و نخوت شداد****یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی
تا کی
غم دنیای دنی ای دل دانا****حیف است ز خوبی
که شود عاشق زشتی
آلودگی
خرقه خرابی جهان است****کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی
از
دست چرا هشت سر زلف تو حافظ****تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی
##437ای
قصه بهشت ز کویت حکایتی
ای
قصه بهشت ز کویت حکایتی****شرح جمال حور ز رویت روایتی
انفاس
عیسی از لب لعلت لطیفه ای****آب خضر ز نوش لبانت کنایتی
هر
پاره از دل من و از غصه قصه ای****هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی
کی
عطرسای مجلس روحانیان شدی****گل را اگر نه بوی تو کردی
رعایتی
در
آرزوی خاک در یار سوختیم****یاد آور ای صبا که نکردی
حمایتی
ای
دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت****صد مایه داشتی و نکردی
کفایتی
بوی
دل کباب من آفاق را گرفت****این آتش درون بکند هم سرایتی
در
آتش ار خیال رخش دست می دهد****ساقی بیا که نیست ز
دوزخ شکایتی
دانی
مراد حافظ از این درد و غصه چیست****از تو کرشمه ای و ز خسرو
عنایتی
##438سبت
سلمی بصدغیها فؤادی
سبت
سلمی بصدغیها فؤادی****و روحی کل یوم لی ینادی
نگارا
بر من بی دل ببخشای****و واصلنی علی رغم الاعادی
حبیبا
در غم سودای عشقت****توکلنا علی رب العباد
امن
انکرتنی عن عشق سلمی****تزاول آن روی نهکو بوادی
که
همچون مت به بوتن دل و ای ره****غریق العشق فی بحر الوداد
به پی
ماچان غرامت بسپریمن****غرت یک وی روشتی از امادی
غم این
دل بواتت خورد ناچار****و غر نه او بنی آنچت نشادی
دل
حافظ شد اندر چین زلفت****بلیل مظلم و الله هادی
##439دیدم
به خواب دوش که ماهی برآمدی
دیدم
به خواب دوش که ماهی برآمدی****کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
تعبیر
رفت یار سفرکرده می رسد****ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی
ذکرش
به خیر ساقی فرخنده فال من****کز در مدام با قدح و ساغر آمدی
خوش
بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش****تا یاد
صحبتش سوی ما رهبر آمدی
فیض
ازل به زور و زر ار آمدی به دست****آب خضر نصیبه اسکندر آمدی
آن
عهد یاد باد که از بام و در مرا****هر دم پیام یار و خط دلبر
آمدی
کی
یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم****مظلومی ار شبی
به در داور آمدی
خامان
ره نرفته چه دانند ذوق عشق****دریادلی بجوی دلیری
سرآمدی
آن کو
تو را به سنگ دلی کرد رهنمون****ای کاشکی که پاش به سنگی
برآمدی
گر دیگری
به شیوه حافظ زدی رقم****مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی
##440سحر
با باد می گفتم حدیث آرزومندی
سحر
با باد می گفتم حدیث آرزومندی****خطاب آمد که واثق شو به الطاف
خداوندی
دعای
صبح و آه شب کلید گنج مقصود است****بدین راه و روش می رو که با
دلدار پیوندی
قلم
را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز****ورای حد تقریر است شرح
آرزومندی
الا ای
یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور****پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان
پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست****ز مهر او چه می پرسی در
او همت چه می بندی
همایی
چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی****دریغ آن سایه همت که
بر نااهل افکندی
در این
بازار اگر سودیست با درویش خرسند است****خدایا منعمم گردان به
درویشی و خرسندی
به
شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند****سیه چشمان کشمیری
و ترکان سمرقندی
#غزل
شماره 441 تا 450
##441چه
بودی ار دل آن ماه مهربان بودی
چه
بودی ار دل آن ماه مهربان بودی****که حال ما نه چنین بودی
ار چنان بودی
بگفتمی
که چه ارزد نسیم طره دوست****گرم به هر سر مویی هزار جان بودی
برات
خوشدلی ما چه کم شدی یا رب****گرش نشان امان از بد زمان بودی
گرم
زمانه سرافراز داشتی و عزیز****سریر عزتم آن خاک آستان بودی
ز
پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک****که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
اگر
نه دایره عشق راه بربستی****چو نقطه حافظ سرگشته در میان بودی
##442به
جان او که گرم دسترس به جان بودی
به
جان او که گرم دسترس به جان بودی****کمینه پیشکش بندگانش آن بودی
بگفتمی
که بها چیست خاک پایش را****اگر حیات گران مایه جاودان
بودی
به
بندگی قدش سرو معترف گشتی****گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی
به
خواب نیز نمی بینمش چه جای وصال****چو این نبود و
ندیدیم باری آن بودی
اگر
دلم نشدی پایبند طره او****کی اش قرار در این تیره
خاکدان بودی
به رخ
چو مهر فلک بی نظیر آفاق است****به دل دریغ که یک ذره
مهربان بودی
درآمدی
ز درم کاشکی چو لمعه نور****که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
ز
پرده ناله حافظ برون کی افتادی****اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی
##443چو
سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
چو
سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری****خورد ز غیرت روی
تو هر گلی خاری
ز کفر
زلف تو هر حلقه ای و آشوبی****ز سحر چشم تو هر گوشه ای و بیماری
مرو
چو بخت من ای چشم مست یار به خواب****که در پی است ز هر سویت
آه بیداری
نثار
خاک رهت نقد جان من هر چند****که نیست نقد روان را بر تو مقداری
دلا
همیشه مزن لاف زلف دلبندان****چو تیره رای شوی کی
گشایدت کاری
سرم
برفت و زمانی به سر نرفت این کار****دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری
چو
نقطه گفتمش اندر میان دایره آی****به خنده گفت که ای حافظ
این چه پرگاری
##444شهریست
پرظریفان و از هر طرف نگاری
شهریست
پرظریفان و از هر طرف نگاری****یاران صلای عشق است گر می
کنید کاری
چشم
فلک نبیند زین طرفه تر جوانی****در دست کس نیفتد زین
خوبتر نگاری
هرگز
که دیده باشد جسمی ز جان مرکب****بر دامنش مبادا زین خاکیان
غباری
چون
من شکسته ای را از پیش خود چه رانی****کم غایت توقع بوسیست
یا کناری
می
بی غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب****سال دگر که دارد امید
نوبهاری
در
بوستان حریفان مانند لاله و گل****هر یک گرفته جامی بر یاد
روی یاری
چون این
گره گشایم وین راز چون نمایم****دردی و سخت دردی
کاری و صعب کاری
هر
تار موی حافظ در دست زلف شوخی****مشکل توان نشستن در این چنین
دیاری
##445تو
را که هر چه مراد است در جهان داری
تو را
که هر چه مراد است در جهان داری****چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه
جان و دل از بنده و روان بستان****که حکم بر سر آزادگان روان داری
میان
نداری و دارم عجب که هر ساعت****میان مجمع خوبان کنی میانداری
بیاض
روی تو را نیست نقش درخور از آنک****سوادی از خط مشکین بر
ارغوان داری
بنوش
می که سبکروحی و لطیف مدام****علی الخصوص در آن دم که سر
گران داری
مکن
عتاب از این بیش و جور بر دل ما****مکن هر آن چه توانی که جای
آن داری
به
اختیارت اگر صد هزار تیر جفاست****به قصد جان من خسته در کمان داری
بکش
جفای رقیبان مدام و جور حسود****که سهل باشد اگر یار مهربان داری
به
وصل دوست گرت دست می دهد یک دم****برو که هر چه مراد است در جهان داری
چو گل
به دامن از این باغ می بری حافظ****چه غم ز ناله و فریاد
باغبان داری
##446صبا
تو نکهت آن زلف مشک بو داری
صبا
تو نکهت آن زلف مشک بو داری****به یادگار بمانی که بوی او
داری
دلم
که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست****توان به دست تو دادن گرش نکو داری
در آن
شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت****جز این قدر که رقیبان تندخو
داری
نوای
بلبلت ای گل کجا پسند افتد****که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داری
به
جرعه تو سرم مست گشت نوشت باد****خود از کدام خم است این که در سبو داری
به
سرکشی خود ای سرو جویبار مناز****که گر بدو رسی از شرم سر
فروداری
دم از
ممالک خوبی چو آفتاب زدن****تو را رسد که غلامان ماه رو داری
قبای
حسن فروشی تو را برازد و بس****که همچو گل همه آیین رنگ و بو
داری
ز کنج
صومعه حافظ مجوی گوهر عشق****قدم برون نه اگر میل جست و جو داری
##447بیا
با ما مورز این کینه داری
بیا
با ما مورز این کینه داری****که حق صحبت دیرینه داری
نصیحت
گوش کن کاین در بسی به****از آن گوهر که در گنجینه داری
ولیکن
کی نمایی رخ به رندان****تو کز خورشید و مه آیینه
داری
بد
رندان مگو ای شیخ و هش دار****که با حکم خدایی کینه
داری
نمی
ترسی ز آه آتشینم****تو دانی خرقه پشمینه داری
به فریاد
خمار مفلسان رس****خدا را گر می دوشینه داری
ندیدم
خوشتر از شعر تو حافظ****به قرآنی که اندر سینه داری
##448ای
که در کوی خرابات مقامی داری
ای
که در کوی خرابات مقامی داری****جم وقت خودی ار دست به
جامی داری
ای
که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز****فرصتت باد که خوش صبحی و
شامی داری
ای
صبا سوختگان بر سر ره منتظرند****گر از آن یار سفرکرده پیامی
داری
خال
سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی****بر کنار چمنش وه که چه دامی
داری
بوی
جان از لب خندان قدح می شنوم****بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی
داری
چون
به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود****می کنم شکر که بر جور دوامی
داری
نام نیک
ار طلبد از تو غریبی چه شود****تویی امروز در این
شهر که نامی داری
بس
دعای سحرت مونس جان خواهد بود****تو که چون حافظ شبخیز غلامی
داری
##449ای
که مهجوری عشاق روا می داری
ای
که مهجوری عشاق روا می داری****عاشقان را ز بر خویش جدا می
داری
تشنه
بادیه را هم به زلالی دریاب****به امیدی که در این
ره به خدا می داری
دل
ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن****به از این دار نگاهش که
مرا می داری
ساغر
ما که حریفان دگر می نوشند****ما تحمل نکنیم ار تو روا می
داری
ای
مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست****عرض خود می بری و زحمت ما می
داری
تو به
تقصیر خود افتادی از این در محروم****از که می نالی
و فریاد چرا می داری
حافظ
از پادشهان پایه به خدمت طلبند****سعی نابرده چه امید عطا می
داری
##450روزگاریست
که ما را نگران می داری
روزگاریست
که ما را نگران می داری****مخلصان را نه به وضع دگران می داری
گوشه
چشم رضایی به منت باز نشد****این چنین عزت صاحب نظران می
داری
ساعد
آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار****دست در خون دل پرهنران می داری
نه گل
از دست غمت رست و نه بلبل در باغ****همه را نعره زنان جامه دران می داری
ای
که در دلق ملمع طلبی نقد حضور****چشم سری عجب از بی خبران می
داری
چون
تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ****سر چرا بر من دلخسته گران می
داری
گوهر
جام جم از کان جهانی دگر است****تو تمنا ز گل کوزه گران می داری
پدر
تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی****طمع مهر و وفا زین
پسران می داری
کیسه
سیم و زرت پاک بباید پرداخت****این طمع ها که تو از سیمبران
می داری
گر چه
رندی و خرابی گنه ماست ولی****عاشقی گفت که تو بنده بر آن
می داری
مگذران
روز سلامت به ملامت حافظ****چه توقع ز جهان گذران می داری
#غزل
شماره 451 تا 460
##451خوش
کرد یاوری فلکت روز داوری
خوش
کرد یاوری فلکت روز داوری****تا شکر چون کنی و چه شکرانه
آوری
آن کس
که اوفتاد خدایش گرفت دست****گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
در کوی
عشق شوکت شاهی نمی خرند****اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
ساقی
به مژدگانی عیش از درم درآی****تا یک دم از دلم غم دنیا
به دربری
در
شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست****آن به کز این گریوه
سبکبار بگذری
سلطان
و فکر لشکر و سودای تاج و گنج****درویش و امن خاطر و کنج قلندری
یک
حرف صوفیانه بگویم اجازت است****ای نور دیده صلح به از
جنگ و داوری
نیل
مراد بر حسب فکر و همت است****از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری
حافظ غبار
فقر و قناعت ز رخ مشوی****کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری
##452طفیل
هستی عشقند آدمی و پری
طفیل
هستی عشقند آدمی و پری****ارادتی بنما تا سعادتی
ببری
بکوش
خواجه و از عشق بی نصیب مباش****که بنده را نخرد کس به عیب بی
هنری
می
صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند****به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری
تو
خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار****که در برابر چشمی
و غایب از نظری
هزار
جان مقدس بسوخت زین غیرت****که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
ز من
به حضرت آصف که می برد پیغام****که یاد گیر دو مصرع ز من
به نظم دری
بیا
که وضع جهان را چنان که من دیدم****گر امتحان بکنی می خوری
و غم نخوری
کلاه
سروریت کج مباد بر سر حسن****که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری
به بوی
زلف و رخت می روند و می آیند****صبا به غالیه سایی
و گل به جلوه گری
چو
مستعد نظر نیستی وصال مجوی****که جام جم نکند سود وقت بی
بصری
دعای
گوشه نشینان بلا بگرداند****چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری
بیا
و سلطنت از ما بخر به مایه حسن****و از این معامله غافل مشو که حیف
خوری
طریق
عشق طریقی عجب خطرناک است****نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری
به یمن
همت حافظ امید هست که باز****اری اسامر لیلای لیلة
القمری
##453ای
که دایم به خویش مغروری
ای
که دایم به خویش مغروری****گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان
عشق مگرد****که به عقل عقیله مشهوری
مستی
عشق نیست در سر تو****رو که تو مست آب انگوری
روی
زرد است و آه دردآلود****عاشقان را دوای رنجوری
بگذر
از نام و ننگ خود حافظ****ساغر می طلب که مخموری
##454ز
کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
ز کوی
یار می آید نسیم باد نوروزی****از این باد ار
مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل
گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن****که قارون را غلط ها داد سودای
زراندوزی
ز جام
گل دگر بلبل چنان مست می لعل است****که زد بر چرخ فیروزه صفیر
تخت فیروزی
به
صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی****به گلزار آی کز بلبل غزل
گفتن بیاموزی
چو
امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست****مجال
عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق
کام بخشی چیست ترک کام خود کردن****کلاه سروری آن است کز این
ترک بردوزی
سخن
در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی****که بیش
از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم
نوحه قمری به طرف جویباران چیست****مگر او نیز همچون من
غمی دارد شبانروزی
می
ای دارم چو جان صافی و صوفی می کند عیبش****خدایا
هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا
شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع****که حکم
آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به
عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم****بیا ساقی که جاهل را هنیتر
می رسد روزی
می
اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش****که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
نه
حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه****ز مدح آصفی خواهد جهان
عیدی و نوروزی
جنابش
پارسایان راست محراب دل و دیده****جبینش صبح خیزان راست
روز فتح و فیروزی
##455عمر
بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی
عمر
بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی****ای پسر جام می ام
ده که به پیری برسی
چه
شکرهاست در این شهر که قانع شده اند****شاهبازان طریقت به مقام مگسی
دوش
در خیل غلامان درش می رفتم****گفت ای عاشق بیچاره تو باری
چه کسی
با دل
خون شده چون نافه خوشش باید بود****هر که مشهورجهان گشت به مشکین نفسی
لمع
البرق من الطور و آنست به****فلعلی لک آت بشهاب قبسی
کاروان
رفت و تو در خواب و بیابان در پیش****وه که بس بی خبر از غلغل
چندین جرسی
بال
بگشا و صفیر از شجر طوبی زن****حیف باشد چو تو مرغی که اسیر
قفسی
تا چو
مجمر نفسی دامن جانان گیرم****جان نهادیم بر آتش ز پی خوش
نفسی
چند
پوید به هوای تو ز هر سو حافظ****یسر الله طریقا بک یا
ملتمسی
##456نوبهار
است در آن کوش که خوشدل باشی
نوبهار
است در آن کوش که خوشدل باشی****که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من
نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش****که تو خود دانی اگر زیرک
و عاقل باشی
چنگ
در پرده همین می دهدت پند ولی****وعظت آن گاه کند سود که قابل
باشی
در
چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است****حیف باشد که ز کار همه غافل
باشی
نقد
عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف****گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه
راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست****رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا
گر مدد از بخت بلندت باشد****صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
##457هزار
جهد بکردم که یار من باشی
هزار
جهد بکردم که یار من باشی****مرادبخش دل بی قرار من باشی
چراغ
دیده شب زنده دار من گردی****انیس خاطر امیدوار من باشی
چو خسروان
ملاحت به بندگان نازند****تو در میانه خداوندگار من باشی
از آن
عقیق که خونین دلم ز عشوه او****اگر کنم گله ای غمگسار من باشی
در آن
چمن که بتان دست عاشقان گیرند****گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی
به کلبه احزان عاشقان آیی****دمی انیس دل سوکوار من باشی
شود
غزاله خورشید صید لاغر من****گر آهویی چو تو یک دم
شکار من باشی
سه
بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من****اگر ادا نکنی قرض دار من
باشی
من این
مراد ببینم به خود که نیم شبی****به جای اشک روان در کنار
من باشی
من ار
چه حافظ شهرم جوی نمی ارزم****مگر تو از کرم خویش یار من
باشی
##458ای
دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
ای
دل آن دم که خراب از می گلگون باشی****بی زر و گنج به صد حشمت
قارون باشی
در
مقامی که صدارت به فقیران بخشند****چشم دارم که به جاه از همه افزون
باشی
در ره
منزل لیلی که خطرهاست در آن****شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه
عشق نمودم به تو هان سهو مکن****ور نه چون بنگری از دایره بیرون
باشی
کاروان
رفت و تو در خواب و بیابان در پیش****کی روی ره ز که پرسی
چه کنی چون باشی
تاج
شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای****ور خود از تخمه جمشید
و فریدون باشی
ساغری
نوش کن و جرعه بر افلاک فشان****چند و چند از غم ایام جگرخون باشی
حافظ
از فقر مکن ناله که گر شعر این است****هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون
باشی
##459زین
خوش رقم که بر گل رخسار می کشی
زین
خوش رقم که بر گل رخسار می کشی****خط بر صحیفه گل و گلزار می
کشی
اشک
حرم نشین نهانخانه مرا****زان سوی هفت پرده به بازار می کشی
کاهل
روی چو باد صبا را به بوی زلف****هر دم به قید سلسله در کار می
کشی
هر دم
به یاد آن لب میگون و چشم مست****از خلوتم به خانه خمار می کشی
گفتی
سر تو بسته فتراک ما شود****سهل است اگر تو زحمت این بار می کشی
با
چشم و ابروی تو چه تدبیر دل کنم****وه زین کمان که بر من بیمار
می کشی
بازآ
که چشم بد ز رخت دفع می کند****ای تازه گل که دامن از این خار می
کشی
حافظ
دگر چه می طلبی از نعیم دهر****می می خوری و
طره دلدار می کشی
##460سلیمی
منذ حلت بالعراق
سلیمی
منذ حلت بالعراق****الاقی من نواها ما الاقی
الا ای
ساروان منزل دوست****الی رکبانکم طال اشتیاقی
خرد
در زنده رود انداز و می نوش****به گلبانگ جوانان عراقی
ربیع
العمر فی مرعی حماکم****حماک الله یا عهد التلاقی
بیا
ساقی بده رطل گرانم****سقاک الله من کاس دهاق
جوانی
باز می آرد به یادم****سماع چنگ و دست افشان ساقی
می
باقی بده تا مست و خوشدل****به یاران برفشانم عمر باقی
درونم
خون شد از نادیدن دوست****الا تعسا لایام الفراق
دموعی
بعدکم لا تحقروها****فکم بحر عمیق من سواقی
دمی
با نیکخواهان متفق باش****غنیمت دان امور اتفاقی
بساز
ای مطرب خوشخوان خوشگو****به شعر فارسی صوت عراقی
عروسی
بس خوشی ای دختر رز****ولی گه گه سزاوار طلاقی
مسیحای
مجرد را برازد****که با خورشید سازد هم وثاقی
وصال
دوستان روزی ما نیست****بخوان حافظ غزل های فراقی
#غزل
شماره 461 تا 470
##461کتبت
قصه شوقی و مدمعی باکی
کتبت
قصه شوقی و مدمعی باکی****بیا که بی تو به جان آمدم
ز غمناکی
بسا
که گفته ام از شوق با دو دیده خود****ایا منازل سلمی فاین
سلماک
عجیب
واقعه ای و غریب حادثه ای****انا اصطبرت قتیلا و قاتلی
شاکی
که را
رسد که کند عیب دامن پاکت****که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی
ز خاک
پای تو داد آب روی لاله و گل****چو کلک صنع رقم زد به آبی و خاکی
صبا
عبیرفشان گشت ساقیا برخیز****و هات شمسه کرم مطیب زاکی
دع
التکاسل تغنم فقد جری مثل****که زاد راهروان چستی است و چالاکی
اثر
نماند ز من بی شمایلت آری****اری مآثر محیای
من محیاک
ز وصف
حسن تو حافظ چگونه نطق زند****که همچو صنع خدایی ورای ادراکی
##462یا
مبسما یحاکی درجا من اللالی
یا
مبسما یحاکی درجا من اللالی****یا رب چه درخور آمد گردش
خط هلالی
حالی
خیال وصلت خوش می دهد فریبم****تا خود چه نقش بازد این
صورت خیالی
می
ده که گر چه گشتم نامه سیاه عالم****نومید کی توان بود از لطف
لایزالی
ساقی
بیار جامی و از خلوتم برون کش****تا در به در بگردم قلاش و لاابالی
از
چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک****امن و شراب بی غش معشوق
و جای خالی
چون نیست
نقش دوران در هیچ حال ثابت****حافظ مکن شکایت تا می خوریم
حالی
صافیست
جام خاطر در دور آصف عهد****قم فاسقنی رحیقا اصفی من الزلال
الملک
قد تباهی من جده و جده****یا رب که جاودان باد این قدر و این
معالی
مسندفروز
دولت کان شکوه و شوکت****برهان ملک و ملت بونصر بوالمعالی
##463سلام
الله ما کر اللیالی
سلام
الله ما کر اللیالی****و جاوبت المثانی و المثالی
علی
وادی الاراک و من علیها****و دار باللوی فوق الرمال
دعاگوی
غریبان جهانم****و ادعو بالتواتر و التوالی
به هر
منزل که رو آرد خدا را****نگه دارش به لطف لایزالی
منال
ای دل که در زنجیر زلفش****همه جمعیت است آشفته حالی
ز خطت
صد جمال دیگر افزود****که عمرت باد صد سال جلالی
تو می
باید که باشی ور نه سهل است****زیان مایه جاهی و
مالی
بر آن
نقاش قدرت آفرین باد****که گرد مه کشد خط هلالی
فحبک
راحتی فی کل حین****و ذکرک مونسی فی کل حال
سویدای
دل من تا قیامت****مباد از شوق و سودای تو خالی
کجا یابم
وصال چون تو شاهی****من بدنام رند لاابالی
خدا
داند که حافظ را غرض چیست****و علم الله حسبی من سؤالی
##464بگرفت
کار حسنت چون عشق من کمالی
بگرفت
کار حسنت چون عشق من کمالی****خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی
در
وهم می نگنجد کاندر تصور عقل****آید به هیچ معنی زین
خوبتر مثالی
شد حظ
عمر حاصل گر زان که با تو ما را****هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی
آن دم
که با تو باشم یک سال هست روزی****وان دم که بی تو باشم یک
لحظه هست سالی
چون
من خیال رویت جانا به خواب بینم****کز خواب می نبیند
چشمم بجز خیالی
رحم
آر بر دل من کز مهر روی خوبت****شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
حافظ
مکن شکایت گر وصل دوست خواهی****زین بیشتر بباید بر
هجرت احتمالی
##465رفتم
به باغ صبحدمی تا چنم گلی
رفتم
به باغ صبحدمی تا چنم گلی****آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی
مسکین
چو من به عشق گلی گشته مبتلا****و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی
می
گشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم****می کردم اندر آن گل و بلبل تاملی
گل یار
حسن گشته و بلبل قرین عشق****آن را تفضلی نه و این را تبدلی
چون
کرد در دلم اثر آواز عندلیب****گشتم چنان که هیچ نماندم تحملی
بس گل
شکفته می شود این باغ را ولی****کس بی بلای خار نچیده
ست از او گلی
حافظ
مدار امید فرج از مدار چرخ****دارد هزار عیب و ندارد تفضلی
##466این
خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
این
خرقه که من دارم در رهن شراب اولی****وین دفتر بی معنی
غرق می ناب اولی
چون
عمر تبه کردم چندان که نگه کردم****در کنج خراباتی افتاده خراب اولی
چون
مصلحت اندیشی دور است ز درویشی****هم سینه پر از
آتش هم دیده پرآب اولی
من
حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت****این قصه اگر گویم با چنگ و رباب
اولی
تا بی
سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست****در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
از
همچو تو دلداری دل برنکنم آری****چون تاب کشم باری زان زلف به
تاب اولی
چون پیر
شدی حافظ از میکده بیرون آی****رندی و هوسناکی
در عهد شباب اولی
##467زان
می عشق کز او پخته شود هر خامی
زان می
عشق کز او پخته شود هر خامی****گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها
رفت که دست من مسکین نگرفت****زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
روزه
هر چند که مهمان عزیز است ای دل****صحبتش موهبتی دان و شدن
انعامی
مرغ زیرک
به در خانقه اکنون نپرد****که نهاده ست به هر مجلس وعظی دامی
گله
از زاهد بدخو نکنم رسم این است****که چو صبحی بدمد در پی اش
افتد شامی
یار
من چون بخرامد به تماشای چمن****برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
آن حریفی
که شب و روز می صاف کشد****بود آیا که کند یاد ز دردآشامی
حافظا
گر ندهد داد دلت آصف عهد****کام دشوار به دست آوری از خودکامی
##468که
برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که برد
به نزد شاهان ز من گدا پیامی****که به کوی می فروشان دو
هزار جم به جامی
شده
ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم****که به همت عزیزان برسم به نیک
نامی
تو که
کیمیافروشی نظری به قلب ما کن****که بضاعتی نداریم
و فکنده ایم دامی
عجب
از وفای جانان که عنایتی نفرمود****نه به نامه ای پیامی
نه به خامه ای سلامی
اگر این
شراب خام است اگر آن حریف پخته****به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی
ز رهم
میفکن ای شیخ به دانه های تسبیح****که چو مرغ زیرک
افتد نفتد به هیچ دامی
سر
خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش****که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی
به
کجا برم شکایت به که گویم این حکایت****که لبت حیات
ما بود و نداشتی دوامی
بگشای
تیر مژگان و بریز خون حافظ****که چنان کشنده ای را نکند کس
انتقامی
##469انت
روائح رند الحمی و زاد غرامی
انت
روائح رند الحمی و زاد غرامی****فدای خاک در دوست باد جان گرامی
پیام
دوست شنیدن سعادت است و سلامت****من المبلغ عنی الی سعاد سلامی
بیا
به شام غریبان و آب دیده من بین****به سان باده صافی در
آبگینه شامی
اذا
تغرد عن ذی الاراک طائر خیر****فلا تفرد عن روضها انین حمامی
بسی
نماند که روز فراق یار سر آید****رایت من هضبات الحمی
قباب خیام
خوشا
دمی که درآیی و گویمت به سلامت****قدمت خیر قدوم
نزلت خیر مقام
بعدت
منک و قد صرت ذائبا کهلال****اگر چه روی چو ماهت ندیده ام به تمامی
و ان
دعیت بخلد و صرت ناقض عهد****فما تطیب نفسی و ما استطاب منامی
امید
هست که زودت به بخت نیک ببینم****تو شاد گشته به فرماندهی و من
به غلامی
چو
سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ****که گاه لطف سبق می برد زنظم نظامی
##470سینه
مالامال درد است ای دریغا مرهمی
سینه
مالامال درد است ای دریغا مرهمی****دل ز تنهایی به
جان آمد خدا را همدمی
چشم
آسایش که دارد از سپهر تیزرو****ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم
دمی
زیرکی
را گفتم این احوال بین خندید و گفت****صعب روزی بوالعجب
کاری پریشان عالمی
سوختم
در چاه صبر از بهر آن شمع چگل****شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق
عشقبازی امن و آسایش بلاست****ریش باد آن دل که با درد تو خواهد
مرهمی
اهل
کام و ناز را در کوی رندی راه نیست****ره روی باید
جهان سوزی نه خامی بی غمی
آدمی
در عالم خاکی نمی آید به دست****عالمی دیگر بباید
ساخت و از نو آدمی
خیز
تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم****کز نسیمش بوی جوی
مولیان آید همی
گریه
حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق****کاندر این دریا نماید
هفت دریا شبنمی
#غزل
شماره 471 تا 480
##471ز
دلبرم که رساند نوازش قلمی
ز
دلبرم که رساند نوازش قلمی****کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی
قیاس
کردم و تدبیر عقل در ره عشق****چو شبنمی است که بر بحر می کشد
رقمی
بیا
که خرقه من گر چه رهن میکده هاست****ز مال وقف نبینی به نام من
درمی
حدیث
چون و چرا درد سر دهد ای دل****پیاله گیر و بیاسا ز عمر
خویش دمی
طبیب
راه نشین درد عشق نشناسد****برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی
دلم
گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم****به آن که بر در میخانه برکشم
علمی
بیا
که وقت شناسان دو کون بفروشند****به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی
دوام
عیش و تنعم نه شیوه عشق است****اگر معاشر مایی بنوش نیش
غمی
نمی
کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست****به کشته زار جگرتشنگان نداد نمی
چرا
به یک نی قندش نمی خرند آن کس****که کرد صد شکرافشانی از
نی قلمی
سزای
قدر تو شاها به دست حافظ نیست****جز از دعای شبی و نیاز
صبحدمی
##472احمد
الله علی معدله السلطان
احمد
الله علی معدله السلطان****احمد شیخ اویس حسن ایلخانی
خان
بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد****آن که می زیبد اگر جان جهانش خوانی
دیده
نادیده به اقبال تو ایمان آورد****مرحبا ای به چنین لطف
خدا ارزانی
ماه
اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند****دولت احمدی و معجزه
سبحانی
جلوه
بخت تو دل می برد از شاه و گدا****چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
برشکن
کاکل ترکانه که در طالع توست****بخشش و کوشش خاقانی و چنگزخانی
گر چه
دوریم به یاد تو قدح می گیریم****بعد منزل نبود در
سفر روحانی
از گل
پارسیم غنچه عیشی نشکفت****حبذا دجله بغداد و می ریحانی
سر
عاشق که نه خاک در معشوق بود****کی خلاصش بود از محنت سرگردانی
ای
نسیم سحری خاک در یار بیار****که کند حافظ از او دیده
دل نورانی
##473وقت
را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
وقت
را غنیمت دان آن قدر که بتوانی****حاصل از حیات ای جان این
دم است تا دانی
کام
بخشی گردون عمر در عوض دارد****جهد کن که از دولت داد عیش بستانی
باغبان
چو من زین جا بگذرم حرامت باد****گر به جای من سروی غیر
دوست بنشانی
زاهد
پشیمان را ذوق باده خواهد کشت****عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
محتسب
نمی داند این قدر که صوفی را****جنس خانگی باشد همچو لعل
رمانی
با
دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز****در پناه یک اسم
است خاتم سلیمانی
پند
عاشقان بشنو و از در طرب بازآ****کاین همه نمی ارزد شغل عالم فانی
یوسف
عزیزم رفت ای برادران رحمی****کز غمش عجب بینم حال پیر
کنعانی
پیش
زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت****با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
می
روی و مژگانت خون خلق می ریزد****تیز می روی
جانا ترسمت فرومانی
دل ز
ناوک چشمت گوش داشتم لیکن****ابروی کماندارت می برد به پیشانی
جمع
کن به احسانی حافظ پریشان را****ای شکنج گیسویت
مجمع پریشانی
گر تو
فارغی از ما ای نگار سنگین دل****حال خود بخواهم گفت پیش
آصف ثانی
##474هواخواه
توام جانا و می دانم که می دانی
هواخواه
توام جانا و می دانم که می دانی****که هم نادیده می
بینی و هم ننوشته می خوانی
ملامتگو
چه دریابد میان عاشق و معشوق****نبیند چشم نابینا خصوص
اسرار پنهانی
بیفشان
زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور****که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
گشاد
کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است****خدا را یک نفس بنشین گره
بگشا ز پیشانی
ملک
در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد****که در حسن تو لطفی دید
بیش از حد انسانی
چراغ
افروز چشم ما نسیم زلف جانان است****مباد این جمع را یا رب غم
از باد پریشانی
دریغا
عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت****ندانی قدر وقت ای
دل مگر وقتی که درمانی
ملول
از همرهان بودن طریق کاردانی نیست****بکش دشواری منزل به یاد
عهد آسانی
خیال
چنبر زلفش فریبت می دهد حافظ****نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
##475گفتند
خلایق که تویی یوسف ثانی
گفتند
خلایق که تویی یوسف ثانی****چون نیک بدیدم
به حقیقت به از آنی
شیرینتر
از آنی به شکرخنده که گویم****ای خسرو خوبان که تو شیرین
زمانی
تشبیه
دهانت نتوان کرد به غنچه****هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
صد
بار بگفتی که دهم زان دهنت کام****چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی
گویی
بدهم کامت و جانت بستانم****ترسم ندهی کامم و جانم بستانی
چشم تو
خدنگ از سپر جان گذراند****بیمار که دیده ست بدین سخت کمانی
چون
اشک بیندازیش از دیده مردم****آن را که دمی از نظر خویش
برانی
##476نسیم
صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
نسیم
صبح سعادت بدان نشان که تو دانی****گذر به کوی فلان کن در آن زمان که
تو دانی
تو پیک
خلوت رازی و دیده بر سر راهت****به مردمی نه به فرمان چنان بران
که تو دانی
بگو
که جان عزیزم ز دست رفت خدا را****ز لعل روح فزایش ببخش آن که تو دانی
من این
حروف نوشتم چنان که غیر ندانست****تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو
دانی
خیال
تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است****اسیر خویش گرفتی
بکش چنان که تو دانی
امید
در کمر زرکشت چگونه ببندم****دقیقه ایست نگارا در آن میان که تو
دانی
یکیست
ترکی و تازی در این معامله حافظ****حدیث عشق بیان
کن بدان زبان که تو دانی
##477دو
یار زیرک و از باده کهن دومنی
دو یار
زیرک و از باده کهن دومنی****فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این
مقام به دنیا و آخرت ندهم****اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی
هر آن
که کنج قناعت به گنج دنیا داد****فروخت یوسف مصری به کمترین
ثمنی
بیا
که رونق این کارخانه کم نشود****به زهد همچو تویی یا به
فسق همچو منی
ز
تندباد حوادث نمی توان دیدن****در این چمن که گلی بوده
است یا سمنی
ببین
در آینه جام نقش بندی غیب****که کس به یاد ندارد چنین
عجب زمنی
از این
سموم که بر طرف بوستان بگذشت****عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به
صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند****چنین عزیز نگینی
به دست اهرمنی
مزاج
دهر تبه شد در این بلا حافظ****کجاست فکر حکیمی و رای
برهمنی
##478نوش
کن جام شراب یک منی
نوش
کن جام شراب یک منی****تا بدان بیخ غم از دل برکنی
دل
گشاده دار چون جام شراب****سر گرفته چند چون خم دنی
چون ز
جام بیخودی رطلی کشی****کم زنی از خویشتن لاف
منی
سنگسان
شو در قدم نی همچو آب****جمله رنگ آمیزی و تردامنی
دل به
می دربند تا مردانه وار****گردن سالوس و تقوا بشکنی
خیز
و جهدی کن چو حافظ تا مگر****خویشتن در پای معشوق افکنی
##479صبح
است و ژاله می چکد از ابر بهمنی
صبح
است و ژاله می چکد از ابر بهمنی****برگ صبوح ساز و بده جام یک
منی
در
بحر مایی و منی افتاده ام بیار****می تا خلاص بخشدم
از مایی و منی
خون پیاله
خور که حلال است خون او****در کار یار باش که کاریست کردنی
ساقی
به دست باش که غم در کمین ماست****مطرب نگاه دار همین ره که می
زنی
می
ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت****خوش بگذران و بشنو از این پیر
منحنی
ساقی
به بی نیازی رندان که می بده****تا بشنوی ز صوت مغنی
هوالغنی
##480ای
که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
ای
که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی****سود و سرمایه بسوزی و
محابا نکنی
دردمندان
بلا زهر هلاهل دارند****قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی
رنج
ما را که توان برد به یک گوشه چشم****شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
دیده
ما چو به امید تو دریاست چرا****به تفرج گذری بر لب دریا
نکنی
نقل
هر جور که از خلق کریمت کردند****قول صاحب غرضان است تو آن ها نکنی
بر تو
گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد****از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی
حافظا
سجده به ابروی چو محرابش بر****که دعایی ز سر صدق جز آن جا نکنی
#غزل
شماره 481 تا 490
##481بشنو
این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
بشنو
این نکته که خود را ز غم آزاده کنی****خون خوری گر طلب روزی
ننهاده کنی
آخرالامر
گل کوزه گران خواهی شد****حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
گر از
آن آدمیانی که بهشتت هوس است****عیش با آدمی ای چند
پری زاده کنی
تکیه
بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف****مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
اجرها
باشدت ای خسرو شیرین دهنان****گر نگاهی سوی فرهاد
دل افتاده کنی
خاطرت
کی رقم فیض پذیرد هیهات****مگر از نقش پراگنده ورق ساده
کنی
کار
خود گر به کرم بازگذاری حافظ****ای بسا عیش که با بخت خداداده
کنی
ای
صبا بندگی خواجه جلال الدین کن****که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی
##482ای
دل به کوی عشق گذاری نمی کنی
ای
دل به کوی عشق گذاری نمی کنی****اسباب جمع داری و
کاری نمی کنی
چوگان
حکم در کف و گویی نمی زنی****باز ظفر به دست و شکاری
نمی کنی
این
خون که موج می زند اندر جگر تو را****در کار رنگ و بوی نگاری نمی
کنی
مشکین
از آن نشد دم خلقت که چون صبا****بر خاک کوی دوست گذاری نمی کنی
ترسم
کز این چمن نبری آستین گل****کز گلشنش تحمل خاری نمی
کنی
در
آستین جان تو صد نافه مدرج است****وان را فدای طره یاری
نمی کنی
ساغر
لطیف و دلکش و می افکنی به خاک****و اندیشه از بلای
خماری نمی کنی
حافظ
برو که بندگی پادشاه وقت****گر جمله می کنند تو باری نمی
کنی
##483سحرگه
ره روی در سرزمینی
سحرگه
ره روی در سرزمینی****همی گفت این معما با قرینی
که ای
صوفی شراب آن گه شود صاف****که در شیشه برآرد اربعینی
خدا
زان خرقه بیزار است صد بار****که صد بت باشدش در آستینی
مروت
گر چه نامی بی نشان است****نیازی عرضه کن بر نازنینی
ثوابت
باشد ای دارای خرمن****اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
نمی
بینم نشاط عیش در کس****نه درمان دلی نه درد دینی
درون
ها تیره شد باشد که از غیب****چراغی برکند خلوت نشینی
گر
انگشت سلیمانی نباشد****چه خاصیت دهد نقش نگینی
اگر
چه رسم خوبان تندخوییست****چه باشد گر بسازد با غمینی
ره میخانه
بنما تا بپرسم****مآل خویش را از پیش بینی
نه
حافظ را حضور درس خلوت****نه دانشمند را علم الیقینی
##484تو
مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
تو
مگر بر لب آبی به هوس بنشینی****ور نه هر فتنه که بینی
همه از خود بینی
به
خدایی که تویی بنده بگزیده او****که بر این
چاکر دیرینه کسی نگزینی
گر
امانت به سلامت ببرم باکی نیست****بی دلی سهل بود گر نبود
بی دینی
ادب و
شرم تو را خسرو مه رویان کرد****آفرین بر تو که شایسته صد چندینی
عجب
از لطف تو ای گل که نشستی با خار****ظاهرا مصلحت وقت در آن می بینی
صبر
بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم****عاشقان را نبود چاره بجز مسکینی
باد
صبحی به هوایت ز گلستان برخاست****که تو خوشتر ز گل و تازه تر از نسرینی
شیشه
بازی سرشکم نگری از چپ و راست****گر بر این منظر بینش نفسی
بنشینی
سخنی
بی غرض از بنده مخلص بشنو****ای که منظور بزرگان حقیقت بینی
نازنینی
چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد****بهتر آن است که با مردم بد ننشینی
سیل
این اشک روان صبر و دل حافظ برد****بلغ الطاقه یا مقله عینی
بینی
تو بدین
نازکی و سرکشی ای شمع چگل****لایق بندگی خواجه جلال
الدینی
##485ساقیا
سایه ابر است و بهار و لب جوی
ساقیا
سایه ابر است و بهار و لب جوی****من نگویم چه کن ار اهل دلی
خود تو بگوی
بوی
یک رنگی از این نقش نمی آید خیز****دلق آلوده
صوفی به می ناب بشوی
سفله
طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن****ای جهان دیده ثبات قدم از
سفله مجوی
دو نصیحت
کنمت بشنو و صد گنج ببر****از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
شکر
آن را که دگربار رسیدی به بهار****بیخ نیکی بنشان و
ره تحقیق بجوی
روی
جانان طلبی آینه را قابل ساز****ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز
آهن و روی
گوش
بگشای که بلبل به فغان می گوید****خواجه تقصیر مفرما گل
توفیق ببوی
گفتی
از حافظ ما بوی ریا می آید****آفرین بر نفست باد که
خوش بردی بوی
##486بلبل
ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
بلبل
ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی****می خواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی
بیا که آتش موسی نمود گل****تا از درخت نکته توحید بشنوی
مرغان
باغ قافیه سنجند و بذله گوی****تا خواجه می خورد به غزل های
پهلوی
جمشید
جز حکایت جام از جهان نبرد****زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
این
قصه عجب شنو از بخت واژگون****ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
خوش
وقت بوریا و گدایی و خواب امن****کاین عیش نیست
درخور اورنگ خسروی
چشمت
به غمزه خانه مردم خراب کرد****مخموریت مباد که خوش مست می روی
دهقان
سالخورده چه خوش گفت با پسر****کای نور چشم من بجز از کشته ندروی
ساقی
مگر وظیفه حافظ زیاده داد****کاشفته گشت طره دستار مولوی
##487ای
بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
ای
بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی****تا راهرو نباشی کی راهبر
شوی
در
مکتب حقایق پیش ادیب عشق****هان ای پسر بکوش که روزی
پدر شوی
دست
از مس وجود چو مردان ره بشوی****تا کیمیای عشق بیابی
و زر شوی
خواب
و خورت ز مرتبه خویش دور کرد****آن گه رسی به خویش که بی
خواب و خور شوی
گر
نور عشق حق به دل و جانت اوفتد****بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک
دم غریق بحر خدا شو گمان مبر****کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای
تا سرت همه نور خدا شود****در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه
خدا اگر شودت منظر نظر****زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد
هستی تو چو زیر و زبر شود****در دل مدار هیچ که زیر و زبر
شوی
گر در
سرت هوای وصال است حافظا****باید که خاک درگه اهل هنر شوی
##488سحرم
هاتف میخانه به دولتخواهی
سحرم
هاتف میخانه به دولتخواهی****گفت بازآی که دیرینه این
درگاهی
همچو
جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان****پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
بر در
میکده رندان قلندر باشند****که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زیر
سر و بر تارک هفت اختر پای****دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
سر ما
و در میخانه که طرف بامش****به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی
قطع این
مرحله بی همرهی خضر مکن****ظلمات است بترس از خطر گمراهی
اگرت
سلطنت فقر ببخشند ای دل****کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
تو دم
فقر ندانی زدن از دست مده****مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی
حافظ
خام طمع شرمی از این قصه بدار****عملت چیست که فردوس برین
می خواهی
##489ای
در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
ای
در رخ تو پیدا انوار پادشاهی****در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
کلک
تو بارک الله بر ملک و دین گشاده****صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی
بر
اهرمن نتابد انوار اسم اعظم****ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی
در
حکمت سلیمان هر کس که شک نماید****بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
باز
ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی****مرغان قاف دانند آیین
پادشاهی
تیغی
که آسمانش از فیض خود دهد آب****تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی
کلک
تو خوش نویسد در شان یار و اغیار****تعویذ جان فزایی
افسون عمر کاهی
ای
عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت****و ای دولت تو ایمن
از وصمت تباهی
ساقی
بیار آبی از چشمه خرابات****تا خرقه ها بشوییم از عجب
خانقاهی
عمریست
پادشاها کز می تهیست جامم****اینک ز بنده دعوی و از محتسب
گواهی
گر
پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد****یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ
کاهی
دانم
دلت ببخشد بر عجز شب نشینان****گرحال بنده پرسی از باد صبحگاهی
جایی
که برق عصیان بر آدم صفی زد****ما را چگونه زیبد دعوی بی
گناهی
حافظ
چو پادشاهت گه گاه می برد نام****رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهی
##490در
همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
در
همه دیر مغان نیست چو من شیدایی****خرقه جایی
گرو باده و دفتر جایی
دل که
آیینه شاهیست غباری دارد****از خدا می طلبم صحبت
روشن رایی
کرده
ام توبه به دست صنم باده فروش****که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس
ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج****نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این
قصه مگر شمع برآرد به زبان****ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جوی
ها بسته ام از دیده به دامان که مگر****در کنارم بنشانند سهی بالایی
کشتی
باده بیاور که مرا بی رخ دوست****گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سخن غیر
مگو با من معشوقه پرست****کز وی و جام می ام نیست به کس پروایی
این
حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت****بر در میکده ای با
دف و نی ترسایی
گر
مسلمانی از این است که حافظ دارد****آه اگر از پی امروز بود
فردایی
#غزل
شماره 491 تا 495
##491به
چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی
به
چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی****خیال سبزخطی
نقش بسته ام جایی
امید
هست که منشور عشقبازی من****از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
سرم ز
دست بشد چشم از انتظار بسوخت****در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی
مکدر
است دل آتش به خرقه خواهم زد****بیا ببین که که را می کند تماشایی
به
روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید****که می رویم به داغ بلندبالایی
زمام
دل به کسی داده ام من درویش****که نیستش به کس از تاج و تخت
پروایی
در آن
مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند****عجب مدار سری اوفتاده در پایی
مرا
که از رخ او ماه در شبستان است****کجا بود به فروغ ستاره پروایی
فراق
و وصل چه باشد رضای دوست طلب****که حیف باشد از او غیر او تمنایی
درر ز
شوق برآرند ماهیان به نثار****اگر سفینه حافظ رسد به دریایی
##492سلامی
چو بوی خوش آشنایی
سلامی
چو بوی خوش آشنایی****بدان مردم دیده روشنایی
درودی
چو نور دل پارسایان****بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمی
بینم از همدمان هیچ بر جای****دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
ز کوی
مغان رخ مگردان که آن جا****فروشند مفتاح مشکل گشایی
عروس
جهان گر چه در حد حسن است****ز حد می برد شیوه بی وفایی
دل
خسته من گرش همتی هست****نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
می
صوفی افکن کجا می فروشند****که در تابم از دست زهد ریایی
رفیقان
چنان عهد صحبت شکستند****که گویی نبوده ست خود آشنایی
مرا
گر تو بگذاری ای نفس طامع****بسی پادشایی کنم در
گدایی
بیاموزمت
کیمیای سعادت****ز همصحبت بد جدایی جدایی
مکن
حافظ از جور دوران شکایت****چه دانی تو ای بنده کار خدایی
##493ای
پادشه خوبان داد از غم تنهایی
ای
پادشه خوبان داد از غم تنهایی****دل بی تو به جان آمد وقت است
که بازآیی
دایم
گل این بستان شاداب نمی ماند****دریاب ضعیفان را در وقت
توانایی
دیشب
گله زلفش با باد همی کردم****گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد
باد صبا این جا با سلسله می رقصند****این است حریف ای
دل تا باد نپیمایی
مشتاقی
و مهجوری دور از تو چنانم کرد****کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا
رب به که شاید گفت این نکته که در عالم****رخساره به کس ننمود آن شاهد
هرجایی
ساقی
چمن گل را بی روی تو رنگی نیست****شمشاد خرامان کن تا باغ
بیارایی
ای
درد توام درمان در بستر ناکامی****و ای یاد توام مونس در گوشه
تنهایی
در دایره
قسمت ما نقطه تسلیمیم****لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه
تو فرمایی
فکر
خود و رای خود در عالم رندی نیست****کفر است در این مذهب
خودبینی و خودرایی
زین
دایره مینا خونین جگرم می ده****تا حل کنم این مشکل
در ساغر مینایی
حافظ
شب هجران شد بوی خوش وصل آمد****شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
##494ای
دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
ای
دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی****هر جا که روی زود پشیمان
به درآیی
هش
دار که گر وسوسه عقل کنی گوش****آدم صفت از روضه رضوان به درآیی
شاید
که به آبی فلکت دست نگیرد****گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی
جان می
دهم از حسرت دیدار تو چون صبح****باشد که چو خورشید درخشان به درآیی
چندان
چو صبا بر تو گمارم دم همت****کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی
در تیره
شب هجر تو جانم به لب آمد****وقت است که همچون مه تابان به درآیی
بر
رهگذرت بسته ام از دیده دو صد جوی****تا بو که تو چون سرو خرامان به
درآیی
حافظ
مکن اندیشه که آن یوسف مه رو****بازآید و از کلبه احزان به درآیی
##495می
خواه و گل افشان کن از دهر چه می جویی
می
خواه و گل افشان کن از دهر چه می جویی****این گفت سحرگه
گل بلبل تو چه می گویی
مسند
به گلستان بر تا شاهد و ساقی را****لب گیری و رخ بوسی می
نوشی و گل بویی
شمشاد
خرامان کن و آهنگ گلستان کن****تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی
تا
غنچه خندانت دولت به که خواهد داد****ای شاخ گل رعنا از بهر که می رویی
امروز
که بازارت پرجوش خریدار است****دریاب و بنه گنجی از مایه
نیکویی
چون
شمع نکورویی در رهگذر باد است****طرف هنری بربند از شمع نکورویی
آن
طره که هر جعدش صد نافه چین ارزد****خوش بودی اگر بودی بوییش
ز خوش خویی
هر
مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد****بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی
#24وزن
عروضی در اشعار حافظ
##24وزن
عروضی در اشعار حافظ
1فعلاتن
فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
آصف
عهد زمان جان جهان تورانشاه- که در این مزرعه جز دانهٔ خیرات
نکشت
2مفاعلن
فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
سرای
مدرسه و بحث علم و طاق و رواق- چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست
3مفعول
فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
رحمان
لایموت چو آن پادشاه را- دید آن چنان کز او عمل الخیر لایفوت
4فاعلاتن
فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
شمه ای
از داستان عشق شورانگیز ماست- این حکایتها که از فرهاد و شیرین
کرده اند
5مفاعیلن
مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
بهاء
الحق و الدین طاب مثواه- امام سنت و شیخ جماعت
6مفاعیلن
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
در این
ظلمتسرا تا کی به بوی دوست بنشینم- گهی انگشت بر دندان
گهی سر بر سر زانو
7مفعول
فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
آن میوهٔ
بهشتی کآمد به دستت ای جان- در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی
8مفعول
مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
ای
شاهد قدسی که کشد بند نقابت- و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
9مفعول
مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
جز
نقش تو در نظر نیامد ما را- جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
10فاعلاتن
فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
دل
منه بر دنیی و اسباب او- زانکه از وی کس وفاداری ندید
11فعولن
فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
تو نیک
و بد خود هم از خود بپرس- چرا بایدت دیگری محتسب
12فعلاتن
مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
بر تو
خوانم ز دفتر اخلاق- آیتی در وفا و در بخشش
13مفعول
مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
زان
حبه خضرا خور کز روی سبک روحی- هر کاو بخورد یک جو بر سیخ
زند سی مرغ
14مفتعلن
مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
دادگرا
تو را فلک جرعه کش پیاله باد- دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله
باد
15مفعول
مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
روح
القدس آن سروش فرخ- بر قبهٔ طارم زبرجد
16مفاعلن
فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
چو
آفتاب می از مشرق پیاله برآید- ز باغ عارض ساقی هزار لاله
برآید
17فعلات
فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
به
ملازمان سلطان که رساند این دعا را- که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا
را
18مستفعلن
مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
آن کیست
کز روی کرم با ما وفاداری کند- بر جای بدکاری چو من یک
دم نکوکاری کند
19مستفعلن
فع مستفعلن فع (متقارب مثمن اثلم)
چندان
که گفتم غم با طبیبان- درمان نکردند مسکین غریبان
20مفتعلن
فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
روشنی
طلعت تو ماه ندارد- پیش تو گل رونق گیاه ندارد
21فاعلن
مفاعیلن فاعلن مفاعیلن (مقتضب مثمن مطوی مقطوع)
وقت
را غنیمت دان آن قدر که بتوانی- حاصل از حیات ای جان این
دم است تا دانی
22فعولن
فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
سلامی
چو بوی خوش آشنایی- بدان مردم دیده روشنایی
23مفتعلن
مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
هاتفی
از گوشه میخانه دوش- گفت ببخشند گنه می بنوش
24مفتعلن
فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
زاهد
خلوت نشین دوش به میخانه شد- از سر پیمان برفت با سر پیمانه
شد
#ردیف
و قافیه در اشعار حافظ
##ردیف
و قافیه در اشعار حافظ
اگرکلمه
آخر مصراع اول و دوم بیت اول وکلمه آخر سایر بیتها هم وزن باشد
ردیف است و مردف«دارای ردیف» نامیده میشود ؛ و همچنین
حرف آخر کلمه آخر مصراع اول و دوم کلیه بیتها یکی باشد ردیف
است .
اگر
کلمه آخر مصراع اول و دوم در بیت اول و سایر بیتها هم وزن
نباشند و لی حرف آخر کلمات یکی باشد قافیه است و مقفی«دارای
قافیه» نامیده میشود .
##بیت
های مردف«دارای ردیف» در اشعار حافظ
بیت
های مردف«دارای ردیف» که حرف آخر کلمه آخر هر مصراع یکی
است در اشعار حافظ
1خیال
روی توچون بگذرد به گلشن چشم - دل ازپی نظر آید به سوی
روزن چشم
سزای
تکیه گهت منظری نمی بینم - منم زعالم واین گوشه معین
چشم
2زبان
خامه ندارد سربیان فراق - وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
سری
که بر سر گردون به فخر می سودم - بر آستان که نهادم بر آستان فراق
3شربتی
از لب لعلش نچشیدیم و برفت - روی مه پیکر او سیر ندیدیم
و برفت
گویی
از صحبت مانیک به تنگ آمده بود - باربر بست و به گردش نرسیدیم و
برفت
4گر
زدست زلف مشکینت خطایی رفت، رفت - ور زهندوی شما بر ما
جفایی رفت، رفت
برق
عشق ارخرمن پشمینه پوشی سوخت، سوخت - جور شاه کامران گر برگدایی
رفت، رفت
5دردم
از یارست و درمان نیز هم - دل فدای او شد و جان نیز هم
این
که می گویند آن خوشتر زحسن - یار ما این دارد و آن نیز
هم
6روشن
از پرتو رویت نظری نیست که نیست - منت خاک درت بر بصری
نیست که نیست
ناظر
روی تو صاحب نظرانند آری - سر گیسوی تو در هیچ سری
نیست که نیست
7خلوت
گزیده را به تماشا چه حاجت است - چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت
است
ارباب
حاجتیم و زبان سؤال نیست - در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
8گر
من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود - پیش پایی
به چراغ تو ببینم چه شود
آخر،
ای خاتم جمشید همایون آثار! - گر فتد عکس تو بر نقش نگینم
چه شود
9درد
عشقی کشیده ام، که مپرس - زهر هجری چشیده ام، که مپرس
گشته
ام در جهان و آخر کار - دلبری برگزیده ام، که مپرس
10 یوسف گم گشته باز آید
به کنعان غم مخور - کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای
دل غمدیده حالت بِهْ شود دل بد مکن - وین سر شوریده باز آید
به سامان غم مخور
##ایضًا
بیت های مردف«دارای ردیف»
بیت
های مردف«دارای ردیف» که حرف آخر کلمه آخر هر مصراع یکی
است در اشعار حافظ
چنینم
هست یاد از پیر دانا - فراموشم نشد هرگز، همانا
که
روزی، رهروی در سر زمینی - به لطفش گفت رندی، ره نشینی
که ای
سالک، چه در انبانه داری؟ - بیا دامی بنه، گر دانه داری
جوابش
داد، گفتا: دام دارم - ولی، سیمرغ میباید شکارم
بگفتا:
چون بهدست آری نشانش؟ - که از ما بینشان است آشیانش
***
الا ای
آهوی وحشی کجایی - مرا با توست چندین آشنایی
دو
تنها و دو سرگردان دو بیکس - دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا
تا حال یکدیگر بدانیم - مراد هم بجوییم ار توانیم
که میبینم
که این دشت مشوش - چراگاهی ندارد خرم و خوش
***
بیا
ساقی آن می که حال آورد - کرامت فزاید کمال آورد
به من
ده که بس بیدل افتاده ام - وز این هر دو بیحاصل افتاده ام
بیا
ساقی آن می که عکسش ز جام - به کیخسرو و جم فرستد پیام
بده
تا بگویم به آواز نی - که جمشید کی بود و کاووس کی
##بیت
های مقفی«دارای قافیه» در اشعار حافظ
1الا یا
ایها الساقی ادر کأسا و ناولها - که عشق آسان نمود اول ولی
افتاد مشکلها
به بوی
نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید - ز تاب جعد مشکینش چه خون
افتاد در دلها
2اگر
آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را - به خال هندویش بخشم سمرقند
و بخارا را
بده
ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت - کنار آب رکن
آباد و گلگشت مصلا را
3صبا
به لطف بگو آن غزال رعنا را - که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما
را
شکرفروش
که عمرش دراز باد چرا - تفقدی نکند طوطی شکرخا را
4دل میرود
ز دستم صاحب دلان خدا را - دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی
شکستگانیم ای باد شرطه برخیز - باشد که بازبینم دیدار
آشنا را
5میدمد
صبح و کله بست سحاب - الصبوح الصبوح یا اصحاب
میچکد
ژاله بر رخ لاله - المدام المدام یا احباب
6ساقیا
آمدن عید مبارک بادت - وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در
شگفتم که در این مدت ایام فراق - برگرفتی ز حریفان دل و
دل میدادت
7چو
بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست - سخن شناس نهای جان من خطا این
جاست
سرم
به دنیی و عقبی فرو نمیآید - تبارک الله از این
فتنهها که در سر ماست
8بیا
که قصر امل سخت سست بنیادست - بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام
همت آنم که زیر چرخ کبود - ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
9بلبلی
برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت - و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای
زار داشت
گفتمش
در عین وصل این ناله و فریاد چیست - گفت ما را جلوه معشوق
در این کار داشت
10سحر
بلبل حکایت با صبا کرد - که عشق روی گل با ما چهها کرد
از آن
رنگ رخم خون در دل افتاد - وز آن گلشن به خارم مبتلا کرد
11سالها
دل طلب جام جم از ما میکرد - وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری
کز صدف کون و مکان بیرون است - طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
12الا
ای آهوی وحشی کجایی - مرا با توست چندین آشنایی
دو
تنها و دو سرگردان دو بیکس - دد و دامت کمین از پیش و از پس
13تو
نیک و بد خود هم از خود بپرس - چرا بایدت دیگری محتسب
و من یتق
الله یجعل له - و یرزقه من حیث لا یحتسب
14بر
تو خوانم ز دفتر اخلاق - آیتی در وفا و در بخشش
هر که
بخراشدت جگر به جفا - همچو کان کریم زر بخشش
کم
مباش از درخت سایه فکن - هر که سنگت زند ثمر بخشش
از
صدف یاد دار نکتهٔ حلم - هر که برد سرت گهر بخشش
15هر
روز دلم به زیر باری دگر است - در دیدهٔ من ز هجر خاری
دگر است
من
جهد همیکنم قضا میگوید - بیرون ز کفایت تو کاری
دگراست
16شد
عرصهٔ زمین چو بساط ارم جوان - از پرتو سعادت شاه جهان ستان
خاقان
شرق و غرب که در شرق و غرب، اوست - صاحبقران خسرو و شاه خدایگان