صد و ده سخنراني مکتوب
از وعاظ و سخنرانان مشهور
برای استفاده طلاب ، سخنرانان و روضه خوانان
تهیه و تنظیم تو سط حجة الاسلام سیدمحمد باقری پور
در مؤسسه فرهنگی هدایت
#مقدمه
گلچيني از سخنرانيهاي وعاظ و منبريهاي مشهور جهة طلاب ، روحانيون ، روضه خوانان ، اساتيد حوزه و دانشگاه و ... که گاهي ميخواهند سخنراني اي داشته باشند ولي فرصت مطالعه و فيش برداري و جمع آوري مطالب را از منابع ندارند يکي از سخنرانيهارا انتخاب و از تلفن همراه خود مطالب را بازگو نمايند
تبصره : در متن سخنرانيها گاهي نام اشخاص ، افراد ، اماکن ، زمان ، موقعيت ، و... برده شده است دقت کنند با موقعيت محل و مکان و زمان سخنراني خود ، آن را تغيير دهند و یا به اقتضای سخنرانی خود مطلب را از لابلای سطور سخنرانی انتخاب کند که تالي فاسد نداشته باشد . {يکي از دوستان نقل ميکرد يکي از روحانيون که ميخواسته از سخنراني حاج کافي ره تقليد کند و متن يکي از سخنرانيهاي آن مرحوم را نوشته بوده «چنانکه بنده هم سالهاي قبل از انقلاب ودوران ابتدائي طلبگي از مستمعين منبرهاي آن مرحوم در مشهد بودم و بعضي از سخنرانيهاي آن مرحوم را ياد داشت ميکردم» [يکي از سخنرانيهاي آن مرحوم روز عاشورا تلفن به کربلا مشهور بود که در گريز روضه ميگويند يک تلفني به کربلا بزنم ببينم الآن کربلا چه خبر است ، الو لو آنجا چه خبر است؟ صداي العطش اطفال اباعبدالله . يا شب يازدهم محرم رو به راست و چپ منبر کرده و بو ميکشند و ميگويند بوئي ميآيد؛ اين بوي چيست؟ ها بوي خيمه هاي سوخته اباعبدالله است!!] . اين طلبه هم در آن مجلس با تقليد از آن منبر رورا به چپ و راست مجلس کرده وبوئي ميکشد و ميگويد بوئي ميآيد اين بوي چيست؟ يکي از مستمعين ميگويد حاج آقا دورو بر ما که خبري نيست هر بوئي هست از جاي خود شماست . ذکر مصيبت تبديل به خنده حضار ميشود}
تهيه کننده : حجة الاسلام سيدمحمد باقري پور
مدير وبسايت هدايت
hedayat.org
ايميل
hodarayaneh@gmail.com
پيام رسان سروش
09155819230
خطبه ابتداي منبر و سخنراني
ابتداي هر سخنراني اين خطبه مختصر را ميشود خواند
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ . «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا أبی ألقاسِمِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين واللعن علي اعدائهم اجمعين الی یوم الدین».
***
دعاي پايان منبر و سخنراني
اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّل فَرَجَهُم.
اَللّهُمَّ اِنّانسئَلُکَ وَ نَدعُوکَ و نَتَقَرَّبُ اِلِيکَ بِمَولانا عَلِيِّ بنِ مُوسَي الرِّضا يااَللّهُ، يااَللّهُ، يااَللّهُ، يااَللّهُ، يااَللّهُ، يااَللّهُ، يا... يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِيُ بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ مِنْکَ الْإِحْسَان. سپس دعاهاي مورد نظر
$
#سخنرانیهای پنج دقیقه ای اول
##مقدمه
مقدمه
سخنرانيهاي پنج دقيقه اي
منبع : مجله مبلغان مهر و آبان 1383، شماره 59
از آنجا که بسياري از مشکلات و معضلات موجود در جامعه به عدم شناخت عامه مردم از حقايق و دستورات ديني و يا غفلت از آنها باز مي گردد، بر آن شديم تا باگردآوري آيات، روايات، داستانها، نکات تاريخي، اشعار، خاطرات، لطيفه ها، ضرب المثلها و... در رابطه با سنتهاي حسنه، مجموعه اي را در قالب سخنرانيهاي پنج دقيقه اي تنظيم کرده، و در اختيار مبلغين محترم قرار دهيم.
اين شيوه از چند جهت مي تواند مفيد باشد:
1. در فرصتي کوتاه بخشي از يک سنت حسنه به مردم معرفي مي شود.
2. مبلغان محترم، سخنان و مطالب متنوع را تحت يک عنوان کلّي (سنتهاي حسنه) و جهت دار بيان مي کنند.
3. از پراکنده گويي و اتلاف وقت مخاطبين و در نتيجه زدگي و رويگرداني آنها و کم شدن جمعيت در محافل مذهبي و مجالس جلوگيري مي شود.
4. به لحاظ اينکه فهم و بکارگيري سنتهاي حسنه نياز ضروري مردم و اموري عملي است، جذابيت زيادي خواهد داشت.
جهت تحقق اين امر و براي هر روز، آيه يا حديث مربوط به موضوعي را همراه يک داستان يا خاطره يا نکته تاريخي و يا...، به اندازه اي که از يک جلسه پنج دقيقه اي فراتر نرود، تنظيم مي کنيم و اين رويه را ادامه مي دهيم تا چند موضوع از سنتهاي حسنه را مطرح سازيم.
تذکر: از آنجا که بسياري از مردم سخنراني بين دو نماز را ـ هر چند کوتاه باشد ـ نوعي برنامه تحميلي مي دانند، از اينرو تقاضا مي شود جلسات پنج دقيقه اي، پس از اداي دو نماز اجراء شود تا عده اي که در اين برنامه شرکت مي کنند ـ هر چند کم باشند ـ با رغبت مطالب را پي گيري کنند و اثر گزاري مطلوب بر مخاطبان صورت پذيرد.
$
##امر به معروف و نهی از منکر مهم ترین ویژگی
امر به معروف و نهي از منکر مهم ترين ويژگي
قال اللّه تعالي: «کُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ»؛(آل عمران/110) «شما بهترين امتي بوديد که براي مردم پديد آمديد؛ امر به معروف و نهي از منکر مي کنيد و به خدا ايمان داريد.»
در اين آيه شريفه «امت اسلامي» به عنوان بهترين امت معرفي شده است و دليل آن دو چيز ذکر شده است: «امر به معروف و نهي از منکر» و «ايمان به خدا». نکته جالب توجه اين است که در اين آيه امر به معروف و نهي از منکر بر ايمان به خدا مقدم داشته شده که نشانه اهميت و عظمت آن است. به تبع اين ويژگي براي بهترين امت اسلامي، بايد گفت که مهم ترين ويژگي جامعه اسلامي هم همين مسئله است که امر به معروف و نهي از منکر شناخته شود و وجدانهاي بيداري در جامعه پيوسته از آن پاسداري کنند.
داستان هجوم رضاخان به قم به بهانه بي احترامي به خانواده اش، نمونه اي از اين بيداري آگاهانه در جامعه را نشان مي دهد:
از قديم الايام تا به امروز مرسوم بوده و هست که غالبا مردم هنگام تحويل سال نو در اماکن متبرکه به سر مي برند و آن را به فال نيک مي گيرند. عيد نوروز سال 1306 شمسي با 27 رمضان 1346 مطابق بود و زوّار بسياري از نقاط مختلف به سوي شهر قم روي آوردند تا هنگام تحويل سال در حرم حضرت معصومه باشند. حرم مملوّ از جمعيت بود. اعضاي خانواده پهلوي ـ که همسر رضاشاه هم جزو آنها بود ـ در غرفه بالاي ايوان آيينه بدون حجاب کامل نشسته بودند، و اين به طوري جلب نظر مي کرد که صداي اعتراض مردم از هر سو بلند بود؛ ولي هيچ کس جرأت نمي کرد قدم پيش گذارد و به آنها تذکر دهد. در همين موقع، سيد ناظم واعظ که در مسجد جنب حرم مشغول وعظ بود، مردم را تهييج نمود تا امر به معروف و نهي از منکر کنند. خبر به مرحوم حاج شيخ محمد تقي بافقي رسيد. او ابتدا به خانواده دربار پيغام فرستاد که: اگر مسلمان هستيد نبايد با اين وضع در اين مکان مقدس حضور يابيد و اگر مسلمان نيستيد، باز هم حق نداريد در اين مکان حضور يابيد. پيام موثر واقع نشد. حاج شيخ محمد تقي شخصا به حرم آمد و سخت به آنان اعتراض نمود و از آنها خواست که سر و صورت خود را بپوشانند يا از آنجا خارج شوند. در اين وقت غوغايي به پا شد. خانواده پهلوي فورا به منزل توليت حرم رفته و از آنجا با تلفن به رضاشاه خبر دادند. او فورا به سوي قم حرکت کرد و دستور داد يک عده سرباز پشت سرش حرکت کنند.
بعد از چند ساعت به شهر قم رسيد و مستقيما وارد صحن حرم شد.چند نفر طلبه را که در آن اطراف بودند، شلاق زد و چند نفري را هم در جوار قبر حضرت معصومه با عصا و لگد مضروب کرد. سپس دستور داد مرحوم بافقي را دستگير کرده به تهران فرستند و تحويل زندان شهرباني دهند. او را همچنان در حبس نگه داشتند تا بعد از پنج ماه که آيت اللّه حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي خواستار آزادي وي گرديد.(محمد عابدي، پيکار با منکر در سيره ابرار، دفتر اول، ص115)
مهلک در امان خواهد بود.
$
##ملایمت و محبت در امر به معروف و نهی از منکر
ملايمت و محبت در امر به معروف و نهي از منکر
قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله «لا يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَلا يَنْهي عَنِ الْمُنْکَرِ اِلاّ مَنْ کانَ فيهِ ثَلاثُ خِصالٍ: رَفيقٌ بِما يأْمُرُ بِهِ وَرَفيقٌ فيما يَنْهي عَنْهُ ( 3. خصال، ص109، ح79) امر به معروف و نهي از منکر نکند مگر کسي که سه خصلت در او باشد: [اول اينکه:] در آنچه به آن امر و نهي مي کند، طريق مدارا پيش گيرد... .»
در راه انجام دو فريضه بزرگ امر به معروف و نهي از منکر، پيوسته بايد دلسوزي و حسن نيت و پاکي را سرلوحه کار خويش قرار داد و جز در موارد ضرورت، بايد از راههاي مسالمت آميز وارد شد. متأسفانه بعضي، هنگام امر به معروف و نهي از منکر، از راه خشونت آميز وارد مي شوند و به الفاظ زشت و زننده متوسل مي گردند، لذا مي بينيم اين نوع امر به معروفها نه تنها اثر خوبي ندارد، بلکه گاهي نتيجه معکوس مي دهد.
در تفسير المنار آمده است: جواني به خدمت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله آمد و عرض کرد: اي پيامبر خدا! آيا به من اجازه مي دهي زنا کنم؟! با گفتن اين سخن فرياد مردم بلند شد و از گوشه و کنار به او اعتراض کردند، ولي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله با خونسردي و ملايمت فرمودند: نزديک بيا. جوان نزديک آمد و در برابر پيامبر نشست. حضرت با محبت از او پرسيد: آيا دوست داري با محارم تو (مثل مادر، خواهر و دختر) چنين کنند؟ جوان ناراحت شد و گفت: نه فدايت شوم. حضرت فرمود: همينطور مردم راضي نيستند بامحارم آنها چنين شود.
جوان از سؤال خود پشيمان شد. سپس پيامبر خدا دست بر سينه او گذاشت و در حق او دعا کرد و فرمود: «خدايا قلب او را پاک گردان و گناه او را ببخش و دامان او را از آلودگي به بي عفتي نگاه دار». از آن به بعد منفورترين کار نزد اين جوان، زنابود.(تفسير نمونه، ج3، ص42. به نقل از تفسير المنار)
بهلول و مسجد
سنگ تراش، سنگ را تراشيد و به بهلول تحويل داد. او شبانه از نردباني بالا رفت و اين سنگ را بر سر در مسجد نصب کرد. روز بعد وقتي کارگران تابلو را ديدند، به هارون خبر دادند. هارون بهلول را احضار کرد و پرسيد: باني مسجد من هستم، تو چرا خودت را باني معرفي کردي؟! بهلول گفت: تو اگر براي خدا مسجد مي سازي بگذار نام من باشد. خدا که مي داند باني کيست. او با اين طنز به هارون فهماند که تو اخلاص نداري.
روزي ديگر بهلول وارد مجلس هارون شد؛ چون هارون در مجلس حضور نداشت، بهلول جاي هارون نشست. خادمان او را از آنجا بلند کردند و کتک زدند. همين که هارون وارد مجلس شد، به هارون گفت: من چند دقيقه اي جاي تو نشستم و کتک خوردم، واي به حال تو که عمري در جاي اهل بيت پيامبر نشسته اي. آري او با اين طنزها و با همين ملايمتها، هارون را متوجه خطاها و اشتباهات خود مي کرد.
$
##امر به معروف و نهی از منکر با عمل و رفتار
امر به معروف و نهي از منکر با عمل و رفتار
قال الصادق عليه السلام : «کُونُوا دُعاةَ النّاسِ بِغَيْرِ اَلْسِنَتِکُمْ لِيرَوا مِنْکُمُ الاِجْتِهادَ وَالصِّدْقَ وَالْوَرَع؛ (بحارالانوار، ج67، ص309، باب 57) مردم را با غير زبان دعوت کنيد تا از شما اجتهاد، راستگويي و پارسايي ببينند.»
قوانين اسلام مبتني بر حکمت و کيفيتي نظام يافته است که خود بتواند نگهبان و حافظ خويش باشد. امر به معروف و نهي از منکر دو قانون نگهبان است که از ديگر قوانين الهي پاسداري مي کند. براي تأثير بهتر اين دو قانون در افراد و جامعه بهتر است که از روش غير مستقيم و توأم با عمل، آن دو را به ديگران آموخت و اجرا کرد.
سعديا گرچه سخندان و مصالح گويي - به عمل کار برآيد، به سخنداني نيست
در اين رابطه داستان جالبي از عالم الهي مرحوم آخوند ملاعباس تربتي نقل شده است:
يکي از محافظان فرزند آخوند ملاکاظم خراساني نقل مي کند: «در ايام زمستان براي سرکشي به املاک آقا به نيشابور رفته بوديم، در مراجعه به مشهد در راه برفگير شديم و در قهوه خانه اي وسط راه مانديم. غير از ما جمعي ديگر نيز به قهوه خانه پناه آورده بودند. شب فرا رسيد و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران مشهد ـ که چهار خانم هم همراه خود داشتند ـ با ماشيني آمدند و چون گرفتار برف و تاريکي شده بودند، به قهوه خانه پناه آوردند. آمدن آنها در آن شب تاريک برفي در ميان کوهستان بزم عيشي مجاني براي مسافران به وجود آورد، جوانان بطريهاي مشروب و خوراکيها را چيدند و زنان، بعضي به خوانندگي و بعضي به رقص پرداختند. در گرما گرم اين بساط، در قهوه خانه باز شد و مرحوم ملاعباس تربتي با سه چهار نفر که از تربت به مشهد مي رفتند و مرکبشان الاغ بود، از ناچاري برف و تاريکي شب، آنها هم به اين قهوه خانه پناه آوردند و از صاحب قهوه خانه اجازه خواستند که به آنها جايي بدهد. او گفت: سکّوي آن طرف خالي است.
حاج علي اکبر مي گفت: من با مشاهده اين وضع هراسان شدم و گفتم که نکند از جانب حاج آخوند نسبت به اينها تعرضي بشود و از جانب آنها نسبت به اين مرد الهي اهانت شود. آماده دفاع از حاج آخوند شدم، ولي ديدم ايشان وارد شد و گويا نه کسي را مي بيند و نه چيزي مي شنود، به سوي آن سکّو رفت و چون نماز مغرب و عشاء را نخوانده بود، از قهوه چي قبله را پرسيد و به نماز ايستاد و آن چهار نفر هم به وي اقتدا کردند. يکي اذان گفت و حاج آخوند اقامه گفت و وارد نماز شدند. من هم فرصت را غنيمت دانستم و اقتدا کردم، چند نفر ديگر از مسافران هم از آن بزم عيش و نوش فاصله گرفتند و به نماز جماعت پيوستند، بعد از آن قهوه چي هم آمد و به نماز ايستاد، وقتي از نماز فارغ شديم از جوانها و خانمها اثري نبود، بساط خود را جمع کردند و نفهميديم که در آن شب برفي به کجا رفتند.(فضيلتهاي فراموش شده، حسينعلي راشد، ص128)
$
##تلاش فوق العاده برای امر به معروف و نهی ازمنکر
تلاش فوق العاده براي امر به معروف و نهي ازمنکر
قال الحسين عليه السلام : «لا تَحِلُّ لِعَيْنٍ مُؤْمِنَةٍ تَري اللّه َ يُعْصي فَتَطْرِفَ حتّي تُغَيِّرَهُ؛)امالي شيخ طوسي، ص55) بر هيچ چشم مؤمني روا نيست که ببيند خدا نافرماني مي شود، پس خود را فرو بندد تا آنگاه که وضع را تغيير دهد.»
خداوند پيامبران و ائمه معصومين عليهم السلام را براي هدايت بشر، زنده کردن معروفها و از بين بردن منکرات برانگيخت و آنان در اداي اين رسالت الهي از هيچ تلاشي فروگذار نکردند. تلاش و اصرار آنان به سبب اهميتي بود که براي اين فريضه الهي قائل بودند. آنها به دليل قلب سرشار از رأفت و رحمت، حاضر نبودند هيچ کس به منکرات آلوده شده و به خشم خدا گرفتار آيد.
ابن شهر آشوب مي نويسد: امير مؤمنان علي عليه السلام وارد خانه شد، لحظه اي بعد بانويي آمد و از شوهرش شکايت داشت، حضرت فرمود: اندکي صبر کن تا از گرماي هوا کاسته شود، آن زن گفت: در اين صورت خشم شوهرم بيشتر مي شود، حضرت سرخود را پايين انداخت و لحظه اي بعد فرمود: به خدا قسم نبايد رسيدگي به دادخواهي مظلوم را به تأخير انداخت، حق مظلوم را بايد از ظالم گرفت و رعب او را از دل مظلوم بيرون کرد، تا با کمال شهامت در مقابل ستمگر بايستد و حق خود را بخواهد. آن گاه به آن زن گفت: برويم.
حضرت با آن زن همراه شد تا به در خانه زن رسيد، آن گاه صدا زد: درود بر شما! جواني از خانه بيرون آمد. حضرت بعد از احوالپرسي فرمود: «يا عَبْدَ اللّه ِ اِتَّقِ اللّه َ فَاِنَّکَ قَدْ اَخَفْتَها وَأَخْرَجْتَها (المناقب , جلد 2 , صفحه 106)؛ اي بنده خدا! از خدا پروا کن؛ چرا که همسرت را ترسانده و از خانه بيرون رانده اي.»
جوان از اين سخن سخت برآشفت و گفت: به تو چه ربطي دارد! به خدا سوگند! به خاطر همين حرف تو، او را آتش خواهم زد. اميرمؤمنان هم فرمود: من تو را امر به معروف و نهي از منکر مي کنم، تو در برابر من منکر ديگري مرتکب مي شوي و معروف را رها مي کني.
در همين لحظات مرد جوان متوجه شد افرادي که از کوچه عبور مي کنند به آن مرد با عنوان اميرالمؤمنين سلام مي دهند. به همين خاطر امام را شناخت و هراسان گفت: اي اميرمؤمنان من اشتباه کردم. به خدا سوگند در مقابل همسرم مانند زميني آرام خواهم بود تا پا بر روي من بگذارد. حضرت نيز رو به آن زن کرد و فرمود: به منزل برو و همسرت را به اين کارها مجبور نکن.(مناقب، ج2، ص106؛ بحارالانوار، ج41، ص57)
$
##ارزش رفتن به مساجد
ارزش رفتن به مساجد
احيا و تقويت اجتماعات مذهبي در مساجد، يکي از سنتهاي حسنه است که از صدر اسلام مورد توجه رهبران مذهبي، بويژه پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله بوده است. آن حضرت در اين زمينه مي فرمايد: «مَنْ مَشي اِلي مَسْجِدٍ مِنْ مَساجِدِ اللّه ِ فَلَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ خَطاها حَتّي يَرْجِعَ اِلي مَنْزِلِهِ عَشْرُ حَسَناتٍ وَمُحِيَ عَنْهُ عَشْرُ سَيِّئاتٍ وَرُفِعَ لَهُ عَشْرُ دَرَجاتٍ؛(وسائل الشيعه، ج5، ص201) هر کس به سوي يکي از مساجد خدا حرکت کند، براي هر قدمي که برمي دارد ـ تا زماني که به منزلش برگردد ـ ده حسنه نوشته مي شود و ده گناه از او پاک مي شود و ده درجه به وي داده مي شود.»
امام خميني رحمه الله و اهميت حضور در مسجد
يکي از ياران امام خميني رحمه الله مي گويد: بعد از شهادت حاج آقا مصطفي رحمه الله ، همان روز تا صداي اذان بلند شد، امام نيز بلند شده و براي وضو آماده شد و به اطرافيان گفت: من به مسجد مي روم.
من به يکي از خادمها گفتم: زود برو و به خادم مسجد بگو: سجاده را پهن کند. او به مسجد رفت اما خادم را پيدا نکرده بود، اصلاً کسي احتمال نمي داد که امام خميني رحمه الله در آن روز با آن حال بحراني ـ که در شهادت فرزندش عزادار بود ـ به مسجد برود؛ امّا امام خميني رحمه الله با آن مصيبت عظيمي که برايش رخ داده بود، براي اقامه نماز جماعت به مسجد رفت. وقتي مردم فهميدند که امام خميني رحمه الله به مسجد مي آيد، جمعيت يک دفعه از همه طرف به مسجد هجوم آوردند. ما وقتي به مسجد رسيديم، مردم همه گريه مي کردند؛ چه گريه اي! امام وارد مسجد شد، نماز را به جماعت اقامه کرد و بعد از نماز روضه خوانده شد و امام و همه حاضرين گريستند. (سرگذشتهاي ويژه، ج1، ص65)
خاطره اي از استادِ امام خميني رحمه الله
حضور در مساجد حتي در سخت ترين زمانها، سيره و سنت بزرگان ديني بوده است. آنان با تأسّي از قرآن کريم که فرموده «در مساجد، خدا را مخلصانه بخوانيد»،(اعراف/ 29) در شديدترين دورانهاي خفقان و استبداد، در مساجد براي عبادت مخلصانه حضور يافته و اين کانونهاي مذهبي را فعّال مي کردند. زماني که رضاخان قصد داشت مساجد را تعطيل کند، بر هر مسجدي عده اي قزاق گذاشته و آن را به صورت تعطيل در آورده بود؛ امّا استاد امام خميني رحمه الله ، مرحوم ميرزا محمد علي شاه آبادي رحمه الله در يکي از آن روزها عازم مسجد شد. فرمانده قزاقان مستقر در مسجد جامع طهران جلو آمده و گفت: آقا! نماز و مسجد تعطيل است! آقا در حالي که حتي سرشان را بلند نکرده بود، از آن مأمور دولتي پرسيد: اينجا کجاست؟ او گفت: مسجد. آقا فرمود: من کي هستم؟ گفت: پيشنماز مسجد. فرمود: مملکت چه مملکتي است؟ او گفت: ايران. آقا فرمود: ايران، دينش چيست؟ افسر دولتي گفت: اسلام. فرمود: شاه کشور چه ديني دارد؟ گفت: شاه مسلمان است. آقا فرمود: هر وقت شاه گبر شد و اعلام کرد که من کافرم و در اين مسجد ناقوس زدند، من هم مي روم در مسجد مسلمانان نماز مي خوانم. پس از اين گفتگو در مسجد را باز کرده و داخل مسجد شد و نمازگزاران نيز آمدند و نماز جماعت را تشکيل دادند.(عارف کامل، ص57)
$
##برکات حضور در مسجد
برکات حضور در مسجد
رفت و آمد کردن به مساجد، آثار و برکات فراواني دارد. امام حسن مجتبي عليه السلام در گفتاري حياتبخش 8 فائده از فوائد مسجد را مي شمارد و مي فرمايد: «مَنْ اَدامَ الاِخْتِلافَ اِلَي الْمَسْجِدِ اَصابَ اِحدي ثَمانٍ: آيَةً مُحْکَمَةً وَاَخا مُسْتَفادا وَعِلْما مُسْتَطْرَفا وَرَحْمَةً مُنْتَظِرَةً وَکَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَي الْهُدي اَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَديً وَترْکَ الذُّنُوبِ حَياءً اَوْ خَشْيَةً؛(تحف العقول، ص235؛ تربيت در سيره امام مجتبي عليه السلام ، ج4، ص29) کسي که پيوسته به مسجد رفت و آمد داشته باشد، يکي از هشت بهره نصيبش خواهد شد:
نشانه و دليل محکم [و قاطع در راه هدف]، دوستي فايده دار، دانشي نو، رحمتي مورد انتظار [از طرف خداوند]، آموختن سخناني که او را هدايت کند يا از لغزشها باز دارد؛ ترک گناهان از روي حيا و شرم و يا ترس.»
ابوعلي سينا در مسجد
ابن سينا دانشمند نابغه قرن چهارم هجري، به علم و دانش علاقه بسيار داشت. او مدتي بود که به دنبال يک کتاب ـ در مورد فلسفه و حکمت از علماي يونان قديم ـ مي گشت. وي در اين مدت مسافرتها کرده و به جستجوي وسيع پرداخت؛ امّا هر چه تلاش نمود آن را پيدا نکرد. تا اينکه روزي روانه مسجد شد، دو رکعت نماز خواند و پس از نماز از درگاه خداي بزرگ خواست تا آن کتاب را به وي برساند. از مسجد بيرون آمده و به سوي منزل حرکت کرد، ناگهان سر راه خود چشمش به پيرزني افتاد که مقداري اشياء کهنه و پوسيده قديمي را در زمين گسترده و در معرض فروش قرار داده بود، از جمله چند کتاب کهنه نيز در کنار بساط او ديده مي شد.
بوعلي که عاشق بي قرار کتاب بود، بي اختيار به سوي آنها کشيده شد، از قضا همان کتابي را که سالها به دنبالش بود در ميان آن اشياء قديمي مشاهده کرد، آن را برداشته و به پيرزن گفت: اين کتاب را چند مي فروشي؟ او نيز مبلغ ناچيزي را درخواست کرد. بوعلي با خوشحالي وصف ناپذيري وجه را پرداخت کرد و به گمشده ديرين خود رسيد. آري او با نماز و حضور در خانه خدا توانست به مقصودش نائل شود.(آموزه هاي کلام وحي در قصه هاي تربيتي، ص146)
اخلاص
مردي وارد مسجد شد و ديد تکبير مي گويند. از يکي پرسيد: نماز چندم است؟ جواب دادند: تمام شد. گفت: آه! شخصي از ميان جمعيت برخواسته و گفت: حاضرم تمام نمازهايم را با آن آه تو عوض کنم و چنين کردند. شب هنگام آنکه آه را خريده بود در عالم خواب ديد که پاداش بزرگي به او داده اند.
آن يکي از جمع گفت اين آه را - تو به من ده و آن نماز من تو را - شب به خواب اندر بگفتش هاتفي - که خريدي آب حيوان و شفي (مثنوي، ص502)
$
##جویا شدن از حال همسایه
جويا شدن از حال همسايه
عن الامام علي عليه السلام : «مِنْ حُسْنِ الْجَوارِ تَفَقُّدُ الْجارِ؛(بحارالانوار، ج74، ص232؛ تحف العقول، ص85) از نشانه هاي حسن همسايگي، جويا شدن از احوال همسايه است.»
در روايات و سيره بزرگان ديني توجه زيادي به همسايه و اطلاع از اوضاع و احوال او شده است. درباره اينکه مسلمان شب سير بخوابد ولي از حال همسايه اش باخبر نباشد، مذمتهاي زيادي وارد شده است. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: «کسي که شب سير بخوابد و همسايه مسلمانش گرسنه باشد، به من ايمان نياورده است.»(امالي طوسي، ص520)
نداري؟!
سيد جواد غرق در حيرت شد که چه واقعه اي اتفاق افتاده که اينقدر استاد را به خشم آورده است. از استاد سؤال کرد که علت چيست؟ بحرالعلوم فرمود: هفت شبانه روز است که فلان همسايه ات با آن عائله زياد گندم و برنج ندارد و در اين مدت از مغازه محلشان خرماي زاهدي ارزان نسيه کرده، امروز نيز براي نسيه گرفتن رفته ولي قبل از آنکه نياز خود را اظهار کند، مغازه دار گفته که حساب شما زياد شده، او هم خجالت کشيده و دست خالي به خانه برگشته و امشب خودش و عائله اش بي شام مانده اند.
سيد جواد گفت: به خدا قسم! من از اين جريان خبر نداشتم و اگر مي دانستم، حتماً به احوالش رسيدگي مي کردم. استاد گفت: همه عصبانيت من براي اين است که چرا از احوال همسايه ات بي خبر و غافلي؟ چرا بايد آنها هفت شبانه روز به اين وضع بگذرانند و تو متوجه نباشي؟ اگر باخبر بودي و اقدام نمي کردي که اصلاً مسلمان نبودي.
سيد بحرالعلوم يک سيني غذا و مقداري پول به او داد تا به خانه همسايه اش ببرد و از او معذرت خواهي کند. بعد هم فرمود: من همينجا مي مانم و شام نمي خورم تا برگردي و خبر آن مرد مؤمن را برايم بياوري.
وقتي سيد جواد آمد و دقايقي در خانه همسايه محتاجش ماند، همسايه اصرار کرد تا علت اين کار او را بداند. وقتي ماجرا را شنيد، گفت: من راز خود را به هيچ کس نگفتم و تعجب مي کنم که سيد بحرالعلوم چگونه از اين مطلب مطلع شده است.(داستان راستان، شهيد مطهري، ج2، داستان 86)
$
##احترام به حقوق دیگران
احترام به حقوق ديگران
قال الصادق عليه السلام :«اَلْمُؤْمِنُ اَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْکَعْبَةِ؛(بحارالانوار، ج68، ص16) احترام مؤمن از احترام کعبه هم بالاتر است.»
انسان اشرف مخلوقات خداست و اين ويژگي او موجب مي شود که شخصيت هر انساني را محترم بشماريم. يکي از ابعاد حقوق مؤمنين بر همديگر اينست که نسبت به يکديگر احترام بگذارند و حقوق هر يک را در مورد او رعايت کنند و محترم بشمارند. در حديث فوق، امام صادق عليه السلام مي فرمايد: احترام مؤمن از احترام کعبه بالاتر است.
حضرت آية اللّه العظمي بروجردي رحمه الله گاهي هنگام تدريس و بحث با شاگردان، عصباني مي شدند (البته نه آن عصبانيتي که او را در خلاف رضاي خدا وارد کند) ولي پس از درس سخت از آن عصبانيت پشيمان مي شدند و به دنبال طرف مي فرستادند و از او عذرخواهي مي کردند، و گاهي براي جلب محبت او، کمکهاي مالي نيز مي نمودند، از اينرو در ميان دوستان، اين مزاح معروف شده بود که «عصبانيت آية اللّه بروجردي مايه برکت است.»
گاهي به اين هم قناعت نمي کردند، روز بعد هنگامي که بر منبر تدريس مي نشستند، در حضور جمع شاگردان، از آن فرد عذرخواهي مي کردند.
آية اللّه سيد مصطفي خوانساري از نزديکان آية اللّه بروجردي بود. او مي گويد: روزي آقا در کلاس درس نسبت به يکي از شاگردان به نام شيخ علي چاپلقي عصباني شد تا حدي که آن شاگرد مي خواست گريه کند، آن درس تمام شد، همان روز، بعد از نماز مغرب آقا مرا طلبيد، با عجله به حضورشان رسيدم، تا مرا ديد فرمود: «اين چه حالتي بود که از من صادر شد؟ يک نفر عالم رباني را رنجاندم، الان بايد بروم و دست ايشان را ببوسم و حلاليت بطلبم و بعد بيايم نماز بخوانم. عرض کردم ايشان در مسجد «شاه زيد» امام جماعت است و تا دو سه ساعت از شب گذشته به منزل خود نمي آيد. من به ايشان اطلاع مي دهم که آقا فردا صبح به منزل شما مي آيند. صبح شد، من حرم رفتم و برگشتم، ديدم آقا سوار بر درشکه در کنار منزل ما منتظر من هستند، همراه ايشان به منزل شيخ علي رفتيم. آقا به ايشان فرمود: «از من بگذريد، از حالت طبيعي خارج شدم و به شما پرخاش کردم و...». شيخ علي عرض کرد: «شما سرور مسلمين هستيد و برخورد شما باعث افتخار من است...». باز آقا تکرار کردند «از من بگذريد، مرا عفو کنيد.»(محمدي اشتهاردي، داستان دوستان، ج5، ص80)
مسئله را عملاً به ديگران هم ياد مي داد.
با توجه به حرمت مؤمن نزد خداوند، انسان تا حد امکان بايد از عصباني شدن و پرخاش کردن دوري کند و اگر هم اتفاق افتاد و عصباني شد، در اسرع وقت جبران کند و عذرخواهي نمايد و نگذارد عصبانيتش ادامه يابد.
$
##رسیدگی به امور دیگران
رسيدگي به امور ديگران
قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله : «خَيْرُ النّاسِ مَنْ انْتَفَعَ بِهِ النّاسُ؛(بحارالانوار، ج72، ص23) بهترين مردم کسي است که مردم از او سود و بهره برند.»
در قرآن کريم خداوند در يک مورد به پيامبر مي فرمايد: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ اَلاّ يَکُونُوا مُؤْمِنينَ»؛(شعراء/ 3) «مبادا خودت را در اندوه اينکه مردم ايمان نمي آورند هلاک کني». اين مسئله نشان مي دهد که رسول خدا صلي الله عليه و آله همه زندگي اش را براي حل مشکل مردم و تعالي آنها وقف کرده بود و شب و روز به فکر هدايت و ارشاد آنان بود.
خود حضرت فرمودند: «هر کس حاجت مؤمني را برآورده کند، خدا حاجتهاي او را برآورده مي کند، که کمترين آنها بهشت است.»(بحار الانوار، ج71، ص385)
سود دنيا و دين اگر خواهي - مايه هر دوشان نکوکاري است - راحت بندگان حق جستن - عين تقوا و زهد و دينداري است (ابن يمين)
نکته جالب اينکه از نظر روانشناسي هم ثابت شده که انسانها تشنه محبت اند و از دشمني و بدخواهي گريزان اند. در معاشرتها هيچ عاملي به اندازه خدمت و ياري رساندن به ديگران جلب کننده دلها و محبتها نيست، لذا وقتي محبت به ميان آمد، کدورتها و دشمنيها از ميان انسانها رخت برمي بندد و آنان به سمت صلاح کشيده مي شوند.
$
##ازدواج در جوانی
ازدواج در جواني
همچنانکه فصلي از طبيعت بهار نام گرفته است که در آن سرسبزي و شادابي و نشاط مشاهده مي شود، دوران عمر انسان نيز داراي بهاري است که همان دوران جواني باشد. در اين دوران، انسان سرشار از قدرت و نيرو و نشاط و شادابي است.
ازدواج نيز بهاري دارد و آن زماني است که انسان در اوج بلوغ جسماني قرار دارد، اگر ازدواج در اين دوران انجام گيرد آثار گرانبها و مفيدي را در پي خواهد داشت و محصول چنين ازدواجي فرزندان شاداب و بانشاط خواهد بود.
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «ما مِنْ شابٍّ تَزَوَّجَ في حِداثَةِ سِنِّهِ اِلاّ عَجَّ شَيْطانُهُ: يا وَيْلَهْ، يا وَيْلهْ! عَصَمَ مِنّي ثُلْثَيْ دينِهِ. فَلْيَتَّقِ اللّه َ الْعَبْدُ فِي الثُّلْثِ الْباقي؛(بحار الانوار، ج103، ص221؛ ر.ک: کنزالعمّال، حديث 44441) هيچ جواني نيست که در ابتداي جواني ازدواج کند مگر آنکه ناله شيطان بلند مي شود: اي واي، اي واي، دو سوم دين خود را از من حفظ کرد. پس اين بنده بايد تقواي الهي را در يک سوم باقي مانده پيشه سازد.»
گاه در روايات تعبيرات و تشبيهات معنا داري براي سرعت ورزيدن به ازدواج در دوران جواني وارد شده است که سخت قابل دقت است، از جمله امام هشتم عليه السلام فرمود: «جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شد و گفت: اي محمد! پروردگارت سلام مي رساند و مي فرمايد: دوشيزگان همچون ميوه درخت اند که هرگاه ميوه رسيد، چاره اي جز چيدن آن نيست وگرنه خورشيد آن را فاسد مي کند، و باد رنگ آن را دگرگون مي سازد، و به حقيقت دوشيزگان هرگاه دريابند آنچه را زنان دريافته اند، دوايي جز شوهر براي آنان نيست وگرنه ترس فتنه بر آنها مي رود. سپس پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله بر منبر رفت و مردم جمع شدند و آنچه را خداوند عزيز و جليل دستور داده بود اعلام نمود.»(بحارالانوار، ج16، ص223)
حکايت
مرد و زني روستايي، پسرشان به سن بلوغ رسيده بود. روزي زن به شوهرش گفت: اگر مي تواني و برايت ميسر است الاغي را که داريم بفروش تا براي پسرمان زن بگيريم.
از آن روز به بعد هرگاه پدر مي خواست صحبت کند، پسر کلامش را قطع مي کرد و فوراً مي گفت: بابا از فروختن الاغ سخن بگو.(امثال و حکم، ج1، ص124)
$
##سهل گیری در امر ازدواج
سهل گيري در امر ازدواج
از مسائل مهمي که امروزه به صورت يک معضل جدي درآمده است، تجملات و رسم و رسومات سنگيني است که دُور امر مقدس ازدواج را احاطه نموده است مانند: مهريه سنگين، جهيزيه کمرشکن، جشن عروسي مفصل همراه با رقابتهاي ناروا و اسراف فراوان، توقعات بيش از حد مانند داشتن کار با درآمد زياد، خانه آنچناني، ماشين و... .
اسلام در اين بخش سفارشاتي دارد که مي تواند گره گشا باشد. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله درباره مهريه مي فرمايد: «اَفْضَلُ نِساءِ اُمَّتي اَقَلُّهُنَّ مَهْرا وَاَحْسَنُهُنَّ وَجْها؛(ميرزا حسين نوري، مستدرک الوسائل، ج14، ص161) بهترين زنان امت من، زناني هستند که مهريه کمتر و سيماي نيکوتري داشته باشند.»
و درباره شرائط خواستگار و اينکه حتما لازم نيست داماد و يا پدر او از ثروتمندان باشند، فرمود: «اِذا خَطَبَ اِلَيْکُمْ رَجُلٌ فَرَضيتُمْ دينَهُ وَاَمانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ وَاِلاّ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةً فِي الاَرْضِ؛(ميرزا حسين نوري، مستدرک الوسائل، ج14، ص189) هرگاه خواستگاري [براي دختر شما] نزد شما آمد که دين و امانتداري وي رضايت بخش بود، پس [دختر خود را] به او تزويج نماييد. در غير اين صورت، فتنه و فساد در زمين پيدا مي شود.»
خاطره اي از مرحوم کاشف الغطاء
مرحوم آيت الله شيخ جعفر کاشف الغطاء ملجأ و پناه مستمندان بود و تا مي توانست در رفع نيازهاي مردم مي کوشيد. در حالات او نوشته اند: روزي بعد از تمام شدن کلاس درس شيخ، طلبه اي نزد او آمد، ولي از اظهار حاجت خويش خجالت مي کشيد. شيخ جعفر آنقدر با او گرم گرفت و با او با مهرباني صحبت کرد که او جرأت يافت و عرض کرد: «دختر خود را همسر من گردان.»
شيخ بلافاصله دست او را گرفته، به اندرون خانه اش برد و بدون هيچ تشريفاتي، بعد از رضايت دختر، عقد آنها را خواند، و در همان شب مراسم عروسي صورت گرفت.(حکايتهاي شنيدني، محمدي اشتهاردي، ص207)
$
##ویژگیهای شوهر مطلوب
ويژگيهاي شوهر مطلوب
خواسته ها و سليقه هاي افراد در تمام امور مختلف است، از اينرو تکيه کردن بر خواسته هاي فردي اشخاص در هر امري از جمله ازدواج کار را دچار مشکل مي کند. براي حل معضل انتخاب در ازدواج، خوب است انسان نگاهي به راهنماييهاي معصومين داشته باشد.
ما دراين جا به برخي از ويژگيهاي شوهر خوب از ديدگاه معصومين عليهم السلام اشاره مي کنيم.
1. خوش اخلاق باشد.
حسين بشار مي گويد: به امام هفتم نامه نوشتم که يکي از بستگان من دخترم را خواستگاري نموده است، ولي خلقش بد است. حضرت فرمود: اگر بداخلاق است با او وصلت نکن.(بحارالانوار، ج103، ص235)
2. با تقوا باشد.
مردي نزد امام حسن مجتبي عليه السلام آمد تا درباره ازدواج دخترش با او مشورت کند. حضرت به او فرمود: «زَوِّجْها مِنْ رَجُلٍ تَقيّ فَاِنَّهُ اِنْ اَحَبَّها اَکْرَمَها واِنْ اَبْغَضَها لَمْ يَظْلِمْها؛(مکارم الاخلاق، ص204) دخترت را به مرد با تقوا تزويج کن؛ زيرا اگر دخترت را دوست بدارد او را گرامي مي دارد و اگر او را دوست نداشته باشد، به او ستم روا نمي دارد.»
3. اهل شراب نباشد.
امام هشتم عليه السلام فرمود: «بر تو باد که از تزويج [دختر خويش] با شرابخوار دوري کني. پس اگر او را به تزويج شرابخوار درآوردي، گويا وي را به کار خلاف عفت سوق داده اي.»(بحارالانوار، ج79، ص142)
4. اهل گناه نباشد.
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «کسي که دخترش را به شخص فاسق تزويج نمايد، هر روز بر او هزار لعنت نازل مي گردد.»(مستدرک الوسايل، ج14، ص192)
$
##پرهیز از ستم و خشونت
پرهيز از ستم و خشونت
پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «فَاَيُّ رَجُلٍ لَطَمَ اِمْرَأَتَهُ لَطْمَةً اَمَرَ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ مالِکَ خازِنِ النّيرانِ فَيَلْطَمُهُ عَلي حَرِّ وَجْهِهِ سَبْعينَ لَطْمَةً في نارِ جَهَنَّمَ؛(مستدرک الوسايل، ج14، ص250) هر کس به صورت زنش سيلي بزند، خداوند عزيز و جليل، به آتشبان جهنّم دستور مي دهد تا در آتش جهنّم هفتاد سيلي بر صورت او بزند.»
زن نيز مانند مرد خودش را دوست دارد و به حفظ شخصيّت خويش علاقه مند است. دوست دارد محترم و گرامي باشد و از تحقير و توهين رنجيده خاطر مي گردد. مخصوصا اگر توهين به صورت آزار بدني و زدن باشد که سخت مورد نکوهش قرار گرفته است و عذاب آخرتي دردناکي را در پي خواهد داشت.
زن داراي روحيه اي حساس و لطيف است و اِعمال خشونت با او، قبل از هر چيز سبب جريحه دار شدن روحيه اش مي گردد و اگر چه ممکن است در بسياري از موارد در مقابل رفتار بد و خشن مرد عکس العملي نشان ندهد و حتي اعتراض نکند، ولي آثار اين رفتار و حرکت مرد به صورت عقده هاي نهفته در زن در مي آيد و به انحاء مختلف از جمله بدرفتاري و خشونت با فرزندان بروز مي کند.
قلوه سنگ مانع کتک شد
البته گاهي زبان برخي خانمها در آزار آنان توسط شوهر نقش دارد، گويند زني مرتب توسط شوهر آزار مي ديد، و کتک مي خورد، براي جلوگيري از اين مسئله به دعانويس مراجعه کرد و از او خواست دعايي براي جلوگيري از کتک شوهر بنويسد. دعانويس متوجه شد که زن، آدم زبانداري است و همين زبان او را چنين گرفتار نموده است. لذا قلوه سنگي به او داد و گفت: هرگاه دعوا شروع شد اين سنگ را در دهان خويش مي گذاري و گزندي به تو نمي رسد. اتفاقا يکي از روزها دعوا از طرف شوهر شروع شد و منتظر جواب زن بود که جوابي نيامد؛ چرا که قلوه سنگ مانع جواب دادن همسر او شده بود. دعوا بدون کتک کاري خاتمه يافت. زن رفت تا از دعانويس تشکر کند، دعانويس گفت: دعايي در کار نبود، من فقط جلو زبان تو را بستم.
زبان، ما را عدوي خانه زاد است - زبان، بسيار سر بر باد داده است
$
##آراستگی و پاکیزگی ظاهر
آراستگي و پاکيزگي ظاهر
امام باقر عليه السلام فرمود: «النِساءُ يُحْبِبْنَ اَنْ يَرَيْنَ الرَّجُلَ في مِثْلِ ما يُحِبُّ الرَّجُلُ اَنْ يَري فيهِ النّساءَ مِنَ الزّينَةِ؛(مکارم الاخلاق، ص80) همان گونه که مردان دوست دارند زينت و آرايش را در زنانشان ببينند، زنان نيز دوست مي دارند که در مردانشان زينت و آراستگي را ببينند.»
رعايت نظافت در همه جا و براي همه کس لازم است. انسان موظف است بدن و لباسش را هميشه، مخصوصاً در محيط خانه تميز نگهدارد.
پاکيزگي، آراستگي و زيبايي اختصاص به زن ندارد. مرد هم بايد به سر و وضع خويش برسد و شيک باشد.
البته اکثر مردها به زينت و آراستگي در خارج از منزل مقيدند ولي در منزل و نزد همسر به اين مسئله توجّه ندارد. همچنانکه مرد دوست دارد که زن براي او آرايش کند و ظاهر آراسته داشته باشد، زن هم همين توقع و انتظار را از شوهر خويش دارد.
امام هشتم و آراستگي ظاهر
حسن بن جهم مي گويد: حضرت امام رضا عليه السلام را ديدم که خضاب کرده بود. عرض کردم خضاب کرده ايد؟ فرمود: بله. مرتب بودن و آراستگي [ظاهر] باعث عفّت زنان مي شود. به واسطه نامرتبي و مهيّا نبودن مردان است که زنان، عفت خويش را از دست مي دهند. سپس فرمود: آيا دوست داري همسرت را نامرتب [و ژوليده [ببيني؟ گفتم: نه. فرمود: همسرت نيز مانند تو است [و دوست دارد مرتب و آراسته باشي].»(وسائل الشيعه، ج14، ص183)
$
##شادیها را به خانه انتقال دهید
شاديها را به خانه انتقال دهيد
امام صادق عليه السلام فرمود: «وَلا تَکُونُ فاکِهَةٌ عامَّةٌ اِلاّ اَطْعَمَ عِيالَهُ مِنها وَلا يَدَعُ اَنْ يَکُونَ لِلْعيدِ عِنْدَهُمْ فَضْلٌ في الطَّعامِ وَاَنْ يَسْنِيَ لَهُمْ في ذلِکَ شَي ءٌ ما لَمْ يَسْنِ لَهُمْ في سائِرِ الاَيّامِ؛(فيض کاشاني، محجّة البيضاء، ج3، ص70) هر ميوه اي که عموم مردم از آن استفاده مي برند به عيالش بخوراند و در روزهاي عيدي که دارند، طعام آنان را افزايش دهد و چيزهايي براي آنان فراهم کند که در روزهاي ديگر فراهم نمي کرده است.»
کارهاي روزمرّه آنقدر مردم را گرفتار کرده است که مخصوصاً مردان کمتر مي رسند در کنار اهل و عيال باشند، در ساعاتي هم که با خانواده بسر مي برند، تلفنهاي دوستان، و ارتباط با تلفن همراه بين آنان و خانواده فاصله ايجاد مي کند.
حدّاقل بياييم در روزهاي عيد و شاد جامعه، مثل ايّام ولادت پيشوايان معصوم عليهم السلام شاديها را از خيابانها و حسينيّه ها و... به درون خانه ها انتقال دهيم. اين کار با کمترين بودجه ميسّر است.
آقايي مي گفت: من برنامه دارم هر شبي که عيد يا ولادت يکي از معصومان باشد، مقداري شيريني تهيّه مي کنم، آنگاه از بچّه ها سؤال مي کنم: امشب چه عيدي است؟ و يا ولادت کداميک از پيشوايان است؟ مختصر اطلاعاتي درباره آن عيد و يا آن امام ارائه مي شود، و داستان جذّابي مربوط به آن مناسبت بيان مي گردد، آنگاه شيريني صرف مي شود. اين برنامه هم باعث نشاط و شادي فرزندان مي شود و هم اطلاعاتي را کسب مي کنند و هم به جاي داستانهاي گرفته شده از بيگانگان، مغز و فکر بچه را با داستان واقعي از امام معصوم عليه السلام پر کرده ايم.
$
##کمک کردن در کار خانه
کمک کردن در کار خانه
فاطمه زهرا عليهاالسلام فرمود: «خيارُکُمْ اَلْيَنُکُمْ مُناکِبَةً وَاَکْرَمُهُمْ لِنِسائِهِمْ؛(کنز العمال، ج7، ص225؛ تاريخ بغداد، ج12، ص50؛ دلائل الامامة، ص7)؛ بهترين شما کسي است که در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر است؛ و [ارزشمندترين مردم کساني هستند]که با همسرانشان کريمانه تر برخورد کنند.»
هرچند کارهاي داخل منزل نوعا به عهده زنها است، ولي بايد توجه داشت که اداره يک منزل کار آساني نيست.
يک بانوي خانه دار اگر شبانه روز هم تلاش کند، باز هم مقداري از کارها لنگ مي ماند، مخصوصا در مواقع غيرعادي مانند مهمان داري و... . خوب است شوهران گاه آستين همت را بالا بزنند و بجاي فرمان و دستور، در برخي کارها مشارکت کنند، چرا که خانه ستاد فرماندهي نيست بلکه کانون صفا و محبت و محل همکاري و تشريک مساعي است. و هرگز اين فکر را به ذهن نپرورانند که اگر در منزل کار کنيم از ابهت و جلالمان کاسته مي شود. بر عکس، اگر مردي در کارهاي خانه همکاري کند، نزد همسرش با صفا و نزد ديگران دلسوز و مهربان قلمداد مي شود.(کنزل العمال، ج7، ص225؛ تاريخ بغداد، ج12، ص50)
پيامبر صلي الله عليه و آله و کمک در کار منزل
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله ـ با آن همه عظمت ـ در منزل کار مي کرد. از عايشه همسر پيغمبر نقل شده است که: وقتي خلوت مي شد، رسول خدا لباسش را مي دوخت و کفشش را وصله مي کرد و مانند ساير مردها در منزل کار مي کرد.(ر.ک: بحارالانوار، ج16، ص227 ـ 230)
علي عليه السلام و کمک به فاطمه عليهاالسلام
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله بين علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام تقسيم کار کرده بود؛ کارهاي داخل منزل را فاطمه عليهاالسلام و کارهاي بيرون منزل را علي عليه السلام انجام مي داد، (مستدرک الوسائل، ج13، ص48؛ بحارالانوار، ج43، ص81 و 31) با اين حال حضرت در کارهاي منزل فاطمه عليهاالسلام را همراهي مي کرد؛گاه مي ديدند که علي عليه السلام عدس پاک مي کند و گاه بچه ها را نگه مي داشت. چنانکه در موردي فاطمه زهرا عليهاالسلام به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله عرض کرد:
«اي رسول خدا هر دو دستم به علّت آرد کردن گندم با آسياب دستي ورم کرده، با اين حال ديشب مشغول آرد کردن گندم بودم و ابوالحسن (علي عليه السلام ) حسن و حسين را نگهداري و حمل مي کرد.»(بحارالانوار، ج43، ص134 و 84 و 85)
$
##سبکبار بودن
سبکبار بودن
ساده زيستي از سنتهاي حسنه اي است که از سيره معصومين عليهم السلام به يادگار مانده است. مولاي متقيان علي عليه السلام در يک کلام زيبا مردم را به ساده زيستي سفارش کرده و فرمود: «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا؛(نهج البلاغه، خطبه 21) سبکبار شويد تا برسيد.»
خاطره اي از شهيد رجايي
شهيد رجايي که به رياست جمهوري انتخاب شده بود، هيچگاه از سنت حسنه ساده زيستي دست بر نداشت و مانند مردم عادّي زندگي مي کرد. وي در يکي از خاطرات خود مي گويد: يک بار که اتوبوس دو طبقه سوار شده بودم، راننده اتوبوس با شاگرد خود در مورد افزايش قيمت پيکان که به يکصدهزار تومان رسيده بود صحبت مي کرد و مي گفت: شنيده اي که قيمت پيکان صدهزار تومان شده است؟ شاگرد به او گفت: بشود يک ميليون تومان، آن موقع که قيمت سي هزار تومان بود، ما قشر مستضعف نمي توانستيم ماشين بخريم، حالا هم نمي توانيم، بعد نگاهي به من کرد و به راننده گفت: مثلا اين آقا را ببين! چقدر شبيه آقاي رجايي است! ولي حالا او کجا زندگي مي کند و با چه ماشينهايي رفت و آمد مي کند و اين بنده خدا هم آمده سوار اتوبوس دو طبقه شده است. راننده هم حرف او را تأييد کرده و کلي هم به من بد و بيراه گفت. من به او گفتم: آقاي راننده! حالا شما از کجا مي دانيد شايد اين بنده خدا هم مثل شما زندگي مي کند. راننده جواب داد: نه آقا، تو هم دلت خوش است، شما چقدر ساده اي! آنها زندگي اي دارند که به خيال من و تو هم نمي رسد، شاگرد او هم مرتب حرف راننده را تأييد مي کرد و من نگفتم که خود رجايي هستم.(جمهوري اسلامي، 8/6/1380)
مکن تعلق خاطر به نقش صفحه دهر - جريده وار همي زيّ و ساده وش مي باش (جامي)
$
##آفات دوری از ساده زیستی
آفات دوري از ساده زيستي
زندگي تشريفاتي و دوري از سنت حسنه ساده زيستي آفات زيادي به دنبال دارد که يکي از آنها سختي حساب روز قيامت است.
علي عليه السلام در مورد جمع ثروت و زندگيهاي تشريفاتي مي فرمايد: «في حَلالِها حِسابٌ وَفي حَرامِها عِقابٌ؛(نهج البلاغه، خطبه 82) اموال حلال [در زندگي] حساب دارد و اموال حرام عقاب و کيفر دارد.»
حضرت سليمان از خداوند متعال زندگي شاهانه خواست و عرضه داشت: «هَبْ لي مُلْکا لا يَنْبَغي لاَحَدٍ مِنْ بَعْدي»؛(ص/35) «پروردگارا! مرا حکومتي عطا کن که بعد از من سزاوار هيچ کس نباشد!» خداوند متعال هم خواسته او را اجابت کرد و آن حضرت به زيباترين زندگي شاهانه دست يافت. حضرت سليمان تمام دستورات شرعي را اعم از واجب و مستحب انجام مي داد و معصوم بود و هيچ گناهي از وي صادر نشد. با اين حال حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد: حضرت سليمان به خاطر پادشاهي دنيا بعد از همه پيامبران به بهشت داخل خواهد شد.(حياة القلوب، ج1، ص354)
محاسبه روز قيامت در امان نخواهند بود.
اميرمؤمنان عليه السلام در شب 19 ماه رمضان منزل دخترش حضرت ام کلثوم عليهاالسلام مهمان بود، هنگامي که دو نوع خورشت را در سفره ام کلثوم مشاهده کرد (دو قرص نان جو، کاسه اي شير و اندکي نمک در آن سفره بود) فرمود: دخترم يکي از آنها را بردار، مگر نمي داني من در زندگي پيرو حضرت رسول صلي الله عليه و آله هستم؟ سپس فرمود: دخترم! هر که خوراک و پوشاک او در دنيا نيکوتر است، ايستادن و انتظار او در قيامت نزد خداوند بيشتر خواهد بود. در حلال دنيا حساب و در حرامش عقاب خواهد بود.(منتهي الآمال، ج1، ص172)
داستاني از محدث قمي
مردي از بازرگانان تهران تا آخر عمر وجه مختصري به محدث مي دادو ايشان با کمال سادگي و قناعت زندگي مي کرد. در اواخر عمر شخصي از همدان به نجف اشرف آمد و ايشان را در خانه اش ملاقات کرد. ضمن گفتگو، از وضع شخصي محدث نيز سؤال کرد. آن مرحوم هرچه بود گفت. شخص همداني در موقع رفتن مبلغي پول به ايشان داد، ولي هر چه اصرار کرد محدث قمي نپذيرفت. پس از رفتن وي فرزند بزرگش گفت: پدرجان! چرا نپذيرفتي؟ جواب داد: گردنم نازک و بدنم ضعيف است، طاقت جواب خدا را در قيامت ندارم! سپس از ساده زيستي اميرمؤمنان علي عليه السلام ياد کرده و به موعظه اهل خانه پرداخت.(ستارگان حرم، ج4، ص167)
نظر آنان که نکردند بدين مشتي خاک - الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند
$
##آفات دوری از ساده زیستی
آفات دوري از ساده زيستي
زندگي تشريفاتي خوي استکباري و طغيان در مقابل فرامين الهي را تقويت مي کند. قرآن مي فرمايد: «انَّ الانْسانَ لَيَطْغي اَنْ رَآهُ اسْتَغْني»؛(علق/6) «بي ترديد انسان از اينکه خود را بي نياز ببيند، سر به طغيان برمي دارد.»
ثعلبه انصاري و پيامبر صلي الله عليه و آله
ثعلبه انصاري زندگي ساده اي داشت. روزي دلش خواست که وضعش بهتر شده و زندگي مرفّهي داشته باشد. راز دلش را با پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در ميان نهاد و از آن حضرت تقاضا کرد که در اين مورد برايش دعا کند و عرضه داشت يا رسول اللّه ! از خدا بخواه تا من مالدار شوم و قول مي دهم به حق خدا گردن نهاده و از مستمندان دستگيري کنم. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: اي ثعلبه! برو قناعت کن و آنچه را که خدا برايت عطا کرده شکرگذاري کن!
امّا او دست بردار نبود. بار سوم که پيش پيامبر آمد، حضرت دست به دعا برداشته و عرض کرد: پروردگارا! از فضل خود ثعلبه را روزي کن! بعد از اين دعا بود که ثروت از هر سو به طرف ثعلبه روي آورد و چند عدد گوسفند او به گله اي تبديل شد، تا اينکه ديگر نتوانست در شهر مدينه بماند. او قبلا نمازهاي پنجگانه خود را با پيامبر صلي الله عليه و آله در مسجد مي خواند ولي بعد از ثروتمند شدن، کم کم نمازهاي روزانه به هفته تبديل شد و چيزي نگذشت که گرفتاري دنيوي او را به کلّي از مسجد و نماز جماعت محروم کرد. هنگامي که آيه زکات نازل شد، نماينده پيامبر صلي الله عليه و آله براي گرفتن زکات از گوسفندان و شتران بي شمار ثعلبه به بياباني که او در آنجا دامداري مي کرد آمد. اما ثعلبه در مقابل نامه پيامبر صلي الله عليه و آله که از او درخواست زکات کرده بود برآشفت و گفت: يعني چه؟ مگر ما کافريم که جزيه بدهيم؟ و بعد پرداخت زکات را به بعد موکول نمود.
هنگامي که سخنان او به گوش پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد، حضرت دو بار فرمود: واي بر ثعلبه! بعد از تمرّد ثعلبه از فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله ، آيه نازل شد که: «فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وهُمْ مُعْرِضُونَ»؛(توبه/75) «هنگامي که خداوند از فضل خود به آنان (بعضي از مسلمانان) بخشيد، بخل ورزيده و از فرمان خدا سرپيچي کرده و روي برتافتند.»(تفسير ابوالفتوح رازي، در تفسير همين آيه)
$
##قناعت و عزت نفس
قناعت و عزت نفس
سنت حسنه ساده زيستي در زندگي انسان آثار و برکات فراواني دارد که يکي از آنها عزت نفس است. علي عليه السلام مي فرمايد: «مِنْ عِزّ النَّفْسِ لُزُومُ القَناعَةِ؛(ميزان الحکمه، ج3، ح17139) از عوامل عزت نفس پايبندي به قناعت [و ساده زيستي [است.»
دست طلب چو پيش کسان مي کني دراز - پل بسته اي که بگذري از آبروي خويش
در حالات شيخ انصاري آمده است: يکي از ثروتمندان ايران هنگام سفر به مکه مبلغي به شيخ انصاري بخشيد تا منزلي براي خويش تهيه کند، ولي شيخ بر اثر بلند طبعي و آزادگي از آن مال استفاده شخصي نکرد و همه آن مبلغ را براي ساختمان يک مسجد و خريد زمين آن مصرف نمود. امروزه آن مسجد به نام شيخ انصاري در شهر مقدس نجف معروف است. آن مرد هنگامي که از حرکت خداپسندانه شيخ انصاري آگاه شد، ارادتش به وي افزون گشته و مناعت طبع وي را تحسين نمود.
او نه تنها ساده مي زيست و عزت نفس و آزادگي خود را حفظ مي کرد، بلکه به ديگران نيز در اين زمينه توصيه ها مي نمود. هنگامي که شيخ منصور برادر شيخ انصاري در زمان مرجعيت عامّه وي براي زيارت عازم مشهد مقدس رضوي شد، شيخ انصاري در موقع بدرقه برادرش به او سفارش نمود که: در اين سفر خواه ناخواه بين تو و شاه و اُمراي دولت ايران ملاقاتي روي خواهد داد. مواظب باش عزت نفس را از دست ندهي و از آنها وجهي را نپذيري و به اين وسيله خود رابنده آنان نسازي! و اگر از ايشان چيزي پذيرفتي ديگر حق نداري پيش من بيايي. بلکه در بازگشت از مشهد در دزفول بمان!
شهيد مدرس
آيت اللّه سيدحسن مدرس از جمله آزادمرداني است که عزت نفس خود را در پرتو ساده زيستي بدست آورده بود. اودر اين مورد گفته است:
اگر من نسبت به بسياري از مسائل و اسرار آزادانه اظهار عقيده مي کنم و هر حرف حقي را بي پروا مي زنم، براي آن است که چيزي ندارم و از کسي هم نمي خواهم. اگر شما هم بار خود را سبک کنيد و توقع را کم نماييد، آزاد مي شويد.(فرهنگ کوثر، ش36، ص22)
(از مجله مبلغان مهر و آبان 1383، شماره 59)
$
#سخنرانیهای پنج دقیقه ای دوم
##مقدمه
مقدمه
سخنرانيهاي پنج دقيقه اي
منبع: ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره71
از آنجا که بسياري از مشکلات و معضلات موجود در جامعه به عدم شناخت عامه مردم از حقايق و دستورات ديني و يا غفلت از آنها باز مي گردد، بر آن شديم تا باگردآوري آيات، روايات، داستانها، نکات تاريخي، اشعار، خاطرات، لطيفه ها، ضرب المثلها و... در رابطه با سنتهاي حسنه، مجموعه اي را در قالب سخنرانيهاي پنج دقيقه اي تنظيم کرده، و در اختيار مبلغين محترم قرار دهيم.
اين شيوه از چند جهت مي تواند مفيد باشد:
1. در فرصتي کوتاه بخشي از يک سنت حسنه به مردم معرفي مي شود.
2. مبلغان محترم، سخنان و مطالب متنوع را تحت يک عنوان کلّي (سنتهاي حسنه) و جهت دار بيان مي کنند.
3. از پراکنده گويي و اتلاف وقت مخاطبين و در نتيجه زدگي و رويگرداني آنها و کم شدن جمعيت در محافل مذهبي و مجالس جلوگيري مي شود.
4. به لحاظ اينکه فهم و بکارگيري سنتهاي حسنه نياز ضروري مردم و اموري عملي است، جذابيت زيادي خواهد داشت.
جهت تحقق اين امر و براي هر روز، آيه يا حديث مربوط به موضوعي را همراه يک داستان يا خاطره يا نکته تاريخي و يا...، به اندازه اي که از يک جلسه پنج دقيقه اي فراتر نرود، تنظيم مي کنيم و اين رويه را ادامه مي دهيم تا چند موضوع از سنتهاي حسنه را مطرح سازيم.
تذکر: از آنجا که بسياري از مردم سخنراني بين دو نماز را ـ هر چند کوتاه باشد ـ نوعي برنامه تحميلي مي دانند، از اينرو تقاضا مي شود جلسات پنج دقيقه اي، پس از اداي دو نماز اجراء شود تا عده اي که در اين برنامه شرکت مي کنند ـ هر چند کم باشند ـ با رغبت مطالب را پي گيري کنند و اثر گزاري مطلوب بر مخاطبان صورت پذيرد.
$
##جایگاه ماه خدا
جايگاه ماه خدا
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله درخطبه شعبانيه، ماه مبارک رمضان را چنين توصيف مي کند:
وَ هُوَ شَهرٌ دُعِيتُم فِيه ِاِلي ضِيافَةِ اللهِ وَ جُعِلتُم فِيه مِنْ أهْلِ کَرامَةِ اللهِ اَنفاسُکُم فِيه تَسبِيحٌ وَ نَومُکُم فِيه عِبادَةٌ وَ عَمَلُکُم فيهِ مَقبُولٌ وَ دُعاءُکُم فِيه مُستَجابٌ؛ [الامالي، صدوق، ص 93]
ماه رمضان ماهي است که شما به ضيافت الهي دعوت شده ايد و در رديف افرادي قرار گرفته ايد که مورد تکريم خداوند هستند. نفسهايتان در آن تسبيح و خواب شما در آن عبادت و اعمالتان در آن مورد پذيرش و دعايتان در آن مستجاب است.
اين ماه ماية آزمايش مسلمانان و آرامش اهل ايمان و محک حق و باطل است. ماه رمضان زمينه اي مناسب براي زدودن کدورتها و غبارهاي مادّي و نفساني از وجود انسان و ماه خانه تکاني دلها و تصفية قلوب است.
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
لَو يعلَمُ العِبادُ ما في رَمَضانَ لَتَمَنَّتْ أن يکُونَ رَمَضانُ سَنَةً؛ [فضائل الاشهر الثلاثة، ص 140] اگر بندگان خدا مي دانستند که در ماه رمضان (چه گنج پُربهايي است) ، هر آيينه آرزو مي کردند که ماه رمضان يک سال باشد.
دعوت نامة خداوند براي مهماني در اين ماه بالاترين مدال افتخار براي يک انسان مسلمان است و اگر کسي نتواند به اين دعوت آسماني پاسخ دهد، بيچاره ترين انسانها خواهد بود.
حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
فَانَّ الشَّقي مَن حُرِمَ غُفرانَ اللهِ في هذا الشَّهرِ العَظيمِ؛ [بحارالانوار، ج 93، ص 356، ح 25] شقي کسي است که در اين ماه بزرگ از مغفرت خداوندي محروم بماند.
برخي از ماهها و ايام سال، نزد خداوند تبارک و تعالي از ويژگي خاصي برخوردارند. از آنجا كه ماه رمضان، ماه جاري شدن بركات و خيرات الهي به سوي بندگان خويش است و از طرفي ماه توبه و بازگشتن و قبولي آن در درگاه خداوند و ماه نزول قرآن كريم براي هدايت و راهنمايي بشر و نيز ماه نزول ساير كتابهاي آسماني ميباشد، بر تمام ماههاي ديگر قمري شرافت و فضيلت دارد و به همين جهت، خداوند تبارک و تعالي اين ماه را مختص به خودش ميداند. قرآن كريم، ماه رمضان را، ماه روزهداري و تهذيب و خودسازي ميداند؛[بقره/ 183]
از طرف ديگر بر اساس برخي روايات اسلامي، خداوند تبارک و تعالي، سرنوشت انسانها را در ماه رمضان و شب قدر كه يكي از شبهاي آن است، رقم ميزند و فرشتگان در آن شب كه از هزار شب و ماه برتر است، براي تقدير و تعيين سرنوشت انسانها و آوردن خير و بركات و تدبير امور به زمين ميآيند.[تفسير نمونه ج 1، ص 455، 460]
پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در خطبه اي معروف به خطبه شعبانيه فرمود: «اي مردم! ماه خدا با بركت و رحمت و مغفرت به شما روي آورد. ماهي كه نزد خدا از همة ماهها برتر و روزهايش بر همه روزها و شبهايش بر تمام شبها و ساعاتش بر همه ساعات افضل است. ماهي است كه شما در آن به ميهماني خدا دعوت شده، مورد لطف او قرار گرفته ايد و...»[ر. ك: حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 10، ص 313]
بنابراين، بر اساس روايات اسلامي و به خاطر فضائل و فوائد منحصر به فردي كه در ماه مبارك رمضان وجود دارد، از آن به ماه خدا تعبير شده است و خداوند در اين ماه، بركات و خيرات فراواني به بندگانش هديه كرده است.
مرکز مطالعات و پاسخگويي به شبهات حوزه علميه قم
$
##روزه داران راستین
روزه داران راستين
پيامبر صلي الله عليه و آله در ادامة خطبه فرمود: « اي مردم! در اين ماه درهاي بهشت به روي شما باز است؛ از خدا بخواهيد که آنها را به رويتان نبندد و درهاي جهنم بسته شده؛ از پروردگارتان طلب کنيد تا آنها را به رويتان باز نکند و شياطين در زنجيرند؛ از خدايتان بخواهيد تا آنها دوباره بر شما تسلط نيابند.
با توجه به اين نکته، روزه داران حقيقي بايد در اعمال و رفتار خود مواظب باشند که مبادا روزه هايشان مخدوش گردد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله تأکيد مي فرمايد که :
وَ احفَظُوا ألْسِنَتَکُم وَ غُضُّوا عَمّا لايحِلُّ النَّظَرُ اليهِ أَبصارَکُم وَ عَمّا لايحِلُّ الأِسْتِماعُ إليهِ أسْماعَکُم؛ [بحارالانوار، ج 93، ص 356، ح 25]
زبانهايتان را نگه داريد و چشمهايتان را از غير حلال فرو بنديد و گوشهايتان را از سخنها و صداهاي حرام حفظ کنيد.
بنابراين، روزه دار بايد جايگاه اين ماه را کاملاً حفظ کند و بداند که در موقعيتي استثنايي قرار دارد و با تمام وجود در طاعت الهي باشد.
علي عليه السلام فرمود:
کَم مِن صائمٍ لَيسَ لَهُ مِن صيامِهِ إِلاّ الجُوعُ وَ الظَّماءُ؛ [نهج البلاغه، حکمت 145] بسا روزه داري که از روزة خود، جز تحمل گرسنگي و تشنگي بهره اي نمي برد.
عطار نيشابوري اين سخن مولا را در ابياتي توضيح داده است:
اي دوست، ماه روزه رسيد و تو خفته اي - آخر زخواب غفلت ديرينه سر بر آر
سالي دراز بوده اي اندر هواي خويش - ماهي خداي را شو و دست از هوا بدار
پنداشتي که چون نخوري، روزه کامل است! - بسيار چيز هست جز اين، شرط روزه دار
هر عضو را بدان که بتحقيق روزه ايست - تا روزه تو روزه بود نزد کردگار
اول نگاه دار نظر، تا رخ چو گل - در چشم تو نيفکند از عشق خويش خار
ديگر ببند گوش، زهر ناشنيدني - کز گفتگوي هرزَه، شود عقل تار و مار
ديگر زبان خويش که جاي ثناي اوست - از غيبت و دروغ فرو بند استوار
ديگر به وقت روزه گشادن مخور حرام - زيرا که خون خوري تو از آن بِه هزار بار
روزه ماه رمضان پارسايي و تقوا را به همراه مي آورد، در صورتي که با شرائط خود انجام پذيرد و گرنه اگر فردي اين شرائط را رعايت نکند، ماه رمضان او با ديگر ايام هيچ گونه تفاوتي نخواهد داشت.
$
##ماه رمضان، نماد اقتدار و اخلاص و وحدت
ماه رمضان، نماد اقتدار و اخلاص و وحدت
انسان مسلمان با روزه داري جلوه اي از اقتدار و اراده خود را به نمايش مي گذارد. او عملاً اثبات مي کند که اسير نفس سرکش و شيطان وسوسه گر نيست و با اينکه مي تواند از چيزهايي که دلش مي خواهد، استفاده کند، ولي چنين نمي کند و نفس امّاره را بر خود مسلط نمي سازد و به اين ترتيب، اراده اش قوي و غرائزش تعديل مي شود و اين همان معناي «لَعَلَّکُم تَتَّقُونَ» [بقره/ 183] است. {که کل آيه اينست : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ، اى كسانى كه ايمان آوردهايد! روزه بر شما مقرّر گرديد، همانگونه كه بر كسانى كه پيش از شما بودند مقرّر شده بود، باشد كه پرهيزگار شويد}. که - الصيام: صوم و صيام به معنى روزه است. اصل كلمه به معنى امساك از مطلق فعل است لذا به سكوت نيز صوم گويند كه امساك از سخن گفتن است.«تفسير احسن الحديث، سيد علي اکبر قرشي» . و - تقوا، به معناى خويشتن دارى از گناه است. بيشتر گناهان، از دو ريشه غضب و شهوت سرچشمه مىگيرند و روزه، جلوى تندىهاى اين دو غريزه را مىگيرد و لذا سبب كاهش فساد و افزايش تقواست. «كافى، ج 2، ص 18» . تقوا و خداترسى، در ظاهر و باطن، مهمترين اثر روزه است. روزه، يگانه عبادت مخفى است. نماز، حج، جهاد، زكات و خمس را مردم مىبينند، امّا روزه ديدنى نيست. روزه، اراده انسان را تقويت مىكند. كسى كه يك ماه نان وآب وهمسر خود را كنار گذاشت، مىتواند نسبت به مال وناموس ديگران خود را كنترل كند. روزه، باعث تقويت عاطفه است. كسى كه يك ماه مزهى گرسنگى را چشيد، درد آشنا مىشود ورنج گرسنگان را احساس ودرك مىكند.
$
##رمضان ماه قرآن و وحی
رمضان ماه قرآن و وحي
در اين ماه، مناسبتهاي مهمي وجود دارد که هر يک از آنها عظمت و اهميت ماه رمضان را نشان مي دهد. وجود شب قدر، تولد امام مجتبي عليه السلام، شهادت حضرت علي عليه السلام، فتح مکه، رحلت حضرت خديجه سلام الله عليها، وفات موسي بن عمران عليه السلام، عروج حضرت عيسي عليه السلام به آسمان، وقوع جنگ بدر، معراج پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله، وفات حضرت ابوطالب و تولد حضرت يحيي عليه السلام، و غزوة تبوک و حنين، برخي از اين مناسبتهاست. در اين ميان، مسئله نزول قرآن در شب قدر به اين ماه آن چنان رونق بخشيده که اين ماه را ماه قرآن و بهار آن لقب داده اند.
رسول بزرگوار اسلام صلي الله عليه و آله فرمود:
لِکُلِّ شَيءٍ رَبيعٌ وَ ربيعُ القُرآنِ شَهرُ رَمَضان؛ [بحار الانوار، ج 89، ص 213، ح 9] هر چيزي بهاري (زمان شکوفايي) دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.»
آن حضرت ارزش تلاوت قرآن در اين ماه را در فرازي از خطبة شعبانيه چنين تبيين فرمود:
وَ مَن تَلا فِيه آيةً مِنَ القُرآنِ کانَ لَهُ أَجرُ مَن خَتَمَ القُرآنَ في غَيرِهِ مِنَ الشُّهُورِ؛ [وسائل الشيعه، ج 10، ص 313، ح 13494] هر کس در اين ماه يک آيه از قرآن بخواند، پاداش کسي را دارد که در ساير ماهها قرآن را ختم کرده باشد.
گذشته از نزول قرآن کريم در اين ماه مبارک که خداوند فرمود:
«شَهرُ رَمَضانَ الَّذي أُنزِلَ فِيه القُرآن»، [بقره/ 185]
ساير کتابهاي آسماني نيز در اين ماه نازل شده است. صحف ابراهيم عليه السلام در اول ماه رمضان، تورات حضرت موسي عليه السلام در ششم ماه، انجيل حضرت عيسي عليه السلام در دوازدهم ماه و زبور حضرت داود عليه لسلام در هيجدهم ماه رمضان نازل گرديده است. [وسائل الشيعه، احکام شهر رمضان، باب 18]
$
##دعا و نیایش در ماه رمضان
دعا و نيايش در ماه رمضان
دعا کردن نوعي ارتباط روحي و معنوي با کانون قدرت مطلق، يعني حضرت پروردگار است. اگر دعا نباشد، انسان هيچ ارزشي ندارد؛ تمام کارهاي نيک در پرتو دعا و اظهار بندگي در برابر حق ارزش پيدا مي کند.
قرآن کريم مي فرمايد:
قُل ما يعْبَؤُا بِکُم رَبِّي لَولا دُعاؤُکُم؛ [فرقان/ 77] بگو: پروردگارم براي شما هيچ ارزشي قائل نيست، اگر دعاي شما نباشد.
وَ قالَ رَبُّکمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَکمْ إِنَّ الَّذِينَ يسْتَکبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ؛ [غافرآيه 60]
يعني پروردگارتان گفته: مرا بخوانيد تا اجابت تان کنم کساني که از پرستيدن من کبر مي ورزند به خواري به جهنم وارد خواهند شد.
امام محمد باقر عليه السّلام در تفسير و تبيين اين دو آيه چنين فرموده است: منظور از کلام خداوند که مي فرمايد: ان الذين يستکبرون...دعاست که برترين عبادت دعا مي باشد. و از آن گرامي سؤال شد آيا زياد قرآن خواندن بهتر است يا زياد دعا کردن. امام عليه السّلام فرمود: دعا خواندن، آيا نشنيده اي که خداوند متعال مي فرمايد: قل ما يعبو ابکم... بگو اگر دعايتان نباشد پروردگار من به شما اعتنايي ندارد.
دعا يک نياز روحي و اساسي در زندگي هر انساني است. آن لحظه اي که بشر خود را از همه جا درمانده، خسته و دل شکسته مي بيند، چاره اي ندارد جز اين که با مبدأ هستي و آفريدگار عالم لحظاتي راز و نياز کند، دردهاي پنهانيش را به زبان آورد و به آغوش پر مهر حضرت حق پناه برد و بگويد: سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي - دل زتنهايي به جان آمد خدايا همدمي
در قرآن اغلب آياتي که به عبارت ربّنا مزين شده بيانگر اين واقعيت است که اهل ايمان را ارشاد فرمايد تا چه چيزهايي را با چه جملاتي از خداوند تبارک وتعالي طلب کنند.
رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْ آخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ؛
خدايا در دنيا و آخرت بر ما نيکي عطا کن و ما را از آتش نگه دار.
رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَينِ لَک وَ مِنْ ذُرِّيتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَک؛
خدايا ما را از مسلمين قرار ده و نسل ما را از ايمان آورندگان بر تو قرار ده.
رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً؛
خدايا قلب ما را بعد از هدايت آلوده نکن و برنگردان و رحمتت را بر ما هديه کن.
و ده ها آيات ديگر که همانند آيات فوق، ادب در دعا را به ما مي آموزند.
چند چيز نشانگر رعايت ادب در دعا محسوب مي شود، که اينک به مواردي از آنها مي پردازيم:
1. بسم الله الرحمن الرحيم؛
رسول خدا صلّي الله عليه و آله مي فرمايد دعايي که اولش با بسم الله شروع شود رد نخواهد شد.
2. ثنا و تمجيد پروردگار؛
امام صادق عليه السّلام مي فرمايند: در نوشته هاي امير المؤمنين عليه السّلام بود که قبل از دعا، مدح و ثناء حضرت حق را بگويند.
3. صلوات بر محمد و آل محمد.
امام جعفرصادق(ع):«مَن كانَت لَهُ الي اللهِ عزَّوَجلَّ حاجةٌ فَليبدأْ بِالصَّلوةِ عَلي محمدٍ وَ آلهِ ثُمَّ يسأَلُ حاجَتَهُ ثُمَّ يختِمْ بِالصَّلوةِ عَلي مُحَمّدٍ وآلِ مُحَمّدٍ عليهمالسلام»[وسائل، ج 4، ص 1137] هر کس به سوي خداي متعال حاجتي دارد در آغاز بر محمد و آل محمد عليهمالسلام صلوات بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد و با يک صلوات ديگر آن را ختم نمايد.
در جاي ديگر هم فرمودند: «مَن دَعا وَ لَم يذكُرِ النَّبي(ص) رَفرَفَ الدُّعاءُ عَلي رَأسِهِ فَاِذا ذَكَرالنّبي(ص) رُفعَ الدُّعاءُ»[اصول کافي، ج 4، ص 248] کسي که دعا کند ولي نام پيغمبر اکرم(ص) را نبرد، دعا بالاي سر او (همچون پرنده) بال ميزند، همين که نام حضرت را بُرد دعا بالا ميرود.
4. توسل به اهل بيت عليهم السّلام:
امام رضا عليه السّلام فرمودند: هر گاه از خداوند تبارک و تعالي تقاضايي داشتي بگو خداوندا از تو مي خواهم که بحق محمد و علي که نزد تو مقام والايي دارند حاجت مرا برآورده سازي.
5. دعا در حق ديگران
امام موسي کاظم عليه السلام : كَانَتْ فَاطِمَةُ ع إِذَا دَعَتْ تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنَاتِ وَ لاَ تَدْعُو لِنَفْسِهَا فَقِيلَ لَهَا يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ ص إِنَّكِ تَدْعِينَ لِلنَّاسِ وَ لاَ تَدْعِينَ لِنَفْسِكِ فَقَالَتِ اَلْجَارَ ثُمَّ اَلدَّارَ .
از موسي بن جعفر، از پدر بزرگوارش، از آبا گرامش عليهم السلام، فرمودند: هر گاه فاطمه عليها السلام دعا مي نمودند، براي مومنين و مومنات دعا كرده و براي خود اصلا دعايي نمي فرمود. به ايشان عرض شد: اي دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله شما براي مردم دعا مي كنيد، چرا براي خويش دعا نمي فرماييد؟ فرمودند: ابتدا همسايه سپس اهل خانه.
پس ما نيز به تأسي از مادرمان زهراء (س) به دعا در حق ديگران بپردازيم، با اين کار نه تنها در مرتبهاي خود را شبيه ايشان کردهايم، بلکه دعا در حق ديگران باعث بهرهمندي بيشتر خودِ دعاکننده نيز خواهد شد. بر اساس روايات، وقتي براي ديگران دست به دعا بر ميداريم، خداوند هزاران مرتب? آن را به خودِ دعاکننده عطا ميکند.
$
##ماه رمضان مناسب ترین ایام دعاست.
ماه رمضان مناسب ترين ايام دعاست.
پيامبر صلي الله عليه و آله در فراز ديگري از خطبه شعبانيه فرمود:
وَ ارفَعُوا إليه أيدِيکُم بِالدُّعاءِ في أَوقاتِ صَلَواتِکُم فَأنَّها أفضَلُ السَّاعاتِ ينظُرُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ فيها بِالرَّحمَةِ إلي عِبادِهِ يجِيبُهُم إِذا ناجَوهُ وَ يلَبِّيهِم إِذا نادَوهُ وَ يعطِيهِم إِذا سَأَلُوهُ وَ يستَجِيبُ لَهُم إِذا دَعَوهُ؛ [الامالي، صدوق، ص 93]
در هنگام نمازهايتان، دستهاي خود را به سوي خدا براي دعا بلند کنيد؛ زيرا آن هنگام بهترين ساعتهاست که خداوند متعال با نظر رحمت به بندگانش مي نگرد و اگر با او مناجات کنند، به آنها پاسخ مي دهد و اگر او را ندا کنند، نداي آنان را لبيک مي گويد و اگر از او درخواست کنند، به آنها مي بخشد و اگر او را بخوانند، دعوتشان را به اجابت مي رساند.
امام کاظم عليه السلام زمان افطار را موقعيتي مناسب براي دعا مي داند و مي فرمايد:
دَعْوَةُ الصَّائِمِ يسْتَجابُ عِنْدَ إِفْطارِهِ؛ [الدعوات، قطب راوندي، ص 26] دعاي روزه دار درهنگام افطار پذيرفته است.
در هر صورت دعا و نيايش دستآوردهاي خوبي براي بندگان الهي به همراه دارد؛ اگر چه دعا در ظاهر مستجاب هم نشود. رفع نيازهاي روحي، ارتباط با آفريدگار، تقويت روح بندگي و تضرع، حفظ نعمتهاي موجود، دفع ضررهاي احتمالي، و جلب عنايت و رحمت خداوند متعال، بخشي از آثار دعاست.
استاد مطهري رحمه الله مي فرمايد:
قطع نظر از اجر و پاداشي که براي دعا هست و قطع نظر از اثر استجابتي که بر دعا مترتب است، دعا اگر از حد لقلقه زبان بگذرد و دل با زبان هماهنگي کند و روح انساني به اهتزاز درآيد، يک روحانيت بسيار عالي دارد؛ مثل اين است که انسان خود را غرق در نور مي بيند. شرافت گوهر انسانيت را در آن وقت احساس مي کند. آن وقت خوب درک مي کند که در ساير اوقات که چيزهاي کوچک او را به خود مشغول داشته بود و او را آزار مي داد، چقدر پست و ساقط و اسفل بوده.
انسان وقتي که از غير خدا چيزي مي خواهد، احساس مذلت مي کند؛ ولي وقتي از خدا مي خواهد، احساس عزّت. به همين جهت، دعا هم طلب است و هم مطلوب، هم وسيله است و هم عنايت. اولياء خدا هيچ چيزي را به اندازة دعا خوش نداشتند. همة خواهشها و آرزوهاي دل خود را با محبوب واقعي در ميان مي گذاشتند و بيش از آن اندازه که به مطلوبهاي خود اهميت مي دادند، به خود طلب و نياز اهميت مي دادند. [بيست گفتار، مرتضي مطهري، ص 226]
امام صادق(ع): بر شما باد به دعا کردن بعد از نمازها چه اينکه چنين دعايي مستجاب است.
امام باقر(ع): همين که شب جمعه فرارسيد خداوند عزّوجلّ مي فرمايد:آيا دعاکننده اي هست که جوابش دهم. آيا درخواست کننده اي هست که عطا کنم او را، آيا استغفار کننده اي هست که بيامرزم او را. آيا توبه کننده اي هست که توبه اش را بپذيرم.
پيامبر اکرم(ع): بهترين وقت دعا سحرگاهان است.
امام صادق(ع): دعا پيش از طلوع و غروب آفتاب سنت و دستوري است واجب و مسلم همراه طلوع و غروب آفتاب.
پيامبر اکرم(ع): به درستي که در شب ساعتي است که هر دعاي بنده مستجاب است و آن مابين نيمه شب تا ثلث (سوم) باقيمانده شب.گفتم:شب خاصي است از شبها يا هر شب است. فرمود:هر شب.
امام صادق (ع) : سه وقت است که دعا در آن اوقات مستجاب است.
1ـ بعد از نماز واجب . 2ـ هنگام آمدن باران . 3ـ هنگام ظاهر شدن آيه و نشانه معجزه اي از طرف خدا براي بندگان خود.
$
##بازگشت به فطرت
بازگشت به فطرت
حضرت رسول صلي الله عليه و آله براي ارتباط روحاني با مبدأ اعلي در ماه مبارک رمضان نکاتي را يادآور شده است،
از جمله مي فرمايد:
تُوبُوا إِلي اللهِ مِن ذُنُوبِکُم؛ [الامالي، صدوق، ص 93]
[در اين ماه از گناهانتان] به سوي خدا توبه کنيد. چرا که توبه مقدمه ارتقاء روح است و تا انسان مسلمان از گناهان و آلودگيها پاک نشود، نمي تواند در عالم معنويت پرواز کند. بدون تخليه درون از زشتيها نمي توان به خوبيها و فضائل دست يافت و در حقيقت، آرايش دل بعد از پيراستن وجود از انحرافات و لغزشها امکان پذير است.
توبه کردن يعني خالي کردن دل از اغيار براي داخل شدن يار
خلوت دل نيست جاي صحبت اغيار. ديو چو بيرون رود فرشته درآيد.
توبه رجوع به حق و بازگشت از خلاف امر حق به امر حق است. آن كه از مخالفت به موافقت گراييد, از ناسازگاري به سازگاري در آمد؛ از باطل به حق رو كرد، از اعمال خلاف دست برداشت, توبه نمود. (مقامات معنوي/ 35)
توبه اول خيري است كه سالك ساير با عبور از آن و به وسيله آن به مقام قرب حضرت حق وصول مييابد و از اين روي در اصطلاحات و زبان صوفيه آن را «باب الابواب» ميخوانند(رك: مفاتح الاعجاز في شرح گلشن راز / ص 275)
خواجه عبدالله انصاري در صد ميدان, ميدان اول را توبه ميخواند و آن را نشان راه و كليد گنج و شفيع وصال, ميانجي بزرگ, شرط قبول, و سّر همه شاديها ميداند. (صد ميدان/ص18)
خداي متعال ميفرمايد : در آيه 31 سوره نور مىفرمايد: تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ . توبه كنيد، شايد رستگار شويد. كلمه «لعل» نشانه اميدوار بودن است.
ودر سوره تحريم آيه 8 ميفرمايد : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ .
اى كسانى كه ايمان آورديد! به درگاه خدا توبه كنيد، توبهاى خالصانه. اميد است كه پروردگارتان بدىهاى شما را بپوشاند و شما را به بهشتهايى كه نهرها از زير آنها جارى است وارد كند. روزى كه خداوند، پيامبر و كسانى را كه به او ايمان آورده اند خوار نكند، نورشان پيشاپيش آنها واز سوى راستشان مىشتابد، مىگويند: پروردگارا! نور ما را كامل كن و ما را بيامرز، همانا تو بر هر چيز توانايى.
$
##مراحل بازگشت
مراحل بازگشت
توبه مراحلي دارد که احساس پشيماني و ندامت نخستين گام در اين وادي است. در گام دوم، فرد خاطي تصميم قاطع مي گيرد که به سوي گناه و معصيت باز نگردد و در مرحله بالاتر، با جدّيت و اهتمام تمام از خداي قادر و توبه پذير مي خواهد که او را در رديف آمرزيدگان و پاکان قرار دهد.
امام علي عليه السلام فرمود: «التَّوبَهُ علي أرَبَعِه دَعائِمَ: نَدَمٌ بالقَلبِ، و استغفارٌ باللِّسانِ، و عَمل بالجَوارحِ، و عَزمٌ عَلي أن لايَعودَ...»[بحارالانوار، ج 75، ص 81] توبه بر چهار پايه استوار است: پشيماني با قلب، طلب آمرزش با زبان، عمل به وسيله اعضا و جوارح، و اراده و تصميم جدي بر اينکه به گناه و آلودگي گذشته بازگشت ننمايد.
وقتي کسي در حضور امير مؤمنان عليه السلام به خاطر درخواست آمرزش از خداوند، کلمات «استغفار» را بر زبان جاري مي کرد، آن حضرت با جمله: «مادرت بر مرگت اشک بريزد»، او را مورد نکوهش قرار داد، طلب آمرزش را مقام والايي شمرد و براي آن شش مرحله بدين شرح بيان فرمود : 1 - پشيماني جدّي از همه اعمال بدِ گذشته. 2 - تصميم جدّي براي خودداري از همه گناهان . 3 - بازگرداندن همه حقوق و بدهي هاي مادي و معنوي به مردم و بريء الذّمه شدن . 4 - جبران و تدارک هر عمل و عبادت واجب و از دست رفته . 5 - آب کردن تمام گوشت هايي که از راه حرام، در بدن روييده . 6 - تحمل رنج و چشيدن لذّت عبادت و بندگي خدا، به همان حدّي که گناه،لذت بخش بوده است.[نهجالبلاغه فيض، ص 1282، ح 409]
فرازهاي مهمي از دعاها و اعمال ماه مبارک رمضان انباشته از عبارات اولياء الله در مقام پوزش از درگاه الهي است؛ به ويژه شبهاي قدر که اساساً مقدمه چيني براي توبه حقيقي است. امام سجاد عليه السلام در فرازي از دعاي ابوحمزه ثمالي به روزه داران توبه کار چنين آموزش مي دهد که در سحرهاي ماه رمضان با تضرع و التماس بگويند:
أَنتَ إِلهي أَوسَعُ فَضلاً وَ أَعظَمُ حِلماً مِن أَن تُقايسَني بِفِعلي وَ خَطِيئَتي فَالعَفوَ العَفوَ العَفوَ؛ [بحار الانوار، ج 95، ص 85]
[خدايا!] تويي معبود من، فضل تو گسترده تر و حلم تو بزرگتر از آن است که مرا با عمل و خطايم بسنجي. پس (از تو طلب عفو و بخشش دارم!) مرا ببخش! مرا ببخش! مرا ببخش!
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در ادامه خطبه شعبانيه فرمود:
إِنَّ نُفُوسَکُم مَرهُونَةٌ بِاَعْمالِکُم فَفَکُّوها بِاستِغفارِکُم؛ [الامالي، صدوق، ص 93]
(اي مردم!) شما همه در گرو کردارتان هستيد، پس خود را با استغفار و آمرزش رها سازيد!
و نيز فرمود:
وَ ظُهُورُکُم ثَقيلةٌ مِن أَوزارِکُم فَخَفِّفُوا عَنها بِطُول سُجُودِکُم؛ [الامالي، صدوق، ص 93] پشتهاي شما از بار گناهان سنگين است، پس با سجده هاي طولاني خود از سنگيني آنها بکاهيد.
$
##داستان توبه جوان خطاکار
داستان توبه جوان خطاکار
شيخ صدوق مي نويسد:
معاذ بن جبل با ديدة گريان به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و با چشماني اشکبار عرضه داشت: يا رسول الله! جواني زيبا بيرون خانة شما ايستاده و زار و زار گريه مي کند و مي خواهد به حضور شما برسد. حضرت فرمود: او را نزد من بياور! جوان با همان حالت گريان داخل شد و سلام کرد. پيامبر صلي الله عليه و آله علت گريه اش را پرسيد. گفت: يا رسول الله! گناهان بزرگي مرتکب شده ام که شايد خداوند هيچ گاه مرا نيامرزد. پيامبر صلي الله عليه و آله با ناراحتي فرمود: «وَيحَکَ يا شابُّ ذُنُوبُکَ أَعظَمُ ام رَبُّکَ؛ واي بر تو اي جوان! آيا گناهان تو بزرگتر است يا پروردگارت؟ گفت: اي پيامبر پروردگارم از همه چيز بزرگتر است.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا مرا به يکي از گناهانت خبر نمي دهي؟ او گفت: يا رسول الله! من هفت سال بود نبش قبر مي کردم و بعد از بيرون آوردن مرده ها کفن آنان را مي ربودم تا اينکه دختر جواني از انصار مرد. من آن شب بعد از نبش قبر وي کفن او را دزديدم و عريان رهايش کردم.
در آن حال، شيطان مرا وسوسه کرد و من به عمل شنيع زنا مرتکب شدم. هنگامي که گورستان را ترک مي کردم، آوازي از آن مرده شنيدم که تمام وجود مرا تحت تأثير قرار داد و آن صدا اين بود که اي جوان! واي بر تو از روز قيامت، هنگامي که خداوند من و تو را احضار خواهد کرد. کفن مرا بردي و از قبر بيرون آوردي و مرا ناپاک رها کردي!
يا رسول الله! من با اين اعمال ننگين گمان نمي کنم که هرگز بوي بهشت را استشمام کنم. پيامبر صلي الله عليه و آله بر او نهيب زد که از من دور شو اي فاسق! مي ترسم به آتش تو بسوزم، چقدر به جهنم نزديکي! حضرت رسول صلي الله عليه و آله اين سخن را گفت و همواره با دست به او اشاره مي کرد که از حضورش بيرون رود تا اينکه آن جوان از حضور پيامبر بيرون رفت.
جوان گنهکار توشه تهيه کرد و به يکي از کوههاي مدينه رفته و دستهايش را به گردن بسته، داد مي زد و مي گفت: پروردگارا! تو مرا مي شناسي و گناهم را مي داني. خدايا! من پشيمان شدم و به نزد پيامبرت رفتم، اظهار توبه کردم، اما مرا از خود دور کرد و خوفم را زياد کرد. از تو مي خواهم به حق نامهاي بزرگوارت که مرا نااميد نگرداني! چهل شبانه روز مي گفت و مي گريست تا اينکه خداوند متعال اين آيه را نازل کرد:
وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أو ظَلَمُوا أنفُسَهُم ذَکَرُوا اللهَ فَاستَغفَرُوا لِذُنُوبِهِم وَ مَن يغفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ اللهُ؛ [آل عمران/ 135]
(بندگان خوب خدا) آنهايي هستند که هرگاه کار ناشايستي انجام دهند يا به خودشان ستم کنند، خدا را ياد مي کنند و براي بخشش گناهان استغفار مي کنند و جز خدا چه کسي گناهان را مي آمرزد؟»
پس از نزول آيه، پيامبر صلي الله عليه و آله به همراه اصحاب به دنبال آن جوان پشيمان که همان بهلول نبّاش بود، آمد و پذيرش توبه اش را به وي ابلاغ کرد و وعدة بهشت به او داد و سپس به يارانش توصيه کرد: « گناهان خود را همانند اين جوان جبران کنيد! [الامالي، صدوق، ص 42، با تلخيص]
$
##حُسن خلق
حُسن خلق
پيامبر بزرگوار اسلام صلي الله عليه و آله در بخشي از خطبه خويش مي فرمايد:
وَ مَن حَسَّنَ مِنکُم في هذا الشَّهرِ خُلُقَهُ کانَ لَهُ جَوازاً عَلي الصِّراطِ يومَ تَزِلُّ فِيه الأَقدامُ؛ [الامالي، صدوق، ص 93، با تلخيص]
هر کس از شما در اين ماه، اخلاق خود را نيکو گرداند، خداوند متعال براي او جواز عبور از پل صراط را - آن روز که گامها مي لغزد – صادر مي کند.
اهميت اين سخن زماني روشن مي شود که دقت کنيم انسان روزه دار گاهي در اثر تشنگي و گرسنگي طاقت خود را از دست مي دهد و در نتيجه توان کمتري در مقابل ناهنجاريهاي روحي و اجتماعي خواهد داشت؛ به ويژه آنکه در هواي گرم روزه بگيرد و در اثر شب زنده داري و سحرخيزي در شبهاي ماه رمضان بي خوابي کشيده باشد. چنين فردي اگر عنان صبر را از دست بدهد، در مقابل کوچک ترين ناملايمات عصباني مي شود و با ديگران برخورد ناشايستي خواهد داشت.
و اين چنين رسول خدا صلي الله عليه و آله در تکميل گفتار عزت بخش خويش مي فرمايد:
وَ مَن کَفَّ فِيهِ شَرَّهُ کَفَّ اللهُ عَنهُ غَضَبَهُ يومَ يلقاهُ؛ [20). الامالي، صدوق، ص 93، با تلخيص]
و هر کس در اين ماه، شر (و خشم) خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز ملاقاتش غضب خود را از وي بازخواهد داشت.
در اينجا براي تکميل سخن و اهميت حسن خلق و بازداشتن خشم و غضب، داستاني را با هم مي خوانيم:
شيخ عباس قمي مي نويسد:
روزي علاّمه بزرگوار حاج شيخ جعفر کاشف الغطاء در اصفهان پيش از نماز جماعت مَبلغي را بين فقراء تقسيم کرد و پس از اتمام آن به نماز ايستاد. يکي از سادات فقير خبردار شد و بين دو نماز به محضر شيخ رسيد و گفت: سهم مرا از مال جدّم به من باز ده. کاشف الغطاء فرمود: دير آمدي و اکنون چيزي نمانده که به تو بدهم. سيد خشمگين شد و به محاسن مبارک شيخ آب دهان افکند. علاّمه کاشف الغطاء از محراب برخاست و دامن خود را مقابل نمازگزاران گرفت و در ميان صفوف جماعت گردش کرد و فرمود: هر کس ريش شيخ را دوست دارد، به سيد کمک کند. مردمِ حاضر با ديدن اين صحنه دامن شيخ را پر از پول کردند. شيخ همة آنها را به سيد داد و پس از آن به نماز عصر ايستاد.
محدث نوري نيز در مورد اين شخصيت والا مقام نوشته است: او با خود حديث نفس مي کرد و به خود مي گفت: تو جُعَيفر بودي، پس جعفر شدي، پس شيخ جعفر گشتي، آن گاه شيخ عراق شدي و در نهايت، رئيس مسلمانان گشتي؛ يعني فراموش مکن اوائل خود را. [منازل الآخرة، ص 88]
$
##احسان و افطار
احسان و افطار
از ديگر اوصاف روزه داران راستين که در کلام پيامبر صلي الله عليه و آله بر آن تأکيد شده است، افطار دادن به روزه داران مي باشد. آن حضرت در اين باره فرمود:
مَن فَطَّرَ مِنکُم مُؤمِناً صائِماً في هذا الشَّهرِ کانَ لَهُ بِذلِکَ عِندَاللهِ عِتقُ رَقَبَةٍ وَ مَغفِرَةٌ لِما مَضي مِن ذُنُوبِهِ؛ [الامالي، صدوق، ص 93]
هر کس از شما در اين ماه مؤمن روزه داري را افطار دهد، براي او نزد خداوند پاداش آزاد ساختن يک برده و آمرزش همة گناهان گذشته منظور خواهد شد.
يکي از سنتهاي خوبي که در بين مؤمنان رايج است و ريشه در ايمان مردم دارد، افطاري دادن و ميهماني کردن اقوام و دوستان در ماه مبارک رمضان است. توجه يافتن به کساني که در اداره زندگيشان بويژه ضروريترين امر يعني غذا، با دشواري روبه هستند، يکي از حکمتهاي روزه است. در روايات چنان به افطاري دادن سفارش شده که از روزه مستحبي اهميت بيشتر يافته است. «عن ابي الحسن موسي (عليهالسّلام): قال: فطرک اخاک الصائم افضل من صيامک؛ امام موسي بن جعفر (عليهالسّلام) فرمود: افطاري دادن به برادر روزهدار از روزهات بافضيلتتر است.» [وسائلالشيعه، ج10، ص129]
بيترديد هرگز افطاري دادن جاي روزه واجب را نميگيرد، اما در ارزيابي ثواب، گاهي ثواب افطاري بيشتر است.
امام صادق (عليهالسّلام) نيز ميفرمايد: کسي که مؤمني را افطاري دهد، کفاره يک سال گناه او شمرده ميشود، و کسي که دو مؤمن را افطاري دهد، بر خداوند است که او را وارد بهشت سازد. [وسائلالشيعه، ج10، ص141]
مام صادق (عليهالسّلام) ميفرمايد: فردي به نام سدير، در ماه مبارک رمضان، بر پدرم امام باقر (عليهالسّلام) وارد شد. حضرت فرمود: اي سدير، آيا ميداني در چه شبهايي قرار داريم؟ عرض کرد، آري، پدرم فدايت باد، شب هاي ماه مبارک رمضان است. امام فرمود: آيا ميتواني در هر شب از اين شبها ده بنده از فرزندان اسماعيل را آزاد کني؟
سدير گفت: پدر و مادرم فدايت باد اين اندازه ثروت ندارم. امام فرمود: آيا ميتواني نه بنده از فرزندان اسماعيل را آزاد کني؟ سدير باز همان گونه جواب داد. حضرت يکي يکي کم کرد تا فرمود: آيا ميتواني هر شب يک بنده از فرزندان اسماعيل را آزاد کني؟
سدير عرض کرد: اين نيز در توانم نيست. امام فرمود: آيا ميتواني هر شب مسلماني را افطار دهي؟ مرد گفت: آري، بلکه ده مسلمان را نيز ميتوانم. پدرم فرمود: اي سدير، من نيز همين را اراده کرده ام. اگر بتواني يک برادر مسلمان را افطاري دهي (ارزش آن) چون آزاد ساختن يکي از فرزندان اسماعيل است. [وسائلالشيعه، ج10، ص130]
$
##رسیدگی به نیازمندان
رسيدگي به نيازمندان
ماه مبارک رمضان زمينه اي آماده مي کند که دلهاي پروا پيشه به سوي نيازهاي اساسي جامعه سوق داده شوند. اگريک انسان روزه دار بعد از نمازهاي واجب، دعاي روزانه ماه رمضان را بخواند که
اَللّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِيرٍ، اَللّهُمَّ اَشْبِع کُلَّ جائِعٍ، اَللهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُريانٍ، اَللهُمَّ اقْضِ دَينَ کُلِّ مَدينٍ. [بحار الانوار، ج 95، ص 120، ح 4]
امّا هرگز در انديشه ياري به ضعفاء و مستمندان نباشد، روزه و دعا و اعمال او چه ارزشي خواهد داشت! به همين جهت، پيامبر دور انديش جهان اسلام صلي الله عليه و آله ماه رمضان را زماني مناسب براي فقر زدايي، رفع کمبودها و رسيدگي به فقراء مسلمين مي داند و در خطبة شعبانيه مي فرمايد:
تَصَدَّقُوا عَلي فُقرائِکُم وَ مَساکِينِکُم؛ [الامالي، صدوق، ص 93] بر فقيران و ضعيفان خود احسان و تصدق کنيد.
از حضرت پيغمبر (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پرسيدند که: «چه صدقه اي افضل است؟ فرمود اينکه: تو صدقه دهي در وقتي که بدن تو صحيح باشد و اميد زندگاني داشته باشي و از احتياج بترسي، و نگذاري تا وقتي که جان به گلوي تو برسد بگوئي فلان را اين قدر بدهيد و فلان را آن قدر». [بحار الانوار، ج96، ص178]
«و آن حضرت چون نماز عشا را به جاي ميآوردند و پاسي از شب ميگذشت انباني که در آن گوشت و نان و پول بود به دوش ميگرفتند و به در خانه فقراي اهل مدينه ميبردند، و به ايشان تقسيم مينمودند. و کسي آن حضرت را نميشناخت تا آن حضرت از دنيا رفت. فقرا چون ديدند آن تقسيم متوقف شد يافتند که آن حضرت بوده». [فروع کافي، ج4، ص8]
و مخفي نماند که خلافي نيست که صدقات مستحبه را پنهاني دادن افضل، و ثواب آن اکمل است. بلي خلاف کردهاند در اينکه آيا از براي فقير، بهتر آن است که خفيه بگيرد و در نزد مردم اظهار نکند؟ يا افضل آن است که آشکارا کند و در علانيه بگيرد؟ بعضي گفتهاند: پنهان افضل است. و طايفهاي رفتهاند بر اينکه آشکار اولي است. وحق آن است که هيچ کدام از اين دو قول «علي الاطلاق» صحيح نيست، بلکه با قصد و نيت مختلف ميشود.
پس طالب سعادت بايد ملتفت احوال خود باشد. و ملاحظه احوال خود را بکند، هرکدام به قصد قربت نزديکتر، و از ريا و تلبيس و ساير آفات دورتر باشد آن را اختيارکند. مثلا اگر طبع او مايل به اخفاي آن باشد و غرض او بيم افتادن از چشم مردم باشد، يا تشويش اينکه ديگر کسي چيزي به او ندهد چون مطلع شود که گرفته است يا امثال اينها آشکارا کند. و اگر غرض او رغبت کردن اغنياء باشد به چيزي دادن به او، و دل او ميل به اظهار آن داشته باشد، اظهار نکند، و به روي خود نياورد. و همچنين اگر بفهمدکه آنکه داده است ميخواهد که او اظهار کند و شکرگزاري او را کند و مدح او رانمايد، مطلقا اظهار نکند، و به روي خود نياورد، تا اعانت آن شخص دهنده را بر صفت بدي که دارد نکرده باشد.
$
##احترام به بزرگان و تکریم کودکان
احترام به بزرگان و تکريم کودکان
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در اين خطبه فرمود:
وَقِّرُوا کِبارَکُمْ وَ ارْحَمُوا صِغارَکُمْ؛ [الامالي، صدوق، ص 93] به بزرگانتان احترام بگذاريد و به کوچک ترهايتان مهر بورزيد.
از آموزه هاي با برکت فرهنگ اسلامي تعظيم بزرگسالان و افراد مسّن جامعه است. از منظر پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله ـ بر خلاف جوامع غربي که سالمندان را عضوي زائد و سربار جامعه مي دانند ـ بزرگترها و سالمندان، سرمايه هاي ارزشمندي محسوب مي شوند که علاوه بر انتقال ميراث و تجربه نسل گذشته به نسل آينده، خود سمبل عمري زحمت و تلاش و فداکاري هستند. هم چنين مهرورزي به اطفال و بذل عاطفه و محبت به کودکان آثار گران قدري در تربيت نسل جديد دارد که در مباحث تربيتي مفصل به آن پرداخته مي شود. [به کتاب «تربيت در سيرة امام مجتبي عليه السلام» مراجعه شود]
در مکتب اسلام احترام بزرگان از وظايف اوليه هر مرد توانائي است که درباره مسائل زندگي ناتواني را دستگيري کنيدوآنها را برخودمقدم داردواين وظيفه اجتماعي بصورت ضربالمثل در افواه عام است.
شکرانه ی بازوي توانا بگرفتن دست ناتوان است.
احترام بزرگان نه تنها براي صرف کبر سن يا صغر سن است بلکه يک ادب اجتماعي است که بايد افراد نسبت بهم رعايت کنند و چون بزرگان چه از نظر جسم و جسد و شستشو خست و هرم و پيري چه از نظر جان و روان علم و فضيلت درخور تعظيم و تکريم ميباشند وظيفه هر مسلماني است که آنها را در تمام شئون زندگي خاصه در پيري و رنجوري و درماندگي با آنکه ثروت و مکنت و توانائي مالي هم داشته باشد احترام ننمايد و درخور مقام دانش و اخلاق پاس احترام پيران که رهبر جوانان بوده اند مينمايند. قال رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلم : ما اکرم شاب شخاً لکبره الاقبض الله عليه عند کبر سنه من يکرمه . هر جواني پيري را براي شرافت پيري گرامي دارد خداي تعالي کساني را بر ميگمارد که در پيري او را احترام کنند و گرامي دارند.
در باب تکريم کودکان کلام پيامبر (صلياللهعليهوآلهوسلّم) که: «اَکْرِمُوا اَوْلَادَکُمْ وَ اَحْسِنُوا آدَابَهُمْ يغْفَرْ لَکُمْ»، [مکارمالاخلاق، ص222] (فرزندان خود را تکريم کنيد و به آنها آداب نيک بياموزيد تا آمرزيده شويد)، نمونهي بارزي از محترم بودن کودکان در تفکر الهي پيامبر (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است.
وجود سخنان فراوان از رسولاکرم (صلياللهعليهوآلهوسلّم) دربارهي کودکان، توجه زياد و عميق ايشان را به اين مساله نشان ميدهد.
از انس بن مالک نقل شده است: «انّ رسولاللَّه(ص) مرّ على صبيان فسلّم عليهم و هو مغذ»، (رسولخدا(ص) از کنار کودکاني گذشت، به ايشان سلام کرده و غذا داد.)[تاريخ مدينه دمشق، ج37، ص408] پيامبر(ص) تأکيد ميکرد که خواستار رواج اين سنت در بين مسلمانان و تداوم آن پس از خود نيز هست.[صدوق، امالي، ص72]
$
##صله رحم و دیدار با خویشاوندان
صله رحم و ديدار با خويشاوندان
ديدار خويشاوندان و اطلاع يافتن از زندگي آنان، در تحکيم روابط و ازدياد محبت تأثير به سزايي دارد. افزون بر آن، از منظر روايات اسلامي صله رحم در آسان شدن حساب روز قيامت، تزکيه اعمال، زياد شدن روزي، دفع بلايا، طول عمر و شادابي در زندگي مؤثر است.
به همين جهت، رسول خدا صلي الله عليه و آله در خطبه شعبانيه مي فرمايد: «هر کس در ماه رمضان صله رحم کند، خداوند متعال رحمت خود را در روز قيامت شامل او خواهد کرد و هر کس قطع رحم کند، خداوند متعال رحمت خود را از او قطع خواهد کرد.»
صله رحم ، يکي از سفارشات موکد دين اسلام است. «صله» در لغت به معناي احسان و دوستي آمده است و مراد از «رَحِم» خويشاوندان و بستگان ميباشد. در اهميت صله رحم همين بس که پيامبر اکرم (صلياللهعليهوآلهوسلم)، همه انسانها را به صله رحم سفارش کرده است.
واژه رحم، در صله رحم استعاره براي قرابت و خويشاوندي است؛ چراکه آنها از يک رحم متولد شدهاند و مراد از رحم يعني نسبت شناخته شده بين آن دو وجود داشته باشد؛ هر چند نسبت دوري با هم داشته باشند. [مستدرک سفينه البحار، ج4، ص112] . معناي اصطلاحي صله رحم، اتحاد خويشاوندان و اقوام و ديدار خويشاوندان [لغتنامه دهخدا، ج7، ص10519] است.
عروة بن يزيد از امام صادق (عليهالسّلام) درباره تفسير آيه «وَ الذينَ يَصلونَ ما اَمرَ اللهُ بهِ اَن يُوصلَ؛ [سوره رعد آيه21] و آنان که آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده، پيوند ميدهند.» پرسيد. آن حضرت پاسخ داد: مراد از کساني که خداوند پيوستن به آنان را فرمان داده، خويشاوندان توست. [اصول کافي، ج2، ص156]
بنابراين، صله رحم، پيوند با تمام خويشان ميباشد، بديهي است که خويشاوند هر قدر به انسان نزديکتر باشد. وظيفه او در حفظ پيوند، شديدتر و لازمتر است.
در اهميت صله رحم همين بس که پيامبر اکرم (صلياللهعليهوآلهوسلم)، همه انسانها را به صله رحم سفارش کرده است؛ هر چند که در اين مسير سختيهاي فراواني ببينند و راهشان از يکديگر بسيار دور باشد. همچنين صله رحم را بخشي از دين دانسته و فرمودهاند که هر کس آن را به جا نياورد دين او ناقص است. جابر از حضرت باقر (عليهالسلام) روايت کرده که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده اند: «به حاضر و غايب امتم و به کساني که در پشت مردان و رحم زنان هستند (آنهايي که هنوز به دنيا نيامدهاند) تا روز قيامت سفارش ميکنم که صله رحم را به جا آورند، اگر چه راهشان به سوي همديگر يک سال فاصله داشته باشد؛ زيرا صله رحم از دين است». [اصول کافي، ج2، ص151]
امام صادق (عليهالسلام) ميفرمايند: «همانا صله رحم و نيکي کردن، حساب را آسان ساخته، از گناه نگاه ميدارد. پس صله رحم کرده، به برادرانتان نيکي کنيد، اگرچه به سلامي نيکو و جواب سلام دادن باشد.» [اصول کافي، ج2، ص157]
در جايي ديگر ميفرمايند: «صله رحم کن، اگر چه با شربت آبي باشد». [اصول کافي، ج2، ص151]
اين روايت شريف، ساده برگزار کردن صله رحم را به ما سفارش ميکند؛ چراکه هر چه ديد و بازديدها ساده تر و بدون تشريفات باشد، همان اندازه ميهمانيها بيشتر ميشود و صفا و صميميت را به ارمغان ميآورد.
$
##یتیم نوازی و ضعیف پروری
يتيم نوازي و ضعيف پروري
پيامبر خدا فرمود:
وَ مَنْ اَکْرَمَ فِيهِ يتيماً اَکْرَمَهُ اللهُ يوْمَ يلْقاهُ؛ [الامالي، صدوق، ص 93] هر کس در ماه رمضان يتيمي را تکريم (و به امور او رسيدگي) کند، خداوند در روز قيامت او را مورد تکريم قرار خواهد داد.
و فرمود:
وَ مَنْ خَفَّفَ فِي هَذا الشَّهرِ عَمَّا مَلَکَت يمِينُهُ خَفَّفَ اللهُ عَلَيهِ حِسابَهُ؛ [الامالي، صدوق، ص 93] هر کس از شما در اين ماه بر زير دستانش آسان بگيرد، خداوند متعال نيز در حساب رسي بر او آسان خواهد گرفت.
قرآن كريم مي فرمايد: «...وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ...»؛ [سوره بقره/220] از تو درباره يتيمان مي پرسند، بگو: اصلاح كار آنان بهتر است و اگر زندگي خود را با زندگي آنها بياميزيد، آنها برادران ديني شما هستند.
امام على عليه السلام ( ـ در وصيت خود پيش از شهادت ـ ) فرمود: درباره يتيمان از خدا بترسيد و مبادا يك روز سيرشان كنيد و يك روز گرسنه بمانند و مبادا كه با حضور شما آنان از بين بروند؛ زيرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: هر كس يتيمى را سرپرستى كند تا آنكه بى نياز شود، خداوند عزوجل با اين كار بهشت را بر او واجب گرداند، همچنان كه آتش دوزخ را بر خورنده مال يتيم واجب ساخته است.
امام على عليه السلام: هيچ مرد و زن مؤمنى نيست كه دست محبت بر سر يتيمى بگذارد، مگر اين كه خداوند به اندازه هر تار مويى كه بر آن دست كشيده است ثوابى برايش بنويسد.
قرآن كريم و پيشوايان معصوم عليهم السلام امر سرپرستي كودكان يتيم را از بهترين و پسنديده ترين امور به حساب مي آورند و مؤمنان را در اين راستا راهنمايي و تشويق مي نمايند، تا در جامعه يتيمي آواره نماند و در پناه مؤمنان نيازهاي آنها برطرف شود.
يتيمي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلّم
قال الله تعالي: «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ »؛[سوره ضحي] خداوند متعال ميفرمايد: «آيا او تو را يتيمي نيافت و پناه داد؟ و تو را گمشده يافت و هدايت کرد؟ و تو را فقير يافت و بي نياز نمود؟ حال که چنين است يتيم را تحقير مکن و سؤال کننده را از خود مران و نعمت هاي پروردگارت را بازگو کن».
از آنجا که پيامبر هنوز متولد نشده بود يا چند ماهي از تولدش نگذشته بود که پدر خود، عبدالله را از دست داد و هنوز دو ساله بود که مادرش، آمنه نيز از دنيا رفت، خداوند براي بيان نعمتهاي خود بر او، يادآور يتيمي اش و نعمت سرپرستي او توسط عبدالمطلب و ابوطالب ميشود.
يتيم نوازي حضرت علي (ع)
اميرالمومنين (ع) شبي از کنار خانه زن تهيدستي گذشت که فرزنداني خردسال داشت و آنان از گرسنگي ميگريستند و مادرشان آنان را سرگرم ميکرد تا بخوابند. آن زن ديگي بر اجاق نهاده بود که در آن جز آب چيزي نبود، تا آنها بپندارند که در ديگ غذايي در حال پختن است. علي (ع) از حال آن زن باخبر شد و با قنبر به سوي خانه خود رفت و ظرف کوچکي خرما و کيسهاي آرد و کمي روغن و برنج و نان برداشت و بر دوش کشيد. قنبر از حضرت خواست تا وي آن را بر دوش گيرد. امام (ع) نپذيرفت. با رسيدن به خانه آن زن از او اجازه خواست و وارد شد، پس مقداري برنج و روغن در ديگ ريخت و پس از پختن آن، براي کودکان در ظرف غذا ريخت و به آنان فرمود: بخوريد. پس از سير شدن آنان، امام (ع) بر دست و پاي خود گرد اتاق ميگشت و بعبع (تقليد صداي حيوان) ميکرد. کودکان با مشاهده اين حالت، خنديدند. پس از خروج از خانه، قنبر پرسيد: سرورم! امشب رفتاري شگفتآور از تو ديدم و راز برخي از آن را دانستم؛ ولي سبب گردش تو در خانه بر روي دست و پا و تقليد صداي بعبع حيوان را نفهميدم! امام (ع) فرمود: اي قنبر! چون وارد خانه شدم، کودکان از شدت گرسنگي ميگريستند. دوست ميداشتم وقتي از نزد آنان خارج ميشوم، آنها در حال سيري بخندند و دليل ديگري نداشت.
$
##ماه رمضان نشانه ای از قیامت
ماه رمضان نشانه اي از قيامت
ماه رمضان نشانه اي از روز رستاخيز است.
حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله در فرازي از سخن خود در خطبه شعبانيه فرمود:
وَ اذْکُرُوا بِجُوعِکُمْ وَ عَطَشِکُمْ فِيهِ جُوعَ يوْمِ الْقِيامَةِ وَ عَطَشَهُ؛ [الامالي، صدوق، ص 93] با گرسنگي و تشنگيتان در ماه رمضان، گرسنگي و تشنگي روز قيامت را به ياد آوريد.
در تفسير نمونه ذيل آيه شريفه 14 سوره بلد ذکر شده است که "مسغبة" از ماده سغب ( بر وزن غضب ) به معنى گرسنگى است بنابر اين "أَوْ إِطعَمٌ فى يَوْمٍ ذِى مَسغَبَةٍ" [البلد/آيه 14] به معنى روز گرسنگى است گرچه هميشه گرسنگان در جوامع بشرى بودهاند ولى اين تعبير تاكيدى است بر اطعام گرسنگان در ايام قحطى و خشكسالى و مانند آن، براى اهميت اين موضوع، وگرنه اطعام گرسنگان هميشه از افضل اعمال بوده و هست.
در حديثى از پيغمبر اكرم (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) مىخوانيم: "من اشبع جائعا فى يوم سغب ادخله الله يوم القيامة من باب من ابواب الجنة لا يدخلها الا من فعل مثل ما فعل": كسى كه گرسنهاى را در ايام قحطى سير كند خدا او را در قيامت از درى از درهاى بهشت وارد مىسازد كه هيچ شخص ديگر از آن وارد نمىشود، جز كسى كه عملى همانند عمل او انجام داده باشد.[تفسير نمونه، ج 27، ص 30]
و نيز ابن مسعود از پيامبر (ص) نقل کرده است: در شب معراج ديدم بر سومين در دوزخ نوشته شده: هر کس ميخواهد در روز قيامت عريان نباشد، بايد بدنهاي عريان را بپوشاند و هر کس ميخواهد در آن روز، تشنه نماند بايد تشنگان را در دنيا سيراب کند و هر کس مايل است در روز قيامت گرسنه نباشد، بايد گرسنگان را در اين دنيا غذا دهد.[مستدرک وسايل الشيعه،ج 3:ص 317]
با اين تعابير تا حدود زيادي روشن مي شود که چه کساني در قيامت، تشنه و گرسنه و برهنه محشور مي شوند، و براي خلاصي از آن وضعيت دهشتناک، بايد چه کرد.
حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: «در قيامت پنجاه موقف (محل توقف براي رسيدگي به اعمال و حساب) خواهد بود؛ و هر موقفي هزار سال به طول ميانجامد. اولين موقف، هنگام خروج از قبر است. مردگاه هزار سال با بدن برهنه و پاي برهنه با حال گرسنگي و تشنگي در قبر انتظار ميکشند. هر که از قبر خود بيرون آيد در حالي که به خدا و بهشت و دوزخ و بعثت و حساب و قيامت ايمان داشته باشد و پيغمبر و آنچه را از جانب خدا آمده تصديق کند، از گرسنگي و تشنگي نجات خواهد يافت.»
اميرمومنان (س) مي فرمايد: ابوجحيفه نزد پيامبر (ص) آروغ زد. حضرت فرمود: آروغت را بازدار، زيرا سيرترين افراد دنيا گرسنه ترين هاي روز قيامت اند. امام (س) مي فرمايد: پس از آن ابوجحيفه تا هنگامي که به خدا پيوست شکمش را از غذا پر نکرد. (عيون اخبار الرضا (س)، ج2، ص38-39)
$
##معاد، روز حساب رسی
معاد، روز حساب رسي
روز قيامت روز حساب و کيفر و پاداش است و هر کس نتيجه اعمال خود را در مقابل دارد؛
«يومَ تَجِدُ کُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضراً وَ ما عَمِلَت مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَو أَنَّ بَينَها وَ بَينَهُ أَمَداً بَعِيداً»؛ [آل عمران/ 30] «در روز قيامت هر کس آنچه را که از کار نيک و بد انجام داده، حاضر مي بيند و آرزو مي کند ميان او و آنچه از اعمال بد کرده، فاصلة زماني زيادي باشد.»
و در سوره کهف نيز به تجسّم اعمال و داوري عادلانه پروردگار پرداخته و مي فرمايد:
«وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لايظلِم رَبُّکَ أَحَداً»؛ [کهف/ 49] «مردم (درروز قيامت) تمام اعمال خود را (در برابرشان) حاضر مي بينند و خداوند به هيچ کس ستم نمي کند.»
مشابه اين سخن که در روز رستاخيز دقيق ترين و عادلانه ترين ترازوي عدالت نهاده خواهد شد و به اعمال خوب و بد افراد رسيدگي مي شود، در سورة زلزال آمده که :
«فَمَنْ يعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيراً يرَهُ وَ مَنْ يعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرَّاً يرَهُ»؛ [زلزال/ 7 و 8] «هر کس ذرّه اي کار نيک يا بد انجام دهد، آن را در روز قيامت خواهد ديد.»
بنابراين، روز قيامت روز شگفت انگيزي است. روز حساب و مکافات است و ماه رمضان ياد آور روز قيامت است. مردم در اين ماه گرسنگي و تشنگي را تحمل مي کنند تا روز قيامت را به ياد آرند که چگونه ازهول حساب و وحشت آن روز سخت، گرما وسرما وگرسنگي و تشنگي را از ياد خواهند برد.
انتقامي که در روز قيامت از تبهکاران گرفته مي شود به منظور تشفيّ و آرامش فرد دل آزرده و آسيب ديده نيست، آنگونه که در انتقام هاي فردي در دنيا به عمل مي آيد، و نظير انتقامي که محاکم قضايي از مجرمان مي گيرند نيز نيست.
فلسفه کيفر در دنيا گاهي تشفيّ خاطر و آرامش و رضايت باطني مظلوم و زماني اصلاح و تربيت مجرمان و در مواردي اصلاح جامعه و عبرت گيري افراد يا احقاق حقوق ستمديدگان و پيشگيري از متجاوزان است. چرا که قوانين کيفري و جزايي در ميان نباشد بعضي از اشخاص شرور و ناهنجار ممکن است به جنايات هولناکي دست بزنند.اين گونه قرار دادها و اعتبارات عقلايي براي زندگي دنيا معقول و منقي است، ولي در عذاب هاي آخرت اين انگيزه ها موضوعيتي ندارد، زيرا قيامت، کانون جزا و پاداش است نه مرکز عمل و کردار.
انتقامي که در روز قيامت بر اساس آيه 22 سوره سجده (اناّ من المجرمين منتقمون) از تبهکاران گرفته مي شود به منظور تشفيّ و آرامش فرد دل آزرده و آسيب ديده نيست، آنگونه که در انتقام هاي فردي در دنيا به عمل مي آيد، و نيز نظير انتقامي که محاکم قضايي از مجرمان مي گيرند، نيست، زيرا هدف مهم آن برقراري نظم و امنيت اجتماعي است،که در قيامت مجالي براي اين قبيل هدف ها و جود ندارد.
خداوند متعال در کيفردادن مجرمين و تبه کاران عجله اي اي ندارد چنانکه مي فرمايد: «وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا کَسَبُواْ لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُواْ مِن دُونِهِ مَوْلاً؛ (کهف، 58) پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است. اگر مي خواست آنها را به اعمالشان مجازات کند، هر چه زودتر عذاب را بر آنها مي فرستاد. ولي براي آنها موعدي است که با فرارسيدن آن راه فراري نخواهند داشت.»
خداوند در باب قيامت ميفرمايد: «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره؛ پس هر کس هموزن ذره اي نيکي کند آن را خواهد ديد و هر که هموزن ذره اي بدي کند آن را خواهد ديد».(زلزله آيه 7 و8)
وهمچنين خداوند ميفرمايد:«ولايحسبن الذين کفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين؛ کساني که کفر ورزيدند مپندارند مهلتي که به آنان ميدهيم، برايشان خوب است.فقط مهلتشان ميدهيم تا گناهشان بيشتر شود و عذابي خوارکننده دارند»(سوره آل عمران آيه 178).
$
##خوشحالی روزه داران
خوشحالي روزه داران
امام صادق عليه السلام فرمود:
لِلصَّائِمِ فَرْحَتانِ فَرحةٌ عِندَ إِفطارِهِ وَ فَرحَةٌ عِندَ لِقاءِ رَبِّهِ؛ [فضائل الاشهر الثلاثة، ص 120] اي روزه دار دو نوع شادي است: اول هنگام افطار دوم زماني که با پروردگارش ملاقات مي کند.
روزه دار هنگام افطار خوشحال است زيرا از عهده تکليف الهي برآمده است و هنگام لقاي خداي سبحان نيز شاداب و شادمان خواهد بود. البته ممکن است هنگام افطار، غروب و مغرب باشد و ممکن است عيد فطر باشد که جايزه روزه داران در آن روز اعطا مي شود.
همه ي روزه داران کم و بيش وبيش تجربه ي خوشحالي در افطار را خواهند چشيد. البته اين خوشحالي فراتر از يک خوشحالي طبيعي است و خوشحالي اصلي براي کسي است که آنچه را خدا فرموده است به جا آورده است، يعني يک روزه مقبول را.[امام صادق(علي السلام) مي فرمايد: «آنگاه كه روزه مي گيري بايد چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه دار باشند، يعني از گناهان پرهيز كند.» الكافي (ط - الإسلامية)،ج4، ص 87]
اما در مورد خوشحالي دوم که حديث، آن را وقت ملاقات پروردگار مي داند، بايد گفت: روزه عبادتيست که خداوند، در مورد آن مي فرمايد: الصوم لي و انا اجزي به[مصباح الشريعة، ص136] روزه براي من است و من پاداش آن را مي دهم.
بنابر اين خوشحالي روزه دار در وقت ملاقات خدا به اين خاطر است که چون خدا به او پاداش کارش را مي دهد، خوشحال مي شود.
و امام کاظم (عليه السلام) فرمودند: دعوة الصائم تستجاب عند افطاره؛ امام كاظم (عليه السلام) فرمود: دعاي شخص روزه دار هنگام افطار مستجاب مي شود.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در گفتاري بشارت آميز مي فرمايد:
«شعبان ماه من است و رمضان ماه خدا، هر کس در ماه من روزه بگيرد، من روز قيامت او را شفيع خواهم بود و هر کس ماه خدا را روز بگيرد، خداوند متعال در وحشت قبر با او مأنوس خواهد بود. او از قبر خود در روز قيامت با چهره اي درخشان محشور مي شود و نامة اعمالش را به دست راست مي گيرد و در درگاه الهي حضور مي يابد. خداوند به او مي فرمايد: اي بندة من! از حقوق خودم که ترک کرده بودي، گذشتم و اما حقوق آفريدگانم که در مورد آنان قصور کرده اي، من جبران مي کنم و آنان را راضي مي کنم.» [فضائل الاشهر الثلاثة، ص 125]
$
##صحنه هایی از روز قیامت
صحنه هايي از روز قيامت
در آن روز سخت، برخي چهره هايي خندان و با نشاط دارند؛
«وُجُوهٌ يومَئِذٍ مُسفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُستَبشِرَةٌ»؛ [عبس/ 38، 39] «قيافه هايي در آن روز گشوده، خندان و شادمان اند.»
«يوْمَ تَرَي المُؤْمِنينَ وَ المُؤْمِناتِ يسْعي نُورُهُمْ بَينَ أيدِيهِمْ وَ بِاَيمانِهِمْ بُشْراکُمُ الْيوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحتِهَا الأَنْهارُ خالِدينَ فِيها ذلِکَ هُوَ الفَوزُ العَظِيمُ»؛ [حديد/ 12]
«در آن روز مردان و زنان با ايمان را مشاهده مي کني که نورشان در جلو و سمت راستشان به سرعت حرکت مي کند (و به آنها گفته مي شود:) بشارت باد بر شما امروز به باغهايي (از بهشت) که نهرها زير درختانشان جاري است. شما براي هميشه در آن باغها خواهيد ماند و اين همان رستگاري بزرگ است.»
پارسايان ـ در آن روزي که همه از دهشت و ترس آن در هول به سر مي برند ـ مهمانان خداوند مي باشند و در ساية رحمت الهي قرار خواهند گرفت؛
«يوْمَ نَحْشُرُ المُتَّقِينَ إِلي الرَّحْمَنِ وَفْداً»؛ [مريم/ 85] «در آن روز پرهيزگاران را دسته جمعي براي پذيرايي بر سر سفرة رحمت الهي محشور مي کنيم.»
وضعيت اهل معصيت
قرآن کريم در آيات متعددي از وضعيت اسفبار کفار، منافقين، دروغگويان، ستمگران و اهل معصيت در روز قيامت خبر مي دهد. در سورة قيامت مي فرمايد:
«وُجُوهٌ يومَئِذٍ باسِرَةٌ تَظُنُّ أن يفعَلَ بِها فاقِرَةٌ»؛ [قيامت/ 24 و 25] در آن روز صورتهايي اندوهگين، غمناک و درهم کشيده است؛ زيرا مي دانند که حادثة ناگوار و کمر شکني در انتظار آنهاست.»
$
##پیوند با اهل بیت علیهم السلام
پيوند با اهل بيت عليهم السلام
در ماه مبارک رمضان فرصتهاي مناسبي براي تقويت ارتباط با اهل بيت عليهم السلام وجود دارد؛ چرا که تمام اعمال ما در گرو محبت و ارتباط با اهل بيت عليهم السلام پذيرفته مي شود.
زراره از امام باقر عليه السلام نقل کرده که آن حضرت فرمود:
«بُنِي الإسْلامُ عَلي خَمْسَةَ أشْياءَ عَلَي الصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ و الحَجِّ وَ الصَّومِ وَ الوَلايةِ؛ اسلام بر پنج چيز بنا شده است: نماز، زکات، حج، روزه و ولايت.»
زراره پرسيد: کدام يک از اين پنج پايه برتر است؟ فرمود:
«اَلْوَلايةُ أَفضَلُ لِأنَّها مِفْتاحُهُنَّ وَ الْوالي هُوَ الدَّليلُ عَلَيهِنَّ؛ ولايت اهل بيت عليهم السلام افضل است؛ زيرا ولايت کليد بقيه اعمال و برنامه هاي اسلام است و با راهنمايي ولّي (راستين) بقيه موارد به جاي آورده مي شود.» [الکافي، ج 2، ص 18، ح 5]
معرفت ائمه اطهار عليهم السلام و پيوند اعمال عبادي و معنوي ماه رمضان با اين کانون فضيلت و کمالات از ضروري ترين وظائف روزه داران عارف مي باشد. در اين راستا، در گفتارهاي پيامبر صلي الله عليه و آله، دعاها و اذکار اين ماه نکات مهمي وجود دارد که به برخي از آنها اشاره مي کنيم.
عهد و پيمانى كه از بنى اسرائيل گرفته شد
وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (سوره بقره (2)، آيه 63) و زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سرتان بالا برديم [و به شما گفتيم:] «آنچه را به شما دادهايم، با قدرت بگيريد و آنچه را در آن است به ياد داشته باشيد شايد پرهيزكار شويد!»
از حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام در تفسير آيه 63 سوره بقره نقل شده است كه فرمودند: يعنى اى بنى اسرائيل به ياد آوريد زمانى را كه از شما عهد و پيمان گرفتيم كه به تورات عمل كنيد و به آنچه از فرقان براى اقرار به نبوت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ولايت على عليه السّلام و اولادش به شما نازل كرديم ايمان آورده و به فرزندان خودتان و آنها به بعد از خودشان همينطور تا آخر دنيا برسانند كه آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اشرف مخلوقات هستند و تسليم امر ايشان شوند. و شما تكبر ورزيده و از قبول عهد و پيمان امتناع نموديد آنگاه به جبرئيل امر نموديم قطعه اي از كوه فلسطين كه مساحت آن از چهار جهت يكفرسخ در يكفرسخ بود بلند گرداند بالاى سر شما و موسى گفت اگر آنچه به آن امر شده ايد را قبول نكنيد اين كوه بر سرتان فرود خواهد آمد. جز معدودى كه از راه حقيقت و واقع قبول نمودند ما بقى با اكراه پذيرفتيد و... پيوسته نگران بوديد كه آن كوه بر سرتان فرود ميايد...(تفسير جامع ج1 ص 178الي 180؛ تفسير برهان ص 232؛ بحار الانوار ج26 ص 288)
ابن بابويه بسند خود از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمودند: شخص يهودى خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد در مقابل آن حضرت بايستاد و به ايشان نظر کرد. حضرت فرمودند: اى يهودى چه حاجت دارى. عرض كرد: شما افضل هستيد يا موسى بن عمران كه خداوند با او تكلم نموده تورات را بر او نازل فرمود و دريا را برايش شكافت و ابرها بر او سايه افكندند و عصا در دستش اژدها ميشد؟
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: خوب نيست بنده خود ستايي کند لکن [واجب است كه تو پيغمبر آخر الزمان را بشناسى] من مي گويم. بدان زمانى كه آدم دچار خطا شد به اين كلمات توبه نمود : اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا غَفَرْتَ لِي و خدا او را آمرزيد. و هنگامى كه نوح نبى سوار كشتى شد و ترسيد كشتى غرق شود گفت: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَنْجَيْتَنِي مِنَ الْغَرَقِ و خداوند كشتى او را از غرق شدن نجات بخشيد. و حضرت ابراهيم را وقتى به آتش [نمروديان] انداختند عرض كرد: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَنْجَيْتَنِي مِنْهَا و خداوند آتش را بر او سرد و مايه رحمت قرار داد. و حضرت موسى وقتى كه عصاى خود را انداخت [و اژدها شد] ترسيد [كه آنرا بگيرد] گفت: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا آمَنْتَنِي و خداوند فرمود نترس اى موسى و تو بر حق ميباشى.
اى يهودى اگر موسى در زمان من بود و ايمان به نبوت من نمي آورد ايمان او سودى نداشت و پيغمبر بودنش براى او نفع نمي رسانيد. اى يهودى يكى از ذريههاى من مهدي ست که زمانى كه خروج کند عيسى براي ياري دادن او فرود مي آيد و او را پيش مي دارد و پشت سر او نماز مي خواند. (تفسير جامع ج 1 ص 150)
$
##صلوات فرستادن
صلوات فرستادن
رسول خدا صلي الله عليه و آله در ضمن سخنانش در خطبه شعبانيه مي فرمايد:
وَ مَنْ أکْثَرَ فِيهِ مِنَ الصَّلاةِ عَلَي ثَقَّلَ اللهُ مِيزانَهُ يوْمَ تَخِفُّ المَوازِينُ؛ [الامالي، صدوق، ص 93] هر کس در اين ماه بر من صلوات بفرستد، خداوند متعال در روزي که کفّه ترازوها (ي اعمال نيک) سبک مي شود، ترازوي او را سنگين خواهد کرد.
«صلاة» يا «صلوة» که در تعبير متداول به معناي نماز و «صلوات» که به معناي ذکر صلوات است هردو داراي يک ريشه رفتاري و معنايي هستند و در رديف دعا قرار دارند چراکه نماز نوعي دعا و ذکر و درخواست هدايت از خالق يکتاست و صلوات فرستادن مؤمنان بر پيامبر (ص) يعني در خواست ما از خداوند براي بالا بردن منزلت و مقام رسول خدا و اهل بيت ايشان است که با اين «دعاي مستجاب» ثواب عظيمي را عايد خود مينمائيم و بوسيله اجابت اين دعا توسط خداوند متعال، مقام و جايگاه پيامبر و اهل بيت آن حضرت رفيعتر ميگردد و چه عملي بالاتر از اين در ميان ساير اعمال سراغ داريم که بندهاي دست به کاري بزند که چنين نتيجهاي در پي داشته باشد؟
صلوات از مهم ترين و شاخص ترين نشانه هاي پيوند با اهل بيت عليهم السلام است. مؤمنين روزه دار با نداي صلوات، ارادت قلبي خود را به اهل بيت اظهار مي دارند و از دشمنانشان اعلام برائت مي کنند.
امت پيامبر اکرم (ص) از صدر اسلام تا کنون براي پالايش روح خود همواره نيازمند ارتباط معنوي با پرودگار خويش بوده و هست تا از اين طريق بتواند خود را در برابر تلاطمهاي دنيا مصون بدارد و در کنار آن نيز براي برطرف کردن نيازها و برآورده کردن حاجات دنيوي و اخروي خود از برکات مادي و معنوي فراوان اين ارتباط معنوي نيز بهرهمند شود.
اين ارتباط معنوي صرفاً در نماز و يا ساير عبادتها و واجبات محدود نميشود بلکه در کنار اين واجبات ميتواند پيوندي قوي و مبارک ميان فرد مؤمن و پروردگار خويش رقم بزند که در سفارش رسول خدا و ائمه معصومين عليهم السلام به آن تاکيد فراوان شده است.
گفته ميشود در ميان اذکار سفارش شده توسط پيامبر اکرم عليه و علي آله الصلاة و السلام هيچ ذکري افضل از «صلوات بر محمد و آل محمد» نيست. اجر و ثواب آن چنان زياد و برکات آن دور از حد درک است که به فرموده امام صادق عليه السلام «در ميزان، چيزي سنگينتر از صلوات بر محمد وآل محمد نيست».
با اين حال اهل ذکر معتقدند سفارش رسول خدا بر مداومت امّت آن حضرت به اين ذکر نه از باب تلاش براي نمايش و عرضه کردن فضيلت فردي و شخصي پيامبر (ص) بلکه از باب تلاش براي سنگين کردن ميزان اعمال بندگان الهي و پيروان ايشان است چراکه خداوند در ميان سفارش به انجام همه اعمال صالح و واجبات، به روشني در قرآن به بندگانش (مؤمنان) سفارش ميکند که بر پيامبرش صلوات بفرستند: «انالله و ملائکته يصلون علي النبي، يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما» (خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود ميفرستند،اي کساني که ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و کاملاً تسليم فرمان او باشيد).
از امام کاظم عليه السلام درباره معناي درود خدا و فرشتگان و مؤمنان در اين آيه سوال شد، فرمود: درود فرستادن خدا، نوعي رحمت از جانب اوست و درود فرشتگان ستايشي است از آنها نسبت به رسول خدا و درود مؤمنان، دعايي است از آنها براي پيامبر.
$
##تثبیت امامت علی علیه السلام
تثبيت امامت علي عليه السلام
در فرازي ديگر رسول خدا صلي الله عليه و آله با علي عليه السلام سخن مي گويد و بعد از اطلاع دادن به شهادت آن حضرت در ماه رمضان، مقام و جايگاه اميرمؤمنان علي عليه السلام را به عموم مسلمانان گوشزد مي کند. در آخرين فرازهاي خطبه، بعد از آنکه پرسش و پاسخي بين علي و پيامبر واقع مي شود، دانه هاي اشک در چشمان مبارک رسول خدا صلي الله عليه و آله حلقه مي زند و علي عليه السلام مي پرسد: يا رسول الله! چرا اشک مي ريزي؟ پيامبر مي فرمايد: به خاطر ستمي که در اين ماه بر تو واقع مي شود. يا علي! گويا من مي بينم که تو در اين ماه در حالي که مشغول به نماز هستي، شقي ترين فرد اولين و آخرين بر فرق تو ضربتي مي زند که محاسنت از خون سرت رنگين مي شود. علي عليه السلام در اين هنگام پرسيد: يا رسول الله! آيا هنگام ضربت خوردن، دين من سالم خواهد ماند؟ پيامبر پاسخ داد: بلي.
رسول خدا صلي الله عليه و آله بعد از اين گفتگو به مقام ارزشمند علي عليه السلام پرداخته و فرمود:
«يا علي! مَنْ قَتَلَکَ فَقَد قَتَلَني وَ مَن اَبْغَضَکَ فَقَدْ أبْغَضَني وَ مَنْ سَبَّکَ فَقَدْ سَبَّني لّأنَّکَ مِنِّي کَنَفْسي رُوحُکَ مِنْ رُوحي وَ طِينَتُکَ مِن طِينتَي إِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالي خَلَقَني وَ إياکَ وَ اصْطَفاني وَ إياکَ وَ اخْتارَني لِلنُّبُوَّةِ وَ اخْتارَکَ لِلْإِمامَةِ فَمَنْ اَنْکَرَ إمامَتَکَ فَقَدْ اَنْکَرَ نُبُوَّتي يا عَلِي اَنْتَ وَصِيي وَ اَبُو وُلدي وَ زَوجُ إبنَتي وَ خَلِيفَتي عَلي أُمَّتي في حَياتي وَ بَعْدَ مَوْتي اَمْرُکَ اَمْري وَ نَهْيکَ نَهيي اُقسِمُ بِالَّذِي بَعَثَني بِالنُّبُوَّةِ وَ جَعَلَني خَيرَ البَرِيةِ اِنَّکَ لَحُجَّةُ اللهِ عَلي خَلقِهِ وَ اَمِينِهِ عَلي سِرِّهِ وَ خَلِيفَتُهُ عَلي عِبادِهِ؛ [الامالي، صدوق، ص 95]
اي علي! هر کس تو را بکشد، مرا کشته و هر که تو را خشمگين سازد، مرا به خشم آورده و هر که تو را دشنام دهد، مرا دشنام داده است؛ زيرا تو نسبت به من مثل خودم هستي، روحت از روح من و وجودت از وجود من است. همانا که خداوند هر دوي ما را آفريد و هر دوي ما را برگزيد و مرا به نبوت و تو را به امامت برگزيد. پس هر کس امامت تو را منکر شود، نبوت مرا انکار کرده است. يا علي! تو وصي من و پدر فرزندانم و همسر دخترم و جانشين من در امتم درحال حيات و بعد از رحلت من هستي. امر و نهي تو امر و نهي من است. سوگند به آن خدايي که مرا به پيامبري مبعوث کرد و مرا بهترين مخلوقاتش قرار داد! تو حجت خدا بر مردم، امانتدار اسرار الهي و خليفه خدا بر بندگانش مي باشي!»
$
##محبت اهل بیت علیهم السلام مکمل عبادات
محبت اهل بيت عليهم السلام مکمل عبادات
در دعاي روز بيست و پنجم ماه مبارک رمضان براي تکميل عبادات خود از درگاه ربوبي خواستار تقويت محبت اهل بيت عليهم السلام بوده، آرزو مي کنيم که از دوستداران آن اولياء الهي باشيم.
«اَللّهُمَّ اجْعَلْني مُحِبّاً لِأوْلِيائِکَ وَ مُعادِياً لِأعْدائِکَ مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خاتَمِ أنْبِيائِکَ؛ [بحارالانوار، ج 95، ص 61] خداوندا! مرا از دوستان اولياء خودت و از مخالفين دشمنانت و از رهروان راه و روش خاتم پيامبرانت صلي الله عليه و آله قرار بده!»
در اعمال شبهاي قدر بعد از آنکه خداوند متعال را به خودش و اسماء و حُسنايش قسم مي دهيم، اهل بيت را وسيله قرار داده، خداوند متعال را به تک تک معصومين عليهم السلام سوگند مي دهيم و آن گراميان را شفيع خود مي آوريم و البته اگر معرفت ما نسبت به مقام شامخ آن بزرگواران فراتر از شناخت ظاهري باشد، نورانيت و روحانيت بيشتري احساس خواهيم کرد؛ چرا که آن بزرگواران جايگاهي بس بالاتر از معرفت ما دارند.
در زيارت جامعه مي خوانيم:
«مَنْ اَتاکُمْ نَجا وَ مَنْ لَمْ يأْتِکُمْ هَلَکَ؛ [البلد الامين، کفعمي، ص 300] هر کس به شما رو آورد، اهل نجات است و هر کس رو برگرداند، هلاک خواهد شد.» و نيز مي خوانيم:
«کَلامُکُمْ نُورٌ وَ أمْرُکُمْ رُشْدٌ وَ وَصِيتُکُمُ التَّقْوي وَ فِعْلُکُمُ الخَيرُ وَ عادَتُکُمُ الْإِحْسانُ؛ [البلد الامين، کفعمي، ص 302] گفتار شما نور و امر شما رشد و ترقي و سفارش شما تقوا و کارهايتان نيک و شيوة شما احسان است.»
از سني و شيعه از پيامبر خدا صلي اللَّه عليه و آله نقل شده : لو ان عبدا عبداللَّه بين الصفا و المروه الف عام ثم الف عام ثم الف عام حتي يصير کالشن البالي ثم لم يدرک محبتنا کبه اللَّه علي منخريه في النار... [مجمع البيان، ج 9، ص 28 - 29 نقل از: شواهدالتنزل] . اگر کسي خدا را در ميان «صفا و مروه» هزار سال و سپس هزار سال و آنگاه هزار سال عبادت کند، تا همچون مشک کهنه سود، اما محبت ما را نداشته باشند، خداوند او را به صورت در آتش مي افکند....
خوارزمي از علماي بزرگ اهل سنت نقل مي کند که پيامبر خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمودند:
يا علي لو ان عبدا عبداللَّه مثل ما قام نوح في قومه و کان له مثل احد ذهبا فانفقه في سبيل اللَّه و مد في عمره حتي حج الف عام علي قدميه ثم قتل بين الصفا و المروه مظلوما ثم لم يوالک يا علي يشم رائحه الجنه و لم يدخلها. [مناقب خوارزمي، ص 28 - بحارالانوار، ج 27، ص 194، ح 53] .
يا علي! هرگاه کسي از بندگان خدا به اندازه ي عمر نوح، که در ميان قومش قيام کرد (نهصد و پنجاه سال) به عبادت خدا پردازد و به مقدار کوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خدا انفاق کند و بر فرض، عمرش آن قدر طولاني گردد که بتواند هزار بار بيت خدا را با پاي پياده زيارت کند، سپس در ميان صفا و مروه، به ناحق کشته شود، چنانچه ولايت تو را قبول نداشته باشد، بوي بهشت به مشام او نرسيده و داخل آن نمي گردد.
ابوعتيبه (ابوعيينه) مي گويد: من در خدمت امام باقر عليه السلام بودم که جواني از شام وارد شده و به آن حضرت عرض کرد: اي پسر پيامبر! من از شيعيان شما هستم ولي پدري داشتم که او را از دشمنان شما بود و چون در تشکيلات بني اميه کار مي کرد، مال فراواني داشت او نخواست مالش به من رسد، لذا همه را دفن کرده، من الان شديدا نيازمندم... امام عليه السلام فرمودند: آيا دوست داري او را ببيني؟ و آيا مي خواهي جاي اموال او را بداني؟ جوان عرض کرد: بلي ، حضرت نامه اي را نوشته و با مهرش ممهور ساخت و آنگاه فرمود: اي جوان! امشب با اين نامه به قبرستان بقيع مي روي و درآنجا صدا مي زني: يا«درجان» يا «درجان»! شخصي به سراغ تو مي آيد، به او بگو: من پيک امام (محمدبن علي بن الحسين) هستم، سپس هرچه خواستي از او بپرس. جوان نامه را گرفت و شبانه به قبرستان بقيع آمد و چنان کرد که امام فرموده بود آن شخص «درجان» گفت: همينجا باش تا پدرت را بياورم. ناگاه جوان ديد: «درجان» مرد سياه چهره اي را آورد که زبانش از شدت عطش و حرارت به بيرون از دهن آويزان است و آثار قهر و عذاب الهي در چهره و پيکرش نمايان. او گفت: اين پدر تو است؟ جوان گفت: نه، او پدر من نيست. در جان: او پدر تو است، آتش جهنم و عذاب خدا چهره ي او را تغيير داده. در اين هنگام، پدر در جواب سوال پسرش: «که آيا تو پدر مني؟» گفت: آري پسرجان! من در دربار بني اميه کار مي کردم و آنان را به اهل بيت ترجيح مي دادم، خداوند بدين جهت مرا مقهور ساخت و به چنين روزگار سياهي دچار شدم، و چون تو از اهل بيت تبعيت مي کردي، من تو را دشمن مي داشتم و لذا اموالم را در زير درخت زيتون پنهان کرده ام و امروز بر اين عقيده و افکارم پشيمانم، تو امروز به باغ فلان مي روي و آن پولها را درمي آوري، که مجموعا هزار درهم است، نصف آن را به امام باقر عليه السلام مي دهي و نصف ديگر را خود خرج مي کني.... [مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 193 - بحار، ج 46، ص 245 و ص 267]
$
##رمضان و انتظار فرج
رمضان و انتظار فرج
پيوند اهل بيت با خواندن دعاي افتتاح در شبهاي ماه مبارک رمضان به اوج خود مي رسد. اين دعا که سيد بن طاووس در «اقبال الاعمال» براي شبهاي ماه مبارک رمضان آورده، مفاهيم بلندي در مورد امامت و ولايت اهل بيت عليهم السلام دارد که در آن بعد از حمد و ثناي الهي و درود و سلام به ائمه اطهار عليهم السلام، از خداوند متعال ظهور دولت کريمة حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف را آرزو مي کنيم:
«اللهُمَّ إنَّا نَرْغَبُ إليکَ في دَولَةٍ کَرِيمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْاِسْلامَ وَ أهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِها النِّفاقَ وَ أهْلَهُ وَ تَجْعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ الي طاعَتِکَ وَ الْقادَةِ الي سَبيلِکَ وَ تَرْزُقُنا بِها کَرامَةَ الدُّنيا وَ الآخِرَةِ؛ [اقبال الاعمال، سيد بن طاووس، ص 51]
پروردگارا! ما از تو مي خواهيم که دولت کريمه اي را در روي زمين مستقر کني که به وسيله آن اسلام و مسلمانان را عزيز گرداني و جبهة نفاق و پيروان آن را خوار و ذليل کني و ما را از دعوت کنندگان و راهنمايان به سوي طاعت و راه خودت قرار دهي و به اين وسيله کرامت دنيا و آخرت را نصيبمان گرداني!»
و در فراز آخر همين دعا، از وضعيت موجود (نابرابري، ناعدالتي و زندگي رقت بار ستم کشيدگان و تسلط ستمگران و دشمنان و حاکمان بي درد و بروز فتنه ها) به درگاه ربوبي شکوه کرده، از غيبت طولاني ولي امر و صاحب عصرمان عجل الله تعالي فرجه الشريف ناله مي کنيم:
«اَللّهُمَّ إنَّا نَشْکُو إليکَ فَقْدَ نَبِينا صَلواتُکَ عَلِيهِ و آلِهِ وَ غَيبَةَ وَلِينا وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا وَ قِلَّةَ عَدَدِنا وَ شِدَّةَ الفِتَنِ بِنا وَ تَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَينا فَصَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ؛ [اقبال الاعمال، سيد بن طاووس، ص 60]
خدايا! ما به تو شکايت مي کنيم از نبودن پيامبرمان - که درود تو بر او و خاندانش باد – و از غيبت ولي امرمان و بسياري دشمنان و قلّت تعداد شيعيان و سختي فتنه ها بر ما و پشت کردن زمانه بر عليه ما. پس بر محمد و آلش درود فرست!»
با توجه به اين دعاها و مضامين آن و مقام ارجمند اهل بيت عليهم السلام انسان روزه دار شايسته است که اعمال نيک و عبادات خود را در ماه مبارک رمضان با اهل بيت عليهم السلام پيوند دهد و با تحکيم روابط خود با آن گراميان، با افتخار و سربلندي از ماه مبارک رمضان بيرون رود.
منبع: ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره71
$
#ده سخنرانی اول
##ولادت حضرت ختمی مرتبت، پیامبر اکرم ص
ولادت حضرت ختمي مرتبت، پيامبر اکرم ص
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
با ميلاد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، خاتم پيامبران (عليهم السلام)، پرونده نبوت براي هميشه مختومه شد و سلسله أنبياء (عليهم السلام) براي هميشه بسته شد. تمام أنبياء (عليهم السلام)، از حضرت آدم (عليه السلام) تا حضرت عيسي (عليه السلام)، بشارت آمدن پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را به پيروانشان داده بودند و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در همچنين ايامي قدم به عرصه گيتي نهاد.
ما معتقديم که اين ولادت در 17 ربيع الأول سال 470 ميلادي بود مرحوم شيخ مفيد (ره) در الإرشاد، جلد 1، صفحه 439 نسبت به روز ميلاد نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) مفصل سخن گفته است. همچنين آقاي يعقوبي از مورخان نامي اسلام، در تاريخ اليعقوبي، جلد 2، صفحه 7 در اين زمينه مفصل سخن گفته است.
در اتفاقاتي که به هنگام ولادت نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) رخ داد، چه شيعه و چه سني، مطالب زيادي نقل کردهاند به نمونههايي اشاره ميکنيم.
اتفاقاتي که هنگام ولادت نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) رخ داد:
الف : بسته شدن درهاي آسمان بر ابليس
مرحوم إبن شهر آشوب که از مورخان نامي و استوانههاي علمي شيعه است، در کتاب مناقب آل أبي طالب، جلد 1، صفحه 31 و علامه مجلسي (ره) در بحار الأنوار، جلد 15، صفحه 257 از امام صادق (عليه السلام) نقل ميکنند:
ابليس به 7 آسمان ميرفت و أخبار 7 آسمان را شنود ميکرد. وقتي حضرت عيسي (عليه السلام) به دنيا آمد، 3 آسمان از اين 7 آسمان به روي ابليس بسته شد و وقتي نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) متولد شد، تمام درهاي آسمان به روي ابليس مسدود شد.
ابليس، به دست اندرکارانش دستور داد که بروند به کره زمين و ببينند که چه اتفاقي رخ داده که از ورود به آسمانها محروم شده است. رفتند و گشتند و آمدند و گفتند خبري نيست. خودش بلند شد آمد و وقتي به مکه رسيد، ديد نوري از مکه به طرف آسمان تلألو ميکند. از جبرئيل سؤال کرد:
چه خبر است؟
جبرئيل هم فرمود:
امشب محمد بن عبد الله (صلي الله عليه و آله) به دنيا آمده است.
ابليس گفت:
آيا من ميتوانم در او هم نفوذ کنم.
جبرئيل فرمود:
حاشا.
ابليس گفت:
آيا به امت او ميتوانم نفوذ کنم؟
جبرئيل فرمود:
بله.
ابليس گفت:
همين براي من بس است.
ب : فرو ريختن ايوان کسري و خاموش شدن آتشکده فارس و خشک شدن درياچه ساوه
إبن کثير دمشقي سلفي (متوفاي 774 هجري) که از علماء أهل سنت و شاگرد ذهبي (متوفاي 748 هجري) و معاصر إبن تيميه (متوفاي 728 هجري) است، در کتاب البداية و النهاية، جلد 2، صفحه 327 مفصل بحث ميکند که وقتي نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) به دنيا آمد:
1- ايوان کسري که بزرگترين سلطنت و کاخ پادشاهي کره زمين بود، لرزيد و 14 کنگرهاش فرو ريخت
2- آتشکده فارس که هزار سال و اندي برافروخته بود، خاموش شد
3- يکي از علماء بزرگ مجوسي در آن شب خواب ديد که شتراني بودند که يک شخص عرب بر آن سوار شد و از دجله گذشت و به طرف بلاد ايران و فارس وارد شد. (بحار الأنوار للعلامة المجلسي، جلد 15، صفحه 257)
إبن کثير دمشقي اضافه ميکند:
1- طاق کسري دو نيم شد
2- آب دجله شکافته شد و در قصر کسري جاري شد
3- نوري از طرف حجاز ظاهر شد
4- نور سراسر کره زمين را فرا گرفت
5- هر بتي که در سراسر عالم بود، بر رو افتاد
6- درياچه ساوه براي هميشه خشکيد
7- وادي سماوه که سالها به خود آب نديده بود، آب در آن جاري شد. (البداية و النهاية لإبن کثير الدمشقي، ج 2، ص 328 ـ بحار الأنوار للعلامة المجلسي، جلد 15، صفحه 257)
ج. گفتن شهادتين توسط پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)
إبن هشام که از مورخان بنام أهل سنت است و تاريخش سرچشمهاي بود براي مورخان بعد از خودش، در السيره النبوية، جلد 1، صفحه 103 تا 107 نقل ميکند که:
وقتي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از مادرش به دنيا آمد، مادرش حضرت آمنه (سلام الله عليها) ميفرمايد:
فرزندم دست به طرف آسمان بلند کرد و شهادتين را بر زبان جاري کرد و به اطرافش نگاه کرد و نوري از او ساطع شد و همه جا را فرا گرفت و ديدم از آن نور صدايي خطاب به من بلند شد و گفت: اي آمنه! فرزندي را به دنيا آوردي که بهترين انسان است و نام او را محمد بگذار.
د : افتادن بتهاي کعبه
آقاي إبن شهر آشوب در مناقب آل أبي طالب، جلد 1، صفحه 31 از أمير المؤمنين (عليه السلام) نقل ميکند:
وقتي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) متولد شد، تمام بتهايي که در کعبه آويزان بود، بر زمين افتادند و مردم اين صدا را بدون منادي شنيدند:
وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا (سوره إسراء / آيه 81)
سئوال : اما با اين همه ابهت و عظمت در ولادت نظر وهابيت نسبت به ميلاد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) چيست؟
الآن ميبينيد که در سراسر کشورهاي اسلامي مانند ايران و پاکستان و افغانستان کشورهاي خليج فارس و ديگر مسلمانان در کشورهاي اروپايي و آمريکايي، ايام ميلاد نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) را به عنوان ايام فرخنده و شادي جشن ميگيرند و سرود ميخوانند و پايکوبي ميکنند و کف ميزنند و اظهار شادماني ميکنند. الحق هم شايد يکي از بهترين روزهاي تاريخ بشريت باشد؛ چون کسي است که تمام أنبياء (عليهم السلام) بشارت آمدنش را داده بودند. اين خوشحالي و اظهار شادماني مسلمانان، يک أمر فطري است و جداي از مسائل مذهبي است و انسان دوست دارد فردي را که محبوب و برتر است، از او تجليل کند و به او احترام بگذارد و ميخواهد نام و يادش در تاريخ جاودان بماند.
ولي متأسفانه وهابيت که در حقيقت إحياءگر سنت بني أميه هستند، گفتند که هرگونه برگزاري مراسم ميلاد براي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بدعت و شرک و کفر است.
در کتاب فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث و الإفتاء ـ که بزرگترين کتاب فقهي وهابيت است و هر کسي از هر کجاي دنيا سؤالات فقهي داشته، اين سؤالات و جوابها را در 20 جلد جمع کرده اند و چاپ کرده اند، ـ در جلد 3، صفحه 81 صراحتاً ميگويد:
و لا يجوز الإحتفال بمولد الرسول (صلي الله عليه و سلم) و لا غيره، لأن ذلک من البدع المحدثة في الدين ... و لأن الرسول (صلي الله عليه و سلم) لم يفعله و لا خلفاء الراشدين و لا غيرهم من الصحابة.
شادي و سرور براي ميلاد رسول الله (صلي الله عليه و سلم) و ديگران جايز نيست. زيرا اين از بدعتهايي است که در دين حادث شده است. ... ، زيرا خود رسول الله (صلي الله عليه و سلم) اين کار را انجام نداده است و خلفاء راشدين و ديگر صحابه هم اين کار را انجام نداده اند.
چندي پيش يکي از مفتيان عربستان سعودي به نام ناصر الدين ألباني اعلام کرد که اگر دولت عربستان سعودي مدعي توحيد است و مدعي است که حکومتي توحيدي است، بايد اين گنبد سبزي که بالاي قبر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است و اين ضريحي که روي قبر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را از بين ببرد. اگر اينها ترس از مسلمانان نداشتند، تا به حال چندين بار اين قبر را ويران کرده بودند، ولي از مسلمانان ميترسند.
در سوره اعراف که هفتمين سوره قرآن است، در آيه 157 قرآن نسبت به نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) صراحت دارد:
فَالَّذِينَ آَمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ کساني که به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ايمان بياورند و او را تکريم کنند و ياريش کنند.
تکريم پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) چيست؟ «عَزَّرُوهُ» به چه معناست؟ اين آيه که فقط براي مخاطبين عصر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نبود، بلکه همه مؤمنين را شامل ميشود. يکي از موارد تکريم پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، همين جشن و سرور و شادماني در ميلاد آن حضرت است.
در آيه 114 سوره مائده بني اسرائيل از حضرت عيسي (عليه السلام) تقاضا ميکنند که از خداوند بخواه تا يک مائده آسماني براي ما نازل کند و حضرت عيسي (عليه السلام) به خداوند ميفرمايد:
أللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِيدًا لِأَوَّلِنَا وَ آَخِرِنَا خداوندا! مائدهاي از آسمان بر ما بفرست تا عيدي براي اول و آخر ما باشد.
يک مائده آسماني و يک بلدرچين و يک مرغ از آسمان ميخواهد براي بني اسرائيل بيايد و حضرت عيسي (عليه السلام) ميفرمايد که ما اين روز را ميخواهيم براي اولين و آخرينمان عيد قرار بدهيم. آيا ولادت نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) از يک مائده آسماني کمتر است که ما اين روز را به عنوان عيد قرار بدهيم؟! ما نميدانيم قضيه چيست؟
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که آمده بشر را زنده و إحياء کند، اگر حضرت عيسي (عليه السلام) با دعايش يک مرده را زنده ميکرد، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بشريت را زنده کرده است. قرآن ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا يُحْيِيکُمْ اي کساني که ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت کنيد هنگامي که شما را به سوي چيزي ميخواند که مايه حياتتان است. (سوره انفال / آيه 24)
بشري که از فرهنگ و تمدن خبري نداشتند و به تعبير مورخين:
تمام باسوادهاي مکه، 11 نفر بودند و کساني که در مدينه سواد خواندن و نوشتن داشتند، 17 نفر بودند.
به تعبير گوستاو لبون: ما خجالت ميکشيم بگوييم که اگر تمدن اسلامي نبود، تمدن ما اروپائيان 800 سال به تأخير ميافتاد.
آن وقت اگر ما بخواهيم ميلاد اينچنين شخصي را جشن بگيريم، اين آقايان بدعت ميدانند!
قرآن در آيه 23 سوره شوري ميفرمايد:
قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنا
بگو من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نميکنم، جز دوست داشتن نزديکانم.
مودّت نزديکان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، قطعاً مودت خود پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) هم هست. جشن و سرور در ميلاد نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) و ميلاد ائمه (عليهم السلام)عنوان أجر و پاداش رسالت دارد
اگر همين کتاب فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث و الإفتاء، جلد 3، صفحه 81 که ميگويد:
هرگونه احتفال و جشن و شادي براي ميلاد پيامبر (صلي الله عليه و سلم) و ديگران حرام است.
در صفحه 88 هم ميگويد:
اين مراسم عيدي که به خاطر مصالح ملت عربستان سعودي گرفته ميشود، مانند هفته پليس و آغاز سال تحصيلي و گردهمايي کارمندان دولتي هيچ اشکالي ندارد و شامل نهي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) نميشود.
کسي نيست از اين آقايان سؤال کند:
آيا نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) يا صحابه، جشن هفته پليس داشتند؟ جشن هفته سرباز داشتند؟ جشن آغاز سال تحصيلي داشتند؟ آيا اينها بدعت نيست؟ آيا پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) همچنين کاري کرده است؟!
بياحتراميهاي وهابيت نسبت به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)
1. ممنوعيت صلوات فرستادن در اذان
در همين کتاب فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث و الإفتاء، جلد 2، صفحه 501، فتواي شماره 9696 رسماً با إمضاء بن باز و ديگران آورده اند:
اگر کسي قبل از اذان يا بعد از اذان يا در وسط اذان بر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) صلوات بفرستد:
من البدع المحدثة في الدين.
اين از بدعتهايي است که در دين حادث شده است.
و پيامبر (صلي الله عليه و سلم) هم فرمود: من أحدث في أمرنا هذا ما ليس منه فهو ردّ. هر کسي که در دين بدعت بگذارد، مردود است.
با اينکه قرآن نسبت به صلوات فرستادن بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ميفرمايد:
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليما
خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود ميفرستند، اي کساني که ايمان آوردهايد، بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد. (سوره أحزاب / آيه 56)
قرآن مقيد هم نکرده است که در کجا بايد صلوات بفرستيد؛ در خانه، مسجد، قبل و بعد و وسط اذان، در رکوع و سجده، در قنوت. در هر جا صلوات فرستادن، يکي از بهترين اذکار است و باعث بخشش گناهان و ترفيع درجات ميشود. من گمان نميکنم ثواب هيچ عملي در ميان اعمال مستحبي به اندازه ثواب صلوات فرستادن باشد.
اين آقايان صراحتاً ميگويند: «صلوات فرستادن بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در قبل و وسط و بعد از اذان بدعت است». آيا همين کار اينها بدعت نيست؟! آيا پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرموده است که در قبل و وسط و بعد از اذان بر من صلوات نفرستيد؟ اگر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نفرموده است، آيا اين بدعت نيست؟
اگر بنا باشد که در همه چيز بگوييد بايد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) گفته باشد، در مسائل مستحدثه چه ميگوييد؟ مثلاً شما که الآن با قاشق غذا ميخوريد،
آيا پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) با قاشق غذا ميخورد؟
آيا مثلاً پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) با هواپيما پرواز ميکرد؟
آيا با بلندگو سخن ميگفت؟
آيا از تلويزيون و اينترنت استفاده ميکرد؟
آيا پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در اين مسائل فرمان داده است؟
در خود مراسم حج که سوار هواپيما و ماشين ميشويد و وارد جده و مدينه ميشويد، آيا پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرموده است که کسي ميتواند با هواپيما و ماشين به حج برود؟
حج هم يک أمر عبادي است. شما که اذان و اقامه و نماز را با بلندگو ميخوانيد، با اينکه نماز بهترين عبادت است، آيا پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرموده است که با بلندگو نماز بخوانيد؟
در صحيح مسلم، جلد 2، صفحه 4، حديث 735، باب القول مثل قول المؤذن لمن سمعه صراحت دارد که عمرو بن عاص از نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) نقل ميکند:
إذا سمعتم المؤذن فقولوا مثل ما يقول، ثم صلوا علي، فإنه من صلي علي صلاة صلي الله عليه بها عشرا.
وقتي صداي موذن را شنيديد، آنچه را که او ميگويد، شما هم بگوييد و بر من صلوات بفرستيد. هر کس بر من يکبار صلوات بفرستد، خداوند 10 مرتبه بر او صلوات ميفرستد.
يعني وقتي مؤذن ميگويد أشهد أن لا إله إلا الله، شما هم بايد بگوييد أشهد أن لا إله إلا الله و اگر ميگويد أشهد أن محمد رسول الله، شما هم بايد بگوييد أشهد أن محمد رسول الله.
اين عين عبارت نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) است و در صحيح مسلم است، نه در کتابهاي دست سوم و چهارم.
آقاي زيني دحلان (متوفاي 1305 هجري) که مفتي مکه مکرمه بود، در کتاب فتنة الوهابية، صفحه 20 ميگويد:
محمد بن عبد الوهاب (که از مؤسسين سياسي وهابيت است) دستور داده بود کسي حق ندارد بر بالاي منبر و بعد از اذان بر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) صلوات بفرستد،
حتى أن رجلا صالحا کان أعمى و کان مؤذنا و صلى على النبي صلى الله عليه و سلم بعد الأذان بعد أن کان المنع منهم، فأتوا به إلى إبن عبد الوهاب فأمر به أن يقتل فقتل و لو تتبعت لک ما کانوا يفعلونه من أمثال ذلک لملأت الدفاتر و الأوراق.
يک مردي صالح که نابينا بود، اذان ميگفت و بعد از اينکه دستور داده شد بعد از اذان نبايد بر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) صلوات فرستاد، بعد از اذان بر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) صلوات فرستاد. او را نزد محمد بن عبد الوهاب آوردند و محمد بن عبد الوهاب هم دستور قتل او را داد و او را کشتند.
اين مرد صالح به چه جرمي کشته شد؟ به جرم صلوات فرستادن بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)!
2. بدعت بودن دعاء کنار قبر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)
آقاي شيخ صالح فوزان که عضو هيئت کبار عربستان سعودي و عضو لجنه دائمي هم هست، در مجلة الدعوة، شماره 1612، صفحه 37 صراحت دارد:
کساني که کنار قبر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) ميروند و دعا ميکنند به اميد اينکه دعايشان به اجابت برسد، اين کار بدعت است.
من البدع کذالک الدعا عند قبر الرسول او غيره من القبور ... أن الدعا عنده يستجاب.
آيا ما در کره زمين، بهتر و بالاتر از کنار قبر نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) داريم؟ اينکه اين فتاوا را از کجا آوردهاند، ما نميدانيم!
3. بدعت بودن هديه کردن ثواب قرآن و نماز به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)
در کتاب فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث و الإفتاء، جلد 9، صفحه 58، فتواي شماره 3582 صراحت دارد:
کسي که نماز و قرآن بخواند و بخواهد ثوابش را به پيامبر (صلي الله عليه و سلم) هديه کند، حرام و بدعت است.
يعني ميخواهند ارتباط مسلمانان با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را براي هميشه قطع کنند.!
4. شرک بودن بوسيدن و دست کشيدن قبر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)
همچنين إبن تيميه ميگويند:
التمسح بالقبر و تقبيله شرک.
دست کشيدن بر روي قبر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) و بوسيدن آن قبر شرک است. (الزيارة لإبن تيمية، ص 438، مسئله 7)
$
##ویژگیهای رسول اکرم ص از نظر قرآن
ويژگيهاي رسول اکرم ص از نظر قرآن
مهدي عباس
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
اما بعد
پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم که خداوند ايشان را براي رهبري وهدايت مردم فرستاد، وزماني که ايشان را فرستاد،زمان جاهليت بود، ومکاني که براي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم انتخاب نمود سرزمين مکه بوده که مشکلات فراواني دچار بوده وانواع اقسام ضلالت وگمراهي در بين مردم رواج داشته.
اين امر واضح است که رسولي که قرار است بين اين گونه مردم بييايد که بتواند از اين مشکلات روبرو شود لذا خدا وند متعال خاتم المرسلين را براين امر گسيل کرد که ويژگيهاي شايسته اي داشته و قرآن در يک آيه سوره اعراف اين پيامبر را توصيف مي کند
الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ همُ الْمُفْلِحُونَ [سوره اعراف/157]."کساني مشمول رحمت الهي مي شوند که از رسول وپيامبر خدا که درس نخوانده و از ميان مردم برخاسته وصفات ونشانه حقانيت او را در کتاب هاي ا?سماني تورات وانجيل مشاهده مي کنند، وامر به معروف و نهي از منکر مي نمايد و طيبات را حلال و حبائث را حرام مي کند و بارها را ازدودش مردم بر مي دارد وزنجيرها را مي شکند، متابعت مي کنند".
در اين آيه خداوند مردم را خطاب مي کند که هر کس به رسولي که اين خصوصيات را دارا مي باشد اتباع کند رستگار ومشمول رحمت الهي خواهد بود:
1. رسول ونبي
يکي از خصوصياتي که قرآن براي آنحضرت ذکر مي کند رسول ونبي بودن است، هر دو از اين نشان دهنده عظمت آن بزرگوار است، زيرا نبوت بيان کننده مقام آگاهي واتصال به عالم بالا است که سبب اخذ وحي الهي مي شود ومقام رسالت، مقام پيام رساني و تبليغ وحي است.
2. امي
يکي ديگر از وصفي که قرآن براي رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم بيان مي کند امي بودن اوست، البته در معناي امي کلام و بحث بي شمار است ولي معروف همان "بي سواد"بودن است يعني کسي که به مکتب نرفته و درس نخوانده ، وامي يعني منسوب به ام به معناي مادر است، يعني کسي که به همان حالت مادرزادي و تعليم نيافته باقي مانده است
ولي منظور اين است که پيامبر،فردي تعليم نيافته از جانب بشر بوده است ، يعني بشري او را تعليم نداده است، ولي اين مانع از آن نيست که از مکتب الهي نيز چيزي ياد نگرفته باشد واز حقائق جهان آگاهي نداشته باشد.
و علت اينکه او از بشري تعليم نيافته که اگر چنين کاري صورت مي گرفت مخالفان مي توانستند او را متهم کنند که تعاليم را از استادانش فرا گرفته است
3. موعود تورات وانجيل
يکي ديگر از ويژگيهاي آنحضرت صلي الله عليه و آله وسلم اين است که در تورات وانجيل به امدن پيامبر به مردم بشارت داده شده بود،قرآن از زبان حضر ت عيسي عليه السلام نقل مي کند :
وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ [سوره صف/6]."به ياد آوريد هنگامي را که عيسي بن مريم گفت:اي بني اسرائيل من فرستاده خدا به سوي شما هستم،در حاليکه تصديق کنند کتابي را که قبل از من فرستاده شده است (تورات)مي باشمو بشارت دهنده ام به رسولي که بعد از من مي آيد ونام او احمد است اماهنگامي که او (احمد) با دلائل روشن و معجزات آمد، گفتند اين سحري است آشکار."
4. امر به معروف ونهي ازمنکر
يکي ديگر از خصوصياتي که قرآن براي حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم شمار مي کند اين است که او مردم را براي رساندن به کمال نهايي که مطلوب خدا وند مي باشد، به آنها امر به معروف ونهي از منکر مي کند
روايتي در صحيح بخاري آمده که شخصي ازرسول اکرم صلي الله عليه و آله وسلم سوال کرد چرا وقتي کسي مرتکب گناه مي شود به او امر به معروف ونهي ازمنکر مي کنيم؟ مگر او آزاد نيست؟
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم در جواب فرمود: مثل گناه يک شخص در جامعه مانند اين است که فردي در يک کشتي بزرگ با مسافران درياي متلاطم و امواج سهمگين قرار داشته باشد ودر اين وضعيت شروع به سوراخ کردن کشتي کند و بگويد اين مکان جاي من است ومن آزادم جاي خود را سوراخ کنم ونبايد کسي مزاحم من شود، آيا نتيجه عمل اين فرد تنها به خود او بر مي گردد؟ مسلما کار او موجب هلاکت تمامي مسافران خواهد بود، شيوع گناه هم موجب اختلال نظام اجتماعي و از بين رفتن حيات انساني مي شود
5. حلال نمودن طيبات وحرام کردن خبائث
پيامبر گرامي اسلام طبق دستور خدا وند متعال وظيفه دارد که به آنها بگويد که چه چيزي براي آنها حلال است و چه چيزي حرام است، واين امر علاوه بر دستور الهي با فطرت بشر نيز سازگار مي باشد که از چيزهايي استفاده شود که خدا حلال کرده واشيايي که از خبائث يعني آلوده به نجاست مي باشند ، اجتناب شود.
6. کشيدن بار از دوش مردم
اين آيه يکي ديگر از مشخصات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را بيان مي کند" وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ " و بارها را ازدودش مردم بر مي دارد، اين ويژگي نهايت رحمر بودن ايشان را مي رساند، مثلا در ميان بني اسرائيل رائج بوده که کار کردن در روز شنبه حرام است، يا اينکه اگر لباسشان نجس مي شد بايد آن را قينچي مي کردندو وظائف ديگر نيز داشتند که بر دوش آنها سنگيني مي کرد، پيامبر گرامي اسلامي آمد و اين وظائف سنگين را که دوش آنها رو مي شکست سبک کرد، چون ديني که براي مردم آورد، دين راحتي وآساني براي مردم به ارمغان آورده بود
7. برداشتن زنجيراز فکر وانديشه
يکي ديگر از خصوصياتي که اين ا?يه براي نبي مکرم اسلام بيان مي کند" وَ الْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ"زنجيرهايي از قبيل عقايد خرافي وبي اساس که روي فکر وانديشه آنان بود حضرت آن را برداشت، و انها را به يک ديني که پر از معنويت وعقلانيت بود رهنمود فرمود، پيامبر اسلام در طول حيات پر برکتش از هر فرصتي براي خرافه زدايي و مبارزه با عقيده باطل استفاده مي کرد.
9. نور
يکي از ويژگيهايي که قرآن براي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بيان مي کند اين است که او نور است : "قد جاءکم من الله نور وکتاب مبين [مائده /15]" از جانب خداوند نور وکتاب آشکار به سوي شمان آمد.
اگر چه کلمه نور در مورد نور حسي استعمال مي شود ولي پيامبر براي پيامبر اين کلمه را بکار برده زيرا ويژگيهايي که نور حسي دارد نور رسول اکرم صلي الله عليه و آله وسلم نيز دارد،مثلا سريع ترين حرکت در عالم ماده از آن نور است، ونور پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم نيز اين قدر سريع بود که در مدت کوتاه کل جزيره عربستان و اطراف آن را با اسلام آشنا کرد،
يکي ديگر از خواص نور حسي اين است که راه وچاه را براي انسان مشخص مي کند انبياء واوليا الهي نيز انواري اند که راه سعادت وروشني را به مردم نشان مي دهند و آنان را از شقاوت دور مي کنند
9. خاتميت :
يکي ديگر از امتيازاتي که قران براي حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله وسلم بيان مي کند خاتم بودن آنحضرت است که منحصر به فرد پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم استکه مي فرمايد: ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليما. [احزاب/40] "محمد پدرهيچ يک از شما نيست مگر او رسول خدا وخاتم انبياء است وخدا هميشه بر همه امور عالم آگاه است.
خاتم (با کسر)بمعني پايان بخش وختم کننده است، ولي خاتم(بافتح)به دومعني استعمال شده است(اول) بمعناي آخر يعني او آخرين پيامبر الهي است (دوم)بمعناي انگشتر، يعني پيامبر باب نبوت را مهر ختم زد و تا قيامت بست
يعني دين مقدس اسلام بوسيله پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم به پايه تکميل رسيده و اين دين دين کامل است، ولي اين به اين معني نيست که بقيه اديان ناقص اند بلکه به اين معني است رسالتي که از حضرت آدم شروع شده بود به پيامبر گرامي اسلام تمام شده.
روضه:
السلام عليک يا اباعبدالله و علي الرواح التي حلت بفنائک،ديني که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آنرا به اکمال رساند حسين عليه السلام فرزند برومندش براي حفظ آن جان خود واصحاب وانصارخود را فدا کرد ويک صدازد"ان کان دين محمد لم يستقم الا بقتلي فيا سيوف خذيني"که اگر دين پيامبر به جز قتل من نمي تواند بماند، پس اي شمشيرها بياييد وما قطعه قطعه کنيد.
وهمين شد روز عاشورا!بدن نازنين سيد الشهداء عليه السلام تير باران شده، مرحوم شيخ جعفر شوشتري مي فرمايد که کل بدن امام حسين تير باران شده بود حتييک تير به دهن مبارک حضرت سيد الشهداء نيز اصابت کرد"فرمي رجل من بني دارم لعنة الله الحسين بسهم فاثبته في حنکه الشريف"مردي از بني دارم بطوري تير زد که به حنک شريف حضرت ثابت ماند
ولي عجب ظلمي کرد سنان ملعون که بر گلوي حضرت زد وحضرت بر زمين افتاد"ثم رمي سنان لعنه الله بسهم فوقع السهم في نحره فسقط وجلس قاعدا" حضرت از آن تير به زمين افتاد،حضرت سيد الشهداء عليه السلام خون را مي گرفت و بر سر و ريش مبارکش مي ماليد و مي فرمود: "هکذا القي الله مخضبا بدمي"ميخواهم با اين حالت که سر وصورتم از خون گلويم رنگين است ملاقات رحمت حضرت پروردگار خود کنم[مقتل شوشتري،ص220].
انا لله وانا اليه راجعون و سيعلموا الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون
$
##فضائل امیرالمومنین ع
فضائل اميرالمومنين ع
حجت الاسلام و المسلمين علوي تهراني
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمودند: زَيِّنُوا مَجَالِسَکُمْ بِذِکْرِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب (مستدرک الصحيحين للحاکم النيسابوري 3/109 -مستند احمد 4/368و /419 الخصائص للنسائي 9-24 ابن المغازلي 16 - المناقب للخطيب خوارزم 94 - تاريخ بغداد للخطيب البغدادي 8/290 - کنزالعمال 6/390 ينابيع المودة)
مجالس خود را با ذکر علي ابن ابيطالب عليهالسلام زينت دهيد.حضرت فرمود: ذِکْرُ عَلِيٍّ عِبَادَةٌ (بحار الأنوار ج36، ص370).
ذکر علي عليهالسلام عبادت است.
ذکر علي عليهالسلام در کنار عبادات قرار گرفت. ذکر علي عليهالسلام دستور است. جابر بن يزيد جعفي يکي از ياران بزرگوار امام باقر عليه السلام بود از امام باقر عليهالسلام و حضرت باقر عليه السلام از جابر و جابر از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي کند : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع نَزَلَ عَلَيَّ وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُکَ أَنْ تَقُومَ بِتَفْضِيلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع خَطِيباً عَلَى أَصْحَابِکَ لِيُبَلِّغُوا مَنْ بَعْدَهُمْ ذَلِکَ عَنْکَ وَ يَأْمُرُ جَمِيعَ الْمَلَائِکَةِ أَنْ تَسْمَعَ مَا تَذْکُرُهُ وَ اللَّهُ يُوحِي إِلَيْکَ يَا مُحَمَّدُ أَنَّ مَنْ خَالَفَکَ فِي أَمْرِهِ فَلَهُ النَّارُ وَ مَنْ أَطَاعَکَ فَلَهُ الْجَنَّه (امالي شيخ مفيد ص346)
جبرئيل بر من نازل شد و گفت: خداوند تو را مأمور مي نمايد که به بيان فضائل علي بن ابيطالب عليهالسلام در بين اصحاب بپردازي تا آنها نيز اين فضائل را بعد از تو به آيندگان منتقل نمايند و به همه فرشتگان نيز فرمان داده است تا فضائلي را که شما بيان مي کنيد، گوش کنند و خداوند به تو وحي مي نمايد که اي محمد! هرکس درباره اين امر با تو مخالفت ورزد، جايگاه او در آتش است و آن کس که از تو اطاعت نمايد جايگاه او بهشت خواهد بود.
پس بيان فضائل حضرت هم دستور است و هم عبادت و هم تضيمين براي ما.
پيامبر صلي الله عليه و آله هرگاه خانه فاطمه سلام الله عليها مي رفتند و علي عليهالسلام آنجا حضور داشتند اميرالمومنين عليهالسلام را اينگونه سلام مي دادند. سلام من و سلام خدا بر تو اي علي بن ابيطالب عليهالسلام. يک روز آمدند و حضرت را با کنيه سلام کردند. فاطمه سلام الله عليها سوال کردند علت چيست؟ حضرت فرمود: الان وضو نداشتم و هرگاه وضو داشته باشم او را با نام خود صدا مي کنم.
روزي به عبدالله ابن عمر گفتند اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله را نام ببر. او هم نام همه را گفت و نام علي عليهالسلام را نگفت. علت را پرسيدند و گفت تو گفتي اسم اصحاب را بياور و علي اصحاب نيست. احدي را نبايد با علي مقايسه کنيم.
چرا فضائل را بيام مي کنيم؟
1. بدانيم زير پرچم چه کسي هستيم.
2. بدانيم زير پرچم اين آقا نمي توانيم هر کاري کرد و هر جوري بود.
روز عرفه تا روز مباهله بيشترين مناقب علي عليهالسلام صادر شده است برخي قرآني است و برخي از لسان پيامبر صلي الله عليه و آله است. غدير يکي ازفضائل حضرت است.
مقام نفس پيامبر صلي الله عليه و آله
منقبت اول: ابلاغ آيات برائت
سوره برائت آيات اوليه اش نازل شد. بَرَاءةٌ مِّنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِينَ [اين آيات] اعلام بيزارى [و عدم تعهد] است از طرف خدا و پيامبرش نسبت به آن مشرکانى که با ايشان پيمان بسته ايد. قرار شد اين آيات به عنوان منشور برائت بين مردم مکه خوانده شود. دستور آمد کسي برود بخواند براي مشرکين آيات را که يا اسلام بياورند يا از مکه خارج شوند. توحيد باطني که بود توحيد ظاهري هم بايد برقرار مي شد. اصحاب گفتند اين را کسي بايد بخواند که مردم مکه نسبت به او کمتر کينه دارند. نفر اول خليفه اول اهل سنت را معرفي کردند چون در هيچ يک از جنگها عليه مردم مکه شرکت نکرده است. اما همين که خواست حرکت کنه جبرئيل نازل شد بر پيامبر صلي الله عليه و آله. اين کار را يا بايد خودت انجام دهي يا کسي از خودت. پس حضرت به دستور خدا ابلاغيه سوره برائت را از خليفه اول اهل سنت گرفتند و دادند به اميرالمومنين عليهالسلام و فرمودند: يا علي! انت مني و انا منک (الإرشاد ، ج1، ص46 و بحار الأنوار ، ج26، ص350 و فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج1، ص337 باب في قول النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: علي مني و أنا من علي عليه السلام).
تو از مني و من هم از تو هستم. اين مقامي است که در سوره آل عمران آيات مباهله هم آمده است، مقام نفس پيامبر صلي الله عليه و آله.
مرحوم صدوق در کتاب خصال از زبان علي عليهالسلام مي گويد: هنگاميکه به مکه آمدم تا دستور خدا و رسولش را اطاعت کنم و آيات را بر مشرکين بخوانم هيچکس در مکه نبود مگر اينکه دوست داشت مرا قطعه قطعه کند. قطعه اي از بدن مرا در سر کوهي بگذارد اگر چه در اين راه مال و جان و تمام خاندانش از بين بروند و پس از آنکه پيام رسالت را ابلاغ نمودم همه آنها با من به زبان تهديد پاسخ دادند و زن و مرد آنها اظهار دشمني کردند اما با پايداري پاسخ آنان را دادم.
منقبت دوم: آيات سد ابواب
حديثي داريم با عنوان سد ابواب (بستن درها). پيامبر صلي الله عليهو آله مي خواهد منزلت علي عليهالسلام را نشان دهد تا مردم را متقاعد کند تا در غدير مردم بفهمند چرا علي مولا است. زمانيکه وارد مدينه شدند خيلي از بزرگان خانه هايشان را به گونه اي ساختند که يک دربش رو به مسجد باز مي شد.
حمزه سيد الشهداء عموي پيامبر صلي الله عليه و آله و همشير اوست يعني مادران رضاعي مشترک دارند. همسان پيامبر صلي الله عليه و آله است .در خانه اش به مسجد باز است. جبرئيل دستوري داد به پيامبر: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلي الله عليه و آله أمَرَ بِسَدِّ الأَبوابِ إلّا بابَ عَلِي عليهالسلام. پيامبر خدا فرمان به بستن درها [به مسجد] بجز در [خانه] على عليهالسلام داد. قالَ رَسولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله سُدّوا أبوابَ المَسجِدِ غَيرَ بابِ عَلِي. فَيدخُلُ المَسجِدَ جُنُبا و هُوَ طَريقُهُ لَيسَ لَهُ طريقٌ غَيرُهُ. پيامبر خدا صلي اللهعليه و آله فرمود: درهاى مسجد را، بجز در [خانه] على عليهالسلام ، ببنديد. (سنن الترمذي، ج 5، ص 641، ح 3732؛ خصائص أمير المؤمنين، نسائي، ص 105، ح 43؛ حلية الأولياء، ج 4، ص 153؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 138؛ المناقب لابن المغازلي، ص 260، ح308. مسند ابن حنبل، ج 1، ص 709، ح 3062؛ فضائل الصحابة لابن حنبل، ج 2، ص 684، ح 1168؛ المستدرک على الصحيحين، ج 3، ص 144، ح 4652؛ خصائص أمير المؤمنين، نسائي، ص 73، ح 23 و ص 105، ح 44؛ الإصابة، ج 4، ص 467 الرقم 5704؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 339؛ المناقب للخوارزمي، ص 127، ح140)
مردم حاشيه درست کردند که پارتي بازي است. اگر پارتي بازي است که چرا درخانه حمزه را هم بست؟ او که از علي عليهالسلام نزديکتر است به پيامبر صلي اللهعليه و آله.
خبرها به پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد و حضرت يک خطبه اي خواند: به خدا قسم من هيچ دري را باز نکردم و هيچ دري را نبستم من مأمور شدم و دستور دستور خدا است که همه در ها بسته شود جز در خانه علي عليهالسلام. اين يعني علي عليهالسلام نفس پيامبرصلي الله عليه و آله است.
منقبت سوم: حجة الوداع
روز 12 ذي الحجه روز سپردن نشانه هاي نبوت توسط رسول خدا به علي عليهالسلام است. يعني او جانشين من است. پيامبر صلي الله عليه و آله در حج الوداع تمام احکام حج را نشان دادند و فرمودند حج بايد به حالت حج ابراهيمي باشد نه حج مشرکين. در مسير بازگشت فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعينَ، عَمَّا کانُوا يَعْمَلُونَ، فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکينَ، إِنَّا کَفَيْناکَ الْمُسْتَهْزِئينَ (حجر/92-95) پس سوگند به پروردگارت که از همه آنان خواهيم پرسيد، از آنچه انجام ميدادند. پس آنچه را بدان مأمورى آشکار کن و از مشرکان روى برتاب، که ما [شرّ] مسخره کنندگان را از تو برطرف خواهيم کرد.
پيامبر صلي الله عليه و آله دو وديعه از پيامبران پيشين دارند:
1. ودايع ظاهري: عصاي موسي و قاليچه سليمان و ...
2. ودايع باطني: که همه را به علي عليهالسلام دادند.
امام محمّدباقر عليه السلام: يَمُصُّونَ اَلثِّمَادَ وَيَدَعُونَ اَلنَّهَرَ اَلْعَظِيمَ قِيلَ لَهُ وَ مَا اَلنَّهَرُ اَلْعَظِيمُ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ ص وَ اَلْعِلْمُ اَلَّذِي أَعْطَاهُ اَللَّهُ إِنَّاَ للَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ ص سُنَنَ اَلنَّبِيِّينَ مِنْآدَمَ وَ هَلُمَ جَرّاً إِلَى مُحَمَّدٍ ص قِيلَ لَهُ وَ مَا تِلْکَ اَلسُّنَنُ قَالَ عِلْمُ اَلنَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ وَ إِنَ رَسُولَ اَللَّهِ ص صَيَّرَ ذَلِکَ کُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ فَأَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ اَلنَّبِيِّينَ فَقَالَ أَبوجَعْفَرٍ ع اِسْمَعُوا مَا يَقُولُ إِنَّ اَللَّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ إِنِّي حَدَّثْتُهُ أَنَّ اَللَّهَ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ ص عِلْمَ اَلنَّبِيِّينَ وَ أَنَّهُ جَمَعَ ذَلِکَ کُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عليهالسلام (حديث امام محمّد باقر (ع) در کتاب الکافي جلد یک کِتَابُ الْحُجَّة بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع وَرَثَةُ الْعِلْمِ يَرِثُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً الْعِلْم)
امام باقر عليهالسلام مى فرمود: (اين مردم) نم را ميمکند و نهر بزرگ را از دست ميدهند، به او عرض شد: نهر بزرگ کدام است؟ فرمود: رسول خدا صلي اللهعليه و آله و علمى که خدا به او داده است، خداى عز و جل سنت پيامبران را از آدم عليهالسلام تا محمد صلي الله عليه و آله براى آن حضرت گرد آورد. به او عرض شد: اين سنتها چه بود؟ فرمود: علم و دانش همه پيامبران يکجا، و رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را به على عليهالسلام منتقل کرد.
عبدالله بن مسعود نقل مي کند که پيامبر صلي الله عليه و آله روزي مرا صدا کرد و روايتي فرمود: که من در آسمان چهارم در معراج در حضور ارواح انبيا و وجود عيسي و خضر حضور داشتم. جبرئيل گفت:
از ايشان سوال کن چه شد پيامبر شديد؟ گفتند: ما پيامبر شديم چون ولايت تو و علي عليهالسلام را قبول کرديم.
قنبر را آوردند پيش معاويه و معاويه گفت: به تو پول مي دهم تا دست از علي عليهالسلام برداري. گفت پول نمي خواهم بهتر از علي عليهالسلام پيدا کن.
صعصعة بن صوحان آمد خدمت علي عليهالسلام و گفت: آقاجان از مناقبت بگو تا کيف کنم. حضرت فرمود: بد است از خودم تعريف کنم. تو بپرس: جواب ميدهم. پرسيد آقا تو بالاتري يا آدم؟ فرمود: من. چون به آدم گفتند: عالم براي تو جز اين درخت و او دوري نکرد ولي من در عمرم نان گندم نخوردم. گفت: شما بالاتري يا نوح؟ فرمود: من چون براي فرزند نوح آمد او از اهل تو نيست و ناشايست است. اما براي فرزندان من آمد سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة (أمالي الصدوق، ص 58) گفت: تو بالاتري يا ابراهيم؟ فرمود: من بالاترم ابراهيم براي يقينش گفت خدا پرندگان را زنده کند ولي من گفتم پرده ها کنار برود يقين علي ذره اي اضافه نمي شود. گفت: آقا تو بالاتري يا موسي؟ گفت: من. موسي دستش به يک خون آغشته بود و براي تبليغ که مي خواست برود ترسيد و گفت خدايا برادرم هارون را با من همراه کن. ولي من براي ابلاغ وقتي به مکه رفتم تنها بودم و دستم به خون تمام مشرکان آلوده بود. گفت: تو بالاتري يا عيسي؟ فرمود: من. مادر عيسي را از خانه خدا خارج کردند ولي مادر مرا از در اختصاصي به خانه خدا راه دادند. گفت: آقا تو بالاتري يارسول الله صلي الله عليه و آله؟ فرمود: من نفس و جان پيامبر صلي الله عليه و آله ام. داماد و خليفه و وصي و صاحب لواي پيامبر صلي الله عليه و آله هستم.
$
##مقام و منزلت امیرالمومنین ع
مقام و منزلت اميرالمومنين ع
استاد فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
«قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم يَا عَلِيُّ مَنْ قَتَلَكَ فَقَدْ قَتَلَنِي وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ سَبَّكَ فَقَدْ سَبَّنِي لِأَنَّكَ مِنِّي كَنَفْسِي رُوحُكَ مِنْ رُوحِي وَ طِينَتُكَ مِنْ طِينَتِي [أمالي الصدوق المجلس العشرون ص 95].
اي دل غلام شاه جهان باش و شاه باش - پيـوسـته در ظل حمـايـت اله باش
از خارجي هزار به يک جو نمي خرند - گو کوه تا به کوه منافق سپاه باش
آن راکه دو ستي علي نيست کافر است - گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش
امـروز زنـده ام به ولاي تـو يـا عـلـي - فردا به روح پاک امامان گواه باش
گـر احمـدم شفـيع بود روز رسـتـخيـز - گو اين تن بلا کش من پر گناه باش
دستت نمي رسد چو بچيني گلي زشاخ - بـاري به پاي گل ايشـان گـياه باش
برکات ذکر صلوات
در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان است يکي از ذکرهايي که حضرت علي عليه السلامتکرار و مداومت بر صلوات بر محمد و آل محمد بود. بهترين دعاها و اعمال مستحبي در همه وقت و همه جا و خصوصا در شب هاي قدر صلوات بر محمد و آل محمد است. يکي از عمل هايي که انسان را از آتش جهنم حفظ مي کند مداومت بر اين ذکر است. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: «الصَّلَاةُ عَلَيَّ نُورٌ عَلَى الصِّرَاطِ وَ مَنْ كَانَ لَهُ عَلَى الصِّرَاطِ مِنَ النُّورِ لَمْ يَكُنْ مِنْ أَهْلِ النَّار»[جامع الأخبار/ تاج الدين شعيرى/ الفصل الثامن و العشرون في الصلاة على النبي صلي الله عليه وآله وسلم]. صلوات بر من باعث نورانيت انسان در موقع عبور از پل صراط مي شود و کسي که نور داشته باشد در آتش نمي افتد. و در روايت ديگري فرموند: کساني که در دنيا صلوات بر محمد و آل محمد مي فرستند در موقع عبور از پل صراط فرشته اي در کنار پل صراط است که بال خودش را پهن مي کند و مي گويد من خودم را سپر قرار مي دهم تا آتش شما را نسوزاند. چه کساني را اين فرشته سپر مي شود . مي فرمايد.
دنيا دار عبرت و امتحان
خداي متعال در آيات فراواني گوشزد کرده اند «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ» [البقرة/ 208]. مواظب باشيد از وسوسه هاي شيطان پيروي نکنيد. در روايت داريم شياطين از مجالسي که در آن ها ذکر خدا مي شود فرار مي کنند و آن مجالس محل رفت و آمد ملائکه مي شود. هر کجا مي نشينيد و بلند مي شويد، به هر کجا وارد مي شويد يا خارج مي شويد بسم الله بگوييد. کسي که مي خواهد بخوابد اگر بسم الله نگويد شيطان مي آيد و او خواب هاي پريشان مي بيند و روحش آزار مي بيند. صبح که مي خواهد از خواب بيدار بشود بسم الله بگويد تا شيطان دور شود والّا او را بازي مي دهد و وسوسه اش مي کند. در شروع و پايان کار، اول و وسط کار مواظب باشيد، هر وقت خدا را ياد بکنيد شيطان دور مي شود. روايت داريم دو تا شيطان با هم برخورد کردند يکي خيلي قوي و يکي هم لاغر و استخواني بود. شيطان قوي گفت: تو چه قدر لاغر شدي؟ و آن يکي گفت: تو چرا اين قدر چاق شدي؟ شيطان قوي گفت: من شيطان کسي هستم که از خدا غافل است، خدا را فراموش کرده است. در خوراک و پوشاک و کارش، در خواب و بيداريش در کنار او هستم بنابراين چاق شدم و بر او غالب هستم. شيطان لاغر گفت: برعکس تو من مامور گمراه کردن يک مومن هستم که همه وقت به ياد خداست. و لذا من نمي توانم در کارهاي او شريک بشوم همين روزهاست که از بي غذايي از بين بروم.
هر انساني که خلق مي شود خدا يک فرشته خلق مي کند که او را به کارهاي خوب راهنمايي کند و يک شيطان هم خلق مي کند که او را دعوت به بدي بکند و در اين کشاکش بدي و خوبي «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ»[البلد/ 10]. راه خير و شر را به انسان ياد مي دهيم. «كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً»[الإسراء/ 20]. هر دو دسته كه براى دنيا و آخرت تلاش مينمايند از لطف ما مدد خواهند يافت زيرا از لطف و عطاى پروردگار تو كسى محروم نخواهد شد. فرعون، فرعوني مي خواهد در اختيارش مي گذاريم. موسي کليم الله، نبوت کليم اللهي مي خواهد در اختيارش مي گذاريم. دنيا جاي امتحان است خداوند همه ي راه ها را در اختيار انسان قرار مي دهد ببيند با اختيارش کدام راه را انتخاب مي کند. اگر کسي زياد ياد خدا بکند شيطان او دور يا ضعيف مي شود يا ممکن است تسليم او بشود. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: شيطان من به دست من مسلمان شده است. در اين حديث بشارت هست که اين امت مي تواند شيطان خودشان را مسلمان بکنند. وقتي پيامبر بتواند اينکار را بکند اولياء خدا هم مي توانند بکنند.
مجالس ذکر الهي
پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: «إِذَا مَرَرْتُمْ فِي رِيَاضِ الْجَنَّةِ فَارْتَعُوا قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا رِيَاضُ الْجَنَّةِ قَالَ حَلَقُ الذِّكْرِ»[بحار الأنوار ج1/ 205 باب 4 مذاكرة العلم و مجالسة العلماء و الحضور في مجالس العلم و ذم مخالطة الجهال...ص 198].هر وقت مراتع بهشتي را ديديد شما هم برويد در آن مراتع و باغستان هاي بهشتي باشيد. اصحاب عرض کردند يا رسول الله باغ هاي بهشت کجا هستند؟ فرمودند: حلقه هاي ذکر و ياد خدا هستند. از عمر ما آن مقدار که صرف خدا و ياد خدا شده به درد مي خورد و بقيه اش پرت شده و از بين رفته است.
اوقات خوش آن بود که با دوست به سررفتباقي همه بي حاصلي و بي خبري بود
دومين مجالسي که شياطين از آن مجالس دور مي شوند و ملائکه شرکت مي کنند مجالس عزاداري يا جشني است که براي ائمه گرفته مي شود. ائمه فرمودند: «ذِكْرَنَا مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ»[بحار الأنوار ج72/ 4]. مجالس روضه ي اهل بيت هم باغي از باغ هاي بهشتي هستند. در مجالس شرکت بکنيد و خود را بيمه بکنيد و در کشتي اهل بيت سوار بشويد. و سعي بکنيد اين کشتي در خانه ي شما هم نفوذ بکند، اين بيرق اهل بيت در خانه ي شما هم بيايد، در منازلتان جلسه ي روضه داشته باشيد. زيارت عاشوراء يا حديث کساء يا دعاي توسل يا دعاي کميل بخوانيد. با اين کار نکبت ها و ظلمت ها و شياطين از خانه هايتان دور مي شود. در دعاي ماه رمضان مي خوانيم «وَ مَعَ الشَّيَاطِينِ فَلا تَجْعَلْنَا»[مفاتيحالجنان]. خدايا ما را با شياطين قرار مده. بزرگي مي گفت در طبقه ي بالاي منزلمان بودم مکاشفه شد يک وقت ديدم همه ي منزل روشن شد. ديدم به عرش راه پيدا کردم، سقف باز شده و ملائکه رفت و آمد مي کنند فکر کردم در خانه ي ما چه اتفاقي افتاده است. بعد ديدم روضه ي ماه هانه داريم، در طبقه ي پايين خانم ها روضه برگزار کرده اند. روضه خوان مشغول روضه خواندن بود.
سومين مجالسي که شياطين را دور مي کنند مجالس ذکر فضائل مولا الموحدين اميرالمومنين عليه السلام هستند. پيامبر خدا فرمودند: «زَيِّنُوا مَجَالِسَكُمْ بِذِكْرِ عَلِيٍّ عليه السلام»[كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين]. مجالستان را بنام و ياد حضرت علي عليه السلامزينت بدهيد. مجلسي که بنام حضرت بپا مي شود ملائکه از آسمان مي آيند و در آن مجلس شرکت مي کنند و خودشان را به در و ديوار و فرش آن مجلس مي مالند و خودشان را متبرک مي کنند و به آسمان ها مي روند. ملائکه ها مي گويند شما چه کار کرديد اين قدر نوراني و معطر شديد؟ مي گويند: ما در مجلسي شرکت کرديم که ذکر فضائل مولا مي شد. ولي مجلس تمام شد و مردم متفرق شده اند. ملائکه سري بعد مي آيند و خودشان را به زمين و خاک آن مجلس مي مالند که نوراني بشوند.
آقا ميرزا آغاجان زنجاني;گفته بودند من در يک مجلسي در زنجان شرکت کرده بودم که خانواده فقيري برگزار کرده بودند. چون منزل آدم فقير و مستضعفي بود کسي نيامده بود. صاحبخانه پيرمردي و پيرزن بودند که پاي منبر و جلسه ي روضه ي من نشسته بودند. بعد از سخنراني که شروع کردم به خواندن روضه و توسل به ابا عبدالله، تا گفتم «السلام عليک يا ابا عبدالله». ديدم پيرمرد از جايش بلند شد و نشست. اين کار چند مرتبه تکرار شد خيلي تعجب کردم. بعد از اينکه روضه تمام شد به زبان ترکي گفتم چرا وسط روضه حواسم را پرت مي کردي؟ بلند مي شدي و مي نشستي؟ به من گفت: مگر چشمانت کور است من به خاطر اين که پيامبرخدا، اميرالمومنين و حضرت فاطمه زهراء(عل)به جلسه ي ما مي آمدند بلند مي شدم.
اميرالمومنين عليه السلام قرآن ناطق الهي
روايت داريم شيطان در چند جا نعره زده است. يکي وقتي که سوره حمد نازل شد. چون ام الکتاب و خلاصه قرآن است و خلاصه حمد هم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ». يعني شما وقتي «بسم الله الرحمن الرحيم». مي گويي در واقع همه قرآن را به زبان آوردي. اميرالمومنين عليه السلامفرمودند: خداوند همه ي قرآن را در حمد قرار داده است و همه ي حمد را در «بسم الله الرحمن الرحيم». خلاصه کرده و همه ي «بسم الله الرحمن الرحيم». را در باي «بسم الله». خلاصه کرده و همه ي باي «بسم الله». هم در نقطه ي زير باي «بسم الله». خلاصه شده است. («العلم نقطة كرها الجاهلون»[مصباح الشريعة ترجمه مصطفوى]. مي دانيد که شروع کلمات با نقطه است. قلم که روي کاغذ مي رود با نقطه است که تبديل به الف و ديگر حروف مي شود.) بعد حضرت فرمودند: من نقطه ي باء بسم الله هستم. قرآن ناطق من هستم. و لذا بزرگي مي گفت: اگر کسي يک بار ياعلي بگويد مثل اين که يک ختم قرآن کرده است. سيد زين العابدين ابرقوئي; کتابي بعنوان ولايت المتقين دارد که در آن جا مي گويد از اين حديث استفاده مي شود که حقيقت و باطن قرآن وجود آقا اميرالمومنين عليه السلاماست و کسي که يا علي مي گويد مثل اين است که يک دور قرآن را در وجودش گذرانده است. اتصال به اميرالمومنين اتصال به قرآن است چون حقيقت قرآن همين ها هستند. همان طوري که در جنگ صفين وقتي سربازان معاويه قرآن ها را در نيزه ها قرار دادند حضرت فرمودند آن ها را بزنيد قرآن ناطق من هستم. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: «عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُ لَا يَفْتَرِقَانِ حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض»[الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف سيد ابن طاووس ج1/10 في أنه ع مع الحق و الحق معه ص 101]. هر جا علي هست قرآن هم آنجاست و هر جا قرآن است علي هم آنجاست. قرآن مي فرمايد: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»[العنكبوت/ 49]. حقيقت قرآن در سينه ي اهل علم است، و اهل علم هم دوازده امام هستند. حقيقت قرآن در سينه ي و ذات آن هاست.
مقام و منزلت امام علي عليه السلام در آسمان ها
در شب معراج که پيامبر به آسمان رفتند صحنه هاي خيلي مهمي را ديدند که بخش زيادي از آن در مورد حضرت اميرالمومنين عليه السلامبوده است. پيامبر مي فرمايد در آسمان چهارم ديدم آقا اميرالمومنين تشريف دارند و ملائکه مي آيند دور حضرت طوائف مي کنند و مي روند. از جبرئيل پرسيدم پسر عم من به اينجا تشريف آورده اند. عرض کرد نه يا رسول الله، ملائکه آسمان در خانه ي خدا شکايت کردند که مردم زمين اين توفيق نصيبشان شده که جمال مولا را ببينند مگر ما ملائکه چه گناهي داريم که آقا را زيارت نکنيم. اصرار کردند و خداوند متعال شبه و تمثال مولا را در آسمان چهارم براي ملائکه گذاشته است و آن ها فوج فوج مي آيند زيارت و طواف مي کنند و يک بار هم بيشتر نوبتشان نمي رسد. (چون ملائکه عددشان خيلي زياد است و بيشترين موجودات عالم ملائکه هستند.)
مرحوم شيخ مفيد در کتاب اختصاص نقل کرده است. يک نفر مسئله و مشکلي داشت در خانه ي آقا اميرالمومنين عليه السلام آمد و در زد. فاطمه زهراء عليها السلام دم در آمد آن شخص عرض کرد بي بي جان با همسرتان کار دارم. حضرت فرمودند: همسرم در خانه نيست. عرض کرد کجاست؟ مکجا مي توانم او را پيدا بکنم؟ بي بي فرمود: همسرم اميرالمومنين عليه السلامدر آسمان چهارم است. آن شخص عرض کرد بي بي جان در آسمان چهارم چه کار مي کند؟ بي بي فرمود: ملائکه در يک مسئله اي اختلاف کرده بودند به جايي نرسيدند به حکميت اميرالمومنين عليه السلام راضي شده اند. حضرت تشريف بردند مشکل و اختلاف ملائکه را حل بکنند و برگردند. اميرالمومنين سر اعظم و اسم اعظم خداوند هستند. خود اميرالمومنين عليه السلامفرمودند: خداوند آيه اي بزرگ تر و مهم تر از من خلق نکرده است. «عَمَّ يَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ، الَّذِى هُمْ فِيهِ مختَلِفُونَ»[النبأ/ 1،2]. يعني از چه سوال مي کنند؟ «عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ». از آن خبر عظيم، آن خبرعظيم چيست؟ چندين روايت داريم که فرموده اند «النَّبَإِ الْعَظِيمِ». اميرالمومنين عليه السلاماست. چون مسلمان ها در مورد قيامت اختلاف ندارند و خداوند بعد از آن مي فرمايد «الَّذِى هُمْ فِيهِ مختَلِفُونَ». همه انبياء در گرفتاري هايشان از مولا کمک مي گرفته اند. پيامبر ما هم در همه ي مسائل از حضرت امير کمک مي گرفتند. حضرت در زمان طفوليت در کنار پيامبر و کمک ايشان بودند و اول کسي بودند که به پيامبر ايمان آورند و کسي بودند که در همه ي مراحل همراه و قوه و بازو و جانثار و فدايي پيامبر بودند و آخرين کسي هم که با بدن پيامبر وداع کرد و پيامبر در بغل و سينه او از دنيا رفتند وجود مبارک اميرالمومنين بودند.
جواب سلام عاشق اهل بيت
«فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ» [مفاتيحالجنان]. ائمه همه جا حاضر هستند. چرا در همه جا با «السلام عليک» خطاب مي کنيم. چون درهمه جا حاضرند و جواب مي دهند. ملا آقاجان با پاي پياده به کربلا مي رفت که در بيابان به چوپاني برخورد. چوپان مي گويد آقا کجا مي رويد؟ ملا آقاجان مي گويد به کربلا براي زيارت آقا امام حسين عليه السلاممي روم. چوپان هم شيعه مخلص و عاشق اهل بيتي بود، مي گويد شما شيعه امام حسين هستي؟ ملا آقاجان مي گويد بله، چوپان مي گويد شيعه امام حسين علامت دارد. اگر به امام حسين سلام بدهد امام حسين جوابش را مي دهد. مرحوم آقاجان مي گويد شما وقتي سلام مي دهي جواب مي شنوي؟ مي گويد: بله، (در حالات مرحوم شيخ رجبعلي هم نقل کرده اند وقتي به ائمه سلام مي داد جواب سلام ائمه را مي شنيد.) چوپان رو به کربلا مي کند و مي گويد «السلام عليک يا ابا عبدالله». جواب مي آيد «و عليک السلام». ملا آقاجان هم مي شنود. چوپان مي گويد تو هم بايد امتحان بکني بايد ببينم تو هم عاشق امام حسين هستي يا نيستي. ايشان هم به طرف کربلا رو مي کند و مي گويد يا ابا عبدالله اگر موقع هاي ديگر هم جواب نمي دادي الآن جواب بده، جان من در خطر است. بعضي موقع ها انسان مضطر بشود سيم او وصل مي شود. در مورد نادر شاه نقل مي کنند که خيلي آدم کله شقي بود. يک موقع به زيارت امام هشتم عليه السلام آمد ديد يک کوري در صحن گدايي مي کند. گفت چند سال است اينجا گدايي مي کني؟ گداء گفت بيست سال است. نادرشاه گفت: بيست سال است کنار حرم امام هشتم گدايي مي کني و شفاي چشم خودت را از آقا نگرفتي. خيلي آدم بي عرضه اي هستي. من الآن حرم مي روم وقتي برمي گردم اگر شفاي چشمانت را نگرفته باشي سرت را از بدنت جدا مي کنم. گداء مي دونست که نادرشاه اگر حرفي بزند عمل مي کند. گفت: يا امام هشتم جان من در خطر است. گريه و ناله اش بلند شد، التماس کرد تا چشمانش باز شد. نادرشاه بيرون آمد ديد چشم او باز شده است گفت: اگر شفايت را نگرفته بودي سر از بدنت جدا کرده بودم. اين ملا آقاجان هم گير چوپان افتاده بود. در دلش گفت آقاجان من دخيل شما هستم اين دفعه را جواب بدهيد. ملا آقاجان گفت: «السلام عليک يا اباعبدالله». جواب آمد «عليک السلام». چوپان گفت معلوم مي شود تو هم عاشق آقا هستي، بدرقه اش کرد گفت برو.
مقام و منزلت امام علي عليه السلام درسخن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم
«فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقُمْتُ وَ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِي هَذَا الشَّهْرِ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِي هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ ثُمَّ بَكَى فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا يُبْكِيكَ قَالَ يَا عَلِيُّ أَبْكِي لِمَا يُسْتَحَلُّ مِنْكَ فِي هَذَا الشَّهْرِ كَأَنِّي بِكَ وَ أَنْتَ تُصَلِّي لِرَبِّكَ وَ قَدِ اتَّبَعَكَ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ شَقِيقُ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ فَضَرَبَكَ ضَرْبَةً عَلَى قَرْنِكَ فَخَضَبَ مِنْهَا لِحْيَتَكَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِكَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي فَقَالَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِكَ ثُمَّ قَالَ ص يَا عَلِيُّ مَنْ قَتَلَكَ فَقَدْ قَتَلَنِي وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ سَبَّكَ فَقَدْ سَبَّنِي لِأَنَّكَ مِنِّي كَنَفْسِي رُوحُكَ مِنْ رُوحِي وَ طِينَتُكَ مِنْ طِينَتِي إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَنِي وَ إِيَّاكَ وَ اصْطَفَانِي وَ إِيَّاكَ وَ اخْتَارَنِي لِلنُّبُوَّةِ وَ اخْتَارَكَ لِلْإِمَامَةِ فَمَنْ أَنْكَرَ إِمَامَتَكَ فَقَدْ أَنْكَرَ نُبُوَّتِي»[روضة الواعظين ج2 مجلس في ذكر فضل شهر رمضان].
وقتي پيامبر فضائل ماه شعبان را بيان مي کردند حضرت امير عليه السلام بلند شدند و بيان کردند يا رسول الله افضل اعمال در ماه رمضان چيست؟ پيامبر فرمودند: ورع و تقوا و پرهيز از گناه، پيامبر بعد از اين پاسخ شروع کردند به گريه کردن، حضرت امير فرمودند: «يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا يُبْكِيكَ». چه چيز شما را ناراحت کرده و به گريه انداخته است؟ پيامبر فرمودند: علي جان من گريه مي کنم به خاطر اين که شما را در اين ماه مبارک رمضان به شهادت مي رسانند و محاسنت را از خون سرت خضاب خواهند کرد. حضرت فرمودند: «يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِكَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي». موقع شهادت دين و ايمان من سالم است؟ پيامبر فرمودند: بله، دين شما سالم است. بعد حضرت فرمودند: «يَا عَلِيُّ مَنْ قَتَلَكَ فَقَدْ قَتَلَنِي وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ سَبَّكَ فَقَدْ سَبَّنِي». علي جان هر کس تو را بکشد مرا کشته است، هر کس با تو کسي دشمني بکند با من دشمني کرده است، هر کس به تو ناسزاء بگويد به من ناسزاء گفته است. «لِأَنَّكَ مِنِّي كَنَفْسِي رُوحُكَ مِنْ رُوحِي وَ طِينَتُكَ مِنْ طِينَتِي». يا علي تو ، از من هستي، به منزله و حقيقت وجود و جان من هستي. روح و طينت تو از من است. همه انبياء مقدمه براي آمدن پيامبر ما بوده اند و پيامبر هم مقدمه براي معرفي باطن و جان خودشان آقا اميرالمومنين عليه السلام بودند.
اميرالمومنين عليه السلام در نهج البلاغه است مي فرمايد: در سحر نوزدهم يک لحظه مختصر خواب برمن غلبه کرد. «مَلَكَتْنِي عَيْنِي وَ أَنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ذَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ الْأَوَدِ وَ اللَّدَدِ فَقَالَ ادْعُ عَلَيْهِمْ فَقُلْتُ أَبْدَلَنِي اللَّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنِّي»[نهج البلاغة]. چشمم روي هم رفت پيامبر را در عالم رويا زيارت کردم، به ايشان عرض شکايت کردم گفتم: يا رسول الله چقدر اين امت با من دشمني کردند و از دشمني هاي امت به پيامبر خدا شکايت بردم. پيامبر خدا فرمودند: دعا بکن از اين امت راحت بشوي. دعا کردم خدايا مرا به ميان بهتر از اين امت ببر، من را پيش پيامبر ببر، مرا پيش حضرت زهراء عليها السلام ببر. عوض من هم غير از مرا بر اين امت مسلط بکن. حضرت امير عليه السلامدر ماه رمضان آخر عمرشان شست و سه سال داشتند و پيامبر ما هم شست و سه سال عمر کردند، اما در محاسن پيامبر هفده عدد محاسنشان سفيد شده بود اما تمام محاسن وجود نازنين حضرت امير سفيد شده بودند. با اين که مولاء مظهر حلم و شجاعت و استواري بودند ولي با مولاء چه کردند.
ذکر مصيبت
اميرالمومنين عليه السلام
اميرالمومنين در ماه رمضان آخر هر روز مهمان يکي از فرزندان خودشان مي شدند و سه چهار لقمه هم بيشتر ميل نمي کردند وقتي فرزندانش عرض مي کردند ياعلي چرا اين قدر کم غذا ميل مي فرماييد؟ مي فرمودند: روزهاي آخر عمرم است مي خواهم با شکم خالي خدا را ملاقات بکنم. شب نوزدهم مهمان دختر گرانقدرشان ام کلثوم عليها السلام بودند ام کلثوم مي گويد حضرت نماز مي خواندند من افطار را آوردم. مقداري نمک و شير و نان جو در سفره گذاشتم. حضرت بعد از نماز نگاهي به سفره افطار کردند و شروع کردند به گريه کردن، فرمودند: دخترم چه وقت ديدي که من در سر يک سفره دو نوع غذا بخورم. من دست به اين سفره دراز نمي کنم مگر اين که يک رقم از خورشت ها را برداري. ام کلثوم مي گويد من ظرف شير را برداشتم حضرت مقداري نان جو با نمک ميل کردند. بعد از صرف غذا فرمودند: دخترم هر کس در دنيا خوشي اش بيشتر باشد موقف او طولاني تر خواهد بود و هر کس دست و بال او کمتر باشد آنجا هم راحت تر خواهد بود. آن شب پدرم حال عجيبي داشت گاهي مشغول نماز بودند و گاهي به حياط خانه مي آمد و به آسمان نگاه مي کرد گريه مي کرد و مي گفت بخدا قسم به من دروغ گفته نشده است و من هم دروغ نمي گويم، امشب همان شبي است که خداوند و پيامبر به من وعده داده اند. گاهي هم مي فرمودند: «انا الله و انا اليه راجعون». گاهي هم مي فرمود: «اللَّهُمَّ بَارِكْ لِي فِي الْمَوْتِ»[الكافي ج4]. خدايا مرگ را بر علي مبارک بگردان. گاهي هم مي فرمودند: «لا حول و لا قوه الا با الله العلي العظيم». آقا تا سحر دائم حالت تضرع و راز و نياز داشتند. اما موقعي که موذن آقا اذان گفت، آقا آماده رفتن به مسجد شدند. عرض کرديم آقا امشب کس ديگري بروند بهتر است. فرمودند: نه، خودم بايد بروم. وارد حياط منزل که شدند مرغابي هايي که در منزل بودند آمدند با پر و بالشان حايل شدند جلوي اقا ايستادند. حضرت فرمودند: مرغابي ها را رها کنيد اين ها صيحه کننده هايي هستند که نوحه کنندگاني از پس خواهند داشت. حضرت ام کلثوم فرمودند: پدر جان چرا فال بد مي زنيد. آقا فرمودند: حرف حقي است که بر زبان من جاري شده فال بد نيست. دخترم به اين مرغابي ها آب و دانه ي حسابي بده يا اين ها را در علفزار رها کن تا از رزق آزاد استفاده کنند. با دخترشان خداحافظي کردند آمدند از در بيرون بروند کمربند مولا به حلقه ي در گير کرد و کمربند مولا باز شد. يعني اين درهم مي گويد يا علي امشب به مسجد نرو. حضرت کمربندشان را بستند و فرمودند:
«اشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِيك»
علي کمربندت را براي مرگ محکم ببند که بزودي مرگ را ملاقات خواهي کرد. وقتي آقا امام حسن آمدند ام کلثوم گفت امشب پدر همه اش صحبت مرگ مي کند. امام حسن آمدند دنبال پدر رفتند و عرض کردند آقاجان کس ديگري را بفرستيد. آقا فرمودند: نه، خودم بايد بروم نماز بخوانم. امام حسن عرض کردند آقا جان پس اجازه بدهيد که من هم دنبال شما بيايم. آقا فرمود: حسنم به حقي که بر تو دارم برگرد برو خانه، آقا نمي خواستند آن واقعه ي دلخراش جلوي چشم امام حسن اتفاق بيافتد. قسم دادند امام حسن را برگردند. آمدند حضرت وارد مسجد شدند بالاي ماذنه مسجد کوفه رفتند. صداي اذان اميرالمومنين وقتي بلند شد صداي دلربايش به همه ي خانه هاي کوفه مي رسيد. براي آخرين بار مردم کوفه صداي مولا را شنيدند. «الله اکبر الله اکبر». آقا بعد از اذان از ماذنه پايين آمدند و تا خفته ها را براي نماز بيدار کنند. رسيدند به آن نانجيب که شمشير زهر آلود را زير لباس هايش پنهان کرده بود و به صورت و رو روي زمين مسجد خوابيده بود. حضرت ابن ملجم (لعنة الله عليه) را بلند کردند فرمودند: بلند شو براي نماز، قصد و نيتي در خاطرت هست نزديک است آسمان ها بر هم بريزند و کوه ها متلاشي بشوند. بعد آمدند در محراب مسجد مشغول نافله ي صبح شدند. آن نانجيب ملعون ازل و ابد آمد خودش را در گوشه ي محراب مخفي کرد. وقتي آقا پيشانيش را از سجده بلند کرد آن نانجيب چنان ضربتي به فرق و پيشاني آقا زد که يک وقت ناله ي آقا بلند شد «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»[الإرشاد شيخ مفيد/ ج1/11 . بحارالأنوار ج42]. به پروردگار کعبه رستگار شدم. يک وقت جبرئيل در آسمان ندا داد «تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْكَانُ الْهُدَى وَ انْطَمَسَتْ وَ اللَّهِ أَعْلَامُ التُّقَى قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى قُتِلَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى قَتَلَهُ أَشْقَى الْأَشْقِيَاءِ»[بحارالأنوارج 42/ 284 باب 127كيفية شهادته ع]. «لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم». «وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبون» [الشعراء/ 227].
از اعمال مستحبي امشب غسل قبل از اذان صبح و دعاي جوشن کبير و دو رکعت نماز است که يک حمد و دو قل هو الله در هر رکعت دارد و بعد از سلام نماز بدون اينکه حرف بزنيد و رو از قبله برگردانيد استغفرالله و اتوب اليه بگوييد. از ديگر اعمال امشب بيدار بودن تا اذان صبح و قرآن به سر گرفتن است .
$
##اسماء و صفات فاطمه زهرا س
اسماء و صفات فاطمه زهرا س
نويسنده: الف . آشوري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
امام صادق عليه السلام فرمود: «لِفَاطِمَةَ تِسْعَةُ أَسْمَاءٍ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاطِمَةُ وَ الصِّدِّيقَةُ وَ الْمُبَارَکَةُ وَ الطَّاهِرَةُ وَ الزَّکِيَّةُ وَ الرَّضِيَّةُ وَ الْمَرْضِيَّةُ وَ الْمُحَدَّثَةُ وَ الزَّهْرَاءُ ثُمَّ قَالَ تَدْرِي لِأَيِّ شَيْ ءٍ سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ قُلْتُ أَخْبِرْنِي يَا سَيِّدِي قَالَ فُطِمَتْ مِنَ الشَّرِّ؛ (بحارالانوار، ج 43، ص 10)
براى فاطمه سلام الله عليها نزد خداى متعال نُه اسم است: فاطمه، صديقه، مبارکه، طاهره، زکيه، راضيه، مرضيه، محدثه و زهرا. آنگاه فرمود: معنى و تفسير فاطمه را مي دانى؟ گفتم: آقاى من! شما بفرماييد. فرمود: فاطمه سلام الله عليها را از آن جهت فاطمه گويند که از شر به دور است.»
همچنين براى وجه تسميه فاطمه سلام الله عليها وجوه ديگرى نقل شده است که عبارتند از:
1. فاطمه از اسم خداوند؛ يعنى فاطر گرفته شده است. (بحارالانوار، ج 43، ص 65)
2. چون دوستان و شيعيان او از آتش جهنم در امان اند. (بحارالانوار، ج 43، ص 16)
3. چون از عادت ماهانه بريده و منقطع بوده است. (بحارالانوار، ج 43، ص 16)
ما در اين مقاله به جهت اختصار به تعدادى از آن متذکر ميشويم .
1 . کوثر
«إِنَّا أَعْطَيْناکَ الْکَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (کوثر /1 ـ 3)
زمانى که پيامبر اکرمصلي الله عليه وآله دو تن از فرزندان پسر خود (عبدالله ـ قاسم) را از دست داد، دشمنان او لب به کنايه و شماتت گشودند. از جمله «عاص بن وائل»، (الدر المنثور، ج 6، ص402. الميزان، ج 7، ص370)
امام فخر رازى مفسّر بزرگ و متعصّب اهل سنّت نيز مي نويسد: «مراد از کوثر، فرزندان پيامبر صلي الله عليه وآله است؛ چون اين سوره در رد کسى که بر پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله طعن زد و گفت: او فرزند ندارد، نازل شد. پس معناى کوثر آن است که خداوند نسلى به او عطا کرد که در گذر زمان باقى مي ماند...» (تفسير کبير، ج 32، ص122)
2 . مطهَّره
«إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً» (احزاب/ 33)
ام سلمه، همسر گرامى پيامبر صلي الله عليه وآله مي گويد: «روزى فاطمه سلام الله عليها در حالى که ظرف سفالى در دست داشت و حسن و حسين عليهما السلام در کنارش بودند، نزد پيامبر صلي الله عليه وآله آمد. حضرت فرمود: پسر عمويت را نيز صدا کن! على عليه السلام نيز آمد. پيامبر امام حسن عليه السلام را روى زانوى راست و امام حسين عليه السلام را روى زانوى چپ نشاند. على و فاطمه هم يکى در پشت سر و ديگرى در جلو نشستند. رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: بار الها! اينها اهلبيت من هستند. تمام پليديها را از اينها برطرف کن و آنان را پاکيزه کن.» (بحار الانوار، ج 17، ص359)
در منابع اهل سنت نيز به طرق مختلف از ام سلمه (با تفاوتهايى در متن حديث) روايت شده است که اين آيه در خانه او نازل شده است. (البرهان، ج 3، ص38) اين مضمون در بيش از هفتاد روايت که در ميان آنها راويان اهل سنت بيش از شيعه هستند، نقل شده است. فخر رازى نيز مي نويسد: «در جريان مباهله پيامبر صلي الله عليه وآله با علماى نجران، رسول اکرم صلي الله عليه وآله بعد از بازگشت از مباهله، آيه تطهير را در حق على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام تلاوت فرمود.» (تفسير کبير، ج 8، ص85)
3 . محبوبه
«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُور»؛ (شورى/ 23)
ابن عباس مي گويد: «چون اسلام پس از هجرت به مدينه استحکام يافت، انصار گفتند نزد پيامبر صلي الله عليه وآله برويم وبگوييم در گرفتاريهايى که پيش مي آيد، اموال ما در اختيار تو است و مي توانى استفاده کنى. آيه شريفه نازل شد که: بگو من جز مودت و دوستى خويشاوندانم اجر و پاداشى از شما نمي خواهم و هر که کار نيکو کند، ما بر نيکويى او مي افزاييم که خدا بسيار آمرزنده و پذيرنده شکر بندگان است.»
محى الدين عربى در تفسير اين آيه مي نويسد: «معناى آيه به طور کلى نفى پاداش خواستن است؛ زيرا ثمره دوستى و محبت اهلبيت نصيب دوستداران آنان است. روشن است که محبت اقتضاى تناسب روحانى بين محب و محبوب دارد و سبب حشر آنان با يکديگر است... بنابراين دوستدار آنان جز کسى که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، نيست؛ چرا که اگر محبوب خدا نبودند، رسول الله صلي الله عليه وآله هم آنان را دوست نمي داشت. مراد از اهلبيت همان چهار نفرى هستند که در روايت ذکر شده اند.» (تفسير القرآن الکريم، ج 2، ص433) سپس روايت ابن عباس را ذکر مي کند که: از رسول خدا صلي الله عليه وآله پرسيديم: «قربى» که دوست داشتن شان بر ما واجب شده است چه کسانى هستند؟ فرمود: «على، فاطمه و دو فرزندش عليهم السلام.» (کشاف، ج 4، ص219)
علامه طبرسى نيز مي نويسد: «رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: خداوند پيامبران را از درختان مختلفى آفريد و من و على از يک درخت آفريده شديم. من ساقه درختم و على شاخه آن، فاطمه شکوفه، حسن و حسين عليهما السلام ميوه هاى آن و پيروان ما برگهاى آن، هرکس به شاخه اى از شاخه هاى آن دست گيرد، نجات مي يابد و آنکه انحراف يابد، سقوط خواهد کرد؛ حتى اگر بنده اى هزار سال عبادت کند و هزار سال ديگر و هزار سال ديگر هم عبادت کند، چنانکه چون مشک کهنه شود؛ ولى ما را دوست نداشته باشد، خداوند او را با سر در آتش مي افکند سپس آيه مودّت را تلاوت فرمود.» (مجمع البيان، ج 5، ص29)
4 . برّ (نيکوکار)
«إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً»؛ (دهر/ 5 ـ 8)
ابن عباس مي گويد: «حسن وحسين عليهما السلام مريض شدند. پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله همراه تعدادى از ياران به عيادت آنان آمده، خطاب به على عليه السلام فرمود: خوب بود براى شفاى فرزندان خود نذر مي کردى!
على، فاطمه (بنابر قولى حسن و حسين عليهما السلام) و فضه نذر کردند که اگر آن دو شفا يابند، سه روز روزه بگيرند. چندى نگذشت که آن دو شفا يافتند. خانواده نيز به نذر خود عمل کردند و چون در منزل چيزى نبود، على عليه السلام سه مَن جو قرض کرد. فاطمه سلام الله عليها يک سوم آن را آسياب کرد و به تعداد اعضاى خانواده نان پخت؛ امّا لحظه افطار مسکينى آمد و تقاضاى نان کرد. آنها نيز نان خود را به او دادند. روز دوم يتيم و روز سوم نيز اسيرى آمد و آنان باز طعام خود را به آنها دادند و خود با آب افطار کردند. روز بعد على عليه السلام دست فرزندانش را گرفت و نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله رفت. پيامبر صلي الله عليه وآله مشاهده کرد که آنان از شدت گرسنگى بر خود مي لرزند. فرمود: چقدر ناراحت شدم که شما را اين گونه ديدم. آن گاه برخاست و به همراه آنان به خانه دخترش فاطمه سلام الله عليها آمد. فاطمه سلام الله عليها را ديد که از شدت گرسنگى شکمش به پشت چسبيده؛ ولى با اين حال در محراب عبادت است. در اين لحظه جبرييل نازل شد و گفت: بگير اى محمد! خداوند تو را درباره خاندانت تبريک مي گويد و آن گاه حضرت را به خواندن آياتى از سوره دهر واداشت. (الغدير، ج 3، ص107 به بعد، که علامه امينى نام 34 نفر از اهل سنت را که با تفاوتهاى اندک اين شأن نزول را نقل کرده اند، مي نويسد)
5 . بحر
«مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيان» (الرحمن/19 و 20)
علام? بحرانى مي نويسد: «مراد از بحرين على و فاطمه عليهما السلام هستند که هيچ گاه بر يکديگر سرکشى نمي کنند.» (تفسير البرهان، ج 4، ص265)
ابن عباس معتقد است: «برزخ ميان آن دو مهر و محبتى است که از بين رفتنى نيست. بعضى ديگر از روايات «بحرين» را دو درياى علم على عليه السلام و حلم فاطمه سلام الله عليها دانسته اند.» (تفسير البرهان، ج 4، ص265)
6 . مشکوة
«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ...» (نور/35)
طبق روايت امام صادق عليه السلام «مشکوة» بر فاطمه سلام الله عليها تطبيق شده است و او را ستاره درخشان در آسمان زنان دنيا، زنان بهشت و زنان دو عالم و «کوکبٌ درىٌ بين نساءِ العالَمين» شمرده اند. (تفسير برهان، ج 3،ص 136)
7 . ذريه
«وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً» (فرقان/ 74؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص539)
ابوسعيد خدرى به نقل از پيامبر صلي الله عليه وآله در معناى اين آيه مي نويسد: «منظور از «أَزْواجِنا» خديجه، «ذُرِّيَّاتِنا» فاطمه و «قُرَّةَ أَعْيُنٍ» حسنين و (امام) على است.» (تأويل الآيات الظاهرة، ص381)
8 . سيدة نساء العالمين
«فَمَنْ حَاجَّکَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبينَ» (آل عمران/ 61)
شأن نزول اين آيه چنين است که: مسيحيان نجران که عيسى را فرزند خدا مي دانستند و تولّد فرزند را بدون پدر باور نمي کردند، به سخنان پيامبر صلي الله عليه وآله درباره تولّد حضرت عيسى عليه السلام ايراد مي گرفتند. پس از لجاجت آنها دستور مباهله نازل شد.
پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: طرفين دست به سوى آسمان بلند کنيم و از خدا بخواهيم حق را پيروز و باطل را ريشه کن کند. پس از قرار مباهله، اسقف نجران به نمايندگانش رو کرد و گفت: اگر ديديد محمد تنها با فرزندان و اهلبيت خود آمد، مباهله نکنيد. همين طور هم شد و روز موعود آنها پيامبر صلي الله عليه وآله را به همراه فاطمه، على، حسن و حسين عليهم السلام ديدند. پيامبر فرمود: «اللهم هؤلاء اهلى.»
سپس حضرت به آنها فرمود: «وقتى دعا کردم، آمين بگوييد!» وقتي رئيس گروه
نجرانيها آنها را شناخت، به همراهانش گفت: «اى جماعت نصارى! صورتهايى را مي بينم که اگر از خدا بخواهند، کوهى را از زمين برکند و به دعاى آنان اين کار را مي کند. با اينان مباهله نکنيد که هلاک خواهيد شد و تا روز قيامت ديگر هيچ نصرانى روى زمين نخواهد ماند.» (تفسير کبير، ج 8، ص85)
مفسران شيعه و سنى در اينکه مراد از «انفسنا» على عليه السلام و «ابناءنا» حسن و حسين و «نساءنا» فقط فاطمه سلام الله عليها است، اتفاق نظر دارند. (نور الثقلين، ج 1، ص349، ح 163)
نکته ظريف اين است که دعوت آيه شريفه شامل تمام فرزندان، زنان و جانها مي شود (29) کلمه جمع (ابناء، نساء، انفس) اگر اضافه شود (به ضمير نا اضافه شده اند) شامل تمامى افراد مي شود) و در عين حال پيامبر صلي الله عليه وآله فقط اين چهار نفر را آورد و اين دليل برترى آنها بر همه فرزندان، زنان و جانهاى ديگر است. و البته در مواردى ديگر پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله فرموده بود: «ابْنَتِي فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ؛ دخترم فاطمه سلام الله عليها بانوى زنان عالم است.» (بحار الانوار، ج 43، ص22)
9. صديقه
صديقه به کسى ميگويند که هرگز دروغ نگويد و سخنش را با عمل خود تصديق کند، مي گويند. (لسان العرب)
عايشه مي گفت: «کسى را از فاطمه سلام الله عليها راستگوتر، جز پدرش، نديدم.» هرگاه بين فاطمه سلام الله عليها و عايشه مطلبى رخ مي داد، عايشه مي گفت: «اى رسول خدا! از فاطمه سلام الله عليها سؤال کن. او دروغ نمي گويد.» (چهل حديث در فضايل محمد، ص44)
رسول خدا صلي الله عليه وآله به على عليه السلام فرمود: «سه چيز به تو داده شده است که به هيچ کس؛ حتى به من داده نشده:
اول، تو داماد رسول خدا صلي الله عليه وآله هستى و من داماد کسى نيستم که پدرزنم مانند پدر زن تو باشد.
دوم، همسرى صديقه مانند دختر من دارى که من چنين همسرى ندارم.
و سوم، فرزندانى مانند حسن و حسين دارى که من ندارم. با اين وصف شما از من و من از شما هستم، (فاطمه زهرا سلام الله عليها من المهد الى اللحد، ص59)
«علّت اينکه فاطمه سلام الله عليها را على عليه السلام غسل داد، اين بود که فاطمه سلام الله عليها صديقه بود و صديقه را جز صديق نبايد غسل دهد. همان طور که مريم را حضرت عيسى عليه السلام غسل داد.» (علل الشرايع، باب 148، ص22)
10. محدثه
ابن بابويه از امام صادق عليه السلام نقل کرده است: «حضرت فاطمه سلام الله عليها را به اين سبب محدثه مي گفتند که ملائکه از آسمان فرود مي آمدند و او را ندا مي دادند، همان طور که مريم سلام الله عليها دختر عمران را ندا مي دادند، سپس مي گفتند: خداوند عالميان تو را برگزيده و مطهر و معصوم گردانيده است و تو را اختيار کرده است بر زنان عالميان. اى فاطمه! عبادت کن و براى پروردگار خود خاضع شو. و سجود و رکوع کن با رکوع کنندگان. پس او با ملائکه سخن مي گفت و ملائکه با او سخن مي گفتند. پس شبى به ملائکه گفت: آيا کسى مثل مريم، دختر عمران برگزيدi زنان عالميان نيست؟ ايشان گفتند: مريم سلام الله عليها بهترين زنان زمان خود بود؛ اما خداى تعالى تو را بهترين زنان زمان خود و زمان مريم و بهترين زنان اولين و آخرين قرار داد.» (علل الشرايع، باب 148، ص182) [منبع : کتاب حضرت زهرا(سلام الله عليها) / معاونت تبليغ و آموزشهاي کاربردي حوزه علميه قم/ چاپ اول-1390]
$
##فضائل ده گانه برای حضرت زهرا س
فضائل ده گانه براي حضرت زهرا س
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
در برابر فضائل عظيم اهل بيت(ع) و مقامات فوق العاده آنها در درگاه خداوند، هميشه اين دغدغه خاطر براي بعضي از افراد که در متن مسائل نيستند وجود دارد که نکند اين همه فضائل نتيجه خوشبيني فوق العاده دوستان، و برداشتهاي علاقمندان و عاشقان اين مکتب باشد.
آنها چون به اهل بيت(ع) عشق ميورزند، و همه چيز را از همين دريچه ميبينند، هر کسي هر فضيلتي را بگويد يا احتمال دهد به آن مؤمن ميشوند، خواه سند معتبري داشته باشد يا نه، و از قديم گفته اند
اگر بر ديده مجنون نشيني - به غير از خوبي ليلي نبيني!
اينجاست که براي رفع هر گونه سوء ظن از اين دور افتادگان، و اطمينان خاطر بيشتر دوستان و نزديکان، به منابع ديگران مراجعه ميکنيم، و اهل بيت پيامبر(ص) را در آئينه افکار و کتابها و نوشتههاي معروف و مشهور و دست اول آنها مشاهده ميکنيم.
در مجموع اين نوشتار حتي يک روايت از منابع شيعه نقل نشده، و در ميان اهل سنت نيز به سراغ کتابهائي رفته ايم که از معروفترين و مهمترين کتب حديث و تاريخ و تفسير آنها است.
1. برترين بانوي جهان
در روايات فراواني که در منابع معروف اهل سنت آمده تصريح شده است که فاطمه زهرا(س) افضل زنان جهان بود، آن سخني است که پيغمبر اکرم(ص) آن را به تعبيرات مختلف بيان فرموده است:
«اِنَّ اَفْضَلَ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ خَديجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِد، وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد، وَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرانَ، وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزاحِم;( ذخائر العقبي، صفحه 36)
برترين زنان بهشت خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمّد، و مريم دختر عمران، و آسيه دختر مزاحم [همسر فرعون».[اين حديث در «مستدرک الصحيحين»، جلد 2، صفحه 497 نقل شده و سپس تصريح ميکند که اسناد اين حديث صحيح است]
2. بانوي بهشتي
نخستين سنگ بناي وجود انسان، انعقاد نطفه اوست، چرا که به هر حال نطفه است که قسمت مهمي از ارزشهاي وجودي انسان را در بر دارد، و به همين دليل در روايات اسلامي دستورهاي زيادي وارد شده که اين سنگ زير بنا درست نهاده شود.
هنگامي که به تاريخ زندگي بانوي اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) مراجعه ميکنيم ميبينيم او در اين زمينه يک وضع استثنائي دارد که در تاريخ شخصيتهاي بزرگ جهان اعم از مرد و زن بي نظير است، بهتر است اين سخن را از زبان پيغمبر اکرم(صلي الله عليه وآله) بشنويم:
ابن عباس ميگويد: پيغمبر اکرم(صلي الله عليه وآله) زياد فاطمه را ميبوسيد، روزي عايشه عرض کرد: شما زياد فاطمه را ميبوسيد؟
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: (اين دليلي دارد) در شب معراج هنگامي که جبرئيل مرا وارد بهشت کرد، از تمام ميوههاي بهشتي به من داد، و از عصاره آنها نطفه فاطمه در رحم خديجه منعقد شد.
«فَاِذَا اشْتَقْتُ لِتِلْکَ الثِّمارِ قَبَّلْتُ فاطِمَةَ فَاَصَبْتُ مِنْ رائِحَتِها جَمِيعَ تِلْکَ الثِّمارِ الَّتي اَکَلْتُها;( عوالم العلوم ؛ ج 11 , ص 37) هنگامي که مشتاق آن ميوههاي بهشتي ميشوم، فاطمه را ميبوسم و از بوي او بوي تمام آن ميوهها را که در آن شب خوردم استشمام ميکنم».
3. فاطمه(عليها السلام) محبوب ترين افراد نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله)
در حديثي از زبان عايشه ميخوانيم که ميگويد:«ما رَاَيْتُ اَحَداً اَشْبَهَ کَلاماً وَ حَدِيثاً مِنْ فاطِمَةَ بِرَسُولِ اللهِ(صلي الله عليه وآله) وَ کانَتْ اِذا دَخَلَتْ عَلَيْهِ رَحَّبَ بِها، وَ قامَ اِلَيْها، فَاَخَذَ بِيَدِها فَقَبَّلَها، وَ اَجْلَسَها فِي مَجْلِسِهِ;(مستدرک الصحيحين، جلد 3، صفحه 154) من هيچ کس را در سخن گفتن از فاطمه شبيه تر به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نديدم، هنگامي که وارد بر پدر ميشد به او خوش آمد ميگفت، و در برابر دخترش فاطمه بر ميخاست، دست او را ميگرفت و ميبوسيد، و او را در جاي خود مينشاند».
4. مقام قرب فاطمه(عليها السلام) در پيشگاه خدا
در «صحيح ترمذي» از پيغمبر اکرم(صلي الله عليه وآله)نقل ميکند که فرمود:
«اِنَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي ما آذاها وَ يَنْصَبُنِي ما نَصَبَها;(صحيح ترمذي، جلد 2، صفحه 319 ) فاطمه پاره تن من است، آنچه او را آزار دهد مرا آزار ميدهد و آنچه او را به زحمت افکند مرا به زحمت ميافکند».
بديهي است علاقه پدر و فرزندي هرگز نميتواند چنين پديده اي را توجيه کند، زيرا پيغمبر به عنوان «رسول الله» چيزي را اراده نميکند جز آنچه خدا اراده کند، و هماهنگي خشنودي و رضاي فاطمه با خشنودي و رضاي خدا و پيامبر دليلي جز محو اراده او در اراده و خواست خدا ندارد.
اين نکته نيز شايان دقت است که معمولا جمله «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» را به معناي فاطمه پاره تن من است، تفسير و ترجمه ميکنند، در حالي که در اين جمله سخني از تن در ميان نيست، بلکه مفهوم حديث اين است که فاطمه(عليها السلام)پاره اي از وجود و هستي پيامبر(صلي الله عليه وآله) است، هم از نظر جسمي و هم روحي، در خود روايات نيز شاهد بر اين معنا داريم که به خواست خدا خواهد آمد.
5. زهد و ايثار فاطمه(عليها السلام)
ابن حجر و ديگران در روايتي از پيغمبر اکرم(صلي الله عليه وآله) نقل کرده اند، او هنگامي که از سفر باز ميگشت نخست به سراغ دخترش فاطمه زهرا(عليهاالسلام) ميآمد، و مدتي نزد او ميماند، ولي يک بار براي فاطمه زهرا(عليهاالسلام) دو دستبند از نقره و همچنين يک گردنبند و دو گوشواره ساخته بودند، و پرده اي بر در اطاق آويزان کرده بود.
هنگامي که پيامبر(صلي الله عليه وآله) وارد شد و اين منظره را ديد بيرون آمد در حالي که آثار غضب در چهره اش نمايان بود، به مسجد آمد و بر منبر نشست.
فاطمه(عليها السلام) دانست که ناخشنودي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) به خاطر همان مختصر زينت است، همه را نزد پدر فرستاد تا در راه خدا صرف کند.
هنگامي که چشم پيامبر(صلي الله عليه وآله) به آن افتاد سه بار فرمود:«فَعَلَتْ، فِداها اَبُوها».(الصواعق المحرقه، صفحه 109)
فاطمه آنچه را که ميخواستم انجام داد، پدرش به فدايش باد.
هر زمان زکريا وارد محراب او ميشد غذاي مخصوصي در آن جا ميديد. از او پرسيد: اي مريم! اين را از کجا آورده اي؟ گفت: اين از سوي خداست، خداوند به هر کس بخواهد بي حساب روزي ميدهد.
6. مقام علمي فاطمه(عليهاالسلام)
در «مسند احمد» از امّ سلمه (يا طبق روايتي ام سلمي) چنين آمده : وقتي فاطمه(عليهاالسلام) به همان بيماري که به وفاتش منتهي گشت، بيمار شد من از او پرستاري ميکردم، روزي حالتش را از همه روز بهتر ديدم، علي(عليه السلام) به دنبال کاري رفته بود، فاطمه(عليها السلام) به من فرمود: آبي بياور تا غسل کنم، آب آوردم و او غسل کرد، غسلي که بهتر از آن نديده بودم.
سپس فرمود: لباسهاي تازه اي براي من بياور، لباسها را آوردم و به او دادم، و او پوشيد.
سپس فرمود: بسترم را در وسط اطاق بيفکن، من اين کار را کردم، او دراز کشيد و رو به قبله کرد، و دستش را زير صورتش گذاشت، سپس فرمود: اي ام سلمه! [ام سلمي] من الان از دنيا ميروم (و به ملکوت اعلا ميشتابم) در حالي که پاک شده ام، کسي روي مرا نگشايد. اين سخن گفت و چشم از جهان پوشيد!(مسند احمد بن حنبل، جلد 6، صفحه 461. اين حديث را ابن اثير در «اسد الغابة» و جمعي ديگر در کتب خود آورده اند)
اين حديث به خوبي نشان ميدهد که فاطمه از لحظه مرگش آگاه و با خبر بوده، و بي آن که نشانههاي آن در او باشد، آماده رحلت از اين جهان گشت، و از آن جا که هيچ کس لحظه مرگ را جز به تعليم الهي نميداند اين نشان ميدهد که از سوي خدا به او الهام ميشد.
آري، روح او با عالم غيب مربوط بود، و فرشتگان آسمان با او سخن ميگفتند.
به علاوه مطابق روايات گذشته حتي او از مريم دختر عِمران و مادر حضرت عيسي برتر بود، و همين امر کافي است، زيرا قرآن با صراحت ميگويد: مريم با فرشتگان خدا سخن ميگفت، آيات متعددي در اين زمينه در سوره مريم و آل عمران وجود دارد.
بنابراين فاطمه(عليها السلام) دخت گرامي پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) به طريق اولي بايد بتواند با فرشتگان آسمان هم سخن شود.(البتّه دلايل علمي و دانش گسترده و فوق العاده آن حضرت در روايات شيعه وضع ديگري دارد که در زندگي نامه آن بزرگوار قبلا بدان اشاره شد)
7. کرامات فاطمه زهرا(عليها السلام)
بسياري از مفسّران اهل سنّت مانند زمخشري و سيوطي در ذيل آيه شريفه :
«کُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَکَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَکِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَاب);(6) هر زمان زکريا وارد محراب او ميشد غذاي مخصوصي در آن جا ميديد. از او پرسيد: اي مريم! اين را از کجا آورده اي؟ گفت: اين از سوي خداست، خداوند به هر کس بخواهد بي حساب روزي ميدهد».
از جابربن عبدالله نقل کرده اند که : رسول خدا(صلي الله عليه وآله) چند روز بود غذايي نخورده بود، و کار بر او مشکل شد، به منزل همسرانش سر زد هيچ کدام غذايي نداشتند، سرانجام به سراغ دخترش فاطمه(عليها السلام)آمد و فرمود: دخترم! غذايي داري من تناول کنم زيرا گرسنه ام؟
عرض کرد: نه بخدا سوگند!هنگامي که رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از نزد او خارج شد، زني از همسايگان دو قرص نان و مقداري گوشت براي فاطمه(عليها السلام)هديه آورد، و او آن را گرفت و در ظرفي گذاشت و روي آن را پوشاند و گفت: بخدا سوگند رسول الله(صلي الله عليه وآله) را بر خود و فرزندانم مقدم ميدارم!
و اين در حالي بود که همه گرسنه بودند.
حسن و حسين را به سراغ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرستاد و از او دعوت کرد به خانه بيايد.
عرض کرد: فدايت شوم، چيزي خداوند براي ما فرستاده، و من آن را براي شما ذخيره کرده ام.
پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: بياور. و او ظرف غذا را نزد حضرت آورد. هنگامي که پيغمبر سر ظرف را برداشت مملو از نان و گوشت بود، هنگامي که فاطمه آن را ديد در تعجب فرو رفت، و فهميد اين نعمت و برکتي است از سوي خدا، شکر آن را بجا آورد و بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) درود فرستاد.
پيغمبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: دخترم! اين را از کجا آورده اي؟عرض کرد:
«هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَاب); اين از سوي خداست، خداوند به هر کس بخواهد، بي حساب روزي ميدهد!».
پيامبر(صلي الله عليه وآله) شکر خدا را بجا آورد و اين جمله را فرمود:
«اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِي جَعَلَکَ شَبِيهَةً بِسَيِّدَةِ نِساءِ بَنِي اِسْرائِيلَ».شکر ميکنم خدايي را که تو را شبيه [مريم] بانوي زنان بني اسرائيل قرار داد.
او را فاطمه نام نهاده، زيرا خداوند او و دوستانش را از آتش دوزخ باز داشته است
8. نخستين کسي که وارد بهشت ميشود!
ذهبي در «ميزان الاعتدال» آورده است که پيغمبر اکرم(صلي الله عليه وآله) فرمود:
«اَوَّلُ شَخْص يَدْخُلُ الْجَنَّةُ فاطِمَةُ(عليها السلام); (ميزان الاعتدال، ذهبي، جلد 2، صفحه 131.67). نخستين کسي که وارد بهشت ميشود، فاطمه است!».
9. نامهاي پرمعناي فاطمه(عليها السلام)
از احاديث بر ميآيد که نامگذاري فاطمه زهرا(عليها السلام) بوسيله حکيم علي الاطلاق يعني خداي عالم انجام گرفته است.
از سوي ديگر «فاطمه» از ماده «فطم» (بر وزن حتم) به معناي بازگرفتن کودک از شير مادر است، سپس به هر گونه بريدن و جدايي اطلاق شده است.
در حديثي از پيغمبر اکرم(صلي الله عليه وآله) آمده است که فرمود:
«اِنَّما سَمَّاهَا فَاطِمَة لاَنَّ اللهَ فَطَمَها وَ مُحِبِّيها عَنِ النّارِ;( تاريخ بغداد، جلد2، صفحه331) او را فاطمه نام نهاده، زيرا خداوند او و دوستانش را از آتش دوزخ باز داشته است».
از اين تعبير استفاده ميشود که نامگذاري بانوي اسلام به اين نام، از سوي خداوند صورت گرفته، و مفهومش اين است که خدا وعده داده است او و کساني که او را دوست دارند و در خط مکتب او باشند هرگز به دوزخ نروند.
10. هديه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به فاطمه(عليها السلام)
غير از هداياي فوق العاده معنوي که پيغمبر اکرم(صلي الله عليه وآله) به دخترش فاطمه زهرا(عليها السلام) داد که هر کدام از ديگري گرانبهاتر و پرارزش تر بود که بعضي از آنها در تاريخ ضبط شده مانند تسبيح حضرت زهرا(عليها السلام) و بعضي را مينمي دانيم. يک هديه به ظاهر مادي نيز به او داد و عجب اين که اين هديه نيز به فرمان خدا صورت گرفت چنانکه در حديث زير آمده است:سيوطي نقل ميکند: هنگامي که آيه شريفه:
«(وَآتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ);(اسراء، آيه 26) و حق نزديکان را بپرداز!».
نازل شد، پيغمبر(صلي الله عليه وآله) فاطمه(عليها السلام) را صدا زد و سرزمين «فدک» را به او واگذار کرد.(درّ المنثور، ذيل آيه; ميزان الاعتدال، جلد 2، صفحه 288; کنزالعمّال، جلد 2، صفحه 158)
البتّه چنانکه در فصل «ماجراي غم انگيز فدک» ميآيد، بخشيدن فدک به فاطمه(عليها السلام) يک مسأله ساده نبود، پشتوانه اي بود براي مسأله ولايت علي(عليه السلام) و سندي براي تحکيم و تثبيت مقام والاي اين خانواده، و از اين نظر يک هديه معنوي نيز محسوب ميشد.
$
##فاطمه س الگوی عالمیان
فاطمه س الگوي عالميان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين وَ لَعنةُ اللهِ عَلَي أعدائِهِم أجمَعينِ مِنَ الان إلي قيامِ يَومِ الدّين».
اللهم کن لوليک الحجةابن الحسن...
آن چنان داغ تو بر روي دلم سنگين است - که بهار فرجت حسرت فروردين است
محض امسال نه ، اين غصه ي چندين قرن است - قصّه ي درد فراق تو غمي ديرين است
لحظه ي ناب شکوفا شدنم در روضه ست - هر کجا حرف بهار است بهارم اين است
اشک، چون باده ي نابي ست که سرمستي آن - با وجود همه ي شوري آن شيرين است
بر خلاف همه امسال لباسم، قلبم - با سياهي غم فاطميه رنگين است
وه! چه سالي شود امسال که از آغازش - نايم از نغمه ي يا فاطمه آهنگين است
شعراز محمّد بياباني
تشرف جعفر بن زهدرى و شفاى پاى او
عبدالرحمن قبايقى مى گويد: شـيخ جعفر بن زهدرى , به فلج مبتلا شد, به طورى که قادر نبود از جا برخيزد. مادربزرگش بعد از فـوت پـدر شـيخ , به انواع معالجات متوسل شد, ولى هيچ فايده اى نديد.
اطباى بغداد را آوردند. مدت مديدى معالجه کردند, باز هم سودى نبخشيد, لذا به مادر بزرگش گفتند: شيخ را به مقام و قـبه حضرت صاحب الامر (ع ) در حله ببر وبخوابان شايد حق تعالى او را از اين بلا رهايى بخشد و بـلـکـه حضرت صاحب الامر(ع ) از آن جا عبور نمايند و به او نظر مرحمتى فرمايند و به اين شکل , مرضش خوب شود. مادر بزرگ شيخ جعفر بن زهدرى , به اين موضوع توجه کرد و او را به آن مکان شريف برد. در آن جا حضرت صاحب الامر (ع ) شيخ را از جايش بلند کردند و فلج را از او مرتفع نمودند. عبدالرحمان قبايقى (ناقل قضيه ) مى گويد: بعد از شنيدن اين معجزه , ميان من و او رفاقتى ايجاد شد, به طورى که نزديک بود ازشدت ارتباط هـيچ گاه از يکديگر جدا نشويم . او خانه اى داشت که در آن جا,شخصيتهاى حله و جوانان و اولاد بزرگان شهر جمع مى شدند. مـن خـودم قـضيه را از شيخ جعفر پرسيدم . او گفت : من مفلوج بودم و اطباء از معالجه مرض من نـاتـوان شـدنـد. و بقيه جريان را نقل کرد تا به اين جا رسيد که حضرت حجت (ع ) در آن حالى که جده ام مرا در مقام خوابانيده بود به من فرمودند: برخيز.عرض کردم : مولاى من , چند سال است که قدرت برخاستن را ندارم . فرمودند: برخيز به اذن خدا. و مرا در برخاستن کمک کردند.وقـتـى بـلـنـد شدم , اثر فلج را در خود نديدم و مردم هجوم آوردند و نزديک بود مرابکشند. براى تبرک , لباسهايم را تکه تکه کرده و بردند و به جاى آن لباسهاى خود را به تن من پوشانيدند. بعد هم به خانه خود رفتم و لباسهايشان را براى خودشان ,فرستادم
فاطمه عليها سلام الگوي عالميان :
چگونگي استفاده از روايات در خصوص الگو بودن حضرت زهرا سلام الله عليها:
مقدمه اول : در روايات و در زيارت جامعه کبيره آمده است:
خلقکم الله أنوارا، فجعلکم بعرشه محدقين.
خداوند اين 14 معصوم (عليهم السلام) را، نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) و أمير المؤمنين (عليه السلام) و حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) و 11 فرزندش را از نور آفريد و قبل از آفرينش آسمان و زمين، در گرداگرد عرش إلهي مشغول تقديس و تسبيح إلهي بودند.
مقدمه دوم:
بعضي از رواياتي که ائمه (عليهم السلام) از جايگاه و مقام رفيع خودشان براي ما نقل کردهاند، از باب تفيهم و تفهّم بوده و از باب «کلّم الناس علي قدر عقولهم» و «نحن معاشر الأنبيا نکلّم الناس بقدر عقولهم» بوده است. ولي به دو روايتي که در منابع شيعه آمده اشاره ميکنيم تا به وسيله اين روايات، به جايگاه رفيع حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) در نزد ائمه (عليهم السلام) واقف شويم:
روايت اول:
امام عسکري (عليه السلام) در روايت ميفرمايد: نحن حجج الله علي خلقه و فاطمة حجة علينا. ما حجتهاي إلهي بر خلائق هستيم و حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) حجت بر ما است. (تفسير أطيب البيان، ج 13، ص 235)
يعني همانگونه که مردم، گفتار و کردار و رفتار ما را الگو و أسوه براي خود قرار دادهاند، ما هم گفتار و کردار و رفتار حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را براي خود الگو و أسوه قرار دادهايم.
روايت دوم:
در روايت ديگري، مرحوم شيخ طوسي (ره) (متوفاي 460 هجري) که از علماء بزرگ شيعه و از استوانههاي علمي شيعه است و از او به شيخ الطائفه تعبير ميشود، در کتاب الغيبة، صفحه 286 و مرحوم علامه مجلسي (ره) در بحار الأنوار، جلد 53، صفحه 180 نقل ميکنند از آقا حضرت ولي عصر (أرواحنا لتراب مقدمه الفداء) که ميفرمايد:
و في إبنة رسول الله (صلي الله عليه و آله) لي أسوة حسنة. دختر رسول الله (صلي الله عليه و آله) براي من أسوه حسنه است.
اين نشان ميدهد که حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) در نزد ائمه (عليهم السلام) جايگاه رفيعي است.
البته در اينجا سخن براي گفتن خيلي زياد است و بهترين سخن در اين زمينه، همان سخن نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) است که در روايات شيعه و سني آمده که حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را پاره تن خودشان قرار داده است: فاطمة بضعة مني. (صحيح البخاري لمحمد بن اسماعيل البخاري، ج 4، ص 210 ـ صحيح مسلم لمسلم بن حجاج النيشابوري، ج 7، ص 141)
بزرگان أهل سنت مانند امام قرطبي و ديگران از اين روايت استفاده ميکنند که حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) از نظر عصمت و مقام و رفعت، همطراز و همسنگ نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) است؛ غير از نبوت و رسالت. حتي بعضيها مانند قرطبي ميگويند:
اگر ما قائل شويم که حضرت مريم (سلام الله عليها) نبي و پيامبر بوده، با اين روايت ثابت ميشود که مقام حضرت فاطمه (سلام الله عليها) از حضرت مريم (سلام الله عليها) هم بالاتر است.
نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) هم با اين روايت: فاطمة بضعة مني، فمن أغضبها أغضبني. (صحيح البخاري لمحمد بن اسماعيل البخاري، ج 4، ص 210)
يا رسول اکرم فرمودند: إنما فاطمة بضعة، مني يؤذيني ما آذاها. (صحيح مسلم لمسلم بن حجاج النيشابوري، ج 7، ص 141)
اين روايات نشان داد که اتفاقات بعد از خودش را ميدانست که أمتش دچار تفرقه و تشتت و انحراف ميشوند و دليلش هم اين حديث است: تفترق أمتي علي ثلاث و سبعين فرقة، کلها في النار إلا فرقة واحدة. (سنن الترمذي، ج 4، ص 134)
و به همين دليل، حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را براي أمت اسلامي، الگو و ملاک حق و باطل معرفي کردند. ولي متأسفانه مردم از اين الگو، الگوپذيري نداشتند و از اين ملاک حق و باطل نتوانستند بهرهاي ببرند.
بعضي ميگويند حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) فقط براي زنان أمت اسلامي الگو است و اين کاملاً اشتباه و نادرست است و حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) براي همه الگو است؛ هم براي زنان و هم براي مردان.
چگونه؟
1- دفاع از ولايت :
ميبينيم که حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) بعد از رحلت نبي مکرم (صلي الله عليه و آله) مدافع حريم ولايت ميشود و در برابر مخالفين ولايت ميايستد و با تمام توانش و تا آخرين نفس از ولايت ـ که اساس اسلام است ـ دفاع ميکند. همه مردان و زنان بايد از اين روش حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) الگوپذيري داشته باشند. آن حضرت در برابر مخالفين ساکت نمينشيند و در برابر کساني که پا را از گليم خود دراز ميکنند، سکوت نميکند. لذا ما هم در برابر حاکمان جائر و ظالم و مستبدّ و آنهايي که حکومت خود را بر محور ظلم و ستم پايهريزي کردهاند، مانند حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) ميايستيم و ساکت نمينشينيم.
2- ازدواج :
زنان و دختراني که پيرو آن حضرت هستند و عشق به ايشان دارند و اظهار ارادت ميکنند، بايد تلاش کنند تا در اين جامعهي مملوّ از شرّ و فساد و بيبندوباري که ملاکهاي جامعه ما روي مسائل اقتصادي و سياسي و مادي رفته، حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) را الگوي خود قرار دهند. وقتي کسي به خواستگاري يک دختري ميآيد، اولين سؤالي که از او ميکنند، از شغل و ماشين و خانه و درآمد او سؤال ميکنند. ولي بايد دقت داشته باشند که وقتي از حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) دَم ميزنند، نبايد فقط زباني باشد. حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) با اينکه خواستگاران متعددي داشته و شخصيتهاي برجسته جامعه اسلامي و سرمايهداران بزرگ و نامي آن زمان از او خواستگاري کردند، ولي دست ردّ بر سينه همه زد و وقتي با أمير المؤمنين (عليه السلام) ازدواج کرد، أمير المؤمنين (عليه السلام) جزء فقيرترين افراد جامعه بود.
در منابع أهل سنت و شيعه آمده است که خود أمير المؤمنين (عليه السلام) ميفرمايد: تزوجت فاطمه بنت محمد (صلي الله عليه و سلم) و ما لي و لها فراش غير جلد کبش ننام عليه بالليل و نعلف عليه ناضحنا بالنهار و ما لي خادم غيرها. من با فاطمه دختر محمد (صلي الله عليه و سلم) ازدواج کردم، در حاليکه در زندگي ما فقط يک پوست قوچي بود که شب را بر روي آن ميخوابيديم و روي آن علف ميريختيم و شتر هم ميخورد و هيچ خدمتگزاري نداشتيم. (بحار الأنوار للعلامة المجلسي، ج 76، ص 322 ـ کنز العمال للمتقي الهندي، ج 13، ص 682 ـ الطبقات الکبري لمحمد بن سعد، ج 8، ص 22 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساکر، ج 42، ص 376 ـ الکامل في التاريخ لإبن الأثير، ج 3، ص 399)
3- زندگي :
زناني که دَم از عشق حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) ميزنند، فاطمه خواستن، با گفتن و شعار نيست. فاطمهگونه زندگي کردن و فاطمهگونه ازدواج کردن و فاطمهگونه شوهرداري کردن و فاطمهگونه بچهداري کردن، همان الگوپذيري از حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) است.
عجيب است که در رابطه با همسرداري حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) روايت زيبايي را مرحوم علامه مجلسي (ره) در بحار الأنوار، جلد 41، صفحه 30 نقل ميکند: چيزي در خانه نبود و أمير المؤمنين (عليه السلام) وارد خانه شد و به حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) فرمود: براي ناهار چه داريم؟ حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) فرمود: چيزي در خانه نداريم که من براي شما و بچهها غذايي تهيه کنم. أمير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: چرا به من نگفتي که من وسائل غذا تهيه کنم؟
فقالت: يا أبا الحسن! إني لأستحيي من إلهي أن أکلفک ما لا تقدر عليه.
حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) فرمود: من از خدايم حياء ميکنم که از تو چيزي را بخواهم که قادر بر آن نباشي.
يعني حتي همان مواد غذايي را که شايد فراهم کردن آن در توان و قدرت أمير المؤمنين (عليه السلام) نباشد، از او درخواست نکرد.
زناني که به خاطر چشم و همچشمي، زنان همسايه و فاميل را ميبينند که فلان چيز را دارند، شوهر خود را وادار ميکنند که زير قرض و وام و منت ديگران برود تا آن وسيله را براي آنها تهيه کند، الگوپذيري از حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) ندارند و فرداي قيامت، او و حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) پاي حساب ميآيند. ببينيد تفاوت چقدر است در ميان حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) و اين دسته از زناني که اينچنين توقعات نادرستي از شوهر خود دارند؟! زندگياي که بايد باغي از بهشت باشد را به جهنم سوزان تبديل ميکنند و مدعي هم هستند که الگوپذيري از حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) دارند؟!
4- خشمگين نکردن همسر:
مرحوم علامه مجلسي (ره) در روايت ديگري در بحار الأنوار، جلد 43، صفحه 134 نقل ميکند که أمير المؤمنين (عليه السلام) خداوند را قسم ميخورد و ميفرمايد:
فوالله! ... و لا أغضبتني و لا عصت لي أمرا.
به خدا قسم! فاطمه در طول اين مدت، يکبار هم مرا غضبناک و عصباني نکرده است و أمر مرا نافرماني نکرده است.
البته چه بسا بعضي از زنان بگويند بعضي از مردان که بد اخلاق هستند، در برابر آنها چه کنيم؟ در روايت داريم:
اگر زني بر اخلاق بد و فقر و ناداري شوهرش صبر کند و لب به شکايت نگشايد، خداوند فرداي قيامت به او پاداش همسر فرعون، حضرت آسيه (سلام الله عليها) را ميدهد و درجات بزرگي براي او در روز قيامت در نظر گرفته است و اين صبرها باعث بخشش گناهان است.
البته اين را هم عرض کنيم که اين باعث نشود که بعضي از مردان پا را فراتر از گليم خود بگذارند. در روايت داريم که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود:
إن الله عز وجل ليس يغضب لشئ کغضبه للنساء و الصبيان. (الکافي للشيخ الکليني، ج 6، ص 50)
و خداوند عزوجل براي هيچ چيزي همانند ظلم در حق زنان و کودکان غضبناک نميشود.
السلام عليک يا فاطمة الزهرا
تمام اهل عالم دم گرفتند - به حال خانه ي ما غم گرفتند
که روزي روزگاري خانه ي ما - صفايي داشت آن را هم گرفتند
کنون افتاده ناله در دل باد - و حتي آسمان هم ناله سر داد
نمي داني چه شد در آن سياهي - خودم ديدم که بين کوچه افتاد
ز چشمش سيلي کين سو گرفته - که حتي از علي هم رو گرفته
خودم ديدم که مادر زير چادر - دو دستي دست بر پهلو گرفته
وقتي خليفة اول، در برابر استدلال هاي حضرت فاطمه(سلام الله عليها )، مجبور شد که سند فدک را به نام او بنويسد، زهرا(س) با در دست داشتن اين سند که دست نوشتة ابوبکر بود، به سوي منزل حرکت کرد. امام حسن مجتبي(ع) نيز دست در دست مادر داشت که در نزديکي منزل، در مکاني که بعد ها به محلّة بني هاشم و سپس کوچة بني هاشم موسوم گشت، با عمر بن خطّاب روبرو شد. عمر از حضرت پرسيد: از کجا مي آيد؟ فاطمه(س)، ماجراي نوشتن سند فدک را به عمر گفت. در اين هنگام عمر خواست تا دست نوشتة ابوبکر که در واقع سند فدک بود را در ظاهر براي ديدن ولي در واقع براي نابود کردن آن بستاند. طبيعي بود که فاطمه(س) آن را پس ندهد و در اين ميان، عمر آن نامه را در حالي که به آن نگاه مي کرد، با اجبار از حضرت گرفت و بنا بر تصريح ابن ابي الحديد، با دست به سينة فاطمه(س) کوبيد و آن نامه را به اجبار گرفت و پاره نمود. شدّت مصيبت زمين خوردن فاطمه(س) در آن هنگام چنان بود که حضرت، خليفة دوم را نفرين نمود.
صلي الله عليک يا ايتها المظلومه المضطهره المسلوبه حقّها!
$
##قطره ای از دریای فضائل زهرای مرضیه س
قطره اي از درياي فضائل زهراي مرضيه س
سيدجواد حسيني
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
سپيده سخن:
حضرت زهرا عليها السلام هم به لحاظ نسب و خانواده و هم به جهت رفتار و منش شخصي و اوصاف فردي در اوج قله عظمت و بزرگي قرار دارد.
او در عظمت و بزرگي نسب خانوادگي شهره جهان است؛ زيرا پدري چون حضرت محمد صلي الله عليه و آله - اولين فرد جهان هستي در کمال و فضائل - و مادري چون خديجه کبري عليها السلام - يکي از زنهاي کامله جهان هستي و دومين مسلمان، و فداکارترين فرد در راه اسلام - و همسري چون اميرمؤمنان علي عليه السلام - که به منزله جان پيامبر صلي الله عليه و آله و برترين انسان بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله مي باشد - و فرزنداني چون حسنين عليهما السلام و زينبين عليهما السلام دارد. اگر محصول تربيت زهرا عليه السلام فقط زينب عليها السلام بود، در افتخار و عظمت حضرت زهرا عليها السلام کفايت مي کرد. راستي کجا مي توان خانواده اي يافت که مانند خانواده زهرا عليها السلام پدر معصوم، همسر معصوم، فرزندان ذکور معصوم و خود خانم نيز معصومه باشند و کجا مي توان خانه اي يافت که چنين انسانهاي بزرگي در آن جمع شوند، جز خانه گلي فاطمه.
و او در اوج فضايل قرار دارد به حدي که شناخت او جز براي معدودي از انسانها غيرممکن است.
امام صادق عليه السلام فرمود: «وهي الصديقة الکبري وعلي معرفتها دارت القرون الاولي.» ؛ او صديقه کبري است که بر محور شناخت او قرنهاي گذشته دور زده است.» (بحارالانوار، ج 43، ص 105)
شاعر عرب به همين نکته اشاره کرده و مي گويد:
وحبها من الصفات العالية - عليه دارت القرون الخالية
«دوستي او از صفات ارزنده است، و قرنهاي گذشته بر محور او چرخيده است.»
چگونه مي توان او را شناخت، در حالي که خداي متعال به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرموده است: «يا احمد لولاک لما خلقت الافلاک ولولا علي لما خلقتک ولولا فاطمة لما خلقتکما؛ (ملتقي البحرين، ص 14؛ ر. ک: ميرجهاني، الجنة العاصمه، ص 148؛ صالح بن عبدالوهاب العرندس، کشف اللآلي، به نقل از فاطمه زهرا عليها السلام، بهجة قلب المصطفي، رحماني همداني (تهران، نشر المرضية، دوم، 1372) ص 9) اي پيامبر! اگر تو نبودي هستي را نمي آفريدم، و اگر علي عليه السلام نبود تو را خلق نمي کردم، و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را به وجود نمي آوردم.»
و پيامبر گرامي اسلام درباره او فرمود: «ولو کان الحسن شخصا لکان فاطمة بل هي اعظم؛ ان فاطمة ابنتي خير اهل الارض عنصرا وشرفا وکرما؛ (فرائد السمطين، ج 2، ص 68)
اگر (خوبيها و) زيبائيها به صورت انساني درآيد، او فاطمه خواهد بود، بلکه او برتر (از آن) است؛ براستي که دخترم فاطمه برترين انسان روي زمين از نظر عنصر و ذات، و از نظر شرافت وبزرگواري است.»
و چگونه مي توان به فضائل و خوبيهاي او پي برد و حال آنکه قطب عالم امکان، مهدي صاحب الزمان؛ آنکه همه خوبيها در او جمع شده است، فاطمه عليها السلام را الگو و مقتداي خويش مي داند، آنجا که مي فرمايد: «وفي ابنة رسول الله لي اسوة حسنة، وسيردي الجاهل رداءة عمله وسيعلم الکافر لمن عقبي الدار؛ (بحارالانوار، ج 53، صص 179 - 180) دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله زيباترين الگو براي من است، و به زودي نادان پستي عمل خويش را خواهد ديد و کافران در مي يابند که پايان کار به نفع چه کسي مي باشد.»
فاطمه ليلة القدر ناشناخته است. امام صادق عليه السلام فرمود: ««انا انزلناه في ليلة القدر» اليلة: فاطمة والقدر: الله، فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرک ليلة القدر، و... سميت «فاطمة.» لان الخلق فطموا عن معرفتها؛ (بحارالانوار،ج 43، ص 65) (اينکه خداوند مي فرمايد:) ما قرآن را در شب قدر نازل کرديم، (مراد از) شب، فاطمه و مراد از قدر، خداوند است. در نتيجه هر کسي فاطمه را آنچنان که بايد بشناسد، به حقيقت شب قدر را درک نموده است، و.. و اينکه فاطمه، فاطمه ناميده شده است براي اين است که مخلوق از (کنه) معرفت او عاجز است.»
فضائل زهرا عليها السلام آنچنان که بايد و شايد قابل درک نبوده و البته قابل انکار نيز نمي باشد.
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «الويل، ثم الويل، الويل لمن شک في فضل فاطمة؛ واي (و عذاب باد،) سپس واي، واي بر کسي که در فضيلت زهرا عليها السلام شک روا دارد.»
زهرا عليها السلام در کلام محققين اهل سنت
1. ابن صباغ مالکي: «در افتخار فاطمه همين بس که دختر پيامبر صلي الله عليه و آله خيرالبشر است، فاطمه اي که ولادتش پاک، و سيده است به اتفاق همه مسلمين.» (الفصول المهمة (بيروت) ، ص 143)
2. محمد بن طلحه شافعي: «دقت کن در آيه مباهله (آل عمران/61) و ترتيب و عبارات آن، و اشاراتي که به علو مقام فاطمه دارد، و چگونه او وسط قرار گرفته است، (چنانکه در حال رفتن بين پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام بود) تا مقام و منزلت او بيشتر روشن گردد.» (مطالب السئول، چاپ ايران، ص 6 و 7)
3. عباس محمود، العقاد المصري: «در هر ديني يک چهره از زن کامله وجود دارد که همه او راتقديس مي کنند. و گويا او نشانه خداوند بين مردان و زنان است، در مسيحيت چهره مريم پاکدامن، و در اسلام لاجرم آن چهره کامله فاطمه بتول مي باشد. (توفيق ابواعلم، اهل البيت، ص 128) .»
4. دکتر علي ابراهيم حسن: «در زندگي فاطمه انواع عظمتها را مي بينيم که اين عظمتها را همچون بلقيس و... از راه داشتن قصر و ثروت و زيبائي ظاهري به دست نياورده است. و همچون عايشه، شهرت خويش را از راه رهبري جنگجويان (در جنگ جمل) ورويارويي با مردان به چنگ نياورده، بلکه از راه حکمت و بزرگي شخصي خود، عالم را از حکمت و عظمت پر نموده است، حکمتي که مرجعش کتب فلاسفه و علماء نيست. بزرگي که ريشه اش پادشاهي و ثروت نيست بلکه از درون جانش و کمالات نفسش ريشه مي گيرد. (علامه دخيل، فاطمة الزهراء عليها السلام، ص 171) .»
آري او شخصيتي است که هر قدر فهم بشر در شناخت حقيقتش بيشتر فرو رود، با مسائل حل نشده و رازهاي ناگشوده بيشتري روبرو مي شود، و سرانجام عاجزانه بايد بگويند که انديشه ها از درک فضائل زهرا عاجزند.
فضائل حضرت زهرا عليها السلام
در اين نوشتار به بعضي از فضائل حضرت زهرا عليها السلام اشاره مي شود:
1. ولادت زهرا عليها السلام
بعد از چهل شبانه روز عبادت و کناره گيري رسول خدا صلي الله عليه و آله از خديجه کبري، فرشته خدا غذايي از بهشت براي آن حضرت آورد، بعد از افطار با آن غذاي بهشتي و روحاني، جبرئيل عرض کرد: اي رسول خدا! امشب از نماز مستحبي درگذر و به سوي خانه خديجه بشتاب! زيرا خداوند اراده نموده که از صلب تو فرزند پاکيزه اي بيافريند. بدنبال اين فرمان، نور فاطمه عليها السلام از صلب پدر به رحم مادر انتقال يافت (بحار ج 16، ص 78 و ر. ک: بانوي نمونه اسلام، ابراهيم اميني، ص 27).
بعد از مدتي جبرئيل به پيامبر صلي الله عليه و آله اين گونه بشارت داد: «اي رسول خدا! بچه اي که در رحم خديجه عليها السلام مي باشد، دختر ارجمندي است که نسل تو از وي بوجود خواهد آمد، او مادر امامان و پيشوايان دين است که بعد از انقطاع وحي جانشين تو خواهند شد. (دلائل الامامة، ص 8).»
بعد از اتمام دوران بارداري خديجه، فرشتگان خدا و حوريان بهشتي و زنان آسماني به ياري خديجه شتافتند و بدين گونه، فاطمه عزيز، يعني اختر فروزان آسمان نبوت پا به عرصه گيتي نهاد، و به نور تابناک خود، شرق و غرب عالم را روشن ساخت (دلائل الامامة، ص 8. و ر. ک: بحارالانوار، (پيشين) ، ج 43، ص 2، و ج 16، ص 80) .
از سخنان پيش گفته، فضيلت حضرت زهرا عليها السلام در اصل انعقاد نطفه، دوران جنيني، و پا گذاشتن به عرصه گيتي به خوبي آشکار است.
2. نور فاطمه عليها السلام
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «خلق نور فاطمة عليها السلام قبل ان تخلق الارض والسماء فقال بعض الناس: يا نبي الله! فليست هي انسية؟! فقال: فاطمة حوراء انسية؛ (العوالم، ج 6، ص 9) نور فاطمه قبل از خلقت زمين و آسمان آفريده شد، بعضي از مردم عرض کردند: اي پيامبر خدا! پس زهرا از آدميان نيست؟ فرمود: فاطمه حوريه بشري است.»
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در جاي ديگر فرمود: «لما خلق الله الجنة خلقها من نور وجهه، ثم اخذ ذالک النور فقذفه فاصابني ثلث النور، واصاب فاطمة ثلث النور، واصاب عليا واهل بيته ثلث النور؛ فمن اصابه من ذلک النور اهتدي الي ولاية محمد، ومن لم يصبه من ذلک النور ضل عن ولاية آل محمد صلي الله عليه و آله؛ خداوند بهشت را از نور وجود خود آفريد، سپس آن را برگرفته و رها کرد. پس يک سوم آن به من (پيامبر صلي الله عليه و آله) و يک سوم آن به فاطمه، و ثلث باقيمانده به علي عليه السلام و اهلبيت او اصابت کرد. پس هر کس که از آن نور به او برسد، به ولايت آل محمد صلي الله عليه و آله رهنمون مي شود، و هر کس از آن نور به او نرسد از ولايت آل محمد صلي الله عليه و آله گمراه (و به بيراهه خواهد رفت) .» (بحارالانوار ، ج 43، ص 44)
3. نام زهرا عليها السلام
يونس مي گويد، امام صادق عليه السلام فرمود: «لفاطمة عليها السلام تسعة اسماء عند الله عزوجل: فاطمة، والصديقة، والمبارکة، والطاهرة، والزکية، والراضية، والمرضية والمحدثة والزهراء ثم قال عليه السلام اتدري اي شي ء تفسير فاطمة؟ قلت اخبرني يا سيدي، قال: فطمت من الشر؛(بحارالانوار، ج 43، ص 10)
براي فاطمه نزد خداي بلند مرتبه نه اسم است: فاطمه، صديقه، مبارکه، طاهره، زکيه، راضيه، مرضيه، محدثه و زهرا.
آنگاه فرمود: معني و تفسير فاطمه را مي داني؟ گفتم: آقاي من شما بفرمائيد. فرمود: فاطمه را از آن جهت فاطمه گويند که از شر بدور است.»
همچنين براي وجه تسميه فاطمه عليها السلام وجوه ديگري نقل شده است که عبارتند از:
1. فاطمه از اسم خداوند يعني فاطر گرفته شده است (بحارالانوار، ج 43، ص 65) .
2. چون دوستان و شيعيان او از آتش جهنم در امان اند. (بحارالانوار، ج 43، ص 16)
3. چون از عادت ماهانه بريده و منقطع بوده است. (بحارالانوار، ج 43، ص 16)
4. عبادت فاطمه عليها السلام
امام صادق عليه السلام فرمود: «کانت اذا قامت في محرابها زهر نورها لاهل السماء کما يزهر الکواکب لاهل الارض؛ (بحارالانوار، ج 43، ص 12)هرگاه فاطمه عليها السلام در محراب عبادتش مي ايستاد، نور او براي اهل آسمان مي درخشيد؛ آنگونه که ستارگان براي اهل زمين مي درخشند.»
امام حسن عليه السلام فرمود:
«ما کان في الدنيا اعبد من فاطمة عليها السلام حتي تورم قدماها؛( بحارالانوار، ج 43، ص 49) عابدتر از فاطمه در دنيا نبود، (آنقدر عبادت کرد) که پاهاي (مبارکش) ورم کرد.»
5. اخلاص فاطمه عليها السلام
از حسين بن روح سؤال شد: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله چند دختر داشت؟ گفت: چهار دختر. سؤال شد: کداميک برتر بود؟ گفت: فاطمه؛ به خاطر اينکه وارث (علم) نبي بود و نسل پيامبر صلي الله عليه و آله از طريق او انتشار يافت. و خداوند اين دو خصلت را به خاطر اخلاص او عنايت فرمود. (بحارالانوار، ج 43، ص 37)
سوره هل اتي هم که پاداش اخلاص و عطاي اهل بيت است، بر اوج اخلاص فاطمه عليها السلام به عنوان يکي از اهلبيت عليهم السلام دلالت دارد.
6. ذکر و تسبيح فاطمه عليها السلام
از علي عليه السلام نقل شده است که: يکي از پادشاهان عجم برده اي به پيامبر هديه نمود، من به فاطمه گفتم نزد رسول خدا برو و خدمتگزاري براي خود درخواست کن، زهرا نزد رسول خدا رفته و اين موضوع را با ايشان در ميان گذارد، پيامبر عليه السلام فرمودند: فاطمه جان! چيزي به تو دهم که برايت از خادم و آنچه در دنياست بهتر باشد؛ بعد از نماز، 34 بار الله اکبر، و 33 مرتبه الحمد لله و 33 بار سبحان الله بگو.
آنگاه اين اذکار سه گانه را با «لا اله الا الله.» پايان بخش، و اين براي تو از آنچه خواسته اي و ازدنيا و آنچه در دنياست بهتر خواهد بود. (فاطمة الزهراء از ولادت تا شهادت، ص 224)
فاطمه زهرا عليها السلام مقيد بود که اين تسبيحات را بعد از هر نماز بگويد و به همين علت تسبيحات فاطمه زهرا عليها السلام ناميده شده است.
فضيلت تسبيحات فاطمه عليها السلام
در فضيلت تسبيحات حضرت زهرا عليها السلام امام صادق عليه السلام فرمود: «من سبح تسبيح فاطمة الزهراء عليها السلام قبل ان يثني رجليه من صلاة الفريضة غفر الله له؛(الکافي، ج 2، ص 342) هر کس تسبيح فاطمه را قبل از آنکه از حالت نماز فارغ شود بگويد؛ خداوند او را مي آمرزد.»
و همچنين امام صادق عليه السلام بارها مي فرمودند: «تسبيح فاطمة عليها السلام في کل يوم في دبر کل صلاة احب الي من الف رکعة في کل يوم؛ (مکارم الاخلاق، ص 281) تسبيح فاطمه زهرا عليها السلام درهر روز بعد از هر نماز نزد من محبوب تر از هزار رکعت نماز در هر روز است.»
و نيز فرمودند: «تسبيح فاطمة الزهراء عليها السلام من الذکر الکثير الذي قال الله عزوجل «واذکروا الله ذکرا کثيرا»؛(وسائل الشيعه، ج 4، ص 1022)تسبيح فاطمه زهرا عليها السلام مصداق ذکر کثيري است که خداوند فرمود: خدا را ياد کنيد، ياد کردني بسيار.»
7. علم فاطمه عليها السلام
علم انسانهاي معمولي اکتسابي است ولي علم انبياء و اولياء الهي لدني و الهي است، علم فاطمه زهرا عليها السلام هم لدني بود. سلمان گويد: عمار به من گفت: از امر تعجب آوري براي تو خبر دهم! گفتم بگو، عمار گفت: (روزي) همراه با علي عليه السلام بر فاطمه زهرا عليها السلام وارد شديم. هنگامي که نگاه زهرا عليها السلام به علي عليه السلام افتاد، فرمود، نزديک بيا تا حديث گذشته، حال و آينده راتا روز قيامت، برايت بگويم. ديدم اميرالمؤمنين عليه السلام به حالت قهقري (و به عقب) برگشت و نزد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مشرف شد، حضرت فرمود: اي اباالحسن نزديک بيا. علي عليه السلام نزديک پيامبر صلي الله عليه و آله نشست، بعد از اينکه آرام گرفت، پيامبر اسلام فرمود: من خبر دهم يا خود خبر مي دهي؟! عرض کرد: خبر دادن از شما زيباتر است. آنگاه حضرت جرياني که بر علي گذشته بود را شرح داد، علي عليه السلام عرض کرد آيا نور فاطمه از نور ما مي باشد؟ حضرت فرمود: مگر نمي داني؟ آنگاه علي عليه السلام سجده شکر انجام داد.
8. فاطمه عليها السلام محدثه بود
دانشمندان شيعه و سني بالاتفاق قائل به وجود محدث در اسلام مي باشند و معتقدند که بعد از پيامبر اسلام يقينا بشر محدث وجود داشته است، منتهي در مصداق اختلاف است. در تعريف محدث مي گويند: «المحدث يسمع الصوت ولا يري شيئا؛(بحارالانوار، ج26، ص 75 - 76) محدث صداي فرشته را مي شنود ولي چيزي را نمي بيند.»
امام صادق عليه السلام فرمود: «فاطمة بنت رسول الله کانت محدثة ولم تکن نبية انما سميت فاطمة محدثة لان الملائکة کانت تهبط من السماء فتناديها کما تنادي مريم بنت عمران...؛ (بحارالانوار، ج 14، ص 206 و ج 43، ص 78) فاطمه دختر رسول خدا محدثه بود نه پيامبر. فاطمه را از اين جهت محدثه ناميده اند که فرشتگان از آسمان بر او نازل مي شدند و با او همانند مريم دختر عمران گفتگو داشتند.»
حضرت صادق عليه السلام سخن خود را چنين ادامه مي دهند: شبي حضرت صديقه عليها السلام به فرشتگان هم صحبت خويش فرمود: آيا آن زن که بر جميع زنان عالم برتري دارد، مريم دختر عمران نيست؟ جواب دادند: نه؛ زيرا مريم فقط سيده زنان عالم در زمان خودش بود، ولي خداي متعال تو را سيده زنهاي عالم خودت، و هم عالم زمان مريم و اولين و آخرين قرار داده است (يعني تو را بانوي بانوان جهان قرار داد) .»
و باز فرمود: «فاطمه بعد از رحلت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله 75 روز بيشتر زنده نماند، و غم جانسوز داغ پدر قلب او را لبريز کرده بود، به اين جهت جبرئيل پي در پي به حضورش مي رسيد، و او را در عزاي پدر تسليت مي گفت.» (اصول کافي، ج 1، ص 241 و بحارالانوار، ج 22، ص 546، و ج 26، ص 41)جبرئيل گاه از مقام و منزلت پدر بزرگوارش وگاه از حوادثي که بعد از رحلت او بر ذريه اش وارد مي گردد، خبر مي داد. اميرالمؤمنين عليه السلام نيز آنچه جبرئيل گزارش مي داد، مي نوشت. مجموعه اين سخنان به مصحف فاطمه معروف شده است.
در زيارتنامه حضرت فاطمه عليها السلام هم مي خوانيم: «السلام عليک ايتها المحدثة العليمة.» (بحار، ج 97، ص 195)
9. عطاي فاطمه عليها السلام
بهترين و برترين انفاق آن است که از محبوبترين چيز انفاق شود و انفاقهاي فاطمه عليها السلام چنين بود، که به دو نمونه اشاره مي شود.
الف) گلوبند پربرکت
جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: روزي نماز عصر را با پيغمبر صلي الله عليه و آله خوانديم، ناگاه پيرمردي خدمت رسول خدا رسيد که لباس کهنه اي پوشيده بود، و از شدت پيري و ناتواني نمي توانست بر جاي خودش قرار گيرد. عرض کرد يا رسول الله! گرسنه ام سيرم کن؛ برهنه ام لباسي به من عطا کن؛ تهيدستم چيزي به من بده. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: من که اکنون چيزي ندارم ولي تو را به جايي راهنمايي مي کنم، شايد حاجتت برآورده شود. سپس به بلال فرمود: پيرمرد ناتوان را به خانه فاطمه هدايت کن. او بعد از ورود به خانه زهرا عليها السلام سلام کرد، حضرت جوابش را داد و فرمود: کيستي؟ خود را معرفي نمود... فاطمه گلوبندي را که پسر عمويش به وي اهداء نموده بود، به او داد و فرمود: به فروش رسان و زندگي خودت را بدان اصلاح کن.
پيرمرد برگشت و جريان را خدمت پيغمبر عرض کرد. آن حضرت گريست و فرمود: گردنبند را به فروش رسان تا خدا به برکت عطاي دخترم براي تو گشايشي فراهم سازد... پيرمرد بعد از فروختن گردنبند، به پيامبر صلي الله عليه و آله عرض کرد: به برکت عطاي فاطمه عليها السلام بي نياز شدم (بحار، ج 43، ص 56) .
ب) پيراهن شب عروسي
صفوري شافعي از ابن جوزي نقل مي کند که رسول خدا صلي الله عليه و آله در شب عروسي فاطمه عليها السلام براي او پيراهن تازه اي آماده کردند. جامه اي کهنه و وصله دار نيز در نزد ايشان بود. سائلي در زد و گفت: از خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله جامه اي کهنه مي خواهم. فاطمه مي خواست جامه کهنه را بدهد، ولي سخن خدا به يادش آمد که مي فرمايد: «لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون.» ؛ «به نيکويي نخواهيد رسيد مگر اينکه از آنچه دوست داريد انفاق کنيد.»
پس جامه نو را به وي داد. وقتي که هنگام زفاف حضرت شد، جبرئيل به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض کرد: يا رسول الله! پروردگارت سلام مي رساند، و مرا نيز فرمان داده که به فاطمه عليها السلام سلام برسانم و براي فاطمه عليها السلام توسط من جامه اي از ديباي سبز از جامه هاي بهشتي فرستاده است.
10. همسرداري فاطمه عليها السلام
در حديثي مي خوانيم که پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از علي عليه السلام پرسيد: «کيف وجدت اهلک؟ قال: نعم العون علي طاعة الله وسال فاطمة، فقالت: خير بعل؛ (احقاق الحق ج 10، ص 401؛ و ر. ک: صفوري شافعي، نزهة المجالس، ج 2، ص 226)فاطمه، همسرت را چگونه يافتي؟ گفت: بهترين يار بر اطاعت (و بندگي) خداوند، و از فاطمه سؤال کرد: گفت: او بهترين شوهر است.»
فاطمه در يک موقعيتي بسيار حساس و بحراني در خانه علي زندگي مي کرد، سپاه اسلام هميشه در حال آماده باش بود. در هر سال، چندين جنگ واقع مي شد و علي عليه السلام در تمام يا اکثر آن جنگها شرکت داشت. هرگاه با پيکر خسته و کوفته به خانه باز مي گشت، از مهربانيها و دلگرميها و نوازشهاي همسر عزيزش کاملا برخوردار مي شد؛ زخمهاي تنش را پانسمان مي کرد، لباسهاي خون آلود جنگ را مي شست (سيره ابن هشام، ج 3، ص 106، به نقل از ابراهيم اميني، بانوي نمونه اسلام، صص 78 - 79)، فداکاريها و شجاعتهايش را مي ستود، و بدين وسيله دلش را گرم و براي جنگ آينده آماده اش مي نمود.
حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «ولقد کنت انظر اليها فتنکشف عني الهموم والاحزان؛ (بحارالانوار، ج 43، ص 134، سطر سوم) به راستي هميشه اين گونه بود که به او نگاه مي کردم و تمام غمها و غصه هايم بر طرف مي شد.»
فاطمه عليها السلام هرگز بدون اجازه علي عليه السلام از خانه خارج نشد و هيچ گاه او را غضبناک نکرد. او در ساعات وداع خويش به علي عليه السلام گفت: «يا ابن عم ما عهدتني کاذبة ولا خائنة ولا خالفتک منذ عاشرتني. فقال عليه السلام: معاذ الله انت اعلم بالله وابر واتقي واشد خوفا من الله ان اوبخک مخالفتي؛ (بحارالانوار، ج 43، ص 191، روايت 20) پسر عمو! هرگز مرا دروغگو و خائن نيافتي، از روزي که با من معاشرت کردي، با دستورات تو مخالفت نکردم. علي عليه السلام فرمود: (اي دختر پيامبر!) معاذ الله (که تو در خانه من بدرفتاري نموده باشي، زيرا) مراتب خداشناسي و نيکوکاري و پرهيز کاري و بزرگي و خداترسي تو به حدي است که جاي ايراد و خرده گيري در مورد مخالفت با من نيست.»
11. شفاعت فاطمه عليها السلام
حسن ختام فضائل حضرت را مقام شفاعت حضرت قرار مي دهيم.
1. پيامبر اسلام خطاب به امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرمود: «انتما الامامان ولامکما الشفاعة؛ (کشف الغمة، ج 1، ص 506)شما دو نفر (حسنين) امام هستيد، و براي مادر شما شفاعت است.»
2. پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: وقتي روز قيامت شود، از باطن عرش ندا مي رسد: اي اهل قيامت! چشمهاي خويش را پايين افکنيد تا اينکه فاطمه دختر محمد با پيراهن خضاب شده به خون حسين عبور کند، در آن عرصه حضرت فاطمه پايه عرش را گرفته و عرضه مي دارد: پروردگارا! تو جبار عادلي، بين من و کساني که فرزندان مرا کشتند قضاوت فرما. رسول اکرم صلي الله عليه و آله فرمودند: به حق خداي کعبه سوگند که پروردگارم به سنت من حکم خواهد فرمود.
آنگاه زهرا عليها السلام عرضه مي دارد: «اللهم اشفعني فيمن بکي علي مصيبته؛ پروردگارا به من اجازه شفاعت کساني را بفرما که در مصيبت حسينم گريه کرده اند» و خداي تعالي اذن شفاعت آنان را به ايشان عنايت مي فرمايد.» (اسد الغابه، ج 5، ص 523؛ گنجي شافعي، کفاية الطالب، ص 212؛ ذهبي، ميزان الاعتدال، ج 2، ص 18؛ همداني، مودة القربي، 104)
3. جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: به حضرت باقر عليه السلام عرض کردم: فدايت شوم، يا بن رسول الله! براي من حديثي در فضيلت جده ات فاطمه زهرا عليها السلام بفرماييد تا هنگامي که آن را براي شيعيان بيان مي کنم خوشحال گردند. امام باقر عليه السلام فرمود: پدرم و او از جدم، از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي فرمود که: در روز قيامت براي انبياء و رسل منبرهايي از نور برپا مي شود و منبر من در روز قيامت از همه بلندتر است. آنگاه خداوند مي فرمايد: خطبه بخوان، پس خطبه اي بخوانم که احدي از انبياء و رسل مانند آن را نشنيده است. پس براي اوصياء نيز منبرهايي از نور برافراشته مي شود و در ميان آنها منبري براي وصي من علي بن ابي طالب نصب مي گردد که از همه بلندتر است؛ آنگاه خداوند به علي عليه السلام مي فرمايد خطبه بخوان، پس خطبه اي مي خواند که احدي از اوصياء مانند آن نشنيده است.
آنگاه براي فرزندان انبياء و رسل منبرهايي از نور نصب مي گردد، پس براي دو فرزند و نوه و دو ريحانه ايام حياتم (حسنين عليهما السلام) منبري برپا مي شود و به آنان گفته مي شود خطبه بخوانيد و آن دو خطبه هايي مي خوانند که هيچ يک از فرزندان انبياء و رسل مانند آن را نشنيده اند.
آنگاه منادي که جبرئيل است ندا مي دهد: فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله کجاست؟ آنگاه فاطمه عليها السلام برمي خيزد، (تا اينکه فرمود:) خداي تعالي مي فرمايد: اي اهل محشر کرامت و بزرگواري از آن کيست؟ محمد و علي و حسنين عليهم السلام عرض مي کنند: براي خداي واحد قهار. آنگاه خداوند مي فرمايد: اي اهل محشر! من امروز کرامت وبزرگي را براي محمد و علي و فاطمه و حسنين عليهم السلام قرار دادم.
اي اهل محشر! سرها را پايين افکنده و چشمها را ببنديد، اين فاطمه است که به سوي بهشت مي رود. آنگاه جبرئيل شتر بهشتي مي آورد، در حالي که دو طرفش را ديباج آويزان کرده اند، و مهار آن از لؤلؤ تازه است. حضرت بر آن سوار مي شوند و خداي متعال صدهزار فرشته را در طرف راست و صدهزار فرشته در سمت چپ وي مي فرستد، و صدهزار فرشته را مامور مي فرمايد تا حضرت فاطمه عليها السلام را بر روي بالهاي خود سوار کنند تاايشان را به در بهشت برسانند. وقتي که به در بهشت مي رسند، حضرتش مي ايستد، خداي متعال مي فرمايد: اي دخت حبيب من چرا توقف کردي و حال آنکه من تو را امر کرده بودم به بهشت من درآيي؟ حضرت صديقه عليها السلام عرض مي کند: پروردگارا دوست مي دارم که ارزش و قدر و قيمت من در مثل چنين روزي شناخته شود.
خداوند مي فرمايد: «يا بنت حبيبي! ارجعي فانظري من کان في قلبه حب لک او لاحد من ذريتک خذي بيده فادخليه الجنة!؛ اي دختر حبيب من! برگرد و بنگر هر که در قلبش محبت تو و يا محبت يکي از فرزندان تو باشد، دستش را بگير و او را داخل بهشت نما.»
آنگاه حضرت باقر عليه السلام فرمود: والله اي جابر! در آن روز حضرت زهرا عليها السلام شيعيان و دوستانش را بر مي گزيند و انتخاب مي کند؛ همان گونه که پرنده دانه نيکو را از دانه بد جدا مي کند. وقتي که شيعيان سيده زنان دو عالم به آن بزرگوار نزديک و بر در بهشت مي آيند، خداي تعالي در قلب آنان چنين مي افکند که در آنجا بايستند. وقتي مي ايستند خداوند مي فرمايد: اي دوستان من! توقف شما براي چيست و حال آنکه فاطمه دخت حبيب من شفاعت شما را نموده است؟ پاسخ دهند: پروردگارا ما دوست داريم که در چنين روزي ارزش و منزلتمان شناخته شود. خداوند مي فرمايد: اي دوستان من! برگرديد و ببينيد چه کسي به خاطر آنکه شما فاطمه را دوست مي داشتيد، شما را دوست مي داشت؟ چه کسي به شما به خاطر دوستي فاطمه زهرا عليها السلام غذا داد؟ چه کسي شما را به خاطر دوست داشتن فاطمه عليها السلام لباس پوشانيد؟ چه کسي به شما بخاطر دوستي فاطمه عليها السلام شربتي نوشانيد؟ چه کسي بخاطرفاطمه عليها السلام و دوستي فاطمه عليها السلام غيبت غيبت کننده اي را از شما رد کرد؟
پس دستش را بگيريد و او را وارد بهشت نماييد. (بحارالانوار، ج 8، ص 51؛ تفسير فرات بن ابراهيم کوفي، ص 113)
منبع : ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره44.
$
##جایگاه حضرت فاطمه زهرا س
جايگاه حضرت فاطمه زهرا س
حجت الاسلام والمسلمين نظري منفرد
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله الذي جعل الحمد مفتاحاً لذکره و سببا للمزيد من فضله و دليلاً علي آلائه و عظمته ثم الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا أبي القاسم محمد صلّي الله عليه و علي أهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين المکرمين و اللعنة الدائمة علي أعدائهم أجمعين إلي يوم الدين
«عن رسول الله(ص): أما ترضين أن تکوني سيدة نساء العالمين»
ايام فاطميهي امسال مصادف شده با عيد نوروز و ما شهادت بيبي حضرت زهرا(سلام الله عليها) را با هر مناسبتي برخورد کند بايستي إحياء کنيم. اين يک وظيفهي بزرگي بر عهدهي ماست. چون تلاشهاي حضرت زهرا(سلام الله عليها) و مصائبي که بر آن بزرگوار وارد شده، اينها بود که خط صحيح رسالت را براي نسلهاي امروز ترسيم کرد که در چه مسيري حرکت کند و از چه کسي پيروي کند؟
در اين جلسهي سنواتي که هر سال به برکت توصيهي آن مرجع بزرگوار حضرت آيت الله العظمي فاضل(قده) که ايام فاطميه و ايام عاشورا مراسم سوگواري در دفترشان منعقد باشد، من به نظرم رسيد امروز راجع به جايگاه حضرت زهرا(سلام الله عليها) بحث کنيم، که چه جايگاهي دارد؟ اول بايد حضرت زهرا(س) را از نظر موقعيت و جايگاه بشناسيم.
فاصلهي ما با عصر حضرت زهرا(س) 14 قرن است. الآن 1423 سال است که حضرت صديقه طاهره(سلام الله عليها) به شهادت رسيدهاند. ما چطور اطلاع پيدا کنيم که حضرت زهرا(سلام الله عليها) داراي چه جايگاهي و موقعيتي است؟
عرض ميکنيم ما از دو راه ميتوانيم بفهميم. يکي از راه احاديث و فرمايشات رسول خداست، آن فرمايشاتي که قطعي و مسلم است، آن هم نه از نظر ما(شيعه)، که بگويند اينها مربوط به شماست. بلکه آن مطالبي که فريقين روي آن صحّه گذاشتهاند و پذيرفتهاند که اين سخن را رسول بزرگوار اسلام(ص) فرموده است. اين يکي از طُرُق براي رسيدن به شخصيت حضرت زهرا(س) است.
اجمالاً اين نکته را داخل پرانتز عرض کنم که از روايات استفاده ميشود حضرت صديقه طاهره زهرا(سلام الله عليها)؛ «ليلة القدر» است و «ليلة القدر» در ميان شبهاي سال نامعلوم است، اما شبي است که «خيرٌ من ألفِ شَهرٍ»
«ألف شهر» يعني يک عمر، يعني 84 سال يک طرف و يک شب يک طرف. از فاطمه زهرا(س) به «ليلة القدر» تعبير شده است، چون هم مجهول است قبرش و هم مجهول است مصائبش، همهي اينها مجهول است، «وَ کَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلا وَ سَتَقُولُ وَ يَحْکُمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاکِمينَ» اين نص فرمايش أميرالمؤمنين است که حضرت زهرا(سلام الله عليها) مصائبش را کسي پيدا نکرد بازگو کند، آن ستمهايي که به اين بانوي مخدّره وارد کرد.
بنابراين؛ يکي بيان آن آثار از رسول خدا(ص) است، و يکي هم آنچه که در کتب تاريخ فريقين از مسائل مربوط به حضرت زهرا(س) غير از روايات نقل کردهاند و يکي هم نسب حضرت زهراست. اينها چيزهايي است که ما ميتوانيم برسيم، نه به گمان و ظن و تخمين.
يکي از آن مسائل؛ اين روايت است؛ که هم بخاري نقل کرده، و هم مسلم نقل کرده است. اگر يک روايتي در اين دو کتاب باشد، از نظر عامه قطعي است، گرچه در بخاري هم باشد قطعي است، اما اگر در صحيح بخاري و صحيح مسلم باشد از نظر عامه ميگويند «مما اتفق عليه الشيخان»، يعني مسلم و بخاري. ترمذي هم نقل کرده، ابن عبدالبر هم در استيعاب نقل کرده و وقتي انسان به کتب اهل عامه مراجعه ميکند اين روايت خيلي زياد در مصادر دسته اولي آنها آمده است. من نخواستم مصادر خودمان را عرض کنم. آنها در مصادر دستهاولشان مسلم گرفتهاند که اينها رواياتي است که «صدر عن رسول الله»؛ احاديثي که پيامبر(ص) فرموده.
من بخش آخر اين حديث را خواندم، اجازه دهيد تمام حديث را بخوانم تا معلوم شود که شأن نزول حديث چه بوده و از اين حديث به کجا ميرسيم؟ برداشت ما چيست و پيامبر(ص) چه نکتهي مهمي را بيان کرده است؟
فراموش نکنيم که پيامبر خدا(ص) فرزندان ديگري داشتند، دختران ديگري داشتند يا نداشتند، فرزند دختران، هم دختران پيامبر بودند، اما اينطور تعابير درباره آنها نرسيده است.
حديث را از صحيح بخاري نقل ميکنم؛ بخاري حديث را از عايشه نقل ميکند، عايشه ميگويد ما زنان پيامبر تماممان خدمت پيامبر(ص) نشسته بوديم، نگاه کرديم ديديم فاطمه(سلام الله عليها) ميآيد، «کنّ أزواج النّبيّ(ص) عنده لا يغادر منهنّ واحدة، فأقبلت فاطمة تمشي ما تخطي مشيتها من مشية النّبيّ صلى اللّه عليه و آله شيئا»؛ اينها همهاش در روايت هست، يعني گامهايي که فاطمهي زهرا برميدارد همانند پيامبر است.
ويژگي هايي که از حضرت رسول(ص) در فاطمه (س) بود
دو تا از ويژگيهاي حضرت رسول(ص) در فاطمه زهرا(س) بوده، يکي سخن گفتن حضرت زهراست و يکي هم راه رفتن حضرت زهراست، که شبيه پيغمبر بود. وقتي آمدند به مسجد ايراد خطبه کنند، به مجرّدي که در فضاي مسجد اين جوهرهي صدا از دهان مبارک حضرت زهرا بيرون آمد، يک مرتبه گريه همه جا را فرا گرفت، صدا صداي رسول خداست.
ايشان ميگويد فاطمهي زهرا آمد، «أجلسها عن يمينه»، پيامبر خدا(ص) فاطمه زهرا را طرف راست خودش نشاند، حالا زنها همه نشستهاند. «فسارّها»؛ يک چيزي را به صورت سرّي به حضرت زهرا فرمود. «فَبَکَت»، ديدند حضرت زهرا شروع کرد به گريه کردن. «ثم سارها ثانية فضحکت»؛ ديدم بار دوم پيغمبر خدا با فاطمه چيزي را به طور سرّ و پنهاني فرمود و حضرت زهرا خنديد -خنديدن غير از مسرور شدن است.
ايشان ميگويد من ميان زنهاي پيامبر از يک جرأتي برخوردار بودم - اين حالت هم که پيامبر با شخصي محرمانه صحبت کند بگريد و باز محرمانه صحبت کند و بخندد، انسان ميخواهد به اين سرّ پي ببرد-، ميگويد آمدم پيش حضرت زهرا(س) و گفتم پيامبر به شما چه فرمود؟
فرمود «ما کنتُ لاُفشِيَ سرّ رسول الله حتي قبض»، سرّ پيغمبر را فاش نميکنم تا رسول خدا زنده است.
در برخي از تعبيرات(شايد بخاري هم اين را داشته باشد) فاطمه زهرا فرمود «إني لَبَذِرَة»، من يک زني که سر را فاش ميکند نيستم.
اين گذشت و پيامبر از دنيا رفت.
راز بين حضرت رسول(ص) با حضرت زهرا(س)
عايشه ميگويد من مترصد بودم فرصتي به دست بيايد و آن مسئله را از حضرت زهرا سؤال کنم.
بعد از وفات رسول خدا(ص) از حضرت زهرا(س) سؤال کردم آن سرّي که پيامبر(ص) به شما فرمود چه بود؟
فرمودند: حالا که پدرم از دنيا رفته ميگويم. من کنار پدرم نشستم، پدرم رسول خدا به صورت پنهاني به من فرمود: قرآن هر سال يک مرتبه بر من عرضه ميشد، امسال قرآن دو مرتبه بر من عرضه شد «ما أري إلا دنوّ أجلي» اين را من نشانهي نزديک بودن مرگم ميبينم. براي همين من گريستم.
رسول خدا(ص) نميتوانست گريهي حضرت زهرا را ببيند. بعد که ديدند من گريستم بار دوم به من فرمودند «أما ترضين أن تکوني سيدة نساء المؤمنين»(من متن روايت بخاري را عرض ميکنم، بعد اختلاف نسخ را عرض خواهم کرد)؛ آيا فاطمه تو خشنود نميشوي که سيد زنان مؤمنان باشي؟ در نسخه ديگر آمده؛ «سيدة نساء هذه الامة». در نسخهي سوم که ابن عبدالبر در استيعاب نقل ميکند «أما ترضين أن تکوني سيدة نساء العالمين». براي همين من خنديدم و پيامبر فرمود پس صبر کن و شکيبايي پيشه کن. اين فرمايش رسول خداست.
حالا چه «سيدة نساء المؤمنين» باشد، چه «سيدة نساء هذه الامة» باشد و چه «سيدة نساء العالمين» باشد هيچ تفاوتي نميکند! اجازه دهيد من اين تفاوت نکردن را هم عرض کنم تا اين معما حل شود.
اما اگر «سيدة نساء العالمين» باشد روشن است، حضرت زهرا از همهي زنهاي عالم بالاتر است. اگر «سيدة نساء الامة» باشد، امت پيغمبر، أفضل عالم است و حضرت زهرا أفضل زنهاي امتهاست. و اگر «سيدة نساء المؤمنين» باشد باز هم همينطور است، مؤمنين اين امت، افضل مؤمنين هستند و فاطمهي زهرا(سلام الله عليها) هم أفضل همهي زنها حتي مريم است.
ولکن نکتهي جالبي که اينجا هم سيوطي، هم سُبکي، هم مِغريزي و هم ديگران به آن تصريح کردند اينست که اينها ميگويند بدون ترديد حضرت زهرا از مريم کبري و از هر زني در عالم بالاتر و برتر است. نه به خاطر اين حديث، -اين حديث به جاي خود و از اين حديث همين معنا استفاده ميشود، چه سيدة نساء الامة باشد چه سيدة نساء العالمين يا مؤمنين باشد، اين معنا از آن استفاده ميشود، اما اينهايي که عرض شد از بزرگان عامه هستند و اينها اعتقادشان اين است که حضرت زهرا برترين زنان عالم است- جهتش اينست که پيغمبر خدا فرمود «فاطمةُ بضعةٌ منّي» و رسول خدا أفضل همهي خلق است، فاطمه زهرا هم پارهي تن اوست، لذا حضرت زهرا برترين زنان عالم است و عامه هم اين را ميدانند.
اينها را من در اين جلسه عرض کردم تا اينکه گاهي در اين کلمات و کتابهاي عامه براي اينکه عايشه را بزرگ کنند يا بعضي از زنهاي ديگر را بزرگ کنند، يک کسي را در کنار حضرت صديقه طاهره(س) بتراشند، بخواهند آن عظمت و منزلت حضرت زهرا(سلام الله عليها) را از آن بکاهند، اين امکان ندارد.
اين حديث با اين سندش را ملاحظه ميکنيد، که در کتابهاي دست اول عامه است، که البته بيشتر از اين است، همهي مصادرش را من ديدم، و با اين بياني که شد پيغمبر خدا جايگاه حضرت زهرا(سلام الله عليها) را مشخص ميکند که حضرت زهرا داراي چه جايگاهي است.
يعني ما دو الگوي منحصر به فرد در جهان خلقت داريم؛ يک مرد و يک زن. آن الگوي منحصر به فرد مرد در جهان خلقت که ثاني ندارد؛ «رسول خدا(ص)» است و آن الگوي منحصر به فردي که در ميان بانوان کپي و نظير ندارد؛ «حضرت زهرا(سلام الله عليها)» است. اين جايگاه حضرت زهرا(سلام الله عليها) بر اساس فرمايش پيامبر است.
و اما از طرُق ديگر اگر ما بخواهيم مسأله را مورد دقّت قرار دهيم؛ طبيعتاً يک فرصت ديگري را ميطلبد. بقيهي مطالب را براي جلسهي بعد ميگذاريم، که به عرض خواهم رساند شعاع درک ما نميتواند حضرت زهرارا واقعاً درک کند، بلکه آن مقداري که ميفهميم به اندازهي خودمان است، و إلا «سميت فاطمة فاطمة لأن الناس فطموا عن کنه معرفتها»؛ يعني جدا شدند، «فطم» به معناي «قطع» است، «فطموا عن کُنه معرفتها»، نميشود به معرفت حضرت زهرا پي برد. اما همين مقداري که درک ما ميتواند برسد و درک کند مطالبي عرض ميکنيم. و إلا حضرت زهرا را کسي نشناخت جز رسول خدا و جز أميرالمؤمنين(سلام الله عليهما) و همينطور فرزندان حضرت زهرا.
ما نميتوانيم آن عظمت و جلالتي که حضرت زهرا(سلام الله عليها) روز قيامت دارد و روايتش هم روايتي است که عامه و خاصه ميگويند روايت صحيحه است، وقتي فرداي قيامت به محشر ميآيد، آنجايي که ديگر دل در دل کسي نمانده، فاطمه روز قيامت ميايستد و خداي متعال آن عظمت و بزرگواري و اجازه را به حضرت زهرا(سلام الله عليها) ميدهد.
اميدواريم بتوانيم در اين ايام فاطميه يک ترسيمي ولو به اندازهاي که خودمان فهميديم و درک کرديم از اين بانوي مکرّمهاي که ظلم زياد به او شد، درک کنيم. اما اين ظلمها نتيجه بخشيد و راه صحيحي که ما بايستي امروز آن راه صحيح را طي کنيم آن را به برکت حضرت زهرا شناختيم، حقيقت امر اين است. احاديث به جاي خود، چون فاطمه زهرا، معصومه است و داراي مقام عصمت است. عصمت است که به روش و قول انسان، به عمل و موضعگيري انسان معنا ميدهد. لذا با هر کسي حضرت زهرا(س) دشمن است، ما دشمنيم، چون او معصوم است. هر کسي را حمايت کرده ما حامي هستيم، چون معصوم است.
السّلام عليکِ يا بنت رسول الله
عصمتش حاجب وهم است و مرا نيست رهي - که سوي دفتر مدحش بنمايم نگهي
هجده ساله مهي بعد پيمبر دو مهي - ماند باقي و چها ديد نه جرم و گنهي
بر در خانهي او آتش بيداد زدند - تيشه بر ريشهي اسلام زبنياد زدند
بود بيطاقت و بيتاب زهجران پدر - دشمنش درب سرا سوخت چو افروخت شرر
پهلويش را بشکستند چو از تختهي در - محسنش سقط شد و کرد روي خاک مقرّ
اين همان طفل صغير است که يوم سُئِلَت - عرش را گيرد و گويد به چه جرمي قُتِلَت
گر بپرسي که چه شد باعث بيماري او - لگد و تخته در هر دو شکستش پهلو
تازيانه بزدش قنفذ و خستش بازو - نيلي از سيلي بيداد عدو گشتش رو
عَلِم الله چه شرر بر جگر فاطمه بود - که شرار جگرش آتش جان همه بود
هنوز آب غسل پيامبر(ص) خشک نشده بود، آمدند در خانهاي که جبرئيل بدون اذن وارد نميشد، خانه اي که ماهها پيامبرخدا(ص) ميآمد ميايستاد سلام ميکرد، فاطمه زهرا آمد پشت در، همين که احساس کردند فاطمه پشت در است، آنچنان در را فشار دادند، صداي ناله زهرا بلند شد «بابا يا رسول الله ببين با دخترت چه کردند؟!!»
الباب و الجدار و الدماء شهود صدق ما به خفاء
منبع: http://www.fazellankarani.com
دفتر آيت الله العظمي فاضل لنکراني(قده)
جلسه اول - دهه اول فاطميه ـ 3 / 1 / 92
$
##سیره و رفتار سیاسی حضرت زهرا س
سيره و رفتار سياسي حضرت زهرا س
حجت الاسلام و المسلمين رفيعي
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
«قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَي: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرًا.»[ [احزاب،33]
مقدمه
بحث امروز من مقداري در رابطه با سخنان و خطبه هاي فاطمه زهرا عليها السلام در دفاع از ولايت و امامت اميرالمؤمنين و در افشاء کردن خط سقيفه و حوادثي است که براي عالم اسلام پيش آمد. قبل از اشاره لازم مي دانم دسته بندي از اين خطبه ارزشمند داشته باشم.يکي از مراجع بزرگ مي فرمود: اين خطبه را کسي به غير از فاطمه نمي توانست ايراد کند؛ چون اميرالمؤمنين از نظر آنها مورد اتهام بود و نمي گذاشتند آقا صحبت کند. سلمان، اباذر، مقداد و ديگران نيز اگر مي خواستند آن را بيان کنند، هرگز نمي توانستند اين گونه افشاگري کنند. اين بود که حضرت زهرا عليها السلام آمد و براي دفاع از ولايت و امامت اين مطالب ارزشمند را ارائه فرمود.
طرح موضوع
قبل از آن که به ابعاد اين خطبه اشاره کنم، اين نکته را عرض کنم که يکي از ابعاد مهم دين ما بحث سياست و دخالت در امور جامعه است. نمي شود کسي بگويد ائمه و پيشوايان ديني فقط پيشواي شرعي و ديني مردم بوده اند.اين حرفي است که ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه اش مي نويسد: اينکه پيغمبر فرمودند:علي عليه السلام اعلم و عالم ترين مردم است.يعني در مسايل شرعي، نه در مسايل سياسي و حکومتي. آيا واقعاً اين طور است؟ آيا در حادثه با عظمت غدير که پيغمبر فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاه»؛ يعني مردم بروند از علي عليه السلام سؤال شرعي و نماز و روزه سؤال کنند؟ اسلام قضاوت، تجارت و حدود ندارد؟!
آيا ممکن است در جامعه، حد زنا، سرقت و آدم کشي را بدون حکومت رعايت کرد؟ مگر مي شود در جامعه قضاوت و احکام تجاري را بدون حکومت داشت؟ لذا از امام حسن مجتبي پرسيدند، سياست چيست؟ هر زمان که سياست مي گويند، با حيله گري و خدعه همراه است.
سياست از ديدگاه امام مجتبي عليه السلام
امام مجتبي فرمود: سياست سه چيز است:
«السّياسة أن ترعي حقوق الله، و حقوق الأحياء، و حقوق الأموات. فأمّا حقوق الله فأداء ما طلب و الاجتناب عمّا نهي. وأمّا حقوق الأحياء فهي أن تقوم بواجبک نحو إخوانک ولا تتأخّر عن خدمة امّتک، و أن تخلص لولّي الأمر ما أخلص لأمّته، و ترفع عقيرتک في وجهه إذا حاد عن الطّريق السّوي.و أمّا حقوق الأموات فهي أن تذکر خيراتهم و تتغاضي عن مساوئهم، فإنّ لهم ربّا يحاسبهم»؛[الحياة با ترجمه احمد آرام، ج6، ص 620]
سياست اين است که سه تا حق را در جامعه پي گيريد و رعايت کنيد: يکي حق خداست. پس يک سياست مدار بايد نخست حق خدا را که همان اساس دين است رعايت کند. دوم حقوق مردمي که زنده اند، و سوم حقوق اموات بايد رعايت گردد. اموات نيز حقوقي دارند، اهل قبور هم براي خودشان حقوق و جايگاهي دارند.
امام فرمود: سياست پي گيري و رعايت حقوق خدا، مردم زنده و حقوق اموات است؛ يعني يک سياست مدار اين مثلث سه ضلعي را بايستي رعايت کند. اين است که در زيارت جامعه کبيره مي گوييم «هُمْ ساسَةُ الْعِباد»، ائمه ما «سياسيّون» جامعه هستند. يعني تدبير امور و اداره جامعه را نيز بايد به دست داشته باشند. مگر حضرت سليمان حاکم نبود و جامعه را اداره نمي کرد؟ مگر داود پيغمبر حکومت نمي کرد؟ مگر حضرت يوسف مدتي مسؤليت نداشت؟ مگر حضرت نوح و شعيب چنين نبودند؟ اصلاً همه انبياء براي چه آمده بودند؟ آمده اند تا عدالت را پياده کنند. عدالت چگونه پياده مي شود؟ آيا با گوشه مسجد نشستن عدالت پياده مي شود؟ عدالت از حکومت و مسئولين شروع مي شود.
ارکان سياست
سياست از اداره کشور شروع مي شود.شما به آيه اي که آدرس مي دهم، مراجعه کنيد. در آيه پانزدهم سوره شوري خداوند متعال پنج دستور به پيغمبر داده است که اگر کسي دقت کند، متوجه خواهد شد که اين آيات بيان کننده اصول سياست هستند.
رکن اول
به پيغمبر گفته مي شود: «فَلِذلِکَ فَادْعُ»؛ پيغمبر! مرتب مردم را به خدا دعوت کن. وقتي دعوت کند، عده اي مي جنگند. وقتي جنگيدند بايد با آنها مبارزه کرد. وقتي مبارزه کنند، شهيد خواهند شد، درگيري و جراحت پيش مي آيد. اداره جنگ خودش سياست است.
پيغمبر! پنج کار انجام بده: يکي اينکه هر جا رسيدي مردم را به خدا دعوت کن. لذا رسول خدا که از «غار حراء»پايين آمد، نخست از خانه خودش شروع به دعوت کرد و خديجه ايمان آورد. بعد از آن فاميل هايش را جمع کرد و ايمان و اسلام را به آنها عرضه کرد.سپس آمد کنار کوه صفا و فرياد زد، و مردم را به اسلام دعوت کرد. طائف رفت، نامه نوشت و نماينده براي شاهان دنيا فرستاد. هفت نامه در سال هفتم هجري – همزمان در يک سال – به سران دنيا نامه نوشت.اين نشان دهنده حکومت و سياست پيغمبر است.
رکن دوم
«وَ اسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ»؛ استقامت کن! دينداري، حکومت داري، سياست مداري و اصلاح جامعه زحمت دارد. به تو ساحر و مجنون مي گويند، مسخره ات مي کنند؛ ولي بايد تحمل کني؛ «وَ اسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ». هزينه دارد، يارانت را شکنجه مي کنند، عزيزانت را آزار مي دهند؛ ولي بايد صبر و استقامت کني.
حضرت در مسجدالحرام مي آمد، کنار حجر اسماعيل مي ايستاد و مردم را به خدا دعوت مي کرد: «قُولُوا لَا إِلَهَ اللهُ تُفْلِحُوا» مشرکين هم سر و صدا مي کردند، مي گفتند: سر و صدا کنيد تا کسي قرآن را نشنود.
بصيرت طفيل بن عمرو دوسي
«طفيل بن عمرو دوسي» مي گويد: آمدم مکه، گفتند: پنبه در گوش هايت بگذار که حرف اين شخص را نشنوي. من هم دو تا پنبه در گوش هايم گذاشتم، رفتم طواف (در آن زمان حج وجود داشت ولي به رسم جاهلي) با خود گفتم: عجب کاري است!بگذار پنبه را در بياورم و گوش کنم! عمرو دوسي پنبه را در آورد و نشست و گوش کرد. ديد!اينها که پيغمبر مي گويد: حرف هاي بدي نيست. پيغمبر مي گويد: دروغ نگوييد، معصيت نکنيد، زنا نکنيد. دوسي مسلمان شد، به منطقه خودش قبيله دوس رفت، فاميل هايش را تا توانست– نزديک به هشتاد نفر – مسلمان کرد و برگشت مکه، عرضه داشت: يا رسول الله! من هشتاد نفر را مسلمان کردم. حالا شما دعا کنيد تا بتوانم افراد بيشتري را مسلمان کنم. رسول خدا دعا کرد: «اللّهُمَّ أهْدِ دَوْساً «ثم قال:»اِرْجِع إِلَيَّ قومک»؛ خدايا! قبيله «دوس»را به سوي من جذب کن!پروردگارا! قبيله «دوس»را مسلمان کن.[سرگذشت هاي تلخ و شيرين قرآن، ج1، ص 156 و 157؛ البدايه والنهايه، ج3، ص 100؛ امتاع الاسماء بما للنبي من الاحوال والاموال، ج2، ص 229] اين گونه نبود که پيغمبر اکرم به يک جا و دو جا اکتفاء کند، به جاهاي مختلف، نامه نوشت و نماينده فرستاد.
رکن سوم
«وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ»؛ پيغمبر! به حرف هاي اين مشرکان گوش نده، هر يک از مردم ممکن است حرفي بزند، اما تو کار خودت را انجام بده!
رکن چهارم
«وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ»؛ بگو! من فقط براي قرآن کار مي کنم، فقط براي اشاعه کلام الهي فعاليت مي کنم.
رکن پنجم
«وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَکُمُ»؛[شوري، 15] بگو! آمده ام تا بين شما عدالت را برقرار کنم. نگاه کنيد چگونه پيغمبر مي تواند اين کارها را پياده کند. مگر بدون حکومت، قدرت و سياست مي شود پيامبر قرآن را پياده کند؟ لذا نگاه کنيد همه ائمه را به شهادت رساندند، طبق آنچه که نقل شده و مشهور است همين نکته بوده است. يکي از اين بزرگواران، به مرگ طبيعي از دنيا نرفته است. پس سياست ديني همراه بصيرت و آگاهي رعايت حقوق الهي و حقوق مردم است البته با رعايت موازين شرع و با نبود مکر و حيله. اين سياستي است که در دين به آن توصيه شده است.
سياست حضرت زهرا عليها السلام
الان مي خواهم گام ها و منش هاي سياسي حضرت زهرا عليها السلام را برايتان عرض کنم.
1. افشاگري در دفاع از امامت
فاطمه زهرا عليها السلام با يک بحران به نام «سقيفه»مواجه شد. افرادي جمع شدند و خواستند غدير را انکار کنند. حضرت در مقابل آنها چه کرد؟ مي توانست گوشه خانه بنشيند و گريه کند، اما بلند شد و رفت و در هر چند کيلومتري فتنه را افشا مي کرد و فرياد بر مي اورد. «محمود بن لبيد»مي گويد: من روزي رفتم قبرستان بقيع، ديدم صداي گريه مي آيد. ديدم خانمي با چهار بچه نشسته و دارد اشک مي ريزد. جلو رفتم، متوجه شدم فاطمه است. عرض کردم، دختر رسول خدا! اين گريه شما ما را آزار مي دهد و براي ما سخت است چرا گريه مي کنيد؟
(اين قصه را مرحوم شيخ عباس در بيت الاحزان آورده است.) حضرت فرمود: پسر لبيد! دو مصيبت، دارد مرا از پا درمي آورد، يکي فقدان پدرم رسول خداست.هر کسي که بميرد، پس از چند وقتي مصيبتش کاهش مي يابد، ولي از روزي که پدرم رسول خدا از دنيا رفت، روز به روز داغش براي من بيشتر مي شود؛
«إِذَا مَاتَ يَوْماً مَيِّتٌ قَلَّ ذِکْرُهُ وَ ذِکْرُ أَبِي مُذْ مَاتَ والله أَکْثَر»
به قول يکي از مراجعي در گذشته که مي فرمود: نمي دانم چه شده! هر وقت روضه حضرت زهرا عليها السلام خوانده مي شود تازه است. مثل اينکه جريان مصيبت ديروز بوده است. امام (ره) از شهادتش چند سال مي گذرد، هنوز که هنوز است حرارتش خاموش نمي شود. آري! محمود بن ليبد! پدرم از روزي که از دنيا رفت، هر روز که مي گذرد، داغش شديدتر مي شود.[بيت الاحزان، ص 228 – 227]
ديگر مصيبت ظلم هايي است که به اميرمؤمنان مي شود. محمود بن لبيد مي گويد: گفتم، دختر رسول خدا! چرا پدر بزرگوارت قضيه ولايت اميرالمؤمنين را تمام و محکم نکرد تا خيال مردم راحت شود؟ وجود مقدس زهراي مرضيه فرمود:«يَابنَ لبيد واعَجَباه أنَسيتُم يَومَ غَدير خُم؟ »؛ پسر لبيد! اين چه حرفي است، باباي من مگر در غدير نفرمود. مگر از جريان سقيفه تا غدير چند روز فاصله است (هفتاد هشتاد روز بيشتر نگذشته است) مگر پدرم براي کسي عذر گذاشت؟ محمود بن لبيد (به تعبير بنده) مي گويد: زبان درازي کردم و گفتم: اي دختر رسول خدا! درست است که پيغمبر فرمود، اما شايد مردم يادشان رفته باشد! چرا اميرالمؤمنين خودش بلند نمي شود و بيايد و از حق خودش دفاع کند و به مردم بگويد من امام هستم و اينها غصب کرده اند؟ فاطمه زهرا عليها السلام فرمود: پسر لبيد! «مَثَلُ الامام مَثَلُ کعبه»؛ امام مثل کعبه است.مردم مي روند سراغ کعبه، کعبه که سراغ مردم نمي رود، يعني مردم بايد سراغ امام بروند.
امام مشروعيتش با خداست، ولي مقبوليتش با مردم است. امام حسن عليه السلام امام بود، وقتي مردم ياريش نکردند، مجبور به صلح شد. موسي بن جعفر عليه السلام امام بود، اما وقتي مردم او را تنها گذاشتند، مگر چهارده سال گوشه زندان قرار نگرفت؟
امام شدن اميرالمؤمنين مشروعيتش با خداست، ولي مردم بايد جمع شوند تا او بتواند حکومت کند. همين امام در جنگ صفين فرمود:آيا من مأموم شما شدم؟ شما داريد مرا مي کشيد! اينکه مي گوييد آقا صلح کن! ابوموسي اشعري را قبول کن! اينجا را بپذير، اينجا را نپذير! واي به شما! گويا من مأموم شده ام و شما امام!
اين است که حضرت زهرا عليها السلام مي آيد و در بقيع گريه مي کند. اين يک گام حضرت زهرا براي افشاگري فتنه گران سقيفه بود و در جاهاي متعددي با سخنراني به افشاگري برخاست.
از ارکان اعتقادي و از فروع دين ما تولي و تبري است. اين را بايد جوان ها و نوجوان هاي ما ياد بگيرند و بدانند که امام نسبت به جامعه، مثل نخ تسبيح به دانه هاي تسبيح است. اگر نخ تسبيح پاره شود، دانه هاي تسبيح از هم مي پاشند. ما ناگزيريم از اينکه بدانيم جايگاه امام در جامعه چيست؟ زيرا امروزه خيلي ها دارند عليه نظريه امامت شبهه ايجاد مي کنند.
2. آسيب شناسي و آفت زدايي
يکي از نقش هاي زهراي مرضيه عليها السلام در جامعه آسيب شناسي و آسيب زدايي بود.در خطبه اي که در مسجد و نيز در جمع زنان مهاجر و انصار خواند، فرمود: مي دانيد شما چرا اميرالمؤمنين عليه السلام را کنار گذاشتيد، چون از شيطان پيروي کرديد: «وَ أَطْلَعَ الشَّيْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ»؛ شيطان شما را صدا زد و شما جوابش را داديد. حضرت فرمود:در شما نفاق بود، اين نفاق را که تا پيغمبر زنده بود، مخفي کرديد و اکنون آن را آشکار کرديد.[کشف الغمه، ج2، ص 485، بحارالانوار، ج29، ص 223]
شکل نفاق در مدينه و در مکه
اين را خوب دقت کنيد! ما دو نوع نفاق داريم، يکي نفاقي است که در مکه وجود داشت و ديگري نفاقي بود که در مدينه به کار گرفته مي شد. نفاق اول خيلي کم رنگ بود؛ زيرا نفاق بيماري است که در بستر جامعه ديني شکل مي گيرد. در جامعه کفر منافق لازم نيست. چون نفاق بين دينداران رشد و نمو مي کند، لذا نفاق در جامعه ديني شکل مي گيرد. در مکه ما به اين معني نفاق نداشتيم.
در مکه، آن طرف ابوجهل بود، اين طرف رسول خدا: آن طرف جامعه کفر و اين طرف جامعه مسلمان؛ بنابراين، مرزها روشن بود. قرآن کريم مي فرمايد: «مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ»؛ پيغمبر! اين هايي که دور تو را گرفته اند بعضي هايشان منافق اند. صريح قرآن است که: «لا تَعْلَمُهُمْ»؛[توبه،101] تو اي پيغمبر! آنها را نمي شناسي.
حالا چرا مي گويد نمي شناسي؟ با اين تذکر مي خواهد بگويد، به صورت عادي نمي شناسي، والاّ ائمه و انبياء هر وقت اراده کنند چيزي را بدانند، مي دانند. ما نمي گوييم آن بزرگواران علم غيب مطلق دارند، امّا اين را مي گوييم که هر زمان بخواهند، مي دانند. اگر معصوم بخواهد دعايش مستجاب مي شود و نيز اگر بخواهد، از زمان مرگش مطلع مي گردد. اين نکته به خاطر مقامي است که آن بزرگواران در پيشگاه خدا دارند. ولي به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد: شما اين منافق ها را نمي شناسي.
برادران و خواهران گرامي! بايد متوجه اين نکته باشيم که نفاق در جامعه ديني صورت مي گيرد و ما مبادا داراي اين روش پليد باشيم.
نفاق عبدالله بن ابي
در مدينه «عبدالله بن ابي»سر دسته منافقان است. او کسي است که در جنگ احد از جبهه مسلمان ها سيصد نفر را جدا کرد. سربازان اسلام هزار نفر بودند، سيصد نفر از آنها را اين مرد جدا کرد و لذا مسلمانان در جنگ شکست خوردند. اين مرد کسي بود که مرتب مي خواست مسلمان ها به جان هم بيفتند.
نفاق ابوعامر
منافق ديگر «ابوعامر»است. او رفت، پول قرض کرد و «مسجد ضرار»را ساخت به خاطر اينکه مسجد قبا را زمين بزند. دسته درست مي کند تا دسته ها و صفوف را به اسم دين به زمين بزند.
ابو عامر گفت: برويد مسجد درست کنيد تا من امام جماعتش بشوم، پيغمبر هم بيايد آن را افتتاح کند تا مسجد قبا را زمين بزنيم.[الميزان، ج9، ص 404]ببينيد! اين کار منافق است. منافق با مسجدسازي به جنگ مسجد و با کتاب ديني به جنگ کتاب مي آيد. منافق با ايجاد شبهه در کتاب، حديث و دعا ذهن جوان شما را خراب مي کند.
مذمت نفاق در سخن پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم
اميرالمؤمنين عليه السلام نامه اي نوشته است به محمد بن ابي بکر (اين نامه در نهج البلاغه وجود دارد)
مي دانيم که محمد بن ابي بکر از ياران با وفاي امام علي عليه السلام است. پسر خليفه اول و برادر عايشه است. اين مرد عاليقدر در جمل، اميرالمؤمنين را ياري کرد، و تا آخر عمر در دفاع از امام عليه السلام ايستاد. علي عليه السلام در اين نامه نوشته است که: رسول خدا، حبيب من، حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم به من فرمود:علي جان من براي تو از منافق مي ترسم، نه از مؤمن و مشرک. چون مؤمن معلوم است که دوستت دارد، مشرک هم دوستت ندارد. منافق معمولاً از کساني است که نماز طولاني و روزه مستحبي دارند.[نهج البلاغه، نامه، 27] ببينيد عزيزان! خيلي بايد حواس مان جمع باشد!
پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد: اگر سه چيز در کسي باشد منافق است، ولو نماز بخواند و روزه بگيرد «ثَلَاثٌ مَنْ کُنَّ فِيهِ کَانَ مُنَافِقاً وَ إِنْ صَامَ وَ صَلَّي».[متن کامل . ثَلَاثٌ مَنْ کُنَّ فِيهِ کَانَ مُنَافِقاً وَ إِنْ صَامَ وَ صَلَّي وَ زَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ مَنْ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ وَ إِذَا حَدَّثَ کَذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فِي کِتَابِهِ إِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ وَ قَالَ أَنَّ لَعْنَتَ اللهِ عَلَيْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِينَ وَ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جلَّ وَ اذْکُرْ فِي الْکِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِيّاً (کافي، ج2، ص 290، 8)]
يکي بد قولي به عهد و پيمان است. مثلاً! پيمان شکني با خدا. «إِيّاکَ نَعْبُدُ»مي گويد، اما پول مي پرستد.«مالِکِ يَوْمِ الدِّينِ»مي گويد، اما به ياد قيامت نيست. «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ»مي گويد، اما غضب خدا را با گناه بر مي انگيزد. «وَ لاَ الضّالِّينَ»مي گويد، ولي با ربا، رشوه و حرام، در مسير گمراهان قدم بر مي دارد. شخصي آمد خدمت امام صادق عليه السلام و سؤال کرد: چرا خدا در قرآن مي فرمايد «اُدْعُوني أَسْتَجِبْ لَکُمْ»؛[غافر، 60]دعا کنيد تا من آن را اجابت کنم. اما ما دعا مي کنيم و دعاي ما مستجاب نمي شود! امام صادق مي فرمايد:خداوند در آيه ديگري مي فرمايد: «أَوْفُواْ بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِکُمْ»؛[بقره، 40] به عهدتان عمل کنيد تا من به وعده ام وفا کنم. شرط قبولي دعا با لقمه حلال و اخلاص است. آيا شما عهدهاي ديني خود را عمل کرده ايد که من به عهدم وفا کنم؟ گفتم «اَدْعُوني»؛ من را بخوان. آيا واقعاً من را مي خواني يا اسباب مادي را؟ فرمود: «اَدْعُوني أَسْتَجِبْ لَکُمْ»[غافر، 60] اين مسلم است، اما ما به شرايط دعا عمل نمي کنيم و الاّ حتماً مستجاب خواهد شد.
نشانه هاي نفاق يکي خيانت در امانت، ديگري بدقولي و سوم دروغ است. الحمدلله هيچ کدامش در بين ما نيست. ببينيد! شما، وقتي منافق قول مي دهد بدقولي مي کند. و يا امانتي را به عهده مي گيرد، خيانت مي کند.
امانت چيست؟ نماز يک امانت است. اميرالمؤمنين پس از اينکه سلام نماز را مي گفت، دست هايش را بلند مي کرد و مي فرمود: اين عبادت که يک امانت است را ادا کردم. الهي! اگر نقصي دارد خودت اصلاح کن. بيت المال، خون شهيد، عالم و امام معصوم عليه السلام امانت است، لذا حضرت زهرا عليها السلام – در خطبه اش فرمود: شماها نفاق داشتيد وقتي پيغمبر از دنيا رفت «فَلَمَّا اخْتَارَ اللهُ لِنَبِيِّهِ دَارَ أَنْبِيَائِهِ، وَ مَأْوَي أَصْفِيَائِهِ، ظَهَرَ فِيکُمْ حَسِيکَةُ النِّفَاقِ»[معاني الاخبار، ص 354، کشف الغمه، ج32، ص 40، بحارالانوار، ج 43، ص 158]؛ نفاق را مخفي کرده و پوشانده بوديد و پس از رحلت پيامبر خدا، نفاق را آشکار کرديد. اگر کسي خواسته باشد ريشه هاي حادثه سقيفه را شناسايي کند بهترين سند، خطبه حضرت زهرا عليها السلام است.
سقيفه چرا اتفاق افتاد؟
يکي از عوامل سقيفه طبق فرمايش حضرت زهرا عليها السلام ، پيروي از شيطان و ديگري، نفاق پوشيده اي بود که در زمان حيات رسول الله در ميان امت مخفي بود و پس از آن عزيز آشکار شد. فکر نکنيد سقيفه يک شبه درست شد و اين گونه مسير اسلام را کج کرد و در يک لحظه تصميم گرفتند اميرالمؤمنين را کنار بگذارند. نه، روي آن، کار و برنامه ريزي شده بود. قبلاً افرادي به اطراف فرستاده شده بودند و زمينه سازي انجام گرفته بود.
اگر مي بينيد حضرت زهرا عليها السلام مي فرمايد: علت سقيفه يکي پيروي از شيطان و ديگري نفاق است، عامل سوم را فاطمه زهرا عليها السلام در جمع زنان مهاجر و انصار ايراد کرد که در آن مي فرمايد: شما تحمل عدالت علي را نداشتيد، زيرا علي عليه السلام اهل مسامحه نبود «نَقَمُوا منه»[بحارالانوار، ج43، ص 159]شما از اميرالمؤمنين دست برنداشتيد مگر به خاطر سختي عدالتش. عزيزان اينها سياست است، پس زهراي مرضيه عليها السلام يک سياست گذار و سياست مدار است و گام سياسي دارد. اين گام سياسي چه در خطبه اش، چه در پيش بيني هايش از آينده و در بي اعتنايي به وضع موجود بسيار مشهود است.
وصيت سياسي حضرت زهرا عليها السلام
اينکه در وصيت نامه سفارش شده است خاکسپاري اش در شب انجام گيرد، يک ترفند سياسي است. اگر اميرالمؤمنين فرمودند خاکسپاري اش در شب انجام گيرد، از ترس خوارج بود؛ چون خوارج خيلي خبيث بودند، و ممکن بود محل قبر مولا را پيدا کنند و جنازه را بيرون بياورند. حتي تهديد کرده بودند که بدن حضرت را آتش مي زنيم. اما در مورد حضرت زهرا اين تهديد وجود نداشت، واقعاً عده اي در مدينه آمده بودند که در تشييع شرکت کنند. بالاخره خيلي از رحلت پيغمبر نگذشته و مردم يادشان نرفته که رسول خدا نسبت به فاطمه چه کلماتي را فرموده بودند، لذا خطر اين نبود که جنازه حضرت زهرا مورد جسارت قرار بگيرد؛ اما با اين وجود، فرمود: مبادا افراد ويژه اي بر بدنم نماز بخوانند. در شب به صورت مخفي مرا غسل، کفن و دفن نماييد.[بحارالانوار، ج43، ص 159] اين خود يک وصيت سياسي است و در آن بيزاري و انزجار از کساني که حادثه غدير را به بوت? فراموشي سپردند تصريح شده است.
الگوپذيري از فاطمه زهرا عليها السلام
برادران و خواهران! جوان ها و نوجوان هاي عزيز! زندگي حضرت زهرا عليها السلام در جنبه هاي مختلف براي ما الگو است. به عنوان مادر در تربيت اولاد، به عنوان يک همسر در وفاداري اش به شوهر، به عنوان يک دختر در علاقه مندي به پدر، به عنوان يک زن خانه دار که با فقر اين خانه را مي چرخاند، براي همه اقشار اجتماعي ما الگو است. براي بندگان متهجد خدا به عنوان يک عبادت کننده خالص خدا الگو است که با همه مشکلات، گاهي شب تا صبح به نماز مي ايستاد و پاهايش ورم مي کرد،[بحارالانوار، ج43، ص 84] از آن طرف هم به عنوان يک مدير براي همه سياست مداران مي تواند الگو باشد. در خانه ننشست تا بگويد، من زن هستم، کاري از من برنمي آيد! وقتي از بين در و ديوار برخاست، گفت: علي کجاست؟ مسجد آمد سخن گفت، زن ها آمدند عيادتش سخن گفت، ام سلمه آمد سخن گفت، عايشه همسر پيغمبر آمد عيادتش اعتراض کرد و در افشا کردن فتنه کوتاهي نکرد.
رفتار حضرت زهرا عليها السلام نشان مي دهد که انسان بايستي مَشْي سياسي داشته باشد. مشي سياسي هم با مشي عبادي هيچ منافات ندارد. به اين دليل است که حضرت امام(ره) در تحريرالوسيله مي فرمايد: اين هايي که مي گويند دين بدونِ سياست، نه دين را مي شناسند و نه سياست را. چون دين حدود دارد، تجارت دارد، قضاوت دارد، امامت دارد، برائت دارد، نفي سلطه کافر دارد، همه اينها مي شود سياست. لذا مشي سياسي حضرت زهرا عليها السلام را اين دو، سه ماه پيش گرفته است ببينيد! تلاش و راه هاي مختلف، احتجاج، سخنراني، گريه، توبيخ، وصيت سياسي، بي اعتنايي، راه ندادن به خانه و همه، حکايت از هوش سرشار و معرفت سياسي ايشان دارد. با شيوه هاي مختلف به مسلمانان و به شيعيان تفهيم کرد که من مدافع اميرالمؤمنين و مدافع ولايت و اسلام هستم، شما نيز اين گونه باشيد.
خدايا! به عظمت زهراي مرضيه عليها السلام قَسَمت مي دهيم که همه ما را جزو پيروان حضرت در دفاع از ولايت و امامت تا آخرين لحظه قرار بده.
روضه
آري! زهراي مرضيه همه زندگي اش در دفاع از اميرالمؤمنين عليه السلام صرف شد.حتي جانش را نيز در دفاع از ولايت خرج نمود. گرچه برخي از مذاهب قايل به مرگ طبيعي فاطمه عليها السلام هستند و خيلي اصرار دارند که بگويند حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است. فاطمه در گذشته، مريضي خاصي هم نداشته است، کسي هم چيزي در تاريخ ننوشته است. اما چه طور شد اين حادثه بعد از رحلت رسول خدا اتفاق افتاد؟
از امام صادق عليه السلام سؤال کردند: چرا مادرتان در جواني به شهادت رسيد؟ امام فرمود: به خاطر ضربه اي که به پهلوي مادرم زهرا زدند، به خاطر آن تازيانه اي که «قُنْفُذْ»به بازوي مادرم فاطمه زهرا عليها السلام زد.[دلائل الامامه، ص 45، چاپ جديد، ص 134]
امام کاظم عليه السلام فرمود: «إِنَّ فَاطِمَةَ عليها السلام صِدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ»[کافي، ج1، ص 458] ائمه عليهم السلام عنايت داشتند تا اين فرهنگ را القاء کنند که مادرمان به شهادت رسيده است. مادر ما صديقه شهيده است. فاطمه زهرا عليها السلام ميان خانه جان داد.
امشب هم شب سختي بود، بدن را غسل داد، کفن کرد، سلمان با چشم اشک بار آمد، مقداد آمد، اباذر آمد چند نفر آمدند بدن را برداشتند. نمي دانم کجا بردند؟ آيا کنار قبر پيامبر بود؟ آيا در بقيع يا خانه خودش بود؟ چون سفارش کرده بود بدنم را خودت به خاک بسپار، کسي از محل آن با خبر نباشد، لذا اميرالمؤمنين عليه السلام خودش آمد کنار قبر «فَإِذَا هِيَ بِقَبْرٍ مَحْفُور»؛ قبر از قبل حفر شده بود، آماده بود»بعضي از نقل ها دارد: نوري در آسمان زد کساني که همراه بودند متوجه نشدند که کجا فاطمه زهرا به خاک سپرده شد؟ ممکن بود شکنجه کنند، برخوردي کنند مجبور شوند، بگويند؟ لذا نوشته اند حتي دور و بري ها هم متوجه نشدند، خود اميرالمؤمنين عليه السلام آمد کنار قبر، آماده شد: يا رسول الله!امانت را آورده ام، همان امانتي که دستش را در دستم گذاشتي و فرمودي: علي جان! «هَذِهِ الْوَدِيعَةُ عِنْدِي»؛ اين امانت من است حفظش کن.
يک امانت دار خيلي حواسش جمع است تا امانت را صحيح و سالم برگرداند، يا رسول الله! من خيلي مراعات کردم. من نمي گويم چه شده؛ چون خودم خيلي خبر ندارم، ولي شما از فاطمه بپرسيد راز شکستگي پهلو را! راز تورم بازويش را! نوشته اند با دست مبارک سنگ لحد گذاشت و صورت زهرا عليها السلام را روي خاک نهاد و خاک ريخت. فاطمه من!
هستي ام بودي رفتي از دستم تو چرا رفتي من چرا هستم
رفتي اي زهرا پيش پيغمبر علي تنها، گشته تنهاتر
نوشته اند: دست ها را تکاني داد؛ يعني خدا! هستي ام رفت، ديگر دستم خالي شد. بعد يک جمله فرمود: فاطمه جان! «أَبْکِي مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي».
بعضي ها نوشته اند: فضاي دل اميرالمؤمنين را خيلي غم فرا گرفت؛ «هَاجَ بِهِ الْحُزْن»؛ غم هاي عالم در دلش ريخت.[منتهي الامال، ص 194 – 195، سوگنامه آل محمد، ص 35]چه طور علي آرام شود؟ قرآن مي فرمايد: «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة»، لذا کنار قبر زهراي جوان نماز خواند، قرآن خواند. و بعد خم شد صورتش را گذاشت روي خاک زهرا؛ «وَضَعَ خَدَّهُ فِي التُّرَاب».
«نَفْسِي عَلَي زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ يَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَات لَا خَيْرَ بَعْدَکِ فِي الْحَيَاةِ وَ إِنَّمَا أَبْکِي مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي»[بحارالانوار، ج43، ص 213]
لاحول ولاقوّة الا باللّه
$
#ده سخنرانی دوم
##اصول حاکم بر زندگی خانوادگی و مشترک حضرت زهرا س
اصول حاکم بر زندگي خانوادگي و مشترک حضرت زهرا س
حجت الاسلام و المسلمين رفيعي
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
قال الله تبارک و تعالي: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَکونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ»؛ (توبه: 119)
شناخت و معرفت حضرت زهرا سلام الله عليها
شام شهادت صديقة طاهره زهراي مرضيه حوراء انسيه، شهيدة راه ولايت اُمِّ أبيها ـ عليها أفضل التهية و الثنا است، زهرا مرضيهاي که مدح او را خدا در قرآن پدر بزرگوارش در سخنان گوناگون و ائمة معصومين به اشکال مختلف فرمودهاند امامصادق(ع) ميفرمايد: هي صديقة الکبري و علي معرفتها دارة القرون الأولي؛ مادر ما صديقة کبراست براساس معرفت و شناخت او قرنهاي گذشته چرخيده يعني معرفت او قبل از ميلادِ او در بين افرادي که در قرنهاي گذشته بوده است و عالم به طفيل وجود اوست علي معرفتها دارة القرون الأولي؛ برادران عزيز، خواهران گرامي، جوانهايي که امشب به عشق زهراي مرضيه در اين مجلس نوراني جمع شديد شما ميدانيد تو اين سالهاي أخير پژوهشهاي زيادي دربارة زندگي حضرت زهرا(س) صورت گرفته، مقالات، کتابها، دانشنامة فاطمي، مسند فاطمة زهرا، کنگرة فاطمهشناسي، انصاف قضيه آن است که در دو دهة أخير کار گستردهاي هم از نظر تعظيم شعائر و تعطيلي روز شهادت مراسم مختلف و هم از جهت کارهاي پژوهشي و علمي در زندگي اون بانوي بزرگوار صورت گرفته اما من تقاضام اين هست که دوستان عنايت کنيد من امشب يه مطلبي را ميخواهم عرض کنم که سرفصل صد منبر است ولي من يه منبر باش ميرم و عزيزان ديگر بيايند رسانهها، پژوهشگران، مسئولين کشوري، مسئولين تربيتي، رو اين عنواني که من امشب عرض ميکنم کار کنند و اينو تو زندگي مردم برجسته کنند و اون بحث از خانوادة فاطمي است، اصول حاکم بر زندگي خانوادگي و مشترک حضرت زهرا(س) است شما ميدانيد امروز خانواده به شدت در معرض تهديد و تزلزل هست دشمن براي سقوط و لرزش پايههاي خانواده و گسترش طلاق و ايجاد روابط غير از ازدواج تو دنيا تو کشور ما تو فضاي مجازي داره کار ميکنه،
ازدواج محبوبترين بناي اسلام در نزد خداوند متعال
شما ميدانيد اين نهاد مقدس که ما بُنِيَ في الإسلامِ بِناءٌ أحَبَّ إلى اللّه ِعزّوجلّ، وأعَزَّ مِنَ التَّزويجِ؛ هيچ بنائي تو اسلام از نسبت به ساير بناها محبوبتر نيست پيش خدا از ازدواج اين کانون امروز در معرض خطر است چرا ما مسلمانها که فاطمه داريم، خانوادهاي داريم که حداقل حدود ده سال يه زندگي مشترک فرزندان، همسر و دهها نکته ازش نقل شده چرا اينارو تو جامعهامون ترويج نميکنيم چرا پياده نميکنيم اصول فراواني تو زندگي حضرت زهرا(س) است اصل محبت، اصل تکريم، اصل سازگاري، اصل بردباري، اصل حس تقدير، اصل احترام متقابل، اصل گذشت خب منکه نميرسم توي منبر همة اينارو بگم اينارو بايد روش کار کنند هر شب يکيشرو هر در واقع مجموعه يکي از اينهارو بيايد بحث کنه و زندگي مردم را بر اساس اين اصول بچينيم شايد تا صد اصل بشود اينها را شمرد و يک مجموعة مستقلي اصلاً به اين نام نوشت خانوادة فاطمي،
اصل معنويت در خانواده فاطمي
اما امشب من چي ميخوام بگم من مديونم پيش خدا اگه وقت شمارو بگيرم من امشب بحثم راجع اصل معنويت در خانوادة فاطمي است اصلي که اگه درست شد اوناي ديگهام که گفتم درست ميشه محبت مياد، تکريم مياد، گذشت مياد، امانتداري مياد، وفاي به عهد مياد، ميدانيد اصل معنويت يعني چي؟ يعني حاکميت ارزشهاي ديني در خانواده، يعني اهميت دادن خانوادهها به جنبههاي غيرمادي يعني معنوي، نماز، عبادت، زيارت، با خدا بودن، خداترس بودن، خدا شاهد اگر اين اصل تو خانوادهها پياده شد هم سلامت روان مياره، افسردگي نداريم ما، بهمريختگي نداريم، هم سلامت جسم مياره، هم سلامت اقتصاد مياره، هم سلامت اجتماع مياره، يکي از اين نويسندههاي غربي امروز ديدم يه کتابي نوشته که ترجمه شده به نام سقوط خانواده ايشون ميگه ميگويد: اگر معنويت حالا معنويتي که اون ميگه معنويت کليسايي است اگر تو زندگيها شکل بگيرد هم اعتقادات مردم سالم ميشه هم رفتار مردم هم گفتار مردم هم طلاق کاهش پيدا ميکند و هم اعتدال تو جامعه حاکم ميشه خيلي مهمه آقايون، جوانها، معنويت من بسياري از اين چون خيلي اينور اونور ميريم با ما صحبت ميکنند خانوادهها ميآيند مشورت ميگيرند يکي از اصليترين عواملي که موجب تزلزل خانوادهها و اختلاف در خانوادههاست کاهش اصل معنويت است يا به نماز بيتوجه هستند يا به لقمة حلال بيتوجه هستند، يا سفرهاي تفريحي دارند زيارتي ندارند، يا با مسجد و موعظه در ارتباط نيستند يا قرآن تو اون خونه کم رنگه، خدا ميداند اگر زندگيها معنوي شد برا دنيا هم مفيد است بحث آخرت نيست جرم کاهش پيدا ميکنه، سالم ميشه، روان سالم ميشه، اين اهميت اين اصل کليدي است بذاريد من برم در قرآن وارد بشم اول دو سه تا خانواده را از قرآن اگر يک کسي با اين نگاه وارد قرآن بشود چيزهاي خوبي گيرش مياد من دو سه تا کليدواژه به شما بدم امشب از قرآن آقايان عزيز، جوانها، خواهران محترم، قرآن کريم دو تا خانواده را ويژه تعريف کرده، قرآن از خيليها تعريف کرده، قرآن از خيليها تعريف کرده شخصي حضرت مريم، حضرت زکريا، حضرت عيسي، حضرت ادريس،
اما دو تا خانواده را بهصورت ويژه ازشون تعريف کرده:
يک: سوره أنبياء آية 90 خانواده حضرت زکريا خودش، خانمش و بچهاش حضرت يحيي، ميفرمايد: اين خانواده سه تا ويژگي داشتن، آقايان عزيز، خانوادههايي که نگران بچههاتون هستيد نگران انسجام اين کانون هستيد، خوب گوش بدهيد اين آيه را ميفرمايد: اين خانواده سه تا ويژگي داشتن، «إِنَّهُمْ کانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَکانُوا لَنَا خَاشِعِينَ»؛ (أنبياء: 90) ميدويدند دنبال کار خير، «يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ»؛ هميشه دنبال خير و نيکي و بِرُّ و بار از دوش مردم برداشتن بودن،
دو: «وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا»؛ خدارو ميخواندن دو جور خدارو ميخواندن هم با اميد هم با ترس اگه اميدِ فقط باشه آدم جري ميشه، ترسِ فقط هم باشه آدم نا اميد ميشه، با خدا حرف ميزدن، خدارو ميخواندن، تو خونهاشون صداي مناجات بلند بود .
سوم: «وَکانُوا لَنَا خَاشِعِينَ»؛ در مقابل خدا خاشع بودن، فروتن بودن، چرا خدا تو قرآن از اين خانواده تعريف ميکنه، نميگه وضع اقتصاديشون اين بود، نميگه مديريت ماليشون اين بود نه اينآ ارتباطشون با مردم اينگونه بود با خدا هم اونطور بود «يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَکانُوا لَنَا خَاشِعِينَ»؛ اين يک خانواده.
خانواده دوم که امشب اين جلسه به نام زهراي مرضيه(س) کانون خانواده تشکيل شده سورة (هَلْ أَتَي) قرآن کريم ميفرمايد: خانواده فاطمي يعني زهرا و اميرالمؤمنين و فرزندانش اينآ پنج تا ويژگي داشتن خب اينارو بايد گفت برا مردم خانوادهها بدانند ما فقط تو نمايشگاه مصائب حضرتزهرا(س) نچرخيم گرچه او لازم است بايد گفته بشه، اما اين فاطمه با اين پنج ويژگي تو سورة (هَلْ أَتَي) معرفي بشه، اين خانواده نمونه چه ويژگيهاي داشتن، «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ»؛ (انسان: 7) فرزندشون مريض شده نذر ميکنن يعني اعتقاد به شِفاء دارند، اعتقاد به نذر دارند، نميگم قرص بايد بخوره دارو بايد بخوره اين حرفها چيه نه اگه برا پايين آمدن تب حسنين لازم بود آبي بزنن کار پزشکي انجام بدهند انجام ميدادن اما نذر تو اين خانواده برا شِفاء اين بچهها صورت ميگرفت و اينآ به اين نذر متعهد هستند «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ»؛ (انسان: 7) يعني آقايون، خواهران تو گرفتاريهاي مادي، جسمي ارتباط معنوي داشته باشيد تا مريض ميشي خودتو نباز تا گرفتار ميشي خودتو نباز با نذر با اعتقاد با باور ديني خودتو تقويت کن اين يه اعتقاد اينها بود.
دو: «وَيَخَافُونَ يَوْمًا کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا»؛ (انسان: 7) اينآ از قيامت ميترسيدند بابا اين فاطمه کسي هست که وقتي وارد صحراي محشر ميشه همة محشريها کنار ميکشند چشم فرو ميبندند اولين ورودي بهشت با پدرش هست اما اين خانوادهاي که بهشت در انتظار اينهاست از شر قيامت ميترسند قرآن ميفرمايد اگه نگفته بود من جرئت نميکردم بگم معادترسي تو جامعه وقتي کمرنگ بشه مرد لقمة حرام تو خانه مياره، معادترسي وقتي تو خانه کم بشه زن خدايناکرده اهل خيانت ميشه، ترس از قيامت وقتي کم بشه ارتکاب گناه در انسان اون در واقع قدرت و قوت پيدا ميکنه دومين ويژگي اين بود که اينآ از قيامت ميترسيدن.
سوم: «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ»؛ (انسان: 8) دست به خير بودن، اطعام ميکردن، بار از دوش مسکين و يتيم برميداشتن نميگفتن اينآ وظيفة ما نيست، نه انفاق داشتن، بررسي ميکردن، قرآن انفاق را به عهده همه مردم گذاشته نه يک وظيفه دولتي، نه يک وظيفه اداري «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْکينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا»؛ (انسان: 8).
چهارم: اخلاص: «إِنَّمَا نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ اللَّهِ»؛ (انسان: 9) برا خدا اين کار ميکنيم کسي گفت ممنون بگه، کسي گفت متشکر بگه، ما «لَا نُرِيدُ مِنکمْ جَزَاء وَلَا شُکورًا»؛ (انسان: 9) تشکر نميخواهيم جزاء نميخواهيم.
و پنجم: «إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا»؛ (انسان: 10) خداترسيم ببينيد اينآرو رو کاغذ بياريد سه تا ويژگي اونجا پنج تا اينجا اينآ خانوادة قرآني است، قرآن برا خانواده تعريف داره، برا خانواده معيار داره، ميگه تو خانواده بايد معنويت حاکم باشه، اگه معنويت حاکم نباشه ساير اصول اخلاقي و اجتماعي هم متزلزل ميشه و لذا بيائيد خانوادههامون معنوي کنيم خانوادههامون ديني کنيم نگران باشيد پدراني که تو جلسه هستيد پدران و مادراني که صداي منو ميشنويد ببينيد آقايون يه آيه ديگه براتون بگم سورة طور آيه 26 امشب باز کنيد ببينيد قرآن ميفرمايد: بهشتيها وقتي وارد بهشت ميشوند دور هم ميشينن با هم صحبت ميکنند ديگه اونجا که گرفتاري که ندارن که دنبال غذا و آب و نان که نبايد بِدُوَنْ تکليفي هم که ندارند وقت هم به اندازة کافي دارند گرفتاري اينجارو ندارن نه کسي اونجا دروغ ميگه نه کسي خيانت ميکنه همش سلامً سلاماست هر چي هم ميخواهند کافي هست اراده کنن آماده است لذا وقت صحبت کردن دارن ما الان بعضيهامون وقت حرف زدن نداريم با هم ميشينن دور هم قرآن ميفرمايد: «وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ يَتَسَاءلُونَ»؛ (طور: 25) رو بهم ميکنن از هم ميپرسند ميگن راستي چي باعث شد شما بهشتي بشين، جهنميها هم از هم ميپرسندآ «مَا سَلَککمْ فِي سَقَرَ»؛ (مدثر: 42) شما ديديد يه کسي که المپيات مياره رتبه مياره ميگن چي باعث شد بابا علت بهشتي شدن شما چي بود؟ عزيزان ميدانيد چي ميگويند: ميگويند «قَالُوا إِنَّا کنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ»؛ (طور: 26) ما نسبت به خانوادههامون نگران بوديم، بيتوجه نبوديم، بيدقت نبوديم، شفقت از صفات خداست، يا شفيق يا رفيق از صفات امام هست ؛ شفيق ما نگران بوديم بچه مون ول نميکرديم، شفقت محبت با دغدغه رو ميگن محبت منطقي بابايي که هر چي بخواهد بچه بهش بده اين شفقت نيست شفقت اينکه مشفق کسي هست که هم دوست دارد هم حساب ميکند اين پول کجا خرج ميشه، اين بچه با کي رفيق ميشه، «کنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ»؛ (طور: 26) آية قرآن سورة طور آية 26 ميفرمايد: اينآ ميگويند: ما «کنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ»؛ (طور: 26) اين اصل معنويت را حالا بحث من امشب بيشتر راجع حضرتزهرا(س) است فقط خواستم دو سه تا نمونه از قرآن خدمت شما داده باشم ببينيد چقدر مهمه که ما بتوانيم خانوادههامون را با اين ويژگي رشد بدهيم از همان آغاز ازدواج شکلگيري نطفه، به مدرسه فرستادن، و خيلي مردم از ما سؤال ميکنند مردم نگران تربيت فرزندانشون هستند گاهي ميگويند بچهامون هر چي سوادش رفت بالا کمتر شد معنويت، راهنمائي نماز ميخواند دبيرستان يه کمي ميخوند دانشگاه نميخونه گاهي البته نه همه، چرا چه علتي دارد که اين تنزل تو خانوادهها اتفاق ميافته؟ چه کنيم اين معنويت تو خانوادههامون رشد کنه، ترقي کنه، اين اصل بسيار مهمي است بذاريد از بيان اميرالمؤمنين(ع) يه حديثي بگم بعد چند نمونه از زندگي حضرتزهرا(س) را براتون بشمارم که کاربردي باشه يه خورده کليگويي نکرده باشيم نمونههاشم گفته باشيم امروز بود ديروز بود نميدانم نشست کنار بستر زهراي مرضيه(س) اين گفتگو خيلي جالبه تو منابع آمده خوب عنايت کنيد بخاطر بسپاريد وقتي نشست کنار زهراي مرضيه(س) فاطمة زهرا(س) رو کرد به اميرالمؤمنين يأبن عم؛ پسرعمو اصلاً داره ياد ميده خانمها چه جور مرد صدا بزنن اصلاً اصل نام بردن اصل صدا زدن اصل تکريم در اسم ميتونه بگه يا علي يابن عم؛ پسرعمو سه تا چيز تو زندگي من با تو نبوده، سه تا چيز تو زندگي من با تو نبوده کذب، خيانت، مخالفت، ببينيد کاذبه تعبير اينه: قَالَتْ يَا ابْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِي كَاذِبَةً وَ لَا خَائِنَةً وَ لَا خَالَفْتُكَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِي فَقَالَ ع مَعَاذَ اللَّهِ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَكْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ أَنْ أُوَبِّخَكِ غَداً بِمُخَالَفَتي فقَدْ عَزَّ عَلَيَّ بِمُفَارَقَتِكِ وَ بِفَقْدِكِ إِلَّا أَنَّهُ أَمْرٌ لَا بُدَّ مِنْهُ؛
سه عامل مهمي که باعث از هم پاشيدن کانون خانواده مي شود
من از روزي که با تو معاشرت کردم زندگي کردم سه چيز تو زندگيمون نبود
يکي دروغ
يکي خيانت
يکي مخالفت
بخدا بسياري از اين زندگيهايي خانوادگي که از هم ميپاشه يکي از اين سه تا عامل توشه،
دروغ؛ آقا جوري خودش معرفي کرده موقع خواستگاري که بعد اونطور نيست، خانم جوري خودش جلوه داده موقع ازدواج که بعد تو زندگي که آمده اونطور نيست اين دروغ از پايه وقتي رو مدرکش رو شغلش رو استخداميش رو دارائيش دروغ ميگه مياد جلو خب معلومه اين کانون متزلزل ميشه،
خيانت چقدر شما اين آمارهاي طلاقرو ببينيد يک بخش عمدهاش ناشي از خيانتهاست يه پيام تو موبايل فلاني، يه نميدونم عکسي بود تصويري تو فضاي مجازي يه وقت ميبيني يه زندگي از هم ميپاشه بخاطر يک بيدقتي و بيتوجهي يک خانم يا يک آقا مخالفت مرد پادشاه کشور خانه است قائم خانه به او نبايد اين مديريت بشکنه وَ لَا خَالَفْتُكَ؛ تا اين جملهرو گفت اينو ميخواستم بگم اين نکته اصلي اينجا بود اميرالمؤمنين(ع) اشک تو چشمانش حلقه زد فرمود: فاطمهجان معاذالله تو دروغ، اين حرف اصلاً اين خانواده مصداق آيه تطهير هست أبدا رجس تو زندگي اينها نيست اين جملة حضرتزهرا(س) در واقع بيان نهايت تواضع حضرت است و درس برا منو شماست ميخواهد بگويد خانوادههاتون را اينطور استوار کنيد دروغ توش نباشد، خيانت توش نباشد، درگيري توش نباشد، حالا بيائيد جوانها ببينيد اميرالمؤمنين(ع) چه جور فاطمه را معرفي کرد معاذ الله فاطمهجان أبدا تو اينها بذار من بگم تو کي هستي هآ اميرالمؤمنين(ع) داره مدح حضرتزهرا(س) را ميگويد در اين حديث: أنت أعلم بالله و أتقي و أکرم ببينيد تعابير را تو عالم ترين هستي نسبت به خدا أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ؛ همه وجودت فاني در خداست أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ؛ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ؛ تو عالمترين هستي نسبت به خدا و أبر؛ نيکوکارترين هستي وَ أَتْقَى وَ أَكْرَمُ؛ اين تعريفهايي هست که اميرالمؤمنين(ع) از زهراي مرضيه(س) دارد وَ أَشَدُّ خَوْفاً؛ تمام وجودت خوف خداست علم به خداست تقواست خداترسي است اينارو بايد تو زندگيهامون ما از اين خاندان درس بگيريم و اين معنويت را تو زندگيمون پياده کنيم تا اين کانون خانواده اين کانوني که قرآن ميفرمايد: باعث مودت است، باعث رحمت است، باعث سکونت است اين کانون که بايد در واقع موجب انسجام و همدلي بشود خدايناکرده موجب درگيري و اختلاف نشه حالا بيائيد تو زندگي حضرتزهرا(س) اصل معنويت را براتون بشمارم از کجا بگم اينقد نمونهها زياد است، من چند موردش را فقط خدمت شما بگم اصل معنويت تو زندگي حضرتزهرا(س) خواستگار آمده اميرالمؤمنين(ع) اول سؤالي که کرد اين بود ارضي الله و رسوله؛ آيا خدا پيغمبر راضي هستند نفرمود: مالش چقدر است، خونه اش کجاست، ارضي الله و رسوله؛ يعني جوانها کانون ازدواجتون را رضايت خدا بگذاريد و لذا اين خانه توش امامحسن(ع) تربيت ميشود، امامحسين(ع) تربيت ميشود چون بنائش رو رضايت خدا و پيغمبر اين آغاز زندگي است وارد خانة اميرالمؤمنين شده شب عروسي بعضيها ميگويند آقا يه شب ديگه يه شب چيه آقا مجاز ديگه عيب نداره امان از اون عروسيهايي که با حرام شکل ميگيره، امان از اون عروسيهايي که با اختلاط محرم و نامحرم شکل بگيره، امان از اون عروس و دامادي که اونشب نماز فراموش کنند، اميرالمؤمنين وارد اين خانه شد زهراي مرضيه(س) وارد شد تا وارد شد چي گفت؟ اظهار داشت نعبدالله في هذه اليله نسلي لربنا؛ تو اين خانه امشب عبادت و نماز بايد باشه نبايد تعطيل بشه اين حاکميت معنويت تو زندگي زهراي مرضيه(س) است معلوم است از اين عبادت و صلاة عبادت و صلاة مستحبي است نعبدالله و نسلي لربنا في هذه اليله؛ خواهران گرامي! براي شما عرض ميکنم زهراي مرضيه(س) يک قسمتي تو خونه محراب گذاشته بود برا خودش چقدر خوبه يک آقايي يک خانمي تو خونه يک گوشهاي يک محراب يعني محل عبادت مسجد بره ولي گاهي اگه تو خونه ميخواهد نماز بخونه اينجا پاک بشه مشخص باشه اگه مريض شد اونجا برود دعا کند، حتي تو بعضي نقلها داريم اگه در حال احتضار بودي بگو انتقالت بدهند در آنجا مصلي که توش نماز ميخواندي زهراي مرضيه(س) تو خونه اميرالمؤمنين نخست يه محراب برا خودش انتخاب کرد و لذا تو روايت دارد قامت في محرابها؛ در محراب خودش ميايستاد اماممجتبي(ع) ميفرمايد: شب جمعهاي تا عمود صبح ديدم مادرم در محرابش داره عبادت ميکنه و نماز ميخواند اين اصل معنويت بخدا اگر قرائت قرآن هر شب تو خونههاتون آمد نماز منظم بود مقيد به خمس بوديد مقيد بوديد ربا تو زندگيتون نياد، مقيد بوديد در زندگيتون لقمة حلال باشه، هم زندگيهاتون نورانيت ميگيره اخلاقتون اصلاح ميشه هم اين کانون گرم ميشه اين زندگي فاطمة زهرا(س) و معنويت تو اين خانه است
تربيت فرزند
اين نمونه ديگر يه نمونه ديگه بگم سلمان ميگه آمدم خوب گوش بدهيد سر بزنم به فاطمة زهرا(س) يا پيغمبر منو فرستاد مطلبي را عرض کنم ديدم بانوي بزرگوار نشسته امامحسن(ع) روپاشه مشغول آرد درست کردن هم هست داره قرآن هم ميخواند ببينيد هم بچهداري هم خانهداري هم معنويت چه اشکالي دارد يک خانم در حين کار در آشپزخانه در حال يک آقائي در جاهايي که بههرحال فرصت دارد با خودش قرآن زمزمه کنه، دعا بخونه، توجه يعني منافات با کار هم گاهي نداره پشت ماشينه تو آشپزخونه است کارش انجا ميدهد اين موجب ميشود زندگي شکل و رنگ معنوي بگيرد ديدم هم دارد قرآن ميخواند هم بچهداري ميکند هم کار خانه انجام ميدهد اين معنويت تو زندگي زهراي مرضيه(س) با اميرالمؤمنين(ع) است بيائيد نسبت به فرزندانشون خب آقايون خواهران خيلي کتاب راجع تربيت فرزند نوشتن خيلي هم حرفها زده شده اما چند درصد توش اين بُعدِ زندگي فاطمي منعکس است زهراي مرضيه(س) چگونه تربيت ميکرد بچههاش ببينيد شب بيست و سوم اين آرو بيدار نگه ميداشت ميفرمود: امشب هر که محروم بشه اين خيلي محروم شده چون امشب شب حساسي است عصر ميخواباند غذا زودتر ميداد يه قدري آب به صورت ميزد اينآ شب بيست و سوم بيدار باشند احياء بگيرند يعني مقدمات ميچيد براي اين احياء و براي اين بيدار ماندن شب اين يه نمونه خود وجود مقدس اماممجتبي(ع) ميفرمايد: مادرم نقل شده در روايات هست هر شب يا هر روز ميرفتن مسجد اماممجتبي(ع) حضرتزهرا(س) بهشون ميفرمودند اولاً: با مسجد آشنا بشوند نماز پشت سر پيغمبر بخوانند پاي سخنراني پيغمبر بنشينن سخنراني را حفظ کنن بيايند خانه براي مادر نقل کنند اين يعني چي؟ يعني تربيت ديني بچه، تربيت عاطفي بچه، تربيت اجتماعي بچه، هم دينداري نماز بخونه، هم عاطفي مادر به حرفش گوش ميده، هم اجتماعي هنر سخن گفتن درش ايجاد ميکنه، حياء نداشته باشه بتواند حرف بزنه، اينآ اصل معنويت تو زندگي زهراي مرضيه(س) با فرزندان لذا شما نگاه کنيد ائمة ما مثلاً وجود مقدس امامحسين(ع) روز عاشورا وقتي آمد خداحافظي کنه با امامسجاد(ع) تو نقل دارد آنوقت امامسجاد(ع) ميفرمايد: پدرم من را در آغوش گرفت درحاليکه خون از بدنش ميآمد به من فرمود: بيا دعايي که مادرم زهرا بهم ياد داده با هم بخوانيم که جبرئيل اين دعارو به رسولخدا(ص) ياد داده رسولخدا(ص) به مادرم آموخته مادرم زهرا(س) به من آموخته خب امامحسين چند سالش بوده حضرتزهرا(س) شهيد شده؟ پنج سال، شش سال، نهايتاً هفت سال اما نقل ميکند مادرم اين دعا را به من آموخته امامحسين(ع) اين دعارو حفظ کرده روز عاشورا آخرين لحظه دعا هست تو منابع سه چهار خط است دعاي قشنگي است مادرم اين دعارو به من ياد داده ايشونم به امامسجاد(ع) ميآموزد،
تربيت ديني و معنوي
اينآ همان موضوع تربيت ديني و تربيت معنويست که در زندگي اين خاندان نمونههاش را اگر بخواهيم يکييکي نقل کنيم خيلي زياد هست در يک کلام اگر خانوادهها مبتني بشوند در اصل معنويت، ايمان، خداترسي، معادترسي، ياد خدا تو زندگيها پررنگ بشه، اين زندگي زندگي مستمري خواهد بود اين زندگي و اين کانون کانون پر رنگ و پر محبتي خواهد بود حالا راه دور هم نرويم من سادهتر براتون بگم حضرتزهرا(س) که زندگيش برا همة ما الگو هست بايد هم دنبالش باشيم اينآ هم چيزهائيست که نگوئيد آقا که اونا اينطور بودن معصوم بودن ويژه بودن نه قابل اقتداست من سادهتر بگم شما بيائيد تو همين دوران خود ما اين کتابهايي که دربارة زندگي حضرت امامخميني(ره) با خانوادهاش نوشته شده يک دور مطالعه کنيد امام بالأخره تو اين کشور سالها حضور داشتن، زندگيشون ملموس بوده، عدهاي هنوز هستند زندگي ايشون را از نزديک ديده بودند کتابهايي نوشتن چاپ شده ببينيد برخورد ايشون با همسرشون چگونه بوده برخورد ايشون با فرزندانشون چگونه بود، نماز خواندن بچههاشون مسئله دينداري بچهها، اهميتدادن به حلال و حرام، ميخواهم اين را عرض کنم اينها چيزهائي هست که چيزهائي ممکن و سهلي است سختش نکنيد آخه تا بعضيها اين حرفهارو ميزنه آقا اونا از هر پليدي تطهير شده بودن اينآ ويژه بودن بله ويژه بودن اما محبت، چه ربطي داره به تطهير از پليدي و رجس، احترام، اصل معنويت، سازگاري، خوب حرف زدن، احترام به ديگران، اينها چيزهاي دستيافتني است و لذا بيائيم تو زندگيمون با اين امور خانوادههامون رشد بدهيم و ترقي بدهيم يه مورد ديگه هم گم چون وقتم تمام شد و روضه بخوانم اينو برا جوانترها عرض ميکنم تسبيحات حضرتزهرا(س) ببينيد من يک نمونه بگم فقط خدمتتون خب ميدانيد ما در قرآن آيه داريم «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْکرُوا اللَّهَ ذِکرًا کثِيرًا»؛ (احزاب: 41)؛ يعني ذکر خدا را خيلي بگوئيد امامصادق(ع) فرمود: هر چيزي حد دارد نماز هفده رکعت است حج يه بار تو عمر برا مستطيع است روزه مال ماه رمضان است زکات نصاب دارد طواف هفت دور است اما يه چيز هست که خدا در قرآن حد براش نذاشته اون هم ذکر «اذْکرُوا اللَّهَ ذِکرًا کثِيرًا»؛ خيلي ذکر بگوئيد بعد هم ميفرمايد: ذکر منافات با کاسبي ندارد «رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِکرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّکاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ»؛ (نور: 37) نه کاسبي جلو ذکر ميگيره نه داد و ستد نه بيع ذکر و ياد يعني توجه به خدا بعد هم ميفرمايد: اگر اين ذکر از زندگيتون بيرون رفت يک: زندگيتون بهم ميريزه «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنکا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي»؛ (طه: 124) دو: شيطان براتون حاکم ميشه «وَمَن يَعْشُ عَن ذِکرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ»؛ (زخرف: 36) خيلي صريح گفتن ذکر کثير بگوئيد بيع و تجارت هم جلوش نميتواند نميگيرد اگر ذکر تو زندگيتون کمرنگ شد معيشت سخت پيدا ميکنيد شيطان هم همراهتون ميشه سقوط ميکنيد درست حالا سؤال ذکر کثير چيه؟ امامصادق(ع) فرمود: مَنْ سَبَحَ تسبيحَ فاطمه(س) فقد ذکرالله الذکر الکثير؛ جوانها تا نماز ميخوانيد پا نشيد فوراً اين تسبيحات بگوئيد تو راه هم نگوئيد پشت فرمان هم نگوئيد تو مسير هم نگوئيد تا نشستيد امامصادق(ع) فرمود: پا بر نداريد از آنجائيکه نماز ميخوانيد تا نشستيد فرمود: اين تسبيحات بگوئيد که يک: ذکر کثير است؛ دو: فرمود: ثواب هزار رکعت نماز مستحبي دارد حساب کنيد فکر ميکنم حدود ده ساعت هزار رکعت نماز مستحبي طول ميکشد تند هم بخواني هشت ساعت ده ساعت است ثواب ده ساعت نماز مستحبي هزار رکعت نماز مستحبي؛ سوم: امامصادق(ع) به أبا هارون فرمود: يَا أَبَا هَارُونَ إِنَّا نَأْمُرُ صِبْيَانَنَا بِتَسْبِيحِ فَاطِمَةَ(سلام الله عليها) كَمَا نَأْمُرُهُمْ بِالصَّلَاةِ فَالْزَمْهُ فَإِنَّهُ لَمْ يَلْزَمْهُ عَبْدٌ فَشَقِيَ؛ ما به بچههامون فرمان ميدهيم همانطور که نماز ميخوانيد تسبيحات حضرتزهرا(س) را هم بگوئيد نأمرو صبياننا؛ خب اين برکت حضرتزهرا(س) است ديگه تسبيحاتش هم ذکر کثير، هم ثواب هزار رکعت نماز مستحبي دارد هم اينگونه مورد فرمان امام و حجت خدا قرار گرفته من عرائضم را جمع کنم معنويت در خانوادة فاطمي موج ميزند از شب عروسي از ورود به خانه از بچه داري تا موقع جاندادن تا موقع جاندادن چرا؟ چون شما امروز ميدانيد تو وصيتهاي حضرتزهرا(س) هم اين اصل معنويت ادامه دارد فقط نميگويد بچههام فقط نميگويد قبرم فقط نميگويد غسلم، فقط نميگويد تشييعم ميفرمايد: به اميرالمؤمنين برام قرآن بخوان برام دعا کن إجلس... تلاوة القرآن؛ يعني زهراي مرضيه(س) به فکر شب اول قبرم هست توصيه ميکند به قرآن خواندن توصيه ميکند به دعا کردن توصيه ميکند به ياد او بودن اين اصل معنويت است در زندگي اين بانوي بزرگوار که همة وجودش پيغمبر فرمود: فرمود: إِنَّ ابْنَتِي فَاطِمَةَ مَلَأَ اللَّهُ قَلْبَهَا وَ جَوَارِحَهَا إِيمَاناً وَ يَقِيناً؛ يکي از کساني که دربارة حضرتزهرا(س) جملهاي گفته اون حسن بصري است ميگويد: ما کانت في هذه الأمه... من فاطمه و...؛ در اين امت ما عابدتر و زاهدتر از فاطمه نميشناسيم آنقدر به نماز ايستاد که پاهاش ورم کرد، خواهران، جوانها، با نماز واجب خواندن که پا ورم نميکند پا ورم کردن بايد نماز زياد باشه حتي تورمت قدمها؛ بيائيم زندگيهامون با اين بخش از زندگي زهراي مرضيه(س) گره بزنيم شام شهادت صديقة طاهره است دلها را روانه کنيم مدينه کنار قبر مخفي فاطمه دو سه جمله عرض ارادت ثوابش به روح همة گذشتگان، اموات، اموات جمع حاضر، روح مرحومة مغفوره هم شيرة مکرمة مقام معظم رهبري حفظه الله روح امام عزيزمون از اين جلسه امشب بهرهمند بشه.
روضه
اَلسَلامُ عَلَيکِ يَا فَاطِمَهُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّهَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَتَنَا وَ مَوْلاَتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکِ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَهً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِي لَنَا عند الله؛ السلام عليک يا فاطمه الزهرا يا بنت الرسول الله يا قرة عين النبي المصطفي؛ مثل امشبي بدن زهرايِ مرضيه ميان خانه غسل داده شد مثل امشبي شب غربت مظلوميت اميرالمؤمنين(ع) بود ساعدالله قلبک يا أباالحسن؛ بميرم برات آقاجان، مظلوم عالم، به فاصلة کمي دو تا سر را به سينه گرفت يکي سر پيغمبر بود وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ اِنَّ رَاْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي؛ يکي هم امروز سر زهراي مرضيه(س) بود به فاصلة اندکي دو تا بدن را تو دل شب غسل داد يکي بدن پيغمبر بود يکي هم امشب بدن زهراي مرضيه(س) بود چه گذشت امشب به اميرالمؤمنين(ع) حاجبه الحزن؛ غمهاي عالم تو دلش جمع شد خانمها ميدانند من چي ميگم اگه يک زن جواني از دنيا برود ميگويند بچههاشُ از کنار بدن دور کنيد موقع تشييع موقع غسل دادن اما من نميدانم چي شد امشب اميرالمؤمنين(ع) جلو چشم بچهها بدن مادر غسل داد ايستاده بودن حالا اين نقله يا ذوقه نميدانم چون فرموده بود آهسته گريه کنيد کسي متوجه نشه بعضيها از اين بچهها آستين به دهان گرفته بودن که صداي گريهاشون بلند نشه همچنين که بدن غسل داد آماده کرد يه وقت نگاه کرد ديد بچهها دارن ميلرزن خيره خيره به مادر نگاه ميکنن فرمود: حسنم بيا بابا حسينم بيا بابا زينبم بيا بابا ؛ تزوده من أمکم؛ آي خودشون انداختن رو بدن مادر ابيعبدالله ناله ميزد فرياد ميزد مادر بخدا يتيمي ما زود بود مادر هنوز داغ پيغمبر تمام نشده داغ تو را ديديم مادر غربتمان زود بود بميرم برات اميرالمؤمنين چگونه امشب زهراش ميان قبر گذاشت با دست خودش گلش را امشب ميان گِل گذاشت بدن را اُورد اول رو کرد به خدا صدا زد: اَلّلهُمَّ إِنَّ هَذَه أمَتُكَ؛ خدايا اين فاطمهاي توست اللهم أجمع بينها و بين أبيها؛ او را به پدرش ملحق کن فاطمه دلش برا باباش خيلي تنگ شده بابا هم دلش برا اون تنگ شده، بعد ميدوني چه کرد؟ رو کرد به پيغمبر سلام داد مقداري صحبت کرد نهجالبلاغه داره اينهارو بعد يه جمله گفت گفت: فاطمهجان أما حزني... ديگه حزنم تمام شدني نيست أما ليلي... ديگه شبآم بيقراره قراري ندارم فاطمه جان کاش همينجا جان ميدادم کنار قبر تو
اي حمايتگر من خيز و ببين - فاتحِ بدر شده خانهذنشين
آقا سختمه اين شعر بگم:
آي فاطمهجان: پاشو ببين - اين سخن ورد زبانها افتاد
جوانها منو ببخشيد، سادات منو ببخشيد.
اين سخن ورد زبانها افتاد - ديدي آخر علي از پا افتاد
ديدي علي خيبرشکن نشست، ديدي آخر علي از پا افتاد.
(لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ)
خدايا به آبروي زهراي مرضيه قسمت ميدهم کشور ما، نظام ما را فاطمي و ولائي قرار بده.
خدايا در ظهور فرزندش تعجيل بفرما
جوانهاي ما را مؤمن و متدين قرار بده
بيماران ما را لباس عافيت بپوشان
اموات، گذشتگان، شهداء، هم شيرة مکرمة مقام معظم رهبري، رهبر عظيم الشأن رهبر کبير انقلاب حضرت امام خميني(ره) روحشون، روح فرزندانشون، همسرشون از اين جلسه بهرهمند بگردان.
علماي ما، مراجع ما، اساتيد ما، رهبري عظيمالشأن محافظت بفرما.
اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ صلواتي ختم کنيد.
$
##الگوها و اسوه های حضرت زهرا س
الگوها و اسوه هاي حضرت زهرا س
حجت الاسلام دکتر رفيعي
بسم الله الرحمن الرحيم
لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم
الحمد لله الذي جعل الحمد مفتاح لذکره و سبباً للمزيد من فضله و دليلاً علي آلائه و عظمته
ثم الصلاه والسلام علي حبيبه وخيرته ابوالقاسم المصطفي محمد
وعلي اله الطيبين الطاهرين المنتجبين وصي الما بقيه الله في العرضين
قال الله تبارک و تعالي «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرا»
يکي از مباحث مهمي که در زندگي حضرت زهرا(سلام الله عليها) به صورت خاص بايد دنبال بشود و در آيات قرآن و روايات به صورت عام بحث الگو پذيري و انتخاب اسوه و الگو است؛انسان غالبا با نمونه هاي عيني وقتي برخورد مي کند بهتر از نوشته ها و کتاب ها و فرضيه ها مي تواند درس بگيرد.وقتي بگويند مثلا شما در ورزش اين چندتا فن را انجام بده،در شنا اين چندتا کار را انجام بده،يا نه،دست يه کسي را بگيرند ببرند داخل آب بگويند اين طور شنا کن،زود تر ياد مي گيرد،نقش مربي ملموس،نقش مربي عيني از کلي گويي خيلي بهتر است،به همين دليل است که قرآن کريم يک نظامي ترسيم کرده براي الگو گيري و تبعيت که از کي بايد الگو گرفت و از کي نبايد الگو گرفت،من اول از قرآن چندتا آيه بخوانم،بعد مي آيم در زندگي حضرت زهرا(سلام الله عليها).
سوال:الگوهايي که نبايد اخذ کرد چه مي باشد؟!الگوهايي که بايد انتخاب کرد چه مي باشد؟!
به عبارت علمي تر،نظام تابع و متبوع غلط از نظر قرآن چي مي باشد؟!و نظام تابع و متبوع صحيح چه مي باشد؟!اگر يک وقتي دوستان بخواهند دنبال بکنند طبيعتا واژه ي «تَبَعَ»در آيات قرآن اگر دنبال بشود خيلي نکات قشنگي بدست مي آيد که نظام تبعيت منفي و نظام تبعيت مثبت از نظر قرآن چيست؟!
من اول منفي را بگويم؛کدام تبعيت از نظر قرآن منفي است؟
1. «إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ »تبعيت از گمان.مي گويند اينطور شده!حدس ميزنم فلان باشد!گمان ميکنم! نخير،قرآن کريم يک تبعيتي که خط بطلان کشده رويش،تبعيت از گمان ها است،به تعبير ديگر حسبان ها،اين يک.
2. «وَلاکِنَّهُ أَخلَدَ إِلَى الأَرضِ وَاتَّبَعَ هَواها »دومين نظام تبعيتي که قرآن خط بطان کشيده رويش،تبعيت هواي نفس است.نفسم مي گويد اين کار را انجام بده،نفسم فرمان مي دهد؛نخير،تبعيت از هواي نفس هم انسان را به زمين مي چسباند،ترفيع و رشد و ترقي را از انسان مي گيرد، « أَخلَدَ إِلَى الأَرضِ وَاتَّبَعَ هَواها».
3. تبعيت سومي که قرآن از آن مذمت کرده است،تبعيت از شيطان است،«لَا تَتَّبِعوا خُطوَاتِ الشَّيْطَان» اگر کسي دنبال گام ها و سياست هاي شيطان رفت، اين تبعيت باعث سقوط مي شود،
«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَکَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِينَ».
(ببينيد چقدر زيباست اين نظامي که قرآن ترسيم کرده، تبعيت هاي منفي : 1/ ازگمان، 2/ از هوا ، 3/ از شيطان)
4. «أَضَاعُوا الصَّلاهَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَات»کساني که تابع شهوت راني خودشان هستند،تابع اميال دروني خودشان هستند، اين نظام را هم قرآن خط بطلان کشيده.
5. «فَاتَّبَعُواْ أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيد»کساني که دنبال فرمان فرعون بودند،تبعيت از فرعون مي کردند و تبعيت از فرعون درونش رشد نيست.
پنج تا آيه تقريبا برايتان خواندم ببينيد اين نظام تبعيت از نظر قران مردود است،تبعيت ظن ،گمان ،تبعيت هوا،شيطان،شهوات،شخصيت هايي مثل فرعون.
خب سؤال: تبعيت و نظام الگويي اسوه کجاست؟
«يَا قَوْمِ اتَّبِعُواْ الْمُرْسَلِينَ اتَّبِعُواْ مَن لَّا يَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ» اين نظام تبعيت درست است.
از کي تبعيت کنيم؟ از پيامبران .چرا؟چون کسي که مي گويد از من پيروي کنيد يک وقت مزدي مي خواهد،رياستي مي خواهد،عنواني مي خواهد، اما اين ها «لَّا يَسْئَلُکُمْ» از شما اجر نمي خواهند، مزد نمي خواهند؛ دوم «وَهُم مُّهْتَدُونَ» اين ها هدايت شده اند،اين بهترين دليل است،
«يَا قَوْمِ اتَّبِعُواْ الْمُرْسَلِينَ اتَّبِعُواْ مَن لَّا يَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ»مردم از انبياء تبعيت کنيد، چرا؟ چون دو تا ويژگي دارند،نمي خواهند ديگ خودشان را هم بزنند،نمي خواهند منافع شخصي خودشان را داشته باشند،« وَهُم مُّهْتَدُونَ »اين قسمت به منزله ي استدلال براي «اتَّبِعواْ» است ،چرا «اتبعوا»؟ چون«لَّا يَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ» .
تبعيت دوم: «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»موسي به خزر مي گويد مي گذاري از تو تبعيت بکنم،چرا؟چون در تبعيت تو رشد است.
اين آيه را بگذاريد کنار آن آيه «اتَّبَعُواْ أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيد» اما اين جا مي گويد «أَتَّبِعُکَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»،پس تبعيتي که درونش رشد است.
سوم: «إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي» ببنيد چقدر قرآن در اين ماده «تَبُعَ» زيبا وارد شده، تبعيتت هاي مذموم: هوا،هوس، ظن، گمان، شهوات، شيطان، فرعون.
تبعيت ها پسنديده: رشد،هدايت،انبياء،ائمه،پيامبرگرامي اسلام،«اتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْکُم» تبعيت از قرآن. ديديد چقدر زيبا دو نظام را از توي قرآن،البته اين کار يک رساله تحقيقي است که انسان اين را ترسيم کند،نظام تبعيت منفي در قرآن،نظام تبعيت مثبت در قرآن،اين همان نظام الگويي است که من اشاره کردم،يک نکته ديگر را هم بگويم بعد بي آيم در زندگي حضرت زهرا(سلام الله عليها).
سه اشکال در الگو برداشتن گاهي به چشم مي خورد:
1/ اشکال اول:کثرت گرايي است در الگو،يعني آدم اگر ديد يک عادتي در جامعه ي اي رسم شده بگويد خب ما هم انجام مي دهيم،اين خيلي بد است،کثرت گرايي در الگو.
آقا همه دارند مي برند،من هم مي برم،همه دارند مي خورند من هم مي خورم،همه مويشان را اين طور بيرون مي گذارند،من هم بيرون مي گذارم؛اين خيلي نکته مهمي است که در الگو پذيري قرآن سه چيز را رويش خط بطلان کشيده است.
الف/ کثرت گرايي،اگر يک جمعيتي يک عادتي را به غلط آمدند گسترش دادند،آيا بايد از او الگو گرفت؟شما ببينيد زمان امامت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و خلافت ظاهري حضرت،امام حسن (عليه السلام)را آقا فرستاد برود مسجد جلوي صلاه تراويح را بگيرد،اما حريف نشد،چرا؟چون يک سنت غلط. امروز هم همين طور است،يک سنت غلط آن قدر عادت مي شود،آن قدر جا مي افتد که ديگر مبارزه با آن مشکل مي شود فلذا اين بايد توجه بشود که در الگو پذيري سه چيز غلط است.
کثرت گرايي
مطلق انگاري،غير از معصومين الگويي مطلق نيست، الان متاسفانه اين طور شده ،يعني ما يک الگوي ورزشي را مي خواهيم بي آوريم در مسائل ديني نظر بدهد،چون معروف است،مشهور است،اگر انتخاباتي داريم مي خواهيم اين بيايد در مسائل سياسي هم نظر بدهد،نمي گويد آقا اين الگوي ورزش است،نمي تواند الگوي دين باشد،کارشناس دين باشد،اگر الگوي مثلا فرض کنيد در بعد علمي است،در يک رشته ي علوم پايه است،در يک رشته ي علوم تجربي است،اين بيايد حالا کتاب در تفسير قرآن ، الان اين تفاسيري که اطبا و پزشکان متعدد،داخل ايران نه ولي بيشتر مصري ها،مثل دکتر مثلا فرض کنيد ادنان شريف،که چند کتاب دارد،الطب القرآن،النجوم في القرآن،فراوان مهندس هاي به اصطلاح مصري,عراقي يا شخصيت هاي که سال ها در رشته خودشان بوده اند،کتاب هاي متعددي ،من شايد بيش از سيصد،چهارصد کتاب از اين شخصيت هاي غير حوزوي دانشگاهي ديدم در تفسير قرآن که دچار اين انحراف شده،يعني ميايد طيرالابابيل را هم مي زند به ويروس آبله، چرا؟چون نمي تواند توجيح کند که چگونه پرنده اي بيايد بالاي سر و سنگ بياندازد،متاسفانه بعضي از مفسرين خودمان هم،تاثر پذيرفته اند،آدم نگاه نمي کند بعضي از اين تفاسيري که در سال هاي خيلي نزديک نوشته شده،مي بينيد همين ديدگاه را اين مفسر هم نقل مي کند،مي گويد اشکالي ندارد ،مي تواند مثلا ويروس آبله بوده باشد،اين تفکر را اولش را شيخ محمد عبده آورد در تفسيرش. سيد احمد خان هندي اصلا چيزي براي وحي و فرشته و جبرئيل نذاشته،ببينيد شما، اگر قرار شد يک شخصيتي بيايد يگويد وحي تجربه نبوي است،پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)تجربه هاي شخصي اش را،همين حرفايي که بعضي از صوفيا مي زنند،مي گويند پيامبر هي نشست الهامات دروني خودش را مجسم کرد،مجسم کرد،يک وقت گفت اين ها وحي است،حرف بعضي از اين نويسنده هاي فعلي که در کتاب هايشان دارند همين است،و اين ها را در دانشگاه ها القا مي کنند که وحي تجربه نبوي است،شيطان نيروهاي دروني است،همين نفس خود ما است،اسمش را گذاشته اند شيطان،بهشت و جهنم تجسم سختي ها و…
همه ي اين حرف ها را سيد احمد خان در اين تفسر القرآن عظيم دارد که به نظرم اسمش را چيز ديگري مي گذاشت بهتر بود، که(فيه کل شي غير التفسير)همه چيز درونش است،به قول يکي از اين نويسندگان معاصر،ايشان حرف قشنگي زد،گفت طنطاوي از روي جهل دچار اين تفسير الجواهر شد و سيد احمد خان از روي غرب زدگي،که سيد جمال اسد آبادي جلويش ايستاد،اصلا آن رساله اي که نوشت،عليه سيد احمد خان نوشت.
امروز اين تفکر در کتا ب هاي متعدد،من در داخل هم ديدم اخيرا کتاب هايي چاپ مي شود،آقا اين آيه اشاره دارد به فلان کشف علمي،اصلا گاهي هيچ ارتباطي هر چي آدم نگاه مي کندبين اين آيه با آن کشف علمي نمي بيند،اين اصلا تنزل دادن شان قرآن است،قرآن کتاب تشريع است،کتاب هدايت است،فورا هم استدلال مي کنند«لاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي کِتَابٍ مُّبِينٍ» بابا لاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ در هر کتابي بر حسب خودش است.اگر شاعر آمد يک کتاب ديوان نوشت و گفت من همه چيز در اين اورده ام،يعني همه شعري در اين آورده ام،نه اينکه فيزيک آورده ام،اگر بوعلي کتاب طب نوشت گفت من همه چيز در اين آورده ام،يعني همه چيز که راجع به طب است،«تِبْياناً لِکُلِّ شَيْءٍ»،لازم نيست که مباحث فيزيک و شيمي در قرآن ما با تعميم بگنجانيم،که گاهي تا هشت صد،نه صد آيه در اين روزها بعضي ها آوردند در نوشته هايشان،عيبي ندارد ما بگوييم مثلا «کُلٌّ فِي فَلَکٍ يَسْبَحُونَ» اشاره دارد به مسئله ي سيارات و حرکت،اما واقعا شما زلزله ي ژاپن را سيد احمد خان هندي از(الف لام ميم)در آورده است،کجاش در مي ايد!! اين تخرص است؛
الان هم اين طور شده، سپتامبر آمريکا را از فلان آيه در مي آورند،سقوط فلان رئيس جمهور را از فلان آيه در مي آورند و اين خطري است،اين همان است که علامه ي بزرگوار،علامه ي طباطبايي در مقدمه تفسير گران سنگ الميزان که مي دانيد تفسير الميزان ناظر به تفسير المنار است.
يکي از عزيزان اخيرا يک کاري کرده است روي تفسير الميزان و آن تحت عنوان حديث شناسي علامه طباطبايي در الميزان است،کار قشنگي هم است،چون گاهي اين در واقع نارسايي را ممکن بود با عدم دقت به الميزان بگويند خب روايات استفاده نشده،اما اين طور نيست،علامه طباطبايي بسياري از اوقات ديدگاه هاي تفسيري اش متاثر از روايت است،يعني ايشان وقتي مي آيد آيه«الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ» را معنا بکند نمي تواند منهاي روايت. آمده است در روايت،وقتي مي خواهد
«أُولي الأمرِ مِنْکُمْ» را معنا کند،آمده است در روايت اصلا غير ممکن است ما بعضي از آيات را بتوانيم انحصارش را تو اهل بيت بيرون بي آوريم،«أُولي الأمرِ مِنْکُمْ» از خوش مستقيم نمي آيد، بايد مصداق روايي داشته باشد،يکي از عزيزان اخير يک کتابي نوشته است چاپ هم شده است،روش شناسي حديثي علامه طباطبايي در الميزان.
که ايشان چطور نقد دارد،تو مقدمه الميزان ايشان اين نکته را دارد،مي فرمايد اين تفسيرهايي که در بازار مي آيد از اين افراد گاهي غير حوزوي،دانشگاهي،تحت عنوان تفسير علمي و … ،اين ها تطبيق است نه تفسير،اين ها گاهي تفسير به راي است.
از دايره ي بحث خارج شدم،نمي خواستم وارد اين بحث بشوم،خلاصه ي عرضم اين است،نظام الگويي در قرآن ترسيم شده است،«اتَّبَعُواْ أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيد»اين غلط،
«يَتَّبِعُونَ الظَّنَّ» اين غلط،«اتَّبَعَ هَواه» اين غلط،«لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَان» اين منفي،
خب مثبت چي؟ «اِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي»،«اتّبعوا المرسلين» ،«اتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْکُم»،«أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ» شما اگر کلمه ي تبعيت را در قرآن دنبال کنيد،مي بينيد نظام الگويي خيلي زيبا در قرآن ترسيم شده است.
حالا همين الگو را بياوريم در زندگي حضرت زهرا (سلام الله عليها)؛
صاحب ينابيع الموده(قندوزي) يک روايتي نقل کرده،من اين را بخوانم،ببينيد که چرا فاطمه زهرا(سلام الله عليها)الگو است.
نوشته است:دختر پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) آمد نزد پدر،ظاهرا بعد از ازدواج بعضي ها سرزنش مي کردند،بعضي ها مي گفتند دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) زندگي فقيرانه اي را شروع کرده است،آمد نزد پدر نه به اعتراض،بلکه شايد سؤال،کشف حقيقت،پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)در اين روايت ينابيع الموده آورده فرمود:دخترم،ما شش افتخار داريم،که همه اين ها به شکلي به تو بر مي گردد،اين روايت را دقت بکنيد:
1/ «مناخيرالانبياءوهو ابوک»بهترين پيامبر،(بهترکه ميگويم به معناي کامل تر)، «خيرالانبياء»، «سيدالاوصيا» . رسول الله است،خب اين پدر تو است «و هو ابوک»،آن هم چه پدري؟ پدري که در بعضي از نقل ها دارد که هيچ شبي نمي خوابيد مگر آنکه آن شب فاطمه (سلام الله عليها) را ببيند،مگر آنکه آن شب فاطمه (سلام الله عليها)را ببوسد،فاطمه جان «منا خيرالاوصيا» خيرالاوصيا از ماست؛علي بن ابي طالب،او کيست؟ او شوهر تو است. «مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّهِ» دو سبط بزرگ اين اين امت،حسنين،از ما هستند،خب اين ها هم که فرزندان تو هستند،«منا خير الشهدا» خير الشهدا از ما است ،حمزه عموي پدر تو است،و بالاخره شهيد طيار،صاحب دو جناح و بال در بهشت،جعفر بن ابي طالب،اين هم پسر عمه من و منسوب به هرحال به تو است. «والذي نفسي بيده منا مهدي هذه الامة» فاطمه جانم مهدي اين امت از ماست که آن هم فرزند تو است. ببينيد،چرا زهراي مرضيه (سلام الله عليها)الگو است؟؛پيامبرگرامي اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود:تمام افتخارات اين امت که شش مورد است:حسنين،رسول خدا،حمزه سيدالشهدا، جعفر بن ابي طالب،اميرالمرمنين(عليه السلام)،مهدي امت،اين ها به يک شکلي بر مي گردد خواست گاه و جايگاهشان به تو.
برادران عزيز،سروران معزز،فاطمه زهرا(سلام الله عليها) يکي از محورهايي که من فکر مي کنم که يک مقداري بيشتر تو منبرها کار بشود،روي جوان ها الگو هاي رفتاري زندگي حضرت زهرا(سلام الله عليها)،لازم نيست براي الگو گرفتن از يک جريان ما تاريخ زيادي داشته باشيم،بعضي ها مي گويند آقا ما خيلي از زندگي حضرت خبر نداريم،باشه،شما گاهي يک تصادف ممکن است يک ثانيه واقع بشود،اما صد صفحه تحليل راجع بهش مي نويسند،درباره ي قضاياي تاريخي کثرت نقل دليل بر الگو گرفتن نيست،نه يک جمله شما از ارسطو مثلا قبل از بعثت پيامبر(صلي الله عليه و آله) ،قبل از ميلاد،نقل کردند،چقد رويش کتاب مي نويسند،مطلب مي نويسند؛ما براي ز ندگي حضرت زهرا(سلام الله عليها)لازم نيست جزء به جزءش را خبر داشته باشيم،همين پنجاه،شصت داستان و گزارش که از زندگي حضرت آمده،همين براي ما الگو گيري اش بس است،چه قسمت هايي الگواست؟
من چهار،پنج تا از آن ها را بگويم
1/ ادب حضرت زهرا(سلام الله عليها)براي ما الگو است.ادب که بالاتر اين ارزش است،فرمود:«اِنْ أُجِّلْتَ في عُمُرِکَ يَوْمَيْنِ فَاجْعَلْ أَحَدَهُما لِتَحصيل اَدَبِک» اگر بهت گفتند دو روز از عمرت باقي مانده،يک روزش را بگذار ادب ياد بگير.من اين را در حرم امام رضا(عليه السلام)هفته گذشته منبر داشتم،صحن گهرشاد اين را عرض کردم،گفتم آداب دارد خدمت امام رضا(عليه السلام)رسيدن،تا چهل تا آداب در اين تحفه الزائرين بعضي ها نوشته اند،مرحوم مجلسي هم نوشته است،خيلي آدم غصه مي خورد،ميرويد حرم امام رضا(عليه السلام) مي بيند آداب زيارت را رعايت نمي کنند،آداب برخورد با امام را رعايت نمي کنند،جيغ،فرياد،حجاب کنار رفتن،فشار دادن؛آزار دادن به هم ديگر، حرف دنيا زدن،نماز جماعت برگذار است،دور ضريح مزدحم،کعبه که أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ است،موقع نماز يک نفر دورش نيست،شما ممکن است بفرمائيد که آن جا پليس مانع مي شود،اگر پليس ول کند،مردم که ول نمي کنند کعبه را مي چرخند،باشه ،بعضي جاها زور عيبي ندارد،منطقي است،به هر حال اين نماز رو به کعبه است،صلاح نيست در حال نماز مردم طواف بکنند،فرق نمي کند خب حرم علي بن موسي الرضا(عليه السلام) يک زائر نبايد موقع نماز دور ضريح باشد،خيلي مهم است.
هرچيزي ادبي دارد،کنار قبر پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)جنازه ي امام حسن (عليه السلام) را آوردند دفن کنند يا طواف بدهند به (حسب اختلاف)فرياد بلند شد،بني مروان شلوغ کردند،امام حسين (عليه السلام)فرمود:«لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ» اين آيه را دليل مي آورم براي اينکه بدانيد زنده و مرده ندارد،فرمود صدايتان را بالاي قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بلند نکنيد،جنازه را آوردند از کنار قبر به طرف بقيع،اجازه نداد فرياد بلند بشود،سر و صدا بلند بشود،خيلي مهم است،ادب حضرت زهرا(سلام الله عليها)همه ي شما شنيده ايد وقتي آيه نازل شد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)را به نام صدا نزنيد،آمد نزد پدر بزرگوارش،السلام عليک يا رسول الله،يک نگاهي کرد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)،فاطمه (سلام الله عليها)او را رسول الله خطاب مي کند،دخترم،«قولي يا ابَ»،تو به من بگو بابا جان،عجيب است اين روايت،«قولي يا ابَ»بگو بابا جان«فانه ارضي للرب» خدا بيشتر راضي است،تو من را بابا خطاب بکن،تو نفس مني،جان من هستي،تو من را پدر خطاب کن،اين مال تو نيست.اين ادب را ببينيد،حالا که پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)به حضرت زهرا(سلام الله عليها)مجوز داد،خود او آمده اين طور خطاب مي کند. يک حديث از پدر بزرگوارش،معروف است،حضرت فرمود:اين حديث معادل حسنين است براي من،آدم گاهي تو روز نامه ها،اخيرا ديگر رسم شده من ديدم روي سنگ قبر ها هم آيه مي نويسند، و بعد مردم رد مي شوند و… !خب اين رعايت بايد بشود.
«کَلامُکُمْ نُورٌ وَ أَمْرُکُمْ رُشْد»نبايد اين احاديث يک طوري باشد(مي فرمايد يک آيه معادل حسنين است براي من)ادب زهراي مرضيه(سلام الله عليها)بايد براي ما الگو باشد،خانم بزرگوار بي بي دو عالم،شخصيتي که دو روز در خانه اش غذا نيست،به اميرالمؤمنين(عليه السلام) عرضه مي دارد «لاسْتَحي مِنْ إلهي أنْ أکَلِّفَ نَفْسَکَ ما لا تَقْدِرُ عَلَيْهِ»من از خدا خجالت کشيدم،شرم کردم،تکليفي گردن تو بگذارم که توانش را نداري،اين ادب حضرت زهرا(سلام الله عليها)است،در برخورد با همسر،در برخورد با فرزند،در برخورد با همسايه، تا به صبح براي همسايگان دعا مي کرد،براي خود دعا نکرد؛اين است که يکي از جنبه هاي الگوي زندگي حضرت زهرا(سلام الله عليها)به نظرم همين بعد ادب فاطمه (سلام الله عليها)است که ما بايد يک مقداري بيشتر رويش عنايت بکنيم و توجه داشته باشيم؛من يک وقتي يک کسي آمده بود يک رساله اي مي خواست بگيرد،بهش دادم،همين موضوع را گفتم برو روي قرآن اصلا کار کن،ببين در قرآن کريم چه آياتي اين بحث ادب را مطرح کرده؟! ادب گفت و گو.خدا چطور با فرشته ها صحبت مي کند؟!چطور با انبياء صحبت مي کند؟انبياء چطور با قومشان صحبت مي کنند؟خيلي جالب است ،اين خودش يک موضوع بحث است،گفت و گوي انبياء با قومشان،اين ادب گفت و گو را شما ببينيد چطور با قومشان صحبت مي کنند،چطور با مخالفينشان صحبت مي کنند.اين يک جنبه.
جنبه دوم الگويي زندگي حضرت زهرا(سلام الله عليها)،آن جنبه ي خداترسي و بعد عبادي حضرت زهرا(سلام الله عليها)،شخصيتي که همه ي وجودش محض است،در روايت ديدم،جبرئيل آمد خانه ي زهراي مرضيه (سلام الله عليها)،مي دانيد جبررئيل (به حسب نقل) حتي بعد از اين رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اين دو ،سه ماه ارتباطش را قطع نکرد با خانه ي حضرت زهرا(سلام الله عليها)،وحي نه!وحي با رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)تمام شد،ما هم اعتقامان اين است که ،مصحف حضرت زهرا(سلام الله عليها) هم ارتباطي با قرآن ندارد،ممکن است نکات قرآني درش باشد،اما اين غير از قرآن است،مصحف اميرالمؤمنين (عليه السلام) و… اين ها ارتباطي به وحي ندارد،وحي فقط به رسول الله است،بارحلت رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)وحي تمام شد،اما يک وقتي حضرت امام(رضوان الله تعالي عيله)در سخنراني اين را فرمودند:جبرئيل در فرصت اين چند ماه،رفت و آمدش را قطع نکرد،گاهي مي آمد خدمت حضرت زهرا(سلام الله عليها)،و از جاي پدرش به او خبر مي داد،فاطمه جان ناراحت نباش جاي پدرت اين طور است،جاي پدر را به او نشان مي داد،گاهي مي آمد مطالبي به او بيان مي کرد،مطالبي به او عرض مي کردند،دراين روايت دارد که رسول خدا نشسته بود جبرئيل آمد،يا رسول الله حضرت حق سلام مي رساند و مي فرمايد به فاطمه (سلام الله عليها)بفرماييد،هرچي مي خواهد از من بطلبد،زهراي مرضيه (سلام الله عليها) نشسته،پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)پيشنهاد جبرئيل را مطرح کرد،سر پايين انداخته،بعد سر مبارکش را بالا اورد؛«يا ابتا لا حاجَهَ لِي غَيرُ النَّظَرِ اِلي وَجهِهِ الکَرِيمِ»هيچ حاجتي ندارم ،غير از اينکه توجهم به خدا بيشتر است.
ببين آقا يک چک سفيد امضا جلوي آدم بگذارند،بگويند بطلب؛خب حضرت زهرا(سلام الله عليها) محض بود بر خدا.
از اميرالمؤمنين (عليه السلام)پرسيدند که شما چرا مي گوييد«صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»،«صراط الْمُستَقِيم» فرمود:ما ادامه اش را از خدا مي خواهيم،ما بيشترش را از خدا مي خواهيم،بازهم امکان ترقي دارد،خود ائمه علمشان در بعضي از ايام هفته افزوده مي شود،فلذا حضرت زهرا(سلام الله عليها)با همه ي توجه ي که به خدا دارد،مي فرمايد:عرضه مي دارد پدرجان «لا حاجَهَ لِي غَيرُ النَّظَرِ اِلي وَجهِهِ الکَرِيمِ »هيچ حاجتي ندارم غير از اينکه توجهم به خدا بيشتر بشود.
خلاصه ي عرض امروز من ترسيم اين نظام الگويي در قرآن بود،نظام تابع و متبوع،و انطباقش با زندگي حضرت زهرا(سلام الله عليها).
ان شاالله خداوند به همه ي ما توفيق اسوه پذيري و الگو پذيري و عمل به کلمات نوراني شان را بفرمايد.
السلام عليک يا فاطمه الزهرا(سلام الله عليها)،يا بنت رسول الله، يا قُرَّهِ عَيْنِ نبي الْمُصْطَفَى ،دو سه جمله ذکر مصيبت ،اين دل ها را روانه مدينه بکنيم،
خانه ي زهراي مرضيه(سلام الله عليها)،وقتي يک کسي از دست مي رود،آن لحظاتي که انسان کنارش است،غسل مي دهد ،کفن مي کند،آماده مي کند،تجهيز مي کند،شايد خيلي توجه ندارد به اين فقدان،به اين عظمت مصيبت،اما وقتي آن عزيز به خاک سپرده مي شود،آدم مي آيد خانه جاي خالي اش را مي بيند،بستر خالي اش را،لباس هايش را،سجاده اش را،هي برايش تداعي مي شود،مي گويد اينجا مي نشست،اينجا غذا مي خورد،اين جا باهام حرف مي زد، از اين در بيرون مي رفت،هي ناراحتي بيشتر مي شود،لذا بازماندگان برايشان هميشه اين قضيه سخت تر است.
اما نوشته اند وقتي زهرا(سلام الله عليها) را به خاک سپرد،«هاج به الحزن»غم هاي عالم به دل علي (عليه السلام) نشست،علي مظلوم حالا بر مي گردد به خانه،به در و ديوار،بستر خالي،سجاده خالي،مخصوصا براي بچه ها خيلي سخت بود،بر زينب کبري(سلام الله عليها)بر حسنين،بر ام کلثوم،هر وقت از کنار اين در رد مي شد،حالا يک وقت اينم يادگار يک چيزي است که مي شود از جلوي چشم برداشت نبينن،لذا زينب کبري(سلام الله عليها)گاهي اين صحنه ها تداعي مي شد؛عرض کنم بي بي دو عالم،اين جا ديدي دشمن به خانه آمد،اين جا بيشتر سخت گذشت يا کربلا،آنجايي که خودم ديدم، زبالاي بلندي،که محبوب خدارا سر بريدند،دست روي سر گذاشت،وا محمدا،وا عليا، خودم ديدم گلوي اصغرم را،خودم در بر کشيدم اکبرم را،آنچنان جانسوز در قتل گاه روزه خواند،گفت «فوالله بکت و ابکات کل عدو و صديق» دوست گريه مي کرد،دشمن گريه مي کرد،مگر چي گفت؟صدا زد داداشم قربان لب هاي تشنه ات برادر،قربان دل داغ ديده ات، بأبي المهموم حتي قضي بأبي العطشان حتي مضي،
لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم،به فاطمه و ابيها و بعلها و بنيها و سر المستودع فيها يا الله.
خدايا به عظمت زهراي مرضيه در ظهور آخرين وصي رسول خدا امام زمان (ارواحنا له الفداه) تعجيل بفرما.خدايا تا ما زنده ايم توفيق درک حکومتش را به همه ي ما عنايت بفرما.خدايا اعتقاد ما،عبادت ما دين ما محافظت بفرما.خدايا همه ي مارا بر دين ثابت قدم قرار بده.جوان هاي ما،نسل ما،اولاد ما،دختر ها و پسرهاي ما متدين،مؤمن،عاقبت بخير قراربده.خدايا موجبات شغلشان، ازدواجشان، تحصيلشان فراهم بفرما.خدايا هر کسي با هرقلمي با هر بياني با هر تکنولوژي عليه اين جوان ها توطئه مي کند براي فساد و انحراف آن ها،خداي به عظمت زهراي جوان،شرشان را به خودشان برگردان.خدايا روز به روز محبت اهل بيت عصمت و طهارت را در دل ما بيشر بگردان.خداوندا اساتيد ما ذب الحقوق ما،مراجع عالي مقام ما خاصه مرجع عالي قدر حضرت آيت الله عظمي صافي،خاصه رهبري عظيم الشان انقلاب ،سلامت،عظت عنايت بفرما.خدايا مارا قدر دان نعمت خون شهدا و انقلاب قرار بده.فيض و بشارت به روح شهدا،اموات گذشتگان،علماي گذشته ،مراجع گذشته،عزيزاني که سال ها در اين مجلس شرکت مي کردند و دستشان کوتاه است،روح ملکوتي آيت الله عظمي گلپايگاني،روح ملکوتي امام عائد و واصل بگردان.
$
##امام حسن مجتبی ع
امام حسن مجتبي ع
حجت الاسلام و المسلمين رفيعي
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
قال الله تبارک و تعالي: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً» (مريم: 96)
رسول خدا وقتي نگاهشون به چهره امام مجتبي افتاد فرمودند: «هذا إبني تُفاحَتي ثمرة فوادي مهجه قلبي و قرة عيني»؛(بحارالانوار) اين فرزند نور چشم من است فرزند من است اين فرزند ثمرة قلب من است، «من آذاه هذا فقد آذاني»؛ کسي که اين فرزند منو بيازارد مرا آزارده است.
دانشمندان اهل سنت هم نوشتند، شيعيان هم نوشتند، متعدد کلمات و مطالبي که پيامبراکرم درباره امام حسن فرمودند و خصوصيات اخلاقي اين بزرگوار رو واثل بن عطا مي نويسد: «عَلَيْهِ سيماءُ الانبِياءِ وَ بَهاءُ الْمُلُوکِ»؛ (مناقب، ج4، ص9) چهره چهره انبيا و پيامبران بود ابهت و عظمت عظمت پادشاهان و ملوک «عَلَيْهِ بَهَاءُ اَلْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ اَلْأَنْبِيَاءِ»؛ (مناقب، ج4، ص9) اباهريره که از شخصيت هاي اهل سنت از کساني است که به هر حال از او نقل کردند تو منابع اهل سنت با اينکه ميانه خوبي با اون حضرت نداشت با اميرالمؤمنين نداشت اما مي گفت من هر وقت حسن بن علي رو تو کوچه هاي مدينه مي بينم يادم نميره که در آغوش پيامبر بود که من برداشتم اينه حالا نميخوام اين بحث مطرح کنم پيامبر مي خواست حرمت جايگاه عظمت اينها را به مردم و به اصحاب نشان بده مي ديد چه برخوردي بعداً با اينها خواهد شد جاي حرف باقي نگذاره، لذا مقابل اصحاب گاهي مثلاً يک مسير طولاني يکي رو رو اين شانه سوار مي کرد يکي رو رو اون شانه، هرکس مي آمد يا رسول الله بذاريد ما بگيريم بچه ها رو مي فرمود نه اينا خوب راکباني هستند بذاريد خودم آنها را حمل کنم به اشکال مختلف با بوسيدن، با بوئيدن، با کلام، با در آغوش گرفتن، مي خواست بفهمونه به اصحاب که اينهارو تکريم کنند تجليل کنند باعث آزار و اذيت اينها رو فراهم نکنند.
مردم داري امام حسن عليه السلام
خب من يه بحث رو امروز از زندگي امام حسن ميخوام خدمت شما تقديم کنم و يه نکاتي پيرامونش عرض کنم و به هر حال همين کافيست چون بيشتر از اين ما نمي رسيم به بحث بپردازيم و اون بحث مردم داري امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ هست.
ببينيد ماها گاهي عبادت رو فقط در مسائل فردي مي بينيم نماز، روزه، دعا، ذکر، حج، درصورتي که حجم رواياتي که مردم داري، مردم داري که ميگم نه فقط کمک مالي به مردم، نه حفظ آبروي مردم، حفظ شخصيت مردم، عرض مي کنم که کمک فکري به مردم، حفظ شخصيت جوان ها، بار از دوش مردم برداشتن، رفع اختلاف بين مردم، آشتي دادن بين زن و شوهرها، پدر و پسرها، همسايه ها، مجموعه اون عواملي که باعث ميشه مردم مردم که ميگم به معناي عامش تو جامعه استفاده کنند از انسان، مجموعه رواياتي که ثواب اينارو نوشته نوشته به قول يکي از عزيزان مي فرمود يه جلد دومي ميشه براي مفاتيح الجنان که اگر اين جمع آوري بشه مي بيند ثواب اينها به حدي است که مثلاً عرض مي کنم خود اميرالمؤمنين مي فرمايد: دو نفر شما صلح بديد يه خورده با اين حرف بزنيد يه خورده با اين اين دو تا با هم صلح کنند
يَقُولُ صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ
اللَّهَ اللَّهَ فِي الْأَيْتَامِ فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لَا يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ
وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي جِيرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّكُمْ مَا زَالَ يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ .
وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ لَا يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ .
وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ .
وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا.
وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَلْسِنَتِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ .
وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ .
لَا تَتْرُكُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا يُسْتَجَابُ لَكُمْ .
ثُمَّ قَالَ : يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَلَا لَا تَقْتُلُنَّ بِي إِلَّا قَاتِلِي انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ وَ لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله) يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ .(نهج البلاغه صبحي صالح، ص422)
بالاترين شفاعت
اين از يکسال نماز و روزه بالاتر است. يک لبخند تو چهره مردم بزنيد ميگه صدقه است تبسم در چهره مردم صدقه است، يک عرض مي کنم که آب رساني براي مردم، آبرو گذاشتن براي مردم، رواياتي که داريم حالا، باعث ازدواج شدن، أفضل الشفاعه أن تشفع بين اثنين في النکاح؛(وسائل الشيعه، ج 20، ص 45) بالاترين شفاعت ها که شفاعت قيامت شامل آدم مي کنه اينکه به واسطه ازدواج دو نفر بشي، چيزهايي که تقريباً يه مقداري تو مردم کمرنگ شده، کم هم نوشته شده کم هم کتاب درباره اش است علما و بزرگان ما کتاب هاي دعا زياد نوشتن صدها کتاب دعا سيد بن طاووس، شيخ طوسي، متأخرين، متقدمين، اما کتابي که در اين رابطه باشد ثواب خدمت رساني، ثواب باعث ازدواج شدن، آب رساني، صلح دادن، اختلاف رفع کردن اينها، من يه حديثي اول از امام حسن مجتبي براتون بخوانم عنايت بفرمائيد اين حديث خيلي زيباست مي دونيد ما همه دلمون ميخواد روز قيامت آرامش داشته باشيم مخصوصاً با أنبيا آدم بتونه محشور بشه چقد عاليه آدرم روز قيامت با ابراهيم پيامبر با عيسي بن مريم در رأس آنها با رسول گرامي اسلام با اميرالمؤمنين با شهدا، با صالحين، با سلمان و اباذر يعني تو يک جرگه آدم وارد بشه تو يک گروهي که اينها هستند خب ديگه ما را هم قاطي خودشون مي برند بهشت ديگه اگه آدم تو اين جرگه تونست وارد بشه، امام مجتبي فرمود: «مَن وَاسَا اَخَاهُ بِمال اَو جَاه اَو کَلمة طيبة حُشِرَ مَعَ الاَنبيا و الصِّديقين و الشهدا و الصالحين وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِيقاً)؛ هر کسي سه تا کار بکنه روز قيامت با انبيا و شهدا محشور ميشه اينها هم خوب رفيق هاي هستند آدم زمين نميذاره، اينها رفيق نيمه راه نيستند.
محشور شدن با انبياء و شهدا
فرمود: هر کسي سه تا کار بکنه «مَن وَاسَا اَخَاهُ؛ کسي که به درد مردم برسه، بِمال؛ با پولش، أَو جَاه؛ با آبروش، أو کلمه طيبه؛ با حرفش بار از دوش مردم برداره با پولش، با آبروش يا سخن زيبا، حالا من هر سه تا شو مثال مي زنم براتون.
از زندگي امام حسن يه کسي آمد خدمت ايشون عرض کرد آقا گرفتارم بدهکار بود آقا فرمود که من هزار درهم ميتونم بهت کمک کنم هزار درهم خيلي پول بوده منتها تو منطقه شما يک ناصبي است ناصبي يعني کسي که با اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ مخالفه علي ـ عليه السلام ـ را قبول نداره، ناسزا ميگه سب به اميرالمؤمنين مي کنه يک کسي اونجاست تو دهات شما تو شهر شما داره جوان هارو منحرف مي کنه داره مردم را به انحراف مي کشه، من مي تونم يه حرفي يادت بدم بري اون با بارو محکومش کني جلوشو بگيري ديگه منحرف نکنه کسي رو يا پول بهت بدم که بدهکاريت راه بيفته، کدوم هاشو ميخواي؟ يه خورده فکر کرد گفت: يابن رسول الله همون حرفو بهم ياد بديد برم جلوي انحراف فکري مردم را بگيرم حالا بدهي امو ان شاء الله خدا کمک مي کنه آقا فرمود: پول هم بهت ميدم مي خواستم ببينم جوابت چيه؟ هم هزار درهم آقا بهش داد هم اون استددلال رو بهش ياد داد،
اسلام دين نشاط و شادي
ببينيد بمال أو کلمه طيبه؛ گاهي اينطور داشت مي رفت تو کوچه هاي مدينه ديد چند تا جوان دارند با هم شوخي هاي زننده مي کنند آقايون عزيزان اسلام دين نشاط دين شادي است با شوخي مخالفتي نداره خود رسول خدا مي فرمود: أنا أمزح؛ من اهل شوخي هستم اتفاقاً نگاه مي کردم ديشب ديدم خود امام حسن يک کسي تو مدينه بوديم خيلي شوخ طبع بود امام حسن خيلي دوسش داشت گاهي گاهي امام حسن ـ عليه السلام ـ سراغ اينو مي گرفت مي گفت فلاني کجاست؟ بهش بگيد بياد يه خورده با هم حرف بزنيم گپ بزنيم .
من در روايت ديدم يک کسي بود تو مدينه شوخ طبع گاهي امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ مي رفت سراغش که يک روز رفت آقا سراغش فرمود: حالت چطور گفت آقا نه خدا ازم راضي نه شيطون نه خودم آقا يه لبخندي زد فرمود: اين چه جوابي ميدي من ميگم حالت چطور گفت آقا حالم همينه نه خدا، نه شيطون، نه خودم آقا فرمودند چرا؟ گفت خدا ازم راضي نيست چون خدا ميگه اطاعت منو بکن گناه نکن منکه گوش نميدم به حرفش شيطان ازم راضي نيست شيطان ميگه بيا مريد محض من شو اصلاً نماز نخون مسجد نرو خب اونم گوش نميدم حرفشو بالأخره مسجدمو ميام نمازمو ميخونم خودمم به خودم بدنم، جانم، نفسم به من ميگه هميشه بمون پير نشو از اين دنيا نرو مريض نشو خب من نميتونم که جوابشو بدم مريض ميشم پير ميشم از دنيا ميرم پس نه خودم نه خدا و نه شيطان امام يه لبخندي زد .
الان بعضي اوقات جلسات با بطالت ميشه با لغو و بيهودگي ميشه وإلا خود پيغمبراکرم فرمود: أنا أمزح؛ من اهل شوخي ام اهل مزاح هستم وکتاب هايي ديدم نوشته شده جمع آوري کردند شادي ها شوخي هاي اهل بيت را اومد خدمت امام مجتبي ـ عليه السلام ـ يک کسي گفت آقا الان فلان جا بودم يک کسي پشت سر شما حرف مي زد آقايون ميدان ندهيد به اينجور افراد ائمه ما ميدان نمي دادند اگه درستم باشه سخن چيني است اگه يک کلاغ چهل کلاغشم نکرده باشه اشتباه نشنيده باشه آخه .
يه وقتي يه کسي آمد پيش امام کاظم گفت آقا يه جايي بودم فلاني که ميگه شيعه شماست و پيرو شماست شما رو خيلي قبول داره تو يکي از جلسات امرهاي بغداد اون امير که مأمور هارون الرشيد بود به اين آقايي که شيعه شماست گفت: تو موسي بن جعفر را امام مي دوني گفت: نه والله موسي بن جعفر امام من نيست هارون الرشيد امام من است اينو آمد برا امام کاظم نقل کرد آقا فرمودند که درست گفته حرف قشنگي زده منظورش اين هست که امام دو جور داريم امام حق امام باطل قرآن مي فرمايد: امام نار داريم امام نور گفته والله موسي بن جعفر امام من نيست يعني امام باطل نيست گفته به خدا هارون الرشيد امام منه يعني امام باطل منه.
اين بنده خدا اصلاً به ذهنش يه چنين حملي نمي رسيد حرف مردم را بايد حمل کرد بر صحيح.
اومد گفت يابن الرسول الله پيش امام حسن مجتبي الان يک کسي داشت پشت سر شما اينطور مي گفت آقا فرمود: القيتني في تعب؛ برام زحمت ايجاد کردي يه کاري درست کردي چه کاري؟ شما الان مي خواهي جوابشو بدي فرمود: نه الان بايد بلند بشم هم براي اون طلب مغفرت کنم اگه همچين حرفي زده هم براي خودم طلب مغفرت کنم که تو اومدي پيش من سخن چيني کردي و من شنيدم ساستغفر لي و له؛ هم براي او طلب مغفرت دارم هم براي خودم اينه،
خلق و خوي امام حسن عليه السلام
اين حلم اين بردباري است اين مردم داري است اينکه اگر خُلق و خوي ائمه در بين جامعه ما، خُلق و خوي امام حسن مجتبي در بين مردم ما پياده بشه مثل اين دعواهاي دعواهاي زناشويي بابا زنش تو خانه دشمنش بود تحملش مي کرد تو روش واي مي ايستادند مي گفتند: «يا مذل المؤمنين»؛ تحمل مي کرد، شمشير زدند پاي مبارکش رو مجروح کردند بارها اين حلم و بردباري امام که از صفات الهي هست از صفات خدايي است يا حليماً لا يعجل؛ اينکه عرض مي کنم يه صلواتي عنايت بفرمائيد.
من يه روايتي است اينو بخوان ديگه بحث جمع کنم اين روايتي که مي خونم خوب گوش بديد اگه همه اين ده ـ پانزده روز هم حرف هاي من از ذهنتون رفته اين تو ذهنتون بماند.
فرمود: حلم و بردباري پنج جا خودشو نشون ميده خيلي روايت قشنگي است در جلد 68 بحارالأنوار، مرحوم مجلسي رضوان الله تعالي عليه روايت را آورده در اون اواخر اين کتاب اين جلد مي فرمايد: حلم و بردباري، الحلم يدور علي خمسه اوجه: من فقط روايت مي خونم شايد به توضيحش نرسم فرمود حلم و بردباري ببينيد الان شما همه حليميد بردباريد نشستيد کاري نداريد بايد سخنراني تمام بشه پاشيم بريم آدم ميره تو صف بانک ميشينه حليم نباشه چکار کنه بايد بشينه تا نوبتش بشه بگن شماره 50 بيا آدم بره تو صف نانوايي غروب ماه رمضان يه نان سنگک مثلاً بگيره بايد نيم ساعت، بيست دقيقه تو صف بايسته اين حلم و بردباري اونجايي که مجبوري يا بيمارستان خوابيدي گفتند آقا يک ماه بايد بستري باشي حليم نباشم چيکار کنم ميتونم پاشم برم از رو تخت اينجاهايي که من ميگم جاي حلم است دقت کنيد يه حلم داريم اجباري بابا دو سال افتاده زندان گوشه سلول شلوغ کنه ميره انفرادي دو سالتم بايد تمام بشه تو حليم نباشي چه کني اما اينايي که من ميخونم حلم اختياري است خوب دقت کنيد فرمود: الحلم يدور علي خمسه اوجه؛ جاي بردباري پنج جاست:
جايگاه بردباري
يک: أن يکون عزيزاً فيذل؛ يکي اينکه آدم عزيز باشه خوار بشه، تا ديروز مي گفتند: مرحبا، درود، امروز ميگن مرگ، تا ديروز مي گفتند عرض مي کنم جاويد امروز ميگن مرگ تا ديروز مثل مسلم بن عقيل 18 هزارتا آدم باهاش بيعت کرده شب هشتم و نهم ذي الحجه تو کوچه هاي کوفه کسي حاضر نيست راهش بده تو خونه آدم عزيز باشه رئيس بوده از کار برکنار شده رئيس جمهور بوده اومده کنار مسئول بوده شخصيتي بوده به هر دليلي حالا من عوامل ذلت نميخوام بگم به هر دليلي اگر عزيزي ذليل شد فرمود اينجا جاي حلم است امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ که وقتي اومد رو منبر صبح بيست و يکم جمعيت تو مسجد موج مي زد، يکي از اونور بلند شد گفت: آقا درخدمتيم، يکي از اين ور بلند شد اون قيس گفت: آقا شمشيرهاي ما ديگه غلاف نميشه، ابن عباس از اون طرف عبيدالله بن عباس از اين طرف حالا تو کوچه هاي مدينه تنها واي مي ايستند تو چهره اش بهش ميگن «يا مذلل المؤمنين» اينجا جاي حلم است، آدم عزيز باشه ذليل بشه.
دو: أن يکون صادقا فيتهم؛ دومين جا اينه آدم راست بگه ازش قبول نکنن، به هر دليلي، جوّ عليه اش، شايعه خيلي قوي است يه بنده خدايي مي گفت منو ديد گفت إ پريروز گفتند شما مُردي ما فاتحه هم خونديم عرض مي کنم که خيلي هم قرآن خونديم برات گفتم حالا که مي بيني زنده ام گفت نه آقا اونکه گفت خيلي خبرش موثق بود اونکه مي گفت من باور نمي کنم اونکه مي گفت خيلي آدم مطمئني بود، گفتم بابا من جلوت وايستادم دروغه دارم راه ميرم گفت نه نميشه اوني که مي گفت نمي تونست دروغ بگه، حالا آدم يه جايي بگه بابا اينه مطلب ازش قبول نکنن .
امام صادق (ع) نماز مي خوند تو مسجدالحرام يا مسجدالنبي شک از منه، پيرمرده خوابيده بود از خواب بلند شد ديد کيسه اش نيست با رفقاش اومده بود رفقا رفتند کيسه رو هم با خودشون بردند گفتند اين خواب هست ميان کيسه اشو مي دزدند بلند شد اينور نگاه کن اونور نگاه کن کسي اينجا نيست رفت مچ امام صادق گرفت البته آقارو نمي شناخت گفت آقا هزار درهم تو هميان من بوده کسي غير از شما اينجا نيست شما برداشتيد، آقا فرمودند: من مشغول نمازم کار به پول تو ندارم گفت نه آقا آخه گاهي هم آدم با يک افرادي مواجه ميشه در روايت هم داريم که يکي از نشانه هاي عاقل اينه جهل مردم را تحمل کنه به کتش نميره نمي گيره تو بالا بري پايين بياي اين قبول نمي کنه آقا فرمود بريد خونه پول بياريد بهش بديد رفتن هزار درهم آوردن تو يک کيسه فرمود: بيا اين پولت، حتماً هم تو راه که با خودش مي رفت مي گفت بيا ديدي اگه برنداشته بود که نمي داد لابدم با خودش تو راه گفته اينو ديگه من ميگم وقتي رسيد خانه، رفقا گفتن بيا اين پولت گفت إ من چقد با اين آقا تندي کردم، اين آقا چقد بزرگواري کرد، صادقاً؛ آقا داره راس ميگه فيتهم متهم به دزدي شدي وقتي اومد خدمت آقا آقا فرمودند که برو ما پول به کسي بديم ديگه پس نمي گيريم اتفاق افتاده بود گاهي بعضي ها به امام به امام معصوم بدهي داشتند اشتباهي گفته بودند طلب داريم پول گرفتند بعد رفتند دفتر نگاه کردند ديدن بدهي خدمت امام برمي گشتند آقا مي فرمود: برو هم بدهيتو بخشيدم هم اين مال خودت پولي که از دست ما به کسي داده شد ديگه برنمي گرده آقا فرمودند: برو همون هزار درهم مال خودت همينکه از ما گرفتي اينو ميگن حلم شما باشي يه آدم موجه امام صادق فرزند رسول الله مظهر عبوديت داري نماز مي خوني مچتو بگيرن بگن پول مارو تو برداشتي تو گوشش نمي زني؟ دعوا نمي کني؟ اين حلم است فرمود: صادق باشي متهم بشي.
سوم: أن يدعو الي الحق فيستخف: سومين جايي که جاي حلم است شما مردم را به حق دعوت کنيد خار بشمارنت تحقيرت کنند به حق دعوت کنيد تحقيرت کنن من يادم نميره تو همين شهر قم سي سال پيش از اين ما دبيرستان مي رفتيم توي دبيرستان حالا اون جوي که ساخته بودند دانش آموزان پاي تخته به شهيد بهشتي فحش مي نوشتن، ناسزا مي گفتن، يه دو روز اون زمان قواي قوه قضائيه خدا رحمت کنه مرحوم شهيد قدوسي قطب زاده را گرفت زندانش کرد قطب زاده يه مصاحبه اي کرده بود تعريف کرده بود از انگليسي ها يه توهيني هم کرده بود غيرمستقيم به امام تو همين شهر .
من يادمه تظاهراتي که قطب زاده آزاده آزاد بايد برگردد قدوسي فلان فلان بايد چقدر فحش به مرحوم شهيد بهشتي اونوقت اگه مي رفتي حرف بزني جواب گوش نمي کردن خار مي شدي کسي جرأت نمي کرد اگه بهشتي شهيد نشده بود اين جو نمي شکست شهادتش اين جو شکست شهادتش اينقدر جو در واقع که من يادمه هنوز يادمه که امام رضوان الله تعالي عليه اومده بالا دست تکون بده بعضي ها اون پايين عليه مرحوم شهيد بهشتي شعار مي دادند اينقد اين مرد در مظلوميت واقع شد گاهي جو اينطور دعوت به حق مي کني خارت مي کنند گوش نميدن اينم گاهي حلم است.
چهارم: أن يوذي بلا جرم: بدون جرم اذيتت کنن بگيرن شمارو ببرن زندان گفت من نبودم من نکشتم من خراب نکردم من آتش نزدم من نگرفتم بزننت شاهد نداري فرمود اينجام جا حلمه که آدم به جرم نکرده کتک بخوره بعد روشن ميشه بعد حق معلوم ميشه ولي الاني که داره آزار مي بينه از کوره در نره.
پنجم: أن يطالب بالحق فيخالفه: حقش بخواد باهاش مخالفت کنه بگه بابا من به شما پول دادم ميگن چه پولي بگه من خودم به شما اين امانت دادم منکر بشن خيلي روايت قشنگه فرمود: إن عطيت کل منها حقه فقد عصبته؛ عصبت با صاد اگر همه اين پنج مورد عزيز ذليل شد حق گفتي خوار شمردنت راس گفتي متهمت کردن بي جرم محاکمه ات کردن زدنت حق خواستي مخالفت کردند باهات اينجا جاي حلم بردباري است که آدم بتواند خويشتن دار باشد اين اون چيزي است که تو زندگي امام مجتبي ـ عليه السلام ـ برجسته بود و لذا شما ملاحظه بفرمائيد يکي از صفات ارزشمندي که تو روايت داريم باعث سيادت باعث آقايي است باعث رشد همين صفت حلم و بردباري است که من خواستم يه مقداري امروز از زندگي امام حسن ـ عليه السلام ـ اين محور مردم داري را و محور حلم را توضيح داده باشم که اميدوارم ان شاء الله در زندگي همه ما اينها نقش عملي داشته باشه فقط خوب نگيم و خوب بشنويم و بعد که از اينجا رفتيم بيرون تو ماشين تو تاکسي يه فحش شنيديم ده تا فحش جواب بديم نه ثمره اين بحث اين باشه يه ده درصد يه پنج درصد رتبه و درجه حلم ما تحمل ما اون آستانه آستانه آسيب پذيري ما بياد بالا ببينيد ما بالا بريم پايين بيايم تو جامعه نمي تونيم همه مردم را مطابق ميل خودمون قرار بديم آدم تو خونه با بچه هاش مشکل داره گاهي حريف نميشه حرفشم حقه جوان نوجوان تو خونه داره سرکشي مي کنه شما مي داني حق باتوست همسرت، فرزندت، برادرت، پدر و مادر، بعضي ها گاهي مبتلا هستند ميان پيش من ميگه آقا پدرم مادرم پيرمرد نميکشه بيش از اين نميذاره من با همسرم زندگي کنم فلان مسئله را مي آفرينه اگر انسان تو زندگي توانست اين سلايق اين گرايش ها اين برخوردهاي مختلف مديريت کنه اين ميشه حلم اين ميشه بردباري مشکله ولي ممکنه ان شاء الله خداوند به همه امون توفيقشو عنايت بفرمايد.
$
##امام زمان (عج) در کتب آسمانی
امام زمان (عج) در کتب آسماني
حجت الاسلام و المسلمين عدالت
بسم الله رحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين الصلاة والسلام علي سيد الانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد(صلي الله عليه وآله و سلم) الطيبن الطاهرين المعصومين المکرمين و لعن الدائم علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين.
«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَهِ وَ في کُلِّ ساعَهٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً»
الا که نور خدايي - خدا کند که بيايي
تو سر غيبت نمايي - خدا کند که بيايي
به هر نفسي که توانم - تو را هميشه بخوانم
الا که هستي مايي - خدا کند که بيايي
تو احترام حريمي - تو افتخار کليمي
تو يادگار منايي - خدا کند که بيايي
يابن العسکري - تو زمزمي عرفاتي
تو زمزمي تو فراتي - تو مشعري عرفاتي
تو رمز آب بقايي - خدا کند که بيايي
يه جمله ديگرش را بگم
تو را به عصمت زهرا - بيا زغيبت کبري
تو را به عصمت زهرا - بيا زغيبت کبري
دگر بس است جدايي - خدا کند که بيايي
يا صاحب الزمان يا صاحب الزمان
هديه به پيشگاه مقدس و منور آقا حجت بن الحسن العسکري(عج) واجداد طاهرينش صلوات جليل ختم کنيد.
هديه به محضر امام، شهدا، مراجع تقليد، علما و بزرگان و خيرين، اساتيد، منسوبين به جمع حاضر، گذشتگان خودتان، گذشتگان از بانيان و خدمتگزاران اين محفل، و به جهت سلامتي همه شيعيان حضرت مهدي(عج) سلامتي مراجع، رهبر معظم انقلاب، سلامتي خودتان و خانواده شريفتان و شفاي مريضهايتان يک صلوات حسيني ختم کنيد.
وعده کرديم روز جمعه بحثمان بحث امام زمان (عليه السلام) باشد، خيلي بده که انسان در هفته يک روزش را يک مقداري بيشتر به ياد امام زمان نباشد. هر روزمان بايد اينطوري باشد.
خدا رحمت کند مرحوم حاج آقا رضا بهاءالديني در قنوت نمازش دعاي سلامتي را ميخواند، گفتند آقا دعايت را عوض کردي؟ آقا فرمودند که در عرفات از خود آقا به من پيام رسيد که حاج آقا رضا در قنوت نمازت «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ...» را بخوان.
گاهي اوقات حتي تا يک ماه ميشود که آدم به فکر امام زمان نيست، يک هفته ميگذرد به فکر آقا نيست. توي اين ده تا مجلس يک مجلسش را عيب ندارد.
امام زمان در اديان ديگر
عقيده به امام زمان فقط مخصوص به شيعه نيست،ما شيعيان فکر ميکنيم که مهدي صاحب الزمان فقط مال ماست، و ما فقط اعتقاد داريم، نه. در کتاب زبور به امام زمان ميگويند قيدمو، در کتاب تورات به امام زمان يهوديان ميگويد ماشع، مسيحيان هم به امام زمان اعتقاد دارندو در انجيلشان به امام زمان ميگويد مسيح الزمان، در انجيل فرنگيان به امام زمان ميگويند مهيد آخر يعني مهدي آخر. در کتاب زرتشت به امام زمان ميگويند سروش ايزد در کتاب روميان به امام زمان ميگويد فردوس الاکبر، حتي هندوان آتش پرست آنهايي که کتاب مقدسي براي خودشان دارند آنها هم ميگويند يک مصلحي بايد بياد يکي بايد بايد تام مردم را نجات بده اسمش را گذاشته اند لمپتارا.
پس اعتقاد به امام زمان مخصوص ماها نيست. اما بعضيها ميگويند در کتابهاي تورات و انجيل و زبور و همه کتب اسم همه امام زمان مصلح آمده توي قرآن ما کجاست؟ در قرآن بيش از 230 آيه به من گوش بديد بيش از 230 آيه يا بعضيها ميگويند 250 آيه مربوط به حجت ابن الحسن است يا اسمش را گفته يا از اصحابش گفته يا از حکومتش گفته. مربوط به امام زمان است. من فقط چند تا اسمش را بگويم که اگر بخواهم هر کدام از اينها را بگويم يک شب وقت ميخواهد. يکي از اسامي امام زمان که همگي حفظيد اواخر قرآن کريم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ وَ الْعَصْرِ» والعصر کي قسم ميخورد؟ به خدا. به چي قسم ميخورد عصر يعني چه بعضي از تفاسير را نگاه کنيد بعضيها نوشته عصر يعني عصاره روز چکيده روز نزديک غروب آفتاب بعضيها ميگويند عصر يعني بعثت خاتم انبياء محمد مصطفي(صلي الله عليه وآله و سلم)، بعضيها ميگويند عصر يعني عصر برزخ، برخي ميگويند عصر يعني عصر قيامت، بعضيها ميگويند عصر يعني عصر ظهور امام زمان. سيد هاشم بحراني در کتاب برهانش عن الصادق «الْعَصْرُ: عَصْرُ خُرُوجِ الْقَائِمِ (عليه السلام) » (البرهان في تفسير القرآن، ج5، ص752) عصر خروج امام زمان.
خدا رحمت کند امام را ميفرمود چرا عصر خروج، روايت هم داريم والعصر يعني قسم به خود امام زمان.
روايتهايي هم امام دارد قسم به خود مهدي که عصاره همه انبياء است اگر هيچ کس اين عصر را متوجه نشود شما کاشانيها چون در بحث گلاب و گلابگيري خوب متوجه هستيد اين واژه را خوب ميفهميد عصاره گيري هر چه خوبان همه دارند تو هم تنها داري هم يکجا داري.
هر چه دارن انبياء و اولياء - در وجودش آفريده کبريا
عصاره تمام انبياء امام زمان (عليه السلام) است. عصاره گيري تو کارگاههايي که گلاب گيري ميکنند خالص خالصش. والعصر امام ميفرمايد قسم به خود مهدي والعصر يعني خودش که يکي از اسامي امام زمان عصر است. خدا به چيز بيخودي و عادي قسم نميخورد بايد مورد قسم خدا از آيات و نشانهها باشد. چه آيه و نشانهاي بالاتر از خود وجود امام زمان است. والعصر قسم به مهدي (عليه السلام) اين يک اسم.
اسم دوم فجر، هم در سوره مبارکه فجر «وَالْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْرٍ» که امام صادق فرمود فجر يعني مهدي آل محمد(صلي الله عليه وآله و سلم). هم در سوره مبارکه قدر که همگي حفظ هستيد «سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» امام صادق (عليه السلام) ميفرمايد سلام به فاطمه «حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» تا ظهور امام زمان. خب اين هم يک اسم است فجر.
يک اسم نجم است، نجم يعني ستاره، معراج پيغمبر اکرم(صلي الله عليه وآله و سلم) دو تا سند قرآني دارد ده تا سند روايي دارد. دو سند قرآني يکي در سوره اسراء آيه اول «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ». يکي در سوره نجم است «وَالنَّجْمِ إِذا هَوى» تا جايي که ميگويد «فَکانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى» اين سند معراج پيغمبر است.
معراج پيامبر
حالا پيغمبر اکرم شب معراج وقتي که رفت بالا روايت را مرحوم مجلسي نقل ميکند در سفينه هست در بحار هم هست. مرحوم حاج عباس قمي هم دارد. داستان معراج پيغمبر رفت بالا خطاب رسيد ميخواهي فرزندانت را ببيني اوصياءت را ببيني؟ يکي يکي خدا اسامي فرزندان را بهش نشان داد در عرش اساميشان را ديد از امير المؤمنين تا امام زمان همه را اسامي را نشان داد. ميخواهي نورشان را ببيني بله ميخواهم نورشان را نگاه کن. پيغمبر نگاه کرد ديد ستارگان درخشندهاي که در نمونه ندارند در آسمان دنيا نيست خيلي زيبا اين ستاره است ستاره امير المؤمنين اين ستاره است ستاره حسن بن علي است همينطور آمد. پيغمبر ميگويد زيباترين ستاره و قشنگ ترين ستاره و جذابترين ستاره گفتند اين کيه خطاب رسيد اين مهدي آل محمد(صلي الله عليه وآله و سلم) است.
والنجم يعني قسم به اين ستاره. رسول ما ميخواهي خودش را هم ببيني؟ که هنوز به دنيا نيامده اما اينجا نشانت ميدهيم. پيغمبر اکرم ميفرمايد وقتي جواب دادم بله بلافاصله خطاب رسيد رسول ما نگاه کن به يمين عرش، نگاه کردم ديدم فرزندم مهدي در حال نماز خواندن است. نمازش که تمام شد گفتم بني اليه بيا جلو آمد جلو ميان پيشاني فرزندم مهدي را بوسيدم که پيغمبر اکرم ذکر ميکند خصوصيات امام زمان را چون خودش ديده. يکي از اسامي امام زمان بقية الله است بقية الله خير لکم ان کنتم مؤمنين.
خب بقية الله يعني اين که خدا باقي گذاشته همه را کشتند اين يکي را خدا باقي گذاشته حالا اين آيه هم اسم امام زمان درش هست هم اين آيه اي است که در آخر الزمان وقت خروج امام زمان و ظهورش همه مردم عالم از زبان جبرئيل ميشنوند. از اينجاي بحث را خوب دقت کنيد.
ما در عالم امکان از اول تا قيامت سه تا دانه صيحه آسماني داريم از اول آدم برو تا قيامت. سه صيحه آسماني داريم. اولين صيحه، صيحه يعني چه؟ يعني صدايي که تمام مردم روي زمين ميشنوند و اين صدا از آسمان ميآيد. اين طرف زمين آن طرف زمين کسي که خوابيده و کسي که ايستاده حتي پيغمبر ميفرمايد کسي که خوابيده از شنيدن اين صيحه يک دفعه بلند ميشود و ميشينه و کسي که بلند است يک دفعه مينشيند. اولين صيحه آسماني، صيحه جبرئيل امين است، دومين صيحه آسماني صيحه عزرائيل است وقت انقراض عالم که «موتوا بِإِذْنِ اللَّهِ» (آل عمران / 49) همه بميرند اين صدا را همه ميشنون و همگي ميميرند صيحه آسماني عزرائيل، صيحه آخر صيحه جناب اسرافيل است «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً» (نباء / 18) فوج فوج از زمين بيرون ميآيد «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» (زلزله / 1-2) زمين دفينه هايش را ميريزد بيرون و چيزي داخل خودش نگه نميدارد.
پس اول جبرئيل بعد جناب عزرائيل سوم اسرافيل. آقاي اسرافيل وقتي ميدمد يک داستان دارد روايتش طولاني است که اگر بگويم وقت گرفته ميشود و خيلي ها هم نشنيدهايد و بريد ببينيد و يک مقداري هم خودتان سرچ کنيد.اسرافيل چه ميکنه؟ قبل از دميدن اولين کسي که زنده ميشود کيه چطوري از قبر بيرون ميآيد بعدش کيه بعدش کيه اينها همگي داستان دارد روايت طولاني است يک ربع وقت ميگيرد و نميتوانم.
دومين صيحه که عزرائيل است که خوب همه بميريد. موجودات زمين ميميرند ملائکه را هم قبض روح کن چشم همه قبض روح کي مانده اند سه تا ملک مقربين اينها را هم قبض روح کن اينها هم قبض روح ميشوند خود عزرائيل هم قبض روح ميشود. صيحه دوم هم مال عزرائيل انما الکلام توي اين صيحه اول. جبرئيل امين روز ظهور امام زمان صيحه ميزند از کجا ميگويد قرآن «وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَريبٍ» (ق / 41) آن زماني که منادي صيحه ميزند از مکان نزديک انگار کنار گوشت بشنو آن صيحه آسماني را «يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ» (ق / 42) آن روز صيحه آسماني به حق بلند ميشود، چه خبر است «ذلِکَ يَوْمُ الْخُرُوجِ» (ق / 42) آن روز، روز خروج و ظهور مهدي آل محمد است.
خب ما اينجا کاشان نشسته ايم انشاء الله همين امسال صيحه جناب جبرئيل امين را همگي بشنويم روز ظهور مهدي فاطمه را هم ببينيم انشاءالله.
چه اتفاقي مي افتد؟ تمام مردم روي زمين صبح جمعه از شب جمعه تا نزديکي اذان صبح که امام زمان در مسجد سهله هست صورت به خاک ميگويد «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَکْشِفُ السُّوءَ» نزديک اذان صبح که ميشود آن شب خدا همه سيصد و سيزده نفر را در مسجد الحرام جمع ميکند «فاستبقوا الخيرات» آي مردم در خيرات از هم سبقت بگيريد، «فاستبقوا الخيرات أينما تکونوا يأت بکم اللّه جميعا» (طب الائمه، ص372)هر جا باشيد جمعتان ميکند خدا.
به امام باقر گفت آقا کي را جمع ميکند؟ کجا جمع ميشوند؟
آقا فرمود: آن سيصد و سيزده نفر ياران مهدي را آن شب جمعه ظهور خدا در مسجد الحرام جمع ميکند مردم مکه نگاه به آنها ميکنند اينها کساني ديگري هستند و تا به حال نديدن چه قيافه هايي عجب نوراني هستند چه زيبا هستند اينها کي هستند تا به حال اينجا نديديم. آقا فرمود همه شان شب جمعه ظهور آمادهاند جبرئيل مياد امام زمان را از مسجد سهله ميآورد مسجد الحرام آمادهاند اذان صبح نماز صبح بعد صيحه آسماني را مردم ميشنوند «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»
(هود / 86) تمام مردم عالم اين شعار جبرئيل را ميشنود. همه ميشنوند،
«يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِکَ يَوْمُ الْخُرُوجِ» (بحار الانوار، ج6، ص318) خب اينکه ميگويند اول طلوع فجر اينجاست. جبرئيل ميرود روي پشت بام کعبه معرفي ميکند امام زمان را آقا کنار کعبه ايستاده 313 نفر هم آماده.
امام صادق (عليه السلام) ميفرمايد: «يُؤَيِّدُهُ بِثَلَاثَةِ أَجْنَادٍ» (بحار الانوار، ج52، 356) سه دسته يار دارد«بِالْمَلَائِکَةِ»ملائکه آماده است حالا اينها کي هستند خودش توضيح دارد. ملائکهاي که ابراهيم را از آتش نجات دادند آنها ميآيند ملائکه اي که در جنگ بدر پيغمبر را ياري کردند «يُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمينَ» (آل عمران / 125) ملائکه پيشاني بند دار و نشانه دار آنها مي آيند آن ملائکه سيد بن طاووس ميگويد آن چهار هزار ملکي که در کربلا آمدند امام حسين را کمک کنند آقا امام حسين (عليه السلام) اجازه نداد آنها هم ميآيند.
بالمؤمنين 313 نفر، بالملائکه، ملائکه هم ميآيند آماده خب و بالرعب با ترسي که دل دل دشمن مياندازد، ترس بيايد دشمن زمينگير ميشود. خب حالا داشته باشيد دو تا پيغمبر از آسمان ميآيد پايين، يک پيغمبر هم از روي زمين اين سه تا پيغمبر زنده ميآيند صاف در خدمت امام زمان. آن دو پيغمبري که در آسمانند يکي عيسي بن مريم است، «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ» (نساء / 158) خدا برده بالا آماده کرده براي روز ظهور که وقتي ظهور کرد آلان بيشترين مشتري را کدام پيغمبر دارد، عيسي مسيح، خب عيسي مسيح نيازش داريم بگذاريد در آسمان باشد وقتي که امام زمان آمد نيازش داريم بياريدش پايين، همه مسيحيان وقتي چشمش به عيسي مسيح بيافتد ايمان بياورد. عيسي مسيح از آسمان بيادي پايين در قرآن ميگويد زنده است «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ» (نساء / 157) نه کشته شد نه به صليب کشيده شد «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ» بردنش بالا آماده براي ياري امام زمان.
خب ديگه جناب ادريس پيغمبر «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِيًّا» (مريم / 57) ادريس هم زنده است و در آسمان چهارم، آن هم ميآيد اين دو تا پيغمبر.
يک پيغمبر هم روي زمين هست اسمش جناب خضر است. خضر يک فصلي دارد در بحار مرحوم مجلسي آنجا «قصّة الخضر و المسکين الّذي باعه بأربعمائة درهم»(بحار الانوار، ج108، ص170) آنجا داستاني دارد آنجا رواياتي از امام صادق (عليه السلام) نقل ميکند ميگويد خضر هر 500 سال يک بار دندانهايش ميريزد، مشکلات هم زياد دارد و مشکلاتش را محضر امام زمان حل ميکند. بعد روايات ميگويد اما يک نکته امام صادق ميگويد خيلي جالب. آقا ميفرمايد خدا خضر را زنده نگه داشته که شيعه حجت داشته باشد براي ديگران اگر کسي گفت مگر ميشود امام زمان 1180 عمر کند بله که ميشود تو مسيحي هستي عيسي زنده است. نيستي خضر زنده است، خضر معلم موسي بوده يا نه زنده است 500 سال قبل از موسي به دنيا آمده زنده است الآن زنده است. اين که ميگويم خضر چون هر جا پاشو ميگذارد سبز ميشود.
جناب خضر مي آيد خب اينجا وقتي اينجا جمع ميشوند جبرئيل فرياد ميزند و امام زمان را معرفي ميکند.
«الا يا اهل العالم هذا بقية الله فاتبعوه» ازش تبعيت کنيد «فلا تخالفوه» مخالفتش نکنيد، صحبت جبرئيل که تمام شد اينجا نوبت خود امام زمان ميرسد. امام زمان بلند ميشود و خودش را معرفي ميکند «أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فَهَا أَنَا ذَا آدَمُ»، هر کس ميخواهد آدم ابو البشر را ببيند من آدم ابو البشرم.
«أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ فَهَا أَنَا ذَا إِبْرَاهِيمُ» من ابراهيم هستم.
«أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى نُوحٍ فَهَا أَنَا ذَا نُوحٌ» من نوح هستم.
«أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى مُوسَى وَ عِيسَى، فَهَا أَنَا ذَا مُوسَى وَ عِيسَى» من موسي کليم هستم، من عيسي مسيح هستم.
«أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى مُحَمَّدٍ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَهَا أَنَا ذَا مُحَمَّدٌ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ»(مختصر البصائر، ص444) هر که ميخواهد به پيغمبر و علي نگاه کنه بياد من را ببيند.
معرفي ميکند بعد جبرئيل اذان ميگويد «الله اکبر الله اکبر» قرآن ميگويد «الَّذينَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ» (حج / 41) تا سلطنت پيدا ميکند اول نماز ميخواند، ا ول نماز هيئتيها، شب عاسوا و عاشورا سينه نزنيد فردا نمازت قضا بشه تا سلطنت تا حکومت ميآيد نماز، جبرئيل اذان ميگويد «الله اکبر الله اکبر» ميکائيل اقامه ميگويد تمام اين جمعيت مؤمنان و ملائکه پشت سر مهدي فاطمه نماز ميخواند. عجب نمازي عجب نمازي. ما چند تا نماز يادگاري داريم، يک نماز نمازي بود که پيغمبر اکرم در بيت المقدس براي انبياء خواند ديگر هم تکرار نشد. يک نماز آن نمازي بود که پيغمبر اکرم در آسمانها براي ملائکه خواند پشت سرش تمام ملائکه هاي آسمانها صف بستند و اقتدا کردند و آن هم ديگر تکرار نشد. يک نماز نمازي امام زمان در مسجد الحرام است که ديگر هم تکرار نميشود. اما يک نماز هم نماز حسين در کربلا روز عاشورا بود.
امام زمان (عليه السلام) نماز ميخواند خب بعد بلند ميشود پشت به کعبه دو تا جمله ذکر مصيبت جدش حسين را ميخواند، آنجا از آنجا ميآيد مدينه کنار قبر پيغمبر زيارت ميخواند قبر مادر را به بعضيها نشان ميدهد اما اينطور نيست که بعضيها فکر کنند روز ظهور امام زمان، امام زمان قبر فاطمه را به همه نشان ميدهد نه خير، بعضيها فکر ميکنه امام زمان وقتي که بياد يکي از کارهايش اين است که قبر حضرت زهرا(سلام الله عليها) را به همه نشان ميدهد. ميدانيد چرا چون خود بي بي وصيت کرده که قبرم مخفي تا روز قيامت. به علي ميگويد تا آن روز قبر من مخفي است. بعد محل حکومت امام زمان کوفه است. مسجد سهله نه مسجد کوفه. بسه ديگه حرف زياد بود هي سر و ته حرفها بود مطالب را بريديم که به اين روضه برسيم.
اما شب هفتم خدا رحمت کند مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي اعلي الله مقامه الشريف يک مشکلي پيدا کرد از ناحيه حکومت هر کاري کردند حل نشد، مرحوم حاج عبدالکريم فرمود بلند شويد برويد مسجد جمکران هر طور شده حل مشکل را از امام زمان بگيريد.
چهار نفر بلند شدند آمدند مسجد جمکران حضرت آيت الله العظمي اراکي، آيت الله العظمي گلپايگاني، آيت الله العظمي بهاء الديني، آيت الله بافقي آمدند جمکران شب جمعه تا صبح استغاثه کردند و کمک خواستند، صبح نماز صبح که خواندن خواندن مرحوم آقاي بافقي گفتند که پاشيد بريد حاج شيخ من جواب را گرفتم، گفتن چي؟ گفتند که بريم پيش حاج شيخ اينجا نميتوانم بگويم.
رفتند محضر حاج شيخ عبدالکريم حائري مرحوم آيت الله بافقي گريه کرد گفت آقا، آقا فرمودند که به شيخ بگوييد حاج شيخ هم نه چون آن موقع بعضي وقتها کسي به مکه نميروند بهش ميگويند حاج آقا. فرمود به شيخ بگوييد آقا فرمود درسته چون من درست نرفتم امام زمان فقط شيخ گفت. به شيخ بگوييد اگر ميخواهيد مشکلتان حل شود همين امروز کنار قبر عمه جانم حضرت فاطمه معصومه (سلام الله عليها)يک روزه علي اصغر بخوانيد.
مرحوم حاج شيخ فرمود يا الله بگيد تو حرم روضه بگيريد، آقا روضه گرفته همان روز مشکل حل شد. حاج شيخ فرمود نه فردا هم روضه علي اصغر بگيريد فردا هم گرفتند آقا فرمود روز سوم هم روضه علي اصغر بگيريد.
ميرزاي قمي هر وقت مشکل دار ميشد ميگفت بريد يک مداح بياوريد برايم روضه علي اصغر بخواند.
آقايون هيأتيهاي علي اصغر خوشا به سعادتون امسال زير خيمه علي اصغر هستيد يک سري خصوصيت داره که هيچ کس ندارد.
چند تا بگم من 15 تا نوشته بودم چهار پنج تا بگم وقت نمي شود.
1. هيچ جا امام حسين جلو لشکر نايستاد بگويد بر من حسين منت بگذاريد ، امام براي علي اصغر صدا زد لشکر منوا علي الحسين ، بياييد علي اصغر را ببريد سيرابش کنيد برگردانيد هيچ جا نبود.
2. امام حسين به بدن هيچ کس نماز نخواند اما به بدن علي اصغر نماز خواند شش ماهه را گذاشت جلو ايستاد نماز خواند سيد الشهداء.
بدن هيچ کس را سيد الشهداء دفن نکرد اما بدن علي اصغر را امام حسين دفن کرد. الله اکبر شايد اين تيکه را نشنيده باشيد وقتي اين خنجر را برداشت اين قبر کوچک را خواند (من هنوز روضه نخواندم بعضيها گريه ميکنه) اين قبر کوچک را از خاک درآورد همين که خواست بچه را دفن کند اين خونهاي گلوي علي اصغر را گرفت به تمام قنداقه آغشته کرد گفت بگذار روز قيامت بشه علي با تمام بدن خون آلود بياد وسط.
همينطور که عزيز دلم گفتن چند جا ابي عبدالله خجالت کشيد يکيش دو مرتبه براي علي اصغر خجالت کرد يک دفعه از رو رباب يک دفعه از روي خود علي اصغر الله اکبر.
روضه
گرفت قنداقه را، گرفت قندقه علي اصغر را لباس پيغمبر تنش کرد عمامه پيغمبر روي سر گذاشت، عباي پيغمبر را دوش گرفت قنداقه را زير عبا، عبا را طوري گرفته که آفتاب به صورت علي اصغر نتابد. کاش امش يه امشب يه بچه پنج شش ماهه دستم بود جگرتان را آتش ميزدم يادم رفت بگم بچه بيارد بالاي منبر. آي چند قدم راه ميرود با اين مرکب ميايستد عبا را کنار ميزند يه نگاه تو صورت علي ميکنه يعني علي زندهاي بابا! باز يک چند قدم حرکت ميکند باز ميايستد يه نگاه ميکنه ببيند علي زنده است يا نه علي جان! آي بميرم برات حسين جان، اين بدن را آورد مقابل لشکر قنداقه را بالا گرفت به من نگاه کنيد آقا شيخ عباس قمي ميگويد با اين دست قنداقه را بلند کرده سر بالاي دست، اين دست پشت قنداقه است ميگويد اگر ميگوييد اگر حسين آب را براي خودش ميخواهد بياييد علي را بگيريد همينطور روي دست حسين است. هم همه افتاد تو لشکر عمر سعد ديد دارن اختلاف ميکنند الآن به هم ميريزد گفت حرمله چرا جواب حسين را نميدهي؟ آي بميرم بعضي ها ميگويند سر علي اصغر شل شد تو دست حسين نه نه بعضيها ميگويند علي دست و پا زد علي که آب و شيري نخورده حالي نداره چي ميگويد آقاي شيخ عباس قمي تو چي ميگي؟ ميگويد ميدانيد چطور فهميد علي اصغر به شهادت رسيد همين طور که علي را بالا گرفته بود يک دفعه خونهاي گلوي علي «ودمه يجري علي صدر الحسين» آهاي خونهاي علي روي سينه ابي عبد الله، حالا ميخواهد علي را بگرداند خجالت ميکشد ميدانيد چرا چون رباب در خيمه به انتظار ايستاده هي ميآيد هي برميگردد هي ميآيد هي بر ميگردد.
روضه را خواندم بگذاريد يک مقدار از رباب بگويم.
بچه اش را کشتند دفنش کرد امام حسين از بعد شهادت امام حسين رباب ديگه گريه نميکرد اين روضه را خانمها ميفهمند يعني چه؟ رباب گريه نميکنه بريد کاري کنيد، بغض بترکه گريه کنه الآن دق ميکند گريه نکرد گريه نکرد يک وقت ديد رباب به گريه افتاد گفت چه خبر شد؟ گفت تا چشمش به قطرات آب افتاد داره گريه ميکنه و يک چيزي هم داره ميگويد آمدند جلو ديد رباب داره فرياد ميزند ميگويد علي يک مقدار از اين آب به تو ندادند. لا الا الاله تمام شد غروب عاشورا شام غريبان زينب داره ميگرده اين زن و بچه را جمع بکنه، زن و بچه را جمع کرد توي خيمه نيم سوخته يک وقت ديدن بي بي پريشان است صدا زد يکي از خانمها گم شده هر چه ميگرده کي گم شده. زينب صدا زد رباب گم شده، رباب کجاست؟ هر چه گشتند پشت خيمه ها نيست کجاست يک وقت ديدند زينب آمد به سمت قتلگاه اي واي. آمد ديد رباب کنار بدن ابي عبد الله نشسته صدا ميزند حسين جان آن ساعتي که علي داشتم شير نداشتم حالا که آب خوردم شير دارم علي ندارم. علي اصغر من را چه کردي حسين. همه بگيد يا حسين.
آخ علي من علي من عزيزم - نمودي از پدر ياري عزيزم
الهي مادرت دورت بگرده - چه قبر کوچکي داري عزيزم
من جمله ديگه از علما شنيدم خودم نديدم اما آن عالم مستند حرف ميزنه. گفت ميدانيد وقتي طشت را آوردند جلوي يزيد دو تا سر توي طشت بود يکي سر ابي عبد الله يکي هم سر کوچک علي اصغر. هي ديدند رباب به سر علي نگاه ميکنه و گريه ميکنه. اي حسين حسين حسين اللهم صل علي محمد وآل محمد
صلي الله عليک يا مظلوم يا ابا عبد الله نسئلک وندعوک بسمک الاعظم يا الله يا الله
به حق علي اصغر همه ما را ببخش و بيامرز
به حق زينب فرج مهدي را برسان
مريض هايمان را شفا مرحمت فرما
امام، شهدا، امواتمان را غريق رحمتت فرما
کشور ما، ملت با کرامت ما، رهبر معظم ما، جوان ها، نواميس، خدمت گزاران، حضار محترم مجلس محافظت بفرما
باران و برکات و رحمتت را بر ما نازل فرما
خدا شر دمشنان را به خودشان برگردان
پروردگارا در دنيا و آخرت دست ما را از دامان امام حسين کم و کوتاه مفرما.
خدا از نسل و ذريه ما دشمن براي ابي عبد الله قرار مده.
برحمتک يا ارحم الراحمين
$
##کربلا مصاف دو اردوگاه سعادت و شقاوت
کربلا مصاف دو اردوگاه سعادت و شقاوت
حجت الاسلام والمسلمين رفيعي
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
کربلا مصاف دو اردوگاه سعادت و شقاوت است. کربلا، صف آرايي نمايشگاه سعادت و فضيلت در مقابل نمايشگاه رذالت و شقاوت است.
آنچه که در مقابل هم ايستاده، تقابل همه ي خوبي ها در مقابل همه ي بدي ها و ضد ارزشها است.
براي تولّي و تبرّي يعني ولايت پذيري و دوري از دشمنان، هم بايد ويژگي هاي دوستان را شناخت و هم ويژگي هاي دشمنان را. وقتي مي گوئيم ( سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم ) بايد بدانيم که سلم و حرب با چه کسي بايد باشد. امروز که نه ياران امام حسين در بين ما هستند و نه سپاه عمرسعد.
آنچه که ما را امروز به ولايت دوست و تبرّي از دشمن وا مي دارد و آنچه که ما را امروز به تبعيت از اردوگاه امام حسين و دوري از اردوگاه دشمن مي کشاند، ويژگي ها و صفات و خصوصياتي است که در اين دو لشگر وجود دارد. بنده شب هاي گذشته تعدادي از ويژگي هاي اصحاب امام حسين را بيان نمودم.
امشب ويژگي دشمن شناسي را مي خواهم بيان کنم. يکي از خصوصيات ياران امام حسين اين بود که دشمن را خوب شناخته بودند و به ويژگي ها و ترفندهاي دشمن به خوبي آگاه بودند و ما اگر دشمن را نشناسيم ممکن است که او را دوست تلقي کنيم.
بسياري از مشکلات امروز جامعه ناشي از دوست پنداشتن دشمنان و سراب را آب ديدن است؛ خطا را صواب دانستن است؛ کژي را راستي خواندن است و لذا دشمن شناسي مهم است.
شما ببينيد! وقتي حبيب بن مظاهر به ميدان مي آيد و رجز مي خواند، دشمن را مي شناسد و مي گويد: شما أغدر و پيمان شکن هستيد و اهل نيرنگ مي باشيد و ما نسبت به اماممان وفادار به عهد هستيم. يا اين که وقتي زهير روز عاشورا به ميدان مي آيد، سپاهيان دشمن به او مي گويند تو که عثماني مذهب بودي، چه باعث شد که شيعه بشوي و به اردوگاه حسين بپيوندي؟ او پاسخ داد: من وقتي امام حسين را ديدم، گويا پيامبر را ديدم و ياد رسول الله افتادم. منظور زهير، چهره و ظاهر امام حسين نبود بلکه منش، روش و خلق و خويش محمدي بود و ديگر اينکه من دشمن او را شناختم و موضعي که دشمن در مقابل حسين داشت را شناختم و ترفندهاي شما باعث شد که من در کنار حسين بيايم و در مقابل شما بايستم.
روزي اباثمامه مقابل خيمه اباعبدالله نشسته بود که ديد پيکي از طرف سپاه دشمن به سمت اردوگاه امام مي آيد. آن پيک، کثير بن عبدالله بود و يکي از کساني بود که از کوفه براي امام نامه نوشته بود. از دور که مي آمد، حضرت به ابوثمامه فرمودند آيا او را مي شناسي؟ عرض کرد: بله يابن رسول الله! او يکي از شقي ترين مردم است.
مرحوم شيخ صدوق در علل الشرايع، اين روايت را بيان فرموده که: خداوند تبارک و تعالي به يکي از پيامبرانش وحي کرد که به متديّنين بگو که سه کار را انجام ندهند:
1- لباس دشمن را نپوشند.
2- غذايي که دشمنان ما مي خورند را نخورند.
3- روش دشمن ما را دنبال نکنند که اگر اين طور شد دشمن من هستند.
روش دشمنان امام حسين در کربلا، پيمان شکني، شراب نوشيدن، لهو و لعب و موسيقي و اين گونه موارد بود. اگر کسي مي خواهد در اردوگاه امام حسين باشد اما اخلاقش مثل اخلاق دشمنان ائمه باشد، او دشمن امام است نه دوست امام. پس دشمن شناسي مهم است. انسان اگر مار را نشناسد مار او را مي گزد. بچه اگر حرارت آتش را نداند به آن دست مي زند و دستش مي سوزد.
امروز بعضي ها در لباس دوست، تبليغ و ترويج افکار شبهه ناک مي کنند. گاهي به نام جلسات عرفاني و ديني و معنوي، جوانان را به سمت بي نمازي و انحراف مي کشند و ريشه ي مباني ديني را مي زنند. راجع به دشمن بايد سه مطلب را توجه داشت:
1- قرآن کريم در سوره ي ممتحنه مي فرمايد : اي کساني که ايمان آورده ايد! دشمن خدا را دوست نگيريد.
2- اميرالمؤمنين فرمودند: دشمن را کوچک نشماريد حتي اگر ضعيف باشد.
3- از دشمن برائت بجوييد. حضرت ابراهيم خيلي تلاش کرد که عمويش را از بي ديني نجات دهد و او را هدايت نمايد اما وقتي ديد که اثر ندارد و او دشمن خداست، او را رها کرد و از او برائت جست همانطور که حضرت نوح فرزندش را رها کرد.
عدي بن حاتم، پسر حاتم طائي، شخص بسيار متديّني بود و از شيفتگان و دلبستگان واقعي اميرالمؤمنين بود و سه فرزندش در راه اسلام به شهادت رسيده بودند. او يک پسر داشت به نام زيد که روزي در جنگ صفين در بين کشته ها در حال قدم زدن بود که ديد دائي اش که در سپاه معاويه بوده به دست سپاهيان اميرالمؤمنين کشته شده است. تا دائي اش را ديد، حسّ فاميلي اش گل کرد و شروع کرد به فحش دادن به سپاه اميرالمؤمنين و خط و نشان کشيدن براي قاتل دائي اش و حمله کرد به سمت سپاه اميرالمؤمنين و بعد هم به سپاه معاويه پيوست. علي بن حاتم، وسط ميدان ايستاد و گفت: خدايا! من از اين فرزند برائت مي جويم. او فرزند من نيست و بعد هم گفت که اگر پيدايش کنم خودم او را مي کشم.
محمد بن عتبه، پدرش به دست سپاه اسلام کشته شده بود و يا حمزه، عموي پيامبر، پدرش در جنگ بدر در بين منافقان بوده و کشته شد. امام علي بارها مي فرمودند که من سه محمد نام را دوست دارم. يکي محمد بن ابي بکر که حضرت در سوگ او گريستند. يکي محمد بن عتبه و ديگري محمد بن جعفر پسر برادر حضرت. اين محمد بن عتبه پسر دائي معاويه بوده است و پدرش در جنگ هاي صدر اسلام کشته شده بود. اين شخص را سپاه دشمن دستگير کردند و به نزد معاويه آوردند. معاويه به او گفت تو که از ما هستي چرا از علي دفاع مي کني و ما را رها کردي؟ پدرت را همين ها کشته اند! محمد بن عتبه در پاسخ معاويه گفت: من يک نگاهي به سپاهيان تو انداختم و يک نگاهي هم به سپاهيان علي و ديدم هر چه انسان سالم و متديّن و متّقي است در سپاه علي است و هر چه انسان فاسد، بد سابقه و بد ذات و مطرود پيغمبر است دور و بر تو هستند. در نتيجه من فهميدم که علي بر حق است و به او پيوستم. معاويه که پاسخي نداشت به او بدهد گفت اگر از علي دست برنداري تو را مي کشم. او هم پاسخ داد که من از شهادت باکي ندارم. محمد بن عتبه را به شهادت رساندند اما چون که او دشمن شناس بود، حاضر نشد که گرايش به دشمن پيدا کند. جوانان عزيز! هر ندايي را توجه نکنيد. برائت از دشمن و دشمن شناسي ما و شما، مکمّل ولايت ماست.
ما دوگونه دشمن داريم:
1- دشمن دروني: که در درون خودمان است و از همانجا به ما لطمه مي زند. حديث مي فرمايد: دشمن درون، غضب و شهوت است و همين ها باعث بسياري از گناهان بزرگ است. ما قبل از هر کاري بايد با دشمن درونمان مبارزه کنيم. يکي ديگر از دشمنان دروني، شکم است. شکمي که انسان را به حرام خواري و خوردن لقمه ي شبهه ناک وادار مي کند که اگر اين طور شد، حلاوت و شيريني عبادت از انسان گرفته مي شود و حتي با انسان کاري مي کند که امام کش مي شود. البته عزيزان بدانند که ارتکاب گناه لذيذ است و نيازبه تحريک ندارد و خود به خود، انسان به طرف آن کشيده مي شود و اين که فرموده اند بهشت با سختي همراه است و جهنم با راحتي منظور همين است. گناه نيازي به تبليغ ندارد و شيطان براي به دام انداختن بندگان، تبليغ نمي کند و طبق فرمايش پيامبر اکرم که فرمودند: من مبلّغ مبعوث شدم و شيطان مزيّن است و کاري که انجام مي دهد اين است که گناه را زيبا نشان مي دهد و لذا اين که مي بينيد نماز صبح براي انسان سنگين است، دليلش همين است که لذّت عبادت از ما گرفته شده است. از اينجا نتيجه مي گيريم که وقتي مي فرمايند دنيا زندان مؤمن است و بهشت کفار، منظور همين است.
2- دشمن بيروني: هيچ کس از منافقين خوشش نمي آيد. چون که نفاق، صفتي است که در بعضي از روايات، شديدتر از کفر بيان شده است. اميرالمؤمنين در نامه شان به محمد بن ابي بکر نوشتند: اي محمد بن ابي بکر! رسول خدا به من فرمودند: يا علي! من از مؤمن و کافر بر تو نمي ترسم. من از منافق بر تو مي ترسم چونکه منافق را اگر هفتاد بار هم برايش استغفار کني باز هم مورد قبول نيست مگر اينکه توبه کند و از حالت نفاق بيرون آيد. آيات فراواني در قرآن کريم راجع به منافين است و در روايات آمده که منافق در درک اسفل يعني پايين ترين نقطه جهنم است. اميرالمؤمنين فرمودند:
منافق، پنج نشانه دارد:
1- منافق وقتي نگاه مي کند، نگاهش لهو و بيهوده است. از مصاديق نگاه لهو مي توان به نگاه کردن به نامحرم، نگاه کردن در خانه ي مردم، و به طور مشخص، نگاه لهو، نگاه به آن چيزي است که مجاز نيست.
2- منافق وقتي ساکت است غافل است.
3- منافق وقتي حرف مي زند حرفش لغو است. حرف لغو يعني حرفي که هدف و برنامه ندارد و در آن، گناه وجود دارد و ايجاد فتنه مي کند.
4- منافق وقتي ثروتمند بشود طغيان مي کند و ديگر کسي را نمي شناسد و به ديگران ظلم مي کند. انسان مؤمن اينگونه نيست بلکه خوبي ها هيچ وقت از يادش نمي رود.
هميشه با ديگران مهربان است و از همه ي اينها مهم تر، احترام به پدر و مادر است که براي انسان زحمت کشيده اند، همانطور که ائمه و علماي دين نسبت به والدينشان عنايت ويژه داشتند و در روايات متعددي احترام به پدر و مادر مؤکّدا سفارش شده است. پس مبادا ما نسبت به پدر و مادرمان بي تفاوت باشيم و به آنها بي احترامي کنيم.
5- منافق وقتي مصيبتي برايش پيش مي آيد کم صبري مي کند و فرياد و ناشکيبايي از خودش نشان مي دهد. پس نتيجه مي گيريم که تفاوت انسان مؤمن با منافق در چهره و ظاهرشان نيست بلکه در صفاتشان است مثلاً فرق بين ابوذر و ابولهب اين است که ابوذر، صادق بود، وفاي به عهد داشت و از ياران پيامبر بود و ابولهب دروغگو و خائن بود و پيغمبر را قبول نداشت. دشمن شناسي يعني اينکه اخلاق دشمن را بشناسيم که اگر اينطور شد از دشمن پرهيز مي کنيم. اگر هم مي خواهيم دشمن شناس خوبي شويم، يکي از راههايش اين است که به دعاي هشتم صحيفه ي سجاديه مراجعه کنيم که در آنجا حضرت، 44 مورد از نشانه هاي دشمن را در آنجا بيان فرموده اند. ياران اباعبدالله هم دشمن را خوب مي شناختند و هم در مقابلش به موقع موضع درست مي گرفتند.
$
##امام زمان در زمان غیبت
امام زمان در زمان غيبت
حجت الاسلام و المسلمين عدالت
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين وَ لَعنةُ اللهِ عَلَي أعدائِهِم أجمَعينِ مِنَ الان إلي قيامِ يَومِ الدّين».
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي کُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً، بِرَحْمَتِکَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
کي رفته اي زدل که تمنا کنم تو را - کي بوده اي نهفته که پيدا کنم تو را
غيبت نکردهاي که شوم طالب حضور - پنهان نگشتهاي که هويدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدي که من - با صد هزار ديده تماشا کنم تو را
يا صاحب الزمان...
مرحوم ملاي سلماسي محضر بحرالعلوم نشسته بود عربي وارد مجلس شد در ميان مجلس سؤالي کرد صدا زد علامة بحرالعلوم آيا ميشود محضر امام زمان شرفياب شد يا نه؟ کسي جواب او را نداد از اهل مجلس سؤال کرد آيا ميشود امام زمانرو ديد يا نه؟ مرحوم سلماسي ميگويد يه وقت ديدم بحرالعلوم داره گريه ميکنه آهسته زير لب ميگويد چه بگويم به اين مرد عرب و حال آنکه امام زمانرو زيارت کردم آقا سر من رو روي سينة مبارکشون گذاشتن نوازشم فرمودن چه بگويم آقا صبح جمعه است ديگه داره عزاي حسينت تمام ميشه يه عنايتي به اين مجلس و آقا اگر چه لايق آن نيستم تو احسان کن، يابنالحسن...
«الم (1) ذَلِک الْکتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًي لِّلْمُتَّقِينَ»؛ «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»؛(سوره بقره)
هديه به پيشگاه مقدس و منور آقا حجتبنالحسن العسکري و اجداد طاهرينش صلوات جلي ختم کنيد.
هديه به محضر امام، شهداء، مراجع تقليد، علماء، بزرگان، خيرين، اساتيد، منسوبين به جمع حاضر، گذشتگان از باني محترم، و به جهت سلامتي همة شيعيان حضرت مهدي، سلامتي مراجع، رهبر معظم انقلاب، سلامتي خودتون و خانوادة شريفتون و شَفايِ مريضاتون يه صلوات حسيني ختم کنيد.
رمزهاي قرآن
«الم»؛ (بقره: 1) در سورة مبارکة بقره در ابتداي سوره است رمز بين خدا و پيغمبر است که برخي از علما معتقدند حروف مقطعه است برخي معتقدند رمز است برخي معتقدند از جنس اين الف و لام و ميم در اين سوره از همة حروف بيشتر است علما معتقدند اين رموز قرآن را امام زمان(ع) در وقت ظهورش مبين و معين ميفرمايد: «ذَلِک الْکتَابُ»؛ (بقره: 2) اين قرآن کتابي است «لاَ رَيْبَ فِيهِ»؛ (بقره: 2) شک و ترديدي در آن نيست سيدالمظلومين در روايتي ميفرمايد: منظور از کتاب منم «ذَلِک الْکتَابُ»؛ يعني من علي «لاَ رَيْبَ فِيهِ»؛ ولايت من شک و شبههاي درش نيست «هُدًي لِّلْمُتَّقِينَ»؛ (بقره: 2) اين کتاب کتاب قرآن يا کتاب ولايت علي هدايتگر براي متقين است آدمي که با تقواست آدمي که از خدا ميترسد قرآن هدايتش ميکند متقين کيان؟ سه ويژگي دارند انسان متقي ويژگي اول آن «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»؛ (بقره: 3) ايمان به غيب دارد غيب يعني آنچه که انسان نميبيند الذي ما غاب عنهم يا ما غاب عنک چيزهايي که تو نميبيني با چشم ديدني نيست حقايقي در عالم امکان است که انسان با چشم سرش نميبيند ديدن ملائکه ملک جزء مسائل غيب است کسي نبايد حضور ملائکه را منکر بشود وجود ملائکه را منکر بشود بگويد ملک نيست ملائکه وجود ندارد شيعه کسي است که به وجود ملائکه ايمان داشته باشد وجود روح وجود باطن عالم آن چيزي که مربوط به غيب است يکياش مربوط به مسائل قبر است سؤال در قبر فشار قبر اينها از مسائل غيب است اگر کسي منکر بشود بگويد آقا ميکروفن گذاشتند تو قبر صدا نشنيديم دوربين ريز فيلم برداري در قبر گذاشتند ملکي نديديم اگر منکر وجود مسائل مربوط به قبر بشود اهل ايمان نيست
مصاديق ايمان به غيب
1- حساب کتاب قيامت
ايمان به غيب يکي از مصاديقش مربوط به حساب و کتاب قيامت است اگر کسي منکر مسائل قيامت بشود اهل ايمان نيست يکي از مسائل و مصاديق مهم غيب حضرت صادق(ع) در روايتي ميفرمايد: «الذي يؤمنون بالغيب»؛ يعني «هو الحجت الغائب» منظور يعني امام غائب است کسي که شما علي الظاهر نميبينياش الان نميبينياش اين ارتباط فعلاً يک طرفه است او شما را ميبيند چون چشم خداست اما تو او را نميبيني او همة عالم را ميبيند ميگويد چشم بيناي خدا «عين الله الناظره»؛ چشم بيناي خدا امام صادق(ع) در يک روايتي فرمودند: مهدي ما چشم بيناي خداست وقتي که نگاه به آسمان ميکند حضرت ميخواهد بفرمايد چيزي از ديد حضرت پنهان نيست امام صادق(ع) اين را ميخواهد بگويد که هيچي براي امام زمان پنهان نيست همه چيز را ميبيند حضرت صادق(ع) ميفرمايد: مهدي ما وقتي نگاه به آسمان ميکند نگاه به آسمان که ميکند تا سدرة المنتهي را ميبيند سدرة المنتهي کجاست آسمان اول نه آسمان دوم نه آسمان سوم نه چهارم نه پنجم نه ششم نه هفتم عرش برو بالاتر بالاتر از عرش مرکز مديريت عالم امکان است دبيرخانة وحي است امام زمان وقتي به آسمان نگاه ميکند آسمان اول رفيع، دوم قيدوم، سوم ماروم، چهارم ارفلون، پنجم هيعون، ششم عروس، هفتم عجماء همة اين آسمانها را با چشم ميبيند تو سلامت هم به امام زمان ميگويي «السلام عليک يا نظر سورة المنتهي»؛ سلام به کسي که وقتي نگاهت را به آسمان ميدوزي سورة المنتهي را ميبيني من که روي کرة زمينم روي جاي محدوديام ما که چيزي نيستيم مطلبي که در اينجاست اين است
2- امام ازمصاديق غيب
امام از مصاديق غيب است که بايد بهش ايمان داشته باشيم آقا حضرت مهدي در پس پرده است نه ما در پس پرده ايم يک کسي ميگفت امام زمان کجايي بيايي ببينمت کسي کنار دستش نشسته بود گفت خودت کجايي امام زمان که همه جاست تو خودت کجايي بندة خدا تو يک جوري زندگي نکردي امام زمان خودش را به تو نشان بدهد تو که نميتواني او را پيدا کني بايد يکجوري زندگي کني او سراغت بياد پيغمبر اکرم(ص) فرمودند: دوازدهمي ما از ديدة مردم پنهان ميشود اما مردم از او منفعت ميبرند مثل خورشيد در پشت ابر اين روايت را امام باقر هم دارد اما سجاد هم دارد امام صادق دارد همهاشون اين مثال را زدند (کشمس) مثل خورشيد است (و اما وجوه الانتفاء بي) خود امام زمان هم دارد ميفرمايد: نفع بردن مردم از من مثل نفع بردن از خورشيد است (کشمس اذا غاب) وقتي که در پشت ابر پنهان ميشود يک کسي ميتواند بگويد آقا اين خورشيد فايده ندارد چون پشت ابراست نه خورشيد پشت ابر هم جهان را روشن کرده خورشيد پشت ابر هم تمام خواص و منفعتهاش به زمين ميرسد تمام گياهان موجودات ولو خورشيد پشت ابر باشد از منافعش استفاده ميکنند خورشيد پشت ابر همانطوري که محوريت دارد خورشيد در منظومة شمسي محوريت دارد ديگر تمام قمرها به دور خورشيد ميگردند امام زمان هم مثل خورشيد است تمام عالم امکان به دور مهدي ميچرخد محوريت امام زمان است اين دو تا سوم خورشيد پشت ابر وقتي قرار ميگيرد شما وقتي که ميگويي ابر آمد جلوي خورشيد درست شما فقط زير اين ابر قرار داري يک قسمتي از زمين مثلاً کرمان يک ابر آمده جلو خورشيد را گرفته خب اما کل عالم روشن است تمام آسمانها به نور اين خورشيد روشن است همين مقدار کرمان تو فقط زير اين ابراست اين ابر هم روي سر ت وست چيکار به خورشيد دارد تو ابر روي سرت را کنار بزن تو حجاب را کنار بزن تا خورشيد را ببيني خورشيد که همة عالم را روشن کرده همه ميبينندش نظارهاش ميکنند يک ابر سياهي حجاب گناه روي سرم کشيدم نميبينم اونايي که بايد زيارت کنند امام زمان را زيارت ميکنند
منفعت هاي امام زمان در زمان غيبت
منفعت امام زمان در زمان غيبت مانند منفعت خورشيد است حالا چندتاشو بگم برات يکياش اين است شما هر وقت گرفتار ميشوي ميگويي (المستغاث بک يا صاحب الزمان) هر وقت گرفتار ميشوي متوسل ميشوي به ساحت مقدس امام زمان ميگويي آقا کمکم کن گرفتارم مرحوم آسيد حسين لاري از بزرگان وعاظ شيعه بوده ميگفت تو يک سفري به مکه ميرفتم يک مشکلي براشون پيش آمده بود گريه کرده بودند متوسل شده بودند اين ذکر را همهاش ميگفتند ميگفتند يا صاحب الزمان المستغاث بک يا صاحب الزمان يک مقداري خلاصه يک چند منزل رفته بودند ديدند آقا آروم گرفت گفتند که حضرت آقا چي شد خيلي نگران بودي گريه ميکردي بيتابي ميکردي براي اين مشکلت گفته بودم متوسل شدم به ساحت مقدس وليعصر آقا مشکلم را حل کردند دعاي حضرت دعاي حضرت گاهي وقتا بچهدار نميشود متوسل ميشود به آقا شيخصدوق فرزند دار نميشد نامه نوشت به امام زمان داد به حسين ابن روح او هم به آقا رساند آقا بشارت بهش دادند فرمودند: خدا فرزند بهت ميده من برات دعا ميکنم شيخصدوق از عظام شيعه است صاحب حدود هشتاد نود کتاب مهم شيعه است شيخصدوق ابن بابوية قمي رئيس المحدثين است رئيس القميين است دعا ميکند حضرت اين که شما اين دعاي فرج را ميخواني ميگويي (اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً) شما وقتي دعاش ميکني او هم دعايت ميکند آن هم دعايت ميکند کمک ميکند به شيعيانش فريادرسي براي شيعيانش ارتباط قطع نيست امام صادق(ع) فرمودند: گاهي تو مجالس تون ميآيد مينشيند تو نميبيني شما مشاهده نميکني اين غيبت يک طرفه است گاهي جسم فرد پنهان است گاهي جسم فرد پنهان نيست مردم نميشناسندش امام زمان قسمت دوم است جسم حضرت پنهان نيست آقا الان روي کرة زمين است پنهان نيست مردم او را نميبينند يا اگر ببينند نميشناسند مردم نميشناسد مشکلات را حل ميکند خدا رحمت کند مرحوم مقدس اردبيلي ما دو تا اردبيلي داشتيم يک ملا احمد داشتيم ملا احمد آن هم از اوتاد و عرفا بوده ملا احمد اردبيلي آنقدر پاک بوده که در بعد از عروسياش هم که عروسي هم کرده بود ازدواج هم کرده بود گاهي وقتا امام زمان خانهاش ميآمد ميآمد خانهاش اين عروس و داماد ميآمدند از حضرت پذيرايي ميکردند چند دقيقه آقا مينشست کيا بودند
گرفتن مقدس اردبيلي جواب سوال از امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف
يک جواني ملا احمد اردبيلي يک مقدس اردبيلي داشتيم مقدس اردبيلي از علماي شيعه بوده از فقهاي شيعه بوده شاگردش ميگويد يک شب مقدس اردبيلي از خانه آمد بيرون نصف شب ديدم حرکت کرد داره با سرعت ميرود گفت منم نزديک نشدم که آقا منو نبيند گفتم کجا ميخواهد برود ببينم کجا ميرود گفت يک وقت ديدم آمد دم حرم اميرالمؤمنين نزديک حرم شد در بسته است گفتم مقدس اردبيلي کجا داره ميرود با خودم گفتم در بسته است ديدم نزديک شد نزديک شد تا نزديک در حرم علي شد قفل درها باز شد در براي مقدس اردبيلي باز شد در حرم علي گفت مقدس اردبيلي وارد حرم شد وارد صحن شد در ضريح هم براش باز شد ديدم ايستاد يک چند جمله صحبت کرد صدايي هم از درون ضريح بيرون مياومد اما نميفهميدم واضح برام نبود کلمات رد و بدل ميشد اما من نميفهميدم گفت ديدم مقدس اردبيلي دو رکعت نماز خواند از حرم آمد بيرون همينجور آمد بيرون منم پشت سرش عبايش را انداخت رو سرش و با سرعت اومد مسجد کوفه مسجد کوفه آن موقع هم هنوز باز مسجد کوفه بسته بود نزديک در مسجد کوفه شد يک وقت ديدم در مسجد کوفه هم برايش باز شد قفل در باز شد در باز شد مقدس اردبيلي وارد شد آنجا هم ديدم کلماتي رد و بدل شد صدايي مياومد اما من نميشنيدم نميفهميدم چيه صدا را ميشنيدم نميفهميدم چيه جوابها را نميشنيدم حرفهاشُ زد صحبتهاشُ کرد دو رکعت نماز خواند و آمد بيرون يک وقت آمدم جلو گفتم مقدس اردبيلي سلام عليکم گفت عليک السلام تو اينجا چه ميکني گفتم آقا از حرم اميرالمؤمنين دنبالتم گفت راضي نيستم تا من زندهام براي کسي نقل کني حلالت نميکنم گفتم خب من قول ميدهم تا زندهي براي کسي نگويم اما آقا شما هم براي من بفرمائيد حرم علي چه خبر بود به من فرمودند سؤالي برام پيش آمد تا دير وقت مطالعه ميکردم جوابشو پيدا نکردم گفتم بروم حرم اميرالمؤمنين جواب بگيرم آمدم در حرم باز شد آمدم کنار قبر علي آقا به من فرمود مقدس اردبيلي خوش آمدي اما پاسخ اين سؤال را برو از فرزندم مهدي بپرس گفتم آقا الان کجا بروم فرمود: برو مسجد مسجد کوفه است دارد نماز ميخواند مقدس اردبيلي ميگويد آمدم مسجد کوفه وارد شدم در باز شد آقا نشسته بودند يک مقداري تأمّل کردم نماز آقا تمام شد سلام کردم آقا سؤال دارم باباتون علي منرو فرستاده سؤالمو گفتم آقا جواب عنايت کردند
اگر يک لحظه دعاي امام زمان نباشد زمين اهل را فرو مي گرفت
در زمان غيبت هم نفع آقا به شيعيانش ميرسد دعاي حضرت اگر نبود (لساخت الأرض بأهلها) اگر يک لحظه دعاي حضرت نبود محوريت حضرت نبود زمين اهلش را فرو ميگرفت (بِيمنِهِ رُزِقَ الوَرَي) اصلاً سر سفرة او نشستي اگر آسمان خراب نميد روي سر مردم روي اين همه گناهي که مردم ميکنند اين همه معصيتي که مردم ميکنند ديگر چه چشم داشتي براي نعمات و باران و اينا اصلاً نبايد چشم داشتي باشد هر لحظه بايد منتظر بلا، باشي اما اين بلا را امام زمان فرمودند به اشعري قمي عبدالله ابن اسحاق اشعري قمي سعد ابن عبدالله اشعري قمي فرمودند: (به يدفع الله بلا عن اهل الأرض)؛ خدا به خاطر من بلا را از زمين دور کرده سعد ابن عبدالله اگر من نبودم زمين اهلش را در بر ميگرفت اين همه گناه که دارد ميشود زمين تاب نميآورد آسمانها تاب نميآوردند ملائکه و همة موجودات دارند ذکر و تسبيح ميگويند حيوانات و وحوش دارند ذکر خدا ميگويند بشر تنها دارد معصيت و فساد ميکند زمين تاب نميآورد زمين مال خداست آسمان مال خداست تاب اسنان معصيت کار را نميآورد همه را فرو ميگرفت به خاطر من است که زمين خود داري کرده به دعاي من است که مردم حفظ شدند (بيمنه رزق الوراء و بوجوده ثبتت الارض و السماء) به خاطر امام زمان است که زمين ثابت شده آسمان ثابت شده بلا نازل نميشود همه چيز به خاطر اوست آفتاب منفعتش هميشه دائم است يک لحظه قطع نميشود شب هست شما خورشيد را نميبينيد اما آن کار خودش را دارد ميکند آسمان را روشن کرده آن طرف عالم اين طرف هم برايت ماه را روشن کرده زمين يک لحظه از نعمت خورشيد محروم نيست حتي شب اگر خورشيد خاموش بشود خراب ميشود اوضاع تمام آسمانها بهم ميريزد نظم عالم بهم ميريزد منفعت خورشيد که فقط روز نيست شب هم هست دائماً هست دعاي حضرت است نماز حضرت هست دو رکعت نماز پسر فاطمه ميخواند زمين آرام ميشود دو رکعت نماز مهدي زمين را از بلا آرام ميکند آسمانها را آرام ميکند براي همين شما سلام ميدهي تو زيارت آل ياسين ميگويي (السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَ تَقْنُتُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ)؛ سلام به تو وقتي نماز ميخواني سلام به تو وقتي بلند ميشوي سلام به نماز مهدي وقتي تکبيرة الاحرام ميگويد سلام به تو وقتي حمد ميخواني (السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ)؛ سلام به تو وقتي رکوع ميروي وقتي سجده ميروي اين نماز مهدي است که زمين را آرام ميکند آسمانها را آرام ميکند خورشيد چيه برو از خورشيد بالاتر خود خورشيد هم از نعمت آقا بهرهمند است يک لحظه وجودش نباشد خورشيدها خاموش ميشود تمام منظومهها بهم ميريزد تمام کهکشانها بهم ميريزد همه چيز از اوست هر چي نعمت ميخوري همين الانش همين کمش هم که ميخوري همين کمش هم که هست در روايت دارد سر سفرة مهدي نشستي متوجه نيستند (بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ اللَّهُ وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ)؛ باران ميآيد به خاطر شماست (وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّمَاءَ)؛ به خاطر شماست که آسمان به زمين نميچسبند يعني چه يعني اهل نابود نميشوند دست عنايت حضرت هميشه هست خدا رحمت کند
داستان
در زمان مرحوم آيتالله بروجردي اعلي الله مقامه الشريف آيتالله بروجردي ميگفتند ميفرمودند يک آقايي کوهپايي بود رفته بود کاظمين و بغداد مشکلدار شده بود مشکلي برايش پيش آمده بود متوسل شده بود به ساحت مقدس وليعصر گفته بود آقا مشکلم را حل کن اينجا من مسجدي به نام تو بسازم خب آن زمان در بغداد و سامرا کمتر از امام زمان ياد ميکردند حکام جور بود ظالم بودند گفت مشکلش را آقا حل کرده بود پول زيادي را آورده بود از معمارهاي ايراني هم برده بود آنجا آيتالله بروجردي ميفرمودند که کوهپايي برام تعريف کرد معمار از طبقه دوم سوم مسجد از فاصله هفت هشت ده متري آن بالا ايستاده بود روي چوب بست از آن بالا يکدفعه افتاد از آن بالا فقط صداي اين معمار آن بالا از آن بالا که داشت ميافتاد شنيدم گفت يا صاحب الزمان آنوقت اين پايين هم آهن ريخته بودند زير پا همه آهن آلات بود مرحوم آيتالله بروجردي فرمودند کوهپايي تعريف کرد گفت از آن بالا که گفت يا صاحب الزمان اغثني به فريادم برس افتاد روي آهنها گفتيم تمام شد مُرد گفت دويديم دور زديم از مسجد آمديم بيرون نگاه کرديم ديديم بلند شد وايستاده خودشو داره ميتکوند از آن هشت ده متري از آن بالا با يک جمله گفت يا صاحب الزمان اغثني به فريادم برس از آن بالا بيافتي روي آهن هيچي هم نشود معجزات و کرامات حضرت منافع شمسيه است که به شيعيانش ميرسد هر جا ميبيند ما خالصاً و مخلصاً جلو نيامديم و إلا جواب ميدهد جواب ميدهد مشکل ما هستيم مشکل من بيچارهام که دست توسل به همه ميزنم به همه رو ميزنم گاهي جوانها ماهها ميشود که از امام زمان ياد نميکنيم جوانها هر روز اين دعاي فرج را بخوانيد بعد هر نمازي بخوانيد وقتي دعاش ميکني دعات ميکند (و دعوالي) برام دعا کنيد (و دعوتُ لکم) و براتون دعا ميکنم خودش فرمود شما دعا کنيد منم براتون دعا ميکنم وقتي که دعاي فرج را ميخواني ميگويي (اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً) بعد تقاضا ميکني که (وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً) اينا را براش ميخواهي از خدا حفظش کن نگهبانش باش اينارو وقتي ميگويي او هم برميگردد بهت دعا ميکند ميگويد خدا تو را هم حفظ کند خدا تو را هم دليل باشد خدا تو را هم چشم اينا همه اثر دارد تو زندگيات مجرب است آقا مشکل داري دعاي فرج را با تسبيح شروع کن خواندن چهل تا پنجاه تا صد تا بين خودت و خانوادهات تقسيم کنيد بخونيد اگر مشکلت حل نشد تو به هر دعايي که ميخوني آقا دعات ميکند دعاي حضرت اثر دارد دعاي امام زمان اثر دارد بله چشم دارهاي عالم ميبيند يک تشرف ديگري هم عرض کنم صبح جمعه است (و ما احلي اسمائکم)؛ اصلاً شنيدن اسم مهدي شيرين است تو زيارت جامعه نميخوانيد (احلي) يعني شيرين است اسم شما (ذکرکم في الذاکرين) اصلاً ياد کردن شما شيرين است قضاياي امام زمان را که ميشنوي همچين دلت خنک ميشود دلت آرام ميگيرد مرحوم علامة بحرالعلوم تو حرم امام عسکري نماز ميخواند جمعيت هم پشت سرش اين ملاي سلماسي از شاگردانش هست هميشه با آقا بوده گفت يکدفعه ديدم علامة بحرالعلوم وقت خواندن نماز وسط حمدش يک توقفي کرد توقفي کرد يک لحظه مکث کرد گفتيم شايد حالش خوب نيست صداش گرفت يک چند لحظه همينجور آروم گرفت بعد ادامة نماز را خواند ادامه داد نمازشُ نماز رو تمام کرد گفت بعد از نماز آمدم کنار سجادهاش گفتم بحرالعلوم کسالتي پيدا کردي آقا گريه کرد فرمود: نه کسالتي پيدا نکردهام گفتم آقا پس چرا وسط نماز مکث کردي فرمود: سلماسي داشتم نماز ميخواندم ديدم از باب قبله امام زمان وارد شدند وارد حرم باباش امام عسکري شد گفت چشمم افتاد به جمال مهدي فاطمه نگاهش ميکردم چشم دارهاي عالم ميبينند هست منفعتش به مردم ميرسد نفع او بالاتر از خورشيد به مردم ميرسد دست و پاتو جمع کن ببينياش به ورد و ذکر و نميدانم دعا نوشتن و دعانويسي و اين چيزها هم نيست اين قلب و اعضا پاک بشود ميبينياش به شيخ بهاء فرمود فرمود شيخ بهاء نميخواهد متوسل به دعانويسي و ورد و علم جفر و رمل و اسطرلاب و اين چيزا بشي طلسمهات اينارو بگذار کنار فرموده مثل اين قفلساز بشويد خودم به ديدنتون بيام شما که نميتونيد منو پيدا کنيد مثل اين پيرمرد بشيد خودم به ديدنتون ميام خودم ميام بسمه ديگه، يا صاحب الزمان.
صلي الله عليک يا مظلوم يا أبا عبدالله
مرحوم شيخ عبدالزهراء کعبي از خطباي عراق بود گفت يه شب جمعه اي به قصد زيارت ابيعبدالله اومدم کربلا، تو صحن شريف آقا تو حياط قبل اينکه مشرف بشم داخل حرم برم کنار حياط يه چند نفر ايستاده بودن به من گفتن شيخ عبدالزهراء روضه بخون شروع کردم شعري رو خوندن مضمون شعر اينه: (اَيُقتلُ ظمئانا حسين بکربلا)؛ حسينرو کربلا با لب تشنه کشتن، (وَفي كُل عُضوٍ مِن آنامِلِه بَحر)؛ حسيني که خودش درياي رحمت الهيه، شروع کردم اين قصيده رو خوندن گفتم آب مهريه زهرا بود فرزندش حسينرو با لب تشنه کشتن يه وقت ديدم سيد عربي ايستاده بود گريه ميکرد وقتي اشعارم تمام شد گريه کرد و صدا زد يا جدا حسين وقتي که روضه ام تمام شد ديگه کسيرو نديدم هر چي تو حرم به دنبال اين سيد گشتم پيدا نکردم معلوم ميشه امام زمان به روضه عطش ابيعبدالله علاقه داره منم يه جمله بگم جبرئيل براي همه أنبيا روضه عطش خوند برا پيغمبر روضه عطش خوند اميرالمؤمنين براي ابنعباس روضه عطش خوند ابيعبدالله روز عاشورا مرحوم محدث قمي مينويسه: چنان شده بود از عطش ديگه چشمان آقا درست نميديد گرد خاک آنقدر تشنه بود اين زبان مثل چوب خشک شده بود وقتي به لبها ميزد مرحوم محدث قمي مينويسه: از زبان حسين خون جاري بود اي واي حسين حسين...
صلي الله عليک يا مظلوم يا أبا عبدالله
نَسئَلُک اَلّلهُمَ و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظيمِ الاَعظَم الاَعَزِ الاجلِ الاَکرَم
يا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِکَ؛
به ابيعبدالله قسم همة مارو ببخش و بيامرز
بحق زينب فَرَجِ مهدي را برسان
به پريشاني زينب مهدي را برسان
خدا باران و برکات و رحمتترو بر ما نازل فرما
امام، شهدا، امواتمون رحمت فرما.
کشور و ملت و رهبر و جوانها، نواميس، حضار محترم مجلس، محافظت بفرما
پروردگارا شر دشمنان به خودشون برگردان
قدمهامون به مدينه و کربلا برسان
سلام خالصانة ما را به محضر امام زمان برسان
دعاهاي آن حضرت رو در حق ما مستجاب بفرما
بِرَحْمَتِکَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
$
##حکومت حضرت مهدی عج
حکومت حضرت مهدي عج
حجت الاسلام و المسلمين عدالت
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين وَ لَعنةُ اللهِ عَلَي أعدائِهِم أجمَعينِ مِنَ الان إلي قيامِ يَومِ الدّين».
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي کُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً، بِرَحْمَتِکَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
اي درمان همه دردم - من دنبال تو ميگردم
به حلقه گيسويت گرفتارم - زِ هر دو عالم فقط تو را دارم
آمد کنار حرم امام رضا(ع) اونجا کنار ضريح گريه ميکرد چند تا درخواست داشت اجابت نميشد يکي از درخواستهاش اداي قرضش بود يکي از درخواستهاش تعمير منزلش بود يکي از درخواستهاش شفاعت امام رضا بود به امام رضا عرض کرد عليبنموسيالرضا آقا به فرزندت مهدي بگو نگاه به منم بکنه آقا يکي از درخواستهام ديدن مهدي اونقدر گريه کرد کنار ضريح يه وقت يه دست با کرامتي روي شانه اش افتاد آقا فرمود: سيد چته اينقد گريه ميکني؟ گفت آقا خواسته ام زيارت حجتبنالحسن فرمود: خب چته حرفت چيه نشناخت آقارو گفت آقا قرض دارم خونه ام نياز به تعمير داره آقا يه اشارهاي کرد صدا زد سيد قرضتو ادا ميکني اما تعمير خونهات يه نگاه بکن خونه جدم عليرو ببين اين سيد يه نگاه کرد پرده از جلو چشمش رفت کنار يه نگاه کرد خونه اميرالمؤمنين در و ديوار خونهرو نگاه ميکرد گريه کرد امام زمان آقا اين در و ديواري که ميگن خونآلوده اين در و ديواره امام زمان فرمود: من گريه نميکنم براي آتش گرفتن گريه من براي اينکه چرا مادرمُ زدن چرا مادرمُ زدن يابنالحسن... «بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّکمْ إِن کنتُم مُّؤْمِنِينَ»
هديه به پيشگاه مقدس و منور آقا حجتبنالحسن العسکري صلوات جلي ختم کنيد.
حکومت حضرت مهدي(عج)
حکومت حضرت مهدي(ع) مقر اون در شهر کوفه است وقتي آقا در مسجدالحرام حکومت را و قيام و ظهورش اعلام ميکند از اونجا به مدينه مياند پس از اينکه نماز خواندن در مسجدالحرام و بيعت کردن ملائکه و 313 نفر دو پيامبر آسماني آقا خودش را معرفي ميکند بعد ذکر مصيبت ميخونه اونوقت راه ميافتند به سمت مدينه کنار قبر پيغمبر اکرم(ص) عرض ادب ميکند امام زمان به ساحت مقدسه رسول اکرم(ص) چون حالا نوبت تجلي اين آيه است «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ»؛ (صف: 9)
غلبه دين اسلام بر تمامي اديان
دين خدا بر همة اديان دين اسلام بر همة اديان غالب ميشه غلبة دين اسلام به همة اديان به تعبير اميرالمؤمنين(ع) به ابنعباس در ظهور امام زمان(ع) حضرت فرمود: اون زماني صورت ميگيرد که فقط اذان که ميشود بر بام تمام خانهها صداي اذان بلند بشه اون زمان وقت غلبة اسلام است و هيچوقت متحقق نميشود تا دوازدهمي ما ظهور کند عرض ادب ميکند کنار قبر رسول اکرم(ص) بعد بلند ميشه امام زمان(ع) پشت سر حضرت راه ميافتند جماعتي از اصحاب آقا کجا داره ميره يه وقت ميبينند آقا کنار يک قبري نشست فرمود: اين قبر مادرم زهراست مردم عالمي که دنبال قبر مادرم ميگشتيد اينجا قبر اوست زيارتش کنيد بعد از اونجا حرکت ميکند امام زمان يه سري دشمناني که در مسير راه است نابود ميکند تا به سمت کوفه مياد اولين روز ورود او در کوفه جمعة دوم است يعني جمعة اول آقا ظهور کرده بين طلوع فجر
اقدامات پسر فاطمه
1- استقرار در مسجد سهله و مسجد کوفه
جمعة دوم به کوفه ميرسد اولين اقدامي که در کوفه ميکند پسر فاطمه محل استقرار حکومت معين ميکند مسجد سهله و مسجد کوفه محل استقرار حکومت و استقرار لشکر لشکريان حضرت مهدي(ع) 313 نفر فرمانده دارد که 52 نفر از آنها را زنان خوب و مؤمنه و محجبة عالم که اينها خودشون فرمانده هستند اين زنان و اين مردان «يُؤَيِّدُهُ بِثَلَاثَةِ أَجْنَادٍ»؛ امام باقر(ع) فرمود: با سه تا لشکر امام زمان را ياري ميکند بالمؤمنين؛ به وسيله مؤمنين اين تعدادي که هستند و الملائکه؛ تعداد ملائکة آسماني که حالا يکي دو تا از ملائکه را دو تا دستهاشرو تو همين دعاي ندبه خوانديد «وَالْمُسَوِّمينَ»؛ ملائکه نشانه دار ملائکة نشانهدار ملائکه اي بودند که در جنگ بدر پيغمبر اکرم(ص) را ياري کردند آمدند نشان يک پارچه زرد رنگي به پيشاني اين ملائکه بود و حضرترو ياري کردن «هَذَا يُمْدِدْکمْ رَبُّکم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِکةِ مُسَوِّمِينَ»؛ (آل عمران: 125) خدا شما را ياري کرد با اين ملائکه اينا در روز ظهور امام زمان ميآيند
دو تا مطلب هست در رابطه با حکومت حضرت مهدي
مطلب اول: امام زمان مأمور به باطن است
اينکه تمام پيامبران و امامان مأمور به ظاهر بودن اما امام زمان مأمور به باطن است يعني چه؟ يعني شما اگه ميرفتيد پيش پيغمبر رسول اکرم(ص) شما را ميديد ولو باطنترو ميديد ولو باطن يک شخصي را ميديد خوبه ولو باطن يک شخصي را ميديد بد اما اين بد بودنش رسول اکرم به رخش نميکشيد و بر مبناي باطنش حکم نميکرد اگه يه جايي يه سرقتي کرده بود يه نگاهي کرده بود يا اون زمان آدم منافق مسلکي بود پيغمبر اکرم(ص) مأمور نبود که باطنش را رو کند براساس باطن او حکم کند که تو منافقي بگيردش اين دزد ديشب دزدي کرده من ميدونم به علم پيغمبري جبرئيل به من گفته پيغمبر اکرم و ائمه مأمور به ظاهرند طرف دزد بود شب ميرفت دزدي صبحها مياومد پشت سر پيغمبر نماز ميخوند پيغمبرم اينو ميدونست ولي هيچوقت بهش نميگفت بيا تو ديشب برا چي دزدي کردي؟ بخوابونيدش شلاقش بزنيد دستشو قطع کنيد مأمور نيست پيغمبر اکرم(ص) به باطن حکم کند فرق حکومت امام زمان با حکومت انبياء و حکومت ائمه ديگه اينه امام زمان براساس باطن حکم ميکنه يعني تمام درونها و باطنها را رو ميکند صوفيانيها و دجالها و هيتلرهارو صدامها و اينآ جايگاهي نزد امام زمان ندارند دغلبازان در حکومت امام زمان نقش ندارد گاهي امکان دارد يه نفر فرمانده بشه اما باطنش خبيث باشه اين دسته از افراد تو حکومت امام زمان جا ندارند فرمانده نيستند چون باطنشونو آقا ميبينه در صورتي که تو حکومت پيغمبر بودند افرادي که فرمانده بودند اما منافق بودند فرمانده بودند اما خود پيغمبر را تو باطن قبول نداشتن بودن کساني که تو جنگ خندق بتهاشون رفته بودن پشت مشتها قايم کرده بودن زير خاک گفتن اگر کفار پيروز شدن ما به اينا ميگيم بابا ما که با شمائم نشونيم اينها اين بتهامون اينجا بغلدستمون خاک کرديم زير خاک اگرم پيروز شديم ما که خب بتها جاش أمنه رسول اکرم اينا فرماندهاش بودن ميدونست اينارو ولي مأمور به ظاهر بود از جانب خدا نه باطن حکومت امام زمان اينجوري نيست باطنها افراد خبيث افراد پست منافق جنايتکار اينا تو حکومت امام زمان در لايههاي اولي دخلي ندارند مگر بروند توبه کنند جزء مردم با توبه و مؤمن زندگي کنند اين يکي
مطلب دوم: تمام عوالم در اختيار مهدي فاطمه است
از خصوصيت حکومت امام زمان اينه که حضرت مهدي(ع) وقتي ظهور ميکند تمام عوالم هستي در اختيار اوست يک کسي اومد خدمت امام رضا(ع) اجازه بدهيد روايت را به مناسبت امروز بخونم کسي اومد محضر آقا عرض کرد يابنالرسول الله أنت صاحب الأمر؛ شما صاحب الأمريد؟ شما اون کسي هستيد الذي يملأ الله الأرض قسط و عدلا؛ آن کسي که زمين را پر از قسط و داد ميکند بعد از اون وقتي که پر از ظلم شده شما صاحب الأمريد انت صاحب الأمر امام رضا فرمودند: نعم أنا صاحب الأمر ولکن اون صاحب الأمري که زمين را پر از عدل ميکند بعد ما ملئت ظلماً و جورا؛ من اون صاحب الأمر نيستم اون آقا شخص ديگه است امام رضا معرفياش کرد بعد دو سه تا از خصوصيات امام زمان را امام رضا فرمود: اين دو سه تا را بگم روضه بخونم بسه.
خصوصيات امام زمان (عج)
1- تمام عالم امکان دراختيار اوست : حضرت رضا(ع) فرمودند: صاحب الأمرنا دوازدهمي ما تمام عالم امکان در اختيار اوست نمونهاشم خدا آورده تو دل تاريخ قرار داده که کسي نگه آقا مگه ميشه مثلاً مثل سليمان پيغمبر سليمان از جهت عمر خيلي خدا عمر بهش داد از جهت حکومت از جهت پيغمبري 720 سال عمر کرد پادشاهي کل زمين خدا بهش عطا کرد اينارو همهرو خدا نمونه سازي کرده که يک زماني اگه گفتن مهدي حکومت جهاني دارد شما نگيد مگه ميشه خدا سليمان جلوت مياره ميگه اينها به سليمان حکومت جهاني من دادم کل جهان در اختيار سليمان بود خب مگه ميشه نگيد 720 سال عمر کرد اين دو. سه: تمام عوالم هستي در اختيار سليمان بود هم ملائکه در اختيارش بودن شياطين در اختيارش بودن جن در اختيارش بود شياطينرو ازشون کار ميکشيد از شيطانها اينارو مشغولشون ميکرد دور و بر مردم زياد نروند به اينها ميگفت اين ساختمان منو تکميل کنيد جن هستند ديگه همة اينارو وادار به کار کرده بود زياد دور و بر مردم نپلکن اون کاخ سليماني را طائفه بنيالجام و اين شياطين تکميلش کردن يعني قدرت نفوذ سليمان ببينيد همهرو مشغول به کار کرد يه تعداد از شياطين را «و الشَّيَاطِينِ يَغُوصُونَ لَهُ»؛ شياطين را ميفرستاد ته درياها غواصي ميکردند براش «و الشَّيَاطِينِ يَغُوصُونَ لَهُ»؛ غواصي ميکردند برا سليمان تمام اين طلاها و جواهرات نميدونم لوءلوء مرجانها را از ته درياها براش ميآوردن بيرون و تمام اين طلاها همهرو آوردن آب کردن هزار صندلي طلا درست کردن هزار صندلي طلا برا تو تالار درسش چون رشتة سليمانبنداوود رشته حقوق و قضاء بود دانشگاه مينشستن رو صندليها طلا بهشون درس ميداد يه حکومت و الگوي اينجوري درست کرده خدا که اگه يک روزي گفت مهدي من مياد عالم را در دست ميگيرد کسي تعجب نکند اگه بگويد همه ملائکه در اختيارش هست کسي نگه مگه ميشه بگه بله سليمان اينهاش غير از اين خداوند متعال تمام امورات دنيا از خوارق آدم در اختيار او قرار ميگيره يه استادي داشتيم گفتن خيلي تعجب نکنيد خيلي قشنگ حرف ميزد گفت خيلي تعجب نکنيد اصلاً امام زمان هيچ کاري هم که نکند آخه يکي از سؤالات اينترنتي شبهات مهدويت امروزه در بين جوانها اينه اگه تو سايتهاي اروپاييها و به حساب سايتهاي مهدويت اينها بري
شبهات مهدويت
يکي از شبهات اينه امام زمان چگونه ميتواند در مقابل اين توپ و تانک موشکهاي قارهپيما مقاومت کنه يکي از سؤالها اينه حالا سؤالاترو جوابهاي زيادي دارد يکي از جوابهاش اينه اگر تمام عالم امکان در اختيار امام زمان باشه يکي از تصرفات امام زمان بر روي جريان برق باشه الکتريسيته تصرف کند اين جريان را از حيز انتفاء خارج کنه يعني خاصيت اين جريان را ازش بگيره شما حساب کنيد ميخوان موشک پرتاپ کنن با برق کار دارند ميخواد نميدونم اين تانکشو روشن کنه استارت بزنه با برق کار دارند ميخواد توپشو به کار بندازه با برق کار دارند هر کاري در تمام ماهوارههاشون با برق کار داره تمام فرستندهها و گيرندههاشون با برق کار داره اصلاً همه اسلحههاشون فشل ميشه هيچ کاري امام زمان نکند فقط جريان الکتريسيته را از کار بندازه ما مثال ميزنيم آ امام زمان(ع) وقتي ظهور ميکنه امام باقر(ع) ميفرمايد: «يُؤَيِّدُهُ بِثَلَاثَةِ أَجْنَادٍ من المؤمنين والملائکه و الرعب»؛ مؤمنين ميآيند ملائکه ميآيند يکيش رعب و ترس و وحشت کسي که ترس و وحشت ورش داشته داره ميلرزه مسلحترين پيشرفته ترين تسبيحاتم در اختيارش باشه ميلرزه نميتونه ازش کار بکشه تمام دشمنان در روز ظهور ميلرزن و کارايي ازشون گرفته شده حالا حضرت تو اين جريان تصرف کنه هيچ کاري نميتوانند بکنند ديگه آقا در مقابل اين اسلحهها امام زمان با شمشير عصر شتري در مقابل اين تسبيحات عصر موتوري چيکار ميخواهد بکند؟ جوابش اين دو تا کلمه است امام زمان با رعب و وحشت توان جسماني اينارو ميگيره خدا براش اينکار ميکنه تصرفاتشم در عالم تمام اسلحههاي اينها را خنثي ميکنه هيچ کاري ازشون نمياد يعني کاملاً زمينگير ميشوند لذا الاني که شما اينجا نشستيد اونا دارند ميترسند تو اين تونلهاي مکه و مدينه تو اين تونلهاي مکه اومدن دوربينهايي کار گذاشتن گوشه و کنار مسجدالحرام صهيونيستها دوربينهايي کار گذاشتن بيچارههاي بدبخت فکر ميکنند ميگن خب اگه روز ظهور امام زمان روز جمعه باشه ما دوربينهامون به کار بيندازيم تا ببينيم امام زمان ظهور کرد ديگه نگذاريم بياد کوفه و حکومت تشکيل بدهد همان زمان مسجدالحرام را موشک باران کنيم هستهاي بزنيم چه بزنيم بدبختها فکر ميکنند قدرت امام زمان(ع) مثل قدرت سردمداران خودشونه بعد امام رضا(ع) خب خيلي طول کشيد ميخواستيم حديث بخونيم فرمود: لو مد يدها؛ امام رضا(ع) فرمود: اگه دستشو دراز کند ببين قدرت قدرت انساني نيست ديگه قدرت امام زمان قدرت يه انسان نيست قدرت خدائي شما وقتي زيارتش ميکنيد ميگيد السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ النَّاظِرَةَ؛ چشمش ديگه چشم يک انساني که با همين عدسي و اينجوري نيست قدرت چشم امام زمان باطن عالم را ميبيند اينجا ايستاده مکه را داره ميبينه اينجا ايستاده آمريکا و اسرائيل کاراشون همهرو ميبينه چشم قدرت خدائي داده شده بهش «عَيْنَ اللَّهِ النَّاظِرَةَ»؛ اذن الله سامعه؛ گوش شنواي خدا يعني اينجا که ايستاده تو اتاق سر اسرائيليها هر چي سخن ميگن آقا ميشنوه گوش شنواي خداست يدالله الباسطه؛ دست دهنده و قدرتمند خدا خب امام رضا فرمود: آنقدر خدا قدرت به دستان مهدي عطا ميکند لو مد يدها علي شجرة من اشيار الأرض؛ اگه دستشو دراز کنه يک درختي از اين درختها را بگيره لقطعتها؛ اين درخت را از جا ميتونه بکنه آنقدر قدرت خدا بهش عطا ميکنه اين قدرت قدرت انساني نيست اشتباه نکنيد منو شما قدرت انسانيمون اينه حالا يه شاخهاي مثلاً يه شاخه برگي بکنيم شاخه را هم بعضي وقتها نميتوانيم بکنيم اما همين دست منو شما اگه خدا قدرت بهش بده قدرت خدائي بهش بده در خيبري که 44 نفر نتوانستن بکنندش رو دست بلندش ميکنه علي اين دست ديگه قدرت قدرت خدائي ميشه بله در روز جنگ خيبر در خيبر کند يا فاتح الباب التي أن حذه عجزت اکفن اربعوني و اربع؛ اي کنندة در خيبري که 44 نفر از کندن اين در عاجز بودن ولي علي کند پيغمبر اکرم(ص) اين قدرت داشت همة اون قدرتهاي تمام پيغمبرها از آدم سليمان نوح همه همه همهرو خدا جمع کرده تمام اين قدرتهارو يکجا در وجود امام زمان قرار داده ببينيد همة اون قدرتها هر چي دارند انبياء و اولياء از زيبايي هر چه همة انبياء و ائمه دارند همه در وجود امام زمان هر چه جذابيت همه اون 124 هزار تا با اين يازده نفر همه دارند همه در وجود امام زمان
هر چه دارند انبياء و اولياء - در وجودش آفريده کبريا
امام زمان امام مهرباني ها
هر چي مهرباني همة اونا دارند همه اون مهربانيهارو خدا در وجود امام زمان قرار داده
يکي از شبهات اينه ميگن که اگه امام زمان بياد که خونريزي راه ميندازه آقا کي گفته کجا نوشته تمام يهوديها تا امام زمان ميبينند ميگن اين کليم ماست ايمان بهش ميآورند تمام مسيحيها همه ايمان ميآورند تمام زرتشيها تمام روميها هندوها همه بهش ايمان ميآورند يهوديها ميگن اين ماشئه اين مسلح مسيحيها ميگن اين مسيح زمان اين مهيد آخر مهدي آخر بهش ايمان ميآورند زرتشيها ميگن اين سروش ايزد بهش ايمان ميآورند روميها ميگن اين فردوس الأکبر بهش ايمان ميآورند تمام حتي هندوها ميگن اين لمپ تاراست مسلح کل است بهش ايمان ميآورند اون کساني را که امام زمان ميکشه صاحبان اديان نيستند يهودي و مسيحي و زرتشتي و آتشپرست و اينهارو امام زمان همه اينها ايمان ميآورند ميان جزء اصحاب امام زمان تا آقارو ميبينند قدرت آقارو ميبينند مهرباني آقارو ميبينند همه بهش ايمان ميآورند اون کساني که در مقابل مهدي صفحهآرائي ميکنند هيتلرها و صدامها و وهابيها اينها هستند لذا خيلي از اين وهابيهايي که فريب خوردن اينام ميان به سمت آقا سردمدارانشون اون افرادي که اينجوري خون ريختن و مرتب ميريزن آقا با اونا کار داره با منو شما که آقا کار نداره که هيچ جايي با اين همه گناه و معصيتي که ميکنيم گاهي کارمون گير ميکنه با اين همه خلافهايي که کرديم يه دفعه يه جايي کارمون گير ميکنه دستمونو بلند ميکنيم اشکمون در مياد ميگيم المستغاث بک يا صاحب الزمان؛ پسر فاطمه بدم اما گرفتار تو هستم نجاتت ميده اين همه از اول عمرم تا حالا خلاف کردم خطا کردم خلافي نبوده که انجام نداده باشم اما وقتي گير ميکنم آقا يه نگاه ميکنه چشم خداست ديگه مکه است اما توي جوان تو کاظم آباد وقتي ميگي المستغاث بک يا صاحب الزمان؛ آقا دست نيازمو به سمت تو دراز کردم بدم اما گرفتار تو هستم مگر هر کس که بد شد دل ندارد نگات ميکنه کارتو حل ميکنه اين آقاي مهربان اينجوريه تازه وقتي گناه ميکني خودتم متوجه نيستي امام صادق(ع) ميفرمايد: شروع ميکنه گريه کردن امام زمان آ من گنا کردم عرض ميکنه خدايا از گناهان اين بچه شيعه بگذر خدايا گناهانش محو کن خدايا عقوبتش نکن خدايا عذابش نکن تو گناه کردي من گناه کردم او داره استغفار ميکنه بعد ميگه خدايا از حسنات مهدي بردار در کفة عمل اين قرار بده از حسنات من بردار تو کفة عمل اين قرار بده که عقوبت نشه خدايا از خمس ما حساب کن بخشش اين شخصرو اينقد مهربون پسر فاطمه اينقد مهربونه پسر مهزيار وقتي خيلي اصرار کرد برا زيارت حضرت وقتي به محضر آقا شرفياب شد گفت آقا چرا نميشه شمارو زيارت کرد آقا فرمود: حجاب گناهان خودتونه وإلا من آمادگي دارم شمارو ببينم شما ميتونيد مقصر خودتونيد وإلا هر کجا شما بگيد يا صاحب الزمان من ميام تو نميخواد بياي نميتوني بياي من ميام اين آقاي مهربانه اين آقاست اين آقا وقتي ظهور ميکنه آنقدر مهربان است آنقدر آقاست صلي الله عليک يا مظلوم يا أبا عبدالله؛
ذکر مصيبت
بگذاريد صبح شهادت امام رضاست صبح جمعه است اين روضهاي که هر دوي اينها دوس دارند براتون بخوانم هم امام رضا دوس داره فرمود: يابن الشبيب پسر شبيب «يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِياً لِشَيْ ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ»؛ امام رضا فرمود: پسر شبيب اگر ميخواهي برا چيزي گريه کني «فَابْکِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ»؛ برا جدم حسين گريه کن يابن شبيب اهلبيت رسيدن دم دروازة مدينه وقتي آمدن تو کوچه بازارها صدا زدن يا اهل يثرب مردم مدينه ديگه مدينه نمونيد جمعيت اومد تو حرم پيغمبر بشير اعلام کرد ابيعبدالله را کشتن امالبنين دير رسيد وقتي رسيد که بشير داره بيرون مياد صدا زد بشير چه خبر شده؟ گفتن اهلبيت اومدن خودتونرو برسونيد دروازة مدينه، خودشون رسوندن اومدن به امام سجاد گفتن آقا محمد حنفيه داشت مياومد به سمت شما غش کرد از بالاي مرکب رو زمين افتاده امام سجاد يه دستمال مشکي دستشون بود گريههاشون پاک ميکردن اومدن کنار محمد حنفيه او را به هوش آوردن تا چشماش باز کرد آقارو ديد آقا فرمود: عمو بابام کشتن خانمهايي که امروز تو مجلس امام رضا اومديد ام البنين خودش رسوند خيمة زينب کجاست وقتي اومد يه نگاه کرد سر و وضع بيبيرو ديد متوجه شد چه خبره آخه زينب هيچوقت از حسين جدا نميشه اين دور و بر خيمة ابيعبدالله به پا نشده حسين نيست پس حسين کشتن اونقد اين بيبي بزرگوار اومد اين طرف تو مدينه نشست گفت بنشينيد برا حسينم گريه کنيد همه بگيد يا حسين...
صلي الله عليکم يا اهل البيت النبوة
نَسئَلُک اَلّلهُمَ و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظيمِ الاَعظَم الاَعَزِ الاجلِ الاَکرَم
بحق عليبنموسيالرضا مارو بيامرز
بحق زينب فَرَجِ مهدي را برسان
مريضامون شَفا مرحمت فرما
امام، شهدا، امواتمون رحمت فرما.
کشور و ملت و رهبر و جوانها، حضار محترم مجلس، محافظت بفرما.
اين قليل زيارت و توسلات را از باني محترم و اهل مجلس به کرمت قبول بفرما
خدا در دنيا و آخرت زيارت و شفاعت امام رضا نصيب ما بفرما
بِرَحْمَتِکَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
$
##خصوصیات یاران امام زمان عج
خصوصيات ياران امام زمان عج
حجت الاسلام و المسلمين عدالت
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي کُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً، بِرَحْمَتِکَ يااَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
طالب خون خدا متي ترانا و نراک - يعني کي ميشه شمارو زيارت کنم
طالب خون خدا متي ترانا و نراک - يابن مصباح الهدي متي ترانا و نراک
چه شود با تو بگريم به سر قبر حسين - در مزار شهدا، متي ترانا و نراک
همه دم ناله من أين معزُّ الاولياست - ميزنم تو را صدا، متي ترانا و نراک
مرحوم نهاوندي مينويسد: مرحوم آيتالله آقا نجفي اصفهاني مشرف شد مکه، مهمترين آرزو و اوليهترين آرزوش اين بود خدا امام زمانرو ببينم، يه دفعه آقارو به من نشون بده، گفت:
دل عاشق به پيغامي بسازد - رياضتکش به بادامي بسازد
يه مرتبه آقامُ ببينم بعد طواف راهي منزل شدم در حين طواف بعد طواف هي نگاه ميکردم لابهلاي حاجيآ يعني کدوم مهدي فاطمه است، رفتيم اونجا دنبالش بگرديم، هي نگاه ميکني اينايي که طواف ميکنند کدوم مهدي زهراست، گفت: يه وقت تو کوچهها مياومدم ديدم يکي از پشت سر داره مياد، رسيد به من فرمود: آقا نجفي سلام عليکم، سلامِشُ جواب دادم عربي در هئيت حجازيون فرمود: أنت فقيه اصفهان تو عالم اصفهاني، لحظاتي آقارو زيارت کردن تشريف بُردن، يه دفعه با خودم گفتم اين آقا کي بود که منرو ميشناخت وقتي برگشتم ديگه کسيرو نديدم، فهميدم به همين مقدار لياقت داشتم مهدي فاطمهرو ببينم، يابنالحسن...
هديه به پيشگاه مقدس و منور آقا حجتبنالحسن العسکري صلوات جلي ختم کنيد.
هديه به محضر امام، شهداء، مراجع تقليد، بزرگان شهر، خيرين شهر، اساتيد شهر، شهداي از اين خطه شهدايي که خانوادههاشون زينتبخش اين محفلاند، گذشتگان از بانيان و خدمتگزاران اين محفل و به جهت سلامتي همة شيعيان حضرت مهدي، سلامتي مراجع، رهبر معظم انقلاب، سلامتي خودتون و خانوادة شريفتون و شَفايِ مريضاتون و هديه به روح با عظمت حضرت آيتالله العظمي بروجردي يه صلوات حسيني ختم کنيد.
زيارت عاشورا و خونخواهي سيدالشهداء
«أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»؛ عرض کرديم که زيارت عاشورا در اين ده دوازده دعائي که داره مضامين بسيار عالي و نوراني يکيش از خدا درخواست ميکنيد که روز ظهور امام زمان شما هم باشيد و در خونخواهي سيدالشهداء در رکاب امام زمان قرار بگيريد اين اولين دعاست، يکي از بحثهاي مفصل اعتقادي تاريخي، روايي، بحث امام زمان(ع) است کيآ در روز ظهور با امام زمان قرار ميگيرند که اينجا ميگه «أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ»؛ يه دسته اون 313 نفر هستند، اون 313 نفر «وَ هُمُ النُّجَباءُ وَ الْقُضاةُ وَ الْحـُکـّامُ وَ الفُقَهاءُ فِي الدّيِن»؛ «وَ هُمُ النُّجَباءُ»؛ بهترينها «وَ الْقُضاةُ»؛ همة اين 313 نفر قاضي بزرگ «وَ الْحـُکـّامُ»؛ حاکماند «وَ الفُقَهاءُ فِي الدّيِن»؛
امام زمان(ع) سه حلقه دارد
حلقه اول همين 313 نفر هستند
313 نفر که پنجاه نفر يا پنجاه و دو نفرش از سلسلة جليلة بانوان و خانمها هستند 50 نفرش اين حلقه اول همهاشون هم حاکماند هم قاضياند هم فقيهاند يعني وقتي يکي وارد يک استان و يک شهر ميشه يکيش وارد يه کشور ميشه خودش يه رهبرِ رهبرِ همه فن حريف، اين آقايي که وارد مثلاً مثال ميزنيم اين رهبري که امام زمان(ع) او را اعزام ميکند براي فلان کشور اين آقا هم فقيه هم حاکم هم قاضي است هم بهترين است 313 نفر حلقة اول هستند اينآ شب جمعة ظهور قبل از ساعت ظهور ميآيند مسجدالحرام «أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا»؛ هر کجا باشيد خدا جمعتون ميکنه حضرت باقر(ع) فرمود: هر کجا باشيد خدا جمعتون ميکنه اينآ مال اين 313 نفر هستند 313 نفر هر کجا باشند خدا اينارو شب جمعة قبل ظهور شب جمعة ظهور که فرداش بناست طلوع فجر ظهور اتفاق بيفته خدا همهاشونرو تو مسجدالحرام جمع ميکنه، که عيسي هم ينزل من السماء؛ که عيسيبنمريم از آسمان مياد، ادريسم مياد، خضر پيغمبرم مياد، سه تا پيغمبر با امام زمان بيعت ميکنند دو تا آسماني يه زميني، خضر زميني، ادريس و عيسي آسماني و رفعناه مکان عليا؛ مال ادريس بل رفع الله عيسيبنمريم؛ اين دو تا را هم خدا روز جمعه ظهور ميآورد دست اينآ گذاشته ميشود در دست امام زمان(ع) خب اين حلقة اول.
حلقه دوم:
البته در اين حلقة اول هم تعداد تقريباً تو تاريخ هست مثلاً در کتاب يأتي علي الناس که چهار جلد مرحوم آقاي دهسرخي نوشته اونجا از چه بلادي چند نفر ميان اونجا هست 24 نفر طالقان، 18 نفر قم، 5 نفر مشهد، 2 نفر مدينه، 4 نفر قسطنطنيه، 2 نفر اونجا، 4 نفر اينجا، اينام هست از شام چند نفر؟ يکسري شهرهاي ايران تقريباً به نسبت بيشترين جمعيت به نسبتآ بيشترين جمعيت از اين 313 نفر مال بلاد ايران است همدان، زنجان، فارس، کجا کجا، خب حالا اين حلقة اول.
حلقة دوم: ده هزار نفر هستند ده هزار نفر اين فرمانده هستند لا يخرج المهدي حتي تکمل الحلقه؛ امام صادق(ع) فرمود: مهدي ما ظهور نميکند تا اين حلقة 10 هزار نفري تکميل بشه، قيام نميکند از مکه لشکر را بيرون نميآورد مگر اينکه اين ده هزار نفر چي بشه تکميل بشه، اين حلقه چند نفر هستند به امام گفتن حلقه چند نفر هستند؟ فرمود: عشرة آلاف؛ ده هزار نفر اون 313 نفر براي ظهور، ظاهر شد، صداشُ مردم شنيدن، اما اين ده هزار نفر برا خروج خروج از مکه، خب بقية مردم چي؟ ده هزار تا فرمانده هم خودشون رسوندن به مکه بقيه چي؟ بقيه جزء مؤمنيني هستند که وقتي امام زمان اين بلاد را ميآيد فرماندههاشون ميآيند تمام به لشکر امام زمان ميپيوندن شما در دعا ميگيد خدايا مارو تو اين حلقة سوميه حداقل چي قرار بده «أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»؛ فرمانده بشيم نميدونيم از 313 نفر من کجا 313 نفر کجا اما اين حلقة سوم که عموم مؤمنان هستند تو اينا باشم حالا کسي که بخواهد به خونخواهي سيدالشهداء در رکاب امام زمان قرار بگيره چه خصوصياتي بايد داشته باشه من چند تا خصوصيتشُ براتون بگم:
خصوصيات ياران امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف
تواضع
يکي از خصوصيات ياوران امام زمان(ع) براي روز ظهورش تواضع است انساني که متکبر است جزء ياران امام زمان نيست تواضع، تواضع در راه رفتن، و مشيهم التواضع؛ اميرالمؤمنين به حمام، تو خطبة متقين، راه رفتن اينآ مشي و مرامشون تواضع است و عباد الرحمن الذين يمشون علي الأرض حونا؛ راه که ميره متواضعانه راه ميره، درست راه ميره، قرآن ميفرمايد: وقتي داري راه ميري چرا متکبرآنه راه ميري؟ تو دو تا گروه و دو تا دسته راه رفتنها خيلي عجيب و غريب و يک خورده بوي تکبر و غرور ميگيره يکي دستة پستها و مقاماتِ تا پست و مقام گيرش مياد همچين کت و شلوارش يه رنگ ديگه ميشه، کفشاش واکس زده ميشه تو اداره تو سر وکار اين طرف اون طرف وقتي راه ميره يه جور ديگه راه ميره، يکي هم سلسله جليله بانوان خانمها يه خورده که همچين علمي نميدونم کسب ميکند جايي قرار ميگيره بلافاصله کفشش عوض ميشه يه فلز گفتش که پاشنه کفش فلزي ته کفشش ميکوبنه وقتي راه ميره اونور خيابون هم صداي تالاپ و تولوپ کفش قرآن ميفرمايد: چه خبره «وَلاَ تَمْشِ فِي الأَرْضِ مَرَحًا»؛ (اسراء: 37) وقتي راه ميري پاتو به زمين نکوب درست راه برو «إِنَّک لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً»؛ (اسراء: 37) هر چي هم محکم پاتو به زمين بکوبي زمين نميتوني سوراخ کني هر چي هم پاشنه کفشت ده پانزده بيست سانت بياري بالا قدت از کوه بلندتر نميشه، تواضع در راه رفتن يک.
تواضع در نشستن
تواضع در نشستن يار امام زمان تو نشستنشم تواضع داره روايت از پيغمبر اکرم(ص) خاتم الأنبياء محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ از تواضع اينه که ميفرمايند: «مِنَ التَّواضُعِ أَنْ تَرْضي بِالْمَجْلِسِ دُونَ الْمَجْلِسِ وَ اَنْ تُسَلِّمَ عَلي مَنْ تَلْقي وَ اَنْ تَتْرُکَ الْمِراءَ وَ اِنْ کُنْتَ مُحِقّا»؛ «أن يرض الرجل»؛ اينکه مرد راضي بشه، «بِالْمَجْلِسِ دُونَ الْمَجْلِسِ»؛ اگه وارد يه مجلسي شد ديد يک جا يه خورده جا نيست حتماً خودش نخواد برسونه بالا مجلس خب همينجا بشين، امام عسکري(ع) ميفرمايد: هر جا تو مجلس وارد شدي ديدي جا هست آقا يه نفر وارد ميشه يه نگاه ميکنه بالا مجلس ببينه کجا جا هست اون بالا خوش عکس باشه خوش فيلم باشه تو فيلم ببيننش حتي گاهي تو مجلس عزاداري حالا من دخالت تو مجلس عزاداري سيدالشهداء نميکنم چون نميشه اصلاً حرف زد تو اين باب فضاي ابيعبدالله يک فضاي ديگه است اما امام صادق(ع) وارد مجلس سيدالشهداء شد دم در مجلس نشست فضيل فردا که رسيد خدمت امام صادق(ع) حضرت صادق(ع) فرمود: فضيل ديشب کجا بودي؟ گفت: آقا مجلس، مجلس فلاني دهة عاشورا روضه، ديشب روضه بود، آقا فرمود: فضيل وقتي وارد شدي دم در مجلس منو نديدي؟ گفت آقا شما تو مجلس بودي؟ آقا فرمود: بله آقا کجا نشسته بوديد؟ فرمود: دم در مجلس چرا بالا تشريف نيورديد ببخشيد نور کم بود من شمارو زيارت نکردم امام عکسري(ع) ميفرمايد: رضايت بديد به هر جا تو مجلس جا بود انسان متواضع در هر جا جا بود مينشيند يک نشستنش آداب داره.
دو: قرآن ميفرمايد: وقتي هم ميشينه دو نفري نشينه خب يه جور بشين يکي هم اينورت بشينه يکي هم اونورت بعضيها وقتي تو مجلس مينشينند ديگه جا به هيچکي نميده صندلي دو نفره ميگيره درست بشين «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَکمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا»؛ (مجادله: 11) جا بديد خب جا وقتي به شما ميگن جا بديد جا باز کنيد خب جا بديد بقيهرو «فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَکمْ»؛ (مجادله: 11) خدا هم بهتون جا ميده ذيل اين آية شريفه ملاحظه کنيد امام عسکري ميفرمايد: کجا جاتون ميده؟ جاتونُ به حساب وسعت ميده قبر نشستن انسان متواضع اومد وارد مجلس شد نگاه کرد گفت دم در که جاي ما نيست بالا مجلس يک عباي قيمتي هم انداخته بود رو دوشش عربِ گفت بايد ما بريم بالا مجلس خب مردم هر جور پيغمبر اکرم(ص) را بُرده بودن بالا مجلس نشانده بودن که آقا سخني بگويد نصيحتي بکند اينم ديد نه پايين مجلس که مال ما نيست ما با اين عباي قيمتيمون بايد بريم بالا مجلس آقا اومد نزديکاي پيغمبر اکرم(ص) نشست يه فقير بعدش اومد حالا ببين انسان متکبر آقا جا کم شد يه خورده ميشه رو قدماتون بلند شيد يه قدم بيايد جلو به هر قدمي انشاءالله يه کربلا تا آخر سال وعجل اللهم في فرج مولانا صاحب الزمان؛ تشريف بياريد جلو ياالله سرجات نشين آقا بيا جلو.
فقير اومد وارد شد ديد خب دم در جا نيست کجا بريم اون بالا جا هست اونم نظري نداشت بيچاره اومد بالاي مجلس بنشيند اين عباش جمع کرد همچين کناره گرفت آقا فرمودند: ترسيدي از فقر او چيزي به تو برسه گفت: نه آقا فرمود: ترسيدي از ثروت تو چيزي به او برسد؟ چرا پس اينجوري کردي؟ گفت: آقا يه چيزي در ذهن منه که من خودم را از همه بهتر ميدانم تو نشستن متواضع باش اين يک.
تواضع در سلام کردن
تو سلام کردن متواضع باش، مؤمن متواضع کسي است که به هر کي برسد پيغمبر اکرم(ص) به کودک ميرسيد سلام ميکرد حالا آقا وارد خونه ميشه ميگه نه در شأن من نيست به خانمم سلام کنم کي ميگه اصلاً اين شأن کي درست کرده؟ خودت درست کردي شأنتو؟ پيغمبر شأن نداشت وقتي وارد ميشد سلام ميکرد شأن نداشت تو شأن داري؟ اينجاش خيلي جالبه در شأن ما نيست به کارمند سلام کنيم شأن کي بهت داده؟ شأن که خدا بهت نداده، خدا ميگه اگه شأن ميخواي سلام کن شأن بهت ميدم 69 تا ثواب به تو ميدم اين شأن يه دونهام به اونيکه جوابت داده اين شأن نه اونيکه من خودم درست کردم، أن يسلم علي من يلقي؛ سلام کند به کسي که ملاقات هر کي باشه تو اين تشرفات نگاه کنيد جوانها امام زمان(ع) در تمام تشرفات خودش پيشقدم شده پيش سلام شده سلام کرده علامة بحر العلوم سلام عليکم، سيد بن طاووس سلام عليکم، علامة حلي سلام عليکم، شيخ محمد کوفي سلام عليکم، هر جا نگاه ميکني ميبيني امام زمان سلام ميکنه امام زمان به افراد سلام ميکنه اونوقت من وقتي تو خونه وارد ميشم زورم مياد به زن و دختر و پسرم سلام کنم اين تواضع نيست،
تواضع در سخن گفتن
در تواضع يکي سخن گفتن آقا وقتي با يکي سخن ميگي چرا داد ميزني چرا فرياد ميزني انسان متواضع آرام سخن ميگه متين سخن ميگه، حالا خانمت يه چيزي داره ميگه، خب تو هم قشنگ با همون متانت جوابش بده چرا داد ميزني؟ يه وقت بهت ميگه آقا رضا مگه من چي گفتم چرا داد ميزني خب راس ميگه چرا داد ميزني، چرا داد ميزني، فرياد چرا، درشتگويي چرا، تو مقامت بالاتر است يا موسيبنعمران، من مقامم بالاتر است يا موسي، خب موسيبنعمران، آقا خانم و زن و بچة تو ارباب رجوع بدتر است يا فرعون؟ گفت فرعون بدتر بيچاره زن و بچة من مسلمون شيعه خدا به موسي ميفرمايد: اگه رفتي سراغ فرعون «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا»؛ (طه: 44) وقتي رسيدي درشتگويي نکنيآ، داد نزني سر فرعونآ به موسي ميگه داد نزن سر فرعون اون کيه؟ اون مشرک کافر ميگه أنا ربکم الأعلي؛ زن و بچة تو که مسلمون و شيعه است داد ميزني برا چي ارباب رجوع مياد تو اداره داد ميزني سرش برا چي؟ تواضع در سخن گفتن
تواضع در علم
تواضع در علم حالا آقا دو تا مدرک گرفته ديگه خدارو بنده نيست يه جا بهش ميگن ثقة الإسلام، حجتالاسلام، اونو بهش ميگن مهندس، دکتر، نميدونم فلان واويلاست ديگه خدارو بنده نيست اگه يه جايي جلو پاش بلند نشن اگه جايي القابش نگن بدش مياد بدش مياد در کسب علم خدا رحمت کند مرحوم آيتالله کوه کمره اي ميگفتش که سر درس شيخ مرتضي انصاري درس مرحوم آقاي کوه کمره اي نشسته بود يه وقت از اون سؤالات وقتي شيخانصاري کرد مرحوم آقاي کوه کمره اي از منبر اومد پايين به شاگردآ گفت تا امروز من استاد... از امروز به بعد شيخ مرتضي انصاري استاد من شاگرد تواضع در تحصيل تواضع در علم بله گاهي وقتها همچين قيافه اي عالمانه ام به خودش ميگيره خبري نيست همچين فيگور ميگيري همچين نه بابا خدا رحمت کند مرحوم علامة طباطبايي عمامهاش کوچولو بود بهش گفتن آقا شما علامه اي اين عمامه کوچولو آخه شما نميدونم تو صدا و سيما ديديد گاهي عکس حضرت علامه رو فيلمشو هم سرش ميچنديد تکون ميخورد لرزش داشت هم عمامه خيلي کوچولو داشت بهش گفتن آقا شما علامه ايد حدود 22 ـ 23 علم بلدي بيش از اينآ 22 ـ 23 علم فول بوديد تو که علامه اي اين عمامه چرا؟ گفت: من عمامه ام به اندازه عِلمَمِه اگه ميخواستم به اندازة جهلم بذارم خيلي بزرگ ميشد علم تواضع داشته باش قيافه نگيرم چهار تا دانشجو پاي درسماند خب يکيش يه سؤال ميکنه همچين قيافه ميگيرم چهار تا طلبه پا درسماند خب درسشون بده اذيتشون ميکني برا چي؟ تواضع در علم
تواضع در عبادت
تواضع در عبادت گاهي طرف خيلي نماز شب ميخونه خيلي عبادت ميکنه اما تواضع ندارد ذوالسديه رئيس خوارج نهروان تو اين پيشونيشآ جاي سجدة شب تا صبحي بود حافظ قرآن شب تا صبح سجده خوارج اينجوري بودن ديگه ميگفت: خدايا امشب شب رکوع است آقا ميرفت رکوع تا صبح خدايا امشب شب سجده است ميرفت سجده تا صبح کدوم از ما طاقت داريم وارد مسجد پيغمبر شد رسول اکرم نشسته بودن مسلمانها نشسته بودن سلام نکرد بعد تو کوچه خيابون بهش گفتن ذوالسديه گفت: بله گفتن اون روز که وارد مسجد پيغمبر شدي پيغمبر اکرم(ص) را ديدي؟ گفت: بله گفت پس چرا سلام نکردي؟ گفت با خودم گفتم هيچکي تو اين جمع بهتر از من نيست تکبر در عبادت تواضع در عبادت آخه يکي نماز شب ميخوند ميخواست بگه من نماز شب ميخونم آبرو ميخورد ميگفت اوف اوف چقد نماز شب عطش مياره، تواضع در علم تواضع در عبادت تو همچي تواضع «الذين يمشون الي الارض»؛ اينم يکي خب يکي ديگر از نشانههاي اوناييکه ياور امام زمان هستند در روايات ميخونيم انسانهايي هستند که اهل مسابقه اند حالا قبل از اينکه سبقتشون را بگم اهل نماز و اقامة نماز و زنده کردن نماز هستند چون حالا مجلس هم مزين شد به قدوم بعضي از جوانها و نوجوانها و دانشجويان عزيز نشانة ياوران امام زمان يکيش نماز دقت کنيد آقا بعضيها ميگن نماز برا چي إ مگه ميشه پيغمبر اکرم (ص) وقتي معراج رفت هم اسم مهدي را در آسمان و معراج در يمين و يسار عرش ديد اين اسمش را خطاب رسيد رسول ما نورشم ميخواي ببيني؟ نورشم ديد «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَي»؛ (نجم: 1) ذيل اين آيه ببينيد نور مهدي را ديد خطاب رسيد رسول ما خودشم ميخواهي ببيني؟ ميخوام ببينم نگاه کن به حضرت نگاه کرد ديد فرزندش مهدي مهدي آل محمد در حال نماز خوندنه امام زمان اونجا داشت نماز ميخوند سيدالشهداء روز عاشورا هم نماز خوند هم سر وقت خوند هم به جماعت خوند هم بالاش کشته داد هم اذان گفت هم اقامهرو گفت مگه ميشه يه نفر نماز نخونه نماز شل کن سفت کن بخونه بگه جزء ياوران امام حسين و امام زمانم نميشه اهل نماز بايد باشي اولين کار امام زمان در روز ظهورش اقامة نماز اگه ميخواهي بفهمي تو اداره يه مدير موفق يا نه؟ يه ملاک قرآن ميده ميگه اگه ميخواي مدير موفق در ادارهرو بشناسي اينه اگر کسي پست و مقام بهش دادن «الَّذِينَ إِن مَّکنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ»؛ (حج: 41) ببين اين مدير، فرماندار، شهردار، وزير، وکيل، نمايندة مجلس، مدير کل، وقتي اومد وارد اين اداره شد خودش اهل نماز اين مدير موفقي است قرآن ميگه: «الَّذِينَ إِن مَّکنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ»؛ (حج: 41) وقتي پست گرفت نماز امام زمان کارش نماز خوندن هر جا سيد بن طاووس آقارو ديده بيشترش در حال نماز بوده بحرالعلوم وارد مسجد سهله ميبينه امام زمان تو محراب وايستاده نماز وارد مسجد سهله شد ديد صف بستن آقا ميخواد نماز بخونه هر جا ديدن آقارو همش در حال نماز مگه ميشه يه نفر بگه يار امام زمان باشم آقا من نماز نميخونم «أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»؛ با نماز اهل نماز خب بسمه ديگه وقتم تمام شد.
السَّلامُ عَلَيْکَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ؛
گلان وحي را پرپر که ديده - هيچکي نديده آقا امام سجاد
گلان وحي، را پرپر که ديده؟ - به گلشن، طاير بيسر، که ديده؟
هر چي نگاه ميکرد بدنهاي بيسر - تب و داغ و غل و زنجير و دشنام
آخه آقا مريض بود، رو مرکبم که نشونده بودن آقا را تب داشت
تب و داغ و غل و زنجير و دشنام - اين همه کشتهها، چه مصيبتها
تب و داغ و غل و زنجير و دشنام - گلوي خشک و چشم تر که ديده؟
آخه وقتي ميخواي گريه کني، هي دهانت خشک ميشه، آخه آبي نميدادن به آقا
سوار ناقه با، بازوي بسته - زمين افتادن خواهر، که ديده؟
سرور و رقص و جشن و پايکوبي - به دور آل پيغمبر، که ديده؟
چهل منزل به همراه سکينه - سَرِ عباسِ آبآور که ديده؟
لبِ خشکيده و آواي قرآن - يا بقية الله معذرت ميخوام
لبِ خشکيده و آواي قرآن - شراب و چوب و طشت زر که ديده؟
وقتي اومد کربلا يکي يکي بدنهارو به بنياسد نشون داد هي اومدن آقارو کمک کردن با گريه و ناله اين بدنهارو دفن کرد يه وقت رسيد به يه بدن پاره پاره فرمود: نهوا عني؛ از من فاصله بگيريد چرا آقا؟ ان معيني يعيني؛ جبرئيل ميخواد بياد کمک بده منو اين بدن پاره پارة بابام حسينه، آقارو کمک داد جبرئيل اما دور ايستادن يه وقت ديدن صداي نالة آقا از تو قبر مياد وقتي جلو آمدن ديدن اين لبهارو به رگهاي بُريده همه بگيد يا حسين
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَکشِفُ السُّوءَ
اَجِبِ المُضطَرّ بِحَقِّ المُضطَرّ وَ نَحنُ المُضطَرّونَ يا الله
بحق زينالعابدين همة مارو ببخش و بيامرز
بحق زينب فرج مهديرو برسان
مريضامون شَفا مرحمت فرما
باران و برکات و رحمتت را بر ما نازل فرما
کشور و ملت و رهبر عزيز ما، حضار محترم مجلس محافظت بفرما
خدا امام، شهدا، امواتمون غريق رحمتت بفرما
قدمهامون به مدينه و کربلا برسان
شر دشمنان به خودشون برگردان
اين قليل توسلاترو از باني مکرم حضرت آيتالله ترابي و اهل مجلس به کرمت قبول بفرما
بِرَحْمَتِکَ يااَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
$
##سلوک خانوادگی مهدی یاوران
سلوک خانوادگي مهدي ياوران
حجت الاسلام و المسلمين حيدري کاشاني
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْيا اِلي فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلي بَقائِها. اَلْحَمْدُاللهِ عَلي کُلِّ نِعْمَه وَ اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَيْه وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ.
اَلحَمدُللهِ الَّذي نَوَّرَ قُلوُبَنا بِشُعاعِ اَنوارِ الجماله ثُمّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلي اَلعَبْدِ الْمُؤَيَّدِ، وَ الرَّسُولِ الْمُسَدَّدِ، اَلْمُصْطَفَى الْاَمْجَدِ، اَلْمَحْمُودِ الْاَحْمَدِ، حَبيبِ اِلهِ الْعالَمينَ، وَ سَيِّدِ الْمُرسَلينَ، وَ خاتَمِ النَّبِيّينَ، وَ شَفيعِ الْمُذْنِبينَ، وَ رَحْمَةٍ لِلْعالَمينَ، اَبِى الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه.
رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.(طه:26)
هديه به پيشگاه ولي نعمتون حضرت امام رئوف حضرت علي بن موسي الرضا(ع) پدر بزرگوارشون حضرت باب الحوائج الي الله حضرت موسي بن جعفر مادر مکرمه شون حضرت نجمه خاتون خواهر کريمه شان حضرت فاطمة معصومه(س) فرزند برومندشون حضرت جوادالأئمه صلوات بعدي را يکپارچه رضوي عنايت فرمائيد.
موضوع سخن ما به اذن الله و عنايات ويژة امام زمان در محضر ولي نعمتون حضرت امام رئوف سلوک خانوادگي مهدي ياوران است اينکه دستور داده شده در آخرالزمان به عنوان يک راهکار عملي براي ايمني از تمام فساد هاي آخرالزماني خانواده محوري و خانواده درماني در دستورکار قرار بگيره محبان و شيعيان اهل بيت تا رسيدن ظهور امام عصر(ع) مأمورند بالاترين سرمايه گذاري هاي معنوي عرفاني و مادي را در متن خانه و خانواده داشته باشند سلوک رحماني ما بايد در متن خانه و خانواده رقم بخوره محبوب ترين کانون در نزد خداوند.
منزل گفته ميشه چون محل نزول آرامش هاي عرفاني از جانب خداوند براي رشد و تعالي ايماني و عرفاني ما.
اساساً بهترين سير و سلوک در بندگي خداوند رحمان که مرضي رضايت خداوند رحمان است اينکه به صورت خانوادگي انجام بشه .
اينکه مي فرمايد کسي که دوست مي دارد خداوند را زيارت بکنه به لقاءالله برسه درحالي که خداوند از او راضي است بايد بال در بال يک همسر صالح و پارسا مسير بندگي خداوند رحمان را طي بکنه.
تمناي آرامش
اينکه عباراتي مثل: الزموا بُيُوتِكُمْ إِلَى أَوَانِ ظُهُورِ أَمْرِنَا (ارشاد القلوب، ج2، ص314) تا رسيدن ظهور امر ما ملازم خانه ها و خانواده هاتون باشيد اتَّخِذُوا صَوَامِعَكُمْ بُيُوتَكُم؛ (بحارالأنوار، ج36، ص354) خانه ها و خانواده هاتون تبديل کنيد به محل عبادت و محل بندگي و سير و سلوک رحماني خودتون کونوا احلاس بيوتکم(بحار ج 52 ص 138) ؛ در يک تعبير کنايه آميز که فرشي از فرش خانه هاتون باشيد اينها همه نشان از خانواده محوري و ارزش سرمايه گذاري بر متن خانه و خانواده است آية 74 سورة فرقان که محور سخن هاي ماست در اين روزها که بيشترين دو آيه قرآني مولي الموحدين بوده در قنوت نمازها که براي ما هم بايد الگو بشه و اين گونه از خدا بخواهيم در اقتداي به مولامون اميرالمؤمنين در قنوت نمازهامون رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً؛ (فرقان:74)
تمناي اول تمناي آرامش خانوادگي است در متن آرامش خانوادگي انسان ميتونه به تمام پيشرفت هاي مادي و معنوي برسه و اساساً اگر انسان آرامش خانوادگي نداشته باشه اگر در عرصه هاي ديگه هم پيشرفتي داشته باشه مثلاً در عرصة شغل و کسب و کار و درآمد درآمد بالايي داشته باشه اساساً به درد او نخواهد خورد وقتي که قراره متن خانه و خانوادة او بيقرار باشه ناآرام باشه و او را ناآرام بکنه چون درآمدزايي انسان و درآمدافزايي انسان به عشق يک خانه و خانواده ايست که در آنجا به آرامش برسه.
اينکه در يک بيان کلي اساتيد مي فرمايند هم روان شناسان و هم اساتيد و کارشناسان علم دين مي فرمايند: هر چيزي در خانه و خانواده بايد فداي آرامش بشه و آرامش خانوادگي نبايد فداي چيز ديگري بشه اينکه بعضي وقت ها مي بينيم اين قاعده اجرا نميشه مثلاً بانوي خانه که اولويت اول در اسلام براي او حضور در خانه و خانواده همسرداري فرزندآوري فرزندپروري تدبير و امور منزل است مثلاً بخاطر تحصيلاتي که دارد خيلي مايل است که در بيرون از خانه کاري را قبول بکنه خب در شرايط خاص وقتي که مديريت زمان باشه يک ظرفيت خيلي بالايي باشه خانه و خانواده آسيب نبينند آرامش خانوادگي آسيب نبينه شايد در جاهايي قابل توصيه باشه اما در اکثريت موارد مي بينيم آرامش خانوادگي فداي اشتغال بانوان ميشه در صورتي که خداوند رحمان بار اصلي تحصيل نيازمندي هاي اقتصادي خانواده را بار اصلي جهاد اقتصادي را بر دوش آقا ميگذاره آقايي که بايد در متن خانه و خانواده به چنان آرامشي برسه انرژي هاي هسته اي درون او آزاد بشه بتواند در بيرون خانه تحصيل رزق و روزي حلال و طيب و طاهر داشته باشه بعضي وقت ها اين جابجايي ها و نابجايي ها از جانب ما معادلات را برهم مي زنه ببينيم گاهي از طرف آقا مثلاً دوستي هايي که داره رفاقت هايي که داره مسافرت و سفرهاي مجردي که ميخواد داشته باشه گعده هاي دوستانه اي که ميخواد بيرون از خانه داشته باشه آرامش خانوادگي بر هم ميزنه اينجا بايد همه چيز فداي آرامش خانوادگي بشه و آرامش خانوادگي نبايد فداي چيزي بشه چونکه هدف گذاري خانه و خانواده از جانب خداوند رحمان سکينت لِيَسْکُنَ إِلَيْها؛ (اعراف: 189) تا به آرامش برسيم به مقام قرة العيني برسي سکينت به فرمان کشتي سکان گفته ميشه چرا؟ چونکه به واسطة اون کشتي آرامش پيدا مي کنه در درياي طوفاني به واسطة سکان سکان دار فرمان کشتي را دست مي گيره و کشتي را آرام مي کنه در طوفان ها و بحران ها بخاطر همين سکان گفته ميشه آرامش بخشي هدف گذاري خانواده در قرآن در آيات متعددي لِيَسْکُنَ إِلَيْها؛ (اعراف: 189) معرفي ميشه براي اينکه در کنار همديگه به آرامش برسيد اينکه وقتي هدف شد رسيدن به يک آرامش تمام عيار اون موقع نقش ها مشخص ميشه و اينکه چه چيزي بايد فداي چه چيزي بشه اما در زيرشاخه هاي آرامش مهندسي آرامش در خانواده اشاره کرديم به آرامش شاکرانه بايد تمام اعضاي خانواده رويکرد شاکرانه پيدا بکنند تا به آرامش برسند.
سوگند شيطان
اتفاقاً شيطان از اين مسير که انسان را به ساحت کفران پيش ببره نگذاره انسان قدر داشته هاي خودش رو و نعمت هاي الهي را بدانه از اين مسير پيش ميره آيات 16 تا 17 سورة اعراف که فرمودند هر کسي در هر ماه يک مرتبه سورة اعراف را تلاوت بکنه در شمار اولياء الهي قرار مي گيره که خداوند ولايت و هدايت و تربيت و مديريت صفر تا صد او را عهده دار ميشه و در روز قيامت هم براي او خوف و هراسي نخواهد بود دانشگاه شيطان شناسي برپا مي کنه خداوند متعال در سورة اعراف آيات 16 و 17 پرده برداري مي کند از هدف اصلي شيطان روز اول که راندة درگاه الهي شد سوگند ياد کرد به عزت و جلال پروردگار که از چهار جهت راه انسان را مي بنده ثُمَّ لآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ؛ (اعراف: 17) از پيش رو از پشت سر سمت راست سمت چپ حملات چهارگانة شيطان که خودش حالا تحليل عرفاني خودش را دارد.
در بيان امام باقر(ع) به ما رسيده اما در نهايت گفت هدف از اين تهاجم هاي چهارگانه وَلاَ تَجِدُ أَکثَرَهُمْ شَاکرِينَ؛ (اعراف: 17) تا اکثريت بندگانت را ديگه شکرگزار خودت نيابي آقا هدف تمام حملات شيطان و تهاجم هاي بي امان شيطان اين هست که انسان را از آستان شکران به آستان کفران پيش مي بره به جاي اينکه در شمار عباد شکور الهي باشيم در شمار عباد کفور باشيم هميشه نيمة خالي ليوان را ببينيم و طلبکار باشيم از خداوند رحمان اين تمام هدف گذاري شيطان است تمام نيروهاي رحماني عالم هم پيامبران امامان قرآن عترت مي خواهند انسان را در نقطة مقابل حرکت بدهند يعني از کفران نعمت بيرون بياورند از رويکرد کفورانه و کفران کنندة نعمت بيرون بياورند به ساحت شکران و شکران کنندة نعمت برسانند انسان را که اگر اين تحقق پيدا کنه ما به تمام سعادت دنيا و آخرت مي رسيم با رويکرد شاکرانه آقا خانوادة اين هنر را داشته باشه رويکرد شاکرانه را در ميان اعضاي خانواده تقويت بکنه برداشته ها تأکيد بشه اين بالاترين هنر رادمردان علوي و بزرگ بانوان فاطمي است.
ذکر و شکر
مولامون حضرت سيدالشهدا(ع) در دعاي عرفه مي فرمايد: وَنَبَّهْتَنى لِشُکْرِکَ وَذِکْرِکَ؛ خدايا بيدارم کردي که رويکرد ذاکرانه و شاکرانه به من عنايت کردي بايد در اين راه تلاش بکنيم داشته هاي الهي را به رخ خودمون بکشيم مرد و زن بانو و شوهر بايد قدرشناس اصل وجود همديگه باشند قدرشناس نقاط قوت همديگه باشند از گلايه ها ناشکري ها اعلان نارضايتي ها اينها بايد دست بردارند تشويق تقدير تحسين تأييد اينها جلوه هاي شکرگزاري بايد در خانه و خانواده به حد أعلي برسه خدا مي داند که ريشة خيلي از گرفتاري هاي ما بخاطر عدم شکرگزاري بخاطر اينکه داشته هايي که خدا بهمون داده نعمت هايي را که خدا بهمون داده ما قدر نمي دانيم جناب سليمان نبي نامه اي را نوشت براي جناب بالقيس فرمانرواي سرزمين سبأ به واسطة هدهد اين نامه را فرستاد نامه را دريافت کرد إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم؛ (نمل:30) در سورة نمل براي بزرگان و درباريان و مشاوران ارشد خودش نامه را خواند گفت چيکار بکنيم گفتند که او برداشته نام الله را و نام خودش را مقدم کرده بر نام فرمانرواي ما ما مورد تهاجم بي امان قرار مي دهيم سپاه قدرتمند و توانمندي داريم گفت نه آرام بگيريد بي تکبري نشون داد در مقابل نبي خدا و نامة او و نام خدا عاقبت اين شد که در فرايند دعوت به اسلام عاقبت اسلام آورد إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين؛ (نمل:44) در معيت نبي خدا اسلام آورد مسلمان شد و تسليم محض در مقابل خداوند رحمان.
فرمان اومد از جانب خداوند رحمان که جناب سليمان جناب بالقيس را به عقد ازدواج خودش در بياره يکي از ازدواج هاي قرآني ازدواج حضرت يوسف و زليخاست يکي هم ازدواج حضرت سليمان نبي و جناب بالقيس است که حالا داستان مفصلي اينجا شاهد گفتارم هست يکي فرمانرواي کل عالم تمام جن و انس در اختيار او با اون مملکت و حکومت ويژة خيلي بي نظير يکي هم فرمانرواي سرزمين سبأ که جناب سليمان ابغاء کرد جناب بالقيس را بر فرمانرواي سرزمين سبأ اين ازدواج به فرمان الهي سر گرفت فرزندي خداوند به آنها عنايت کرد فرزندي که از ناحية دو دست و دو پا فلج و معلول بود يه زماني هر دو نشسته بودند اين نوزاد معلولشون جلوي چشمانشون جلوي آنها بالقيس روي عواطف مادرانه شروع کرد اشک ريختن صدا زد جناب سليمان من حاضرم خداوند رحمان تمام ثروتم را تمام مُکنَتَم را بگيره به عنوان همسر شما هم حاضرم خدا تمام ثروت و مملکت و حکومت شوهرم را بگيره ما بشيم يک زوج فقير اما خداوند سلامت فرزندمون را برگردونه جناب سليمان هم تأملي کرد گفت من هم حاضرم اگر هزينة سلامتي فرزندمون اين حکومت ماست اين ثروت ماست خدا تمام ثروت عالم را بهشون داده تمام اين ثروت را مي دهيم بشيم يک زوج فقير و تنگدست اما خدا سلامتي نوزاد را برگردونه اينجا معلوم ميشه که خداوند چه نعمتي هايي به ما داده و ما چقدر اهل کفران نعمت هستيم اصلاً نمي بينيم نعمت سلامتي و عافيت خود همسر و فرزندانمون را گويا به حساب نمياريم انسان کفور کسي هست که وقتي نعمت از دست داد تازه قدرشو مي دونه يه مرتبه سلامتي خودمون خانواده امون فرزندانمون به خطر بيفته يه تصادفي خدايي ناکرده انجام بشه يکي از دوستان روحانيمون تصادفي کردن خانمش از ناحية دو تا از مهره هاي کمر دچار شکستي و در حقيقت خورد شدن مهره هاي کمر شد چند سال آزگار درگير اون بودن و عاقبت هم درمان قطعي که نشد بعد وقتي منو مي ديد مي گفت تازه فهميدم چقد بدهکارم به خدا در مقام شکرگذاري اصلاً چيزي که به ذهنم نمي رسيده خدا چه نعمتي به من عنايت کرده بود الان تو اين دو سه سال مي فهمم چقد بدهکارم در مقام شکرگذاري به خداوند رحمان اينها را بايد مرتب توي اين فضا يادآوري بکنيم به خودمون که شيطان راه نفوذ پيدا نکنه شکرگزاري نعمت حالا اين شکرگزاري نعمت شکرگزاري لساني و زباني است يک مرتبه اش يک مرتبه اش شکرگزاري عقلي است عقل ما برسه که خدا چه جوري ما را غرق نعمت کرده بعد شکرگزاري زباني است که در اينجا هم جلسة قبل تأکيد کرديم که هم بانو و هم شوهر بايد مراتب شکرگزاري خودشون را ابراز بکنند غرور و تکبر را کنار بگذارند مخصوصاً در جمع فرزندان از همديگه شکرگزاري کنند تشکر کنند تقدير بکنند تا فرزندان ياد بگيرند.
شکرگزاري زباني
اما طلايه داري شکرگزاري زباني به عهدة خانم هاست کما اينکه در مقام شکرگزاري عملي طلايه داري ابراز محبت عشق ورزي و مهرورزي و پر کردن مخزن عاطفي اعضاي خانواده نقش شوهر است هر دو در اين زمينه وظيفه دارند اما بعضي جاها اسلام وظيفة بانو را سنگين تر کرده بعضي جاها وظيفة شوهر را اينطور نباشه که در مباحثي مثلاً ميگيم که آقا بانو بايد شکرگزار اصل وجود شوهر باشد روايت پيامبر از چشم خدا مي افتد بانويي که شکرگزار اصل وجود همسرش نباشه خب يه مرتبه مي بينيم موعظه گيري مي کنند خانم ها و خواهرانمون در حقيقت در اينکه شما چرا اينقد طرفداري از آقايون مي کنيد نه خطيبي که منبر ميره کارشناس دين است حرف قرآن و خدا و پيغمبر بايد بزنه گاهي مقطع زماني اجازه نميده حق هميشه دو طرفه است شکران نعمت بايد دوطرفه باشه اما اين را دقت بفرمائيد خداوند وجود مرد را عطش ناک تشکر و تقدير و سپاسگزاري بانو قرار داده انرژي هسته اي مرد آزاد ميشه فوق انگيزه ميشه در عرصة جهاد اقتصادي بتونه تأمين بکنه آرامش اقتصادي خانواده را وقتي که بانويي صالح و پارسا داشته باشه در دل خانواده که شاکر باشد شکرگزار باشد مرتب عدم رضايت مندي خودش را گلايه مندي خودش را ابراز نکنه تو سري نزنه به همسرش بخاطر حالا درآمد کمش که اين از خطوط قرمز است که مي فرمايد: اعمال صالح بانو حبط ميشه سرزنش ميشه وقتي که به همسر خودش بگه من در اين زندگي خيري از تو نديدم خب از اون طرف به معناي اين نيست که آقايون ممکنه کوتاهي نکنند نه ممکنه خيلي از آقايون هم قدرشناس متن خانه و خانواده و همسر نباشند کوتاهي کنه تنبلي بکنه در وظايفش مخصوصاً وظيفة اقتصاد خانواده که حالا به آرامش اقتصادي مي رسيم.
شکرگزاري عملي
يکي از بالاترين وجه هاي شکرگزاري عملي شوهران در متن خانه و خانواده اينکه تمام تلاششون بذارن به آرامش اقتصادي برسانند به آرامش عاطفي و روحي و رواني برسانند به آرامش اخلاقي برسانند متن خانه و خانواده را دوازده زيرشاخة آرامش داريم هم خانم ها و هم آقايون بانو و شوهر هر دو وظيفه دارند اما در عرصة شکرگزاري اگر بانو بتواند با ابراز شکرگزاري لساني و زباني اينکه خرجي نداره که با تأکيد بر نقاط قوت مرد تحسين او تشويق او تأييد او مي تواند قشنگ رگ خواب آقا را پيدا بکنه و او را فوق انگيزه فوق انرژي استعدادهاي او شکوفا بشه تأييدات الهي هم شامل حال چنين خانه و خانواده اي بتواند گليم خودش را از لحاظ اقتصادي از آب بيرون بکشه اما بيچاره و بيچاره مردي که دچار يک خانمي ميشه که يکسره داره گلايه مندي مي کنه يکسره داره ناشکري مي کنه يکسره داره تحقير مي کنه مرد را يکسره داره مقايسه مي کنه اينها کفران جلوه هاي کفران نعمت در دل خانه و خانواده است که در نهايت وقتي که شکرگزاري شکرگزاري عقلي است شکرگزاري قلبي است که شکرگزاري قلبي که جاش بين ماها خالي است اينکه نسبت به نعمتي که خداوند به ما داده يک خشوع و خضوع داشته باشيم در مقابل رازق روزي دهندة نعمت و در قبال اون نعمت خيلي رويکردها رويکردهاي متکبرانه ميشه در متن خانه و خانواده اينجا جاي شکرگزاري قلبي خالي است قدر نعمت را انسان بشناسه شکرگزاري عقلي لساني اين ابراز تشکر بکنه اين ميشه شکرگزاري زباني شکرگزاري قلبي اينکه با خضوع و خشوع و بي تکبر نسبت به خالق روزي دهندة نعمت و نسبت به اون نعمت آقا ريشة خيلي از ناآرامي ها در دل خانه و خانواده ها تکبرهاست منيت هاست خوديت هاست اساساً خانواده زيبايي و ارزش خانواده در نزد خداوند رحمان اينکه انسان از خوديت ها و منيت هاي خودش بيرون بياد در پرتو يک عشق عشق به خود فداي عشق به ديگري بشه اون هم به عشق خدا به عشق برتر قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ؛ (انعام: 91) بگو فقط خدا و بقيه را واگذار عشق ما به خانواده و همسر به فرزندان هم جلوة از عشق خدا بايد باشه خب در اين فضا در يک فضاي عاشقانه ما شاهد آرامش برقراري آرامش خواهيم بود.
خدا سالاري
اما يک کسي که نه خوديت ها منيت ها تکبرهاي او حرف اول و آخر را مي زنه آقا زن در باطن ميگه که آقا خانواده بايد به زن سالاري برسه مرد ميگه نه مرد سالاري اما اولياء خدا چي ميگن قرآن چي ميگه خدا و پيغمبر چي ميگه ميگه نه خدا سالاري خدا سالاري آقا جاي خداسالاري تو متن خانه و خانواده ها خالي است واقعاً اين گونه است خدا را سرشار کنيم زندگي را از وجود خدا از حضور خدا از آموزه هاي الهي اون موقع ببينيم که خداوند و اين تکبرها و خوديت ها و منيت ها کنار بره فدا بشه اينکه بعضي بزرگان ميگن رسيدن به خدا هزار منزل است در سير و سلوک رحماني بعضي ها ميگن صد منزل بعضي ها ميگن چهل منزل حضرت امام در يکي از آثارشون ظاهرا اربعينشون هست کتاب اربعينشون چهل حديثشون مي فرمايند نه آقاجون يک منزل رسيدن به خدا يک منزل يک پا روي خود بذار خودت را در آغوش خدا ببين بابا اين خودشکني ها تکبرشکني ها تو متن خانه و خانواده بايد اتفاق بيفته اما مي بينيم نه متن خانه ها و خانواده ها شده مهد خوديت ها منيت ها آقا مشاوره هم که آمدند پيش کارشناس دين آقا حرفش اينه که ميخواد حرف متکبرانه خودش را از زبان مشاور و کارشناس دين غالب بکنه برا همسرش بانو هم ميخواد حرف خودش را غالب بکنه بعد من بعضي وقت ها توي مشاوره ها ميگم ببخشيد اول معين بکنيد که ما قرار حرف خدا و پيغمبر را به شما منتقل کنيم يا حرف هر کدام از شما را غالب بکنيم بر ديگري منظورم اينکه مشاوره ها هم نتيجه نميده متکبرانه هر کدام اومدن حرف خودشون بذاره رو زبان مشاور بکوبونه تو سر طرف مقابل خودش حريف نشده حالا اومده کمک بگيره يار گيري داره مي کنه لشکرکشي داره مي کنه اينجا را بايد خيلي مواظب باشيم آرامش هاي رحماني بي تکبري را مي طلبه اينکه مهد خانه ها و خانواده ها مورد عنايات ويژة خداوند رحمان است اگر چند تا معادلة ساده را اجرا بکنيم فضاي شاکرانه شاکرانه يک کتابي نوشته يکي از همسران مبلغان دين بعد از اينکه همسرش به رحمت خدا ميره تحت عنوان الهي شکر الهي شکر بعد ميگه ويژگي همسرم در سفرهاي متعدد تبليغي که به روستاها شهرهاي متعدد مي رفتيم در طول چهل سال همسفر تبليغي همسر خودش بوده ميگه که الهي شکر از زبان همسرم نمي افتاد دستور امام سجاد(ع) هم هست مي فرمايد که: قل الحمد لله علي کل حال ؛ هميشه يک الحمدلله روي لبانت زبانت باشه تا عجائب ببيني شگفتي ها ببيني.
ميگه يه بار در يکي از شهرهاي دور افتاده مهمان بوديم و دعوت بوديم براي تبليغ و منبر ميگه شب که جايي را در اختيار ما گذاشتن و شامي را براي ما آوردند سفره را انداختيم و ميگه دخترم بعد از اينکه سفره را جمع کرد بشقاب ها را برداشت برد داخل آشپزخانه يه مرتبه از دست او رها شد و بشقاب هايي که به هر حال امانت بود دست ما ما مهمان بوديم چند تا بشقاب ها خورد شد ميگه من شروع کردم به داد و بيداد کردن ميگه آقا شروع کرد الهي شکر گفتن الهي شکر الهي شکر خدايا بي نهايت تو را شکر گفتم که دخترمون ظرف مردم را شکسته شما الهي شکر ميگي ميگه الهي شکر ميگم که روي پاي او نخورد ناخنش نشکست ضربه اي نديد حالا يه چهار تا بشقاب شکست خسارتش را مي دهيم اين اصلاً فضا را کلاً با رويکرد شاکرانه عوض مي کرد يه فضايي که ميتونه فضاي انرژي منفي باشه تماماً ميشه انرژي مثبت روحاني و معنوي اين رويکرد را خانه ها و خانواده هاي ما کم داره تبديل رويکرد کفورانه به رويکرد شکورانه اون چيزهايي را که خدا به ما داده آقا ببينيد در متن جهان چي مي گذره زلزله ايي که افتاده به متن خانه ها و خانواده هاي جهاني و همين طوري داره از هم مي پاشه شيطان داره تاخت و تاز مي کنه متن خانه ها و خانواده ها را و بعد در سايه سار قرآن و عترت و دستورات دين خداوند يک منطقة امن و امان را تو متن خانه ها و خانواده هامون به ما عنايت کرده همه امون نسبت به تأمين آرامش خانوادگي وظيفه داريم و عهدي اجازه نداره اين آرامش خانوادگي را بهم بزنه راه رسيدن به اين آرامش خانوادگي رويکرد شاکرانه و شکورانه است و کنار گذاشتن رويکرد کفورانه که اون موقع مشمول اين قاعده مي شويد که لَئِن شَکرْتُمْ لأَزِيدَنَّکمْ وَلَئِن کفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ؛ (ابراهيم: 7) اگر شکرگزار باشيد افزوني نعمت مرتب براي شما قطعي است امام جواد(ع) فرمودند انسان شکرگزار هنوز نيت کرده الحمدلله را بر زبان براند هنوز از ذهنش و نيتش به زبان جاري نکرده بارش برکات الهي و فزوني نعمت الهي بر او آغاز ميشه.
خداوندا به حرمت مولامون حضرت علي بن موسي الرضا(ع) ما را در شمار عباد شکور و بندگان شکرگزار خودت مقدر بفرما.
آيين شکرگزاري و سپاسگزاري خودت را آن گونه که خودت مي پسندي به همه ما بياموزان.
خدايا ما را به نهايت درجه آرامش خانوادگي در متن خانه ها و خانواده هامون با روحية قدرشناسي و سپاسگزاري به متن خانه ها و خانواده ها به همه ما عنايت بفرما.
خدايا لحظه اي و کمتر از لحظه اي ما را به دستبردهاي نفساني به وسوسه هاي شيطاني به تکبرهاي پنهاني وامگذار.
مهد خانه ها و خانواده هاي ما را مهد پرورش نيروهاي الهي و رحماني پرورش سرداران امام زماني قرار بده.
توفيق فرزندآوري فرزندپروري سلمان پروري اسماء پروري چمران پروري به همه ما در متن خانه ها و خانواده هامون عنايت بفرما.
ياد کنيد شهدا امام شهدا جميع رفتگان و گذشتگان از محبان حضرت زهرا اميرالمؤمنان هديه نثار ارواح مطهر همه اشون هديه کنيد جميعاً فاتحة مع الصلوات.
$
##نیاز منتظران به الگو و نقشه راه
نياز منتظران به الگو و نقشه راه
حجت الاسلام والمسلمين ماندگاري
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمّد و آله الطاهرين و لعن الدائم علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين.
اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه و علي آبائه في هذه الساعة و في کل الساعة ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً.
وهب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خيره، السلام عليک يا خليفة الرحمان، السلام عليک يا امامالانس و الجان، السلام عليک و علي آبائک الطيبين الطاهرين و رحمة الله و برکاته.
هديه به محضر آقا امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف و آباء گراميشان به ويژه ابي عبدالله الحسين عليه السلام، به ويژه سيدالساجدين عليه السلام و به ويژه امام باقر عليه السلام که امروز روز ولادت اين بزرگوار است، هديه به محضر مادرشان فاطمه زهرا عليها السلام هديه به محضر انبياء، اولياء، صُلحاء، شهداء و علماء و امام عزيزمان، ارواح مؤمنين و مؤمنات، اساتيد و معلمان ، اموات و شهداي اين جمع و اين مجتمع مهديه به ويژه شهيد کافي و همه شهداي راه حقيقت، صلواتي بلند ختم کنيد.
صبح جمعه است، ماه صفر، ماه حُزن آل الله، و از طرفي روز ولادت منير دل امام سجاد عليه السلام، امام باقر عليه السلام است. مهديه تهران امروز پايگاه کاروان منتظران آقا امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف است. پايگاهي که از گوشه و کنار دنيا براي اِعلام علاقهشان، اِعلام عهد و پيمانشان با وجود نازنين مهدي فاطمه عجّل الله تعالي فرجه الشريف به اينجا مي آيند.
امروز هم آنهايي که در سرتاسر اين مملکت اسلامي و شايد در گوشه و کنار جهان، دارند همراه با مردم خوب ببينده مهديه اين برنامه نوراني هستند، بدانند در مهديه تهران ما مهمانان قشنگي از کشورهاي مختلف داريم شيعيان خوب، دوستداران اهل بيت عليهم السلام، از گوشه گوشه دنيا آمدند تا در مهديه تهران به امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف عرض بکنند:
آقاجان! شما تنها نيستيد، شما غريب نيستيد، غربت يک بار بود آن هم در کربلا، شيعيان امروز نخواهند گذاشت که خط پيغمبر و آل پيغمبر تنها و غريب باشند و اميدواريم اين عرض ارادتها، اين محبتها، اين تجمع ها، همه ما را ان شاء الله به وعده ظهور نزديک کند که خدا وعده داده است «و نريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثين»[قصص، آيه 5-6] صلواتي عنايت فرمائيد.
نياز منتظران به الگو و نقشه راه
منتظر امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف نياز به الگو دارد. نياز به نقشه راه دارد، نياز به يک وجودهاي نازنيني دارد که با نگاه به آنها حرکت انتظار خودش را تنظيم بکند، چه کساني مي توانند منتظر امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف باشند و منتظر باقي بمانند؟ امروز در مهديه تهران مي خواهم ان شاء الله به توفيق الهي اين بحث را محضر همه عزيزان، مشتاقان و اعضاي کاروان منتظران ظهور در سراسر ايران اسلامي و گوشه و کنار جهان تقديم بکنيم.
محبت به اهل بيت عليهم السلام،موتورحرکت انتظار
موتور حرکت انتظار، محبت به محمد و آل محمد عجّل الله تعالي فرجه الشريف است. ولي اين موتور نياز به شرايطي دارد، لوازمي دارد، علايمي مي خواهد و الّا هر موتوري دچار آسيب مي شود. آن شرايط لازم، آن شرايطي که مي تواند اين موتور ما را به مقصد ظهور برساند چيست؟
زيباترين الگو؛ياران امام حسين عليه السلام و امام خميني رضوان الله عليه
يارانِ قشنگ امام حسين عليه السلام اين ويژگيها را داشتند که ان شاء الله اشاره خواهم کرد. ياران قشنگ حضرت روح الله يعني ياران عاشورايي امام حسين عليه السلام در عصر ما يعني شهدا هم اين ويژگيها را در حدّ خودشان داشتند و به ما ثابت کردند مي شود با عاشورا و کربلا 1400 سال فاصله زماني داشت ولي با امام حسين عليه السلام بود و در خيمه أبي عبدالله عليه السلام حضور پيدا کرد. ياراني که هم مي خواهند در رکاب امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف انجام وظيفه کنند بايد محبتشان اين ويژگيها را داشته باشد. من تقاضا مي کنم خوبان مهديه به احترام مهمانان خوبمان که از 70 کشور به مهديه آمدند قيام کنند و صلواتي را مرحمت نمايند.
هم شما و هم بينندگان عزيز خوشحاليم که سربازان امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف، فدائيان امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف از 70 کشور را ميبينيم. خيلي خوشحاليم که اين خبر را به شما منتظران آقا امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف در سرتاسر عالم تقديم مي کنيم. خدا را شکر مي کنيم. کور بشود چشم دشمنان مهدي فاطمه که نميتوانند عاشقان مهدي فاطمه را ببينند و من از تصويربرداران عزيز و زحمتکشان شبکه يک سيما تقاضا مي کنم تصوير نوراني اين عاشقان و سربازان امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف، فدائيان مهدي فاطمه عجّل الله تعالي فرجه الشريف که از 70 کشور به مهديه تهران امروز آمده اند تا در جمع شما عاشقان و دوستداران مهدي فاطمه عجّل الله تعالي فرجه الشريف محبتشان را، عشقشان را، تسليمشان را، اطاعتشان را به ساحت مقدس وليالله الاعظم اعلام بکنند، تصاوير نوراني اين عزيزان را خوب نشان بدهند تا کور بشود چشم دشمنان اسلام، تا کور شود آنهايي که نمي توانند رشد اسلام را ببينند. اينها به من و شما يک درس مي دهند «الاسلام يَعلوا و لايُعلي عليه»[نهج الفصاحه، ص25] اينها به من و شما يک پيام مي دهند که «و نريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين»[قصص آيه 5-6] اينها به دنيا اين پيام را مي دهند «و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر أنّ الارض يرثُها عبادي الصالحون» [سوره انيباء آيه 105] اينها به من و شما يک پيام مي دهند «والعاقبةُ للمتقين» [اعراف ، آيه 128] ان شاء الله آقا مي آيد و تمام اين سربازان خوب را از گوشه و کنار دنيا در رکاب آقا امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف شاهد خواهيم بود. به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد.
چهار شرط محبت به اهل بيت عليهم السلام
عرض کردم انتظار براي مهدي فاطمه الگو ميخواهد، زيباترين الگو، ياران امام حسين عليه السلام در سال 61 هجري، ياران حضرت روح الله در قرن 15 هجري قمري، در دوران هشت سال دفاع مقدس، بعد از 1400 سال از واقعه عاشورا، قطعاً اين دو دسته مي توانند من و شما را ان شاء الله به مقصد ظهور برسانند و اشاره کردم موتور اصلي انتظار محبّت به محمّد و آل محمّد است. امّا اين موتور چهار شرط لازم دارد آنهايي که اهل يادداشت هستند، آنهايي که به دنبال اين هستند که تکليف انتظارشان را بدانند و دقيق پيگيري کنند؛ بسم الله. هم شما و هم بينندگان عزيز، حتماً يادداشت کنيد تا مشق انتظارمان را خوب انجام دهيم.
شرط اول؛ معرفت
اولين عنصري که موتور محبت به امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف را تقويت مي کند، سرعت مي دهد، عمق مي بخشد و آن را با کيفيت مي کند معرفت است. محبّي که اهل معرفت نباشد، محبي که معرفت به امامش را نداشته باشد، محبّي که حق امامش را نداند، محبّي که نفهمد که چگونه بايد محبت بکند، آن محبت گاهي وقتها آسيب درست مي کند. لذا در زيارتها داريم کساني مي توانند زيارت کامل و جامع انجام بدهند که «عارف بحقه»[صحيفه امام رضا عليه السلام ص81] باشند، حق امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف اين نيست که فقط سن امام را و آباء و اجداد حضرت را، محل تولدش را، زندگي اش را بدانيم. حق امام زمان يک چيز است که امام هادي عليه السلام در زيارت جامعه فرمودند: «ومقدّمکم أمام طلبتي و حوائجي و إرادتي في کلّ أحوالي و أموري».[مفاتيح الجنان، ص894] حق امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف امامت است. او بايد در تمام زندگي، امام من باشد. اگر او در اين دنيا امام من باشد، در روز قيامت هم با او محشور مي شوم که «يوم ندعوا کلّ اُناس بإمامهم».[سوره اسراء آيه 71] اولين عنصري که محبت من و شما را به امام زمان تقويت مي کند، محبت منتظر را تداوم مي بخشد معرفت است. چون خيليها محبت داشتند ولي مانع محبت که پيش آمد، محبتشان قيچي شد. بدانيد عبدالرحمان مرادي عاشق اميرالمؤمنين عليه السلام بود ولي شهوت حرام، از عبدالرحمان مرادي، ابن ملجم مرادي قاتل اميرالمؤمنين عليه السلام درست کرد. شمربن ذوالجوشن محب اميرالمؤمنين عليه السلام بود، رزمنده و در کنار اميرالمؤمنين عليه السلام بود ولي محبت به دنيا از شمر محب اميرالمؤمنين عليه السلام، قاتل امام حسين عليه السلام درست کرد.
زن و مرد، دختر و پسر، کوچک و بزرگ! اگر محبتمان به اهل بيت عليهم السلام با معرفت عجين نشود اين محبت معلوم نيست ما را به مقصد ظهور برساند، اين محبت معلوم نيست ما را به مقصد معين برساند. قرآن ميفرمايد: «فلما جاء امرنا، نجينا هوداً... نجينا شعيباً... نجينا صالحاً... و الذين آمنوا معه»[هود آيه 94-95] کساني در دنيا و آخرت اهل نجات اند که محبتشان آنها را به معيت برساند يعني با امام زمانشان باشند، تنها راهي که من و شما مي توانيم با امام زمانمان باشيم اينکه او امامِ ما باشد و ما مأمومِ او باشيم. رابطه مان رابطه امام و مأموم باشد. رابطه دو تا دوست کم است، دو تا عاشق کم است. گاهي وقتها عاشقها از هم جدا مي شوند، گاهي وقتها دوستها از هم جدا مي شوند ولي امام و مأموم از هم جدا نمي شوند و بايد امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف، پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و آل پيغمبر عليهم السلام، قرآن و عترت در تمام زندگي ما باشد در ازدواجهايمان، در اعتقادمان، در اشتغالمان، توي اقتصادمان، در سياستمان، در مديريتمان، در تربيتمان، در تمام امورمان باشد. اين اصل اول است. لازمه اول محبت براي ياران امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف، اول به خودم ميگويم و بعد به تمام شما دوستداران امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف در گوشه و کنار عالم و اين مملکت عرض مي کنم، اگر محبتهايمان را به معرفت تبديل کنيم و معرفت هم راهش پرسشگري است «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون»[نحل آيه 43] بپرسيم از کارشناسان دين، معرفت، راهش تفکر است. بايد تفکر کنيم «تفکر ساعة افضل من عبادة سبعين سنه»[تفسير برهان، ج3، ص245] معرفت راهش گناه نکردن است. بايد گناه نکنيم «ان تتقوا الله يجعل لکم فرقانا»[انفال 29] وقتي که گناه نکرديم چشم ما را باز مي کنند و به ما معرفت مي دهند. معرفت راهش عبادت است «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»[ذاريات 56] يعني «ليعرفون» بايد عبادت کنيم تا به ما معرفت بدهند، معرفت را با جيغ و داد به کسي نمي دهند، معرفت را بايد تلاش کنيم تا به ما بدهند «المعروف بالقدر المعرفة»[جامع الاخبار، ص138] آن چيزهايي که از هداياي الهي پخش کردند در عالم، هر چقدر معرفت من و شما بيشتر باشد به ما بيشتر مي دهند. فداي «جُون» غلام سياه امام حسين عليه السلام بشوم. امروز ولادت امام باقر عليه السلام بود. استاد بزرگوارمان حضرت آيت الله حاج آقا مجتبي تهراني رضوان الله عليه يک روايتي را نقل مي فرمودند: ظهر عاشورا امام باقر عليه السلام به پدر بزرگوارشان امام سجاد عليه السلام فرمودند، بابا اين بوي عطري که در فضاي کربلا پيچيده مال کيست؟ معمولاً وقتي خون روي زمين بريزد و آفتاب بتابد بوي خون بلند نميشود. امام سجاد عليه السلام فرمودند: پسرم! اين بوي عطر بدن جُون غلام بابايم هست. (حواستان هست چي مي گويم؟) يک کسي معرفت داشته مثل جون، غلام سياه چهره امام حسين عليه السلام ولي امام حسين عليه السلام برايش دعا کردند، فرمودند: خدا صورت تو را نوراني کند، بدن تو را خوشبو کند. معرفت داشته باشيم قطعاً به ما سهم بيشتري در عالم مي دهند. اين اولين شرطي است که موتور محبت من و شما را جدي به حرکت در مي آورد، محبت من و شما را تعميق مي کند و الّا (خاکم به سر که اين جمله را مي گويم): آدم ببيند که محب امام حسين عليه السلام بعد از ماه محرم و صفر آلوده به گناه شده، عاشق امام حسين عليه السلام در مجلس عروسي دارد گناه مي کند، عزادار امام حسين عليه السلام در مغازه دارد خداي نکرده نزول مي گيرد، دروغ مي گويد، حرام مي خورد، سينه زن امام حسين عليه السلام در اداره دارد خلاف انجام مي دهد، در زندگي اش دارد خلاف انجام مي دهد، کسي که سينه زن است، کسي که علاقمند است، کسي که گريه کن امام حسين عليه السلام است چرا اين اتفاقها براي محبين اهل بيت مي افتد؟ به خاطر اينکه سطح معرفتم پائين است. معرفتهايمان را بياوريم بالا، باور کنيم امام حسين عليه السلام در دايره محرم و صفر نيست، در همه زمانها هست، باور کنيم امام حسين عليه السلام فقط در دايره مهديه و حسينيه و حَرَم نيست، در همه مکانها هست، باور کنيم که امام حسين عليه السلام ناظر من و شما است. «قل اعملوا فسيري الله عملکم و رسوله والمؤمنون»[توبه 105] پيغمبر! به مردم بگو هر کاري مي خواهند بکنند، بکنند، ولي بدانند که خدا مي بيند، پيغمبر مي بيند، امام زمان مي بيند. اين اولين شرطي که هم محبت من و شما را تعميق کند و هم تداوم ببخشد.
ما اين معرفت را در ياران امام حسين عليه السلام ديديم، اين معرفت را در ياران حضرت روح الله ديديم، در عمليات والفجر8، دو تا بچه بسيجي پشت اروند ايستاده بودند، اروند وحشي، پر از موانع، آتش خمپاره، آتش گلوله، آتش رگبار دشمن مي آيد، اين بسيجي به آن بسيجي گفت: با اين موانع رد شدن غير ممکن است. قطعاً يا اين طرف آب، يا آن طرف و يا وسط آب ما را مي زنند؛ خلاصه جان سالم به در نمي بريم، معرفت را ببين، بسيجي دوم به او گفت: مهم نيست کجايِ آب ما را بزنند، مهم اين است که به حضرت امام رضوان الله عليه بگويند بسيجي ها نگذاشتند حرف شما روي زمين بماند. الله اکبر. مردم کوفه حرف امام حسين عليه السلام را روي زمين گذاشتند ولي مردم زمان ما نگذاشتند حرف اماممان روي زمين بماند. امروز دوستداران ولايت در ايران و سرتاسر جهان که شما بخشي از آنها را در مهديه تهران شاهد هستيد نخواهند گذاشت حرف ولايت، حرف نائب امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف بر زمين بماند.
شرط دوم؛ اطاعت
شرط دومي که محبت من و شما را تعميق مي بخشد، تداوم مي بخشد، اطاعت است. امام باقر عليه السلام صاحب امروز فرمودند: «ان المحبّ لمن احبّ مطيع»[تحف العقول ، ص275] من اطاعت نداشته باشم نمي توانم بگويم عاشق امام حسين عليه السلام هستم، عاشق امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف هستم، اطاعت يعني چي؟ انجام واجبات، ترک محرمات، خدمت به مخلوقات. اين سه تا را از ما خواستند، ما سربازيم، سرباز چون و چرا ندارد، بايد حرف فرمانده خودش را اطاعت کند. اگر قائل هستيد فرمانده اعظم ما حضرت بقية الله الاعظم عجّل الله تعالي فرجه الشريف است، بايد اهل اطاعت باشيم. حيا واجب است. دختر و پسري که عاشق امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف هستيد بايد اهل اطاعت باشيد، حلال خوري واجب است. آنهايي که عاشق امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف هستند بايد اهل اطاعت باشيم. حرام ، خوري حرام است، شبهه خوري حرام است، بايد اهل اطاعت باشيم. خدا مي فرمايد: اي پيغمبر به مردم بگو «قل إن کنتم تحبّون الله فاتّبعوني يحببکم الله»[آل عمران، آيه 31] هر کس خدا را دوست دارد اطاعت از خدا کند، تا من هم او را دوست داشته باشم. اطاعت از چه کسي بکنم؟ «ما اتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا»[حشر، آيه 7] هر چه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرموده بگوييم چشم، اطاعت، امام بزرگوارمان، موساي دوران دفاع مقدس، نائب امام زمان در عصر ما فرمودند: حصر آبادان بايد شکسته شود. خيلي سخت بود ولي سربازان امام در ارتش و سپاه و بسيج گفتند: چشم. سرباز بايد به فرماندهش چشم بگويد.
دختران جوان! پسران جوان! روحانيت معزز! کسبه! بازاري! مديران! کارمندان! اگر عاشق امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف هستيد، که هستيد بايد به نائب امام زمان که به مثابه چشم گفتن به خود ولي الله الاعظم است چشم بگوييد. ان شاء الله. شرط دوم : اهل اطاعت باشيم. اگر اهل اطاعت باشيم ما، (با اين محبتي که من در اين مردم ميبينم) ان شاء الله به مقصد ظهور مي رسيم. ان شاء الله اهل اطاعت باشيم. در حوزه خانهمان، در حوزه فردي خودم، در حوزه خانوادگي، در حوزه کاري و صنفي، در حوزه اجتماعي، مسئولين بزرگوار در حوزه سياست و اقتصاد و فرهنگ و مديريت بايد اهل اطاعت باشيم. ما قرار نيست که پيرو غرب و شرق عالم باشيم و کاري هم به آنها نداريم، ما پيرو قرآن و عترت هستيم. ما پيرو محمد و آل محمد هستيم. اگر کاري را مي خواهيم انجام بدهيم. اطاعت مبنايش اين است که ببينيم آيا از قرآن و عترت و فقاهت و مرجعيت اجازه داريم يا نداريم اگر اجازه داريم انجام بدهيم و اگر اجازه نداريم انجام ندهيم. هر چي مي خواهند به ما بگويند، بگويند. آقا اگر ما اين جوري عمل کنيم دنيا براي ما حرف در مي آورند. خب حرف در بياورند مگر اين کلام را از اميرالمؤمنين عليه السلام نشنيديد: «مَن اصلح بينه و بين الله، اصلح الله بينه و بين الناس»[المحاسن، ج1، 29] ما بايد رابطه مان را با خدا درست کنيم، رابطه ما هم با خدا اطاعت است «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم»[سوره نساء آيه 59] پس شرط دومي که محبت را عميق مي کند اطاعت است. نمي توانم به بابايم بگويم که خيلي دوستت دارم. قربانت بشوم، بابايم بگويد برو براي من يک ليوان آب بياور، بگويم: حال ندارم. خب اين چه محبتي است؟ خواهرم! مادرم! تو مي گويي که امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف را دوست داري و من هم قبول دارم، مي گويي فاطمه زهرا عليها السلام را دوست داري و من هم قبول دارم. حضرت زهرا عليها السلام که براي من عفت و حيا مي آورد، مي گويي ندارم، مي گويي با عفت و حيا راه بروم تحويلم نمي گيرند، بگذاريد فاطمه زهرا عليها السلام ما را تحويل بگيرد، بگذاريد امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف ما را قبول کند. غير امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف را مي خواهم چکار کنم؟ (اين شرط دوم بود).
شرط سوم؛ سبقت
شرط سوم براي رسيدن به مقصد ظهور، اين است که محبت بايد در وجود من و شما سبقت درست کند. چرا؟! چون «والسّابقون السّابقون اولئک المقرّبون»[سوره واقعه، آيه 10-11] روز عاشورا همه ياران امام حسين عليه السلام عاشق بودند، همه مردم مدينه امام حسين عليه السلام را دوست داشتند ولي هفتاد و دو نفر در محبتشان سبقت گرفتند. همه مردم ايران امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف را دوست داشتند و دوست دارند ولي شهداي عزيز، رزمندگان از مردم سبقت گرفتند ولي شهداء از رزمندگان سبقت گرفتند.
در دعاي عهد هم مي خوانيم «والسّابقين إلي إرادته»[مفاتيح الجنان، ص881] ببينيد که امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف از من و شما چي مي خواهد؟ در همان انجام واجبات و ترک محرمات و خدمت به مخلوقات، در صبر و استقامت و ايثار و فداکاري بايد اهل سبقت باشي يعني نفر اول باشي.
من گاهي وقتها شوخي کردم گفتم که همه مان الحمدلله اهل نمازيم ولي گاهي وقتها اهل سبقت در نماز نيستيم. يک خاطره برايتان بگويم که اتفاق افتاده است: دختر خانم گلي که خيلي هم سنش پايين بود ولي به سن تکليف رسيده بود. مي گويد سوار اتوبوس شدم، مسافر بودم يادم آمد که نماز نخواندم و اتوبوس هم ساعتي حرکت کرده بود که بايد در خانه نماز مي خوانديم و براي نماز توقف نمي کرد. رفتم به بابايم گفتم: بابا خدا مرگم بدهد من نمازم را نخواندم، بابايم گفت: خيلي خوب، نمي توانم که بگويم اتوبوس بايستد، اين ليوان آب را بردار و برو يک سطل هم بگذار زير دستت و در آخر اتوبوس وضويت را بگير که اتوبوس هم کثيف نشود. روي صندلي بنشين و نمازت را بخوان. زماني که به مقصد رسيديم قضاي نمازت را هم مي خواني. دختر خانم رفت وضو بگيرد، شاگرد راننده آمد، چکار داري مي کني؟ گفت: آقا! مي خواهم وضو بگيرم، مواظب هستم که ماشين کثيف نشود. گفت: برو از راننده بپرس. گفت: چشم. آمد از راننده پرسيد: که آقاي راننده! ببخشيد من نمازم را نخواندم اجازه مي دهيد وضو بگيرم و نمازم را بخوانم، مواظب هستم که ماشين کثيف نشود. آقاي راننده (که خدا خيرش بدهد، شير پاک خورده بود). گفت: دخترم! تو که اين قدر علاقمند به نمازت هستي که دير شده من پنج دقيقه مي ايستم و تو نمازت را بخوان و بعد مي رويم. گفت: خدا پدرت را بيامرزد. اتوبوس ايستاد، اين دختر خانم کوچولو، آمد پايين و وضويش را گرفت و ايستاد به نماز، اين تکه اش عجيب است. ميگويد: وقتي نمازم تمام شد برگشتم پشت سرم را نگاه کردم ديدم 10-15 نفر از آدم بزرگها هم ظاهراً نمازشان را نخوانده بودند، آمدند پايين نماز بخوانند. ولي آنها براي انجام نمازشان سبقت نگرفتند، يک دختربچه سبقت گرفت. همه نماز را دوست داشتند ولي منتظر بودند که يکي برود بساط را راه بياندازد. خب بسم الله، آي بازاري! بيا تو جزء «السابقون» باش، تو بساط را راه بيانداز بقيه مي آيند، در عروسي بساط نماز را راه بيانداز بقيه هم مي آيند، در تمام محيطهاي زندگي مان آن بساطي که امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف دوست دارد را راه بياندازيم بقيه مي آيند. اين را مي گويند سبقت. بياييد يک هزينه اي کنيم از وجود خودمان براي آماده سازي ظهور ان شاء الله.
شرط چهارم را بگويم و حرفم تمام، موتور محبت به فاطمه زهرا عليها السلام و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام موتور محبت به امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف که الحمدلله در دل همه من و شماها هست، در دل اکثر مردم دنيا به اعتقاد بنده هست، مسلمان و غير مسلمان، اين چهار تا شرط را پيدا بکند، اين محبت، آنها را به ظهور مي رساند ان شاء الله. 1. معرفت ؛ 2. اطاعت ؛ (معرفت به حق امام پيدا بکنيم و اطاعت از امام بکنم به عنوان اطاعتي که در نماز جماعت مي کنم يعني اقتدا کنم به ولايت) . 3. سبقت؛ سبقت بگيرم از ديگران، هميشه آخر صف نمانم، خدمت به ديگران مي خواهند بکنند آقا و خانم آخر صف اند، نمازي مي خواهند بخوانند اينها آخرين نفرند، روزه مي خواهند بگيرند اينها آخرند، خيرات مي خواهند بکنند اينها آخرند، بياييد جزء صف اولي ها باشيم که «والسابقون السابقون اولئک المقربون».[واقعه، آيه 10-11]
شرط چهارم؛ فداي جان و شهادت طلبي
شرط آخر را هم بگويم که خيلي سخت است، و آن اين است که بايد اين را به مقصد شهادت محبت من برساند شرط آخر اين است که بايد حاضر باشيم جانم را براي مهدي فاطمه عجّل الله تعالي فرجه الشريف فدا کنم. حاضر باشم آبرويم را بدهم، آبرو که چيزي نيست، پول که چيزي نيست، حاضر باشم که جانم را بدهم «والمستشَهدِين بين يدي»[فقه امام رضا عليه السلام، ص405] شهادت طلب باشم.
شهداء هم دو دسته اند آيه قرآن مي فرمايد: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم مَن قضي نحبه و منهم مَن ينتظر و ما بدّلوا تبديلاً»[احزاب، آيه 33] شهداء دو دسته اند. يک دسته به شهادت از دنيا مي روند و يک دسته با فرهنگ شهادت زندگي مي کنند. ان شاء الله من و شما که سر سفره شهادت بوديم رزق شهادت گيرمان نيامد لااقل با فرهنگ شهادت زندگي کنيم تا ان شاء الله يک روزي، رزق شهادت نصيب ماها هم بشود. حاضر باشيم چون امام حسين عليه السلام فرمودند: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محسوا بالبلاء قلّ الديانون»[کشف الغمه، ج3، ص64] دوستداران دين زيادند ولي وقتي پاي جان به ميدان مي آيد، دينداران کم مي شوند.
حواستان باشد در دعاي ندبه مي خوانيم «وقليل من وفا لرعاية الحق فيهم»[المزار الکبير، ص578] آنهايي که پاي جان دادن براي اميرالمؤمنين عليه السلام ماندند کم بودند. آنهايي که پاي جان دادن براي امام حسين عليه السلام ماندند کم بودند، آنهايي که پاي جان دادن براي امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف قرار هست بمانند مي خواهيم زياد باشند ان شاء الله نبايد کم باشند، از هفتاد کشور دنيا آمادگان شهادت، مشتاقان شهادت، خيلي از ما روحانيت مي پرسند اين عمامه روي سرتان چه هست؟ مي گوئيم: اين عمامه روي سر ما کفن ماست. ما آمادهايم ان شاء الله تا خون ناقابل خودمان را فداي امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف کنيم اگر قابل باشيم که ان شاء الله آماده ايم. امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف ما را به عنوان قرباني قبول کند. خدا از حضرت ابراهيم، اسماعيلش را قبول کرد فرمود «قد صدّقت الرؤيا»[صافات، آيه 104] از زينب عليها السلام هم قرباني اش را قبول کرد. زينب کبري عليها السلام وقتي دستهايش را برد زير بدن امام حسين عليه السلام گفت: خدايا اين قرباني را از ما و پيغمبر قبول بفرما. از امام حسين عليه السلام هم قربانيانش را قبول کرد. اميدوارم خدا از من و شما هم اين قربانيهاي ناقابل را هم قبول کند؛ ان شاء الله.
خدايا! تو شاهدي مردم ايران حدود سيصد هزار شهيد دادند. کشورهاي اسلامي در نهضت بيداري اسلامي خيلي شهيد دادند. خدايا! تو شاهدي اينها همه مي خواهند بگويند که ما آماده ايم تا جانمان را فداي مهدي فاطمه عجّل الله تعالي فرجه الشريف کنيم به اميد روزي که بيايد و ما سر راهش قرباني بشويم؛ ان شاء الله.
ذکر مصيبت
اما اجازه مي خواهم از امام باقر عليه السلام در روز ولادتشان (چون ماه صفر است و ماه حزن اهل بيت عليهم السلام است) روضه شام بخوانم، مخصوصاً روضه خرابه شام را بخوانم. ميدانم دل امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف خون است، دل اهل بيت عليهم السلام خون است.
از امام سجاد عليه السلام پرسيدند: در کجاي اين سفر به شما بيشتر سخت گذشت؟ فرمود: الشام، الشام، الشام. من دوست دارم همه امروز در مهديه و همه آنهايي که از طريق گيرنده هايشان دارند اين بحث را دنبال مي کنند، در خانه هايشان همه روضه خوان بشوند، امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف براي روضه خوان هاي جدش دعا مي کند. من يک بيت مي خوانم همه تان بلد هستيد، مي دانم که مي توانيد روضه خوان بشويد.
صلي الله عليک يا اباعبدالله
در شام بلا بود و بلا بود و بلا بود - والله قسم سخت تر از کرب وبلا بود
يا حسين امروز بايد همه يکپارچه ناله بزنيم:
در شام بلا بود و بلا بود و بلا بود - والله قسم سخت تر از کرب و بلا بود
يکي از بلاهاي شام اين بود زبان حال عمه جان امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف اين است: (من با زبان حال مي گويم شما مي فهميد ابتلا به آن بلا چقدر سخت بوده)
نگريد روي خونش، نزنيد سنگ و چوبش - لب قاريان قرآن، نه چنين جواب دارد
حالا همه بگوييد:
در شام بلا بود و بلا بود و بلا بود - والله قسم سخت تر از کرب و بلا بود
ميدانيد شما باز زبان حال امام سجاد است:
وارد شام خرابم کردند - خارجي زاده خطابم کردند
حسين آرام جانم - حسين روح و روانم
السلام علي المهدي
«يا ايها العزيز مسّنا و اهلنا الضّرّ و جئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الکيل و تصدّق علينا إنّ الله يجزي المتصدّقين،[سوره يوسف آيه 88] يا أبانا إستغفرلنا دنوبنا إنّا کنّا خاطئين» [سوره يوسف آيه 12]
خدايا! به عظمت امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف محبت ما را لايق براي وصلت در جهت امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف قرار بده.
به ما توفيق معرفت، توفيق اطاعت و تسليم، توفيق سبقت و توفيق شهادت در رکاب امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف عنايت بفرما.
خدايا! اين انقلاب اسلامي، نهضت بيداري اسلامي و ولي امر مسلمين و همه خدمتگزاران به مقام امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف حفظ بفرما.
خدايا! شهداي اسلام در سرتاسر عالم، اموات، امام شهيدان همه را سر سفره امام حسين عليه السلام ميهمان بفرما.
خدايا! شرّ دشمنان به خودشان برگردان.
فرج آقايمان را برسان.
صلوات بر محمد و آل محمد
$
##وجود امام زمان لطف است
وجود امام زمان لطف است
حجت الاسلام و المسلمين عدالت
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين وَ لَعنةُ اللهِ عَلَي أعدائِهِم أجمَعينِ مِنَ الان إلي قيامِ يَومِ الدّين».
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي کُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً، بِرَحْمَتِکَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
من به خدا غير تو پناه ندارم - حاصلي از عمر جزء گناه ندارم
من که سراپا همه جرم و خطايم - گر تو براني پناهگاه ندارم
منتظرم بر سر راه تو اي دوست - از تو تمنا به جز نگاه ندارم
عبد خطاکار را کس نپذيرد - گر نپذيري دگر راه ندارم
يابنالحسن... يا صاحب الزمان...
حاکمي بود در حله ناصبي بود مرجان الصغير بهش ميگفتن بسيار دشمن بود با شيعه پيرمردي بود در حله از دوستان اميرالمؤمنين(ع) شغلشم حمامي بود هر جا مينشست از فضائل علي ميگفت از مناقب مولا ميگفت مرجان الصغير فرستاد اين پيرمرد شيعة دوستداشتنيرو گرفتن آوردن آنقدر او را زدن دندانهاشُ خورد کردن دست و پاشُ شکستن صدا زد طناب بهش ببنديد تو کوچههاي حله بکشانيد پيرمرد زخمي و عليلرو توي کوچههاي حله کشاندن به مردم ميگفتن بهش سنگ بزنيد آنقدر بهش سنگ زدن ديگه صدايي از ابو راجح نيامد گفتن مُرده رهاش کنيد بريد بستگانش آمدن بدنرو برداشتن آوردن خانه شب چيکار کنن ديگه نفسهاي آخرشرو داره ميکشه گفتن پانسمان کنيم ببنديم بريم کاري از دستمون نمياد فردا صبح وقتي که درِ اتاق ابو راجحرو باز کردن ديدن سالم نشسته داره گريه ميکنه، لبها سالم، دندانها سالم، دست و پا سالم، گفتن ابو راجح چه شد؟ چرا گريه ميکني؟ هي ميگفت: يابنالحسن کجايي آقا، قربونت برم کجايي؟ پدر و مادرم فدات کجايي؟ ابو راجح چه ميگي بابا؟ صدا زد اول شب آقا اومدن کنار بسترم نشستن دست مبارکشرو روي صورتم کشيد فرمود: ابوراجح خدا به تو شَفا ميدهد فردا بلندشو سرکارت برو خداتورو شَفا داد از اذان صبح تا حالا گريه ميکنم برا فَراق مهدي فاطمه يابنالحسن...
وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و غيبته منا
هديه به پيشگاه مقدس و منور آقا حجتبنالحسن العسکري و اجداد طاهرينش صلوات جلي ختم کنيد.
عصر جمعه است مُتَعَلِقِ به ساحت مقدس وليعصر(عج) هديه کنيد به محضر امام، شهداء، مراجع تقليد، علماء، بزرگان، خيرين، اساتيد، منسوبين به جمع حاضر، گذشتگان خودتون، گذشتگان از باني محترم، و به جهت سلامتي همة شيعيان حضرت مهدي، سلامتي مراجع، رهبر معظم، سلامتي خودتون و خانوادة شريفتون و شَفايِ مريضاتون يه صلوات حسيني ختم کنيد.
وجود امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف
شيخطوسي(ره) در علم کلام ميفرمايد: وجود امام زمان لطف است امروز صبح عرض کرديم وجودش مانند آفتاب ميماند که يک ابري بالاي سَرِ ما چشم ما را محروم کرده از زيارت اين خورشيد شيخطوسي(ره) ميفرمايد: وجوده لطف وجود مهدي لطف است اگر نبود حضرت به سعد بن عبدالله اشعري قمي ميفرمود: به يدفع الله البلا عن اهل الأرض؛ خدا به واسطة من زمين را از بلا دور کرده وجوده لطف و تصرفه لطف در عالم امکان هر جا امام زمان قدم ميگذارد لطف است هر جا قرار ميگيره دعا ميکند نماز ميخواند تصرفش لطف است بعد ميفرمايد: و غيبته منا؛ غيبت حضرت بخاطر ماست دليل غيبت امام زمان مائيم مردم روي زمين آماده نيستند که امام زمان ظهور کند دليل غيبت حضرت را علماي علم کلام در دو چيز خلاصه ميدانند يک: آماده نبودن مردم مردم آماده نيستن پذيرش ندارند امام زمان صداش ميزنند اما اينکه چند درصد به حرفش بروند معلوم نيست چند درصد با امام زمان باشند معلوم نيست خيليها صبح جمعه ميگن يابنالحسن هآ تو دعاي ندبه خيليآ فرياد ميزنند يابنالعسکري کي مياي خيليآ ناله ميزنند أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ؟ أَيْنَ أَبْناءُ الْحُسَيْنِ؟ صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ، وَ صادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ،أَيْنَ السَّبيلُ بَعْدَ السَّبيلِ؟ أَيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ؟ أَيْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ؟ أَيْنَ الْأَقْمارُ الْمُنيرَةُ؟ (دعاي ندبه) اما از دعاي ندبه که بلند شد رفت همون آدم ديروزيه کاسبه خلافه اداري خلاف ميکنه دکتر خلاف ميکنه هر کدوممون آخوند خلاف ميکنه هر کدوممون به يک نحو دل امام زمان را خون ميکنيم و غيبته منا؛ دليلش مائيم ما پذيرش نداريم در روايت دارد حضرت وقتي ظهور ميکند عدهاي از خواصي که الان فرياد ميزنند امام زمان چرا نمياد همونا در زمان ظهور قد علم ميکنند همونا ميگن کي ميگه تو پسر فاطمهاي کي گفته؟ براي چه اين دستور عمل کنم کي گفته؟ براي چه و چراهآ در زمان ظهورشم زياد الان که واويلاست ندبه ميخواند اما بعدش با امام زمان نيست اخلاقش امام زماني نيست رفتارش امام زماني نيست مالشو پاک نکرده اموالش پاک نيست به همسايههاش نميرسه هآ به ايتام و يتيم سرکشي نميکنه نميرسه، کجا منتظر امام زماني؟
ملاقات امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف
يکي از شاگردان مرحوم آشيخ رجبعلي خياط کاسبي بود اهل ذکر و ورد و بله يه بچة يتيمي ميآمد از در مغازهاش خريد ميکرد تا ميگفت بعداً پول به ما ميرسه بهت ميديم بچة 7 ـ 8 ـ 10 سالهاي بود ميآمد مثلاً ميگفت اين جنس بده اسم منو تو ليست بنويس حساب دفتري به حاج رجبعلي خياط گفته بود چيکار کنم من امام زمانرو ببينم حاجي يه دستور بهش داده بود چهل شب اين آية قرآنرو هر شب اين تعداد بخون «وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنک سُلْطَانًا نَّصِيرًا»؛ (اسراء: 80) اين آيهرو بخون بعد چهل شب آمده بود پيش حاج شيخ رجبعلي خياط گفته بود آقا چهل شب تمام شد آيات خونديم نديديم حاج شيخ رجبعلي فرموده بود چرا ديدي ديدي گفت آقا نديديم نديديم حاج شيخ يک نظري کرده بود گفته بود يادت مياد يه بعداظهري اوقاتت تلخ بود بچة يتيمه اومد در مغازهات بهت گفت مادرم ميگه يه قالب صابون به ما قرض بده تو عصباني شدي فرياد سرش کشيدي گفتي برو بابا تو هم فقط گير آوردي يادت مياد؟ گفت: بله يادم مياد گفت يادت مياد بعد يه سيدي اومد دم در مغازهات گفت فلاني خود ما ميتونيم بچههامونرو اداره کنيم ميخواهيم يه ثوابي گير تو بياد اون آقا بود آمد و رفت و غيبته منا؛ غيبتش بخاطر منه، عملم، رفتارم، کردارم، آماده نيستم
آماده کردن حکومت براي ظهور آقا امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف
بايد براي حکومت آماده باشد که امام بتونه حکومت کنه پيغمبر حکومت اسلامي تشکيل داد اما مردم پذيرش نداشتن ديدي بعد پيغمبر چيکار کردن پذيرش نداشتن اميرالمؤمنيني که سيدالکونين امام نجدين قاعد القر المحجلين؛ چپ و راست شمال و جنوب عالم کف دست علي که حلقة الجوزه؛ مثل يه دانة گردو تو دست علي است علي با اون يد بيضاش نتونست حکومت کنه چون مردم آماده نبودند امام مجتبي نتونست حکومت کنه مردم آماده نبودن سيدالشهداء نتونست حکومت کنه آماده نبودن اين چهارده نور نوراني آمدن امام مردم پذيرش ندارن خدا اون آخريهرو نگهش داشته حالا که مردم در اين سيزدهتايي که آمدن قدرشناسي نکردن از پيغمبر اکرم از زهرا و علي تا امام عسکري همهرو کشتن از بين بُردَن منم اينو نگهش ميدارم ميذارم کنار براي يک روزي که آماده بشن بگذار در درون خودشون باشند بذار خوب زجر بکشن و غيبته منا؛ اومد خدمت امام صادق(ع) گفت آقا چرا شما قيام نميکنيد؟ آقا فرمود: با کي؟ چند تا يار من دارم چون شيخطوسي در کتاب تهذيبش مينويسد امام صادق(ع) 3900 سه هزار و نهصد و شصت شاگرد داشت سه هزار و نهصد و شصت شاگرد، از همة اين شاگردها يار ندارد، به عدد 17 نفر هفده نفر چون آقا اومدن بيرون مدينه فرمودند: فلاني اگه به اندازة اين جداه اين گوسفندآيي که الان داشتن تعدادي بودن داشتن بيرون مدينه مشغول چرا آقا فرمود: اگه به عدد اينا من يار داشتم قيام ميکردم راوي ميگه شمردم ببينم چندتاست ديدم هفدهتاست يعني امام صادقي که سه هزار و نهصد و شصت شاگرد داره هفده تا يار بله ندارد ندارد
دعا براي ظهور امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف
مرحوم آيتالله العظمي بهبهاني بهبهاني بزرگ که کربلا بود اونقد امام زمان اين بهبهانيرو دوست داشت اينقدر امام حسين بهبهاني رو دوست داشت يه موقع ميخواست از کربلا بياد بيرون حضرت فرموده بود: بهش فرموده بود بهبهاني من راضي نيستم از کربلا بري کي بودن اينا امام حسين بهش فرموده بود: بهبهاني من راضي نيستم از کربلا بري بايد اينجا بماني ميگفت يه دفعه رفتم کنار قبر سيدالشهداء بالاي سر شروع کردم گله کردن گله کردم ناراحت بودم درد و دلم را ميگفتم به امام حسين ميگفتم سيدالشهداء آخه چرا فرزندت ظهور نميکنه؟ چرا نمياد؟ شما يه چيزي بگيد آقا ما که هر چه دعا ميکنيم فايده نداره شروع کرديم گله کردن يه وقت ديدم وجود مقدس امام زمان دستشُ گذاشت رو اين شانة من فرمود: بهبهاني چته؟ گفتم آقا گله دارم چرا نمياي آقا فرمود: بهبهاني با کدوم يار کو يار يار ندارم گفت آقا اين همه تو حرم حسيناند دارن گريه ميکنند اين همه جمعيت حضرت فرموده بودن بهبهاني اينا هر کدوم براي مشکل خودشون اومدن تو حرم جدم حسين يکي مريض داره اومده يکي خونه نداري يک قرض داره يکي ازدواج ميخواد بکنه يکي مشکل داري يکي زنداني داره هر کسي آقا فرموده بودن بهبهاني اينجا زير اين قبة حسين که و إجابة دعا تحت قبة؛ اينجايي که دعا مستجاب ميشه مردم ميان برا خودشون دعا ميکنند هيچکي برا من دعا نميکنند گفته بود آقا يعني ميشه؟ فرموده بود نگاه کن حضرت يه اشاره کرده بود صداي دل تمام اين مردم به گوش بهبهاني ميرسيد همة مردم تو دلشون يکي داشت ميگفت آقا سيدالشهداء من قرض دارم ناله ميکرد يکي ميگفت مسکن ندارم يکي ميگفت مريض دارم يکي ميگفت زنداني دارم يکي ميگفت شوهرم اذيتم ميکنه يکي ميگفت زنم اذيتم ميکنه يک نفر تو حرم سيدالشهداء نميگفت حسين جان دعا کن مهدي بيايد اون همه جمعيت نداره امام زمان آقا نداره همين قضيه برا اون
مظلوميت امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف
مرحوم آشيخ مرتضي حائري فرزند آيتالله العظمي حائري يزدي مؤسس حوزة علمية قم، حدود 70 ـ 80 سال پيش مرحوم آيتالله مؤسس بهش ميگن آيتالله حائري يه پسر داشت اسمش آشيخ مرتضي بود مجتهدم بود خيلي آقا بود عجيب بود از اوتاد بود گناه که نميکرد مکروه هم انجام نميداد خيلي صبور بود واويلا بود وقتي هم ميخواست بميره لبخندي زد گفت «ذَلِک فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»؛ (حديد: 21) از دنيا رفت آية قرآن خوند و از دنيا رفت مرحوم حاج شيخ مرتضي اومده بود آخر شب جمکران نشسته بود اون جلو درد و دل ميکرد به امام زمان گلايه ميکرد ميگفت آقا بسمونه ديگه ما که پير شديم خب چرا نمياي؟ چرا نمياي؟ بيا ناراحت شده بود هي گله ميکرد هي گله کرد نمازآشُ خوند يه خورده خسته شده بود سر را گذاشته بود روي دو تا زانو کنار ديوار نشسته بود سر رو گذاشته بود دفعتاً خوابش برده بود يه دفعه خوابش برد آقا بهش فرموده بود مصلحت بود که اين سر بگذاره آقا يه پيام بهش بده تا سررو گذاشته بود خوابش برده بود آقا فرمود: آشيخ مرتضي چه خبره؟ گفته بود آقا من همش دارم ميگم چرا نمياي آقا فرمود: با کي؟ گفت آقا اين مسجد جمکران نگاه کن اين همه جمعيت برا نماز اومدن يابنالحسنشون بلنده آقا فرموده: بود آشيخ مرتضي همة اين جمعيت براي حاجت خودشون اومدن تنها کسي که امروز تو اين جمعيت برا من اومده بود اون پيرمرد اون آخر جمعيت نشسته همونه بقيهاشون همشون برا حاجت خودشون اومدن کم آورده اومده مسکن ميخواد اومده مريض داره اومده ما هم از خدا ميخواهيم خدا مصلحت بدونه بهش بده آمادگي ندارند کي آمادگي داره بيايد امام زمان اصلاح بکنه حضرت ميفرمايد: و غيبته منا؛ کار من درست نيست کاري نميکنم تو زندگي که اگر کارنامهرو دست امام زمان بدهند حضرت دعا کنه و لبخند بزنه و آفرين بگه تمام کارهاي روزانهامُ اگه چک کنم از صبح ميبينم يه سري به مردم ور رفتم يه سري پشت سر مردم غيبت کردم کلي بد و بيراه پشت سر مردم ميگيم ما در شبانهروز تا ميشينيم دور همديگه سفرة دل پهن ميکنيم همة افرادرو با چوب ميزنيم غيبت زياد غيبت زياد امام زمان بدش مياد از شيعه و مؤمني که غيبتکننده باشد بدش مياد هي دله ميخواد بگه امام زمان عاشق امام زمان بشه بگه يابنالحسن آقا جوابش بده نميشه نميشه به پسر مهزيار فرمودن پسر مهزيار اومدي اما حالا چرا اومدي دير اومدي گفت آقا دست من نيست شما بايد اجازه بديد من بيام آقا فرمودن دست خود شماست شما يه جوري رفتار نميکنيد که دعوتتون نميکنيم چرا قطع رحم کرديد چرا با فلاني قطع ارتباط کردي از اقوامت اين چند سالي که گريه ميکردي و يابنالحسن ميگفتي و دعوتت نميکرديم چون با فلاني قهر بودي قهر ميکردي ما هم دعوتت نميکرديم انسان بد که آقا دعوتش نميکنه برا چي دعوتش کنه خوب باشي دعوتت ميکنه ميگن بيا چشمت به جمال آقا منور بشه حضرترو ببيني خيلي ساده است آقا ميرزا ابوالفضلي بود پارسال يه تيکهاشُ يا پيرارسال برات گفتم اما اين تيکهاشُ برات نگفتم از اوتادي بود من پارسال اراک منبر ميرفتم يه آقايي گفتن که اين جرياني که رو منبر گفتي اين آقارو من ميشناختم گفتم خب گفت اين آقا ميرزا ابوالفضل به حساب قهوهچي که داستانشُ گفتي من يه داستان ديگه خودم ازش ديدم گفتم چي؟ آقا يه قهوهچي بود يه جواني بود شغلش تو بازار قم چاي ميريخت چاي ميريخت برا مغازهها رو دست ميگرفت برا اين مغازهها ميبرد هر کي چايي ميخواست بهش ميداد دوشنبه و چهارشنبه هم تعطيل ميکرد ميرفت مسجد جمکران که مشرف شده بود محضر حضرت بقية الله الأعظم آقا فرموده بودن آقا ميرزا ابوالفضل خوش آمدي خوشآمد بهش گفته بودن بعد فرموده بودن آقا ميرزا ابوالفضل تمام اين جمعيتي که تو مسجد جمکران امروز جمع هستند ميبيني؟ گفته بود بله آقا گفته بود همة اين جمعيت برا حاجت خودشون اومدن تنها کسي که فقط برا من اومده نه برا حاجت خودش تويي تو فقط برا من اومدي نذر کرده يه مشکلش حل بشه چهل تا شب چهارشنبه بره مسجد جمکران خب اينکه برا امام زمان نيست نذر کرده خدا خونه بهش بده چهل تا شب چهارشنبه بره مسجد جمکران خب اين برا خونه است نذر کرده مريضش خوب بشه چهل تا شب چهارشنبه بره اين برا مريضشه اگه کسي باشه نه برا مريض نه برا مسکن نه برا قرض نه برا گرفتاريش بگه اصلاً برا خود آقا ببينمش يا نبينمش ميخوام برم چهل تا شب چهارشنبه مسجد جمکران اين مهمه گفتم چطور آدمي بود گفت خيلي عجيب بود يه آدم بيسواد يا کم سواد سوادي هم نداشت گاهي طرف فکر ميکنه حتماً يکي بايد بره آيتالله بشه تا امام زمان ببينه نه آقا نه اينجوري نيست گفتم چه جور آدمي بود
گفت آقا ميرزا ابوالفضل در روستايي يه موقع آمده بود منزل کسي شب مونده بود فردا صبح آمد اين ماشين روشن کنيم ببريمش اراک اونقد برف آمده بود که به حساب ماشين ديگه روشن نميشد سرد بود ما هر چي استارتم زديم باطري هم خوابيد هيچي هيچي هيچي تموم شد گفت آمديم تو خونه تو اتاق گفتيم که آقا ميرزا ابوالفضل گفت بله گفتم که ماشين روشن نشد گفت خب حالا اجازه بديد من بيام گفتم مثلاً آقا ميرزا ابوالفضل ميخواد بياد چه بکنه گفت يه عبايي انداخت رو دوشش اومد دم در ماشين دم در پارک بود گفتش که گفتم آقا اين ماشين روشن نميشه ديگه حالا شرمندهايم حالا بريم ببينم وسيله جاي ديگه گير مياد کسي هست بخواد شهر بره اون موقعها ماشين کم بود ديگه گفت به من گفت برو بشين پشت ماشين گفتم آقا روشن نميشه باطريشم خوابيد فرمود: برو بشين پشت ماشين رفتم نشستم پشت ماشين يه بسم الله گفت گفت تو هم بگو بسم الله الرحمن الرحيم گفتم بسم الله گفت حالا استارت بزن استارت زدم با همون اولين استارت ماشين روشن شد طرف برا خودم تعريف کرد اونقد اين قلب و عمل پاکه اينجوري ميشه که آماده ميشود براي زيارت امام زمان اين امام زمان از اينا کم داره چه جوري بياد چه جوري ظهور پيدا کنه تو يه جامعهاي که ما همهامون ميگيم شيعه هستيم
دين فروشي در آخرالزمان
همهامون ادعامون ميشه ببين چه جوري تو سر همديگه ميزنيم لذا پس فرادمون نوبت مجلس بشه ببين چه جوري بازار دينفروشي رونق ميگيرد چه جوري تمام دينهارو در طبق اخلاص ميذارند ميفروشند پاي يک نماينده او ميخواهد بره مجلس تو چرا فحش به اين ميدي بيچاره اون ميخواد رو صندلي قرمز بشينه حقوق بگيره تو چرا پروندة عملت را سياه ميکني بدبخت هآ يکي ديگه ميخواد لذت بره تو جهنمشُ ميري يه استاد اخلاقي داشتيم الانم هست خدا حفظش کنه در شيراز ميگفتش که فلاني اگه ميخواهي جهنم بري برا خودت جهنم برو نه برا ديگران بذار فردا روز بشه ببين اونوقت چه کار ميکنند چقد بيتالمال حوار ميکنند چقد اموال مردم چپ و راست اموال خمس نداده پولهاي زياد ميريزند چلو کباب ميکنند سر سفرهها افرادم نگاه نميکنند اين سفره مال کيه برا چيه فعلاً بشينيم بخوريم اين غذا مال کيه برا چيه چه جوري اومده با چه نيتي؟ تا کسي توقع نداشته باشد ده ميليارد تومان از طريق مجلس بکشه بيرون که نمياد صد ميليون خرج سفره و شکم منو تو کنه بيچاره خب نشين اين سفرههارو نخور هي ميخوره ميگه يابنالحسن کي مياي بتوچه کي مياد تو برو بشين سر سفرة کانديدآ تو فحش به اين و اون بده صبح گفتم يابنالحسن کجايي؟ گفت تو کجايي امام زمان که همه جاست همه جاست فرموده بود آشيخ مرتضي ببين همة اين تعداد جمعيت برا خودشون دارند دعا ميکنند کسي به فکر من نيست کسي به ياد من نيست دعاهاشونرو ببين هيچکسي برا من دعا نميکنه خب چه گفتيم عرض کرديم که شيخطوسي(ره) فرمودند: وجود امام زمان لطف است تصرف مهدي در عالم لطف است غيبت امام زمان بخاطر ماست و غيبة منا؛ دليلش مائيم ما آماده نيستيم ما آماده نيستيم آقا به جان هم ميافتيم زبانهارو نگاه کن هر جا ميشينيم غيبت تو کوچه و خيابون فحش ناسزا توهينها تو خونه ميريم بداخلاق بداخلاق بد عنق کسي از دست و زبان ما در امان نيست اونوقت ميگيم چرا امام زمان نمياد بياد با کي کدوم ياور کدوم يار امام زماني که امام صادق(ع) فرمود: اگه بياد لو ادرکته لخدمتوه ايام حياتي؛ اگه بياد مَنِ امام صادق خدمتگزارش ميشم امام صادق ميگه من خدمتگزارش ميشم ما آمادگي نداريم خب بسمه ديگه، بله، فرمودن که مرحوم بحرالعلوم علامة بحرالعلوم رفته بود تو حرم سيدالشهداء چه حالي داشتن رو کرده بود به سيدالشهداء گفته بود حسين هر جا رفتم گفتم همة عالم مديون حسينه همة عالم اما امروز تو حرم تو ميخوام بگم حسين حسين تو مديون زينبي همة عالم مديون تو هست تو مديون زينبي شيخ حسين سامرائي تو تو سامرا در سرداب مقدسه نشسته بود نماز ميخوند يه وقت امام زمان خطاب بهش کردن فرمودن شيخ حسين سامرائي برو به مردم بگو برا فَرَجَم دعا کنند شيخ حسين سامرائي برو به مردم بگو هر وقت خواستن براي فَرَجَم دعا کنند خدارو به عمه جانم زينب قسم بِدَن خدارو به عمه جانم زينب قسم بِدَن دو تا روضه است خيلي آقا دوست داره چند تا زيارت آقا خيلي دوست داره چند تا دعاست حضرت خيلي دوست داره چند تا روضه است آقا خيلي دوست داره در ميان زياراتي که پسر فاطمه خيلي دوست داره زيارت عاشوراست زيارت آل ياسين زيارت جامعه است اينارو خيلي دوست داره جوانا بخونيد نگاهتون ميکنه يه چند تا دعام هست آقا خيلي دوست داره يکي دعاي ندبه است يکي هم اين دعاي سلامتي آقاست «اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي کُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً، بِرَحْمَتِکَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ»؛ اين دعارو خيلي آقا دوست داره اينهارو خيلي آقا دوست داره دعاي فرجرو آقا خيلي دوست داره دعاي ندبهرو دوست داره مرحوم آيتالله العظمي بهجت فرموده بودند: جواني مشرف شد به محضر آقا در جمعة قبل اون زمان فرموده بودن آقا به اين جوان فرموده بود دعاي ندبه يادت نرهآ هر صبح جمعه دعاي ندبه بخون اين دعارو آقا خيلي دوست داره جوانها ندبة مهديهاتون ترک نکنيد بيائيد اينجا بنشينيد دوست داره آقا چند تا روضه است آقا خيلي دوست داره يکي روضة زينب وقتي ميگه برا فرجم دعا کنيد ميگه خدارو به عمه جانم زينب قسم بدهيد تو حرم سيدالشهداء وقتي که امام زمان روضه خواند يه جمله روضه خواند جمعيترو آتش زد يه دفعه ديدن کسي نيست يه جملهام بيشتر نخوند امام زمان تو حرم سيدالشهداء علامة بحرالعلوم تو حرم امام حسين با اين هيئتها کنار وايستاده بود هيئتها داشتن رد ميشدند يه دفعه يکي از اين هيئتها آمد داشتن سينه ميزدند روضه ميخوندن اومدن همينجور يه دفعه ديدن علامة بحرالعلوم با اون عبا و عمامه يه وقت اين عمامهرو انداخت رو زمين شروع کرد سينه زدن سينه زدن گفتن علامه بعدش گفتن گفتن علامه چرا اينجوري کردي تو آيتاللهي گفت اين هيئتي که داشت برا زينب ميخوند يه نگاه کردم ديدم امام زمان داره سينه ميزنه من خجالت کشيدم کنار وايستم آقا داشت سينه ميزد منم وارد هيئت شدم سينه زدم يه جملهاي گفت پسر فاطمه اشک جمعيترو در آورد يه دفعه جمعيت نگاه کرد ديد کسي نيست گفت حسين اين بحرالعلوم و اين مردم و من فراموش نميکنيم اون ساعتي که ميخواستي از زينبت جدا بشي روضهخوان امام زمان باشه اونوقت ببين چه جوري اشک ميريزي، يکي از روضههايي که پسر فاطمه خيلي دوست داره روضة عموش عباسه.
به حاج محمدعلي فِشندي فرمود: من فردا عرفات تو خيمة شما ميام، آقا تو خيمة ما چه خبره؟ آقا فرموده بود آخه مداح فردا تو خيمة شما روضة عموم عباس ميخوانه عرفات روز عرفه شد حاج محمدعلي فِشندي خوابشُ يادش رفته بود يه تعداد اومدن تو خيمه، شروع شد روضه خوندن يه وقت مداح گفت: اَلسّلامُ عَليک أيهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ، حاج محمدعلي فِشندي يه نگاه کرد ديد آقا داره مياد، آقا اومد، تا اومد فرياد بزنه مردم پسر فاطمهام اومد آقا اشاره کرد آرام بگير آروم شد عصر جمعهاي تو اين مهديه ميخوام پسر فاطمهرو دعوت کنم، ميخوام بياد اينجا يه نگاهمون بکنه بسمونه اَلسّلامُ عَليک أيهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ الْمُطِيعُ للّه وَلِرَسُولِهِ وَلاِءمِيرِالْمُؤمِنِينَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَينِ، اَلسَّلامُ عَلَيک وَرَحْمَةُ اللّه وَبَرَکاتُهُ وَمَغْفِرَتُهُ وَرِضْوَانُهُ وَعَلي رُوحِک وَبَدَنِک أَشْهَدُ وَاُشْهِدُ اللّه ...
آخه وقتي صداش بلند شد گفت يا أخا أدرک أخاک؛ آقا سوار ذوالجناحش شد به سمت علقمه مياومد يه وقت سيدالشهداء متوجه شد اسب ديگه حرکت نميکنه، ذوالنجاح متوقف شده چرا حرکت نميکنه يه چيزي ميخواد بگه وقتي ابيعبدالله نگاه کرد به پايين روي زمين ديد دستهاي قلم شدة عباس بميرم برات حسين چه شده؟ آخه تاريخ مينويسه: وَ وَقَفَ الْعَباس مُتِحَيرا؛ دستاشُ که قطع کردن، مشک آبرو سوراخ کردن، ميان ميدان متحير ايستاده بخوام بجنگم دست ندارم بخوام به خيمه برم آب ندارم اونجا متحير ايستاده چشم عباسرو نشانه گرفتن اي واي اي واي تير به چشمان عباس آخه به علامة قزويني فرموده بود: اين روضهرو زياد برام بخونيد بگيد عباس وقتي از روي اسب به زمين افتاد با صورت روي زمين افتاد تمام تيرها به بدن عباس فرو رفت همه بگيد يا حسين...
گر طبيبانه بيايي به سر بالينم - به دو عالم ندهم لذت بيماري را
الّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
نَسئَلُک اَلّلهُمَ و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظيمِ الاَعظَم الاَعَزِ الآجلِ الاَکرَم
يا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِکَ؛
به ابيعبدالله قسم همة مارو ببخش و بيامرز
بحق زينب فَرَجِ مهدي را برسان
مريضامون شفا مرحمت فرما
امام، شهدا، امواتمون رحمت فرما.
کشور و ملت و رهبر و جوانها، حضار محترم مجلس، محافظت بفرما
خدا باران و برکات و رحمتترو بر ما نازل فرما
شر دشمنان به خودشون برگردان
اين قليل توسلاترو از باني محترم به کرمت قبول بفرما.
بِرَحْمَتِکَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
$
##یک راه ارتباط با امام زمان عج
يک راه ارتباط با امام زمان عج
حجت الاسلام و المسلمين عدالت
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين الصلاة و السلام علي سيد الأنبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابا القاسم محمد صلي الله عليه و آله السلم الطيبين و الطاهرين المعصومين المکرمين و لعن الدائم علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَيهِ و عَلي آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي کُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَدَلِيلًا وَ عَيْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا.
اي خوش آن روزي که آن خورشيد نور - از حريم کعبه بنمايد ظهور
قلب ها را مهر هم عهدي زند - در حرم بانگ انا المهدي زند
مکه مست عطر و مست بوي او - کعبه مي گردد به گرد روي او
چاه زمزم را برايش زمرمه - مرحبا لبيک يابن الفاطمه
از قدوم آن عزيز مصطفي - هم صفا هم مروه مي گيرد صفا
گرچه در کوفه اقامت مي کند - بر همه عالم امامت مي کند
يک تشرف:
شيخ حسين نجفي پس از تشرف از حرمين شريفين به نجف برگشت يکي از کساني که به ديدار او رفت علامه بحرالعلوم بود وقتي او را ملاقات کرد سه مرتبه به او فرمود: هنيئاً لک، هنيئاً لک، هنيئاً لک.
به علامه عرض کردند چرا سه مرتبه تکرار کردي؟ فرمود يکي براي زيارت قبر پيغمبر و ائمه بقيع، يکي براي زيارت بيت الله، و يکي براي تشرف به محضر حضرت بقية الله. حال خودت بگو آنچه ديدي. شيخ حسين نقل کرد نشسته بودم در چادرم در عرفات، سفره غذا پهن کردم شنيدم شخصي سلام ميکند و اجازه ورود ميخواهد جواب دادم و پرده خيمه را بالا زدم ديدم عربي است در هيئت حجازيون، ايشان را به داخل خيمه تعارف کردم تشريف آوردند و نشستند به ايشان غذا تعارف کردم مقداري تناول فرمودند. علامه فرمود شيخ حسين خوشا به حالت، لياقت پيدا کردي حضرت بقية الله را زيارت کردي...
آقا چه مي شود به فقراي خودت يک سري بزني و تصدق علينا و اوف لنا الکيل.
همه همکاران و مبلغين عزيز هر جا مشغول افاضهاند بر خود واجب بدانند روزهاي جمعه يک بحث از امام زمان (عليه السلام) داشته باشند.
يا ايها الذين امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا واتقوالله لعلکم تفلحون
سوره مبارکه آل عمران دويست آيه دارد آيه آخر يعني آيه دويستم چهار دستور العمل اخلاقي براي اهل ايمان دارد:
1- اصبروا: اهل سنت مي گويند يعني صبر پيشه کنيد، اما امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: اصبروا علي الفرائض. در واجبات و محرمات صبر داشته باشيد.
واجبات برخي مشقت و سختي دارد در زمستان سرد اردبيل و تبريز وضو گرفتن در حياط و نماز صبح خواندن سخت است اما صبر داشته باش.
در تابستان، قم و زاهدان و اهواز و بوشهر و هرمزگان با روزهاي بلند و کار روزانه روزه گرفتن سخت است اما صبر داشته باش.
در جمعيت زياد طواف حج انجام دادن سخت است اما صبر داشته باش.
خمس و زکات مال را ادا کردن سخت است اما صبر داشته باش.
در محرمات هم همينطور، در جمعي نشستن و غيبت نکردن سخت است اما صبر داشته باش.
در بين مشاجرات و دعواها فحش شنيدن و لب به توهين باز نکردن سخت است اما صبر داشته باش.
در خيابانهاي شهر ظاهر شدن بدحجاب و نگاه نکردن سخت است اما صبر داشته باش.
2- صابروا: اهل سنت باز اين مورد را تحمل در سختيها معنا کرده اند.
اما امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد صابروا عدوکم (در مقابل دشمنان خود تحمل داشته باشيد). دشمنان دو جورند يکي دشمنان آب و خاک که اگر به خاک شما حمله کردند صبر داشته باشيد و مقاومت کنيد.
دوم دشمنان عقيده و فکر و مذهب، در مقابل چند شبهه اينترنت و ماهواره که فکر و عقل و عقيده و دين تو را نشانه رفته صبر داشته باش و مقاومت کن.
3- رابطوا: رابطوا را اهل سنت به ارتباط بين مسلمين و صله رحم معنا کرده اند.
حضرت صادق(عليه السلام) مي فرمايد و رابطوا امامکم (با امام زمانتان رابطه داشته باشيد).
مظاهر ارتباطي با امام زمان(عليه السلام): عمل صالح، دعا، تلاوت قرآن، ترک محرمات و انجام واجبات و ...
اعمال صالح:
در يک روايتي امام صادق(عليه السلام) ميفرمايد:
الا ان اعمالکم لتعرض علي يوم الخميس (روز پنج شنبه اعمال شما را نزد ما مياورند و ما اعمالتان را ميبينيم).
اما در تشرف علي ابن مهزيار اهوازي امام زمان(عليه السلام) به او فرمودند: الا ان اعمالکم عُرضت علي في کل يوم و ليله (اعمال شما را هر صبح وشام براي من مياورند و به من عرضه ميکنند).
امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: وقتي اعمال شما را نزد دوازدهمي ما مي برند، اگر اعمال صالح باشد امام زمان لبخند ميزند و خوشحال ميشود و براي صاحب عمل صالح دعا ميکند اما اگر اعمال شيعه ما را نزد او ببرند و گناه و معصيت باشد حضرت بعد از مشاهده عمل گريه ميکند و اشک ميريزد و استغفار ميکند.
هر کس به طريق دل ما ميشکند - بيگانه جدا دوست جدا ميشکند
بيگانه اگر ميشکند حرفي نيست - من در عجبم دوست چرا ميشکند
مردي که آمد خدمت ميرزاي شيرازي و کمک خواست به ميرزا عرض کرد سيد عربي به من فرموده که نزد شما بيايم و نشاني بدهم و شما خرج راه مرا بدهيد ميرزا فرمود: چه نشاني؟ عرض کرد سيد عرب فرمود به ميرزا بگو به اين نشاني که شما و حاج ملاعلي کني در حرم عمه جانم زينب شب عيد غدير براي زيارت رفته بوديد، ديديد زوار حرم را کثيف کردند هر چه گشتيد جارو پيدا نکرديد عباهايتان را از دوشتان برداشتيد و حرم عمه جانم را با عبا جارو کرديد من آنجا بودم و ميديدم. ميرزا فرمود نگفت نامش چيست؟ عرض کرد بله. فرمود: بگو سيد مهدي. ميرزا منقلب شد و برخواست اول چشمان اين ميهمان را بوسيد بعد به او مساعدت کرد و خرج سفرش را داد.
امام (عليه السلام) اعمال صالح را مي بيند براي اينکه قدرت چشم او قدرت چشم انساني نيست بلکه قدرت خدائي است لذا به آقا عرض ميکني السلام عليک يا عين الله الناظره (سلام بر تو اي چشم بيناي خدا)
در روايتي امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: به اندازه اي خدا قدرت به چشم فرزندم مهدي عطا فرموده که اگر به آسمان نگاه کند تا سدره المنتهي را ميبيند. لذا در زيارت نامه حضرت مي خوانيد: السلام عليک يا ناظر سدرة المنتهي، سدره المنتهي که مرکز مديريت عالم امکان است و دبيرخانه وحي است و هيچ ملکي به آنجا راه پيدا نکرده. حضرت آنجا را ميبيند.
پس يکي از مظاهر ارتباطي با امام زمان(عليه السلام) عمل صالح است هم او اعمال را ميبيند و هم اعمال به او عرضه ميشود با انجام اعمال صالح لبخند امام زمان(عليه السلام) را براي خود برگزينيم و دعاي خير امام زمان(عليه السلام) را براي خود بخريم.
ذکر توسل:
يکي از مظاهر ارتباطي با امام زمان(عليه السلام) توسل به سيد الشهدا است حضرت در مجالس جدش حسين شرکت ميکند گريه ميکند و براي اهل مجلس دعا ميکند. خود او اهل روضه و توسل است وقتي به اعضاي پاره پاره جدش سلام ميکند و گريه ميکند. سلام بر صوت خاک آلود. سلام بر پيشاني شکسته. سلام بر محاسن غرقه به خون. السلام علي الشيب الخضيب ...
سلام بر تو وقتي اين زن و بچه از خيام حرم بيرون ريختند به دنبال ذوالجناح تا کنار مقتل و ميديدند که و الشمر جالس علي صدر الحسين چشم را باز کرد به خواهرش فرمود اينها را به خيمه برگردان...
$
#ده سخنرانی سوم
##امیرالمؤمنین علی علیه السلام دروازه شهر علم
اميرالمؤمنين علي عليه السلام دروازه شهر علم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
«قال رسول الله صلي الله عليه وآله حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ يَأْكُلُ [الذُّنُوبَ] السَّيِّئَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَب»[فضائل الشيعة/ شيخ صدوق/ الحديث 10 ص: 12]. «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَلَايَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حُبُّهُ عِبَادَةُ اللَّهِ وَ اتِّبَاعُهُ فَرِيضَةُ اللَّهِ وَ أَوْلِيَاؤُهُ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ وَ أَعْدَاؤُهُ أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ حَرْبُهُ حَرْبُ اللَّهِ وَ سِلْمُهُ سِلْمُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[بحارالأنوار ج 38/ باب 57- في أنه ع مع الحق و الحق معه ص: 26].
تا صورت پيوند جهان بود علي بود - تانقش زمين بودو زمان بود علي بود
شاهي که ولي بودو وصي بودعلي بود - سلطان سخا و کرم و جود علي بود
آن قلعه گشايي که درقلعه ي خيبربرکند - به يک حمله و بگشود علي بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن - کردش صفت عصمت وبستودعلي بود
آن شير دلاور که زبهر طمع نفس - در خان جهان پنجه نيالود علي بود
چندان که در آفاق نظر کردم و ديدم - از روي يقين درهمه موجود علي بود
اين کفر نباشد سخن کفر نه اين است - تا هست علي باشد و تا بود علي بود
سر دو جهان جمله زپيدا و پنهان - شمس الحق تبريز که بود علي بود
رومي نشد از سرعلي کس نشد آگاه - زيرا که نشد کس آگه از سر اله
يک ممکن و اينهمه صفات واجب - «لا حول و لا قوة الا باالله»
برکات ذکر صلوات
گاهي انسان مي خواهد به پيامبر خدا، به اميرالمومنين، به حضرت زهراء و ديگر معصومين، هديه بدهد عرض ادب بکند. انسان مي تواند نماز و قرآن بخواند هديه کند. شيخ عبدالکريم حامد شاگرد مرحوم شيخ رجبعلي خياط گفتند: يک شب سوره ياسين خواندم و به امام حسن مجتبي عليه السلام هديه کردم در خواب ديدم يک ليوان آب برداشتم و با دلخوشي خدمت آقا بردم ديدم آقا کنار دريا ايستاده اند آقا گرفتند و در دريا ريختند. ما هر چه هديه براي آن ها بفرستيم ناچيز است ولي نفس انسان دوست دارد براي کسي که نسبت به او محبت دارد يک کاري بکند. يکي از بهترين هديهها که باعث دلخوشي و شادي دل حضرت زهراء و پيامبر و ائمه مي شود صلوات است. با صلوات از خدا درخواست مي کنيم که خدايا ما دستمان خالي است خودت از لطف و رحمت و برکتت بر اين ها نازل کن. در هر شبانه روز لااقل صدتا صلوات براي ائمه هديه کنيم. پيامبرخدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: هر کس يکبار براي من صلوات بفرستد من ده بار براي او صلوات مي فرستم.
فضيلت شب قدر
از روايات استفاده مي شود که شب قدر واقعي شب بيست و سوم است. ائمه خيلي جاها با اشاره و کنايه فرمودند که به شب بيست و سوم اهميت دهيد «العاقل يكفيه الاشارة»[شرح آقا جمال الدين خوانسارى بر غرر الحكم/ ج 1 ص 303]. شخصي بنام جحني در بيابان زندگي و چوپاني مي کرد و نمي توانست مدام در مدينه باشد. پيش پيامبر خدا آمد و عرض کرد يا رسول الله من در طول سال من يک شب مي توانم به مدينه بيايم شما يک شب را معين بکنيد که من بيايم به عبادت بياستم و کار خير بکنم. کدام شب بيايم؟ حضرت فرمودند: شب بيست و سوم ماه مبارک رمضان بيا. به همين خاطر شب بيست و سوم بنام شب جحني، بنام همان مرد معروف شده بود. براي شب بيست و سوم اعمال بيشتري نسبت به بيست و يکم و نوزدهم سفارش شده است. امام صادق عليه السلام مريض بودند در شب بيست و سوم فرمودند مرا بلند کنيد و به مسجد ببريد ولي در شب نوزدهم و بيست و يکم اين کار را نکردند. حضرت زهراء شب بيست و سوم بچه ها را روز مي خواباندند و وقتي شب مي شد و خوابشان مي آمد مي گفت برويد وضو بگيريد يا آبي به صورتتان بريزيد تا کسل و خواب آلوده نباشيد ولي در شب هاي ديگر اين کار را نمي کردند. آن ها متوجه بودند که چه کار بکنند.
اعمال شب قدر
همه ي اعمال شب قدر را مي شود در چند ساعت انجام داد. نماز هفت «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»[الإخلاص/ 1]. هفتاد مرتبه استغفرالله گفتن، دعاي جوشن کبير و زيارت امام حسين عليه السلام و قرآن خواندن، و عملي که در شب قدر از همه اعمال مهمتر است خواندن سوره ي روم و عنکبوت است. امام صادق عليه السلام فرمودند: «مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْعَنْكَبُوتِ وَ الرُّومِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لَيْلَةَ ثَلَاثَةٍ وَ عِشْرِينَ فَهُوَ وَ اللَّهِ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ لَا أَسْتَثْنِي فِيهِ أَبَداً وَ لَا أَخَافُ أَنْ يَكْتُبَ اللَّهُ عَلَيَّ فِي يَمِينِي إِثْماً وَ إِنَّ لِهَاتَيْنِ السُّورَتَيْنِ مِنَ اللَّهِ مَكَانا»[ثواب الأعمال و عقاب الأعمال 109 ثواب من قرأ سورة العنكبوت و الروم ص 109]. اگر کسي در شب بيست و سوم ماه رمضان سوره ي روم و عنکبوت را بخواند. بخدا قسم اهل بهشت است و من کسي را استثناء نمي کنم يا اينکه انشاالله نمي گويم چون کسي که جهنمي است و اهل بهشت نيست توفيق خواندن اين سوره از او گرفته مي شود. و گمان نمي کنم به خاطر اين سخني که گفتم (کسي را استثناء نمي کنم) برايم گناه نوشته شود. «وَ قَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ»[من لايحضره الفقيه ج2 زيارة جامعة لجميع الأئمة ع ص 609]. سخن امام معصوم حکم و حتمي است.
فضائل اميرالمومنين از زبان پيامبرخدا صلي الله عليه وآله وسلم
پيامبر خدا فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ لِأَخِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام فَضَائِلَ لَا تُحْصَى كَثْرَةً فَمَنْ قَرَأَ فَضِيلَةً مِنْ فَضَائِلِهِ مُقِرّاً بِهَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ مَنْ كَتَبَ فَضِيلَةً مِنْ فَضَائِلِهِ لَمْ تَزَلِ الْمَلَائِكَةُ يَسْتَغْفِرُونَ لَهُ مَا بَقِيَ لِتِلْكَ الْكِتَابَةِ رَسْمٌ وَ مَنِ اسْتَمَعَ إِلَى فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِي اكْتَسَبَهَا بِالسَّمْعِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَى كِتَابَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِي اكْتَسَبَهَا بِالنَّظَرِ ثُمَّ قَالَ النَّظَرُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام عِبَادَةٌ وَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ إِيمَانَ عَبْدٍ إِلَّا بِوَلَايَتِهِ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِه»[بحار الأنوار ج 26 باب 1 ذكر ثواب فضائلهم و صلتهم و إدخال السرور عليهم و النظر إليهم ص 227]. خداوند براي برادرم اميرالمومنين علي عليه السلام فضائلي قرار داد که قابل شمارش نيست. يعني جن و انس و ملک جمع بشوند نمي توانند فضائل اميرالمومنين را بيان بکنند. در يک روايت ديگر شيخ صدوق در امالي آورده که پيامبر خدا فرمودند: «لَوْ لَا أَنِّي أَخَافُ أَنْ يُقَالَ فِيكَ مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي الْمَسِيحِ لَقُلْتُ الْيَوْمَ فِيكَ مَقَالَةً لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أَخَذُوا تُرَابَ نَعْلَيْكَ وَ فَضْلَ وَضُوئِكَ يَسْتَشْفُونَ بِهِ وَ لَكِنْ حَسْبُكَ أَنْ تَكُونَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ تَرِثُنِي وَ أَرِثُكَ الْخَبَرَ»[بحارالأنوار ج 25 باب10نفي الغلو في النبي و الأئمة ص261]. يا علي من ترس اين را دارم که حرفي را که مسيحي ها در مورد حضرت عيسي زدند و گفتند که عيسي پسر خدا يا خود خداست در مورد تو هم بگويند. اگر اين ترس نبود که بگويند علي هم خداست و شما را بخدايي انتخاب بکنند درباره ي شما فضائلي را مي گفتم که «لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أَخَذُوا تُرَابَ نَعْلَيْكَ». جايي قدم نگذاري مگر اين که خاک زير کفش تو را بگيرند و طوطياي چشم خودشان بکنند. با اين حديث معلوم مي شود که پيامبر خيلي از فضائل حضرت را نقل نکرده اند. حضرت فرمودند: «فَمَنْ قَرَأَ فَضِيلَةً مِنْ فَضَائِلِهِ مُقِرّاً بِهَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ». خدا براي پسر عم من فضائل بي شماري قرار داده که اگر کسي فضيلتي از فضائل شما را بيان بکند خداوند گناهان گذشته و آينده ي او را مي بخشد. (اين حديث را سني ها هم در مناقب خوارزمي نقل کرده اند.) بعد حضرت فرمودند آن هايي که با زبان مي گويند خداوند گناهان زبان آن ها را مي بخشد و آن هايي که با چشم مي خوانند خداوند گناهاني که آن ها با چشم انجام داده اند را مي بخشد و آن هايي که گوش دهند گناهاني که با گوش انجام داده اند بخشيده مي شود و آن هايي که فضايل علي را در کتابي نوشته اند مادامي که آن نوشته هست ملائکه براي او دعا و استغفار مي کنند.
پيامبرخدا وقتي در مدينه مسجد درست کردند انصار و مهاجرين هم که از مکه آمده بودند دور مسجد زمين گرفتند و خانه درست کردند و هر کدام هم يک در به مسجد قرار دادند که ديگر براي رفتن به مسجد دور نزنند. جبرئيل نازل شد و عرض کرد اي پيامبر، خداي متعال فرمودند بايد تمام اين درها را ببندي. پيامبر اعلام کردند و اول کساني که شروع کردند به بستن در، حضرت امير و حضرت زهراء بودند. جبرئيل دوباره آمد عرض کرد يا رسول الله در خانه ي حضرت امير به خانه ي خدا بايد باز باشد. حضرت پيغام فرستادند که اين در را نبنديد اين در بايد هميشه باز باشد. بقيه آمدند و اعتراض کردند که يا رسول الله چرا شما طرف داماد و دخترتان را گرفتيد؟ پيامبر فرمودند من نبستم و من هم باز نکردم خداوند امر فرمودند. اين يک معناي ظاهري داشت و معناي باطني آن اين است که راه بسوي خدا بسته است مگر از طريق حضرت اميرالمومنين عليه السلام . «وَ إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ...»[من لايحضره الفقيه ج2 زيارة جامعة لجميع الأئمة ع ص 609 وَ إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيکم]. تمام حساب و کتاب ها بدست ائمه است. روز قيامت مولا مي آيد و طرف حساب ما مي شود. لطف آن ها زياد است،
دوستان را کجا کني محروم - تو که با دشمنان چنين نظر داري
دروازه شهر علم پيامبر
يکي از اصحاب از حضرت سوال کرد کدام يک است که دو نمي شود و کدام دو است که سه نمي شود و کدام چهار است که پنج نمي شود و کدام... همين طور تا بيست سوال کرد. حضرت فرمودند: آن که يک است و دو نمي شود خداست و آني که دو است و سه نمي شود سه طلاقه کردن است، چهاري که پنج نميشود نماز است... نوزدهي که بيست نمي شود سرپرستان جهنم هستند. حضرت بالاي منبر مي فرمودند: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي وَ هَذَا سَفَطُ الْعِلْمِ هَذَا لُعَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم هَذَا مَا زَقَّنِي رَسُولُ اللَّهِ زَقّاً زَقّاً سَلُونِي فَإِنَّ عِنْدِي عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ... أَخْبَرْتُكُمْ بِمَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[الإحتجاج ج 1 احتجاجه ع على زنديق جاء مستدلا عليه بآي من القرآن متشابهة تحتاج إلى التأويل على أنها تقتضي التناقض و الاختلاف فيه و على أمثاله في أشياء أخرى ص240]. تا وقتي من هستم قبل از اين که من در ميان شما نباشم و مرا نبينيد سوال کنيد که من به راه هاي آسمان دانا تر هستم تا زمين، هر کس بعد از من اين جمله را بگويد او کذاب است و هر کس هم گفت رسوا شد. حضرت بارها بالاي منبر فرمود: از من در مورد دنيا و آخرت و آسمان سوال کنيد و از هرچه که مي خواهيد. در روايت داريم يک بار حضرت وقتي اين را فرمودند يک نفر بلند شد گفت يا علي جبرئيل کجاست؟ حضرت يک نگاهي کردند و فرمودند جبرئيل خود شما هستيد. و آن شخص از نظرها غايب شد. ولي بعضي از منافقين هم بودند که دل حضرت را خون کردند. در يکي از همين مجالس سعد وقاص پدر عمر سعد بلند شد و گفت آقا موهاي سر من چند تاست؟ اين سئوال را کرد چون شمردن موهاي سر يک نفر کار مشکلي است. مثلا حضرت ميفرمود پنج هزار تا، در شمارش يکي جابجا ميکردند و مي گفتند آقا اشتباه گفته است. قصدش اين بود که حضرت را اذيت بکند. حضرت فرمودند شمار موهاي سر تو مشکلي نيست مي دانم ولي يک خبري بدهم که براي همه ثابت خواهد شد. شما يک بچه در خانه داري که کوچک است اين بچه بزرگ مي شود و بعد از مدتي پسرم امام حسين را به شهادت ميرساند. يک موقع خليفهي دوم گفت آقا چه طور هست که هر سوال سختي را مي پرسيم شما جواب مي دهيد؟ يا علي حکمتش چيست شما سريع و بدون تامل جواب مي دهيد؟ حضرت فرمودند: دست شما چند انگشت دارد خليفهي دوم سريع گفت پنج تا، حضرت فرمودند: چطور شما فکر نکرديد، چيزهايي هم که شما از من ميپرسيد همين طور است براي من واضح است. مثل اين است که بپرسي الآن شب است يا روز فرمودند شما فکر مي کنيد چرا خاتم مصطفي صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا»[الإحتجاج ج 1 ذكر طرف مما جرى بعد وفاة رسول الله ص من اللجاج و الحجاج في أمر الخلافة من قبل من استحقها و من لم يستحق و الإشارة إلى شي ء من إنكار من أنكر على من تأمر على علي بن أبي طالب ع تأمره و كيد من كاده من قبل و من بعد ص 70]. من شهر علم هستم و علي در آن است. کسي که مي خواهد به شهر علم پيامبر راه پيدا بکند بايد از در وارد شود نمي تواند از ديوار اين شهر وارد بشود. (محال است کسي به خدا و به پيامبر برسد مگر از راه اميرالمومنين. اين طور نيست که انسان بتواند در مسائل معنوي دزدي بکند شايد در مسائل مادي بشود اين کار را کرد ولي در مسائل معنوي نمي شود).
احمد بن خليل نحوي اديب معروفي بود به او گفتند که شما چرا شيعه شدي؟ گفت من يک استدلال ساده دارم. شما ببينيد حلّال واقعي مشکلات که بوده است؟ اگر يک آدم بي طرف نگاه بکند مي ببيند که مسلمانان در تمام مشکلات به حضرت امير رجوع کرده اند و يک مورد نداريم که حضرت چيزي بلد نباشند و به کسي رجوع کرده باشند. خليفه ي اول و دوم وسوم ... و ياران و اصحاب و همه و همه در حل مشکلاتشان به ايشان رجوع مي کردند و محتاج علي عليه السلام بوده اند. واين احتياج مردم به او و بي نيازي او از ديگران بهترين دليل بر امامت ايشان است. همه اين ها نشان مي دهد که او امام هر که بر روي زمين هست مي باشد.
يک روز (بعد از پيامبر) چند نفر منافق جمع شدند و گفتند که پيامبر گفتند که من شهر علم هستم و علي در آن، نشستند و توطئه کردند گفتند ما يک سوال را مطرح مي کنيم و هر کدام به نوبت مي رويم و از حضرت امير سوال مي کنيم اگر او وصل به درياي علم باشد نبايد يک جور جواب بدهد بايد خيلي علم او وسيع باشد و بايد جواب هاي متفاوت بلد باشد و اگر يک جور بلد بود معلوم مي شود اين هم مثل بقيه است. سوال آن ها اين بود که علم بهتر است يا ثروت؟ اولي خدمت حضرت آمد و عنوان کرد که آقا علم بهتر است يا ثروت؟ حضرت فرمودند: علم بهتر از مال است چون علم ميراث انبياست ولي ثروت ميراث قارون ها و سلاطين و فراعنه است.ارث بدها و خوب ها باهم فرق مي کند. روز بعد نفر دومي آمد و گفت علم بهتر است يا مال؟ حضرت فرمودند: علم تو را حفظ مي کند ولي مال را بايد تو حفظ بکني. روز سوم نفر سومي آمد گفت آقا علم بهتر است يا ثروت؟ حضرت فرمودند: علم بهتر است. علم با انفاق کردن زياد مي شود ولي ثروت با انفاق کردن کم مي شود. (هزارها نفر يک حديث را ياد مي گيرند و به ديگران مي دهند و همين طور گسترش پيدا مي کند. با دادن زياد مي شود.) روز چهارم نفر چهارم آمد و سئوال کرد آقا علم بهتر است يا ثروت؟ حضرت فرمودند: علم بهتر است. علم در سينه ي شماست مي تواني تا قيامت با خود داشته باشي و در قيامت با توست ولي مال با بند آمدن نفس از تو جدا مي شود. چيزي که با يک نفس از تو جدا مي شود ارزشي ندارد. همين طور تا ده نفر هر کس آمد يک دليل و مطلب جديد شنيد گفتند نه مثل اين که پيامبر درست فرموده اند. به آقا خبر رسيد که اين افراد توطئه کرده بودند و مسئله چيز ديگري بوده است. حضرت فرمودند اگر هزاران نفر همين سئوال را از من مي کردند باز يک جواب جديد مي دادم. اين ها به خدا وصل هستند خزانه ي خدا کن فيکون است تمام شدني نيست. چه کسي مي تواند في البداهه يک خطبه ي بدون نقطه بخواند. نقطه و الفي که در ميان کلمات و حروف بيشتر از همه استعمال مي شوند. اگر کسي بخواهد يک جمله بدون نقطه بگويد بايد کلي بنشينيد و فکر بکند اما حضرت في البداهه بلند شدند و يک خطبه بدون نقطه و يک خطبه بي الف خواندند.
ذکر مصيبت: اميرالمومنين عليه السلام
شب بيست و سوم ديگر چراغ خانه ي اميرالمومنين خاموش شده است. يک خانواده اگر پدر يا مادرشان را از دست بدهند ديگر بچه ها عشقشان مي رود روي پدر يا مادري که مانده، بعد از خانم زهراء هم بچه هاي علي دلشان خوش بود که پدر دارند همه ي عشقشان پدر بود ولي ديگر در اين ايام سايه ي پدري چون اميرالمومنين عليه السلام بالاي سرشان نيست. حضرت را در خانه غسل دادند و کفن کردند وقتي خواستند جنازه ي آقا را از خانه بيرون ببرند بي بي زينب و ام کلثوم و حضرت ابوالفضل شيون مي کردند خيلي سخت بود. اين بچه ها در تشييع جنازه مادر دنبال تابوت مادر مي دويدند و حالا دنبال جنازه پدر، بدن مبارک حضرت اميرالمومنين عليه السلام را داخل قبر گذاشتند و دفن کردند. صعصعة بن صوحان خاک قبر را برداشت و روي سر و صورت خود ريخت و شروع کرد به روضه خواندن، گفت مي دانيد چه شخصيت بزرگواري را دفن کرديد و زير خاک گذاشتيد؟ ديگر بچه هاي کوفه يتيم شدند، ديگر زن هاي بيوه ي بي سرپرست شدند. امام حسن و امام حسين آخر شب موقع برگشتن به خرابه ي رسيدند ديدند صداي گريه اي مي آيد وارد خرابه شدند ديدند يک پيرمرد نابينايي دارد گريه مي کند صداي ناله اش بلند بود. آمدند نوازشش کردند و دلداري دادند فرمودند:چرا گريه مي کني؟ پيرمرد گفت: من که چشم ندارم ولي يک سرپرستي دارم شب ها براي من غذا مي آورد همدم و انيس من بود با من صحبت و همدلي مي کرد ولي چند شب است که پيدايش نيست. فرمودند: اي پيرمرد آن شخص علامت و نشانه اي نداشت؟ عرض کرد من که نابينا هستم و چشم ندارم ولي وقتي وارد خرابه مي شد فضا عوض مي شد يک آرامش عجيبي پيدا مي کردم تن صدايش چنين بود... امام حسن و حسين فرمودند: پيرمرد سرت سلامت او پدر ما اميرالمومنين بود که خودش را معرفي نکرده است. ما الآن از دفن آن آقا برمي گرديم.
زينب کبري آن روزهاي آخر کنار بدن مطهر آقا بود. حضرت زينب سوالي در ذهنشن بود که مي خواست از پدرشن اميرالمومنين بپرسد. سوال کرد که آقا ام ايمن براي من از پيامبر حديثي نقل کرده که پيامبر فرمودند دخترم زينب با برادرش حسين به سفر کربلايي مي روند و در آن سفر برادرش امام حسين به شهادت مي رسد و اهل بيتش را اسير مي کنند. آقا جان آيا اين خبر واقعا از پيامبر است. آقا اميرالمومنين فرمودند: دخترم حديث هماني است که ام ايمن برايت نقل کرده است. ولي به تو بگويم همين کوفه که شما الآن در آن زندگي مي کنيد يک روزي شما را به صورت اسير به اين شهر مي آورند. من مي بينم که دشمن دور شما را احاطه کرده و از هر طرف به شما حمله مي کند... ولي يک چيزي را حضرت امير شايد مضايقه کرده اند و به دخترشان نگفته اند، اين که بي بي زينب وقتي خطبه مي خواند يک وقت ببيند به بالاي سرش اشاره مي کنند سر بالا بکند ببيند سر بريده ي برادر بالاي نيزه است. صدا بزند
«مَا تَوَهَّمْتُ يَا شَقِيقَ فُؤَادِي - كَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَكْتُوبَا »[بحار الأنوار ج 45 باب 39 الوقائع المتأخرة عن قتله صلوات الله عليه إلى رجوع أهل البيت ع إلى المدينة و ما ظهر من إعجازه صلوات الله عليه في تلك الأحوال ص 107].
اي پاره ي دل من حسين، شهادت شما را، اسارت خودم را مي دانستم اما گمان نمي کردم يک روزي سر تو را بالاي ني ببينم. «لا حول ولا قوه الا بالله»
$
##نیاز منتظران به الگو و نقشه راه
نياز منتظران به الگو و نقشه راه
حجت الاسلام والمسلمين ماندگاري
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمّد و آله الطاهرين و لعن الدائم علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين.
اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه و علي آبائه في هذه الساعة و في کل الساعة ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً.
وهب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خيره، السلام عليک يا خليفة الرحمان، السلام عليک يا امامالانس و الجان، السلام عليک و علي آبائک الطيبين الطاهرين و رحمة الله و برکاته.
هديه به محضر آقا امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف و آباء گراميشان به ويژه ابي عبدالله الحسين عليه السلام، به ويژه سيدالساجدين عليه السلام و به ويژه امام باقر عليه السلام که امروز روز ولادت اين بزرگوار است، هديه به محضر مادرشان فاطمه زهرا عليها السلام هديه به محضر انبياء، اولياء، صُلحاء، شهداء و علماء و امام عزيزمان، ارواح مؤمنين و مؤمنات، اساتيد و معلمان ، اموات و شهداي اين جمع و اين مجتمع مهديه به ويژه شهيد کافي و همه شهداي راه حقيقت، صلواتي بلند ختم کنيد.
صبح جمعه است، ماه صفر، ماه حُزن آل الله، و از طرفي روز ولادت منير دل امام سجاد عليه السلام، امام باقر عليه السلام است. مهديه تهران امروز پايگاه کاروان منتظران آقا امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف است. پايگاهي که از گوشه و کنار دنيا براي اِعلام علاقهشان، اِعلام عهد و پيمانشان با وجود نازنين مهدي فاطمه عجّل الله تعالي فرجه الشريف به اينجا مي آيند.
امروز هم آنهايي که در سرتاسر اين مملکت اسلامي و شايد در گوشه و کنار جهان، دارند همراه با مردم خوب ببينده مهديه اين برنامه نوراني هستند، بدانند در مهديه تهران ما مهمانان قشنگي از کشورهاي مختلف داريم شيعيان خوب، دوستداران اهل بيت عليهم السلام، از گوشه گوشه دنيا آمدند تا در مهديه تهران به امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف عرض بکنند:
آقاجان! شما تنها نيستيد، شما غريب نيستيد، غربت يک بار بود آن هم در کربلا، شيعيان امروز نخواهند گذاشت که خط پيغمبر و آل پيغمبر تنها و غريب باشند و اميدواريم اين عرض ارادتها، اين محبتها، اين تجمع ها، همه ما را ان شاء الله به وعده ظهور نزديک کند که خدا وعده داده است «و نريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثين»[قصص، آيه 5-6] صلواتي عنايت فرمائيد.
نياز منتظران به الگو و نقشه راه
منتظر امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف نياز به الگو دارد. نياز به نقشه راه دارد، نياز به يک وجودهاي نازنيني دارد که با نگاه به آنها حرکت انتظار خودش را تنظيم بکند، چه کساني مي توانند منتظر امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف باشند و منتظر باقي بمانند؟ امروز در مهديه تهران مي خواهم ان شاء الله به توفيق الهي اين بحث را محضر همه عزيزان، مشتاقان و اعضاي کاروان منتظران ظهور در سراسر ايران اسلامي و گوشه و کنار جهان تقديم بکنيم.
محبت به اهل بيت عليهم السلام،موتورحرکت انتظار
موتور حرکت انتظار، محبت به محمد و آل محمد عجّل الله تعالي فرجه الشريف است. ولي اين موتور نياز به شرايطي دارد، لوازمي دارد، علايمي مي خواهد و الّا هر موتوري دچار آسيب مي شود. آن شرايط لازم، آن شرايطي که مي تواند اين موتور ما را به مقصد ظهور برساند چيست؟
زيباترين الگو؛ياران امام حسين عليه السلام و امام خميني رضوان الله عليه
يارانِ قشنگ امام حسين عليه السلام اين ويژگيها را داشتند که ان شاء الله اشاره خواهم کرد. ياران قشنگ حضرت روح الله يعني ياران عاشورايي امام حسين عليه السلام در عصر ما يعني شهدا هم اين ويژگيها را در حدّ خودشان داشتند و به ما ثابت کردند مي شود با عاشورا و کربلا 1400 سال فاصله زماني داشت ولي با امام حسين عليه السلام بود و در خيمه أبي عبدالله عليه السلام حضور پيدا کرد. ياراني که هم مي خواهند در رکاب امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف انجام وظيفه کنند بايد محبتشان اين ويژگيها را داشته باشد. من تقاضا مي کنم خوبان مهديه به احترام مهمانان خوبمان که از 70 کشور به مهديه آمدند قيام کنند و صلواتي را مرحمت نمايند.
هم شما و هم بينندگان عزيز خوشحاليم که سربازان امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف، فدائيان امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف از 70 کشور را ميبينيم. خيلي خوشحاليم که اين خبر را به شما منتظران آقا امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف در سرتاسر عالم تقديم مي کنيم. خدا را شکر مي کنيم. کور بشود چشم دشمنان مهدي فاطمه که نميتوانند عاشقان مهدي فاطمه را ببينند و من از تصويربرداران عزيز و زحمتکشان شبکه يک سيما تقاضا مي کنم تصوير نوراني اين عاشقان و سربازان امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف، فدائيان مهدي فاطمه عجّل الله تعالي فرجه الشريف که از 70 کشور به مهديه تهران امروز آمده اند تا در جمع شما عاشقان و دوستداران مهدي فاطمه عجّل الله تعالي فرجه الشريف محبتشان را، عشقشان را، تسليمشان را، اطاعتشان را به ساحت مقدس وليالله الاعظم اعلام بکنند، تصاوير نوراني اين عزيزان را خوب نشان بدهند تا کور بشود چشم دشمنان اسلام، تا کور شود آنهايي که نمي توانند رشد اسلام را ببينند. اينها به من و شما يک درس مي دهند «الاسلام يَعلوا و لايُعلي عليه»[نهج الفصاحه، ص25] اينها به من و شما يک پيام مي دهند که «و نريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين»[قصص آيه 5-6] اينها به دنيا اين پيام را مي دهند «و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر أنّ الارض يرثُها عبادي الصالحون» [سوره انيباء آيه 105] اينها به من و شما يک پيام مي دهند «والعاقبةُ للمتقين» [اعراف ، آیه 128] ان شاء الله آقا مي آيد و تمام اين سربازان خوب را از گوشه و کنار دنيا در رکاب آقا امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف شاهد خواهيم بود. به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد.
چهار شرط محبت به اهل بيت عليهم السلام
عرض کردم انتظار براي مهدي فاطمه الگو ميخواهد، زيباترين الگو، ياران امام حسين عليه السلام در سال 61 هجري، ياران حضرت روح الله در قرن 15 هجري قمري، در دوران هشت سال دفاع مقدس، بعد از 1400 سال از واقعه عاشورا، قطعاً اين دو دسته مي توانند من و شما را ان شاء الله به مقصد ظهور برسانند و اشاره کردم موتور اصلي انتظار محبّت به محمّد و آل محمّد است. امّا اين موتور چهار شرط لازم دارد آنهايي که اهل يادداشت هستند، آنهايي که به دنبال اين هستند که تکليف انتظارشان را بدانند و دقيق پيگيري کنند؛ بسم الله. هم شما و هم بينندگان عزيز، حتماً يادداشت کنيد تا مشق انتظارمان را خوب انجام دهيم.
شرط اول؛ معرفت
اولين عنصري که موتور محبت به امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف را تقويت مي کند، سرعت مي دهد، عمق مي بخشد و آن را با کيفيت مي کند معرفت است. محبّي که اهل معرفت نباشد، محبي که معرفت به امامش را نداشته باشد، محبّي که حق امامش را نداند، محبّي که نفهمد که چگونه بايد محبت بکند، آن محبت گاهي وقتها آسيب درست مي کند. لذا در زيارتها داريم کساني مي توانند زيارت کامل و جامع انجام بدهند که «عارف بحقه»[صحيفه امام رضا عليه السلام ص81] باشند، حق امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف اين نيست که فقط سن امام را و آباء و اجداد حضرت را، محل تولدش را، زندگي اش را بدانيم. حق امام زمان يک چيز است که امام هادي عليه السلام در زيارت جامعه فرمودند: «ومقدّمکم أمام طلبتي و حوائجي و إرادتي في کلّ أحوالي و أموري».[مفاتيح الجنان، ص894] حق امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف امامت است. او بايد در تمام زندگي، امام من باشد. اگر او در اين دنيا امام من باشد، در روز قيامت هم با او محشور مي شوم که «يوم ندعوا کلّ اُناس بإمامهم».[سوره اسراء آيه 71] اولين عنصري که محبت من و شما را به امام زمان تقويت مي کند، محبت منتظر را تداوم مي بخشد معرفت است. چون خيليها محبت داشتند ولي مانع محبت که پيش آمد، محبتشان قيچي شد. بدانيد عبدالرحمان مرادي عاشق اميرالمؤمنين عليه السلام بود ولي شهوت حرام، از عبدالرحمان مرادي، ابن ملجم مرادي قاتل اميرالمؤمنين عليه السلام درست کرد. شمربن ذوالجوشن محب اميرالمؤمنين عليه السلام بود، رزمنده و در کنار اميرالمؤمنين عليه السلام بود ولي محبت به دنيا از شمر محب اميرالمؤمنين عليه السلام، قاتل امام حسين عليه السلام درست کرد.
زن و مرد، دختر و پسر، کوچک و بزرگ! اگر محبتمان به اهل بيت عليهم السلام با معرفت عجين نشود اين محبت معلوم نيست ما را به مقصد ظهور برساند، اين محبت معلوم نيست ما را به مقصد معين برساند. قرآن ميفرمايد: «فلما جاء امرنا، نجينا هوداً... نجينا شعيباً... نجينا صالحاً... و الذين آمنوا معه»[هود آيه 94-95] کساني در دنيا و آخرت اهل نجات اند که محبتشان آنها را به معيت برساند يعني با امام زمانشان باشند، تنها راهي که من و شما مي توانيم با امام زمانمان باشيم اينکه او امامِ ما باشد و ما مأمومِ او باشيم. رابطه مان رابطه امام و مأموم باشد. رابطه دو تا دوست کم است، دو تا عاشق کم است. گاهي وقتها عاشقها از هم جدا مي شوند، گاهي وقتها دوستها از هم جدا مي شوند ولي امام و مأموم از هم جدا نمي شوند و بايد امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف، پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و آل پيغمبر عليهم السلام، قرآن و عترت در تمام زندگي ما باشد در ازدواجهايمان، در اعتقادمان، در اشتغالمان، توي اقتصادمان، در سياستمان، در مديريتمان، در تربيتمان، در تمام امورمان باشد. اين اصل اول است. لازمه اول محبت براي ياران امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف، اول به خودم ميگويم و بعد به تمام شما دوستداران امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف در گوشه و کنار عالم و اين مملکت عرض مي کنم، اگر محبتهايمان را به معرفت تبديل کنيم و معرفت هم راهش پرسشگري است «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون»[نحل آيه 43] بپرسيم از کارشناسان دين، معرفت، راهش تفکر است. بايد تفکر کنيم «تفکر ساعة افضل من عبادة سبعين سنه»[تفسير برهان، ج3، ص245] معرفت راهش گناه نکردن است. بايد گناه نکنيم «ان تتقوا الله يجعل لکم فرقانا»[انفال 29] وقتي که گناه نکرديم چشم ما را باز مي کنند و به ما معرفت مي دهند. معرفت راهش عبادت است «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»[ذاريات 56] يعني «ليعرفون» بايد عبادت کنيم تا به ما معرفت بدهند، معرفت را با جيغ و داد به کسي نمي دهند، معرفت را بايد تلاش کنيم تا به ما بدهند «المعروف بالقدر المعرفة»[جامع الاخبار، ص138] آن چيزهايي که از هداياي الهي پخش کردند در عالم، هر چقدر معرفت من و شما بيشتر باشد به ما بيشتر مي دهند. فداي «جُون» غلام سياه امام حسين عليه السلام بشوم. امروز ولادت امام باقر عليه السلام بود. استاد بزرگوارمان حضرت آيت الله حاج آقا مجتبي تهراني رضوان الله عليه يک روايتي را نقل مي فرمودند: ظهر عاشورا امام باقر عليه السلام به پدر بزرگوارشان امام سجاد عليه السلام فرمودند، بابا اين بوي عطري که در فضاي کربلا پيچيده مال کيست؟ معمولاً وقتي خون روي زمين بريزد و آفتاب بتابد بوي خون بلند نميشود. امام سجاد عليه السلام فرمودند: پسرم! اين بوي عطر بدن جُون غلام بابايم هست. (حواستان هست چي مي گويم؟) يک کسي معرفت داشته مثل جون، غلام سياه چهره امام حسين عليه السلام ولي امام حسين عليه السلام برايش دعا کردند، فرمودند: خدا صورت تو را نوراني کند، بدن تو را خوشبو کند. معرفت داشته باشيم قطعاً به ما سهم بيشتري در عالم مي دهند. اين اولين شرطي است که موتور محبت من و شما را جدي به حرکت در مي آورد، محبت من و شما را تعميق مي کند و الّا (خاکم به سر که اين جمله را مي گويم): آدم ببيند که محب امام حسين عليه السلام بعد از ماه محرم و صفر آلوده به گناه شده، عاشق امام حسين عليه السلام در مجلس عروسي دارد گناه مي کند، عزادار امام حسين عليه السلام در مغازه دارد خداي نکرده نزول مي گيرد، دروغ مي گويد، حرام مي خورد، سينه زن امام حسين عليه السلام در اداره دارد خلاف انجام مي دهد، در زندگي اش دارد خلاف انجام مي دهد، کسي که سينه زن است، کسي که علاقمند است، کسي که گريه کن امام حسين عليه السلام است چرا اين اتفاقها براي محبين اهل بيت مي افتد؟ به خاطر اينکه سطح معرفتم پائين است. معرفتهايمان را بياوريم بالا، باور کنيم امام حسين عليه السلام در دايره محرم و صفر نيست، در همه زمانها هست، باور کنيم امام حسين عليه السلام فقط در دايره مهديه و حسينيه و حَرَم نيست، در همه مکانها هست، باور کنيم که امام حسين عليه السلام ناظر من و شما است. «قل اعملوا فسيري الله عملکم و رسوله والمؤمنون»[توبه 105] پيغمبر! به مردم بگو هر کاري مي خواهند بکنند، بکنند، ولي بدانند که خدا مي بيند، پيغمبر مي بيند، امام زمان مي بيند. اين اولين شرطي که هم محبت من و شما را تعميق کند و هم تداوم ببخشد.
ما اين معرفت را در ياران امام حسين عليه السلام ديديم، اين معرفت را در ياران حضرت روح الله ديديم، در عمليات والفجر8، دو تا بچه بسيجي پشت اروند ايستاده بودند، اروند وحشي، پر از موانع، آتش خمپاره، آتش گلوله، آتش رگبار دشمن مي آيد، اين بسيجي به آن بسيجي گفت: با اين موانع رد شدن غير ممکن است. قطعاً يا اين طرف آب، يا آن طرف و يا وسط آب ما را مي زنند؛ خلاصه جان سالم به در نمي بريم، معرفت را ببين، بسيجي دوم به او گفت: مهم نيست کجايِ آب ما را بزنند، مهم اين است که به حضرت امام رضوان الله عليه بگويند بسيجي ها نگذاشتند حرف شما روي زمين بماند. الله اکبر. مردم کوفه حرف امام حسين عليه السلام را روي زمين گذاشتند ولي مردم زمان ما نگذاشتند حرف اماممان روي زمين بماند. امروز دوستداران ولايت در ايران و سرتاسر جهان که شما بخشي از آنها را در مهديه تهران شاهد هستيد نخواهند گذاشت حرف ولايت، حرف نائب امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف بر زمين بماند.
شرط دوم؛ اطاعت
شرط دومي که محبت من و شما را تعميق مي بخشد، تداوم مي بخشد، اطاعت است. امام باقر عليه السلام صاحب امروز فرمودند: «ان المحبّ لمن احبّ مطيع»[تحف العقول ، ص275] من اطاعت نداشته باشم نمي توانم بگويم عاشق امام حسين عليه السلام هستم، عاشق امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف هستم، اطاعت يعني چي؟ انجام واجبات، ترک محرمات، خدمت به مخلوقات. اين سه تا را از ما خواستند، ما سربازيم، سرباز چون و چرا ندارد، بايد حرف فرمانده خودش را اطاعت کند. اگر قائل هستيد فرمانده اعظم ما حضرت بقية الله الاعظم عجّل الله تعالي فرجه الشريف است، بايد اهل اطاعت باشيم. حيا واجب است. دختر و پسري که عاشق امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف هستيد بايد اهل اطاعت باشيد، حلال خوري واجب است. آنهايي که عاشق امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف هستند بايد اهل اطاعت باشيم. حرام ، خوري حرام است، شبهه خوري حرام است، بايد اهل اطاعت باشيم. خدا مي فرمايد: اي پيغمبر به مردم بگو «قل إن کنتم تحبّون الله فاتّبعوني يحببکم الله»[آل عمران، آيه 31] هر کس خدا را دوست دارد اطاعت از خدا کند، تا من هم او را دوست داشته باشم. اطاعت از چه کسي بکنم؟ «ما اتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا»[حشر، آيه 7] هر چه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرموده بگوييم چشم، اطاعت، امام بزرگوارمان، موساي دوران دفاع مقدس، نائب امام زمان در عصر ما فرمودند: حصر آبادان بايد شکسته شود. خيلي سخت بود ولي سربازان امام در ارتش و سپاه و بسيج گفتند: چشم. سرباز بايد به فرماندهش چشم بگويد.
دختران جوان! پسران جوان! روحانيت معزز! کسبه! بازاري! مديران! کارمندان! اگر عاشق امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف هستيد، که هستيد بايد به نائب امام زمان که به مثابه چشم گفتن به خود ولي الله الاعظم است چشم بگوييد. ان شاء الله. شرط دوم : اهل اطاعت باشيم. اگر اهل اطاعت باشيم ما، (با اين محبتي که من در اين مردم ميبينم) ان شاء الله به مقصد ظهور مي رسيم. ان شاء الله اهل اطاعت باشيم. در حوزه خانهمان، در حوزه فردي خودم، در حوزه خانوادگي، در حوزه کاري و صنفي، در حوزه اجتماعي، مسئولين بزرگوار در حوزه سياست و اقتصاد و فرهنگ و مديريت بايد اهل اطاعت باشيم. ما قرار نيست که پيرو غرب و شرق عالم باشيم و کاري هم به آنها نداريم، ما پيرو قرآن و عترت هستيم. ما پيرو محمد و آل محمد هستيم. اگر کاري را مي خواهيم انجام بدهيم. اطاعت مبنايش اين است که ببينيم آيا از قرآن و عترت و فقاهت و مرجعيت اجازه داريم يا نداريم اگر اجازه داريم انجام بدهيم و اگر اجازه نداريم انجام ندهيم. هر چي مي خواهند به ما بگويند، بگويند. آقا اگر ما اين جوري عمل کنيم دنيا براي ما حرف در مي آورند. خب حرف در بياورند مگر اين کلام را از اميرالمؤمنين عليه السلام نشنيديد: «مَن اصلح بينه و بين الله، اصلح الله بينه و بين الناس»[المحاسن، ج1، 29] ما بايد رابطه مان را با خدا درست کنيم، رابطه ما هم با خدا اطاعت است «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم»[سوره نساء آيه 59] پس شرط دومي که محبت را عميق مي کند اطاعت است. نمي توانم به بابايم بگويم که خيلي دوستت دارم. قربانت بشوم، بابايم بگويد برو براي من يک ليوان آب بياور، بگويم: حال ندارم. خب اين چه محبتي است؟ خواهرم! مادرم! تو مي گويي که امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف را دوست داري و من هم قبول دارم، مي گويي فاطمه زهرا عليها السلام را دوست داري و من هم قبول دارم. حضرت زهرا عليها السلام که براي من عفت و حيا مي آورد، مي گويي ندارم، مي گويي با عفت و حيا راه بروم تحويلم نمي گيرند، بگذاريد فاطمه زهرا عليها السلام ما را تحويل بگيرد، بگذاريد امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف ما را قبول کند. غير امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف را مي خواهم چکار کنم؟ (اين شرط دوم بود).
شرط سوم؛ سبقت
شرط سوم براي رسيدن به مقصد ظهور، اين است که محبت بايد در وجود من و شما سبقت درست کند. چرا؟! چون «والسّابقون السّابقون اولئک المقرّبون»[سوره واقعه، آيه 10-11] روز عاشورا همه ياران امام حسين عليه السلام عاشق بودند، همه مردم مدينه امام حسين عليه السلام را دوست داشتند ولي هفتاد و دو نفر در محبتشان سبقت گرفتند. همه مردم ايران امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف را دوست داشتند و دوست دارند ولي شهداي عزيز، رزمندگان از مردم سبقت گرفتند ولي شهداء از رزمندگان سبقت گرفتند.
در دعاي عهد هم مي خوانيم «والسّابقين إلي إرادته»[مفاتيح الجنان، ص881] ببينيد که امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف از من و شما چي مي خواهد؟ در همان انجام واجبات و ترک محرمات و خدمت به مخلوقات، در صبر و استقامت و ايثار و فداکاري بايد اهل سبقت باشي يعني نفر اول باشي.
من گاهي وقتها شوخي کردم گفتم که همه مان الحمدلله اهل نمازيم ولي گاهي وقتها اهل سبقت در نماز نيستيم. يک خاطره برايتان بگويم که اتفاق افتاده است: دختر خانم گلي که خيلي هم سنش پايين بود ولي به سن تکليف رسيده بود. مي گويد سوار اتوبوس شدم، مسافر بودم يادم آمد که نماز نخواندم و اتوبوس هم ساعتي حرکت کرده بود که بايد در خانه نماز مي خوانديم و براي نماز توقف نمي کرد. رفتم به بابايم گفتم: بابا خدا مرگم بدهد من نمازم را نخواندم، بابايم گفت: خيلي خوب، نمي توانم که بگويم اتوبوس بايستد، اين ليوان آب را بردار و برو يک سطل هم بگذار زير دستت و در آخر اتوبوس وضويت را بگير که اتوبوس هم کثيف نشود. روي صندلي بنشين و نمازت را بخوان. زماني که به مقصد رسيديم قضاي نمازت را هم مي خواني. دختر خانم رفت وضو بگيرد، شاگرد راننده آمد، چکار داري مي کني؟ گفت: آقا! مي خواهم وضو بگيرم، مواظب هستم که ماشين کثيف نشود. گفت: برو از راننده بپرس. گفت: چشم. آمد از راننده پرسيد: که آقاي راننده! ببخشيد من نمازم را نخواندم اجازه مي دهيد وضو بگيرم و نمازم را بخوانم، مواظب هستم که ماشين کثيف نشود. آقاي راننده (که خدا خيرش بدهد، شير پاک خورده بود). گفت: دخترم! تو که اين قدر علاقمند به نمازت هستي که دير شده من پنج دقيقه مي ايستم و تو نمازت را بخوان و بعد مي رويم. گفت: خدا پدرت را بيامرزد. اتوبوس ايستاد، اين دختر خانم کوچولو، آمد پايين و وضويش را گرفت و ايستاد به نماز، اين تکه اش عجيب است. ميگويد: وقتي نمازم تمام شد برگشتم پشت سرم را نگاه کردم ديدم 10-15 نفر از آدم بزرگها هم ظاهراً نمازشان را نخوانده بودند، آمدند پايين نماز بخوانند. ولي آنها براي انجام نمازشان سبقت نگرفتند، يک دختربچه سبقت گرفت. همه نماز را دوست داشتند ولي منتظر بودند که يکي برود بساط را راه بياندازد. خب بسم الله، آي بازاري! بيا تو جزء «السابقون» باش، تو بساط را راه بيانداز بقيه مي آيند، در عروسي بساط نماز را راه بيانداز بقيه هم مي آيند، در تمام محيطهاي زندگي مان آن بساطي که امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف دوست دارد را راه بياندازيم بقيه مي آيند. اين را مي گويند سبقت. بياييد يک هزينه اي کنيم از وجود خودمان براي آماده سازي ظهور ان شاء الله.
شرط چهارم را بگويم و حرفم تمام، موتور محبت به فاطمه زهرا عليها السلام و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام موتور محبت به امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف که الحمدلله در دل همه من و شماها هست، در دل اکثر مردم دنيا به اعتقاد بنده هست، مسلمان و غير مسلمان، اين چهار تا شرط را پيدا بکند، اين محبت، آنها را به ظهور مي رساند ان شاء الله. 1. معرفت ؛ 2. اطاعت ؛ (معرفت به حق امام پيدا بکنيم و اطاعت از امام بکنم به عنوان اطاعتي که در نماز جماعت مي کنم يعني اقتدا کنم به ولايت) . 3. سبقت؛ سبقت بگيرم از ديگران، هميشه آخر صف نمانم، خدمت به ديگران مي خواهند بکنند آقا و خانم آخر صف اند، نمازي مي خواهند بخوانند اينها آخرين نفرند، روزه مي خواهند بگيرند اينها آخرند، خيرات مي خواهند بکنند اينها آخرند، بياييد جزء صف اولي ها باشيم که «والسابقون السابقون اولئک المقربون».[واقعه، آيه 10-11]
شرط چهارم؛ فداي جان و شهادت طلبي
شرط آخر را هم بگويم که خيلي سخت است، و آن اين است که بايد اين را به مقصد شهادت محبت من برساند شرط آخر اين است که بايد حاضر باشيم جانم را براي مهدي فاطمه عجّل الله تعالي فرجه الشريف فدا کنم. حاضر باشم آبرويم را بدهم، آبرو که چيزي نيست، پول که چيزي نيست، حاضر باشم که جانم را بدهم «والمستشَهدِين بين يدي»[فقه امام رضا عليه السلام، ص405] شهادت طلب باشم.
شهداء هم دو دسته اند آيه قرآن مي فرمايد: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم مَن قضي نحبه و منهم مَن ينتظر و ما بدّلوا تبديلاً»[احزاب، آيه 33] شهداء دو دسته اند. يک دسته به شهادت از دنيا مي روند و يک دسته با فرهنگ شهادت زندگي مي کنند. ان شاء الله من و شما که سر سفره شهادت بوديم رزق شهادت گيرمان نيامد لااقل با فرهنگ شهادت زندگي کنيم تا ان شاء الله يک روزي، رزق شهادت نصيب ماها هم بشود. حاضر باشيم چون امام حسين عليه السلام فرمودند: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محسوا بالبلاء قلّ الديانون»[کشف الغمه، ج3، ص64] دوستداران دين زيادند ولي وقتي پاي جان به ميدان مي آيد، دينداران کم مي شوند.
حواستان باشد در دعاي ندبه مي خوانيم «وقليل من وفا لرعاية الحق فيهم»[المزار الکبير، ص578] آنهايي که پاي جان دادن براي اميرالمؤمنين عليه السلام ماندند کم بودند. آنهايي که پاي جان دادن براي امام حسين عليه السلام ماندند کم بودند، آنهايي که پاي جان دادن براي امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف قرار هست بمانند مي خواهيم زياد باشند ان شاء الله نبايد کم باشند، از هفتاد کشور دنيا آمادگان شهادت، مشتاقان شهادت، خيلي از ما روحانيت مي پرسند اين عمامه روي سرتان چه هست؟ مي گوئيم: اين عمامه روي سر ما کفن ماست. ما آمادهايم ان شاء الله تا خون ناقابل خودمان را فداي امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف کنيم اگر قابل باشيم که ان شاء الله آماده ايم. امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف ما را به عنوان قرباني قبول کند. خدا از حضرت ابراهيم، اسماعيلش را قبول کرد فرمود «قد صدّقت الرؤيا»[صافات، آيه 104] از زينب عليها السلام هم قرباني اش را قبول کرد. زينب کبري عليها السلام وقتي دستهايش را برد زير بدن امام حسين عليه السلام گفت: خدايا اين قرباني را از ما و پيغمبر قبول بفرما. از امام حسين عليه السلام هم قربانيانش را قبول کرد. اميدوارم خدا از من و شما هم اين قربانيهاي ناقابل را هم قبول کند؛ ان شاء الله.
خدايا! تو شاهدي مردم ايران حدود سيصد هزار شهيد دادند. کشورهاي اسلامي در نهضت بيداري اسلامي خيلي شهيد دادند. خدايا! تو شاهدي اينها همه مي خواهند بگويند که ما آماده ايم تا جانمان را فداي مهدي فاطمه عجّل الله تعالي فرجه الشريف کنيم به اميد روزي که بيايد و ما سر راهش قرباني بشويم؛ ان شاء الله.
ذکر مصيبت
اما اجازه مي خواهم از امام باقر عليه السلام در روز ولادتشان (چون ماه صفر است و ماه حزن اهل بيت عليهم السلام است) روضه شام بخوانم، مخصوصاً روضه خرابه شام را بخوانم. ميدانم دل امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف خون است، دل اهل بيت عليهم السلام خون است.
از امام سجاد عليه السلام پرسيدند: در کجاي اين سفر به شما بيشتر سخت گذشت؟ فرمود: الشام، الشام، الشام. من دوست دارم همه امروز در مهديه و همه آنهايي که از طريق گيرنده هايشان دارند اين بحث را دنبال مي کنند، در خانه هايشان همه روضه خوان بشوند، امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف براي روضه خوان هاي جدش دعا مي کند. من يک بيت مي خوانم همه تان بلد هستيد، مي دانم که مي توانيد روضه خوان بشويد.
صلي الله عليک يا اباعبدالله
در شام بلا بود و بلا بود و بلا بود - والله قسم سختتر از کرب وبلا بود
يا حسين امروز بايد همه يکپارچه ناله بزنيم:
در شام بلا بود و بلا بود و بلا بود - والله قسم سخت تر از کرب و بلا بود
يکي از بلاهاي شام اين بود زبان حال عمه جان امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف اين است: (من با زبان حال مي گويم شما مي فهميد ابتلا به آن بلا چقدر سخت بوده)
نگريد روي خونش، نزنيد سنگ و چوبش - لب قاريان قرآن، نه چنين جواب دارد
حالا همه بگوييد:
در شام بلا بود و بلا بود و بلا بود - والله قسم سخت تر از کرب و بلا بود
ميدانيد شما باز زبان حال امام سجاد است:
وارد شام خرابم کردند - خارجي زاده خطابم کردند
حسين آرام جانم - حسين روح و روانم
السلام علي المهدي
«يا ايها العزيز مسّنا و اهلنا الضّرّ و جئنا ببضاع] مزجا] فأوف لنا الکيل و تصدّق علينا إنّ الله يجزي المتصدّقين،[سوره يوسف آيه 88] يا أبانا إستغفرلنا دنوبنا إنّا کنّا خاطئين» [سوره يوسف آيه 12]
خدايا! به عظمت امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف محبت ما را لايق براي وصلت در جهت امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف قرار بده.
به ما توفيق معرفت، توفيق اطاعت و تسليم، توفيق سبقت و توفيق شهادت در رکاب امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف عنايت بفرما.
خدايا! اين انقلاب اسلامي، نهضت بيداري اسلامي و ولي امر مسلمين و همه خدمتگزاران به مقام امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف حفظ بفرما.
خدايا! شهداي اسلام در سرتاسر عالم، اموات، امام شهيدان همه را سر سفره امام حسين عليه السلام ميهمان بفرما.
خدايا! شرّ دشمنان به خودشان برگردان.
فرج آقايمان را برسان.
صلوات بر محمد و آل محمد
$
##امام علي (ع)، دوران زندگي
امام علي (ع)، دوران زندگي
محرابيان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
بحث را در آستانه تولد آقا اميرالمؤمنين حضرت علي عليه السلام نگاه ميکنند. امير المؤمنين لقب خاص حضرت علي عليه السلام است. کلمه « امير» به عنوان فعل نيز استعمال ميشود. در قرآن هم آمده: نمير، يعني غذا ميدهيم. اميرالمؤمنين معناي واقعياش يعني رهبر مؤمنين، از نظر لغوي يعني کسي که به مؤمنين غذا ميدهد- غذاي فکري و روحي- اميرالمؤمنين علي عليه السلام هفتاد کمال دارد که کسي در کره زمين اين کمالها را ندارد. اميرالمؤمنين تنها مردي است که هم خودش معصوم است و هم همسرش معصوم است. اين امتياز را حتي پيغمبر(ص) هم ندارد. پيغمبر(ص) معصوم است اما حضرت خديجه سلام الله عليها معصوم نيست. ائمه ما معصومند اما همسرانشان معصوم نيستند.
اميرالمؤمنين تنها کسي است که در کعبه متولد شده است. در جلد شش الغدير ميخوانيم: «تواترت الاخبار ان فاطمة بنت اسد ولدت اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب. . . »، « تواتر» يعني آنقدر گفتهاند که ديگر جاي شک نيست. فلان حديث متواتر است يعني اين حديث خيلي گفته شده است. سني و شيعه نقل کردهاند که تولد اميرالمؤمنين در کعبه بود. پنج زن در اسلام جزء اولين زناني هستند که در اسلام هجرت کردهاند، يکي از آنها که از مکه به مدينه هجرت نمود براي ياري اسلام، مادر اميرالمؤمنين(ع) بود. او وقتي غذا ميپخت هم پيغمبر ميخورد و هم اميرالمؤمنين، ببينيد يک زن به کجا ميرسد! گاهي انسان غبطه ميخورد که چه انسانهايي به چه جاهايي ميرسند؟ ! البته زحمت کشيدهاند که به چنين مقاماتي رسيدهاند. اين لطف خدا است. بعضيها با پول اتاقشان را روشن ميکنند، و بعضي اتاقشان به طرف نور است و هميشه روشن است. مثلا حليمه سعديه خانمي بود که در يک قبيلهاي زندگي ميکرد. شخصي گمنام بود. وقتي پيغمبر(ص) به دنيا آمد هيچ پستاني را به دهان نگرفت اما وقتي بغل اين خانم رفت شير را مکيد. اين خانم قبلا شير نداشت، وقتي لب مقدس پيغمبر به سينه او برخورد کرد پر از شير شد. حالا اين خانم چه مقامي داشت که بايد شير او استخوانهاي بدن رسول الله(ص) را بسازد؟ ! فاطمه بنت اسد- مادر اميرالمؤمنين- چه مقامي دارد؟ ! طراحي خدا را ببينيد! الله اکبر! مادر ميآيد در مسجد الحرام، دعا ميکند که خدايا من حامله هستم و در آستانه وضع حمل هستمر. . . يکمرتبه ديوار کعبه شکافته ميشود. چگونه؟ ! چگونه ندارد. چون ميفرمايد: همانطور که عصا اشاره شد به سنگ، در سنگ شکاف ايجاد شد و آب از آن جاري شد، همان خدايي که سنگ را براي موسي عليه السلام شکافت، سنگ را براي اين خانم ميشکافد. از اين پيداست که دعاي مادر چه زود مستجاب ميشود. و مقام انساني زن معلوم ميشود. هرکه مقام دارد تاريخش را بايد بخوانيم. قرآن ميفرمايد: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ» (مريم/16) يا «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى» (مريم/51)، همانطور که ميفرمايد: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ» (مريم/41) همانگونه هم ميفرمايد: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ»، يعني در رشد مردم، هم تاريخ زنان نمونه در تاريخ باشد و هم تاريخ مردان مؤمن. يکي از اشکالات کتابهاي تاريخ ما در آموزش و پرورش اين است که تاريخ مردها هست اما تاريخ زنها نيست. اين اشکال تاريخ است. نميدانم پاي تلويزيون تاريخ نويس هست يا نه؟ ما که چهل کشور اسلامي هستيم، در نه تا از اين کشورها، زنها اسلام را به آنجا صادر کردهاند. آغاز اسلام در آن کشورها از طريق زن بود. امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف که 313 نفر افسر دارند 50 نفرشان از بين خانمها هستند. يار خيلي دارد اما 313 نفر دانه درشت هستند. زن چه مقامي دارد؟ ! يکوقت دعا ميکند و ديوار کعبه شکاف بر ميدارد. بر احدي اين ديوار شکافته نشده بود. مادر اميرالمؤمنين(ع) وارد آنجا ميشود ديوار هم بسته ميشود. موج ميافتد، ولوله ميشود. بعد از مدتي از آن خارج ميشود در حالي که امام علي(ع) را در آغوش داشت. از اينجا ميفهميم که: ما که شيعه علي ابن ابيطالب(ع) هستيم، اگر بچه هايمان در مسجد متولد نميشوند بياييم در مسجد مراسمي بگيريم. اولين دفعه اي که نوزاد را از خانه بيرون ميآورند او را به مسجد ببرند. و روحاني مسجد در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويد. و مراسم چشم روشني نوزادها را در مسجد برگزار کنيم. چه اشکالي دارد؟ ! مگر مسجد فقط جاي جنازه بردن است؟! ما هر کس که ميميرد ختمش را در مسجد ميگيريم اما. . . ! مرگ و مير را به مسجد کشيده ايم اما زاد و ولد را به مسجد نکشيده ايم! از تولد علي ابن ابيطالب(ع) در کعبه معلوم ميشود که نوزادها هم بايد سر و کارشان با مسجد باشد. و در اجلاس نماز يک سرهنگ از نيروي هوايي مقالهاي خواندند درباره نماز(از دويست و چند مقاله) نوشته بود: براي رونق مسجد چه کنيم؟ چند تا طرح داده بود. يکي اين بود: که بياييم کاري کنيم که نوزاد را بعد از تولد به مسجد ببريم. اذان و اقامه براي او بخوانيم، بعد عقدش هم داخل مسجد باشد. افطاريها را هم داخل مسجد بدهيم. بايد مساجد حداقل امکانات را داشته باشند. ظروف غذا را داشته باشند. در مسجد تابوت هست، بايد يک ظرف هم براي زندهها باشد. منتهي خادم مسجد حق دخالت ندارد که بگويد: مسجد کثيف شد و. . . ! هر کاري که باعث شود در مسجد بسته بماند بزرگترين ظلم است. قرآن ميفرمايد: کساني که در مسجد را ميبندند. . . براي زن حامله کعبه باز شد، آنوقت آن آقا در مسجد را ميبندد، چرا؟ آقا ختم است! وقتي کسي ميخواهد نماز بخواند مانعش ميشود و ميگويد: اينجا جاي نماز نيست! ختم نبايد مزاحم مسجد باشد. به فرض در انتخابات، صندوقها را داخل مسجد ميآورند و نماز برنامهاش تق و لق ميشود! آيهاش را ميخوانم: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعى في خَرابِها» (بقره/114) کيست ظالمتر از کسي که باز ميدارد مساجد را از مردم؟ ! ظالمترين مردم کسي است که کاري کند که مردم به مسجد نيايند. باز ميفهميم که مقام اميرالمؤمنين چه مقامي داشته است. باز ميفهميم که کسي که بايد پرچمدار توحيد شود، بايد آغاز کارش هم از توحيد باشد. يکي از علماء براي 13 رجب شعري سروده اند که مضمونش اين است: اين کعبه عجب کعبهاي است! حضرت آدم(ع) آن را بنايي کرده است. يک پيغمبر ديگر آن را معماري کرده است. يک پيغمبر هم گچ کاري کرده است. دهـها قرن از آن نگهداري کرده اند و براي آن کليـد کار انتخاب کردهاند و آن را روي دست نـگه داشتهاند تا رسيده به اين که: چه خبر است! خداوند ميهمان دارد. علي بن ابيطالب 13 رجب در کعبه به دنيا ميآيد. خيلي شعر قشنگي است.
اين خانه را بايد خدا در اصل معماري کند - آدم بنايش بر نهد جبريل هم ياري کند
آيد اولوالعزمي دگر يک چند حجاري کند - آن را اولوالامري دگر منقوش و گچکاري کند
اينسان خدا از خانه اش چندي نگهداري کند - تا ساعتي از دوستي يک ميهمانداري کند
علي(ع) در کعبه متولد شد. کعبه چيست؟ «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هدىً لِلْعالَمينَ» (آل عمران/96) اولين جايي که خداوند بنا کرد. زمين زير آب بود. اولين نقطهاي که از زير آب بيرون آمد کعبه بود. از اين آيه معلوم ميشود آقاياني که در وزارت مسکن هستند مهندسين مؤمني که اطراف شهرها شهرک ميسازند بايد اول مسجد بسازند. ميگويند: مسجد، آخر! ما در اطراف تهران جاهايي زيادي داريم که شهرک دارند که آتش نشاني دارند، آموزش و پرورش دارند، درمانگاه دارند، تلفن دارند، آب دارند، جاده و پارک دارند، فقط مسجد ندارد. اين شهرکها ضد قرآن هستند. «أَوَّلَ بَيْتٍ» يعني اول مسجد را بسازيد و سپس بر طبق مسجد خيابان کشي کنيد. مثل مشهد امام رضا(ع) بر اساس درهاي حرم خيابان کشي کردهاند. از اينکه علي(ع) در مسجد متولد شد ميفهميم که شيعيان علي(ع) بايد اهل مسجد باشند. اين هرکدام پيام دارند. اينکه امام علي(ع) در شب 13 رجب متولد شد ميفهميم يعني مقدس بايد در ظرف مقدس باشد. قرآن که مقدس است بايد در شب قدر نازل شود. «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ» (قدر/1) شما هيچگاه جلد قرآن را از گوني نميکنيد. بلکه مخمل ميکنيد. هيچگاه پوست خوک را جلد قرآن نميکنيم. حضرت امام(ره) بايد روزي به دنيا بيايد که روز تولد حضرت زهرا(س) باشد. امام صادق(ع) روز تولد پيغمبر(ص) به دنيا ميآيد. اميرالمؤمنين روز 13 رجب به دنيا آمدند. 13 رجب يوم البيض است. بهترين ماه است براي اعتکاف، بهترين ماه است براي عمره، تنها ماه است براي عملام داوود، يکي از کارهاي خوبي که در سايه نظام مقدس جمهوري اسلامي شد مسئله اعتکاف بود. اعتکاف چيه؟ در قرآن آيه داريم: «وَ الْعاكِفينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ» (بقره/125) معتکف يعني کسي که ميرود در مسجد سه روز ميماند. آقا بيکار هستيد؟! نه خير، بي کار نيستند بلکه بنزين گيري ميکنند. آدم بايد انرژي بگيرد. اين تلفنهاي همراه يک مقدار که صحبت کردي شارژش تمام ميشود. قرآن ميفرمايد: اي پيغمبر! من دو تا منبع انرژي به تو ميدهم. کارت سنگين است. «إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً» (مزمل/5) من يک بار سنگيني ميخواهم روي دوشت بگذارم. يک مسئووليت مهمي ميخواهم به تو بدهم. طاقت داري؟! طاقتم کو. ميفرمايد: دو تا انرژي به تو ميدهم. از اين دو انرژي استفاده کن. 1- «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً» (مزمل/4)، آرام آرام قرآن بخوان و از قرآن مايه بگير. 2- «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً» (مزمل/6)، نماز شب بخوان. اگر سحرها مقداري با خدا گره خوردي. اگر اين کار را کردي فشارت سبک ميشود. بايد از قبل آماده شود. اگر نماز بخواني روحيهات قوي ميشود. پايت هم محکم ميشود. تلاوت قرآن و نماز شب، براي اولياي خدا منشأ انرژي است. آخر بعضيها ميگويند: يک چايي بخوريم حال کنيم، يک عده ميگويند: يک سيخ کباب بخوريم حال کنيم. هر کسي انرژياش از جايي تأمين ميشود. آن کسي که ميخواهد بار معنوي را تحمل کند انرژياش هم وحي است. يا خدا با او حرف بزند يا او با خدا حرف بزند. در قرآن خدا با ما صحبت ميکند و در نماز ما با خدا صحبت ميکنيم. اين رابطه را قوي کن بارت سبک ميشود. الحمدلله مسجدها خيلي استقبال ميشوند. خواهران و برادران عزيز! در قرآن سه تا آيه درباره نذر داريم: يوفون بالنذر، نذرت لک و يک آيه ديگر که در ذهنم نيست. سه جاي قرآن آيه نذر است. فقط در يکي از سه آيه ميفرمايد: اگر نذر کردي چه نذر کن: نذر کن که مسجد را تميز کني: «إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما في بَطْني مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ» (آل عمران/35) نذر کرد که: خدايا اگر من صاحب اولاد شدم نذر ميکنم که فرزندم مسجدالاقصي را تميز کند. (خادم مسجد باشد.) يکي از کارهاي تربيتي همين است که جاروبرقي بياوريم و مساجد را تميز کنيم. و بگوييم: نظافت اين مسجد به عهده دبيرستان فلان. افتخار کنيم و براي آن نذر کنيم. بعد هم بگوييم: خدايا ما خانه تورا تميز کرديم تو هم اين حرم را تميز کن(دل ما را) حديث داريم: قَالَ الصَّادِقُ ع: «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ»(جامعالأخبار، ص185) دل حرم خداست نگذاريد در حرم خدا، غير خدا وارد شود. حضرت علي(ع) خيلي مقام دارد. بنده وقتي ميخواهم از حضرت علي(ع) صحبت کنم مثل اين است که يک استکان دستم بگيرم و از آب دريا به اندازه يک استکان بردارم و بگويم: اين آب از درياست. هرکسي از علي(ع) صحبت ميکند علي(ع) را نميگويد، بلکه علم خودش را ميگويد. بنده که از علي(ع) صحبت ميکنم، از علي(ع) صحبت نميکنم بلکه اطلاعات خودم را ميگويم. پس ما علي(ع) را معرفي نميکنم بلکه خودمان را معرفي ميکنيم(علم خودمان را) وگرنه مگر ميشود علي(ع) را معرفي کرد! برويم سراغ آياتي که درباره علي(ع) است. ايمان، شجاعت، انفاق، کار و. . . روايت داريم که اميرالمؤمنين هر روز 1000 رکعت نماز ميخواندند. سال 365 روز است. يعني در سال سيصد و شصت و پنج هزار رکعت نماز! ! آن نمازهايي هم که او ميخواند ما يک رکعتش را هم نميخوانيم. چه کسي ميتواند بگويد: من در عمرم يک رکعت نماز خواندم که حواسم جمع بود؟ ! آنوقت ما يک رکعت نماز اگر بخوانيم که حواسمان جمع باشد در يک رکعت نماز يك ميليون و سيصد و شصت و پنج هزار يک سال حضرت امير(ع) هستيم، آن هم فقط در يکي از کارهايش. مگر ميشود بگوييم شيعه حضرت علي(ع) هستيم؟ ! و لذا افرادي ميآمدند در خانه ائمه(ع) را ميزدند، حضرت ميفرمودند: کيست؟ ميگفت: يکي از شيعيان شما هستم! امام ميفرمود: نگو شيعه، بگو من از علاقه مندان شما هستم؟ ! ما در کل عمرمان حتي يک شب هم نميتوانيم مثل او باشيم. آنها حسابشان جاي ديگري است. اصلا شهداي ما با شهداي کربلا زمين تا آسمان فرق ميکنند. ميگفتيم کربلاي ايران ولي فرق دارند با شهداي کربلا. براي شهداي کربلا، ابالفضل(ع) با مشک نتوانست آب ببرد، اينجا با تانکر برايشان آب ميبردند. شهداي کربلا را خيمهشان را آتش زدند، اينجا بنياد شهيد به خانواده شهدا سرکشي ميکند. خانواده شهيد را که اسير نميکنند. نميشود ادعا کرد که ما مثل آنها هستيم.
يکي از آيات راجع به ايمان امام علي عليه السلام است: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» (بقره/207) بعضي از مردم کسي است که خودش را ميفروشد براي رضاي خدا. اين آيه را شيعه و سني گفته اند مربوط به حضرت علي عليه السلام است. شبي که از هر قبيلهاي يک تروريست جمع شدند تا از در و ديوار بريزند و موقع سحر پيغمبر(ص) را بکشند، پيغمبر ما صلي الله عليه و آله و سلم حضرت علي(ع) را جاي خودش خواباند و رفت به مدينه. آمدند و پارچه را کنار زدند ديدند حضرت علي(ع) است! ! گفتند: پيغمبر کجاست؟ فرمود: مگر او را به من سپرده ايد؟! کيست که اين کار را انجام دهد؟ ! جانش را قربان پيغمبر کرد. از افتخارات اميرالمؤمنين(ع) است. از افتخارات ديگر امير المؤمنين شجاعت است، انفاقش است: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (مائده/55)، «إِنَّما» يعني فقط، فقط رهبر شما کسي است که، سرپرست شما خداست و رسول خداست و کساني هستند که اهل ايمانند و اقامه نماز ميکنند و زکات ميدهند در حالي که در رکوع هستند. اين هم داستاني دارد که از اين قرار است:
فقيري وارد مسجد شد. مردم مشغول عبادت بودند و کسي به او کمک نکرد! اميرالمؤمنين در رکوع بود دست را بلند کرد و انگشترش را داد! البته نگين نگين پادشاهي نبود. چون حضرت علي(ع) نگين پادشاهي در دستش نبود. بعد از آن خيليها سر نماز انگشتر دادند ولي ديگر آيه نازل نشد. گفتند: همان اولي درست بود. کسي که اول اين کار را انجام دهد کارش مهم است. در جبهه کار خط شکنها خيلي مهم است. علي ابن ابيطالب(ع) از افتخاراتش اين است که اولين مردي بود که به پيغمبر(ص) ايمان آورد. همانطور که خديجه(س) اولين زني بود که به پيغمبر(ص) ايمان آورد. علامه اميني صدتا حديث آورده که اولين مردي که به پيغمبر(ص) ايمان آورد علي(ع) بود. علي ابن ابيطالب(ع) حرکت ميکرد ديد دو نفر در مکه پز ميدهند! او ميگويد: من کليد دار کعبه هستم. او ميگويد: من مسئوول آبرساني به حاجيها هستم. اميرالمؤمنين(ع) يک نگاه به آنها کرد و گفت: والله ما نه کليد داريم نه مسئول آبرساني. ولي خدا توفيق داده که اولين کسي باشم که به پيغمبر ايمان بياورم. آن زماني که شما بت پرست بوديد من اول مؤمن بودم. رفتند پيش پيغمبر(ص) و گفتند: کدام امتياز بالاتري دارند. آيه نازل شد: «أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ» (توبه/19) آيا سقايي حاجيها و تعمير مسجد الحرام مثل ايمان است؟! جايگاه ايمان جداست. شما خودتان را با علي(ع) مقايسه نکنيد. علي ابن ابيطالب(ع) رحمت خداست. در سوره يونس آيه 58 داريم: «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ» (يونس/58) به فضل و رحمت خدا دل خوش کنيد. امام باقر(ع) فرمودند: فضل خدا رسول خداست، رحمت خدا علي(ع) است. يعني مصداقش است. به فضل و رحمت خدا دل خوش کنيد يعني به نبوت و امامت دل خوش کنيد.
در مورد حضرت يونس(ع) داريم: حضرت يونس(ع) با مردم قهر کرد! هرکه با مردم قهر کند خوراک نهنگ ميشود ولو پيغمبر(ص) باشد. با مردم قهر کرد و فرمود: اصلا شما آدم نيستيد. رفت کنار دريا و سوار يک کشتي شد تا برود. . . و از مردم فاصله گرفت. سوار کشتي شد. کشتي سنگين شد. گفتند: خيلي خب، بارها سنگين است. يکي دو تا از شما را بايد داخل دريا بيندازيم! قرعه کشيدند و قرعه به نام حضرت يونس افتاد.
يونس پيغمبر را گرفتند و در دريا انداختند. تا انداختند دريا يک نهنگ او را درسته بلعيد! «. . . الحوت» رفت در معده نهنگ. قرآن ميفرمايد: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» (انبياء/87) در آن تاريکيهاي شکم نهنگ گفت: خدا من اشتباه کرده ام. من را ببخش. آنوقت نهنگ آمد کنار رودخانه و او را پرتاب کرد. بدنش همه زخمي، بدنش هم تحت مداوا بود، خداوند فرمود: گوشمالي شدي؟ ديگر از مردم قهر نکني. «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ» (صافات/147) دومرتبه فرمود: باز هم پيغمبري. از اين معلوم ميشود که اگر کسي يک دستگلي آب داد براي هميشه پستش را از او نگيريد.
علي ابن ابيطالب(ع) اهل کار بود. وقتي يک شتر صد هزار دانه خرما حمل ميکرد ميفرمود: اين شتر صدهزار درخت خرما حمل ميکند. يعني آينده را ميديد. يعني از يک هسته خرما يک درخت خرما را ميديد. حديث داريم: به بچهها به چشم بچه نگاه نکنيد چون اين بچهها مردان فردا هستند. بچهها را سبک نشماريد. بگذاريد بچهها اذان بگويند. علي ابن ابيطالب در ده سالگي ايمان آورد و خداوند به او افتخار ميکند.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته
$
##ازدواج حضرت علی(ع)وحضرت فاطمه س
ازدواج حضرت علي(ع)وحضرت فاطمه س
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
تاريخ ازدواج امام علي (عليه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله عليها)
درباره تاريخ اين ازدواج فرخنده اتفاق چنداني ميان مورخان و سيرهنگاران نيست.تاريخ هايي که گاه بيان گر زمان صيغه خواندن مي باشد و گاه بيانگر زمان عروسي و رفتن حضرت زهرا(سلام الله عليها) به خانه اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. اين تاريخ ها عبارت اند از:
1- روز اول ذى حجه عقد فاطمه (ع) و روز سه شنبه ششم همان ماه، ازدواج حضرت بوده است.[المناقب، ج 3، ص 357]
2- در ماه شوال پس از بازگشت حضرت علي (ع) از جنگ بدر بوده است.[شيخ طوسي، الأمالي، ص 43]
3- بنابر روايت امام صادق (ع): عقد على و فاطمه (ع) در ماه رمضان، و ازدواج آنها در ذى حجّه سال دوم هجرى بوده است.[کشف الغمة، ج 1، ص 364]
4- زفاف فاطمه در شب پنج شنبه، بيست و يکم ماه محرم سال سوم هجرت بوده است...[سيد بن طاوس، إقبال ص 584]
5- برخي بر اين عقيده اند که: عقد حضرت فاطمه (ع) در اواخر ماه صفر و ازدواج در ماه ذي حجه بوده است.[بحار الأنوار، ج 19، ص 192-193]
6- عده اي نيز گفته اند که عقد در ماه ربيع الأول بوده و در همان ماه ازدواج صورت پذيرفته است.[بحار الأنوار، ج 19، ص 192-193]
7- ابن سعد روايت کرده است که ازدواج فاطمه (ع) با على (ع) پنج ماه پس از ورود پيغمبر (ص) به مدينه در ماه رجب صورت پذيرفت و پس از بازگشت از بدر او را به خانه على (ع) فرستاد.[الطبقات الکبرى، ج 8، ص 18]
سن ازدواج هرکدام از بزرگواران
علماى شيعه در تعيين سن حضرت فاطمه به هنگام ازدواج از چهارده سال بيشتر نگفته اند.[أعيان الشيعة، ج 1، ص 313] اکثر عالمان شيعه معتقدند که، سن حضرت در زمان ازدواج، 9 يا 10 يا حداکثر 11 سال بوده است.[الموسوعة الکبرى عن فاطمة الزهراء،ج4،ص21] همچنين سن امير مؤمنان (ع) 21 سال و 5 ماه بوده است.[الاستيعاب فى معرفة الأصحاب ، ج 4، ص 1893]
خواستگاران حضرت زهرا عليهاالسلام
آنچه مسلّم است،اين است که حضرت زهرا(سلام الله عليها)خواهان بسيار داشته اند.زيرا از طرفي پدر ايشان چه قبل و چه بعد از بعثت از مردان شريف و بزرگ عرب و قريش بوده اند و از طرف ديگر شخصيت خود حضرت زهرا(سلام الله عليها) شخصيتي بسيار والا و بزرگ بود.
پيش از حضرت علي عليه السلام افرادي مانند ابوبکر و عمر آمادگي خود را براي ازدواج با دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اعلام کرده بودند و هر دو از پيامبر يک پاسخ شنيده بودند و آن اين که درباره ازدواج زهرا منتظر وحي الهي است.[ابن سعد، طبقات، ج 8، ص 11،در سنن نسائي آمده است: پيغمبر(ص) در پاسخ آنان گفت: «فاطمه خردسال است» و چون علي(ع) او را از وي خواستگاري کرد، پذيرفت.(نسائي، سنن، ج 6، ص 62؛ فاطمـه الزّهراء، ص 25، ج2)،الصواعق المحرّقه، ص 62 و رجوع به انساب الاشراف، ص 402 شود، و نک: فصل «گزيده اي از شعراي عربي»]
ابن شهر آشوب در از ديگر خواستگاران حضرت اسم مي برد.او مي نويسد: عبدالرحمان بن عوف و عثمان بن عفان که هر دو از ثروتمندان بزرگ بودند براي خواستگاري، خدمت رسول خدا رسيدند. عبدالرحمان عرض کرد يا رسول الله! اگر فاطمه(عليهاالسلام) را به من تزويج کنى، حاضرم يکصد شتر سياه آبى چشم که بارهايشان پارچههاى کتان اعلاى مصرى باشد و ده هزار دينار، مهريهاش کنم.عثمان نيز اظهار داشت: يا رسول الله من هم به همين مهر حاضرم و بر عبدالرحمان برترى دارم زيرا زودتر مسلمان شدهام. پيغمبر از سخن آنان سخت خشمناک شد و براى آن که بفهماند به مال آنها علاقه ندارد و داستان ازدواج، داستان خريد و فروش و مبادلهى ثروت نيست، مشتى سنگ ريزه برگرفت و به جانب عبدالرحمان پاشيد و فرمود: تو خيال مىکنى من بندهى پول و ثروتم و بوسيلهى ثروت خودت بر من فخر و مباهات مي کنى و مى خواهى بوسيله پول ازدواج را بر من تحميل کنى؟[مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص 345/ تذکرة الخواص، ص 306]
در جايي ديگر آمده است :دختر پيغمبر(ص) خواستگاراني داشت؛ امّا پدرش از ميان همه پسر عموهاي خود، عليّ بن ابي طالب(ع) را براي شوهري او برگزيد و به دخترشان فرمودند:«تو را به کسي به زني مي دهم که از همه نيکو خوي تر و در مسلماني پيش قدم تر است.» [نسائي، سنن، ج 2، ص 31]
خواستگاري حضرت علي (ع) از حضرت زهرا (س)
حضرت علي (ع) شايسته ترين خلق خدا برا حضرت زهرا(ع)
حضرت علي بن ابيطالب (عليه السلام) روايت مي کنند: يغمبر اکرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به من فرمود:يا علي! گروهي از مردان قريش راجع به فاطمه ي زهراء سلام الله عليها مرا مورد عتاب قرار دادند و گفتند:ما خواستگار فاطمه بوديم و تو نپذيرفتي، اکنون او را به علي بن ابيطالب دادي.
من گفتم:به خدا قسم، من فاطمه را از شما رد نکردم و او را تزويج ننمودم، بلکه خدا خواستگاري شما را نپذيرفت و فاطمه را براي علي تزويج کرد؛ زيرا جبرئيل بر من نازل شد و گفت،خداي تعالي مي فرمايد:اگر من علي را خلق نمي کردم از حضرت آدم به بعد شوهري که شايسته ي فاطمه باشد در روي زمين نبود.[ترجمه جلد 43 بحارالنوار،ص 288]
تشويق اميرالمؤمنين(ع) توسط اصحاب رسول خدا(ص) براي رفتن به خواستگاري حضرت زهرا(س)
در روايات شيعه و سني آمده است که عمر و ابوبکر که از ازدواج با حضرت زهرا نوميد شده بودند، اميرالمومنين را گفتند: تو به خواستگاري او برو![الرياض النضر، ج 2، ص 182؛ الغدير، ج 3، ص20]
در جايي ديگر روايت شده اصحاب و انصار رسول خدا(ص) با سعد معاذ رئيس قبيله اوس به گفتگو پرداختند و آگاهانه دريافتند که جز حضرت علي عليه السلام کسي شايستگي ازدواج با حضرت زهرا عليهاالسلام را ندارد و نظر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز به غير او نيست. از اين رو دسته جمعي در پي حضرت علي عليه السلام رفتند و سرانجام او را در باغ يکي از انصار يافتند که با شتر خود مشغول آبياري نخل ها بود. آنان روي به علي کردند و گفتند: اشراف قريش از دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خواستگاري کرده اند و پيامبر در پاسخ آنان گفته است که کار زهرا منوط به اذن خداست و ما اميدواريم که اگر تو (با سوابق درخشان و فضايلي که داري) از فاطمه خواستگاري کني پاسخ موافق بشنوي و اگر دارايي تو اندک باشد ما حاضريم تو را ياري کنيم.[ترجمه جلد 43 بحارالنوار 43 ، 441]
حضرت علي (ع) به خواستگاري حضرت زهرا (س) مي رود
ضحاک بن مزاحم نقل مي کند،از حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام شنيدم که در مورد مراسم خواستگاري از حضرت زهرا(س) مي فرمود:موقعي که من نزد پيامبر خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم رفتم و آن بزرگوار مرا ديد خنديد و فرمود: يا اباالحسن! آيا براي حاجتي که داري نزد من آمدي؟ من قرابت و سبقت در اسلام و ياري کردن خود را از آن حضرت و جهادهايي که در راه خدا کرده بودم، براي آن حضرت شرح دادم. پيغمبر اکرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود: يا علي راست مي گويي، مقام تو بالاتر از اين است که تذکّر دادي، گفتم: يا رسول الله فاطمه ي زهراء را برايم تزويج نما. فرمود: يا علي! قبل از تو چند نفر از مردان، اين تقاضا را داشتند، ولي هر گاه من به فاطمه مي گفتم اظهار بي ميلي مي کرد، شما چند لحظه اي صبر کن تا من نزد او بروم و برگردم.[الأمالي للطوسي : ص 39 ح 44 ، بشارة المصطفى : ص261]
رضايت حضرت زهرا(س) تنها شرط رسول خدا(ص) براي ازدواج
پيامبرخدا،نزد فاطمه عليها السلام رفت.فاطمه عليها السلام از جا برخاست و رداى پدر را گرفت و کفش هايش را درآورد و آبْ دست برايش آورد و دست و پاى او را شُست و سپس نشست . پس پيامبر خدا به او فرمود: «اى فاطمه!» . پاسخ داد: بلى ، چه مى خواهى ، اى پيامبر خدا؟ فرمود : «على بن ابى طالب ، کسى است که خويشاوندى و فضيلت و اسلامش را مى شناسى و من از خدا خواسته ام که تو را به ازدواج بهترينِ آفريدگانش و محبوب ترينِ آنان در نزدش درآورد و على از تو خواستگارى کرده است . چه نظرى دارى؟» . فاطمه عليها السلام ساکت ماند و صورتش را برنگردانْد و پيامبر خدا ، کراهتى در چهره اش نديد . پس برخاست ، در حالى که مى گفت: «اللّه اکبر! سکوت او [نشانه]رضايت اوست». پس جبرئيل عليه السلام نزدش آمد و گفت: اى محمّد! او را به ازدواج على بن ابى طالب درآور که خداوند ، اين دو را براى هم پسنديده است .
دعاي رسول خدا(ص) در حق اين دو بزرگواران
اميرالمؤمنين على(ع) مي فرمايند: پس از آنکه پيامبر(ص) فاطمه را به همسرى من دادند. پيش من آمدند و دستم را گرفتند و فرمودند: «به نام خدا برخيز و بر برکت خدا بگو: ماشاء اللَّه لا حول و لا قوة الا باللَّه و توکّلت على اللَّه.» سپس دستم را گرفتند و در کنار خود نشاندند و آنگاه فرمودند: «بار خدايا! اين دو محبوبترين مخلوقات در نزد من هستند. پس تو هم اين دو را دوست بدار و در نسل آنها برکت قرار ده و از جانب خودت نگاهبانى بر آنان بگمار. اين دو و فرزندانشان را از شر شيطان مصون بدار.[الأمالي للطوسي : ص 39 ح 44 ، بشارة المصطفى ص 44]
مهريه حضرت زهرا (س)
دارايي اميرالمؤمنين (عليه السلام)
رسول اکرم (ص) پس ازکسب اجازه از حضرت زهرا (س) به نزد اميرالمؤمنين علي (ع) آمدند و با لبي خندان گفتند: يا علي! آيا براي عروسي چيزي داري؟ پاسخ داد: يا رسول الله پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من کاملاً اطلاع داريد. تمام ثروت من عبارت است از يک شمشير، يک زره و يک شتر. فرمود: تو مرد جنگ و جهادي و بدون شمشير نمي تواني در راه خدا جهاد کني، شمشير از لوازم و احتياجات ضروري تو است. شتر نيز از ضروريات زندگي تو محسوب مي شود، بايد به وسيله آن آبکشي کني و امور اقتصادي خود و خانواده ات را تأمين کني و براي اهل و عيالت کسب روزي نمايي و در مسافرت بارت را بر آن حمل کني، تنها چيزي که مي تواني از آن صرف نظر کني همان زره است. منهم به تو سخت نمي گيرم و به همان زره اکتفا مي نمايم.[ترجمه 43 بحارالنوار ، ص 409]
مهريه حضرت زهرا (س)
در روايات دو نوع مهريه براي حضرت زهرا (س) مشخص شده است:
مهريه عادي يا به تعبيري مهريه ي زميني که همه زنان مسلمان دارند و دو نوع روايت در اين مورد نقل مي شود:
مهريه ي حضرت فاطمه زره اي بود از نوع بسيار محکم که آن را زره شمشيرشکن مي گويند و آن از پوست دبّاغي نشده ي قوچ و يا پوست بُز ساخته مي شود و ارزش اين زره چهارصد و به نقلي پانصد درهم بوده است.[ترجمه 43 بحارالنوار ، 358]
مهريه حضرت زهرا(س) طبق روايات اسلامي پانصد درهم بوده است.
البته اين دو روايت قابل جمع هستند و مي توان گفت در حقيقت مهر حضرت فاطمه(س) همان زره حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود که آن را به پانصد درهم فروختند.
مهريه آسماني :رسول الله(ص) فرمودند:مهريه ي فاطمه سلام الله عليها در آسمان يک پنجم زمين تعيين شده، پس کسي که با بغض فاطمه و فرزندانش، تا قيامت روي زمين راه برود حرام است.[قاضي نورالله تستري، احقاق الحق، ج 8، ص 351]
در روايتي ديگر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت شده که فرمود مهريه ي فاطمه ي اطهر يک پنجم دنيا، يک سوّم بهشت، چهار نهر که عبارتند از:نهر فرات،نيل در مصر،نهروان و نهر بلخ. [زندگاني حضرت زهرا ( سلام الله عليها ) ( ترجمه جلد 43 بحارالانوار)، ص 358]
مهريه حضرت زهرا (س) کجاها خرج شد
امير مومنان به دستور پيامبر زره را فروخت و پول آن را به آن بزرگوار تقديم داشت و پيامبر آن پول را به سه بخش تقسيم کرده، بخشي از آن را براي خريدن وسايل زندگي به عنوان جهيزيه، و بخش ديگر آن را براي تهيه عطريات عروسي قرار داد و سومين بخش آن را نزد «ام سلمه» سپرد تا به هنگام فرارسيدن شب عروسي آن را به امير مومنان باز گرداند تا بتواند از ميهمانان خويش پذيرايي کند. [فاطمه زهرا سلام الله عليها از ولادت تا شهادت ، ص 189]
خواندن خطبه عقد در مسجد
پيغمبر صلي الله عليه وآله به اميرالمؤمنين فرمودند: يا علي تو زودتر به مسجد برو و من نيز از عقب تو مي آيم، تا در حضور مردم مراسم عقد را برگزار کنيم و خطبه بخوانيم.
علي (ع) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حرکت نمود. ابوبکر و عمر را در بين راه ملاقات کرد، آنها از جريان کار جويا شدند، گفت: رسول خدا دخترش را به من تزويج کرد، هم اکنون پيامبر در راه است تا در حضور جمعيت، مراسم عقد و خطبه خواني را انجام دهد.
پيغمبر (ص) در حالي که صورتش از سرور و شادماني مي درخشيد به مسجد تشريف برد، و به بلال حبشي فرمودند: مهاجر و انصار را در مسجد جمع کن.
هنگامي که مردم جمع شدند، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناي فرمود: اي مردم آگاه باشيد که جبرئيل بر من نازل شد و از جانب خدا پيام آورد که مراسم عقد ازدواج علي و فاطمه عليها السلام در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده و دستور داده که در زمين نيز آن مراسم را انجام دهم، و شما را بر آن گواه بگيرم. على عليه السلام را خواست و فرمود يا على پروردگار مرا امر فرموده که فاطمه را براى تو عقد کنم به پانصد مثقال نقره آيا راضى هستى؟ عرض کرد: يا رسولاللَّه راضى هستم همه حضار مبارک باد گفتند سپس رسول خدا (ص) به منبر رفت خطبه عقد را ايراد فرمود.
پس از آن علي عليه السلام برخاست خطبه اي ايراد کرد و فرمود: اي مردم! رسول خدا فاطمه را به عقد من در آورد و زره ام را از بابت مهر قبول کرد. از آن حضرت بپرسيد و گواه باشيد.
مسلمانان به پيغمبر (ص) عرض کردند: يا رسول الله! فاطمه را با علي کابين بسته اي؟
رسول خدا پاسخ داد: آري. پس تمام حضار دست به دعا برداشته گفتند: خدا اين ازدواج را بر شما مبارک گرداند و در ميانتان دوستي و محبت افکند.
شادي مسلمانان از اين پيوند مقدس
در پايان مجلس، رسول خدا به زنان خود امر فرمود تا به خوشحالى اين جشن شادمانى کنند و بساط سرور بگسترند.
جهزيه حضرت زهرا(س)
خريد جهزيه با مهريه حضرت زهرا (سلام الله عليها)
اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايند: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خطاب به من فرمود: برخيز و زره خود را بفروش! برخاستم و زره را فروختم و پول آن را گرفته نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آوردم و آنها را در مقابل او نهادم؛ آن حضرت از من نپرسيد که آن پولها چه مقدار است و من نيز چيزي در اين باره به آن حضرت نگفتم، سپس بلال را صدا کرد و مشتي از آن پولها را به وي داد و گفت: اين پولها را بگير و با آنها براي فاطمه (عليهاالسلام) عطر خريداري کن!
و بعد از او ابوبکر و عمار بن ياسر را احضار نمود و دو مشت از آن پولها را به او داده و گفت: با اين پولها، براي فاطمه (عليهاالسلام) لباس و اثاثيه ي منزل خريداري کن. و آنگاه عمار ياسر و گروه آنها وارد بازار شدند و هر چيزي را که لازم مي دانستند در نظر گرفتند و آن را خريداري مي نمودند. [زندگاني حضرت زهرا(س)( ترجمه جلد 43 بحار) ، ص 361]
صورت جهزيه حضرت زهرا (سلام الله عليها)
از صورت جهيزيه حضرت زهرا سلام الله عليها مى توان به وضع زندگى بانوى بزرگوار اسلام به خوبى پى برد. فرستادگان پيامبر صلي الله عليه و آله از بازار بازگشت و آن چه بارى حضرت زهرا سلام الله عليها تهيه کرده بودند به قرار زير بود:
1- يک پيراهن به قيمت هفت درهم
2- روبنده اي به قيمت چهار درهم، شايد منظور از «خمار» روسري، مقنعه يا چادر باشد.
3- يک قطيفه ي مشکي خيبري
4- تختي که وسط آن را با ليف خرما بافته بودند.
5- دو عدد تشک با روکشي از کتان مصري که يکي از آنها با ليف خرما و ديگري با پشم گوسفند پر شده بود.
6- چهار بالش- يا متکا، يا پشتي- با رويه اي از پوست حيوانات طائف که درون آنها از علف
7- پرده اي از جنس پشم
8- حصيري بافت يمن
9- يک آسياي دستي
10- طشت مسي
11- مشک آبي از جنس پوست
12- ظرف مخصوص شير- که از جنس چوب مي تراشيدند.
13- ظرفي براي آبخوري
14- آفتابه اي قيراندود
15- سبويي سبز رنگ- که در آن روغن، آرد يا چيزهايي ديگر نگهداري مي کردند.
16- دو کوزه ي کوچک سفالي
هنگامي که که خريد آنها کامل شد، مقداري از اثاثيه را ابوبکر و باقي را ساير اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حمل کرده به خانه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بردند.هنگامي که لوازم خريداري شده به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشان داده شد، پيامبر آنها را زير و رو کرده و گفت: خدا اينها را براي اهل بيت مبارک کند.[زندگاني حضرت زهرا(س)( ترجمه جلد 43 بحار) 361]
خانه اميرالمؤمينن (عليه السلام)
خانه حضرت على (عليه السلام) در کنار مسجد، خانه ساده اى داشت که مجموع آن از يک اتاق خشت و گلى ، که در کف آن اتاق ، ماسه نرم ريخته شده بود خلاصه مى شد. آن اتاق با پوست گوسفند، فرش شده بود و يک عدد متکا که لايه آن از ليف خرما بود، در آن ديده مى شد.
اين خانه براى شب زفاف مناسب نبود، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام) فرمود: در همين نزديکى ، خانه اى را فراهم کن (اجاره کن ) تا همسرت را به تو تحويل دهم
حضرت على (عليه السلام) عرص کرد: در اين نزديکى جز منزل حارثة بن نعمان منزلى نيست.پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خانه هاى حارثه را براى مهاجران بى خانه گرفته ايم ، و اکنون شرم مى کنيم که باز از او تقاضاى منزل کنيم!
حارثه اين سخن را شنيد و به محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و متواضعانه عرض کرد: من و اموالم به خدا و رسولش تعلق دارد. پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) براى او دعا کرد، به اين ترتيب خانه حارثه آماده شد و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) عروسى به آن جا رفت .
پس از مدتى حضرت على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) به خانه قبلى على (عليه السلام) باز گشتند، و فرزندان زهرا (سلام الله عليها) در همان خانه ساده چشم به جهان گشودند و بزرگ شدند. اين خانه در کنار مسجد النبى بود که محل آن اکنون به نام خانه زهرا (سلام الله عليها) معروف است.[رياحين الشريعه ، ج 1، ص 92]
آماده سازي خانه براي زندگي
از عايشه و ام سلمه روايت شده است که هر دو گفتند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما را فرمود که فاطمه (سلام الله عليها) را آماده کنيم تا بر على (عليه السلام) داخل شود. ما به سراى آن دو رفته و با خاک نرم بيابان آن را فرش کرديم . آن گاه دو متکا را از ليف خرما پر کرده ، با دستمان لي فها را از هم جدا نموديم . سپس به آنان غذايى از خرما و کشمش و آبى گوارا بداديم . و تيرکى از چوپ را در نزديکى سرايشان برافراشتيم تا لباسها و مشک آب را بر آن بياويزند. ما ازدواجى بهتر از ازدواج فاطمه (سلام الله عليها) نديديم[چهل حديث در فضايل محمد(صلى الله عليه و آله و سلم )، ص 50]
مراسم عروسي
گرفتن اجازه از رسول خدا(ص) براي بردن عروس به خانه داماد
اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايند:به مدت يک ماه با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نماز مي خواندم و بدون اينکه درباره ي فاطمه عليهاالسلام چيزي به آن حضرت بگويم به منزل خود بازمي گشتم.[زندگاني حضرت زهرا(س)( ترجمه جلد 43 بحار) ، ص 361] ولي گاهي که خلوت مي شد مي فرمود: يا علي چه همسر نيکو و زيبائي نصيبت شد؟ بهترين زنان عالم را تزويج تو کردم.
وساطت زنان رسول خدا(ص)
اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايند:روزي زنان پيامبر به من گفتند: آيا مي خواهي که ما از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بخواهيم تا فاطمه را به خانه ات بياورد و شما زندگي مشترکتان را شروع کنيد؟ گفتم: بله. وقتي آنها نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفتند ام ايمن گفت: اي رسول خدا! اگر خديجه عليهاالسلام زنده بود چشمانش در اشتياق ديدار ازدواج حضرت فاطمه عليهاالسلام روشن مي شد، همانا علي عليه السلام دوست دارد که فاطمه را به خانه اش ببرد، پس چشم آنها را ديدار يکديگر روشن نما تا چشمهاي ما نيز روشن شود.
رسول خدا فرمود: چرا علي همسر خود را از من مطالبه نمي کند و شما را واسطه کرده است، در حالي که ما از خود او انتظار اين کار را داشتيم. علي عليه السلام گفت: من گفتم: اي رسول خدا! من از شما خجالت کشيدم و حيا مانع از اين امر مي شد. [زندگاني حضرت زهرا(س)( ترجمه جلد 43 بحار) 363]
آماده سازي مقدمات عروسي
پيامبر در اين حال خطاب به همسران خود فرمود: کدام يک از شما حاضر(به کمک)هستيد؟ ام سلمه گفت: من ام سلمه و اين زينب و اين فلان کس و فلان کس. سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: يکي از حجره هاي خانه را براي دخترم فاطمه و پسر عمويم علي آماده کنيد. ام سلمه گفت: اي رسول خدا! کدام حجره را؟ پيامبر فرمود: حجره ي خودت را، و سپس به زنان خويش دستور داد تا فاطمه عليهاالسلام را زينت کنند و لوازم عروسي او را فراهم نمايند.
ام سلمه گويد: به فاطمه گفتم: آيا عطري براي خودت ذخيره نموده اي؟ گفت: آري. و يک شيشه عطر آورد و مقداري از آن را در ميان دست من ريخت، چنان بويي از آن برخاست که تا آن زمان استشمام نکرده بودم![زندگاني حضرت زهرا(س)( ترجمه جلد 43 بحار) 363]
بخشيدن پيراهن عروس
پيامبر خدا براي شب عروسي دخت فرزانه اش، فاطمه عليهاالسلام پيراهني آماده ساخت و ايشان پيراهن ديگري نيز داشت که پوشيده و اصلاح شده بود.شب عروسي او بود که بي نوايي در خانه ي پيامبر آمد و از ايشان لباس طلبيد. دخت گرانمايه ي پيامبر برخاست و نخست پيراهن اصلاح شده ي خويش را در بسته اي نهاد تا در راه خدا به او انفاق کند اما ناگهان آيه ي شريفه ي قرآن را به خاطر آورد که: «لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون.»
«شما به اوج نيکي و نيکوکاري نخواهيد رسيد مگر آنکه از آنچه دوست مي داريد در راه خدا انفاق نماييد.»
و درست همين جا بود که «فاطمه(س)» بازگشت و پيراهن عروسي خويش را از تن درآورد و به آن زن بينوا انفاق کرد و خود همان جامه ي عادي خويش را پوشيد.هنگامي که خواستند عروس گرانمايه را به خانه ي امير مومنان ببرند، فرشته ي وحي فرود آمد و پس از سلام بر پيامبر گفت: اي پيامبر خدا! پروردگارت درود نثارت مي کند و به من دستور داده است که سلام و درودي گرم نثار «فاطمه» نمايم و به همراه من ارمغاني از لباسهاي بهشت نيز که از ديباي سبز تهيه شده است براي او فرستاده است.[فاطمه زهرا سلام الله عليها از ولادت تا شهادت ، ص 199-200]
وليمه عروسي
اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايند: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من گفت: اي علي! غذاي فراواني براي عروسي و خانواده ات تدارک کن. و سپس فرمود: گوشت و نان را من مي دهم، خرما و روغن به عهده ي تو. من خرما و روغن فراهم کردم و نزد پيامبر بردم، آن حضرت آستينهاي لباسش را بالا زد و خرما را تميز کرده در روغن ريخت و غذايي درست کرد که آن را «حيس» مي گفتند، و گوسفند فربهي ذبح کرد، و نان فراواني تدارک نمود، سپس به من گفت: هر کس را که دوست داري دعوت کن.[فاطمه زهرا سلام الله عليها از ولادت تا شهادت 364]
دعوت از مهمانان
اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايند:پس وارد مسجد شدم و ديدم که مسجد پر از صحابه ي پيامبر است، حيا کردم که در ميان آن جمع عده اي را دعوت کنم و عده اي را دعوت ننمايم، پس بر يک بلندي قرار گرفتم و خطاب به همه گفتم: همه ي شما را به صرف وليمه ي عروسي فاطمه (عليهاالسلام) دعوت مي کنم. آنان پذيرفتند و گروه گروه به طرف خانه ي پيامبر حرکت کردند و من از کثرت جمعيت و قلت غذا خجالت مي کشيدم، وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از آنچه که در ذهن من مي گذشت مطلع گرديد، گفت: اي علي! من دعا مي کنم که خدا به غذاي شما برکت بدهد. علي عليه السلام گفت: آن جمعيت که تعداد آنها بيش از چهار هزار نفر بود همگي از غذا و آبي که فراهم کرده بوديم خوردند و نوشيدند و و سير شدند ولي از غذا چيزي کم نشد.[فاطمه زهرا سلام الله عليها از ولادت تا شهادت 364 و 365]
فرستادن غذا براي عروس و داماد
سپس پيامبر دستور داد تا کاسه هايي را پر از غذا کردند و آنها را براي زنان خويش فرستاد و کاسه اي نيز پر از غذا کرد و فرمود: اين کاسه نيز براي علي و فاطمه بماند.[فاطمه زهرا سلام الله عليها از ولادت تا شهادت ، 365]
کاروان عروسي دخت بهشت
در سينه ي مغرب ،پيامبر(ص) گرامي دخت پاک و پرمعنويت خويش و داماد ارجمندش را فراخواند. «فاطمه» در حالي که لباس بلندي بر تن داشت و دامان آن به زمين کشيده مي شد، به پيشگاه پدر آمد اما دنيايي وقار و شکوهو عظمت را مجسم مي ساخت و از شدت حياء عرق مي ريخت.
پيامبر خدا نيز در اين انديشه بود که دخت بهشتي اش احساس بي مادري نکند به همين جهت و روي مصالح ديگري دستور داد مرکب خاص خويش را آوردند و پارچه اي زيبا بر روي آن افکند و از دخت عزيزش خواست که بر مرکب بنشيند.هنگامي که دخت گرانمايه ي پيامبر فاطمه عليهاالسلام را به خانه ي علي مي بردند، پيامبر گرامي پيشاپيش مرکب او و فرشته ي وحي سمت راست و «ميکائيل» طرف چپ و هفتاد هزار فرشته از پي او حرکت مي کردند.[وسائل الشيعه ، ج 1، ص 62]
آنگاه به «سلمان» دستور داد تا زمام آن مرکب را برگيرد و خود آن بزرگوار نيز به همراه آنان حرکت کرد.و نيز مردان «هاشمي» همگي در رکاب بانوي بانوان بودند و پيامبر دستور داد دختران «عبدالمطلب» و بانوان مهاجر و انصار به همراه عروس بهشت، حرکت کنند و همسران پيامبر نيز پيشاپيش قافله و مرکب عروس اشعاري پرمحتوا مي خواندند و شادي مي کردند.[فاطمه زهرا سلام الله عليها از ولادت تا شهادت،205]
توصيه هاي رسول خدا(ص) به حضرت علي (ع) و حضرت زهرا (س)
هنگامي که کاروان عروس به خانه رسيد، پيامبر، امير مومنان را فراخواند و پس از آمدن او دخت سرفرازش را خواست و دستش را گرفت و در دست علي عليه السلام نهاد و فرمود: «علي جان! خداوند دخت پيامبر را به تو مبارک سازد.»
و افزود:يا علي! هذه «فاطمه» وديعتي عندک!يا علي! نعم الزوجه «فاطمه»! و يا «فاطمه»! نعم البعل علي!!
علي جان! اين فاطمه است و امانت من نزد توست!فاطمه شايسته ترين همسر براي توست.
و آنگاه فرمود: اي «فاطمه» علي شايسته ترين شوهر است. و دستهاي مقدس را بسوي آسمان گشود و نيايشگرانه زمزمه کرد که:
بار خدايا! نيکي ها و برکات خويش را بر اين دو فرود فرست، و در فرزندان و نسل پاکشان برکت قرار ده!
بار خدايا! اين دو تن محبوب ترين انسانها نزد من هستند، پس تو نيز آنان را دوست بدار و از سوي خويش حافظ و نگهبان بر آنان بگمار. بار خدايا! من اين دو تن را با نسل پاکشان، از شيطان رانده شده و شرور و وسوسه هاي آن، به تو پناه مي دهم.
آنگاه آبي خواست و جرعه اي از آن را به سبک خاصي متبرک ساخت و از آن قطراتي بر سر و سينه و ميان شانه هاي دخت گرانقدر و داماد ارجمندش افشاند.
و دستور داد بانوان، عروس و داماد را در سراي جديدشان به خدا سپارند و بروند.
عبادت در شب زفاف
در شب ازدواج امام على (عليه السلام) فاطمه زهرا(سلام الله عليها) را نگران و گريان ديد، فرمود: چرا ناراحتى ؟ پاسخ داد: در پيرامون حال و رفتار خويش فکر کردم ، به ياد پايان عمر خويش و منزلگاه ديگر به نام قبر افتادم که امروز از خانه پدر به خانه شما منتقل شدم و روزى ديگر از اين جا به طرف قبر و قيامت خواهم رفت ، در اين آغازين لحظه هاى زندگى ، تو را به خدا سوگند مى دهم که بيا تا به نماز بايستيم تا باهم در اين شب خدا را عبادت کنيم [نهج الحياة ، فرهنگ سخنان فاطمه زهرا(سلام الله عليها)، ص 35]
ثمره اين ازدواج
ثمره اين ازدواج مبارک درخت گهربار امامت است . از اين ازدواج مبارک اين دو عزيز، چهار فرزند والاگُهر ديده به جهان گشودند، که به ترتيب سن عبارتند از: امام حسن مجتبي عليهالسلام، امام حسين عليهالسلام، زينب کبري سلام الله عليها، ام کلثوم سلام الله عليها و البته حضرت محسن عليهالسلام نيز پيش از تولد بر اثر ضربات دشمنان اسلام در رحم مادرش به شهادت رسيد.[الارشاد (شيخ مفيد)، ص 342]
$
##شمه ای از فضائل امام علی از ولادت تا غدیر
شمه اي از فضائل امام علي از ولادت تا غدير
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
سخن درباره اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) بسيار گفته و نوشته شده است، اما پاياني نخواهد داشت زيرا که پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) فرموده است: ذِکرُ عَليٍّ عِبادَةٌ
علامه ابن مغازلي در کتاب مناقب علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه)، ذيل حديثي نسبتاً طولاني به نقل از محدثان بزرگ، مانند صاحب کفايت الطالب و علامه ذهبي و ابن حجر عسقلاني و بالأخره احمدبن حنبل، آورده است که سلمان فارسي گفت:
"از محبوبم محمد (صلي الله عليه و آله) شنيدم که گفت: من و علي در پيشگاه حق تعالي نوري بوديم که خداوند را هزار سال پيش از خلقت آدم تسبيح و تقديس ميکرد. آنگاه که خداوند آدم را آفريد اين نور را به او منتقل فرمود. اين نور در پشت آدم همواره در يک جهت بود تا ما به صلب و پشت عبدالمطلب منتقل و از هم جدا شديم و سپس پيامبر و تبليغ رسالت از آن من و خلافت و جانشيني از آن علي (سلام الله عليه) گرديد." (علي (سلام الله عليه) قطب الرحي 99).
الف: پيشگوييهاي تاريخي:
1- در کتابهاي مقدس پيشين، از آمدن خاتم پيامبران حضرت محمد(ص) و جانشين او حضرت علي (سلام الله عليه) بشارت داده شده است. براي مثال در انجيل صحيفه غزلالغزلات (باب 5/1-10) سخناني از حضرت سليمان (سلام الله عليه) در باره پيامبر خاتم(ص) و اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) دارد و صريحاً ميفرمايد: خلو محمديم (او دوست و محبوب من، محمد (ص) است).
2- يکي از روحانيون با انصاف مسيحي به نام ج. ب. گاليدون در آغاز سده بيستم ميلادي، در کتاب خود با عنوان يادداشتي بر عهد عتيق و عهد جديد کتاب مقدس (1980: ج 2) مينويسد: در زبانهاي عبراني باستان واژه ايليا يا ايلي به معني خدا يا الله بهکار نرفته است، بلکه واژه ياد شده نشان ميدهد که در عصر آينده يا آخرالزمان شخص خواهد آمد که نامش ايليا يا ايلي باشد. مراد از ايليا يا ايلي يا آليا وجود مقدس اميرالموءمنين علي (سلام الله عليه) است که عزيزترين مردم نزد پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) بوده و پيامبران گذشته هم او را عزيز و محترم شمرده و به او توسل جستهاند. (علي (ع) و پيامبران: ص 18).
3- از نسخه خطي بسيار قديمي زبور حضرت داود (سلام الله عليه)، که نزد اهزان اللّه مشقي پيشواي ديني مسيحيان بود، نقل شده که آن حضرت در پيشگويي خود آورده است: "اطاعت آن بزرگواري که ايلي نام دارد واجب است و فرمانبرداري از او همه کارهاي دين و دنيا را اصلاح ميکند. آن شخصيت والا مقام را حدار (حيدر) نيز مي گويند. او دستگير و مددکار بيکسان و شير شيران باشد. نيرو و قدرتش بسيار و تولدش در کعابا (کعبه) خواهد بود..." (علي (ع) و پيامبران: ص 25).
4- سربازان انگليسي در جنگ جهاني اول در نزديکي بيت المقدس و معدن شناسان روسي در ژوئيه 1951، به لوحه هايي نقرهيي و چوبي دست يافتند که پس از تحقيق و مطالعه باستانشناختي توسط کارشناسان بينالمللي و روسي مشخص گرديد که لوح نقرهيي متعلق به حضرت سليمان (سلام الله عليه) و لوح چوبي از حضرت نوح (سلام الله عليه) است. در اين لوحهها از اللّه، احمد، ا يلي، باهتول، حاسن، حاسين و محمد، ايليا، شبر، شبير و فاطمه نام برده شده و به واسطه نامشان از خداوند ياري خواسته اند.
شيخ بهاءالدين عاملي ميگويد: "امام علي بن ابيطالب (سلام الله عليه) جوانمردي است که در مقام بزرگداشتش هرچه ميخواهي بگو، جز آنچه عيسويان در باره مسيح (سلام الله عليه) گفتند. او سرّ کشتي نوح، پرتو آتش کليم و راز بساط سليمان بود." (عاملي: ص 27).
5- در دايرةالمعارف فارسي، ذيل نام مرحب يا مرحب خيبري آمده است که وي مردي يهودي بلندبالا، درشت اندام و نيرومند بود. دايه او که زني کاهنه بود به مرحب ميگويد که با همه کس جنگ کن مگر با کسي که نام وي حيدره باشد. در جنگ خيبر هنگامي که مرحب رجز ميخواند و خويشتن را معرفي ميکرد، علي (سلام الله عليه) خود را حيدره معرفي کرد و رجز مشهور خود را چنين خواند:
"انا الذي سمتني امي حيدره" (منم که مادرم نام مرا حيدره نهاده است).
مرحب هراسيد و گريزان شد.
گويند شيطان در برابر او ظاهر شد و گفت چرا ميگريزي؟ مرحب سخن دايه خويش را بازگفت و شيطان پاسخ داد: حيدره در جهان بسيار است و گيرم همين يک تن باشد، از چون تويي گريز از ميدان سزاوار نيست. سرانجام مرحب بازگشت و به جنگ پرداخت و با ضربتي که علي (سلام الله عليه) بر او وارد آورد فرقش شکافته شد و به خاک غلتيد. با کشته شدن مرحب لشکر يهود به هزيمت رفت و مسلمانان خيبر را فتح کردند.
ابن اثير اين داستان را به شکل ديگر روايت ميکند و در پايان به رجز مرحب اشاره ميکند که گفت:
قد علمت خيبراني مرحب شاکي السلاح بطل مجرب اطعن احيانا و حينا اضرب اذا الليوث اقبلت تلتهب کان حماي کالحمي لايقرب
(خيبر ميداند که من مرحب هستم. سلاح کامل پوشيده و من پهلوان آزموده هستم. گاهي به طعن (نيزه را به کار ميبرم) و گاهي به ضرب (شمشير ميزنم) هنگامي که شيران با حال افروخته پيش ميآيند. آنچه را من حمايت ميکنم، مانند پناهگاه است که نزديک آن نميتوان رفت).
علي (سلام الله عليه) در پاسخ مرحب فرمود:
انا الذي سمتني امي حيدره کليث غابات کريه المنظره اکيلهم بالسيف کيل السندره
(من آن کسي هستم که مادرم مرا حيدره نام نهاد. مانند شير کنام ملاقات من پسنديده نيست. من آنها را با شمشير ميدروم) (کامل: ج 1، صص 257-258).
6- نگارنده کتاب علي (سلام الله عليه) و پيامبران، در داستان حيرتانگيز ديگري از ادبيات ديني باستان هندوان، نقل ميکند که در جنگ مشهوري که ميان پاندوها و کوروها در گرفت، کريشنا ــ از خدايان يا قدّيسان هندوان ــ به ميدان جنگ رفت و چون ديد پيروان حق بسيار اندک و طرفداران باطل بسيارند و مانند مور و ملخ زمين را فراگرفتهاند، پيروان خود را موعظه کرد؛ سپس به گوشهيي رفت و زمين ادب بوسيد و با پروردگار خود به مناجات پرداخت و گفت: اي خداي بزرگ جهان و روح عظيم هستي! تو را به ذات پاک خودت سوگند ميدهم، و به آن کسي که باعث ايجاد زمين و آسمان شده و حبيب تو است، و به آن کسي که عزيز و بسيار محبوب او و نامش آهلي است و نزديک سنگ سياه در بزرگترين پرستشگاههاي جهان، جلوهگر خواهد شد، عرض حال مرا بشنو و خواستهام را بپذير. اهريمنان و دروغگويان را نابود ساز و راستان را پيروزي مرحمت فرما، اي خدا! اي ايلا! اي ايلا! اي ايلا!
ب: تولد
علي (سلام الله عليه) فرزند ابيطالب و فاطمه بنت اسد ــ که هر دو هاشمي بودند ــ در روز جمعه سيزدهم رجب، نزديک به سي سال پس از زاده شدن پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله)، در مکه و خانه کعبه به دنيا آمد. هنگامي که علي (سلام الله عليه) زاده شد، حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) همسر اختيار کرده و داراي فرزند بود. وي علي (سلام الله عليه) را به خانه برد و از او مانند فرزند خود پرستاري کرد.
در بخشي از نهج البلاغه ، حضرت علي (سلام الله عليه) ميفرمايد: "رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) مرا در همان اوايل زندگيم در دامنش مي پروراند و هر روز بابي از علم و اخلاق به چهره من ميگشود و هر سال که مجاور کوه حرا ميشد و در جوار آن کوه به عبادت مي پرداخت، من او را ميديدم و جز من کسي او را نميديد." (حکمت نظري و عملي در نهج البلاغه: ص 38). همين تربيت اوليه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) و مشيت الهي بود که تأثير ژرف و بيپايان بر روح و انديشه خداگونه حضرتش به جاي گذاشت و او را انساني کامل و سختگير در راه خدا و فراتر از آن، مجاهدي بيباک به بار آورد تا اين ويژگيها سرمايهيي بينظير براي اسلام باشد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در باره تربيت الهي علي (سلام الله عليه) چنين ميفرمايد: "من کسي را انتخاب کردم که خداوند او را براي من برگزيده است." (علي عليه السلام چهره درخشان اسلام: ص 13).
ج: نخستين مسلمان:
ابن مغازلي در حديث ديگري در مناقب علي بن ابيطالب، از ابوايوب انصاري و از انسبن مالک نقل ميکند که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود:
صَلَّتِ المَلائکَةُ عَلَيَّ و عَلي عَلِيٍّ سَبْعاً اَنَّهُ لَم يَرفَع اِليَ السَّماء شَهادَة اَن لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ و اَنَّ مُحَمّدَاً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اِلاّ مِنّي و مِنْهُ
(ملايکه و فرشتگان بر من و علي هفت سال صلوات و درود فرستادند؛ چون در آن هنگام، جز من و علي گوينده کلمه شهادتين، کسي بر زمين نبود).
در جاي ديگر اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مي فرمايد: "من هفت سال پيش از آنکه يک تن از امت اسلام خدا را پرستش کند، رو به درگاه او آوردم. صداي فرشته وحي را ميشنيدم و نور حق را به مدت هفت سال ميديدم. در آن هنگام، رسول خدا از اظهار مقام نبوت خويش ساکت بود و خداوند به وي اجازه بيمدادن خلق از نافرماني حق و تبليغ رسالت نداده بود." (علي عليه السلام چهره درخشان اسلام: ص 14).
پس از آنکه براي نخستين بار، در غار حرا بر حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) به عنوان پيامبر خاتم وحي نازل گرديد و آن حضرت براي تبليغ رسالت پنهاني، با احتياط از کوه به سوي شهر و خانه خود سرازير شد؛ در راه به علي (سلام الله عليه) رسيد که پرسيد، چه اتفاقي افتاده است و بيدرنگ اسلام آورد.
هنگامي که پيامبر اکرم (ص) براي اعلان اسلام به خويشاوندان خود، آنان را دعوت کرده بود؛ به اسلام آوردن علي (ع) به عنوان نخستين مسلمان اشاره فرمود و او را جانشين و وصي خود خواند. به اين ترتيب، اميرالموءمنين (ع) نه تنها افتخار اولين مسلمان را از آن خود نمود، بلکه در ميان صحابه پيامبر اسلام (ص)، تنها کسي بود که پيش از اسلام دين ديگري اختيار نکرده بود (شيعه يا اسلام اصيل: صص 192-193).
حاکم نيشابوري، در المستدرک، از ابواسحاق نقل ميکند که از قثمبن عباس پرسيد، علي (سلام الله عليه) چگونه از پيامبر (صلي الله عليه و آله) ارث برد؟ او گفت: پيش از همه ما به رسول گرامي پيوست و بيش از همه ما به او نزديک بود.
د: خدمات و رشادتها
1- در عصر پيامبر (ص): سخن گفتن از علي (ع) در حقيقت سخن گفتن از پيامبر(ص) است، زيرا که اين دو وجود مقدس از يک روح و مانند هم بودند. از نخستين ساعت رسالت پيامبر اکرم (ص) تا آخرين مرحله مراسم خاک سپاري پيکر مبارک، اميرالموءمنين (ع) هميشه با او بود و هيچگاه تنهايش نگذاشت. پيامبر اکرم (ص) و علي (ع) به شدت يکديگر را دوست داشتند. هنگامي که جوانان قريش به تحريک والدين خود و بزرگترها به سوي پيامبر خدا (ص) سنگ پرتاب ميکردند، علي (ع) ــ که در آن موقع دوازده يا سيزده سال بيش نداشت ــ تن خود را سپر جان مبارک پيامبر (ص) ميکرد و اغلب با کساني که از نظر سني و جثه بزرگتر از او بودند به جنگ ميپرداخت و خيلي اوقات زخم برميداشت، ولي با اين حال، دست از حمايت پيامبر (ص) برنميداشت. اينگونه از خودگذشتگي و عشق به پيامبر خدا (ص) موجب گرديده بود تا موقعي که علي(ع) همراه او بود، کسي جرأت پرخاش يا اسائه ادب به پيامبر (ص) را نداشته باشد و علي (ع) هميشه سايه به سايه با او ميرفت. سرانجام، پيامبر اکرم (ص) او را برادر خطاب کرد.
احمدبن حنبل در مسند خود از زيدبن ابياوفي و حاکم نيشابوري در المستدرک و ترمذي در صحيح خود از عبداللهبن عمر و عايشه و انسبن مالک و زيدبن ارقم و عمربن خطاب نقل کرده اند که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) در مرحله نخست پيمان برادري که پيش از هجرت در مکه انجام گرفت، دست علي (سلام الله عليه) را گرفت و فرمود:
"يا علي اَنْتَ اَخي فِي الدُّنيا و الاخِرَة." (يا علي در دنيا و آخرت تو برادر من هستي) (علي (ع) قطب الرّحي: ص 76).
سران قبايل مکه که احساس خطر کرده بودند در دارالندوه نشست اضطراري تشکيل دادند. يکي از شرکت کنندگان پيشنهاد کرد محمد (ص) را در خانهيي زندان کنند تا هنگامي که از دنيا برود، ديگري گفت او را سوار بر شتري کرده از شهر اخراج کنيم و بالأخره همگان توافق کردند بر اينکه از هر قبيلهيي جواني چابک را برگزينند و همه با هم او را بکشند تا خونش ميان قبايل لوث شود و بني عبدالمطلب قادر به نبرد با همه قبايل نباشند. جبرئيل پيامبر (ص) را از توطئه کافران و فرمان خدا به پيامبر اکرم (ص) براي هجرت به مدينه با خبر ساخت. حضرت محمد (ص) بايد پنهاني مکه را ترک ميکرد و براي اينکه کسي از کفار متوجه خروج وي نشود، بايد کسي در بستر او ميخوابيد. پيامبر اکرم (ص) قضايا را با برادرش علي (ع) در ميان گذاشت و گفت امشب تو در بستر من بخواب تا کسي نداند که من مکه را ترک ميکنم. علي (ع) پرسيد، آيا اگر من به جاي شما بخوابم جانتان در امان خواهد بود؟ پيامبر (ص) فرمود آري و علي (ع) با جان و دل پذيرفت. اوضاع اطراف و درون خانه بايد به شکل عادي و بدون هيچگونه تغيير ناگهاني حفظ مي شد و همين امر تهديد بزرگتري به جان اميرالموءمنين بود که مانند هميشه به استقبال مرگ شتافت.
وَ مِنَ النّاسِ مَن يَّشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَوءُفٌ بِالعِبادِ
(برخي از مرداناند که در طب خشنودي خداوند از جان خود درگذرند و خدا دوستدار چنين بندگان است) (قرآن: بقره / 207).
به اين ترتيب، علي (سلام الله عليه) نخستين مأموريت بزرگ خود را شکل گيري مبدأَ تاريخ اسلام با موفقيت تمام به انجام رساند.
مأموريت دوم او ، پرداخت سپرده هايي بود که برخي از مردم مکه نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) گذاشته بودند و اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) آنها را بدون کم و کاست به صاحبانشان برگرداند.
و آخرين مأموريت وي سرپرستي و بردن بانوان مسلمان به مدينه بود او فواطم ــ مادرش فاطمه بنت اسد، فاطمه (سلام الله عليها) دختر پيامبر (صلي الله عليه و آله)، فاطمه دختر زبير و فاطمه دختر حمزه (سلام الله عليه) ــ و شمار ديگري از زنان را همراه خود به سلامت از مکه بيرون برد و در قبا به پيامبر (صلي الله عليه و آله) پيوست (شيعه يا اسلام اصيل: ص 92).
در مدينه، به فرمان پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) پيوند برادري ميان مهاجران و انصار به اجرا درآمد و دو تن مهاجر سرشناس، يعني پيامبر (صلي الله عليه و آله) و علي (ع) که مَثَل آنها مانند موسي و هارون بود، همديگر را در آغوش کشيدند و تجديد پيمان کردند تا نمونه و الگويي باشند براي ديگران
اَلّلهُمَّ وَ اِنّي عَبْدُکَ و رَسوُلُکَ مُحَّمدٌ، فَاشرَحْ لي صَدري وَ يَسَّرِلي اَمْري وَاجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ اَهْلي عَليّاً اَخي
(پروردگارا! اينک منم بنده و پيامبر تو محمد (صلي الله عليه و آله)، پس سينهام را بگشا و کار تبليغ رسالت بر من آسان گردان و قرار بده براي من ياريدهنده و وزيري از خويشانم، علي برادرم را).
و اين علي (سلام الله عليه) دست پرورده و نزديکترين شخص به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بود که مي توانست افتخار برادري پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) ــ در دنيا و آخرت ــ و همسري فاطمه اطهر (سلام الله عليها) و پدري حسن (سلام الله عليه) و حسين (سلام الله عليه) را داشته باشد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در باره ازدواج حضرت علي (سلام الله عليه) با فاطمه زهرا (سلام الله عليها)، چنين فرمود:
ما اَنَا زوّجته ولکن اللّه زوّجه" (من فاطمه را به علي تزويج نکردم بلکه خدا او را تزويج کرد) (تاريخ يعقوبي: ج 1، ص 401).
رشادتها و جهاد اميرالموءمنين (ع) در راه خدا، مورد اعتراف دوست و دشمن است. در تمام غزوات پيامبر (ص) با کافران، عَلَم اسلام را به دست گرفت، دليري بسيار نشان داد و هرگز از سپاه دشمن نهراسيد و ازميدان روي برنتافت. کسي در مقابل او رجز نخواند جز آنکه بر وي چيره گشت و او را با ضربتي از پاي درآورد. در جنگ بدر، پيامبر خدا (ص) با دو پرچم سياه يکي به دست علي(ع) و ديگري به دست يکي از انصار، از مدينه حرکت کردند... . پيامبر (ص) فرمان نبرد براي حمزه (ع)، علي (ع) و عبيدةبن حارث صادر کرد تا با سه تن از اشراف قريش که به ميدان آمده بودند و مبارز مي طلبيدند، به جنگ بپردازند. هر چند حمزه (ع) و علي (ع) و عبيد بر حريفان خود پيروز شدند، اما پيروزي علي (ع) به گونهيي بود که شگفتي آفريد. وي به حريف مهلت ندارد و آن چنان بر شمشيرش ضربه وارد ساخت که چندين متر به هوا پرت شد و ناگهان بر قلب دشمن فرود آمد و او را بکشت (داستان زندگي پيامبر: جنگ بدر، صص 10 و 14).
ابن ابي الحديد معتزلي گويد: "بزرگترين و سختترين جنگ پيامبر (صلي الله عليه و آله) با مشرکين، جنگ بدر بود که طي آن، هفتاد تن از مشرکان کشته شدند. نصف اين عده را علي (ع) از دم تيغ گذرانيد و نيم ديگر را ساير مسلمانان کشتند."(علي عليه السلام چهره درخشان اسلام: ص 22).
در غزوه احد، به هنگام نبرد تن به تن، با رشادت تمام در برابر ابن ابي طلحه که از قهرمانان قريش بود ايستاد و با يک ضربه او را بر زمين غلتاند. مشرکان که شکست خورده بودند، دست به عقب نشيني تاکتيکي زدند و کمانداران مسلمان فريب خورده سنگر خود را ترک کردند. نيروهاي کماندويي مکه به فرماندهي خالدبن وليد مسلمانان را دور زده از پشت سر حمله کردند. مسلمانان پراکنده و در محاصره دشمن قرار گرفتند. حمزه (ع) به شهادت رسيد و خطر جان مبارک پيامبر اکرم (ص) را تهديد ميکرد. علي (ع) بار ديگر، مانند روزهاي نخست اعلان رسالت در مکه، تن خود را سپر جان پيامبر اسلام (ص) قرار داد، اما اينبار در برابر ضربات بيامان شمشيرها و نيزههاي هزاران مهاجم خشمگين، به گونهيي که شانزده ضربه به او اصابت کرد که هرکدام کافي بود دلاوري جنگ آزموده را از پاي درآورد.
در جنگ خندق (احزاب)، با يک ضربه عمروبن عبدود را که اسب از خندق جهانيده با رجزهاي خود مسلمانان را تحقير کرده و به جنگ مي طلبيد، به خاک افکند و سپس سر از بدنش جدا ساخت. همچنين مبارز ديگر همراه عبدود را کشت و قتل آن دو موجب شکست احزاب گرديد (تاريخ مختصرالدول: ص 153).
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود:
"ضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين"
(ضربت علي (سلام الله عليه) در روز خندق برتر از عبادت ثقلين است) (داستان زندگي پيامبر: جنگ خندق، ص 12).
در جنگ خيبر، هنگامي که مسلمانان قلعه قموص ــ همان قلعهيي را که مرحب پسر حارث يهودي در آن بود ــ در محاصره داشتند ولي موفق به گشودن آن نميشدند، پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود:
"لادفعنّ الراية غدا ان شاء اللّه الي رجل کرّار غير فرّار يحب اللّه و رسوله و يحبه اللّه و رسوله لاينصرف حتي يفتح اللّه علي يده"
(خدا بخواهد فردا عَلَم را به دست مردي بسيار حمله کننده، نه گريزنده دهم که خدا و پيامبرش را دوست ميدارد و خدا و پيامبرش او را دوست ميدارند، باز نميگردد تا خدا بر دست او پيروزي دهد) (تاريخ يعقوبي: ج 1، ص 415).
سپس علي (سلام الله عليه) را که دچار بيماري چشم شده بود فراخواند، دست پيامبري بر چشمانش کشيد و پرچم اسلام را به او سپرد. علي (سلام الله عليه) با يورش برقآسا و نيرويي خارق العاده مرحب، بزرگترين قهرمان يهود، را از سر راه برداشت و به سوي قلعه شتافت. قلعه دري سنگي داشت به درازاي چهار ارش، پهناي دو ارش و به قطر يک ارش. وي آن را از جاکنده، به پشت سرانداخت و به قلعه درآمد، و مسلمانان به دنبال او وارد قلعه شدند.
پس از فتح مکه در سال هشتم هجرت، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و علي (سلام الله عليه) داخل خانه کعبه شدند و بتها را شکستند. گويند پيامبر (صلي الله عليه و آله) علي (سلام الله عليه) را روي شانه اش بلند کرد و او يکي از بتها [احتمالاً بت بسيار عظيم هبل] را از بالاي خانه کعبه به زمين افکند. بت هبل ــ که در عصر جاهليت، قبايل بني کنانه و قريش آن را پرستش مي کردند ــ به شکل انسان و از عقيق سرخ ساخته شده بود، و چون دستي از آن شکسته شد، برايش از طلا دست ساختند. اميرالموءمنين (سلام الله عليه) پس از شکستن آن بت به فرمود آن را در باب بني شيبه دفن کنند (دايرةالمعارف فارسي: ذيل "هبل").
در سال نهم هجرت، شمار منافقان زياد شده بود و پيامبر اکرم (ص) ميخواست براي غزوه تبوک ــ در دوازده منزلي و مرز شمالي جزيرةالعرب با بيزانس ــ از مدينه خارج شود. هوا بسيار گرم بود و مسلمانان مجبور بودند در شب حرکت کنند، و همين امر، با توجه به طولاني بودن مسير، هفته ها طول ميکشيد. پيامبر خدا(ص) چارهيي نداشت جز آنکه نزديکترين و نيرومندترين شخص را براي سرپرستي و دفاع از خاندان نبوت و ولايت در مدينه باقي بگذارد. منافقان در باره نبردن حضرت علي (ع) به تبوک شايعه پراکني کردند و اگر سپاه اسلام شکست ميخورد، دستکم مانند گذشته براي تحقير و آزار رساني و شايد چيزي فراتر از آن، به سراغ خاندان ميرفتند. علي (ع) با شنيدن شايعات منافقان، به دنبال پيامبر اکرم (ص) از مدينه بيرون رفت و در محلي به نام جُرف به او رسيد و شايعات را به عرض رساند. پيامبر (ص) فرمود:
"أَمَا تَرْضي أَنْ تَکوُنَ مِنيّ بِمَنْزِلةِ هاروُنَ مِنْ موُسي، إِلا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي"
(آيا به اين خرسند نيستي که نسبت به من به منزله هارون به موسي باشي، جز اينکه پس از من پيامبري نخواهد بود؟) (زندگاني تحليلي پيشوايان ما: صص 12-13).
اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) در باره رشادتها و جنگهايش در عصر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، چنين ميفرمايد: "آن من بودم که هفتاد نبرد نامي را در عهد پيامبر (صلي الله عليه و آله) با نقشه هاي درست خود گشوده، پرچم پيروز اسلام را بر بلندترين دژهاي دشمن به اهتزاز درآوردم..." (سخنان علي (ع) از نهجالبلاغه: ص 110).
ابن خلدون در دو روايت درباره حضرت علي (سلام الله عليه)، چنين ميگويد: "خداوند بر پيامبر خود چهل آيه از سوره برائت را نازل کرد تا آن عهد که با مشرکان داشتند ناچيز شد و از آن پس، هيچ مشرکي حق نداشته باشد که به مسجدالحرام نزديک شود و کسي عريان حج نکند و هر کسي را با رسول خدا عهدي باشد آن عهد را تا آن مدت که معين شده، به پايان خواهد برد و مدت مهلتشان چهار ماه است از يوم النحر.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ابوبکر را با اين آيات بفرستاد و او را فرمان داد که در موسم، آن سال را حج بگزارد. چون ابوبکر به ذوالحليفه رسيد، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) علي (ع) را از پي او فرستاد و آن آيات از او بستد. ابوبکر غمگين بازگشت که مبادا در باره او آيهيي نازل شده باشد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) به او گفت در باره تو چيزي نازل نشده، ولي فرمان مرا جز من يا مردي که از من باشد، ابلاغ نکند..." (تاريخ ابنخلدون: ج 1، ص 456).
پيامبر (ص) خالدبن وليد را نزد مردم يمن فرستاد و آنان را به اسلام فراخواند. او ششماه درنگ کرد و کسي دعوتش را اجابت نکرد. پس پيامبر (ص) علي (ع) را فرستاد و فرمود که خالد را بازپس گرداند. چون علي (ع) به يمن رسيد مردم براي مقابله با او گرد آمدند، علي (ع) نيز صفها راست کرد و آنان را انذار کرد و نامه رسول خدا را براي آنان بخواند. همدان همگي در آن روز اسلام آوردند. علي (ع) ماجرا به پيامبر نوشت، پيامبر (ص) سجده شکر به جاي آورد... سپس مردم يمن دستهدسته اسلام آوردند و وفدهاي خود روانه ساختند."
پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) در سال دهم هجرت، براي انجام حجةالوداع از مدينه رهسپار گرديد. در مکه به هنگام قرباني کردن شتران خود که شمارشان صد شتر بود، آنها را به صف کرد. سپس شصت شتر و به قولي شصت وچهار شتر را به دست مبارک خود قرباني کرد و علي (سلام الله عليه) را فرمود تا باقيمانده را قرباني کند. از هر شتر پارهيي گوشت برگرفت و همه در يک ديگ فراهم گرديد و با آب و نمک پخته شد، سپس خودش و علي (سلام الله عليه) از آن خوردند و از آب گوشت هم اندکاندک خوردند. پس از بهجاي آوردن مناسک حج و به هنگام بازگشت، بار دگر به کعبه درآمد و وداع کرد، و به او وحي آمد:
"اَلْيوَمَ اَکْمَلتُ لَکُمْ دِيْنَکُم وَاَتْمَتمَتُ عَلَيْکُم نِعْمَتِي وَ رَضِيْتُ لَکُمُ اِلاسْلاَمَ دِيْناً"
(امروز دين شما را برايتان کامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام کردم و دين اسلام را برايتان پسنديدم) (قرآن: مائده / 3).
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ميداند خدا چه ميگويد و چه ميخواهد، و او در اين روزهاي باقيمانده از زندگي چه بايد بکند. شبانه از مکه بيرون آمد و در محلي به نام جحفه، در چشمهسار غدير خم، اميرالموءمنين (سلام الله عليه) را ــ بالاي منبري که از جهاز شتران ساخته بودند ــ رسماً به عنوان جانشين خود به مسلمانان معرفي کرد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) در خطبهاش چنين فرمود:
"اَلسْتُ اولي بالموءمنينَ مِن اَنفُسهم؟"
(آيا من از خود موءمنان به ايشان سزاوارتر نيستم؟). مسلمانان گفتند: چرا اي پيامبر خدا. سپس فرمود:
"فَمَنْ کُنتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ و الِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَاداهُ"
(پس هر که من سرور اويم، علي نيز سرور او است. خدايا دوستي کن با هر که او را دوست بدارد و دشمني کن با هر که با او دشمني ورزد). همچنين گفت:
"اَيّها النّاسُ اِنّي اُفِّرطُکُم وَ اَنْتُم وَارِدِي عَلَي الحوضَ، وَ اِنّي سَائِلُکُم حِينَ تَرِدوُنَ عَلَيَّ عَنِ الْثَقَلَيّنِ فَانْظروا کَيفَ تَخْلِفُوني فِيْهِمَا"
(اي مردم، اينک من پيشرو شمايم و شما سر حوض نزد من آييد و البته هنگامي که بر من درآييد در باره دو وديعه سنگين از شما پرسش خواهم کرد؛ پس بنگريد که چهگونه پس از من، با آن دو رفتار ميکنيد).
مسلمانان گفتند: اي پيامبر خدا، آن دو وديعه سنگين کداماند؟ فرمود:
"الثقل الاکبر کتاباللّه سبب طرف بيداللّه و طرف بايديکم فاستمسکوا به ولاتضلّوا و لاتبدّلوا، و عترتي اهل بيتي"
(ثقل اکبر قرآن است، وسيلهيي که سويي از آن به دست خدا و سوي ديگر به دستهاي شما است، پس بدان چنگ زنيد و گمراه نشويد و دگرگونش نسازيد، و ديگر عترت من، خاندان من) (تاريخ يعقوبي: ج 1، صص 508-509).
علامه اميني در جلد نخست کتاب مشهور خود الغدير، يکصدو ده تن صحابي و هشتادوچهار تن از تابعين و سيصدوشصت محدث را معرفي ميکند که حديث غدير خم را روايت کردهاند. حال بايد پرسيد که چه گونه در مدت بسيار کوتاهي، تمام سخنان و سفارشهاي مهم و سرنوشت ساز پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) از ياد برخي از بزرگان صحابه رفت؟ روشنگري دخت پيامبر (صلي الله عليه و آله) با آن مقام شامخي که نزد خدا و پيامبرش داشت و ام ابيها گفتندش، و سخنان و خطابه هاي پيامبرگونه اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) که اخ الرسول و يعسوب الدين و... گفتندش، در گوش آنان اثر نداشت يا اگر تأثيري گذاشت تنها براي مدت کوتاهي بود.
امام جعفر صادق (سلام الله عليه) مي فرمايد: "من تعجب ميکنم که شما مسلمانان اگر نزاعي داشته باشيد با بردن دو شاهد به محکمه قضا، حق خودتان را ميگيريد؛ ولي جدّ ما اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) صد و بيست هزار شاهد داشت و نتوانست حقش را بگيرد." (پيام صادق: صص 28-29).
$
##عقیله بنی هاشم علیهاالسلام
عقيله بني هاشم عليهاالسلام
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
حضرت زينب(عليها السلام)، نخستين دختر علي و زهرا عليهماالسلام است. معروف ترين نام اين بانوي بزرگ، «زينب» است که در لغت، به معناي «درخت نيکو منظر» آمده(الرّائد، ترجمه رضا انزابي، ج 1، ص 924) و معناي ديگر آن «زين اب» يعني «زينت پدر» است. و به راستي زينب براي مکتب اسلام و مرام پدر، مايه زينت و آبرومندي بي نظير بوده است.
حضرت زينب(ع) در پنجم جمادي الاولي در سال پنجم يا ششم هجرت، در مدينه ديده به جهان گشود.پس از ولادت حضرت زينب(ع)حضرت فاطمه زهرا(ع) نوزاد را به دست حضرت علي(عليه السلام)داد و فرمود: نام اين کودک را برگزين. امام(ع)فرمود: من از پيامبر خدا در نام گذاري دخترم، سبقت نمي گيرم.(حضرت زينب(عليها السلام) سيره عملي اهل بيت، ص 7)، در آن هنگام،پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) در سفر بود. چون بازگشت، اميرمؤمنان(عليه السلام)نام نوزاد را از آن حضرت پرسيد. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: من از خدايم در نام گذاري او پيشي نمي گيرم. آن گاه از جانب خداوند جبرئيل فرود آمد و گفت: خداوند نام اين نوزاد را «زينب» برگزيده(السيده زينب، ص 30ـ31 / حسن الهي، زينب کبري عقيله بني هاشم، ص 29) و آن را در لوح محفوظ نگاشته است.(ز ينب الکبري بنت الامام، ص 21 / خصائص الزينبيه، ترجمه باقر ناصري، ص 60).
نام گذاري حضرت زينب(ع)، از سوي پروردگار حکايت از عظمت و بزرگي مقام آنحضرت نزد خداوند متعال دارد
حضرت را ام کلثوم کبري، و صديقه صغري ميناميدند براي آنحضرت نام ها والقاب زيادي بيان شده همانند عقيله بني هاشم عالمه غيرمعلَّمه، عارفه، موثّقه، فاضله، کامله، عابده آل علي، معصومه صغري، امينة اللّه، نائبة الزهرا، نائبة الحسين، عقيلة النساء، شريکة الشهداء، بليغه، فصيحه، و شريکة الحسين.(خصائص الزينبيه، ترجمه باقر ناصري، ص 67) حضرت زينب(عليها السلام) از نظر شخصيت و لياقت، مصداق راستين نام ها و القاب مزبور است.
با پسر عموي خود «عبد اللّه بن جعفر» ازدواج کرد و ثمره اين ازدواج فرزنداني بود که دو تن از آنها (محمد و عون) در کربلا، در رکاب ابا عبد اللّه الحسين عليهالسلام شربت شهادت نوشيدند (رياحين الشريعة، ج3، ص46)
آن بانوي بزرگوار سر انجام در پانزدهم رجب سال 62 هجرت، با کوله باري از اندوه و غم و محنت و رنج دار فاني را وداع گفت.
شخصيت حضرت زينب(عليها السلام)
روان شناسان معتقد اند که: عامل وراثت، تربيت و محيط در تکوّن و ساختار پايه هاي شخصيت آدمي نقش بنيادين دارند.(مباني روان شناسي رشد، ص 23ـ31) درباره حضرت زينب(عليها السلام)، سه اصل اساسيِ مزبور جايگاه ويژه داشت:
الف. وراثت:
حضرت در خانواده وحي(نبوت و ولايت) بدنيا آمد، جدش پيامبر اکرم(ص) پدرش اميرالمومنين علي(ع) ومادرش فاطمه زهرا دختر پيامبراکرم(ص)بود.
پيامبر اکرم در مورد فرزندان فاطمه فرمود: «... وُلدِ فاطِمَةَ فَانَا وَلِيُّهُم وَ عُصبَتُهُم، وَ هُم خُلِقُوا مِن طِينَتِي...»(الفضائل الخمسه، ج 3، ص 150)
فرزندان فاطمه (حسن، حسين، زينب، و امّ کلثوم)، که من ولي و سرپرست نَسَبي آنها هستم، از طينت و خميره ذات من آفريده شده اند.
بنابر اين حضرت زينب(ع) در همچون خانواده اي بدنيا آمد و مراتب کمال را از اين سه شخصيت بزرگ به ارث گرفته است.
ب. تربيت:
حضرت زينب(ع) از آغاز ولادت تا قريب شش سالگي، در دامان پُرمهر پيامبر و حضرت علي(ع) و فاطمه زهرا(س)تربيت يافت و با نظارت دقيق اين خانواده رشد نمود.
تربيت حضرت زينب(عليها السلام) در همچون خانواده اي سبب شد که اين شخصيت والامقام به عنوان سومين بانوي جهان اسلام پس از حضرت خديجه(عليها السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام)، به شمار آيد.
ج. محيط:
يکي ديگر از پايه هاي مهم ساختمان شخصيت آدمي محيط است. حضرت زينب(ع) در محيطي که کانون فضايل، صفا و صميميت بود، رشد و نمو يافت. محيط زندگي حضرت زينب(ع) در شهر مدينه، خانه حضرت علي(عليه السلام)، فاطمه(ع)، حسن و حسين(ع)بود; همان خانه اي که کعبه آمال و محبوب دل هاي مؤمنان بوده است. چنين محيطي نوراني و خانه اي بابرکت، ارزش هاي والاي ديني و انساني را در وجود پر برکت ايشان بارور و شکوفا ساخت.
منزلت حضرت زينب(عليها السلام)
حضرت از مقام و جايگاه ويژه اي بهرمند بود به طوري که هرگاه بر پدر وارد مي شد، امام(عليه السلام)از جاي برمي خاست و ايشان را با احترام زياد در جاي خود مي نشاند. ايشان امين پدر بود.
همچنين زينب کبري(ع) بعد از پدراز منزلت ويژه اي نزد امام حسن(ع) و امام حسين(ع) برخوردار بود. اين دو امام نهايت احترام را در حق خواهر روا مي داشتند،سعي مي کردند مصايب و مشکلاتي که برايشان رُخ مي دهد حضرت زينب(عليها السلام) متوجه نشود و ناراحت نگردد.
اما محبت امام حسين(عليه السلام) و زينب(عليها السلام) علاقه اي متقابل و استثنايي بود. امام حسين(عليه السلام) نيز فوق العاده حضرت زينب(عليها السلام)را عزيز و گرامي مي داشت،( (رياحين الشريعة، ج 3، ص 76) ايشان را محرم راز و امين خود مي دانست و ودايع خويش را به ايشان مي سپرد. امام حسين(عليه السلام)اسرار امامت را به ايشان سپرد.(زنان نامدار در قرآن و حديث، ص 51) اين مسئله مقام و شأن حضرت زينب(عليها السلام) را گواهي مي دهد. هنگام ديدار حضرت زينب(عليها السلام) از برادر، امام(عليه السلام)براي او جا باز مي کرد، با شادماني ايشان را در کنار خود مي نشاند و در قرب جوارش بود.(الکبري بنت الامام، ص 21).
فضايل و مناقب حضرت زينب(عليها السلام)
زينب کبري(عليها السلام) داراي فضايل و مناقب فراوان است. همان گونه که اشاره شد، او را عالمه غيرمعلَّمه، عقيله بني هاشم، معصومه صغري و... لقب داده اند.(خصائص الزينبيه، ترجمه باقر ناصري، ص 67). که هر کدام از اين موارد گواه روشن در اثبات مقام اين بانوي بزرگ اسلام است.
حضرت زينب(عليها السلام) بانويي بلندقامت، نيکو چهره و عالي مقام بود، در وقار و شخصيت، مانند جدّه اش حضرت خديجه(عليها السلام)، در حيا و عفّت، همچون مادرش فاطمه زهرا(عليها السلام)، در رسايي و شيوايي بيان، مانند پدرش حضرت علي(عليه السلام)، در حلم و بردباري، چون امام حسن(عليه السلام)و در شجاعت و قوّت قلب، مانند برادرش امام حسين(عليه السلام) بود.(حضرت زينب فروغ تابان کوثر، ص 22) که در اينجا به تعدادي از فضايل آنحضرت اشاره مي کنيم.
1- علم و دانش
سخنان و خطبه هاي عالمانه، همراه با استدلال به آيات قرآن، در کوفه، مجلس عبيداللّه بن زياد و همچنين در دربار يزيد، از سوي حضرت زينب(عليها السلام) هر کدام شاهديبر تواناييِ دانش اين بانوست. ابن عبّاس گفتار پر ارج فاطمه زهرا(عليها السلام) را درباره «فدک»، از حضرت زينب(عليها السلام)نقل کرده، مي گويد: «عقيله ما زينب دختر علي چنين گفت: ...»(زنان نامدار در قرآن و حديث، ص 51) افزون بر آن، درس و تفسير قرآن از سوي حضرت زينب(عليها السلام)، براي زن هاي کوفه در زمان حکومت پدرش حضرت علي(عليه السلام)بيانگر دانش ايشان است.(رياحين الشريعة، ج3، ص 57).
حضرت زينب(عليها السلام) مقام بيان روايت و حديث را دارا بود; چنان که محمّدبن عمرو، عطاء بن سائب، فاطمه بنت حسين و ديگران از زينب(عليها السلام) نقل حديث کرده اند.(زينب قهرمان دختر علي، ص 100).
عقيله بني هاشم حتي آگاهي به حوادث آينده را از پدر بزرگوار خود فرا گرفته بود،همان گونه که بعضي از اصحاب خاص پيامبر(صلي الله عليه وآله)مانند سلمان، ابوذر و برخي از ياران حضرت علي(عليه السلام)مانند ميثم تمّار و رشيد هجري به اين گونه اسرار آگاه بودند.(رياحين الشريعة ج 3، ص 56)
حضرت زينب(عليها السلام) دانشي سرشار داشت. طبيعي است کسي که از محضر پيامبر(ص) (شهر علم) و حضرت علي(ع) (دروازه علم) کسب دانش نموده باشد، بايد درياي علم باشد.
درنتيجه حضرت زينب(ع) «عالمه غيرمعلَّمه» بود، چنان که احتجاجات او در کوفه و شام در برابر دشمن، مانند احتجاج مادرش حضرت زهرا(عليها السلام) بود که درباره «فدک» ابراز نمود.
2- پرستش و عبادت
عبادت رفيع ترين مقام آدمي است. ائمّه اطهار(عليهم السلام) هر کدام مرتبه اعلاي از اين مقام را دارا بودند. حضرت زينب(ع) نهايت عبادت و تعظيم را در برابر پروردگار داشت.
حضرت زينب(ع) از نيايش و مناجات هاي پيامبر(ص) با خبر بود، عبادت علي وفاطمه(ع) را شاهد بود. ونيز نيايش هاي امام حسن مجتبي(ع)را در دل شب ها و روزها ديده بود، وبلاخره عبادت و مناجات هاي امام حسين(ع) را، به ويژه در شب و صبح عاشورا، به تماشا نشسته بود و هر يک برايش درس و الگوي عبادت و مناجات بود.
حضرت زينب کبري(عليها السلام) شب ها به عبادت مي پرداخت و در دوران زندگي، هيچ گاه تهجّد را ترک نکرد. آنچنان به عبادت اشتغال ورزيد که ملقّب به «عابده آل علي» شد.(الکبري بنت الامام ص 61) شب زنده داري حضرت زينب(عليها السلام)، حتي در شب دهم و يازدهم عاشورا، ترک نشد. فاطمه دختر امام حسين(عليه السلام)مي گويد:
در شب عاشورا، عمّه ام پيوسته در محراب عبادت ايستاده بود، نماز و نيايش داشت و پيوسته اشک هايش سرازير مي شد.(زينب قهرمان دختر علي، ص 106)
امام زين العابدين(عليه السلام)، مي فرمايد:
عمّه ام زينب در طول سفر اسارت از کوفه تا شام، پيوسته نمازهاي واجب و مستحب خود را انجام مي داد و در بعضي منزل گاه ها مي ديدم که ايشان در اثر ضعف و گرسنگي، نماز خود را نشسته مي خواند; چراکه سهميه غذاي خود را ميان کودکان تقسيم مي کرد و ديگر توان ايستادن نداشت. (رياحين الشريعة ج 3، ص 62)
ارتباط حضرت زينب(عليها السلام) با خداوند آن گونه بود که حضرت سيدالشهداء(عليه السلام)در روز عاشورا هنگام وداع، به خواهرش فرمود:
«يا اختي لا تنسيني في نافلة الليل» (ا لکبري بنت الامام ص 62) خواهرم! مرا در نمازهاي شب، فراموش نکن.
3- حجاب و عفّت
يکي از مهم ترين وظايف بانوان در اسلام پاس داري در حفظ حريم حجاب و عفّت است. در قرآن مجيد، در چند آيه(نور: 30 / احزاب: 32، 33 و 59) به ضرورت حجاب براي زنان تصريح گرديده و در چهارده آيه، (نور: 2، 32، 27، 28، 30، 31، 32، 33، 58، 60 / احزاب: 32، 59 / قصص: 25) درباره عفّت و پاک دامني هشدار داده شده و در احاديث فراوان نيز هشدارهاي مؤکّد در اين زمينه داده است.
عقيله بني هاشم در حجاب و عفّت، مانند مادرش فاطمه زهرا(ع) بود و به اين مهم بسيار اهميت مي داد. تا پيش از عاشورا و ماجراي اسارت، نامحرمي حضرت زينب(عليها السلام) را نديده بود،چنان که در تاريخ آمده است:
هنگامي که زينب مي خواست به مسجدالنبي کنار قبر رسول خدا(ص) برود، علي(ع) دستور مي داد شب برود. به حسن و حسين(ع) مي فرمود: همراه خواهرشان باشند. حسن(عليه السلام)جلوتر و حسين(ع)پشت سر، زينب در وسط حرکت مي کردند. آنها از سوي مولاي متقيان مأمور بودند که حتي چراغ روي مرقد منوّر پيامبر را خاموش کنند تا چشم نامحرم به قامت زينب نيفتد.(سيد عبدالحسين دستغيب، زندگاني حضرت زينب ص 19)
يحيي مازني مي گويد: من در مدينه، مدت زيادي همسايه حضرت علي(عليه السلام) بودم. سوگند به خداوند! در اين مدت، هرگز حضرت زينب(ع) را نديدم و صدايش را نشنيدم. (حضرت زينب فروغ تابان کوثر ص 99) حجاب و عفاف حضرت زينب(عليها السلام) به گونه اي بوده است که علّامه مامقاني در اين باره مي گويد:
زينب در حجاب و عفاف، يگانه روزگار بوده است. کسي از مردان، در زمان پدرش و برادرانش تا روز عاشورا، اورا نديده بود.(زينب کبري عقيله بني هاشم ص 99 به نقل از: عبداللّه مامقاني، تنقيح المقال في علم الرجال، ج 3، ص 79)
4- صبر و استقامت
ازديدگاه اسلام، صبر جايگاهي بس والا دارد. قرآن به صبرکنندگان بشارت داده است. (بقره: 155) مقام صبر نسبت به ايمان همانند سر براي بدن است. حضرت زينب(ع) نمونه و تجسّم عاليِ صبر و پايداري است. مقاومت و شکيبايي در راه پاس داري از حريم دين و کرامت انسانيت، از ويژگي هاي بارز اين بانوي بزرگ است.
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند - بر اثر صبر نوبت ظفر آيد.(حافظ شيرازي)
صبر و ثبات شگفت انگيز حضرت زينب(عليها السلام) همگان را به اعجاب وا داشته است، چه انکه از پنج سالگي بامصيبت آشنا شد،داغ عزيز ترين کسان خود را يکي پس از ديگري ديد، ولي در برابر همه اين مصيبت ها، قامت برافراشت و صبر کرد.
حضرت زينب(عليها السلام) در وادي صبر و استقامت، يکه تاز ميدان است.در بزرگي مقام صبر و بردباري آن گوهر عظيم الهي، همين بس که وقتي در برابر پيکر نوراني و خونين برادرش امام حسين(عليه السلام) رسيد، رو به آسمان کرد و گفت:
بار خدايا! اين اندک قرباني و کشته در راه خودت را از ما (خاندان پيامبر) بپذير.(خاتون دوسرا (شرح حال زينب)، ص 185).
اين سخنان زينب(ع)- هنگامي بود که برادرش امام حسين(عليه السلام) و ديگر برادران و فرزندان خويش را از دست داده بود- حاکي از قوّت ايمان، ثبات اعتقاد، گذشتن از خود و فنا شدن ايشان را در خداوند است.([خاتون دوسرا (شرح حال زينب)، ص 185]) حضرت زينب(عليها السلام) در اثر توجه و تربيت خمسه طيّبه، چنان روح بزرگي يافته بود که شهادت عزيزانش را با صبر و ثباتي وصف ناپذير تحمّل نمود.
درست است که حضرت زينب(ع) در کربلا در برخي موارد گريه و ناله نيز داشت، ولي ناله هاي حضرت زينب(عليها السلام) در اين گونه موارد، دو دليل داشت:
گاهي عظمت مصيبت بيش از حد سنگين بود، از جمله شهادت حضرت علي اکبر(عليه السلام)، چراکه ايشان مقامي بس ارجمند داشت و شبيه ترين کس به پيامبر(ص) از نظر صورت و سيرت بود.
بنابراين، به شهادت رسيدن حضرت علي اکبر(عليه السلام) و مصيبت از دست دادن آن عزيز، چنان سنگين و کمرشکن بوده است که دل را آب مي کند و عاطفه را به جوش مي آورد و ناليدن در چنين مصيبت عظيمي، با مقام صبر در تعارض نيست.
ديگر اينکه گريه ها وناله هاي حضرت زينب(عليها السلام) در کربلا و پس از آن در طول سفر کوفه و شام، در جهت اهداف عالي و رسالت عظماي ايشان، يعني ابلاغ پيام عاشورا بوده و ايشان از راه هاي گوناگون، از جمله با خطبه ها و سخنراني هاي آتشين و گريه هاي جانسوز خويش، از نهضت حسيني پاس داري مي نمود.
5- شجاعت و قهرماني
از ويژگي هاي عظيم بانوي کربلا، «شجاعت» است، بدون شک، اگر ذرّه اي ترس از حکومت استبدادي يزيد در وجود زينب راه مي يافت، در اين صورت، نهضت کربلا چنين پيروزي به ارمغان نمي آورد.
حضرت زينب(ع) در اين ويژگي، يکه تاز ميدان بود. خطبه هاي آتشين و افشاگرانه ايشان بر ضد دستگاه امويان و گفتار کوبنده اش در فرصت ها براي دفاع از نهضت حسيني، و صلابت بي نظير ايشان در کوفه و شام، همه بيانگر قهرماني و شجاعت ايشان است. «زينب به عنوانشيرزن کربلا و خطيب قهرمان پيامرسان خون شهيدان، در پيشاني اسلام تابيد»(حضرت زينب فروغ تابان کوثر ص 81) و جهاد و دفاع ايشان از اسلام و ديانت به ابديت پيوست.
حضرت زينب(ع) در قيام عاشورا شجاعتي شايان از خود به نمايش گذاشت. ايشان بارها جان امام سجّاد(ع)را از مرگ نجات داد، از جمله در مجلس ابن زياد، پس از احتجاج حضرت سجّاد(عليه السلام) با ابن زياد، امر به شهادت او داد. حضرت زينب(عليها السلام) دست در گردن فرزند برادر انداخت و فرمود: «تا زنده ام، نخواهم گذاشت او را بکشيد.»( بحارالانوار، ج 45، ص 117) و هرگز به ابن زياد و يزيد بن معاويه اعتنايي نکرد و در حالي که آنان در اوج اقتدارشان بودند، و پاسبان ها با شمشيرهاي از نيام بيرون کشيده اطراف ايشان را گرفته بودند، سخناني ايراد کرد که يزيد و اطرافيان وي را رسوا ساخت.
6- فصاحت و بلاغت
بانوي قهرمان کربلا، فصاحت و بلاغت را از پدر و مادر گرامي اش به ارث برده بود. «هنگامي که سخن مي گفت، گويي از زبان پدر، ايراد سخن مي کرد.»(زنان نامدار در قرآن و حديث ص 51) سخنانش در کوفه و مجلس يزيد و نيز گفتگوهاي ايشان با عبيداللّه بن زياد، بي شباهت به خطبه هاي اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) و خطبه «فدکيّه» مادرش زهرا(عليها السلام)نيست.(حضرت زينب(عليها السلام) سيره عملي اهل بيت ص 88) اين خطبه ها در حالي ايراد مي شدند که حضرت زينب(ع) داغ هاي فراواني بر سينه داشت، گذشته از آنکه تشنه، گرسنه و بي خواب بود، سختي سرپرستي کودکان و راه را نيز به دوش مي کشيد.
وقتي حضرت زينب(ع) در کوفه، آن خطبه فصيح، آتشين و شورانگيز را ايراد نمود، مردم دست ها را به دندان گزيدند و با تعجب به هم نگاه کردند! در همان موقع، پيرمردي در حالي که مي گريست و محاسنش از اشک چشمش تر شده بود، دست به سوي آسمان بلند کرد و گفت:
پدر و مادرم فداي ايشان که سال خوردگانشان بهترين سال خوردگان و کودکان ايشان بهترين خردسالان، و زنانشان بهترين زنان و نسل آنها والاتر و برتر از همه نسل هاست.(اللهوف، ص 149 / بحار ج 45، ص 110).
نتيجه گيري
حضرت زينب(عليها السلام) افزون بر ويژگي ها و فضيلت هاي شخصيتي، که از خاندان وحي ارث برده بود، در به ثمر رساندن نهضت عاشورا، نقش فوق العاده داشت. او پس از عاشورا، در کنار سرپرستي اسيران و حفظ جان امام سجّاد(عليه السلام) از خطرها، توانست انقلاب حسيني را با تحمّل زحمت هاي فراوان به پيروزي نهايي برساند و در انجام رسالت خويش، با صلابت و استواري ايستاد و نقش سنگين و رسالت خويش را به خوبي به پايان رساند تا آيين پيامبر(صلي الله عليه وآله) و انقلاب کربلا دست خوش تحريف نگردد.
$
##نگاهى به مقام حضرت زینب س
نگاهى به مقام حضرت زينب س
حجت الاسلام و المسلمين انصاريان
بسم الله الرحمن الرحيم/ الحمدلله رب العالمين و الصلوه و السلام على سيد الانبياء و المرسلين حبيب الهنا وطبيب نفوسنا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و على اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين المکرمين
قانون وراثت و حضرت زينب (س)
از قانونى بحث مىکنم که نزد دانشمندان به عنوان قانون وراثت شناخته مىشود. بر اساس اين قانون، اوصاف، خصال، طبيعيات و واقعيات پدران و مادران به وسيله يک سلسله عوامل و ابزار، به فرزندان آنها منتقل مىشود و هيچ انسانى هم از اين قانون وراثت مستثنى نيست؛ نسل به نسل، همه انسانها تحت تأثير قانون وراثت هستند. دانشمندان امروز جهان، اين عقيده را دارند که اين خصال و اوصاف به وسيله عنصر بسيار پيچيدهاى به نام «ژن»، به فرزندان منتقل مىشود.
از شگفتىها است که پيغمبر عظيم الشأن اسلام (ص) در چهارده قرن قبل، در ضمن يک حادثه جالب، به اين حقيقت اشاره فرموده اند. زن و شوهر جوان سفيدپوستى وقتى که خداوند مهربان به آنها فرزندى عنايت مىکند، شوهر مىبيند اين فرزند، سياهپوست است. با اعتماد و اطمينانى که او به همسرش داشت و او را زنى پاکدامن، با عفت و باتقوا مىدانست، خيلى برايش شگفت آور بود که چرا فرزند آنها سياه چهره به دنيا آمده است. اين شد که او فرزندش را به بغل گرفته و به مسجد مى رود و به محضر رسول خدا (ص) مشرف شده و به ايشان عرض مىکند، من سفيدپوستم و همسرم هم سفيدپوست است، ولى بچهمان سياه حبشى به دنيا آمده است. رسول خدا (ص) به او اطمينان صددرصد مىدهد که اين طفل از تو و از همسر تو است، اما در نطفه همه انسانها يک عنصرى هست به نام «عرق»، و بعد فرمودند: «هذَا نَزِعَهُ عِرْقٍ» (اين از جا برکندن ريشه و اصلى است). اى مرد! بدان يقيناً اين «عرق» انتقال دهنده اوصاف، خصايل و روحيات گذشتگان است به آيندگان، و قطعاً در پدران گذشته تو، يا در پدران گذشته همسرت، يک مرد و يا يک زن، سياهپوست بوده و اين «عرق»، اين سياهى را از آنها منتقل کرده است و از بچه تو اين رنگ ظهور يافته و آشکار شده است. بنابراين، نگران نباش و مطمئن باش و يقين داشته باش که اين طفل، طفل شماست. «صحيح بخارى، ج 8، ص 31» اين قانون وراثت مىباشد که براى دانشمندان هم ثابت شده است. البته، اگر آنها هم در اين زمينه کشفى نداشتند، براى ما مسلمانها اين مسأله، مسأله ثابت شده اى بود؛ چون علاوه بر روايات ما، در آيات قرآن مجيد هم اشاره به اين معنا را داريم؛ خداوند متعال درباره ذريه انبياى خود همين مطلب را تلويحاً بيان فرموده است: «ذُرِّيَّهً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ» «آلعمران: 34»: آنان در کرامت، و در شرافت، و در آقايى، و در اخلاق، و در اوصاف، و در صفات، وصل به يکديگر و از يکديگر بوده و يک حقيقت هستند. از ابراهيم (ع) اوصافش به اسماعيل (ع) منتقل شده و از اسماعيل (ع) نيز اين اوصاف به نسلش انتقال يافته است، و از نسلش، به پيغمبر (ص) و ائمه طاهرين: منتقل شده است.
در کتابهاى لغت هم نوشتند، عرقى که پيغمبر اکرم (ص) فرموده: «فَانّ الْعِرْقَ دَسَّاسٌ»: ريشه و اصل، در پنهانى و به نازکى و باريکى بسيار دخالت کننده است «جلالالدين سيوطى، الجامع الصغير، ج 1، ص 505»، معناى آن اين است که پدران و مادران، اوصاف خود را به اولادشان انتقال مىدهند.
نتيجه سخن تا اينجا، اين است که در يک مرحله، بايد از نظر قانون وراثت، درباره وجود مبارک زينب کبرى (س) بحث کرد و گفت، زينب کبرى (س) بر اساس اين قانون، جلوه ذخيرههاى عظيم معنوى چهار شخصيت است؛ يعنى وجود مقدس او، خورشيدى است که از افق گنجينههاى شخصيتى چهار خزان ارزشهاى پروردگار مهربان عالم، طالع شده است. خزينه اول، وجود مبارک اميرمؤمنان (ع) بوده و خزينه دوم، وجود مبارک فاطمه (س) است که بنا بر تأويل ائمه طاهرين: که راسخان در علم هستند و تأويل قرآن پيش آنهاست: «وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ» «آلعمران: 7»، پروردگار عالم، از وجود مبارک اميرمؤمنان (ع) و حضرت زهرا (س)، به دو دريا تعبير کرده است که لؤلؤ و مرجان از اين دو دريا ظهور مىکند: «مرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلتَقيِانِ. بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَايَبْغِيَانِ. فَبِأَىِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ. يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ» «الرحمن: 19- 22». اميرمؤمنان (ع) از ديدگاه خدا يک دريا است، ولى دريايى است که اول دارد، ولى آخر ندارد. فرق ايشان با خدا همين است که خدا اول ندارد و آخر هم ندارد. اميرمؤمنان (ع) اول دارد، ولى پايان ندارد. در ارزشها، حضرت زهرا (س) هم اول دارد، ولى پايان ندارد. در ارزشها، مجموعه عناصر شخصيتى اميرمؤمنان و حضرت زهرا س شخصيت زينب کبرى (س) را تشکيل داده است، و دو خزان ديگر وجود مقدّس حضرت زينب (س) هم يکى وجود مبارک رسول خداست که پدرِ مادر زينب کبرى (س) مىباشد، و يکى هم خديجه کبرى (س) است که مادر مادر زينب کبرى (س) مىباشد.
از سخن حضرت على (ع) درخطبه 192 نهجالبلاغه برمى آيد که حضرت خديجه (س) اولين زنى است که اسلام آورده، و در روايات چنين بيان شده که آن حضرت اولين زن در عالم است که در قيامت، قدمش به بهشت مىرسد.. «ينابيع الموده ذوى القربى، ج 1، ص 469» خديجه کبرى (ع) کسى است که پيغمبر اکرم (ع) تا آخر عمرشان نسبت به ياد او بىتوجّه نبودند و هميشه که صحبت از خديجه کبرى (س) مىشد، پيغمبر (ص) از او تعريف مى کردند «بحار الانوار، ج 16، ص 13» و در روايات ما آمده که هنگام مرگ خديجه (س)، جبرئيل (ع) نازل شد و رضايت خدا را از خديجه کبرى (س) به پيغمبر (ص) اعلام کرد. اين مجموعه ارزشهاى وجود پيغمبر، خديجه، اميرمؤمنان و فاطمه زهرا:، يکجا در زينب کبرى (س) طلوع کرده است. بر اساس قانون وراثت، وقتى زينب به دنيا آمد، قنداق مبارکش را که به دست رسولخدا (ص) دادند، در اولين بارى که پيغمبر (ص) به او نظر انداخت، فرمودند: هر چشمى در اين دنيا براى اين دختر گريه کند، ارزش گريه او، مساوى با گريه بر حسن و حسين ع است؛ يعنى يک قطره اشک براى زينب کبرى (س)، مساوى است با گريه کردن بر دو امام معصوم ع. نفرمودند، ثواب گريه بر اين دختر، مساوى گريه بر اباعبدالله (ع) است، بلکه فرمودند گريه بر او، مساوى است با گريه بر دو امام معصوم ع يعنى اگر در قيامت، گريه بر حضرت مجتبى (ع) که درباره آن پيغمبر (ص) فرمود: هر کس براى حسن من گريه کند، قيامت که هم چشمها گريان است، چشم او گريان نخواهد بود، و گريه بر اباعبدالله (ع) که سبب شفاعت، رحمت و مغفرت است، اين دو گريه را اگر در يک کف ترازو بگذارند و گريه بر زينب کبرى (س) را در يک کف ديگر، با هم مساوى مىشود.
دانش زينب کبرى (س)
اما درباره دانش زينب کبرى (س)، امام (ع) درباره حضرت زهرا (س) و دانش آن حضرت يک نظر دارند، و وجود مبارک زين العابدين (ع) هم درباره عمه شان حضرت زينب کبرى (س)، از نظر دانش و بينش، يک نظر دارند. امام باقر (ع) مىفرمايد: اينکه اسم مادر ما را «فاطمه» گذاشتند، بىعلت، بى جهت، بىسبب و بىدليل نبوده است. علت آن اين است که پروردگار عالم در دنياى معنا به مادر ما خطاب کرده: «فَطَمْتُکَ بِالْعِلْمِ». «کافى، ج 1، ص 460» «فطم»؛ يعنى قطع کردن، جدا کردن. لغت «فطم»، به معناى بريدن است. معناى حديث چنين مىشود: فاطمه (س) را فاطمه مىگويند، به علت اينکه خدا به او فرمود: من با پرکردن تو از علم خودم، تو را و قلبت را از علوم هم زمينيان بريدم و نگذاشتم تو در دانش و بينش، نيازمند علوم بشرى بشوى.
و دانش زهرا (س) دانشى الهى است. کنار بازار کوفه، وقتى زينب کبرى (س) خطبه خواندند و حادثه کربلا را تحليل کردند و مردم را به آن گناه بى نظيرشان آگاه کردند، زين العابدين (ع) کنار محمل عمه خود، خدا را شکر کردند و فرمودند: عمه جان! من پروردگار عالم را شکر مىکنم و سپاسش را مىگويم که الحمدلله تو تعليم ديده بدون معلّم بشرى هستى «احتجاج، ج 2، ص 31»، و اين درياى دانشى که در وجود تو موج مى زند، مستقيماً الهى و خدايى است، همانطورى که خداوند از دانش بيکرانش در قلب مادرش زهرا (س) قرار داد، از دانش بيکرانش در قلب مطهّر زينب کبرى (س) قرار داد و اين سابقه هم داشت، نه اينکه اولين بار بوده است. اينکه عنايت خدا بر يک انسان، کامل جلوه کند، ما در قرآن مجيد درباره دو نفر صريحاً مىبينيم که خداوند متعال در ايام کودکى آنها، دانش خود را در ظرف قلب آنان ريخته است: يکى مسيح که در متن قرآن است که در گهواره، در روز اول تولّد، به يهوديانى که به مادرش مريم (س) گفتند: «مَا کَانَ أَبُوکِ امْرأَ سَوْءٍ وَ مَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِيّاً» «مريم: 28»:مريم! پدرت که آدم بدى نبود و مادرت که زن پاکدامنى بود، شما هم که شوهر نکرديد، پس اين بچه را از کجا آوردى؟ مريم (س) اشاره به گهواره کرد. آن جمع يهودى گفتند: «کَيْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيّا» «مريم: 29»: شما اشاره به گهواره مىکنيد، بچه يکروزه که حرف نمىزند که از ميان گهواره صدا بلند شد: «إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِىَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيّاً» «مريم: 30». خود کتاب، علم است. پروردگارعالم کراراً در قرآن مجيد از تورات، انجيل و قرآن تعبير به علم کرده است: «مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ». «آلعمران: 19» همه تورات را قرآن مىگويد، علم. همه انجيل را مىگويد، علم: «آتَانِىَ الْکِتَابَ»: خدا علم به من داده، «وَ جَعَلَنِى نَبِيّاً»: و مقام نبوت را به من داده است. مقام نبوت که همراه با تاريکى، ظلمت و جهل که نيست؛ علم است؛ علم خدايى که بچه يکروزه در گهواره را؛ چنانکه قرآن مىگويد، خزانه علم قرار مىدهد.
همان خدا بدون معلّم بشرى، زينب کبرى (س) را خزان علم بشرى قرار مىدهد. چنانکه گفتيم، بنا به نقل قرآن کريم، اين کار يک بار براى حضرت مسيح (ع) اتفاق افتاده است. يا درباره يحيى (ع) مى فرمايد: «وَ آتَيْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِيّاً» «مريم: 12»: ما مقام نبوت و حکمت را در حالى که يحيى (ع) بچه سه و چهار ساله بود، به او عنايت کرديم. اين متن قرآن است. پس اين بار دوم است که اين اتفاق به وسيله خدا افتاده است. چه مانعى دارد که همين اتفاق براى حضرت زهرا (س) هم افتاده باشد؟ چه مانعى دارد که همين ماجرا براى زينب کبرى (س) هم اتفاق افتاده باشد؟ اين اتفاق، نشانگر کمال آنهاست؛ نشانگر عظمت روحى آنهاست. نشانگر ارزشهاى انتقال يافته از اميرمؤمنان، حضرت زهرا، پيغمبر و خديجه کبرى: در وجود مبارک اوست. قلب به پروردگار اتصال داشته و از طريق اين اتصال، علم خداوند در اين خرانه با عظمت سرازير شده است.
او اين علم را حبس نکرد؛ چرا که اهلبيت: طبق آيات قرآن، در همه امور اهل انفاق بودند: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى. وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى». «ليل: 5- 7» «فَأَمَّا مَنْ أعْطَى»، چه چيزى را بخشش کرد؟ مال، آبرو، قدرت، دانش، شخصيت، زبان، قلم و قدم در تمام نعمتهايى که خداوند به اهلبيت: عنايت کرده بود، آنها اهلانفاق بودند. در هيچ زمنيهاى در وجود اهلبيت: بخل وجود نداشت. زينب کبرى (س) در دوره عمرش سه کلاس تشکيل داد، ولى با کمال تأسّف از اين سه کلاس، چيزى باقى نمانده است. حيف از آن کلاسها و حيف از بىتوجّهى شاگردان آن کلاسها. يکى از اين کلاسها که زينبکبرى (س) مخصوص خانمها تشکيل دادند، کلاس تفسير قرآن بود، و اى کاش! بخشى از تفسيرى که زينب کبرى (س) فرموده بود، به دست ما رسيده بود تا به وسيله زينب کبرى (س) ما با عمق آيات قرآن آشنا مىشديم. لغت «تفسير»، به معناى پردهبردارى است. زينب کبرى (س) به عنوان تفسير قرآن، پرده از آيات قرآن برداشتند و عمق آنها را براى مردم بيان کردند. اين انسان عالم، اين انسان بصير، اين انسان با بينش، شايد نزديک چهل سال براى زنان مدينه و کوفه قرآن گفت؛ حقايق قرآن را بيان کرد؛ تفسير آيات را بيان نمود، ولى آنها را ننوشت. چيزى از اين تفسير باقى نمانده است. اين توصيف يک کلاس او بود. قرآن در خانه آنها نازل شده و کسى مانند آنها، عمق قرآن مجيد را نمىداند. او فرزند پدرى بود که اهلتسنن در کتاب بسيار با ارزش ينابيع الموده خودشان نقل مىکنند که ابن عباس مىفرمايد، من پيش اميرمؤمنان (ع) تفسير قرآن مى خواندم، اميرالمؤمنين (ع) به من فرمود: پسر عباس! اگر من آنچه در هفت آيه سوره حمد است، از «ب» «بِسْمِ اللَّهِ» تا «وَلَا الضَّآلِّينَ» را براى شما بگويم و شما هم گفتههاى من را بنويسيد، و بعد از اينکه من پايان کلاس را اعلام بکنم، هفتاد شتر جوان را بايد بياوريد تا اين نوشتهها را بار کنيد تا بتوانيد آنها را با خود ببريد. «ينابيع الموده، ج 1، ص 205» زينب کبرى (س) دختر يک چنين مفسر قرآنى است. بنابراين، معلوم است از قرآنچه چيزى پيش زينب کبرى (س) بود. اين توصيف يک کلاس زينب کبرى (س) است. کلاس ديگرى که وجود مقدس زينب کبرى (س) داشتند، کلاس فقه بود. فقه درياى وسيعى است. يک طلبه ما در قم، وقتى فقيه کامل و مدرّس فقه مى شود که هشتاد و چهار باب فقهى را در هشتاد و چهار عنوان کتاب فقهى به صورت اجتهادى در سى سال شب و روز بخواند، ولى همه اين درياى فقه، پيش زينب کبرى (س) بود که اگر گفته هاى ايشان را در اين کلاس ثبت کرده بودند، باور کنيد در مسايل فقهى، هشتاد درصد کار مراجع ما، با گفته هاى زينب کبرى (س) آسان شده بود؛ چرا که او خودش چشمه صافى براى فقه بود، اما مراجع ما الآن کنار چشمه گل آلود هستند. اگر اين بزرگوران بخواهند در مسايلى از فقه در روايات غور و بررسى کنند و فتوا بدهند، ممکن است ده تا روايت ساختگى در آن روايات باشد، و وجود چنين امکانى، بخش روايات را گل آلود کرده است. حالا مراجع ما بايد بنشينند و اين روايات را ارزيابى کنند و بر اساس روايت صحيح، به ميليونها نفر شيعه فتوا بدهند؛ براى همين براى به دست آوردن روايت صحيح در اين چشمه گل آلود، گروهى آمدند و روايات را تقسيمبندى کردند؛ اخبار و احاديث را تقسيمبندى کردند؛ خبر متواتر، خبر صحيحه، خبر حسن، خبر مسلسل، خبر مسند، خبر مرسل، خبر ضعيف، خبر موثّق، خبر مجهول. در مجموعه اين اخبار، اين تقسيمبندى نيز وجود دارد: خبر عامى، خبر خاصى (امامى)، خبر مطلق، خبر مقيّد، خبر مخصّص، خبر ناسخ. يک مرجع چقدر بايد زحمت بکشد که از ميان اين چشمه، يا به يک خبر متواتر، يا به يک صحيحه، دست پيدا کند و بعد، بر اساس آن فتوا بدهد.
روشنفکرها خيال مىکنند، فتوا دادن کار خيلى سادهاى است، مىگويند، خودمان مىبينيم و مىگوييم. من مىگويم: شما چه چيزى را مىبينيد و مىگوييد. ديدن شما ديدنى علمى نبوده و گفتنتان هم گفتن حق نيست. آخر شما چه چيزى را مىبينيد و چه چيزى را مىگوييد؟ اگر به شما يک کتاب حديث بدهند، هيچ تخصّصى در شناخت احاديث آن نداريد. شما چه شناختى داريد؟ براى شناخت يک روايت، حداقل مانند آيت الله العظمى بروجردى ره بايد درباره چهارده هزار راوى شناخت داشته باشيد. شما درباره دو نفر از آنها هم شناخت نداريد. اين مرد در هشتاد و هشت سالگى، چهارده هزار راوى حديث را که در کتابها دستهبندى کرده بود، در ذهن داشت و همه اين راويان را مىشناخت که روايت کدامها قابل قبول است، و کدامها مورد اعتماد هستند و کدامها قابل رد هستند، و کدامها مجهولند. کدامها غيرثقه هستند. کدامها ثقه هستند. کدامها مطمئن هستند. شما چه مىدانيد اين حرفها را و اينکه چگونه بايد در مورد يک راوى ارزيابى بشود. دين را بايد عالم ربانى به مردم بدهد، نه يک روشنفکرى که از فرهنگ اروپايى ارتزاق کرده، نه روشنفکرى که در آمريکا تربيتشده است. دين را بايد تربيت شده قم، مشهد و نجف به مردم بدهد.
چنانکه گفته شد، حضرت زينب س فقه مىگفت و خودش چشمه زلال اين علم بود. کلاس ديگرشان هم کلاس اخلاق بود؛ کلاس تربيت نفوس، کلاس تزکيه نفوس، به تعبيرى کلاس آدمسازى. با توجّه به اينکه وجود مقدّس خودشان، مجسّمه کامل اخلاق بودند.
برايم خيلى مهم بود که در سوريه، در يکى از کتابخانههاى آنجا، اين قسمت از زندگى ايشان را در کتابى که در شرح حال زينب کبرى (س) بود، ديدم. در تحليلى که در يک بخش اين کتاب آمده بود، راجع به دانش، بصيرت و علم زينب کبرى (س) بحث مىکرد که به نظر من مطالب مهم و ارزندهاى داشت.
حماسه زينب کبرى (س)
امّا در باره برخورد ايشان با حادثه کربلا، خيلى ساده و آسان مىگويم که برخورد زينب کبرى (س) در اين رابطه، برخوردى صابرانه بوده است.
اما اين صبر در زينب کبرى (س) چگونه بوده؟ او سختترين، سنگينترين، دردناکترين و رنج آورترين حادثه تاريخ را ديده است. آن هفتاد و دو نفر که از دنيا بريده و شهيد شدند و به خدا پيوستند، تمام سنگينى بار اين حادثه روى دوش زينب کبرى (س) آمد، به انضمام اينکه از طرف برادر مأمور شد، هشتاد و چهار داغديده را از کربلا تا شام و از شام تا مدينه سرپرستى کند، اين همه مصيبتها را زينب (س) تحمل کرد، و با مديريت مدبرانهاش پيام شهداى کربلا را به گوش همگان رسانيد. آن حضرت (س) با اين حادثه، برخوردى الهى کرد و از زمان وقوع اين حادثه تا روز وفاتش، براى يک بار، به خاطر حادث کربلا نفسى که بوى گلايه و شکايت از خدا را بدهد، از دل نکشيد؛ بلکه کنار حادثه تلخى به اين وسعت، شاکر بود. چه کسى اين تحمّل را داشت کنار چنين حادثهاى بنده شاکر پروردگار باشد. ابنزياد وقتى دربارگاهش به مسخره به زينب کبرى (س) گفت، رفتار خداوند را نسبت به اهلبيتت چگونه ديدى؟ يعنى ديدى که خداوند ما را پيروز کرد و شما قطعه قطعه و متلاشى شديد. جواب داد: «وَ مَا رَايْتُ الَّا جَمِيلًا.»: جز رفتارى زيبا و نيک از خداوند نديدم ؛ يعنى خداوند امامت را با شهادت در هم آميخت و بالاترين زيبايى را درست کرد؛ چنانکه با اين آميزش، براى ما چهرهاى زيباتر از يوسف (ع) را به وجود آورد. در روز يازدهم با چه تحمّل مثبتى و با چه صبر ملکوتى و عرشى آمد و دو دست مبارکش را زير بدن قطعه قطعه شده اباعبدالله (ع) برد و با يک دنيا ادب به سمت آسمان برگشت و به پروردگار گفت: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِيلَ الْقُرْبَانَ.»: خدايا! اين اندک را به عنوان قربانى که اصلًا تناسبى با عظمت خدايى تو ندارد، از ما قبول کن. «شيخ محمّد مهدى حائرى، شجره طوبى، ج 2، ص 294» ما يک چيزى مىگوييم و يک چيزى را مىشنويم که اگر يک ميليونيوم آن بر سر خودمان بيايد، آن وقت بايد ببينيم چه کاره هستيم؟ در اين موقعيت، عبادت و صبر در ايشان جمع شده بود. امام صادق (ع) اين موقعيت را چنين توصيف مىکند: عمه جان! عصر عاشورا تمام فرشتگان خدا از مقاومت، صبر و ايستادگى تو شگفتزده شدند؛
يعنى نتوانستند هضم بکنند که انسان هم اين قدر عظيم است. به خدا قسم! راحت مىتوانم بگويم آن زمانى که خدا به ملائکه خبر داد: «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَهً.» «بقره: 30»
ملائکه برگشتند و گفتند: «أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِکُ الدِّمَاءَ». «بقره: 30» خدا به آنها فرمود: «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ» «بقره: 30»: من از آفرينش اين انسان چيزى مىدانم که شما نمىدانيد، و آنان نمىدانستند.
تا عصر عاشورا که خدا برگشت به ملائکه گفت: زينب (س) را ببينيد، من اين را مىخواستم خلق کنم: «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ». «بقره: 30» چند ميليون سال قبل هم حالا براى شما روشن شد که خليفه يعنى چى؟ انسان يعنى چى؟ که يک خانمى که دنياى عاطفه و رأفت قلب است، در يک نصف روز، هفتاد و دو نفر را جلوى چشمان او سر ببرند و قطعه قطعه کنند و بعد بيايد کنار اين بدنهاى پاره پاره بنشيند و بگويد: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِيلَ.» اين است، «أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ». به خدا قسم! شب يازدهم، براى آن حضرت، يک ذره از کيفيت عبادتش با شبهاى مدينه فرق نکرد. اين شب هم سکينه کبرى (س) مىگويد، عمهام کنار آن خاکهاى بيابان، سحر مشغول نماز شب و مناجات بود؛ يعنى با بودن اين حادثه، از پروردگار کمال رضايت را داشت.
حکومت الهى زينب کبرى (س)
امّا راجع به سرپرستى او بايد گفت، شما مىدانيد که اهلبيت: را از چه مسيرى به شام بردند. آندژخيمان اهلبيت: را از مسير طبيعى عراق به شام نبردند؛ بلکه آنان اهلبيت: را در حالى که جلوى محملها 18 سر بريده را بر بالاى نيزهها زده بودند، از منطقه موصل و حدود کرکوک، مرز روم شرقى، ترکيه آن زمان، به دمشق بردند؛ يعنى از مناطق کردنشين و ترکنشين که آن وقت اين ترکها و کردها اغلب مسيحى بودند. بعد در اين شهرها اعلام مىکردند و به خاطر يزيد، اين اکراد و اين اتراک مسيحى بيرون مىريختند و سرود مىخواندند؛ پايکوبى مىکردند؛ به زن و بچه داغديده سنگ مىزدند چوب پرت مىکردند. اينها را تا دمشق اين گونه بردند.
هر جايى هم که آنها را پياده مىکردند، خود لشکر يزيد آشپزخانه مفصّلى بر پا مىنمود. امّا اهلبيت: به يک ذره نان خشک قناعت مىکردند و سختى را تحمّل مىنمودند. تا اينکه به شام رسيدند. يزيد سؤال مىکند، اينها از کربلا تا اينجا چه عکسالعملى داشتند؟ در پاسخش گفتند: دو عکس العمل داشتند. يکى اين بود که به ما جز آقايى و کرامت نشان ندادند و از کربلا تا شام، نه بچه دو و سه ساله آنها، و نه زن شصت و هفتاد ساله آنان، و نه اين جوان بيمار آنها، يک تقاضا هم از ما نکردند و ما را از سگ کمتر حساب کردند. اين يک عکسالعمل. عکسالعمل دوم آنها هم اين بود که با اين سختى راه، گرسنگى و تشنگى هر جا آنها را پياده کرديم، يا مشغول به خواندن قرآن شدند، يا عبادت کردند، يا صورت روى خاک گذاشتند و به مناجات برخاستند. اين حکومت زينب کبرى (س)، در يک ملت هشتاد و چهار نفر است. اگر حکومت، حکومتى الهى باشد، از حکمرانانش، چيزى جز آقامنشى و بندگى خدا، براى مردم ظهور نمىکند. اگر حکومت، اين حکومت نباشد. البته، بايد اين همه فساد رواج سيلوار پيدا کند.
اما چنان زيبا زينب کبرى (ع) بر اين ملت الهى هشتاد و چهار نفره حکومت کرد که اين ملت دشمن را از سگ، کمتر حساب کردند و لحظهاى هم از عبادت خدا غافل نشدند.
ما زمان شاه وقتى مىخواستيم به حکومت انتقاد کنيم، اسم شاه را که نمىبرديم و به جاى اسم شاه، اسم معاويه، يزيد، ابوبکر، عثمان و اينها را مىبرديم. ساواکىها پاى منبر مىفهميدند ما چه داريم مىگوييم. ما که کنايه مىزديم، روز بعد به در خانه ما مىآمدند که ساواک شما را خواسته است، يا چهار روز بعد مىآمدند در خانه ما چشممان را مىبستند و مى بردند و به زندان مىانداختند. در طول عمرمان خود شاه را هم نديديم، و اگر رو در رو او را مىديديم، معلوم نبود بتوانيم از او انتقاد کنيم. قدرت يزيد هزار برابر قدرت شاه بود. وسعت کشورش هم بيست برابر وسعت ايران امروز، پهناورى داشت. حالا در بارگاه يزيد، خانمى داغديده و اسير را آوردند و با اين قدرت عظيم آن روز رو به رو کردند. زينب کبرى (س) از جا بلند شد و به شاه گفت، به شاهى که صد برابر شاه کشور ما قدرت داشت: «يابن الطلقاء» «بلاغات النساء، ص ??»: اى فرزند بردگان و غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! پسر مردمان لعين! پسر مردمانى که بچههايتان انتساب درستى نداشتند و نمىشد گفت که مادرشان اين است و پدرشان اين! تو از چنين خانوادهاى هستى. اى نسل نامعلوم! «يابن الطلقاء!»: فرزند غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! آنچه نقشه دارى به کار بگير و هر اسبى دارى بتازان، اما من اسير، مطلبى را از آينده عالم به تو بگويم. يزيد! هرچند هفتاد و دو نفر ما را در کربلا قطعه قطعه کردى و نگذاشتى بدنهايشان را دفن کنيم، در آينده، اين بيابان تبديل به يک شهرى به نام کربلا مىشود. براى برادرم گنبد و بارگاه و حرم برپا مىگردد. دلهاى مردم از همه عالم متوجّه حرم حسين (ع) ما مىشود و به آنجا مىآيند و از خاک قبر حسين (ع) من، براى شفاى بيماران و ساختن مهر نماز بر مىدارند. در آينده، لعنت مردم دنيا متوجّه شما مىشود؛ يعنى زينب کبرى (س) يزيد را از غيب خبر داد. يزيد مات زده بود و نمىتوانست به ميرغضب بگويد، گردن اين زن را بزن. چون حرفهايى که زينب کبرى (س) زد، براى خودش هم ايجاد مصونيت کرد. اصلًا شام را به هم مىريخت. يزيد ديد نمىتواند زينب کبرى (س) را اعدام بکند. اين شرابخورِ سگبازِ ميمونبازِ متکبّر که از برخورد زينب کبرى (س) سخت شکست خورده بود، مىدانيد چگونه تلافى کرد؟ جلوى چشم خواهر، دست برد و چوب خيزران خود را برداشت و به لب و دندان سر بريده حمله کرد. اين بچه هاى کوچک دامن عمه را گرفتند و همه فرياد زدند: وامحمداً واعلياً. کارى زينب کبرى (س) کرد که در تمام حادثه کربلا نکرد. وقتى ديد يزيد با چوب به لب و دندانِ سربريده حمله مىکند، زير چادر عصمت دست برد و گريبانش را پاره کرد. خيزرانى که يزيد بر آن لب مى زد، بر دل زينب (س)، نيشتر فرو مى کرد.
$
##سخنی پیرامون عفاف
سخني پيرامون عفاف
دکتر رفيعي
بسم الله الرحمن الرحيم
لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم
الحمد لله الذي جعل الحمد مفتاح لذکره و سبباً للمزيد من فضله و دليلاً علي آلائه و عظمته
ثم الصلاه والسلام علي حبيبه وخيرته ابوالقاسم المصطفي محمد
وعلي اله الطيبين الطاهرين المنتجبين وصي الما بقيه الله في العرضين
قال الله تبارک و تعالي يا ايها الذين الامنوا التقو الله و کونوا مع الصادقين.
شب شهادت صديقه طاهره زهراي مرضيه(سلام الله عليها)ريحانه الرسول ،ام ابيها عليها صلوات الله وسلام الملاعکته مي باشد .
يکي از بالاترين اقسام عفاف ،عفت جنسي است ،و عفت جنسي اين است که انسان شهوت خودش را کنترل کند، ايني که در روايات داريم انسان واسطه بشود،حديث داريم حکم اوليه اسلام ازدواج است،ولي مي فرمايد حالا اگر کسي نتوتنست ازدواج بکند،شرايط برايش نبود،يا حتي همسرهم داشت،فرقي نمي کند،بايد عفت داشته باشد،اين عفت منظور عفت جنسي است،برادران عزز ،خواهران گرامي،اگر غريزه شهوت انسان،يله و رها بشود خيلي خطرناک است،خيلي جنايت مي آفريند،،خيلي آسيب ايجاد مي کند،فلذا اسلام براي ،مسئله ي کنترل شهوت و براي ايجاد عفاف در مردم اول کاري که کرده است مي گويد جلوي محرک ها را بگيريد،ببينيد،محرک اول باعث مي شود شهوت انسان تحريک بشود،چرا به همسران پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد :تحريک کننده حرف نزنيد «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ» ،اين پيام به همه ي زن هاست،نوع حرف زدن يک خانم مي تواند محرک باشد، مي فرمايد شما سخنتان را،حرف زدنتان ،گاهي بايک تلفن ،شهوتي تحريک بشود،لذا مي فرمايد که حرف زدن خانم ها نبايد تحريک کننده باشد،آيه قرآن مي فرمايد:راه رفتن نبايد محرک باشد،به زن هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله)مي فرمايد:وقتي راه مي رويد ،يک جوري راه نرويد که نامحرم تحريک بشود، دختر شعيب وقتي آمد پيش حضرت موسي(عليه السلام )خب موسي بن عمران جوان است،مجرد است ،اين خانم آمد پيام شعيب را به او برساند، قرآن مي فرمايد:«تمشي علي الاحيا»،پس ما راه رفتن بي حيا هم داريم،حرف زدن بي حيا هم داريم،اسلام براي ايجاد عفت جنسي،چندتا کار کرده است:
1/ جلوي محرک ها را گرفته است. مي فرمايد خانم ممحترم تحريک کننده حرف نزن ،تحريک کننده راه نرو،زينت هاي خودت را آشکار نکن، که موجب بشود نامحرم تحريک بشود،زينت هاي خودت را بپوشان،فلذا«احب الاعفاف البطن و» فرمود بالاترين عفاف و محبوب ترين عفت نزد خدا عفت شکم و عفت جنسي است،اين است که انسان قواي جنسي اش را کنترل بکند ،شما سوره ي احزاب را باز کنيد آيه 35 را ببينيد،من توصيه مي کنم اين آيه را ملاحظه کنيد،آيه ي 35 سوره ي احزاب ،ده صفت آورده است براي زنان و مردان سالم،مي دانيد شما که جامعه ي سالم با افراد سالم است،اگر افراد در جامعه سالم شدند،جامعه هم دست مي شوند،جامعه در و ديوار نيست که سالم باشدفوقتي مي گويند که خانواده سالم،جامعه ي سالم ،کشور سالم،يعني افراد سالم،افراد سالم هم زن و مرد مي باشند،ده تا صفت خداوند در سوره احزاب براي مومنين و مومنات آورده است که واقعا اگر اين ده صفت در جامعه بين مؤمنين ايجاد بشود،ايم جامعه ،جامعه ي سالم مي شود،خب يکي از آن ها اين است«والحافظين فروجهم و الحافظات»،مرد ها و زن ها در جامعه ي اسلامي،قواي جنسيشان را کنترل مي کنند،مواظب هستند،عفت جنسي دارند،؛گاهي غربي ها مي گويند شما آزاد بگذاريد مسائل جنسي را ،انقدر حساسيت ايجاد نکنيد،باعث مي شود برايشان عادي بشود براي مردم و خلاصه خود به خود حساسيت ها کم مي شود،هي که شما خانم را مي پوشانيد،هي تحريک مي شوند مي بينند،ولي وقتي همه چيز باز شد و بي حجابي شد،فساد زياد بود قواي جنسي را هرکي از هرجايي خواست ارضا کرد،ديگر طبيعتا ولع از بين مي رود،عادي مي شود،ديگر کسي مثل کشور هاي غربي نمي ايستد به نامحرم نگاه بکند،ديگر همه مثل هم هستند؛اين حرف،حرف غلطي است،اين نتيجه اش اين است که شما فرزندان فهشا پدا مي کنيد در جامعه ،فرزندان زنا پيدا مي کنيد،،قوام خانواده ها از هم مي ريزد،يک خانواده ديگر پس از ??،??سالگي مالک دختر خودش نيست،مالک خواهر خودش نيست،،اگر يک کسي گفت که آقا هر کسي هر چيزي مي خواهد بخورد،هيچ چيز مالک ندارد،آيا اين نشان دهنده ي تمدن است!!هرکي هرچيزي خواست ببيند،هرکي با هر کسي دلش خواست ارتباط داشته باشد!لذا اسلام توصيه اولش برايمسئله جنسي اين است که محرک ها را از بين ببريد،محرک کننده حرف نزن،تحريک کننده راه نرو،زينت هايت را آشکار نکن،نگاه به نا محرم نکن،.
يک وقتي در زمان رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله)،فضل بن عباس با پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله)سوار بر مرکبي بودند،فضل داشت به يک نامحرمي نگاه مي کرد،رسول خدا(صلي الله عليه وآله)دست مبارکش را اورد و صورت فضل را برگرداند،فضل بن عباس جوان بود،جوان زيبايي هم بود،اميرالمؤمنين (عليه السلام )در حال طواف بود،ديد يک کسي دارد به نامحرم نگاه مي کند،با دست مبارکش صورت او را برگرداند،،فرمود داري گناه مي کني اينجا!نگذاشت نگاه بکند،اين ها عوامل بازدارنده است.
امام صادق(عليه السلام )شنيدند که يکي از شاگردانشان،که براي خانم ها درس مي گفت،ايشان سرکلاس شوخي کرده است،مزاح کرده است با خانم ها،امام اورا خواست،فرمود:مبادا از اين به بعد در کلاسي که به خانم ها درس مي دهي،شوخي بکني،يا درس را تعطيل بکن،يا شوخي نکن.
چون با يک مزاح ،با يک شوخي شروع مي شود.منشاء بسياري از درگيري ها در تاريخ،مسائل شهواني بوده است،همين بي حرمتي ها بوده،همين رعايت نکردن عفاف بوده.
نبرد بني قينقاع چرا در گرفت؟اولين گروه يهوديان که پيامبر(صلي الله عليه وآله)اين ها را از مدينه بيرون کرد،يهودي هاي بني قينقاع هستند،چون يک زن مسلمان رفت در بازار يهود،يک جواني به او بي حرمتي کرد،چادر ولباس اورا دوخت به چادر مغازه،آمد حرکت بکند،حجاب و لباسش کنار رفت،بدنش نمايان شد،يهودي ها مسخره کردند،هلهله کردند،شادي کردند،همين باعث درگيري شد،باعث شد جواني از يهود کشته بشود،جواني از مسلمان ها کشته شود،و بالاخرا پيامبر(صلي الله عليه وآله)همه ي يهودي هاي بني قينقاع را از مدينه بيرون کرد.
يک هوس راني باعث شد که اين جنگ در بگيرد و موجب اين در گيري بشود،خيلي آدم بايد حواسش باشد.
ما چهار قسم عفت داريم،بحث ما امروز اين است؛
«افضل العباده العفاف» بالاترين عبادت عفت است،«انفسهم عفيفه»مؤمنين نفسشان عفيف است،اين ها روايات است که مي خوانم،عفاف مورد دعاي پيامبر(صلي الله عليه وآله)بوده،«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْهُدَى، وَالتُّقَى، وَالْعَفَافَ، وَالْغِنَى»،عفت مورد توصيه ي قرآن است،چهار جور ما عفاف داريم:
1/ عفت جنسي است«وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِکَاحًا»،عفت جنسي عرض کردم،قرآن و روايات توصيه شان اين است که جلوي محرک ها را بگيريم،اين خيلي نکته مهمي است،که تحريک کننده لباس نپوشيم،تحريک کننده حرف نزنيم،الان متاسفانه در جامعه مواجه هستيم ما با اين مشکل که ارتباط هاي خانوادگي،فاميلي،عروسي ها،مهماني ها،کنترل شده نيست،
به عنوان اينکه پسر عمو،دخترعمو،زن برادر است،داماد است،باجناق است،در زندگي هم وارد مي شوند،و عرض کردم،شما ببينيد حوادث و اخبارهايي که چقدر اختلاف ها،قتل ها،در گيري ها،جنايت ها،بخاطر همين عدم رعايت عفاف جنسي است.خيلي مهم است،اين همان است که توصيه شده است،قرآن کريم مي فرمايد:« والحافظين فروجهم و الحافظات »، مرد ها و زن ها در جامعه ي اسلامي،قواي جنسيشان را کنترل مي کنند؛
اين صفت عفت در زندگي حضرت زهرا(سلام الله عليها)موج مي زند،وقتي ازدواج کرد،پدر بزرگوارش،آمد فرمود دخترم،من کار بيرون و کار خانه را براي شما تقسيم کردم،اميرالمؤمنين(عليه السلام )کارهاي بيرون خانه را انجام بدهد،شماهم کارهاي داخل خانه را؛وجود مقدس زهراي مرضيه(سلام الله عليها)،آنقدر خوشحال شد که به پدر عرض کرد،يا ابتا راين خبر بعد از اسلام براي من شادبخش ترين خبر بود،آنقدر من خوشحال شدم،بعد از اسلام با هيچ خبري به اندازه اين خبر خوشحال نشدم،که شما کار بيرون را از گردن من برداشتي، خب شما الان خريدهاي خانه ي خانم ها بيشتر از آقايان هست،صف هاي نانوايي خانم ها شلوغ تر از آقايان است،رفت و آمد بازار خانم ها بيشتر از آقايان است،کارهايي که گاهي اصلا شاکله اش با وجود مرد جور در مي آيد را خانم ها انجام مي دهند،اين درست نيست ؛يک مرد غيور جوري بايد برنامه ريزي بکند که به حداقل اين موارد نسبت به خانواده اش بپردازد،بعضي ها کل اين کارها را واگذار کرده اند به خانواده،برود نان بخردفگوشت بخرد،شير بخرد،بازار برود،محرم و نامحرم!
روايتي است که شيخ عباس قمي در مفاتيح آورده است،اميرالمؤمنين به زن هاي عراق مي فرمايد:چرا شما مي آييد در بازار ها که مرد هاي عزب به شما نگاه بکنند،مرد هاي عزب به شما بنگردند،اسلام مخالف حضور اجتماعي زن نيست،خود زهراي مرضيه(سلام الله عليها)هم در دفاع از اميرالمؤمنين(عليه السلام )خطبه دارد و هم احتجاج دارد،هم تحريم دارد،هم دفاع دارد،هم گريه دارد،،هم فرياد دارد،اما وقتي ضرورتي نيست! چرا در اسلام جهاد از گردن خانم ها برداشته شد؟بعضي از زن ها پيش پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمدند و گفتند يا رسول الله ما مي خواهيم ثواب جهاد را ببريم،فرمود:«حسن التبعل يعدل الجهاد»، خوب همسرداري کردن ،خوب شوهر داري کردن، معادل جهاد در اسلام است؛اين يکي از ويژگي هاي زندگي حضرت زهرا(سلام الله عليها)است.
اينکه فرمود بهترين زن کسي است که مرد او را نبيند و او هم مرد را نبيند،واقعا اين طور است؛انسان گاهي در اين مراکز درماني،دانشگاه ها،بيمارستان ها،مراکزادارات وارد مي شود،بانک ها،جاهاي مختلف که حالا مرسوم شده است خانم ها را به کار مي گيرند تو همه ي کار ها ،مغازه پارچه فروشي،رستوران،سوهاني ،ساندويج بگير بيا تابالا!
علتش هم اين است که نيروي کار خانم ها ارزان است،توقعشان کم است،حالا يک جاهايي ضرورت دارد،يک جاهايي لازم است،اما واقعا بسياري از اين مشاغل را لازم است که خانم ها انجام بدهند؟!خب اين خود به خود منجر به بعضي از ارتباطات،بعضي از گفتگو ها،مخصوصا در مراکز درماني که خيلي کم گاهي رعايت مي شود،مي بينيد آن چنان گرم گفتگوهاي ميان افراد باهم صميمي،عدم رعايت حريم ها،اين ها نکاتي است که در اسلام روي آن تاکيد شده است.
يکي از بالاترين اقسام عفاف،عفت جنسي است،وعفت جنسي هم ،همين است که انسان شهوت خودش را کنترل بکند،اين که در روايات داريم انسان واسطه بشود،
حديث داريم: سه گروه هستند که خداوند روز قيامت سايه رحمت روي سرشان مي اندازد،
يکي«رجل زوج اخاه»کسي که ازدواج کسي را فراهم بکند؛خود ازدواج يک عامل عفت جنسي است،توصيه قرآن است.من روايت ديده ام،امام معصوم فرموده است که:هرکسي که ازدواج را از روي فقر ترک بکند،(بگويد بچه ام بيکار است،شغل ندارد،خانه ندارد،ماشين ندارد)فرمود:«وَمَنْ تَرَکَ التَّزْويجَ مَخافَهَ الْفَقْرِ فَقَدْ أَساءَ الظَّنَّ بِاللهِ»هرکسي که ازدواج را از روي فقر(ترس از فقر) ترک بکند،اين به خدا سوء ظن دارد؛مي دانيد سوء ظن به خدا چقدر بد است،خدا در قرآن لعنت کرده است آن هايي را که سوء ظن دارند.مي فرمايد:«يعذّب الله الظّآنّينَ بِاللهِ»عذاب مي کند آن کساني را که به خدا سوء ظن دارند؛بدترين نوع سوء ظن،سوء ظن به خدا است،کلا سوءظن بداست؛قرآن مي فرمايد«اجتنبوا کثير من الظن»؛اما اينکه آدم به خداوند سوءظن بورزد،بعضي ها مي گويند سوءظن به خدا يعني چي؟!يکي از آن همين است،روايت مي فرمود:کسي که ازدواج را ترک بکند« مَخافَهَ الْفَقْر»،بگويد نمي شود،نداريم،ماشين نيست،خانه نيست،فرمود:«فَقَدْ أَساءَ الظَّنَّ بِاللهِ» اين سوءظن به خدا دارد،چرا سوءظن به خدا دارد؟چون خداوند در قرآن مي فرمايد:«ان يکونوا فقراء يقنهم الله»اگر ندار هستي با ازدواج من پول دارت مي کنم؛خب اين کسي که مي گويد،ندارم،ازدواج نمي کنم،اين وعده خداوند را قبول ندارد،اين مي شود سوءظن به خدا
فلذا دوتا توصيه اسلام براي عفت جنسي در جامعه دارد:
1/ کنترل محرک ها،جلوگيري از محرک ها،حرف هايتان تحريک کننده نباشد،تحريک کننده راه نرويد،ارتباط ها رعايت بشود،زينت ها پوشيد بشود،حجاب داشته باشند. اين يک راه عفت جنسي است.
2/ راه دوم،ازدواج است،که اين درواقع ميل از راه طبيعي اش ارضاء مي شود و پاسخ داده مي شود.
اين اولين قسم عفاف که عرض کردم در زندگي حضرت زهرا(سلام الله عليها)موج مي زد،هم نسبت به نامحرم آن حساسيت حضرت،هم اين خطبه اي که در مسجد خوانده،در تاريخ دارد که حضرت به طور کامل خودش را پوشاند،تمام بدن را پوشاند،آمد مسجد پشت پرده قرار گرفت و شروع کرد به خطبه خواندن.
مي آمد بقيع گريه مي کرد،مي آمد احد اشک مي ريخت،اما در ميان حجاب کامل،در ميان پوشش کامل،اين عفاف حضرت زهرا(سلام الله عليها)است.
قسم دوم عفت،عفاف مالي است،انسان در مالش هم بايد عفيف باشد،يعني چي در مال عفيف باشد؟
يک معنايش اين است که:اگر ندار هست،اگر فقير هست،؛اگر مشکلات مالي دارد دنبال تهيه مال از راه حرام نرود،روايت داريم:«العفاف زينت الفقر» زيبايي فقر،با عفت است.
يک گروهي بودند در مدينه،اين ها فقير بودند،(اين آيه قرآن است که الان عرض مي کنم)خيلي وضع ماليشان خراب بود،گاهي گرسنه مي خوابيدند،اما قرآن مي فرمايد:آن قدر خود دار بودند،آن قدر خويشتن دار بودند،آن قدر مناعت طبع داشتند،هرکه اين ها را مي ديد فکر مي کرد پول دار اند.مي گويند طرف صورتش را باسيلي سرخ نگه داشته است،اين آيه قرآن است،بخوانم برايتان:
«يَحسَبُهُمُ الجاهِلُ أَغنِياءَ مِنَ التّعَفّفِ»يعني کسي خبرنداشت اين ها را که مي ديد فکر مي کرد اين ها پول دار هستند،از بس عزت نفس داشتند.
وقتي پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) آمدند مدينه،نقل کرده اند که اين ها خانه نداشتند،يک ايواني درست کرد برايشان کنار مسجد بنام صفرح.البته اين صفرح اي که الان تو مدينه است،جابجا شده است،اونجا محلش نيست،محل سفره جلوتر است،اين ها اينجا شب مي خوابيدند،رسول خدا(صلي الله عليه وآله) هم گاهي برايشان غذا مي آورد،ناني،خرمايي،چيزي به هر حال مي آورد به اين ها مي رساند،خود پيامبر(صلي الله عليه وآله)هم امکانات مالي نداشت،اتفاق افتاد سه،چهار روز پشت سرهم پيامبر(صلي الله عليه وآله) خرما آورد برايشان،يکي از آن روزهايي که خرما آورد،يکي از اين مسلمان ها،يک کلمه برگشت گفت يا رسول الله جگرمان سوخت،گرميمان کرد،چقدر خرما بخوريم!!اعتراض کرد،(خب اعتراض اولا صلاح نيست شما به پيامبر(صلي الله عليه وآله) بکنيد،ثانيا رسول خدا نداشت،اگر داشت غذاي ديگري براي شما مي آورد،بيشتر از اين در اختيارش نبود،)،حضرت فرمود:نمي داني جگر سوختن يعني چي،جگر سوختن اين نيست،قرآن مي فرمايد:قيامت آتش جهنم،آن جگر مي سوزاند،آن آتش است که قرآن کريم مي فرمايد در بطون و برون افراد اين حرارت احساس مي شود،تو گرما نديدي که به گرمي خرما مي گويي گرما،خيلي ناراحت شد،متاثر شد،گفت يا رسول الله من را ببخش،اصلا ديگر غذا نمي خورم حالا که اين طور شد،فرمود نه غذا بخور،ادب داشته باش،خودت را کنترل بکن،بالاخره اين مهم است،گاهي خود پيامبر گرامي اسلام در خندق (نوشته اند)،وقتي خندق را مي کندند،يک روز حضرت زهرا(سلام الله عليها) دو تا قرص نان براي پيامبر(صلي الله عليه وآله)آورد،پيامبرگرامي اسلام نان هارا ميل کردند و فرمودند دخترم سه روز است اين اولين قوتي است که از گلوي باباتت مي رود پايين،سه روز است که من چيزي نخورده ام،حضرت عرضه داشتند بابا جان،من غذاي بچه ها را يک کم کمتر دادم و براي شما آوردم.واقعا نبود.خود فاطمه زهرا(سلام الله عليها)وقتي آمد خانه ي پدرش کمک مالي بگيرد،پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرمود:دخترم من ندارنم به شما بدهم ولي يک ذکر بهت ياد مي دهم،برو و اين ذکر را بگو،ذکري به حضرت زهرا(سلام الله عليها)ياد داند«يا رب الاولين و الاخرين يا ذل يا راحم المساکين يا ارحم الراحمين»فرمودند اين را بگو،در زندگي ات گشايش ايجاد مي کند.خب حضرت زهرا(سلام الله عليها)از روي فقر آمده بود،آمده بود کمک مالي بگيرد،اميرالمؤمنين اورا فرستاده بود،وقتي از خانه ي پيامبر(صلي الله عليه وآله)آمد بيرون،آمد پيش اميرالمؤمنين عرض کرد «يا اباالحسن يبن ام ذهبت الدنيا و تجد اداخره» براي دنيا رفته بودم ولي با آخرت برگشتم،الحمد الله که بجاي مال پدرم يک ذکري را بهم ياد داد،اميرالمؤمنين هم فرمودند:امروز خوب روزي است که ما يک دعايي ياد گرفتيم،ذکري ياد گرفتيم.
در اوج فقر پدر بزرگوارش مي آمد خانه مي فرمود دخترم« تعجلي مرامه الدنيا و حلاوت الاخره» ميدانم دنيا برايت سخت است،اين ها رابکش،بچش،با شيريني آخرت حل مي شود،مي گفت بابا جان من ناراحت نيستم،«الحمدالله علي آلاءه و شکر علي نوم».
ديروز عرض کردم که وقتي سلمان آمد پيش پيامبر(صلي الله عليه وآله)،گفت يارسول الله،دخترتان فاطمه(سلام الله عليها) خيلي در فقر است،لباس زندگي اش خيلي ساده است،پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله)فرمودند سلمان «اما ابنتي الفاطمه قد ملأالله جوارهها ايمانا و يقينا»دختر من دنبال اين مسائل مالي نيست،اگر دنبال مسائل مالي بود،خيلي خواستگار هاي پول دار و ثروتمند داشت،اما زندگي را با اميرالمؤمنين ترجيح داد.
برادران عزيز،خواهران گرامي،ما چهار جور عفاف داريم: ?? عفت جنسي ؛ ??عفت مالي: اين است که انسان خودش را براي فقر و نداري به حرام نياندازد،به ديگران رو نياندازد،خودش را کوچک نکند،بسازد اما باعفاف،همان چيزي که وجود مقدس رسول گرامي اسلام حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) و ائمه معصومين ما توصيه کردند،اين هم قسم دوم.
3/ عفت در گفتار:انسان گفتارش هم بايد عفيف باشد،گفتارش هم بايد حساب شده باشد،چقدر قرآن تاکيد مي کند،مردم «قولوا لناس حسنا»خير خواه مردم باشد.
از امام باقر(عليه السلام )پرسيدند يابن رسول الله«قولوا لناس حسنا»با مردم نيکو حرف بزنيد،خيرخواهانه حرف بزنيد،يعني چي؟ امام باقر(عليه السلام)فرمود:يعني همان طور که دوست داري مردم درباره ي شما حرف بزنند،همان طور حرف بزنيد،بيني و بين الله اگر اين رعايت بشود چقدر گفتارها زيبا مي شود،چطور دوست داريد مردم درباره ي شما حرف بزنند،فرمود شما همانطور با مردم حرف بزنيد،
«هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ»،«قُولُواْ قَوْلاً سَدِيداً»،محکم حرف بزنيد،پاکيزه حرف بزنيد،زيبا حرف بزنيد،اين قسم ديگر عفاف است که عفاف گفتاري است،انسان در کلامش،در بيانش بايد عفت باشد و کلامتش کلمات حساب شده اي باشد،اين هم يک قسم عفاف.پس عفت جنسي،عفت مالي،عفت گفتاري،قسم چهارم عفاف هم «عفت البطن»عفت شکم، اينکا انسان اجازه ندهد هر لقمه اي وارد شکمش بشود،ايني که انسان کنترل داشته باشد نسبت به ورود غذا،لقمه ي حلال استفاده بکند.
اگر اين چهار عفت در زندگي ما جمع شد،عفت جنسي،عفت مالي،عفت گفتاري،عفت شکم،مجموعه ي اين ها انسان را مي کند«أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَهٌ»،انسان مي شود عفيف.«اَفْضَلُ العِبادَهِ الْعِفافُ»،اين خلاصه ي عرضي بود که من تقديم محضر شما کردم که بدانيم يکي از صفات مؤمن که قرآن کريم و روايات بر آن تاکيد دارد،همين عفاف است؛عفاف يعني بازدارندگي نفس،يعني اينکه انسان بتواند خود را کنترل بکند،خود بازدارندگي،اين معناي عفاف است و حديث خواندم اول عراعضم؛نبي مکرم اسلام فرمود:«وَ أَمَّا الْعَفَافُ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهُ الرِّضَا وَ الِاسْتِکَانَهُ وَ الْحَظُّ وَ الرَّاحَهُ وَ التَّفَقُّدُ وَ الْخُشُوعُ وَ التَّذَکُّرُ وَ التَّفَکُّرُ وَ الْجُوُ وَ السَّخَاءُ»اگر کسي عفت داشت،سخاوت دارد،جود دارد،تفکر دارد،صفت رضا دارد،آرامش دارد،صفت خشوع در مقابل خداوند تبارک و تعالي دارد؛اين خلاصه عرض ما در ارتباط با اين صفت ارزشمند؛عرضم را جمع کنم.مي فرمايد: مردم دنيا،پيروان علي بن ابي طالب،شيعيان و عاشقان مکتب ابالحسن (عليه السلام )،علي (عليه السلام )را چهار چيز ياري کنيد،«أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ»يک تقوا و ورع،دوم تلاش سوم عفت و چهارم سداد و محکم بودن،اين در آن نامه ي که به عثمان بن حنين نوشته بود آمده است،«أَعِينُونِي»من علي را ياري کنيد؛با چي ياري کنيم آقاجان؟
«بِوَرَعٍ»يعني تقوا،دوري از شبهات،دوري از معصيت،«وَ اجْتِهَادٍ»تلاش«وَ عِفَّةٍ»عفت،«وَ سَدَادٍ»به معناي محکم بودن و استوار بودن،از من و شما خواست با اين چهار چيز اميرالمؤمنين را ياري کنيم.
ان شاالله خوادمند به همه ي ما توفيق انجام اين فضايل را عنايت بفرمايد.
خدايا به عظمت زهراي مرضيه(سلام الله عليها)،در ظهور آقامون حجه بن الحسن تعجيل بفرما.
خدايا به عظمت زهراي مرضيه(سلام الله عليها) حشر و نشر ما را با فاطمه (سلام الله عليها) و اولادش قرار بده.
خداوندا به عظمت زهراي مرضيه(سلام الله عليها)نسل ما اولاد ما ،جوان هاي ما را از خطرات محفوظ بدار.
بيماران ما ،بيماران منظور اين جمع،لباس عافيت بپوشان.
کشور ما ،نظام ما، تماميت ارضي ما ،رهبر محبوب ما سلامت،عزت،عنايت بفرما.
خدايا بشارت به روح شهدا ،انوات،گذشتگان،روح ملکوتي امام، عائد و واصل بگردان.
خدايا عاقبت مارا ختم بخير بگردان.خدايا با مال حلال مارا از مال حرام بي نياز بگردان.
$
##تعلیم و تربیت
تعليم و تربيت
محمد علي ناصري
بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ الحَمدُ لِلّهِ وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللّهِ وَ عَلَي آلهِ آلِ اللّهِ ، لاسَيِّمَا بَقِّيةُ اللّهِ الاَعظَمِ روحِي وَ اَروَاحِ العَالَمِينَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفَدَا ، وَ لَعنَةُ اللّهِ عَلَي اَعدَائِهِم اَعدَاءِ اللّهِ مِنَ الآنَ اِلَي يَومِ لِقَاءِ اللّهِ ، وَ اَمَا بَعدُ فَقَد قَالَ اللّهُ تَعَالَي فِي کِتَابِهِ العَظِيمِ : «کما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون»[بقره، 151]
وقتي به قرآن عظيم الشأن که متقن ترين سند در نزد همه مسلمانان است مراجعه مي کنيم يکي از اهداف پيامبران الهي را تعليم و تربيت انسانها معرفي مي کند، خوب است در ابتداء واژه تعليم را از نظر لغت و اصطلاح تبيين و توضيح دهيم سپس اقسام آن را بيان کنيم .
1- مفهوم تعليم
الف- درلغت
تعليم از ريشه عِلم ابن فارس دراين رابطه گفته: «علم اصل صحيحٌ واحدٌ يدل علي أثر بالشئي يتميز به غيره»[مقاييس اللغة، ج2 ص159] علم يك اصل صحيح كه دلالت دارد بر اثر چيزي كه بواسطه آن از غيرش امتياز پيدا مي كند
صاحب مصباح المنير آورده است: «العلم اليقين، عَلِمَ يعلم اذا تيقن وجاء بمعني المعرفة ايضاً كما جائت بمعناه واذا كان بمعنا اليقين تعدّي الي مفعولين واذا كان بمعني المعرفة تعدّي الي واحد»[المصباح المنير، 2-1 ص 427] علم همان يقين است، عَلِمَ يَعلَم وقتي که انسان يقين پيدا كند، علم به معناي معرفت هم آمده چنانكه معرفت به معناي علم آمده است، وقتي (علم) به معناي يقين باشد به دو مفعول تعدي مي كند، واگر به معناي (معرفت) باشد به يك مفعول
راغب در مفردات گفته: «العلم؛ ادراك الشئ بحقيقته وذالك ضربان احدهما ادراك الذات الشئ، والثاني الحكم علي الشئ بوجود الشئ هو موجودٌ له»[مفردات الفاظ القرآن، ماده علم، ص343] علم درك حقيقت چيزي است، و بر دوقسم است: اوّل درك ذات آن چيز است، دوّم حكم كردن بر وجود چيزي که براي آن شئ است، و آن شئ دوم موجود است براي آن شئ اوّل
ب- دراصطلاح
تعليم که از ريشه علم است، در اصطلاح به معناي آشنا ساختن، فهماندن، ياد دادن، و آموزش دادن چيزي و يا هنري به كسي است بطوري كه حقيقت و ماهيت موضوع را بداند و يا يقين پيدا كند، به کار مي رود .
از قرآن استفاده مي شود كه يكي از اهداف انبياء تعليم انسان ها بوده است، قرآن موارد از آن تعليمات را با تعابير گوناگون بيان مي كند «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ»[بقره، 129] پروردگارا در ميان آنها پيامبري از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد، و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمي و بر اين كار قادري
«کما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون »[بقره، 151] همانگونه كه با تغيير قبله نعمت خود را بر شما كامل كردم رسولي در ميان شما از (نوع) خودتان فرستادم تا آيات مارا بر شما بخواند، و شما را تزكيه كند و كتاب وحكمت بياموزد و آنچه نمي دانستيد به شما ياد دهد
چنانكه ملاحظه مي شود در اين دو آيه و آيه هاي مشابه[آياتي كه به تعليم كتاب و حكمت اشاره دارد: آل عمران، 164 و جمعه، 2] آن به تعليم كتاب و حكمت اشاره شده تنها چيزي كه وجود دارد، در آيه اوّل تعليم بر تزكيّه مقدم است، و در آيه دوم برعكس آن
مرحوم علامه طباطبائي در اين زمينه مي فرمايد: « اين بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث (آيه دوم) در مقام توصيف تربيّت رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم است مؤمنين امت را، و در مقام تربيّت تزكيّه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف حقيقيه است، و اما در دعاي حضرت ابراهيم مقام مقام تربيّت نبود، تنها دعا و درخواست بود از خدا مي خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را بذريه اش بدهد، و معلوم است كه در عالم تحقق و خارج اوّل علم پيدا مي شود بعد تزكيّه، چون تزكيّه از ناحيه عمل و اخلاق تحقق مي يابد، پس اوّل بايد اعمال صالح و اخلاق فاضله را عالم شد، و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج زكات پاكي دل هم به دست آيد»[ترجمه الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 447]
آنچه كه در ذيل هر دو آيه شريفه لازم است مورد بحث واقع شود، اين است كه هر يك از كتاب و حكمت را جداگانه بررسي كنيم
2- اقسام تعليم
الف- تعليم كتاب
کتاب اسم عربي به معناي : «نوشته، اوراق چاپ شده مجلّد.»[ترجمه الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 1621] واژه كتاب در قرآن مجيد بيش از دويست و سي بار آمده است، و اما معناي متفاوت از آن منظور است، در آيه دوم از سوره مباركه بقره منظور از كتاب، قرآن مجيد است، كه به عظمت آن اشاره شده است كه مي فرمايد: «اين همان كتاب با عظمت است كه هيچ گونه ترديد در آن وجود ندارد»[بقره، 2: «ذالك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين»]
و گاهي به معناي علم بي پايان[فاطر، 11] خداوند تبارك و تعالي مي باشد، و يا حافظه اعمال تمام انسانها و غير آن[ق، 4]، و گاهي به معناي نوشته آشکار[انعام، 59] و يا نوشته شده [طور، 2]، و يا دسته ي از كتابهاي[فاطر، 25] آسماني اطلاق مي شود كه داراي احكام و قوانين و دستورات مختلف اجتماعي و فردي است، و اما در آيه مورد بحث ممكن است اشاره باشد به آيات قرآن و وحي الهي (كتاب آسماني) كه به صورت اعجاز بر پيامبر اكرم نازل شده است[جعفر شريعتمداري، شرح و تفسير لغات قرآن، ج4، ص 26]
علامه طبرسي در ذيل آيه 48 آل عمران گفته است كه: «مراد از كتاب ، بعضي كتب است كه خداوند بر انبياء فرستاده است غير از تورات و انجيل مثل زبور»[المجمع البيان في تفسير القرآن، ج4، ص 78] ولي در ذيل آيه 151 بقره فرموده: «كه بعضي گفته اند مراد از كتاب قرآن است»[المجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 116]
فخررازي گفته است: «كه مراد از كتاب معاني آن و حقايق او مي باشد»[التفسير الكبير، ج 4ـ3، ص 74]
در نتيجه مي توان گفت كه مقصود از كتاب، كتاب هر پيامبري است كه با آن مبعوث شده است مانند: صحف نسبت به نوح و ابراهيم (عليه وعلي نبينا السلام) و تورات و انجيل نسبت به موسي كليم و مسيح (عليهما وعلي نبينا السلام) و قرآن نسبت به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم [منشورجاويد، ج10 ص52]
مقصود از تعليم كتاب، بيان الفاظ آيات آن است چنانكه مرحوم علامه فرموده : «والتعليم الكتاب بيان الفاظ آياته والتفسيرما اشكل من ذالك »[الميزان في تفسير القرآن ج19 ص265] تعليم كتاب بيان كردن الفاظ آيات آن است وتفسير آنچه از آيات كه مشكل است
در تاريخ بلعمي آمده: «كتابهاي آسماني، كتابهاي است كه از جانب خداوند بر پيامبران نازل شده معروف آن است كه آنها 114 كتاب است، 50- بر آدم و شيث، 30- بر نوح، 20- بر ابراهيم، و 14 بر ديگران»[تاريخ بلعمي، به نقل از معارف معاريف ج8، ص 468]
ب- تعليم حکمت
حكمت از ماده حكم به معناي منع از براي اصلاح است[مفردات الفاظ القرآن، ص 248] ديدگاههاي مفسرين نسبت به حكمت متفاوت است و معاني مختلف را اظهار كرده اند
مرحوم علامه طباطبائي در ذيل آيه 269 بقره حكمت را چنين معني مي كنند : «پس حكمت عبارت است از قضاياي حقه اي كه مطابق با واقع باشد يعني به نحوي مشتمل بر سعادت بشري باشد، مثلا مشتمل معارف حقه الهيه در باره مبدأ و معاد باشد، و يا اگر مشتمل بر معارفي از حقايق عالم طبيعي است معارفي باشد كه باز به سعادت انسان سر و كار داشته باشد، مانند حقايق فطري كه اساس تشريعات ديني را تشكيل مي دهد»[ترجمه الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص607]
فخر رازي در ذيل آيه 129 بقره حكمت را چنين تفسير مي كند: «بدانكه حكمت استواري در قول و عمل است، و حكيمي را، حكيم نگويد مگر اينكه جامع هر دو امر باشد»[التفسير الكبير، ج 4ـ3، ص 74]
برخي از محققين مي گويند: «با مراجعه به اصل معناي حكمت مي توان به دست آورد كه حكمت يك حالت و خصيصه اي درك و تشخيص است، كه شخص به وسيله آن مي تواند حق و واقعيت را درك كند، و مانع از فساد شود و كار را محكم و متقن انجام بدهد، بنابراين حكمت نوع حالت نفساني و صفت روحي است نه شيء خارجي بلكه شيء محكم خارجي از نتايج حكمت است»[قاموس قرآن ج2، ص 163]
مرحوم طبرسي نيز اقوالي را در معني حكمت، در مجمع البيان آورده است : بعد خودش حكمت را چنين معني مي كند : «حكمت آن است كه تو را بر امري حق كه باطلي در آن نيست واقف كند» [1- مراد از آن سنت يعني احاديث نبوي است. 2- مقصود از آن معرفت به امور دين و تأويل آيات قرآن است. 3- منظور از آن احكامي است كه فقط به وسيله تعليم پيامبران به دست مي آيد. 4- مراد از آن مواعظه حلال و حرام است كه در قرآن بيان گرديده است. 5- حكمت صفت كتابي است كه در آيه ذكر شده. 6- حكمت چيزي است كه خداوند قلب را به وسيله آن روشن مي كند، همان طور كه چشم را به سبب قدرت بينائي روشن مي گرداند» (المجمع البيان ج2ص60)] . [المجمع البيان، في التفسير القرآن، ج 2، ص 155]
واژه حكمت در بيست آيه قرآن كريم آمده است، با توجه به تفاسير مختلف مفسرين از آن، مي توان آن آيه ها را به دو دسته تقسيم كرد
1- حکمت موهبت الهي است که خداوند آن را به انبياء و گاهي به غير انبياء داده است مانند: آيه هاي 251 و 269 بقره، 54 نساء، 125 نحل ، 110 مائده ، 38 اسراء، 12 لقمان، 34 و62 احزاب
2- حكمتي كه انبياء الهي واسطه تعليم آن هستند، در تمام اين آيه ها حكمت همراه كتاب آمده است، مانند بقره / 129و151 و آل عمران/ 164، و جمعه/2.
بنابراين به نظر مي رسد كه حكمت دو معنا دارد يکي خردمندي و قدرت تشخيص حق از باطل و خير از شر، و ديگر مجموعه معارف و دستورالعمل هاي كه زمينه رشد و سعادت انسان را فراهم مي آورد
ج- تعليم آنچه مردم نمي دانند
بعد از تعليم كتاب و حكمت در آيه شريفه آمده : «وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»[بقره، 151] و آنچه را نمي دانستند ياد مي دهد
آيا اين بخش از آيه شريفه ذكر خاص بعد از عام است، يا خير ؟ ديدگاههاي مفسرين متفاوت است، بنابر نظر مرحوم علامه طباطبائي رحمه الله ذكر خاص بعد از عام نيست، ايشان مي فرمايند : «و تعليم كتاب و حكمت و نيز آنچه نه مي دانستيد دو جمله است، كه شامل تمامي معارف اصولي و فروعي دين مي گردد.»[الميزان في التفسير القرآن، ج1، ص 496]
و لي برخي ديگر از مفسران اين قسمت از آيه را ذكر خاص بعد از عام دانسته و معتقدند كه : «گرچه اين موضوع در جمله قبل كه تعليم كتاب و حكمت است وجود داشته ولي قرآن مخصوصاً آن را تفكيك مي كند، تا به آنها بفهماند اگر پيامبران نبودند بسياري از علوم براي هميشه از شما مخفي بود، آنها تنها رهبران اخلاقي و اجتماعي نبودند، بلكه پيشوائي علمي نيز بودند، كه بدون رهبري آنها علوم انساني نضج نمي گرفت»[تفسير نمونه، ج1، ص 513]
به نظر مي رسد كه نظر مرحوم علامه رحمة الله عليه، اقرب به صحت باشد، زيرا از نظر قواعد ادبي معطوف با معطوف عليه مغايرت دارد و مؤلف المنار نيز بر اين باور است چنانكه گفته : تكرار فعل در آيه دليل بر مغايرت است»[تفسير القرآن الحكيم (المنار) ج2، ص31]
خلاصه اين قسمت از آيه شريفه اشاره دارد به يك نكته، و آن اينكه اگر تعليم انبياء نبود شما قدرت و توانايي و فهم آن چيزي را كه آنان تعليم نمودند نداشتيد، و به اين حقيقت صاحب مجمع البيان نيز اشاره نموده: «واژه «يعلّم» در جايي بكار مي رود كه مفاهيم در پرتو دليل و برهان ترسيم شود به همين جهت اين موضوع در رديف نعمت هاي خدا بر مردم است»[المجمع البيان في التفسير القرآن، ج2-1 ص 546]
در پايان ذکر مصيبت
مي نويسند وقتي اهل بيت رسول اللّه را روز دوازدهم محرم وارد شهر کوفه نمودند، بنابر به دستور عبيد اللّه بن زياد شهر کوفه را تزيين نموده بودند، گويا کوفيان اهل بيت پيامبر را نمي شناختند، و براي ابا عبد اللّه الحسين نامه نفرستاده بودند، وقتي زينب کبري اين وضعيت را مشاهده کرد اهل کوفه را مخاطب ساخته و آنهارا ملامت سر زنش نمود، زبان حال زينب کبري چنين است
منم زينب که بر جان آذرم ريخت - فلک اسپند غم بر مجمرم ريخت
نها ل با غ توحيد م که اين سان - خزا ن جور و کين بال و پرم ريخت
حسينم کشته شد با حلق عطشان - زداغش خون ز چشماني ترم ريخت
صَلّي الله عَلَيکَ يَا اَبَا عَبدِ الله يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
والسلام عليکم ورحمة الله وبرکاته
$
##تواضع از منظر ثقلین
تواضع از منظر ثقلين
عيد محمد مرادي
الحمدللَّه رب العالمين بارئ الخلائق اجمعين والصلوة والسلام على عبداللَّه ورسوله وحبيبه وصفيّه وحافظ سرّه ومبلّغ رسالاته سيّدناونبيّناومولاناابي القاسم محمّدوآله الطّيّبين الطّاهرين المعصومين.اعوذباللَّه من الشيطان الرجيم: قال الله الْحَكِيم«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[فرقان آيه 215]
مقدمه
تواضع،يکي از صفات نيک اخلاقي است كه از طريق آن درهاى رحمت الهى بر روى بندگان باز مى شود. ريشه تواضع «وضع» است؛ در اصل به معنى فرونهادن است[التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج13، ص: 131] و به معناي خويش را كوچك نشان دادن، [ترجمه وتحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص 464] بنابراين تواضع در اصل از واژه وضع که به معني فرونهادن است گرفته شده، از اين رو به زايمان زنان به وضع حمل[التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج13، ص: 131] تعبير مي شود، و مفهوم آن از نظر اخلاقي اين است که انسان بايد خود را در برابر خدا و خلق خدا پايين تر از موقعيت خود قرار دهد، فروتني و فرو روحي کند، و ضد آن تکبر و بزرگ نمايي و فخرفروشي است که از صفات رذيله، و مايه و پايه انحرافات فکري و عملي بسيار زشت است.
مرحوم نراقى در تعريف تواضع مىگويد: تواضع عبارت است از شكسته نفسى كه نگذارد آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند و لازمه آن كردار و گفتاري است كه دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان مى كند.[معراج السعاده ص243]
بنابراين تواضع به اين معنا است که انسان در برابر مؤمنين ،والدين، وآدم هاي غير متکبر خود را کوچک بشمارد ،نه در برابر آدم هاي متکبر مغرور وپول دارهاي مغرور از خود راضي،پس تواضع به معني خواري و ذليل نشان دادن خود نيست که ضد ارزش و مورد نکوهش مي باشد،واين ذلّت است، که در ادامه مقاله به اين مبحث مي پردازم.
تواضع وفروتني در قرآن
موارد صحيح به کارگيري تواضع در روابط اجتماعي از منظر قرآن کريم مورد بررسي قرار مي دهم اين که تواضع در همه جا ودر برابر هرکسي درست نيست،وگاهي تواضع باعث ذلت انسان مي شودگرچند واژه تواضع در قرآن کريم نيامده است ولى خداوند، با تعبيرهاى لطيف ديگرى انسانها را به اين فضيلت فرا خوانده است.
تواضع و فروتني در آيات و روايات معصومين عليهم السلام و هم در سخنان بزرگان اخلاق در مقابل تکبر وفخرفروشي است.
تواضع و فروتنى، در مقابل برخورد زشت و بد نادانان
يکي ازصفات مؤمنين اين است که در برابر برخورد ناسالم جاهلان خودش را کنترل مي کند،ودر برابر برخورد آنها متواضع هستند،نه در برابر افراد متکبر وفخرفروش،مؤمنين واقعي فقط در برابر خدا وبرادران ايماني خود متواضع هستند.
«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[فرقان آيه 215] بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مىروند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مىگويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مىگذرند).
مرحوم علامه طباطبايى مي فرمايد:در اين آيه دو صفت از صفات ستوده مؤمنين را ذكر كرده، اول اينكه:« الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» مؤمنين كسانى هستند كه روى زمين با وقار و فروتنى راه مىروند و هون به طورى كه راغب گفته به معناى تذلل و تواضع است بنا بر اين، به نظر مىرسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيز كنايه از زندگى كردنشان در بين مردم و معاشرتشان با آنان باشد.
پس مؤمنين، هم نسبت به خداى تعالى تواضع و تذلل دارند و هم نسبت به مردم چنينند، چون تواضع آنان مصنوعى نيست، واقعاً در اعماق دل، افتادگى و تواضع دارند و چون چنينند ناگزير، نه نسبت به خدا استكبار مىورزند و نه در زندگى مىخواهند كه بر ديگران استعلاء كنند و بدون حق، ديگران را پائينتر از خود بدانند و هرگز براى به دست آوردن عزت موهومى كه در دشمنان خدا مىبينند در برابر آنان خضوع و اظهار ذلت نمىكنند. پس خضوع و تذللشان در برابر مؤمنين است نه كفار و دشمنان خدا.
صفت دومى كه براى مؤمنين آورده اين است كه، چون از جاهلان حركات زشتى مشاهده مىكنند و يا سخنانى زشت و ناشى از جهل مىشنوند، پاسخى سالم مىدهند، و به سخنى سالم و خالى از لغو و گناه جواب مىگويند، شاهد اينكه كلمه سلام به اين معنا است آيه«لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً» مىباشد، پس حاصل و برگشت معناى اين كلمه به اين است كه: بندگان رحمان، جهل جاهلان را با جهل مقابله نمىكنند.[الميزان ج15، ص: 239]
واقعاً مومنين واقعي چنين هستند که علامه طباطبايى مي فرمايد: که هميشه ودر همه حال ثابت قدم هستند،شهرت ومقام در او تغييري ايجاد نمي کند،ودر برابر خداوند تواضع وتذلل دارند،وبامردم معاشرت نيکو دارند وازخطا وبرخورد نادرست جاهلان مي گذرد وجاهلان به راه حق ودرست هدايت مي کند،کساني که در ظاهر مؤمين هستند نه درباطن وهميشه در صف اوّل نماز جماعت مي ايستد که نه در برابر خدا متواضعند هستند ودر برابر مردم،تنها در برابر مستکبرين وسرمايه دارن تواضع وفروتني مي کند واز کوچکترين خطاي مردم نمي گذرد بلکه هميشه عمل به مثل درکارهاي ناپسند وبدوبلکه بيشتر از آن را انجام مي دهد.
امام صادق عليه السلام درتفسير آيه فوق فرموده است:«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام: هو الرجل الذى يمشى بسجية التى جبل عليها لا يتكلف و لا يتبختر».يعنى شخصى است كه در موقع راه رفتن طبق سرشت و طينت خود راه ميرود نه راه رفتن ساختگى از روى تكبر.[بحار الأنوار ج24، ص: 132] انسان متواضع هميشه با حلم و دانش گام برميدارند و در برابر جهل و خيره سرى ديگران متانت خود را از دست نميدهند.[مجمع البيان ج7، ص: 279] انسان آنطوري که هستند بايد رفتار کند نه برخلاف شخصيت شان عمل کند،رفتار وگرفتار تصنوعي ازخودشان نشان دهند وتلاشش براين باشد که خود را بزرگتر از آنچه که هست معرفي کند.
سفارش خداوند به پيامبر اسلام
(وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).[شعراء آيه215] مىفرمايد: با محبت و تواضع از مؤمنانى كه پيروى تو مىكنند استقبال كن، و بال و پر خود را براى آنها بگستر.
آيت الله مکارم شيرازي در ذيل آيه فوق در تفسير نمونه مي فرمايد: اين تعبير زيبا كنايه از تواضع توأم با محبت و مهر و ملاطفت است، همانگونه كه پرندگان هنگامى كه مىخواهند به جوجههاى خود اظهار محبت كنند، بالهاى خود را گسترده و پائين آورده و آنان را زير بال و پر مىگيرند، تا هم در برابر حوادث احتمالى مصون مانند و هم از تشتت و پراكندگى حفظ شوند، پيامبر (ص) نيز مأمور است مؤمنان راستين را زير بال و پر خود بگيرد.[تفسير نمونه، ج15، ص: 367]
کساني که در رأس جامعه هستند وبه عنوان بزرگ جامعه شناخته مي شود،بايد به پيشواي دين شان پيامبر اسلام اقتدا کند وبه مردم خود کمک رساني کند،وتلاش کند يک جامعه اي ايده آل ومطلوب به وجود آورند وبه زندگي مردم خود از هر لحاظ سرومان بدهد،همچون رهبران افغانستان نباشد،که تمام هم وغمش اين است که مردم را به بهانه اي مختلف غارت کند ودرخارج از کشور،براي خودش بلدينگ درست کند.
تواضع واحترام به پدر ومادر
مرحوم علامه طباطبايى درتفسيرآيه ذيل مي فرمايد:که آيه شريفه نمىخواهد حكم را منحصر در دوران پيرى پدر و مادر كند، بلكه مىخواهد وجوب احترام پدر و مادر و رعايت احترام تام در معاشرت و سخن گفتن با ايشان را بفهماند، حال چه در هنگام احتياجشان به مساعدت فرزند و چه در هر حال ديگر، (وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ).[سوره اسراءآيه24] و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر.
بنابراين انسان بايد در معاشرت و گفتگوى با پدر و مادر طورى روبرو شود كه پدر و مادر تواضع و خضوع او را احساس كنند، و بفهمند كه او خود را در برابر ايشان خوار مىدارد، و نسبت به ايشان مهر و رحمت دارد،
تواضع نسبت به مؤمنان
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِين...»[مائده آيه54] آنها به خدا عشق مىورزند و جز به خشنودى او نمىانديشند، هم خدا آنها را دوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند، در برابر مؤمنان خاضع و مهربان و در برابر دشمنان و ستمكاران، سرسخت و خشن و پرقدرتند.
«اذله» از «ذلّ» بمعناى نرمى است نه از «ذُلّ» بمعناى خوارى.[مجمع البيان ج3، ص: 321]يكي از اوصاف بارز آنها اين است كه در برابر مؤمنان متواضعند: (اذله علي المؤمنين) و در برابر كافران نيرومند و قوي هستند (اعزه علي الكافرين)،به هر صورت آيه فوق دليل روشني بر اهميت تواضع و عظمت مقام متواضعين است، تواضعي كه از درون جان انسان برخيزد و براي احترام به مؤمني از مؤمنان و بندهاي از بندگان خدا باشد،نه تواضع در برابر دشمنان اسلام که اين تواضع ذلت است نه عزت،برخي از انسانها که در ظاهر به صورت متواضع در آمده است،ودر صف اوّل نماز جماعت مي ايستد،رفتار درست بامردم وبخصوص جوانان ندارد وهميشه اخمو وخشن هستند وامّا در برابر دشمنان دين متواضع بلکه خوار وذليل هستند.
کاربرد صحيح تواضع در روايات معصومين عليهم السلام
از سخنان معصومين عليهم السلام پيرامون تواضع و نشانه هاي آن، به بخشي از شيوه هاي به کار بردن صحيح تواضع درجامعه اشاره شده است مانند: نشستن در قسمت پايين مجالس، پيشي گرفتن در سلام و بلند سلام کردن، پرهيز از خودنمايي، تعريف نکردن خود، ودوست نداشتن تعريف ديگران از او، رعايت تساوي در احترام به ثروتمند و فقير، مقدم داشتن ديگران در صف نماز ودر مسير راه ودر نشستن در مجالس بر خود، و بدرقه کردن افراد هنگام جدايي و...آنچه درجامعه مشاهده مي شوند کاملاً عکس موارد فوق است که ذيلاً مورد بررسي قرار مي گيرند.
رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم تواضع را سبب رفع ستم از جامعه دانسته، ميفرمايد:«تَوَاضَعُوا حَتَّى لَا يَبْغِيَ أَحَدٌ عَلَى أَحَدٍ » «نسبت به يکديگر فروتن باشيد تا کسى بر ديگرى ستم روا ندارد».[مجموعة ورام(تنبيه الخواطر)، ج2، ص: 120]
شيوه اي کاربرد تواضع درنشستن
حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمودند كه: «هر كه خواهد مردى از اهل آتش را بيند نگاه كند به مردى كه نشسته و در برابر او طايفه اى ايستاده باشند.»[معراج السعاده،ص215]
«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام قَالَ إِنَّ مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ تَرْضَى بِالْمَجْلِسِ دُونَ الْمَجْلِسِ وَ أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ تَلْقَى وَ أَنْ تَتْرُكَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقّاً وَ لَا تُحِبَّ أَنْ تُحْمَدَ عَلَى التَّقْوَى»[مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص: 224و225ح3] امام صادق عليه السّلام از قول پدران بزرگوارش فرمود: از تواضع است كه در نشستن پايين مجلس راضى باشى، و به هر كه بر خوردى سلام كنى، و جدال را ترك نمايى اگر چه حق با تو باشد، و دوست نداشته باشى كه تو را به تقوى بستايند.
بله يکي ديگر از نشانه هاي تواضع اين است که اگر بر محفلي وارد شد بر او گران نباشد که در ابتداي مجلس بنشيند(جايي که پايين مجلس باشد)وبه عنوان اعتراض مجلس را ترک نکند وآدم هاي متکبر هميشه انتظارش از مردم اين است که در صدر مجلس او را جاي دهد،وبه هيچ کس احترام قائل نيستند.
در حديثي از امام صادق عليه السلام آمده است :«إنَّ مِن التَّواضعِ أن يَجلِسَ الرّجلُ دُونَ شَرَفِهِ»؛تواضع در مجلس، آن است كه كسى در كمتر از جايگاهش بنشيند.[الكافي: ج 2، ص 123، ح 9 (ميزان الحكمة: ج 4، ص 3557)] برخي از افراد چنان متکبر واز خود راضي هستند که خود را همطراز مراجع و علماء قرار مي دهد در حال که از نظر سواد درپائين ترين سطح قرار دارند.
تواضع درسلام كردن
«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ لَقِيت» از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: سلام كردن به كسى كه او را ملاقات مىكنى، از فروتنى است.[الكافي، ج2، ص: 646] افراد متکبر نه خودش به کسي سلام مي کند ونه جواب سلام ديگران را مي دهد.
درحديث ديلمى درکتاب ارشاد القلوب آمده است: «كانَ النَّبىُّ صلىاللهعليهوآله ... يُسَلِّمُ عَلى مَنِ اسْتَقْبَلَهُ مِنْ كَبيرٍ وَ صَغيرٍ وَ غَنىٍّ وَ فَقيرٍ و لا يُحَقِّرُ ما دُعِىَ اِلَيهِ و لو اِلى خَشفِ التَّمْرِ وَ كانَ خَفيفَ المَؤونَةِ كَريمَ الطَّبيعَةِ، جَميلَ المُعاشَرَةِ، طَلِقَ الوَجهِ، بَشّاشا من غَيرِ ضِحكٍ، مَحْزونا مِن غَيرِ عَبوسٍ، مُتَواضِعا مِنْ غَيْرِ مَذَلَّةٍ، جَوادا مِن غَيْرِ سَرَفٍ، رَقيقَ القَلبِ، رَحيما بِكُلِّ مُسْلِمٍ...»؛[ارشاد القلوب، ج 1، ص 115]
رسول اكرم صلىاللهعليهوآله به هر كس برخورد مىنمودند، از بزرگ و كوچك، ثروتمند و فقير، سلام مىكردند و اگر به جايى حتى براى خوردن خرمايى خشك دعوت مىشدند، آن را كوچك نمىشمردند. زندگيشان كم هزينه بود، بزرگ طبع، خوش معاشرت و گشاده رو بودند، بى آنكه بخندند، هميشه متبسم بودند، بىآنكه اخمو باشند، محزون بودند، بىآنكه از خود ذلّتى نشان دهند، متواضع بودند، مىبخشيدند ولى اسراف نمىنمودند، دل نازك و نسبت به تمام مسلمانان مهربان بودند.
تواضع در راه رفتن
قرآن مىفرمايد: وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا«وروى زمين، با تكبر راه مرو! تو نمىتوانى زمين را بشكافى و طول قامتت هرگز به كوهها نمىرسد.»[اسراء آيه 37]
درحديثي از امام على عليه السلام آمده است : ـ فى صِفَةِ المُتَّقينَ ـ : مَلبَسُهُمُ الاِقتِصادُ وَمَشيُهُمُ التَّواضُعُ؛در وصف پرهيزكاران : لباسشان ميانه رويست و راه رفتن و رفتارشان متواضعانه است.[نهج البلاغه، خطبه 193]
موارد کاربرد تواضع
تواضع در جاهاي مختلف کار برد تواضع در مقابل خداوند، تواضع در برابر مردم، استاد، والدين و...كه ما به چند نمونه از آن اشاره مي كنيم:
1. تواضع در برابر خدا
اساس بسيارى از كمالات تواضع و افتادگى است و روح تواضع، بندگى و كرنش در برابر خداوند است.
«قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام التَّوَاضُعُ أَصْلُ كُلِّ شَرَفٍ نَفِيسٍ وَ مَرْتَبَةٍ رَفِيعَةٍ وَ لَوْ كَانَ لِلتَّوَاضُعِ لُغَةٌ يَفْهَمُهَا الْخَلْقُ لَنَطَقَ عَنْ حَقَائِقِ مَا فِي مَخْفِيَّاتِ الْعَوَاقِبِ وَ التَّوَاضُعُ مَا يَكُونُ لِلَّهِ وَ فِي اللَّهِ وَ مَا سِوَاهُ مَكْرٌ وَ مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ شَرَّفَهُ اللَّهُ عَلَى كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ»[مصباح الشريعة، ص 72] امام صادق عليه السلام و تواضع چيزى است كه براى خدا و در راه خدا باشد، و اگر نه، آن مكر و تكبر است، اگر چه به صورت تواضع باشد. چون تواضع براى خدا شد؛ خداوند متعال او را عزت و بزرگى داده، و شرافت بر ديگران پيدا مىكند.
بنابراين اصل و اساس تواضع، عزت و بزرگى خدا را به يادآوردن و خود را ناچيز شمردن است. نه اين که فقط خود را ببيند وخدا از ياد ببرند،و شخصي که خود را در مقابل خداوند حاضر و ناظر ببيند و جلالت و عظمت او را به خوبي احساس نمايد، از هر نوع تكبر و غرور به دور و در مقابل پروردگار يگانه خاضع و متواضع مي گردد.
«قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: انّ اللَّه اوحى إلىّ ان تواضعوا حتّى لا يفخر احد على احد، و لا يبغى احد على احد، و ما تواضع احد للَّه إلّا رفعه اللَّه.» رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم فرموده است: خداوند متعال وحى كرده است مرا كه تواضع كنيد تا فخر و مباهات ننمايد يكى از شماها بر ديگرى و ظلم و تعدى نكند كسى بر فرد ديگر، و فروتنى نمىكند شخصى براى خدا و در راه او مگر آنكه خداوند متعال او را عزت و بلندى مقام مىدهد.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد :«إِنَّ فِى السَّماءِ مَلَكَينِ مُوَكَّلَينِ بِالعِبادِ، فَمَن تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعاهُ وَمَن تَكَبَّرَ وَضَعاهُ؛»[كافى، ج2، ص122، ح2]در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شده اند پس هر كس براى خدا تواضع كند، او را بالا برند و هر كس تكبر ورزد او را پَست گردانند.
درحديثي از امام علي عليه السلام آمده است :«مَن تَواضَعَ قَلبُهُ لِلَّهِ لَم يَسأم بَدنهَ مِن طاعَةِ اللهِ» هر که قلبش براي خدا تواضع داشته باشد،بدنش از طاعت خدا خسته نمي شود.[بحار الانوار ج75 ص9]
2. تواضع نسبت به فقراي جامعه
شخصى از اهل بلخ روايت مي كند كه «با امام رضا عليه السلام در سفر خراسان همراه بودم روزى سفره حاضر كردند، پس حضرت همه ملازمان خود از خادمان و غلامان سياه را بر سفره جمع كردند، من عرض كردم: فداى تو شوم اگر سفره جدائى از براى ايشان قرار دهى بهتر است. فرمود: ساكت باش، به درستى كه خداي همه يكى و دين همه يكى و پدر و مادر همه يكى است و جزاى هر كس را به قدر عمل او مىدهند.[معراج السعاده ص 241] درجامعه ما آدم هاي فقير از هيچگونه احترامي برخور دار نيست،نه کسي آنها را دعوت مي کند ونه دعوت آنها را مي پذيرند اصلاً فقرا را از رديف انسانيت خارج مي داند.
نتيجه
شيوه هاي به کارگيري صحيح تواضع که، براي كسب روحيه تواضع مهم واثر بخش است،مي توان از راهكارهاي مختلفي اشاره کرد: توجه به مفهوم تواضع که به معناي شكسته نفسى است،بررسي صفات مؤمنين درقرآن که هم نسبت به خداى تعالى تواضع و تذلل دارند و هم نسبت به مردم چنينند،توجه به آثارفردي تواضع،که از ارزشهاي والاي اخلاقي بوده، و داراي آثار درخشان در زندگي است وتوجه به آثار اجتماعي تواضع، باعث زياد شدن محبت در ميان مردم مي شود،وقلب هاي مردمان را نرم و نسبت به يكديگر مهربان مىسازد.عمل كردن به آنچه كه در مورد نشانههاي تواضع است، دقت در سيره معصومين عليهم السلام و سفارشات ايشان،نسبت به تواضع و نيز دستيابي به ريشه کبر و علتهاي اصلي آن و همچنين مسايل ديگر از جمله خودشناسي و آگاهي از خلقت خويش و نيز خداشناسي.
روضه
حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام نماينده امام حسين عليه السلام درکوفه
مسلم يک تنه در ميان دشمنان
اي خدا شبه شده ومن چه کنم - يک تن واين همه دشمن چه کنم؟
اهل کوفه همه پيمان شکنند - خود نک خوارو نمکدان شکنند.
صبح با من همگي پيوستند - شب در خانه به رويم بستند.
صبح من شمع، همه پروانه - شب بيگانه تر از بيگانه.
صبح بر دامن من چنگ زدند - شام از بام مرا سنگ زدند.
طوعه امشب تو مرا خانه بده - مرغ پربسته ام ولانه بده.[حاج علي انساني]
من مسلم بن عقيل غريب کوفه ام
آقا مسلم بن عقيل يک شهر دشمن داره، هي از اين کوچه به آن کوچه، در يک کوچه بن بستي تکيه داده پيرزني کنار در خانه اش به انتظار پسرش ايستاده صدا مي زنه: مادر! ميشه يک ظرف آب براي من بياري؟ طوعه آب آورد، توش جان جان کرد. طوعه ظرف آبه را به درون خانه بُرد، برگشت، ديد آقا مسلم کنار ديوار ايستاده. صدا زد:آقا چرا نمي روي؟ زن وبچه ها نگران شمايند،ناراحتند،چشم انتظارند، يه وقت صدا زد: مادر من غريبم، من منزل ومأوايي ندارم، من بي پناهم، آخه منِ غريب مسلم بن عقيلم.
در کوفه غريبم من کاشانه ندارم - گويي بروم،ولي من خانه ندارم.
صدا زد کجا برم،در خانه کي بزنم،من پسر عم حسينم،من آواره وطنم من بي خانمانم.[منتهي الآمال ج1،ص581-582]
مسلم را کشتند در کوفه، خبر رسيد به امام حسين، مسلم را در کوچه شهيد کردند، يه وقت فرستاد دو تا دختر بچه هاي مسلم را آوردند. آقا امام حسين عليه السلام آنها را نوازش کرد.دست محبّت بر سرشان کشيد. يه وقت اين بچه هاي با معرفت صدا زندند:آقا جون، طوري ما را نوازش مي کني، مثل اين که ما يتيم شديم!؟دراين هنگام اشکهاي حسين جاري شد، فرمود: بچه هاي من، ناراحت نباشيد من پدر شمايم.[منتهي الآمال ج1،ص610]
اما آن لحظه اي که امام حسين عليه السلام مي خواست وارد ميدان بشه، آن دختر ناز دانه اش آمد رکاب اسب بابا را گرفت، صدا زد: بابا جون وقتي مسلم شهيد شد، دست نوازش بر سر دخترانش کشيدي،اما اگر من يتيم بشم کي دست نوازش بر سرمن مي کشد؟
يتيمي درد بي درمان يتيمي - يتيمي خواري دوران يتيمي
الهي طفل بي بابا نباشد - اگر باشد دراين دنيا نباشد.
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم
$
#ده سخنرانی چهارم
##تقوای الهی
تقواي الهي
محمد علي ناصري
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين والصلاة والسلام علي محمدٍ وآله الطّيّبينَ ولَعنَة اللّهِ علي اعدائِهِم اَجمعينَ الي يومِ الدّينِ قال الله في قرآن الکريم: ياايهاالذين آمنوا اتقوالله ولتنظر نفس ماقدمت لغد وتقوا الله إن الله خبر بما تعملون.[سوره حشر آيه 18]
مقدمه
يعني خداوند متعال مفرمايد: اي مومنين تقوا پيشه کنيد وهرکس بنگرد که چه براي فرداي خود فرستاده است، و از خدا بترسيد وبدانيد که خداي متعال آنچه را که شما انجام مي دهيد خبير آگاه است.
اولين مسأله که در اين آيه مطرح شده اند خطاب به مؤمنين مسأله تقوا است، اي مؤمنين تقوا پيشه کنيد. مسأله تقوا عبارت است از پرهيز از گناه آن هم بر اثر خداباوري، آثار عجيبي هم در دنيا دارد وهم در آخرت، بسياري از انسانها خيال مي کند اثر تقوا و بي تقواي فقط مربوط به آ خرت است، اگر کسي دراين دنيا متقي شد پرهيزگار شدخدا ترس شد گناه نکرد معصيت نکرد اعضاء وجوارح خود را کنترل کرد و واجبات اش را انجام داد محرمات اش را کنار گذاشت در آخرت او را به بهشت مي برد ودر نعمت هاي لايتنهي بهشتي قرار مي گيرد واگرکسي بي تقواي کرد گناه معصيت فسق فجور هرزگي را پيشه کرد در قيامت از بهشت محروم مي شود وگرفتار عذاب الهي وآتش جهنم مي شود بسياري خيال مي کند تقوا وبي تقواي اثرش مربوط به آخرت اند، در حال که اين چنين نيست، هم آيات متعدد از قرآن وهم روايات از حضرات معصومين عليهم السلام براين دلالت دارند که تقوا وبي تقواي منهاي اثر اخروي که جاي خود دارد در همين دنيا اثرات اش آشکار وروشن مي شود، هم قرآن اين مسأله را بيان کرده هم روايات وهم تجربه اين را نشان مي دهد، چند مورد را ازآيات بعنوان شاهد عرض مي کنم، «ومَن يتق الله يَجعَل لَهُ مخرجًا ويرزقهُ من حيث لا يحتسب» [سوره طلاق آيات 2 و3] کسي که تقوا پيشه مي کند وگناه نمي کند معصيت نمي کند خداي متعال در کار او گشايش ايجاد مي کند وهيج وقت به بن بست نمي رسد کلافه سر در گم نمي شود واز راه که حسابش نمي کرد براي او روزي مي رساند اين آيه کار به آخرت ندارد در همين دنيا انسان نتيجه تقواي خودش را مي گيرد« ومن يتق الله يجعل له فرقانا»[سوره انفال آيه 29] فرقان که يکي از اسامي قرآن کريم هم است: يعني قوه تشخيص بين حق باطل فارق بين حق باطل کسي که تقوا پيشه مي کند خدا در همين دنيا براي او بصيرت مي دهد به او بنيش مي دهد که راحت خط حق را از باطل جدا کند وکسي که تقوا داشته باشد در همين دنيا خدا برايش در هاي را باز مي کند.
جامعه هم همين طور است اگر يک جامعه متقي وپرهيز گار شد خداي متعال برايش بر کا ت را عطاء مي کند،« ولوان اهل القرا آمنو واتقو لفتحنا عليهم برکات من السماء والارض»[سوره الاعراف آيه 96] اگر مردم شهرها آبادي ها ايمان بياورند، وتقوا پيشه کند ما در هاي برکات آسمان زمين را به روي آنها باز مي کنيم پس تقوا در همين دنيا اثر دارد، تقوا انسان را به عزت مي رساند، بي تقوائي وگناه انسان را خار ذليل مي کنند.
يکي از داستان هاي زيباي قرآن کريم که خداي متعال آن را احسن القصص ناميده اند مربوط به جريان حضرت يوسف علي نبينا است، جاي جاي داستان يوسف درس است آموزندگي دارد، جنبه تربيتي وسازندگي دارد.
يکي از درس هاي که مي توان گرفت در همين راستا است، يوسف برادراني دارد بي تقواي کردن حسادت کردن نسبت به يوسف واين حسادت را به اجراء گذاريدن يوسف را بردن در بيابان کتک زدن در چاهي انداختن بعد به مبلغ اندکي آن را فروختن اما يوسف عکس العمل نشان نداد تقوا پيشه کرد خلاف مرتکب نشد، نتيجه چه شد؟ در همين دنيا يوسف در سايه تقوا وپرهيز گاري وخدا ترسي هم شد پيغمبر وهم شد عزيز مصر برادران چه شد؟ برادران به فقر فلاکت افتادن به بد بختي افتادن، 3 سفر از کنعان آمدن مصر براي خريد گندم جو غله، يوسف در همان سفر اول اين ها را شناخت اما اظهار نکرد، در سفر دوم يا سوم با مقدماتي خود را به برادران شناساند برادران تعجب کردن مگر مي شود برادر مان باشد، اين همه عزت عزيز مصر شده است سلطان مصر شده است.
لذا قرآن ميفرمايد:قالوآ أءنک لانت يوسف قال أنا يوسف وهذا اخي قد من الله علينا إنه من يتق ويصبرفإن الله لا يضع أجرالمحسنين»[سوره يوسف آيه 90] برادران بدانيد کسي که تقوا پيشه کند ودر تقوا پايه دار باشد، بعضي ها چهار روز تقوا پيشه مي کند تسبيح بدست مي گيرد، اما با اندک مسأله اي تمام را از بين مي برد اين فائده ندارد، کسي که تقوا پيشه کند و در مسير تقوا پايه دار باشد خداي متعال اجر آن زايل نمي کند در همين دنيا برايش مي دهد.
اما کساني که گناه مي کند بي تقواي مي کند دروغ مي گويد غيبت مي کند تهمت مي زنند، سخن چيني مي کند مال مردم را مي خورند آبروي مردم را مي ريزند چشم شان به ناموس مردم اند انواع اقسام خلاف ها را مرتکب مي شوند، گذشته از عذاب اخروي خدا درهمين دنيا خوارو ذليل اش مي گرداند.
دوم :ولتنظر ماقدمت. هرکس فکر براي خود کند که چه براي فرداي خود فرستاده است تعارف برنمي دارد بخواهيم يانخواهيم مرگ سراغ ما مي آيد، دير زود دارد اما سوخت سوز ندارد شتر است که دري خانه هر که زانو مي زند«کل نفس ذايقه الموت» [سوره انبياء، آيه 35] شعار قرآن است هر که بايد مرگ را بچشد، و در آخرت هم سر نوشت ما به اعمال دنيوي ما تغيير مي کند، در روايت از امام هادي عليه السلام رسيده است که فرموده:« اليوم عمل ولاحساب وغدا حساب ولا عمل» [منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه ج17 ص175]
لذا اگرکسي در اين دنيافکر براي آخرت خود نکند حقيقتا دچار خسران زيان شده اند، لذا اين که بعضي انسانها فرشته مرگ را مي بيند که بايد بروند، وباور مي کنند که از اين دنيا رفتن اش حتمي شده دادش بلند مي شوند: رب ارجعوني لعلي اعمل صالحا في ماترک» مي گويند خدايا باورم نمي شد خيال مي کردم همسايه ها مي ميرد خيال مي کردم ديگران مي ميرد حالا که فرشته مرگ را ديدم باورم شد من را برگردان يک کاري براي آخرتم بکنم خطاب مي رسد کلا ديگر گذشت تو80 سال مي خواستي در دنيا زندگي کني شب روز دويدِي وقت بي وقت نشناخت آخرت اه را آباد نکردي فقط دنيا را آباد کردي همين مقدار که بياد دنيا بودي اگر بياد آخرت بودي آخرت ات را آباد مي کردي کافي بود در عين حال که در دنيا 80 سال هستي اما در آخرت بي نهايت اما انسان غافل است بايد بحال خود تجديد نظر کند واين که ما فکر کنم که ديگران براي ما کاري انجام بدهد اين هم فکر خام بيش نيست خيلي هم که بچه ها خوب باشند در خط باشند يک ختم قرآن بگيرد هفتم و چهلم ديگر تمام مي شوند خود انسان براي خود فکر بکند.
آمدند پيش پيامبراکرم صلي الله عليه و آله وسلم يارسول الله فلاني از دنيا رفته اند وصيت کرده اند به شماکه يک انبار خرما بدست خود تان بين فقراء تقسيم کنيد پيامبر دستور دادن فقراء مدينه را جمع کردن بعضي ها تا اين را شنيدن گفتن خوش بحالش که پيامبر با دست خودش اين انبار خرما را از طرف آن بين فقراء تقسيم مي کند اين ديگر مرغ بهشت است اما پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم همانطور که خرما را تقسيم مي کرد بين فقراءيکدانه خرما را سر دست اش بلند کرد فرمود مردم بدانيد اين آقا اگر اين يکدانه خرما يا نصف خرما را با دست خودش در راه خدا مي داد از اين انبار خرما بهتر بود با دست خودش تا زنده است کاري کند.
داستان: عباسقلي خان حاکم خراسان يک شب دريکي از اين کوچه هاي خراسان راه مي رفت پسرش هم چراغ بدست گرفته بود پدرش در نور اين چراغ حرکت مي کرد رسيد به يک کاروان سرا گفت پسرم به برادرانت گفتم به تو هم مي گويم بعد از مرگ من اين کاروان سرا را خراب کنيد يک مدرسه علميه بسازيد حوزه علميه امام صادق عليه السلام يادت نرود گفت چشم بابا گفت مي خواهم اين باقيات صالحات با شد برايم بچه زرنگ بود گفت جلوش تاريک شد الآن تو چاله مي افتد به ديواري برخورد مي کند گفت بچه چراغ را بياور جلوي من مي خواهم جلو رويم را ببنم چراغ را بردي پشت سر گفت بابا چراغ پشت سر باشد شما جلو روي را نمي بيند گفت چراغ بايد جلو روي باشد، همين جا تذکر محتر مانه را به بابا داد گفت بابا اگر مي خواهي چراغ براي بعد از مرگ خود روشن کني از جلو اين چراغ را بفرست چراغ پشت سر چه فائده دارد تا زنده اي اين کار را انجام بدي اين کاروان سرا را خودت تخريب کن مدرسه بساز از خود يک يادگار بگذار که برايت ثمر بخش باشد. لذا انسان براساس اين آيه قران خودش بياد آخرت اش باشد براي خودش فکر بکند.
روضه:
از همين جا دلها را روانه آن حجره اي کن که امام جواد عليه السلام ميان حجره افتاده، از سوز زهربه خود مي پيچيد، اما کشنده تر از اين زهر، زهر بي وفاي همسرش بود، بميرم آقا برايت محرمي نداشتي، چه کشيد جوادالائمه عليه السلام، آن ساعتي که ديد ام الفضل دري حجره را بست کنيزانش را جمع کردگفت: شادي کنيد تا کسي صداي ناله امام را نشنود بعد شهادت هم دستور داد بدن امام را بالاي بام مقابل آفتاب بيندازند، اما کبوتر ها مي آمدند بالهاشون را بهم مي دادند تا آفتاب به بدن نتابد، ـ شاعر شعر دارد.
من از نفس فتادم برخاک رخ نهادم - او مي زند به مرگم، لبخند شادماني
لب تشنه ام ثوابي اي ام الفضل آبي - بالله اين نباشد، پاداش مهرباني
برديده ام ستاره، در سينه ام شراره - با قلب پاره پاره رفتم زدار فاني
ام الفضل همسر امام آقا را مسموم اش کردن توسط زهر وبه سن جواني به شهادت رسانيدن.
درميان حجره مولايم زپا افتاده است - کز غمش اسلام در شورو نوا افتاده است.
پشت درگريد کنيزي زير لب گويدکه اي - نو جوان تشنه لب اينجا زپا افتاده است
بلبل بشکسته بالي از جفاي قاتلي - بسکه ناليد است ديگر از نوا افتاده است. [گلچين احمدي، ج4 ص151]
والسلام عليکم ورحمه الله وبرکاته.
$
##برکت در زندگی
برکت در زندگي
حجت الاسلام و المسلمين عالي
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين بارئ الخلائق الأجمعين والصلاة والسلام علي سيد الأنبياء و خاتم النبيين حبيبنا و حبيب اله العالمين اباالقاسم المصطفي محمد صلي الله عليه و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و لعن الدائم علي أعدائهم أجمعين.
برکت در زندگي
بحثي را که بنده خدمت دوستان بزرگواري که ديروز ظهر خدمتشان بوديم شروع کردم در رابطه با برکت در زندگي بود يک مؤمن علاوه بر کميت زندگي بايد کيفيت زندگيش را مراقب باشه کيفيت عمرش کيفيت کسب و کارش کيفيت علمش يعني به تعبير ديگه ببينه زندگي اش چقدر خاصيت داره چقدر فايده داره برکت زندگي اگر همراه با زندگي نباشه اون عمر اون علم اون مال خيلي ارزش نداره آدمايي بودن شايد عمرشون خيلي طولاني بود ولي خاصيت نداشت چندان فايده اي چندان نداشت اما کساني بودند شايد چهل پنجاه سال هم بيشتر عمر نکردند ولي به اندازة پانصد سال خاصيت داشتند آدم دنبال برکت زندگيش باشه عرض کردم برکت زياد بودن نيست برکت مال اين نيست که مال زياد باشه برکت عمر اين نيست که عمرش زياد باشه نه عمرش ممکنه خيلي هم زياد نباشه خاصيتش زياد بشه خيرش زياد باشه کار راه انداز باشه فايده داشته باشه گره گشا باشه اين ميشه برکت مال برکت عمر
پول با برکت پيامبر
پيغمبراکرم(ص) را يک نفر ديد ديد لباسي که تن پيغمبر هست يک لباس مندرسي هستش يک دوازده درهم به پيغمبر داد گفت آقا اين هديه خدمت شما پيغمبراکرم هديه را قبول کرد به اميرالمؤمنين(ع) اين پول را داد فرمود علي جان يک لباسي تهيه کن حضرت امير رفت از بازار دوازده درهم يک لباسي خريد اومد خدمت پيغمبراکرم(ص) پيغمبر وقتي ديد گفت نه ميشه با کمتر از اين هم لباسي تهيه کرد اگه ميشه اينو پس بده با پول کمتري من لباس مي گيرم اميرالمؤمنين رفت پس داد دوازده درهم را آورد پيغمبراکرم بعد از يک مقدار که گذشت گفت علي جان با همديگه بريم بازار تو مسير که مي رفتند برخورد کردند به يک زني که نشسته بود يک گوشه اي تو کوچه داشت گريه مي کرد کنيزي بود خادمي بود پيغمبر گفت براي چي گريه مي کني گفت يا رسول الله چهار درهم اربابم به من داده خريد بکنم گم کردم از دستم افتاد گم شده هر چي که مي گردم پيدا نمي کنم پيغمبر از اون دوازده درهم خودش چهار درهم بهش داد او هم خيلي خوشحال شد و دعا کرد پيغمبر با حضرت امير رفتند لباس بخرند يک لباسي را از بازار خريد به چهار درهم داشتند برمي گشتند به سمت منزل ديدند که يک کسي لباس پاره اي تنشه آمد خدمت پيغمبر گفت يا رسول الله اگه ميشه کمکي به من بديد پيغمبراکرم آن لباسي را که خريده بود داد به او گفت اين لباسو تو تنت کن دو مرتبه برگشتند همون مغازه يک لباس ديگري به چهار درهم خريدند وقتي داشتند برمي گشتند تو کوچه همون زن کنيزي را که خادمي که ديده بودند ديدند نشسته داره گريه مي کنه پيغمبر گفت من که پول بهت دادم براي چي بازم نشستي گفت يا رسول الله دير شده زمان گذشته و اگه من الان برگردم برم خونه اربابم منو توبيخ مي کنه سرزنش مي کنه که چرا دير اومدي پيغمبر گفتش خود من ميام همراهت توضيح مي دهم که تو عذر داشتي.
با اين زن رفتند در خونة اربابش سلام کرد پيغمبراکرم جوابي نيامد براي بار دوم سلام کرد جوابي نيامد براي بار سوم که سلام کرد جواب اومد و عليکم السلام يا رسول الله پيغمبر فرمود شما تو خونه بودي و جواب ندادي گفت يا رسول الله من مي دانستم عادت شما اينه که سه بار سلام ميدي به يک خونه اي و اگر بعد از بار سوم جوابي نيومد برمي گردي ميري خواستم سلام هاي شما بيشتر به سمت خونه ما بياد معلومه که آدم با معرفتي هست پيغمبر فرمود که اين خادمتون پولي گم کرد اگر دير کرد و دير اومد خونه عذر داشته من اومدم که شما ببخشيدش توبيخش نکني گفت يا رسول الله توبيخش که نمي کنيم هيچي آزادش مي کنيم زندگي هم بهش ميديم به برکت اينکه شما اومدي در خونة ما زندگيش را هم تأمين مي کنيم پيغمبراکرم تشکر کرد وقتي برمي گشتند به اميرالمؤمنين فرمود چه پول با برکتي بود دو تا برهنه را پوشاند خودش و اون فردي که پيغمبر اون لباس را برده بود و يک کنيزي را آزاد کرد دوازده درهم مي شد يک لباس باهاش خريد اما کار راه انداز بود خيلي بيشتر کار راه انداخت .
صداقت در رفتار و گفتار موجب برکت در زندگي است
يکي از چيزهايي که برکت تو زندگي مياره در روايات ما هم آمده هر کسي حتي غير مسلمان اگر اين را رعايت بکنه تو زندگيش برکت مياد حتي غيرمسلمان صداقت اين تو روايت هستش که اگر تاجر اگر کاسب، کاسب اعم از کاسب مال کسي که دنبال کسب ماله يا کاسب علم کسي که دنبال کسب علمه اونم کاسبه پيغمبر فرمود: اذ التاجران صدقا ، بورک لهما؛ اگر دو تا تاجر با صداقت باشند برکت براشون مياد صداقت داشته باشد نفرمود اذ التاجران المسلمان؛ اگر دو تا تاجر مسلمان نه حتي قيد مسلمان بودن نداره اگر تاجر کاسب اگر صداقت داشته باشد برکت مياره تو زندگيش.
يکي از بزرگترين و بهترين صفات مؤمنين صداقته صداقت
اولين مرحله اش صداقت در گفتاره
برادر بزرگوار خواهر بزرگوار اگه ميخواي رياضت بکشي اگه ميخواي شروع کني به يک جايي آدم برسه زبانت را شروع کن مهار کردن اين زباني که تو تعبير روايات اللِّسَانُ جِرْمُهُ صَغِيرٌ وَ جُرْمُهُ کَبِيرٌ؛ جرمش کمه چند گرم بيشتر نيست اما جرمش زياد بيست تا گناه کبيره از گناهان کبيره اي که اهل آتش مي کنه آدم را از همين زبان برمياد دروغ ميتونه بگه ميتونه غيبت بکنه ميتونه تهمت بزنه ميتونه فحش بده ميتونه آزار بده ميتونه دو بهم زني بکنه ميتونه شايعه پراکني بکنه بيست تا گناه کبيره از زبان برمياد اين زبان را شروع کنيم حفظ کردن خدا رحمت کنه مرحوم علامة طباطبايي را يکي از ايشون سؤال کرده بود آقا چيکار کنيم تو نماز حضور قلب داشته باشيم ايشون فرمود زبانت را حفظ کن کساني که زبونشون زياد کار مي کنه خيلي حرف مي زنند ولو دروغ و گناه هم تو کلامشون نباشه ولو دروغ و گناه هم تو کلامشون نباشه اما ذهنشون زياد پراکنده ميشه مشغول ميشه زبون که زياد کار بکنه ذهن خيلي مشغول ميشه از اين جهت تو نماز هم آدم نميتونه تمرکز داشته باشه ذهنش پراکنده است آدم بتونه زبانش را حفظ بکنه به خصوص عرض کردم از دروغ چهل روز اگه آدم بتونه اين رياضت را بکشه رياضيت هايي که تو شرع مقدس اسلام هست تو مکتب اسلام هست اينه جوکي بازي و اين حرف ها هم نيست همين هاست اينارو بايد مهار کرد اينا با دعا صرفاً نميشه بعضيا فقط دنبال ذکر و دعا هستند.
حاج آقا چه ذکري بگيم شجاع بشيم چه ذکري بگيم مثلاً باور بفرمائيد اينها را گاهي موقع ها چه ذکري بگيم بچه ما تو کنکور قبول بشه چه ذکري بگيم که مثلاً بچه ما کار براش درست بشه عزيز من هر چند که با دعا و ذکر نيست يک عملي بايد آدم انجام بده به آقا بهجت يک کسي گفته بود حاج آقا دعا کن من تو نماز حضور قلب پيدا کنم آقاي بهجت فرمود عزيز من اينا دعايي نيست دوايي هست آدم بايد مداوا کنه خودشو بعضي از چيزا دوايي هست دعايي نيست من عذر ميخوام نميخوام توهين بکنم به کسي اما گاهي موقع ها تو اين مثلاً جلسات خانم جلسه اي ها اينجور چيزا زياده براي هر چيزي يک ذکر دارند مثل قوطي عطاري اين قوطي مال تو باشه ميخواي چي اين ذکر و بگو دعاي هفت هيکل و شش قفل و گنج العرش و اين حرفا مؤمن اوني هست که خودش باشه اهل عمل باشه اهل مراقبت باشه زبان خودش را حفظ بکنه عمل خودشو مراقب باشه به هر حال اگه آدم چهل روز نه يک روز اثرش را ببين از همين امشب تا فردا شب يک روز اثرش را ببين نقد نقد ببين چقدر ميتوني تأثير بگذاره تو حالاتت تو نمازت تو دعا خوندنت تو حال زيارتت نقد نقد است خدا رحمت کنه شهيد ديالمه را شهيد ديالمه نمايندة مشهد بود جوان ترين شايد نماينده بود دور اول مجلس اولي که اوايل اول انقلاب بود.
إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعينُ
ايشون مي گفتش که يک مرتبه سر درس تو کلاس استاد ما تو دانشگاه دانشگاه فردوسي مشهد راجع به راست گفتن و راستگويي و صداقت و اينجور چيزا بحث به ميان آمد و استاد ما گفتش که اينکه آدم بتونه راست بگه دروغ نگه کار خيلي سختيه بعد گفتش که بچه ها کي ميتونه قول بده يک ترم تحصيلي دروغ نگه کي ميتونه قول بده هيچکي دستش را بلند نکرد شهيد ديالمي ميگه من دستمو بلند کردم گفتم آقا من ميتونم گفت کار سختيه آ يک ترم تحصيلي به اندازه حدود چهار ماه گفتم من ميتونم گفت از فردا شروع کن از فردا مراقب باش دروغ نگي شهيد ديالمه ميگه من ظهر از دانشگاه اومدم بيرون رفتم نماز ظهر و عصر توي يک مسجد بخوانم وقتي خواندم رفت پيش اون استاد گفتش که جناب استاد مي تونيم اون قراردادمون را فسخش کنيم اون قرارمون گفت به همين زودي الان تازه از فردا ميخواستي شروع کني گفت بله من رفتم تو مسجد موقع نماز گفتم إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعينُ؛ به خودم گفتم قرار شو من از فردا دروغ نگم آيا واقعاً إِيَّاکَ نَعْبُدُ؛ حقيقتاً من خدا را مي پرستم مطيع خدا هستم ديدم نه خيلي موقع ها اطاعت از دلم مي کنم اطاعت از نفسم مي کنم آيا واقعاً من کمک از خدا فقط مي گيرم إِيَّاکَ نَسْتَعينُ؛ ديدم نه گاهي موقع ها براي يک چيز کوچک يک نمره که بالا و پايين ميشه براي يک حقوق که بالا و پايين ميره پيش هر کس و ناکسي من سر خم مي کنم متوسل به هر چيزي مي شوم اون آخر که کارم به خنسي خورد ياد خدا مي افتم کجا إِيَّاکَ نَسْتَعينُ؛ حالا خدا رو بزرگواريش به روي ما نمي آورد و هيچي نميگه اما اگر قرار باشه من دروغ نگم بالأخره بايد اينارو مراقب باشم به اون استاد گفتم اون قرارداد را فسخش کن گفت باشه واقعاً هم همينجور است.
صداقت در گفتار
حالا من نميخوام بگم اينقدر سخت نه حالا اون را خدا به بزرگواري خودش مهلت به ما ميده و با فضل خودش برخورد مي کنه اما حقيقتاً دونه درشت هاشو بيايم جلوشو بگيريم اولين مرحلة صداقت صداقت در گفتار هست مرحلة بعديش که از اين سخت تر هست و بسيار مهم تر هست صداقت در عمل هست من عذر ميخوام اين چيزي که ميخوام بگم هر کسي خودشو حساب کنه جسارت به احدي نمي کنم تو عمل راست ميگيم مسلمانيم تو عمل راست ميگيم شيعه ايم ما ادعا مي کنيم که اهل بيتي هستيم ما ادعا مي کنيم مسلمانيم اما گاهي موقع ها عملمون با ادعامون راست در نمياد نمي خوره نمي خوره مسلمان تو روايت پيغمبر فرمود: اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ النَّاسُ مِنْ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ؛ (ميزان الحکمه ج 5) مثل گل ميمونه مثل تيغ نيست تو تن و بدن ديگران بره مثل خار نيست تو تن و بدن ديگران نمي گزه ديگران را نيش نداره اذيت نداره .
به پيغمبر آمدند گفتند يا رسول الله يک خانمي هست اهل نماز و اهل روزه هستش اهل مسجد است اما اطرافيانش از زبانش در امان نيستند خيلي مي گزه اينو اونو خيلي تيکه مي اندازه به اين و اون پيغمبر فرمود: لَا خَيْرَ فِيهَا؛ خيري توش نيست هِيَ مِنْ أَهْلِ النَّار؛ اين اهل عذاب است هِيَ مِنْ أَهْلِ النَّار؛ نشسته بود پيغمبر اکرم با يک تعدادي از اصحاب داشت صحبت مي کرد يکي از اصحاب متوجه شد که يک قراري داره يک جايي يک قولي داده يک کاري کرده يک کاري داره بلند شد و از اين جمع پيغمبر و اصحاب رفت يادش رفت کفشش را برداره کفشش را يادش رفت برداره رفت به سمت در يک کسي که اين کنار نشسته بود ديد اين کفشش را جا گذاشته فوري کفش را گذاشت زير خودش اين بندة خدا رفت تا دم در ديد کفشش را نياورده برگشت که کفشش را برداره نگاه کرد ديد کفش نيست هي اينورو نگاه کرد اونورو نگاه کرد اوني هم که کفش را گذاشته بود زير خودش هي به اين و اون لبخند مي زد که مثلاً داريم دستش مي اندازيم پيغمبر داشت نگاه مي کرد بعد چند لحظه بيشتر نگذشت سه مرتبه پيغمبر اکرم فرمود: فکيف بروعة المؤمن؟؛(کنزالعمال ج 17) چطور ميتونه آدم يک مؤمني را دست بيندازد چند لحظه اينجوري سرگردونش بکنه تو مؤمني؟ تو مسلموني ؟براي خنديدن خودت يک چند لحظه يک مسلمان ديگري را دست مي اندازي کيف بروعة المؤمن؛ گاهي موقع ها ماها حرفامون با ادعاهامون نمي خوره.
عمل به توصيه هاي دين
مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي خب همه تون اين عالم بزرگوار را شنيديد و مي دانيد ايشون خيلي غصه مي خورد سيد جمال الدين اسدآبادي از تفرقه اي که بين مسلمين هست از اختلاف و تفرقه اي که بين ملت هاي اسلامي هست و همين باعث شده که استعمار برشون غلبه داشته باشه از اين جهت خيلي منادي وحدت بود بين مسلمين و خيلي مسافرت هايي داشت چه تو کشورهاي اسلامي چه تو کشورهاي غربي خيلي کشورهاي غربي را هم ديده بود يک جمله اي داره سيد جمال الدين اسدآبادي من نميگم اين جمله اش کاملاً درسته نه انتقاد داره اين جمله جاي نقد داره اما يک قسمتش به هر حال خالي از واقعيت نيست سيد جمال الدين اسدآبادي ميگه من تون کشورهاي غربي رفتم مسلمان نديدم ولي اسلام ديدم تو کشورهاي اسلامي مسلمان ديدم ولي اسلام نديدم عرض بکنم نميخوام بگم اين جمله کامل درسته ها جاي نقد داره نه تو کشورهاي غربي اگه آدم واقعاً چشمشو اونجا باز بکنه اونجا درسته مسلمان نيست اما اينم نيست که آدم بگه اسلام اونجا هست نه خيلي اونجا آلودگي هاي باطن هم هست درش اگه کسي واقعيت اونجا را نگاه بکنه الان از جهت خانه خانواده از اين جهت واقعاً غرب دچار مشکل است دچار بحران است پيوندهاي عاطفي تو خانواده و تو قوم و خويش نيست اما خوبي هاي اونجارو آدم بايد ببينه سيد جمال الدين اسدآبادي اينو ميگه من اونجا مسلمان نديدم ولي اسلام ديدم توصيه هايي که دين کرده ما عمل نکرديم من اونجا ديدم اونجا ديدم نظم هست اونجا ديدم وجدان کاري هست از کار نمي دزدند جنس بُنجل را غالب نمي کنند وقتي ميگه اين جنس درجة يکه يعني درجة يکه اونجا رعايت حقوق همديگه هست قانون پذيري هست
تطابق اعمال با آموزه هاي اسلام
اما تو کشورهاي اسلامي مسلمان ديدم اسلام نديدم بازم من عرض مي کنم اين جمله نقد داره ولي يک بخشش خالي از واقعيت نيست ما کشورمون کشور اسلامي هستش واقعاً بازارمون اسلاميه واقعاً سينماهامون اسلاميه هنرمون اسلاميه دانشگاهامون اسلاميه کوچه بازارمون اسلاميه ببينيد خودمون هم قبول داريم که اونوقت گاهي موقع ها مياد جوان مياد ميگه حاج آقا براي چي تو کشور ما مثلاً فرض کيند با اينکه ما مسلمون هستيم خشکسالي هستش جايي بارون نمياد يا يک جايي بارون مياد سيل ميشه خرابي مياد اما اونطرف نه قارة سبزه و بارندگي زياد پيش مياد ميگم عزيز من خدا با کسي فاميلي که نداره خدا براساس يک سنت هايي عالم را اداره مي کنه براساس يک فرمول هايي بعضي از فرمول هاي خدا مسلمان و غيرمسلمان نداره هر کي رعايت بکنه برکت مياد براش مثل صداقت هميني که اول صحبت عرض کردم پيغمبر فرمود اگر کسي صداقت داشته باشد برکت براش مياد چه نمازخون باشه چه مشروب خور باشه يعني اين قانون بين المللي است اين قانون فقط و فقط مخصوص مسلمين نيست چند تا قانون هستند که بين المللي است يکي اش صداقت يکيش وفاي به عهده اگه کسي وفاي به عهد بکنه هر کي ميخواد باشه اين يه برکاتي تو زندگيشه يکيش امانتداريه اگه کسي امانتدار خوبي باشه اين برکت تو زندگيش مياد هر چي ميخواد باشه صلة رحم چه نمازخون باشه چه مشروب خور باشه اگر کسي اهل صلة رحم و رسيدگي به اطرافيانش باشه عمرش دراز ميشه قانون بين الملليه بعضي از قانون ها و سنت هاي خدا مخصوص مسلمين نيست شرطش مسلمان بودن نيست من بهش مي گفتم که خب عزيز من ما ادعاي اسلام مي کنيم اما تو بازار ما سر همديگه کلاه مي گذاريم جنس را به عنوان درجة يک مارکش را مي زنيم درجه دو مي فروشيم از جنس مي دزده آدم فرض کنيد فلان کار خونه يک جايي که ماشين داره درست مي کنه جنسي مي گذاره که بعد از يک مدتي اون بندة خدا را به خطر مي اندازه ما اين کارا را مي کنيم و اسممون را مي گذاريم مسلمون اونوقت برکت از زندگيمون ميره از خدا گله مند ميشيم ميگيم خدايا چرا بارون نمياد يا اگه يک جايي بارون مياد سيل ميشه آدم در عمل مسلمان باشه صادق باشه راست بگه مسلمان اون کسي هستش که اهل رعايت حقوقه ما چقدر رعايت حقوق ديگران را مي کنيم راست ميگيم مسلمانيم رعايت حقوق ديگران را چقدر مي کنيم در روايات ما هست بعضي از افراد هستند که دزدي هاي پنهان تو زندگيشون سرقت پنهان تو زندگيشون اگر کسي اين من دارم متن روايت را مي خوانم اگر کسي خمس به عهده اش هست خمس نميده اين دزدي پنهانه چون مال امام زمان تو مالشه نميده غصب کرده اگر کسي زکات به عهده اش هست نميده اين دزدي پنهانه چون مال فقرا بر عهده اش هست نميده اگر کسي مهرية همسرش به گردنشه نميده مهريه يک دين است يک بدهي است مثل بقية بدهي ها بدهي است بله از اون طرف به زن گفتند که توبيخش توصيه کردند براي اينکه مهر و محبت زياد بشه ببخش اما از اونطرف هم به مرد گفتن حقشه اگر نبخشيد هم حقشه بدهي است بايد بدي اگه ندي اين دزدي پنهانه اينا سرقت هاي پنهانه که تو روايات اسم برده شده تو روايات ما هست که اگر کسي جنس درجه دو و درجه يک را با همديگه قاطي بکنه به عنوان درجه يک بفروشد چايي مثلاً فرض کنيد بد و خوب را با هم قاطي بکنه مارک چايي خوب بزنه برنج درجه دو و درجه يک را قاطي بکنه مارک درجه يک بزني اين دزديه اينا دزدي هاي پنهان و حقوقي هستش که مؤمنين به گردن ما دارند حقوق خانوادگي يک مسلمان حقوق خانوادگي اش را بايد رعايت بکنه اگه راست ميگه مسلمانه حقوق خانوادگي را بايد رعايت بکنه من عذر ميخوام اين مثال ها را دارم ميزنم اما چون مبتلا بهش هستيم مبتلابه من همين چندي پيش بود تو جريان يک طلاقي بودم که يک خانمي از شوهرش بعد از پانزده سال زندگي داشت طلاق مي گرفت مي دونيد دليلش چي بود آدم ابتدا به نظرش ميرسه خيلي کوچيکه دليلش اين بود مي گفت من به اينجام رسيده ديگه نميتونم تحمل بکنم از بوي بد بدن و دهان شوهرم هر چي هم بهش ميگم خودشو درست نمي کنه هر چي هم بهش ميگم درست نمي کنه من ديگه نمي تونم تحمل بکنم حالا من نميگم کار خوبيه من اينو نميخوام بگم ولي ببينيد اين حقوق او را رعايت نکردند پيغمبراکرم(ص) تو و همچنين اهل بيت.
آراستگي ظاهري در دين اسلام
در روايات داريم پيغمبراکرم(ص) پولي که براي عطر مي داد که عطر بيشتر از پولي بود که براي غذا مي داد امام جواد يک مرتبه يک عطر بسيار خوشبو و گران قيمتي را زده بود يک کسي بهش اشکال کرد که آقا يک همچين عطري شما مي زنيد امام رضا فرمود: بابامو نديديد امام رضا را نديدي اون عطري که مي زد چي بود پيغمبراکرم(ص) در اون زمان ببينيد هزار و خورده اي سال پيش تو جامعه جاهلي اون موقع پيغمبراکرم(ص) لباس هاشو داره کان يقلي ثوبه؛ لباساشو مي جوشوند تميز تميز بود موهاشو شونه مي زد و مي گفت هر کسي مو داره به موهاش برسه حالا برسه نه اينکه از اونور بيفته زياده روي دو ساعت پاي آيينه بايسته نه برسه به موهاش بعد پيغمبر مي فرمود: اگر کسي مو داره به موهاش نرسه روز قيامت با شانه هاي آتشين موهاشو شانه مي زنند خودش هم هر موقع مي خواست بره بيرون اگر آيينه نبود تو آب خودشو مي ديد درست مي کرد موهاشو تميز مرتب يک مسلمان مثل گل مي ماند کيف مي کند کسي پيشش بنشيند هم ظاهرش قشنگه هم باطنش همه چي اش قشنگه مسلمان اينه مثل گل ميمونه ببينيد چقدر آدم اين چيزا را رعايت مي کنه همين چيزهايي که گاهي موقع ها آدم فکر مي کنه خيلي کوچيکه بي اهميته نخير خيلي هم با اهميت است امام صادق(ع) من يک روايتي هست نمي دونم بگم يا نگم اينو هم با خودم دارم کلنجار ميرم بگم به من چه روايت از امامتون هست فرمودند کسي دهانشو مسواک نزنه اينو داخل آدم ندونيد اين دين ماست بخدا قسم دينمون خيلي قشنگه به والله قسم مذهبي که ما داريم تو اين عالم ببينيد روح است از همة مذاهب را ما مي تونيم مطالعه کنيم اينکه ديگه چيزي نيست مطالعه بکنيد زيبايي هاي مکتب ما را هم از جهت عقلي هم از جهت فطري از هر جهت کامل هيچ مذهب و مکتبي نداره منتهي بايد رعايت بشه اين چيزا خيلي از اوقات ما اينارو رعايت نمي کنيم جوان هاي ما آنچنان که بايد و شايد ديندار نيستند يعني جوان من بچة من وقتي باباشو مي بينه مادرشو مي بينه که نمازخون هست مسجديه هيئتيه سينه زن امام حسين هست مادر محجبه است اما در عين حال اخلاق درستي تو خونه نداره وقتي تو خونه مياد با يک من عسل هم نميشه خوردش مادرش را مي بيند همون مادر محجبه اش را که غيبت از اينو اون مي کنه تهمت مي زنه نيش مي زنه اين جوان تو ذهنش مياد ميگه اگه دين اينه من نميخوام اگر قرار بود اين دين کسي را درست بکنه خودتو درست مي کرد نميخوام گاهي موقع ها البته نميخوام بگم پدر و مادر ولي خيلي از اوقات خود پدر و مادر مسلمان که عمل ديني دارند ولي اخلاق ديني ندارند بچه هاشون را زده مي کنند عمل ديني دارند اما اخلاق ديني ندارند بچه هاشونو زده مي کنند وإلا اگه عمل به دين بشه اين دين همه را سنگ را عوض مي کنه.
برکت پول منبر امام حسين عليه السلام
سيد مهدي قوام
خدا رحمت کنه حدود پنجاه شصت سال پيش تو تهران يک آقاي آسيدمهدي قوام بود رضوان خدا برش از خوبان تهران بود از شاگردان مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي بود که اومده بود تهران ديگه ماندگار شده بود پيرمرداي تهران ايشون را درک کردند من برخورد داشتم با کساني که خيلي پا منبر ايشون بودند از جمله مقام معظم رهبري ايشون مي گفت من مي شناختمش آقا آسيدمهدي قوام را من رفتم پاي منبرش مقام معظم رهبري خودشون مي فرمود از خوبان تهران بود اين آقاي آسيدمهدي قوام از اون کساني بود که مثل گل بود همه چيش قشنگ بود يک دهة محرمي تو يکي از حسينه ها يا مساجد تهران منبر رفت روز شام غريبان تموم شد دهه ده شبش تمام شد اون باني مجلس يه پاکت پول به ايشون داد گفت حاج آقا ما بضاعتمان همين مقدار است هدية امام حسين به شما هست اين ده شبي که اومديد اين خدمت شما ايشون هم تشکر کرد و اين پاکت را گذاشت توي جيبش از حسينيه اومد بيرون يک همراهمي هم داشت با همديگه اومدند شب داشتند مي اومدند از کوچه لاله زار عبورشان افتاد اوناييکه تهران را آشنا هستند باهاشون مي دونند با تهران کوچه لاله زار جايي بود که کاباراها و عياشي ها و رقاصي ها و بعضي از فسادها تو کوچه لاله زار تهران بود از کوچه لاله زار عبورش افتاد ديد کنار خيابون يک خانمي با يک وضعيت بسيار نامناسب از جهت پوشش و آرايش غليط کنار خيابون ايستاده آقاي آسيدمهدي قوام به اين همراهش گفت برو به اين خانم بگو بيا من کارش دارم گفت حاج آقا اين خانم فاسد معلومه واسه چي ايستاده کنار خيابون گفت تو چيکار داري بهش بگو بيا من کارش دارم اين بندة خدا ميره به اون خانم ميگه که خانم اون آقا سيدي که اونطرف ايستاده با شما کار داره خانم مياد اين طرف مي بينه يک سيدروحاني ايستاده گفت با من کاري داشتي آقاي آسيدمهدي قوام اين پاکت پول را درآورد گفت خانم اين هدية امام حسين امشب به شماست بيا تا اون موقعي که اين زندگيت خرجت با اين پاکت پول خرجت در مياد به امام حسين قول بده که سر خيابون وانستي ديگه نياي اينجا واستي تا موقعي که خرج زندگيت با اين پاکت در بياد اينو بهش داد و رفت پشت سرش هم نگاه نکرد گذشت تا يکسال بعد آقاي آسيدمهدي قوام کربلا بود از حرم سيدالشهدا(ع) اومد بيرون تو صحن داشت مي رفت يک آقايي بدو بدو اومد خودشو به ايشون رسوند گفت حاج آقا خانم من اونطرف ايستاده با شما يک کار خصوصي داره منم نميام جلو آقاي آسيدمهدي قوام ميگه من نگاه کردم ديدم يک خانم محجبه با پوشيه اونطرف ايستاده رفتم جلو گفتم خانم با من کاري داريد يک مقدار پوشيه اش را زد بالا که صداش بياد بيرون ديدم هق هق داره مي کنه گريه داره مي کنه گفت حاج آقا منو مي شناسي گفتم نه گفت من هموني هستم که سال گذشته شام غريبان سيدالشهدا تو کوچه لاله زار کنار خيابون ايستاده بودم شما اون پاکت پول را به من داديد من همونم شما اون پاکتو به من دادي و رفتي پشت سرتو نگاه نکردي من تا يک ربع فقط نشستم گريه کردم که امام حسين با من چيکار داري من فاسدم با من چيکار داري اما فهميدم امام حسين با منم کار داره هر کسي که رشته اي از محبت تو دلش با اهل بيت است اهل بيت با او کار دارد امام حسين با او ميگه همونجا حاج آقا عهد بستم با سيدالشهدا که آقا خلافامو ميذارم کنار خرجم با اين پاکت پول در بياد يا نياد خلافامو ميذارم کنار گفت حاج آقا محجبه شدم بعد از يک مدت کوتاهي خدا عنايت کرد خواستگاري برام اومد همين آقايي که اونطرف ايستاده باهاش ازدواج کردم الان بعد از يکسال اومديم کربلا براي زيارت از حرم که اومديم بيرون شما را ديدم اومدم بهت بگم حاج آقا تا قيامت مديونتم شما سرنوشت زندگي منو عرض کرديد دست منو گذاشتي تو دست امام حسين بخدا قسم دين ما خيلي دين قشنگيه اگه بهش عمل بشه چرا جذب نکنه چرا آدمو عوض نکنه چرا من بايد بچه هامون را خدايي نکرده جوان هامون را از دست بديم با بد عمل کردن خودمون با بد عمل کردن خودمون مسلماني که ادعا مي کند من مسلمانم ادعا مي کند من مؤمن هستم اگه راست ميخواد بگه بايد جوري باشه که زحمت هاي زندگي خودش رو به دوش ديگران نندازه اميرالمؤمنين تو نهج البلاغه ميگه يکي از نشانه هاي مسلمان اينه نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ؛(خطبه، متقين نهج البلاغه) خودشو به زحمت مي اندازد اما مردم را نه مردم از دستش راحت اند گاهي موقع ها خودشو به زحمت مي اندازه من نميخوام اين مثال رو بزنم حالا فقط به عنوان مثالي است.
رعايت حال ديگران
شما فرض کنيد ببينيد يک سيگاري هست خب چيز خوبي نيست اما بندة خدا وقتي ميخواد سيگار بکشه خودشون به زحمت مي اندازه ولو هوا سرده ميره بيرون تو يک محيطي که محيط دربسته هست و يک تعدادي هستند اونارو اذيت نکنه خودشون اذيت بکنه اگه يک بيماري اي دارد که واگيرداره تو جمع نميره که ديگران را اذيت بکنه خودشو به زحمت مي اندازد مسلمان اينه به تعبير اميرالمؤمنين(ع) وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ؛ مردم از دستش راحت اند مردم از دستش راحت هستند يک آقاي الله اکبر خدا رحمتش کنه پيرمردي بود اين اواخر بود ديگه از دنيا ايشون مي گفت من سه تا دعا کردم دوتاش مستجاب شده تا حالا تو زندگيم يکيش را نمي دانم سومي را نمي دانم سوميش اينه که از خدا خواستم که خدايا آخر عمر منو يکجوري قرار بده که ديگران را به زحمت نندازم لگن بيار ببر و دوشم بکنن اينور و اونور ببرن و دعا کردم که خدايا اون آخر عمرم ديگران را به زحمت نندازم بعضي از آدم ها چقدر قشنگه چه دعاهايي بلدند اتفاقا همينجور هم شد اين بندة خدا آخر عمرش رفته بود حمام از حمام خودشو تميز مرتب شسته بود اومده بود هنوز لباساشو کامل نپوشيده بود از دنيا رفت يعني زحمت لباس درآوردن هم به ديگران نداد زحمت لباس درآوردن هم به ديگران نداد نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ؛(خطبه، متقين نهج البلاغه) خودشو به زحمت مي اندازه ولي مردم از دستش راحتند مردم هيچ اذيتي ازش نمي بينند.
شيخ مرتضي زاهد
آقاي آشيخ مرتضي زاهد بچه هاش تو تهران الان هستند ديگه آقاي آشيخ مرتضي زاهد خيلي سال پيش از دنيا رفت ايشون يک شب دير اومده بود خونه يک مجلسي داشت ساعت يک نصف شب تقريباً اومده بود خونه وقتي اومد از تو کوچه نگاه کرد ديد چراغ هاي تو اتاق چراغ هاي داخل خونه خاموشه فهميد خانواده اش خوابند در نزد زنگ نزد گفت من جلسه داشتم دير اومدم خانواده ام چه تقصيري داره گرفته خوابيده الان من بيام زنگ بزنم حق اونا ضايع ميشه اونارو بيدار بکنم هوا با اينکه سرد بود عباش دور خودش پيچيد گوشة کوچه گرفت همون پشت در يعني تصميمش اين بود که تا صبح دم در باشه که خانواده اشو اذيت نکنه که خانواده اشو حق اونارو ضايع نکنه حالا از اون طرف خانمش امام زمان را خواب ديد حضرت ولي عصر فرمود پاشو در و باز کن آشيخ اومده پاشو درو باز کن اون خانمش ديد والا خود آقا در نزد زنگ نزد من چرا زحمت به او بدم زحمت به خودم ميدم من دير اومدم چرا حق او را ضايع بکنم اين آدما خيلي قشنگن خيلي قشنگ
سلمان آيينه اميرالمومنين
سلمان فرماندار مدائن بود خب رضوان خدا بر سلمان که ما ايرانيا خيلي مديونشيم سلمان آيينه اميرالمؤمنين بود يعني ما ايرانيا سلمان را ديديم علي را ديديم و بعد زانو زديم در مکتب اهل بيت و شيعه شديم واسه همينم سلمان به گردن ايرانيا خيلي حق داره اين سلمان بزرگوار تو مدائن بود شنيد که يکي از اصحاب خوب اميرالمؤمنين زاهد شده به نام زيد بن صوحان، زيد بن صوحان برادر صعصعة بن صوحان هر دو نفر از فدايي هاي اميرالمؤمنين بودند هر دو هم به شهادت رسيدند آخرشون زيد بن صوحان اون موقع زاهد شده بود و روزها روزه و شب ها شب زنده داري سلمان متوجه شد اين به خانواده اش خيلي نميرسه اين زهدش باعث زحمت خانواده اش شده سلمان خب سنش خيلي زياد بود بعضي ها تا مي دونيد سن سلمان را بالاي دويست سال گفتند سنش خيلي زياد بود عصا را برداشت رفت در خونة زيد بن صوحان رفت خانمش اومد دم در سلمان گفت به زيد بگو بياد گفت آقا خونه نيست الان روزه هستش و توي يک جمعي از دوستانش فلان مسجد هست سلمان گفت خانم يک مقدار غذا بده به من يک مقدار غذا بده يک مقدارم به خودت برس آرايش بکن يک مقدار به خودشت برس غذا را گرفت رفت زيد را پيدا کرد غذا را گذاشت گفت يالا بخور زيد گفت من چي بخورم من روزه هستم سلمان گفت بايد بخوري اگر نه اين چوب را بايد بخوري عصاشو بلند کرد گفت اينو بايد بخوري خب اونم به هر حال سلمان بود مي دونست يک درجاتي از عصمت دارد آدم معمولي که نيست روزه اش هم مستحبي بود روزه اشو خورد سلمان بهش اين چه وضعيه پيغمبر زاهدترين مردم بود اما بيش از همه به خانواده اش مي رسيد تو چرا بخواي زاهد بشي خانواده تو فشار انداختي شب ها روزه روزها روزه شب ها شب زنده داري اصلاً به خانواده ات نميرسي اينکه وضعش نشد رويه اتو عوض بکن يک مقدار نصيحتش کرد
رعايت حقوق ديگران
مسلمان کسي است که حقوق را چه حقوق مالي چه حقوق خانوادگي چه حقوق اجتماعي چه حقوق حيثيتي همه را رعايت بکنه اگر اين شديم راست ميگيم با صداقتيم ان شاء الله که همينجور هم باشه من عذر ميخوام بيشتر از اين مصدع تان نميشم چون ايام ايام ميلاد هست من روضه نميخوام بخونم به عنوان روضه قصدم نيست بگم به عنوان چيز ديگري قصدم هست که کنار مرقد مطهر امام رضا(ع) از اين بزرگوارا تا مي تونيد بگيريد.
مرحوم علامه اميني مي گفت آدم بايد پررو باشد از اهل بيت زياد بگيره کم نگيره پررو سفت و سبر وايستيد بگيريد اين چيزي که ميخوام عرض بکنم خدمتتان از زبان يک عالم بزرگواري که در قم همين سال هاي اخير خيلي دور نه شايد مثلاً ده بيست سال پيش ايشون مي گفتش که من يک دهه محرم بود منبر مي رفتم خونة يک بنده خدايي که آدم خيري بود اصالتاً عرب بود خونه اش من منبر مي رفتم دهة محرم شب اول محرم به من گفتش حاج آقا اگه ميشه يکي دو شب اول را روضة حضرت زهرا را بخوان گفتم عزيز من روضة حضرت زهرا فاطميه است الان ايام محرم روضة خودشو داره گفت حاج آقا مي دونم شما يکي دو شب اول روضة حضرت زهرا را بخوان من خواهش ازتون مي کنم ايشون ميگه گفتم باشه عيب نداره حالا يکي دو شب اول روضة حضرت زهرا را ميخونم بعد روضه هاي محرم را ميگه خونديم دهة محرم تمام شد وقتي که جلسه مجالس تمام شد اين عرب يک سفرة ناهار انداخت همة کساني که زحمت مي کشيدند تو مجلسش مداح سخنران همة اونايي که سرپايي بودند همه را دعوت کرد براي اينکه يک ناهار بهشون بده اين عالم بزرگوار مي گفت من کنار اين صاحب مجلس همين عرب نشستم مي گفت کنارش نشسته بودم بهش گفتم که فلاني براي چي اون شب اول و دوم اينقدر به من اصرار مي کردي که روضه حضرت زهرا را بخونم تو محرم گفتش که حاج آقا من به کسي تا حالا نگفتم اما به شما ميگم من يک دين خاصي نسبت به حضرت زهرا به گردنم هست يک دين همه امون مديون حضرت زهرا اما يک دين خاصي به گردنم هست گفتم چي ايشون گفت من شيعه نبودم من تو عمارات تو دبي زندگي مي کردم تجارت داشتم يک کمپاني بزرگ داشتم شرکت بزرگ داشتم و از جهت ثروت فوق العاده از جهت ثروت ثروتمند بودم هيچي کم نداشتم خدا بهم يک دختري داد اين دختر خيلي قشنگ بود از همون موقعي که به دنيا اومد عجيب مهرش تو دل من نشست هر روز که از زندگيش مي گذشت بيشتر خودشو تو دل من جا مي کرد اينقدر بهش وابسته شده بودم که گاهي موقع ها تو شرکت که مي اومدم براي کار يکي دو مرتبه روز زنگ مي زدم به خانمم حالشو مي پرسيدم تا حدود تقريباً دو سالش حدوداً شد که تازه زبان باز کرده بود و مي توانست حرف بزنه خيلي شيرين تر شده بود مي گفت يک مرتبه من تو شرکت بودم زنگ تلفن خورد برداشتم خانمم گفت فلاني اگه ميخواي بچه اتو ببيني پاشو بيا اگه ميخواي يکبار با اضطراب و گريه مي گفت مي گفت اگه ميخواي بچه اتو ببيني پاشو بيا ميگه من نفهميدم چه جوري رفتم خونه حال خودمو نمي فهميدم وقتي رسيدم خونه ديدم اين بچه يک سکه قورت داده يک سکه قورت داده و از اين جهت خانمم نشسته گريه مي کنه نمي دونه چيکار بکنه مي زنه پشتش هيچ کاري از دستش برنمياد ميگه من بچه رو برداشتم سريع اومدم بيمارستان تو قسمت اورژانس بردم بعد از چند لحظه اومد اون دکتري که تو اورژانس بود اومد گفتش که اين سکه فرو رفته تو ريه اش بسيار عملش خطرناکه ما هم الان تجهيزات لازم را نداريم براي عمل اگر ميخواي اين را سالم ببينديش بدون فوت وقت ببريدش يک بيمارستاني به من آدرس دادند تو فرانسه تو پاريس ببريدش اونجا اگه براتون امکان پذير هست ما نداريم تو امارات نيست امکانات لازم را نداريم ايشون ميگه من يک هواپيماي اختصاصي گرفتم از جهت مالي هيچي کم نداشتم همه چي هم آماده بود مي گفت رفتم شايد يک نصف روز گذشت بچه رو دست من سرخ شده بود رنگش عوض شده بود نفس هاش ديگه به شماره افتاده بود گمانم نبود که زنده بماند با اضطراب وارد بيمارستان شدم پرستارا که ديدند فهميدند از من گرفتند سريع بردنش تو اتاق عمل دکتر و متخصص هم رفت بعد از چند لحظه اومد به من گفتش حالا يا فرانسوي مي فهميد يا مترجم داشت به من گفتش که اگر اين بچه زير عمل سالم بمونه زنده بمونه تارهاي صوتي اش را از دست ميده ديگه نميتونه حرف بزنه حاج آقا من وقتي که اين عرب مي گفت مي گفت وقتي که اين را دکتر به من گفت عرق سردي رو بدنم نشست عقب عقب رفتم پاهام ضعف کرد نشستم به ديوار تکيه دادم نشستم اصلاً حال ايستادن نداشتم ذهنم ديگه کار نمي کرد نمي فهميدم ميگه همينجور فقط وارفته بود نشسته بودم يک لحظه يک چيزي به ذهنم اومد ميگه بلند شدم به يک سمتي رو کردم که گمانم اين بود که به سمت مکه و مدينه است من تو دلم همينجوري افتاده بود به اين سمت مي خواستم با پيغمبر حرف بزنم شروع کردم گريه کردن و اصلاً اطرافيان خودم را نمي ديدم فقط تو حال خودم بودم گفتم يا رسول الله شما يک دختر داشتي منم يک دختر دارم شما اون دخترت را خيلي دوست داشتي يا رسول الله منم اين دخترمو فوق العاده دوست دارم قسم مي خورم به خودت و دخترت فاطمه زهرا اگر دختر من شفا پيدا کنه من شيعة فاطمه و بچه هاي او ميشم من شيعة فاطمه و بچه هاي فاطمه زهرا ميشم تو را به جان دخترت فاطمه زهرا اين بچة منو اين تک بچة من هست نجات بده ميگه همينجور شروع کردم با پيغمبر حرف زدن و اشک مي ريختم نمي دونم چقدر گذشت يک مرتبه يدم يک سر و صدايي شد يک هياهويي شد به خودم اومدم از اتاق عمل پرستارا دارند مي دوند ميان بيرون بعد از چند لحظه دکتر جراح با هيجان اومد بيرون گفت معجزه شد معجزه شد مسيح معجزه کرد گفتم چطور مگه گفتش که سکه به راحتي خارج شد از گلوش هيچ مشکلي نداره چند لحظة ديگه چند دقيقة ديگه به هوش مياد مي تونيد بريد دخترتون را ببينيد من ديگه بهش نگفتم مسيح معجزه نکرد بهش نگفتم که کسي معجزه کرد که مسيح و مادرش به گدايي در خونة اونا مي روند هيچي نگفتم رفتم پشت درب اتاق عمل از پشت شيشه نگاه کردم ديدم دخترم بي هوشه هنوز چند لحظه ايستادم ديدم چشماشو داره باز مي کنه اجازه گرفتم رفتم تو تا من را ديد شروع کرد گريه کردن ترسيده بود اين مدتي که گذشت بغلش کردم بوسيدمش به خودم چسباندم وقتي آروم شد يک مقدار آروم گرفت گفت بابا الان که من خوابيده بودم اون بي هوشي اش را مي گفت مي گفت الان که من خوابيده بودم يک خانمي را ديدم اومدن من را بغلم کرد مي گفت زد پشتم زد پشتم اين سکه اينجوري اومد بيرون مي گفت زد پشتم بعد به من گفت که عزيز من به بابات بگو پدرم رسول خدا خيلي بيشتر از اوني که تو فکر مي کني منو دوست داشت خيلي بيشتر از اوني که تو فکر مي کني مو دوست داشت يا رسول الله در جوار فرزندتان امام رضا ايام ميلاد فاطمه زهراست اينايي که اينجا نشستند هر کي گرفتاري مشکلي حاجتي داره خيلي ها هم بهشون التماس دعا گفتند يا رسول الله شيعه هاي شما هست مجلس گرم کن هاي دختر شما هستند مجلس گرم کن هاي بچه هاي شما هستند ما تو عزاشون اومديم گريه کرديم تو شاديشون اومديم شادي کرديم تو را قسمت ميديم به آبروي فاطمه زهرا دست ما را در دنيا و آخرت از دامانتون کوتاه نفرما.
$
##احسان به والدین
احسان به والدين
محمدعلي محمدي
لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ الَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِيفَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ ثم الصلوة والسلام على عبد اللّه و رسوله و حبيبه و صفيّه سيّدنا و نبيّنا و مولانا ابى القاسم محمّد صلى الله عليه و آله و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَ لاَ تَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً،وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً
مهديا محبوب دلهائي نميدانم کجائي - واژه ي عشق وتولّائي نميدانم کجائي
بي وجودت عالم ايجاد آرامش ندارد - حجتِ بار تعالي يي نميدانم کجايي
غيبت کبراي تو برشيعيان باشد معمّا - گرچه خود اصل معمّايي نميدانم کجايي
اسم اعظم دانمت اي حجة الله معظم - کاعظم اسمايي حسنايي نميدانم کجايي
ماه خورشيد وفلک را روشنايي آفريدي - همچنان خورشيد پنهاني نميدانم کجايي
شمع جمع آفرينش هستي ودربين مهتاب - مهديا تنهايي،تنهايي نميدانم کجايي
طالب خون گلوي جد مظلومت حسيني - منتقم برقتل زهرايي نميدانم کجايي
در نجف يا در کنار قتلگاهِ شاه بي سر - ياکه بر بالين سقايي نميدانم کجايي [عيسي رمضاني پور،گلچين دل سوختگان آل ياسين، ج 3 ص 127]
امروز ميخواهم در مورد وظائفِ فرزندان نسبت به پدر و مادر مطالبِي راخدمت شما بيان نمايم ازآياتِ که خدمت شما قرائت کردم دانسته شد که موضوع بحث امروز: «احسان به والدين» است که به ياري خداوند اين بحث را از منظر آيات و روايات بررسي خواهم نمود.
قرآن کريم در آيات مختلف انسان را سفارش به احسان به والدين (پدرومادر) کرده است:
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً…[بقرة / 183]»
وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً…[نساء/ 36]»
قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً…[أنعام / 151]»
وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَ لاَ تَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً[إسراء/23]»
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً…[أحقاف/15]»
چنانچه توجه فرموديد که دراين پنج آيه قرآن کريم خداوند متعال انسان را به چند مورد سفارش اکيد فرموده:
1. دعوت انسان به پرستيش خداي يکتا.
2. شرک نورزيدن به خدا.
3. و احسان به والدين.
معناي احسان چيه ؟احسان مصدر باب افعال به معناي «نيکي کردن، نيکويي در برابر ديگري،بخشش»[ فرهنگ فارسي عميد، ج 1.ص 108]يعني نيکي کردن به والدين خلاصه قرآن کريم به رعايت بزرگترين حقوق والدين دستور داده که برهمه فرزندان لازم است اين فريضه بزرگ الهي را امتثال کنند. بهتر است معناي احسان را از زبان خود قرآن بشنويم: «وَ قَضَي رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً» پروردگار متعال دستور اکيد به نيکي کردن ، نسبت به والدين فرموده با اين بيان : «إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ» اگر يکي ازپدر و مادر يا هردوي آنها به سن پيري رسيدند با اف گفتن خود آنها را مرنجان يعني هرگاه کار را ازشما خواست انجام بده نگو اف از دست تو خسته شدم!!؛ زيرا که پدر ومادر آن همه زحمات که براي بچه ها کشيده اند انتظار دارند که درسن پيري فرزندان کمک شان نمايند!از آن ها دلجويي داشته باشند خيلي از فرزندان اين نکته را اصلا درک نميتوانند ونميدانند وقتي انسان به سن پيري ميرسد چنانچه بدنشان ضعيف ميشود، دلشان هم باريک ميشود خداوند سبحان به اين نکته مهم تذکر فرموده.
«وَ لاَ تَنْهَرْهُمَا»قرآن چه زيبا بيان مي فرمايد:پدر ومادر را نهر نکنيد! به تنگي گلوي شتر مگويند نهر ونيز به نهرآب هم مي گويند نهر! چرا ؟ براي اينکه عرصه را بر آب تنگ ميکند وآب باسرعت درآن جريان پيدا مي کند کاري نکنيد که والدين شما مجبور به فرار از نزد شما شود اين دو جمله بار منفي ونبايستي داشت در جملات بعدي باراثباتي بايستي دارد.
«وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً» گفتارت نسبت به والدين کريمانه وبا مهرباني و ملاطفت باشد انتظار مي رود يک مؤمن هميشه گفتار نرم وملايم داشته باشد ودربرابر والدين با الفت ومحبت سخن بگويد.
«وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» درلغت عرب جناح به دو بال پرنده مگويند کنايه ازينکه بال وپر مهرباني،فروتني وتواضعت ات را براي والدينت بگستران يعني در رفتار هم مثل گفتار جانب بخشندگي و تواضع را پيشه خود کن واز تندي پرهيز کن.
«وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً» ازخداوند رحمن بخواه که به آنها رحم کند وگناهانشان را ببخشد زيرا که انها در زمان صغر وخورسالي مرا تربيت کردند چنانچه سيره انبياء اين چنين بوده
رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ.[إبراهيم/41]
وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ. [شعراء/86]
رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ لاَ تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاَّ تَبَاراً. [نوح/ 28]
بيشتر وقتي شمارا نگيرم فقط به چند فقره از دعاي بيست وچهار صحيفه سجاديه در اين مورد اشارکنم: امام سجاد عليه السلام مي فرمايند : اللَّهُمَّ خَفِّضْ لَهُمَا صَوْتِي، وَ أَطِبْ لَهُمَا كَلَامِي، وَ أَلِنْ لَهُمَا عَرِيكَتِي، وَ اعْطِفْ عَلَيْهِمَا قَلْبِي، وَ صَيِّرْنِي بِهِمَا رَفِيقاً، وَ عَلَيْهِمَا شَفِيقاً.[الصحيفة السجادية؛ ص: 116] امام سجاد عليه السلام با اينکه معصوم است توفيق عمل آيات قران وتوفيق خدمت به والدين را از خداوند متعال طلب ميکند.
آثار عمل به اين آيات
اگر به سفارشات قرآن عمل کنيم سعادت دنيا وآخرت نصيب ما خواهد شد يعني اگر احترام بزرگتر ها را نگه داريم مارا سر سبز خواهد کرد چنانچه اگر به يک درخت خوب رسيدگي شود شاخه ها ، برگها وميوه هاي خود را باطراوت نگه ميدارد به يک داستان کوتاه توجه فرمايد عرضم را خاتمه ميدهم:«مرحو شهيد دستغيب در کتاب داستانهاي نقل کرده: موثقين اهل علم در نجف اشرف نقل كردند از مرحوم عالم زاهد شيخ حسين بن شيخ مشكور كه فرمود در عالم رؤ يا ديدم در حرم مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السّلام مشرف هستم و يك نفر جوان عرب معيدى وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت هم با لبخند جوابش دادند. فردا شب كه شب جمعه بود، به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه اى از حرم توقف كردم ناگاه همان عرب معيدى را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولى حضرت سيدالشهداء عليه السّلام را نديدم و مراقب آن عرب بودم تا ازحرم خارج شد، عقبش رفتم و سبب لبخندش را با امام عليه السّلام پرسيدم وتفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اى كه امام عليه السّلام با لبخند به تو جواب مى دهد؟
گفت مرا پدر و مادر پيرى است و در چند فرسخى كربلا ساكنيم و شبهاى جمعه كه براى زيارت مى آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مى آوردم و هفته ديگر مادرم را مى آوردم تا اينكه شب جمعه اى كه نوبت پدرم بود چون او را سوار كردم ، مادرم گريه كرد و گفت مرا هم بايد ببرى شايد هفته ديگر زنده نباشم .
گفتم باران مى بارد هوا سرد است مشكل است ، نپذيرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را به دوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سيدالشهداء را ديدم و سلام كردم آن بزرگوار به رويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هرشب جمعه كه مشرف مى شوم حضرت را مى بينم و با تبسم جوابم مى دهد.[عبد الحسن دستغيب، داستانهاي شگفت]» حضار محترم از اين داستان فهميده مي شود کسي که حقوق والدين خود را خوب انجام دهد هم خداي متعال از او راضي است و هم مورد عنايات خاصه اهلبيت واقع مي شود درنتيجه آثار خدمت به والدين رسيدن به رحمت الهي وعاقبت بخيري است.
در خاتمه:دامنه ي عرائضم را بايک سخن ازمولي الموحدين امير مؤمنان عليه السلام جمع کنم حضرت فرمود:وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي كُلِّ شَيْءٍ إِلَّا فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ[نهج البلاغه ،حکمت 199] حضرت اطاعت از والد را برفرزند لازم ميداند جز درمعصيت خداوند تبعيت ازآن ها جايز نيست خداوند بحق اهلبيت عصمت ، توفيق خدمت به والدين را به همه ي ماعنايت فرمايد مجلس به ياد يک پدر مهربان برگزار گرديده ! عزيزان در عزاي پدر نشسته اند
اما جان ها به فداي آن پدري که فرق مبارکش درمحراب عبادت شکافته شد!
جان هاي عالمي به فداي آن پدري که بعد ازشهادت بدنش تير باران شد!
ودل هاي عالمي بسوزد به حال آن پدري که در روز عاشورا همه اطفالها واهلبيتش پيش چشمش ازتشنگي پرپر مي زد صداي العطش العطش ازخيمه ها بلند بود از يک طرف همه ي ياران و برادران به شهادت رسيده اند بدن ها پاره پاره روي خاک گرم کربلا مانده آقا سيدالشهداء هم اهل خيام را دلداري ميدهد و هم نگاهش به دشمن است سر انجام آمد مقابل سپاه کوفه و شام حجت را تمام کرد و فرمود:«شما را به خدا مىخوانم آيا مرا مىشناسيد؟»
گفتند: آرى تو فرزند و سبط رسول خدايى.
فرمود: «شما را به خدا مىخوانم، آيا مىدانيد كه جد من رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است؟»
گفتند: آرى.
فرمود: «شما را به خدا مىخوانم، آيا مىدانيد كه مادرم فاطمه زهرا سلام الله عليها دختر محمد مصطفى صلي الله عليه و آله وسلم است؟»
گفتند: آرى.
فرمود: «شما را به خدا مىخوانم، آيا مىدانيد كه پدرم على بن ابىطالب عليه السلام است؟»
گفتند: آرى.
فرمود: «شما را به خدا مىخوانم، آيا مىدانيد كه مادربزرگ من خديجه، اول زن مسلمان اين امت است؟»
گفتند: آرى.
فرمود: «شما را به خدا مىخوانم، آيا مىدانيد كه حمز? سيدالشهداء عموى پدر من است؟»
گفتند: آرى.
فرمود: «شما را به خدا مىخوانم، آيا مىدانيد كه جعفر طيّار عموى من است؟»
گفتند: آرى.[فرهنگ موضوعى جهاد و دفاع؛ ص: 574]
بزرگان چنين فر موده اند چون که شکم هاي آنها از حرام پر شده بود سخن معصوم در آنها اثر نکرد عمرسعد صدا زد ! حمله کنيد نگذاريد حسين عليه السلام زنده بماند ! همه از هرسو به امام عليه السلام حمله ور شدند نيزه داران با نيزه شمشير داران با شمشير آنهاي که نيزه شمشير نداشتند باسنگ وچوب مي زدند بالاخره کار به جاي رسيد که :
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت - نه سيٌدالشٌهداء بر جدال طاقت داشت
هوا ز باد مخالفت چه قيرگون گرديد - عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد
بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد - اگر غلط نکنم عرش بر زمين افتاد
کشتي شکست خورده طوفان کربلاء - در خاک و خون فتاده به ميدان کربلاء
گر چشم روزگار بر او فاش مي گريست - خون مي گذشت از سر ايوان کربلاء
از آب هم مضايقه کردند کوفيان - خوش داشتند حرمت مهمان کربلاء
بودند ديو و دد همه سيراب و مي مکيد - خاتم ز قحط آب، سليمان کربلاء[اشعري عبدالحسين ،72 مجلس در عزاي مظلوم ص 280 اشعار از محتشم کاشاني]
حضرت زينب سلام الله عليها چشمش به طرف ميدان بود وقتي صداي برادرش خاموش شد فرياد مي زد: وامحمداه ! وا أبتاه ! واعلياه !واجعفراه !
زينب چوديد پيکري اندر ميان خون - چون آسمان وزخم تن از انجمش فزون
خنجر درو نشسته چوشهپر برهما - وپيکان درو دميده چومژگان که ازجفون
گفت اين به خون طپيده نباشد حسين من - اين نيست آنکه دربرمن بودتاکنون[جعفر شوشتري، اشک روان بر امير کاروان، ص465]
لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ الَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِوَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ
نسئلک اللهم باسمک الاعز الاجل الاکرم اليهي بدماء شهداء يا ألله يا ألله ياألله...
يا عالي بحق علي، يا فاطر بحق فاطمه ، يا محسن بحق الحسن، يا قديم ذي الحسان بحق الحسين، الله إغفرلنا ولوالدينا، ولوالدي والدينا،ولمن وجب له حق علينا، اللهم إجعل محيانا محيا محمد وآل محمد، ومماتنا ممات محمد وآل محمد اللهم إجعل عواقب أمورنا خيرا خدايا امام زمان مارا از ما راضي بفرما ،درفرج آنحضرت نعجيل فرما،مراجع عظام تقليد بويژه مقام معظم رهبري رادرپناه خودت حفظ فرما، بالنبي وآله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
$
##مقام والدین در اسلام
مقام والدين در اسلام
محمدعلي ناصري
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله الاول بلا اول کان قبله و الاخر بلا آخر يکون بعده الذي قصرت عن رويته ابصار الناظرين و عجزت عن نعمته اوهام الواصفين والصلاة و السلام علي الاشرف الانبياء و المرسلين و علي اهل بيته الطيبين و الطاهرين لا سيما بقية الله في الارضين حجت بن الحسن العسکري عليه السلام.
مقدمه
انسان بر اساس نيازهاي بي شمار خويش گسترده ترين ارتباط ها را با افراد و اشياء گوناگون دارد. ارتباط با خداوند متعال، ارتباط با خويش، ارتباط با پدر و مادر ، ارتباط با همسر، ارتباط با فرزند، با همسايه، با همسفر، با همگار، با استاد، با شاگرد، با هم کيش، با ناهم کيش، با دوست، با دشمن، با حيوانات، با طبيعت و... .
دين مقدس اسلام حقوق و وظايفي را که در اين ارتباطات بايد رعايت شود، بيان کرده است. يکي از مهمترين، ديرپاترين و سرنوشت سازترين ارتباط ها، ارتباط انسان با پدر و مادر است.
واژه ي«اب» و «ام»
واژه ي«اب» در برخي از روايات بر حضرت رسول صلي الله عليه و آله وسلم و حضرت علي عليه السلام به کار رفته است. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم فرمودند:«انا و علي ابوا هذه الامة»؛ من و علي عليه السلام دو پدر اين امتيم [بحارالانوار،ج16].
بنابراين، همان گونه که پدر، انگيزه ي پديد آمدن مادي و فيزيکي است و حقوق بسياري بر ما دارد، آن دو بزرگوار انگيزه ي پديد آمدن هويت ديني و معنوي ما هستند که در برابر اين پدران معنوي نيز وظايفي مهمتري را برعهده داريم.
در برخي از روايات در تفسير آيه ي «و بالوالدين احسانا» بيان شده که درباره حضرت رسول اکرم(ص) و علي عليه السلام نازل شده است.
حضرت رسول صلي الله عليه و آله وسلم مي فرمايد: اي علي بي ترديد من و تو دو پدر اين امتيم، پس هرکس ما را بيازارد، لعنت خداوند بر او باد. بي شک من و تو دو مولاي اين امتيم، هرکس از ما بگريزد، لعنت خداوند بر او باد. بي شک من و تو دو کارگزار اين امتيم، هرکس در قلمرو پاداش ما به ما ستم کند، لعنت خدا بر او باد. [بحارالانوار،ج40ص45] در حديث ديگري آمده است: علي عليه السلام فرمودند: من از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم شنيدم که مي فرمودند: من و علي دو پدر اين امتيم و حق ما بر اين امت بزرگتر از پدر و مادري است که از آنان نجاتشان مي دهيم و به سوي بهشت مي بريم و از بردگي رهايشان مي کنيم و آنان را به بهترين آزادگان ملحق مي سازيم.»[سفينه البحار،ج2 ص 688] در روايات ديگري آمده است:«قال رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم افضل والديکم و احقکم بشکرکم محمد و علي(صلوات الله عليها).[بحارالنوار،ج23 ص 259]
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم فرمودند: برترين پدران شما و شايسته ترين آنان به سپاسگذاري شما محمد صلي الله عليه و آله وسلم و علي عليه السلام هستند.
در قرآن کريم حضرت ابراهيم عليه السلام ، پدر مسلمانان خوانده شده است. «ملة ابيکم ابراهيم هو سما کم المسلمين من قبل»[سوره ي حج،آيه 78]
از آيين پدرتان ابراهيم پيروي کنيد. او پيش از اين شما را مسلمان ناميد. مرحوم علامه طباطبايي فرموده اند: خداوند حضرت ابراهيم را پدر مسلمانان ناميد؛ چون او نخستين کسي است که اسلام آورد.
و در قرآن از زبان او مي گويد:«فمن تبعني فانه مني»[سوره ي بقره، آيه 131]؛ هرکس از من پيروي کند، از من است و همچنين فرمود:« و اجنبني و بني ان نعبد الاصنام»؛ من و پسرانم(فرزندانم) را از پرستش بت ها دور نگاه دار، بي ترديد مقصود حضرت ابراهيم عليه السلام از پسران(فرزندان) او مسلمانان هستند نه مشرکان.[سوره ي ابرهيم، آيه 26]
کاربرد واژه هاي اب و ام در فرهنگ عربي و فارسي
راغب اصفهاني مي گويد: در کلمه«اب» به پدر واقعي و به هرکس که انگيزه ي پديد آمدن چيزي يا اصلاح يا ظهور آن باشد، گفته مي شود.[مفردات راغب،ص7]
در روايتي آمده است:«ان الاباء ثلاثه: اب ولدک، اب رباک، اب علمک»؛ براستي پدران سه نفر هستند:
1- پدري که عامل پيدايي ما شده است.(پدر حقيقي)
2- پدري که ما را پرورش داده است.(مربي)
3- پدري که به ما آموزش داده است.(معلم)
و در عظمت پدر همين کافي است که حضرت اسماعيل عليه السلام اثر پاي پدر را مي بوسيد؛ مضمون روايت نقل شده است که سنگي که اثر پاي مبارک حضرت ابراهيم عليه السلام بر آن نقش بست يکي از سه سنگ بهشتي است و اول کسي که اين سنگ را بوسيد، فرزندش حضرت اسماعيل عليه السلام بود که اثر پاي پدر را بر سنگ ديد، به زمين افتاد و نقش پاي پدر را با محبت و گريه بوسيد.
راجع به سنگ که اثر پاي حضرت ابراهيم عليه السلام بر آن مشاهده مي شود، معروف آن است که هنگام بناي خانه ي کعبه، حضرت روي آن سنگ ايستاده است و اثر پاي مبارک در آن ظاهر گشته است.[نورالميهن في قصص الانبياء و المرسلين، ص139]
و يکي از بيانات شيث، فرزند آدم عليه السلام اين است که فرمودند: سزاوار است در شخص مومن شانزده خصلت باشد:
1- شناخت و معرفت خداوند. 2- شناخت خير و شر. 3- نيکي به پدر و مادر. 4- و....[مقام والدين در اسلام، مجلس سي و هفتم، حجت الاسلام علي اصغر تقوي]
امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: موسي بن عمران عليه السلام در بين اينکه با پروردگار خويش مناجات مي کردند. ناگهان مردي را زير سايه عرش خدا ديدند، عرض کردند: پروردگارا اين مرد کيست که عرش تو سايه بر وي افکنده؟ خطاب رسيد که اين مرد داراي دو صفت حميده است؛ به پدر و مادر خود نيکي مي کند و براي سخن چينين گام بر نيمي دارد[امالي صدوق، ص 246]
بعد از پرستش خداوند احسان به پدر و مادر
بعد از وجوب عبادت پروردگار، نيکي به پدر و مادر ذکر شده است. اين مطلب چند دليل دارد:
اول: نعمت هاي پروردگار بالاترين نعمت ها بر بنده است، بعد از پروردگار عالم، پدر و مادر که ريشه و سبب وجود فرزند هستند، نعمت هاي برتر عالم هستند.
دوم: خداوند موثر حقيقي در وجود انسان است و پدر و مادر موثر وجود او در ظاهر.(طبيعت)
سوم: خداوند در مقابل نعمت هاي خود از بنده چيزي نمي خواهد و پدر و مادر نيز در مقابل نعمت خود از فرزند چيزي طلب نمي کنند.
چهارم: خداوند نعمت خود را از بنده اش دريغ نمي دارد اگر چه بنده بدترين گناهان را انجام داده باشد. همچنين است حال پدر و مادر که نعمت و فداکاري خود را دريغ نمي دارند از کودک خود، اگر چه به آنها بد کرده باشد.[تفسير کبيرفخرالدين رازي، ج1،ص100]
قدر پدر شناس که دري است کم نظير - چون بينش فتاده ز پا دست او بگير
باشي بعصر خويش تو گر شير بيشه گير - نزد پدر ذليل و شرمنده و حقير
خواهي اگر سعادت در دنيا و آخرت - در پاس احترام پدر گوش و مادرت[منهاج البيان،علي قرني، ص193]
آثار نيکي به والدين
1- انجام بهترين اعمال: منصور بن حازم به امام صادق عليه السلام عرض کرد: کدام يک از اعمال نيک از ساير اعمال برتر است؟ امام فرمود:«الصلاة لوقتها وبرالوالدين و الجهاد في سبيل الله»[ [بحارالانوار، ج 71، ص 46] نماز در وقت، نيکي به پدر و مادر و جهاد در راه خدا
2- سرور نيکان: پيامتر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم فرمودند: سرآمد نيکان در روز قيامت شخصي است که به پدر و مادر خود، بعد از مرگ آنان نيکي کرده باشد.[بحارالانوار، ج71، ص86]
3- طول عمر و فراواني روزي
4- راحتي در مرگ
5- ثواب حج مقبول
و همينطور که نيکي به والدين آثار مثبت دنيوي و اخروي دارد، متقابلا نافرماني و بد رفتاري با پدر و مادر نيز نتايج منفي و زيانباري به جاي مي گذارد. در اينجا به برخي از نتايج ناخوشايند عقوق والدين مي پردازيم.
1- مطرود پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم: خدا کساني را لعنت مي کند،که پدر و مادر خويش را اذيت کنند.
2- دور شدن از عدالت: شخصي از امام صادق عليه السلام سوال کرد: پيش نمازي است که تمام شرايط را داراست جز اين که با پدر و مادرش رفتاري تند دارد و با سخنان درشت آنان را مي رنجاند، آيا به اين پيش نماز اقتداء بکنم يا نه؟
پيشواي ششم عليه السلام فرمود:«تا وقتي که او با پدر و مادر خويش رفتاري ناخوشايند دارد و والدين خود را ناراحت مي کند، در پشت سر او نماز نخوان.»[من لا يحضر الفقيه، ج1، ص 279]
روزي که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم با بعضي از اصحاب خويش از آن کوچه عبور مي کردند ديد آن جوان با آن حال رقت آور در کنار کوچه نشسته است، حضرت رو به اصحاب خود نمود و فرمود: يا ايها العاقون للاباء و الامهات اعتبروا؛ اي کسانيکه عاق پدر و مادر مي باشيد از اين شخص عبرت بگيريد و بدانيد چنانچه نقره و طلاي او در نيا طمس و مبدل به سفالين گشت همچنين قرار داده شد در عوض مقاميکه از براي او در بهشت بود مکان و درکاتي در جهنم و بزودي اين جوان از دنيا مي رود و مبتلا به آتش سوزان جهنم خواهد گرديد.[منهاج البيان، علي قرني، ص 197]
مصائب
به عکس اين جوان که بي علاقه و بي محبت به پدر بوده جوان حسين(ع)، علي اکبر(ع) بسيار علاقمند و نسبت به پدر بزرگوارش اظهار محبت مي کرد و طاقت نداشت او را ساعتي ناراحت و غمناک ببيند و حتي در شبيکه در سير از مکه معظمه به طرف کربلا ديد پدر را مختصر خوابي ربود و چون سر از قرپوس زين برداشت چند مرتبه به زبان کلمه شريفه« انا لله و انا اليه راجعون» را جاري کرد و چون اين استرجاع را شخص مصيبت زده به زبان جاري مي کند لذا علي اکبر عليه السلام نتوانست پدر را مصيبت زده و محزون ببيند و جهت استرجاع را سوال کرد حسين عليه السلام فرمودند: خواب ديدم شخصي در عقب سرما مي آيد و حديث نفس مي کند و به خود مي گويد: اي چشم گريه کن به حال اين قافله اي که بپاي خويش به طرف قبرستان خود مي روند اي پسر از اين خواب معلومم گرديد که اين سفر منتهي به قتل من و ياوران من خواهد گرديد چون علي اکبر متوجه به موضوع شد نتوانست پدر را آني در غم و غصه ببيند و خواست غم را از دل او بزدايد و لذا عرض کرد: آيا ما بر حق نيستيم و راهي که مي پيمائيم راه رضاي خدا نيست؟ فرمودند چرا پسرم عرض کرد:« فاذا لا ابالي بالموت»؛پس ما را از مرگ باک و چرا افسرده از مرگ باشيم. حسين عليه السلام غم از دلش برداشته شد و فرمودند آري پسرم کسي بايد غمناک باشد که در راه باطل جان دهد اما کسيکه در راه حق بذل جان مي کند هرگز در خاطرش غم نبايد راه داشته باشد. امام حسين عليه السلام از کثرت علاقه اي که به او داشت خم شد و صورت به صورت او گذاشت و با صداي بلند گريه کرد و مي فرمود:«بني قتل الله قوما قتلوک»؛ کسي که تو را شهيد کرد، خداوند او را بکشد.[منهاج البيان، علي قرني، ص 198]
$
##دنیا پرستی
دنيا پرستي
حجت الاسلام و المسلمين رفيعي
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
الحمدلله رب العالمين والصلاة والسلام علي سيدنا ونبينا ابي القاسم مصطفي محمدوعلي آله طيبين الطاهرين سيما بقية الله في الارضين ولعن علي اعدائهم اعداء الله اجمعين.
قال الله تبارک و تعالي «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَ کونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ» (توبه / 119).
نثار روح پر فتوح و ملکوتي حضرت اباالفضل العباس ـ عليه السلام ـ نثار روح پر فتوح و ملکوتي حضرت علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ و پدر بزرگوارشون حضرت اباعبدالله و تعجيل در ظهور قطب عالم امکان حجتبنالحسن ارواحنا فداء صلواتي عنايت کنيد.
دنيا پرستي
بحث ما اين شبها در رابطه با هشدارهاي عاشورا بود يعني تذکراتي که امام حسين ـ عليه السلام ـ در اون زمان در قالب نامهها سخنان و کلمات يا اشعار يا رجزهاشون فرمودند و تذکر دادند که اين جامعه دچار چه مشکلي است اين مشکلات موجب شده است که اين ناهنجاريها موجب شده است که عدهاي امروز به اسم اسلام جمع بشوند و فرزند رسولخدا را به شهادت برسانند چند تا از اين هشدارها را شبهاي گذشته بيان کرديم
امشب به يک هشدار ديگر از اباعبدالله اشاره ميکنيم و آن موضوع دنياپرستي مالدوستي و ترجيح دنيا بر آخرت است قبل از آنکه من اين را توضيح بدهم اجازه بدهيد يک حديث زيبايي را از پيغمبرگرامي اسلام عرض کنم که با تکية بر اين حديث اين مطلب را توضيح بدهم أنس بن مالک ميگويد که من يک روز وارد شدم بر پيغمبر گرامي اسلام در حالي که و هو نائم علي حصير؛ يک قطعه حصيري پيغمبر انداخته بود و روش خوابيده بود خب پيغمبرخدا خيلي سادهزيست بوده زندگي بسيار سادهاي داشته به گونهاي که ميگويد که وقتي رسولخدا بلند شد قد أفطر في جنبه؛ من ديدم جاي اين حصير به پهلوي پيغمبر مانده يعني علامت انداخته اين حصير مثل پتو و فرش و اينها نبود که خلاصه يه مقداري حجم داشته باشه حصير بالأخره يه مقداري حالت جا انداختن داره رو دست رو بدن قد افطر في جنبه؛ ديدم روي پهلوي پيغمبر جاي اين دانهها و اين در واقع ريشههاي حصير مانده سلام کردم و پيغمبر گرامي اسلام فرمودند: بنشين فرمود: يا أنس قد إقترب موتي إجلي؛ مرگ من نزديک شده روزهاي آخر عمر منه و پال شوقي إلي لقاء ربي؛ خيلي هم خوشحالم براي اينکه مرگ من موجب لقاء خدا خواهد شد و لقاء اخواني الأنبياء؛ من با رفتن از دنيا به ديدار انبياء و اولياء به هر حال گذشتگان و سلف خواهم رفت منتهي ديدم پيغمبر شروع کردند گريه کردن ثم بکي گفتم يا رسولالله لم تبکي؛ چرا اشک ميريزيد
نگراني و اشک پيامبر براي چهار اتفاق
فرمود: براي چهار چيز عنايت بفرمائيد اين پيشبيني پيغمبر گرامي اسلام را از وقايع آينده تا من بيام تو قصة کربلا فرمودند: الهواء المختلفه؛ اولين چيزي که من نگرانم بعد از خودم چهار اتفاق بعد از من ميافته
يکي اختلافات هواء به معناي ميل به معناي درخواست گرايش اهواء المختلفه؛ يعني گرايشهاي مختلف يکي ميگي منا أمير يکي ميگي منکم أمير به جاي اينکه بگن أميرالمؤمنين أمير انصار ميگفتند منا امير مهاجرين هم ميگفتند منا أمير کأن جريان غدير فراموش شد به جاش تفکر منا أمير منکم أمير تو سقيفه مطرح شد اينو پيغمبر پيشبيني کرد فرمود: أهواء مختلفه؛ اختلافات گرايشهاي مختلف مهاجر انصار خود انصار اينهايي که به هر حال بعداً پيش آمد
دوم قطع رحم: در اين روايت نوراني فرمودند: قطيعة الرحم؛ بيتوجهي به رحم به فاميل به خويشاوندي شکستن حرمت خويشاوندان
سومي که منظور من هست حب المال و الشرف؛ مال دوستي پول دوستي رياست طلبي
چهارم اظهار البدعه بدعتهايي که در دين گذاشته خواهد شد خب تمام اين چهار تا بعد از پيغمبر اتفاق افتاد هم اهواء المختلفه هم قطيعة الرحم هم حب مال هم إظهار البدعه که
حب مال و رياست طلبي
حالا ما منظورمون اون سوميش مسعودي در اين کتاب مروج الذهبش گزارش ريخت و پاشهاي مالي بنياميه را بيان ميکنه ميگويد زيد بن ثابت شمشهاي طلاش با تبر تقسيم ميکردند اينها کساني بودند که هيچي نداشتند در صدر اسلام سعد بن ابي وقاص کاخي از عقيق کاخي در منطقة عقيق برا خودش بنيان گذاشته بود که چنين وسعتش بود اونجا توصيف ميکنه عبدالرحمن بن عوف که وقتي آمد مدينه نان شب نداشت اولين بار رفت با يکي از انصار پيغمبر بينشون عقد أخوت بست با سعد انصاري که او يک مقداري کمکش کنه حالا وقتي که از دنيا ميره ده هزار ميگه فقط گوسفند داشته چقدر شمش طلا اين ثروت که بيشترم در دوران خليفة سوم گسترش داده شد به گونهاي که اباذر غفاري ميآمد ميايستاد فرياد ميزد ميگفت نکنيد خود اميرالمؤمنين در اين خطبة شقشقيه که يک وقتي مرور کنيد دوستان خطبة سوم نهجالبلاغه است بسيار خطبة دردناکي است سوگنامة أميرالمؤمنين است رنجنامة اميرالمؤمنين است آنجا ميفرمايد: آنچنان به بيتالمال اينها تهاجم کردند چگونه تقسيم کردند بيتالمال را بين خودشون که وقتي اباذر غفاري فرياد زد اون تبعيدش کردند به ربضه اميرالمؤمنين از او تعريف کرد فرمود: تو برا خدا غضب کردي فرق تو با اينا اينه تو نگران ديني اينا نگران دنيا هستند حالا اين دنياپرستي در ميان جامعه وجود مقدس رسول گرامي اسلام فرمود: بعد از من اين گسترش پيدا ميکند اين مالدوستي گسترش پيدا ميکند و همينم شد شما قصة کربلا را بررسي کنيد ببينيد بعضيها به چه مقدار حاضر شدند بيايند مقابل ابيعبدالله بايستند من يکي دو نمونه خدمت شما عرض کنم از همين افرادي که حالا ارتباطي هم با هم دارند شما هاني بن عروه را ببينيد هاني يک آدم شجاع يک آدم حر مؤمن متديني است که حاضر نشد مسلم بن عقيل را لو بده جاشو بگه او را به شهادت رساندند يک داماد داره به نام عمر بن حجاج عمر بن حجاج داماد هاني آروزي رياست قبيلة مزحج را داشت چون مزحجيها رئيسشون هاني بن عروه بود ايشون خيلي دلش ميخواست جاي پدر زنشو بگيره و رياست اين قبيله را دست خودش بگيره لذا به محض اينکه هاني به شهادت رسيد نشست در اين جايگاه و اين عمر بن حجاج همان کسي است که يک عده اي زيادي از همين مزحجيها را از همين کوفيها را برداشت اورد کربلا و آب فرات را محاصره کرد يعني محاصرة آب فرات توسط داماد هاني بن عروه عمر بن حجاج اون پدر زن با اون جايگاه ببينيد اينم اين داماد با اين وضعيت خب اين مال دنيا رياست حب المال و شرر؛ چگونه اينها را در اين صفحهآرائي کشيده نمونه ديگر بيائيد شما تو بصره منذر بن جارود از کساني است که ابيعبدالله بهش نامه نوشت آمد سفير امام حسين را تحويل ابنزياد داد و او را به شهادت رساندند به جاي اينکه پاسخ مثبت به نامة ابيعبدالله بده ايشونم از بستگان سببي ابنزياد هست به يک معنايي پدر زن ابنزياد است ابنزياد دامادشه ولي چون صاحب نفوذ بود امام حسين به پنج تن از سران بصره نامه نوشت از جمله منذر بن جارود به جاي کمک کردن ياري کردن آمد نمايندة ابيعبدالله سليمان ألمکني به أبارزين را تحويل ابنزياد داد ابنزياد هم او را تو ميدان عمومي بصره اعدام کرد و به شهادت رساند اينها ببينيد چه انگيزههايي حالا رتبهها با هم متفاوت بود اينها که خائن بودند بعضيها هم رتبة پايينتر 28 ذيالحجه خدمت ابيعبدالله رسيد رفته بود يک خريدي کرده بود برا خانواده اش چون ميخوردند به اول محرم آغاز سال وقتي آقا را ملاقات کرد با آقا عرض کرد اجازه بديد من اين عوامل را ببرم تحويل خانواده بدم تفقدي بکنم زندگيمو يه برنامهاي بدم برميگردم تا اومد تفقد کنه اموالش وقتي برگشت اباعبدالله ـ عليه السلام ـ به شهادت رسيده بود حالا عرض کردم نميخوام بگم اينا يکسان هستند با هم هر کدوم در يک مرتبهاي طرما آدم علاقمندي به ابيعبدالله بود آقا بهش فرمود: فرمود عجله کن اگه ميخواي بري عجله نکن زود به ما ملحق شو اما دير رسيد شريح قاضي نمونة ديگه است ببينيد شما سکوتش حتي خيانتش تو قضية شهادت هاني بن عروه اين همان است که يکي از هشدارهايي که آقايون، خواهران، برادران، جوانهاي عزيز بايد انسان توجه کنه اينکه دنيا و مال و تعلقات اينگونه بر دين و خدا مقدم نشه بذاريد اين جمله را عرض کنم از باز
سه اتفاق و سه حادثه
روايتي از پيغمبر گرامي اسلام حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: اگر سه تا اتفاق تو جامعه بيفته سه تا اثر منفي دارد
يک: اذا عظمت امتي الدنيا نزع الله منها هيبة الاسلام؛ اگر دنيا در چشم مردم بزرگ شد ببينيد دنيا به خودي خود بد نيست اومد خدمت امام صادق ـ عليه السلام ـ يک کسي گفت يابنالرسولالله إني احب الدنيا؛ من دنيا را دوست دارم حالا کي از مال بدش مياد کي از رفاه بدش مياد کي از زندگي بدش مياد گفت آقا إني احب الدنيا؛ آقا فرمود: يعني چي دنيا رو دوست داري چه کار ميکني؟ گفت آقا چهار تا کار ميکنم منظورم از اينکه ميگم دنيا را دوست دارم اين چهار تاست أتزوج منها؛ دوست دارم تو اين دنيا ازدواج کنم فرزنددار بشم زن داشته باشم خانه داشته باشم دو: انفق علي عيالي؛ به زن و بچهام برسم مسافرت ببرم رفاه براشون فراهم کنم سه: أنيل إخواني؛ به برادران برسم مادرم، پدرم، فاميلم، همسايههام، رسيدگي کنم مهماني بدم، سفر ببرم و أتصدق به فقراء کمک کنم من ميگم دنيا را دوست دارم يعني اين دوست دارم ازدواج کنم به خانوادهام انفاق کنم به برادران و مردم برسم صدقه هم بدهم امام صادق فرمود: ليس هذا الدنيا؛ هذا من الأخره؛ اينکه دنيا نيست که اين آخرت است قرآن کريم در سورة قصص آيه 77 ميفرمايد: «وَلَا تَنسَ نَصِيبَک مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن کمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْک»؛ سهم تو از دنيا فراموش نکن منتهي فراموش نکردن سهم از دنيا منظور اينه يه وقتي يه کسي آمد خدمت آقا ابيعبدالله ـ عليه السلام ـ گفت: أخبرني بجميع خير الدنيا و الآخره؛ خيلي روايت قشنگه آقا به من بگيد خير دنيا و آخرت در چيه؟ خير دنيا تو دعاها ميگيم اللهم لا تجعل الدنيا أکبر همنا؛ خدايا دنيا همه هم و غم ما نشه دنيا باعث ميشه دين ما فروخته بشه ان جعلت دينک طبع لدنيا أهلک دينک و دنيا؛ حديث ميگه اگه دينتو تابع دنيا کردي هم دين از دست ميدي هم دنيا را اما اگر دنيات تابع دين شد جفتشو داري خدا تو قرآن مذمت ميکنه اوناييکه فقط ميگن دنيا اوناييکه فقط ميگن آخرت ميگه اينا اثري نداره بايد بگن «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (بقره / 201)؛ هر دو را بخواهند آمد خدمت امام حسين يا نوشت خيلي جالبه اين روايت کتب رجل يک شخصي نامه نوشت به ابيعبدالله نوشت يابنالرسولالله أخبرني بجميع خير الدنيا و الآخره؛ به من بگيد خير دنيا و آخرت در چيه؟ وجود مقدس اباعبدالله دو کلمه براش نوشت نوشت خير دنيا و آخرت تو دو تا جمله است من طلب رضا الله بسخط الناس کفي الله امور الناس؛ هر که دنبال رضايت خدا باشه حالا آدم دنبال رضايت خدا باشه ممکنه مردم ناراحت بشن بچة آدم بگه چرا خمس ميدي باشه آقا خمس نميدم ناراحت بشي زن آدم برادر انسان نه چرا انفاق ميکني چرا کمک به جبهه ميکني چرا نه شما کسب رضايت خدا کن ولو مردم ناراحت بشن قرآن ميفرمايد: خدا امور شما را کفايت ميکنه وابستگي به مردم نخواهي اما من طلب رضا الناس بسخط الله؛ هر که بخواهد دائماً مردم را راضي کنه خب اون به قيمت ناراحتي خدا خداوند و کل الله الي الناس؛ به مردم واگذارش ميکنه ملاک اينه که همواره تو زندگي رضايت الهي باشه اگر ملاک شد رضايت الهي ابيعبدالله ـ عليه السلام ـ از زن، فرزند، خانواده از همه چي گذشت اگر ملاک شد رضايت الهي انسان گذشتن براش راحت انسان مصيبت برش آسان است انسان سختي براش سهل است اين خيلي مهم است خواهران گرامي برادران عزيز چرا شما تو عبادات مثلاً عبادات مالي يکبار اينجا عرض کرديم يک وقتي آقاي قرائتي ميفرمود: 10 ـ 15 درصد تو کشور ما زکات ميدن چون هزينة مالي داره چند درصد مردم مقيد به خمس هستند اينقدي که به روزه مقيد هستند به عبادات مثلاً غيرمالي به دليل اينکه اين عبادات مالي يه مقداري صعوبت داره سختي داره انسان بايد اين توجه را داشته باشه که در زندگي فرمود: اين روايت را داشتم ميخواندم پيغمبر خدا فرمود: سه تا چيز سه تا اثر داره
يک: اگر انسان دنيا تو نظرش بزرگ شد هيبت اسلام ميشکنه «اذا عظمت امتي الدنيا نزع الله منها هيبة الإسلام» (مجموعه ورام، ج1، ص75)؛ و لذا اميرالمؤمنين ميفرمايد: اينطور نباشه که دنيا در نظرتون بزرگ باشه عظم الخالق في أعينهم؛ عالم در نظر شما بزرگ باشه چرا ابيعبدالله روز عاشورا فرمود: داغ علياصغر بر من آسان است چرا تو مجلس ابنزياد زينب کبري فرمود: در مجلس يزيد ما رأيت إلا جميلا؛ چرا به همين سهولت با اين همه سختي از کنار اين مسائل عبور ميکنند چون ولايت الهي و رضايت الهي مطرح است
دوم: إذا ترکت الأمر بالمعروف و نهي المنکر حرمت برکة الوحي؛ اگر در يک جامعهاي امر به معروف و نهي از منکر تعطيل بشه مردم براشون مهم نباشه چه منکراتي انجام ميشه چه معروفي ترک ميشه برکت وحي وحي يعني همين قرآن قرآن برکت داره مگه نميفرمايد: کتاب مبارک است في ليلة مبارکه نازل کرديم برکت اين وحي مردم ازش محروم ميشه که حالا انشاءالله بعداً اشاره خواهيم کرد يکي از هشدارهاي ابيعبدالله اين بود کسي تو جامعه به معروف و منکر اهميت نميده امروز هم خيليها تو جامعه متأسفانه اينطور هستند بيتفاوت شديم تساهل، سستي، بيدقتي، در واقع عادي شدن گناه، اينم نکتة دوم
سوم: إذا صابت امتي سقط من عين الله؛ اگر امت من به سب و ناسزاگويي توهين تخريب يکديگر بپردازد آبروشون کاهش پيدا ميکنه از چشم خدا ميافتند سه تا گناه سه تا اثر اگر دنيا در چشمشون بزرگ شد افرادي موجب ميشود خداوند تبارک و تعالي ميفرمايد که هيبت اسلام از بين برود پيش آنها اگر چنانچه در يک جامعهاي امر به معروف و نهي از منکر ترک شد موجب ميشود برکت وحي سلب بشود و اگر در يک جامعهاي سب و توهين و حرمتها شکست افراد حرمت هم را نگه نداشتند از در واقع عنايت الهي محروم ميشوند ابيعبدالله ـ عليه السلام ـ يکي از نکاتي که روش دست گذاشتند مسئلة دنياپرستي و وابستگي به دنياست اينکه فرمودند: بطون شما از حرام پر شده (ملأت بطونکم عن الحرام) خب وقتي لقمة حرام آمد نگاه کنيد بيش از سي تا بيست تا اثر تو روايات براي لقمة حرام آمده اجابت دعا سلب ميشود توفيقات انسان سلب ميشه جرم و جنايت براي انسان راحت ميشه لذت عبادت از انسان سلب ميشه خيلي حواسمان جمع باشه يکي از عواملي که به هر حال موجب کاهش معنويت موجب شکسته شدن قبح گناه انسان ميشه دنياپرستي به ويژه با اين رويکردي که عرض کردم يعني رويکرد به حرام
نامه امام حسين به برادرش محمد حنفيه
يک نامه اي نوشته است ابيعبدالله ـ عليه السلام ـ ششم محرم يعني مثل ديروز اين را طبري در تاريخش آورده قاعدتاً اين نامه نبايد رسيده شده باشد به محمد حنفيه اين نامه بايد بعد از شهادت چون نامه اي که ششم محرم نوشته ميشود طي چهار روز کسي نبوده به مدينه برساند اين نامه را ابيعبدالله به محمد حنفيه و به بنيهاشم نوشته تصور من اين است که اين نامه را امام ميدانند بعد از شهادت ميرسد منتهي ميخواهند يک سندي تو تاريخ باشد بدانيد اين سند از سوي ابيعبدالله در اوج محاصرة دشمن صادر شده اين نامه دو تا کلمه است بسم الله الرحمن الرحيم من حسين ابن علي اين نامه از حسين بن علي است الي اخيه به برادرش محمد حنفيه و بنيهاشم چند نامه دو تا کلمه است کأن الدنيا لم تکن کأن الاخر لم تذر من حسين فکر ميکنم از اول دنيايي نبوده از اول آخرت بوده کأن الدنيا ببينيد آقا يک قرن پيش تمام کساني که بودند الان نيستند يعني آخرتشان برقرار شده ما هم الان يک قرن ديگر مسلم مثلاً سال 1490 يکصد سال ديگر هيچکدام از ما نيستيم اين حرم و شهر و اينا همه هست ما نيستيم پس مثل يک واگنهاي قطاري که از جلوي ايستگاه عبور ميکند شما ديديد يکسري واگنها رد ميشود يک سري واگن جلو ايستگاه يکسري ايستگاه نرسيده به ايستگاه ماها فعلا اون واگن جلوي ايستگاه ايم يکسري واگن رد شده يکسري واگن هم بچهها و پشت سريهاي ماست اگر کسي دنيا را اينطور ببيند يعني عبور شما روايات ما را ببينيد تو نهجالبلاغه ميگويد دنيا دار عبور است محل ميهماني است محل ماندن نيست محل استقرار نيست ابيعبدالله خب حالا در کربلا پنجاه و چهار پنج سال دارند مثلاً کنيم گويا ميخواهد بفرمايد من بيست سال سي سال ديگر هم زنده باشم چه فايدهاي دارد وقتي ظلم و زور و ستم باشد تصورم اينه کأن الدنيا لنتکن اصلاً از اول براي من دنيايي نبوده و کأن الاخره...) اين جهانبيني را کسي نميتواند حريفش بشود کسي نميتواند برش غالب بشود اينکه اون شخص به عمرسعد گفت گفت شما براي کشتن اينقد آدم اين همه نيرو برده بوديد سي هزار تا آدم براي صد تا مثلاً صد و بيست تا حالا حداکثر بين هفتاد تا صد و بيست و پنج تا صد و سي گفت که شما نبوديد که اين حرف را ميزنيد اينها کساني بودند که از جان گذشته بودند اينها کساني بودند که هر کدومشون (کل عضو منهم جندا) يک لشکر بودند ما با يکسري آدمهاي عادي طرف نبوديم چرا چون نميترسيدند از شهادت چون اينها به تعبيد امام صادق ـ عليه السلام ـ ميفرمود: (يستقرمون برماح بصدورهم و لم يجد الم عن حديد) اصلاً درد احساس نميکردند وقتي وجود مقدس امام حسين شب عاشورا بچههاي عقيل را جمع کرد فرمود شما يک شهيد داشتيد به نام مسلم بن عقيل کافيه (حسبکم) ما از شما پذيرفتيم کل آل عقيل هجده نوزده نفر بودند کربلا حدود نوزده تا شهيد کلتان برگرديد من از شما بيعتم را برداشتم اشک تو چشمانشان حلقه زد گفتند (والله لا افارغ سيدنا و مولانا حتي نقتل بين يدي) به خدا قسم ما جدا نميشويم از آقامون و مولامون تا اينکه کشته بشويم در بينشان وقتي به نافع بن هلال فرمود برو فرمود: أکل ابن السابع ان فارقتک) درندگان من را قطعه قطعه کنند اگر من شما را تنها بگذارم اين کلمات که مرحوم سماوي در ابصار العين که کتاب بسيار باارزش و خوبي است ترجمه يعني تحقيق و ترجمه هم شده است تو بازار هم هست ميگويد وقتي ابيعبدالله ـ عليه السلام ـ روز عاشورا همة يارانش شهيد شدند بدنها رو زمين ريخت اومد ايستاد وسط ميدان (وقبض شيبته) دست برد زير محاسنش (نحو السماء) به طرف آسمان اين تعبير به نظرم طبري هم داشته در کتابش ابصار العين از اون نقل ميکند اينکه به ذهنم هست ميگويد: ابيعبدالله ـ عليه السلام ـ ايستاد وسط ميدان (قبض شيبته) دست برد زير محاسنش به طرف آسمان بعد رو کرد به دشمن شايد آخرين کلام ابيعبدالله روز عاشورا همين بوده (اشتد غضب الله علي اليهود اذ جعل له والدا) آي لشکري که جلوي من جمع شديد خدا بر يهوديها غضب کرد خار شدند بدبخت شدند بخاطر اينکه آمدند شرک قائل شدند براي خدا فرزند قائل شدند گفتند خدا فرزند دارد عزير ابن ... به خاطر اين انحراف عقيدتي است که يهود بعد از موسي پيدا کرد خداوند برشان غضب کرد
دو: (اشد غضب الله علي النصاري اذ جعل ثالث ثلاث) خدا غضب کرد بر مسيحيها دينشان نسخ شد کتابشان نماند چون آمدند خدا را برايش شريک قائل شدند گفتند سه تا خدا داريم خدا ثالث ثلاث، يکي از او سه تاست نه واحد بدون شريک (اشتد غضب الله علي المجوس اذ عبد والشمس و القمر) مجوس مورد غضب خدا واقع شدند چون بت پرستيدند آفتاب و خورشيد و ماه پرستيدند اين سه تا را که فرمود، فرمود فوالله فسم ميدهم به خدا قسم ميخورم اشتد غضب الله علي امه اجتمعت علي قتل ابن نبي امتي که امروز جمع شدند پسر پيغمبر را به شهادت برساند تنها فرزند پسري نوة پيغمبر امام حسين بود ديگر پيغمبر آن روز روز عاشورا ديگر نوهاي نداشت روي کرة زمين نوه اباالفضل العباس محمد بن حنفيه اينها نوههاي در واقع پيغمبر نيستند فرزندان اميرالمؤمنين هستند برادرهاي ابيعبدالله فرمود تنها نوة پيغمبر منم بدانيد اگر مرا به شهادت برسانيد غضب خدا شامل شما ميشود (ثم ساح بأعلي صوته هل من ذاب يذب يابن رسول الله هل من مقيس) بعد با صداي بلند فرياد زد آيا کسي هست مرا ياري کند که طبري ميگويد وقتي اين جمله را ابيعبدالله تو ميدان گفت صداي نالة زنها از تو خيمه بلند شد صداي گريه و شيون زنها تو خيمه بلند شد اين آخرين جمله اي بود که باز هم تو مسير فرموده بود فرموده بود بنياميه خار ميشوند ذليل ميشوند پست ميشوند اما روز عاشورا
آخرين کلام اباعبدالله در روز عاشورا
من يک ليستي از گفتارهاي ابيعبدالله را جمع کردم با خانوادهاش آخرين حرفي که زد چي بود با امام سجاد آخرين حرفي که زد چي بود با زينب کبري آخرين حرفي که زد چي بود جالبه اين آخرين کلامها اينکه الان گفتم آخرين جملهاي است که رو کرد به دشمن در روز عاشورا بعد از اينکه روايت دارد جنازهها رو زمين ريخته بود اصحاب او به شهادت رسيده بودند خب اينها يک نگاهي انسان به تاريخ بکند که ظلم بنياميه چي شد هزار نفر از بنياميه را ابوالعباس صفاح کشت البته آنها هم براي خدا نکشتند (اللهم علي الظالمين بالظالمين) شد اما جنازههاي بنياميه را از قبر کشيد بيرون آتش زد جنازههاشون را کشيد بيرون آتش زد استخوانهاشون را سوزاند يک تعداد زيادي مختار يک تعداد زيادي ابوالعباس صفاح چه جور اينها ببينيد تک تک شون يک وقت آدم تاريخ را مطالعه کند يک نفر از اين قاتلان اباعبدالله سياهي لشکرهاش هم آب خوش از گلوشون پايين نرفت اين پيامي بود که ابيعبدالله فرمود: (اشتد غضب الله علي قوم اجتمعوا علي قتل نبت نبي)
ذکر مصيبت
اين هم بحث امشب ما در ارتباط با در واقع يکي ديگر از هشدارهاي اباعبدالله شب هشتم ماه محرم است در اين تقسيمبنديهاي که به صورت ذوقي حالا عزيزان به کار ميبرند شب هشتم را اختصاص ميدهند و روز هشتم را به علياکبر علي بن الحسين ـ عليه أفضل التهية و الثناء ـ اين شخصيت شخصيت بسيار بارزي است مرحوم مقرم ميگويد: ايشون فرزند داشته همسر داشته نام فرزندش حسن بوده به همين جهت هم تو زيارتنامهاش ميگيم السلام عليک يا أبا الحسن ايشون دو تا فرزند برا علياکبر ذکر ميکنه و در آنجا تأکيد بر اين مطلب دارد مرحوم مقرم يک مقتلي دارد مقرم از علما و فقهاي ما بوده که در نجف زندگي ميکرد و يک کتابي دارد ترجمه فارسي هم شده خيلي مقتل خوبي است به نام مقتل مقرم در آنجا ايشون مطالبي راجع علياکبر ميگه سن هم معتقد ايشون 27 سال بوده اصرار داره بر 27 سال و بين 25 تا 27 چون ميگه ايشون بزرگتر از امام سجاد بوده و در دوران خلافت عثمان به دنيا آمده امام سجاد در دوران خلافت اميرالمؤمنين به دنيا اومده سال 38 ولي در مورد علياکبر ايشون ميگه 34 ـ35 حدود اواخر خلافت خليفة سوم لذا خود امام سجاد هم فرموده اين شاهد داره فرمود: علياکبر از من بزرگتر بوده من برادري داشتم او را به شهادت رسانديد از من بزرگتر بوده اين تأکيد خود سيد الساجدين ـ عليه السلام ـ است خب اين شخصيت يک شخصيت بارزي است اين تعبير شباهت به پيغمبر دربارهاش تعبير سادهاي نيست خلق خلق منطق و لذا دارد نه خود امام حسين، امام حسين که فرمود ولي افرادي که از صحابه گاهي ميآمدند خدمت ابيعبدالله يک نقلي دارد اصرار داشتند علياکبر را ببينند ميگفتند ما ياد پيغمبر خدا ميافتيم چون شباهت ايشون ما خود امام حسين هم شباهت داشت حضرت زهرا راه رفتنش شبيه پيغمبر بوده همه شباهت اما شباهت تام خلق و خلق و منطق به پيغمبر گرامي اسلام در بعضي از نقلها دارد بعضي اصحاب ميآمدند خيره خيره به علياکبر نگاه ميکردند ميگفتند ما کأنه داريم رسولالله را در چهرة شما ميبينيم مرحوم آيتالله العظمي مرعشي نجفي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ که سالها تو اين حرم اقامة نماز کردند يک داستاني نقل ميکنند من يه تيکهاشو ميگم مفصل وقت ميگيره ميگه يک وقتي يک مشکلاتي در نجف براي من پيدا شد از نظر درس خواندن و نوشتن و سوء ظن و بدگمانيهايي که برام پيدا شده بود بلند شدم و آمدم کربلا و اون خادم کربلا هم چون با پدرم آشنا بود ازش اجازه گرفتم يک شب تو حرم ابيعبدالله بمانم اون موقع درها را ميبستند رفتم وارد حرم امام حسين شدم که اونشب را بمانم و متوسل بشم به آقا هي فکر کردم کجا بنشينم يک وقت متوجه قبر علياکبر ـ عليه السلام ـ شدم ديدم اينجا محل توجه امام حسين است چون امام صادق فرمود: به ابو حمزة ثمالي اين روايت گفت آقا چه جوري برم زيارت کربلا فرمود: وقتي جدم حسين زيارت کردي بعد برو سه مرتبه صورتت را بذار روي قبر علياکبر ثلاث مرات؛ اونوقت سه مرتبه بگو صلي الله عليک يا أبا الحسن چرا سه مرتبه؟ بعضي از نقلها دارد تأسي به امام حسين است چون ابيعبدالله سه مرتبه روز عاشورا صورت رو صورت علي گذاشت لذا امام صادق ايشون ميفرمايد: آيتالله مرعشي که من رفتم اونجا متوجه علياکبر و متوسل داستان نميخوام عرض کنم مشکلم حل شد از اين طريق و لذا علياکبر باب الحسين است امشب اين دلها را روانه کنيم جوان ابيعبدالله است ابيعبدالله که از صبح و از شب عاشورا هر کسي آمده بود اجازه بگيره بهش فرموده بود برو ميتوني بري به جون فرمود به أسم فرمود به آل عقيل فرمود به نافع فرمود به محمد بن بشير فرمود اما وقتي جوانش اومد خداحافظي کنه نفرمود برو بلافاصله بهش اجازه داد اينو ميگن ايثار از فرزند خود زود گذشت به او نفرمود تو هم برگرد تنها جايي که اين تعبير را شايد ندارد حتي به قاسم اول اجازه نداد به قاسم بن الحسن به اباالفضل العباس چند بار اومد اجازه بگيره اجازه نداد هي ميفرمود: صبر کن أنت صاحب لوائي؛ اما بلافاصله به علياکبر اجازه داد فقط دو تا مطلب هست فرزندم ميخواي بري برو من تو را از خودم زود جدا ميکنم اما دو تا مطلب حالا اينها بعضيهاش زبان قال بعضيهاش زبانحال است برداشت از مقتل است مطلب اول اينه برو با زنها خداحافظي کن با عمههات با محرمهات اينها با تو وداع کنند آمد دور تا دورش حلقه زدند اشک ميريختند گريه ميکردند ابيعبدالله فرمود: رهاش کنيد بذاريد بره مطلب دوم فرمود: پسرم يه قدري جلوي من راه برو من قد و بالات را ببينم.
من نگويم که تو اي ماه نرو - ليک قدري بر من راه برو
امام صادق فرمود: زيباترين زينت براي پدر اينکه جوان خوبي داشته باشه اين جوان راه بره ببينه خيلي لذت داره من برداشتم اينه جلوي علي نميخواست گريه کنه همچين که پشتش کرد رفت شروع کرد گريه کردن يه نگاهي به آسمان کرد محاسنشو به دست گرفت خدايا کسي را دارم ميفرستم که شبيهترين افراد به پيغمبر توست او را فرستاد عليم رفت روضه را ميخوانند من نميخوام طول بدم همين قدر بهتون بگم ابيعبدالله نميدونم چه جور خودش کنار اين بدن رساند بدني که اربا اربا شده بود قطعه قطعه شده بود ولي بعضيها نوشتند هفت مرتبه از ته دل فرياد زد ولدي يا علي ولدي يا علي من امشب خيلي گشتم تو چند تا مقتل معتبر ديدم اگر معتبر نبود نميگفتم تو چند تا مقتل معتبر ديدم که زينب کبري زودتر از ابيعبدالله خودش رسوند با اينکه ابيعبدالله نزديکتر بود زينب تو خيمه بود نميدونم چطور رساند خودش انکبت عليه؛ خودش انداخت رو بدن تعبير اينه ابيعبدالله هر چه سعي کرد عقيلة بنيهاشم برداره بلند نميشد هي ميگفت واخيا واعليا اين مطلب جاي ننوشته باز برداشت منه من برداشتم اينه ميخواست يک مقداري داغ ابيعبدالله آسان بشه بابا اين خونها را نبينه اين بدن قطعه قطعه شده را نبينه فأخذ برأسها؛ سر زينب گرفت از رو بدن بلند کرد بعد خودش انداخت رو بدن صورت را گذاشت رو صورت لقد ... و بقي ابوک... فريدا؛ هر کجا هستيد به نام ابيعبدالله يا حسين...
$
##صبر در قرآن
صبر در قرآن
محمدعلي محقق
بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه رب العالمين، و الصلوة و السلام على أشرف الانبياء و خاتم النبيين، محمد المصطفى و على وزيره و خليفته علي أمير المؤمنين و أولاده الطيبين الطاهرين، لا سيما مولانا بقية الله الأعظم، قطب دائرة الوجود و عين الشاهد و المشهود حجة بن الحسن صاحب العصر و الزمان و خليفة الرحمن صلوات اللّه عليه و عليهم أجمعين و لعنة الله على اعدائهم و مخالفيهم و معانديهم اجمعين من الان الى قيام يوم الدين.
امّا بعد فمن کلام الخالق السموات و الارضين و هو اصدق القائلين
«الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون»[سوره عنکبوت آيه 59]همانها كه (در برابر مشكلات) صبر (و استقامت) كردند و بر پروردگارشان توكّل مىكنند.
بحث در باره صبر است هر انساني باندازه وسعت وجودي خود در برابر مشکلات وسختيها مقاومت مي کند وهر چقدر ظرفيت وجوديش بيشتر باشد مقاوم تر است بنابر اين صبر از وسعت صدر ومرتبه انساني هر کسي سر چشمه مي گيرد.
آيه هاي که در باره صبر آمده بشرح ذيل است
سوره هاى [اعراف آيه 137 - هود آيه 11 - رعد ايه 22 - نحل 42 - 96 -110 – مومن آيه 111 - فرقان 75 – قصص آيه 54 – عنكبوت آيه 59 – سجده آيه 24 - فصلت 35 – الحجرات آيه 5- و سوره انسان آيه 12] در باره صبر بحث و گفتگو است و همان تعداد و اندازه نيز در باره صابران آيات متعددى در قران مشاهده مى شود.
در قرآن مجيد در باره موضوع و صبر و صابران آيات متعددي آمده است ما آيه 59 سوره عنکوبت را انتخاب نموديم که در اين آيه شريفه دو موضوع مهم ذکر شده است يکي عنوان صبر است و ديگري توکل است.
معني صبر
1 - صبر يعني خويشتن دارى
2 - صبر يعني توفيق صبر و بردبارى
3 - صبر يعني روزه و نماز
4 - صبر يعنى انتظار آينده
5 - صبر يعني مطلق اطاعت و بندگي
6 - صبر يعنى نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، محمّد عليهم السّلام
صبر يعنى بر مكاره كز قضا - وارد آيد تا شود كامل رضا.
صبر يعنى آنچه كردند از يقين - بىتكلّف بر دو پيغمبر دو دين
اقسام صبر
1- صبر از ترك معصيت ها صبر خائفان صبر بر ترك معصيت است كه از تمام اقسام صبر بالاتر و فضيلت آن بيشتر است [أنوار العرفان في تفسير القرآن ، ج 5 ، ص 188].
2- صبر بر طاعت و بندگى صبر راجيان است
3- صبر بر بلا و شدائد ها و مصيبت صبر محبّان است[أنوار العرفان في تفسير القرآن ، ج3 ، ص 277] .
در تفسير البحر المديد شش قسم صبر ذکر شده است .
الصبر ستة:
1 - صبر فى اللّه : فهو الصبر فى طلب الوصول إلى اللّه، بارتكاب مشاق المجاهدات و الرياضات. و هو صبر الطالبين و السائرين .
2 - صبر للّه : فهو الصبر على مشاق الطاعات و ترك المنهيات و نزول البليات، يكون ذلك ابتغاء مرضاة اللّه، لا لطلب أجر و لا نيل حظ. و هو صبر المخلصين.
3 - صبر مع اللّه : فهو الصبر على حضور القلب مع اللّه، على سبيل الدوام مراقبة أو مشاهدة. فالأول: صبر المحبين
4 - صبر باللّه : فهو الصبر على ما ينزل به من المقادير، لكنه باللّه لا بنفسه، و هو صبر أهل الفناء من العارفين المجذوبين السالكين
5 - صبر على اللّه فهو الصبر على كتمان أسرار الربوبية عن غير أهلها، أو الصبر على دوام شهود اللّه.
6 - صبر عن اللّه.: فهو الصبر على الوقوف بالباب عند جفاء الأحباب، فإذا كان العبد فى مقام القرب واجدا لحلاوة الأنس، مشاهدا لأسرار المعاني، ثم فقد ذلك من قلبه، و أحس بالبعد و الطرد [البحر المديد في تفسير القرآن المجيد ، ج3 ، ص 175]
درجات صبر
الف: صبر بر بليات و مصائب 300 درجه .
ب: صبر بر عبادت و اطاعت 600 درجه .
ج : صبر بر ترك معاصى و مخالفت هواى نفس 900 درجه [أطيب البيان في تفسير القرآن ، ج 8 ، ص 126]
مقام صابران در قرآن
و در باره صبر صابران قرآن مجيد چنين مي فرمايد
«إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ» [سوره زمر آيه 10].
البته خداوند اجر و ثواب صبر كنندگان را تمام و كمال و بدون حساب بآنان خواهد داد.
(انما) حصر است يعنى: جز اين نيست .
(يُوَفَّى) إعطاؤه حقّه تاما كاملا بتمام و كمال داده مىشود [الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل،ج 15، ص : 38] .
(الصَّابِرُونَ) کساني خويشتنداري ، بردباري و صبر كنندگان است .
(أَجْرَهُم) مزد ثواب جزاء پاداش صبر .
(بِغَيْرِ حِسابٍ).بى شمار ، بى اندازه و زياد است يعنى از بسيارى ثواب ممكن نباشد شماره آن نمايند
پاداش صابران
پاداش صابران را بىحساب خواهد بود
پاداش صابران دوستي خداوند است وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ [سوره آل عمران آيه 146]
خداوند استقامتكنندگان را دوست دارد
پاداش صابران بر مصيبت و بلا بهشت است «ادخلوا الجنة» [سوره اعراف آيه 49] «فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِين» به بهشت رويد كه نيكو مزد است صبر، توأم با توكل كار ساز است [سوره زمر آيه 74]
پاداش صابران بشارت خداوند همره است «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِين»
پاداش صابران خداوند با صابران است «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ»
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: «الإيمان نصفان: نصف صبر، و نصف شكر».[الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل ، ج 13 ، ص 70]
امير المؤمنين عليه السّلام مي فرمايد :
(عليكم بالصبر فانّ الصبر من الايمان كالرأس من الجسد و لا خير فى جسد لا رأس معه و لا فى ايمان لا صبر معه)
گفت: صبر از ايمان بمنزلت سر است از تن است چون سر از تن جدا كنند تن را هيچ قدرى نماند همين طور است ايماني که صبر ندارد فايده اي نيست [أطيب البيان في تفسير القرآن ، ج 6 ، ص 134].
صابران واقعي مؤمنان است و مؤمن واقعي ائمه اطهار عليهم السلام است و صبر آنها مثال زدني و ديدني است
ذکر مصيبت
(وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُم): چنانچه انبياء و ائمّه در مصائب شديده كه از قوم بآنها وارد مىشد تحمّل مىكردند و صبر مىنمودند كه امير المؤمنين عليه السلام را اصبر الصابرين گفتند [أطيب البيان في تفسير القرآن ، ج 9 ، ص : 301]
و يكى از صفات امير المؤمنين عليه السلام اصبر الصابرين است كه از آن حضرت است كه ميفرمايد:[ [أطيب البيان في تفسير القرآن ، ج 12 ، ص : 316].
صبر در برابر مصيبت و شدائد مانند اهل البيت باالخصوص حضرت علي امير المؤمنين عليه السلام کسي روز گار نديده است خلافت را غصب کردند زهراء مرضيه به جرم حمايت از حريم ولايت مظالم و آلام مبتلا ساختند خود تا آنجا که امام حسن مجتبي خطاب به مغيرة ابن شعبه فرمود:تو بودي که فاطمه دخت رسول خدا ص را به گونه اي ضربت زدي که سبب مجروح شدن وسقط جنين او شد واين کار تو براي کوچک نمودن پيامبر ص ومخالفت با دستور او وهتک حرمت آنحضرت بود[بحار الانوار ج 43 ص 197]
صبر حضرت علي عليه السلام که اصبر صابرين است خود آن حضرت در خطبه شقشقيه مي فرمايد : «فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجا» [نهج البلاغه خطبه 3] صبر و بردباري را خرمندانه تر ديدم پس صبر کردم در حالي که گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود صبر کردم و زهراء مرضيه که مدافع ولايت بود به شهادت رسيد علي صبر کردن وقتي حضرت زهراء سلام الله عليها از دنيا رفت به بچه توصيه نمود که با صداي بلند گريه نکنند اما اسما روايت مي کند حضرت علي عليه السلام طبق وصيت حضرت زهراء خود آن حضرت غسل مي داد وقتي دست مبارک به پهلوي شکسته زهراء رسيد دست غسل برداشت و زار زار گريه کردن اسماء گفت يا علي شما بما گفتيد صبر کنيد اما چرا اين قدر بي صبرانه گريه مي کني فرمود پهلوي زهراء مجروج بود .
وسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ. الهم صلي علي محمد و آل محمد
خدا يا اسلام و مسلمين فتح نصرت عطا بفرما دشمنان اسلام قابل هذايتند هدايت و الا سرگون کن فرج امام زمان نزديک بفرما
آمين ثم آمين
$
##عبرت آموزی
عبرت آموزي
محمد رضايي
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدللَّه رب العالمين بارئ الخلائق اجمعين والصلوة والسلام على عبداللَّه ورسوله وحبيبه وصفيّه وحافظ سرّه ومبلّغ رسالاته سيّدناونبيّناومولاناابي القاسم محمّدوآله الطّيّبين الطّاهرين المعصومين.
«قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ»[آل عمران/13]
مقدمه
غرض از خلقت عالم رسيدن انسان به کمال ودرنهايت رسيدن او به قرب الهي است.پيمودن اين مسير پروپيچ خم دشواريهاي زيادي داشته ولي خداوند متعال ابزار رسيدن به کمال را در اختيار بشر قرار داده ومسير رشد وسعادت را به اونمايانده است.قرآن کريم راجع به اين مساله مي فرمايد : فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[شمس/8]؛ خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوا را به او الهام كرد.و نيز در سوره انسان آيه 4 مىخوانيم: إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً؛ ما راه را به انسان نشان داديم يا شكر گذارى مىكند و يا كفران.درقرآن کريم راجع به هدف خلقت مفاهيمي مانند:عبادت، امتحان... آمده است که همه اين خطوط به يك نقطه منتهى مىشود و آن پرورش و هدايت و پيشرفت و تكامل انسانها است كه هدف نهايى آفرينش محسوب مى شود.
يکي از عواملي که دررسيدن انسان به کمال کمک مي کند،پند گرفتن وعبرت آموزي از سرنوشت ديگران است،زيرا پيروي از هواهاي نفساني واغواي شيطان واحيانا غفلت او باعث مي شود که انسان نتواند به مقصود خويش نايل گردد.ولي اگر او هميشه مترصد بوده وبا نگاه عبرت آميز به دنيا وحوادث آن نگاه نمايد قطعا نتيجه بهتري خواهد گرفت.
مفهوم شناسي
عبرت از ريشه عبر وبه معناي تجاوز ازحالي به حالي است.[المفردات في غريب القرآن، ص 543]
شايد اطلاق اين واژه به تعبير خواب از اين جهت باشد که انسان را از ظاهر به باطن منتقل مي کند. عبرت آموزي را از آن جهت اعتبار گويند که درآن عبور از حال به گذشته نهفته است. چون انسان حوادث گذشته وجريانات تاريخي را مرور کرده وبر خود تطبيق مي دهد واز ازاين طريق يک حالت انزجار وتنفري ايجاد شده وبسوي خدا باز مي گردد.[مجمع البحرين، ج 3، ص 394]
واژه «درس» گر چه همان معناي عبرت آموزي را القاء مي کند ولي تفاوت شان در اين است که درس درمواردي کاربرددارد که هدف الگو قراردادن در بخش مثبت وياهمان نقاط افتخار آفرين تاريخ است به اين معني که ما يک حادثه تاريخي را مد نظر قرارداده وافتخارات آن را الگو قرارداده وآن را سر مشق زندگي مان قرار مي دهيم، مثلا در س هاي مانند فداکاري، مواسات، قيام درراه دين... درس هايي است که از ظرفيت بسيار عظيمي برخوردار بوده ومي تواند توده هاي ملت را به خيزش واداشته وتحولي شگرف درتاريخ ايجاد نمايد کما اينکه نمونه هاي اين خيزش الهي را درانقلاب جمهوري اسلامي ايران، وبيداري اسلامي درکشورهاي عربي شاهد بوديم.
اما عبرت آموزي عام تر از درس آموزي است، بدليل اينکه در عبرت آموزي تنها نقطه هاي افتخار آفرين مورد نظر نيست بلکه با يک نگاه جامع وفراگير سياه وسفيد، عزت وذلت، اوج وحضيض، پيروزي وشکست و فراز وفرود تاريخ را يک جا ودرکنار هم درنظر گرفته با يک نگاه کلي به آن نگريسته مي شود.به عبارت ديگر راز ورمز پيشرفت وعوامل شکست يک ملت يک جا مورد بحث قرار گرفته وموشکافي مي شود.[عبرتهاي عاشورا ص19]
عبرت آموزي درقرآن کريم.
قرآن کريم با تعابيري گوناگون ودرموارد متعددي به اهميت پند گرفتن از سرنوشت گذشتگان اشاره نموده است. داستان هاي که در قرآن کريم از آن ياد شده است جنبه عبرت گرفتن وپند آموزي دارد. ذکرداستان فرعون وموسي، نمرود ابراهيم، نوح وقومش وده ها داستاني که همه حاکي از سرگذشت شکست وپيروزي دوجريان است. دو جرياني که از ابتداي خلقت شروع شده وتا به امروز ادامه دارد ودرآينده نيز آتش اين نبرد هر گز به خاموشي نخواهد گراييد.طبق وعده ها وسنت الهي پيروزي با جريان حق و شکست با جريان باطل خواهد بود. قرآن کريم راجع به دنيا پرستان مي گويد:آيا آنها سير در زمين نكردند تا بنگرند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند به كجا كشيده شد (أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)[روم/9].همانها كه نيرويى بيشتر از اينان داشتند، و زمين را دگرگون ساختند و بيش از آنچه اينها آباد كردند آنها عمران نمودند (كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها)[روم/9]. سر انجام اينها چه شد؟ جز شکست ونابودي ره آوردي نداشتند.
دراين آيه نظر وپند گرفتن، هدف سير بيان شده است که همان عبرت آموزي است. درادامه به عاقبت کار آنها اشاره نموده مي فرمايد: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ»[روم/10]؛سرانجام كسانى كه اعمال بد انجام دادند بجايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند، و از آن بدتر به استهزاء و مسخره كردن آن برخاستند.
در خطبه معروف حضرت زينب سلام الله عليها قهرمان کربلا كه در شام در مقابل يزيد ايراد فرمود به اين آيه اشاره شده است، زيرا آن حضرت بعد ازاينکه متوجه شد يزيد سرمست از پيروزي ظاهري به وجد آمده واشعار کفرآميز «لعبت هاشم باالملک ...» را بر زبان مي راند درپاسخ فرمود:«صدق اللَّه كذلك يقول ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوأى ان كذبوا بآيات اللَّه و كانوا بها يستهزءون ...»[روم/10]
يزيد تو خيال مي کني پيروز شده ودشمنت را مغلوب نموده ي... هرگز، خداوند درقرآن کريم به سرنوشت ظالمان اشاره نموده است که سرانجام کساني که ستم کار اند تکذيب آيات الهي است.[تفسير نمونه ج 16،صص 375-371]
آري اين است سرانجام ظالمان که واقعا مايه عبرت است.وبايد پند گرفت به قول سعدي شيرين سخن که مي گويد:
پند گير از مصايب ديگران - تا نگيرند ديگران زتو پند
واژه عبرت واعتبار درقرآن
اين واژه درموارد متعددي از قرآن کريم به کار رفته است. از جمله راجع به داستان جنگ بدر درقرآن کريم آمده است:
«قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ»[آل عمران/13]
نشانه و آيتى از لطف خدا براى شما در اين بود كه چون دو گروه با يكديگر روبرو شدند در جنگ بدر گروهى در راه خدا جهاد مىكردند و گروه ديگر كافر بودند، و گروه كافر مؤمنان را دو برابر خود به چشم مىديدند، خدا توانايى و يارى دهد به هر كه خواهد، و بدين آيت الهى اهل بصيرت عبرت جويند.
دراين آيه مبارکه به سرنوشت دوگروهي اشاره داردکه درجنگ بدر روبروي هم قرار گرفتند گروهي از مؤمنان وگروهي ديگر ي که از شيطان اطاعت نموده وبت مي پرستيدند. از کمک هاي غيبي اين بود که کفار مومنين را دو برابر مي ديدند واين باعث شد که ايشان شکست بخورد. آري خداوند، هر كس را بخواهد و شايسته بداند، با يارى خود، تاييد مىكند. در اين، عبرتى است براى بينايان.
اين آيه در مورد چگونگى جنگ بدر نازل شده است، چنان كه مفسران گفتهاند در جنگ بدر تعداد مسلمانان 313 نفر بود، آنان تنها با داشتن هفتاد شتر و دو اسب و شش زره و هشت شمشير در اين نبرد بزرگ شركت كرده بودند، با اينكه سپاه دشمن بيش از هزار نفر با اسلحه كافى بودند و يكصد اسب داشتند مسلمانان با دادن بيست و دو نفر شهيد درمقابل هفتاد کشته وهفتاد زخمي با پيروزي از ميدان جنگ برگشتند.
چرا عبرت نگيريد در حالى كه يك ارتش با تعداد اندک درمقابل لشکري که از لحاظ تعداد وتجهيزات جنگي چند برابر بود تنها امتياز گروه اول اين بود که از پشتوانه ايمان به خدا برخوردار بودواين ايمان باعث شد که گروه اول عليرغم کمي تعداد پيروز ميدان جنگ باشد واين عبرتي است براي کساني که نگاه عبرت آميز داشته باشد[تفسيرنمونه، صص 454-452].
پيام مهمي که دراين آيه خوابيده است اين است که مسلمانان نبايد هيچ وقت مرعوب دشمن شود. کثرت نفرات وساز وبرگ جنگي به هيج عنوان با لشکري که مسلح به سلاح ايمان باشد قابل مقايسه نيست. موارد متعددي درتاريخ وجود دارد که نمونه هاي آن مانند داستان طالوت ... درقرآن کريم اشاره شده است درشرايط امروزي نيز اگر ما به نيروي ايمان مجهز باشيم قطعا دشمن هيچ کاري نمي تواند از پيش ببرد نمونه ي آشکار آن لشکر کشي شوروي سابق به کشور افغانستان بود که مردم مومن باسلاح ايمان توانستند يکي از دوتا ابر قدرت دنيا را به خاک مذلت بنشاند.[تجاوز ارتش سرخ شوروي در6/10/1358 صورت گرفت.سر انجام باجهاد ومقاومت مردم مسلمان افغانستان وتقديم صد هاهزار شهيد درتاريخ 26/11/1367 از کشور خارج شد]
اگر جوانان مسلمان درهرشرايطي نيروي ايمانشان را افزايش داده وبه خداوند متعال متکي باشند کشورهاي استعمارگر و مستبد به هيج وجه تواناي مقابله با آنهارا نخواهد داشت.
عبرت درآيينه روايات
پيامبر (ص) مي فرمايد:«إنّ ربّي أمرني أن يكون نطقي ذكرا و نظري عبرا».[نهج الفصاحة، ص 326]
پروردگارم بمن فرمان داده كه سخنم ذكر باشد و نظرم مايه عبرت.
درجمله ي ديگر ايشان مي فرمايد:«أَغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظْ بِتَغَيُّرِ الدُّنْيَا مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ»؛ [كنز الفوائد، ج 1، ص 300]غافل ترين مردم کسي است که ازدگردگوني حوادث دنيا پند نياموزد.
به گفته رودکي:زمانه را چو نيکو بنگري همه پند است[حکمت نامه پارسيان، ص664]
رسولخدا(ص) به سرنوشت گذشتگان اشاره نموده ومي فرمايد که از سرنوشت ايشان عبرت بگيريد:
«اعْتَبِرُوا فَقَدْ خَلَتِ الْمَثُلَاتُ فِيمَنْ كَانَ قَبْلَكُم»[كنز الفوائد؛ ج2؛ ص 31]
عبرت بگيريد که حوادث ومجازات پيشينيان برايتان عبرت آموز است.
اين جملات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نشان دهنده اهميت وضرورت پند آموزي است که مورد سفارش قرار گرفته است.
امير المومنين عليه السلام مي فرمايد:
«إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَات»؛[نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص57]
کسي که از اعمال وکردگار گذشتگان وعواقب سوء آن عبرت گيردتقوا وي را از فرورفتن در آن گونه بدبختي ها باز مي دارد.
در جاي ديگر ايشان مي فرمايد
«وَ اعْتَبِرُوا بِمَا قَدْ رَأَيْتُمْ مِنْ مَصَارِعِ الْقُرُونِ قَبْلَكُمْ قَدْ تَزَايَلَتْ أَوْصَالُهُمْ وَ زَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَ أَسْمَاعُهُمْ وَ ذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَ عِزُّهُمْ وَ انْقَطَعَ سُرُورُهُمْ وَ نَعِيمُهُمْ فَبُدِّلُوا بِقُرْبِ الْأَوْلَادِ فَقْدَهَا وَ بِصُحْبَةِ الْأَزْوَاجِ مُفَارَقَتَهَا لَا يَتَفَاخَرُونَ وَ لَا يَتَنَاسَلُونَ وَ لَا يَتَزَاوَرُونَ وَ لَا يَتَحَاوَرُون»؛[نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 231]
و بآنچه از تباه شدن مردم روزگارهاى پيش ديديد عبرت گيريد كه بندهاى ايشان از هم جدا و چشمها و گوشهاشان زائل شده، و شرافت و بزرگوارى از كفشان رفته، و شاديها و خوشگذرانيها از آنها جدا شده، پس بودنشان با فرزندان به دورى و همنشينى با زنها به جدائى بدل شده، بيكديگر فخر و ناز نمىكنند، و فرزند نمىآورند، و به ديدن هم نمىروند، و همسايه و همنشين هم نيستند.
داستان شيطان وپند آموزي
يکي از داستان هاي عبرت انگيزي که درقرآن کريم به آن اشارت رفته است ماجراي تکبر وگردنفرازي شيطان است که درمقابل امر الهي سرکشي کرد وبه حضرت آدم علي نبينا وعليه الصلاه والسلام سجده نکرد.
امير المومنين عليه السلام درمقام عبرت گيري از سرنوشت شيطان مي فرمايد: «فَاعْتَبِرُوا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِيسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِيدَ وَ كَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا يُدْرَى أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَةِ عَنْ كِبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ فَمَنْ ذَا بَعْدَ إِبْلِيسَ يَسْلَمُ عَلَى اللَّهِ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ كَلَّا مَا كَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَكاً إِنَّ حُكْمَهُ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ لَوَاحِدٌ وَ مَا بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ فِي إِبَاحَةِ حِمًى حَرَّمَهُ عَلَى الْعَالَمِين»؛[نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛خطبه 192، ص287]
پس از كار خدا در باره شيطان عبرت گيريد كه عبادت و بندگى بسيار و منتهى سعى و كوشش او را بر اثر تكبّر و سركشيش باطل و تباه ساخت در حاليكه خدا را شش هزار سال عبادت كرده بود كه معلوم نيست آيا از سالهاى دنيا است يا از سالهاى آخرت كه هر روز آن معادل پنجاه هزار سال دنيا است، و اين بجهت كبر و سركشى يك ساعت بود كه خود را بر تر از آدم دانسته باو سجده نكرد پس چه كس بعد از شيطان با بجا آوردن مانند معصيت او از عذاب خدا سالم خواهد ماند؟ امکان نداردکه خداوند سبحان انسانى را به بهشت داخل نمايد با كارى كه بسبب آن فرشتهاى (شيطان) را از آن بيرون نمود. حكم و فرمان خدا در اهل آسمان و اهل زمين يكى است، و بين او و هيچيك از آفريدگانش در روا داشتن آنچه مختصّ بخود او است عظمت و بزرگوارى كه آنرا بر عالميان حرام كرده و ناروا دانسته رخصتى نيست احكام خداوند نسبت بهمه يكسان است، پس نمىتوان گفت كه بس شيطان بر اثر يك نافرمانى رانده درگاه شده، بلكه بايد دانست هر كه و هر جا باشد چون گردن از زير بار تكليف بيرون آرد از رحمت خدا دور گشته بعذاب گرفتار شود.
آري اين سنت الهي است که هرکه درمقابل او قرار بگيرد خدا اورا به خاک مذلت مي نشاند.خداوند تبارک وتعالي فقط به اعمال ورفتار بندگانش نگاه داشته وبه ميزان اخلاص آنها پاداش خواهد داد.
تقوي وعبرت آموزي از گذشتگان
أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي أَلْبَسَكُمُ الرِّيَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمُ الْمَعَاشَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ ع الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً أَيْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ وَ أَطْفَئوا سنَنَ الْمُرْسَلِينَ وَ أَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ أَيْنَ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ وَ هَزَمُوا [الْأُلوفَ] بِالْأُلُوفِ وَ عَسْكَرُوا الْعَسَاكِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِن [نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه 182، ص: 263]
سفارش ميكنم شما را اى بندگان خدا به پرهيزكارى و ترس از خدائى كه لباس آراسته بشما پوشانيد تا از سرما و گرما محفوظ مانيدو وسائل زندگانى را برايتان فراهم آورد پس چرا با معصيت و نافرمانى نعمت و بخشش او را كفران مىنماييد و چرا از او دورى گزيده بدنيا دل بستهايد، در صورتيكه اگر كسى براى ماندن در دنيا وسيله بدست مىآورد يا براى بر طرف نمودن مرگ راه مىيافت آن كس سليمان فرزند داوود، عليه السّلام، بود كه بر جنّ و انس تصرّف و پادشاهى داشت علاوه بر منصب پيغمبرى و مقام و منزلت بزرگ، پس با داشتن جميع وسائل دنيوىّ و اخروىّ از همه كس براى ماندن در دنيا سزاوارتر بود، ولى چون روزى مقدّر خود را بكار برد، و مدّت زندگانى را بپايان رساند كمانهاى نيستى با تيرهاى مرگ او را از پاى در آوردند دنيا را بدرود فرمود و شهرها از او خالى و خانهها تهى ماند و ديگران آنها را بميراث بردند، و شما را در روزگارهاى گذشته عبرتى است كه ببينيد پيشينيان چگونه دست از اين جهان شسته اند كجايند عمالقه و فرزندانشان[(عمالقه گروهى بودند از اولاد عمليق ابن لاوذ ابن ارم ابن سام ابن نوح پادشاه يمن و حجاز با دولت بىحدّ كه بنيانشان كنده شد)] كجايند فراعنه (پادشاهان مصر) و فرزندانشان كه از آنها اثرى نماندكجايند مردم شهرهاى رسّ [(رسّ نام چاه بزرگى بود كه مردم در كنار آن گرد آمده درخت صنوبر را كه شاه درخت مىگفتند.و آنرا يافث ابن نوح كاشته بود پرستش مىنمودند)]و خداوند آنها را هلاك و نابود ساخت كه پيغمبران را كشتند، و احكام فرستادگان خدا را خاموش كردند از بين بردند و شيوههاى گردن كشان را زنده كردند بآنها رفتار نمودند كجايند كسانيكه با لشگرها بهر طرف رفته هزاران را شكست مىدادند و سپاهها گرد آورده شهرها بناء مىكردند؟
به قول شاعري که مي گويد:
به مصر رفتم وآثار باستان ديدم - به مصر آنچه شنيدم زداستان ديدم
بسي چنين وچنان خوانده بودم از تاريخ - به مصر از تو چه پنهان که بر عيان ديدم
تو کاخ ديدي ومن خفتگان دردل خاک - هنوز در طلب ملک جاودان ديدم
تو تاج ديدي ومن ملک رفته بر تاراج - تو عاج ديدي ومن مشت استخوان ديدم
تو تخت ديدي ومن بخت واژگون از تخت - تو صخره ديدي ومن سخره زمان ديدم
گذشته دردل آينده آن چنان پنهان داشت - به مصر از تو چه پنهان که بر عيان ديدم[عبرتهاي عاشورا،قم:بوستان کتاب،1379، ص21]
عبرت آموزي از گذشتگان
درموارد متعددي امير المومنين عليه السلام به عبرت آموزي وپند آموزي اشاره نموده وخيلي مورد تاکيد قرارداده است.دريکي از جملات شيرين وزيبا خطاب به فرزندش امام حسن مجتبي عليه السلام مي فرمايد گرچه عمر گذشتگان را ندارم ولي با نگاه به تاريخ زندگي ايشان گويا با ايشان زندگي وبه اندازه ايشان عمر کرده وتمام فراز ونشيب ، شکست وپيروزي... هارا با تمام وجودم لمس کردم. فرزندم از تاريخ گذشتگان عبرت بگير!
«أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ فَاسْتَخْلَصْتُ لَكَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ [جَلِيلَهُ] نَخِيلَهُ وَ تَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ»[نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه 31، ص: 394]
اى پسرك من و اگر چه من عمر دراز نكردم مانند عمر كسانيكه پيش از من بودند ولى در كارهاى ايشان نگريسته در اخبارشان انديشه نموده در باز ماندههاشان سير كردم چنانكه مانند يكى از آنان گرديدم، بلكه بسبب آنچه از كارهاى آنها بمن رسيد چنان شد كه من با اوّل تا آخرشان زندگى كردهام، پس پاكيزگى و خوبى كردار آنها را از تيرگى و بدى و سود آنرا از زيانش پى بردم، و از هر كارى براى تو پاكيزه آنرا برگزيدم، و پسنديده آنرا خواستم، و نامعلوم آنرا آنچه سبب سرگردانى است از تو دور داشتم، و چنان صلاح ديدم هنگاميكه مرا كار تو وادار ساخت آنچه پدر مهربان را وامىدارد، و آنچه در ادب و تربيت تو بآن تصميم گرفتم- كه ترا ادب و تربيت نمايم و حال آنكه تو رو آورندهاى به زندگى و تازه روزگار را دريافتهاى جوان و نو رسيدهاى و داراى نيّت پاك و نفس پاكيزه هستى، و آغاز كنم، ياد دادن كتاب خدا و تأويل آن و راههاى حقيقت اسلام و احكام و حلال و حرام آنرا بتو، در حاليكه براى آموزش تو از كتاب خدا بغير آن نمىپردازم.
امام عليه السلام خيلي روي اين مساله تاکيددارد که مردم تلاش نماييد دنيا جاي عبرت آموزي است:«فَبَادَرُوا الْعَمَلَ وَ كَذَّبُوا الْأَمَلَ فَلَاحَظُوا الْأَجَلَ ثُمَّ إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ فَنَاءٍ وَ عَنَاءٍ وَ غِيَرٍ وَ عِبَر»[نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه 114، ص: 170]
به سوي عمل بشتابيد وآرزوهاي طولاني را رها نموده وبه مرگ بيانديشيد که همانا دنيا سراي نابودي، سختي، دگرگوني وپند پذيري است.
امير المومنين عليه السلام مي فرمايد که گذشته براي انسان بايد مثل آيينه باشد بايد عبرت بگيرد،«وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِق»[نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه 69، ص: 459]
از گذشته دنيا براي آينده آن عبرت گير و به گذشته دنيا عبرت و پند گير براى مانده آن مانده آنرا به گذشته قياس كن و بدان كه مانده همچون گذشته با هزاران درد و اندوه خواهد گذشت زيرا بعض آن مانند بعض ديگر و آخرش به اوّلش پيوسته و همه آن نابود شونده و از دست رونده است دنيا همواره چنين بوده و هست و در نتيجه همه آن از بين خواهد رفت، پس دلبستگى به چنين جائى بىخردى است.
جمع بندي
دريک جمع بندي مي توان نتيجه گرفت که دنيا سراي فنا است نه سراي بقا.طبق يک ضرب المثل فارسي که مي گويد:«عاقل آن است که انديشه کند پايان را»[فرهنگ اصطلاحات وضرب المثل هاي پارسي، ص236] عاقبت از آن کساني است که به اين عروس هزارداماد دل نبندد.واز سرنوشت ديگران عبرت بگيرد. طبق فرمايش اميرالمومنين عليه السلام که مي فرمايد«وَ قَالَ عليه السلام مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَار»[نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص528]
عبرت ها چه قدر زياد ولي عبرت گيرندکان چه اندک است.دراين جمله ايشان نکته هاي فراوان وجود دارد.با نيم نگاهي به تاريخ گذشتگان وتاريخ معاصر به خوبي درمي يابيم که افرادي بودند که مال وثروت، مقام وشهوت دنيا چنان چشم وگوش ايشان را کر وکور نموده بود که لذت چند روزه ي دنيارا بر نعمت هاي گوناگون آن جهان ترجيح دادند. حوادث تاريخ معاصر همه اش مايه عبرت است،قدرت وثروت باد آورده حاکمان مستبد و ستمگر چه شد؟ آيا توانست جان سالم بدربرد؟ظالماني که بر گرده مردم بيچاره سوار بود سر انجام با نهايت خفت وخواري به خاک ذلت نشست.
افرادي مانند فرعون وفرعونيان،نمروديان، ابوجهل ها، يزيديان در دوران حکومتشان چه جنايت هاي را که مرتکب نشدند.افرادي مانند عمر سعد به خاطر گندم ري قضيه کربلا را به وجود آورد.آري عبرت چه قدر زياد ولي عبرت گيرندگان چه قدر کم اند! مواعظ قرآني وروايات معصومين عليهم السلام هرگز به گوششان فرو نمي رود.به قول سعدي که مي گويد:
سعدي:
با سيه دل چه سود خواندن وعظ - نرود ميخ آهنين بر سنگ
گناه تخم چه باشد زمين چو قابل کشت نيست[حکمت نامه پارسيان،664]
$
##ثواب تلاوت قرآن
ثواب تلاوت قرآن
مرادعلي
بسم الله الرَّحمنِ الرَّحيمِ اَلحَمدُ لِلهِ الَّذي جَعَلَ لَنَا الوُسَلَ المُتَعَدِّدِةَ، الَّتي نَتَقَرَّبُ بِها اِلَيهِ، وَ الصَّلوةُ وَ السّلامُ عَلي نَبِيِّ الرَّحمَةِ مُحمَّدٍ، وَ آلِهِ الَّذينَ يَتَوَسُّلُ بِهِمُ المُتَوَسِّلُونَ اِلَي اللهِ. اَمّا بَعدُ فَقالَ اللهُ الحَکيمُ في کِتابِهِ الکَريم.
خداوند متعال مي فرمايد: اِنَّ هذَا القُرآنَ يَهدي لِلَّتي هِيَ أقوَمُ وَ يُبَشِّرُ المؤمِنينَ الَّذينَ يَعمَلونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُم أَجراَ کَبيراً؛ به راستي که اين قرآن، خلق را به راسترين و استوارترين طريق هدايت مي کند و اهل ايمان را که نيکوکار باشند به اجر و پاداش عظيم بشارت مي دهد.[سوره اسراء، آيه 10]
ثواب خواندن قرآن
رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: يا سَلمانُ عَلَيکَ بِقَراءَةِ القُرآنِ، فَاِنَّ قِرائَتَهُ کَفّارَةٌ لِلذُّنُوبِ، وَ سَترَةٌ مِنَ النّارِ، وَ أمانٌ مِنَ العَذابِ، وَ يُکتَبُ لِمَن يَقرَأٌ بِکُلِّ آيِةٍ ثَوابُ مِأَةِ شَهيدٍ، وَ يُعطي بِکُلِّ سُورَةٍ ثَوابُ نَبِيٍّ، وَ تَنزِلُ عَلي صاحِبِهِ الرَّحمَةُ، وَ تَستَغفِرُ لَهُ المَلائِکَة، وَ اشتاقَت اِلَيهِ الجَنَّةُ، وَ رَضِيَ المَولي؛ اي سلمان! قرآن بخوان زيرا قرائت قرآن کفاره گناهان است، و پوششي است در برابر آتش جهنم و امان نامه اي است از عذاب الهي. کسي که يک آيه از قرآن را بخواند، خداوند ثواب صد شهيد را به او مي دهد، و کسي که يک سوره از قرآن را بخواند، پاداش يک پيغمبر در نامه عمل او نوشته مي شود. کسي که قرآن مي خواند، رحمت خدا بر او نازل گشته و ملائکه براي او استغفار مي کنند و بهشت مشتاق اوست و خداوند از او راضي خواهد بود.[جامع الاخبار، ص 113]
ثواب نگاه کردن و تلاوت قرآن
همچنين فرمود: ألنَّظَرُ اِلَي المُصحَفِ عِبادَةٌ؛ به قرآن نگاه کردن، عبادت است.[مستدرک الوسايل، ج 9، ص 153]
امام صادق عليه السلام فرمود: قِرآءَةُ الْقُرْآنِ فِي الْمُصْحَفِ تُخَفِّفُ الْعَذابَ عَنِ الْوالِدَيْنِ وَ لَوْالِدَيْنِ وَ لَوْ کانا کافِرَيْنِ؛ از روي قرآن، قرائت نمودن، موجب کم شدن عذاب پدر و مادر است گرچه آنان کافر باشند.[اصول کافي، ج 2 ص 613]
حضرت علي عليه السلام فرمود: کسي که هر روز، صد آيه از قرآن کريم را بصورت ترتيل و با حالت خشوع و خضوع بخواند، خداوند سبحان، ثوابي را که به اهل زمين در برابر اعمالشان مي دهد به او نيز مي دهد. همچنين اگر کسي دويست آيه بخواند، خداوند به اندازة ثواب اهل زمين و آسمان در نامه عمل او مي نويسد.[جامع الاخبار، ص 116]
امام حسين عليه السلام فرمود: کِتابُ اللهِ عَلي أرْبَعَةِ أشْياءٍ: عَلَي الْعِبارَةِ وَ الاِشارَةِ وَ اللَّطائِفِ وَ الْحَقائِقِ فَالْعِبارَةُ لِلْعَوامِ وَ الاِشارَةُ لِلْخَواصِّ وَ اللَّطائِفُ لِلأوْلِياءِ وَ الْحَقائِقُ لِلأنْبِياءِ؛ قرآن شامل چهار بخش است: عبارات، اشارات، لطائف و حقايق. عوام از عبارات، خواص از اشارات، اولياي الهي از لطائف و انبياء از حقايق آن بهره مند مي شوند.[بحارالانوار، ج 89 ص 20]
نکوهش قاريان غير عامل
رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: رُبَّ تالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُهُ؛ چه بسا قاري قرآني که خود قرآن، او را لعنت مي کند.[مستدرک الوسائل، ج 4، ص 249]
عذاب قاريان و عالمان غير عامل
نبيّ اکرم صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: يا عَلِي! اِنَّ في جَهَنَّمَ رَحْيٌ مِن ْ حَديدٍ تَطْحِنُ بِها رُؤُسَ الْقُرّاءِ وَ الْعُلَماءِ الْمُجْرِمينَ؛ اي علي! در جهنّم آسيابي است که سرهاي قاريان و علماي مجرم و معصيت کار را خرد مي کند.[مستدرک الوسائل، ج 4 ص 249]
کوري در محشر
همچنين فرمود: مَن ْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ لَم ْ يَعْمَلْ بِهِ حَشَرَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أعْمي فَيَقُولُ: رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أعْمي وَ قَدْ کُنْتُ بَصيراً؟ قالَ: کَذالِکَ أتَتْکَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ کَذالِکَ الْيَوْم تُنْسي فَيُؤْمَرُ بِهِ اِلَي النّارِ؛ يعني کسي که قرآن را بخواند ولي به آن عمل نکند؛ خداوند در روز قيامت او را کور محشور مي کند و او عرض مي کند: خدايا! من در دنيا بينا بودم چرا مرا کور محشور کردي؟ در پاسخ، خداوند مي فرمايد: آيات ما به تو رسيد اما تو به آنها عمل نکردي؛ حال جزاي آن همين است که تو امروز فراموش گردي، آنگاه دستور مي رسد که او را به جهنّم ببريد.[عقاب الاعمال، ص 612]
ثواب «بسم الله»
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: اِذا قالَ الْمُعَلِّمُ لِلصَّبِيِّ: «قُلْ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»، فَقالَ الصَّبِيُّ: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» کَتَبَ اللهُ بَرائَةً لِلصَّبِيِّ وَ بَرائَةً لِأَبَوَيْهِ وَ بَراءَةً لِلْمُعَلِّمِ؛ زماني که معلّمي در مقام تعليم به کودکي، «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» را ياد دهد و از او بخواهد تا آن را بخواند و او نيز آن را بخواند، خداوند متعال آن کودک، پدر و مادرش و آن معلم را از آتش جهنم نجات مي دهد.[مجمع البيان، ج 1 ص 19، جامع الاخبار، ص 119]
تا صبح ثواب مي نويسند
از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم سؤال شد: هَلْ يَأکُلُ الشَّيْطانُ مَعَ الاِنْسانِ؟ فَقالَ: نَعَمْ، مائِدَةٌ لَمْ يُذْکَرْ «بِسْمِ اللهِ» عَلَيْها يَأْکُلُ الشَّيْطانُ مَعَهُمْ، وَ يَرْفَعُ اللهُ الْبَرَکَةَ عَنْها؛ وَ قالَ: اِذا قالَ الْعَبْدُ عِنْدَ مَنامِهِ «بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِيم» يَقُولُ اللهُ: مَلائِکَتي اُکْتُبُوا بِالْحَسناتِ نَفَسَهُ اِلَي الصَّباحِ؛ آيا شيطان مي تواند با انسان هم غذا شود؟ فرمود: آري، زماني که سفره اي پهن گردد و بدون بسم الله شروع کنند، شيطان نيز با آنها مشغول غذا خوردن مي شود و خداوند برکت را از آن سفره بر مي دارد. و هر کس هنگام خواب «بسم الله الرحمن الرحيم» بگويد، خداي متعال به ملائکه دستور مي دهد به تعداد نَفَس هاي او تا صبح براي او ثواب بنويسيد.[جامع الاخبار، ص 120]
ثواب آية الکرسي[سوره بقره، آية 255. لازم به ذکر است که مرحوم فيض کاشاني مي گويد: اصل آية الکرسي همان يک آيه يعني «الله لا اله الاّ ... هو العليّ العظيم» مي باشد. ولکن در نماز ليلة الدفن از باب احتياط، دو آيه پس از آن نيز بايد خوانده شود]
امام صادق عليه السلام فرمود: مَنْ قَرَأَ آيَةَ الْکُرْسي مَرَّةً صَرَفَ اللهُ عَنْهُ ألْفَ مَکْرُوهٍ مِنَ مَکارِهِ الدُّنْيا وَ أَلْفَ مَکْرُوهٍ مِنْ مَکارِهِ الْآخِرَةِ أيْسَرُ مَکْرُوهِ الدُّنْيا ألْفَقْرُ وَ أيْسَرُ مَکْرُوهِ الآخِرَةِ عَذابُ الْقَبْرِ؛ يعني کسي که يک مرتبه آية الکرسي را بخواند؛ از هزار بلاي ناگوار دنيا که آسان ترين آنها فقر و از هزار بلاي آخرت که آسان ترين آنها عذاب قبر است، نجات مي يابد.[وسائل الشيعه، ج 11 ص 396]
ثواب خواندن سورة اخلاص
رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: مَنْ قَرَأَ «قُلْ هُوَ اللهُ أحَدٌ» مِأَةَ مَرَّةٍ حينَ يَأْخُذُ مَضْجَعَهُ غَفَرَ اللهُ لَهُ ذُنُوبَ خَمْسينَ سَنَةً؛ کسي که سورة اخلاص را هنگام خواب صد مرتبه بخواند؛ خداوند متعال گناهان پنجاه سال او را مي بخشد.[اصول کافي، ج 2 ص 620]
امام باقر عليه السلام فرمود: مَنْ قَرَأَ الْمُسَبَّحاتِ کُلَّها قَبْلَ أنْ يَنامَ لَمْ يَمَتْ حَتّي يُدْرِکَ الْقائِمَ وَ اِنْ ماتَ کانَ في جِوارِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله وسلم ؛ کسي که قبل از خواب «مسبّحات» را بخواند از دنيا نمي رود مگر آنکه امام زمان عليه السلام را درک کند و اگر هم بميرد در آخرت در کنار پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم خواهد بود.[سوره هاي مسبّحات که با «يُسَبَّحُ» و «سَبَّحَ» شروع مي شود، پنج سوره است: سورة حديد، حشر، صفّ، جمعه و تغابن. البته سورة أعلي که با «سَبَّحْ (فعل امر)» شروع مي شود، جزء مسبحات نيست، گرچه در روايتي وارد شده است ولي در روايت معتبره، مسبحات را همان پنج سورة مذکور تعيين کرده اند] . [اصول کافي، ج 2 ص 620]
رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: مَنْ أطاعَ اللهَ فَقَدْ ذَکَرَ اللهَ وَ اِنْ قَلَّتْ صَلاتُهُ وَ صِيامُهُ وَ تِلاوَتُهُ لِلْقُرْآنِ وَ مَنْ عَصَي اللهَ فَقَدْ نَسِيَ اللهَ وَ اِنْ کَثُرَتْ صَلاتُهُ وَ صِيامُهُ وَ تِلاوَتُهُ لِلْقُرْآنِ؛ کسي که خدا را اطاعت کند او در حقيقت به ياد خداست اگرچه نماز، روزه و تلاوت قرآن وي اندک باشد و کسي که خدا را معصيت کند در حقيقت خدا را فراموش کرده است و اگرچه نماز، روزه و تلاوت قرآن او زياد باشد.[وسائل الشيعه، ج 15 ص 257]
امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: ما بَقِيَ فِي الدُّنْيا بَقِيَّةً غَيْرُ هذَا الْقُرْآنِ فَاتَّخِذُوهُ اِماماً يَدُلُّکُمْ عَلي هُداکُمْ وَ اِنَّ أَحَقَّ النّاسِ بِالْقُرْآنِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ اِنْ لَمْ يَحْفَظْهُ وَ أَبْعَدَهُمْ مِنْهُ مَنْ لَمْ يَعْمَلْ بِهِ وَ اِنْ کانَ يَقْرَأُهُ؛ همه چيز از بين مي رود جز قرآن، پس عامل به قرآن باشيد که شما را هدايت مي کند و نزديکترين افراد به قرآن کساني هستند که به آن عمل کنند گرچه حافظ قرآن نباشند و دورترين افراد از قرآن کساني هستند که به آن عمل نکنند اگرچه قاري قرآن باشند.[ارشاد القلوب، ج 1 ص 79]
روضة حضرت علي عليه السلام
هنگامي که امام حسن و امام حسين عليهما السلام از دفن پدر باز مي گشتند نزديک دروازة کوفه کنار ويرانه اي، فقير نابينايي را ديدند که سر را بر خشتي نهاده و ناله مي کند از او پرسيدند: اي مرد! چرا اينگونه گريه و ناله مي کني؟ او گفت: غريبي بينوا و نابينايي هستم، نه همدمي دارم و نه غمخواري، يکسال است که من در اين شهر هستم، هر روز مردي مهربان و دلسوز نزد من مي آمد و احوال مرا مي پرسيد وغذا به من مي رسانيد، ولي اکنون سه روز است که از او خبر ندارم و از حال من جويا نشده است. گفتند: ايا نام او را نپرسيدي؟ گفت: پرسيدم، اما جواب نداد و گفت: تو را با نام من چکار، من براي خدا از تو سرپرستي مي کنم. گفتند: اي بينوا! از شکل و سيماي او بگو؟ گفت: من کورم و نمي دانم او چگونه بود؟ گفتند: آيا نشانه اي از گفتار و کردارش به ياد داري؟ گفت: بله، زبان او پيوسته به ذکر خدا مشغول بود وقتي کنار من مي نشست مي فرمود: مِسْکينٌ جالَسَ مِسْکيناً، غَريبٌ جالَسَ غَريباً؛ درمانده اي با درمانده اي نشسته و غريبي همنشين غريبي شده است. در اينجا بود که امام حسن و امام حسين عليهما السلام دريافتند که جز پدرشان کسي نيست، به روي هم نگريستند و گفتند: اي بينوا! اين نشانه ها که برشمردي نشانه هاي باباي ما امير مؤمنان علي عليه السلام است. او گفت: پس بر سر او چه آمده که در اين سه روز نزد من نيامده؟ گفتند: اي غريب بينوا! انساني شقي و بدبخت، ضربتي بر فرق آن حضرت زد و او را به شهادت رساند و ما اکنون از کنار قبر او مي آييم. مسکين با شندين اين خبر ناله جانسوزي سر داد، و خاک زمين را بر سر خود مي پاشيد و مي گفت: مرا چه لياقت که اميرمؤمنان عليه السلام از من سرپرستي کند؟ چرا او را کشتند؟ حسن و حسين عليهما السلام هر چه او را دلداري مي دادند آرام نمي گرفت. آن نابيناي دلسوخته خود را به دامن حسن و حسين عليهما السلام انداخت و گفت: شما را به جدتان و به روح پدر بزرگوارتان سوگند، مرا کنار قبر او ببريد. امام حسن عليه السلام دست راست و امام حسين عليه السلام دست چپ او را گرفتند و کنار قبر مطهر امام علي عليه السلام بردند، او خود را به روي قبر انداخت و با حال گريه و زاري عرض کرد: «خدايا من طاقت فراق اين پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب اين قبر سوگند مي دهم که جان مرا بگيري» دعايش بي درنگ مستجاب شد و جان به جاي آفرين تسليم کرد. امام حسن و امام حسين عليهما السلام از اين ماجراي دلخراش، بسيار گريستند و خود شخصاً جنازة آن محب واقعي و سوخته دل را غسل داده و کفن کرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالي همان روضة مطهر به خاک سپردند.[روضة الشهداء، ص 172]
$
##توسل از دیدگاه قرآن و روایات
توسل از ديدگاه قرآن و روايات
محمد باقر ناصرالدين
بسم الله الرحمن الرحيم لا حول ولاقوه الا بالله العلى العظيم رب اشرح لى صدرى ويسرلي امري واحلل عقدة من لساني يفقهو قولي.الحمد لله رب العالمين والصلاة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين و علي آله الطيبين طاهرين لاسيما الامام الثاني عشر عجل الله تعالي له الفرج و اللعن الدائم علي اعدائهم اجمعين مي الان الي قيام يوم الدين . اما بعد فقد قال الله الحکيم في کتابه المجيد:«يا ايها الذين آمنو اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا في سبيله لعلکم تفلحون» (سوره مائده ، آيه 35)
مقدمه
آيه شريفه ي که خدمت شما بزرگان و مؤمنين خواند شد ، در آن به توسل اشاره شده است . پيش از اينکه در ذيل اين آيه شريفه چند کلمه عرض کنم ، مطالبي را بعنوان مقدمه خدمت شما تقديم مي کنم . بزرگان و مؤمنين شما مستحضريد که در حال حاضر وهابيت بسياري از مسايل مسلم اسلامي را بدعت مي شمارند . يکي از آنها مسأله توسل به اولياي الهي است . آنان توسل به اولياء الهي را بدعت و شرک آلود مي دانند . و کسانيکه در هنگام دعا و راز و نياز ، متوسل به اولياي الهي مي شوند آنان را بدعت گذار و مشرک دانسته و به دنبال آن قتل آنها را جائز و مال و عرض و ناموس آنها را غير محترم شمرده و به قتل و غارت اموال و آبرو ريزي آنها مرتکب مي شوند . چنانچه شما خودتان اين قتل و غارتگري و آبروريزيها را از طريق رسانه ها مختلف ديديد و شنيديد.اين در حالي است که پيروان مذاهب ديگر اسلامي همچون شافعيها،مالکيها و حنفيها توسل به اولياي الهي را نه تنها جائز شمرده و بلکه در طول تاريخ به آن عمل کرده اند . در حال حاضر نيز در بسياري از جا ها همينطور است . چنانچه موقع مسافرت از ايران به هند براي باز ديد در جامع مسجد دهلي رفتيم که در آن بسياري از زائرين را ديديم که اشيايي همچون مو ، انگشتر ، قرآن و ... که منسوب به حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله وسلم است و در گوشه اي از مسجد نگهداري مي شود ، مسئولين مسجد آنها را از محل بيرون آورده و زائرين با خواندن دعا و اشعار به آنها متوسل شده و از آنها متبرک مي شدند . به هر حال مسأله توسل به اولياي الهي را تمام مسلمين غير از وهابيت جايز مي شمارند و به آن عمل مي کنند و لذا طرف سخن ما تنها وهابيت و تکفيريها است که با انکار بسياري از مسايل مسلم اسلامي بين مسلمين ايجاد تفرقه و دو دستگي مي کنند . البته لازم به ياد آوري است که وهابيت نيز برخي از اقسام توسل ر جائز دانسته اند . ما در ادامه سخنانم به اقسام توسل که وهابيت آنها را جائز مي شمارند ، به صورت فهرست وار اشاره کرده و مسئله مورد نزاع بين مسلمين و وهابيت را به طور تفصيل بيان مي کنم .
آيه ي شريفه اي که در اول عرائضم خدمت شما عرض شد ، خداوند در آن مي فرمايد :«يا ايها الذين امنو اتقو الله و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا في سبيله لعلکم تفلحون ، اي کسانيکه ايمان آورده ايد از خدا بپرهيزيد و وسيله اي براي تقرب به او بجوييد و در راه او جهاد کنيد ، باشد که رستگار شويد .»
پيش از اينکه به بيان اقسام توسل بپردازم ، معناي لغوي و اصطلاحي توسل را خدمت شما عرض مي کنم .
معناي لغوي توسل
توسل و وسيله چيزي است که انسان به سبب آن به مقصود خود نايل آيد. (العرب ، ماده «وسل»)
معناي اصطلاحي توسل
مراد از توسل آن است که فردي يا چيزيکه داراي مقام ، جاه و منزلتي نزد خداوند است ، واسطه و شفيع نزد او قرار داده شود و به واسطه او انسان به مطلوب خود نايل گردد. (روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني ، ج 6 ،ص 124 به بعد)
از باب مثال :در امور مادي و روز مرگي نيز همينطور است وقتي کسي مي خواهد نزد سلطان و صاحبان قدرت يا فرد با شخصيتي اهداف و عرايض خود را برساند ، به خواص و نزديکان آنها متوسل شده و انها را واسطه ميان خود و آنان قرار مي دهند ، تا از اين طريق به اهداف خود برسد . مناسب مي بينم در اين جا به اين نکته نيز اشاره کنم ، وسيله بر دو قسم است :
1- وسيله ي مادي مثل آب و غذا که وسيله ي رفع تشنگي و گرسنگي است .
2- وسيله ي معنوي مثل گناه کاري که خدا را به مقام و جاه يا منزلت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قسم مي دهد تا از گناهانش بگذرد.و هر دو وسيله براي انسان لازم است . زيرا خداوند جهان را بر اساس نظام علت و معلول و اسباب و مسباب آفريده . چنانچه امام صادق عليه السلام در اين باره مي فرمايد :«أبي الله ان يجري الاشياء الا بأسبابها فجعل لکل شي سبباً ...» (بحار الانوار ، ج 9 ص 222)
فيوضات معنوي خداوند همچون مغفرت و هدايت نيز بر اساس نظامي خاص بر انسانها نازل مي شود . بنابر اين چنانچه منکران اسباب تکويني خطا کارند ،منکران اسباب در عالم تشريح نيز خطا کارند.
اقسام توسل
چنانچه پيشتر گفتيم که وهابيت نيز اقسامي از توسل را جائز مي دانند و آنها عبارتند:
1- توسل به اسماي حسناي الهي
2- توسل به قرآن کريم
3- توسل به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در روز قيامت
4- توسل به دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در حال حيات
5- توسل به انياء و اولياء در حياتشان
6- توسل به عمل صالح
وهابيها در موارد ياد شده توسل را جائز دانسته و در جواز آنها به آيات و رواياتي استناد کرده اند.5 از آنجا که اين موارد ، موارد اتفاق بين وهابيت و ديگر فرق اسلامي است، ادله ي آنها را ذکر نمي کنيم و در مورد اخير (توسل به عمل صالح) به داستان سه نفر که اين داستان در کتب شيعه و اهل سنت نقل شده است ، استدلال کرده اند ما اين داستان را براي رفع خستگي در اين جا ذکر مي کنيم .بنابر نقل بخاري داستان سه نفر بدين شرح است :
«سه نفر را در بين راه باران گرفت ، آنها به داخل غاري که در کوه بود رفتند . ناگهان از بالاي کوه صخره اي افتاد و کاملا دهانه غار را بست . آنها به همديگر گفتند : هر کس عمل صالحي دار د آن را در نظر بگيرد و خدا را به آن عمل صالح بخواند تا اينکه خدا گشايش و فرجي حاصل نمايد.
يکي از آنان گفت : خدايا من پدر و مادر پير و بچه هاي کوچکى دارم که آنها را سر پرستي مي کنم . هرگاه مهرباني به آنها مي کنم و براي آنها شير تهيه مي نمايم، قبل از بچه هاي خودم ، پدر و مدرم را سيراب مي کنم . يک روز به خاطر دوري مسافت ، شب به خانه برگشتم و ديدم پدر و مادرم خوابيده اند با کاسه شير بالاي سر آنها حاضر شدم ولي راضي نشدم از خواب بيدارشان کنم و نيز راضي نبودم که قبل از آنها به بچه هايم شير بدهم در حاليکه آنان به و قدمهاي من چسبيده بودند ، اما اين عادت من و آنها نبود که قبل از پدر و مادر غذايشان دهم ، لذا صبر کرديم تا اينکه روز شد ( و پدر و مادر از خواب بيدار شدند.) خدايا اگر تو مي داني که من اين عمل را به خاطر تو انجام مي دهم ، پس ما را روزنه اي را بگشا تا از آنجا آسمان را ببينم . خداوند براي آنها روزنه اي را گشود تا آسمان را ببينند.
نفر دوم گفت : خدايا براي من دختر عمويي بود که به شدت اور را دوست مي داشتم ، از او خواستم تا خود را در اختيار من قرار دهد ، ولي او امتناع ورزيد مگر اينکه صد دينار به او بدهم ، من تلاش نمودم و صد دينار تهيه کردم ، آنگاه او را ملاقات کرده و از او خواستم عملي انجام دهم ، او گفت : اي بنده خدا از خدا بترس و چيز مهر شده را به ناحق باز نکن (کنايه از اين است که عمل نا مشروع انجام نده ).آنگاه من از جا برخاستم و پرهيز نمودم . خدايا اگر تو مي داني که آن عمل را به خاطر تو انجام داده ام پس تو براي ما گشايشي قرار ده . خداوند نيز بر آنان از غار روزنه ديگري گشود .
نفر سومي گفت : خدايا من شخصي را براي جدا سازي (چيدن ) برنج اجير نمودم وقتي کارش تمام شد گفت : حق مرا بپرداز ، حقش را به او عرضه کردم ولي او آنرا نگرفت و ناراضي رفت . من با حق او زراعت کردم تا اينکه از آن گاوي و گاو چراني تهيه کردم . ان اجير آمد و گفت : از خدا بترس و در حق من ظلم نکن و حق مرا بده . گفتم : بگير اين گاو و گاوچران هم مال تو . گفت : از خدا بترس و مرا مسخره نکن . گفتم تو را مسخره نمي کنم . بگير اين گاو و گاو چران را ، هر دو مال تو است . او گرفت و رفت خدايا اگر تو مي داني که به خاطر تو چنين کردم پس گشايشي براى ما ايمان قرار ده ، پس خداوند برايشان فرجي حاصل نمود اينکه از غار خارج شدند». (احمد بن حنبل ، مسند ، ج 4 ، ص 445)
تا به حال از اقسام توسل موارد اتفاق بين وهابيان و ديگر فرق اسلامي را بيان نموديم . اينک به مورد اختلاف مي پردازيم و آن عبارت است از :
توسل اولياي الهي پس از وفات آنان
اين قسم از توسل طبق نظر عموم مسلمين جايز است . ولي وهابيان آرا نه تنهاجايز ندانسته بلکه شرک آلود مي دانند . ما در اين جا ابتدا به اقوال طرفين اشاره و سپس به ادله ي هر دو گروه مي پردازيم. ابن تيميه مي گويد:«هر کس سر قبر پيامبر و فرد صالح ديگر بيايد و حاجت خود را از او بخواهد و از او در بر طرف شدن مرض يا پرداخت قرض و مانند آنها از اموري که غير خدا بر آن قادر نيست ، ياري طلبد ، اين عمل شرک آشکار است و واجب است از صاحب اين عمل خواسته شود که توبه نمايد ، اگر توبه کرد عفو مي شود و گرنه کشته خواهد شد» (صحيح بخاري ، ج 4 ،ص 173 (کتاب الانبياء) ، ر.ک : ببرسي ، مجمع البيان ، ج 3 52)
گروه فتواي وهابيان در جواب سؤالي از توسل مي گويند :«توسل به ذات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و غير او جائز نيست . همچنين توسل به جاه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و غير او حرام است، زيرا اين عمل بدعت است و از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم يا صحابه حکمي در اين مورد نرسيده است .» (کشف الارتباب ، ص 228)
در مقابل ابن تيميه و پيروان او ، بقيه علماي اسلام اعم از علماي شيعه و اهل سنت قرار دارد که آنان توسل به اولياي الهي را چه در حال ممات و چه در حال حيات جائز دانسته اند . نور الدين سمهودي مي گويد «استغاثه و شفاعت و توسل به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و برکت او نزد خداوند از کردار انبيا و سيره سلف صالح بوده و در هر زماني انجام مي گرفته است چه قبل از خلقت و چه بعد از آن ، حتي در حيات دنيوي و در برزخ ، هر گاه توسل به اعمال صحيح باشد همانگونه که در حديث غار آمده ، توسل به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اولي است» (البدع و المحدثات و ما لا اصل له ، ص 266-265)
قسطلاني مي گويد:«بر زائر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم سزاوار است که زياد دعا و تضرع کند و استغاثه ، طلب شفاعت و توسل به ذات پاک رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نمايد»10 ابن حجر مکي از استغاثه شافعي اين دو بيت را که بر توسل شافعي به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دلالت دارد ، نقل مي کند :
آل البني ذريعتي - و هم اليه وسيلتي - أرجوبهم اعطو اغداً - بيدي اليمين صحيفتي (وفاء الوفاء ، ج4 ، ص1372)
دلايل وهابيان بر عدم جواز توسل به اوياي الهي بعد از وفات آنها
وهابيها دو دليل بر عدم جواز توسل به اولياي الهي پس از وفات انان ، اقامه نموده اند و آن دو دليل عبارتند از :
الف: فقدان دليل
چنانچه پيشتر از گروه فتواي وهابيان نقل کرديم که آنان در تعليل عدم جواز توسل به اولياي الهي در هنگام ممات آنان ، گفته بودند: از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و صحابه در اين باره احاديثي وارد نشده است .در جواب اين دليل از آنان مي گوييم : ادعاي فقدان دليل درست نيست . زير ادله ي وجود دارند که آنها توسل به اولياي الهي را پس از وفات آنها نيز تجويز مي کنند ما تنها دو روايت براي شما نقل مي کنيم .
1- طبراني که از علماي بزرگ اهل سنت است در کتاب خود «المعجم الکبير» به سند صحيح از عثمان بن حنيف نقل مي کند :شخصيبه جهت حاجتي مکرر نزد عثمان بن عفان مراجعه مي نمود ولي عثمان به خواسته اي توجهي نمي کرد ، پس با عثمان بن حنيف ملاقات کرده و از اين موضوع شکايت کرد. عثمان بن حنيف به او گفت : آبي را آماده کن و وضو بگير به مسجد برو و دو رکعت نماز بگذار و بعد از اتمام نماز ، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را وسيله قرارده و بگو :«اللهم اني اسالک و أتوجه اليک بنبيک محمد صل الله عليه و آله و سلم بني الرحمه ، يامحمد اني اتوجه يک الي ربي فتقضي لي حاجتي » آنگاه حاجت خود را به يادآور...
عثمان بن حنيف گفت : اين دستور از من نبود ، بلکه روزي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بودم که نابينايي نزد حضرت آمد و از کوري چشم خود شکايت نمود . حضرت صلي الله عليه و آله وسلم ابتدا پيشنهاد کرد که صبر کند ولي از نپذيرفت . سپس به او همين دستور را داد و آن شخص نيز بعد از اداي آن بينا شد و به مقصود خود رسيد. (المواهب الدنية ، ج 4 ، ص 593)
اين حديث را علاوه بر طبراني ، بسياري از محدثان اهل سنت همچون حاکم نيشابوري ، (المستدرک علي الصححين ، ج 3 ، ص 108 ، ناشر : دارالمعرفة (بيروت)) ذهبي (سير اعلام النبلاء ، ج2 ، ص 118) ، هيثمي (مجمع الذوائل ، ج 9 ص 256) ، و ... نيز نقل کرده اند .
جالب توجه اينکه ابن تيميه و ديگر وهابيها امثال رفاعي نيز به صحت اين حديث تصريح کرده اند . (به نقل از ، سبحاني ، ايين وهابيت ، ص 148)
حضار محترم و مؤمنين چنانچه ملاحظه کرديد ، عثمان بن حنيف به آن مرد دستور داد که «اللهم اني اسالک ...» بخواند و متوسل به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بشود . اين فراز از دعا عينا همان دعاي توسل ما است که در مفاتيح الجنان ذکر شده است . بنابر اين توسل ما به اولياي الهي نه شرک است و نه بدعت .
2- روايت ديگري را مي خوانم که آن نيز بر مدعاي ما دلالت دارد. سمهودي که يکي ديگر از علماي بزرگ اهل سنت است و به مذهب شافعي گرايش دارد ، مي نويسد :«اهل مدينه را قحطي شديدي گرفت ، مردم به عايشه شکايت کردند ، عايشه گفت :نظر نماييد به قبر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و قرار دهيد از آن روز نه اي به سوي آسمان به طوري که بين قبر و آسمان سقفي نباشد . اين کا را انجام دادند پس باران با ديد به نحوي که گياه روييد و شتران فربه شدند و اين سنتي شد براي اهل مدينه که مواقع خشکسالي روزنه اي را به سوي آسمان باز مي کنند.» (سمهودي ، وفاء الوفاء ، ج4 ص 1374)
اين يک نوع توسل عملي است نسبت به قبر پيامبر (ص) و توسلي است به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بعد از وفات آنحضرت .
ب: بيهوده بودن استغاثه
وهبيها بر خلاف ديگر مسلمانان به حيات برزخي ولو براي اولياي الهي ، اعتقادي ندارند . از اين رو استغاثه و توسل به اولياي الهي را مانند استغاثه به سنگ بي اثر و خاصيت مي دانند ، زيرا معتقدند که اوليا بعد از مرگ علم غيب ندارند و هيچ نوع تصرفي نيز نمي توانند داشته باشند .
عبدالعزير بن باز مي گويد :« اما اينکه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي بيند کسي را که بر او سلام مي کند ، اين اصل و مدرکي ندارد و در آيات و احاديث شاهدي بر آن موجود نيست هماگونه که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از احوال دنيا و آنچه در آن احاديث مي شود اطلاعي ندارد ، زيرا ميت ارتباطش با دنيا قطع مي گردد.» (فتاوي بن باز ، ج 2 ، ص 765)
در پاسخ اين دليل نيز بايد گفت : انکار حيات برزخي و ادعاي عدم اطلاع از احوال اهل دنيا با فوت انسان مخصوصا اولياي الهي بر خلاف آيات و روايات زيادي است که در قرآن کريم و منابع دعايي خود اهل سنت وار شده اند . ما چند آيه و روايت خدمت شما عرض مي کنيم که آنها حيات برزخي و مطلع بودن اموات از احوال اهل دنيا را ثابت مي کنند.
روح انسان پس از مرگ او باقي است
خداوند در قرآن کريم مي فرمايد :«قل نتوفاکم ملک الموت الذي و کل بکم ثم انکم الي ربکم ترجعون ، بگو فرشته ي مرگ که بر شما مأمور شده ، (روح) شما را مگيرد ، سپس شما را به سوي پروردگارتان باز مي گرداند .» (سوره سجده ، آيه 11)
در اين آيه شريفه «يتوفي» آمده و «توفي» از ماده وفي است که نه از ماده فوت ، «توفي» بمعناي ميراندن نيست بلکه بمعناي اخذ و گرفتن کامل است . بر اين اساس از آيه بدست مي آيد که انسان بعد از مرگ نابود نمي شود و آنچه نابود مي شود ، بدن انسان است ولي حقيقت انسان که روح و روان او است که لفظ «کم» در «يتوفاکم» حاکي از آن است و فرشته مرگ آرا ميگرد ، باقي بوده و هرگز در زمين گم نمي شود و لذا مرگ نابودي نيست و بلکه انتقال از جهاني به جهان ديگر است و مرگ همانند قنطره و پلي است که از اين طرف به آن طرف بوسيله آن انتقال مي يابد .
شهيدان در راه خدا زنده اند
در قرآن کريم در باره شهيدان چنين آمده است :«و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون ، هرگز گمان مبر کسي که در راه کشته شدند ، مردگانند . بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند .» (سوره آل عمران ، آيه 169)
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با کشته شدگان بدر سخن مي گويد
سخن گفتن پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله وسلم با سران شرک که اجساد آنهادر چاهي ريخته شده بودند ، از مسلمات تاريخ و حديث است. و اين حديث در بسياري از منابع اهل سنت و شيعه از جمله صحيح بخاري(ج 5 ، ص 97-98) آمده است وقتي جنگ بدر به پايان رسيد و کفار قريش با دادن هفتاد کشته و هفتاد اسير پا به فرار نهادند . پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله وسلم دستور داد کشته هاي مشرکان را در چاهي بريزند وقتي اجساد آنان در ميان چاه ريخته شد ، آنان را يک يک به نام صدا زد و گفت اي عتبه اي شيبه اي اميه اي ابوجهل و ... آيا آنچه را که پروردگار شما وعده داده بود ، حق و پا برجا يافتيد . من آنچه را که پروردگارم وعده کرده بود حق و حقيقت يافتم . در اين موقع گروهي از مسلمانان به پيامبر گفتند : آيا کساني را که مرده اند صدا مي زنيد ؟! فرمودند : شما ها از آنان شنوا تر نيستيد (ما انتم باسمع منهم) لکن آنان قدرت بر جواب ندارد .
نتيجه
تا به حال ثبت شد که توسل به اولياي الهي پس از وفات آنان نيز جائز است . و اولياي الهي پس از مرگ نيز زنده بوده و لذا مي توان از ارواح پاک انها استمداد جست .
مصائب حضرت علي اصغر عليه السلام
مؤمنين يکي از اولياي حضرت علي اصغر شش ماهه است که از ايشان تعبير به باب الحوائج مي شود . ما هم در اين مجلس متوسل به آنحضرت شده و او را در در گاه خداوند وسيله قرار ميدهيم تا خداوند بخاطر اين معصوم حضرت ابا عبد الله عليه السلام گرفتايهاي ما را رفع کند و حوائج ما را به استجابت برساند . ارباب مقابل نقل مي کنند وقتي که همه ياران امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند ، نداي غريبانه امام بلند شد. «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ... هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا .»
سپس امام حسين عليه السلام نزد خواهرش ام کلثوم سلام الله عليها آمد و به او فرمود : اي خواهر ترا در مورد نگهداري کودک شير خوارم سفارش مي کنم ، زيرا او کودک شش ماهه است و مراقبت نيز دارد.
ام کلثوم عرض کرد : برادرم اين کودک سه روز است که آب نياشاميده از قوم براي شربت آبي بگير .
امام حسين عليه السلام علي اصغرش را در آغوش و به سوي قوم رفت . خطاب به قوم فرمود :« يا قوم ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل اما ترونه کيف يتلظي عطشا»
هنوز سخن امام تمام نشده بود ، به اشاره عمر سعد ، حرمله بن کاهل اسدي گلوي نازک او را هدف تير سه شعبه قرار داد که تير به گلو اصابت کرد.
امام حسين عليه السلام جنازه علي اصغر را در حالي که خونش بر سينه اش جاري بود به سوي خيمه آورد . سکينه به استقبال پدر شتافت و عرض کرد :«يا ابة لعلک سقيت اخى الماء»
امام عليه السلام گريه کرد و فرمود :«بنية هاک اخاک مذبوحا بسهم الاعداء» دخترم بيا (قنداقه) برادرت را بگير که بر اثر تير دشمن سرش جدا شده است . (، سوگنامه آل محمد (ص) ، ص 329-330) الا لعنة الله علي القوم الظالمين . نسلک اللهم ...
$
##هشدارهای حسینی
هشدارهاي حسيني
حجت الاسلام و المسلمين رفيعي
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
لا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلا بِالله اَلعَلِيِّ العَظيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا أباالقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) صلّي اللّه عليه وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين وَ لَعنةُ اللهِ عَلَي أعدائِهِم أجمَعينِ مِنَ الان إلي قيامِ يَومِ الدّين
قال الله تبارک و تعالي: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَکونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ».
اولين شب جمعة ماه محرم است شب رحمت و مغفرت استجابت دعا و شب زيارتي قبر اباعبدالله ـ عليه السلام ـ انشاءالله خداوند در اين شب مغفرت و رحمت همة ما را ببخشد و بيامرزد و اسم ما را جزو عزادارن حسيني و زائران ابيعبدالله ثبت و ضبط بگرداند به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
هشدارهاي اباعبدالله عليه السلام
بحث امسال ما در دهة محرم که انشاءالله اين شبهاي باقيمانده به آن ميپردازيم با عنوان هشدارهاي حسيني است نهيبها و هشدارهاي اباعبدالله ـ عليه السلام ـ در نهضت عاشورا من يه توضيحي بدهم مقصود از اين هشدارها و نهيبها چيست گاهي انسان در کلماتش در سخنانش يک مواردي را برجسته ميکنه تأکيد ميکنه تکرار ميکنه اين موارد بهعنوان هشدار تلقي ميشه مثال عرض ميکنم شما تو يک جادهاي که بهطور طبيعي داريد با ماشين حرکت ميکنيد ميبينيد چهار تا پنج تا تابلوا شبيه هم يک مطلبي را ميرساند مثلاً ميگه اين پيچ خطرناک 500 متر ديگه دوباره ميزنه 400 متر ديگه دوباره ميزنه 300 متر ديگه برا يک پيچ ممکنه هفت تا هشت تا تابلو بذاره که هشدار ميده يعني خطر اينجاست محل تصادف اينجاست محل برخورد اينجاست سرعت ميگه پايين بيار مواظب باش احتياط بکن يا اگر تو يک جايي دارند يک فرض کنيد يک جادهاي را تعمير ميکنند نصف جاده را بستند ميبينيد از پنج کيلومتر قبلش سي تا چهل تا پنجاه تا تابلو ميذارن بنر ميذارن علامت ميذارن حتي اکتفاء نميکنند به اينها افرادي واميايستند با پرچم با علامت هي اشاره ميکنند سرعت را پايين بيار مواظب باش اينو ميگن هشدار هشدار جايي است که محل خطر هشدار جايي است که علت اصلي سقوط و انحراف است به همين جهت هم شما ميبينيد گاهي مثلاً تو يک سخنراني يک ساعته دو تا هشدار هست سه تا هشدار هست يعني همة اون سخنراني تو اين محور هشدار جمعآوري ميشه.
هشدارهاي قرآن
قرآن کريم هم هشدار زياد داره ببينيد شما مثلاً در سورة الرحمن 31 مرتبه ميفرمايد: «فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّکمَا تُکذِّبَانِ»؛ اين هشدار است يعني تکذيب نعمت انکار نعمت خودش يکي از عوامل سقوط است عوامل بدبختي است لذا اين را هي مرتب تکرار ميکنه نه يکبار نه دو بار نه سه بار سي و يک مرتبه «فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّکمَا تُکذِّبَانِ»؛ يا جملة «فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُکذِّبِينَ»؛ در قرآن کريم ملاحظه بفرمائيد چند مرتبه تو يک سوره تکرار شده واي بر تکذيبکنندههاي قيامت واي ويل ويل چند بار اين کلمه پشت سر هم آمده اين هشدار است اين در واقع تذکر يک خطر است و اون تکذيب قيامت است.
هشدارهاي اميرالمومنين در نهج البلاغه
باز مثال ديگه ميزنم شما تو نهجالبلاغه يکي از هشدارهاي فراوان اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ هشدار به دنياپرستي است شما اکثر خطبهها ميبينيد حضرت موضوع دنياپرستي را هشدار ميده ميگه آقا خطر اينجاست مواظب باشيد خود قرآن کريم هشدار به قيامت تو هر صفحهاي از قرآن شما يه آيهاي پيدا ميکنيد به سوي خدا برميگرديد به سوي خدا آخر کار شماست الي الله ترجعون اليه المنتهي اينارو ميگن هشدار چيزهايي که کليد خطر است چيزهايي که کليد در واقع سقوط است شما تو يک اداره اي ميرويد تو يک خيابون ميرويد درخت هست جدول هست عرض ميکنم که چيزهايي مختلفي اما ميبيني يک جا يک علامت قرمز زده نوشته هشدار خطر اينجا دست نزنيد دورش هم يک سيمي کشيده اين ترانس برق است اينجا محل هشدار است اين باعث قتل ميشه باعث خطر ميشه و لذا تو خود ماشين شما ببينيد يه جايي ميگه آقا از اينجا اگه رد بشه اين هشدار است يعني اينجا ديگه ماشين خراب شده يا جوش آورده يا روغن تمام کرده يا بنزين پايان پذيرفته هشدار هميشه عبارت است از مرز خطر هشدار و نهيب عبارت است از عوامل سقوط که هم من از عرفي مثال زدم هم از آيات و روايات که اين نکته دقت بشه شما تو بحث انقلاب هم ببينيد حضرت امام رضوان الله تعالي عليه رو بعضي چيزها مرتب اشاره ميکرد مثل خطر تفرقه مثل خطر دشمن مثل دشمني آمريکا اينارو مرتب تکرار ميکرد يا مقام معظم رهبري شما تو مجموعة فرمايشاتشون ميبينيد يک مطالبي تکرار ميشه مرتب رو اين دست ميذارن اينارو ما اسمشو ميذاريم هشدار که امسال به فضل خدا انشاءالله بحث ما روي هشدارهاي عاشوراست مواردي که ابيعبدالله ـ عليه السلام ـ برجسته کرده خود پيغمبر گرامي اسلام هم هشدار زياد داره يکسري هشدارها مال بعد از رحلتش است ميفرمود: من ميترسم بعد از خودم از شهواتراني من ميترسم بعد از خودم از عرض ميکنم که وابستگي به دنيا ميترسم بعد از خودم از شرک خفي يعني ريا إني أخاف إني أخاف هشدار ميدارد اينها نشاندهندة اهميت اون مطلبي است که به اين شکل بهش پرداخته ميشه که در واقع حضرت بعضي هشدارها مربوط به زمان حياتشونه بعضي مربوط به بعد از رحلت پيغمبر گرامي اسلام است.
بدعت
با اين مقدمه اي که عرض کردم اباعبدالله ـ عليه اسلام ـ تعدادي حالا نميدونم نميخوام بشمارم بگم ده تا پانزده تا بيست تا نه هر چقدر ما برسيم در قصة عاشورا روي بعضي از مسائل انگشت گذاشتن و برجسته کردن که آقا اين علت باعث اين حادثه است اين علت باعث اين واقعه است اين اتفاق تو جامعه افتاده که ما انشاءالله هر شب يکي از اين هشدارها را مورد بحث قرار ميدهيم اونيکه امشب من ميخوام بحث کنم هم تو نامة امام حسين آمده هم در سخنرانيهاي امام حسين ـ عليه السلام ـ آمده موضوع بدعت است.
ابيعبدالله فرمودند: در جامعة اسلامي بدعت ايجاد شده و من نميتونم ساکت بنشينم چون حديث داريم اگر کسي عالمي در مقابل بدعت سکوت کنه مورد لعن خدا واقع ميشه عليه لعنت الله اين روايت حالا ميخونم روايتش را وجود مقدس امام باقر ـ عليه السلام ـ در يک روايت نوراني که فرمودند: ثلاثةٌ لَيسَ لَهُم حُرمَةٌ: صاحبُ هَويً مُبتَدِعٍ و الاِمامُ الجائِرُ و الفاسِقُ المُعلِنُ بِفِسقِه؛ سه گروه احترام ندارند بايد عليهاشون داد زد فرياد زد آبروشون برد نگذاشت خلاصه کارشون انجام بدهند سه گروه تو جامعه نه غيبتشون حرمت داره نه فرياد عليهاشون حرمت داره نه قيام عليهاشون ثلاثةٌ لَيسَ لَهُم حُرمَةٌ: صاحبُ هَويً مُبتَدِعٍ و الاِمامُ الجائِرُ و الفاسِقُ المُعلِنُ بِفِسقِه؛
اوليش فرمودند در اين روايت صاحبُ هَويً مُبتَدِعٍ؛ کسي که بدعتگذار است حالا توضيح ميدم بدعت يعني چي کسي که بدعتي ميگذاره
دوم: و الاِمامُ الجائِرُ؛ امام ظالم حاکم ستمگر اومده به جاي پيغمبر نشسته به جاي دين نشسته داره حکومت ميکنه يه وقت چرا حالا يک امام جاهل حکومت کمونيستي اون امامش است ما کاري با او نداريم حکومت غيرمسلمان است اما در جامعة اسلامي يک حاکم ظالم بياد حکومت کنه اين حرمت نداره ثلاثةٌ لَيسَ لَهُم حُرمَةٌ: سه گروه حرمت ندارند بدعتگذار، امام جائر و الفاسِقُ المُعلِنُ بِفِسقِه؛ فاسق و گنهکاري که آشکارا گناه ميکنه مهم نيست جلو مردم شراب بخوره، جلو مردم خلاف بکنه، گنهکاري که گناه آشکار انجام ميده چه حرمتي داره خودش تابلو ميکنه فيلم ميگيره پخش ميکنه داد مي زنه امام جائر مبتدع.
و لذا روايت ميگويد: بدعتگزاران خيلي تند برخورد شده اهل البدع شر الخلق؛ بدترين مردم هستند کلاب أهل النار؛ سگهاي جهنماند حتي رسولخدا فرمودند: کسي که صاحب بدعت است توبه هم ندارد أوالله لصاحب البدعه التوبه؛ کسي که مثلاً حالا عرض ميکنم توضيح ميدم بدعت يعني چي بدعتي گذاشته يک دين درست کرده يک حکم شرعي از خودش جعل کرده يک بدعت در لغت يعني نوآوري کلمة بدعت يعني نوآوري هر نوآوري عيب نداره يک کسي تو علم بدعت ميکنه يعني يک نوآوري ميکنه اين خيلي هم خوبه يک کسي توي مهندسي توي اختراع توي اکتشاف بدعتي داره يعني نوآوري اين عيبي نداره اين بدعت مضموم نيست گرچه اصطلاحاً به اين بدعت هم نميگيم بدعت لغوي است اگر کسي آمد آقا يک سبک مثلاً توي سخنراني ايجاد کرد يک سبکي توي مداحي درست کرد يک روش شعري بنيان گذاشت اينها که عيبي ندارد
تعريف بدعت
بدعت يعني اينکه انسان از خودش تشريع کنه يک چيزي را از خودش در دين وارد کنه به اسم دين جا بزنه بعد هم ترويج کنه مثال ميزنم حالا واضحتر خواهم گفت آقا سنت بدعت در مقابل سنت است سنت پيغمبر گرامي اسلام امامت بوده حالا عدهاي جمع شدند تو سقيفه اينو کردند خلافت اين ميشه بدعت يعني کار سقيفه بدعت خلافت به جاي امامت است اين بدعت يا سنت رسول گرامي اسلام اين بوده است که جامعه حاکم معصوم داشته باشه حالا يزيد فاسقي بياد حکومت دست بگيره بعد هم بهش بگه اميرالمؤمنين اين بدعت است يا افرادي بيايند از خودشون در نماز در احکام در مسائل ديني ببينيد مثال واضح ميزنم بدعت گاهي اعتقادي است مثلاً مسيحيت الان تثليث قائلند سه تا خدا يعني پدر قائلند حضرت عيسي را هم پسر خدا روحالقدس را هم واسطه خب اين بدعت است کي خدا گفته؟ کي حضرت عيسي گفته من پسر خدام گفت: إني عبدالله تو گهواره گفت اگر کسي آمد اوني را که خدا ميگه خود نبي ميگه من عبدالله هستم به جاي عبدالله گفت إبن الله اين ميشه بدعت اميرالمؤمنين ميگه من عبد خدام گفت علي خداست اين ميشه بدعت ادعاي الوهيت در امام در نبي اين مصاديقش است شلمغاني چرا مورد لعن امام زمان واقع شد اينها بخاطر اينکه از خودشون بدعت نکردند محمد بن عبدالوهاب يک بدعتگذار است سنت همة اصحاب پيغمبر خود ائمة معصومين توسل بوده زيارت قبور بوده نذر برا قبور بوده کنار قبور ميرفتند گريه برا اموات ميکردند حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ براي حمزه پيغمبر براي حمزه برا پسرش ابراهيم حالا شما يک مرتبه پيدا ميشويد بعد از دوازده قرن کتاب مينويسد تمام اينها را اعلام ميکنيد حرام حلال را حرام ميکنيد اين بدعت است بدعت گاهي اعتقادي است گاهي تو احکام است گاهي تو حوزة مسائل اخلاقي است مثلاً مسيحيت آمدند رهبانيت درست کردند ترک دنيا ازدواج نکنيم الان بعضي از اين شخصيتهاي کليسا حق ازدواج ندارند مثل خود اسقفهاي بزرگ اين بدعت است.
قرآن ميفرمايد: «ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَي آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَآتَيْنَاهُ الْإِنجِيلَ وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَکثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ»؛ اينها خودشون از پيش خودشون در آوردند سليقة در دين گذاشتند از پيش خود حلال و حرام ايجاد کردند يک وقتي آدم عمل نميکنه آقا يکي ميگه شراب حرام است منم قبول دارم بد هم هست زشت هم هست ولي من ميخورم خب حالا اين يک بحث ديگهاي است اين داره گناه ميکنه اين کافر نيست اين مسلمان گنهکار است اما يک وقتي مياد ميگه نه شراب حرام نيست ربا حرام نيست رشوه حرام نيست حجاب ضروري اسلام نيست اين خطرناک است که واجب را غير واجب حرام را واجب.
ميگه آقا نيازي به خطبه عقد نيست نيازي به ازدواج نيست محرميت بدون مثلاً حرفهايي که حالا گاهي توي اين شبکهها و گوشه و کنار مطرح ميشه بدعت و لذا وجود مقدس ابيعبدالله فرمودند که يک بدعتي در دين گذاشته شده حالا من با آية قرآن عرض ميکنم اين بدعت چي هست و لذا يک وقتي يک جملة جالبي هست از پسر احمد بن حنبل احمد بن حنبل خب امام الحنابله است احمد بن حنبل خيلي سال پيش بيش از هزار سال پيش 1200 سال پيش بوده يک کتابي هم دارد به نام مسند چند هزار حديث داره اتفاقاً خيلي هم اين آقايون وهابيها به حرفهاش استناد ميکنند بيشتر به فقه حنبلي و مطالب او و روايات او اعتماد ميکنند يک جملة خوبي دارد البته اينکه دارم ميگم ابنجوزي ابنجوزي هم از علماي اهل سنت است يک کتاب دارد به نام تذکرة الخواص اين جمله را او نوشته ابنجوزي ميگويد: پسر احمد بن حنبل از باباش پرسيد که بابا لعن يزيد جايز است يا نه؟ چون ميدانيد متأسفانه بعضيها مثل غزالي مثل ابنتيميه لعن يزيد را جايز نميدانند کار عالم به کجا رسيده کسي که قاتل ابيعبدالله است من وقتي اين جمله را از غزالي ديدم خيلي تعصب خوردم يک آدمي با اين توهر علمي با اون کتابهاي متعدد احياء العلوم و ديگران چقدر کُند فکر ميکنه تو قصه که لعن يزيد و جايز نميداند ميگويد که يک اشتباهي شده ديگه حالا درگيري دو تا شخصيت و مجتهد بوده امام حسين اجتهاد کرده اون هم اجتهاد کرده منتهي يزيد اشتباه کرده واقعاً کشتن پسر پيامبر اونم با اين رذالتي که به خرج دادند اين يک اشتباه است چقدر بعضيها ساده هستند سادهنگر هستند سطحينگر هستند دشمن ناشناس هستند مقام معظم رهبري أخيراً فرمودند بعضيها خيلي سهل نگاه ميکنند دشمن را خيلي کوچيک ميشمارند لا تستسغرأ عدواً و إن کان ضعيفاً؛ دشمن ولو در ضعف هم باشه شما کوچيک نشماريد چه حرفي است.
لعن يزيد لازم است نه جايز
ابنجوزي ميگويد پسر احمد بن حنبل به نام صالح از باباش پرسيد بابا لعن يزيد جايز است يا نه؟ گفت پسرم لعن يزيد به نص قرآن لازم است نه جايز لازم است خيلي جواب قشنگي داد گفت بابا کجاي قرآن حالا من آدرس ميدم شما مراجعه کنيد گفت پسرم سورة محمد(ص) آية 22 و 23 را ببينيد اين سوره که به نام رسولخداست قرآن ميفرمايد: «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکمْ»؛ کساني که پشت ميکنند به دين و جهاد و خدا فساد ميکنند در روي زمين قطع رحم ميکنند اين سه تا توليتم اين يک پشت کردن تفسدوا في الارض فساد روي زمين و قطع رحم قرآن ميفرمايد: «أُوْلَئِک الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ»؛ گفت پسرم ديگه کي بزرگترين فساد در أرض را يزيد کرد بزرگترين پشت کردن به قرآن و دين را يزيد کرد بزرگترين قطع رحم حالا ادعاي اينها اين بود بنياميه ما بالأخره فاميلي داريم با بنيهاشم بزرگترين قطع ارتباط را اينها کردند قرآن ميفرمايد: کسي که مرتک اين سه جرم بشه پشت کردن، فساد، قطع ارتباط و رحم «أُوْلَئِک الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ».
خب ببينيد يکي از هشدارهاي ابيعبدالله که امروز هم بايد حواس ما جمع باشه اين است که بدعت از خودمون يا در واقع سليقة در دين ايجاد نکنيم برادران عزيز خواهران گرامي من براي اينکه بعضي از بدعتهاي ايجاد شده در زمان يزيد را بگم يک مقداري عزيزان آشنا بشند با قصة قيام ابيعبدالله اجازه بدهيد يک آية قرآن بخوانم آية 157سورة اعراف تقاضام اينه بعد از منبر اين آيه را مراجعه کنيد ببينيد اين نکتهاي را که عرض ميکنم نکتة دقيقي است قرآن کريم در سورة اعراف آية 157 پنج وظيفة مهم پيغمبر را ذکر ميکنه ميفرمايد رسولخدا اولاً يک پيغمبر اُمي بود چنين نبود که شما بگيد کسي اينارو بهش ياد داده درس خونده پيش کسي آموزگاري داشته نه هر چي بلد بود خدا بهش ياد داده بود همه چيز بلد بود اما پيش أحدي از بشر درس نخوانده بود آموزگارش خدا بود نامش در تورات و انجيل آمده بود اين پيغمبر مبعوث خدا بود برا پنج کار مهم آمد رسولخدا پنج تا کار کليدي انجام داد تو اين آيهاي که حالا ميخونم ميفرمايد: و بعد توضيح خواهم داد که همة اين پنج تا را يزيد گذاشت زمين بنياميه گذاشتن زيرپا اين ميشه بدعت بدعت يعني چي؟ کاري که خدا گفته پيغمبرم براش تلاش کرده گذاشتن کنار چيز ديگه جاش آوردند بعد از آنکه سورة اعراف آية 157 اين پنج تا وظيفه را بيان ميکنه ميفرمايد مردم شما در مقابل اين پيغمبر چهار تا وظيفه داريد در واقع اين آيه نه تا مطلب توشه پنج وظيفة پيغمبر چهار پنج کار پيغمبر
پنج رحمت پيغمبر
چهار وظيفه اي که ما در مقابل پيغمبر داريم من اينها را توضيح بدهم پيغمبر چه کرد ما چه وظيفهاي داريم رسولخدا برا چي مبعوث شد ما بايد در مقابلش چه کنيم خيلي مفسرين ذيل اين آيه خوب بحث کردند الميزان و تفاسير ديگه حالا ببينيد آيه را رسولخدا آمد براي اين کارها
يک:«يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ»؛ يک معروف تو جامعه پياده بشه معروف چيه؟ نماز، خدا، دين، کارهاي خوب، کارهاي مثبت «يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ»؛
دو: «وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکرِ»؛ جلو منکر را هم بگيرد هر منکري هست تو جامعه فسادي هست زنايي هست فحشايي هست آدمکشي هست دختر زنده به گور کردني هست پس يک: «يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ»؛ دو: «وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکرِ»؛ منکر را تو جامعه ريشهکن کنه.
سوم: «وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ»؛ چيزهاي پاکيزه را حلال کرد گوشت بخوريد ميوه بخوريد آب بخوريد اينها حلال است طيبات چيزهاي پاکيزه خوب اونيکه از زمين ميروئيد حيواناتي که ذبح ميکنيد چيزهايي که کسب ميکنيد درست ميکنيد استفاده کنيد.
چهارم: «وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ»؛ هر چيزي هم که خبيث بود مثل شراب، مثل ميته، مثل مُردار، مثل خون، مثل چيزهاي نجس اينها را هم حرام کرد.
پنجم: «وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ»؛ اون إصر يعني اون چيزاي زنجير غل اون در واقع روشهاي غلطي هم که تو جامعه بود اينها را هم از بين برد سنتهاي غلط نادرست من درآوردي.
اين پنج کار مهم را رسولخدا انجام داد معروف پياده بشه، منکر ريشه کن بشه، طيبات بخوريد حلال است، خبائث حرام است إصر و أغلال و در واقع اون سنتهاي غلطي که مردم برا خودشون درست کرده بودند مثلاً به زنها حق رأي نميدادند برا دختردار شدن ناراحت ميشدند بچههاشون ميکشتند دختر زنده به گور ميکردند اينها را هم ريشهکن کرد
چهار وظيفه مردم درمقابل رحمت هاي پيامبر(ص)
حالا مردم در مقابل اين پيغمبر رحمت شما چهار تا وظيفه داريد چيه اون چهار تا وظيفه
يک: «فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ»؛ اول ايمان بياوريد بهش قبولش کنيد همانطوري که ميگي أشهد أن لا الا اله الله عين همين شهادت بگيد أشهد أن محمد رسول الله
دوم: «وَعَزَّرُوهُ»؛ احترامش کنيد تکريمش کنيد نامش برده ميشه درود بفرستيد زيارتش برويد اسمشو رو اسم بچههاتون بذاريد احترامش کنيد
سوم: «وَنَصَرُوهُ»؛ ياريش کنيد خب ياري پيغمبر به چيه؟ ياري به پيغمبر به ياري فرزندانش است به ياري اهلبيتش هست
چهارم: «وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ»؛ اين قرآني که آورده ازش تبعيت کنيد
خيلي اين آيه بحث داره منتهي من به اختصار خدمت شما عرض کردم اين پيامبري که برا معروف پياده کردن منکر از بين بردن حلال کردن طيبات حرام کردن خبائث از بين بردن سنتهاي غلط اومده شما ايمان بهش بياريد احترامش کنيد ياريش کنيد قرآنش تبعيت کنيد حالا شما بيائيد در زمان سال 61 هجري 50 سال بعد از رحلت اين پيغمبر گرامي اسلام ببينيد چقدر منکر تو جامعه است عبدالله بن حنظله پسر حنظله قتيل الملائکه است اين را مسعودي نقل کرده در مروج الذهب کتاب هزار ساله است مال هزار سال پيش است معتبر است کتاب تاريخي است ميگويد ايشون آمد شام مدتي شام بود برگشت مدينه مردم مدينه را جمع کرد گفت مردم اگه سنگ از آسمان رو سرمون بباره حقمونه اگر شب بخوابيم و دئق کنيم حقمونه ميدانيد اميرتون کيه آدمي که من مهمانش بودم در طول اوقات نماز مست بود خودم ديدم ظهر مست بود مغرب يعني 24 ساعت تمام مست بود امير شما مردم کسي که به عنوان امير مسلمين است خودم ديدم در طول اوقات نماز نه نماز نميخوند مست بود اين امير شماست که مردم قيام کردند تو مدينه دو سه هزار کشته دادند تو واقعه نه آقايون بالاتر بگم خواهرآ ابوسفيان اين آخرهاي عمرش کور شده بود زماني که يک جلسهاي تشکيل شده بود تو خانة خليفة سوم اينم ابن ابي الحديد نقل کرده 700 سال پيش تو شرح نهجالبلاغهاش ايشونم از علماي اهل سنت معتزلي است ميگويد يک جلسهاي تشکيل شد تو خانة خليفة سوم بنياميه همه اونجا بودند ابوسفيان وارد شد چون نابينا بود نميدونست کي تو جلسه است پرسيد غريبه بين ما نيست گفتند نه گفت از بنيهاشم کسي نيست گفتند نه همه بنياميه هستند گفت: من ميخوام سخنراني کنم بلند يک سخنراني کرد اين جملهاشو ابن ابي الحديد نقل کرده گفت: بنياميه تلفقوها تلقف الکره؛ تو فوتبال ديديد توپ گاهي دست يک تيم ميافته اون داوري که عقب وايستاده داد مي زنه ميگه توپ از دست نديد نکنه توپ توپ دست شما باشه تيمي که توپ دستشه برگ امتياز داره ميتونه گل بزنه ولي وقتي توپ دست جبهه مخالف باشه بايد دفاع کني تهاجم نميتوني بکني توپ خلافت تو زمين ماست دست بنياميه افتاده چون خليفة سوم از بنياميه است توپ خلافت دست ما کره يعني توپ تلفقوها تلقف الکره؛ نذاريد اين توپ از دستتون خارج بشه بعد گفت بهتون بگم فوالله لا جنت و لا نار؛ نه بهشت خبريه نه جهنم همة اينها دروغ است اين آدمو شما بهش ميگيد مسلمان اين آدمو آقايون ازش دفاع ميکنند خيابون به اسمش ميذارند فيلم در دفاع ازش ميسازند ميگه لا جنة و لا نار؛ نه بهشتي هست نه جهنم اينا بدعت نيست يعني حاکم مسلمانها کسي شده که نشسته ميگه خود يزيد گفت وقتي سر مقدس ابيعبدالله را گذاشتن جلوش گفت: لعبت هاشم بملک فلا خبر جاء و لا وحي نزل؛ نه وحي خبري بوده نه پيغمبري بوده اينا بازي است بنيهاشم بازي سياسي کردند ميخواستند حکومت کنند حرفهايي که الان بعضي افراد مثل سلمان رشدي ميزنن و حکم ارتدادشون امام صادر کرد اين حرفهاي يزيد است خب اين بدعت نيست حکومت اسلامي دست کسي است که اون وضع نمازش است اين وضع اعتقادش است اين وضع جدش است اصلاً آقايون ميگن امام حسين برا چي قيام کرد؟ خب خيلي روشن است بايد قيام ميکرد ولو ميدانست کشته ميشه اصلاً نفس اين کار امام صادق فرمود: وقتي بدعت تو جامعه ظاهر ميشه للعالم أن يظهر علمه؛ عالم بايد فرياد بزنه پيغمبر گرامي اسلام کي ميخواست سلطنت جاي نبوت او را بگيرد ببينيد آقايون چهارده تا حاکم بنياميه يعني از معاويه شروع شده با مروان تمام شده مروان حمار چهارده تا حاکم بنياميه 132 سال حکومت کرده حالا قصة معاويه را به هر حال بحث صلح با امام حسن بود پذيرفت خلافت را و بيست سال خلافت کرد اما بعد از قصة معاويه از يزيد به بعد تمام اينها بدعت است گرچه خود داستان معاويه از اصل بدعت است چون اميرالمؤمنين رضايت نداد جنگ کرد تو صفين اما به هر حال تو يک جريان صلحي اين خلافت واگذار شد اما از چهارده تا حاکم بنياميه 132 بخدا اگر کتابهاي تاريخ الخلفاء را بخوانيد خجالت ميکشيد که يعني ما نبايد خجالت بکشيم اونا بايد خجالت بکشند آدم شرمنده ميشه پيش غيرمسلمانها که بگه 132 سال چهارده تا خليفة مسلمين کساني بودند که سليمان بن عبدالملک عياش همه وقتش با فساد ميگذاشت وليد بن عبدالملکي که دائم الخمر بود دائم الخمر خب اينها قصة کربلا اينه لذا ابيعبدالله فرمود: بدعت در دين گذاشته شده و اينها آمار بدعتهايي است که من بعضيهاشو خدمت شما اشاره کرديم اين هشدار ابيعبدالله است ما که نميخواهيم تاريخ بگيم رد بشيم
يعني آقايان خواهران جوانها مسلمانها امروز مواظب باشيد اين بدعتها تو دين گذاشته نشه کساني از خودشون حرام ايجاد نکنند حلال ايجاد نکنند دين را کمرنگ نکنند برا خودشون الان خيلي راحت بعضي به ما ميگه آقا هر چي تو قرآن آمده ما قبول داريم حاج آقا حديث و سنت و روايت قرآن اين حرف حرف من ميگم خود اين حرف خلاف قرآن است يعني اين شعار بدعتي است که در بستر پيغمبر داده شد گفتند حسبنا کتاب الله خب حسبنا کتاب الله که در کنار بستر پيغمبر داده شد خب اين مخالفت با سنت است چون پيغمبر فرمود: ثقلين قرآن و عترت خود قرآن هم ميفرمايد: قرآن و پيغمبر «وَمَا آتَاکمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»؛ خود قرآن هم ميفرمايد: سه تا قطب دينتان را بگيريد
سه قطب دين
يک: «وَأَطِيعُوا اللَّهَ»؛ يکيش خداست خب خدا را از کجا پيدا کنيم حرفهاشو از قرآن اين يکيش
دو: «أَطِيعُوا الرَّسُولَ»
سه: «وَأُوْلِي الأَمْرِ»؛ خب اينارو که خدا حرف لغو تو قرآن نميزنه دريافت دين از سه کانال است خدا، رسول، اولي الأمر، اولي الأمر هم منطبق بر ائمه است و لذا توجه بشه روشنفکريهايي گاهي تو مسائل ديده نشه افرادي کملطفي نکنند نه ما بايد معتقد باشيم در مقابل بدعت به سنت اونيکه رسولخدا فرموده و لذا ابيعبدالله فرمود: منم برا همين قيام کردم اسير بسيرة جدي محمد المصطفي(ص) در شوراي شش نفره هم وقتي به اميرالمؤمنين گفتند شما به سيرة اون دو خليفة قبلي عمل کن فرمود: عمل نميکنم خلافت از دست داد نزديک ده سال دوازده سال خلافتش عقب افتاد اما چرا قبول نکرد فرمود: قرآن سنت پيغمبر اون آقايي که ميخواست رأي بده تو شوراي شش نفره بعد از مرگ خليفة دوم گفت سه چيز: قرآن، سنت پيغمبر، سيرة دو خليفه، حضرت فرمود: نه قرآن سنت پيغمبر من نميتونم اون دو تا سيره را قبول کنم چون اون بدعت است خلاف در واقع بيان پيغمبر است پيغمبر فرموده: کتاب الله و عترتي نفرموده: سيره دو خليفه و لذا خلافت نپذيرفت بهش رأي ندادند به حضرت بخاطر اين مطلب حالا بعد از پنجاه سال امام حسين ميفرمايد: اسير بسيرة جدي؛ من روش پيغمبر ميخوام برم و حواسمون هم جمع باشه اين يکي از هشدارهاي ابيعبدالله است که من امشب بهش پرداختم هشدار از بدعت در دين.
انشاءالله شبهاي آينده هم هر شب يکي از اينها را من هشدارها را عرض خواهم کرد که هم با کربلا آشنا بشيم هم مبتلا نشويم خودمان گرفتار نشويم برداشتهاي کاربردي برا امروزمون هم انشاءالله داشته باشيم شب جمعه است و شب زيارتي قبر أباعبدالله ـ عليه السلام ـ
روضه
السَّلامُ عَلَيْکَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَي الاَرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَيْکَ مِنّي سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَيْنِ وَ عَلي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلي اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلي اَصْحابِ الْحُسَيْنِ.
هشتم ذي حجه از مکه بيرون آمد مدتي در مسير بود حدود شايد بيست و چند روز طول کشيد تا مثل فردايي دوم محرم وارد سرزمين کربلا شد چه سرزميني سرزميني که حضرت ابراهيم از اينجا عبور کرده بود اشک ريخته بود سرزميني که اميرالمؤمنين در صفين خاکش بوسيده بود بوئيده بود و اشک ريخته بود سرزميني که پيغمبر خدا جبرئيل ايشون را آورد کربلا بهش نشان داد يه قدري خاکشم تو شيشه کرد به امسلمه داد خاک پيش امسلمه بود سرزمين موعودي بود سرزمين معهودي بود فردا کاروان ابيعبدالله به سرزمين کربلا رسيد دوم محرم سال 61 هجري به محض اينکه نام سرزمين بهش گفتند کربلاست فرمود: هاهنا محشرنا؛ محشر ما اينجاست محل نشر ما اينجاست هاهنا محطوا رکابنا و مسفک دمائنا؛ و مقتل رجالنا؛ اينجا محل شهادت ماست
بار بگشائيد ياران اينجا کربلاست - آب و خاکش با دل و جان آشناست
فرمود: همين جا خيمهها را نصب کنيد يکي يکي آمدند يک وقت عقيلة بنيهاشم آمد فرمود: حسين جان نميشه از اين سرزمين بريم برادر چرا خواهرم اينجا بايد نصب کنيم خيمهها را فرمود: از لحظهاي که وارد اين سرزمين شدم غم دلم را گرفت خوف برم حاکم شد نميدانم چرا اين سرزمين يه غمي تو دل من آورد نميشه از اينجا بريم فرمود: نه خواهرم بايد اينجا خيمهها نصب بشه امروز عقيلة بنيهاشم روز دوم مثل فردايي بنيهاشم در سرزمين کربلا فرود آمدند هر ورودي يه خروجي هم داره هم فرودي يک سعودي هم داره يه روزي هم قرار شد از اين سرزمين بروند دوم محرم ابيعبدالله بود عباس بود قاسم بود با يه ابهتي عقيلة بنيهاشم پياده کردند با يه عظمتي زينب اين سرزمين پياده شد دور تا دورش محرمآ بودند تا شب عاشورا تا صبح عاشورا تا عصر عاشورا اما سيدآ صبح يازدهم عمه جانتون وقتي آمد بره هيچکس نبود تنها بود غريب بود نميدانم تو بعضي از مقتلها اينطور اومده من زبانحال زبان قال نميدانم يه نگاه کرد به علقمه صدا زد: أخي العباس برادرم عباس تو منو تو اين سرزمين پياده کردي حالا پاشو زينب سوار کن حالا پاشو برادر سوار کن يه نگاه به کشتة برادر کرد يه نگاه به فرزندان خودش کرد يه نگاه به عباس و اکبر و قاسم کرد راوي گفت ديدم اومد گودي قتلگاه يه روضهاي خواند بکت و أبکت؛ هم گريه کرد هم گرياند دوست و دشمن کل عدو أبکت کل عدو و سديد؛ يک وقت هم نگاه کرد ديد سر مقدس اباعبدالله را جلوي کاروان گرفتند تا ديد سر دارند ميبرند حرکت کرد داداشم نميروم نميروم ولي مرا به اين بهانه ميبرند مرا به بهانة سرت دارند ميبرن هر کجا نشستيد امشب سه مرتبه يا زينب...
$
#ده سخنرانی پنجم
##سيره اهل بيت نسبت به وحدت مسلمين
سيره اهل بيت نسبت به وحدت مسلمين
نسيم السبطين
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العامين باري الخلائق اجمعين،ثم الصلوة والسلا م علي سيد المرسلين طبيب نفوسنا و شفيع ذنوبنا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و آله وسلم و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين لا سيّما بقية الله في الارضين روحي و ارواح العالمين له الفداء،اما بعد فقد قال رسول الله صلي الله عليه وآله
إنّي تَارکُ فِيکم الثَقلَينِ کِتابَ الله عزّ و جلّ و عِترَتي مَا إنتَمَسکتُمْ بِهما لَنْ تَضِلُّو و أنَّهُما لن يفترقا حتي يَرِدا عَليّ الحَوض[حديث معتبر و متواتر به تعبيرهاي گوناگون . ر.ک عبقات الانوار في أئمة الاطهار، مير حامد حسين ج 18 و19]
مسئله شرعي:
قبل از اينکه سيرة اهل بيت را نسبت به موضوع اساسي امروزه يعني وحدت مسلمين را بيان نمايم ، مسئلة شرعي نسبت به خواندن نماز در اقتدا به نماز جماعت اهل سنت را بيان کنيم.
مي فرمايد« اقتداء به اهل سنت، براي رعايت وحدت جائز است و نماز خواندن صحيح و مجزي است ولي تکتف واجب نيست و بلکه جائز نيست، مگر در صورتي که ضرورتي آن را اقتضاء کند.[رساله اجوبة الاستفتاءات (فارسي) امام خامنه اي، مسئله 603،ص198 –199]
حديثي معتبرکه شيعه و سني هر دو اين را قبول دارند و خود حديث مي رساند دو تا چيز براي مرکزيت وحدت کارساز است : 1- قرآن . 2- اهل بيت عليهم اسلام
و هم مسلمانان نسبت به اهل بيت ارادت خاص دارند و براي همه سيرة اهل بيت عليهم اسلام الگو و اسوة حسنه است.
حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله وسلم مي فرمايند من دو تا چيزي گرانبها درميان شما مي گذارم تا وقتيکه به اينها تمسک نموديد( نجات از آن شما است) هيچ وقت گمراه نخواهيد شد اين دو تا قرآن و عترت اهل بيت من: مي باشند و اينها از يکديگر جدا نمي شوند تا اينکه حوض کوثر به من برسند.
مقدمه:
اهل بيت عليهم اسلام ترجمان واقعي قرآن هستند و سيرة عملي آنان نشانگر، احياي قرآن است، قرآن مسلمانان را به وحدت مسلمين و پرهيز از تفرقه، دعوت مي نمايد.اهل بيت عليهم اسلام که عدل قرآن هستند اين پيام الهي را بخوبي پياده کردند.
هدف بزرگ اسلام
«شهيد مطهري، يکي از اهداف بزرگ اسلام را همين وحدت مسلمين مي دانند، در بحث امر به معروف و نهي از منکر مي فرمايند: ما مسلمانان دعوت و ارشاد و امر به معروف و نهي از منکر داريم ولي چون هدفهاي اسلامي را نمي شناسيم مخصوصاً از هدفهاي بزرگ اساسي و اصولي اسلام بي خبريم از اسلام فقط، يک سلسله دستورهاي ظاهري که مربوط به قشر اسلام است نه لبّ و مغز آن آشنايي داريم، هر وقت به فکر دعوت و ارشاد مي افتيم از حدود مسائل ساده اخلاقي و عبادي تجاوز نمي کنيم و حال آنکه يکي از هدفهاي بزرگ اسلام بلکه بزرگترين هدف اسلام در امور عملي وحدت و اتفاق مسلمانان است اولين وظيفه داعيان و ارشاد کنندگان و آمران به معروف و ناهيان از منکرين است که در طريق وحدت مسلمانان بکوشد»[مجموعه آثارج 25 ص40، ايضاً ر.ک همان ص44]
وحدت در قرآن
وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ[آل عمران103]
وَلاَ تَکُونُواْ کَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُوْلَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ[آل عمران 105]
هر دو آيه، نهي از تفرقه مي کند درميان اين دو آيه، آيه امر به معروف و نهي از منکر و دعوت به خير آمده است وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[آل عمران104]
مرحوم شهيد مطهري(ره) نسبت به چينش اين آيات و در واقع نظم آيات مي فرمايند.
آيا اين عجيب نيست که درميان دو آيه که هر دو دعوت و پرهيز از تفرق است اين آيه مي آيد«وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» اين کانّه درست مي رساند که قرآن درميان خيرها، حسن تفاهم،و وحدت و اتفاق مسلمين را خيري که در مبدأ همه خيرها است مي داند درميان منکرات و زشتيها و پليديها،آن که از همه پليدتر و زشت تر و بدتر مي داند اختلاف و تفرق است به هر نام و عنواني» [مجموعة آثار ج 17 ص219]
شکي نيست يکي از ابزاردشمنان و استکبار جهاني همين دامن زدن به مسائل اختلافي است امروزه هر کس به مسائل اختلافي دامن مي زند بفهميم اين سخنگوي استعمار است.
سيرة اهلبيت عليهم اسلام
اينک سيرة نوراني اهلبيت عليهم اسلام نسبت به وحدت مسلمين را بيان مي کنيم ما در اين محفل سيرة سه تا امام را عرضه مي کنيم بصورت اختصار تا الگويي باشد براي همه بويژه محبّان و شيعيان آن اهل بيت عليه اسلام .
امام علي عليه اسلام بنيانگذار وحدت مسلمين
امام علي عليه اسلام در واقع بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم معمار و بنيانگذار اين وحدت مسلمين هستند در اين باره فرمايشي از عالم اهل سنت، علامه عبد المتعال صعيدي که از اساتيد برجسته دانشگاه الازهر بودند ذکر کنيم،ايشان مي گويد(خلاصه فرمايش ايشان اين است)
«علي بن ابي طالب رضي الله عنه و کرّم الله وجهه اوّلين بنيانگذار تقريب بين مذاهب است تا اينکه اختلاف رأي و نظر موجب تفرقه و پراکندگي نگردد و غبار دشمني ميان طوايف مختلف بر پانشود بلکه با وجود اختلاف نظري همچنان وحدت و يگانگي خود راحفظ کنند و اختلاف يافتگان در رأي با هم برادر وار زندگي کنندهر کس برادرش را نسبت به راي ونظرش آزاد بگذارد ... علي با اينکه مي دانست از ديگران به خلافت سزا وار تر است ولي با خلفا به مدارا رفتارکرد و از هيچگونه کمک نسبت به آنان دريغ نفرمود تا نمونة عالي مدارا در مورد اختلاف رأي باشد و چون با اصرار مردم به خلافت رسيد هيچکس را ملزم به قبول خلافتش نکرد...» [همبستگي مذاهب اسلامي ص 245 به بعد ترجمه و نگارش عبد الکريم بي آزار شيرازي]
همين طور شهيد مطهري(ره) مي فرمايند:« علي فداي وحدت اسلامي شد و چه کسي به اندازة علي براي وحدت اسلامي احترام قائل بود؟ اين ديگران بودند که مي بريدند و اين علي بود که وصل مي کرد...» [مجموعة آثار ج 25، ص307-308]
اينک مي رويم دربارة امام علي عليه اسلام که بعضي از فرمايشات ايشان را در اين باره ذکر کنيم که نشانة سيرة عملي ايشان باشد.
امام علي عليه اسلام در جواب نامه ابو موسي اشعري، پيرامون حکميت اينطور مي فرمايند:
«وليس رجل ـ فاعلم ـ احرص علي جماعة امة محمد صلي الله عليه وآله وسلم و الفتها مني... پس بدان در امت اسلام، هيچ کس همانند من وجود ندارد که به وحدت امت محمد صلي الله عليه و آله وسلم از من حريصتر، و انس او از من بيشتر باشد، من در اين کار پاداش نيک و سرانجام شايسته را از خدا ميطلبم، و به آنچه پيمان بستم وفا دارم»[نهج البلاغه نامه 78]
در جاي ديگر مي فرمايند، بهترين مردم نسبت به من گروه ميانه هستند، از آنها جدا نشويد،والزموا السواد الاعظم فان يد الله مع الجماعة...همواره با بزرگ ترين جمعيت ها باشيد که دست خدا با جماعت است از پراکندگي بپرهيزيد، که انسان تنها، بهره شيطان است آن گونه که گوسفند تنها،طعمه گرگ خواهد بود...»[نهج البلاغه خطبه127]
حضرت امير المومنين عليه اسلام در وصيت نامه تاريخي خود که هرکس در وصيت خودش مسائلي مهم را بيان مي کند به تعبير ديگر دغدغه هاي زندگي خود را در آنها ارايه مي دهد.
مي فرمايند، اوصيکما و جميع ولدي و أهلي ومن بلغه کتابي... صلاح ذات بينکم... ايجاد صلح و آشتي درميانشان سفارش مي کنم زيرا من از جدّ شما شنيدم که مي فرمود به اصلاح کردن در بين مردم، از نماز و روزه يک سال برتر است»در بند ديگر مي فرمايند عليکم بالتواصل... برشما باد به پيوستن با يکديگر.
و بعداً مي فرمايند: يَا بني عَبدُ المطَّلِبْ لا ألفِيَنَّکُم تَخوضُونَ دِماء المُسلِمين خَوضاً تَقُولونَ قُتِلَ أمير المؤمِنينَ: ألا تَقتُلُنَّ بِي إلّا قاتِلي...»[نهج البلاغه وصيت47]
اي فرزندان عبد المطّلب؛ مبادا پس از من دست به خون مسلمين فروبريد و بگوئيد أمير مؤمنان کشته شد بدانيد! جز کشندة من کسي ديگر نبايد کشته شود.
جان عالميان فداباد بر اين مرد الهي که در فکر اين است که بعد از او فتنه اي ايجاد نشود.
اي مسلمانان الگو بگيريد از اين مرد بزرگ اسلام که زندگي را وقف کرد در ايجاد اخوت ميان مسلمانان از حقّ مسلّم خود صرف نطر کرد ولي از ياري اسلام ومسلمين دريغ نورزيد، و اجازه نداد که کاري که موجب تفرقه شود انجام گيرد.
اگر کسي نهج البلاغه را تورقي بزند مي فهمد حضرت راجع به وحدت مسلمين چگونه بوده است ما به همين مقدار اکتفاء مي کنيم،دو نمونة ديگر از اهلبيت: ذکر مي کنيم.
سيرة امام زين العابدين عليه اسلام و اهتمام به سپاهيان مسلمان
امام عليه اسلام در سبک خاص خودشان که بوسيلة ادعيه و مناجات ارايه فرموده اند که اين ادعيه داراي درسهاي بزرگ و معارف بلند الهي اند در يکي از ادعيه که درباره سپاهيان سرحد اسلام هستند ازدعاي 27 اينطور در محضر خدا عرضه مي دارند.«اللّهم صلّ علي محمد و آله و... محفوظ بدار سرحدات مسلمين را به عزّت و جلال خود و ياري فرما محافظين مرزها را به قدرت خود و عطاياي آنها را از خزينه جودت وافر گردان... و دلهاي آنها را با هم هماهنگ ساز و تو به تنهايي مؤنة آنها را تکفل کن و به پيروزي و فتحشان ياري فرما پروردگارا در هر ناحيه مسلمانان را عزّت بخش در مقابل مشرکان و به کمک آنها فرست فرشتگان رحمت و قدرتت را پي در پي تا آنجا که از غلبة مسلمين تمام کافران منهزم شوند پروردگارا تو فرشتگان را به جنگ با مشرکان مشغول دار تا به حدود و ديار مسلمين دست درازي نتوانند کرد و گرفتارساز آنها را عوض مسلمين به نقص و کاهش و آنها را واسطة تفرقه از تجمع بر عليه مسلمين باز دار...[صحيفه سجاديه دعاي 27 (ترجمه الهي قمشه اي)]
با اينکه مي دانيم در زمان امام عليه السلام حکومت از آن مخالفين حضرت بوده و اين دعاي حضرت مي رساند که نبايد کاري کنيم که در جامعه مسلمين موجب تفرقه شودوتفرقه سبب نابودي اسلام مي شود و حضرت بوسيله دعا مي فهماند که پيروزي مسلمين از محضر خداوند دعا مي کنند که مبادا مسلمين شکست بخورند. چرا اين طور نباشد که اهل بيت: ترجمان وحي اليي هستند که خط و مشي آنان هيچوقت از قرآن جدا نمي شود.
امام صادق عليه اسلام بيانگر منشور جاويد اخلاقي
يکي از کارنامه هاي حضرت امام صادق عليه اسلام حفظ و احياي مکتب اسلام ناب است و طوري شيعه ها را تربيت نموده اند که اسلام براي هميشه بيمه شد.
«راوي معتبر معاويه بن وهب بر امام عرضه دارد ما با کسانيکه هم موافق با مکتب ما نيستند چطور برخورد داشته باشيم، حضرت فرمود: تنظرون إلي أئمتِکم الذينَ تقتدون بهم، شما به اماماني که مقتداي شما هستند ببينيد آنان هر جوري برخورد دارند شما همان برخورد داشته باشيد فَواللهِ أنّهم ليعودون مرضاهم، قسم بخدا امامان، مريضان آنها را عيادت مي کنند و در جنازة آنها شرکت مي کنند و اقامه شهادت براي آنان دارند و اداي امانت آنان مي کنند»[وسائل الشيعه باب یک از ابواب احکام العشره ج 3]
حبيب خثعمي مي گويد شنيدم از امام صادق عليه اسلام مي فرمود بر شما باد ورع و اجتهاد در جنازه آنان شرکت کنيد، مريضان آنها را عيادت کنيد با قوم خودتان در مساجدتان حضور داشته باشيد وَ أحبُّوا للناس مما تحبّونَ لانفُسِکم[وسائل الشيعه باب یک از ابواب احکام العشره ج4] براي مردم آنچيزي را دوست داشته باشيد که براي خودتان همان را دوست مي داريد.
چه کلام بزرگي است براي برخورد با عموم مردم و در جامعه اي که حضرت حضور داشتند اکثريت آنها همين اهل سنت بودند حضرت اجازه نمي دهد که کاري کنند که به اصل اسلام لطمه زده شود و موجب تفرقه درميان جامعه شود.
در بعضي از روايات تعبير بسيار لطيفي است مي فرمايند: کونو لَنا زيناً و لا تکونوا علينا شيناً حَبِّبُونَ إلَي الناس وَلا تَبْغَضُّونَ إليهم فَجُرّوا إلينا کلّ مودوة و ادفعوا عَنّا کُلَّ شَرّ...[وسائل الشيعه باب یک از ابواب احکام العشره ج 8]
براي ما زينت باشيد و ننگ و عار نشويد شما مارا نزد مردم محبوب و مورد محبت قرار دهيد و ما را نزد مردم مورد بغض و نفرت قرار ندهيد بسوي ما همه محبت ها را جلب کنيد و از ما همه شرها را دفع کنيد... »
چه فرمان نيکو است سوال اين است چه کار مي تواند سبب محبت مردم نسبت به اهل بيت: مي شود و چه کاري سبب نفرت مردم از اهل بيت : مي شود.
آيا کاري کنيم که مقدسات ديگران را توهين و بي احترامي کنيم آيااين کار سبب محبت مردم نسبت به اهل بيت مي شود آيا نخواهند گفت امامان اينها هم همينطور بودند؟!
بيدار باشيم ما ادب أئمه عليهم اسلام را به مردم ياد بدهيم و برخورد پاکيزه و سالم را دنبال کنيم.
در فرمايش ديگر مي فرمايند، از خدا بترسيد به کسانيکه زندگي باآنها داريد خوب رفتار کنيد و جوار و همسايه خوبي باشيد و امانت ها را ادا کنيد و مردم را خنزير نگوئيد اگر شما شيعه ما هستيد آنچه ما مي گوئيم همان را بگويند و آنچه ما شما را امر کرده ايم انجام دهيد آن موقع شيعه ما خواهيد شد... [مستدرک وسائل الشيعه ج 8 ص 311(سي دي حديث نور)]
مي شود گفت خنزير گفتن موضوعيت ندارد هر حرفي در حرکتي که مقابل را به تحريک وادار کنند بشدّت بپرهيزيم.
اين برخورد سالم و منطقي سبب احياي امراهل بيت شده است.حضرت امام صادق عليه اسلام در يک پيغام کلي فرمودند:
به مواليان ما سلام برسانيد و آنها را وصيت به تقواي خداوندي و عمل صالح مي کنم آنان مريضان را عيادت کنند، در تشييع جنازه آنان شرکت کنند رفت و آمد به خانه آنها داشته باشند در علم دين با هم مذاکره و گفتگو داشته باشند اين کار امر ما را احيا مي کند و رحم الله من احيي أمرنا، و خدا رحم کند بر کسي که امر ما را احياء کند [وسائل الشيعه ج 12 باب از ابواب احکام العشرة ج 7]
برخورد مسالمت آميز هميشه جواب مثبت را داده است،ما که شيعة اهل بيت هستيم بسيار بيدار و هوشيار و شناخت کافي از ترفندهاي دشمنان اسلام داشته باشيم، اين منشور جاويد براي همه ما راهگشا است ، ما به همين مقدار به سيرة نوراني اهل بيت: اکتفاء مي کنيم.
يادي از امام خميني
چون در آستانة سالگرد حضرت امام خميني; - انصافاً احياگر وحدت مسلمين در عصر ما هستند- هستيم جفا است که از اين مرد الهي ذکر نشود.
يکي از کارهاي حضرت امام که در اين انقلاب احياء نمودند که همين وحدت اسلامي است که هفته وحدت اسلامي در آستانه ميلاد پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم و امام صادق عليه اسلام در جهان پرشکوه برگزار مي گردد که يکي از سنتهاي حسنه امام است.
و جمعة الوداع چه جمعه اي امروزه در جهان اسلام بصورت گسترده برگزارمي شود که امام براي هميشه يک مرکز وحدت که فلسطين باشد، را زنده کردند و مسلمانان زير پرچم قبله اول يعني قدس فلسطين جمع شوند و براي هميشه در مقابل استعمار و استکبار جهاني قيام کنند.سلام عليه يوم وُلد و يوم مات و يوم حُشر.
بصيرت امام خامنه اي
و اينک خلف صالح ايشان، مقام معظم رهبري حضرت امام خامنه اي دام ظله العالي که مروج حقيقي وحدت اسلامي هستند در حوادث مختلف به اين مسئله مهم تذکراتي ارايه نموده اند،کما اينکه در سخنراني بيست و پنجمين سالگرد حضرت امام خميني; فرمودند:که بايد دشمن فرعي با دشمن اصلي خلط نکنيم و وهابيت و سلفي ها دشمن اصلي ما نيستند بلکه آنان فريب خورده دشمنان اصلي هستند و دشمنان اصلي کساني اند که پشت پرده اينها را تجهيز و تشويق مي کنند... » اين مطلب بسيار ارزش مند است که همين شناخت دقيق براي وحدت اسلامي کمک بسزايي مي کنند، کما اينکه مقام معظم رهبري در سانحه دلخراش تخريب سامرا، اين ترفند دشمنان اسلام را خنثي کردند و فرمودند:
قدر متيقن اين است دستهاي خبيث مخفي دارند که شيعه را وادار متحرک کنند براي تعرض، مساجد اهل سنت و اماکني که نزد اهل سنت جايگاه قداست و احترام دارد در اين راستا هر حرکتي که کمک به دشمنان اسلام کند و کمک به دشمنان امت اسلامي کند او حرام است شرعاً... همچنين در موارد مختلف تذکر داده اند توهين به مقدسات ديگران شرعاً جائز نيست.
همه مان بيدار باشيم از ترفندهاي دشمنان اسلام شناخت کافي داشته باشيم تا بتوانيم آنها را خنثي کنيم ما که شيعه هستيم هيچوقت سيرة اهل بيت: مقتداي ما هستند فراموش نکنيم کاري نکنيم که اسلام آسيب ببيند.
ذکر مصيبت امام علي عليه اسلام
چون صحبتي از وحدت مسلمين شدو احياء گر وحدت هم امام امير مؤمنان بودند سزاوار ذکر مصيبت هم متعلق به حضرت باشد.
السلام عليک ياابا الحسن يا امير المؤمنين يا علي ابن ابي طالب
شب بيست يکم چه گذشت بر بچه هاي فاطمه؟ چه گذشت بر عزيزان زهرا؟يک طرف امام حسين، يک طرف امام حسين،يک زينب يک طرف ام کلثوم، درميان اندوه بچه ها، با تک تک آنها صحبت کرد، با عباسش، با حسينش، با زينبش،اما يک وقت نفس هاي علي به شماره افتاد، چشم ها گودي رفت، چشم ها را به در اتاق دوخت، صدا زد و عليکم السلام يا رسل ربي، اي فرستاده، خوش آمدي،جبرئيل خوش آمدي،يا رسول الله خوش آمدي بعد شروع کرد به قرآن خواندن : إنّ الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسِنون[نحل 128]
آخرين کلمه اي که از زبان امير المؤمنين خارج شد اين آيه ي قرآن بود يک وقت ضربان قلب علي ايستاد.
صداي شيون از درون خانه بلند شد وا محمداه، وا علياه[مقتل رفيعي(روضه هاي رفيعي) ص42]
چقدر امام مظلوم است که شبانه دفن کردند و حتي محل قبر را هم مخفي کردند و به کسي نگفتند، چرا اينطور شد؟
براي اينکه به بدن علي جسارت نشود اما وضع کربلا طوري ديگري بوده امام زين العابدين عليه اسلام قدرت پيدا نکرد که بدن حسين را بعد از شهادت فوراً مخفي کند نتيجه اش همان شد که نمي خواهم نام ببرم آن شخص گفت: لباس کهنه چه حاجت که زير سمّ ستور تني نماند که پوشند جامع بر بدنش،[مقتل مطهر(روضة شهيد مطهري)ص55]
ألا لعنة الله علي القوم الظالمين
خداوند به حق اهل بيت عصمت و طهارت حيات و ممات ما را طبق آن بزرگوار قرار بدهد مارا بصيرت در دين عنايت بفرما در ظهور امام زمان تعجيل فرما و ما را از ياران شايسته آن حضرت قرار دهد. اللهم صلي علي محمد و آل محمد
$
##رحمت و لطف خداوند متعال
رحمت و لطف خداوند متعال
حجت الاسلام مسعود عالي
بسم الله الرحمن الرحيم
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين باري الخلائق اجمعين
وَ الصَّلاه وَ السَّلام عَلي سَيِّدِ الأنبياء وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ حَبيبِنا وَ حَبيبَ إله العالَمين ابي القاسم المصطفي محمّد. الّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
صلي الله عليه و عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين و العن الدائم علي اعدائهم اجمعين.
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَيهِ و عَلي آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِي کُلِّ سَاعَهٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً ودَلِيلًا وَ عَيْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا.
شام شهادت وجود مقدس بانوي بزرگ اسلام حضرت زهرا (سلام الله عليها) است
تسليت عرض مي کنيم خدمت مولايمان حضرت بقيه الله(صلوات الله و سلام عليه و عجل الله تعالي فرجه الشريف)،رهبر بزرگوارمان و همه ي شما عزيزاني که در مجلس هستيد.
خدارا قسم مي دهيم به حق آن بانوي بزرگوار همه ي مارا مورد نظر و لطف خودشان قرار بدهد؛هديه به پيشگاه مطهرشان صلوات ديگري عنايت بفرماييد؛
الّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
همه ي ما مي دانيم که سعه ي رحمت و لطف خداوند متعال بي نهايت است،پروردگارعالم هم بي نهايت دارا است،(رحمت خدا حد و حصر ندارد)و هم دانااست،نيازها و احتياجات همه را مي داند و هم اين خداي دارا و دانا بي نهايت توانا است،کسي نمي تواند جلوي عطا و فضل او را بگيرد،هم بي نهايت بخشنده و مهربان است؛اگر شما اين پنج صفت خدارا در نظر بگيريد،خداوند متعال اسماء و صفات متعددي دارد،ولي اگر فقط همين پنج صفت خدارا در نظر بگيريد،آن وقت متوجه مي شويد اين خدايي که بي نهايت دارد و اگر از کرم خودش به تمام انسان ها از اول تاريخ تا آخر تاريخ آن مقداري که به وجود مقدس پيامبر(صلوات الله عليه اکرم)عطا کرده ،اگه به همه ي انسان ها عطا بکند،از خذائن رحمت خداوند چيزي کم نمي آيد،اتفاقا خداوند همين را مي خواهد؛درماه مبارک رمضان در دعاي افتتاح مي خوانيد:«الَّذي لا تَنْقُصُ خَزائِنُهُ، وَلا تَزيدُهُ کَثْرَهُ الْعَطاءِ إلاّ جُوداً وَکَرَماً» پروردگار عالم هرچي ببخشد،بخشش او بيشتر مي شود،از خزائن او چيزي کم نمي آيد،اين خدايي که بي نهايت ها را دارا است،دنبال بهانه مي گردد براي بخشش و فضل و رحمت خودش،خداوند متعال با يک بهانه اي به انسان ها عطا مي کند.
در يک روايتي است که مرحوم ميرزا جواد اقاي ملکي تبريزي در کتاب المراقباتشون نقل کرده،خداوند متعال مي فرمود:يا داوود «لَو عَلِمَ المُدبِرونَ اَني کَيفَ اشتياقي بِهِم لَماتوا شَوقاً عليه»اگر آن کساني که پشت به من خدا کردند،بدانند که من چقدر مشتاقشان هستم،از شوق من مي ميرند؛گفت: سايه ي معشوق اگر افتاد برعاشق چه شد / ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود، ما محتاج او هستيم اما انگار خداوند متعال ناز بنده هايش را مي کشد براي اينکه رحمت و عنايت بهشون داشته باشد؛پروردگار ما پروردگاري است که مچ نمي گيرد،بلکه دست مي گيرد براي رشد و براي بلند کردن انسان ها،کم و کوچک مارا زياد مي دهد
«يا مَنْ يُعْطِي الْکَثيرَ بِالْقَليلِ»به بزرگي و عظمت خودش نگاه مي کند،اگر کمي هم در خونش بياري ،پروردگار زياد مي دهد.
نقل مي کنند ذوالنون مصري که بيشتر به تصوف معروف بود تا به عرفان،زمستان سردي از منزلش آمد بيرون ،همه جا را برف گرفته بود،ديد يکي از همسايه هايش که اتفاقا يهودي هم بود،دارد روي برف دانه مي پاچد،تعجب کرد که مثلا چرا داره روي برف دانه مي پاچد،روي زميني بايد بپاچي که محصولي بياد بيرون،از همسايه اش سؤال کرد که چرا روي برف دانه مي پاچي؟!او گفت جناب ذوالنون هوا خيلي سرد است،قاعدتا تو اين هواي سرد پرنده ها براي پيدا کردن غذا مشکل دارند،دانه مي پاچم که غذاي چهارتا پرنده بشود،ذوالنون گفت براي کي اين کار را مي کني؟همسايه يهودي اش گفت:خب براي خدا؛يه لبخندي زد و يه نگاه عاقل اندر سفيهي انداخت به اين همسايش،گفت خدا که اين را نمي بيند،چهارتا دانه پاشدن ،آن هم از يک يهودي!خدا که اين را نمي بيند،
«انّما يتقبّل اللّه من المتّقين»،يهودي گفت جناب ذوالنون حالا خدا ببيند يا نبيند،بالاخره غذاي چهارتا پرنده که مي شود،يه مدتي گذشت،اتفاقا ذوالنون مشرف شد خانه ي خدا،دور خانه ي خدا داشت طواف مي کرد،يک مرتبه چشمش افتاد به آن همسايه ي يهودي اش،که با چه حالي دارد طواف مي کند و اشک مي ريزد،با خودش گفت:اين کي مسلمان شد که ما نفهميديدم،تو بين جمعييت خودش را رساند به همين همسايه اش،گفت:تو کجا؟اينجا کجا؟!کي مسلمان شدي؟همسايه اش تا چشمش افتاد به ذوالنون،گفت:جناب ذوالنون خدا هم ديد و هم پسنديد؛
(چون ذوالنون گفته بود که خدا آن چهارتا دانه را نمي بيند)،گفت جناب ذوالنون خدا هم ديد و هم پسنديد،گفت:مژده بده مژده بده يار پسنديد مرا / سايه ي او گشتم و او برد به خورشيد مرا / جان دل و ديده منم / گريه ي خنديده منم / يار پسنديده منم / يار پسنديد مرا.
نقل مي کنند همان جا ذوالنون سرش را به آسمان بلند کرد،گفت خدايا چقدر ارزان مي خري؛
«يا مَنْ يُعْطِي الْکَثيرَ بِالْقَليلِ»؛خدا يه همچين خدايي است که دنبال بهانه مي گردد براي رحمت و عنايت و لطف خودش،از طرف پروردگار عالم بي نهايت ها آماده است،بي نهايت علم،بي نهايت رزق،بي نهايت رحمت و عنايت،از طرف خدا که حالت منتظره اي ندارد که!همه چي آماده است ،همين الان آماده است بي نهايت ها؛اما برادر بزرگوار،خواهر بزرگوار،سؤال اين است که:سهم ما از اين بي نهايت خداوند چقدر است؟! ما چقدر مي توانيم از اين بي نهايت ها بگيريم؟!سهم هرکسي به اندازه قابليت و ظرف خودش است؛
ببينيد باران وقتي از آسمان مي آيد يه اقيانوس آب بالا سر مااست،اما شما يک موقع يک ظرف کوچکي زير اين آب مي بريد،به اندازه همان ظرف آب مي گيرد،يک موقع يک استخر مي رود زير اين آب باران ،به اندازه استخر؛يک موقع يک دريا مي رود زير اين آب به اندازه دريا مي گيرد،يک موقع هم يک ظرف وارونه است،هيچي نمي گيرد،تقصيره اون آب نيست،ظرف هاست که مقدار و سهميه ي خودش را تعيين مي کند،ظرفيت هاي مااست که معلوم مي کند که چقدر قابليت گرفتن داريم و الا که از طرف خدا بي نهايت ها همين الان آماده است،خودش در قرآن فرمود:« أَنزلَ مِنالسَّماءِ مَاءً فَسالَت أَودِيهٌ بِقَدرِها» خدا رحمتي از آسمان فرستاد،هر ظرفي به اندازه خودش مي گيرد،و الا اگر کسي بتواند بگيرد ،از طرف او که کمي ندارد.
مرحوم سيد حيدر عاملي؛که از بزرگان عرفاي شيعه است در قرن هفتم و هشتم هجري در کتاب جامع الاسرارش،در مقدمه اش خودش سه بار قسم مي خورد«والله ثم والله ثم والله»ايشان مي گويد:من در کنار خانه ي خدا بودم مدتي عباداتي انجام مي دادم،پروردگار عالم در يک موقعيتي که حال عجيبي من داشتم ،علمي در سينه من ريخت که اگر تمام درختان قلم بشوند،تمام درياها مرکب بشوند و جن و انس نويسنده بشود ،عشري از اعشار(يک دهم) آن چيزي که خدا در سينه من ريخت را نمي توانند حساب کنند؛اگر ظرف ظرف باشد که از طرف او بخلي نيست،از طرف او که امساکي نيست،ظرفيت مي خواهد تا از خدا بگيرد ؛ ببينيد گاهي اوقات پروردگار عالم يک نعمتي به انسان مي دهد،نعمت کوچکي،يک علمي به کسي مي دهد،يک هنري به کسي مي دهد،يک زيبايي به کسي مي دهد،يک قدرتي به کسي مي دهد،يک ثروتي به کسي مي دهد،يک آبرو و موقعيتي به کسي مي دهد،يک نعمت کوچکي گيرش مي آيد،خودش را گم مي کند،ظرفيت نشان نمي دهد که خدا بيشتر بهش بدهد؛ يک شخصي به نام ثعلبه انصاري،آمد خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)،گفت :يا رسول الله من درآمدم کم است،بخور و نمير است،فقط به اندازه اي که قوت روزانمون تامين بشود،درآمدم بيشتر از اين نيست؛شما دعاکن که خدا ثروتي به من بدهد،پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود:ثعلبه هميني که داري به نفعت است،هميني که داري دينت محفوظ است،اين هي اصرار و سماجت مي کرد که يا رسول الله از خداوند بخواهيد که به من ثروتي بدهد،آنقدر آمد به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)گفت،پيامبر فرمود:خدايا آن چيزي که ثعلبه مي خواهد بهش بده،اتفاقا زد و يک ارث هنگفتي بهش رسيد و ثروتي بهم زد،گوسفندان و شتران تهيه کرد،ديگه جاش توي مدينه نمي شد،اطراف مدينه يک چراگاهي خريد،يواش يواش نماز هاي پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را نمي رسيد که بياد،سرش شلوغ شده بود،يکي در ميان مي آمد،بعد از يک مدتي مثلا يک ماه يک بار مي آمد،بعد از يک مدتي هم ديگر نمي امد،نماز هاي پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)را ديگه نمي رسيد بيايد!موقع جمع آوري زکات شد،پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مامورين خود را فرستاد از کساني که زکات بهشان تعلق مي گيرد،زکات جمع آوري بکنند،از جمله از آن کسان،همين ثعلبه بود که زرائت زيادي داشت،هم دام زيادي داشت،وقتي مامورين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)رفتند سراغش،بهش گفتند:ثعلبه بايد زکات بدهي،حق فقرا را بايد بدهي،
گفت:زکات؟! مگه ما يهودي هستيم که جزيه بديم؟!
گفتند:زکات غير جزيه است،زکات در قرآن کنار اقيم الصلاة ،واتو الزکاة آمده،حق فقراست بايد بدهي،واجب است،گفت اين خبرا نيست،ما با زحمت اين مال را به دست آورديم ،اينجوري نيست که بدهيم!زکات نداد،مامورين پيامبر امدند خدمت رسول الله ،گفتند:آقا ثعلبه زکات نداد ، سه مرتبه پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: «ويلُ لثعلبه»،واي براو،گفتم تو ظرفيتش را نداري،با يک مختصر نعمتي خودت را گم کردي؛ واقعا اين شکلي هستش،حالا شما اين را بگذاريد پيش اين کسي که گفت:اگر دنيا را به دست راست من بدهند من با دست چپم رد مي کنم،بدون آن که دست راستم خبردار بشود.
مرحوم سيد بن طاووس در سفارشات و نصيحت هايش به فرزندش اين را دارد،
کتابي هست دوستان بزرگوار به خصوص رفقاي جوان اگر اين کتاب را بتوانيد تهيه بکنيد خيلي ارزنده است،مرحوم سيدبن طاووس در بين علماي ما از علماي بسيار با عظمت است،ايشان يک کتابي دارد به نام کشف المحجه،که نصيحت ها و سفارش هايش به فرزندش است،ترجمه شده بنام فانوس؛خيلي کتاب ارزنده اي است،در آن کتابش به فرزندش مي گويد:محمدم اگر خدا تمام دنيا را به دست راست پدرت بدهد،با دست چپ او را رد مي کنم و مي بخشم،بدون آنکه دست راستم خبردار بشود،اين ادعا را اگر فرد ديگري بکند،آدم خيلي نمي تواند باور بکند و قبول بکند،اما از يکي مثل سيد بن طاووس آدم قبول مي کند،به او برازنده است اين ادعا،چون بين آن دست دهنده و گيرنده يک سينه اي هست که از دنيا بزرگ تر شده است،آن اين عظمت را دارد،اين ظرفيت را دارد که اين کار ها را بکند، او به مقام زهد رسيده ،که آمدن و رفتن نعمت ها،او را تکان نمي دهد،مقام زهد همين است؛
زهد اين نيست که آدم نداشته باشه،زهد اين است که اگر تو سرمايه و امکاناتي داري،تعلق نداشته باشي،همان آيه قرآن که «لِکَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ» اگر چيزي گيرتان آمد ذوق زده نشويد،اگر يک امکاناتي يک نعمتي،يک چيزي گيرت آمد،خودتان را گم نکنيد،مغرور نشويد،اگر هم از دست داديد،پژمرده و مايوس نشويد؛
زهد اين است که انقدر آدم بي تعلق باشد که آمدن و رفتن نعمت ها او را تکان ندهد،اين آدم ظرفيت دارد،از دنيا بزرگ تر است،آن وقت چنين کساني که به يک همچنين مقام و موقعيتي مي رسند،خداوند متعال نه فقط نعمت بهشان مي دهد،نعمتشان را زياد مي کند،آن که بماند،خودش را بهشان مي دهد،خود خدا در دلشان جا مي کند؛
فرمود:من هيچ جا نمي گنجم«لا يَسَعُني أَرْضي وَ لا سَمائي» در زمين و آسمان جاي من نيست،«بل يَسَعُني قَلْبُ عَبْدي الْمُؤمِن»اما کسي که عبد باشد،بنده ي مؤمن من باشد،من در قلبش جا پيدا مي کنم،تجلي مي کند خدا در او،و آن وقت چنين کسي آنقدر ظرفيت دارد که خدارا دارد،اين به ثروت درون رسيد. اينکه ما در دعاهايمان مي بينيم که به ما گفتند که از خدا بخواهيد که ثروت درون بهتان بدهد،امام سجاد(عليه السلام)از خداوند متعال اين را مي خواهد که:«اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَايَ فِي نَفْسِي»خداي من ثروت من را در درونم قرار بده،الله اکبر!؛بعضي ها هستند که غلت ميخورند در پول و ثروت و امکانات،اما چون درونشان فقير است،آرامش ندارند،حرس مي زنند،افسرده اند،پژمرده اند،بعضي افراد هستند که به بن بست مي رسند،خودکشي مي کنند، اما آن کسي که ثروت درون دارد،ولو اينکه بيرونش هم فقيرانه و ساده زندگي بکند،اما آرام است،مطمئن است،راحت زندگي مي کند؛ثروت و فقر انسان ها ابتدا در درونشان است،بعد در بيرون.
گفت:من که امروزم بهشت نقد حاصل مي شود(بعضي ها بهشت نقد دارند همين الان!) / وعده ي فرداي زاهد را چرا باورکنم؟ آدم دنبال اين باشد اگر امسال به فرموده رهبر بزرگوارمان سال حماسه هاست،سال حماسه اقتصادي است،سال حماسه سياسي است،آن شخص و ملتي مي تواند حماسه ساز باشد که درونش ثروت داشته باشد،اگر کسي درونش خدا را داشته باشد اهل حماسه مي شود،مي تواند مقاومت کند و نمي شکند،چنين کسي چون در درونش سرمايه دارد نمي شکند؛
ما هشت سال جنگ را چگونه اداره کرديم؟باز به فرموده خود حضرت آقا ،سيم خاردار نمي گذاشتند وارد کشور ما بشود،اوايل جنگ را خيلي هاتون يادتون است،با ام يک و برنو،يعني با چوب دستي مي جنگيديم،امکاناتي نبود،در بيرون فقر بود،اما درون اين ملت ثروت بود،درونشان را خدا داشتند،ديگر چيزي کم نداشتند که!
بعضي از شاگردان مرحوم علامه طباطبايي من از خودشان شنيدم ،مي گفتند ما مي خواستيم مشرف بشيم مکه خانه ي خدا،ابتدا رفتيم خدمت علامه طباطبايي،به ايشان گفتيم آقا ما يک سفري در پيش داريم،اگر مي شود يک توشه اي به ما بدهيد که در اين راه که ميريم همراهمان باشد،مرحوم علامه طباطبايي فرمودندکه:اين آيه قرآن را که شنيديد،« فَاذْکُرُونِي أَذْکُرْکُمْ»خدا مي فرمايد:به ياد من باشيد،من به ياد شما هستم،بعد مرحوم علامه طباطبايي فرمودند:مي دانيد که اين يعني چي؟اينکه خدا مي فرمايد به ياد من باشيد تا من(يعني من خدا،مني که همه کاره عالم هستم،يعني مني که يک ملکول تو اين دنيا جابجا نمي شود مگر به اجازه من،يک برگ از درخت نمي افتد بدون اذن من)من پشتتان هستم،شما من را از دست ندهيد،من پشتتان هستم،نترسيد ديگر،تمام عالم خاضع است؛تو جنگ اين ثروت را ما داشتيم که اهل حماسه شديم،که در مقابل يک جنگ جهاني ايستاديم،اگر کسي اين چنين بود،آن وقت مي تواند با خدا وقتي معامله کرد تا آخر برود،نَبُرَّد؛و در همه ي سختي ها و بحران ها پا برجا باشد.
حضرت ابراهيم(عليه السلام)را وقتي مي خواستند در آتش بي اندازند،آن قدر آتش زياد بود که نمي توانستند نزديک بشوند بي اندازنش،با منجنيق قرارشد پرتش بکنند،وقتي اين بزرگوار در منجنيق قرار گرفت،در روايات ما هست که همان جا جبرئيل رفت سراغش،
الله اکبر که خدا از بندگانش چگونه امتحان مي گيرد و کِي!که بندگيتان تا کجاس!وقتي جبرئيل رفت سراغ حضرت ابراهيم،گفت ابراهيم«اَلَکَ حاجة؟»حاجتي داري؟کاري داري؟
حالا شما نگاه کنيد که اگر ما آنجا بوديم چه مي گفتيم؟مي گفتيم:معلوم که حاجت دارم،دستم به دامنت،الان دارن من را پرت مي کنند درون آتش،که اگر آتش من را نسوزاند،دست و پايم مي شکند؛اما ابراهيم بزرگوار گفت:بله که حاجت دارم،اما «اليکَ فلا» به تو نه،به اوني محتاجم که خود او خبر از دلم دارد،به اوني احتياج دارم و فقيرم که خود او مي داند من از او چه مي خواهم،«واما الي ربي فعلمه بحالي حسبي عن سوالي»اين بود که وقتي ابراهيم(عليه السلام) راپرتاب کردند،خداوند متعال فرمود:آتش بگيرش،گرفت؛ «کُونِى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ»اسباب دست خداست،«و تسببت بلطفک الاسباب»اگر خدا نخواهد که آتش نمي سوزاند،مي شود همان گلستان،مهم اين است که آدم اين ثروت درون را داشته باشد،ظرفت داشته باشد از خداوند بگيرد،مهم اين است.
ابراهيم در منطق قرآن يک مهاجر است،خودش فرمود:«انّي مهاجرٌ الي ربّي»،من تقاضا مي کنم به اين کلمه توجه کنيد,اين يک باري دارد،يک بار بسيار معنايي بلند دارد؛
در منطق قرآن حضرت ابراهيم(عليه السلام) مهاجر است،مهاجر با مسافر فرق مي کند،مهاجر آن کسي است که وقتي از خانه اش بيرون مي رود،مي رود که برود،نمي رود که برگردد؛
آن کسي که از خانه اش مي رود تا يک زمان ديگري بر مي گردد،اين مسافر است؛
حضرت ابراهيم(عليه السلام) مي گويد من مهاجر هستم،وقتي با خدا معامله کردم،ديگر بر گشت در نفسم نيست،رفتم که رفتم،تا هرجا،اما بعضي ها مسافر هستند،وقتي به يک خطري برخورد کردند,يک مقدار حقوقشان بالا پايين بشود،يک مقدار قسط هايشان عقب بي افتد،يک مرتبه مي بينيد که ديگر با خدا معامله نمي کنند،تا همين جا هستند،بر مي گردند توي نفسشان،بر مي گردند توي خودشان،مي ترسند با خدا معامله کنند،اين ها مسافر هستند ولي ابراهيم(عليه السلام) مهاجر است؛من يک داستان کوتاهي يک جايي داشتم مي خواندم،داستان است،ولي پيام داستان قشنگ است،يک شخصي در شب تاريکي بالاي يک ساختمان چند طبقه بود،پرت شد پايين،وسط زمين و آسمان يک ميله اي از اين ساختمان بيرون آمده بود،لباسش گير کرد به اين ميله ،معلق بين زمين و آسمان ماند،برگشت به خداگفت :خدايا نجاتم بده،کمکم کن،خدا به او فرمود:بند لباست را پاره کن،گفت:خب خدايا بند لباسم را که پاره کنم خودم مي افتم زمين تيک پاره مي شوم،با خدا حاضر نشد معامله کند،مسافر بود ديگه،دم خطر برگشت درون نفس خودش،
صبح که رهگذران آمدند،ديدند اين بند لباسش خفه اش کرده در حالي که نيم متر بيشتر با زمين فاصله نداشت،اگر معامله کرده بود نجات پيدا مي کرد،اما حاضر نشد معامله بکند،درون خودش ماند و از بين رفت،آن کسي که ثروت درون دارد،کسي است که تا آخر با خدا معامله مي کند؛حضرت ابراهيم(عليه السلام)چون چنين بود،مهاجر بود و اين معامله را کرد،اولياي خدا همين جور اند،سنگين ترين بلا سرشان مي آيد،مي دانند که اين ملک خدا دارد،«فَاذْکُرُونِي أَذْکُرْکُمْ» تو به ياد من باش،من پشت تو هستم،مني که همه ي عالم خاضع من است،من پشت توهستم.
وجود مقدس اميرالمؤمنين(عليه السلام)،حضرت زهرا(سلام الله عليهما)،همه ي معصومين همينجوري بودند، سنگين ترين بلا ها بر سرشان آمد،بلاي حضرت امير(عليه السلام)را شايد ما نتوانيم درست تصور کنيم،من يک چيزي خدمت شما عرض کنم:اگر روايات اهل بيت نبود،جرأت گفتن اين مطلب نبود،چون شش،هفت روايت مرحوم شيخ مفيد در کتاب اختصاصش نقل کرده،من اين را نقل مي کنم؛بلاي حضرت امير به قدري سنگين بود،(آن قضيايايي که شما بخاطرش گريه مي کنيد،مصيبت هايي که براي حضرت زهرا پيش آمد)که سلمان و ابوذر چند ساعتي « عرضَ فِي قَلْبِهِ عَارِض»،يک خلجاني در قلبشان آمد ،نمي دانم اين را چگونه معناکنم!،يک اعتراض گونه اي در قلبشان آمد، نعوذوا بالله اگر کسي فکر بکند که سلمان مثلا به اميرالمؤمنين (عليه السلام )شک کرد،!سلمان بالاتر از اين حرفاست؛نه،آن خلجاني که در قلب سلمان و ابوذر آمد از شدت علاقه اي که به حضرت زهر ا(سلام الله عليه) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) داشتند بود؛
شما نگاه کنيد من يک مثال بزنم:گاهي موقعها شما خودتان ممکن است يک عمل جراحي سنگين داشته باشيد(خودتان در اتاق عمل باشيد)،مي توانيد تحمل کنيد،اما اگر فرزندتان،عزيزتان،يک عمل جراحي سنگين داشته باشد برود در اتاق عمل ،شما خيلي سختتان است،آن پشت که مي ايستيد،مي گوييد که اي کاش،آن بلا سر من مي آمد،من مي توانستم تحمل کنم،اما سر عزيزم که مياد،سخته.
سلمان و ابوذر اگر اين بلاها سر زن و بچه خودشان مي آمد،تحمل مي کردند،اما سر حضرت زهرا(سلام الله عليه) که داشت مي آمد ،که عزيزتر از خودشان و زن وبچه هايشان بودند نمي توانستند تحمل کنند، آن وقت در قلبشان اين مي آمد که چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) که اسم اعظم خداست،چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) ايستاده و نگاه مي کند؟!!چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) ايستاده و اقدام نمي کند؟!!
امام صادق (عليه السلام)فرمود:مقداد بود که تو آن ساعت از همه صبرش بيشتر بود،ولي مثل سلمان و ابوذر اين تعبير و روايات مااست،خب حالا بايد بلا چقدر سنگين باشد؟!خيلي بايد با عظمت باشد ديگ!که اميرالمؤمنين(عليه السلام) را پير کرد،حضرت امير34سالش بيشتر نبود،اما راوي مي گويد بعد از اين قضايا شهادت حضرت زهرا(سلام الله عليه)وقتي من علي(عليه السلام)را ديدم،يک موي سياه در سر و صورت ايشان نبود،پير شده بود علي(عليه السلام).
خدا امتحان عجيبي از او گرفت،علي جان تاحالا ازت امتحان گرفيم،امتحان شهادت،بارها در اين امتحان بيست شدي،نمره ممتاز گرفتي،اما الان مي خواهيم يک امتحان ديگر ازت بگيريم،امتحان مردن در راه خدا نمي خواهيم ازت بگيريم،امتحان اينکه باايستي،ببيني و نميري،امتحان نمردن مي خواهيم ازت بگيريم،براي اميرالمؤمنين(عليه السلام) شهادت آنجا خيلي راهت تر بود،تا اينکه باايستد و آن صحنه هارا ببيند،ولي در عين حال اين امتحان قرار شد ازش گرفته شود،از آن طرف زهرا جان از تو هم مي خواهيم يک امتحان بگيريم،بارها از تو امتحان گرفتيم،از ذوق نداشتن به دنيا،بيست شدي،تو اصلا تعلقي به دنيا نداشتي،تو يک فرشته اي بودي که آمده بودي روي زمين،يک حوريه انسيه بودي آمده بودي دستگيري کني از مردم،تعلقي به دنيا نداشتي ،حتي شب عروسيت وقتي سائلي آمد ازت لباس خواست،تو نکردي لباس کهنه را بهش بدي،همان لباس نو عروسي را،همان لباسي که آن شب
(خب يک زن جوان،معمولا همينجور است که اينها علاقه هايي نيست که حرمت داشته باشد جايز و مباح است)،اما در عين حال تو آن را دادي به سائل و همان لباسي که هميشه در خانه مي پوشيدي به تن کردي،تو تعلقي به دنيا نداشتي ،سلمان وقتي چادر تو را ديد که ده،دوازده وصله دارد،تنها کاري که کرد صورتش را گرفت که هق هق گريه اش را کسي نشنود،چون سلمان پادشاه هاي ايران را ديده بود که دخترانشان در چه ناز و نعمتي دارند بزرگ مي شوند،اما دختر اول شخص عالم وجود،پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ،چادرش وصله دار است،تو تعلقي به دنيا نداشتي؛اما خدا مي خواهد يک امتحاني ازت بگيرد که دنبال فدک بري،دنبال يک تيکه زمين بري،که يک مشت مردم احمق و نادان بگويند زهرا چرا اينجوري دنيايي شده؟!مگر يک زمين چقدر ارزش دارد که دنبالش بدويي،نمي فهمن که آن فدک صرفا يک زمين نيست،يک نشانه است،يک نماد است،که تا قيامت نشان مي دهد که کي ظلم کرد ؟و چه کسي حق داشت؟،منتهي خب وقتي اين را نمي فهميدند،طعنه هم مي زدند،ولي در عين حال مهم اين است که،اين افراد چون مهاجر اند و با خدا معامله کردند،ثروت درون داشتند،تا آخر ايستادند،هيچ جا کم نياوردند.
دنبال اين باشيم،دنبال ثروت درونمان باشيم،چه فايده اگر کسي بيرونش غرق در نعمت و ثروت باشد ،اما درونش پوک باشد،پوچ باشد!ديگر لذت عبادت و شيريني مناجات با خدا را نچشيده است و نفهميده!چه فايده!چه ارزشي!ما همان ملتي هستيم که سجده ها مي کرديم،در آن هشت سال،يادتان هست؟!بچه ها همشون عادت داشتند در جبهه ها،که اهل اشک بودند،اهل سجده بودند،اهل عبادت بودند، دنبال اين سرمايه ها بودند؛چيزهاي ديگه مارا نبرد!
عظمت زهراي اطهر جوري است،(در وصف ما کي نمي آيد)،ولي اول شخص عالم وجود،من الاولين والاخرين،يعني آن کسي که خداوند متعال هرچي داشت به اوداد،پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) تمام قامت خم مي شد دست او را مي بوسيد،ندارد جاي ديگري که پيامبر دست کسي را بوسيده باشد،نقل مي کنند که دست يک کارگري را بوسيد،اما آنقدرکه من دنبال کردم،ظاهرا آن در مجامع شيعي نيست،تو مجامع اهل بيت نيست؛پيامبر اکرم فقط دست يک نفر را مي بوسيد،مکرر هم مي بوسيد،تمام قامت خم مي شد دست يک دختر که آخر عمرش به 18 سال رسيد،او را مي بوسيد،اين چه عظمتي است
هه ي شما شنيده ايد که امام عسگري(عليه السلام)فرمود:ما اهل بيت کساني هستيم که مردم بايد خودشان را با ما تنظيم بکنند،زندگيشان را با ما تنظيم بکنند،اما خود ما اهل بيت زندگيمان را با مادرمون حضرت زهرا(سلام الله عليه) تنظيم مي کنيم «نحنُ حججُ اللهِ علي خَلقِهِ وَ جَدّتنا فاطمه حجهُ اللهِ علينا»حضرت زهرا(سلام الله عليه) حجت بر امامان معصوم است،اين را مي شود فهميد؟!وقتي که امام حسين(عليه السلام) مدينه بود،خواست سفرش را شروع بکند،به هرحال منزل امام حسين(عليه السلام) مدينه بود،آن سفري که به سمت مکه و کوفه و بعدکربلا مي خواست شروع بکند،در مدينه حاکم مدينه،مروان،آمد بيعت بگيرد از امام حسين(عليه السلام)،چون معاويه تازه مرده بود،آمد از امام حسين(عليه السلام) بيعت بگيرد براي يزيد،يک جمله اي امام حسين(عليه السلام) فرمود،همه ي شما بخشي از آن را شنيده ايد،اما يه قسمت ديگرش را شايد کمتر بهش توجه کرديد،اباعبدالله (عليه السلام) ابتدا فرمود:« هيهات من الذّله» (خب اين را همه ي ما شنيده ايم)،ذلت از ساحت ما به دور است که زير بار همچين زوري برويم،اما بعد دنباله اش را ببينيد،حضرت فرمود: «يأبَى اللهُ ذلکَ لَنَا وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ»هم خدا نمي خواهد ما اين بيعت را بکنيم و هم آن دامن هاي که پر وريده شديم،ما در دامن زهرا(سلام الله عليه) پروريده شديم، او مارا پرورش داده است،مگر ما زير بار همچين ذلتي مي رويم؟!يعني مادرم راضي نيست،اگر بخواهيم خيلي خودماني بگيم،يعني مادرم راضي نيست من اين بيعت را بکنم، الله اکبر،امام حسين(عليه السلام) 65 سالش است، 65 سال ديگر جوان نيست،از ميان سالي هم يواش يواش دارد بيرون مي رود،ولي در آن سن مي گويد مادرم راضي نيست؛
بگذاريد من يک جور ديگري عرض بکنم جسارت به اباعبدالله(عليه السلام)نشود،يک اردويي بود چند ساله قبل در همين اطراف تهران،دو هفته دانش آموزان سال آخر دبيرستان و پيش دانشگاهي ،اين ها از سراسر کشور جمع شده بودند،ماهم در خدمتشان بوديم،روز اول اردو بود،قرار بود دو هفته اين دانش اموزان 17 ، 18 ساله در اين اردو باشند،روز اول پنج، شش ساعت بيشتر از روز نگذشته بود،ديديم يکي از اين طفلي ها نشسته بود گوشه اي دارد گريه مي کند،آورديمش در دفتر خودمان،گفتيم عزيزم چرا گريه مي کني ؟اول روش نمي شد بگه!خجالت مي کشيد،بعد که اصرار کرديم بگو شايد بتوانيم کمکت کنيم،گفت حاج آقا دلم براي مادرم تنگ شده،شايد اگر رفقاي هم سن و سالش بودند،مي گفتند بچه ننه،مثلا متلک مي انداختند،اما رفقايي که در آن دفتر بودند،مي گفتند درود خدا بر آن مادرت که تورا جوري تربيت کرده که اگر چند ساعت از او دور بيوفتي،بي تفاوت نيستي؛چنين بچه اي منحرف نمي شود،وقتي پدر و مادر باهاش رفيق هستند،آنقدر رفيق هستند که يک مقدار که دور شد،اگر احيانا به سمت يک خلافي مي خواهد برود،يک مرتبه چهره نگران مادرش به يادش بي افتد،که مادرم راضي نيست،تا مي خواهد به سمت يک خلافي برود،چهره پدرش که رفيقش است،به يادش مي افتد،از آن کار دست مي کشد،که پدرم راضي نيست، اصلا يک سيم ارتباط نامرئي،بين پدر و مادر و اين بچه هست جلو انحرافات اين بچه را مي گيرد،تا بخواهد به سمت يک خلافي برود بگه مادرم راضي نيست؛اباعبدالله(عليه السلام) 65 سالش است،مي گويد مادرم راضي نيست،مارا اينگونه بار نيورده است که زير بار همچين ذلت هايي برويم؛
درود خدا بر آن مادراني که گم نام و بي نشان در خانه ها حامل فضيلت ها و منتقل کننده ي خوبي ها به بچه هايشان هستند،
ما شيخ انصاري ها و سيد بحرالعلوم ها و سيدبن طاووس ها و امثال حضرت امام(ره)و اين بزرگان را در طول تاريخ مي شنويم،اما کمتر مي شنويم که مادر او اسمش چي بود،آن مادري که اين را تربيت کرده او بي نام است،او بي نشان است،درود خدا بر او.
مرحوم شيخ انصاري رضوان خدا بر او،که همه ي شما اسم اين مرد با عظمت را شنيده ايد، بعد از مرگ شيخ انصاري معروف است که،يه جمله اي مي گفتند:مي گفتند:علم شيخ انصاري را يکي از شاگردانش به نام ميرزا حبيب الله رشدي به ارث برد،سياستش را هم يکي ديگر از شاگردانش به نام ميرزا شيرازي به ارث برد،اما تقوايش را با خود به گور برد،تقواي عجيب و احتياتات عجيبي داشت،از 150 سال پيش حدودا به اين طرف،هر مجتهدي در عالم تشيع که به اجتهاد رسيد يا به مرجعيت رسيد،شاگرد شيخ انصاري بود،يا بي واسطه يا به واسطه کتاب هاي او،يک همچين کسي؛اما مادر ايشان از شوشتر يا دزفول که منزلشان بود،يک مرتبه رفت نجف براي ديدن پسرش که حالا ديگر عظمتي شده بود ،مرجع تشيع؛رفت نجف ،وقتي که وارد نجف شد زن هاي نجفي که فهميدن مادر شيخ است ،مي آمدند براي ديدنش،مي بوسيدنش،دست و صورتش را مي بوسيدن،يک مرتبه اين مادر بزرگوار،اين پيرزن به فرزندش گفت مرتضي (شيخ مرتضي انصاري)براي چي اين زن ها مي آيند انقدر دست من را مي بوسند؟!شيخ نمي خواست بگويد مادر جان بخاطر من است،گفت مادرجان چون شما دائم الوضو هستيد،اهل تهجد و نماز شب هستيد،از اين جهت مي آيند دست شما را مي بوسند،گفت:خب مرتضي خيلي ها هستند که دائم الوضو هستند،نماز شب مي خوانند،چرا دست آنها را نمي بوسند؟! گفت:مادرجان خب شما خيلي زيارت مي رويد،نجف،کربلا و…،مي آيند دست شما را مي بوسند،گفت:مرتضي خيلي ها هستند که زيارت مي روند،چرا دست آن ها را نمي بوسند؟!
هرچي شيخ گفت او يک جوابي داد،آخر شيخ مجبور شد بگويد،گفت مادر بخاطر من است،بخاطر من است که مي آيند دست شما را مي بوسند،برگشت گفت مرتضي مگر تو کي هستي؟مگر تو چي هستي؟يکي از بنده هاي خدا هستي.
تربيت مي کند،اين مادر با عظمت است،اما گم نام است،بي نام و نشان است،درود خدا بر چنين مادري.
من يک روايتي مي ديدم،که خدا شاهده آن موقع که اين روايت را داشتم مي خواندم، بهتم زد،عرض ميکنم،بحثم را جمع مي کنم:
يک شخصي آمد خدمت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)،گفت يا رسول الله:من گناهي مرتکب شدم که،بعيد مي دانم که ديگر بخشيده بشوم،بعيد مي دانم که ديگر گناهي بزگ تر از اين باشد،بخشيدني نيست،بعد خودش شروع کرد به گفتن،گفت يا رسول الله در زمان جاهليت که دختر ها را زنده به گور مي کردند،سه تا دختر را خودم زنده به گور کردم،خدا يک دختر چهارمي به من داد،خيلي ناراحت بودم،عصباني بودم که اين لکه ننگن در خانواده من آمده،وقتي مي خواستم اين دختر را بردارم به سمت بيابان ببرم براي زنده به گور کردن،همسرم دم در به من التماس کرد،زجه مي زد که اين را ديگه نبر،من دلم سوخت،او را در خانه نگه داشتم،،ولي پنهاني بزرگش کرديم تا سه سال،ولي هر روز من خودم را سرزنش مي کردم که تا کي مي خواهي اين را در خانه پنهاني نگه داري؟!بالاخره چي!تا اينکه يک مرتبه همسرم در خانه نبود،دخترم را برداشتم بردم به سمت بيابان براي دفن کردنش،يک چاله اي کندم،اين دختر خيال کرد که دارم باهاش بازي مي کنم،اول کمک مي داد خاک ها را کنار مي زد،بعد اين را گذاشتمش در همان چاله،شروع کردم خاک ريختن،(الله اکبر،حيوان اين کار را مي کند؟!!بچه اش را اينگونه دفع مي کند؟!)،اول خنده مي کرد,خيال مي کرد دارم باهاش شوخي مي کنم،ولي وقتي ديد خاک روش سنگين شد،گريه افتاد و شروع کرد التماس کردن،من بي رحم بدون توجه به التماس هاي او خاک فقط مي ريختم،تا اينکه آخرين کلمه را گفت و دهانش پر از خاک شد،آخرين کلمه اي که گفت،گفت:«يا ابتا»بابا؛اين آخرين کلمه اش بود و بعد خاک را رويش ريختم و آمدم خانه،يا رسول الله اين گناه ديگر بخشودني است؟!!پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چي کشيد وقتي اين را شنيد،با آن دل،با اون قلب رئوف؛يا رسول الله اين بخشيدني هستش؟!پيامبر فرمود:مادرت زندس؟گفت نه يا رسول الله،فرمود خاله ات زنده است؟!گفت بله،فرمود:برو به خاله ات احسان بکن،احترام بکن جبران اين گناه،الله اکبر به اين دين که بن بست ندارد،الله اکبر از اين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) که چگونه راه نشان مي دهد،اصلا کسي به ذهنش مي آيد که جبران آن گناه اين باشد؟! الله اکبر از مادر که چه نقشي دارد که احسان کردن به شبيه مادر يعني خاله،جبران آن گناه به اون بزرگي است،برادر بزرگوار و خواهر بزرگوار،آن هايي که مي خواهيد عاقبت بخير بشويد،پدر و مادراتون،خصوصا مادراتون،آن هايي که زنده هستند،قدر بدانيد،وسيله عاقبت بخيري کنارتون هستش،آن هايي هم که از دنيا رفته اند يادشان کنيد؛در روايت هست بعضي از کسان در زماني که زنده بودند عاق والدين نبودند ولي بعد از مرگ پدر و مادر،چون فراموش کردند آن هارا،عاق والدين مي شوند.
عذر مي خواهم از همه ي سروران بزرگوار به خصوص رهبر بزرگوارمان و نور چشممان که همين مقدار من .
اين مادر بزرگوار که در خانه اش فرزندان تاريخ ساز پرورش پيدا کردند،تو اين خانه امام مجتبي (عليه السلام)پرورش پيداکرد،اباعبدالله(عليه السلام) پرورش پيداکرد،زينب(سلام الله عليه) پرورش پيداکرد،تاريخ سازان در اين خانه پرورش پيدا کردند،هجده سالش بيشتر نبود،ديگر مثل امشبي خانه ي اميرالمؤمنين(عليه السلام) سوت و کور شد،ماموريت حضرت زهرا(سلام الله عليه) در دنيا تمام شد،علي جان از اين به بعد ديگر خودت بايد به تنهايي ماموريتت را ادامه بدهي،حضرت امير(عليه السلام) مثل امشب هست که سر به ديوار گذاشت و بلندبلند گريه کرد،گفت بتاب اي مه تو بر کاشانه ي من / که تاريک است امشب خانه ي من / بتاب اي مه که من با قلب خسته / دهم خود غسل پهلوي شکسته،
الله اکبر که حضرت امير(عليه السلام)کنار زهراش چه کشيد؛در روايات تو بعضي از سلام هاي ما که به حضرت امير(عليه السلام) داده شده،تعبير اصبر الصابرين شده،«السلام عليک يا اصبرالصابرين» در اين عالم صبور تر از همه او بود،اما اين اصبرالصابرين،مثل امشب ظاهرا ديگر از پا در آمد،وقتي نماز بر حضرت زهرا(سلام الله عليه) خواند،همان نمازي که حالا بر ميت مي خوانند،روايت داردکه :«ثم الصلاه رکعتين» دو رکعت ديگر هم خواند،آن دو رکعت براي چي بود؟!خدايا به من صبر بده، «وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ».
درکنار قبر زهرايش (سلام الله عليه)بود،که جملاتي گفت،چون با کسي ديگر نمي توانست ظاهرا اين درد را بگويد،کسي نبود که تحمل اين درد اميرالمؤمنين(عليه السلام) را داشته باشد،فقط رو کرد به آن کسي که در دامن او پروريد،رو کرد به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با او شروع کرد به درد و دل کردن،اونجوري که من در مقاتل و تواريخ ديدم،اهل بيت هرجا که بلايشان خيلي سنگين مي شد،به پيامبر پناه مي بردند،من سه جا ديدم که بلاي اهل بيت خيلي سنگين شد،دست به دامن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شدند،يکي آن جايي بود که دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بين در و ديوار گير کرد،تمام فشار را تحمل کرد،خانمي که فرزندي دارد،جنيني دارد،سرش را خم کرده بود،در را نگه داشت،هرم آتش مثل تازيانه به صورتش مي خورد،تا جايي که توانست مقاوت کرد،نگه داشت در را،ولي سي ، چهل تا نامرد پشت در بودند،وقتي که ديگر نتوانست مقاومت کند و در باز شد و پشت در قرار گرفت،تو آن فشار که قرار گرفت،اميرالمؤمنين(عليه السلام) را صدا نزد،علي(عليه السلام) نبايد بياد دم در،اين هماني است که دشمن مي خواهد،مي خواهد باهاش درگير بشود،خودش تمام درد را تحمل کرد،فقط آن لحظات آخر که داشت مي افتاد،پناه به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آورد،گفت يا رسول الله« اهکذا يُفعل بحبيبتک وا بنتک»با دخترت بايد اينگونه رفتار کنند؟!بعد افتاد،گفت«يا فِضَّهُ خُذِيـنِي»؛
اين يک بار بود،دومين جايي که در بلاي سنگين،اهل بيت پناه به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آوردند،مثل امشب بود،
تو نيمه شب،که اميرالمؤمنين(عليه السلام) يک بدن پوست و استخوني را توي قبر گذاشت،آنقدر سبک شده بود، «صارَتْ کَالْخَيالِ»يک شبهي از او بيشتر نمانده بود،وقتي گذاشت توي قبر،تا وقتي دستش به کار بود،تا وقتي حضرت را مي ديد،کفنش را مي ديد،دستش به خاک بود،ارتباط داشت،مشغول بود،اما « فَلَمَّا نَفَضَ يَدَهُ مِنْ تُرَابِ الْقَبْر »همين که از خاک دست کشيد« هَاجَ بِهِ الْحُزْن »غم عالم در دل اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمد،گويي که ديگر نمي تواند تحمل بکند،پناه آورد به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، «السَّلَامُ عَلَيْکَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَهِ فِي جِوَارِکَ» سلام من و دخترت که الان هم نشين تو شد بر تو باد،يا رسول الله«قَلَ عن صفيّتک صبري»صبرم کم شده،«و رقَّ عنها تجلّدي »طاقتم تاب شد،اين دومين جا بود؛
اما حسيني ها مي دانيد سومين جا،کجا بود؟سومين جا، آنجايي بود که دختر اميرالمؤمنين(عليه السلام) و فاطمه زهرا روي تل زينبيه ايستاده بود،مي ديد برادرش دارد تو خون خودش مي غلتد،از اين پهلو به آن پهلو،خيلي دويد اينور و انور،دويد به عمر سعد گفت:يا عمر«أما فِيکُمْ مُسْلِمٌ »مگر تو شما مسلمان نيست؟!بعد که ديد کسي بهش توجه نمي کند،يک مرتبه چشمش افتاد به شمر که با خنجر کشيده وارد گودال قتل گاه شد،ديد کاري از دستش بر نمي آيد،دستش را روي سرش گذاشت به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پناه برد،يا رسول الله «اِلَيکَ المُشْتَکَي هذا حُسَينٌ مُرَمَّلُ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الاَعضاءِ».
لا حول ولا قوه الا بالله.
$
##سلطنت شیطان در زندگی انسان
سلطنت شيطان در زندگي انسان
حجت الاسلام والمسلمين جاودان
بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحيم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمين وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَليِّ العَظيم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلي سَيِّدِنا وَ نبيِّنا خاتم الأنبياء وَ المُرسَلين أبِي القاسِمِ مُحمَّد وَ عَلي آلِهِ الطيِبينَ الطاهِرينَ المَعصومين سِيَّما بَقية اللهِ فِي الأرَضين أرواحُنا وَ أرواحُ العالمينَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة اللهُ عَلي أعدائِهم أجمَعين إلي يَوم الدّين.
آدم هر جوري بخواهد فکر بکند و هر قدر خود را آزاد بداند هر قدر فکر کند که دارد آزادانه عمل مي کند،هر قدر فکر مي کند اختيار تام دارد،هر جور مي خواهد فکر کند! ولي آدمي زاد در اصل تحت ولايت خارجيست. حال اين ولايت يا ولايت الهي يا ولايت شيطاني است هرگاه آدمي از تحت ولايت الهي بيايد بيرون ، مي رود بيرون تحت ولايت شيطان . شيطان يک داستان را مي گويد در آخرکار .«و قال الشيطانُ لمّا قـُضي الأمر» وقتي همه چيز تمام شد.
(واي از آن وقتي که همه چيز تمام مي شود. و لذا برايتان عرض کردم يک بزرگي يک بزرگ ديگري را خواب ديده بود شب شنبه خواب ديده بود گفت: آقا مي خواهم بيايم پيش شما اما از نظر شکست اجتماعي نمي توانم بيايم.او صاحب عنوان و مقام بود. آن آقايي که خوابشان را ديده بودند ايشان فرمود به آن فرد، همه چيز تمام شد. همه چيز تمام شد يعني چه؟ ايشان بيدار شد و فردا فهميد که صبح روز جمعه ايشان فوت کرده است. ايشان شنبه خواب ديده همه چيز تمام شده .
اين همه چيز تمام شد. من معلمم، تمام شده آقا. وزير،تمام شد. تاجر، تمام شد. هر چه هر که ... تمام شد. دوره اي که من و شما خيال مي کرديم سلطنت داريم، تمام شد. حالا کاملاً مي فهمي که سلطنت تمام شد. در جايي دارد که تو که فکر مي کردي که سلطنت داري اي کاش يک کاري مي کردي.در دوران سلطنت خود کاري کرده بودي.)
«و قال الشيطانُ لمّا قضيَ الأمر» وقتي همه چيز را تمام مي کند مي برند دادگاه. طرفين را مي برند دادگاه ديگر. لمّا قضيَ الأمر ، او مي گويد:«قال الشيطانُ إنّ الله وَعدَکم وعدَ الحق و وعدتـُکم» من به شما وعده کردم. صد تا وعده کردم صدبار هزاربار هرگناهي را که [پيشنهاد مي کردم] يک درب باغ را باز کردم. درب باغ سنجد. مي گفتم اين درب بهشت است بعد وقتي مي رفتي مي ديدي نيست. «و وعدتکم فأخلفتکم» من هم به شما وعده کرده بودم اول شيرين بنظر مي آيد ديگر. بعد معلوم مي شود که نه خيلي هم شيرين نبود مثل پوسته ي قرص هايي که داخل آن خيلي تلخ است اما يک پوسته شيرين دارد.«و ما کانَ لي عليکـُم بسُلطان» بر شما سلطنت نداشتم. من، منِ شيطان بر شما سلطنت نداشتم. خداي متعال براي من سلطنت قرار نداده بود مگر خود تو بخواهي. اگر خودت بخواهي سلطنت شيطان را، لازم نيست پرچم هم بزنم درخانه ام. آنها که خيلي آزاد فکر مي کنند واقعاً فکر مي کنند آزادند. همه چيز براي من آزاد است؟ نه آقا! همه اش سلطنت شيطان است. خودت خواستي. تو تا آزادي را انتخاب کردي، ولايت شيطان را خواستي. رفتي زير سلطنت شيطان.
«و ما کانَ لي عليکم بسُلطان» در ساختمان اوليه انسان و شيطان ، براي شيطان بر انسان سلطنت قرار نداده. فقط مي تواند از دور تو را صدا کند. جوابش را که دادي مشکل شروع مي شود «إلّا أن دعَوتـُکم» من فقط شما را صدا کردم. «فاستجَبتم لي» جواب من را داديد. يک دري باز کردم، صدايتان کردم. آمديد داخل. آمديد داخل ديگر در بسته شد. « فلاتلومُوني و لومُوا أنفسَکم » به من چيزي نگوييد. خودت مي خواستي . اول که اينجا نشستم مي خواستم اين را بگويم که يک لحظه رها کني، اين طرفين، هم آن سلطان و هم اين سلطان، (اين سلطان دروغين و هم آن سلطان واقعي) لحظه به لحظه مراقب شمايند اگر رها کنيد مواظبت خودت را نکني آن طرفي(شيطان) تو را مي برد . يک خيالي به آدم مي رسد يک منظره اي جلوي چشم من عبور مي کند يک خيال مي آيد خيال را راه نده اگر خيال را راه دهي بعد قدم بعد و بعد قدم بعد و مي رود همان تحت سلطنت شيطان. مرا ملامت نکنيد خودتان را ملامت کنيد. من امروز نمي توانم براي شما هيچ کاري بکنم. من به شما مي گفتم که شما اين کار را بکن، من ضامن آن. همه چيز را من ضامن هستم.
در جنگ بدر بود يا اُحُد بود، آمده بود گفت من شما را پناه مي دهم بجنگيد شما پيروز مي شويد شما در پناه من هستيد من کمکتان مي کنم. بعد هم فرار کرد و رفت. دروغ مي گويد. من گفتم[اما] دروغ مي گفتم من فريادرس شما نيستم امروز شما هم هيچ کاري براي من نمي توانيد بکنيد . من [هم] براي شما هيچ کاري نمي توانم بکنم .(سوره ابراهيم آيه 22)
«إِنـّهُمُ اتـّخَذوا الشـّياطينَ أولياء»(سوره اعراف آيه30) خودشان خواستند يک ولي دروغين[را].
يک داستان برايتان عرض کنم بلکه از خواب بيدار شويد.
يک آقاي خوبي بود خيلي وقت است که من ايشان را نديده بودم. گفتند ايشان منزل يک آقايي مهمان بود و در زدند. سر ظهر بود . کيه ؟ ديدند يک درويشي است.آقا ديد يک درويشي آمده. عيب نداره بگو بيايد داخل. آمد داخل و گفت : آقا من طبق دستور پير و مرادمان يک ذکر مي گويم. وقتي اين ذکر را زياد مي گويم، يک تغيير حالت براي من ايجاد مي شود و احساس مي کنم دارم ميروم بالاتر. در آسمان ها يک تخت سلطنتي آنجا هست و يک پيرمرد با هيبتي آنجا بر تخت نشسته است. ايشان هيچ چيزي به او نگفت. [فقط] گفت: حالا اين بار که اين ذکر را گفتي و آن آسمان رفتي يک صلوات هم بفرست. آنجا ايشان شنيد و رفت. گفتند مثلاً 6 ماه بعد باز دوباره آن بزرگوار داخل همان خانه مهمان بود. باز در زدند و گفتند همان درويش آمده و فقط در پيشاني او يک علامت شکستگي جدي بود . چه خبر؟ گفت بله آقا آن مرتبه که من فرداي آن روز ذکرها را گفتم و به اصطلاح آن عروج براي من دست داد وقتي به پايگاه تخت سلطنتي آن پير رسيدم يک صلوات هم علاوه بر آن ذکرهايي مي گفتم، گفتم . آن پير چنان لگدي به من زد که وقتي به هوش آمدم ديدم اين سرم شکافته. حالا به کجا خورده بوده شکسته؟!
تخت سلطنت دارد بين زمين و آسمان. تخت سلطنت دارد. هر کسي در روي زمين زندگي مي کند در تحت سلطنت او هست اين پادشاه دروغين عالم که الان بر عالم او سلطنت مي کند. يک تعداد اندکي هم آدمهايي هستند که از تحت سلطنت او رفتند بيرون. خودش خواسته تا خودش نخواسته بود نمي شد. خداي متعال براي [او] سلطنت قرار نداده است اگر بخواهي بله. چرا؟آيه بعد:«إِنـّا جَعَلنا الشـّياطينَ أولياءَ لِلذينَ لا يُؤْمِنون»(سوره اعراف آيه27) ما شياطين را ولي کساني قرار داديم که خدا را قبول ندارند. قيامت را قبول ندارند، هر که ايمان ندارد آن سلطنت شيطان را پذيرفته است بنابراين ولي خودش را شيطان قرار داديم «إِنـّا جَعَلنا الشـّياطينَ أوْلِياءَ» او گفت من سلطنت ندارم، اما بر اين آدم ها سلطنت دارم. وليّ آنها هستم .
سلطنت هم دارم لِلذينَ لا يُؤْمِنون. خُب چطور مي شد؟ «إِنَّ الـّذينَ تَولـّوْا مِنکمْ يَوْمَ التقَى الجَمْعان إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّيْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا»(سوره آل عمران آيه 155) راه ورود شيطان; آنهايي که پشت کردند در ميدان جنگ وقتي جنگي بپا شد ، جهاد بود، طبق شرايط بود، پشت کردن به جنگ جزو گناهان کبيره است. آنهايي که پشت کردند، از جمع شما پشت کردند در روزي که دو دسته ي مسلمانان و کفار رو در رو شدند يک دسته اي پشت کردند و فرار کردند. از ميدان گريختند. آنها «إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّيْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا» يک کارهايي کرده بودند. به خاطر آن کارهايي که قبلاً کرده بودند يک خيالاتي کرده بودند. شيطان به خاطر آن خيالاتي که کرده بودند يک رفتارهايي داشتند. به خاطر آن رفتارهايي که کرده بودند يک اخلاق هايي بروز داده بودند. به خاطر آن اخلاقهايي که بروز داده بودند، آنها را توانست بلغزاند. اگر من ترسيدم فرار کردم ترس از کجاست؟ ترس از کجاست؟ ترس از شيطان است.
باز قرآن دارد که، «إِنـّما ذلِکمُ الشـّيْطانُ يُخَوِّفُ أولِياءَه» (سوره آل عمران آيه 175) دوستانش را مي ترساند. آنهايي که با او قرارداد دوستي بسته اند مي ترساند. يک چنين جايي که نبايد بترسند مي ترسند. بنابراين بخاطر ترسشان فرار مي کنند چرا؟! [چون]دست دوستي داده بودند. يک نيم ساعت نشسته بودند با هم صحبت کرده بودند. گاهي آدم مي نشيند در دل خودش دارد صحبت مي کند. طرف صحبتش شيطان است اگر اين يک کاري نکرده بود [آن] روز شيطان نمي رسيد که او را بترساند.
در يک جايگاه مهم; يعني من يک کار کوچک مي کنم، بعد دومي هم مي کنم، سومي و چهارمي را هم مي کنم، نمونه اش را قبلاً هم مکرر عرض کرده ام. به حضرت صادق(ع) عرض کردند که آقا حضرت يوسف عليه السلام چرا نلغزيد و در برخورد با زليخا چرا نلغزيد؟ فرمودند: چون از روز اول که آمده در اين خانه در صورت اين زن نگاه نکرده بود. از روز اول سرش پائين است. کسي که از روز اول سرش پايين است وقت بزنگاه بزرگ نمي گذارد که بلغزد و اگر گاهي نگاه کرده بود آن لحظه لغزيد بود. ذره ذره اين کوچولوها جمع مي شود. البته کوچولويي که حال عرض مي کنيم. «إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّيْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا» يک کارهايي کرده بودند، اينجا لغزاندشان. حادثه بزرگ، حادثه بزرگ است. بايد قبل از آن هيچ مشکلي من نداشته باشم. حادثه بزرگ است اگر من مشکل داشته باشم مي لغزم در مشکل. من در ذهنم دارم فکر مي کنم خدايي نکرده در مورد يک زلزله. اگر مثلاً يک گوشه اين ستون يک مشکل داشته باشد وقتي زلزله سنگين باشد اين ساختمان مي ريزد. اما اگر اين ساختمان مشکل نداشته باشد حتي با بعضي زلزله هاي سنگين هم نمي ريزد. يک حوادث بزرگ پيش مي آيد در حوادث بزرگ، من اگر گذشته ي منظمي دارم طوري نمي شود. خطر پيش نمي آيد. اگر من در گذشته ام مشکل دارم حال که عرض مي کنم مشکل داشته، آدميزاد گاهي به طور طبيعي برايش يک مشکلي پيش مي آيد، شما يا اشتباه را جبران مي کني يا نمي کني. اگر جبران کردي آنوقت مثلاً فرض کنيد اين ستون يک پيچش شل است. ما آن را مستحکم کرديم. به يک دليل اين پيچ شل شده من آن را مثلاً متخصص آوردم سفت کرد. وقت زلزله نمي ريزد اما اگر کسي .... «إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّيْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا» در پايان سوره توبه هم «أوَلا يَرَوْنَ أنـّهُمْ يُفتنونَ في کلِّ عام مَرَّة ً أوْ مَرّتيْن ثمَّ لا يَتوبُونَ» قبلاً صحبت بود. اينها اگر يک محاسبه داشتند مي ديدند که ... امسال من 2 تا کار بزرگ کردم. اين ها مشاهده نکردند اگر خودشان و گذشته خودشان را مثلاً نامه عمل خودشان را که نگاه مي کردند مي ديدند که در اين سال گذشته يکي دوبار يک حوادث بزرگي پيش آمد. من کوتاه نيامدم. لغزيدم کاملاً. به فتنه گرفتار شدند در هر سال مرة أو مرتين. در هر سال يک بار يا دوبار ثمَّ لا يَتوبُون. براي آدم ممکن است لغزش پيش بيايد. اين را خداي متعال سخت نمي گيرد. مهم اين است که من اين لغزش را جبران نمي کنم. حلش نمي کنم. يک وقت من اوقاتم تلخ شد و يک چيزي گفتم. به يک کسي گاهي يک حرف خيلي بدي زدم. يک آبرويي را بردم. يک آبرو رفت. يک چيزي من اطلاع دارم از فلاني گفتم چون از دستش اوقاتم تلخ بود. اين بنده خدا به باد فنا رفت مثلاً. جبرانش کردي يا نکردي؟ ثمَّ لا يَتوبُون. فتنه برايشان پيش مي آيد بعد آنها توبه نمي کنند. روي حرفش مي ايستد. وَ لا هُمْ يَذکـّرُون. حتي يادش هم نيست. اين آنوقت يک چيز بزرگتر پيش مي آيد که آن چيز بزرگتر يکباره همه چيز را نابود مي کند آنجا مي روي، ديگر رفت إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّيْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا. اين ببَعْض ما کَسَبُوا، بعض ماکسبوا که جبران نشده است. اگر جبران شده بود ديگر باعث لغزش بعدي نمي شد. کسي که اگر چيزي برايش پيش آمد بلافاصله مي کوشد جبران کند، وقت حوادث مهم، خود را حفظ مي کند. من کوشيدم در حد مقدورم که کاري نکنم که دنيا را بر عليه من بشوراند. آدم يک کاري مي کند که دنيا بر عليه او مي شورد. شورش آن بعد معلوم مي شود. شورش اول و شورش دوم و شورش سوم در مي شود. يکباره معلوم مي شود اين کل جهان در اطاعت خداوند است من فقط مي توانم مخالفت کنم اگر مخالفت کردم از راهي که همه جهان دارد مي رود من مخالفت کردم مقابل سيل دارم مي روم حالا مثلاً سيل. مقابل يک نهر خيلي نيرومند يکبار دوبار سه بار مي لغزد. إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّيْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا. يک کاري که کرده بود آنرا مي لغزاند. عرض کرديم که کاري که جبران نکرديم و اگر جبران کرده بوديم خطر پيش نمي آمد. إِنَّ الذينَ تَوَلـّوْا مِنکمْ يَوْمَ التقَى الجَمْعانِ إِنـّمَا استزَلـّهُمُ الشَّيْطانُ ببَعْض ما کسَبُوا.
اينجا فرمودند: «أوَلا يَرَوْنَ أنهُمْ يُفتنونَ في کلِّ عام مَرَّة أَوْ مَرّتيْن». اگر توبه کند اگر جبران کند مشکلي نيست حل مي شود. در حوادث بزرگ خدا حفظ مي کند. خدا بايد حفظ کند. در حوادث کوچک هم خدا بايد آدم را حفظ کند. گاهي يک دوستاني به من نامه نوشتند يا حضوري گفتند که من مثلاً گرفتارم به يک گناه و خيلي مي کوشم زحمت مي کشم رنج مي برم دعايي مي کنم التماس مي کنم يک هفته ، دو هفته، سه هفته درست مي شود دوباره مي لغزم. اين لغزش از طرف خودم است خدا که من را نمي لغزاند. که مکرراً از حاج آقاي حق شناس شنيدم اين حديث حضرت رضا عليه السلام را ايشان از حضرت رضا نقل مي کردند که إن الله لا يوصَف بترک. بعد مي فرمود که خداي متعال هيچ کس را هُل نمي دهد به سوي بدي. اصلاً. همينطور که عرض کردم ما کسي را هُل نمي دهيم به سوي گناه. هيچ در ساختمان الهي همچنين چيزي نيست. من را او رها مي کند. هر کسي سالم مانده خدا او را گرفته. چطور مي شود من يکباره بلغزم؟ يک کاري مي کنم او مرا ول مي کند. به آن آقايان من گفتم که تو وقتي يک هفته دو هفته راحتي وشيطان نتوانسته به تو غلبه کند خيالت راحت مي شود. در خيال راحتي شيطان مي آيد. خيال راحت شيطان مي آيد. اما اگر من آن ترسي که اول داشتم اين ترس مانده، هنوز دارم، چشمم به خداست، اگر چشم من به مرحمت خداست، خدا مرا رها نمي کند. من مي ترسم[پس]خداوند مرا رها نمي کند. اگر خيال من راحت شد يا بدترش اينکه مغرور شدم، اگر مغرور شدم حتماً آدم مي رود در جهنم. مغرور حتماً مي لغزد.
شيطان بر ما سلطنت ندارد خداي متعال براي شيطان بر ما سلطنت قرار نداده. او فقط مي تواند وسوسه کند يک کلمه در گوش من مي گويد مي رود بيش از اين نمي تواند. من اگر يک قدم دنبال او رفتم آنوقت مي آيد گريبان مرا مي گيرد و مي برد. من تا زير بار سلطنت شيطان نروم او بر من سلطنت نخواهد داشت.
آنهايي که معصوم اند حال ما در اين امت مي گوييم 14 معصوم. حال همه انبياء معصوم اند. چرا [نمي لغزند]؟ چون دائماً مي ترسند آن لحظه اي که خيال من راحت شد، همين که خيالم راحت شد شيطان مي آيد. آدمي که مي ترسد شيطان زورش به او نمي رسد. آنها چون از همه بيشتر مي ترسند چون از همه بيشتر مي ترسند بنابراين از همه بيشتر محفوظ اند. هر چه بيشتر مي ترسد، از لغزش مي ترسد، از شيطان مي ترسد، از قيامت مي ترسد، ازٍ عذاب مي ترسد، از جهنم مي ترسد. مي ترسد.
ببينيد باز برايتان عرض کردم در جنگ بدر پيامبر مثلاً ميدان جنگ است ديگر همه بسيج شدند. مثلاً شب بود. شب جنگ؛ فردا صبح مي خواهند دو تا نيرو در برابر هم قرار بگيرند. آن شب رفته پشت خيمه روي خاک افتاده نه روي مهر.
(چون مهر ما تميز، جانماز ما تميز،همه چيز تميز است. اگر يک وقتي سخت شد،يک خاکي پيدا کنيد سرتان را روي خاک بگذاريد. حاج آقاي حق شناس فرموده بود سرتان را بگذاريد روي خاک. خاک گير بياوريد آدم پيشاني اش را روي خاک بگذارد آنجا يک مقدار صحبت بکند مؤثر تر است)
مردم ديدند روي خاک افتاده بود. از سر شب تا صبح داشت دعا مي کرد. إن شئتَ لا تُعبَد لا يغب. اختيار با توست. اين اصل چيزهاي بسيار مهمي است. وجوه توحيدي در آن بزرگان است. خدايا تو خودت مي خواهي. تا حالا مرا فرستادي براي اينکه مردم به بندگي تو بيايند. حالا دلت نمي خواهد. اختيار با توست. اختيار تو مطلق است. هيچ وقت محدود نمي شود. اختيار تو به هيچ دليلي دقت کنيد به هيچ دليلي اختيار خداي متعال محدود نمي شود. اختيار تو مطلق است اگر مي خواهي من و همه مؤمنان فردا نابود شويم يک نفر باقي نماند ديگر هيچ کس روي زمين تو را عبادت نکند اگر اختيار کني بخواهي اختيار با توست. اما وعده کردي و وعده ي تو حق است چون خودت گفتي و من مي دانم هر چه تو مي گويي حق است پس به وعده ات عمل کن و عمل کرد. ببينيد خداي متعال وعده کرده است. اختيار با توست. هيچ چيزي اختيار تو را محدود نمي کند. اين خيلي مهم است فقط در آن درجه از توحيد آدم مي تواند آنرا بفهمد.
مي گويند که مؤمن جايگاهش بهشت است و اين قطعي است ولي اگر خدا نخواهد چطور است؟ باز محدود نيست. مسلمان مؤمن درست جايگاهش بهشت است حتماً. اما اگر حال که يک چنين قولي داديم دست ما بسته است؟ نه بسته نيست. دست تو هميشه باز است. من مي دانم تو اگر بخواهي اين قانون را بهم بزني مي تواني بهم بزني. اين قانوني را که خودت گذاشتي دست تو را نمي بندد. مسلمان مؤمن آفريده است. مسلمان مؤمن خوشبخت است. اين قانوني است که خودت گذاشتي قطعاً هم تخلف نمي شود. اما اين قانون هيچگاه دست تو را نمي بندد. من قانون مي گويم يک قول مي دهم آن قول دست مرا مي بندد. خجالت مي کشم. دستم بسته است.
او قولي را که داده قطعاً عمل مي کند اما قولش دستش را نمي بندد قدرت او مطلق [است]. اين فهم بلندي مي خواهد.
باز تکرار مي کنم: سلطنت شيطان بر ما وجود ندارد. شيطان بر ما سلطنت ندارد فقط مي تواند ما را صدا بزند اگر ما صدايش را جواب داديم آنوقت روزش مي رسد. تا من جواب ندادم، دست ندادم، زورش به من نمي رسد. مي تواند وسوسه کند. بيش از اين نمي تواند. گوش نده.
باز يک داستاني آقاي حق شناس فرمودند : در خيابان مي رفتيم مي ديدم شيطان دارد چه مي کند يک جواني بود يک کسي از جلوي او مي گذشت. اين تا او را ديد، چشم خودش را انداخت پائين.گفت:يا حسين. در دلش گفت. کسي در خيابان داد نمي زند که يا حسين. ايشان فرمودند من ديدم شيطاني که آمده بود ايشان را ببرد مثل يک توپ 106 خورد به سينه ي [ديوار]. شيطان اين[جوان] کوبيده شد به ديوار روبرو. مثل برق کوبيده شد. نابود شد. اين طوري فقط يک وِز وِز که مثل يک زنبور يا مگس در گوش آدم مي کند. اينطوري است.آنوقت من جواب بدهم يا نه؟ اگر جواب بدهم يعني تن دادم به آن خيالي که به ذهن من رساند يک خيالي به ذهن من مي آيد اول هم شيرين به نظر مي آيد عرض کردم آنوقت من کِشَش مي دهم. اگر کِشَش بدهي ممکن است آدم برود داخل جهنم.اگر نه، کِشَش ندادي، او مي گفت يا حسين، شما هم بگوييد: يا حسين. جداً شيطان مي رود. هيچ کاري نمي تواند بکند. اما اگر آدم يک مقدار همراهي کند آنوقت شيطان مي آيد. يک وقت ممکن است شرايط طوري باشد که آدم را ببرد تا قعر جهنم. يک سرسوزن محبت امام حسين آدم را از شر شيطان نجات مي دهد. ديگر زورش نميرسد اين محبتي که ما داريم، مثلاً يک مقدار اندکي نور به چند واسطه به يک اتاقي مي رسد مثلاً يک صندوق خانه اي. يک چنين نوري به دلمان تابيده. اين اندک هم براي نجات مي تواند آدم را نگه دارد. چون اندک آدم در معرض خطر است. اگر آدم در قلب، گناه بخورد، گناه مثل شراب است تا اين شراب رفت پائين آدم نجس مي شود. يک ذره نور هم که تابيده بود مي رود.
يک ذره نوري که تابيده مي شود، در روايت هست نورش مثل خورشيد مي شود. آنوقت يکنفر که اين خورشيد را دارد. صدهزار نفر را مي تواند نجات دهد. باز حاج آقاي حق شناس مي فرمود که بگذاريد اين بچه ها بيايند. همين که بيايند نجات پيدا مي کنند.
$
##ویژگیهای حضرت امام خمینی رَه
ويژگيهاي حضرت امام خميني رَه
حجت الاسلام و المسلمين رحيميان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
مقدمه
هر مقام مربوط به عرصه دين و اسلام وابسطه به يک پيش نياز اساسي است و آن هم مسئله عبوديّت خداوند متعال است، سبحان الّذي أسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي يا در تشهّد، هر روز مي خوانيم أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله، اول متذکّر ميشويم که پيامبر به مقام عبوديّت مطلقه خداوند دست يافته و سپس مسئوليت رسالت در عهده او قرار گرفته که امتداد و ظلّ اين حقيقت را در وليّ فقيه و رهبري جامعه اسلامي شاهد هستيم وليّ فقيه وقتي وليّ فقيه است که به مقام عبوديّت خداوند نائل شده باشد، عبده باشد عبد نفس نباشد عبد النّاس نباشد فقط عبدالله باشد در سايه بندگي خداست که وليّ فقيه از مقام ولايت برخوردار باشد.
بنده خالص خدا
امامي که ما شناختيم - بنده که توفيق حدود 25 سال همراهي امام را از زمان کودکي تا رحلت ايشان داشتم و حدود 23 سال دوران رهبري مقام معظم رهبري را از نزديک شاهد بودم - مهمترين ويژگي امام اين بود که امام بنده خالص خدا بود همانند جدّش رسول الله که فرمود: «أدّبني ربّي اربعين سنه»، چهل سال تحت تربيت الهي بود و اميرالمؤمنين در خطبه قاصعه تصريح دارند که تحت تربيت ملک مقرّب خدا بودند تا به مقام بعثت رسيد، امام هم از سن 21 سالگي تا 61 سالگي مراحل علم و عمل و تهذيب نفس را پشت سر گذاشت وقتي وارد عرصه رهبري جامعه اسلامي و نهضت ميشود که مصداق يک بنده خالص خداست در حدّ خودش يعني در حدّ غير معصوم و الّا در غير معصومين ويژگي هاي امام بي نظير يا کم نظير است.
پيوند امام با قرآن
پيوند با قرآن، يکي از ويژگي هاي مهم مسئوليت در جامعه اسلامي است اگر پيامبر اکرم در اوج و قلّه راهبري جامعه اسلامي هست در سوره مزّمل موظّف است که نيمي از شب و بيش از نيمي از شب را احيانا رتّل القرآن ترتيلا ، و هر چه انسان مسئولتش در جامعه و نظام اسلامي بالاتر برود نيازش به پيوند با قرآن بيشتر مي شود و امام بيشترين پيوند را با قرآن داشت روزانه حتّي در اوج مسئوليت رهبري در انقلاب اسلامي و همه گرفتاري هايي که داشت و حتّي آن ضعف جسماني که در سالهاي آخر و حتّي روزهاي آخر عمرشان داشت بيشترين أنس را امام با قرآن داشتند، من از نزديک شاهد بودم ساعاتي را که بيش از يک ساعت که من در محضر ايشان مشغول به کاري بودم قرآن تلاوت مي کرد و بعد از مرخّص شدن من باز ادامه دادند.
پيوند امام با دعاها
امام دعاها را قرآن صاعد مي ناميد در طول مدت ده سالي که در جماران بودند ما دو مرتبه مفاتيح امام را که فرسوده شده بود عوض کرديم و مفاتيح نو تهيه کرديم امام همواره أنس با قرآن داشت و حقايقي که در قرآن نازل هست در عرصه دعا از مخلوق به سوي خالق در قالب قرآن صاعد امام با آن أنس داشت، در بيانات امام خيلي اشاره و استناد به مضامين دعا ها هست، کمال الانقطاعي که امام مکرّر بيان مي کند برگرفته از دعاست، امام مي فرمايد: اگر تشيّع و اسلام ناب محمدي هيچ مدرکي براي حقّانيت خود نداشت، مناجات شعبانيّه کافي بود، امام هفتاد سال نماز شبش ترک نشد حتي هر دو شبي که امام دستگير شد در صبحگاه يا سحرگاه نيمه خرداد 1342 و در سحرگاه 13 آبان 1343 که مجدداً دستگير شدند و تبعيد به ترکيه شدند در هر دو بار بعد از نماز شب و در هنگام اقامه نماز صبح بودند.
پيوند امام با اهل بيت عليهم السلام
امام وقتي که در نجف اشرف مشرف بودند که سيزده سال تمام طول کشيد يعني سيزدهم مهر 1344 امام از ترکيه منتقل به عراق شدند سيزدهم مهر 1357 مهاجرت به پاريس کردند، ما از نزديک شاهد بوديم که 4745 روز امام در نجف بودند حدّاقل4500 بار امام به زيارت حضرت امير مشرف شد و حدود 300 بار به زيارت سيّد الشهداء و حضرت اباالفضل مشرف شدند آنهم چه زيارت هايي چه حالي و چه معنويّتي، امام به مناسبت ايّام شهادت همه ائمه در منزل خود در نجف ذ کر مصيبت داشتند البته يک استثناء هم داشت براي شهادت هر ائمه يک شب ذکر مصيبت داشتند اما براي مادرشان زهراي مرضيّه (س) سه شب ذکر مصيبت داشتند به محض اينکه ذاکر اسم اباعبدلله را مي گفت يا نام فاطمه زهرا را، امام به شدّت گريه مي کرد، من در جماران شاهد بودم بعضي وقت ها که هوا سرد بود در حسينيه مراسم برگزار نمي شد ظهر عاشورا که مي شد امام بچه هاي دفتر را صدا مي زدند مي رفتيم خدمتشان نماز را پشت سر ايشان اقامه مي کرديم يکي از اعضاي دفتر ذکر مصيبت مي کرد آن فرد روضه خوان نبود صداي خوبي هم نداشت در نزد امام هم خوب نمي توانست بخواند و ناشيانه مي خواند در عين حال امام کاري به صدا و لحن نداشت با نام امام حسين (ع) چنان گريه مي کرد که يادم هست مرحوم حاج احمد آقا پريد رفت داخل حياط از نقطه اي که امام او را نبيند ولي ذاکر احمد آقا را ببيند و با دست اشاره مي کردند که روضه را تمام کند، وقتي تمام شد و امام رفتن داخل، احمد آقا به اين آقا گفت تو داشتي امام را مي کشتي، اين پيوند امام بود با اهل بيت.
خالي از حبّ نفس و حبّ دنيا
امام آدمي بود که حبّ نفس و حبّ دنيا را از دلش بيرون ريخته بود منقطع از همه تعلّقات بود، حاج آقا مصطفي به صورت ناگهاني از دنيا مي رود که امام شهادت او را از الطاف خفيّه الهي مي دانست و در حالي که همه گريه مي کردند امام کاالجبل الّراسخ حتي يک ناله و يک آهي در شهادت مصطفي نکرد اما نام امام حسين که مي آمد بي تاب مي شد.
امام حتي به علمش و نمازش تعلّق خاطر نداشت وقتي در جنگ هم خرمشهر آزاد شد فرمود خرمشهر را خدا آزاد کرد و او آمد اين انقلاب بزرگ را به وجود آورد گفت خدا مردم را متحوّل کرد هر چه مي ديد خدا را مي ديد انقلاب پيروز شد شاه فرار کرد اموال آنها در اختيار امام قرار گرفت به عنوان ولي فقيه کاخ ها قصرها جواهرات خدا مي داند چه انبوهي از ثروتها را اينها انباشته کرده بودند امام حتي يک نيم نگاهي از نظر شخصي خودش به اين اموال نداشت حتي براي بازديد، وقتي آمد تهران رفتند در يک خانه محقّر اجاره اي، حتي همين خانه يک روز امام وارد اتاق شدند چشمشان به سقف افتد اين تير آهن را گچ روي آنرا به اندازه يک کف دست تراشيده بودند که اين نورافکن مربوط بخاطر فيلمبرداري را آنجا نصب کنند چون اتاق کوچک امام جاي استقرار اين وسيله بر روي زمين نبود، امام تا گچ تراشيده را ديدند فرياد زد با عتاب که چرا شما در خانه مردم تصرف کرديد؟! ما موظّف بوديم اول ماه با اينکه آن صاحب خانه عاشق و فدايي امام بود ولي اجاره اي که براي آن مکان تعيين شده بود اول ماه پرداخت کنيم، در خانه اجاره اي زندگي کرد و در آن جهان را رهبري کرد و کاخ هاي ظلم و ستم را متزلزل کرد به تعبير مقام معظم رهبري پيچ بزرگي در تاريخ پديد آورد و در همان خانه اجاره اي از دنيا رفت، براي هيچ مرجعي در تاريخ تشيّع به اندازه امام وجوهات نيامد امام هرگز براي زندگي شخصي خودش در وجوهات شرعي تصرف نکرد، حتي وجوهات را پيش خودش نگه نمي داشت اگر کسي خارج برنامه چکي مي برد مثل مرحوم سيد صادق لواساني که دوست امام بود وجوهات را به خود امام مي داد، امام بلافاصله ما را خبر مي کردند تا پول را به حساب واريز کنيم تا وارد سيستم شود.
هديه خانمي از اهل سنّت
در طول سالها بعد از انقلاب مردم ميلياردها تومان هدايا به امام دادند نذورات حتي اهل سنّت، يک روز يک خانمي دفتر آمد کيسه اي را گذاشت روي ميز پر از طلا شايد حدود دو کيلو، گفت براي امام است گفتيم امام که نياز ندارد اين باشد براي حسينيه يا امور خيريه ديگر، گفت خير نذر امام کردم براي شخص امام است، صورت برداري کرديم تا به او قبض و رسيد بدهيم اسمش را پرسيدم فهميدم اهل سنّت و اهل يکي از امارات خليج که از طريق سوريه برگه عبور گرفته بود که کشورش متوجّه نشود.
هديه خانمي مسيحي
خانمي مسيحي اهل ايتاليا که معلّم بود، گردنبند طلاي خودش را براي امام فرستاده بود نامه اي نوشته بود که من عيسي مسيح را در وجود شما متجلّي يافتم گرانبها ترين يادگار زندگي خود را هديه به شما مي دهم تا شما در راه الهي هزينه بکنيد.
ويژگي ولايت فقيه
امام را مقايسه کنيد با حکّام دنيا، امام قبل از اينکه مرجع و رهبر شود خانه اي در يخچال قاضي داشت و چند هزار متر زمين کشاورزي در خمين ارث پدري امام، وقتي از دنيا رفت نه اينکه به اموال مصادره اي نگاهي نکرد نه اينکه به اموال و وجوهات شرعي هيچ تصرفي نکرد بلکه همه هدايا را در راه خدا انفاق کرده بود مگر اندکي که هزينه شخصي خودش کرده بود از محل نذورات نه وجوهات حتي خانه شخص خودش را و آن چند هزار متر زمين را در راه خدا انفاق کرد وقتي امام رفت با دست خالي رفت اما با دست پر، ما عند الله باق و ما عندکم ينفد، اين وضعيت زندگي امام. اين ويژگي ولايت فقيه است.
الان هم، کل مايملک مقام معظم رهبري در وانت نيسان بيشتر جا نمي گيرد، حدود 23 سال قبل آقا در جايگاه رهبري قرار گرفت در اتاق محل ملاقات، موکت ساده اي را چسباندند کف اتاق هنوز همان موکت هاست که فرسوده شده و سران دنيا بر روي آن، پاي برهنه وارد مي شوند.
عين همه آن ويژگي هايي که از امام نقل کردم همه در آقا وجود دارد.
دختر امام مي گفت وقتي پيام هاي رهبري را از راديو گوش مي کنم اول فکر مي کنم پيامهاي امام است، يعني يک انطباق است صددرصد و اين ناشي از اتّحاد خواستگاه هر دو است و از يک جا سرچشمه مي گيرد. روزي در ماه رمضان ايستاده سر پا با سيصد نفر خانواده شهيد گفتگو کردند مهرباني کردند از صد پدر مهربان، مهربانتر با آنها برخورد کردند و دلجويي کردند حدود سه ساعت بعداز نماز و افطار و جمعيت متفرّق شدند برگشتم دفتر کارم که بروم منزل، تلفن دفتر زنگ زد ديدم مقام معظم رهبري است نگران شدم که چه اتفاقي افتاده که شخصاً تماس گرفتند، ديدم راجع به يک همسر شهيدي صحبت کردند، معلوم شد که بعد از آن جلسه سه چهار ساعتي تازه رفتهاند منزل و نامه هاي آنها را خواندند.
فتنه سال 88
اولاً آنچه را که دشمنان در دنيا دست به دست هم داده اند براي نابود کردن و ساقط کردن جمهوري اسلامي، هر توطئه آنها مي توانست يک نظام را ساقط کند، ترورها، جنگ تحميلي، تحريم اقتصادي و انواع ديگر و توطئه هاي اخير بعد از رحلت حضرت امام و در دهه دوم و سوم انقلاب که به مراتب توطئه هاي دشمن عميق تر شد، چه جنايت هايي که مرتکب شدند اما به لطف خدا و عنايت امام زمان و پايداري مردم و رهبري ولايت فقيه کشتي انقلاب را به سلامت پيش بردند.
در فتنه 88 در زماني که با ادعاي تقلّب در انتخابات، هم صداي با اسرائيل و آمريکا و انگليس و منافقين، سلطنت طلب ها و بهايي ها که در صدد براندازي نظام بودند و آن فتن? بزرگ را راه انداختند، مقام معظم رهبري در بيستم شهريور 1388 در اوج نقطه فتنه بشارت داد در سخنراني که با اطمينان مي گويم که دو يا سه سال ديگر (که اشاره به همين انتخابات مجلس مي کنند) مردم با حضوري محکم و مستحکم تر وارد صحنه خواهند شد، آنوقت چيزي که دنيا باور نمي کرد حتي خود دوستان باور نمي کردند در انتخابات 12 اسفند شاهد بوديم حضور 64 درصد مردم را که در سال هاي قبل 50 درصد و 52 درصد بوده افزايش حضور مردم را مي رساند، اين حقيقت مسلم است که، «من أخلص دينه لله اربعين صباحاً جرت ينابيع الحکمه من قلبه الي لسانه» و نمونه هاي فراواني از اين حقيقت شاهد هستيم، امروز اگر آمريکا و غرب در حال افول است امام نويد آنرا داد و پايه گذاري کرد گفت: من با اطمينان مي گويم اسلام ابرقدرت ها را بر خاک مذلّت مي نشاند. امام با قاطعيت گفت که پرچم اسلام بر بام گيتي به اهتزاز خواهد آمد، قرن آينده قرن اسلام است، و امروزه مقام معظم رهبري اين مسئله را با رهبري خودش اثبات کرد.
سيد حسن نصرالله و بوسه بر دست يار
سيد حسن نصرالله به عنوان قهرمان جهان عرب، محبوب ترين چهر? جهان عرب و حزب الله که افتخار چشاندن طعم تلخ اولين شکست در کام اسرائيل شکست ناپذير را به خودش در دنيا ثبت کردند همه و همه من بارها و بارها در سنگر خط مقدم بچه هاي حزب الله بودم تمام عشق آنها به امام زمان و مقام معظم رهبري است و اين انرژي است که به آنها قدرتي مي بخشد که ارتش يک ميليوني مصر و ارتش با پشتوانه سوريه و ارتش اردن در جنگ 67 در جنگ 73 طي چند ساعت شکست خوردند در برابر اسرائيل اما در مقاومت 33 روزه حزب الله، اسرائيل شکست خورد و اولين پيروزي به نام حزب الله ثبت شد و اين پيروزي مرهون رهبري شخص مقام معظم رهبري بود درست است سيد حسن در خط مقدم بود ولي خود او اعتراف کرد وقتي که در سالن کنفرانس اسلامي در کنفرانس بين المللي فلسطين جلوي دوربين ها آمد جلو دست آقا را بوسيد، بعد با او مصاحبه کردند که شما کار غير عادّي کرديد که وسط جمعيت جلو رفتيد و دست آقا را بوسيديد؟ گفت: مي خواستم به دنيا بگويم اگر مرا قهرمان جهان عرب و محبوب ترين چهره جهان عرب ناميدند، من هرچه دارم از دست بوسي مقام ولايت بود، اين نه به عنوان يک تعارف بلکه به عنوان يک حقيقت است که نقش ولي فقيه است که براي اولين بار اسرائيل و دنياي استکبار که پشت سر او هستند کمر آنها را در جنگ 33 روزه و 22 روزه شکست.
سيد حسن نقل کرد که دو جوان اردني آمدند بيروت مدتي اصرار براي ملاقات با من، ماهها توقف کردند من در برابر اصرار آنها نتوانستم کاري بکنم اجازه ملاقات دادم، آمدند گفتند: ما شيعه شديم گفتم: چطور؟ گفتم: المراجعات يا الغدير و غيره ... را مطالعه کرده ايد؟ گفتند: خير گفتم: پس چگونه؟ گفتند: ما از يک آيه قرآن که مي فرمايد: و لتجدنّ اشدّ النّاس عداوةً للذين أمنوا اليهود؛ ما ديديم يهود فقط دشمن حزب الله و جمهوري اسلامي ايران است با ما کار ندارد سران ما روي پرده يا پشت پرده همه دست در دست اسرائيل و آمريکادادند أشدّ النّاس عداوةً فقط براي ايران و حزب الله است فهميدم أمنوا يعني ايران و حزب الله است به اين دليل متقن ما شيعه شديم.
در پرتو انقلاب اسلامي دين در دنيا روند صعودي پيدا کرد به طور خاص اسلام زنده شد بطور أخصّ تشيّع و مکتب اهل البيت زنده شد.
جملاتي از وصيت نامه امام
امام مي فرمايد: با دلي آرام، قلبي مطمئن، و روحي شاد و ضميري اميدوار... چرا امام اين بيانات را مي گويد؟ علت آنرا مي توان از جملات قبل و بعد فهميد، جايي که مي فرمايند: اينجانب با آنچه در ملت عزيز از بيداري و هوشياري و تعهّد و فداکاري و روح مقاومت و صلابت در راه حق مي بينم، اميد آن دارم که به فضل خداوند متعال اين معاني انساني به اعقاب ملت منتقل شود و نسلاً بعدالنسل بر آن افزوده گردد.
و از ملت اميدوارم که عذرم را در کوتاهي ها و قصور و تقصيرها بپذيرند و با قدرت و تصميم اراده به پيش روند و بدانند که رفتن يک خدمت گذار در سدّ آهنين ملت، خللي حاصل نخواهد شد که خدمتگذاران والا و والاتر در خدمتند. يعني نويد مي دهد که بعد از خودش خدمتگذاري والا و والاتر در خدمت نظام خواهد بود.
امام مي فرمايد: ما مي گوييم تا شرک و کفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستيم، ما در صدد خشکانيدن ريشه هاي فاسد صهيونيزم، سرمايه داري و کمونيزم در جهان هستيم ما تصميم گرفته ايم به لطف و عنايت خداوند بزرگ، نظام هايي را که بر اين سه پايه استوار گرديده اند نابود کنيم.
امام و روحانيّت
امام مي فرمايد: در هرحال آنچه که در سرنوشت روحانيّت واقعي نيست سازش و تسليم شدن در برابر کفر و شرک است که اگر بندبند استخوانهاي ما را جدا کنند، اگر سر ما را بالاي دار ببرند، اگر زنده زنده در شعله هاي آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستي ما را در جلوي ديدگان ما به اسارت و غارت برند هرگز امان نامه کفر و شرک را امضاء نمي کنيم.
من اکثر موفقيت روحانيّت و نفوذ آنها را در جوامع اسلامي در ارزش عملي و زهد آنان مي دانم و امروز هم اين ارزش نه تنها نبايد به فراموشي سپرده شود بلکه بايد بيشتر از گذشته به آن پرداخت هيچ چيزي به زشتي، دنيا گرايي روحانيّت نيست و هيچ وسيله اي هم نمي تواند بدتر از دنيا گرايي روحانيّت را آلوده کند چه بسا دوستان نادان يا دشمنان دانا بخواهند با دلسوزي هاي بي مورد مسير زهدگرايي آنان را منحرف سازند.
مسئولان ما بايد بدانند که انقلاب ما محدود به ايران نيست انقلاب مردم ايران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچم داري حضرت حجّت ارواحنا فداه است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانيان منّت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد انشاء الله.
عمر هزارساله بايد تا من يک از هزار گويم.
$
##ابعاد شخصیتی حضرت امام خمینی ره
ابعاد شخصيتي حضرت امام خميني ره
استاد حاتمي راد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
مقدمه؛ سروده اي از ديوان حضرت امام (رحمه الله)
ما را رها کنيد در اين رنج بي حساب - با قلب پاره و با سينه اي کباب
عمري گذشت در غم هجران روي دوست - مرغم درون آتش و ماهي برون آب
حالي نشد نصيب ام از اين رنج زندگي - پيري رسيد غرق بطالت پس از شباب
از درس و بحث مدرسهام حاصلي نشد - کي مي توان رسيد به دريا از اين سراب
هر چه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم - چيزي نبود غير حجابي پس از حجاب
هان اي عزيز، فصل جواني به هوش باش - در پيري از تو هيچ نيايد به غير خواب
اين جاهلان که دعوي ارشاد مي کنند - در خرقه شان به غير منم تحفه اي مياب
ما عيب و نقص خويش و کمال و جمال غير - پنهان نموده ايم چو پيري پس خضاب
دم در نيار و دفتر بيهوده پاره کن - تا کي کلام بيهوده، گفتار ناصواب.
امام در نگاه ديگران
امام در نگاه آيت الله سيد علي قاضي
آيت الله سيد علي قاضي استاد اخلاق آيت الله بهجت، آيت الله خوئي، علامه طباطبايي و بسياري از بزرگان ديگر.
آيت الله عباس قوچاني در مدرسه صدر اصفهان سال 1350هجري شمسي يعني هفت سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، اين واقعه را تعريف مي کند:
که سالها قبل ما در نجف بوديم، کلاس درسي داشتيم با آيت الله قاضي تعداد خاصي از طلبهها بعضي روزها مي رفتيم منزل ايشان و ايشان براي ما درس مي گفت، يک روز عصر ناگهان درب اتاق باز شد يک طلبه سيد جوان وارد اتاق شد سلام کرد احترام گذاشت چون جا نبود دم درب نشست، آقا قاضي مشغول تدريس بود، وقتي اين طلبه جوان آمد درس را قطع کرد و سکوت کرد، حدود پانزده دقيقه اين سکوت طول کشيد ما جرأت نمي کرديم علّت سکوت ايشان را سئوال کنيم، بعد رو کرد به من گفت: آقا شيخ عباس بلند شو از قفسه کتابخانه، رديف دوم کتابي هست به اين رنگ بياور، من رفتم و آوردم گفت: باز کن بخوان. گفتم کجا را بخوانم آقا؟ گفت: باز کن هر کجا آمد بخوان. من کتاب را باز کردم صفحه اي آمد خواندم، داستان يک قومي از بني اسرائيل بود که يک پادشاه ظالم جائر سفّاک آن روزها بر اين ملت حکومت مي کرد مردم از دست اين حاکم ظالم به امان آمده بودند، عالمي در آن سرزمين قيام کرد مردم را به وحدت فراخواند: که اي مردم اگر با هم باشيد من اين حاکم ظالم را از کشور بيرون مي کنم.
خواندم و خواندم آخر قصه اين بود که بلاخره آن عالم به کمک ملّت، حاکم ظالم را از کشور بيرون کرد، به اينجا که رسيدم آقاي قاضي گفت کافي است، کتاب را در جايش بگذار من هم اين کار را کردم. آقاي قاضي دوباره حدود پنج دقيقه سکوت کرد، ما ربط اين کتاب و قصّه را با اين جلسه نفهميديم در اين فکر بوديم که سيد جوان با ادب و احترام از اتاق خارج شد و رفت.
ما نه قبل از اين جلسه اين طلبه جوان را ديده بوديم نه بعد از آن جلسه ديگر او را ديديم، سالها گذشت ما شنيديم در قم حاج آقا روح الله قيام کرده ما اين حاج آقا روح الله را نمي شناختيم، اگر ايشان را مي ديديم هم نمي شناختيم، فقط مي شنيديم که ايشان نهضتي به پا کرده، دستگير شده، زنداني شده و تبعيد شده به ترکيه بعد شنيديم دارد مي آيد به نجف، حوزه ها، مراجع، بزرگان، فضلاء و طلاب درس و بحث را تعطيل کردند رفتند به استقبال امام ما هم رفتيم، وقتي امام را ديديم شناختم که اين همان سيد است که سالها قبل آمد درس آقاي قاضي آن جريان و آن قصه همه در ذهن من تداعي شد.
امام در نگاه مقام معظّم رهبري
جامع الأبعاد و جامع الأطراف
رهبر عزيز و امام فقيد و بزرگوار ما که در عالم چهره درخشان بود و حقيقتاً مثل او نه در اين زمان و نه در زمانهاي گذشته نداشتيم و نداريم لااقل در چهره هاي معروف عالم بعد از انبياء و اولياء سراغ نداريم به اين عظمت به اين جامع الابعاد و جامع الاطراف بودن و با اين خصوصيات مثبت، يقيناً خصوصيات امام استثنايي ممتاز و بي نظير است و هر چه قدر که در ابعاد شخصيت ايشان تأمل کنيم اين استثنا و امتياز را بهتر و بيشتر مي شناسيم و در مي يابيم.
جنس و خميره انبياء
اين شخصيت با هيچ کدام از رهبران دنيا قابل مقايسه نيست او را فقط با پيامبران و اولياء معصوم مي توان مقايسه کرد او اصلاً جنس و خميره انبياء بود.
وديعه خدا
شخصيت عظيم رهبر انقلاب حقاً و انصافاً پس از پيامبران خدا و اولياء معصومين با هيچ شخصيتي قابل مقايسه نبود، امام وديعه خدا در دست ما و حجت خدا بر ما و نشانه عظمت الهي بود.
امام در نگاه دشمنان اسلام
يکي از تئوري پردازان مشهور آمريکا، آقاي کسينجر
او اين طور راجع به امام قضاوت مي کند: آيت الله خميني غرب را با بحران جدي برنامه ريزي مواجه کرد تصميمات او آنچنان رعد آسا و برق آسا بود که مجال هر نوع تفکر و برنامه ريزي را از سياستمداران و نظريه پردازان سياسي دنيا مي گرفت هيچ کس نمي توانست تصميمات او را از پيش حدس بزند هيچگاه نتوانستيم تصميمات او را از پيش حدس بزنيم او با معيارهاي ديگري غير از معيارهاي شناخته شده دنيا سخن مي گفت و عمل مي کرد گويي از جاي ديگري الهام مي گرفت.
مي گويد: دشمني آيت الله خميني با غرب، برگرفته از تعاليم الهي او بود او در دشمني خود نيز خلوص نيت داشت.
آقاي هوور از انديشمندان سوئيس مي گويد:
امام خميني اوّلين رهبر مذهبي در قرن ماست که انقلابي را به وجود آورد که هم زمان سه وجه مذهبي، سياسي و فرهنگي در خود جمع کرده بود تمام انقلابيون قرن ما نظير هيتلر، موسليني و لنين يک انقلاب سياسي اجتماعي را به وجود آوردند اما چون آنها بويي از مذهب نبرده بودند راه و روشهاي آنها امروز کهنه شده و طرفداران آنها به پايان خط رسيدهاند اما امام خميني اولين رهبر مذهبي عالم بود که دين سياست و فرهنگ را يک جا به کار گرفت و به همين دليل مسيرش نيز ادامه دارد.
آقاي ريچارد کلمن
آقاي ريچارد کلمن از انديشمندان دنياي غرب، مي گويد: نظام سرکش و مهار نشدني جمهوري اسلامي ايران که توسط امام خميني بنيان گذاري و تأسيس شد کاخ سفيد را با همه قدرت هستهاي و تکنولوژي او، پشت ديوارهاي حقارت ها رانده است.
امام و نمايش قدرت دين
قدرت زور و تزوير
قبل از اينکه امام وارد ايران بشود و قبل از اينکه نهضت را آغاز بکند دنيا بعلاوه ما ملت ايران و مسلمانان جهان، قدرت پول، زر، زور و قدرت تزوير را شناخته بوديم و معروف بود به قدرت رسانه، تبليغات هم شناخته بودند يعني ديدند با قدرت تبليغات ميتوان يزيد قمار باز، شراب خوار، و ميمون باز کثيف را اميرالمؤمنين کرد و با تبليغات، امام معصوم مثل علي(ع) را کاري کرد که وقتي در مسجد به شهادت مي رسد مردم حيرت زده از هم بپرسند علي در مسجد چکار مي کرد؟! مگر علي نماز هم مي خواند؟!. قدرت تبليغات اين است نوه پيامبر را مي کشند سرش را مي برند خانواده اش را اسير مي کنند خيام را آتش مي زنند بعد مردم کف مي زنند سوت مي زنند و مي گويند اينها خارجي هستند اين قدرت تبليغات است.
بنابراين ملتها و مسلمانان جهان قبل از امام با قدرت تبليغات آشنا بودند جنگ رواني نوع جديدي از قدرت بود که در عرصه بين الملل شروع مي شد با جنگهاي رواني به سرنگوني قدرتها و رژيمها مي پرداختند.
قدرت دين
اما وقتي امام ايران آمد در روز 12بهمن يک قدرت جديدي را در عرصه دنيا به نمايش گذاشت و آن قدرت دين بود. امام در اولين سخنراني، محکم گفت: من تو دهن اين دولت مي زنم من به پشتيباني اين ملت دولت تعييين مي کنم .... تمام دنيا متحيّر شدند که يک پيرمرد هشتاد ساله تبعيدي وارد کشور شده بدين نحو در مقابل يک رژيمي که 700 هزار نفر ارتش دارد، ساواک شاه 100هزار نيرو دارد، گارد شاهنشاهي دارد آمريکا، اروپا، انگليس، شوروي و چين پشت سرش است، پول، قدرت، زور، تزوير و تبليغات دارد امام در مقابل چنين قدرتي ايستاده مي گويد تو دهنت مي زنم. به اين مي گويند قدرت دين، امام قدرت دين را مطرح کرد و مردم دنيا کم کم باور کردند که دين هم قدرتي است و مي توان با دين حکومت کرد و با قدرت دين قدرتهاي حاکمه را ساقط کرد، در مقابل قدرت هاي شرق و غرب ايستاد، صدها هزار جوان را بسيج کرد، طولاني ترين جنگ قرن بيستم را مديريت کرد، جواناني که بايد به زندگي عشق بورزند را عاشق شهادت کرد، اين قدرت دين است که پدران و مادراني که فرزندانشان در دام نفاق افتاده بود به تحويل آنها تشويق شوند. مي توان با قدرت دين کاري کرد که وقتي سومين، چهارمين و پنجمين فرزند يک خانواده کشته مي شود مردم بيايند بجاي تسليت، تبريک بگويند که نمونه هاي آن الان هم مشهود است در شهداي هسته اي اخير، اين قدرت دين است.
امام دين را از زير خروارها گرد و غبار بيرون آورد و به دنيا نشان داد.
چهره واقعي اسلام
امام مي فرمايد: اگر چهره نوراني اسلام را براي جهانيان روشن نماييد اگر اين چهره با آن جمال جميل که قرآن و سنت در همه ابعاد به آن دعوت کرده از زير نقاب مخالفان اسلام و کجفهميهاي دوستان خودنمايي کند اسلام عالم گير مي شود اسلام جهانگير خواهد شد و پرچم پرافتخار آن در همه جا به اهتزاز در خواهد آمد چه مصيبت بار و غم انگيز است که مسلمانان متاعي دارند که از صدر عالم تا نهايت آن نظير ندارد اما نتوانسته اند اين گوهر گرانبها را که هر انسان به فطرت آزاد خود طالب آن است عرضه کنند بلکه خود نيز از آن غافل و به آن جاهلند و گاهي از آن فراري.
وقتي امام اسلام، قرآن و نماز را معرفي مي کند و در تفسير سوره حمد، حمد را تفسير ميکند همه حيرت زده مي شدند به اين کلمات جديدي که امام مطرح مي کند و اخلاق، رفتار، گفتار، ادبيات، قلم، قدم، قيام، قعود، سکوت، فرياد، تبعيد و زندان امام براي همه تازگي داشت و نشان داد که اگر همه اينها در راه اسلام و راه خدا باشد ماندگار خواهد شد.
معناي واقعي سياست
شخصيت هاي بزرگ دنياي اسلام عموماً در يک بعد يا دو بعد تخصص داشته اند مثلاً يکي در فلسفه، يکي در عرفان، يکي در اصول، يکي در فقه، يکي در ادبيات و يکي در رياضيات امّا امام يک شخصيت جامع الاطراف است توانمندي ها و عظمت علمي امام، ابعاد گوناگون و بعضاً متضادي دارد. فيلسوف است درحالي که فرمانده نظامي هم هست ما معمولاً فيلسوفان مبارز و با روحيه نظامي نداريم، اما امام اينگونه است.
امام در اخلاق، ادبيات، خوشنويسي، اصول، فقه، رياضيات، نجوم متبحّر است و دهها کتاب در موضوع هاي گوناگون و در همه اينها بي نظير هستند.
امام يک سياستمدار است، تنها شخصيتي است که حکومت برقرار مي کند، امام معتقد است که سياست در اسلام يعني عدالت، يعني حکومت، يعني مديريت و امام، سياست را براي عالم معنا مي کند اما نه به معناي مرسوم که به معني خدعه و نيرنگ است و با اين سياست، حکومت ايجاد مي کند جمهوريت و اسلاميت را کنار هم مي گذارد و به عالم نشان مي دهد که دين را آورد در عرصه حکومت.
امام و هنر مديريت او
با توجه به بيداري اسلامي که در دنيا اتفاق مي افتد اين بُعد را بايد بررسي کرد که امام چگونه اين انقلاب را به پيروزي رساند و چطور در ده سال اول مديريت کرد.
هيچ کس گمان نمي کرد انقلاب اسلامي ايران يک سال هم دوام بياورد لذا شاه که فرار کرد منتظر موقعيتي بودند که او را بر گردانند.
هنر مديريت امام در ده سال اول انقلاب و خصوصاً در سال آخر عمر شريفش کاملاً نمايان است.
انقلاب اسلامي ايران، 17 سال طول کشيد تا پيروز شد يعني امام، سال 1340 مبارزه را علني کرد و قبل از آن مبارزه مخفي بود ما از علني شدن انقلاب مي گوييم در سال 1342 قيام از قم و از حوزه بلند شد ماجراي 15 خرداد اتفاق افتاد امام دستگير شد و غيره.
مديريت جريان هايي از جمله:
جريان خلق کرد
بالاخره بعدازظهر 22 بهمن توطئه ها براي سرنگوني انقلاب اسلامي آغاز شد ساواکي ها توي خيابانها ريختند و شروع به کشتن مردم کردند. چند روز ادامه داشت ناگهان آمريکا که سفارتخانه اش در ايران بود وارد عرصه شد. آقاي کارتر دستور جنگ اقوام را در کشور صادر کرد، شمال، جنوب، شرق، غرب و چهار طرف ايران درگيري شد ابتدا کردها را تحريک کردند البته به نام کردها بود ولي کومله، دمکرات، کمونيستها و توده اي همه بودند که در منطقه کردستان ايران آماده شدند عراق هم پشت سر اينها قرار گرفت اوضاعي درست شد اينقدر جوانان بيگناه ما به بدترين وجه کشته شدند سربريده شدند، حداقل آماري که داريم 25 هزار نفر شهيد شدند. مي خواستند کردستان را از ايران جدا و با کردستان عراق يکي کنند و بشود قلمرو کردستان بزرگ، رسيد به جايي که منطقه پاوه محاصره شد دستور قتل عام همه مردم را صادر کردند به جرم اينکه به جمهوري اسلامي رأي داده بودند، به محض اينکه اخبار پاوه به امام رسيد، امام يک فرمان جهادي صادر کرد گفت: 24 ساعت مهلت مي دهم به فرماندهان ارتش، ژاندارمري و سپاه که اگر در اين مدت پاوه آزاد نشود همه را دادگاهي ميکنم.
فرمان امام، بسيج عمومي را در منطقه کردستان ايجاد کرد ملت ايران و کردها، فرمان امام را لبيک گفتند به کمک ارتش، سپاه و غيره آمدند و محاصره را شکستند، هر کس هر چه داشت آورد و ظرف چند ساعت پاوه آزاد شد و کردستان به آغوش ميهن اسلامي برگشت.
جريان خلق ترک
اين جريان از قم شروع شد يک مرجع تقليد قيام کرد عليه امام، آيت الله شريعتمداري که داستانش غم انگيز است (امام نامه اي دارد به آقاي منتظري که آقاي منتظري تاريخ اسلام پر است از خيانت بزرگانش به اسلام) امام همه اين فراز و نشيب انقلاب را به بهترين نحو مديريت مي کند، آقاي شريعتمداري افتاد جلوي يک باندي به نام حزب خلق مسلمان و فرمان داد فتوا داد، عضويت در اين حزب بر همه واجب است صدها هزار مقلّد داشت ماجرا به تبريز کشيد، امام نمايندگاني از جمله آقاي فلسفي و ساير بزرگان را فرستاد که اين کار را نکنيد، تازه انقلاب شکل گرفته، وحدت داشته باشيم به گوش اين آقا نرفت، تبريز بلند شد همه به مصلاي تبريز حمله کردند و آنرا آتش زدند، امام جمعه تبريز به شهادت رسيد، صدا و سيماي تبريز و غيره را گرفتند که آذربايجان بايد مستقل باشد و به آذربايجان شوروي ملحق شود و يک کشور شود. امام، خروشيد با يک فرمان که: به ملت شجاع آذربايجان و مردم شجاع تبريز که اين لکه ننگ را از دامن آذربايجان پاک کنيد.
مردم بلند شدند و اين فتنه را هم خاموش کردند و تمام رساله هاي اين آقا را جمع کردند، بعد مردم سئوال کردند که ما مقلّد ايشان بوديم حالا چکار کنيم؟ جامعه مدرسين عزل اين آقا را از مرجعيت اعلام کرد، سران اين فتنه، دستگير و اعدام شدند ولي امام فرمود آقاي شريعتمداري را آزاد کنند، متأسّفانه تصوّر اين بود که فتنه تمام شده اما چند ماه بعد دوباره اين آقا قيام کرد.
جريان خلق عرب
در خوزستان، خرمشهر، اهواز به سمت سوسنگرد، هويزه و غيره کشيده شد و از عراق براي اينها سلاح مي آمد، انفجارهاي گوناکوني راه انداختند لوله هاي نفتي، ايستگاه هاي گاز و غيره که بايد خوزستان از ايران جدا و کشور مستقلي شود.
امام دوباره خروشيد و فرماني به ملت خوزستان داد و ملت بلند شدند و اين ماجراي خلق عرب را هم مهار کردند.
خلق بلوچ
فتنه قبلي، تمام نشده بود که بلوچستان بلند شد، خلق بلوچ گفتند بلوچستانِ پاکستان با بلوچستانِ ايران، بايد يک کشور مستقل شود.
خلق ترکمن
ترکمن ها در گنبد قيام کردند هنوز تمام نشده بود که جريان آمل پيش آمد کمونيست ها يکي شدند به شهر آمل حمله بردند و شروع به کشتار کردند.
امام يک فرمان ديگري صادر کرد مردم قيام کردند و جنگ شهري در گرفت و ريشه کمونيستها را زدند و به سمت جنگل فرار کردند.
تسخير لانه جاسوسي
همه اين جريانات در شش ماه اول انقلاب اتفاق افتاد کسي باور نمي کرد اين انقلاب دوام بياورد امّا امام راسخ و محکم ايستاده بود و اين کشتي طوفان زده را به ساحل، هدايت مي کرد.
امام يک سخنراني کرد که اي فرزندان من جوانان اين بدبختي ها و گرفتاريهاي ما زير سر آمريکا است، دانشجويان ما چرا اينها را گوشمالي نمي دهند اينها، کار آمريکا است.
دانشجويان ما تصميم گرفتند به سفارت آمريکا حمله کنند، حمله کردند و سفارت آمريکا را گرفتند، نخست وزير ايران، آقاي بازرگان ترسيد، رفت نزد امام و گفت اين جوانها را توصيه کنيد سفارت را خالي کنند، امام گفت: خوب کاري کردند، نخست وزير استعفا داد، امام قبول کرد، دولت هم به تبعيت از نخست وزير استعفا داد، کشور بدون دولت شد، شايعه شد که آمريکا مي خواهد به ايران حمله کند، جنگ رواني تبليغاتي شروع شد رعب و وحشت ايجاد مي کرد، امام گفت دانشجويان را پيش من بياوريد و دانشجويان در سال 1358 پيش امام رفتند در شرايطي که آمريکا تهديد به حمله نظامي مي کند، امام با يک جمله آتش سردي، روي آتش فتنه ريخت، گفت: جوانان عزيز، من با اطمينان به شما مي گويم آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند سفارت را رها نکنيد اين انقلاب دوم است، اين انقلابي بزرگتر از اوّل است.
دانشجويان به وجد آمدند و سفارت را که قرار بود براي سه روز بگيرند 444 روز نگه داشتند، امام تهديد کرد گفت: آقاي کارتر شاه را به ما پس بده، ثروت ما را که بلوکه شده (12 ميليارد دلار پول ما در آمريکا بود) تا ما بگوييم گروگانهاي جاسوس شما را آزاد کنند، بعد امام گفت زنها را آزاد کنيد، بعد گفت سياهان را آزاد کنيد، با اين اتفاق، يعني تسخير لانه جاسوسي، انقلاب ما صادر شد.
سوره برائت صحيفه نور امام
آقاي کارتر عصباني شد دستور داد يک گروهي براي ملاقات با امام به ايران بيايند، امام آن موقع در قم بود، راديو ترکيه اعلام کرد که گروهي، به نمايندگي از رئيس جمهور آمريکا براي ملاقات با امام وارد ايران مي شود، در صحيفه نور امام، يک نامه بدون بسم الله است، سوره برائت صحيفه نور امام، قرآن يک سوره برائت دارد، صحيفه انقلاب اسلامي ايران هم يک سوره برائت دارد، نامه امام، بدون بسم الله شروع مي شود: از قرار اينکه من شنيده ام فرستادگان آقاي کارتر آمده اند براي ملاقات با من و مسئولين کشور، من که به هيچ عنوان با آنها ملاقات نمي کنم مسئولين شوراي انقلاب هم حق ملاقات با آنها را ندارند تا زماني که دولت آمريکا شاه را بر نگرداند ثروتهاي ملت ايران را تحويل ندهد خبري از ملاقات نيست. آنها هم ترسيدند به ايران بيايند برگشتند به سمت آمريکا.
اين را مي گويند قدرت دين، در مقابل ابرقدرتي مثل آمريکا امام اينطور نهيب بزند.
تحليل عميق سياسي امام در قالب طنز
بعد آقاي کارتر دستور حمله نظامي به ايران را صادر کرد، اينقدر رفتند پيش امام که آقا کوتاه بياييد، اين آمريکاست شوخي نيست، فردا حمله کند ايران را با خاک يکسان مي کند، امام وقتي اينها جمع شدند گفت: من مي خواهم يک مثالي بزنم، من مي خواهم رئيس جمهور آمريکا را با شير مقايسه کنم، امام فرمود: شير وقتي با يک رقيب و حريف روبرو مي شود، سه کار انجام مي دهد کار اول غرّش، شير اگر ديد رقيب عقب نشيني کرد و ترسيد، با يک ضربه کارش را تمام مي کند اگر ديد رقيب ايستاد، اينجا شير کار دوم را انجام مي دهد، دم را بالا مي آورد تکان مي دهد، به رفقايش مي گويد رفقا بياييد بين ما ميانجي گري کنيد نگذاريد بين ما دعوا بشود، اما کسي جرأت ندارد بين شير و از شير قويتر ميانجي گري کند، مي بيند کسي نمي آيد عذر خواهي مي کند، اينجا کار سوم را انجام مي دهد، يک صدايي از عقب شير خارج مي شود که اين صدا نشانه ترس اوست.
امام در قالب طنز يک تحليل عميق سياسي را مديريت مي کند، آمريکا شير پير بي دنداني است که از ترس
عربده مي کشد مگر او جرأت دارد به ايران حمله کند مگر جوانان ما مرده اند اگر نيروهاي آمريکايي پايشان به ايران برسد جوانان ايران آنها را با چنگ و دندان تکه تکه مي کنند نمي گذارند يک نفرشان زنده برگردد.
اگر اين گفتارها، رفتارها، تحليل ها و مديريت امام امروز الگويي بشود در منطقه کدام رژيم جرأت دارد مردمش را به اين نحو قتل عام کند. اين رهبري امام در دنيا بي نظير است و در دنيا سراغ نداريم.
حادثه طبس، شنها و باد مأموران خدا
آمريکا مخفيانه به ايران حمله کرد کسي نمي دانست چه اتفاقي مي خواهد بيفتد، روز چهارم ارديبهشت سال 1359 نقل است که آقاي خلخالي گفت: رفته بوديم يزد، شب خواستيم به تهران برگرديم آمديم سمت جاده ديدم طوفان سختي شده طوري که ماشين مي خواست وارونه شود. به راننده گفتيم برگرد، برگشتيم يزد، صبح که هوا آرام شد خواستيم راه بيفتيم ديديدم از دفتر امام زنگ زدند، آقاي سيد احمد بود گفت: آقاي خلخالي ديشب آمريکا خواسته به ايران حمله کند امام گفته برويد در فلان منطقه طبس، گزارشي براي من بياوريد ما آنجا رفتيم رسيديم به بيابان بي آب و علف که يک فرودگاه متروکه بود. آمريکا چون خودش در زمان شاه بر ساخت فرودگاه در ايران نظارت داشته بود از منطقه کور رادار از ناوهاي جنگي آمريکا پرواز کرده بودند در اين نقطه کور نشسته ومنتظر تعداد ديگري از کماندوهاي آمريکا با هلي کوپترها و هواپيماهاي مجهز بودند تا به اينها ملحق شوند و حمله کنند براي آزادي گروگانها در تهران، دستورشان : 1. بمباران بيت امام و کشتن ايشان . 2. هزاران نيروي پياده نظام، آماده کرده بودند که اينها با شروع عمليات، وارد معرکه شوند و مردم را از بين ببرند بعد قرار بود به سفارت آمريکا حمله کنند وگروگانها را آزاد کنند و تمام دانشجويان را از بين ببرند.
هلي کوپترها که آمدند آغاز عمليات صادر مي شود طوفان هم آغاز مي شود آن هم طوفان شني که به گفته خود خلبانهاي ارتش آمريکا که زنده در رفتند، مي گفتند: ما ديديم از زمين و آسمان آتش مي بارد هيچ چيز ديده نمي شد تا اينکه هواپيما با هلي کوپتر برخورد مي کنند هر دو منفجر مي شوند هواپيماي بعدي وحشت زده در منطقه مي نشينند، جنازه هاي سوخته خلبانها در بيابان طبس ريخته شده بود، آقاي خلخالي مي گفت وقتي اين جنازه ها را ديدم دست مي گذاشتم به جنازهها پودر مي شد، ارتش آمريکا جنازه ها را از وحشت رها کرده و فرار کرده بودند، هواپيماهاي سالم و هزاران سلاح را هم رها کرده و فرار کرده بودند. بچه هاي سپاه داخل هواپيما شدند ديدند پر از سلاح و نقشه ها و اسنادي از افرادي که قرار همکاري با آنان داشتند اما متأسفانه رئيس جمهور ايران آقاي بني صدر خيانت کرد راديو آمريکا اطلاعيه اي پخش کرد که هواپيماهاي ما در ايران باقيمانده است. بني صدر هم به ارتش دستور داد که هواپيماها را بمباران کند و به اين نحو نقشه، تمام اسناد، سلاح ها و هواپيماهايي که مانده بود از بين رفت حتي پاسداراني که آنجا مشغول تفحّص بودند به شهادت رسيدند.
به هر حال اين حمله نظامي با امداد الهي خنثي شد، روز بعدش امام سخنراني کرد که آيا ما نيروهاي آمريکايي را شکست داديم چه کسي آنها را شکست داد و هواپيماهاي عظيم و پيشرفته آمريکايي را در هم شکست؟! امام فرمود: شنها و باد مأمور خدا بود تا اينها را شکست دادند. اين اعتقاد امام به الطاف غيبي خدا در مديريت را مي رساند يعني امام هيچ کاري را به خودش و ملت نسبت نمي داد، در تمام مراحل حساس انقلاب، امام رخدادها را به خدا نسبت مي داد. اين ماجرا تمام شد الان در سپاه طبس آثار سوخته از هواپيماها هست و از سراسر دنيا خبرنگاران ديدن مي کنند.
کودتاي بزرگ و مخوف نوژه
اما آمريکا دست بردار نبود دو ماه بعد از اين حادثه آمريکا وارد عمل شد.
حالت امام در آن روز و شب
سيد احمد خميني مي گويد: بعدازظهري بود خانه بوديم امام گفت: احمد جان بريم امامزاده رفتيم و امام يک حالت إنابه خاصّي داشت برگشتيم، شب شد. نماز شب امام با هر شب فرق مي کرد.
سگ مأمور خدا شد
بعدازظهر همان روز يک اتفاق ديگري در تهران افتاد هيچ کس نمي داند چه اتفاقي مي خواهد رخ بدهد، به امام خبر دادند که در يکي از مناطق تهران در شميرانات به بچه هاي کميته گزارشي مي رسد که يک باغي و خانه ي بزرگي، کارهاي خلاف شرع مي پرداخته اند بچه ها وقتي که وارد اين خانه مي شوند مي بينند هر فسادي در آن هست آنها را جمع مي کنند فرمانده به يکي از نيروها مي گويد شما يک دوري در باغ بزن مورد ديگري نباشه. اين نيرو مي رود اما يک سگ دنبالش مي کند، اون هم فرار مي کند تا اينکه به بن بست گير مي کند سگ هم ول کن نبوده، دري باز بوده مي رود داخل، سگ پشت در ماند چند دقيقه که مي گذرد مي بيند اين داخل يک سالن بزرگ و پر از سلاح است.
خلبان ارتش: .... مادرم مرا منقلب کرد
ساعت سه نيمه شب شد درِ خانه مقام معظم رهبري را کوبيدند آقا مي فرمايند: من بلند شدم ديدم چند پاسدارند با يک شخص ديگري پرسيدم: چه شده؟ گفتند: اين آقا خلبان ارتش است خبر مهمي دارد بطور
خصوصي مي خواهد به شما بگويد، رفتيم داخل حياط ديدم خيلي مي ترسد به حدي که از وحشت توان بيان نداشت تا اينکه آرام شد گفت آقا وقت تنگ است قرار است فردا در همدان توسط ارتش کودتا شود.گفتم کي از شما حمايت مي کند؟ گفت آمريکا، عربستان، اسرائيل، مصر، تونس، انگليس، گفت 60 خلبان، 30 بمب افکن آماده شده من مسئول بمباران خانه امام هستم . گفتند بايد اول امام کشته شود تا کودتا پيروز شود، آقا به او گفت چرا قضيه را لو داديد؟ سرش را پايين انداخت گفت مادرم باعث شد، رفتم مادرم را به جاي امني ببرم مادرم گفت چه شده گفتم مي خواهيم کودتا کنيم خانه امام هم توسط من بمباران مي شود جان شما در خطر است، ناگهان مادرم جيق کشيد گفت مي خواهي امام را بکشي تو را عاق مي کنم، شيرم را حلالت نمي کنم، الآن زنگ مي زنم به پاسداران، مادرم مرا منقلب کرد، خودش مرا مجبور کرد تا قضيه را به شما بگويم (در آن زمان مقام معظم رهبري نماينده تام الاختيار امام بود) خلبان مي گفت به ما گفتند در تهران تا 500 هزار نفر را بکشيد جمعيت تهران آن روز يک و نيم ميليون نفر بود، سي استان، تمام حوزه هاي علميه، تمام مصلّي ها، مراکز انقلابي و غيره قرار بود بمباران شود، آقا مي فرمايد: سريع رفتيم خانه امام، جريان را به ايشان عرض کردم و خواهش کردم از منزل به يک جاي أمني منتقل شوند تا ما برويم دنبال خنثي سازي کودتا، امام فرمود: آقاي خامنه اي من برم جاي أمن ،اما جان مردم در خطر باشد؟! من از جايم تکان نمي خورم، گفتم: آقا شما جان انقلاب هستيد اگر براي شما اتفاقي بيفتد انقلاب شکست مي خورد، آقا مي گويد من گريه کردم امّا امام گفت: آقاي خامنه اي نگران من نباش براي من اتّفاقي نمي افتد در اين کشور کودتا پيروزنمي شود، برويد خنثي کنيد اگر با مشکل مواجه شديد به من بگوييد تا مردم را وارد صحنه کنم.
بچه ها بسيج شدند و همدان را محاصره کردند، پايگاه شکاري همه مسلح، دهها تن بمب و غيره که آماده يک قتل عام شده بودند، به خواست خدا قبل از اينکه اقدامي کنند، دستگير شدند و محاکمه شدند، ناگهان يک خبر خوشي به امام دادند که آن ماجراي باغ و سگ که اتفاق افتاده بود، امام در سخنراني گفت: در ماجراي طبس شنها و باد مأمور خدا بودند در اين ماجرا سگ مأمور خدا بود.
شريعتمداي و قطب زاده
اما خبر تلخ اين بود که دل امام شکست، در هشت جاي صحيفه امام از اين واقعه تلخ ياد مي کند، آن وقتي بود که به امام خبر دادند آقاي شريعتمداي در کودتا، نقش کليدي داشته و نوار سخنان و پيام شريعتمداري براي تبريک پيروزي کودتا ضبط شده، خانه بزرگي در تهران آماده کرده بودند که وقتي امام کشته شد، شريعتمداري را به عنوان رهبر مذهبي ايران مطرح کنند، پسرهايش هم در ماجرا خيلي نقش داشتند. (ر.ک.کتاب، شريعتمداي در دادگاه تاريخ، نوشته آقاي سيد حميد روحاني و کتاب حزب خلق مسلمان ظهور تا سقوط 2 جلد و کتاب نيمه پنهان).
اينجا هم احتمالاً امام اجازه نداد نقش شريعتمداي در کودتا آشکار شود لذا ماجرا پنهان ماند و کسي هم به شريعتمداري تعرّضي نکرد.
به هر حال کودتاي بعدي، دو سال بعد به فرماندهي آقاي شريعتمداري و آقاي قطب زاده اتفاق افتاد که امام در اينجا ديگر صبر نکردند و پيام دادند: آنان که تا ديروز اهل سياست نبودند امروز ردپاي آنان را در کودتاي نوژه بايد بدست بيايد،(شروع به گله کردن نمود) تاريخ اسلام از اينها ضربه خورده ما نگران کودتا نيستيم ما از قشرهاي خودمان مي ترسيم.
امام چند پيام تلخ راجع به ماجراي آقاي شريعتمداري صادر کرده که در آن کتابها موجود است، اما امام باز هم گفت کسي متعرض نشود، وقتي شنيد در منزل آيت الله پسنديده، برادر امام حرفي درباره شريعتمداري زده شده تماس گرفته بودند به برادرش گفته بودند: حاج آقا من شنيده ام در خانه شما غيبت شريعتمداري مي شود من راضي نيستم در خانه منسوبان به من از کسي غيبت شود جلوگيري کنيد. بعد آقاي شريعتمداري سخت مريض شد افتاد بيمارستان، امام گفت برويد به ملاقاتش. اين است اخلاق و سيره امام.
دو ماه بعد، اتفاق ديگري رخ داد، 31/6/1359 عراق حمله کرد، در اين شرايط در واقع کل دنيا به اين کشور ستم زده، شاه زده حمله کرد، همين قدر بدانيد که روزهاي بعد از جنگ، شخصي بود به نام محمد علي کلي (بوکسور معروف) آمد ايران يک ليستي آورد حاوي اسامي تعدادي از اسيران که از 38 کشور اعزام شده بودند براي جنگ با ايران صدها هزار شهيد، معلول و غيره داديم، اما امام اين پير ترين فرمانده نظامي قرن، اين جنگ نابرابر را چگونه مديريت کرد، اختلاف سني امام با رزمندگان حدود پنج برابر بود يعني از بعضي رزمندگان پنج برابر بيشتر بود، اما با يک حرف امام هزاران نفرمي رفتندجبهه بايک اشاره جوانها مي رفتند روي ميدان مين التماس مي کردند براي جبهه، وقتي قطعنامه پذيرفته شد رزمندگان گريه مي کردند، امام چه کرد با اين ملت، چه دانشگاهي بر پا کرده که بچه سيزده ساله با پيرمرد نود ساله حضور دارد، که بچه سيزده ساله رفته زير تانک و آنرا منفجر کرده، امام مي گويد: رهبر ما آن بچه سيزده ساله است.
قطعنامه
امام اين جنگ را هدايت کرد، ولي يک جرياني اتفاق افتاد که امام مجبور شد قطع نامه را قبول کند، خيلي ها کم آورده بودند، بعضي فرماندهان نظامي، سياسي، ديپلماسي و غيره تااينکه امام گفت: من جام زهر را نوشيدم.
وقتي شنيد رزمندگان خيلي ناراحت شدند، يک پيام داد به آنها، عزيزان من ما مأمور به تکليفيم نه مأمور به نتيجه ديروز تکليف جنگ بود، و پذيرفتيم. جنگيديم، امروز تکليف پذيرش قطع نامه بود
و آن رنجنامه امام صادر شد، آقاي شيخ الاسلام مي گفت: امام زنگ زد به آقاي ولايتي، يک جلسه محرمانه گرفته شدکه بحث قطعنامه اعلام شود، آقاي ولايتي مي گويد: پيام را گرفتيم که در جلسه براي خواص بخوانيم وقتي دست خط امام را آوردم ديدم جوهرهاي آن پخش شده، فهميديم امام آنقدر اشک ريخته تا اين را نوشته، خدا مي داند امام چه حالي داشته است.
اما هنوز جوهر قطعنامه خشک نشده بود عراق دوباره حمله کرد تصوّرش اين بود که ايران ضعيف شده که امام مجبور شده قطعنامه را بپذيرد.
به محض اينکه خبر به امام رسيد يک پيام ديگر صادر نمود: فرزندان عزيزم به پا خيزيد کمربندها را ببنديد هيچ چيز عوض نشده برويد سمت جبهه. خرمشهر، اهواز، سوسنگرد محاصره شد خوزستان داشت سقوط مي کرد، دوباره عراق صدها هزار نيرو آورد شروع کردند به بمباران شيميايي، هزاران نفر شيميايي شدند، امام يک فرمان عام داد به سپاه گفت: يا سپاه مي ماند يا بايد خرمشهر را آزاد کنيد، سپاه يک عملياتي را طراحي نمود به نام عمليات سرنوشت، منتها اعلام راديويي نشد، صدها هزار جوان ريختند در جبهه ها که فرماندهان سياسي و نظامي تعجب کردن، چون اينها در نامه به امام نوشته بودند که آقا کسي نمي آيد جبهه، نيروها خسته شدند و از اين حرفها....ديدند امام با يک فرمان صدها هزار جوان را آوردبه جبهه به فضل خدا چنان سرکوب شد که دستانش را داد بالا و جنگ با پيروزي ملت ايران و حماسه رزمندگان خاتمه پيدا کرد و صدام نامه اي نوشت به ايران که هر کاري گفتيد من حاضرم هر چه شما بگوييد قبول است، بعد جريان عزل منتظري پيش آمد باز يک مرجع تقليد عليه انقلاب حرکت کرد، اينجا امام کوتاهي نکرد، آقاي منتظري خيلي بي انصافي کرد در حق امام، نامه اي نوشته به امام، امام او را آورد پيش خود با او صحبت کرد،
نمي دانم در آن جلسه او به امام چه گفت که امام صدايش بلند شد و براي خودش نفرين کرد، گفت: خدايا مرگ خميني را برسان تا بيش از اين طعم تلخ خيانت دوستانم را نچشم. خيلي سخت گذشته به امام.
در اين ده سال اول چه حوادثي رخ داده که اينها يک گوشه اي از آن است، و امام چطور صبر کرد و چطور بحران ها را مديريت نمود.
امروزه هم که مقام معظم رهبري سکان دار اين انقلاب هستند دهها فتنه که بعضي خيلي سختر از قبل بوده را مديريت نموده اند و الان انقلاب اسلامي ايران مي رود که جهاني شود و همانطور که امام فرموده اند: انقلاب اسلامي ايران با تأييد خداوند منان در سطح جهان در حال گسترش است و انشاءالله با گسترش آن ،قدرتهاي شيطاني به انزوا کشيده خواهند شد و حکومت مستضعفان برپا و زمينه براي حکومت جهاني مهدي آخرالزّمان مهيا خواهد شد.
امام و مديريت حوادث سال 60
در دوران حيات امام سال 1360 يکي از تلخ ترين و پرحادثه ترين سالهاي جنگ ماست.،شايد اين اتفاقات هر کدامش به تنهاي مي توانست يک نظام قدرتمند را از بين ببرد اما لطف خدا عنايت امام عصر اين انقلاب را در آن حجم طوفاني حوادث سال 60 13سالم عبور داد و امام به عنوان نا خداي کشتي انقلاب اسلامي توانست کشتي را از ميان موج خروشان فتنه ها که با هم به سمت کشتي آمده بودند به ساحل نجات ببرد.
فتنه بني صدر و منافقين
يکي از آن ماجراها، فتنه بني صدر و منافقين بود او رئيس جمهور و فرمانده کل قوا بود يعني جانشين امام در فرماندهي کل قوا بود. کسي بود که با امام وارد ايران شد با يک فضاي تبليغاتي توانست همه را به سمت خود جلب کند به نحوي که در انتخابات رياست جمهوري آن سال شعارها اين بود: بني صدر، صد در صد يعني مردم هنوز از شگرد هاي تبليغاتي و فريب رسانه اي وارد نبودند و انتخابات رياست جمهوري را براي اولين بار انجام دادند، آقاي بني صدر17 ماه رئيس جمهور بود در اين مدت آنقدر مشکل ايجاد کرد که نهايتاّ امام او را از فرماندهي کل قوا عزل کرد.
در تاريخ 20 خرداد 1360 وقتي عزل شد راه براي روحانيون، ائمه جمعه و منتقدان او و علماء که پيرو امام بودند باز شد که بتوانند عليه او افشاگري کنند لذا وارد اين معرکه شدند به دنبال اين عزل، مجلس شوراي اسلامي وارد ميدان شد و مقدمات استيضاح رئيس جمهور را فراهم کرد اولين کسي که در مجلس چهره پنهان بني صدر را به نمايندگان شناساند و افشاگري کرد مقام معظم رهبري بود که بسيار عميق شخصيت، جنايات، خيانات و بحرانهايي که او به وجود آورده را افشا کرد و اين تحليل جامع، منجر به عزل بني صدر شد.
منافقين و اعلام جنگ مسلحانه
در تاريخ 31 خرداد 1360 تقريباً يازده روز بعد از عزل او از طرف امام، مجلس نامه اي نوشت به امام و ماجراي عزل را به امام ارائه داد. امام بايد اين حکم را تنفيذ کند امام حکم عزل بني صدر را تنفيذ کرد . بني صدر با مسعود رجبي(فرمانده منافقين) که داماد بني صدر هم بود، پنهان شد و اعلام جنگ مسلحانه عليه جمهوري اسلامي را اعلام کردند، بني صدر هم روز دوم تير اطلاعيه اي داد و از طرفداران خودش و سازمان منافقين درخواست کرد که تمام سران جمهوري اسلامي را بکشند، حالا کشور در حال جنگ است صدام هم از اين بحرانها نهايت استفاده را کرد و شروع به موشک باران شهرها کرد، داخل هم جنگ داخلي بود، روز سوم تير بمب گذاري در ميادين، راه آهن تهران، روز چهارم دبيرستان هاي تهران، راه آهن قم، روز پنجم تير مقام معظم رهبري که امام جمعه تهران بود، خطبه خواند و چهره بني صدر و منافقين را افشا کرد و به مردم هشدار و بيداري داد که آماده باشند، همان روز عصر ترورهاي منافقين در خياباهاي تهران شروع شد.
(شخصاً شاهد اين حوادث بودم) در خيابان هر کس ريش داشت مي زدند، زني چادر داشت اسيد مي ريختند و مغازه هايي که عکس امام داشت آتش مي زدند، با اين شرايط جنگ تحميلي هم هست.
ترور مقام معظم رهبري
ششم تير مقام معظم رهبري در مسجد ابوذر منطقه راه آهن تهران، سخنراني داشت بعد از نماز پرسش و پاسخ سياسي داشت درِ ورودي مسجد را بچه هاي سپاه کنترل مي کردند، مقام رهبري دو دقيقه صحبت کردند پيرامون نظام شخصيت زن در اسلام، ناگهان يک ضبط بزرگ روي تريبون، سمت چپ آقا گذاشته شد پاسدار محافظ آقا، گوشه نشسته بود مي گفت: من تعجب کردم اين ضبط از کجا آمد ورود ضبط ممنوع بوده، سريع آمدم ضبط را برداشتم ديدم داخل ضبط نوار هست و کار مي کند ضبط را گذاشتم اما در سمت راست آقا قرار گرفت، کنار تريبون نشستم يکي دو دقيقه گذشت ضبط خاموش شد بلندگو آژير کشيد در اين حال آقا چرخيد مسئول بلندگو در گوشه نشسته بود آقا برگشت به مسئول بلندگو گفت آقا جان يا اين بلندگو را خاموش کن يا درستش کن، آقا به همان حالت چرخيده بود قبل از اينکه آقا برگردد ضبط منفجر شد و آقا پرتاب شد، پاسدار محافظ مي گويد: بلند شدم ديدم آقا روي صندلي نيست ديدم بدن غرق خون، پاره پاره و سوخته است آقا را گذاشتم روي دوشم دوان دوان رفتم بيرون، تمام بدن خودم غرق خون شد آقا را گذاشتيم داخل ماشين رسيديم به درمانگاه، در راه به بيت امام با رمز اطلاع دادم که آقا را زدند دکترهاي امام را بگوييد بيايند، رسيديم به درمانگاه، دکتري آمد گفت: ايشان تمام کرده ببريد سردخانه گفتيم ايشان آقاي خامنه اي هستند ترور شده، گفت: تمام کرده يک پرستار آمد گفت: آقا اينجا درمانگاه است ما تجهيزات جراحي نداريم يک اکسيژن داريم روي صورت بگذاريد ببريد بيمارستان بهارلو، ما هم اين کار را کرديم مردم هم پشت سر ما هستند رسيديم اولين معاينه را که انجام دادند گفتند کار آقا تمام شده، دکتراي امام رسيدند برديم داخل اتاق عمل، پزشک متخصص بيهوشي، داخل اتاق عمل عضو سازمان منافقين است از بيرون تماس مي گيرند که اگر زنده است کار را تمام کن منافقيني هم که اين کار را کرده اند دنبال اين پيکر آمده بودند وارد بيمارستان مي شوند برق آنرا قطع مي کنند که در اتاق عمل هم، نشود کاري انجام داد و کار تمام شود غافل از اينکه و مکروا و مکرالله والله خيرالماکرين
گر نگهدار من آن است که خود مي دانم - شيشه را در بغل سنگ نگه مي دارد
خدا اراده کرده ايشان را نگه دارد آقاي دکتر زرگر جراح بود مي گفت ديديم بدن پاره است خون بند نمي آمد هر چه خون تزريق مي شد خارج مي شد رگها همه پاره شده بود براي اولين بار 37 واحد خون تزريق کرديم که دو تا چهار واحد قلب بيشتر نمي پذيرد به اين نتيجه رسيدند که بايد دست قطع شود تا رگها بسته شود سيد احمد که از طرف امام آمده بود، گفت صبر کنيد به امام اطلاع بدهم، چون امام گفته بود لحظه به لحظه را اطلاع بدهيد، سيد احمد تماس گرفت به امام، امام فرمود: به هيچ قيمتي نبايد قطع شود. به لطف خدا خونريزي بدون قطع دست، بند آمد در اين حال ديدند قلب دارد از کار مي افتد، هليکوپتر آوردند و جسم غرق به خون را گذاشتند داخل و بردند به بيمارستان قلب، معالجه روي قلب را شروع کردند تا از کار نيفتد، بعداّ از مقام معظم رهبري در مورد اين ترور سئوال کردند که از آن لحظات چيزي يادتان هست؟ ايشان فرمود: من خودم را در عالم برزخ ديدم من مرگ را حس کردم که مي گفتم خدايا من دستم خالي است، دوباره برگشتم مثل يک پر کاه، از جسم خود خارج شده بودم و داشتم مرگ را مي ديدم و به عالم برزخ رسيده بودم که برگشتم.
انفجار حزب جمهوري
اين ماجراي ترور و معالجه، 36 ساعت طول کشيد و هنوز آقا بيهوش بود آقا موقعي به هوش آمد که اتفاق بعدي هم رخ داده بود و آن حادثه هفتم تير بود که همه مسئولان نظام کشته شدند (من تا دو ساعت قبل از انفجار داخل حزب جمهوري بودم گفتند برويد بيرون که امشب جلسه است همه را بيرون کرد) در هفت تير همه مسئولان نظام آنجا بودند مجلس، دولت و قوه قضائيّه، جلسه اي بود براي رئيس جمهور بعدي که چه کسي کانديدا شود امام گفته بود آقايان روحاني کانديدا نشوند در اين جلسه دستور اين بود يک هيئتي را بايد خدمت امام، معرفي کنيم با توجه به خيانت بنيصدر آيا هنوز هم امام اجازه نمي دهد روحانيون کانديد رياست جمهوري شوند؟ سه نفر جان سالم بدر بردند : 1. آقاي هاشمي رفسنجاني . 2. آقاي باهنر . 3. آقاي رجائي که نخست وزير بود و به جلسه دير رسيد، آقاي باهنر دو سه شب نخوابيده بود، آقاي بهشتي به ايشان گفت شما برويد استراحت کنيد کار زياد است ايشان از جلسه خارج مي شود در حياط مي خواهد سوار ماشين شود حزب منفجر مي شود، آقاي هاشمي در جلسه بود ايشان خودش مي رود بيرون، در کتاب عبور از بحران مي نويسد: من در جلسه بودم ده يا پانزده دقيقه قبل از انفجار، گفتم به ملاقات آقاي خامنهاي در بيمارستان بروم، کسي از دوستان پيش ايشان نبود.
آخرين جمله شهيد يهشتي
قرار بود در جلسه حزب، آقاي خامنه اي سخنران باشد بمب، زير تريبون بود گفتند حالا که آقاي خامنه اي نيست آقاي بهشتي صحبت کند ايشان مقداري شکسته نفسي فرمودند، چه انسان بزرگي بود، امام فرمود: بهشتي يک ملت بود، بالاخره شروع کرد به سخنراني، بسم الله الرحمن الرحيم دستور جلسه را توضيح دادند بعد ديدند ايشان ساکت شد، نفس عميقي کشيد، اين آخرين جمله آقاي بهشتي است گفت: بچه ها! برادرها! من بوي بهشت را استشمام مي کنم شما چطور؟، بمب منفجر شد و اين آخرين جمله ضبط شده است، آقاي فردوسي (از دفتر امام) نقل مي کند: يکي از دوستان (به نام حسيني نائيني) که چند دقيقه بعد شهيد شد، به من گفت: که آقاي فردوسي نگاه کن يک نور خيره کننده اي رفته سمت آسمان مي بيني؟ مي گويد نه نمي بينم، مي گويد تو شهيد نمي شوي چون اين بوي عطر را نمي فهمي؟ مي گويد نه من متوجه نمي شوم، مي گويد اگر من شهيد شدم وصيتنامه من داخل فلان کتاب در خانه گذاشته ام به خانواده من بگوييد بخوانند و عمل کنند، بعد، ايشان شهيد شد.
ماجراي کساني که زير اين آوار زنده ماندند نکاتي عجيبي دارد.
به هر ترتيب، در اين دو روز همه سران جمهوري اسلامي کشته شدند کسي ديگر گمان نمي کرد که انقلاب بماند صدام جنگ را جهت ساقط کردن ايران شدت داد ، اما امام اين کشتي طوفاني را مجدداّ به ساحل برد، گفت: براي انتخابات آماده شويد، گفتند آقا مجلس نيست نماينده هاي مجلس يا زخمي شدند يا شهيد شدند مجلس از حد نصاب افتاده، امام فرمود برويد مجروحان را با آمبولانس ببريد داخل مجلس و اينکار انجام شد تا مجلس به حد نصاب رسيد و بحث انتخابات را مطرح کردند و زمينه آن فراهم شد.
انفجار نهاد رياست جمهوري
در اين شرايط بحراني انتخابات برگزار شد و آقاي رجائي رئيس جمهور شد. امام گفت دولت را سريع تشکيل دهيد آقاي باهنر شد نخست وزير، همه هيئت دولت را تشکيل دادند اما طول عمر اين دولت کوتاهترين دولت عالم بود، 27 روز يک ماه نشد اتفاق بعدي رخ داد. آقايي که بمب را در حزب جمهوري کار گذاشته بود، رفيقي داشت به نام کشميري، او در نهاد نخست وزيري همه کاره بود. آقاي رجائي مي گفت من پشت سرش نماز مي خوانم يک قيافه معصومانه و موجه، تسبيح و ذکر، هميشه محاسن بلند، يکي دوتا خودکار در جيبش بود، هر وقت براي بيت المال مي خواست کار کند با يک خودکار امضاء مي کرد، هر وقت کار شخصي بود، مي گفت شخصي است و با خودکار شخصي امضاء مي کرد، يعني اينطور اعتماد همه را جلب کرده بود روز پنجم شهريور آقاي کشميري به اتفاق آقاي رجائي و باهنر و تعدادي از وزراء مي روند پيش امام، يک کيف بزرگ دست آقاي کشميري است، مي رسد به خانه امام، آقاي رئيس جمهور و نخست وزير وارد مي شوند نوبت به کشميري مي رسد يک پاسدار مي گويد آقاي کشميري کيف خود را باز کن مي گويد: کيفم را باز کنم؟! آقاي رجائي مي گويد برادر پاسدار ايشان آقاي کشميري هستند، پاسدار مي گويد: آقاي رئيس جمهور به من دستور داده اند هر کس کيف در دستش هست بايد بازرسي بشود هر کس باشد، آقاي کشميري يک قيافه حق به جانبي مي گيرد و مي گويد: آقاي رجائي من در جلسه اي که بخواهند به من توهين کنند و کيفم را تفتيش کنند شرکت نمي کنم، پاسدار مي گويد: آقا بفرما، ايشان با حالت قهر بر مي گردد، سه روز بعد، هشتم شهريور آقاي کشميري که همه کاره نهاد رياست جمهوري بود وارد جلسه مي شود اين کيف بزرگ را مي آورد زير ميز آقاي رجائي و به بهانه چاي ريختن بلند مي شود (يک چاي به آقاي رجائي و يک چاي به آقاي باهنر) يک رفيق آنجا داشته مي گويد: من يک کاري دارم، مي روم بيرون، شما پشت سر من بيا بيرون، آقاي رئيس جمهور مشغول صحبت مي شود نفر دوم هم که دوست آقاي کشميري است از جلسه خارج مي شود و کيف آنجا مي ماند يکي از مجروحان آن حادثه مي گفت من ديدم ايشان کيف را گذاشت و رفت اما نيامد، آقاي رجائي دستور جلسه را اعلام کرد ناگهان کيف منفجر شد، آقاي رجائي از روي دندانش شناخته شد چون کاملاً سوخته شده بود، آقاي باهنر را خانم ايشان از روي انگشترش شناسايي کرد، اين بمب به حدي قوي بود که هيچ چيزي را باقي نگذاشت، اولين جنازه اي که تشييع شد نوشته شده بود کشميري، مسئول ستاد شعار نماز جمعه تهران، فرياد مي زد شهيد کشميري سلام ما را به بهشتي برسان، حالا چه کسي جنازه او را شناسايي کرده بود معلوم نبود، دو روز بعد وقتي کشميري خاک شد روي قبر او هم نوشتند کشميري مراسم هم برايش گرفته شد، آقاي کشميري در راديو آمريکا مصاحبه کرد گفت: من رفتم که امام و رئيس جمهور و همه را بکشم يک پاسدار جلو ما را گرفت و گير داد و الا کيف را برده بودم که کار را تمام کنم.
تصور نشود مصر و ليبي و غيره ظرف چند ماه يا چند سال، اسلامي بشود، از اين خبرها نيست سختي ها دارد، براي اين انقلاب، اين کشور 33 سال خون، جان، جوان و بزرگاني را داده، تا رسيده به اينجا، که الان داراي عزت و اقتدار شده است.
بنابراين امام گفت: طوري نشده اين دو نفر سالها با هم دوست بودند با هم رفتند، زود انتخابات بکنيد، دوباره در آن شرايط، انتخابات شد آقا هنوز بستري هستند، امام گفتند: آقاي خامنه اي برود کانديدا شود و آقا آمد. دوباره انتخابات رياست جمهوري شد ظرف يک ماه بعد و آقا شد سومين رئيس جمهور ايران، اينها همه در زماني است که جنگ با عراق هم برقرار است، آقاي هاشمي در اين موقع رئيس مجلس بود، در قانون اساسي داريم وقتي رئيس جمهور فوت کند يا استعفاء بدهد يک شورايي بايد تشکيل بشود تا رئيس جمهور انتخاب شود و کشور بدون مسئول نماند.
(اين مواردي که نقل کردم تمام مستندات و نکات چاپ شده اي هستند که فيلم و کتابهاي آن موجودست)
لذا اين واقعه هم اتفاق افتاد آقا شد رئيس جمهور. اينها همه از الطاف الهي و امدادهاي غيبي بود.
آزادي خرمشهر
وقتي ايران خرمشهر را پس گرفت صدام اعلام کرده بود اگر ايران خرمشهر را پس بگيرد من کليد بصره را به ايران مي دهم اينقدر مطمئن شده بود 50 هزار نيروي عراقي در خرمشهر مستقر شدند دور تا دور آن را مين کاشته بودن دو تا رودخانه در خرمشهر بود صدام دستور داده بود رودخانه سومي را درست کنند به نام رودخانه صدام، گفته بود آب از آن دو بريزند داخل سومي تا خرمشهر بشود جزيره يک طرف آن هم عراق بود، پمپ هاي بزرگي آورده بودند گذاشته بودند روي اين دو رودخانه که آب را بريزد به داخل رودخانه سوم هر چه آب مي رفت داخل اين کانال عظيم صدام يک قطره اش نمي ماند رزمندگان از همان کانال حمله کردند خرمشهر را گرفتند، و 20 هزار نيرو عراقي اسير شدند 20 هزار کشته شدند بقيه مجروح شدند
عده اي خودشان را به آب انداختند و غرق شدند، يک ضربه سنگيني به عراق خورد، بعد از اين آمريکا و اسرائيل ناراحت و وحشت زده از قدرت نظامي ايران، امام يک جمله معروفي دارد، فرمود: خرمشهر را خدا آزاد کرد.
رمز موفقّيت و پيروزي حضرت امام(ره)
عصاره سخنان مقام معظم رهبري
1. خدا محوري امام
آقا به اين جمله امام به عنوان رمز پيروزي امام بارها تأکيد مي کنند، مي فرمايد علت عظمت، محبوبيت، عزت و اقتدار امام، خدامحوري امام است، آقا مي گويد: وقتي جنگ شروع شد کشور بحران زده بود بدتر شد آن هم تنها جنگي که شرق و غرب دور يک سفره جمع شده بودند.
خاطره اول... ما خدا را داريم
آقا مي فرمايد: امام به من گفتند خبري از اوضاع و آمادگي ارتش براي من بياوريد، من رفتم آنجا ديدم همه جمع هستند، فرماندهان جنگ آمدند رفتيم داخل يک اتاق روي تابلو ميزان آمادگي ارتش را براي ما توضيح دادند، نوشت که جنگ يعني نيروي هوايي جنگ يعني قدرت هوايي و برتري هوايي، گفت دارايي ما اين است تعداد اف4، اف14، هلوکوپتر، کبري، سوخت و غيره اينقدر، گفت اين هواپيماها وقتي يک پرواز کند و برگردد يک قطعه از آن بايد عوض شود و تعداد قطعات ما هم مشخص است لذا اين هواپيماهاي ما با اين تعداد قطعه 10 روز يا 15 روز نهايتا 33 روز مي جنگند و قدرت هوايي ما 33 روز است، آقا مي گويد اين را نوشتم رفتم پيش امام و جريان را گفتم، امام گفت: برو به اين عزيزان بگو اين حرفها چيست ما خدا را داريم، نگران نباشيد خدا مي رساند با همين هواپيماهايي که داريد مقامت کنيد. آقا مي گويد من پيغام امام را به عزيزان نيرو هوايي ارتش دادم ديدم حالت آنها دگرگون شد، و با اين تجهيزات که قرار بود 33 روز بجنگند 8 سال جنگيديم الان هم 23 سال از جنگ گذشته هنوز اين هواپيماها دارند کار ميکنند.
خاطره دوم... قوي باشيد
آقا مي فرمايند: سال 65 که من رئيس جمهور بودم و اوج جنگ بود رفته بودم به يکي از استان ها سرکشي کنم سيد احمد زنگ زد به من که آقا هر کجا هستيد سريع بياييد تهران، من فهميدم که براي امام اتفاقي افتاده چون چند بار سکته کرده بود، خودم را رساندم تهران وقتي رسيدم مستقيم رفتم بيمارستان ديدم امام سکته کرده حقيقتا حال امام طوري بود که قابل ماندن نبود،وقتي وضع جسمي امام را ديدم بلند بلند گريه کردم ناگهان امام چشمش را باز کرد اشاره کرد به من، من رفتم کنار تخت امام و ايشان به من ملاطفت و محبتي فرمودند بعد ديدم امام مي خواهد با من حرف بزند، حدس زدم در اين شرايط حتما مهمترين حرفها را امام ميخواهد بگويد، و حرفهاي امام چند جمله کوتاه بود که من حافظه ام سپردم تا از اتاق بيرون رفتم نوشتم تا کم و زياد نشود الان هم موجود است، اين صحبتي است که آقا سال گذشته براي اولين بار روز رحلت امام در کنار مرقد امام بيان کردند، و بعد آقا گفتند عزيزان من، به شما توصيه مي کنم وصيتنامه امام را بخوانيد.
آقا مي فرمايند: اگر وصيتنامه امام را بخواهيد خلاصه کنيد همين پنج کلمه اي است که امام در آن شرايط در بيمارستان قلب گفت، امام فرمود : 1. قوي باشيد. 2. احساس ضعف نکنيد. 3. به خدا متکي باشيد. 4. أشدّاء علي الکفّار و رحماء بينهم باشيد. 5. اگر با هم متّحد باشيد هيچ آسيبي به شما نميرسد.
خاطره سوم... پيام مادر شهيد
آقا مي گويند رفته بودم کرمان در دوره رياست جمهوري موقع برگشتن مادر شهيدي آمد گفت: شما وقتي بر مي گرديد به ديدار امام مي رويد؟ گفتم: بله گفت: من يک خواهش و پيامي به امام دارم اين پيام را به امام برسانيد، گفت من در دنيا دو پسر داشتم يکي در عمليات بدر شهيد شد و يکي در عمليات خيبر اسير شده سالهاست که اسير است امروز به من خبر دادند که آن پسر من هم در عراق شهيد شد به امام سلام برسانيد و بگوييد من دار و ندارم دو تا پسر بود در راه اسلام فدا کردم وبه يک تار موي شما و به امام بگوييد من شرمنده ام که ديگر پسر ندارم خدا مي داند اگر ده تا پسر مي داشتم همه را در راه شما فدا مي کردم به امام بگوييد نگران نباشد اين ملت شما را تنها نخواهد گذاشت. آقا مي گويد: رفتم پيش امام گزارش سفر را دادم يادم رفت پيام اين مادر را برسانم از اتاق آمدم بيرون در حياط يادم آمد به احمد آقا گفتم از امام اجازه بگيريد من پيامي از مادر شهيدي به امام داشته ام يادم رفته، امام ظاهرا صداي آقا را مي شنود آقا مي گويد ديدم امام آمد بيرون گفت بله آقاي خامنه اي پيامت را بگو من هم گفتم، آن امامي که أشداء علي الکفار بود ديدم سر گذاشت روي ديوار بلند بلند گريه کرد طوري امام گريه کرد که من از گفتن اين مطلب پشيمان شدم گفتم آقا من عذرخواهي مي کنم اگر مي دانستم شمااينقدر ناراحت مي شويد نمي گفتم.
اعترافات امام در زندان
يکي از دوستان مي گويد: تمام اعترافات امام را در آن مدتي که در زندان بود مطالعه کردم، دو جمله بود. اينقدر امام را در زندان نگه داشته بودند شايد بتوانند از او اعتراف بگيرند يا او را وادار به عقب نشيني کنند موفق نشدند.
يکي از بازجويان زندان آمد از امام بازجويي کند به امام گفت: اسم؟ امام با صداي بلند به او گفت: پاشو برو. با توجه به ابهت، عظمت و اقتداري که امام داشت آقاي بازجو کننده بلند شد و رفت و جرأت نکرد به امام چيزي بگويد رفت به سرهنگ مسئول يگان خودشان گفت و سرهنگ آمد پيش امام با قدرت و جسارت خواست از امام بازجويي کند، امام يک نهيبي هم به اين سرهنگ مي زند او هم جرأت نکرد از امام سئوال کند و ميرود رئيس ساواک را مي فرستند پيش امام و مي گويد: آقا من از شما يک خواهش دارم. امام مي گويد: خواهشت چيست؟ او مي گويد: خواهش مي کنم بياييد با شاه ملاقات کنيد. امام با يک اشاره دست مي گويد برو. او مي رود دوباره بر مي گردد مي گويد: اجازه بدهيد شاه به ملاقات شما بيايد. امام مي گويد: شاه شخصي است که اگر انگشتش به دريا برسد دريا را نجس خواهد کرد من با شاه ملاقات نخواهم کرد شما
مي خواهيد مرا بد نام کنيد.
ببينيد آدمي که در بند است در زندان است در مقابل بالاترين مقام آن عصر که شخص پادشاه است اينطور برخورد مي کند.
شاه مي گفت: کسي نيست اين پيرمرد را از سر راه من بردارد يک مرد در ايران پيدا نمي شود شر اين پيرمرد را از جلو من بردارد.
اين طور از دست امام عصباني بود ولي جرأت نکرد بي احترامي کند به امام بخاطر عظمت و هيبتي که امام داشت.
مجبور شدند امام را به ترکيه مدت يازده ماه تبعيد کنند امام در آنجا بود اما در اين مدت امام يک روز بيکار ننشست، مهمترين کتاب فقهي به نام تحرير الوسيله را نوشت که الان مورد استفاده همه علماء و فضلاء است.
بعد امام را به نجف فرستادند سيزده سال در نجف بود اين دوران آنقدر نکات علمي، اخلاقي، فرهنگي، سياسي، اجتماعي، ديني و مذهبي دارد(نشريه اي هست به نام يادآور که خاطرات دوران تبعيد نجف از زبان کساني که اطراف امام بودند، يا کتاب نهضت امام خميني در سه جلد، نويسنده؛ سيد حميد روحاني) اگر بخواهيد با ابعاد روحي امام آشنا شويد بايد اين منابع را مطالعه کنيد.
ديدار شهيد مطهري با امام در پاريس
کتابي هست به نام خاطرات آقاي فلسفي اين نکته را از اين کتاب نقل مي کنم
آقاي فلسفي مي گويد: وقتي امام براي بار سوم تبعيد شد به پاريس (امام سيزده سال نجف بود بعد امام دوباره تبعيد شد رفت سمت کويت که اجازه ورود نداد امام برگشت به عراق از عراق تبعيد شد به فرانسه البته اينها ماجراهايي دارد که وقت بيشتري لازم است. امام صد و هجده روز پاريس بود يعني حدود چهار ماه) آقاي مطهري آمد پيش من گفت آقاي فلسفي من مي خواهم بروم خدمت امام شما پيغامي، مطلبي، صحبتي نداريد از امام سئوال کنم؟ گفتم من چند مطلب خصوصي مي نويسم شما بدهيد به امام، جوابش را شما بياور.(آقاي مطهري دوازده سال شاگرد امام بوده، امام مي گفت مطهري پاره تن من و حاصل عمر من است) آقاي مطهري رفت پيش امام و برگشت به ايران، آقاي فلسفي مي گويد وقتي آقاي مطهري برگشت من رفتم به ملاقات ايشان، گفتم از امام چه خبر، امام را چگونه يافتي؟ آقاي مطهري مي گويد وقتي امام را ديدم دو چيز بر من افزوده شد، 1. ايمانم . 2. حيرتم. من حيرت زده شدم وقتي عظمت امام را ديدم. من چهار تا آمَنَ، آمَنَ بربّه، آمَنَ بقومه، آمَنَ بسبيله و آمَنَ بهدفه. اين امامي که من ديدم چنان ايماني به خدا دارد که اگر همه عالم جمع شوند بتوانند امام را از خدا جدا کنند نمي توانند ايمان امام به خدا و ايمانش به مردم اگر همه انديشمندان جمع شوند که بخواهند ايمان امام را به ملت کم کنند نمي توانند.
امام عجيب مردم را قبول داشت، اگر واژه مردم را در صحيفه نور جستجو کنيد، مي بينيد امام چقدر از مردم تمجيد مي کند مي گويد من خادم مردم هستم، به من خدمتگذار بگوييد بهتر است تا رهبر بگوييد.
اينقدر به امام گفتند اين راه نتيجه ندارد نمي شود با دست خالي مقابل تانک، مسلسل ايستاد، اما امام مي گفت با دست خالي، با الله اکبر گفت ادامه ميدهيم، منافقيني رفتند گفتند آقا ما سلاح داريم اجازه دهيد بين مردم تقسيم کنيم امام گفت ما به سلاح نياز نداريم سلاح ما الله اکبر است ما با الله اکبر بر اين رژيم غلبه مي کنيم دست به سلاح نبريد.
هدف اينجاست
آقاي مطهري مي گويد: بلاخره ما با امام صحبت کرديم که اوضاع ايران اينطور است اين رژيم سفاک و بي رحم است (واقعا بي رحم بود در يک روز هزاران نفر از مردم را در خيابان هفده شهريور کشت در 15 خرداد از صبح تا ظهر هزار نفر از مردم ايران را کشتند) شما وضعيت را چگونه مي بينيد خودتان را چطور مي بينيد؟ ديديم امام با يک ابهّت و اقتداري گفت: آقاي مطهري علي التحقيق ما پيروزيم. وقتي يک مرجع تقليد به يک علامه اي مثل مطهري بگويد علي التحقيق بر اساس تحقيقات انجام شده ما پيروزيم معناي وسيعي دارد. آقاي مطهري مي گويد گفتم آقا جان شما خدمت امام زمان رسيده ايد و ايشان به شما فرموده است؟ امام سکوت کرد بعد گفت: آقاي مطهري قطعاً ما پيروزيم. گفتم آقا جان به شما الهامي شده؟ دوباره امام سکوت کردند بعد گفتند: آقاي مطهري يقيناً ما پيروزيم به ملت ايران بگوييد از اين توپها و مسلسل ها و نظامي ها نهراسند، علي التحقيق قطعاً يقيناً ما پيروزيم. آقاي مطهري مي گويد: اينجا بود که من شگفت زده شدم هر چه تلاش کردم بفهمم اين قدرت گفتار امام از کجاست امام به کجا وصل است که اين طور دارد خبر پيروزي را در تبعيد مي دهد.
امام از يک قدرت روحي برخوردار است که سه ماه بعد از اين وارد ايران مي شود سه روز بعد دولت تعيين مي کند و دولت در يک کلاس برگزار شد امام توي مدرسه بود گفت يک کلاس هم بدهيد به دست دولت، و دولت تشکيل شد آقاي نخست وزير رفت پيش امام گفت ما جا نداري يک کلاس هم بدهيد دست ما امام هم موافقت کردند نخست وزير هم در کلاس نشست. بچه ها گفتند آقا هويدا را گرفتند، نصيري را گرفتند رؤساي ساواک را گرفتند چکار کنيم؟ امام گفت يک کلاس هم خالي کنيد براي زندان. در مدرسه انقلاب به پيش مي رود ده روز بعد انقلاب پيروز شد، مقام معظم رهبري مي گويد من داشتم به جايي مي رفتم ديدم صدايي از راديو اطلاعيه مي خواند که: بسم الله الرحمن الرحيم اين صداي انقلاب اسلامي ايران است...ديدم آقاي محلاتي است.
اما بعدازظهر 22 بهمن مشکلات جديد آغاز شد، دوستان عزيز نگوييد کار مصر، ليبي، تونس، يمن و غيره با از بين رفتن سران ظالم آن تمام است نه، تجربه ايران بايد دست شما باشد چون ممکن است عين آن در اين کشورها اتفاق بيفتد، آمريکا تجربه ايران دستش است شما هم بايد اين تجربهها و توصيه هاي امام و رهبري دستان باشد تا بتوان مقابله کرد.
2. اخلاص امام
آقا مي فرمايند: امام ذلت باطني داشت آنچه موجب عزت ظاهري امام مي شد ذلت باطني ايشان است اين امام وقتي شب مي افتد به سجده در مقابل خدا چطور خودش را هيچ نمي ديد مي گفت خدايا هر چه هست تويي و غير از تو همه هيچ.
3. تکليف گرايي امام
در تمام عرصه هاي سخت تصميم گيري امام فرمود من وظيفه ام را انجام مي دهم من براي رضاي خدا کاري را انجام ميدهم وقتي امام از پاريس مي آيند به محضي که وارد آسمان ايران مي شوند خبرنگارها که با امام بودند گفتند ما ترسيده بوديم گفتيم الان ممکن است هواپيما را بزنند يکي از خبرنگاران بلند شد رفت نزد امام گفت الان وارد آسمان ايران شديم هر لحظه ممکن است هواپيما را بزنند شما چه احساسي داريد؟ امام فرمود: هيچ خبرنگار فکر کرد امام متوجه سئوال او نشد به آقاي طباطبايي برادر خانم سيد احمد گفتم از امام سئوال کنيد الان چه احساسي دارند؟ ايشان هم از امام سئوال کرد امام گفتند: هيچ احساسي ندارم.در دل آسمان سجادهاش را انداخت شروع کرد به راز و نياز با پروردگار.
کشف الأسرار
سال1332 يک طلبه اخراجي حوزه علميه قم رفته بود آمريکا کتابي نوشت عليه تشيع و حمايت کرده بود از حکومت کسروي و رضا شاهي و غيره به نام اسرار هزار ساله، اين کتاب وقتي به دست طلبهها در قم رسيد خيلي نگران شدند، امام داشت مي رفت سمت درس زمزمه طلاب را شنيد که خيلي وحشت کرده بودند از اين کتاب، ديديم امام برگشت رفت خانه و چهل روز بيرون نيامد و پاسخ اين کتاب را نوشت و بدون نام چاپ کرد به نام کشف الأسرار که موجب بطلان آن نظريهها شد. همين کتاب شد مبناي تأسيس نظام جمهوري اسلامي ايران.
وقتي امام وارد ايران شد 5 ميليون نفر به استقبال امام آمده بودند نه قبل از آن تاريخ و نه بعد از آن در تاريخ سابقه ندارد که از رهبري اين چنين استقبال شده باشد به امام گفتم آقا جان ببينيد ملت ايران سنگ تمام گذاشته اند امام خيلي آرام گفت خدا مي داند اگر روزي احساس کنم که بايد حرفي را بزنم که زدن آن حرف همه مردم را ناراحت کند، آن حرف را خواهم زد، من کار ندارم در آينده درباره من چه قضاوت خواهند کرد، من به تکليف الهي عمل مي کنم.
نامه شهيد آيت الله سعيدي
ايشان نامه اي به امام مي نويسد و امام در پاسخ نامه ايشان جملات عجيبي دارد از جمله اين که امام مي فرمايد: ما بايد بينيم به تکليف خود عمل کرده ايم يا نه شما نگران آينده نباشيد نگران باشيد که به تکليف خود عمل نکنيد.
وقتي امام قطعنامه را مي پذيرد، مي شنود که رزمندگان ناراحت هستند پيام مي دهد که اي عزيزان من ما مأمور به تکليف هستيم نه به نتيجه.
مي فرمايد: خدا مي داند اگر نبود انگيزه اي که همه ما و عزّت و اعتبار ما بايد در مسير مصلحت اسلام و عزّت مسلمين قرباني شود هرگز راضي به اين عمل نبودم من جام زهر را نوشيدم خدا مي داند مرگ و شهادت برايم گواراتر بود اما چاره چيست که ما بايد به رضاي حقتعالي گردن نهيم من به تکليفم عمل کردم ديروز تکليف ما جنگ بود امروز تکليف ما پذيرفتن قطعنامه.
حکم اعدام سلمان رشدي
روزي هم که حکم اعدام سلمان رشدي را داد گفت من به وظيفه و تکليفم عمل کردم.
اي کاش جوان بودم...
آقا قرائتي مي گويد: روزي يکي از بزرگان نقل مي کرد که رفته بودم خانه امام ديدم امام داخل حياط قدم مي زد، ديدم امام لبهايش را گاز مي گرفت بعد مشتش را گره مي کرد ديدم حال امام با هر روز فرق مي کند يک خشمي در چهره اش هست گفتم آقا اتفاقي افتاده؟ امام فرمود: غصّه ميخورم اي کاش جوان بودم
مي رفتم انگليس با همين دستهاي خودم سلمان رشدي را مي کشتم، پير شدم نمي توانم.
عزل آقاي منتظري
اين جريان نهايت تکليف گرايي امام را مي رساند، جملات فراواني امام در اين زمينه دارد از جمله اينکه مي فرمايد: من بارها اعلام کردم که به هيچ کس در هر مرتبهاي که باشد عقد أخوت نبستم ملاک دوستي من، چهارچوب دوستي من، در درستي راه افراد نهفته است، دفاع از اسلام و حزب الله عزيز اصل خدشه ناپذير سياست جمهوري اسلامي ايران است.
لذا وقتي ماجراي منتظري پيش مي آيد امام دو سال صبر مي کند چون شيوه امام ناگهاني، چکشي و حذفي نبود، امام اول نصيحت مي کرد نامه مي نوشت کسي را مي فرستاد، بعد تذکّر مي داد اگر عمل مي کرد که تمام مي شد اگر عمل نمي کرد امام گام سوم را بر مي داشت، هشدار مي داد هشدار اول، دوم و سوم اتمام حجت مي کرد و گام چهارم برخورد مي کرد و برخورد هم قاطعانه يعني هر کس مي خواست مانع تصميم امام شود نمي توانست. مدل آن برخورد امام با ماجراي منتظري است در اين زمينه خاطرات مقام معظم رهبري و آقاي رفسنجاني را بخوانيد.
برخورد امام با منتظري در جمع قواي سه گانه
سيد احمد در کتاب رنج نامه يک سال قبل از عزل آقاي منتظري نقل مي کند که يک شبي آقاي منتظري و رؤساي سه قّوه هم آمده بودند خدمت امام منتها منتظري زودتر آمده بود در اتاق با امام ديدار داشت رؤساي سه قوه منتظر آمدن امام بودند ما ديديم ناگهان امام از اتاقي که با منتظري صحبت مي کردند بدون اينکه در بزند آمد بيرون و خيلي عصباني است و به اين مضمون فرمود: ديديد که من از اول گفتم که آقاي منتظري به درد رهبري نمي خورد حالا هم مي گويم ايشان به درد رهبري نمي خورد. حالا بين امام و منتظري در آن اتاق چه گذشته قابل دسترسي است، سيد احمد مي گويد: نفسها در سينه حبس شد بعد از چند لحظه مقام معظم رهبري رئيس جمهور بود بلند شد به امام گفت آقا جان نظر شما براي رهبري کيست؟ امام با انگشت اشاره کرد به مقام معظم رهبري و گفت: خود شما مگر براي رهبري چه کم داريد خود شما مناسب رهبري هستيد، همه سکوت کردند، مجددا آقا بلند شد گفتند آقا جان ما اين حرف را تازه مي شنويم، امام گفت: نظر من اين است، آقا مي گويد: من گفتم آقا من يک خواهشي از شما بکنم، خواهش من از شما اين است که به اين جمع اين جا هستند حکم ولايي کنيد که از موضوعي که امشب بين ما شما شد حرفي بيرون نزنند، امام گفت: باشه من حکم مي کنم که از اين جلسه کسي چيزي نگويد.
امام صبر کرد نامه نوشت به منتظري آدم فرستاد که شايد ايشان را به اردوگاه انقلاب برگرداند اما نشد،
لذا در آخر عمر امام است دو ماه و نيم مانده به رحلت امام، امام منتظري را عزل کرد، 6/1 /1368نامه اي نوشت که در تلويزن خوانده شود، مسئولين نامه را که ديدند از امام درخواست کردند که دو جمله از آن حذف شود که بحث عدم عدالت آقاي منتظري بود، که امام موافقت کردند. چند اثر راجع به ماجراي عزل آقاي منتظري هست ، 1. خاطرات سياسي، از آقاي ري شهري در 4 جلد . 2. پاس داشت حقيقت، از روي خاطرات آقاي منتظري توسط يک تيم تحقيقاتي پاسخ داده شده، که در دوره آقاي خاتمي انتشار آن ممنوع بود . 3. منتظري در دادگاه تاريخ ، 4. براندازي خاموش، وزارت اطلاعات در آن زمان چاپ کرد.
نامه امام که خوانده شد نماينده ها اعتراض کردند، که امام يک نامه اي هم به نماينده ها نوشت: که گويا شما در جريان نيستيد، خون دلي، که پدر پير شما خورد که کار به اينجا کشيده نشود اما نشد و من احساس تکليف کردم.
اولين نامه امام خطاب به آقاي منتظري
خيانت بزرگان اسلام به اسلام
دراوّلين نامه آمده است که: سعي کنيد افراد بيت خود را عوض کنيد تا سهم مبارک عصر را درحلقوم منافقين و گروه ليبرالها نريزيد از آنجا که ساده لوح هستيد و سريعا تحريک مي شويد درهيچ کار سياسي دخالت نکنيد شايد خدا از سر تقصيرات شما بگذرد، ديگر نه براي من نامه بنويسيد و نه اجازه دهيد منافقين هر چه اسرار مملکت است را به راديوهاي بيگانه بدهند، نامه ها و سخنراني هاي منافقين که به وسيله شما از رسانه هاي گروهي به مردم مي رسيد ضربات سنگيني به اسلام و انقلاب زد و موجب خيانتي بزرگ به سربازان گمنام امام زمان روحي له الفداء و خون هاي پاک شهداء و انقلاب گرديد، براي اينکه در قهر جهنم نسوزيد خود اعتراف به اشتباه و گناه کنيد شايد خدا کمکتان کند والله قسم من از ابتداء با انتخاب شما مخالف بودم ولي در آنوقت شما را ساده لوح مي دانستم که مدير و مدبّر نبوديد ولي شخصي بوديد تحصيل کرده که مفيد براي حوزه هاي علميه بوديد و اگر اين گونه کارها يتان را ادامه دهيد مسلماً تکليف ديگري دارم و شما مي دانيد که از تکليف خود سرپيچي نمي کنم، والله قسم من با نخست وزيري بازرگان مخالف بودم ولي او را هم آدم خوبي مي دانستم، والله من رأي به رياست جمهوري بني صدر ندادم و در تمام اين موارد نظر دوستان را قبول کردم من تنها به وظيفه شرعي خود عمل مي کنم من بعد از خدا با مردم شريف و نجيب پيمان بسته ام که واقعيات را در موقع مناسبش با آنها در ميان بگذارم آقاي منتظري تاريخ اسلام پر است از خيانت بزرگانش به اسلام سعي کنيد تحت تأثير دروغ هاي ديکته شده که اين روزها از راديوهاي بيگانه با شور و شوق و شعف نقل مي کنند نگرديد.
اعتراف آقاي منتظري
آقاي منتظري يک روز بعد به اين نامه امام جواب مي دهد، و اعتراف مي کند و قبول مي کند و مي گويد من سرباز شما هستم من اشتباه کردم من هم موافق نبودم به رهبري هر چه شما بگوييد قبول مي کنم.
اعتراف مهدي هاشمي
اما مهدي هاشمي شبي که مي خواستند او را اعدام کنند دست نوشته هايي دارد که اعتراف کرده، مي گويد آقاي منتظري مرا فرا خواند رفتم پيش او جريان نامه امام را به من گفت که امام نامهاي به من نوشته است که خواب از چشمم برده است، من هم مي خواهم نامه اي به امام بنويسم تا خواب از چشم امام ببرد. و بعد نامه هاي تلخي به امام نوشته و تهمت هاي به انقلاب و نظام زده.
اثرات بين المللي اين خيانت
آمريکا و منافقين اين حرفهاي منتظري را به عنوان سند عليه ايران مطرح کردند عليه کشورمان در دادگاه هاي بين المللي شکايت کردند و بسياري از دارايي هاي ايران که در کشورهاي ديگر بود توسط احکامي که دادگاهها به استناد صحبت هاي آقاي منتظري که زماني قائم مقام امام بوده و چاپ کرده ايران را محکوم به ميليون ها دلار کردند و بين منافقين تقسيم کردند.
آخرين نامه امام به منتظري بعد ازعزل
شما حاصل عمر من بوديد و من به شما شديدا علاقمندم براي اينکه اشتباهات گذشته تکرار نشود به شما نصيحت مي کنم بيت خود را از افراد نا صالح پاک کنيد و از رفت و آمد مخالفين نظام که به اسم علاقه به اسلام و جمهوري اسلامي خود را جا مي زنند جلوگيري کنيد من اين تذکّر را قبلا در قضيّه مهدي هاشمي به شما دادم من صلاح شما و انقلاب را در اين مي بينم که شما فقيهي باشيد که نظام و مردم از نظرات شما استفاده کنند. طلاب عزيز ائمه جمعه و جماعات روزنامه ها راديو و تلوزيون بايد براي مردم اين قضيه را روشن کنند که در اسلام مصلحت نظام از مصالحي است که مقدم بر همه چيز است و همه بايد تابع آن باشند. البته آقاي منتظري نامه هاي گستاخانه اي به امام دارد که مراجعه کنيد.
4. قانون گرايي امام
برخورد امام با نوه خود
نوه امام پسر سيد مصطفي به نام سيد حسين ايشان در ماجراي آقاي بني صدر قرار گرفت، ماجرايي در مشهد اتفاق افتاد در آنجا مواضعي را اتخاذ کرد، مردم تحمل نمي کردند که ايشان مخالف خواسته امام حرف بزند، ايشان با آقاي بهشتي و هاشمي و آقا و با دوستان امام مخالفت مي کرد و از بني صدر حمايت مي کرد اين طور روايت کرده اند که جلسه اي در مشهد تشکيل داده بود براي مردم سخنراني مي کرد که در سخنانش مخالف امام حرف مي زد مردم اعتراض کردند به سمت او و ايشان سلاحي داشت به سمت مردم گرفت بلاخره او را آرام کردند و از آن صحنه خارجش کردند، به امام اين جريان را خبر دادند، تکليف چيست؟ امام دستور داد فورا سيد حسين را تحت الحفظ به تهران بياورند، اگر دست به سلاح برد او را با تير بزنيد، شخصي که قرار بود اين خبر را بدهد که او را بياوريد تهران بخش دوم را خجالت کشيدم بگويم و نگفتم، امام گفت: پيام را گفتي؟ گفتم بله امام گفت: کامل گفتيد؟ گفتم نه بخش دوم را نگفتم امام گفت: برويد بگوييد، او را آوردند بلاخره امام گفت برو قم. امام نامه اي نوشت: پسرم سيد حسين جواني براي همه خطراتي دارد، من به شما أمر مي کنم که برويد قم و مشغول درس شويد، من ميل دارم کساني که به من مربوط هستند در اين کوران سياسي وارد نشوند من به شما أمر شرعي مي کنم در بازي هاي سياسي وارد نشويد واجب شرعي است که از اين برخوردها احتراز کنيد من به شما أمر مي کنم به حوزه علميه قم برگرد و با کوشش به تحصيل علوم اسلامي و انساني بپرداز. (جلد 14 صحيفه نور صفحه345)
اما متأسفانه ايشان آمد قم و بعدها حرف هاي امام يادش رفت از ايران خارج شد رفت آمريکا، فرانسه، انگليس با پسر شاه ديدار کرد رفت عراق با فرمانده نظاميان آمريکا ديدار کرد و...
آثار خصلت هاي خدا محوري، تکليف گرايي، قانون گرايي حضرت امام
در اين زمينه دو نکته از بيانات آقا را نقل مي کنيم
اطمينان و آرامش روحي بود که به امام دست داده بود
وقتي امام دستگير شد خود امام مي گويد: مأموران شاه ترسيده بودند، من به آنها دلداري مي دادم. در جريان زندان ودر تبعيد همين طور، وقتي که خبر فوت سيد مصطفي را به ايشان دادند همين طور، ماجراي هفتم تير و غيره..
احساس پيروزي
امام در هر شرايطي همواره احساس پيروزي مي کرد، در پاسخي که به شهيد سعيدي مي دهد مي فرمايد: نگراني از آنجاست که از وظيفه خداي نخواسته شانه خالي کنيم.
در عمليات بدر ما شکست خورديم، امام نامه نوشت به فرماندهان نظامي فرمود: نگران نباشيد شما به تکليف خود عمل کرديد.
دليل اين پيروي مردم مسلمان بعد از 23 سال از رحلت امام، دينمداري حضرت امام است.
بال سرخ و بال سبز تفکّر شيعه
آمريکا با هماهنگي موساد يک کنفرانسي در آمريکا و يک نشستي را در تل آويو برگزار کردند براي آشنايي با تفکرات شيعه و اسلام شناسي صدها مقاله ارسال شد، نهايتاً خلاصه مجموعه اين مقالات اين است که اين تفکّر شيعه يک تفکر بسيار خطرناک براي ماست که اگر توسعه پيدا کند مي تواند همه منطقه خاورميانه و شمال آفريقا را فرا بگيرد و شيعه را تشبيه کرده بودند به يک پرنده، مي گفتند اين پرنده شيعه ارتفاع پروازش بالا است آنقدر بالاست که تيرهاي ما به او نمي رسد اين پرنده دو تا بال دارد يک بال سبز يک بال سرخ بال سبز آن مهدويت و اعتقاد به انتظار، اينها معتقدند امامي دارند غايب است، بر مي گردد و ...بال سرخ آن عاشورا است، اينها اعتقاد به شهادت طلبي دارند وقتي که برسند به بمب بست خودشان را فدا مي کنند، اينها با شهادت هر بن بستي را باز مي کنند، اين دوتا بال موجب ارتفاع پرواز اين پرنده شده ما بايد چکار کنيم که اين بالها را بشکنيم؟ اين سئوال کنفرانس بود.
ولايت فقيه عامل حفظ تفکّر عاشورايي و مهدويت
آقاي فوکوياما محقق بنام دنياي غرب که اصالتا ژاپني است ايشان وقتي خلاصه اين مقاله را مي خواند يک چيزي را اضافه کرد مي گويد: اينهايي که شما نتيجه گرفتيد درست است اما من به يک چيزي بالاتر از اين رسيدم، عامل حفظ اين پرنده بلند پرواز پر عاشورايي و پر مهدوي در اين ارتفاع در طول قرنها يک چيز است، اين پرنده يک زره دارد و آن عامل حفظ آن دوتا بال است اسم اين زره، ولايت فقيه است اگر بخواهيد اين بالها را قيچي کنيد اول بايد زره را بشکنيد، جدا و نابود کنيد، اگر زره را کنار زديد شهادت طلبي تبديل به رفاه طلبي مي شود اگر زره را کنار زديد اعتقاد به مهدويت کم کم از ذهن نسل شيعه خواهد رفت، آن وقت شما مي توانيد پرنده شيعه را دفن کنيد پس ببينيد چگونه بايد ولايت فقيه را بايد از سر راه برداشت.
قدرت نمايي تفکّر عاشورايي و مهدوي به اسرائيل
آقاي سيد حسن نصرالله در ديداري که آمد ايران يک مصاحبه اي داشت، گفت در ماجراي جنگ 33 روزه خانم رايس وزير خارجه آمريکا آمده بود لبنان، ايشان اعضاي 14 مارس را جمع کرد، 14 مارس مخالفين 8 مارس هستند، 8 مارس طرفداران حزبالله هستند 14 مارس مخالفان حزب الله بودند، گفت ايشان آمد و 14 مارس را تأييد کرد و گفت ما به اسرائيل هفت روز مهلت داديم که طومار حزب الله را براي هميشه در هم بشکند، در اين جلسه وليد جمبلات نيز دعوت شده، نقل ميکند: طوري خانم رايس با جرأت و قاطعيت گفت هفت روز ريشه حزب الله براي هميشه کنده خواهد شد، انتظاري که ما از شما داريم اين است کمک کنيد تبليغات رسانه اي هجمه کنيد عليه حزب الله تا از داخل جو تبليغاتي عليه حزب الله شود تا اسرائيل بهتر بتواند کارش را انجام دهد. جمبلات گفت: خانم رايس از شما يک سئوالي دارم که شما اسم امام حسين به گوشت خورده؟ گفت: نه (البته دروغ مي گفت مگر مي شود کسي که کنفرانس اسلام شناسي و شيعه شناسي مي گذارد اينها را نشناسد.) گفت: اسم کربلاء به گوشت خورده؟ گفت: نه گفت: کلمه عاشورا را شنيده اي؟ خانم رايس گفت: منظورت چيست جمبلات؟ گفت: اسم زينب به گوشت خورده؟ گفت: آقاي جمنبلات حرفت را بزن گفت: شما مي گوييد اسم امام حسين و کربلاء و عاشورا و زينب به گوشم نخورده اينها اسطوره هاي اين شيعيان حزب الله هستند، شما چطور با اسطوره هاي اينها آشنا نيستيد مي خواهيد هفت روزه طومار آنها را در هم بپيچيد؟! ما سالهاست با اينها زندگي مي کنيم اينها شيعه هستند و به شهادت معتقدند و امامي دارند به نام امام حسين که دار و ندارش را فدا کرده در کربلاء در روزي به نام عاشورا اينها کساني هستند که تا آخرين نفس تا آخرين نفر و تا آخرين قطره خون تا فدا کردن خانواده و زن و بچه، همه را مي دهند ولي تسليم نمي شوند، شما چطور مي خواهيد اينها را تسليم کنيد؟! گفت: آقاي جمبلات حالا خواهيد ديد، گفت: خانم رايس هستيد در لبنان؟ گفت: بله من مي مانم.
جنگ شروع شد اسرائيل با تمام قدرت وارد معرکه جنگ 33 روزه لبنان شد، منطقه اي که منزل سيد حسن نصرالله بود به راويتي 40 بار بمباران شد کل منطقه که مي گويند تمام از زير زمين آب آمده بود بيرون، ديواري را در جنوب لبنان سالم نگذاشتند با خود گفتند اين دفعه تمام شد، هفت روز تمام شد ديدند حزب الله محکم ايستاده موشک باران مي کند سيد حسن نصرالله مثل شير مي خروشد و پيام مي دهد، خانم رايس از رو نيفتاد يک مصاحبه ديگري کرد گفت: سه روز ديگر به اسرائيل مهلت داديم که قضيه را جمع کند، اين سه روز هم گذشت، خانم رايس که فرار کرد، جمبلات تماس گرفت با خانم رايس که خانم رايس کجا رفتي؟ جنگ ادامه پيدا کرد تا 33 روز اسرائيل گفت آتش بس، نمي توانيم ادامه بدهيم، اين بال بلند پرواز تفکر شيعي شهادت طلب کربلايي است.
حکومت جهاني اسلام
امام مي گفت: آمريکا ما را از حمله نظامي مي ترساند! ما فرزندان عاشورا هستيم ما را از محاصره اقتصادي مي ترساند! ما فرزند رمضان هستيم ما را از اين حرفها نترسانيد، ما تا آخر مي ايستيم، مگر بيش از اين است که همه ما بايد در راه اسلام قرباني شويم، مگر بيش از اين است که خانه هاي ما را ويران مي کنند، مگر بيش از اين است که زنان و کودکان ما را اسير مي کنند، مگر بيش از اين است که دارو ندار ما را از بين مي برند، ما تا آخرين نفس ايستاده ايم. با اين امام و با اين مکتب انقلاب استوار مانده، وقتي هم امام از دنيا مي رود با دلي آرام و قلبي مطمئن و ضميري اميدوار....امام تضمين کرد. در زمان حيات امام مردم ايران ، تصور ايران بدون امام براي آنها مشکل بود، باور نمي کردند ايران بتواند بدون امام زنده باشد، امام گفت شما گمان نکنيد با رفتن يک خدمتگذار آسيبي به اين انقلاب وارد شود، اين انقلاب تحفه الهي است و به شخص وابسته نيست، من با اطمينان مي گويم اين انقلاب نقطه آغازين ، انقلاب جهاني اسلام به پرچمداري حضرت حجت(عج) است، در روزهاي آخر عمرش مي گويد: من با اطمينان مي گويم اسلام سنگرهاي کليدي جهان را فتح خواهد کرد من با جرأت مي گويم اسلام ابرقدرتها را به خاک مذلّت مي کشاند من با جرأت مي گويم، من با جرأت مي گويم مسلمانان دندانهاي آمريکا را در دهانش خرد خواهند کرد، ما بايد پايگاههاي مقاومت را در سراسر عالم ايجاد کنيم، ما به دنبال ايجاد امپراطوري بزرگ اسلام هستيم ما به دنبال ايجاد امت و جامعه اسلامي هستيم تا زمينه براي حکومت جهاني امام زمان آماده شود.
رحلت حضرت امام(ره)
شبي که امام به رحمت خدا رفت ساعت ده و بيست دقيقه بود تا صبح خبر رحلت امام را اعلام نکردند برخي از مسئولين سياسي مي ترسيدند که شايد کودتا شود شايد آمريکا حمله کند ،باشد صبح که آمادگي داشته باشيم، لذا تا صبح آماده باش اعلام شد، صبح ساعت هفت خبر رحلت امام اعلام شد و تمام دلها را درنورديد مردم از همه جا مثل رودخانه جاري شدند، تمام ملت ايران سياه پوش شد چهل روز عزاي عمومي اعلام شد.
روزي که پاپ مرده بود چهار روز جنازه او را نگه داشته بودند به تمام مسيحيان جهان که بيش از يک و نيم ميليارد نفر جمعيت هست اعلام و ابلاغ کردند به تمام دولتها، مسئولين، شخصيتها که در تشييع جنازه پاپ شرکت کنند، روز پنجم بعد از اين همه تبليغات چهار صد هزار نفر در واتيکان جمع شدند.
اما در تشييع جنازه امام ميليونها عاشق بدون دعوت از ايران و سرتاسر جهان آمده بودند آنهم با چه شور و حالي.
الان 23 سال از رحلت امام گذشته هنوز ملت ايران پياده به زيارت قبر امام مي روند، کسي احساس نمي کند امام از دنيا رفته امام زنده است اين نشانه خدايي بودن راه امام چون امام يک حرف براي خودش نزد.
تعيين جانشين امام
خيلي ها نگران بعد از امام بودند خصوصا آقاي منتظري هم عزل شده بود، امام فرمود: شما نگران نباشيد شما آقاي خامنه اي را داريد ايشان در ميان شماست نگران چه هستيد ايشان مانند خورشيدي مي درخشد و نور افشاني مي کند حقيقتاً ايشان شايسته رهبري است، امام بارها اين حرفها را گفت اما سالهاي آخر عمر به نزديکان مي گفت.
جلسه خبرگان برقرار شد صبح تا ظهر وصيّتنامه امام توسط آقا خوانده شد بعد از ظهر گفتند جانشين امام بايد مشخص شود، در قانون اساسي اول ايران، بحث شوراي رهبري بود که بعد از امام اگر براي رهبري کسي نبود شوراي رهبري باشد امام در روزهاي آخر عمرش دستور داد اين شوراي رهبري را حذف کنند چون در آينده مشکل ساز مي شود، در قانون اساسي اول نوشته بود که رهبر بايد مرجع باشد امام گفت اين واژه مرجع را هم حذف کنيد نيازي نيست رهبر مرجع باشد، مجتهد جامع الشرايط باشد کافي است، امام هنوز قانون اساسي جديد تصويب نشده بود لذا خبرگان رهبري بر اساس قانون اساسي قديم مي خواست حکم کند لذا بحث شوراي رهبري مطرح شد، سه ليست پيشنهاد دادن در هر سه نفر اول مقام معظم رهبري بود آقاي آذري قمي گفت: آيت الله گلپايگاني باشد، گفتند ايشان نمي تواند به علت کهولت سن و ...، گفت: آقاي خامنه اي را بگذاريد معاون ايشان تا به ايشان کمک کند، در اين حال آقاي مجتهد شبستري امام جمعه تبريز بلند شد و به آقاي هاشمي که در جايگاه هيئت رئيسه بود گفت آقاي هاشمي آن جمله امام را بيان کنيد، آقاي هاشمي نقل کرد: که ما رفته بوديم خدمت امام و ايشان مطالبي را مطرح کرند ما اظهار نگراني کرديم بعد امام فرمود نگران نباشيد شما آقاي خامنه اي را داريد، آقاي اردبيلي بلند شد گفت: من در آن جلسه بودم و شهادت مي دهم که امام فرمود: شما آقاي خامنه اي را داريد، آقاي خلخالي بلند شد گفت من رفته بودم نزد امام دخترم را عقد بکنم به امام گفتم بعد از شما چه کسي رهبر ميشود؟ امام فرمود: آقاي خامنه اي ايشان شايسته رهبري است.
يک نفر مخالف بود
اين زمزمه پيچيد تا اينکه گفتند پس آقا بايد جانشين امام شود، يک نفر به مخالفت برخاست و آن هم خود آقا بود، آقا رفت پشت تريبون با حالت نگراني گفت: من نمي توانم من اعتراض دارم مگر من مي توانم امام خميني باشم؟!. و از جلسه رفت بيرون، آقا مي گويد: رفتم خانه افتادم به نماز و گريه، يک حالتي به من دست داده بود که تا حال نداشتم، به خدا پناه بردم و از خدا با حالت تضرّع، توجه و التماس از خدا خواستم که خدايا تو مديري، تو مدبّر اموري، چون ممکن است به عنوان عضوي از مجموعه شوراي رهبري اين مسئوليت متوجه من شود در خواستم اين است اگر اين کار ممکن است اندکي براي دين و آخرت من زيان داشته باشد خدايا طوري ترتيب کار را بده که چنين وضعيتي پيش نيايد واقعا از ته دل مي خواستم که اين مسئوليت متوجه من نشود، برگشتم به مجلس ديدم که آقايان فرمودند: آقاي خامنه اي رهبري و جانشيني امام در شخص شما متعين است، وقتي گفتند متعين است و هشتاد فقيه و مجتهد دارند رأي مي دهند، گفتم خذها بقوّه، من قبول مي کنم و تکليف را زمين نمي گذارم و بعد درخواست همکاري کردم از آن دوستاني که بودند همه قول همکاري دادند.
بخش دوم: ابعاد شخصيتي مقام معظم رهبري
مقدمه؛
خانواده
مقام معظم رهبري از يک خانواده روحاني بوده اند، خود ايشان نقل مي کنند که پدرشان روحاني عالم زاهد مشهوري در خراسان بود، پدر بزرگ ايشان، يکي از روحانيون فاضل و مجاهد و مبارز در منطقه تبريز بودند، همسر آقا روحاني زاده و چهار برادر ايشان روحاني هستند، شوهر عمه آقا يکي از روحانيون بنام عصر مشروطه است که در مبارزات مشروطيت به شهادت رسيد. شهيد محمد خياباني که در تاريخ مشروطه ايران صاحب نام است، خود آقا هم از دوران طفوليت به کسوت مقدس روحانيت ملبّس شدند.
آقا چهار پسر دارند که روحاني هستند و هيچ کدام در کارهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي نيستند مطلقاً آقا اجازه نداده اند عمدتاً در قم هستند.
مبارزات
دوره مبارزات آقا سال 1333 شمسي در خراسان آغاز مي شود، خود ايشان مي فرمايند: اولين کسي که جرقه مبارزه را در وجود من شعله ور کرد شهيد نوّاب صفوي بود و من حقيقتا از ايشان تأثير پذيرفتم. شهيد نواب يک روحاني مبارز مجاهد خستگي ناپذير در عصر خفقان بود.
ُبعد علمي
آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري فرزند ارشدآيت آيت الله حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي و استاد مقام معظم رهبري
آيت الله حائري سفري به مشهد داشتند (در اين زمان مقام معظم رهبري در سن 20سالگي بودند) آقاي حائري در جمع علماء اين جمله را مي گويد: آقاي خامنه اي مجتهد بسيار خوبي است زبده و صاحب نظر در فقه و اصول.
آيت الله مصباح يزدي
ايشان از لحاظ سني از آقا بزرگتر هستند ولي با آقا زياد در ارتباط بودند دهها سال با آقا بودند، ايشان مي فرمايد: مقام معظم رهبري قبل از 20 سالگي به مقام بالايي از علم و فقاهت رسيدند و در آغاز جواني درجه اجتهاد را دريافت کردند.
حضرت امام بر اجتهاد مسلم مقام معظم رهبري در دوران حياتشان صحبت هايي را فرموده اند.
آيت الله فاضل لنکراني
جملات متعددي پيرامون جايگاه اجتهادي آقا در آن دوره بيان کرده اند، که در کتاب هاي مختلف به چاپ رسيده است.
امام خميني (ره)
در بسياري از سخنراني هايي که در جلسات خصوصي داشتند نکات کليدي را در دوره حيات خويش پيرامون شخصيت آقا بيان نموده اند.
امام مي فرمايد: آقاي خامنه اي نعمتي است که خدا به ما داده است. آقاي خامنه اي چون خورشيد روشني مي دهد. آقاي خامنه اي برادري آشنا به مسائل فقهي است. آقاي خامنه اي شخصيتي دانشمند و متفکر است او مجتهدي مسلم است ايشان بهترين فرد براي رهبري است و حقّا ايشان شايستگي رهبري را دارد. اگر همه عالم را بگرديد در بين رؤساي جمهور و غيره گمان نمي کنم بتوانيد شخصي را متعهّدتر به اسلام و خدمتگذارتر به ملت از آقاي خامنهاي پيدا کنيد.
سيد احمد خميني
وقتي آقا بعد از رحلت امام براي عرض تسليت رفتند منزل ايشان، سيد احمد يادگار امام اولين کسي است که از خانواده امام با آقا بيعت مي کند و صحبت هاي جالبي در محضر آقا بيان مي کند، از جمله اينکه خطاب به آقا مي فرمايد: حضرت امام بارها از جنابعالي به عنوان مجتهدي مسلم و بهترين فرد براي رهبري نام بردند، حضرتعالي از چهره هاي درخشان انقلاب اسلامي بوده و همواره مورد تأييد و تکريم امام عزيزمان بوده ايد.
در وصيّتنامه سيد احمد آمده که مي فرمايد: ما امروز موظف هستيم پشت سر مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي حرکت کنيم هر چه ايشان گفت گوش کنيم اگر روزي حرکت ما با حرکت ولي نخواند بدانيد که نقص از ماست اطاعت از خامنه اي اطاعت از امام است هر کس منکر اين معنا شود مطمئن باشيد در خط امام نيست، هر کس بگويد اطاعت از امام غير از اطاعت از آيت الله خامنه اي است در خط آمريکا است. من بعد از رحلت امام با خدا و امام عهد کردم که کوچکترين قدمي عليه مقام معظم رهبري بر خلاف رهبري و حتي بر خلاف ميل رهبري بر ندارم، به فرزندم حسن و برادرانم وصيّت مي کنم که هميشه سعي کنند در خط رهبري حرکت کنند و از آن منحرف نشوند که خير دنيا و آخرت در آن است و بدانند که ايشان موفقيت اسلام و نظام و کشور را مي خواهند هرگز دچار تحليل هاي گوناگون نشوند که دشمن در کمين است.
آيت الله يزدي دبير جامعه مدرسين
ايشان مي فرمايد: مقام معظم رهبري مجتهدي عالي رتبه مسلّط بر علوم مؤثّر در استنباط، استاد لغت، ادبيات، اصول، حديث، تفسير و رجال.
آيت الله نوري همداني
ايشان مي فرمايد: بعد از امام به غير از مقام معظم رهبري هيچ کس نمي توانست خلاء عظيم امام را پر کند شجاعت، تدبير، فرهنگ، فقه، زمان شناسي و معلومات از ويژگي هاي شخصيتي ايشان است و من براي وجود شريف ايشان دائم دعا مي کنم.
آيت الله سيستاني:
من هر شب در کنار مرقد مطهّر أمير مؤمنان، رهبر عزيز انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه اي را دعا مي کنم.
آيت الله حسن زاده آملي:
گوش تان به دهان رهبر باشد که او گوشش به دهان مبارک حضرت حجت ابن الحسن است. ايشان رفته بود خدمت مقام معظم رهبري دو زانو نشسته بود در مقابل آقا، آقا ناراحت مي شود، مي فرمايد: آقاي حسن زاده خواهش مي کنم اين کارها را نکنيد من ناراحت مي شوم، آقا حسن زاده مي فرمايد: خدا مي داند اگر ذرّه اي مکروه در شما سراغ داشتم اين کار را نمي کردم.
آيت الله مصباح مي فرمايد:
اگر تمام زندگي آقا را بگرديد يک نقطه سياه پيدا نمي کنيد. مقام معظم رهبري تالي تلو معصوم است، اگر أمثال بنده شبانه روز تسبيح بدست بگيريم و فقط خدا را شکر کنيم که چنين رهبري به ما داده والله معتقدم از عهده شکر اين نعمت بر نمي آييم.
بعد معنوي
مقام معظم رهبري طلبه مدرسه حجتيه بوده اند که حجره ايشان هنوز هست.
تهجّد و توسّل
آقاي توسلي نقل مي کند:
من هم حجره ايشان در مدرسه حجتيه بودم، در دوران جواني ايشان حالات خاص عبادي داشتند، در تهجّد و شب زنده داري زبان زد بودند، ايشان اذان صبح را با صداي بلند جلو در مدرسه هر صبح مي گفت. آقا وقتي مشرف مي شدند به جمکران توجهات خاصي به محضر امام عصر داشت. در شبانه روز چهار ساعت مي خوابند، از ساعت سه و نيم صبح بيدار مي شود و تا صبح مشغول تهجّد، عبادت و قرآن است و حالات معنوي خاصي ايشان دارد. ايشان مي گويد در سفر به قم علاوه بر حجم بالاي کارهاي سفر، آقا وقتي به جمکران مي رفتند حالات عبادي ايشان به وضوح قابل رؤيت بود.
سيد حسن نصرالله:
در بحران لبنان من آمدم خدمت آقا و ايشان به من گفت: من هر وقت احساس مي کنم درها بسته شده و مشکلاتي براي من ايجاد مي شود به دوستان مي گويم آماده شويد برويم قم، به جمکران، آنجا متوسل مي شوم تا امدادهاي غيبي الهي برسد و من به يک تصميم قاطع مي رسم و بر مي گردم.
شجاعت
شجاعت در خط مقدّم جبهه
شجاعت ايشان چه در قبل از انقلاب، دوران مبارزه، دوران تبعيد، دوران پيروزي انقلاب، دوران جنگ، در جنگ، بيرون جنگ، در ميدان سياست زبان زد خاص و عام بوده که آقا از يک روحيه شجاعتي برخوردار هستند، دوستاني که در اوائل جنگ در جبهه خرمشهر بودند اينها را ثبت کرده اند. مي گويند آقا مثل يک سرباز بلند مي شد با رزمنده ها در گروه هاي کوچک براي کمين سَمت نيروهاي عراقي مي رفتند تا درون سنگرهاي عراقي تک مي زدند بر مي گشتند، اين ادامه داشت تا دوره رياست جمهوري که امام شرعاّ ايشان را منع کردند و گفتند ديگر به شما اجازه نمي دهم برويد.
شجاعت در خطبه نماز جمعه
حضور ايشان در نماز جمعه تهران وقتي که يک موکت بزرگي توسط بمب گزاران آورده شده بود نزديک امام جمعه، آقا ايستاده بود خطبه مي خواند اين موکت بزرگ در صفهاي اول منفجر شد انفجار اين همزمان شد با حمله هوايي هواپيماهاي عراق فيلم اين جريان موجود است، دهها نفر کشته و مجروح شدند يکي از مجروحان مي گفت من نگاه کردم و احساس کردم دوتا بمب دارد مي آيد پايين وقتي افتاد ديدم سرهاي بريده است کساني که نشسته بودند روي موکت تکه تکه شده بودند، آقا خطبه ها را ترک نکرد چند تا تير و ترکش به سَمت ايشان آمد ولي آنها را رد کرد و گفت آرام باشيد و مردم را به آرامش دعوت کرد و خطبه را ادامه داد زود مجروح ها و شهدا را جمع کردند و تميز کردن و آقا خطبه را قطع نکرد.
آقاي اوباما در عراق 140 هزار نيرو داشت وقتي مي خواست به آنجا برود شب چراغ خاموش با هواپيما با صدها محافظ مي رفت در يک پادگاني مي نشست و شبانه بر مي گشتند از ترس.
شجاعت در ميدانهاي سياسي
تحريم ديپلماسي
ماجراي ميکونوس، اروپا فوراّ ايران را تحريم ديپلماسي کردند، تمام سفرا خودشان را فراخواندند، در اين موقع آقا فرمود: بگذاريد بروند اينها پشيمان مي شوند و برخواهند گشت ولي وقتي برگشتند به سفير آلمان اجازه ورود ندهيد، ايشان آخرين نفر بايد باشد که وارد شود. رفتند بعد از سه هفته، پشيمان برگشتند
در زندان
شهيد رجائي مي گويد: ما در زندان بوديم حکومت شاه خيلي بد شکنجه مي داد (سلولهاي آقا و شهيد رجائي کنار هم بوده) آقا مي گويد: بيشترين شکنجه به آقاي رجائي مي شد، آنهم شکنجه هاي قرون وسطايي، آقاي رجائي مي گويد: من در سلول هجده بودم آقا در سلول بيست ساواک براي اذيت ايشان محاسن ايشان را تراشيده بودند و سيلي مي زدند ولي آقا لباس زندان را تبديل کرده بود به عمامه و قدم مي زد تا ساواک را تحقير کند.
فتنه سال 88
در فتنه دو سال گذشته وقتي فتنه گران سبز، گفتند انتخابات بايد باطل شود آقا شجاعانه در مقابل همه بدخواهان ايستاد، نماينده آقاي موسوي رفته بود پيش آقا، آقا فرموده بود چه مي خواهيد شما؟ گفته بودخواسته ما اين است که انتخابات بايد باطل شود، آقا فرمود: بگذار تا حرفي را به شما بگويم هشت سال پيش سال 1376 وقتي آقاي خاتمي در انتخابات پيروز شد گروهي از بزرگان که شما هم مي شناسيد نمي خواهم اسم بياورم آمدند پيش من و از من خواستند تا انتخابات را باطل کنم چنان تشري به آنها زدم که الان که سالها از آن مي گذرد هنوز دلشان با من صاف نشده اين را به شما گفتم که ديگر حرفي از باطل شدن انتخابات نزنيد ابطال انتخابات تو دهني به مردم است من يک قدم عقب نشيني نمي کنم امام عقب نشيني نکرد من هم عقب نشيني نمي کنم، در خطبه هاي نماز جمعه هم گفت که فکر نکنيد با اردو کشي هاي خياباني مي توانيد مرا به عقب بکشانيد. انتخاباتي که آقا مي فرمود: شيرين ترين انتخابات ما را به تلخ ترين خاطره ملت ما تبديل کردند. آقا يک تنه ايستاد از آن خواص بي بصيرت و مردود و دوستان نيمه راه کساني که پنجاه سال با آقا دوست بودند اما ايشان را تنها گذاشتند، اينطور بود که آقا در نماز جمعه فرياد زد: أين عمار بعد شروع کرد به نجوا کردن با امام زمان که اي آقاي ما مولاي ما، صاحب ما تويي صاحب اين انقلاب تويي آقا جان پشتيبان ما باش آقا من جسم ناقصي دارم آقا من جان نا قابلي دارم آقا من اندکي آبرو يي دارم که اين را هم خود شما به ما داده ايد آقا هر سه را کف دستم گرفتم آمده ام تا در راه اين انقلاب فدا کنم.
تا پاي جان و آبرو ايستاد.
ساده زيستي
ساده زيست ترين شخصيت عالم است به جراًت مي توان گفت.
فيلم مستند
آقاي مهندس ضرغامي مي گويد: رفتم خدمت آقا گفتم آقا مي خواهم يک فيلم مستند از زندگي شما تهيه کنيم براي مردم، براي دنيا نشان بدهيم که رهبر ما اين طوري دارد زندگي مي کند، اجازه مي فرماييد؟ آقا گفت: نه گفتم: چرا؟ آقا گفت: خوف دارم مردم باور نکنند.
فرش نخ نما
آقاي حداد عادل مي گويد: من به خانه آقا رفت و آمد دارم به حدي زندگي ايشان ساده است که انسان باور نمي کند، مي گويد يک فرش انداخته شده خانه آقا، يک روز يکي از بچه ها همراه ما بود، گفت آقا فرش را چپه انداخته اند؟! گفتم: نه برعکس نيست اين فرش نخ نما شده حدود پنجاه سال زير پاست.
سيد احمد خميني مي گويد: رفته بودم خانه آقا به حدي اين فرش زبر بود که پناه بردم به موکت.
فرش نو
آقاي رفيق دوست نقل مي کند: دو تا زيلو در خانه آقا بود که وضع آنها خيلي خراب بود، آرام جمع کرديم برديم سِمساري فروختيم مقداري پول گذاشتيم يک فرشي گرفتيم و انداختيم خانه آقا، آقا آمد تا فرش نو را ديد گفت: اين ديگر چيست؟ گفتيم: آقا يک فرشي است گفتند مال کيست؟ گفتيم: گرفتيم براي اينجا آقا گفت: با اجازه کي گرفتيد؟ فرشهاي ما کجاست؟ گفتيم آقا آنها زيلوهاي رنگ رو رفته بود برديم عوض کرديم با اين فرش آقا گفت: لازم نيست آنها را برگردانيد و اينها را جمع کنيد آقاي رفيق دوست مي گويد آقا نهيبي به ما زد ما هم از ترس جمع کرديم برديم سِمساري او هم زيلوها را فروخته بود گشتيم تا زيلوها را پيدا کرديم و آورديم انداختيم داخل اتاق آقا.
سِماور نفتي
آقاي رفيق دوست مي گويد آقا به من گفت برو يک سَماوري براي ما بگير بياور در زمان جنگ که آقا رئيس جمهور بود، رفتيم گشتيم يک سَماور ارزان پيدا کرديم آورديم به خانه، آقا گفت اين که برقي است الان کمبود برق است در مملکت نميشود ما سَماور برقي بگذاريم، ببريد با نفتي عوض کنيد من هم بردم سَماورنفتي گرفتم و آوردم.
مخارج زندگي
اخيرا يک مصاحبه اي با آقا شده که شما زندگي خودتان را چگونه مي گذرانيد؟ چون آقا نه شهريه مي گيرند نه حقوق، آقا گفتند: ما يک خانه کوچک داريم جنوب شهر تهران آن را اجاره داديم با آن زندگي مي کنيم و براي ما کافي است.
زندگي فرزندان آقا
زندگي بچه هاي ايشان هم همينطور است، وقتي رفته بودند براي دختر آقاي حداد عادل براي آقا زاده خودشان، آقا به حداد عادل گفته بودند: آقاي حداد زندگي ما ساده تر از تصور شماست به دختر خانمت بگو اين آقا مجتباي ما طلبه است با شهريه زندگي مي کند شما خودت و خانمت استاد دانشگاه هستيد حقوق شما بالاست ببينيد دختر خانم شما مي تواند با شهريّه طلبگي زندگي کند يا نه؟ آقا مجتبي هم گفته بود من هيچ چيز از شما نمي خواهم، حتي گفتند يک حلقه گفت نميخواهم، آقا مي فرمايند: من يک انگشتر عقيق داشتم هديه دادم به عروس، عروس هم به عنوان هديه داد به داماد، من گفتم آقاي حداد يک فرش من هديه مي گيرم يک فرش هم شما بگيريد.
توجّه به حفظ بيت المال
آيت الله جوادي آملي مي فرمايد:
رفته بودم خدمت آقا، موقع نهار شد آقا زاده ايشان هم آنجا بود نهار را آوردند من گفتم آقا مجتبي شما هم تشريف داشته باشيد با هم نهار بخوريم آقا فرمود: نه آقاي جوادي اين غذاي بيت المال است نمي شود براي بچه ها باشد، به بچه گفت شما تشريف ببريد خانه با مادرتان غذا بخوريد.
آقاي جوادي مي گويد وقتي آقا به آقا زاده خودشان اينطور گفتند، رمز عزّت را فهميدم، چون اينطوري دارند محافظت مي کنند.
مير حسين موسوي مي گويد:
در اواخر دوره رياست جمهوري مقام معظم رهبري، يک روزي ايشان مبلغ پنجاه هزار تومان پول به من دادند گفتند: آقاي نخست وزير من در اين هشت سالي که رئيس جمهور بودم حساب کردم، ممکن است از بيت المال خيلي کمتر از اين با مال و زندگي من مخلوط شده باشد شما اين مبلغ را به خزانه دولت واريز کنيد تا دِيني گردن من نباشد.
شخصيّت رهبري از منظر سياستمداران خارجي
پوتين
پوتين رئيس جمهور سابق روسيه آمد ايران، ديداري داشت با آقا حدود يک ساعت و چهل و پنج دقيقه طول کشيد، آقا شروع کرده بودند به بيان تاريخ، ادبيات، اديبان، شعرا، فيلسوفان، آتش زدن کاخ کرملين و انقلاب روس و...
بعد پوتين در روسيه مصاحبه اي کرده گفته: من حيرت زده شدم از تسلط ايشان بر تاريخ کشور، ملت و تمدن ما. از پوتين سئوال شده که نظر شما درباره رهبر ايران چيست؟ گفت: من تا به حال خيلي در باره ايشان شنيده بودم اما امروز رفتم ديدم من وقتي رفتم پيش ايشان معني ولايت فقيه را فهميدم که به چه کسي مي گويند، ولي فقيه، ايشان بسيار هوشمند است من در بين همه رهبران سياسي شخصي هوشمند تر از ايشان نديدم من عقيدهام اين است تا ايشان در ايران حضور دارد به ايران هيچ آسيبي نمي رسد، من درباره حضرت مسيح خيلي مطالعه کرده ام، وقتي به ايران رفتم مسيح را ديدم اعتقاد من اينست که آقاي خامنه اي مسيح معاصر است.
آقاي کوفي عنان
آقاي کوفي عنان اهل کشور غنا دبير کل سابق سازمان ملل، آمد ايران رفت پيش آقا، در آن جا آقا از کشور غنا و مسائل ديگر صحبت کردند ، بعد از آن ملاقات با آقاي کوفي عنان مصاحبهاي شده و ايشان گفته: من خيلي شخصيتها در ذهنم بودند اما امروز که رهبر ايران را ديدم تمام شخصيتهايي که روي من اثر گذاشته بودند از ذهن من پاک شدند، چرا تا ايشان هست يکي مثل من بايد دبير کل سازمان ملل باشد؟! اي کاش ايشان دبير کل بودند چون عالم را تحت تأثير قرار مي داد.
آقاي کاسترو
آمد ايران رفت پيش آقا بعد از ملاقات آمد در دانشگاه تهران سخنراني کرد گفت: اگر منافع ملي کشورم اجازه مي داد با صداي بلند فرياد مي زدم من پيرو آيت الله خامنه اي هستم.
سيد حسن نصرالله
چند تا از نمايندگان کشور مي روند به ملاقات سيد حسن نصرالله، يکي از نماينده ها مي خواهد دست ايشان را ببوسد، ايشان مانع مي شود و مي گويد: چرا مي خواهي دست مرا ببوسي؟ نماينده مي گويد چون اين دست به اسرائيل سيلي زده است بوسيدني است، سيد حسن نصرالله مي گويد: اگر قرار است در روي کره زمين دستي بوسيده شود بايد دستي باشد که سيلي به آمريکا و به استکبار و به همه ابرقدرتها زده و آن دست امام خامنهاي است که در ايران شما است برو دست ايشان را ببوس من سرباز کوچک ايشان هستم.
اشاره علماء به جانشيني مقام معظم رهبري
آيت الله بهاءالدّيني
سال 1365 سه سال قبل از رحلت امام، آقا رئيس جمهور بودند، آقاي منتظري قائم مقام امام بود، آقاي بهاءالديني مي فرمايد: اين قضيه قائم مقامي سر نمي گيرد نظر من اين است که بعد از امام آقاي خامنه اي جانشين امام مي شود ما گفتيم نظر ما اين است. و فرمود: آقاي خامنه اي ذخيره خدا براي بعد از امام است شما خواهيد ديد.
وقتي آقا رئيس جمهور بودند رفته بود خانه آيت الله بهاء الديني، ايشان آقا را بدرقه کرده بودند دوستاني که بعد رفته بودند گفتند آقا ميهمان داشتيد، ايشان گفته بود دقايقي در اتاق کوچک ما خورشيد تابيد و رفت.
آيت الله بهجت
ايشان سالها قبل بحث جانشيني آقا را مطرح کرد که ايشان جانشين امام خواهد شد، مي فرمود: من مدام براي سلامتي ايشان دعا مي کنم.
مي گويند هر وقت آقا مي رفتند مسافرتي آقاي بهجت مي نشست به دعا کردن، روزي که آقا آمد قم آقاي بهجت بلند شد آمد سمت استقبال گفتند آقا شما چرا مي آييد؟ گفت اگر مردم مي دانستند استقبال از اين سيّد چه قدر ثواب دارد هيچ کس در خانه نمي نشست.
سيد احمد خميني
ايشان در وصيت نامه خود مي فرمايد: فرزندانم اگر ما در بين مردم احترامي داريم به خطر اين است که ما منسوب به امام هستيم کاري نکنيد که اين منسوبيّت ما به امام لکه دار بشود.
يکي از اسنادي که در لانه جاسوسي آمريکا بدست آمده بود، نوشته بود که آقاي بهشتي شيک پوش ترين روحاني ايران است، مقام معظم رهبري لباس تميز مي پوشند شايد، کل لباس هاي ايشان به تعداد انگشتان دست هم نرسد اما ايشان چون در جايگاه رهبري هستند بايد لباس تميز بپوشند امام هم همينطور بودند.
چند جمله مهم از مقام معظم رهبري
جايگاه روحانيت
روحاني بايد وسط ميدان باشد
درجمع طلاب کرمانشاه، آقا مي فرمايند: آن روحاني که کنار بنشيند و به مردم بگويد شما برويد حرکت کنيد اقدام کنيد راه به جايي نخواهد برد آن روحاني موفق است که خودش راه بيفتد بگويد برويم برويم نه اينکه بگويد برويد برويد روحاني بايد وسط ميدان باشد جلوي مردم و اهل اقدام باشد.
طلبه بايد سياسي باشد
خطاب به طلاب قم، آقا مي فرمايند: شما طلاب جوان بايد قدرت تحليل سياسي پيدا کنيد شما بايد آگاه باشيد بايد چشم بصيرت داشته باشيد اگر بينش سياسي نداشته باشيد فريب مي خوريد بايد چشمتان را باز کنيد متوجه باشيد و دشمن را بشناسيد غريبه هايي که خود را در لباس خودي جا مي زنند بشناسيد طلبه انقلابي بايد بصير باشد بايد بينا باشد بايد پيچيدگي هاي شرايط زمانه را درک کند هوشيار بودن و دشمن را در هر چهره و لباس شناختن اساسي ترين وظيفه شماست.
مي فرمايند: انزوا و دوري از فعاليت هاي سياسي را به هيچ وجه در زندگي خود و حوزههاي علميه راه ندهيد طلبه بايد سياسي باشد هر چه قدر ما در طول تاريخ اسلام، ضربه خورديم از عدم قدرت تحليل سياسي بود.
در وصيتنامه امام اينطور آمده که اين وصيتنامه خطاب به مستضعفان عالم است امام نفرمودند مثلا خطاب به مردم ايران يا خطاب به مسلمانان جهان بلکه مستضعفان عالم از هر ملت و هر مذهب، امام و ولي امر فقط رهبر مسلمين جهان نيست بلکه رهبر مسلمين و مستضعفين عالم است، امام براي بشريت و انسانيت است.
نگاه و افق ديد امام و آقا جهاني است.
علّت مخالفت آمريکا با ايران در چيست؟ و رمز موفقيّت و استمرار حکومت ها چيست؟
آيا واقعا با هسته اي شدن ايران مشکل دارند؟ کشورهاي زيادي هستند که نيروگاه هاي هسته اي زيادي دارند، علت ترس آنها از دين است از ديني که دارد الگو مي شود مي ترسند چون آنها قرن هاست که دين را از جوامع انساني رانده اند که توانسته اند اين مدت طولاني بر ملتها و بر جهان اسلام حکومت کنند در تمام دنياي اسلام دست آمريکا هست به خاطر اينکه گنجينه هاي انرژي کره زمين دست مسلمانان است، اما مسلمانان نتوانستند از آن استفاده کنند، امام آمد آن را احيا کرد هويت داد عزت داد چهره جديدي از اسلام معرفي کرد که اسلام مي تواند حکومت کند، امام فقط براي پايداري دين قيام کرد، سکوت امام، فرياد امام، قيام امام، تبعيد امام و زندان امام براي دين است و آمريکا مي ترسد اين دين در جهان الگو شود مردم دنيا مي بينند که دين مي تواند حکومت کند، پيشرفت ايجاد کند چون تا قبل از ظهور حضرت امام تصور مردم دنيا اين بود که دين يعني عقب ماندگي، انزوا، گوشه گيري اما امام اين تصور را تغيير داد.
نسخه و رمزي که امام براي موفقيت و استمرار حکومت ها داده اند جهاني است و آن دو کلمه است؛ ايمان به خدا، وحدت کلمه.
$
##امام زمان در زمان غیبت
امام زمان در زمان غيبت
حجت الاسلام و المسلمين عدالت
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين وَ لَعنةُ اللهِ عَلَي أعدائِهِم أجمَعينِ مِنَ الان إلي قيامِ يَومِ الدّين».
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي کُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً، بِرَحْمَتِکَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
کي رفته اي زدل که تمنا کنم تو را - کي بوده اي نهفته که پيدا کنم تو را
غيبت نکردهاي که شوم طالب حضور - پنهان نگشتهاي که هويدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدي که من - با صد هزار ديده تماشا کنم تو را
يا صاحب الزمان...
مرحوم ملاي سلماسي محضر بحرالعلوم نشسته بود عربي وارد مجلس شد در ميان مجلس سؤالي کرد صدا زد علامة بحرالعلوم آيا ميشود محضر امام زمان شرفياب شد يا نه؟ کسي جواب او را نداد از اهل مجلس سؤال کرد آيا ميشود امام زمانرو ديد يا نه؟ مرحوم سلماسي ميگويد يه وقت ديدم بحرالعلوم داره گريه ميکنه آهسته زير لب ميگويد چه بگويم به اين مرد عرب و حال آنکه امام زمانرو زيارت کردم آقا سر من رو روي سينة مبارکشون گذاشتن نوازشم فرمودن چه بگويم آقا صبح جمعه است ديگه داره عزاي حسينت تمام ميشه يه عنايتي به اين مجلس و آقا اگر چه لايق آن نيستم تو احسان کن، يابنالحسن...
«الم ، ذَلِک الْکتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًي لِّلْمُتَّقِينَ»؛ «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»؛(سوره بقره)
هديه به پيشگاه مقدس و منور آقا حجتبنالحسن العسکري و اجداد طاهرينش صلوات جلي ختم کنيد.
هديه به محضر امام، شهداء، مراجع تقليد، علماء، بزرگان، خيرين، اساتيد، منسوبين به جمع حاضر، گذشتگان از باني محترم، و به جهت سلامتي همة شيعيان حضرت مهدي، سلامتي مراجع، رهبر معظم انقلاب، سلامتي خودتون و خانوادة شريفتون و شَفايِ مريضاتون يه صلوات حسيني ختم کنيد.
رمزهاي قرآن
«الم»؛ (بقره: 1) در سورة مبارکة بقره در ابتداي سوره است رمز بين خدا و پيغمبر است که برخي از علما معتقدند حروف مقطعه است برخي معتقدند رمز است برخي معتقدند از جنس اين الف و لام و ميم در اين سوره از همة حروف بيشتر است علما معتقدند اين رموز قرآن را امام زمان(ع) در وقت ظهورش مبين و معين ميفرمايد: «ذَلِک الْکتَابُ»؛ (بقره: 2) اين قرآن کتابي است «لاَ رَيْبَ فِيهِ»؛ (بقره: 2) شک و ترديدي در آن نيست سيدالمظلومين در روايتي ميفرمايد: منظور از کتاب منم «ذَلِک الْکتَابُ»؛ يعني من علي «لاَ رَيْبَ فِيهِ»؛ ولايت من شک و شبههاي درش نيست «هُدًي لِّلْمُتَّقِينَ»؛ (بقره: 2) اين کتاب کتاب قرآن يا کتاب ولايت علي هدايتگر براي متقين است آدمي که با تقواست آدمي که از خدا ميترسد قرآن هدايتش ميکند متقين کيان؟ سه ويژگي دارند انسان متقي ويژگي اول آن «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»؛ (بقره: 3) ايمان به غيب دارد غيب يعني آنچه که انسان نميبيند الذي ما غاب عنهم يا ما غاب عنک چيزهايي که تو نميبيني با چشم ديدني نيست حقايقي در عالم امکان است که انسان با چشم سرش نميبيند ديدن ملائکه ملک جزء مسائل غيب است کسي نبايد حضور ملائکه را منکر بشود وجود ملائکه را منکر بشود بگويد ملک نيست ملائکه وجود ندارد شيعه کسي است که به وجود ملائکه ايمان داشته باشد وجود روح وجود باطن عالم آن چيزي که مربوط به غيب است يکياش مربوط به مسائل قبر است سؤال در قبر فشار قبر اينها از مسائل غيب است اگر کسي منکر بشود بگويد آقا ميکروفن گذاشتند تو قبر صدا نشنيديم دوربين ريز فيلم برداري در قبر گذاشتند ملکي نديديم اگر منکر وجود مسائل مربوط به قبر بشود اهل ايمان نيست
مصاديق ايمان به غيب
1- حساب کتاب قيامت
ايمان به غيب يکي از مصاديقش مربوط به حساب و کتاب قيامت است اگر کسي منکر مسائل قيامت بشود اهل ايمان نيست يکي از مسائل و مصاديق مهم غيب حضرت صادق(ع) در روايتي ميفرمايد: «الذي يؤمنون بالغيب»؛ يعني «هو الحجت الغائب» منظور يعني امام غائب است کسي که شما علي الظاهر نميبينياش الان نميبينياش اين ارتباط فعلاً يک طرفه است او شما را ميبيند چون چشم خداست اما تو او را نميبيني او همة عالم را ميبيند ميگويد چشم بيناي خدا «عين الله الناظره»؛ چشم بيناي خدا امام صادق(ع) در يک روايتي فرمودند: مهدي ما چشم بيناي خداست وقتي که نگاه به آسمان ميکند حضرت ميخواهد بفرمايد چيزي از ديد حضرت پنهان نيست امام صادق(ع) اين را ميخواهد بگويد که هيچي براي امام زمان پنهان نيست همه چيز را ميبيند حضرت صادق(ع) ميفرمايد: مهدي ما وقتي نگاه به آسمان ميکند نگاه به آسمان که ميکند تا سدرة المنتهي را ميبيند سدرة المنتهي کجاست آسمان اول نه آسمان دوم نه آسمان سوم نه چهارم نه پنجم نه ششم نه هفتم عرش برو بالاتر بالاتر از عرش مرکز مديريت عالم امکان است دبيرخانة وحي است امام زمان وقتي به آسمان نگاه ميکند آسمان اول رفيع، دوم قيدوم، سوم ماروم، چهارم ارفلون، پنجم هيعون، ششم عروس، هفتم عجماء همة اين آسمانها را با چشم ميبيند تو سلامت هم به امام زمان ميگويي «السلام عليک يا نظر سورة المنتهي»؛ سلام به کسي که وقتي نگاهت را به آسمان ميدوزي سورة المنتهي را ميبيني من که روي کرة زمينم روي جاي محدوديام ما که چيزي نيستيم مطلبي که در اينجاست اين است
2- امام ازمصاديق غيب
امام از مصاديق غيب است که بايد بهش ايمان داشته باشيم آقا حضرت مهدي در پس پرده است نه ما در پس پرده ايم يک کسي ميگفت امام زمان کجايي بيايي ببينمت کسي کنار دستش نشسته بود گفت خودت کجايي امام زمان که همه جاست تو خودت کجايي بندة خدا تو يک جوري زندگي نکردي امام زمان خودش را به تو نشان بدهد تو که نميتواني او را پيدا کني بايد يکجوري زندگي کني او سراغت بياد پيغمبر اکرم(ص) فرمودند: دوازدهمي ما از ديدة مردم پنهان ميشود اما مردم از او منفعت ميبرند مثل خورشيد در پشت ابر اين روايت را امام باقر هم دارد اما سجاد هم دارد امام صادق دارد همهاشون اين مثال را زدند (کشمس) مثل خورشيد است (و اما وجوه الانتفاء بي) خود امام زمان هم دارد ميفرمايد: نفع بردن مردم از من مثل نفع بردن از خورشيد است (کشمس اذا غاب) وقتي که در پشت ابر پنهان ميشود يک کسي ميتواند بگويد آقا اين خورشيد فايده ندارد چون پشت ابراست نه خورشيد پشت ابر هم جهان را روشن کرده خورشيد پشت ابر هم تمام خواص و منفعتهاش به زمين ميرسد تمام گياهان موجودات ولو خورشيد پشت ابر باشد از منافعش استفاده ميکنند خورشيد پشت ابر همانطوري که محوريت دارد خورشيد در منظومة شمسي محوريت دارد ديگر تمام قمرها به دور خورشيد ميگردند امام زمان هم مثل خورشيد است تمام عالم امکان به دور مهدي ميچرخد محوريت امام زمان است اين دو تا سوم خورشيد پشت ابر وقتي قرار ميگيرد شما وقتي که ميگويي ابر آمد جلوي خورشيد درست شما فقط زير اين ابر قرار داري يک قسمتي از زمين مثلاً کرمان يک ابر آمده جلو خورشيد را گرفته خب اما کل عالم روشن است تمام آسمانها به نور اين خورشيد روشن است همين مقدار کرمان تو فقط زير اين ابراست اين ابر هم روي سر ت وست چيکار به خورشيد دارد تو ابر روي سرت را کنار بزن تو حجاب را کنار بزن تا خورشيد را ببيني خورشيد که همة عالم را روشن کرده همه ميبينندش نظارهاش ميکنند يک ابر سياهي حجاب گناه روي سرم کشيدم نميبينم اونايي که بايد زيارت کنند امام زمان را زيارت ميکنند
منفعت هاي امام زمان در زمان غيبت
منفعت امام زمان در زمان غيبت مانند منفعت خورشيد است حالا چندتاشو بگم برات يکياش اين است شما هر وقت گرفتار ميشوي ميگويي (المستغاث بک يا صاحب الزمان) هر وقت گرفتار ميشوي متوسل ميشوي به ساحت مقدس امام زمان ميگويي آقا کمکم کن گرفتارم مرحوم آسيد حسين لاري از بزرگان وعاظ شيعه بوده ميگفت تو يک سفري به مکه ميرفتم يک مشکلي براشون پيش آمده بود گريه کرده بودند متوسل شده بودند اين ذکر را همهاش ميگفتند ميگفتند يا صاحب الزمان المستغاث بک يا صاحب الزمان يک مقداري خلاصه يک چند منزل رفته بودند ديدند آقا آروم گرفت گفتند که حضرت آقا چي شد خيلي نگران بودي گريه ميکردي بيتابي ميکردي براي اين مشکلت گفته بودم متوسل شدم به ساحت مقدس وليعصر آقا مشکلم را حل کردند دعاي حضرت دعاي حضرت گاهي وقتا بچهدار نميشود متوسل ميشود به آقا شيخصدوق فرزند دار نميشد نامه نوشت به امام زمان داد به حسين ابن روح او هم به آقا رساند آقا بشارت بهش دادند فرمودند: خدا فرزند بهت ميده من برات دعا ميکنم شيخصدوق از عظام شيعه است صاحب حدود هشتاد نود کتاب مهم شيعه است شيخصدوق ابن بابوية قمي رئيس المحدثين است رئيس القميين است دعا ميکند حضرت اين که شما اين دعاي فرج را ميخواني ميگويي (اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً) شما وقتي دعاش ميکني او هم دعايت ميکند آن هم دعايت ميکند کمک ميکند به شيعيانش فريادرسي براي شيعيانش ارتباط قطع نيست امام صادق(ع) فرمودند: گاهي تو مجالس تون ميآيد مينشيند تو نميبيني شما مشاهده نميکني اين غيبت يک طرفه است گاهي جسم فرد پنهان است گاهي جسم فرد پنهان نيست مردم نميشناسندش امام زمان قسمت دوم است جسم حضرت پنهان نيست آقا الان روي کرة زمين است پنهان نيست مردم او را نميبينند يا اگر ببينند نميشناسند مردم نميشناسد مشکلات را حل ميکند خدا رحمت کند مرحوم مقدس اردبيلي ما دو تا اردبيلي داشتيم يک ملا احمد داشتيم ملا احمد آن هم از اوتاد و عرفا بوده ملا احمد اردبيلي آنقدر پاک بوده که در بعد از عروسياش هم که عروسي هم کرده بود ازدواج هم کرده بود گاهي وقتا امام زمان خانهاش ميآمد ميآمد خانهاش اين عروس و داماد ميآمدند از حضرت پذيرايي ميکردند چند دقيقه آقا مينشست کيا بودند
گرفتن مقدس اردبيلي جواب سوال از امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف
يک جواني ملا احمد اردبيلي يک مقدس اردبيلي داشتيم مقدس اردبيلي از علماي شيعه بوده از فقهاي شيعه بوده شاگردش ميگويد يک شب مقدس اردبيلي از خانه آمد بيرون نصف شب ديدم حرکت کرد داره با سرعت ميرود گفت منم نزديک نشدم که آقا منو نبيند گفتم کجا ميخواهد برود ببينم کجا ميرود گفت يک وقت ديدم آمد دم حرم اميرالمؤمنين نزديک حرم شد در بسته است گفتم مقدس اردبيلي کجا داره ميرود با خودم گفتم در بسته است ديدم نزديک شد نزديک شد تا نزديک در حرم علي شد قفل درها باز شد در براي مقدس اردبيلي باز شد در حرم علي گفت مقدس اردبيلي وارد حرم شد وارد صحن شد در ضريح هم براش باز شد ديدم ايستاد يک چند جمله صحبت کرد صدايي هم از درون ضريح بيرون مياومد اما نميفهميدم واضح برام نبود کلمات رد و بدل ميشد اما من نميفهميدم گفت ديدم مقدس اردبيلي دو رکعت نماز خواند از حرم آمد بيرون همينجور آمد بيرون منم پشت سرش عبايش را انداخت رو سرش و با سرعت اومد مسجد کوفه مسجد کوفه آن موقع هم هنوز باز مسجد کوفه بسته بود نزديک در مسجد کوفه شد يک وقت ديدم در مسجد کوفه هم برايش باز شد قفل در باز شد در باز شد مقدس اردبيلي وارد شد آنجا هم ديدم کلماتي رد و بدل شد صدايي مياومد اما من نميشنيدم نميفهميدم چيه صدا را ميشنيدم نميفهميدم چيه جوابها را نميشنيدم حرفهاشُ زد صحبتهاشُ کرد دو رکعت نماز خواند و آمد بيرون يک وقت آمدم جلو گفتم مقدس اردبيلي سلام عليکم گفت عليک السلام تو اينجا چه ميکني گفتم آقا از حرم اميرالمؤمنين دنبالتم گفت راضي نيستم تا من زندهام براي کسي نقل کني حلالت نميکنم گفتم خب من قول ميدهم تا زندهي براي کسي نگويم اما آقا شما هم براي من بفرمائيد حرم علي چه خبر بود به من فرمودند سؤالي برام پيش آمد تا دير وقت مطالعه ميکردم جوابشو پيدا نکردم گفتم بروم حرم اميرالمؤمنين جواب بگيرم آمدم در حرم باز شد آمدم کنار قبر علي آقا به من فرمود مقدس اردبيلي خوش آمدي اما پاسخ اين سؤال را برو از فرزندم مهدي بپرس گفتم آقا الان کجا بروم فرمود: برو مسجد مسجد کوفه است دارد نماز ميخواند مقدس اردبيلي ميگويد آمدم مسجد کوفه وارد شدم در باز شد آقا نشسته بودند يک مقداري تأمّل کردم نماز آقا تمام شد سلام کردم آقا سؤال دارم باباتون علي منرو فرستاده سؤالمو گفتم آقا جواب عنايت کردند
اگر يک لحظه دعاي امام زمان نباشد زمين اهل را فرو مي گرفت
در زمان غيبت هم نفع آقا به شيعيانش ميرسد دعاي حضرت اگر نبود (لساخت الأرض بأهلها) اگر يک لحظه دعاي حضرت نبود محوريت حضرت نبود زمين اهلش را فرو ميگرفت (بِيمنِهِ رُزِقَ الوَرَي) اصلاً سر سفرة او نشستي اگر آسمان خراب نميد روي سر مردم روي اين همه گناهي که مردم ميکنند اين همه معصيتي که مردم ميکنند ديگر چه چشم داشتي براي نعمات و باران و اينا اصلاً نبايد چشم داشتي باشد هر لحظه بايد منتظر بلا، باشي اما اين بلا را امام زمان فرمودند به اشعري قمي عبدالله ابن اسحاق اشعري قمي سعد ابن عبدالله اشعري قمي فرمودند: (به يدفع الله بلا عن اهل الأرض)؛ خدا به خاطر من بلا را از زمين دور کرده سعد ابن عبدالله اگر من نبودم زمين اهلش را در بر ميگرفت اين همه گناه که دارد ميشود زمين تاب نميآورد آسمانها تاب نميآوردند ملائکه و همة موجودات دارند ذکر و تسبيح ميگويند حيوانات و وحوش دارند ذکر خدا ميگويند بشر تنها دارد معصيت و فساد ميکند زمين تاب نميآورد زمين مال خداست آسمان مال خداست تاب اسنان معصيت کار را نميآورد همه را فرو ميگرفت به خاطر من است که زمين خود داري کرده به دعاي من است که مردم حفظ شدند (بيمنه رزق الوراء و بوجوده ثبتت الارض و السماء) به خاطر امام زمان است که زمين ثابت شده آسمان ثابت شده بلا نازل نميشود همه چيز به خاطر اوست آفتاب منفعتش هميشه دائم است يک لحظه قطع نميشود شب هست شما خورشيد را نميبينيد اما آن کار خودش را دارد ميکند آسمان را روشن کرده آن طرف عالم اين طرف هم برايت ماه را روشن کرده زمين يک لحظه از نعمت خورشيد محروم نيست حتي شب اگر خورشيد خاموش بشود خراب ميشود اوضاع تمام آسمانها بهم ميريزد نظم عالم بهم ميريزد منفعت خورشيد که فقط روز نيست شب هم هست دائماً هست دعاي حضرت است نماز حضرت هست دو رکعت نماز پسر فاطمه ميخواند زمين آرام ميشود دو رکعت نماز مهدي زمين را از بلا آرام ميکند آسمانها را آرام ميکند براي همين شما سلام ميدهي تو زيارت آل ياسين ميگويي (السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَ تَقْنُتُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ)؛ سلام به تو وقتي نماز ميخواني سلام به تو وقتي بلند ميشوي سلام به نماز مهدي وقتي تکبيرة الاحرام ميگويد سلام به تو وقتي حمد ميخواني (السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ)؛ سلام به تو وقتي رکوع ميروي وقتي سجده ميروي اين نماز مهدي است که زمين را آرام ميکند آسمانها را آرام ميکند خورشيد چيه برو از خورشيد بالاتر خود خورشيد هم از نعمت آقا بهرهمند است يک لحظه وجودش نباشد خورشيدها خاموش ميشود تمام منظومهها بهم ميريزد تمام کهکشانها بهم ميريزد همه چيز از اوست هر چي نعمت ميخوري همين الانش همين کمش هم که ميخوري همين کمش هم که هست در روايت دارد سر سفرة مهدي نشستي متوجه نيستند (بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ اللَّهُ وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ)؛ باران ميآيد به خاطر شماست (وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّمَاءَ)؛ به خاطر شماست که آسمان به زمين نميچسبند يعني چه يعني اهل نابود نميشوند دست عنايت حضرت هميشه هست خدا رحمت کند
داستان
در زمان مرحوم آيتالله بروجردي اعلي الله مقامه الشريف آيتالله بروجردي ميگفتند ميفرمودند يک آقايي کوهپايي بود رفته بود کاظمين و بغداد مشکلدار شده بود مشکلي برايش پيش آمده بود متوسل شده بود به ساحت مقدس وليعصر گفته بود آقا مشکلم را حل کن اينجا من مسجدي به نام تو بسازم خب آن زمان در بغداد و سامرا کمتر از امام زمان ياد ميکردند حکام جور بود ظالم بودند گفت مشکلش را آقا حل کرده بود پول زيادي را آورده بود از معمارهاي ايراني هم برده بود آنجا آيتالله بروجردي ميفرمودند که کوهپايي برام تعريف کرد معمار از طبقة دوم سوم مسجد از فاصلة هفت هشت ده متري آن بالا ايستاده بود روي چوب بست از آن بالا يکدفعه افتاد يکدفعه از آن بالا فقط صداي اين معمار آن بالا از آن بالا که داشت ميافتاد شنيدم گفت يا صاحب الزمان آنوقت اين پايين هم آهن ريخته بودند زير پا همه آهن آلات بود مرحوم آيتالله بروجردي فرمودند کوهپايي تعريف کرد گفت از آن بالا که گفت يا صاحب الزمان اغسني به فريادم برس افتاد روي آهنها گفتيم تمام شد مُرد گفت دويديم دور زديم از مسجد آمديم بيرون نگاه کرديم ديديم بلند شد وايستاده خودشو داره ميتکوند از آن هشت ده متري از آن بالا با يک جمله گفت يا صاحب الزمان اغسني به فريادم برس از آن بالا بيافتي روي آهن هيچي هم نشود معجزات و کرامات حضرت منافع شمسيه است که به شيعيانش ميرسد هر جا ميبيند ما خالصاً و مخلصاً جلو نيامديم و إلا جواب ميدهد جواب ميدهد مشکل ما هستيم مشکل من بيچارهام که دست توسل به همه ميزنم به همه رو ميزنم گاهي جوانها ماهها ميشود که از امام زمان ياد نميکنيم جوانها هر روز اين دعاي فرج را بخوانيد بعد هر نمازي بخوانيد وقتي دعاش ميکني دعات ميکند (و دعوالي) برام دعا کنيد (و دعوتُ لکم) و براتون دعا ميکنم خودش فرمود شما دعا کنيد منم براتون دعا ميکنم وقتي که دعاي فرج را ميخواني ميگويي (اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً) بعد تقاضا ميکني که (وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً) اينا را براش ميخواهي از خدا حفظش کن نگهبانش باش اينارو وقتي ميگويي او هم برميگردد بهت دعا ميکند ميگويد خدا تو را هم حفظ کند خدا تو را هم دليل باشد خدا تو را هم چشم اينا همه اثر دارد تو زندگيات مجرب است آقا مشکل داري دعاي فرج را با تسبيح شروع کن خواندن چهل تا پنجاه تا صد تا بين خودت و خانوادهات تقسيم کنيد بخونيد اگر مشکلت حل نشد تو به هر دعايي که ميخوني آقا دعات ميکند دعاي حضرت اثر دارد دعاي امام زمان اثر دارد بله چشم دارهاي عالم ميبيند يک تشرف ديگري هم عرض کنم صبح جمعه است (و ما احلي اسمائکم)؛ اصلاً شنيدن اسم مهدي شيرين است تو زيارت جامعه نميخوانيد (احلي) يعني شيرين است اسم شما (ذکرکم في ذاکرين) اصلاً ياد کردن شما شيرين است قضاياي امام زمان را که ميشنوي همچين دلت خنک ميشود دلت آرام ميگيرد مرحوم علامة بحرالعلوم تو حرم امام عسکري نماز ميخواند جمعيت هم پشت سرش اين ملاي سلماسي از شاگردانش هست هميشه با آقا بوده گفت يکدفعه ديدم علامة بحرالعلوم وقت خواندن نماز وسط حمدش يک توقفي کرد توقفي کرد يک لحظه مکث کرد گفتيم شايد حالش خوب نيست صداش گرفت يک چند لحظه همينجور آروم گرفت بعد ادامة نماز را خواند ادامه داد نمازشُ نماز رو تمام کرد گفت بعد از نماز آمدم کنار سجادهاش گفتم بحرالعلوم کسالتي پيدا کردي آقا گريه کرد فرمود: نه کسالتي پيدا نکردهام گفتم آقا پس چرا وسط نماز مکث کردي فرمود: سلماسي داشتم نماز ميخواندم ديدم از باب قبله امام زمان وارد شدند وارد حرم باباش امام عسکري شد گفت چشمم افتاد به جمال مهدي فاطمه نگاهش ميکردم چشم دارهاي عالم ميبينند هست منفعتش به مردم ميرسد نفع او بالاتر از خورشيد به مردم ميرسد دست و پاتو جمع کن ببينياش به ورد و ذکر و نميدانم دعا نوشتن و دعانويسي و اين چيزها هم نيست اين قلب و اعضا پاک بشود ميبينياش به شيخ بهاء فرمود فرمود شيخ بهاء نميخواهد متوسل به دعانويسي و ورد و علم جفر و رمل و اسطرلاب و اين چيزا بشي طلسمهات اينارو بگذار کنار فرموده مثل اين قفلساز بشويد خودم به ديدنتون بيام شما که نميتونيد منو پيدا کنيد مثل اين پيرمرد بشيد خودم به ديدنتون ميام خودم ميام بسمه ديگه، يا صاحب الزمان.
صلي الله عليک يا مظلوم يا أبا عبدالله
مرحوم شيخ عبدالزهراء کعبي از خطباي عراق بود گفت يه شب جمعهاي به قصد زيارت ابيعبدالله اومدم کربلا، تو صحن شريف آقا تو حياط قبل اينکه مشرف بشم داخل حرم برم کنار حياط يه چند نفر ايستاده بودن به من گفتن شيخ عبدالزهراء روضه بخون شروع کردم شعريرو خوندن مضمون شعر اينه: (اَيُقتلُ ظمئانا حسين بکربلا)؛ حسينرو کربلا با لب تشنه کشتن، (وَفي كُل عُضوٍ مِن آنامِلِه بَحر)؛ حسيني که خودش درياي رحمت الهيه، شروع کردم اين قصيدهرو خوندن گفتم آب مهرية زهرا بود فرزندش حسينرو با لب تشنه کشتن يه وقت ديدم سيد عربي ايستاده بود گريه ميکرد وقتي اشعارم تمام شد گريه کرد و صدا زد يا جدا حسين وقتي که روضهام تمام شد ديگه کسيرو نديدم هر چي تو حرم به دنبال اين سيد گشتم پيدا نکردم معلوم ميشه امام زمان به روضة عطش ابيعبدالله علاقه داره منم يه جمله بگم جبرئيل براي همة أنبيا روضة عطش خوند برا پيغمبر روضة عطش خوند اميرالمؤمنين براي ابنعباس روضة عطش خوند ابيعبدالله روز عاشورا مرحوم محدث قمي مينويسه: چنان شده بود از عطش ديگه چشمان آقا درست نميديد گرد خاک آنقدر تشنه بود اين زبان مثل چوب خشک شده بود وقتي به لبها ميزد مرحوم محدث قمي مينويسه: از زبان حسين خون جاري بود اي واي حسين حسين...
صلي الله عليک يا مظلوم يا أبا عبدالله
نَسئَلُک اَلّلهُمَ و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظيمِ الاَعظَم الاَعَزِ الاجلِ الاَکرَم
يا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِکَ؛
به ابيعبدالله قسم همة مارو ببخش و بيامرز
بحق زينب فَرَجِ مهدي را برسان
به پريشاني زينب مهدي را برسان
خدا باران و برکات و رحمتترو بر ما نازل فرما
امام، شهدا، امواتمون رحمت فرما.
کشور و ملت و رهبر و جوانها، نواميس، حضار محترم مجلس، محافظت بفرما
پروردگارا شر دشمنان به خودشون برگردان
قدمهامون به مدينه و کربلا برسان
سلام خالصانة ما را به محضر امام زمان برسان
دعاهاي آن حضرت رو در حق ما مستجاب بفرما
بِرَحْمَتِکَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
$
##کربلا مصاف دواردوگاه سعادت و شقاوت
کربلا مصاف دواردوگاه سعادت و شقاوت
حجت الاسلام والمسلمين رفيعي
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
کربلا مصاف دو اردوگاه سعادت و شقاوت است. کربلا، صف آرايي نمايشگاه سعادت و فضيلت در مقابل نمايشگاه رذالت و شقاوت است.
آنچه که در مقابل هم ايستاده، تقابل همه ي خوبي ها در مقابل همه ي بدي ها و ضد ارزشها است.
براي تولّي و تبرّي يعني ولايت پذيري و دوري از دشمنان، هم بايد ويژگي هاي دوستان را شناخت و هم ويژگي هاي دشمنان را. وقتي مي گوئيم ( سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم ) بايد بدانيم که سلم و حرب با چه کسي بايد باشد. امروز که نه ياران امام حسين در بين ما هستند و نه سپاه عمرسعد.
آنچه که ما را امروز به ولايت دوست و تبرّي از دشمن وا مي دارد و آنچه که ما را امروز به تبعيت از اردوگاه امام حسين و دوري از اردوگاه دشمن مي کشاند، ويژگي ها و صفات و خصوصياتي است که در اين دو لشگر وجود دارد. بنده شب هاي گذشته تعدادي از ويژگي هاي اصحاب امام حسين را بيان نمودم.
امشب ويژگي دشمن شناسي را مي خواهم بيان کنم. يکي از خصوصيات ياران امام حسين اين بود که دشمن را خوب شناخته بودند و به ويژگي ها و ترفندهاي دشمن به خوبي آگاه بودند و ما اگر دشمن را نشناسيم ممکن است که او را دوست تلقي کنيم.
بسياري از مشکلات امروز جامعه ناشي از دوست پنداشتن دشمنان و سراب را آب ديدن است؛ خطا را صواب دانستن است؛ کژي را راستي خواندن است و لذا دشمن شناسي مهم است.
شما ببينيد! وقتي حبيب بن مظاهر به ميدان مي آيد و رجز مي خواند، دشمن را مي شناسد و مي گويد: شما أغدر و پيمان شکن هستيد و اهل نيرنگ مي باشيد و ما نسبت به اماممان وفادار به عهد هستيم. يا اين که وقتي زهير روز عاشورا به ميدان مي آيد، سپاهيان دشمن به او مي گويند تو که عثماني مذهب بودي، چه باعث شد که شيعه بشوي و به اردوگاه حسين بپيوندي؟ او پاسخ داد: من وقتي امام حسين را ديدم، گويا پيامبر را ديدم و ياد رسول الله افتادم. منظور زهير، چهره و ظاهر امام حسين نبود بلکه منش، روش و خلق و خويش محمدي بود و ديگر اينکه من دشمن او را شناختم و موضعي که دشمن در مقابل حسين داشت را شناختم و ترفندهاي شما باعث شد که من در کنار حسين بيايم و در مقابل شما بايستم.
روزي اباثمامه مقابل خيمه اباعبدالله نشسته بود که ديد پيکي از طرف سپاه دشمن به سمت اردوگاه امام مي آيد. آن پيک، کثير بن عبدالله بود و يکي از کساني بود که از کوفه براي امام نامه نوشته بود. از دور که مي آمد، حضرت به ابوثمامه فرمودند آيا او را مي شناسي؟ عرض کرد: بله يابن رسول الله! او يکي از شقي ترين مردم است.
مرحوم شيخ صدوق در علل الشرايع، اين روايت را بيان فرموده که: خداوند تبارک و تعالي به يکي از پيامبرانش وحي کرد که به متديّنين بگو که سه کار را انجام ندهند:
1- لباس دشمن را نپوشند.
2- غذايي که دشمنان ما مي خورند را نخورند.
3- روش دشمن ما را دنبال نکنند که اگر اين طور شد دشمن من هستند.
روش دشمنان امام حسين در کربلا، پيمان شکني، شراب نوشيدن، لهو و لعب و موسيقي و اين گونه موارد بود. اگر کسي مي خواهد در اردوگاه امام حسين باشد اما اخلاقش مثل اخلاق دشمنان ائمه باشد، او دشمن امام است نه دوست امام. پس دشمن شناسي مهم است. انسان اگر مار را نشناسد مار او را مي گزد. بچه اگر حرارت آتش را نداند به آن دست مي زند و دستش مي سوزد.
امروز بعضي ها در لباس دوست، تبليغ و ترويج افکار شبهه ناک مي کنند. گاهي به نام جلسات عرفاني و ديني و معنوي، جوانان را به سمت بي نمازي و انحراف مي کشند و ريشه ي مباني ديني را مي زنند. راجع به دشمن بايد سه مطلب را توجه داشت:
1- قرآن کريم در سوره ي ممتحنه مي فرمايد : اي کساني که ايمان آورده ايد! دشمن خدا را دوست نگيريد.
2- اميرالمؤمنين فرمودند: دشمن را کوچک نشماريد حتي اگر ضعيف باشد.
3- از دشمن برائت بجوييد. حضرت ابراهيم خيلي تلاش کرد که عمويش را از بي ديني نجات دهد و او را هدايت نمايد اما وقتي ديد که اثر ندارد و او دشمن خداست، او را رها کرد و از او برائت جست همانطور که حضرت نوح فرزندش را رها کرد.
عدي بن حاتم، پسر حاتم طائي، شخص بسيار متديّني بود و از شيفتگان و دلبستگان واقعي اميرالمؤمنين بود و سه فرزندش در راه اسلام به شهادت رسيده بودند. او يک پسر داشت به نام زيد که روزي در جنگ صفين در بين کشته ها در حال قدم زدن بود که ديد دائي اش که در سپاه معاويه بوده به دست سپاهيان اميرالمؤمنين کشته شده است. تا دائي اش را ديد، حسّ فاميلي اش گل کرد و شروع کرد به فحش دادن به سپاه اميرالمؤمنين و خط و نشان کشيدن براي قاتل دائي اش و حمله کرد به سمت سپاه اميرالمؤمنين و بعد هم به سپاه معاويه پيوست. علي بن حاتم، وسط ميدان ايستاد و گفت: خدايا! من از اين فرزند برائت مي جويم. او فرزند من نيست و بعد هم گفت که اگر پيدايش کنم خودم او را مي کشم.
محمد بن عتبه، پدرش به دست سپاه اسلام کشته شده بود و يا حمزه، عموي پيامبر، پدرش در جنگ بدر در بين منافقان بوده و کشته شد. امام علي بارها مي فرمودند که من سه محمد نام را دوست دارم. يکي محمد بن ابي بکر که حضرت در سوگ او گريستند. يکي محمد بن عتبه و ديگري محمد بن جعفر پسر برادر حضرت. اين محمد بن عتبه پسر دائي معاويه بوده است و پدرش در جنگ هاي صدر اسلام کشته شده بود. اين شخص را سپاه دشمن دستگير کردند و به نزد معاويه آوردند. معاويه به او گفت تو که از ما هستي چرا از علي دفاع مي کني و ما را رها کردي؟ پدرت را همين ها کشته اند! محمد بن عتبه در پاسخ معاويه گفت: من يک نگاهي به سپاهيان تو انداختم و يک نگاهي هم به سپاهيان علي و ديدم هر چه انسان سالم و متديّن و متّقي است در سپاه علي است و هر چه انسان فاسد، بد سابقه و بد ذات و مطرود پيغمبر است دور و بر تو هستند. در نتيجه من فهميدم که علي بر حق است و به او پيوستم. معاويه که پاسخي نداشت به او بدهد گفت اگر از علي دست برنداري تو را مي کشم. او هم پاسخ داد که من از شهادت باکي ندارم. محمد بن عتبه را به شهادت رساندند اما چون که او دشمن شناس بود، حاضر نشد که گرايش به دشمن پيدا کند. جوانان عزيز! هر ندايي را توجه نکنيد. برائت از دشمن و دشمن شناسي ما و شما، مکمّل ولايت ماست.
ما دوگونه دشمن داريم:
1- دشمن دروني: که در درون خودمان است و از همانجا به ما لطمه مي زند. حديث مي فرمايد: دشمن درون، غضب و شهوت است و همين ها باعث بسياري از گناهان بزرگ است. ما قبل از هر کاري بايد با دشمن درونمان مبارزه کنيم. يکي ديگر از دشمنان دروني، شکم است. شکمي که انسان را به حرام خواري و خوردن لقمه ي شبهه ناک وادار مي کند که اگر اين طور شد، حلاوت و شيريني عبادت از انسان گرفته مي شود و حتي با انسان کاري مي کند که امام کش مي شود. البته عزيزان بدانند که ارتکاب گناه لذيذ است و نيازبه تحريک ندارد و خود به خود، انسان به طرف آن کشيده مي شود و اين که فرموده اند بهشت با سختي همراه است و جهنم با راحتي منظور همين است. گناه نيازي به تبليغ ندارد و شيطان براي به دام انداختن بندگان، تبليغ نمي کند و طبق فرمايش پيامبر اکرم که فرمودند: من مبلّغ مبعوث شدم و شيطان مزيّن است و کاري که انجام مي دهد اين است که گناه را زيبا نشان مي دهد و لذا اين که مي بينيد نماز صبح براي انسان سنگين است، دليلش همين است که لذّت عبادت از ما گرفته شده است. از اينجا نتيجه مي گيريم که وقتي مي فرمايند دنيا زندان مؤمن است و بهشت کفار، منظور همين است.
2- دشمن بيروني: هيچ کس از منافقين خوشش نمي آيد. چون که نفاق، صفتي است که در بعضي از روايات، شديدتر از کفر بيان شده است. اميرالمؤمنين در نامه شان به محمد بن ابي بکر نوشتند: اي محمد بن ابي بکر! رسول خدا به من فرمودند: يا علي! من از مؤمن و کافر بر تو نمي ترسم. من از منافق بر تو مي ترسم چونکه منافق را اگر هفتاد بار هم برايش استغفار کني باز هم مورد قبول نيست مگر اينکه توبه کند و از حالت نفاق بيرون آيد. آيات فراواني در قرآن کريم راجع به منافين است و در روايات آمده که منافق در درک اسفل يعني پايين ترين نقطه جهنم است. اميرالمؤمنين فرمودند:
منافق، پنج نشانه دارد:
1- منافق وقتي نگاه مي کند، نگاهش لهو و بيهوده است. از مصاديق نگاه لهو مي توان به نگاه کردن به نامحرم، نگاه کردن در خانه ي مردم، و به طور مشخص، نگاه لهو، نگاه به آن چيزي است که مجاز نيست.
2- منافق وقتي ساکت است غافل است.
3- منافق وقتي حرف مي زند حرفش لغو است. حرف لغو يعني حرفي که هدف و برنامه ندارد و در آن، گناه وجود دارد و ايجاد فتنه مي کند.
4- منافق وقتي ثروتمند بشود طغيان مي کند و ديگر کسي را نمي شناسد و به ديگران ظلم مي کند. انسان مؤمن اينگونه نيست بلکه خوبي ها هيچ وقت از يادش نمي رود.
هميشه با ديگران مهربان است و از همه ي اينها مهم تر، احترام به پدر و مادر است که براي انسان زحمت کشيده اند، همانطور که ائمه و علماي دين نسبت به والدينشان عنايت ويژه داشتند و در روايات متعددي احترام به پدر و مادر مؤکّدا سفارش شده است. پس مبادا ما نسبت به پدر و مادرمان بي تفاوت باشيم و به آنها بي احترامي کنيم.
5- منافق وقتي مصيبتي برايش پيش مي آيد کم صبري مي کند و فرياد و ناشکيبايي از خودش نشان مي دهد. پس نتيجه مي گيريم که تفاوت انسان مؤمن با منافق در چهره و ظاهرشان نيست بلکه در صفاتشان است مثلاً فرق بين ابوذر و ابولهب اين است که ابوذر، صادق بود، وفاي به عهد داشت و از ياران پيامبر بود و ابولهب دروغگو و خائن بود و پيغمبر را قبول نداشت. دشمن شناسي يعني اينکه اخلاق دشمن را بشناسيم که اگر اينطور شد از دشمن پرهيز مي کنيم. اگر هم مي خواهيم دشمن شناس خوبي شويم، يکي از راههايش اين است که به دعاي هشتم صحيفه ي سجاديه مراجعه کنيم که در آنجا حضرت، 44 مورد از نشانه هاي دشمن را در آنجا بيان فرموده اند. ياران اباعبدالله هم دشمن را خوب مي شناختند و هم در مقابلش به موقع موضع درست مي گرفتند.
$
##نمونه ای از فضائل امام جواد ع
نمونه اي از فضائل امام جواد ع
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
از جانب مادرم فاطمه (س) طواف کنيد
1- موسى بن قاسم گويد: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم به عوض شما و پدرتان طواف کنم، ولى مىگويند از طرف اوصياء، طواف صحيح نيست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف کن، اين کار جايز است.
بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم که از جانب شما و پدرتان طواف کنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف کردم، بعد چيز ديگرى به نظرم آمد و به آن عمل کردم؟ امام فرمود: آن چيست ؟
گفتم: يک روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف کردم، در روز دوم از طرف اميرالمؤمنين (ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و در روز چهارم از طرف امام حسين، روز پنجم بعوض على بن الحسين، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اينها آنان هستند که به ولايتشان عقيده دارم.
فرمود: آن وقت به خدا قسم به دينى اعتقاد دارى که خداوند از بندگان غير آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه (س) طواف کردم وگاهى نکردم، فرمود: اين کار را زياد کن، اين انشاء الله أفضل اعمالى است که مىکنى. (کافى: ج 4 ص 314 کتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع))
نامه امام رضا (ع)به پسرش امام جواد(ع)
2- أبى نصر بزنطى فرموده: نامه امام رضا (ع) را خواندم که به پسرش امام جواد نوشته بود: به من خبر رسيد که چون سوار شدى غلامان تو را از در کوچک بيرون مىکنند، اين کار از بخل آنهاست، تا کسى از تو خيرى نبيند، تو را به حق خودم قسم مىدهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر که سؤال کند چيزى به او بدهى.
هر که از عموهايت از تو احسانى خواست کمتر از پنجاه دينار نده، بيشتر از آن به اختيار توست، هر که از عمه هايت چيزى از تو خواست کمتر از بيست و پنج دينار نده، زيادى به اختيار توست، من مىخواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق کن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. (عيون اخبار الرضا: ج 2 ص 8)
نامه امام جواد (ع)به حاکم سجستان
3- مردى از بنى حنيفه گويد: در اولين سال خلافت معتصم عباسى که امام جواد (ع) به حج رفته بود، با وى رفيق راه بودم روزى در سر سفره طعام که عدهاى از رجال خليفه نيز بودند، گفتم: فدايت شوم، والى ما مردى است که شما اهل بيت را دوست دارد و من به دفتر او ماليات بدهکارم، اگر صلاح بدانيد نامهاى بنويسيد که به من ارفاق کند.
امام فرمود: من او را نمىشناسم،گفتم: فدايت شوم، او همانطور است که گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفيد است، امام (ع) کاغذ به دست گرفت و نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل کرد، از حکومت فقط کار نيک براى تو مىماند، به برادرانت نيکى کن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد کرد.
آن مرد گويد: چون وارد سجستان شدم، به حسين بن خالد که والى آن جا بود خبر داده بودند که از جانب امام صلوات الله عليه نامهاى براى او مى آورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانيد نامه را به او دادم، گرفت و بوسيد و آن را بر دو چشم خويش گذاشت.
گفت: حاجتت چيست؟ گفتم: در دفتر تو ماليات بدهکارم، آن را از ديوان محو کرد و گفت: تا بر سر کار هستم ديگر ماليات مده، بعد گفت: خانوادهات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آنها احسان کردند، تا او زنده بود ديگر ماليات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مىکرد. (کافى: ج 5 ص 111 کتاب المعيشة باب عمل السلطان و جوائزهم)
نامه امام جواد (ع)به على بن مهزيار اهوازى
4- امام جواد (ع) به ثقه جليل القدر على بن مهزيار اهوازى چنين نوشتند: بسم الله الرحمن الرحيم يا على! خداوند پاداش تو را نيکو گرداند و در بهشت خودش جاى دهد، و از خوارى دنيا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بيت محشور فرمايد.
يا على! تو را امتحان کردم و در نصيحت و اطاعت و خدمت و توقير و احترام به امام و قيام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختيارت گردانيدم، اگر بگويم نظير تو را نديدهام اميدوارم راست گفته باشم.
خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشيده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا مىخواهم چون اولين و آخرين را براى قيامت جمع کند، رحمتى بر تو عنايت فرمايد که بوسيله آن مورد غطبه ديگران باشى که او شنونده دعاست. (بحار: ج 50 ص 105 از غيبت شيخ).
ناگفته نماند: على بن مهزيار اهوازى از امام رضا (ع) حديث نقل کرده و از خواص امام جواد (ع) بود و از جانب آن حضرت وکالت داشت و نيز از جانب امام هادى (ع)، درباره وى توقيعاتى از آن حضرت صادر شد که مقام و عظمت او را در نزد شيعه روشن کرد، او در روايت، موثق بود و کتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).
دستوربه مدارا با پدرناصبى
5- بکربن صالح گويد: به امام ابى جعفر ثانى (ع) نوشت: پدرم ناصبى و خبيث الرأى است، از او بسيار سختى ديده ام، فدايت شوم براى من دعا کن و بفرما: چه کنم، آيا افشاء و رسوايش کنم يا با او مدارا نمايم؟
امام (ع) در جواب نوشت: مضمون نامهات در باره پدرت فهميدم، پيوسته انشاء الله براى تو دعا مىکنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با سختى آسانى هست، صبر کن «ان العاقبة للمتقين» خدا تو را در ولايت کسى که در ولايتش هستى ثابت فرمايد. ما و شما در امانت خدا هستيم خدايى که امانتهاى خويش را ضايع نمىکند.
بکربن صالح گويد: خدا قلب پدرم را به من برگردانيد بطورى که در کارى با من مخالفت نمىکرد. (بحارالانوار : ج 50 ص 55)
معجزه اى از جواد الائمه صلوات الله عليه
6- شيخ مفيد رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل کرده: گويد: در سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته اند چون ادعا کرده که من پيغمبرم، اين سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببينم، با زندانبانان آشتى برقرار کردم تا اجازه دادند پيش او بروم.
بر خلاف شايعه اى که راه انداخته بودند، ديدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مىگويند که ادعاى نبوت کرده اى و علت زندان رفتنت همين است؟
گفت: حاشا که من چنين ادعايى کرده باشم، جريان من از اين قرار است:
من در شام در محلى که گويند: رأس مبارک امام حسين را در آن گذاشته بودند مشغول عبادت بودم، ناگاه ديدم شخصى نزد من آمد و به من گفت: برخيز برويم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بوديم که ديدم در مسجد کوفه هستم، فرمود: اين جا را مىشناسى؟
گفتم: آرى، مسجد کوفه است، او در آن جا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بيرون آمديم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه ديدم که در مسجد مدينه هستيم .
به رسول خدا (ص) سلام کرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتيم ناگاه ديدم که در مکه هستيم، کعبه را طواف کرد، من هم طواف کردم.
بعد ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بوديم که ديدم در جاى خودم که در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم که خدايا او کى بود و اين چه کار؟! يک سال از اين جريان گذشت که ديدم باز همان شخص آمد، من از ديدن او شاد شدم، مرا دعوت کرد که با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به کوفه و مدينه و مکه برد و به شام برگردانيد.
و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مىدهم به آن خدايى که بر اين کار قدرت داده بگو تو کيستى؟! فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم:
«قلت سألتک بالحق الذى أَقدرک على ما رايتُ منک إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».
من اين جريان را به دوستان و آشنايان خبر دادم، قضيه منتشر گرديد تا به گوش محمد بن عبدالملک زيات رسيد، او فرمان داد مرا به زنجير کشيده به اين جا آوردند و اين ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جريان تو را به محمد بن عبدالملک زيات برسانم؟ گفت: برسان .
من نامه اى به محمد بن عبدالملک وزير اعظم معتصم عباسى نوشته، جريان او را باز گفتم، وزير در زير نامه من نوشته بود: احتياج به خلاص کردن ما نيست، به آن کس که تو را از شام به کوفه و از کوفه به مدينه و از مدينه به مکه برد و باز به شام برگردانيد و همه را در يک شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد کند.
على بن خالد گويد: من از ديدن جواب نامه، از نجات او مأيوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم ديدم مأموران زندان همه غرق در حيرتند و بى خود به اين طرف و آن طرف مىدوند، گفتم: جريان چيست؟!
گفتند: آن زندانى در زنجير و مدعى نبوت، از ديشب مفقود شده، درها بسته قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نيست به آسمان و يا به زير زمين رفته و يا مرغان هوا او را ربوده اند؛ على بن خالد، زيدى مذهب بود، از ديدن اين ماجرا معتقد به امامت گرديد و اعتقادش خوب شد. (محمد بن عبدالملک زيات مردى ناکس و توانائى بود و در تنور ميخ دارى که براى شکنجه مجرمين به وجود آورده بود کشته شد، ماجراى عبرت انگيزى دارد).
معجزه اي ديگر
7- کليني رحمةالله در کتاب «کافي» بابي تحت عنوان « آنچه به سبب آن ادعاي حقّ و باطل از يکديگر جدا مي گردد» تشکيل داده و در آنجا از محمّد بن ابي العلاء نقل کرده است که گفت:
از يحيي بن اکثم قاضي سامراء – بعد از آن که او را بسيار امتحان نمودم و با او مناظره و گفتگو و مراسله داشتم و از علوم آل محمّد عليهم السلام سؤال کردم – شنيدم که گفت: روزي وارد مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شدم تا قبر مبارک او را طواف کنم، حضرت جواد عليه السلام را ديدم که در آنجا طواف مي کند، درباره مسايلي که در نظر داشتم با آن حضرت گفتگو کردم و او همه را جواب فرمود.
به ايشان عرض کردم: مي خواهم سؤالي از شما بپرسم ولي بخدا قسم خجالت مي کشم. امام عليه السلام فرمود:
من از آن سؤال به تو خبر مي دهم قبل از آن که بپرسي، مي خواهي سؤال کني که امام کيست؟
عرض کردم: بخدا قسم سؤال مورد نظرم همان است.
فرمود: من امام هستم، عرض کردم نشانه اي مي خواهم تا يقين کنم.
آن حضرت در دست خود عصايي داشت، وقتي من چنين گفتم فوراً آن عصا شروع به صحبت کرد و گفت:"إنّ مولاي امام هذا الزمان و هو الحجّة."
به راستي مولا و صاحب من امام اين زمان است و او حجت پروردگار است.
$
##ویژگی های امامت
ويژگي هاي امامت
(شب هشتم محرم ، دکتر رفيعي ، محرم 94)
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي جَعَلَ اَلْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِكْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِيدِ مِنْ فَضْلِهِ وَ دَلِيلاً عَلَى آلاَئِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى حبيبه و خيرة أباالقاسم المصطفي محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المنتجبين سيما بقية الله في الأرضين
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَکونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ»؛ (توبه: 109)
نثار روحِ همة شهدا، گذشتگان، علما، مراجع عالي مقام، امام عزيز، نثار روح شهداي قم، شش هزار شهيد اين استان شهدايي که در کنار مضجع شريفشون هستيم در رأس همه سيدالشهدا و فرزندش عليبنحسين ـ عليهم السلام ـ صلواتي عنايت کنيد
رجز و شعارهاي حضرت علي اکبر در ميدان نبرد
شبهاي گذشته شعارها و رجزهايي از اصحاب اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ را اينجا مطرح کرديم و به اقتضاي فرصت توضيح داديم اتفاقاً امروز يک کتابي ديدم يک آقايي برا ما فرستاده بود به نام شرح رجزهاي عاشورا يک جلد بود يک وقتي حالا دوستان خواستند مطالعه کنند که اين تک تک رجزهارو کي خوانده چي گفته يکي دو صفحه هم در اين کتاب توضيح داديم رجزهايي که از اصحاب مختلف ما خدمت شما اينجا مطرح کرديم اما اين سه شب باقي مانده را ديگه اختصاص ميدهيم به اهلبيت و بنيهاشم امشب که شب هشتم هست رجز علياکبر ـ عليه السلام ـ اون جواني که برا همه به ويژه جوانها الگوست و الگو بودنش در واقع بخاطر اين هست که شباهت خلقي و خلقي و منطقي به پيغمبر گرامي اسلام دارد اين شخصيت بزرگوار که در زيارتنامهاش ميخوانيم السلام عليک يا أباالحسن مرحوم مقرم يک کتابي دارد به نام مقتل مقرم ميگه ايشون دو تا فرزند داشته يکيشون حسن نام داشته بخاطر اين بهش ميگن يا أباالحسن شخصيتي است که امام معصوم حجت خدا امام صادق وقتي ابو حمزه ثمالي سؤال کرد آقا من ميرم کربلا چه جوري زيارت کنه آقا فرمودند ميري زيارت قبر جدم أباعبدالله بعد ميري صورتتو ميذاري سه مرتبه رو قبر علياکبر و سلام ميدي به او ـ صلي الله عليک يا أباالحسن ـ سه مرتبه يعني شيوه آموزش زيارت علياکبر را اونم به اين شکل حالا اين سه مرتبه را بعضيها ذوقي گفتند شايد به اين جهت هست که اباعبدالله سه مرتبه صورت رو صورت علي گذاشته به هر حال زيارت از قول امام صادق ـ عليه السلام ـ دربارة اين شخصيت نقل شده خب رجزي که ايشون خوانده خواهش ميکنم جوانها يک مقداري امشب بيشتر عنايت کنيد من يکي دو بيتش فقط عرض ميکنم وقتي آمد ميدان گفت:
أنا علي بن الحسين بن علي؛ اينکه روشنه من عليم فرزند حسين بن علي ببينيد آقايون، جوانها، گاهي يک عبارت کوتاه يک کتاب يک دايرة المعارف يک دوره عقائد هست بيت دوم ايشون دو سه تا کلمه است ولي يک کتاب بايد دربارهاش نوشته بشه چي گفت:
أنا علي بن الحسين بن علي من علي بن حسين بن علي هستم
نحن و بيت الله اولي بالنبي؛ چهار تا کلمه است نحن و بيت الله اولي بالنبي؛ به اين خونة کعبهاي که شماها ميگوئيد مسلمانيم داريد رو بهش نماز ميخوانيد بالأخره سپاه يزيد ميگفتند ما عليالظاهر مسلمانيم به اين کعبهاي که ميرويد طوافش حجش عمرهاش احترام براش قائليد قسم نفرمود به پدرم قسم به جانم قسم بگويند ما پدرت را قبول نداريم به کعبه قسم نسبت به جانشيني پيغمبر نسبت به ادارة جامعه ما اولويت داريم نه حرامزادهها نه ظالمها نه دشمنان نه آدمهايي که هيچ زمينه اي درشون نيست نحن و بيت الله اول بالنبي؛ ميدانيد اين يعني چي آقايون؟ من اصلاً نميخوام بحثهاي اعتقادي عميقم بکنم ما يک چيزي داريم عقلي به نام نظام اولويت همه جا تو عالم نظام اولويت الان ميگن آقا رتبه کنکور اين آقايون زير صد هستند پس بروند فلان رشتهها فلان دانشگاه هيچ کس هم اعتراض نميکنه إ چرا من دانشگاه فلان و رشتة فلان ميگن اولويت اين رتبهاش زير صد هست کسي اعتراض نميکنه چرا اين آقا مثلاً سرهنگ رتبه اش از من پستش از مني که سرورانم يا ستوانم يا درجهدار هستم بالاتر است ايشون پزشک متخصص است چرا رتبه اش از مني که مثلاً پزشک عمومي هستم يا پرستار هستم يا ليسانسم بالاتر است نظام اولويت را همه عقلاي عالم تو فوتبال تو پزشکي پيشکسوت بودن بالاتر بودن عالم بودن تو تمام رشتههاي بحث دانشگاه حوزه تو کاسبها همه قبول ميکنند ميگن آقا اين اولويت داره اينجا تو دروازه بايسته اين اولويت داره بخاطر رتبهاش دانشگاه بره اين اولويت داره اين عمل جراحي را انجام بده عقل اينو ميپذيره منطق اينو ميپذيره کاري هم به حسب و نسب نداره اين پسرم ليسانسه اون غريبه است دکتراست اون مقدم است برا رياست اين مجموعه برا تدريس اين درس فرزندي و حسبي و نسبي و اينهام هيچ کدام نيست
چه چيزي در اسلام مقدم و اولويت دارد؟
ببينيد من ميخوام اين را از آيات قرآن براي شما شاهد بيارم نگاه کنيد سورة آل عمران آية 68 قرآن کريم ميفرمايد: «إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ»؛ ميدانيد اولويت آنهاييکه به ابراهيم ميرسند اولويت با کياست «إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ»؛ اوناييکه از حضرت ابراهيم تبعيت ميکنند لذا عموش ابراهيم از خودش دور کرد نگفت چون عمومه پس دنبالم بياد تبري ازش جست حسب و نسب مطرح نيست اولويت که حالا ميگم تو بحث امامت و دين اولويت در چيه؟ اين يک چيز منطقي است که علياکبر ميفرمايد: به کعبه قسم ما اولويت داريم برا جامعه ما اولويت داريم برا حکومت ما اولويت داريم برا ادارة جامعه نحن و بيت الله اولي بالنبي؛ ما اولي هستيم نسبت به پيغمبر نه چون پسر پيغمبر هستيم نه به دلائلي که حالا خواهم گفت من دو تا داستان اول بگم: آقايي است به نام سعد مال بنياميه است سعد اموي شما همهاتون بنياميه را لعنت ميکنيد ميگوئيد لعن الله بني امية قاطبه؛ گريهکنان اومد پيش امام باقر ـ عليه السلام ـ گفت آقا من بدبخت شدم بيچاره شدم چرا ما را لعنت ميکنند ديگه بنياميهايم آقا فرمود: تو که اموي نيستي گفت چرا آقا من فاميلم اموي جزو امويان هستم فرمود: نه قرآن نخوندي قرآن ميفرمايد: هر کس از هر خطي که پيروي ميکند به اون خط نسبت داده ميشه فاميلي و شناسنامهات مهم نيست حضرت ابراهيم ميفرمود: آيه قرآن است «فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّک غَفُورٌ رَّحِيمٌ»؛ (ابراهيم: 36) هر کي از من اطاعت کنه دنبالهرو من باشه «فَإِنَّهُ مِنِّي»؛ حالا ميخواد توي جبهة مثبت باشه يا منفي هر که از من تبعيت کنه آقا فرمود: سعد تو از ما اهلبيتي منا أهل البيت؛ لذا الان ديگه تو تاريخ به اين نميگن سعد اموي ميگن سعد الخير معروف به چي به سعد الخير اين يک مثال.
مثال دوم پسر نوح قرآن ميفرمايد: اين پسر پسر تو نيست «قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِک إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَک بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُک أَن تَکونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»؛ (هود: 46) ايشون شناسنامهاش به شناسنامة نوح بود قرآن ميگه مال تو نيست سعد شناسنامهاش اموي بود امام باقر ميگه تو از مائي اولويت تو شناسنامه و اسم نيست باز يک داستان ديگهاي خدمتتون عرض کنم آقايي است به نام عبدالله بن علي بن الحسين معلومه ديگه پسر امام سجاد خيلي هم زيبا بوده خوشتيب بوده بهش ميگفتند عبدالله باهر باهر به معناي زيبا عبدالله بن علي بن الحسين فرزند امام سجاد يعني عموي امام صادق است يعني برادر امام باقر برادر تني هست اين آدم يک وقتي با امام صادق در افتاد تو قصة درگيري عباسيها که يک شخصي ميگه ما خدمت امام صادق بوديم اين در زد و وارد شد رفت تو اتاق و شروع کرد تندي به امام صادق داد ميزد فرياد ميزد توهين ميکرد من ميگه دو سه بار اومدم برم داخل بزنمش اصحاب گفتند دخالت نکن عموش داره با امام صحبت ميکنه گفتم عموش که باشه امام است حجت خداست حق نداره اين حرفها را بزنه خلاصه نگذاشتن و ايشونم رفت در بست و رفت راوي اين حديث ميگه ما خيلي ناراحت بوديم تا فردا ديديم باز عبدالله بن علي بن الحسين عموي امام صادق آمد گفتيم هآ دوباره اومده همون حرفهاي ديروز را بزنه اما امروز گردنش کج کرده بود سرش پايين انداخته بود تا رسيد خدمت امام صادق افتاد رو پاي امام صادق عذرخواهي کرد برادرزاده منو ببخشيد اشتباه کردم خيلي خلاصه و رفت سؤال کرديم ازش گفتيم ديروز چي بود امروز چي بود گفت ديروز اون حرکتي که انجام دادم شب رفتم منزل خوابم برد در عالم رؤيا آدمهاي خوب اوناييکه يه خورده خدا خلاصه بيشتر دوستشون داره نميذاره گناهشون طول بکشه حديث داريم با يک خوابي با يک حادثهاي زود به خودشون مياره متوجه ميشن اينهاييکه هي گناه ميکنند سي سال چهل سال پنجاه سال رو هم جمع ميشه توفيق توبه پيدا نميکنند اينا مثل اون دانش آموزي که هر چي تک مياره نميگن بابات برو بيار اين ميخواد مردود بشه دنبال يه بهانه ميگردن ردش کنند تکليف نمينويسه کاريش ندارند رد ميشه کاريش ندارند دير مياد کاريش ندارند اين نبايد خوشحال بشه بگه چقد اين معلم منو دوست داره نه رهات کرده اما اون دانشآموزي که تا هيجدهاش ميشه شانزده ميگن بابات بيار اينو دوسش دارند لذا تو روايات داريم تا مريض ميشيم تا خوابي وحشتناکي ميبينيم پاتون به يه جايي ميخوره اتفاقي تو زندگيتون ميافته ناراحت نباشيد چون مصيبتهايي که تو زندگي آدم پيش مياد برا گنهکار بخشش است برا مؤمن درجه است رتبه آدم را ميبره بالا لذا مواظب باشيد که يک وقتي خلاصه از اينجور حوادث خودتون نبازيد ميگه سؤال کرديم آقا چي شد گفت ديشب خواب ديدم صحراي محشر شده و منو دارن ميبرن جهنم همينطور که منو ميکشن جهنم هي فرياد زدم أنا ابن رسول الله أنا علي بن الحسين بابا من پسر پيغمبرم من پسر امام معصوم هستم منو کجا ميبريد؟ گفتند اتفاقاً همون رسول الله که اسمشو صدا ميزني همون آقا فرموده اينو ببريد جهنم همون آقا فرمود گفتم کجاست رسول خدا منو ببريد خدمتش منو آوردن خدمت رسولخدا با غضب به من نگاه کرد فرمود: حالا ديگه فرزند من را امام بر حق را انکار ميکني با او درگير ميشي از خواب پريدم حديث داريم ان الله اذا اراد بعبد الخيرا...؛ گاهي تو خواب خدا آدم متوجه خطاش ميکنه فهميدم و اومد عذرخواهي کرد من منظورم اينه ببينيد اين مال فرزند امام اون مال فرزند نوح و مصاديق ديگه اي که ما تو تاريخ داريم نشان ميده
مواردي که در اسلام اولويت دارد
بحث اولويت نه رو سنه نه رو حسبه نه رو نسبه . پس رو چيه؟ ميگم حالا رو چيه : رو علمه رو عصمته رو تقواست رو جهاده «إِنَّ أَکرَمَکمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکمْ»؛ (حجرات: 13)
اوليش «فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ»؛ (نساء: 95)
دوميش «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنکمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»؛ (مجادله: 11)
سوميش اونيکه علمش تقواش جهادش عصمتش هدايتش بالاتر است اون بالاتر است لذا همين آقا عليبنجعفر، عليبنجعفر خيلي مرد بزرگي عليبنجعفر فرزند امام صادق فرزند بلافصل عليبنجعفر فقيه عالمِ صدها حديث تو منابع ازش نقل شده پيرمرد قد خميده امام جواد هفت ـ هشت ساله از در وارد شد امام حجت خدا بابا هنوز عموي پدر امام جواد زنده است يعني عليبنجعفر عموي پدر امام جواد عموي امام رضاست هنوز زنده است خدا امام جواد 7 ساله را امام قرار داده چرا يک وجهي دارد يک دليلي دارد بحث سن نيست بحث حسب و نسب نيست بحث اولويت زماني نيست تمام قد اين پيرمرد بلند شد جلوي اين بچة هفت ساله بعضيها اعتراض کردند آقا شما پيرمرد ريش سفيد عموي پدر ايشون فرمود: ببينيد وقتي خدا منو لايق امامت ندانسته ايشون لايق دانسته يک چيزي در ايشون هست که در من نيست اين همون اولويت است.
علياکبر داره روز عاشورا ميگه ميگه بابا من اصلاً کار آقايون خواهران جوانها به غدير و جانشيني پيغمبرم فرض کنيم نداريم اصلاً عقل حکم ميکنه آيا مديريت جامعه با حسين بن علي متقي معصوم عالم با قدرت الهي بايد باشه يا ابن زياد يا زيد کاذب شارب خمر فاسق فاسد اصلاً دو دو تا چهارتاست اين روشنه نحن و بيت الله اولي بالنبي؛ لذا اينو عزيزان من تو بحث ولايت و امامت دقت داشته باشيد ما يک شبم گفتم تو بحث دوران غيبتم اگه ميگيم ولي فقيه برا همينه ولايت فقيه ولايت علم است ولايت فقيه ولايت تقواست ولايت عدالت ميگه فقيه عادل عالم جامع الشرايط ولايت فقيه ولايت عقلي است عقل ميپذيره مديريت جامعه را بايد يک عاقل عالم عادل اگر امام باشه که نه وقتي امام در پس پردة غيبت است اون اداره کنه تا امام ظهور کنه امام صادق نفرمود من فلان قشر را برا شما حاکم گذاشتم فرمود: من علما را تو دوران غيبت حاکم گذاشتم فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْکُمْ؛ اين خيلي روشن است حالا بدون هيچ ببينيد من بارها تو دانشگاهها گاهي ميرم اينو ميگم چون مخاطبين ما تو دانشگاه گروههاي مختلفي هستند مسيحي هستند اهلسنت هستند شيعه هستند ميگم من بيتعصب صحبت ميکنم هر کسي بخواهد تو بحث با تعصب صحبت کنه نتيجه نميگيره بيطرف من يه حديث ميخونم شما اين حديث گوش بدهيد امشب صد و سي تا از مصادر اهلسنت و شيعه اين حديث نقل کردند بيست و چهار تا از صحابة پيغمبر اين حديث نقل کردند يعني اين حديث متواتر است اگه حديث يک نفر نقل کنه ميگن خبر واحد اگه چهار نفر پنج نفر نقل کنند ميگن مستفيض اگر خيلي نقل کنند الان يکي مياد به شما ميگه تو خيابون تصادف شد اين خبر واحد پنج تا ميان ميگن يه خورده محکمتر يه وقت بيست نفر سي نفر آدم مورد اعتماد شما قبول ميکني اين حديث خطيب خوارزمي جناب خوارزمي که از علماي بزرگ اهلسنت است أخطب خطباي خوارزم تو کتابش اين را مناقبش آورده و بيش از صد و سي کتاب اين حديث دارد اونوقت اون آقاي ابنتيميه تئورسيم وهابيت که تمام اين حرفهاي وهابيها مال اونه قرن هشتم يک کتابي نوشته به نام منهاج السنه که من به نظرم اسمشو بايد گذاشت منهاج البدعه اين کتاب سنت پيغمبر نيست اين بدعت است با کمال پرويي ميگه اين حديث سند ندارد از کجا اين حرف ميزني آدم يه حرفي بزنه يه سنگي بندازه فرار کنه چرا اين حرف ميزني بيش از 130 کتاب اين حديث نقل کرده جوانها حديث اينه: عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ؛ من امروز ديدم يک آقايي يک کتاب اصلاً راجع اين حديث نوشته البته قبلاً هم ديده بودم حديث عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ؛ تو مصادر مختلف اهلسنت آمده بعد پيغمبر فرمود: اين دو تا را هيچ وقت از هم جدا نکنيد هر کجا حق علي هر کجا عليست حقه اونوقت کربلا دارند پسر اين عليبنابيطالب ميکشند ميگن بغض لأبيک؛ حالا ديديد چقد رجز علياکبر قشنگه چيو داره مطرح ميکنه با اين يک بيت شعر:
و نحن و بيت الله أولي بالنبي؛ داره امامت مطرح ميکنه داره اولويت مطرح ميکنه داره جايگاه اهلبيت مطرح ميکنه اجازه بدهيد يک آيه از قرآن براتون بخونم آدرسم ميدم اين آيه را ببينيد خوب عنايت بفرمائيد قرآن کريم خطاب به رسولخدا حضرت محمد(ص).
خوب آيه را عنايت کنيد چي گفتم اول عرائضم گفتم ما معتقد به نظام اولويتم تو پزشکي اولويت تو مهندسي اولويت تو سخنراني اولويت تو مرجعيت اولويت تو مسائل نظامي اولويت آخه عقل ميپذيره تو ادارة جامعه اولويت نباشه چقد حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ قشنگ فرمود: «أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ»؛ (يونس: 35) بابا اونيکه خودش نياز به هدايت داره ميتونه جامعه را اداره کنه يا اونيکه هدايت شده اونيکه خودش سواد داره ميتونه تدريس کنه يا اونيکه بيسواد اونيکه پزشکي خوانده ميتونه طبابت کنه يا اونيکه هيچ اطلاعاتي تو علوم پزشکي نداره امامت عقلي است مديريت جامعه توسط فقيه در دوران غيبت عقلي است خيلي روشن است نظام اولويت اينو ميگه حالا بذاريد يک آيه قرآنم براتون بخونم سورة انبياء آيه 73 امشب بريد باز کنيد ببينيد قرآن کريم ميفرمايد: ما کسي را امام قرار ميدهيم که پنج ويژگي تو زندگيش باشه اين آيه راجع حضرت اسحاق و يعقوب اسحاق ميدانيد پسر حضرت ابراهيم است يعقوب هم نوه حضرت ابراهيم است قرآن ميفرمايد: ما اسحاق و يعقوب و نسل يعقوب را امام قرار داديم بخاطر پنج ويژگي من اين پنج ويژگي را براي شما بگم: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّکاةِ وَکانُوا لَنَا عَابِدِينَ»؛ (انبياء: 73) علامه طباطبايي ذيل اين آيه ميفرمايد: امامت انتصابي است خدا بايد قرار بده کيلويي نيست انتخاب مردم نيست بيست و يک نفر تو سقيفه پا شدند رأي دادند مگه ميخواد يک مسئول براي يک ادارهاي انتخاب کنيد مديريت جامعه تازه انتخاب دوم با يک نفر بود انتخاب سوم با شوراي شش نفره بود کجاي اسلام براي تعيين حاکم اسلامي جانشين پيغمبر خليفة رسولخدا به اين سادگي برنامهريزي ميکنه قرآن ميفرمايد: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّکاةِ وَکانُوا لَنَا عَابِدِينَ»؛ ما بعضيها را امام قرار داديم با اين پنج ويژگي چيه
پنج ويژگي امام:
1. «يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»؛ مردم را هدايت کند به سمت خدا ابنزياد ميتونه مردم به سوي خدا دعوت کنه معاويه ميتونه مردم را به سوي خدا دعوت کنه يه آقايي است توي شام اين قصهاشو براتون بگم بعد آيه را توضيح بدم به نام نسائي نسائي از علماي بزرگ اهلسنت است 307 از دنيا رفته يعني 1100 سال پيش يک کتاب نوشته جوانها اينها را بدانيد بخوانيد يک کتاب نوشته در فضائل عليبنابيطالب ترجمه شده تو بازارم هست 1100 سال پيش نسائي کتاب فضائل عليبنابيطالب خصائص عليبنابيطالب نوشته اومد شام مردم شام ريختن دورش تا ميخورد بهش زدند گفتند کي به تو گفته کتاب راجع عليبنابيطالب بنويسي گفت پس چي بنويسم گفتند کتاب در فضائل معاويه بنويس گفت دروغ بنويسم يا راست گفتند نه دروغ ننويس راست بنويس پيغمبر راجع عليبنابيطالب ـ معاويه ببين چي گفته جمعآوري کن يک جلد کتاب رفت مدتي بعد اومد گفت هر چي گشتم از رسولخدا راجع معاويه يک عبارت بيشتر پيدا نکردم اونم اينه که پيغمبر فرمود: لَا أَشْبَعَ اللَّهُ بَطْنَک؛ انشاءالله هر چي ميخوري سير نشي گفتند اينکه بدتر شد زدنش کُشتنش خفهاش کردند قبرشم تو مکه است تو مقدمهاي همين کتابي که گفتم نوشته که نسائي خفق فماته؛ در اثر ضربات کتک خفه شد و از دنيا رفت خودشون کشتنش بابا دنيا شما بيائيد تمام کتابهاي تاريخي را نميگم مال شيعه اهلسنت کتابهاي ديگه همه را بريزيد ببينيد چند تا فضيلت برا معاويه و ابوسفيان توش پيدا ميکنيد هفت جا پيغمبر خدا معاويه و ابوسفيان را لعنت کرد هست تو منابع اومده هفت جا اونوقت بريد بگرديد مناقب عليبنابيطالب فضائل عليبنابيطالب نه شيعه نوشته باشه ابن عساکر دمشقي سه جلد نوشته اون عالم سني است ابن ابي الحديد شرح نهجالبلاغه نوشته شيخ محمد دکتر صبحي صالح جبيني ينابيع الموده قندوزي دهها کتاب صدها کتاب در فضائل اميرالمؤمنين غير شيعه نوشتند بابا جرج جردان مسيحي نوشته اونوقت اين علي بايد خانهنشين بشه اين ابيعبدالله بايد سرش بالاي نيزه بره يزيد شارب الخمر فاسق کاذب که همهاشون نوشتند اين بشه اميرمؤمنان ببين چقدر اين رجز علياکبر با همه رجزها فرق ميکنهآ رفت تو بحث اعتقادي أنا علي بن الحسين بن علي من علي بن حسين همة حرفمم يک کلمه است نحن و بيت الله أولي بالنبي؛ به خانة خدا قسم ما اولويت داريم در ادارة جامعه ما اولويت داريم نسبت به پيغمبر جايگاهمون بعد هم فرمود: والله لا يحکم في... بخدا قسم ما راضي نميشيم اين فاسقها حاکم ما باشند اين ستمگران بر ما حکومت کنند آية 73 سورة انبياء ميفرمايد: امام ائمه پنج تا کار اساسي دارند «يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»؛ مردم را هدايت ميکنند.
2. «وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ»؛ همة وجودشون کار خوب يعني معصوم است يعني خطا تو زندگيشون نيست اشتباه نميکنند اگر کسي اشتباه کنه نميشه ازش تبعيت محض کرد وقتي خدا ميفرمايد: از سه چيز تبعيت کنيد «أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ»؛ (نساء: 59) خدا که جاي خودش است خالق هستي است پيغمبر و اوليالامر اگر تو زندگيشون خطا باشه هيچوقت خدا نميگه هميشه ازشون اطاعت کنيد ميگه هر وقت درست ميگن اطاعت کنيد وقتي ميفرمايد: هميشه اطاعت کنيد يعني هيچ وقت خطا ندارد اين هم دومين ويژگي امام.
3. «وَإِقَامَ الصَّلَاةِ»؛ نماز تو جامعه پياده کن ابيعبدالله شب عاشورا برا نماز ظهر عاشورا نماز «وَإِيتَاء الزَّکاةِ»؛ زکات تو جامعه پرداخت بشه «وَکانُوا لَنَا عَابِدِينَ»؛ امام عبد خداست بندة محض خداست حالا امشب بريد قرآن را باز کنيد سورة انبياء آية 73 ببينيد چرا خدا ميفرمايد: اينها امام هستند اولويت با اون کسي است که هدايت ميکند فعل خير دارد نماز و زکات را ترويج ميکند تمام وجودش عبوديت خداست اين بحثي بود که حالا امشب با يک قدري تأخير من خدمت شما ميخواستم عرض کنم از رجز علياکبر عليبنالحسين ـ عليه السلام ـ که دست گذاشت روي موضوع اعتقادي لذا من باورم اينه گرچه حالا اين بحث را تو اين برنامههاي جديد سيما ما داريم دنبال ميکنيم أخيراً ولي مفصل هم داريم وارد ميشيم ولي من اعتقادم اينه جوانها موضوع امامت غير از نص غير از غدير غير از منزلت غير از حرفهاي پيغمبر گرامي اسلام يک موضوع کاملاً عقلي است فطري است عقل سليم نميپذيرد مديريت جامعه با غيرمعصوم باشد مديريت جامعه با کسي باشه که امکان خطا تو زندگيشه اين پيام رجز جوان رشيد اباعبدالله است که أنا علي بن الحسين بن علي نحن و بيت الله اولي بالنبي؛ خب شب هشتم ماه محرم است يادي کرديم امشب از علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ اين جلسه هم به نام شهدا شش هزار شهيدي که از اين استان به شهادت رسيدند شهداي جنگ شهداي انقلاب امشب يادي کنيم از شهيد بزرگوار کربلا علي بن الحسين ثوابش به روي همة شهدا به همه عزيزان مخصوصاً اين شهدايي که ما در کنارشون و هم جوار با اونها هستيم.
السَّلامُ عَلَيْکَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَي الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَيْکَ مِنّي سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَيْنِ وَ عَلي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلي اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلي اَصْحابِ الْحُسَيْنِ.
خدا رحمت کند مرحوم شيخ جعفر شوشتري ميگه ابيعبدالله در شهادت علي اکبر سه بار حالت احتضار براش پيدا شد يعني رو به مرگ رفت اينقد براي ابيعبدالله سخت گذشت اين برداشت خود ايشون هست ميگه احتضار اول غالب تهي کردن اول اونجايي بود که اومد گفت بابا اجازه بده برم ميدان خيلي سخته براي پدر شما جوانها خب پدر بشيد بعداً متوجه خواهيد شد امام صادق فرمود: زيباترين شيرينترين چيز براي پدر اينکه فرزند جلوش قدم بزنه يک جواني خدا بهش داده سختترين همينکه اين جوان از دست بره لذا وقتي آمد همون نگاه اول مرحوم شيخ جعفر ميگه اين احتضار اول براي ابيعبدالله ـ عليه السلام ـ پيدا شد يک نگاه مأيوسانهاي از پشت سر به قد و بالاي علي کرد
من نگويم که تو اي ماه نرو - ليک قدري برم راه برو
محاسنش را به طرف آسمان گرفت اشک ريخت خدايا من هر وقت برا پيغمبر دلمون تنگ ميشد به اين جوان نگاه ميکرديم البته علي رفت با خانوادهام خداحافظي کرد با خواهرا با محرمها خداحافظي کرد مرحله دوم احتضار دوم اونجايي بود که برگشت گفت بابا تشنگي داره منو از پا در مياره پدرها ميفهمن من چي ميگم اگه يه جوان يه چيزي از بابا بخواد منطقي باشه بابا نتونه انجام بده ميسوزه پدر خيلي سخته بابا آب ميل طبيعياش اين جوان از ابيعبدالله خواسته ابيعبدالله هم آب در اختيار نداره خيلي براي يک پدر سخت است نتونه به خواسته جوانش جواب بده فرمود: جوانم برو انشاءالله از دست جدت سيراب خواهي شد ميدونيد استحضار سوم کجا بود اونجايي که صدا زد بابا جان منو درياب نميدانم من دو سه تا مقتل معتبر امشب رفتم ديدم مخصوصاً نديده بودم عرض نميکردم شنيده بودم قبلاً ولي ديدم تو چند تا مقتل با همة سرعتي که ابيعبدالله به خرج داد مقاتل معتبر نوشتند زينب قبل از ابيعبدالله رسيد انکبت عليه؛ خودش انداخت رو بدن علي اين جمله را جايي ننوشتن برداشت شايد ميخواست اين بدن اربا اربا را ابيعبدالله نبينه ديدي گاهي ميخواي يک کسي را جدا کني من تو اين جنازة شهدا که مياوردند ديده بودم هر کاري ميکني بلند نميشه دستش را ميگيري خواهش ميکني ابيعبدالله هر چه کرد زينب از رو بدن بلند نشد فأخذ برأسها؛ سر زينب را گرفت از رو بدن علي بلند شد هي صدا ميزنه واخياه و ابن أخياه واعليا.
صلي الله عليک يا أبا عبدالله.
$
##ولایت پذیری
ولايت پذيري
استاد ميرباقري
بِسْمِ اللَهِ الرَحْمَنِ الرَحِيم لا حَوْلَ وَلا قُوَةَ اِلاَّ بِاللَهِ الْعَلِىِ الْعَظيمِ الحمدلله رب العالمين والصلاة والسلام علي سيدنا ونبينا ابي القاسم مصطفي محمدوعلي آله طيبين الطاهرين سيما بقية الله في الارضين ولعن علي اعدائهم اعداء الله اجمعين.
اساس ولايت پذيري پذيرش ولايت خداوند است. نکته ي مهم اين است که انسان ولايت خداوند که ولايت نور است را مي پذيرد و يا ولايت ديگران را که ولايت ظلمات و سير در تاريکي هاست قبول مي نمايد. انسان در جزيره اي مستقل زندگي نمي کند که تصور نمايد اگر از ولايت خداوند خارج شود مستقل خواهد شد. از ديدگاه قرآن و معارف قرآني انسان هميشه بين اين دو مدار حرکت مي کند و خارج از مدار الهي نيست. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوت[البقره : 257]» انسان مي تواند ولايت خداوند را قبول نکند، اما ربوبيت تعطيل ناپذير است. حتي شيطان و دستگاه او نيز تحت ربوبيت خداوند هستند و از رحمت عامه ي خداي متعال بيرون نيستند؛ «وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ [الکافي/ثقه الاسلام کليني/4/72]» رحمانيت خداوند متعال که يکي از رحمت هاي الهي است شامل همه مي شود. وجود همه ي هستي ناشي از صفت رحمانيت خداوند است، ولي رحمت خاصه ي او تنها شامل حال مومنين مي گردد: «بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ [التوبه : 128]» البته اين آيه در مورد نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم است، «رحمتي وسعت کل شي و سأکتبا للذين آمنوا» پس رحمت دوم رحمتي است که شامل مومنان است. رحيم بودن خداوند باعث شده که او هم رحمان است و هم رحيم. بنابراين با توجه به اين که او پروردگار ماست و همه ي وجود ما نياز به درگاه اوست «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ[فاطر/15] شايسته است که ولايت او را بپذيريم و با ولايت او سير کنيم، البته پذيرش اين ولايت بسيار سنگين است و انسان بايد بتواند از بتِ نفس و ساير بت ها آزاد شود، وگرنه نفس انسان او را به خداپرستي و خروج از مدار نفسانيت دعوت مي کند. راه نجات ما اين است «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا [البقره : 257]» هر اندازه ايمان بياوريم ولايت بر ما اجرا شده و سير ما در مسير هدايت و نور واقع خواهد شد.
راه جريان يافتن ولايت خداوند بر انسان
راه جريان يافتن ولايت خداوند بر انسان دين خداست. خداوند متعال از طريق ديني که مي فرستد ولايت خود را بر ما جاري مي سازد. اين دين را بايد شناخت «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ [البقره : 256]» آنهايي که دين خدا را بپذيرند خداوند ولي و سرپرست آنهاست «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا [البقره : 257]» و آنهايي که نپذيرند و کفران کنند سرپرستشان طاغوت است أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوت[البقره : 257]».
ظاهر و باطن دين
دين داراي ظاهر و باطن است. معمولا همه دين را در حد ظاهرش مي شناسند. دين يک سلسله دستورات اخلاقي، اعتقادي و عملي است. دين داراي احکامي مانند نماز، روزه، حج و انفاق مي باشد و هرکدام آدابي دارند که بسيار گسترده است. اين دستورات اخلاقي، اعتقادي و عملي همگيا ظاهر دين هستند. باطن دين جريان ولايت خداوند است؛ ولايت خداوند از طريق اين شريعت ها جاري مي شود. شريعت، اخلاق، احکام، اعتقادات و ... همگي در راستاي رسيدن به باطن دين و ولايت خداوند هستند.
چگونگي جاري شدن ولايت خداوند
ولايت خداوند از طريق ولايت خلفا و اولياي الهي يعني کساني که درمقام ولايت هستند جاري مي شود. انسان هايي وجود دارند که آن بار امانت الهي رابه دوش کشيده اند و ظرفيت تحمل ولايت و اسرار الهي را پيدا نموده اند و خداوند متعال آن اسرار را به آنها عنايت فرموده است. بزرگ ترين افراد اين سلسله، چهارده معصوم هستند و بر اساس معارف قطعي ما انبياي گذشته نيز همه حامل ولايت اميرالمومنين عليه السلام و نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم بوده اند . قرآن کريم مي فرمايد: « وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيم [الصافات : 83]» يکي از شيعيان او ابراهيم است. در اين آيه منظور از (او) اميرالمومنين عليه السلام است، يعني ولايت نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم راه جريان يافتن ولايت خداوند براي همه ي عالم است. هرکسي بخواهد به حقيقت ولايت خداوند برسد بايد از طريق ولايت پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم برسد. انبياي الهي نيز به اندازه اي که حامل ولايت نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم و ولايت خداوند هستند سبب هدايت امتشان شده اند. در شرايع صدوق نقل شده است که امام صادق فرمودند: پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم در عالم ارواح بر انبيا مبعوث بوده اند وانبيا علم توحيد را از ايشان آموخته اند. در واقع هرچه انبيا درمورد توحيد به امت خودشان آموخته اند ، از مقام شاگردي و ولايت نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم است. باطن دين : انسان هايي که به مقام ولايت مي رسند حامل ولايت خداوند مي شوند و ولايت آنها باطن دين مي گردد. در روايات، دين را به ولايت نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم ولايت اميرالمومنين عليه السلام و امامان معصوم تفسير مي کنند. باطن دين ولايت خداوند متعال است و اين جريان هدايت از طريق آداب، احکام و شرايعي جاري مي گردد. اگر کسي به همه شرايع عمل نمايد، ولي به باطن ولايت معصومين عليه السلام معتقد نباشد از باطن دين برخوردار نشده و دچار نفاق است. پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم به اميرالمومنين عليه السلام فرمودند که اگر کسي به اندازه ي عمر نوح که نه صد و پنجاه سال نبوت کرده بين رکن و مقام، عبادت و شب زنده داري داشته باشد، ولي ولايت حضرت را انکار نمايد اين عبادتها براي او سودي ندارد و به سوي آتش جهنم پيش مي رود. خداوند متعال در قرآن مي فرمايد ابليس (ابليس به تعبير اميرالمومنين عليه السلام در خطبه غاصعه شش هزار سال عبادت کرده بود « لَا يُدْرَى أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الآخِرَه [نهج البلاغه/سيد رضي/287]») به خاطر اينکه حاضر نشد در مقابل خليفه ي خداوند که حامل ولايت خدا بود سجده کند دچار هبوط و سقوط گرديد (البته همه ي حقيقتِ ولايت در ايشان نبوده است) « فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ [ص/72]» به تعبير حضرت اميرالمومنين عليه السلام اين سجده در مقابل روح بوده است که آن روح الهي نيز به صورت تمام و کمال در آدم نيست، بلکه قسمتي از اين روح در آدم است «مِنْ رُوحي [ص/72]» خداوند مي فرمايد: از روح خودم؛ اين حقيقتِ روح همان حقيقيت ولايت الهي است. حامل ولايت همان کلمه ي روح است و اميرالمومنين عليه السلام فرمود: «نحن کلمه الله و روحه» حقيقت روح حامل ولايت است. همه ي انبيا، اوليا و مقربان بايد با تمسک به ولايت آنها به کمال برسند.
شريعت
شرايع چيست؟ آيا اين شرايع تعطيل مي شود؟ پاسخ اين است که هيچ وقت اين شرايع تعطيل نمي شود. «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِين [الکافي/ثقه الاسلام کليني/1/281] » من رسيدم ديگر لازم نيست نماز بخوانم. شريعت نتيجه ي ولايت و ميوه و شاخ و برگ همان درخت است. بايد به همه ي اين شريعت متمسک بود، اما شريعت باطني دارد و باطنش ولايت معصوم است و ولايت معصوم راه جريان يافتن ولايت خداست «وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ [الکافي/ثقه الاسلام کليني/1/437]» در کافي آمده است که فرمودند: «َ وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ الَّتِي لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا[الکافي/ثقه الاسلام کليني/1/437]» ولايت ما همان ولايت خدا و راه جريان يافتن ولايت خداوند است. هيچ پيامبري مبعوث نشده است مگر با اين ولايت.
اعتراف ابن ابي الحديد بر فصاحت گفتار اميرالمومنين عليهم السلام
ابن ابي الحديد عالم سني شافعي شرحي بر نهج البلاغه دارد که شرح معروفي است. ذيل يکي از خطبه هاي حضرت امير که راجع به مرگ و حالات احتضار است مي گويد: من از پنجاه سال قبل تا کنون(يعني هفت يا هشت قرن گذشته) بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هر بار نيز حالات روحي ام دگرگون شده است، تا حدي که جسمم خشوع پيدا کرده است. همه ي فصيحان عرب بايد در برابر اين خطبه ي اميرالمومنين عليه السلام سجده کنند(احتمالا خطبه ي دويست و شانزده ابن ابي الحديد).
تکبر، عامل هبوط ابليس
حضرت علي عليه السلام جمله اي در خطبه ي غاصئه دارند و مي فرمايند: «فَاعْتَبِرُوا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِيس [نهج البلاغه/سيد رضي/287]» از کاري که خداوند بر سر ابليس آورد عبرت بگيريد «إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِيدَ [نهج البلاغه/سيد رضي/287]» خداوند تلاش طاقت فرساي او را نابود کرد «وَكَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا يُدْرَى أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الآخِرَةِ [نهج البلاغه/سيد رضي/287]» ابليس شش هزار سال (مشخص نيست سال دنيايي يا آخرتي) عبادت کرد ، اما تکبر بر خدا سبب نزول او شد. خداوند با کسي رابطه ي خاصي ندارد، پس اگر انسان خشوع کند مقرب مي شود.
اشتباهات صوفيه
راه جريان يافتن ولايت، اولياي خدا هستند و بايد در برابر آنها خضوع نمود. اين اوليا چه کساني هستند؟ اين اوليا چهارده معصوم، انبيا و اوصيايشان هستند . صوفيه براي خودشان قطب دارند؛ البته اشتباهشان دو جاست اول اينکه تسليم مي شوند و سپس بر قطب سجده مي کنند؛ يعني خشوع کامل و مي گويند باطن دين همين است و اصل کار اينجاست. اشتباه آنها اين است که اشخاص را اشتباه گرفته اند. ممکن است به قطبي سجده کنند که از جنود شيطان است. کساني که تضمين شده اند چهارده معصوم و انبيا و اوصيايشان هستند. اشتباه ديگر آنها اين است که شريعت را رها مي کنند، در حالي که شريعت هيچ گاه تعطيل شدني نيست. دينداري بدون اعتقاد به شريعت امکان ندارد. باطن شريعت ولايت خداوند است. اشتباه ديگرشان اين است که اين ولايت را در حوزه ي حيات اجتماعي جاري نمي کنند، فقط در حوزه ي باطني و فردي تسليم به قطب هستند. تسليم بودن به ولايت خدا اصل دين است.
راه پاک شدن انسانها
ولايت معصومين ولايت تضمين شده اي از جانب خداوند متعال است. «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً [الاحزاب : 33]» معصومين عصمت مطلقه دارند. خدا با (إنما) فرموده من شما را دائما محافظت مي کنم و هيچ رجس و مرتبه اي از شرک خفي و جلي در شما راه پيدا نمي کند و شما در محيط نوريد. راه رسيدن به طهارت براي ديگران چيست؟ معناي إنما اين است که شما سرچشمه ي طهارتيد؛ ديگران به اندازه اي که از ولايت شما بنوشند مطهرند. در زيارت جامعه ي کبيره آمده است: «وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا[مفاتيح الجنان زيارت جامعه کبيره]» يعني پاکي سرشت ما و خَلق و خُلق ما و طهارت و رشد ما با ولايت است. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ [النور : 35]» همه ي نور و هدايت به خداوند متعال بر مي گردد. سپس مي فرمايد «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاة [النور : 35]» نور الهي مانند چراغداني است که در دلش چراغي برافروخته شده است. در توحيد صدوق آمده که مَثَل نور الهي خود پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم است؛ مشکات سينه و قلب ايشان است. چراغ، نبوتي است که خدا به ايشان عنايت کرده است. اگر پيامبري به نور و علم مي رسد از طريق نور نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم است.
نتيجه ي عدم پذيرش و خواست ولايت پيامبر و معصومين عليه السلام
اگر از نور پيامبر استفاده نکنيم هيچ ضرري به حضرت نمي زنيم؛ ما در تاريکي مي مانيم و هيچ اتفاق ديگري در عالم نمي افتد. پس ولايت پيامبر و معصومين يک ولايت پذيرفته شده است. اين ولايت سرچشمه ي نور و حيات و امنيت است. انسان مي تواند اين ولايت را نپذيرد ولي بايد بداند که اين ولايت تضمين شده است و اگر واردش شد هيچ خطايي در آن نيست. اگر جامعه اي در محيط زندگي اجتماعي خود بگويد ما با ولايت کاري نداريم ولايت تعطيل نخواهد شد. در زيارت جامعه ي کبيره آمده است: «أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرت َ[مفاتيح الجنان زيارت جامعه کبيره]» منزلتي که حقيقت نورانيت واحد دارد بالاتر از عرش الهي است. «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِين [مفاتيح الجنان زيارت جامعه کبيره]» انوار الهي دور عرش هستند. حبيب ابن مظاهر از سيدالشهدا عليه السلام سوال کرد شما قبل از خلقت آدم کجا بوديد؟ چه بوديد؟ فرمود: «كُنَّا أَشْبَاحَ نُورٍ نَدُورُ حَوْلَ عَرْشِ الرَّحْمَنِ [بحار الانوار57/311]» آنجا که بوديم «فَنُعَلِّمُ لِلْمَلَائِكَةِ التَّسْبِيحَ وَالتَّهْلِيلَ وَ التَّحْمِيدَ [بحار الانوار 57/311]» دست ملائکه به مارسيده است و جبرئيل و ميکائيل پيش ما شاگردي کرده اند. مرحله ي سومي که در جامعه ي کبيره آمده است «حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَر [مفاتيح الجنان زيارت جامعه کبيره]» نعمت الهي به ما از اينجا شروع شده است و انتشار نور از اينجاست. اگر به اين خانه هاي نور پشت کنيم ضرري براي اميرالمومنين ندارد. حضرت از عالم بالا آمده است و هيچ ضرري نمي کند. تعبير قرآن اين است: «يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ [التوبه : 32]» مي خواهند اين نور را با دهان خاموش کنند «اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَه [التوبه : 32]» اين نور در روايات ما به ولايت اميرالمومنين تعبير شده است. اگر همه بخواهند و تلاش کنند خورشيد خاموش نمي شود.
ولايت و شريعت جدايي ناپذيرند
يکي از بخش هاي پذيرش ولايت الهي قبول شريعت است. اگر نماز، روزه و زکات نباشد انسان به محيط ولايت خدا وارد نمي شود. اگر از اين راه ها نرويم به وادي حقيقت نمي رسيم. شريعت نيز کافي نيست؛ انسان به يک واسطه نياز دارد. فرق مسلک امام خميني با متصوفه اين است که امام اين راه را اجتماعي کرده است. ولايت امير براي پستوها و باطن و زندگي شخصي نيست، بلکه بايد همه ي مدار زندگي انسان بر مدار آن بچرخد. نکته ي ديگر اين است که اين ولايت بايد تفويض شود و در عصر غيبت به فقيه جامع الشرايط تفويض شده است. برخي از قطب هاي متصوفه مي گويند فقيه شما عالم به شريعت است و ما عالم به حقيقت هستيم. فقيهي که عالم به حقيقت نباشد فقيه نيست. مومنين نوراني اند. در روايات ما آمده است «فَالْمُؤْمِنُ مَنْ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّور [بحار الانوار /4/18]» قلب مومن آينه ي نبي اکرم مي گردد. انوار نبي اکرم به آن مي تابد و لذا خود مومن نوراني مي شود، اما مومني که عالم به شريعت نبي اکرم نيست انسان خوبي است که ولايت ندارد. کسي مي تواند حامل ولايت باشد که هم باطن دين را داشته باشد و هم در شريعت نبي اکرم فقيه باشد و دين نبي اکرم را بفهمد؛ چون مي خواهد اين ولايت را جاري کند. قرآن درمورد پيامبر مي فرمايد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل [الحاقه : 44]» اگر جمله ي بدي به ما نسبت دهد رگ گردنش را قطع مي کنيم. «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمين ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتين [الحاقه : 45 و 46]» او حامل ولايت الله است. مي گويند پيامبر به اجبار اين گونه است؛ اما اين گونه نيست، بلکه تمام عظمتش در اين است که اراده خود را سپرده و تسليم محض است. کسي که مي خواهد جامعه و فرد را سرپرستي کند و به قرب برساند اگر حامل آن حقيقت نباشد و مناسک را ياد نداشته باشد نمي تواند آن مناسک را در زندگي مردم جاري کند. خيلي از قطب هاي فرق متصوفه حامل شريعت نيستند، يعني قوانين نبي اکرم را ياد ندارند و مي خواهند تنها با آن اشراقات باطني خود جامعه را اداره کنند.
نکاتي از انديشه ي ديني و فقهي امام
چند نکته از انديشه ديني و فقهي امام قابل برداشت است؛ نکته ي اول اين که بايد بپذيريم و درک کنيم که جريان دين از طريق ولايت الله واقع مي شود و شريعت کافي نيست. شريعت از طريق ولايت جاري مي شود و باطن شريعت ولايت است. ولايت در مجراي شريعت جاري مي شود و در جامعه اين دو بايد با يکديگر باشند. نکته ي دوم اين است که ولايتي که جاري مي شود تنها در حوزه ي زندگي باطني و فردي ما نيست. در حوزه ي حيات اجتماعي اگر ما بر مدار نفسانيات خودمان بچرخيم و بگوييم مي خواهيم به تمنيات خودم برسيم راه به جايي نمي بريم. آنچه اومانيست ها و ليبرال دموکراسي مي گويد که آزادي فردي و قرارداد اجتماعي درحوزه ي اجتماعي خوب است؛ «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوت [البقره : 257]» نتيجه جهنم است، « ُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات [البقره : 257]» نتيجه فضاي ظلماني است. گاهي آنقدر فضا ظلماني مي شود که آدم نمي تواند چيزي را درک کند و از خودش هم غافل مي شود. انسان ابتدا نور خورشيد را ميبيند، سپس دست خود را مي بيند. اگر فضا را تاريک کردند انسان ديگر خودش را هم نمي بيند. فضايي که اکنون در دنيا ايجاد شده اين چنين است. وقتي حضرت علي عليه السلام عهد خلفا را در خطبه ي شغشغيه نام مي برند به دوره اي که مي رسند مي فرمايند «تخيتٍ امياء» تاريکي کور هم تاريک است هم کوري است. نور حق و باطل را از هم جدا مي کند، وگرنه در تاريکي همه چيز با هم برابر است. اگر ولايت خدا را برداريم در تاريکي همه چيز برابر است. باطن دين ولايت خداست. خدا محتاج نيست که انسان ولايتش را قبول کند (لا اکراه في الدين). اين معني ولايت پذيري است. بايد ولايت خدا را در همه ي زندگي و حتي در خوردن و خوابيدن و ازدواج و تشکيل خانواده و جامعه دخيل نماييم. اصل ولايت پذيري يعني پذيرش ولايت خداوند.
محدوده ي ولايت پذيري
محدوده ي ولايت پذيري مي تواند همه جا باشد و هيچ کجا نباشد. کسي مجبور به پذيرش اين ولايت نيست. انسان هيچ کجا از ربوبيت خداوند خارج نمي شود ولي ولايت خاص خدا بر کساني است که ولايت او را پذيرفته اند. ولايت پذيري اين است که انسان در حوزه ي زندگي فردي و باطني خود حضور خدا را لمس کند و خاشع و راکع باشد و هر کجا قرار است اراده و توان او جاري شود پيرو ولايت الله باشد. مومن تحت ولايت نور است و همه از او استفاده مي کنند. شريعت اساس جاري شدن ولايت است. همه شريعت را قبول دارند، يعني بايد به اسلام و دستوارتش عمل کرد. عده اي مي گويند شريعت نيز تنها براي حوزه ي باطني زندگي انسان است و در زندگي اجتماعي نبايد ظهور داشته باشد و مي گويند اصل دين دستوارات باطني است. نظريه ي امام اين است که ولايت خدا هيچ کجا تعطيل شدني نيست و اگر انسان مي خواهد به سعادت و نور و حيات طيبه برسد بايد هميشه تحت ولايت باشد. طوايفي از صوفيه روي ولايت برخي از معصومين با ما متفقند، ولي براي ما واضح است که معصومين مجاري ولايت خدا هستند، اگر اين گونه نباشد در ايجاد يک نظام اجتماعي ولايتي که بايد در جامعه جاري شود وجود ندارد. لزوم جاري شدن ولايت در يک نظام ولايت بايد در يک نظام جاري شود، يعني جريان ولايت، ولايت يک انسان نيست. نظام سرپرستي بايد نظامي نوراني باشد، يعني نظام اراده هايي که جامعه را سرپرستي مي کند بايد نوراني باشد. نظام ولايت، نظامي است که راه جريان يافتن ولايت خداوند متعال باشد، يعني نه فقط يک نفر بلکه همه ي اين نظام بايد حامل ولايت خداوند متعال باشند. دينداري و پذيرش ولايت خداوند بايد در حوزه ي زندگي اجتماعي نيز جاري شود و اين جريان تنها به معناي پذيرش شريعت نيست. نظام مديريت اجتماعي بايد نوراني شود، لذا محوريت فقيه عادل کافي نيست، (عادل يعني کسي که در مرتبه ي کمال خود همان نورانيت باطني را داشته باشد و فقيه باشد، يعني به شريعت آگاه باشد.) بلکه همه بايد نسبت به شأن خود نوراني باشند.
نظام ولايت فقيه
نظام ولايت فقيه شکلي است که امام ترسيم کردند. مي گويند فقيه جامع الشرائط که حامل آن حقيقت است از طرف خداوند متعال حق سرپرستي دارد. معناي مطلقه بودن اين است که پس از مشورت و تفکر و بهره گيري از نظرات صاحب نظران بايد شخصي وجود داشته باشد که تصميم نهايي را بگيرد و دستور نهايي را صادر نمايد، در غير اين صورت کافران به تصميم واحدي مي رسند ولي مسلمانان نمي توانند تصميم گيري نمايند واين به شکست مسلمانان مي انجامد؛ اين معني ولايت مطلقه است و تا مقياسي ادامه دارد که بگويد مومنين جنگ بر شما واجب است، برويد بکشيد و کشته شويد که بهشتي هستيد. اين نظام نيز مانند نظام هاي همه ي دنيا حق تصميم گيري دارد و اين حق تصميم گيري تابع ولايت خدا است، پس اگر کساني قصد تخريب و شورش داشته باشند اين نظام مي تواند مانند بسياري از کشورهاي ديگر با آنها مقابله نمايد و غرب نمي تواند اين اجازه را از کشور ما و اين ولايت الهي بگيرد.
سوالات
آيا ولايت بعد از معصومين نسبي است يا مطلق؟
در فقه بحث شده که دامنه ي ولايتِ واگذار شده به فقيه جامع الشرائط چقدر است. به نظر امام اين ولايت مطلق است. مطلق يعني اگر مي خواهد جامعه را سرپرستي کند نسبت به همه ي حوزه هاي اجتماعي حق تصميم گيري دارد. البته در هيچ نظامي تصميم گيري بر مدار اراده ي فرد اتفاق نمي افتد. مدير واحد وجود ندارد، بلکه نظام مديريت داريم. در نظام مديريت سطوح تصميم گيري هاي استراتژيک به کسي که در مدار و محور قرار بگيرد واگذار مي شود و اختيارات او نسبت به حوزه ي تصميم گيري هاي استراتژيک مطلق است. مطلق بودن در چارچوب مصالح اسلام و مومنين است نه بر مدار هوي و هوس.
جايگاه نيت در ولايت پذيري کجاست؟ اگر فردي در مسير ولايت باشد، ولي در اين فضا آگاهي دقيق نداشته باشد وتقليد کند چگونه است؟
انسان به اندازه ي بصيرتش بهره مند مي شود، اما آگاهي درجاتي دارد. ممکن است انسان آگاهي داشته باشد ولي از خودآگاهي خود آگاه نباشد. خيلي از عوام مومنين اين گونه اند و حقيقت را به زبان نمي آورند، لذا در موقع تصميم گيري با وجود بصيرت بهتر نسبت به ديگران فداکاري مي کنند.
شناخت و يقين ولي خدا بعد ازمعصومين همين است که در قانون اساسي کشور آمده است؟
بايد دنبال نظامي بود که در آن ولايت خداوند متعال جاري شود. يک شکل آن که با ظرفيت کنوني ما مقبول ترين شکل است اين شکل است. اين شکل قابل بهينه سازي است، ولي معناي بهينه سازي اين نيست که از ولايت مداري به سوي دموکراسي حرکت کنيم. برخي مي گويند بايد قانون اساسي اصلاح شود ولي مقصودشان از اصلاح اين است که اصول اساسي که حاکميت دين را در قانون اساسي قرار داده است حذف شود و نهادهاي دين مدار حذف شود. اين نگاه، نگاه غلطي است. مانند نظام هاي دموکراتيک که در مسير خود مجاري تصميم سازي را اصلاح کردند ما نيز بايد در صدد اصلاح باشيم، ولي با همان مبنا پيش برويم. يکي از شکل ها همان است که در قانون اساسي آمده است و شکل معقولي است که تصميم گيرندگانش هم نخبگان کشور بودند. در طول اين سي سال هم يک بار اصلاح شده است.
با توجه به وضعيت فعلي جامعه بعضي از آقايان توجهي به اوامر و بيانات ولي فقيه ندارند. آيا از ولايت مداري خارج شده اند و تکليف خواص در اين زمان چيست؟
فرهنگ تشيع در يک فرآيند تدريجي تاريخي به کمال رسيده است. خيلي از چيزهايي که براي ما واضح است در دوره ي ائمه جزو مبهمات بوده است، مانند مسئله ي ولايت معصومين که اکنون براي ما واضح است در آن ترديد نداريم. نگاهي که به امام رضا عليه السلام داريم نگاهي است که خواص اصحاب امام رضا عليه السلام در آن موقع نداشتند. اين نگاه تدريجا در جامعه ي شيعه رشد پيدا کرده است. مسئله ي ساختار حکومت ديني نيز همين گونه است. اختلاف نظرهايي که مي بينيد معنايش همين است. لذا بايد با صبر برخورد کرد. زمان ائمه عليهم السلام افرادي بودندکه مقامات ائمه را خوب مي فهميدند مثل جابر ابن يزيد اوفي که امام با تصرف ملکوت را به جابر نشان مي دهند، ولي به او مي گويند که مواظب باشيد همه ي کساني که اطراف ما هستند شيعيان ما هستند، مواظب باشيد تحميل نکنيد، فعلا همين قدر مي فهمند. آرام آرام بصيرت ها را افزايش بدهيد. بايد ساختار قدرت و ولايت دائما بهينه شود، اما به همان معنايي که ذکر شد، نه به معناي اينکه نهادهاي غير دموکراتيک را حذف کرده و ولايت فقيه را بيرون ببريم. از يک طرف بايد بهينه شود و از طرف ديگر بايد فرهنگ سازي شود. يک اصلاح دو طرفي است که تدريجا واقع مي شود. اين امر در ذهن خواص و عوام آرام آرام شکل خواهد گرفت. آنهايي که مي فهمند بايد در عمل حفظش کنند. بايد بصيرت ايجاد نمود تا جامعه عقلانيت ديني خود را به وضوح درک نمايد. تحميل بر ديگران به هيچ وجه صحيح نيست.
$
#ده سخنرانی ششم
##حضرت عباس ع
حضرت عباس ع
(شب تاسوعا ، دکتر رفيعي ، محرم 94)
حجت الاسلام و المسلمين رفيعي
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
الحَمْدُ لله رَبِّ العَالَمِينَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا أَبِي الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ آلِهِ الطَّاهِرِين سِيَّمَا بَقيَّهِ الله فِي الأرَضين وَاللَّعْنَهُ اللَّهِ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِينَ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي جَعَلَ اَلْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِكْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِيدِ مِنْ فَضْلِهِ وَ دَلِيلاً عَلَى آلاَئِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى حبيبه و خيرة أباالقاسم المصطفي محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المنتجبين سيما بقية الله في الأرضين
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَکونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ»؛ (توبه: 109)
ويژگي هاي ابالفضل العباس
شب تاسوعاي حسيني است شب و روز تاسوعات منسوب است به اباالفضل العباس ـ عليه أفضل التهية و الثناست ـ با اينکه ايشان جزو آخرين شهداي کربلاست اما مشهور بوده از سابق بين ارباب منبر و مقاتل و مجالس تاسوعا را اختصاص به اين شخصيت بزرگوار ميدادند شخصيتي که امام سجاد نشسته بودند يک آقازادهاي از در وارد شد شايد مثلاً نوجوان بود سني زيادي نداشت وارد شد تا امام سجاد نگاهشون به اين آقازاده افتاد اصتعبر؛ اشک امام سجاد جاري شد اين آقازاده عبيدالله بن اباالفضل است عبيدالله پسر اباالفضل که نسل حضرت اباالفضل هم از ايشون گسترش پيدا کرده غالباً هم نوههاي حضرت عباس ـ عليه السلام ـ شاعر بودند اديب بودند البته مادرشون هم اينطور بود شاعر بود عموي مادريش از شعراي معروف عرب لبيد خاندان شعر و ادب هستند اين عرض ميکنم آقازاده از در وارد شد امام سجاد نگاهي به ايشون کرد اشک ريخت بعد فرمود: ميدانيد اين پدرش کي بوده خدا رحمت کنه عمويم عباس را که عمويم عباس تعبير امام اينه: أبلي أبلي و عاصر و فدا أخاه بنفسه؛ سه تا ويژگي داشت ايثار کرد خودش فداي برادر کرد و از آزمون الهي پيروز بيرون آمد بعد يک مدالي بهش داد ببينيد آقايون حضرت اباالفضل امامزاده است امامزادة بسيار بزرگواري است اما مدح امام را دارد امام معصوم را يه مدالي به ايشون داد من هر چي تو تاريخ گشتم اين مدال را برا غير از اباالفضل نديدم و اون مدال اينه
مقام حضرت عباس در روز قيامت
فرمود: عمويم عباس روز قيامت يک مقامي دارد که همة شهداء بهش غبطه ميخورند من اگه يک مثال بخوام بزنم مثلاً يک وقت ميگن جاهلها به عالمان غبطه ميخورند خب حق دارند جاهل سواد نداره عالم با سواد است فقيرها به ثروتمندآ غبطه ميخورند حق دارند چون ندارند اونا پول دارند مثلاً اوناييکه فرض کنيد رتبهاشون پايينه به رتبه بالاها غبطه ميخورند چون آنها رتبة بالاتري دارند اما اگر يک وقتي گفتند ثروتمندان به يک ثروتمندي غبطه ميخورند اون خيلي بايد ويژه باشه اگه گفتند پزشکها به يک پزشکي غبطه ميخورند عالمان به يک عالمي غبطه ميخورند يعني اينها آدمهاي کمي نيستند نميگه مردم غبطه ميخورند ميگه شهداء يعني شهيدي که بهشتش تضمين است شهيدي که در اختصاصي داره برا ورود به بهشت بهشت يکي از درهاش باب المجاهدين است مال شهداست شهيدي که حق شفاعت داره به عباس برا شفاعت و برا بهشت رفتن و اينها نگاه نميکنه چون خود اينها اهل بهشت هستند
خون شهيد
روايت ميگه اولين قطرهاي خون شهيد که ميريزه روي زمين اهل بهشت ميشه چه مقامي اين عباس داره من نميدونم من اين حديث واقعاً خودم درکش برام سنگين است که شهدا ميدوني شهداء يعني چي؟ يعني جعفر بن ابي طالب يعني حمزه سيدالشهداء يعني همين شهداي کربلا اينها به مقام اين غبطه ميخورند حالا قصة اين مقام چيه ديگه مبهم گذاشتن اين مقام اباالفضل العباس است که سه برادرش را فرستاد ميدان يکي جعفر بن علي بيست سالش بود ظاهراً وقتي اميرالمؤمنين شهيد شده ام البنين باردار بوده يا تازه به دنيا اومده نوزاد بوده يا باردار چون سال 41 حضرت امير شهيد شده سال 61 کربلاست همه هم نوشتن اين بچه 20 سالشه قاعدتاً بايد اينطور باشه دوم عبدالله بن علي بيست و سه سال داره اينم يک بچة کوچيکي بوده حضرت امير شهيد شده و سوم عثمان بن علي که
چرا اميرالمومنين نام فرزند خود را عثمان گذاشت؟
اميرالمؤمنين فرمود: من چون خيلي عثمان بن مظعون را دوست داشتم اسم اينو گذاشتم عثمان عثمان بن مضعون از اصحاب ويژة پيغمبر است زمان پيغمبرم از دنيا رفته يعني اين غير از خليفة سوم است يک کسي است که پيغمبر وقتي ميخواست جنازة رقيه دخترش را دفن کنه دعا کرد خدايا اينو با عثمان بن مظعون مهشورش کن اينقد آدم بزرگي است اهل نماز و عبادت و زهد و که حضرت اميرالمؤمنين هم در نهجالبلاغه يکجا ازش ياد ميکند فرمود: چون من خيلي اين عثمان بن مظعون مؤمن متدين صحابي پيغمبر عاشق اميرالمؤمنين را دوستش داشتم اسم اين بچه را به اسم او گذاشتم اين سه شهيد و بعد هم خودش خب اينارو من مقدمه گفتم
رجز و شعار حضرت ابالفضل العباس(ع)
بحث اين شبهاي ما رجزهاي اصحاب بوده برسم به يک رجز حضرت اباالفضل و اينو امشب يه خورده برا شما باز کنم رجزي که همهاتون بلديد وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني؛ عباس اولاً جانباز شده بعد شهيد جانباز از دو دست و دو پا هر دو دستش قطع شده هر دو پاشم قطع شده اين رجل غالباً نميگن معروف شده به مقطوع اليد نه مقطوع رجل هم بوده اول جانباز شده بعد شهيد فرمود: من هميشه يک شعار مهم داره و اون حمايت از دين است إني اُحامي ابدا عن ديني؛ جوانها من ميخوام امشب چند جمله راجع راههاي حمايت از دين صحبت کنم خيلي هم مهمه اينقد مهم است که وقتي رسولخدا به اميرالمؤمنين فرمود: علي جان فرقتو تو ماه رمضان ميشکافن محاسن سرت با خون سرت خضاب ميشه شهيد ميشي نپرسيد يا رسول الله کي ميزنه کجا ميزنه کي ميزنه با چي ميزنه پرسيد أفي سلامة من ديني؛ يا رسول الله دينم سالمه وقتي ميميرم يکي به ما بگه بابا تو خيابون با ماشين تصادف ميکني يا زلزله مياد ميميري يا سکته ميکني اول سؤالي که ميکنيم کي هست کجا هست چه ساليه هيچي نپرسيد پرسيد دينم سالم است يا نه
ظهور امام زمان(عج) و دين جديد
جوانها دورة آخرالزمانم دينداري خيلي سخته اينقدر سخته که وقتي امام زمان ظهور ميکنه ميگن دين جديد اُورده کتاب جديد اُورده ببينيد يعطي بدين الجديد و کتاب الجديد و قضاء الجديد قرآن جديد بابا امام زمان والله بالله همين قرآن را مياره همين دين پيغمبر ميگه اينقد تو دين کج و بيراهه درست شده اينقد سليقه ايجاد شده که ميگن امام زمان دين جديد مياره خيلي حواستون باشه چرا گفتن دوره آخر الزمان اين دعا را زياد بخونيد اين دعاي غريق است يعني آدمي که داره غرق ميشه تو آب اين دعاي غريق است گفتن دوره آخر الزمان حالا من به شما عرض ميکنم روزي يکبار لااقل اين دعا را بخوانيد يا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِکَ؛ يا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ اين سه تا از اسمهاي مهم خداست نخستين اسم خدا که بعضيها ميگن أفضل اسماء خداست الله است بعد از الله رحمان بعد رحيم است بعد ديگه هزار اسم ديگهاي خداست به اين سه تا اسم يا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِکَ؛ اهميت دينداريِ اهميت حفظ دين است خيلي مهم است خيلي امام حسين هم فرمود: فرمود: شماها دين لقلقة زبانتون شده از دين... ألسنتهم؛
سه مطلب راجع به دين
خب من سه تا مطلب را منظم برا شما ميگم خوب گوش بدهيد چون من مقيدم مطالب تو ذهن شما بمونه راجع دين
مطلب اول : دين يعني دين اسلام منظور ماست چه ويژگيهاي دارد
مطلب دوم : چه جاهايي ما تو دينمون احساس خطر بايد بکنيم
مطلب سوم : چه جوري از دين حمايت کنيد نه فکر نکنيد تا فردا صبح بايد بشينيد اين سه تارو من بخوام بگم نه هر کدومشو چند دقيقه خلاصه ميگم البته اگه وقت داشتم هر کدوم از اينارو يک منبر صحبت ميکردم جوانهاي عزيز عزيزاني که از ويژگيهاي اين جلسه ديشب يکي از آقايون علما که آمده بودن اينجا فرمود: من بسياري از مجالس شهر را سر زدم نديدم مجلسي اينقد جوان اينقد به گوش بدون شام براي منبر براي توجه به مداحي و براي تعظيم اباعبدالله ايشون ميفرمود: باز خدمت يکي از مراجع بزرگ بودم امروز گفتن گزارش اين جلسه را من ميبينم خيلي تعجبه اين جمعيت جوان خب مجالس تو شهر زياد است خيليها برا لحظات خاصيش وارد جلسه ميشن اين قابل تقدير قدر بدانيد حيفم مياد من از اين فرصتي که حالا اينجا هزاري است و در کشور که پخش ميشه ميليوني در واقع اين مطالب منتشر ميشه کوتاه بيام کم بگم مطلب را جوانهاي عزيز
پنج ويژگي دين
برادران عزيز خواهران گرامي قرآن کريم ميفرمايد: ديني که شما داريد پنج تا ويژگي داره دلم ميخواد اين پنج تا را حفظ کنيد من بپرسم ببينم ذهنتون ميمونه يا نه خوب دقت کنيد من حافظهام ياري کنه دين اسلام پنج ويژگي دارد:
يک : فطري است «وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَک لِلدِّينِ حَنِيفًا»؛ (يونس: 105) بابا فطرت ما تمام مسائل دين را قبول ميکند نماز ميگه روح آدم را شستشو ميده غسل و وضو را جسم آدم تمييز ميکنه زکات و خمس فقرا را تأمين ميکنه شما رو تک تک احکام اسلام دست بذاريد آقا اسلام برا يک مسواک زدن هم دستور داره طولي بزنيم عرضي بزنيم تو دستشوئي رفتن هم دستور داده با چه پايي وارد بشيم براي وضو گرفتن براي چقدر ما آداب غذا خوردن داريم حالا الان آقايون اطباء يک وقتي يک پزشکي آمده بود مدينه خيلي شلوغ کرده بود خلاصه جمعيتي جمع کرده بود پيش منصور دوانيقي بعد گفت که شماها با سوادم داريد کسي در بينتون اين پزشک از هندوستان آمده بود جزو هندوها بود آيا شماها در بين خودتون با سواد هم داريد کسي که علوم بلد باشه امام صادق ـ عليه السلام ـ را ازشون تقاضا کردند آقا اومد خوب گوش بدهيد عرائض من را امام صادق ـ عليه السلام ـ آمدند پزشک هندي رو کرد به امام صادق صلواتي عنايت بفرمائيد پزشک هندي رو کرد به امام صادق ـ عليه السلام ـ گفت آقا ميخواي به شما طب ياد بدم آقا فرمود: نه ما علوم مختلف را بلديم الان صدها رساله و جزوه از جابر بن حيان تو آلمان منتشر شده ترجمه شده که من ديدم يک آقايي بيش از پانصد مورد از رسالههاي جابر بن حيان که امروز به درد علوم روز ميخوره و اينها همه از امام صادق ـ عليه السلام ـ است اگه يک کسي پيدا ميکردند کشش داشته باشه ميزدن مطالب را حرفها را بهش ميگفتند منتهي گاهي مخاطب پيدا نميکردند آمد خدمت اميرالمؤمنين گفت آقا چرا تو قرآن مشارق و مغارب اومده مگه ما چند تا مشرق و مغرب داريم فرمود: زمين 360 مغرب داره 360 مشرق داره 360 درجه با کرويت زمين جور در مياد ديگه امروز آقايون ميگه اين فرمايش اميرالمؤمنين چهارده قرن پيش در زمان حاکميت هيئت بدملوس و در زماني که زمين را مستطح ميدانستند بيان کرويت زمين است نهجالبلاغه آقايون خواهران مطالب علمي عميق کيهانشناسي زيستشناسي فضاشناسي درش نهفته است که بعضيهاش اين روزها استخراج کردند چاپ کردند اينها چيزهايي است که مبين جايگاه ائمه است جايگاه دين است گفت آقا خودتون از پزشکي چي بلديد به امام صادق آقا فرمود: من دو تا از فرمايشات پيغمبر را راجع پزشکي به شما ميگم فقط دو تاشو الان طب النبي چاپ شده طب الرضا حرفهاي ائمه چاپ شده گفت بفرمائيد فرمود: پيغمبر ما فرمود: المعدة بيت کل داء؛ معده منشأ همة مريضيهاست الان آقايون پزشکها ميگن تغذيه عمدة بيماريها مال تغذيههاي نادرست است مال تغذيه عرض ميکنم غذا خوردنهاي ناباب پيغمبر ما فرمود: معده که منشأ در واقع تغذيه است اين منشأ همة دردهاست دوميش فرمود: الحمية رأس کل داء؛ پرهيز و پيشگيري بر همة داروها مقدم است شما هر دارويي بخوري يک عوارض جنبي داره ولي پرهيز عوارض نداره من يادمه چند سال قبل اين شعار بهداشت جهاني بود که پيشگيري بر درمان مقدم است يه خورده فکر کرد گفت پيغمبر شما چيزي برا طب جانينوس باقي نگذاشته همة طب تو همين دو تا کلمه است معده منشأ بيماريها پرهيز منشأ درمانها آقا فرمود: خب حالا من از شما سؤال ميکنم جواب بده يه چند تا از اون سؤالهاي سخت امام صادق پرسيد يکيشو نتونست جواب بده بلند شد بساطشو جمع کرد به منصور گفت شما يه همچين آقايي داريد منو دعوت کرديد بيام اينجا برا شما پزشکي بگم اين ويژگي دين است عزيزان اسلام ديني است که پنج ويژگي دارد اين دين يک: فطري است «وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَک لِلدِّينِ حَنِيفًا»؛ دين مطابق فطرت انسان است
دو : محکم و استوار است «ذَلِک الدِّينُ الْقَيِّمُ»؛ (يوسف: 40) رو هر کدام از احکام اسلام بريد مطابق عقل است توحيد، نبوت، من کار به انحرافات ندارم دين اوني نيست که داعش داره تو دنيا معرفي ميکنه دين اوني نيست که خوارج معرفي ميکردند اميرالمؤمنين فرمود: خوارج دين را ضايع کردند دين اوني نيست که ابنتيميه تو کتابهاش ميگه دين اوني نيست که امروز وهابيها دارند ترويج ميکنند نه ديني که از بيان قرآن پيامبر به ائمه دريافت ميشه دومين ويژگي دين اين است که استوار محکم است «ذَلِک الدِّينُ الْقَيِّمُ»؛
سه : کامله «الْيَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِينَکمْ»؛ (مائده: 3) هر چي بشر پيشرفت کنه آقا نماز تو فضا چه جور است علماء جواب ميدن زير دريا چه جور جواب ميدن اگر مثلاً تو پزشکي قرار شد فرض کنيد توي زاد و ولد توي نسل توي عمل جراحي تو شبيه سازي همينطور بريد جلو هر چي موضوعات جديد آفريده ميشه دين ادعا داره پاسخگو است چون اون اصولش تو دين آمده فقهاء ميآيند جزئياتش را استخراج ميکنند کامل است
چهار : کراهت در اين دين اجبار نيست. اجبار تو چيزي است که عقل قبول نميکنه چيزي که عقلي است اجبار نميخواهد «لاَ إِکرَاهَ فِي الدِّينِ»؛ (بقره: 265) .
پنج : دين برا سختي نيامده بله اگه شما جوان فکر ميکنيد صبح نماز خواندن سخت است غذا خوردن هم سخته درس خواندن هم سخته دانشگاه رفتن هم سخته سربازي هم سخته سختي چي معنا ميکني
شش : حرج و سختي ندارد
ميفرمايد: اين دين «وَمَا جَعَلَ عَلَيْکمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»؛ (حج: 78) آسان است سخت نيست اگه کسي نداره نميخواد بره مکه اگه کسي مريض است نميخواد روزه بگيره اگه نميتونه ايستاده نماز بخوانه نشسته بخوانه تمام احکام با يکسري قواعد براش حد و حصر مشخص شده پس دين اسلام ياد بگيريد اين پنج تا را امشب با من بگيد پنج ويژگي دارد: يک: فطري است دو: قيم و استوار است سه: کامل است چهارم کراهت و اجبار نياز ندارد پنجم حرج و سختي نياورده بابا دين برا آساني است دين برا تسهيل است دين ميخواد فحشا نشه دين ميخواد زنا نشه دين ميخواد بچه حرام تو جامعه نياد ازدواج گذاشته آرامش باشه نماز گذاشته روح پاکيزه بشه روزه گذاشته به خدا نزديک بشي عبادت گذاشته بندگي کني رشد کني هر چي گذاشته رو حکمت است چرا بعضيها به دين نگاهشون نگاه حاشيهاي است چرا بعضيها دين را سست بهش نگاه ميکنند اميرالمؤمنين فرمود: مردم دينتون مواظب باشيد اين دين به خطر نيفته اين دين به دنيا فروخته نشه اين دين باهاش سست برخورد نشه چرا وقتي دستهاي عباس قطع ميشه دست راستش ميگه أني احامي أبدا عن ديني؛ شما هم آقايون، جوانها، أني احامي أبدا عن ديني باشيد اين مطلب اولي که ميخواستم عرض کنم دين چه خصوصياتي داره مطلب دوم که خلاصه ميگم هر آنچه به اين دين لطمه ميزنه بايد ازش دوري کرد حالا خودتون تشخيص بدهيد روايت داريم يک مسافرت ميخواهيد برويد ميدانيد تو اين مسافرت به دينت لطمه ميخوره دو تا رفيق بدت ميبردت پا مشروب دو تا رفيق بدت ميبردت پاي صحنة حرام دو تا رفيق بد ميبردت پاي جايي که عبادت و نمازت کنار بذاري با يکي هم اتاقي ميشي که از نماز دورت ميکنه با يکي هم گفتگو هم کلام چت و فضاي مجازي ميشي که شبهه تو دينت مياندازه حديث است اگر کسي ميترسد در يک سفري بر دينش در اين سفر نرود نرود مثال ديگه فرمود: اگر خواستگار اومد برا بچهاتون حالا شماها خودتون ميخواهيد خواستگاري بريد خيليهاتون برا فرزندانتون نمياد معيار چي باشه بعضيها ميگن دين بر زيبايي نه من زيبايي را نميخواهم انکار کنم بايد باشه بالأخره هر دو لازم است اما
ملاک هاي ازدواج
ميفرمايد : دو تا ملاک اصليتون تو ازدواج اينا باشه
اخلاق، دين «إذا جاءكم من ترضون دينه وخلقه فزوجوه»؛ اخلاق، دين ذا جاءكم من ترضون دينه وخلقه فزوجوه؛ قشنگيهاي همة عالم را داشته باشه بيدين باشه بيتقوا باشه لقمه حرام تو خونه بياره نماز نخونه چه به درد ميخوره زيباييهاي همة عالم هستي را داشته باشه بداخلاق باشه کانون خانه را سرد کنه فحاشي کنه به چه دردي ميخوره فرمود: ملاک اول خُلق دين ببينيد هر کجا احساس ميکنيد من يک روايت ديدم خيلي عجيبه من رَقَّ ثَوبُهُ رَقَّ دِينُهُ؛ هر کي لباساش نازک بشه دينش نازک ميشه اين يعني چي آقا مَن رَقَّ ثَوبُهُ رَقَّ دِينُهُ؛ يعني خواهر من منشأ لطمة به دين يکيش بدحجابي است يکيش کاهش لباس است جوان عزيز پيرو مُد بودن است رعايت نکردن حريم اجتماعي است اگر ديديد لباست آقا اين شلوار بپوشم من ممکنه به دين من لطمه بزنه چه جوري به دين من لطمه ميزنه خب معلومه گاهي از اوقات تحريکها با لباس است گاهي تحريکها با صداست گاهي تحريکها با برخورد است هر چي که ميگه به دينت لطمه ميزنه ازش پرهيز کن ابوالأسود دهلي شام بود يک دختر کوچکي داشت يک وقتي معاويه يک غذايي فرستاد براي اينا يک قدري پول و حلواي زغفراني و اينها ابوالأسواد خودش نبود دختر بچهام گرسنه بود يک انگشت زد تو اين حلوا و گذاشت تو دهانش شروع کرد خوردن ابوالأسود پيرو اميرالمؤمنين عاشق علي کسي که تو شام شعارش اين بود شام سب علي کنندة ضد اميرالمؤمنين أبوالأسود تو کوچههاي شام قدم ميزد شعارش اين بود علي خير بشر فمن أبا فقد کفر؛ علي برترين انسان رو کرة زمين است هر کسي هم منکر بشه کافر است يک وقتي شما تو خيابونهاي قم اين شعار ميدي اين هنر نيست اينجا مرکز ولايت است تو شام ضد علي نام اميرالمؤمنين جرم است قدم ميزد علي خير البشر فمن أبا فقد کفر؛ يک همچين دختري تا رسيد گفت: دخترم ميدونم گرسنهاي ولي اين لقمه لقمة حرام است لقمة معاويه محبت علي را از دل ما مياره بيرون محبت علي که اومد بيرون دين ما لطمه ميبينه دخترک اين لقمه را بيرون انداخت و يک شعري خواند که حالا بماند وقت نيست گاهي ميبينيم لقمة حرام گاهي رابطة حرام گاهي يک دوست عزيز من اگه اين دوست داره به دينت لطمه ميزنه رابطهاتو باهاش قطع کن اگه اين خوابگاه داره لطمه ميزنه هجرت کن اگه اين محله باعث انحرافت است عوض کن اگر اين فضاي مجازي بهت لطمه ميزنه تعطيل کن هر چي که احساس ميکنيد به دينتون لطمه ميزنه اين مطلب دوم.
سومين مطلب که مطلب اصلي منه خلاصه بگم چه جوري از دين حمايت کنيم إني احامي أبدا عن ديني؛ خيلي خلاصه ميگم اگه حرفهاي قبلي هم يادتون رفت اينو حفظ کنيد براي حمايت از دين سه تا کار بکنيد هآ شما شب تاسوعا پا مکتب ابيعبدالله به نام اباالفضل العباس همه هم جوان براي حمايت از دين سه تا کار بکنيد:
يک: دين را بشناسيد
دو: به دين عمل کنيد
سه: دين را حفظ کنيد تمام شد شما هم ميشويد حامي دين دين بشناسيد بابا دو تا کتاب اعتقادي بخونيد يک رساله بغل دستتون باشه بعضيها نماز که ميخونن آدم تعجب ميکنه اصلاً مثل اينکه اين بيگانه از دين است بيگانة از رساله است بيگانة از احکام است آدم نميفهمه يک آقايي سجده ميرفت تو مشهد من ايستاده بودم من نميدونم اين چي ميگفت تو سجده من امتحانم کردم بغلش نشسته بودم گفتم سه تا سبحان الله چون سجده حداقلاش سه تا سبحانالله است يا يک سُبْحَانَ رَبِّيَ الاَعْلي وَ بِحَمْدِهِ؛ حداقلاش اينه هر جوري گفتم اين زودتر بلند شد تند تند گفتم زودتر بلند شد يکياشو گفتم زودتر بلند شد دو تاشو گفتم زودتر بلند شد چي چي ميگي آخه نماز صبح وايسته آهسته آهسته بابا فتواي فقهاست نماز صبح بايد بلند باشه جوان عزيز نماز صبح رعايت به اندازة خودتون غسلتون احکامتون مسائل شرعياتون ياد بگيريد اين شناخت دين.
آخر عرائضم يک داستان بگم و روضه بخوانم و ديگه بحث جمع کنم و معطلتون نکنم و اون داستان اينه امام باقر نشسته بود يک آقايي وارد شد سلام کرد مرد متدين مؤمن وضو گرفته هنوز آب وضوش ميچکه حکم بن عتيبه ميگه دور تا دور اتاق نشسته بودند امام باقر هم نشسته بود اين پيرمرد وارد شد گفت: يابن الرسول الله اجازه هست من بيام دينم را برا شما تعريف کنم ببينيد من دينم را شناختم يا نه؟ چرا بعضي از جوانها سختشون پيش يک طلبهاي حمد و سوره بخوانند چرا سخته دو تا مسئله بپرسن چرا تا يک شبهه تو اينترنت مياد اولاً پخش نکنيد اينارو پخشش جايز نيست ثانياً تو عقايدشون ترديد پيدا ميشه الان يک عدهاي بيمار هستند نان و زندگياشون گذاشتن رو شبههافکني جوانها رو ايجاد ترديد تو فضاي مجازي رو کليپ ساختن برا زيد و عمر بابا اين واتساپها و تلگرامها و اين فضاهايي که در اختيارتون قرار داره اينارو اختصاص بدهيد به ترويج دين چرا بايد اين وسائل مجازي تبديل به تخريب دين بشه شبي نيست يکي دو تا جلو منو نگيرن حاج آقا اين موبايل بخون اين شبهه را راجع امام حسين اين شبهات قديمي است خيليهاش بعضيها دست پيدا کردن هي ترويج ميکنند تو اين فضاها بپرسيد پخش نکنيد پاسخ بدهيد دين عبدالعظيم حسني زانو ميزد عبدالعظيم حسني امامزاده نيست فقط آ اين مقام حضرت عبدالعظيم برا امامزادگيش نيست ايشون چهار پشتش ميرسه به امام مجتبي اينکه بهش گفتن زيارتش ثواب زيارت امام حسين است بخاطر امامزاده بودنش نيست امامزادهاي که از ايشون نزديکتر به امام هم باشه ما داريم به فرزند بلافضل امام ايشون چهار نسلش ميرسه به امام حسن مجتبي حضرت عبدالعظيم حسني فقيه است عالم اين مقام فقط برا سيادت حسنيش نيست برا فقه و علمش است که اينطور امام هادي احترامش ميکرد بالا مجلس مينشاندش ميفرمود: مرحباً بک؛ درود بر تو اين آدم با اين علمش زانو ميزد دينش را عرضه ميکرد گفت يابنالرسولالله من دينم برا شما بگم ببينيد درسته يا نه آقا فرمود: بگو گفت آقا من سه تا عقيده دارم اگه درسته تأييد کنيد اگه اشکال داره بفرمائيد: يک: إني أحبکم و أحب من يحبکم؛ من شما اهلبيت را دوست داره هر کي هم شما را دوست داره دوست دارم هر کي هم با شما بد ازش بدم مياد هر کي ميخواد باشه وهابي باشه عرض ميکنم سلفي باشه تکفيري باشه خارجي باشه من ملاکم اينه شمارو دوست دارم با هر کي شمارو دوست داره از دشمن شما و هر کي هم با دشمن شما رفيق است بدم مياد اينکه خيلي عاليه اِني سِلْمٌ ِلِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَربٌ لِمَنْ حارَبَکُم؛ دو مهمه گفت آقا من حلال شما را حلال ميدانم حرام شما را حرام ميدونم نه اينکه پيش خودم بگم قديميها گفتن ديگه حجاب الان که حرام نيست بيحجابي که الان اشکال نداره ربا قديم اشکال داشت الان که اشکال نداره آخه ديديد بعضيها خودشون حلال ميکنند حرام ميکنند حلال شما را حلال حرام شما را هم حرام سوم: انتظار فَرَج ميکشم منتظرم يک روزي چون بحث فَرَج از زمان پيغمبر مطرح بوده آقا فرمودند: عقائدت عالي است وقتي از دنيا ميري اميرالمؤمنين مياد کنار پيغمبر خدا مياد کنارت امام حسن مياد کنارت امام حسين مياد کنارت چشمت روشن ميشه چشمت شاد ميشه قلبت شاد ميشه تو بهشتم با مائي اونقد خوشحال شد گفت آقا يکبار ديگه تکرار کنيد ديديد بعضي از چيزهارو که آدم يکبار که ميشنوه کمه آقا يکبار ديگه تکرار کرد از قول پدرش امام سجاد اين حديث گفت آقا بيادبي نيست من بيام جلو فرمود: بيا اومد جلو اومد جلو دست امام باقر گرفت به سينهاش به سرش يک تبرکي جُست و گريهکنان از اتاق رفت بيرون امام باقر فرمود: هر کي ميخواد يک چهرة بهشتي ببينه اين آقارو ببينه اين يک چهرة بهشتي است خيلي هم شلوغ نکرده بگه آقا يک دو سه زير مجموعه براش بيارم پرانتز براش باز کنم نه تمام عقائدش سه بند است دوستي شما رعايت حلال و حرام انتظار فرج پس جوانها از اباالفضل العباس امشب اين پيام را بگيريد ما محضر شما عزيزان و محضر بزرگاني که هستيم حضرت آيتالله العظمي هاشمي هاشرودي امشب تشريف اُوردند از بيت آيتالله العظمي صافي آمدند چون نبودند عزيزان من يک در واقع پيشينيهاي از اين چند شب بحث فقط اشاره کنم ما در اين شبها رجزهاي عاشورا را داريم براي اين جوانها توضيح ميدهيم هر شب رجز يکي از اصحاب را گفتيم ديشب رجز علياکبر را و امشبم همين رجز را که وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبَّاسَ أيها الْمُوَاسِي أَخَاهُ بِنَفْسِهِ؛ دلهاتون روانه کنيد کنار نهر علقمه انشاءالله خدا توفيقتون بده خيليهاتون اربعين اونجا باشيد از نزديک عرض ارادتي به پيشگاه مقدس اين شخصيت بزرگوار کم شخصيتي نيست امام به زيارتش ميرفت امام براش زيارتنامه بيان فرموده امام معصوم او را مدح کرده امشب او را قسم بديم به مادرش ام البنين من خيلي ديدم تو حرم حضرت اباالفضل اين باديهنشينها که ميآيند زنهاي عرب مردهاي عرب شعارشون اينه يا اباالفضل بحق امک ام البنين؛ يک سال خودم آقاي مجتهدي را تو قبرستان بقيع ديدم خدا رحمت کنه آقاي مجتهدي چند سال پيش فوت کرد ديدم خيلي گريه ميکنه حال خوشي داره گفتم حاج آقا شما چه جور دعا ميکنيد به ما هم ياد بده ويلچرم داشت با ويلچرشون اُورده بودن اومديم يک کناري گفت فلاني من هر وقت با اباالفضل العباس کار دارم به ام البنين متوسل ميشم چون ميدونم پسر روي مادر را زمين نميزنه اونم ام البنيني که ايثارگر بوده گفت به مردم بگيد اگه گرفتار شديد صلواتي قرآني ختمي نذري اول برا ام البنين بعد بگيد خانم حالا يک سفارشي به عباست بکن يک سفارشي به اباالفضل بکن حضرت اباالفضل العباس روي مادر را زمين نميزنه نميدونم جوانها چه مشکلي داريد خيليها هم به شما التماس دعا گفتن خيليها هم نگاه دارند به اين جلسه برا همهاشون دعا کنيد امشب بحق اين مادر و بحق اين فرزند بحق غربت ابيعبدالله کنار بدن اباالفضل العباس امشب تو حرم گفتم گفتم امام حسين سه جا خيلي بهش سخت گذشت اصلاً تحير پيدا کرد ماند اگه اين تعبير من بيادبي نباشه يکي کنار بدن علياکبر بود وقتي ديد جوانش إربا اربا شده اما يک راهکار داشت فرياد زياد جوانها بيايند عباس آمد قاسم آمد امام حسين تنها نماند بالأخره بدن برداشتن زير بغلهاي ابيعبدالله را گرفتند آمد تا خيمه دومين جايي که احساس غربت کرد اونجايي بود که علياصغر رو دستش جان داد هيچکس ديگه نمانده مادر خواهر ولي ميشد اين بدن را بُرد کوچيک بود رو دست بود بالأخره خودش کشوند پشت خيمهها اين بدن دفن کرد از اين بحران اومد بيرون اما کنار بدن اباالفضل العباس نه جوانها باقي مانده بودن نه ميتونست بدن را بياره نه پشت سر خيمة زنها امنيت داشت لذا به قول بعضيها ابيعبدالله سه تا نگاه کرد يک نگاه کرد ديد عباس رو زمين افتاده نميتونه برش داره يک نگاه کرد ديد خيمهها در معرض خطر است زينب کبري داره ميگه امان از إسارت يک نگاه کرد ديد دشمنم شمشير بالا گرفته کار حسين تمام کنه ديگه هيچ اميدي نبود لذا صدا زد: ألْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْري؛ چرا جاي ديگه نگفت ألْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْري امام حسين کنار بدن عباس خورد شد ميدوني چرا چون نتونست عباس را ببره نتونست مقابل دشمن بايسته با اون حجم نه خيمهها مورد حمله قرار گرفته بود و لذا وقتي آمد به طرف خيمهها همينطور که داره ميره خب اينجور موقعها يک کسي را بايد فرستاد که بتونه سؤال کنه امام جواب بده در کنار بدن علياکبر زينب کبري آمد در کنار علي اصغر رباب آمد اينجا کي بايد بره اينجا دختر کوچولو بايد بره دويد جلو بابا بابا أين عمي العباس؛ عمويم عباس کجاست هر کجا نشستيد يا باب الحوائج يا باب الحوائج
$
##زیارت اربعین
زيارت اربعين
سخنران: حجت الاسلام و المسلمين رفيعي
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
قال الله تبارک و تعالي: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَکونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ» (توبه: 119)
روز اربعين حسيني است روز عزاداري سرور و سالار شهداي کربلا حضرت اباعبدالله ـ عليه السلام ـ اين اجتماع با شکوه دانشگاهيان دانشجويان جوان اساتيد و دست اندرکاران مجموعة دانشگاه در روز اربعين در اينجا توفيق حضور بحمدلله پيدا شده اميدواريم خداوند ما را هم در ثواب زيارت ميليون ها نفري که امروز کربلا هستند کنار قبر اباعبدالله هستند ان شاء الله ما را هم در ثواب زيارت آنها شريک بگرداند به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
فرازي از زيارت اربعين امام حسين را من انتخاب کردم که از زبان ششمين امام همام امام صادق ـ عليه السلام ـ قرائت شده .
برادران عزيز خواهران گرامي دانشگاهيان مي دانيد صدها انديشمند به تحليل قيام کربلا پرداختند هر کدام هم از يک منظري اين جريان را مورد بررسي قرار دادند سياسيون غالباً هدف امام حسين را تشکيل حکومت دانستند عرفا هدف اباعبدالله را جنبه هاي عرفاني و شهادت دانستند عده اي تکليف عده اي امر به معروف هر کسي از يه منظري اين قيام را تحليل کردند گاهي هم تو اين تحليل ها البته گير کردند مثلاً اوناييکه گفتن حکومت تو علم امام گير کردند علم به شهادت توجيه کردند انکار کردند خيلي تلاش کردند يه جوري جمع کنند بين اين دو من نميخوام وارد اين بحث ها بشم اصلاً فرصت طرحش نيست زيباترين تحليل از قيام عاشورا را در اين فراز زيارت اربعين شما مي بينيد چرا امام حسين جون داد؟ چرا هستي اشو داد؟ چرا شش ماهه اش را داد؟ چرا خون قلبشو داد؟
زيارت اربعين
امام صادق اينطور مي فرمايد:
قَالَ لِي مَوْلَايَ الصَّادِقُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فِي زِيَارَةِ الْأَرْبَعِينَ تَزُورُ عِنْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ وَ تَقُولُ السَّلَامُ عَلَى وَلِيِّ اللَّهِ وَ حَبِيبِهِ السَّلَامُ عَلَى خَلِيلِ اللَّهِ وَ نَجِيبِهِ السَّلَامُ عَلَى صَفِيِّ اللَّهِ وَ ابْنِ صَفِيِّهِ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِيدِ السَّلَامُ عَلَى أَسِيرِ الْكُرُبَاتِ وَ قَتِيلِ الْعَبَرَاتِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْهَدُ أَنَّهُ وَلِيُّكَ وَ ابْنُ وَلِيِّكَ وَ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ صَفِيِّكَ الْفَائِزُ بِكَرَامَتِكَ أَكْرَمْتَهُ بِالشَّهَادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعَادَةِ وَ اجْتَبَيْتَهُ بِطِيبِ الْوِلَادَةِ وَ جَعَلْتَهُ سَيِّداً مِنَ السَّادَةِ وَ قَائِداً مِنَ الْقَادَةِ وَ ذَائِداً مِنَ الذَّادَةِ وَ أَعْطَيْتَهُ مَوَارِيثَ الْأَنْبِيَاءِ وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ فَأَعْذَرَ فِي الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيَا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْكَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِي هَوَاهُ وَ أَسْخَطَ نَبِيَّكَ وَ أَطَاعَ مِنْ عِبَادِكَ أَهْلَ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ حَمَلَةَ الْأَوْزَارِ الْمُسْتَوْجِبِينَ النَّارَ فَجَاهَدَهُمْ فِيكَ صَابِراً مُحْتَسِباً حَتَّى سُفِكَ فِي طَاعَتِكَ دَمُهُ وَ اسْتُبِيحَ حَرِيمُهُ اللَّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبِيلًا وَ عَذِّبْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْأَوْصِيَاءِ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَمِينُ اللَّهِ وَ ابْنُ أَمِينِهِ عِشْتَ سَعِيداً وَ مَضَيْتَ حَمِيداً وَ مِتَّ فَقِيداً مَظْلُوماً شَهِيداً وَ أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ مَا وَعَدَكَ وَ مُهْلِكٌ مَنْ خَذَلَكَ وَ مُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَكَ؛ (مصباح المتهجد، شيخ طوسي، ص788؛)
روايت صفوان جمال
صفوان بن جمال ساربان گفت كه مولايم امام صادق (ع) در مورد زيارت اربعين به من فرمودند كه در هنگامي كه روز بلند شده باشد، زيارت مي كني و مي گويي: درود بر ولي و محبوب خداوند، درود بر دوست و برگزيده خدا، درود بر دوست پاكباز خدا و پسر دوست پاكباز خدا، سلام و درود بر حسين مظلوم و شهيد، سلام بر گرفتار اندوه ها و كشته اشك ها. خدايا من گواهي مي دهم كه او دوست تو و فرزند دوست توست و [گواهي مي دهم] او دوست شايسته تو و فرزند دوست شايسته توست كه به كرامت تو نايل آمد، او را با [مقام] شهادت گرامي داشتي و خوشبختي را به او ارزاني داشتي و با تولدي پاك او را برگزيدي و او را سروري از سروران و رهبري از رهبران و مدافعي از مدافعان قرار دادي و ميراث هاي پيامبران به او بخشيدي و از اوصيايي كه حجت تو بر خلق هستند قرار دادي در دعوت نهايت تلاش خود را كرد(جاي بهانه براي كسي نگذاشت) و پند و اندرز ها نمود و جان خود را در راه تو بخشيد تا بندگانت از ناداني و سرگرداني در بيراهه نجات دهد. و كساني كه دنيا آنان را فريفته بود عليه او همدست شدند و بهره خود را به كمترين و پست ترين مقدار ممكن فروختند و آخرت خود را به كمترين بها خريدند[ازدست دادند] و تكبر كردند و در هوس هاي خود سقوط كردند و پيامبرت را به خشم آوردند و پيرو بندگاني از تو شدند كه تفرقه انداز و منافق و گنهكار بودند،كساني كه سزاوار آتشند، پس در راه تو صبورانه با آنان جهاد كرد تا آنكه در راه بندگي تو خونش ريخته شد و حريم [خانه و خاندانش] مباح شمرده شد، پس خداوندا آنان را به سخت ترين شكل لعن و نفرين كن و آنان را به دردناك ترين عذاب ها عذاب كن. درود بر تو اي پسر رسول خدا درود بر تو اي پسر سرور بزرگان، گواهي ميدهم كه همانا تو امين خدا و پسر امين خدايي، سعادتمندانه زندگي كردي و ستايش شده وستوده عمر را گذراندي و گمنام، مظلوم و شهيد از دنيا رفتي. و گواهي ميدهم كه خداوند به آنچه به تو وعده داده است وفا مي كند و هر آنكس كه تو را تنها گذاشت نابود مي كند و آنكس كه تو را كشت عذاب مي كند.
مبارزه با جهل و ناداني
حسين جان داد «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ»؛ براي اينکه جامعه را از جهل و ناداني و ضلالت انعاس کنه مثل غريق نجاتي که يکي تو آب نجات ميده جامعه در گرداب جهل و ناداني بود اباعبدالله راه زدودن اين جهل را جزء در خون دادن نديد «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ» (زيارت اربعين)؛ خب سؤال چه جهلي تو جامعه بود که امام حسين قيام کرد تا از بين ببرد و سؤال دوم چگونه قيام امام حسين اين جهل را از بين برد اين دو تا سوال اگر عنايت کنيد ما امروز جواب بديم آقايان خواهران جوان هاي عزيز بذاريد يه خورده به قرآن برگرديم قرآن ريشة بسياري از گرفتاري ها را تو جامعه جهل مي دانيم مي فرمايد: قوم موسي بعد از آنکه فرعون غرق شد و نجات پيدا کردند و معجزات متعدد از موسي ديدند يه وقتي دور موسي حلقه زدن گفتن «قَالُواْ يَا مُوسَي اجْعَل لَّنَا إِلَهًا»؛ (اعراف: 138) يه بت برا ما درست کن بت بپرستيم «کمَا لَهُمْ آلِهَةٌ»؛ (اعراف: 138) کما اينکه بعضي از مردم بت دارند و بت مي پرستند چرا اين درخواست از موسي کردند بابا اين همه موسي برا شما معجزه شاهد قرآن مي فرمايد: «قَالَ إِنَّکمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»؛ (اعراف: 138) شما آدم هاي ناداني هستيد جهلشون چي بود؟ جهلشون اين بود که بابا موسي خودش مخلوق چطور ميتونه خالق درست کنه موسي خودش بنده است چطور ميتونه صانع خلق کنه شما اينقد درک نمي کنيد که موسي که خودش بنده است تجهلون بان موسي عبد و لا يستطع يخلق خالق؛ شما جاهليد مفسرين اينو نوشتن
نمونه اول: جهل قوم موسي به بحث توحيد و مقام عبوديت بود .
نمونه دوم قوم لوط افتادن به شهوت راني همجنس گرايي ارضاء غرائز جنسي از راه حرام حضرت لوط بهشون گفت: «أَئِنَّکمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء»؛ (نمل: 55) خدا غريزه اي به شما داده راهي هم گذاشته به نام ازدواج اينو گذاشتيد کنار رفتيد سراغ حرام «بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»؛ (نمل: 55) شما آدماي ناداني هستيد ناداني اينا چي بود؟ جهل به ارضاء صحيح غرائز و اشتباه در برداشت از استفاده در غرائز اينم دو تا نمونه.
نمونه سوم: داداشاي يوسف يوسف تو چاه انداختند چند سال بعضي روايات دارد 28 سال حالا فاصله افتاد و يوسف زندان و تهمت و به همه قضايا پيش آمد و يعقوب چشماشو از دست داد قرآن مي فرمايد: آخرين جلسه اي که داداشا اومدن پيش يوسف يوسف شناختن يه جمله اي بهشون گفت، گفت: «هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ»؛ (يوسف: 89) مي دونيد چه بلايي سر منو داداشتم اُورديد چرا اينکار کرديد؟ شما برادر من بوديد «إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ»؛ (يوسف: 89) شما جاهليد چون حسوديد، حسود جهل باعث حسادتت ميشه وإلا حسادت به کسي لطمه نمي زنه به خودت لطمه مي زني شهوت راني؛ تَجْهَلُونَ؛ بت پرستي؛ تَجْهَلُونَ؛ و بالأخره «الْجَهْلُ أَصْلُ کُلِّ شَر الْجَهْلُ مَعْدِنُ الشَّرِّ الْجَهْلُ أَدْوَأُ الدَّاءِ؛ (تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص73، الجهل معدن الشر، ص73) درد بي درمان جوان ها اينهارو عرض مي کنم امروز ميخوام يه نتيجة دقيقي ازش بگيرم که ان شاء الله برسم اون نتيجه را بگيريم آقايان، خواهران، ما دو جور جهل داريم خوب گوش بديد يک جهل کهن، يک جهل نوين، يک جاهليت اولي يک جاهليت جديد چيه اينها؟
جاهليت اولي
من يه قدري برا شما باز کنم اينو امروز قرآن کريم در سورة احزاب مي فرمايد: در قبل اسلام جاهليتي بود تو مردم به نام جاهليت اولي «وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي»؛ (احزاب: 33) جاهليت يعني چي اولي يعني اول کهن نخستين خدا رحمت کنه علامة طباطبايي يه حرف قشنگي داره اينجا يه روايتي نقل مي کنه از امام باقر امام باقر فرمود: «سَتَكُونُ جَاهِلِيَّةٌ أُخْرَى»؛ (بحارالأنوار، ج22، ص189) اينکه قرآن فرموده: «الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي»؛ (احزاب: 33) يعني يه جاهليت ديگر هم هست بعداً مياد اونوقت علامه ذيل اين آيه مي نويسد: استفادة لطيفه اين روايت خيلي لطيف خب چرا خدا نفرمود: جاهليت قبل از اسلام جاهليت بود فرمود: جاهليت اولي يعني جاهليت هاي ديگر هم مي آيد امروز هم تو قرن بيستم شايد جاهليت هايي باشه که حالا عرض خواهم کرد جاهليت اولي چي بود؟ بت پرستي، جاهليت اولي چي بود؟ تکاثر «أَلْهَاکمُ التَّکاثُرُ»؛ (تکاثر: 1) به ثروت اندوختن به افراد باليدن جاهليت اولي چي بود؟ دختر زنده به گور کردن جاهليت اولي چي بود؟ جنگ ها و درگيري هاي بي مبنا بي اساس رسول خدا مبعوث شد جاهليت اولي را از بين برد «کنتُمْ عَلَي شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ»؛ (آل عمران: 103) نجات داد «کنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکمْ»؛ (آل عمران: 103) اختلاف ها شد دوستي، بت پرستي شد خداپرستي، دختر زنده به گور کردن ريشه کن شد جامعة عرب برا دختر و زن حساب باز کرد تکاثر رفت بجاش زهد آمد کار به جايي رسيد مردم مدينه خانه هاشون با مردم مهاجر مکه تقسيم کردند کار به جايي رسيد شهيد توي جبهه داشت جان مي داد آب نمي آشاميد ميگه بده به اون يکي اون تشنه است کار به جايي رسيد که مردم تو مدينه خرماشون مي چيدن تو ظرف مي کردند شمشيرشون هم برمي داشتند دنبال پيغمبر تو جنگ تبوک، موته، اينها تغيير جاهليت اولي بود که پيغمبرخدا اين جاهليت را عوض کرد البته گاهي بعضي ها مي خواستند اينو دوباره دامن بزنند.
يه وقتي يه پيرمردي بين جوان ها نشسته بود تو مدينه اينو مجمع البيان نقل کرده جالبه اين قصه يه پيرمرد متعصب لجوج ايناييکه هنوزم من گاهي برخورد مي کنم باهاشون گاهي سفرهايي که ميريم مخصوصاً خارج از کشور هنوز ياد طاغوت هنوز ياد شاه هنوز ياد مسائل قبل از انقلاب دنيات زير و رو شده اين هنوز فکرش توي سلطنته اين پيرمرد لجوج متعصب جوان ها را دور هم جمع کرد گفت ها چي شده با هم صلح کرديد اوس و خزرج کنار هم نشستيد شما مي دانيد چقد باباهاي شما را اينا کشتن چقدر باباهايي شمارو اونا کشتن تو مي دوني پدر تورو اينا تو مي دوني يکي يکي شروع کرد بين اينها ولوله انداختن و اختلاف انداختن و خدا لعنت کنه کساني که با اين نگاه مي آيند کارشون را هم نهادينه مي کنند گفت گفت يه مرتبه جوان ها اون حس جنگجويشون تحريک شد بلند شدند شمشير دست گرفتند حرکت کردند براي درگيري و نزاع يه کسي دويد به پيغمبر خبر داد يا رسول الله چرا نشستيد؟ تمام بافته هاي شما را کسي از بين برد دوباره اوس و خزرج شمشير دست گرفتند اونقدر پيغمبر با سرعت آمد که يه طرف عباش به زمين کشيده مي شد خودشو رسوند ايستاد جلو جمعيت فرمود: الله الله أبدَعوي الجاهلية ترجعون؛(سيره ابن هشام) باريک الله سر خونه اولتون برگشتيد دوباره ياد جاهليت کرديد بالأخره آرام کرد و داستان تمام شد.
جاهليت نو
آقايان رسول خدا از دنيا رفت نيم قرن از رحلت پيامبر گذشت سال 61 هجري جاهليتي که امام باقر فرمود اومد اين جاهليت بود تو اين جاهليت بت پرستي نبود طاغوت پرستي بود تو اين جاهليت معاويه مي گفت نماز جمعه چهارشنبه مي گفتند باشه تو اين جاهليت مي گفتند سب اميرالمؤمنين مي گفتند باشه تو اين جاهليت مي گفتند افرادي حاکم باشند که به سادگي مرتکب گناه ميشن مريد پيغمبر هستند رسول خدا اينارو مترود اعلام کرده اين جاهليت جاهليت نو بود ديگه بت و چوب و سنگ نبود چي بود؟ طاغوت پرستي سلطنت به جاي امامت و خلافت پيروي کورکورانة از حاکم اميرالمؤمنين خواندن حاکم معلوم هست اين جاهليت نياز به يک انقلاب ديگه داره لذا حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن؛ (كامل الزيارات، النص، ص53) لذا اسلام با پيامبر شکل گرفت با امام حسين بقا نبوي الحدوث و حسيني البقاء؛ دو تا داستان براتون بگم ببيند جاهليت دوم چه جور بود؟
ابزار تبليغاتي
هاشم مرقال از اصحاب خاص اميرالمؤمنين خيلي علي رو دوست داشت تو جنگ صفين اومد خدمت آقا داشت مي رفت ميدان آقا بهش فرمودند: هاشم وصيتي سفارشي نداري گفت: چرا آقا يه وصيت دارم دوست ندارم تمام دنيا و ما فيها را به من بدهند دست تو دست دشمن شما بذارم من تا آخرين لحظه ميخوام در برائت از دشمنان شما کوشا باشم آقا دعاش کرد جزاک الله؛ خداوند بهت جزاي خير بده امام دعاش کرد.
حالا عرضم اينجاست خوب دقت کنيد رفت ميدان هاشم مرقال همين طور که شروع کرد جنگيدن ديد يه جواني از سپاه معاويه درحالي که مي جنگه با اميرالمؤمنين و با سپاهيان اون حضرت داره به اميرالمؤمنين ناسزا ميگه، فحش ميده، توهين مي کنه، هاشم مرقال متوقفش کرد گفت جوان به کي ناسزا ميگي گفت به علي بن ابي طالب گفت برا چي؟
گفت به دو دليل: «بَلَغَنِي أَنَّ صَاحِبَكُمْ لَا يُصَلِّي»؛ به ما گفتن صاحب شما علي نماز نمي خواند؛ «بَلَغَنِي أَنَّ صَاحِبَكُمْ لَا يُصَلِّي»؛ ببيند تبليغات را جهل را
«وَ إنَّهُ قَاتِلُ عُثمَان»؛ به ما گفتن خليفه سوم را امام شما به قتل رسونده هاشم مرقال فرمودند که جوان اين دوميش که دروغ محضه هيچ دخالتي اميرالمؤمنين در جرياني که تو مدينه پيش اومد و منجر به قتل خليفه سوم شد نداشت اين دروغ محضه همينايي که پرچمشو عَلَم کردند همينايي که پيراهنشو بر سر ني و پرچم کردند همين ها اين کار کردند اين دروغ ولي يکيشو مي تونم ثابت کنم دستشو گرفت اوردش بين اصحاب اميرالمؤمنين گفت اينارو مي شناسي اين عمار اين اويس ببين پيشانياشو اين مالک تمام آثار سجده کي گفته علي لا يصلي اينا پيرو اويس قرن يه شب تا به صبح گاهي به سجده بوده علي امام ايناست اويس زير عَلَم يه بي نماز سينه مي زنه بابا تو آدمايي که از اين آقا آقاش اين امام را نمي شناسي ايناييکه دارند از حمايت مي کنند ببين ببين کي داره حمايت مي کنه اونطرف قضيه کيا هستند تو غرب حمايت از خط فتنه مي کنند اين طرف کيا حمايت از نظام و رهبري مي کنند شما ببين افراد را بشناس اويس داره زير عَلَمِ اميرالمؤمنين عمار داره زير عَلَمِ اميرالمؤمنين سينه مي زنه جوان عذرخواهي کرد پيوست به سپاه حضرت امير عمرعاص از اون عقب فرياد زد برگرد خدعک العراقي؛ اين عراقي گولت زد گفت نه: نصحني؛ نصيحتم کرد خدا پدرشو بيامرزه تو مارو گول زدي تو مارو اينجا آوردي.
جوان ها داستان دوم تو همين صفين اميرالمؤمنين با يک کسي مي جنگيد اون شخص قرآن مي خوند أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم «عَمَّ يَتَسَاءلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ کلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ کلَّا سَيَعْلَمُونَ أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا»؛ (نبأ: 1 ـ 6)
آقا متوقفش کرد فرمود: جوان أتعرف نبأ العظيم؛ تو معناي اين آيه را بلدي؟ مي دوني نبأ العظيم چيه؟ گفت: نه فرمود: والله أنا النباء العظيم؛ تأويل آيه نه تفسير تفسير آيه به معناي معاد قيامت ولي هر آيه يک باطني دارد باطن اين آيه منم تو داري با اين مصداق اين آيه مي جنگي آيه را هم ميخواني أتعرف نبأ العظيم والله أنا النباء العظيم؛ ان شاءالله خدا قسمتتون کنه نجف اشرف يه زيارت نامه داره امام هادي بي نظير من هر وقتي برم نجف غدير باشه يا غير غدير مي خونم آشيخ عباس هم تو مفاتيح ميگه اين مال غدير نيست هميشه بخونيد دور و نزديک هر روز امام هادي تو اون زيارت نامه ميگه: السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبَأُ الْعَظِيمُ؛ علي جان نبأ عظيم تويي، آقايان، خواهران، جوان ها، جاهليت دوم اين بود که تو شام بيان به امام سجاد توهين کنند ناسزا بگند تو شام بيان خدارو شکر کنه اون پيرمرد شامي بخاطر کشته شدن امام حسين و اسارت خاندانش حالا ديديد کلام امام صادق را «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ»؛ حسين خون داد اين جهل از جامعه بگيره و گرفت انقلاب مدينه، انقلاب توابين، انقلاب زيد بن علي بن الحسين، انقلاب يحيي بن زيد، انقلاب نفس زکيه، انقلاب حسين شهيد فخ، پشت سر هم حرکت، جريان، فرياد يالثارات الحسين، شام بهم ريخت، کوفه بهم ريخت، اينو امام حسين از بين برد «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ»؛ اين خيلي خطرناکه، خيلي مواظب باشيد.
کتمان جهل
اجازه بديد يه نکته بسيار لطيفي هم خدمتتون بگم خوب عنايت کنيد اين نکته رو بيشتر گوش بديد اينايي که گفتم جهل بود جهل يعني عدم اطلاع خبر نداره تا امام سجاد براي اين پيرمرد توضيح داد ما اهل بيتم عذرخواهي کرد تا عمرعاص تا هاشم مرقال براي اين جوان توضيح داد گول خورديم اين حرف هارو بهت زدن پيوست عزيزان خطرناک تر از اين جهل مي دونيد چيه؟ خطرناک تر از اين ناداني مي دونيد چيه؟ اينکه يک عالم خودشو جاهل جلوه بده، تجاهل کتمان کنه عالم جهلشو علمشو بپوشانه و خودشو جاهل جلوه بده اين خيلي خطرناکه يک روايت ديدم خيلي قشنگه پيغمبر گرامي اسلام عمار ياسر فرستاد تبليغ يک روستايي يک منطقه اي به نظرم تو بحار ديدم روايت را حالا دارم آدرسشو عمار رفت و سر روز همون اول برگشت يک روزه برگشت إ بابا مُبَلِغ دهة يک ماهي يک هفته اي پنج روز، شش روز يک روز صبح رفت عصر برگشت پيغمبرگرامي اسلام فرمودند: عمار چرا برگشتي؟ چرا نموندي؟ گفت يا رسول الله منو جايي فرستادي که هم ک الإبل الوحشيه؛ اينا حرف گوش نميدن اصلاً پا سخنراني نميان گوش نميدن من نميرم اينا توجه نمي کنند سطحشون خيلي پايينه چون اون قوم يک قوم باديه نشين بودند علمشون پايين بود عمار هم کم طاقت بود حالا اينجا اومد گفت يا رسول الله اينا گوش نميدن هر چي گفتم توجه نکردن من اومدم حالا حضرت دوباره فرستاده کسي ديگه کاري ندارم منظورم اينجاست پيغمبرخدا فرمود: عمار تعجب کردي يه جايي رفتي که هيچي نمي دونند .(آقايون بنده خودم گاهي رفتم جاهايي تبليغ يک وقتي يکي از اين دوستان ما از خارج کشور اومده بود ايران که البته الحمدلله اينجا درس خوند سواد پيدا کرد رفت کشور تدريس و دانشگاه سه چهار سال بيشتر پيش ما نبود از يک کشور دور افتاده اونور دنيا از کلمبيا اومده بود بعد اومده بود اينجا البته مسيحي هم بود مسلمان شد و شيعه شد و يک چند سالي هم ما در خدمتشون بوديم يک چيزهايي خوند و رفت بعد ايشون مي گفت من تا مدت ها در آنجا تبليغ مي کردم برا اميرالمؤمين به عنوان پيامبر من اصلاً نمي دونستم اميرالمؤمنين جانشين پيامبر است يعني تصورش ابن اثير در تاريخش ميگه تو شام از يک کسي پرسيدن أتعرف فاطمه؛ فاطمة زهرا را مي شناسي؟ قال نعم: هو زوجة الرسول الله؛ بله مي شناسم همسر پيغمبر ديگه يعني دختر بودن حضرت فاطمه را برا پيامبر حالا اينو من تو ابن اثير تاريخ ديدم ولي اينو خودم شنيدم اين جوان تا چند ماه تلاش مي کرديم ما بهش بگيم بابا پيامبر رسول خداست آخرين پيامبر بعد از او وحي تمام شده اميرالمؤمنين امام جانشين اوست گفت پس من کلي اونجا تبليغ کردم تو مردم کلي برعکس گفتم خب اين عيب نداره يه کسي نمي دانه مياد ميخونه ياد مي گيره)
حديث عمار
پيغمبرخدا فرمود: خوب گوش بديد حديث عمار: الا أخبرک بعجب من ذلک؛ ميخواي عجيب تر برات بگم بله يا رسول الله مگه از اينا عجيب ترم پيدا ميشه اينا بخدا هيچي متوجه نمي شدند فرمود: بله عجيب تر از اونا الذين علموا ما جهلوا هولاء؛ اوناييکه مي دونند چيزهايي رو که اينا نمي دونستند ثم جهلوا بعد علمشون کتمان مي کنند و جهلوا کجهلهم؛ جاهل و نادان برخورد مي کنند اين خطرناک تر اين همون بحث خواص که اشاره شده بارها پيش شما خواص شريح قاضي که جاهل نيست اين مي دانه قضايا رو . حسان بن ثابت که تو غدير بوده شعر گفته تو سقيفه جاهل نيست اين مي دانه قضايارو .طلحه و زبير که جاهل نيستند اميرالمؤمنين مي فرمايد: فقد علمتما و إن کتمتما؛ شما مي دانيد علي را مي شناسيد ولي خودتون زديد به اون راه واي واي بر اون کساني که بدانند اما برا حفظ موقعيت برا رأي براي اينکه يک کسي افرادي ازشون حمايت کنند براي اينکه موقعيتشون حفظ بشه ساکت بشن اين همان است که رب عالمٍ قد قتلوه جهله؛(حکمت 104 نهج البلاغه) چقدر عالم که جهلش او را کشته، أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ أَشْتَرِيَ الْجَهْلَ بِالْعِلْمِ؛(اصول کافي) خدا پناه مي برم به تو من با کالاي علم جهل نخرم با پول حقيقي جنس قلابي نخرم أن اشتري جهل بالعلم؛ خدايا و لذا پيغمبر خدا فرمود: لا تجعلوا علمکم جهلا؛ إ مگه علم هم جهل ميشه بله مگه نشد مگه خودشون به اون راه نزدن مگه حسان ساکت نشد تو سقيفه مگه طلحه و زبير نپوشوندن فضائل را مگه عرض مي کنم که شريح قاضي نيامد پيش مردم تحليل اشتباهي کرد اين خطرناک است.
عدم اعتماد به رسانه هاي بيگانه
جوان ها اون نتيجه که گفتم ميخوام بگيرم اينه آخر عرضم از هر کسي تحليل نگيريد پاي هر شبهه و سايتي ننشينيد .شنيدم و خواندم يک جايي صدها سايت و وبلاگ و مجله داره عليه معارف شيعي و اسلامي تبليغ مي کنه خيلي حواستون جمع باشه اين عرفان هاي نو ظهور گولشو نخوريد صاحبان بعضي از اين عرفان ها خودشون غرق در شهوت راني بودند غرق در گناه بودند گول بعضي از اين مکتب ها و حلقه هايي که تو همين تهران و قم و جاهاي ديگه گاهي و دانشگاه ها گاهي نفوذ کرده مطالبشون کتاب هاشون ديگه جلوشو که نميشه گرفت بالأخره سايت آزاد مواظب باشيد اگر قدرت تحليل نداريد نخوانيد چطور با اين دستگاه هاي برق تو خيابون ها نوشتن نزديک شدن ممنوع اينو برا رئيس اداره برق و برا مأمور برق نوشتن برا منو شما نوشتن بلد نيستيم دست ميذاريم برق مي گيره مارو او آشناست اون مي دونه نريد تو هر شبهه اي نريد تو هر مطلبي عقائدتون دچار خدشه ميشه خدا مي دونه کمتر روزيست دو تا سه تا پنج تا جوان يا مراجعه يا تلفن بخاطر بهم ريختگي عقائد به واسطة همين عالماني که خودشون به جهل زدن حقايق دين را زير سؤال بردن و مردم بهشون لطمه مي زنند مواظب باشيد بذاريد اين حديث قشنگم براتون بخونم و عرضمو با اين حديث تمام کنم فرمود: به عالمي مراجعه کنيد که پنج تا ويژگي داره: لا تجلسوا مع کل عالم؛ پا هر سايت و کتاب و شبهه و تحليل و شبکة ننشينيد هر جزوه اي را باز نکنيد ببينيد اگر شما قدرت تحليل نداريد يا اگر مي خوانيد پيش قدرت تحليل دار بريد کسي که حاليشه بتونه شمارو إغنا کنه جوان ها جمع دانشگاهي هاست اساتيد دانشگاه روحانيون معظم نهادها و هجمة دانشگاهيان هستند آقايون رؤساي دانشگاه بيني و بين الله قدرت دستتون تو دانشگاه ها حلقه هاي هم انديشي و معرفت بگذاريد دعوت کنيد نه از افرادي که به هر حال نتوانند پاسخگو باشند بيائيد تو متن حوزة علميه بحمدلله تو رشته هاي مختلف عنوان بديد يک جلسه قرآن بحث تحريف، شبهات يک جلسه بحث عرض مي کنم مربوط به عرفان هاي نوظهور اينارو شما نگيد اينا ميرن جاي ديگه بگذاريد اين برنامه ها را يه وقت وقت را بودجه هاي فرهنگي صرف کارهاي حاشيه اي نشه شما را به خدا حالا که اين توان در اختيارتون.
دانشگاه اسلامي
من شايد نمي دونم 1376 من مسئول نهاد دانشگاه بودم يه وقتي با وزير علوم وقت به مناسبتي خدمت مقام معظم رهبري رسيديم ايشون اون موقع فرمودند: دانشگاه ها بايد اسلامي بشه، يه 4 ـ 5 همايش هم برگزار شد مقالاتشم من ديدم خود ما يکيشو برگزار کرديم ولي دنبال شد به صورت کامل آقايان تا زماني که اين عرصه در اختيار شماست نمي دانيد عرصة منبر هميشه در اختيار بنده نيست عرصة دانشگاه در اختيار شما نيست وزارت علوم هميشه در اختيار شما نيست تا توان داريد بگرديد دنبال اين عالماني که امروز ميگم ويژگي هاشون پنج تا ويژگي دارند از اينا استفاده کنيد اونوقت تأثيرتون تو جامعه بگذاريد مگه مرحوم آيت الله آقاي مجتبي تهراني رضوان الله تعالي عليه که امروز انبوه جمعيت زير جنازة او اشک مي ريخت جوان ها اينطور پا منبرش اشک مي ريختند چي گفت برا مردم چي داشت؟ جزء اخلاصش جزء تقواش من گاهي خدمت آيت الله العظمي بهجت منبر مي رفتم ايشون لطف مي کردند مي نشستند اين جوان ها نگاه مي کردند به چهرة ايشون اشک مي ريختند خب چي برا اونا داشت شايد يک کلمه هم صحبتم نمي تونست باهاشون بشه چرا؟ چون فطرت اين جوان ها پاکه خدا اين جوان ها را دوست داره بخاطر اين جوان ها به ما رحم مي کنه إنَّ اللّه َ يُحِبُّ الشابَّ التائبَ؛ (نهج الفصاحه)جوان ها تو مسائلتون به عالمي مراجعه کنيد که پنج ويژگي داره اگه نيست سراغ کسي که اين ويژگي را داشته باشه «لَا تَجْلِسُوا عِنْدَ كُلِّ عَالِمٍ يَدْعُوكُمْ إِلَّا عَالِمٌ يَدْعُوكُمْ مِنَ الْخَمْسِ إِلَى الْخَمْسِ مِنَ الشَّكِّ إِلَى الْيَقِينِ وَ مِنَ الْكِبْرِ إِلَى التَّوَاضُعِ وَ مِنَ الرِّيَاءِ إِلَى الْإِخْلَاصِ وَ مِنَ الْعَدَاوَةِ إِلَى النَّصِيحَةِ وَ مِنَ الرَّغْبَةِ إِلَى الزُّهْدِ» (الإختصاص، النص، ص336)
عالمي که شما را به پنج جا منتقل کنه:
يک: «مِنَ الشَّكِّ إِلَى الْيَقِينِ»؛ شکتون ببره يقين براتون بياره نه يقينتو ببره شک بياره شبهه بندازه هشام يه جوان بود دچار شک بود از مرجئه بود دايي اش دستشو گرفت اُوردش خدمت امام صادق ـ عليه السلام ـ آي باريک الله به اين آدمايي که دست يه جوان مي گيرند تو يه دست عالم ميذارن تو يک دست فرهيخته ميذارن تو دست يک مرجع ميذارن ميارن اينجا تو روضة اباعبدالله اينا بيمه مي کنه اُوردش پيش امام صادق دو جلسه نشست نه عوض شد کادر شد کادر خود هشام مي رفت تو بحث هاي کلامي تو بحث امامت مباحثه مي کرد شکشو امام برد تبديل به يقين کرد اين يک.
دو: «مِنَ الرِّيَاءِ إِلَى الْإِخْلَاصِ»؛ پيش يک عالمي بريد که از ريا شما را به إخلاص ببره حرف هاش، نگاه هاش، خب شما همين بزرگاني که يه عده ايش از دنيا رفتند همين سال هاي پس از انقلاب خود امام عزيز شما ببينيد جوان ها وقتي مي رفتند بسم الله مي گفت اشک مي ريختند اين از ريا به إخلاص مي بره اين عالم چرا نگاه به عالم عبادت است؟ عبادت ديگه بابا اين چشم عبادتش يکي نگاه به پدر و مادر «النَّظَرَ إِلَى وَجْهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»؛ نگاه به اميرالمؤمنين نگاه به عالم چرا؟ چون ريا را مي بره اخلاص مياره.
سه: «مِنَ الرَّغْبَةِ إِلَى الزُّهْدِ»؛ پيش يک کسي بشينيد که به شما زهد بده اميري بر دنيا بده نه شما را به شهوت راني و تکاثر و مسابقة در اموال دعوت کنه. «مِنَ الرَّغْبَةِ إِلَى الزُّهْدِ»؛ چقدر اين حديث قشنگه اين تابلو کنيد تو دانشگاهاتون آقايون اساتيد فرمود: «لَا تَجْلِسُوا عِنْدَ كُلِّ عَالِمٍ يَدْعُوكُمْ إِلَّا عَالِمٌ يَدْعُوكُمْ مِنَ الْخَمْسِ إِلَى الْخَمْسِ مِنَ الشَّكِّ إِلَى الْيَقِينِ وَ مِنَ الْكِبْرِ إِلَى التَّوَاضُعِ وَ مِنَ الرِّيَاءِ إِلَى الْإِخْلَاصِ وَ مِنَ الْعَدَاوَةِ إِلَى النَّصِيحَةِ وَ مِنَ الرَّغْبَةِ إِلَى الزُّهْدِ» (الإختصاص، النص، ص336)
با هر عالمي ننشينيد با عالمي بنشينيد «مِنَ الشَّكِّ إِلَى الْيَقِينِ وَ مِنَ الْكِبْرِ إِلَى التَّوَاضُعِ وَ مِنَ الرِّيَاءِ إِلَى الْإِخْلَاصِ وَ مِنَ الْعَدَاوَةِ إِلَى النَّصِيحَةِ وَ مِنَ الرَّغْبَةِ إِلَى الزُّهْدِ»؛
چهارم:
«مِنَ الْعَدَاوَةِ إِلَى النَّصِيحَةِ»؛ دشمني را ببره خيرخواهي بياره نه يک سخنراني کنه فتنه به پا کنه دانشگاه را بهم بريزه اعتصاب اوضاع دانشگاه را اين خيلي باريک الله به اون استاد و به اون عالمي که عداوت ها را بين گروه ها گروه هاي درون نظام از بين مي بره هي قلب ها را بهم نزديک مي کنه و بدآ به حال اون عالم عالم که ميگم يعني هر کسي که آگاهي داره تو اين قضايا نه روحاني منظورمه هر کسي مسئول رئيس قدرت دستشه و بدآ به حال اون کسي که عداوت ايجاد مي کنه بهم مي ريزه اختلاف مياندازه مردم را مأيوس مي کنه عداوت به نصيحت.
پنجم: «مِنَ الْكِبْرِ إِلَى التَّوَاضُعِ»؛ تکبر ببره تواضع بياره فروتني بياره ننشينيد با عالمي که شمارو متکبر شاک رغبت به دنيا رياکار و بالأخره دشمن باهم بار مياره بنشينيد با عالمي که يقين، زهد، اخلاص، نصيحت و همدلي براي شما ايجادکنه اين همة عرض من بود امروز که خيلي سعي کردم فشرده اش کنم خلاصه اش اينکه امام حسين برا چي جان داد؟ «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ»؛ خون داد اين جاهليت دوم نه جاهليت اول جاهليت اول پيغمبر از بين برد جاهليت دوم را از بين ببرد و از بين برد اينو زينب کبري تو مجلس دشمن فرمود: فرمود: والله اسم ما رفت تو قلب ها تو قلب ها بود کسي هم نميتونه از قلب ها خارج کنه اين جمعيتي که اين روزآ پياده کربلا ميرن و رفتن نميدونم چند ميليون آدم هست ده ميليون پانزده ميليون شما ديديد تو مسير يه موردي من ديدم با يک جواني مصاحبه مي کرد گفت آقا شما از کجا مياي؟ از چين گفت مذهبتون گفت من بودايي هستم دو ماه مسلمان شدم خواستم اولين ثبت تو پروندة اسلامم زيارت قبر اباعبدالله باشه پاي پياده پاي مصنوعي چه کرده؟ تسخير کرد قلب ها را اباعبدالله، کربلايي که يه روزي نمي خواستند يک نفر اونجا باشه جنازه هاي خودشون دفن کردند اجساد شهداء را مقابل آفتاب گذاشتن بدن هايي که يه روزي بهش اسب دوانيدن حالا ببينيد از نجف تا کربلا چگونه مردم اين 80 کيلومتر راه رو پياده چگونه پذيرايي يه پيرزني يه بسته خلال دندون دست گرفته بود ايستاده بود سر راه جمعيت مي گفت يکي يکي برداريد اسم منم جزو پذيرايي کننده هاي زيارت اربعين من چيزي تو خونه ندارم همين يه بسته خلال يکي يه خلال برداريد وقتي لاي دندان مي کنيد اسم منم به نام پذيرايي کننده هاي از اباعبدالله ثبت بشه حسين جان چه کردي؟ چه کردي؟ چه جور قلب ها را تسخير کردي؟ جوان ها ما که کربلا نيستيم .
ذکر مصيبت
اما از همين جا اين دلهاتون روانه کنيد کنار مضجع شريف اباعبدالله زير قبة امام حسين اون قبه اي که زيرش دعا مستجابه ما را هم دعا کنيد شما را به خدا ما را هم دعا کنيد کشور دعا کنيد مسلمان ها را دعا کنيد نظام را دعا کنيد شما دلتون پاکه خيلي دلتون پاکه مرحوم آيت الله ميلاني رضوان الله تعالي عليه اواخر عمرشون شنيدم يه چند تا جوان خواسته بودند روضه اي يه مطالبي براي اينا گفته بودن اين جوان ها اشکشون جاري شده بود ايشون فرمودند: کفن منو بياريد اُوردن گفته بود اين اشک ها را رو اين کفن بريزيد ميخوام اشک جوان رو کفن من باشه.
خدا به اين واسطه به من لطف کنه عنايت کنه اين خيلي مهمه شما خيلي پيش خدا مقام داريد قرب داريد اشک شما با اشک همه فرق مي کنه اين دل ها را امروز روانه کنيد کنار قبر اباعبدالله امروز دو تا زائر داشت اباعبدالله ، عطيه و جابر بن عبدالله انصاري البته خيلي بزرگان نوشتن اهل بيتم امروز اومدن سيد بن طاووس نوشته خيلي ها نوشتن.
خدا رحمت کنه مرحوم آقاي قاضي يک کتاب تحقيقي اصلاً راجع بازگشت داره ولي من روضه را اينطور ميخوانم امروز جابر و عطيه عطيه هم مفسر قرآن شاگرد ابن عباس بوده .پيرو اميرالمؤمنين بوده ميگه دوتايي با هم راه افتاديم از مدينه آمدند نزديکاي کربلا که رسيديم کفش هاشو از پا در اُورد جابر حافيا؛ پا برهنه شد لباس عوض کرد تو فرات غسل کرد به من گفت چيز خوشبو کننده اي داري گفتم من يه عطري پيشم هست از من گرفت يه قدري عطر به خودش زد دستشو گرفتم دوتايي با همديگه آمديم آي جوان ها دلتون ميخواد کربلا ان شاءالله يه اربعيني کنار قبر اباعبدالله ميگه آهسته آهسته آمديم رسيد کنار قبر سه مرتبه فرياد زد: الله اکبر الله اکبر الله اکبر از هوش رفت ميگه رفتم يه قدري آب به صورتش زدم تا چشماشو باز کرد گفت حبيبي يا حسين حبيبي يا حسين دوست من حبيب من من جابرم پير غلام شما هستم آقاجون جواب حبيب نميدي حبيب لا يجيب حبيبه خودشو رو قبر انداخت ناله زد گريه کرد عرض کنم جابر تو اومدي کنار قبر بدن دفن شده پيدا نيست کسي تو رو کعب ني نزده کسي به تو تازيانه نزدي تو به صورت طبيعي قبر ديدي غش کردي من بميرم برا اون خواهر و دختري که گودي قتلگاه وقتي اومدن بدن اربا اربا غير قابل حمل خودشو انداخت رو بدن دختر اباعبدالله تازيانه ها رفت بالا مگه يه دختر چقدر قدرت داره چرا اين همه تازيانه او را با تازيانه از رو بدن حسين هر کجا نشستيد سه مرتبه يا حسين...
$
##فضیلت ماه رمضان
سخنراني استاد فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
قال رسول الله: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ [وسائل الشيعة 10 / 313 / 18- باب تأكد استحباب الاجتهاد في...ص:303]
دريغا که فصل جواني گذشت - به لهو لعب زندگاني گذشت
دريغا بي ما بسي روزگاربرويد - گل و بشکفد نوبهار
کساني که ازما به غيب اندرند - بيايند و بر خاک ما بگذرند
بسي تيرو دي ماه وارديبهشت - بيايدکه ماخاک باشيم وخشت
چرادل براين کاروان گه نهيم - که ياران برفتندو ما دررهيم
بيا تا برآريم دستي زدل - که نتوان برآورد فردا زگل
فوائد صلوات
يکي از اعمال مبارک رمضان در ميان مستحبات ذکر صلوات است در خيلي از روايات صلوات کلمه مداومت آمده است من أكثر فيه من الصلاة علي ثقل الله ميزانه يوم تخفف الموازين [فضائل الأشهرالثلاثة / شيخ صدوق / 77 / كتاب فضائل شهر رمضان... / ص: 71] پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر کسي در دنيا زياد صلوات بفرستد خدا در قيامت ميزان حسناتش را سنگين مي کند روزي که همه ميزان ها سبک است فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَهُوَ فىِ عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ [سورة القارعه:6،7] اگر کسي ميزان حسناتش سنگين باشد او در بهشت دائماً در خوشي خواهد بود و اگر کسي ميزان حسناتش سبک باشد نعوذاً بالله جايگاهش جهنم خواهد بود.
ارزش اعمال در آخرت
در قيامت همه اعمال انسان ها را سنجش و ارزش يابي و وزن مي کنند وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ [الأعراف: 8] همه مان را ارزيابي مي کنند مي گويند زماني هارون در حمام خلوت کرده بود، بهلول وارد حمام شد به بهلول گفت من هارون خليفه زمان هستم و کل اين سرزمين زير سلطه من است، فکر مي کني من چقدر ارزش دارم. بهلول نگاهي کرد و گفت فکر نکنم بيشتر از پنجاه درهم ارزش داشته باشي. هارون گفت پنجاه درهم که فقط پول لُنگي است که به خودم بسته ام. بهلول گفت من هم همان را حساب کردم خودت که قيمت نداري تو هيزم آتش جهنم هستي روز قيامت سنجش مي شود که انسان ها به کدام درجه لياقت دارند بعضي ها هستند که اهل بهشت هستند و بعضي هم لياقتشان فقط جهنم است.
وجوب شکر نعمت
امام جواد مي فرمايد نِعْمَةٌ لَا تُشْكَرُ كَسَيِّئَةٍ لَا تُغْفَرُ[بحارالأنوار 68 / 53 / باب 61- الشكر... ص: 18] اگر کسي نعمتي را شکرگذاري نکند مانند گناه نابخشودني است يعني انسان بايد به نعمت هايي که خدا داده است شکرگذاري کند الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ [الأعراف: 43] ميليون ها انسان کافرند و خدا را نمي شناسند ولي خدا به ما عنايت کرده که خدا را بشناسيم و نماز بخوانيم و روزه بگيرم و از خدا بخواهيم که نعمتش را بر ما تمام کند و آن اين است ما را توفيق دهد اعمالمان را با اخلاص و براي رضايت خدا انجام بدهيم در اين دنيا هيچ وقت از وليّمان امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف غافل نشويم. خيلي از مريض ها هستند که آرزو دارند که کاش سالم بودند و آنها هم مي توانستند روزه بگيرند و در اين مراسم شرکت کنند.
راضي بودن به رضاي الهي
بدانيم که همه عالم در قبضه مشيت خداست آن چه که در اختيار ما نيست و مشکلاتي که خودمان مقصر آن نيستيم و دست خداست بايد راضي باشيم و هميشه بگوييم الحمد للّه على كل حال [الأخلاق سيدعبدالله شبر 1 / 237 / (الفصل الأول فى فضله... / ص: 235] الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ نِعْمَةٍ [وسائل الشيعة 7 / 223 / 48- باب نبذة مما يستحب أن يقال كل يوم...ص:219]. الحمد للّه كما هو اهله.[شرح دعاى صباح(خوئى) 1 / 42 / تحقيق عرشى و تنبيه سماوى..... / ص: 39] اين را بدانيم که خدا هيچ وقت بد بنده را نمي خواهد و اگر هم بلايي را مي فرستد براي پاک کردنش از غبار گناه است.
هميشه دعايمان اين باشد که خدايا ما را توفيق بده که در زندگي از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عليهم السلام الگو بگيريم و بنده تو باشيم و عرض کنيم خدايا توفيق بده که در آخرت هم با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيتش عليهم السلام محشور بشويم.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست - عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
به حلاوت بخورم زهرکه شاهد ساقيست - به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست
از اين نظر که همه موجودات مخلوق خدا هستند اگر انسان عاشق عالم بشود، عين توحيد است. ابو لهب که اسمش در قرآن آمده است نمي شود بي وضو به اسمش دست زد هر چند که خدا هم لعنتش کرده است و ما هم بايد لعنش کنيم.
گر رود سر برنگردد سرنوشت - ايـن سـخـن با آب زر بـايـد نوشت
سرنوشت ما به دست ديگريست - خوشنويس است و نخواهد بد نوشت
اهميت و فضيلت ماه رمضان
يکي از سيره هاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ما اين بود که مردم را براي رمضان و اعمالش آماده مي کردند هُوَ شَهْرٌ دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ وَ جُعِلْتُمْ فِيهِ مِنْ أَهْلِ كَرَامَةِ اللَّهِ أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ وَ عَمَلُكُمْ فِيهِ مَقْبُولٌ وَ دُعَاؤُكُمْ فِيهِ مُسْتَجَابٌ [أمالي الصدوق 93 / المجلس العشرون ....ص:93]
همه زمان ها براي خداست ولي ماه رمضان کرامت ويژه اي دارد سَيِّدُ الشُّهُورِ[الكافي 4 / 67 / باب فضل شهر رمضان... / ص: 65] است يعني آقاي همه ماه ها است شب قدر يک شب است ولي از هزارماه فضيلتش بيشتر است که يک سوره مستقل خدا در منقبت اين شب نازل کرده است.
همه مکان ها براي خداست ولي مسجد و مشاهد مشرّفه و خانه خدا يک شرافت خاص نسبت به مکان هاي ديگر دارند همه مسلمان ها اگر مستطيع شدند واجب است براي زيارت خانه خدا بروند و حجرالاسود را ببوسند و زيارت کنند.
همه مخلوقات براي خدا هستند اما پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ما گل سرسبد همه مخلوقات همه انبيا و اوليا هستند أَنَّهُ سَيِّدُ الْأَوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ [من لايحضره الفقيه2 / 602 / باب زيارة قبر الرضا أبي الحسن...ص:602] اما پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم بهترين عبد کامل خداست يَا مُحَمَّدُ أَنْتَ خَلِيلِي وَ حَبِيبِي وَ صَفِيِّي وَ خِيَرَتِي مِنْ خَلْقِي أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ [بحار الأنوار ج 25 / 19 / باب 1 بدو أرواحهم و أنوارهم و طينتهم ع و أنهم من نور واحد... / ص: 1].
ماه مبارک رمضان ويژگي هاي مهمي دارد که مخصوص خودش است. يک ويژگي بسيار مهمي که دارد اين است که ماه برکت است. گاهي آدم از مالي که به دست آورده استفاده زيادي مي کند ولي برخي اوقات برکت ندارد.
آيت الله استادي نقل کرده است: که يک آقايي به يک مرجعي خمسي داد و اين پول وقتي به دست اين مرجع رسيد خيلي از گره ها را باز کرد براي خيلي ها جهاز تهيه شد خيلي از نيازمندان نيازشان برطرف شد. مرجع پرس وجو کرد که صاحب اين مال چه کسي است. فهميدند صاحب مال يک سرهنگي است شخصي را از طرف دفتر براي ديدن اين سرهنگ به تهران رفت مي گفت که ظاهر زندگيش نشان نمي دادکه آدم با برکتي باشد سؤال کرد که شما در زندگيتان چه کرديد که اين همه برکت داريد. سرهنگ تعريف مي کند که در اوايل ازدواجش خانمش معلول و زمين گير مي شود ولي به خاطر خدا با اين زن مي سازد و از او پرستاري مي کند و خدا هم به او اين لطف و عنايت را مي کند.
اين ماه مبارک آن قدر برکت دارد که خدا فرموده هر کسي يک آيه در اين ماه بخواند مانند اين است که يک ختم قرآن در ماه هاي ديگر کرده باشد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر کسي در اين ماه دو رکعت نماز مستحب بخواند برايش برات آزادي از آتش جهنم داده خواهد شد.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: رمضان لو يعلم العباد ما في رمضان لتمنت أن يكون رمضان سنة [فضائل الأشهرالثلاثة 140 / خبر وداع شهر رمضان... / ص: 139] يعني اگر مردم مي فهميدند که در ماه رمضان چه خبر است آرزو مي کردند که اي کاش همه ماه هاي سال رمضان بود.
اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: فضيلت ماه رمضان بر ديگر ماه ها مثل برتري ما امامان عليهم السلام بر انسان هاي ديگر است. آيا مي شود امام را با کسي مقايسه کنيم؟ مي شود امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را با کسي مقايسه کرد؟ يک موي امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف برتر از تمامي عالم است. اصلا برکات عالم به برکت اين آقا است. لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَدٌ [وسائل الشيعة 10 / 312 / 18- باب تأكد استحباب الاجتهاد في...ص:303]
ذکر مصيبت حضرت زهرا
اگر قبر حضرت زهرا سلام الله عليها مخفي شد خدا يک قبر ديگر و يک فاطمه ديگر که قائم مقام آن فاطمه است در شهر قم ظاهر کرده که مردم از اينجا با حضرت زهرا سلام الله عليها ارتباط برقرار کنند حضرت معصومه سلام الله عليها فاطمه ثاني است.
امام يازدهم عليه السلام فرمود که ما حجت خدا بر خلق هستيم ولي مادرمان فاطمه زهرا سلام الله عليها حجت بر ماست. يعني بر امامان عليهم السلام مي تواند فرمان دهد. روايت داريم که روز قيامت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در صحراي محشر پيراهن غرقه به خون اباعبدالله عليه السلام را مي آورد و مي فرمايد خدايا تو حکم کن بين کساني که به فرزندم، حسينم جرم و جنايت کردند و بعد اين دعا را مي خوانند اللهم اشفعني فيمن بکي علي الحسين اي خدا هر کس براي حسينم گريه کرده من مي خواهم شفاعتش کنم شفاعت من را بپذير. خدمت عالم بزرگي در اصفهان بودم به ايشان گفتم آقا شما پير شده ايد در شب اول قبر و قيامت اميدتان به چه است فرمودند فلاني اميدم به گريه هايي که براي حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها کرده ام و به محبت حضرت است.
اما چه گذشت به دل اميرالمؤمنين عليه السلام آن لحظاتي که بدن حضرت زهرا را به قبر گذاشت. ديد محرمي نيست به او کمک کند اما ديد دست هايي شبيه دست هاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ظاهر شد گفت علي جان امانت ما را بده آقا وارد قبر شدند بدن آزرده حضرت زهرا سلام الله عليها را در قبر گذاشتند.
اي خدا در نيمه هاي شب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام چه دلي داشت در نيمه هاي شب صورت آزرده حضرت زهرا سلام الله عليها را برروي خاک گذاشت. آقا از قبر بيرون آمدند و روي قبر را پوشاندند. با دست مبارک روي زهرا سلام الله عليها خاک ريخت. اما بعد از دفن شدن همه غم هاي عالم بر دل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هجوم آورد. چکار کند تا دلش آرام بگيرد. يک وقت آقا خم شد و صورت به خاک قبر زهرا سلام الله عليها گذاشت. کربلا هم حضرت اباعبدالله عليه السلام کنار بدن علي اکبر عليه السلام دلش آرام نشد ديدند خم شد و صورت به صورت علي گذاشت. لاحول ولاقوة الا بالله[الكافي 1 / 230 / باب ما أعطي الأئمة ع من اسم الله...ص:230]
$
##آدمهائی با خلق وخوی حیوانیت
آدمهائي با خلق وخوي حيوانيت
متن سخنراني حجت الاسلام رنجبر
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ
همانا بسيارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفريديم، (كه سرانجامشان به آنجا مىكشد، چرا كه) آنان دلهايى دارند كه با آن حقّ را درك نمىكنند و چشمانى دارند كه با آن نمىبينند و گوشهايى دارند كه با آن نمىشنوند، آنان همچون چهارپايان، بلكه گمراه ترند، آنان همان غافلانند.
حيوانات به خصوص حيواناتي که دست آموز باشند، موجودات مطيعي هستند، سراپا گوش، هيچ تمرد نميکنند. حالا اين حيوان دست آموز مي تواند شير يا پلنگ باشد، اگر به او بگويند بنشين، مينشيند، بگويند راه برو، راه ميرود، دستور ميدهند که از درون حلقههاي آتشين عبور کند و او هم عبور ميکند. حالا اين مربي به او چه داده است؟ فقط چند وعده غذاي مختصر به اين حيوان داده است، ولي او مطيع و سراپاگوش است.قرآن ميگويد اين انسان گاهي از همين حيوان پستتر است.
«أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ » [آيه 179 ، سوره اعراف] بعضيها حيواناند، نه پستتر از حيواناند. چرا؟ اطاعت نميکنند، درحالي که اين انسان مثل ماهي در دل درياست. ماهي غرق درياست، هرچه دارد از درياست، حياتش، بقايش از درياست. آدمي دقيقا مثل اين ماهي است، غرق در نعمتهاي خداست ولي تمرد ميکند، اطاعت نميکند، زيربار نميرود، خب از آن حيوان پستر نيست؟ خيلي پستتر است.
حالا معاويه چنين قماشي داشت، چنين جنسي داشت، واقعا حيوان بود. اي کاش حيوان بود، به مراتب از حيوان پستتر و پليدتر بود. به همين خاطر وقتي امير المومنين (ع) وارد شهر کوفه شدند سريع نامه اي نوشتند و گفتند آن را به معاويه برسانند. مضمون نامه اين بود که: « من طبق رسم خلفاي پيشين در شهر مدينه به عنوان خليفه انتخاب شدم و همان طور که معمول بود واليان شهرهاي ديگر هم بايد از مردم براي خليفه ي وقت بيعت بگيرند. شما هم براي من از مردم شام بيعت بگيريد.» اين نامه را براي معاويه فرستادند. معاويه نامه را گرفت و مطالعه کرد .به پيک امام گفت که من فعلا جوابي ندارم .مدتي بايد به من مهلت داده شود. برادر معاويه به او گفت: «تا دير نشده نامه اي به عمروعاص (که در آن زمان فلسطين بود) بنويس و از اين پير کهنه کار مکار سياست باز و سياست مدار بخواه که به اينجا بيايد و در کار ها با او شور و مشورت کن.»
معاويه نامه اي به عمرو عاص نوشت. عمروعاص نامه را خواند .با فرزندانش مشورت کرد .به پسربزرگش گفت معاويه من را به کار دعوت کرده نظر شما چيست؟ پسر بزرگ گفت : «پدر! شما آفتاب لب بام هستي.اين چند صباح باقي ماندهي عمرت راگوشه اي بنشين ،خودت را آلوده نکن.» به فرزند کوچکش گفت :«نظر تو چيست؟» او گفت:«پدر اشتباه نکن . اين يک فرصت است، استفاده کن و برو.» به پسر ديگرش گفت نظر تو چيست؟ او گفت: «من ميدانم در دل شما چه مي گذرد. ميبيني از يک طرف اگر با علي باشيد، دنيا را نداريد و اگر با معاويه باشيد آخرت را نداريد. درگير هستيد.» عمروعاص گفت درست است ولي به نظرتو چه کنم؟ پسرش گفت: «به نظر من بمان و نرو.» معاويه با خود فکري کرد و گفت: «مي دانم بايد بروم .عقل،منطق و قرآن اين را نمي گويند ولي چه کنم؟ طمعي به جانم افتاده، دعوت شده ام. سر زبان ها افتادم .صلاح را در اين مي بينم که بروم.»
نزد معاويه آمد و با معاويه ديداري کرد. معاويه گفت:«من چند مشکل دارم، راه حل اينها را در چه ميبيني؟» گفت:«مشکلت چيست؟» معاويه گفت:«قيصر روم بنا دارد که بر حکومت ما يورش آورده و ولايت را از ما بگيرد.»
عمروعاص گفت:«که با غلامان، کنيزان، ظروف طلا، نقره که به عنوان اهدا و تحفه براي او مي فرستي او از در صلح و سلم و مسالمت با تو وارد خواهد شد و با تو جنگ نخواهد کرد. خيالت آسوده.»
معاويه گفت: «مشکل دوم من، علي است که امروز و فردا راهي شام خواهد شد و حکومت را از من خواهد گرفت.» عمروعاص در جواب گفت: « اين ديگر خرج دارد.» گفت: «چه خرجي؟» گفت: «ولايت مصر، بايد من را والي و حاکم مصر کني.» معاويه گفت: «عمرو عاص! اين حرفها از تو بعيد است. اگر مردم بفهمند ميگويند اين براي متاع دنيا آمده. حيف است از چشم مردم بيفتي و اين شأن و جايگاه تو مخدوش شود. اين حرف را نزن.» اما عمروعاص متقاعد نشد. عُتبه (برادر معاويه به او گفت: «تو چقدر بي انصافي، اين بيچاره حق دارد، حق ميگويد، او علي را از دست ميدهد، آخرتش را دارد از دست ميدهد، لا اقل دنيايش را تامين کن، قبول کن.»نهايتا معاويه قبول کرد. عمروعاص گفت: «بايد بنويسي و مهر بزني» معاويه نوشت و مُهر زد . معاويه به او گفت: «حالا اگر فردا من زير نوشته ام زدم تو چکار ميتواني بکني؟ از کجا معلوم که من به تو نارو بزنم، فريبت دهم؟» گفت: «هيچ کس نميتواند مرا فريب دهد.» معاويه گفت: «راستي بيا نزديک چيزي در گوشَت بگويم.» همين که نزديک شد گوشش را دندان گرفت و گفت:« ديدي فريبت دادم.» معاويه گفت: «خوب حالا بگذريم، با علي چه کنم؟» عمرو عاص گفت: يک شخصيتي است در يکي از شهرهاي شام (حمص) به نام شُرحبيل که مردِ دعا و ذکر و قرآن و مناجات است. مردم هم به او يک ارادت و اعتمادي دارند. او را دعوت کن و از او بخواه بين مردم برود و براي تو از مردم بيعت بگيرد و حمايت مردم را جلب کند. منتها يادت باشد شرحبيل کسي است که بر اثر تکرار هر چيزي را باور ميکند، حتي اگر واقعيت نداشته باشد. ممکن است در ابتدا به آنچه ميشنود، شک ميکند؛ ولي وقتي چندبار برايش تکرار کني، يقين ميکند. قبل از اينکه پيش تو بيايد، سيچهل نفر را يکييکي به سراغش بفرست که به او بگويند علي قاتل عثمان است. نفر اول به سراغ شرحبيل رفت و گفت خبر داري علي قاتل عثمان است؟ اصلاً باور نکرد و پاسخ داد امکان ندارد. دومي باز اين جمله را برايش تکرار کرد؛ اما باز باور نکرد و گفت امکان ندارد. نفر سوم هم به سراغش رفت و جمله را برايش بازگفت؛ ولي جواب داد محال است. اما از نفر چهارم، ديگر شک کرد تا اينکه نفر سيام يا چهلم يقين پيدا کرد که علي قاتل عثمان است. پيش معاويه آمد و گفت: «نميدانم چه خواسته اي داري؛ ولي قبل از اينکه خواستهات را بيان کني، خبري برايت دارم. علي قاتل عثمان است. اگر عليه علي جنگيدي که هيچ؛ ولي اگر در مقابل علي سکوت کردي، ما همه عليه تو شمشير ميکشيم.» معاويه گفت: «از قضا من شما را براي همين دعوت کردم که به اينجا بياييد. علي از من خواسته است از مردم برايش بيعت بگيرم.» شرحبيل گفت: «بيعت؟! هرگز، سزاي علي شمشير است.» معاويه گفت: «حالا که تو نزد مردم عزتي داري، بايد زحمتي بکشي.» پرسيد چه کنم؟ معاويه پاسخ داد: «ميخواهم از مردم شامات بخواهي با من بيعت کنند و در سپاه عظيمي که براي جنگ با علي آماده ميکنم، شرکت کنند.» شرحبيل گفت: «اين کمترين خدمتي است که ميتوانم بکنم. بهچشم!» و راه افتاد و شهر به شهر مردم را تشويق کرد که به خونخواهي عثمان با معاويه بيعت و از او حمايت کنند و در سپاه او بجنگند. سپاه عظيمي براي معاويه به وجود آمد که سراسر جهل و ناداني بود. روزي مردي با شترش از کوفه به شام آمد. يکي از شاميان گفت اين شتر ماده مال من است. کوفي گفت: «اولاً اين شتر نر است. ثانياً من اهل اينجا نيستم و از کوفه آمده ام و همه اهل کوفه ميدانند اين شتر مال من است. اصلاً تمام داروندار من اين شتر است.» مرد شامي اصرار کرد که اين شتر من است. براي قضاوت نزد معاويه رفتند. مرد شامي باز گفت اين شتر مال من است. سيچهل نفر از شاميان هم شهادت دادند که اين شتر ماده مال مرد شامي است. مرد کوفي راهش را گرفت و رفت. معاويه به مأمورش گفت برو و مرد کوفي را بازگردان. معاويه رو به مرد کوفي گفت: «ناراحت شدي؟» کوفي گفت: «بله، من ميگويم اين شتر نر است؛ ولي تو ميگويي ماده است.» معاويه گفت:«من ميتوانم فرق بين شتر نر و شتر ماده را تشخيص دهم. حالا بگو قيمتش چند است؟» مرد بينواي کوفي جواب داد: «گفت 100 دينار.» معاويه ادامه داد: «من 200 دينار به تو ميدهم. راضي ميشوي؟» مرد کوفي پاسخ مثبت داد. معاويه گفت: «فقط بايد براي من کاري انجام بدهي. زماني که به کوفه برگشتي، به علي بگو معاويه 100 هزار نيرو دارد که فرق شتر نر و ماده را نميدانند. و اگر معاويه شتر نر را ماده بنامد، همه ميگويند ماده است. به علي بگو آماده باشد که ما آماده جنگيم.» حضرت هم سپاه را جمع کرد و با آنها سخن گفت: «مردم، بهسوي دشمنان خدا و قرآن و پيامبر حرکت کنيد.» سپاهيان علي شهر به شهر راه افتادند. در مسير، به منطقه اي به نام انبار رسيدند. مردم انبار با حرکات خاصي در مقابل آنها تعظيم کردند. اين کاري بود که در مقابل هم? خلفا و سلاطين انجام ميدادند. حضرت فرمود: «و ما اردتم بهذا الذي صنعتم؟» (اين چه کاري بود شما کرديد!» گفتند: «فهو خلق منا نعظم به الامراء» [نصر بن مزاحم، وقعه صفين، صص 143- 144] ما با پادشاهان خودمان اينگونه رفتار ميکنيم. حضرت فرمودند: نه اين رفتار خوبي نيست،ترکش کنيد. اين نه به صلاح آنهاست نه به مصلحت شما. بعد فرمودند: اين اسب و استر را چرا آورده ايد؟ گفتند: پيشکش براي شما. چون هر وقت سلطان و خليفه اي از آنجا مي گذشت، اين ها را مورد رنج و زحمت قرار ميداد. بنابراين اين ها پيشاپيش به حاکم هديه اي مي دادند تا دل او را بدست آورند. در ادامه گفتند: فقط اين ها نيست، ما غذاي شما را نيز به همراه آورده ايم، حتي علوفه مرکب هاي شما را هم آورده ايم. حضرت فرمودند: اين اسب و استران را در صورتي از شما قبول مي کنيم که مبلغ آن را بپذيريد.آنها از اين حرف تعجب کردند و در نهايت قبول کردند. حضرت ادامه دادند: غذا را نيز قبول مي کنيم به اين شرط که مبلغش را از ما بپذيريد. گفتند: حالا شما ميل کنيد بعد از آن حساب خواهيم کرد. حضرت فرمودند: نه اول حساب ميکنيم و بعد ميل مي کنيم. گفتند: آيا به عنوان هديه از ما نمي پذيريد؟حضرت فرمودند: ما از شما بي نياز تريم. بعد از آن منطقه راهي شدند و حرکت کردند تا به منطقه کربلا رسيدند. حضرت فرمودند پياده مي شويم. پياده شدند و دو رکعت نماز خواندند. قدري از خاک کربلا برداشتند و بوسيدند و فرمودند: خوشا به حال تو اي خاک. بعد فرمودند:اينجا، آنجا. کسي گفت يعني چه؟ حضرت فرمودند: اينجا پياده خواهند شد، آنجا به خاک و خون کشيده خواهند شد.
سپس از آنجا حرکت کردند. راوي مي گويد: همين طور که مي رفتيم به منطقه نخلستان رسيديم، بعد اين آيه را خواندن:«وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَّهَا طَلْعٌ نَّضِيدٌ»
[سوره ق / آيه10] جلو تر رفتيم، ميدان ها و کاخ هاي گذشتگان را ديديم. يکي از ما شعري ميخواند:«جرت الرياح علي مکان ديارهم» [شاعر(اسعد بن يعفر) : جرت الرياح علي مکان ديارهم - فکانما کانوا علي ميعاد . بادها بر آثار باقى مانده سرزمينشان وزيدن گرفت (و چيزى جز صداى باد در ميان قصر آنها به گوش نمىرسد) گويى آنها همگى وعدهگاهى داشتند و به سوى وعده گاهشان شتافتند. (وقعة صفين، ص135)] باد بر سرزمين آنها وزيدن گرفت. حضرت فرمود:قرآن بخوان، اين آيه را بخوان. «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ / وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِيمٍ» [چه بسيار از باغها و چشمهها و کشتها و جايگاههاى عالى و نعمتهايى که در آنها کامياب بودند به جا گذاشتند (و رفتند). [سوره دخان 25و 26] بسيار چشمه ها و باغات از خودشان به جاي گذاشتند و رفتند. مي گويد به هر جا مي رسيديم به آيه اي اشاره مي شد [وقعة صفين، ص135] ما شيعه همين علي هستيم.
برادران و خواهران، ما شيعه همين علي هستيم. با اين کتاب و کلام انس پيدا کنيد. حيف است که ماهها ميگذرد و ما اين قرآن را باز نميکنيم. نام قرآن هم زيباست. قرآن، يعني خواندني. با خواندنش پردهها از جلوي چشم انسان کنار ميرود. به قول مولانا پردههايش پردههاي ما دريد [مولوي، مثنوي معنوي، دفتر اول : ني حريف هر که از ياري بريد - پردههايش پردههاي ما دريد]. وقتي قرآن ميشنوي، پردههاي غفلت و حجاب از برابر چشمت کنار ميرود؛ البته بهشرطي که آن را تلاوت کني و بفهمي. نت موسيقي در نظر ما مشتي خطوط و نقوش است؛ ولي آهنگساز و موسيقيدان از دل همين خطوط زيباترين آهنگها را بيرون ميکشد. قرآن را بخوانيد و در آن تأمل کنيد. سعدي ميگويد: «حريفان ز مل و من ز تأمل مستم.» [سعدي ، ديوان اشعار ، غزل 367 : هر چه کوته نظرانند بر ايشان پيماي - که حريفان ز مل و من ز تأمل مستم] حرف سعدي اين است که بعضيها با انگور مست ميشوند و بعضي با تأمل در آيات الهي. واقعاً هم قرآن انسان را مست ميکند. دست انسان را در دست خدا ميگذارد.
ما دو تا خدا داريم: خدايي که ما او را آفريديم و خدايي که او ما را آفريده است. ما با آفريدن خدا براي خودمان، به خود خيانت کرده ايم؛ زيرا آن خدا خداي خوبي نيست. خدايي است بسيار ترسناک که فقط دوزخ و آتش و عذاب اليم دارد. اما خدايي که ما را آفريده، سراسر رحمت و نور و لطف و کرامت است و جهنم و آتش ندارد. آيا معناي اين حرف اين است که جهنمي وجود ندارد؟ خير، البته که وجود دارد؛ ولي خدا آن را به وجود نياورده است؛ بلکه ما آن را به وجود ميآوريم. کار چراغ نورافشاني است. آيا ديدهايد چراغي جايي را تاريک کند؟ نه. دوري از چراغ تاريکي است. خدا هم بهشت است «يا جنتي» [يا نعيمي و جنتي (مفاتيح الجنان ، مناجات المريدين)]. خدا که جهنم ندارد. دوري از خدا جهنم است.
برادران و خواهران، بعضي بهجاي طبابت طباخي ميکنند. روي منبر پيامبر مينشينند و آشپزي ميکنند. آشپزها به ميل شما نگاه ميکنند و ميپرسند شما چه ميل داريد. هرچه شما ميل داشته باشيد، در اختيار شما قرار ميدهند. ولي طبيب اين طور نيست. اصلاً کاري به ميل شما ندارد. ميگويد همان چيزي که من تجويز ميکنم، بايد بخوري. خدا و پيامبر نام خودشان را طبيب گذاشته اند. آنها طباخي نميکنند؛ بلکه طبابت ميکنند. براي همين قرآن پر از امر و نهي است و بايد و نبايد دارد. بعضيها طباخي ميکنند و خدا را طبق ميل شما طراحي ميکنند. اين درست نيست؛ چون زيرآب همهچيز را ميزند. براي همين طراحيهاي خودخواسته است که بعضي ميپرسند جهنم چيست؟ حجاب براي چيست؟ آيا خدا براي يک تار مو ما را به جهنم ميبرد؟ خير. خدا ارحمالراحمين است و براي يک تار مو و حتي تمام موها هم کسي را جهنم نميبرد؛ اين تار مو انسان را از خدا دور ميکند و اين دوري، جهنم به وجود ميآورد. توصيفهايي که از جهنم در روايات ميخوانيم، براي نزديککردن واقعيتهاي آنجا به ذهن من و شما است؛ وگرنه عذاب الهي بسيار شديدتر از اينهاست. واقعيت خيلي تلختر و سختتر از اينهاست. قرآن ميگويد: «وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ» [سوره فجر/ آيه23] (در قيامت جهنم را آورده ميشود)؛ يعني هرکسي جهنم را با خودش ميآورد. قرآن براي دعوت به خواندن نماز ميگويد: «قوموا الي نيرانکم التي اوقدتموها علي ظهورکم فاطفئوها بصلاتکم.» [پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود:هيچ گاه وقت نماز نمي رسد مگر اينکه فرشته اي در ميان مردم ندا مي دهد که: اي مردم بپاخيزيد و با نماز خود آتشهائي را که برافروخته ايد خاموش کنيد.(بحار الانوار، ج 82، ص 209] (بلند شويد و آتشي را که پشت سرتان افروختهايد، خاموش کنيد.) « الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ » [پس بپرهيزيد از آتشي که هيزم آن مردم بدکارند ( سوره بقره ، آيه24)] (هيزمهاي جهنم خودتان هستيد.)؛ يعني آتش از وجود خودتان سرچشمه ميگيرد. قرآن ميگويد: « وَلَا يَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ » [و مبادا شيطان فريبنده (از قهر و انتقام حق) به (عفو) خدا مغرورتان گرداند.( سوره فاطر آيه 5)] (مواظب باشيد شيطان شما را بهوسيله خدايتان فريب ندهد.) خدا ارحمالراحمين و ستارالعيوب است؛ بهشرطي که کنارش باشي. اين حرفهايي که بالاي منبر ميگويند، همهاش شعر است.
سرو سايه بلندي دارد. کسي از سايهاش بهتر بهرهمند ميشود که کنارش باشد. اگر از آن فاصله بگيريد، از سايه خبري نيست. هرکس ميخواهد زير سايه حق باشد، بايد به او نزديک شود. گناه شما را از خدا دور ميکند و بينتان جدايي مياندازد. اين خدا خداي قرآن است. با اين خدا آشنا بشويد، کسي که الرحمن الرحيم است. فقط او مهربان و بخشنده است. ديگران ستاننده اند. فقط از شما ميگيرند؛ بي آنکه چيزي به شما بيفزايند. فقط اوست که ميبخشد. شايد بپرسيد خدا که خيلي چيزها از ما ميگيرد؟ پاسخ اين است که بله ميگيرد؛ ولي گرفتنهايش هم دادن است. حضرت رضا در جواب کسي که معناي جواد را پرسيد، به زيبايي فرمود: «فهو الجواد إن أعطى و هو الجواد إن منع لأنّه إن أعطى» [اوجواد است اگر بخشد و اگر نبخشد،زيرا اگر بنده را عطا کند عطا کرده است چيزى را که او را نيست و اگر منع کند منع کرده است از او چيزى را که براى او در آن حقّى نيست. (عيون اخبار رضا ج 1 ص 220)] (براي دانستن معناي جواد بايد ببيني آن را به چه کسي نسبت ميدهي. اگر به انسانها نسبت دهي، جواد، يعني کسي که دست به جيب ميشود و بخشش ميکند و اگر چنين نکرد، بخيل است. اما اگر به خدا نسبت دهي، چه بدهد و چه ندهد، جواد است.) ممکن است گفته شود دادنش قبول؛ اما ندادنش را بهعنوان جود و بخشش نميتوان پذيرفت. آيا تا به حال نجاري رفتهايد؟ ابزار نجاري را ديدهايد؟ آيا با ابزار نجاري ميشود به چوب چيزي داد؟ روشن است که نه. با ابزار نجاري، فقط چيزهايي را از چوب ميگيرند: با اره قطعهقطعهاش ميکنند و با رنده پوستش را ميکنند و تکههايش را با چکش به هم ميکوبند؛ ولي هرچه بيشتر از آن ميکاهند، بيشتر به او ميدهند؛ يعني در اصل، براي چوب، گرفتنها دادن است، دادن شکل و حالت و کارايي و ارزش. اين منبر روزي چوب نتراشيده و نخراشيده بوده است. با رنده آن را تراشيده اند و به صورت حساب شده از آن کم کردهاند تا شکل منبر پيدا کرده است. پس گرفتن هاي خدا در واقع دادن است. ممکن است خدا چيزي را از تو بگيرد اما در عوض چيزهاي ديگري به تو مي دهد. سختي هايي هم که مي دهد محبت است. به سوزني ز ره شکوه گفت پيرهني - ببين ز جور تو، ما را چه زخم ها به تن است - وگر نه، بيسبب از دست من چه مينالي - نديده زحمت سوزن، کدام پيراهن است - هر آن قماش، که از سوزني جفا نکشد - عبث در آرزوي همنشيني بدن است [پروين اعتصامي ، ديوان اشعار ، مثنويات، تمثيلات و مقطعات]
پيراهني به سوزني شکوه و درد دل کرد که تو کارت فقط زخم زدن است و ما را سوراخ سوراخ کرده اي. سوزن گفت پيراهني پيدا کن که بدون زخم و نيش ما سوزن ها پيراهن شده باشد. محال است پيدا کني. وانگهي به من مربوط نيست، من ابزار دست خياطم، برو پيش خياط و به او شکوه کن. قصه ما و خداوند قصه قماش و خياط است. سختي ها و مصيبت ها قصه قماش و خياط است. پس سراپا رحمت و بخشندگي است و اين بخشندگي ريشه در مهر دارد.خداوند رحيم است. با اين خدا آشنا شويد و با قرآن انس بگيريد.
شخصي روايت مي کرد: در مسير صفين که مي رفتيم اميرالمومنين (ع) به هر بهانه اي آيات قرآن را تلاوت مي فرمودند. به منطقه رقه که رسيديم راهبي مسيحي نزد حضرت آمد و گفت: من صحيفه اي از پدرانم دارم که از ياران مسيح به دست پدرانم رسيده و بعد از ايشان به من رسيده. اجازه دهيد آن را براي شما بخوانم. حضرت فرمودند بخوان. مضمون صحيفه اين بود: روزي مردي از اين سرزمين عبور خواهد کرد که دنيا در پيش چشمانش مانند خاکستري در معرض باد بي ارزش است و مرگ در پيش چشمان او مثل آبي زلال نزد تشنه کامي است. هر کس به او بپيوندد در راه خدا جان باخته است. راهب مسيحي خطاب به اميرالمومنين (ع) گفت:«من شک ندارم که آن مرد شما هستيد. اگر اجازه بدهيد من همراه شما شوم؟» حضرت گريه کردند و فرمودند: «سپاس خداي را که مرا از فراموش شدگان قرار نداد و ستايش او را که مرا در کتاب نيکان و ابرار ياد نمود.» سپس به آن راهب مسيحي گفت که با ايشان همراه شود و آن راهب در همان مسير به شهادت رسيد.
حضرت از مردم رقه خواستند که قايق هايشان را به صورت پل به هم وصل کنند تا از اين طرف رود به آن طرف رود بروند ولي آنها اجازه ندادند.اما در چهره حضرت آرامش و اطمينان زيادي بود. همين ها علي را، علي کرده است، اينها را کوچک نگيريد، اين کوچک ها خيلي بزرگ اند.
يکي از فرماندهان مي گويد: به محضر امام خميني (رحمه الله عليه) رفته بوديم، به ايشان گفتيم که آقاي چمران يک مرد شاعر مسلک است، به درد جنگ نمي خورد. فرمودند چطور؟ گفت: در منطقه عملياتي مي رفتيم که به دشت شقايق رسيديم. آقاي چمران نگاهي به اطراف انداختند و گفتند :«که دور بزنيم تا از روي شقايق ها عبور نکنيم.» جلوتر که رفتيم از دور حيواني ديديم که به بچه اش شير مي داد، ايشان گفتند:«فعلا مي ايستيم تا اين حيوان به بچه اش شير بدهد.» به همين خاطرمي گويم اين مرد به درد جنگ نمي خورد، در جنگ دقيقه مهم است. امام تا اين حرفها را شنيدند فرمودند:«ما به اين جنس آدم ها نياز داريم، کسي که پا روي شقايق نمي گذارد، روي آبرو و حيثيت مردم هم پا نميگذارد. کسي که به حيوان رحم کند به انسان هم رحم مي کند. اين ها به ظاهر کوچک اند اما خيلي بزرگ و مهم اند.»
در جايي خواندم: روزي ميخي افتاد، به خاطر آن ميخ نعلي افتاد، به خاطر نعل اسبي افتاد، به خاطر اسب سرداري افتاد، به خاطر سردار جنگي شکست خورد و به خاطر اين شکست مملکتي نابود شد و همه اين ها به خاطر اين بود که آن نعل بند ميخ خود را محکم نکوبيده بود.اگر آن نعل بند ميخ را محکم کوبيده بود اين نعل نمي افتاد، اسب نمي افتاد، سردار نمي افتاد و اين جنگ شکست نمي خورد. پس گاهي مملکتي به خاطر ميخي نابود مي شود. کوچک ها را کوچک نشماريد.
به همين خاطر اميرالمومنين (ع) حاضر نشدند به آنها ظلم و اجحاف کنند. سپس با وساطت مالک به آن طرف رود رفتند تا به منطقه صفين رسيدند. در اين حين معاويه ناجوانمردانه آب را بر آنها بست و به 40 هزار نظامي دستور داد تا فرات را محاصره کنند. اميرالمومنين (ع) با ديدن اين صحنه سراپا غم و اندوه شدند و به معاويه نامه اي نوشتند که: اين شيوه ناجوانمردانه اي است، چرا آب را بستي؟ اما معاويه اعتنايي نکرد. حضرت دستور حمله دادند تا فرات را بگيرند. 12هزار نفر حمله کردند و 40 هزار نفر را کيلومتر ها از فرات دور کردند. وقتي فرات به دست ياران حضرت افتاد، فرياد زدند: به خدا قسم نمي گذاريم يک جرعه از اين آب فرات بنوشيد. اما حضرت فرمودند:«بگذاريد آنها هم از آب استفاده کنند و در ادامه مي گويد: معاويه ما مثل تو عمل نمي کنيم. تو آب را بستي اما ما آن را نمي بنديم ، هرچه مي خواهيد از آب برداريد، و به سوي سپاه خود بازگرديد.ما و شما در آب فرات باهم مساوي هستيم.»
هرکس را ميخواهيد بشناسيد به وقت خشم و شهوت او را بشناسيد. با هرکس ميخواهيد رفاقت کنيد در زمان خشم و نزاع به رفتار او دقت کنيد. امام صادق (عليه السلام) ميفرمايند: با هرکس مي خواهيد صميمي شويد يا همکار شويد سه جا بي جهت او را عصباني کنيد. حرفي بزن که او عصباني شود، وقتي عصباني شد به حرف هايش توجه کن، ببين در عصبانيت چطور حرف مي زند، آيا وجدان را زير پا ميگذارد يا نه!!؟ چون آدم ها در عصبانيت خودشان را نشان ميدهند.
به شيشه هاي آبغوره و آبليمو توجه کنيد، زلال هستند اما وقتي تکانشان بدهيد گردهايي در آن پخش مي شود و زلالي خود را از دست ميدهد. آدم ها مثل شيشه هاي آبليمو و آبغوره هستند بايد تکانشان بدهيم تا خودشان را به خوبي نشان دهند.وقتي شير مي خريد نمي دانيد که سالم است يا نه، آن را مي گذاريم روي اجاق گاز، اولين جوش را که زد خود را نشان مي دهد. آدم ها هم همينطور هستند. در جوش آمدن ها و عصبانيت خودشان را نشان مي دهند.
حضرت علي در اوج خشم جوانمردانه رفتار کردند. سپاهيان معاويه مجددا فرات را گرفتند و آب را دوباره بر سپاهيان امام بستند. سپاهيان امام حمله کردند و دوباره فرات را گرفتند اما باز حضرت به سپاهيان دشمن گفتند: شما آزاديد.
چه خوش گفت سعدي: گل نسبتي ندارد با روي دلفريبت - در ميان گلها چون گل ميان خاري.
اميرالمومنين(ع) آنقدر لطيف هستند که اگر همه گل هاي عالم را با ايشان مقايسه کنيم در برابر ايشان خار هستند.
يکي از دوستان ميگفت: من براي تبليغ به آمريکا رفته بودم. آنجا شنيده بودم که يکي از شخصيت هاي مطرح، يکي از دانشگاه هاي آنجا و يکي از مروجين و مبلغينِ دانشگاه و حوزه در ايالات آمريکاست. خيلي تعجب کردم و دوست داشتم او را ز نزديک ببينم. وقت گرفتم و به دفتر کارش رفتم. وقتي وارد شدم گفتم که من شنيده ام که شما يکي از مروجين مکتب سيدالشهدا هستيد. گفت بله. گفتم: چطور؟ گفت: من يک جامعه شناس هستم.سالها پيش به ايران آمدم. به يزد رفتم. اتفاقا ايام محرم بود. مردم سياه پوش در کوچه و خيابان،به سر زنان عزاداري مي کردند. پرسيدم چه کسي از دنيا رفته؟ نام سيدالشهدا را آوردند.گفتم چه وقت؟ گفتند هزار و چهارصدسال پيش. من مات و مبهوت ماندم. گفتم هزار و چهارصد و اندي پيش کسي از دنيا رفته و اينها اينطور سياه پوشيده و عزاداري ميکنند. پيش خود گفتم، تو يک جامعه شناسي و اين ها هم يک جامعه هستند.سوژه بسيار مناسبي هم هست. بايد روي اين جامعه مطالعه کنم. لذا سال ها روي نهضت سيدالشهدا تحقيق و مطالعه کردم و الان سي سال است که من در ايالات آمريکا مروج و مبلغ آيين و مکتب سيدالشهدا هستم.
به او گفتم: اگر شما بخواهيد راز ماندگاري مکتب امام حسين (ع) را به صورت کوتاه و خلاصه بيان کنيد چه مي گوييد؟ چيزي نگفت،بلند شد و پنجره اتاقش را باز کرد. گفت چه پرسيدي؟ گفتم:پرسيدم راز ماندگاري نهضت امام حسين (ع) چه بود؟ گفت: نهضت حسين (ع) مثل اين آسمان صاف و پاک است،هيچ تيرگي در خودش ندارد. در دنيا جنگ هاي بسياري اتفاق افتاد، فجيع تر و مظلومانه تر از کربلا کشته شدند. ولي همه آنها آغشته و آلوده بودند.ولي اين نهضتي بود که پاک بود. ذره اي آلودگي و ناپاکي با خودش نداشت.
(وقتي اسرا پيش يزيد آمدند، يزيد به شمر يا يکي از سپاهيانش گفت که آيا از اين ها خاطره اي داري؟ او گفت:اگر بگويم در امانم؟ يزيد گفت: بله در اماني. گفت: اين ها مردمان بسيار مودبي هستند. ما در راه آنها را بسيار اذيت کرديم،تازيانه زديم و بسيار بي مهري کرديم. اما آنها با ماذبي ادبي نکردند با احترام و حرمت و با ادب با ما رفتار کردند.) يک چنين نهضتي است. اگر مي بينيد که نهضت هاي ديگر گل نکرد و ندرخشيد رازش اين است که اين طهارت و پاکي را همراه خود نداشتند.
$
##امام زین العابدین علیه السلام کیست؟
امام زين العابدين عليه السلام کيست؟
حجت الاسلام انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
دعاهاي صحيفه، چراغ روشن هدايت بعد از حادثه كربلا
بعد از حادثة کربلا که وجود مبارک حضرت زينالعابدين عليه السلام عهدهدار هدايت مردم شدند، و در همان تنگنا، مضيقه و مشکلاتي که بنياميه براي هدايت مردم ايجاد کرده بودند، قرار گرفتند، آن امام چراغ هدايت را با دعا و مناجات روشن کردند.
آن حضرت هر دعايي را در هر مناسبتي که انشا ميفرمود و ميخواند، وجود مبارک حضرت باقر عليه السلام هم با قلم پاک الهي و ملکوتي و خالصانه اش آن را مينوشت. البته، اين دعاها، يک بار ديگر هم به خطّ مبارک حضرت صادق عليه السلام نوشته شد. ما در سيرة ائمه طاهرين عليهم السلام نداريم که آنها خانواده خود، نسل خود و مردم را به خواندن دعايي، مانند: دعاهاي صحيفه سجاديّه سفارش کرده باشند.
با هدفي که حضرت زينالعابدين عليه السلام از خواندن اين دعاها داشت که مردم از شرکها، ضلالت و زشتيها دربيايند و به منطقه نور، معرفت، اخلاق و عمل، هدايت شوند، بايد گفت اين دعاها بايد به وسيله اساتيد متخصص تعليم داده شود تا حقايق اين دعاها متناسب ساخت ساختمان انسانيّت به کار گرفته شود.
اولين باري که در هشتاد سال قبل يکي از علماي بزرگ شيعه صحيفه سجاديّه را براي يكي از علماء بزرگ اهلتسنن در کشور مصر فرستاد و او اين صحيفه را مطالعه کرد، آن عالم بزرگ در نامهاي براي آن عالم شيعي نوشت که هزار چهارصد سال است كه ما به خاطر بيخبري از اين کتاب، دچار خسارت بزرگي شده ايم.
من بايد به ايشان بگويم، نه تنها شما بيخبر از اين نبأ عظيم بوده و خسارت ديدهايد، جامعه شيعه هم مانند شما در خسارت، زيان و ضرر بوده است.
نگاهي كوتاه به زندگاني امام زينالعابدين عليه السلام
ايشان در پنجاه و هفت سالي که در دنيا بودند، براي يک روز به قول ما ايرانيها آب خوش از گلويشان پايين نرفت؛ يعني در حيات حضرت يک روز آرام هم وجود نداشت. من مانند ايشان کسي را نشناختم که در معرض انواع سختيها، بلاها و فشارها باشد. اولاًٌ سال ولادت حضرت، دو سال مانده به پايان حکومت اميرمؤمنان عليه السلام است، همان دو سالي كه براي خانواده اميرمؤمنان عليه السلام سختترين سالهاي دوره عمر اميرمؤمنانعليه السلام بود. امت اسلام به فرموده خود اميرمؤمنان عليه السلام، به جاهليت قبل از بعثت برگردانده شده بودند. امام باقرعليه السلام ميفرمايد: در کلّ مملکت، چهل نفر هم تحمّل علي عليه السلام را نداشت؛ يعني بيديني، فساد، گناه و نفاق، بر سراسر مملکت حاکم بود و دو سال آخر عمر اميرمؤمنان عليه السلام ، به دو جنگ بسيار تلخ و با عاقبت تلخ، صفين و نهروان گذشت که در اين جنگها فقط و فقط کساني علية اميرمؤمنان عليه السلام شرکت داشتند که ادعاي مسلماني ميکردند و در جنگ دوم، نهروان، کشتن اميرمؤمنان عليه السلام را واجب شرعي اعلام کرده بودند، و از اين عجيبتر، اين که ميگفتند منشأ تمام فتنهها، علي عليه السلام و معاويه هستند. اميرمؤمنان عليه السلام در اين باره ميفرمايد: ببينيد روزگار با من چه کرد که ديگر مرا هموزن با معاويه ميکنند.
در اين دو سال، در چنين طوفاني کام زن و مرد اين خانواده از روز اول ولادت اين فرزند تا شهادت اميرمؤمنان عليه السلام ، در اوج تلخي بود.
بعد از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام ، دوران بسيار تاريک خفقاني، ظلم، ستم، کشتار، تبعيد، و شکنجه بنياميه شروع شد. معاويه بر تمام مملکت حاکم شده بود و در اين دوران، حضرت زين العابدين عليه السلام ده سال عمر خود را گذراند.
بعد شهادت حضرت مجتبي عليه السلام ، ده سال ايام حيات امامت ابيعبدالله عليه السلام شروع شد که ظلم بنياميه در آن ده سال فوقالعاده اوج گرفت، و بالاترين ظلم اين بود که معاويه با زمينهسازي، داشت يزيد را بر گردن امت سوار ميکرد و با چنين كاري، ديگر حکومت به دست طايفهاي سگباز، شرابخوار، منکر قرآن و منکر دين ميافتد. معلوم است که اين طايفه فرمانداري که انتخاب ميکنند؛ استانداري که انتخاب ميکنند؛ عواملي که انتخاب ميکنند، چه نوع مردمي هستند تا حادثه بسيار بسيار شکننده کربلا پيش ميآيد و وجود مبارک زينالعابدين عليه السلام در گردونه اين حادثه ميافتد.
در حادثه كربلا، پروردگار عالم هم با گرفتن سلامتي، و در نتيجه با بيمار شدن يکروزه حضرت، فقط به ايشان اجازه شهادت را روز عاشورا نميدهد و بعد هم كه ايشان به اسارت در ميآيند. اين قابل لمس نيست که علم، دين، ايمان، فضيلت، کرامت و همه ارزشها را اراذل و اوباش به اسارت گرفتند. شما به حساب آوريد كه رفتار اين اراذل با زينالعابدين عليه السلام تا شام چه بوده و چه فشاري بر آن حضرت وارد ميکردند. اراذل جاهل تا جايي که خود حضرت ميفرمايد، ما را عين غلامان سياه حبشي به اسارت گرفته بودند؛ آنها ما را ميزدند؛ به ما توهين ميکردند؛ به ما توجّه نميکردند كه ما در چه مشکلات بسيار سختي به سر ميبريم، به خصوص اين که لحظه به لحظه چشمم به عمهها و دخترها ميافتاد و درك ميكردم که آنها چه بلاهايي ميکشند.
تا اين كه اسرا از شام برگشتند. از اين برگشتن تا شهادت حضرت، حدود سي سال طول کشيد. در اين سي سال بود که ايشان هر منظره اي را ميديد، به ياد خاطره تلخ کربلا ميافتاد؛ كشاورزي ميخواست به زراعتش آب بدهد، امام مينشست و زار زار گريه ميکرد؛ همين كه بچة شيرخواري را در بغل خواهر و يا مادري ميديد، زار زار گريه ميکرد؛ جواني را ميديد، زار زار گريه ميکرد. به علاوه اين که هر روز در خانه اش بر روي ايتام کربلا باز بود و آنها تنها زينالعابدين عليه السلام را تکيه گاه خودشان ميدانستند، در روايات ما دارد، حداقل هر چند روز يک بار بچه قمر بنيهاشم کنار زينالعابدين عليه السلام ميآمد. خود ديدن اين بچه، حضرت را ناراحت ميکرد.
نگاه امام زينالعابدين عليه السلام به حيات و مرگ در صحيفه
اين مقدمه را براي اين گفتم که به نظر ميرسد که چنين انساني، تحت اين همه فشار و سختي، خيلي نرم به پروردگار عالم بگويد، خدايا! حيات و مرگ که به دست توست، قلم مصلحت خودت را عوض کن و مرگ مرا برسان. او بايد اين را بگويد؛ امّا نگاه امام به حيات و مرگ در صحيفه سجاديّه اين است: براي چه بمانم و براي چه بميرم. اين خيلي مهم است که همانطور كه بايد حيات آدمي هدفدار باشد، بايد مرگش هم هدفدار باشد. او همانطور كه بايد به حيات عشق بورزد، بايد به مرگ هم عين حيات عشق بورزد.
از پنجاه و چهار دعا همراه با گريه و با ندبه،. اين تنها يک تعليم زينالعابدين عليه السلام است. حضرت با تضرّع، به پروردگار عالم ميگويد و در واقع، دارد به ما ياد ميدهد، چگونه زيستن را و چگونه مردن را.
حالا در کنار اين خواسته انساني، آن مقدمه در ذهنتان بيايد که براي يکبار و در يک روز هم آب خوش از گلوي حضرت پايين نرفته است. خواسته حضرت در اين دعا چنين است: وَ عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ. خدايا! تا من را بنده خودت ميبيني که در فضاي اطاعت از تو هستم، مرگ من را نرسان و بگذار كه من بمانم. اگر من بنده تو و مطيع تو هستم، پس براي چه دعا كنم كه بميرم؟ پس خدايا! چرا تو مرا به دنيا آورده اي؟ آيا براي اينکه من انسان ظرف معرفت، هدايت و عبادت بشوم، مگر اين مشت خاک را تبديل به من انسان نکردي؟ حالا كه اين عنايت را به من کردي و من اكنون هم اهل معرفتم، و هم اهلعبادتم و هم اهل هدايت، پس چرا بميرم؟ هر لحظه اي که من بر اين حال بمانم، به بالاترين تجارت دست زده ام. من هر چه بيشتر بمانم، آخرت آبادتر و گسترده تري را ميسازم. با اين معماري، و با اين بنّايي، و با اين تجارت، چرا دستم از دنيا کوتاه باشد؟ من عمر ميخواهم؛ من ماندن ميخواهم؛ من مرگ نميخواهم.
آن وقت انسان اين جا اين معنا را ميفهمد که چقدر معرفت، هدايت و عبادت ارزش دارد که در کنار اين سه حقيقت، اگر تمام تلخيهاي اين عالم را به کام آدم بريزند، براي او قابل تحمّل بوده و هيچ مشکلي برايش نيست. اين قسمت از دعاي حضرت، درخواست عمر طولاني است.
در روايت نبوي است كه رسولخدا صلّي الله عليه و آله و سلمّ سعادت را چنين معنا کردهاند: اِنَّ السَّعَادَةَ، كُلَّ الَّسعَادَةِ طُولُ الْعُمْرِ فِي طَاعَةِ اللهِ.(جلالالدين سيوطي، جامع صغير، ج2، ص207). اين سخن رسولالله صلّي الله عليه و آله و سلّم روشن ميكند كه آروزي داشتن طول عمر، آرزوي درستي است، امّا اگر انسان ميخواهد چنين آرزوئي كند كه مثلاً صد سال و يا صد و بيست سال بماند، بايد چنين آرزو كند و بخواهد كه در گردونه طاعت حق بماند؛ چون طاعت و نتيجة طاعت، هدف نهايي خلقت انسان را نشان داده و تحقّق ميبخشد.
و امّا مرگ، و اين كه کي بميرم. در اين باره، حضرت چه تعليم عظيمي دارد که اي کاش! اين هفتاد ميليون جمعيت، مخصوصاً مُفسدان، بيبندباران و گناهکارانش، اين زنان و مردان رها شد? از مدار دين، و اين دختراني که هزار و پانصد سال پيش، خبر لباس، اوضاع و روابط نامشروعشان، اشک پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را در آورده است. البته، خبر چنين كساني، و نه ديدنشان. اي کاش! اينها همين يک جمله زينالعابدين عليه السلام را درک و لمس ميکردند که مسأله گناه و معصيت براي انسان چه مصيبتي هست.
فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ : خدايا! به محض اين که ديدي، براي اولين بار من زينالعابدين ميخواهم، دچار گناه شوم، هنوز كه دچار آن گناه نشده ام، مرگم را برسان که من نباشم تا مرتکب آن گناه شوم.
آنچه بيان شد، تنها داستان يک جمله صحيفه است.
داستان تاثيرگذاري شگرف دعاي توبه صحيفه
خدمت يکي از چهرههاي برجسته علم، ايمان و امر به معروف نهي از منکر، رسيدم که در سن صد و سه سالگي در شهري از دنيا رفت. او به من فرمود، الان مشغول به چه کاري هستي؟ آن وقتي که من در خدمتشان بودم، ايشان در سنّ نود و دو سالگي به سر ميبرد. اين شخص در اين سن، يک لحظه هم آرام نبود و براي دين ميچرخيد و ميناليد و غصّه ميخورد. حتي در آن سن، در همان شهر از او كه مجتهد بود، دعوت کردند كه به دانشگاه برود و درس بدهد، و او هم با آن محاسن سفيد و در سن نود سالگي، هر روز به دانشگاه مي رفت، و هفته اي چهار روز هم پنج ساعت يا چهار ساعت به منبر ميرفت. در عين حال، در کوچه و خيابان با مردم حرف ميزد و آنها را امر به معروف و نهي از منکر ميکرد. او خيلي انسان والايي بود. او كه از من پرسيد در حال حاضر دارم چكار ميكنم، گفتم، دارم صحيفه سجاديه را شرح و تفسير ميکنم و اكنون به جلد پنجم رسيدهام؛ چون شرح فارسي مفصلّي بر آن در ايران نبود و اين براي اولين بار بود که اين شرح و تفسير بر صحيفه به ميدان آمده بود که من در نهايت اين شرح و تفسير را با هفت جلد به اتمام رساندم. بعد هم پشيمان شدم؛ چون احساس ميكردم اين كار هنوز هم بايد ادامه پيدا ميكرد و به حدود بيست جلد ميرسيد، ولي برنامهريزان كارهاي من، براي نگارش بيش از اين هفت جلد، سهمي از وقتم را براي نگارشم نگذاشته بودند. البته، الان دوباره دارد کلّ برنامههايم پايهريزي جديدي ميشود و اگر خدا بخواهد و من مهلت داشته باشم، ميخواهم کلّ حيات زينالعابدين عليه السلام ، دعاها و آثار آن حضرت را در پنجاه جلد نظام دهم تا بتوانم از يک اماممان، فرهنگي صد در صد را به جهانيان ارايه بدهم. اين كه گفتم چنين شرح وتفسيري را دارم بر صحيفه مينويسم، چشمش پر از اشک شد و گفت: اگر ميل داريد، من داستاني را در رابطه با صحيفة سجاديه را براي شما بگويم. گفتم: با کمال رغبت آن را ميشنوم. او اين داستان را كه بعد من آن را در تفسير صحيفه سجاديه ام هم آوردهام، چنين براي من نقل كرد:
حدود سي سالم بود كه در نجف جزء شاگردان درس آيتالله العظمي اصفهاني بودم. ايّام ماه رمضان مرحوم سيّد طلبه هاي خوشبيان را در مناطق شيعه نشين عراق پخش کرد. سهم ما به بصره افتاد. با يک روحاني درس خوانده متين از نجف حرکت کرديم و به بغداد آمديم و از آن جا با قطار به بصره رفتيم. ماه مبارک رمضان را گذرانديم و عيد فطر هم تمام شد. بليط قطار گرفتيم كه به بغداد برگرديم و از آن جا هم به نجف برويم. کوپه قطار هم شش نفره بود و من و آن شيخ بزرگوار كه آمديم سر جاهايمان در کوپه نشستيم، سه مرد لات، بيتربيت و ناجوري به همراه زن بدکاره اي كه اصلاً حجاب نداشت، وارد کوپه ما شدند. به رئيس قطار متوسل شديم. او گفت که ما جا ديگري نداريم. ما كه نميتوانستيم صبر كنيم؛ چون درس داشت شروع ميشد و ما بايد برميگشتيم. در همين گفتگو بوديم كه قطار به راه افتاد. با خود گفتيم، با اين مصيبت چكار كنيم؟ تصميم گرفتيم تا بغداد سر خود را پايين بياندازيم و يا اين كه به سقف قطار نگاه کنيم. پنج و شش کيلومتري که قطار رفت، ديديم آنها از بساط خود تنبکي درآورده اند و يکي از آنها شروع کرد به تنبک زدن و آن خانم هم بلند شده که برقصد. در بين، آن دو نفر ديگر از آنها هم شروع کرده اند به تصنيف خواندن. به شيخ گفتم که چکار کنيم؟ گفت، من که ميترسم، و شما اين كار را انجام بده؛ چون بالاخره تو عمامه ات سياه است و شايد اگر با اينها حرف بزني، آنها از كارهاي خود خجالت بکشند. گفتم، آخر با اين لاتها و با اين چاقوکشها، آن هم با اين زن، چه چيزي ميتوانم به آنها بگويم. تصنيف خواندن آنها به عربي همينطور داشت اوج ميگرفت؛ ميزدند و ميرقصيدند. آهسته آهسته هر چهار تاي آنها شکل کارشان را جوري کردند که به ما بفهمانند كه به مسخره گرفته شده ايم. ايشان ميفرمود که فلاني هيچ راهي براي ما نمانده بود، جز اين كه بلند شوم و بساطم را باز کنم و صحيفه سجاديه کهنه چاپ سنگي اي را كه داشتم، از توي بقچه ام درآورم، و بگذارم بر روي همان صندلي قطار و دعاي مربوط به توبه حضرت زينالعابدين عليه السلام را باز كنم که در آن، نالههايي حضرت به خدا ميکند و التماسي براي آمرزش به پروردگار دارد كه دل سنگ را آتش ميزد. اين دعا جوري تنظيم شده که انگار زينالعابدين عليه السلام گناهکارترين گناهكاران جهان است. بعد با صداي روضه شروع کردم به خواندن و در قلب خود، متوسّل به زينالعابدين عليه السلام شدم و گفتم: يا بنرسولالله! کليد حلّ مشکل ما شما هستيد و کاري از دست ما بر نميآيد، و اگر آنها تنها به ما دو ضربه چاقو را بزنند، کار ما تمام ميشود و کسي هم از ما دفاع نميکند. خطّ اول و خطّ دوم دعا را كه خواندم و همينطور داشت به پهناي صورتم، از چشمانم اشک ميآمد كه شنيدم صداي تنبک کم شد و بعد هم اصلاً خاموش شد و زن هم از رقصيدن ايستاد و در جاي خودش نشست و دو تاي ديگرشان هم از تصنيفخواني افتادند. به نيمه دعا كه رسيدم، ديدم آن زن بلند شد و چادرش را درآورد و بر سرش گذاشت و صورتش را هم چسباند به ديوار اتاق قطار و شروع کرد به گريه کردن. آنها كه ميخواستند نزديک شهري نرسيده به بغداد پياده شوند، به من گفتند، اي آقا! اين چه کتابي است؟ گفتم که اين کتاب، جان من است. گفتند که اين كتاب را به ما بده. گفتم: براي من، اين کتاب، از اين دنيا و از اين عالم، بيشتر ارزش دارد. هر چند در دلم ميخواستم كتاب را به آنها بدهم، امّا با نشان دادن امتناع از دادن كتاب، ميخواستم ارزش کتاب را به آنها نشان بدهم. براي همين سخنم را در دلبستگيام به كتاب صحيفه ادامه دادم و گفتم: براي من، قيمت اين کتاب، از همة عالم هم بالاتر است، پس براي چي آن را به شما بدهم. من براي لحظه اي نميتوانم اين کتاب را از خودم جدا کنم. آنها گريه کردند و گفتند: آقا! لباست نشان ميدهد که از اولاد پيغمبر هستي، به حقّ پيغمبر، اين کتاب را خودت به ما بده. تو که ديدي ما کي هستيم. اگر آن را به ما ندهي، به زور هم كه شده آن را از تو ميگيريم. گفتم: باشد. ولي اول بگذاريد كه من بگويم که اين کتاب از چه کسي است؟ شما وجود مبارک حضرت ابيعبدالله الحسين عليه السلام را ميشناسيد. همين که اسم ابيعبدالله عليه السلام را بردم، آنها بيشتر منقلب شدند و گفتند، بله، ما او را ميشناسيم. گفتم: حضرت سيدالشهداء عليه السلام پسري داشت به نام علي بن الحسين، زينالعابدين، عليه السلام. اين کتاب، دعاها و نيايشهاي او است. گفتند که آقا سيّد! ايستگاه مقصد ما نزديک است، ما چهار نفر را شيعه کن تا دستمان پاک باشد که بتوانيم اين کتاب را بگيريم. من کتاب را با گريه به آنها دادم و آنها هم با گريه از ما خداحافظي کردند. موقع خداحافظي، آن زن به ما گفت، شما من را نجات داديد. من بيدار نبودم. من خواب بودم:
مرده بودم، به سخنهاي تو گشتم زنده
خفته بودم، صفت حسن تو بيدارم کرد
اوحدي مراغه اي
$
##مقام حضرت فاطمه سلامالله عليها
مقام حضرت فاطمه سلامالله عليها
حجت الاسلام انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
هر موجودي چهار وجود دارد
کساني که در فلسفة الهي و در عرفان مثبت کار کرده و کارکشته شدهاند و متخصّص فن شناخته شدهاند، براي هر موجودي در اين عالم، چهار وجود قايلند. آنان براي گفتار و مطلب خود در اين بحث، فقط به يک حقيقت مثل ميزنند و آن، کتاب خدا قرآن مجيد است. البته، آنها بحث خود را به صورت کلي مطرح نموده و بيشتر آنها هم مثالي را براي آن ذکر نکردهاند؛ چون فکر ميكردند چنين مسأله اي، براي همة مردم، مسألة روشن و واضحي باشد.
چهار وجود براي قرآن مجيد
قرآن مجيد، داراي چهار وجود است؛ يعني داراي چهار جلوة هستي ميباشد.
يک وجود قرآن، وجود کتبي قرآن است که عبارت ميباشد از مجموعة سي جزء قرآن که با قلم بر صفحه نوشته ميشود؛ همين قرآني که به فرمودة شيخ صدوق، بين دو جلد، در سي جزء، در صد و بيست حزب، در شش هزار و چند صد آيه، در اختيار ماست. اين قرآن، با قرآن زمان پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلمّ يک نقطه هم اختلاف ندارد. ترتيب اين قرآن همان ترتيب زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلمّ ميباشد. آياتش هم بيکم و زياد، آيات زمان پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلمّ است (شيخ صدوق، اعتقادات، تحقيق عصام عبدالسيد، ص33). در يک کلمه، اگر اين گونه نبود، حجت خدا بر بندگانش کامل نبود و ناقص بود و خدا هم حجت ناقص ندارد. در همه چيز و در هر کجا، حجت پروردگار عالم، کامل، تمام و جامع است تا اين که به قول خود قرآن، تا فرداي قيامت، کسي به خداوند نگويد: اگر راهنمايي کرده بودي، اگر گفته بودي، من عمل ميکردم. از کجا معلوم ميشود که من عمل نميکردم. خود پروردگار ميگويد، من اين هدايت را کامل و جامع فرستادم که روز قيامت کسي بر خدا حجت نداشته باشد: لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً (نساء: 165). اين وجود وجود کتبي قرآن هست.
وجود دوم قرآن، وجود لفظي است. وجود لفظي قرآن، عبارت است از آياتي که انسان از روي صفحة كاغذ يا از صفحه ذهنش، بر زبان جاري ميکند : ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ (بقره: 1). همان وقتي كه داريم يك خطبه را، يك صفحه کاغذ را، يک ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ را بر زبان جاري ميكنيم؛ يعني آيه را تلفّظ مينمايم و آن را ميخوانيم. در اينجا، پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلمّ ، به خوانندگان قرآن، يک سفارش بسيار بسيار مهم دارد که خوانندگان قرآن بايد اين سفارش پيغمبر را حتما ًعمل کنند. آن سفارش اين است که شما بايد هنگام خواندن قرآن، (طَهِّرُوا اَفْوَاهَكُم) مستدرك الوسائل، محقّق نوري، تحقيق مؤسسة آلالبيت عليهم السلام، ج1، ص368) : با دهان و زبان پاک، قرآن را بخوانيد. با زبان لائيکمسلک، با زبان آلوده به حرام، با دهان آلوده به گفتههاي باطل، ياوه، سب، ناسزا و فحش، قرآن را نخوانيد. اين قرآن، داراي پاکترين آيات، پاکترين کتاب و پاکترين حکمت است که بايد در دهانهاي پاک جاري بشود؛ يعني اگر كسي بخواهد قاري مورد قبول خدا باشد، هميشه پاک ميماند؛ دهانش؛ زبانش؛ بدنش؛ جسمش؛ پوستش؛ گوشش. قرآن کريم، حريمِ علم پروردگار است. ورود به اين حريم، بايد با پاکي انجام بگيرد: لَايَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ. برخي از مفسران ميگويند: فعل: لَايَمَسُّهُ، معناي امري دارد؛ يعني معنا ندارد و حق ندارد کسي که پاک نيست، با قرآن من تماس بگيرد؛ مقبول نيست؛ لذا ديده ميشود حضرت زهراعليها السلام بعد از مرگ پيغمبر، يکبار هم، نه هنگام باز بودن پنجره، و نه با باز كردن پنجره، اگر بسته بود، نخواسته که صداي اذانگويان حکومت زمان خودش را بشنود؛ مستمع نشد.
ما يک استماع داريم و يک سماع. يک وقت، صدا به گوش ميخورد، ولي آدم اصلاً توجّهي به آن صدا ندارد. حتّي به الفاظ صدا هم متوجّه نيست تا چه برسد به معانياش.
صبح، ظهر و شب، کنار مسجد پيغمبر که خانة حضرت زهراعليها السلام در آنجا بود، اذان ميگفتند و ايشان نشنيد؛ چون نميخواست بشنود. در اين نود و پنج روز، فقط يکبار به درخواست خودش، بلال اذان گفت كه آن هم نيمهکاره ماند؛ چون اين زبان، اين گلو و اين بدن، اين روح را صد در صد پاک ميدانست. او ميگفت: « الله اکبر» از اين گلو و زبان، شنيدني است، ولي نسبت به بقية «الله اکبر»ها بايد درِ گوش را گرفت و نبايد شنيد:
زيبقم در گوش کن تا نشنوم - يا درم بگشاي تا بيرون روم . سعدي
وقتي ابليس به عيسي بن مريم عليهما السلام گفت: يك «لا اله الا الله» بگو. گفت: نميگويم. گفت: مگر اين شعار توحيد نيست؟ گفت: چرا. گفت: پس چرا نميگويي. عيسي عليه السلام گفت: براي اين که تو ميگويي، من نميگويم؛ چون گفتار تو و درخواست تو، توأم با آلودگي است و هدف ناشايستي از آن داري که وقتي به من ميگويي، آن را بگو. من نميگويم؛ « لا اله اله الله»اي که تو ميگويي، با هر آلودگياي ميسازد و اين « لا اله اله الله»اي که ما ميگوييم، با هر پاکياي ميسازد. اين كه چه كسي آن را اظهار مينمايد، فرق ميکند(إحياء علوم الدين، جلد8، ص53).
به هر حال، اين وجود دوم است.
پس يک وجود قرآن، وجود کتبي آن است و يک وجود ديگر آن، وجود لفظي.
امّا وجود سوم قرآن، وجود ذهني است. حفظ قرآن، گاهي با يک قرآن روي کاغذ است و گاهي با يک قرآن بر روي زبان، و گاهي هم با يک قرآن در حافظة حافظ قرآن است. آن قرآن هم قرآن است، ولي وجود ذهني قرآن.
وجود چهارم کتاب خدا، وجود عيني آن
وجود چهارم کتاب خدا، وجود عيني آن است. «عين»؛ يعني وجود حقيقي؛ به عبارت ديگر؛ يعني وجودي که همه آثار شيء، از اين وجودش ظهور ميکند.
حالا اين پرسش مطرح ميشود كه وجود عيني قرآن کداميك از اين قرآنهاي گفته شده است. اين قرآنهايي که آن را تلاوت ميكنيم، قرآن كتبي است. قرآنهاي در ذهن حافظان هم که وجود ذهني آن است. قرآني که بر روي زبان جاري ميشود که قرآن لفظي ميباشد. پس آن قرآن عيني کدام است؟
قرآن عيني و حقيقي فقط در وجود انسان کامل
قرآن عيني و قرآن حقيقي را فقط بايد در وجود انسان کامل ببينيد. ما يک مقدار قرآن حفظ هستيم و قاري قرآن هم ميباشيم و دو و سه جور هم قرآن چاپي در خانههايمان داريم، اما ما قرآن عيني نيستيم. قرآن عيني فقط در وجود انسان کامل قابل مشاهده است؛ يعني آن انساني که از ابتداي ورود به تکليف يا بندگي خدا تا لحظة خروج از دنيا، در ايمان، اخلاق و عمل از نظر قرآن کم نداشت. اين سخن، تعريف قرآن عيني است.
ارزش اين قرآن عيني، براي کسي قابل درک نيست؛ علتش هم اين است که عقلهاي ما محدود بوده و دنيا هم محدود است. ما اگر بخواهيم چيزي را عظيمتر از اين دنيا ببينيم، اينجا نميتوانيم آن را ببينيم؛ چون اينجا گنجايش آن را ندارد و ما را بايد در يک عالم ديگري ببرند که در آن عالم، حقيقت انسان کامل قابل ظهور باشد و بعد به اولين و آخرين انسانها بگويند، اگر ميخواهي آن انسان کاملي را ببيني که مصداق عيني قرآن بوده، الان آن براي تو قابل ديدن و قابل تماشاست؛ آن هم نه با چشم سر؛ بلكه با چشم عقلي که به عين الله وصل است؛ چون اگر آن چشم قلب هم وصل به چشم خدا نباشد، آن انسان کامل هم با کمالاتش براي تو قابل مشاهده و قابل ديدن نخواهد بود.
فاطمه عليها السلام، از مصاديق واقعي آيات قرآن
حالا ما بايد براي درك اين وجود عيني، به سراغ يک انسان کامل يا به تعبيري، قرآن عيني و مصداقي برويم. من براي شما چند آيه قرائت ميکنم و بعد طبق خود قرآن و روايات، دنبال مصداق اين آيات ميگردم. خيلي راحت هم اين مصداق قابل پيدا کردن است؛ چرا که تاريخ اسلام از زمان بعثت پيغمبر تا الان که ما اينجا نشستهايم، تقريباً به صورت روشن در اختيار ماست و ما در کلّ امت، يکي از انسانهاي کاملي را که ميتوانيم بگوييم از مصاديق واقعي آيات قرآن است، حضرت فاطمه عليها السلام است. در اين بخش هم قرآن فقط يک مصداق دارد و دو تا مصداق ندارد. شما هيچ دليلي را هم نميتوانيد پيدا کنيد که در اين بخش خاص، قرآن دو مصداق داشته باشد. در اين بخش، يک انسان کامل، بيشتر وجود ندارد و بقية انسانها ما دون اين انسان و زير مجموعه او در كمالات و فضايل هستند و آن، وجود مبارک فاطمه زهراسلام الله عليها است که در زنان جهانيان، تنها انسان کاملي كه مصداق آيات قرآن ميباشد، اوست. مريم کبري، خديجه کبري، زينب کبري و هر زني که در دايرة انسان کامل بودن ميباشد، ما دون ايشان است و آن مصداق اتم، اجمع، اکمل، اکتع مجموعه آيات قرآن مجيد در جنس زنان، فقط ايشان بوده و دومي و هموزن ديگر ندارد.
اين مطالبي که ميگويم، دليل قرآني همراهشان است، نه اين که به عنوان يک روحاني شيعه، براي مستمع شيعه، عظمتي را بسازم و القا بکنم. عظمتسازي بدون دليل قرآني و روايتي، کار نادرستي است. لطف مسأله اين است که ما از چهارچوب قرآن و روايات براي معرفي اين عزيزان بيرون نرفته و از خودمان چيزي را نسازيم؛ چون اگر از چهارچوب قرآن و روايات، آنها را به کنار ببريم، يا درباره آنها دچار افراط ميشويم يا دچار تفريط؛ چنانكه آنهايي که دچار تفريط شدند، صديقة طاهره را تا جايي پايين آوردهاند كه در حقّ او فقط ميگويند حضرت زهرا زني بزرگوار، همسرِ علي بن ابيطالب و انساني پاک است و قابل اين است که الگو باشد. اينها در جادة تفريطند، و آنهايي كه مقامسازي ميکنند، آن هم مقام اولوهيت و ربوبيت براي آن حضرت، آنان نيز در جادة افراطند؛ چرا که قرآن ميگويد: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ. (شوري:11): هيچ چيزي در اين عالم، در هيچ چيزي، مانند خدا نيست. بنا براين، بهترين راه شناخت، آيات قرآن و رواياتند که نه افراط دارند و نه تفريط. قرآن کلام عدل است؛ قرآن کلام حق است. البته، آياتي که مصداق اتمّ و اکملش اين انسان کامل در جنس زنان است، کم نيست. من براي نمونه چند آيه آن را ميخوانم، شايد هم بعضي از اين آيات برايتان تازگي داشته باشد. فکر نکنيد كه ميخواهم به سراغ آيه تطهير و آية مباهله و آيات سورة دهر بروم که اين آيات را صدها بار شنيدهايد. آنها در جاي خودش معلوم و روشن است؛ بلكه بايد دربارة اين آيه كه ميگويم و آثارش، دقت کنيد.
فاطمه عليها السلام بلد طيّب است
خداوند متعال يک کاري که در قرآن کرد براي نزديک کردن حقايق به ذهن مخاطبش، مثل زدن است. در همة زمينهها، زمينههاي علمي، طبيعي، فلسفي، عرفاني، انساني و اخلاقي، خداوند مثل زده است، همه. اين مثلها در قرآن مجيد هست: وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (حشر:21): ما اين مثلها را براي شناخت شما ميزنيم تا شما را به حقيقت نزديک كنيم و شما راحتتر با مَثَل به عمق حقيقت برسيد.
ببينيد اين آيه چه ميگويد: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ... (اعراف:58). نميگويد: وَ الْبَلَدُ. سرزمين خالي را نميگويد؛ بلكه سرزمين را مقيّد به کلمة طيّب ميکند. حالا شما همين لغت طيّب را با مشتقاتش در قرآن بگيريد: وَ الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ (نور:26)، أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ (احقاف:20)، طِبْتُمْ (زمر:73). «طيّب»، اين لغت يعني چه؟ کلمة «طيّب»؛ يعني پاکِ نابي که هيچ آلودگي با او گره ندارد؛ «طيب» مقابل «خبيث» است؛ چون در آيه بعد هم کلمة «خبيث» را آورده و رو در روي «طيّب» قرار داده است. اين رو در رويي، در خيلي چيزها هست: نور و ظلمت، حق و باطل، ابليس و خدا، حرام و حلال، حيات و مرگ. اينها همه با هم تقابل دارند. تقابل دارند، يعني چه؟ يعني اين كه هيچ کدام با يكديگر هيچ نسبتي ندارند. طيّب يک داستاني دارد و خبيث هم يک داستاني ديگر؛ همچنين نور يک داستاني دارد و ظلمت يک داستان ديگر. شما به اندازة صد ميليارديم ارزن، صد ميليونيم ارزن ظلمت را در نور پيدا نکن. صد ميليارديم ارزن نور را هم در ظلمت پيدا نکن. اصلاً اين دو تا با هم تقابل دارند؛ نه صفت ابليس در خدا هست و نه صفت خدا در ابليس.
وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ: زمين پاک، يَخْرُجُ ُنَبَاتُه بِإِذْنِ رَبِّه، خيلي آية عجيبي است. «طيّب»، «اذن رب»، «نبات»؛ يعني تا دست خدا در بلد طيّب در کار نباشد، بلد طيّب آثاري را ظهور نميدهد.
دست خدا وقتي در بلد طيّب بيايد، چه دستي است؟ دست قدرت، دست علم، دست رحمت، دست کرامت، دست احسان، دست فضل. اينها دست خداست
وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ ُنَبَاتُه بِإِذْنِ رَبِّه. دربارة آيه باز دقت بفرماييد. « بلد» با قيد « طيّب»، با قيد « اذن رب» و « خروج و سردرآوردن آثار اين بلد طيّب» است، ولي با دست اندرکار بودن دست خدا که همان دست صفات خداست.
وجود مقدّس حضرت زهراعليها السلام، بلد طيّب است؛ کسي که در اين بلد طيّب دانه پاشيد، پيغمبر اسلامصلي الله عليه و آله و سلمّ بود. ديگر، باغباني نمونة او نيست. يک انسان کامل آمد دانههاي قرآن را، آيات توحيد را ، علم را، معرفت را، اصالت را، شرافت را، اخلاق را، عمل صالح را در اين زمين پاشيد. او فقط اين دانهها را پاشيد. باغبان اين دانهها، ربّ فاطمه بود. خداوند متعال با جلوة ربوبيتش، تمام کاشتههاي پيغمبر را از اين سرزمين بيرون آورد.
تعريف جامع و مانع از فاطمه عليها السلام
پس حالا زهراعليها السلام را با اين مقدمه چگونه بايد معنا کرد، با اين جمله بايد تعريف كرد. اين جمله را دقت بکنيد! اين شکل از تعريف را ميگويند، جامع افراد و مانع اغيار. اين تعريف، يک تعريف منطقي است که يک عالِم در اين عالَم به اين تعريف نسبت به حضرت زهراعليها السلام، راه وارد کردن ايراد را اصلاً ندارد. ما به هر که هم ايراد بر اين تعريف داشته باشد، با قرآن جواب ميگوييم، و يا فقط با روايات خودشان. اين تعريف، مانع اغيار و جامع افراد است؛ يک تعريف علمي و منطقي: حضرت زهرا عليها السلام ؛ يعني انساني که جامع تمام کمالات ملکي و ملکوتي و فاقد تمام عيبها و نقصها. او مصداق عيني اين آيه است. شما هر چه حقيقت معنوي در اين عالم ميبينيد، از ايشان ظهور کرده و هر چه نعمت اخروي است، فرداي قيامت در کنار ايشان بروز ميکند. اين را از جهت اخرويش، سادهتر معنا کنم.
فاطمه عليها السلام ، حبيبة حق و قبولي شفاعتش در آخرت
مخاطب گرامي، اين روايات ما در عمق خيلي عجيب است. البته، همه سراغ عمقش نميروند؛ ولي خيلي عجيب است. در قيامت بنا بر روايات اصيلمان، پروردگار عالم به حضرت زهرا عليها السلام خطاب ميکند: (يا حبيبتي) (شيخ صدوق، أمالي، تحقيق مؤسسة بعثت، ص69) اين عکس آن جملة دعاي کميل است. در دعاي کميل، اميرمؤمنان به خدا ميگويد:(حبيب)؛ ميگويد: (يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ.) در قيامت خدا به زهرا عليها السلام ميگويد: اي حبيبة من. اين عکس آن جمله است پيش خدا چه چيزي ارزش دارد؟ اين قيافه، اين بدن، وزن بدن؟ نخير، آنچه پيش پروردگار ارزش دارد، فقط واقعيات وجود انسان است که رنگ بينهايتش در خودش ميباشد؛ چون عبدي را متصل به خودش در صفات، در فعل، در اخلاق ميبيند، او ميشود محبوب پروردگار: يا حبيبتي: حبيبه من! تمام درهاي بهشت بر روي تو باز است، از هر دري ميخواهي وارد شو. انگار، خدا به زهراعليها السلام ميخواهد بگويد، اين هشت بهشت ملک تو است. برو دختر با عظمت پيغمبر! او به امر الله حرکت ميکند. وقتي که بر دمِ درِ بهشت است (حالا اين دري که ميگويم، درِ اصطلاحي نيست؛ اين در، مقام و مرتبه است) وقتي به آنجا ميرسد، برميگردد به طرف محشر و ميايستد.
حبيب با محبوبش گفت و گو ميکند: دختر پيغمبر! همة درها که اكنون بر روي تو باز است، پس چرا نرفتي؟
حضرت زهراعليها السلام ميگويد: خدايا! من دلِ تنها رفتن به آنجا را ندارم؛ يعني اگر بروم، خوش نيستم.
خدا ميگويد: پس با چه کسي ميخواهي بروي؟
ميگويد: خدايا! با هر که در دنيا از نظر قلب، عمل و چشم، با ما در ارتباط بوده؛ قلبش محبّ ما بوده، چشمش گريان براي من و بچههايم بوده، عملش هم در حدّ خودش هماهنگ با من بوده است.
خطاب ميرسد: من عددي برايت نميگذارم، هر کسي را ميخواهي صدا کن.
آن وقت، ميليونها نفر با يك ندا؛ با يک نداي اي پيروان ما و محبين ما و گريهکنندگان بر ما! من منتظر شما هستم كه با شما به بهشت بروم؛ بياييد! و همه آنها راه ميافتند.
اگر بگوييد: پس دادگاههاي ما چه ميشود؟ ميگويم: گريهکن، عاشق و فرد عامل که دادگاه فوقالعاده اي ندارند. دادگاهي شدن را هم به شما ميبخشند. چون مگر شما آلوده به گناهان کبيرهايد که نگه تان دارند يا آلوده به ربا، شراب، قمار، ظلم و حق را نا حق کردهايد که شما را نگه دارند؟ ما لغزش داريم، امّا اين لغزشها كم است؛ همانگونه كه اميرمؤمنان عليه السلام در خطبه متقين در وصف آنان ميگويد: (قَلِيلاً ذلَلُهُ) تمامنهجالبلاغة، ص199،خطبة له عليه السلام في وصف المتّقين و المؤمنين)، و اصلاً با رحمت و کرم خدا جور نيست که براي يک لغزش کم بگويد، فرد را نگهش داريد؛ زنجيرش کنيد؛ برايش دادگاه تشکيل بدهيد. در دنيا دادگاهها اين کار را نميکنند؛ به طرفين دعوا ميگويند، برويد از هم بگذريد، آن وقت خدا براي لغزشِ كم، سختگيري ميكند؟!
مُحبّي، عاملي، گريهكني، فقط گرية خاليت، خارِ لغزشها را ميسوزاند و خاکستر ميکند.
آن وقت همه راه ميافتند. وقتي همه نزديک بهشت آمدند، فاطمه زهراعليها السلام ميگويد، شما وارد شويد، من تا نفر آخرتان در بهشت نرود، خودم نميآيم؛ يعني شما در بهشت مهمانِ آثار آنهايي هستيد که در وجودتان ظهور کرده؛ يعني هر کس از اين امت در بهشت برود، سر سفرة علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام نشسته است، نگويد متعلّق به خودم است. اگر آنها نبودند، ما نه به خدا راه داشتيم، نه به بهشت. اين چند رکعت نمازي را هم که امروز به ما اجازه دادند بخوانيم والله قسم، به خاطر گل روي فاطمه به ما اجازه دادند، ما خوانديم. اين نماز ما هم متعلّق به گل روي زهراعليها السلام بود. آن روزة ماة رمضان ما هم متعلّق به اهلبيت است. آن حج ما هم متعلّق به اهلبيت است. اين اشک چشمان ما هم متعلّق به اهلبيت است. ما چيزي از خودمان نداريم، آنها را در دنيا به ما کريمانه ميپردازند و فرداي قيامت هم به صورت بهشت همين پرداختها ظهور ميکند.
آنچه گفته شد، معناي بلد طيّب بود:وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ ُنَبَاتُه بِإِذْنِ رَبِّه. باغباني مثل خاتم انبيا دانههاي ملکوتي را به صورت قرآن در زهراعليها السلام قرار داد. خداوند اين دانهها را با علم، رحمت، کرم، لطف، فضل و احسانش شکافت. چه گلهايي، و چه محصولاتي، از شکافته شدن اين دانهها به وجود آمد. تمام نمازهاي زهراعليها السلام و روزههاي زهرا عليها السلام همين يَخْرُجُ ُنَبَاتُه بِإِذْنِ رَبِّه بود. نباتها و روييدنيها گوناگون بود و يکي از روييدنيهاي وجود اين بلد طيب، حسن، حسين و زينب کبري است. اينها درخت اين زمينند. آنجا هم خدا باز مثل ميزند: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ (ابراهيم:24.)
براي اين که قوت بين دو زمين پاک را بتوانيد اندازه بگيريد، باز بايد به قرآن مراجعه کنيد. حضرت مريم عليها السلام هم بلد طيّب بود. فقط يک عيسي عليه السلام از او به وجود آمد. عيسي عليه السلام هم هيچي از او به وجود نيامد و سي و سه سالگي، او را به آسمانها بردند. زهراعليها السلام نُه امام معصوم از او به وجود آمد. قوت زمين و قدرت زمين را ببين!
بهار علي عليه السلام كنار فاطمه عليها السلام
امّا اين زمين را خداوند متعال کنار بهاري مثل اميرمؤمنان عليه السلام قرار داد. چرا من از اميرمؤمنان عليه السلام تعبير به بهار کردم؟ همين امروز مفاتيح را بخوانيد. در آخرش يک سلسله دعا است. سر صفحه، به خط درشت نوشته است: دعا و زيارت وليعصر. در زيارتهاي امام زمان عليه السلام، يک جمله اش اين است: (اَلسَّلَامُ عَلَيْکَ يَا رَبِيعَ الْاَنَامَ) (ص875): درود بر تو اي بهار انسانها. امام زمان عليه السلام بالاتر است يا اميرمؤمنان عليه السلام ؟ پيغمبر ميگويد: اميرمؤمنان، برتر از فرزندانش است. حتي برتر از حسن و حسين (اَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا) (عيون اخبار الرضاعليه السلام ، ج1، ص26). علي عليه السلام، امام حسن بن علي و حسين بن علي عليهما السلام، مأمومِِ اميرمؤمنان عليه السلام. وقتي امام زمان عليه السلام بهار انسانها باشد، البته، اين بهار بودنش را از علي عليه السلام گرفته است.
خزانِ بهار علي عليه السلام
خدا بهاري مثل علي عليه السلام را کنار زهراعليها السلام قرار داد و از نسيم اين بهار است كه نُه امام از اين سرزمين سر بر آوردند و دنيا و آخرت را هر کدامشان به تنهايي روشن کردند. وقتي امام حسين عليه السلام گلوي بريده را روي خاک گذاشت، «اَبَتَا! اَمَّا الدُّنْيَا، فَبَعْدُكَ مُظْلِمَةٌ؛ فَامَّا الآخِرَةُ، فَبِنُورَ وَجْهَكَ مُشْرِقَةٌ.» هريك از امامان، مُشْرِقِ آخرتند و جدا کردنشان از زندگي، مُظْلِِم زندگي هر انسان جداشونده اي.
بهار فصل خيلي زيبايي است، هواي خيلي زيبايي دارد، نسيم حياتبخش دارد، بهار براي تمامي اهل دنيا زيباترين زمان، و با نشاطترين زمان، و صفابخشترين زمان است. هيچ بهاري در عالم، بهار وجود علي عليه السلام نيست، و به دليل قرآن، با شهادت زهراسلام اللّه عليها اين بهار خزان شد. تمام گلهاي اين بهار پرپر شد، تمام گلها؛ چون گفتيم زهراعليها السلام انسان کاملي است و به دليل آيات و روايات، تعريف منطقي براي او آورديم؛ جامع همة کمالات و فاقد همة عيبها. پس ميشود گفت، امروز همة گلهاي حيات علي عليه السلام ريخت؛ تمام شاخههاي سبزش خشک شد. به اين خاطر، به کنار بدنش برگشت و گفت (لَا خَيْرَ بَعْدَکَ فِي الْحَيَاةِ) (بحارالانوار، علامة مجلسي، ج42، ص213). زندگي دنيوي زهراعليها السلام ديگر تمام شد؛ ديگر کسي علي عليه السلام را سر حال نخواهد ديد. در نهجالبلاغه است و سيد رضي آن را نقل كرده که علي عليه السلام به پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلمّ گفت: من زهرا را دفن کردم، ولي يا رسولالله! تا شب نوزده رمضاني که شمشير را بر فرق من بزنند و سي سال طول ميكشد، علي كه امام است، امام معصوم، گفت: يا رسول الله! ديگر شب خواب بيگريه براي من نخواهد ديد، من تمام عمرم، مقداري از شبم را بيدار مانده و گريه ميکنم (نهجالبلاغه، ص238، كلام 193.)
به سبک روضهخوانهاي قديم دو سه تا شعر بخوانم. حضرت علي عليه السلام به مردم مدينه نگفت كه براي زهرا عليها السلام گريه کنيد. آنها ارزش آن را نداشتند و گريههايشان هم نجس بود، بلكه خود کنار قبر، رو به آسمانها کرد و گفت:
بر احوالم ببار اي ابر! اشک از آسمان امشب
که من با دست خود کردم گُلم در گِل نهان امشب
حسن گريان، حسين نالان، پريشان زينبَيْن از غم
(آن هم من علي با اين همه توان)
چه سان آرام بنمايم من اين بيمادران امشب
(مگر گريه بچههاي من خشک ميشود)
زمين! زمين! با پيکر رنجيده زهرا مدارا کن
که اين پهلو شکسته بر تو باشد ميهمان امشب
$
##مقام حضرت زينب سلام الله عليها
مقام حضرت زينب سلام الله عليها
حجت الاسلام انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
قانون وراثت و حضرت زينب عليهاالسلام
از قانوني بحث ميکنم كه نزد دانشمندان به عنوان قانون وراثت شناخته ميشود. بر اساس اين قانون، اوصاف، خصال، طبيعيات و واقعيات پدران و مادران به وسيله يک سلسله عوامل و ابزار، به فرزندان آنها منتقل ميشود و هيچ انساني هم از اين قانون وراثت مستثنا نيست؛ نسل به نسل، همة انسانها تحت تأثير قانون وراثت هستند. دانشمندان امروز جهان، اين عقيده را دارند که اين خصال و اوصاف به وسيلة عنصري بسيار پيچيده به نام «ژن» به فرزندان منتقل ميشود.
از شگفتيها است که پيغمبر عظيمالشأن اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم در پانزده قرن قبل، در ضمن يک حادثة جالب، به اين حقيقت اشاره فرمودهاند. زن و شوهر جوان سفيدپوستي وقتي که خداوند مهربان به آنها فرزندي عنايت ميکند، شوهر ميبيند اين فرزند، سياهپوست است. با اعتماد و اطميناني که او به همسرش داشت که او زني پاکدامن، با عفت، باتقوا است، خيلي برايش شگفتآور بود که چرا فرزند آنها سياهچهره به دنيا آمده است. اين شد كه او فرزندش را به بغل گرفته و به مسجد ميرود و به محضر رسولخدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مشرف شده و به ايشان عرض ميکند، من سفيدپوستم و همسرم هم سفيدپوست است، ولي بچةمان سياه حبشي به دنيا آمده است. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به او اطمينان صددرصد ميدهد که اين طفل از تو و از همسر تو است، اما در نطفة همة انسانها يک عنصري هست به نام «عرق»، و بعد فرمودند: (هذَا نَزِعَةُ عِرْقٍ اين از جا بركندن ريشه و اصلي است).
اي مرد! بدان يقيناً اين «عرق» انتقالدهندة اوصاف، خصايل و روحيات گذشتگان است به آيندگان، و قطعاً در پدران گذشتة تو، يا در پدران گذشتة همسرت، يک مرد و يا يک زن، سياهپوست بوده و اين «عرق»، اين سياهي را از آنها منتقل کرده است و از بچة تو اين رنگ ظهور يافته و آشکار شده است. بنابراين، نگران نباش و مطمئن باش و يقين داشته باش که اين طفل، طفل شماست (صحيح بخاري، ج8، ص31)
اين قانون وراثت ميباشد كه براي دانشمندان هم ثابت شده است. البته، اگر آنها هم در اين زمينه کشفي نداشتند، براي ما مسلمانها اين مسأله، مسأله ثابتشده اي بود؛ چون علاوه بر روايات ما، در آيات قرآن مجيد هم اشاره به اين معنا را داريم؛ خداوند متعال دربارة ذرية انبياي خود همين مطلب را تلويحاً بيان فرموده است ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ (آلعمران:34). آنان در کرامت، و در شرافت، و در آقايي، و در اخلاق، و در اوصاف، و در صفات، وصل به يکديگر و از يکديگر بوده و يک حقيقت هستند. از ابراهيم عليه السلام اوصافش به اسماعيل عليه السلام منتقل شده و از اسماعيل نيز اين اوصاف به نسلش منتقل شده است، و از نسلش، به پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و ائمة طاهرين عليهم السلام منتقل شده است.
در کتابهاي لغت هم نوشتند، عرقي که پيغمبر اکرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرموده: فَاِنّ الْعِرْقَ دَسَّاسٌ ريشه و اصل، در پنهاني و به نازكي و باريكي بسيار دخالتكننده است (جلالالدين سيوطي، الجامع الصغير، ج1، ص505)، معنايش اين است كه پدران و مادران، اوصافشان را به اولادشان انتقال ميدهند.
نتيجه سخن تا اينجا، اين است كه در يک مرحله، بايد از نظر قانون وراثت، دربارة وجود مبارک زينب کبري عليها السلام بحث کرد و گفت، زينب کبري عليها السلام بر اساس اين قانون، جلوة ذخيرههاي عظيم معنوي چهار شخصيت است؛ يعني وجود مقدس او، خورشيدي است که از افق گنجينههاي شخصيتي چهار خزانه ارزشهاي پروردگار مهربان عالم، طالع شده است. خزينه اول، وجود مبارک اميرمؤمنان عليه السلام بوده و خزينه دوم، وجود مبارک فاطمه زهراسلام الله عليها است که پروردگار عالم، بنابر تأويل ائمه طاهرين که راسخان در علم هستند و تأويل قرآن پيش آنهاست وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ (آلعمران:7)، در ارزشها، مجموعة عناصر شخصيتي اميرمؤمنان و حضرت زهرا عليهما السلام، شخصيت زينب کبري عليها السلام را تشکيل داده است، و دو خزانه ديگر وجود مقدّس حضرت زينب عليها السلام هم يکي وجود مبارک رسول خداست که پدر مادر زينب کبري ميباشد، و يکي هم خديجة کبري عليهاالسلام است که مادر مادر زينب کبري عليهاالسلام ميباشد.
از سخن حضرت علي عليه السلام درخطبه 192 نهجالبلاغه برميآيد كه حضرت خديجه عليها السلام اولين زني است كه اسلام آورده، و در روايات چنين بيان شده كه آن حضرت اولين زني در عالم است كه در قيامت، قدمش به بهشت ميرسد، خديجه کبري عليها السلام است (قندوزي، ينابيع المودة لذوي القربي، ج1، ص469). خديجه کبري عليهاالسلام کسي است که پيغمبر اکرم صلّي الله عليه و آله و سلّم تا آخر عمرشان نسبت به ياد او بيتوجّه نبودند و هميشه که صحبت از خديجه کبري عليها السلام ميشد، پيغمبرصلّي الله عليه و آله و سلّم از او تعريف ميکردند (علامة مجلسي، بحار الانوار، ج16، ص13) و در روايات ما آمده كه هنگام مرگ خديجه عليها السلام، جبرئيل عليه السلام نازل شد و رضايت خدا را از خديجه کبري عليها السلام به پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم اعلام کرد.( تذکرة الخواص ، ص 302) اين مجموعة ارزشهاي وجود پيغمبر، خديجه، اميرمؤمنان و فاطمه زهرا صلوات الله عليهم، يکجا در زينب کبري عليها السلام طلوع کرده است. بر اساس قانون وراثت، وقتي زينب به دنيا آمد، قنداق مبارکش را که به دست رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم دادند، در اولين باري که پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم به او نظر انداخت، فرمودند: هر چشمي در اين دنيا براي اين دختر گريه کند، ارزش گرية او، مساوي با گريه بر حسن و حسين عليهما السلام است(طراز المذهب، ص 2، نقل از خصائص الزينبيه، ص 53.)؛ يعني يک قطره اشک براي زينب کبري عليها السلام، مساوي است با گريه کردن بر دو امام معصوم عليهما السلام. نفرمودند، ثواب گريه بر اين دختر، مساوي گريه بر اباعبدالله عليه السلام است، بلكه فرمودند گريه بر او، مساوي است با گريه بر دو امام معصوم عليهما السلام است؛ يعني اگر در قيامت، گريه بر حضرت مجتبي عليه السلام که درباره آن پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: هر کس براي حسن من گريه کند، قيامت که همه چشمها گريان است، چشم او گريان نخواهد بود، و گريه بر اباعبدالله عليه السلام که سبب شفاعت رحمت و مغفرت است، اين دو گريه را اگر در يک کفه ترازو بگذارند و گريه بر زينب کبري عليها السلام را در يک کفه ديگر، با هم مساوي ميشود.
دانش زينب کبري عليها السلام
اما درباره دانش زينب کبري عليها السلام، امام باقرعليه السلام دربارة حضرت زهرا عليها السلام و دانش آن حضرت يک نظر دارند، و وجود مبارک زينالعابدين عليه السلام هم دربارة عمةشان حضرت زينب کبري عليها السلام، از نظر دانش و بينش، يک نظر دارند. امام باقر ميفرمايد: اين که اسم مادر ما را «فاطمه» گذاشتند، بيعلت، بيجهت، بيسبب و بيدليل نبوده است. علت آن اين است که پروردگار عالم در دنياي معنا به مادر ما خطاب کرده: فَطَمْتُکَ بِالْعِلْمِ (شيخ كليني، كافي، ج1، ص460). «فطم»؛ يعني قطع کردن، جدا کردن. لغت «فطم»، به معناي بريدن است. معناي حديث چنين ميشود: فاطمه عليهاالسلام را فاطمه ميگويند، به علت اينکه خدا به او فرمود: من با پرکردن تو از علم خودم، تو را و قلبت را از علوم همه زمينيان بريدم و نگذاشتم تو در دانش و بينش، نيازمند علوم بشري بشوي.
و دانش زهرا عليها السلام، دانشي الهي است. کنار بازار کوفه، وقتي زينب کبري عليها السلام خطبه خواندند و حادثة کربلا را تحليل کردند و مردم را به آن گناه بينظيرشان آگاه کردند، زينالعابدين عليه السلام کنار محمل عمه خود، خدا را شکر کردند و فرمودند: عمه جان! من پروردگار عالم را شکر ميکنم و سپاسش را ميگويم كه الحمدلله تو تعليم ديدة بدون معلّم بشري هستي(طبرسي، احتجاج، ج2، ص31)، و اين درياي دانشي که در وجود تو موج ميزند، مستقيماً الهي و خدايي است، همانطوري که خداوند از دانش بيکرانش در قلب مادرش زهرا عليهاالسلام قرار داد، از دانش بيکرانش در قلب مطهّر زينب کبري عليها السلام قرار داد و اين سابقه هم داشت، نه اينکه اولين بار بوده است. اينكه عنايت خدا بر يک انسان، کامل جلوه کند، ما در قرآن مجيد درباره دو نفر صريحاً ميبينيم که خداوند متعال در ايام کودکي آنها، دانش خود را در ظرف قلب آنان ريخته است: يکي مسيح که در متن قرآن است كه در گهواره، در روز اول تولّد، به يهودياني که به مادرش مريم عليها السلام گفتند: مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً (مريم:28) مريم! پدرت که آدم بدي نبود و مادرت که زن پاکدامني بود، شما هم که شوهر نکرديد، پس اين بچه را از کجا آوردي؟ مريم عليهاالسلام اشاره به گهواره کرد. آن جمع يهودي گفتند: كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً (مريم:29). شما اشاره به گهواره ميکنيد، بچه يکروزه که حرف نميزند که از ميان گهواره صدا بلند شد: إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً (مريم:30 ). خود کتاب، علم است. پروردگار عالم کراراً در قرآن مجيد از تورات، انجيل و قرآن تعبير به علم کرده است: مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ (آلعمران:19). همه تورات را قرآن ميگويد، علم. همه انجيل را ميگويد، علم آتَانِيَ الْكِتَابَ {خدا علم به من داده} وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً {و مقام نبوت را به من داده است}. مقام نبوت كه همراه با تاريکي، ظلمت و جهل که نيست؛ علم است؛ علم خدايي که بچة يکروزه در گهواره را؛ چنان که قرآن ميگويد، خزانة علم قرار ميدهد.
همان خدا بدون معلّم بشري، زينب کبري عليها السلام را خزانه علم بشري قرار ميدهد. چنانكه گفتيم، بنا به نقل قرآن كريم، اين کار يک بار براي حضرت مسيح عليهالسلام اتفاق افتاده است. يا درباره يحيي ميفرمايد: وَ آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً (مريم:12): ما مقام نبوت و حکمت را در حالي که يحيي عليه السلام بچه سه و چهار ساله بود، به او عنايت کرديم. اين متن قرآن است. پس اين بار دوم است كه اين اتفاق به وسيله خدا افتاده است. چه مانعي دارد که همين اتفاق براي حضرت زهرا عليها السلام هم افتاده باشد؟ چه مانعي دارد که همين ماجرا براي زينب کبري عليها السلام هم اتفاق افتاده باشد؟ اين اتفاق، نشانگر کمال آنهاست؛ نشانگر عظمت روحي آنهاست. نشانگر ارزشهاي انتقال يافته از اميرمؤمنان، حضرت زهرا، پيغمبر و خديجه کبري صلوات الله عليهم در وجود مبارک اوست. قلب به پروردگار اتصال داشته و از طريق اين اتصال، علم خداوند در اين خزانه با عظمت سرازير شده است. او اين علم را حبس نکرد؛ چرا که اهلبيت طبق آيات قرآن، در همة امور اهل انفاق بودند: فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى. وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى (ليل: 7ـ 5) فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى ، چه چيزي را بخشد كرد؟ مال، آبرو، قدرت، دانش، شخصيت، زبان، قلم و قدم در تمام نعمتهايي که خداوند به اهلبيت عنايت کرده بود، آنها اهلانفاق بودند. در هيچ زمينه اي در وجود اهلبيت بخل وجود نداشت. زينب کبري عليها السلام در دورة عمرش سه کلاس تشکيل داد، ولي با کمال تأسّف از اين سه کلاس، چيزي باقي نمانده است. حيف از آن کلاسها و حيف از بيتوجّهي شاگردان آن کلاسها. يكي از اين كلاسها که زينب کبري مخصوص خانمها تشکيل دادند، کلاس تفسير قرآن بود، و اي کاش! بخشي از تفسيري که زينب کبري عليها السلام فرموده بود، به دست ما رسيده بود تا به وسيلة زينب کبري عليها السلام ما با عمق آيات قرآن آشنا ميشديم. لغت «تفسير»، به معناي پرده برداري است. زينب کبري عليها السلام به عنوان تفسير قرآن، پرده از آيات قرآن برداشتند و عمق آنها را براي مردم بيان کردند. اين انسان عالم، اين انسان بصير، اين انسان با بينش، شايد نزديک چهل سال براي زنان مدينه و کوفه قرآن گفت؛ حقايق قرآن را بيان کرد؛ تفسير آيات را بيان نمود، ولي آنها را ننوشت. چيزي از اين تفسير باقي نمانده است. اين توصيف يک کلاس او بود. قرآن در خانه آنها نازل شده و کسي مانند آنها، عمق قرآن مجيد را نميداند. او فرزند پدري بود که اهلتسنن در کتاب بسيار باارزش ينابيع المودة خودشان، نقل ميکنند که ابنعباس ميفرمايد، من پيش اميرمؤمنان عليه السلام تفسير قرآن ميخواندم، اميرالمؤمنين به من فرمود: پسر عباس! اگر من آنچه در هفت آيه سوره حمد است، از «ب» بِسْمِ اللَّهِ {تا} وَلاَ الضَّآلِّينَ را براي شما بگويم و شما هم گفتههاي من را بنويسيد، و بعد از اين که من پايان کلاس را اعلام بکنم، هفتاد شتر جوان را بايد بياوريد تا اين نوشتهها را بار کنيد تا بتوانيد آنها را با خود ببريد (ينابيع المودة، ج1، ص205)
زينب کبري دختر يک چنين مفسر قرآني است. بنابراين، معلوم است از قرآن چه چيزي پيش زينب کبري عليها السلام بود. اين توصيف يک کلاس زينب کبري عليها السلام است. کلاس ديگري که وجود مقدس زينب کبري داشتند، کلاس فقه بود. فقه درياي وسيعي است. يک طلبه ما در قم، وقتي فقيه کامل و مدرّس فقه ميشود که هشتاد و چهار باب فقهي را در هشتاد و چهار عنوان کتاب فقهي به صورت اجتهادي در سي سال شب و روز بخواند، ولي همه اين درياي فقه، پيش زينب کبري بود که اگر گفته هاي ايشان را در اين كلاس ثبت کرده بودند، باور کنيد در مسايل فقهي، هشتاد درصد کار مراجع ما، با گفتههاي زينب کبري عليها السلام آسان شده بود؛ چرا که او خودش چشمة صافي براي فقه بود، اما مراجع ما الآن کنار چشمه گلآلود هستند. اگر اين بزرگوران بخواهند در مسايلي از فقه در روايات غور و بررسي کنند و فتوا بدهند، ممکن است ده تا روايت ساختگي در آن روايات باشد، و وجود چنين امكاني، بخش روايات را گلآلود کرده است. حالا مراجع ما بايد بنشينند و اين روايات را ارزيابي کنند و بر اساس روايت صحيح، به ميليونها نفر شيعه فتوا بدهند؛ براي همين براي به دست آوردن روايت صحيح در اين چشمه گلآلود، گروهي آمدند و روايات را تقسيمبندي کردند؛ اخبار و احاديث را تقسيم بندي کردند؛ خبر متواتر، خبر صحيح، خبر حسن، خبر مسلسل، خبر مسند، خبر مرسل، خبر ضعيف، خبر موثّق، خبر مجهول. در مجموعه اين اخبار، اين تقسيمبندي نيز وجود دارد: خبر عامي، خبر خاصي(امامي)، خبر مطلق، خبر مقيّد، خبر مخصّص، خبر ناسخ. يک مرجع چقدر بايد زحمت بکشد که از ميان اين چشمه، يا به يک خبر متواتر، يا به يک صحيحه، دست پيدا کند و بعد، بر اساس آن فتوا بدهد.
روشنفکرها خيال ميکنند، فتوا دادن کار خيلي سادهاي است، ميگويند، خودمان ميبينيم و ميگوييم. من ميگويم: شما چه چيزي را ميبينيد و ميگوييد. ديدن شما ديدني علمي نبوده و گفتن تان هم گفتن حق نيست. آخر شما چه چيزي را ميبينيد و چه چيزي را ميگوييد؟ اگر به شما يک کتاب حديث بدهند، هيچ تخصّصي در شناخت احاديث آن نداريد. شما چه شناختي داريد؟ براي شناخت يک روايت، حداقل مانند آيت الله العظمي بروجردي بايد دربارة چهارده هزار راوي شناخت داشته باشيد. شما دربارة دو نفر از آنها هم شناخت نداريد. اين مرد در هشتاد و هشت سالگي، چهارده هزار راوي حديث را که در کتابها دستهبندي کرده بود، در ذهن داشت و همة اين راويان را ميشناخت که روايت کدامها قابل قبول است، و کدامها مورد اعتماد هستند و کدامها قابل رد هستند، و کدامها مجهولند. کدامها غيرثقه هستند. کدامها ثقه هستند. کدامها مطمئن هستند. شما چه ميدانيد اين حرفها را و اينكه چگونه بايد در مورد يک راوي ارزيابي بشود. دين را بايد عالم رباني به مردم بدهد، نه يک روشنفکري كه از فرهنگ اروپايي ارتزاق كرده، نه روشنفکري كه در آمريکا تربيتشده است. دين را بايد تربيت شدة قم، مشهد و نجف به مردم بدهد.
چنانكه گفته شد، حضرت زينب عليها السلام فقه ميگفت و خودش چشمة زلال اين علم بود. کلاس ديگرشان هم کلاس اخلاق بود؛ کلاس تربيت نفوس، کلاس تزکية نفوس، به تعبيري کلاس آدمسازي. با توجّه به اين که وجود مقدّس خودشان، مجسّمة کامل اخلاق بودند.
خيلي هم برايم مهم بود اين قسمت از زندگي ايشان را وقتي در سوريه بودم درکتابخانهاي در شرح حال زينب کبري عليها السلام کتابي ديدم. در تحليلي که در يک بخش اين کتاب آمده بود، راجع به دانش، بصيرت و علم زينب کبري سلام الله عليها بحث ميكرد كه به نظر من مطالب مهم و ارزندهاي داشت.
حماسة زينب كبري عليها السلام
امّا دربارة برخورد ايشان با حادثة کربلا، خيلي ساده و آسان ميگويم که برخورد زينب کبري عليها السلام در اين رابطه، برخوردي صابرانه بوده است.
اما اين صبر در زينب کبري عليها السلام چگونه بوده؟ او سختترين، سنگينترين، دردناکترين و رنجآورترين حادثه تاريخ را ديده است. آن هفتاد و دو نفر که از دنيا بريده و شهيد شدند و به خدا پيوستند، تمام سنگيني بار اين حادثه روي دوش زينب کبري آمد، به انضمام اين که از طرف برادر مأمور شد، هشتاد و چهار داغديده را از کربلا تا شام سرپرستي کند، از شام تا مدينه و تا وقتي که زنده است؛ يک زن نه يک امت. اين حادثه بين يک امت تقسيم نشد، بلكه سنگيني آن بر روي دوش يک زن بود؛ سرپرستي تقسيم، بين چهار و پنج مدير لايق مدبّر نبود. تنها بر دوش يک مدير، مدبّر، لايق بود. آن حضرت با اين حادثه، برخوردي الهي کرد. از زمان وقوع اين حادثه تا روز وفاتش، براي يکبار، به خاطر حادث? کربلا نفسي که بوي گلايه و شکايت از خدا را بدهد، از دل نکشيد؛ بلكه کنار حادثة تلخي با اين وسعت، شاکر بود. چه کسي اين تحمّل را داشت کنار چنين حادثهاي بندة شاکر پروردگار باشد. ابنزياد وقتي در بارگاهش به مسخره به زينب کبري عليها السلام گفت: رفتار خداوند را نسبت به اهلبيتات چگونه ديدي؟ يعني ديدي كه خداوند ما را پيروز كرد و شما قطعهقطعه و متلاشي شديد. جواب داد: وَ مَا رَايْتُ اِلَّا جَمِيلاً جز رفتاري خوب و نيك از خداوند نديدم (ابننما حلي، مثيرالاحزان، ص71)؛ يعني خداوند امامت را با شهادت در هم آميخت و بالاترين زيبايي را درست کرد؛ چنانكه با اين آميزش، براي ما چهرهاي زيباتر از يوسف عليه السلام را به وجود آورد. در روز يازدهم با چه تحمّل مثبتي و با چه صبر ملکوتي و عرشي آمد و دو دست مبارکش را زير بدن قطعهقطعه شدة اباعبدالله عليه السلام برد و با يک دنيا ادب به سمت آسمان برگشت و به پروردگار گفت: اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِيلَ الْقُرْبَانَ خدايا! اين اندك را به عنوان قرباني که اصلاً تناسبي با عظمت خدايي تو ندارد، از ما قبول کن (شيخ محمّد مهدي حائري، شجرة طوبي، ج2، ص294)
ما يک چيزي ميگوييم و يک چيزي را ميشنويم كه اگر يک ميليونيوم آن بر سر خودمان بيايد، آن وقت بايد ببينيم چه کاره هستيم؟ در اين موقعيت، عبادت و صبر در ايشان جمع شده بود. امام صادق عليه السلام اين موقعيت را چنين توصيف ميكند: عمه جان! عصر عاشورا تمام فرشتگان خدا از مقاومت، صبر و ايستادگي تو شگفتزده شدند؛ يعني نتوانستند هضم بکنند که انسان هم اين قدر عظيم است. به خدا قسم! راحت ميتوانم بگويم آن زماني که خدا به ملايکه خبر داد:} إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً { (بقره:30)
ملايکه برگشتند و گفتند: أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ{(همان). خدا به آنها فرمود: إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ{(همان) من از آفرينش اين انسان چيزي ميدانم که شما نميدانيد، و آنان نميدانستند.
تا عصر عاشورا که خدا برگشت به ملايکه گفت: زينب را ببينيد، من اين را ميخواستم خلق کنم: إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ . چند ميليون سال قبل هم حالا براي شما روشن شد که خليفه يعني چي؟ انسان يعني چي؟ که يک خانمي که دنياي عاطفه و رأفت قلب است، در يک نصف روز، هفتاد و دو نفر را جلوي چشمان او سر ببرند و قطعهقطعه کنند و بعد بيايد کنار اين بدنهاي پاره پاره بنشيند و بگويد: اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِيلَ
اين است، أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ . به خدا قسم! شب يازدهم، براي آن حضرت، يک ذره از کيفيت عبادتش با شبهاي مدينه فرق نکرد. اين شب هم سکينة کبري ميگويد، عمهام کنار آن خاکهاي بيابان، سحر مشغول نماز شب و مناجات بود؛ يعني با بودن اين حادثه، از پروردگار کمال رضايت را داشت.
حكومت الهي زينب كبري عليها السلام
امّا راجع به سرپرستي او بايد گفت، شما ميدانيد كه اهلبيت را از چه مسيري به شام بردند. آن دژخيمان اهلبيت را از مسير طبيعي عراق به شام نبردند؛ بلكه آنان اهلبيت عليهم السلام را در حالي که جلوي محملها 18 سر بريده را بر بالاي نيزهها زده بودند، از منطقة موصل و حدود کرکوک، مرز روم شرقي، ترکية آن زمان، به دمشق بردند؛ يعني از مناطق کردنشين و ترکنشين که آن وقت اين ترکها و کردها اغلب مسيحي بودند. بعد در اين شهرها اعلام ميکردند و به خاطر يزيد، اين اکراد و اين اتراک مسيحي بيرون ميريختند و سرود ميخواندند؛ پايکوبي ميکردند؛ به زن و بچه داغديده سنگ ميزدند چوب پرت ميکردند. اينها را تا دمشق اين گونه بردند.
هر جايي هم كه آنها را پياده ميكردند، خود لشکر يزيد آشپزخانة مفصّلي برپا مينمود. امّا اهلبيت عليهم السلام به يک ذره نان خشک قناعت ميکردند و سختي را تحمّل مينمودند. تا اين كه به شام رسيدند. يزيد سؤال ميکند، اينها از کربلا تا اينجا چه عکسالعملي داشتند؟ در پاسخش گفتند: دو عکسالعمل داشتند. يکي اين بود که به ما جز آقايي و کرامت نشان ندادند و از کربلا تا شام، نه بچه دو و سه ساله آنها، و نه زن شصت و هفتاد سالة آنان، و نه اين جوان بيمار آنها، يک تقاضا هم از ما نکردند و ما را از سگ کمتر حساب کردند. اين يک عکسالعمل. عکسالعمل دوم آنها هم اين بود كه با اين سختي راه، گرسنگي و تشنگي هر جا آنها را پياده کرديم، يا مشغول به خواندن قرآن شدند، يا عبادت كردند، يا صورت روي خاک گذاشتند و به مناجات برخاستند. اين حکومت زينب کبري عليها السلام، در يک ملت هشتاد و چهار نفر است. اگر حکومت حکومتي الهي باشد، از حكمرانانش، چيزي جز آقامنشي و بندگي خدا، براي مردم ظهور نميکند. اگر حکومت، اين حکومت نباشد. البته، بايد اين همه فساد رواج سيلوار پيدا کند.
اما چنان زيبا زينب کبري عليهاالسلام بر اين ملت الهي هشتاد و چهار نفره حکومت کرد که اين ملت دشمن را از سگ، کمتر حساب کردند و لحظهاي هم از عبادت خدا غافل نشدند.
ما زمان شاه وقتي ميخواستيم به حکومت انتقاد کنيم، اسم شاه را که نميبرديم و به جاي اسم شاه، اسم معاويه، يزيد و اينها را ميبرديم. ساواکيها پاي منبر ميفهميدند ما چه داريم ميگوييم. ما كه کنايه ميزديم، در خانه دور و بر، نامه ميآمد که ساواک شما را خواسته است، يا چهار روز بعد ميآمدند در خانة ما چشممان را ميبستند و ميبردند و به زندان ميانداختند. در طول عمرمان خود شاه را هم نديديم، و اگر رو در رو او را ميديديم، معلوم نبود بتوانيم از او انتقاد کنيم. قدرت يزيد هزار برابر قدرت شاه بود. وسعت کشورش هم بيست برابر وسعت ايران امروز، پهناوري داشت. حالا در بارگاة يزيد، خانمي داغديدة اسير را آوردند و با اين قدرت عظيم آن روز رو به رو کردند. زينب کبري عليها السلام از جا بلند شد و به شاه گفت، به شاهي که صد برابر شاه کشور ما قدرت داشت: يابن الطلقاء (ابن طيفور، بلاغات النساء، ص22) اي فرزند بردگان و غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! پسر مردمان لعين! پسر مردماني که بچههايتان انتساب درستي نداشتند و نميشد گفت که مادرشان اين است و پدرشان اين! تو از چنين خانوادهاي هستي. اي نسل نامعلوم! يابنالطلقاء! فرزند غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! آنچه نقشه داري به کار بگير و هر اسبي داري بتازان، اما من اسير، مطلبي را از آيندة عالم به تو بگويم. يزيد! هرچند هفتاد و دو نفر ما را در کربلا قطعهقطعه کردي و نگذاشتي بدنهايشان را دفن کنيم، در آينده، اين بيابان تبديل به يک شهري به نام کربلا ميشود. براي برادرم گنبد و بارگاه و حرم برپا ميگردد. دلهاي مردم از همه عالم متوجّة حرم حسين عليه السلام ما ميشود و به آنجا ميآيند و از خاک قبر حسين عليه السلام من براي شفاي بيماران و ساختن مهر نماز بر ميدارند. در آينده، لعنت مردم دنيا متوجّه شما ميشود؛ يعني زينب کبري عليها السلام يزيد را از غيب خبر داد. يزيد مات زده بود و نميتوانست به ميرغضب بگويد، گردن اين زن را بزن. چون حرفهايي که زينب کبري عليها السلام زد، براي خودش هم ايجاد مصونيت کرد. اصلاً شام را به هم ميريخت. يزيد ديد نميتواند زينب کبري عليها السلام را اعدام بکند. اين شرابخورِ سگبازِ ميمونبازِ متکبّر که از برخورد زينب کبري عليها السلام سخت شکست خورده بود، ميدانيد چگونه تلافي کرد؟ جلوي چشم خواهر، دست برد و چوب خيزران خود را برداشت و به لب و دندان سر بريده حمله کرد. اين بچههاي کوچک دامن عمه را گرفتند و همه فرياد زدند: وامحمداً واعلياً. کاري زينب کبري عليها السلام کرد که در تمام حادثه کربلا نکرد. وقتي ديد يزيد با چوب به لب و دندان سربريده حمله مي کند، زير چادر عصمت دست برد و گريبانش را پاره کرد. خيزراني که يزيد بر آن لب مي زد، بر دل زينب عليها السلام، نيشتر فرو ميكرد.
$
##جریان شناسی وهابیت در عربستان
جريان شناسي وهابيت در عربستان
گفت وگو با حجت الاسلام و المسلمين دکتر سيد مهدي عليزاده موسوي، بازنويسي سيد محمد ذوالفقاري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
اشاره
وهابيت از بدو پيدايش تاکنون انشعابات و گروه بندي هاي گوناگوني داشته که هر يک جناحبندي خاص سياسي و اجتماعي و حتي گرايشات خاص فقهي دارند. در اين بين مي توان از وهابيت تکفيري تا وهابيت سکولار را يافت که هر يک خاستگاه خاص خود را دارد. طبيعي است لازمه اساس تعامل با وهابيت شناخت انواع گوناگون آن است و برخورد يکسان با همه اين گروه ها نتيجه مطلوبي ندارد. به عبارت ديگر براي تنظيم راهبردها و سياست هاي فرهنگي, سياسي و اجتماعي در قبال وهابيت بايد انواع طيف بندي هاي آن را با توجه به خاستگاه سياسي و اجتماعي هر يک از آنها به خوبي شناسايي و طبقه بندي کرد. در برخي موارد مشاهده ميشود که همه گروه هاي وهابي با يک ويژگي شناخته مي شوند و در مورد همه گروه ها يک حکم صادر ميشود در حالي که تنوع گروه هاي وهابي خلاف آن را نشان مي دهد. اين نوع مواجهه مانع از شناخت کامل و همه جانبه وهابيت مي شود.
بر اين اساس در اين مقاله جريان هاي وهابيت در عربستان که خاستگاه و از مهم ترين مراکز وهابيت است بررسي مي شود.
ضرورت شناختجريان ها و گروههاي مختلف وهابي
1. تمرکز وهابيت بر مبارزه با شيعه
امروزه وهابيت تلاش بسيار زيادي ميکند که تمام عِده و عُده اش را عليه شيعه متمرکز کند. بررسي تاريخ وهابيت نشان مي دهد وهابيت از ابتدا که به وجود آمده، فقط به شيعه حمله نکرده، بلکه تمام مذاهب اسلامي را مورد حمله قرار داده و اکثر کساني که در اين دو سه قرن به دست وهابيان کشته شده اند، از اهلسنّت بوده اند، نه شيعه. اما در چند دهه اخير وهابيت حملاتش را به شيعه متمرکز ساخته و مخالفت با ساير مذاهب را کاهش داده است. علتش اين است که امروزه وهابيت در وهله اول شيعه را ضد خودش ميداند تا ساير مذاهب را. به عبارت ديگر، دشمنانش را اولويت بندي کرده و تا وقتي که شيعه هست، نوبت به اهلسنّت نميرسد. بخصوص اينکه پيشرفت سريع شيعه در دنيا و در منطقه آنها را به وحشت انداخته است.
بعد از انقلاب اسلامي ايران موج شيعي در دنيا ايجاد شد و نگاهها همه به طرف ايران برگشت؛ چون در تنها جايي که اسلام توانست حکومت تشکيل بدهد، ايران بود و ايران هم يک حکومت شيعي است. درمصرازسال 1930 -1932 که حسن البنا اخوان المسلمين را تأسيس کرد[اخوان المسلمين مصر، ص19]، جريان اسلامگرايي در مصر وجود داشت، اما به نتيجه نرسيد. امروز نيز با بيداري اسلامي در مصر مواجه هستيم و ميبينيم که اخوان المسلمين چندان در اين فضا فعال نيست. در هيچ جاي ديگر دنيا، دين نتوانسته است حکومت تشکيل بدهد. تنها جايي که حکومت ديني تشکيل شده، ايران است و اين تشکيل حکومت اسلامي بر مبناي ديني است. موريس باربيه ميگويد دو نوع حکومت هست: دولت اسلامي و اسلام دولتي. ويژگي حکومت ايران اين است که دولت اسلامي است و در رأس آن يک فرد ديني قرار دارد و اين فرد ديني تمام نظام را سامان ميدهد، اما اسلام دولتي اين است که در رأس فردي سکولار يا لامذهب باشد و اين شخص لجنة العلماء و هيئت کبار را مشخص ميکند و به علما حکم ميدهد. اين اسلام دولتي است. از دهه 70م، ما شاهد بيداري شيعي در دنيا هستيم. گرايشها به شيعه بسيار زياد شده و اين گرايش موجب شده که وهابيت دشمنان خود را درجهبندي کند.
ادعاي آنها اين است که ما با قبور مخالفيم، اما به تخريب حرمين عسکريين عليهماالسلام فتوا ميدهند. مگر امام بخاري در ازبکستان قبر ندارد؟ مگر صلاح الدين ايوبي قبر ندارد؟ مگر محي الدين عربي قبر ندارند؟ چرا اينها را تخريب نميکنند؟ مگر ميان قبر شيعه و قبر سايرين فرقي وجود دارد؟
وهابيان دنبال همگرايي در ميان اهلسنّت هستند. آنها ميخواهند اختلافاتشان را با اهلسنّت ناديده بگيرند و با آنها همراه شوند و به زعم خودشان بعد از اينکه توانستند شيعه را منکوب کنند، نوبت به ساير مذاهب اسلامي ميرسد. ما بايد براي اهلسنّت تبيين کنيم که وهابيت با آنان همراه و همدل نيست. در حقيقت استراتژي کوتاه مدت وهابيت است که با شيعه مبارزه کنند و در قدم بعد مبارزه با اهلسنّت را در پيش خواهند گرفت تا يک به يک اين مذاهب را منکوب بکنند. قريب هشتاد درصد اهلسنّت دنيا صوفي هستند و يکي از مباني انديشهاي وهابيت مبارزه شديد با تصوف است. چگونه ممکن است که اين ديدگاه را وهابيت ناديده گرفته باشد؟ علتش فقط همگرايي موقت با اهل تسنن، براي مخالفت با شيعه است.
2. تعارضات و تنوع جريانهاي دروني وهابيت
وهابيت به رغم داشتن مشکلات بسيار با اهلسنّت و تلاش براي همگرايي با آنها، در درون خودش هم با تعارضات و اختلافات شديدي روبه رو است؛ تا آنجا که اين اختلافات و تعارضات، وهابيت را در معرض از هم پاشيدگي قرار داده است.
تفاوت اهلسنّت با وهابيت اين است که آنها تکفيرياند، اما اهلسنّت تکفيري نيستند. با اهلسنّت بايد بحث و مجادله کرد: «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ [سوره نحل، آيه 125]»، اما با تکفيريها که وهابيون هستند، بايد مانند خودشان برخورد کرد.
بنابراين در جريانشناسي اولاً، بايد بين وهابيت و اهلسنّت تفاوت قائل شد و ثانياً، بايد حتي در دل خود وهابيت جريانها را شناخت. وقتي که جريانها را شناختيد، آنوقت مي دانيد که با هر کدام چگونه عمل کنيد؛ مثلاً يک گروه، سلفي تکفيرياند تکفيريها اعتقاد دارند که اگر شيعه را بکشيد، به بهشت ميرويد. با اينها بايد يک نوع برخورد کرد. اما يک جريان در دل وهابيت هست که نسبتاً معتدل است. با اين جريان به گونهاي ديگر بايد برخورد کرد.
جريان هاي داخلي وهابي در عربستان
يکي از مهمترين روشها در تقسيم وهابيت، روش بحرانمحوري است. در اين روش بررسي ميشود که چه بحراني موجب به وجود آمدن اين جريان شده؛ زيرا يک جريان خود به خود به وجود نميآيد؛ مثلاً ما ميگوييم انقلاب اسلامي ايران در مقابل دينستيزي نظام استکبار و باستانگرايي نظام شاه به وجود آمده است.
1. جريان ملکيه (درباري)
اين جريان که از قرن دوازدهم وجود داشته است همان جريان دولتي است. در ابتداي امر هنگامي که محمد بنعبدالوهاب وارد درعيه شد، وهابيت تقسيمي را انجام داد. علتش اين بود که وقتي ايشان در حريمله، عيينه و در مکه و مدينه نتوانست افکار خود را پيش ببرد، به بصره رفت و از آنجا هم او را بيرون کردند. او نهايتاً به اين نتيجه رسيد که براي پيشبرد اهدافش بايد تکيهگاه سياسي داشته باشد. بنابراين هنگامي که وارد درعيه (پايتخت وهابيت) ميشود، تقسيمي را انجام داد. ديانت را به خودش واگذار کرد که امروز هم آل شيخ متولي اين امر هستند، سياست را هم به آل سعود واگذار کرد. پس وهابيت دو شاخه دارد که از ابتدا به موازات هم پيشروي کردهاند. جرياني که شاخه مذهبي سعوديه را تشکيل مي دهد، همان وهابيت درباري است. به عبارت ديگر، اينها با آل سعود پيوند دارند.[تاريخ المملکة العربية السعودية، ص140 –141] از اين رو وهابيت درباري در مقابل مفاسد و مظاهر بي ديني آل سعود کوتاه ميآيند؛ زيرا اگر آل سعود از بين برود، اينها هم از بين خواهند رفت. از اين رو، اين دو شاخه مجبورند همديگر را حفظ کنند. آل سعود به رغم اينکه آل شيخ را قبول ندارند، حفظشان مي کنند و آل شيخ هم همين طور. شکي نيست که حکومت آل سعود اگر از بين برود، مسلماً وهابيت ديگر پناهگاهي نخواهد داشت.
به اين جريان، جريان جاميه يا جريان ملکيه و گاهي هم جريان تقليديه گفته ميشود. در فارسي جريان درباري هم گفته ميشود. جريان جاميه جرياني است که هدف اصلياش مشروع کردن اعمال آل سعود است؛ يعني استفاده ابزاري از دين. [علت اين نامگذاري«جريان جاميه يا جريان ملکيه» اين است که هرچند جريان ملکيه ابتدا به دست محمد بنعبدالوهاب به وجود مي آيد و ادامه پيدا کرد، اما در دوران محمد امان جامي تشخص يافت و به يک جريان تبديل گرديد. در اين دوران شکل و الگويي به خود گرفت و پيوندها خيلي وسيع شد و به طور کلي در کنار دولت قرار گرفت و به شدت فعال شد. امروز نماينده اين جريان آقاي ربيع هادي مدخلي است که سايتي هم در اينترنت دارد و به شدت کار ميکند]
وهابيت درباري داراي چند مجموعه مهم است که به کارهاي آل سعود مشروعيت مي بخشند: يکي لجنة العلماء است که خيلي فعال است، ديگري هيئت کبار العلماء، جامعه مدينه و هيئت امر به معروف و نهي از منکر، که از تشکيلات وابسته به وهابيت دربارياند و تا حدودي هم در شبکه جهاني الرابطة الإسلامية نفوذ دارند. اينها با اين اهرمها و مکانيزمها به فعاليت آل سعود مشروعيت ميبخشند؛ مثلاً در جنگ اول خليج فارس در سال 2003م هنگامي که آمريکا ميخواست به عراق حمله کند، پايگاهي نظامي در عربستان تأسيس کرد. در اين ميان کار جريان وهابيت درباري اين بود که به حضور آمريکا در عربستان مشروعيت ببخشد. پس ويژگي اول جريان ملکيه، زدن مهر مشروعيت بر سياستها و کارهاي آلسعود است. دومين ويژگي اين جريان، ضديت شديد با شيعه است. آنها گرايشهاي تند ضدشيعي دارند .
وقتي در کشورهاي اسلامي بيداري اسلامي شکل گرفت، تنها جايي که وزير دفاع آمريکا حضور پيدا کرد، بحرين است. چرا آقاي رابرت گيتس به اينجا مي آيد؟ چون ميداند اگر شيعه در بحرين پا بگيرد، قدم بعدي کويت و سپس عربستان سعودي است. عربستان سعودي هم کاملاً اين موضوع را درک کرده است. گرايش ملکيه و حتي ساير گرايشها احساس کرده اند که الآن ايدئولوژي شيعه در دنيا حرف اول را ميزند. خداوند متعال در قرآن کريم در مورد يهود مي فرمايد: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ[سوره مائده، آيه 82]» يعني بدترين دشمن مؤمنين، يهوديان هستند، اما در جنگ 33 روزه اسرائيل با حزب الله لبنان، مفتيهاي جريان ملکيه هر گونه کمک به حزب الله را حرام دانستند. اين فتوا نشان مي دهد که براي اينها شيعه حتي از يهود خطرناکتر است. بنابراين طبيعي است که با شيعه وارد مبارزه و جنگ شوند و جريان ضد شيعه را شکل دهند و فعال شوند.
2. جريان اخوانيه
اينجريان ضد جريان ملکيه است و در اين حال، به شدت معتقد به اصول و مباني وهابيت است و هيچ ربطي به اخوان المسلمين مصر ندارد. رهبر اين جريان فيصل الدويش و سلطان بنبجاد هستند. آنها در سال 1979م، شش ماه بعد از انقلاب اسلامي به مسجد الحرام هجوم بردند و آنجا را تسخير کردند.سراج ايدئولوژي اين گروه به شدت وهابي و کاملاً وابسته به وهابيت است. وفادارترين افراد به عقايد محمد بنعبدالوهاب هستند و چون معتقدند که جريان ملکيه از مسير محمدبنعبدالوهاب منحرف شده، لذا اين جريان در مقابل اين انحراف شکل گرفت. ريشه جريان اخوان به دوران عبدالعزيز بر ميگردد. عبدالعزيز ميديد که تمام اعراب در شبه جزيره عربستان پراکندهاند. براي ايجاد ارتش نياز داشت که اينها را هماهنگ کند. بنابراين شهرکهايي را به وجود آورد وآنها را در اين شهرکها جا داد و از دل اينها سپاه بيرون کشيد که هر وقت ميخواست، به راحتي اينها را بسيج ميکرد؛ مثلاً شهرک ارطاويه يکي از اين شهرکها بود که وجود داشت. عبدالعزيز اعرابي را که در اين شهرک ها گرد آمده بودند، اخوان نام نهاد. اينها قبلاً پراکنده و صحرانشين بودند. او اينها را در اين شهرک ها جا داد، مبلغين وهابي را به اين شهرکها فرستاد و بعد از کارهاي تبليغاتي به شدت به عقايد محمد بنعبدالوهاب اعتقاد پيدا کردند و به لشکرياني براي عبدالعزيز تبديل شدند.[ر.ک: دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج2، ص30]
به اين ترتيب دوره سوم حکومت آل سعود تمام فتوحات عبدالعزيز با کمک اخوان رقم خورد. اخوانيها بودند که تمام جاها را فتح کردند. در طائف آنقدر کشت و کشتار و جنايت کردند که وقتي بعد از طائف که با مکه حدود هفتاد کيلومتر بيشتر فاصله ندارد، مي خواستند وارد مکه بشوند، مردم مکه شهر را خالي کردند و گفتند لشکر جرّار ميآيد. خيلي ترسيده بودند. اما هنگامي که اينها مکه را گرفتند، عبدالعزيز احساس خطر کرد و ترسيد که اخواني ها قدرت را به دست بگيرند و آل سعود را کنار بزنند. بنابراين با اينها وارد مبارزه شد. او فيصل الدويش را به بدترين وضع کشت، دستهايش را قطع و بدنش را مثله کرد. اين جريان در آن زمان از بين رفت و عبدالعزيز اينها را قلع و قمع کرد و اثري از ايشان نماند.برخي از وهابيون قائل اند که قيام اخوانيها تحت تاثير انقلاب اسلامي بود، اما واقعيت اين نبود. اينها در واکنش به مسامحهگري آل سعود و ملکيه به وجود آمدند. به شدت به علماي وهابي حمله کردند و نامه اي را به عبدالعزيز نوشتند که خيلي جالب است.[ر.ک: دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج2، ص32- 33]
در اين نامه آمده که چرا شما از تلگراف استفاده ميکنيد؟ اولين اتومبيل که وارد شد، اسمش را سيارة الشيطان گذاشتند و آن را آتش زدند. اعتراض ميکردند چرا بچهها را به خارج از کشور ميفرستيد؟ وقتي مفاد اين نامه را ببينيد، کاملاً به علت قيام اين جريان پي ميبريد علت، چرخش يا انحراف جريان جاميه يا ملکيه از مسير محمد بنعبدالوهاب بود. ميگويند چرا شيعيان قطيف و احساء را مجبور نميکنيد از عربستان بروند؟ الآن ميگويند که چرا در عراق اعلام جهاد نميکنيد. سال 79 ميلادي مسجد الحرام را گرفتند و دولت هر چه تلاش کرده نتوانست مسجد الحرام را از دست آنها خارج کند. نهايتاً دولت مجبور شد که به فرانسويها متوسل بشود. اينها به مسجد الحرام آب ريختند و آن را به جريان برق وصل کردند. دچار برقگرفتگي شدند و به اين ترتيب آنها را بيرون کردند. اين جريان از بين رفت، اما جريان اخواني همچنان فعال است. اين جريان ميگويد که استفاده از تکنولوژي و امکانات روز مانند پنکه، تلگراف و ... بدعت است. اين جريان به شدت فعال و مخالف دولت است.
3. جريان قطبيه
اين جريان ريشه در انديشههاي سيد قطب دارد. به همين جهت علماي ملکيه مانند ربيع المدخلي چندين کتاب عليه سيد قطب نوشته اند؛ چون نگاه سيد قطب با اينها متفاوت است. سيد قطب ميگويد لا اله الا الله يعني لا حاکمية الا لله.[منظور سيد قطب از لا حاکمية الا لله، ديدگاه خوارج که ميگفتند لا حکم الا لله، نيست. بلکه منظور اين است که در رأس حکومت، بايد فردي مأذون از طرف پيامبر باشد؛ کسي که خودش واقعاً فردي اسلامي باشد] . [هنگامي که سيد قطب در مصر اعدام شد برادرش محمد قطب را از مصر اخراج کردند. او ابتدا خواست به ليبي برود، اما او را راه ندادند به هر جا رفت، راهش ندادند؛ چون ميگفتند او حامل انديشه انقلابي است و اگر بيايد، کل نظام را نابود مي کند. تنها جايي که به او اجازه ورود داد، عربستان بود؛ چون عربستان ميخواست نگاه جهان اسلام را به طرف خودش جذب کند؛ چون سيد قطب با محمد قطب در در دهه 60 و 70م، در جهان اسلام جايگاه بسيار بالايي داشتند. وقتي ايشان وارد عربستان شد، انديشه سيد قطب را در عربستان فعال کرد. سيد قطب تفسيري به نام في ظلال القرآن دارد. تعابيري که از توحيد در حاکميت دارد، در اين کتاب آمده است] براي قطبيه اصل توحيد در حاکميت است؛ در حالي که آنها ميگويند لا معبود الا لله؛ يعني توحيد الوهي برايشان اصل است.[ر.ک: سيد قطب و بيداري اسلامي، ص99]
اين جريان هم به شدت در عربستان فعال است؛ به گونه اي که در دهه 70 و 80 ناامني و بمبگذاري در عربستان زياد شد. جريان قطبيه، جريان انقلابي است که شکل گرفته است. آنچه مانع شد که اين جريان نظام عربستان را به هم بريزد، جنگ افغانستان بود. وقتي که کمونيستها به افغانستان حمله کردند، آل سعود اينگونه تبليغات کرد که کمونيستها کشور اسلامي را گرفتند. و يازده هزار نيرو را براي جنگ به افغانستان اعزام کرد. نسلي که در افغانستان به نام عربافغان هست، کساني هستند که ماهيتشان عرب است، ولي آنقدر در افغانستان ماندند که مليت دو گانه پيدا کردند اين جريان هنوز هم در عربستان فعال است.
به اين ترتيب دولت آل سعود براي رهايي از درگيري با مخالفانش در داخل که تفکرات سيد قطب را داشتند، آنها را به بهانه جنگ با دشمنان اسلام به خارج از عربستان متوجه مي سازد.
امروز عربستان در چچن, جريانات وهابي را فعال کرده تا جريان انقلابي را همچنان در خارج از کشور نگه دارد. ميگويند کمونيستها چچنيها را از بين ميبرند. در آذربايجان شلوغ ميکنند؛ چون ميخواهند همچنان از اين شلوغي بهره ببرند. نميگذارند بحرانها وارد کشور بشود. القاعده ابزاري است براي هدايت بحران به خارج از عربستان. آمريکا ميتواند القاعده را از بين ببرد؟ چرا اين کار را نميکند؟ چون ميدانند اگر اين جريان از بين برود، ديگر تمام نگاه ها به داخل عربستان بر ميگردد. همه ميفهمند که آل سعود و وهابيت درباري چه ميکند.
جريان قطبيه، هم با جريان اخواني به شدت مخالف است و هم با جريان ملکيه؛ چون معتقد است آنها به صاحبان قصرها و به فراعنه خدمت ميکنند.
4. جريان تکفيري
سلفيگري جهادي به نوعي ريشه در مصر دارد. اصولاً انديشه جهاد از مصر شروع ميشود از سيد قطب، بعد عبدالسلام فرج کتابي نوشت تحت عنوان الفريضة الغائبة و بحث جهاد از آنجا شروع شد، اما متاسفانه مفهوم جهاد را وهابي ها براي خودشان مصادره کردند و آن را سلفيگري جهادي ناميدند. چون وقتي مفهوم جهاد در انديشه سيد قطب و بعد از او عبدالسلام فرج و گروههاي جهادي ديگر مطرح شد، لبه تيز دشمنيشان آمريکا، اسرائيل، انگليس و کشورهايي از اين قبيل است. هيچگاه انديشه سيد قطب و امثال او اين نبود که عليه جهان اسلام شمشير بکشند و نميخواستند جهاد را فرقهاي مذهبي قرار دهند. شما ميبينيد که قطبيه با سردمداران سرسپرده کشورها مانند انور سادات مبارزه ميکرد، اما به شيعيان مصر کاري نداشت. اما سلفيگري تکفيري عليه شيعيان شمشير ميکشد و براي آنکه به فعاليتهاي خودش مشروعيت بدهد، اسم اين گرايش را سلفيگري جهادي گذاشته اند. سلفيگري تکفيري رسماً با حربه تکفير، شمشير را در ميان خود مسلمانها قرار داد و در ميان خود مسلمانها کشت و کشتار ميکند. نماد اصلي سلفيگري تکفيري در القاعده شکل گرفت. رهبر القاعده جزء خانوادههاي مرفه سعودي است. پس ريشه در خود عربستان دارد. اين سلفيگري تکفيري که به مسامحه جهادي گفته ميشود، اين هم با درباريها مخالف است؛ هرچند با شيعه هم بد هستند.
به عبارت ديگر، سلفيگري تکفيري از يک طرف، از طرف انقلابيها و جريان قطبيه تأثير پذيرفته و از طرف ديگر، معتقد به انديشههاي خود محمد بنعبدالوهاب است و با هم تلفيق شدن اينها، معجوني به نام سلفيگري تکفيري درآمده است.
مي توان جنگ افغانستان را محل به وجود آمدن وهابيت تکفيري دانست. در جنگ افغانستان ما شاهد سه ضلع هستيم که يک مثلث را تشکيل ميدهند و در قضيه افغانستان دخيل هستند. اولين ضلع آمريکاست. آمريکا چرا در جنگ افغانستان حضور پيدا کرد؟ چون مي خواهد از گسترش کمونيستها جلوگيري کند. دومين ضلع عربستان سعودي است، چرا؟ چون همانطور که عرض کردم، ميخواهد انتقال بحران بدهد و سرِ انقلابيون را در آنجا گرم کند. گروه سومي که در افغانستان فعال است، خود پاکستان است؛ چون پاکستان از طرفي به آمريکا وابسته است و از طرفي ديگر، همين عِرق مذهبي در گرايشهاي ديوبنديه پاکستان نيز خيلي فعال است. اين سه عنصر دست به دست هم داده اند و چيزي به عنوان طالبان و القاعده بوجود آمده است. در جنگ افغانستان اينها خيلي مورد توجه جهان اسلام بودند. جهان اسلام ميپنداشت اينها در مقابل کمونيستها ميجنگند، اما وقتي جنگ افغانستان تمام شد، عليرغم اينکه با آمريکا ميجنگند، شروع به جنگيدن با فرقههاي اسلامي ديگر ميکنند و همين امر جايگاه اينها را در جهان اسلام تنزل داده است. يکي ـ دو دهه پيش، اين نگراني وجود داشت که بيداري اسلامي به دست سلفيهاي تکفيري بيفتد و از مسير اصلي منحرف بشود، اما امروز ديگر اين نگراني وجود ندارد؛ چون ديگر وهابيت تکفيري جايگاهي در جهان اسلام ندارد. در حقيقت اينها به اسلامهراسي در جهان دامن زدند. ابومصعب زرقاوي وارد عراق شد تا به قول خودش با صليبيون بجنگد، اما با شيعيان و اهلسنّت جنگيد. آنها به گونه اي عمل کردند که در عراق، الجزاير، در مترو اسپانيا و مناطق مختلف دنيا اعمالي انجام دادند که بهانه به دست دشمن دادند تا دشمنان با اسلام مبارزه کنند تا جايي که بوش گفت جنگهاي صليبي با اسلام آغاز شده است. در بُعد داخلي هم مسلمانان را از خودشان مأيوس کردند.
اما امروزه نه تنها جريان سلفيگري تکفيري، بلکه جريان ملکيه با فعاليت هايي که داشته، جايگاهش را در جهان از دست داده است. چون ارگاني که به جريان الرابطة الاسلاميه وابسته است، که در دهههاي 70 و 80 و 90 ميلادي و حتي در دهه آخر سده اخير جايگاه نسبتاً خوبي داشت و در کشورهاي آفريقايي بيمارستان ساخت، اما رفته رفته کشورهاي آفريقايي متوجه شدند که الرابطة الاسلامية بيمارستان ميسازد و در کنار آن يک مدرسه هم ميسازد که در آنها تکفيري تربيت ميکند و اينها امنيت جامعه را بههم ميريزند. امروز حتي کشورهاي آفريقايي که آنقدر نيازمند هستند، الرابطة الاسلامية را به کشور خود راه نميدهند. تمام دفاتر اينها در کشورهاي آفريقايي در حال بسته شدن است. در کشور پاکستان در شهر اسلام آباد دانشگاهي را تحت عنوان دانشگاه بين الملل اسلامي ساختند که امروز پاکستان نميداند با اين دانشگاه چه کند. از يک طرف، از اين دانشگاه سلفي تکفيري بيرون ميآيد و از طرف ديگر، اگر اين دانشگاه را ببندد، بسياري از کمکهاي عربستان به پاکستان قطع ميشود. اما در بسياري از کشورها دفاتر آنها را بستند؛ چون ديدند آنها به کشت و کشتار و تبليغات سوء دست ميزنند. به هر حال فعاليت هاي آنها در جهان اسلام باعث شده يک نوع وهابيهراسي در کل مسلمان ها شکل بگيرد و بهوجود آيد؛ يعني در نهايت وهابيت بدنام ميشود، نه اسلام؛ چون دنياي اسلام به ماهيت اين فرقه پيبرده است.
5. نوسلفيان
در ميان وهابيت جرياني وجود دارد که اصلاح طلب و از اين افراط موجود در وهابيت بيزار است. اين جريان را نوسلفيان مي ناميم.اين جريان از يک طرف، سلفياند و از طرف ديگر، عقايد جديدي دارند. اين گروه از يک طرف، پايبند به عقايد وهابيت هستند و از طرف ديگر، ميخواهند از مظاهر تمدن و مظاهر مدرنيته هم استفاده بکنند. بنابراين نظام پادشاهي را نقد ميکنند. معتقدند که نظام حداقل بايد مشروطه باشد، بايد دموکراسي در جامعه باشد، نبود حقوق شهروندي در عربستان را نقد ميکنند، آزادي مطبوعات را مطرح ميکنند، بعضي از گرايشهاي تکفيري تند وهابي را مورد انتقاد قرار مي دهند. نوسلفي ها در بدنه و گاهي در لجنة العلما يا هيئت کبار هستند. برخي از اعضاي کبار العلما برخلاف وهابيان که ريش بلندي دارند, ريش خود را مي تراشند و با فتاواي افراطي مانند فتواي هدم حرمين عسکريين به شدت مخالفند.
آغاز انديشه نوسلفي به زمان حمله آمريکا به عراق در جنگ خليج فارس برمي گردد. وقتي که پايگاه نظامي آمريکا در عربستان ايجاد شد، بين علماي وهابي اختلاف افتاد که چگونه در سرزمين مقدس اسلامي آمريکا پايگاه نظامي زده است و از اين پايگاه به کشور اسلامي ديگر حمله ميکند و کشت و کشتار ميکند؟ جريان ملکيه به داد دولت آل سعود رسيد و رسماً اعلام کرد آمريکايي ها ميتوانند در عربستان پايگاه بزنند. در مقابل جريان ملکيه، نوسلفيان ظهور کردند و گفتند نميتوان در جامعه اسلامي به آمريکاييها اجازه داد پايگاه بزند. از همين زمان ميبينيم که چند نامه بسيار تند به هيئت کبار العلما و به دولت مينويسند و مخالفت خود را اعلام مي کنند. در سال 1933م کميته اي به نام کميته "دفاع از حقوق مشروع" ايجاد کردند که دولت به شدت با آن مقابله و برخي از اعضاي آن را دستگير کرد برخي از اعضا فرار کردند و به خارج از کشور رفتند و چند نفر نيز توبه کردند. جالب اينکه در اين کميته بعضي از شخصيتهاي سلفي تند مانند بنجبرين حضور داشتند[ر.ک: اصلاحات سياسي در عربستان سعودي، ص116].
در ادامه چهرههاي سرشناسي از دل اين جريان بيرون آمدند که در جامعه عربستان بسيار تاثيرگذار هستند؛ مانند مسعري، التوجيري، الرشودي حتي سفر الحوالي. سلمان العوده يک شخصيت علمي عربستان است و کتابي به نام صفت الغربا نوشته که در آن به شدت به وهابيت حمله کرده است. عليه اين کتاب، کتابهاي زيادي نوشتهاند و ايشان هم هنوز به شدت بر ديدگاههاي خود ثابت قدم است. يک گرايش بسيار فعال از اين نوع سلفيان هم امروز در لندن و بر ضد دولت کار ميکنند و مجله تهيه ميکنند و ميفرستند و قائل به تغيير هستند. نگاه اينها به شيعه نسبتاً معتدل است.
نوسلفيان اهل بحث و مناظره اند و ديدگاههاي تکفيري صرف را که جزء مباني وهابيت است، کنار گذاشتهاند و حاضر به تعامل شده اند. آنها محمد بنعبدالوهاب را قبول دارند، اما قائل به تعديل هستند. همان بحث توحيد الوهي را ميپذيرند، اما ميگويند چنين نيست که ما به دليل قرائتي که از توحيد داريم، همه مسلمانها را کافر بشماريم. اخيراً همايشي در رياض برگزار کردند تحت عنوان جايگاه تکفير در انديشه اسلامي. آقاي عبدالعزيز آل شيخ که الان رئيس هيئت کبار العلماست، در پيامي به اين همايش، تکفير را محکوم کرد؛ زيرا آنها ميترسيدند در جريان بيداري اسلامي چندان نتوانند حضور فعال پيدا بکنند. ميخواهند خودشان را با جهان اسلام کمي هماهنگ نشان بدهند.
6. جريان سکولار
يکي ديگر از جريان هاي داخلي وهابيت در عربستان جريان سکولار است که ديدگاه هاي ليبرالي دارد. در يک تقسيم کلان، در عربستان دو جريان سکولار و جريان مذهبي وجود دارد. جريانهاي مذهبي همين مواردي بودند که گفتيم، اما در حوزه جريانهاي سکولار، دو جريان اساسي هست:
الف. جريان ليبرال مخالف با دولت که قائلاند جامعه بايد مانند غرب آزاد باشد. اين گروه معتقدند بسياري از حقوق در عربستان نفي شده است؛ مانند عدم حق راي و رانندگي زنان و عدم آزادي مطبوعات. اين افراد وضعيت مالي نسبتاً خوبي در عربستان دارند، و در آمريکا و انگليس تحصيل ميکنند. نسبتاً فعال هستند و پستهاي تخصصي عربستان مانند مخابرات و صدا و سيما (شبکه العربيه و ام بي سي) را در اختيار دارند.
ب. جريان سکولار بعدي، خود جريان دولت است. آقاي ناصر السعيد کتاب خوبي به نام "تاريخ آل سعود" نوشته و به شدت از مفاسد و مشکلات اين خاندان انتقاد کرده است. او ميگويد اينها ادعاي اسلام ميکنند، اما مسلمان نيستند.[قبلا گذشت که همکاري علماي وهابيت با دولت براي حفظ وهابيت است. با از بين رفتن آل سعود وهابيت نيز از بين خواهد رفت]
آقاي ناصر السعيد در کتاب ديگري به نام " نهاية الطاغيه",فساد دولتمردان را با اشعار و کاريکاتور نشان داده است. او در کتاب " ثلاثة کتب في کتاب واحد" مفصل به اين مباحث پرداخته که چگونه از اين طرف ميگويند خادم الحرمين الشريفين و از طرف ديگر عکسهايي ميبينيد که آقاي فهد در کنار ملکه اليزابت انگلستان ايستاده و با کارتر عکس گرفته و دست داده است. (عکس فهد با کارتر در حال مشروب خوردن جنجال بسياري به پا کرد)
در درون دولت جرياني به نام جريان سلطان وجود دارد که وابسته به امير عبدالله است اين جريان کاملاً سکولار است. در مقابل، جرياني ديگر در درون خاندان سلطنتي است که نايف آن را نمايندگي ميکند. اين جريان هم مقيد به وهابيت است، اما نه از اين حيث که او واقعاً فردي مذهبي است، بلکه چون حفظ و قوام آل سعود را در حمايت از وهابيت ميداند. گرايشهاي ضد شيعي در انديشه نايف وجود دارد، بر خلاف انديشه اميرعبدالله که به اين شدت نبود.
در مجموع، حتي در نظام حاکم، در بين شاهزادگان ـ که گفته اند از خاندان آل سعود شش هزار شاهزاده وجود دارد ـ اختلافات تند و شديدي هست.
شيعيان در عربستان
شيعه را هم ما بايد يکي از متغيرهاي اساسي در فضاي عربستان بر ضد وهابيت بدانيم. قريب به سه ميليون شيعه در عربستان وجود دارد. ويژگي شيعه عربستان اين است که با شيعههاي افغانستان و جاهاي ديگر متفاوت است. شيعه عربستان هميشه در حصار بوده و براي اينکه ماهيت خودش را حفظ کند، مجبور بوده که مبارزه بکند. مبارزهاش در چند عرصه بوده که يکي عرصه علمي است. شيعه عربستاني در پاسخ به شبهات کاملاً مسلط است. توسل، شفاعت، زيارت، بنا بر قبور، و شدّ الرحال را به آساني ميتواند توضيح بدهد و تحليل کند؛ چون ميخواهد در جامعه عربستان هضم نشود. پس در بُعد مباني شيعه، کاملاً مسلط هستند. ويژگي ديگر شيعه عربستان اين است که مبارزهجو است؛ يعني با وجود فشارها، وجود دارد و اين شيعه الآن دارد ميدرخشد و فعال است.
وهابيت و بيداري اسلامي
نماد وهابيت تقريباً همان جريان ملکيه است و منافع ملکيه با آلسعود گره خورده است. ماهيت جريانهايي که در کشورهاي اسلامي اعم از تونس، يمن، ليبي، مصر و ... شکل گرفته، ضد استبدادي و ضد ديکتاتوري است و نماد اصلي ديکتاتوري در عربستان سعودي است. پس شکي در اين باقي نميماند که دولت عربستان موافق از بين رفتن حسني مبارک نبود. از علي عبدالله صالح نيز به شدت حمايت کردند. جريان ملکيه وابسته به دولت است و مسلماً با اين انقلابها موافق نيست. بنابراين درباره قضاياي مصر فتوا ميدهند که هر گونه مخالفت با دولت مصر، حرام است و جايز نيست. درباره يمن همين فتوا را دارند. ماهيت اين بيداري اسلامي سلفي نيست؛ چون سلفيگري تکفيري بعد از اين وهابيت هراسي که در دنيا به وجود آمده، به شدت رو به خاموشي رفت. در کشوري مثل مصر که الأزهر گرايشي به شدت ضد وهابي دارد، امکان ندارد وهابيت بتواند بروز خارجي پيدا بکند. از اين رو، نگاهشان به اين جريان ها، نگاه کاملاً منفي است، اما به دنبال تصدير هستند؛ يعني وقتي ديدند که بيداري اسلامي به نتيجه رسيد، در مصر فعال شدند و امروز دارند فعاليت ميکنند. نه تنها در برابر شيعيان بلکه در برابر قرامطه در مصر، به شدت موضعگيري و بلوا ايجاد ميکنند. اينها نشانه اين واقعيت است که اينها هم مثل آمريکا و سايرين وقتي که ديگر نتوانستند کاري انجام بدهند، عملاً مجبور شدند انقلابها را به نفع خودشان مصادره و اين فضا را ايجاد بکنند.
نتيجهگيري
1. بايد با هر جرياني با توجه به ويژگيهاي خودش برخورد کنيم و با همه با يک روش برخورد نکنيم. نبايد به گونهاي عمل کنيم که آنها را عليه خود هماهنگ سازيم.
2. با توجه به تعارضاتي که امروز در دل خود وهابيت و حتي در خود آل سعود وجود دارد، به زودي انديشه وهابيت افراطي فروپاشيده ميشود يا اگر قرائتي از وهابيت بماند، قرائتي است که ماهيتاً با قرائت حاضر آن کاملاً در تضاد و تناقض باشد.
$
##نقش استعمار در تأسیس فرقه ضالّة وهابیت
نقش استعمار در تأسيس فرقه ضالّة وهابيت
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَعْدَاءِ اللَّهِ أجمَعين».
محمد بن عبدالوهاب يکي از عالمان حنبلي قرن دوازدهم است که مسلک وهابيت را پايه گذاري کرد و نسبتش به وهيب تميمي مي رسد. «وهابيت» از نام پدرش عبدالوهاب گرفته شده است و پيش از او مسلکي به نام وهابيت وجود نداشت.
او در سال 1115 ه . ق در شهر عيينه واقع در صحراي نجد عربستان چشم به جهان گشود، [حياة الشيخ محمد بن عبدالوهاب: ص 55] و در سال 1206 ه . ق مرد.[زعماء الاصلاح في عصر الحديث، ص 10]
پدرش، عبدالوهاب از عالمان حنبلي و مورد احترام و قاضي شهر عيينه بود. محمد در آغاز، از محضر جمعي از عالمان مکه و مدينه بهره برد، ولي در همان زمان مطالبي بر زبان او جاري گشت که استادان و علماي صالح را نسبت به آينده او بدبين نمود. آنان پيشبيني ميکردند که اين شخص گمراه، در آينده مردم را به گمراهي خواهد کشيد. وي در جواني به مطالعه زندگينامه کساني که مدعي نبوّت شده بودند مثل: مسيلمه کذّاب، سجاج، اسود عنسي و طليحه اسدي علاقه خاصي داشت.[کشف الارتياب في اتباع محمد بن عبدالوهاب، ص 7]
اين مطلب نشانگر آن است که او از همان آغاز، دنبال شهرت و مقام بوده است و به همين دليل، پدرش از او راضي نبود و پيوسته او را سرزنش مي کرد و مردم را از اطاعت او برحذر مي داشت. حتّي برادرش سليمان بن عبدالوهاب از مخالفان سرسخت وي بود و سخنان او را باطل مي دانست. سليمان در ردّ افکار برادرش کتابي به نام «الصواعق الالهيّة» نوشت که اوّلين کتاب در ردّ وهابيت است.[کشف الارتياب في اتباع محمد بن عبدالوهاب، ص 7]
محمد بن عبدالوهاب بر اثر فشارهاي عالمان و استادان خود، سرزمين پدري اش را ترک نمود و به بصره مسافرت کرد. برخي از علماي اهل سنت با ارسال نامه اي مردم بصره را از انديشه هاي انحرافي محمد بن عبدالوهاب آگاه ساختند و مردم را از همراهي با وي برحذر داشتند.
در آن روزها، استعمارگران انگليس در مناطق اسلامي در پي يافتن راه هايي براي از ميان بردن اتحاد امت اسلامي بودند. برابر دستور حکومت بريتانيا، جاسوسان وظيفه داشتند در کشورهاي اسلامي براي ايجاد مذاهب ساختگي، به نوع اختلاف هاي ميان مسلمانان پي ببرند و به آنها دامن بزنند.
مستر همفر از اعضاي سازمان جاسوسي بريتانيا، در خاطرات خود مي نويسد:
«وزارت مستعمرات بريتانيا در سال 1700 ميلادي، براي تحقيق کافي به منظور به دست آوردن راه هاي منحرف ساختن ملّت اسلام و تقويت اين راهها براي ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و گسترش تسلط به کشورهاي اسلامي، ما را با يک اکيپ 10 نفره به سوي مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه(ترکيه) اعزام نمودند و از طرف اين وزارت خانه، امکانات کافي مانند: پول، اطلاعات لازم و نقشه هاي طرح شده در اختيار ما گذاشتند و حتي نام هاي سلاطين و حکّام، علما و رؤساي قبايل را کاملاً به ما آموختند.
من گفتار سکرتر دبير کل را در آخرين لحظه خداحافظي فراموش نمي کنم که گفت: آينده کشور ما در گرو پيروزي شماست؛ هر چه نيرو داريد در راه پيروزي خودتان به کار گيريد.[وهابيت ايده استعمار: ص 34]
وقتي عازم عراق و شهر بصره بودم؛ دبير کل به من سفارش کرد عمده هدف تو در اين سفر آن است که به نوع اختلافات و نزاع ها در ميان مسلمانان پي ببري و نقطه هاي انفجار اين نزاع ها را به دست بياوري و اطلاعات دقيق و کافي در اين باره به وزارت مستعمرات برساني و هر جا هم توانستي اختلافي به راه اندازي، عالي ترين خدمت را به انگلستان کرده اي[وهابيت ايده استعمار: ص 66]».
بر اين اساس، همفر براي گسترش اختلاف ميان گروه هاي مسلمانان، به شدت، دنبال شخصي مناسب براي اجراي هدف خود بود که سرانجام در بصره با محمد بن عبدالوهاب آشنا شد. او آرام آرام، برنامه دوستي تنگاتنگي با محمد بن عبدالوهاب را پي ريزي کرد.
آن دو بعضي وقت ها، با هم براي تفريح به خارج بصره مي رفتند و ساعت هاي طولاني را در کنار هم مي گذراندند. پس از مدتي، رابطه دوستي ميان محمد بن عبدالوهاب و جاسوس انگليسي گسترش يافت تا جايي که هميشه با هم غذا مي خوردند و در يک اتاق استيجاري که اجاره بهاي آن را همفر ميپرداخت زندگي مي کردند. چون محمد بن عبدالوهاب شغلي نداشت، همفر تمام لوازم مورد نياز او، مانند غذا و لباس و غيره را فراهم مي کرد. در نتيجه محمد به تدريج، بنده و مطيع اين جاسوس بريتانيايي شد و در تمام مسائل با او توافق داشت و در هيچ امري با او مخالفت نمي کرد.
خلاصه در سال 1143 ه . ق پس از بازگشت محمد بن عبدالوهاب به نجد، بر اساس يک توافقنامه سرّي بين انگليس و محمد بن عبدالوهاب، اجراي عملي دعوت جديد آعاز مي شود وظايفي را که شيخ محمد کم کم و با پشت گرمي نظامي و مالي استعمار بايد انجام مي داد، به وي ابلاغ شد.
اين وظايف عبارت بودند از:
1. تکفير بسياري از مسلمانان و حلال کردن قتل آنان و غارت اموالشان و هتک ناموس و فروختن آنان در بازار برده فروشان و برده ساختن مردانشان و کنيز گرفتن زنانشان.
2. نابود ساختن «کعبه» به نام اينکه جزو آثار بت پرستي است و مانع شدن مردم از حج و تحريک عشاير و قبايل به غارت قافله هاي حجّاج و کشتن آنان.
3. کوشش براي ايجاد روح نافرماني نسبت به خليفه عثماني و تحريک مردم براي جنگيدن با او و تجهيز لشگرهايي براي اين منظور.
4. ويران ساختن قبه ها و ضريح ها و اماکن مقدسه و مورد احترام مسلمانان در مکه و مدينه و ديگر سرزمين هاي اسلامي به نام مبارزه با آثار بت پرستي و شرک و اهانت به شخصيت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلّم و بزرگان اسلام.
5. ايجاد هرج و مرج و آشوب و ترور در شهرهاي اسلامي به هر اندازه که بتواند.
6. انتشار قرآني که کم و زيادهايي- براساس احاديثي که در مورد تحريف قرآن رسيده- در آن عملي شده باشد.
در طول اين مدت، همفر به عنوان برده و غلام شيخ محمد، سايه به سايه او را تعقيب مي کرد و پيوسته او را در اجراي اهداف خود، دلگرمي و اميد مي بخشيد.
همفر و محمد بن عبدالوهاب دو سال تمام در نجد، به تهيّه مقدمات خروج شيخ و اعلام دعوت جديد مشغول بودند. سرانجام در اواسط سال 1143 ه . ق شيخ محمد تصميم قطعي براي خروج گرفت.
وزارت مستعمرات پس از چند سال فعاليت، به منظور پشتيباني سياسي و نظامي از دعوت شيخ، يکي از گماشتگان خود به نام محمد بن سعود را به همکاري با محمد بن عبدالوهاب ملزم ساخت. بدين ترتيب، با کمک انگليس، هر دو محمد بر اساس نقشه طراحي شده از سوي بريتانيا به حرکت خود ادامه دادند.[ر.ک: خاطرات سياسي و تاريخي مستر همفر، ص 180 – وهابيت، ايده استعمار: ص 188- 197]
با توجه به حمايت هاي استکبار و درگذشت پدر محمد بن عبدالوهاب در سال 1153 ه . ق وي زمينه را براي اظهار عقايد خود فراهم ديد. البته او در اوّلين قدم با برخورد شديد عمومي مردم حريمله روبه رو شد که حتي نزديک بود خونش را بريزند. ناچار از آنجا به زادگاه خود عيينه بازگشت. پس از ورود به عيينه، سخنان خود را به امير آنجا- عثمان بن احمد بن معمر- عرضه کرد. امير دعوت او را پذيرفت و با هم پيمان بستند که هر يک از آن دو بازو و يار و ياور ديگري باشند. بدين ترتيب، امير اجازه داد که او عقايد خود را بي پرده مطرح کند. براي اينکه پيوند محمد بن عبدالوهاب با امير استوارتر گردد، وي با خواهر امير ازدواج کرد. بدين گونه، پيماني مستحکم ميان شيخ و امير بسته شد.
در آن زمان اطراف شهر عيينه پر از مساجد و زيارتگاه هاي صحابه و اولياء بود. از جمله، قبر زيد بن خطاب - برادر عُمر- مورد احترام مردم آن ديار بود. محمد بن عبدالوهاب با عده اي از سربازان عثمان بن معمر به اين زيارتگاه ها حمله بردند و آنجا را با خاک يکسان کردند. نويسنده تاريخ نجد مي گويد: محمد بن عبدالوهاب با دست خويش، قبر زيد بن خطاب را با خاک يکسان کرد. اين کار، واکنش هايي در منطقه ايجاد کرد و باعث شد مردم عليه شيخ قيام کنند و گفته هاي او را مردود بشمارند.
آنان نامه اي به علماي احساء و بصره و حرمين نوشتند و از شيخ شکايت کردند. علماء به امير عثمان بن معمر، نامه نوشتند و او را به کشتن شيخ امر کردند. امير عيينه به ناچار شيخ را از اين شهر بيرون کرد. شيخ منطقه درعيه، زادگاه مسيلمه کذّاب را برگزيد و در سال 1160 ه . ق به آنجا منتقل شد.
شيخ پس از ورود به درعيه با امير اين منطقه (محمد بن مسعود، جدّ بزرگ خاندان سعودي) تماس گرفت و همان پيماني را که با امير عيينه بسته بود، با محمد بن سعود بست. ابن سعود از پيمان خود با شيخ خوشحال بود، ولي دو شرط را با شيخ مطرح کرد: اوّل اينکه اگر ما، تو را ياري کرديم و کشورها را گشوديم، ميترسيم ما را ترک کني و در نقطه ديگري سکني گزيني، دوم اينکه ما در شهر درعيه قانوني داريم و آن اينکه در فصل رسيدن ميوهها از مردم ماليات مي گيريم. مي ترسيم تو ماليات را تحريم کني!!
شيخ در پاسخ ابن سعود گفت: من هرگز تو را با ديگري عوض نخواهم کرد و خدا در فتوحاتي که نصيب ما مي کند، غنايمي قرار خواهد داد که تو را از اين ماليات ناچيز بي نياز کند.[تاريخ نجد: ص 81- 87 ، تاريخ العربية السعودية: ص 112 و 113]
امير درعيه، براي تحکيم روابط ميان دو خانواده، دختر شيخ را به ازدواج فرزند خود، عبدالعزيز درآورد و از اين طريق پيوند خانوادگي ميان آن دو برقرار شد و تا کنون نيز اين رابطه در شعاع گسترده اي محفوظ مانده است.[تاريخ آل سعود: ج 1، ص 30]
پس از اين پيمان، محمد بن عبدالوهاب به رؤساي قبايل و تمام مردم نجد نامه نوشت و آنها را به قبول مذهب تازه خود فراخواند. برخي پيروي کردند و گروهي نيز اعتنايي نکردند. سپس شيخ با عنوان جهاد عليه کفر و شرک و بدعت گذاران به کمک ابن سعود، لشکري تشکيل داد و عليه مسلمانان قيام کرد و با حمله به شهرها و روستاهاي مسلمان نشين، مردم را به خاک و خون کشيد و اموال آنها را به عنوان غنايم جنگي غارت کرد.
بدين ترتيب، فرقه ضالّة وهابيت به وجود آمد.
$
##کالبدشکافی رفتارهای انحرافی در مواجهه با پیامدهای کرونا
کالبدشکافي رفتارهاي انحرافي در مواجهه با پيامدهاي کرونا
حجت الاسلام والمسلمين محمدجواد نظافت
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
چرا اقدامات پيشگيرانه در حرم هاي مطهر،منافاتي با دارالشفا بودن آنها ندارد؟
گروه انديشه- حوادثي مانند همين شيوع بيماري ويروسي کرونا که پيش ميآيد، براي انسان درسهاي فراواني دارد. مؤمن دنيا را کلاس درس ميداند و انسان، دانشآموز مدرسه هستي است؛ به اين دنيا آمدهايم تا چيزهايي را ياد بگيريم تا در عالم ديگر، از اين آموختهها استفاده کنيم و يک زندگي شاد و نوراني داشته باشيم و هر چيزي را بايد وسيله درس گرفتن قرارداد. بهترين درس گرفتن، درس گرفتن در ميدان عمل است نهدر کلاس درس.شيوع کرونا که زندگي همه ما را تحت تأثير قرار داده، ميدان عملي است که به ما درسهايي ميدهد؛ يکي از اين درسها، قدرتنمايي خدا و متقابلاً، عجز و ضعف انسان است. بشر فراموش ميکند که ضعيف، محتاج و بنده است، قدرت مطلق ندارد. خداي متعال ميگويد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»(فاطر-15)؛ اي مردم شما فقر محض هستيد؛ عين احتياج هستيد، خداست که بينياز است. براي اينکه انسان به اين معرفت دست پيدا کند، بايد آياتي باشد که ضعف انسان و قدرت پروردگار را نشان بدهد، سبک انبيا نيز چنين بوده است. «وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ اَلْمَقْدِرَةِ »(نهجالبلاغه-خطبه يک)، به مردم نشانههاي قدرت خداوند را نشان ميدهند؛ حادثههايي که پيش ميآيد، از نشانههاي قدرت پروردگار و از نشانههاي ضعف و عجز انسان است. اميرمؤمنان(ع) در نهجالبلاغه فرمودهاست: «لو فَکَّرُوا في عَظيمِ القُدرةِ و جَسيمِ النِّعمَةِ لَرَجَعُوا إلَى الطَّريقِ و خافُوا عَذابَ الحَريقِ»(خطبه - 184) اگر مردم معرفت پيدا ميکردند، نسبت به قدرت عظيم پروردگار و نسبت به نعمتهاي بزرگ پروردگار، همه توبه ميکردند و به راه ميآمدند. اين ماجراي شيوع کرونا، هر دو را نشان ميدهد؛ هم ضعف و عجز انسان را و هم قدرتنمايي پروردگار را. بايد بدانيم غرق در نعمتيم و از مهمترين نعمتها، نعمت سلامتي است؛ اين که من سالمم يعني صدها بيماري و بلا از من دور است که تا بيماري نيايد متوجه نعمت سلامتي نيستم؛ در دعاي کميل ميخوانيم: «کم من فادح من البلاء اقلته».
خطرناکتر از بيماري جسمي
اميرالمؤمنين (ع) در نهجالبلاغه فرموده است: «ألا وإنّ مِنَ البلاء الفاقة، وأشدّ مِنَ الفاقة مرض البدّن، وأشدُ مِنْ مَرَض البدّن مرض القلب»(حکمت 385)؛ بيپولي گرفتاري است، از آن بدتر بيماري است و بدتر از بيماري جسمي، بيماري روحي است. گاهي مبتلا به بيماري بدتري هستيم به نام بيماري روح؛ در حادثه اخير و اتفاقات پيرامون آن، بيماري روح جامعه هم آشکار شد. گروهي پيدا شدند که خواستند از اين واقعه تلخ، سوءاستفاده کنند؛ مثلاً ماسک را احتکار کردند يا به قيمت گزافي در اختيار مردم قرار دادند؛ اين نشانه بيماري روحي جامعه است. خود اين بيماري را بايد نتيجه بيمبالاتيهاي بشر بدانيم؛ دقت نکردنها و رعايت نکردن مقررات الهي؛ چون بديها به انسان برميگردد و خوبيها به خداوند؛ «مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ» (نساء-79) يعني انسان مانند کره زمين است که ذاتش تاريک و سرد است و اگر نوري دارد و گرمايي، از خورشيد دارد. هر چه خوبي در وجود انسان است از خداست و هر چه بدي است به خودش برميگردد و خداي متعال در اين بلاها و گرفتاريها، چون انسان را دوست دارد، ميخواهد انسان برگردد و توبه کند.
آثار گناه
در روايت داريم گناهان تازه بلاهاي تازه ميآورند. بايد بدانيم گناه اثر دارد. گناه، يعني طبق دستور خدا نزيستن و خلاف دستور او زندگي کردن. هر گناهي داراي سه اثر است؛ اولين اثر گناه بر جان انسان است، گناه روح انسان را کثيف و سياه ميکند، جان او را آماده اشتعال آتش جهنم ميکند، آتشي که ما نميتوانيم آن را بفهميم، فقط ميدانيم آتشي است که جان و دل را هم ميسوزاند؛ درحاليکه آتش دنيا جسم را ميسوزاند. «کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا يَکْسِبُونَ» (مطففين-14) گناهان پيوسته، دل انسان را پر از زنگار ميکند؛ اين اولين اثر گناه است، دومين اثر گناه بر طبيعت است، محيط زندگي انسان را خراب ميکند؛ اين که خداي متعال به پيامبر اکرم (ص) ميفرمايد: «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ»(کهف - 6) تو ميخواهي خودت را به سختي بيندازي بر آثار مردم، چون پيامبر مانند پدري است که بر کودکش اِشراف دارد، ميداند اين کودک دارد چه آثار بدي بر خودش به جا ميگذارد. بچه خودش نميفهمد، بچه لباسش را کثيف ميکند، خودش هم نميفهمد؛ اما پدر و مادر او حرص ميخورند. پيامبر پدر امت است، از سطح بالايي از درک، آگاهي و اشراف برخوردار است، ميبيند اين مردم با اين اعمالشان چه جنايتي بر جان خودشان و طبيعت اطرافشان بر جا ميگذارند. اينکه ميگويند استغفار کنيد تا باران ببارد، به اين دليل است که گناه باران را کم ميکند؛ استغفار نعمت را افزايش ميدهد و بلاها را دفع ميکند. اثر ديگر گناه در آن عالم است، همزمان آن عالَم را خوبيها و بديها تحت تأثير قرار ميدهد.
جهاني نگاه کنيم
منشأ ويروس کرونا، کشور چين است؛ اما کم کم دنيا را درگير کرده؛ يعني يک گناه، يکجا نميماند، يک ويروس يکجا محصور نميشود. ما اگر دوست داشتيم که کشورمان آلوده نشود، بايد از ابتدا به فکر چين ميبوديم، آنهايي که ميگفتند: چين به ما چه مربوط است، الان متوجه فکر غلطشان شدند. اگر انسان فقط به فکر خودش هم باشد، مجبور است به فکر ديگران هم باشد. لذا اسلام ميگويد نگاه جهاني داشته باش. در دعا ميخوانيم: «اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِيرٍ، اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِيضٍ»؛ اين نگاه کلان داشتن، درسي است که ما از حادثه کرونا ميگيريم که بايد به فکر ديگران باشيم؛ ما در اين جهان سرنشين يک کشتي هستيم، نبايد نسبت به ديگران بيتفاوت باشيم.
پاسخ به يک شبهه
بعضيها ميپرسند: چرا نماز جمعه را تعطيل ميکنيد؟ چرا در حرم امام رضا (ع) مهرها و فرشها را جمع ميکنيد؟ امام رضا (ع) ميتواند شفا بدهد؛ حرم امام رضا(ع) شفاخانه است؛ اما شما درِ شفاخانه را بستيد و تعطيل کرديد. در پاسخ بايد گفت دنيا، دنياي اسباب و مسببات است؛ خداوند در اين دنيا کارهايش را با اسباب انجام ميدهد: «أَبَيَ اللّهُ أَنْ يُجْرِيَ الأُمُورَ اِلاّ بِأَسْبابِها» (اصول کافي/1/183/7)، خداي متعال از اينکه امور بدون اسبابش جريان پيدا کند، امتناع دارد. خداوند براي هر چيزي، اسباب قرار داده است. به زمين نيروي جاذبه داده، به آب خاصيت رفع کنندگي عطش را بخشيده و به آتش خاصيت سوزاندن. مسببالاسباب خداست و اوست که اين سببها را ميدهد و هر موقع اراده کند، ميتواند اين خاصيت را بگيرد؛ دستهاي خدا بسته نيست: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ» (مائده-64) يهود ميگويند که دست خدا بسته است، اما دستهاي خودتان بسته است، خداي متعال آتش را بر ابراهيم(ع) سرد ميکند، به آتش گفت: «قُلْنا يا نارُ کُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ»(انبياء-69) آب که سيال است و بايد فروبريزد، براي موسي(ع) آبها مانند کوه بر رويهم قرار گرفت؛ «کَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ» (شعرا-63). اين خاصيت را از آب گرفت، يعني آب حالت سياليتش را از دست داد. اين اسباب مؤمن و کافر ندارد؛ شمشير بر ابيعبدا...(ع) اثر ميگذارد، سم بر امام حسن مجتبي(ع) اثر گذاشت؛ بر امامرضا(ع)، بر امام حسن عسکري(ع) اثر گذاشت؛ ائمه معصومين(ع) اگر بخواهند ميتوانند جلوي اثر آن را بگيرند، اما نميخواهند. خداي متعال اصرار دارد که مردم هم به اسباب توجه کنند و متوجه باشند که اين اسباب در يد قدرت خداوند است؛ يعني در اسباب نمانند، پشت پرده اسباب، ملکوت اسباب را ببينند، ملکوت اسباب، خداي متعال است؛ لذا قرآن با تفکري که ميخواهد به اسباب بيتوجهي کند، مبارزه ميکند.بنياسرائيل به موسي گفتند: تو و خدايت برويد و بجنگيد، ما همين جا نشستهايم؛ «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ» (مائده-24) ممکن است اشکال شود خدا که ميتواند ما را بر دشمن پيروز کند، چرا نميکند؟ پاسخ اين است که آري! خداوند مي تواند، اما قرار است تو آزمايش شوي. درجاي ديگري از قرآن ميخوانيم: «أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ يَشَآءُ الله أَطْعَمَهُ » (يس-47)، ما شکم کسي را سير ميکنيم که اگر خدا ميخواست، آن را سير ميکرد؛ بله! اگر خدا ميخواست، ميتوانست همه فقيران را توانگر کند، اما در اين جريان، تو داري آزمايش ميشوي، خدا هر کاري انجام نميدهد؛ بلکه هر کاري که مطابق حکمت و مشيتش باشد، انجام خواهد داد؛ بنابراين، قرآن اين تفکر که خدا کارها را انجام دهد، رد ميکند. قرآن ميگويد: «إِنَّ اللهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ»(رعد-11) خدا زماني شرايط را تغيير ميدهد که انسان خودش تغييرات را شروع کند؛ تو تغييرات را شروع کن، بعد ميگويد تو که تغييرات را شروع کني، خدا به تغييرات اثر ميدهد و تغيير ايجاد ميکند؛ اما بازهم تو نيستي! بعضي مشرک هستند؛ فقط سببها را ميبينند. از آن طرف بعضي ميخواهند سببها را نبينند؛ موحد خيالي هستند! موحد واقعي کسي است که سببها را ببيند و سببها را خدا نداند؛ بلکه خدا را حاکم بر سببها بداند و چون مؤمن، خدا را حاکم بر سببها ميداند، اگر سبب دارد، از آنها استفاده ميکند و در هنگام استفاده ميگويد: بسما... الرحمن الرحيم؛ يک دانشآموز مؤمن، درس ميخواند، ولي دعا هم ميکند؛ وقتي نوح(ع) ميخواهد کشتي را به دريا بيندازد، ميگويد «بسْمِ اللهِ مَجْريها وَ مُرْساها» (هود-41)، جريان اين کشتي باخداست، لنگر انداختن و ايستاندنش هم باخداست، بايد از او مدد بگيريم.
اسباب را بُت نکنيم
نکته قابل توجه ديگري هم هست؛ برخي از ما، معمولاً در اسباب گير ميکنيم و اسباب بت ما ميشود؛ لذا خداوند که بت شکن است، نعمت، امنيت، سلامتي و ... را ميگيرد تا انسان متوجه خدا بشود؛ در درياي توفاني، انسان مخلصانه خدا را ميخواند:«فَإِذا رَکِبوا فِي الفُلکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخلِصينَ لَهُ الدّينَ» (عنکبوت-65) وقتي نجات پيدا ميکنند، مشرک ميشوند:«فَلَمّا نَجّاهُم إِلَى البَرِّ إِذا هُم يُشرِکونَ»(عنکبوت-65). ما معمولاً در گرفتاريها خدا را ميبينيم همينکه خدا سبب را فراهم ميکند، باز در سبب گير ميکنيم! نبايد سبب را نفي نکرد، بايد از سبب استفاده کنيم؛ ما حق نداريم در خودرويمان را باز نگهداريم، بگوييم توکل بر خدا! خدا ميتواند حفظ کند، اما حفظ نميکند، سبب حفظ شدن وسيله ات اين است که قفل بزني؛ فرمود: «با توکل زانوي اشتر را ببند»، اول ببند بعد توکل کن؛ البته دلت به اين قفل خوش نباشد، دلت به خدا خوش باشد، بگو بقيهاش با تو، من وظيفهام را انجام دادم. خدايا تو به عمل من اثر و ثمر بده.الان ويروسي دارد تکثير ميشود که سرعت انتقالش زياد است؛ اين دستور ديني است که جانتان را حفظ کنيد، آلوده نشويد و ديگران را آلوده نکنيد. نميتوانيم بگوييم اين قضيه فقط بايد در سينما و ورزشگاه رعايت شود، خير! بايد در حرم هم رعايت شود، حرم امام رضا(ع) بايد بيشتر مراقب بشود؛ اين توهين به آن حضرت نيست، اين قواعد عالم است. امام رضا(ع) دوست ندارد تو فکرت به سمت اشتباه برود و فکر کني قرار است قواعد عالم به هم بخورد؛ اگر قرار بود قواعد عالم به هم بخورد، امام رضا(ع) با سم شهيد نميشدند. پس وقتي سم روي بدن مبارک امام(ع) اثر ميگذارد، ويروس ميتواند روي در حرم آن حضرت هم اثر بگذارد و زائر را گرفتار کند؛ همانطور که هنگام رسيدن ناپاکي به حرم، بايد محل را آب کشيد و شست، در مقابل اين ويروس هم بايد چنين رفتار کرد؛ اسلام دين عقلانيت است؛ منتها اسلام ميگويد نگاه مادي صرف نداشته باش، بهداشت را رعايت کن و بسما... بگو؛ بگو خدايا بلا را دفع کن؛ اگر تمام ماسکها را داشته باشي و تمام مواد شوينده را نيز مصرف کني، بازهم نبايد خود را مصون بداني؛ ما از بلا ايمن نيستيم.به همين دليل، ما از توليت آستان قدس رضوي که به فکر آلوده نشدن حرم مطهر به ويروس خطرناک هستند، تشکر مي کنيم.
دعا پشتوانه استفاده از اسباب
يکي از صفات خداوند در قرآن کريم «مؤمن» (حشر/23) است؛ خداوند ايمني ميدهد. در اين بلاها، بايد به خدا پناه برد؛ از کرونا به خدا پناه ميبريم. بعد خدا ميفرمايد آنچه عقل ميگويد را رعايت کن و به شستوشو هم پناه ببر. در اين بلاها يکي از کارهايي که بايد انجام دهيم، استعاذه است. استعاذه، يعني پناه بردن به خدا، پناه به خدا، يعني پناه به طرح خدا براي زندگي، پناه بردن به دستورهاي خدا. ما وقتيکه سالم هستيم، بايد دعا کنيم، وقتي هم گرفتار شديم، باز بايد دعا کنيم. اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: کسي که در گرفتاري است، احتياجش به دعا بيشتر نيست از آنکسي که در متن رفاه است ولي ايمن از بلا نيست(حکمت ?02). رفاه مثل اين که وقتي مواد شوينده داريم، دستهايمان را ميشوييم و دعا هم ميکنيم. دانشآموزي که درس نخوانده است، حق ندارد بگويد خدايا کمک کن نمره من خوب شود؛ خوب نميشود! چون تو ميخواهي قواعد عالم را به هم بزني؛ بايد درس خواند، دعا هم کرد. در روايت داريم که موسي(ع) هنگام بيماري دارو نميخوردند، خداوند فرمود: شفايت نميدهم، بايد خودت را مداوا کني. دارو سبب است، انساني که موحد است ميگويد: خدا اين خاصيت را به دارو داده است. اين در همه عرصهها وجود دارد، در جنگ همچنين است؛ نميتواني تيراندازي نکني و بگويي خدايا اينها را از بين ببر! خدا ميگويد تو قواعد تيراندازي را خوب رعايت کن، خوب نشانهگيري کن، ولي وقتي تير انداختي، خدا ميگويد تو نبودي که تير انداختي، ما بوديم که انداختيم: «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رمَيْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى »(انفال-17)
بنابراين توسل به اهلالبيت(ع)، پشتوانه اسباب است، دعاها پشتوانه اسباب هستند؛ حال اگر در شرايطي قرار گرفتيم که سببي نبود، مؤمن نااميد نميشود، چراکه مسببالاسباب هست؛ او ميتواند سببهاي جديد ايجاد کند، منتها اين سببهاي جديد را خداوند براي کسي ايجاد ميکند که از سببهاي موجودش استفاده کرده است. در زمان جنگ، امثال حاج قاسم سليمانيها اهل تدبير بودند، شجاع بودند، برنامهريزي و دقت ميکردند، اما اسبابشان کم بود، پول و امکاناتشان کم بود، خداي متعال اسباب غيبي را به کمک فرستاد و ما توانستيم بر دنياي کفر پيروز شويم، سپاه طالوت که در برابر لشکر جالوت قرار گرفت، برخي گفتند: «لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ»(بقره-249) ما طاقت نداريم، مشرک شدند و گفتند: اين جمعيت را و امکاناتش را ببين! ولي کساني که به ميدان آمده بودند، دعا کردند: «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِينَ »(بقره-250)، با يک ضربه داود که به جالوت اصابت کرد، جالوت بر زمين افتاد، خدا ترس را در دل جالوتيان انداخت و همه فرار کردند. در روايت داريم « مَن سألنا اعطيناه و منِ استغني أغناه ا...»؛ هرکس از ما اهل بيت چيزي بخواهد، به او عطا مي کنيم و هرکس بي نيازي بجويد خدا او را بي نياز مي کند. منظور از اين بينيازي، بينيازي معنوي نيست، نيازمندي معنوي خوب است اما بايد توجه داشت که اسباب معنوي قرار نيست جاي اسباب مادي را بگيرد؛ اسباب معنوي بايد پشتيبان اسباب مادي باشد و اگر اسباب مادي هم از کار افتاد، توصيه مي کنند: باز نااميد نباش، زيرا تو مسببالاسباب(خدا) را داري و همچنين اهلبيتي داري که خداوند اسباب اين عالم را به دست آنها داده است. بنابراين، بيماريها به اراده الهي است، شفا هم به اراده اوست، بايد توجه داشت که همهکاره خداست؛ اهلبيت(ع) هم به ما آموزش ميدهند که از اسباب استفاده کنيد.
از دعا غفلت نکنيم
ضمن رعايت دستورات پزشکي، نبايد از نقش دعا غافل شد، نبايد از انجام وظايف غفلت کنيم؛ يکي از آن وظايف دعاست: « قُل مَا يَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُکُمْ »(فرقان-77)، خداوند در قرآن ميفرمايد: اي پيامبر! بگو اگر اهل دعا نباشيد، خدا به شما اعتنا نميکند. «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَکُمْ»(غافر-60) ، فرمود دعا کنيد تا اجابت کنم. اين ماه، ماه رجب، ماه رحمت، ماه اميد به خداست؛ بايد خوف و رجا داشته باشيم، هم بترسيم و هم اميد داشته باشيم، بهاندازهاي بترسيم که عمل کنيم، اقدام کنيم و تحرک داشته باشيم و نه آنقدر اميدوار باشيم که خوش خيال شويم و قدمي برنداريم. در اين ماه به ما ياد دادهاند که بگوييم: «يا مَنْ يُعطي من سَئَلَهُ»، خدا سائلي را از در خانهاش رد نميکند، «يا مَنْ يُعْطي مَن لَم يَسْئَلهُ و من لَم يَعْرِفه»، خدا حتي به کساني که سؤال نکردند و او را نشناختهاند، عطا ميکند، چه رسد به آنها که سؤال و خواهش دارند. عطاهاي خداوند بر دو قسم است، بعضيهايش را به کساني ميدهد که سؤال ميکنند، بعضيها را سؤال نکرده ميدهد؛ «ما نبوديم و تقاضامان نبود/ لطف تو ناگفته ما ميشنود». همين نعمت وجود و بسياري از نعمتها را، خداوند بدون اينکه از او بخواهيم، به ما داده است، حال اگر از او چيزي بخواهيم، چه خواهد کرد؟ بنابراين، براي دفع بلا بايد از خداي متعال کمک خواست؛ بايد بگوييم «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِکَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تَشاء»، خدايا مرا در دژ مستحکمت قرار بده، همان دژي که هرکس را اراده کني در آن دژ قرار ميدهي. از دعا و از توسل به ائمه اطهار(ع) غافل نشويم، از نذر کردن و توبه کردن و «ذکر يونسيه» غافل نشويم؛ قرآن ميگويد که حضرت يونس گفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّي کُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ»(انبياء-87)؛ خداوند او را از غصه نجات داد و مؤمنين را اينچنين از غصه نجات خواهد داد:«فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ
الغمِّ وَکذَلِکَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ »(انبياء-88)از ذکر صلوات هم در هر حالتي که هستيم، فراموش نکنيم؛ امام صادق (ع) فرمود: هر موقع حاجتي از خداوند داريد، اول صلوات بفرستيد و بعد حاجتتان را بگوييد و دوباره صلوات بفرستيد، زيرا صلوات، دعايي مستجاب است و کرامت خدا اجازه نميدهد از سه دعا، اولي و آخرش را اجابت کند و وسطي را اجابت نفرمايد.
$
#ده سخنرانی هفتم
##قرآن و اهل بیت چراغ های هدایت الهی
قرآن و اهل بيت چراغ هاي هدايت الهي
حجت الاسلام انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
«هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[التوبه : 33] خداي متعال مبدأ و سرچشمه همه هدايت هاست «الله نور السماوات و الارض»[النور : 35] ،«هُدَى مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْضِ»[بحار الانوار، 4 / 15] خدا نور خود را در نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم قرار داده است. در روايت توحيد صدوق حضرت فرمودند: مَثَل نوره کمشکات، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است. «كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباح»[النور : 35] اين وجود مقدس نور الهي است و هدايت همه عوالم از جمادات تا ملائکه و بالاتر از ملائکه با او محقق مي شود. اين نور مانند چراغداني است که در آن چراغي برافروخته شده و آن چراغ در يک حباب بلورين قرار گرفته و اين چراغ از درخت زيتوني که «لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نار»[النور : 35] آن درخت نه غربي است و نه شرقي ولي همه عوالم را روشن مي کند شعله مي گيرد. «نُورٌ عَلى نُور»[النور : 35] نورهايي که از اين چراغدان الهي در عالم تجلي مي کنند هر يک نوري هستند بر فراز نور ديگر و امامي بعد از امام ديگراز فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام. در حديثي امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: مشکات سينه پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله و سلم و چراغي که در اين سينه برافروخته شده نبوتي است که خداي متعال به اين وجود مقدس عطا نموده و قرآني است که خداي متعال به اين قلب پاک عنايت کرده و همه عالم ميهمان اين کتاب الهي هستند. مَثَل نور الهي چراغداني است که همه چراغ هاي هدايت در آن برافروخته شده و همه انبيا، امت ها و اقوام گذشته و آينده و حتي همه عوالم ملائکه و غير او با اين چراغ هدايت مي شوند. همه عالم ميهمان هدايت و دستگيري او هستند.
قرآن و اهل بيت عليهم السلام ، دو نور هدايت الهي
نور اول؛ قرآن
به واسطه وجود پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم که مَثَل نور الهي است دو جريان هدايت در عالم لازم شده است. يک جريان هدايت، کتاب خداي متعال است. قرآن نوري است که از طرف خدا بر قلب پيامبر نازل شده و به واسطه پيامبر بر عوالم ديگر نزول يافته است. کتاب هاي همه انبيا نور و هدايت است، ولي نور و هدايتي که در قرآن است «وَ الْمُهَيْمِنِ عَلَى ذَلِكَ كُلِّه»[الکافي، 4 / 572] اگر امت هدايت مي شوند به واسطه نوري است که خداي متعال در قلب پاک پيامبر روشن نمودند. امام خميني مي فرمايند: «اگر قرآن نازل نمي شد براي هميشه اين حقايق در کتم و پرده غيب مي ماند.» به واسطه وجود پيامبر اين حقايق نازل شده و در معرض قلب هاي ما قرار گرفته است.
نور دوم؛ اهل بيت عليهم السلام
نور دومي که بر عالم دنيا نازل شده هدايت معصومين عليهم السلام است: «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ»[زيارت جامعه کبيره] خداي متعال اين انوار را از عوالم بالا و از گرداگرد عرش خود به عالم دنيا تنزل داده تا مؤمنين بتوانند از اين نور استفاده کنند. در آيه نور، نور به امام تفسير مي شود: «نُورٌ عَلى نُورٍ إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَام إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ عليها السلام»[الکافي، 1 / 195] اماماني از نسل فاطمه زهرا عليها السلام انوار هدايت الهي هستند. در آيات ديگر قرآن نور به امام تفسير مي شود. ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام حقيقت نوري است که قلب هاي همه مؤمنان با آن نور به سمت خداي متعال هدايت مي شود. واسطه نزول اين دو نور در عالم پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم هستند. خداي متعال اين دو نور هدايت الهي را به پيامبر اکرم عنايت فرموده و با وجود مقدس ايشان اين دو نور به عالم دنيا آمده اند.
چهار مرحله مراحل سلوک براي رسيدن به درجات عالي قرب
«يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا»[يونس : 57 و 58] علامه طباطبايي در ذيل اين آيه نوراني به چهار مرحله سلوک که انسان براي رسيدن به درجات عالي قرب نياز دارد اشاره نموده اند که اين چهار مرتبه سلوک به واسطه قرآن تحقق مي يابد.
الف: موعظه
«يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ»[يونس : 57] قدم اول موعظه هاي الهي است؛ تذکرهايي که قلب انسان را بيدار مي کند و انسان را از عالم غفلت وارد عالم هوشياري مي نمايد.
ب: رفع موانع
بعد از اينکه انسان هوشيار شد و خواست به سوي خداي متعال حرکت کند قدم دوم اين است: در انسان موانعي وجود دارد که هر يک از آن موانع به تنهايي مي تواند مانع حرکت انسان شود. بيماري هاي قلب انسان کبر، عجب، حسد و ساير صفات ناپسندي هستند که در نتيجه محبت به ولايت طاغوت و کفر به خدا ايجاد شده اند. هر کدام از اين صفات ناپسند مي توانند به تنهايي يک سالک را از رسيدن به مقصد باز دارند؛ بنابراين در قدم دوم مي بايست بيماري هايي که در باطن انسان و در جامه انساني وجود دارند مداوا شود. اگر اين بيماري ها بهبود پيدا نمود، انسان آماده حرکت به سوي خداي متعال مي گردد.
ج: شرح صدر
قدم سوم اين است که هدايت الهي قدم به قدم قلب انسان را نوراني نمايد. «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»[الانعام : 125] بايد شرح صدر پيدا شود «أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»[الزمر : 22] انساني که به شرح صدر مي رسد آماده مي گردد تا حقيقت اسلام و تسليم در مقابل خداي متعال به او عنايت شود «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام»[آل عمران : 19] ديني که خدا مي پذيرد حقيقت اسلام و تسليم بودن در مقابل خدا است. اسلام همان نورانيتي است که خدا در قلب انسان قرار مي دهد. از پيامبر سوال شد: «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلام»[الانعام : 125] اگر خدا بخواهد کسي را هدايت کند به او شرح صدر مي دهد. اين شرح صدر چيست؟ حضرت در يک کلمه فرمودند: «نور يقع في قلب المؤمن يشرح له صدره و ينفسه» نوري است که در قلب مؤمن واقع مي شود و با آمدن اين نور وسعت سينه و شرح صدر به مؤمن عنايت مي گردد.
د: دريافت انوار هدايت
اين نورانيت انسان را از حجاب ظلمت و محدوديت ظلمات بيرون مي آورد. همه صفات نيکو مانند ايمان، تقوا، يقين، صبر و رضا جزء همان انواري است که وارد قلب مؤمن مي شود و مؤمن با اين نور به سمت خداي متعال حرکت مي نمايد. سرچشمه اين نور قرآن است. انسان هايي که اين درجات را پشت سر گذاشته و اين قدم ها را در سايه قرآن طي نمودند رحمت خاصي که به تعبير قرآن مخصوص مؤمنين است و آن رحمت رحيميه است شامل حال آنها مي شود و آنها را به توحيد، حيات طيبه، ايمان، يقين و درجات کمال مي رساند. اينها مراتب سيري است که مؤمن بايد طي کند و همه اينها به واسطه قرآن محقق مي شود. قرآن عامل بيداري قلب انسان و دوري آن از همه بيماري ها و موانع و آفت هاست.
فضل و رحمت الهي براي مخلوقاتش
«قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ»[يونس : 58] شفا و رحمت و هدايتي که با قرآن نازل شده ناشي از فضل و رحمت الهي است. رحمت و فضل الهي سرچشمه اين مراتب سير و نورانيت قرآن است. در روايتي آمده است که فضل الله يعني پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم و رحمت يعني اميرالمؤمنين عليه السلام (امالي شيخ صدوق ص583، روض? الواعظين ص106) علامه طباطبايي مي فرمايند: فضل خداي متعال عمومي است، ولي رحمت، همان رحمت خاص نسبت به مؤمنين است. درجات هدايت قرآن و نوري که به واسطه پيامبر نازل شده بر قلب مؤمن نازل مي شود و تدريجاً او را با موعظه و هدايت و شفا و رحمت خود به درجات کمال سوق مي دهد. در روايات ذيل آيه نور، انوار الهي به سينه مطهر پيامبر تشبيه شده، ولي در بعضي روايات مشکات قلب مؤمن است. قلب مؤمن نيز چون آينه قلب نبي اکرم است چراغدان الهي مي شود، يعني با نوري که خداي متعال بر قلب پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نازل فرموده قلوب مؤمنين هم نوراني مي شود.
ولايت الهي در اديان گذشته
همه اديان و کتب انبياء گذشته از قرآن و پيامبر هستند. ولايتي که انبياي گذشته بر امت خود داشته اند از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است. «وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ الَّتِي لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا»[الکافي،1 / 437] ولايت ما همان ولايت خداي متعال است و همه انبيا مبعوث به اين ولايت اند، گر چه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و قرآن به واسطه انبيا و کتب آسماني گذشته در بين امتهاي گذشته نيز جاري شده، ولي مرتبه کمال قرآن و کمال ولايت جز با اين وجود مقدس در عالم نازل نشده؛ لذا «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي»[المائده : 3] نعمت ولايت و دين در امت هاي گذشته نيز بوده است «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَق» [التوبه : 33] دين حق در اين آيه به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام تفسير شده است. ديني که در امت هاي گذشته بود نيز در آن روز با ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام به کمال خود رسيد.
وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به پيروي از قرآن و اهل بيتش
پيامبر در هنگام رحلت خود مي فرمايند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»[مستدرک الوسائل، 11 / 374] من از بين شما مي روم و اين دو سرمايه گرانبها را بين شما باقي مي گذارم؛ يکي کتاب من است که کتاب الهي است و ديگري عترت من. اين همان دو حقيقت و دو هديه اي است که خداي متعال به پيامبر عنايت کرده و اگر نزول پيامبر در دنيا نبود براي هميشه مردم از اين دو حقيقت محروم مي ماندند. اين دو حقيقت در حد کمال به واسطه پيامبر در عالم دنيا تنزل پيدا کرده است «و لن يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض»[الکافي، 2 / 415] اين دو حقيقت هرگز از يکديگر جدا شدني نيستند.
خداي متعال در قرآن مي فرمايد: «بل هو آيات بينات»، اين کتابي که ما به پيامبر نازل کرديم نشانه هاي واضح خدا و آيات بيّنات خداي متعال است و اگر کسي به سوي خداي متعال راهنمايي نمي شود پيداست به نورانيت اين کتاب و اين آيات بينات راه پيدا نکرده است. اگر کسي به نورانيت قرآن راه پيدا نمود به درجات هدايت و کمال مي رسد. خداي متعال بيان مي کند که راه رسيدن به اين آيات بينات و بهره مند شدن از نور قرآن اين است: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْم»[العنکبوت : 49] آيات بينات الهي در سينه انسان هايي است که خداي متعال به آنها حقيقت علم الهي را عنايت کرده است: «إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْم»[الاسراء : 107] در روايات معصومين آمده که ما هستيم. (بصائرالدرجات ص225) در روايتي حضرت با لطافت فرمودند: مشاهده کنيد خدا نمي فرمايد آيات قرآن بين دو جلد کتابند، بلکه حقيقت آيات قرآن «صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْم»[العنکبوت : 49] در سينه کساني است که خداي متعال به آنها علم عنايت کرده است. وقتي سؤال کردند که آنها چه کساني هستند فرمود: غير از ما ائمه چه کسي مي تواند حامل علم الکتاب باشد. لذا حقيقت علم الکتاب در وجود معصومين است.(بصائرالدرجات ص224، اصول کافي ج1 ص213)
جدايي ناپذير بودن قرآن و عترت
معصومين به واسطه احاطه و اشراف به حقيقت قرآن و به واسطه اينکه خدا حقيقت قرآن را به آنها عنايت کرده و همه حقايق به وضوح در قرآن بيان شده «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ»[النحل : 89] به همه حقايق اشراف دارند. پيامبر اين دو حقيقت را از خود به يادگار گذاشتند و فرمودند: «إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَدا»[مستدرک الوسائل، 11 / 374] مادامي که به اين دو حقيقت متمسک هستيد هرگز از راه هدايت منحرف نخواهيد شد و امکان جدا کردن اين دو حقيقت از يکديگر وجود ندارد. کساني که گفتند: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّه»[بحار الانوار، 22 / 473] در واقع هم کتاب را رها کردند و هم عترت را؛ تمسک به قرآن بدون عترت و عترت بدون قرآن ممکن نيست: «و لن يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا»[الکافي، 2 / 415] حقيقتي که اگر کسي به او تمسک کرد تمسک به قرآن نيز هست عترت نبي اکرم صلي الله عليه و آله وسلم است که خداي متعال کتاب الهي، انوار، درجات، نورانيت مواعظ، شفا، هدايت و رحمت الهي اين کتاب را در وجود مقدس آنها قرار داده و به واسطه معصومين عليهم السلام به مؤمنين عنايت مي شود. پس بدون تمسک به معصومين امکان برخورداري از نورانيت قرآن و نوراني شدن به نور قرآن ممکن نيست و مؤمن کسي است که به قرآن و اهل بيت متمسک است و وجودش نوراني است «الْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّور»[بحار الانوار، 64 / 23]، «الْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه» [بحار الانوار، 7 / 323] رواياتي که در باب نورانيت مؤمن نقل شده به خاطر اين است که مؤمن به کتاب و سنت متوسل است و خداي متعال حقيقت نورانيت کتاب و سنت را به مؤمن به اندازه ظرف وجودي او عنايت مي کند و همه اينها به واسطه شفاعت پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم است.
ابتلائات و مصيبت هاي وارده بر پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم
پيامبر براي اينکه اين کتاب و هدايت الهي را نازل کنند و به ما برسانند و امکان سير ما به سوي خداي متعال فراهم شود همه ابتلائاتي را که انبيا تحمل کرده اند يکباره و حتي بيشتر متحمل شدند. حقيقت تمام مصيبت هايي که براي معصومين رقم خورده مصيبت هايي است که براي پيامبر اکرم رقم خورده است. همانطور که اسماعيل بلاي ابراهيم خليل را تحمل نمود، معصومين نيز مصيبت و بلاي نبي اکرم که وسيله هدايت و شفاعت نبي اکرم و دست گيري امت و رساندن امت به مقامات معرفت است را تحمل نمودند. به همين دليل «ما أوذي نبي مثل ما أوذيت»[کشف الغمه، 2 / 537] هيچ پيامبري به اندازه پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم اذيت نشده است و محور دشمني شيطان و ابليس و شياطين انس اين وجود مقدس است. در زيارت حضرت از راه دور آمده است: «وَ أَخْفَى الزَّفْرَةَ وَ تَجَرَّعَ الْغُصَّةَ»[بحار الانوار، 97 / 185] حضرت ناله هاي خود را مخفي مي نمودند. اميرالمؤمنين عليه السلام گاهي در حضور جمع بلند بلند گريه مي کردند، ولي در مورد پيامبر چنين چيزي نقل نشده است «أَخْفَى الزَّفْرَةَ وَ تَجَرَّعَ الْغُصَّةَ وَ لَمْ يَتَخَطَّ مَا مُثِّلَ مِنْ وَحْيِكَ»[بحار الانوار، 97 / 185] راه وحي را گام به گام مي پيمودند و هرگز کسي در اين مسير اشکي از حضرت نديد و ايشان غصه ها را جرعه جرعه فرو مي خوردند. مصيبت هاي حضرت مصيبت هاي بي نظيري است که جز براي معصومين قابل درک نيست و بالاترين مصيبت فقدان خود ايشان است. در زيارت روز شنبه حضرت اين تعبير نوراني آمده است: «انالله و انا اليه راجعون قصبنابک يَا حَبِيبَ قُلُوبِنَا فَمَا أَعْظَمَ الْمُصِيبَةَ بِكَ حَيْثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْيُ وَ حَيْثُ فَقَدْنَاكَ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُون»[مفاتيح الجنان، زيارت روز شنبه] مصيبت فقدان حضرت و مصيبت انقطاع وحي دو چيزي است که امروز متوجه امت اسلامي شده است. شيخ طوسي در تهذيب نقل کرده که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم در بيست و هشتم صفر به دليل مسموميت به شهادت رسيدند. برخي گفته اند مسموميت از طريق يک زن يهودي است، برخي نيز دليل ديگري آورده اند.
نگراني هاي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در بستر احتضار
حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم در بستر احتضار دو نگراني داشتند؛ يکي نگراني نسبت به امت بود. وقتي جبرئيل نازل شد حضرت فرمودند: جبرئيل چرا در اين حالت مرا تنها گذاشتي؟ عرض کرد يا رسول الله رفته بوديم آسماني ها را براي استقبال شما مهيا کنيم، همه چيز براي استقبال شما در عوالم بالا آماده است. حضرت فرمودند: جبرئيل چيزي بگو که مرا خوشحال کند، عرض کرد يا رسول الله چه چيزي شما را خوشحال مي کند؟ فرمودند: بگو خداي متعال با امت من چه مي کند؟ عرض کرد من مطلع نيستم. جبرئيل رفت و بازگشت و اين آيه نوراني را آورد: «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى»[الضحي : 5] آنگاه فرمودند: اکنون من آماده رفتن هستم و به عزرائيل سلام الله عليه اجازه قبض روح دادند. نگراني ديگر نسبت به اهل بيت عليه السلام است.
وصاياي پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم به فاطمه زهرا و علي عليهما السلام
پيامبر به فاطمه زهرا عليها السلام و اميرالمؤمنين عليه السلام وصايايي دارند. پيامبر فرمودند: علي جان بعد از من بايد صبر کني، همان چيزي که جبرئيل چند روز قبل آمده و در حضور رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از اميرالمؤمنين تعهد گرفته است. در کافي آمده که بلاها و مصيبت هايي که بر اميرالمؤمنين نازل مي شود يک به يک بيان شده و از حضرت خواستند که بايد صبر کنيد؛ اميرالمؤمنين عليه السلام هم قول دادند که صبر کنند. سپس به حضرت فرمودند: علي جان بعد از من امورم را تو عهده دار شو و به نگهباني و حفظ فاطمه زهرا عليها السلام سفارش نمودند و حضرت را به حفظ امام حسن و امام حسين عليهما السلام توصيه کردند و فرمودند: پس از من خيلي در حق اينها ظلم خواهد شد. وقتي حسنين وارد شدند طبق معمول خود را روي سينه مطهر رسول خدا انداختند. اميرالمؤمنين مي خواستند اين دو عزيز را از پيامبر جدا کنند. پيامبر فرمودند: نه علي جان به آنها اجازه بده، بگذار من از آنها بهره ببرم آنها هم از من بهره ببرند. «يَشَمَّانِي وَ أَشَمَّهُمَا»[بحار الانوار، 22 /500] آنها مرا ببويند و من نيز آنها را ببويم.
رفتار امت با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پس از رحلتش
پس از رحلت پيامبر طولي نکشيد امت به خانه اميرالمؤمنين والدار السلطان الولايه هجوم آوردند و اين خانه را به آتش کشيدند. خطاب آمد آيا مي دانيد چه کسي در اين خانه زندگي مي کند؟ دختر رسول خدا همان کسي که پيامبر خم مي شد و دستش را مي بوسيد، به استقبال او مي رفت و او را در جاي خود مي نشانيد، سينه او را مي بوييد و مي فرمود من از فاطمه بوي بهشت مي شنوم. «حِينَ ماتَتْ وَ إِنَّ فِي عَضُدِهَا مِثْلَ الدملج»[بحار الانوار، 27 /280] هنوز خون از زخم هاي بدن فاطمه عليها السلام جاري بود و هنوز کبودي تازيانه ها بر شانه فاطمه زهرا به جا مانده بود؛ طولي نکشيد اميرالمؤمنين را خانه نشين کردند؛ بدن مطهر سبط اکبرش را تيرباران کردند و سيدالشهدا عليه السلام اجازه نداد بني هاشم اقدام کنند. فرمود: برادرم وصيت کرده مبادا کسي اقدامي کند و خوني ريخته شود. حضرت امام حسين عليه السلام دستور داد بدن مطهر امام مجتبي را به طرف بقيع بردند و در بقيع اين بدن مطهر را به خاک سپرد. وقتي صورت برادر را روي خاک گذاشت دامن خود را تکانيد و فرمود : «غارت زده کسي نيست که مالش را برده اند، غارت زده منم که مثل تويي را از دست داده ام و برادري مانند تو را از من گرفتند. برادر ديگر بعد از تو خضاب نمي کنم و ديگر خود را معطر نمي سازم». طولي نکشيد حسيني که جايش بر روي سينه پيامبر بود «يوم علي صدر المصطفي و يوم علي وجه السري» را نيز به شهادت رساندند. بي جهت نبود که وقتي زينب کبري عليها السلام به گودي قتلگاه آمد و اين بدن مطهر و قطعه قطعه و عريان را روي زمين مشاهده نمود خطاب به رسول الله گفت: «وا محمداه صلى عليك مليك السماء هذا حسين مرمل بالدماء صريع بكربلاء مقطع الأعضاء محزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الردا»[المناقب، 4 / 113]
$
##قرآن و عترت
قرآن و عترت
حجت الاسلام مير باقري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
چراغ هاي هدايت
«هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[التوبه : 33] خداوند متعال مبدا و سرچشمه ي همه ي هدايت هاست «الله نور السماوات و الارض» [النور : 35]، «هُدَى مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْضِ»[بحار الانوار 4/15]
خداوند نور خود را در نبي اکرم صلي الله عليه و آله وسلم قرار داده است. در روايت توحيد صدوق حضرت فرمودند مَثَل نوره کمشکات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است. «كَمِشْكوةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباح» [النور : 35]
اين وجود مقدس نور الهي است و هدايت همه ي عوالم از جامدات تا ملائکه و بالاتر از ملائکه با او محقق مي شود. اين نور مانند چراغ داني است که در آن چراغي برافروخته شده و آن چراغ در يک حباب بلورين قرار گرفته و اين چراغ از درخت زيتوني که «لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نار» [النور : 35]
آن درخت نه غربي است و نه شرقي ولي همه ي عوالم را روشن مي کند شعله مي گيرد. «نورٌ عَلى نُور» [النور : 35]
نورهايي که از اين چراغدان الهي در عالم تجلي مي کنند هريک نوري هستند بر فراز نور ديگر و امامي بعد از امام ديگراز فرزندان حضرت فاطمه (س). در حديثي امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند مشکات سينه ي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم و چراغي که در اين سينه برافروخته شده نبوتي است که خداوند متعال به اين وجود مقدس عطا نموده و قرآني است که خداوند متعال به اين قلب پاک عنايت کرده و همه ي عالم ميهمان اين کتاب الهي هستند. مَثَل نور الهي چراغ داني است که همه ي چراغ هاي هدايت در آن برافروخته شده و همه ي انبيا، امت ها و اقوام گذشته و آينده و حتي همه ي عوالم ملائکه و غير او با اين چراغ هدايت مي شوند. همه ي عالم ميهمان هدايت و دستگيري او هستند.
قرآن و اهل بيت، دو نور هدايت
قرآن
به واسطه ي وجود پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم که مَثَل نور الهي است دو جريان هدايت در عالم لازم شده است. يک جريان هدايت، کتاب خداوند متعال است. قرآن نوري است که از طرف خداوند بر قلب پيامبر نازل شده و به واسطه ي پيامبر بر عوالم ديگر نزول يافته است. کتاب هاي همه ي انبيا نور و هدايت است، ولي نور و هدايتي که در قرآن است «وَ الْمُهَيْمِنِ عَلَى ذَلِكَ كُلِّه» [الکافي/ 4/572]
اگر امت هدايت مي شوند به واسطه ي نوري است که خداوند متعال در قلب پاک پيامبر روشن نمودند. امام خميني مي فرمايند «اگر قرآن نازل نمي شد براي هميشه اين حقايق در کتم و پرده ي غيب مي ماند.» به واسطه ي وجود پيامبر اين حقايق نازل شده و در معرض قلب هاي ما قرار گرفته است.
مراحل سلوک :
«يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا» [يونس : 57 و 58]
علامه طباطبايي در ذيل اين آيه ي نوراني به چهار مرحله ي سلوک که انسان براي رسيدن به درجات عالي قرب نياز دارد اشاره نموده اند که اين چهار مرتبه ي سلوک به واسطه ي قرآن تحقق مي يابد.
الف: موعظه : «يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ» [يونس : 57]
قدم اول موعظه هاي الهي است؛ تذکرهايي که قلب انسان را بيدار مي کند و انسان را از عالم غفلت وارد عالم هوشياري مي نمايد.
ب: رفع موانع: بعد از اينکه انسان هوشيار شد و خواست به سوي خداوند متعال حرکت کند قدم دوم اين است: در انسان موانعي وجود دارد که هر يک از آن موانع به تنهايي مي تواند مانع حرکت انسان شود. بيماري هاي قلب انسان کبر، عجب، حسد و ساير صفات ناپسندي هستند که در نتيجه محبت به ولايت طاغوت و کفر به خدا ايجاد شده اند. هر کدام از اين صفات ناپسند مي توانند به تنهايي يک سالک را از رسيدن به مقصد باز دارند؛ بنابراين در قدم دوم مي بايست بيماري هايي که در باطن انسان و در جامه ي انساني وجود دارند مداوا شود. اگر اين بيماري ها بهبود پيدا نمود، انسان آماده ي حرکت به سوي خداوند متعال مي گردد.
ج: شرح صدر: قدم سوم اين است که هدايت الهي قدم به قدم قلب انسان را نوراني نمايد. «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» [الانعام : 125]
بايد شرح صدر پيدا شود «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»[الزمر : 22]
انساني که به شرح صدر مي رسد آماده مي گردد تا حقيقت اسلام و تسليم در مقابل خداوند متعال به او عنايت شود «َّ إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام» [آل عمران : 19]
ديني که خدا ميپذيرد حقيقت اسلام و تسليم بودن در مقابل خداوند است. اسلام همان نورانيتي است که خداوند در قلب انسان قرار مي دهد. از پيامبر سوال شد «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» [الانعام : 125]
اگر خداوند بخواهد کسي را هدايت کند به او شرح صدر مي دهد. اين شرح صدر چيست؟ حضرت در يک کلمه فرمودند: «نور يقع في قلب المؤمن يشرح له صدره وينفسه» نوري است که در قلب مؤمن واقع مي شود و با آمدن اين نور وسعت سينه و شرح صدر به مؤمن عنايت مي گردد.
د: دريافت انوار هدايت: اين نورانيت انسان را از حجاب ظلمت و محدوديت ظلمات بيرون ميآورد. همه ي صفات نيکو مانند ايمان، تقوا، يقين، صبر و رضا جزو همان انواري است که وارد قلب مؤمن مي شود و مؤمن با اين نور به سمت خداوند متعال حرکت مي نمايد. سرچشمه ي اين نور قرآن است. انسان هايي که اين درجات را پشت سر گذاشته و اين قدم ها را در سايه ي قرآن طي نمودند رحمت خاصي که به تعبير قرآن مخصوص مؤمنين است و آن رحمت رحيميه است شامل حال آنها مي شود و آنها را به توحيد، حيات طيبه، ايمان، يقين و درجات کمال مي رساند. اينها مراتب سيري است که مؤمن بايد طي کند و همه ي اينها به واسطه ي قرآن محقق مي شود. قرآن عامل بيداري قلب انسان و دوري آن از همه ي بيماري ها و موانع وآفت هاست.
فضل و رحمت خداوند
«قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ» [يونس : 58]
شفا و رحمت و هدايتي که با قرآن نازل شده ناشي از فضل و رحمت الهي است. رحمت و فضل الهي سرچشمه ي اين مراتب سير و نورانيت قرآن است. در روايتي آمده است که فضل الله يعني پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم و رحمت يعني اميرالمؤمنين عليه السلام و علامه طباطبايي مي فرمايند فضل خداي متعال عمومي است، ولي رحمت، همان رحمت خاص نسبت به مؤمنين است. درجات هدايت قرآن و نوري که به واسطه ي پيامبر نازل شده بر قلب مؤمن نازل مي شود و تدريجا او را با موعظه و هدايت و شفا و رحمت خود به درجات کمال سوق مي دهد. در روايات ذيل آيه ي نور، انوار الهي به سينه ي مطهر پيامبر تشبيه شده، ولي در بعضي روايات مشکات قلب مؤمن است. قلب مؤمن نيز چون آينه ي قلب نبي اکرم است چراغدان الهي مي شود، يعني با نوري که خداوند متعال بر قلب پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم نازل فرموده قلوب مؤمنين هم نوراني مي شود.
اهل بيت
نور دومي که بر عالم دنيا نازل شده هدايت معصومين عليهم السلام است «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ»[مفاتيح الجنان زيارت جامعه کبيره]
خداوند متعال اين انوار را از عوالم بالا و از گرداگرد عرش خود به عالم دنيا تنزل داده تا مؤمنين بتوانند از اين نور استفاده کنند. در آيه ي نور، نور به امام تفسير مي شود «نُورٌ عَلى نُورٍ إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَام . ً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ سلام الله عليها» [الکافي/1/195]
اماماني از نسل فاطمه زهرا سلام الله عليها انوار هدايت الهي هستند. در آيات ديگر قرآن نور به امام تفسير مي شود. ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام حقيقت نوري است که قلب هاي همه ي مؤمنان با آن نور به سمت خداوند متعال هدايت ميشود. واسطه نزول اين دو نور در عالم پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم هستند. خداوند متعال اين دو نور هدايت الهي را به پيامبر اکرم عنايت فرموده و با وجود مقدس ايشان اين دو نور به عالم دنيا آمده اند.
ولايت در اديان گذشته
همه ي اديان و کتب انبياء گذشته از قرآن و پيامبر هستند. ولايتي که انبياي گذشته بر امت خود داشتهاند از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است. «وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ الَّتِي لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا» [الکافي 1/437]
ولايت ما همان ولايت خداوند متعال است و همه ي انبيا مبعوث به اين ولايت اند، گر چه ولايت اميرالمؤمنين و قرآن به واسطه ي انبيا و کتب آسماني گذشته در بين امتهاي گذشته نيز جاري شده، ولي مرتبه کمال قرآن و کمال ولايت جز با اين وجود مقدس در عالم نازل نشده؛ لذا «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي» [المائده : 3]
نعمت ولايت و دين در امت هاي گذشته نيز بوده است «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَق» [التوبه : 33]
دين حق در اين آيه به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام تفسير شده است. ديني که در امت هاي گذشته بود نيز در آن روز با ولايت اميرالمؤمنين به کمال خود رسيد.
وصيت پيامبر
پيامبر در هنگام رحلت خود مي فرمايند: « إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي» [مستدرک الوسائل /11/374]
من از بين شما مي روم و اين دو سرمايه ي گران بها را بين شما باقي مي گذارم؛ يکي کتاب من است که کتاب الهي است و ديگري عترت من. اين همان دو حقيقت و دو هديه اي است که خداوند متعال به پيامبر عنايت کرده و اگر نزول پيامبر در دنيا نبود براي هميشه مردم از اين دو حقيقت محروم ميماندند. اين دو حقيقت در حد کمال به واسطه ي پيامبر در عالم دنيا تنزل پيدا کرده است «ولن يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض» [الکافي /2/415]
اين دو حقيقت هرگز ازيکديگر جدا شدني نيستند.
راه رسيدن به حقيقت آيات الهي
خداوند متعال در قرآن مي فرمايد بل هو آيات بينات، اين کتابي که ما به پيامبر نازل کرديم نشانههاي واضح خدا و آيات بيّنات خداوند متعال است و اگر کسي به سوي خداوند متعال راهنمايي نمي شود پيداست به نورانيت اين کتاب و اين آيات بينات راه پيدا نکرده است. اگر کسي به نورانيت قرآن راه پيدا نمود به درجات هدايت و کمال مي رسد. خداوند متعال بيان مي کند که راه رسيدن به اين آيات بينات و بهره مند شدن از نور قرآن اين است «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْم» [العنکبوت : 49]
آيات بينات الهي در سينه انسان هايي است که خداوند متعال به آنها حقيقت علم الهي را عنايت کرده است «إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْم» [الاسراء : 107]
در روايات معصومين آمده که ما هستيم. در روايتي حضرت با لطافت فرمودند: مشاهده کنيد خداوند نمي فرمايد آيات قرآن بين دو جلد کتابند، بلکه حقيقت آيات قرآن «صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْم» [العنکبوت : 49]
در سينه کساني است که خداوند متعال به آنها علم عنايت کرده است. وقتي سوال کردند که آنها چه کساني هستند فرمود غير از ما ائمه چه کسي مي تواند حامل علم الکتاب باشد. لذا حقيقت علم الکتاب در وجود معصومين است.
جدايي ناپذير بودن قرآن و عترت
معصومين به واسطه ي احاطه و اشراف به حقيقت قرآن و به واسطه ي اينکه خداوند حقيقت قرآن را به آنها عنايت کرده و همه ي حقايق به وضوح در قرآن بيان شده «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ» [النحل : 89]
به همه حقايق اشراف دارند. پيامبر اين دو حقيقت را از خود به يادگار گذاشتند و فرمودند: «اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَدا» [مستدرک الوسائل /11/374]
مادامي که به اين دو حقيقت متمسک هستيد هرگز از راه هدايت منحرف نخواهيد شد و امکان جدا کردن اين دو حقيقت از يکديگر وجود ندارد. کساني که گفتند «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّه» [بحار الانوار /22/473]
در واقع هم کتاب را رها کردند و هم عترت را؛ تمسک به قرآن بدون عترت و عترت بدون قرآن ممکن نيست «ولن يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا» [الکافي /2/415]
حقيقتي که اگر کسي به او تمسک کرد تمسک به قرآن نيز هست عترت نبي اکرم صلي الله عليه و آله وسلم است که خداوند متعال کتاب الهي، انوار، درجات، نورانيت مواعظ، شفا، هدايت و رحمت الهي اين کتاب را در وجود مقدس آنها قرار داده و به واسطه ي معصومين به مؤمنين عنايت مي شود. پس بدون تمسک به معصومين امکان برخورداري از نورانيت قرآن و نوراني شدن به نور قرآن ممکن نيست و مؤمن کسي است که به قران و اهل بيت متمسک است و وجودش نوراني است «الْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّور» [بحار الانوار 64/23]
«الْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه» [بحار الانوار /7/323]
رواياتي که در باب نورانيت مؤمن نقل شده به خاطر اين است که مؤمن به کتاب و سنت متوسل است و خداوند متعال حقيقت نورانيت کتاب و سنت را به مؤمن به اندازه ي ظرف وجودي او عنايت مي کند و همه اينها به واسطه شفاعت پيامبر است.
ابتلائات پيامبر اکرم
پيامبر براي اينکه اين کتاب و هدايت الهي را تبليغ نمايند و به ما برسانند و امکان سير ما به سوي خداوند متعال فراهم شود همه ي ابتلائاتي را که انبيا تحمل کرده اند يکباره و حتي بيشتر متحمل شدند. حقيقت تمام مصيبت هايي که براي معصومين رقم خورده مصيبت هايي است که براي پيامبر اکرم رقم خورده است. همانطور که اسماعيل بلاي ابراهيم خليل را تحمل نمود، معصومين نيز مصيبت و بلاي نبي اکرم که وسيله ي هدايت و شفاعت نبي اکرم و دست گيري امت و رساندن امت به مقامات معرفت است را تحمل نمودند. به همين دليل «ما أوذي نبي مثل ما أوذيت» [کشف الغمه /2/537]
هيچ پيامبري به اندازه ي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم اذيت نشده است و محور دشمني شيطان و ابليس و شياطين انس اين وجود مقدس است. در زيارت حضرت از راه دور آمده است: «وَ أَخْفَى الزَّفْرَةَ وَ تَجَرَّعَ الْغُصَّةَ» [بحار الانوار /97/185]
حضرت ناله هاي خود را مخفي مي نمودند. اميرالمؤمنين عليه السلام گاهي در حضور جمع بلند بلند گريه مي کردند، ولي در مورد پيامبر چنين چيزي نقل نشده است «أَخْفَى الزَّفْرَةَ وَ تَجَرَّعَ الْغُصَّةَ وَ لَمْ يَتَخَطَّ مَا مُثِّلَ مِنْ وَحْيِكَ» [بحار الانوار /97/185]
راه وحي را گام به گام مي پيمودند و هرگز کسي در اين مسير اشکي از حضرت نديد و ايشان غصه ها را جرعه جرعه فرو مي خوردند. مصيبت هاي حضرت مصيبت هاي بي نظيري است که جز براي معصومين قابل درک نيست و بالاترين مصيبت فقدان خود ايشان است. در زيارت روز شنبه ي حضرت اين تعبير نوراني آمده است: «انالله و انا اليه راجعون قصبنا بک يَا حَبِيبَ قُلُوبِنَا فَمَا أَعْظَمَ الْمُصِيبَةَ بِكَ حَيْثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْيُ وَ حَيْثُ فَقَدْنَاكَ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُون» [مفاتيح الجنان/شيخ قمي/زيارت روز شنبه]
مصيبت فقدان حضرت و مصيبت انقطاع وحي دو چيزي است که امروز متوجه امت اسلامي شده است. شيخ طوسي در تهذيب نقل کرده که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم در بيست و هشتم صفر به دليل مسموميت به شهادت رسيدند. برخي گفته اند مسموميت از طريق يک زن يهودي است، برخي نيز دليل ديگري آورده اند.
نگراني هاي پيامبر در بستر احتضار
حضرت محمد صلي الله عليه و آله وسلم در بستر احتضار دو نگراني داشتند؛ يکي نگراني نسبت به امت بود. وقتي جبرئيل نازل شد حضرت فرمودند جبرئيل چرا در اين حالت مرا تنها گذاشتي؟ عرض کرد يا رسول الله رفته بوديم آسماني ها را براي استقبال شما مهيا کنيم، همه چيز براي استقبال شما در عوالم بالا آماده است. حضرت فرمودند جبرئيل چيزي بگو که مرا خوشحال کند، عرض کرد يا رسول الله چه چيزي شما را خوشحال مي کند؟ فرمودند بگو خداوند متعال با امت من چه مي کند؟ عرض کرد من مطلع نيستم. جبرئيل رفت و بازگشت و اين آيه ي نوراني را آورد: «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» [الضحي : 5]
آنگاه فرمودند اکنون من آماده ي رفتن هستم و به عزرائيل سلام الله عليه اجازه ي قبض روح دادند. نگراني ديگر نسبت به اهل بيت عليهم السلام است.
وصاياي پيامبر به فاطمه زهرا سلام الله عليها و اميرالمؤمنين عليه السلام
پيامبر به فاطمه زهرا سلام الله عليها و اميرالمؤمنين عليه السلام وصايايي دارند. پيامبر فرمودند علي جان بعد از من بايد صبر کني، همان چيزي که جبرئيل چند روز قبل آمده و در حضور رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم از اميرالمؤمنين تعهد گرفته است. در کافي آمده که بلاها و مصيبت هايي که بر اميرالمؤمنين نازل مي شود يک به يک بيان شده و از حضرت خواستند که بايد صبر کنيد؛ اميرالمؤمنين عليه السلام هم قول دادند که صبر کنند. سپس به حضرت فرمودند علي جان بعد از من امورم را تو عهده دار شو و به نگهباني و حفظ فاطمه زهرا سلام الله عليها سفارش نمودند و حضرت را به حفظ امام حسن و امام حسين عليهما السلام توصيه کردند و فرمودند پس از من خيلي در حق اينها ظلم خواهد شد. وقتي حسنين وارد شدند طبق معمول خود را روي سينه مطهر رسول خدا انداختند. اميرالمؤمنين مي خواستند اين دو عزيز را از پيامبر جدا کنند. پيامبر فرمودند نه علي جان به آنها اجازه بده، بگذار من از آنها بهره ببرم آنها هم از من بهره ببرند. «يَشَمَّانِي وَ أَشَمَّهُمَا» [بحار الانوار /22/500]
آنها مرا ببويند و من نيز آنها را ببويم.
رفتار امت با اهل بيت پس از رحلت پيامبر
پس از رحلت پيامبر طولي نکشيد امت به خانه اميرالمؤمنين و الدار السلطان الولايه هجوم آوردند و اين خانه را به آتش کشيدند. خطاب آمد آيا مي دانيد چه کسي در اين خانه زندگي مي کند؟ دختر رسول خدا همان کسي که پيامبر خم مي شد و دستش را مي بوسيد، به استقبال او مي رفت و او را در جاي خود مي نشانيد، سينه ي او را مي بوييد و مي فرمود من از فاطمه بوي بهشت مي شنوم. «حِينَ ماتَتْ وَ إِنَّ فِي عَضُدِهَا مِثْلَ ُّالدملج» [بحار الانوار /27/280]
هنوز خون از زخم هاي بدن فاطمه سلام الله عليها جاري بود و هنوز کبودي تازيانه ها بر شانه ي فاطمه زهرا به جا مانده بود؛ طولي نکشيد اميرالمؤمنين را خانه نشين کردند؛ بدن مطهر سبط اکبرش را تيرباران کردند و سيدالشهدا عليه السلام اجازه نداد بني هاشم اقدام کنند. فرمود برادرم وصيت کرده مبادا کسي اقدامي کند و خوني ريخته شود. حضرت امام حسين عليه السلام دستور داد بدن مطهر امام مجتبي را به طرف بقيع بردند و در بقيع اين بدن مطهر را به خاک سپرد. وقتي صورت برادر را روي خاک گذاشت دامن خود را تکانيد و فرمود غارت زده کسي نيست که مالش را برده اند، غارت زده منم که مثل تويي را از دست داده ام و برادري مانند تو را از من گرفتند. آنگاه فرمود برادر ديگر بعد از تو خضاب نمي کنم و ديگر خود را معطر نمي سازم.
«ءادهن رأسي ام اطيب محاسني - و رأسک معفور و انت سليب»
طولي نکشيد حسيني که جايش بر روي سينه ي پيامبر بود (يوم علي صدر المصطفي و يوم علي وجه الثري) را نيز به شهادت رساندند. بي جهت نبود که وقتي زينب کبري سلام الله عليها به گودي قتلگاه آمد و اين بدن مطهر و قطعه قطعه و عريان را روي زمين مشاهده نمود خطاب به رسول الله گفت: «وا محمداه صلى عليك مليك السماء هذا حسين مرمل بالدماء صريع بكربلاء مقطع الأعضاء محزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الردا» [المناقب /4/113]
$
##قيمت عمر
قيمت عمر
حجت الاسلام انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
وجود مبارک اميرمؤمنان عليه السلام عقل را که در فرمايشاتشان بيان ميکنند و توضيح ميدهند، ميفرمايند: عقل در مرحلة اول، آن زماني که خداوند انسان را خلق ميکند، عقل طبيعي است. قدرت دريافت عقل طبيعي، کم است، هر چند كه بر اين عقل طبيعي ساليان درازي، عمر بگذرد، امّا دربارة مرتبة عقل، حضرت ميفرمايد، عقل مسموع، عقلي است که صاحبش از طريق دو گوشش، دانش، معرفت و آگاهي را به خودش منتقل کرده است، و منظور حضرت از اين دانش و آگاهي، چنانكه از فرمايشات ديگرشان استفاده ميشود، معرفت ديني است که در نهجالبلاغه ميفرمايد از رسول خدا، قرآن و امامان گرفته ميشود. البته، وقتي که امامان را ميفرمايند، خيلي احترام ميکنند و ميفرمايند، اين اماماني که من ميگويم در آسمانها معروفند و شناخته شدهاند و هنگام اسم بردن از آنها ميفرمايند، پدر و مادرم فداي آنها باد. (نهجالبلاغه، خطبة 229)
گوش وقتي توفيق پيدا بکند، مفاهيم آيات قرآن کريم را بشنود؛ فرمايشات رسول خدا را بشنود؛ فرهنگ الهي ائمه را بشنود، تبديل به عقل پخته ميشود، و عقل مسموع، يک مقدار هم که آدم مواظب خودش باشد، دچار فساد و گناه نشود، ميداندار باطن انسان، اين عقل، متکي به معرفت ديني ميشود، و اين عقل است که با تکيه بر معرفت ديني، مانند يک قلم پاک که به دست يک نويسندة پاک است، يک زندگي استوار، قوي و داراي اعمال صالحه و اخلاق حسنه را براي انسان مينويسد و ظرف وجود انسان را از خوبيها پر ميکند؛ خوبيهايي که براي خود انسان، ماندگار و ابدي است و يک چنين انساني که در قيامت وارد بر خدا ميشود، به قول معروف، ملايکه الهي با سلام و صلوات او را وارد ميکنند. در سورة رعد، آية 23 و 24، ميفرمايد: {يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ. سَلامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ} به خاطر استقامتي كه در دنيا در برابر فساد داشتند و خودشان را حفظ کردند، فرشتگان از هر طرف بر آنها وارد ميشوند و به آنها سلام ميکنند. جنس اينان که با قلم عقل متکي به معرفت ديني در صفحة وجودشان ثبت دايمي شده و باطل شدني نيست، با قيمت بسيار سنگيني از جانب پروردگار بزرگ عالَم خريده خواهد شد {إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ} (يونس:11 ){وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ} (بقره:207). بقيه هم که ميداندار زندگي و وجودشان، هواي نفسشان بوده است و به قول معروف، قلم، به دست دشمن بوده است رسولالله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: اَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ (ابن ابيجمهور احسائي، عوالياللئالي، ج4، ص118). اين سخن پيامبرصلّي الله عليه و آله و سلّم كاملاً بيان ميکند که منظور از اين نفس، نه آن نفس انساني است، بلکه مجموعة خواستههاي مادي بيحدود است. يک وقت خواستههاي انسان محدود به حدود امور مثبت است. ميگويد، مال ميخواهم، ولي فقط حلال، هر چند كه اين مال حلال در زندگي من اندک باشد و من درکنارش زندگيام را با زحمت اداره کنم، و اين طور نمي گذارد که نفسش از دايرة حدود الهي بيرون برود و ميداندار بشود و بگويد ميخواهم و خيلي هم ميخواهم، از هر راهي که بشود، ميخواهم. صاحبان اين خواسته رباخور ميشوند؛ قطعاً سارق ميشوند؛ قطعاً رشوهگير ميشوند؛ يقيناً غاصب ميشوند؛ يقيناً حقوق برادر، پدر، مادر، زن، بچه، مردم، دولت و ملت را به يغما ميبرند؛ چون قلمِ زندگي، در دست دشمن است و دشمن هيچ رحمي ندارد، اينها روز قيامت با يک وجود پر از محصولات اين نفس الّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ، وارد ميشوند که جنسشان ابداً در محشر، در بين اولين و آخرين، خدا، فرشتگان و انبيا خريدار ندارد؛ چون به درد نميخورد.
قصه گدا و كلاه بزرگ
يک زماني كه بيشتر شما يادتان نيست و من هم آخرهاي اين برنامه را يادم است، در ايران عموم مردم بدون کلاه جايي نميرفتند و هر طايفه و قبيله اي در ايران و هر شهرش کلاه خاصي داشت؛ مثلاً منطقة وسيع استان خراسان، تقريباً از بعد از شاهرود تا نهبندان، پايين بيرجند، نزديک افغانستان، و از آن طرف فريمان و تايباد و آن مناطق، و اين طرف سرخس، پير، جوان و متوسّط کلاه سرشان بود و کلاهشان هم سه متر، چهارمتر و پنج متر پارچة سفيد يا زرد يا سبز بود که به سبک خاصي ميبستند.
در شهرهاي بزرگ مثل: تهران، تبريز و اصفهان تقريباً افراد بالانشين و ثروتمند، کلاه پوستي به سر ميگذاشتند؛ به خصوص کلاههايي که از هند، پاکستان و افغانستان ميآمد که خيلي داراي پشم و کرک طبيعي بود. گروههاي مذهبي تهران، اصفهان و تبريز وامثال اين شهرها، عرقچين ميگذاشتند، و يک عدهاي از متجدّدمأبها شاپو ميگذاشتند که يک لبة گرد داشت، و به طور كلي، مردم آن زمان، بياحترامي ميدانستند كه بدون کلاه به مهماني بروند؛ به مسجد بروند؛ به عروسي بروند؛ به محلّ عزا بروند و همة آنها کلاه داشتند. در منطقههايي که کلاهشان پارچهاي بود پارچة نرم، از پارچههايي بود كه در قديم معروف به ژرژت بود. بعضيها هم پارچههايي به نام کرباس را به سرشان ميبستند که دستبافت کاشان، يزد و آن مناطق بود. آنهايي که از اين نوع کلاه پارچهاي ميگذاشتند، يک مقدار که معتبرتر و موجّهتر بودند، متر پارچه را بيشتر ميگرفتند. آنها مثلاً بزرگي کلاهشان، علامت شخصيت و اعتبارشان بود. يک کسي تهيدست، فقير و ندار ميآيد و فکر ميکند كه با بزرگ کردن اين کلاه سر، خودش را بزرگ بنمايد، ولي چون پول نداشت، تقريباً ديگر آخر کاري بود كه يک پارچة کهنه را به دست آورد و به اندازة شش متر آن را با همان سبکي که قديم ميبستند، به سرش بست و از خانه بيرون آمد. هر کسي كه هم او را به اين شکل ميديد، چون نميشناختش، خيال ميکرد، بزرگي است و به او سلام مينمود و تعظيم ميکرد و احترام ميگذاشت. فکر ميکرد او ملکالتجّار، يا رئيس صنف، يا مدير قبيلهاي است. تا غروب آفتاب که داشت برميگشت و هوا گرگ و ميش شده بود و هنوز هوا روشن بود، يک رند سينه چاکي که شغلش دزدي بود و از هفت و هشت ده متري اش، از پشت سرش داشت ميآمد و برايش معلوم نبود اين پارچة شش و هفت متري کهنه است؛ چون هوا گرگ و ميش بود. اين دزد پيش خودش گفت، اين الآن روي سرش هفت و هشت متر پارچه است و من اگر اين پارچه را بدزدم، فردا صبح ميتوانم آن را به پارچهفروشياي در جاي دور دستي از شهر که نميداند من دزدم، ببرم بفروشم و اين طوري پول دو و سه روز زندگيام تأمين ميشود. آرام آرام آمد و اين کلاة بزرگ را از سر آن گدا برداشت و به سرعت شروع به دويدن کرد. اين بزرگوار وقتي ديد، آن دزد به سرعت هفت و هشت قدمي از او رد شد. به آن دزد گفت که اي برادر دزد! همانجا بايست و من هم جلوتر نميآيم و همين جا ميايستم و به دنبالت نميآيم تا اين کلاه را از تو بگيرم، ولي به هر کسي که به او علاقه داري، قَسَمت ميدهم كه اين کلاه يک ذره زندگي تو را اداره نخواهد کرد. اگر به اميد چنين كاري آن را از سر ما بلند کردي و در رفتي که فردا بروي آن را بفروشي و پولي به تو بدهند و آن تا چند روزي زندگيت را اداره بکند، والله اين جور نيست. يک كمي آن طرفتر برو و ببين روشنايي چراغي پيدا ميشود، بعد آن كلاه را واکن و ببين كه آيا من درست ميگويم؟ آن دزد هم كمي آن طرفتر، زير يک نوري، وقتي پارچه را باز کرد، ديد اولاً خود پارچه هفت و هشت متر نيست و پارچه دو متر است و کهنه هم هست، و ثانياً لاي اين پارچه هم پر از کهنه پاره است كه لاي آن دو متر پارچة كهنه ريختهاند و طرف فقط آن را به سرش بسته تا آن را بزرگ نشان بدهد تا مردم خيال بکنند او آدم بزرگي است.
کلاه يک عدهاي در زندگي قيامت، چنين کلاهي است که در آن فقط کهنه پاره است، نه فقط يک نمازي، نه يک روزهاي، نه يک خدمتي، نه يک کار مثبتي، نه يک کرامتي، نه يک حلّ مشکلي، شصت و هفتاد سال در اين دنيا بدن را کهنه کرده و مرتّب هم توي آن آشغالِ گناه ريخته است. خودتان داوري کنيد، در بازار قيامت، چه کسي اين ظرف و محتوياتش را خواهد خريد؟ و با چه قيمتي؟ آيا مثلاً زنا قابل فروش است که کسي در قيامت به خدا بگويد، آن را از من بخر؟ آيا مشروبي كه طيّ سي و چهل سال خورده شده و با گوشت و پوست يکي شده، قابل فروش است که کسي به خدا بگويد آن را از من بخر؟ آيا بينمازي قابل فروش است که کسي به خدا بگويد چون من شصت سال نماز نخواندم، نماز نخواندن من را بخر؟ آيا اصلاً قابل خريد است؟ يک عدهاي اين طورند. آنهايي که قلم زندگينويسي را به هواي نفس ميدهند و عقل در آنها مُعطّل است؛ در وجودشان اسير است؛ پشت تاريکي هواي نفس است، آن وقت اينها با محور بودن هوا، دنيا را نگاه ميکنند و به همة چيزها به عنوان ابزار لذت نگاه ميکنند؛ آن هم لذت امروز، نه لذت فردا؛ چون آنها فردا را که نميبينند، الآن را ميبينند؛ چون شماها فردا را ميبينيد؛ چون كه از وقتي شيرخواره بوديد، در بغل مادرتان در اين مجالس آمديد و بعد هم که نميشده شما را بين خانمها ببرند، و شما چهار و پنج ساله بوديد، پدرتان دستتان را گرفته و آورده است. بعد هم شما حقايق را از زبان اهل دل شنيديد و باور کرديد و الآن داراي باور ديني و معرفت ديني هستيد و ميداندار زندگيتان عقلتان است؛ چون اگر ميداندار زندگيتان، هواي نفستان بود، يک نفرتان اين جا نبوديد، و اگر اين جا ميآمديد، دو دقيقه که اين حرفها را ميشنيديد، به شدت خسته ميشديد و فرار ميکرديد. اين که با اشتياق از راه دور و نزديک بلند ميشويد و ميآييد و با اشتياق هم گوش ميدهيد و ميپذيريد و قسمتي از آن را هم به عمل ميگذاريد؛ چون تمام اين حرفها که براي همة ما لوازم عملي ندارد. ما تا آن جايي که اين مسايل برايمان تکليف است، بايد عمل کنيم. خيلي از مسايل هم تکليف ما نيست؛ مثلاً ما مدير کل نيستيم؛ وکيل نيستيم؛ وزير نيستيم و مسئوليت سنگيني نداريم. حالا اگر کسي روي منبر از طريق عهدنامه مالک اشتر وظايف وزرا را بگويد؛ وظايف استانداران را بگويد؛ وظايف فرمانداران را بگويد؛ وظايف نظاميان را بگويد؛ وظايف دادگستري چيها را بگويد و در آن جلسه هم از اين آدمها نباشد، البته، آنها بايد چنين سخناني را بشنوند، و براي شما وظيفه اي نميآورد که به آن عمل بکنيد. بخشي از اين سخنان را که در محدودة زندگيمان است، ما عمل ميکنيم.
سؤال من اين است كه چرا شما حوصله ميکنيد و به مجلس سخنراني ميآييد؟ چرا حوصله ميکنيد نماز ميخوانيد؟ چرا حوصله ميکنيد ميشنويد؟ چرا حوصله ميکنيد عمل ميکنيد؟ چون قلم نوشتن حيات شما، به دست عقل شماست که متکي به معرفت ديني است. آن است که نماز را، روزه را، انفاق را، رحم را و اخلاق را در زندگيتان نوشته است. اين قلم همان قلم خداست که خداوند دربارة آن فرموده است{أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ}(سوره المجادلة-آيه22)«عقل»، قلم خداست؛ عقلي که متکي به معرفت ديني است. آن وقت شما قيامت وارد ميشويد، ميبينيد اين قلم شما که متکي به معرفت ديني بوده، عجب کتابي براي شما نوشته که پروردگار کلمه به کلمه اين کتاب را؛ کلمة نماز را، کلمة روزه را، کلمة مهرباني را، کلمة تواضع را، کلمة مهرورزي را، کلمه به داد رسيدن را، با سنگين ترين قيمت، از شما ميخرد، و چه بسا که فقط يک کلمهاش، باعث نجات شما باشد، و بقية کلمات، اضافة سرماية شما قرار بگيرد. چه بسا که يک کلمهاش باعث نجات بشود.
بهاي بهشت
کتاب بسيار پرقيمت به نام ثوابالاعمال و عقابالاعمال داريم كه من شايد بيش از بيست بار اين کتاب را خواندهام. کتاب حدود هزار و دويست سال پيش نوشته شده و به احتمال قوي، در منطقة ري با قلم پاک وجود مبارک شيخ صدوق ابنبابويه نوشته شده است. در ابتداي اين کتاب، صفحة سه، اين روايت را نقل ميکند: لَا اِلَهَ اِلَا اللهُ ثَمَنُ الْجَنَّة.: کسي که لا اله الا الله را مخلصاً بگويد، اين لا اله الا الله مخلصانة او، بهاي بهشت است. فردي به پيغمبرصلّي الله عليه وآله سلّم گفت، اخلاص در لااله الا الله چيست؟ پيغمبر صلّي الله عليه وآله سلّم فرمود: چنان پيوند داشتن با لا اله الا الله که يُحْجِزُهُ عَنِ الْمَعَاصِي (مستدركالوسائل، ج11، ص288): قدم او را به طرف گناه متوقف ميکند.
اگر چنين لا اله الا الله اي گفتي، حضرت ميفرمايد، آن، بهاي بهشت است. حالا آدم با چنين بهشتي که زنده بوده و نگذاشته آدم به طرف گناه برود، وارد محشر بشود، سزاوار بهشت است. به راستي، آن وقت كه بقية اعمال را بخواهند مزد بدهند، ديگر چه چيزي را ميخواهند به آدم عنايت کنند. خدا ميداند.
چرا شما که محور زندگيتان عقل است، اما عقل متکي به معرفت ديني، در اين چهل و پنجاه سال، اين ظرف وجود را از اين همه سرمايههاي سنگين معنوي پر نکنيد؟ اين که من اصرار به معرفت ديني دارم، به خاطر آن است که کلّ اروپا و آمريکا، متکي به عقل تنهاست فقط که گاهي تزشان هم در مملکت ما گاهي به زبان بعضي چهرهها جاري ميشود، «خردورزي». اين«خردورزي»، مکتب اروپا و امريکاست. امّا آنچه که ما داريم، اين عقل است: اَلْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الْرَحْمَنَ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجَنَانَ (كافي، ج1، ص11). عقلي که ما را در مدار بندگي خدا قرار ميدهد و براي ما کاسبِ بهشت است، آن، عقل است، ولي عقل اروپاييها هيچکس را در مدار عبادت قرار نميدهد. آنها خردورز مادي هستند و ما خردورز الهي هستيم. آنها عقلشان بهشت را برايشان نميخرد، ولي ما عقلمان بهشت را برايمان کاسبي ميکند: عُبِدَ بِهِ الْرَحْمَنَ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجَنَانَ. امّا ما براي خردورزي فاطمة زهرا عليها السلام، خردورزي اميرالمؤمنين عليه السلام، حضرت امام حسين عليه السلام، سلمان و ابوذر ارزش قايليم؛ چون خرد، متکي به معرفت ديني بوده؛ يعني صاحب اين عقل آمده عقل را به سبب دين به دست ارادة خدا داده است.
هيچ وقت آدمي که دنيا را به عنوان ابزار لذت نگاه ميکند، نميآيد صبح صبحانه بخورد و بگويد، توان بگيرم و به درب مغازه بروم که کار کنم و پول حلال به دست بياورم و با ته ماندة انرژي آن، ظهر به مسجد بروم و رو به قبله بايستم و با محبوبم مناجات کنم و دوباره بيايم ناهار بخورم و قدرت بگيرم و دو و سه ساعت ديگر بعد از ظهر، کار حلال كنم و اول مغرب و عشاء، بروم نماز بخوانم و بعد يک لقمة شام را هم با شادي و کيف، در کنار زن و بچه بخورم. براي خاطر اين که توان داشته باشم يک ساعت مانده به نماز صبح، بيدار شوم و اين انرژي گرفته شده از سفرة دنيا را مصرف عشقبازي با خدا كنم.
آن كسي که محور او هواي نفس است، هيچ چيز را به اين عنوان نميبيند. او دارد براي خودش يک کلاه بزرگ قلابي درست ميکند و درون آن را هم پر از پارچة کهنه مينمايد. اما اين يکي خودش را معدن ميبيند و معدنش را دارد، از در و گوهر و جواهر آخرتي پر ميکند. روايتي را من در حاشية منظومة حکمت مرحوم حاج ملا هادي سبزواري ديدم که روايت خيلي عجيبي است و به نظر من در روايات ما، يکي از درخشنده ترين روايات است. اين روايت ميگويد: در روز قيامت، خداوند به مؤمن ميگويد، لحظهاي که مکلّف شدي و وارد مدار عبادت گشتي، از آن لحظه تا آخر عمرت، فرض کن هشتاد و پنج ساله ميشود، پانزدة سال آن تو را معاف در نظر ميگيرم و طيّ هفتاد سال ديگرش، آيا جنابعالي، بندة من، از اين سفره باز عام طبيعت که من در اختيار تو قرار دادم، هفت ميليون لقمه خوردي؟ فرد ميگويد: بله. خدايا! من هفت ميليون لقمه خوردم و عدد آن را که خودم نميدانستم و شما خودتان شمار عدد لقمههايم را ميداني. خداوند به او مي گويد، براي خوردن اين هفت ميليون لقمه، هفت ميليون بار سر سفره يک ذره خم شدي، اين يک کار؛ دستت را باز کردي، اين يک کار؛ لقمه را بلند کردي، اين يک کار؛ گذاشتي درون دهانت، اين يک کار؛ جويدي و دادي پايين، اين يک کار. من ميخواهم مزد اين هفت ميليون لقمه خوردنت را حساب کنم و به تو بدهم.
خدا به ما لطف کرد که غافل از اين حرفها بار نيامديم و در خانوادهاي نبوديم که پدر و مادر ما را راهنمايي به خدا نکنند. راهمان به اين مجالس افتاد وگرنه بالاترين تجارت را که سود ابدي و سرمدي دارد، از دست داده بوديم.
بيداري مفيد
اگر هم بعد از مردن، ما را بيدار ميکردند، اين بيداري به درد ما نميخورد. اصلاً آن موقع چه فايدهاي دارد آدم بيدار بشود؟ چه فايدهاي دارد آدم با چوب عذاب بيدار بشود؟
آيا نشنيديد اول دعاي موسوم به دعاي ابوحمزه ثمالي، زينالعابدين عليه السلام زار زار گريه ميکرد و ميگفت: إِلهِي لاتُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ : خدايا! من را با عذابت بيدار نکن. خدا من را با جهنم بيدار کند، چه به درد من ميخورد؟ بلكه من ميخواهم كه علي عليه السلام من را بيدار کند؛ حضرت حسين عليه السلام من را بيدار کند؛ قرآن من را بيدار بکند؛ اين بيداري به درد ميخورد. در اين بيداري است که آدم شروع به تجارت ميكند. در اين بيداري است که آدم درست ميبيند. آدم ميبيند همه نعمتها، ابزار براي به کار گرفتن براي رسيدن به مقام قرب پروردگار است. اين بيداري، قيمت دارد.
خدا ميداند اهل دل براي اين بيداري چه ارزشي قايل هستند. من حالا اگر بخواهم براي شما فقط از اين کتابها اسم ببرم، شايد حدود 15 عدد کتاب الآن در ذهن من است که اهلحال نوشتند. اين بيداري، مقدمه رسيدن به همه مقاماتي است که پروردگار مهربان عالم براي انسان قرار داده است. اينجا بهتر ببينيم نظر اميرمؤمنان عليه السلام راجع به اين گونه از انسانها و کيفيت نگاة آنها به دنيا چيست. اينها در حالت بيداري به دنيا نگاه ميکنند، در حالي كه بقيه در جهالت خواب و کور به دنيا نگاه ميکنند؛ در تاريکي هواي نفس، دنيا را ميبينند. اميرمؤمنان عليه السلام از اين بزرگواران که داراي عقل پخته مسموعِ متکي به معرفت ديني هستند، تعبير فرمودند، به اولياءالله و عاشقان خدا. تا آدم معرفت به خدا نداشته باشد که عاشق نميشود.
اين کلمة اولياءالله را اميرمؤمنان عليه السلام از قرآن، از آيات 62 و 63 سورة يونس، گرفته است{أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ. الَّذِينَ آمَنُوا وَ كَانُوا يَتَّقُونَ}.
چقدر زيباست اين فرمايشات اميرمؤمنان عليه السلام دربارة اولياءالله: إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا (نهجالبلاغه، حكمت:424) اوليا، عاشقان خدا و اهلمعرفت، همانهايي هستند که نگاة آنها به دنيا نگاه باطنبيني است؛ يعني بعد از دنيا و زير پردة دنيا، آخرت را ميبينند و ميبينند زندگي دايمي آنها اين طرف است. با ديدن باطن دنيا، خود را مسافر ميبينند و ميبينند يک روزي دستشان را ميگيرند و چه بخواهند و چه نخواهند، آنها از اين جا به بيرون ميبرند. تا دستشان را نگرفتند كه به بيرون ببرند؛ تا جايي که قدرت عقلي، بدني و ديني دارند، از نعمتهاي دنيا براي ساختن آن زندگي بهرهگيري ميکنند إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا؛ کنار مردم ديگر هستند، امّا مردم ديگر ظاهر دنيا را ميبينند و خيال ميکنند، همة عالم هستي همين است و ماوراي آن را نميبينند؛ باطن آن را نميبينند. آنها با خود ميگويند، حالا که ما اين جايي هستيم، پس بخوريم و کيف کنيم و هيچ چيزي از نظر لذت از دستمان نرود. بعد هم ميميريم، خاک ميشويم و تمام ميشود. آنها نميدانند بعد از مردن، در يک بازاري آنها را ميآورند که ميگويند، جنس قابل خريد داريد تا به ما بدهيد و در برابرش ما بهشت را به شما بدهيم. اگر آنها چنين جنسي نداشته باشند، قرآن ميگويد، آنها را در زنجيري که طولش هفتاد ذراع است، ميبندند و در جهنم مياندازند و فريادرسي هم نخواهند داشت. آنها آن جا بيدار ميشوند که دنيا عجب باطني داشته و ما باطن آن را كه آخرت است، تکذيب و انكار ميکرديم و ميگفتيم، نه، خبري نيست. به آنها ميگويند{هذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ} (طور:14): اين همان جهنمي است که قبلاً تا زماني كه زنده بوديد، آن را انکار ميکرديد؛ اين همان است که دربارة آن ميگفتيد دروغ است. حالا ميبينيد كه آن راست است و شما هيچ وسيلة نجاتي هم نداريد؛ زيرا وسايل نجات، عبادات است؛ خدمت به مردم است، و آن بدبختها در دستشان هيچ چيزي نيست؛ وسايل نجات، ارتباط با انبيا است که آنها رابطه نداشتند؛ ارتباط با ائمه است که آنها رابطه نداشتند. يک حيوان دو پا بودهاند كه فقط کار حيوانات را ميکردند شغل آنها شغل حيوانات بود. چقدر اميرمؤمنان عليه السلام عالي بيان کرده است: وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا (نهجالبلاغه، حكمت:424). «آجل»: يعني آيندهمدت. وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا: تا در دنيا هستند، به آباد کردن فردايشان اشتغال دارند؛ ميخورند، امّا براي فردا؛ ميپوشند، امّا براي فردا؛ ازدواج ميکنند، امّا براي فردا؛ حرکت ميکنند، امّا براي فردا؛ ميگويند، امّا براي فردا؛ سکوت ميکنند، امّا براي فردا. در دنيا، مثل ظاهربينها مغازه دارند؛ کارخانه دارند؛ گلة گوسفند دارند؛ کشاورزي دارند، امّا وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا؛ يعني به همة اينها مشغولند، امّا به خاطر فردا و براي فردا.
من در خيلي از شهرهايي که کشاورزي دارند، به منبر رفتهام و خيلي چيزها از کشاورزها ديدهام كه فرصت نشده آنها را در سخنرانيهايم بگويم. يک بار کشاورز بيسوادي را در استان فارس ديدم كه بعد از منبر به من گفت، آيا به من گوش ميدهيد تا من مطلبي را به شما بگويم، گفتم، بله، سخنت را بگو. او چنان زيبا مسألة زکات را براي من گفت كه واقعاً برايم لذتبخش بود. او همچنين گفت كه من اين را براي شما ميگويم تا فردا كه شما به منبر ميروي، آن را به مردم بگويي. سخنش اين بود: مردم! اين جا منطقة کشاورزي است. آيا شما ميدانيد، زکات يعني چه؟ يعني اين که بزرگواري به در خانه شما ميآيد و ميگويد، به محضر برويم تا من آن سه هکتار زميني را كه متعلّق به من است، به نام تو کنم و تو آن را بکاري؛ گندم بکاري؛ جو بکاري؛ برنج بکاري؛ انگور بکاري، و پائيز به پائيز، از اين سه هکتار هر چيز برداشت کردي، نود درصدش متعلّق به خودت، زن و بچهات، و ده درصدش را هم به درب خانة من که مالک اين سه هکتار هستم و آن را به نام تو کردم، بفرست. گفت، از مردم بپرسيد، حالا اگر من ده درصد اين بزرگوار را نبرم كه به او بدهم، آيا خاين نيستم؟ خواهند گفت، چرا. اگر بپرسيد، ظالم نيستم، خواهند گفت، چرا؛ چون اين زمينهايي که در اين منطقة ما هست، اينها را ما که نساختهايم، اينها را خدا ساخته است و تنها مدتي در دست پدران ما بود و بعد كه نوبتشان تمام شد و مردند و رفتند، حالا مثلاً از باباي من پنج هکتار زمين به من رسيده و من هم ميميرم و آنها را ميگذارم و ميروم. اين پنج هکتار متعلّق به پروردگار است و من هم هر سال در آن گندم ميکارم و به حکم خدا نود درصدش را خودم ميخورم و ده درصدش را هم به صاحب زمين ميدهم. آيا چنين كاري کار بدي است؟ سنگين است؟ بعد به مردم بگو: پس چرا زکات نميدهيد؟ آن كشاورز تا سخنش تمام شد، سه و چهار بار از من معذرتخواهي كرد و گفت كه من پدر شهيد هستم که تنها فرزندم شهيد شد و سواد هم ندارم. من كه از او خوشم آمده بود و ميخواستم بيشتر دربارة او بدانم، پرسيدم، آن زمان كه از سپاه در خانه شما آمدند و خبر شهادت فرزندتان را به شما دادند، چه عکسالعملي داشتي؟ گفت، از طرف سپاه كسي نيامد. من در زمين خودم داشتم بيل ميزدم و آبياري ميکردم كه يک مرتبه متوجّه شدم بچه ام دارد شهيد ميشود، بيل را به زمين گذاشتم و رو به جبهه ايستادم و به پروردگار گفتم، اين جنس ناقابل من را از من بخر. بعد دو مرتبه مشغول به كارشدم. شب كه به خانه رفتم، به همسرم گفتم، حسن شهيد شده است. گفت، تو از کجا ميداني؟ هنوز كه کسي به در خانه ما نيامده! گفتم، ميآيند. يک هفته بعد آمدند و من و مادرش را صدا کردند و ساک بچهام را دادند و گفتند، جنازهاش را آورديم: نَظَرُوا إِلى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلى ظَاهِرِهَا، وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا : زماني که همة مردم امروز خود را در دنيا ميبينند، آنها دنيا را براي فردايشان ميبينند.
حالا يک چند کلمه اي هم از کسي که يک مرتبه از اين دنياي ظاهر دل کند و به باطن دنيا نگريست، بگويم، حر بن يزيد رياحي. او «عاجل» با عين را رها کرد و به سراغ «آجل» با الف رفت. اما انگار حر به خودش ميگفت، آيا من با آن کاري که کردم و خيلي هم سنگين بود، حالا اگر به طرف ابيعبدالله عليه السلام بروم، او مرا قبول ميکند، مني را كه تازه ميخواهم از ظاهر دنيا به درآيم و به کمک ابيعبدالله عليه السلام وارد باطن دنيا شوم؟ به خودش گفت، حالا به اميد خدا ميروي. من دل بچههاي زهرا عليه السلام را سوزاندم و همة آنها را رنجيدة خاطر کردم. با اين بار سنگين ميروم تا ببينم چه ميشود. آمد و آمد
$
##نامه امام حسين به برادرش محمد حنفيه
نامه امام حسين به برادرش محمد حنفيه
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
امام حسين عليه السلام به برادرش محمد حنفيه : مَنْ لَحِقَ بِي مَنْکُم اسْتُشْهِدَ مَعِي وَمَنْ تَخَلَفَ لَمْ يَبْلُغَ الفَتْح.[بحارالانوار، ج 42، ص 81؛ دلائل الامامه، ص 77، مثير الاحزان، ص 39]
مقدمه
اين روزها بحثي را در اين مجلس محترم، تحت عنوان نامه هاي امام حسين به افراد و گروه هاي مختلف مطرح مي کرديم. در روزهاي گذشته بعضي از اين نامه ها را مطرح کردم، در اينجا نامة کوتاهي از امام حسين که به برادرش، محمد حنفيه در مکه نوشته است، توضيح مي دهم اين نامه اگر چه کوتاه است اما پر معنا و پر از پيام است.
امام صادق عليه السلام در يک روايتي فرمودند: جدم امام حسين نامه اي به برادرشان، محمد حنفيه نوشت، در اين نامه نوشته است: برادرم، محمد حنفيه! – مي دانيد محمد حنفيه برادر امام حسين است و مادرشان از هم جداست- بدان که«مَن لَحِقَ بي مِنکُم استشهد مَعِي وَمَنْ تَخَلّفَ لَم يَبلُغَ الفَتْحَ»[بحارالانوار، ج 42، ص 81؛ دلائل الامامه، ص 77، مثيرالاحزان، ص 39]؛ اگر کسي به من ملحق شود و به من بپيوندد، سعادتمند مي شود، و کسي که از من جدا شود و به من نپيوندد هيچ گاه به پيروزي و فتح و سعادت نمي رسد. نامه همين يک جمله است. شما عزيزان مي دانيد يکي از موضوعات مهمي که اسلام و دين به آن اهميت داده، موضوع سعادت بشر است. هر کسي دلش مي خواهد خوشبخت باشد- کسي از شقاوت و بدبختي و درماندگي خوشش نمي آيد، منتها گاهي انسان ها در تشخيص معنا و مصداق سعادت اشتباه مي کنند و چيزي را خوشبختي و سعادت مي خوانند که شقاوت و بدبختي است- اگر به دين مبين اسلام مراجعه کنيم مي بينيم دين براي ما سعادت را معنا کرده، و توضيح داده انساني که مي خواهد خوشبخت شود راهش چيست؟
سعادت در دنيا
خلاصه عرض مي کنم ما يک سعادت دنيوي داريم، و يک سعادت اخروي. اسلام هيچ گاه اجازه نمي دهد که انسان گوشه نشين شود و در واقع به دنيا پشت کند، به اين معنا که به نعمت دنيا، به خانواده و زن و بچه توجه نکند و اين ها را پشت سر بگذارد. اسلام اين منش گوشه گيري را تأييد نمي کند؛ لذا پيامبر مي فرمايد: «مِنْ سَعادَه المَرء المُسلِمِ»؛ سعادت يک مرد مسلمان چهار چيز است:
1. همسر صالح
از سعادت هاي يک انسان «الزوجةُ الصَّالِحَه»؛ يکي همسر نيکو و صالح است. اين که انسان يک همسر متدين و مؤمن داشته باشد، يکي از سعادت هاي انسان است. لذا چرا اسلام به جوان ها توصية ازدواج مي کند و مي فرمايد که اگر ازدواج کنيد آرامش پيدا مي کنيد. ازدواج نشانة خداست «وَمِنْ آياتِهِ»؛ از علامت هاي خدا اين است که «أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا»؛ براي شما همسر آفريد، چرا؟ «لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا»؛ تا آرامش پيدا کنيد،«وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً»[روم: 21]؛ خدا بين زن و شوهر مودّت و رحمت و دوستي قرار داده است. يک وقت شخصي به خانة پيغمبر آمد و خدمت رسول خدا گله کرد از اين که همسرش به او توجه نمي کند و ترک دنيا کرده است. اين خانم همسر عثمان ابن مظعون است و عثمان ابن مظعون از اصحاب پيغمبر بود. او انسان خوبي هم بود، ولي ترک دنيا کرده و به غاري رفته بود و عبادت مي کرد. پيغمبر گرامي اسلام فرمودند او را برگرداندند، وقتي آمد رسول خدا فرمود: اين سنت من نيست، من که پيغمبر شما هستم همسر دارم، زندگي دارم و با مردم رفت و آمد و نشست و برخاست دارم. عبادت شبانه هم دارم، روزه مي گيرم؛ ولي هيچ کدام را فداي ديگري نمي کنم.[هزار و يک حکايت اخلاقي، ص 555]
اسلام يک دين جامع است، اين صريح قرآن است که: «وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا»؛ مي گويد سهم خودتان را از دنيا فراموش نکنيد، شما بهره اي از اين دنيا داريد. «وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ»[قصص، 77]؛ خدا به تو خوبي کرده تو هم به مردم خوبي کن، با مردم رابطه داشته باش، و به آنها نيکي کن. پس يک خوشبختي در اين دنيا داريم، پيامبر فرمود: نشانة خوشبختي يک انسان در اين دنيا اين چيزهاست، همسر نيکو.
2. خانه خوب
«وَالمَسکَنُ والواسِعُ»؛ نشانة دوم خوشبختي انسان در اين دنيا خانة گسترده و بزرگ است. بالاخره انساني که خانه و ملک ندارد و مستأجر است، مشکلات اقتصادي دارد. اين مشکلات روي زندگي او اثر مي گذارد. فکرش مشغول است؛ لذا روي نماز و عبادتش هم اثر مي گذارد. چرا پيامبر ميگويد کفر با فقر هم تراز و قرين است؟ پيامبر فرمود: «کاد الفَقرُ أن يَکونَ کُفرا»[الکافي، ج 2، ص 307؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 365؛ بحارالانوار، ج 70، ص 246]؛ نزديک است فقر انسان را به کفر بکشد. روايات متعدد داريم که فقر مذمت شده و به عنوان يک عامل بازدارندة دين و عقل شمرده شده است. البته ثروت هم اگر همراه با بي تقوايي و بي ديني باشد خطرناک است؛ «كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي. أَن رَّآهُ اسْتَغْنَي»،[علق: 6 و 7] اما اين گونه هم نيست که قرآن و روايات داشتن ثروت را مذمت کرده باشند. حضرت سليمان يک ثروتمند بود و قدرت داشت و مي گفت: «هذا من فضل ربّي»؛ همه اش لطف خداست. امام صادق عليه السلام وضع مالي مناسبي داشت و به فقرا کمک مي کرد و مي فرمود که خودم هم در حد ساير مردم زندگي مي کنم. اگر اين منابع مالي براي اهل بيت نبود چگونه مي توانستند يک مرتبه يک شاعر، يا ذاکر، يا يک فقير و مستمندي را اين گونه تأمين کنند؟ بله منابع مالي در اختيار ائمه بود. لذا پيامبر فرمود: يکي از نشانه هاي سعادت، همسر صالح و ديگري خانة خوب است.
3. مرکب عالي
«وَالمَرکَبُ الهَنِيءُ»و منظور از مرکب در زمان حاضر ماشين سالم است.
4. فرزند صالح
و مورد آخر پيامبر فرمود: «وَالوَلَدُ الصَّالِحُ»[من سعاده المرء المسلم الزوجه الصالحه و المسکن الواسع و المرکب الهنيء و الولد الصالح (مستدرک، ج 3، ص 451)؛ بحارالانوار، ج 73، ص 155؛ نوادر الراوندي، ص 24]؛ اولاد خوب و سالم، واقعاً يک نعمت است. اگر خدا مال هاي دنيا را به انسان بدهد، اما فرزند انسان سالم نباشد و انسان مجبور باشد براي او خرج کند و تا آخر عمر اسير او باشد، چقدر دشوار است! اگر فرزند سالم باشد واقعاً نعمت است، اما اگر نااهل باشد پدر را مستأصل مي کند و از کار خودش باز مي دارد.
پس بنا به فرمودة پيامبر همة اين ها نعمت است: همسر خوب، فرزند خوب و خانة خوب و مرکب خوب و مناسب. اين ها جزو وسايلي است که براي انسان آرامش ايجاد مي کند.
پرهيز از دلبستگي به مال دنيا
پس ما دو گونه سعادت و خوشبختي داريم: 1- خوشبختي دنيا، مانند همين هايي که شمرده شد، ولي اگر انسان به آنها آن قدر دلبستگي داشته باشد که او را از خدا غافل سازند خطر است. قرآن مي گويد همين مال و همسر و اولاد فتنه است؛ يعني وسيلة آزمايش است. – فتنه در عربي به معناي آزمايش و آزمون است- اگر اينها مانع رشد و ترقي انسان شوند و در مقابل دين قرار گيرند خطرناک است. قرآن کريم مي فرمايد: «قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا»؛ پيغمبر بگو «آباؤُکُمْ»؛ يعني پدر، برادر، ازواج، همسر، عشيره؛ فاميل و اولاد، اموال؛ ثروت، مساکن؛ خانه ها، تجارت؛ کاسبي، اگر اين ها را بر خدا ترجيح بدهي؛ «أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ»،[توبه: 24] منتظر باشيد خدا عذابش را بر شما نازل کند. گفته شد اينها خوب است، آنها را دوست داشته باش اما اگر امر دائر شد بين اين ها و خدا، بايد اين ها را کنار بگذاريم. در کربلا چه انسان هايي داشتيم- يک نمونة آن زهير است- که همسرش را گذاشت و به کربلا آمد و به شهادت رسيد.
نمونة دوم عمر ابن غرضه در سپاه امام حسين است و برادرش در سپاه عمر سعد بود. هر قدر برادرش به او گفت که بيا برويم و حسين را رها کن، گفت: ابداً، من حسين ابن علي عليهما السلام را رها نمي کنم. به حرف برادرش گوش نکرد. مواردي داشتيم که گاهي پدر يا مادر مانع از اسلام فرزند شده اند، در اينجا چند مورد آن را براي شما بيان مي کنم:
داستانها و شاهدها پيرامون گذشتن از دنيا
مورد اول: جواني بود به نام مصعب بن عمير، که بسيار متدين بود و با مادرش زندگي مي کرد، خيلي هم ثروتمند بود. او آمد و مسلمان شد مادرش گفت: من تو را از خانه بيرون مي کنم، چرا مسلمان شدي؟ بيا دست از پيغمبر بردار، دين پدران و اجداد ما بت پرستي بوده چرا دين آباء و اجدادت را رها کردي؟ يا مرا انتخاب مي کني يا پيغمبر را. مادر فرزندش را مرز بين خود و رسول خدا قرار داد. – احترام والدين واجب است، حتي اگر انسان کافر هم باشد نمي شود به مادر ناسزا گفت و تندي کرد، ولي اگر پدر گفت نماز نخوان، نبايد به سخن او گوش کرد. اگر گفت کافر شو، نمي شود قبول کرد. اگر گفت دروغ بگو من نمي توانم به خاطر او دروغ بگويم، يا به خاطر او تهمت بزنم و ناسزا بگويم. مرز احترام به والدين روشن است و در گناه نمي شود از آنها اطاعت کرد- گفت: مادر جان با همة علاقه اي که به تو دارم، من از پيغمبر دست برنمي دارم و به پيغمبر پيوست، و اتفاقاً در جنگ احدهم شهيد شد. وقتي پيغمبر خدا بدنش را به خاک مي سپرد، کنار جسد اين جوان آمد، - جوان متدين و مؤمني که به خاطر خدا از همه چيز گذشت- اين آيه را خواند: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً».[و احزاب: 23] و بعد بدن او را به خاک سپرد.[پيغمبر و ياران، ج 4، ص 253] از اين نمونه ها زياد داريم.
مورد دوم: روزي پيغمبر در مسجد نشسته بود، جواني به نام عبدالعزي آمد و گفت: يا رسول الله! مي خواهم مسلمان شوم. او بسيار ثروتمند بود. پيغمبر فرمود: با کي زندگي مي کني؟ عرض کرد: باعمويم، پدرم فوت کرده و ثروت زيادي هم برايم گذاشته منتها عمويم برايم خرج مي کند و به من گفته است که اگر مسلمان شوي خرج تو را نمي دهم و بيرونت مي کنم؛ اما من پول نمي خواهم، من مي خواهم عاقبت به خير شوم، دينم درست شود، مي خواهم مسلمان شوم. او مسلمان شد و پيغمبر هم اسمش را عوض کرد و عبدالله گذاشت.
سفارش به نام نيکو نهادن بر فرزندان
يکي از وظايف انسان اين است که نامش خوب باشد، اما ما غالباً خودمان اسم مان را انتخاب نميکنيم، خيلي در اين امر نقش نداريم؛ اما پدر و مادر بايد تا وقتي اسم هاي با مفهوم و با مسمّا هست، اسم هايي را که مفهوم و مسما ندارد انتخاب نکنند. اسم ائمه، صفاتي که از خدا در دعاي جوشن ذکر شده- البته غير از صفات خاص خداوند- و اسامي را که معناي خوبي دارند انتخاب کنند. يکي از آداب داشتن فرزند اين است که نام خوب و مناسب بر او بگذارند.
پيامبر نام او را عبدالله گذاشت- وضع مالي اين جوان آنقدر به هم ريخت که نوشته اند وقتي خدمت پيغمبر آمد، لباس نداشت. دوتکه گليم جاجيم را نصف کرده بود و مثل لنگ يکي را روي شانه اش بسته بود و يکي را هم به قسمت پايين بدنش، و به همين دليل معروف به عبدالله ذوالبجادين شد؛ يعني عبداللهي که دو تکه گليم به خودش بسته. اين جوان در جنگ تبوک از دنيا رفت البته شهيد نشد، شهيد به اين معنا که با شمشير کشته نشد، والا اگر کسي در مسير جنگ هم کشته شود شهيد است. چون جنگ تبوک کشته نداشته، اصلاً درگيريي صورت نگرفت. پيغمبر سر مرز رفت و برگشت. عبدالله بن مسعود مي گويد من در يک نيمه شبي از خواب بيدار شدم ديدم پيغمبر خدا دارد جنازه اي را دفن مي کند. جلو رفتم، ديدم در آن تاريکي پيغمبر دارد جنازة عبدالله را، همين جواني که از دنيا رفته بود در قبر مي گذارد. در قبر، صدا زد: «أللّهمَّ إنّي أمسّيتُ عَنهُ راضِيا فَارضِ عَنهُ»[حکم النبي 9، ج 32، ص 516؛ پيغمبر و ياران، ج 4، ص 138]؛ خدايا من از اين جوان راضي ام، تو هم از او راضي باش. خوش به حال کسي که خدا و پيغمبر از او راضي باشد. اين عبدالله حزب الله واقعي است. قرآن مي گويد که حزب الله واقعي کسي است که «رضي الله عنه و رضوا عنه»؛ خدا از او راضي است و آن ها هم از خدا راضي هستند؛ «و رضوا عنه». پيغمبر خدا اين جوان را با اين جمله اي که بيان داشت به خاک سپرد.
پس دقت بفرماييد، امام حسين مي گويد اگر کسي دنبال من بيايد سعادتمند مي شود، «إنّي لا أري المَوتَ إلا سَعادَه»؛[بحارالانوار، ج 44، ص 192؛ المناقب، ج 4، ص 68] من مرگ را سعادت مي بينم. ما دو نوع خوشبختي داريم: يکي دنيايي، که همسر خوب، اولاد خوب، مرکب خوب، مال و خانة خوب، باعث خوشبختي دنياست به شرط اين که انسان را از دين و تقوا باز ندارد و باعث حرام نشود. ديگري سعادت در آخرت است.
سعادت در آخرت
اما سعادت آخرت در چيست؟ راه خوشبختي آخرت چيست؟ روايات متعددي داريم که سعادت آخرت را معنا کرده است، من چند مورد از آنها را عرض مي کنم.
1. حفظ دين و اعتقادات
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: يکي از نشانه هاي سعادت انسان حفظ دين و اعتقادات اوست.
يکي از نشانه هاي سعادت اين است که انسان بتواند دينش را در مقابل دنيا حفظ کند، دينش را نفروشد؛ «سعادهُ الرَّجُل في احرازُ دينِه و العمل لِآخِرَتِه».[غررالحکم، ح 2625] چقدر اين حديث زيباست! سعادت يک انسان اين است که دينش را احراز کند و تلاش او براي آخرتش باشد. اما عمرسعد چه کرد؟ عمر سعد تلاشش را براي حکومت ري مصروف کرد آيا به آن رسيد؟! کسي که از قيامت نترسد هر کاري مي کند. قرآن مي گويد کسي که از قيامت خوف نداشته باشد کسي که به معاد عقيده نداشته باشد، «بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَه. يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَة».[قيامة: 5 و 6] بعضي ها مي خواهند دست آنها باز باشد تا معصيت کنند و مي گويند قيامت کجاست؟ معاد کجاست؟
روش امام حسين و ياران او براي هدايت در کربلا
حضرت به عمر سعد فرمود تو که مرا مي شناسي چرا به جنگ آمدي؟! چرا اين لشکر را جمع کردي؟! لشکر کربلا از شام نيامده بود مردم اهل بيت را خوب مي شناختند، تبليغات حکومت شام خيلي قوي بود، ولي اين هايي که در کربلا بودند اهل کوفه بودند از اطراف آمده بودند، اين ها علي را مي شناختند، اهل بيت را مي شناختند. با فرض اين که تبليغات قوي شده بود و ترس بود، اما امام حسين و اصحابش آن قدر خطبه خواندند و صحبت کردند که تقريباً مسائل را شفاف کردند. امام حسين در روز عاشورا مکرر فرمود: «أنا ابن رسول الله»؛ من پسر پيغمبرم! «أنا ابنُ فاطِمَه، أنا ابنُ علي»مکرر فرمود: چرا مرا مي کشيد؟ آيا من سنت پيغمبر را زير پا گذاشته ام؟ آيا من دين را کنار گذاشته ام؟ آيا من بدعتي در دين گذاشته ام؟ آخر اشکال کار من کجاست؟ شما بگوييد اي لشکر، براي چه جمع شده ايد؟ درست است که جهل بود، اما امام هم خيلي آگاهي داد، خيلي صحبت کرد، به صورت فردي و گروهي، خطبة خودش، خطبة اصحابش در قالب شعر. اما آنها گوش نکردند و دين را فداي دنيا کردند و در مقابل امام حسين ايستادند. پس يک نشانة سعادت اين است که انسان نگذارد دينش فدا شود بلکه آن را حفظ کند.
2. عاقبت به خيري
در روايت داريم يکي از نشانه هاي سعادت انسان، اين است که عاقبت به خير شود. اميرمؤمنان ميفرمايد: «حَقيقَهُ السَّعادَهِ أنْ يُخْتَمَ الرَّجُلُ عَمَلُهُ بِالسَّعادَه»[بحارالانوار، ج 5، ص 154؛ الخصال، ج 1، ص 5]؛ نشانة سعادت اين است که پايان کار انسان با سعادت ختم شود. چون خيلي ها شروع خوبي دارند، ولي پايان خوبي ندارند؛ طلحه، زبير، بلعم باعورا، برصيصاي عابد. در تاريخ نمونه هاي زيادي داريم که آغاز خوبي داشتند، ولي پايان خوبي نداشتند. چرا يکي از دعاهاي ما اين است که:«أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِين»؛[يوسف: 101] خدايا ما را به صالحان ملحق کن؟ چرا در يکي از دعاهاي ما اين گونه آمده است: «تَوَفَّنَا مَعَ الأبْرَار»[آل عمران: 193] ما را نيک بميران؟ چرا يکي از دعاهاي حضرت يوسف اين بود:«تَوَفَّنَا مُسْلِماً»؛[يوسف، 101] مرا مسلمان بميران. مسلمان شروع کردن يک سخن است و مسلمان مردن يک سخن ديگر. اگر به تاريخ نگاه کنيد افراد زيادي با علي شروع کردند؛ طلحه با علي شروع کرد، زبير با علي شروع کرد، با علي بيعت کرد، اما همين ها در جنگ جمل مقابل ايستادند و مقابل او صف آرايي کردند. اين مهم است که انسان از خدا بخواهد که عاقبت به خير شود و در پايان و نهايت کارش سعادتمند باشد و براي خودش نهايت خوبي را رقم بزند. حر ابن يزيد يکي از اين نمونه ها بود. چگونه عاقبت و نهايتش نيک تمام شد! چگونه پايان به اين نيکي و خوبي را براي خودش رقم زد!
معناي انابه
برادران! يکي از اصولي که در زندگي من و شما بايد هميشه مورد توجه باشد، اصل تجديد نظر است، که قرآن نامش را انابه مي گذارد، انابه يعني بازگشت؛ يعني هر کجا ديدي ماشين دارد اشتباه مي رود آن را برگردان و ادامه نده، چون اگر ادامه بدهي بيشتر از مبدأ دور مي شوي. اين آية قرآن است: «يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَاب»؛[رعد: 27] خدا کسي را که انابه، يعني تجديد نظر در زندگي باشد هدايت ميکند. اسلام بن بست ندارد، اسلام در هر جايي با هر خطايي که انسان کرده اجازة بازگشت داده است.
مطابقت توبه و انابه با نوع گناه
يک وقت شخصي نزد پيغمبر آمد و گفت: يا رسول الله! من دختر زنده به گور کرده ام، حالا مسلمان شدم و توبه کردم، چه کار کنم؟ آقا فرمود: برو مادرت را احترام کن. گفت: آقا مادرم از دنيا رفته است. در روايتي دارد پيامبر فرمود: خاله ات را احترام کن و به او سر بزن. بالاخره جبران کردن ما بايد بر اساس نوع گناه باشد. اگر کسي بيمار شد، مثلاً ويتاميني از بدنش کم شد، مي گويند دارو و غذايي بخور که کمبود آن ويتامين را جبران کند. شخصي غيبت کسي را کرده، حالا هم خجالت مي کشد که به او بگويد. جايز هم نيست که بگويد براي اين که اين کار بيشتر باعث کدورت و اختلاف مي شود. پيامبر فرمود: «کفّارهُ الِغتيابِ أنْ تَسْتَغفِرَ لِمَنِ اغتَبْتَهُ»[مستدرک، ج 9، ص 130؛ بحارالانوار، ج 72، ص 252؛ جامع الاخبار، ص 57] طلب مغفرت کن براي کسي که غيبش را کردي، راه جبرانش اين است. امام صادق فرمود: اگر کسي گناهي را در خفا انجام داده «مَنْ عَمِلَ سَيِّئَهً فِي السِّرّ فليعمل حسنهً فِي السّرّ»[وسائل الشيعه، ج 16، ص 102؛ بحارالانوار، ج 68، ص 243؛ معاني الاخبار، ص 263]؛ گناه مخفيانه کردي، حالا کار ثواب مخفيانه بکن، مخفيانه کمک کن، در نيمة شب برخيز و نماز بخوان و بگو خدايا، من گناهاني کرده ام که هيچ کس نبود و کسي نديد، خودم مي دانم و تو، حالا هم عبادت هايي مي کنم که هيچ کس نبيند، بلند مي شوم و نماز شب مي خوانم، مخفيانه صدقه مي دهم. پس نوع جبران، و نوع انابه مي تواند با نوع گناه منطبق باشد.
بليط ورود به بهشت
چقدر اين آيه زيباست! قرآن مي فرمايد: «سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ»؛ مردم بشتابيد، بدويد، هر که مغفرت مي خواهد بيايد. «عجله» با «سرعت» فرق مي کند. در کار خير مي گويند «سارعوا» و در قرآن غالباً تعبير سرعت و سبقت به کار رفته. «سارعوا»؛ بشتابيد، « إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ»؛ هر که مغفرت مي خواهد بيايد. ديگر چه؟ «وَجَنّهٍ عَرْضُها السّماواتُ وَ الأرض»؛ هر که بهشت مي خواهد بشتابد. حال چه کنيم که بليط ورودي بهشت را به ما بدهند؟ بليط و کوپن آن چيست؟ يک وقت مي گويند: بدويد فلان جا دارند فلان جنس را مي دهند، کوپن شمارة فلان و قيمتش هم اين قدر است. آقايي که در مغازه اش دارد مغفرت و بهشت را عرضه مي کند، بايد کوپن و شمارة آن را هم اعلام کند. کوپن آن چيست؟ مي گويد: «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِين»،[وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِين (آل عمران: 133)] شماره کوپن هاي آن اين است: اول: تقوا،
انواع انفاق
«الذين» کساني که «يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء»علامت شماره دوم، کوپن آن اين است: کساني که انفاق مي کنند؛ چه در حالي که در دارند و چه در حالي که ندارند. وقتي که دارند درست انفاق ميکنند؛ اما وقتي ندارند چگونه انفاق مي کنند؟ پاسخ اين است که انفاق فقط به صورت مالي نيست. گاهي يک آدم آبرومند انفاقش اين است که در فاميل واسطة ازدواج دو تا جوان مي شود. ضامن يک کسي مي شود. آبرويش را گرو مي گذارد تا دعوايي را حل کند. بين دو نفر صلح ايجاد مي کند. قرآن نمي گويد فقط از پول انفاق کنيد، مي گويد: «وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»[فاطر: 29]؛ از هر چه به شما داده ايم. به يکي آبرو داده ايم به يکي زبان و بيان داده ايم، به يکي مدرک داده ايم، به يکي فکر و انديشه داده ايم، يک فردي در بين فاميل مُعَنوَن (شناخته شده) است و مي تواند دعواها را حل و فصل کند. همة اين ها مصداق انفاق است.
«سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ»بشتابيد به سوي مغفرت خدا و بهشت، و شماره هايي که با آن مغفرت و بهشت را به شما مي دهند اين هاست: 1- تقوا، 2- انفاق، 3- «والکاظِمينَ الغَيْظَ»؛ خشمتان را کنترل کنيد، انساني که عصباني مي شود و خشمش را کنترل مي کند، حديث قدسي است که خداوند ميفرمايد: من هم خشمم را کنترل مي کنم و عذابش نمي کنم، من ديگر از بنده ام –العياذ بالله- که کمتر نيستم. او عصباني شد، خودش را کنترل کرد. از دست کسي و يا از خطاي کسي ناراحت شد، اما خشمش را فرو برد، من که خالق او هستم پس من هم غضبم را در مورد او کنترل مي کنم. اين يکي از آثار کنترل خشم است. «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ»[الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين (آل عمران: 134)]؛ کساني که از مردم ميگذرند و آنها را عفو مي کنند. خدا مي گويد: تو عفو کردي، تو رحم کردي، من رحم نکنم! اين آيه را در ذهن داشته باشيد: «وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ»؛ خدا به شما بهشت و مغفرت مي دهد، آن بهشتي که راهش تقوا، انفاق، کظم غيظ و بخشش و عفو مردم است.
خدايا به عظمت امام زمان، ارواحنا فداء قَسَمت مي دهيم به همة ما توفيق کسب صفات اخلاقي و پرهيز از رذائل اخلاقي را عنايت بفرما.
$
##وقایع ظهر عاشورا
وقايع ظهر عاشورا
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
فرمان جنگ از سوي امام حسين عليه السلام براي دفاع
در مقاتل نوشته اند که عمر سعد اولين کسي بود که تير را در کمان گذاشت. او لشکريان را شاهد گرفت که به عبيدالله بگوييد ، اول کسي که تير به اردوگاه امام حسين عليه السلام پرتاب کرد، من بودم. کار او به جايي رسيد که براي تقرب به ابن زياد، اردوگاه امام حسين عليه السلام را هدف قرار داد ، بدنبال او تيراندازهاي ديگر هم ، تير انداختند. يک سوم لشکر امام حسين عليه السلام با تيراندازي به شهادت رسيدند.
وقتي دشمن جنگ را شروع کرد، امام حسين عليه السلام اجازه دفاع و حمله را داد. اصحاب امام حسين عليه السلام نيز تيراندازي کردند. بر اثر اين تيراندازي ها، دشمن عقب نشيني کرد. امام حسين عليه السلام دستور داده بود که پشت خيمه هاي حضرت خندق حفر کنند و هيزم بريزند و در خندق آتش روشن کنند.
شمر با لشکريانش از پشت حمله کردند تا خيمه هاي حضرت را محاصره کنند. آن ها ديدند حضرت چنين تدبيري انديشيدند. از اين رو موفق نشدند. شمر به امام حسين عليه السلام عرض کرد: عجله کردي به آتش، اي حسين آتش در انتظار توست.
وقتي نتواستند از پشت سر حمله کنند و ديدند تيراندازي از راه دور هم کارگر نيفتاد، دسته جمعي حمله کردند. سي هزار نفر به يک لشکر هفتاد نفري حمله و هجوم آوردند که تعدادي هم از دشمن کشته شدند. لشکر امام حسين عليه السلام در محاصره بود.
آغاز حمله حضرت عباس عليه السلام
وجود مقدس قمر بني هاشم حمله کردند و محاصره دشمن را شکستند وياران امام را نجات دادند و دوباره از نو لشکر را آرايش دادند. وقتي دشمن موفق نشد، با تيراندازي و هجوم و شبيخون و حمله دسته جمعي ، کار را تمام کند، جنگ تن به تن آغاز شد. اصحاب سيدالشهدا، يک به يک مي آمدند و در ميدان رجز مي خواندند.
نماز ظهر عاشورا
صحنه ها به سرعت گذشت. ظهر عاشورا فرا رسيد. ابو ثمامه ساعدي به حضرت عرض کرد: آقا دوست داريم آخرين نماز جماعت را با شما بخوانيم. حضرت فرمودند: از دشمن بخواهيد جنگ را متوقف کنند.
کار دشمن به کجا کشيده بود که به حضرت فرصت نماز خواندن ندادند. حضرت، نماز را به صورت نماز خوف در ميدان جنگ خواند. وقتي نماز حضرت تمام شد، سعيد بن عبدالله، پيش روي حضرت افتاد. سيزده چوبه تير به بدنش اصابت کرده بود. امام حسين عليه السلام فرمود: مقام تو در بهشت پيش روي من است.
وقايع عصر روز عاشورا
وقتي اين صحنه ها گذشت، جنگ تشديد شد. بعد از ظهر اصحاب سيدالشهدا يکي يکي رفتند. هر کدام از ياران امام که روي زمين مي افتاد، امام بالاي سرشان مي رفت و به وسيله اصحاب ديگر بدن ها را به خيمه مي آوردند. تا امام حسين عليه السلام زنده بود، نگذاشت سر از بدن جدا کنند. کم کم نوبت بني هاشم رسيد. آن ها نيز يک به يک رفتند. اولين آن ها وجود مقدس علي اکبر عليه السلام بود. سپس نوبت به قمر بني هاشم عليه السلام رسيد. او خدمت حضرت آمد و عرض کرد: سينه ام تنگ شده، ديگر نمي توانم اين صحنه ها را ببينم. اجازه مي دهيد بروم؟ او هم رفت.
امام در کنار علقمه
حضرت آمد کنار علقمه و سرش را به دامن گرفت. حتي شش ماهه امام هم هدف تير قرار گرفت. هيچ کس براي امام حسين عليه السلام نمانده بود. حضرت مهياي جنگ شد. اصل مصيبت عاشورا از اين جاست. نه کسي از اصحابش مانده، نه از اهل بيتش. امام در ميدان، اصحابش را صدا زد: مسلم بن عقيل، حبيب زهير، سعيد بن عبدالله، شما چرا جواب حسين را نمي دهيد؟
امام حسين عليه السلام به دشمن گفت: «هل من ناصر ينصرني هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله هل من موحد يخاف الله فينا». آيا خداترسي پيدا مي شود که به خاطر خدا دفاع کند؟ اگر از من حمايت نمي کنيد، آن ها زن و بچه رسول الله هستند. اگر مرا مستحق قتل مي دانيد و مي خواهيد با من جنگ کنيد، از حرم رسول خدا حمايت کنيد. يک نفر از حضرت دفاع نکرد و جواب او را نداد. هلهله کردند تا صداي حضرت به لشکر نرسد. اين بود که حضرت عازم ميدان شد و براي آخرين بار کنار خيمه ها آمد.
وداع حضرت
امام از صبح تا لحظه وداع، بارها به خيمه ها سر زد. امام اهل حرم را آماده کرد. امام نام عزيزانش را صدا زد: زينب، رباب، سکينه ، کلثوم، عزيزانم خداحافظ. من هم عازم ميدان هستم. اهل بيت نگران اين لحظه بودند. از اين لحظه مي ترسيدند. همه مصيبت ها با وجود امام حسين عليه السلام قابل تحمل بود.
بازگشت همه به سوي خداست
شب عاشورا، امام حسين اشعاري را خواندند و زينب کبري سراسيمه وارد خيمه امام حسين عليه السلام شدند: برادرم از جدايي صحبت مي کني؟ حضرت فرمود: خواهرم اهل آسمان ها مي ميرند، اهل زمين مي ميرند، جدم از من بهتر بود، پدرم و مادرم و برادرم از من بهتر بودند، همه رفتند. من هم بايد بروم.
عرض کرد: برادرم، تو که بودي، گويا همه بودند. تو که بروي، گويي همه رفته اند. اگر همه بروند و امام حسين عليه السلام باشد، مشکلي نيست.
همه از خيمه بيرون دويدند و دور امام حسين عليه السلام حلقه زدند. هر کدام با زباني با امام حسين عليه السلام حرف زدند.
آخرين اندرز امام حسين عليه السلام
امام حسين عليه السلام براي آخرين بار دشمن را موعظه کردند. امام فرمودند: مردم آيا من حلال خدا را حرام کردم؟ آيا حرام خدا را حلال کردم؟ گفتند: نه. آيا من خوني به ناحق از شما ريختم؟ آيا مالي بر ذمه من داريد؟ پس چرا دور مرا گرفتيد؟ چرا مي خواهيد مرا بکشيد؟ يک جواب به امام حسين عليه السلام دادند که دل امام را آتش زدند. گفتند: چون تو پسر اميرالمؤمنين هستي.
اين جا بود که امام حسين عليه السلام ذوالفقار را کشيد و جوري به لشکر حمله کرد که لشکر پراکنده شد. امام در وسط ميدان ايستاد. وقتي دشمن ديدند امام در ميدان ايستادند، خودشان را بازسازي کردند. عمر سعد دستور داد همه به او حمله کنيد. سواره نظام و پياده نظام، به امام حسين عليه السلام حمله کردند. عده اي هم دامنشان را پر از سنگ کرده بودند و حضرت را با سنگ هدف قرار دادند.
ذکر مصيبت
امام حسين عليه السلام
حضرت در محاصره تيرها قرار گرفت. سنگ به پيشاني ايشان زدند. تير به سينه مطهرش زدند. حضرت باز هم مقاومت کردند. يکي از لشکريان دشمن، چنان با نيزه حضرت را هدف قرار داد که از روي اسب به زمين افتاد. زبان امام به ذکر خدا مشغول بود. امام زنده بود که اسب بر بدنش تاختند. ديگر نفس حضرت به شماره افتاده بود. «قد سَکنت هواسک و خَفيت أنفاسک » در همين حال بود که به خيمه ها نگاه کرد. خيمه ها را زير نظر داشت. ديد ذوالجناح به سوي اهل حرم مي رود. حضرت زينب از بالاي بلندي صحنه ها را مي ديدند.
شمر با چکمه، لگد به سينه سيدالشهدا زد و روي سينه حضرت نشست و با دوازده ضربه خنجر، سر از پيکر مطهر جدا کرد. امام حسين عليه السلام با گوشه چشم نگاه و اشاره کرد که اهل بيتش برگردند و تماشا نکنند.عزيزانش برگشتند. همين که وارد خيمه شدند، پرده خيمه را انداختند و ديدند زمين مي لرزد و آسمان تيره شده است. محضر امام سجاد عليه السلام آمدند. امام فرمود: دامن خيمه را بالا بزنيد. وقتي کنار زدند، ديدند سر مطهر امام حسين عليه السلام بالاي نيزه است. وقتي اين صحنه را ديدند، طاقت عزيزان تمام شد. آن ها وارد ميدان شدند و دنبال نيزه دار دويدند و فرياد زدند.
$
##ولایت شرط قبولی اعمال
ولايت شرط قبولي اعمال
حجت الاسلام مير باقري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
آثار حکومت اهل نفاق بر جامعه
بعد از رحلت حضرت رسول اکرم صلي الله عليه واله وسلم در دنياي اسلام اتفاقاتي رو نما شد. همان کساني که به درب خانه علي عليه السلام هجوم آوردند و از حضرت خواستند که مسئوليت حکومت و خلافت را برعهده بگيرد، همان ها به شکل هاي مختلف در برابر حضرت صف بندي و صف آرايي کردند و يا اينکه از حضرت کناره گرفتند. جنگ اساسي که حضرت داشتند جنگ با معاويه و خوارج و همچنين با اصحاب جمل بود. نتيجه اين سه جنگ به قدرت رسيدن معاويه پس از اميرالمومنين عليه السلام است. در زمان معاويه هم اتفاقات زيادي در دنياي اسلام افتاد. (اين فرد سياستمدار در عرب معروف است و گاهي آنقدر در سياست هاي ظاهري و دنيايي خودش موفق بوده که کم کم براي طرفداران اميرالمومنين عليه السلام ترديد شده بود که علت شکست حضرت شايد اين باشد که حضرت مثل معاويه سياست مدار نيستند. لذا از حضرت نقل شده که حضرت فرمودند: اگر تقوا مانع من نمي شد من از همه ي اين ها به اين کارها آشناترم. منتهي من اهل اين بازي ها نيستم.) براي نفي فضايل اهل بيت عليهم السلام دستور به جعل روايات داد و بالعکس در جعل فضيلت براي ديگران و شخصيت سازي در مقابل اميرالمومنين و اهل بيت عليهم السلام بسيار تلاش کرد. بسياري از احاديثي که در کتب معتبر و صحاح اهل سنت موجود است براساس مدارک قطعي تاريخي از مجعولات در زمان همين معاويه است. معاويه دستور داد به نفع بعضي از صحابه روايت جعل کنند و به همين سبب اگر در منابع روايي رواياتي ديده مي شود که با شأن اهل بيت هماهنگ نيست و تنقيص هايي را بيان مي کنند در دوره ي معاويه جعل شده اند. علاوه بر اين کار دستور داد هر کجا دوستي از دوستان اهل بيت عليهم السلام که شناخته شده است تحت تعقيب قرار داده شوند. اصحاب اميرالمومنين عليه السلام تحت تعقيب يا در زندان و يا کشته مي شدند. در دوره ي امام حسن عليه السلام هم برخلاف تعهدي که در قرارداد با امام حسن مجتبي عليه السلام داشت خلافت را تبديل به يک حکومت سلطنتي و موروثي کرد و براي يزيد بيعت گرفت. بعد هم اين سنت غلط باقي ماند وحکومت و خلافت اسلامي شکل موروثي پيدا کرد.
عاشورا ثمره افول معنويت در جامعه اسلامي
در چنين جامعه اي که معنويت افول کرد و دنيا محور شود همه طور حادثه ممکن است اتفاق بيافتد. حادثه ي عاشورا هم اتفاق مي افتد. جريان عاشورا از طرف دشمن محصول نفي معنويت در جامعه است. وقتي معنويت در جامعه افول کرد و ميل به دنيا در آن محور شد حادثه ي عاشورا اتفاق مي افتد. اين هايي که در حادثه ي عاشورا آمدند و دستشان به خون سيدالشهدا ارواحنا له الفدا آلوده شد اين ها يا دنيايي داشتند که مي خواستند بدست بياورند يا ترس از دست دادن دنيايي را داشتند که در اختيارشان بود. يا به فکر اين بودند که به رياست و مقام وغنيمت برسند و يا مي ترسيدند ابن زياد اموال و امکاناتي را که دارند از آن ها بگيرد. در جامعه اي که دنيا اصل شود خوف و طمع مادي موجب مي شود انسان سيدالشهدا عليه السلام را هم به شهادت برساند و بعد هم کار خود را توجيه کند و روبه قبله بايستد و نماز بخواند.
چرا حادثه ي عاشورا اتفاق افتاد؟ زماني که انحراف در اصلي ترين مسئله يعني خلافت الهيه باشد احتمال چنين حادثه ي را بايد داشت. اول، از جامعه معنويت رخت مي بندد و بعد براي دنيا طلبي همه کاري انجام مي شود.
اين ها اگر چه قيافه مقدس هم به خوشان بگيرند مويد ابليس هستند. اگر کسي در موقعي که اميرالمومنين عليه السلام با معاويه درگير است قرآن بخواند اين قرآن خواندن او هم ممکن است از هر گناهي بدتر باشد. اين قرآن خواندن توجيه تنها گذاشتن حضرت است. اين کار خود را مقدس نشان دادن و تخطئه کردن حضرت امير است. لذا وقتي ما جراي حکميت اتفاق افتاد خوارج، ابوموسي اشعري را انتخاب کردند. گفتند اين آدم صالح است نه مالک اشتر و نه ابن عباس. مهمترين عبادتي که انسان بايد انجام بدهد که اگر اين عبادت را خوب انجام داد همه ي گناهانش قابل بخشش است (اگرچه مؤمن هيچ گناهي نبايد بکند. گناه هيچ توجيهي ندارد. بقول بزرگواري که مي فرمود: غيراز معصوم هيچ کس در دم و دستگاه خدا ارزش ندارد. چون گناه کرده و لو يکبار، کسي که گناه کرد ارزش ندارد. انسان نبايد گناه بکند گناه آدم را از اعتبار ساقط مي کند.) عبادت تسليم بودن به ولايت الهيه است. اين مهمترين امتحاني است که خداوند از هر فرد و از هر جامعه اي مي گيرد. اين سخن روح خطبه ي قاصعه اميرالمومنين عليه السلام است که از طولاني ترين خطبه هاي حضرت است. حضرت همين هشدار را در آن خطبه مي دهند و در ذيل خطبه خودشان را معرفي مي کنند و مقام و موقعيت خودشان را مي گويند. در صدر خطبه هم مردم را توجه مي دهند که مردم خداي متعال شما را با من امتحان مي کنند.
دشمن آن ها را با ريسمان بست و در خيابان هاي شام گرداند. به آن ها سنگ زدند و ناسزا گفتند. در مجلس مجلل يزيد که يزيد لعنة الله عليه و سران ديگر بودند زينب کبري عليها السلام در همان مجلس فرمود: اي برده زاده،عادلانه است نواميس رسول خدا را همراه نامحرم ها کرده اي. حجاب از صورتشان برداشته اي و زنان خودت را پشت پرده نشانده اي. اين يعني عزت، اين عزت از شعاع عزت خداوند است. ولي هيچ کسي حق ندارد در مقابل خداوند متعال احساس عزت بکند. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ». هرچه هست امر توست ما چه کاره هستيم. کمترين احساس عزت در مقابل خداي متعال منشاء ذلت است. اينجا جايي است که خداي متعال به احدي اجازه ابراز وجود نداده است. ابليس چند هزار سال عبادت کرد تا آسمان چهارم رفت و همنشين ملائک شد. در برخي نقل ها هست که معلم برخي ملائکه شد. ولي به خاطر منم گفتن بيرونش کردند. کسي حق ندارد پا به حوزه ي کبريايي حق دراز بکند.
وقتي انسان از اينجا شروع کرد که انسان خود مدار بشود و در مقابل خداوند و خدامداري بشود انسان مداري؛ اين دفاع از انسان نيست اين نفس اماره است. جنبه حسي و غريزي انسان را اصل قرار مي دهند نه اعماق و لايه هاي باطني انسان که فطرت انسان است. دروغ مي گويند انسان مداريست، نفس مداريست . اومانيسم يعني نفس مداري محور بودن، نفس اماره بالسوء. اين نظريه در غرب که الان نظريه رسمي است در تاريخ سابقه نداشته الا در يک قوم (قوم لوط) که خداي متعال مي فرمايد سنگسارش کرديم.
مردم خوب مي فهميدند که اميرالمومنين عليه السلام کيست. بحث نفهميدن نبوده است. «السَّلامُ عَلَى حُجَّةِ اللَّهِ الْبَالِغَةِ». چون اميرالمومنين عليه السلام حجت را تمام کرد و ايشان حجتشان رساست. مگر نديده بودند که اميرالمومنين در خيبر را به تنهايي از جايش کند؟ شجاعت هاي اميرالمومنين در راه دين را نشنيده بودند؟ شجاعت هاي اميرالمومنين نديده بودند و نديدند در اين ماجرا ايستاده و سکوت کرده و دستانش را بسته اند؟ در اين مهمترين امتحان خدا پا را به عرصه کبريايي خدا دراز کردند. خداوند فرمودند: « إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ». من اين را ولي شما قرار دادم «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام أَخِي وَ وَصِيِّي». ولي مردم گفتند: نه، ما زير بار اين نمي رويم. يعني خدايا ما زير بار نمي رويم. آن بزنگاهي که شيطان در کمين نشسته همين جاست. شيطان خودش وقتي سجده نکرد به تعبير من خداي متعال فرمود: حالا اگر به اميرالمومنين سجده بکني جاي تو در بهشت است و الا بفرما بيرون. شيطان گفت: شش هزار سال عبادت کردم. اين حرف شيطان نفس پرستي است. بهشت جاي اميرالمومنين و دوستان اميرالمومنين است. وقتي خداي متعال بيرونش کرد شيطان گفت: من هم مي روم سر راه مي نشينم «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ». مسلمين را به بي راهه ها مي کشم. مرحوم فيض(ره)در تفسير صافي نقل کرده امام صادق عليه السلام فرمودند: اينجا اهدنا الصراط المستقيم، يعني اميرالمومنين، يعني سر راه اميرالمومنين مي نشينم نمي گذارم در خانه اميرالمومنين بروند و همين کار را کرد و موفق هم شد. همان جايي که بايد بنشيند نشست. ابليس، نفس انسان را هدف قرار مي دهد. مي گويد خودت از علي چه کمتر داري؟ وقتي کسي در اين امتحان شکست خورد و نفس خود را محور قرار داد بر اينکه من حق دارم براي خودم سرنوشت تعيين کنم. (اين حرف هايي که اين روزها زده مي شود).
اميرالمومنين عليه السلام در زيارت غديريه فرمودند: «لا تَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً وَ لَوْ أَسْلَمَنِي النَّاسُ جَمِيعا لَمْ أَكُنْ مُتَضَرِّعا اعْتَصَمْتَ بِاللَّه». مردم دور من جمع بشوند بر عزت من علي اضافه نمي شود، اگر هم پراکنده بشوند وحشت مرا بر نمي دارد. چرا؟ چون «اعتصمت بالله ...». کسي که با اتصال به خداي متعال به عزت رسيد ديگر آمد و رفت مردم چه تاثيري بر او مي تواند داشته باشد؟ مردم بيايند بر عزت او اضافه نمي شود و بروند بر عزت او اضافه نمي شود. «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً». ديگران عزتي ندارند که به عزت اميرالمومنين اضافه بکنند الا خدا که علي عليه السلام هم وصل به سرچشمه است.
سيدالشهداء تنها مدافع اسلام
وقتي معنويت در جامعه از بين رفت کم کم پرچم داران کفر وابليس که با رسول الله درگير بودند به خيال خودشان خواستند در يک نقطه اي کل ماجرا را تمام کنند و آن اينکه يک خط بطلان روي همه ي اسلام بکشند. گفتند از سيدالشهدا بيعت مي گيريم و اگر بيعت نکرد گردن او را مي زنيم و کار تمام مي شود و ديگر کسي نيست از اسلام دم بزند. اگر اسلام مدافعي داشته باشد همين يک نفر است اين را هم از سر راه بر مي داريم. ولي وقتي جنگ راه انداختند معلوم شد چه کسي بازنده و چه کسي برنده است. ابليس در همان گودي قتلگاه فهميد قافيه را باخته است. فهميد حريف لشگر خدا نمي شود. تعبير قرآن است که «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ». مي خواهند با دهانشان نور خدا را خاموش کنند مگر مي شود؟ در روايات آمده نورالله يعني اميرالمومنين، يعني ولايت اميرالمومنين عليه السلام . نورالله يعني ولايت رسول الله و اهل بيت عليهم السلام . مي خواهند با دهانشان نور خدا را خاموش کنند و خدا کار را تمام مي کند. خداي متعال در جاي ديگر به پيامبر مي فرمايد: اي پيامبر همه ي اين ها در مقابل تو صف کشيدند تو هم خوب مي داني که خدا با توست. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ». اميرالمومنين با توست اين کفايت مي کند. از اميرالمومنين عليه السلام سوال شد افضل و سرآمد فضائل شما چيست؟ فرمودند: آيه ي شريفه «وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ». پيامبر آن هايي که اهل ايمان نيستند (کفار) مي گويند تو رسالتي نداري. به آن ها بگو من دوتا گواه دارم و همه ي کار من با اين دوتا تمام مي شود. «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ». يکي خداوند است که بين من و شما حاکم است. (بعد معلوم مي شود که من رسول هستم يا نه. چون شاهد وقتي دادگاه مي آيد حق را اثبات مي کند و حق تنجيز مي شود.) يکي هم «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ». کسي که همه ي علم کتاب پيش اوست. (که به تعبير امام صادق عليه السلام يک قطره از آن پيش عاصف بن برخيا بود که تخت بلقيس را در يک چشم بر هم زدن پيش حضرت سليمان آورد و همه ي علم الکتاب در اختيار اميرالمومنين بود.) کسي که نفوذ بر همه ي عوالم دارد پيش من است. وقتي اميرالمومنين کفه ي ترازوي رسول الله است وقتي سيدالشهدا، صديقه اي کبري، امام حسن مجتبي و امام زمان عليهم السلام در کفه ي ترازوي رسول خداصلي الله عليه واله وسلم هستند ديگر رسول خدا به چه احتياج دارد. وقتي امام زمان بيايند معلوم مي شود ابليس برنده است يا حضرت؟ در برخي روايات هست که حضرت گردن ابليس را مي زند. همان چيزي که زينب کبري عليها السلام در مجلس يزيدلعنة الله عليه فرمود: هر کاري مي خواهيد بکنيد و هر کيدي داريد بکار ببريد. «فَكِد كَيْدَك واسْعَ سَعْيَك، فَواللَّهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا، وَ لا تُميتُ وَحْيَنا...». تو نمي تواني نام سيدالشهدا را از بين ببري. تو کوچک تر از آن هستي که نام سيدالشهدا را از بين ببري. تو مي تواني به لب و دندان حضرت بزني و همين هم نام او را زنده مي کند. اين هم طرح خود سيدالشهدا هست که سر مطهرش را ببرند و اگر نمي خواست چه کسي مي توانست سر مبارک او را چهل منزل بگرداند. راضي شد به رضاي الهي که کار را تمام کند و ماجرايي در عالم شکل داد که جايي در عالم براي سوال باقي نماند. لذا حادثه ي عاشورا طوري شکل گرفته که احدي نتوانسته تحريفش کند. حضرت طوري اقدام کردند که ديگر رويشان نمي شود بگويند: يزيد هم اجتهاد کرده. جايي براي ان قلت باقي نگذاشته است.
ذکر مصيبت: قاسم بن الحسن عليه السلام
مرحوم آقا ميرزا آقاجواد تبريزي در المراقبات وقتي مراقبات ماه محرم را نقل مي کنند مي گويد وقتي کسي براي رسول الله صلي الله عليه واله وسلم و اهل بيت عصمت وطهارت و امام حسين عليه السلام عزاداري مي کند بايد يک مقدار براي خودش خلوت داشته باشد. اوقات خودش را فارغ کند و بتواند براي سيدالشهدا عزاداري بکند. واقعا حادثه ي عظيمي اتفاق افتاده است. درست است سيدالشهدا ارواحنا له الفدا همه تاريخ را بيمه کرد و هرچه آدم خوب بود از دست شيطان نجات داد ولي به قيمت گراني تمام شد. جلوي چشم او به حرم او حمله کردند. سر مطهرش بالاي نيزه بود و مي ديد عزيزانش را تازيانه مي زنند. اين اسلامي که بدست ما رسيده به قيمت اسب تاختن بر بدن سيدالشهدا و اسارت زينب کبري عليها السلام تمام شد.
$
##ویژگیهای شیعه
ويژگيهاي شيعه
مرحوم کافي (ره)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرحيم لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ الَّا بِاللَّهِ العلي العظيم حسبنا الله و نعم الوکيل، نعم المولي و نعم النصير، الحمدلله رب العالمين والعاقبة لاهل التقوي و اليقين والصلوة والسلام علي اشرف الانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد، صلي الله عليه و آله، المعصومين، الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا ، سيما الامام المنتظر الحجة الثاني عشر روحي و ارواح العالمين له الفداء.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ يا عَلي تُريدُ سِتَّمِاة أَلْف دينارِ أَوْ سِتَّمِاة أَلْفُ شَاةٍ أَوْ سِتَماة أَلْف کَلِمَةٍ؟ قَالَ عَلَيهِ السَّلَامُ: ستَّماة أََلْفَ كَلِمَةٍ، فَقَالَ صَلي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: اَجْمَعُ لَکَ سِتَمِاة أَلْفَ كَلِمَةٍ فِى سِتَّةِ كَلِمَاتٍ، يَا عَلَى: إِذَا رَأَيْتَ النَّاسَ يَشْتَغِلُونَ بالفَضائِل فَاشْتَغَل أَنْتَ بِاالفَرائِض، وَ إِذا رَأَيْتَ النَّاسَ يَشْتَغِلُونَ بِعَمَلِ الدُّنْيَا فَاشْتَغِلَ أَنْتَ بِعَمَلِ الآخِرَةِ، وَ إِذا رَأَيْتَ النَّاسَ يَشْتَغِلُونَ بِعُيُوبِ النَّاسِ فَاشْتَغَلَ أَنْتَ بِعُيُوبِ نَفْسِكَ، وَ إِذا رَأَيْتَ النَّاسَ يَشْتَغِلُونَ بِكَثْرَةِ الْعَمَلِ فَاشْتَغَلَ أَنْتَ بصَفوَةِ الْعَمَلَ، وَ إِذا رَأَيْتَ النَّاسَ يَتَوَسَّلون بِالْخَلْقِ فَتَوَسَّل أَنْتَ بِالْخَالِقِ، وَ إِذَا رَايَتَ النَّاسَ يَشْتَغِلُونَ بِتَزيينِ الدُّنْيَا فَاشْتَغِلَ أَنْتَ بِتَزيينِ الآخِرَةِ .[تحرير المواعظ العددية صفحه 431 - کتاب نصايح صفحه 249- مواعظ العدديه/ص178- ميزان الحکمه ج 3، محمدي ري شهري ص 2403]
به مناسبت اينکه امشب شب علي عليه السلام است خواستم يک حديثي را از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بخوانم که سخني گفته باشم با علي.
پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: علي جان ششصد هزار دينار طلا مي خواهي يا ششصد هزار عدد گوسفند مي خواهي يا ششصد هزار کلمه مي خواهي ياد بگيري از من؟ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عرض کرد يا رسول الله من ششصد هزار کلمه مي خواهم ياد بگيرم، به به، واعظ پيغمبر، نصيحت کن رسول الله موعظه کن پيغمبر خاتم، مستمع و متعظ علي عليه السلام. عجب واعظ و عجب مستمعي و عجب سخني، ششصد هزار کلمه را من که پيغمبر هستم جمع مي کنم در شش کلمه که اين شش کلمه مادر و ريشه و اصل و خلاصه ششصد هزار کلمه است، خيلي حديث عالي است.
اشتغال به فرائض
يا علي : «إِذَا رَأَيْتَ النَّاسَ يَشْتَغِلُونَ بالفَضائِل فَاشْتَغَل أَنْتَ بِاالفَرائِض»
اي علي هنگامي که مي بيني مردم سرگرم فضائل و مناقب و نوافل و مستحبات و اعمال غير واجب هستند تو مشغول فرائض و واجبات باش.
يا علي هر کاري مردم مي کنند شما انجام نده، شما دنبال وظايف ديني باش، اي مردم ببينيد وظيفه ديني شما چيست، همان کار را بکنيد اگر چه مردم نکنند.
مبادا يک وقت تا ساعت دوازده شب در ميان مساجد باشيد، پاي منابر باشيد، در هيئات مذهبي باشيد، سينه بزنيد، قرآن بخوانيد ناله بکنيد زيارت حضرت عبدالعظيم برويد زيارت حضرت معصومه عليها السلام برويد اما خداي ناکرده نماز را نخوانيد، مبادا يک وقت تا ساعت يک بعد از نيمه شب دنبال سينه زدن باشيد نماز صبح را قضا کنيد، مي دانيد من از آن منبري هاي ولايتي هستم، تبليغ دينم را مي کنم، قرآن را مي خوانم، تفسير مي گويم، روايات را مي گويم، تاريخ اسلام را مي خوانم، عقايد را هم مي گويم، روضه هم مي خوانم، گريه هم مي کنم سينه هم مي زنم، زنجير هم مي زنم، همه اين کارها را مي کنم اما اول دين.
اي مردم ستون دين نماز است، اي جوانهائي که شب بيست و يکم ماه رمضان آمده ايد در مهديه، اين وقت شب براي احياء، به شما بگويم صاحب اين مؤسسه امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف مي فرمايد اول نماز، جد امام زمان علي عليه السلام مي فرمايد اول نماز، آن کسي که امشب اين غوغا به نام ايشان برپا است در دنياي اسلام يعني علي عليه السلام مي فرمايد نماز.
شيعه با دو خصلت امتحان مي شود: در حديثي حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «اِخْتَبِرُوا شيعَتي بِخَصلَتَينِ، مُحَافَظَتُهُمْ عَلي أَوْقَاتِ الصَّلوةِ وَ مُوَاسَاُتُهُمْ مَعَ اِخوانِهِم المُومِنينَ بِالْمَالِ».[مواعظ العدديه ص 58]
هر کس گفت من شيعه هستم فوري قبول نکنيد، اگر دو خصلت در او بود اين راست مي گويد، اين شيعه است، و اگر اين دو خصلت در او نبود شيعه نيست، اول «مُحَافَظَتُهُمْ عَلي أَوْقَاتِ الصَّلوةِ»، ببينيد کسي که مي گويد من شيعه هستم اين شخص مواظب نماز خود هست يا خير، اگر کسي گفت من شيعه هستم اما نماز مغرب و عشاء را ساعت يازده شب خواند، اگر يک نفر گفت من شيعه هستم نماز ظهر و عصر را موقع غروب خواند، اگر کسي گفت من شيعه هستم نماز صبح نخواند، بدانيد اين شخص دروغ مي گويد، علي عليه السلام مي فرمايد اين شخص دروغ مي گويد، شيعه مواظب وقت نماز خود هست.
امام صادق عليه السلام هنگام وفات
ابوبصير مي گويد: وقت وفات امام صادق عليه السلام در مدينه نبودم در مسافرت بودم، از مسافرت که برگشتم، شنيدم رئيس مذهب ما، امام صادق عليه السلام از دنيا رحلت فرموده است. آمدم در خانه امام صادق عليه السلام در زدم که به بي بي ام حميده تسليت بگويم، به بي بي گفتم در مدينه نبودم رئيس مذهب از دنيا رفت، بفرمائيد در اين چند روز آخر که من نبودم حضرت حرف تازه اي هم زد که نشنيده باشم، بي بي ام حميده فرمود: مطلب مهمي امام صادق عليه السلام گفت، روزهاي آخر امام صادق عليه السلام دستور دادند قوم و خويشاوندان جمع شوند وقتي که جمع شدند فرمود اي خويشاوندان: به خدا قسم «اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُستَخِّفاً باِلصَّلوة»[منتهي الآمال شهادت امام صادق] فرداي قيامت به شفاعت ما خانواده نخواهد رسيد کسي که در دنيا نمازش را سبک شمارد حضرت نمي فرمايد کسي که نماز نخواند به شفاعت ما نمي رسد بلکه مي فرمايد کسي که سبک شمارد!! مي گويد تا غروب وقت داريم، اگر عذر شرعي نداشته باشي اصلاً جايز نيست آدم نمازش را به تاخير اندازد.
مواسات با برادران ديني
از طرف ديگر مي فرمايد: «وَ مُوَاسَاُتُهُمْ مَعَ اِخوانِهِم المُومِنينَ بِالْمَالِ»، شيعه من آن کس است که در امور مالي با برادران ديني خود مواسات داشته باشد، مواسات مي دانيد يعني چه؟ يعني يک نفر در ميان خانه اش ده رقم غذا داشته باشد ولي همسايه اش از گرسنگي جان بدهد مواسات يعني اين؟!! پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد هر کس شب در خانه اش با شکم سير بخوابد و بداند همسايه اش گرسنه است اين آدم مسلمان نيست.
من يک شب در همين مهديه بالاي منبر گفتم بگذاريد امشب هم بگويم، بعضي ها مي خواهند خيلي اظهار علاقه به حضرت علي عليه السلام کنند مي روند پنج هزار تومان يا ده هزار تومان مي دهند يک تابلو درست مي کنند از عکس علي عليه السلام، يا روي قاليچه کاشي و يا کرماني عکس علي عليه السلام را مي اندازند بعد اين را قاب مي گيريد و مي گذارد در تجارتخانه اش يا در خانه اش، خيال مي کند با يک عکس علي عليه السلام گرفتن و تابلو کردن شيعه مي شود.
عکسهاي خرافي
اولاً به شما بگويم اين عکسها خرافات است، اي آنهائي که به علي علاقه داريد اين عکسهائي که غيرمسلمان ها درست کردند و در دست و بالتان قرار دادند شما را به خدا اگر علي را دوست داريد اينها را پاره کنيد بريزيد دور.
آمده يک عکس از علي عليه السلام کشيده، سينه هايش را انداخته بيرون بازوهايش هم ورم کرده، يک شمشير دو سر هم گذاشته روي زانوهايش، لباس حرير و مخملي هم انداخته روي سر و گردنش، چشمهايش هم طوري کشيده که اگر چپ نگاهم بکني چشمهايت را درمي آورم.
بعد يک عکس از عيسي مسيح عليه السلام کشيده، چطور؟ يک آدم مظلوم گردن کج، جا افتاده چهار تا بچه يتيم هم دورش جمع کرده، يک تکه نان مي دهد دست آن، يک خرما مي گذارد دهن آن يکي، اين جوري دارد تبليغ از مسيح مي کند و اين طور دارد علي عليه السلام را مي کوبد و اين طور دارد مبارزه با علي مي کند، مي گويد علي يعني يک آدم قهرمان و يک آدم سلحشور، يک آدم خوش لباس، يک آدم گردنکشيده، يک آدم شمشير به دست که نمي شود با وي روبرو شد، علي يعني اين، اي بي انصاف ها چرا مي گيريد اين عکسها را؟ چرا مي زنيد در خانه هايتان اين عکسها را؟ اگر بنا است ارادت به علي بورزيد و ارادت ورزي خود را به مردم اعلام کني تو را به خدا برو دين علي را توي قاب بگير و بزن توي خانه ات، خانه ات يک خانه ي ديني باشد، همان طوري که علي بوده.
درد مهم
من ديدم بعضي از مغازه ها عکس حضرت علي عليه السلام را گذاشته آنجا، عکس يک زن سر برهنه را هم گذاشته بغلش، اينها مريد علي عليه السلام هستند؟!! اينها دشمن علي هستند، اينها آبرو ريز علي عليه السلام هستند، برويد تقواي علي عليه السلام را تابلو کنيد بزنيد به در و ديوار زندگيتان، برويد ايمان علي عليه السلام را تابلو کنيد، برويد شهامت و شجاعت علي عليه السلام را تابلو کنيد، برويد قرآن دوستي علي عليه السلام را تابلو کنيد، برويد خدا دوستي علي عليه السلام را تابلو کنيد، برويد مظلوم دوستي علي عليه السلام را تابلو کنيد.
اي مردم برويد عفت خانوادگي علي عليه السلام را تابلو کنيد، اي کساني که زنهايتان حجاب ندارد، اي آنهائي که دخترهايتان عفت ندارند، اي آنهائي که دخترهايتان با اين وضع رسوا در کوچه و خيابان مي آيند و مي روند، اي آنهائي که...
بياناتي از بيانات حضرت علي عليه السلام
قَالَ عَلِيٌّ عَلَيهِ السَّلَامُ: «نُبِّئْتُ يا أَهْلَ الْعِرَاقِ اِنَّ نِسائَکُم يُدافِعنَ الرِجَالَ في الطَّريقِ اَماتَستَحيونَ؟ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ لايُغارُ»
علي عليه السلام مي فرمايد، علي مي نالد و مي گويد، علي مي سوزد و مي گويد اي عراقي ها به گوشم رسيده که زنانتان در کوچه و خيابان شانه هايشان به شانه هاي مردان مي خورد، اما تستحيون، آيا حيا نمي کنيد، خدا لعنت کند آن مردي را که غيرت ندارد.
حتماً اين را براي عراقي ها مي گويد؟ براي ايراني ها نمي گويد؟
اي آناني که ارادت به علي مي ورزيد تو را به خدا از فردا برنامه علي را در زندگيتان پياده کنيد، اگر تا امشب دنبال علي نبوديد امشب با علي قرار ببنديد.
شب قرارداد با خدا
شب بيست و يکم ماه رمضان يعني شب قرار داد با خدا، شب قرارداد با عفت و عصمت، شب قرارداد با تقوي و ورع، شب قرارداد با دين و ديانت، از امشب قرار ببنديد مسلمان واقعي باشيد.
شب بيست و يکم ماه رمضان اگر در شما اثر بگذارد خوشا بحالتان و اثرش اين باشد که از فردا در کسب و کارتان ديگر ربا نباشد، ربا ندهيد، ربا نخوريد، ربا نگيريد ديگر کم نفروشيد و کم ندهيد، غش در معامله نکنيد خيانت نکنيد، جنايت نکنيد، ظلم نکنيد و تعدي نکنيد، تجاوز نکنيد، اي مسلمانها بيائيد از امشب تصميم بگيريد عملاً قدم برداريد و فقط حرف نباشد.
شب بيست و يکم رمضان
عجب شبي است امشب، اي شب بيست و يکم کاش که صبح نشوي، کاش امشب صبح نشده بود، مگر امشب چه شبي است؟ امشب شب آخر عمر حضرت علي عليه السلام است.
اي مردم چه خبره؟ اين همه جمعيت آمديد چه کنيد مگر خبر تازه اي است، من بگويم چه خبر است، خاک بر سرت اي کافي عمامه روي سرت هست؟
نامه اي که به من دادند
اين خادم مسجد حسيني که خيلي مرد متدين و مودبي است يک کاغذ به من نوشته بود من چون نمي شناختم ترتيب اثر ندادم، چند نفر از رفقاي ديني آمدند برايم تعريف کردند، وقتي که يقين حاصل شد که اين سيد آدم خوبي است برايتان مي گويم اين آقا تصميم مي گيرد چند شب چهارشنبه به مسجد جمکران قم برود، شبي مي گويد همين طور نشسته بودم يک حاجتي هم داشتم يک وقت ديدم يک آقائي آمد پهلوي من نشست، گفتم اسمتان چيست؟ فرمود من سيد مهدي هستم، راجع به آن کار شما ان شاء الله، خدا درست مي کند اين قدر ناراحت مباش.
مي گويد من در آن وقت توجه پيدا نکردم گفتم ان شاء الله من بلند شدم مشغول نماز شدم اين آقا هم بلند شد ناگهان به فکر رفتم که اين از کجا فهميد من فلان حاجت را دارم، نمازم را تند تند تمام کردم و آمدم آنجائي که وضو مي گيرند ديدم همان آقا دم شير آب ايستاده و دارد وضو مي گيرد، خواستم بروم جلو نتوانستم به هر نحوي بود به زحمت يکي دو قدم برداشتم ديدم ديگر نمي توانم، يکوقت به من توجه کرد و گفت ان شاء الله آن را که گفتم خدا درست مي کند، من دارم مي روم مهديه.
امشب بناست بيايد اينجا، اين همه جمعيت براي تو مي آيند، با چه قدرت مي شود اين همه جمعيت را جمع کرد در يک مؤسسه ديني غير از لطف امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف.
اي کور شوند آنهائي که نمي توانند تو پسر فاطمه را ببينند، خوب جائي آمديد شب قدر است فهميديد پرونده ها را بايد مهر آخرش را امام زمان بزند هر چه مي توانيد داد بزنيد، بگو: يا صاحب الزمان، اين قدر صدا بزنيد تا بياد، و اين قدر التماس کنيد تا بيايد، يک سري به اينجا بزند و جواب همه را بدهد.
ذکر مصيبت
ديروز حال علي عليه السلام خيلي بد شد، رفتند يک طبيب آوردند، يک نگاه کرد به آقا اميرالمؤمنين عليه السلام يک دستمال زردي بسته بود، طبيب تا نگاه کرد خيلي منقلب شد، به آقا امام حسن عليه السلام گفت آقا شما مي توانيد يک ريه گوسفند براي من بياوريد؟
فوري يک گوسفند را سر بريدند و ريه اش را براي دکتر آوردند، اين طبيب با يک حساب دقيق علمي طبي يک رگ از داخل اين ريه کشيد بيرون دستمال سر را باز کرد اين رگ را گذاشت در وسط شکاف سر علي عليه السلام، دستمال را بست گفت آقازاده ها چند دقيقه صبر کنيد اين معاينه تمام بشود بعداً نتيجه را به شما مي گويم.
مي دانيد در چنين وقتي حال بچه ها چطور است، اين خانمها، دخترها پشت در ايستادند ببينند طبيب چه مي گويد.
سه چهار دقيقه گذشت يک وقت ديدند طبيب دستمال را باز کرده و اين رگ را از وسط شکاف سر در آورد، آورد مقابل خورشيد، مقداري نگاه کرد، بالا و پائين کرد يک وقت رو به امام حسن عليه السلام کرد و گفت آقاجان بابايتان ديگر خوب نمي شود، زيرا زهر به مغزش اثر کرده ديگر بابا خوب نمي شود، فقط من مي توانم يک چيزي به شما بگويم و آن اين است بابايتان اگر آب مي خواهد شيرش بدهيد اگر غذا خواست شيرش بدهيد، اگر ميوه مي خواهد شيرش بدهيد، زهر اول اثر روي جگر مي گذارد، جگر را آتش مي زند و هيچ چيز مثل شير خنکش نمي کند، به جاي هر چيز شيرش بدهيد، اين طبابت را کرد و رفت بيرون.
ده دقيقه نگذشت اين خبر در شهر کوفه پيچيد، براي آقا شير خوب است، خبر پخش شد در شهر که براي آقا شير خوب است، يک وقت ديدند از اطراف و اکناف مردم قدح قدح شير مي آورند، يک زني است در کوفه چهار بچه يتيم دارد، يک شتر دارد، شير شترش را مي برد مي فروشد و براي بچه ها غذا تهيه مي کند، امام حسن عليه السلام ديد اين زن هم يک قدح شير آورده صدا زد مادر تو ديگر چرا آوردي، گفت آقا من نمي خواستم بياورم، مي خواستم شير را بفروشم براي بچه ها نان بگيرم، اما ديدم بچه ها آمدند و گفتند مادر ما امروز ناهار نمي خواهيم، آقا علي برايش شير خوب است.
واي علي کشته شد - شير خدا کشته شد
نسئَلُکَ اللَّهُمَّ وَ نَدعُوکَ 10 بار يا الله ياالله ياالله ياالله .......
5 بار أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرِّ اِذا دَعَاهُ وَ يَکشِفُ السُّوءَ
10 بار يا مَوْلَانا يا صَاحِبَ الزَّمَانِ
به آبروي امام عصر ما را بيامرز
کشورهاي اسلامي را از دست اجانب نجات بده
مسلمانها را با فتح و پيروزي نهائي روبرو کن
حوزه هاي علميه را حفظ کن
سايه مراجع تقليد بر سر ما مستدام بدار
چند مريض به مهديه آوردند شفا بده.
$
##یادواره و مراسم شهداء
يادواره و مراسم شهداء
حجت الاسلام حسيني قمي
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
عزيزان من! امروز اگر نامي از شهداء در جامعه ي ما باقي مانده است تنها به همت شما مردم و همين مراسم شهداء است. پدرها! مادرها! شهيد دادهها! جوانهاي عزيزي که امروز در فکر راه شهيدانيد! اگر امروز در جامعهي ما نام و يادي از شهداء است در سايهي همين مراسم هاست.
ما امروز نگرانيم براي نسل دوم و سوم انقلاب. آيا آنها از شهداء خاطراتي دارند؟ از رزمندگان و جبهههاي نبرد خاطراتي دارند؟ چندي پيش يک مصاحبهاي را ميديدم در رسانهي ملي با فرزند شهيد شيرودي خلبان پر افتخار ما. ميدانيد اين بزرگوار سال 61، 62 به شهادت رسيد. 30 سال از شهادت اين خلبانِ شهيد ميگذرد. با فرزندش مصاحبهاي ميکردند. خبرنگار از او پرسيد چه خاطرهاي از پدر داريد؟ آن خاطره را براي بينندگان برنامه بگيد. اين فرزند شهيد با کمال ادب و احترام گفت شما انتظار داريد من چه خاطرهاي از پدر داشته باشم؟! ميدونيد من چند روزه بودم وقتي پدرم به شهادت رسيد؟ من تنها 17 روز از ولادتم گذشته بود. يک طفل 17 روزه چه خاطرهاي از پدر دارد. الان 30 ساله از شهادت اين عزيز بزرگوار ميگذرد.
فرزندان شهدايي که الان در اين مجلس حضور داريد، روزي که پدرانتان به افتخار شهادت نائل شدند. يک سالتون بود، دو سالتون بود، چهار سالتون بود، پنج سالتون بود، ده سالتون بود. عزيران کيا بايد به نسل دوم و سوم ما در اين انقلاب پيام رزم و جهاد و جبهه و جنگ و شهادت و شهيد را برسانند؟ از کي بايد انتظار داشته باشيم؟ غير از همين يادوارهها؟ امروز تنها چيزي که در کشور ما در اين نظام اسلامي ما در ياد شهداء باقي مانده همين مراسم هاست. همين تلاش شماهاست.
همه مراسم هاي شهداء همينه. همت خود مردمه. اين جوانها هستند، اين بسيجيها هستند، اين خانوادههاي شهداء هستند. شما چه تلاش ديگري را ميبينيد براي رساندن پيام ميدانهاي نبرد به نسل دوم و سومي که جبهه را نديد؟ شهادت را نديد. شهداء را نديد.
شهداي ما يک چيزي که در نامههايشان روي آن تاکيد داشتند، ميگفتند فضاي جبهه فضاي نوراني است. حضرت امام فرمود جبهههاي ما جبهههاي نور است. اين نور را چه کساني ميفهميدند؟ خود رزمنده يک مدتي که در منطقه بود، وقتي برمي گشت، در ميرفت و دوباره ميرفت جبهه. در ميرفت و دوباره ميرفت جبهه (تکرار). او نياز به نور را حس ميکرد. چون يک مدتي غرق نور بود، وقتي برمي گشت، دلش سنگين و تاريک ميشد. ميگفت من نميتوانم تحمل کنم بايد برگردم. دوباره برمي گشت. خيليها فکر ميکردند که عواطف بين جوانان که به همديگر عشق ميورزند، علت رفتن به جبهه بود. ميگفتند حالا رفيق و رفيق بازيه، به اين خاطر بر ميگشت جبهه! بين فوتباليستها اين رفيق و رفيق بازي هست؟! که حتي به خاطرش جان بدهند؟
نور بود که اينها را براي جبهه ميکشت. اگر عاطفه رزمندههاي ما به همديگر بالا بود هم در اثر نور بود. حالا اينها که از منطقه به شهر باز ميگشتند، نور را احساس نميکردند. چرا؟ چون اينجا هر کسي براي خودش زندگي ميکند نه براي خدا. آنجا بچهها غذا ميخوردند براي رضايت خدا.
سه ويژگي از شهيدان بزرگوار انقلاب، شهيدان بزرگوار دفاع مقدس، رزمندگان جبهههاي نبرد. ببينيد اجازه بدهيد واقعي صحبت کنيم. تجليل از شهداء، همه قبول داريم به ادامهي راه شهداء است؛ همهي اين برنامه مقدمه همين يک کلمه است: يک قدم ما به راه شهيدان و به راه رزمندگان نزديکتر بشيم. يک قدم بياييم نزديکتر. من در اين فرصت به سه ويژگي از ويژگيهاي ميدانهاي نبرد و رزمندگان شما و شهداي شما اشاره ميکنم. اميدوارم شهداء از مجلس ما راضي باشند.
ويژگي اول شهداء
ويژگي اول در ميدانهاي نبرد و در ميان رزمندگان ما؛ عزيزان! جبههها اوج عبادت و عبوديت بود. خيليها هستند، بزرگوراني که در جبهههاي نبرد حضور داشتند؛ شماها بگيد. بگيد به نسل دوم و سوم. يادتون هست؟ از يکي دو ساعت به اذان صبح بيدار مي شدند نماز شب ميخواندند، دعا ميخواندند، قرآن ميخواندند، راز و نياز با خدا داشتند، هر شب به يه بهانه اي يا دعاي کميل داشتنند، يا دعاي توسل داشتند، يا نوحهخواني داشتند.
در عمليات مقدماتي والفجر در منطقهي «زليجان» [تنگه ي زليجان درجنوب منطقه والفجر مقدماتي] يک رزمنده اي که از چند ناحيه مجروح شده بود. داشتند ميبردنش به طرف اتاق عمل در بيمارستان صحرائي. نگاهش به من افتاد. با لباس روحانيت بودم. با زحمت اشاره کرد گفت من را نگه داريد. ايستاد، نايستاد؛ يعني اون برانکاردي را که ميبردند اون برانکارد را چند لحظه نگه داشتند. چه سوالي داره؟ چي ميخواد بگه؟ اتاق عمل را آماده کردند که چندين عمل جراحي روي اين رزمنده جوان انجام بدند. گفت من فقط يه سوال دارم، آقا من دارم ميرم اينجا، وقت نمازم که ميشود چگونه بايد نماز بخوانم؟ قيام و قعودم چه جوري باشه؟ وضو چه جوري باشه؟ طهارت؟ و...
جبهه اوج عبادت و عبوديت بود. حرفي جز اخلاص، جز خدا، جز نماز، جز تسليم، چيز ديگهاي توي ميدانهاي نبرد شما نميديديد. اگر ميخواهيد شهداء از ما راضي باشند اون عبادت و عبوديت را در جامعه زنده کنيد، احياء کنيد.
جوانهاي عزيز! ما امام راحلي داشتيم، امامي که توانست اين انقلاب و اين نهضت را رهبري کنه. فرزند امام، شهيد آيتالله حاج آقا مصطفي ميفرمودند: ما تو خانه امام بوديم. هنوز ازدواج نکرده بوديم. گاهي بعد از نماز صبح، نماز صبح را که مي خونديم ميديديم صداي گريه بلند بلندِ پدرمون از اون اتاق مياد. از مادر سوال ميکرديم مادر چي شده؟ صبح زود، بعد از نماز صبح، چرا پدر گريه ميکنند؟ ميفرمودند حتماً نماز شبشون قضا شده. شبهايي که نماز شبش قضا بشه صبح با صداي بلند گريه ميکنه.
کساني در ميدانهاي نبرد حضور داشتند که عبادتشون، نافلهشون، نمازشون، اول وقتشون، تلاوت قرآنشون، اُنسشون با قرآن، اُنسشون با معارف دين در اوج بود. اين بود که تونستند در برابر دشمن بايستند.
اگه ميخواهيم ما پيش شهداء شرمنده نباشيم همون فضاي معنويت رو بپذيريم. اعتراف کنيم.امروزه بايد حرف «عذرخواهي از شهيدان» باشه.گفتم آمديم از شهداء عذرخواهي کنيم. شهداء! عذر ميخواهيم از شما. عذر تقصير به پيشگاه شهيدان.
امروز جامعهي ما اون فضاي معنوي که شما در اون فضاي معنوي به شهادت رسيديد و نثار و ايثارِ جان داشتيد، اون فضاي معنوي امروز کمرنگ شده، امروز حاکم نيست. تعارف نداريم. عرض کردم آمديم چيزي بگيم که شهدا از ما راضي باشند. يادتونه؟ فيلمش را ديديد يه رزمنده نوجوان شايد 14 سالشه، يه آزادهاي که اسير و دربند زندانهاي صدام بود. ديديد يه خبرنگار هندي اومد باهاش مصاحبه کنه چي گفت به اون خبرنگار خارجي؟ يه نوجوان 13 ساله 14 ساله 15 ساله اسير و دربند دشمن گفت: من با تو مصاحبه نميکنم. تو حجاب نداري. يادتونه اين شعر را خواند:
اي زن به تو از فاطمه اينگونه خطاب است/ ارزندهترين زينت زن حفظ حجاب است
اينجوري رفتند ميدان. اينجوري شهيد شدند. اينجوري اسير شدند. غم و غصهشون دين بود، حجاب بود.
خدا رحمت کند مرحوم آيتالله العظمي بهجت (رضوانالله عليه) رو. ايشون يه همسايه اي داشتند و من مصاحبه اين همسايه را ميخواندم. همسايه آيت الله بهجت گفتند: ما چهل سال همسايه اين مرد بزرگ، اين مرجع تقليد بوديم. روزي که همسرم از دنيا رفت ايشون آمدند تشييع جنازهي خانم من. گفتم آقا حال شما اجازه نميدهد، شما پيرمردي 80 - 90 ساله، برگرديد. فرمودند: من بايد بيام. تا حرم حضرت معصومه (سلامالله عليها) اومدند. گفتم آقا حالا برگرديد. فرمودند: نه من بايد تا خاکسپاري اين زن بيام. گفتم آقا چه اصراري داريد شما؟ ما راضي نيستيم، شما دعا کنيد. فرمودند: نه اين زن جز شهداست و بهشتي است. گفتم آقا شما از کجا ميدانيد اين قدر قاطع مي گوييد اين زن جز شهداست و بهشتيه؟ فرمودند: ما 40 سال همسايه ديوار به ديوار خانهي شما بوديم. من تو اين 40 سال يک بار صداي اين زن را نشنيدم. با يک ديواري که بين خانهي ما و شما فاصله بود. اون پيامهاي ديني بود. اون اوج معنويت بود که رزمندگان ما را اينجوري در برابر دشمن مقاوم قرار داد. پس حرف اول اون فضاي معنويت را بايد توي جامعه حاکم کنيم.
ويژگي دوم شهداء
ويژگي دومِ ميدانهاي نبرد که از اونها چهرههاي تاريخي ساخت اين بود که اونها در اوج رضايتمندي از خدا بودند.بايد از خانواده هاي شهدا پرسيد و اونها بايد حرف بزنند. اونها بايد سخن بگويند. اونها بايد بگن شهداء را چه جوري تربيت کردند؟ اونها بايد به ما بگويند چه شير پاکي اين مادرها به فرزندانشان دادند؟ چه لقمه حلالي پدرها به اين فرزندان دادند که مسابقه دادند براي ميدان؟ مسابقه دادند براي شهادت. اينها براي ما پيام است.
کسي آمد محضر امام صادق(ع). حضرت در بستر شهادت بودند. نگاه کرد به امام ديد اي واي فقط يک مشت پوست و استخوان از امام صادق(ع) باقي مانده. گريه کرد. آقا فرمودند: چرا گريه ميکنيد؟ گفت آقا چرا گريه نکنم؟ امامِ خود را دارم در اين حالت ميبينم. حضرت فرمودند گريه نکن. مگر نميداني جدم رسول الله فرمود: «المؤمن إن مَلِکَ ما بينَ المشرقِ و المغربِ کان خيراً له و ان قُرِضَ بالمَقاريض کان خيراً له»
مؤمن را اگر با قيچي قطعه قطعه اش کنند در راه انجام وظيفه، راضي است به رضاي خدا، خيرشه. اگر مالک شرق و غرب عالم هم باشه باز راضي است به رضاي خدا و خيرشه. گريه نداره، نگراني نداره. اين مکتبه. در اوج سختي و گرفتاري، ولي اوج رضايتمندي.
اوج رضايتمندي بود. حرف اول و آخرش رضايتمندي بود. «رِضا الله رضانا اهل البيت نَصبِرُ علي بلا» خب اين حرف ديروز چه ربطي به امروز ما دارد؟ من از شما سوال ميکنم. خاضعانه، خاشعانه، متواضعانه. الحق امروز تو جامعهي ما اون رضايتمندي که در ميان رزمندگان سالهاي نبرد بود وجود دارد؟
امروز پاي سفرهي درد دل هر کسي که مينشيني همه نيمهي خالي ليوان را داريم ميبنيم. همه شکايت داريم. همه گلايه داريم. چرا اينجوري شديم؟ چرا در زمان ميدانهاي نبرد، در اوج دفاع مقدس، همهي سختيها بود يک نفر شکايت نداشت؟ ناله نداشت، اعتراض نداشت. امروز اين همه نعمت خدا به ما داده، الان بريد بشينيد. عرض کردم تعارف نداريم يک کم بدون تعارف سخن بگيم. شهداء از ما راضي باشند. امروز پاي سفرهي درد دل هرکسي بشيني ميبيني از مشکلات ميگويد، از گرفتاريها ميگويد. هيچ نعمتي نداريم؟ هيچ لطفي نداريم؟ هيچ عنايتي خدا به ما نکرده؟ ميشه امروز خودمون را با 30 سال پيش با 40 سال پيش مقايسه کنيم؟
شهداء در اوج رضايتمندي بودند. سختي ميديدند، مشکلات را ميديدند. الان بريد ببينيد جانبازي که بيش از 20 ساله، 24 ساله، 25 ساله، 30 ساله براي تنفسش مشکل داره. من چند روز پيش خانه يکي از عزيزان جانباز بودم در کاشان. خدا شاهده ميگفت خدا شاهده؛ جلسهاي بود گفتم چرا نيامدي جلسه؟ گفت من از 24 ساعت شبانهروز نيمي از اين زمان را يعني 12 ساعتش را تنفسم مصنوعي است. دستگاه کنارم است نميتونم ساده نفس بکشم. ولي خدا ميداند در اوج رضايتمندي بود. نعمتهاي الهي را از ياد نبريم فراموش نکنيم.
ويژگي سوم شهداء
و ويژگي سومي که در ميدانهاي نبرد بود و شهداي ما داشتند و بايد امروز بگم اوج استفاده از فرصتها بود. عزيزان من! جوانهاي عزيز! مخصوصاً جوانهاي عزيز، مواظب باشيد. جواب اينها را بايد بديم. اينها به 18 سالگي رفتند، به 20 سالگي رفتند. به 14 سالگي رفتند. امروز به بعضي از جوانها ميگي عزيز من! مسيرت را بهتر ادامه بده. راه شهداء عبوديت و عبادت و رضايتمندي است. ببين چي ميخواستند شهداء. ميگه آقا بزار جوانيمان را بکنيم! اينها جواني نداشتند؟ اينها پدر نداشتند؟ اين ها مادر نداشتند؟ اينها آرزو نداشتند؟
از فرصتها خوب استفاده کنيد. کي بايد اين کشور را بسازد؟ علم، دانش، تقوا. همين جوانها. کوتاهي نکنيم. من يک خاطرهاي در يک وقتي تو رسانه گفتم. بعدش چند شهر رفتم ميگفتند يک بار ديگر اينجا بگو. گفتم خوب نيست آخه من تازه گفتم. بعضيها ميگويند تکراريه، مگه چيز ديگهاي بلد نيست؟ گفتند آخه خيلي جالبه يک بار ديگر بگو. يک بار ديگه اينجا هم ميگم.
شهداي ما اون روز اونجوري از فرصتها استفاده کردند و نيز رزمندگان ما. امروز هم ما تلاش کنيم. ببينيد نظام ما چي ميخواد؟ خدا از ما چي ميخواد؟ علم، دانش، تقوا، هدر ندادن فرصتها. وقتهاي خود را تلف نکنيم. بازي خوب است؛ ولي يک حدي دارد. تماشاي فيلم و سريال و سرگرمي يک حدي دارد. آيندهي اين کشور، اين نظام، آيندهي همه مسلمانها در عالم به تلاش شما، به کوشش شما، نگاهشان به دست شماست.
$
##اهمیت دعا کردن
اهميت دعا کردن
حضرت آيتالله خامنه اي در ابتداي جلسه درس خارج
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
الحمدلله ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام علي سيّدنا محمّد و آله الطّاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين.
حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: اَخبَرَني اَبو حَفصٍ عُمَرُ بنُ مُحَمَّدٍ قالَ: حَدَّثَنا عَليُّ بنُ مَهرَوَيهِ اَلْقَزوينيُّ قالَ: حَدَّثَنا دَاوُدُ بنُ سُلَيمَانَ قالَ: حَدَّثَنا الرِّضا عَليُّ بنُ مُوسى? (عَلَيهِ السَّلامُ) قالَ حَدَّثَني اَبي مُوسَىبنُجَعفَرٍ قالَ حَدَّثَني اَبي جَعفَرٍ قالَ حَدَّثَني اَبي مُحَمَّدُبنُعَليٍّ قالَ حَدَّثَني اَبي عَليُّ بنُ الحُسَينِ زَينُ العابِدينَ، قالَ حَدَّثَني اَبي الحُسَينُ بنُ عَليٍّ، قالَ حَدَّثَني اَبي عَليُّ بنُ اَبي طالِبٍ اَميرُالمُؤمِنينَ (عَلَيهِمُ السَّلامُ) قالَ، قالَ رَسولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ)، قالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَا اِبنَ آدَمَ! کُلُّکُم ضَالٌّ اِلّا مَن هَدَيتُ وَ کُلُّکُم عائِلٌ اِلّا مَن اَغنَيتُ وَ کُلُّکُم هالِکٌ اِلّا مَن اَنجَيتُ فَاسأَلوني اَکفِکُم وَ اَهدِکُم سَبيلَ رُشدِکُم.(امالي (طوسي)، مجلس ششم، ص 166؛ «رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) ميفرمايد که خداوند شکوهمند و بلندمرتبه فرمود: اي فرزند آدم! تمامي شما گمراهيد، جز آن که من هدايتش کردم؛ و تمامي شما نيازمنديد، جز آن که من بينيازش نمودم؛ و تمامي شما نابوديد، جز آن که من او را نجات بخشيدم؛ پس از من بخواهيد تا شما را کفايت کنم و به راه هدايت راهنمايي نمايم.»)
کُلُّکُم ضَالٌّ اِلّا مَن هَدَيت
سند طولانيِ شريفِ زرّين و نوراني اين حديث، ميرسد به اينجا که خداي متعال خطاب ميکند به امثال بنده و شما که اين را بدانيد، اگر هدايت الهي نباشد، کمک الهي نباشد و دل شما را، ذهن شما را به سمت حقيقت گرايش ندهد و کمک نکند، همهي شما در گمراهي باقي خواهيد ماند. خداوند به پيغمبرش ميگويد: وَ وَجَـدَکَ ضالًّا فَهَدي ؛(سورهي ضحي، آيهي 7؛ «و تو را سرگشته يافت، پس هدايت کرد.») در دعا وارد شده است که «اِلهي تَمَّ نورُکَ فَهَدَيتَ فَلَکَ الحَمدُ رَبَّنا»؛(مصباح التهجّد، ج 1، ص 366 (با اندکي تفاوت)) اگر چنانچه نور الهي و هدايت الهي و انگشت اشارهي حضرت حق عزّوجل نبوده باشد، ماها در وادي حيرت و ضلالت باقي ميمانيم. خب حالا پس بايد چه کار کنيم؟ بايد از خداي متعال هدايت بخواهيم. يکي از دعاهاي خيلي مهم همين است. ماه رجب است و [بعد] ماه شعبان و ماه رمضان -[يعني] ماههاي دعا- يکي از دعاهايي که ميکنيد و ميکنيم، بايد طلب هدايت از پروردگار باشد و از خدا هدايت بخواهيم؛ اگر لحظهاي هدايت الهي سلب بشود، ممکن است پايمان را کج بگذاريم، ممکن است زاويه پيدا کنيم، ممکن است گمراه بشويم، ممکن است گاهي 180 درجه عوض بشويم؛ کمااينکه ميبينيد که از اين قبيل هست؛ هدايت الهي مانع از اين گمراهيها است.
وَ کُلُّکُم عائِلٌ اِلّا مَن اَغنَيت
[در ادامهي حديث ميفرمايند] همهي شما فقير و تهيدستيد، مگر آن کسي که من او را غني کنم. غنا را هم از خداي متعال بايد خواست؛ دنبال غنا به درِ خانهي اين و آن نبايد رفت. اين را ما ياد بگيريم که به خاطر غنا، دنبال اين و آن نيفتيم. گاهي اوقات انسان به طمع غنا دنبال اين و آن ميافتد و هيچ کدام -نه محبّت آنها و نه غنا- گيرش نميآيد و از دست ميدهد آن نور توحيدي را که خداي متعال در دل انسان قرار داده. اين هم مطلب بعدي.
وَ کُلُّکُم هالِکٌ اِلّا مَن اَنجَيت
و اگر چنانچه من شما را نجات ندهم، همهي شما در وادي هلاکت خواهيد افتاد.
فَاسأَلوني اَکفِکُم وَ اَهدِکُم سَبيلَ رُشدِکُم
نتيجه اين است که از من بخواهيد، دعا کنيد؛ اين ترغيب به دعا کردن است. ما دعا را دستِکم نبايد بگيريم، خواستن از خداي متعال را دستِکم نبايد بگيريم. هر چه هم بتوانيد اين دعا را، اين درخواست از ساحت پروردگار را در يک فضايي انجام بدهيد که حال خوشي براي شما وجود داشته باشد، زمينه براي تضرّع فراهم باشد؛ در دعا هست: لا يُنجي مِنکَ اِلَّا التَّضَرُّعُ اِلَيک؛(صحيفهي سجّاديه، دعاي چهلوهشتم (با اندکي تفاوت)) [بايد] تضرّع را بتوانيم انجام بدهيم؛ تضرّع خيلي چيز پُرقيمتي است که انسان بتواند پيش خداي متعال تضرّع کند. اگر پيش خداي متعال تضرّع کرديد، آن وقت پيش قدرتهاي پوشالي، قدرتهاي اسمي، نمايشها و نمودارهاي دروغين قدرت، ميتوانيد سرتان را بالا بگيريد و تضرّع نکنيد. اگر پيش خدا تضرّع نکرديم، آن وقت در مقابل قدرتهاي پوشالي احساس ضعف ميکنيم، احساس ميکنيم که بايستي از آنها کمک بخواهيم. [خدا ميفرمايد: من ميتوانم] شما را حفظ کنم و نگهداري کنم و مانع بشوم از اينکه بلايا به سمت شماها سرازير بشود؛ از من بخواهيد تا شما را هدايت کنم. اين [روايت] دعوت به دعا است؛ همچنان که در قرآن هم دعوت شدهايم و امر شده است که ما دعا کنيم، سؤال کنيم، از خدا بخواهيم و اين همه در دعاهاي فراوان اين معاني آمده، اين روايت هم در همين معنا است.
دربيانات پس از کاشت نهال در آستانه روز درختکاري سال 98 : توصيهي بعدي که بسيار توصيهي مهمّي است، توصيهي به توسّلات و توجّهات به پروردگار و درخواست کمک الهي است؛ اين يک امر لازمي است و قرآن کريم به ما دستور ميدهد: قُل ما يَعبَؤُا بِکُم رَبّي لَولا دُعا?ؤُکُم؛ در يک جاي ديگر: وَ اَنيبوا اِلي رَبِّکُم وَ اَسلِموا لَه؛ در يک جاي ديگر: وَ اذکُر رَبَّکَ في نَفسِکَ تَضَرُّعًا وَخيفَة؛ و موارد متعدّدي در قرآن هست که ما را دستور ميدهند در مقابل حوادث گوناگون -فرق نميکند، چه حوادث طبيعي از اين قبيل، چه حوادث گوناگون ديگري که پيش ميآيد براي کشور، براي ملّت، براي اشخاص خودمان- دست توسّل بلند کنيم به خداي متعال و از خداوند متعال بخواهيم. حالا گاهي چيزهايي نقل ميکنند که مثلاً فرض کنيد فلان عمل را، فلان دعا را [بخوانيم]؛ بنده حالا توصيهي خاصّي در اين زمينه ندارم. دعا يعني اينکه ما با خداي متعال حرف بزنيم، از خداي متعال بخواهيم. بنده خيلي هم اميدوار هستم بخصوص به دل پاک و صاف جوانها، و عناصر مؤمن و متّقي و پرهيزگار که اينها واقعاً ميتوانند با دعاي خودشان بلاهاي بزرگ را دفع کنند. اين بلا به نظر ما بلاي آنچنان بزرگي نيست، از اين بلاها بزرگتر هم وجود داشته و دارد، خودمان هم در کشور مواردي را مشاهده کردهايم. ميتوانند با دعا، با توسّلات و با طلب شفاعت و وساطت از ائمّهي اطهار (عليهم السّلام) و طلب کمک از آن بزرگواران و توسّل به ائمّهي اطهار (عليهم السّلام) و به رسول و نبيّ مکرم اسلام خيلي از مشکلات را برطرف کنند؛ اين هم توصيهي بعدي من است. حالا اگر به طور مشخّص هم آدم بخواهد توصيه کند، من توصيه ميکنم دعاي هفتم صحيفهي سجّاديّه را که در مفاتيح هم هست اين دعا: يَا مَن تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ وَ يَا مَنْ يُفثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِد؛ اين دعا دعاي خيلي خوبي است، خوشمضموني است، با توجّه به معنا اين دعا را بخوانند و با اين الفاظ زيبا از خداي متعال بخواهند.
متن دعاي هفتم صحيفه سجاديه که امروز رهبر انقلاب خواندن آن را توصيه کردند به شرح زير است:
وَ کانَ مِنْ دُعائِهِ عَلَيهِ السَّلامُ إذا عَرَضَتْ لَهُ مُهِمَّةٌ أوْ نَزَلَتْ بِهِ مُلِمَّةٌ وَ عِنْدَ الْکَرْبِ:
از دعاي حضرت زين العابدين (عليهالسّلام) است آنگاه که امر مهمي بر ايشان پيش ميآمد يا کار دشواري حادث ميشد و هنگام سختي:
يا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ يا مَنْ يُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدائِدِ، وَ يا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إلَى رَوْحِ الْفَرَجِ.
اي آنکه گرهِ کارهاي فرو بسته به سر انگشت تو گشوده ميشود، و اي آن که سختي دشواريها با تو آسان ميگردد، و اي آن که راه گريز به سوي رهايي و آسودگي را از تو بايد خواست.
ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأسْبابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إرادَتِکَ الْأشْياءُ.
سختيها به قدرت تو به نرمي گرايند و به لطف تو اسباب کارها فراهم آيند. فرمانِ الاهي به نيروي تو به انجام رسد، و چيزها، به ارادهي تو موجود شوند،
فَهِيَ بِمَشِيَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإرادَتِکَ دُونَ نَهْيِکَ مُنْزَجِرَةٌ.
و خواستِ تو را، بي آن که بگويي، فرمان برند، و از آنچه خواستِ تو نيست، بي آن که بگويي، رو بگردانند.
أنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمّاتِ، وَ أنْتَ الْمَفْزَعُ فِي الْمُلِمّاتِ، لا يَنْدَفِعُ مِنْها إلّا ما دَفَعْتَ، وَ لا يَنْکَشِفُ مِنْها إلّا ما کَشَفْتَ.
تويي آن که در کارهاي مهم بخوانندش، و در ناگواريها بدو پناه برند. هيچ بلايي از ما برنگردد مگر تو آن بلا را بگرداني، و هيچ اندوهي بر طرف نشود مگر تو آن را از دل براني.
وَ قَدْ نَزَلَ بِي يا رَبِّ ما قَدْ تَکَأَّدَنِي ثِقْلُهُ، وَ ألَمَّ بِي ما قَدْ بَهَظَنِي حَمْلُهُ.
اي پروردگار من، اينک بلايي بر سرم فرود آمده که سنگينياش مرا به زانو درآورده است، و به دردي گرفتار آمده ام که با آن مدارا نتوانم کرد.
وَ بِقُدْرَتِکَ أوْرَدْتَهُ عَلَيَّ وَ بِسُلْطانِکَ وَجَّهْتَهُ إلَيَّ.
اين همه را تو به نيروي خويش بر من وارد آورده اي و به سوي من روان کردهاي.
فَلا مُصْدِرَ لِما أوْرَدْتَ، وَ لا صارِفَ لِما وَجَّهْتَ، وَ لا فاتِحَ لِما أغْلَقْتَ، وَ لا مُغْلِقَ لِما فَتَحْتَ، وَ لا مُيَسِّرَ لِما عَسَّرْتَ، وَ لا ناصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
آنچه تو بر من وارد آوردهاي، هيچ کس باز نَبَرد، و آنچه تو به سوي من روان کردهاي، هيچ کس برنگرداند. دري را که تو بسته باشي. کَس نگشايد، و دري را که تو گشوده باشي، کَس نتواند بست. آن کار را که تو دشوار کني، هيچ کس آسان نکند، و آن کس را که تو خوار گرداني، کسي مدد نرساند.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِي يا رَبِّ بابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ، وَ اکْسِرْ عَنِّي سُلْطانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ، وَ أنِلْنِي حُسْنَ النَّظَرِ فِيما شَکَوْتُ، وَ أذِقْنِي حَلاوَةَ الصُّنْعِ فِيما سَألْتُ، وَ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِيئاً، وَ اجْعَلْ لِي مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِيّاً.
پس بر محمد و خاندانش درود فرست. اي پروردگار من، به احسانِ خويش دَرِ آسايش به روي من بگشا، و به نيروي خود، سختي اندوهم را درهم شکن، و در آنچه زبان شکايت بدان گشودهد ام، به نيکي بنگر، و مرا در آنچه از تو خواسته ام، شيريني استجابت بچشان، و از پيشِ خود، رحمت و گشايشي دلخواه به من ده، و راه بيرون شدن از اين گرفتاري را پيش پايم نِه.
وَ لا تَشْغَلْنِي بِالْاِهتِمامِ عَنْ تَعاهُدِ فُرُوضِکَ، وَ اسْتِعْمالِ سُنَّتِکَ.
و مرا به سبب گرفتاري، از انجام دادنِ واجبات و پيروي آيين خود بازمدار.
فَقَدْ ضِقْتُ لِما نَزَلَ بِي يا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ ما حَدَثَ عَلَيَّ هَمّاً، وَ أنْتَ الْقادِرُ عَلَى کَشْفِ ما مُنِيتُ بِهِ، وَ دَفْعِ ما وَقَعْتُ فِيهِ، فَافْعَلْ بِي ذَلِکَ وَ إنْ لَمْ أسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ، يا ذَا الْعَرْشِ الْعَظيمِ.
اي پروردگارِ من، از آنچه بر سرم آمده، دلتنگ و بيطاقتم، و جانم از آن اندوه که نصيب من گرديده، آکنده است؛ و اين در حالي است که تنها تو ميتواني آن اندوه را از ميان برداري و آنچه را بدان گرفتار آمده ام دور کني. پس با من چنين کن، اگر چه شايستهي آن نباشم، اي صاحب عرش بزرگ.
$
##شب قدر
شب قدر
استاد ميرباقري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
يکي از بشارت هاي عظيمي که خداي متعال در قرآن مجيد و در کتاب نوراني خود به نبي مکرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم و همچنين به برکت آن وجود مقدس به امت حضرت عطا کرده، بشارت به شب قدر است: إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فىِ لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ مَا أَدْرَئكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ. اين سوره درباره شب قدر است: لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ.[القدر: 1،2] اين شبي است که از هزار ماه بهتر است. براي امت نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم بشارت بزرگي در اين سوره مبارکه است که به شفاعت حضرت راهشان به اندازه اي کوتاه شده که مي توانند راه طولاني امم گذشته را در يک شب طي کنند.
حکمت کوتاه بودن عمر امت نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم
از ظاهر روايات چنين برمي آيد كه شب قدر در امم گذشته وجود نداشته و آن را از برکات وجود مقدس نبي خاتم صلي الله عليه وآله وسلم مي دانند. به شفاعت ايشان و با آمدن ايشان راه امت کوتاه شده. در روايت مي خوانيم كه كوتاهي عمر امت حضرت هم به همين دليل است. چون بودن و زندگي در اين دنيا، هيچ موضوعيتي ندارد. دنيا معبر انسان هاست. أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ؛[فاطر : 37] به اندازه اي که براي رشد انسان لازم است به او عمر مي دهند. اگر عمر امت نبي اکرم به درازاي عمر امم سابقه نيست نکته اش همين است.
در روايتي نوراني مرحوم فيض در کتاب شريف صافي ذيل سوره قدر نقل مي کنند که در محضر وجود مقدس رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم درباره امم گذشته صحبت مي شد. نام از فردي از بني اسرائيل برده شد که هزار ماه و بيش از هزار ماه در راه خدا فقط شمشير به دوش کشيده و در جبهه جنگ مبارزه کرد. فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ.[الكافي 5/4/باب فضل الجهاد ص : 2] ابتدا نبي اکرم بسيار شگفت زده شدند. بعد به خداي متعال عرضه داشتند: خدايا! در قبال اين عمر طولاني که به امم گذشته عطا کردي، به امت من چه عطا کرده اي؟ آنگاه خداي متعال سوره قدر را بر وجود مقدس رسول اکرم نازل کرد؛ يعني ما به برکت شما به امت شما شب قدر داديم و نيازي به آن درنگ و توقف طولاني در عالم دنيا نيست. راه آنها را کوتاه کرديم. آنها با تو زودتر به مقصد مي رسند.
همه هدايت ها به حضرت بازمي گردد
نکته ديگري که بايد درباره شب قدر گفت اين است که شب قدر عطاي مخصوصي به خود نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم ، براي به انجام رسيدن رسالتشان است. براي اينکه حضرت در آن هدفشان به نتيجه برسند؛ آن هدفي که خلاصه در اين مي شود که همه عالم را مي خواهند به سمت خدا ببرند. مي خواهند همه امت را شفاعت کنند. آنچه به حضرت عطا شده براي اتمام اين مسئوليتي است که به دوش حضرت است.
رسالت حضرت در شب قدر دستگيري از همه است و هر کسي به خدا مي رسد، به واسطه نبوت مطلقه نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم است. حتي نبوت انبياء گذشته از فروع نبوت نبي اکرم و شعبه اي از شعب اين نورانيتي است که به حضرت عطا شده. پس همه هدايت ها به حضرت بازمي گردد. آنچه به حضرت براي به مقصد رسيدن اين رسالت و رفع موانع عطا شده، شب قدر است.
خواب نگران کننده پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و نزول سوره قدر
در صافي شريف روايتي اين چنين نقل شده: وجود مقدس رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم در خواب ديدند که بني اميه از منبر حضرت بالا رفتند و مردم را رو به عقب برگرداندند؛ يعني آنجايي که جاي رسالت بود جاي دعوت به خدا بود. حضرت از آن موقيعت و منزلت، بشريت را به سمت خدا هدايت کردند و بني اميه از همان منصب دارند استفاده مي کنند و دوباره جان ها را متوجه دنيا مي کنند و جاهليت را به شکل جديدي باز مي گردانند. وقتي حضرت از خواب برخاستند، محزون شدند. چون خواب حضرت به منزله وحي است. مطمئن بودند که اين واقعه رخ مي دهد. جبرئيل به حضرت عرض کرد: يا رسول الله! چرا نگرانيد؟ فرمودند: چنين خوابي را ديدم. عرضه داشت من از ماجرا بي خبرم. بايد بروم و از خداي متعال خبر بياورم. رفت و برگشت و آنچه براي حضرت آورد يکي سوره قدر بود و ديگري هم برخي آيات ديگر قرآن.
حکمت خداوند در باز گذاشتن عرصه براي اهل باطل
پس يکي از شأن نزول هايي که براي اين سوره نقل شده، همين است که خداي متعال به پيامبر مي فرمايد: ما دولتي طولاني و هزارماهه به بني اميه داديم و به آنها اجازه داديم که بيايند و بر منصب تو بنشينند و از منصب خلافت استفاده کنند. سرانجام اين اجازه به آنها داده شده اين اجازه اذن تکويني است. اذن تشريعي نيست؛ يعني آنها از نظر شرع مجاز به چنين کاري نبودند. ولي سرانجام اگر خداي متعال اجازه ندهد، هيچ حادثه اي در عالم اتفاق نمي افتد.
حضرت حق آنها را امداد مي کند به ميزاني که با مشيت بالغه و حکمت کلي خلقت همراه است: كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛ [الإسراء : 20] يعني به حضرت بشارت دادند که ما به دشمنان شما اجازه داديم، ولي نگران نباش، آنچه به تو عطا کرديم، بهتر از همه آنهاست و جبران همه آنها با آن مي شود. کار تو اين است که مردم را به سوي خدا دعوت کني و آنها شأنشان اين است که مردم را به سمت دنيا برگردانند. به آنها مهلت مي دهيم، ولي به تو چيزي عطا کرديم که با دادن اين سرمايه به تو همه آن دولت هاي ناپايدار همه آن قدرت ها و مهلت ها و فرصت ها تدارک و جبران مي شود و آن شب قدر است. به تو شب قدر عطا کرديم که خير من الف شهر. از دولت هزار ماهه بني اميه و بني تيم و عدي که همه فتنه ها زير سر آنها بود، طولاني تر است. اين شب قدر سرمايه حضرت است براي هدايت و شفاعت بشريت، نوراني کردن عالم و هدايت امم. سرمايه امت حضرت است تا راهشان را به سوي خدا نزديک کنند. ظاهر شب قدر روشن است.
حقيقت راه يابي به شب قدر، راه يافتن به مقام ولايت است
وجود مقدس امام صادق عليه السلام فرمودند که إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ اللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ[بحارالأنوار 43/65/باب 3- مناقبها و فضائلها و بعض أحوالها ومعجزاتها.ص:19] يعني وجود مقدس فاطمه زهرا سلام الله عليها . سپس فرمودند: فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ؛ اگر کسي بتواند به حقيقت معرفت فاطمه زهرا سلام الله عليها راه پيدا کند، به شب قدر راه پيدا کرده است. اين معرفت معمولي راه گشا نيست.
حقيقت راه يابي به شب قدر، راه يافتن به مقام ولايت خداي متعال و معرفت به مقام نورانيت اولياء الهي است. اين معرفت، عين معرفت خداي متعال است. اگر کسي بتواند به آستانه رفيع فاطمه زهرا راه پيدا کند و نورانيت حضرت در دل او تجلي کند، برابر با شب قدر است؛ يعني همه آن راه هاي طولاني با اين معرفت، طي مي شود.
تأثير وجود مبارک صديقه کبري سلام الله عليها در رسيدن به نورانيت و معرفت
وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ [الذاريات : 56] که در روايات مي فرمايد: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ؛[بحارالأنوار، ج 5، ص 312، باب 15- علة خلق العباد و تكليفهم ص 309] هدف معرفت الله است و معرفت الله هم اين معرفت بر طريق حجت و استدلال نيست. آن چيزي است که براي فراعنه تاريخ هم تمام مي شود. حجت بر دشمنان هم تمام مي شود. اينها عارف بالله نيستند. معرفت آن معرفت حقيقي است. در روايت چنين آمده که اين معرفت الله به معرفت الامام عليه السلام يا در روايت اميرالمومنين عليه السلام است. آن معرفتي که بايد به آن راه يافت - و همه اين عمر براي رسيدن به همين است - واقع نمي شود مگر از طريق معرفت انوار ائمه هدي. وجود صديقه طاهره سلام الله عليها به گونه اي اين نور را در عالم تجلي داده که راه معرفت خداي متعال و معرفت اين انوار الهي را آسان کرده. عبادت ايشان، راه ايشان و مقاومتي که در مقابل دستگاه باطل کردند، راه رسيدن به مقام نورانيت و معرفت را بر همه امت کوتاه کرده است.
اگر رسالت حضرت، هدايت همه امت به سمت خداي متعال بود، آن کسي که همه موانع تاريکي ها و ظلمت ها را جبران کرد، فاطمه زهرا سلام الله عليها است؛ کسي که در مقابل دشمنان حضرت ايستاد.
شياطيني که دشمنان خاص پيامبر هستند
وَ كَذَالِكَ جَعَلْنَا لِكلُ ِّ نَبىِ ٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْانسِ وَ الْجِنّ ِ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلىَ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْترونَ ، وَ لِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئدَةُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ وَ لِيرضَوْهُ وَ لِيَقْترفُواْ مَا هُم مُّقْترفُونَ [الانعام: 112،113] خداي متعال در مقابل هر پيامبري دشمني قرار داده که قاعدتا اين دشمن يک هماورد هم هست. شياطين انسي و جني که در مقابل وجود مقدس نبي اکرم شيطنت مي کنند، رئيس همه شياطين و سرآمد و محور همه هستند. در برخي روايات نام آنها را هبتر و ظرير بيان کرده اند. اينها دشمنان خاص نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم هستند که با حضرت عداوت و دشمني مي کنند که نتيجه دولت آنها، ظلمت تاريخي است: وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ.[الفجر : 4]؛ وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِهِيَ دَوْلَةُ حَبْتَرٍ فَهِيَ تَسْرِي إِلَى قِيَامِ الْقَائِمِ . [بحارالأنوار 24/ 78/باب 30- أنهم عليهم السلام النجوم والعلامات.ص:67]
فاطمه زهرا سلام الله عليها روشن کننده ظلمت در تاريخ
در مقابل اين دولت طولاني و در مقابل اين ظلمتي که آنها در تاريخ ايجاد کردند خداي متعال نور وجود مقدس فاطمه زهرا سلام الله عليها را به پيامبر داده است. ايشان، حقيقت آن ليلةالقدري است که خداي متعال به وجود مقدس رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم عطا کرده که راه ايشان را در دعوت به سوي خدا متعال کوتاه کند. کسي که مأموريت دارد پس از رحلت رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم بايستد و آشکارا مبارزه کند، اميرالمومنين عليه السلام است. ايشان مأمور به صبرند. شيعيان اندکي هم که گرد حضرت باقي ماندند، مأمور به صبرند؛ چون رفتن آنها سودي ندارد. در اين شرايط، کسي که مسير تاريخ را روشن و حجت را بر همه تمام مي کند، فاطمه زهرا سلام الله عليها است. آن هم با آن مقاومت سنگين و عجيبي که ايشان در اين مدت بسيار کوتاه داشتند؛ يعني در يک دوره کوتاه 75 يا 95 روز. ايشان راه را بر يک جبهه تاريخي سد کردند.
صديقه کبري سلام الله عليها تنها راه رسيدن به نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام
نور عبادت فاطمه زهرا سلام الله عليها ، نور بندگي ايشان بر ظلمت شيطنت و استکبار دستگاه ابليس و اصحاب سقيفه غلبه کرد و عالم را نوراني نمود و هيچ انسان مومن و موحدي نيست، جز اينکه در پرتو اين نور، راه به سوي نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم مي برد. اگر اين نور نبود، راه همه عوالم به سوي نبي خاتم و اميرالمومنين عليه السلام بسته مي شد. هر کسي به سوي حضرت هدايت شده از طريق فاطمه زهرا سلام الله عليها است. پس کساني که چشمشان را به اين دوره 75 يا 95 روز تاريخ مي بندند و حوادث اين روزها را ناديده مي گيرند، در قدم اول از اميرالمومنين و در قدم دوم از نبي خاتم و در قدم سوم از خدا جدا مي شوند.
اصحاب سقيفه هم چشم ها را گرفتند و هم فضا را ظلماني کردند. حال تنها وجود صديقه طاهر است که نور افشاني مي کند. آن کسي که مبارزه جدي صديقه طاهره سلام الله عليها را در مقابل ظلماني کردن تاريخ نبيند، بي ترديد اين ظلمت او را فرا مي گيرد. کساني که چشمشان را به سوي اين نور بستند، با تمام ادعايي که داشتند زمين گير شدند و صفشان را از صف اميرالمومنين و سپس صفشان را از صف رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم جدا کردند. بهترين حجت و روشن ترين و واضح ترين حجت براي دعوت به نبي اکرم و دعوت به اميرالمومنين، صديقه طاهره سلام الله عليها است.
احتجاج علامه اميني با بزرگان اهل سنت درباره صديقه کبري سلام الله عليها
مرحوم علامه اميني(ره) در احتجاجي با علماي اهل سنت مي فرمايند: من به آنها آنچه گفتم حرف بزرگان خودشان بود. از آنها پرسيدم نظر شما درباره فاطمه زهرا سلام الله عليها چيست؟ قبول داريد مصداق آيه مباهله است؟ يک سوال ديگر کردم که نظرتان درباره روايت نبوي که متفق عندالفريقين است چيست؟ که مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً [الكافي ج 1، ص 377، باب من مات و ليس له إمام من أئمة الهدي ص 376] اگر کسي بدون معرفت امام خود از دنيا برود، مثل اين مي ماند که قبل از بعثت از دنيا رفته و هيچ بهره اي از اسلام نبرده. فريقين هم نقل کردنده اند. سوال آخر اين که اين روايت را در مجامع خود نقل کرده ايد که اينها اميرالمومنين عليه السلام را واسطه کردند و به عيادت فاطمه زهرا سلام الله عليها آمدند. حضرت به شفاعت علي عليه السلام به آنها اجازه داد. وقتي آمدند رويش را از آنها برگرداند و فرمود: يک سؤال از شما مي کنم. اگر جواب داديد، با شما صحبت مي کنم. پرسيد: آيا شما نبوديد که در فلان ماجرا پدرم فرمود: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ [بحارالأنوار، ص 30، ص 353 باب 20 ص : 145] فاطمه زهرا سلام الله عليها پاره تن من است اذيت او اذيت من و اذيت من اذيت خداست. اين جور متصل به خداست. در روايات ديگري آمده إِنَّ اللَّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا.[بحارالأنوار، ص 21، ج 279، باب 32- المباهلة و ما ظهر فيها من الدلائل والمعجزات.ص 276] گفتند بله درست است. دنباله روايت اين است که حضرت فرمودند: خدايا! تو شاهد باش اينها مرا اذيت کردند و من از اين ها راضي نيستم. مرحوم علامه اميني مي فرمايد: من از شما يک سؤال مي کنم؛ اگر بگوييد فاطمة مات ميتة جاهلية دروغ است. نمي توانيد بگوييد. اگر بگوييد امامش اولي و دومي بودند اين هم غلط است. پس امام فاطمه زهرا سلام الله عليها که بوده؟ کساني که مي بينند، حجت کاملا روشن است.
مقاومت حضرت زهرا سلام الله عليها در مقابل دشمنان
از نظر تاريخ فريقين، اينکه فاطمه زهرا سلام الله عليها بيعت نکردند، محل خلاف نيست. هيچ عالم معتبري از علماي اهل سنت نگفته که فاطمه زهرا سلام الله عليها با يکي از اين دو نفر بيعت کرده باشند. اگر مي توانستند بر اصل شخصيت حضرت خط مي کشيدند. گويا بزرگان در ضمن اين فراز از خطبه فاطمه زهرا سلام الله عليها که حضرت مکرر تأکيد مي کنند اعلموا، بدانيد من فاطمه دختر رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم هستم. ايشان در بين خطبه به ابوبکر مي فرمايند: ابوبکر! آيا مي خواهي بگويي من دختر رسول خدا نيستم که مي گويي من ارث نمي برم؟ اگر مي گويي فرزندان انبياء ارث نمي برند، اين خلاف آيه قرآن است. مي خواهي بگويي من دختر رسول خدا نيستم؟
بعضي گفته اند اگر اين مقاومت نبود، همين امر را هم انکار مي کردند. چون اصل حجت آنقدر واضح و روشن است که ابهامي براي آن نيست و برخي مي گويند اينها امت رسول الله نبودند، امت ابوبکرند. شاهدش هم اين است که بعد از سال ها ابوبکر از دنيا رفته و دخترش عايشه پرچم برداشته هزار هزار دورش جمع شدند و با اميرالمومنين عليه السلام جنگيدند.
عاقبت کساني که چشمشان را بر حقيقت مي بندند
حضرت، فرداي رحلت رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم آن خطبه غراء را خواندند. حتي يک نفر از حضرت حمايت نکرد. کاملا آشکار است که حق کدام طرف است و باطل کدام طرف. اگر کسي چشمش را نسبت به اين چراغ نبندد، حق و باطل روشن مي شود. صحابه با تمام وسعتي که دارند با تمام عناويني که دارند به اشتباه رفتند و اگر کسي چشمش را بر اين چراغ بست، با آن اغوا گري ها همه در تاريکي مي روند. اينها صحابه بودند. نزديکان بودند. دو تا از آنها، پدر زن هاي رسول الله بودند.
فرمود: دشمنان ما سه دسته اند: دشمن ما، دشمن دوست ما و دوست دشمن ما؛ هر سه دشمن ما هستند. فرمود: در يک قلب دو محبت نمي گنجد: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ[الأحزاب : 4] بايد صفتان را روشن کنيد. اگر نور فاطمه را نبينند، در قدم اول از حقيقت دين جدا مي شوند و آنچه که مي پذيرند پوسته اي از دين است. همان کاري که دشمن کرده است.
محو شدن باطن دين در ثقيفه
حقيقت و باطن دين، ولايت ولي الله است: السَّلامُ عَلَى الدِّينِ الْمَأْثُورِ [مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، ج 1، 530، زيارت ديگر ص : 529] حقيقت دين تجلي ولايت خداست. نسبت به اين حقيقت چشمشان را مي بندند. کاري که اصحاب سقيفه کردند اين بود که باطن دين را گرفتند و پوسته اي براي دين باقي گذاشتند: حسبنا كتاب الله؛[شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 51، ذكر أمر فاطمة مع أبي بكر ص 46] يعني همين تأکيد حضرت است که وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ؛[وسائل الشيعة، ج 27، ص 204، 13- باب عدم جواز استنباط الأحكام النظريه ص 176. (قَالَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ )] دين با ولي تمام مي شود، حقيقت دين در قوس نزول تنزل ولايت الهي است و در قوس صعود تولي به ولايت الهي است. باطن دين تولي و تبري است. حقيقت توحيد، از طريق تولي و تبري حاصل مي شود. حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها حلقه اتصال همه عوالم به ولايت کليه و نبوت مطلقه رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم هستند و شايد معني شب قدر بودن فاطمه زهرا براي وجود مقدس حضرت اين باشد که ايشان طريق هدايت به رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم هستند.
ذکر مصيبت
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمعين.
يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَتَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِي لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
اين ايام آخرين روزهاي حيات بي بي دو عالم فاطمه زهرا سلام الله عليها است. بيماري بر حضرت غلبه کرده. روزهاي آخر نه فقط نمي توانست، کارهاي خانه را انجام بدهد، در کارها و امور شخصي خودش هم از اميرالمومنين و ديگران کمک مي گرفت. جوري ضعف بر حضرت غلبه کرده که نمي تواند از اين پهلو به آن پهلو بگردد. چه کردند با فاطمه، با حبيبة رسول خدا؟ پيغمبر خدا فاطمه را بسيار دوست مي داشت. واقعاً حبيبه رسول خدا بود.
عايشه نقل مي کند: وقتي فاطمه به ديدن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي آمد، پيغمبر خدا به اسقتبال فاطمه مي رفت، خم مي شد و دست فاطمه را مي بوسيد. سينه فاطمه را مي بوييد و مي فرمود: از فاطمه بوي بهشت مي شنوم. فاطمه را جاي خودش مي نشانيد. مکرر مي فرمود: فداها ابوها. آنقدر فاطمه را دوست مي داشت که وقتي مي خواست به مسافرت برود از همه که خداحافظي مي کرد، آخرين منزلي که مي رفت، منزل فاطمه بود. وقتي از مسافرت برمي گشت، اولين منزلي که وارد مي شد، منزل فاطمه بود. هر روز بيشتر مي آمد، در اين خانه مي ايستاد و روزي چند بار بيشر آيه تطهير را مي خواند. کاري کردند يا رسول الله که صداي فاطمه از پشت در بلند شد: يا رسول الله أهکذا يفعل بابنتک و حبيبتک و صفيتک
و لست ادري خبر المسماريصل صدرها خزانة الاسراري
سينه اي کز معرفت گنجينه اسرار بودکي سزاوار فشار آن در و ديوار بود
$
#ده سخنرانی هشتم
##آداب و اعمال نوروز
آداب و اعمال نوروز
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ يَا مُدَبِّرَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَي أَحْسَنِ الْحَالِ
از توصيههاي آيات بهجت و جوادي آملي تا نمازي که شما را 50 سال جلو مياندازد
و اگر بخواهيم عيد نوروز براى ما يک عيد واقعى باشد بايد به ارزشهاى اسلامى اين عيد که در سايه تعاليم اسلامى رنگ دينى پيدا کرده توجه نموده و از ضد ارزشهاى عيد دورى نماييم .
از توصيههاي آيات بهجت و جوادي آملي تا نمازي که شما را 50 سال جلو مياندازد
به ، عيد نوروز که با تحويل سال و چرخيدن يک دور کامل زمين به گرد خورشيد شروع ميشود، از جمله اعيادي است که تاريخ پيدايش آن قبل از اسلام است. اين عيد با آمدن اسلام و زدودن خرافات از چهره آن مورد موافقت و تأييد اسلام قرار گرفت.
نوروز روز نو، روز تازه و روز جديدى است اول فروردين، روز نو سال جديد آغاز مى گردد و کهنگى سال قبل که با سرما، خستگى و تکرار کارها و روزها همراه بوده، با نوروز به روز نو و سال جديد که طراوت طبيعت آن را ترو تازه ساخته تبديل مى گردد. اين روز براى بسيارى از ملتها روز عيد محسوب مى شود. عيد به معنى بازگشت است که از ريشه «عود» گرفته شده است.
به گفته راغب اصفهانى [مفردات راغب] عيد به معناى بازگشت به وضعيت مطلوب گذشته است و به روزهاى سرور و شادى نيز گفته مى شود. عيد يکى از بزرگترين و مهيج ترين مظاهر حيات اجتماعى يک ملت است. با ما باشيد تا پيرامون عيد بيشتر بدانيد.
اعياد چهار نوع است
اول، اعياد دينى مانند عيد فطر و عيد قربان که مسلمانان جهان اين روزها را عيد مى گيرند.
دوم، اعياد مذهبى مانند عيد غدير و عيد نيمه شعبان که شيعيان جشن مى گيرند.
سوم، اعياد ملى مانند روز آزادى و استقلال برخى از ملتها از چنگ استعمار.
چهارم، عيد طبيعى و تکوينى مانند عيد نوروز که در آغاز بهار و سال نو مطرح مى شود.
در اسلام روزهايى به عنوان عيد اعلام گرديده است که مهمترين آنها عبارتند از: اول شوال (عيد فطر)، دهم ذي الحجه (عيد قربان)، هيجدهم ذى الحجه (عيد غدير)، بيست و هفت رجب (روز مبعث) و جمعه و تمام اين روزها به نوعى بازگشت به خويشتن و احساس مسووليت و به انگيزه تحول و انقلاب درونى است نه صرف شادى و شادمانى.
بنابراين عيد نه جامه رنگارنگ پوشيدن است، نه شربت و شيرينى و غذاهاى متنوع خوردن است ، نه به سياحت و تفرج بى محتوى پرداختن است، نه بى بندوبارى و هرزگى و عياشى کردن است، نه قاه قاه خنديدن و همديگر را به مسخره گرفتن است و نه سبزه روياندن و سفره هفت سين چيدن و آتش بازى کردن است.
هيچ کدام از اينها مفهوم عيد از ديدگاه اسلام نيست که عيد اسلامى براى موفقيت در راه انجام وظيفه و تطهير نفس و تصفيه جان از ناپاکيها و تمرين صبر و استقامت و شکستن غرور و خودخواهى است.
و اگر بخواهيم عيد نوروز براى ما يک عيد واقعى باشد بايد به ارزشهاى اسلامى اين عيد که در سايه تعاليم اسلامى رنگ دينى پيدا کرده توجه نموده و از ضد ارزشهاى عيد دورى نماييم در اين جا مرورى داريم به ارزشهاي عيد نوروز.
نظافت و خانه تکانى
از ارزشبهاى عيد نوروز نظافت و خانه تکانى است که مردم قبل از رسيدن سال نو تحولى در زندگى خود ايجاد مى کنند و با خريد لباس نو تغيير ظواهر زندگى نشاط خاصى را به زندگى خود مى دهند.
غسل عيد
از اما صادق(ع) روايت شده که فرمود: در نوروز غسل کن و تميزترين لباسهاى خود را بپوش و به بهترين عطر خود را خوشبو کن و اين روز را روزه بگير. [«روى المعلى بن خنيس عن الصادق(ع) فى يوم النيروز، قال: اذاکان يوم النيروز فاغتسل و البس انظف ثيابک و تطيب بإطيب طيبک و تکون ذلک اليوم صائما... » (وسايل الشيعه، ج 8، ص 172 و ؛173 ميزان الحکمه، ج 7، ص 133.)]
و به استناد اين دستور بسيارى از فقها همچون: مرحوم نائينى، صاحب جواهر، آيت الله حکيم و امام خمينى(ره) غسل روز عيد نوروز را به عنوان يک تکليف مستحبى و يک دستور اخلاقى و بهداشتى مورد توصيه قرار داده اند. [تحريرالوسيله، ج 1، ص؛95 جواهر، ج5، ص41]
نماز عيد
حضرت صادق عليه السلام به معلى بن خنيس تعليم فرمود : چون روز نوروز شود، غسل کن و پاکيزهترين جامههاى خود را بپوش و به بهترين بوهاى خوش خود را خوشبو گردان و در آن روز روزه بدار. پس چون از نماز پيشين و پسين و نافلههاى آن فارغ شوى چهار رکعت نمازبگذار (يعنى هر دو رکعت به يک سلام) و در رکعت اول بعد از حمد ده مرتبه سوره «انا انزلنا» بخوان و در رکعت دوم، بعد از حمد ده مرتبه سوره «قل يا ايها الکافرون» و در رکعت سوم، بعد از حمد ده مرتبه سوره «قل هو الله احد» و در رکعت چهارم، بعد از حمد ده مرتبه «قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس» بخوان و بعد از نماز به سجده شکر برو و اين دعا بخوان:
«اللّهمَّ صلِّ على محمد و آل محمد الاوصياء المرضيين و على جميع انبيائک و رسلت بافضل صلواتک و بارک عليهم بافضل برکاتک وصل على ارواحهم و اجسادهم. اللهم بارک على محمد و آل محمد و بارک لنا فى يومنا هذا الذى فضّلته و کرّمته و شرّفته و عَظّمت خطره. اللهم بارک لى فيما انعمت به علىّ حتى لا اشکر احداً غيرک و وسّع علىَّ فى رزقى يا ذاالجلال و الاکرام. اللهم ما غاب عنّى فلا يغيبنَّ عنى عونک و حفظک و ما فقدتُ من شىءٍ فلا تفقد نى عونک عليه، حتى لا اتکلَّف ما لا احتاج اليه يا ذاالجلال و الاکرام» چون چنين کنى گناهان پنجاه ساله تو آمرزيده شود . و بسيار بگو: «يا ذالجلا ل و الاکرام». [مفاتيح الجنان، ص 496]
از توصيههاي آيات بهجت و جوادي آملي تا نمازي که شما را 50 سال جلو مياندازد
نظافت و لباس تميز
نظافت و رعايت بهداشت و نيز پوشيدن لباس تميز و استفاده از عطر و بوى خوش در صورت امکان از وظايف اخلاقى و اجتماعى نوروز است. از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: «و البس انظف ثيابک و تطيب باطيب طيبک». [بحارالانوار، ج 56، ص 101] تميزترين لباست را بپوش و با بهترين عطرت خود را خوشبوى ساز.
ديد و باز ديد
يکى از ارزشهاى عيد نوروز ديدوبازديد از بستگان، دوستان، همسايگان و بزرگان شهر و روستااست و ديدار جمعى از مصيبت ديدگان در سال گذشته.
در اين ديد و بازديدها از غمها و مشکلات يکديگر آشنا مى شوند. چه بسيار کدورتهايى که در اين ايام با نگاهى دوباره فرو مى ريزد و به عشق و محبت مبدل مى گردد و به قول حافظ:
درخت دوستى بنشان که کام دل به بارآرد - نهال دشمنى برکن که رنج بى شمار آرد
در اين رابطه امام خمينى(ره) در يک سفارشى مى فرمودند: در ايام نوروز به مريضخانه ها برويد و احوال اينها را بپرسيد. [صحيفه نور، ج 16، ص 80]
هديه و عيدى
هديه و عيدى دادن از رسوم معمول عيدهاست و در ميان مردم معمول بوده است. در روايتى آمده است که شخصى هديه اى براى امام على(ع) آورد و عرض کرد: اين هديه به مناسبت نوروز است. حضرت فرمود: «نيروزنا کل يوم»؛ هر روز براى ما نوروز و روز نوى است.
آقاى رحيميان در کتاب سايه آفتاب مى نويسد: در روز عيد نوروز به خدمت امام خمينى(ره) رسيديم. حضرت امام با نشاط تر از روزهاى گذشته و متبسم و با قباى نو وارد شدند و به افراد حاضر چندبار «مبارک باشد.» گفتند. سپس خودشان سراغ سکه هاى يک ريالى را گرفتند و در کف دست قرار دادند. افراد حاضر نيز هر کدام چند عدد برداشتند. مشابه اين برنامه در نوروز سالهاى ديگر نيز تکرار مى شد. [درسايه آفتاب، حسن رحيميان، ص 228]
منتهى در اين باب مى بايست از افراط و تفريط و اجحاف و تکلف خوددارى شود و شرايط اقتصادى افراد و جامعه اسلامى بايد مورد توجه قرار گيرد. [سى مقاله، ص 377]
توجه به قرآن
حضور قرآن به صورت ثابت و گسترده در آداب اجتماعى نوروز به گونه اى که قرآن اين کتاب آسمانى مسلمانان، امروز جزو يکى از ارکان سفره عيد است و نيز قرائت قرآن و بوسيدن آن در ساعات تحويل سال از جمله آداب سال تحويل است.
براى روز اول سال، دعا و درخواست خير وبرکت، موفقيت و سعادت و بالاخره تقاضاى تعالى و رشد فضايل انسانى از جمله آداب اين روز مقرر گرديده است.
علامه مجلسى(ره) خواندن اين دعا را در نوروز مناسب دانسته است:
«اللهم هذه سنه جديده و انت ملک قديم اسإلک خيرها و خيرمافيها و اعوذبک من شرها و شرمافيها و استلفيک موونتها و شغلها يا ذالجلال و الاکرام.»
بارالها! اين سال جديد است و تو خدايى ازلى و قديم هستى. خير اين سال و خير آنچه را در اين سال پيش مىآيد، از تو خواستارم و از شر اين سال و شرآنچه در اين سال پيش خواهد آمد، به تو پناه مى برم...
محدث قمى رضوان الله عليه براى هنگام تحويل و لحظه حلول سال جديد اين دعا را از برخى بزرگان نقل کرده است:
«يا محول الحول والاحوال حول حالنا الى احسن الحال». [مفاتيح الجنان]
روزه گرفتن
روزه گرفتن در عيد نوروز يکى ديگر از دستورهاى اسلامى مطلوب و مستحب در اين روز است. امام صادق(ع) با عبارت «تکون ذلک اليوم صائما»[بحار، ج 56، ص 101] آن را بيان داشته است. امام خمينى(ره) و سيد محمد کاظم يزدى و بسيارى از فقهايى که برکتابهاى آنان حاشيه نوشته اند، روزه گرفتن مستحبى نوروز را مورد سفارش و تإييد قرار دادهاند.
زيارت اهل قبور
رفتن به زيارت اهل قبور در آغازين روزهاى سال نو و نيز برگزارى مراسم تحويل سال در کنار قبور شهدإ از ديگر آداب دينى نوروز است.
تشرف و حضور در اماکن مقدسه و مشاهد مشرفه و برگزارى مراسم تحويل سال نو در آن مکانها نيز از جمله آداب نوروز مى باشد.
از توصيههاي آيات بهجت و جوادي آملي تا نمازي که شما را 50 سال جلو مياندازد
آداب نوروز از ديدگاه علما
توصيه آيت الله بهجت در خصوص نوروز
حضرت آيتالله بهجت (ره): در ايام نوروز به کمک مستضعفان بشتابيد. کساني که دارند و ميتوانند، حتما به کساني که نادار و محتاج مستمند هستند کمک کنند.
روش مرحوم حاج آقا مجتبي تهراني (ره)
مرحوم آيت الله مجتبي تهراني هميشه قبل از تحويل سال مقيد بودند که 365 مرتبه دعاي «يا مقلّب القلوب» را به طور کامل بخوانند و براي اينکه اين دعاها، تا لحظه تحويل سال تمام شود، از يک ساعت قبل از اعلام عيد، شروع مي کردند و مشغول خواندن اين دعاي شريف بودند.
ايشان بعد از لحظه تحويل سال هم، مقيد بودند که اوّلين چيزي که ميل ميکردند تربت امام حسين عليهالسلام باشد.
يعني حضرت استاد در دو روز از سال، مقيد بودند که اوّلين چيزي که ميخورند، تربت امام حسينعليهالسلام باشد؛ يکي عيد فطر بود که در ابتداي روز با تربت، افطار ميکردند، و يکي هم نوروز که بعد از تحويل سال، کمي از آن را ميل ميکردند.
توصيه آيت الله جوادي آملي حفظه الله
آيت الله جوادي آملي فرمودند: اگر کسي در دنيا با الفباي دين بازي کرد، در قبر هم اين الفبا يادش نمي آيد تا بگويد خدايش، کتاب آسماني و امامش کيست. بايد توجه داشت که در قبر مشکلات علمي را از ما سؤال نمي کنند، بلکه الفباي دين را سوال مي کنند.
بهترين چيزها در موقع تحويل، خواندن اين دعا، با توجه به معني است: «يا مقلّب القلوب و الابصار يا مدبّر الّيل و النّهار يا محوّل الحول و الاحوال، حوّل حالنا الي احسن الحال». اي خدايي که همه چيز در دست تو است، سال خوشي به همه ما عنايت فرما
در لحظه تحويل سال بايد به اين نکته توجه کنيم که خودمان به دور شمس دين و قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) بچرخيم، نه اين که تنها به اين اکتفاء کنيم که زمين به دور خورشيد بچرخد؛ زيرا اين امر به خودي خود بلوغ نيست.
بايدها و نبايدهاي نوروز در نظر آيت الله مکارم
گاهي درباره عيد نوروز افراط و تفريط ديده ميشود و برخي آن را خرافه و بدعت و برخي آن را اسلامي ميدانند در حالي که رسمي ملي است و خوبيها و بديهايي دارد.
ملاک و معيار در اين زمينه دستورهاي قرآن کريم است و ما بايد به آنها عمل کنيم و هرچه خلاف قرآن است کنار بگذاريم و آنچه مطابق آن است را بپذيريم.
خانه تکاني ظاهر و باطن و رعايت بهداشت و ديد و بازديدها از نکات مثبت عيد است اما اسلام توصيه ميکند در کنار اين کارها انسانها درون خود را هم از بديها خانه تکاني کنند.
حضور و توجهي که مردم در لحظه تحويل سال به مساجد و حسينيهها دارند از جمله خوبيهاي نوروز است زيرا مردم دست به دعا و نيايش بر ميدارند و اسلام هم بر آن تأکيد دارد.
کمک به نيازمندان ودستگيري از محرومان از فوايد عيد نوروز است. افزايش محبتها و صله رحمها از ديگر فوايد نوروز است که اسلام هم بر آن تأکيد دارد.
تجديد قواي جسمي و روحي از ديگر آثار نوروز است و ما در اسلام نسبت به انجام اين امور و تفريح کردن تاکيد و توصيههايي داريم چون تفريح به کار و عبادات کمک ميکند.
حضرت آيت الله العظمي مظاهري و 3 توصيه براي تحويل سال
1- بهترين چيزها در موقع تحويل، خواندن اين دعا، با توجه به معني است: «يا مقلّب القلوب و الابصار يا مدبّر الّيل و النّهار يا محوّل الحول و الاحوال، حوّل حالنا الي احسن الحال». اي خدايي که همه چيز در دست تو است، سال خوشي به همه ما عنايت فرما.
و از خداوند متعال با توسل به اهل بيت «عليهم السلام» بخواهيد در اين سال، تقوا و رابطه با خودش و سلامتي و امنيت، مقدّر شما بکند و فرج حضرت ولي عصر «ارواحنافداه» انشاءالله حاصل شود.
همچنين محدث قمي در مفاتيح، در آخر دستورات ماهها، نمازي در آن روز نقل مي کند و بعد از نماز دعائي و در آن دعا شرافت و کرامت آن عيد را نقل مي کند که خواندن آن خوب است.
2- هر کس بايد جداً حساب سال را و گذشته را بکند و اگر گناهکار است، جداً توبه کند و با حالت توبه وارد سال شود.
3- بايد اين آتش اختلاف که در همه خانه ها رفته است، با دامن نزدن به آن خاموش شود و از گذشته ها هيچ حرفي زده نشود و گرمي و اتّحاد خانه و خانواده و مجالس با يگديگر حفظ شود.
حضرت آيت الله العظمي مبشر کاشاني
نماز و دعاهاي خاصي جهت تحويل سال در مفاتيح الجنان و کتب ادعيه ديگر آمده که سزاوار است به آنها عمل شود، مطلب مهم توجه به لزوم تحول در سير انفسي انسان است که به تحول در طبيعت بايد در انسان ايجاد شود پس بايد باتوجه دعا کنيم و بگوييم:
"يا مقلب القلوب و الابصار، يا مدبر الليل و النهار، يا محول الحول و الاحوال، حول حالناالي احسن الحال" ، مدبر و دبير آفرينش در حوزه حالات بشري ، مقلب القلوب و الابصار، و در طبيعت مدبرالليل والنهار و محول الحول الاحوال است که با تدبير خود ، جهان را از حالي به حالي متحول نموده و دو آيت خود "ليل و نهار ” را تدبير مي کند تا نظام احسن ، مستقر و پايدار باشد .
پس از حضرتش مسئلت مي نمائيم که حال ما را به "احسن حال" تبديل نمايد زيرا طبيعت بشر به جهت تعاقب و تنازع دو آيت "نفس اماره و لوامه" دستخوش تحولاتي مي شود که با تمايلات نفساني و وساوس شيطاني غالبا سير نزولي داشته و (اسوء الحال) مي گردد و فقط اوست که قدرت تحويل اسوءالحال به احسن الحال را دارد .
پس از او مي خواهيم تا نظام هستي انسان نيز به احسن الحالات تبديل شود .
ترک گناه ، تطهير ظاهر و باطن ، نظافت لباس و خانه و محيط کار ، تغيير روشهاي غلط زندگي ، به روشهاي صحيح ، تجليل از والدين ، ديد و بازديد و صله ارحام ، اداء حقوق الناس، راضي شدن از مردم و راضي نمودن ديگران که به عللي از ما ناراضي باشند ، شاد نمودن دلها با هبه و بخشش، عيادت مريض، دستگيري از فقرا و مستمندان ، ذکر و توجه قلبي و لساني به خداوند متعال و توسل به اهل البيت عليهم السلام و … تماما از اموري هستند که از علائم استجابت دعاي ما هنگام سال تحويل و تحول و تکامل روح و نفس انسان مي باشد.
حضرت آيت الله العظمي علوي گرگاني
تحويل سال بايد در حقيقت تحول در روح و روان انسانها و زنده شدن نفس غفلت زده انسان باشد همانطور که در عالم طبيعت نيز بيداري طبيعت به وجود مي آيد و اين همان معناي حقيقي يا محول الحول و الاحوال است و لذا در روايات سفارش شده که در هنگام تحويل سال سيصد و شصت مرتبه ذکر يا محول الحول و الاحوال الي آخر خوانده شود که اين خود شايد باعث بيداري نفس انسان در اين دنياي ظلماني و پر از فتنه شود و چقدر خوب است که علاوه بر هفت سين باستاني از هفت سين قرآني که اميرالمومنين علي عليه السلام دستور داده اند استفاده شود و آن اين است که : بر روي ظرف چيني با زعفراني که با گلاب مخلوط شده اين هفت ذکر قرآني نوشته شود :
1_ سلام علي آل ياسين 2 _ سلام علي نوح في العالمين 3 _ سلام علي ابراهيم 4 _ سلام علي موسي و هارون 5 _ سلام قولا من رب رحيم 6 _ سلام عليکم طبتم فادخلوها خالدين 7 _ سلام هي حتي مطلع الفجر.
سپس اين نوشته ها با آب شسته شود (که بهتر است آب زمزم و يا باران باشد) و آب جمع شده را به افراد خانواده بنوشانيد اميد است که باعث دفع بلا و کسب سلامتي در طول سال جديد شود .
در خاتمه لازم است به نکاتى چند توجه شود:
1. هر تشکيلاتى در پايان سال حساب کار خود را مى کند و به بررسى کم وکاستيها و ضعفها و قوتها مى پردازد. لازم است ماهم به حساب خود برسيم و يک بازنگرى همه جانبه به گذشته خويش داشته باشيم. شخصى در روز عيد نوروز مى گفت: اين روز را به شما تبريک و تسليت مى گويم. تبريک به جهت فرصتى جديد که خدا به شما داده و تسليت براى از دست دادن فرصتهايى که داشته اى.
2. بايد از گذران عمر و زمان و طبيعت درس گرفت. طبيعت بيدار شد و فعاليتش را دوباره آغاز کرد آيا ماهم بيدارشديم، آيا درماهم تحول ايجاد شد؟ خانه ها از گردوغبار و آلودگيها پاکسازى شد، آيا قلبهاى ما نيز از زنگارهاى گناه و رذايل اخلاقى پاکسازى شد...؟
3. بايد توجه نمود که در سال جديد چه طرحى براى خودسازى خويش داريم؟
$
##نوروز؛روزگشایش و فرج
نوروز؛روزگشايش و فرج
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
نوروز پس از اسلام
پس از اسلام، با عنايت امامان معصوم و تأكيد بر جنبه هاي مثبت و منطقي، جشن نوروز بار ديگر رسميت يافت و جنبه مذهبي خود را نيز حفظ كرد. در دين مبين اسلام احاديث معتبري درباره نوروز وجود دارد كه از جمله حديث «معلي بن خنيس» قابل ذكر است.
علامه مجلسي از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده نوروز، روزي است كه: «خداوند از بندگان پيمان گرفت او را بپرستند و او را شريك نگيرند و به پيامبران او بپيوندند.... و هيچ نوروزي نيست كه ما در آن متوقع گشايش و فرجي نباشيم، زيرا نوروز از روزهاي ما و شيعيان ما است.» (بحار الانوار، ج59، ص131، لطيفي، چهل حديث، ص.40)
يكي از ياران امام صادق (عليه السلام) از حضرت درباره مرد ثروتمندي پرسش نمود كه در روز مهرگان يا عيد نوروز مردم به وي هديه مي دهند اما در عوض احسان نمي كند.
امام (عليه السلام) فرمود: آيا اهل نماز هستند؟
گفتم: آري. حضرت فرمودند: هديه آن ها را بايد بپذيرد و او نيز در مقابل براي آن ها هديه اي بفرستند
از شيخ طوسي (ره) نقل است كه گفت: «پس، حضرت صادق (عليه السلام) به معلي فرمود: چون نوروز رسد، غسل كن و پاكيزه ترين جامه هاي خود را بپوش و به بهترين بوها و عطرها خود را خوشبو كن و در آن روزها، روزه بدار، پس چون از نماز و نافله ها فراغت يافتي، چهار ركعت نماز بگذار ....(تفسير جامع البيان، ج2، ص.157 و مستدرك الوسايل،7،ص.66)
روايت ديگر از معلي بن خنيس، از امام صادق (عليه السلام) ذكر مي كنيم. معلي مي گويد: در صبحگاه روز نوروز به حضور امام صادق (عليه السلام) مشرف شدم. حضرت از من پرسيد: معلي! آيا از امروز چيزي مي داني؟ گفتم: خير! ليكن عجم ها (ايرانيان) امروز را بزرگ مي دارند و به همديگر تبريك مي گويند. امام فرمود: همانا گراميداشت امروز به سبب وقايعي است كه براي تو بازگو مي كنم.
من از اين سخن امام خرسند شدم و اشتياق خود را براي شنيدن كلام امام ابراز داشتم و از ايشان خواستار بيان آن شدم. حضرت در سيماي نوروز به نمونه هايي از حوادث انجام شده اشاره فرمودند، از جمله موارد ذيل را بيان داشتند:
1. پيمان ستاندن خداوند
خداوند از بندگان خود پيمان ستاند كه تنها او را پرستش كنند و چيزي را شريك وي قرار ندهند و پيرو رسول او، حجج الهي و اوليائش باشند.
2. آغاز تابش خورشيد
نخستين بار خورشيد در آن طلوع كرد.
3. استقرار كشتي نوح (عليه السلام)
كشتي نوح بر كوه جودي قرار يافت.
4. بت شكني ابراهيم
حضرت ابراهيم خليل بت هاي قومش را در هم كوبيد.
5. نزول جبرائيل
جبرائيل بر پيامبر خاتم فرود آمد.
6. پاكسازي بت هاي قريش
رسول خدا (صلي الله و عليه و آله)، علي (عليه السلام) را بر روي شانه اش قرار داد، تا او بت هاي قريش را از روي خانه خدا به زيرافكند.
7. بيعت با امير المؤمنين (عليه السلام)
پيامبر (صلي الله و عليه و آله)، براي امير المؤمنين (عليه السلام) در غدير خم عهد و پيمان ستاند، و در آن روز بر ولايت علي اقرار كردند، خوشا بر آنان كه بر ولايت او استوار ماندند و بدا به حال آن كساني كه آن پيمان را شكستند.
8.ظهور مهدي (عليه السلام)
نوروز، روزي است كه در آن قائم آل محمد (عليه السلام) ظهور مي كند و خداوند او را بر دجال پيروز مي گرداند، هيچ نوروزي نيست جز آن كه ما در آن فرج او را انتظار مي كشيم. نوروز از ايام ما مي باشد، ايرانيان آن را بزرگ داشتند و شما عرب ها آن را تباه ساخته، كوچك شمرديد. (بحار الانوار، ج56، ص.119)
آداب نوروز
1. غسل، پوشيدن لباس تميز و زدن عطر.
2. روزه داري، برپايي نماز و ياد خدا با تكبير و تهليل.
3. آراستگي ظاهري، پيراستگي باطني.
4. دادن هديه و برپايي جشن و شادماني
[تفسير الميزان،ج30، ص.300 . وسائل الشيعه، ج5، ص.115]
يكي از ياران امام صادق (عليه السلام) از حضرت درباره مرد ثروتمندي پرسش نمود كه در روز مهرگان يا عيد نوروز مردم به وي هديه مي دهند اما در عوض احسان نمي كند.
امام (عليه السلام) فرمود: آيا اهل نماز هستند؟ گفتم: آري. حضرت فرمودند: هديه آن ها را بايد بپذيرد و او نيز در مقابل براي آن ها هديه اي بفرستند.(وافي، ج3، ص.116)
5 .ديد و بازديد
از معصوم است كه فرمود: اين روز، نوروز است كه مردم در آن اجتماع دارند و همديگر را ملاقات مي كنند تا .... (ميزان الحكمه، ج7، ص.13)
خاتمه
آري! فرخنده باد نوروز بر آگاهان و بيداران كه در گستره شادي خود، ديگران را سهيم مي كنند و ياران در انتظار را با ريزش سخاوت خويش لبخند شادماني مي بخشند كه اين روزها نيز مي گذرد و شادي ها و شيون ها پايان مي پذيرد و سر انجام كتيبه اعمال ما آينه انسانيت و صحيفه سرنوشت ما خواهد بود.
$
##درباره نوروز
درباره نوروز
سخناني از مقام معظم رهبري
تهيه و تنظيم : سيد صادق سيد نژاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
معنا و حقيقت نوروز
مقام معظم رهبري صرف نظر از مفهوم و معناي اصطلاحي نوروز، با نگاهي دقيق به تبيين حقيقت نوروز مي پردازند و از اين رهگذر، روش و شيوه درست بهره برداري از اين ايام را در راستاي كسب فضيلت هاي اخلاقي و كمالات انساني و پيشرفت همه جانبه جامعه اسلامي به ويژه حفظ استقلال و عزت اسلامي را مورد اشاره و تاكيد قرار مي دهند و در اين باره از جمله مي فرمايند:
آنچه مهم است، عمل و نيت ماست. نوروز، به معناي روز نو و حالت نو بوده و هست. از لحاظ طبيعت، روز اول حَمَل كه اول بهار حساب شده است روزي نو محسوب مي شود؛ ليكن روز نو، منحصر به تجديد وضعيتي در طبيعت نيست؛ همچنان كه در بعضي از رواياتِ وارد شده ي در باب نوروز از ائمه ي هدي (عليهم السّلام)، انسان خوب احساس ميكند كه آن بزرگواران هم، بنا به رسم اسلام كه همه جا رسوم و سنتها و واژه ها را گرفت و محتواي آنها را عوض كرد در مورد كلمه ي نوروز و روز نوروز، درصدد چنين كاري بودند. وقتي از امام (عليه السّلام) سؤال ميكنند كه «ما النّيروز؟»، حضرت طبق بعضي از تعبيرات مي فرمايند: «اتدري ما النّيروز؟»: ميداني كه نوروز چيست؟ نميگويند، ميداني نوروز چه وقتي است؛ ميفرمايند، ميداني نوروز چيست؟
در معناي نوروز و اينكه نوروز چيست، در روايات مختلف، تعبيرات مختلفي هست. مثلاً آن روزي كه رسول اكرم(صلّي اللَّه عليه واله وسلّم)، اميرالمؤمنين را به خلافت منصوب كرد، آن روز، نوروز بود. يا در روايت ديگر، آن روزي كه دجّال در آخرالزمان، به دست حضرت مهدي(ارواحنافداه) به قتل برسد، آن روز، نوروز است. يا حتّي در بعضي از روايات آمده، آن روزي كه آدم هبوط كرد، آن روز، نوروز بود. نوروز، يعني روزي نو در تاريخ بشر و حالتي نو در زندگي انسانها. علي الظاهر در اين روايات، امام نمي خواهند بفرمايند كه آن روزي كه اين وقايع در آن اتفاق افتاده است، يا خواهد افتاد، با روز اول حَمَل، مصادف بوده يا خواهد بود. نه، خيلي مستبعد است كه مراد اين باشد؛ مراد اين است كه معناي نوروز را بفهميم.
نوروز، يعني روزي كه شما با عمل خودتان، با حادثه يي كه اتفاق مي افتد، آن را نو مي كنيد. روز بيست ودوم بهمن كه ملت ايران، حادثه ي عظيمي را به كمك خدا تحقق بخشيد، روز نويي (نوروز) است. آن روزي كه امام امت، قاطعاً به دهانِ مستكبرِ قلدرِ گردن كلفت دنيا – يعني امريكا – مشت كوبيد، آن روز، روز نو و راه نويي (نوروز) بود؛ حادثه ي نويي بود كه اتفاق مي افتاد و افتاد. ما بايد نوروز را، نو روز كنيم. نوروز به حسب طبيعت، نوروز است؛ جنبهي انساني قضيه هم به دست ماست كه آن را نوروز كنيم.[سخنراني مقم معظم رهبري 1/1/1369]
مقام معظم رهبري اين موضوع را در سخني ديگر با اين عبارت مورد تاكيد قرار مي دهند و مي فرمايند:
نوروز، يعني روز نو. در روايات ما - بخصوص همان روايت معروفِ «معلّيبنخنيس» - به اين نكته توجّه شده است. معلّيبنخنيس كه يكي از رُوات برجستهي اصحاب است و به نظر ما «ثقه» است، جزو شخصيتهاي برجسته و صاحب راز خاندان پيغمبر محسوب ميشود. او در كنار امام صادق عليهالصّلاة و السّلام زندگي خود را گذرانده و بعد هم به شهادت رسيده است. معلّيبنخنيس - با اين خصوصيات - خدمت حضرت ميرود؛ اتفاقاً روز «نوروز» بوده است - در تعبيرات عربي، «نوروز» را تعريب ميكنند و «نيروز» ميگويند حضرت به او ميفرمايند : «أتدري ما النيروز؟» آيا ميداني نوروز چيست؟
بعضي خيال ميكنند كه حضرت در اين روايت، تاريخ بيان كرده است! كه در اين روز، هبوط آدم اتّفاق افتاد، قضيهي نوح اتّفاق افتاد، ولايت اميرالمؤمنين عليهالسّلام اتّفاق افتاد و چه و چه. برداشت من از اين روايت، اين نيست. من اين طور ميفهمم كه حضرت، «روز نو» را معنا ميكنند. منظور اين است: امروز را كه مردم، «نوروز» گذاشته اند، يعني روزِ نو! روزِ نو يعني چه؟ همهي روزهاي خدا مثل هم است؛ كدام روز ميتواند«نو» باشد؟
نوروز در درون خود شرط دارد. روزي كه در آن اتّفاق بزرگي افتاده باشد نوروز است. روزي كه شما در آن بتوانيد اتّفاق بزرگي را محقَّق كنيد نوروز است. بعد خود حضرت مثال مي زنند و مي فرمايند: آن روزي كه جناب آدم و حوّاي گام بر روي زمين گذاشتند نوروز بود براي بني آدم و نوع بشر روز نو اي بود. روزي كه حضرت نوح - بعد از توفان عالم گير - كشتي خود را به ساحل نجات رساند «نوروز» است روز نواي است و داستان تازه اي در زندگي بشر آغاز شده است. روزي كه قرآن بر پيغمبر نازل شد روز نو اي براي بشريت است - حقيقت قضيه همين است روزي كه قرآن براي بشر نازل مي شود مقطعي در تاريخ است كه براي انسان ها روز نو است - روزي هم كه اميرالمؤمنين عليه السّلام به ولايت انتخاب شد روز نو است.[سايت طوبي, مناسب هاي عمومي]
تجليل از كار شايسته ايران اسلامي با عيد نوروز
مقام معظم رهبري ضمن تجليل از برخورد شايسته اي كه در دوره اسلامي با نوروز باستاني شده است يعني با الهام گيري از آموزه هاي اسلامي جنبه هاي مثبت اخلاقي و عاطفي و عقلاني آن را اخذ و جنبه هاي خرافي و غير معقول آن بركنار نهاده شده است، مي فرمايد:
به نظر من آنچه كه ملت ايران در باب عيد نوروز انجام داده است، يكي از زيباترين و شايستهترين كارهايي است كه ميشود با يك مراسم تاريخي و سنّتي انجام داد. اوّلِ سال شمسي ما ايرانيها، - يعني اوّل بهار - عيد نوروز است. اوّلاً ملت ايران افتخار دارد كه سال شمسي او هم سال هجري است؛ يعني همچنانكه سال قمري ما از مبدأ هجرت خاتم الانبياء عليه و علي آله الصّلاة والسّلام است، سال شمسي ما هم از مبدأ هجرت است. بقيهي ملتهاي مسلمان براي سال شمسي خود، از سال ميلادي استفاده ميكنند؛ ولي ما ايرانيها، هجرت نبيّ اكرم را، هم مبدأ سال قمري قرار داديم، هم مبدأ سال شمسي.
اين، مطلبِ اوّل كه به نظر من نشانگر هنر و عشق و علاقهي ايراني به تعاليم مقدّس اسلام و به آثار مطهّر و مقدّس نبوي است. در ضمن، اوّلِ سال را اوّلِ فصل بهار انتخاب كردهايم، در حالي كه مسيحيان، اوّلِ زمستان را اوّلِ سال قرار ميدهند! البته فرق آنها با ما اين است كه ولادت حضرت مسيح، تاريخ مشخّصي ندارد و يك مطلب حدسي است؛ در حاليكه هجرت نبيّ مكرّم اسلام، از نظر تاريخي كاملاً دقيق و مشخّص است. به هر حال ما اوّلِ بهار را اوّلِ سال خودمان قرار دادهايم كه اين هم يك ذوق و سليقهي ايراني است. اوّلِ بهار، اوّلِ رويش طبيعت، اوّلِ بيداري باغ و راغ و بوستان و اوّلِ بالندگي همهي موجودات زنده است. اين بهتر از زمستان است كه وقت مردن و انجماد طبيعت و گياه و نباتات است.[سايت طوبي, مناسب هاي عمومي]
برخورد اسلام با سنت هاي رايج در بين ملت ها از جمله نوروز
در بخشي از بيانات، رهبر معظم انقلاب، حضرت آيت الله خامنه اي به يك اصل اساسي كه اسلام در برخورد با آداب و و رسوم به جاي مانده از فرهنگ هاي گذشته و جوامع تازه مسلمان شده، داشته است ، اشاره نموده مي فرمايند:
در تعاليم اسلام نكتهاي وجود دارد كه خوب است برادران و خواهران به آن توجّه كنند. اسلام با سنّتهايي كه از قبل از اسلام باقي مانده است، دو نوع رفتار ميكند.
اوّلاً بعضي سنّتهاي غلط را بهكلّي از بين ميبرد و نابود ميكند؛ چون سنّتهاي درستي نيست. مثل اينكه عربها قبل از اسلام، دختران خودشان را نگه نميداشتند، يا بيشترِ ملتهاي غيرمسلمان، جنس زن را تحقير و اهانت ميكردند! اسلام اين سنّت را بهكلّي از بين برد؛ چون بهكلّي غلط بود.
ثانياً اسلام بعضي از سنّتها را از بين نبرده است. كالبد سنّت را نگه داشته و محتوا و روح آن را عوض كرده است؛ مثل بسياري از اعمال و مراسم حج. اين طوافي را كه ملاحظه ميكنيد، قبل از اسلام هم بود؛ منتها محتواي طواف، محتواي شرك بود! اسلام آمد و اين عمل را از محتواي شرك آلود، خالي و از محتواي توحيد پُر كرد. طواف در آن زمان، مظهر گرايش انسان به آلهه و اربابِ ادّعايي و پنداري بود؛ آن را تغيير داد و مظهر ارادت انسان به مركز عالم وجود - يعني حضرت حق متعال و وجود مقدّس پروردگار - قرار داد. ظاهر را نگه داشت و باطن را عوض كرد.
اسلام در بسياري از مواقع، با سنّتها اين كار را ميكند. مردم ما عينِ همين كار را با نوروز كردند؛ نوروز را نگه داشتند و محتواي آن را عوض كردند. نوروز در ايران، جشني در خدمت حكومتهاي استبداديِ قبل از اسلام بود! به همين خاطر است كه «نوروز باستاني»، «نوروز باستاني» ميگويند! «نوروز»اش خوب است، ولي «باستاني»اش بد است! «باستاني» يعني اينكه همهي اين جشنهاي دورهي سال - مثل جشن «نوروز»، يا جشن «مهرگان»، يا جشنهاي ديگري نظير «خردادگان»، «مردادگان» و جشنهاي گوناگوني كه قبل از اسلام بوده است - در خدمت حكومتهاي استبدادي و سلطنتهاي پوسيدهي دوران جاهليت ايران بود! محتواي نوروز، محتواي مردمي و خدايي نبود؛ توجّه و ارادت به حضرت حق در آن نبود؛ جهات عاطفي و انساني و مردمي در نوروز نبود! ملت ايران نوروز را نگه داشتند؛ اما محتواي آن را عوض كردند. اين محتواي امروز نوروز ايراني، غير از محتواي باستاني است.
نوروز براي ملت ما، امروز عبارت است از اوّلاً : توجّه مردم به خدا. اوّلِ تحويلِ سال كه ميشود، مردم دعا ميخوانند، «يا محوّل الحول والاحوال» ميگويند، آغاز سال را با ياد خدا شروع ميكنند، توجّه خود را به خدا زياد ميكنند. اين، ارزش است. ثانياً نوروز را بهانهاي براي ديد و بازديد و رفع كدورتها و كينهها و محبّت به يكديگر قرار ميدهند. اين همان برادري و عطوفت اسلامي و همان صلهي رحم اسلام است؛ بسيار خوب است. ضمناً نوروز را بهانهاي براي زيارت اعتاب مقدّسه قرار ميدهند؛ به مشهد مسافرت ميكنند - كه هميشه يكي از پرجمعيتترين اوقات سال در مشهد مقدّس، اوقات عيد نوروز بوده است - اين بسيار خوب است.
پس ميبينيد كه نوروز را نگه داشتند، محتواي آن را كه غلط بود، به محتواي صحيح و درست تبديل كردند. اين هنر ملت ايران و ذوق و سليقهي ايراني مسلمان است. ما عيد نوروز را از ديدگاه كساني كه با اسلام سر و كار دارند، تأييد ميكنيم. عيد نوروز، چيز خوبي است. وسيلهاي است كه با آن دلها شاد ميشود، انسانها با يكديگر ارتباط برقرار ميكنند، صلهي رحم و صلهي احباب ميكنند؛ چون دوستان و رفقا هم مثل ارحام، احتياج به صله دارند. انسان بايد با ارحام صله كند، بايد با دوستان و رفقا هم صله كند؛ يعني ارتباط برقرار كند. اين، ارتباط عيد نوروز است كه بسيار خوب است.[سايت طوبي, مناسب هاي عمومي]
همخواني عيد نوروز با آموزه هاي اسلامي
بر خلاف برخي از افراد كه عيد نوروز را با آموزه هاي اسلامي ناهماهنگ و حتي در تعارض مي دانند، حضرت آيت الله خامنه اي آداب و رسوم اخلاقي و تربيتي آن را همخوان با نظام ارزشي و آموزه هاي ديني مي دانند و در اين باره از جمله مي فرمايند:
اين جشن يك جشن ملي است؛ جزو اعياد ديني نيست؛ لكن از سوي بزرگان شرع مقدس ما هم، نوروز مورد تأييد قرار گرفته. ما روايات متعددي داريم كه در آنها از نوروز تجليل شده و روز نوروز گرامي داشته شده. اين موجب شده است كه نوروز وسيلهاي بشود براي اظهار عبوديت انسانها در مقابل پروردگار و تواضع ما در مقابل پروردگار. در واقع فرصتي است براي اينكه انسان دل خود را با ياد خدا هم طراوت ببخشد.
نوروز كه يك عيد عليالظاهر غير ديني است، عيد ملي است، جنبهي ديني و يادآوري ديني ندارد؛ اگرچه حالا در بعضي از روايات دارد كه «النّيروز من ايّامنا»: از روزهاي ماست – حالا نميدانيم چقدر اين روايات اعتبار و استحكام سندي دارد – اما محتواي ديني در همهي حوادث زندگي انسان وجود دارد؛ از جمله در اين عيد. خوشبختانه مردم ما توجه دارند، دعا مي خوانند، ذكر مي گويند، در مشاهد مشرفه شركت ميكنند؛ حتّي كساني كه به شهرها و مراكزي مي روند كه عليالظاهر مشاهد مشرفهي معروف هم ندارد، آنجا اگر امامزادهاي پيدا شود، ساعت تحويل را حتما توي امامزاده ميگذرانند؛ اگر مثلا فرض كنيد عيد را به شيراز مي روند، ساعت تحويل را در شاه چراغ مي روند؛ اين يك عادت بسيار پسنديدهاي است در بين مردم ما. هرچه بتوان محتواهاي ديني را در همهي حوادث زندگي و پديدههاي زندگي افزايش داد، اين به نفع ماست.
محتواي انساني و اسلامي نوروز
من مايلم جوانان عزيز، بخصوص فرزانگان، به اين مطلب، درست توجّه كنند كه اسلام در برخورد با پديده هايي كه از كشورها و از ملتهاي ديگر، يا از دورههاي قبل به آن رسيده است، يك برخورد حكمتآميز و همراه با دقّت و نگاهي همهجانبه دارد. هر چيزي كه قابل اين است تا محتواي صحيح پيدا كند، اسلام آن را ميگيرد، به آن جهت و محتواي صحيح ميدهد و در دسترس مردم ميگذارد. مثلاً بعضي از همين مراسم حج، مثل طواف، سعي و قرباني كردن، از قبل از اسلام بود. اسلام، اين مراسم را گرفت، محتواي شرك آلود، مادّي و غلط را از آن خارج كرد و محتواي توحيدي به آن داد؛ آن را درك كرد و به صورت يك درس، به مردم برگرداند. كار خيلي عجيب و مهمّي است. در باب عيد نوروز و مراسم سنّتي قديمي هم همينطور؛ اسلام، عيد نوروز را گرفت، محتواي انساني و اسلامي و معنوي به آن داد و به مردم برگرداند. اوّلِ سال تحويل، شما به دستور اسلام با خدا رابطه برقرار ميكنيد و ميگوييد: «يا مقلّب القلوب و الابصار. يا مدبر الّليل والنهار. يا محوّل الحول و الاحوال»؛ اي كسي كه گردش زمين و آسمان، گردش دلها و چشمها و گردش روزگاران به دست توست، اين گردش قراردادي سال را هم براي ما با بركت و مبارك قرار بده؛ «حوّل حالنا الي احسن الحال»
نوروز و معنويت
امسال اتفاقاً بهار طبيعت، با بهار دعا و قرآن، همزمان شده است. چند روز ديگر، ماه مبارك رمضان شروع خواهد شد كه بهار نوسازي و خودسازي انسان و بهار انس با خداست. مگر ميشود از اين جنبه ي كار، غافل ماند؟ همه ي خطاها و اشتباهات، ناشي از نپرداختن به اين جنبهي كار است. آنكه خطايش كمتر بود، آنكه دلش به نور معرفت و هدايت خدا منوّر بود، آنكه اشارهاش براي اين ملت و براي ما و براي عشاق اسلام در عالم، راهگشا و راهنما بود يعني امام راحل عظيم ما به اين جهت اينطور بود كه رابطه ي او با خدا، تأمين شده بود.
در دنيا، انقلابها، حكومتها، ادارهها و رياستها از آنجا عيب پيدا ميكند و منحرف ميشود كه از اين جنبه يعني جنبه ي معنويت، جنبه ي رابطه ي با خدا، جنبه ي ارتباط و اتصال قلب به خدا غافل ماندند و غافل ميمانند. ما هم اگر دقت كنيم، آنجايي كه پيش رفتيم، موفق شديم، خوب عمل كرديم و راضي هستيم، آنجايي است كه اين جنبه را تأمين كرديم. هرجا هم ضربه خورديم، به خاطر ضعف در اين جنبه ي كار است.
ارتباط با خدا را نبايد دست كم گرفت. همه چيز ما، در گروي اين رابطه است. اين رابطه است كه دل ما را قرص ميكند، تا از دشمني ها هراس نكنيم. اين رابطه ي با خداست كه دلهاي ما را از محبت به مؤمنين و پويندگان راه خدا پُر ميكند، تا اختلاف نظرها و اختلاف سليقه ها را نبينيم. اين رابطه ي با خدا و اتصال به خداست كه موجب ميشود، ما براي اهواي خودمان، حقيقت را زير پا نگذاريم و مصلحت را فداي غرض شخصي نكنيم. اين رابطه ي با خداست كه موجب ميشود، ما از راه خدا منحرف نشويم و از پيمودن اين راه، پشيمان و خسته و ملول نگرديم. اين رابطه ي با خدا، هميشه ممكن است و هيچوقت دير و محال نيست.[سخنراني مقام معظم رهبري كشوري و لشكري در نخستين روز از سال نو و در آستانه ي ماه مبارك رمضان, 1/1/1369]
نوروز بهانه اي براي تحول دروني
حضرت آيت الله خامنه اي با توجه به اهميت تحول دروني و بازنگري در اعمال و رفتار گذشته كه در دعاي تحويل سال هم مورد اشاره واقع شده است اين مهم را مورد تاكيد قرار داده مي فرمايند:
اگر شما ميخواهيد روز اوّلِ فروردين را هم براي خودتان روز «نو» و نوروز قرار دهيد، شرط دارد. شرطش اين است كه كاري كنيد و حركتي انجام دهيد؛ حادثهاي بيافرينيد. آن حادثه در كجاست؟ در درون خود شما! «يا مقلّب القلوب و الابصار. يا مدبّر الليل و النّهار. يا محوّل الحول و الاحوال. حوّل حالنا الي احسن الحال». اگر حال خود را عوض كرديد، اگر توانستيد گوهر انساني خود را درخشانتر كنيد، حقيقتاً براي شما «نوروز» است! اگر توانستيد پيام انقلاب، پيام پيامبران، پيام امام بزرگوار و پيام خونهاي مطهّرِ بهترين جوانان اين ملت را - كه در اين راه ريخته شده است - به دل خودتان منتقل كنيد، براي شما «نوروز» است.
عزيزان من! سعي كنيد روز اوّل فروردين را براي خودتان «نوروز» كنيد. بعضي كسان روز اوّلِ فروردينشان «نوروز» نيست. ممكن است اوّل فروردين براي آنها از هر روز نحسي هم نحستر باشد! اوّل فروردين - «نوروز» - براي آنهايي كه در درون خود، به فساد و انحطاط گرايش پيدا ميكنند، آن هايي كه خود را از خدا دور ميكنند، آنهايي كه خود را از هدفهاي بلند اين ملت و اين انقلاب جدا ميكنند، نوروز نيست، روز عيد نيست، روز جشن و روز شادي نيست؛ شوم است! اين، آن حقيقت مسأله در باب نوروز است.
پس «نوروز» به طور خلاصه خوب است. اوّلِ سال هجري شمسي است، روز نو، اوّلِ بهار، اوّلِ رويش و جوشش طبيعت و اوّلِ شروع زيباييها در عالم طبيعت است. اين را براي خودتان هم اوّلِ بالندگي و جوشش و اوّلِ بروز زيباييها قرار دهيد و براي خودتان «روز نو» كنيد.
رهبر معظم انقلاب : نوروز، فرصتي است تا انسان به اصلاح امور روحي خود بپردازد. تحويل هر سال جديد شمسي - كه با نوعي تحول در عالم طبيعت مصادف مي باشد - فرصتي است تا انسان به تحول دروني و اصلاح امور روحي، معنوي، فكري و مادي خود بپردازد.
اين دعاي شريفي كه به ما تعليم داده اند تا در آغاز سال بخوانيم، درس همين تحول است. در اين دعا، از خداي متعال درخواست مي كنيم كه در حال و وضعيت روحي و نفساني ما، تحول و دگرگوني مباركي را ايجاد كند. ايجاد تحول، كار خداست؛ اما ما موظفيم كه براي اين تحول در درون و در زندگي خود و در جهان، اقدام و تلاش كنيم و همت بگماريم.
ما در دعاي آغاز تحويل، از خداي متعال مي خواهيم كه حالمان را به بهترين حال برگرداند. اين تغيير و تحول، يكي از بزرگ ترين اسرار حركت تكاملي انسان است كه اسلام ما را به آن امر كرده و دستور داده است؛ مخصوص كسان خاصي هم نيست. مبادا كسي خيال كند كه تغيير حال، از آن كساني است كه طبق معيارهاي اسلامي، دچار بدحالي اند؛ حتي كساني كه حال و اخلاق نيكي دارند، چون بهترين نيستند، از خدا مي خواهند كه به سمت بهترين حركت كنند. ما، هر كه هستيم، هر جا هستيم و در هر مرتبه اي از دانش، معرفت، كمال و اخلاق انساني قرار داريم، بايد از خدا بخواهيم كه حالمان را نيكوتر كند و ما را به سمت كامل تر شدن پيش ببرد.
وظيفه انسان در نوروز
رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه اي در سخناني با اشاره به وظايف افراد در برخورد با عيد نوروز مطالبي را بيان مي كنند كه در يك مورد مي فرمايند:
يكي از وظايف اول سال اين است كه هركس به حالات و حساب خود، هم حساب شخصي و هم حساب عمومي، هم شخص، هم جماعت مثل يك ملت ـ رسيدگي كند. اين بهانه خوبي است كه انسان به پشت سر خود برگردد و غفلت هايي را كه انجام داده است، كوتاهي ها و كارهاي ناشايستي كه از او سر زده است و همچنين كارهاي خوب خود را يك بار ديگر مشاهده كند. يعني برادران و خواهران عزيز من! همه ما بايد عادت كنيم كه هر سالي كه نو مي شود به مناسبت اول سال به گذشته ي يك ساله ي خود يك نگاهي بكنيم. هر يك از نقاط مثبت و منفي به ما پيامي مي دهند.
نوروز فرصت مناسب براي رفع كدورت ها و آشتي قهرها
عيد نوروز هم حقيقتي است. ما با عيد نوروز موافقيم. كسي خيال نكند كه عيد نوروز از لحاظ اسلامي چيز بدي است؛ هركس چنين تصوري بكند، واقعاً اشتباه كرده است. اسلام عيد نوروز را رد نكرده است. البته ممكن است در زمان خلفاي اول، عدهيي تحت تأثير تفكرات خاصي قرار گرفته باشند و نسبت به اين قضيه بهعنوان يك تهاجم فرهنگي برخورد كرده باشند و احتمالاً در بعضي از روايات رد شده باشد – كه البته آن هم مسلّم نيست – اما امروز عيد نوروز چيز خوبي است؛ اولِ بهار است و مردم عادت كردهاند كه اين ايام را عيد بگيرند و تعطيل باشند و شادي كنند و به ديدن يكديگر بروند و به هم عيدي بدهند و قهرها آشتي كنند و دورها نزديكي كنند؛ اين چيز بسيار خوبي است و بنده صددرصد با عيد نوروز و با جشن گرفتن اين ايام موافقم.
هر كاري هم كه در اين ايام به جشن مردم كمك كند و آن را معنا ببخشد، خيلي خوب است و هيچ ايرادي ندارد؛ يعني كسي كه دارد براي عيد نوروز برنامه ريزي ميكند، نبايد احساس گناه و جرم و كمبودي بكند؛ منتها شاد كردن مردم يك چيز است، مبتذل كردن فضا يك چيز ديگر است. من گاهي ميبينم كه بهعنوان شاد كردن مردم، فضا را مبتذل ميكنند! مثلا اگر ميخواهند جوك و لطيفهيي بگويند، لاتبازي ميكنند! لاتبازي بد است؛ هرجا باشد، بد است؛ در تلويزيون هم بد است، در راديو هم بد است. تيپ هاي متين و شسته و رُفته ميتوانند همان مقصود را به شكلهاي خوب كاملاً برآورده كنند؛ لزومي ندارد كه در اين زمينه آدم به پَستي گرايش پيدا كند
نوروز نماد طراوت و مهرباني
عيد نوروز يك عيد شرقي و حامل ارزشهاي برجسته و ممتازي است. در واقع عيد نوروز يك نماد است؛ نماد نوآوري و طراوت و جواني و نشاط ، همچنين نماد مهرباني و محبت به يكديگر، سركشيِ برادران از يكديگر، محبت خانوادههاي خويشاوند به يكديگر، محكم كردن روابط دوستي و مهرباني ميان دوستان، آشنايان و زدودن كينهها؛ چون بهار مظهر طراوت است، مظهر نشاط است و همهي اين معاني در واقع در بهار وجود دارد و اين يك امتياز است براي ملتهاي ما كه نوروز را آغاز سال نوِ خودشان قرار دادند، مبدأ تاريخ قرار دادند؛ به خاطر اينكه حامل اين معاني برجسته است.
نوروز؛ عامل همگرايي و هم افزايي ملت هاي منطقه
...عيد نوروز وسيله اي براي همبستگي ملت هاي متعددي است كه اميدواريم اين همبستگي روز به روز ميان ملت هاي برادر و همسايه و مومن بيشتر شود.[پيام مقام معظم رهبري به مناسبت آغاز سال جديد 1/1/1375]
امروز متأسفانه بعضي از قدرتهاي بزرگ درصدد بحرانآفريني ميان ملتها هستند؛ ميان ملتها بحرانآفريني مي كنند؛ ملتهاي برادر را در مقابل هم قرار مي دهند. اينجور وانمود مي كنند كه منافع اين ملتها در تقابل با يكديگر هست.
واقعيت چيز ديگري است؛ واقعيت اين است كه منافع ملتهاي ما نه فقط در تقابل با يكديگر نيست، بلكه كمك كننده و همافزائيبخش يكديگر است. ما مي توانيم در كنار هم باشيم، به هم كمك كنيم و يك مجموعهي باارزشِ والاي جهاني و فرهنگي و داراي قدرت بينالمللي تشكيل بدهيم. اين اجتماعِ امروز شما و ادامهي اين در سالهاي آينده، انشاءاللَّه به اين هم كمك خواهد كرد.
ما از تقويت ارتباطات بين كشورهاي اين منطقه، كشورهاي همسايه كه فرهنگ مشتركي دارند، استقبال مي كنيم و به آن با همهي توانمان كمك مي كنيم. هر كدام از اين كشورهاي همسايهي ما در شرق ما، در غرب ما، در شمال و جنوب ما تقويت بشوند، ما احساس مي كنيم كه اين به سود ماست. هر كدام بتوانند در اين ماجراهاي بزرگ جهاني، در اين تضادهائي كه هست، از خود هويت برجسته اي نشان بدهند، ما سرافراز مي شويم؛ ما خوشحال مي شويم. ما كمك مي كنيم، انشاءاللَّه خداي متعال هم كمك كند به همهي ما.[بيانات رهبر انقلاب در ديداربا روساي جمهور شركت كننده در جشن جهاني نوروز 7 /1/1389]
$
##شهید و معامله ای پُرسود
شهيد و معامله اي پُرسود
حسين انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
معامله اي بزرگ با خدا
بخش اول آيه شريفه اي که از سورهه مبارکه توبه در جلسه قبل قرائت شد، چهار موضوع در آن مطرح است: خريدار، فروشنده، جنس قابلفروش و قيمت جنس.
اما خريدار، بالاترين خريدار است. ديگر فوق اين خريدار وجود ندارد. خريداري است مستجمع جميع صفات کمال. کليددار هستي، کارگردان هستي، مبدأ و معاد هستي. بصير، عليم، خبير، رحيم، کريم، ودود، لطيف وشکور. چه خريداري در جهان مانند اوست؟ کدام خريدار صفاتش مانند اوست؟ وجود مقدسش، خودش، صفاتش، اسماي حُسنايش بينهايت است. و اما جنس مورد خريد او، جان و مال مؤمن است. جالب اين است که جان مؤمن، مالکش خود مؤمن نيست. خود مؤمن همه موجوديتش مملوک است و ملکيتي نسبت به جانش ندارد. مالک جان، پروردگار است، خود خريدار. مال مؤمن هم ذاتاً ملک مؤمن نيست. ملکيت مؤمن اعتباري است. اعتباري است که از ملکيتش ميتواند برود بيرون خانهاي که ملکش است، ميتواند بفروشد، يکي ديگر مالکش ميشود. اما مالک ذاتي آن مال، پروردگار است: «وَ لِلّهِ مُلْک اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ»(آلعمران، 189) اين جنس مورد فروش که مؤمن جنس ملکي پروردگار را به خود پروردگار ميفروشد، جاني که مال خود پروردگار است، مالي که مال خود پروردگار است، از مؤمن ميخرد. مال خودش را ميخرد. نميدانم در اين زمينه هيچ دقت فرمودهايد که من مال خودم را به قيمت گراني بخرم! جان مال اوست، مال ملک اوست، ولي اعلام کرده: مال مؤمن و جان مؤمن را ميخرم. اين سه بخش از معامله؛ خريدار خدا، فروشنده مؤمن، جنس مورد فروش، جان و مال، قيمت جنس خريداري شده: «بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ» (التوبة، 111)جنت نه جنات.
مراد از جنت چيست؟
به نظر ميرسد جنات داستان ديگري دارد و جنت يک داستان ديگري دارد. در آخرين آيه سوره مبارکه فجر، همين کلمه جنت را ميبينيم: «يا أَيتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ» (الفجر، 27) «اِرْجِعِي إِلي رَبِّک راضِيةً مَرْضِيةً» (الفجر، 28) «فَادْخُلِي فِي عِبادِي» (الفجر، 29) «وَ اُدْخُلِي جَنَّتِي» (الفجر، 30). اينجا کلمه جنت، «متصل به» متکلم است. بهشتم نه، بهشت نه، بهشتها. داستان جنت در آيه سوره توبه و سوره فجر چه داستاني است؟ من خودم نميدانم و نميفهمم! دقت هم کردم، ولي براي من روشن نشده. حالا کساني هستند که دقايق و لطايف قرآن کريم را بدانند. من که ميخواهم براي مستمع محترم بيان کنم، فقط ميتوانم بگويم جنت، جنتي. اما نميدانم يعني چه؟ کمکار هم در قرآن نبوده ام. در طول يازده سال، بخش عمدهاي از وقتم، بعد از نماز صبح تا ده شب، الّا دو ساعت ظهر براي ناهار و نماز و يک استراحت مختصر، چهل جلد تفسير قرآن، هر جلدي هفتصد صفحه، هشتصد صفحه نوشتم. همهاش را هم در خلوت نوشتم، يک نفر به کمک طلبيده نشد. کتابها و مجلات علمي فراواني را زير و رو کردم، اما در بسياري از موارد قرآن ماندم. فقط ترجمه اش را نوشتم و يک شرح مختصر، اما بيان کيفيت نه. برايم امکان نبود، نميدانستم، نميفهميدم. من نبايد يک پله ميآمدم بالا، عالمي را براي بيان مسائل الهي دعوت کرده بودند، آمد پله اول نشست. منبر سه تا پله داشت. گفتند: آقا! برو بالا. گفت: من بهاندازه علمم اين پايين نشستم. اگر بروم بالا، بايد بهاندازه جهلم بروم بالا. جهلم بينهايت و علمم اندک است.
دريادريا نکته در آيه اي از قرآن
اين بخش اول آيه که اين هم معجزه قرآن مجيد است؛ چند حقيقت را در يک نصف خط ارائه کرده : اِشْتَري مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ» (التوبة، 111) يک خط نميشود، ولي اهل دل، اهل حال، آنهايي که شرح دادهاند، اهل حالي که ميخواهند بعداً شرح بدهند، دريادريا مطلب از اين نصف خط درميآورند. يکي، شناساندن مؤمن که خودش خيلي کار ميبرد. اميرالمؤمنين(ع) يکبار به پيغمبر(ص) گفت: مؤمن را به من بشناسان. حضرت هم بيست ويژگي براي مؤمن بيان کرد. در کتابهاي مهم روايتي هم هست. من يک وقت سراغ اين بيست ويژگي رفتم، حفظ هم کردم، که براي ماه مبارک رمضان يا مجلس ظهر يا شب توضيح بدهم، اصلاً واردش نشدم، ديدم اين بيستتا ماه رمضان ميخواهد. ولي معرفي پيغمبر(ص) نصف صفحه هم نميشود، سه خط است.
شخصيت والاي فيض کاشاني
اين بخش اول آيه. خريدار خداوند، فروشنده مؤمن، جنس مورد خريد؛ جان و مالي که ملک خود خريدار است. قيمت «بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ». اين ملک خود خريدار، من را ياد يک غزل فيض کاشاني انداخت، اين مرد بزرگ، اين مردي که حدود چهارصد سال پيش گوشه کاشان- که حداقل پنج ماهش در اوج گرماست، داخل يک خانه کاهگلي، با يک قلم چوبي، با دواتي که خودش درست ميکرد، مرکبي که خودش درست ميکرد. نشسته، سيصد جلد کتاب علمي نوشته، که بعضي کتابهايش بالاي بيست هزار صفحه است. يک دانه اش چه همتي، چه حوصله اي، چه حالي، چه عشقي، چه ايماني؟ من ميخواهم بيايم براي شما يک سخنراني نيم ساعت يا سه ربع بکنم، زورم ميآيد دوتا کتاب را ورق بزنم. يک مطلب قوي پخته برايتان بياورم. ميگويم حال ندارم. حالا همانهايي را که بلدم ميروم، يک طوري براي مردم ميگويم. حالا يک خرده هم پس و پيشش ميکنم که نگويند تکراري است. در حالي که در آن گرماي نزديک پنجاه درجه، هيچ کدام از اين وسايل خنک کننده نبود، وسايل خنک کننده يک بادبزن بود. اگر فيض ميخواست دائم خودش را باد بزند که نميتوانست بنويسد. محجةالبيضائش که در مسائل معنوي و اخلاقي و چهارهزار صفحه است. با آدم واردي صحبت ميکردم که اين سيصد جلد کتابش اگر مطابق زمان بخواهد چاپ شود، وزيري، هر کدام پانصد صفحه، چند جلد ميشود؟ او آدم ارزيابي بود، ميدانستم. گفت: پانصد جلد بدون کمک يک نفره! اين مرد الهي، غير از اين سيصد جلد کتاب که به چاپ زمان ما پانصد جلد ميشود، ديوان شعر هم دارد. حافظ در کل عمرش، همين يک ديوان را دارد. سعدي در کل عمرش، يک بوستان دارد و يک گلستان. ايشان ديوان شعرش سه جلد است. چه عمري داشت، چه برکتي داشت عمرش، چه حالي داشت، چه حوصله اي داشت، چه ايماني داشت، چه عشق جوشاني به فرهنگ پروردگار داشت!؟ من که خيلي حالي ام نميشود. در اين غزلش ميگويد که ميخواهم يک نماز بخوانم، مثلاً نماز صبح، ميروم آب را برميدارم، ميريزم روي صورتم، و روي دوتا دستم را مسح ميکشم. اين آب که براي توست، اين صورت و دوتا دست و جاي مسح سر و مسح پا، اينها هم که براي توست. قبله هم که براي توست. فضاي دهان من هم که براي توست. زبان و دندانهايي که ميخواهم کلمات را ادا کنم، اين هم که براي توست. روحي که من را زنده نگه ميدارد، اين هم که براي توست. صاف رو به قبله ميايستم، اين ايستادن بدنم هم که ساختمان تو است. رکوع ميکنم، قفل و بست کمرم براي توست. سجده ميکنم، قفل و بست زانويم و تاب و راست شدنش براي توست. حمد و سوره و ذکر رکوع و سجود و تشهد هم براي توست. من چه نمازي بخوانم که براي خودم باشد، تقديم به تو بکنم؟ پس اصلاً من نماز نميخوانم. در دوره عمرم همهاش تويي و بس. که هست از همه سو و از همه رو راه به تو، به تو برگردد، اگر راهرويي برگردد چه چيزي مال من است که به تو تقديم کنم؟ بگويم اين ملکم است، به تو ميفروشم. ملکي وجود ندارد. خدا جان مؤمن را که ميخرد، مال مؤمن را که ميخرد. هر دوي آن براي خودش است، اما به گرانترين قيمت ميخرد و قيمتش را به فروشنده ميپردازد؛ يعني بايدبگويم همه اش تويي، همه اش از توست، همه اش لطف توست، همه اش جلوه رحمت توست. من اگر اينطوري نگاه ميکنم يا نگاه بکنم، جا براي ريا ميماند؟ جا براي غرور ميماند؟ جا براي اعلام منم ميماند؟ جا براي هيچ چيز نميماند. همه اش لّلهِ» (البقرة، 115).
اين بخش اول آيه بود و بخشهاي بعد همين آيه را تقريباً شنيدهايد. حالا برويم آيه دومي که وصل به الّلهَ اِشْتَري مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ» (التوبة، 111)، را در آيه بعد توضيح ميدهد. در آيه اول، فقط خريد و فروش و مزد و جنس و اينها را بيان ميکند. ولي در آيه دوم، کلمه مؤمنين آيه اول را توضيح ميدهد که اگر لّلهَ اِشْتَري مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ»، اين مؤمنيني که مورد نظرم است، براي شما بندگانم معرفي کنم،که چه ويژگيهايي دارند.
ويژگيهاي مؤمنين
الف) تائب بودن
-معناي توبه
نُه تا ويژگي بيان کرده که البته امشب و فردا شب به دوتاي آن هم نميشود رسيد. يک: «اَلتّائِبُون»(التوبة، 112) توبه که سه چهار واقعيت است. يک توبه، توبه از گناه است. خودم را آلوده کردم، خودم را دست شيطان سپردم، خودم را دست هواي نفس سپردم، مرتکب اعمال يا اخلاقي شدم که من را نجس کرد. حالا به يک کتابي برميخورم، به يک متني برميخورم، به يک آيهاي برميخورم، به يک عالم رباني برميخورم، نصف شب روي پشتبام، گوشم صداي يک قرآنخواني که لّلهِ» (الحديد، 16) به چنين آيه اي، از يک صاحب نفسي برميخورم، ميبينم که خيلي به خودم ضربه زدهام. به روحم زخم زدم، نفسم را نجس کردم، فکرم را داغون کردم، اعضاء و جوارحم را آلوده کردم. ولي با شنيدن يک آيه، با ديدن يک متن، با ديدن يک منبر، منبر به درد بخور، پشيمان ميشوم، پي ميبرم که اشتباه کردهام، خطا کردهام. ميآيم و به پروردگار عزيز عالم، مثل پدرم آدم و مادرم حوا که يک ترک اولي انجام دادند. اسمش را هم نميشود گذاشت گناه، نميشود اسمش را گذاشت گناه. يک ترک اولي کردند. حبيب من، به من گفت: الحمدلله سالميد و دوتاييتان وارد اين باغ آباد شويد، از هر جايش دلتان ميخواهد بخوريد: «فَکلا مِنْ حَيثُ شِئْتُما» (الأعراف، 19)، ولي مواظب باشيد: «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ اَلشَّجَرَةَ» (الأعراف، 19) به اين يک درخت نزديک نشويد، چون اين يک دانه درخت زخم ميزند به شما. البته نه زخم کاري، نه زخمي که اهل جهنم شويد. اين را من در توضيح آيه ميگويم، نزديک نشويد. ميروم پيش طبيب، حالات خودم را ميگويم. طبيب به من ميگويد: بهتر است که در سالادت سرکه نريزي، بهتر است خربزه نخوري، خب حالا اگر من داخل سالادم سرکه ريختم، يا دوتا قارچ خربزه خوردم، مرگي در کار نيست، يک تلنگر به سلامتيام ميخورد. وقتي بيدار ميشوم، بينا ميشوم، ميفهمم که در پيشگاه مقدس ذات مستجمع صفات کمال چه غلطي کردم و چه آبرويي از خودم ريختم! ميگويم: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» (الأعراف، 23) اين باادبترين توبه اي است که من در قرآن و در روايات ديدم: «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکونَنَّ مِنَ اَلْخاسِرِينَ»، خدا هم بصير است، توبه ام را واقعي ميبيند، پشيمانيام را واقعي ميبيند، «فَتَلَقّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلِماتٍ فَتابَ عَلَيهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّابُ اَلرَّحِيمُ» (البقرة، 37) قبولم ميکند، ميبخشد من را، عاشقم هم ميشود. من گنهکار بودم، خودم را آلوده کردم، نجس کردم، پشيمان لّلهَ يحِبُّ اَلتَّوّابِينَ» (البقرة، 222) عاشق تائبان هستم. «وَ يحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِينَ» (البقرة، 222) و وقتي او عاشق آدم ميشود، عشقش چه کار ميکند! همان کاري که براي حر کرد، براي هر تائبي ميکند. ديديد که با حر چه کار کرد؟ حتي اراده کرد که حر با هفتاد و دو نفر يکجا دفن نشود. يک فرسخ لشکر را دواند، آنجا شهيد شد، افتاد روي زمين، قوموخويشهايش سريع آمدند، دفنش کردند که بعداً حرم، ضريح، گنبد، بارگاه، زيارتنامه و زائر برايش درست شود و به تائبان بگويد اين پذيرايي من از گنهکار توبهکننده است «يحب التوابين».
ميکُشد آدم را اين جمله؛ من عاشقان تائبانم، اين يک توبه است. يک توبه؛ از تقصير در عبادت است. معني تقصير از عبادت، اين نيست که من در عبادتم مقصر بودم، به معنايي که در ذهنم است. معني تقصير؛ کوتاهي در عبادت است. که دست خودم هم نبوده، نبوده. نماز ميخوانم، خوب هم ميخوانم، با شرايط هم ميخوانم، درست هم ميخوانم، سلام نمازم را که ميدهم اشکم ميريزم. به او ميگويم: «که کمال الجود بذل الموجود». بيشتر از اين از دستم نيامد. من را ببخش، من کوتاه کارم، نتوانستم. من برابر با شأن تو، برابر با عظمت تو، برابر با آقايي تو، برابر با کرامت تو، عبادت نکردم. يک رباعي برايتان بخوانم؛ من خودم شاعرم و ديوانم هزار و دويست صفحه است، چاپ شده، چند بار حدود دويستتا. ديوان شعر هم دارم، همهاش را ديدم، اما من زيباتر از اين رباعي در معنا، در هيچ کتابي نديدم. براي سعدي است در گلستان، چقدر عالي است:
بر در کعبه سائلي ديدم. سائل؛ يعني دعاکننده، نه گدا. خودش ديده سعدي.
بر در کعبه سائلي ديدم/ که همي گفت و ميگرستي خش
به خاطر ريتم شعر خش ميخوانيم خوش است. يعني گريه باحالي ميکرد.
بر در کعبه سائلي ديدم/ که همي گفت و ميگرستي خش
به خدا ميگويد:
من نگويم که طاعتم بپذير. معلوم ميشود که اهل عبادت بوده.
من نگويم که طاعتم بپذير/ قلم عفو بر گناهم کش
نميخواهد عبادت من را نگاه کني، پاکم کن. يک توبه، توبه از اين است که عبادت من مطابق شأن تو نيست، ببخش من را.
يک توبه هم بهمعني لغت خودش است. تاب يعني رجع، معنياش اين است که من رو به طرف پروردگار دارم. دارم ميروم به سوي لقاي او، دارم ميروم به سوي قرب او، دارم ميروم به سوي رحمت او. همه چيز دنيايم؛ هم زنم، بچه ام، مغازه ام، درآمدم، خوراکم، همه را دارم دنبال خودم ميکشم. دارم ميروم به طرف محبوب، همه را هم دارم دنبال خودم ميکشم. اينجا هيچ کس هم زورش به من نميرسد. يعني ده ميليارد مال ربا بگذارند کنارم اصلاً نگاه نميکنم. مال من نيست، حرام با من نميخواند، خواستههاي نامشروع به من نميخواند، نميخورد. دارم ميروم رو به خدا، يعني دائم در حال توبهام. هيچ وقت به محبوبم پشت نميکنم. اگر بنا باشد پشت کنم فقط به گناهان پشت ميکنم. اين يکي از زيباترين مراتب توبه است، «التائبون».
ب) حامد بودن
بخش دومش، «اَلْحامِدُونَ» (التوبة، 112)؛ يعني هرچه را ميخواهند تعريف کنند. چون همه زيباييها و خوبيها از وجود مقدس اوست. حمد همه زيباييها و خوبيها را به پيشگاه او تقديم ميکنند. کوه را نگاه ميکند و ميگويد: من از تو تعريف نميکنم. دريا را نگاه ميکند و ميگويد: من از تو تعريف نميکنم. همسرش را نگاه ميکند و ميگويد: من از تو تعريف نميکنم. پول را نگاه ميکند و ميگويد: من از تو تعريف نميکنم. فرش و خانه و اثاثش را نگاه ميکند و ميگويد: من از تو تعريف نميکنم. چون همه زيباييها تجلي اوست. من از او تعريف ميکنم. اين است که در کتابها نوشته اند: حمد ويژه وجود مقدس پروردگار مهربان عالم است. اگر شما حمد را جاي ديگر ببريد، برگشت آن حمد به پروردگار عالم است.
حسن يوسف را به عالم کس نديد/ حسن آن دارد که يوسف آفريد
گيتي و خوبان آن در نظر، آيينهاي است/ ديده نديد اندر آن، جز رخ زيباي دوست
ملک دل و گنج عشق، دولت پايندهاي است/ کز همه پرداختيم، غير تمناي دوست
يک رباعي هم از باباطاهر بخوانم:
به دريا بنگرم دريا تو بينم / به صحرا بنگرم صحرا تو بينم + منظور اينست که همه حمد براي توست، نه براي دريا.
به دريا و به صحرا و در و دشت / نشان از قامت رعنا تو بينم
يک خط شعر هم از سعدي بخوانم:
خدا بيني چه نعمت عظيمي است، چه نعمت عظيمي است.
نقش کردم، من از قول او ميخوانم، خودم به قول لاتهاي تهران، به حضرت عباس اين کاره نبودم و هنوز هم نيستم. اما از قول ديگران خواندن که عيبي ندارد.
نقش کردم رخ زيباي تو بر خانه دل/ خانه ويران شد و آن نقش به ديوار بماند
يک جمله هم از اميرالمؤمنين(ع) بخوانم: «ما رأيت شيئا الا و رأيت الله قبله و معه و بعده».
نيست بر لوح دلم، اينها را اهل خدا ميگويند:
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار/ چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم
اين هم گوشه اندکي از «الحامدون». حالا تا جلسه بعد ببينيم او رشته کار و رشته حرف را به کجا ميکشاند؟ و چه لطفي ميکند، چه محبتي ميکند!
خوشا آنانکه در اين صحنه خاک/ چو خورشيدي درخشيدند و رفتند
خوشا آنانکه در ميزان وجدان/ حساب خويش سنجيدند و رفتند
خوشا آنانکه بذر آدميت/ در اين ويرانه پاشيدند و رفتند
خوشا آنانکه پا در وادي حق/ نهادند و نلغزيدند و رفتند
خوشا آنانکه بار دوستي را/ کشيدند و نرنجيدند و رفتند
روضه حضرت زينب(س)
زينب چو ديد پيکري اندر ميان خاک/ از دل کشيد ناله به صد آه سوزناک
که اي خفته خوش به بستر خون، ديده باز کن/ احوال ما ببين و سپس خواب ناز کن
طفلان خود به ورطه بحر بلا نگر/ دستي به دستگيري ايشان دراز کن
اي وارث سرير امامت ز جاي خيز/ بر کشتگان بيکفن خود، نماز کن
يا دست ما بگير و از اين ورطه بلا/ بار دگر روانه به سوي حجاز کن
حسين من نميخواهم با شمر و خولي همسفر باشم، نميخواهم با سنان و عمرسعد همسفر باشم.
برخيز صبح، شام شد اي مير کاروان/ بار دگر روانه به سوي حجاز کن
نميدونم کنار بدن براي خواهر چه اتفاقي افتاد که دختر سيزدهساله صدا زد: «ابتا! انظر الي عمّتي المظلومه».
تهران/ دانشگاه امام صادق (ع)/ فاطميه 98/ جلسه دوم
$
##بزرگداشت شهید
بزرگداشت شهيد
استاد حسين انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
خدا، خريدار خون شهدا
-معناي «الله»
در مجلس بزرگداشتي که براي شهيد مخلص، مرحوم حاج قاسم سليماني اداي وظيفه ميکردم، از سوره مبارکه توبه دو آيه مطرح شد که گستردگي مفهوم و معناي آن دو آيه، فرصت نداد جز به ترجمه دو آيه و توضيح مختصري بسنده کنم. در محضر مبارک شما، دنباله بحث آن دو آيه را عرضه ميدارم، ان الّلهَ اِشْتَري مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ» (التوبة، 111) به يقين، مَنِ «الله»، که اين کلمه «الله» در فارسي معادل ندارد، اگر در ترجمه هاي قرآن ملاحظه ميکنيد؛ الله را خدا معني کرده اند، اين معنا درست نيست. به قول معروف از تنگي قافيه، کلمه خدا را براي الله انتخاب کردهاند. الله يعني ذات مستجمع جميع صفات کمال که نهايتي براي اين صفات کمال فرض نميشود و توضيح اين جمله ذات مستجمع جميع صفات کمال به طور مختصر، دعاي جوشن کبير است.
بهاي خون شهيد در قرآن
چنين وجود بينهايتي با اسما و صفات کماليه اش در ابتداي آيه اعلام ميکند: من جان و مال مردم مؤمن را ميخرم، به چه قيمتي؟ «بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ» (التوبة، 111). البته من در آن مجلس عرض کردم که اين جنت را نميفهمم، نميدانم يعني چه؟ چون در اغلب آيات قرآن براي خوبان عالم، خداوند جنات را رقم زده. جنات به فرموده اميرالمؤمنين (ع)، هشت تا و در يک سطح گسترده است به پهناي همه آسمانها و زمين، و طبقه طبقه روي هم نيست. اين هشت بهشت را هم قرآن آدرسش داده که آن آدرس هم جز روز قيامت براي کسي روشن نيست. رسول خدا(ص) هشت بهشت را در آنجا ديدند، «عند صدرة المنتهي» که درک اين صدرة المنتهي هم ظاهراً کار ممکني نيست. اما در اين آيه شريفه ميگويد: «بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ»(التوبة، 111) در حالي که ما رواياتي داريم، روايات صحيح در کتابهاي معتبر که بعضيها وقتي وارد قيامت ميشوند، به آنها گفته ميشود: «اُدخُل مِن أيِّ بابٍ شِئتَ» از هر کدام از اين هشت بهشت که ميخواهي وارد شوي، وارد شو و مانعي براي تو نيست. اما اين جنت کجاست؟ چيست؟ چه نعمتهايي دارد؟ روشن نيست.
در ابتداي اين آيه، پروردگار ميفرمايد: من مشتري هستم. فروشنده مؤمن است، نه کس ديگري. چون تا کسي با پروردگار مهربان عالم پيوند نداشته باشد(پيوند قلبي، اعتقادي، محبتي)، به آن حريم راه ندارد. فروشنده مؤمن است، خريدار منم، جنس مورد خريد جان و مال مؤمن است، قيمت اين معامله جنت است، مفرد هم هست، جنت. ولي براي ديگر مؤمنان جمع است، جنات. اينجا معلوم ميشود خصوصيتي دارد که براي ما روشن نيست. خب اينها در دنيا چهکاره بودند که به چنين واقعيتي دست يافتند که خدا خودش شد مشتري و اينها هم شدند فروشنده؟ چه شد اينگونه شدند؟ البته در آيه بعد، نُهتا ويژگي براي اينها بيان کرده که خود آن نُهتا ويژگي، جهاني است. عالمي است که در قرائتش، عنايت خواهيد کرد که اين ويژگيها ويژگيهاي خاصي است. همه ندارند، نه اينکه اگر همهشان را نداشته باشند مؤمن نيستند! نه، مؤمن هستند ولي مردم مؤمن هم صفهاي مختلفي دارند.
مراتب مؤمنان در قرآن
شما در سوره مبارکه واقعه دو طايفه مؤمن را ميبينيد: «فَأَصْحابُ اَلْمَيمَنَةِ ما أَصْحابُ اَلْمَيمَنَةِ» (الواقعة، 8) اين يک طايفه که پاداش قيامتي اصحاب ميمنه را در آيات بعد سوره واقعه بيان ميکند. طايفه ديگر: «وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ» (الواقعة، 10) «أُولئِک اَلْمُقَرَّبُونَ» (الواقعة، 11). اين دوتا فرق ميکنند، ولي هر دو مؤمن هستند. در ديگر آيات هم باز اين دسته بندي را ميبينيم که پروردگار عالم براي هر کدام پاداشي و خصوصياتي را بيان کرده است؛ ولي اينهايي که در اين آيه اول مطرح هستند، اين قدر عظيم و بزرگ هستند که در آيه دوم نُه تا خصوصيت برايشان بيان ميکند. از شگفتيها اين است که هر نُه خصوصيت را با اسم فاعلي بيان ميکند؛ يعني نُه خصوصيتي که در آنها ثابت بوده، هر نُهتا هم تا زنده و در کار بوده و انجام ميگرفته، تعطيلي نداشته و ثابت بودنش هم در وجودشان بهگونهاي بوده که تمام جريانات تلخ و شيرين از کنارشان عبور کرده است. تلنگر به اينها نتوانسته بزند، اينقدر قوي و ثابت بودند و پابرجا.
«يقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَلله» (التوبة، 111) اينهايي که من جان و مالشان را خريدم و ميخرم- که نسبت به پروردگار عالم افعال منسلخ از زمان است من ميگويم إشتريتُ؛ يعني قبلاً خريدم. زمان با من هست، ميگويم: إشتري، بعداً ميخرم. زمان با من هست، الآن ميخرم، زمان با من هست. اما زمان در پيشگاه پروردگار راه ندارد. «يسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي اَلسَّماواتِ» (الجمعة، 1) فعل مضارع است؛ يعني همين الآن آنچه در آسمانها و زمين است، تسبيحگوي حق هستند. ابتداي بعضي از سورهها ميخوانيم: «سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ (الحديد، 1) اين آيه هم، همراه با زمان معني نميشود که بگوييم آنچه در آسمانها و زمين بوده، قبلاً تسبيحگو بودند، يعني الآن نيستند. سبح هم همين طور معني ميشود؛ همواره آنچه در آسمانها و زمين است، تسبيح گوي پروردگار است. اينجا هم همينطور است، زمان در حريم او مطرح نيست. خريده، ميخرد و دائم هم ميخرد. اصلاً در حال خريدن است.
کار اينها اين بود که به جنگ با دشمنان دين، دشمنان ارزشها، دشمنان مردم، دشمنان حقايق، همواره شرکت کردند. «يقاتلون» فعل مضارع است، نيامدند به انبيا بگويند: ما که با شما يکبار به جنگ آمديم، تکليفمان را ادا کرديم، حالا اجازه بدهيد پيش زن و بچهمان و شهر و ديارمان و خانه مان بمانيم. نه، يقاتلون. مشرکين يهود، حدوداً هشتادودو جنگ در ده سال، به پيغمبر (ص) تحميل کردند. در ده سال، يعني سالي هشتتا. بعضي از اين جنگها را خود پيغمبر(ص) شرکت داشتند و امور نظامياش را هدايت ميکردند. بعضيهايش هم در اختيار چهرههاي ناب ايماني بود. الّا يکبار که پيغمبر(ص) به اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «شما در مدينه بمان و در اين جنگي که ما ميرويم، شرکت نکن». چون يک توطئه سنگيني داشت که با نبود پيغمبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) به مدينه هجوم کند؛ اگر دشمن ميفهميد اميرالمؤمنين(ع) مانده و نرفته جنگ، مدينه از آسيب محفوظ ميماند. وقتي به اميرالمؤمنين(ع) فرمود: شما بمان، به قول ما دل اميرالمؤمنين سوخت که چرا اين بار من را نميبرد؟ اينجا پيغمبر (ص) به او فرمود: نميخواهي مقام تو در کنار من، مقام هارون از موسي باشد؟ «أنتَ مِنّي بِمَنزلهِ هارونَ مِن موسي» خداوند به موسي گفت: داري ميآيي کوه طور، چهل شبانهروز ميکشد. هارون را بگذار در امتت که شيرازه کار از هم نپاشد. غير از آن، يکبار اميرالمؤمنين(ع) در نود جنگ شرکت کرد، يکدانهاش هم به پيغمبر نگفت به من اجازه بده پيش زن و بچهام بمانم. کسي که زن و بچهاش فوق همه زن و بچه هاي عالميان بودند، اين معني يقاتلون است.
هشت سال رودررويي با صدام و هفده کشور مشرک که به صدام کمک ميدادند. سالها لبنان، سوريه، عراق، اين معني يقاتلون است. اما يقاتلون اينها هم خالص بوده، «لله». توقع هيچ چيز نداشتند که حالا از اينها استقبال شود، مجسمه برايشان بسازند يا حقوق خيلي بالايي برايشان مقرر شود. ميديديد که با يکدست لباس کهنه بينشان در اين بيابانها، در اين درهها، در اين خاکها، در اين رملها ميجنگيدند. با لبخند ميجنگيدند و با يک حالي بهطرف مقابلشان که در فيلم پيدا نبود، للّهِ» (التوبة، 111) يَقتُلونَ، اين گرگان درنده و اين سگان هار را هر جا ببينند ميکشند. ديگر ما گرگتر از داعش، النصره و طالبان نداشتيم در اين دوره اخير و اگر گرگها زبان داشتند، واقعاً به ما ايراد ميگرفتند و ميگفتند: ما هر وقت گرسنه شويم، اگر چيزي در بيابان گير بياوريم، يک چرنده اي، يک حيواني، آن را ميگيريم، بهاندازه رفع گرسنگي، گوشت و استخوانش را ميخوريم. فيلم ما را ببينيد! رد ميشويم، بقيه اش را ميگذاريم براي گرسنه بعد از خودمان. حالا ما اين لغت را براي اينها بهکار ميگيريم. خب چه درندگاني در زمان ما که با نيت کشتار وسيع، غارت اموال و غصب سرزمينهاي مردم داشتند؟ چه درندگاني درندهتر از اينها؟ و مؤمن بيايد خودش را رودرروي اين عقربهاي جرّار، درندگان خطرناک، آدم کشهاي بينظير. شما در مدت عمر خودتان نشنيده بوديد يا نديده بوديد که انساني را زندهزنده در قفس بکنند و آتش بزنند!
بالاترين گناه بعد از پيامبر(ص)
من يکبارش را فقط خبر دارم؛ بعد از مرگ پيغمبر(ص)، آنهايي که رأي دادند به ناحق و آدمي که اهل مکه بود و کاسب جزء، به سر کار آوردند و او را با اميرالمؤمنين(ع) جابهجا کردند. يک جابهجايي که در تاريخ بشر نظير نداشته و گناهي در تاريخ بشر سنگينتر از اين اتفاق نيفتاده که اميرالمؤمنين (ع) را کنار بزنند. روزها، اين علمالله، عينالله، اُذُنالله، رحمتالله، يک زنبيل و بيل و بيلچه و تيشه بردارد، برود داخل باغهاي مدينه، آبياري کند براي مردم و اجرت بگيرد؛ يعني همهچيزش را تعطيل کرد. گناهي بالاتر از اين اتفاق نيفتاده. اينکه به او رأي دادند، رأي غلط، رأي براساس هواوهوس، رأي براساس مکتب شرک مکه و رأي بتپرستي که ديدند آن سيصدوشصت بتي که اميرالمؤمنين(ع) رفت روي دوش پيغمبر (ص)، شکست و ريخت، آنطور بتها را ديگر نميتوانند عَلَم کنند. پس بت دوپاي جانداري را عَلَم کردند و ميلياردها نفر را تا امروز در بتپرستي انساني کشاندند. اگر رواياتشان را ببينيد، عنايت ميفرماييد که من چه حرف درستي ميزنم! الآن بين يکميليارد انسان، به جاي پروردگار(کتابهايشان را نگاه کنيد)، اين دوتا را ميپرستند و اسم خدا يک روکش است روي اين دو نفر. اين نفر اولي سقيفه نزديک مردنش گفت: اي کاش سه کار انجام نداده بودم و مرد؛ و سه کار را انجام داده بودم. اي کاش فلانکس را زنده زنده در آتش نميسوزاندم. بيشتر هم دستش نرفت زندهزنده کسي را بسوزاند. اما جانشينانش، داعش چندهزار نفر را زندهزنده سوزاندند، به تبع او. يعني اگر ميگفتي دليلتان براي سوزاندن اين مرد، اين زن، اين بچه چيست؟ سوزاندن آن مرد را به دست آن شاه اول سقيفه، دليل ميآوردند و ميگفتند: ارباب اين کار را کرد، ما هم به پيروي از او اين کار را ميکنيم. جنگ با اين گرگها، «يقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَلله فَيقْتُلُونَ» (التوبة، 111) ميکشند اين گرگان را و اين سگهاي هار را و اين کافران را و مشرکان را. يقتلون و يُقتلون، بعضيهايشان هم در اين جنگ خودشان کشته ميشوند، و يُقتلون.
وعده حق الهي به شهدا
حالا من به اين کسي که جانش را خريدم، مالش را خريدم، گفتم: در اين «بيع و شرا» ارزش جنس تو جنت است. «بأنَّ لهُم الجنَّه» حالا آيه را ببينيد چقدر زيباست: «وَعْداً عَلَيهِ حَقًّا فِي اَلتَّوْراةِ وَ اَلْإِنْجِيلِ وَ اَلْقُرْآن» (التوبة، 111) اينکه به اينها وعده جنت دادم، اين وعده برعهده من، يک وعده انجام شدني قطعي است و اين وعده را من در تورات موسي هم به اينگونه افراد دادم. در انجيل هم دادم. در قرآن للّهِ (التوبة، 111) در تعهدکنندگان، چه کسي در انجام تعهدش وفادارتر از خداست؟ حالا رو ميکند به روح شهيد و مؤمني که جان و مالش را با او معامله کرده: «فَاسْتَبْشِرُوا» (التوبة، 111) مژده باد به شما! خوشبهحالتان، شاد باشيد، خوشحال باشيد، «بِبَيعِکمُ اَلَّذِي بايعْتُمْ بِهِ» (التوبة، 111) به اين خريدوفروشي که با من کرديد. «وَ ذلِک هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ» (التوبة، 111) ما اين عظيمش را هم نميفهميم. من که واقعاً نميفهمم. آخر، پروردگاري که بينهايت است، بيايد يک موضوعي را براي مؤمني بگويد، عظيم است. نميدانيم اين عظيم چيست؟ ما لغتش را در قرآن ميبينيم، اما هويتش را که نشان ندادند، حقيقتش را که نشان ندادند، خبري است که ما عمق خبر را درک نميکنيم. من مقدار زيادهروي ميکنم. اينجاهايي که مسئله فهم و نفهمي است، بايد به خودم نسبت بدهم و از شما عذر ميخواهم. عظيم در اين آيه را نميفهمم يعني چه؟ و «ذلک» اين جنتي که اول آيه گفتم: «هو الفوز العظيم». اين يک آيه که خود اين آيه هم خيلي بحث گستردهاي دارد.
آيه دوم، اين مؤمنيني که مشتريشان منِ خدا هستم و دوتا جنس هم از آنها ميخرم؛ جان و مال. اين جان و مال هم ملک خود اينها نبوده، ملک من بوده و من به آنها عطا کردم، من ملک خودم را از آنها «بأنَّ لهُم الجنَّه» ميخرم. چه کسي مالک جانش است؟ چه کسي مالک مالش است؟ مالي که در اختيار ماست، ما نسبت به اين مال ملکيت اعتباري داريم، نه ملکيت ذاتي. ملکيت اعتباري ملک واقعي نيست، لذا ملکهاي ما قابل نقل و انتقال است، ولي ملکيت پروردگار ذاتي است، قابل نقل و انتقال نيست. اين جاني را که خريده، ملک خودش بوده. اين مالي را که خريده، ملک خودش بوده، پيش مردم مؤمن امانت بوده. خيلي عجيب است، که دو مِلک خودش را، يعني جان و مال را «بأنَّ لهُم الجنَّه» خريده! اين هم يک چيز جالب عجيبي است؛ که يکي ديگر ملکش پيش من است، به من ميگويد: بيا به گرانترين قيمت ملک خودم را به من بفروش! اين چه داستاني است؟ اين ديگر در کجاي عالم است؟ در کجاي هستي است؟ که مالکي به مملوکش بگويد ملک من که در اختيار توست، بيا به گرانترين قيمت به خود من بفروش، داستاني است.
حالا ويژگيهاي اينها؛ من با انگشتم ميشمارم که هر نُهتا را عنايت بفرماييد. اينهايي که جان و مالشان را ميخرم، چگونه اند؟ يعني کيفيت وجودي اينها را دارد بيان ميکند: «اَلتّائِبُونَ اَلْعابِدُونَ اَلْحامِدُونَ اَلسّائِحُونَ اَلرّاکعُونَ اَلسّاجِدُونَ اَلْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنّاهُونَ عَنِ اَلْمُنْکرِ وَ اَلْحافِظُونَ لِحُدُودِ للّهِ» (التوبة، 112) همه با اسم فاعل است، يک دانه اش با فعل نيست. فاعل معني مضارعش را ميدهد و دلالت بر ثبوت هم دارد. چون همه آيه دوم، جمله اسميه است. بعد پايان اين نُهتا ويژگي، به پيغمبر(ص) ميفرمايد: «وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِينَ» (التوبة، 112). به اين مؤمنين از جانب من مژده بده. خب مژده به چه؟ آن جنت را که خودش گفت. نميخواهد به پيغمبر بگويد. آن جنتي که در آيه قبل گفتم، آن را مژده بده، آن را که خودش گفت. به چه مژده بده؟ گاهي متعلق آيات محذوف است و اين در عرب خيلي نمونه دارد، در قرآن هم خيلي دارد. ميشود آن محذوفها را با کمک آيات و روايات درآورد که خدا به چه چيزي مژده ميدهد! ببينيد به چند چيز، طبق آيات ديگر مژده بده به اينها؟ به قرب من، به لقاي من، به رحمت من، به مغفرت من، به رضوان من. آن يک دانه اش هم که خودش گفته جنت. ميشود ششتا. چه خبر است؟ براي يک نفر! با اين معامله اي که با خدا کرده، با يک جان، با يک مال که هر دوي آنها هم مال خود او بوده. چه عنايتي! چه لطفي! چه احساني! لقاءللّهِ أَکبَرُ» (التوبة، 72) اين پرونده شهداي راه الهي از زمان آدم تا همين چند روز پيش است.
خدايا! به حقيقت پيغمبر، به حقيقت قرآن، رحمتت و مغفرتت را نصيب شهيدان حادثه فرودگاه بغداد و نصيب افرادي بگردان که در اين هواپيما بهسوي تو آمدند و مغفرتت را نصيب آنها و اينها بگردان.
خوشا آنانکه الله يارشان بي/ که حمد و قل هو الله کارشان بي
خوشا آنانکه دائم با تو باشند/ بهشت جاودان بازارشان بي
حسين(ع) سرور شهيدان عالم
رسول خدا(ص) ميفرمايند: «آقاي تمام مردم عالم، شهيداناند؛ آقاي همه شهيدان، هفتادودو شهيد حسين من هستند؛ آقاي همه اين هفتادودو شهيد هم حسين من است». لذا گريه بر ابيعبدالله(ع) و زيارت ابيعبدالله(ع) قابل مقايسه با گريه و زيارت بر شهيدان ديگر نيست. بچهها ميبينند عمهشان با قدم هاي آرام ميرود طرف گودال. عمه بارها خودش از رسول خدا شنيده است که کسي که به طرف زيارت حسين من ميرود، با هر قدمي که برميدارد، ثواب نود حج عمره قبولشده به او داده ميشود. بچهها کنار عمه ديدند، عمه وارد گودال شد، اما غير از يک مشت اسلحه چيزي داخل گودال نيست. من از قول شما از لشکر يزيد ميپرسم: مگر براي کشتن يک نفر چقدر اسلحه لازم بوده؟ نشست، نيزه شکستهها را کنار زد. امام باقر(ع) ميفرمايد: «قلوهسنگها و چوبها را کنار زد، ديدند يک بدن قطعه قطعه را بيرون کشيد، بدن را روي دامن گذاشت، اول توجهي به پروردگار کرد: اللّهُم تقبَّل منّا هذا القتيل، خدايا اين کشته قطعه قطعه را از ما بپذير. بعد رو کرد به مدينه: صلّي عليکَ يا رسول الله! هذا حسينک مرمل بالدِّماء، مقطَّعُ الأعضاء، مسلوب العمامه و الرداء».
اين کشته فتاده به هامون، حسين توست/ اين صيد دست و پا زده در خون حسين توست
«اللّهم لا تُسلِّط علينا من لا يَرحمُنا، اللّهم بحقِّ الحسين أهلِک أعدائَنا، اللّهم اشفِ مرضانا، اللّهم أيِّد قائدَنا، اللّهم انصُر واحفَظ امامَ زماننا، اللهم اجعَل عاقبه أمرنا خيرا».
$
##قرآن هدایتگر انسانها
قرآن هدايتگر انسانها
استاد حسين انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
قرآن راهنماي انسانها
قرآن کريم هدايتکننده به سوي همه ي حقايقي است که يک انسان الهي مَسلَک به آن نيازمند است. اين که عرض کردم انسان الهي مَسلَک، چون در طول تاريخ سه طايفه با حقايق کاري نداشتند، مخالفت هم ميکردند و به قول حضرت نوح در سورهي مبارکهي نوح، گوششان را به روي حقايق ميبستند. اين حرف حضرت نوح است که به پروردگار عرض ميکند در اين نهصد و پنجاه سالي که من را سراغ مردم فرستادي تا من براي حرف زدن دهان باز ميکنم انگشت هايشان را داخل گوششان ميگذارند، يعني يک بار هم حاضر نيستند انگشت به گوش نگذارند ببينند من چه ميگويم. اينکه لباسهاي بلندشان را از پشت سر و از جلو روي سر و صورتشان ميکشند که من را با چشم نبينند و اين کار ادامه داشت تا اينکه خداوند بزرگ بعد از اتمام حجت نهصد و پنجاه ساله به نوح وعدهي عذاب داد، چون بنا نداشتند خوب شوند، طبق آيات ديگر قرآن اگر خيري در آنها بود و بنا بود خوب شوند به طور يقين عذاب نازل نميشد.
در قرآن پروردگار به پيغمبر(ص) ميفرمايد: اگر من در اين بتپرستان و مشرکان که دعوت تو را نميپذيرند خيري ميديدم، اين خير يعني شايستگي، يعني روحيهي قبول «لَهَدَيناهُم»، هدايتشان ميکردم، اما من خيري در اينها نميبينم، اينها نميخواهند هدايت شوند، نميخواهند قبول کنند؛ اين سه گروه عبارتند از: مشرکين، منافقين و کافران، با لحاظ اينکه خدا تا لحظهي آخر عمر ميداند که قبولکنندهي دعوت نيستند، مردم با انصاف و با اخلاق مردمي که حتي قبل از بيدينيشان آدمهاي نرمي بودند و حالا آمدند ديندار و الهي مَسلَک شدند. پروردگار که در ابتداي سورهي بقره ميفرمايد: «ذلِكَ اَلْكِتابُ لارَيْبَ فِيهِ هُدىً» (البقرة، 2) قرآن براي همهي الهي مَسلَکها راهنماي به سوي حقايقي است که مردم علاقه دارند به آن حقايق اتصال پيدا کنند، يعني کلي مطلب را ميدانند که قرآن مجيد راهنماست، اما حالا وارد و آگاه به قرآن نيستند، وظيفهي شرعي و اخلاقي دارند تا جايي که امکان دارد دنبال فهم قرآن مجيد بروند.
فهم قرآن امري واجب
اميرالمؤمنين(ع) چهار جمله راجع به قرآن دارند که در نهج البلاغه هست، يکي اين است: «تَفَقَّهُوا فِيهِ» امر واجب است، قرآن را برويد بفهميد، فقه يعني فهم، «فَاِنَّهُ رَبِيعُ القُلُوبِ» فهم قرآن مجيد بهار دلهاست، يعني قرآن دل مرده را زنده ميکند، فهم قرآن مشرقِ طلوع توحيد، نبوت، امامت، قيامت ميکند؛ يعني چنين کار عظيمي را با قلب الهي مَسلَکان با انصاف انجام ميدهد.
راه فهم قرآن
-آراستهشدن به دانش فهم
راه فهم قرآن را هم خود قرآن مجيد ميگويد دو راه است؛ يک راهش اين است که انسان برود و آراستهي به دانشي که کمکي به فهم قرآن ميکند بشود، اهل ذکر بشود «وَ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ» (النحل، 43) اينجا ذکر يعني قرآن، قرآن پنجاه و دو اسم دارد و يک اسم قرآن ذکر است، ذکر در رابطه ي با اسم قرآن يعني يادآور حقايق بشود.
-آشناشدن با عالم اهل قرآن
اهل ذکر اگر نتواند برود تحصيل علومي کند که قرآن مجيد را بفهمد با يک اهل قرآن آشنا شود، حالا هر روز هم لازم نيست او را ببيند، مواردي را که لازم دارد براي دين، دنيا، اقتصاد، اخلاق و براي زن و بچه داريش برود بپرسد.
ما بچه بوديم، شايد آن وقت من کلاس دوم دبستان بودم، صبحهاي جمعه ساعت هفت صبح پدرمان ما را بيدار کرده بود و نان و چايمان را داده بود و آماده بود، هر هفته يک عالمي را دعوت کرده بود بيايد خانه که براي ما دين بگويد، اين عالم هم آدم خوش بيان و خوش برخوردي بود که تا چند سال پيش هم زنده بود، من هر وقت او را ميديدم نميگذاشت دستش را ببوسم، من خيلي دلم ميخواست کمال احترام را به او داشته باشم ولي اجازه نميداد، اما خيلي به او تواضع ميکردم.
روش دوم قرآن فهمي بود که حالا عالمي هفتهاي يک بار بيايد و يک ربع، بيست دقيقه حقايق قرآن را تقسيمبندي شده براي خانوادهاي بيان کند، البته اين روش در تهران خيلي گسترده بود ولي از بين رفته است، ظاهراً ديگر آن مجالس عالي خانگيِ خانوادگي وجود ندارد. بعد که من طلبهي قم شدم هنوز اين جلسات بود و يادم است آنهايي که در خانههاي مردم ميرفتند دين را براي مردم ميگفتند دينشناس و عالم بودند، بعضيهايشان در حد اجتهاد بودند.
مجتهد شدن يک خانم
همين رسم هم خيلي قويتر در شهر اصفهان بود، حالا نميدانم عالمان اصفهان چگونه تربيت شده بودند که بعضي از اين عالمان از خانوادهي روضاتيها و چهارسوقيها، عالماني در حد مرجع تقليد بودند، يکي از آنها مرحوم آيتالله العظمي حاج سيد علي نجف آبادي بود که من شرح زندگيش را دو بار خواندم. در زمان خودش در اصفهان بالاترين حوزهي شيعه را داشت _زماني با نجف برابري ميکرد و گاهي هم از نجف سر بود_ چنين انساني و امثال او وقتي دعوتشان ميکردند بروند داخل خانهها قرآن يا فقه بگويند با خوشحالي قبول ميکردند.
علماي اصفهان ميگفتند: اعلم علماي شيعه ايشان است، ولي روضهي خانگي هم ميرفت؛ پنج شب يا سه روز هم ميرفت و از درسش هم عقب نميماند، خيلي شاگردان بزرگي را تربيت کرد که نوشتند خانم جواني هم در اصفهان از ايشان دعوت کرد: اگر امکان دارد خانهي ما بياييد به من درس بدهيد، و اين خانم را به حد مجتهد شدن واقعي رساند که مراجع نجف اصفهان به اين خانم اجازهي اجتهاد داده بودند و در مدت عمرش نزديک به پنجاه جلد کتاب علمي تأليف کرده است. اين خانم بيشتر از ده هزار دختر را تربيت کرد و به زنان مومنهي با کرامت تبديل کرد، الان هم مزارش در اصفهان زيارتگاه شده است، يعني براي او بارگاه و مقبرهي بسيار خوبي ساختند، اين خانم آدم کمي در فلسفه، اصول، فقه، ادبيات عرب و ادبيات فارسي نبود.
بيشتر درس اش را داخل خانه خدمت سيد علي نجف آبادي خوانده بود، که خود مرحوم نجف آبادي نقل ميکند: من يک روزي رفتم که ساعت درس اين خانم بود، ديدم که دم در شلوغ است، پرسيدم: چه خبر است؟ گفتند: خانم امين فرزند جوان بيست سالهاش ديشب از دنيا رفته است و الان جنازه اش داخل خانه است. ايشان ميفرمايد: من براي تسليت رفتم، به من گفت: آقاي نجف آبادي آماده هستيد درس را بگوييد؟ گفتم: خانم! گفت: خانم ندارد، يک ساعت ميکشد شما درس را بدهيد، من هم ميگويم بچه ام را به غسالخانه ببرند تا کارهايش را انجام بدهند ما هم تا ساعت ده درسمان تمام ميشود.
گاهي آدمهايي مشتاقانه براي فهم قرآن و فهم دين ميروند، حالا اگر توفيق پيدا نکردند و نشد، همه هم که نميتوانند بروند، بالاخره جامعه همه جور انساني ميخواهد؛ بنا، کارگر، کارمند، صنعتکار و کشاورز ميخواهد، نميشود که همه حوزهي علميه بروند. قرآن مجيد در سورهي توبه ميگويد: عدهاي بروند «لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ» (التوبة، 122) دينشناس شوند، «وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ» (التوبة، 122) وقتي برميگردند دين را به مردم انتقال بدهند، آسان هم انتقال بدهند و به مردم سخت نگيرند.
امام صادق(ع) ميفرمايد: دين، دينِ دشواري نيست، اصلاً به مردم دربارهي دين سختگيري نکنيد.
خيليها هم فکر ميکنند دين خيلي سنگين و سخت است، من در اين صد و پنجاه جلد کتابي که خداوند دستم را گرفت نوشتم، يکي از کتابهايم اسماش اسلام دين آسان است؛ يعني اين کتاب را اگر شخص يهودي، مسيحي، کمونيست يا بيدينِ با انصاف بخواند، مسلمان و متدين ميشود، دين خيلي آسان است، اصلاً خداوند در دين هيچ موردي، نقطهي سخت و سنگيني ندارد.
روايتي در رابطه با آسان بودن دين
در اين زمينه من روايتي از وجود مبارک مرحوم شيخ صدوق نقل کنم. روز ماه رمضان است، رسول خدا(ص) در مسجد هستند. عرب جواني وارد مسجد شد، حالا نبايد هم وارد ميشد، از مسأله خبر نداشت، با اضطراب و وحشت و ترس به پيغمبر اکرم(ص) گفت: ماه رمضان است، روزه بودم، به خانه رفتم و کاري داشتم، روزهام را با عيالم باطل کردم، حالا تکليف من چيست؟ اينجا قرآن مجيد ميگويد: اگر کسي يک روز روزهي ماه رمضان را عمداً افطار کند و بشکند، يا يک غلام بايد در راه خدا آزاد کند _که حالا غلام به آن معنا پيدا نميشود، غلام به معني ديگر که در کرهي زمين پر است_ يا بايد شصت و يک روز روزه بگيرد _يک روز براي غذاي آن روز و شصت روز هم جريمهي خوردن روزه، اين سي روز را هم، سي و يک روزش بايد پشت سر هم باشد_ يا شصت فقير را يک وعده غذايي که سيرش کند بدهد، سه جريمه است، آن کسي که روزهاش را خورده ميتواند يکي را انتخاب کند. پيغمبر(ص) فرمود: نگران نباش، يک غلام بخر و در راه خدا آزاد کن، گفت: آقا من کارگرم، پولم نميرسد غلام بخرم، اين درآمد کارگريم بايد خرج من و زنم را بدهد، نميتوانم، فرمود: شصت روز جريمهي روزهخواريت است، بايد روزه بگيري، (مدينه گرماي پنجاه درجه دارد. من يک شب در مدينه واقعاً نزديک بود خفه شوم که خدا لطف کرد يک مسجد کوچکي ديدم و خودم را داخل مسجد انداختم، کولر خيلي خوبي داشت، دو ساعتي آنجا بودم و از مرگ نجات پيدا کردم، گرمازدهي شديدي شدم) گفت: يا رسول الله! اين مدينه با پنجاه درجه گرما و منِ کارگر که روزها بايد بروم در اين هوا کار کنم، من قدرت ندارم روزه بگيرم. فرمود: شصت مسکين را طعام بده، گفت: من شکم زنم را زورکي سير ميکنم، شصت مسکين طعام بدهم؟ شيخ صدوق ميفرمايد: در گير و دار حرف زدن با پيغمبر(ص) يک عرب باغداري يک سبد بزرگ خرما براي پيغمبر(ص) هديه آورد و رفت. پيغمبر(ص) به شخصي که روزه اش را با مباشرت با همسرش باطل کرده بود فرمود: اين سبد خرما را بردار و به خانه ببر و با زن و بچهات بنشين به نيت کفارهي روزهات بخور، خدا ميپذيرد. اين دين است!
قرآن نشاندهنده راه خوبيها
کساني که الهي مَسلَک هستند، يعني دلشان ميخواهد با خدا باشند، قيامت را توجه داشته باشند، معاشرت درست، اقتصاد پاک و اخلاقِ به قول پيغمبر اکرم(ص) الهي داشته باشند، راهش اين است که به قرآن کريم يا به اهل قرآن مراجعه کنند و از آنها بخواهند که از هدايت قرآن برايشان بگويند، آن حقايقي را که نياز دارند صاف، پاک و از سرچشمه بدست بياورند.
معناي ايمان
خيلي جالب است فرض کنيد يکي از ما کلي مهاجرت را ميداند که خيلي کار عالي است، کلي ايمان را ميداند که خيلي کار فوق العادهاي است، کلي جهاد را ميداند ولي کيفيتش را خبر ندارد، دقيق و عميق نميداند، قرآن راهنمايي ميکند و خيلي جالب است نتيجهي اين ايمان و هجرت و جهاد را هم در اختيارش ميگذارد، در سورهي بقره آمده است: «اِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا» اول اين امنوا را من معني کنم چون خود قرآن مجيد کليات را ميگويد و ائمهي ما توضيح ميدهند. اين ايمان يعني چه؟ «اِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا» ايمان به خدا و ايمان به قيامت يعني چه؟
مرحوم صدوق يک کتاب خيلي جالبي دارد که بنا به خواست يکي از وزراي بسيار بزرگِ آل بويه (که شيعه و دانشمند بود در اواسط قرن سوم، چهار هزار کتاب علمي داشت من وقتي به اصفهان ميروم سر مزارش هم ميروم) صاحب بن عُبّاد نام وزير بود، به پيشنهاد صاحب اين کتاب بسيار عالي عيون و اخبار رضا را نوشت، دو جلد است، فکر ميکنم ترجمه هم شده است، اسم زيبايي هم دارد، معني فارسي اش اين است: چشمههاي روايات حضرت رضا(ع). از امام هشتم نقل ميکند، چون صدوق به عصر امام هشتم خيلي نزديک بود و پدرش وکيل امام حسن عسکري(ع) در قم بوده است، تقريباً روايات را از منابع دست اول بدست آورده و نظام داده و نوشته است. حضرت ايمان را اينطور معني ميکند: «اَلاِيمَانُ عَقدُ بِالقَلبِ» ايمان يعني گره خوردن دل به پروردگار، چه نوع گرهاي؟ اين عقد يعني اين گره چه نوع گرهاي بايد باشد؟ در سورهي مبارکهي حجرات ميفرمايد: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ للّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا» (الحجرات، 15) چنان دل به خدا گره بخورد که اين گره باز نشود و بماند، اگر به خانه حمله کردند گره بماند، اگر همسر باوفاي بينظير با کرامتش را بين در و ديوار بدنش را شکستند بماند، اگر فدک را غارت کردند بماند، اگر حکومتش را غارت کردند بماند، اگر پيغمبر(ص) به او خبر داد که حسينت را در سرزميني در عراق قطعه قطعه ميکنند پيش خدا بماند، اين معني ايمان است. «عَقدُ بِالقَلبِ» يعني مشکلات نتواند اين گره را باز کند، چون اگر آدم اجازه بدهد اين مشکلات اين گره بين قلب و خدا را باز کنند خب آدم بيدين ميشود، هزار جور ايراد به ذهنش ميآيد.
گرهگشايي مشکلات با دعوا با خدا
من دوستي داشتم که زماني خيلي گرفتار شده بود. خدا فرموده: گرفتاريها قابل حل است. خودش به من گفت: يک روز صبح زود از خانه بيرون آمدم، اتوبوسي جاي خالي داشت، حالا نميدانم قم يا اصفهان ميخواست برود، گفت به راننده گفتم: به حضرت عباس اينقدر وضع من بهم ريخته که من پول يک بليط ندارم، به من جا ميدهي من را ببري؟ گفت: بله بيا بالا، کجا ميخواهي بروي؟ گفت: آنجايي که ميخواهم بروم به تو ميگويم من را پياده کن. گفت روي صندلي نشستم و وقتي به بيابانها رسيد که ديگر نه پمپ بنزين بود، نه قهوهخانه و خانه بود، بيابان خالي بود، به راننده گفتم: نگهدار، گفت: کجا ميخواهي بروي؟ گفتم: همينجا کار دارم، او هم ديگر دنبال نکرد، پول هم که نداشتيم، خيلي هم با لبخند و با احترام ما را پياده کرد. گفت اتوبوس رفت، ديدم از اين طرف و آن طرف ماشين نميآيد، کتم را درآوردم و روي شانهام انداختم و به پروردگار عالم با زبان صددرصد لاتي گفتم: خيال کردي من رستمم که با من داري ميجنگي؟ اين چه وضعي است! مگر نميتواني کارگشايي کني؟ گفت کمي با خدا دعوا کردم و برگشتم. خانمم گفت: کجا بودي؟ گفتم: بنا بود با يکي دعوا کنم و دق و دليم را خالي کنم، رفتم دعوا کردم و آمدم. گفت يک هفته نگذشت که کارم شروع به درست شدن کرد. گفت: والله حاج آقا، اگر ميدانستم آدم با خدا دعوا کند زود کارش را حل ميکند زودتر ميرفتم دعوا ميکردم!
دنيا محل گرفتاريها
گره به گونه اي است که اگر گره مشکلات را باز نکند خدايي نکرده آدم بيدين نشود. طبق تجربهي تاريخ، گفتهي انبيا و ائمه(عليهمالسلام) دنيا «دَارُ بِالبَلاءِ مَحفُوفَه» محل گرفتاري است، آدم دو روز راحت است و خدا را شکر ميکند، دوباره پس فردا گرفتاري پيش ميآيد شش ماه ميکشد آدم حل کند، دوباره گرفتاري پيش ميآيد، من خودم هميشه گول اين خيال را ميخورم، واقعاً گول ميخورم، چهار پنج روز که زندگي آرام است و هيچ مشکلي نيست ميگويم ديگر خدا درِ مشکلات را بست، يک مرتبه ميبينم از طرفي زندگي مثل آبي که نشت ميکند يک مشکل، سختي، دردسر، تهمت خوردن و غيبت شدني پيش آمد گفتيم خب حالا همهي اينها را ميگذرانيم و خدا را شکر ميکنيم. دو سه ماهي خوب و آرام بود، هنوز اذان صبح را نگفته بودند، تشهد نماز مستحبي ميخواندم، يک ربع بيست دقيقه به اذان مانده بود. همان شب بچهام از من خداحافظي کرد تا با همسر و تنها فرزندش به شهرستاني بروند. اين موضوع در تشهد به ذهنم آمد که الان من سلام نماز را گفته و نگفته تلفن زنگ ميزند، تلفن را برميدارم و بچهام به من ميگويد: بابا تصادف کردم، بچهام هم از دست رفت! اين در تشهد به ذهن من آمد، سلام آخر را که دادم تلفن کنار دستم زنگ زد، برداشتم پسرم گفت: بابا، حدود يک نصفه شب يک کاميون به ما زد، بچه از دست رفت، خانمم هم تکه تکه داخل ماشين لاي آهن پارهها ماند، خودم هم اينطوري شدم و ما را به بيمارستان فلان شهرستان بردند، گفتم: بابا گوشي را بگذار من آمدم.
دنيا همين است! حالا يک امانتي را خدا به من داد و بعد گرفت. اين گره را براي چه باز کنم؟ يعني اگر بيدين شوم کار و زندگي بهتر و خوبتر ميشود؟ اصلاً دنيا بافتش اين است، بافت زاييده شدن، مرگ، ورشکستگي و دزدي است.
ما نوه اي داشتيم که هنوز به دنيا نيامده بود. سيسموني خوبي براي او خريده بوديم، ديگر رسم است نميشود که گفت نه، سيسموني را هم گوشه اي از خانه گذاشته بوديم. يک شب خدا را شکر دزدي آمد تا آن آخرين تکه سيسموني را برد، يعني چيزي براي نمونه نگذاشت. من صبح به رئيس نيروي انتظامي کل کشور زنگ زدم، گفتم: فلاني، ما سيسموني خيلي خوبي در حد خودمان براي نوهمان خريده بوديم و اين دزد هم آمد همهاش را برد، گفت: حاج آقا من سراغ آن دزد اصلاً نميروم، گفتم: چرا؟ گفت: براي اينکه صددرصد برايم يقين است که مال حلال حسابي برده است، ولش کن و راضي باش، گفتم: راضيم.
اين بافت دنياست، خيلي خوب است آدم گره قلبش با پروردگار باز نشود «اَلاِيمَانُ عَقدُ بِالقَلبِ» اين براي بخش اول آيه که حالا يک آدم بزرگواري ميخواهد ببيند ايمان از نظر قرآن و اهل بيت(عليهمالسلام) چيست، هجرت و جهاد چيست، اما هجرت که هميشه براي جنگ نيست، هميشه هم که هجرت از اين شهر به آن شهر به خاطر دين نيست.
بهترين مهاجرت
رسول خدا(ص) روي منبر به مردم فرمود: «مَنِ المُهاجِر؟» شما ميدانيد مهاجر چه کسي است؟ گفتند: خدا و رسول(ص) بهتر ميدانند، چقدر زيبا معني کرده است! فرمود: «المُهاجِر مِن هَجَرِ سَيِئات» مهاجر کسي است که خودش را از همهي گناهان عقب بکشد، از شهر گناه به ديار عمل صالح و اخلاق حسنه حرکت کند، اين مهاجر است.
برترين جهاد
مجاهد چه کسي است؟ خانمي به پيغمبر اکرم(ص) گفت: من را نصيحت کن، يک نصيحت جالبي دارد که چهار پنج خط است، من حفظش کردم از بس که عالي است! به آن خانم فرمود: برترين جهاد عمل به واجبات است؛ چه واجبات مالي، چه واجبات بدني و چه واجبات حقوقي، اين برترين جهاد است.
تمام نيازمنديهاي انسان در قرآن
ببينيد برادران، خود و خدا يک آدم الهي مَسلَک هر چه را براي دنيا و آخرت و برزخش لازم دارد در قرآن هست. سفارشي هم اميرالمؤمنين(ع) دارند که مرحوم علم الهدي فرزند فيض کاشاني نقل کرده و اين را هم من در اختيار شما بگذارم. اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: حداقل روزي ده آيهي قرآن بخوانيد و در آيات هم تدبر کنيد. الان ترجمههاي خوبي در بازار هست که قرآن را در حدي که لازم باشد به آدم ميفهماند. ده آيه با ترجمه بخوان، نامه اي به امام مجتبي(ع) دارد که ميفرمايد: روزي بيست آيه بخوان، يک نامهي ديگر دارد ميفرمايد: حوصله کردي روزي پنجاه آيه بخوان. با قرآن باش تا وقتي در بستر مرگ افتادي که با قرآن از دنيا بروي و روحت آميختهي با قرآن و زبانت مترنم به قرآن مجيد باشد.
غربت و دلتنگي اميرالمؤمنين(ع)
اميرالمؤمنين(ع) به فرمودهي امام ششم بعد از تمام شدن کار دفن برگشت خطاب به مزار کرد، يعني به دختر پيغمبر(ص) گفت: ميخواهم کنار مزارت بمانم، طاقت ندارم! وقتي علي(ع) مي-گويد طاقت ندارد يعني اصلاً آدم شگفتزده ميشود! صحبت اين نبود که خانمش را از دست داده است نه! صحبت اين بود که يکجا همهي ارزشها را از دستش گرفتند. گفت: ميخواهم بمانم اما نميتوانم، ميخواهم به خانه برگردم، بچههايت بيدارند و وقتي من را ببينند از من مادر ميخواهند و من جوابي ندارم بدهم. بلند شد سر مزار پيغمبر(ص) آمد و گفت: يا رسول الله! من کاملاً در اين شهر مدينه با اين پرجمعيتيش غريب شدم!
علي جان! شما مزار را ميديدي و ميگفتي طاقت ندارم بنشينم، ميخواهي به خانه بروي و طاقت نداري که جواب بچهها را چه بدهي، آمدي کنار مزار پيغمبر(ص) و آرام نداري همينطور داري گريه ميکني، سه جا رفت و آمد ميکردي؛ کنار مزار، خانه و کنار مزار پيغمبر(ص)، با اينکه زهرا(س) را هم نميديدي چون دفن کرده بودي. اما اين بچههاي بزرگوارت که در کربلا بودند، براي اينها کسي را نگذاشته بودند دفن کنند که وقتي داشتند کاروان را حرکت ميدادند ببرند، زين العابدين(ع) به عمهشان فرمودند: عمه، اين مردم انگار ما را مسلمان نميدانند، نگذاشتند عزيزانمان را دفن کنيم. نگذاشتند اينها را دفن کنند، علاوهي بر اين که مزاري نبود، آنچه که بچهها داشتند ميديدند يک مشت بدن بيسر، بدن قطعه قطعه و بدن عريان بود، اينها همه به کنار روي شترها هر وقت سرشان را بلند ميکردند سر بريدهي عزيزانشان را ميديدند.
تهران حسينيه سيدالشهدا (ع) جمادي الثاني 1441 جلسهي چهارم
$
##مسئولیتهای انسان
مسئوليتهاي انسان
استاد حسين انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
برتري انسان و ارزشمندي او
هيچ کتاب و فرهنگي مانند قرآن کريم و روايات اهل بيت(عليهمالسلام) جايگاه انسان را بيان نکرده است. آنهايي که به حقيقت اهل قرآن بودند و ارتباط با روايات اهل بيت(عليهمالسلام) داشتند وجودشان ثمرات بسياري براي مردم زمان خود و بعضي هايشان براي مردم تاريخ داشت. اين بزرگواران با توجه به آيات قرآن و روايات اهل بيت(عليهمالسلام) خودشناس شدند. تمام مشکلاتي که الان در پنج قاره هست؛ تمام معصيت ها، گناهان، ظلم ها و خيانت ها، منشأشان جهل به خويش است.
از قديمي ترين ايام تا امروز هزاران مکتب در رشته هاي گوناگون از انسان سخن گفته، يا سخنشان اشتباه بوده، يا ناقص بوده ويا عيب داشته. اما قرآن مجيد و روايات، انسان را آنگونه که هست به خودش معرفي کردند که البته آياتش فراوان است و بحثش هم در يک جلسه امکان ندارد، روايات هم در اين زمينه درياوار است. خلاصه ي همه ي مسائل قرآن و روايات درباره ي انسان اين است که او موجود برتر است و از صريح آيات استفاده مي شود کرد که انسان در استعداد مادون خدا و مافوق همه ي موجودات است، که البته اين استعداد را با سِير زيباي نوراني مي تواند فعليت بدهد. اينکه در قرآن مجيد مي فرمايد: «خَلَقَ لَكُمْ م?ا فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً» (البقرة، 29) معلوم مي شود انسان برترين موجود زمين است. اينکه در سوره ي اسراء مي فرمايد: «فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا» (الإسراء، 70) که بعضي ها اين کلمه ي «كَثِيرٍ» را به معناي کل گرفتند و من هم با همين ها هم عقيده هستم. انسان موجودي است که استعداداً از همه ي موجودات عالم برتر است. وقتي در دايره ي ايمان و عمل صالح قرار مي گيرد، «أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ اَلْبَرِيَّةِ» (البينة، 7) مي شود. در روايات هم امام هشتم(ع) از پدران بزرگوارشان نقل مي کنند - از رسول خدا(ص) که در حقيقت سند روايت همه ائمه ي طاهرين(عليهمالسلام) هستند- که پيغمبر(ص) فرمودند: «فان المومن افضل من ملک مقرب».
در روايتي هم دارد که رسول خدا(ص) مي فرمايد: «الملائکه خدامنا و خدام شيعتنا» يعني مقام فرشته، در برابر آن مقامِ معنوي انسان، مقام خادم بودن است! اين خيلي مسأله بزرگي است. انسان مادون خدا و مافوق موجودات است «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا» (الإسراء، 70).
عقل بالاترين نعمت
نزديک به هزار آيه در قرآن کريم است که انسان را به عنوان موجود عاقل معرفي مي کند. اگر ما تمام عالم خلقت را مانند درختي فرض کنيم، بالاترين شاخه ي اين درخت (طبق دو آيه اي که خوانده شد) انسان است و بالاترين ميوه ي هستي که عقل است در اين شاخه قرار داده شده است، پس انسان؛ يعني موجودِ برترِعاقل.
مسئوليت انسان
در بابِ عقلِ اصول کافي است که وقتي عقل آفريده شد، خداوند به عقل خطاب کرد: در اين عالم چيزي را محبوبتر از تو نيافريدم، و اين محبوب ترين گوهر را رايگان به ما عطا کرده است. اما آياتي مثل اين آيه؛ «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» (الصافات، 24) «فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» (الحجر، 92) «عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ» (الحجر، 93) «إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» (الإسراء، 36) انسان به خاطر برتر بودنش، به خاطر اينکه ظرف محبوب ترين مخلوق خدا عقل است، در برابر خدا، خودش، پدر و مادرش و جامعه مسئول است؛ يعني موجودي است که از تمام حرکات او در قيامت بازپرسي خواهد شد.
الف)مسئوليت عام
خب مسئوليتي داريم که عام است و براي همه ي مردم در حد استعداد و ظرفيت خودشان است «لا یکلف اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها» (البقرة، 286).
ب) مسئوليت خاص
مسئوليت خاصي هم داريم و آن وقتي است که انسان با اختيار، با شوق و علاقه ي خودش وارد عرصه اي مثبتِ نوراني مي شود، مانند همين عرصه اي که الان همه ي ما به توفيق پروردگار در آن قرار گرفتيم؛ حوزه ي قرآن و حوزه ي اهل بيت. در اينجا ديگر مسئوليت ما وراي مسئوليت عموم مردم است، مي شود مسئوليت خاص، که اين مسئوليت يقيناً ارزشي بالاتر از مسئوليت عموم است، اين عطاي الهي آنقدر پرقيمت است که با هيچ زبان و قلمي امکان ارزيابيش وجود ندارد.
چهار مسئوليت انسانها
حالا که ما در اين حوزه قرار گرفتيم و آفرينش، پدر و مادر، - به طور نامرئي- جامعه ي الهيِ اهل بيتي و حوزه ي پاک و نوراني قم دارد براي ما هزينه مي کند، که ما اين مسئوليت خاص و پر ارزش را پاسخ بدهيم، پاسخ مان هم اجرايي است؛ يعني بايد اين مسئوليتي که الان بر عهده ي ماست و به اختيار خودمان هم به عهده گرفتيم و دنيايي دارد براي ما هزينه مي کند، بايد پاسخي عملي بدهيم، که در اين زمينه ما چهار مسئوليت ارزشي، عرشي، الهي و نوري داريم:
-علم
1) قوي، جامع، کامل، با همت و عاشقانه علم را تحصيل کنيم. علم نه براي علم، نه براي دنياي خود، نه براي مدرک، علم لله يعني خدا از ما مي خواهد، مسئول، عاقل و موجود برتريم، زمان را نبايد در تحصيل علم از دست بدهيم، هنرمندانه و عاشقانه علم را بخوانيم و فرا بگيريم که از ديدگاه قرآن و اهل بيت(عليهمالسلام) عالم مقبول و ارزشي بشويم، آن هم اين علوم گسترده ي قرآن و اهل بيت(عليهمالسلام) -که حالا خدا به ما لطف کرده- وجود ما ظرف امواج نوراني قرآن و روايات اهل بيت(عليهمالسلام) بشود. حالا قدم برداشتن در اين راه اينقدر مهم است که رسول خدا(ص) مي فرمايد: «علي و من مات في طلب العلم مات شهيدا» دانشجويي که دارد دنبال اين علم مي رود، اگر در مسير دانش از دنيا برود پيش پروردگار شهيد حساب مي شود، نه کالشهيد ، «مات شهيدا علي و ان الله يحب بغاة العلم» خداوند عاشق انسان هايي است که دنبال دانش مي دوند، حوصله مي کنند و همت و عشق به خرج مي دهند، از علم پر مي شوند. ما اين ظرفيت را داريم، ما در علماي بزرگ شيعه مي بينيم که اين ظرفيت را چقدر زيبا از علم پر کردند، رشته هاي مختلف علمي و بعد هم علم خود را براي آيندگان به يادگار گذاشتند، همان چيزي را که خوانده بودند تبديل به حقيقت ثابتي به نام کتاب کردند، کامپيوتر، سايت و دسترسي به اين مسائل الکترونيکي هم نداشتند.
ولي علامه ي حلّي در شهر حلّه، بدون کمک و به تنهايي، بعد از تحصيل علم براي خدا و قوي تحصيلکردن، در گرماي بالاي پنجاه درجه، در خانه هاي کاهگلي، پانصدوبيستوسه جلد کتاب مي نويسد و همه هم ماندگار است.
جابربنحيان در کنار حضرت صادق(ع) حدود چهارصد جلد کتاب مي نويسد، يکي از آنها رسائل الصادقش است، که من در کتابخانه ي بيريتيش لندن نسخه خطيش را ديدم، دو هزار صفحه است.
گوشه ي شهر کاشان نزديک به قم در محله ي پايين شهر، وجود مبارک فيض کاشاني اينقدر کتاب نوشته که خودش يک کتاب به عنوان فهرست نوشته هايش نوشته است.
علم وقتي لله باشد خيلي ظهورهاي مثبتي خواهد داشت، اينها هيچ کدام حاضر نبودند عمرشان را ضايع کنند.
من مرحوم آيت الله العظمي بروجردي را ديده بودم، وقت دفن شان هم حاضر بودم، ده سال است سالگردشان را در مسجد اعظم به منبر مي روم. خيلي از مسائل زندگي ايشان را مي دانم، يکي اين است که ايشان اواخر عمرشان در جلسه اي در منزل شان به آنهايي که نشسته بودند فرمودند: اين لطف را خدا به من کرد که من لحظهاي عمرم را ضايع نکردم! اين حرف کمي نيست. خيلي قدردان عمر بود، چون عاقل بود، چون خودش را مسئول مي دانست و موجود برتر بود. حالا آثاري هم که دارند خيلي آثار فوق العاده اي است. الان مجموع آثار ايشان را دارند چاپ مي کنند که ايشان سي سال در بروجرد طرحش را داده بودند، بالاي دويست جلد مي شود.
اين يک حقيقت است که خدا به ما توفيق داده تا در حوزه ي قرآن و اهل بيت(عليهمالسلام) وارد شويم و توفيق ويژه اي است، بايد ملاي کامل شويم و علم ما تئوري نباشد، عمقي و نوري باشد، انتقال الفاظ از کتاب به هوش و حافظه نباشد؛ يعني علم نوري تحصيل کنيم «العلم نور يقضفه الله في قلب من يشاء» خيلي ها اين کتاب هاي ما را مي خوانند و بعد از بيست، سيسال و هيچ چيز نمي شوند، چرا؟ چون علم را بايد نوري، با خلوص و براي خدا خواند، اين يکي از وظايف ما ست.
-عبادت
2) اما وظيفه ي دوم مان که خيلي مهم است در کنار علم، بايد دل، روح، نفس، اعضا و جوارح را پاکسازي کنيم، به چه وسيله اي؟ عبادت خالصانه؛ يعني واقعاً به خودم بقبولانم که من مملوکم، من عبدم، من که فردا مي خواهم وارد جامعه ي ايران يا کشور خودم شوم بايد از طهارت همه جانبه : لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» (الأحزاب، 33) عبادت مطهر است، در قرآن مطهريت عبادت را مي خوانيم «تَنْهى عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ» (العنكبوت، 45) يعني يک نماز درست و حسابي و واقعي من پشت سر آقاي بروجردي نماز خوانده بودم، ايشان در سن هشتاد و هشت سالگي ذکر رکوع و ذکر سجودشان هفت مرتبه بود، يعني اصلاً دلشان نمي آمد از رکوع و سجده بلند شوند.
از نماز شب بعضي ها من خبر دارم، بعضي هايشان هم استاد خودم بودند، دو ساعت طول مي کشيد. مرحوم الهه قمشه اي که من خيلي با او در ارتباط بودم نماز شبش حدود دو ساعت مي کشيد، نماز وترش چهل دقيقه مي کشيد. با يک دستش قرآن را بلند مي کرد و با دست ديگرش هم با خدا حرف مي زد و گدايي مي کرد.
خداوند زماني که مي خواهد پيغمبران را تعريف کند مي فرمايد: «كانُوا لَنا عابِدِينَ» (الأنبياء، 73) اينها اهل فرمان بردن و بندگي و عبادت بودند.
عيسي(ع) در گهواره مي گويد: «قالَ إِنِّي عَبْدُ اَلله» (مريم، 30) من اهل عبادت حق هستم. اميرالمومنين(ع) نامه هايي را که نوشتند، ننوشتند از طرف رئيس جمهور، نامه هايي که به استاندارها و فرماندارها دارند نوشتند؛ «من عبدالله علي بن ابيطالب» اينقدر عاشق عبادت بود «لا تَقُمْ فيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرين» با چه با عبادت خالصانه اينقدر عاشق عبادت بود اين انسان بي نظيري که - به اصطلاح چهاردهمين قرن سالگرد شهادتش است- که يک روايتي را دارند (من که واقعاً درک نکردم اين روايت را يعني نفهميدم چون آدم تا جايگاه او نباشد مطلب را نمي فهمد) مي فرمايد: مسجد رفتن براي من محبوب تر است از بهشت رفتن، چون بهشت که مي روم بايد به بدنم و اشتها و مشتهياتم مشغول باشم خودم را بايد راضي کنم مسجد که مي روم براي راضي کردن خدا مي روم، عبادت به خصوص اين جمله را من به يک واسطه نقل مي کنم يک کسي يک روز به علامه ي طباطبايي صاحب الميزان خيلي خودماني گفت: چه شد تو علامه ي طباطبايي شدي؟ ايشان به يکي از ريشه هاي کار اشاره کرد فرمود: نماز شب، توسل به ابي عبدالله الحسين، نماز شب و گريه براي ابي عبدالله. اين دوتا من را تبديل به علامه ي طباطبايي کرد.
-موعظه
3) مسئوليت سوم ما موعظه است، يعني علمي را که خواندم، پاکياي را که بدست آوردم، حالا بروم هزينه ي مردم کنم، گمراهان را نجات بدهم، افراد تسخيرشده ي شياطينِ غرب و شرق و مکتب هاي مادي را نجات بدهم، که نجات اينان هر يک نفرشان - يعني شما يک منبر که بروي و مسائل الهيِ قرآن و اهل بيت(عليهمالسلام) را که انتقال بدهي و مستمعت بپذيرد و قبول کند و هدايت شود- در تعبير اين آيه «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا اَلنّاسَ جَمِيعاً» (المائدة، 32) امام صادق(ع) مي فرمايد: اگر يک گمراهي را هدايت کني، تمام انسان هاي آفريده شده را هدايت کردي. عجب تجارتي است!
وقتي مردم يمن از پيغمبر(ص) مبلغ خواستند، پيغمبر(ص) حضرت اميرالمومنين(ع) را مأموريت و مسئوليت داد تا بيرون مدينه برود، پيغمبر(ص) پياده او را بدرقه کرد، يعني امت، مبلغ دين اينقدر ارزش دارد که من که قلب عالم امکان و برترين موجود خدا هستم پياده به بدرقه اش مي روم! پيغمبر(ص) وقت خداحافظي به او فرمود: علي جان «لعنوا يهدي الله بک رجل» خدا به تو توفيق دهد فقط يک نفر هدايت کني «خير لک مما طلعت عليه الشمس او قلبت» خيلي حرف است.
يک جمله ي جالبي سوره ي توبه دارد که «لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ» (التوبة، 122) دين شناس شوند «وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ» (التوبة، 122) بروند پيش ملت ها و مردم شان «وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (التوبة، 122) لعل در جملات مثبت به معني قطعيت است، يعني برگردند اين ديني را که فهميدند انتقال بدهند، به گونه اي که مستمع از درون خودش بجوشد و بر عمرش و بر عاقبتش و بر قيامتش بترسد «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (التوبة، 122)
آن وقت که من در تهران کلاس چهارم يا پنجم دبستان بودم، صبح هاي جمعه علاقه داشتم و به جلسات مذهبي مي رفتم. منبري هايي داشتيم که الان نمي دانم در ايران نمونه شان هست يا نه، يکربع که براي مردم قرآن را مي گفتند، بيشتر هم جزء بيست و هفتم به بعد، مخصوصاً آيات مربوط به قيامت را و کنار آيات، روايات را که مي گفتند، اشک شان از محاسن شان روي پيراهن شان مي ريخت! تبليغ خيلي مهم است.
مرحوم آيت الله العظمي بروجردي سي سال با آن عظمت علمي شان تمام ماه رمضان و دهه ي عاشورا منبر مي رفتند، که يک بار هم يکي از ايشان پرسيد: روضه هم مي خوانديد که مردم گريه کنند؟ فرموده بود: کيف روضه؛ يعني کامل ذکر مصيبت مي کردم و خودشان هم در گريه ي بر ابيعبدالله(ع) حرف اول را مي زدند. استادي در اصفهان به نام مرحوم آيت الله العظمي آقا سيدعلي آقاي نجفآبادي داشتند، که مرحوم آقاي بروجردي پيش ايشان درس خوانده بود. ايشان تا دو سه روز به مرگش مانده بود منبر را ترک نکرد، حتي در اصفهان در خانه ها دعوتش مي کردند و چهارنفر مستمع بيشتر نبود، با آن علمش مي رفت و مي گفت تبليغ دين را تا حالا نگه داشته است.
-خدمت
4) وقتي ما اين سه مايه را با اخلاص کسب کرديم، خدا آبروي عجيبي به ما مي دهد، حالا اين آبرو، اين علم و اين دانش را غير از تبليغ و خدمت به عباد خدا کجا بايد خرج کنيم؟ اگر پول ندارم مشکل شان را حل کنم با آبرويم حل کنم، پول دارم با پولم مشکل شان را حل کنم؛ يعني شخص آبرودار در خدمت غوغا ميکند.
من آبروداري را مي شناختم پول هم داشت، با من هم رفيق بود، يکي از خدمت هايش اين بود که در دورترين مناطق کشور و در فقيرترين مناطق، نودتا درمانگاه ساخت! کساني را در تهران مي شناختم با آبرو، مال و توان شان چقدر به مردم خدمت کردند. اين مدارس مذهبي، اين مساجد و حسينيه ها، اينها همه خدمتي بوده که عالمان دين همراه مومنين ثروتمند انجام دادند و خدا مي داند در اين زمان بعد از غيبت صغري تا به حالا اين خدمات، چه آثار عظيمي را تحويل جوامع اسلامي داد.
موجود برتريم، عاقليم، مسئوليم بر اينکه معرفت مان را کامل کنيم و عبادت مطهرانه انجام دهيم، تبليغ به گونه اي که مستمع را عليه بدي هاي خودش بشوراند و بعد هم به بندگان خدا خدمت کنيم «خير الناس انفعهم للناس».
دعاي پاياني
چندتا دعا کنم خدايا به اين حقايق قرآني و حقايقي که از اهل بيت(عليهمالسلام) به ما رسيده و در تحصيل علم کامل، عبادت مطهرانه، موعظهي حسنه و خدمت به بندگانت توفيق بيشتري به ما مرحمت فرما.
خدايا در اين ماه با عظمت شعبان امام زمان(عج) را دعاگوي همه ي ما قرار بده.
خدايا مراجع حوزه ها، محراب، منبر، رهبري انقلاب را از حوادث حفظ فرما به رحمتک يا ارحم الراحمين.
$
##پیشگویی پیامبر(ص) درباره حوادث بعد از خود
پيشگويي پيامبر(ص) درباره حوادث بعد از خود
استاد حسين انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
معرفي فرقه ناجيه
حادثه اي که بعد از درگذشت پيغمبر عظيمالشأن اسلام اتفاق افتاد، سنگينترين و خطرناکترين حادثه بود که پيش از پيغمبر تا آدم نمونه نداشت و بعد از پيغمبر تا قيامت هم نمونه نخواهد داشت. بنا به پيشگويي پيغمبر اکرم(ص) جامعه اسلامي قطعهقطعه شد و تبديل به هفتادوسه فرقه شد که پيغمبر(ص) در زمان حيات خودشان ميفرمودند: «کل اين فرقههايي که بعد از من درست ميشود دوزخي هستند الا يک فرقه، يک طايفه»؛ و جالب اين است که غيرشيعه هم در کتابهاي مختلفشان اين روايت را نوشتهاند. آن فرقهاي که اهل نجات است، به تعبير پيغمبر(ص) فرقه ناجيه -اشاره ميکرد به اميرالمؤمنين(ع)- آنهايي هستند که پيرو او هستند. چراکه اميرالمؤمنين(ع) به خواست پروردگار، به اشاره پروردگار، به وسيله پيغمبر(ص) به امت اعلام شد که علي امام بعد از من است، پيشواي بعد از من است، وصي من است، خليفه من است، جانشين من است.
معناي کلمه خليفه در روايات
کلمه خليفه را غير علماي شيعه، علماي غيرشيعه نيز در معتبرترين کتابهايشان تقريباً در هشتادوپنج روايت بيان کردهاند، با توجه به اين روايات و با آيه شريفه تبليغ: «ي?ا أَيهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ م?ا أُنْزِلَ إِلَيک مِنْ رَبِّک»(المائده، (67که در ذيل اين آيه، هم شيعه و هم غيرشيعه نقل کردهاند که اين آيه در رابطه با معرفي امامت و خلافت اميرالمؤمنين(ع) نازل شده و اين کار را پيغمبر(ص) انجام داده است. خيلي عجيب است که آيه شريفه به پيغمبر ميفرمايد: در معرفي کردن جانشين بعد از خودت اگر ميترسي که مردم شورش کنند -در غدير خم و به خاطر آن تعصب عربي و کبر و نفاق و اينکه خيلي از اينهايي که در اين جمعيت هستند پدران، عموها، برادرها و داييهايشان در جنگها به وسيله مردم مؤمن، مخصوصاً اميرالمؤمنين(ع)کشته شدهاند، و هنوز اينها از آن کافران دل نبريدهاند؛ لّ?هُ يعْصِمُک مِنَ اَلنّ?اسِ»(المائده، 67) خدا تو را نگه ميدارد و نميگذارد خطر متوجه تو شود.
اين آيه خيلي عجيب است، نميگويد والله يعصم علي، چون علي(ع) ميخواست معرفي شود، پيغمبر(ص) ترس از اين نداشت که به علي(ع) هجوم کنند، پيغمبر(ص) از اين ترس داشت که مردم بشورند و يک اره تيز، پاي درخت توحيد و نبوت بزنند و چراغ توحيد و رسالت الهي را خاموش کنند، که از آيه معلوم ميشود تمام هدف دشمن در مکه، در غدير خم و در مدينه از بين بردن پيغمبر بوده؛ يعني دنبال زدن ريشه بودند که نشد، صبر کردند تا پيغمبر از دنيا رفت، از روز وفات پيغمبر(ص) تا زمان امام عسکري(ع) هر بلايي که برايشان امکان داشت سر اهلبيت(عليهمالسلام) آوردند و يازده تا امام واجبالاطاعه معصوم را کشتند، دنبال دوازدهمي هم بودند که خدا غايبش کرد، دستشان به او نرسيد و الا اگر دستشان به او ميرسيد او را هم مثل پدران گذشتهاش ميکشتند.
دين خدا و آيين پروردگار که با بيستوسه سال زحمت پيغمبر(ص) تبليغ شد تا امروز از لابهلاي زندان و تبعيد و مجروحيت و مظلوميت و شهادت عبور کرده -شما حالا حوصله خواندن تاريخ را نداريد و خبر نداريد- عالمان و امراي بنياميه، بنيعباس، سلجوقيان، خوارزمشاهيان و خيلي از حکومتهاي بعد از آنها، مخصوصاً حکومت عثماني در همسايگي ما، دائم تا اين زمان فتوا دادهاند که شيعه محدورالدم است، کشتن شيعه واجب است.
اولين شهيد راه اسلام
حساب کنيد در اين هزاروپانصد سال، که فرهنگ پروردگار تجلي در امامت اهلبيت(عليهمالسلام) کرد، بعد از پيغمبر(ص) چقدر شهيد داده؟ آماري نيست ولي اولين شهيد اين راه معلوم است. اولين نفر صديقه کبري(س) بوده، اين همه حادثه براي چيست؟ براي اينکه ايشان تسليم دزدان -که روز روشن حق را دزديدند- نشد، براي اينکه در کنار اميرالمؤمنين(ع) براي دفاع از اميرالمؤمنين و ولياللهالاعظم ايستاد. حالا فکر نکنيد که خنجر کشيدند به ايشان زدند يا با نيزه زدند يا با شمشير زدند، اين خيلي خوب معلوم است، طرحي ريختند که فشارهاي روحي و جسمي را به ايشان چنان متوجه کنند که ايشان زنده نماند، و زنده هم نماند. يک خانم هجدهساله که روز درگذشت پيغمبر(ص) در کمال سلامت بدن بود، بلاهايي که سر اين بدن آمد هفتادوپنج روز بيشتر دوام نياورد. بدني که امام صادق(ع) ميفرمايد: «از اين بدن در اين هفتادوپنج روزه غير از پوست و استخوان چيزي نماند». اينکه ميگويند ايشان شهيده است، شايد به فکر مردم برسد ايشان که در ميدان جنگ نبود، با شمشير به ايشان حمله نشد، با نيزه حمله نشد، نه! بدتر از شمشير و نيزه، شمشير حوادث تلخ بود.
من از اول نوجواني ام تا حالا اين داستان را زياد شنيده ام، اتفاق افتاده که خبر حادثه سختي را به يک مردي داده اند، مثلاً - اين را در روزنامهها هم نوشتهاند، البته نوعش زياد است، حالا من نمونهاش را ميگويم- ناگهاني به يکي خبر داده اند بچهات از بين رفت، او هم يک آخ گفت و مُرد. اين فشار لازم نيست با اسلحه بيايد و آدم را بکشند، اين منسوب به صديقه کبري(س) است: «صُبَّت»، يعني ريختن. در قرآن هم هست، اين لغت در سوره فجر است: «صُبَّتْ عَلَي مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا صُبَّتْ» خيلي عجيب است «عَلَي اَلْأَيامِ صِرْنَ لَيالِيا»، مصائبي که به من وارد شد اگر به روزگار وارد ميشد کل روزگار شب تاريک ميشد، فشار اندوه و تأسف و غصه و حزن خيلي فشار شديدي است، حالا شما ممکن است بگوييد صديقه کبري(س) با اين همه دستورات خدا در قرآن به صبر، خب چرا صبر نکرد که از هجوم اين حوادث از دنيا برود؟ اتفاقاً بالاترين صبر را کرد.
غصب فدک
-محدوده فدک
بالاترين صبرش اين بود که وقتي از مسجد برگشت و سند فدک را گرفتند و پارهپاره کردند و گفتند: برو چيزي حق شما نيست، يک دروغ شاخدار هم گفتند. گفتند فدک -که يک سرزمين آبادي در منطقه خيبر در صدوپنجاه کيلومتري مدينه بود، خيلي آباد بود، درختهاي حسابي داشت، و کشت حسابي هم ميشد، خيلي هم بزرگ بود، گسترده بود حالا چند هکتار بود من نميدانم- غنيمت جنگي است، غنيمت جنگي هم طبق آيات قرآن براي همه مسلمانهاست، نه براي يک نفر. اما در اين هزاروپانصد سال، صدها عالِم ما طبق قرآن ثابت کردند که فدک غنيمت جنگي نبوده است. ماجرا از اين قرار است که منطقه فدک چندتا مالک يهودي داشت که هنرمند در کشاورزي بودند، اين چندتا مالک يک روز پيش پيغمبر(ص) آمدند، قلباً مسلمان شدند و بعد به پيغمبر(ص) گفتند: اجازه ميدهيد مثل سابق، ما اين سرزمين فدک را بکاريم، درختهايش را مواظبت کنيم، محصول کشت سالانه اش را تقديم شما کنيم، شما هم يک مزدي به ما بدهيد يا يک درصدي از اين کشت و از اين خرما را به ما بدهيد؟ آن درصدي که خودشان راضي بودند. پيغمبر(ص) فرمودند: عيبي ندارد، پس اين چندتا يهودي هم ملکيت فدک را از مالکيت خودشان خارج کردند، با خواست خودشان و با دل خودشان - نه از ترس- تقديم پيامبر کردند، و از ترس هم مسلمان نشدند، با رغبت مسلمان شدند، بعد هم خداوند متعال باز طبق يک آيه-که شيعه و غيرشيعه نوشتند - به پيغمبر اکرم اعلام کرد: اين فدک را همين الآن که زندهاي به زهرا ببخش، بشود ملک او که بعد از مرگ تو خاندان تو دستشان از مال دنيا خالي نباشد، که در مضيقه و سختي و رنج قرار بگيرند.
اين داستان فدک، البته آنچه که من در اين چند لحظه برايتان عرض کردم، خيلي مفصل و با دلايل ديگر در اين تفسيرم که چهل جلد است، در آن سورهاي که فدک را ميگويد «أفاء الله» - فيء يعني مالي که به دست پيغمبر افتاد و به زهرا بخشيد- نوشتم. مسئله فدک را من به نحوي تنظيمش کردم که هيچ عالم بزرگ غيرشيعه نتواند ايراد بگيرد، اما جزو صدها دروغي که مدينه گفت، يکياش هم اين دروغ بود، ديگر از همه شاخدارتر بود که فدک غنيمت است، در جنگ گرفته شده و غنيمت هم براي همه مسلمانهاست نه براي يک نفر، در حالي که پيغمبر اکرم(ص) اين فدک را ملکش کردند، ايشان هم از ملکيت خودش درآورد و به دستور خدا -نه به خواست خودش، نه بهخاطر اينکه به دخترش علاقه داشت، گفت من اين را ببخشم- که اين را در اختيار صديقه کبري(س) قرار بده.
-دفاع از فدک
ايشان در دفاع از فدک(خوب عنايت کنيد)، در دفاع از توحيد، در دفاع از نبوت، در دفاع از ولايت، در دفاع از خلافت و در دفاع از حق اميرالمؤمنين(ع) دوتا سخنراني کردند: اوّلي در مسجد، جلوي مهاجرين و انصار، سخنراني آميخته با قويترين دليل که همه را قانع ميکرد، با اين سخنراني بايد مهاجرين و انصار از جا بلند ميشدند و آنکسي که روي منبر به جاي پيغمبر(ص) نشسته بود پايين ميکشيدند، عواملش را هم بيرون ميانداختند و اميرالمؤمنين(ع) را برميگرداندند، فدک را هم برميگرداندند. اما يک نفرشان از جا بلند نشد و از زهرا(س) دفاع نکرد. تمام آنهايي که آن روز پاي منبر حضرت زهرا(س) بودند، جزء معذبين در طبقه هفتم جهنم هستند. تقريباً دوازده نفر از اميرالمؤمنين(ع) و صديقه کبري(س) -مثل سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ابوالهيثمبنتيهان- که بيرون دفاع ميکردند، آنها را هم تا سرحد مرگ کتکهايي زدند، تا براي چه دهانتان را باز ميکنيد، خفه شويد. بقيه مردم هم حکومت را تأييد کردند و براي حکومت نيرو شدند.
طلب ياري فاطمه زهرا (س) از مهاجرين و انصار
من خيلي سختم است اين حرف را بزنم، شايد يکي دو بار در پنجاهوپنج سال منبرم روي منبر گفته باشم، سختيام از اصل داستان است. يکي هم اين است که مادر من از سادات ريشهدار بود و به حضرت جواد(ع) ميرسيد، بالاخره صديقه کبري مادرم است، نميتوانم توضيح بدهم، خيلي سخت است، ولي حالا براي شما ميگويم: اميرالمؤمنين(ع) شب که تاريک ميشد، اين بدن آزرده را سوار بر مرکب ميکرد، ميآمد در خانه مهاجرين و انصار در ميزد، صاحبخانهها ميآمدند دم در، به آنها ميگفت: اين خانم، دختر پيغمبر است حقش را بردند، حق من را روز روشن بردند، اينها براي اتمام حجت بوده، ميگفتند فردا صبح بيا مسجد، ما هم ميآييم حقت را ميگيريم، حق زهرا را هم ميگيريم. فردا صبح اميرالمؤمنين(ع) ميآمد مسجد، همه آنهايي را که شب درِ خانههايشان را زده بود، بودند يکيشان بلند نشد، يکيشان هم حرف نزد، اين تعصب عربي که تعصب روزگار جاهليت بود همه را به جهنم برد.
خب شما فکر کنيد اين هفتادوپنج روز، شبِ روز حادثه آتش، نعره و اربده زدن، مگر اين بدن هجده ساله او چقدر طاقت داشت؟ خب عمرش را خاتمه داد، اين اولين شهيد شده بعد از مرگ پيغمبر(ص) است، کتکخوردهها را هم که اسم بردم، به تدريج از شيعه شهيد گرفته شد، به تدريج. حجربنعدي را شهيد کردند، رشيد هجري را شهيد کردند، ميثم تمار را به دار کشيدند. اينها شاخههاي همان حکومت بعد از مرگ پيغمبر(ص) بودند که اينها را ميکشتند، دست و پا قطع ميکردند، فقط يک شب - بنا به نقل صدوق(ره) در کتاب عيون اخبار الرضا که صدوق نزديک به عصر ائمه(ع) بود- به دستور هارون شصتتا عابدِ زاهدِ عارف از نسل فاطمه زهرا(س) را از بيستساله تا هشتادساله سر بريدند و در چاه انداختند. يعني فرهنگ شيعه متکي به اين شهادتها، متکي به نوشتن کتابهاي اصيل به دست عالمان شيعه، متکي به منبرهاي علماي بزرگ شيعه بود.
منبر رفتن مراجع
زماني رسم بود - تقريباً تا شصت سال پيش- مراجع تقليد ماه رمضان و دهه عاشورا منبر ميرفتند، يعني براي خودشان سَبُک نميدانستند، الآن هم قم ميبينيد که در صدا و سيما بعضي از مراجع ماه رمضان سي شب منبر ميروند، پخش ميکنند، اين رسم الآن خيلي کمرنگ شده ولي يک زماني -من حالا اصفهان را خيلي واردم، چون تاريخ اصفهان و علماي اصفهان در ذهنم است-کساني مثل مرحوم آيت اللهالعظمي آقا سيد هاشم چهارسوقي، آيت الله العظمي آقا سيد علي نجفآبادي که ميگفتند اعلم علماي شيعه است، اينها حتي در خانهها منبر زنانه ميرفتند؛ يعني ميگفتند شيعه نياز به تبليغ دارد، ولو حالا داخل خانه باشد، چهارتا زن جمع باشند، روضه خانگي است، ما مسئوليم برويم، شيعه را اينطوري حفظ کردند، با شهادت با تبعيد با زندان با تبليغ. اين شما مردم هستيد که خودتان، پدرانتان، اجدادتان در تهران، در اصفهان، در شيراز، در راه قزوين، در مناطق انساننشين در قزوين، در همدان، در مازندران، در گيلان، شما مردم هستيد و پدرانتان که فرهنگ تشيع را رها نکرديد، مانديد و مسجد ساختيد و حسينيه ساختيد، به چاپ کتابهاي بزرگان دين کمک کرديد، محرم و صفر را برپا نگه داشتيد، ماه رمضان را برپا نگه داشتيد، شما خيلي خوب هستيد.
فقط يک سفارش من به شما اين است که طبق آيات قرآن و روايات ائمه طاهرين(عليهمالسلام) شيطانها با قدرت هرچه تمامتر کنارمان ايستاده اند که کل اين بساط را از شما بگيرند، اين که خدا به شما داده. پدرانتان و اجدادتان که نگه داشتند و رفتند، اما الآن که روزگار ماهواره و سايت و فساد و افساد و مفسدان است و همه هم با همديگر جمع شدهاند که اين چراغ خدا را در کره زمين خاموش کنند، که ديگر کنار اين چراغ ميثم درست نشود، حجربنعدي درست نشود، حبيببنمظاهر درست نشود، فضلبنشاذان درست نشود، عبداللهبنيعفور درست نشود. تمام ابزارشان را هم بهکار گرفتهاند، عجيب که هم با خدا دشمن هستند و هم با شما، اين اولين آيه سوره ممتحنه است: «ي?ا أَيهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا? تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّکمْ أَوْلِي?اءَ»، دشمنان من و دشمنان خودتان را در هيچ چيز زندگيتان راه ندهيد، پنجره به رويشان باز نکنيد؛ يعني دينتان را، اعمالتان را، اخلاقتان را، پول خرج کردنتان را براي خدا، مسجدسازيتان را، حسينيهسازيتان را، مخصوصاً پر کردن مجالس را نگه داريد که فرصت کم است. مگر ما چند سال زندهايم؟ نگه داريد و انتقال به نسل بعدتان هم بدهيد، و بدانيد که فرهنگ اهلبيت(عليهمالسلام) از لابهلاي خون و شهادت و تبعيد و زندان و زحمات هزاروپانصد ساله راويان ائمه(ع) و علماي بزرگ شيعه و نوشتنها و تبليغ کردنها به دست ما رسيده و هميشه خون، به اين فرهنگ کمک کرده اگر کسي اهل تحليل تاريخي باشد و تحليل کند، ميفهمد اگر کربلا اتفاق نيفتاد، امروز در کره زمين يک مسلمان هم نداشتيم.
فرهنگ شهادت
اين پيشامد در زمان خود پيغمبر(ص) هم شد، جنگ بدر هنوز شروع نشده بود که پيغمبر اسلام به ارزيابان گفتند: يک ديدي به کار دشمن بزنيد، بياييد براي من گزارش بياوريد. رفتند و آمدند گفتند: آقا ما دوتا اسب داريم، اينها صدتا اسب آوردهاند، ما يک آشپزخانه معمولي داريم، يک خرده نان و ماست و نان و دوغ و نان و پنير است، آنها آشپزخانه بسيار سرپايي دارند. اسلحه ما کم است، آنها غرق سلاح هستند. بعد هم مجموع ما سيصدوسيزده نفرند، آن هم همه زره ندارند، کفش ندارند، کلاه ندارند، آنها تعدادشان سه برابر ماست، هزار نفرند. گزارش که تمام شد پيغمبر اکرم(ص) رو به عالم ملکوت، عالم رفعت کرد همين دو کلمه را گفت: «خدايا اگر اراده کردي ما کشته شويم تسليم اراده تو هستيم؛ اما خدايا ميداني که اگر ما سيصدوسيزدهتا را بکشند کره زمين تا قيامت يک نفر هم پيدا نميشود اسم تو را ببرد، تمام ميشود». اينکه جنگ بدر در اسلام، يک موقعيت معنوي بالايي دارد به اين خاطر است. اصلاً بعداً هم هر کس شرکتکننده در جنگ بدر را ميديد خيلي به او احترام ميکرد. خب، اگر حادثه کربلا اتفاق نيفتاده بود يک موحد در عالم پيدا نميشد، خون شهيد اين کار را ميکند.
کاربرد خون شهدايي همچون شهيد حاج قاسم سليماني
خب، اين فرهنگ اينطور جلو آمده، اين شهادت عظيم هم آخرين شهادت نيست، آخرين حمله نيست. اين مرد بزرگي که سالها من با او آشنا بودم، با او رفت و آمد داشتم، ارزشهايش را فهميده بودم، شما ببينيد شهادتش کره زمين را تکان داد، چون خيلي آدم عظيمي بود. خونش کفر جهاني را ترسانده، الآن هر شب و هر روز، خود امريکاييها، خود برزيليها، خود آرژانتينيها، آنهايي که در قاره آمريکا هستند دارند پيامک ميفرستند به ايران که ما آمريکايي نيستيم، ما در اين خون شرکت نداشتيم، کاري به کار ما نداشته باشيد، ما شما را دوست داريم. يعني جهان کفر به شدت ترسيده، خود سناتورهاي آمريکا، کلهگندههاي اين گلههاي سگ و خوک، هر روز دارند ميگويند ترامپ اشتباه کرده، ما از عواقب اين مسئله ميترسيم. بعضي از اينها را در تلويزيون هم ميگويند، شهادت در شيعه کاربرد دارد، زندان در شيعه کاربرد دارد.
حبس مرحوم بافقي به دستور رضاخان
رضاخان رفت در قم، با توپ و تانک آقاشيخ محمدتقي بافقي را در حرم حضرت معصومه(س) زمين انداخت، تا زورش ميرسيد و نفس داشت با مشت و لگد بدن مرحوم بافقي را له کرد، بعد هم گفت: من دارم ميروم تهران، اين آقاشيخ را بياوريد تهران، در بدترين سلول و زندان بيندازيد. شيعه از لابهلاي زندان رد شده، قدردان باشيد، آسان به دست شما نرسيده، شما کتاب نخواندهايد و حوصله اش را نداريد، اين طلاي بيستوچهار عيار خيلي به زحمت به ما رسيده.
يک نفر از حکومت رضاخان هم مأمور آقاشيخ محمدتقي شد، يعني بپاي سلولشان، آبي ميخواهد، چاي ميخواهد، ناني ميخواهد بياورد. او هم يکبار نه چاي زندان را خورد نه نان زندان را، با پارتيبازي يک غذايي بيرون درست ميکردند برايش ميبردند، مأمورها به او ميگفتند چرا اينجا چاي حاضر و غذاي حاضر نميخوري؟ ميگفت: اينها نجس است، مال اين حکومت است و من نميخورم. بعد هم کاري کرد که اين مأمور توبه کرد، اهل نمازشب شد. آمدند به رضاخان خبر دادند اين خيلي نفس دارد مأمور ما را هم از ما گرفته، گفت يک مأمور مسيحي برايش بگذاريد، بعد از چند وقت مأمور مسيحي را هم شيعه کرد. دوباره گزارش دادند، گفت يک يهودي بدخلق بدطينت را برايش بگذاريد، بعد از چند وقت يهودي را هم شيعه کرد و نماز شبخوان. گزارش دادند، گفت از زندان بيرونش کنيد و نگه نداريد؛ چون اگر در زندان بماند، من را هم شيعه ميکند. شيعه هم خيلي زحمت کشيده هم دين را نگه داشته. باز هم يک کلمه متواضعانه عرض کنم برايتان: «اين دين را به هر شکلي هست؛ با چنگ و دندان در خانه تان در کسب تان در کارخانه تان در معاشرت تان حفظ کنيد».
شهيد حاج قاسم سليماني
مرحوم حاج قاسم سليماني، خونش از زمان حياتش به تشيع بيشتر خدمت کرد. شهادتش چراغ عجيبي در کره زمين شده، ما خيلي شهيد داشتيم اما ديگر اينطوري نبود که کل مملکت در ايران و در عراق، مرد و زن و پير و جوان برايش اشک بريزند. معلوم ميشود پيش پروردگار يک جايگاه خاصي داشته، من پريشب که منزلشان بودم، خانوادهشان من را صدا زدند، از داخل مردانه رفتم پيششان، همسر باکرامتش و دوتا پسرهايش و دوتا دخترهايش گفتند: بابا وصيت کرده که من را ببريد کرمان کنار شهدا دفن کنيد، براي من بارگاه نسازيد، گنبد و بارگاه عَلَم نکنيد، من يک عبد بودم پيش خدا. و گفت: وصيت هم کرده روي سنگ قبرم بنويسيد؛ سرباز قاسم سليماني. سردار و سپهبد و فاتح جنگ در عراق و لبنان گفت: به ما گفته اينها را ننويسيد سر قبر من. خب حرفم تمام، يک خرده دارد طول ميکشد.
روضه حضرت علياصغر(ع)
آنجا که نشسته بودم نيت کردم يک روضه دلسوز بخوانم، ثواب اين روضه، گريههاي شما، هديه اين شهيد بزرگوار. بعضيهايتان بچه شيرخواره داريد، حال بچه را ميبينيد، لبورچيدنش را ميبينيد، دست و پا زدنش را گاهي ميبينيد، گريه کردنش را ميبينيد. همه اينها را عاشورا ابيعبدالله(ع) در بچه ميديد، دو سه کلمه با مردم حرف زده که در ايران، اين دو سه کلمه را تبديل به زبان کردهاند، چقدر زيبا:
کوفيان اين قصد جنگيدن نداشت/ اين گلوي تشنه ببريدن نداشت
لالهچينان دستتان ببريده باد/ غنچه پژمردهام چيدن نداشت
اينکه با من سوي ميدان آمده/ نيتي جز آب نوشيدن نداشت
با سه شعبه غرق خونش کرده ايد/ آنکه حتي تاب بوسيدن نداشت
گريه ام ديديد و خنديديد واي/ کشتن ششماهه خنديدن نداشت
دست من بستيد و پاکوبان شديد/ صيد کوچک پايکوبيدن نداشت
از چه داديدش نشان يکدگر/ شيرخوار غرق خون ديدن نداشت
السلام عليک يا اباعبدالله يا اباعبدالله.
اللهم اغفر لنا و لوالدينا، و لوالدي والدينا، و لمن وجب له حق علينا، اللهم اهلک اعدائنا وانصر جيوشنا، ايّد قاعدنا واحفظ وانصر امام زماننا، اهلک به حق الحسين اعدائنا.
تهران حسينيه محبان الزهرا فاطميه 98 جلسه اول
$
##داعش و مشرک دانستن مسلمین
اداره کل فرق و اديان ـ علي ملاموسي ميبدي
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
مقدمه: از منظر اسلام، مسلمان كسى است كه شهادتين را بر زبان جارى سازد، حتي اگر در باطن، اعتقاد ديگرى داشته باشد. بر اساس شريعت اسلامى، صحيح نيست فرقه اى اسلامى يا فردى از امت اسلام را بى دليل متهم به كفر كنند، مادامى كه اعتراف به شهادتين كند، و ضرورتى از ضروريات دين را انكار نكند. متأسفانه وهابيّت تحت تأثير آرا و افكار ابن تيميه، تمام مسلمانان را به خاطر توسّل به ارواح بزرگان و احترام به قبور اولياى الهى، مشرك به شرك جلىّ و كافر به كفر اكبر مى داند و معتقد است که شرك مسلمانان در عصر حاضر از شرك مشركان زمان رسول خدا(ص) بيش تر و بزرگ تر است. بنابراين، مسلمانان بايد دوباره اسلام بياورند، شهادتين را به زبان جارى كنند و از آبا و اجداد خود تبرّى بجويند. در غير اين صورت، مهدورالدم بوده، جان و مالشان احترام ندارد و كشتن آنها در صورت امتناع از پذيرش دوباره اسلام واجب است و اموال و زنان و فرزندانشان به عنوان غنيمت جنگى اخذ مى شود.
در نگاه وهابيون، يك ميليارد و پانصد ميليون مسلمان که اين مسلك ايشان را قبول ندارند، همگى كافر، مشرك و مهدورالدم هستند. در عصر حاضر، گروه هايي همچون «داعش»، «القاعده» و ديگر گروه هاي جهادي، با تأثير از انديشة وهابيّت[رهبران فکري مورد توجّه داعش عبارتند از: ابن تيميه، محمّد بن عبد الوهّاب، سيد قطب، محمّد عبد السلام فرج، سيد امام، عبدالله عزّام، اسامه بن لادن و ابومصعب الزرقاوي. ر.ک: داعش، محمّد ابراهيم نژاد و مهدي فرمانيان، ص 13] و شعار جهاد عليه مشرکين، ريختن خون مسلمين - اعمّ از شيعه و سنّي - را حلال مي دانند و هر روزه شاهد کشتار بسياري از مسلمين در سرزمينهاي عراق، سوريه، نيجريه، مصر و ديگر بلاد هستيم.
با مراجعه به انديشه هاي داعش، عناد و دشمني آنان نسبت به مذهب شيعه به وضوح آشکار است. به اعتقاد آنان، شيعيان نيز از زمرة مسلمين خارج و جزء مشرکين هستند
«ابو عمر البغدادي» سرکردة داعش، با انتشار بيانيه اي در سال 2007م/ 1428ق عقايد دولت اسلامي عراق را در نوزده بند ذکر مي کند. با مطالعة اين قوانين مي توان به ماهيت خوارج گونة آنان پي برد که فقط خودشان را قبول دارند و ديگران را - هرچند مسلمان باشند - با عنوان مرتد، مشرک و کافر مي شناسند و جز خودشان، هيچ کس را مسلمان نميدانند. آنان به تکفير ديگران اقدام مي کنند و قتل و غارت اموال ديگران - اگرچه مسلمان باشند - را به اندک دليلي جايز؛ بلکه واجب مي دانند.[رهبران فکري مورد توجّه داعش عبارتند از: ابن تيميه، محمّد بن عبد الوهّاب، سيد قطب، محمّد عبد السلام فرج، سيد امام، عبدالله عزّام، اسامه بن لادن و ابومصعب الزرقاوي. ر.ک: داعش، محمّد ابراهيم نژاد و مهدي فرمانيان، ص 58]
در بند پنجم اين بيانية داعش آمده است: «کسي که شهادتين را بگويد و اسلام خود را آشکار کند و نواقض اسلام را انجام ندهد، با او معاملة مسلمان بودن مي کنيم»؛ اما نواقض اسلام نزد داعش همان نواقض اسلام نزد وهابيّت است که در کتاب «نواقض الإسلام» محمّد بن عبد الوهّاب آمده است. [رهبران فکري مورد توجّه داعش عبارتند از: ابن تيميه، محمّد بن عبد الوهّاب، سيد قطب، محمّد عبد السلام فرج، سيد امام، عبدالله عزّام، اسامه بن لادن و ابومصعب الزرقاوي. ر.ک: داعش، محمّد ابراهيم نژاد و مهدي فرمانيان، ص 60] وي ده مورد را جزء نواقض اسلام معرفي مي کند که از زمرة آن: شرک در عبادت، توسّل و درخواست شفاعت ميباشد.[الرسائل الشخصية، محمّد بن عبد الوهّاب نجدي، تحقيق: صالح الفوزان و محمّد بن صالح العقيلي، ص 212] او با تحريف معناي عبادت، هرگونه خوف و رجاء، زيارت، استعانت، استغاثه، خشوع، نذر، ذبح بر غير الله و... را از مصاديق شرک بر مي شمرد و از زمرة مسلمين خارج مي داند، اگرچه وي نماز بخواند، روزه بگيرد و يا حجّ به جا آورد، لذا او گمان مي کند که مسلمان است؛ ولي در واقع مسلمان نيست.[أصول الدين الإسلامي مع قواعده الأربع، محمّد بن عبد الوهّاب نجدي، ص8]
با اين بيان، اغلب مسلمين - اعم از شيعه و سنّي – کافر محسوب مي شوند، در حالي که آنها اعتقاد به جواز؛ بلکه استحباب استغاثه به پيامبر اکرم(ص) دارند و در اين زمينه به تأليف آثاري پرداخته اند.[جذور داعش، حسن بن فرحان مالکي، ص 163]
اموري که وهابيان آنها را مصداق شرک مي دانند، مورد توجه اولياي الهي بوده، داراي ثواب و موجب تقرب به خداوند است، و اگر مورد تأييد و ترجيح قرار نگرفته يا مورد نهي بود، بايد آنها را حمل بر بدعت و شرک اصغر و يا امري حرام کرد، نه شرک اکبر. به عبارت ديگر، نمي توان مستغيث مسلمان را تکفير کرد؛ چراکه از اين عملش ارادة عبادت غير الله را ندارد و صرفاً طلب کمک و مدد از غير را دارد،[جذور داعش، حسن بن فرحان مالکي ص 165] وگرنه هيچ مسلماني نيست، مگر اينکه به اين اصل اساسي اعتراف دارد که عبادت تنها مخصوص ذات باري تعالي است و اين اصل متّفقٌ عليه بين جميع مسلمين، از قديم تا عصر حاضر بوده است.[التوحيد و الشرک في القرآن الکريم، جعفر سبحاني، ص 20]
عبادت؛ به معناي خضوع به همراه اعتقاد به الوهيّت و ربوبيّت معبود است[التوحيد و الشرک في القرآن الکريم، جعفر سبحاني، ص 71] و صرف طلب حاجت از غير خداوند – مثلاً از انبيا و اولياي الهي - با اعتقاد به اينکه آنان هيچگونه شئون و مقام الهي را مالک نيستند و هيچ چيزي بر آنان تفويض نشده و هر آنچه که آنان انجام مي دهند، همگي به اذن خداوند است، همگي در راستاي توحيد بوده، نمي تواند مصداق شرک قرار گيرد.[التوحيد و الشرک في القرآن الکريم، جعفر سبحاني، ص 183]
به هر حال، داعش با تأسي از مرام وهّابيون، اکثر مسلمين را به خاطر مسئلة شرک در عبادت، از اسلام خارج مي دانند، و طبق بيان «عثمان بن عبد الرحمن التميمي» مسئول هيئت شرعي دولت اسلامي عراق، يکي از وظايف اين دولت، انتشار توحيد در زمين و از بين بردن مظاهر شرک است.[داعش، ص 65]
اکنون داعش در شهرهاي تحت اشغال خود، در هر کوي و برزن اين عقايد را منتشر کرده و اهل اين شهرها را به قتل ميرساند و زنان شان را براي کنيزي و بهره وري جنسي حلال مي داند، در حالي که به تصريح همة علماي بزرگ اسلام، آنها ناقض اسلام نيستند و به تصوّر غلط سلفي ها و به تأسي از ابن تيميه، ناقض گماشته شده اند. [داعش، ص 65 ص 61]
معاملة داعش با شيعيان
با مراجعه به انديشه هاي داعش، عناد و دشمني آنان نسبت به مذهب شيعه به وضوح آشکار است. به اعتقاد آنان، شيعيان نيز از زمرة مسلمين خارج و جزء مشرکين هستند. ابو عمر البغدادي در بند دوّم بيانية داعش آورده است: «به اعتقاد ما، رافضيها [شيعيان] طائفة مشرک و مرتدي هستند که از تطبيق بسياري از شعائر ظاهري امتناع ميورزند. بنابراين، هيچ شيعه اي مسلمان نيست و کشتن آنان جايز؛ بلکه واجب است.»[داعش، ص 60]
و در ادامه و در بند هفتم اين بيانيه بيان کرده است: «تکريم و تعظيم پيامبر اکرم(ص) واجب است و تقدّم ديگران بر ايشان حرام است و کسي که ادّعا کند به مقام آن جناب شريف و مقام اهل بيت مطهّر و اصحاب بزرگ ايشان از خلفا و ساير اصحاب رسيده، کافر و مرتدّ مي شود. بنابراين، شيعيان و صوفياني که براي بزرگان خود مقامي همسان؛ بلکه بالاتر از اصحاب پيامبر(ص) قائلند، کافر هستند.»[داعش، ص 62]
«ابو مصعب الزرقاوي» رهبر القاعدة عراق که انديشه هاي وي نزد داعشيان از اهميت ويژهاي برخوردار است، با نگاشتن رسالة «هل أتاک حديث الرافضة»، خطاب به گروه ها و کساني که براي تقريب بين اهلسنّت و شيعه در تلاش هستند، ميگويد: «چگونه شما بين اهلسنّت و شيعه تقريب ايجاد ميکنيد، در حالي که شيعيان شرک صريح و کفر آشکار انجام مي دهند؟ .... آنان در عبادتي که فقط خداوند متعال مستحق آن است، براي خداوند شريک ميآورند و با نذر و دعا، تقرّب در عبادت را بر ائمة خود که مقدّس و معصوم ميشمارند، قائل هستند.»[ر.ک: هل أتاک حديث الرافضة، ابو مصعب زرقاوي، بينا، بيجا، بيتا]
«ابوبصر طرطوسي» از رهبران سلفيان جهادي که قرابت فکري زيادي با انديشة داعشيان دارد، با نگاشتن کتابي به نام «الشيعة الروافض طائفة شرک وردّة» وضعيت شيعيان را در توحيدِ در عبادت، بدتر از ديگر مذاهب اسلام بيان مي دارد و قائل است که شيعيان نسبت به عبادت و تعظيم بر قبور تأکيد ويژهاي دارند، و اعتقاد دارند که ساکنين قبر داراي قدرت دادرسي و اجابت دعاي زندگان را دارند و اين، عين شرک و کفر است.[الشيعة الروافض طائفة شرک وردّة، ابو بصير طرطوسي، بينا، بيجا، بيتا، ص 75]
چنين تحليلهايي ناشي از تفسير غلط اينان از مفهوم و معناي عبادت است که با تحريف در معناي آن، برخي از اعمال مسلمين – که ذکر شد - عبادت غير خدا قرار داده و اکثر مسلمين را مشرک مي خوانند و جان و مال و عرض مسلمان را براي خود حلال مي شمرند و بدين خاطر به اسم اسلام، مرتکب فجيع ترين جنايات در حقّ مسلمين ميشوند و براي آنان نظامي يا غير نظامي بودن، زن و مرد، کودک و خردسال، تفاوتي ندارد و بناها و آثار اسلامى را كه داراى قداست بوده و هويت تمدنى مسلمانان به شمار ميروند، به بهانة مبارزه با شرک نابود مي كنند.
$
##جهاد از دیدگاه داعش
اداره کل فرق و اديان ـ عبدالحميد شريفات
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
مقدمه: گروهي نوظهور با شعار «دولت اسلامي عراق و شام» که به اختصار «داعش» گفته مي شود، توانسته جوانان راديکال اهلسنّت را دور خود جمع کرده، به کشتار بي رحمانة مسلمانان بپردازد. اين جوانان در گروههاي جهادي تحت عناوين مختلفي چون: الجهاد، جماعة المسلمين، انصار بيت المقدس و... خودنمايي کرده، در دهههاي اخير تحت لواي گروه القاعده جمع شدند تا بتوانند اهداف و قوانين اسلام را در دنيا جاري کنند. [راديکال (تندرو) و راديکاليسم (تندروي) که از واژه يوناني «راديکس» (Radix) گرفته شده، به معناي «ريشه» است و صفتي است براي همه نظرها و روشهايي که خواهان دگرگوني بنيادي و فوري در نهادهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي موجود هستند. (فرهنگ جامع سياسي، محمود طلوعي، انتشارات سينا، تهران، چاپ دوم، 1377ش، ص 481]
يکي از شاخههاي اين گروه در عراق به رهبري «ابو مصعب زرقاوي» تشکيل شد. وي با توجه به رويکرد ضد شيعي خود، در سال 2005م به بهانة مبارزه با «عدوّ قريب» با شيعيان اعلام جنگ تمام عيار کرد و از آنجايي که جنگ در اسلام تنها از راه جهاد مشروعيّت مي يابد، براي مشروعيّت بخشي به مبارزهاش و جذب اهلسنت، چارهاي جز ارائة تفسيري جديد از دشمن و جهاد عليه او نداشت.
اين مقاله با بررسي سير جهاد اسلامي در ميان گروههاي جهادي و تطبيق آن با جهاد داعشي، در پي بيان تفاوتهاي اين دو جهاد است، تا بتواند جهاد حقيقي را معرفي کند.
مفهوم شناسي جهاد
جهاد واژه اي عربي از ريشه «ج ه د» است که در لغت به معناي نهايت سعي، تلاش و توانايي در دفاع از دشمن است.[مفردات الفاظ القرآن، حسين بن محمد راغب اصفهانى، دارالعلم، لبنان، چاپ اول، 1412ق، ص 208؛ النهاية في غريب الحديث و الأثر، ابن اثير، مرکز اطلاعات و مدارک اسلامي، قم، 1386ش، ج 1، ص 319؛ لسان العرب، محمد بن مكرم بن منظور، دارالفكر، بيروت، 1414ق، ج 3، ص 135؛ تاج العروس من جواهر القاموس، زبيدي، مکتب? الخيريه، 1306ق، ج 4، ص 408]
داعش با تحريك آمريكاييها و تحت تأثير فتاواى علماى وهابى، بر اختلاف ميان شيعه و سنى دامن مى زنند و با تكفير شيعيان، رسماً از عربستان مى خواهند كه با حملة نظامى، اقليّت سنى عراق را مانند بحرين حمايت كنند
در اصطلاح فقهي جهاد عبارت است از نثار جان، مال و توان در راه اعتلاي اسلام و بر پا داشتن شعارهاي ايمان؛ به عبارتي ديگر بکاربردن حداکثر توان و کوشش همراه با تحمل رنج و مشقت در روياروئي دشمن.[جهاد و دفاع از اسلام، جمعي از نويسندگان، پژوهشکده تحقيقات سپاه، تهران، ص 17] اين واژه به جهت گسترة وسيع مفهومي، در زبان عربي کاربرد بسياري پيدا کرده و 28 بار نيز در قرآن کريم با تعابير گوناگون آمده است.
تفاوت جهاد و قتال
گاهي در قرآن کريم بحث از قتال شده است. مانند: کُتِبَ عَلَيکُمُ القِتَال [حج/ 78] و گاهي بحث جهاد مطرح گرديده، مي فرمايد: وَ جَاهِدوُا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ [فرقان/ 52]. واژة قتال به معناي مقابله نظامي و درگيري با دشمن است؛ ولي واژة جهاد، هرگونه کوشش و تلاش در راه خدا؛ اعم از نظامي و غيرنظامي را شامل مي شود.
انواع جهاد
جهاد با توجه به مفهوم عام خود داراي مصاديق مختلفي است و در يک تقسيم بندي به دو نوع نظامي و غير نظامي تقسيم مي گردد و برخي از فقها جهاد نظامي را به دو قسم ابتدايي و دفاعي تقسيم کرده اند؛[همان طور که شهيد اول! در «دروس» و محقق حلي! در «شرايع» فقط جهاد را ابتدايي ميدانند و دفاع را جزء اقسام جهاد نمي دانند. (به نقل از: مجله معرفت، شماره 102، مقاله: ماهيت ضد تروريستي جهاد، عبدالکريم آل نجف)] لکن اين تقسيم با نگاه بدوي و ابتدايي است، وگرنه با نگاه دقيق، بازگشت جهاد ابتدايي به دفاع است و با نظر سوم، به دفع خار راه و طرد مزاحم از مسير مستقيم گفته مي شود. البته اين تقسيم به لحاظ تهاجم بيگانه صورت مي پذيرد که اگر بيگانه نسبت به مرز جغرافيايي اسلام حملة نظامي کند، دفاع در برابر آن واجب است؛ اما اگر بر اثر تهاجم فرهنگي و تبليغ سوء، مثلاً بت پرستي و شرک رواج يافته، در نتيجه، حق مسلم فطرت ـ که توحيد ناب است ـ آسيب ببيند، بايد براي احقاق اين حق، قيام و اقدام مسلحانه کرد؛ لکن چنان که اشاره شد، روح اين قيام، دفاع است، هرچند ظاهر فقه، آن را جهاد ابتدايي مي نامد.[حماسه و عرفان، عبدالله جوادي آملي، صص 24 ـ 23]
در هر صورت، از نظر قاطبة فقهاي اسلام، جهاد ابتدايي يا دعوتي، عبارت است از: توجه مسلمين به بلاد کفار براي دعوت آنها به اسلام، به اذن نبي يا امام و يا نايب خاص ايشان، و جهاد دفاعي نيز زماني صورت مي گيرد که براي حفظ اصل اسلام و جلوگيري از اضمحلال آن، جهاد براي دفع کفار از تسلّط بر عِرض مسلمين، يا براي دفع جماعتي از کفار که از استيلاي آن جماعت بر مسلمانان خوف باشد و يا براي اخراج کفار از بلاد و اراضي مسلمين باشد.
جهاد غيرنظامي نيز ابواب مختلفي از جمله: جهاد با نفس، جهاد اقتصادي، جهاد علمي، جهاد فرهنگي، جهاد سازندگي و... را شامل مي گردد؛ اما جهاد در معناي خاص، جنگ مقدس يا مبارزه به خاطر دين و در راه حق و دفاع از آزاديهاي والاي اسلامي است. در قرآن کريم کلمة جهاد، بيش تر از واژه قتال استفاده شده است.
قرآن کريم تنها جهاد يا قتال في سبيل الله را جنگ مشروع مي داند و مي فرمايد: وَ قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَکُمْ وَ لاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ [بقره/ 190]؛ «و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند، بجنگيد؛ و[لى] از اندازه درنگذريد؛ زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست نمى دارد.» و اگر در اصطلاح فقهاي شيعه و سني جهاد به صورت مطلق ذکر شود، مقصود همان معناي خاص آن؛ يعني قتال با کفار است.[الجهاد في الاسلام، محمد متولي شعراوي، ص 31]
گرچه در مذهب شيعه برخي از شروط يا مراحل جهاد به خاطر بعضي از مباحث اعتقادي، همچون اعتقاد به ائمه( با مذاهب اهلسنّت مختلف مي باشد)؛[مثلاً برخي از علماي تشيع معتقدند که در جهاد ابتدايي نياز به اذن امام معصوم يا نايب آن هست؛ ولي اهلسنّت معتقدند که براي جهاد به اذن اولي الامر يا همان امام و خليفه نياز دارد. (الجهاد في الاسلام، ص79)، هرچند برخي از علماي اماميه همچون آيت الله خويي معتقدند که جهاد در هر زماني ممکن است و شرط اذن امام يا نايب خاص آن را شرط نمي دانند؛ بلکه همين قدر که متخصصان تشخيص پيروزي دهند، کفايت مي کند (منهاج الصالحين، سيد ابوالقاسم خويي، مدرس? الامام الباقر%، قم، چاپ 28، ج 1، صص 363 ـ 364)] ولي قدر متيقّن، وجود اهدافي روشن و شرايطي معين در مسئلة جهاد است که شاکلة حقيقي آن را تشکيل مي دهد و با واژه ترور متمايز مي شود؛ زيرا ترور در ادبيات اسلامي مترادف با کلمة «فتک» به معناي کشتن غافلگيرانه آورده شده است.[ميزان الحکمه، ج9، ص4508]
در فرهنگ لغت غرب، ترور به معناي «رفتار اجبارآفرين فردي يا دسته جمعي با به کارگيري استراتژيهاي خشونت بار همراه با ترس و وحشت که با يک هدف و انگيزة سياسي و قدرت طلبي صورت مي گيرد»[مجله: سياست خارجي، سال هفتم، تابستان و پاييز 1372، شماره 2 و 3، ص 431] است که معنايي مبهم دارد.
در هر صورت، ترور از نظر فقه اسلامي، شامل کشتن انسانهاي بي گناه مي شود که در اين صورت - از هر فرقه يا مذهب و در هر مکاني که باشد - حرام است.
مقام معظم رهبري درخصوص حادثة 11 سپتامبر سال 2001و انهدام مرکز تجارت جهاني و پنتاگون که منجر به کشتار انسانهاي بي گناه زيادي شد، با اشاره به حوادث اخير آمريکا و ديدگاه اسلام در محکوميت هرگونه قتل عام و کشتار انسانهاي بي دفاع، اعم از مسلمان، مسيحي و... در هر مکان و با هر وسيله و سلاحي، اعم از بمب اتم، موشک دوربرد و سلاحهاي ميکروبي و شيميايي و يا هواپيماي مسافري و جنگي، از جانب هر سازمان يا کشوري و يا افراد نفوذي، تصريح کردند: «تفاوتي ندارد که اين کشتار در هيروشيما يا ناکازاکي، در قانا و يا صبرا و شتيلا، در ديرياسين و يا بوسني و کوزوو، در عراق و يا در نيويورک و واشنگتن باشد.»[بيانات مقام معظم رهبري>، در ديدار مسئولان نهاد نمايندگي وليّ فقيه و مديران گروههاي معارف اسلامي دانشگاههاي سراسر کشور]
کشتن افرادي که جرمي مرتکب شده و مهدورالدم شناخته شدهاند نيز بايد بر اساس ضوابطي اجرا گردد. جرم آنها ممکن است شرکت در جنگ عليه مسلمين و نظام اسلامي باشد (کفار حربي) و يا توطئه عليه مقدسات اسلامي. مثلاً ناسزا گفتن به پيامبر(ص) يا ائمه( و يا اذيت و آزار آنان و يا شرکت فعال در تحکيم پايه هاي حکومتهاي طاغوتي و ستمگر که دستهاي آن به خون هزاران انسان بي گناه آلوده است. در هر صورت، اسلام با کشتار انسانهاي بي گناه، با هر عنوان و نامي اعم از ترور يا غيرترور و با هر انگيزهاي اعم از سياسي، مذهبي و... از هر فرقه اي که باشد اعم از مسيحي، يهودي يا مسلمان و در هر کجاي عالم که باشند و با هر وسيله اي، مخالف است و اين وجه تمايز جهاد اسلامي با جهاد داعشي است.
جهاد از ديدگاه داعش
براى فهم دقيقتر جهاد نزد داعشي ها، ابتدا بايد سير عملي جهاد را - که تأثيرگذار در معناي جهاد داعشي است - از دهة 70 ميلادي مورد بررسي قرار دهيم. در اين سير، جهاد با نظريه پردازي «سيد قطب» از نظريه پردازان به نام «اخوان المسلمين» آغاز مي شود و با «عبدالسلام فرج»، نظريه پرداز سازمان «الجهاد و الجماعة الاسلامية» مصر ادامه مي يابد و با «عبدالله عزام» از استادان بلافصل «اسامه بن لادن» كه تأثير زيادى بر او گذاشته و خود «بن لادن» و القاعده بايد مورد بررسي قرار گيرد،[جهاد، از قرآن تا بن لادن، ريچارد بونى، ناقد حميد احمدى، مطالعات راهبردى، تابستان 1385، شماره 32، صص421 - 429] تا مسئلة جهاد از نگاه «ابوبکر بغدادي» رهبر کنوني داعش - که به گفتة خودش متأثر از افکار بن لادن است، نه ايمن الظواهري - روشن شود.
بي شک ابن تيميه در جهان اسلام، اولين كسى بوده است كه به تفصيل، بحث جهاد را بررسى كرده و بسياري از علما و رهبران سلفي جهادي را تحت تأثير خود قرار داده است. وي جهاد را در شرايطى كه مغولها مركز خلافت اسلامى؛ يعنى بغداد را در قرن هفتم هجرى تصرّف كردند و صليبيان كه بخش ديگرى از جهان اسلام را اشغال كرده بودند، عليه هر دو گروه به كار برد. او کتاب «السياسة الشرعية» را به مسئله جهاد اختصاص داد و با قائل شدن جايگاهي فوق العاده براى جهاد، آن را بر تمام فرايض مقدم كرد و در ضمن استدلالهاى گوناگون، «شهادت» را به مثابه آسان ترين شكل مردن، از جمله توجيهات براى جهاد دانست.[پيامبر و فرعون (جنبشهاي نوين اسلامي در مصر)، ژيل کوپل، ترجمه: حميد احمدي ص 241]
به نظر او، مسلمانانى كه در جهاد شركت نكنند و كسانى كه از قانون اسلام سر باز زنند، كافرند و بايد با آنها جنگيد، حتى اگر شهادتين را نيز گفته باشند. نظريات وى، شالودة اولية اسلام گرايى راديكال محسوب مى شود.[جهاد از ابن تيميه تا بن لادن، شيخ احمد مهدى بخشى، مجله علوم سياسى، تابستان 1385ش، شماره 34، صص 169 - 194]
«سيد قطب»، از متفكران اسلام گراى راديكال مصرى مى باشد كه به صورت مبسوط مسئلة جهاد را بررسى كرده است. از نظر وى، مسلمانان واقعى آنهايى هستند كه در راه اعتلاى حق به جهاد مشغول اند. او به نقل تأييدى از ابن قيم مي گويد: ابتدا مسلمانان در مکه به عللي از جنگ بازداشته شدند، [براي مطالعه بيشتر درباره علل منع جهاد در مکه، ر.ک: في ظلال القرآن، سيد قطب، ج 3، ص 1439] و بر اساس آية «دست نگهداريد (و جنگ نکنيد) و نماز به پا داريد و زکات بدهيد»[نساء/ 77] اجازه يافتند که جنگ کنند. در آية 39 سورة حج آمده است: «به كساني كه با ايشان جنگ ميشود، اجازة دفاع از خويش داده شد؛ چون مورد ظلم قرار گرفتند و خداوند بر ياري آنان توانمند است.» [حج/ 39] بعد مسلمانان دستور يافتند که عليه مهاجمان بجنگند که در آيه 190 بقره ميفرمايد: وَ قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَکُمْ وَ لاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ . و در نهايت دستور يافتند که عليه تمامي مشرکان وارد جنگ شوند. بر اساس آية 36 بقره که ميفرمايد: «و با تمام مشرکين بجنگيد!» سيد قطب قائل است: تمامي مراحل جهاد ياد شده، در تمام دورانها پابرجاست.[في ظلال القرآن، ج 1، صص 185 - 189، و ج 3، صص 1431 - 1453، و ص 1545، و ص 1578؛ نشانههاي راه، سيدقطب، ترجمه: محمود محمودي، صص 84 – 86] برقرارى حكومت خداوند و قوانين او و حذف طاغوت و قوانينى كه بشر وضع كرده است، تنها با موعظه به دست نمى آيد. افراد اشغال كننده جاى خدا به اين راحتى حاضر نيستند كه قدرت را رها كنند.[معالم في الطريق، سيد قطب، ص 61] دين، فلسفه نيست؛ بلكه عمل است كه نه صرفاً با موعظه؛ بلكه با همراهى جماعتي قابل پياده سازى است. تبليغ اسلام از طريق «شمشير» و «كتاب» كه لازم و ملزوم هم هستند، ممكن مى باشد. در تاريخ اسلام، «شمشير» براى به انقياد درآوردن سرزمينهاى غيراسلامى و مشركان داخلى به كار گرفته شده و «كتاب» براى به اسلام درآوردن مسيحيان و يهوديانى كه به جز زور به اسلام نمى گرويدند.[پيامبر و فرعون، ص 57]
سيد قطب در انتقاد از كسانى كه جهاد در اسلام را تنها دفاعى مى دانند، آنها را شرق شناسانى معرفى مى كند كه مى خواهند ماهيت و هدف اسلام را تغيير دهند. به عبارت ديگر، كسانى كه جهاد را صرفاً براى دفاع از سرزمينهاي اسلامي مى دانند، هدف دين را فراموش كرده اند و در اصل، ارزش اسلام را پايين تر از سرزمينهاى اسلامى قرار مى دهند.[معالم في الطريق، صص 60- 65؛ في ظلال القرآن، ج 3، صص 1433- 1433] به نظر وي، جهاد در همه حال و بر همه کس واجب است و آن را بايد در جهان درون (جهاد با نفس) آغاز کرد، سپس به جهان بيرون و دنـياي واقعيت کشاند. [معالم في الطريق، صص 60- 65؛ في ظلال القرآن، ج 2، صص 742 – 743] بنابراين، از نظر وي مسلمانان واقعي آنهايي هستند که در راه اعتلا و برتري کلمة حق به جهاد مشغولاند.[معالم في الطريق، صص 60- 65؛ في ظلال القرآن، ج 3، صص 1433- 1433 ؛ ما چه ميگوييم، سيد قطب، ترجمه: سيد هادي خسروشاهي، صص 37 – 39]
«عبدالسلام فرج» رهبر جهاد اسلامى مصر كه يكى از اعضاى آن «خالد اسلامبولى» بود، در سال 1981م «انور سادات» را ترور كرد، در جزوه اى به نام «الفريضة الغايبة»، با بيان آية شمشير[توبه/ 5] و حديث ذبح،[دو حديث در اين زمينه به پيامبر نسبت داده اند: 1. با شمشير مبعوث شده ام؛ 2. کشتار و قرباني براي شما به ارمغان آورده ام] جهاد را واجب فراموششده اعلام مي کند و آن را تنها راه بازيابي اسلام ميداند،[الجهاد الفريضة الغائبة، محمد عبدالسلام فرج، صص 2- 3] و معتقد است هيچ شكى وجود ندارد كه تنها راه از بين بردن بتهاى اين جهان، استفاده از شمشير است. وى با استفاده از روايتى از «ابوحنيفه» مى گويد: «سرزمين اسلامى با داشتن يكى از شرايط آتى، سرزمين كفار محسوب مى شود: 1. مبنا شدن قوانين غيراسلامى؛ 2. فقدان امنيت؛ 3.به خطر افتادن موجوديت سرزمين اسلامى.»[الجهاد الفريضة الغائبة، محمد عبدالسلام فرج، ص 5]
عبدالسلام فرج با بيان مسئلة «عدو قريب» و «عدو بعيد» جهاد را به عنوان مبارزة مسلحانة فوري عليه حاکم ظالم تبليغ مي کرد و مي گفت اين کار وظيفة تمام مسلمانان است و بايد اولين هدف، دشمن خانگي باشد و حمله به دشمن خارجي بعد از آن مي آيد. او مي گويد: در کشورهاي اسلامي، دشمن خانگي است. در واقع اوست که فرماندهي را به عهده دارد و نمايندگي آنها را دولتهايي به عهده دارند که قدرت را از دست مسلمين ربوده اند و به اين دليل است که جهاد براي هر فرد، واجب عيني مي شود.[پيامبر و فرعون، ص 245] وي به تبعيت از رهبران فقهى خود اعلام مى كند كه مجازات كسانى كه مرتد شده اند، از جزاى كسانى كه از اول كافر گرديده اند، سنگين تر است، و لذا بايد با مرتدان جنگيد و آنها را از بين برد، حتى اگر به حمل اسلحه نيز قادر نباشند. او به نقل از ابن تيميه، حاكمان امروزى جوامع اسلامى را در عبور از قوانين الهى و اجراى قوانين بشرى با مغولها يكى دانسته است.[النبيّ المسلح، سيد احمد رفعت ، ج 1، ص 136]
اشغال افغانستان در سال 1979م زمينه را براي راديكال تر شدن جهاد فراهم نمود و طى آن، بخشى از علماى اسلام و اهلسنت عليه شوروى اعلام جهاد كردند. اين حادثه، دولتهايى چون عربستان و گروه هاى منفرد را به سمت مشروعيت بخشى به جنگ و جهاد رهنمون كرد. در اين برهه، نوک پيکان جهاد از سمت حاکمان ظالم کشورهاي اسلامي و به عبارتي عدو قريب، به سمت کمونيستها تغيير پيدا کرده بود. در اين ميان، بايد به حضور افرادي چون: عبدالله عزّام، اسامه بن لادن و ايمن الظواهري در افغانستان اشاره کرد. عبدالله عزّام، يک عالم فلسطيني الاصل و جزء بنيانگذاران و رهبران حماس به شمار مي رفت. وي به عنوان رهبر و موعظه گر كاريزماتيك و اصلى ترين ايدئولوگ «عرب افغانها» و استاد بن لادن، در سال 1985م سازمان «مكتب الخدمة للمجاهدين العرب» را با همكارى اسامه بن لادن و با هدف كمكهاى انسان دوستانه به مجاهدان افغانى تأسيس كرد که اين کار زمينه اي براي تشکيل القاعده شد.[براي کسب اطلاع بيشتر ر.ک: حلف الارهاب، ج 1، ص 25] عزّام که به شدت متأثر از افکار سيد قطب بود،[براي کسب اطلاع بيشتر ر.ک: عملاق الفكر الاسلامى، عبدالله عزام، سيد قطب] اعتقاد داشت كه تنها راه موفقيت در استقرار جامعة اسلامى، جهاد است. او با نوشتن کتابها و مقالات متعدد دربارة جهاد، به يکي از رهبران مهم جهادى تبديل شد و دو کتاب به نامهاي «دفاع از سرزمين اسلامي» و «الحاق به کاروان» نگاشت تا مسلمانان جهان را به جهاد در افغانستان دعوت کند.[به نقل از: جهاد از ابن تيميه تا بن لادن] عزّام جهاد را مانند ساير فريضه هاى الهى در تمام عمر واجب مى داند که كفايى و عينى بودن آن متناسب با شرايط فرق مى كند و در عصر حاضر، جهاد با جان و مال بر تمام مسلمانان واجب عينى است و تا وقتى تمام سرزمينهاى اسلامى آزاد نشده است، وجوب عينى آن باقى مى باشد.[به نقل از: جهاد از ابن تيميه تا بن لادن ؛ الحق بالقافلة، عبدالله يوسف عزّام، صص 22، 23، 25 و 28]
بن لادن (1957- 2011م) مؤسس القاعده، در فورية سال 1998م، خواستار تأسيس جبهة جهانى براى جهاد عليه يهوديان و صليبيان، با هدف توسعة بيش تر اهداف القاعده و افزايش قدرت آن شد. وي ضمن صدور فتواى جهاد بين المللى عليه غربيها به رهبرى آمريكا، با هدف كمك به مسلمانان جهان، در سخنرانى خود به مناسبت استقرار آمريكاييان در عربستان گفته بود: «... بايد شخصاً و مستقيماً به آمريكا و اسرائيل ضربه بزنيم. از آنچه در توان داريد، دريغ مداريد تا كلام خدا غالب شود.»
[جبهه اسلامى جهانى جهاد عليه يهوديان و صليبيان، متشكل از رهبران و سازمانهاى اسلامى فعال در سطح كشور، معتقد بود که كشتن آمريكاييها و متحدان آنها (نظامى و غيرنظامى) وظيفه فردى هر مسلمان در هر كشورى است كه در آن چنين كارى ممكن باشد، تا از اين راه مسجدالأقصى و مسجد مقدس (مكه) از چنگال كفار خارج شود و آنها ارتشهاى خود را از سرزمينهاى اسلامى در حالتى شكستخورده كه ديگر نتوانند مسلمانان را تهديد كنند، خارج سازند. جبهه اسلامى جهانى، از بدو تأسيس خود گسترش يافت و سازمانهاى جهادى پاكستان، نظير لشكر طيبه، حركت المجاهدين و سپاه صحابه را در برگرفت. علاوه بر اين، رهبرى جماعت اسلامى مصر، دبيركل جمعيت علماى اسلام پاكستان و رهبر جنبش جهادى بنگلادش، عضو جبهه مذكور هستند. (امنيت بينالملل (4) (ويژه القاعده)، عبدالله عليخانى، مؤسسه فرهنگى مطالعاتي و تحقيقات بينالمللى ابرار معاصر، تهران، 1388ش، ص 249)]
[بنيادگرايى و سلفيه، حسين هوشنگى و احمد پاكتچى، ص 301؛ افغانستان ريشهيابى و بازخوانى تحولات معاصر، سيد مهدى عليزاده موسوى، صص 161- 163]
در اين پيام بن لادن از وجوب کشتن آمريکاييها و هم پيمانان آنها، اعم از ملکي و نظامي، در هر کشوري که زندگي مي کنند، سخن به ميان آورده بود تا زماني که بيت المقدس و بيت الله الحرام از چنگال آنها خارج شود و براي توجيه اين فتوا به برخي از آيات و احاديث استناد کرده بود.[يکي از جوابيه هايي که به اين فتوا داده شد، از پرفسور برنارد لويس، اسلام شناس آمريکايي است که در کتاب «اسلام راه راست» روشن ميسازد که دليل و سبيل اين فتوا خطاست و نه بر شريعت استوار است و نه با روحية دين اسلام که مبتني بر صلح و انسان دوستي است. (اسامه و افغانستان، دکتر سيد طيب جواد، مجله سراج، سال ششم، شماره 16 و 17، ص 87)] پس از آن، در زمان تسلط طالبان بر افغانستان و استقرار القاعده در آنجا، بن لادن بيانيه هاى گوناگونى بر ضرورت جهاد و قيام مسلحانه با نيروهاى غربى صادر كرد.[امنيت بينالملل، صص 271- 275] او اعلام كرد كه مسيحيان و يهوديان با زور و جنگ، فلسطين را از ما گرفتند، نه با گفتگو و مذاكره. بنابراين، ما نيز بايد از راه زور آنان را خارج كنيم.[امنيت بينالملل، ص 186] ايمن الظواهرى، نفر دوم و رهبر فعلي القاعده و يکى از امضاکنندگان اعلامية 1998م مى باشد. او نيز جهاديون را دعوت به کشتن آمريکاييها مي کند و از دولتهاي عربي که از آنها حمايت مي کنند، به شدت انتقاد کرده.[حلف الارهاب، عبدالرحيم على، ج 3، ص 301] از نظر وى شارع مقدس ما را امر به جهاد عليه کفار و مرتدين کرده و اوجب واجبات بعد از ايمان به خداوند، جهاد است.[الولاء و البراء (الکتاب الجامع لکلمات و رسائل الشيخ)، ايمن الظواهري، نخبة الاعلام الجهادي،2010م، صص 19- 21] وي طي نامه اي به «شيخ حسن ترکي» مي نويسد: «در آمريکاييها هيچ خيري نيست و هدف ما از اينکه در کنار هم تحت سازمان القاعده جمع شده ايم، جهاد عليه دشمنان است.»[نخبة الاعلام الجهادي (الکتاب الجامع لکلمات و رسائل الشيخ)، همان، ص 51 يا 552 که درباره آمريکا از وي سؤال کرده اند و او جواب داده است و ادعا ميکند که هيچ خيري در آمريکا و صهيونيسم نيست]
پس از مرگ اسامه بن لادن، ايمن الظواهري به رهبري رسيد. زرقاوى نيز که در ماه مي 2005م با بن لادن تجديد بيعت كرده بود، موفقيتها و شورشهاي خود را در عراق، نمادى از موفقيت القاعده خواند.[امنيت بينالملل، ص 245]
ابومصعب زرقاوى، رهبر و مؤسس گروه القاعدة عراق که امروزه با گسترش و نفوذ آن به سوريه و اعلام خلافت «دولت اسلامي عراق و شام» که به اختصار «داعش» ناميده ميشود، تفكرى افراطى نسبت به بسيارى از رهبران القاعده دارد، يكى از بزرگ ترين دغدغه هايش، مشروعيت بخشى مبارزه با شيعيان بود. گروه «التوحيد و الجهاد» زرقاوى، يكى از مهم ترين جريانهاى وابسته به القاعده بود كه در عراق شكل گرفت. اين گروه با همكارى ساير تندروان، پايگاهى عملياتى به نام «القاعده در سرزمين بين النهرين» با هدف مبارزه با آمريكا و شيعيان در عراق به وجود آوردند.[مهمترين گروههاى القاعده در عراق و يا همكاران سلفى آنان كه بيشتر پس از حمله آمريكا به وجود آمده اند، عبارتند از: أبناء الإسلام، أجناد الإسلام (که اين دو گروه پس از سقوط بغداد اعلام موجوديت كردند)، امناى بيدارى (که در زمان صدام به نام «ببرهاى صدام» فعاليت مىكرد و سپس همكار القاعده شد)، أنصار الإسلام (10/ 12/ 2001)، أنصار السنّة (آوريل 2003م)، أنصار الجهاد فى العراق، امارات عراق اسلامى (25/ 12/ 2005)، انصار ابنتيميه (که به تازگى تأسيس شده است)؛ گروه آزادىبخش ارتش عراق، گروه توحيد و جهاد زرقاوى ( 8/ 1/ 2004)، جندالرحمن، جندالشام، جندالصحابه (نسخه عراقى سپاه صحابه پاكستان)، جندالله، گروه ارتش اسلامى عراق، گروه قيام كنندگان الأنبار، جبهه اسلامى مقاومت عراق (جامع، مارس 2005)، جبهه آزادىبخش ملى عراق (متشكل از ده گروه مسلح كوچك وفادار به صدام معدوم که در 2/ 10/ 2003 اعلام موجوديت كرد)، جماعت اسلامى كردستان (مه 2001)، جماعت اسلامى مسلح (شاخه فلوجه، جولاى 2003)، جماعت اسلامى المجاهده (اواخر ژوئن 2003) و جند الإسلام (سپتامبر 2001). (خبرگزاري مهر، کد خبر: 779425)] آنان با تحريك آمريكاييها و تحت تأثير فتاواى علماى وهابى، بر اختلاف ميان شيعه و سنى دامن مى زنند و با تكفير شيعيان، رسماً از عربستان مى خواهند كه با حملة نظامى، اقليّت سنى عراق را مانند بحرين حمايت كنند.[بنيادگرايى و سلفيه، صص 79 – 80 و 129 - 130]
در اين زمان، گروه هاى مختلف القاعده با همكارى وهابيها و سلفيها و نيز عناصر حزب بعث عراق در يك ائتلاف نامقدس، تلاش كردند تا با راه اندازى انفجارهاي انتحاري، كشتن شيعيان و رهبران دينى، تخريب اماكن متبركه و ترور شخصيتهاى سياسى عراق، وضعيت سياسى اين كشور را تغيير دهند. [سايت سلفىگرى در عراق] همچنين زرقاوى براي جذب مجاهدين عرب و مقابله با حکومت عراق به اين قاعده استناد کرد و با خواندن شيعيان به عنوان عدو قريب، اولويت جنگ و قتال را با آنها قرار داد[کلمات المضيئه، ابومصعب زرقاوي، شبکه البراق الاسلامي، 2006م، ص 63] و با تكفير شيعيان و حتى بدتر دانستن آنان از مسيحيان، در 14 سپتامبر 2005م عليه شيعيان اعلام جهاد كرد. [القاعده پس از 11 سپتامبر، مهدى عباسزاده فتح آبادى، فصلنامه سياست، شماره 2، ص 166]
زرقاوى با تقسيم دشمن به چهار دستة آمريكاييها، كردها، سربازان پليس عراق و شيعيان، تأكيد مى كند كه خطر شيعيان براى اهلسنّت به مراتب بدتر از خطر آمريكاست؛ زيرا آمريكاييها از عراق خواهند رفت و جهاد با آنها بسيار آسان تر خواهد بود؛ اما مشكل اصلى، شيعيان هستند كه از خود مردم عراق بوده، پس از آمريكا با همكارى و نمايندگى آمريكا با سنّيها خواهند جنگيد تا زمينه گسترش تشيع را از ايران به عراق، سوريه و... فراهم كنند. او با استناد به سخنان «ابن تيميه» در شرور خواندن شيعيان و اتهام آنان به فساد عقيده و همكارى با مغولان در قلع و قمع اهلسنّت، پيروان خود را بر ضرورت مبارزه و جهاد براى نابودى شيعيان، با هدف ايجاد رويارويى ميان شيعه و اهلسنّت تحريك مى كرد و قتل آنها را از كشتن خوارج واجب تر مى دانست.[بنيادگرايى و سلفيه، ص 128؛ القاعده عراق و برگى از تاريخ جريانهاى خاورميانه، مجله چشم انداز ايران، شماره 62، تير و مرداد 1389ش، صص 187- 191]
وي در سخنرانيهاي گوناگون خود عليه شيعيان، به دنبال تحريک احساسات مذهبي اهلسنّت عليه شيعيان و برپايي جنگ مذهبي در عراق بود كه اين عملکرد زرقاوي کاملاً برخلاف سياستهاي شاخه اصلي القاعده بود که از اختلافات مذهبي پرهيز ميکرد.[براي نمونه مي توان به سخنان بنلادن درباره ديوبنديه و ساير مذاهب اسلامي در مدرسه دارالعلوم پاکستان رجوع کرد. او از تمامي مسلمانان مي خواهد تا در برابر آمريکا و اسرائيل متحد شوند. بيعت بنلادن با ملاعمر نيز که بر مذهب ديوبند بود، به اعتراض علماي وهابي عليه بنلادن منجر شد و اين بيعت را بيعت با مشرکين توصيف کردند؛ چراکه ديوبنديه، به دليل داشتن گرايشهاي صوفيانه، از نگاه وهابيت، بدعتگذار محسوب ميشوند. جهت کسب اطلاعات بيشتر رجوع شود به: نامه ايمن الظواهري به زرقاوي در سال 2005م] زرقاوي در بيانيه سال 2005م اعلام «جنگ تمامعيار» عليه شيعيان کرد.
اهداف جهاد داعشي
اهداف گروه تروريستي داعش از اعلام جهاد عبارتند از:
1. مقابله با شيعه
علاوه بر دخالت عقايد شيعه ستيزانة رهبران داعش، بدون شک برخي از عوامل داخل حکومت عراق بعد از خارج شدن آمريکاييها از اين کشور، باعث تقويت رويکرد ضد شيعه درعراق شد.
«ند پارکر» تحليلگر انديشکدة شوراي روابط خارجي، معتقد است که فعاليتهاي «نوري المالکي» براي کسب پيروزي در انتخابات، همزمان با عقبنشيني آمريکاييها، موجب اتحاد بيش تر نيروهاي تکفيري با بازماندههاي رژيم صدام شد و داعش با بهرهگيري از اين فرصت، به تقويت خود پرداخت. منتقدين وي معتقدند که او با قطبگرايي حزبي و تحت تعقيب قرار دادن رقباي خود، شرايط را براي رسيدن به اهداف سياسياش فراهم کرده است. پارکر معتقد است که اهلسنّت با توجه به منزوي شدنشان در عرصة سياست عراق، در دسامبر 2012م خواهان اصلاحات در استان الانبار شدند و حتي علماي بزرگ شيعه همچون آيت الله سيستاني و مقتدا صدر ناراحتي خود از اين وضعيت را اعلام داشتند.
طبق گزارش سرويس پژوهشهاي کنگرة آمريکا، در همان ايام حملات چند روزه اي رخ داد که منجر به مرگ صدها نفر شد.[پايگاه خبري مشرق نيوز به آدرس www.mashreghnews.ir، کد خبر: 321848]
«ابوعمر البغدادي» جانشين ابومصعب زرقاوي نيز، در سخنراني سال 2007م خود با عنوان «اِن تَنتَهُوا فَهُوَ خَيرٌ لَکُم» با خطاب قرار دادن شيعيان، بيان داشت: «به دليل اينکه در کنار کافر اشغالگر ايستاده ايد، پس کفرتان بيش تر شده و از دين جدا شده ايد، تا جايي که فرزندان عشاير اصيل ابزار دست فُرس [ايرانيان] و پيروان آنها از گروههاي کافر و مرتد شده اند و اين لک? ننگي بر پيشاني شما در تاريخ است. اين عادت شما در طول تاريخ است که دشمنان خدا عليه اهلسنّت را دوست ميداريد.»
بغدادي در ادامه، بسياري از مشکلات اقتصادي عراق را به گردن دولت شيعي عراق مي اندازد و ادعا ميکند که ثروت عراق در نجف و کربلا و ميان گروههاي شيعي پخش شده است و در زمينه سياسي نيز، از نفوذ ايران در عراق شکايت کرده و مدعي شده است که بر عشاير عراق ظلم شده. وي در بياني ديگر، با خطاب قرار دادن ايرانيان به عنوان فرزندان «ابن العلقمي» خائن [محمد بن احمد بن محمد، معروف به ابن علقمي، دانشمند شيعي قرن هفتم هجري و وزير آخرين خليفه عباسي بود. وزارت وي چهارده سال طول کشيد. در اين زمان طولاني، وي وزير آخرين خليفه عباسي به نام مستعصم بالله بود. در زمان وي، هلاکوخان با سپاه انبوه از همدان به قصد بغداد حرکت کرد. خبر حملهور شدن او به ابن علقمي رسيد. در مرحله اول، وزير به خليفه عباسي پيشنهاد کرد هدايايي گرانبها به رسم پيشکش به او اهدا کند تا هلاکو از تصرف بغداد، پايتخت عباسيان منصرف شود؛ اما بعضي از اطرافيان، خليفه را از اين کار بازداشتند و چنين وانمود کردند که وزير ميخواهد هدايا را خود بردارد. بنابراين خليفه هداياي کمارزشي روانه مقر هلاکوخان کرد. هلاکوخان آنها را کوچک شمرد و دستور داد آنها را به خود خليفه برگردانند و آنگاه دستور حمله به بغداد را صادر کرد. وزير به اتفاق خاندان خود، به اردوگاه مغول آمد و با هلاکو گفتگو کرد. بعد از مذکرات، به بغداد برگشت و با خليفه ملاقات کرد و به او گفت: نزد هلاکوخان برو تا شايد مصالحه و سازشي شود و نصف خراج عراق از مغول و نصف ديگر از آن تو شود. خليفه با هفتصد نفر از بزرگان پيش هلاکوخان آمد. هلاکو دستور داد جز خليفه و شش نفر ديگر، همه را کشتند. آنگاه مستعصم عباسي را به همراه خواجه نصيرالدين طوسي و ابنعلقمي به بغداد آوردند و آنجا، به دستور هلاکوخان، آخرين خليفه عباسي را هم کشتند. داعشيها به پيروي از ابنتيميه و سوءظني که به شيعيان دارند، عمل ابنعلقمي را توطئه عليه خليفه عباسي دانسته، قائلاند که شيعه مسبّب از بين رفتن خلافت عباسي بوده است. آنها با مقايسه اين عمل ابنعلقمي با دولت نوري مالکي، به توجيه جنايات خود ميپردازند؛ نک: wiki.ahlolbait.com] و نسبت دادن ريش? شيعه به «عبدالله بن سبأ» يهودي، ايرانيان را به جرايم عقيدتي، شرعي، نظامي و سياسي متهم ميکند و دعوت به وحدت با اهلسنّت را از باب تقيّه ميداند. او ايران را متهم به اين امور ميکند: ايران نزديک به نُه قرن است که پس از سقوط دولت عباسي و روي کار آمدن صفويه، ظلمهاي فراواني بر اهلسنّت روا داشته است.
وي مي گويد: «ايران نبايد هيچگونه حمايتي از روافض [شيعيان] عراق انجام دهد. در صورت ادام? حمايتها، جنگ شديدي بر پا خواهد شد که هيچ يک از شما باقي نخواهد ماند و هيچ بقعهاي که مربوط به مجوس باشد، نه در ايران و نه در ديگر کشورها، باقي نخواهيم گذاشت، لذا به تمامي تجّار اهلسنّت در ايران و ساير کشورها هشدار ميدهيم که از تجارت با روافض بپرهيزند!» او در پايان، از اهلسنّت ايران مي خواهد در برابر حکومت ايران قيام کنند تا مورد حمايت القاعده عراق قرار گيرند. [سخنراني ابوعمر البغدادي، 2007م، با عنوان «ان تنتهوا فهو خيرلکم»]
2. تشکيل خلافت اسلامي
يکي ديگر از اهداف داعش، تشکيل خلافت، قدرتگيري و توسعهطلبي است. در انديشة داعش که برگرفته از انديشه سلفي تکفيري است، جهاد نقش طريقيت دارد و تنها طريق براى خروج از جهان جاهلى و نيل به حكومت و خلافت اسلامى است. از اين رو، «رفاعى سرور» از مفتيان تكفيرى، معتقد است: برپايى حكومت واجب است و به اعتبار اينكه براى حكومت حد و نهايتى است كه آن خلافت است، خلافت به عنوان ساختار سياسى براى هدايت مى باشد؛ لكن برپايى حكومت ابتداءً و خلافت به عنوان غايت نهايى، مستلزم قدرت و جهاد است و آن نيز مستلزم شهادت، و غايت شهادت نيز بهشت مى باشد.[التصور السياسى للحركة الاسلامية، سرور رفاعى، النخبة الاعلام الجهادى، چاپ دوم، 1433ق، ص 82]
داعش با تسلّط بر برخي از مناطق عراق و سوريه، در نهايت، در 29 ژوئن 2014 خلافت اسلامي را اعلام و ابوبکر البغدادي را خليفه معرفي کرد. انتخاب نام دولت اسلامي هم بار سياسي دارد و هم بار جغرافيايي. تفکر غايي داعش، تصرف قلمروي جهاني است و به اصطلاح، لبة اين جنگ قدرت را از هر کجا بزند، برايش عافيت است. براي بغدادي، حکومت بر مردم دنيا با تبديل آنها به ايمان آورندگان راه او، آرزوي غايي است، پس بر اين مبنا، حرکت داعش بر مدار قلمروطلبي و تصرّف جويي بنا شده است.
3. شکست مقاومت در مقابل آمريکا و غرب
ابراهيم الامين، روزنامه نگار لبناني، معتقد است: تنها هدف بحران و جنگي که از سه سال گذشته در سوريه با آتش و خون شروع شده و اکنون به عراق رسيده، و تمام منطقه را تهديد مي کند، نابودي ساختارها و ارتشها و تخريب بافت اجتماعي کشورهايي است که در مقابل طرح استعماري آمريکايي - صهيونيستي مقاومت مي کنند.[پايگاه اطلاع «ذرّهبين» به آدرس: www.zarre-bin.ir]
به گزارش پايگاه خبري شبکة «العالم» دکتر ناجح ابراهيم، در شبکه ماهواره اي سي بي سي گفت: قصد کساني که داعش را طرح ريزي کرده اند، جنگ نيابتي بود تا بشّار اسد و حزب الله لبنان را سرنگون کنند.[پايگاه خبري شبکه «العالم»، کد خبر: 1621410] با اين وجود، اگر ما داعش را دست پروردة آمريکا و برخي از کشورهاي عرب منطقه بدانيم، چند هدف عمده را براي اين جريان مي توان پيش بيني کرد که به مهم ترين آنها اشاره اي اجمالي خواهيم نمود:
1. اجراي پروژه اسلام هراسي؛
2. تأمين امنيت اسرائيل؛
3. استعمار نوين: اصلي ترين و شايد مهم ترين هدف داعش، به قدرت رساندن دوبارة آمريکا در عراق و فراهم ساختن خواسته هاي آمريکا با روشي نوين باشد.
$
#ده سخنرانی نهم
##عبادت و خودسازی
عبادت و خودسازي
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
«قَالَ رَسُولُ اللَّه صلّي الله عليه و آله و سلّم لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ يَا جَابِرُ هَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ مَنْ صَامَ نَهَارَهُ وَ قَامَ وِرْداً مِنْ لَيْلِهِ وَ عَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ وَ كَفَّ لِسَانَهُ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَخُرُوجِهِ مِنَ الشَّهْرِ فَقَالَ جَابِرٌ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَحْسَنَ هَذَا الْحَدِيثَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم يَا جَابِرُ وَ مَا أَشَدَّ هَذِهِ الشُّرُوطَ» (شيخ کليني/ الكافي/ ج4/ ص: 87).
برکات ذکر صلوات
پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: کسي که در ماه رمضان زياد صلوات بفرستد خداي متعال ميزان حسنات او را روزي که ميزان حسناتش سبک است سنگين خواهد کرد. اگر ميزان حسنات سنگين بشود «فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَهُوَ فىِ عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ»(القارعه: 6،7). در خوشي کامل در بهشت و اگر سبک باشد در جهنم خواهيم بود. پيامبر فرمودند: من در کنار ميزان و جاي سنجش اعمال مي ايستم اگر کسي از امت من ميزان حسناتش سبک باشد ولي در دنيا مداومت بر صلوات داشته باشد ثواب صلوات ها را در نامه اعمالش خواهم گذاشت و ميزان اعمالش را سنگين خواهم کرد. افضل اعمال مستحبي در شب و روز جمعه ذکر صلوات است.
خودسازي پله اول براي هدايت ديگران
اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: آن کسي مي تواند خير بيشتر به مردم برساند که اول خير در خودش پياده شود اول خودش را بسازد. اول رابطه خودش را درست کند. اگر امام خودش را نمي ساخت نمي توانست در ديگران اثر بگذارد. اساس تعليم و تربيت و تصفيه و پاک شدن دو جمله سخن دلپذير و دل سخن پذير است. آدم پيام زيبا و حکيمانه اي را ارائه بدهد و دل افراد هم بپذيرد. يکي از مشکلات بزرگ ما اين است که همه اش به ديگران امر مي کنيم. به همه مي گوييم خوب باش اما آيا خودمان هم خوب هستيم؟ گاهي براي خود من هم سؤال مي شود که چرا بعضي از شخصيت ها منبر نمي روند، سخنراني نمي کنند؟ به بزرگي گفتند چرا شما سخنراني نمي کنيد؟ گفت: دو تا آيه در قرآن است که زبان من را بسته است. آيه اول، خداي متعال مي فرمايد: «أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ» (البقرة: 44). ديگران را امر به خوبي مي کنيد ولي خودتان را فراموش مي کنيد. آيه دوم «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لاتَفْعَلُونَ» (الصف: 2). اي کساني که ايمان آورديد چرا به کارهايي که عمل نمي کنيد به ديگران مي گوييد عمل کنيد.
در جامعه خلف وعده زياد شده است. يکي از گناهان کبيره خلف وعده است. «إِنَّ اللَّهَ يُصْلِحُ بِصَلَاحِ الْعَبْدِ وُلْدَهُ وَ وُلْدَ وُلْدِهِ وَ يَحْفَظُهُ فِي دُوَيْرَتِهِ وَ الدُّورَ حَوْلَهُ مَا دَامَ فِيهِمْ» (شيخ حرعاملي ج7/ ص: 84). اگر يک نفر خوب و خدا گونه بشود خدا با اصلاح شدن او بچه ها و خانواده و همسايه ها و دوستانش را اصلاح مي کند.
ذات نايافته از هستي بخش - کي تواند بشود هستي بخش
اول خودت را درياب، خودت عمل کن. اگر خودت مجسمه گناه و بي عدالتي باشي چگونه مي تواني مردم را هدايت کني. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ» (المائدة: 105). اي کساني که ايمان آورده ايد اول خودتان را بسازيد نه ديگران را، به بچه مي گوييم بچه دروغ نگو. اما اگر کسي دم در آمد بگو بابا خانه نيست. خودش سيگار مي کشد به بچه مي گويد سيگار نکش. آدم اول بايد خودش دروغ نگويد، سيگار نکشد بعد به ديگران بگويد اين کار نکن. مشکل اين است که از ديگران شروع مي کنيم به خودمان کاري نداريم.
ماه مبارک رمضان، ماه رحمت و غفران الهي
حضرت محمد مصطفي صلّي الله عليه و آله و سلّم مي فرمايد: «لو يعلم العباد ما في رمضان لتمنت أن يكون رمضان سنة» (شيخ صدوق/ فضائل الأشهرالثلاثة/ ص: 139). اگر مردم مي دانستند که در ماه رمضان چه خبر است آرزو مي کردند که تمام سال رمضان بود. ما نمي دانيم اما پيامبر و اولياء الله مي دانند که چه سفره رحمتي باز شده است، که نفس کشيدن هم در اين سفره تسبيح است. اگر ما روزه دار واقعي بشويم نفس ما تسبيح الهي مي شود. هر نفس ما سبحان الله مي شود. خوابمان هم عبادت مي شود. فقط شرائط روزه را رعايت کنيم. يک آيه از قرآن بخوانيد ثواب ختم کامل قران را مي دهند. خواندن يک دور قرآن چه قدر وقت مي برد؟ مخصوصاً اگر بخواهيد با تأنّي بخوانيد؟
اگر کسي ماه رمضان را درک کرد و رحمت خدا او را نگرفت و خودش را نساخت او ملعون و از رحمت خدا به دور است. بد عاقبت و شقي کسي است که از رحمت و مغفرت خدا در ماه مبارک رمضان محروم بشود. امام باقر عليه السلام مي فرمايد: جابر مي گويد محضر خاتم الانبياء حضرت محمد مصطفي صلّي الله عليه و آله و سلّم بودم. پيامبر درباره ماه مبارک رمضان فرمودند: «مَنْ صَامَ نَهَارَهُ وَ قَامَ وِرْداً مِنْ لَيْلِهِ وَ عَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ وَ كَفَّ لِسَانَهُ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَخُرُوجِهِ مِنَ الشَّهْرِ فَقَالَ جَابِرٌ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَحْسَنَ هَذَا الْحَدِيثَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي الله عليه و آله و سلّم يَا جَابِرُ وَ مَا أَشَدَّ هَذِهِ الشُّرُوطَ» (الكافي/ ج4/ ص: 87). پيامبر فرمودند: اگر کسي ماه رمضان را درک کند و روزه بگيرد. (در روايات خيلي تأکيد شده روزه فقط نخوردن نيست بلکه روزه سپري بين ما و آتش جهنم است. موقع روزه گرفتن مواظب باشيد چشم و گوشتان گناه نکنند. دستتان به کسي آزار نرساند. خوش اخلاق باشيد.) و در ماه رمضان خوش اخلاق باشد جواز عبور از پل صراط برايش صادر مي شود و کسي که در ماه مبارک رمضان روزه بگيرد و بخشي از شب را به عبادت بگذراند و جلو زبان و شهوتش را بگيرد تغيير و تحول داشته باشد از گناه بيرون مي رود همان طور که از رمضان بيرون مي رود. جابر خيلي خوشش آمد گفت: اين حديث چه قدر زيباست. پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: اما اين شرط هايي که گفتم مهم و سخت هستند در روايات تضمين شده. اگر گناه نکنيد مورد آمرزش کامل و لطف و غفران الهي خواهيد بود. «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» (الكافي/ ج1/ ص: 230).
ويژگي نماز حقيقي و آثار قبول شدن يا قبول نشدنش
نماز و قرآن خواندنمان با عجله و سرسري است. فقط مي خواهيم بخوانيم و تمام کنيم. روايت داريم پيامبر ديد يکي از اصحاب نمازش را سريع مي خواند. سرش به سجده مي خورد زود برمي دارد. مثل مرغي که دانه مي خورد. فرمود: اين شخص اگر به همين حالت از دنيا برود به دين من از دنيا نرفته است. «ليست الصلاة قيامك و قعودك إنما الصلاة إخلاصك و أن تريد بها الله وحده» (ابن ابي الحديد معتزلي/ شرح نهج البلاغه/ ج1/ ص: 325). نماز فقط خم و راست شدن نيست. براي اين است که با اين نماز با خدا ارتباط پيدا بکنيد. نماز بايد خالص و با حضور قلب و توجه باشد. امام صادق عليه السلام فرمودند: کسي دو رکعت نماز حقيقي بخواند خدا قطعاً او را وارد بهشت مي کند. نماز خيلي سازندگي دارد.
پرسيدند از کجا بفهميم که نمازمان قبول است يا نه؟ فرمودند: اگر نماز شما مصداق اين آيه است. «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر» (العنكبوت: 45). اگر نمازتان شما را از گناه و فحشاء و منکر باز مي دارد شک نکنيد که نماز شما قبول است. اگر نماز باعث مي شود که از رذائل اخلاقي دور بشويد بدانيد قبول شده است. جواني در نماز پيامبر شرکت مي کرد اما آلودگي هايي هم داشت. به پيامبر گفتند: اين جوان به نماز شما مي آيد اما فلان گناه را هم مي کند. پيامبر فرمود: بگذاريد بيايد. يک روزي نمازش او را از آن کارها و گناهان باز مي دارد. همان طور هم شد توبه کرد و آدم خوبي شد.
«مَنْ لَمْ تَنْهَهُ صَلَاتُهُ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْداً» (بحارالأنوار/ ج79/ ص: 188). اما اگر نماز انسان را از فحشاء و منکر باز ندارد، يعني نماز بخواند ولي همان گناهانش را هم تکرار کند ربا و غيبت و تهمتش ادامه دارد معلوم مي شود نمازش قبول نشده است. پيرمردي که پنجاه سال نماز جماعت مي رود، دعا مي خواند اما همان گناهان پنجاه سال قبل را هم مي کند و هيچ فرقي نکرده است.
مکتب ما همه اش سازندگي است. نماز و روزه بايد به روح ما انرژي بدهد که از پل گناهان بگذريم. کسي نمازش را با آب و تاب، با تجويد و آهنگ مي خواند. چند نفر هم در مسجد نشسته بودند گفتند: به به چه نماز با حالي مي خواند. نمازش را شکست گفت روزه هم هستم. پنج تا سفر هم مکه رفتم. خيلي کارم درست است. اين عبادت ريايي به هيچ دردي نمي خورد. روزه و نماز بايد سازندگي داشته باشند و ما را عوض بکنند. روايت داريم که اگر نمازتان شما را عوض نکند و تحول ايجاد نکند (در خطبه شعبانيه است.) شما ملعونيد، از رحمت خدا دوريد.
$
##آثار و ثمرات ولایتپذیری
آثار و ثمرات ولايتپذيري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
ولايتپذيري مراتب و درجات مختلفي دارد که با قبول و پذيرش آن شروع و نياز به محبت و مودت و معرفت و بصيرت دارد و با صبر و استقامت و اطاعتپذيري وارد مراتب بالاي ولايت مداري ميشود. اين مراتب و درجات مختلف، داراي آثار متناسب با خود است که به برخي از ثمرات آن اشاره ميگردد:
1. سبب قبولي و عروج اعمال
اعمال کسي که حب ائمّه در دل دارد، هر چند آن اعمال ناچيز باشد، مورد قبول خداوند متعال قرار ميگيرد؛ زيرا اعمال خود را مزيّن به امر ولايت کرده است. ابنعبّاس ميگويد به پيامبر اسلام (ص) عرض کردم: مرا نصيحتي کن. حضرت فرمودند: «عَلَيْکَ بِمَوَدَّةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً لاَ يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْ عَبْدٍ حَسَنَةً حَتَّى يَسْأَلَهُ عَنْ حُبِّ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ وَ هُوَ تَعَالَى أَعْلَمُ فَإِنْ جَائَهُ بِوَلاَيَتِهِ قَبِلَ عَمَلَهُ عَلَى مَا کَانَ مِنْهُ وَ إِنْ لَمْ يَأْتِ بِوَلاَيَتِهِ لَمْ يَسْأَلْهُ عَنْ شَيْءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ إِلَى النَّارِ[الأمالي طوسي، ص 105]؛ اي ابنعبّاس! بر تو باد به دوستداري علي (ع) سوگند به خداوندي که مرا به حق به پيغمبري برگزيد، خداوند از بندهاش کار نيکي را نميپذيرد، مگر آنکه از او در رابطه با محبت علي (ع) سؤال کند [و البتّه خداوند خود داناست]. پس اگر به ولايت علي بوده، عمل او [به هر حال که باشد]، پذيرفته ميگردد و گرنه از او به غير ولايت سؤال نشده، امر ميگردد که او را به آتش بيندازيد»
از سوي ديگر ولايتپذيري موجب بالا رفتن اعمال صالح ميشود. امام صادق (ع) در اين خصوص ميفرمايند: «فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» وَلَايَتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ فَمَنْ لَمْ يَتَوَلَّنَا لَمْ يَرْفَعِ اللَّهُ لَهُ عَمَلًا [الکافي، ج1، ص 430]؛ در تفسير آية «سخنان پاکيزه به سوي او (خدا) صعود ميکند و عمل صالح را بالا ميبرد»، فرمودند: ولايت ما اهل بيت ماية عروج عمل است (و سپس به سينة خود اشاره کردند و) فرمودند: کسي که ولايت ما را ندارد، خداوند هيچ عملي را از او بالا نميبرد»
2. سبب برقراري نظم و اتحاد جامعه
ولايتمداري، موجب برقراري نظم و اتحاد در جامعه خواهد شد. حضرت زهرا (س) در اين باره فرمودهاند: «فَجَعَلَ اللهُ... اِطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلمِلَّةِ وَ اِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلفِرقَةِ [الإحتجاج على أهل اللجاج، ج1، ص 99]؛ خداوند اطاعت و پيروي از ما اهلبيت را سبب برقراري نظم اجتماعي در امّت اسلامي و امامت و رهبري ما را عامل وحدت و در امان ماندن از تفرقهها قرار داده است»
اسلام تدابيري انديشيده تا مسلمانان به صورت واحد و مستقل زندگي کرده و نظامي مرتبط و اجتماعي پيوسته داشته باشند؛ هر فردي خود را عضو يک پيکر که همان جامعه اسلامي است، بداند تا جامعه اسلامي قوي و نيرومند گردد. يکي از آن تدابير اثرگذار اجتماعي، ايجاد رابطه بين مردم و ولي اسلامي است. اين نوع رابطه شايسته است که ميتواند اقتدار جامعه را حفظ نمايد.
همواره در تاريخ اسلام، بزرگترين ضربه اي که جامعه اسلامي به خود ديده است، به خاطر از دست رفتن جايگاه واقعي ولايت حقيقي بوده است. پيامدهاي زيانبار اين ضربات از همان لحظه رحلت رسول الله (ص) آغاز شده و تا به امروز گريبانگير جامعه مصيبت زده اسلام است. روشن است که با انکار ولايت اميرالمؤمنين (ع)، اولين بذرهاي نفاق و جدايي در جامعه متحد اسلامي پاشيده شد و تبديل جامعه واحد، به دو گروه مخالف شيعه و سني، نخستين ميوه تلخ ولايت ناپذيري عدهاي بود.
مولا اميرالمؤمنين در خطبه 27 نهجالبلاغه ميفرمايد: «فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُم؛ شگفتا، شگفتا! به خدا سوگند، اين واقعيت قلب انسان را ميميراند و دچار غم و اندوه ميکند که شاميان در باطل خود وحدت دارند و شما در حق خود متفرقيد.»
اگر امروز کشور ما يک ملت واحد و سربلند دارد به خاطر روحيه ولايت پذيري آنان است. تاريخ ثابت کرده هرگاه مردم و مسئولان ما چشم به دهان رهبري دوختند، سربلند و عزتمند شدند. در حماسه نه دي که بعد از جريان فتنه رخ داد، روحيه ولايت پذيري و اطاعت از ولي زمان آنان بود که سبب قبولي در امتحان فتنه شد.
امام رضا (ع) در بياني، بعد از ذکر بعضي از ادلّه درباره دليل وجود ولي امر، ميفرمايد: «وَ مِنهَا أَنَا لاَ نَجِدُ فِرقَةً مِنَ الفِرَقِ وَ لاَ مِلَّةَ مِنَ المِلَلِ عَاشُوا وَ بَقُوا إِلاَّ بِقَيِّمٍ وَ رَئِيسٍ، لَمَّا لاَ بُدَّ لَهُم مِنهُ فِي أَمرِ الدِّينِ وَ الدُّنيَا، فَلَم يَجِز فِي حِکمَةِ الحَکِيمِ أَن يُترَکَ الخَلقَ وَ هُوَ يَعلَمُ إِنَّهُ لاَ بُدَّ لَهُم إِلاَّ بِهِ [عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص 101]؛ ما هيچ گروه يا ملّتي را نيافتيم که بتواند به حيات و بقاي خود ادامه دهد، مگر با وجود سرپرست، قيّم و رئيسي (که به امور آنان رسيدگي کند)؛ زيرا مردم به ناچار به وجود سرپرستي نياز دارند که کارهاي دنيا و آخرت آنان را تنظيم نمايد»
3. موجب پاک شدن انسانها
ولايت معصومين (ع) ولايت تضمين شدهاي از جانب خداوند متعال است: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً»[احزاب/33] معصومين (ع) عصمت مطلقه دارند. خداوند با «إِنَّما» فرموده من شما را دائما محافظت ميکنم و هيچ رجس و مرتبهاي از شرک خفي و جلي در شما راه پيدا نميکند و شما در محيط نوريد.
راه رسيدن به طهارت براي ديگران چيست؟ معناي «إِنَّما» اين است که شما سرچشمه طهارتيد؛ ديگران به اندازهاي که از ولايت شما بنوشند مطهرند. در زيارت جامعه کبيره گواهي ميدهيم: «وَ أَنَّ أَرْوَاحَکُمْ وَ نُورَکُمْ وَ طِينَتَکُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْض» [من لا يحضره الفقيه، ج2، ص 613] و در فراز ديگري از زيارت جامعه کبيره ميخوانيم: «وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِکُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِيَةً لَنَا» [من لا يحضره الفقيه، ج2، ص 613] يعني پاکي سرشت ما و خَلق و خُلق ما و طهارت و رشد ما با ولايت است.
تأثيرگذاري اعتقاد به ولايت بر اخلاق و نفوذ آن در مسائل مربوط به تهذيب نفس و سير و سلوک الى اللّه، تنها از جهت اسوه بودن اولياءالله و هدايتهاي آنها از طريق گفتار و رفتار نيست؛ بلکه به عقيده جمعى از بزرگان و دانشمندان، نوعى ديگر از ولايت وجود دارد که از شاخههاى ولايت تکوينى محسوب مىشود و از نفوذ معنوى مستقيم رهبران الهى، در تربيت نفوس آماده از طريق ارتباط پيوندهاى روحانى خبر مىدهد.[اخلاق در قرآن، ج1، ص 387]حديث معروف ابو بصير و همسايه توبه کارش گواه بر اين مطلب است.
ابوبصير مىگويد: همسايهاى داشتم که از کارگزاران حکومت ظالم (بنىاميّه يا بنىعبّاس) بود و اموال فراوانى از اين طريق فراهم ساخته و به عيش و نوش لهو و شرابخوارى و دعوت گروههاي فساد به اين مجالس مشغول بود. بارها شکايت او را به خودش کردم، ولى دست برنداشت. هنگامى که زياد اصرار کردم گفت: اى مرد! من مردى مبتلا و آلوده به گناهم و تو مرد پاکى هستى، اگر شرح حال مرا براى دوست بزرگوارت، امام صادق (ع) بازگويى اميدوارم که خدا مرا بدين وسيله نجات دهد.
سخن او در دل من اثر کرد؛ هنگامى که خدمت امام صادق (ع) رسيدم و حال او را باز گفتم؛ فرمود: هنگامى که به کوفه باز مىگردى او به ديدار تو مىآيد؛ به او بگو: جعفر بن محمد براى تو پيام فرستاده و گفته است کارهاى گناه آلودهات را رها کن و من بهشت را براى تو ضامن مىشوم!
ابوبصير مىگويد: هنگامى که به کوفه بازگشتم، او به ديدارم آمد. هنگامى که مىخواست برخيزد، گفتم: بنشين تا منزل خلوت شود، کارى با تو دارم. هنگامى که منزل خلوت شد به او گفتم اى مرد! شرح حال تو را براى امام صادق (ع) گفتم، فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو اعمال زشت خود را ترک کند و من براى او ضامنِ بهشتم!
همسايه ام سخت منقلب شد و گريه کرد؛ سپس گفت: تو را به خدا جعفر بن محمد چنين سخنى را به تو گفته است؟! ابو بصير مىگويد سوگند ياد کردم که او چنين پيامى را براى تو فرستاده است!
آن مرد گفت: همين کافى است و رفت!
پس از چند روز به سراغ من فرستاد؛ ديدم پشت در خانهاش در حالى که بدنش (تقريباً) برهنه است، ايستاده و مىگويد: اى ابو بصير! چيزى در منزل من (از اموال حرام) باقى نمانده، مگر اينکه از آن خارج شدم. (آنچه را که صاحبانش را مىشناختم به آنها دادم و بقيّه را به نيازمندان بخشيدم.) و تو مىبينى اکنون من در چه حالتم!
ابو بصير مىگويد: من از برادران شيعه لباس (و ساير نيازمنديهاي زندگى) را براى او جمعآوري کردم. مدّتى گذشت که باز به سراغ من فرستاد که بيمارم نزد من بيا! من مرتّب به او سر مىزدم و براى درمان او مىکوشيدم. (ولى درمانها سودى نبخشيد) و سرانجام او در آستانه مرگ قرار گرفت.
من در کنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنيا، بىهوش شد؛ هنگامى که به هوش آمد، صدا زد اى ابو بصير! يار بزرگوارت به عهد خود وفا کرد! اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم نمود.
مدّتى بعد به زيارت خانه خدا رفتم؛ سپس براى زيارت امام صادق (ع) به در خانه آن حضرت آمدم و اجازه ورود خواستم؛ هنگامى که وارد شدم در حالى که يک پاى من در دالان خانه و پاى ديگرم در حياط خانه بود، امام (ع) بدون مقدمه از داخل اتاق صدا زد: اى ابو بصير! ما به عهدى که با دوست تو کرده بوديم وفا کرديم! [بحار الأنوار، ج47، ص 145]
ممکن است که اين حديث جنبه يک توبه عادى و معمولى داشته باشد، ولى با توجّه به آلودگى فوقالعاده آن مرد گناهکار و اعتراف خودش به اينکه بدون نظر و عنايت امام قدرت بر تصميمگيري و نجات از چنگال شيطان را نداشت، اين احتمال بسيار قوى به نظر مىرسد که اين انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده ولى آماده، با تصرّف معنوى امام صورت گرفت؛ زيرا او در اعماق قلبش نقطه روشنى از ولايت داشت و همان نقطه نورانى سبب شد که امام صادق (ع) به او توجّه و در او تصرّفى کند و او نجات يابد!
نمونه ديگرى از اين تأثير معنوى و ولايت تکوينى در تهذيب نفوس آماده، همان موردى است که مرحوم علّامه مجلسى در «بحارالانوار» نقل مىکند، مىگويد:
در آن هنگام که موسى بن جعفر (ع) در زندان هارون بود؛ هارون کنيزى زيبا و صاحب جمال به خدمتش فرستاد (البتّه در ظاهر براى خدمت بود و در باطن به پندار خودش فريب دادن امام (ع) از طريق آن کنيز بود) هنگامى که امام متوجّه او شد، همان جملهاى را که سليمان (ع) در مورد هداياى «ملکه سبا» گفته بود بيان فرمود: «بَلْ انتُمْ بِهَدِيَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ [نمل/36]؛ شما هستيد که بر هدايايتان خوشحال مىشويد!»
سپس افزود: من نيازى به اين کنيز و مانند آن ندارم.
هارون از اين مسئله خشمناک شد، فرستاده خود را نزد آن حضرت فرستاد و گفت به او بگو ما با ميل و رضاى تو، تو را حبس نکرديم؛ و با ميل تو، تو را دستگير نساختيم!
کنيزک را نزد او بگذار و برگرد!
مدّتى گذشت، هارون خادمش را فرستاد تا از وضع حال کنيز با خبر شود. (آيا توانسته است در امام نفوذ کند يا نه؟) خادم برگشت و گفت کنيز را در حال سجده براى پروردگار ديدم! سر از سجده بر نمىداشت و پيوسته مىگفت: قُدُّوسٌ سُبْحانَکَ سُبْحانَکَ!
هارون گفت: به خدا سوگند موسى بن جعفر (ع) او را سحر کرده! کنيز را نزد من بياوريد! هنگامى که او را نزد هارون آوردند، بدنش (از خوف خدا) مىلرزيد و چشمش به سوى آسمان بود.
هارون گفت: جريان تو چيست؟
کنيز گفت: من حال تازه اى پيدا کردهام؛ نزد آن حضرت بودم و او پيوسته شب و روز نماز مىخواند؛ هنگامى که سلام نماز را گفت در حالى که تسبيح و تقديس خدا مىکرد، عرض کردم مولاى من! آيا حاجتى دارى انجام دهم؟ فرمود: من چه حاجتى به تو دارم؟
گفتم: مرا براى انجام حوائج شما فرستاده اند!
اشاره به نقطه اى کرد و فرمود اينها چه مىکنند؟ کنيز مىگويد: من نگاه کردم، چشمم به باغى افتاد پر از گلها که اوّل و آخر آن پيدا نبود؛ جايگاههايى در آن ديدم که همه با فرشهاي ابريشمين مفروش بود؛ خادمانى بسيار زيبا که مانند آنها را نديده بودم، آماده خدمت بودند. لباسهاي بينظيري از حرير سبز در تن داشتند و تاجهايي از درّ و ياقوت بر سر و در دستهايشان ظرفها و حوله هايى براى شستن و خشککردن بود؛ و نيز انواع غذاها را در آنجا آماده ديدم؛ من به سجده افتادم و همچنان در سجده بودم تا اين خادم مرا بلند کرد، هنگامى که سر برداشتم خود را در جاى اوّل ديدم!
هارون گفت: اى خبيثه! شايد سجده کرده اى و به خواب رفته اى و آنچه ديدى در خواب ديدى! کنيز گفت: نه به خدا قسم اى مولاى من! من قبلاً اين صحنهها را ديدم، سپس به خاطر آن سجده کردم! هارون الرّشيد به خادم گفت: اين زن خبيث را بگير و نزد خود نگاه دار تا احدى اين داستان را از او نشنود!
کنيز بلافاصله مشغول نماز شد؛ هنگامى که از او سؤال کردند چرا چنين مىکنى؟
گفت: اين گونه عبد صالح - موسى بن جعفر (ع)- را يافتم. هنگامى که توضيح بيشترى خواستند، گفت: در آن زمان که آن صحنهها را ديدم حوريان بهشتى به من گفتند: از بنده صالح خدا دور شو تا ما وارد شويم، ما خدمتکار او هستيم نه تو!
«کنيز پيوسته در اين حال بود تا از دنيا رفت.[بحار الأنوار، ج48، ص 238]
4. رسيدن به شفاعت ائمّه و ورود به بهشت
ائمّه (ع) شفيع ارادتمندان خويش در روز قيامت هستند و انسان ولايتمدار مورد شفاعت ايشان است، چنانکه در زيارت جامعه ميخوانيم: «وَ شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاءِ... وَ الشَّفَاعَةُ الْمَقْبُولَةُ [من لا يحضره الفقيه، ج2، ص 613]؛ شما شفيع عالم باقي (آخرت) هستيد... و شفاعت شما پذيرفته شده است»
افراد ولايتپذير و ولايتمدار رستگارانند. اين خطاب مکرّر از زبان پيامبر گرامي (ص) نقل شده است که: «إِنَّ هَذَا وَ شِيعَتَهُ هُمُ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ [تفسير فرات الکوفي، ص 585]؛ روز قيامت، اين مرد - علي (ع) - و شيعيان او رستگاران و اهل نجات هستند»
آنها که به حمايت از ولايت برخاستند، در منزلگاه بهشت جاي داده خواهند شد، چنانکه در فرازي از زيارت جامعه کبيره آمده است: «مَنِ اتَّبَعَکُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْوَاهُ؛ هر کس که از شما ائمّة هدي (ع) پيروي کند، جايگاه او بهشت خواهد بود»
ولايتمدار بدون حساب، در بهشتِ لقاء حضرت احديّت داخل ميشود، چون بعد از آنکه حق را شناخت، هر چه خير از دستش ميآمد، انجام داده است و اين وعده الهي است که «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِکَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ [غافر/ 40]؛ هر کس کار شايسته اى انجام دهد ـ خواه مرد يا زن ـ در حالى که مؤمن باشد، آنها وارد بهشت مىشوند و در آن روزى بىحسابى به آنها داده خواهد شد»
محبت رسولالله و اهلبيت او موجب تقويت و سنگيني اعمال شده، سبب ثقل ميزان ميگردد و به حال انسان فايده ميبخشد و نهايت اينکه ائمّه صراط مستقيم هستند و آنکه بر اين صراط است، به راحتي از پل صراط خواهد گذشت و همنشين اهل بيت (ع) خواهد شد.
چنانکه اميرالمؤمني علي (ع) فرمودهاند: «وَ اللَّهِ لَوْ أَحَبَّنَا حَجَرٌ حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَنَا[تفسير العياشي، ج1، ص 167]؛ به خدا قسم! اگر سنگي ما (اهل بيت) را دوست داشته باشد، با ما محشور خواهد شد»
و اما در تمامي دورانها، ولايت مورد هدف تمامي دنياطلبان براي رسيدن به اهداف شوم خود بوده است و حضرت زهرا (س) به عنوان اولين حامي و مدافع ولايت، آغازگر دفاع از حريم ولايت است.
دفاعيات و مبارزات حضرت زهرا (س) از آن جهت مهم و سرنوشتساز است که الگويي براي مبارزه وجود نداشت و ايشان خود طراح مبارزه با تحريف و ترسيم کننده نقشه دفاع از ولايت شد و چون سياستمداري قهرمان در صحنه، ظاهر شد.
حضرت زهرا (س) برترين الگوي ولايت پذيري ميباشد. آن حضرت در کنار علي (ع) نه به عنوان همسر بلکه در جايگاه دفاع از ولايت مشاهده ميشود. حضرت علي (ع) در برههاي از زمان، بنابر مصلحت زمان خويش، سکوت کرد و چه کسي ميتوانست با ايستادگي در برابر جريان حذف ايشان، حقايق را براي حق طلبان روشن کند جز حضرت زهرا (س). و اينکه چگونه با اين بانوي ولايت مدار برخورد شد، بماند و بماند ...
$
##غیبت صغری و کبرای امام زمان علیه السلام
غيبت صغري و کبراي امام زمان عليه السلام
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
علل غيبت صغراي امام زمان عجل الله...
شخصي به نام احمدبن اسحاق قمي از علماء و بزرگان قم، نماينده امام يازدهم در قم بود. که به امر امام يازدهم مسجدي در قم به نام مسجد امام حسن عسکري عليه السلام بنا کرد. ايشان سفرهاي متعددي به سامراء داشتند. در سفر آخرشان در بين راه بعد از قصرشيرين، بين اسلام آباد و قصرشيرين ازدنيا رفتند. در يکي از سفرها که در سامراء خدمت امام يازدهم عليه السلام شرفياب مي شود از حضرت سوال مي کند آقا امام و خليفه و جانشين بعد از شما چه کسي است؟ البته ميدانيد که امام يازدهم عليه السلام هميشه فرزند بزرگوارشان را مخفي نگه مي داشت. چون از پيامبرخدا روايات هاي زيادي رسيده بود که فرموده بود دوازدهمين جانشين من ريشه ظالم ها و طاغوت ها را مي کند و از بين مي برد. دشمنان هم اين روايات را شنيده بودند و در صدد بودند اگر از امام يازدهم فرزندي بوجود آمد او را به شهادت برسانند. لذا امام فرزند عزيزشان را به کسي نشان نميدادند و در خفاء نگه مي داشتند. ولي به اصحاب خاص گاهي نشان مي دادند. يکي از شخصيتهايي که در آن زمان توفيق نصيبشان شد که امام دوازدهم را زيارت کند همين احمد بن اسحاق بود، که حضرت فرمود: اگر بزرگواري شما پيش ما آشکار نبود ما فرزندمان را به شما هم نشان نمي داديم.
دو شرط نجات شيعيان در زمان غيبت کبري
امام يازدهم بياناتي درمورد فرزندشان به احمدبن اسحاق فرمودند که يک جمله اش اين بود فرمودند: وَاللَّهِ لَيَغِيبَنَّ غَيْبَةً لَا يَنْجُو فِيهَا مِنَ التَّهْلُكَةِ إِلَّا مَنْ يُثْبِتُهُ اللَّهُ عَلَى الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ وَ وَفَّقَهُ لِلدُّعَاءِ بِتَعْجِيلِ فَرَجِهِ (مجلسي/ بحارالأنوار/ ج52/ ص:1). به خدا قسم فرزندم مهدي عليه السلام غيبتي خواهند اشت که در زمان غيبت کسي از هلاکت و گمراهي مگر با دو شرط نجات پيدا نمي کند. اول اينکه خدا او را بر اعتقاد بر امام زمان ثابت دارد و دوم اينکه خدا او را موفق بدارد که براي فرج و ظهور امام زمان دعا کند. اگر اعتقادش ثابت باشد و توفيق دعا برايش نصيب بشود اين از هلاکت و گمراهي نجات پيدا مي کند. و الا به هلاکت خواهد افتاد.
دروغگو بودن تعيين کنندگان زمان ظهور
طبق روايات مدت غيبت امام زمان عليه السلام مشخص نيست. و معلوم نيست امام زمان چه مدت در غيبت خواهند بود. فقط خدا وقتش را مي داند ما نمي دانيم چه مدت هست و هيچ کسي هم نمي تواند براي آمدن امام زمان عليه السلام وقت معين کند. دعا کردن و التماس کردن و منتظر ماندن براي ظهور بسيار کار پسنديده اي هست اما قابل توجه آنهايي که وقت تعيين مي کنند و مي گويند مثلاً دوسال يا پنج سال يا چند ماه ديگر آقا ظهور مي کنند. اين کاري بر خلاف روايات فراواني است که داريم. آنهايي که براي ظهور حضرت وقت مشخص مي کنند دروغ مي گويند. تعبير روايات اين است که كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ (مجلسي/ بحارالأنوار/ ج52/ ص:101). کساني که وقت تعيين مي کنند دروغ مي گويند. وظيفه ما هم اين است که آنها را تکذيب کنيم. چون احدي نمي تواند وقت ظهور حضرت را تعيين بکند. حتي در روايات ما هست که بر فرض محال هم اگر کسي به وقت ظهور دسترسي پيدا بکند خداوند وقتش را عوض مي کند. ما مي گوييم کسي نمي تواند وقتش را پيدا کند اگر کسي هم از هر طريقي فهميد أَبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُخَالِفَ وَقْتَ الْمُوَقِّتِينَ (الشيخ کليني/الكافي/ ج1/ ص:368). خدا وقتش را تغيير مي دهد. ما حق نداريم وقتي تعيين کنيم اگر هم تعيين کنيم خدا به خاطر اينکه کسي نفهمد عوض مي کند. اينهايي که وقت تعيين مي کنند بسيار کار اشتباهي مي کنند. ما هم وظيفه داريم تکذيبش کنيم. يک موقع وقت تعيين نمي کنيم اما اميدواريم انشاءالله بزودي باشد، نزديک باشد. اميدواريم که در زمان ما باشد. شخصيت هايي در زمان سابق وقت تعيين کردند. مثلاً عالمي به بچه اش گفته بود شما سلام ما را به آقا برسان. آدم معتبري هم بود ولي نشد. شايد چند صد سال از آن زمان گذشته است ولي خبري نشده است.
علم و احاطه امام زمان عليه السلام بر اعمال شيعيان
غيبت حضرت به اين معنا نيست که ارتباط ما با امام زمان و ارتباط امام زمان با ما کاملاً قطع باشد. غيبت نسبي است. يعني امام زمان را ببينيم و بشناسيم اين در بسته شده، مگر اتفاقي يک عالم رباني امام زمان را ببيند. اما از طرف ما در بسته شده ولي امام زمان با علم امامتش در همه جا، بر ما احاطه دارد. آقا امام زمان در نامه اي که به شيخ مفيد نوشتند فرمودند: فَإِنَّا يُحِيطُ عِلْمُنَا بِأَنْبَائِكُمْ وَ لَايَعْزُبُ عَنَّا شَيْءٌ مِنْ أَخْبَارِكُمْ (مجلسي/ بحارالأنوار/ ج53/ ص:150). ما به همه کارهاي شما آگاه هستيم. وچيزي از حال شما بر ما پنهان نيست. امام زماني که العياذ بالله در گوشه اي بنشيند و از احوال امت خبر نداشته باشد که چه بر سر امت مي گذرد ما چنين امام زماني را قبول نداريم. ما امام زماني را قبول داريم که اشراف و احاطه دارد. از تمام عوالم و کره زمين مثل کف دستش خبر داشته باشد. ما درباره علماي برجسته يا عرفاي بزرگوار معتقديم که از ضمير افراد خبر مي دادند. از خانه افراد خبر مي دادند. چه برسد به قطب عالم هستي امام زمان، آقا بر همه چيز و همه جاي عالم، علم و آگاهي دارد.
آيا مي شود امام زمان را ديد يا به خدمتش رسيد؟
ازمرحوم آيت الله انصاري همداني پرسيده بودند آيا مي شود امام زمان را ديد يا به خدمتش رسيد؟ ايشان فرموده بودند که کور باد آن چشم دلي که همه جا امام زمان را حاضر نبيند. ما معتقديم شعاع وجودي امام زمان همه جا همه حاضر است وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ [غَلَبَتْ] أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ بِعِلْمِكَ الَّذِي أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ (الشيخ عباس قمي/ مفاتيح الجنان/ ج1/ ص:62). در دعاي کميل مي گوييم خدايا تو را به اسمائت که رکن همه موجودات را پرکرده قسم مي دهيم. يعني اينها اسماء الهي درعالم حيات موجودات، ورکن موجودات به انسان کامل و امام معصوم متصل است. قيوميت اشياء وابسته به انسان کامل هست همان طوري که روايت داريم اگر در روي زمين حجت و خليفه خدا نباشد، زمين اهلش را فرو مي برد. حيات موجودات به وسيله امام زمان است. اگر امام زمان نباشد موجودات عالم از بين خواهند رفت. کسي که وجود ما و آسمان و زمين به برکت او هست آيا اين آقا غايب است يا ما غايبيم؟ ما غايبيم. ما نمي بينيم. جهل و گناهان ما جلو چشم ما پرده انداخته است والا امام زمان همه جا اشراف دارد. بدن شريفش هم روي کره زمين هست. روايات زيادي داريم که امام زمان در موسم حج شرکت مي کنند. دور خانه خدا طواف مي کنند. در عرفات و مدينه حاضر هستند.
حديثي درباره محل زندگي امام زمان عليه السلام و ارتباط با آن حضرت
کسي نمي تواند جاي زندگي امام زمان را معين بکند. ولي يک احتمالش اين است که حضرت در مدينه هم مدتي سکونت داشته باشند. امام صادق عليه السلام فرمودند: نِعْمَ الْمَنْزِلُ طَيْبَةُ وَ مَا بِثَلَاثِينَ مِنْ وَحْشَةٍ (الشيخ کليني/ الكافي/ ج1/ ص: 335). شهر مدينه جاي خوبي است. شش معصوم در مدينه دفن شدند. قبر پيامبر، اول شخصيت عالم، خاتم الانبياء عليه السلام، قبر مطهره و منوره حضرت فاطمه عليها السلام، امام مجتبي و امام باقر و امام صادق عليهم السلام در مدينه دفن شدند. بيشتر امام هاي ما تولد و زندگيشان در مدينه بود. لذا يکي از جاهايي که احتمال دارد امام زمان عليه السلام براي سکونت انتخاب کرده باشند مي تواند شهر مدينه باشد.
امام صادق عليه السلام در ادامه فرمودند: تا سي نفر از خواص با حضرت رابطه داشته باشند مشکلي ايجاد نمي کند. که در روايات داريم عده اي از انصار و غلام ها و کارگزارهاي حضرت در زمان غيبت با حضرت ارتباط دارند و کارهاي حضرت را انجام مي دهند. مسلماً اينطور نيست که امام زمان در زمان غيبت بروند در يک جزيره اي، بياباني زندگي کنند و با هيچ انساني ارتباط نداشته باشند. بلکه عده اي افراد خاص هستند که ما آنها را نمي شناسيم و آنها هم اصلاً حق افشاگري ندارند و امام زمان را ياري مي کنند. لذا حضرت فرمود تا سي نفر ارتباط داشته باشند منافاتي با غيبت امام زمان عليه السلام ندارد. حتي در روايات داريم که امام زمان عليه السلام با مردم در ارتباط است. يعني در بازارها ومجالس ما حضور دارند. کسي خالصانه در خانه اش مجلس روضه براي امام حسين عليه السلام، حضرت زهراء عليها السلام، اهل بيت عليهم السلام، براي امام يازدهم گرفته باشد شايد امام زمان تشخيص بدهند و طبق نظر خودشان در آن جلسه به عنوان ناشناس شرکت کنند. چون روايت مي گويد که گاهي امام زمان پا رو فرش هاي شما مي گذارد. امام زمان در بازار شما رفت و آمد مي کند. اينطور نيست که امام زمان عليه السلام در جايي زندگي کند که با ياران و کسي ارتباط نداشته باشد.
خود آقا به حسن بن مثله جمکراني فرمودند: مَنْ صَلَّاهَا فَكَأَنَّمَا صَلَّاهَا فِي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ (محدث نوري/ مستدرك الوسائل/ ج3/ ص:435). کسي در اين مسجد مقدس نماز بخواند مثل اين است که در خانه کعبه نماز خوانده است. اين مکان مقدس خيلي مکان مهمي است. امام زمان عليه السلام به اين مکان رفت و آمد دارند. منتهي ممکن است ببينيم و نشناسيم. آنهايي که امکان شناخت دارند خيلي نادرند. غيبت به اين معنا نيست که ارتباط قطع باشد. از اين نظر ارتباط نيست که ما بينيم و بشناسيم. روايت داريم که وقتي آقا ظهور مي کنند بعضي ها مي گويند: ما اين آقا را مکرر ديده بوديم. يعني قبلاً ديده بودند منتهي به ذهن و قلب انسان حائلي مي آيد که خطور نمي کند که اين آقا امام زمان باشد.
اعتقاد بر امامت امام زمان عليه السلام در زمان غيبت کبري
امام يازدهم فرمودند: به خدا قسم فرزندم غيبتي خواهد داشت و در زمان غيبت فرزندم کسي از فلاکت و بدبختي و گمراهي و درماندگي نجات پيدا نخواهد کرد مگر با دوشرط، اول اينکه يُثْبِتُهُ اللَّهُ عَلَى الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ (مجلسي/ بحارالأنوار/ ج52/ ص:1). خدا او را ثابت به اعتقاد بر امامت امام زمان عليه السلام بدارد. چون خيلي ها بر اثر طولاني شدن غيبت و نديدن حضرت گمراه و اعتقاد به امام زمان را از دست مي دهند. تهاجم فرهنگي خيلي زياد است. شک و شبهه انداختن بين جوانها زياد شده است. مي گويند پس چرا امام زمان نمي آيد؟ چرا به داد ما نمي رسد؟ چرا حاجت ما را روا نمي کند؟ چرا گره ما را باز نمي کند؟ اينها باعث نشود که ما از امام زمان دلسرد بشويم. امام زمان هر چه که صلاح باشد به آن عمل مي کند. اينطور نيست که هرچه ما بخواهيم بدهند. جواني، خاطرخواه خانمي شده بود. خيلي جمکران مي آمد و نماز امام زمان مي خواند و التماس مي کرد که اي امام زمان! اين موردي که من مي خواهم جور کن. دعا و نماز و راز و نيازش مستجاب نشد و آن خانم رفت با مورد ديگري ازدواج کرد. اين آقا هم پکر شد. ولي بعد از مدتي ديد که اين دختر، خيلي دختر ناجوري بوده است. آبروي خانواده شوهرش را برده و زندگيشان به هم ريخته است. جوان بعد از اين جريان وقتي به جمکران مي آمد از خدا و امام زمان تشکر مي کرد که آقاجان من ممنونم که اين مورد را براي من جور نکردي. در حاجت هايي که مي خواهيم بگوييم خدايا اگر صلاح است حاجتمان را برآورده کن.
آقايي در خواب امام زمان را زيارت کرد. به حضرت عرض کرد که آقا چرا ظهور نمي فرماييد؟ خواهان شما زياد است. آقا فرموده بود خيلي ها که اينجا مي آيند حقيقتاً من را نمي خواهند. خيلي ها مريض و قرض و گرفتاري دارند به خاطر حاجت هايشان مي آيند.
گر از دوست، چشمت دراحسان اوست - تودر بند خويشي نه دربند دوست
چند نفر واقعاً خود آقا را مي خواهند. چند نفر سراغ داريد که تسليم امام زمان باشند، يعني امام زمان هرچه بگويد اطاعت کنند. خيلي ها به مسجد مقدس جمکران مي آيند ولي خمس و زکات نمي دهند، خانمشان يا دخترشان بي حجاب است. دروغ مي گويند، غيبت مي کنند، مال ربا و نزول مي گيرند. حرف شنوي و رضايت امام زمان از هر چيزي بالاتر است. امر و فرمان امام زمان را اجرا بکنيم. ببينيم امام زمان از ما چه مي خواهد. آيا وضع خودم، خانواده ام، زندگيم مطابق ميل امام زمان هست؟ فرمان امام زمان را اطاعت مي کنم؟ اگر ما خودمان را طوري ساختيم که امام زمان مي پسندد آن راه به سوي امام زمان باز شده است. بعضي ها هستند خيلي به زيارت مي روند، زيارت عاشورا و نماز امام زمان مي خوانند، دور ضريح امام حسين مي گردند ولي حرفشان را گوش نمي دهند. امام ها، مشتري اين طوري خيلي دارند.
خيلي ها نوکر زمانند نه نوکر امام زمان، يعني اگر در اين زمان همه دروغ بگويند اين هم دروغ مي گويد. اگر همه دنبال ربا و نزول بروند اين هم دنبال ربا و نزول مي رود. اگر در مجلس عروسي ترانه بگذارند، بي حجاب شوند اين خانم هم بي حجاب مي شود. نوکر زمان نباشيم اين خاطرخواهي امام زمان نشد. خيلي ها به جمکران مي آيند ولي مالشان را حلال نکرده اند. پس امام زمان را براي چه مي خواهند. مي آيد يابن الحسن مي گويد، نماز امام زمان مي خواند اما حساب سال (براي خمس اش) ندارد. مسائل اش را بلد نيست. حجاب خواهر و دختر و خانمش مرتب نيست. طوري باشيم که امام زمان از ما راضي باشد. به ما تبسم بکند و لبخند بزند. اظهار رضايت بکند.
دعا براي فرج امام زمان عليه السلام
امام يازدهم امام عسکري عليه السلام فرمودند: فرزندم حضرت مهدي عليه السلام غيبت طولاني خواهد داشت. و در زمان غيبت فرزندم کسي از هلاکت نجات پيدا نخواهد کرد مگر اينکه خدا به او توفيق بدهد به اعتقادش بر امام زمان ثابت باشد. و براي ظهور و فرج امام زمان دعا بکند. دعاي فرج امام زمان را فراموش نکنيم إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ (الشيخ عباس قمي/ مفاتيح الجنان/ ج1/ ص:115). زيارت آل يس را فراموش نکنيم. اگر شما در کار امام زمان باشيد قطعاً امام زمان هم در کار شما خواهد بود. شما ياد امام زمان باشيد دعا کنيد قطعاً امام زمان هم چند برابر بيشتر به ياد شما خواهد بود و براي شما دعا خواهد کرد.
ذکر مصيبت امام حسن عسکر ي عليه السلام
دلها را روانه سامرا بکنيم. سامرايي که نه زائري و نه بارگاهي دارد. گنبد و بارگاهش خراب شده است. امام يازدهم در سن جواني (بيست و هشت سالگي) بر اثر سمي که خليفه زمان خوراندند به شهادت رسيدند. ابوصل مي گويد شنيدم که امام يازدهم حالشان بسيار وخيم است. براي عيادت وملاقات امام يازدهم عليه السلام رفتم. ديدم حضرت در بستر افتادند. حضرت به خادمشان فرمود: شربتي درست کن. من شربت را خدمت آقا آوردم. آنقدر سم به بدن آقا سرايت کرده بود که دست مبارکشان مي لرزيد. نتوانستد ازاين شربت ميل کنند. به خادم فرمودند برو از اتاق اندروني فرزندم را صدا کن بيايد. عقيد مي گويد من رفتم وارد اتاق شدم ديدم آقازاده اي در حال سجده کردن هست. عرضه داشتم پدر بزرگوارتان مي فرمايند که خدمت ايشان بياييد. آقا مشغول نماز بودند سر از سجده برداشتند نمازشان را تمام کردند. ابوصل مي گويد: ديدم فرزندي که خيلي زيبا و دلربا بود و موهاي مجعد و پيچيده اي داشت با دندان هاي گشاده و رنگي روشن و صورتي درخشنده وارد اتاق شد. امام يازدهم عليه السلام فرمودند: يَا سَيِّدَ أَهْلِ بَيْتِهِ اسْقِنِي الْمَاءَ فَإِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي وَ أَخَذَ الصَّبِيُّ الْقَدَحَ الْمَغْلِيَّ بِالْمُصْطُكَى بِيَدِهِ ثُمَّ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ ثُمَّ سَقَاهُ (مجلسي/ بحارالأنوار/ ج52/ص:1) اي آقاي اهل بيتم شربت آبي به من بده. من آماده رفتن از اين عالم هستم. (آقا امام زمان (عج) در آن موقع در سن پنج سالگي بودند) آقا امام زمان شربت را نزديک دهان پدر آوردند. آقا شربت را نوش جان کردند فرمودند: من را وضو بده (خودشان قدرت نداشتند از جا بلند شوند وضو بگيرند.) امام زمان پدر را وضو داد. آن لحظه آخر امام يازدهم فرمود: فرزندم تو مهدي هستي. تو حجت خدا در روي زمين هستي. امام يازدهم در بستر و کنار فرزندش بود، فرزندش او را وضو داد و شربت مرحمت کرد. و در آغوش فرزندش به شهادت رسيد. عرض کنيم لايَوْمَ كَيَوْمِكَ يا اباعَبْدِاللَّه (جمعي از نويسندگان/ عاشورا شناسى/ص:205) امام يازدهم شما در موقع شهادت شربت نوشيديد. فرزند دلبندتان در کنار بالينتان حاضر بودند. اما دلها بسوزد براي جد غريبتان حسين عليه السلام که لحظه آخر با بدن پر از زخم و جراحت، و داغ جوان و برادر و عزيز به شهادت رسيدند. اباعبدالله در گودي قتلگاه هر چه صدا مي زد جگرم از تشنگي مي سوزد کسي جواب آقا را نداد. يک وقت آقا ديدند سينه مبارکشان سنگين شد. چشم باز کردند ديدند والشّمر جالس على صدرك (جمعي ازنويسندگان/مقالات/ص:809).
وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (الشعراء: 227)
خدايا به حق اباعبدالله الحسين و به حق سوز دل زينب کبري عليها السلام در فرج امام زمان تعجيل بفرما. به حق امام حسين قلب امام زمان را از ما راضي و خوشنود بدار. همه ما را از شيعيان اهل بيت قرار بده. در دنيا و آخرت ما را آني از قرآن و اهل بيت جدا مگردان. خدمتگزاران به قرآن، مملکت، مقام معظم رهبري و جوان هاي ما را در پناه امام زمان حفظ بفرما.
$
##فضايل و آثار ذکر صلوات
فضايل و آثار ذکر صلوات
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ».[الأنبياء/ 107]
قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم «إِنَّمَا بُعِثْتُ رَحْمَةً»[الإحتجاج ج 1/ 212 احتجاجه ع على اليهود من أحبارهم ممن قرأ الصحف و الكتب في معجزات النبي ص - و كثير من فضائله ص 210].
برکات ذکر صلوات
مرحوم حاج آقاي دولابي دو چيز را خيلي سفارش مي كردند، يكي استغفار و يكي صلوات بود. گمان نمي كنم ذكري زيباتر، قشنگ تر، جامع تر، كامل تر از ذكر صلوات باشد. هم توحيد، هم نبوت، هم امامت، هم معاد در آن هست. اللهم كه مي گوييم اقرار به خداست، توحيد است. درود بر پيامبر، پس پيامبر را قبول كرده ايم، نبوت و رسالت درست شد. آل پيامبر را ضميمه كرديم، امامت و ولايت درست مي شود. جزاي صلوات به ما مي رسد، معاد و قيامت مان درست مي شود. اگر چيزي از اين بهتر بود خدا همان كار را مي كرد. «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يصَلُّونَ عَلَى النَّبِي يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً» [الأحزاب/ 56] كار خداست. كار همة ملائكه است.
صلوات جامعترين ذکر
در روايت داريم: شخصي از امام صادق عليه السلام پرسيد: آقا بين دو تا آيه يك مقداري تناقض است. يك جا در قرآن خداي متعال مي فرمايد: «يسَبِّحُونَ اللَّيلَ وَ النَّهارَ لا يفْتُرُونَ»[الأنبياء/ 20] ملائكه كارشان دائم تسبيح است. شب و روز تسبيح مي كنند، سست هم نمي شوند. سستي هم ندارند. يعني ملائكه كارشان دائم تسبيح است. آيه ديگري هم مي گويد: «اِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يصَلُّونَ عَلَى النَّبِي» هم يعني دائم كارشان صلوات است. از امام صادق عليه السلام پرسيدند كه جمع بين اين دو آيه چيست؟ حضرت فرمودند: چون در صلوات تسبيح هم هست. در روايات داريم: در صلوات استغفار هست، لا اله الا الله هست. ما ديگر چيزي به اين جامعي نداريم. تسبيح، سبحان الله هست، تحميد الحمد لله هست، تكبير، الله اكبر هست. خيلي ذكر جامعي است «يسَبِّحُونَ اللَّيلَ وَ النَّهارَ لا يفْتُرُونَ» مصداقش مي شود. بعد از ذكر خدا، شيرين ترين ذكرها ذكر پيامبر و اهل بيت است. بلكه ذكر آنها از ذكر خدا جدا نيست. «إِذَا ذُكِرْنَا ذُكِرَ اللَّهُ»[بحار الأنوار ج 71/ 258 باب 15 حقوق الإخوان و استحباب تذاكرهم و ما يناسب ذلك من المطالب ص 221]. روايت داريم ياد ما ياد خداست. چون آنها منصوص في ذات الله هستند. فقط او را نشان مي دهند. تجلي صفات خداوند هستند. لذا يكي از چيزهايي كه هم دل را خيلي نوراني مي كند. و هم مجالس را نوراني مي كند، صلوات بر محمد و آل محمد است.
صلوات باعث دور شدن شياطين
صلوات باعث مي شود، شياطين بروند ، ملائكه بيايند. رحمت خدا جذب شود. در روايت داريم: «إرفعوا أصواتكم بالصّلاة علىّ فإنّها تذهب بالنّفاق» [پيام پيامبر]. فرمود: بلند صلوات بفرستيد که بلند صلوات فرستادن نفاق را از بين مي برد. پيامبر يكي از سنت هايش اين بود: روي زمين مي نشست. هيچ تعيني با ديگران نداشت. كسي وارد مي شد نمي دانست كدام پيامبر است. اين ها خيلي مهم است. در روايت داريم كه مي فرمايد: من دوست ندارم رفتارم و كردارم يك جوري باشد كه فرقي با ديگران ايجاد بشود. يا برتري در نظر مردم ايجاد بشود.
صلوات در واقع توسل به پيامبر و آل پيامبر است. نام اين ها رمز درهاي رحمت الهي است. گره ها را باز مي کند. زمين خورده ها را بلند مي كنند. در روايت داريم: جبرئيل روزي محضر پيامبر خدا شرفياب شد. متبسم و خندان عرض كرد: يا رسول الله امروز چيز عجيبي ديدم. حضرت جبرئيل گهواره جنبان نوه پيامبر است. امام حسين عليه السلام روز عاشورا فرمود: «فَجَبْرَائِيلُ مِنْ أَهْلِ الْبَيتِ وَ إِنَّهُ لَخَادِمُنَا» [بحار الأنوار ج 26/ 345 باب 8 فضل النبي و أهل بيته صلوات الله عليهم على الملائكة و شهادتهم بولايتهم ص 335]. در روايتي در بحار داريم كه جبرئيل ميوه اي از باغ ما اهل بيت خورده كه اين مقام را پيدا كرده است.
نجات در سايه ذکر صلوات
جبرئيل عرض كرد: يا رسول الله امروز چيز عجيبي ديدم، از آسمان كه مي آمدم به كوه قاف رسيدم. فرشته اي را در آنجا ديدم، پر و بال سوخته و به حالت توبيخ و تبعيد آنجا معذب است. قبلاً اين فرشته را در آسمان ها ديده بودم. هفتاد هزار فرشته تحت فرماندهي او بودند، تحت نظر او بودند، و خيلي مورد عنايت بود. و امروز ديدم به اين حال افتاده خيلي تعجب كردم. سؤال كردم چرا اين طور شدي؟ گفت اي جبرئيل، شب معراج كه پيامبر خدا به معراج تشريف فرما شدند. همة اهل آسمان ها موظف بودند، نهايت احترام و ادب را بگيرند. همه مي آمدند استقبال، احترام مي كردند، بدرقه مي كردند. من در ادب كردن كوتاهي كردم. به خدمت پيامبر.
جبرئيل سيد ملائكه است، سيد در عربي يعني بزرگ، آقا، برتر. هرچيزي سيدي دارد. «جَبْرَئِيلُ سَيدُ الْمَلَائِكَةِ أَوْ قَالَ إِسْرَافِيلُ وَ أَنَا سَيدُ الْأَنْبِياءِ وَ عَلِي سَيدُ الْأَوْصِياءِ» [بحارالأنوارج27/ 128 باب 4- ثواب حبهم و نصرهم و ولايتهم و انها امان من النار ص 73]. فرمود سيد الانبياء من هستم، سيد الاوصياء علي عليه السلام . سيد الملائكه جبرئيل است. «ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى الْعَرْشِ مَكِينٍ، مُّطَاعٍ ثمَ َّ أَمِينٍ» [التکوير/20،21]. در آسمان بر ملائكه فرماندهي دارد. سيد اعمال چيست در اين حديث؟ خيلي زيباست، اين قسمت آخرش را من بيشتر دوست داشتم. « لِكُلِّ أَمْرٍ سَيدٌ وَ حُبِّي وَ حُبُّ عَلِي سَيدُ مَا تَقَرَّبَ بِهِ الْمُتَقَرِّبُونَ مِنْ طَاعَةِ رَبِّهِمْ» [بحارالأنوار ج27/ 128 باب 4- ثواب حبهم و نصرهم و ولايتهم و انها امان من النار ص 73]. يعني بزرگ آن چيزي كه خيلي از آن چيز درمي آيد!! بزرگترين عمل، آن گل اعمالي كه انسان را به خدا نزديك مي كند، محبت من و محبت اميرالمؤمنين عليه السلام است.
صلوات باعث از بين رفتن گناهان
ذكر صلوات بهترين ذكرهاست. اثر عجيبي براي زدودن و پاك كردن گناهان دارد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ذكر صلوات براي از بين بردن گناهان قوي تر است از اثر آب بر آتش. آب چگونه آتش را خاموش مي كند، و رحمت بر غضب غالب است، آب بر آتش غالب است. و بعد فرمود: سلام دادن به پيامبر، از آزاد كردن بنده در راه خدا افضل است. اگر صلوات ها ضميمه با سلام هم بشود كه اجرش خيلي بالاست. «اللهم صل و سلم و بارك» بركت بده. در باب صلوات كيفيت صلوات هاي مختلف نقل شده، در خيلي هايش سلام هم هست. و يا انسان هر روز سلام بدهد. و بعد فرمود: محبت پيامبر خدا از جهاد و شهادت در راه خدا افضل است. كسي كه محبت پيامبر در قلبش بيايد، افضل از جهاد و شهادت در راه خداست.
برتري ذکر صلوات بر ديگر اذکار
حديث داريم: در ميزان حسنات چيزي نهاده نمي شود که سنگين تر از تسبيحات اربعه باشد.«سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ» [مفاتيح الجنان 1/259 و سيد بن طاوس در اقبال ذكر فرموده سبحان ص 259]. ولي روايت داريم: اگر كسي ذكر صلوات را بگويد، ثواب آن 4 ذكر را هم دارد. يعني جامع آن 4 ذكر هم هست. چه معجوني است. چون مفت و ارزان دستمان رسيده ما قدر نمي دانيم. يعني در صلوات هم لا اله الا الله هست، هم سبحان الله، هم الحمد لله، هم الله اكبر. هم تكبير است، هم تحميد است، هم تسبيح است، هم تهليل است.
آثار صلوات
يكي از آثار صلوات كه در روايات فراوان هست باعث پاك شدن گناهان مي شود. امام هشتم عليه السلام فرمود: «مَنْ لَمْ يقْدِرْ عَلَى مَا يكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْيكْثِرْ مِنَ الصَّلَوَاتِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَإِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْما» [جامع الأخبار/59 الفصل الثامن و العشرون في الصلاة على النبي ص 59]. گناهان را منهدم مي كند. نور كه بيايد ديگر ظلمت نيست. گناهان را ذوب مي كند. پيامبر ما فرمود: «مَنْ صَلَّى عَلَي مَرَّةً لَمْ يبْقَ لَهُ مِنْ ذُنُوبِهِ ذَرَّة» [جامع الأخبار /59 الفصل الثامن و العشرون في الصلاة على النبي ص 59]. اگر كسي يك بار بر من درود بفرستد، ذره اي از گناهانش باقي نمي ماند. مثل قطره اي كه وصل به دريا بشود. چون صلوات اتصال است، صله است. كار خداست. كار ملائكه است. وصل كه مي شوي، با صلوات وصل مي شوي، صله مي كني، به آنها نزديك مي شوي. در يك روايت ديگر حضرت فرمود: اگر كسي سه بار در روز از روي محبت به من، اين ذكر را بگويد، خدا گناهان آن روز او را مي آمرزد. در يك روايت ديگري باز اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تأثير ذكر صلوات براي پاك كردن گناهان قوي تر است از ريختن آب بر آتش. از روايات استفاده مي شود، كسي كه جهنمي باشد توفيق صلوات را هم ازش مي گيرند. يعني اين ها باهم قابل جمع نيستند. در روايت داريم پيامبرفرمود: شفاعت من بر او واجب مي شود. عاقبت به خير مي شود. قبرش نوراني مي شود. خيلي روايات داريم.
ذكر صلوات در كل عالم آثار و بركات دارد. امام صادق عليه السلام فرمود: «فَأَكْثِرُوا الصَّلَاةَ عَلَيهِ فَإِنَّهُ مَنْ صَلَّى عَلَى النَّبِي ص صَلَاةً وَاحِدَةً صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ أَلْفَ صَلَاةٍ فِي أَلْفِ صَفٍّ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ لَمْ يبْقَ شَي ءٌ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ إِلَّا صَلَّى عَلَى ذَلِكَ الْعَبْدِ لِصَلَاةِ اللَّهِ عَلَيهِ وَ صَلَاةِ مَلَائِكَتِهِ وَ لَا يرْغَبُ عَنْ هَذَا إِلَّا جَاهِلٌ مَغْرُورٌ وَ قَدْ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُ وَ رَسُولُه » [ثواب الأعمال و عقاب الأعمال/ شيخ صدوق/ 154 ثواب من صلى على النبي ص صلاة واحدة ص 154]. اگر كسي يك بار ذكر صلوات را بگويد، خداي متعال هزار رحمت و صلوات نازل مي كند با هزار صف از ملائكه به كساني كه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستند. بعد فرمود:«لَمْ يبْقَ شَي ءٌ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ إِلَّا صَلَّى عَلَى ذَلِكَ الْعَبْدِ لِصَلَاةِ اللَّهِ عَلَيهِ وَ صَلَاةِ مَلَائِكَتِهِ». فرمود وقتي خدا و ملائكه به فرستندة صلوات رحمت نازل مي كنند، عالم، بازتاب صلوات در كل عالم و نظام آفرينش است. شايد سرش اين باشد، وقتي ما درخواست رحمت و بركت و صلوات بر پيامبر و آلش مي كنيم، آنها قيم همه عالمند. و صلوات هم دعاي مستجاب است. مي گوييم رحمت و لطف خاصت را بر پيامبر و آلش نازل كن، مستجاب مي شود. يك فيض جديد، چون لطف و عنايت خدا اندازه ندارد، پايان هم پيدا نمي كند. لطف خاصي كه نازل كرد، آنها هم سرريز مي كنند به همة عالم. و لذا بازتابش اين است كه همة عالم دعا مي كنند به كساني كه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستند. در آخر حديث هم امام صادق عليه السلام توبيخ عجيبي كرده اند به كساني كه بي اعتنا هستند به اين ذكر. فرمودند: «وَ لَا يرْغَبُ عَنْ هَذَا إِلَّا جَاهِلٌ مَغْرُورٌ وَ قَدْ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُ وَ رَسُولُه» اولاً جاهل است كسي كه ميل و رغبت در صلوات نكند. مغرور است. خدا از او بيزار است، پيامبر بيزار است، اهل بيت بيزارند از كساني كه بي اعتنا هستند به صلوات بر محمد و آل محمد. پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: «أَوْلَى النَّاسِ بِي فِي يوْمِ الْقِيامَةِ أَكْثَرُهُمْ عَلَي صَلَاة» [جامع الأخبار 59 الفصل الثامن و العشرون في الصلاة على النبي ص 59]. سزاوارترين، نزديك ترين افراد به من روز قيامت كساني هستند كه بيش از همه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستند.
«إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يصَلُّونَ عَلَى النَّبِي يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً» [الأحزاب/ 56]. خود خدا دائماً مشغول صلوات است و همه نيروهايش را هم بسيج كرده كه اين كار را بكنند. يعني اگر كاري از اين بهتر بود، خود خدا مي كرد و ملائكه را هم مي گفت بكنيد. بيائيد همكار خدا بشويم. صلوات تخلق به اخلاق الله است. پيروي كردن از خلق و صفات خداست. «اللَّهُ يبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يشاءُ» [الرعد/ 26]، «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ» [آل عمران/ 26]، «وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيرِ حِساب»[آل عمران/ 27].
لا حول و لاقوة الا بالله
$
##فلسفه وجود بلاها در عالم وجود
فلسفه وجود بلاها در عالم وجود
حجت الاسلام مير باقري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
ابتلاي عاشورا از منظري که منسوب به خداي متعال است، بلاي جميل و زيباست، يعني صنع الهي و کار خداي متعال، حتي در اين صحنه هاي بسيار سخت و سنگين، در نهايت زيبايي است.
پرسش ابن زياد از زينب کبري
وقتي ابن زياد، از زينب کبري سؤال کرد، کار خدا را چگونه ديدي؟ حضرت مي گويد: «كيف رأيتِ صنع اللّه بأخيك وأهل بيتك».[مع الركب الحسينى، ج 5، ص126، العقيلة زينب في مواجهة ابن زياد! ص 124] در عين اينکه زينب کبري عليها السلام در اين مصيبت پير شده و غصه او را آب کرده بود، مي فرمايد: «مارأيتُ إلّا جميلًا»!
بلاي الهي
اين جمال کجاست؟ مي دانيم که بلاي الهي چند قسم است. يک قسم بلا که عقوبت است، مربوط به کفار است. مؤمنين و اولياي خدا اين نوع عقوبت را ندارند. يک قسم از ابتلائات هست که اين ابتلائات براي تطهير انسان است و انسان را پاک مي کند. در واقع کفاره خطاي انسان است. انسان خطا در عمل يا خطيئه اي در صفات روحي خودش دارد. صفات رذيله اي دارد يا عمل ناشايستي در او هست. اين بدي ها و ناپاکي ها، با بلاي الهي تطهير مي شود. اين غير از چهارده معصوم و انبياي اولوالعزم، حتي در انبياي معمولي هم کمتر است، ولي در مؤمنين اين نوع از بلا فراوان است.
تطهير مؤمن
از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده که هيچ يک از شيعيان ما نيست که آن کاري را که ما گفتيم، انجام ندهيد، انجام بدهد و وارد آن صحنه اي بشود که ما به او گفته ايم، انجام ندهيد، الا اين که اين انسان، قبل از اين که از اين دنيا برود، مبتلا مي شود يا در مال يا در فرزند يا در جان خودش، به نحوي که با اين بلا پاک شود. خدا تطهير و پاکش مي کند و تا مطهر نشده، او را از دنيا بيرون نمي برند، چون شيعه ماست.
يک قسم از بلاي الهي
حضرت فرمودند: اگر تا دم مرگ هم تطهير نشده بود، با سختي جان کندن او را پاک مي کنند. اين يک قسم از بلاست. بلايي است که براي پاک کردن انسان است. آن آلودگي هايي که در باطن روح انسان يا اعمال انسان وجود دارد، با اين بلاي الهي پاک مي شود. انصافاً هيچ چيزي هم به اندازه اين ابتلاي الهي، مطهّر انسان ها نيست. غصه هايي که مي آيد، حزني که مي آيد، ابتلا به همسايه، ابتلا به دوست، ابتلا به اهل منزل. اين ها چيزهايي است که براي مؤمن است و رواياتش هم فراوان است. يکي دو تا نيست.
نتيجه ابتلائات
نتيجه ابتلائات اين است که مؤمن را از خطاها و خطيئه ها و از غفلت هايي که کرده، پاک مي کند و او را مطهر و پاک از اين دنيا بيرون مي برد. لذا يکي از بهترين زمينه هاي تطهير و پاک شدن مؤمن، بلايي است که خدا مي فرستد که گاهي از استغفار خود ما راه گشاتر است.
بالاترين منزلت شفاعت
گاهي بلايي که مطهر انسان است، بلاي خود اوست. انسان بيمار مي شود، فقير مي شود، گرفتار فرزند مي شود، گاهي اوقات ولي خدا بلايي را براي تطهير مؤمنين مي کشد. نتيجه اين بلا، مطهر شدن مؤمنين است. براي اينکه مؤمنين پاک شوند، او بلا را تحمل مي کند. اين بالاترين منزلت شفاعت است که بلا را او بکشد که مؤمن پاک شود. ديگران از آلودگي ها بيرون بيايند، ولي شرطش اين است که انسان در مقابل بلايي که ولي اش مي کشد و تحمل مي کند، بي تفاوت نباشد. انسان نبايد از عاشورا غافل باشد. اولين قدم توجه به بلاي عظيم سيدالشهدا، اين است که انسان عاطفه اش در مقابل اين حادثه بي تفاوت نباشد، غصه بخورد، اشک بريزد، گريه کند، پيوند عاطفي با اين حادثه برقرار کند. اين مطهر انسان است.
ارتباط با بلاي عظيم
در روايات آمده که يک قطره اشک براي امام حسين عليه السلام گناهان و آلودگي ها را پاک مي کند. بلاي حضرت، يک بُعدش شفاعت براي ماست و با بلاي حضرت، ما تطهير و پاک مي شويم، به شرط اين که با اين ابتلا و بلاي عظيم، رابطه برقرار کنيم. اولين قدم اشک ريختن و گريه کردن است. انساني که اهل بکا نيست، اگر تباکي بر امام حسين عليه السلام کند، اين تباکي مطهر است. اثرش هم در پاک کردن خود انسان، از بلاي خود انسان خيلي بيشتر است، چون سطح و عظمت و پاکي و اخلاص اين بلا با اخلاص ما متفاوت است.
دليل گرفتاري انسان
در بعضي روايات هست که فرمود آن چه به شما مي رسد، به خاطر کرده هاي خودتان است. بعد هم حضرت به اين آيه نوراني استشهاد کردند که خداي متعال مي فرمايد: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ » [الشورى : 30]. اين گرفتاري هاي شما به خاطر مکتسبات خودتان است. خودتان اين کارها را کرديد و گرفتار شديد. بسياري از جرم هاي شما را هم خداي متعال عفو مي کند که اگر مي خواست سختگيري کند، بيش از اين بايد گرفتاري و بلا براي شما پيش مي آمد.
روايتي از امام صادق عليه السلام در فلسفه گرفتاريها
در روايت است که امام صادق عليه السلام فرمود: گرفتاري هاي شما مربوط به کارهاي خودتان است. شخصي به حضرت عرض کرد: آقا چرا من الان از در که آمدم، زمين خوردم؟ چه کار کرده بودم. فرمود: بسم الله نگفتي. گرفتاري هاي شما مال خودتان است. به حضرت عرض کرد: آقا پس اگر اين طور است، سيدالشهدا چرا شهيد شد؟ فرمود: مقايسه نکنيد. او فقط ترفيع درجه است. نمي توانيد بگوييد حضرت، ناپاکي دارد و اين ناپاکي با عاشورا تطهير مي شود. در آن جا فقط ترفيع درجه است. البته در متن رفعت درجه اي که ولي خدا برمي دارد، ما را هم پاک مي کند. مطهر ماست. دريايي است که ما در آن تطهير و پاک مي شويم. نهر جاريي است که همه در آن پاک و تطهير مي شوند، ولي براي خود حضرت ترفيع درجه است. شعاعش، از دامنه وجودي سيدالشهدا نازل مي شود، جريان رحمتي است که ديگران را پاک مي کند و هم آن ها را بالا مي برد.
ترفيع درجه
قسم سوم بلا که هم مؤمنين دارند و هم اولياي خدا، ترفيع درجه است که در چهارده معصوم همه ابتلائات شان از اين نوع است. با اينکه مبتلاترين انسان ها بوده و هيچ کس به اندازه آنها مبتلا نبوده است. خداوند مي فرمايد: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً». [الأحزاب : 33]
بلايي که براي اولياي خدا هست، براي ترفيع درجه است. براي مؤمن هم هست. براي مؤمن هم آثار خوبي دارد. درجاتي هست که مؤمن بدون بلا به آن نمي رسد.
روايتي ديگر از امام صادق عليه السلام
عبد الله ابن ابي يعفور، از نزديکان امام صادق عليه السلام بيمار بود. به حضرت شکايت کرد. حضرت فرمودند: اگر مؤمن مي دانست در مقابل اين بلايي که به او مي رسد، خداي متعال به او چه عطا مي کند، آرزو مي کرد با قيچي او را قطعه قطعه بکنند تا به آن درجات برسد.
درجات مؤمن
در روايتي است که جناب موسي کليم عليه السلام با يکي از مؤمنين و شيعياني که ظاهراً به ايشان گرويده بودند، براي مناجات مي رفتند. از او فاصله گرفتند و خداحافظي کردند. وقتي برگشتند، ديدند شير درنده اي اين مؤمن را دريده است. صحنه بسيار تأثرانگيز است. حضرت غصه دار شدند. خداي متعال فرمود: موسي، درجه اي براي او در نظر گرفته شده بود که اگر اين ابتلا را پيدا نمي کرد، به آن درجه نمي رسيد. بعد خداي متعال مقام آن مؤمن را به موسي کليم نشان داد. موسي کليم راضي شدند. لذا در بعضي روايات هست که درجاتي براي مؤمن هست که مؤمن به آن درجات نمي رسد، الا اينکه مبتلا شود. بلاي الهي سه قسم دارد. عقوبت است براي کفار، تطهير و پاکي براي مؤمنين، و ترفيع درجه، براي مؤمن، ولو اينکه ظاهرش بلا، سختي و رنج است. محبت و رحمت لطف خداست که مي رسد. لذا اين قسم از بلا بيشتر مال اولياي خداست.
مؤمن مثل ترازو
در روايت هست مؤمن مثل دو کفه ترازو مي ماند، هرچه ايمانش کامل تر شود، بلايش هم سنگين تر مي شود. اين بلا، قسم سوم دارد.
نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلّم، مبتلاترين انبيا
در روايت داريم: «إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ». [الكافي، ج2، ص252، باب شدة ابتلاء المؤمن ص 52] در بين انبيا، نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلّم جزو مبتلاترين انبياست. «ما أوذي نبي مثل ما أوذيت». [بحارالأنوار، ج39، ص55، في مساواته يعقوب و يوسف ع ص 54] همه اين ابتلائاتي هم که شما مي بينيد، درک جمال متوقف بر مقدماتي است که اين در معارف اهل بيت و قرآن آمده است. يکي اينکه انسان بايد توجه داشته باشد. بدون ميثاق و موافقت خود مؤمن نيست.
انتخاب ما
در روايتي در سفينه البحار هست که شخصي به امام صادق عليه السلام گِله کرد که آقا ما خيلي گرفتاريم. فرمود: چه کنيم، مربوط به خودتان است. خودتان اين کار را کرديد. بعد حضرت توضيح دادند: آن موقع که خداي متعال ميثاق دنيا و آخرت را مي گرفت، شما آخرت را قبول کرديد. در دنيا هيچ چيز نبايد داشته باشيد. حالا شما با کفار شريک ايد. مي خوريد، مي خوابيد، نکاح مي کنيد، لذت هاي دنيا را مي بريد. در آخرت هم شما بهره منديد، چون آن را انتخاب کرديد. انتخاب خودتان است. کفار که دنيا را انتخاب کرده اند، در آخرت نصيب ندارند. وقتي از مؤمنين، طعام هاي بهشتي و شراب هاي بهشتي درخواست مي کنند، مي گويند خدا اينها را بر شما حرام کرده. ما حق نداريم از اين طعام هاي بهشتي به شما بدهيم. پس شما در دنياي آن ها شريکيد، ولي آن ها در آخرت شما شريک نيستند. خودتان اين را انتخاب کرديد.
بلاي مؤمن در دنيا
بلاي مؤمن در دنيا از انتخاب خودش شروع مي شود. راهي است که خودش انتخاب کرده است. لذا طبق بعضي نقل ها، ميزان بلاي انسان هم تابع ميزان عهدي است که بسته است. بيش تر از آن ظرفيت و عهدش بلا برايش نمي فرستند.
چگونگي پرورش مؤمن
انسان بايد ظرافت ها و لطافت هايي که در ربوبيت خداست، که خدا چگونه با اين بلا دارد مؤمن را پرورش مي دهد، ببيند تا بتواند زيبايي کار خدا را درک کند. هر چشمي و هر قلبي نمي تواند زيبايي کار خدا را ببيند. اگر آن لطافت هاي ربوبيت الهي را ديد، به جمال کار الهي مي رسد و راضي مي شود. مؤمنيني که در اين دنيا به بلا راضي نبودند، نمي گويم شاکي بودند و شکايت مي کردند، به مقام رضا نرسيدند، ولي وقتي پاداششان را در آخرت مي بينند، از خدا راضي مي شوند. متأسفانه آن رضا خيلي فرق مي کند با اينکه آدم با خدا نسيه معامله کند.
معامله هاي بزرگ خدا
استادي مي فرمود: همه معامله هاي بزرگ خدا، نسيه است. به اين معنا که به آينده وعده داده شده است. انسان خيلي بايد هوشيار باشد که اين معامله هاي نسيه را نقد ببيند و راضي بشود. اگر کسي آن زيبايي ربوبيت خدا را، هماني که مؤمن در قيامت مي بيند، همين جا ببيند، راضي مي شود.
تماشاي مقام مؤمن
خداي متعال مقام مؤمن را به موسي کليم نشان داد. موسي راضي شد. ديد اين بلا در مقابل آن مقام چيزي نيست. منتها اولياي خدا اين را در همين دنيا مي بينند و راضي مي شوند. قدم بالاتر رضا اين است که اصلاً کاري با آن نتايج ندارند. آن مال خواص و اولياي خداست. آن ها غرق در محبت خدا هستند. با نتيجه اش کاري ندارند. خود خدا را دوست مي دارند، به طوري که براي آن ها هيچ تفاوتي نمي کند که خدا چه تقديري براي شان در نظر گرفته است. هرچه خدا تقدير کند، مي پسندند، چون خدا تقدير مي کند، محبوبي جز خدا ندارند که چون خدا با بلا آن ها را به محبوبشان مي رساند، لذت مي برند. محبوبشان خداست. چون با اين بلا به محبوبشان مي رسند. اين مرتبه رضا، مرتبه بالايي است که حقيقت جمال را در خود خدا مي بيند. زيبايي و جمال حضرت حق براي آن ها درک مي شود.
درک جمال و زيبايي
هر جمالي در پرتو زيبايي خداست. بلاي خدا هم چون از خداست، زيبايي اش را لمس مي کند. درک جمال و زيبايي، منوط به درجات درک انسان است. حداقل اين است که انسان بايد ربوبيت خدا را ببيند و بفهمد چه قدر زيباست. همين آدمي که وقتي از منظر خودش نگاه مي کند، به نظرش مي آيد خيلي زشت است. وقتي از منظر الهي نگاه مي کند، زيبايي را درک مي کند. ممکن است شما يک کودک را مدرسه بگذاريد، ابتدا رنج مي برد و راضي نيست. از تمرين ها و تکاليفي که به او مي دهند، احياناً سخت گيري هايي که به او مي کنند، گاهي تنبيهاتي که مي کنند، ناراضي است، ولي اگر خود را جاي يک معلم حکيم و دانا بگذاريد و از منظر او نگاه کنيد، مي بينيد اين تنبيه خيلي به جاست. اين تشويق مناسب است. کما اين که جايزه دادن و تشويق به جاست، تنبيه و سخت گيري هم به جاست. اگر انسان از منظر خدا به عالم نگاه کند، نتيجه نگاه کردن اين است که زيبايي صنع خدا را مي بيند و درک مي کند و راضي مي شود. درک جمال کار خدا، منوط به اين است که حجاب هايي از جلو چشم انسان کنار برود، رشد پيدا کند و به مقام عند الله برسد. اگر به آنجا رسيد، کار خدا را زيبا مي بيند.
حلقه اتصال انسان با خداي متعال
خداي متعال مي فرمايد: «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ». [الأعراف : 205] رب تو کسي است که تو را آفريده و لحظه به لحظه تو را هدايت مي کند و از تو غافل نيست. در تمام آنات با توست. اوست که تو را رشد مي دهد. او را در باطن خودت، مخفيانه و با حالت تضرع و خوف بخوان. با اين دو خصوصيت، رب خودت را در باطن ياد کن. بدون سر و صدا، بدون صداي بلند. در باطن خودت آرام رب خودت را با حالت تضرع و با حالت خوف به ياد بياور که اين حلقه اتصال انسان به خداي متعال است. مطهر و پاک کننده، قلب انسان است. ذکر رب داشته باش.
غرق در نعمت رب
آن هايي که از ربشان غافل هستند، در نعمت ربشان، غرقند و او را فراموش کردند. اصل را فراموش کرده و به فروع پرداخته اند. خدا بهشان نعمت داده است. به جاي اين که اين نعمت آن ها را به ربشان گره بزند، آن ها را از ربشان غافل کرده است. جزو اين ها نباش. در آيه بعد مي فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ». [الأعراف : 206] پيامبر ما، آن هايي که عند ربک هستند، نزد رب تو هستند. اين مقام والايي است. ما در باب شهيد داريم که به شهيد نگوييد کشته شده است.
انسان غرق در ربوبيت
خداوند مي فرمايد: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ [البقرة : 154]، بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».[آل عمران : 169]
شهدا نزد ربشان هستند، يعني بين آن ها و ربشان حجاب نيست. حجاب بين آن ها و ربشان برداشته شده است. رب خودشان را درک مي کنند. ربوبيت ربشان را نسبت به خودشان مي بينند. مي بينند او دارد اين ها را تر و خشک مي کند. اين حجاب برداشته مي شود. الان ما غرق در ربوبيت خدا هستيم، ولي در حجابيم و نمي بينيم. همه چيز را مي بينيم، جز خداي را.
بيدلي در همه احوال خدا با او بود : او نمي ديدش و از دور خدايا مي کرد
نديدن خدواند
خداوند مي فرمايد: «يَا مَنْ هُوَ أَقْرَبُ إِلَيَّ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ يَا فَعَّالًا لِمَا يُرِيدُ يَا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ». [الكافي، ج2، ص 484، باب الثناء قبل الدعاء ص 84] از ما به خودمان نزديک تر است. خودش را به خودش گره مي زند. محبت انسان به خودش از اوست. آدم اين خدا را نمي بيند. همه چيز را مي بيند و خدا را نمي بيند. اين مهم ترين مشکل انسان است که خدايي را نبيند که به او نزديک است، خدايي که خودش را در همه لحظات، در درون و بيرون به انسان نشان مي دهد. چه درد و رنجي از اين بالاتر که انسان اين خدا را نبيند. خدايي که به انسان، از انسان نزديک تر است.
پرسشي از حضرت صادق عليه السلام
به امام صادق عليه السلام عرض کرد که چرا خدا خودش را نشان نداد تا اختلاف برداشته شود و همه خدا را ببينند؟ پيغمبر فرستاد که اختلاف پديد آيد؟ يکي بگويد اين پيامبر است، يکي بگويد پيامبر نيست. يکي بگويد خدا هست و اين رسول اوست. ديگري بگويد خدا نيست و اين رسول او نيست.
حضرت فرمودند: چطور خدا خودش را نشان نداده؟ خدا چگونه مي خواست خودش را نشان بدهد؟ ابن ابي العوجا تو نبودي، بود شدي. چه کسي تو را ايجاد کرده است؟ تو کوچک بودي، ضعيف بودي، توانا شدي. اين قدرت از کيست؟ حضرت يکي يکي شمرد. اين قدر از آيات خدا گفت که ديد اگر کمي ديگر صبر کند، آن اعتقاد باطلش از دست مي رود. بلند شد و فاصله گرفت. حضرت فرمود: تو امنيت داري. حالت خوف در تو پيدا مي شود. حالت خوف داري، به امنيت تبديل مي شود. غصه داري به نشاط تبديل مي شود. نشاطت به غصه تبديل مي شود. اين خداست که دارد خودش را نشان مي دهد. اين حالات اگر قائم به خودشان هستند، پس چرا مي روند؟ اگر اين ترس هست، خوب چرا مي رود؟ چرا نابود مي شود؟ چرا نبود، بود شد؟ اگر مربوط به من است، چرا تحت اراده من نيست؟ پس ديگري دارد اينها را در تو ايجاد مي کند. خداست که دارد اين حالات و تبدلات را در انسان پديد مي آورد. «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ». [بحارالأنوار، ج5، ص197، باب 7- الهداية و الإضلال و التوفيق ص162] چطور مي شود تصميمي که بر آن مصمم بودم، يک دفعه عوض مي شود؟ خدايي که از ما به ما نزديک تر است، خودش را نشان داده است. انسان نمي بيند. اگر حجاب کنار برود، به مقام عند ربهم مي رسيد.
پرسشي از امام رضا عليه السلام پيرامون رؤيت خدا
از امام رضا عليه السلام پرسيد: آقا آن خدايي که شما مي گوييد، کجاست؟ از کي بوده؟ حضرت فرمود: بگو کي نبوده؟ بگو کجا نيست تا من بگويم کجا هست. فرمود: «أَيَّنَ الْأَيْنَ بِلَا أَيْنٍ وَ كَيَّفَ الْكَيْفَ بِلَا كَيْفٍ». [الكافي، ج1، ص78، باب حدوث العالم و إثبات المحدث ص72]
مقام شهادت
اگر کسي به مقام شهادت رسيد، به مقام عند ربهم مي رسد. اين حجاب کنار مي رود و مي بيند خداست که عالم و خودش را اداره مي کند. خداوند مي فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ». [الأعراف : 206]
پيامبر، قطب عالم
حضرت قطب عالمند. اداره همه عالم به طبع اداره آن هاست. خدا عالم را براي او و متناسب با او اداره مي کند. هرچه به عالم مي رسد، از طفيل صلوات خدا بر ايشان است. اگر گفته اند حاجت داريد، قبل و بعدش صلوات بفرستيد، چون هر قضاي حاجتي که از ما مي شود، اول يک رحمتي به ايشان مي رسد، بعد نازله آن رحمت به ما مي رسد. ديديد وقتي ابر مي بارد، اول آسمان را پر مي کند، بعد مي بارد. رحمت خدا اول حضرت را مي گيرد، بعد به ديگران مي رسد. محور ربوبيت خدا آن جاست. کساني که عند ربک هستند، گمان مي کنم با عند ربهم متفاوت اند. يک موقع آدم عند ربهم است، ربوبيت خدا را نسبت به خودش مي بيند. مي بيند خدا دارد خودش را اداره مي کند. يک موقعي مي بيند خدا عجب ربوبيتي نسبت به نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلّم دارد. آن چيزي بالاتري است. آن درک را پيدا مي کند. «اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ». [مفاتيح الجنان، ج1، ص539، امر سوم دعاى عهد است ص 539]
نبي خاتم، گل سرسبد هستي
امام علي عليه السلام مي فرمايد: «رَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الْأَنْبِيَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِينَ». [مفاتيح الجنان، ج1، ص539، امر سوم دعاى عهد است ص 539] خدا فقط گل را پرورش نمي دهد. گل سرسبد همه هستي، نبي خاتم صلي الله عليه وآله وسلّم است. يک موقعي انسان اين قدر رشد مي کند که عند ربک مي شود. ربوبيت خدا را نسبت به نبي اش مي بيند. به اين مقام مي رسد. اگر به اينجا رسيد، چند خصوصيت پيدا مي کند. سه صفت در اين آيه برايشان ذکر شده است: «إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ». يک، استکبار اين ها برداشته مي شود. ما هيچ چيز نداريم.
ريشه معصيت
خطبه قاصعه، خطبه عجيبي است. بعضي ها هزار بار خوانده اند و باز هم مي خوانند. حضرت مي فرمايد: خداي متعال عزت و کبريايي را رداي خودش قرار داده و فقط مال اوست. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ». [نهج البلاغة، ج285، ص192، - و من خطبة له ع تسمى القاصعة و هي تنضمن ص285] به احدي هم اجازه استکبار نداده است. همه دين، خضوع در مقابل خداست. ما هيچ هستيم و او همه چيز. همه هستي ما از اوست. هرچه هست او مي خواهد. ما بايد به تبع او بخواهيم. کمترين استکبار بخشوده نيست و ريشه گناه هم در استکبار است. خدا به من اذن داده، قدرت داده، مي توانم تخلف کنم. اگر استکبار نداشته باشم، تخلف نمي کنم. ريشه معصيت در استکبار است.
خداوند مي فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ». [الأعراف : 206] آن هايي که به مقام عند ربک مي رسند، مي بينند خدا دارد چه موجودي را پرورش مي دهد و چه قدر زيبا مي پروراند. در اين پرورش دادن همه عالم را متناسب با رشد او خلق مي کند. اگر انسان ديد اين ها از فروع پرورش نبي اکرم است، آن وقت مي فهمد همه چيز به جاست. اگر ديد خدا دارد چه مي کند، مي فهمد چه قدر خدا دارد اين عالم را زيبا پرورش مي دهد. همه اين رنج ها مي ارزد.
جمله اي از امام (رحمه الله) پيرامون عظمت اميرالمومنين
بزرگواري نقل مي کرد، امام (ره) در درس اخلاقشان مي فرمود خداي متعال همه عالم را خلق کرد تا يک اميرالمؤمنين پديد آيد که ايشان جان نبي اکرم اند. اين حرف کسي است که ربوبيت خدا را درک کرد و آن وقت مي بيند کنار اين گل يک خار است و آن خار ديگر مهم نيست. آن وقت زيبايي صنع خدا را نسبت به همه خلقت مي فهمد. نه فقط در باب خودش.
تسبيح، مقدمه رضا
آدم مؤمن و هوشيار مي گويد اگر خدا آن جا آبروي مرا نريخته بود، چه قدر بد مي شد. من چه قدر گردن فرازي مي کردم. چقدر خوب شد که در آن جا خدا سر مرا به سنگ زد. ربوبيت خدا را با خودش مي بيند. غافل نيست. مي فهمد که چرا مريضش کردند. چرا سرش را به سنگ زدند. چرا فقيرش کردند. لذت مي برد، ولي نمي تواند يک قدم آن طرف تر را بفهمد. يک جاي ديگر به خدا گِله مي کند. يک جاي ديگر جرم پاي خدا مي نويسد، ولي اگر کسي ربوبيت خدا را نسبت به نبي اکرم ديد که همه اداره عالم به تبع اين ربوبيت است، آن وقت زيبايي کار خدا را در همه هستي لمس مي کند. آن وقت خدا را تسبيح مي کند. تسبيح، مقدمه رضاست. خداوند مي فرمايد: «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى». [طه : 130]
خضوع عبوديت
رضا، با تسبيح پديد مي آيد. رب خودت را تسبيح کن، حمد کن که اين حمد و ستايش، تسبيح است. آن هايي که عند ربک هستند، استکبارشان برداشته مي شود. به خضوع عبوديت مي رسند. وقتي از منظر ربوبيت خدا آن هم نسبت به آن ذات پاک نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلّم کار خدا را نگاه مي کنند، جز زيبايي را نمي بينند. هر چه مي بينند، زيبايي است.
اتمام حجت حضرت در کربلا
اگر آدم جريان عاشورا را ببينيد، در مي يابد بايد جهنم خلق شود. روز عاشورا مقابل سيدالشهدا مي ايستند و حضرت همه حجت ها را با آن ها تمام مي کند و خطبه مي خواند. سر صبح اجازه ندادند که جنگ را شروع کنند. سخنراني هاي متعدد داشتند. دو سخنراني صبح عاشورا از حضرت نقل کرده اند. دو خطبه است. در هر دو، اتمام حجت و خودش را معرفي کرده است. مرا مي شناسيد؟ جملات نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلّم را راجع به من نشنيديد؟ آيا آن احاديث در ذهنتان نيست؟ برويد بپرسيد. بعد قرآن مي آورد و مي فرمايد: قرآن بين من و شما حاکم باشد. همين خوارج، قرآن سر نيزه کردند و شمشير بر روي اميرالمؤمنين عليه السلام کشيدند. حالا حضرت قرآن آورده. شمشيرشان را بر روي سيدالشهدا کشيدند.
عامل قتل امام حسين عليه السلام
حضرت در آخرين اتمام حجت هايشان فرمود: بگوييد من چه کار کرده ام، مي خواهيد خون مرا بريزيد؟ چه کار کرده ام؟ همه را کشته ايد، من مانده ام. جرم من چيست؟ خون ناحق ريخته ام؟ مال ناحق برده ام؟ حرام خدا را حلال کرده ام؟ بدعت در دين گذاشته ام؟ گفتند: نه. پس چرا مي خواهيد مرا بکشيد. گفتند: «بغضاً لابيک». خدا نبايد جهنم را براي اينها خلق کند؟
تماشاي ربوبيت خدا
در زيارت اول از زيارت هاي مطلقه، طبق نقل مرحوم محدث، همان زيارتي که يونس بن ظبيان از وجود مقدس امام صادق عليه السلام نقل کرده، خدا را ستايش مي کنيم که جهنم را جايگاه اين ها قرار داد تا انسان اين ربوبيت را درک نکند، يک جاهايي از خدا گِله مي کند. از بلاي خودش هم که راضي باشد، يک جاهاي ديگري گلايه مند است، ولي اگر انسان ربوبيت خدا را ديد که چگونه دارد رشد مي دهد، مي فهمد چه قدر کار خدا زيباست، پس درک جمال بلا، نصيب کسي است که اين درجات را طي کرده باشد.
دوام ذکر
مرحوم آيت الله طباطبايي در ذيل اين آيه، نکته لطيفي را فرمودند. البته ظاهر آيه هم همين است. فرمودند: اين دو آيه پشت سر هم، نکته لطيفي دارد: «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الآ صالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ ». [الأعراف : 205] به ياد ربت باش. مخفيانه، با تضرع، با ترس. صبح و شام. اين آيه دوم، نتيجه آيه اول است. اگر کسي دوام ذکر داشت، به مقام عند ربک مي رسد. اگر رسيد، استکبار از او برداشته مي شود و به تسبيح خدا مي رسد. بايد همواره خدا را سجده کند. کار، سجده بر خدا مي شود. تمام عمرش يک سجده است. کسي که حجاب بين او و ربوبيت خداي متعال، آن هم ربوبيت مطلقه و عظيم خدا نسبت به ذات نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلّم را درک کرد، به اين سه خصوصيت مي رسد. اين انسان مي تواند زيبايي صنع خدا را ببيند. مي تواند خدا را حمد کند بر بلاي اولياي خدا. «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرَى بِهِ قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ ».[مفاتيح الجنان، ج1، ص532، امر اول دعاى ندبه است ص 532]
نتيجه غرق شدن در محبت اميرالمؤمنين عليه السلام
اگر انسان غرق در محبت اميرالمؤمنين عليه السلام بشود، همه هستي آدم نوراني مي شود و مي تواند راضي باشد. تا انسان مقام عند رب را پيدا نکند و نبيند خدا دارد چه کار مي کند و خدا چگونه دارد درجات حضرت را بالا مي برد و چه رحمتي در باطن اين بلا به اميرالمؤمنين عليه السلام مي رسد، نمي تواند تحمل کند. البته اميرالمؤمنين عليه السلام غرق در خداست و آني را که خدا مي پسندد، دوست مي دارد و از اين مقامات گذشته است. تا ما به اين مرحله نرسيم، متنعم و بهره مند نمي شويم.
زيبايي هاي حادثه عاشورا
با اين مقدمه، مقداري از جمال بلاي سيدالشهدا بگويم که زيبايي اين بلا کجاست. کجاي اين صحنه سنگيني که خدا براي سيدالشهدا رقم زده، ربوبيت خداست. جمالش در امور متعددي است، از جمله اين که بلا، هم تطهير است و هم ترفيع درجه. بلاي سيد الشهدا عليه السلام بلاهايي است که براي خود حضرت و اوليا فقط ترفيع درجه است و براي همه شيعيان و مؤمنين تاريخ، تطهير و ترفيع درجه.
بلاي مؤمن، سبب ساز رشد جامعه
يک شمع که روشن کني، اتاق خودت را روشن مي کند، ديگر اتاق همسايه را روشن نمي کند، ولي وقتي آدم يک نورافکن روشن مي کند، يک محله را روشن مي کند. يک موقعي خدا يک خورشيد مي فرستد، کره زمين را روشن مي کند. بلاي هر کسي فقط خانه خودش را پاک مي کند. براي خودش خانه تکاني است. بيشتر از اين ظرفيت ندارد، ولي يک دفعه مي بينيم يک مؤمن مبتلا مي شود، يک شهر، يک جامعه رشد مي کند.
صبر مؤمن
گاهي صبر يک مؤمن، يک جامعه را نجات مي دهد. يک نفر صبر کرده، بقيه بلا نکشيده اند، ولي همه رشد مي کنند. مانند يوسف صديق. او بلا کشيد، ولي همه مردم مصر از قحطي و مرگ نجات پيدا کردند و موحد شدند. از بت پرستي نجات پيدا کردند. اين بلا، اول رحمت خدا را بر خود او نازل مي کند، بعد آن قدر اين آدم وسيع و عظيم است که واسطه شفاعت مي شود. شفاعت يعني همين. يعني بلا مي کشد، رحمتي را مي گيرد. آن رحمت را به ديگران مي رساند. قرارداد هم نيست. واقعاً بقيه غرق در نعمت اين بلا مي شوند. زيبايي کار سيد الشهدا اين است که رحمت حق را گرفته و به همه عالم منتشر کرده است.
عظمت چهارده معصوم
اصل بلا براي چهارده معصوم است. بقيه که حقيقت بلاي سيد الشهدا را لمس نمي کنند. لذا اصل رشد هم مال آن هاست. اين يک مسئله است. اين نشانه زيبايي کار خداست. خداي متعال با امام حسين عليه السلام کاري کرده و او را در مسير رحمت خدا به همه عالم قرار داده است. اين قدر اين رحمت واسع است که شما گريه کنيد، پاک مي شويد. آن وقت ببينيد چقدر امام حسين عليه السلام لذت مي برد از لطفي که خدا به او کرده است. لذت او براي خودش هم موضوعيت ندارد. از اينکه خدا از او راضي است، از اينکه مجراي رحمت خداست، غرق در لذت است.
در دعاي ابوحمزه مي خوانيم: «إِلَهِي إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ فَفِي ذَلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي الْجَنَّةَ فَفِي ذَلِكَ سُرُورُ نَبِيِّكَ». [مفاتيح الجنان، ج1، ص197، چهارم دعاى ابو حمزه ثمالى ص 186] خدايا تو اگر مرا به بهشت ببري، پيغمبرت خوش حال مي شود. من مي روم به بهشت و او خوش حال مي شود. لذت مي برد که دست يک نفر را گرفته و به خدا گره زده است. دست يک نفر را گرفته و از دشمن خدا نجاتش داده است: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ». [مفاتيح الجنان، ج1، ص468، هشتم زيارت اربعين است ص 467]
سيد الشهدا عليه السلام، وسيله تطهير
انبياي خدا لذت مي برند که يک آدم را نجات مي دهند و خداي متعال سيد الشهدا عليه السلام را وسيله تطهير همه مؤمنين در عالم کرده است. هيچ مؤمني نيست، الا اينکه با سيدالشهدا رشد کرده و مطهر و پاک شده باشد. انسان چه قدر بايد با بلاي سيد الشهدا گره بخورد، چقدر بايد در آن مصيبت ذوب بشود؟ به ميزان جذب آن بلا، همه مؤمنين متنعم اند.
مقام دوستان سيدالشهدا
وقتي اول هيزم را روشن مي کنيد، خيلي شعله برمي دارد، اتفاقاً خيلي هم سر و صدا دارد. کم کم مي سوزد و گداخته مي شود. به خلت مي رسد. يک پارچه مي شود. اين کم کم خاکستر مي شود و همه سر و صدا و حرارتش، همه چيزش مي افتد. اگر انسان به اين مرحله رسيد، آن وقت مي تواند متنعم بشود و بسوزد، به طوري که خاکستر بشود. مقام دوستان سيد الشهدا يک چنين مقامي است. همه شنيده ايد که زينب کبري عليها السلام مشغول خطبه خواندن بود، ناگهان دست از خطبه خواندن کشيد و ديد سر مطهر برادرش بالاي نيزه مقابل محمل زينب است. سري که چند روز است نديده اند و خيلي دلشان براي اين سر نوراني تنگ شده بود. همه مي سوختند.
$
##ولایت علی بن ابی طالب علیهما السلام
ولايت علي بن ابي طالب عليهما السلام
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
قَالَ رَسُولُ اللَّه صلّي الله عليه و آله و سلّم: «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَلَايَةُ اللَّهِ وَ حُبُّهُ عِبَادَةُ اللَّهِ وَ اتِّبَاعُهُ فَرِيضَةُ اللَّهِ وَ أَوْلِيَاؤُهُ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ وَ أَعْدَاؤُهُ أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ حَرْبُهُ حَرْبُ اللَّهِ وَ سِلْمُهُ سِلْمُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل» (شيخ صدوق، أمالي الصدوق/33)
بشنو اين نکته که خود را ز غم آزاده کني - خون خوري گر طلب روزي ننهاده کني
آخرالامر گل کوزه گران خواهي شد - حاليا فکر سبو کن که پر از باده کني
گر از آن آدمياني که بهشتت هوس است - عيش با آدمي اي چند پري زاده کني
تکيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف - مگر اسباب بزرگي همه آماده کني
اجرها باشدت اي خسرو شيرين دهنان - گر نگاهي سوي فرهاد دل افتاده کني
خاطرت کي رقم فيض پذيرد هيهات - مگر از نقش پراکنده ورق ساده کني
کار خود گر به کرم بازگذاري حافظ - اي بسا عيش که با بخت خداداده کني
اي صبا بندگي خواجه جلال الدين کن - که جهان پرسمن و سوسن آزاده کني
برکات ذکر صلوات
پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: هر کس فرزندي از فرزندان من را ببيند و ذکر صلوات بگويد خدا نور چشمش را زياد مي کند، ناراحتي چشم پيدا نمي کند. آيت الله سيبويه از آيت الله مستنبط ، نقل مي کرد که ايشان مي فرمود: من حدود هشتاد سال سن دارم خط ريز را بدون عينک مي خوانم به خاطر اين که اين روايت را رعايت کردم، هر سيدي را که ديدم صلوات فرستادم.
فضيلت سقايي، صلوات فرستادن و محبت علي عليه السلام
پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم گاهي خودشان خواب مي ديدند گاهي هم ازاطرافيانش مي پرسيدند که کسي خواب خوب نديده؟ گاهي در خواب خوب هم بشارت هايي است. مؤمن هر چه که برايش پيش مي آيد خير و صلاحش است. گاهي گناه هايي مرتکب مي شود خدا مي خواهد او را پاک کند، گاهي خواب هاي بد مي بيند مي ترسد پريشان مي شود. استغفرالله مي گويد گناهانش بخشيده مي شود. فرمودند: مؤمن به چاله مي رود پايش درد مي گيرد خدا گناهانش را مي آمرزد. هر چه که براي مؤمن پيش مي آيد صلاحش است چون زمامش دست خداست قضا و قدرش دست خداست، آني که برايش اصلح است پياده مي کند. اصلاً چيز بد براي مؤمن نداريم. حتي دشمن و شيطان را خدا خلق کرده خير است که اگر خلق نمي کرد کار پيش نمي رفت. اصلاً خدا مي گويد ما براي هر پيامبري يک شيطان دشمن قرار داديم. اصلاً رشد ما با دشمن است. اگر کسي مقابل ما نباشد ما رشد نمي کنيم. بايد يکي مقابلش باشد که هلش بدهد. يکي از نعمت هاي خدا، جهنم است خدا جهنم را خلق کرده که بترسيم به طرف خدا و بهشت برويم و هم اين که حمام خداست خيلي ها را پاک مي کند. «هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتىِ يُكَذِّبُ بهِا المْجْرِمُونَ يَطُوفُونَ بَيْنهَا وَ بَينْ َ حَمِيمٍ ءَانٍ» (سورة الرحمن :43،44). بعدش مي گويد: «فَبِأَىِّ ءَالَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» (سورة الرحمن : 45). خدا هر چه آيه جهنم مي گويد مي فرمايد: به کدام نعمت هاي خدا تکذيب مي کنيد. جهنم راخدا درست کرده است براي مصلحت و حکمت و ميليون ميليون ذوب مي شوند پاک مي شوند بيرون مي آيند از بهشت کسي بيرون نمي آيد. آن بهشتي که حضرت آدم و حوا از آن بيرون آمدند بهشت واقعي نبود بهشت دنيايي بود. چون در بهشت واقعي معصيت نمي شود. شيطان نمي آيد که وسوسه بکند.
پيامبر گاهي مي فرمودند: خبر خوشي براي من نداريد؟ يک بار پيامبر خدا خودشان خوابي ديده بودند نشستند و براي اصحابشان تعريف کردند. فرمودند: ديشب ديدم عمويم حضرت حمزه و پسرعمويم حضرت جعفر طيار (هر دو هم شهيد شدند. حضرت حمزه در جنگ احد شهيد شد و جعفر طيار هم برادر اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ موته شهيد شدند. حضرت به ايشان نماز جعفر طيار ياد دادند) دارند غذاهاي بهشتي مي خورند در لذت و خوشي هستند. به آن ها گفتم: که افضل اعمال را در آن عالم چه ديديد؟ در آن عالم شهود ديگر اثر کارهاي خوب و بد را مي بينند. عرض کردند پدر و مادر ما فدايت يا رسول الله، افضل اعمال را در سه چيز يافتيم که بالاترين اعمالند و چيزي از اين ها بالاتر نيست. اولي آب دادن به تشنه ها که از غذا دادن و طعام دادن بالاتراست «سَقَى الْمَاءَ» (شيخ کليني/ الكافي/4/57). به خاطر چند چيز جبرائيل آرزو مي کند اي کاش جزء بني آدم بود و روي زمين راه مي رفت و آن کارها را انجام مي داد. يکي آب دادن است که بالاتر از نماز جماعت و اصلاح بين دو نفراست. آب دادن خيلي فضيلتش بالاست. روايت داريم کسي که بعد از آب خوردن به امام حسين عليه السلام سلام مي دهد خدا به خاطر امام حسين عليه السلام صد هزار حسنه به او مي دهد، صد هزار گناه از او پاک مي کند، صد هزار درجه به او مي دهد. عرض کردند يا رسول الله عمل دوم صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد است. بلکه يکي از اين ها دست ما را بگيرد پيامبر بفرمايد: که شما اين قدر در دنيا از من ياد کرديد صلوات فرستاديد براي من واجب است از تو شفاعت کنم. عرض کردند يا رسول الله سومين افضل اعمال محبت اميرالمؤمنين عليه السلام است. شايد چيزي به اين مهمي در عالم نباشد.
ولايت، قلعه محکم و پناه گاه امن الهي
با يکي از رفقاء خدمت آيت الله اراکي رفتيم. ايشان بعد از نماز ظهر و عصر گاهاً يکي دو ساعت زيارت مي خواند و دعا مي کرد و سر قبور مي رفت. يعني در زهد و تقوا کم نظير بود من گفتم: که آقا نصيحتي بفرماييد. فرمودند: من در آخر عمر فکر کردم که چه چيز شب اول قبر قيامت به درد من مي خورد. فرمود اين کلام خداي متعال دلم را آرام کرد، دلم به اين خوش است که خدا فرموده: «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ نَارِي» (شيخ صدوق/ أمالي الصدوق /235). ولايت علي بن ابي طالب عليهما السلام قلعه محکم من و پناهگاه است هر کس در اين پناهگاه بيايد من عذابش نمي کنم. پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: ولايت اميرالمؤمنين ولايت خداست و محبت او عبادت خداست و متابعت او فريضه الهي است. خداي متعال مي فرمايد: «أقسمت بعزتي أن أدخل الجنة من أطاعه و إن عصاني» (شيخ جوادبن عباس کربلائي / الأنوارالساطعة /3/216 ). حتما ًوارد بهشت مي کنم کسي که عاشق علي باشد و لو معصيت و گناهي داشته باشد. مي فرمايد: هر امتي متصل به امام حق باشد او را دوست داشته باشد. البته محبت کامل با معصيت سازگاري ندارد. اگر محبت همه دل من را فرا گرفت من پيروي مي کنم. اما محبت ناقص با معصيت سازگاري دارد. خيلي ازبچه ها پدر و مادرشان را واقعاً دوست دارند اما هميشه حرفشان را گوش نمي دهند. محبت کامل اطاعت را مي کند محبت غير کامل با معصيت سازگاري دارد. در اين روايت مي گويد دوست ما ممکن است زمين بخورد معصيت بکند «إِنَّ وَلَايَةَ عَلِيٍّ حَسَنَةٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا شَيْ ءٌ مِنَ السَّيِّئَاتِ» (مجلسي/ بحارالأنوار/8/352).محبت و ولايت علي يک حسنه اي است که گناه برايش ضرر نمي زند. خدا نکند کسي از مولي علي دور بشود. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: کسي از پل صراط عبور نمي کند مگر از حضرت علي عليه السلام جواز داشته باشد همه کاره آنجا اين آقاست. از دم مردن ديگر خيلي واضح مي شود. همه کاره آن اقاست. اصلاً فرماندهي کل عالم دست آقاست. امام صادق عليه السلام فرمود: انبياء هم بدون جواز از حضرت نمي توانند از پل صراط عبور کنند. عنوان صحيفه مؤمن حب علي عليه السلام است. پرونده اعمال را روز قيامت دست افراد مي دهند بالايش نوشتند اين دوست يا دشمن است. عنوان مؤمنين و دوستداران حضرت علي عليه السلام اين است که اين محب علي است. خداي متعال فرمودند: «و أقسمت بعزتي أن أدخل النار من عصاه و إن أطاعني» (شيخ جوادبن عباس کربلائي/الأنوارالساطعة /3/ ص:216).قسم به عزتم من وارد جهنم مي کنم کسي که دشمن علي باشد و لو اين که حرف من را هم گوش داده است. نماز بخواند، روزه بگيرد، حج برود، ذکر بگويد، مثل ابن ملجم که چه قدر عبادت مي کرد. اين مثل شيطان مي ماند شش هزار سال عبادت کرد اما خدا را دوست نداشت حرف اصلي را گوش نکرد بايد براي ولي خدا کرنش کند نماينده خدا را اگر تعظيم کني کارت درست است. مي داني چرا خدا به شيطان فرمود به حضرت آدم سجده کن؟ چون نور حضرت علي در صلبش بود. چون نور اهل بيت در صلب حضرت آدم بود. يعني مسجود اصلي چهارده معصوم بودند.«أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ» (ص: آيه75). خدا فرمود: تو استکبار کردي و جزء عالي ها بودي. عالي ها اهل بيتند آن ها نبايد به کسي سجده کنند بقيه بايد به آن ها سجده کنند.
عالم سني و اثبات حقانيت مذهب شيعه
يکي از علماي برجسته به من نقل مي کرد مي گفت: در زمان يکي از سلاطين اختلاف شيعه و سني خيلي اوج گرفته بود سلطان ديد مملکتش دارد از هم مي پاشد علماي شيعه و سني را جمع کرد و گفت: جلوي من بحث بکنيد ببينم حق با شيعه هاست يا با سني هاست من طاقت دو دستگي را ندارم حق با هر کدام باشد همه بايد آن را قبول بکنيد. يکي از علماي سني دست بلند کرد گفت: من يکي شيعه ام، شيعه هم بودم نمي توانستم اظهار بکنم. سلطان گفت: چطور؟ گفت: يک مثال ساده برايت بزنم. من هفتاد سال است درس مي خوانم اين همه درس خواندم هنوز خطبه هاي حضرت علي عليه السلام را متوجه نمي شوم. (واقعاً کسي عربي آشنا باشد بلاغت و فصاحت عرب سرش بشود مي بيند حضرت علي عليه السلام چه کار کرده اند. کي مي تواند بي مقدمه بلند بشود خطبه بي الف بگويد. بنده يک ماه به شما مهلت مي دهم برويد يک انشاي بي الف بنويسيد، بي نقطه بنويسيد اگر توانستيد. حضرت فرمودند: مهمترين حرفي که در کلمات استفاده مي شود چيست؟ گفتند: الف، بلند شدند يک خطبه و سخنراني بدون الف خواندند. روز بعد دوباره فرمودند: مهمترين چيزي که در کلمات استفاده مي شود چيست؟ گفتند: نقطه، بلند شد يک سخنراني و خطبه بي نقطه ايراد فرمود.) عالم گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام خطبه هايي دارد من هفتاد سال درس خواندم گيج شدم. کلمات حضرت علي عليه السلام من را گيج کرده است با قرآن پهلو مي زند تالي تلو قرآن است.
روايت سني ها را دارم مي گويم نمي خواهم خداي نکرده با فحاشي پيش بروم خود سني ها دارند که عمر هفتاد جا گفت: که اگر حضرت علي به داد من نمي رسيد من هلاک مي شدم «لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ» (شيخ کليني/الكافي/7/ص: 421). در مورد زن حامله حکم کرد که ببريد سنگسارش کنيد فحشاء و منکر انجام داده بود. حضرت رسيدند فرمودند: اين زن فحشاء انجام داده، بچه چه گناهي دارد؟ عمر گفت: راست مي گويي، من يک آدم بي گناه را هم مي خواستم سنگسارش کنم. حضرت فرمودند: بايد وضع حمل کند بچه را بزرگ کند اگر بچه سرپرستي داشت آن وقت بايد حدش بزني. نمونه هاي فراوان هست که در همه مسائل به حضرت امير مراجعه کردند. به يک عالم سني به نام خليل بن احمد نبي که شيعه شد گفتند: چرا شيعه شدي؟ گفت: براي اين که بعد از پيامبر همه مسلمانان و اصحاب به حضرت علي مراجعه کردند و حضرت امير در يک مشکل هم به آن ها مراجعه نکرد. همه به او محتاج بودند حتي خلفاء، و ايشان هم به هيچ کس محتاج نبودند.
تاجر شيعي و هدايت کردن دوست سني اش
آقايي مي گفت: من مکه مي روم مي نشينم براي اين سني ها گريه مي کنم. مي داني چقدر زحمت مي کشند. البته مستضعفينش اهل نجاتند اما آن هايي که عناد دارند مثل وهابي ها، اسم حضرت علي را مي آوري ناراحت مي شوند. که چرا اين را برتر و بالاتر مي داني حساسيت دارند. يکي از رفقاء مي گفت: من در مدينه با چند تا از جوان ها صحبت کردم خوششان آمد رفتيم منزلشان به من گفتند: چرا شما به ابوبکر و عمر و عثمان بد و بيراه مي گوييد؟ گفتم: چون اينها رفتند در خانه تنها يادگار پيامبر را آتش زدند شهيدش کردند. گفتند: خدا شاهده کسي به ما نگفته است اگر ما بدانيم ما هم لعنتشان مي کنيم. اين سني اهل نجات است يعني اگر حقيقت را بفهمد طرف حقيقت مي آيد اما يک سني ديگر هم هست مي گويد اگر خود پيامبر هم سر از قبر در بياورد بگويد حق با علي است ما قبول نمي کنيم اين ها اهل آتشند. ولي بعضي از سني ها هستند شاخ در مي آورند مي گويند مگر مي شود جانشين پيامبر بيايد دختر پيامبر را بکشد. برايشان ثابت نشده، يعني نرسيده است.
حاج آقاي دولابي مي فرمودند: يک تاجر شيعه ايراني بود مکه مي رفت وضع مالي اش خوب بود هر سال مي رفت با يک سني رفيق شده بود. آدم بتواند درست تبليغ بکند خيلي خوب است با رفتارمان و گفتارمان جذبشان بکنيم. اين تاجر مي رفت آنجا با يک سني رفيق شده بود. سني مهمانش مي کرد خانه مي بردش. اين ايراني آدم زرنگي بود گفت: ما با اين سني رفيق شديم با خود گفتم اين که عمري سني بوده ما بياييم شيعه اش کنيم اما اگر بگوييم که عمر اين طوري بوده، اين کار را کرده، با ما قهر مي کند رفاقتمان هم به هم مي خورد از يک راهي من وارد بشوم که بتوانم مسئله را جا بيندازم. اين تاجر فکر کرد با چه راه حلي وارد بشود. گفت: اگر من راجع به خلفاء حرف بزنم موضع گيري مي کند شروع کرد در غالب داستان از فضايل حضرت امير بيان کرد. گفت: ما در ايران يک مشت علي داريم منظور از مشت علي آقا بود که سني ها حساسيت نشان ندهند اگر مي گفت حضرت علي بن ابي طالب حساس مي شد.) اين قدر به فقراء مي رسد، مي رود کار مي کند بيل مي زند پولش را به فقراء مي دهد، اين قدر چاه مي کند و باغ آباد مي کند و زراعت مي کند پولش را به فقراء مي دهد، شب ها خرما و نان روي کولش مي گذارد مي برد به فقراء مي دهد. سني گفت: قربان اين مشت علي بروم. آدم خوب هم در ايران پيدا مي شود. اين قدر نماز مي خواند، ذکر مي گويد، اين قدر آدم شجاعي است. فضايل آقا را در قالب مشت علي براي اين سني مي گفت، اين هم خيلي علاقه به مشت علي پيدا کرده بود اين تاجر هر بار که مي رفت سني از مشت علي مي پرسيد. تاجر هم مي گفت: حالش خوب است سلام رساند. خلاصه داستان هاي اميرالمؤمنين را مي گفت. مي گفت: در علم و قضاوت اين طوري است، بهترين قضاوت کننده است. به حدي از آقا تعريف کرد که سني تصميم گرفت بيايد در ايران مشت علي را ببينيد. سني تصميم گرفت که در سفر ديگر اين تاجر، برنامه ريزي کند با اين ايران بيايد. اين تاجر بنده خدا هم تصميم گرفت که اين دفعه که مکه مي رود پرده را بردارد بگويد مشت علي همان آقاي ماست، امام اول ماست، او همه کاره است. خلاصه کار يک طرفه بشود او ايران نيايد مچش باز بشود. گفت: رفت مدينه ديد خلاصه پارچه سياه زدند و بچه هايش سياه پوشيدند. گفت: چه خبره؟ گفتند: پدرمان به رحمت خدا رفت. اين خيلي ناراحت شد گفت: ما اين همه زحمت کشيدم او را لب مرز آوردم که پرده را بردارم ولي نتوانستم. بچه هايش خيلي از تاجر پذيرايي کردند منزل بردنش و گفتند: کار واجبي هم با شما داريم. گفتند: پدر ما روزهاي آخر عمر خيلي شما را ياد مي کردند. دم مردن به ما گفتند: بچه ها سلام من را به آن تاجر ايراني برسانيد. به او بگوييد من آن مشت علي را شناختم و از دنيا رفت. (اين سني چه آدم خوبي بود. آدم بتواند درست مسئله را جا بيندازد خيلي خوب مي شود.)
ايمان به ولايت، شرط نجات بشريت
روايت داريم پرسيدند چرا شيعه ها اين همه شلوغ کاري مي کنند؟ جواب دادند چون شيطان کمر همت رو شيعه بسته و مي گويد چون اين علي دارد بهشت مي رود من بايد جلو اين را بگيرم. تمام زور و فشارش روي دوستان اهل بيت عليهم السلام است. اين است که هي به طرف بدي ها هلش مي دهد. فرمود: اگر دشمن اميرالمؤمنين عليه السلام همه عمرش کنار کعبه طواف کند، جهاد برود، نماز بخواند، زکات بدهد «تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ» (شيخ کليني/ الكافي/2/ص: 18). تمام مالش را هم صدقه بدهد ولي خدا را با دشمني مولا علي عليه السلام ملاقات کند خدا او را با صورت به آتش جهنم مي اندازد. اگر کسي خدا راقبول مي کند بايد امام علي عليه السلام راهم قبول کند او نماينده خداست.
دل اگر خدا شناسي همه در رخ علي بين - بعلي شناختم من بخدا قسم خدا را
درب به سوي خدا علي هست قدر ولايت را بدانيد.
اجلّ نعمت خدا ولايت علي بود
علي است آن که از رخش بهشت منجلي بود
ما اميدمان به محبت حضرت است. اگر اين نباشد همه ما افتاديم. آيت الله اراکي بعد از يک قرن عبادت و زهد و تقوي فرمود: اميد من به اين حديث است که خدا فرمود: «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ نَارِي» (شيخ صدوق/أمالي الصدوق/ ص:235). سابق ها سر در خانه ها اين روايت را مي نوشتند. ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و کلمه لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قلعه محکم خداست هر کس داخل اين دو قلعه بشود از عذاب خدا در امان است. چون حضرت علي عليه السلام ذوب در خداست «علي ممسوس فى ذات اللّه تعالى» (سيد مرتضى فيروز آبادى /فضائل الخمسة من الصحاح الستة/ج 3/ص: 23). اين حديث از پيامبراست سني ها هم نقل کردند يعني علي در خدا ذوب شده است. چرا مي گوييم دست او دست خداست، چشم او چشم خداست، گوش او گوش خداست يعني از خود فاني شده به خدا باقي شده، از خودش هيچي ندارد. اين که پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم مي فرمايد: هر کس به مرده راه رونده مي خواهد نگاه کند به حضرت علي نگاه کند، يعني اين مرده خداست يعني همه هستيش خدا را نشان مي دهد چون همه چيزش مظهر خداست و در خانه کعبه هم متولد شده است.
کعبه يک سنگ سياهي است که ره گم نشود - حاجي احرام دگر بند ببين يار کجاست
اين کعبه بهانه است که ما با حضرت علي آشنا بشويم بدنمان دور کعبه بگردد اما خودمان، دلمان دور صاحب خانه بگردد. امام علي عليه السلام نماينده خداست. آقاي اراکي فرمود: اميدم فقط به ولايت علي است شروع کردن به خواندن اين اشعار
امروز زنده ام به ولاي تو يا علي - فردا به روح پاک امامان گواه باش
آن راکه دوستي علي نيست کافر است - گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش
اگر کسي اينجا خدشه دارد واي به حالش، ما را به محبت علي بخشيدند.
ذکر مصيبت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام
برويم در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام ، يا علي جان ما همه اميدمان به توست، عالم قبر و قيامت دستگيرمان باش. به دادمان برس. حضرت زهرا عليها السلام سفارش کرد علي جان بعد از دفن من، من به تو احتياج دارم. بعد از دفن من، من را تنها نگذاري. علي جان بالا سر قبر من رو به قبله قرآن بخوان. فاطمه زهرا عليها السلام شفيع روز جزاست اميد همه ماست ولي خود حضرت زهرا عليها السلام مي گويد يا علي کمکم کن. امام فرمودند: آن لحظه هايي که آدم را در قبر مي گذارند احتياج آدم به زنده ها بيشتراست. نوشتند در وصيت هايي که حضرت زهرا عليها السلام مي کردند شروع کردند به گريه کردن، حضرت علي عليه السلام فرمودند: خانم من، سيده من چرا گريه مي کنيد؟ چون حضرت زهرا عليها السلام معمولاً مصائبشان را پنهان مي کردند. عرض کرد: آقا جان من براي خودم، براي پهلو و سينه ام، براي مظلوميتي که براي من پيش آمده گريه نمي کنم بلکه براي مظلوميت شما گريه مي کنم نمي دانم بعد از من با شما چه خواهند کرد. حضرت زهرا عليها السلام براي مظلوميت حضرت علي عليه السلام گريه مي کند.
آه اي شوهر مظلوم من اي علي
بنشين در برم اي خانه نشين - صورت فاطمه را خوب ببين - به خدا زود جوانمرگ شدم - هم چون شاخه بي برگ شدم .
اما يک وصيت ديگر هم کردند. عرض کردند يا علي با لباس غسلم بده. حتي مي خواهد بعد از شهادتشان هم اذيت و آزاري به حضرت علي نرسد بچه ها ناراحت نشوند. به خاطر اين که مبادا چشم علي و بچه هاي آقا به بدن زخمي فاطمه بيفتد متأثر بشوند. اما با تمام اين وصيت ها يک وقت آقا شروع کردند به گريه کردن، گفتند: آقا جان چرا گريه مي کنييد؟ فرمودند: دستم به بازوي ورم کرده فاطمه رسيد. «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ».
$
##زيارت و عزاداري در فرهنگ تشيع
زيارت و عزاداري در فرهنگ تشيع
حجت الاسلام مير باقري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
دو مطلب در فرهنگ تشيع وجود دارد که در ديگر فرقه هاي مسلمانان اين گونه نيست: 1 - توجه به مصائب اهل بيت عليهم السلام ؛ 2 - زنده نگهداشتن ياد اهل بيت عليهم السلام. اين عوامل بر فرهنگ شيعه تأثيرگذارند. هم در پرورش جامعه شيعه نقش مهمي دارند و هم در پرورش اجتماعي و مهم تر اين که در تداوم تاريخي جامعه تشيع نقش جدي را ايفا کرده اند.
توجه به مصائب اهل بيت عليهم السلام
اولين نکته توجه به مصائب اهل بيت عليهم السلام و بلاي آنها و توجه به وفاي عهد ايشان با خداي متعال در راه اقامه کلمه توحيد است. در اين ميان توجه به مصيبت سيدالشهداء عليه السلام از ارکان فرهنگ شيعه است. روايات ائمه عليهم السلام هم سرشار از تاکيد بر احياء مصيبت سيدالشهداء عليه السلام و عزاداري بر ايشان است. آنها تلاش کردند ياد مصيبت اهل بيت عليهم السلام و به ويژه حادثه عاشورا را زنده نگه دارند. فضيلت هايي که در روايات ائمه عليهم السلام براي عزاداري سيدالشهداء عليه السلام نقل شده، از فضيلت هاي استثنايي است که کمتر عمل خيري است که اين حد براي او ثواب بيان شده باشد.
احياي ولايت، احياي توحيد است
عزاداري سيدالشهدا عليه السلام به منزله حضور در اقامه کلمه توحيد است. اين امري فراتر از عمل است. اين عزاداري ها خود نهي ولايت اولياي طاغوت، يعني امر به معروف و نهي از منکر است. اقامه عزاداري اهل بيت عليهم السلام يکي از تأثيرگذارترين افعال بر احياي ولايت اهل بيت و احياي محبت آنها در قلوب انسان ها و در جامعه و تاريخ است. اين يکي از ويژگي هاي فرهنگ تشيع است.
پس دومين ويژگي فرهنگ تشيع که باز هم در دستورات خود اهل بيت عليهم السلام ريشه دارد مسئله زيارت اهل بيت عليهم السلام است که در معارف ايشان بر آن تاکيد فراوان شده است. در ديگر فرقه مذاهب اسلامي اين موضوع به اين صورت ديده نمي شود.
حرمت متبرک شدن به قبور اولياء از ديد اهل سنت
شما بارها به مدينه منوره و مرقد نبي مکرم اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم مشرف شده ايد؛ ديده ايد که همه مسلمانان حاضرند ولي عرض ادبي که شيعه در آستان يک امامزاده دارد، آنها در محضر نبي اکرم ندارند. مثلاً عرض ارادت شيعيان نسبت به کريمه اهل بيت، فاطمه معصومه عليها السلام بسيار بالاتر از احترام اهل سنت نسبت به نبي اکرم صلّي الله عليه و آله و سلّم است. آنها آشکارا اعلام مي کنند که حضرت مرده و کار تمام شده است. بن باز گفته بود من سي سال امام جماعت مسجدالنبي بودم و از افتخارات من اين است که يک بار هم به نبي اکرم صلّي الله عليه و آله و سلّم سلام نکردم. آنها اين زيارت را شرک تلقي مي کنند.
اما شيعه معتقد است بايد به ايشان عرض ادب کرد. وقتي به مسجدالنبي مي رويد، اهل سنت بيشتر به تلاوت قرآن مشغولند و شيعيان بيشتر به زيارت نبي اکرم صلّي الله عليه و آله و سلّم ، عرض ادب به آستان حضرت و صديقه طاهره عليها السلام و اميرالمؤمنين عليه السلام و اهل بيت عصمت طهارت مشغولند. اين تحت تاثير تعليم خود اهل بيت عليهم السلام است. ريشه اين توجه به آستان اهل بيت عليهم السلام و زيارت ايشان در دستورات مؤکد و مکرر اهل بيت عليهم السلام و بيش از آن در پرورش عملي ائمه است. در روايات مي خوانيم که خود امام معصوم به محضر امام ديگر مي آمدند و آن امام را زيارت مي کردند. يعني دستورهايشان فقط براي ما نيست. حتي گاهي نايب مي گرفتند يا از سوي آنها به زيارت بروند، اين موضوع درباره زيارت امام حسين عليه السلام بارها و بارها تکرار شده است.
وجوب زيارت در فتوي علامه مجلسي رضوان الله عليه
بعضي از بزرگان به وجوب زيارت فتوي داده اند. مرحوم مجلسي در کتاب شريف بحارالانوار در ذيل رواياتي که بر زيارت سيدالشهداء عليه السلام تأکيد مي کند نظر خودشان را اين گونه مي آورد: «نظر من بر اينکه هر کسي که مستطيع است در عمرش، واجب است که يک بار لااقل به زيارت سيدالشهداء عليه السلام از نزديک برود و مشرف بشود.» مرحوم مجلسي بزرگ پدر ايشان هم رأيشان همين است.
دستورالعمل امام صادق عليه السلام براي زيارت سيدالشهدا عليه السلام
سدير که از ياران امام صادق عليه السلام است، مي گويد امام صادق عليه السلام به من فرمود: سدير! آيا جدم را هر روز يک بار زيارت مي کني؟ روزهاي جمعه جدم را پنج بار زيارت مي کني؟ با تعجب به حضرت گفتم: آقا! من با کربلا بسيار فاصله دارم. نمي توانم. حضرت فرمودند: برو بر بالاي بام و به سمت راست و چپ خودت و آسمان نگاه کن. بعد رو به حرم سيدالشهدا رو کن و بگو، السلام عليک يا ابا عبدالله، السلام عليک و رحمة الله و برکاته. بعد حضرت فرمودند: سدير! اگر کسي اين زيارت را انجام بدهد، به منزله يک حج و يک عمره است. سدير مي گويد بعد از اين گاهي روزي بيست بار وجود مقدس سيدالشهداء عليه السلام را به همين کيفيت زيارت مي کنم.
همچنين ائمه عليهم السلام زيارت هايي را انشاء کردند و راه و رسم زيارت را به ما آموخته اند. حتي درباره حرکت پيش از خروج منزل هم آدابي را بيان کردند. مثلاً فرموده اند: اگر مي خواهيد به زيارت برويد، سه روز روزه بگيريد و دستوراتي از اين قبيل. بايد گفت احياء زيارت در فرهنگ تشيع تأثير بسياري بر رشد معنويت و احياء قلوب شيعه و حيات قلوب شيعه داشته است.
عزاداري و زيارت، دو حرکت اجتماعي
عزاداري سيدالشهداء عليه السلام يک حرکت عمومي اجتماعي شيعي است. همچنين زيارات اهل بيت عليهم السلام غير از اينکه امري روحي و باطني با ولي خداست، يک حرکت اجتماعي به شمار مي رود. اگر شما اين را از شيعه حذف کنيد، دوام جامعه تشيع به خطر مي افتد.
شبهه افکني در باب زيارت
البته دشمن هم به اشکال مختلف تلاش کرده که در مقابل گسترش اين امر بايستد. آنها با القاء شبهات فرهنگي در طول تاريخ، به شکل هاي گوناگون درباره عزاداري سيدالشهداء عليه السلام ترديد ايجاد مي کردند. ابليس خوب مي داند که کجا بايد سنگربندي کند و کدام عوامل در رشد دستگاه اهل بيت عليهم السلام مؤثرند. پس همان جا را سنگربندي مي کند. براي مثال مي گفتند گريه بر اهل بيت عليهم السلام تحقير اجتماعي مي آورد يا گريه بر اهل بيت عليهم السلام، ناشي از ضعف عاطفه و به بلوغ نرسيدن عاطفي است. اين شبهاتي است که از قديم بوده. براي توجيه گفته هايشان هم اين باور را تقويت مي کردند که اگر سيدالشهداء را درک کنيد، روز عاشورا بايد جشن بگيريد.
تاريخ نشان مي دهد که از زمان خود اهل بيت عليهم السلام اين مقابله وجود داشته است. ائمه بر احياء عزاداري اصرار داشتند و بني اميه و بني عباس، جلوي عزاداري را مي گرفتند. در دوره رضاخان عزاداري ممنوع بود؛ به طوري که محافل عزاداري مخفيانه برگزار مي شد. اکنون هم وهابيت در حال فعاليت است. آنها زيارت اهل بيت عليهم السلام را شرک تلقي مي کنند و بر اين باورند که ائمه مرده اند و کاري از ايشان ساخته نيست.
احياي امر اهل بيت عليهم السلام در زيارت شيعيان
در کتاب شريف کافي و ديگر کتب روايي ائمه عليهم السلام دستور داده اند که شيعيان به ديدار همديگر بروند، يکديگر را زيارت کنند و در محافلشان روايات ما را بخوانند. در روايات ديگر دليل اين سفارش بيان شده است: اين موجب حيات قلب شما و احياء امر ماست.
در کتاب شريف کافي باب زيارت الاخوان، حديثي به چشم مي خورد که شيعه را به تقواي الهي دستور مي دهد: «أَنْ يَعُودَ غَنِيُّهُمْ عَلَى فَقِيرِهِمْ وَ قَوِيُّهُمْ عَلَى ضَعِيفِهِم»؛ به فکر هم باشيد، از هم دستگيري کنيد «وَأَنْ يَشْهَدَ حَيُّهُمْ جِنَازَةَ مَيِّتِهِمْ». حتي به مرده خودتان احترام بگذاريد. در خانه هايتان به ديدار همديگر برويد. اين موجب احياء امر ماست. هم ولايت ولي الله در قلوب شما احياء مي شود و هم اقامه ولايت آنها در جامعه است. سپس حضرت فرمودند: رحم الله عبداً احيا امرنا؛ خدا رحمت کند کسي را که در احياء امر ما مي کوشد و امر ما را احيا مي کند. [عَنْ خَيْثَمَةَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع أُوَدِّعُهُ فَقَالَ يَا خَيْثَمَةُ أَبْلِغْ مَنْ تَرَى مِنْ مَوَالِينَا السَّلَامَ وَ أَوْصِهِمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الْعَظِيمِ وَ أَنْ يَعُودَ غَنِيُّهُمْ عَلَى فَقِيرِهِمْ وَ قَوِيُّهُمْ عَلَى ضَعِيفِهِمْ وَ أَنْ يَشْهَدَ حَيُّهُمْ جِنَازَةَ مَيِّتِهِمْ وَ أَنْ يَتَلَاقَوْا فِي بُيُوتِهِمْ فَإِنَّ لُقِيَّا بَعْضِهِمْ بَعْضاً حَيَاةٌ لِأَمْرِنَا رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا يَا خَيْثَمَةُ أَبْلِغْ مَوَالِيَنَا أَنَّا لَا نُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِلَّا بِعَمَلٍ وَ أَنَّهُمْ لَنْ يَنَالُوا وَلَايَتَنَا إِلَّا بِالْوَرَعِ وَ أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَيْرِه . الكافي /شيخ کليني/2/175باب زيارة الإخوان ..... ص : 175]
تفاوت جامعه در زمان غيبت و حضور معصوم
گاهي انساني گرسنه است و امکانات نيز وجود دارد. شما براي سير کردنش دستور مي دهيد نان تهيه کنند. ولي گاهي هيچ زمينه اي فراهم نيست و جامعه گرسنه و دچار فقر است. شما دستور مي دهيد زمين تهيه کنند و زمين ها را آماده کشت نمايند. وقتي کشت شد گندم ها برداشت مي شود و مردم سير مي شوند. اين اقدامي است در مسير سير کردن گرسنه ها. البته اين روش با سير کردن يک گرسنه خيلي فاصله دارد. گاهي، هم غذاي آماده را به فقير مي دهيد. آن هم کمک کردن است که در اين حالت فاصله تا سير کردن آن گرسنه کم است.
حال بايد گفت در جامعه اي که براي عصر ظهور آماده مي شود، دستورها با جامعه زمان ائمه عليهم السلام متفاوت است. بايد خوردن مان، خوابيدن مان، دوست گرفتن مان، روحيات مان بر اساس امر ولي خدا باشد و اگر چنين بود، امر ولي خدا در زندگي شخصي ما احياء شده است.
مخالفت ائمه با اجتهاد به رأي
مرحوم علامه طباطبائي در تحليلي که از انقلاب سيدالشهداء عليه السلام دارند مي فرمايند: سيدالشهداء عليه السلام قبل از قيامشان ده سال امام بودند. بعد از وفات امام مجتبي عليه السلام ايشان امامت داشتند. در طول اين ده سال من تصور مي کردم حتي يک مسئله فقهي از امام حسين پرسيده نشده است. گاهي ممکن است مثلا از امام صادق عليه السلام حديث نقل کنند ولي در جايي ديده نشده که کسي از امام حسين عليه السلام پرسشي فقهي کرده باشد. اهل سنت از افرادي که تنها يک بار در عمرشان نبي اکرم صلّي الله عليه و آله و سلّم را زيارت کردند، روايات بسياري نقل مي کنند، در حالي که يک روايت فقهي مستقيم از امام حسين عليه السلام نقل نشده است. در چنين شرايطي ائمه عليهم السلام دستور دادند تا مؤمنان به ديدار هم بروند و معارف ما را ضبط کنند.
در جاي ديگر نيز فرموده اند: کسي که چهل حديث از احاديث ما را حفظ کند، خداي متعال روز قيامت او را فقيه محشور مي کند. اگر نبود همين حلقه ها شيعه اکنون فرهنگ مدوني نداشت. در حالي که در ميان همه مذاهب عالم، تنها مذهب شيعه از همه مدون تر است. در دين هاي ديگر به دليل محدوديت هاي معارفي، بسيار به اجتهاد روي مي آوردند. در حالي که ائمه عليهم السلام با اجتهاد به رأي به شدت مخالفند. در کتاب شريف کافي، کتاب العلم و الجهل چنين مي خوانيم که شخصي به حضرت فرمود: آقا رأي شما. فرمود: رأي ما يعني چه، ما هر چه مي گوييم وحي است و ديگران اهل رأي و اجتهادند.
معارف اهل بيت عليهم السلام سرچشمه حيات
بايد دانست که امام عليه السلام سرچشمه اي است که حيات از او مي جوشد و آن سرچشمه حيات معارف اهل بيت عليهم السلام است. معارفشان آن چنان که در روايات مي خوانيم عامل حيات قلب است. در واقع قلوب، تشنه معارف توحيدي اهل بيت عليهم السلام است. شيعه يک مکتب رو به رشد و بالنده بوده.
کسي که تاريخ تشيع را از بعد سقيفه پي جويي کند، در مي يابد که انحرافي جدي در روند تشيع پيدا شد، ولي اميرالمؤمنين عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام از نو شيعه را متولد کردند. جامعه اي که به دست اهل بيت احيا شده، دايم در حال شکوفايي بوده است. مکتب تشيع از زمان سقيفه به اين سو، هرگز عقب گرد نداشته و همواره در حال رشد کمي و کيفي بوده است.
محافل مؤمنين، عامل احياي معارف اهل بيت عليهم السلام
يکي از عوامل مهم تأثيرگذار بر حيات تشيع را همين محافل مؤمنان دانسته اند. بسياري از امور احيا شده معارفي غريب بوده اند که اکنون جزء معارف شيعه شده است. اين که ما ائمه را معصوم مي دانيم و آنها را عالم به غيب مي شماريم حاصل همين جمع هاي مؤمنان است. در روايات مي خوانيم که معارف ما اهل بيت صعب است و تحملش سخت. شيعه اکنون اين معارف را تحمل مي کند و مي پذيرد که انساني به عنوان امام محيط به کون است و بر همه صدر و ذيل انسان ولايت دارد.
ذکر مصيبت اباعبدالله عليه السلام از زبان دعبل
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين». [3]
شايد بسياري از عزيزان دعبل را بشناسيد. دعبل آن شاعر معروفي است که در رساي اهل بيت قصائد و سروده هاي فراواني دارد. از جمله همان قصيده معروفي که در محضر امام رضا عليه السلام خواند. قصيده دعبل از معروف ترين قصائد است. نقل مي کنند ماه محرم بود. نزد امام رضا عليه السلام حاضر شدم ديدم «فَرَأَيْتُهُ جَالِساً» ديدم حضرت غصه دار نشسته و اصحاب شان هم گرد ايشان نوشته اند. وقتي حضرت مرا ديدند خوشحال شدند. فرمودند: «مَرْحَباً بِكَ يَا دِعْبِلُ مَرْحَباً بِنَاصِرِنَا بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ» مرحبا به دعبل که با زبان و دستش ياور ماست و مارا ياري مي کند. حضرت کنار خودشان به من جاي دادند. بعد به من فرمودند: دعبل! از همان اشعارت براي ما بخوان. اين روزها ايام حزن ما اهل بيت و ايام خوشحالي دشمنان ماست. به ويژه بني اميه در اين روزها خيلي خوشحال بودند. آنها سيدالشهداء عليه السلام را به شهادت رساندند و بعد جشن گرفتند. يکي از فرازهاي زيارت عاشورا اين است: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ. وَ هَذا يَومٌ فَرِحَت بِهِ الُ زِيَادٍ وَالُ مَروَان بِقَتلِهِمُ الحُسَين صلوات الله عليه». بعد حضرت فرمودند: «يَا دِعْبِلُ مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى عَلَى مُصَابِنَا» کسي که بگريد و بگرياند بر مصيبت ما «وَلَوْ وَاحِداً كَانَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» و لو يک نفر را بگرياند، اجرش با خداست. اين عبارت بسيار بلندي است. دعبل! کسي که چشمش در مصيبت ما اشک ببارد خداي متعال او را در قيامت در زمره ما محشور مي کند. «مَنْ بَكَى عَلَى مُصَابِ جَدِّيَ الْحُسَيْنِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ» ؛ کسي که در مصيبت جد ما بگريد، خداي متعال گناهان او را مي آمرزد و اتصالش با شيطان قطع مي شود.
بعد حضرت دستور داد اهل بيتش پشت پرده نشستند تا بر مصيبت جدشان امام حسين عليه السلام گريه کنند. سپس از دعبل خواست بر امام حسين عليه السلام رثا بخواند و دعبل خواند. وقتي دعبل به ابياتي رسيد که درباره امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف است، مرحوم محدث در منتهي الامال مي نويسد حضرت برخاستند و سر را خم کردند و دستشان را روي سرشان گذاشتند. سپس براي ظهور حضرت دعا کردند. يکي از فرازهاي حساس و شايد حساس ترين فراز اين قصيده دعبل و تحول انگيزترينش همان جايي است که از فاطمه زهرا ياد کرده و او خطاب به فاطمه زهرا عليها السلام اين تعابير را دارد:
أَفَاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَيْنَ مُجَدَّلًا - وَ قَدْ مَاتَ عَطْشَاناً بِشَطِّ فُرَات.
اي دختر پيغمبر خدا اگر اين صحنه را از خاطر بگذراني که حسينت را با لب تشنه کنار نهر فرات از پا درآوردند، چه مي کني؟
إِذاً لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فَاطِمُ عِنْدَهُ - وَأَجْرَيْتِ دَمْعَ الْعَيْنِ فِي الْوَجَنَاتِ .
تعبير دعبل اين است فاطمه بي بي دو عالم اگر چنين حادثه اي را مرور کند، حتماً تحت تأثير قرار مي گيري، اشک هايت جاري مي شود و به صورت خود لطمه مي زني.
أَفَاطِمُ قُومِي يَا ابْنَةَ الْخَيْرِ وَ انْدُبِي - نُجُومَ سَمَاوَاتٍ بِأَرْضِ فَلَاةٍ .
اي دختر بهترين انسان، گوشه چشمي بيانداز.
[أَقُولُ رَأَيْتُ فِي بَعْضِ مُؤَلَّفَاتِ الْمُتَأَخِّرِينَ أَنَّهُ قَالَ حَكَى دِعْبِلٌ الْخُزَاعِيُّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع فِي مِثْلِ هَذِهِ الْأَيَّامِ فَرَأَيْتُهُ جَالِساً جِلْسَةَ الْحَزِينِ الْكَئِيبِ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ حَوْلِهِ فَلَمَّا رَآنِي مُقْبِلًا قَالَ لِي مَرْحَباً بِكَ يَا دِعْبِلُ مَرْحَباً بِنَاصِرِنَا بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ ثُمَّ إِنَّهُ وَسَّعَ لِي فِي مَجْلِسِهِ وَ أَجْلَسَنِي إِلَى جَانِبِهِ ثُمَّ قَالَ لِي يَا دِعْبِلُ أُحِبُّ أَنْ تُنْشِدَنِي شِعْراً فَإِنَّ هَذِهِ الْأَيَّامَ أَيَّامَ حُزْنٍ كَانَتْ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ أَيَّامَ سُرُورٍ كَانَتْ عَلَى أَعْدَائِنَا خُصُوصاً بَنِي أُمَيَّةَ يَا دِعْبِلُ مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى عَلَى مُصَابِنَا وَ لَوْ وَاحِداً كَانَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ يَا دِعْبِلُ مَنْ ذَرَفَتْ عَيْنَاهُ عَلَى مُصَابِنَا وَ بَكَى لِمَا أَصَابَنَا مِنْ أَعْدَائِنَا حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَنَا فِي زُمْرَتِنَا يَا دِعْبِلُ مَنْ بَكَى عَلَى مُصَابِ جَدِّيَ الْحُسَيْنِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ الْبَتَّةَ ثُمَّ إِنَّهُ ع نَهَضَ وَ ضَرَبَ سِتْراً بَيْنَنَا وَ بَيْنَ حُرَمِهِ وَ أَجْلَسَ أَهْلَ بَيْتِهِ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ لِيَبْكُوا عَلَى مُصَابِ جَدِّهِمُ الْحُسَيْنِ ع ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ وَ قَالَ لِي يَا دِعْبِلُ ارْثِ الْحُسَيْنَ فَأَنْتَ نَاصِرُنَا وَ مَادِحُنَا مَا دُمْتَ حَيّاً فَلَا تُقَصِّرْ عَنْ نَصْرِنَا مَا اسْتَطَعْتَ قَالَ دِعْبِلٌ فَاسْتَعْبَرْتُ وَ سَالَتْ عَبْرَتِي وَ أَنْشَأْتُ أَقُولُ . بحارالأنوار/ 45/257 /باب 44- ما قيل من المراثي فيه صلوات]
زان تشنگان هنوز به عيوق مي رسد - فرياد العطش ز بيابان کربلا
بودند ديو و دد همه سيراب و مي مکيد - خاتم ز قحط آب سليمان کربلا
از آب هم مضايقه کردند کوفيان - خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
$
##شخصیت شناسی حضرت خدیجه سلام الله علیها
شخصيت شناسي حضرت خديجه سلام الله عليها
حجت الاسلام انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
در جستجوي سرچشمه كوثر
انساني که شاغول زندگي خود را دستورات خداوند، انبيا و ائمه قرار ميدهد، به فرمودة قرآن مجيد، تبديل به انساني مستقيم خواهد شد. ريشه کلمه «مستقيم»، «ق و م» است، به معناي پايدار، استوار و پابرجا؛ وجودي که در دنيا از حمله همه خطرات معنوي در امان است، و در قيامت هم از طوفانهاي قيامت، فزع اکبر، عذاب خدا و آتش جهنم محفوظ است. اين دو برنامه که يکي دنيايي است و يکي آخرتي، بهرة مستقيم بودن است. وجود يک چنين انسانهايي، منافع مهمي براي ديگران و براي خودشان دارند. حالات اين افراد، اخلاق شان، اعمال شان، منش شان و روش شان، تربيتکنندة نفوس و رشددهندة ديگران است، و آنها ديگران را در کنار خودشان مستقيم بار ميآورند. هر يک نفري که به خاطر آنها مستقيم شود؛ چنانكه امام ششم با توضيح تأويلي يکي از آيات قرآن، ميفرمايد: ثوابش براي آنها، مساوي با اين است که تمام انسانهاي آفريده شده، توسّط آنها مستقيم شدهاند. از اين رهگذر، بهرههاي ابدي خالص و دايمي و هميشگي به فرمودة قرآن، نصيب آنها ميگردد. گاهي اين گونه از افراد، جمع خانوادهشان اين چنين است؛ يعني شوهر و همسرش، فرزند، عروس و داماد همگي مستقيم هستند، به خاطر اين که همّشان عاشقانه، عارفانه بوده و با رغبت، با ميل، با شوق، شاغول الهي را که يا کتابهاي آسماني است يا قرآن و يا نبوت، براي مستقيم بالا آمدن خودشان به کار گرفته اند. قويترين خانواده، مستقيمترين و سودمندترين در اين عالم، در اولين و آخرين، خاندان وجود مبارک رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلّم است که قرآن کريم تحت عنوان، اهلبيتي که َيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب:33) هستند، از آنها نام برده است.
آنهايي که چه در عالم ظاهر؛ يعني زمان حيات دنيويي اين خانواده، چه در عالم معنا؛ يعني بعد از پرواز اين خانواده به جانب خدا، وارد اين خانه و اين بيت شدند و متوسّل به اين خانواده گشتند، فقط محض خاطر اين بود که مستقيم شوند و وجودشان از معنويت، منش و روش آنها بهره ببرد و تبديل به انسان مستقيم بشوند. يکي از آنهايي كه در زمان خودشان وارد اين خانه شد، خانمي بود كه به عنوان کارگري، و يا به عبارت سادهتر، به عنوان کلفتي وارد اين خانه شد:
مردي ميگويد که من در بيابان داشتم از جايي عبور ميکردم كه به خانم تنهايي برخوردم. ناراحت شدم و دلم سوخت كه در اين بيابان بي سر و ته عرب، چي شده كه اين زن در اين بيابان تنها و جدا مانده است. آمدم جلو و گفتم که کي هستي و چکاره اي؟ چرا در اينجا قرار گرفتي؟ برگشت به من گفت: فَقُلْ سَلاَمٌ (انعام:54)، فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (انعام:67). اين آيههاي قرآن را خواند که بگويد چرا ادب نکردي؟ مگر نگفتند به هر کس وارد شدي، اول سلام کن. جواب بگير و بعد بپرس. ديدم درست ميگويد. اين چه زني است که به من با محاسن سفيدم درس ميدهد؟ معلوم ميشود که ما هنوز خيلي ادب نشده ايم. گفتم: خانم! اينجا چه کار ميکني؟ او در جواب من اين آيه را خواند: وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُضِلٍّ (زمر:37)؛ اين سؤال تو بيجاست کسي که در مدار هدايت خدا است، خيال ميكني گم شده؟ گم شده به آن ميگويند که دين ندارد. كسي که دين دارد، هر کجا باشد، پيدا ميشود. بر اين خزانة خلقت، گوهر آشکار، حق است. گفتم: آدمي هستي، جنّي، پري اي؟ هيچ سخني نميگويي جز اين كه قرآن ميخواني. آخر جزء چه طايفه اي هستي؟ او در جواب اين آيه را خواند: يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ. فهميدم آدميزاد است. گفتم از کجا ميآيي؟ اين آيه را خواند: }أُولئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ (فصلت:44). از اين سخن معلوم شد او از راه دوري آمده است. گفتم: کجا ميروي؟ گفت: وَ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً (آلعمران:97). فهميدم قصد کعبه را دارد. گفتم چند روز است كه در سفر حج آمدي؟ گفت:خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ (فرقان:59). با آيه به من فهماند شش روز است كه به اين سفر آمده. گفتم: آيا در اين پنج و شش شبانهروز غذا خورده اي؟ در جواب اين آيه را خواند: وَ مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ (انبياء:8): خداوند جسد و بدن آنان (انبيا) را طوري قرار نداده است که طعام نخورند. گفتم که پس عجله کنيد تا از اينجا برويم و به قافله برسيم. اگر بتوانيم به قافله برسيم، از اين بيابان نجات پيدا ميکنيم. گفت: وَ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا (مؤمنون: 62). ميخواست به من بفهماند كه قدرت پايش همين مقداري است که ميبينم و اين قدرت را ندارد كه بخواهد بدود وچنين كاري در توانش نيست. به او گفتم: بيا پشت سر من، سوار مرکب من شو تا هر دو با يك مرکب برويم. گفت: لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (انبياء: 22) با خواندن اين آيه خواست به من بگويد چگونه ممكن است يک مرد نامحرم و زن نامحرم يک جا سوار بشوند؟ چون وقتي بدنشان نزديک هم باشد، توليد فساد ميکند. گفتم: شما منظور من را از دعوت كردن به سوار شدن، به اشتباه فهميدي. بعد پياده شدم و گفتم: شما سوار شويد، و سوار شد و اين آيه را خواند: سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ (حم:13). تا به قافله رسيديم، گفتم: خانم! در اين قافله کسي را داري كه آشناي تو باشد؟ چهار آيه خواند: و َمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ (آلعمرن:144)، يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً (مريم:12)، يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ (ص:26)، يَا مُوسَى ... إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي (طه:14ـ11) با خواندن اين آيات به من فهماند كه آشناهايش در اين سفر و در اين قافله، آن چهار نفري هستند که در اين چهار آيه، اسمشان برده شده است. به كنار قافله كه رسيديم، هر چهار نفر آنان آمدند و دورش را گرفتند. او سمت من برگشت و رو به من اين آيه را خواند: الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا (كهف:46). با قرآن به من گفت اينها پسران من هستند. بعد رو كرد به هر چهار نفرشان، و با اين آيه: يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ . به آنها فهماند كه اي بچههاي من! اين فرد براي نجات من زحمت کشيد و كارش را بيارزش ندانيد و در برابر زحمتش، به او پول بدهيد. پسرانش پول كه دادند، او نگاهي به پول کرد و با خواندن اين آيه قرآن: وَ اللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ (بقره:261)، به پسرانش فهماند كه پولي كه دادهاند، کم است و بايد آن را اضافه کنند. به پسرانش گفتم: من که از اين زن مات زده شده ام، ميخواهم بدانم او كيست؟ گفتند: مادرمان کنيز حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بود و بيست سال است با غير از قرآن، با ما حرف ديگري نزده است (مناقب آلابيطالب، ج3، ص122ـ 121).
نتيجة اين حكايت اين است كه کُلْفَت و کارگر اين خانواده، خودش شاغول ميشود براي خانوادههاي جهان؛ يعني قرآن همة خانوادهها، خانوادههاي مؤمن و اسلامي را اينگونه ميخواهد باشد: وَ كَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ (بقره:143): من شما مردم مسلمان و امت اسلام را در همة خوبيها، گواه و شاهد بر مردم عالم ميخواهم که همه منش، روش و اطوارتان شاهد بر خوبيها باشد و مردم دنيا هر چيزي از شما ميبينند، آن را مثبت ببينند؛ خوبي ببينند؛ پاکي ببينند؛ درستي ببينند. شما خانوادة مسلمان، بايد از مرد و زن، از پير و جوان، از دولت و ملت، از ثروتمند و فقيرتان بايد شبية اهلبيت باشد.
سرچشمه كوثر
اين کلفت خانة آنان بود كه روش، منش، حال، اخلاق و اعمال او، روش، منش، حال، اخلاق و اعمال فاطمة زهرا عليها السلام شده است؛ يعني فاطمة زهرا عليها السلام که مستقيمترين زن در جهان خلقت است، اين مستقيم بودنش را، استقامتش را و درست بودنش را، نه با زبان، بلكه به صورت عملي به يک کلفت انتقال داده، و از نظر وجودي، اين کلفت تبديل به مصداق عيني قرآن شده است.
آنچه گفتيم، اين پرسش را پيش ميآورد كه حضرت زهرا عليها السلام خود اين همه مايههاي بينهايت مثبت را از کجا آورده است؟ بايد برگشت و در شير حضرت زهرا عليها السلام دقت کرد که چه سينهاي به اين دختر شير داده و او چه شيري داده است، و آن مادري که اين دختر نه ماه در رحم او رشد کرده، داراي چه حالاتي بوده است. او چه اخلاقي و چه کرامتي داشته است. او چقدر مستقيم بوده است که از طريق رحم، از طريق شير، از طريق عمل، از طريق اخلاق، در اين دختر جلوه کرده، مگر نه اينکه قرآن مجيد ميگويد، اول وجود مادر و بعد، وجود پدر، در وجود فرزند جلوه ميكند، و هر چه در پدر و مادر باشد، در وجود بچه سر در ميآورد. مصالح ساختمان وجود بچه، مربوط به پدر بوده و نود درصدش مربوط به مادر است: اشْهَدُ انَّكِ كُنْتِ نُوراً فِي الأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الأَرْحامَ الْمُطَهَّرَةِ (زيارت اربعين، به نقل از سيد بن طاووس، الاقبال، ج3، ص101). حالا ببينيد خديجه کبري عليها السلام چگونه زني بود؟ با تحقيقاتي که خود من در مهمترين کتابها کرده ام و در اين تحقيقاتم به يقين رسيده ام، اين است كه قبل از پيغمبر، خديجة کبري عليها السلام حاضر نشد با احدي از افراد مکه شوهر کند؛ چون فردي را از نظر اخلاق، روش، منش و عقل و خرد هم شأن خودش نميديد. او خانمي بود با انديشه، عاقل، متفکر، دانا، بينا و داراي بصيرت، و حاضر نشد کنار يک بتپرست و مُشرک يک روز را هم به سر ببرد. اين خانم تا چهل سالگي ازدواج نکرد (حميري قمي، قربالاسناد، ص225 ـ حسين بن حمدان حصيبي، الهداية الكبري، ص40)، و مطلقاً افرادي که ميگويند ايشان قبل از پيغمبر دوبار ازدواج کرده است، سخني را ميگويند كه در برخي از کتابها آمده (ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص20)، آن هم تا يک قرن معيّني که اين خبر آن جا قطع شده و قبل از آن، چنين مسألهاي در کتابهاي گذشته آنان وجود نداشته است؛ يعني اين تحقيقات کاملاً نشان ميدهد که اين دو شوهر نسبت داده شده به حضرت خديجه عليها السلام، ساختگي، دروغ و قلابي بوده است.
حضرت خديجه عليها السلام كه به سنّ چهلسالگي كه ميرسد، داراي ثروت فراواني است و عده اي هم با ثروت او کار ميکنند و حقالعمل ميگيرند. از جمله کساني که حاضر شد با کاروان تجارتي حضرت خديجه به شام برود، رسولخدا صلّي الله عليه و آله وسلّم بود که در آن زمان حدود بيست و چهار سال داشت. کاروان تجارتي خديجه، از برکت قدم پيغمبر، تنها با رفتن به يک سفر شام، سود فراواني کرد. با برگشتن اين كاروان، خديجه به غلامش ميسره گفت: از ماجراي رفتن و برگشتن کاروان چه خبر؟ او به خديجه کبري عليها السلام گزارش داد كه برخلاف هر بار، اين بار كسي در کاروان بود كه معدن ادب، فضيلت، پاکي، امانت، کرامت، صداقت، اصالت خرد و معرفت، درستي، وقار و آرامش بود. اين مجموعه را ميسره براي خديجه گفت. اين فضايل، کرامات، درستيها، دلال حضرت خديجه عليها السلام شد براي ازدواج با اين شخصيت دوستداشتني(الهداية الكبري، ص51). اين ازدواج تنها و براي محض تأمين غريزه جنسي انجام نگرفت. اگر پاي بدن در کار بود، همان وقت که حضرت سيزده و چهارده ساله بود، ازدواج مي کرد، و هر کسي هم از او خواستگاري ميکرد، آن را قبول ميکرد و اين قدر منتظر نميماند؛ امّا اين خانم آمد و حاضر شد با شرافت ازدواج کند؛ با کرامت، با فضيلت، با درستي، با صدق، با وفا، با صفا، با عقل، ازدواج کند. براي همين، به روايتي خود خانم به خانواده پيغمبر پيشنهاد داد كه اگر جوانتان براي ازدواج حاضر است و دربارة سنّ من ايرادي ندارد، من حاضرم با او ازدواج کنم (الهداية الكبري، ص52). پيغمبر ميدانست كه چه کسي به او پيشنهاد ازدواج داده است. پيغمبر خبر داشت كه اين خانم با همة ثروتش، دنياي عفت و عصمت است؛ دنياي دامن پاکي و فضيلت است. پيغمبر هم كه ملاک ازدواجش، نه جوانيش بود، و نه غريزه جنسي و شهوت، اين پيشنهاد را پذيرفت و با آدميت، انسانيت و عقل ازداوج کرد. اين چنين است كه بايد محصول اين ازدواج، فاطمه عليها السلام بشود؛ يعني دو عقل، دو خرد، دو فضيلت، دو کرامت، دو عظمت، دو درياي صدق و وفا، با همديگر، وجود فاطمه زهراعليها السلام را تشکيل مي دهند. زهراعليها السلام از يک طرف خديجه عليها السلام است، و از يک طرف، پدرش، پيغمبر است.
چله نشيني پيامبر به دستور خدا براي متولّد شدن فاطمه عليها السلام
ازدواج صورت گرفت. جبرئيل عليه السلام نازل شد و گفت: يا رسول الله! خدا ميفرمايد، چهل روز روزه بگير و خانة خديجه را هم ترک کن. رسولالله صلّي الله عليه و آله و سلّم تا شب چهلم، چهل روز روزه گرفت. يکي از ياران باوفايش را فرمود، به در خانة خديجه عليها السلام برود و از طرف او بگويد: خديجه بزرگوار! من قهر نکرده ام، بلكه من به دستور خدا، خانه را ترک کردم و به زودي برخواهم گشت و هيچ عيب و علتي در بين نيست و تنها من بايد چهل روز از شما کنارهگيري کنم و دستور خدا چنين است، و براي اين که بداني خديجه تو کيستي، به تو خبر ميدهم كه پروردگار در شبانه روز، چندين بار، به وجود تو بر تمام ملائکه مباهات ميکند. شب چهلم جبرئيل عليه السلام آمد و گفت: درب را ببنديد و وقت افطار کسي را در خانه راه ندهيد. بعد طَبَقي جلوي پيغمبر گذاشت و گفت: با اين طعام افطار كن. سپس طبق را گشود. در آن خوشههايي از خرما و انگور كه قسمتي از آن خورده شده بود، قرار داشت. پيامبر با آن طعام افطار کرد و بلند شد و به سمت محراب عبادت رفت. جبرئيل عليه السلام شانهاش را گرفت و گفت: خدا ميفرمايد عبادت امشب تو، رفتن به نزد خديجه عليها السلام است. الآن تو با چهل شبانهروز روزه و عبادت، آمادة اين شدهاي که ريشة زهرا در وجودت جوانه بزند و بايد اين ريشه را امشب به خديجه منتقل نمايي(بحارالانوار، ج16، ص80 ـ78). فاطمه در آنجا بايد نُه ماه تربيت شود و رشد کند. اين رحم پاکترين رحم عالم است. اگر رحم ديگري شايستگي زهرا را داشت، او در آن رحم رشد مي کرد.
سخن گفتن فاطمه عليها السلام با خديجه عليها السلام در شكم مادر
خديجه کبري عليها السلام كه حامله شد، يک روز پيغمبر آمد و ديد در خانه صداي صحبت ميآيد. ايشان در اتاق را باز نکرد تا صحبت خديجه عليها السلام تمام بشود. اين رفتار پيامبرصلّى الله عليه و آله و سلّم؛ يعني ادب بکنيد و در حرف مردم ندويد. حرفهاي آنها با هم که تمام شد، ديد که خديجه تنهاست و خانم ديگري هم پيشش نيست. به خديجه گفت: پس شما با چه کسي حرف مي زدي؟ خديجه گفت: آقا! با اين بچه اي که در رحم دارم. اينكار، باعث آرامش و ماية قرار من شده است. او با من حرف مي زند و به من دلداري ميدهد. اين بچه، مسايل شگفتانگيزي را براي من مطرح ميکند. رسولالله فرمود: خديجه! به من خبر دادهاند كه اين بچه دختر است و مادر يازده امام و همسر امام. اين عنايت را خدا نسبت به تو انجام داد (ابنحمزة طوسي، الثاقب في المناقب،ص285).
اظهارات شگفت پيامبر دربارة خديجه
رسولخدا صلّى الله عليه و آله و سلّم اظهارات شگفتي را درباره خديجه ابراز کرد. چه شگفت است اين نظرياتي که وجود مقدّس رسولخدا صلّى الله عليه و آله و سلّم درباره خديجه کبري عليها السلام داشت و اين زن چه زن فوقالعاده اي بود. رسولخدا صلّى الله عليه و آله و سلّم ميفرمايد: اَفْضَلُ نَسَاءِ الْجَنَّةِ اَرْبَعٌ: خَدِيجَةُ بِنْتِ خُوَيْلِدٍ، وَ فَاطَمَةُ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ مَرْيَمُ بِنْتِ عِمْرَانَ، وَ آسِيَةُ بنْتِ مُزَاحِمٍ، اِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ (احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ص76): برترين زنان بهشت، چهار زن بوده و بيشتر نيستند: خديجه، فاطمه، مريم، آسيه. ببينيد با اين شاغول قرآن، خديجه عليها السلام تا کجا پرواز کرد. او آمد و در کنار زهرا، مريم و آسيه قرار گرفت. پيغمبر چهار خط كشيد و سپس گفت: خَيْرُ نَسَاءِ الْجَنَّةِ اَرْبَعٌ: مَرْيَمُ بِنْتِ عِمْرَانَ، وَ خَدِيجَةُ بِنْتِ خُوَيْلِدٍ، وَ فَاطَمَةُ بِنْتِ مُحَمَّدٍ، وَ آسِيَةُ بنتِ مُزَاحِمٍ، اِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ (شيخ صدوق، خصال، ص206): بهترين زنان بهشت، چهار نفرند: مريم بنت عمران، خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمّد، و آسيه بنت مزاحم، زن فرعون. امام موسي كاظم عليه السلام فرموده: قَالَ رَسُولُ اللهِ: اِنَّ اللهَ اِخْتَارَ مِنَ النِّسَاءِ اَرْبَعَاً: َمَرْيَمَ، وَ آسِيَةَ، وَ خَدِيجَةَ، وَ فَاطَمَةَ (بحارالانوار، ج14، ص201): رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلّم ميفرمايد: خدا از نظر ايمان، اخلاق و عمل، به تمام زنان اولين و آخرين شان نظر کرد و چهار زن را به عنوان بنده برتر، انتخاب کرد: مريم، آسيه، خديجه و فاطمه. پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم فرمود: اِشْتَاقَتِ الْجَنَّةُ إِلَى اَرْبَعٍ مِنَ النِّسَاءِ: مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ، وَ آسِيَةِ بِنْتَ مُزَاحِمِ، زَوْجَةِ فِرْعَوْنَ، وَ هِيَ زَوْجَةُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فِي الْجَنَّةِ، وَ خَدِيجةِ بنْتِ خُوَيْلِدِ زَوْجَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ، وَ فَاطَمَةِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله (بحارالانوار، ج43، ص52): بهشت وله ديدار با اين چهار زن را دارد و ميگويد كه اين چهار زن چه وقت در من قرار ميگيرند که من دارم از فراق اينها، ميميرم؛ شوق بهشت به اين چهار زن است: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، زن فرعون در دنيا و زن بهشتي پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلّم در آخرت، خديجه دختر خويلد، همسر پيامبرصلّى الله عليه و آله و سلّم در دنيا و آخرت؛ يعني ده ميليون حورالعين جاي يک خديجه عليها السلام را در قيامت نميگيرند و به تعبيري حورالعين آنجا راه ندارد؛ خديجه به جاي مزد حورالعينِ پيغمبر، براي پيغمبر بس است، و فاطمه عليها السلام، دختر پيامبرصلّى الله عليه و آله و سلّم.
سلام فرستادن خدا بر خديجه عليها السلام
جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلّم نازل شد. پس گفت: اِقْرَاْ خَدِيجَةَ السَّلَامَ مِنْ رَبِّهَا: سلام من را به خديجه برسان، پس رسولالله صلّى الله عليه و آله و سلّم گفت: يَا خَدِيجَةُ! هَذَا جَبْرِيلُ يَقْرِئُكَ السَّلَامَ مِنْ رَبِّكَ: الآن جبرئيل عليه السلام پيش من است و از جانب خدا به تو سلام ميرساند، پس خديجه عليها السلام گفت: اللهُ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ عَلَى جِبْرِيلِ السَّلَامُ (محمد بيومي، سيدة فاطمة الزهراءعليها السلام، ص171).
بيعت نمودن خديجه با علي عليه السلام
علي عليه السلام سيزده ساله بود كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم او را صدا زد و فرمود: علي جان! بيا کنار من بنشين، و به خديجه هم فرمود: خديجه من! شما هم بيا. بعد رو به آنها گفت: پس از مرگ من، ولايت علي بر جهان واجب ميشود و امام بعد از مرگ من، علي است، هر چند الآن او سيزده سالش است و هنوز زمان ولايت او نرسيده، ولي من ميخواهم پيش خدا پروندهات پر و کامل بشود. علي جان! دستت را بگذار روي زمين، و اميرمؤمنان دستش را روي زمين گذاشت. پيغمبر هم دستش را گذاشت روي دست علي، و بعد به خديجه فرمود، دستت را بگذار روي دست من، و با علي به عنوان امام واجب الاطاعة بيعت کن؛ چون در قيامت اگر در پروندة مردم، رضايت علي نباشد، آنان اهل نجات نيستند. خديجه عليهاالسلام گفت: يا رسولالله! به جان، ولايت علي را ميخرم و با علي بيعت ميکنم تا آنجا كه حاضرم جانم را فداي علي کنم(بحارالانوار، ج18، 233). اين بيعت، يك بيعت صحيح است.
امام مجتبي همقيافه حضرت خديجه
امام مجتبي عليه السلام در توضيح آيه شريفه فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ (انفطار:8): من شما را در رحم مادرتان به هر شکلي که خواستم صورت بندي کردم و قيافه به شما دادم، فرمود: صَوَّرَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ عَلِىَّ بْنِ اَبىطَالِبٍ فِي ظَهْرِ اَبِىطَالِبٍ عَلَى صُورَةِ مُحَمَّدٍ، فَكَانَ عَلَىُّ بْنِ اَبِىطَالِبٍ اَشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عليه و آله (ابن شهر آشوب شيرازي، مناقب، ج3، ص170): خدا در صلب ابيطالب شکل و قيافة علي را به شکل و قيافة پيامبر نقاشي کرد. تا حالا ميدانستيد علي شکل کيست؟ مگر خدا در قرآن نميفرمايد: علي و پيغمبر، جان هم هستند وَ أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ (آلعمران:61): فَكَانَ عَلَىُّ بْنِ اَبِىطَالِبٍ اَشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عليه و آله، و امّا خدواند برادرم حسين را به شکل مادرم فاطمه در رحم مادر نقاشي کرد: وَ كَانَ الْحُسَيْنُ بْنِ عَلَّىٍ اَشْبَهَ النَّاسِ بِفَاطَمَةِ (همان)، و امّا من را که ميخواست در رحم مادرم زهرا صورتگري کند، من را به شکل مادر بزرگم خديجه نقاشي کرد: كُنْتُ اَشْبَهَ النَّاسِ بِخَدِيجَةِ الْكُبّرَى . (ابن شهر آشوب شيرازي، مناقب، ج3، ص170)
کار شخصيت اين زن و مستقيم شدنش به جايي رسيد که ما ميخواهيم امام حسين عليه السلام را معرفي کنيم، برخلاف آنچه در دنيا مرسومه كه افراد را با پدرانشان معرفي ميکنند، ما در دو جا اباعبدالله عليه السلام را با مادر معرفي ميکنيم: السَّلَامُ عَلَيْکَ يَابّنَ فَاطَمَةِ الزَّهْرَاءِ السَّلَامُ عَلَيْکَ يَابْنَ خَدِيجَة الکُبّرَي (شيخ طوسي، مصباحالمجتهد، ص720).
نقش ثروت خديجه در برپايي دين اسلام
در روايت دارد كه در روز غربت پيغمبر، خديجه وزير صادق پيغمبر بود و پيغمبر در كنار او آرامش مييافت (ابنسيدالناس، عيونالاثر، ج1، ص171ـ بحارالانوار،ج16، ص7). با اين كه خديجه عليها السلام پيش از ازدواج با پيامبر، زني ثروتمند بود، تمامي بيست ميليون دينار ثروت خود را در مسير و راه پيغمبر هزينه كرد. ابنعباس در تفسير آية وَ وَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَى(ضحي:8) فرموده: خداوند ميگويد: خداوند تو را پيش قومت، فقير يافت بيآنكه مالي براي تو باشد، پس با مال خديجه تو را بينياز كرد(شيخ صدوق، عللالشرايع، ص130). پيغمبر نيز درتجليل اين فداكاري فرمود: مَا قَامَ وَ لَا اسْتَقَامَ دِينِي اِلَّا بِشَيْئَيْنَ: مَال خَدِيجةِ وَ سَيْفِ عَلِيِّ بْنِ اَبِي طَالِبٍ (شيخ محمد مهدي حايري، شجرة طوبي، ص233): اين دين به مال خديجه عليها السلام و شمشير علي عليه السلام تا روز قيامت پا بر جا شد؛ يعني پيغمبر ثواب مال خديجه عليها السلام را گذاشت کنار شمشير علي عليه السلام. در پاسخ به اين تلاشها و ياريها بود كه پيغمبرصلّى الله عليه و آله و سلّم خديجه را به پاداش خانهاي در بهشت بشارت داد، خانهاي از يك قطعه (از زبرجد) در بهشت كه در آن رنج و ناآرامي نيست(بحارالانوار،ج16، ص8).
خديجه عليها السلام تمام سختيها را همراه پيغمبرصلّى الله عليه و آله و سلّم تحمّل کرد و تمام هزار شبانهروزي كه حضرت در شعب ابيطالب حبس بود، اين بانو خم به ابرو نياورد. اين زن، هزار شبانهروز، تشنه، گرسنه و پابرهنه در محاصرة دشمن به سرآورد و در اين مدّت، هميشه به پيامبرصلّى الله عليه و آله و سلّم ميگفت: جان من فداي تو باد!
او كه از آن هزار شبانه روز محاصره، به درآمد، از بس که در اين محاصره زجر ديده بود، بيمار شد و به مرگ نزديک گشت(بحارالانوار، ج18، ص233).
زبان حال خديجه عليها السلام هنگام مرگ
بيماري خديجه عليها السلام كه شدت گرفت، پيغمبرصلّى الله عليه و آله و سلّم به نزد او رفت و کنار بسترش نشست. خديجه عليها السلام گريه ميکرد. پيغمبرصلّى الله عليه و آله و سلّم فرمود: خديجه جان! چرا گريه ميکني؟ عرض کرد: آلان كه لحظات آخر عمرم است، فقط براي يک مسأله گريه ميکنم و آن اين است كه نميدانم الآن که دارم ميميرم، آيا خدا از من راضي است يا نه؟ جبرئيل نازل شد و فرمود: يا رسولالله! خدا ميفرمايد، سلام من را به خديجه برسان و بگو، من از تو راضي هستم. خديجه شاد شد. بعد خديجه گفت: آقا! من خواهشي از شما دارم، ولي خجالت ميکشم آن را به شما بگويم؛ شما از اتاق بيرون برويد تا من آن را به دخترمان فاطمه بگويم و او بعد به شما بگويد. خديجه فاطمه پنج ساله را صدا کرد و از او خواست كه كنارش بنشيند. سپس به او گفت: فاطمه من! من ميخواهم به خانة قبر بروم و به عالم برزخ داخل شوم، براي محفوظ ماندن من از عذاب قبر و برزخ، تو به پدرت بگو مرا در عباي خودش بپيچد و کفن کند. فاطمه جان! ميداني پدرت در اين عبا چقدر خدا را عبادت کرده؟ فاطمه گفت: چشم مادر. فاطمه بيرون آمد و گفت: پدر! مادر ميگويد من را در عباي خودت کفن کن! پيغمبر فرمود: فاطمه جان! چشم، و عباي خود را به او داد. فاطمه آن را براي مادر بُرد و مادر از ديدن آن، بسيار خوشحال شد.
هنوز سه روز از وفات ابوطالب نگذشته بود كه خديجه هم وفات يافت. پيغمبر شروع كرد به اينكه جسم شريف آن حضرت را آمادة سفر آخرت نمايد، همين كه خواست حضرت را كفن كند، جبرئيل عليه السلام نازل شد و گفت: در ميان اين بقچه، كفن خديجه است از لباسهاي بهشتي كه خداوند آن را به او هديه نموده. بعد بقچهاي به پيغمبر داد و گفت: يا رسولالله! خدا پنج کفن فرستاده كه اولين آنها متعلّق به خديجه است. اما عبايي که از تو خواسته، نخست رويش را با آن بپوشان و بعد او را با كفني كه من داده ام، بپوشان. دومين اين كفنها هم متعلّق به دخترت فاطمه است و يکي از آنها هم متعلّق به خودت است، و چهارمين آنها هم متعلّق به علي است و پنجمين آنها هم متعلّق به حسن تو است(شجرة طوبي، ج2، ص234).
پيغمبرصلّى الله عليه و آله و سلّم كه نميخواست فاطمه عليها السلام شاهد مرگ مادرش باشد، فاطمه عليها السلام را بغل کرد و به خانة ابوطالب برد و او را به زن عمويش، فاطمه بنت اسد، مادر علي عليه السلام، سپرد. بعد هم برگشت سر خديجه عليها السلام را به دامن گرفت. خديجه عليها السلام از دنيا رفت. هنگام مرگ، فرشتگان به استقبال حضرت آمده بودند (نمازي، مستدرك سفينة البحار، ج2، ص35). سپس جسد مطهّر خديجه عليها السلام را با يارانش به حجون بردند تا او را در كنار قبر مادرش، حضرت آمنه، به خاك بسپارند. هنوز نماز ميّت تشريع نشده بود، براي همين خود رسولخدا صلّى الله عليه و آله و سلّم درآن قبري كه براي حضرت خديجه عليها السلام آماده كرده بودند، رفت و خوابيد و سپس بيرون آمد. بعد آن گوهر پاك را در آنجا به خاك سپرد و او با ملکوتيان همنشين شد.
پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلّم كه به خانه رفت، پيوسته فاطمه خردسال به گرد پيامبر ميچرخيد و سراغ مادرش را ميگرفت، و رسولالله صلّى الله عليه و آله و سلّم نميدانست به او چه بگويد تا اينكه جبرئيل عليه السلام نازل شد و گفت: پروردگارت به تو دستور ميدهد كه بر فاطمه سلام كني و به او بگويي كه مادرت در ميان آسيه، زن فرعون و مريم، دختر عمران، به سر ميبرد، در خانهاي از تارهاي طلا و نقره كه چارچوبهايش، از طلا و ستونهايش، از ياقوت قرمز است. پس فاطمه عليها السلام گفت: اِنَّ اللهَ هُوَ السَّلَامُ و مِنْهُ السَّلَامُ و اِلَيْهِ السَّلَامُ (تبريزي انصاري، اللمعة البيضاء، ص23).
$
##توضیحی در باب زیارت عاشورا
توضيحي در باب زيارت عاشورا
حجت الاسلام مير باقري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
معني اباعبدالله
زيارت عاشورا با چند سلام، آغاز مي شود. به طور خلاصه گفتم که معني سلام چيست. دعاي سلامت الهي وسلام الهي است و از خداي متعال نزول برکاتش را براي حضرت مي خواهيم. دوم اينکه اين عنوان هاي که در اين سلام ها آمده، عناوين ويژه اي است. ابتدا عنوان اباعبدالله است. شايد يک معنايش اين باشد که حضرت، پدر همه بندگان خداست و هر عبوديتي حاصل امامت و دستگيري امامت است. هر کجا عبوديت است، بندگي خداست. اين عبوديت و بندگي، ناشي از حضرت است.
فرزند پاک، در دامن پاک پرورش مي يابد
اما چند سلام است که به حضرت تقديم مي کنيم: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ[بحارالأنوار، مجلسي، ج 98، ص 293، باب 24- كيفية زيارته صلوات الله عليه... ص 292]شايد نکته اش اين باشد که اين شخصيت بزرگ در دامن اين اوليا است که مي تواند پرورش يابد. رابطه خاص هم بين امام حسين و اين سه وجود مقدس وجود دارد. اين رابطه غير از رابطه ابوت و رابطه ظاهري است. در ماجراي حضرت عيسي عليه السلام خداي متعال مي فرمايد: چون مريم صديقه پاک دامن بود، قابليت داشت تا عيسي در دامن او پرورش پيدا کند. اين طورنيست که هر دامني شايسته پرورش هر فرزندي باشد. اگر بخواهد نسلي پاک باشد، بايد از ريشه ها پاک باشد.
تکريم مادر
خداي متعال ميفرمايد: وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً [الأحقاف : 15]ما انسان را توصيه کرديم به اين که نسبت به پدر و مادرش احسان و نيکي کند و برخورد خوب داشته باشد. اگر کار خيري براي آنها انجام مي دهد با کراهت عمل نکند، چون حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاًچون مادر در حمل او مشقتها کشيده وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً و از سر مشقت اورا حمل کرده، بعد هم با مشقت ها او را به دنيا آورده.
شأن نزول اين آيه
در ذيل اين آيه شريفه، رواياتي است که اين آيه را به سيد الشهدا نسبت مي دهد: حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً؛ هم حمل او و هم وضع او با مشقت بود. اين «کره»اين بود که خداي متعال به رسول گرامي و به فاطمه خبر داده بود که اين فرزندي که شما به دنيا مي آوريد براي اين هدف است. بايد اينگونه به شهادت برسد. و در ابتدا فاطمه و رسول اکرم عرضه داشتند: خدايا! اگر به اختيار ماست، ما چنين فرزندي را نمي خواهيم. تا خداي متعال وعده داد به خاطر اين شهادت، امامت را در نسل اين فرزند قرار مي دهم؛ يعني اين شهادت زمينه سازي است که اين امام پدر ائمه بعدي شود. يعني بقيه ائمه به نحوي مرهون اين گذشت و ايثار امام حسين عليه السلام هستند. وقتي خدا اين وعده را داد صديقه طاهره حاضر شدند که خدا اين فرزند را بدهد و اين بار را بکشند و و بعد هم به شهادت او راضي بشوند. تا اينکه اين امامت باقي بماند.
دعاي سيدالشهدا
سيد الشهدا در دعاي عرفه جمله شريفي دارند و به خدا عرضه مي دارد: إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثَارِ فَارْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الِاسْتِبْصَارِ حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا؛[بحارالأنوار، ج 95، ص 226، باب2-أعمال خصوص يوم عرفة و ليلتها...ص:212]من به همه آثار و مخلوقات پشت کرده بودم. تو را پيدا کرده بودم. تو به من دستور دادي که برگردم. دوباره يک بار به سوي تو سير داشته ام. اين رجوع به امرِ توست. من از همه اينها گذشته ام و به تو رسيده ام. من فقط با امر تو برگشتم.
انساني که لذتهاي دنيا و نه تنها لذت هاي دنيا، بلکه بهشت و بالاتر از بهشت را تجربه نکرده ممکن است بخواهد اينها را تجربه کند، ولي وقتي به حق رسيدند همه چيز را پشت سر گذاشته اند، وقتي به سوي دنيا برمي گرداند، جز به خاطر تکليفشان نيست.
من که ملول گشتمي از نفس فرشتگان - قال و مقال عالمي مي خرم از براي تو
بنابراين، معصوم همه کارهايش براي خداست.
اهميت کسي که انسان را پرورش مي دهد
إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما في بَطْني مُحَرَّراً [آل عمران : 35]خداي متعال ميفرمايد فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ [آل عمران : 37]خدا وقتي پذيرفت گفت وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا [آل عمران : 37]زکرياي پيامبر را کفيل او کرديم که در دامن او پرورش يابد. وقتي خداي متعال مي خواهد موساي کليم را براي پيامبري آماده کند، بعد از فرار او از مصر او را به شعيب پيامبر مي رساند و موسي ده سال شاگردي شعيب را مي کند.
سيد الشهدا کسي است که در اين دامن ها پرورش يافته است. وگرنه سيد الشهدا نمي شد. همه نسب ها بي دوام است قَالَ النَّبِيُّ ص كُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا حَسَبِي وَ نَسَبِي [بحارالأنوار 6/319/باب 2- نفخ الصور و فناء الدنيا و إن ...ص:316] الا رابطه من با نسلم که قطع شدني نيست. بنابراين، توجه به اين سه رابطه، توجهي است به شأن و مقام سيد الشهدا سلام الله عليها که فرزند رسول، فرزند امير المومنين و فرزند- فاطمه سلام الله عليها است. حتي در بعضي روايات مي خوانيم که غذا را از سر انگشت پيامبرعظيم الشان مي گرفت.
معني ثارالله در زيارت عاشورا
اما دو تا سلام ديگر دارد: السلام عليک يا ثار الله؛ سلام بر تو اي خون خدا. بعضي ها فرمودند: ثار الله، يعني کسي که خدا خون خواه اوست.خون خدا، يعني خوني هيچ خونخواهي جز خدا ندارد. شايد معني ثار الله بودن اين باشد که هر رزقي و هر بهره اي به هر کجا و به هر کسي مي رسد از برکت سيد الشهدا و به واسطه سيد الشهداست.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ [الأنفال : 24] آن حياتي که پيامبر و خدا به آن دعوت مي کنند، غير از اين حيات ظاهري است. همه اين حيات از سر انگشتان حضرت سيد الشهدا است.
معني وترالموتور در زيارت عاشورا
سلام ديگر، به وتر موتور است؛ يعني تنها شده. يک احتمال در اين عبارت اين است که شايد ناظر بر صحنه اي است که براي حضرت پيش آمده که واقعا او تنها مانده است. وقتي حضرت به کربلا آمد، به خاطر مکر يزيد، هيچ کس براي حمايت حضرت نيامد و تنها شد.
البته احتمالات ديگري هم هست: السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ، [بحارالأنوار ج 98/293/ باب 24- كيفية زيارته صلوات الله علي...ص:290] اينجا عناوين قطع مي شود؛ السلام عليک، سلام بر خودت، سلام هاي قبلي شايد هر کدام با هم ديگر متفاوت باشد؛ ولي با اين سلام، سلام ديگري است که به حضرت مي رسد. سلام و سلامتي که به او مي رسد، از ناحيه رسول خدا است. سلامي که از ناحيه ثار الله بودن و وتر بودن به او مي رسد چون به تنهايي اين بار را برداشت. واقعا هر روحي که بتواند، خودش را به سيدالشهدا برساند، مستحق سلام الهي است و سلام و برکات حق بر او نازل مي شوند.
سلام ابدي بر اباعبدالله عليه السلام
عَلَيْكُمْ مِنِّي جَمِيعاً سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ[بحارالأنوارج8/293/ باب 24- كيفية زيارته صلوات الله علي...ص:290] بعد از اين سلام ها مي گوييم، سلام خدا برتو از ناحيه من. ابدا و هميشه، تا شب و روز هست تا من هستم خداي متعال لطف کند و سلامش را از ناحيه من بر تو ابلاغ دارد.
سنگيني مصيبت اباعبدالله عليه السلام
يا ابا عبدالله! از اينجا مصيبت آغازمي شود: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ الْإِسْلَامِ؛[ بحارالأنوارج8/293/ باب 24- كيفية زيارته صلوات الله علي...ص:290] مصيبت تو برما مصيبت عظيمي است. جلت و عظمت المصيبة. عظمت پيدا کرده مصيبت بر ما نه تنها بر ما بلکه بر تمام اهل اسلام. مصيبت تو بر همه آسمان ها سنگيني مي کند. اين مصيبت هم وسعت دارد و هم شدت و هم عظمت.
وَ هَذَا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيَادٍ وَ آلُ مَرْوَانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ[بحارالأنوارج8/293/ باب 24- كيفية زيارته صلوات الله علي...ص:290] آنها امروز روز شادي آنهاست. محتشم شعر معروفي دارد که گويا آن را ظاهرا با اشاره رسول گرامي اسلام گفته است. از حزن و اندوه از دست دادن فرزند به خواب مي رود. رسول گرامي اسلام صلي الله عليه واله وسلم را در خواب مي بيند که مي فرمايد: چرا براي حسين من شعر نمي گويي؟ مي گويد: يا رسول الله! من نمي توانم شعر بگويم. بلد نيستم. حضرت مي فرمايد: بگو، باز اين چه شورش است که در خلق عالم است. دنبالش را محتشم
مي گويد و محتشم مي سرايد: باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؛ الخ.
عواطف شيعيان در عزاداري بر سيدالشهدا عليه السلام
شهادت سيدالشهدا عظمتي است که روح عالم را غصه دار کرد. ارواح بزرگ معصومين قبل از تولد اين بزرگوار، غصه دار اين مصيبت بودند. بنابراين، بحث وسعت، حشمت و شدت در اين جا به ميان مي آيد. اين حادثه هم در کمال شدت و در نهايت وسعت و هم در بالاترين مرتبه عظمت است. مصيبت ما اعظمها و اعظم رضيتها في الاسلام؛ همه با رفتن سيد الشهدا، چيزي را از دست دادند. حتي اسلام از امامش محروم شده است.
عاطفه شيعه، بالغ ترين عاطفه در هستي است هيچ عاطفه اي به بلوغ عاطفه شيعه نمي رسد. برخلاف آنهايي که مي گويند، شيعه عواطفش به بلوغ نرسيده. حال بايد ديد اين گريه ها چه نتيجه اي دارد؟ اين گريه ها چه برکاتي دارد.
ذکر مصيبت
حضرت علي اکبرعليه السلام
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكَ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ
اکبر من! قدري آهسته برو قدت ببينم -اين دم آخر يا از روي ماهت گل بچينم
ميروي در جنگ عدوان -با گلوي خشک و عطشان
خدمت سيدالشهدا آمد اجازه گرفت. عازم ميدان شد. سيدالشهدا محاسن سفيدش را در دست گرفت بود؛ دنبال علي حرکت مي کرد و مي گفت: خدايا خودت گواه باش؛ أللّهمَّ اشهد على هؤلاء القوم، فقد برز إليهم غلام أشبه الناس خَلقاً وخُلُقاً ومنطقاً برسولك محمّد صلى الله عليه و آله [مع الركب الحسينى ج 4، عزت الله مولايي، ص 359، مقتل علي الأكبر عليه السلام ص 355]خدايا! گويا تجسم پيامبر است، که به ميدان مي رود. خدايا! او برا من فقط فرزند نبود. هر گاه مشتاق پيامبرت مي شديم قد و بالاايش را تماشا مي کرديم.
در ميدان جنگ نماياني کرد. نه توان جنگيدن دارد، نه مي تواند بماند و نه راه رفتن به روي او باز است.
در خاطرات يکي از مادران فرمانده هاي جبهه خواندم: فرزندش آمد، روي سجاده من نشست، دو رکعت نماز خواند و گفت: مادر، من دعايي مي کنم تو زير لب آمين بگو. دعا کرد، امين گفتم. بعد گفت: ميداني چه دعايي کردم؟ دعا کردم که خدا شهادت را نصيبم کند؛ چون مي دانستم اين سال هايي که من به جبهه رفتم؛ سالم برگشتم، به دليل اين بود که تو راضي نبودي. خواستم تو دعا کني تا زمينه شهادت من باز شود.
به سيد الشهدا عرض کرد: پدر تشنگي مرا از پاي در آورده. سنگيني اسلحه، من را خسته کرده. اگر اجازه دهيد من بروم. سيد الشهدا چه کرد؟ ابتدا فرمود: عزيزم! زبانت را در دهانم بگذار. ولي ديد بابا هم تشنه تر است. بر ابا عبدالله چه گذشت؟ به او فرمود: عزيزم! برو برو! انشاء الله از دست جدت سيرآب مي شوي.
ولي وقتي آمد بالاي سر جوانش، ابتدا خون ها را از دهانش پاک کرد. مرحوم سيد بن طاوس مي نويسد هنوز نفسي داشت و خون ها را پاک کرد. خاک ها را پاک کرد. خم شد صورت به صورت جوانش گذاشت. فرمود: على الدنيا بعدك العفا فقد استرحت من همّ الدنيا وغمّها وشدائدها، وقد بقي أبوك وحيدا فريدا.[بلاغ عاشورا/ الشيخ جوادمحدثي / 27/ المبدأ و المعاد ص 25]
[مع الركب الحسينى (ج 4) /عزت الله مولائي/ 404/الإمام الحسين عليه السلام وحيدا فريدا في الميدان ص 404]
$
##راهای نفوذ شیطان
راهاي نفوذ شيطان
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
شيطان وقتى از درگاه خداوند رانده شد، به اغوا و گمراه كردن بنى آدم كمر بست. گفت: حالا كه آدم خليفة اللّه و نماينده خدا شد و من ملعون و مطرود او شدم، هر چه زورم برسد، به اولاد آدم شكنجه مى دهم و از راه به درشان مى كنم. خدا هم براى امتحان بشر دست شيطان را باز گذاشته است. البته خلقت شيطان هم از روى حكمت و لطف و رحمت است. شيطان به خدا گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لاُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخلَصينَ»؛[سوره ص، آيه 82 و 83] به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد. مگر بندگان خالص تو را از ميان آن ها.» يعنى كسانى را كه با صاحبخانه كار دارند و خود خدا را مى خواهند، نمى توانم گمراهشان كنم. به سراغ كسانى مى روم كه ريگى به كفش دارند. خلاصه بعد از آنكه از درگاه خداوند رانده شد، از خدا خواست تا قيامت به او مهلت بدهد. خدا هم تا زمان ظهور به او مهلت داد، نه تا قيامت.[تفسير عياشى، ج 2، ص 242، ح 14 ؛ تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 14، ح 46] آن گاه شيطان گفت: «لاَءَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ ثُمَّ لاَءتِينَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ اَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لاتَجِدُ اَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ»؛[سوره اعراف، آيه 16 و 17] من بر سر راه مستقيم تو، در برابر بنى آدم كمين مى كنم. سپس از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آن ها به سراغشان مى روم. و بيشتر آنان را شكرگزار نخواهى يافت.» يعنى چهار طرف بنى آدم كمين مى كنم و به تعبيرى اطرافش را مين گذارى مى كنم. با پول و شهوت و دنيا مغلوبش مى كنم. آن چنان دنيا را در ديدگانش تزيين مى كنم كه حال خودش را نفهمد. از چهار طرف راه را بر او مى بندم.
البته بعضى از مفسران گفته اند: «لاَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ»؛ يعنى دنيا را براى او جلوه مى دهم. دنيايى كه پيش روى اوست. دنياى فانى و پوچ را. او را اسير پول و مقام و شهرت و رياست مى كنم. به گونه اى كه به خاطر آن ها حاضر است به هر ذلتى تن بدهد. حاضر است هر گناهى را مرتكب شود. «وَ مِنْ خَلْفِهِمْ»؛ يعنى كارى مى كنم كه آخرت را فراموش كند. «وَ عَنْ اَيْمانِهِمْ» ؛ يعنى كارى مى كنم كه با خوب ها و اصحاب يمين رابطه دوستى برقرار نكند. «وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ»؛ يعنى راه باطل را براى او جلوه مى دهم. شيطان همه دام هاى خود را براى بنى آدم گسترده است.
در حالات مرحوم شيخ حسن على نخودكى نوشته اند كه فرمود: ديدم شيطان گاهى نود و نه تا كار خوب دستور مى دهد تا اعتماد شما را جلب كند و در صدمين كار زهر خودش را مى ريزد. خيلى بايد مواظب باشيم. به شكل هاى مختلف ظاهر مى شود. اگر به شكل خودش بيايد كسى حرف او را گوش نمى دهد. گاهى به صورت رفيق هاى جذاب ظاهر مى شود. و گاهى هم در لباس دين نمايان مى شود. از شر شيطان جنى و انسى و افكار شيطانى و شيطان درونى و نفس اماره كه پدر جد شيطان است، بايد به خدا پناه برد.
گريز از شيطان
وقتى شيطان از چهار طرف بنى آدم را به محاصره خود در بياورد و در كمين او بنشيند، چه بايد كرد؟ در روايت آمده است: وقتى شيطان اين طور گفت، ملائكه به جزع و فزع افتادند. نسبت به بنى آدم رقت كردند. گفتند: پروردگارا، اگر بنى آدمى از چهار طرف در محاصره باشد، چه مى تواند بكند؟ خداى متعال فرمود: اى ملائكه من، دو راه براى بنى آدم باز گذارده ام:
«فَاِذا رَفَعَ يَدَهُ اِلى فَوْقٍ فِى الدُّعاءِ عَلى سَبيلِ الْخُضُوعِ وَ وَضَعَ جَبْهَتَهُ عَلَى الاَْرْضِ عَلى سَبيلِ الْخُشُوعِ غَفَرْتُ لَهُ ذَنْبَ سَبْعينَ سَنَةٍ»؛[بحارالانوار، ج 60، ص 155] پس هر زمان كه دست هاى خود را با حالت خضوع به دعا به سوى آسمان بلند كند و صورت خود را با خشوع بر روى زمين قرار دهد، گناه هفتاد سال او را مى آمرزم.
يعنى خضوع و خشوع به پيشگاه خداوند، راهى براى فرار از دام هاى شيطان است. فرمود:
«وَ اِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ اِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ اِنَّ الّذينَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَاِذاهُمْ مُبْصِرُونَ»؛[سوره آل عمران، آيه 200 و 201] و هر گاه وسوسه اى از شيطان به تو رسد، به خدا پناه ببر كه او شنونده و داناست. پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد خدا مى افتند و ناگهان بينا مى گردند.
قطعاً من و شما زمين خورده شيطان هستيم، مگر اينكه خدا كمكمان كند. هر گاه وسوسه هاى شيطان به سراغتان آمد، يا دست به دعا بلند كنيد و به خدا پناه ببريد و يا به سجده بيفتيد و از او كمك بگيرد و خودتان را دريابيد و با خدا پيوند داشته باشيد. خداوند خيلى مهربان است. از رحمتش نا اميد نباشيد. فرمود: هر كس با خضوع و خشوع دست به دعا بردارد، يا به سجده بيفتد، من گناه هفتاد ساله او را مى بخشم. يك خداى اين چنين مهربان!
در دعاى ماه شعبان آمده است: «شَعْبانُ الَّذى حَفَفْتَهُ بِالرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوانِ»؛[مفاتيح الجنان، اعمال مشترك ماه شعبان] شعبانى كه خداوند آن را با رحمت و رضوان خودش پر كرده است» ؛ يعنى اين قدر رحمت ريخته است كه كسى نيست آن ها را جمع كند. در آخر دعا هم مى خوانيم: «قَد اَوْجَبَتَ لى مِنْكَ الرَّحْمَةَ وَالرِّضْوانِ»؛ يعنى روز قيامت مرا به گونه اى قرار ده كه لطف و رحمتت را بر من واجب كرده باشى.
خداوندا، به شخصيتى كه رحمت واسعه توست، يعنى امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف ، به همه ما ايمان و معرفت كامل عنايت فرما و بر محبت و ولايت ما بيفزاى! خداوندا، هر خيرى كه به چهارده معصوم عليهم السلام عنايت كردى، به ما نيز عنايت فرما و هر شرى را كه از آنان دور فرمودى، از ما دور بفرما! بحق محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين.
$
#ده سخنرانی دهم
##آموزه هاي عاشورا
آموزه هاي عاشورا
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
عن مولانا الحسين عليه السلام: «الله يعلم انّي احب الصلاة و تلاوة کتابه وکثرة الدعا و الاستغفار» (بحارالانوارج44 ص391)
سلسله موي دوست حلقه دام بلاست - هر که در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست - حيف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست
گر بزنندم به تيغ در نظرش بي دريغ - ديدن او يک نظر صد چو منش خون بهاست
مالک ملک وجود حاکم ردّ و قبول - هر چه کند جرم نيست ور تو بِنالي جفاست
هر که به جور رقيب يا به جفاي حبيب - عهد فراموش کند مدعي بي وفاست
خداوند متعال دلهامان را به نور ايمان معرفت ولايت اهل بيت عليهم السلام نوراني بفرمايد به برکت صلوات بلند بر محمد و ال محمد.
فضيلت ذکرصلوات
امام صادق عليه السلام فرمود : «اگر کسي يک بار ذکر صلوات را بگويد «صلي الله عليه الف صلاه في الف صف علي الملائکه» خداي متعال هزار درود و سلام بر او نازل مي فرمايد با هزار صف از ملائکه بر کسي که صلوات بر محمد و ال محمد بفرستد و بعد هم فرمود موجودات عالم هم به تبعيت خدا و ملائکه «صلوا علي هذه العبد» (الکافي ج2ص442) بر اين بنده اي که ذکر صلوات را بگويد آنها هم درود مي فرستند و دعا مي کنند در پايان حديث جمله خيلي تندي هم آمده نسبت به کساني که به صلوات بي ميل هستند بي رغبت هستند تهديد خيلي تندي است تهديد به اين تندي ما کم داريم امام صادق عليه السلام فرمود: «من لم يرغب في هذا فهو جاهل و مغرور قد برئ الله منه و رسوله و اهل بيت» (الکافي ج2ص442)
خيلي تعبير مهمي است آن هايي که در شبانه روز اهميت به اين ذکر نمي دهند بي اهميت هستند فرمود کسي که در صلوات ميل نکند رغبت نکند ، اين آدم جاهل است مغرور است گول خورده است خدا از او بيزار است پيغمبر بيزار است اهل بيت بيزار هستند از کساني که بي اعتنا هستند به صلوات بر محمد و ال محمد
ثواب و ارزش هدايت کردن مردم
پيغمبر خدا فرمود: يا علي اگر يک نفر به وسيله شما هدايت بشود بهتر است از آنچه که خورشيد بر آن مي تابد .(المجموع شرح المهذب، ابي زکريا محي الدين بن شرف النووي، ج 1، دارالفکر و نيل الاوطار، باب الدعو? 25 قبل القتال)
خورشيد فقط به کره زمين نمي تابد به تمام منظومه شمسي که اطرافش است آنچه که در منظومه شمسي است کسي در راه خدا انفاق بکند ثواب اين که يک نفر هدايت بشود آن بيشتر است ان شاء الله از اين کارهاي خير بيشتر داشته باشيم.
عزت نفس؛ يکي از علامات مؤمن
اباعبدالله الحسين عليه السلام که غروب روز نهم محرم از دشمن مهلت خواستند گفتند به من مهلت بدهيد خدا مي داند من نماز را دوست دارم تلاوت قرآن را دوست دارم دعا و راز و نياز را دوست دارم استغفار را دوست دارم شب هاي گذشته عرض کرديم امام مظهر مناعت طبع است عزت و غنا است يک علامت مؤمن اين است که تا مي شود از ديگران درخواست نکند سؤال و درخواست ذلت آور است حتي مسائل علمي که خودت مي تواني حل بکني و مراجعه بکني از ديگران نپرسي بهتر است نمي گوييم حرام است اين مراحل ولي بهتر است عزت نفس و دستور ديني ما اين است که اين چند شب که مفصل در موردش صحبت کرديم.
علت درخواست امام از دشمن در شب و روز عاشورا
امام که در اوج عزت و مناعت و عزت نفس است چطور از دشمن درخواست مي کند که امشب را به من مهلت بدهيد يا در تاريخ و مقاتل سريع و اکثراً نقل کردند همه ، از دشمن تقاضا آب کردند يا مقاتل نوشته اند که فرمود : «هل من ناصرٍ ينصرني هل من مغيثٍ يغيثنا لوجه الله» (بحارالانوار ج45ص12)
اين تعبيرهايي که در مقاتل آمده آيا کسي نيست کمک ما بکند ياري ما بکند فريادرسي نيست که فرياد ما رسيدگي کند پس چرا امام حسين عليه السلام که مظهر غناي خداست از دشمن تقاضاي کمک يا تقاضاي آب يا مهلت گرفتن شب عاشورا که من مي خواهم امشب نماز بخوانم دعا کنم تلاوت قرآن داشته باشم استغفار بکنم چرا قطعاً بدانيد اين ها اسرار و حکمت هاي مهمي داشته و دارد که شايد خيلي هايش را هم ما درک نکنيم متوجه نشويم ولي چند وجهي که بزرگان بيان کردند براي درخواست آقا ابا عبدالله عليه السلام چند وجهش را خدمتتان عرض مي کنم يکي از اين وجوهات اين است که يک بزرگي فرمود شخصيتي که با خدا پيوند برقرار بکند او اگر هم درخواست بکند مي خواهد به ديگران چيزي بدهد مي خواهد خير برساند به طرف مثل خود خداي متعال ، خداي متعال مي فرمايد که: «ان تنصروا الله ينصرکم و يثبت اقدامکم» (سوره محمدآيه7)
اگر مرا ياري بکنيد «ان تنصروا الله» خدايي که احتياج به ياري خلق داشته باشد به چه درد مي خورد خدا مي گويد من مي خواهم به شما کمک بدهم شما را ياري کنم شما اگر من را ياري کنيد دين من را مکتب من را توحيد را قرآن را کتاب من را پيغمبران من را ياري کنيد مي خواهد خير به شما بدهد «ينصرکم» خدا نصرت به شما مي دهد «و يثبت اقدامکم».
معناي قرض دادن به خدا
از اين آيه واضح تر ما آيه داريم که مي گويد : «من ذاالذي يقرض الله قرضاً حسنا» (سوره بقره آيه245) صريح آيه قرآن است که خدا مي گويد کسي هم پيدا مي شود به خدا قرض بدهد خدايي که احتياج به قرض داشته باشد به چه درد مي خورد اگر مي گويد قرض بده يعني به بندگانم قرض بده من کمکت مي کنم بهت برکت مي دهم وسعت مي دهم گره هايت را باز مي کنم شما تو کار خدا باشي قطعاً خدا در کار شماست آن بزرگ فرمود گاهي يک استاد شخصيتي اگر مي خواست خيري به يک دانش آموز برساند به آن شاگرد مي گفت برو آن کار را انجام بده برو اين غذا را درست کن اين مشکل را حل بکن اين کار ما را انجام بده مي خواست خير به او برساند حتي گاهي من خدمت يک بزرگي بودم تعمد داشت از يک جواني که خوشش مي آمد مي گفت برو براي من آب بيار برو براي من چاي بيار بعد دعايش مي کرد مورد نظر قرار مي گرفت.
باطن خمس و زکات و نماز و دعا
خدا مي گويد خمس بده خدا به خمس احتياج دارد! مي گويند زکات بده مي خواهد خير و برکت به شما نازل کند به شما خير برساند مي گويم صريح آيه قرآن است خدا مي گويد کي هست که به خدا خير برساند اين مي خواهد به شما فيض بدهد به قول مولانا مي گويد که :
من نکردم خلق تا سودي کنم - بلکه تا بر بندگان جودي کنم - من نگردم پاک از تسبيحشان - پاک هم ايشان شوند و درفشان - گر نماز و روزه اي فرموده ام - ره به سوي خويشتن بنموده ام .
خوب بياييد نماز بخوانيد بياييد سبحان الله بگوييد الله اکبر بگوييد خدا احتياج به نماز ما ندارد مي خواهد ما را با خودش رابطه اش را محکم کند اگر ما مي گوييم «اللهم کن لوليک يا ولياً و حافظاً ...» خدايا امام زمان را حفظ کن در همه حال امام زمان احتياجي به دعاهاي ما ندارد هيچ کس هم يک ذره دعا براي امام زمان نکند امام زمان در حفظ خدا است در کنف خداست در حمايت خداست پس چرا مي گويند به امام زمان دعا کن خدا حفظش کند مي خواهد امام زمان در وجود من و شما حس شود رابطه ما با امام زمان قطع نشود ما وصل باشيم به آنجا ما حفظ بشويم و الّا امام زمان را هم اگر کسي دعا نکند در حفظ خداست پس تمام در خواست هايي که خدا يا اولياي خدا مي کنند ظاهرش اين است که بدهيد پول بدهيد خمس بدهيد ولي باطنش چيست اين است که ما مي خواهيم به شما چيز بدهيم اين ها بهانه است شما مي گوييد من يک قدم مي آيم خدا ده قدم مي آيد شما يک نفقه انفاق مي کنيد او ده برابر به شما مي دهد صد برابر مي دهد هزار برابر مي دهد
مقصود خداوند از خلقت بشر
اين حديثي که مولانا به شعر در آورده : من نکردم خلق تا سودي کنم - بلکه تا بر بندگان جودي کنم.
«يا داوود اني لم اخلقکم لاربحکم» (ارشادالقلوب ج1ص110) اي داوود من خلق نکردم تا سود کنم بلکه سود مي خواهم به بندگانم برسانم شما سبحان الله مي گوييد يعني خداي خوبي است بي عيب و نقص است پاک و منزه از هر عيبي است ، آيا خدا پاک مي شود يا شما؟ مي خواهم بگويم همه ذکرها و نمازها همه اش برمي گردد به خود ماها حتي صلوات ها را خيلي از اولياي خدا فرمودند برکتش به خود ما برمي گردد ما هم صلوات نفرستيم خدا کارش اين است: «ان الله و ملائکته يصلّون» (سوره احزاب آيه56)
خدا و ملائکه کارشان دائم صلوات است ما هم اگر نفرستيم اما به ما هم که دائماً مي گويند صلوات بفرست، مي خواهند رحمت ما را بگيرد درود ما را بگيرد حديث هايش را اين دو شب خواندم متوجهيد سبحان الله که مي گوييم خدا خيلي خوب است خيلي پاک است خيلي منزه است مي خواهد ما هم را پاک بکند ما شستشو بشويم.
من نگردم پاک از تسبيحشان - پاک هم ايشان شوند و درفشان
اگر الله اکبر مي گوييم و خدا بزرگ است خدا با الله اکبر گفتن ما که بزرگ نمي شود بگويم يا نگويم بزرگ است از هر وصف و فکر و خيال و وهم بزرگ است خدا در وجود ما تجلي مي کند ما بزرگ مي شويم.
اثر الله اکبر گفتن با توجه
در خدمت مرحوم آيت الله بهاء الديني رضوان الله عليه بوديم خيلي دوست داشتم گاهي مؤذن ايشان نمي آمدند من اذان بگويم خيلي خوب است ما جزء مؤذن ها بشويم حالا اين سنت هم شايد خيلي خوب نباشد ده نفر پنجاه نفر بلند بشوند با هم اذان بگويند اما يک مسجدي که کسي نيست شما بلند شو اذان بگو يا در خانه هايتان اذان بگوييد هيچ اشکالي ندارد اذان بگوييد توي خانه هايتان صدا براي اذان بلند بشود بيرون هم برود اشکال ندارد گاهي بنده بلند مي شدم اذان مي گفتم مرحوم آقاي بهاء الديني خوششان مي آمد تشويق مي کردند يک بار فرمودند که سعي هم داشتم که اين الله اکبرها را با توجه بگويم الله اکبر خدا خيلي بزرگ است ايشان فرمودند يک الله اکبر اذان براي سازندگي کافي است دين ما خيلي قرص و محکم است يک الله اکبر يعني چه يعني خدا در دل ما بزرگ بشود غير خدا کوچک بشود يک الله اکبر را بفهميم درک بکنيم چرا مي گويند کسي يک لا اله الا الله با اخلاص بگويد بهشت مي رود. (الکافي ج2ص520) يعني بت هاي ديگر را بشکند خودش و بت هاي ديگر بروند کنار خدا بيايد جايش الله اکبر يعني :«عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم» (بحارالانوار ج64ص315) يعني خدا در قلب من بزرگ غير خدا همه اش کوچک و اين هم که فرموده اند بگو الله اکبر يعني غير خدا را همه را پشت سر انداختن فقط خدا کسب و کار و فکر دنيا و انديشه ها و فکرهايي که ما را گرفته است.
به قول يک بزرگي بيشترين ذکري که ما در نماز مي گوييم چي است در اذان اقامه نماز بيشترين ذکري که مي گوييم چيست؟ در اذان چهار بار مي گوييم الله اکبر آخرش باز دو بار مي گوييم شروع نماز مستحب است شش مرتبه قبل از تکبير واجب الله اکبر شروع نماز با الله اکبر رکوع مي رويم الله اکبر سمع الله الله اکبر سجده مي رويم بلند مي شويم الله اکبر مي خواهيم برويم الله اکبر سلام نماز سه بار الله اکبر همه اش الله اکبر چرا چون آن بزرگ مي گويد الله اکبر قاطع انديشه ها است قاطع فکرها است يعني تو فکر هر چيزي که هستي فکر ناني آبي غذايي اداره اي درسي بحثي هر کس يک فکري دارد ديگر يعني هيچ انساني بدون فکر نيست يا فکر صحبت هاي من هستي يا تو فکر خيابان و بازار و کوچه و خانه و زندگي ات هستي خلاصه انسان دائم الفکر است همش انديشه ها فکر ها مثل موج مي آيد و مي رود مي گويد که تو هر فکري هستي آن فکر را ولش کن الله اکبر همه را بريز پشت سرت فقط خدا الله اکبر يعني خدا در قلب ما بزرگ بشود ما بزرگ بشويم و گر نه خدا که هميشه بزرگ هست و خواهد بود.
معناي الحمدلله
الحمدلله که مي گوييم نفعش براي ماست نعمت ها ي ما بزرگ مي شود : «لان شکرتم لازيدنکم» (سوره ابراهيم آيه7) نعمت هاي ما را زياد مي کند و الّا خزانه خدا با الحمدلله که زياد نمي شود هيچي به خدا اضافه نمي شود اصلاً خدا نياز ندارد.
باطن درخواستهاي اهل بيت از مردم عادي
پس تمام دستورات الهي تمام دستوراتي که يک شخصيت مثل پيغمبر يا امام يا شخصيتي بزرگ به ما مي کند مي خواهد به ما خير برساند ظاهرش به ما مي گويد مهلت بدهيد آب بدهيد کسي هست من را ياري بکند اين مي خواهد او را ياري بکند اگر به حرّ مي گويد ياري کن مي خواهد حرّ را از ته جهنم بگيرد بگذارد بالاي بهشت و گر نه امام حسين عليه السلام به حرّ احتياج ندارد به هيچ کس احتياج ندارد هل من ناصرٍ ظاهرش اين است که يکي من را ياري بکند اما باطنش چيست کسي هست من ياريش بکنم من دستش را بگيرم من کمکش کنم امام حسين عليه السلام مظهر لطف و رحمت خداست مظهر ياري کردن خدا است او مي خواهد ياري کند همه بندگان خدا را ، چرا آن بزرگ از يک کسي خوشش مي آمد مي گفت برو براي من چايي بياور آب بياور.
خاطره اي شيرين از خدمت به يکي از اولياء الله
طعم شيرين اين مسئله شايد بعد از بيست سال هنوز در کام من مانده يک استاد بزرگواري که خيلي به او ارادت داشتم يک موقعي با هم مي خواستيم برويم جلسه غروب بود مي خواست ايشان برود نماز و بعد هم جلسه اي بود دم در که رسيديم خانواده اش گفت نان نداريم برو نان بگير پيرمردي بود شخصيت بزرگواري بود از اين طرف نماز جماعت دير مي شد از آن طرف هم خانواده گفته نان بياور چي کار کنيم لطف کردند به بنده گفتند شما برو نان بگير براي خانواده گفتم بالاي سرم نماز اول وقت را رها کردم رفتم تو صف نان با اين که من از صف خيلي متنفر هستم چون طعم اين دستوري که از ايشان اطاعت کردم آن قدر هنوز براي من شيرين است که ايشان به من لطف کردند گفتند برو نان بگير از هزاران عبادت مستحبي گاهي اين را بالاتر مي بينم اگر يک شخصيتي مي گويد تو اين کار را بکن اين لطف اوست.
پاداش اخروي خدمت به خلق خدا
روايت داريم روز قيامت يک مؤمن عزيز يک مؤمن خالص يک مؤمني که عزيز خدا است مي آيد از صحنه محشر عبور بکند خطاب مي رسد اي مؤمن بايست در صحنه محشر هر خدمتي که کسي به تو کرده است به تو حق پيدا کرده تو بايد شفاعتش را بکني (بحارالانوار ج8 ص56) به کلمه شفع سفينه البحار دوستاني که اهل مطالعه هستند مراجعه بکنند مثلاً يک کسي به اين آقا قرض داده است به اين مؤمن گرهي را باز کرده دلش را شاد کرده خدمتي برايش کرده شکمش را سير کرده خانه برايش تهيه کرده حتي اين مؤمن مي ايستد مي گويد :
خدايا يک خانمي کنيزي کلفتي بود در خانه من کار مي کرد جارو مي زد گرما سرما وسايل گرم کننده سرمازا در تابستان گرما زمستان در زمستان براي ما فراهم مي کرد خدايا تا اين کنيز را نيامرزي من از اينجا نمي روم اين افتخار ما است توفيق پيدا کنيم به يک مؤمن واقعي خدمت کنيم گره اي را باز بکنيم روايات عجيبي داريم ما سوراخ دعا را گم کرده ايم سعي بکنيد کنار اين عبادت هايتان گره اي را باز بکنيد به يک ولي خدا خدمت بکنيد دلش را شاد بکنيد.
ارزش والاي خدمت در دستگاه اهل بيت
من به دوستان توصيه مي کنم يکي از چيزهايي که در آن دنيا خيلي به درد مي خورد خيلي خيلي کاربرد دارد اين را من شايد مکرر براي شما گفتم مرحوم حاج احمد آقا يادگار مرحوم امام رضوان الله عليه پدر بزرگوارشان را خواب ديده بودند از ايشان سؤال کرده بودند که در آن عالم چه چيزي خيلي خيلي به درد مي خورد کار خير ثواب زياد است هزاران کار خير و ثواب است ولي آني که کاربردش در عالم خيلي زياد است خيلي قوي است ايشان فرموده بودند دو چيز در اين عالم ثوابش و کاربردش خيلي زياد است يک ولايت و محبت محمد و آل محمد اتصال به محمد و اهل بيت اتصال به پيغمبر و اهل بيت روي اين کار بکنيد سرمايه گذاري بکنيد خودتان خانواده هايتان وابسته به اهل بيت پناهنده به اهل بيت ارتباط با اهل بيت نوکري در خانه اهل بيت اين را من هر سال به دوستان توصيه مي کنم که خيلي موقع ما مي رويم مجلس روضه مهمان مي شويم مثلاً مي نشينيم استفاده مي کنم چايي مي خوريم از ما پذيرايي مي کنند خيلي از مسجدها حسينيه ها غذا مي دهند پذيرايي مي شويم مي رويم به عنوان مهمان نه اضافه بر اين سعي بکنيد در دستگاه امام حسين عليه السلام در دستگاه اهل بيت خدمتگزار بشويم حالا کفش جفت بکنيم چايي مي دهيد ظرف مي شوييد جارو مي کنيد هر جوري که مي توانيد گفتم يک سيد بزرگواري گفته بود من دست شويي هاي مسجد و حسينيه را تميز مي کنم به افتخار اين که نوکري امام حسين عليه السلام را به من بدهند
لازمه نوکري در دستگاه اهل بيت
يکي از دوستان مي گفت در اصفهان عالمي بود ايشان روضه داشت صبح ها چايي مي دادند صبحانه مي دادند خوب ايشان مي نشست خوش آمد مي گفت بچه ها شاگردانش همسايه ها پذيرايي مي کردند يک روز مهمان ها آمدند افرادي که براي روضه شرکت کرده بودند کسي نبود صبحانه بدهد چايي بدهد آن عالم مجبور شد خودش عبايش را در آورد نشست پاي سماور و چايي ريخت پذيرايي کرد شب خواب ديد حضرت زهرا عليها السلام حضرت فرمودند فلاني امروز تو نوکر ما خانواده شدي يعني تا حالا آقايي مي کردي خوش آمد مي گفتي.
شرافتمندانه ترين شغل در دستگاه اهل بيت
در خانه اهل بيت پادوي نوکري به خدا قسم بر همه شغل هاي عالم شرافت دارد جارو کشي در خانه امام حسين عليه السلام برويد اين کارها را بکنيد گوسفند بدهيد فقط نرويد مهمان باشيد برنج بدهيد روغن بدهيد پول نداريد برو ظرف بشور برو چايي بده من خيلي خوشم مي آيد کاسبي را سراغ دارم شايد سي چهل سال است مغازه اش را ول مي کند مي گويد من وقف امام حسين عليه السلام هستم آقا مغازه اش صف مي بندند براي مشتري من ديدم گفت اول غروب مي روم تا نه و ده براي امام حسين عليه السلام چايي مي دهم من ول نمي کنم بدون طمع بدون توقع بدون پاداش اين مي داند اين ها به دردش مي خورد بقيه اش را بايد بگذاري و بروي .
سيره علما در خدمت به دستگاه اهل بيت
مرحوم آيت الله کمپاني استاد آيت الله بهجت رضوان الله عليه ايشان پنج شنبه ها صبح منزلش روضه داشته يکي از سنت هاي خوب علماي ما اين بود که هفتگي روضه داشتند مراجع ما هم دارند پنج شنبه يا جمعه مناسبت ها ايام دهه محرم ايشان روضه که داشتند آيت الله کمپاني واقعاً در مقام اعلميت بوده در ميان علماي نجف ، ولي روزي که روضه داشت خودش چايي مي ريخت کفش ها را جفت مي کرد پذيرايي مي کرد با ريش سفيد شخصيتي که مراجع مثل آيت الله ميلاني شاگرد ايشان بودند به ايشان مي گفتند آقا بگذاريد ما خودمان ... مي گفتند نه اين مجلس فاطمه زهرا عليها السلام است مجلس امام حسين عليه السلام است يک وقت آقا نماز شب ها نگرفت يک وقت کارهاي ديگر نگرفت و اين مي دانم مي گيرد.
ارزش قدم برداشتن در راه اهل بيت
اين جمله اي که من زياد به دوستان گفتم باور کنيد بنده از همه عبادت هايم از نماز استغفرالله از روزه استغفرالله از تمام عبادت هايم استغفرالله يک نفر نماز مي خواند مهرش را مي گرفت فرار مي کرد گفتند چرا فرار مي کني گفت بعضي ها نمازشان مثل گلوله مي خورد به سرشان فرار مي کنم توي سر من نخورد آخر اين چه نمازي است که حضور قلب و اخلاص و چيزهايي که بايد باشد نيست از تمام عبادت ها استغفرالله ولي آن چه که مربوط به اهل بيت عليهم السلام است اسم امام حسين عليه السلام رويش هست مارک اهل بيت به آن خورده از عزاداري روضه خواني حرم رفتن زيارت عاشورا اين را بيني و بين الله جرأت نمي کنم بگويم استغفرالله نمي گوييم حق اين ها را ادا مي کنيم ها ولي چون اسم امام حسين عليه السلام رويش هست مي ترسم از بقيه چيزها منهاي اهل بيت واقعاً استغفرالله ولي آن چه که اسم و مارک اين خانواده به او خورده چون روايات ما مي گويد اگر کافر مسيحي زرتشتي نصراني يهودي حتي رياکار براي اهل بيت قدمي بردارد يک چيزي به او مي دهند نمي گوييم آن ثواب کامل را به او مي دهند ولي روايات است الآن فرصت نيست برايتان بخوانم .
توجه اهل بيت به خادمان غيرمسلمان
زرتشتي در کرمان يکي از دوستان ما ميزبان ما بود چند وقت پيش در کرمان گفت حاج آقا در کرمان زرتشتي است عاشق امام حسين عليه السلام است ده شب روضه خواني مفصل هر شب هم شام مي دهد الله اکبر امام حسين عليه السلام چه کرده واقعاً زرتشتي است مسلمان نيست در زمان امام هادي عليه السلام يک شخصي مسيحي بود ولي به امام هادي عليه السلام علاقه داشت تا آخر هم مسلمان نشد براي حضرت نذر مي کرد نذورات مي آورد هديه مي آورد امام هادي عليه السلام اين حديث در منتهي الآمال است در سفينه است در بحار است حالات امام هادي عليه السلام را ببينيد بعضي از اين خشک مقدس ها نادان ها که خيلي نفهم بودند به امام اعتراض مي کردند آقا اين مسيحي است نصراني است چه فايده اي دارد حضرت فرمودند : «ان اقواماً يزعمون انّ حبنا لا ينفع هذا و امثالُ کذب والله ان حبنا ينفع هذا و امثالُ» (بحارالانوار ج50ص144) بعضي ها فکر مي کنند محبت ما براي غير مسلمان نيست فايده ندارد به خدا قسم اين را اشتباه مي کنند خطا رفته اند محبت ما حتي به غير مسلمان هم اثر دارد حالا يا تخفيف عذاب مي دهد يا عاقبت به خير مي شود يا وسعت عمر يا روزي زياد عمرش زياد مي شود خدا يک چيزي توي کاسه اش مي گذارد نمي گوييم آن ثوابي که به مؤمن خالص است را به او مي دهند مسلم است درجه ها کلاس ها فرق مي کند.
ارزش گره گشائي از مشکلات مردم
يکي فرمود چيزي که توي آن عالم خيلي به درد مي خورد اين ها را نگه داريد خيلي به درد مي خورد ان شاء الله عمل کنيد به اين عرائضم پيوند با اهل بيت ولايت اهل بيت دوستي اهل بيت در دل هايمان شعله ور بشود پيروي اهل بيت فرامين اين ها را اجرا کنيم فرمود فرزندم اين چيز درآن عالم خيلي به درد مي خورد دوم چيزي که امام راحل فرمودند خيلي توي آن عالم بازتاب دارد خيلي به درد مي خورد گره گشايي از کار بندگان خدا احسان به بندگان خدا تا مي توانيد دلي را شاد بکنيد گره اي را باز بکنيد يک کسي به خاطر يک چک يک سفته مي خواهد زندان بيافتد يک کسي در معرض معتاد شدن است يک کسي دخترش جهاز ندارد شغل ندارد بچه اش مشکل درس دارد مشکل دانشگاه دارد مشکل برو بيا دارد مشکل اجاره خانه اش عقب افتاده خدا ثروتمندها را وسيله امتحان آزمايش قرار داده ببيند چي کار مي کنند حداقل به نزديکان خودش فاميل هاي خودش دلال خير مي توانيم بشويم خيلي از ما ها گره گشايي از کار بندگان خدا مي توانيم بکنيم .
ثواب احسان به بندگان خدا
احسان کردن به بندگان مخلص خدا آن قدر بازتاب عجيبي در عالم دارد از حج عمره نماز مستحبي روزه اين ثوابش بيشتر است روايت قضاي حاجت مؤمن را ببينيد غوغا است مي فرمايد که اگر کسي دل مؤمني را با گره گشايي باز بکند به خدا قسم دوازده امام را شاد کرده خدا را از خودش خشنود کرده (الکافي ج2 ص188) متقابلاً هم کسي مؤمني را اذيت بکند آزار برساند دوازده امام را اذيت کرده پيغمبر را اذيت کرده خدا را ناخشنود کرده (مستدرک الوسائل ج9 ص99)
روايت عجيبي ديدم مرحوم مجلسي در بحار نقل کرده است همه اش مقدس گري نداشته باشيم بعضي ها هستند فقط دنبال ذکر دعا و عبادت هاي خشک عبادت بايد بازدهي داشته باشد بي مايه فتير است بايد با مال و جانت هم جهاد بکني چون ذکر دعا عبادت ظاهري اين خيلي معونه اي ندارد اين راحت است اما بايد خمس بدهي زکات بدهي صله رحم بکني دلي را شاد بکني در راه خدا چقدر مال مي دهي چقدر بدنت را در راه خدا مصرف مي کني کار راه اندازي در کار بندگان مي کني .
روايت ديدم : «من قضا حاجه اخيه المؤمن فکانما عبد الله تسعه الاف سنه صائما نهاره قائماً ليله» (مستدرک الوسائل ج7 ص564)
الله اکبر اين يک روايت از صدها روايتي است که گره گشايي کار بندگان خدا را مي گويد به خدا قسم اگر ما اين دستورات ديني را رعايت مي کرديم فقير نداشتيم مشکل نداشتيم گرفتار نداشتيم يک کسي را خدا مي برد بالا يک کسي را مي آورد پايين مي خواهد ببيند ما چي کار مي کنيم يک برادر هست از ثروت دارد مي ترکد آن قدر زمين دارد ملک دارد پاساژ دارد يک برادري هم هست مي بيني آه در بساط ندارد اصلاً به فرياد اين نمي رسد چرا ما اين طور شده ايم چرا اين طور شده ايم همه اش گردن حکومت ها و ديگران نيندازيم خود ما اگر دلسوز باشيم مهربان باشيم هر کسي اگر اطرافيان و فاميل خودش را يک بررسي بکند مشکلاتشان را حل بکند هر چقدر مي تواند روايت مي فرمايد اگر کسي حاجت برادر مؤمن را برآورده بکند مثل اين است که نهصد هزار سال نهصد هزار سال يعني چي يعني چند تا حضرت آدم و حوا آمده اند و رفته اند از زمان حضرت آدم و حوا تا الآن حدود ده هزار سال است پيغمبر ما هزار و چهار صد سال قبل عيسي مسيح دو هزار و هشت سال قبل ميلاد حضرت مسيح برو همين طور عقب تر تا زمان حضرت آدم و حوا حدود ده هزار سال قبل نهصد هزار سال يعني چند نسل از آدم و حوا آمدند قيامتشان را طي کردند تا ما رسيديم به فينال نهصد هزار سال شبها را عبادت کرده روزها را هم روزه گرفته به کي مي دهند به کسي که گره يک مؤمني را باز بکند دلي را شاد بکند ما واقعاً غافل هستيم از اين عمل بزرگ يک کسي که گمراه است را هدايتش بکنيم بي نماز را نماز خوانش بکنيم بي حجاب را با حجابش بکنيم اين آقا معتاد است گرفتار دود است نجاتش بدهيم کمکش بکنيم محبت به او بکنيم نصيحت بکنيم هر کاري مي توانيم بکنيم هر حيله اي داري بزن فرمود پسرم دوم چيزي که در اين عالم خيلي بازتاب دارد گره گشايي و احسان به بندگان خدا است
تقاضاي امام حسين عليه السلام از شمر در لحظات پاياني
اوليا خدا اگر به يک کسي هم يک چيزي مي گويند انجام بده کمک کن مي خواهند دستش را بگيرند مي خواهند کمکش کنند آقا اباعبدالله عليه السلام اگر مي فرمايد کسي است ياري من بکند يعني کسي است من ياريش بکنم اگر مي فرمايد کسي است به من آب بدهد يعني کسي است من به او آب بدهم من به او رحم بکنم من شفاعتش را بکنم اين فرمايش را من زياد گفتم مرحوم آيت الله شاه آبادي استاد امام رضوان الله عليه فرمودند تقاضاي آب امام درست است حتي اگر از شمر هم تقاضا کرده باشد ولي جهتش بايد ببينيم چيست؟ آقا اباعبدالله آن لحظه آخر به شمر فرمودند که به من آب بده من پيش جدم پيغمبر از تو شفاعت مي کنم امام که اين همه مصائب و آزار را تحمل کرده اين دقيقه هاي آخر را هم قطعاً مي تواند تحمل بکند چرا از شمر تقاضا مي کند به خاطر اين که مي خواهد ازش شفاعت بکند دستگيري بکند اگر شمر اين لحظات آخر به امام آب مي داد موفق به کشتن امام نمي شد رحمت خدا او را مي گرفت : «ارحم ترحم» (مستدرک الوسائل ج9 ص55)
تا رحم بکني اگر علي اصغر را آورد تا مردم رحم بکنند تا رحمت خدا آن ها را بگيرد سفره شفاعتش را پهن کرده مي خواهد از شمر هم شفاعت کند :
ترسم که شفاعت کند از قاتل خود - از بس که کرم دارد و آقا است حسين
سفره اش را پهن کرد از طرف من مانعي نيست شما آب بده من پيش جدم شفاعت مي کنم ولي آن ملعون ازل تا ابد بي لياقت گفت من يک درهم يزيد را با شفاعت جدّت عوض نمي کنم خدا لعنتش کند خدا عذابش را زياد کند ما در زيارت عاشورا مي گوييم «و لعن? الله شمراً و لعن? الله ال زياد و آل مروان».
لطف و عظمت والاي امام حسين عليه السلام
آنها قابليت نداشتند اما از طرف اينها سفره پهن بوده کسي که اين قدر مهربان است سفره اش را براي شمرها پهن مي کند با دوستانش چي کار مي کند :
دوستان را کجا کني محروم - تو که با دشمنان نظر داري
چه کسي مثل امام حسين عليه السلام خيرخواه بود دلسوز بود فدا شد در خارج يعني واقعاً مي خواهد از همه دستگيري کند ، لطف و عنايتش همه را فرا بگيرد اين طور فدا شد به خدا قسم اگر امام حسين عليه السلام نبود نه دين بود نه اسلام بود نه پيغمبر بود آقا چرا پيغمبر مي فرمايد :«انا من حسين و حسين مني» (بحارالانوار ج37 ص74)
معلوم است امام حسين از من است «حسين مني» فرزند پيغمبر است گوشت و پوست همه چيزش از پيغمبر است شکي نيست «حسين مني» خيلي معني اش روان است اما اول شخصيت عالم مي گويد «انا من حسين» اين را يک شخصيتي خيلي حرف قشنگي است مي گفت اين را نمي توان معني کرد معني نکنيم خيلي بهتر است «انا من حسين» تحت لفظي اش مي شود پيغمبر مي گويد من هم از حسين حسين از من است معلوم است من پيغمبر هم از حسين يعني اگر اين آقا نباشد پيغمبر هم نيست لا اله الا الله هم نيست مکتب نيست دعا نيست قرآن نيست امام راحل فرمود اسلام را اين محرم و صفر بيمه کرده است خون اباعبدالله بود درخت اسلام را آبياري کرد درخت توحيد را و گرنه چيزي نبود و الآن هم اين موج دارد دنيا را مي گيرد اي کاش مي رفتيد خارج مي ديديد امام حسين عليه السلام چي کار کرده هيچ کسي مثل محرم و امام حسين عليه السلام نمي تواند اين همه جمعيت را در دنيا در داخل و خارج جمع بکند.
کرامت امام حسين عليه السلام به آيت الله حائري يزدي
نقل مي کنند حاج شيخ عبد الکريم حائري رضوان الله عليه مؤسس حوزه علميه قم شاگرد ايشان مرحوم آيت الله سيد اسماعيل هاشمي در اصفهان ايشان براي من نقل کرد فرمودند قبل از شروع نماز ايشان سه مرتبه سلام به امام حسين عليه السلام مي دادند عاشق واقعي امام حسين عليه السلام بودند؛ خواب ديده بود که دو سه روز ديگر مي ميرد داستانش را مفصل نوشتند و قطع اميد مي کنند ديگر رو به قبله اش مي کنند در حال جان دادن بوده ملک الموت مي خواسته ايشان را قبض روح کند ايشان مي گفت در آن لحظه آخر که روح از بدنم داشت مي رفت بيرون سرم را گرداندم ايشان در کربلا بوده سرم را برگرداندم طرف حرم حضرت گفتم يا اباعبدالله من از مردن و رفتن واهمه اي ندارم اما دوست دارم در دين شما و مکتب شما يک خدمتي بکنم بعد از دنيا بروم گفت وقتي اين التماس را کردم ديدم يک فرشته اي آمد به ملک الموت گفت آقا اباعبدالله گفت اين عبدالکريم به ما متوسل شده است مهلت بدهيد چند سال فرشته مرگ رفت ملک الموت رفت گفت به هوش آمدم ديدم روي من را انداختند و دارند گريه مي کنند فکر کردند من فوت کردم حالا مي خواهم بلند بشوم بدنم را نمي توانم تکان بدهم گفت با زحمت بدنم را يک تکان دادم گفتند نمرده بدنش را تکان مي دهد خلاصه پارچه را برداشتند من را بلند کردند دوباره برگشتم اين را مفصل پسر ايشان مي گفت که بعد ايشان آمدند حوزه علميه قم به برکت معجزه امام حسين عليه السلام خيلي هم ايشان عاشق امام حسين عليه السلام بوده روز عاشورا علما طلبه ها را جمع مي کرده از مدرسه رضويه سينه مي زدند دسته در مي کردند خود ايشان در کربلا بوده مداحي نوحه خواني مي کرده صداي بلندي داشته سينه زني مي کرده مداحي مي کرده شيخ عبد الکريم مي دانيد ايشان درس در حوزه علميه مي دادند هر روز محرم هر روز قبل از شروع درس يک روضه خوان را ديده بودند يک چند دقيقه اي قبل از شروع درس توسل به امام حسين عليه السلام روضه امام حسين عليه السلام بعد درس را شروع مي کردند اين درس بود که امام درست شد آيت الله گلپايگاني درست شد آيت الله بهاء الديني آيت الله مرعشي نجفي آيت الله خوانساري مراجع بزرگ پاي اين درس که با روضه امام حسين عليه السلام شروع مي شد بعد از فوتش هم چندين نفر خواب ديدند .
مرحوم آيت الله حائري فرزند حاج شيخ مرتضي ايشان کتابي دارند سر دلبران آيت الله استادي جمع آوري کردند آنجا ايشان را نوشته اند که ايشان عاشق امام حسين عليه السلام بودند در سن پيري مي خنديدند مي گفتند آرزو بر جوانان عيب نيست عار نيست آن قدر دلم مي خواهد بروم کربلا دلم براي کربلا پر مي کشد وقتي فوت کرد عده زيادي در کربلا در قم خواب ديدند که حاج شيخ عبد الکريم رفته کربلا ملائکه در دروازه شهر کربلا جمع شدند براي استقبال روح آقاي حائري ايشان قبل از شروع نماز سه بار به امام حسين عليه السلام سلام مي دادند به ايشان مي گفتند دستوري روايتي داريم مي گفتند نه روايت نداريم قبل از نماز ولي اين نماز و ذکر و ياد خدا را من مديون امام حسين عليه السلام هستم اين مکتب به برکت خون امام حسين عليه السلام است.
معناي حب نماز امام حسين عليه السلام در شب عاشورا
«انا من حسين» اول شخصيت عالم مي گويد من هستي ام از حسين است پس اگر تقاضاي آب يا تقاضاي مهلت مي کند مي خواهد به آن ها خدمت بکند مي خواهد دست آن ها را بگيرد نصف لشکر امام حسين عليه السلام هنوز نيامده بودند شب عاشورا آمدند حضرت مي داند يک عده لشکرش شب عاشورا آمدند نصف لشکر امام حسين عليه السلام شب عاشورا از لشکر عمر سعد جدا شدند و آمدند و به اضافه اينکه روز عاشورا حرّ و برادرش و غلامش و ديگران آمدند و امثال ايشان براي دستگيري از اين هايي که عقب مانده بودند از قافله حضرت از دشمن مهلت گرفت مي گويد من نماز را دوست دارم من اين بحث آخر را خيلي مي خواستم در موردش صحبت کنم ان شاء الله فرصت ديگري نمي گويد من نماز مي خوانم مي گويد من نماز را دوست دارم قرآن را دوست دارم دعا را دوست دارم ما چي دوست داريم استغفار را دوست دارم به خاطر دستگيري به خاطر خدا مي خواهم فيض بدهم به ديگران و مهلت مي گيرد و اين هيچ اشکالي ندارد .
ذکر مصيبت حضرت زهرا عليها السلام
برويم در خانه صديقه کبري فاطمه زهرا عليها السلام که بايد او امضا کند اين عزاداري ها را آن صاحب مجلس اصلي بي بي فاطمه زهرا عليها السلام است اولين گريه کن مجلس آقام حسين عليه السلام مادرش فاطمه زهرا عليها السلام است خدا مي داند حضرت فاطمه عليها السلام صاحب مجلس است آن عارف ديد که حضرت زهرا عليها السلام فرمود حالا نوکر ما شدي روايت داريم از پيغمبر خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم که فرمود روز قيامت که مي شود بي بي فاطمه زهرا عليها السلام پيراهن غرق به خون آقا اباعبدالله را مي آورد در صحراي محشر در خانه خدا شکوه مي کند خدايا تو حکم کن بين ما و کساني که به فرزندان ما ظلم کردند بعد دعا مي کند: «اللهم اشفعني في من بکي علي الحسين عليه السلام»
خوشا به حال شما دل حضرت زهرا عليها السلام را شاد مي کنيد فرمود کسي براي امام حسين عليه السلام اشک بريزد دل فاطمه زهرا عليها السلام را شاد کرده است دل پيغمبر و اهل بيت عليهم السلام را شاد کرده است حضرت زهرا عليها السلام پيراهن غرق به خون را مي آورند مي گويند خدايا هر کس براي حسين من گريه کرده من مي خواهم از او شفاعت بکنم شفاعت مي کند (بحارالانوار ج45ص132) از گريه کن هاي فرزندش اباعبدالله الحسين عليه السلام اما خود اباعبدالله عليه السلام دنبال جنازه مادر چه حالي داشت چه حالي داشت زينب کبري عليها السلام چهار ساله دنبال جنازه مادر بايد برود چه حالي داشت مولا اميرالمؤمنين عليه السلام آن زماني که بدن آزرده حضرت را در قبر گذاشت فاطمه جان؛
تو نقش زمين گرديدي و من ترسيدم - تو ناله زدي و من به خود پيچيدم - بند کفنت را به لحد بگشودم - رويت که نشان من ندادي ديدم .
صورت آزرده زهرا عليها السلام را روي خاک قبر گذاشت خاک روي قبر ريخت اما نوشتند که وقتي آقا از دفن فاطمه زهرا عليها السلام فارغ شد همه غم هاي عالم روي او هجوم آورد چه کند دل مولا آرام بگيرد يک وقت ديدن آقا خم شد و اين صورت وجه اللهي را روي خاک قبر گذاشت اينجا اميرالمؤمنين عليه السلام صورت روي خاک زهرا عليها السلام گذاشت فرزندش هم اباعبدالله در کربلا صورت کنار بدن قطعه قطعه علي اکبر گذاشت هر چه کردند آرام نشد تا خم شد و صورت به صورت علي اکبر گذاشت. «علي الدنيا بعدک العفا» (بحارالانوار ج 45 ص44)
لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم
$
##شرايط ازدواج
شرايط ازدواج
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
ازدواج آسان و دوري از رسومات غلط
متأسفانه الآن در ازدواج سخت گيري زياد شده است. در ازدواج بايد دنبال کسي که با شرايطمان مناسب است باشيم يا اينکه مقداري از ما پايين تر باشد. يکي از دوستان روحاني اصفهاني، پسري نوزده ساله داشت که دانشجويي خوش تيپ و خوشگل بود. او مي گفت پسرم دانشگاه تهران درس مي خواند و همه دخترهاي کلاس خاطرخواه او شده اند. پسر من هم از يک خانواده مذهبي در اصفهان به آنجا رفته بود من فوري يک خانواده مذهبي که وضع مالي شان خيلي بالا نبود اما داراي اخلاق خوب و تربيت خوب بودند را برايش عقد کردم. پس اگر مقداري شرايط را پايين تر بياوريم، مشکلات خيلي زود حل مي شود.
الآن خصوصاً در شهرهاي بزرگي مثل اصفهان و قم، مهريه ها و خريد بازارهاي سنگين، يک مشکل عمده در راه ازدواج جوانان شده است. اين ها خلاف شرع است. اين رسم ها و طلسم ها را بشکنيم. مي شود شکست. مقداري از خرج ها و خريدهاي کذايي را کنار بگذاريم.
سفارش به مهريه هاي متناسب
بنده دو تا داماد دارم که هر دو دکتر هستند. داماد اول که آمد از برخورد ما خيلي تعجب کردند. چون وقتي گفتند مهريه چقدر باشد؟ من گفتم: ما اصلاً مهريه نمي خواهيم ما داماد را پسنديده ايم. داماد هم دختر ما را پسنديده است. ما خود داماد را مي خواهيم ايمان، اخلاق، تقواي، سابقه و اصالتش را مي خواهيم. اين ناهنجاري ها، شرايط ازدواج را حاد مي کند. متأسفانه شنيده ام که مي گويند اگر مهريه کم باشد داماد فوري طلاق مي دهد. در حالي که دامادي که عروس را نخواهد اگر مهريه سنگين هم باشد آن قدر او را شکنجه و آزار روحي مي دهد که عروس بيچاره مي گويد مهرم را مي بخشم جانم آزاد.
معرفت حضرت زهرا عليها السلام در تعيين مهريه
مهريه حضرت زهرا عليها السلام پانصد درهم نقره بود. علاوه بر اين ايشان فرمود مي خواهم مهريه من شفاعت گناهکاران امت پدرم باشد و سندي از طرف خدا نازل شد و به ايشان دادند. اين نشانه معرفت ايشان است.
يکي از علتهاي بالا رفتن سن ازدواج
لقمه هاي کوچکتر برداريم. آقايي که سي سال سن دارد فقط دنبال خانواده هايي که تقاضاهايشان بالا است نرود. حاج آقاي دولابي خدا رحمتش کند مي فرمودند در روستاها خانم هايي هستند که جمال و عفت دارند، شوهر دوست هستند، اهل سازش و زندگي هستند خانه دار هستند اما کمي آداب شهر را بلد نيستند، به اين بهانه ها نگوييم که زن از روستا نمي گيرم. بگذار ديگران بگويند تو روستايي گرفتي. اين طلسم ها را بشکنيد. دنبال پز و سر و صدا و اسم و رسم نباشيد اين فيس هاي بيجا ما را بيچاره کرده است و سن ازدواج ها را بالا برده است.
آسان گيري در ازدواج
بايد آسان گيري را در خانواده ها رونق بدهيم. چند نفر که اين کار را بکنند بقيه هم ياد مي گيرند. تالار گرفتن جزء واجبات نيست. سور دادن مستحب است واجب نيست. اگر براي حرف مردم سخت گيري مي کنيد بدانيد که مردم هميشه و در هر صورت حرف مي زنند همان هايي که در تالار مي آيند و پنج نوع غذا مي خورند؛ غذا را که خوردند، آروغ شان را مي زنند و مي گويند فلان فلان شده اين پول ها را از کجا آورده است. چشم مي زنند. غيبت مي کنند. اگر خانواده تان مانع آسان گيري مي شوند با آنها صحبت کنيد و آنها را راضي بکنيد.
جريان خواستگاري از دختر آيت الله بهاء الديني
مرحوم آقاي بهاءالديني هشت تا دختر داشت که همه هم زنده هستند و دو تا پسر داشتند که يکي از آنها زمان خود ايشان فوت کرد و الآن پسر ديگرشان زنده هستند. شب ها چون خانه ما نزديک بيت ايشان بود براي نماز به آنجا مي رفتيم که يک شب طلبه اي به من گفت شما زياد خدمت آقا مي رسيد و من اهل کاشمر هستم و مي خواهم خانواده ام را از کاشمر براي خواستگاري دختر آقاي بهاءالديني به قم بياورم شما با آقا صحبت کنيد ببينيد راهي هست که ما را به دامادي بپذيرند. گفتم چشم و اين طلبه رفت. من به ذهنم آمد که ما چه سنخيتي با آقا داريم بايد يک آيت اللهي هم شأن آقا به خواستگاري دخترش بيايد ولي حالا چون به اين طلبه وعده داده بودم بايد به آقا عرض مي کردم. فردا قبل از نماز زودتر آمدم. آقا تنها بود و نشستم خدمت آقا و جريان را به آقا گفتم. آقا يک تأملي کردند و فرمودند که ما در کار بچه هايمان دخالت نمي کنيم و به عنوان مشاور فقط دخالت مي کنيم. حق انتخاب با دختر و با پسر است هر کسي را بپسندند ما هم نظرمان را مي دهيم. ايشان فرمودند از طريق خانم ها با صبيه ما و مادرش يک تماس بگيرند و ببينند آنها مي پسندند يا نه. دخترهاي من نه تنها باري بر من نيستند بلکه کمک من هم هستند و همين دختري که الآن موقع ازدواجش است و به خواستگاري اش آمده اند؛ در خانه قالي مي بافد. جهازش را هم خودش تهيه کرده است و خمسش را هم به من مي دهد. از اين دخترها هشت تا که کم است هشتاد تا آدم داشته باشد کم است. انسان اگر زندگي را آسان گرفت و بچه را درست تربيت کرد تا پايان راحت است.
اهميت پذيرش قلبي و به دل نشستن در ازدواج
يکي از شرايط اصلي ازدواج، پذيرش قلبي از ناحيه دو طرف است. و در اين زمينه روايات فراواني هم داريم که بر اين مسئله تأکيد کرده اند.
عوام تعبيري دارند تحت عنوان به دل نشستن، من به اين اعتقاد دارم و معتقدم خانمي که شايد خيلي قيافه نداشته است ولي به دل طرف مقابل بنشيند و يا آقايي که شايد خيلي قشنگ نباشد به دل آدم مي نشيند و به تعبير عوام مي گويند: فلاني گوشتش شيرين است، فلاني گوشتش تلخ است، فلاني تودل برو است و يا فلاني تودل برو نيست، همچنين حضرت امير عليه السلام هم در وصيتشان به امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرمودند: اگر با کسي ملاقات کردي که به دلت نشست، حتي اگر عمل خوبي هم نداشت؛ او را بپذير و اگر کسي را ديديد که از اول به دلتان ننشست، حتي اگر هيچ کار خلافي هم از او نديديد؛ او را نپذيريد.
به اعتقاد من اين به دل نشستن در ازدواج خيلي مهم است که دختر و پسر به دل همديگر بنشينند و مهرشان به دل هم ديگر بيفتد.
پرهيز از بلند پروازي در امر ازدواج
اگر خانواده يک موردي را که شرايطش را مي پسنديد احتياج به استخاره ندارد. انسان نبايد تصور کند که همسري با شرايطي کامل داشته باشد. فکر نمي کنم براي کسي اين موقعيت پيش بيايد که همسرش انسان کامل و جامعي باشد متأسفانه برخي ها شرايطي را مي گذارند که اصلاً درست نيست مثلاً مي گويند من دختر امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را بگيرم يا خانم ها مي گويند يا يک آقايي باشد که خوش تيپ باشد حقوقش بالا باشد خانه داشته باشد ماشين داشته باشد به خواستگاري من بيايد. اين ها بلندپروازي است و بايد اين تفکرات را کنار گذاشت.
ما حديث داريم کسي که خوبي هايش بر بدي هايش غالب است «فهو من الکاملين» دنبال انسان بدون عيب نگرديد و الّا بدون همسر مي مانيد. دوست بي عيب پيدا نمي شود. عالم بي عيب پيدا نمي شود غذايي که هيچ شبهه اي در آن نباشد پيدا نمي شود. عمل خالص هم کم است.
جايگاه استخاره
استخاره وقتي کاربرد دارد که انسان تحقيق کرده مشورت کرده است ولي باز هم به جواب دست نيافته است و دچار تحير شده است. يعني قبول و ردّ خواستگار يکسان است. آدم حيران است و نمي داند چه کند. اگر همديگر را دوست دارند ديگر جاي استخاره نيست.
اخلاق و ديانت اصلي ترين شرط همسر
عشق هايي که از هوس نشأت گرفته باشد عاقبت خوبي ندارد به قول مولوي در کتاب مثنوي:
عشق هايي کز پي رنگي بود - عشق نبود عاقبت ننگي بود .
اين عشق هاي رنگارنگ، زودگذر هستند. کسي يک روز خاطرخواه اين آقا يا دختر است، روز ديگر خاطرخواه کس ديگري مي شود. اما اگر محبت صحيح باشد و شرايط ديگر هم همراهش باشد مشکلي نيست در روايات ما علاوه بر شرط محبت و عشق به شرايط ديگري هم اشاره و پافشاري شده است. در اسلام به اخلاق و ديانت همسر خيلي مانور داده شده است. اينها بايد جزء شرايط اصلي باشد.
نقش انسان در نتيجه ازدواج
کسي که مي خواهد ازدواج کند؛ قبل از آن تکاليفي به دوش دارد که بايد انجام بدهد تا ان شاء الله موفق باشد. دعا، توکل، توسل، تحقيق و مشاوره از جمله کارهايي است که بايد انسان انجام بدهد. بايد شرايط را به تا جايي که توان دارد بسنجد. اما نتيجه کار دست انسان نيست بلکه دست خداست. به طور مثال؛ کشاورز زمين را شخم مي زند بذر مي پاشد و توکل به خدا مي کند، وظيفه اش را انجام مي دهد. اما آيا اين دانه رشد مي کند يا نه. زود رشد مي کند يا دير، آيا باران خواهد آمد، دير مي آيد يا زود. دست خداست. پس بايد توجه داشت که هميشه فقط بخشي از کار دست ماست و بخش مهمي از آن هم دست خداست.
اهميت تحقيق در انتخاب همسر
اگر انسان قبل از ازدواج شرايط و موقعيتش را درست بررسي و تحقيق کند ازدواج ناموفق پيش نمي آيد و اين کساني که ازدواج هاي ناموفق داشته اند بايد اين مسئله را بررسي کنند. مثلاً خانمي که چند سال با شوهرش به دادگاه رفت وآمد دارند؛ مي گفت شوهر من که خواستگاري آمد گفت من چندين مدرک و شغل دارم، و من اصلاً تحقيق نکردم در حالي که اين آقا خيلي حقه باز بوده است و همه مدارکش تقلبي بوده است. پس بايد در همه کارها خصوصاً در امر ازدواج تحقيق و مشورت کنيم اما نتيجه دست خداست و بايد راضي به رضاي او باشيم.
اهميت توکل بعد از تحقيق در انتخاب همسر
انسان ممکن است تحقيق کند و ببيند اين شخص الآن انسان خوبي است مثلاً متدين و پاک است و يا باحجاب و متدينه است ولي آينده قابل پيش بيني نيست که يک سال ديگر چه مي شوند و قابل تضمين نيست. ممکن است الاآن متدين باشد ولي يک سال ديگر اين طور نباشد. اينجاست که نقش توکل به خدا خيلي روشن مي شود. البته اين امر استثنا هم دارد مثلاً غير از ازدواج پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم با حضرت خديجه عليها السلام و حضرت زهرا عليها السلام با اميرالمؤمنين عليه السلام که انسان هاي کاملي بودند ازدواج بي نقصي سراغ نداريم. بالاخره در هر خانواده اي بگو مگو و مشاجره هست. اخلاق و سليقه همه افراد با هم يکسان نيست. پس ما بايد تسليم و راضي به رضاي الهي باشيم.
صبوري در مقابل همسر بد
نمونه هاي فراواني داريم که امامان عليهم السلام و اولياي خدا همسراني داشتند که اذيت مي کردند و آنها به امر خدا با آنها ازدواج مي کردند. مرحوم آقاي انصاري همداني همسري داشتند که خيلي ايشان را اذيت مي کرد شکنجه مي داد ولي رشد ايشان و کمال ايشان در سازگاري با او بود.
دعانويسي، جادو و طلسم
اساساً در اسلام تسخير جن و فرشتگان و طلسم بستن جزء شغل هاي حرام است يعني اگر کسي در اين وادي باشد يا ديگران را به اين وادي رهنمون کند کار حرامي کرده است. و متأسفانه اين مسائل خيلي باب شده است و مانعي براي ازدواج شده است. اکثر کساني که ادعا مي کنند که بخت کسي را بسته ام يا بازکرده ام؛ دروغ و اوهام است. البته ممکن است در مواردي کسي طلسمي داشته باشد يا تسخير جني داشته باشد يا مثلاً در روحيه شخصي بتواند اثر بگذارد؛ يک دعايي خوانده باشد و دل طرف را زده باشد. اما اين موارد خيلي کم و خاص است. البته دعاي بطلان سحر هم در مفاتيح الجنان داريم. بايد توجه داشت که اگر بنا باشد اين ها مؤثر باشند نظام عالم به هم مي خورد.
ارتباط زمان خواستگاري
به عقيده بنده اگر پسر و دختر در جايي که خلوت نباشد؛ مي توانند صحبت بکنند به شرطي که طرفين مطمئن باشند به ازدواج منجر مي شود. آنها مي توانند از طريق تلفن يا نامه يا حضوري با هم صحبت کنند. اما در جايي که به هيچ وجه شرايط طرف مقابل با شما سازگار نيست جاي صحبت و تلفن و نامه نيست. يکي از آفات اين طور ارتباطها متأسفانه غلبه فضاي احساسي بر طرفين است. بنده هم دامادهايم را براي صحبت هاي ازدواج و آشنايي؛ يک جاي دنج و خلوت در بيرون شهر بردم. و تمام صحبت هايشان را در حضور پدر و مادرها انجام دادند.
اهميت صداقت در ازدواج
آقاي دولابي اين جمله را زياد مي فرمودند که صدق شمشير خداست هر کجا برود مي برد و مي رود. انسان بداند با چه خانواده اي آشنا و فاميل مي شود هر دو شرايط و موقعيتشان را بگويند هم خوبي ها و هم اشکالات را بگوييد. حتي اگر مريضي خاص و حادي دارد قبل از ازدواج بگوييد تا زندگي در آينده و بعد از عقد متلاشي نشود.
البته گفتن همه چيز در ابتداي امر نياز نيست. براي چيزهايي که مي خواهيد بگوييد مشورت کنيد. آنچه که در ابتداي ازدواج و قبل از آن خيلي مهم است شناخت روحيات همديگر و موقعيت و شرايط خانوادگي است.
حرمت خلوت با نامحرم
اجتماع زن و مرد در يک جاي خلوت که کس ديگري نباشد و راه ورود به آنجا نداشته باشد؛ حرام و گناه کبيره است. چون شيطان مطمئناً در اين طور مکانها حضور دارد. دختر و پسر نسبت به همديگر جذبه دارند. روايت داريم که انسان نبايد خودش را در معرض گناه قرار دهد.
کفو هم بودن
در اسلام به هم کفو بودن و هم شأن بودن تاکيد شده است. يعني طرفين بايد اخلاق، دين و شرايط اجتماعي شان با هم سازگار باشد. اما در عرف جامعه به جاي اهميت به اين مسائل چيزهاي ديگري مهم شده است مثلاً مي گويند بايد سن پسر بيشتر از دختر باشد و عرف هم اين را پذيرفته است. اساساً سن ملاک ازدواج نيست. خيلي ها بوده اند که اکثر شرايط و موقعيت هايشان با هم سازگار بوده است ولي ازدواجشان شکست خورده است. در ماجراي ازدواج حضرت خديجه عليها السلام با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، حضرت خديجه عليها السلام پانزده سال از ايشان بزرگتر بود ولي ازدواج کاملي داشتند.
دخالت نزديکان
ديده شده که گاهي فاميل هاي نزديک شرايط را براي ازدواج دو جوان آن قدر سخت مي کنند که اصل قضيه ازدواج از بين مي رود. از اول سعي کنند که خيلي ديگران را دخالت ندهند ، دايي يک حرف بزند، عمو يک حرف ديگر بزند. اين قدر نياز به توسعه نيست که همه فاميل نظر بدهند. البته اگر بتوانيم با ملايمت و محبت پدر و مادر و ديگران را راضي و قانع بکنيم خوب است. با دعوا و قهر و جار و جنجال کار به جايي نمي رسد.
به طور کلي ازدواج با کسي که به لحاظ معنوي هم شأن نيست توصيه نمي شود اما اگر کسي مطمئن است؛ مي تواند با اخلاق، رفتار و خوبي همسرش را به لحاظ معنوي تغيير بدهد ايرادي ندارد ولي نبايد طوري باشد که ما برويم يک غريقي را نجات بدهيم و خودمان هم غرق شويم.
صبر در مشکلات بعد از ازدواج
اگر بعد از ازدواج انسان دچار بحران شد؛ انسان هر چه مي تواند بايد تحمل کند. در تاريخ آمده است که پيغمبراني داشتيم که همسران بدي داشتند و حتي آنها را به قتل رساندند ولي آنها تحمل مي کردند چون که اين صبر و مدارا و عفو موجب رشد و کمال معنوي اش مي شد. بايد اين نگاه را داشت و ترويج کرد.
مرحوم حاج سيد هاشم حداد که يک عارف و سالک بود علت توفيقات معنوي اش، تحمل سختي ها و شکنجه هايي بود که خانواده و مادرزنش به او مي دادند. او همه اينها را تحمل مي کرد. همين طور همسر مرحوم آقاي انصاري همداني که سمّ خورد تا کشته شود و شوهرش را زندان يا اعدام بکنند اما مرحوم آقاي انصاري متوجه مي شود و ايشان را مداوا مي کنند. برادرزن هايش به ايشان گفتند: خواهرمان شما را خيلي شکنجه مي دهد، اگر اجازه بدهيد طلاق بگيريم که ايشان فرمودند: من خواهرتان را تحمل مي کنم اما شما او را تحمل نمي کنيد و اذيتش مي کنيد او را مي زنيد. نقل کرده اند که ايشان حتي بعد از مرگ همسرش براي او دعا مي کرد که خدايا عذابت را از خانم من بردار.
توجه کنيم که هيچ کسي بدون عيب نيست. بايد با عيوب هم بسازيم. منتها اگر ديگر چاره اي نبود و به قول مردم کارد به استخوان رسيد بايد طلاق گرفت و توجه کنيم که جدايي آخرين گزينه است.
پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هم بعضي از خانم هايشان را طلاق دادند. يکي از خانم هاي پيغمبر به ايشان گفت من از شما بيزارم و ايشان هم سريع طلاقش دادند.
$
##فلسفه ازدواج
فلسفه ازدواج
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
زوجيت تمام موجودات عالم
مسئله زوجيت در کل خلقت هست؛ يعني در ذات همه موجودات وجود دارد. در اين زمينه آيه قرآن داريم «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون» [الذاريات: 49] يعني در عالم ماده غير از خداي متعال که تک است، احد است، فرد است و واحد است؛ همه موجودات نر و ماده هستند يعني حيوانات، درختان و گياهان تمام شان نر و ماده هستند. در اين زمان بعضي از اين ها را علم امروز کشف کرده است. مثلاً برق که هم قطب مثبت دارد و هم منفي که اگر اين طور نباشد انرژي و نيرو معنا ندارد. همه موجودات عالم همين طور هستند مثلاً درخت خرما نر و ماده دارد بقيه درختان و گياهان هم نر و ماده دارند اما بشر اسرار بعضي را پيدا کرده و بعضي ديگر را پيدا نکرده است و بناي خلقت به زوجيت و نر و ماده بودن است.
زوجيت رمز بقاي نسل بشر
خداوند در درون هر موجود زوجي، خدا کشش و جذبه نسبت به جنس مخالفش را قرار داده است و انسان هم يک موجود است و از اين قاعده مستثني نيست. يعني اگر يک آقا و خانمي علاقه به همسر و ازدواج ندارد بيمار است. فطرت و درونش ايراد دارد و يا نقص رواني يا جسمي دارد. و بايد مداوا کند. اساساً رمز بقاي نسل بشر هم در همين است اگر اين جذبه و کشش در زن و مرد نبود؛ شايد هيچ کس ازدواج نمي کرد. اين کار خداي متعال حکمت دارد.
توجه اسلام و قرآن به ازدواج
مسئله زوجيت و کشش بين آنها ربطي به هيچ ديني ندارد و يک مسئله کاملاً غريزي و فطري است و بناي خلقت عالم بر اين نهاده شده است. ولي از آنجا که مکتب اسلام اکمل همه اديان است؛ پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام و قرآن جوانب مختلف مسئله ازدواج را بيان کرده اند. از جمله؛ موقعيت ازدواج، شرايط زن و شوهر و ... و کتاب ها و روايات فراواني در اين زمينه هست که مي توانيد مطالعه کنيد. گاهي دانشمندان خارجي يک کتاب مفصل در مورد يک مسئله که تمام آن در يک جمله روايت آمده است نوشته اند. مثلاً در مورد آيين همسرداري و محبت انسان به همسر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «قول الرّجل للمرأة : إنّي أحبّك لايذهب من قلبها أبداً».[الحكم الزاهرة 433 / 127 / الترغيب في التزويج تشويق به ازدواج... ص: 428] يعني اينکه اگر آقا به خانم بگويد من دوستت دارم و خيلي به شما علاقه دارم هرگز از دل اين خانم بيرون نمي رود. يعني مودت را تثبيت مي کند و مي فهماند که بايد دوستي ها را به زبان آورد چون تأثير بيشتري براي تثبيت و ابقاي مودت و ازدواج و دوستي و محبت دارد.
اهميت ازدواج در اسلام
اسلام به ازدواج خيلي اهميت داده و انسان ها را بسيار ترغيب به ازدواج مي کند. نمونه اش حديث معروف «النِّكَاحُ سُنَّتِي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي» [جامع الأخبار 101 / الفصل الثامن و الخمسون في التزويج ص 101] يعني روش و سيره من ازدواج است. يکي از سيره هاي محکم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و تهديدي که حضرت در انتهاي حديث فرمودند : «فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي» بدترين تهديدهاست. يعني جزء مسلمين و امت من نيستيد. کسي که از ازدواج روي بگرداند «فَلَيْسَ مِنَّا» از ما نيست اين تعبير تندي است.
آثار ازدواج
همين ثواب براي کسي که ازدواج مي کند بس است که دو رکعت نمازي که آدم همسردار مي خواند بالاتر از هفتاد رکعت نمازي است که آدم مجرد مي خواند. همچنين حديث داريم کسي که ازدواج مي کند نصف دينش حفظ است يا محفوظ شده است و نصف ديگر دينش هم در روايت آمده است که انسان تقوا داشته باشد. يعني خيلي از خطرهايي که جوان ها را تهديد مي کنند از راه همين غريزه جنسي است. و از اين راه به گمراهي و گناه و آلودگي هاي مختلف کشيده مي شوند و ازدواج و همسر براي او آرامش مي آورد. همچنين ازدواج يک محسنات روحي معنوي و مادي در انسان ايجاد مي کند.
لطيفه اي پيرامون شب اول قبر شخص مجرد و متاهل
شخصي را در قبر گذاشتند و ملائکه نکير و منکر پرسيدند ازدواج کرده اي؟ گفت: بله. گفتند: اين بيچاره هر چه بلا و مصيبت بوده کشيده است او را بهشت ببريد. مي گويند زن بلا است هيچ خانه اي بي بلا نباشد. شخص ديگري را در قبر گذاشتند. در قبر به او گفتند ازدواج کرده اي؟ گفت: نه. گفتند: اين عذاب نکشيده است او را جهنم ببريد تا استخوان هايش نرم شود عذاب بکشد بعد او را به بهشت ببريد. شخص ديگري را در قبر گذاشتند. گفتند ازدواج کرده اي؟ گفت: دوبار. گفتند: او را ته جهنم ببريد چون يک بلا به سرش آوردند يک بلاي ديگر هم خودش روي سر خودش آورده است اين خيلي پوستش کلفت است.
حکايتي شيرين پيرامون مزه شوهر
نقل است که دختري به مادرش گفت: شوهر چه مزه اي دارد؟ مادرش که زن فهميده و عاقلي بود در دلش گفت بايد جوابي بدهم که هم زيبا و زيبنده و هم جامع و کامل باشد اگر بگويم شوهر يک چيز شيرين و خوشمزه اي است مي گويد من شوهر مي خواهم. اگر هم بگويم شوهر چيز ترش و تلخ و بي مزه اي است مي گويد اصلاً من شوهر نمي خواهم. بالاخره در جواب دخترش گفت: شوهر مثل ترشي است. ترشي هم به مزاج انسان مي نشيند و انسان دلش مي خواهد و در عين حال هم وقتي آدم مي خورد صورتش درهم مي شود و مثل شيريني نشاط آور نيست. طوري است که هم دل آدم مي خواهد و در عين حال زحمت دارد و آدم چهره اش درهم مي شود. دختر گفت مادر واقعاً حرفت درست است. مادر گفت : چطور؟ دختر گفت: به اين خاطر است که هر وقت اسم شوهر را مي شنوم دهانم آب مي افتد.
زنان و زندگي
زن لباس مي خواهد، طلا مي خواهد، خانه زندگي مي خواهد، مردها خيلي دنبال تجملات و تشريفات نيستند. بيشتر، خانم ها بازار دنيا را گرم مي کنند ما معتقد هستيم اگر خانم ها از خانه بيرون نيايند؛ تمام کارخانه هاي پارچه بافي و طلافروشي ها و همه بازار اقتصاد دنيا بهم مي خورد و به برکت اين خانم ها، اين ها همه برقرارند واقعاً بايد قدر خانم ها را بدانيد. به قول حاج آقاي دولابي که خدا رحمت شان کند که مي گفتند اگر خانم ها نبودند شايد ما يک پيراهن هم تن مان نمي کرديم يعني به فکر دنيا نبوديم. اين خانم ها هستند که به فکر فرش و طلا و خانه و زندگي هستند واقعاً بازار دنيا را خانم ها گرم کرده اند و اگر نمي بودند شايد ما يک لباس هم براي خودمان تهيه نمي کرديم يعني نوع مردها به فکر اين چيزها نيستند؛ ولي خانم ها خيلي به فکر هستند و زندگي و معاش را تأمين مي کنند.
مذمت بي همسري
اسلام جوانان را بسيار به ازدواج ترغيب کرده است و بي همسري در روايات ما مورد مذمت شديد قرارگرفته است چون انساني که ازدواج نکرده است دست آويز شياطين يا رفقاي ناباب قرار مي گيرد. حديث داريم که اکثر اهل جهنم مجرد هستند «أَكْثَرُ أَهْلِ النَّارِ الْعُزَّاب» [من لا يحضره الفقيه ج 3 / 384 / باب فضل المتزوج على العزب ص384] و فرمودند «خِيَارُ أُمَّتِي الْمُتَأَهِّلُونَ وَ شِرَارُ أُمَّتِي الْعُزَّابُ» [مستدرك الوسائل 14 / 156 / 2- باب كراهة العزوبة و ترك التزويج ص154] يعني بدترين امت من آنهايي هستند که بدون همسر هستند يعني آنهايي که وقت ازدواج شان شده است و ازدواج نمي کنند. بعضي از پدر و مادرها مي گويند حاج آقا با اين جوان ما براي ازدواج صحبت کن. مي گويد بايد حتماً خانه داشته باشم، ماشين داشته باشم. اينها خيالات بي خودي است. هر چيزي وقتي دارد از وقتش که بگذرد ديگر بي معنا مي شود. دوران شکوفايي سن ازدواج از هفده هجده سالگي تا بيست و پنج سالگي است. اين تاخيرهاي ده پانزده ساله کار خوبي نيست. خانواده ها هم بايد برخي مسائلي که سنگ جلوي پاي جوان مي اندازد را مراعات کنند. روايتي داريم که مي فرمايد در آخر الزمان عذوبت و مجرد زندگي کردن حلال و جايز است به خاطر اينکه اين بنده خدا بدون ازدواج مي تواند دينش را حفظ بکند اما وقتي ازدواج کند خواسته هاي حرامي آن خانواده از او دارند و به خاطر خواست هاي حرام آنها ممکن است اين شخص را به جهنم بکشند اين حديث يک مورد خاص است و در آن يک مورد خاصي را اجازه داده اند.
پيامدهاي اخروي عدم ازدواج
نقل کرده اند عرفايي که مي خواستند زاهد و عابد باشند و ازدواج نکردند، آخر عمر پشيمان شدند يا بعد از مردن خواب شان را که ديده اند؛ گفتند ما اشتباه کرديم.
آيت الله ناصري نقل مي کرد پيرمردي که صاحب کرامت و داراي مقام طي الارض بود به نام حاج شيخ عبدالله و از دوستان بنده بود ازدواج نکرده بود حاج آقاي دولابي فرمودند من دخترم را حاضر شدم به ايشان بدهم ولي قبول نکرد. حاج شيخ عبدالله کارش اين بود که پياده به مشهد، نجف و کربلا مي رفت. ايشان اواخر عمر سخت پشيمان شده بود که چرا من اين سنت حسنه را به جا نياوردم و ازدواج نکردم ولي پير شده بود و ديگر نمي توانست ازدواج بکند.
مرحوم آخوند کاشي که در تخت فولاد دفن است کسي بود که ازدواج نکرده بود و نزديک قبر ايشان در تخت فولاد قبر مرحوم علامه فاني است. مرحوم بانو مجتهده امين اصفهاني در کتابش نقل کرده است که يک شخصي مرحوم علامه فاني و مرحوم آخوند کاشي را در خواب ديد ولي مشاهده کرد مقام علامه فاني خيلي بالاتر از آخوند کاشي است. تعجب کرد که آخوند کاشي با اينکه مي گويند عارف و عابد بوده و صاحب کرامت بوده چطور مقامش پايين تر از علامه فاني است. علامه فاني فرمود به خاطر سه مسئله:
يکي اينکه من سيد بودم ايشان سيد نبود. دوم من روضه خوان اهلبيت عليهم السلام بودم. براي مردم روضه مي خواندم توسل به اهلبيت عليهم السلام مي کردم. و سوم اينکه من ازدواج کردم و آخوند کاشي ازدواج نکرده بود.
اين داستان نشان مي دهد در عوالم ديگر هم آنهايي که ازدواج نکرده اند درجه شان پايين است يا ممکن است اشکال و ايرادي برايشان باشد. اگر در قديم فساد، مشکلات و سختي هاي جوانان کم تر بود دليلش سن پايين ازدواجشان بوده است. البته ما معتقد نيستم خيلي هم پايين باشد مثلاً دوازده سيزده سال که هنوز پسر يا دختر آن بلوغ و رشد را پيدا نکرده اند. رشد جسمي، عقلاني، مديريتي، فکري يا همسرداري را که بنا به فرمايش حضرت امير سلام الله عليه لازم است. «خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا» [الكافي 6 / 540 / باب نوادر في الدواب ص 537].
نقش توکل در ازدواج
اگر کسي نيت ازدواج دارد؛ توکل، دعا و توسل داشته باشد. من خودم که تصميم به ازدواج گرفتم يک طلبه در قم بودم که فقط درس مي خواندم. رفتم مسجد مقدس جمکران از امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف تقاضا کردم به ايشان توسل پيدا کردم گفتم خدايا واقعاً کار مشکلي است.
در حديثي نقل شده جواني به پيغمبر خدا عرض کرد که همسري براي من انتخاب کنيد حضرت فرمود: اگر من و تمام فرشته ها و همه عالم دست به دست هم بدهيم تو سراغ آن کسي که خدا برايت درنظرگرفته است مي روي. به قول حاج آقاي دولابي بخش زيادي از مسئله عقد و ازدواج آسماني است. يعني تقدير نقش مهمي دارد به همين خاطر توکل و دعا و توسل خيلي مهم است. انتخاب همسر خيلي مهم است. آدم اشتباهي خانه و ماشين و فرش خانه و کالايي بخرد آن را عوض مي کند يا شغلش را عوض مي کند ولي ازدواج اين طوري نيست که بگويي ازدواج کردم بعد مي توانم عوض بکنم. بيشترين فردي که ما در عمرمان با آن زندگي مي کنيم همسرمان است. دخترها شوهر مي کنند پسرها ازدواج مي کنند. بچه ها حدوداً هيجده سال بيست سال مهمان ما هستند بعد جدا مي شوند. ولي همسر ما تا آخر عمر در کنار ما هست يعني خوبي، بدي، خوشي و ناخوشي او ارتباط مستقيم و تنگاتنگ با ما دارد لذا من معتقدم دعا و توسل و توکل خيلي در مسئله ازدواج نقش دارد. اين شعر حافظ خيلي معنا دارد.
تکيه بر تقوا و دانش در طريقت کافري است - راهرو گر صد هنر دارد توکل بايدش
اهميت خواست خدا در انتخاب همسر
بنده، دوستي روحاني دارم که از من بزرگ تر است و حدود پنجاه سال سن دارد. ايشان حدود سي سال است که مي خواهد ازدواج کند ولي نتوانسته موهايش مقداري سفيد شده و هنوز ازدواج نکرده است. نه اينکه نخواهد مي خواهد ولي نمي شود. با آيت الله ناصري مشورت کردند، استخاره کردند. چندين مورد هم رفته اند صحبت کردند اما ناگهان يکي از خانواده طرف مقابل مرده است. و ازدواج را به هم زدند يا استخاره شان بد آمده يا اين آقا نپسنديده است يا مادرش نپسنديده يا خواهرش نپسنديده است. ميخواهم اين را بگويم که تا خدا نخواهد نمي شود. مگر فرعون همه عالم را بسيج نکرد که حضرت موسي عليه السلام متولد نشود اما حضرت موسي عليه السلام متولد شد.
داستان توسل جوان به امام رضا عليه السلام براي ازدواج
در قم منبر رفتم. بعد از منبر تاجري گفت حاج آقا پسرم داستاني را از دانشگاه نقل کرده است و من بعد از شنيدن اين داستان غش کردم. دانشجويي مدت ها دنبال موردي براي ازدواج بود و گاهي هم رفقا و همکلاسي ها سربه سرش مي گذاشتند و به او متلک مي گفتند. بعد از مدت ها تصميم مي گيرد به مشهد برود خيلي مصمم بود که کارش درست مي شود. من معتقد هستم امام هشتم قدرت دارد مي توانند بگويند «كُنْ فَيَكُونُ» [الكافي 1 / 109 / باب الإرادة أنها من صفات الفعل ص 109] آنها ولي امر هستند «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً» [الإحتجاج ج 2 / 386 / احتجاج أبي إبراهيم موسى بن جعفر ع في أشياء شتى على المخالفين ص 385] امام امرش امر خدا است اگر بگويد بشو مي شود. حضرت رضا عليه السلام فرمود حضرت ابراهيم عليه السلام خدا را به ما قسم داد آتش بر او سرد و گلستان شد. گفت اين بنده خدا به مشهد که رسيد مستقيم به حرم رفت و به مسافرخانه نرفت. گفت من مي روم حرم کار ازدواجم را از حضرت بخواهم و ازدواجم را درست بکنم بعداً مي آيم. رفقا هم به او متلک مي گفتند. گفت ايشان حرم رفت و خودش را به ضريح چسباند و شروع کرد به ناله کردن. مي گويد يا امام هشتم من همسر مي خواهم. يک ساعته درست بکن من اين حرف ها سرم نمي شود شما نشانه هاي قدرت خدا هستيد. يدالله هستيد. گره گشا هستيد. حلال مشکلات هستيد. من به شما عقيده دارم. من زن مي خواهم. مي گويد بعد از مدتي ضعف کردم، تصميم گرفتم بروم ناشتايي بخورم و دوباره بيايم گفتم يا امام هشتم من شما را رها نمي کنم.
گفت از صحن بيرون آمدم که ناگهان يک خانم و آقاي محترمي به من برخوردند و سلام عليک کردند و جلوي من ايستادند گفتند آقا خيلي عذر مي خواهيم خيلي شرمنده ايم سوال ما حرف ما ممکن است خيلي زشت باشد بي جا باشد ولي اسائه ادب را بپذيريد و جواب ما را بدهيد. گفتم: بفرماييد. گفتند: شما ازدواج کرديد؟ گفتم: نه. گفتند: قصد ازدواج نداريد؟ گفتم: چرا قصد ازدواج دارم. گفتند: بيا که بختت باز شده ما بچه دار نمي شديم متوسل به امام هشتم عليه السلام شديم خدا به ما دختري داد و حالا دختر ما بزرگ شده و دم بخت است و الان آمديم دين مان به امام هشتم عليه السلام را ادا کنيم و به امام هشتم عليه السلام گفتيم يک داماد خوب براي ما برسان. دخترمان را دادي حالا داماد هم بده و ما ديشب با امام هشتم عليه السلام پيمان بستيم و گفتيم از هتل مي آييم بيرون به اولين جواني که برخورديم مي گوييم اين فرستاده امام هشتم عليه السلام است. مي گويد من وقتي اين را فهميدم جا زدم. گفتم: مادرم نيست خواهرم نيست. گفتند نه موردش خيلي خوب است امام هشتم عليه السلام مگر چيز بد مي رساند؟ از ما نازکردن بود که نمي خواهم. از آنها اصرارکردن بود و مرا به زور به هتل بردند و دختر را به من نشان دادند. مهرش به دلم نشست. رفتند يک روحاني آوردند و عقد کردند و اين خانم در کمتر از يک ساعت به عقد من درآمد.
پشتکار در طلب (داستان يوسف و زليخا)
روايت داريم «من طلب شيئا و جدّ وَجَدَ»[نهج الفصاحة 776].
گفت پيغمبر که چون کوبي دري - عاقبت زان در برون آيد سري - سايه حق بر سر بنده بود - عاقبت جوينده يابنده بود .
زليخا خاطرخواه حضرت يوسف عليه السلام شد اما چه سنخيت و نسبتي با حضرت داشت؟ هيچ سنخيتي نداشت اصلاً حضرت يوسف عليه السلام پيغمبري موحد بود اما زليخا بت پرست بود. زليخايي که هيچ سنخيتي با يوسف صديق نداشت و در راه يوسف آبرويش را داد حيثيتش را داد و همه چيزش را داد. روايات مي گويد زليخا بعد از اينکه پير و فقير شد. شوهرش او را طلاق داد ولي استقامت و پشتکار در طلبش داشت .
نقل مي کنند حضرت يوسف وقتي عزيز مصر شد در حال عبور از مکاني بود. به او گفتند اين پيرزن فقير، زليخا است. يوسف عليه السلام گفت: عجب است او زماني سلطان بانوي ما بود. ما غلام او بوديم. برويم احوال او را بپرسيم. نزديک زليخا آمد و گفت: حالت چطور است؟ زليخا که مومن شده بود گفت: شکر مي کنم خدايي را که بر اثر گناه عزيز را ذليل کرد «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمُلوكَ عَبِيداً بِمَعْصِيَتِهِ» [بحار الأنوارج 75 / 456 / باب 33 نوادر المواعظ و الحكم ص 444] و شکر مي کنم خدايي را که برده ها را به سلطنت رساند به خاطر اطاعت و بندگي و خويشتن داري و اي عزيز مصر ما مي خواستيم گناه و معصيت کنيم اما خوار و ذليل شديم. حضرت يوسف عليه السلام گفت: هنوز هم به من علاقه داري؟ گفت به جدت ابراهيم عليه السلام قسم اگر همه دنيا مال من باشد حاضرم بدهم يک بار شما را ببينم. حضرت يوسف عليه السلام گفت: درست است من زيبا و قشنگ هستم اما مي داني از من هم زيباتر هست؟ زليخا گفت: کيست؟ ايشان فرمود: حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم است. زليخا بعد از شنيدن اين توصيفات عشقش به پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم منتقل شد و گفت اي يوسف من خاطرخواه آن آقا شده ام آن آقا کجاست؟ محبت حضرت يوسف عليه السلام آن قدر نجات دهنده نيست که محبت پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نجات دهنده است. جبرئيل بر حضرت يوسف عليه السلام نازل شد و گفت چون محبت پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در دل زليخا افتاده بايد او را به عقد خود در بياوري. يوسف عليه السلام گفت: اين پير زمين گير به چه درد من مي خورد؟ جبرئيل گفت: دعا کن جوان مي شود. محبت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم کيميا و اکسير است. حضرت يوسف عليه السلام دعا کرد و زليخا جوان شد و به همسري حضرت يوسف عليه السلام درآمد. زليخا در اثر پايداري و استقامت در راهش به مقصدش رسيد.
زيبايي هاي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم
پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايند حضرت يوسف سفيدروتر از من بوده ولي من نمکين تر و مليح تر هستم. چون رنگ خيلي روشن هم به مذاق انسان خوش نمي آيد. کمي گندم گون قشنگ تر است. پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم صوت زيبايي هم داشتند و صوتش را در نماز ظاهر نمي کرد، اگر ظاهر مي کرد حديث داريم بيهوش مي شدند. در دعاي صلوات بر حضرت مي گوييم خدايا روز قيامت صوت پيغمبر را نصيب ما کن. ائمه عليهم السلام، همه قربان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي روند حضرت زهرا سلام الله عليها از فراق پيغمبر گريه کردند تا از دنيا رفتند.
$
##ازدواج و برکات آن
ازدواج و برکات آن
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
قرآن كريم : «وَ مِنْ اياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لاَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛ و از نشانه هاى خداوند، اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريده، تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد. در اين، نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند.
انهدام گناهان
يكى از آثار بسيار صلوات فرستادن بر پيامبر و آلش، پاك شدن گناهان است. امام هشتم عليه السلام فرمود: «مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلى ما يُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فُلْيُكْثِرْ مِنَ الصَّلوةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَاِنَّها تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً»؛[الامالى للصدوق ص 73؛ بحارالأنوار، ج 91، ص 63 ، ح 52] كسى كه نمى تواند گناهانش را تدارك و جبران كند، بايد بر محمد و آلش بسيار صلوات بفرستد كه صلواتِ بسيار گناهان را به كلى منهدم مى كند.
در روايت ديگرى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است: «مَنْ صَلّى عَلَىَّ مَرَّةً لَمْ يَبْقَ مِنْ ذُنُوبِهِ ذَرَّةٌ»؛[جامع الاخبار، ص 59؛ بحارالأنوار، ج 91، ص 63 ، ح 52] كسى كه يك بار بر من صلوات بفرستد، ذره اى از گناهانش باقى نخواهد ماند.
ببينيد صلوات بر پيغمبر و آل او چقدر قوّت و قدرت دارد! همان طور كه وقتى نور مى آيد ظلمت را از بين مى برد و چيزى از ظلمت باقى نمى ماند، صلوات هم نور است، ظلمت گناه را نابود مى كند. صلوات مثل قطره اى است كه به دريا متصل مى شود؛ چون صلوات اتصال و صله است. صلوات كار خدا و ملائكه است. كسانى كه با صدق و اخلاص صلوات مى فرستند، به خدا و ملائكه وصل مى شوند و به آن ها نزديك مى گردند. در روايت ديگرى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است: «مَنْ صَلّى عَلَىَّ كُلَّ يَوْمٍ ثَلاثَ مَرّاتٍ وَ فى كُلِّ لَيْلَةٍ ثَلاثَ مَرّاتٍ حُبّاً لى وَ شَوْقاً اِلَىَّ كانَ حَقّاً عَلَى اللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ اَنْ يَغْفِرَ لَهُ ذُنوبَهُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ و ذلِكَ الْيَوْمَ»؛[الدعوات، ص 89] كسى كه هر روز سه مرتبه و هر شب سه مرتبه از روى محبت و اشتياق به من، بر من صلوات بفرستد، سزاوار است كه خداوند عز و جل گناهان آن شب و روزش را بيامرزد.
آنچه از روايات استفاده مى شود اين است كه تأثير ذكر صلوات براى پاك كردن گناهان از ريختن آب بر آتش قوى تر است. كسى كه جهنمى باشد، توفيق صلوات را هم از او مى گيرند؛ يعنى جهنم رفتن با صلوات فرستادن بر محمد و آلش قابل جمع نيست. همان طور كه ذكر «بسم اللّه » با حضور شياطين سازگارى ندارد.
نورى فرا راه انسان
در روايات بسيارى آمده است كه صلوات گناهان انسان را ذوب مى كند، شفاعت پيامبر را بر فرستنده آن واجب مى كند، انسان را عاقبت به خير مى كند، قبرش را نورانى مى گرداند و در روز قيامت نورانى خواهد بود. كسى كه نور با او همراه باشد، داخل آتش نمى شود. چنان كه پيامبر خدا فرمودند: «اَلصَّلاةُ عَلَىَّ نورٌ عَلَى الصِّراطِ وَ مَنْ كانَ لَهُ عَلَى الصِّراطِ مِنَ النُّورِ لَمْ يَكُنْ مِنْ اَهْلِ النّارِ»؛[جامع الاخبار، ص 60؛ بحارالأنوار، ج 91، ص 64 ، ح 52] صلوات بر من، نورى بر صراط است و كسى كه بر صراط نور داشته باشد، از اهل آتش نيست.
ان شاء اللّه اين روايات را با جان و دل باور كنيم و خداوند هم به ما توفيق صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد را عنايت كند.
از نشانه هاى خداوند
محبت و دوست داشتن زنان يك فضيلت و واقعيت غير قابل انكار است. خود قرآن هم بر اين محبت و دوستى تأكيد فرموده است : «وَ مِنْ آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُم اَزْواجاً لِتَسْكُنوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فى ذلِكَ لاَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكِّرُونَ»؛[سوره روم، آيه 21] و از نشانه هاى خداوند اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد. در اين، نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند.
خداوند متعال هر چيز را به نيكوترين صورت و زيباترين شكل و در يك نظام احسن آفريده است: «اَلَّذى اَحْسَنَ كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ»؛[سوره سجده، آيه 7] او همان كسى است كه هر چه را آفريد، نيكو آفريد.
و در اين ميان انسان را در بهترين صورت و نظام خلق كرد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ فى اَحْسَنِ تَقْويمٍ»؛[
[سوره تين، آيه 4] ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم.» و به مقتضاى اين نظام احسن، براى انسان زوج و همسر خلق كرد. اگر انسان زوج و همسرى نداشت، هم نسل او از بين مى رفت و هم خلقتش ناقص بود.
خلقت حوا و جذبه او
اگر زن تنها بود، خلقت ناقص بود. اگر مرد هم تنها بود، باز خلقت ناقص بود. در آغاز امر كه آدم عليه السلام خلق شد، تنها بود و زوج و جفتى نداشت. او از تنهايى داشت دق مى كرد. چون انسان از انس است و نيازمند انيسى است تا با او انس بگيرد. هم نيازمند انس با خدا است و هم نيازمند انس با كسى همانند خودش است. آدم تنها بود و خداى متعال حوا را براى او خلق كرد و يك جذبه اى در حوا گذاشت.
اصولاً اين جمال و كششى كه خداوند متعال در خانم ها گذاشته است، فطرى است. خداوند زن و مرد را از يك جنس آفريد؛ از اين جهت به يكديگر تمايل دارند. حضرت آدم عليه السلام ديد كه در او يك كششى هست. گفت: خدايا، اين را براى چه خلق كردى؟ گفت: براى تو خلق كردم. آدم عليه السلام خيلى خوشش آمد. خواست به نزديك حوا برود، خطاب شد: با اين عجله و شتاب نمى شود. بايد يك قرارداد نكاح و ازدواج هم باشد. بايد مهريه اى هم قرار بدهيم. عرض كرد: چه مهريه اى قرار بدهم؟ حضرت آدم چيزى نداشت. فرمود: مهريه او ده مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد است.[رجوع كنيد به: من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 380]
ازدواجى به اين راحتى ديده ايد! نه بله برونى، نه قول و قرارى، نه ملك و زمينى. فقط ده تا صلوات. البته در عالم يك صلوات را نمى توانيم با هيچ معيارى اندازه بگيريم و نمى توان براى آن قيمتى معين كرد. خداوند براى انسان همسرى از جنس خودش آفريد «لِتَسْكُنوا اِلَيْها؛ تا اين كه سكونت و آرامش پيدا كنيد.»هر موجودى در عالم جفتى دارد كه با آن يگانه و همدل مى شود و آن گاه آرامش پيدا مى كند. اين آرامش بسيار محسوس است. كسى كه همسر اختيار مى كند، اين آرامش را درمى يابد.
ازدواج سنت پيامبر
همسر گرفتن يك سنت الهى و از سنت هاى پيامبر خداست. از پيشوايان معصوم عليهم السلام تعبير تندى درباره كسانى كه از ازدواج سر باز زنند، رسيده است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «اَلنِّكاحُ سُنَّتى فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتى فَلَيْسَ مِنّى»؛[جامع الاخبار، ص 101؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 220، ح 23] ازدواج سنت و سيره من است؛ كسى كه از سنت من روى برگردانده از من نيست.
اين تعبير بسيار بلند و تند است. اگر كسى از ازدواج كه سنت پيامبر خداست روى برگرداند، پيامبر فرمودند: از من نيست؛ يعنى ناقص است و از پيامبر جدا شده است. چون خداوند نظام آفرينش را اين گونه قرار داده است كه هر كسى با همسر باشد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ازدواج را محبوب ترين بنا و بنيادى بر مى شمارد كه در اسلام بنا نهاده شده است. فرمود: «ما بُنِىَ بِناءٌ فِى الاِْسْلامِ اَحَبُّ اِلَى اللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ التَّزْويجِ»؛[من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 383؛ وسائل الشيعة، ج 14، ص 3، ح 24901] هيچ بنيادى در اسلام بنا نهاده نشد كه نزد خداوند عز و جل محبوب تر از ازدواج باشد.
فرمودند: كسى كه همسر دارد، دو ركعت نماز او برتر و بالاتر از هفتاد ركعت نماز كسى است كه همسر ندارد.[رَكْعَتانِ يُصَلّيهِمَا الْمُتَزَوِّجُ اَفْضَلُ مِنْ سَبعينَ رَكْعَةً يُصَلّيها اَعْزَبُ. كافى، ج 5 ، ص 328 ؛ وسائل الشيعة، ج 14، ص 8 ، ح 24920]
ترك ازدواج
در روايات آمده است كه زنى به امام باقر عليه السلام عرض كرد: من متبتّله هستم. حضرت فرمودند: مقصود تو چيست؟ گفت: هرگز نمى خواهم ازدواج كنم. حضرت فرمودند: براى چه؟ گفت: مى خواهم با فضيلت باشم. حضرت فرمودند: «اِنْصَرِفى فَلَوْ كانَ ذلِكَ فَضْلاً لَكانَتْ فاطِمَةُ اَحَقُّ بِهِ مِنْكِ اِنَّهُ لَيْسَ اَحَدٌ يَسْبِقُها اِلَى الفَضْلِ»؛[الكافى، ج 5 ، ص 509؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 219، ح 13]
از اين فكر صرف نظر كن كه اگر در اين كار فضيلتى بود، حضرت فاطمه عليهاالسلام از تو به آن سزاوارتر بود. هيچ كس نمى تواند در فضيلت از ايشان پيشى بگيرد.
يعنى اگر ترك ازدواج كار خوبى بود، حضرت زهرا عليها السلام كه بهترين زن عالم اند، ازدواج نمى كردند. همه پيامبران و امامان عليهم السلام ازدواج كردند. فقط يك پيغمبر همسر نداشت، آن هم حضرت عيسى عليه السلام بود كه بنابر مصالحى ازدواج نكرد. و الّا در دين ما از ترك ازدواج شديداً نهى شده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «شِرارُ مَوْتا كُمُ العُزّابُ»؛[المقنعه، ص 497، بحارالأنوار، ج 100، ص 220، ح 19] شرورترين مردگان شما كسانى هستند كه بدون همسرند.
ازدواج و مسير كمال
به طور حتم كسانى كه مجرد به سر برده اند، ناقص اند. حتى كسانى كه ادعا مى كنند از اولياى خدايند، قطعاً در آن عالم پشيمان هستند. چون اساس و قانون خلقت اين است كه انسان بايد با همسر زندگى كند و توليد نسل كند: «تَناكَحُوا تَكْثِرُوا فَاِنّى اُباهى بِكُمُ الاْمَمَ يَوْمَ الْقيامَةِ وَ لَوْ بِالسِّقْطِ»؛[عوالى اللآلى، ج 3، ص 286؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 220، ح 24] ازدواج كنيد و نسل خود را زياد كنيد كه من در روز قيامت به وجود شما بر ساير امت ها مباهات مى كنم، هر چند به كسى كه سقط شده باشد.
اصلاً انسان در زندگى كردن با خانواده ساخته مى شود. اين كه كسى برود و در يك گوشه اى ذكر و ورد بگويد، هنر نيست.
خداوند شيخ عبداللّه بختيارى را رحمت كند! مجرد بود و تا آخر هم ازدواج نكرد. مرحوم حاج آقا دولابى به ايشان خيلى اصرار كرد كه ازدواج كند. حتى فرمود: من حاضرم دخترم را به تو بدهم، با آن كه تفاوت سنى زيادى هم داشتند. ايشان در اواخر عمر پشيمان شده بود. در يك اتاق دو سه مترى تنها زندگى مى كرد. مى گفت: يك كدبانويى هم نيست كه يك چاى براى ما بياورد. يعنى احساس مى كرد كه كار خوبى نكرده است. اين ها ناقص هستند.
مرحوم آخوند كاشى شخصيت بزرگى بوده است. او هم ازدواج نكرد.
مى گفته است: من مزاجم تند است، مى ترسم تحمل نكنم و باعث دردسر براى خانواده ام شود. البته بايد تندى اش را درست كند. اين جواب واقعى نيست. با اين كه شخصيت فوق العاده اى بوده است. وى از اساتيد آيت اللّه بروجردى و داراى كرامات زيادى بوده است. قبر ايشان الآن در تخت فولاد اصفهان است. نزديك قبر ايشان، قبر يكى از بزرگان، به نام مرحوم فانى اصفهانى قرار دارد.
از بانو امين اصفهانى كه ايشان هم خانم فوق العاده بوده است، نقل مى كنند كه ايشان يك بار سر قبر آخوند كاشى مى رود و مى گويد: من شنيده ام شما با خانم ها ميانه اى نداشته اى. من علويه هستم و الآن آمده ام يك نظرى به ما كنى. بعد فاتحه اى مى خواند و برمى گردد. شب در خواب مى بيند كه داخل يك باغى است. مى پرسد: اين باغ مال كيست؟ مى گويند: مال آخوند كاشى است. مى بيند كه جايگاهش بد نيست. اما در كنارش يك باغ ديگرى است كه خيلى وسيع تر و جذاب تر است. مى پرسد: اين باغ مال كيست؟ مى گويند: مال مرحوم فانى اصفهانى است. همان شخصى كه نزديك قبر آخوند كاشى دفن است. با اين كه آوازه و اسم و رسم آخوند كاشى خيلى بيشتر از مرحوم فانى اصفهانى است.
از آخوند كاشى مى پرسد: چطور شد كه اين آقاى فانى باغ و مقامش خيلى بالاتر از شماست؟ مى گويد: به خاطر سه چيز: يكى اين كه ايشان سيد بود و من نبودم. خود اين سيادت يك شرافت و كرامت خاصى براى ايشان است. ديگر اين كه ايشان ازدواج كرده بود و من ازدواج نكردم. چون اين كار را انجام ندادم، مرتبه من پايين تر از ايشان است. عمل به سنت پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم موجب رشد و كمال انسان است. و سوم اين كه ايشان روضه اهل بيت مى خواند و منبر مى رفت، ولى من اين توفيق را نداشتم. به خاطر اين سه امتياز، مقام ايشان بالاتر از من است. در آنجا به واقعيات نگاه مى كنند، به اسم و رسم كارى ندارند. به هر حال، ازدواج يك سنت حقيقى است و مطابق با فطرت و به مقتضاى نفوس انسان ها و رشد و كمال آنان است.
اهميت ازدواج
مردى به محضر امام صادق عليه السلام رسيد. حضرت به او فرمودند: آيا همسر دارى؟ گفت: نه. فرمودند: «ما اُحِبُّ اَنَّ لِىَ الدُّنيا وَ ما فيها وَ اِنّى بِتُّ لَيْلَةً وَ لَيْسَتْ لى زَوْجَةٌ»؛ من دوست ندارم كه همه دنيا و آنچه در آن است مال من باشد، اما يك شب بدون همسر به سر برم.
يعنى داشتن دنيا و آنچه در آن است، با داشتن همسر برابرى نمى كند. اين قدر مهم است. آن گاه فرمودند: «اَلرَّكْعَتانِ يُصَلّيهِما رَجَلٌ مُتَزَوِّجٌ اَفْضَلُ مِنْ رَجُلٍ اَعْزَبَ يَقُومُ لَيْلَةَ و يَصُومُ نَهارَهُ»؛ دو ركعت نماز مرد همسر دار، بهتر و بالاتر از مرد بدون همسر است كه شب را به عبادت و روز را به روزه دارى مى گذراند.
سپس هفت دينار به او عطا كردند و فرمودند: برو و با اين پول ازدواج كن. آن گاه فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «اِتَّخِذوا الاَهْلَ فِاِنَّهُ اَرْزَقُ لَكمْ»؛[الكافى، ج 5 ، ص 329، ح 6؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 43، ح 1] براى خود همسر اختيار كنيد كه اين روزى شما را زيادتر مى كند.
مودت و رحمت بين دو همسر
در روايات به ازدواج بسيار ترغيب و توصيه شده است. چون ازدواج وسيله آرامش و كمال انسان است. خداوند بين زن و مرد مودت و رحمت قرار داد: «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مُوَدَّةً وَ رَحْمَةً.» اين جعل و قرار دادن، يك جعل تكوينى است؛ يعنى اين مودت و رحمت بين زن و شوهر به صورت فطرى و طبيعى وجود دارد.
مودت از محبت بالاتر است. محبت يعنى دوستى، ولى مودت يعنى هم دوستى و هم اظهار دوستى؛ يعنى اين كه انسان دوستى خودش را اظهار و ابراز كند، فقط در دلش نگه ندارد. اگر من شما را دوست دارم و كارى براى شما انجام نمى دهم كه علامت محبت باشد، اين دوستى ناقص و درجه آن بسيار پايين است. حتى ممكن است از بين برود. اين دوستى را مودت نمى گويند. مودت يعنى اين كه دوستى در رفتار و كردارمان تبلور پيدا كند.
خداوند مودت را براى اهل بيت پيامبر عليهم السلام قرار داده است: «قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدّةَ فِى الْقُرْبى»؛[سوره شورى، آيه 23]
بگو من از شما اجر و مزدى جز مودت درباره اهل بيتم نمى خواهم.
خداوند اين مودت را واجب كرده است: «وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْواجِبَةُ.» [مفاتيح الجنان، زيارت جامعه] اگر چيزى از اين مودت زيباتر و بالاتر بود، خدا همان را مزد رسالت پيامبرش قرار مى داد. از سوى ديگر مى فرمايد: «وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمين»؛[سوره انبياء، آيه 107] اى پيامبر، ما تو را جز رحمت براى جهانيان نفرستاديم.
خداوند دو چيز را كه براى پيامبرش بوده است؛ يعنى مودت اهل بيتش و رحمت را ـ كه حقيقت وجود پيامبر خداست ـ براى همسرها آورده است. گمان نمى كنم چيزى از اين محكم تر و مهم تر وجود داشته باشد، مودت و رحمت.
فطرى بودن علاقه بين زن و مرد
خداوند مودت و رحمت را ميان زن و شوهر قرار داده است، يعنى يك جذبه و كشش تكوينى بين زن و مرد وجود دارد كه مرد از زن خوشش مى آيد و زن هم از مرد. و چون اين يك امر تكوينى است، نمى توان با آن مبارزه كرد. اگر كسى از زن بدش مى آيد، بداند كه معيوب است.
واعظى در مسجد مشغول وعظ بود. مردى وارد مسجد شد و ادعا كرد الاغم گم شده است. واعظ پرسيد: چه كسى از صداى خوب بدش مى آيد؟ چه كسى از صورت خوب بدش مى آيد؟ شخصى گفت: من. واعظ رو به سوى كسى كه الاغش را گم كرده بود كرد و گفت: الاغت اينجاست. آدمى كه از صداى خوب، قيافه خوب، از زيبايى ها بدش مى آيد، مثل الاغ مى ماند، معيوب است.
اگر مردى از زن بدش مى آيد، معيوب است. پيش يكى از بزرگان درباره جوانى كه به دخترها و خانم ها علاقه داشت بحث شد. ايشان فرمودند: اين در ذات پسر و دختر هست، منتها بايد آن را كنترل كرد و خود را از حرام نگه داشت و در مسير حلال قرار داد. و الا اين علاقه فطرى و قطعى است. بعد فرمودند: در تمام گلبول ها و سلول هاى من ميل و محبت به زن هاست. اين علامت كمال است و مطابق با رواياتى است كه مى گويند: هر چه ايمان و ولايت شما زيادتر شود، محبت شما نسبت به زن ها، يعنى همسر و محارمت زيادتر مى شود. بنابراين محبت به زن ها يك امر ذاتى است. منتها تلاش انسان بايد اين باشد كه خودش را از گناه حفظ كند.
عشق و عفاف
برخى از خانم ها و يا آقايان جذبه و كشش بيشترى دارند. اگر كسى علاقه و محبت شديد پيدا كرد، بايد خودش را از گناه حفظ كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «مَنْ عَشِقَ فَكَتَمَ وَ عَفَّ فَماتَ فَهُوَ شَهيدٌ»؛[ميزان الحكمة، ج 2، ص 1516، ح 9798]
كسى كه عاشق شد و عشق خود را كتمان كرد و عفت پيشه ساخت و از دنيا رفت، شهيد است.
يعنى اگر عشق به مرد يا زنى پيدا كند كه ما از آن به عشق مجازى تعبير مى كنيم و به خاطر خدا آن عشق را تحمل و كتمان كرد و صبر نمود و عفت ورزيد و دامن خود را به گناه آلوده نساخت، اگر از دنيا هم برود، به مقام شهيد نايل مى شود. در روايتى ديگر از آن حضرت آمده است: «مَنْ عَشِقَ وَ كَتَمَ وَ عَفَّ وَ صَبَرَ غَفَرَ اللّهُ لَهُ وَ اَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ»؛[ميزان الحکمه، ج 3، ص 1988، ح 13029] كسى كه عاشق شد و كتمان كرد و عفت گزيد و صبر نمود، خداوند او را مى آمرزد و داخل بهشت مى گرداند.
همچنين در روايت ديگرى آمده است: «مَنْ عَشِقَ فَكَتَمَ وَ عَفَّ وَ صَبَرَ فَماتَ ماتَ شهيداً وَ دَخَلَ الْجَنَّةَ»[شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 233] كسى كه عاشق شد و كتمان كرد و عفت گزيد و صبر نمود و آن گاه از دنيا رفت، شهيد از دنيا رفته است و وارد بهشت مى شود.
علاقه هايى كه به بعضى از خويشان و آشنايان پيدا مى شود، بايد جهت ايمانى داشته باشد و به قول فقهاى ما ريبه در آن نباشد، يعنى هوس رانى و نگاه هاى آلوده در آن نباشد.
زن مظهر جمال خدا
زن مظهر جمال خداوند است. با لطافت و ظرافت آميخته شده است. بدنش لطيف است، روحش لطيف است، قد و قامتش و حتى كفش هايش هم جذابيت دارد. به خلاف كفش آقايان كه قلبمه است و هيچ جذابيتى ندارد. اين يك امر طبيعى است. يكى از آقايان مى گفت: من از كفش زنان هم خوشم مى آيد. البته اين درست است، يعنى عيب و نقص نيست. اگر خوشت نيايد، مشكل دارى.
شما اگر مثلاً از لباس زن ها خوشتان آمد، فكر نكنيد كه مريض هستيد و بايد معالجه كنيد، بلكه بايد اين مهر و ذوق را در مسير صحيح هدايتش كنيد. صداى مرد با صداى زن بسيار متفاوت است. بعضى از خانم ها كه صدايشان مثل مردها كلفت است، اين ها مشكل دارند. در صداى زن ها و لحن گفتارشان جذابيت است. از اين جهت امام راحل در استفتائاتشان فرموده اند : اگر در تك خوانى زن ها ريبه و مفسده اى باشد، حرام است.
پيرمردى بود كه فوت كرد. حدود نود سال داشت. به من مى گفت: حاج آقا با صدا و سيما صحبت كنيد كه چرا زن اخبار مى گويد! گفتم: چطور؟ گفت: اين خانم همين كه مى گويد: بينندگان عزيز، دل من از حال مى رود. با اين كه نود سال داشت و كبوتر مسجد هم بود. به قول بعضى ها دود از كنده بلند مى شود.
مى خواهم عرض كنم كه اين كشش و جذبه را خداوند در زن قرار داده است و بايد هم باشد. اين ها وسيله سكونت و آرامش انسان است: «لِتَسْكُنوا اِلَيْها». كسانى كه همسر ندارند، در اين مراحل ناقص اند. انسان بايد از راه حلال خودش را تسكين و آرامش بدهد و آتش هايش را خاموش كند. يكى از بزرگان مى فرمود: اگر زن هيچ خاصيتى نداشته باشد، جز اين كه آتش شهوت را خاموش كند و هوا و هوس ها و غريزه جنسى را ارضا كند، بسيار مهم است. زحمات و خاصيت هاى ديگرش بماند. امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما تَلَذَّذَالنّاسُ فِى الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ بِلَذَّةٍ اَكْثَرَ لَهُمْ مِنْ لَذَّةِ النِّساء»؛[وسائل الشيعة، ج 14، ص 10، ح 24924]
مردم در دنيا و آخرت از لذتى بيشتر و بالاتر از لذت زن و همسر بهره نبرده و نمى برند.
مراعات حريم ها
اين كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «ما اُحِبُّ مِنْ دُنْياكُمْ اِلاَّ النِّساء و الطّيبَ؛ [تفسير عياشى، ج 1، ص 164؛ الكافى، ج 5 ، ص 321] من از دنياى شما جز زنان و بوى خوش را دوست نمى دارم.» يك امر فطرى و توحيدى و واقعى است؛ يعنى كشش دارد، ولى اين كشش ها را بايد مهار و هدايت كرد كه مبادا به گناه منجر شود. چرا فقها فتوا داده اند كه خلوت كردن زن و مرد نامحرم در اتاقى در بسته حرام است، هر چند در آنجا نماز بخوانند. چون سومى آن ها شيطان است. چون كشش در هر دو طرف هست و ممكن است جنبه هاى شيطانى پيدا كند. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: «لا يَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامْرِأَةٍ فَما مِنْ رَجُلٍ خَلا بِامْرِأَةٍ اِلاّ كانَ الشَّيْطانُ ثالِثُهُما»؛[دعائم الاسلام، ج 2، ص 214، ح 788؛ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 266] البته هيچ مرد و زن نامحرم نبايد در جايى خلوت كنند. چون هيچ مردى با زنى خلوت نمى كند، جز اين كه شيطان سومين آن هاست.
اين پيشگيرى ها به خاطر شدت جذبه و غريزه جنسى است. به قول قديمى ها مانند پنبه در كنار آتش است كه يك مرتبه شعله ور مى شود. شيطان هر طور شده آن دو را وسوسه مى كند و به هم مى رساند. از اين رو در قرآن نمى گويد: «لاتَزنوا؛ زنا نكنيد»، بلكه مى گويد: «وَلا تَقْرَبُوا الزِّنى؛[سوره اسراء، آيه 32] و نزديك زنا نشويد.» برخى از گناهان هست كه خداوند مى گويد: از مقدماتش هم پرهيز كن. يكى هم همين زناست. چون زنا مقدمات زيادى دارد. گاهى يك نگاه، يك ارتباط، يك تلفن، يك نامه، يك پيامك، يك صداى جذاب، مقدمه زنا مى شود.
خداوند در قرآن خطاب به زنان پيامبر مى فرمايد: «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الّذى فى قَلْبِهِ مَرَضٌ»؛[سوره احزاب، آيه 32] پس به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند.
مى فرمايد: زن ها با مردهاى نامحرم خيلى نرم و دلربا صحبت نكنند. اگر با شوهرانشان اين طور صحبت كنند، بسيار خوب است، اما با مرد اجنبى بسيار ملايم و نرم و لطيف صحبت نكنند؛ چون انسان در برابر لحن زيبا و دلرباى زن دلش هم مى رود. در روايات هم آمده است كه زنان با مردان نامحرم، دلفريب صحبت نكنند، بلكه كارى كنند كه آن لطافت و دلربايى از لحن گفتارشان گرفته شود. مثلاً دست در دهانشان بگذارند تا كمى صدايشان عوض شود. خيلى عجيب است! در روايات تمام ريزه كارى ها را متذكر شده است.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمودند: من به خانم هاى جوان سلام نمى كنم. با اين كه عصمت كامل دارند، ولى باز مراعات مى كنند.[امام صادق عليه السلام فرمودند: كانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُسَلِّمُ عَلَى النِّساءِ وَ يَرْدُدْنَ عَلَيْهِ السَّلامَ وَ كانَ اَميرالْمُؤْمنينَ عليه السلام يُسَلِّمُ عَلَى النِّساءِ وَ كانَ يَكْرَهُ اَنْ يُسَلِّمَ عَلَى الشّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ يَقُولُ اَتَخَوَّفُ اَنْ يُعْجِبَنى صَوْتُها فَيَدْخُلَ عَلَىَّ اَكْثَرُ مِمّا أَطْلُبُ مِنَ الاْءَجْرِ؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله به زن ها سلام مى كرد و آنان نيز پاسخ مى دادند و اميرالمؤمنين عليه السلام نيز به زن ها سلام مى كرد، ولى خوش نداشت به زنان جوان سلام كند. مى فرمود: مى ترسم آوازش مرا خوش آيد و بيش از اجرى كه مى جويم، (گناه) به من برسد. (كافى، ج 2، ص 648 ؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 335، ح 16.)]
$
##انفاق و صدقه دادن
انفاق و صدقه دادن
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
«قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم لِأَصْحَابِهِ أَلَا أُخْبِرُكُمْ بِشَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ فَعَلْتُمُوهُ تَبَاعَدَ الشَّيْطَانُ مِنْكُمْ كَمَا تَبَاعَدَ الْمَشْرِقُ مِنَ الْمَغْرِبِ قَالُوا بَلَى قَالَ الصَّوْمُ يُسَوِّدُ وَجْهَهُ وَ الصَّدَقَةُ تَكْسِرُ ظَهْرَهُ وَ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْمُوَازَرَةُ عَلَى الْعَمَلِ الصَّالِحِ يَقْطَعُ دَابِرَهُ وَ الِاسْتِغْفَارُ يَقْطَعُ وَتِينَه»[بحار الأنوار ج 60/ 261 باب 3 إبليس لعنه الله و قصصه و بدء خلقه و مكايده و مصايده و أحوال ذريته و الاحتراز عنهم أعاذنا الله من شرورهم ص 131].
بشنواين نکته که خود را زغم آزاد کني - خون خوري گر طلب روزي ننهاده کني
آخر الامر گِل کـوزه گـران خواهـي شـد - حاليا فکر سبو کن که پر از باده کني
گر از آن آدمياني که بهشتت هوس است - عـيـش با آدمـي اي چـنـد پـري زاده کـنـي
خاطـرت کي رقـم فيـض پذيرد هـيهـات - مگـر از نقـش پراکـنده ورق سـاده کني
اجرها باشدت اي خسرو شيرين دهنان - گر نگاهي سوي فرهاد دل افتاده کني
کار خـود گر به کرم بازگذاري حافظ - اي بسا عـيـش که با بخت خـدا داده کني
برکات ذکر صلوات
در روايت داريم يک روز پيامبرخدا صلي الله عليه وآله وسلم در جمع اصحاب نشسته بودند فرمودند: ديشب عمويم حضرت حمزه و پسر عمويم جعفر طيار را در خواب ديدم. (هر دوي اين بزگواران در جنگ شهيد شدند حضرت حمزه در احد و جعفر طيار برادر حضرت علي عليه السلام هم در جنگ موته شهيد شد. بعد از شهادتشان پيامبر خدا اين دو بزرگوار را خواب ديدند.) ديدم دارند غذاهاي بهشتي مي خورند و غذايي که در طبق جلوي آن ها بود مرتب عوض مي شد. (در بهشت مطابق ميل مومن غذاها عوض مي شوند. مثلا داريد بهترين غذاها را ميل مي کنيد پيش خودتان فکر مي کنيد اي کاش گلابي بود گلابي مي شود، اي کاش سيب بود سيب مي شود، اي کاش انگور باشد انگور مي شود. بهشت غير از دنياست از يک درخت صدها رقم ميوه بدست مي آيد.) طبق جلوي آن هاتبديل به خرما مي شود، تبديل به ميوه ها و غذاهاي مختلف مي شود. پرسيدم که در آن عالم افضل اعمال چيست؟ (چون در آن عالم ديگر انسان به شهود مي رسد و مي بيند و لمس مي کند.) بالاترين چيزهايي که در آن عالم مي خرند چيست؟ عرض کردند پدرها و مادرهاي ما بقربانتان يا رسول الله در اين عالم افضل اعمال سه چيز است: «وَجَدْنَا أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ الصَّلَاةَ عَلَيْكَ وَ سَقْيَ الْمَاءِ وَ حُبَّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»[كشف اليقين في فضائل أميرالمؤمنين 231 المبحث السادس في وجوب محبته و مودته ص 220]. اوليش آب دادن و سقائيست. دومين افضل اعمال محبت و ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام است. آن عملي را که خداوند طالب است حب علي بن ابي طالب است، محبت حضرت بالاترين چيزهاست. گفت ما را به محبت علي بخشيده اند، که اگر اين باشد همه چيز است و اگر اين نباشد هيچ چيز نيست. (حديث داريم اگر کسي همه ي عمرش کنار کعبه نماز بخواند و خمس و زکات بدهد، اموالش را صدقه بدهد ولي خدا را ملاقات بکند بدون محبت اميرالمومنين و يا اين که با حضرت امير دشمن باشد خداوند او را با صورت داخل جهنم مي اندازد.) سومين افضل اعمال هم صلوات بر محمد و آل محمد است.
حقارت انسان در نظر امام علي عليه السلام
اميرالمومنين عليه السلام فرموده اند ابن آدم مسکين و ضعيف و درمانده است. پرسيدند چطور؟ فرمود: «مسكين ابن آدم؛ له بطن يقول املأني و إلّا فضحتك! و إذا امتلأ يقول: فرّغني و إلّا فضحتك! و هو أبدا بين فضيحتين»[تحرير المواعظ العددية 211 الفصل السادس من كلام الحكماء و الزهاد و العباد ص 205]. خدا يک شکم و روده به او داده که همين شکم و روده او را رسوا مي کند. اين شکم وقتي خالي مي شود داد مي زند که من را پر کن و اگر نه مفتضحت مي کنم «يقول املأني و إلّا فضحتك!». تا يک ذره پر مي شود نفخ مي کند مي گويد من را خالي کن والا مفتضحت مي کنم. آدميزاد کارش شده پر کردن و خالي کردن اين شکم. اميرالمومنين عليه السلام در يک روايت ديگر مي فرمايند: «مسكين ابن آدم؛». ابن آدم چقدر مسکين و بي چاره است که «أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ وَ لَا يَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لَا يَدْفَعُ حَتْفَه»[نهج البلاغة ص : 555]
اول او يک نطفه و آب گنديده و بدبوست، و در آخر هم وقتي روح از بدن جدا مي شود و بدن تبديل به مردار گنديده مي شود. (هيچ موجودي در عالم بدنش مثل بدن انسان بو نمي گيرد. اگر انسان را در قبر نگذارند بوي او بقدري بد است که همه ي محله بايد کوچ کنند و بروند.) و وسط او هم حامل کثافات و خون و مني و اين هاست. «وَ لَا يَدْفَعُ حَتْفَه». نه جلوي مرگ خودش را مي تواند بگيرد و نه روزي خودش را مي تواند زياد کند. آن وقت اين قدر منم منم دارد. روايت داريم خدا فرموده خوشي و راحتي در بهشت است مردم در دنيا هر چقدر هم براي خودشان راحتي درست کنند باز هم مي لنگند و خوش نيستند. خوشي بشر در ارتباط با خدا و در دل کندن از دنياست.
انفاق و صدقه دادن
«قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم لِأَصْحَابِهِ أَلَا أُخْبِرُكُمْ بِشَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ فَعَلْتُمُوهُ تَبَاعَدَ الشَّيْطَانُ مِنْكُمْ كَمَا تَبَاعَدَ الْمَشْرِقُ مِنَ الْمَغْرِبِ قَالُوا بَلَى قَالَ الصَّوْمُ يُسَوِّدُ وَجْهَهُ وَ الصَّدَقَةُ تَكْسِرُ ظَهْرَهُ وَ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْمُوَازَرَةُ عَلَى الْعَمَلِ الصَّالِحِ يَقْطَعُ دَابِرَهُ وَ الِاسْتِغْفَارُ يَقْطَعُ وَتِينَه»[بحار الأنوار ج60/ 261 باب 3 إبليس لعنه الله و قصصه و بدء خلقه و مكايده و مصايده و أحوال ذريته و الاحتراز عنهم أعاذنا الله من شرورهم ص 131]
پيامبر فرمودند: آيا مي خواهيد شما را به کاري راهنمايي کنم که شيطان از شرق عالم تا غرب عالم از شما فاصله بگيرد و از تير رس شيطان دور باشيد؟ اصحاب گفتند: بله يا رسول الله، حضرت فرمود: «الصَّوْمُ يُسَوِّدُ وَجْهَهُ». روزه گرفتن روي شيطان را سياه مي کند. «وَ الصَّدَقَةُ تَكْسِرُ ظَهْرَهُ». و صدقه دادن در راه خدا پشت شيطان را مي شکند و شيطان را زمين گير مي کند. هر روز سعي کنيد صدقه بدهيد امواج بلا پشت سر ماست امواج بلا ها (بلاهاي ظاهري و باطني) را با صدقه دادن از خودتان دور کنيد. «وَ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْمُوَازَرَةُ عَلَى الْعَمَلِ الصَّالِحِ يَقْطَعُ دَابِرَهُ». انسان بخاطر خداوند با بندگان خدا دوستي بکند و مداومت بر کارها و عمل صالح داشته باشد اين کار راه رفت و آمد شيطان را مي بندد و قطع مي کند. يعني وقتي روابط ما براساس خواست الهي باشد و محبت هايمان براساس اين باشد ديگر شيطان نمي تواند در ما نفوذ کند. و اگر فقط به خاطر رضايت خلق الله کار بکنيم اين کارمان ارزشي نخواهد داشت.
پيامبر خدا گوسفندي در خانه کشتند و همه ي گوشت را بين فقراء تقسيم کردند الا يک تکه خيلي کمي، عايشه گفت آقا همه ي گوشت ها از بين رفت فقط اين يکي ماند. حضرت فرمودند: اين يکي از بين رفته بقيه مانده اند، آن هايي که صدقه داديم مي ماند. در کلمه ي کبد به معناي جگر در سفينه است که اميرالمومنين عليه السلام به جگر گوسفند علاقه داشتند اما جلوي ميل و اشتياق خودشان را مي گرفتند. امام حسن عليه السلام مي فرمايد بعد از يک سال که پدرم زير بار نمي رفت که جگر بخورد يکبار گوسفند کشتيم و جگر گوسفند را آماده کرديم گفتيم آقا بعد از يک سال جگر ميل کنند براي ميل کردن که آماده شد يک فقير و سائل آمد حضرت فرمودند اين جگرها به اين سائل را بدهيد. «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[آل عمران/ 92]. امام حسن عليه السلام گفت: آقا جان يکسال است که شما ميل داشتيد جگر بخوريد. آقا فرمود: نه، مي ترسم مصداق اين آيه باشم که خداوند مي فرمايد «أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها»[الأحقاف/ 20]. آيا چيزهاي خوبتان را در دنيا مصرف کرده ايد. (ماها معمولا چيزهاي دور ريختني را به فقير مي دهيم. هنر اين است که آنچه را که دوست داريد بدهيد).
روايت داريم يک مرد صالحي در امت گذشته بود که خداي متعال به او وحي کرد که نصف عمر تورا مقدر کردم که ثروتمند و نصف ديگرش را فقير باشي. هر کدام را مي خواهي انتخاب کن. با خانم خودش مشورت کرد. خانم گفت: نصف اول را ثروت قبول کن و نصف دوم را فقر، عرض کرد بار پروردگارا نصف اول را ثروت انتخاب کرديم. دست به هر چه مي زد طلا مي شد و جدا رزق دست خداست هر کاري مي کرد از هر طرف برکت مي باريد. وضع او خوب شد و خانمش گفت حالا که خداوند در رزق را به روي ما باز کرده بايد شکر بکنيم، انفاق کنيم، دست يتيم ها را بگيريم، سفره دار باشيم. (خداوند مي فرمايد: کساني که مال جمع مي کنند و انفاق نمي کنند «وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ»[التوبة/ 34]. به او بشارت بدهيد به عذاب دردناک، آن درهم و دينارها را داغ مي کنند و به او مي چسبانند. هم در دنيا حسرت مالش را بدلش مي گذارند و هم در آخرت. پول پرست ها از بت پرست ها بدترند. چون بت پرست ها مي گويند ما اين بت را واسطه قرار داده ايم که به خدا نزديک بشويم اما پول پرست فقط ماديت صرف است. براي پول حاضر است هر کاري بکند و هر حرامي را مرتکب بشود هر جنايتي را انجام بدهد.) اين آقا به سفارش خانمش شروع کرد به انفاق کردن، مرتب انفاق مي کرد تا اين که نصف عمرش تمام شد براي فقر آماده شدند. چند روز گذشت ديدند از فقر خبري نيست عرض کرد بار پروردگارا نصفه ي دوم عمر ما شروع شده چرا خبري از فقر نيست؟ خطاب شد چون در نصفه ي اول عمرت انفاق کردي ما در فقر را به روي تو بسته ايم، در نصفه ي دوم هم در روزي به روي شما باز است ثروتمند خواهي بود.
مقام و منزلت فقراء در درگاه الهي
خداي متعال به موسي کليم الله فرمود: اي موسي من مريض شدم چرا به عيادت من نيامدي؟ حضرت موسي عرض کرد خدايا مگر تو هم مريض مي شوي؟ خطاب رسيد بنده ي مؤمن من مريض بشود مثل اين است که من مريض شده ام، او را عيادت کني مرا عيادت کرده اي. فلان بندهي مؤمن من مريض شد چرا به عيادت او نرفتي؟ اگر مي رفتي کنار بستر او منِ خدا را مييافتي . (وقتي هدف تو خدا باشد ملاقاتت مي شود ملاقات خدا).
پيامبر ما وقتي وارد مدينه شدند مردم مدينه به استقبال ايشان آمدند و چون پيامبر در مدينه خانه اي نداشت هر کسي مي گفت به خانه ي من بيا. پيامبر خدا فرمود شتر من مامور خداست هر کجا که برود من هم آنجا مي روم. شتر هم آمد جلوي خانه ي فقيرترين و ضعيف ترين فرد مدينه ابوايوب انصاري روي زمين نشست. ابوايوب هم فوري لوازم و وسايل پيامبر را داخل خانه ي فقيرانه اش برد. پيامبر به خانه ضعيف ترين و مستضعف ترين شخص وارد شدند. پيامبر رهبر ماست از ايشان ياد بگيريم. همه اش دنبال افراد پول دار و ثروتمند نرويم. «اتّخذوا عند الفقراء أيادي فإنّ لهم دولة يوم القيامة»[نهج الفصاحة ص160]. روز قيامت فقراء رئيس هستند و شفاعت مي کنند کاري بکنيم که روز قيامت پيش فقراء آبرو داشته باشيم. پيامبرخدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: من مسکين هستم و هميشه با مساکين مي نشينم. حضرت اميرالمومنين هم شب ها مي رفتند و با فقراء و مساکين و درمانده ها مي نشستند و مي فرمودند من هم مسکين هستم شما هم مسکين هستيد و با آن ها همدردي مي کردند.
آيت اللهي مي گفت که در محله ي ما يک مشهد حسن بود که نفت فروش بود يک روز در کوچه مرا ديد به من گفت که فلاني ده، پانزده روز است خيلي سرد با من برخورد مي کني. فکر کردم ديدم راست مي گويد. گفت قبل از اين ده، پانزده روز وقتي من را از دور مي ديدي سلام مي دادي، تحويل مي گرفتي ولي از وقتي گاز خانه ات وصل شده ديگر تحويل نمي گيري. تمام سلام هايت بوي نفت مي داد. پانزده سال بود سلام مي کردي اين همه مدت سلام کردن هايت يعني مشهدي حسن نفت يادت نره بود.
انفاق امام صادق عليه السلام
روايت داريم اگر شما يک عمل صالح و خالص داشته باشيد خداوند شما را نجات مي دهد. «مَنْ قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ حَسَنَةً وَاحِدَةً لَمْ يُعَذِّبْهُ أَبَداً وَ دَخَلَ الْجَنَّة»[مجموعة ورام(تنبيه الخواطر) ج 2 الجزء الثاني.ص 86]. يک عمل خالص، دو رکعت نماز خالص، چرا امامان ما براي کمک به فقراء نصف شب مي رفتند و صورتشان را مي پوشاندند؟ ولي ما اگر يک خدمتي بکنيم پلاکارت مي زنيم در صدا و سيما پخش مي کنيم که فلاني مدرسه ساخته، فلاني کارش خيلي درست است. کسي به امام صادق عليه السلام خدمت مي کرد اين شخص پسر عمويي داشت که امام صادق شب ها صورتش را مي پوشاند و در خانه ي او مي رفت و به او انفاق مي کرد آن شخص هم روز مي آمد به امام صادق فحش مي داد مي گفت چرا شما بفکر ما نيستيد. حضرت نمي فرمود من شب ها مي آيم به شما کمک مي کنم. عمل خالص را به هم نمي زد . امام صادق عليه السلام که به شهادت رسيدند اين شخص ديد که ديگر کسي به او کمک نمي کند فهميد آن شخص که هر شب به کمک مي کرد امام صادق بود. عمل خالص يعني اين فحش ها را بخري ولي چيزي نگويي. منت نگذاريد نگوييد کمک مي کنم که کمکم بکند، ختم مي روم که به ختمم من بيايد. دعوت مي کنم که دعوت بکند. ما تمام کارهايمان به صورت بده بستون و قرضي است.
ذکر مصيبت: علي بن موسي الرضا عليه السلام
حضرت معصومه خيلي امام هشتم را دوست داشتند. حضرت معصومه به عشق برادر از مدينه به سوي خراسان به راه افتاد ولي اجل مهلت نداد آقا را ببيند. امام هشتم زنده و در خراسان بودند که اين خانم از دنيا رفت. زيارت نامه ي اين خانم را هم امام هشتم انشاء کردند. اين خواهر و برادر خيلي به هم علاقه دارند. امام هفتم عليه السلام فرمودند: «مَنْ زَارَ قَبْرَ وَلَدِي عَلِيٍّ عليه السلام كَانَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَبْعُونَ [سبعين] حِجَّةً مَبْرُورَةً قُلْتُ سبعين [سَبْعُونَ] حِجَّةً مَبْرُورَةً قَالَ نَعَمْ سبعين [سَبْعُونَ] أَلْفَ حِجَّةٍ قُلْتُ سبعين [سَبْعُونَ] أَلْفَ حِجَّةٍ قَالَ فَقَالَ رُبَّ حِجَّةٍ لَا تُقْبَلُ مَنْ زَارَهُ أَوْ بَاتَ عِنْدَهُ لَيْلَةً كَانَ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ فِي عَرْشِهِ قُلْتُ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ فِي عَرْشِهِ»[أمالي الصدوق المجلس الخامس و العشرون ص 120]. هر کس قبر فرزندم علي را در طوس زيارت بکند ثوابش برابر با ثواب هفتاد حج قبول شده است. راوي تعجب کرد حضرت فرمود برابر با ثواب هفتاد هزار حج قبول شده است. بعد فرمود: هر کس فرزندم علي را زيارت کند يا يک شب در جوار او بيتوته بکند مثل اين است که خدا را در عرش زيارت کرده است. در روز قيامت زوار مدينه و کربلا و نجف و حرم اهل بيت جمع مي شوند و درجه زوار فرزندم علي بن موسي الرضا از همه آن ها بالاتر و مزد زيارتشان بيشتر است.
امام هشتم کسي را از درخانه اش محروم و دست خالي بر نمي گرداند. شتري را به غسال خانه ي مشهد آورده بودند سر ببرند اين شتر از دست قصاب فرار مي کند خيابان هاي مشهد را طي مي کند وارد صحن مي شود پشت پنجره فولاد مي آيد و خودش را به پنجره ي فولاد مي مالد. مردم هم گريه مي کنند. مامورين آستانه اين شتر را خريدند و در بين گله ي امام رضا عليه السلام رهايش کردند. شتر وقتي به امام رضا پناه مي برد آقا پناهش مي دهد ما کمتر از شتر نباشيم. مسيحي و ارمني آمدند و براي امام نذر کردند و حاجت گرفتند.
وقتي علي بن موسي الرضا را به خراسان مي آوردند امام جواد چهار ساله بودند آقا همه بستگان را جمع کرد و فرمود دوست دارم برايم گريه بکنيد. گفتند: آقا جان گريه پشت سر مسافر ميمنت ندارد. آقا فرمودند: بله، پشت سر آن مسافري که اميد برگشت دارد. اين سفر آخر من است من ديگر برنمي گردم. اما چه گذشت به امام علي بن موسي الرضا، معمولا سمي که به امامان مي دادند دو، سه روز، يک هفته طول مي کشيد اثر کند ولي مامون لعنت الله عليه سمي به حضرت داد که سه چهار ساعت بيشتر به آقا مهلت نداد. اول صبح که آقا مسموم شد قبل از ظهر به شهادت رسيدند. در يکي از زيارتنامه ها داريم سلام ما بر آن آقايي که معده اش بخاطر سم پاره پاره شده بود. اباصلت مي گويد ديدم آقا مثل آدم مار گزيده بخود مي پيچد. دم رفتن به هر جانب نظر کرد اميد ديدن روي پسر داشت.
کجايي اي تقي آرام جانم - سرور قلب ونور ديدگانم
يک وقت آقا چشمانش را باز کرد ديد جوادش بالاي سرش آمده است. يعقوب وار يوسف خودش را در آغوش گرفت. بين ديدگان جوادش را بوسيد ودايع و امانت ها را به فرزندش داد. آرزوي همه ي پدرها هم همين است که فرزند دلبندشان موقع شهادت و مرگ به بالين آن ها حاضر باشند. اما خود آقا امام هشتم فرمود يابن شبيب اگر خواستي گريه کني براي جدم حسين گريه کن. که او را سر بريدند «فإنّه ذبح كما يذبح الكبش...»[ مع الركب الحسينى(ج 1)/علي الشلوي/ 189دلائل روائية ص : 187]. همان طوري که يک گوسفند را سر مي برند. جدم اباعبدالله در گودي قتلگاه هر چه صدا مي زد اي قوم جگرم از تشنگي مي سوزد ... . «لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم».
$
##انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامي
حجت الاسلام مير باقري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
دو ديدگاه نسبت به انقلاب اسلامي
از همان روزهاي اول پيروزي انقلاب، دو نگاه نسبت به انقلاب اسلامي وجود داشت. يكي نگاه مربوط به امام رضوان الله عليه بود. برخي با انديشه هاي ايشان همراه بودند و رسالت هاي انقلاب اسلامي را فراتر از مرزهاي جغرافيايي مي دانستند. در مقابل بينش ديگري بود كه تمام رسالت انقلاب را در چارچوب مسائل داخلي مي ديد. اين يك تفاوت اساسي بين اين دو انديشه بود. رسالتي كه امام رضوان الله عليه بر دوش خود احساس مي كرد، به مراتب بالاتر از اين بود؛ يعني هدف انقلاب اسلامي را در تأمين دنياي مردم خلاصه نمي كردند، بنابراين، تفاوت ديگر در آرمان هاي انقلاب اسلامي بود. ديدگاه امام، خيلي فراتر از مرز ايران بود. انقلاب اسلامي هم آمده تا بشريت را به سمت اسلام دعوت كند.
عدم وابستگي انقلاب به هيچ قوميتي
برخي مي پنداشتند اين انقلاب و آرمان هايش ارتباط جدي با اسلام ندارند و بيشتر انقلاب را بر پايه انگيزش هاي مادي آن هم در چارچوب مليت خاص تفسير مي كردند. اگر انقلاب وابسته به يك قوميت يا نژاد و امثال اينها بود، طبيعي است كه از آن قوم و نژاد و خاك فراتر نمي رفت. كساني هم كه براي اين انگيزه به ميدان مي آيند افرادي هستند كه به نوعي به اين قبيله وابستگي دارند. هر كجا كه اين مكتب وجود دارد، محدوده اي است كه اولاً به شدت در آن محدوده نفوذ مي كند و ثانياً نسبت به آن محدوده رسالت دارد، همچنين سريع و مستقيم بر آرمان ها اثر مي گذارد.
آرمان اصلي انقلاب
حتماً به ياد داريد كه امام بر جمهوري اسلامي پافشاري مي كردند. خيلي ها سعي كردند يك كلمه به اين نام اضافه كنند. مانند: جمهوري دموكراتيك اسلامي؛ ولي امام قاطعانه ايستاده بودند. بايد بدانيد كه اگر دموكراتيك اضافه بشود اسلام و جمهوريت بر روش دموكراسي تكيه دارد. بنابراين شما بايد روش دموكراسي را اجرا كنيد؛ ولي آرمان هاي انقلاب اسلامي بلافاصله به اسلام گره مي خورد. هر كجا كه اسلام نفوذ دارد، انقلاب اسلامي هم در آنجا رسالتي دارد. هر كجا اسلام ديده مي شود، انقلاب اسلامي هم در آنجا حاضر است. از ديدگاه امام، جغرافياي اسلامي، جغرافيايي بسيار وسيع مي شود.
آرمان انقلاب اسلامي در قدم اوّل، توسعه كلمه توحيد است؛ يعني اعتلاي كلمه توحيد. با اين ديدگاه طبيعي است كه در جريان فكري با هم اختلاف پيدا مي كنند. هم در داخل و هم در خارج. هر كجا امام در مسائل بين المللي موضع گيري مي كردند، طبيعي است كه اين جناح در مقابله موضع گيري هاي امام مي ايستاد؛ مانند مسئله فلسطين و لبنان که محل اختلاف بودند.
اكنون هم اين دو خط و جريان وجود دارند. حال بايد ديد نقطه تعارض بين اين دو انديشه كجاست؟ آيا يكي از اين دو انديشه مخالف دين است و انديشه ديگر ديني است؟ يا نه هر دو مدعي دين و مذهب و خدا هم هستند. آرمان هاي انقلاب در محدوده رفاه و امنيت مادي خلاصه نمي شود. هر کجا اسلام حضور دارد انقلاب اسلامي در آنجا حضور دارد. اولين هدفي که انقلاب اسلامي دارد توسعه قدرت مذهب و توجه به خداي متعال است؛ يعني اعتلاي کلمه توحيد.
نگاه اول : رويکرد حداقلي نسبت به دين
اگر تفاوت اساسي اين دو انديشه را ببينيم، آن گاه نيازهاي انقلاب اسلامي را هم تشخيص خواهيم داد. بايد گفت تفاوت اساسي اين دو نگاه، به جايگاه دين و مذهب در زندگي بشر باز مي گردد. براساس اين انديشه و نگاه، رسالت دين و مذهب، چيزي جز توجه دادن انسان به عالم آخرت نيست. البته اخلاقيات هم جايگاه ويژه اي دارد؛ يعني سلسله اي از نظامات اعتقادي و اخلاقياتي را توصيه مي كند تا سبب پرورش بشر شود. اين اعمال و رفتار و اين مناسك عملي زمينه ساز تحقق خلقيات و اعتقاداتند. مذهب همين است.
برخي مي گويند وظيفه مذهب اين است كه انسان را در عالم نسبت به نظام هستي، به حيرت بيفكند. براساس اين انديشه، شكل گيري قدرت در جامعه، ديگر ربطي به مذهب نخواهد داشت. نظام هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه ارتباطي با مذهب ندارند. بنابراين اقتصاد، ديني، سياست ديني، فرهنگ ديني، اينها بي معني هستند. البته اين به معناي كامل نبودن مذهب نيست. دين كامل است، اما اين موارد جزء رسالت هاي دين نيست. بنابراين نظر، اصلاً حكومت ديني بي معني است.
البته اين تفكر، مربوط به سياست مدارهاي گذشته است براي هماهنگ كردن دنيا. كساني كه امروزه اين گونه فكر مي كنند، پنجاه سال از سياست مدارها عقبند. معني آزادي عقيده كه در منشور سازمان ملل آمده همين است. يك قانون اساسي براي دنيا نوشته اند و مي خواهند با اين قانون دنيا را اداره كنند. از نظر اين افراد، نظامات سياسي، اصلاً نظاماتي نيستند كه مذهب گره بخورند. براساس اين نظريه، جامعه بايد علمي اداره شود.
نگاه دوم : رويکرد حداکثري نسبت به دين
نگاه دوم، كاملاً نكته مقابل اين نگاه است. در نگاه دوم، همه عرصه زندگي بشر، عرصه دين ورزي و خداجويي است؛ يعني سايه اديان، بر همه ابعاد زندگي بشر مي افتد. براساس اين انديشه، همه شئون زندگي بشر، چيزي جز پرستش نيست. انسان در هر عمل و نگاهش، مشغول پرستش است. چه در رفتار فردي و چه در رفتار اجتماعي. چه آنجا كه به تنهايي مشغول تلاش است، چه آنجا كه در سازماني فعاليت مي كند. اين پرستش دو محور دارد؛ يا پرستش دنياست يا پرستش خداست؛ يعني هيچ عرصه اي از عرصه هاي بشر نيست كه خالي از پرستش و عبادت و خضوع باشد.
بايد گفت دين از هيچ يك از شئون زندگي فردي و اجتماعي هيچ بشري جدا نمي شود. بشر بي دين وجود ندارد.
اديان الهي و اديان مادي
ولي اديان يا اديان الهي اند يا اديان مادي. مكاتب هم يا مكاتب الهي هستند يا مكاتب مادي. ملت هايي كه به سوي توسعه غربي جلو مي روند، اين توسعه علمي مانند خوره به جان اين ملت ها مي افتد و اعتقادات دينشان را مي گيرد؛ يعني در باورهاي ديني آنها دخالت مي كند و دين ورزي را كم رنگ مي نمايد. چون اين حوزه هاي اعتقادي را از هم جدا مي دانند.
بشر در تمام عرصه هاي زندگي، به دين نياز دارد
در نگاه دوم، هيچ عرصه اي از زندگي بشر، جداي از دين نيست. يك جامعه به اصطلاح متمدن، به هيچ يك از آداب و مناسك ديني پايبند نيست؛ نه در يك چارچوب عبادت مي كند و نه در يك چارچوب خلقيات خودش را تنظيم مي كند.
در رنسانس اين فرضيه مطرح شد كه محدوده اي براي دين و محدوده اي براي علم، ولي كم كم عرصه دين را كم كردند. علم روانشناسي تا جايي كه مثلاً مي بينيد اكنون، جاي اخلاق را گرفته است. از نظر آنان اخلاق توسعه يافته، اخلاقي است كه به همكاري اجتماعي براي توسعه قدرت مادي كمك كند. و بعد هم گفتند: اين اخلاقي كه پيامبران آورده اند، اخلاقي كهنه است.
حرف هايي كه امروزه روشنفكران مي زنند، حرف هاي كهنه شده در دنياي علمي غرب است. امروز هيچ فيلسوفي طرفدار اين نظريه نيست كه اين عرصه براي علم است و اين عرصه براي دين. آنها مي گويند اين مرحله مربوط به علم و عقل است. حال، خود دين بايد جايگاهش را در اين ميان پيدا كند.
دو نگاه نسبت به انقلاب اسلامي
گروهي انقلاب را بر پايه انگيزش هاي مادي آن هم در چارچوب مليتي خاص تفسير مي کردند که آرمانهايش هم تأمين همين مرز و بوم خاص و اين ملت خاص بود. اما در بينش امام رضوان الله عليه انگيزه حاکم بر انقلاب انگيزه هاي معنوي ملت و ايمان به خدا بود که در ملت به بلوغ رسيد و عامل اين حرکت عظيم و وسيع شد.
نگاه اول : نگاه کساني که همراه امام نبودند
سخن اول حضرت امام حکومت اسلامي بود. خيلي ها سعي مي کردند که يک کلمه به آن اضافه کنند. مثلاً جمهوري دموکراتيک اسلامي و امثال اينها. امام قاطعانه ايستاده بودند که جمهوري اسلامي، نه يه کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر. اگر اين کلمه افزوده مي شد که مي خواست در همه ساختارهاي نظام جاري شود و در مرحله لفظ نمي ماند، شما بايد روش دموکراسي را در همه ارکان نظام اجرا کنيد. انقلاب اسلامي در آرمان هايش بلافاصله به اسلام گره مي خورد.
طبيعي است که بين اين دو نظر نزاع وجود دارد. هر کجا امام در مسائل بين الملي موضع گيري مي کردند طبيعي است که اين جناح در مقابله موضع کيري هاي امام مي ايستادند. بنابراين آرمان حکومت اسلامي از اين نگاه چيزي جز حکومت بر مبناي شاخصه هاي بين المللي و در چار چوب مرزهاي خاص نيست.
نگاه دوم : ديدگاه امام و همراهان ايشان
در مقابل هم نگاه دومي وجود دارد : جمهوري اسلامي مربوط به يک خاک و يک نژاد و يه ملت خاص نيست. انقلابي است بر پايه اسلام مربوط به اسلام. هدفش هم دعوت همه ملت ها به اسلام حمايت از همه مسلمان ها و آرمانش هم آرمانهاي اسلام است و اولين آرمانش هم اعتلاي اصل خدا پرستي و کلمه توحيد است که اصل دين داري هم به اينجا برمي گردد.
تفاوت اين دو ديدگاه در عرصه بين المللي
گرايش موضع بين المللي به اين دو هم متفاوت است. از يک نگاه هيچ تعارضي نيست. مي شود مسالمت آميز در دنيا زندگي کرد. با دنيا کنار آمد مصالحه کرد و با حفظ روابط بين المللي به سازندگي داخلي پرداخت. اما از نگاه دوم تعارض و تضاد و تصادم و جنگ و درگيري جزء ضرورت هاي انقلاب اسلامي است. طبيعي است اين دو حرکت حتماً با هم درگير مي شوند.
اکنون هم اين دوخط و جريان وجود دارند و دقيقاً موضع گيري بين المللي هم به انقلاب اسلامي همين دو چهره را دارد. از اول انقلاب اسلامي هم اين گونه بوده است. امام رضوان الله عليه داعيه صدور انقلاب را داشتند. داعيه حرکت در سطح بين المللي را داشتند و براي اقتدار بين المللي اسلام گام برمي داشتند. فراتر از مرزها را مي ديدند و براي او عمل مي کردند.
ريشه تعارض بين اين دو ديدگاه
نقطه تعارض بين اين دو انديشه کجاست؟ اين دو انديشه اي که اکنون هم وجود دارد آيا انديشه اي است مخالف دين و انديشه ديگر انديشه اي است ديني؟ يا نه هر دو مدعي دين و مذهب و خدا هم هستند. تفاوت اساسي اين دوانديشه را ببينيم و آن گاه به نيازهاي انقلاب اسلامي مي رسيم.
رويکرد ديدگاه اول نسبت به دين، حداقلي است
ظاهراً تفاوت اساسي اين دو نگاه به جايگاه دين و مذهب برمي گردد. در يک ديدگاه در زندگي بشر اساس انديشه و رسالت دين و مذهب چيزي جز توجه دادن انسان به عالم آخرت نيست. بايد گفت حاصل مذهب اين است و جز اين نيست. مذهب هيچ چيز ديگري وراي اين ندارد. اگر در مذهب از امور ديگري سخن به ميان آمده ذاتاً جزء دعوت هاي مذهب نيستند. بلکه مسائلي جزئي هستند که در مذهب از آنها سخن به ميان آمده. حيات بشر ربطي به دين داري اش ندارد.
اين دو رسالت از هم جداست. هر کدام يک متصدي دارند؛ متصدي يک حوزه انبيا هستند و متصدي حوزه ديگر بشر. قدرت در جامعه ربطي به مذهب نخواهد داشت. هيچ ضرورتي ندارد که نظام هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه بر پايه دين و مذهب شکل بگيرند و نبايد هم شکل بگيرند. مذهب در اين زمينه ها سخني ندارد. البته به طور ناخودآگاه در جامعه سايه مي افکند، ولي هيچ ضرورتي ندارد متصدي اين امور باشد. دين کامل است اما در عرصه اي که مربوط به دين ورزي است. بنابراين حکومت ديني بي معني است. مردم همه مي توانند خدا را بپرستند و در زندگي اجتماعي شان هم به شکل هاي مختلف زندگي کنند. جنگ و جدال بر سر اعتقادت هم بي معني است.
رويکرد نگاه دوم نسبت به دين، حداکثري است
اما نگاه دوم نسبت به دين متفاوت است. در نگاه دوم همه عرصه حيات بشر عرصه دين ورزي و خدا جويي است. يعني سايه اديان بر همه ابعاد بشر مي افتد. همه ابعاد حيات بشر بايد ديني باشد. همه شئون بشر بايد شئون بندگي باشد. بر اساس اين انديشه همه شئون زندگي بشر چيزي جز پرستش نيست. انسان در هر عملش، در نگاهش، عشق ورزي و نفرتش، در همه رفتارهاي روحي عيني و ذهني فکري اش مشغول پرستش است. هيچ عرصه اي نيست که خالي از پرستش و عبادت و خضوع باشد.
ولي ديني که محوره زندگي فردي و اجتماعي است گاهي دين خدا پرستي است و گاهي دين دنيا پرستي است. برخي ملت ها به سوي توسعه غربي جلو مي روند که ربطي هم به دين ندارد. اين توسعه علمي مثل خوره به جان اين ملت ها مي افتد و در اعتقادات ديني شان دخالت مي کند. کم کم مي بيني يک جامعه به اصطلاح متمدن به هيچ يک از آداب و مناسک ديني پاي بند نيست.
جمع بندي
رويکرد اين دو نگاه هم در ساختار و هم در روش با هم متفاوت است. بر اساس يک نگاه اصلاً حکومت نمي تواند ديني باشد و بر اساس نگاه ديگر اصلاً حکومت غير ديني وجود ندارد. منتهي ديني که در حکومت رسوخ مي کند دين دنيا پرستي است که ملت ها را به طرف عشقِ بيشتر به دنيا مي کشاند. يک حکومتي است که بر پايه عبوديت حق تشکيل مي شود و ارکان جامعه را بر مبناي عشق به خدا و توسعه خدا پرستي شکل مي دهد که حاصلش توسعه عبوديت و کرامت انساني است. قرآن مي فرمايد: «إِنَّ فِي خَلقِ السَّمَواتِ وَالارضِ وَاختِلافِ الَّليلِ وَالنَّهارِ لَآيات لأولي الأَلبَاب» همه اينها پر از آيه هستند. کسي که با اين آيه ها نمي خواهد به خدا برسد، هيچ وقت به خدا نمي رسد. آيات حق خيلي روشن تر از اين است که ما به اين مبهمات تکيه کنيم.
$
##انواع عبادت های بندگان
انواع عبادت هاي بندگان
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
«قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم لِأَصْحَابِهِ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِشَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ فَعَلْتُمُوهُ تَبَاعَدَ الشَّيْطَانُ مِنْكُمْ تَبَاعُدَ الْمَشْرِقِ مِنَ الْمَغْرِبِ قَالُوا بَلَى قَالَ الصَّوْمُ يُسَوِّدُ وَجْهَهُ وَ الصَّدَقَةُ تَكْسِرُ ظَهْرَهُ وَ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْمُوَازَرَةُ عَلَى الْعَمَلِ الصَّالِحِ يَقْطَعَانِ دَابِرَهُ وَ الِاسْتِغْفَارُ يَقْطَعُ وَتِينَهُ وَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ زَكَاةٌ وَ زَكَاةُ الْأَبْدَانِ الصِّيَام»[أمالي الصدوق/ المجلس الخامس عشر... ص: 61].
داني که چيـسـت دولـت ديدار يار ديدن - درکوي او گدايي برخسروي گزيدن
از جـان طـمع بريـدن آسان بود وليکـن - ازدوستان جاني مشکل توان بريدن
خواهم شدن به بوستان چون غنچه با دل تنگ - وآن جـا به نيـکنامـي پيـراهـنـي دريدن
فرصت شمار صحبت کز اين دو راهه منزل - چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
آثار و برکات صلوات
ذکر صلوات باعث آمرزش گناهان، وسعت رزق، خير دنيا و آخرت، عاقبت بخيري و عبور از پل صراط مي شود و شفاعت پيامبر را بر ما واجب مي کند. امام صادق عليه السلام فرمودند: «فَأَكْثِرُوا الصَّلَاةَ عَلَيْهِ فَإِنَّهُ مَنْ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه وآله وسلم صَلَاةً وَاحِدَةً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ أَلْفَ صَلَاةٍ فِي أَلْفِ صَفٍّ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ لَمْ يَبْقَ شَيْ ءٌ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ إِلَّا صَلَّى عَلَى ذَلِكَ الْعَبْدِ لِصَلَاةِ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ صَلَاةِ مَلَائِكَتِهِ وَ لَا يَرْغَبُ عَنْ هَذَا إِلَّا جَاهِلٌ مَغْرُورٌ وَ قَدْ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُ وَ رَسُولُه »[ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ثواب من صلى على النبي ص صلاة واحدة ص 154]. اگر کسي يک صلوات بر پيامبر بفرستد خداوند با هزار صف از ملائکه هزار صلوات و رحمت برايش نازل مي کند. و به خاطر صلوات خدا و ملائکه چيزي از مخلوقات در عالم باقي نمي مانند الا اين که آن ها هم بر صلوات فرستنده بر محمد و آل محمد، صلوات مي فرستند. و کسي که به صلوات اهميت ندهد و بي تفاوت و بي رغبت به اين ذکر باشد اين آدم جاهل و مغرور است و خداوند و رسول خدا و اهل بيت از او بيزار هستند.
سه توصيه مهم پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم
روزي پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم به اصحابشان فرمودند: «أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِشَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ فَعَلْتُمُوهُ تَبَاعَدَ الشَّيْطَانُ مِنْكُمْ تَبَاعُدَ الْمَشْرِقِ مِنَ الْمَغْرِبِ قَالُوا بَلَى قَالَ الصَّوْمُ يُسَوِّدُ وَجْهَهُ وَ الصَّدَقَةُ تَكْسِرُ ظَهْرَهُ وَ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْمُوَازَرَةُ عَلَى الْعَمَلِ الصَّالِحِ يَقْطَعَانِ دَابِرَهُ وَ الِاسْتِغْفَارُ يَقْطَعُ وَتِينَهُ وَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ زَكَاةٌ وَ زَكَاةُ الْأَبْدَانِ الصِّيَام»[أمالي الصدوق/ المجلس الخامس عشر ص 61]. آيا مي خواهيد عملي به شما ياد دهم که اگر آن را انجام دهيد شيطان به اندازه شرق تا غرب عالم از شما فاصله بگيرد. اصحاب گفتند: بله يا رسول الله، پيامبر فرمود: روزه روي شيطان را سياه و خوار و ذليلش
مي کند و صدقه دادن (با مال، آبرو، واسطه ي خير شدن و حتي سلام دادن) پشت شيطان را مي شکند. (منظور از صدقه، زکات است که جايز نيست به سادات بدهيد. اما غير زکات واجب، صدقات مستحبي را مي توانيد به سيد هم بدهيد. صدقه مطلق خير است يعني سلام کردن، دعا کردن، مهرباني و محبت کردن و هر گره مؤمني را باز کردن اصطلاحا صدقه است.) «وَ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْمُوَازَرَةُ عَلَى الْعَمَلِ الصَّالِحِ يَقْطَعَانِ دَابِرَهُ». واين که انسان به خاطر خدا با ديگران دوستي بکند اين کار دم شيطان را قطع مي کند.
اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك»[بحار الأنوار ج 67/ باب 53 النية و شرائطها و مراتبها و كمالها و ثوابها و أن قبول العمل نادر ص 185]. خدايا من از روي ترس تو را عبادت نمي کنم اين عبادت برده ها و غلام هاست. «وَ لَا طَمَعاً». از روي طمع هم تو را عبادت نمي کنم. (چون اگر در عوض عبادتم از تو چيزي بخواهم پس در واقع من خودم را مي خواهم.) «بل عبدتک حُبّاً لک». خدايا من عبادتت مي کنم چون دوستت دارم. بقول سعدي که مي گويد:
گر از دوست چشمت به احسان اوست - تو در بند خويشي نه احسان دوست
بقول مرحوم نراقي:
طاعتي که ز بهراميد است و بيم - خود پرستي باشد اي مرد سليم
عبادت عشاق
در روايت داريم اگر کسي کاري انجام بدهد نود ونه درصدش براي خدا باشد و در يک درصدش کس ديگري شريک باشد خداوند مي فرمايد من خوب شريکي هستم اگر نود ونه سهم مال من باشد يک درصد مال ديگري، من همه ي سهم خودم را به شريکم مي بخشم .من فقط عمل صد در صد خالص را قبول مي کنم. کنار من نبايد شريک بياوريد. امام صادق عليه السلام در سفينة البحار فرمودند: دو رکعت نماز خالص اگر کسي خواند اهل بهشت است. دو رکعتي که فقط خدا در آن باشد. همراه ترس و طمع و خوف نباشد. حضرت امير عليه السلام مي فرمايد: خدايا من از روي خوف و طمع تو را عبادت نمي کنم خدايا چون دوستت دارم عبادتت مي کنم. مولي ديگر انسان بي طمع است عشق مي کند با خدا دلش پر مي زند. اين عبادت عشاق است اما عبادت برده ها ناچارا و از روي ترس است. حضرت مي فرمايد: «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ»[بحار الأنوار ج 67/ باب 53 النية و شرائطها و مراتبها و كمالها و ثوابها و أن قبول العمل نادر ص 185]. اگر هم خدا را به خاطر بهشت و اجرش عبادت کني اين عبادت، عبادت تجار است. اگر محبت و اخلاص در اين نمازها و عبادت ها باشد کار درست مي شود.
ارزش اخلاص در عمل
براي چه عبادت اميرالمومنين با عبادت جن و انس پهلو مي زند؟ براي چه يک شمشيرش از عبادت جن و انس بالاتر است؟ بخاطر خلوصش، از علي آموز اخلاص عمل. عمرو بن عبدود روي صورت ايشان آب دهان مي اندازد ما بوديم چه مي کرديم؟ اما آقا بلند مي شود قدم مي زند مي گويد يک ذره بخاطر خودم نباشد بخاطر خدا باشد. اخلاص اميرالمومنين در عالم موج ايجاد کرده و اينقدر پيش خدا قيمت پيدا کرده است. براي چه و براي کي انجام دادن کار مهم است. خيلي آدم ها بودند که شمشير زده اند و جنگ رفته اند ولي در جهنم افتادند. يکي در رکاب پيامبر شمشير مي زد کشته شد آمدند گفتند يا رسول الله فلاني هم شهيد شد. حضرت فرمودند: شهيد نشده، به خاطر اينکه ميدان رفت ديد طرف مقابل او الاغ خوبي دارد گفت به او حمله مي کنم مي کشم و الاغش را غنيمت مي گيرم. براي گرفتن الاغ رفت عوض اينکه بکشد خودش کشته شد. اين کشتهي راه الاغ است. يک کسي هم مثل اميرالمومنين وقتي دشمن به او اهانت مي کند بلند مي شود قدم مي زند با آرامش کامل و به خاطر خدا شمشير مي کشد و يکي هم به خاطر غنيمت مي رود.
يکي از اهالي مدينه بنام ازمان در جنگ احد در رکاب پيامبر جنگيد و کشته شد. به پيامبر گفتند: يا رسول الله فلاني هم کشته شد. حضرت توجه نکردند. راوي مي گويد من خيلي تکان خوردم يک کسي آمده در رکاب پيامبر کشته شده و حضرت توجهي ندارند. گفتم برم بالاي سر او ببينم چه شده است. رفتم ديدم يک رمقي دارد هنوز مي تواند حرف بزند هنوز نمرده است. گفتم: جناب ازمان چه خبر؟ خوش به سعادتت، شما داري بهشت مي روي. گفت: بهشت چيه من بهشت را قبول ندارم. من ديدم مردم مکه مي خواهند خرماهاي ما را بگيرند من به خاطر خرما جنگيدم قربان اين خرماها بروم. آن يکي به خاطر الاغ کشته شد و اين يکي هم به خاطر خرما. اين هايي که به خاطر وطن کشته مي شوند وطن را هم بايد به خاطر خدا دوست داشته باشند. ما بايد فداي خدا بشويم نه فداي وطن. اگر يک دزدي مي آيد که مال تو را ببرد به خاطر اين که خدا گفته دفاع بکن دفاع بکنيم. اما اگر به خاطر صرف مال بروم و کشته بشوم فداي مال شدم اين بدرد نمي خورد. بايد ببيني خدا از شما چه مي خواهد. نيت بايد خدا باشد. در ميدان جنگ کسي نيتش پول و غنيمت و دنيا باشد کشته ي راه دنياست و به جهنم مي رود. ولي اگر کسي از کشورش به خاطر خدا دفاع مي کند اين به بهشت مي رود. حديث داريم اگر کسي با محبت اهل بيت باشد در رختخواب هم بميرد به بهشت مي رود. چون خالص است خدا از ما خلوص مي خواهد. «إِنَّ اللَّهَ لَا يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَ أَعْمَالِكُمْ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُم»[بحار الأنوار ج 67/ باب 54 الإخلاص و معنى قربه تعالى ص 213]. خداوند به صورت هاي شما نگاه نمي کند که سفيد يا سياه، زيبا يا زشت هستيد، به ظاهر اعمال شما هم نگاه نمي کند که مثلا نمازش با آب و تاب است يا نه، مگر ابن ملجم نماز نمي خواند؟ همه ي قاتلين امامان ما نماز هم مي خواندند اما نمازشان مقدمه بود براي حيله گري و نفاق. صورت ظاهر اين است اين هايي که کربلا آمدند نماز مي خواندند جماعت و جمعه مي خواندند وقتي امام حسين عليه السلام را شهيد کردند گفتند: «الله اکبر لا اله الاالله، لا اله الا الله». ولي خداوند به ظاهر عمل شما نگاه نمي کند به نيت شما نگاه مي کند. به اين که نماز دام و حيله است يا براي خداست. بايد نيت اعمالمان مواظب باشيم که براي چه و چه کسي انجامش مي دهيم. صرف انجام عمل ما را بهشتي نمي کند.
بزرگي فرمود: خداوند وقتي مي خواهد حضرت ابراهيم را در قرآن تعريف بکند مي گويد «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ»[النحل/ 120]. حضرت ابراهيم از مشرکين نبود. اين از بالاترين تعريف هاست. يعني حضرت ابراهيم قيام و قعودش، نشست و برخاستش براي خدا بود و براي غير خدا نمي کرد. «قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين»[الأنعام/ 162]. حديث داريم ريا و شرک آن قدر ريز و دقيق است که اگر مورچه اي سياه روي سنگ سياه در شب تاريک ظلماني راه برود کدام چشم مي تواند پيدايش بکند؟ مگر اين که خدا کمک کند. خداوند متعال مي فرمايد: «الْإِخْلَاصُ سِرٌّ مِنْ أَسْرَارِي اسْتَوْدَعْتُهُ قَلْبَ مَنْ أَحْبَبْتُ مِنْ عِبَادِي»[بحار الأنوار ج 67/ باب 54 الإخلاص و معنى قربه تعالى ص 213]. اخلاص از اسرار من است و در قلب بندگاني که دوستشان دارم مي گذارم.
کرامات شيخ رجبعلي خياط رحمة الله عليه
مرحوم شيخ رجبعلي خياط رحمة الله عليه مي گفت: دين هميني است که علماء و فقهاء مي گويند فقط بايد يک چيزي به آن اضافه کرد و آن انجام اعمال همراه محبت است. نماز خواندن يعني جانم خدا، دوستت دارم. ويژگي مهم شيخ هم محبت و اخلاصش بود. در جواني خاطر خواه دختري مي شود. تمام وسايل عيش و نوش هم آماده بود اما مي گويد خدايا من راضي هستم دختر هم راضي است فقط تو راضي نيستي. خدايا من به خاطر تو رهايش مي کنم. قرآن مي فرمايد: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى»[النازعات/ 40]. يعني کسي که خدا را در نظر بگيرد و جلوي هوي و هوسش را بگيرد همانا بهشت او از همين جا شروع مي شود. رجبعلي خياط جوان بود که در رحمت و لطف خدا روي سرش باز مي شود و در بيداري خيلي از چيزها را مي ديد و خيلي از مشکلات مردم را حل مي کرد. مي آمدند و مي گفتند آقا پدر و مادر ما مرده ببين حالشان چگونه است. نگاه مي کرد مي ديد در عذاب يا در بهشت است. مي گفت پدر شما ارث خواهرش را نداده در عذاب است. مي رفتند و مي ديدند درست است. خيلي از گره هاي لا ينحل را باز مي کرد. بعضي ها هم که ديگر گره هايشان قابل باز شدن نبود مي گفت چوب فلان عملتان را مي خوريد. (کتاب کيمياي محبت شرح حال رجبعلي خياط است.) يک نفر پيش رجبعلي خياط آمد گفت بچه ام حالش بد و روبه قبله است. ايشان يک تاملي کردند و گفتند شما قصابيد؟ گفت: بله، گفت: شما چند روز قبل يک گوساله اي را جلوي مادرش سر بريده ايد اين گوساله آه کشيده، پسرت زنده نمي ماند چند ساعت ديگر مي ميرد من هم نمي توانم کاري بکنم. دستو رات اسلام چقدر زيبا هستند مي گويد جلوي يک حيوان، حيوان ديگري را سر نبريد. در شب که زمان آرامش و سکونت است حيوان را سر نبر. حيوانات را جلو مادر و حيوان مادر را جلوي بچه سر نبر. حيوانات شعور دارند. شيخ گفت: من هم نمي توانم برايت کاري بکنم. بچه قصاب هم بعد از چند ساعت از دنيا رفت. شيخ رجبعلي خياط نگاه مي کرد و سر نخ ها را پيدا مي کرد. بر اثر چه به اينجا رسيد؟ اخلاصش باعث شد به اين مقام برسد. اگر در زندگي يک قدم و يک کار بتوانيم براي خدا انجام بدهيم خيلي کارمان بالا مي گيرد.
حکايتي از مقدس اردبيلي رحمة الله عليه
يک انبار شير را يک فضله ي موش نجس مي کند . در حالات مقدس اردبيلي رحمة الله عليه نقل کرده اند که مقدس اردبيلي يک شب سحر بلند شد دلو را داخل چاه مي اندازد و بالا مي کشد مي بيند پر از طلا است. خداوند مي خواست او را امتحان بکند. مقدس طلاها را داخل چاه برمي گرداند و رو به آسمان مي کند که خدايا احمد از تو آب مي خواهد نه طلا. من آب مي خواهم که وضو بگيرم و با تو راز و نياز بکنم. دوباره سطل را بالا مي کشد مي بيند طلاست. مي گويد خدايا من طلا نمي خواهم من آب مي خواهم. بار چهارم آب در مي آيد وضو مي گيرد و براي مناجات مي رود. براي او طلا قيمت نداشت. در جريان ديگري مقدس اردبيلي آخر شب از کنار حمامي رد مي شد ديد اين حمام دار آتش و هيزم را داغ کرده و نشسته با خدا دارد مناجات و درد دل مي کند. مقدس اردبيلي ايستاد ديد دارد مي گويد خدايا تو را شکر مي کنم که سلطان نشدم اگر سلطان مي شدم مي دانم مسئوليتم زياد مي شد و ظلم مي کردم. خدايا تو را شکر که رياست به من ندادي. خدايا تو را شکر که ثروتمند نشدم. چون من گول مي خوردم و مال مردم را مي خوردم. خدايا شکر که من وزير نشدم خدايا تو را شکر که من استاندار نشدم. خدايا شکر که مقدس اردبيلي نشدم. مقدس اردبيلي تا اين را شنيد تکان خورد. (گفتم ريا و شرک خيلي ريز و دقيق است مثل مورچه اي سياه که روي سنگ سياه در شب تاريک ظلماني راه برود.) مقدس اردبيلي داخل مي رود و سلام مي کند و گرم مي گيرد او هم نمي شناخت که اين مقدس اردبيلي است. مقدس مي گويد از چند دقيقه ي قبل اينجا بودم صداي مناجات شما را مي شنيدم که دعاي مي کردي خدايا شکر که سلطان و وزير و اين ها نشدم اين دعاهايت خوب بود اما يکي هم گفتي خدا را شکر که مقدس اردبيلي نشدم. مي خواهم ببينم که مقدس اردبيلي چه جنايتي انجام داده که شما گقتي الحمدالله که مقدس اردبيلي نشدم. حمامچي گفت: مقدس اردبيلي هم کارش درست نيست. مقدس گفت: چطور؟ گفت: اين هم يک چيزي قاطي دارد شرک و ريا دارد. گفت: يک داستاني براي مقدس اردبيل نقل مي کنند مي گويند يک شب نصف شب بلند شد مي خواست نماز شب بخواند دلو را داخل چاه انداخت طلا درآمد سه بار طلا در آمد داخل چاه سرازير کرد گفت خدايا من از تو آب مي خواهم من با اين چيزها گول نمي خورم. اين طور چيزي مي گويند درست است؟ مقدس گفت: درست است. (حمام چي نمي دانست اين خود مقدس است.) حمامچي گفت: آن وقتي که اين جريان براي او پيش آمد تنها بود يا کسي هم با او بود؟ مقدس گفت: تنها بود. گفت: اگر تنها بود چرا فرداي آن روز اين داستان در نجف پخش شد. حتما نشسته يک جا خودش تعريف کرده است. يک حمامچي مچ مقدس اردبيلي را مي گيرد. حواستان جمع باشد ريا اينقدر ريز است. مرحوم ملاعلي معصومي گفته بود ما هر کجا رفتيم سجاده بياندازيم ديديم شيطان جلوتر از ما نشسته يک فضله انداخته، يک ريايي درست کرده است. حضرت ابراهيم را داخل آتش مي انداختند جبرئيل آمد گفت کاري داري برايت انجام بدهم؟ حضرت گفت: نه نمي خواهم. اين مي شود موحد مشرک نيست. به جبرئيل هم تکيه نکرد. گفت: من با شما کاري ندارم من با خدا کار دارم.
مرحوم آقاي بهاءالديني دم مردن ناراحت بود مي گفت من نمي دانم که براي خدا کاري کردم يا نه؟ آقاي بروجردي رحمة الله عليه نگران بود مي گفت خداي بزرگ حسابش فرق مي کند آيا کار من خالص است يا نه؟ آيا آبرويم را براي خدا داده ام يا نه؟ رفته بود به بروجرد، از مرجعيت و رياست فرار کرده بود علماي قم بزور ايشان را آوردند و مرجع کردند. گاهي آقاي بروجردي مي فرمودند: من را اذيت نکنيد نفرين مي کنم مثل من گرفتار بشويد شما مرجع بشويد تا ببينيد چقدر مسئوليتش سنگين است. مرجعيت ديني را گرفتاري مي دانست. آقاي اشتهاردي مي فرمود: که آقاي بروجردي گاهي اوقات مي گفت که آخر عمري کار ما شده صرافي، از يک عده پول بگيريم به يک عده بدهيم و خودمان هم حساب و کتاب هايش را پس بدهيم. آيا درست گرفتيم و درست داديم يا نه؟ اين ها از رياست فرار مي کردند بعضي از مردم هم براي رياست خودشان را مي کشند.
ذکر مصيبت: اباعبدالله الحسين عليه السلام
احتمال شب قدر بودن شب بيست و هفتم زياد است. اهل سنت هم امشب را مهم مي دانند. در مثل امشبي امام سجاد عليه السلام اين دعا را مي خواندند: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ»[مفاتيح الجنان شب بيست و هفتم ص 236]. خدايا من را از اين دنيا بکن تا براي دار آخرت آماده بشوم قبل از اينکه اجل من برسد. امام سجاد عليه السلام سي و پنج سال گريه کرد. هيچ کس مثل امام سجاد عليه السلام براي پدرشان و اهل بيت گريه نکرد. بعد از شهادت امام سجاد، اصحاب ديدند کتف امام زخم شده است پرسيدند چرا آقا زخمي شده بود؟ امام باقر عليه السلام فرمودند: پدرم در نيمه هاي شب آن قدر انبان بر دوش مي کشيد و در خانه ي فقرا مي برد که اين طور شده است.
امام سجاد عليه السلام شتري داشتند که ايشان با اين شتر بيست و پنج سفر مکه مشرف شدند. حضرت در اين همه مدت يک تازيانه هم به اين شتر نزدند. بعد از دفن امام سجاد عليه السلام ، امام باقر عليه السلام ديدند شتر آقا در منزل نيست گشتند ديدند اين شتر به قبرستان بقيع رفته سر و صورت خودش را به قبر امام سجاد مي مالد و ناله مي کند. شتر را به منزل آوردندبعد از چند لحظه دوباره ديدند نيست رفتند گشتند ديدند دوباره سر قبر امام رفته است. چند بار اين کار را کردند ديدند فايده ندارد به امام باقر عليه السلام گفتند چه کار کنيم؟ آقا فرمودند: اين شتر بهشتي است رهايش کنيد [بحارالانوار، ج 46، ص147 و 148، حديث 2 و 3 و 4 به نقل از بصائر الدرجات و اختصاص و اصول کافي ج 1، ص 467، حديث 2 و 3 و4].
هيچ مصيبتي براي امام سجاد عليه السلام مثل مصيبت کربلا نبود و معجزه ي الهي بود که امام سجاد در آن سفر زنده بماند. هر وقت براي آقا آب يا غذا مي آوردند شروع مي کرد به گريه کردن، مي گفتند: آقا جان چرا گريه مي کنيد؟ مي فرمود: «قتل ابن رسول اللَّه جائعاً، قتل ابن رسول اللَّه عطشانا» [مع الركب الحسينى ج 6/ استمرار بكاء وحزن الإمام زين العابدين عليه السلام ص 415]. مي فرمود: پدرم را با لب تشنه، شکم گرسنه به شهادت رساندند. يک روز قصاب مي خواست گوسفند بکشد آقا فرمود: آيا به اين گوسفند آب داده اي؟ عرض کرد مگر مي شود آب نداد ما هميشه آب مي دهيم. آقا فرمودند: اما پدر غريبم را با لب تشنه به شهادت رساندند.
امام سجاد عليه السلام غلامي داشتند غلام مي گويد روزي آقا به بيابان رفت سر به سجده گذاشت آنقدر گريه کردند که زمين تر شد گفتم: آقا وقت آن نشده که گريه هاي شما تمام بشود؟ فرمودند: واي بحال تو، يعقوب پيامبر دوازده پسر داشت يکي از آن ها گم شد کشته نشد يعقوب پيامبر آنقدر گريه کرد تا چشمانش کور شد ولي مي داني مصيبت من چقدر سنگين است. من در يک روز پدرم، برادرهايم، عزيزانم، عموهايم را از دست دادم.
چه حالي داشت امام سجاد وقتي با غل و زنجير سوار شتر شد. بي بي زينب ديد لرزه بر اندام برادر زاده اش افتاده که نزديک است روح از بدنش جدا بشود. آمد صدا زد عمه جان شما يادگار گذشته ها هستي چرا با جان خودتان بازي مي کنيد. آقا فرمودند: عمه جان مگر نمي بيني عمر سعد و لشگرش براي کشته هاي خودشان را نماز خواندند و احترام کردند و دفن کردند اما بدن پدرم اباعبد الله و برادرها و عموهايم و عموزادهايم را برهنه و عريان رها کرده اند. گويا اين مردم ما را مسلمان هم نمي دانند. امام سجاد عليه السلام وقتي خواست بدن پدر را در قبر بگذار معمولا طرف راست صورت را روي خاک مي گذارند اما يک ديدند آقا خم شد و رگ هاي بريده ي پدرش را بوسيد و ... «لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم».
$
##اوصاف و ویژگيهاي ايمان كامل
اوصاف و ويژگيهاي ايمان كامل
حجت الاسلام انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
معلم و مبلّغ فرهنگ باعظمت حضرت حق، وجود مبارک پيامبر عظيم الشأني هست كه ترکيبي از سه حقيقت مي باشد. به فرموده ي امام صادق(ع) در يک حديث مفصل و استوار، هر انساني بهرهمند از اين سه حقيقت باشد اسلامش کامل است. به هر مقداري که مهجور از اين سه حقيقت باشد اسلامش ناقص است. کامل به اندازه ي کمال دينش از فيوضات وجود مقدس حضرت حق بهره مند است، ناقص هم به اندازه ي دين ناقصش. براي اينکه ترکيب اسلام را از اين سه حقيقت بدانيد، به دو منبع بايد مراجعه کنيد. منبع اول قرآن کريم است و منبع دوم هم آثار بي نظير حکيمانه اي است که از رسول خدا و اهل بيت او به جا مانده. اين سه ترکيب به ترتيب عبارتند از: عقايد پاک، اخلاق پاک، اعمال پاک. که پاکي اين عقايد و اين اخلاق و اين اعمال به اين است که تمامش از اين دو منبع گرفته شود و برخورد انسان هم با هر سه حقيقت خالصانه باشد. يعني بگيرد براي اينکه ابي عبدالله شود. کار ديگري با اين سه حقيقت نداشته باشد. اين سه حقيقت را وسيله امور مادون اين سه حقيقت قرار ندهد، براي معامله کردن با خودش، با دنيا، با هواهاي نفساني اش با اين سه حقيقت ارتباط پيدا نکند. (الخَلاصُ فِي الإخلاص) رهايي از همه ي فتنه هاي دنيا و از عذاب آخرت به اخلاص است. ايمان من خالص باشد، اخلاق من براي خدا باشد، عمل من هم براي خدا باشد، با يک نفر معامله کنم. چون پروردگار عالم طرف معامله ي ديگري را براي اين سه حقيقت قرار نداده است. با هر کس ديگر معامله کنم ضرر مي کنم، خسارت مي بينم. اين سه حقيقت دورنمايش در قرآن مجيد در سوره مبارکه بقره در آيه 177 است. براي نوراني شدن قلبمان، جانمان، باطنمان، متن آيه را مي شنويد، چون قرآن نور است و پنجاه اسم دارد که ابوالفتوح رازي در قرن هفتم در جلد اول تفسيرش، پنجاه نام قرآن را از خود قرآن درآورده و يکجا ذکر کرده. يک نام قرآن نور است، (أنزَلنا عليکُم نوراً مُبينا) البته اگر باطن من چراغ باشد که اين نور را بگيرد و اين نور در اين چراغ ظهور کند، آشکار شود، خودش را نشان دهد. خيلي ها قرآن را مي شنوند ولي نوراني نمي شوند. در آخرين آيه سوره مبارکه بقره پروردگار از کل مؤمنون واقعي، هر چه مؤمن در عالم است، خبر مي دهد که اينها نسبت به گفتار خدا چه برخوردي داشتند: (وَ قالوا سَمِعنا وَ أطَعنا) يعني قبول کرديم و بعد از قبول کردن هم عمل کرديم. بيشتر از اين هم از ما نمي خواهند. کل فسادي که در دنيا حاکم است به خاطر گوش ندادن است. اگر هم? مردم عالم خطاب حق را که خطاب حکيمانه است، عادلانه است، عالمانه است، محبت است، عشق است، مهر است، قرآن مجيد را مي گويد رحمت براي شما قرار دادم. رسالت پيغمبر را مي گويد رحمت براي شما قرار دادم. اگر تمام مردم عالم اين گفتاري که خطاب به خودشان است، يعني اينقدر خدا لايق دانسته انسان را که به وسيله قرآن با انسان حرف زده، شما نگوييد فقط به پيغمبر نازل شده، (أنزَلنا عليکُم) من با اين قرآن با همه شما دارم حرف مي زنم. بايد اول نشست فکر کرد چه کسي دارد با ما حرف مي زند. اگر بخواهيم بدانيم چه کسي دارد با ما حرف مي زند يک دور جوشن کبير را با دقت عقل و قلبي بايد بخوانيد، نه با چشم و زبان. با چشم و زبان چيزي گير آدم نمي آيد. اصلاً خواندن براي فهميدن است، اگر آدم خودش را متوقف در خواندن خالي کند با طوطي که کلمات خوب را يادش مي دهند و تکرار مي کند، چه فرقي مي کند؟ شما همين قسمت را بخوان و با آن روي خودت کار کن: (لَعَنَ الله مَن قَتَلکَ بِالأيدي وَ الألسُن) بعد ببين دست و زبان خودت چه کاره است. شما ببينيد اين دست ها در قرآن چه مي کنند. خون به ناحق مي ريزد، پول به ناحق غارت مي کند، حکم به ناحق ميدهد، امضاي به ناحق مي زند، و زبان ها را هم ببينيد چه کار مي کند در دنيا. يک کلمه حرف آن طرف دنيا يک بي دين مي زند، تمام جهان را پر از دلهره مي کند. با چشم و زبان نه، يک بار آدم اين جوشن کبير را بخواند و بفهمد که چه کسي دارد بوسيله قرآن با او حرف مي زند. آنجا آدم ماتش مي برد، اينهايي که اهلش هستند ممکن است قلبشان هم سنكوب کند که چه کسي من را لايق دانسته که از طريق قرآن با من حرف بزند. آن وقت قرآن نور است، وارد چراغ باطن ميشود، تمام باطن پر نور مي شود. آن وقت فکر کنيد آدم در فضاي نور و در فضاي روشنايي که به تعبير قرآن بصيرت است، بينايي است، چطور زندگي ميکند. آن وقت حاضر نيست در هشتاد سال عمرش آزاري به يک مورچه بدهد. حاضر نيست در طول عمرش به اندازه يک ارزن فکر بردن مال کسي را بکند. در اين فضاي نور است که چشم مستقيم مي شود، گوش مستقيم مي شود، زبان مستقيم مي شود. شبانه روز ده بار به صورت واجب مي گويند (إهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم) اگر تا حالا هم مستقيم نشده باشند، يعني همه نمازهاي گذشته را قيامت چپه مي کنند و مي گويند دروغ خواندي؟ شايد. مي گويند پنجاه سال رو به روي ما ايستادي و دروغ گفتي؟ (إهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم) نمي خواستي و مي گفتي مي خواهم، اينکه دروغ بود. واقعاً نمي خواستيد. فرض کنيد فردا صبح صداي امام دوازدهم را بشنويد که من آمدم، آثارش را هم خودش نشان دهد. من را صدا کند و بگويد کسبت را بايد رها کني چون مشکل دارد. خانه ات را بايد رها کني چون مشکل دارد. مالت را سه بار بايد حساب کني چون مشکل دارد. ده ميليون هم بايد ردّ مظالم بدهي چون مشکل دارد. نمازهاي گذشته ات را هم چون با لباس هاي غيرمباح بوده، بايد قضا کني چون مشکل دارد. خودم را بسنجم ببينم ايشان را مي پذيرم؟ يا اگر آمد به من گفت تو شصت سال دعاي ندبه مي خواندي دروغ مي گفتي، واقعاً مرا نمي خواستي ولي مي گفتي مي خواهم. يا قرآن مي خواندي هيچ چيزش را نمي خواستي، چون عمل هم نمي کردي، ولي مي گفتي مي خواهم. دل بدهم به حقايق. (سَمِعنا) يعني قبول کردم، قبول درست. (کونوا مَعَ الصّادِقين) ببينيد اهل صدق در عالم چگونه بودند؟ صادقانه قبول مي کردند و صادقانه هم (أطَعنا) عمل مي کردند. اين جور آدم ها قيامت دادگاه هم ندارد، دادگاه ببرند به آنها چه بگويند؟ بگويند جواب بده چرا حق را با هم? وجود پذيرفتي؟ جواب بده چرا با همه وجود عمل کردي؟ قرآن در حسابرسي مردم در قيامت پنج تقسيم دارد حساب: حساب يَسير، حساب أسير، حساب (بِغَيرِ حِساب) که بعضي ها مي گويند يعني يک نفر وارد محشر مي شود، صد سال هم در دنيا بوده. به او مي گويند حساب نداري، معطل هم نشو، هشت در بهشت هم به رويت باز است، برو. آيه را مي شنويم اما با همه وجود آيه را بپذير، به عنوان کلامُ الله، آن هم خدايي که با آن منبع مي شناسيم که چه کسي دارد با ما حرف مي زند. او کيست و ما چه کسي هستيم؟ ما يک روز نطفه بوديم که ساخت خودش هم هستيم. بعد هم با نعمت هاي طبيعت وزن ما را اضافه کرد و حالا شديم يک انسان هفتاد هشتاد کيلويي. ببينيد چه کسي دارد با چه کسي حرف مي زند؟ بايد يك عمر فقط شکر همين نعمت را به جا آورد، که ما را لايق دانسته با ما حرف بزند، همين. با ملائکه حرف نمي زند، با حيوانات حرف نمي زند به اين شکل. اين فقط اختصاص به ما دارد که با زبان قرآن با ما وارد حرف شده. يک حرفش اين است، آيه صد و هفتاد و دو سوره بقره است، مي خواهد به ما بفهماند اسلام من ترکيبي از سه حقيقت است. اگر داريم مسلمان واقعي هستيم، آن هم داشت لِله، نه داشتني که بخواهي خرج مادون اين واقعيات بکني. از آنهايي نباشيم که در سوره زمر فرموده: (وَ مِنهُم مَن يَعبُدُ الله عَلي حَرفٍ فَإن أصابَهُ خَيرٌ إطمَئَنَّ بِها) داشت براي من، کاري به کار هيچ چيز ديگر هم نداشته باشيد. در بلايي، در آزمايشي، روز عاشورا در صحراي کربلايي، در مضيقه اي، در مضيقه نيستي، کاري به اين حرف ها نداشته باشي. داشت لِله، يعني دينداري، (مُخلِصينَ لَهُ الدّين) حالا هر جرياني هم در زندگي ات اتفاق افتاد چپ نکني، يعني اين را با آن جريان زلفش را گره نزن، که چون اينطور شد پس نمي خواهم. نه، اين نشد دينداري. هر طوري شد عاشقانه بايد بخواهي. مشکل مالي پيش آمد، بچه ات مرد، جنگ پيش آمد، سختي پيش آمد، عاشقانه بايد بخواهي. اگر سعادت دنيا و آخرت را مي خواهي، اگر نمي خواهي که اصلاً اين حرف ها هم به تو کاري ندارد.
طفيل هستي عشق اند آدمي و پري - ارادتي بنما تا سعادتي ببري
اين است داستان خدا و انسان. اين حالت يعني داشتن لِله، و ببينيد در قرآن چه کساني اين حرفها را زده اند، (إنَّ صَلاتي وَ نُسُکي وَ مَحياي وَ مَماتي لِلهِ رَبِّ العالَمين) حالا مي خواهند به من بگويند اسماعيل چهارده ساله اي مثل شب چهارده ماهت را ببر با دست خودت خنجر بکش و سرش را ببر. من هيچ نگراني از اين خدا ندارم. من داشتم را براي خدا مي خواهم. من اين مسئله را با دينم قاطي نمي کنم که گله مند از خدا شوم و دلم بگيرد يا حتي سؤال کنم که چرا منِ پدر، سر بچه ام را از بدن جدا کنم. من دينداريم براي خداست، به خاطر اسماعيل نيست، به خاطر حفظ از آتش نمرود نيست. اين را ما در خودمان تقويت کنيم، همه چيزمان اصلاح مي شود. (يُصلِح لَکُم أعمالَکُم وَ يَغفِر لَکُم ذُنوبَکُم). چه آيه عظيمي است، چه مطالبي در اين آيه گنجانده شده، (لَيسَ البِرَّ أن تُوَلُّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ وَ المَغرِب) اين يک بحثي دارد که نيازي نيست برايتان بگويم، من اصل مسئله را بگويم، (وَ لکنَّ البِرَّ) کلمه (البِر) خيلي کلمه زيبايي است. (وَ لکنَّ البِرَّ) همه نيکي ها، همه خوبي، همه پاکي، همه فضيلت، همه سعادت، همه مايه دنيا و آخرت اين است: (وَ لکِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِالله) ربط به اين منبع بي نهايت، گره خوردن دل به ذات مستجمع جميع صفات کمال، نمي دانيد چه غوغايي در درون با اين گره خوردن برپا خواهد شد. شما دروني بعد از درون انبياء و ائمه پيدا مي کنيد. يعني يک دروني در طول درون انبياء و ائمه. کم است اين سرمايه؟ که روز قيامت اول درون انبياء و ائمه را ببينند و بعد درون شما را ببينند و بعد هم درون يک نفر را نگاه نکنند. (وَ لکِنَّ البِرَّ) آدم با قرآن حال مي آيد، دل بدهيد به قرآن. پيغمبر با آن عظمت وقتي دلش مي گرفت، مي خواست حال بيايد، مي فرمود: بلال، مي گفتند آقا در جميعت نيست. مي فرمود: برويد بگوييد بيايد. دوان دوان مي رفتند بلال را پيدا مي کردند که بيا پيغمبر تو را مي خواهد. مي آمد با يک دنيا ادب کنار پيغمبر مي نشست. به او مي فرمود: (أرِحنا يا بَلال) (مفتاح الفلاح، شيخ بهايي ص 182؛ بحارالانوار، علامه مجلسي، ج79، ص 193) من را از غصه و درد و رنج ومحنت راحت کن. بلال هم مي دانست پيغمبر در اين عالم با چه چيزي راحت مي شود، با چه چيزي حال مي آيد. شروع مي کرد به قرآن خواندن. پيغمبر تمام غم و غصه اش برطرف مي شد، حال مي آمد. اهل قرآن تا لحظه مرگ شان، کسل و سست و نااميد و دلگير و مأيوس نمي شوند. زين العابدين مي فرمايد اگر کل مردم دنيا بميرند، غير از من يک نفر روي کره زمين نباشد، با قرآن احساس تنهايي و وحشت نمي کنم. (لَيسَ البِرَّ أن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ وَ المَغرِب وَ لکِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِالله وَ اليَوم الآخِرِ وَ المَلائِکَةِ وَ الکِتاب وَ النَّبيينَ) ناتمامان جهان را کند اين پنج تمام.
اين ريشه، اصل، پايه، اين بخش اعتقادات، پاکي ها را ببينيد اينجا چه موجي مي زند. گره خوردن دل به خداي پاک، به قيامت پاک، به فرشتگان پاک، به کتاب پاک و انبياء پاک. هر کسي را در اين دل نبايد راه داد. نراقي، ملا احمد از چهره هاي کم نظير شيعه است. نمي دانم کتاب طاقديس او مال چه ايام عمرش است. ولي خيلي ها را ديده بودم طاقديس را باز مي کردند، مي خواندند و زار زار گريه مي کردند. نراقي در اين طاقديس يک شعر درباره خودش دارد، آخرش مي گويد به پروردگار، راجع به گذشته عمرش که پاک ترين گذشته هاي عمر عالم بود. اينگونه پاکان که بنالند، ما بايد توي سرمان بزنيم. به پروردگار مي گويد:
من غلط کردم در اول بي شمار - اهرمن را راه دادم در حصار
جايي که محل عقايد پاک و محل تو و قيامت تو و فرشتگان تو و قرآن تو وپيغمبران تو بود، به قصد با دست خودم دادم به شيطان. خانه تو را برداشتم مفت و مجاني دادم به او، او هم کلنگ را داده دست خودم که اين خانه را خراب کردم.
يک نظر در کار اين ويرانه کن - دشمن خود را برون زين خانه کن
خودم که ديگر زورم نمي رسد. (وَ أقِلني عَثرَتي وَ اغفِر ذَلَّتي وَ قَلبي بِحُبِّکَ مُتَيِّما) تو بايد اين کار را بکني، من ديگر زورم نمي رسد. اگر اين دشمن را آدم راه دهد مگر به اين راحتي اينجا را ول مي کند. قسم خورده همه را بکشد جهنم إلّا مخلصان را. از طريق دل هم مي کشد جهنم. در دل را به روي خدا مي بندد، به روي هر بتي باز مي کند. بعد اين يک قدرت احمدي مي خواهد که از مدينه برود مکه و تبر را بدهد به دست وجود مبارک اميرالمؤمنين بگويد برو روي شان? من بت ها را بريز پايين. آن بت ها راحت تر پايين ريخته مي شد، بت هاي قلب خيلي سخت بيرون مي رود از دل. چرا خيلي ها خمس نمي دهند؟ خمس که مدرکش قرآن است. اين را که ما آخوندها نساخته ايم. چون پول در دلشان بت است، مگر مي توانند به اين راحتي اين بت را بيرون کنند، (وَ أتَي المالَ عَلي حُبِّهِ) کرم، جود، سخاوت، جوان مردي، دست به جيب بردن، اين از رشته هاي عالي اخلاق است که اخلاق خود خداست. (أتَي المالَ عَلي حُبِّهِ ذَوي القُربي وَ اليَتامي) که يعني ننشين بگو من، بگو ما. (ذَوي القُربي وَ اليَتامي وَ المَساکينَ وَ ابنِ السَّبيل وَ السائلينَ وَ فِي الرِّقاب) اين يک مورد اخلاقي پاک بود. عمل پاک: (وَ أقامَ الصَّلاةَ وَ آتَ الزَّکاةَ) دو عمل پاک. (وَ الموفونَ بِعَدِهِم إذا عاهَدوا) (سوره بقره آيه 177) باز بخش اخلاق. (وَ الصّابرينَ فِي البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ البَأس) اخلاق. اگر اين پانزده مسئله در وجود کسي به حقيقت موجود بود، و اين داشت را هم لِله قرار داد، (اولئِکَ الَّذينَ صَدَقوا) اينها جزء صادقان عالمند، (وَ اولئِکَ هُمُ المُتَّقون).
"بِرَحمَتِکَ يا أرحَمَ الرّاحِمين"
$
##اهداف امام حسین علیه السلام از قیام عاشورا
اهداف امام حسين عليه السلام از قيام عاشورا
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
از جمله کلمات نوراني که از امام حسين عليه السلام در آغازين قدم هاي حرکتشان به سمت کربلا به يادگار مانده است و شايد جزو مشهورترين کلمات حضرت نيز باشد کلامي نوراني است که در وصيت نامه اي که نزد برادر بزرگوارشان محمد ابن حنفيه (سلام الله عليه) سپرده اند نقل شده است. قسمتي از اين کلام نوراني حضرت که معمولا بر پيشاني حادثه ي عاشورا مي درخشد اين است:«وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً[بحار الانوار،علامه مجلسي، 44 / 329]» ابتدا اين انگيزه ها را از حرکت خودشان دفع مي کنند. حرکت حضرت ناشي از استکبار بر خداي متعال و تکبر بر خلق نيست. «وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً» نه متکبرانه است و نه مستکبرانه «لَا بَطِراً» از سر طغيان و نارضايتي بي مورد و زياده خواهي نيست. «وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً» نيت امام تجاوز به حدود ديگران و فساد در جامعه نيست. «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي صلي الله عليه وآله و سلم أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي» اولين هدفي که حضرت بيان مي کنند اين است که من تنها به دنبال اصلاح در امت جدم هستم؛ قصد من امر به معروف و نهي از منکر و حرکت در راه نبي اکرم صلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمومنين عليه السلام است. اين سه مورد در پيش روي همه ي اهداف حضرت مي درخشد.
مبناي درک سخنان معصومين عليهم السلام
افق صحبت و درک کلام امام با ويژگي دورنمايي که در اختيار حضرت بوده بر ما پوشيده است. اگر کسي تصور نمايد که مي تواند به علم امام راه پيدا کند دچار توهم است. تنها انسان به ميزان تسليم و تولي که دارد قلبش با کلمات معصومين نوراني مي شود. علماي بزرگ در علم اصول اين کار را نمي کنند، يعني وقتي اجتهاد را تعريف مي کنند، آن ملکه ي قدسي را در آن دخيل نمي دانند. گاهي اجتهاد طوري تعريف مي شود که به نظر مي آيد انسان يهودي هم مي تواند مجتهد باشد، ولي معمولا در مدارکي که باقي مانده و تصديق هاي اجتهاد به اين نکته اشاره شده است که «ملکةٌ قدسيةٌ» يعني فهم کلام نوراني امام صرفا مبتني بر يک سلسله قواعد نيست، بلکه نورانيت تقوا و تولي در مقام استنباط شرط اصلي درست فهميدن کلام معصوم است و هر اندازه تولي انسان به سخنان معصومين بيشتر باشد دريافتي که از انوار آنها مي نمايد نيز بيشتر است.
تفاوت افق ديد امام حسين عليه السلام در اصلاح جامعه با ديگران
اصلاح طلبي که مقصود امام عليه السلام بوده چيست که راه حضرت را از راه بسياري از مدعيان اصلاح طلبي و مصلحان جدا مي کند؟ اين کدام اصلاح است و حضرت در کدام افق به اين اصلاح نگاه مي کردند؟ کساني که به دنبال اصلاح هستند افق ديدشان متفاوت است. گاهي مشکلات و رنج ها را در محدوده ي خانه، شهر، کشور و حتي دنياي خود مي بينند. اين يک افق ديد است. کساني که به دنبال اصلاح در يک شهر يا روستا هستند برنامه ي کاملا متفاوتي با افرادي که به دنبال اصلاح جامعه ي بشري هستند و مي خواهند جامعه ي بين الملل را تحت تاثير خودشان قرار بدهند دارند. گاهي اصلاح گراني ديده مي شوند که افق ديدشان در حد پاهاي برهنه و شکم هاي گرسنه است. البته درست است، اين ها جزو رنج هاي مزمن جامعه ي بشري هستند که بي ترديد بايد اين رنج ها از بين برود. بي ترديد جامعه ي بشري بايد به نقطه اي برسد که بي عدالتي و فقر حتي در ظاهر زندگي بشر نيز وجود نداشته باشد، ولي گروهي محدوده ي نگاهشان همين اندازه است، يعني بيش از اين نمي بينند، رنج بشر را رنج در خوردن و پوشيدن و رنج هاي معيشتي تفسير مي کنند و ريشه ي اين رنج ها را نيز به دنياي مادي و عالم طبيعت نسبت مي دهند. وقتي آثار افرادي که در طول تاريخ بشري در اين زمينه اقدام کرده اند را مطالعه مي کنيم (آثار فلسفي و حتي ادبي) افق رنج هايي که در لابه لاي کلماتشان به چشم مي خورد بيش از رنج هاي طبيعي که انسان ها در دنيا به آن مبتلا مي شوند نيست و بسياري از اين رنج ها نيز رنج هاي عالم عبور است، يعني عبور ما به سمت خداي متعال از دل اين رنج هاست. «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه[الانشقاق : 6]» اين رنج، رنج عبور است. بسياري از رنج ها براي اين است که عبوديت و خضوع جز از راه تحمل سختي ها، رنج ها و گرفتاري ها براي ما ممکن نبوده است.
چرا خدا ارواح را از عالم بالاتر به دنيا فرستاده است؟
حديثي نوراني در علل الشرايع از امام موسي ابن جعفر عليه السلام نقل شده است: از حضرت سوال شد ارواح ما در عالم ارواح و انوار بوده اند، آن عالمي که هيچ رنج و غصه و نگراني در آن وجود ندارد. چرا خدا اين روح ها را به عالم دنيا تنزل داد؟ (در جواب پاسخ بلندي آمده است که يک قسمت پاسخ اين است) امام فرمود: خداي متعال شما را به عالم دنيا آورد و به يکديگر محتاج نمود تا فقر خودتان را نسبت به خداي متعال درک کنيد. حتي انسان با اين همه گرفتاري که در دنيا دارد هنوز تکبر مي ورزد و فقر خود را درک نمي کند، چه رسد به اينکه قبل از تهذيب و عبور از عالم دنيا در همان عالم بالا بماند و پايين نيايد. انسان ها براي اصلاح بايد از معبر دنيا عبور کنند.
هدايت انسان ها عامل آمدن معصومين و انبياء به دنيا
عبور انبياي الهي و به خصوص چهارده معصوم از عالم دنيا بيشتر به قصد شفاعت و دست گيري ما است و تنزلشان تنزلي است که براي هدايت ماست. «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ[من لا يحضره الفقيه ، 2 / 613]» ولي براي انسان هاي ديگر ( به جز معصومين عليهم السلام) عبور از معبر دنيا براي اصلاح و رسيدن به مقام عبوديت، انکسار، تذلل، خشوع و اخباط است که هدف نهايي خلقت انسان مي باشد و جز با عبور از اين معبر ممکن نيست. معمولا تا زماني که انسان از اين راه سخت عبور نکند نياز خود را لمس نمي نمايد. برخي از افراد تنها رنج ها را مي بينند و ريشه يابي مي کنند و نمي توانند نسبت اين رنج ها را با سنت هاي الهي و سنت هاي جاري در عالم ببينند. در نتيجه از بالا و از روي بنا به دنبال حل مسئله هستند و مي بينيم هر چه بيشتر تلاش کرده اند (حتي با نيت خوب) کمتر نتيجه گرفته اند.
هر چه از عمر بشريت گذشته رنج هاي مزمن بشريت پيچيده تر، کهنه تر و آزار دهنده تر شده اند، اما برطرف نشده اند. افرادي آمده اند و اين رنج ها را دنبال کرده اند، ولي نتوانسته اند اين بار را از دوش بشريت بردارند. ريشه ي مسئله به اين بر مي گردد که نه افق ديدشان نسبت به رنج هاي بشريت و فسادها افق صحيحي است و نه ريشه يابي شان نسبت به اين رنج ها؛ راهي را نيز که براي حل اين معضل پيشنهاد مي کنند راه صحيحي نيست، يعني راهي نيست که بتواند ريشه ي اين مشکل را حل کند. بنابراين در نگاهي که افق ديد انسان محدود به عالم طبيعت و آن هم افق محدود رنج هاي طبيعي و نيازهاي طبيعي انسان باشد ريشه ي حل نياز نيز حداکثر در حل روابط اجتماعي جستجو مي گردد. انسان مي خواهد اصلاحاتي در روابط اجتماعي و ساختار جامعه ايجاد کند که اين اصلاحات موجب حل مشکلات شود. اين دسته مدعيان در عالم زياد بوده اند و اقدام هم نموده اند؛ آثار اقداماتشان نيز در جهان معروف است و نتوانسته اند مشکلي را حل کنند.
عظمت افق ديد سيدالشهداعليه السلام
افق ديدي که سيد الشهدا عليه السلام دارند با ديگر افق هاي ديد کاملا متفاوت است. آن چنان که از آثار و روايات و معارف نوراني اهل بيت عليهم السلام قابل برداشت است افق کار سيدالشهدا عليه السلام افق همه ي هستي است؛ يعني سيدالشهدا عليه السلام علاوه بر آنکه جامعه ي مدينه و مکه و عراق و حجاز آن روز را مي ديدند کل جامعه ي بشري را در آن روز مد نظر داشتند و همه ي تاريخ تحت اِشراف و تصرف حضرت بوده است. حضرت مي دانستد که چه مي کنند؛ يعني افق ديد حضرت افق همه ي تاريخ است و افق کارشان افق همه ي عوالم است، بلکه بالاتر. افقي که معارف ديني پيش روي ما قرار مي دهند بسيار گسترده تر از افق کوچکي است که اهل دنيا در نگاه به سيدالشهدا عليه السلام برداشت نموده اند.
ريشه ي ماجراي سيدالشهدا عليه السلام قبل از خلقت عالم دنياست، حتي گاهي تا قبل از خلقت عوالم است. «يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَة [وسائل الشيعه 14/ 368])» در عالم ذر و قبل از ذر ميثاق عاشورا از امام حسين عليه السلام گرفته شده و آثار راه حضرت تا بعد از قيامت نيز باقي است. اين امر مضمون بسياري از روايات است. «ِ أَشْهَدُ أَنَّ دَمَكَ سَكَنَ فِي الْخُلْدِ وَ اقْشَعَرَّتْ لَهُ أَظِلَّةُ الْعَرْشِ وَ بَكَى لَهُ جَمِيعُ الْخَلَائِقِ وَ بَكَتْ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ [الکافي 4 / 575]» امام حسين عليه السلام با اقدام خود همه ي عوالم را تحت تاثير قرار دادند و روايات زيادي در اين زمينه وجود دارد. حرم مطهر سيدالشهدا عليه السلام « مَهْبِطِ الْمَلَائِكَه[وسائل الشيعه،14/ 473]» است. ملائکه گروه گروه به اين مکان مطهر آمده و بازمي گردند. بسياري از آنها تنها يک بار فرصت زيارت سيدالشهدا عليه السلام را پيدا مي کنند، جايي که محل اتصال ملکوت با عالم دنياست. در روايات ما آمده است که صد و بيست و چهار هزار پيامبر هر شب جمعه به زيارت سيدالشهداعليه السلام مي آيند.
تعبير بلندي در روايت کامل الزيارات است که مرحوم علامه اميني و ديگران تلاش کرده اند به نحوي اين تعبير را معنا کنند. اگر اين تعبير درست معنا شود هيچ اشکالي در آن وجود ندارد. امام صادق عليه السلام فرمودند: خداي متعال به همراه صد و بيست و چهار هزار پيامبر هر شب جمعه سيدالشهدا عليه السلام را زيارت مي کنند. البته اين جمله بايد معنا شود. روشن است زيارت خداي متعال زيارت حسي نيست. بايد توجه نمود امام صادق عليه السلام که اين تعابير از ايشان ذکر شده پرچمدار مبارزه با تشبيه و تجسيم بوده اند.
امام صادق عليه السلام ، پرچمدار مبارزه با انحرافات
امام صادق عليه السلام تنها مذهب شيعه را منسجم نکردند. اگر زحمات امام صادق عليه السلام نبود معارف اسلامي نيز به همان بلايي که مسيحيت و تورات و انجيل به آن دچار شدند مبتلا مي شد. اکنون نيز برخي از فرق اسلامي صريحا ادعا مي کنند که در روز قيامت انسان با چشم سر خدا را مي بيند و از علمايشان نقل شده است که خداي متعال مانند علما از منبر پايين مي آيد. در دنياي اسلام نيز هنوز از اين انحرافات باقي مانده و در صدر اسلام اين انحرافات خيلي فراوان بوده است. به خصوص در دستگاه بني اميه و بني عباس که راه ترجمه فرهنگ غرب را به سوي دنياي اسلام باز نمودند و اين فرهنگ فاسد وارد شد. امام صادق عليه السلام پرچمدار مبارزه با اين اعتقادات هستند.
حوادث عالم در روز واقعه عاشورا
روايات فراواني وجود دارد که چهار هزار ملک يا هفتاد هزار ملک در روز عاشورا براي ياري سيدالشهدا عليه السلام آمدند، اما دير رسيدند و در کنار مزار مطهر سيدالشهدا عليه السلام غبار آلود و آشفته حال تا دوره رجعت به عزاداري مي پردازند. امام زمان عليه السلام فرمودند که روز عاشورا ولوله در ملکوت افتاده بود. ملائکه به خدا عرض مي کردند: خدايا چه حادثه اي در حال رخ دادن است؟ خداي متعال اشباح ائمه ي معصومين از فرزندان سيدالشهدا عليه السلام را به آنها نشان داد و فرمود: من اين ائمه را در ذريه ي او قرار دادم. امام زمان عليه السلام ايستاده بودند و خدا فرمود و «هذا انتقموا» يعني من به وسيله ي اين آدم انتقام مي گيرم. عاشورا حادثه اي است که وقتي اتفاق مي افتد در ملک و ملکوت عالم ولوله به پا مي شود. در روايات آمده که جن و انس وعالم نباتات و جمادات و ملک و ملکوت و همه ي مخلوقات در اين حادثه گريسته اند. معناي اين روايات اين است که همه ي موجودات واقعا مبتلا شده اند، ولي گريه ي هر موجود و درگيريش با حادثه متناسب با شأن خود اوست. کساني که اهل مشاهده ي ملکوت بوده اند گاهي برخي مسائل را نقل کرده اند، ولي در هر صورت اين روايات رواياتي است که از مسلمات ترديدناپذير است. انسان بايد به جاي اينکه از دريچه ي محدود عقل خويش برخورد کند با معارف الهي اهل بيت که اسرار عالم را بيان مي کند آشنا شود و به معصومين عليهم السلام توسل پيدا کند تا بتواند برخي از اين سخنان را بفهمد. روش اخباري گري هم از روش هايي است که قرن هاست در بين مجتهدين و فقها و علماي شيعه منسوخ شده است. در مقابل روشي که انسان دامنه ي عقل محدود خود را مقياس ارزش گذاري قرار بدهد نيز روش صحيحي نيست.
دوري از خدا، ريشه ي تمام رنج هاي بشر
عاشورا حادثه اي است که خداي متعال براي آدم عليه السلام، ابراهيم خليل عليه السلام و موسي عليه السلام و در لحظه هاي حساس براي انبيا و اوليا بيان مي نموده و انبيا و اوليا براي هدايت از آن بهره مي جسته اند. وقتي حضرت مي گويند من دنبال اصلاح هستم آيا پاهاي برهنه و شکم هاي گرسنه را مي بينند؟ خير اين چنين نيست، اما حضرت اينها را نيز مد نظر داشته اند. برخي محققين وقتي مي خواهند حادثه ي عاشورا را ريشه يابي کنند از انحرافات اقتصادي که در دولت عثمان و يا حتي در زمان ابوبکر و عمر پيش آمده است ياد مي کنند و از اين انحرافات اقتصادي با عنوان فساد نام مي برند. اينها وجود دارد ولي مشکل اصلي نيست. از ديدگاه سيدالشهدا عليه السلام فسادي که بايد با آن مبارزه کرد چيست؟ ريشه فساد کجاست؟ امام خميني در نامه اي که به گورباچف نوشتند تعبير بلندي داشتند. نگاه آنها اين بود که خيال مي کردند مشکل بشر مشکل معيشت است و همه ي مشکلات ديگر ناشي از مشکلات اقتصادي است و عامل اصلي اين مشکل را اديان الهي مي دانستند. امام در پيامشان فرمودند: مشکل شما مبارزه ي بي دليل با خداست. مشکل شما آب و نان نيست. سپس فرمودند تصور نکنيد اگر به اردوگاه غرب پناه برديد اين مشکلتان حل مي شود؛ آنها نيز با اين مشکل دست و پنجه نرم مي کنند و تنها راه حل مشکل، بازگشت به سوي خداي متعال است. امام حسين عليه السلام جان هاي تشنه به خدا و فطرت هاي نوراني را که خداي متعال براي قرب و لقاء خود آفريده مي بيند و انبيا آمده اند تا بشر را به آن نقطه برسانند و معبر دنيا براي رسيدن به اين هدف است. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم به عالم دنيا آمده اند تا بشر را به مقا م توحيدي، بندگي خدا و کرامت هاي اخلاقي برسانند و عده اي خيمه ي تاريکي بر روي جهان زدند و بر منبر خلافت حضرت رفتند و مردم را به دنيا بازگردانيدند. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قلبها را متوجه خدا نمودند و آنها دوباره قلبها را به سوي دنيا منحرف نمودند. افق ديد حضرت در قدم اول اين است که انساني که محتاج به خدا آفريده شده«أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّه[مستدرک الوسائل، 12/ 407]» فطرتش نيز مشتاق به خداست. آيه ظلمات با روايت ذيلش در کافي آمده است:«أَوْ كَظُلُماتٍ قَالَ الْأَوَّلُ وَ صَاحِبُهُ يَغْشاهُ مَوْجٌ الثَّالِثُ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ ظُلُمَاتٌ الثَّانِي بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ مُعَاوِيَةُ وَ فِتَنُ بَنِي أُمَيَّه [الکافي، 1 / 195]» آن خيمه ي تاريکي که«إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ الْمُؤْمِنُ فِي ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ لَمْ يَكَدْ يَراها [الکافي، 1 / 195]». حضرت اين ظلمات و فتنه اي که راه را بر فطرت ها بسته و مانع رسيدن نور نبي اکرم صلي الله عليه و آله وسلم به جامعه انساني شده است مي بيند. اگر حجاب از فطرت هاي تشنه ي خداي متعال در عالم دنيا برداشته نشود و اين حقيقت از خود به خود نزديک تر را نيابند« وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمى [الاسراء : 72]» براي هميشه بايد در اين هجران بسوزند و براي هميشه بايد رنج ببرند. حضرت مي دانند که ريشه ي همه رنج هاي بشر دوري از خداست. اگر معاش بشر را تامين کنيم، به گونه اي که بستر دوري از خدا و توجه به دنيا و حرص به دنيا در او پيدا شود اين تامين معاش عين ايجاد رنج است.
نيازها عامل رنج انسان
دنياي غرب با همه ي پيشرفت هايي که دارد افسردگي و اضطراب در آن کمتر از اعصار گذشته نيست. روانشناسي در غرب پس از همين پيشرفت ها پيدا شده و ريشه اش اين است که اگر نياز بشر به گونه اي تامين شده و به دنيا دعوت شود خود اين نياز زادگاه رنج انسان است. «إِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُون [يونس : 7]» کساني که به دنيا دل مي بندند به آن راضي مي شوند «ولا يرجون لقاءنا [يونس : 7]» و زنگ خطرها را نمي شنوند«أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ [يونس : 8]» پناهگاهشان آتش است. آتشي که«الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَه [الهمزه : 7]». پس ريشه ي اصلي همه ي مشکلات، حجاب بين انسان و خداست و زادگاه همه ي اين فسادها اولياي طاغوتند. آنها هستند که استکبار و فساد را در عالم بپا مي کنند و دعوت به خودپرستي مي کنند. تعبير نوراني خطبه ي قاصعه اميرالمومنين عليه السلام اين گونه است:فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ [نهج البلاغه، 286]سپس حضرت فرمودند:«فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ أَنْ يُعْدِيَكُمْ بِدَائِهِ وَ أَنْ يَسْتَفِزَّكُمْ بِنِدَائِهِ وَ أَنْ يُجْلِبَ عَلَيْكُمْ بِخَيْلِهِ وَ رَجِلِه [نهج البلاغه، 287]» مواظب باشيد بيماري خودش را به شما سرايت ندهد.
تکبر عامل بدي ها، خضوع عامل خوبي ها
مشکل بشر در يک کلمه بيشتر نيست و آن استکبار بر خداست. بايد ريشه ي اين تکبر بخشکد و تا ريشه ي استکبار نخشکد بشر روي سعادت را نمي بيند. ريشه ي اين استکبار اولياي طاغوت هستند که منکر حقيقي انسان ها هستند. معروف حقيقي هم انسان ها هستند، آن انسان هايي که وجودشان زادگاه خير يا شر است. «نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَه [وسائل الشيعه، 27/70]» علامه مجلسي نقل کرده اند که ابوحنيفه با امام صادق عليه السلام برخوردي داشت و سوالاتي از امام صادق نمود. از جمله اين که معروف چيست؟ حضرت فرمودند:« الْمَعْرُوفُ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ الْمَعْرُوفُ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ وَ ذَلِكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام [بحار الانوار،10/ 208]» پرسيد منکر چيست؟ فرمود:« الْمُنْكَرُ قَالَ اللَّذَانِ ظَلَمَاهُ حَقَّهُ وَ ابْتَزَّاهُ أَمْرَهُ وَ حَمَلَا النَّاسَ عَلَى كَتِفِه [بحار الانوار، 10 /208]» آنهايي که به وسليه ي مردم بر اميرالمومنين عليه السلام فشار آوردند عين منکرند. گناه ريشه اش در وجود انسان هاست. در مورد فرد آمده که«نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ لِأَنَّهُ يَنْوِي خَيْراً مِنْ عَمَلِهِ وَ نِيَّةُ الْفَاجِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِه [مستدرک الوسائل 1/ 92]» ريشه ي گناه، انسان است. ريشه ي اين درخت آلوده، نفس و قلب انسان است. کساني که پرچمدار ضلالت اند و همه ي جريان طغيان در عالم به آنها منتهي مي شود و همه ي شرارت ها از آنها ناشي مي شود روح استکبار نسبت به خداي متعال را برپا مي کنند که همه ي مفاسد اخلاقي و همه ي گناهان جلوه هايي از استکبار بر خداست و همه ي خوبيها جلوه اي از خضوع و خشوع در مقابل خداي متعال است. ريشه ي همه ي خوبي ها در ولايت خيرات و ريشه ي همه ي بدي ها در ولايت شر است. ولايت خوبي ها ولايت نور، هدايت، حيات طيبه، رأفت و رحمت خداست؛ ولايت جبهه ي مقابل نيز ظلمت، تاريکي، فساد، گمراهي و دروغ است.
بينش معکوس
گاهي انسان به جايي مي رسد که زاويه ي ديدش عوض مي شود و عقل عمليش معکوس مي گردد. «وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُون أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُون [البقره : 11،12]» آيا مي شود انسان به جايي برسد که زيبايي را زشتي ببيند و زشتي را زيبايي ببيند؟ آيا مي شود انسان به جايي برسد که معروف را منکر ببيند و منکر را معروف ببيند؟ حديث معروفي در مورد آخرالزمان است. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به سلمان فرمودند که در آخرالزمان بدترين امري که پيش مي آيد اين است که منکر معروف مي شود و معروف منکر. يعني دستگاه ابليس به حدي گمراه مي کند که خوبي ها زشتي مي شود و زشتي ها خوبي. کساني که مدعي تمدن و پيشرفت و علم هستند و ادعايشان گوش فلک را کر کرده است واضح ترين حقايق را نمي فهمند. حق خودشان مي دانند که ذرات خانه هاي اتمي داشته باشند، اما حق يک ملت نمي دانند که از دانش خاصي برخوردار باشد و اين را زيبا مي بينند. بار چنين حکومت هايي بر دوش مردمانشان است؛ ملتشان آنها را سرپا نگه داشته اند و خيمه ي تاريکي که بُعد تجدد، روي تفکر اين ملت ها انداخته آنها را تاريک کرده است. برخي از ملت ها آفت جامعه ي بشري هستند و زماني که مي خواهند اصلاح کنند جز فساد کار ديگري از آنها برنمي آيد.
براساس نگاه اهل بيت عليهم السلام و انبيا و اوليا ريشه ي همه مفاسد در يک کلمه است و آن دوري از خداي متعال و نفسانيت است و ريشه ي گسترش نفسانيات يک جاست و آن دستگاه ابليس و پيشوايان ظلم هستند. اينها هستند که ظلم و کفر را برپا مي کنند و به حدي فضا را تاريک مي نمايند که خوبي و بدي در آن تشخيص داده نمي شود. مانند فضاي تاريکي که دستگاه بني اميه ايجاد کردند که ابن ابي الحديد نقل مي کند بر هفتاد هزار منبر در زمان بني اميه، اميرالمومنين عليه السلام لعن مي شد. «أنزلني الدهر ثم انزلني حتي قالوا علي و معاويه و يا لله و للشوري متعت رض الريب فيَّ مع الاول منهم حتي أُغرء مع هذه النظار» حضرت مي فرمايد: ببينيد با من چه کردند. چه کسي با صاحب برترين فضيلت ها قابل مقايسه است که اکنون مرا با اينها در يک شورا نشانده اند. اميرالمومنين بايد کنار طلحه و زبير بنشينند؟ طوري فضا را غبار آلود کردند که زبيري که شمشير در دست گرفته بود و بيعت نمي کرد خود مدعي اميرالمومنين مي شود. ريشه اين انحراف کجاست؟ ريشه اش پرچمداران کفرند. اگر اراده ها ي مستکبر اراده هاي غليظ و روح هاي ظلماني نباشد ديگران به راحتي نمي توانند اين خيمه ي تاريکي را به پا کنند. « أَخْرَبَا بَيْتَ النُّبُوَّةِ وَ رَدَمَا بَابَهُ وَ نَقَضَا سَقْفَهُ وَ أَلْحَقَا سَمَاءَهُ بِأَرْضِهِ وَ عَالِيَهُ بِسَافِلِهِ وَ ظَاهِرَهُ بِبَاطِنِهِ وَ اسْتَأْصَلَا أَهْلَهُ وَ أَبَادَا أَنْصَارَهُ وَ قَتَلَا أَطْفَالَهُ وَ أَخْلَيَا مِنْبَرَهُ مِنْ وَصِيِّهِ وَ وَارِثِهِ [بحار الانوار، 82 /260]». در نگاه سيدالشهدا عليه السلام مشکل اصلي بشر دوري از خدا و لجبازي است که هر چه بيشتر در اين مشکل دست و پا بزند مشکلاتش بيشتر مي شود و ريشه ي اصلي اين مشکل نيز اولياي طاغوت اند. درگيري اصلي حضرت در عين درگيري با منکرات ظاهري آنجاست.
حکومت هاي طاغوتي، ريشه فسادها و انحراف ها در جامعه
جوان شيعه در مرکز تشيع تحت فشار تبليغاتي دشمن قرار مي گيرد. ماهواره ها و دستگاه هاي شيطنت آميز دشمن تحليل هاي او را تخريب کرده و نگاهش را به حقايق تضعيف مي کنند. گاهي او را به فساد دعوت مي کنند و به گناهي آلوده مي شود. در اينجا ريشه ي منکر کجاست و با چه کسي بايد مبارزه کرد؟ آيا بايد با اين نظام آلوده ي جهاني که تبليغات و برنامه ريزي براي فساد ديگران به اسم آزادي را جزو حقوق انساني مي داند مبارزه کرد يا با اين جوان؟ کجا را بايد اصلاح نمود؟ بايد ساختار حقوقي جهان را شکست. اين نگاه به فساد و ريشه ي فساد مبني بر اين است که ريشه ي فساد در دستگاه باطل است و آنها فساد را برپا مي کنند. اين نگاهي است که شايد سيدالشهدا عليه السلام آن را دنبال مي کردند و آن هم نه در افق کوفه و سال شصت و يک. افق همه ي تاريخ کوفه هم احتياج به خون امام حسين عليه السلام نداشت. فتح کوفه احتياج به اين فداکاري نداشت. کوفه را شايد ابن عباس هم مي توانست پس بگيرد. کوفه را ابن زبير از دست بني اميه در آورد و به اين همه تدبير و ميثاق از عالم ذر و آوردن اهل بيت نيازي نبود. افق ديد حضرت جاي ديگري بود و ايشان جاي ديگري را در افق تاريخ نفي مي کردند. حضرت در روز عاشورا شيطان را مجبور کردند شيشه ي عمر خود را در کربلا بشکند. حضرت نه تنها دستگاه بني اميه که کل عالم را در محاصره ي خود درآوردند.
اصلاح جامعه، هدف قيام امام حسين عليه السلام
راهي که حضرت براي اصلاح بايد طي مي کردند جنگ نظامي صد درصد نبود. درست است حضرت يک جنگ نظامي تمام عيار در روز عاشورا انجام دادند و آنچنان که در تاريخ پيداست چيزي کم نگذاشتند، اما در حقيقت جنگ حضرت جنگ مکارم اخلاق و رذايل اخلاقي بود. در جنگ نظامي ضرورتي ندارد که زن و بچه را با خود ببرند و در جنگ نظامي سرباز شش ماهه وجود ندارد. اين جنگ جنگي است که بايد به وسيله ي آن بساط باطل ريشه کن شود، جنگي است که در آن دستگاه ابليس را مجبور کردند تا همه ي رذالت ها و پستي هاي خود را اظهار نمايد، همه ي آنچه را که پنهان مي کرد«وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحين [الاعراف : 21]» همه ي باطن خود را افشا کرد. نقل شده است آخرين سرباز حضرت کودک شش ماهه اي بود که حضرت به ميدان آوردند. وقتي کسي از ياران امام باقي نمانده به مقابل لشکر آمدند و آخرين اتمام حجت و موعظه را نسبت به اين لشکر فرمودند و همه ي تاريخ را به ياري خودشان دعوت نمودند «هل من ناصر ينصرنيهَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا [بحار الانوار، 45 /46]» آيا کسي پيدا مي شود که از خدا بترسد و به ما اين قدر ستم نکند و ما را ياري دهد. آيا در بين شما کسي هست که اگر از من حمايت نمي کند از نواميس رسول خدا در اين بيابان حمايت کند. نقل شده آنچنان اين نواي غربت سيدالشهدا عليه السلام اثرگذار بود که صداي گريه از خيمه ها بلند شد. شايد حضرت براي آرام کردن اهل حرم به طرف خيمه آمدند تا آنان را دعوت به سکوت و آرامش کنند، (صبح وقتي صداي گريه اي از اهل حرم بلند شد حضرت عباس حضرت علي اکبر را فرستادند و فرمودند به اهل حرم بگوييد تا من زنده هستم بلند گريه نکنند، دشمن مرا شماتت مي کند.) اما ديدند اين کودک بي تاب است. نقل شده که امام کودک را گرفت تا با او وداع کند. بعضي نقل کرده اند کودک را گرفت تا براي او آب بياورد. حضرت کودک را به مقابل لشکر دشمن آوردند.
ذکر مصيبت؛
علي اصغرعليه السلام
حسين آمد به ميدان و علي اصغر در آغوشش - چو ماهي در پس ابري عباي شاه روپوشش
لب خاموش او گويد ز سوز دل حکايت ها - ز بي تابي و بي آبي سرش خم گشته بر دوشش
لبش بي رنگ و دل پرخون نگاه مات او محزون - هواي کربلا برده همه صبر و همه هوشش
نه مي نالد ز بي شيري نه مي گريد ز بي آبي - در آغوش پدر ديگر شده مادر فراموشش
زبان خويش را گاهي برون آرد به آرامي - مگر مرطوب گرداند لبان خشک و خاموشش
امام حسين عليه السلام کودک را به مقابل لشکر آورد «اما ترونه کيف يَتلَظّي عطشا» همين طور که با مردم صحبت مي کرد در بين لشکر دشمن همهمه برخواست. عمر سعد به حرمله اشاره کرد چرا لشکر را آرام نمي کني؟ چرا جواب حسين را نمي دهي؟ حرمله گفت پدر را بزنم يا پسر را؟ ناگهان علي در آغوش امام حسين عليه السلام شروع به دست و پا زدن نمود. حضرت دست خود را زير گلوي علي برده و خون ها را به آسمان مي پاشيدند و صورت خود را با خون خضاب مي کردند و عرضه مي داشتند خدايا آنچه مصيبت را بر من آسان مي کند اين است که تو شاهدي و مي بيني. آنقدر مصيبت بر امام حسين عليه السلام سنگين بود که خدا به امام حسين عليه السلام تسلي داد. «صبرا لک يا حسين فإن له مُرضعا في الجنه» برخي صحنه را اين گونه نقل کرده اند که اين تير سه شعبه آمد و گلوي علي را دريد و ايستاد، به صورتي که راه نفس را بر علي بسته بود. کودک در ميان خون دست و پا مي زد. امام حسين چه کند؟ اگر تير را بکشد گلو طاقت ندارد و اگر تحمل کند راه نفس را بر فرزندش بسته است. نقل شده امام هر بار يک قدم به سوي خيمه مي آمد و باز مي گشت. چه کند مادر منتظر است؛ مصلحت نديد اين کودک را به خيمه ببرد. به پشت خيمه ها آمد و قبر کوچکي کند، بر بدن فرزندش نماز خواند و بدن را درون قبر گذاشت. نقل شده وقتي امام مي خواست روي اين بدن خاک بريزد ديد مادرش آمده است؛ آقا اجازه ميدهيد يک بار ديگر با علي خداحافظي کنم «و رضي بدم الوريد مخضبٌ يا بقيه الله فطلب رضيعه».
$
##شناخت امام
شناخت امام
حجت الاسلام مير باقري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
شناخت امام ، روشن کننده افق هاي دور
معرفت نسبت به مقام امام مقدمه فهم رفتار امام است. رفتار کساني که صاحب مقام امامت و خلافت هستند در همان منزلت بايد شناخته و تحليل شود. وقتي انسان معارف اهل بيت عليهم السلام را مي بيند آفاقي به روي انسان باز مي شود که گشوده نشده و تنها با کلمات معصومين باز مي گردد؛ به خصوص در مورد سيدالشهدا عليه السلام اين امر کاملاً مشهود است. تأثيرات حادثه کربلا در همه عوالم گذشته و آينده و در همه مراحل خلقت روشن است. اين حادثه فراتر از چيزي است که ما شناخته ايم و عهد آن قبل از عالم دنيا گرفته شده و تا بعد از قيامت نيز برکاتش در همه عوالم وجود دارد. اين حادثه در افق سال شصت و يک و محدوده کوفه تفسير نمي شود. آفاقي که در کلام معصوم به روي انسان گشوده مي شود به اندازه بصيرت و معرفت معصوم، البته در آن حدي که براي ما بيان کرده اند مي باشد و اين تفاوت کلام معصوم با ديگران است. وقتي انسان دعاهاي افراد غير معصوم مانند مرحوم سيد ابن طاووس را در کنار بيان نوراني امام سجاد عليه السلام قرار مي دهد اين دو با يکديگر قابل مقايسه نيستند و حتي در دو افق متفاوت هستند. آفاقي که در دعاي ابوحمزه گشوده مي شود و انسان در آن سير مي نمايد تفاوت زيادي با افق ديد دعاي افرادي مثل سيد ابن طاووس دارد.
منزلت معصومين عليهم السلام
اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد: «لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه وآله وسلم مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَد» [نهج البلاغه 47/و منها يعني قوما اخرين ص:47] و نيز (ان من شيعته لابراهيم) پس ابراهيم عليه السلام از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام است. روح انبيا و مؤمنين از منزلت عليين است و روح معصومين عليهم السلام از جايگاهي بالاتر از عليين است. ارواح انبيا و مؤمنين نسبت به روح معصومين به منزله جسم است «وَ أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاح».[مفاتيح الجنان زيارت جامعه کبيره] تولي به معصومين نيازي به برابري ندارد و اگر برابري باشد ديگر تولي بي معناست. کسي که قرار است در مرتبه ولايت نسبت به همه انبيا باشد نبايد در منزلت يک انسان عادي تنزل پيدا کند.
عظمت افعال معصومين عليهم السلام
تحليل رفتار آنها نيز همين گونه است. کسي که مي خواهد رفتار امام را تحليل کند اگر جنبه هاي قدسي و ملکوتي امام را ناديده بگيرد چيز ديگري جز رفتار امام را تحليل کرده است. توجه به حقيقت امامت و مقام امام مقدمه فهم تصرفاتي است که امامان در عالم دنيا براي هدايت همه عالم و تاريخ انجام داده اند. موضوع تصرف امامان جامعه زمان خودشان نيست، بلکه همه عوالم را با فعل خود هدايت مي کنند. همه عوالم حتي انبياي اولوالعزم مديون عبادت سيدالشهدا عليه السلام هستند و فعل حضرت تنها مربوط به جامعه زمان خودشان نيست. افعال مهم و تصرفات مهمي که در مقام امامت انجام مي شود مانند «لضربة علي يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين»[اقبال الاعمال/ 467/فصل :466] که تنها يک ضربت نيست. هر فعلي از افعال معصوم بالاتر از همه افعال مخلوقات است و تمام افعال مخلوقات با آن فعل امام برابري نمي کند و در افق ديگري است.
جايگاه امامت
«بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ نَحْنُ الْأَدِلَّاءُ عَلَى اللَّهِ وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ» [بحارالانوار /26/260/باب5- جوامع مناقبها و فضائلهم ص240] خداوند متعال امامان را بابي قرار داده که اگر اين باب نبود باب معرفت خداوند بسته بود. «وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِينَ لَا يُعْرَفُ اللَّهُ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا» [بحار الانوار 8/338/باب25- الاعراف و اهلها وما يجري بين اهل الجنه واهل النار ص 29] راهي براي معرفت جز راه امامان وجود ندارد. امام رضا عليه السلام وقتي از امامت سخن مي گويند بيانات بسيار بلند و رفيعي دارند و مي فرمايند امامت مقامي است که خداوند متعال ابراهيم را در سومين مرتبه پس از نبوت و خلّت به آن ملقب فرمود. اگر نبوت انبيا نبود درهاي عالم غيب به سوي عالم انساني بسته بود. ابراهيم که در منزلت نبوت شايد دومين مرتبه پس از پيامبر را داشته باشد بعد از نبوت به مقام خلّت رسيده است. در برخي روايات آمده است: ابراهيم خليل به مقام خلّت رسيد چون از احدي غير از خداوند متعال درخواست کمک نکرد. زماني که او را در منجنيق گذاشتند و به سوي آتش نمرود پرتاب کردند بين زمين و آسمان جبرئيل آمد و عرض کرد کمک مي خواهيد؟ فرمود: آري، ولي نه از تو، از احدي جز خداوند متعال کمک نمي خواهم. وقتي ابراهيم نسبت خودش را با خالق و مخلوق اين گونه برقرار کرد به مقام خلّت رسيد؛ يعني به مقامي که خداوند متعال او را به عنوان خليل پذيرفت. قرآن مي فرمايد «و َ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلكَ لِلنَّاسِ إِماما» [البقره : 124] امتحانات سنگيني گرفته شده و امام صادق عليه السلام در توضيح اين آيه فرمودند اين کلمات همان کلماتي است که «هِيَ الْكَلِمَاتُ الَّتِي تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتَابَ عَلَيْه» [وسائل الشيعه 7/37- باب استحباب التوسل في الدعاء بمحمد وال محمد ع ص:97] وقتي آدم آن حقايق را تلقي کرد خدا بر او توبه کرد. جبرئيل اين کلمات را به ايشان تعليم داد و حقايق معصومين را به اندازه ظرف وجود به ايشان ارائه کردند. زماني که ايشان به اين مقامات متوسل شدند مقام توبه برايشان حاصل شد.
آيا پيامبر نيز مانند آدم مسجود فرشتگان است؟
علماء يهود از اميرالمؤمنين عليه السلام سوال نمودند که آدم مسجود ملائکه بود «اسْجُدُوا لِآدَمَ» [البقره : 34] و ملکوت عالم در مقابل او سجده کرده است، حال پيامبر شما که مي گوييد سرآمد همه است آيا داراي اين مقام است يا نه؟ حضرت فرمودند سجده اي که درمقابل آدم شد سجده عبادت نبود، بلکه سجده تعظيم بود. اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه قاصعه بيان فرمودند: کبريايي و عظمت متعلق و عزت متعلق به خداست. راه امتحان، سجده بر خليفته الله بوده و آن خليفه را نيز در حجاب جسم خاکي قرار داده اند. بعد حضرت فرمودند خداوند متعال بالاتر از اين را براي پيامبر ما قرار داده است و آن صلوات است. «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً»[الاحزاب : 56]
حقيقت روح
از اميرالمؤمنين عليه السلام سوال کردند که آيا روح از ملائکه است يا نه؟ حضرت فرمودند: نه؛ روح غير از ملائکه است به حضرت عرض کرد که ديگران اين حرف را نمي زنند. حضرت توبيخش فرمودند و آياتي را به عنوان شاهد آوردند که ملائکه غير از روح هستند: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدين» [الاحزاب : 56] پس روح مسجود ملائکه است و از ملائکه نيست. وقتي روح در آدم دميده شد ملائکه بر او سجده کردند. آنچه در آدم قرار داده شده و به واسطه ي آن مسجود شده حقيقت روح نيست بلکه شعاع آن روح و ناشي از آن است (من روحي). حقيقت روح هماني است که اميرالمؤمنين فرمود: «نحن روح الله و کلمته» لذا حقيقت سجده، سجده در برابر معصومين عليهم السلام است. پس سجده اي که ملائکه در مقابل آدم کردند طبق فرمايش اميرالمؤمنين سجده تعظيم بود، نه سجده عبادت و اين تعظيم عين عبوديت و تذلل و خضوع و خشوع در مقابل خداوند متعال بود. اين راه رسيدن به بندگي است.
مفهوم اولوالعزم
«وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» [طه : 115] طبق اين آيه زماني که مقامات معصومين به ويژه امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف ارائه شد همه انبياي اولوالعزم بدون درنگ و تأمل اقرارکردند. انبياي اولوالعزم صاحب عزم بودند، يعني عزم در اقرار در مقابل اولياء معصوم و عزم در تعظيم و تکريم آن بزرگواران که راه سجده بر خداوند متعال نيز هست.
سجده بر آدم
عين القضات در کتابش مي گويد شيطان غيور بود که در برابر آدم سجده نکرد. اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايند: «فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِين» [نهج البلاغه 286/راس العصيان ...ص:286] تعظيم خليفه الله عين سجده در برابر خداوند متعال است. حضرت فرمود اين سجده در مقابل آدم سجده تعظيم بود، نه سجده عبادت. عبادت خداي متعال بود و تعظيم خليفه الله که اين تعظيم راه سجده در برابر خداوند متعال است. «من عطائکم فقد عطاء الله»
حقيقت صلوات
ابراهيم خليل به مقام خلّت رسيد چون بر پيامبر و آلش بسيار صلوات مي فرستاد. حقيقت صلوات خداوند متعال، تعظيم نبي اکرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و تنزيه او از نقص است. اين صلوات مستمر «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ» [الاحزاب : 56] تعظيم درجات نبي اکرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و اقرار به آن درجات است و اين اقرار و تعظيم طبق سخن اميرالمؤمنين عليه السلام از سجده ملائکه بر آدم بالاتر است. حقيقت صلوات اقرار به طهارت و قدس و عظمت نبي اکرم است و اين در سرشت مؤمن است «وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا» [مفاتيح الجنان يارت جامعه کبيره] اقرار به مقامات معصومين محور همه صفات حميده و صفات حميده فرع بر ولايت معصوم است « نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْر» [الکافي 8/242/حديث القباب...ص:231] اين صلوات «وَجَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا» [الکافي 8/242/حديث القباب...ص:231] زيارتي است که همه شيعيان و همه انبيا بايد بخوانند. مقام شيعيان خالص ائمه عليهم السلام با انبيا يکي است.
مقام امامت
«و َإِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ» [البقره : 124] کلمات همان مقامات معصومين است. «فاتمهن» [البقره : 124] يعني نسبت به يکايک چهارده معصوم تا امام زمان «فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ يَعْنِي أَتَمَّهنَّ إِلَى الْقَائِمِ» [بحار الانوار 11/177/باب3- ارتکاب ترک الاولي ومعناه و کيفيته وکيفيه قبول توبته و الکلمات التي تلقاها من ربه ص 57] آن عهدهاي محکم گرفته شد و ابراهيم خليل به مقام امامت رسيد. در اين روايت نوراني مقام امامت، مقام ابراهيم خليل بعد از نبوت و بعد از خلت است. نبوت کليه اي که ابراهيم دارد معني امامت است. شخص امام نيز معلوم است. امامت به تعبير امام رضا عليه السلام : «إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ ص وَ مَقَامُ أَمِيرِالْمُؤْمِنِين» [الکافي 1/200/ باب نادر جامع في فضل الامام وصفاته ...ص:198] اين مقام است. امام شخصيتي است که همه زيارت جامعه کبيره بخشي از فضائل اوست، لذا در فقرات پاياني زيارت جامعه اعلام عجز مي کنيم «مَوَالِيَّ لَا أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لَا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَار» [مفاتيح الجنان يارت جامعه کبيره] اخيار ابراهيم ، موسي و مؤمنين کامل هستند که نورانيتشان از شعاع نور امام است. «وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُدَاةُ الْأَبْرَار» [مفاتيح الجنان يارت جامعه کبيره] همه زيارت جامعه کبيره بخشي از اوصاف جلال و جمال ائمه معصومين است. «کيف أَصِفُ حُسْنَ ثَنَائِكُمْ وَ أُحْصِي جَمِيلَ بَلَائِكُمْ وَ بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَرَاتِ الْكُرُوب» [مفاتيح الجنان يارت جامعه کبيره] چنين امامت و امامي در وجود مقدس امام رضا عليه السلام محقق شده «عِنْدَكُمْ مَا نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلَائِكَتُه» [مفاتيح الجنان يارت جامعه کبيره] هر چه رسولان و ملائکه ي الهي فرود آوردند در محضر اين وجود مقدس است، مانند کتاب جفر و جامعه، کتاب صحيفه فاطميه و ساير چيزهايي که در روايات است. همه آثار مخصوص انبيا در دست امام رضا عليه السلام است.
روح القدس
روح القدسي که طبق سخن امام صادق عليه السلام در امام دميده شده از همه ويژگي هاي امام مهمتر است. به حضرت عرض کردند علم امام از کجاست؟ آيا کتبي در اختيار شماست؟ اين کتاب ها وجود دارند ولي «الامر اعظم و اوجه» سپس فرمودند مسئله اين نيست. مسئله هماني است که خداوند متعال در قرآن فرموده است: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا» [الشوري : 52] آن روحي است که خداوند متعال به نبي اکرم عطا فرموده و همه قرآن و حقايق در آن روح به ايشان عنايت شده و فرمودند آن روح در ما ائمه است و بالا نرفته است.
دشمنان معصومين افراد عادي نيستند
در حديث لوح جابر وقتي امام رضا عليه السلام را توصيف مي کند تعبير اين است؛ « عَلِيٍّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي وَ مَنْ أَضَعُ عَلَيْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّةِ وَ أَمْتَحِنُهُ بِالِاضْطِلَاعِ بِهَا» [الکافي 1/528/باب ما جاءفي في الانثي عشر و النص عليهم ...ص:525] پس از اينکه امام رضا را توصيف مي کند، مي فرمايد «يَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِر» [الکافي 1/528/باب ما جاءفي في الانثي عشر و النص عليهم 525] دشمنان ائمه شخصيت هايي عادي نبوده اند «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» [الانعام : 112] آن دشمنان دشمناني همسنگ بوده اند، يعني ظرفيت اين دشمني را داشته اند، لذا کيد آنها بسيار سنگين است. امام معصوم در محاصره کيد دشمن قرار نمي گيرد، بلکه هميشه به آن کيد احاطه دارد و از تصرفات امام است و امام آنها را محکوم مي کند.
اهداف متضاد امام رضا عليه السلام و مأمون
خلاصه همه تصرفاتي که مأمون کرده يک کلمه است؛ او مي خواست مسئله امامت و خلافت را با شأن سلطنت يکي کند و بعد اين موقعيت را محو کند و امام رضا عليه السلام نيز مي خواستند اين شأن محفوظ بماند. امام رضا عليه السلام مي خواستند در تاريخ جامعه شيعي را با معرفت نسبت به امام شکل دهند و او مي خواست درک از حقيقت امامت را کاهش دهد. امام مي خواستند جامعه اي شيعه تربيت کنند.
امام رضا عليه السلام و آماده سازي جامعه براي پذيرش امامت کودک خردسال
از کارهاي بسيار لطيف حضرت اين است که با آمدنشان به مرو و مسئله ولايتعهدي و طرح شدن مسئله خلافت، معارف امامت را گسترش دادند و جامعه شيعه به ظرفيتي از معرفت امام رسيد که آمادگي پيدا کرد کودک خردسالي را به عنوان امام بپذيرد و هيچ انشعاب رسمي نيز در دنياي شيعه بعد از امام رضا عليه السلام اتفاق نيفتاد. علي ابن جعفر عموي امام رضا عليه السلام وقتي امام جواد عليه السلام وارد مسجدالنبي مي شوند درسشان را تعطيل مي کنند و به استقبال حضرت مي آيند و دست ايشان را مي بوسند، نعلين حضرت را با تحت الحنک عمامه خود پاک مي کنند. وقتي شاگردان اعتراض مي کنند که شما عموي پدر ايشان هستيد مي فرمايند: چه کنم که خداوند متعال اين محاسن سفيد را لايق اين مقام نداسته و اين کودک را لايق اين مقام دانسته است. اين درک از امامت، از برکات امام رضا عليه السلام است که تا قبل از ايشان وجود نداشته است. در صدر اسلام عده اي مي گفتند مقام اميرالمؤمنين از انبياي اولوالعزم پايين تر است. قرآن در مورد کتاب موسي عليه السلام مي فرمايد: «وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ » [الاعراف : 145] ولي در مورد قرآن مي فرمايد «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ» [النحل : 89] و اين قرآن در اختيار اميرالمؤمنين است. «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» [الرعد : 43] پس چگونه ايشان کمتر از انبياي اولوالعزم بود؟ به تدريج اين تعليمات گسترش يافت و در زمان امام رضا عليه السلام کار به جايي رسيد که جامعه شيعه قابليت چنين امتحان سنگيني را پيدا نمود و اين از برکات امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام است. امام رضا فرمود خداوند متعال فرزندي با برکت تر از فرزند من براي شيعه خلق نکرده است که شايد يک نکته همين است. امام جواد عليه السلام در همان خردسالي ظاهري جامعه شيعه را با آن گستردگي و عظمت اداره کرده اند. اين يکي از برکات امام رضا عليه السلام است.
برکات امام رضا عليه السلام و تشکيل جامعه اي در اطراف امام
امام رضا عليه السلام از نظر جغرافيايي در دنياي اسلام جابجايي ايجاد کرده اند و شيعه را به منطقه ما آورده اند و يک مرکز جغرافيايي براي شيعه درست کرده اند، به خصوص با زيارتشان. امام عليه السلام هيچ عجله اي ندارد افق تاريخ را تا رجعت و قيامت مي بيند و براي اين رجعت و قيامت عمل مي کند. براي همه ائمه نامه سر به مُهر آمده است؛ سيدالشهدا نامه خود را باز کرده اند. اين نامه دو قسمت داشته است که يک قسمت را عمل کرده اند و قسمت ديگر در رجعت انجام مي شود. امام رضا عليه السلام جامعه شيعه را پردازش کرده اند. پس از هزار و دويست سال مشاهده مي کنيم که جامعه شيعه حول اين هجرت شکل گرفته و اين در اثر رفتار امام است. اين امر عظمت عبادت، ماندگاري و فعل امام است که با هجرت ايشان يک هجرت عظيم در راه خدا اتفاق مي افتد و اين هجرت صرفاً هجرت جغرافيايي نيست، يعني تجمع شيعه در اين منطقه از اين نظر نبوده است که آب و هوايش بهتر است؛ بلکه تجمع حول امام و تجمعي قدسي است. شکل گيري اين جامعه بر محور علاقه به امام و اساس و بنيان آن بر محور امام است. آثار زيارت امام رضا جامعه اي را در اطراف ايشان تشکيل داده است. اين افراد آمده اند تا بر محور امامشان خدا را عبادت کنند و اين معني جامعه شيعي است. جامعه شيعه جامعه اي است در اطراف امام تا عصر ظهور برسد و همه چيز شيعه در امام فاني شود. جامعه حول الامام جامعه اي است که همه چيز آن بر محور محبت امام است و امام رضا عليه السلام چنين جامعه اي را شکل داده اند. پيوند سلطنت و امامت، هدف اصلي مأمون
هدف اصلي مأمون تخريب امر امامت بود و امام مي خواست اين حقيقت قدسي حفظ شود. مأمون مي خواست بگويد سلطنت و امامت يکي است و کاري کند تا مردم سلطنت او را با حکومت امام رضا يکي بدانند. افرادي که به زيارت امام مي آيند مي گويند «مَوَالِيَّ لَا أُحْصِي ثَنَاءَكُم» [مفاتيح الجنان زيارت جامعه کبيره] تصرف امام اين گونه است و زماني که امام تصرف مي کند همه ملکوت با او هستند «مع السلام علي من أيّده الله بجبرئيل و اعانه بميکائيل» کسي که وقتي به ميدان مي آيد جبرئيل و ميکائيل و همه جنودشان دنبال او مي آيند. وقتي امام رضا عليه السلام در برابر مأمون صف آرايي مي کند يک طرف ابليس و جنودش و در طرف ديگر ملائکه هستند. پس غلبه با امام است، کسي که صاحب مقام امامت کليه است و خليفه خداوند بر روي زمين به معني تمام کلمه است. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة» [البقره : 30] حقيقت خلافت متعلق به اولياي معصوم است. امام هيچ گاه مغلوب نمي شود حتي اگر طرف مقابلش مأمون باشد. «عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِر» [الکافي 1/528/باب ما جاءفي في الانثي عشر و النص عليهم ...ص:525]
دليل احتمالي فضيلت زيارت امام رضا عليه السلام بر زيارت امام حسين عليه السلام
شايد معني برتري زيارت امام رضا بر سيدالشهدا عليه السلام آن باشد که اين زيارت محور شکل گيري شيعه دوازده امامي است؛ يعني ادامه اين مکتب با زيارت امام رضا عليه السلام تحقق مي پذيرد. برپايي تشيع دوازده امامي بر محور زيارت ايشان و هجرتي که ايشان کرده اند اتفاق افتاده است که آثار آن هم اکنون پيداست. اين شفاعت عظيم نيازمند يک بلاي عظيم است که امام رضا عليه السلام اين بلا را تحمل کرده اند. بلايي که براي غير معصوم قابل فهم نيست.
ذکر مصيبت: مسافر توس
«السلام علي من امره اهله و عياله بنياحته عليه قبل الوصول القتل اليه»، هنوز امام از مدينه بيرون نيامده و زماني طولاني تا شهادت حضرت باقي است. امام همه خانواده و اهل خويش را جمع کرده و فرمودند بلند بلند بر من گريه کنيد. سيدالشهدا زماني که مي خواستند دشمن را موعظه کنند سر و صدا و هياهو کردند. حضرت براي اين که آرامشان کند چند جمله فرمود که علامت غربت و مظلوميت ايشان است. امام فرمودند آرام باشيد، حقي بر عهده من داريد و بايد نصيحتتان کنم و بگويم که چرا به طرف کوفه آمده ام، اگر پذيرفتيد ديگر حق نداريد متعرض من شويد، ولي اگر نپذيرفتيد همه توانتان را جمع کرده و به من حمله کنيد، من در اختيار شما هستم. در اين هنگام صداي گريه از خيمه ها بلند شد. امام فرمودند عباس و علي اکبر، برويد و به اهل حرم بگوييد امام حسين فرموده تا من زنده ام بلند گريه نکنيد، زيرا دشمن مرا شماتت مي کند. «امر اهله و عياله بنياحته عليه قبل الوصول قتل اليه» عرض کردند: آقا گريه پيش روي مسافر ميمنت ندارد. امام فرمودند: آري مسافري که اميد برگشت داشته باشد، يعني فاطمه معصومه اين آخرين ديدار من و شماست، جواد الائمه من ديگر برنمي گردم. وداع سنگيني بين امام و اهل بيتشان اتفاق افتاد. امام از مدينه بيرون آمدند، ولي همان گونه که فرمودند ديگر به مدينه بازنگشتند ... امام از خانه مأمون بيرون آمد، عبا را به سر کشيده، روي زمين مي نشيند و برمي خيزد. وارد خانه شد و فرمود اباصلت درب خانه را ببند. کسي براي ملاقات نيايد. امام وارد حجره شد (يتململ کتململ السليم) و مانند مارگزيده به خود مي پيچيد. در اين حال جواد الائمه از راه دور آمد و امام رضا عليه السلام رداي امامت را به او سپرد. سر مطهرش در دامن جواد الائمه بود. امام جواد عليه السلام بدن مطهر را غسل داد، کفن کرد و با احترام اين بدن مقدس تشييع شد؛ ولي «صلّي الله عليک يا اباعبدالله السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِيبِ السَّلَامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلِيبِ السَّلَامُ عَلَى الْمَقْرُوعِ بِالْقَضِيبِ السَّلَامُ عَلَى الْوَدَجِ الْمَقْطُوعِ السَّلَامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوع» [بحار الانوار 98/225/باب 18- زياراته صلوات الله عليه المطلقه و هي عده زيارات منها مسنده و منها ماخوذه من کتب الاصحاب بغير اسناد ص 148] زينب سر را بلند نمود و ديد سر مطهر سيدالشهدا بر بالاي نيزه است. سلام ما بر آن بدن مطهري که زير سم اسب ها لگدکوب شد. سلام بر آن بدن مطهري که «مُلْقًى فِي الْأَرْضِ جُثَّةً بِلَا رَأْسٍ وَ لَا غُسْلٍ وَ لَا كَفَن»[بحار الانوار 45/192/باب39- الوقايع المتاخره عن قتله صلوات الله عليه الي رجوع اهل البيت ع الي المدينه وما ظهره من اعجاز صلوات الله عليه في تلک الاحوال ...ص:107]
$
#ده سخنرانی یازدهم
##اهميت مجالس روضه
اهميت مجالس روضه
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
نور وجود از طلوع روي حسين است - ظلمت امکان سواد موي حسين است
شاهد گيتي به خويش جلوه ندارد - جلوه عالم فروغ روي حسين است
ذات خدا لايري است روز قيامت - ذکر لقا بر رخ نکوي حسين است
عالم و آدم که مست جام وجودند - مستي اين هردو از سبوي حسين است
عاشق او را چه اعتناست به جنت - جنت عشاق خاک کوي حسين است
جان ندهم جز به آروزي جمالش - جان مرا دل به آرزوي حسين است
حق پدر و مادر
حق پدر و مادر آن قدر زياد هست که ما نمي توانيم ذره اي از آن را ادا کنيم. ناله هاي خالصانه مادر را چطور مي توانيم ادا کنيم؟ جواني، مادر پيرش را کول کرده بود و طواف مي داد. خيلي به او محبت مي کرد. به پيامبرخدا صلي الله و عليه و آله و سلم گفت يارسول الله آيا من حق مادرم را ادا کرده ام؟ ايشان فرمود حقّ يک نفسي که مادرت براي تو زده است را ادا نکرده اي. مي پرسد من همه کارهايي را که در کودکي مادرم برايم کرده الان برايش انجام مي دهم. لباس هايش را مي شورم. غذا برايش مي پزم. حضرت فرمودند: نه خير چون ته دلت مي گويي کي از دنيا مي رود تا راحت بشوم. اما همين کارها را مادر با صدق و اخلاص انجام مي داده است.
شاه بيت اعمال؛گريه بر امام حسين عليه السلام
حق چهارده معصوم بسيار بيشتر از حق پدر و مادر است. اما چون بسيار مهربانند تفضلا چيزهايي را گفته اند تا بخشي از حقشان ادا شود. در کتاب کامل الزيارات روايت داريم که گريه براي امام حسين عليه السلام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت زهرا عليها سلام را خوشحال مي کند شادکردن دل ايشان خيلي اهميت دارد. مانند مرهمي است که بر دل ايشان گذاشته مي شود. مجالس روضه از اين جهت خيلي مهم است. مخصوصا مجالس روضه را در خانه تان بگيرد. گريه بر امام حسين عليه السلام شاه بيت اعمال است. خود پيامبر و اهل بيت عليهم السلام هم گريه و عزاداري و توسل پيدا مي کردند. دستگاه امام حسين نقطه اتصال خوبي براي وصل شدن به خداست. اميد بزرگان و علماي ما به همين روضه ها و توسل ها بوده.
اهميت صله رحم وميهمان نوازي
خانه اي که در آن مهمان رفت و آمد نمي کند، نکبت در آن مي ماند. حضرت امير عليه السلام مدتي ناراحت بودند. به ايشان عرض کردند چرا ناراحتيد فرمودند به خاطر اينکه يک هفته است که مهمان به خانه ام نيامده است. روايت داريم اگر کسي صداي پاي مهمان را شنيد و خوشحال شد اگر هفت طبقه آسمان گناه داشته باشد؛ تمام گناهانش ريخته مي شود. متاسفانه الان طوري شده زنگ در که به صدا مي آيد؛ دل صاحب خانه از جا کنده مي شود. اين حالت خيلي بد است. مهمان هديه خداست. يکي از بزرگان مي گفت خدا به داد شما منبري ها برسد. گفتم چطور مگر؟ مثل اينکه وضع ما خيلي خراب است که اينطور مي فرماييد. فرمود شما مسائل را براي مردم روشن بيان نمي کنيد. مثلا مي گوييد صله رحم کنيد که صله رحم عمر را زياد مي کند. مال را زياد مي کند و قطع رحم گناه کبيره است. کسي که قطع رحم کند بوي بهشت به مشامش نمي رسد. و خدا در قرآن سه بار لعنتش کرده است. کسي هم که پايين منبر است چند تا ماشين مي گيرد و خانواده اش را به خانه يک مستضعف فقيري که آه در بساط ندارد مي برد. اين فقيري که خرجي خودش را ندارد بايد اين همه مهمان را هم پذيرايي کند. اين ديگر صله رحم نيست اين قطع رحم است. يعني مزاحمت براي ديگران. من هم گفتم اين کار درست نيست ما هم به اين توصيه نمي کنيم. مهمان يک چايي بخورد و بعد برود. اندازه اي که دل کسي را شاد بکنيد. بعضي ها روز عيد منزل پدربزرگشان مي روند و آن بيچاره بايد تا شش سال قرضش را پس بدهد. صله رحم نبايد طوري باشد که موجب اذيت صاحب خانه شود و الا به اين کار قطع رحم است. صله رحم يعني سرزدن، گرهي بازکردن، شادکردن دلها، صله رحم اين است که دست فقراي فاميل را بگيريم و حتما به اين نيست که به خانهشان برويم. قرض فاميلمان را بدهيم. از لباس و ماشين و طلاهاي کذايي کم کنيم و به اطرافيانمان برسيم. مواظب باشيم بعضي ها وقتي به مهماني مي روند خودشان باعث نکبت مي شوند و اهل خانه را به اختلاف مي اندازند و براي نشان دادن کيف و کفش و لباسشان به مهماني مي روند اين هم صله رحم نيست که قطع رحم است.
سنت روضه در منزل
سنت علما اين بوده که در خانه هايشان به طور هفتگي و در مناسبت ها روضه برگزار مي کردند. مرحوم آيت الله شيخ محمد غروي اصفهاني پنج شنبه ها در خانه اش روضه مي گرفت و خودش کفش هاي مهمانان را جفت مي کرده و چايي مي ريخته و پذيرايي مي کرده است. به ايشان مي گفتند شما درس و بحث داريد. حال نداريد. بگذاريد کس ديگري اين کارها را بکند و ايشان مي فرمودند چون مجلس امام حسين عليه السلام است مي خواهم به اسم من هم به عنوان نوکر امام حسين عليه السلام ثبت شود. شايد نماز شب هايم و درس و بحث هايم نگرفت. ولي مي دانم اين مجلس به جاي محکمي بند است.
يکي ديگر از علماي اصفهان در منزلش مجلس روضه و معمولا دوستان، رفقا و شاگردانش خدمت و پذيرايي مي کردند. يک روز اينها نيامدند و آقا خودش عبا را برمي دارد و چايي مي ريزد و پذيرايي مي کند. شب در خواب حضرت زهرا عليها سلام را ديد که به او فرمودند که امروز شما نوکر ما شديد.
به خدا قسم نوکري امام حسين عليه السلام بر همه آقايي هاي عالم شرف دارد و قابل قياس نيست. هر طور که شده اسم خودتان را در دستگاه اين آقا بنويسيد. امضاي مرحوم آيت الله مرعشي نجفي، خادم اهل بيت سيدشهاب الدين بود. افتخارش اين بود که خادم اهل بيت عليهم السلام است. هميشه در منزل و حسينيهشان مجلس روضه برقرار بود. وصيت ايشان هم که معروف است که دستور دادند دستمالي که براي امام حسين روي آن اشک مي ريختند را با او دفن کنند.
چون در لحدم نکير ومنکر ديدند - يک يک همه اعضاي من را بوييدند
ديدن زمن بوي حسين مي آيد - از آمدن خويش خجل گرديدند
تعطيلي روضه و درد چشم
مرحوم آيت الله خويي فرموده بودند در جواني که در نجف درس مي خواندم؛ خانه کوچک سي چهل متري داشتم و خانمم در خانه روضه مي گرفت و اکثر خانمها معمولا زودتر از روضه به مجلس مي آيند و بعد از روضه هم يکي دو ساعت با هم صحبت مي کنند. من چون مي خواستم مطالعه کنم اين مجلس خانم ها مزاحم مطالعه من بود. بعد از چند روز ديدم که اين روضه وقت من را خيلي مي گيرد. به خانمم گفتم که اين روضه شما مزاحم درس من است و روضه را به هم زدم. بعد از اين ماجرا چشم من درد شديدي گرفت و بينايي ام داشت از بين مي رفت. هر چه معالجه کردم خوب نشد. بعد از مدتي خانمم در خواب ديد که به او گفتند شوهر شما چون مجلس روضه را به هم زده است کور مي شود. به او بگو اگر از اين کار پشيمان شود و توبه کند و براي شفاي چشمش تربت امام حسين را به چشمش بمالد و آيت الله خويي استغفار مي کند و دوباره روضه را در منزلش برقرار مي کند و با تربت امام حسين عليه السلام چشمانش شفا مي يابد. آيت الله بها الديني وصيتشان به آقازاده اشان برقراري روضه امام حسين عليه السلام به مقدار امکان در حسينه کنار منزلشان بود.
احترام به عزاداران حسيني
رسول ترک يکي از لات هاي ناجور تبريز بوده است. آن قدر خلاف مي کند که از آنجا فراري مي شود و به تهران مي آيد. در ماه محرمي کم کم پايش به مجالس امام حسين عليه السلام کشيده مي شود. اين قدر اين آدم ناجور بوده که هيئت امناي مجالس خجالت مي کشيدند از اين که يک لات هفت خط به هيئتشان مي آمده. هيئت امنا تصميم مي گيرند که رسول را از هيئتشان بيرون کنند. در ايام عاشورا تاسوعا به رسول مي گويند رسول هيئت خيلي زياد است. به يک هيئت ديگري برو. رسول با وجود اين که آدم لاتي بوده ولي به خاطر امام حسين عليه السلام ملاحظه آنها را مي کند و با حالت شرمندگي و دل شکسته در خانه زانوهايش را بغل مي کند و با خودش مي گويد من چقدر پستم که از هيئت بيرونم کردند. چند نفر از هيئت امنا که او را بيرون کرده بودند آن شب همه يک خواب مي بينند که در صحراي کربلا و روز عاشور ياران امام حسين عليه السلام يک طرف و لشکر عمرسعد هم طرف ديگر ايستاده اند و مي بينند که کنار خيمه امام حسين عليه السلام سگي بسته شده است که به دشمنان حمله مي کند و به کساني که دوست امام هستند راه ورود مي دهد و سرش را پايين مي اندازد. دقت که ميکنند مي بينند صورت اين سگ مثل رسول ترک است ولي هيکلش مثل سگ است. به اينها گفته مي شود که اين رسول اگر سگ است؛ سگ ماست. جاي ديگري نمي رود. هيئت امنا از اين که يک لات سگ خانه امام حسين عليه السلام شده است منقلب مي شوند. از خواب بيدار مي شوند و خواب را براي هم ديگر تعريف مي کنند. و از اين که يک خواب را همه ديده اند تعجب مي کنند و به اشتباهشان پي مي برند و از توبيخ امام حسين عليه السلام مي ترسند که مبادا ايشان بگويد چرا سگ من را از هيئتم بيرون کرديد.
در روايت داريم که دوستان ما را دوست بداريد حتي آن هايي که خودشان را به ما مي بندند وَأَكْرِمْ كُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ يَذْكُرُنَا أَوْ يَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا [مستدرك الوسائل 12 / 419 / 31- باب استحباب إكرام المؤمن ص 419] بعد از اين خواب آنها به سراغ رسول مي روند و با شرمندگي به او مي گويند که به هيئتشان برگردد. رسول ترک که از رفتار آنها تعجب کرده بود مي گويد چطور شده ديروز من را بيرون کرديد ولي امروز براي برگشتنم التماس مي کنيد. من نمي آيم تا نگوييد که ماجرا چيست. در نهايت مجبور مي شوند که خوابشان را تعريف کنند. رسول منقلب مي شود و مي گويد امام حسين عليه السلام من را به سگ بودن درگاهش قبول کرده است و من را پذيرفته است. گريه اش مي گيرد و جزو مداحان و ذاکرين اهل بيت عليهم السلام مي شود. آن قدر در نزد مردم محترم مي شود که هر کجا مي رفت مردم بلند مي شدند و مجالسش شلوغ مي شد. مردم مي گفتند اين رسول دل سوخته امام حسين عليه السلام است. يک بيت شعر که مي خوانده دل همه آتش مي گرفته است. چون خودش منقلب شده بوده و با سوزِ دل مي خوانده است. حتي علماي تهران مثل حاج ميرزا علي اکبر ترک به رسول مي گفته رسول مي شود يک بار بيايي پاي منبر من بخوني. مي آمده مي نشسته پاي منبر و يک يا حسين از ته جگرش مي گفته. همه را زيرو رو مي کرده است. الان قبر ايشان که جزو اولياءالله است زيارت گاه شده است حتي طلبه ها سر قبرش حاجت مي گيرند. قبل از مردن گفته است من اينجا دفن مي شوم و وقتي از دنيا رفت تشييع جنازه اش غوغايي شد. کسي خواب ديده بود که عقيله بني هاشم حضرت زينب عليها سلام در تشييع جنازه رسول ترک شرکت کردند و فرموده بود اين غلام اباعبدالله بوده و سنگ حسين را به سينه مي زده. نوکر حسينم بوده است و من بايد تشکر و قدرداني کنم. کل الخير في باب الحسين.
ذکر مصيبت، گريههاي امام حسين(عليه السلام)
شيخ جعفر شوشتري چون اهل سخنراني و روضه نبود بالاي منبر روضه را از روي کتاب مي خواند. يک وقت دلش مي شکند و توسل به امام حسين عليه السلام پيدا مي کند و عنايتي به ايشان مي شود طوري که دو ساعت بدون کتاب منبر مي رفتند. نه مردم خسته مي شدند و نه خود او. گاهي روضه و منبر او طوري بود که يکي دو ساعت مردم گريه مي کردند. آقا شيخ جعفر مي گويد آيا خود امام حسين عليه السلام هم گريه کرده يا نکرده است. بعد مي فرمايد حتما اين کار را کرده است؛ چون گريه کردن بر اهل بيت عليهم السلام از افضل عبادات است. بعد جاهايي را که امام گريه کردند را ذکر مي کند.
اول بار در روز دوم محرم بود که اهل بيت عليهم السلام وارد صحراي کربلا شدند. حضرت خيلي گريه کردند و گفتند خدايا «اعوذ بک من الکرب و البلا» خدايا من به تو پناه مي برم از گرفتاري و بلا و جاي ديگري که ايشان گريه کردند زماني بود که فرزندش حضرت علي اکبر عليه السلام اذن ميدان گرفتند. آقا يک نگاهي به قد و قامت علي انداختند و به قدري منقلب شدن که محاسنشان به طرف آسمان را گرفتند و شروع کردند به اشک ريختن. جاي ديگري که گريستند زماني بود که يادگار برادرش حضرت قاسم اجازه ميدان گرفتند. آقا به ياد برادرش افتادند و قاسم را در آغوش گرفتند و بسيار گريه کردند. حضرت قاسم که نابالغ بود آن قدر دست و پاي عمويش را بوسيد تا عمو را راضي به رفتن کرد. جاي ديگري که آقا گريست زماني بود که حضرت کنار نهر علقمه آمد و چشمش به بدن قطعه قطعه برادرش قمربني هاشم حضرت عباس عليه السلام افتاد. «فبکي بکاء عاليا» مي گويند دشمن تا آن موقع گريه بلند آقا را نديده بود. بلند بلند آقا گريه کردند. يکي ديگر از جاهاي که حضرت خيلي گريه کردند موقعي بود که با بي بي سکينه مي خواستند خداحافظي کنند. آن قدر گريه کردند که حالشان منقلب شد. آقا دختر کوچکش را در آغوش گرفت و با گريه فرمودند دخترم با اين اشک هايت دل بابايت را آتش نزن. يکي ديگر از جاهايي که آقا خيلي گريه کردند زمان وداع با خواهرش زينب کبري عليها سلام بود. آقا روح و جان زينب است. نمي دانم چه جوري حضرت زينب عليها سلام و امام حسين عليه السلام از هم جدا شدند. آخرين جايي که اباعبدالله خيلي گريه کردند لحظه آخر عمرش بود که صورت غرق به خونش روي خاک گرم کربلا افتاد و فرمود و «أبكي مكروباً» يعني خدايا با دل پر درد گريه مي کنم و از تو کمک مي گيرم.
[بلاغ عاشورا / الشيخ جواد محدثي / 55 / التوكل... / ص: 53]
$
##توصیه اسلام به ازدواج ساده و اسلامی
توصيه اسلام به ازدواج ساده و اسلامي
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
قال الله تبارک و تعالي: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» (الروم: 21).
وقتي دل شيدايي مي رفت به بستان ها - بي خويشتنم کردي بوي گل و ريحان ها
گه ناله زدي بلبل گه جامه دريدي گل - با ياد تو افتادم از ياد برفت آن ها
اي ذکر تو بر لب ها وي ياد تو در دل ها - وي شور تو در سرها، وي سرّ تو در جان ها
تا خار غم عشقت آويخته در دامن - کوته نظري باشد رفتن به گلستان ها
آن را که چنين خاري که از پا دراندازد - بايد که فرو شويد دست از همه درمان ها
برکات ذکرصلوات
ذکر صلوات باعث خوش اخلاقي و تقرب به پيامبرخدا مي شود، گناهان انسان را ذوب مي کند. امام رضا عليه السلام فرمودند: «فَلْيُكْثِرْ مِنَ الصَّلَوَاتِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَإِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً» (شيخ صدوق/ أمالي الصدوق/ ص:73). کسي که گناه زياد دارد و وسيله اي براي پاک کردن گناهانش ندارد اگر به ذکر صلوات مداومت کند ذکر صلوات گناهانش را منهدم مي کند. براي بخشش گناهان، براي نورانيت دل، براي وسعت رزق، براي شفاعت پيامبر، براي باز شدن آسمان ذکر صلوات بسيار مؤثر است.
روايت داريم که دعا بدون صلوات مستجاب نمي شود. هم شيعه ها و هم اهل سنت نقل کرده اند که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمودند: «دعاهايي که مي کنيد اجابت نمي شود مگر اين که در ضمن دعا صلوات بفرستيد».
زوجيت در عالم هستي و نياز انسان به مونس و همدم
خداي متعال مي فرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» (الروم:21). همه موجودات، حتي گياهان را هم خدا نر و ماده آفريد. در درخت خرما گردي از درخت خرماي نر مي گيرند و به درخت ماده مي پاشند تا بارور بشود و الّا بارور نمي شود. عالم، عالم زوجيت است عالم نر و ماده است عالم مثبت و منفي است. بايد اين ها در کنار هم باشند تا رشد بکنند انسان هم که گل سر سبد عالم است همين طور است. اگر مرد تنها بود عالم رشد پيدا نمي کرد توليد نسل نبود اگر زن هم تنها بود همين طور مي شد اصلاً نسل و نظام در هم پيچيده مي شد. خداي متعال مي فرمايد: که از نشانه هاي قدرت من اين است که شبيه انسان، انساني ديگر آفريديم که جفت او باشد همسرهايي را براي شما خلق کرديم که وسيله آرامش شما باشند. خلقت خيلي گسترده است اين خلقت نه اولش پيداست نه آخرش پيداست. نمي توانيم درک کنيم و بايد اظهار عجز و کوچکي در محضر خداي متعال کنيم و به سجده بيفتيم و از اين همه عظمت تسبيح خدا کنيم.
خداي متعال مي فرمايد: يکي از آيات من اين است که براي شما همسر آفريديم. روايت داريم حضرت آدم عليه السلام که پدر و مادر نداشت فرشته ها از گل مجسمه اي ساختند خداي متعال مي فرمايد من در اين مجسمه از نفس الهي خودم دميدم «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» (الحجر: 29). و اين مجسمه حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام شد. خيلي عجيب است تنهايي براي انسان خيلي سخت است چون انسان از انس است. حضرت آدم عليه السلام در اول خلقتش تنها بود انسان بدون انيس نمي تواند زندگي کند. خداي متعال در کنار حضرت آدم عليه السلام ، مادر بزرگمان حضرت حوا عليها السلام را درست کرد و گفت: اين هم انيس و مونس و همسر شماست. حضرت آدم عليه السلام مي خواست به طرف حضرت حوا عليها السلام برود که خدا فرمود: شما هنوز نامحرميد به قول خودمان ما صيغه اش را که هنوز نخوانديم. خداي متعال عزتي در خانم ها قرار داده که آقايان بايد سراغشان بروند اين سنت خوبي است. شنيدم که در هندوستان در بعضي از مناطقش زن ها به خواستگاري مي روند. خدا را شکر که ما در هندوستان متولد نشديم اگر آن جا به دنيا مي آمديم همه ما بي زن مي مانديم و مي ترشيديم.
خدا اين زوجيت و اين کشش را در خلقت قرار داده است. حضرت آدم عليه السلام مي خواست پهلوي حضرت حوا عليها السلام برود که گفتند: که دست نگه دار بايد خواستگاري کني عقد کني مهريه مي خواهد. حضرت آدم عليه السلام گفت: مهريه چه بدهم؟ گفتند: که اگر مي خواهي حضرت حوا عليها السلام برايت حلال بشود مهريه اش ده مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد است. حضرت آدم عليه السلام چه قدر راحت زن گرفت.
سفارش روايات به ازدواج بر محور اخلاق
يکي از رفقا در همين اصفهان مي گفت که ما چهل جا براي برادرم خواستگاري رفتيم اين داغ به دلمان ماند يک جا نگفتند که اين داماد نماز مي خواند اخلاقش خوب است؟ ايمان دارد؟ تقوا دارد؟ هر جا که خواستگاري رفتيم گفتند که شغلش چه است؟ ماشين دارد؟ خانه دارد؟ مدرکش چيست؟ از دينش سؤال نمي کردند خيلي زشت است. ما شخصيت افراد را نمي خواهيم زيباييشان را مي خواهيم پولشان را مي خواهيم. در روايت داريم که اگر با کسي به خاطر پولش يا زيباييش ازدواج کردي آن ازدواج پايدار نيست چون ممکن است آن مال تلف بشود يا آن زيبايي از بين برود.
آقايي در تهران مي گفت: مي رويم با يک ثروتمندي ازدواج مي کنيم ان شاء الله پدرزن زودتر مي ميرد ثروتش به ما مي رسد. تا عقد تمام شد فردا پدرزن چند ميليون ورشکست شد اين بنده خدا هم آدم آبرومندي بود خرج اين پدرزن و مادرزن و برادرزن به گردن اين افتاد. مي خواست ارثش را ببرد خرجش هم به گردنش افتاد.
دو چيز در روايت خيلي سفارش شده است يکي دين و يکي هم اخلاق است. يعني بايد پرسيد آقا اين عروس خانم و يا آقا داماد با اخلاق است؟ متدين است؟ سازگار است؟ مي توان با او زندگي کرد؟ اما اين عروس و داماد همه چيز دارند ماشين و خانه و حقوق بالا دارند اما دين ندارند حقوق هم را مراعات نمي کنند اخلاق ندارند دائم دعوا و قهر دارند. دامادي که دين و اخلاق ندارد بعد از مدتي دختر مي گويد که من نه مهر مي خواهم و نه جهيزيه اي را که دادم مي خواهم، و نه بچه اي که به دنيا آوردم را مي خواهم. همه چيز را مي بخشم فقط مي خواهم از خانه اين داماد بيرون بروم. اگر دين نباشد اخلاق نباشد زندگي اساس ندارد. اگر ديديد که دامادي واقعاً دينش و اخلاقش خوب است ديگر سخت گيري نکنيد، دختري که اخلاق و دينش خوب است سخت گيري نکنيد. کي گفته اين قدر تشريفات و تجملات باشد؟ شما هر کاري کنيد مردم حرف مي زنند گلايه مي کنند. اگر شما صد هزار نفر هم دعوت کنيد، پنج رقم غذاي شما را هم مي خورند آروغ مي زنند غيبت شما را هم مي کنند مي گويند اين فلان فلان شده از کجا آورده اين همه خرج کرده است. آن هايي که سنگين برگزار مي کنند مردم بيشتر به آن ها فحش مي دهند. مردم را کسي مي تواند راضي کند؟ خدا چنين کاري نکرده، آيا همه از خدا راضي اند؟ گاهي ديدي پشت ماشين نوشته امان از حرف مردم، معلوم مي شود که حرف مردم جگرش را تکه تکه کرده است. اي کاش خدايي که زود راضي مي شود به فکر اين بوديم که خدا را از خودمان راضي کنيم محال است که بتوانيم مردم را راضي کنيم. «إِنَّ رِضَا النَّاسِ لَا يُمْلَكُ وَ أَلْسِنَتَهُمْ لَا تُضْبَطُ» (شيخ صدوق/ أمالي الصدوق/ص:103). يعني خوشنودي مردم را کسي نمي تواند به دست بياورد و هم کسي نمي تواند جلوي دهانشان را ببندد .
مذمت تهمت زدن و شايعه پراکني
حضرت موسي عليه السلام به خدا عرض کرد که پروردگارا کاري کن که مردم پشت سر من حرف نزنند. چون بني اسرائيل خيلي شايعه پشت سر حضرت موسي عليه السلام درست کرده بودند. خدا در قرآن مي فرمايد: «مثل قوم حضرت موسي نباشيد که اين قدر موسي را اذيت کردند که گفتند با زن فاحشه رابطه برقرار کرده است، برادرش هارون را برده پشت کوه سرش را بريده است». حضرت موسي عليه السلام از حرف اين ها ناراحت شد گفت: خدايا کاري کن که مردم پشت سر من حرف نزنند. خداوند فرمود: موسي اين دعا را من خدا براي خودم استجابت نکردم، مردم اين قدر پشت سر من خدا حرف مي زنند. خدا اين قدر شاکي دارد اين قدر هستند کساني که براي خدا خط و نشان مي کشند منتهي الحمدلله دستشان به خدا نمي رسد.
توصيه اسلام به ازدواج ساده و اسلامي
دو نفر با هم همسفر شده بودند يکي از آنها چند نوع غذا داشت يکي هم نان خشک مي خورد. آن يکي غذايش را هم به اين تعارف نمي کرد. اين با زحمت نان خشکش را مي شکست مي خورد سرش را يک ور مي کرد مي گفت: الهي شکر، اين آقا گفت: من دو سه رقم غذا مي خورم اين قدر الهي شکر نمي گويم. او هم گفت: تو نمي فهمي که اين الهي شکر از صد تا فحش براي خدا بدتر است. از اين الهي شکرها نگوييم. با اين خدا جز آشتي کردن هيچ راه ديگري نداريم. او زورمند و قوي است و ما ضعيف و بي زوريم. بايد بگويي خدايا من نوکرتم. اگر بگويي که خدايا من نوکرتم کارت را درست مي کند. بگو خدايا من زمين خورده تو هستم. روايت داريم که از دنيا بگذري به طرفت مي آيد و اگر به طرفش بروي از تو فرار مي کند. يک مقدار سهل بگيريم. آقا ما نمي خواهيم پز بدهيم راحت باش هر کسي به اندازه گليم خودش پا دراز بکند. به خاطر چشم هم چشمي از قدرت خودمان فراتر برنامه ريزي مي کنيم، خودمان را به فشار مي اندازيم. يک کسي گفت: حاج آقا از هر بانکي الّا از بانک خون وام گرفتم. بانک خون هم چون خون از آدم مي گيرد پول نمي دهد. مثل اين که دستمان را لاي گيره آهني گذاشتيم هي دستگيره اش را مي چرخانيم هر بار که مي تابانيم دستمان دردش مي آيد آخ مي گوييم و دوباره مي تابانيم، دستمان دارد خورد مي شود استخوان ها و گوشت هايش له مي شود اما بازهم مي تابانيم، نتابانش ول کن بگذار مردم هر چه مي خواهند بگويند. خيالت راحت باشد هر کاري که کني مردم مي گويند چرا خودت را اذيت مي کني اگر آدم راست حسيني باشد همه عالم برايش نقشه بکشند زمين نمي خورد.
خانمي مي گفت: که اين شوهرم اول که خواستگاري من آمد گفت: که چهار، پنج تا شغل دارم چند تا هم مدرک دارم. بعد از اين که عقد کرديم معلوم شد که يک شغل هم ندارد مدرکش هم ديپلم است. اگر زندگي ات را با دروغ و خيانت شروع کني زندگي ات پا نمي گيرد. راست و حسيني هماني که هستي بگو، بگو زندگي من اين است بداند که با کي مي خواهد زندگي کند. اگر کسي هم سر طرف کلاه گذاشته، به سر خودش کلاه گذاشته است روايت مي گويد که راه نجات در صداقت و راستي است همان طوري که هلاکت در دروغ است. بياييم از اين تشريفات کذايي دوري کنيم. خداي متعال مي فرمايد: که من همسر را براي شما خلق کردم «لِتَسْكُنُوا إِلَيْها» (الروم: 21). که وسيله آرامش يکديگر باشند. هر کسي دنبال جفت خودش است.
مجردها بدترين افراد امت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم
روايت داريم که اکثر افراد جهنم افراد مجرد هستند آرامش در روحشان و زندگيشان نيست. «أَكْثَرُ أَهْلِ النَّارِ الْعُزَّاب» (شيخ/ صدوق من لا يحضره الفقيه/ج 3/ص : 384). و «خيار امّتى المتأهّلون و شرار امّتى العُزّاب» (محمدتقي فلسفي/ الحديث-روايات تربيتى/ج 2/ص: 151). پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: بدترين امت من مجردها هستند کسي که همسر ندارد به يک جايي پيوند صحيح ندارد اين دنبال منکرات و فساد مي رود دنبال رفيق هاي ناباب مي رود. گاهي در دانشگاه ها مي گوييم که من در نوزده سالگي ازدواج کردم خيلي خيلي پشيمانم که پنج سال دير ازدواج کردم من نمي دانستم که ازدواج اين قدر چيز خوبي است. اين قدر دير ازدواج نکنيد در بيست و هشت سالگي، سي سالگي مرد ترشيده شده، زن ترشيده شده، ديگر به چه درد مي خورند. بعد از اين که گل پژمرده شد بيايي به اين گل آب بدهي به چه درد مي خورد، هر چيزي وقتي دارد. يکي از دوستان مي گفت: وقتي که پسر من وارد دانشگاه شد خوش تيپ هم بود ديدم که دخترها دورش را گرفتند. گفتم قبل از اين که ديگران سرش کلاه بگذارند من خودم يک کلاه قشنگ و صحيح و سالم و شرعي به سرش مي گذارم. خودم برايش همسر مي گيرم که اين قدر دخترهاي ناباب دورش را نگيرند که به فسادش بکشند يا بر عکس اين دختر را هم زود شوهرش بدهم و نگذارم به فسادش بکشند.
زمان و سن مناسب ازدواج
روايت داريم جبرئيل خدمت پيامبر خدا حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم شرفياب شد و عرض کرد: يا رسول الله مي دانيد که چه وقت براي امت تو ازدواج و زندگي مشترک خوب است؟ عرض کرد يا رسول الله دختر و پسر مثل ميوه درخت مي مانند ميوه درخت وقتي هنوز نرسيده و کال است سفت به درخت چسبيده است اگر اين ميوه را از درخت جدا کني در حق ميوه و درخت ظلم کردي افرادي که هنوز نمي توانند زندگي را اداره کنند و خام هستند مشکلات دارند به سن و سال هم نيست البته نسبت به موقعيت و شرائط و جاها و شهرها فرق مي کند. اگر اين دختر و پسر هنوز خام هستند اين را از پدر و مادرش نبايد جدا کني اما اين ميوه که رسيد ديگر وقتش است باد به آن مي خورد خرابش مي کند خورشيد مي تابد خرابش مي کند محيط و زمان خرابش مي کند. اگر نچيني اين ميوه مي شود ترشيده وخراب مي شود. در وقت رسيدن ميوه را بايد از درخت جدايش کني و نسبت اين دختر و پسرها که دانشگاه مي روند يک کاري برايشان بکنيد خيلي محيط، محيط خرابي است. شما خودتان بهتر مي دانيد همين دوست ما مي گفت: بعد از اين که براي پسرم زن گرفتم دخترهاي دانشجو باز هم پسر ما را ول نمي کردند پسرم دست خانمش را گرفت برد دانشگاه سر کلاس، گفت: خدا وکيلي اين خانم من است اين هم حلقه نامزديش است دست از سر ما برداريد. انسان خوب است که يک لقمه اي به اندازه دهانش يا کوچکتر بگيرد. کي گفته که من بروم با يک خانواده ثروتمندي وصلت کنم که در خرج کردنش بمانم، اصلاً نوکر آن خانواده بشوم مي روم با يک خانواده اي مثل خودم يا پايين تر اما با اخلاق و ديانت وصلت مي کنم که بتوانم توان زندگي و پا به پاي رفتن با آن ها را داشته باشم. دختري که در يک خانواده مرفهي زندگي کرده حالا بيايد در خانه مستأجري زندگي کند، اي کاش در زندگي مان يک بار خداپرست مي شديم حرف خدا را گوش مي داديم.
ازدواج خيلي سفارش شده اما ازدواج درست و اسلامي بکنيم. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم چه طور ازدواج کردند؟ اميرالمومنين عليه السلام چه طور ازدواج کردند؟ چه زندگي ساده اي، اما صلح و صفا و محبت و يگانگي داشتند. امام صادق عليه السلام فرمود: جواني خدمت پدرم امام باقر عليه السلام آمد. حضرت فرمودند: اي جوان ازدواج کردي؟ جوان گفت: نه، حضرت فرمودند: من دوست ندارم همه دنيا مال من باشد ولي ازدواج نکرده باشم. چرا دو رکعت نمازي که آدم همسردار مي خواند افضل است از هفتاد رکعتي که آدم بي همسر مي خواند چون آن آرامشي که در آدم همسردار است در آدم بي همسر نيست. فرمود: کسي که ازدواج مي کند نصف دينش را کامل مي کند، از خدا بخواهد که آن نصف ديگرش را هم کامل کند. بعد امام باقر يک پولي به اين جوان داد وفرمود: برو همسر انتخاب کن. اين قدر خانواده ها هستند که از نظر مالي شايد کمي ضعيف باشند اما دين و اخلاق دارند بسازند، يک مقدار از اين قيدهاي قيافه و پز نباشيم بياييد يک مقدار از اين قيدها بيرون بزنيد چه قدر راحت مي شويد.
نماز و عطر و زنان سه چيز محبوب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «حُبِّبَ إِلَيَّ مِنْ دُنْيَاكُمْ ثَلَاثٌ الطِّيبُ وَ النِّسَاءُ وَ قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاة» (ابوالفتح کراجکي/ معدن الجواهر/ص:31). از دنياي شما سه چيز محبوب من شده است از دنياي شما نماز و عطر و زنان را انتخاب کردم. پيامبر ما عقل کل است در عظمت پيامبر ما همين يک روايت کافي است که امام صادق عليه السلام مي فرمايد: خداي متعال صد جزء قسمت عقل خلق کرده که از اين صد قسم عقل نود و نه جزءش را به پيامبر مرحمت کرده و يک جزئش را بين تمام خلق، ميلياردها انساني که خلق کرده تقسيم کرده است. اگر اين روايت برعکس هم مي شد يعني نود و نه جزئش را به خلق مي داد و يک جزء آن را به پيامبر مي داد باز هم پيامبر ميلياردها برابر بر همه بالاتر بود. ولي اين روايت مي گويد که خداوند نود و نه جزئش را به پيامبر دادند. آيت الله سيبويه مي فرمودند: که خانم من علويه بود فوت کرد بيست و هفت سال آخر عمرش کور شده بود چون خدا به من مي گويد که احترام خانمت واجب است بيست و هفت سال کمر بستم و کارهاي خانه را کردم. تمام ذکر من اين بود که خدايا ثواب هايم را با بداخلاقي از بين نبرم. ولي آدم هاي بداخلاق تمام ثواب هايشان را آتش مي زنند تمام احسان و محبتشان را از بين مي برند. گفت: ما را به خير تو اميدي نيست لطف کن و شر مرسان. مي گفت: من از خدا خواستم که اي خدا کمکم کن که من دل اين علويه را آتش نزنم جگرش را کباب نکنم منت سرش نگذارم. خدا در قرآن مي فرمايد: آن هايي که به خانواده يا زير دستانشان خوبي مي کنند بعد يک منت مي گذارند همه اعمالشان را باطل مي کنند. ثواب هايتان را با منت گذاشتن و اذيت کردن باطل نکنيد. «لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى» (البقرة: 264). گفت بيست و هفت سال محبت و خوش اخلاقي کردم تا اين که اين خانم از دنيا رفت الآن هم به يادش هستم خيرات مي کنم.
زن و شوهر مايه آرامش همديگر
متوجهي پيامبري که عقل کل است مي فرمايد: از دنياي شما نماز و عطر و زنان را انتخاب کردم. ان شاء الله نماز را جدي بگيريد. اول وقت بخوانيد ده دقيقه وقت مي برد. ما با اين خدا خيلي کار داريم. نماز ستون دين است اساس دين است يکي عطر و بوي خوش چه قدر آرامش مي دهد ثواب دو رکعت نماز با عطر هفتاد برابر نماز بدون بوي خوش است. و سوم بانوان يعني خانم ها را دوست دارم. ما روايت داريم که هيچ کسي ايمانش زياد نمي شود مگر اين که در محبتش به خانمش و محرم هايش اضافه مي شود. کسي ولايت ما اهل بيت را بيشتر قبول نمي کند مگر اين که محبتش به خانمش بيشتر مي شود، چون روحش لطيفتر مي شود. چرا پيامبر ما در ميان حسنات دنيا اين سه گزينه را انتخاب کردند اين روايت را خيلي با دوستان و اساتيد بالا و پايين کرديم اين حرف را عقل کل مي زند. البته حرفي که بيشتر به دل بنده چسبيد اين بود که اين هر سه تاي اين ها آرامش مي آوردند. «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ» (البقرة: 45). هر وقت گرفتاري و مشکلي پيش آمد برو وضو بگير با حضور قلب نماز بخوان ببين چه قدر آن هول ها و اضطراب ها از بين مي رود. حتي روايت داريم که وقتي اميرالمومنين عليه السلام پيش آمدي برايش مي شد به نماز پناه مي برد. نماز سکونت و آرامش مي آورد. در محضر خدا هستي همه کارها در دست خداست. در مورد اين بوي خوش هم ديديد بوي بد چه قدر حال آدم را بد مي کند اگر يک جايي باشد که همه اش بوي ناجور باشد به آدم افسردگي دست مي دهد، برعکس آن بوي خوش آرامش مي دهد. بوي همسر هم آرامش مي دهد. «لِتَسْكُنُوا إِلَيْها» ( الروم: 21). زن و شوهر وسيله آرامش همديگر هستند قدر بدانيم. «ما أكرمهنّ إلّا كريم و ما اهانهنّ إلّا لئيم» (بهاءالدين خرمشاهي-مسعودانصاري/ پيام پيامبر/متن عربى/ص: 430). پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: کسي خانم ها را اکرام نمي کند ادب نمي کند الّا آدم بزرگوار و باشخصيت و کريم، آدم هايي که عاقلند ايمان دارند، دين دارند به مادر و همسر وخواهر و مادرزن کسي دست بلند نمي کند، اهانت نمي کند اذيت و آزارشان نمي کند مگر اين که آدم پست باشد. حتي اگر خانم بد باشد امامان ما يا از پيامبرمان ما بعضي هايشان بودند که خانم هايشان قاتلشان بودند اما شما يک نمونه بياوريد که اين ها را اذيت کرده باشند تو گوششان زده باشند قهر کرده باشند همه اش محبتشان مي کردند. اين داده خداست عطيه خداست خدا با اين وسيله مي خواهد شما را امتحان کند صبر داشته باشيد تحمل داشته باشيد.
ذکر مصيبت حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام
از همين جا دل هايمان را به حرم با صفاي آقا علي بن موسي الرضا عليه السلام روانه کنيم. خيلي از عزيزان آرزوي کربلا و مکه و سوريه دارند توفيقش را ندارند پولش را ندارند امکاناتش را ندارند ولي خداي متعال جايگزيني گذاشته که همان برکات را دارد. امام جواد عليه السلام فرمودند: که زيارت پدرم امام هشتم عليه السلام از زيارت امام حسين عليه السلام بالاتر است. امام عليه السلام مي فرمايد مهم است خيلي مهم است کربلا هم آنجا هست مکه هم آنجا هست. يکي از دوستان مي گفت: که مي خواستم مشهد بروم پول نداشتم يک مقدار از ضروريات زندگي ام را فروختم مشهد رفتم وقتي برگشتم بقال سر کوچه و افراد محلمان گفتند حاج آقا ما خواب ديديم که شما مکه مشرف شديد مکه رفته بوديد؟ گفتم: نه، زيارت امام هشتم عليه السلام رفته بودم. در روايت هست که کسي که امام رضا عليه السلام را زيارت کند ثواب هفتاد و هشت حج قبول شده را به او مي دهند و در روايت ديگري هست که مثل اين که هفتاد هزار حج قبول شده به جا آورده است. امام جواد عليه السلام فرمود: کسي که به زيارت پدرم علي بن موسي الرضا عليه السلام برود و گرما و سرما به او برسد قطره باران به او بخورد خدا آن بدن را به برکت علي بن موسي الرضا عليه السلام بر آتش جهنم حرام مي کند. روايت داريم درجه زائرين قبر علي بن موسي الرضا عليه السلام از همه زائرين بيشتراست عطاء و مزدشان هم بيشتر است. آيت الله حائري، خيلي به زيارت امام هشتم مشرف مي شد وقتي که فوت کرد يکي از علماي قم ايشان را خواب ديد که جايش خيلي خوب است در باغي از باغ هاي بهشتي است. سؤال کرد که آقاي حائري چه خبر؟ گفت: وقتي که من فوت کردم تنها شدم همه من را رها کردند و در چاله قبرانداختند در غربتي که روح من در تنهايي قرار گرفت يک وقت ديدم که جايگاه من، قبر من باز شد و از آسمان يک نوري پايين آمد يک وقت يک پرده اي کنار رفت ديدم آقا علي بن موسي الرضا عليه السلام به ديدن من آمدند. فرمودند: فلاني تو در غربت به زيارت من آمدي هفتاد مرتبه به زيارت من آمدي من هم به ديدار تو خواهم آمد و اين بار اولش است. من سه موقع خطرناک مي آيم و دستگيري مي کنم. من دست زائرم را مي گيرم و وارد بهشت مي کنم.
چند نفر از بغداد حرکت کردند زيارت امام هشتم عليه السلام بيايند دو نفرشان خيلي دلشان مي خواست زيارت بيايند نتوانستند بيايند دم دروازه بغداد گفتند سلام ما را به علي بن موسي الرضا عليه السلام برسانيد. آقا امان نامه از آتش جهنم براي زائر علي بن موسي الرضا عليه السلام نوشتند و دادند و اين ها هم مثلاً پنج نفر بودند هفت تا نامه به آن ها دادند. گفتند: آقا ما پنج نفريم. فرمودند: آن دو نفري که دم دروازه بغداد گفتند که سلام ما را به علي بن موسي الرضا عليه السلام برسانيد آرزوي زيارت من را داشتند. در جايي ديگري گفتند: آقا چرا شما زحمت مي کشيد به زوارتان نامه مي دهيد چرا به خادم ها نمي دهيد؟ فرمودند: اين زائرها به خاطر من آمدند به خاطر خادم هاي من که نيامدند از را دور زحمت و سنگيني راه را تحمل کردند. امام هشتم رهايمان نمي کنند آن امامي که در زمان حياتش دوست داشت برايش روضه بخوانند امام رضا عليه السلام بود. در مدينه خانواده اش را جمع کرد جوادش چهار ساله بود فرمود: دوست دارم برايم گريه کنيد. گفتند: آقا گريه پشت سر مسافر ميمنت ندارد. فرمودند: بله آن مسافري که اميد برگشت داشته باشد ولي اين سفر، سفر آخر من است. معمولاً سمي که به امام ها مي دادند چند روز، يک هفته، چهل روز گاهي طور مي کشيد که اثر کند اما نمي دانم اول صبح به آقا چه سمي دادند که آقا مسموم شد و قبل از ظهر شهيد شدند. امان از دل امام رضا عليه السلام ،
دم رفتن به هر جانب نظر داشت - اميد ديدن روي پسر داشت
کجايي اي تقي آرام جانم - سرور قلب و نور ديدگانم
مرا زهر جفا خونين جگر کرد - تو را اندر مدينه بي پدر کرد
ابا صلت مي گويد ديدم آقا مثل مار گزيده به خود مي پيچد و ناله مي کند اما يک وقت چشم هايش را باز کرد ديد يوسفش به بالينش آمد اما در کربلا عوض اين که پسر به بالين پدر بيايد پدر داغ ديده به بالين پسر آمد. ديد بدن جوانش قطعه قطعه است صورت به صورت علي اکبر عليه السلام گذاشت و صدا زد علي «على الدنيا بعدك العفا» (عزت الله مولايي/ مع الركب الحسينى ج 4/ ص: 355).
$
##تولّی و تبرّی
تولّي و تبرّي
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
قال مولانا الامام الصادق عليه السلام : «و الله لايحبنا عبد حتي يطهر الله قلبه» (الکافي ج1 ص194)
و قال عليه السلام : «ان الله جعل ولايتنا اهل البيت قطب القرآن و قطب جميع الكتب عليها يستدير محكم القرآن و بها يوهب الكتب و يستبين الايمان» (بحارالانوار ج89 ص27)
مژده وصل كو كز سر جان برخيزم - طائر قدسم و از دام جهان برخيزم
بولاي تو كه گر بنده خويشم خواني - از سر خواجگي كون و مكان برخيزم
گر چه پيرم شبي تنگ در آغوشم گير - تا سحرگه ز كنار تو جوان برخيزم
يارب از ابر هدايت برسان باراني - پيش تر زانكه چو گردي ز ميان برخيزم
تو مپندار كه از خاك سر كوي تو من - به جفاي فلك و جور زمان برخيزم
خداوند متعال دلهايمان را به نور ايمان و معرفت ولايت اهل بيت عليهم السلام نوراني بفرمايد به بركت صلوات بلند بر محمد و آل محمد
آثار و برکات صلوات
يكي از آثار و بركات ذكر صلوات زدودن گناهان ايجاد نورانيت جبران كمبودها و كاستي ها مي باشد امام هشتم عليه السلام فرمود : كثرت صلوات گناهان را منهدم مي كند مداومت بر صلوات انسان را معمولاً موفق به توبه مي کند از گناه جدا مي شود
بهترين وسيله تقرب به خداوند
يك روايت زيبايي ديدم «سيد ما يتقرب به المتقربون الي الله» ما آمديم در اين دنيا يك چيزي را انتخاب كنيم كه برترين چيزها باشد آن ما را به خدا نزديك كند به كمال به قرب الهي برساند «سيد ما يتقرب به المتقربون» فرمود :
«حبي و حب علي بن ابي طالب عليه السلام» (تأويل الايات ص829)
فرمود : محبت پيغمبر و محبت اميرالمؤمنين بهترين وسيله قرب به خداست. سرور و سالار بهترين چيزي كه ما را به خدا نزديك مي كند محبت پيغمبر و جان او و باطن او كه امير المؤمنين عليه السلام هست .
هر چيزي در روايت داريم سيد و سرور و برتر دارد «لكل شيء سيد» يعني در همه موجودات عالم يك موجود برتر هست گل آن موجودات است گل آن سنخ و جنس است:
«ان لكل شيء سيداً» (الکافي ج8 ص212)
سيد شبها شب قدر است بهترين شبهاي عالم شب قدر است(بحارالانوار ج37 ص51)
«سيد الايام يوم الجمع?» (وسائل الشيعه ج8 ص381) روز جمعه را قدر بدانيد سيد همه روزهاست.
سيد ماهها ماه مبارك رمضان است «سيد الشهور»(بحارالانوار ج61 ص30) يعني برترين ماه.
سيد انبيا حضرت محمد مصطفي صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود من سيد انبياء سرور و سالار و فخر اولين و آخرين «و انه سيد الاولين و الآخرين» (التهذيب ج 6 ص86) سرور و سالار همه عالم است پيغمبر.
سيد اوصياء آقا حضرت علي عليه السلام سيد همه جانشينهاي انبياء است برترين آنهاست.
سيد ملائكه جناب جبرئيل است سيد يعني سرور سالار برتر برترين فرشته ها فرمود حضرت جبرئيل عليه الصلاة و السلام است.
توبيخ ملک به خاطر تعلل در احترام به پيامبر
جبرئيل يك روزي آمد محضر پيغمبر خدا البته پيغمبر خدا از همه چيز خبر دارند اينها شرح دادنهايش يا سؤال كردنهايش به خاطر چيز فهميدن ماهاست گفت يا رسول الله امروز چيز عجيبي ديدم در مسيري كه مي آمدم خدمت شما شرفياب بشوم ديدم فرشته اي در يك جزيره اي پر و بال سوخته و آنجا معذب و تبعيد است اين فرشته را قبلاً در آسمان چهارم ديده بودم كه هفتاد هزار فرشته تحت فرماندهي او بودند. ولي الآن ديدم گرفتار شده كه اين حالا يك بحثي است بين علما كه ملائكه معصيت دارند قرآن مي گويد:
«لايعصون الله ما امرهم» (سوره تحريم آيه6)
اين صحبتش شده يك بار ديگر هم اشاره كردم بعضي ها مي گويند ملائكه اصلاً معصيت هيچ نوعي ندارند اين از بعضي از روايات استفاده مي شود اما چندين روايت هست كه معصيت مثل بني آدم قطعاً ندارند اما در عالم خودشان معصيتهاي جزئي همان طوري كه ما نسبت به انبياء مي گوييم معصومند ولي چرا حضرت يونس عليه السلام رفت در شكم ماهي حضرت آدم عليه السلام پيغمبر بود چرا از بهشت بيرونش كردند و عصي آدم هر تعبيري كه براي انبيا است انبيا كه از ملائكه بالاترند قطعاً انبيا معصومند اما يك خطاهاي ريز ترك اولي هر تعبيري كه مي خواهيم بكني در فرشته ها مثل فطرس ملك و ديگر فرشته ها اين را من با بعضي از بزرگان چندين نفر صحبت كردم سؤال كردم بررسي و تحقيق شده است فرشته ها هم چون روايات فراوان داريم در مورد فرشته ها، كه احياناً يك خطاهاي ريزي ازشان سر زده يكي همين حديث است.
جبرئيل مي گويد فرشته اي ديدم قبلاً در آسمان چهارم هفتاد هزار فرشته تحت فرمان حالا اينجا گرفتار شده پر و بالش سوخته آمدم به او گفتم چرا به اين گرفتاري مبتلا شدي گفت شب معراج پيغمبر ختمي مرتبت آمدند از آسمانها عبور كنند ما همه مأمور بوديم حد اعلاي احترام و ادب را بگيريم همه آماده باش استقبال بدرقه چون اول شخصيت عالم است مهمان خداست آمده در آسمانها سير كند من يك مقداري در ادب كردن دير جنبيدم يك مقداري تأخير شد كار من ، خدا من را توبيخ كرد و از آن زمان در اين جزيره تبعيدم و پر و بالم سوخته شما كه سرور و سالار ما هستي در خانه خدا وساطت كن خداي متعال به من نظر لطفي كند جبرئيل عرض كرد يا رسول الله من در خانه خدا استغاثه كردم تضرع كردم خدايا اين فرشته را نجات بده خطاب شد اي جبرئيل به اين فرشته بگو اگر مي خواهد من او را ببخشم و پر و بالش را برويانم و دوباره به مقام اول او را برسانم به حبيب من محمد مصطفي صلّي الله عليه و آله و سلّم صلوات بفرستد اين فرشته شروع كرد ذكر صلوات را گفتن پر و بالش روييده شد پر و بال پيدا كرد پرواز كرد رفت به جايگاه اولي (البته در برخي از روايات او خود را به قنداقه امام حسين عليه السلام ماليد و شفا گرفت) از اين حديث استفاده هاي قشنگي مي شود يك استفاده اينكه هر چه زمين خوردن هست هر چه كه انسان جايي گرفتار شده بر اثر بي ادبي است بي ادبي به خدا ، بي ادبي به پيغمبر، بي ادبي به امامها، به امر خدا، به دستورات خدا، به واجبات خدا، به اولياء خدا منشاء تمام گرفتاريها و پر و بال سوختنها و افتادنها بي ادبي است .
از خد ا خواهيم توفيق ادب - بي ادب محروم ماند از فيض رب
بي ادب تنها نه خود را داشت بد - بلكه آتش در همه آفاق زد
دليل لعن دشمنان اهل بيت عليهم السلام
اگر ما دشمنهاي امام حسين عليه السلام را لعنت مي كنيم بخاطر بي ادبي هايي كه كردند به امام حسين عليه السلام بي ادبي كردند حر ديد يك ادب كرد نجاتش دادند هر كس از افرادي كه به امام حسين عليه السلام يك ذره ادب كرد ، عقب نشيني كردند جوانمردي كرد گذشت كرد حريم قائل شد رفت آب آورد خدمتي كرد او را نجاتش دادند شما اين بحث را در تاريخ مطالعه کنيد همه اينهايي كه آمدند درب خانه حضرت زهرا عليها السلام را آتش زدند اهانت كردند ملعون ازل و ابد شدند :
«اللهم خص انت اول ظالم باللعن مني» (زيارت عاشورا)
زيارت عاشورا را ترك نكنيد اين ايام ايام لعنت فرستادن به دشمنان اهل بيت است وقتش است
دستور لعن دشمنان دين از جانب خداوند
اگر كسي لعن را ترك بكند ، در مرز آتش جهنم قرار گرفته لعن يعني يك سد و يك نرده اي بين ما و جهنم ، لعن دستور قرآن است لعن ضرورت دين ماست.
خدا مي فرمايد : «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» (سوره شعراء آيه227) خدا مي فرمايد : «يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم و لهم اللعنة و لهم سوء الدار» (سوره غافر آيه52)
هر وقت ذكر دشمنان اهل بيت دشمنان خدا مي شود مواظب باش يك وقت ميل بهش پيدا نكني علاقه به او پيدا نكني لعنش بكن برائت و بيزاري بجوي برائت از دشمنان اهل بيت بيزاري از دشمنان اهل بيت جزء اصول دين ماست شما زيارت عاشورا را كه مطالعه بكني اكثرش لعن است :
«اللهم اني اتقرب الي الله بموالاتكم و بالبرائة من اعدائكم» (زيارت عاشورا) من با ولايت و محبت شما به خدا نزديك مي شوم و با تبري و اعلان بيزاري از دشمنان شما تقرب پيدا مي کنم.
اين بال برائت تبري و تولي يا تبرا و تولا بايد با هم باشد ما روايات متعدد داريم : «هل الدين الا الحب و البغض» (مستدرک الوسائل ج82 ص226) دين نيست الّا دوستي و دشمني ، دشمني با دشمنان خدا دوستي با دوستان خدا يك وقت اين حريم ها را نشكنند اگر تبري از دشمنها را از ما بگيرند ما قطعا در شرف آتش گرفتنيم اگر آتش نگيريم.
پيامد دوستي با دشمنان اهل بيت
روايت ديدم که امام صادق عليه السلام قسم مي خورد در بحار است حديث فرمود : قسم به آن خدايي كه جان من در دست اوست اگر جبرئيل و ميكائيل كه دو فرشته مقرب خدا هستند ذره اي از محبت قاتلين حضرت زهرا در قلبشان باشد «لو كان في قلبهما شيء من حبهما لاكبهما الله في النار»
اين حديثها خيلي تند است خيلي جدي است فرمود قسم به آن خدايي كه جان امام صادق عليه السلام در دستش است اگر در قلب جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرب خدا الآن گفتم سيد ملائكه سر سوزن علاقه به دشمنان اهل بيت علاقه به قاتلين حضرت زهرا عليها السلام در دلشان باشد خداوند متعال، جبرئيل و ميكائيل را با صورت در آتش جهنم مي اندازد مواظب باشيم كسي بگويد نه اينها هم آدم حسابي بودند اينها هم چنين بودند مواظب باشيم تبري را از ما نگيرند.
«اللهم خص انت اول ظالم باللعن مني» (زيارت عاشورا) خيلي قرص و محکم آمده زيارت عاشورا. دقت نکني آتش مي آيد سراغت لعن يعني بِبُر و جدا شو از او، پشت به دشمن بكن و رو به اهل بيت.
شجره طيبه و ملعونه در قرآن
«اللهم خص انت اول ظالم باللعن مني وابدا به اولاً ثم العن الثاني و الثالث و الرابع» (زيارت عاشورا)
چهارم معاويه و يزيد خامسا پنجمي يزيد همين طور سلسله شجره خبيثه كه در قرآن مورد لعنت قرار گرفتند. «و شجرة الملعونة في القرآن» (سوره اسراء آيه60) كه اين سلسله شجره ملعونه در قرآن ، دشمنهاي اهل بيت عليهم السلام مي باشند. اهل بيت شجره طيبه اند : «اصلها ثابت و فرعها في السماء» (سوره ابراهيم آيه24)
اينها در عالم مي درخشند حضرت رقيه عليها السلام مي درخشد حضرت زينب عليها السلام مي درخشد اهل بيت مي درخشند حضرت معصومه عليها السلام امام بوده؟ خير. حضرت معصومه پيغمبر بوده؟ خير. حضرت معصومه وصي پيغمبر بوده؟ امام بوده؟ خير. فرزند شايسته اين خانواده بوده، ببينيد چطور دارد مي درخشد اين يك مصداق شجره طيبه است شجره طيبه خدا او را كاشته اصلش ريشه دارد ريشه اش محكم و قرص است و فروعات و شاخه هايش در عالم نورافشاني مي كند اهل بيت شجره طيبه اند بايد شيعه متمسك به اين خاندان بشود و دشمنان اينها شجره ملعونه اند كه ما در زيارت عاشورا آنها را لعن مي كنيم برائت را دست كم نگيريد برائت و لعنت به دشمنان اهل بيت اولين و آخرين لعنت باد به قاتلين ابا عبدالله عليه الصلاة و السلام ، يزيد و يزيدي ها و هر كس «شايعت و بايعت و تابعت علي قتله» (زيارت عاشورا)
شجره ملعونه در عصر حاضر
ديروز روز عاشورا برادران شيعه ما در پاكستان يا حسين مي گفتند يا علي مي گفتند يا حيدر مي گفتند جرمشان چي بوده اينها را شهيد كردند پس يزيديها الآن هستند در كربلا هم مي خواستند بمب بگذارند قدم به قدم پليس گذاشتند همه اش مأمور گذاشتند و الّا هستند طائفه بني اميه و يزيد صفتها هستند الآن هم به خون شيعه تشنه اند بايد اينها را لعن كرد نفرين كرد ما در خيلي روايات داريم ظالميني كه در قرآن آمده يعني ظالمين به اهل بيت اينهايي كه ظالم به اهل بيت مي باشند بي ادبها را بايد لعنت كرد بي ادبهايي كه به اهل بيت به پيغمبر اهانت مي کنند .
عامل سقوط و صعود در عالم
پس هر زمين خوردني بر اثر بي ادبي است هر بالا رفتني بر اثر ادب است حر ادب كرد رفت بالا فطرس ادب كرد آمد خودش را به گهواره امام حسين عليه السلام ماليد رفت بالا اين فرشته ادب كرد جبرئيل به او گفت اگر مي خواهي به مقامت برگردي صلوات بر محمد و آل محمد بفرست (بحارالانوار ج26ص340)
پاداش دوستي اهل بيت در روايات
امام صادق عليه السلام فرمود : «والله لا يحبنا عبد حتي يطهر الله قلبه» (الکافي ج1 ص194) والله قدر اين محبتها و اين عزاداري ها و اين عرض ارادتها و اين توسلها و اين زيارتها را بدانيد فرمود به خدا قسم امام قسم مي خورد به خدا قسم هيچ بنده اي ما اهل بيت را دوست نمي دارد مهر و محبت ما در دلش نمي آيد الّا خدا قلبش را پاك مي كند بالاترين پاك كننده وسيله پاك كردن محبت و ولايت و پيوند و دوستي با اهل بيت است.
نتيجه سختي کشيدن در راه محبت اهل بيت
يك شخصي آمد خدمت امام باقر عليه السلام از خراسان از راه دور راه افتاده بود به نيت ديدن امام پنجم عليه السلام از خراسان رفت مدينه پاهايش زخم شده بود تاول زده بود وقتي آمد خدمت امام باقر عليه السلام سلام كرد عرض ادب كرد عرض كرد آقا من از راه دور آمدم قصدم هم ديدن شما زيارت شما بوده حضرت خيلي خوشش آمد خيلي ازش تشويق كرد فرمود وقتي كه از دنيا بروي چشمت روشن مي شود پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را مي بيني حضرت علي عليه السلام را مي بيني دلت روشن مي شود چشمت روشن مي شود قلبت خنك مي شود به ديدار پيغمبر و اهل بيت و خلاصه با ما محشور مي شوي عرض كرد آقا براي من فايده اي دارد فرمودند :
«هل الدين الا الحب»(مستدرک الوسائل ج82 ص226) دين نيست الّا محبت خانواده ما.
زيربناي اصلي دين اسلام
امام صادق عليه السلام فرمود : «لكل شيء اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت» (الکافي ج2 ص46) هر چيزي اساسي دارد مركز ثقلي دارد محوري دارد آقا ، ستون اصلي دين ما چيست آن ستون اصلي امام مي فرمايد محور و اساس و ستون اصلي دين محبت ما اهل بيت است متن حديث است. اساس زير بنا ريشه اين درخت خيلي مهم است اين ريشه درخت است كه تنه را سالم نگه داشته شاخ و برگ ريشه هست كه مواد غذايي را از زمين مي گيرد انرژي مي گيرد به تنه و شاخه ها و برگ و ميوه مي رساند و الّا ريشه را در بياوري هيچ چيز نمي ماند شما پايه هاي اين ساختمان را بردار همه مي ريزد پايه خيلي مهم است زيربنا آن اسكلت اصلي اش فرمود هر چيزي اساسي دارد اساس و زيربناي اصلي اسلام محبت ما خانواده است.
محور اصلي قرآن و کتب آسماني
حديث ديگر كه اول منبر خواندم در جلد دو بحار صفحه 27 ، امام صادق عليه السلام فرمود :
«ان الله جعل ولايتنا اهل البيت قطب القرآن» (بحارالانوار ج 89 ص27) ولايت ما اهل بيت را خدا قطب قرآن و محور اصلي قرآن قرار داده و قطب جميع كتابهاي آسماني يعني كتابهاي ديگر هم دعوت مي كردند به پيغمبر و اهل بيت عليها «يستدير محكم القرآن»(بحارالانوار ج89 ص27) محكمات قرآن روي ولايت ما اهل بيت دور مي زند. به وسيله ما اهل بيت خدا كتابها را نازل كرده و ايمان را براي مردم بيان كرده است.
مصداق اعلاي مؤمنين و منافقين در قرآن
ما روايات متعددي داريم به اين مضمون كه هر چيز خوب در قرآن هست:
«آمنواو عملوا الصالحات لهم جنات تجري من تحتها الانهار» (سوره بقره آيه 25) گل قرآن يعني هر كجا قرآن از بهشت صحبت مي كند از مؤمنين صحبت مي كند از زيبايي ها صحبت مي كند از قشنگي ها صحبت مي كند فرمود منظور ما اهل بيت هستيم و مصداق اعلايش ما هستيم خدا مثلاً مي فرمايد : «قد افلح المؤمنون» (سوره مؤمنون آيه1)
مؤمنون كامل امامها هستند در رأسش آنها هستند قدر متقين آنها هستند بلكه امام المتقين فرمود هر كجا كرائم قرآن آن مكرمتهاي قرآني باشد رأسش ما هستيم و هر كجاي قرآن از جهنم ظالم منافق كافر بدها گفته مصداق مهمش دشمنان ما هستند. مصداق اصليش آنها هستند. اينها در روايات ما اشاره شده فرمود:
«نحن اصل كل خير و عدونا اصل كل شر» (الکافي ج8 ص242)
فرمود ما ريشه تمام خوبيها هستيم هر چه قشنگي ديدي زيبايي ديدي خدا رحمت كند.
بهترين کار هنگام ديدن خوبيها
مرحوم حاج آقا دولابي مي فرمودند اگر عمل خوبي ديدي صفت خوبي ديدي كار خوبي ديدي شخص خوبي ديدي هر چيز قشنگي كه در عالم ديدي صلوات بر محمد و آل محمد بفرست و اين فرازي از زيارت جامعه است اين فراز زيارت جامعه خيلي مهم است و خيلي هم عموميتش وسيع است :
«ان ذُكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه معدنه و ماواه و منتهاه» (التهذيب ج6 ص99)
خيلي عبارت بلندي است اين عبارت «ان ذكر الخير» يعني هر كجا در عالم خوبي زيبايي جمال كمال در فرشته ها در انبيا در مؤمنين در جن در انس هر كجا هست اين لفظ اطلاقش خيلي وسيع است الخير يعني مطلق خير ذكر هم به نحو مجهول آمد يعني هر كجا زيبايي قشنگي ديدي : «كنتم اوله» (التهذيب ج6 ص99) اول آن خير شما هستي يعني شما اهل بيت خيلي قشنگ است زيارت جامعه كبيره اول هر خيري شما هستيد
اهل بيت ؛ واسطه خيرات و برکات همه عوالم
رواياتي كه مي گويد آنچه كه خدا به انبيا داده ما واسطه بوديم به آنها رسيده مرحوم علامه مجلسي مي فرمايد روايات فراوان داريم كه آنچه كه به فرشته ها، پيغمبرها اهل آسمانها اهل زمين از بركات و خيرات رسيده «بواسطتهم» يعني واسطه فيض اينها بودند ملائكه بلد نبودند سبحان الله بگويند حضرت مي فرمايد : «سبحنا سبحت الملائكة» (ارشاد القلوب ج2 ص404) ما گفتيم سبحان الله ملائكه ياد گرفتند ملائكه بلد نبودند تكبير بگويند الله اكبر «كبرنا كبرت الملائكة» (ارشادالقلوب ج2ص404) ما گفتيم الله اكبر ملائكه ياد خدا ذكر خدا را ياد گرفتند ما گفتيم لا اله الا الله «هللنا هللت الملائكة» (ارشادالقلوب ج2 ص404) ما لا اله الا الله را به ملائكه ياد داديم.
علي عليه السلام ؛ معلم جبرئيل
استاد جبرئيل امين مولا اميرالمؤمنين هست ، جبرئيل مي گويد وقتي خدا من را خلق كرد به من گفت تو كي هستي من كي هستم بلد نبودم آقا حضرت علي آنجا ظاهر شد فرمود بگو انت رب الجليل و انا عبد جبرائيل اين آقا معلم من بوده به خداوند متعال ، عرض كرد گفت خدايا تو پروردگار بزرگ من هستي من هم بنده تو جبرئيل من هر چه دارم از حضرت علي ياد گرفتم جبرئيل مي گويد حساب امامها جداست حساب چهارده معصوم از همه جداست تمام فيوضاتي كه به هر كسي در عالم رسيده به بركت اين خانواده است و جدا درباره اينها ما هر چه بگوييم كم است .
واسطه خلقت زيبائيهاي عالم
ببينيد اين جمله زيارت جامعه : «ان ذكر الخير»(التهذيب ج6ص99)
اگر هر كجا قشنگي زيبايي جمال كمال خير مطلق هست «كنتم اوله» اول اين خير شما هستيد «و اصله» ريشه و اصل اين خير شما هستيد شاخ و برگ اين خير شما هستيد فرع اين خير شما هستيد ابتداي اين خير شما هستيد انتهاي اين خير شما هستيد ديگر چيزي را نگذاشته براي كسي. عالم سر صدقه اينها خلق شده و همه سر سفره اين خانواده هستند قدر بدانيد چيزي بالاتر از محبت پيغمبر و محبت اهل بيت نيست.
محبت اهل بيت بهترين توشه قيامت
يك اعرابي شرفياب شد محضر پيغمبر خدا در كلمه «حب» سفينه البحار است به پيغمبر خدا عرض كرد يا رسول الله :«متي ساعة قيامة» (بحارالانوار ج17 ص13) زمان قيامت كي هست ؟
موقع نماز شد حضرت جواب ندادند رفتند نماز ، موقع نماز آقا جواب سؤال اين بنده خدا را ندادند يك مقداري نماز كه تمام شد سوال كرد گفت آقا سؤال من اين است قيامت كي هست شما در قرآن قرآني كه آورديد خدا خبر داده قيامت ، زمان آن کي هست؟ حضرت فرمودند قيامت مهم نيست «ما اعددت للساعة» براي قيامتت چه آماده كردي؟ اين اعرابي يك فكري كردي گفت كه :«ما اعددت لها كثير صلوة و لا صوم» (بحارالانوار ج17 ص13) من نماز خواندم روزه گرفتم نه اينكه بي نماز بوده خود روايت مي گويد نماز مي خوانده ، روزه مي گرفته ولي حالا زياد نماز خوانده باشد زياد روزه مستحبي گرفته باشد نماز مستحبي خوانده باشد ، به هر حال ، دلش به نماز ها و عبادتهايش خوش نبوده آدم فهميده اي بوده حضرت سؤال كردند براي قيامت چه تهيه كردي گفت :«ما اعددت لها كثيره صلاة و لاصوم» ، عبادت زياد آماده نكردم ولي يك چيزي در دلم هست مي خواهم بگويم كه چيزي كه دلم خوش است براي قيامت به دردم مي خورد اين است : «الا اني احب الله و رسوله» (بحارالانوار ج17 ص13) من خدا را دوست دارم پيغمبر را هم دوست دارم البته هنوز اهل بيت معرفي نشده بودند ، گفت فعلاً موجودي من اين است كه خدا را دوست دارم شما را هم يا رسول الله دوستتان دارم حضرت خبر خوش به او دادند فرمودند به تو خبر بدهم بشارت بدهم :«المرء يحشر مع من احب» (تفسيرالامام ص370) هر كسي كه دوست داري با او محشور مي شوي :«و لو ان رجلا احب حجراً لحشره الله معه» (بحارالانوار ج36ص335) هر كسي يك سنگي را هم دوست بدارد با آن سنگ محشور مي شود عشقت با كي هست دلت با كي هست دلبرت چه كساني هستند ما روايات فراوان داريم كه هر كسي كه دوست داري با او محشور مي شوي بياييم ورزش محبت و مسابقه محبت تدارك محبت ببينيم .
توجه به حضرت عزرائيل
حضرت فرمودند : «ما اعددت للساعة» (بحارالانوار ج17 ص13) يعني قيامت وقتش مهم نيست مهم چيست؟ مهم اين است كه ما براي قيامتمان چه آماده كرديم چه ذخيره كرديم الآن جناب عزرائيل بيايد سراغ ما چيزي آماده كرديم؟
براي سلامتي حضرت عزرائيل يك صلوات بفرستيد ، نه صلوات قرص و محكم فرستاديد دل من هم قرص شد معلوم مي شود آمادگي داريد حالا با عزرائيل رفيق بشويد خوب است خوب فرشته اي است ما را از اين قفس دنيا در مي آورد پروازمان مي دهد واسطه بين ما و خدا و امامها حضرت عزرائيل است دربان است حاجب است با او صلح و صفا داشته باشيد از الآن هم هدايايي به او بدهيد كه قشنگ مدارا بكند با ما اگر حضرت عزرائيل تشريف فرما شد ما چه داريم ارائه بدهيم اين خيلي مهم است چيزي داريم؟ نداريم. دستمان خالي است يا خداي ناكرده از چيزهايي كه برعكس است پر است.
کيفيت شهادت جَون (غلام ابوذر) در کربلا
عزيزان من شب آخر ما است دوازدهم محرم كه خدمتتان هستم چيزي بالاتر از محبت اهل بيت ذخيره قبر و قيامت ما نداريم محبت پيغمبر و محبت اهل بيت اين را قدر بدانيد .
جون ، كه بود؟ يك غلام يك برده
بنازم به بزم محبت كه آنجا - گدايي به شاهي مقابل نشيند
يك غلامي بود مال ابوذر بود اين غلام را بخشيد به اهل بيت در خانه اهل بيت بود بعد هم رسيد به امام حسين عليه السلام اسمش جون بوده در جريان كربلا هم همراه اهل بيت آمد كربلا روز عاشورا وقتي ديد كه اصحاب و بني هاشم و اينها دارند مي روند براي شهادت آماده شدند و اصحاب يكي يكي شهيد شدند اين غلام با وفا غلام با عشق با محبت آمد خدمت آقا ابا عبدالله گفت آقا جان اجازه بده خون من هم قاطي خون شما ريخته بشود هر چند من رنگم سياه است خجالت مي كشم بدنم هم بو مي دهد حسب و نسب هم ندارم شخصيت باهري كه نداشته يك غلام بوده برده بوده حالا امروز فرض كن يك كارگر ساده هيچ چيز هم ندارد آسمان جلي بوده ، غلام شما هستم هر چند حسب و نسب ندارم پول و پله ندارم پست و مقام ندارم بدنم هم سياه است بو هم مي دهد ولي خيلي دوست دارم جانم را فداي شما بكنم آقا فرمودند شما در راحتي كمك كار ما بودي در بلاها ديگر نمي خواهم شريك بشوي من تو را معاف مي كنم برو گفت نه التماس كرد خواهش كرد خوش به سعادتش ببين محبت آدم را به كجا مي برد محبت و بها ولايت ، آن قدر التماس كرد تا آقا را راضي كرد آقا اجازه دادند رفت ميدان رجز خواند جنگ شايسته اي كرد بعد وقتي بدنش روي زمين افتاد مي گويند آقا ابا عبدالله آمدند كنار بدن اين غلام سياه دعا كردند اي خدا :
«اللهم بيض وجهه و طيب ريحه و احشره مع الابرار» (بحارالانوار ج45 ص23) خدايا بدنش را سفيد قرار بده بدنش را معطر قرار بده مي گويند روز دوازدهم آمدند بدنها را دفن كنند بوي مشك و عنبر از اين غلام منتشر شده بود خدايا با ابرار پيغمبر و اهل بيت او را محشور كن خيلي افتخار است بعضي ها كه از اين بالاتر گفتند امام حسين عليه السلام با اين غلام كاري كرد شايد با هيچ صحابي نكرده همان كاري كه با فرزند عزيزش حضرت علي اكبر پاره جگرش کرد مي گويند آقا خم شد صورت روي صورت اين غلام سياه گذاشت اين غلامي كه حسيني شده جانش را فداي حسين فاطمه كرده اين ديگر قيمتي شده .
مناجات با امام حسين عليه السلام
اي ابا عبدالله ما از غلام سياهت كمتريم ، امام زمان به اين غلام سياه سلام مي دهد همه اينهايي كه زيارت عاشورا مي خوانند و علي اصحاب الحسين به اين غلام سياه سلام مي دهند ما ارزش نداريم ارزش ما اين است كه فداي اهل بيت بشويم قرباني اين خانواده بشويم فدايي اين خانواده ما را به غلامي خودت قبول كن يا ابا عبدالله آن غلام صورتش سياه بود ما دلمان سياه است ما بدتر غرق گناهيم بوي تعفن گناه داريم شما مي توانيد نظر بكنيد عنايت بكنيد ان شاء الله تا آخر ماه صفر مجالس اهل بيت زيارت عاشورا ، تكرار مي كنم خيلي شبها يك وقت از كشتي امام حسين عليه السلام فاصله نگيريد هر جوري كه هست برويد در خانه اهل بيت پناهنده اهل بيت بشويد. «من اعتصم بكم فقد اعتصم بالله» (التهذيب ج6 ص97) هر كسي به شما متوسل بشود به خدا متوسل شده .«من احبكم فقد احب الله» (التهذيب ج6 ص97) هر كس شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته شما ذوب در خدا هستيد شما متصل به خداييد اتصال به اين خانواده وسيله نجات ماست.
ذکر مصيبت حضرت زينب سلام الله عليها
شب دوازدهم محرم و بنا بر قولي شب شهادت امام سجاد زين العابدين عليه السلام من فكر مي كنم شروع مصائب و ابتلائات اهل بيت از ديروز عصر عاشورا ديگر شروع شده عاشورا به يك معنا تازه شروع شده ان شاء الله اين ايام ايام حزن و اندوه اهل بيت است قدر بدانيد ولي به نظر من آن مصيبتي كه از همه سنگين تر و جانگدازتر بوده براي بي بي زينب كبري عليها السلام است.
يك بزرگي مي فرمايد كه همان حقي كه امام حسين عليه السلام گردن عالم دارد همان حق را حضرت زينب كبري عليها السلام هم دارد چون زينب كبري عليها السلام خون ابا عبدالله را به ثمر رساند به نتيجه رساند تالي تلو برادر بود گفت:
ترويج دين گر چه به خون حسين شد - تكميل آن به نطق درر بار زينب است
سر ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود - كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود
اگر حضرت زينب عليها السلام نبود خون شهدا را هم پايمال مي كردند ما همه مديون اين عقيله بني هاشم و اين فدايي اهل بيت هستيم حضرت زينب عليها السلام وقتي كه متولد شد قنداقه اش را دادند دست پيغمبرخدا ، پيغمبر خدا گريه كرد آقا چرا گريه مي كنيد فرمود به خاطر اينكه در مصائب برادرش ابا عبدالله شريك است بعد فرمودند هر كس براي حضرت زينب گريه كند مثل اين است كه براي امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام گريه كرده يعني گريه امشب براي حضرت زينب زار بزنيد گريه كنيد هم ثواب گريه امام حسن عليه السلام را دارد هم گريه امام حسين عليه السلام پيغمبر خدا فرمودند. مادر بزرگوارش حضرت زهرا عليها السلام خيلي مصيبت ديد ولي دو سه ماه بعد از پدر بزرگوارش بيشتر زنده نبود زود به شهادت رسيد اما امان از دل زينب ام المصائب 54 سال مصائب حاد و شدت مصائب را تحمل كرده مصيبت جدش پيغمبر خدا مصيبت مادر بزرگوارش حضرت زهرا عليها السلام چهار ساله بوده دنبال جنازه مادر دويده دختردارها دختر چهار ساله بي مادر بشود چه حالي دارد آن هم مادرش را شهيد كنند آن هم در خانه به شهادت برسانند به در و ديوار خانه نگاه مي كرده ناله مي زده زينب ، بعد هم خانه نشيني پدرش ، شكافتن پيشاني پدر بزرگوارش سم و زهري كه به برادرش امام مجتبي عليه السلام دادند همه اينها را تحمل كرد ولي دلش خوش است حسين دارد بقيه پنج تن در نور امام حسين عليه السلام هست هنوز همراهش زينبي كه 54 يا 55 سال با برادرش ابا عبدالله بوده هست ، حالا روز جدايي از برادر است ديگر چيزي براي حضرت زينب داغي از اين سخت تر و سنگين تر نيست
مي گويند عالمي خدمت آقا امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف شرفياب شدند من معتقدم واقعاً عمق مصائب اهل بيت را ما درك نمي كنيم چه گذشته به اهل بيت نمي فهميم خدا در زيارت عاشورا مي گويد:
«مصيبة ما اعظمها، عظمت مصيبتها في السموات علي جميع اهل السموات» (زيارت عاشورا)
به آسمانها سنگيني مي كند مصيبت اهل بيت مي گويند آن شخصيتي مي فهمد مصائب اهل بيت را كه مي فرمايد : اي جد بزرگوار من هر صبح و شام براي شما گريه مي كنم و عوض اشك چشم براي شما اشك خون مي ريزيم امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف مي فهمد متوجه مي شود مي گويند خدمت آقا كسي شرفياب شد گفت آقا ما شنيديم شما براي مصائب كربلا خيلي گريه مي كنيد خيلي متأثر و غمگينيد ولي مي خواهم ببينم كدام مصيبت دل شما را خيلي به در آورده مصيبت حضرت علي اكبر عليه السلام فرمودند اگر حضرت علي اكبر عليه السلام هم بود گريه مي كرد مصيبت عموي ديگرتان حضرت اباالفضل عليه السلام فرمود اگر عمويم حضرت ابوالفضل عليه السلام هم باشد گريه مي كند مصيبت شديد جدتان ابا عبدالله بدن قطعه قطعه تشنگي شدت داغ فرمودند اگر جدم ابا عبدالله هم باشد براي اين مصيبت آقا كدام مصيبت است ديد آقا منقلب شد اشك مقدس آقا جاري شد كدام مصائب فرمود براي مصائب عمه ام زينب كبري عليها السلام بياييد با امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف هم ناله بشويد برادر ها خواهرها
امان از دل زينب - كه خون شد دل زينب
به خدا قسم ما اگر درك بكنيم به دل بي بي زينب و بچه هاي حسين چه گذشته ، خدا لعنتشان كند وقتي آقا ابا عبدالله شهيد شدند مي خواهم يك كم تجسم و تصوير اين غم به دلهايمان بنشيند وقتي آقا شهيد شدند آن غارتگرها ريختند يك كسي عمامه آقا را غارت كرد برد يك كسي لباسهاي آقا كلاهخود آقا زره آقا كفش آقا ، يزيد بن ركاب ملعون زره امام حسين را غارت كرد برد.
وقتي كه مختار قيام كرد گفت من بايد از قتله امام حسين عليه السلام انتقام بگيرم روح مختار شاد كه دل اهل بيت را شاد كرد مختار همين طور يك عده اي را گرفت يك عده اي هم فراري بودند يزيد بن ركاب مخفي شده بود كسي كه زره آقا را غارت كرده بود هر چه گشتند پيدايش نكردند مختار مريض شد برايش دوا آوردند گفت دل من خوب نمي شود اگر مي خواهيد دل من را شفا بدهيد برويد اين يزيد بن ركاب را پيدا كنيد بياوريد يك اكيپ به قول ما فرستاد دنبال اين يزيد بن ركابي كه زره آقا را سرقت كرده برويد بياريدش رفتند گشتند در يك خانه پيدايش كردند بندش كشيدند آوردند گفت ملعون خبيث تو زره آقايم امام حسين عليه السلام را سرقت كردي اول اقرار نمي كرد تهديدش كرد گفت آره من گفت کجا گذاشتي گفت در خانه ام است گفت با مأمورها ببريدش زره آقايم امام حسين عليه السلام را بياوريد بردندش در خانه گوشه مخفي كرده بود زره آقا را آورد وقتي كه زره ابا عبدالله را آورد جلوي مختار مختار آن چنان ناله زد آن چنان شيون زد ديد هنوز خون آقا ابا عبدالله در حلقه هاي اين زره است هنوز آن خونهايي كه روز عاشورا ريخته شده در اين زره از اين حلقه ها آقا مختار آن قدر ناله زد عمامه اش را از سرش گرفت انداخت زمين فرياد زد گريه كرد بيهوش شد.
مي خواهم بگويم امان از دل زينب مختار آدم ضعيفي نبوده ، خيلي قوي دل بوده خيلي با جربزه بوده اما طاقت ندارد زره غرق به خون حسين را ببيند اي امان از دل زينب چه گذشت به دل زينب و سكينه و بچه ها و همسرهاي ابا عبدالله اي امام زمان معذرت مي خواهم ايام حزن و غم و اندوه است وقتي اهل بيت را آوردند كنار قتلگاه اينها از مركبها خودشان را پايين انداختند بي بي زينب آمد در ميان كشته ها بدن برادر را پيدا كرد چه كرد زينب
يك موقعي بدن شهدا مي آوردند در همين صحن و حرم حضرت معصومه عليها السلام نماز مي خواندند خواهر شهيدي خواست با بدن برادر وداع كند مأمورها نمي گذاشتند التماس مي كرد ناله مي زد گريه مي كرد گفتند آقا خواهر شهيد است دوست دارد با برادرش وداع كند صورت برادرش را ببوسد گفتند نه صلاح نيست گفتند چرا صلاح نيست گفتند آخر اين شهيد سر در بدن ندارد
كدام خواهر طاقت دارد كدام دختر طاقت دارد بدن بي سر شهيدش را ببينيد بي بي زينب خودش را انداخت بر بدن قطعه قطعه ابا عبدالله شيخ مفيد مي نويسد آن چنان ناله زد بي بي زينب دوست و دشمن به غربت زينب گريه كردند صدا زد خدايا اين قرباني را از آل پيامبر قبول فرما رو كرد به مدينه: «وا محمداه صلي عليك مليك السما» (بحارالانوار ج45 ص57) اي جد بزرگوار برخيز ببين اين بدن قطعه قطعه غرق به خون ، بدن حسين توست دارند دخترانت را به اسيري مي برند. پدرم به قربان آن آقايي كه سرش را از قفا بريدند. پدرم به قربان آن آقايي كه با لب تشنه او را كشتند پدرم به قربان آن آقايي كه با دل پردرد به شهادت رسيد شروع كرد بي بي زينب به روضه خواندن مي گويند حتي اين شترها اشك مي ريختند گريه مي كردند اما يك نگاهي هم به بدن بي سر برادر از روي تعجب صدا بزند اي كشته آيا تو برادر زينبي آيا فرزند مادرم فاطمه اي. لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.
دعاي پاياني
چند مرتبه اين آيه شريفه را براي رفع گرفتاريها و قضاي حوائج مخصوصاً مريضهايي كه زياد التماس دعا گفتند بخوانيم :
«اعوذ بالله من الشيطان الرجيم امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء» (سوره نمل آيه62)
اللهم انا نسئلك و ندعوك بحق فاطمه و ابيها و بعلها و بنيها يا الله اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
خدايا به حق محمد و آل محمد گناهان ما را ببخش و بيامرز
حق همه حق داران گردنمان ادا بگردان
قلب امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف از ما راضي فرجش را نزديك بگردان
همه ما را از شيعيان و عزاداران واقعي اهل بيت قرار بده
در دنيا و آخرت لحظه و آني ما را از قرآن و اهل بيت جدا مگردان
آن به آن بر ايمان و ولايت و عشق و معرفت ما به اهل بيت بيفزا
مقام معظم رهبري علما مراجع جوانهايمان در پناه امام زمان حفظ فرما
مرضاي اسلام مريضهاي منظور سفارش شده لباس عافيت بپوشان
ما را عاق اهل بيت نميران
خدايا شب اول قبر در قيامت ، اهل بيت را به فرياد ما برسان
همه گذشتان اموات ذوي الحقوق امام راحل شهدا حق داران همه شان را سر سفره آقا ابا عبدالله مهمان قرار بده
ثوابي از اين مجلس نثار روحشان قرار بده
و عجل في فرج مولانا صاحب الزمان.
$
##حب و بغض اهل بیت علیهم السلام
حب و بغض اهل بيت عليهم السلام
حجت الاسلام فرحزاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
«قال علي بن موسي الرضا عليه السلام : كُنْ مُحِبّاً لآِلِ مُحَمَّدٍ:وَ إِنْ كُنْتَ فَاسِقاً وَ مُحِبّاً لِمُحِبِّهِمْ وَ إِنْ كَانُوا فَاسِقِينَ» (محدث نوري ج12/ ص:232).
يوسف گم گشته بازآيد به کنعان غم مخور - کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
اين دل غم ديده حالش به شود دل بدمکن - وين سرشوريده بازآيد به سامان غم مخور
دور گردون گر دو روزي برمراد ما نرفت - دايما يکسان نباشد حال دوران غم مخور
در بيابان گر به شوق کعبه خواهي زد قدم - سرزنش ها گر کند خار مغيلان غم مخور
حافظا در کنج فقرو خلوت شب هاي تار - تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
آيه صلوات
خداي متعال به هر پيامبري شرافت هاي ويژه اي داده است. پيامبر ما که عزيزترين پيامبران است خداي متعال با آيه صلوات به ايشان فضيلت و برتري مرحمت کرده است. در همه جاي قرآن «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» در اول آيه آمده ولي خداي متعال در آيه مبارکه صلوات «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» را در وسط آيه آورده است تا مؤمنين را براي فرمان صلوات آماده کند. و براي اين که اين دستور بهتر به قلب مؤمنين بنشيند خداي مهربان مقدمه چيني کرده و مي فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلي النّبي»(الأحزاب: 56). همانا کار خداي متعال و ملائکه صلوات است. يعني خداي متعال دائما لطف و رحمت و عنايت و برکت بر پيامبر نازل ميکند و ملائکه هم درخواست رحمت و درود از خداي متعال بر پيامبر را دارند. خداي متعال مي فرمايد: کار من و ملائکه صلوات است. اي آن هايي که ايمان آورده ايد شما هم دائم صلوات و سلام بر محمد و آل محمد بدهيد.
ثواب نماز و روزه در دهه اول ذي حجه
دهه اول ذي حجه را قدر بدانيد. در چند جاي قرآن به دهه اول ذي حجه اشاره شده است. «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» (الأعراف: 142). روز اول ذي حجه نماز و دعاي مخصوص دارد. (بين نماز مغرب و عشاء دو رکعت نماز مي خوانيد که بعد از قل هوالله آيه «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ»خوانده مي شود. اگر کسي اين نماز را بخواند با حاجيهايي که آن همه زحمت مي کشند و مهمان خدا شدند و اعمال حج را انجام دادند در ثواب آن ها شريک خواهد بود.) روزه گرفتن در اين روز برابر با هشتاد ماه ثواب دارد. مثل اين که يک عمر روزه گرفته ا يد. روز دهم عيد قربان است و روزه گرفتنش حرام است اما نُه روز اول ذي حجه روزه گرفتن مستحب است.
محبت اهل بيت عليهم السلام اصل و زيربناي دين اسلام
در سفري که بالاجبار آقا علي بن موسي الرضا عليه السلام را از مدينه به طرف خراسان حرکت دادند آقا سه سال آخر عمرشان دور از خانه و فرزندان و عزيزانشان بودند. شترباني که مرکب آقا را مرتب مي کرد، زاد و توشه شتر را آماده مي کرد و همسفر آقا بود و به آقا خدمت مي کرد. وقتي به خراسان رسيدند و ميخواست خداحافظي کند و برگردد موقع خداحافظي به حضرت گفت: من چند ماه در خدمت شما بودم يک نوشته يادگاري از دست خط مبارکتان به من مرحمت بفرماييد. (معمولا در اين مواقع آدم يک مطلب اساسي و کليدي را بيان مي کند. دست خط آقا الآن هم در آستانه رضوي موجود است.) اين شخصي که همراه آقا بود ايراني و ظاهرا اصفهاني بود. حضرت نوشتند «كُنْ مُحِبّاً لآِلِ مُحَمَّدٍ ع وَ إِنْ كُنْتَ فَاسِقاً وَ مُحِبّاً لِمُحِبِّهِمْ وَ إِنْ كَانُوا فَاسِقِينَ»(محدث نوري ج12/ ص: 232) . سعي کن آل محمد را دوست داشته باشي و لو اين که گناه کار و فاسق و معصيت کار باشي. سعي کن در هر حالي که هستي پيوندت از اهل بيت گسسته نشود. عشق و محبت اهل بيت را از دست ندهي. و دوستان ما را هم دوست بدار و لو اين که گناه کار باشند. گناه کار بودنشان باعث نشود که از آن ها دست برداري يا گناه باعث نشود که از ما دست برداري. چون محبت اهل بيت اصل و زيربناي دين، و گناه يک چيز فرعي است. اصل دين را محکم بچسب آن فرع هم درست مي شود.
امام صادق عليه السلام ميفرمايد: «لِكُلِّ شَيْ ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»(الكافي/ ج2/ ص: 45). يعني هر چيزي ريشه و زيربنايي دارد ريشه و اساس مکتب ما هم محبت اهل بيت است. مواظب باشيم محبت و ولايت اهل بيت که اصل دين است از بين نروند. اعتقاد به خدا و پيامبر و امام و معاد که اصول دينمان هستند از بين نروند. هزاران سال نماز و عبادت بدون اعتقاد به اصول دين فايده ندارد. چون اصل از بين رفته است و خدا از غير متّقين و مؤمنين چيزي قبول نمي کند. اما اگر اصل دين و پيوندت با پيامبر و خدا و اهل بيت محفوظ بود حالا در فروعات هم اشتباه و لغزش هايي و خطا هايي هم داشته باشي آن ها قابل آمرزش و جبران هستند. يک مثال ساده برايتان عرض مي کنم. اگر ريشه و تنه درختي سالم باشد ولي شاخ و برگ هايش پژمرده باشند جاي نگراني ندارد. اين درخت دوباره بارور مي شود و شاخه هايش سبز و ميوه دار مي شود. اما اگر کسي ريشه اين درخت را درآورده باشد ديگر فايده اي ندارد و ديگر هيچ وقت سر سبز نمي شود.
اهل سنت هم اين حديث را نقل کرده اند که پيامبر صلي الله... فرمود: «مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» (بحار الأنوار ج 23/ ص: 76). يعني اگر کسي بميرد و امام زمانش را قبول نداشته باشد يا نشناخته باشد (امام زمان را نشناخته يا قبول ندارد، حضرت علي يا امامان عليهم السلام بعدش را قبول ندارند.) اگر بميرد به مرگ جاهليت قبل از اسلام، به مرگ شرک و بت پرستي و کفر از دنيا رفته است. ولي اگر کسي امامش را شناخت و علاقه به امامش داشت اگر چه در فروعات و اعمالش مشکلي هم داشته باشد اين قابل جبران است. اميرالمومنين عليه السلام مي فرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ دِينَكُمْ دِينَكُمْ» (الكافي/ ج2/ ص:463). ايهاالناس دينتان را يعني اصل دينتان را بپاييد. اصل دين يعني پيوند با خدا و پيامبر، اتصال با امام و ولايت و محبت اهل بيت. مواظب ريشه و تنه و زيربنا و اسکلت دينتان باشيد. حضرت اين سفارش را کردند چون اگر اصل دين محفوظ و به اصل دين معتقد بوديد اگر گناه و لغزشي هم داشته باشيد خدا مي بخشدتان.«فَإِنَّ السَّيِّئَةَ فِيهِ خَيْرٌ مِنَ الْحَسَنَةِ فِي غَيْرِهِ وَ السَّيِّئَةُ فِيهِ تُغْفَرُ وَ الْحَسَنَةُ فِي غَيْرِهِ لَا تُقْبَلُ»(الكافي/ ج2/ ص:463). اگر رابطه ات با امام زمان و اهل بيت صميمي باشد اشتباهاتي هم داشته باشي قابل عفو و آمرزش هستي. ثواب هايت هم قبول ميشود. اما اگر رشته پيوندت با امام قطع شده باشد و امام زمانت را قبول نداشته باشي، هم گناه هايت آمرزيده نميشود و هم اين که ثواب هايت قبول نمي شود.
وهابي ها که دشمن اهل بيت هستند و قبرستان و بارگاه اهل بيت را تخريب مي کنند و مي گويند يا صاحب الزمان گفتن، دعاي توسل خواندن، يا علي و يا حسين و يا زهراء گفتن شرک و گناه کبيره است در روايت هست اگر چه ميليون ها سال هم عبادت بکنند و نماز بخوانند و طواف بکنند باز در روز قيامت آن ها را با صورت در آتش جهنم پرتاب مي کنند. کسي که خدا را عبادت کند ولي اميرالمومنين و اهل بيت را به عنوان ولي و نماينده خدا قبول نکند عبادتش عبادتي است بي وضو، که ريشه و اساس ندارد. و کسي که توحيد و ولايت و اعتقادش به پيامبر اشکال دارد اصل دينش خراب است. و عبادت بدون ريشه و اساس ثوابي درپي نخواهد داشت. ولي دوستان اهل بيت اصلشان درست است و اگر فروعاتشان مشکل داشت بايد آن فروعات را درست بکنند.
بعضي ها سئوال مي کنند اين وهابي ها که طواف مي کنند، در پنج وقت نماز مي خوانند، خانه خدا را زيارت مي کنند، ذکر مي گويند چه طور به جهنم مي روند ولي بعضي دوستان اهل بيت که شراب ميخورند، دروغ مي گويند، غيبت مي کنند، گران فروشي مي کنند اگر غرق در گناه هم باشند عاقبت بخير مي شوند؟ چون دشمن اهل بيت اگر ميليون ها سال هم عبادت داشته باشد هيچ فايده اي ندارد. ابن ملجم چه قدر ذکر مي گفت؟ خوارج نهروان آن قدر نماز خوانده بودند که پيشانيشان پينه بسته بود. اما آيا اين عبادت ها برايشان هم فايده و رشدي داشت؟ چه ضربه هاي بزرگي که به اسلام زدند. اين ها را با صورت در آتش مي اندازند چون دشمن اميرالمومنين و اهل بيت هستند. اما دوستان اهل بيت افتخار مي کنند که يک عمري يا علي و يا زهراء و يا صاحب الزمان گفتند. درست است آدم گناه کار با آدمي که گناه نمي کند فرق دارد. آدم هاي خوب را مي برند در اعلا درجه بهشت جا مي دهند. و دوستان گناه کار را مي برند با ابتلائات و سختي و جان کندن و فشار قبر پاکشان مي کنند. ولي عاقبت به خير مي شوند.
عدم آمرزش دشمني با اهل بيت عليهم السلام
امام هشتم عليه السلام فرمودند: «حُبُّنَا إِيمَانٌ وَ بُغْضُنَا كُفْر»( بحارالأنوار/ ج27/ ص:73). کسي که ما را دوست دارد هم ايمان وهم تقوا دارد و کسي که ما را دشمن دارد منافق و کافر است. در زيارت جامعه کبيره آمده کسي که اهل بيت را انکار بکند کافر است. در زمان امام صادق عليه السلام جواني به امام صادق خيلي علاقه داشت و آقا را دوست داشت. ولي مبتلا به شراب خواري بود. (شراب خوردن گناه کبيره است. نمي خواهيم ترويج گناه بکنيم. هيچ کس هم فکر نمي کنم برداشت غلط داشته باشد. مي خواهيم بگوييم گناه در برابر اصل دين خيلي مهم نيست. اصل دين خيلي مهم است اگر اعتقادات و محبت اهل بيت باشد فرع ها را هم مي شود درستش کرد.) اين جوان گناه کار شراب ميخورد اما دهانش را آب ميکشيد خودش را تمييز ميکرد ميآمد در جلسه امام صادق عليه السلام شرکت مي کرد. علاقه بسيار شديد به حضرت داشت. حضرت هم به روي مبارکشان نميآوردند که ميداند او کار خلافي ميکند.
گر حکم شود که مست گيرند - درشهر هرآن چه هست گيرند
امام مظهر ستاريت خداست، به روي اين جوان نمي آورد. يک روز اين جوان خيلي شراب خورده بود مست شده بود و دهانش هم بوي تعفن شراب ميداد. مي خواست جايي برود مقداري که راه رفت ديد امام صادق عليه السلام از روبرو دارند تشريف مي آورند. از حضرت خيلي خجالت ميکشيد. ديد موقيعت سختي برايش پيش آمده، گفت: ما اين زهره ماري را مي خوريم اما از امامان خجالت مي کشيم. (آدم نبايد گناه و کاري که قلب امام زمان را مکدر ميکند بکند. ائمه فرمودند: شما که گناه مي کنيد ما ناراحت ميشويم. ما بايد خجالتش را بکشيم و استغفار بکنيم. کسي به امام هشتم عرض کرد که آقا فلان دوست شما شراب خورد. حضرت پيشانيش عرق کرد و خجالت کشيد).
کرم بين و لطف خداوندگار - گناه بنده کرده و او شرمسار
اين جوان فکر کرد که چه کار بکند امام صادق عليه السلام او را نبيند. به ذهنش خطور کرد به بهانه اين که مي خواهم کمر بندم را ببندم رو به ديوار مي کنم با لباسم ور مي روم پشت به امام مي کنم. امام آقايي ميکند از کنار من رد مي شود. اين جوان شراب خورده رو به ديوار کرد و شروع کرد با لباسش ور رفتن، همين طوري که با لباسش ور مي رفت يک وقت ديد دست پر از مهر و محبت و لطف امام صادق به شانه اش خورد. امام فرمود: فلاني در هر حالي که هستيد رويتان را از ما برنگردانيد. پشت به ما نکنيد. (نگوييد من آلوده ام ديگر به جمکران و مشاهده مشرفه نمي روم. زيارت عاشوراء و دعاي توسل نمي خوانم. اين حرف غلطي است.) هر گناهي قابل آمرزش است. ولي گناهي که به امام کردي قابل آمرزش نيست. حواستان جمع باشد رويتان به خدا و پيامبر و امامان باشد. رويتان به جمکران و دعا باشد. نور آن ها شما را مي گيرد. گناهانتان محو مي شود. به طرف خورشيد رو کنيد تاريکي ها از بين مي روند.
در زمان امام صادق عليه السلام شخصي به نام ابوهريره بود که مداح و شاعر اهل بيت بود. در مدح اهل بيت اشعاري سروده بود. امام صادق عليه السلام نشسته بودند که فرمودند چه کسي اشعاري از ابوهريره برايمان مي خواند. فرد نادان و فضولي در مجلس بود به حضرت گفت: اين آقا شراب مي خورد. يعني دوست شما شراب مي خورد. امام صادق عليه السلام فرمودند: خداي متعال هر گناهي را غير از گناه دشمني با ما اهل بيت را مي بخشد. گناهي که خدا نمي آمرزد دشمني ما است بقيه گناهان را خدا ميآمرزد. اين گناه را جدي بگيريد پشت به اهل بيت نکنيد. امام صادق عليه السلام فرمود: آيه آخر آية الکرسي در شان دوستان و دشمنان ما وارد شده است. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»(البقرة: 257). يعني خدا ولي و سرپرست کساني است که زير پرچم اهل بيتند. و آن ها را از ظلمت گناه و معصيت به نور معفرت و توبه موفق مي کند. و کساني که کفر به ولايت بورزند و امام منصوب از طرف خدا را قبول نکنند و پشت به امام کنند اوليائشان طاغوت هست که اين ها را از نور اسلام به ظلمات کفر مي کشد. و اين ها اصحاب آتش جهنم هستند.
تاثير حب علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام بر زندگي انسان
پيامبر صلي الله ... فرمود: يا علي مثل تو مثل سوره قل هو الله احد است. همان طور که اگر کسي يک بار اين سوره را بخواند يک سوم قرآن را خوانده، و کسي که دو بار بخواند دو سوم قرآن را خوانده، و کسي که سه بار بخواند همه قرآن را خوانده است. يا علي هر کس هم تو را فقط با قلب تنها دوست داشته باشد يک سوم ايمان را دارد و هر کس با قلب و زبانش دوست داشته باشد دو سوم ايمان را دارد و هر کس با قلب و زبان و عمل دوست داشته باشد همه ايمان را دارد. و محبت کامل با گناه سازگاري ندارد. يعني کسي مثل سلمان و ابوذر که شيعه کاملند اصلا فکر گناه هم نمي کنند. اما محبت غير کامل و ناقص با گناه سازگاري دارد. يعني اين طور نيست کسي که گناه کرد ديگر دوست و شيعه اهل بيت نيست. خيلي پدر و مادرها بچه هايشان را خيلي دوست دارند اما خيلي از حرف هاي بچه هايشان را گوش نمي دهند. و خيلي از بچه ها پدر و مادرهايشان را واقعا دوست دارند اما خيلي از حرف هاي پدر و مادرشان را گوش نمي دهند. دوست دارند اما دوستيشان کامل نيست. اين دوستي اهل بيت محور دين است مواظب باشيم از دست ندهيم. اين محبت آدم را عاقبت بخير مي کند.
در همدان آدم لاتي بنام علي گندابي بود که به اهل بيت خيلي علاقه داشت. نمازش را هم در هر صورت دست و پا شکسته مي خواند. حتي در نماز هم قمه همراهش بود. مي گفتند: در موقع نماز چاقو هات را زمين بگذار. مي گفت من خيلي دشمن دارم ممکن است وسط نماز به من حمله کنند. اين آدم آخر عمرش به برکت اهل بيت توبه کرد و آدم ديگري شد. عشق اهل بيت او را به نجف کشاند. گفت: خدايا من اين علي تو را خيلي دوست دارم مي خواهم آخر عمري به زيارت علي عليه السلام بيايم. حرکت کرد و به نجف رفت. چشمش که به قبر نوراني اميرالمومنين عليه السلام افتاد منقلب شد. گفت: خدايا اين علي سياهه گندابي را به علي که دوست داري ببخش. اين علي پيش تو خيلي عزيز است. (در روايت داريم پيامبرهم وقتي مي خواست دعايش مستجاب بشود مي گفت: خدايا تو را به علي بن ابي طالب قسم ميدهم دعاي من را مستجاب کن.) گفت: اي خدا اين علي سياهه گندابي را به اين علي ببخش. تا اين کلام را گفت همان جا زمين افتاد و از دنيا رفت. ديگر از اين عاقبت بخيري بهترمي شود که انسان در حال مناجات با خدا و بردن نام اميرالمومنين از دنيا برود. امام هشتم فرمود: مواظب باش محبت ما اهل بيت را از دست ندهي. به خاطر محبت و پيوندي که با ما دارند عاقبت بخير مي شوند. دشمنان اهل بيت را دوست نداشته باشيد. دشمنان اهل بيت را با دوستان اهل بيت قياس نکنيد. ظاهرشان شما را گول نزند. در ظاهر طواف ميکنند، نماز مي خوانند ولي درونش خراب است.
رسول ترک آدم لات و بزه کاري بود. اما ايام محرم مي آمد سينه مي زد. ياحسين و يا علي مي گفت. آن قدر بي آبرو بود که هيئت امناء خجالت کشيدند و از هيئت بيرونش کردند. ولي همان هيئتي ها شب خواب ديدند که به کربلا رفتند. و کنار خيمه امام حسين عليه السلام سگي بود که از خيمه ها حمايت مي کرد. و صورتش مثل رسول ترک اما هيکلش مثل سگ بود. هر آدم اجنبي که به طرف خيمه ها مي آمد به طرفش حمله مي کرد. در عالم خواب به اين هيئته امناء فرمودند: اين رسول هر چه قدر هم بد باشد اما سگ در خانه امام حسين است. احترامش کنيد. چرا از در خانه ما ردش کرديد. اين ها را توبيخ کردند. از هيئت امناء چند نفر اين خواب را ديدند. فردا در خانه رسول ترک آمدند در را زدند گفتند: آقا معذرت مي خواهيم. رسول ترک گفت: چه شده است؟ ديروز من را بيرون کرديد امروز التماس مي کنيد به هيئت بيايم. خواب را برايش تعريف کردند. تا اين خواب را برايش گفتند رسول ترک به برکت امام حسين منقلب شد و از آن موقع صدوهشتاد درجه عوض شد. از اولياء الله شد. الآن مردم مي روند سر قبر رسول ترک حاجت ميگيرند. رسول ترک لات بود اما محبت اهل بيت کيميا گري دارد او را از اين رو به آن رو کرد. بزرگان تهران به رسول ترک التماس مي کردند يک تُک پا در جلسه ما شرکت بکن جلسه ما نورانيت بگيرد. رسول ترک در هر جلسه اي پا مي گذاشت و يک بيت شعر مي خواند روضه اي مي گفت همه را منقلب مي کرد. چون خودش خيلي سوخته بود، طعم محبت اباعبدالله الحسين را چشيده بود. خواب ديدند در تشييع جنازه رسول ترک عقيله بني هاشم حضرت زينب شرکت کرده است. تعجب کردند گفتند: بي بي جان شما چرا در تشييع جنازه رسول ترک شرکت کرديد؟ بي بي فرمود: به خاطر اين که اين غلام و نوکر برادرم اباعبدالله عليه السلام بود.
دوست اهل بيت مثل طلاي ناب است هرچند دورش را کثافات بگيرد. اما طلا طلاي نابي است. اما دشمن اهل بيت يک چيز به درد نخور است هرچند رويش را رنگ طلا زده باشند به درد نمي خوررد. چون سوار کشتي شده که ناخداي کشتي يزيد و معاويه است. هم سفرهايش ابن ملجم و شمر هستند. اما دوست اهل بيت هر چه قدر هم عوضي باشد سوار کشتي شده که ناخداي کشتي امام زمان و امام حسين و اهل بيت است. و او را به مقصد مي رسانند. امام و رهبر خيلي مهم هستند.
«يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً»(الإسراء: 71). روز قيامت هر کسي را با امامش صدا مي زنند. اگر امامش طاغوت باشد به طرف جهنم مي برنش، و اگر امامش اميرالمومنين و اولاد اميرالمومنين باشد به طرف بهشت مي برنش.
به امامت رسيدن امام جوادعليه السلام در کودکي
فرزند بزرگوار امام هشتم جوان ترين امام بود که شهيد شد. از امام جواد عليه السلام سي هزار سئوال کردند که همه را جواب داد. شما از اعلم علماء صد تا مسئله بپرسيد مي گويد يادم نيست بايد به کتاب مراجعه کنم. اما امام جواد عليه السلام حدود هفت سال داشت که هشتاد تا مجتهد جمع شدند از مسائل مختلف ديني و علوم مختلف سئوال کردند و حضرت بدون درنگ همه را جواب داد. به امام هشتم گفتند: که آقا فرزند خردسال شما چه طور جايگزين شما مي شود امام بعد از شما مي شود؟ آقا فرمودند: امامت مثل نبوت است. يعني اعطائي خداست. همان طوري که حضرت عيسي در کودکي به نبوت رسيد وعلم کتاب به او القاء و وحي بر او نازل شد. (سفارش شده براي حاجات دنيائيتان به امام جواد متوسل بشويد).
ذکر مصيبت
امام حسين و امام جواد عليه السلام
امام جواد عليه السلام است ميان حجره دربسته وصيت هايش را مي کرد. ولي همسرش به او کمکي نميکرد. مصائب امام جواد خيلي شبيه مصائب عمويش امام حسن مجتبي است. مثل عمويش امام حسن گرفتار همسر نانجيب شد. امام جواد هم به وسيله سمي که همسرش به او داد مسموم شدند. و در ميان حجره در بسته از شدت درد به خود مي پيچيد. هي به اين پهلو به آن پهلو مي پيچيد. جگرش از تشنگي مي سوخت ولي کسي جواب امام جواد را نمي داد. ولي خيلي فرق است بين امام جواد و جدش ابااعبدالله، آقا اباعبدالله هي صدا مي زد «اسْقونى شَرْبَةً مِنَ الْماءِ فَقَدْ نَشَطَتْ كَبِدى» (عاشوراشناسى/ ص: 266). اي قوم جگرم از تشنگي مي سوزد جرعه اي آب بدهيد. اما کسي جواب آقا را نداد مگر با نيزه شمشير، دل امام جواد ديگر داغ جوان و برادر نديده بود. بدنش پر از زخم و جراحت نبود. بدنش زير آفتاب نمانده نبود. اما بدن پر از زخم و جراحت جد غريبش اباعبدالله زير آفتاب سوزان ماند...
خدايا به حق امام جواد و پدر بزرگوارش همه ما را از آتش جهنم آزاد بگردان. در فرج امام زمانمان تعجيل بفرما. به حق امام حسين قلب امام زمان را از ما راضي و خوشنود بدار. همه ما را از شيعيان اهل بيت قرار بده. در دنيا و آخرت ما را آني از قرآن و اهل بيت جدا مگردان. خدمت گذاران به قرآن و مملکت و مقام معظم رهبري و جوان هاي ما را در پناه امام زمان حفظ بفرما.
$
##حجاب و پوشش زنان از منظر قرآن و حدیث
حجاب و پوشش زنان از منظر قرآن و حديث
حجت الاسلام انصاريان
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
حجاب در آيات و روايات
مسأله حجاب، در صريح آيات قرآن مطرح است. آيات صريح درباره حكم حجاب در سوره مبارکه نور و احزاب و آياتي که از الفاظ و واژگانش که به طور کنايه ذکر شده حد حجاب استفاده ميشود و همچنين در متن روايات هم مطالب ارزندهاي بيان گرديده است.
لازم است که قبل از ورود به مسأله حجاب در قرآن و روايات، (چون در همه آيات و روايات مورد بحث محور زنان هستند) بايد اين مسأله مهم را عرض کنم که پروردگار عالم براي زنان از نظر شخصيت انساني و ديني همان را قائل است که براي مردان قائل است. پاداش زنان را در بهشت در صورت دارا بودن ايمان و عمل صالح با مردان يکسان ميداند از زنان با عظمتي چون آسيه مادر موسي و مريم کبري با اسم و رسم، و از حضرت فاطمه زهرا(س) با اوصاف و زنان اهل ايمان تجليل کرده است،در هر بخشي كه (المسلمين) فرموده، بلافاصله (و المسلمات) فرموده يا هرجا (المؤمنين) فرموده بلافاصله (المؤمنات) فرموده است. مادراني که پيغمبران را به دنيا آوردهاند، مادراني که ائمه طاهرين را به دنيا آوردهاند، مادراني که فقهاء، مراجع، حکما، فلاسفه و عرفاي بزرگ شيعه را به دنيا آوردهاند و مادراني که شما مردم مؤمن را شير پاک دادهاند از بحث ما کاملا خارجند.
اگر من مهمترين آيات و روايات را خواندم نظرم به دختران و زناني است که خداوند و قرآن به آنها نظر منفي دارد ولي زناني که اهل ايمان و عمل صالح ميباشند در پيشگاه پروردگار از درجات بالايي برخوردارند. «من عمل صالحا من ذکر أو انثي و هو مؤمن فلنحيينه حياةً طيبةً و لنجزينهم أجرهم بأحسن ما کانوا يعملون» (كسانى از مرد و زن كه كار شايستهاى كنند و مؤمن باشند، بىگمان آنان را با زندگانى پاكيزه اى زنده مىداريم و به يقين نيكوتر از آنچه انجام مىدادند پاداششان را خواهيم داد.) (نحل آيه 97)
در اين آيه زنان اهل ايمان و عمل صالح را با مردان از نظر حيات طيبه و پاداش بهشت کاملا يکسان دانسته و کمترين فرقي بين مردان و زنان در زمينه ايمان و عمل صالح نگذاشته است.
من سعي ميکنم چند آيه از سوره نور و احزاب بخوانم و به عمق لغات آنها که در کتابهاي با عظمت لغت مثل کتاب "المنجد" "العين" "قاموس" و "تاج العروس" که از مهمترين کتاب هاي لغت ميباشند آمده اشاره كنم. چون ما براي فهم آيات قرآن مجبوريم به اين کتابهاي لغت مراجعه کنيم و گرنه نميشود آيات قرآن را درست فهميد.
در سوره احزاب آيه اي از آيات صريح در حجاب است كه کنايه ندارد «يا أيها النبي» خطاب مستقيماً به پيغمبر است، نميگويد «قل» تو براي ديگران بگو، پيغمبر را واسطه قرار نداده است.
در باب حجاب خود پروردگار مستقيم وارد شده است.
در باب توبه با آن عظمت، گاهي پيغمبر را واسطه قرار داده است «قل يا عبادي الذين أسرفوا علي أنفسهم لاتقنطوا من رحمة الله» به گناهکاران بگو نااميد نباشيد بياييد درست توبه کنيد من شما را قبول ميکنم. اما در آيه حجاب خطاب مستقيما از خود حضرت حق مي باشد رودربايستي هم با هيچکس ندارد که حالا بگويد پيغمبر من است، عزيزترين مخلوقم ميباشد و در زمينه حجاب دختران و زنانش چيزي به او نگويم مبادا دلگير شود، ميفرمايد: «يا أيها النبي قل لأزواجک و بناتک و نساء المؤمنين يدنين عليهن جلابيبهن ذلک أدني أن يعرفن فلا يؤذين و کان الله غفورا رحيما» اي پيغمبر گرامي به زنان و دختران خود و زنان مؤمن بگو که خويشتن را به چادر بپوشانند که اين کار براي اين که آن ها به عفت و حريت شناخته شوند تا از تعرض و جسارت هوسرانان آزار نکشند بسيار نزديکتر است و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.
برداشت اول از حجاب
«جلابيبهن» يک لغت عربي و جمع است که جلباب مفردش مي شود. کتابهاي لغت جلباب را اينگونه معني کرده اند: پوشش گشاد پوشاننده سراپاي بدن. شما از جلباب روسري و مانتو ميفهميد. عرب به پارچه گشادي که وقتي زن سر ميکند بدن را ميپوشاند، حجم بدن و زيبايي بدن پنهان ميشود، قد و قامت به درستي از زير اين پارچه پيدا نيست، و تمام بدن را فرا ميگيرد را جلباب ميگويد. به زنان امت بگو، به دخترانت بگو، به زنان خودت هم بگو. مستقيم به تو دارم خطاب ميکنم، خودم وارد مسأله حجاب شده ام که به تو دارم خطاب ميکنم «يا أيها النبي» به همه اين زنان بگو «يدنين عليهن من جلابيبهن» يعني همه وجودشان نه فقط سرشان را «عليهن من جلابيبهن» اين پارچه گشاد پوشاننده را «عليهن» نه «علي راسهن» به سراسر بدن بپوشانند. «ذلک أدني أن يعرفن» اين پوشش گشاد نزديکتر به اين حقيقت است که هر مردي و جواني، زني را با اين پوشش کامل بدني ببيند. به نظر آن مرد اين زن پاکدامني است «فلا يؤذين» متلک به او گفته نميشود، از او دعوت به گناه نميشود، از او دعوت به برقرارکردن ارتباط نامشروع نميشود. خدا، خداي عالم به همه چيز است.
براي اين که در جامعه متلکگويي نباشد، براي اين که در جامعه مردان بي تقوا زبان درازي به زنان نکنند. اگر اين پوشش باشد مورد اين آزارها قرار نميگيرند «و کان الله غفورا رحيما» اگر بعضي از اين خانمها قبلا در معرض ديد مردان بودهاند حالا به اين آيه عمل کنند، خودشان را بپوشانند من غفورم، گذشته آن ها را ميبخشم و رحيمم به آنها مهربان ميشوم.
برداشت دوم از حجاب
آيا در قرآن فقط اين پوشش گشاد و پنهان کننده بدن و زيبايي زن مطرح است؟ نه، غير از اين پوشش يک پوشش ديگر هم در قرآن مطرح است که خداوند از آن پوشش تعبير به خُمر کرده است. خُمر يعني همين مقنعههايي که در مکه زنان مراکشي سرشان ميباشد که کاملا مو و حجم سر را تا روي سينه ميپوشاند. فقط يک مقدار گردي صورت پيداست، ديگر موي زن، گردن، سينه و گوشواره پيدا نيست. اين را هم قرآن با امر واجب استعمال کرده است که زير پوشش داشته باشند، مبادا يک وقت باد پاييزي سنگين است و چادرشان را رد کرد باز هم چشمها، زيباييها و زينتهاي زن مسلمان را نبينند. بنابر اين دو پوشش در قرآن مطرح است که هر دو بايد باشد. يکي جلباب است و ديگر خُمر(به ضم) است.
اول: «يدنين عليهن من جلابيبهن» امر واجب است. دوم: محرم و نامحرمي را ميگويد که زنان با چه كساني محرمند كه در ابتداي آيه سي و يک سوره نور، پوشاننده تا روي سينه را مقنعه ميگويد که بايد آن پوشش گسترده اي باشد.
بانوان اهل بيت: الگوي عفت و عصمت
حضرت فاطمه زهرا(س) دختر پيغمبر اكرم(ص) وقتي مسجد رفت که حکومت را محاکمه کند به دستور آيه احزاب يک پوشش سرتاسري انداخت که از سر تا نوک پاهايشان را بپوشاند و هم خُمر را بر سر انداخت. و حالا برنامه سومش را ما نميتوانيم پياده کنيم که ده إلي بيست نفر از زن هاي مدينه را دعوت نمود که در فاصله بين خانه تا مسجد (که شش هفت متر بيش نبود) دور مرا بگيريد که من شناخته نشوم.
زينبکبري(س) هم در بارگاه ابنزياد به اسرا گفت دور مرا بگيريد که مرا نشناسند و نبينند که ابن زياد آدم خيلي پررويي بود. اُسرا را که نگاه ميکرد سؤال کرد: «من هذه التي انحازت فجلست ناحية و معها نسائها؟» اين خانمي که خودش را پنهان کرده و پيدا نيست کيست؟ کسي جوابش نداد. دوباره سؤال کرد باز هم جوابش را ندادند. دوباره پرسيد، خادمي از خدام اهل بيت: که زن بود بلند شد و گفت دهانت را ببند. چه قدر ميپرسي، اين دختر اميرالمؤمنين(ع) و فاطمه زهرا(س)، زينب کبري(س)ميباشد که نميخواهد چشم آلوده تو به او بيفتد.
خدايا من خيلي خوشحالم که حرفهاي ناب تو را درباره حجاب زنان ميگويم و ميدانم که در قيامت محاکمه نخواهم داشت چون حق تو را ادا کردم. حق حجاب تو بسيار مظلوم است.
احكام محرم و نامحرم
در آيه ديگر ميفرمايد: «ولا يبدين زينتهن» زنان اصلا اجازه ندارند آرايشهاي بدني يعني زيبايي اندام، سينه، گردن، مو و آرايشهاي خود را در مقابل چشم مردان ببرند. به مردان يعني مسلمان، مسيحي، يهودي، زردشتي، لائيک، کمونيست، بي دين، ميگويد زن که آفريده من است و مملوک من است و من صاحب همه امور او هستم و اجازه نميدهم كه خوشنمايي اصلي خلقتش را و آرايش خود را به مردم نشان بدهد. آن زني که خودش را نشان ميدهد در واقع ميگويد: خدايا من به اجازه حضرت عالي هيچ کاري ندارم. اين ميشودكفر. «إلّا ما ظهر منها» حداقل من كه درباره مفهوم «إلّا ما ظهر منها» گشتم ببينم خدا چه ميفرمايد.
بالاترين عالمان ما ميگويند مگر چيزي که خود به خود جلوي چشمان ظاهر شود. يعني يک وقتي باد چادرش را کنار بزند. بزرگان دين «إلّا ما ظهر منها» را اينگونه معني کردهاند.
بعضي از علما هم ميگويند مگر کمي از گردي صورت و تا مچ دست. «إلّا ما ظهر منها» يعني کمي از گردي صورت، نه گردي به صورتي که کامل زيبايي درک شود. «و ليضربن» لام، لام امر واجب است «و ليضربن بخمرهن علي جيوبهن» روسري را عرب «خُمر» ميگويد که سر و گردن و سينه زن را بپوشاند زير آن پوششي که در سوره احزاب مطرح شد ما يکي از اين دو آيه را نمي توانيم تعطيل کنيم، هر دو امر ميباشد.
جيوب در لغت عرب يعني گردن، بنا گوش و گوش و زيباييهاي گردن و سينه با مقنعه همه اينها را بپوشاند.
چه كساني به زن محرم هستند؟
حالا چه کساني به زن محرمند؟ «ولا يبدين زينتهن» زنان، زيبايي چهره، زيبايي گردن، زيبايي سينه، لباسهاي رنگارنگ بسيار تحريک کننده را به كسي نبايد نشان دهند مگر براي دوازده نفر که براي آنها تحريک کننده نيست.
1. «و لا يبدين زينتهن إلّا لبعولتهن» شوهر او كه به او محرم است
2. «أو أبائهن» پدران بزرگ او، پدر و پدر بزرگش به زن محرمند
3. «أو أباء بعولتهن» پدر شوهر هم به او محرم مي باشد
4. «أو أبنائهن» پسران خود او که از شوهر هستند به او محرمند
5. «أو أبناء بعولتهن» اگر با مردي ازدواج کرده که آن مرد پسر از زن ديگرداشته، آنها نيز محرمند
6. «أو إخوانهن» برادران زن به او محرمند
7. «أو بني إخوانهن» پسران برادر زن به او محرمند که او عمه آنها ميشود
8. «أو بني أخواتهن» به پسران خواهرش محرم است
9. «أو نسائهن» به زنان مؤمن و مسلمان هم محرم است
10. «أو ما ملکت ايمانهن» به غلامي که با پول خود خريده، محرم است که الان ديگر وجود ندارد که همان خريد به منزله محرميت است
11. «أو التابعين غير اولي الإربة من الرجال» نوکري که در خانه کار ميکند. اينكه حضرت حق ميفرمايد، خيلي عجيب است
«أو التابعين غير اولي الإربة» اين مرد هيجاني در شهوت او ايجاد نميشود و فرقي بين زن و مرد نميتواند بگذارد، اين زن به چنين مردي که در منزل کار ميکند محرم است.
12. «أو الطفل الذين لم يظهروا علي عوارت النساء» به بچه اي که ميل و غريزه جنسي هنوز در او ظهور نکرده است مثلا پسر بچه سه يا چهار ساله باشد، ولي بچه پنج وشش ساله که وقتي دست به بدنش زده ميشود خوشش بيايد اين بچه به زن نامحرم است
«و لا يضربن» به زن اجازه نميدهم «بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن» کفشي بپوشد که در حال راه رفتن، کفش صداي زيبايي بدهد و گوش مردان را نوازش کند. وقتي صداي پا را شنيدند برگردند و او را تماشا کنند و ببينند که به اين شکل راه رفتن، سر و صداي کفش و دستبند و گردن بند و النگو دارد ميآيد، آن وقت مردان هزاران فکر آلوده درباره آن زن ميکنند.
حكم ارتباط دختران و پسران در قرآن
اما ارتباط نامشروع با دختران و زنان كه بر طبق فرهنگ غرب در اين زمان عادي شده است به حكم قرآن حرام است كه در سوره نساء آيه بيست و پنج و سوره مائده آيه پنج ارتباط دختر و پسر و روابط پنهاني را حرام نموده است.
اما در مورد خانمهايي که دستور اين دو آيه و خيلي از برنامههاي الهي را رعايت نميکنند، تقوا را مراعات نمي کنند، پوشش را مراعات نمي کنند، دستور اين دو آيه را رد ميکنند و در زندگي کارهاي ديگري هم دارند.
حديث معراج درباره عذاب زنان
يک روايت بسيار مهمي را نقل ميكنم. متن روايت در کتاب بسيار باعظمت و مقبول کل علماي شيعه، عيون أخبار الرضا(ع) نوشته وجود مبارک عالم کم نظير شيخ صدوق(ره) و در بحارالانوار مرحوم مجلسي و در کتاب لئالي الأخبار عالم بزرگ مرحوم تويسرکاني هم آمده است.
شيخ صدوق از ورّاق نقل ميکند، ورّاق از يک مرد شيعه به نام اسدي نقل ميکند، اسدي از يکي از راويان شيعه به نام سهل نقل ميکند و سهل از عبدالعظيم حسني و عبدالعظيم حسني از امام جواد(ع) و امام جواد(ع) از امام رضا(ع) و ايشان از پدرانش چنين نقل ميکند كه اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «دخلت أنا و فاطمة علي رسول الله(ص)» من و فاطمه(س) همسرم خدمت پيغمبر اكرم(ص) رسيديم. راويان حديث از نُه امام: آن را نقل کردهاند از حضرت عبدالعظيم تا امام علي(ع) هر امامي به مردم زمان خويش گفته «فوجدته يبکي بکاءً شديدا» پيغمبر اكرم(ص) به سختي گريه ميکرد. اميرالمؤمنين(ع) ميگويد: پدر و مادرم فدايت شوند يا رسول الله چه چيزي باعث شده که شما چنين گريه سختي ميکنيد؟ پيغمبر اكرم(ص) فرمود: يا علي شبي که مرا به معراج بردند، چيزهايي ديدم که براي شما ميگويم. من زنان امتم را در عذاب سختي ديدم نه عذاب معمولي، بر من خيلي عذاب سخت امتم گران تمام شد، سختي عذاب آنها مرا به گريه انداخت.
فرمود: خانمي را ديدم که با موي سر به ديوار جهنم بسته شده بود که مغزش در حال جوشيدن بود. خانمي را ديدم که با زبانش آويخته شده بود و آب جوش جهنم در حلقش ميريختند. خانمي را ديدم که با سينه آويخته شده بود. خانمي را ديدم که گوشت بدن خودش را ميکند و ميخورد و آتش از زير بدنش وارد ميشد و از دهانش خارج ميگشت. خانمي را ديدم که دو پايش و دستش را به هم بسته بودند و مار و عقرب به بدنش چسبيده بودند. خانمي را ديدم که کور، کر و لال بود در تابوتي از آتش که مغزش از بيني او بيرون ميريخت و بدنش از مرض برص و جزام جهنم بريده بريده شده بود. خانمي را ديدم که به دو پا در تنوري از آتش آويخته شده بود. خانمي را ديدم که گوشت بدنش قطع ميشد و آتش از پيش و پشت سرش به او حمله ميکرد و با قيچي جهنم گوشتش را ميکندند. خانمي را ديدم که آتش جهنم از صورتش بالا ميرفت و با دست آتشين معده و روده خود را ميخورد. خانمي را ديدم که سرش چون خوک و بدنش همچون بدن الاغ و ميليونها رنگ عذاب او را فرا گرفته بود. خانمي را ديدم که صورتش چون صورت سگ و آتش از زير بدن وارد و از دهانش خارج مي شد و ملائک با گرزهاي آتشين بر سرش ميزدند.
بعد از سخنان پيغمبر اكرم(ص)، حضرت زهرا(س) وارد سخن شد و عرض كرد: حبيب من، نور چشم من، پدر به من خبر بده که کار اين زنها چه بوده و روش و عادتشان چه بوده است که خداوند چنين عذابهايي را بر آنها مسلط کرده است. پيغمبر اسلام(ص) فرمود دخترم آن که با موي سر به ديوار جهنم آويخته بودند خانمي بود که همه مردها خيلي راحت موي سرش را ميتوانستند ببينند و پوششي نداشته است. زني که با زبانش آويخته بودند زني بود که به ناحق و بيدليل با زبانش و زشتگوييهايش دائم دل شوهرش را آتش ميزد.
اما خانمي که با سينه آويزان بود خانمي بود که نياز جنسي شوهرش را جواب نميداده و نميگذاشته کنار او هم بخوابد و حال چه آن زن خيلي مقدس بوده که ميگفته نماز شب بخوانم و مرد را دور ميکرده و يا مزاج سردي داشته است. در هر صورت پيغمبر اكرم(ص)فرموده زني که شوهرش را از غرائز جنسي محروم کند به برآمدگي سينه در جهنم آويزان ميشود. و اما خانمي که با دو پا آويخته ميشود زني است که بدون علت شرعي و اجازه شوهر از خانه خارج ميشود، حال يک وقت زن نياز به مسائل الهي حلال و حرام دارد، يک ساعت تا مسجد ميرود، اين عيبي ندارد اما يک وقت زن ميخواهد بيرون برود و حق غريزه مرد پايمال ميشود اين گناه است.
اما خانمي که گوشت بدنش را در آن آتش ميخورد، در منزل به خود ميرسيد و لباسي را ميپوشيد که در بيرون خودش را به چشمها ارائه دهد نه اين که با مردي رابطه داشته باشد.
اما خانمي که دست و پايش بسته شده بود و مارها و عقربها به او چسبيده بودند خانمي بوده که بدون نظافت اعضا و جوارح وضو ميگرفته و لباسهاي نجس و ناپاک تن ميکرده و از جنابت و عادت ماهانه غسل نميکرده و نماز را سبک ميشمرده است.
اما خانمي که کور و کر و لال بود، زني بود که از زنا بچه به دنيا آورده و گردن شوهرش انداخته و شوهر هم نميدانسته که بچه از آن خودش نيست و تا آخرعمرارتباط نامشروع داشته است.
و اما خانمي که با قيچي آتشين جهنم ملائکه گوشتش را قيچي ميکردند خانمي بود که با نامه و يا وسيله ديگري خود را به مردان نامحرم عرضه ميکرده است. اما خانمي که صورتش و بدنش پر از آتش بود و معده و رودهاش را ميخورد، آن زن دلال بين زن و مرد نامحرم بود که خود او پير شده بود و کسي سراغش نميرفت و دلالي ميکرد.
اما خانمي که سرش خوک و بدنش الاغ بود زني بود که آتش اختلاف روشن ميكرد و زن و شوهرها را به جان هم ميانداخت و آرامش خانواده را به هم ميريخت و دروغ ميگفت.
اما زني که صورتش سگ بود و آتش از پايين او داخل ميشد و از دهانش بيرون ميزد رهبر ارکستر زنانه بوده در مجلس مردان خوانندگي ميكرد. در زمان پيغمبر اكرم(ص) راديو و تلويزيون نبوده، اما لغتي که پيغمبر اكرم(ص) به کار گرفته اين است:«فإنّها کانت قينةً» هم خواننده بوده که مردان ميآمدند شرکت ميکردند و هم رهبر ارکستر در سالنها و نمايشگاهها بوده است.
پيغمبر اكرم(ص) حق داشته که براي چنين زنان زار زار گريه کند. خانم هايي که اين مسائل را ميخوانيد و از آنهايي هستيد که در حديث گفته شده چه کردهايد که دل پيغمبر اكرم(ص) را چنان سوزانده ايد که علي(ع)و فاطمه(س) ميگويند پيغمبر(ص) بلند بلند و شديد گريه ميکرد.
من تاريخ پيامبر اسلام(ص) را خوانده ام. به شما خانمهاي بيحجاب ميگويم که پيغمبر اكرم(ص) در بيست و سه سال مردم مکه و مدينه به او هر نوع ظلمي كردند شما ديگر به او ظلم نکنيد و دلش را نسوزانيد.
يک گريه ديگر ايشان اين بود كه يک روز از حضرت پرسيدند که اي رسول خدا! چرا اين قدر گريه ميکنيد؟ فرمود: حسين جان(ع) حالا که از من مي پرسي مي گويم که بعد از من براي پدرت علي(ع) و مادرت زهرا(س)، برادرت حسن(ع) و براي خودت حوادث عجيبي پيش ميآيد و بلاها به سرتان ميآورند.
حسين جان(ع) من خيلي دلم ميخواهد شماها هر کدام از دنيا رفتيد در کنار من دفن شويد اما اين مردم بعد از من همه شما را از من دور ميکنند. چرا گريه نکنم در حالي که گريههاي مادرت را بين در و ديوار ميبينم و محراب ميبينم که فرق پدرت علي(ع) در آن شکافته ميشود و بدن برادرت حسن(ع) را در کنار قبر من مورد حمله و تير قرار مي دهند كه در حين شهادت به امام حسين(ع) فرمود: «لا يوم کيومک يا أبا عبدالله» يا حسين(ع) روزي همچون روز تو نيست. حسين جان(ع) در هم? عالم تا روز قيامت هيچ روزي همچون روز تو نخواهد بود.
$
##عبرت هاي عاشورا
عبرت هاي عاشورا
حجت الاسلام مير باقري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
درگيري با ولي خدا بزرگترين گناه
در شبانه روز دهه اول محرم سال 61 هجري قمري مصادف با ورود کاروان حسيني به کربلا، به ويژه در شب و روز عاشورا ، ميان دو لشکر امام عليه السلام و دشمنانش، سخن هايي رد و بدل شده که ما را به فکر وا مي دارد. بايد ببينيم ما كدام يك از اين دو صف را ترجيح داديم و اکنون کجا ايستاده ايم.
بايد گفت حقيقت گناه، خروج از عبوديت خداي متعال و ولايت او است. حالا اگر كار به جايي بكشد كه انسان با ولي خدا درگير شود و خون او را بريزد، اسب بر بدن او بتازد، خيمه هاي او را غارت كند و اهل بيت او را به اسارت ببرد اين گناهي عظيم است كه آثارش هم تا اکنون باقي مانده. گناهان ديگر هرگز چنين ضرري به بشر نمي رسانند. اساس گناه آنجاست که امير المؤمنين عليه السلام را در خانه مي نشانند.
در روايات بر صفات نيک شيعيان بسيار تأکيد شده و از مؤمنان خواسته شده که اين صفات نيک را کسب نمايند. ولي نبايد بين گناهان خلط شود. كسي كه از اميرالمؤمنين عليه السلام اعراض مي كند اگر همه عمرش را سجده به جا بياورد به درد نمي خورد. آن قدر گناهش عظيم است كه سجده اش خود گناه كبيره است. «رُبَّ تَالٍ لِلْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُه» [مستدرك الوسائل، ج 4، ص 249، 7- باب أنه يستحب لحامل القرآن ملازمه] قرآن مي خواند در حالي که قرآن لعنتش مي كند اين دو نبايد با هم اشتباه بشود.
معيار حق و باطل
عبدالله يعفور از اصحاب حضرت گفت: آقا، من با مردم بسيار رفت و آمد دارم. با دشمنان شما و با دوستان شما. گاهي آنها كه در صف شما نيستند «وَيَتَوَلَّوْنَ فُلَاناً وَ فُلَاناً» [الكافي، ج 1، ص 375، باب فيمن دان الله عز و جل بغير إمام] و طرفدار ديگران هستند، اهل صدق و وفايند، امانت دارند، اما گاهي آنهايي كه در کنار شما هستند، وفادار و امانت دار نيستند.
اين همان شبهه اي است كه گاهي در ذهن هاي ما هم خطور مي كند که بسيار مهم است. گاهي با خود مي گوييم همچين معلوم نيست ما حق باشيم و آنها باطل باشند، شايد آنها بر حق اند و ما باطليم. اين همان غفلتي است كه در ذهن خيلي ها به وجود مي آيد و گناهان را با همديگر اشتباه مي گيرند.
ابن ابي يعفور مي گويد: حضرت غضبناك دو زانو نشستند و فرمودند: چه مي گويي ابن ابي يعفور؛ «لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ لَا عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ» [الكافي، ج 1، ص 375، باب فيمن دان الله عز و جل بغير إمام] اين چه حرفي است که مي زني! دين ندارد آن كسي كه دنبال امامي حركت مي كند كه خدا او را امام قرار نداده. ديگر فرق نمي كند راست بگويد يا دروغ بگويد. اين شخص، فحشا و نمازش يكي است «وَ لَا عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ» [الكافي، ج 1، ص 375، باب فيمن دان الله عز و جل بغير إمام] آن كسي كه دنبال امام عادل راه افتاده، سرزنش نمي شود.
ابن يعفور مي گويد: خيلي تعجب كردم. گفتم: آقا! اينها اهل صدق و وفا و امانت هستند و آنها بي وفا و دروغ گو. حضرت فرمودند: ابن ابي يعفور! قرآن را قبول داري؟ «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» (البقره: 257) آنهايي كه در پي امام عادل هستند به خاطر اين پيروي خداي متعال آنها را از ظلمات گناه به نور توبه بيرون مي برد. خدا سرپرستي شان مي كند، چون امامت ولي عادل را پذيرفته اند. «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» [الكافي، ج 1، ص 375، باب فيمن دان الله عز و جل بغير إمام]؛ اينها نور اسلام را داشتند. پس اين گناهان با آن گناهان قابل مقايسه نيست.
ترس از دست دادن دنيا، مانع همراهي ولي خدا
ما بايد خودمان را ارزيابي كنيم. گاهي ارزيابي هاي ما ارزيابي هاي دقيقي نيست؛ اگر آدم احساس كرد، واقعاً دلداده ولي خداست و تسليم است، پيداست راه افتاده. بقيه را آنها درست مي كنند.
تا وقتي ابن زياد به کوفه نيامده بود طرفداري از امام حسين عليه السلام آسان بود. پس نامه مي نوشتند که باغ ها و بوستان ها آماده است. خب چه كسي است كه حاضر باشد ابن زياد را با سيدالشهدا عوض كند؟ ولي وقتي ابن زياد آمد سخت گيري كرد، سهميه بيت المال را قطع كرد، تهديدشان كرد، گفت: همسران و بچه هايتان را اسير مي كنم و خودتان را گردن مي زنم، آن وقت اين اتفاق ها پيش آمد. خيلي هايشان با امام حسين عليه السلام درگير شدند. چون مي ترسيدند دشمن آنچه دارند را از آنها بگيرد.
وقتي امام علي عليه السلام بر سر كار آمد، فرمود: اگر بيت المال را قباله زنانتان كرده باشيد، پس مي گيرم. عده اي كه با حضرت درگير شدند، چون دنيايي داشتند كه احساس كردند در كنار حضرت، اين دنيا تأمين نمي شود و از دستشان مي رود. حكومت بصره را مي خواستند. ديدند امير المؤمنين عليه السلام كسي نيست كه حكومت بصره را به اينها بدهد. به قصد زيارت بيت الله به فتنه گري پرداختند و جنگ جمل را پديد آوردند.
طمع در دنيايي كه ندارند و حرص به آن دنيايي كه دارند، مي تواند كار را به اينجا برساند كه انسان مقابل اميرالمؤمنين عليه السلام بايستد. «بَل يُرِيدُ الإنسَانُ لِيَفجُرَ أمَامَهُ يَسئَلُ أيّانَ يوم القِيَامَة»، آدم مي خواهد جلويش باز باشد تا هر كاري خواست انجام دهد. اين افراد به «فَمَن يَعمَل مِثقَالَ ذَرّةٍ خَيرًا يَرَهُ» اعتقاد ندارند.
فتنه دنيا
وقتي به عمر سعد لعنة الله عليه حاکميت منطقه اي پيشنهاد شد، فرصت خواست و از شب تا صبح فكر كرد. به او گفتند اين كار را نكن. صبح كه شد، قدم مي زد و مي گفت: مي گويند قيامتي هست، ولي در مقابل آن متاع نقدي هم است.
آدم ها پا روي يقين ها و اعتقادهايشان مي گذارند. اگر نتوانست با اين تعلقاتش تسويه حساب كند، اگر حب دنيا و موقعيت در دل انسان لانه کرد، مانع تسليم شدن انسان مي شود. آنگاه وسوسه ها و آرزوها هجوم مي آورند و بين انسان و ولي خدا حائل مي شوند. آدم بايد با سياست و تدبير و برنامه ريزي، آرزوها را پشت سر بيندازد. اين مركبي كه مي خواهيم، امشب نشد، فردا. اين خانه اي كه مي خواهند، همچنين است. اما اين وسوسه ها و هوس ها در لحظه هاي فتنه بيداد مي كنند.
وجود مقدس سيدالشهدا عليه السلام در نامه اي كه به محمد بن حنفيه نوشتند چنين فرمودند: «كان الدنيا لم تكن و كان الآخرة لم تزل»؛ گويا دنيا از اول نبوده و آخرت هميشه بوده، ولي آن كسي كه تعلقات در دلش موج مي زند، ترازويش را خراب مي كند. وقتي سبك و سنگين مي كند مي گويد دنيا نقد است، آخرت نسيه.
رنج معامله با خدا
در صحنه عاشورا دو جبهه حق و باطل مقابل هم حضور داشتند. پرسش اين است که سنگربانان کدام جبهه منفعتشان نقد بود و كدام جبهه نسيه؟ چه كساني مي پنداشتند چيزي نصيبشان مي شود و چه کساني حقيقتا بي درنگ مزدشان را گرفتند؟ آيا اصحاب ابن زياد مزدشان نقد بود؟ آيا مزدي نقدتر از معامله با خدا داريم؟ «ان مع العسر يسراً فان مع العسر يسراً»؛ در دل اين رنج هايي كه براي خدا مي كشي، گشايش ها و فتوحات و شرح و صدرها و مزدها بسيار است.
رستگاري، نتيجه تسليم به ولي خدا
وقتي روز عاشورا مي آيد، فرصت ها تنگ مي شود. اينها با هم هجوم مي آورند، گناهان و آرزوها و هوس ها حمله مي کنند. آن طرف چه چيزي وجود دارد؟ قلوبي هستند كه به ولي خدا تسليم شدند: «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله و سلّم الْمُرْسَلِ» [التهذيب ج 18، ص 65، 6- باب زيارته ع ..... ص : 54]. تسليم قدم اول است، آدمي كه تسليم شد و خودش را سپرد تازه كار را با او شروع مي كنند. اين انسان ها در صحنه اي كه واقعاً هيچ اميدي به پيروزي نداشتند، سست نشدند و استقامت كردند. ريشه اين پايداري در تسليم بود.
البته اين تسليم شدن يك مبارزه مي خواهد. انساني كه نتوانسته آرزوها و هوس ها را سركوب كند، نمي تواند تسليم شود. ما هم بايد مجاهده كنيم تا تسليم شويم. اگر هم اين تسليم به هم خورد، ديگر هيچ كاري نمي شود کرد.
همراهي ولي خدا، آوردگاه شک و تصديق
ياران امام حسين عليه السلام هيچ وقت در حقانيت او شك نكردند و همواره تصديق مي کردند. گاهي خدا يك فرزند به پيامبري چون ابراهيم مي دهد. بعد مي گويد او را سر ببر، اينجاست كه آدم شك مي كند. اگر ابراهيم خليل نباشيم مي گوييم اين چه نوع تكليفي است؟ كشتن نفس يعني چه؟ آنجا كه سوار كشتي مي شوي، مي بيني آن معلم الهي كشتي را سوراخ مي كند. موساي كليم مي گويد: «أَخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها» [الكهف : 71]؛ مي خواهي اينها را غرق كني.«أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ»[الكهف : 74]؛ اينجاست كه تصديق كردن كار سختي است.
وقتي امام حسين عليه السلام مي خواهد عاشورا را به پا كند و بهترين ها را بياورد و اينجا قرباني كند، اينجاست كه بزرگان از كساني كه صاحب نام بودند نمي توانند امام حسين عليه السلام را همراهي كنند و تصديق كنند.
وقتي امام حسين عليه السلام کنار نهر علقمه آمد چشمش به پيکر پاک برادرش افتاد و فرمود: «الآن انكسر ظهري؛ قمر بني هاشم عليه السلام ، جانش را گذاشته بود براي سقايي امامش. اين مي شود وفاداري و تصديق به ولايت. «وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ» (التوبه: 111) كسي از خدا باوفاتر نيست، كسي از سيدالشهدا عليه السلام باوفاتر نيست. اگر كسي توانست اين صحنه ها را پشت سر بگذارد، آن وقت خدا وفا مي كند.
عبادت در اردوگاه ولي خدا معنا دارد
«يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً» [من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 2، ص 594، زيارة قبر أبي عبد الله الحسين بن علي]، البته آن طرف هم نفوسي هستند كه نتوانستند حساب ها را صاف كنند. حقيقت گناهي كه اتفاق افتاد روي گرداني از ولي خدا بود، اين گناه اصلي بود. تفاوت آنهايي كه به ولي خدا رو نمي آورند با آنهايي که رو آوردند همين است. اولش رو آوردن است. آنها قدم به قدم اين روح ها را پرواز مي دهند و سبكبال مي كنند مانند امام حسين عليه السلام که يارانش را آماده کرد و پرواز داد. فرمود : «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ» [بحارالأنوار، ج 6 ، ص 154، باب 6- سكرات الموت و شدائده] بزرگ زاده ها صبر كنيد؛ همه كار را شما كرديد؛ «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ» [بحارالأنوار، ج 6 ، ص 154، باب 6- سكرات الموت و شدائده] يك قدم مانده از اين پل عبور كنيد.
هر كس به ميدان مي آمد امام حسين عليه السلام از دور مراقبش بود. همين كه روي زمين مي افتاد سرش را در دامن مي گرفت. اين حرکت براي چه بود؟ براي اين بود که آنها را پرواز دهد. حبيب، زهير و برير بدون امام حسين عليه السلام به كجا مي توانستند برسند؟ نماز در دستگاه امام حسين عليه السلام است. نماز را لشكريان امام حسين عليه السلام مي خوانند. نماز را بايد خواند، ولي در اردوگاه امام حسين عليه السلام. آنها هم آن طرف پشت سر ابن سعد نماز مي خواندند. نماز خواندنشان هم مثل بقيه كارهايشان گناه كبيره بود. چه گناهي از اين بزرگتر كه با نمازت بخواهي بازي كني؟
ولايت، باطن دين داري
آنهايي كه مي خواهند با رياضت به جايي برسند، اشتباهشان همين است. بايد تسليم اين ولي شد. بايد او را تصديق كرد تا به اين صفات رسيد. دشمن معني دين داري را عوض كرد. باطن دينداري كه عبوديت و خضوع و خشوع و تولي به ولايت است را از دين جدا كرد. پوسته دين باقي ماند. «وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ» [بحارالأنوار، ج 44، ص 382، باب 37- ما جرى عليه بعد بيعة الناس]؛ دين حالا يك لقلقه اي بر روي زبان است. به جاي اينكه دين از اعماق وجود، انسان را به حركت در بياورد، دين روي زبان مي لغزد.
آن انگيزه اي هم كه موجب مي شود دين به سوي زبان بلغزد ديگر دنياست. دين بايد در باطن انسان رسوخ كند. وقتي جامعه اي به ولي خدا پشت مي كند آدم را به نقطه اي مي رسانند كه دين هم بازيچه مي شود. «أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌبَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» (الحديد: 20) نماز و روزه هم لعب مي شود. اين فرد مسابقه مي دهد تا بيشتر از ديگري نماز بخواند. اگر انسان از محيط ولايت ولي خدا خارج شد، چنين مي شود.
شيعيان، مؤمنان واقعي
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فىِ صَلَاتهِمْ خَاشِعُونَ» (المؤمنون: 12) خشوع در نماز مال مؤمن است «وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (المؤمنون: 3) اعراض از لغو، مربوط به مؤمن است. مؤمن يعني شيعه، يعني كسي كه دنبال ولي خدا حركت مي كند. اوست كه به حقيقت مي رسد. فرمود: «نَحْنُ الصَّلَاة» [بحار الأنوار، ج 24، ص 303، باب 66 أنهم الصلاة و الزكاة و الحج و الصيام و سائر الطاعات و أعداؤهم الفواحش و المعاصي في بطن القرآن و فيه بعض الغرائب و تأويلها....ص 286]؛ اين گونه است كه شخص به خشوع در نماز مي رسد. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (المؤمنون: 1) «شِيعَتُكَ يَا عَلِيُّ» [بحارالأنوار، ج 7 ، ص 172، باب 8- أحوال المتقين و المجرمين في] مؤمن، شيعه اميرالمؤمنين است. اين است كه: «الَّذِينَ هُمْ فىِ صَلَاتهِمْ خَاشِعُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (المؤمنون: 23).
لزوم مراقبه در ولايت
کساني که چشمشان را به امام حسين عليه السلام دوخته بودند و حضرت را رصد مي كردند، همه تلاش شان اين بود كه از امام حسين عليه السلام جدا نشوند. اين خيلي مراقبه مي خواهد، اين بود كه به سرعت رسيدند.
صبح عاشورا عمر سعد به لشكرش مي گويد اي لشكريان خدا! سوار شويد: «يا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبى» [عاشوراشناسى، جمعي ازنويسندگان، ص 136، واقعه كربلا] آيا شما لشكر خدا هستيد؟ فرمود: «وَ الآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ» [بحارالأنوار، مجلسي، ج 23، ص 374، باب 21- تأويل المؤمنين و الإيمان و...] اين است. خدا بنده تسليم خودش مي خواهد. بنده تسليم ولي اش مي خواهد. اگر تسليم شدي مي برد تا آنجايي كه اصلاً نمي شود بگويي كجاست: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ» (السجده: 17).
يكي از بهترين سفره هايي كه امام حسين عليه السلام براي سهولت کار ما پهن كردند، همين سفره عاشوراست. آدمي كه با امام حسين عليه السلام مأنوس مي شود، كم كم راهش را به سوي امام حسين عليه السلام مي يابد. كسي كه طرفدار امام حسين عليه السلام است مي کوشد، در همه امور، خودش را به امام حسين عليه السلام برساند. دشمن نبايد براي ما دنيا درست كند. دوست امام حسين عليه السلام بايد حواسش را جمع كند و خوردن و پوشيدنش را تنظيم کند. اين کار بسيار سخت است.
ذکر مصيبت سقاي کربلا
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يا ابا عبدالله وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ»
امشب اجازه مي خواهم ابتدا وجود مقدس امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف را دعوت كنيم که قدمشان را روي چشم ما بگذارند . البته آنها در محافل عزاداري حاضرند .
انسان براي هر چيزي كه مي خواهد بايد راه مناسبش را پيدا كند. اگر وفا مي خواهد بايد دستش را دراز كند به دامن حضرت ابوالفضل عليه السلام. اگر مقام تصديق و تسليم مي خواهد بايد دستش را دراز كند به دامن حضرت ابوالفضل عليه السلام .
قصه آن عالم بزرگوار را شنيده ايد. فرزند مرد عرب كنار ضريح حضرت از دنيا رفته بود .ايشان در خواب ديده بود كه حضرت ابوالفضل عليه السلام پيغام فرستادند براي وجود مقدس رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم كه آقا به من متوسل شده. شما جوانش را برگردانيد. حضرت پيغام دادند : بگوييد عمر اين جوان تمام شده. ديگر ممكن نيست. عالم بزرگوار در خواب ديده بود كه حضرت گفتند : سلام من را برسانيد بگوييد عيبي ندارد، ولي شما اين نام باب الحوائجي را از من برداريد كه مردم به سراغ من نيايند تا من دست خالي ردشان كنم. ملك برگشت. حضرت فرمودند : ما عمر دوباره به اين جوان داديم. شما باب الحوائجي.
اگر حضرت دستشان را به سوي خدا دراز كنند به سوي اولياء خدا دراز كنند اين دست خالي برنمي گردد.
همتي بدرقه راه كن اي طاير قدس - كه دراز است ره مقصد و من نوسفرم
«اللّهم ارزقني شفاعة الحسين يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عليه السلام» اين سفر خيلي طولاني است و همت مي خواهد. متوسل بشويم به قمر بني هاشم عليه السلام و از حضرت مدد بگيريم: «اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَ?ِ بنِ الحَسَن صَلَواتُک عَليهِ و علي آبائهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَاعِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلاً»
يا بقية الله
به درد عشق دلم را دچار خواهم كرد - غبار دامن آن شهسوار خواهم كرد
شبي سفر ز پيش زين ديار خواهم كرد - چو باد عزم سر كوي يار خواهم كرد
نفس به ياد خوشش مشكبار خواهم كرد
به جز سراي تو مرغ دلم كجا بپرد - به عشق روي كه هر دم به تن قبا بدرد
بر كه ناز فروشد كه نازش را بخرند اي امام زمان
دل جز تو بر كه ناز فروشد ، غم كه را بخرد
نمي دهم به غمش ملك آسمان و زمين - نوشته روي دلم جاي يك نگار همين
اگر دمي ز وفا پا نهد به روي جبين - هر آبروي كه اندوخته ام ز دانش و دين
نثار خاك ره آن نگار خواهم كرد
يا بقية الله
ز داستان فراغت كتاب خواهم ساخت - براي وصل تو دل را كباب خواهم ساخت
اينقدر مي نشينم در فراقت گريه مي كنم كه بالاخره روزي بگويي اين بيچاره گدا از من چه مي خواهد.
كنار ياد تو چشمي پر آب خواهم ساخت - به ياد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بناي عهد قديم استوار خواهم کرد
مي خواهيم از عموي شما همت بگيريم. از شما نقل شده فرمودي اگر روضه عمويم را بخوانيد من توجه مي كنم به محفلتان.
اي عباس
پنجه كشد ز علقمه - دود دلم به آسمان
قسمت دست من نشد - آب دهم به كودكان
سوي حرم مرا مبر - در بر نعش من بمان
خاك نشين راه تو - گشته ز ديده خونفشان
همين طوري كه افتاده بود كنار علقمه دشمن محاصره اش كرده بود. ناگهان ديدند آقايي نشسته بالاي سر سرش را در دامن گرفته. مي فرمايد: عباسم كمرم شكست.
حسين جان
تير و سنان عشق تو - بر تن و جان من ببين
از سر زخمها عيان - سوز نهان من ببين
عبد حسين و ساقيم - سود و زيان من ببين
بر سر مشك خاليم - اشك روان من ببين
مادرش ام البنين مي آمد كنار بقيع وروضه مي خواند. ديگر مرا ام البنين نخوانيد . من ام بي بنينم. ديگر پسر ندارم. عباسم شنيدم عمود آهنين به سرت زدند. عباسم حتماً تو دست در بدن نداشتي و الّا دشمن جرأت نمي كرد به تو نزديك بشود. آري ام البنين، عباس دستهايش را در راه امام حسين عليه السلام داده بود. نه فقط دست نداشت تير به چشمش خورده بود. ديگر جايي را نمي ديد. خم شد. تير را با زانو از چشم بيرون بياورد. كاري كردند به صورت روي زمين آمد.
امام حسين عليه السلام چه كند؟ چطوري بدن قطعه قطعه شده ماه بني هاشم عليه السلام را به خيمه برساند؟ نه؛ امام حسين عليه السلام نمي تواند برادرش را در ميدان بين دشمن تنها بگذارد. خيمه هايش را هم نمي تواند رها كند. امام حسين عليه السلام مي داند اگر اينجا بماند دشمن جنگ را مي كشد كنار علقمه. امنيت بچه هايش به هم مي خورد. لذا برخاست از كنار بدن عباس . فرمود : «الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي»
آمد كنار خيمه دخترش جلو دويد: بابا اين عمي العباس؟ فرمود : دخترم عمويت را كشتند . زينب رو كرد به اهل حرم فرمود : برويد ديگر آماده اسيري بشويد.
كسي حرف از عطش بر لب نيارد - كه بابايم دگـر سـقا نـدارد
همه رو جانب صحرا گذاريد - كه تير از ديده سقا برآريد
$
##هفته بسیج مستضعفان
هفته بسيج مستضعفان
حجةالاسلام سيد محمد انجوينژاد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
در يک برداشت و نگاه کاملا سليقه اي به کلمه بسيج، ميتوانيم بسيج را مخفف چند مفهوم بدانيم؛ در حقيقت پايههاي حرکتي يک بسيجي را مي توانيم در اين چند حرف خلاصه کنيم:
«ب» بسيج به معناي بيداري است.
انسان در اثر يک سري اطلاعات و آگاهيها به نقطه اي ميرسد که درک کند هدف اصلي زندگي کردن، رسيدن به گزينههاي خور و خواب و خشم و شهوت نيست و يکي از قسمتهاي مهم اين است که انسان بتواند به همنوع خودش کمک کند و در جهت ياري مظلومان، قيام کند. اين قيام ممکن است قيام اقتصادي باشد در مبارزه با فقر، قيام نظامي باشد در مبارزه با استعمار و استثمار، يا قيام فرهنگي [جنگ نرم] باشد. روي هم رفته، يک بسيجي واقعي اول بايد در اثر آگاهي، بيدار شود.
«س» بسيج را ميتوانيم بطور خيلي سليقه اي، سازماندهي اسم بگذاريم.
يعني هيچ تشکيلات و تشکل و هيچ انگيزه و بيداري در عالم، بدون سازماندهي جواب نميدهد.
سازماندهي يعني متمرکز کردن نيروها در جهت يک هدف، و نگه داشتن اين قوا در کنار هم. اين هم آوايي و همنوايي در اين قوا باعث ميشود ضربههايي که زده ميشود، متمرکز تر و موثرتر باشد. لذا دومين وظيفه بسيجي اين است که در سازماندهي قرار بگيرد و در اين سازماندهي فقط نقش خودش را بازي کند. يک بازيکن خوب فوتبال که بهترين پستش دفاع است، ممکن است بتواند نقش يک فوروارد را هم بازي کند، اما اگر پست خودش را رها کند و به نقش ديگري بپردازد، سازماندهي اين تيم را به هم ميريزد.
در بحث بسيج، چه در جنگ نرم و چه در جنگ سخت، سازماندهي دومين مطلب مهم است. چه کسي به درد کجا ميخورد و در چه زماني چه کار بايد بکند. يک بچه حزباللهي حتي با انگيزه بالا، نميتواند بسيجي خوبي باشد، مگر اينکه در يک سازمان قرار بگيرد.
«ي» بسيج را ياريگري نام ميگذاريم.
يعني بسيجي خودش فرمانده نيست، بلکه ولايت و خدا را ياري ميکند. در حقيقت يعني در پناه يک فرمانده قرار گرفتن. بسيجي يعني ياريگر، نه تصميم گيرنده و عامل. زماني که به او بگويند بجنگ، بدون چون و چرا ميجنگد و وقتي هم بگويند جنگ تمام است، چون و چرا نميکند.
مرحوم شهيد کاوه، زماني در لشگر ويژه شهدا در کردستان فرمانده ما بود. ايشان در بحث سازماندهي و اطاعت آدم بسيار عجيبي بود. يک دفعه شب و نصفهشب بالاي سر گردان بود. به فرمانده گردان مي گفت کنار بايست، مي خواهم نيروهايت را چک کنم. وسط ستونها ميگشت، به يک نفر ميگفت نفر جلوييات چه کسي است؟ نفر پشت سريات چه کسي است؟ اسم ببر! اگر نميدانست، تنبيهاش ميکرد. ميگفت چگونه ممکن است در سازماني قرار بگيري که نداني عقب و جلويت چه خبر است!
آن زمان در کردستان، زماني که ستون در کنار کوه حرکت ميکرد، کوملهاي در تاريکي شب مي آمد و از غفلت يک بسيجي که يک لحظه جلويش را نديده، استفاده ميکرد و خيلي آرام وارد صف ميشد. در آن تاريکي و ظلماتي که ما فقط کولهپشتي نفر جلويي را ميديديم، خيلي آرام عقبه گردان را به يک مسير ديگر مي برد؛ جلو به يک مسير ميرفت، عقب به يک مسير ديگر. اين گونه کمين ميزدند.
بسيجي، سازماندهيشدهء ياريگر است، اطاعت محض! زماني که فرماندهي در بسيج دستور ميدهد، اعمال سليقههاي شخصي، دقيقا آفتي است که بسيج را تبديل به نهادهايي ميکند که در طول تاريخ اسلام تشکيل شدند و پوسيدند و از هم پاشيدند.
با اين که فرماندهان زمان جنگ، امام نبودند، معصوم هم نبودند، اما هرچه که يک فرمانده دسته ميگفت، کل دسته رعايت ميکردند، ولو اشتباه باشد! ميگفتند فرمانده دسته کسي است که از هر ده صحبتش، هفت تايش حتما درست است. سه تاي غلط را هم بايدبخاطر آن هفت تاي درست رعايت کني. ياريگري - و نه فرماندهيگري - وظيفه سوم يک بسيجي واقعي است.
«ج» بسيج را حمل بر جهاد ميکنيم.
جهاد دو بُعد دارد. اگر بسيجي فقط به يک بُعد بپردازد، يعني جهاد نظامي و جنگ نرم و سخت، حرکت با اين يک بال به زمينش ميزند.
+ جهاد در دين مبارک اسلام تعريف شده:
1. جهاد در جنگ سخت و نيمه سخت و نرم.
2. جهاد با نفس.
آيت الله مظاهري(حفظه الله)، چهار جلد جهاد با نفس کار کرده اند که در آن زمان بچههاي جبهه آن را پاره کرده بودند از بس خوانده بودند! و همين طور کتاب روشهاي کنترل غرايز ايشان.
بسيجياي که فکر کند وظيفه اش فقط جهاد در جنگ است، بسيجي نميماند. بال ِ جهاد با نفس، بايد به اندازه بال جهاد نظامي قوي باشد.
اين دو بايد با هم حرکت کنند. ما سوپرمن و آرنولد نميخواهيم! نظاميگري ما با نظاميگري غربيها خيلي فرق دارد. دليل اين که بچههاي جنگ توانستند بسيجي واقعي باشند، اين بود که همپاي مباحث نظامي، بطور جدي به مباحث مبارزه با نفس و مباحث اخلاقي پرداختند.
تأکيدي که هميشه داشته ايم اين است که در هر جبهه اي ميخواهيد فعاليت کنيد، امام حسين ات هم بايد به همان اندازه پررنگ باشد. نماز و مبارزه با نفس و هيئت ات، بايد به همان اندازه پررنگ باشد.
انشاءالله بسيجي بمانيم و بميريم، که حضرت امام (ره) فرمود خدايا ما را با بسيجيان محشور کن.
$
##راههای تقویت روحیه شهادت و ایثارگری
راههاي تقويت روحيه شهادت و ايثارگري
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
ايجاد انگيزه
در زمان رسول اکرم (ص) يکي از مهمترين نقشهاي مسجد، تدارک مقدمات فکري و بسيج عمومي مسلمانان به منظور جهاد با کفار بوده است. همين نقش در جريان نهضت امام خميني (ره) در سال 1342 و پس از آن در جريان پيروزي انقلاب اسلامي ايران مشاهده شد. با پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (ره) مساجد نيز همانند دوران صدر اسلام جايگاه واقعي خود را باز يافتند؛ به طوري که نيروهاي فعال در مساجد، به طور مستقيم در متن انقلاب شرکت جستند. تأثير اين مکان مقدس در جذب نيروهاي رزمنده بسيجي و آموزش آنها و نيز پشتيباني و فعاليتهاي پشت جبهه، بر هيچکسي پوشيده نيست.
بر اين اساس حضرت امام (ره) ميفرمود: «اگر حرم و کعبه و مسجد و محراب، سنگر و پشتيبان سربازان خدا و مدافعان حرم و حرمت انبياء نيست، پس مأمن و پناهگاه آنان در کجاست؟»[صحيفه نور ج 2، ص211]
از جمله مواردي که اهميت فوقالعاده حضور مردم در مساجد را از ديدگاه حضرت امام (ره) عيان ميسازد، پيامي است مبني بر اينکه تمامي اسلحههايي که در اوج تظاهرات و درگيريها به دست مردم افتاده است، به مساجد تحويل داده شود. اين پيام که با استقبال همگان مواجه شد، تأکيد ديگري بر اين مطلب است که علاوه بر اهميت تجمع در مسجد، نقشههاي دشمنان را خنثي ميکرد. اين در حالي است که مکانهاي ديگر نظامي و انتظامي ميتوانست به عنوان پايگاه جمعآوري معرفي شود و اين چيزي نيست جز اهميت حضور در مساجد و پيوند و ارتباط جامعه با مسجد و روحانيت.
حضرت امام (ره) در بخشي از اين پيام ميفرمايند: «بايد تمام اسلحههايي که در دست مردم است، جمع شوند! هر کس اسلحهاي پيدا کرد، بايد به مسجد محله خود ببرد و به امام جماعت مسجد تحويل بدهد و بعد اين اسلحهها از مساجد به کميته آورده ميشود.»[صحيفه نور ج 6، ص131]
همچنين امام بزرگوار با تأکيد بر نقش محوري مسجد در خنثي کردن نقشههاي دشمنان اسلام ميفرمايند: «اينها از مسجد ميترسند. من تکليفم را بايد ادا کنم؛ به شما بگويم. شما دانشگاهيها شما دانشجوها، همهتان مساجد را برويد پرکنيد! سنگر هست اينجا؛ سنگرها را بايد پر کرد.»[صحيفه نور ج 21، ص841]
«سنگر است اينجا. سنگرها را بايد پر کرد[صحيفه نور ج 12، ص393]»
با توجه به تأکيدات امام راحل (ره) بر حفظ کاربري نظامي از مسجد و تشبيه مسجد به سنگر، اين سؤال به ذهن ميآيد که رابطه مسجد و سنگر چيست؟ مساجد چگونه ميتوانند فرهنگ ايثار و شهادت را ترويج دهند؟
متن و محتوا
مجاهدت، فداکاري، ايثار و در نهايت شهادت، راهي است براي رسيدن به آرمانهايي که از متن اسلام ناب به ما رسيده است. حفظ اين روحيه و فرهنگ است که انسانها را ميتواند در ميدانهاي گوناگون و در تمامي ناملايمات و سختيها حفظ کند که اين در زمان ما ارزش مضاعفي دارد. علت هم اين است که امروز دشمنان اسلام نسبت به طول تاريخ مجهزترند. بارها در کلام رهبر انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنهاي (حفظه الله) اين موضوع تکرار شده که بيانگر اهميت آن در طول تاريخ انقلاب اسلامي ميباشد.
در پرتو فرهنگ ايثار و شهادت حيات پرنشاط، بالندگي، حماسه سازي، سيادت، عزت، اميد و تعهّد در همه حوزهها به دست ميآيد و نيز خمودي، بي تحرّکي، ذلّت و سقوط در اثر فقدان فرهنگ ايثار و شهادت، پديد ميآيد.
راههاي تقويت روحيه ايثار و شهادتطلبي
1. تقويت باورها و اعتقادات نسبت به ايثار و شهادت
يکي از راههاي تقويت روحيه ايثار و شهادتطلبي، تقويت باورها و اعتقادات نسبت به ايثار و شهادت است. از رسالتهاي اصلي مسجد اعتقادسازي است و فردي که با مسجد مرتبط ميگردد، بايد بنيانهاي فکريش کاملاً در مسجد قوت گيرد تا در بزنگاهها سست نگردد. قرآن کريم ميفرمايد: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ يُصيبَکُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ [توبه52]؛ بگو: «آيا درباره ما، جز يکى از دو نيکى را انتظار داريد؟!: (يا پيروزى يا شهادت) ولى ما انتظار داريم که خداوند، عذابى از سوى خودش (در آن جهان) به شما برساند، يا (در اين جهان) به دست ما (مجازات شويد) اکنون که چنين است، شما انتظار بکشيد، ما هم با شما انتظار مىکشيم!»
«فرد معتقد به اين آيه، شهادت را نابودي و مرگ تلقي نميکند؛ بلکه آن را به عنوان حسنه و يکي از دو نيکي ميداند … آن دو، پيروزى و شهادت است.»[ترجمه الميزان، ج 9، ص413]
رسول اکرم (ص) جهت تقويت باور و اعتقاد نسبت به ايثار و شهادت به مسلمانان ميفرمايد: «فَوْقَ کُلِّ ذِي بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِر[کافي، ج 2، ص348]؛ بالاتر از هر نيکي، نيکي است تا اينکه مرد در راه خداوند شهيد شود، پس هنگامي که در راه خدا شهيد شود، بالاتر از آن نيکي نيست.»
اميرالمؤمنين علي (ع) ميفرمايد: «إِنَّ اَلْمَوْتَ طَالِبٌ حَثِيثٌ لاَ يَفُوتُهُ اَلْمُقِيمُ وَ لاَ يُعْجِزُهُ اَلْهَارِبُ إِنَّ أَکْرَمَ اَلْمَوْتِ اَلْقَتْلُ وَ اَلَّذِي نَفْسُ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ بِيَدِهِ لَأَلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ عَلَيَّ مِنْ مِيتَةٍ عَلَى اَلْفِرَاشِ فِي غَيْرِ طَاعَةِ اَللَّهِ[نهجالبلاغه ص180]؛ گراميترين مرگها کشته شدن در راه خداست. سوگند به آنکس که جان پسر ابوطالب در دست اوست هزار شمشير بر من آسانتر از مرگ در بستر استراحت، در مخالفت با خداست.»
از چنين کلامي بر ميآيد که صاحب سخن، عقيدهاي محکم نسبت به آينده زندگي در دنياي ديگر دارد.
اگر ما ادعاي شيعه و پيروي از چنين امامي داريم، بايد باورهايمان از حد زبان فراتر رفته و خود را در عمل نشان دهد.
در اينکه شهداي دفاع مقدس بالاترين سطح اعتقاد به الله و حاکميت مطلق او داشته اند و عموماً هدف خود را رضايت او مطرح کردهاند، نيازي به استدلال و استناد نيست.
عبارات «الله»، «اهتزاز پرچم لاالهالاالله بر فراز جهان»، «پيروزي حق بر باطل در کل جهان»، «نابودي ستمگران و مستکبران» «نجات مستضعفان و پا برهنگان» و عبارات مشابه که تکيهکلام شهدا و ادبيات متداول دوران دفاع مقدس بود، در آثار آنها به چشم ميخورد که همه دلالت بر اعتقاد آنها به حاکميت مطلق الله برجهان دارد. بهعنوان نمونه، عباراتي از شهيد حسين خسروشاهي است که ميفرمايد: «…و تو اي امام، از ما راضي باش و بدان که تا برقراري دين اسلام و اجراي قوانين حياتبخش قرآن در سراسر جهان از پاي نخواهيم نشست»[حديث ماندگار، ص112]
شهيد صفر جعفر زاده در وصيت نامه اش مينويسد: «جوانان عزيز از راه مستقيم اسلام خارج نشويد و… هميشه در تداوم انقلاب اسلامي کوشا باشيد … و براي حاکميت اسلام و حکومت مستضعفين اين وارثين بهحق زمين، کوشش کنيد.»[شهادتنامه، ج2. ص13]
هر شخصي که مقام شهيد و شهادت را درک کند، اين مهمترين آرزوي زندگي او ميشود.
?. زنده نگهداشتن نام و ياد شهيدان
يکي از عوامل مؤثر در تقويت روحيه شهادتطلبي و همچنين الگوسازي و تربيت نيروهاي مجاهد، زنده نگهداشتن ياد و خاطره شهدا است.
اميرالمؤمنين علي (ع) براي گراميداشت شهدا و ايجاد آمادگي در مردم قبل از فراخوان عمومي براي نبرد با شاميان فرمودند: «برادران ما، خونشان در صفين ريخته شد، زيان نکردند که امروز زنده نيستند. سپس فرمود: کجايند برادران من که راه حق را سپردند و با حق رخت به خانه آخرت بردند؟ کجاست عمار؟ کجاست پسر تيهان؟ کجاست ذوالشهادتين؟ و کجاست همانندهاي ايشان از برادرانشان که با يکديگر به مرگ پيمان بستند و سرهاي آنان را به فاجران هديه کردند؟ پس آن حضرت دست به ريش مبارک خود گرفته و زماني دراز گريست سپس فرمود: دريغا از برادرانم که قرآن را خواندند و در حفظ آن کوشيدند… به جهاد فرا خوانده شدند و پذيرفتند به پيشواي خود اعتماد کردند و در پي او رفتند آنگاه با بانگ بلند فرمودند: جهاد! جهاد! بندگان خدا! من همين امروز لشگر آماده ميکنم. کسي که ميخواهد به سوي خدا رود بيرون شود».[نهجالبلاغه، خ182]
در وصيتنامه شهيد حميد صالحي از شهداي دفاع مقدس چنين آمده است: «امت شهيدپرور ايران! اي کساني که صداي مرا ميشنويد يا وصيتنامه مرا ميخوانيد؛ بدانيد! اکنون که عازم عمليات هستم با چشماني باز و ضميري روشن به راهم که همان راه اسلام است ميروم.»[هزار حنجره آواز، ج 1، ص48]
يکي از شهيدان مخلص ايران (در جنگ تحميلي ايران و عراق) در قسمتي از وصيتش چنين مينگارند:
«دو هزار تومان از مالم را به صندوق سپاه پاسداران بدهيد، به خاطر اينکه شايد از کاغذهاي و قلم اداره سپاه احياناً، بدون مجوز استفاده کرده باشم.
دو فرش دارم، يکي از آنها را به مسجد بدهيد تا در مسجد بيندازند. فرش ديگر در خانه باشد تا بچههاي محله بيايند و روي آن فرش، مراسم مذهبي خود را اجرا کنند!
اي عصاي دست من اي کودکم! پس از من کولهبار پر از گلولهام را برگير و راهم را تا محو کامل استکبار ادامه بده.»[داستانها و پندها، جلد 10 ص139]
هميشه فضا و فضاسازي ميتواند در انتقال مفاهيم تأثير به سزايي داشته باشد. براي مثال محل شهادت شهدا هميشه داراي معنويتي است که خودبهخود نفس انسان را اسير خود ميکند. از آنجا که مساجد خانه خدا و محل رفتوآمد و مأمن و مأواي شهدا بوده، استفاده از فضاي معنوي مسجد که با عطر شهدا مزين شده باشد، ميتواند در تعالي معنويت انسان بسيار مؤثر باشد.
با توجه به آيه شريفه: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ [آلعمران/ 169]؛ هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند، مرده مپندار، بلکه زندهاند که نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.» در دوران ما به جرأت ميتوان گفت حضور شهدا در مسجد معناي جديتر و ملموستري ميگيرد. پس بايد ياد و خاطره شهدا در مساجد جديتر گرفته شود.
يکي از رزمندگان دفاع مقدس ميگويد: «بعد از جنگ، شبي دوستم «حسين شاد رويي» به خوابم آمد. ديدم در مسجد هستيم و ميخواهيم نماز را شروع کنيم. يکدفعه حسين وارد شد. بچهها دورش را گرفتند. تو مگر شهيد نشدى حسين؟! براي نماز آماده شده بود. گفت: نه، من هستم!
چند بار اين کار را تکرار کرد. بچهها ميگفتند: اما تو…
ايشان هم باز ميگفت: من هستم؛ حتى تو نماز جماعت مسجد (هستم).
خيلى هم با تأکيد ميگفت که تو نماز جماعت مسجد هستم. آنوقت به نماز ايستاد و با ما نماز را خواند
و ما اعتقاد داريم که شهيدانمان در صفهاي نماز جماعت و جمعه حضور دارند. به همين خاطر است که اينها هنوز زنده هستند و پويا.»[داستانها و حکايتهاي مسجد 163، حکايت57]
3. پيوند با سالار شهيدان
يکي ديگر از راههاي تقويت روحيه ايثار و شهادت، پيوند با سالار شهيدان است. هرچقدر پيوند ما با سالار شهيدان بيشتر شود، روحيه ايثار و شهادتطلبي تقويت ميشود؛ زيرا امام حسين (ع) نماد ايثار و شهادت است و فرهنگ ايثار را در دشت کربلا نهادينه کرده است.
برادر شهيد احمد حاجيوند الياسي درباره پيوند برادرش با سالار شهيدان ميگويد: «همزمان با آغاز محرم حال و هواي احمد عوض ميشد و او بيتاب عزاي حسين (ع) ميگريست و بر سينه ميزد و نواي يا حسين (ع) سر ميداد و هميشه ميگفت: محمد، اگر ميخواهيم حسيني شويم، بايد اين راه را ادامه دهيم و اگر عزاي سالار شهيدان يک دهه است، ما دو دهه به عزاداري بپردازيم. احمد ميگفت: محمد، آدم با کلام حسيني نميشود، بايد راه را شناخت و در مسير آن حرکت کرد، راه حسين (ع) شجاعت و حضور است، آدم با سکوت و يکجا ايستادن حسيني نميشود، براي حسيني شدن بايد بلند شد، بايد ايستاد و بايد حرکت کرد.
احمد جاجيوند الياسي، اين جوان بزرگوار پس از آغاز حمله کوردلان داعشي و هتک حرمت به حرمين شريفه اهلبيت (ع) تاب نياورد و از آنجا که انتظار شهادت در منظر بانوي کربلا را در سينه داشت، سرانجام به جبهه سوريه رفته و در بهمنماه سال 1394 و همزمان با سالروز پيروزي انقلاب اسلامي به آرزوي خود رسيد و آسماني شد.»[http://www.khuzpress.ir/news]
عصر سلطنت ناصرالدينشاه قاجار بود، فرقه ضاله بابي و بهايي پديد آمده و کمکم در گوشه و کنار عده اي گمراه به آن گرويدند، علماء و وعاظ و دانشمندان، برحسب وظيفه خود، به مردم هشدار دادند تا گول آن فرقه استعماري را نخورند. يکي از علماء که از مجتهدين زاهد و مبارز بود، مرحوم آيتالله حاج «ملا محمدتقي برغاني قزويني (شهيد ثالث)» است. او امامت جماعت مسجد حضرت امام قزوين را برعهده داشت و گاهي منبر ميرفت و اقامه نماز جمعه مينمود و در وعظ و گفتار خود، از انحرافات فرقه ضاله بابيه ميگفت و مردم را از خطر نفوذ آنها هشدار ميداد.
عده اي از طرفداران فرقه بهائي درصدد توطئه براي قتل آن عالم مجاهد برآمدند و براي او احساس خطر ميشد و حتي بعضي از بستگان به او گوشزد ميکردند که مواظب جانش باشد، ولي او ميگفت: آرزوي شهادت دارم، اميدوارم به آرزويم برسم!
سال 1264 قمري بود، نيمه شبي از بستر برخاست و بهسوي مسجد خود رفت و به نماز شب و مناجات و راز و نياز پرداخت، در آنوقت پيرهزني به مسجد آمد و چراغ مسجد را روشن کرد.
مرحوم برغاني در آن هنگام، سر به سر سجده گذاشته و مناجات خمسه عشر را با نهايت خضوع و خشوع ميخواند و گريه ميکرد، ناگاه چند نفر از فرقه ضاله بابي وارد مسجد شدند، در همان سجده نيزه اي بر گردن او زدند و سپس دومين زخم بر او وارد زدند و سپس سومين زخم را زدند که ايشان سر از سجده برداشت و گفت: چرا مرا ميکشيد؟!
آنگاه آن پيرهزن فرياد کشيد، در همان هنگام ضاربين گريختند. مرحوم ملا محمدتقي برغاني (ره) براي اينکه خونش به مسجد نريزد، با زحمت زياد، کشانکشان خود را به در مسجد رسانيد و در همانجا بي هوش به زمين افتاد و در خون خود غوطه ور گرديد، آنگاه بستگانشان متوجه شده، آمدند و او را به خانه اش بردند و پس از دو روز به شهادت رسيد.
هنگامي که او را به منزل آوردند، براثر شکافته شدن دهانش، قدرت سخن گفتن نداشت، بسيار تشنه ميشد و قدرت آشاميدن آب نداشت، زيرا وقتي آب بر زخم دهان ميرسيد، ميسوخت، در آن حال مکرر از تشنگي امام حسين (ع) ياد کرده و گريه ميکرد و ميگفت: اي اباعبدالله! جانم به فدايت، از تشنگي به تو چه گذشت؟ سرانجام شهيد شد.
بستگان خواستند، جنازه اش را به کربلا ببرند، ولي مردم قزوين اجتماع کردند و هجوم آوردند و نگذاشتند و جنازه او را در جوار حضرت امامزاده حسين (ع)، در مقبره جداگانه اي دفن کردند و اکنون قبر شريف او در آنجا زيارتگاه مردم مسلمان است. يکي از مؤمنان به نام ميرزا جواد ميگويد: چند روز قبل از شهادت او، به حضورش رفتم، ايشان به بنده گفتند:
التماس دعا دارم، عرض کردم، خداوند، خداوند همه نعمتهاي دنيا و آخرت را از علم و اولاد و تأليفات و توفيق در نشر احکام و… به شما داده است، ديگر چه آرزويي داريد که از من التماس دعا ميکني!
فرمود: آرزوي شهادت دارم.
عرض کردم: شما هميشه در شهادت بلکه بالاتر از آن هستيد، ولي او فرمود: من آرزوي شهادت به معني به خون آغشته شدن را ميخواهم.[اقتباس از قصص العلماء، ص57]
آري پيوند خوردن با مسجد و سيد و سالار شهيدان، روحيه ايثار و شهادت طلبي فرد را تقويت و زمينه گام نهادن در اين مسير را فراهم ميکند.
اگر امروز بسيجيان ما در صحنههاي سوريه و عراق و براي دفاع از حرمهاي ائمه (عليهم السلام) و امامزادگان صف ميکشند و آرزوي گام نهادن در اين مسير را در سر دارند؛ به خاطر اين است که زندگي اين قشر با مسجد و امام حسين (ع) گره خورده و همانگونه که آن حضرت همه دارايي خود را در راه دفاع از دين و قرآن تقديم نمود، اينها نيز حاضرند زندگي و عمر خود را در اين مسير تقديم کنند.
$
##ویژگی های بسیج از دیدگاه قرآن
ويژگي هاي بسيج از ديدگاه قرآن
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
حضرت امام خميني(ره) درباره بسيج فرمودند: «بسيج شجره طيبه و درخت تناور و پرثمري است که شکوفههاي آن بوي بهار وصل و طراوت يقين و حديث عشق مي دهد.» به نظر مي رسد که امام(ره) در بيان اين ويژگي هاي بسيج و تمثيل بسيج به شجره طيبه از آيات سوره ابراهيم الهام گرفته اند: أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (سوره ابراهيم آیه 24 و25).
براين اساس، مهمترين ويژگي هاي بسيج و بسيجي عبارت اند از:
1) شجره موجودي است زنده، داراي رشد و نمو، پويا و فعال. بر اين اساس، بسيج نيز حاوي اين ويژگي است.
2) پاک و طيب بودن.
3) همانطور که درخت داراي ساقه و برگ است. بسيج نيز داراي تشکيلات و رده هاي مقاومت مي باشند.
4) اصل و ريشه بسيجي ثابت و داراي ايمان و اقتصادي راسخ است که طوفان و تندبادهاي حوادث و بحران ها خللي بر عزم و اراده و حضور وي در صحنه ايجاد نمي کند.
5- «فرعها فيالسماء»؛ بدين معني که افق فکر بسيجي محدود به دنياي پست و کوچک نبوده، بلکه به بلنداي آسمان است.
6- «کل حين» در آيه بدين معني است که اين درخت براي يک فصل و زمان خاصي نيست، بلکه بسيجي در هر زمان با طراوت و شادابي آماده حضور در صحنه است.
7- «باذن ربها» اشاره به اين دارد که بسيجي تبعيتپذير و مصداق آيه شريفه «اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولامر منکم» و آيه «صبغه الله و من احسن من الله صبغه» (بقره آيه138)؛ يعني بسيجي کسي است که رنگ خدايي را پذيرفته که حضرت امام(ره) در وصف بسيجيان مي فرمايد: «… من همواره به خلوص و صفاي بسيجيان غبطه مي خورم و از خدا مي خواهم که مرا با بسيجيان محشور گرداند.»
8- بسيجي نماد آيه «و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم موقنين (آل عمران 139) است. بر همين اساس، حضرت امام مي فرمايند: «آنچه براي اينجانب غرورانگيز و افتخارآفرين است روحيه بزرگ وقلب سرشار از ايمان و اخلاص و روحيه شهادت طلبي اين عزيزان(بسيجيان) که سربازان حقيقي ولي اللهالاعظم ارواحنا فدا هستند.»
9- بسيجي هميشه پيروز است؛ زيرا بر اساس آيات «انّ جندنا لهمالغالبون» (صافات 173) و الا انّ حزب الله هم المفلحون… هم الغالبون. اين وعده الهي است. بر اساس آيه «انّ الذين قالوا ربنا الله ثماستقاموا فلا خوفٌ عليهم و لا هم يحزنون»؛ بسيجي در راه اعتقادات و آرمانهاي خود استقامت و پايداري مي ورزد و در راه مأموريت خود که همانا پاسداري از مرزهاي اعتقادي نظام جمهوري اسلامي است هيچ ترس و واهمهاي به دل راه نمي دهد.
10- بسيجي در هر زمان و مکان بر اساس آيه «يا ايها الذين امنوا خذوا حذرکم فانفروا ثبات او انفرو جميعا»(نساء 71) آماده فداکاري و جهاد در راه خدا مي باشد.
11- بسيجي تابع ولايت و هيچ گاه نه از ولايت عقب مي ماند و نه هيچ گاه از ولايت جلو مي افتد. در اين زمينه قرآن مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يديالله و رسوله.» (حجرات 1) و در صلوات شعبانيه مي خوانيم که«المتقدم لهم مارق و المتأخر عنهم زاهق والازم لهم لاحق، کساني که از ولايت جلو مي زنند مارق و رها شده و کساني که از ولايت عقب مي مانند باطل هستند و راه يافتگان کساني هستند که همراه و تابع ولايت باشند.
مقام معظم رهبري در مورد بسيج فرموده اند: «... اگر بخواهيم بسيج را در يک تعريف کوتاه معرفي کنيم بايد بگوييم: بسيج عبارت است از مجموعه اي که در آن پاکترين انسان ها، فداکارترين و آماده به کارترين جوانان کشور، در راه اهداف عالي اين ملت و براي کمال رساندن و به خوشبختي رساندن اين کشور جمع شده اند ...
بسيج عبارت است از تشکيلاتي که در آن افراد متفرق و تنها، به يک مجموعه عظيم و منسجم، به يک مجموعه آگاه، متعهد، بصير و بينا به مسائل کشور و به نياز ملت، تبديل مي شوند.
مجموعه اي که دشمن را بيمناک و دوستان را اميدوار و خاطر جمع مي کند؛ در حقيقت همه انسان هاي مؤمن، آگاه، بصير، عاشق ، متعهد و علاقه مند و آگاه به کار، در هر ميداني از ميدان ها هستند که براي ملت مفيد است، جزء بسيج اند؛ لذا بسيج يک نام مقدس است. »
هفته بسيج در حقيقت فرصت و بهانه اي براي زنده نگه داشتن ارزشها و روح بسيجي در آحاد ملت، مخصوصاً جوانان پرشور و مدافعان عاشق صادق است. ... همان طور که امام و پيشواي راحل عظيم الشأن ما فرمودند، من هم آرزو مي کنم و از خدا مي خواهم که با بسيجيان محشور باشم. بسيج يک افتخار و يک ارزش است. سعي کنيد اين روحيه بسيجي را براي کشور و انقلاب و اسلام حفظ کنيد. [از بيانات مقام معظم رهبري در ديدار با نيروهاي مقاومت بسيج 69/9/7]
من همواره به خلوص و صفاي بسيجيان غبطه مي خورم و از خدامي خواهم تا با بسيجيانم محشور گرداند، چرا که در اين دنيا افتخارم اين است که خود بسيجي ام...
بسيجي عاشق شهد شهادت به خداست - مکتب عاشق ز مکتب ها جداست
گر سر و پا و تن و جان مي دهد - بس همين حالت که جنت را رواست
مرحوم استاد شهريار درباره بسيج غزلي سروده که در ديوان اشعار ايشان موجود است.
يا علي باز از خدا دستي به همراه بسيج - جاودان کن در جهان اين جلوه و جاه بسيج
يا علي خون حسينت کي رود از يادها - گو ببيند زينب اين غوغاي خونخواه بسيج
تا علمدارش گشايد بال شاهين علم - مي دهد فرمان حسينت کو بود شاه بسيج
اشک و خون مي بارد از آفاق آذربايجان - خود به مژگان رفت آذربايجان را بسيج
مي زدايد دود آه خيمه هاي سوخته - خيمه و خرگاه زد در کربلاآه بسيج
کور دل بودند اهل کوفه و بيعت شکن - قوم سلمان است اين قوم دل آگاه بسيج
غرش اي شير خدا ببر و پلنگ خفته را - تا شود صداميان خرگوش و روباه بسيج
لشکر اسلام شد چون سيل وطوفان در خروش - کفر اگر خود کوه باشد مي شود کاه بسيج
روز کين و انتقام است از گروه حرمله - چند باشد داغ اصغر زجر جانکاه بسيج
رهبر از نصر من الله داد فرمان جهاد - تا رسد فتح قريب از نصرت الله بسيج
صد هزار از “بيست ميليون” رهسپار جبهه هاست - تا بيفتد خرمگس در دام جولاه بسيج
رغبت و شوق شهادت خرمني انباشته است - حاش لله نيست يک جو، هرگز اکراه بسيج
کربلاتشنه است و بر سقاي خود چشم انتظار - طلعت ماه بني هاشم بود ماه بسيج
با شعار يا محمد شيعه و سني يکيست - نيست جز قرآن و حق ذکري در افواه بسيج
اين سفر با «فتح پايان» باز مي گردد سپاه - مي دهد پايان به فتح گاه و بي گاه بسيج
سر به درگاه خدا مي سايد اين جهد و جهاد - (شهريارا) تا به سايي سر به درگاه بسيج
$
##مسأله بسيج، مسأله بسيار مهمي است
مسأله بسيج، مسألهي بسيار مهمي است
سخنراني مقام معظم رهبري در ديدار با فرماندهان نيروي مقاومت بسيج يک آذر 69
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا وَ حَبِيبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ (صلوات) وَ عَلي آلِهِ الطَيِّبينَ الطَّاهِرِين ألمَعصومين سيَّما بقية الله فِي الْاَرَضين ولعن علي اعدائهم أعدا الله أجمعين».
برادران عزيز! خيلي خوش آمديد. انشاءالله كه با اين تلاشهاي ارزشمند، خسته نباشيد. من از يكايك برادران مسؤول در سطوح مختلف نيروي مقاومت بسيج، صميمانه تشكر ميكنم.
مسألهي بسيج، مسألهي بسيار مهمي است. البته اين مسأله، در نظام جمهوري اسلامي هميشه جدي گرفته شده است. شخص حضرت امام(رضواناللهتعاليعليه) و بقيهي مسؤولان و مردم، بسيج را جدي گرفتند و از اين پس هم بايد كوشش كنيم كه مسألهي بسيج، همچنان جدي گرفته بشود و يك حالت رواني اهتمام به بسيج، در سطوح مختلف مسؤولان و در گسترهي زندگي مردم، باقي بماند.
البته همهي اين برنامههايي كه برادر عزيزمان جناب آقاي افشار اشاره كردند، خوب است و فقط در سايهي وجود بسيج، جدي بودن بسيج و رو به رشد بودن بسيج تحقق پيدا خواهد كرد. پس، اصل قضيه اين است كه بسيج ـ به معناي حقيقي كلمه ـ يك پديدهي انقلابي است و بايد اين كشور و اين ملت و اين انقلاب، اين پديده را هميشه جدي بگيرد و قدر بداند.
دو نكته را ميخواهم عرض كنم: نكتهي اول اين است كه بسيج، نيروي خاصي در قبال نيروهاي ديگر نيست.يعني اينطور نيست كه ما بگوييم يك نيروي زميني داريم، يك نيروي هوايي داريم، يك سپاه داريم، يك ارتش داريم، يك بسيج هم داريم. اگر اينطور بگوييم، بسيج را كوچك كردهايم. درست است كه ما در سپاه، اسم اين نيرو را نيروي مقاومت گذاشتيم، اما معنايش اين نيست كه اين نيرو، عدل نيروهاي ديگر است. اين، در شكل سازماني است. حقيقت قضيهي بسيج، بيش از اينهاست. بسيج، يعني مردم. غير از اين است؟ شما مردم را به چند قشر تقسيم كنيد. در ميان اينها، آدمهاي از كار افتاده هست، آنها هيچ; آدمهاي لاابالي هست، آنها هيچ; آدمهاي كم انگيزه هست، آنها هيچ; بچههاي كوچك نرسيده به حد انگيزه هستند، آنها هيچ; سر و ته قضيه را كه زديد، آن لب مطلب، بسيج است. يعني همهي نيروهاي مؤمن پرانگيزهي باشور با توان در جامعهي اسلامي ـ اعم از زن و مرد ـ عضو بسيجند. توقع شما از بسيج، كمتر از اين است؟
پس، بسيج يعني متن مردم; آن مردمي كه ميتوان اميد دفاع از انقلاب را از آنها داشت. اين مردم، كجا هستند؟ اين مردم، در اداره و مدرسه و دانشگاه و حوزه و دكان و ... هستند; يعني يك زندگي دو زيستي. تا وقتي هنوز مسألهي دفاع نظامي، به مرور به صورت يك فرهنگ درنيامده، مردم بر اساس وظيفهشان حركت ميكنند. اين، در جامعهي اسلامي، بتدريج به شكل يك فرهنگ در خواهد آمد. اينكه امام فرمودند: "مملكت اسلامي، همهاش نظامي است"، همان فرهنگ صدر اسلام است. اين، همان فرهنگ اسلامي است. در جامعهي ما، هنوز چنين حالتي نيست.
شما ميبينيد، يكي ميگويد من سه ماه در جبهه بودم. چرا سه ماه؟ مگر ما سه ماه جنگ داشتيم؟ ما هشت سال جنگ داشتيم. همه بايد ببينند از آن هشت سال، چه قدر سرش خالي است; علت آن را از خودشان بپرسند. شما ميخواهيد تا آن روزي كه حقيقت بسيج، درجامعهي ما به شكل يك فرهنگ در بيايد، كاري كنيد كه اين دو زيستي بودن مردم ـ زيست نظامي و زيست معمولي زندگي ـ جا بيفتد. اين، كار بسيار ظريفي است. نكتهي اول من، همين ظرافت كار شماست.
تشكيلات بسيج، يعني هيأت رئيسه و مديران و مسؤولان بسيج، بايد آنچنان ظريف عمل كنند كه بتدريج بتوانند همه ي آحاد مستعد كشور را ـ مستعد به همان معنا كه اول گفتم ـ داخل در خيمهي بسيج كنند، تا او ضمن اينكه احساس ميكند زن خانه دار است، احساس كند يك نظامي است; ضمن اينكه احساس ميكند يك دانشجو است، احساس كند يك نظامي است. اين كار، با تبليغات و سازماندهي خوب و توجه به اينكه از هر قشري چه انتظاري هست و ذهن آن قشر را چگونه ميشود با حقيقت مسألهي بسيج، سيراب و اشباع كرد، ميسر است.
اين كار، كار بسيار ظريف و مستمري است. يعني ميخواهم بگويم كه در بررسيهاي شما، يك سطح بالا لازم است. بايستي مسأله را به چشم يك امر خيلي ظريف و دقيق نگاه كنيد. اينطوري نيست كه حالا تصور كنيد جمعيتي هست، ما هم تور را وسط مياندازيم و عدهيي بالاخره ميآيند، آنها را به پادگاني ميآوريم و آموزش ميدهيم، بعد هم حداكثر يك كد رويشان ميگذاريم و ميگوييم شما متعلق به فلان لشكريد، فلان گردان با فلان فرمانده، فلان گروهان هم با فلان فرمانده است !اگر سازماندهي دقيق هم انجام شود ـ ديگر بالاتر از اينكه نيست ـ در اينجا قضيه تمام نميشود. غير از قضيهي سازماندهي، همين ظرافتهايي كه گفتم، وجود دارد.
ما اگر ديديم اقبال مردم به سمت پايگاههاي مقاومت ـ كه ميدان عمل بسيج است ـ در داخل شهر و به سمت دفاتر شما ـ كه مركز اداري است ـ كند شد، بايد بدانيم كه ما در اين ظريفكاري، يك مقدار لنگيم. وقتي از مردم ميگوييم، منظور صاحبان فكر و انديشهي انقلابي هستند; بخصوص آنهايي كه جنگ را به عنوان يك امكان دايمي براي كشور ما تلقي كردهاند، نه آدم بافكري كه بنشيند ببافد و از انقلاب هم چيزي نفهمد.
اگر كسي خيال كند كه جنگ تمام شد، به نظر من، دقيق نگاه نكرده است. جنگ، يك امكان دايمي است. ما يك نظام انقلابي هستيم. استكبار، با ما بد است. استكبار زنده است، پس خطر زنده است. ممكن است اين خطر به شكل نظامي باشد، ممكن است به شكل غير نظامي باشد; اما امكان نظامي همواره وجود دارد. نميخواهيم حالا ميان مردم بيفتيم و بگوييم جنگ، جنگ. نه، داعي نداريم; اما ما به عنوان مسؤولان، بايد همواره اين امكان را جدي، فعلي و قابل تحقق در آينده ـ حتي آيندهي نزديك ـ بدانيم; والا غافلگير خواهيم شد.
نكتهي دوم اين است كه شما براي تحرك بسيج، دو ميدان اصلي داريد. البته اين سوادآموزي و قرآنآموزي و امثال اينها، چيزهايي است كه در حاشيهي كار و يا بعضي به عنوان روح كار لازم است; اما آنچه كه ميدان كار عملي شماست، يكي جبهه و ديگري هستههاي مقاومت شهري است. ما ميخواهيم كاري كنيم كه اين مجموعهيي كه شما تا حالا توانستهايد در اين دو ميدان گرد بياوريد، به بيست ميليون نفر گسترش پيدا كند. البته بعضي از برادران، بيست و پنج يا سيميليون را گفتهاند، كه من در سال گذشته دراجتماع برادران گفتم: نه، ما حالا همان بيست ميليوني را كه امام فرمودند، تأمين كنيم. اگر بخواهيم اين چهل، پنجاه ميليوني را كه در كشورمان جمعيت داريم، استحصال كنيم، شايد ته آن، بيشتر از بيست ميليون زبده هم درنيايد. اگرچه ـ مثلا فرض كنيد ـ آن ده، دوازده، سيزده ميليون ديگر هم، باز جزو عزيزان قابل التعليم در حمل سلاح هستند و بايد به فكرشان باشيم،اما بيست ميليون خوب است. ما ميخواهيم اين را به بيستميليون برسانيم. شما چگونه ميخواهيد اين بيست ميليون را تأمين كنيد؟
همهي دستگاههاي نظامي ما ميتوانند اين فرض را بكنند كه كارشان در يك حد كه رسيد، ديگر گسترش پيدا نميكنند. مثلا سپاه ميگويد اينقدر نيروهاي قراردادي دارم، اينقدر استخدامي دارم. ميگوييم خيلي خوب، شما اين تعداد را تا اين سطح پايين بياوريد، يا تا آن سطح بالا ببريد، بعد ببنديد. براي بسيج نميتوانيم سقف ببنديم. سقف،بيست ميليون است. تا آن جا، خيلي فاصله داريم.
ممكن است شما بگوييد، دو يا سه و يا چهار ميليون نفر را آموزش دادهايم. خيلي خوب، اولا هرچه آموزش دادهايد، عضو شما كه نيست. يكي آمده، پانزده روز آموزش ديده و رفته، بعد هم شما هرگز از او خبري نداريد. وانگهي، سه ميليون دوران جنگ و اول كار، با اين هفده ميليوني كه بايد در دوران عليالظاهر غير جنگ به بسيج بپيوندند، خيلي فرق دارد. شما چگونه ميخواهيد اين هفده ميليون را جذب كنيد؟ ميخواهيد جذب كنيد يا نه؟ بايد جذب كنيد; شكي نيست. در كشور ما، ارتش بيست ميليوني بايد يك تحقق واقعي باشد. اين نميشود، مگر با جذب اين شانزده و يا هفده ميليون نفر ديگر. اينها را بايد جذب كنيد. همه را بايد سازماندهي كنيد.
پس، شما تنها سازمان نظامييي هستيد كه ميدان كارتان ـ برخلاف بقيه كه قطع و بسته ميشود ـ دايما رو به گسترش است. شما دايم رو به گسترشيد. بناي كار را بر اين گسترش بگذاريد. حرف اصلي، اين است. پايهي كار را آنچنان محكم بكنيد كه مثل ساختماني كه ميسازيد، استحكام چندين طبقهي ديگر را داشته باشد. يك وقت ميخواهيد روي يك ساختمان، دو طبقهي ديگر بسازيد. يك وقت هم ميخواهيد روي آن، بيست طبقهي ديگر بسازيد. در اين صورت، پايه فرق ميكند. پايه را به گونه يي بچينيد كه بشود بيست طبقهي ديگر روي آن ساخت. اين كار، كار خيلي مهم و دقيق و نفسگيري است.
آنوقت در كنار اين نكته، اين قضيه مطرح است كه بسيج ـ يعني نيروي مردمي ـ را نميشود با روشهاي جذب بقيهي نيروها جذب كرد. انسان، ارتشي را طور خاصي، و سپاهي را يكطور ديگر جذب ميكند ـ مثلا مختصر فرقي با هم دارند ـ اما بسيجي را آنطوري نميشود جذب كرد. بسيجي، تودهي مردم است. شما ميخواهيد او را تحت يك سازمان بياوريد، با نظم و انضباط آشنايش كنيد، فرمانبري به او ياد بدهيد و استعداد و شوق و ايماني كه براي دفاع از كشور در او هست، آن را به بهترين شكلي به كار بگيريد و اگر در او كم است، تزريق كنيد. چه كار ميخواهيد بكنيد؟ اين كار، كار بسيار مهمي است و من عرض ميكنم كه اگر اين كار ـ يعني فراگير شدن بسيج ـ انجام شد، اين انقلاب، بيمهي بيمه است; اگر نشد، جاي نگراني است. يعني بسيج با سرنوشت انقلاب سر و كار دارد. اگر بسيج، قوي و كارآمد شد و گسترش پيدا كرد و ـ همانطور كه عرض كرديم ـ پايهاش مستحكم بود، هيچ قدرتي در دنيا، هرچه هم توطئه كنند، هرچه هم با يكديگر همدست بشوند، قادر نخواهند بود نسبت به اين كشور و اين انقلاب، كمترين چشم زخمي وارد كنند. اگر نيروي بسيج ـ يعني نيروي نظامي مردم ـ را كم گرفتيم، آنوقت جاي نگراني و اشكال است; چون صحنهي حضور مردم، فقط صحنهي سياسي و اقتصادي نيست. صحنهي نظامي، اهم صحنههاست و اين حضور، در سايهي بسيج است.
ميخواهم به اين وسيله، اهميت كار شما و اهميت كار هريك نفر از اين بچهها و جوانان بسيجي را ـ كه به معناي واقعي كلمه، جزو اين مجموعهي عظيم بسيج هستند ـ يادآور شوم. هيچ نفري را نبايد رها نمود و يا كاري كرد كه رها بشوند. اگر اين جوان بسيجي كه در جنگ، آن همه خدمت كرده، خداي نكرده به سمت چيزهايي در متن جامعه سوق داده شود، خسارت جبرانناپذيري است. همهي اين جواناني كه شما در خيابانها ميبينيد مشغول زندگيند و دنبال كار خودشانند، بايد در دلتان آنها را يك بسيجي بالقوه فرض كنيد و بسيج بشويد، براي اينكه آنها را جذب كنيد. ما نميتوانيم راضي بشويم كه جوان اين كشور و جوان مسلمان، از بسيج عمومي مردم بيرون بيايد.
من هم انشاءالله در خدمت اين كار بزرگ خواهم بود. هر كاري از ما ساخته باشد، حرفي نداريم كه در خدمت آقايان، اين كار انشاءالله انجام بشود. دعا ميكنيم كه خدا شما را قوت بدهد و كمك كند، تا اين كار بزرگ را انشاءالله به بهترين وجهي انجام بدهيد. خداوند انشاءالله قلب مقدس وليعصر را از شما راضي كند و روح مطهر امام عزيزمان را همواره از شما شاد بگرداند. والسلام عليكم و رحمهالله و بركاته
به گزارش گروه رسانه هاي خبرگزاري تسنيم، نقل است که در جريان يک سخنراني سپهبد شهيد علي صياد شيرازي، زماني که حاضران در مراسم شعار ميدهند که ارتشي ـ سپاهي دو لشکر الهي، اين شهيد والامقام بلافاصله اين شعار را اصلاح ميکند و ميگويد:«ارتشي ـ سپاهي يک لشکر الهي» چرا که اين شهيد والامقام خود مصداق عملي تحقق اين شعار بود و تاريخ دفاع مقدس ما ناگفتههاي بسياري از اين سيره دارد.
در مقدمه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در ذيل عنوان ارتش مکتبي آمده است که در تشکيل و تجهيز نيروهاي دفاعي کشور توجه بر آن است که ايمان و مکتب، اساس و ضابطه باشد، بدين جهت ارتش جمهوري اسلامي و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در انطباق با هدف فوق شکل داده ميشوند و نه تنها حفظ و حراست از مرزها، بلکه با رسالت مکتبي يعني جهاد در راه خدا و مبارزه در راه گسترش حاکميت قانون خدا در جهان را نيز عهدهدار خواهند بود. براساس اصل 143 وظيفه ارتش جمهوري اسلامي ايران، پاسداري از استقلال و تماميت ارضي کشور و نظام جمهوري اسلامي است و براساس اصل 144، ارتش جمهوري اسلامي بايد ارتشي اسلامي باشد که ارتشي مکتبي و مردمي است و بايد افراد شايسته را به خدمت بپذيرد که به اهداف انقلاب اسلامي مؤمن و در راه تحقق آن فداکار باشند.
براساس اصل 150 قانون اساسي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي که در نخستين روزهاي پيروزي انقلاب تشکيل شد، براي ادامه نقش خود در نگهباني از انقلاب و دستاوردهاي آن پابرجا ميماند، حدود وظايف و قلمرو مسئوليت اين سپاه در رابطه با وظايف و قلمروي مسئوليت نيروهاي مسلح ديگر بر همکاري و هماهنگي برادرانه ميان آنها و به وسيله قانون تعيين ميشود.$