مدینة النبی صلّی الله علیه وآله
مدینه (یثرب)
مدینه (نام پیش از هجرت : یثرب) از
شهرهای اصلی کشور عربستان است و در ۴۵۰
کیلومتری شمال شرقی مکه در ناحیه حجاز قرار دارد. این
شهر در شمال غربی
شبه جزیره
عربستان در دشتی هموار واقع است
شهر مدینه در میان دو رشته حره(حره به طور
معمول به سنگهای سیاهی اطلاق میشود که به صورتی
خشن سطح زمین را پوشانده و پستی و بلندی تپهای دارد و به
صورت کوه نیست) قرار یافته که یکی در شرق با نام «حرّه
واقم» و دیگری در غرب با نام «حرّه وبره» است. آشکارترین کوه در
مدینه منوره، کوه اُحد است.
در سالهای اخیر، جمعیت مدینه به
بیش از یک میلیون و سیصد هزار نفر رسیده است.
ساکنان شهر، همگی مسلمانند ولی در بیرون شهر کارگران مهاجر
غیر مسلمان نیز زندگی میکنند.
پیش از اسلام، دو گروه عرب و یهودی در
یثرب زندگی میکردند. قبایل یهودی عبارت
بودند از: بنی قَینُقاع، بنی نَضیر و بنی
قُرَیظه که عمدتا در جنوب و جنوب شرقی، ساکن بودند. گروه عرب عبارت
بودند از دو طایفه اوس و خزرج. جمعیت خزرجیان سه برابر اوس بود
و در نواحی مرکزی مدینه میزیستند. جمعیت
عربِ یثرب، بسیار بیش از یهودیان بوده است.
میان اوس و خزرج، نزاعهای زیادی جریان داشت و
این نزاعها به میان قبایل یهود نیز سرایت
کرده بود.
در اواسط قرن چهارم هجری بتدریج خاندانی
از نسل امام حسین در مدینه به قدرت رسیدند و به عنوان «اشراف»
قرنها در این ناحیه حکومت کردند که در برخی ادوار امام مذهب
یا زیدی مذهب بودند. در قرن پنجم و ششم نیز شهر
مدینه زیر نفوذ تشیع قرار داشت که از یک سو ناشی از
سیطره دولت فاطمیان و از سوی دیگر مدیون
فعالیت عالمان شیعه عراقی در حجاز بود. سادات حسینی
مدینه تا اواخر قرن یازدهم مستقل بودند اما از سال
۱۰۹۹ به دستور دولت عثمانی، مدینه زیر
نظر مکه در آمد. با این حال برخی از آنها از جمله طوایف «هواشم»
همچنان بر تشیع امامی استوار بودند. امروزه، نخاوله بزرگترین
گروه امامی در مدینه هستند.
هم اکنون ساکنان مدینه، مسلمان و غالبا بر مذهب اهل
سنتاند.
این شهر پس از هجرت پیامبر اسلام، به
مدینة النبی(شهر پیامبر) معروف شد، در اولین شب
ربیع الاول سال ۱۴ بعثت، «محمد» به «یثرب» مهاجرت نمود و
سرآغاز تاریخ مسلمانان(تاریخ هجری)، از همان سال میباشد.
مسجدالنبی، مسجد قباء و مسجد ذوقبلتین در
این شهر قرار دارند. مدینه امروزه از شهرهای مقدس مسلمانان بهشمار
میآید. مقبره پیامبر اسلام در این شهر و در داخل خانه
پیامبر در کنار مسجد النبی قرار دارد و از مهمترین زیارت
گاه های مسلمانان است. برای نخستین بار تصاویری از
داخل محل مرقد پیامبر منتشر شده است که این مرقد را بسیار ساده
و با روپوشی از پارچه سبز نشان می دهد که بر روی آن کلمات
"لااله الا الله" و "محمد رسول الله" نوشته شده است
یثرب از شهرهای باستانی است که در
کتیبههای معینی از آن نام برده شده است. این شهر
از جمله محلهایی بود که گروهی از نیروهای
معینی در آن اقامت داشتند. پس از آنکه روزگار دولت
معینیان سپری گردید، سبائیان حکومت آنجا را در دست
گرفتند. معروف است که حکومتهای معین و سبا همواره در پی بسط
سلطه و نفوذ خود در سرزمینهای شمال عربستان بودند. همچنین در
جغرافیای بطلمیوس دوبار از این شهر نام برده شدهاست،
یک بار به نام ایاترپه و بار دیگر به نام ایاتریپا.
استفان بیزانسی از این شهر به نام
ایاتریپاپولیس یاد کردهاست. این شهر در نزد
راویان اخبار گذشته به نام اثرب و یثرب معروف است. به نوشته آنان
یثرب مرکز مدینه است، که از قناه تا جرف و از المال، که بدان
برناوی میگویند، تا زباله امتداد میابد. برخی از
راویان اخبار گمان برده اند که این شهر به دلیل انتساب به
یثرب بن قانیه بن مهلائیل بن ارم بن عبیل بن عوص بن ارم
بن سام بن نوح، بدین نام خوانده شدهاست و او نخستین کسی بود که
هنگام پراکنده شدن خاندان نوح در این سرزمین فرود آمد.
دیگران گمان کردهاند که نام یثرب ماخوذ از ثرب
به معنای فساد یا از تثریب یعنی «مواخذه به علت
گناه» است و نوشتهاند که پیامبر به دلیل کراهت از تثیرب، از
نامیدن این شهر به اسم یثرب نهی کرد و آن را طیبه و
طابه نامید. بلاذری مینویسد که یثرب به نام
رئیس گروهی از عمالقه نامیده شدهاست که پس از بیرون
راندن بنی عبیل بن عوص بن ارم بن سام، از فرزندام نوح، از آنجا فرود
آمدند.
نام مدینه که پس از هجرت پیامبر، به یثرب
اطلاق شدهاست ماخوذ از کلمه آرامی مدینتا به معنی قرق و شهر،
خلاصه شده مدینه الرسول است. راویان اخبار نوشته اند که یثرب
یا مدینه ۲۹ اسم دارد که عبارتند از: طیبه، طابه،
مسکینه، عذراء، جابره، محببه، مجبوره، یثرب، ناجیه،
موفیه، اکاله البلدان ع محفوفه، مسلمه، مجنه، قدسیه، عاصمه، مرزوقه،
شافیه، خیره، محبوبه، مرحومه، جابره، مختاره، محرمه، غلبه، ببره،
تندر، حسیبه، دارالبرار، حسنه، دارالخیار، دارالیمان، دارالسنه،
دارالهجره، قاصمه، طباطبا.
در قرآن آمده است که منافقین مدینه، شهر را به
نام قدیمش (یعنی یثرب) مینامیدند، و نام
جدید آن را پذیرا نبودند. آیات ۱۲ و ۱۳
سوره احزاب بیان میدارد که در جنگ احزاب، وقتی منافقان و افراد
ضعیفالایمان، احزاب و گروههای مختلف کفار و جمعیت فراوان
آنها را دیدند، گفتند: خدا و رسولش جز وعدههای فریبنده
دروغین به ما ندادهاند؛ و برخی از آنها میگفتند: ای
مردم یثرب این میدان جای ماندن شما نیست، پس به
خانههای خود بازگردید (و گر نه همگی کشته میشوید)!
این در حالی بود که -طبق
آیه ۲۲ سوره احزاب- وقتی مؤمنان احزاب و سپاهیان
دشمن را دیدند، گفتند: این همان است که خدا و رسولش به ما وعده دادند
و خدا و رسولش راست گفتند؛ و (دیدن آنها) جز بر ایمان و تسلیم
آنان نیفزود.
ورود پیامبر به دهكده قبا و تاسیس اولین
مسجد (مسجد قبا)
درقسمت مكه معظمه فصل قبلی دربخش غارحراوغارثورشرح
داده شد كه سپس حـضـرت پـیـغـمـبـر صلى اللّه علیه و آله و سلّم سه
روز در غار ثور بود و در روز چـهـارم روانـه مـدیـنـه شـد و در دوازدهـم
مـاه ربـیـع الا وّل سـال سـیـزدهـم بـعثت وارد مدینه طیبه
شد و این هجرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم به مدینه
مبدء تاریخ مسلمانان شد.(قسمت قبلی رادرآن فصل مطالعه كنید) پیامبر
اسلام روز دوشنبه 12 ربیع الاول از مكه به دهكده قبا كه در آن زمان بیش
از یك فرسخ با یثرب فاصله داشت رسیدند و پس از سه روز حضرت علی
(ع) به ایشان ملحق و پیامبر اولین مسجد را در این مكان به
دست مبارك خود بنا كردند.
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: كسی كه
به مسجد من (مسجد قبا) بیاید و در آنجا 2 ركعت نماز بخواند، ثواب یك
عمره را دارد.
ورود پیامبر به مدینه و تاسیس
مسجدالنبی
پیامبر گرامی اسلام (ص)، پس از ترك قبا به خانه
ابو ایوب در یثرب (مدینه) وارد و به بركت حضور ایشان،
مادر ابو ایوب كه نابینا بود شفا یافت و بینا گردید.
پیامبر پس از ورود به مدینه، زمین كنار
منزل ابو ایوب را كه متعلق به دو یتیم به نام سهل و سهیل
بود خریدند و بنای مسجدالنبی را گذاشتند. كه این مسجد
مركز حكومت اسلامی گردید.
مساحت مسجدالنبی و صحن های اطراف آن در حال
حاضر حدود 135 هزار متر مربع و گنجایش حدود یك میلیون
نمازگزار را دارد.
قسمت های
تاریخی داخل مسجدالنبی
روضة النبی :
از خانه پیامبر(ص) تا خانه حضرت فاطمه (س) به سمت
شمال و تا منبر پیامبر از سمت غرب در مسجدالنبی محل روضه است. پیامبر
فرمودند: بین منزل و منبر من باغی از باغهای بهشت است و به روایتی،
قبر مطهر حضرت فاطمه زهرا (س) در این مکان و به روایتی دیگر
در قبرستان بقیع می باشد.
منبر پیامبر گرامی اسلام (ص)
اولین منبری كه برای پیامبر (ص)
ساخته شد، سكویی از گل بود که پیامبر بر روی آن سخنرانی
میکردند، ولی اكنون منبری یكپارچه از سنگ مرمر نفیس،
كه حدود 400 سال پیش ساخته شده به جای منبر پیامبر نصب گردیده
است.
ایوان صفه (محل اصحاب صفه) : به علت افزایش مهاجران به مدینه در
آن زمان رسول خدا دستور دادند در كنار مسجدالنبی برای تهیدستان
ایوان سقف داری بسازند تا آنان در آنجا سكونت كنند. در میان این
گروه افرادی چون بلال، سلمان فارسی، عمار یاسر و مقداد به چشم می
خوردند. تعداد این افراد، 70 تا 100 نفر ذکر شده است. برای این
افراد که آنها را اصحاب صفه میگویند، کلاسهای سواد آموزی
برگزار میگردید و آنان همیشه در صف اول نماز جماعت و میدانهای
جنگ حاضر بودند.
فضیلت مسجدالنبی از زبان حضرت علی (ع)
: چهارنقطه در دنیا از باغهای
بهشت است : مسجدالحرام ، مسجدالنبی،
مسجد کوفه و مسجد الاقصی. امام صادق (ع) فرمودند: یك نماز در مسجدالنبی برابر با 10
هزار نماز است.
با ورود پیامبر اکرم به شهر یثرب، گروه های
زیادی از مردم به استقبال حضرت آمده و هریک اصرار داشتند که
رسول خدا بر آنها وارد شود، ولی حضرت می فرمودند: جلوی شتر را
باز کنید و او را رها کرده به حال خود بگذارید که او مأمور است هر کجا
که او فرود آمد و زانو زد، من همانجا منزل خواهم کرد.
سرانجام وقتی پیغمبر گرامی اسلام به محله
بنی مالک بن نجار، همان جائی که اکنون مسجدالنبی است، رسید،
شتر زانو زد و نزدیک خانه ابوایوب انصاری (مسلمانی مخلص و
مؤمن و فقیر) خوابید.
مادر او پیشدستی کرد و وسائل پیامبر را
به خانه برد و حضرت در آن خانه ساکن شد.
همین زمینی را که در کنار خانه ابوایوب
بود و شتر پیغمبر آنجا زانو زد، حضرت آن را خرید و در آن مسجدی
به مساحت (70×60) ذراع ساخته، سقف آن را با شاخه های خرما و ستونهایش
را از تنه درخت خرما، با اصحاب ساختند و وقتی انصار مالی جمع کردند و
برای تزئین مسجد خدمت پیغمبر آوردند، حضرت قبول نکردند و
سرانجام مسجدالنبی یا مسجد پیامبر بعنوان بزرگترین پایگاه
عبادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی و اجتماعی شد.
این مسجد تا سال 7 هجری قمری به همین
شکل بود تا اینکه بعد از فتح خیبر، آن را توسعه دادند و به نقل از
امام صادق علیه السلام به مساحت 100×100 ذراع، تا موقع رحلت پیامبر
بود.
مسجدالنبی در سال 17 هـ ق، در زمان عمربن خطاب و به
دستور او، خانه عباس عموی پیغمبر را در حالی که مخالف بود، به
مسجد اضافه کرد و بعد هم با قسمتی از خانه جعفربن ابیطالب مسجد را
وسعت بیشتری داد.
بعد از خلیفه دوم، عثمان و بعد از او، عمربن عبدالعزیز
در دوران خلافت عبدالملک مروان که والی مدینه در سال 88 هـ ق بود،
مسجدالنبی را توسعه داد. در دوره های بعد، این مسجد بارها به
وسعت آن اضافه شد تا اینکه طبق محاسبات کارشناسان ترک عثمانی در اوایل
قرن 13 هجری قمری مساحت آن 2475 مترمربع برآورد شد و سال 165 ق، این
توسعه پایان یافت!
بناهای مسجدالنبی:
1- مرقد منور و مطهر رسول اکرم صلی الله علیه و
آله که به نام "الحجرة الطاهره" و "الحجرة الشریفه" و
"المقصورة الشریفه" می نامند. این حجره در زاویه
جنوب شرقی مسجد است که قبلاً در کنار مسجد و خارج از آن و در واقع خانه پیغمبر
بوده و پیغمبر در خانه مسکونی شان، دفن شدند!
2- قبر مطهر و منور حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها،
بنا به نقل بعضی روایات، در قسمت شمالی حجره در مسجدالنبی
است. خانه حضرت فاطمه (س) پشت خانه عایشه بود و درب خانه علی (ع) كنار
ستونهای وفود و حرس قرار داشت. ابعاد حجره طاهره 16متر در 15 متر و مساحت آن
حدود 240 متر مربع است. گنبد سبز یا گنبد الخضراء روی حجره طاهره است.
3- در گوشه هایی از "حجره طاهره"
ستونهایی از سنگ مرمر به سنگ های بسیار جالب است که گنبد
سبز "قبةالخضراء" پیغمبر بر آن ستونها قرار گرفته است! این
ستونها با سبک خاصی، باریک و عمودی تراش داده شده که با ستونهای
مسجد فرق دارد.
4- ستونهایی در مسجدالنبی است که هر کدام
با نام خاص و عنوانی خاص می باشد:
ستونهای مسجدالنبی
ستون مخلّقه : نزدیك محراب فعلی بوده و برای
معطر كردن فضای مسجد عود بر آن می سوزاندند.
ستون عایشه یا استوانه عایشه : ستونی
است در مسجدالنبی نزدیک قبر مطهر و محراب پیامبر گرامی
اسلام.
ستون سریر : مسلمانان شبها در كنار آن می
نشستند و مشغول ذكر و عبادت می شدند.
ستون محرس (حرس یا ستون علی ابن ابی
طالب) : حضرت علی (ع) در كنار این ستون می ایستادند و از
پیامبر اسلام محافظت می كردند.
ستون وفود : كنار این ستون محل دیدار پیامبر
با گروهها و قبایل و هیئات های اعزامی از سایر بلاد
بوده است.
ستون حنانه : پیامبر خدا هنگام سخنرانی به درختی
كه كنار محراب بود تكیه می دادند و از آن به عنوان منبر استفاده می
كردند.
ستون توبه (اسطوانةالتوبه، معروف به ابولبابه) : محلی
است كه توبه ابولبابه كه به مسلمانان و پیامبر خیانت كرده بود با
استغاثه بخشیده شد.
خانه و مرقد مطهر پیامبر (حجره طاهره) : پیامبر هنگام بنای مسجدالنبی
دو اطاق برای همسران خود سوده و عایشه در كنار مسجد از خشت و درخت
خرما بنا كردند كه اكنون قبر شریف پیامبر در آنجا واقع است.
ستون مقام جبرئیل؛ ستونی که محل درب خانه فاطمه
زهرا و علی علیه السلام، آنجا بوده و پیامبر هر روز در خانه علی
می ایستاد و می گفت: الصلوة الصلوة و بعد آیه تطهیر
را میخواند.
البته به علت دیوار و شبکه های فلزی و
بسته بودن درب ضریح پیغمبر، دسترسی به آن میسر نیست!
مقام جبرئیل:
در زاویه جنوب شرقی (داخل حرم) محل کوچکی
است به شکل مربع مستطیل با یک درب، و آنجا ناودانی است. آنجا را
(مقام جبرئیل) گویند که اکنون بین باب البقیع و دیوار
جنوبی که (تازه باز کرده اند) می باشد.
محراب مسجدالنبی:
در مسجدالنبی چندین محراب وجود دارد:
1- محرابی که رسول خدا در آن نماز می خواند و
محاذات روضه است، اگر کسی رو به قبله بایستد در طرف چپ منبر و طرف
راست قبر مطهر، این محراب قرار دارد.
2- محراب حنفی که به محراب سلیمانی معروف
و به دستور سلطان سلیمان عثمانی ساخته شد.
3- محراب عثمان، که بعدا اضافه شد و اکنون امام جماعت،
نمازهای پنجگانه را آنجا می خواند.
4- محراب تهجد که پیامبر نماز شب را آنجا می
خواند و آن پشت حجره فاطمه زهراست.
5- محراب فاطمه، که در جنوب محراب تهجد و داخل "حجره
طاهره" است.
6- محرابی که در جنوب شرقی مسجد و از بناهای
قایتبای است.
صفه :
در آخر قسمت قدیمی مسجدالنبی، سکویی
است که حدود نیم متر از زمین بلندتر و بنام صفه معروف است. جایی
است که در زمان پیغمبر، مهاجران فقیر مسلمان، در آنجا سکونت داشتند.
مناره های مسجد:
در زمان پیغمبر، مسجد مناره نداشت و بلال، مؤذن حضرت
بر فراز یک بلندی که در خانه ای کنار مسجد بود، اذان می
گفت ولی بعدا برای مسجد در زمان ولیدبن عبدالملک مناره ساخته شد
که تا زمان ملک عبدالعزیز، 5 مناره داشت که هر کدام 70 متر ارتفاع دارد.
در توسعه های اخیر، مناره های دیگری
ساخته شده است که اکنون 10 مناره با ارتفاع 92 متر است.
درب های مسجدالنبی:
در زمان بنای عبدالملک، مسجد بیست درب داشت.
در بنای عثمانی با توسعه هایی که
داده شد، دربهای بیشتری دارد و در توسعه های اخیر،
باب هایی نیز اضافه شد.
نام چند باب از این قرار است: باب علی علیه
السلام، باب النبی، باب عثمان، باب النساء، باب مجیدی، باب
التوسل، باب الرحمة که باب عانکه نیز گفته می شود و باب السلام!
که هم اکنون در این توسعه ها، دربهای اصلی
و فرعی که 65 درب بود، 81 درب است.
در حال حاضر مسجدالنبی با توسعه های مکرری
که انجام شده و تمام اطراف آن به مصلای بزرگی تبدیل شده و حتی
در چند سال اخیر بازارها و مغازه های اطراف مسجد تخریب و به
مسجد اضافه شد. امروزه گنجایش 257000 نمازگزار را دارد.
(منابع: زندگانی حضرت محمد، سیدهاشم رسولی
محلاتی- سیری در اماکن سرزمین وحی به نقل از معالم
دارالبحره، ترجمه دلائل النبوة بیهقی- مدینه شناسی)
محله بنیهاشم محلهای قدیمی در
مدینه
این محله در مقابل باب جبرئیل و باب النساء
مسجد النبی، و فاصله بین مسجد النبی و قبرستان بقیع قرار
داشت و در آن «کوچه بنی هاشم» مشهور بود. در کوچههای این محله
خانه بنیهاشم و ائمه شیعیان قرار داشت که در دوران مختلف
همچنان محفوظ و بعضاً بازسازی میشد.
در توسعه دوم حرم رسولالله، آل سعود طی سالهای
۱۳۶۴ الی ۱۳۶۶ این
محله و کوچههای آن را تخریب کردند به طوری که اثری از آن
به جا نماندهاست.
در این محله آثار تاریخی هم تخریب
شد. در کتاب(تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره، اصغر
قائدان) همه آثار باستانی تخریب شده در توسعه مسجد النبی
توضیح داده شده است. محله بنی هاشم در مدینه، در زمان های
قدیم از محله های آباد شهر محسوب می شد ولی پس از تسلط آل
سعود رو به خرابی گذاشت و در عصر ما این محله از محله های عقب
مانده مدینه بود. در این محله به همت ایرانیان
مهدیه ای ساخته شد و شیعیان در آن اجتماعات تشکیل
می دادند. دولت سعودی مهدیه را تصرف و آن را مدرسه دخترانه کرد.
اکثر منازل شیعیان مدینه در این محله بود. این محله
را محله شیعیان هم می نامند. بیشتر خانه های
نزدیکان پیامبر و امامزادگان در همین محله بود.
زیارت پیامبر اکرم(صلی الله علیه
وآله)
أَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحَدَهُ لا شَریکَ
لهُ، وأنَّ محمّداً عبدُه و رَسُولُهُ، وأشْهَدُ أنَّکَ رَسُولُ اللهِ، وأنَّکَ
مُحَمَّدُ بنُ عبدِاللهِ، وأَشْهَدُ أنَّکَ قَد بَلَّغتَ رِسالاتِ ربِّکَ،
وَنَصَحتَ لاُمَّتِکَ، وجاهَدْتَ فی سبیلِ اللهِ، وَعَبَدتَ اللهَ حتّی
أتاکَ الیقینُ بالحِکمَةِ والمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ، وأَدَّیتَ
الَّذی علَیکَ مِنَ الحَقِّ، وأنَّکَ قَدْ رَأُفْتَ بِالمؤمْنِینَ،
وغَلُظْتَ عَلَی الکافِرینَ، فبَلَغَ اللهُ بِکَ أفضَلَ شَرَفِ
مَحَلِّ المُکرَّمین; اَلْحَمدُ للهِ الَّذِی اسْتَنْقَذَنا بِکَ مِنَ
الشِّرْکِ والضَّلالةِ، اللّهُمَّ فَاجْعَلْ صلاتَکَ وَصَلاةَ ملائِکَتِکَ
المُقرَّبینَ، وعِبادِکَ الصّالحینَ، وأنبیائِکَ المُرسَلینَ،
وأهلِ السَّماواتِ وَالأرَضینَ، ومَنْ سَبَّحَ لَکَ یا رَبَّ العالَمینَ
مِنَ الأوَّلینَ والآخِرینَ علی مُحَمَّد عبدِکَ ورَسولِکَ ونبیکَ
ونجیبِکَ وحَبیبِکَ وخاصَّتِکَ وَصَفیکَ وَصَفْوَتِکَ وَخِیرَتِکَ
مِنْ خَلْقِکَ; اَللّهُمَّ أعْطِهِ الدَّرَجَةَ، وآتِهِ الوَسیلَةَ مِنَ
الجَنَّةِ، وابعَثهُ مقاماً مَحمُوداً یغبِطُهُ بِهِ الأوَّلونَ والآخِرونَ;
اللّهُمَّ إنَّکَ قُلتَ: (وَلَوْ أنَّهُم إذْ ظَلَموا أنْفُسَهُم جاؤوکَ
فاستَغْفَروا اللهَ واستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رحیماً)
وإنّی أَتَیتُکَ مُستَغفِراً تائِباً مِنْ ذُنُوبی، وإنّی
أتوَجّهُ بِکَ إلی اللهِ عزّوَجَلَّ ربِّی ورَبِّکَ لِیغفِرَ لی
ذُنُوبی. (مفاتیح الجنان محدث قمی و تهذیب الأحکام 6: 6،
کامل الزیارات: 16)
زیارت وداع رسول اکرم(صلی الله علیه
وآله)
هرگاه خواستی از مدینه بیرون آیی
غُسل کن، وبرو نزد قبر پیغمبر (صلی الله علیه وآله)، و عمل کن
آنچه را قبلاً انجام میدادی، پس وداع کن آن حضرت را، وبگو: «اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رَسُولَ
اللّهِ، اَسْتَودِعُکَ اللّهَ وَاَسْتَرْعِیکَ وَاَقْرَءُ عَلَیکَ
السَّلامَ ،آمَنْتُ باِللّهِ وَبِما جِئْتَ بِهِ وَدَلَلْتَ عَلَیهِ،
اَللّهُمَّ لاتَجْعَلهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیارَةِ قَبْر نَبِیکَ،
فَاِنْ تَوَفَّیتَنِی قَبْلَ ذلِکَ فَاِنِّی اَشْهَدُ فِی
مَماتِی عَلی ما شَهِدْتُ عَلَیهِ فِی حَیاتِی،
اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ، وَاَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُکَ وَرَسُولُکَ، صَلَّی
اللّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ»، وحضرت
صادق علیه السّلام در وداع قبر پیغمبر(صلی الله علیه
وآله) به یونس بن یعقوب فرموده که بگو: «صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ،
اَلسَّلامُ عَلَیکَ، لاجَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ تَسْلِیمِی عَلَیکَ»
وبه صورتی دیگر گفته اند: هرگاه خواستی از مدینه منوّره
خارج شوی، پس از اتمام کلیه اعمال غُسل کن، وپاک ترین لباسهایت
را بپوش، وبه زیارت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مُشَرَّف شو،
وبه آنچه قبلاً گفته شد زیارت کن، سپس در وداع آن حضر ت بگو: اَلسَّلامُ
عَلَیکَ یا رَسُولَ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیهَا
الْبَشِیرُ النَّذِیرُ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ أیهَا
السِّراجُ الْمُنِیرُ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیهَا السَّفِیرُ
بَینَ اللّهِ وَبَینَ خَلْقِهِ، اَشْهَدُ یا رَسُولَ اللّهِ
اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الاَصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاَرْحامِ
الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجاهِلِیةُ بِأَنْجاسِهَا، وَلَمْ
تُلْبِسْکَ مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِیابِها، وَاَشْهَدُ یا رَسُولَ
اللّهِ اَنِّی مُؤْمِنٌ بِکَ َ وَبِالأَئِمَّةِ مِنْ اَهْلِ بَیتِکَ،
اَعْلامِ الْهُدی، وَالْعُرْوَةِ الْوُثْقی، وَالْحُُجَّةِ عَلی
اَهْلِ الدُّنیا، اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَةِ
نَبِیکَ عَلَیهِ السَّلامُ، وَاِنْ تَوَفَّیتَنِی فاِنِّی
اَشْهَدُ فِی مَماتِی عَلی ما اَشْهَدُ عَلَیهِ فِی
حَیاتِی، اَنَّکَ اَنْتَ اللّهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ، وَحْدَکَ
لاشَرِیکَ لَکَ، وَاَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُکَ وَرَسُولُکَ، وَاَنَّ
الاَئِمَّةَ مِنْ اَهْلِ بَیتِهِ، اَوْلِیاؤُکَ وَاَنْصارُکَ
وَحُجَجُکَ عَلی خَلْقِکَ، وَخُلَفاؤُکَ فِی عبادِکَ وَاَعْلامُکَ فِی
بِلادِکَ، وَخُزّانُ عِلْمِکَ، وَحَفَظَةُ سِرِّکَ، وَتراجِمَةُ وَحْیکَ،
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَبَلِّغْ رُوحَ نَبِیکَ
مُحَمَّد وَآلِهِ، فِی ساعَتِی هذِهِ وَفِی کُلِّ ساعَة تَحِیةً
مِنِّی وَسَلاماً، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رَسُولَ اللّهِ
وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ. وبگو: اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ
مِنْ زِیارَةِ قَبْرِ نَبِیکَ، فَاِنْ تَوَفَّیتَنِی
قَبْلَ ذلِکَ، فَإِنِّی اَشْهَدُ فِی مَماتِی عَلی ما
اَشْهَدُ عَلَیهِ فِی حَیاتِی، أنْ لا اِلهَ اِلاّ
اَنْتَ، وَاَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُکَ وَرَسُولُکَ، وَاَنَّکَ قَدِاخْتَرْتَهُ مِنْ
خَلْقِکَ، ثُمَّ اخْتَرْتَ مِنْ اَهْلِ بَیتِهِ الاَئِمَّةِ الطّاهِرِینَ،
الَّذِینَ اَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهِیرًا،
فَاحْشُرْنا مَعَهُمْ، وَفِی زُمْرَتِهِم، وَتَحْتَ لِواءِهِمْ، وَلا
تُفَرِّقْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی الدُّنْیا
وَالآخِرَةِ، یا اَرْحَمَ الرّاحِمِینَ، السَّلامُ عَلَیکَ،
لاجَعَلَهُ اللّهُ آخِرَ تَسْلِیمِی عَلَیکَ.
زیارت حضرت فاطمه(علیها السلام)
السَّلامُ عَلَیکِ یا مُمْتَحَنَةُ قَدِ
اْمتَحَنَکِ الَّذی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِما
امتَحَنَکِ صابِرةً، وَنَحنُ لکِ أوْلیاءُ صابِرونَ وَمُصَدِّقونَ لِکُلِّ
ما أتانا بِهِ أبُوکِ صَلّی اللهُ عَلَیهِ وآلِهِ وأتانا بِهِ وَصِیهُ،
فإنّا نَسْأَلُکِ إنْ کُنّا صَدَّقْناکِ إلاّ اَلْحَقْتِنا بتَصدیقِنا
لَهُما لِنُبَشِّرَ أنفُسَنا أَنّا قَد طَهُرْنا بِوِلایتِکِ. السَّلامُ
عَلَیکِ یا بِنتَ رَسولِ اللهِ، السَّلامُ علیکِ یا بِنتَ
نَبی اللهِ، السَّلامُ عَلَیکِ یا بِنتَ خَلیلِ اللهِ،
السَّلامُ علیکِ یا بِنتَ أمینِ اللهِ، السَّلامُ عَلَیکِ
یا بِنتَ خَیرِ خلقِ اللهِ، أُشهِدُ اللهَ وَرَسولَهُ ومَلائِکَتَهُ
أنّی راض عَمَّن رضیتِ عَنهُ، ساخِطٌ علی مَنْ سَخِطْتِ عَلَیهِ،
مُتَبرِّیءٌ مِمَّن تَبَرَّأتِ مِنهُ، مُوال لِمَن والَیتِ، مُعاد
لِمَن عادَیتِ، مُبغِضٌ لِمَن اَبْغَضْتِ، مُحبٌّ لِمَن أحبَبتِ، وَکفی
بالله شَهیداً وَحَسیباً وَجازِیاً وَمُثیباً. پس
ازآن،برپیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)وامامان(علیهم
السلام)صلوات فرستاده شود. (مفاتیح الجنان محدث قمی و المزار الکبیر
ص19، مفاتیح الجنان ص632)
محل دفن عبدالله پدر رسول خدا (ص) دردارالنابغه
خلاصه ای از تاریخ دارالنابغه:
دار النابغه خانه ای بود در میان خانه های
قبیله بنی نجار در مدینه، متعلق به شخصی از همان قبیله
به نام «نابغه». این خانه ها در سمت غربی مسجد النبی واقع بود و
به مناسبت سابقه قوم و خویشی که در میان بنی النجار و قبیله
آمنه بنت وهب همسر جناب عبدالله وجود داشت، عبدالله به هنگام مراجعت از سفر تجارت
شام در مدینه به این قبیله وارد و در همانجا مریض شد و از
دنیا رفت و پیکرش بر طبق روال آن روز در داخل همان خانه «دار النابغه»
به خاک سپرده شد.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شش ساله بود که
به همراه مادرش برای دیدار با اقوام مادریش به مدینه
مسافرت کرد و مانند پدرش عبدالله وارد بر همین قبیله بنی نجار
گردید و یکماه در دار النابغه اقامت گزید.
محل دفن عبدالله پدر رسول خدا(ص)
از آثار معروف در مدینه طیبه و از بقاع خارج از
بقیع،که تا سال 1355 شمسی مورد توجّه و محلّ زیارت زائران و
دارای ساختمان بوده، مرقد شریف جناب عبدالله بن عبدالمطلب پدرگرامی
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است. این بقعه شریف در تاریخ
یاد شده، که به عنوان توسعه مسجدالنبی و میادین اطراف آن
انجام گرفت، به وسیله وهابیان تخریب گردید و اینک
اثری از آن باقی نیست.
ساختمان بقعه جناب عبدالله و تخریب آن
این وضع که ساختمان بقعه عبدالله و مسجد دارالنابغه،
قبل از قرن دهم به چه شکلی بوده است، برای ما معلوم نیست ولی
پس از این دوران، برای مقبره عبدالله بقعه ای نسبتاً رفیع
و بنایی وسیع به وسیله بعضی از سلاطین عثمانی
ساخته شد و ضریحی بر روی قبر وی نصب و محرابی در
کنار همان ضریح ایجاد گردید تا هر دو عنوان یعنی
مسجد بودن و مقبره بودن محفوظ و مشخص شود و این بقعه تا روی کار آمدن
وهابیان یکی از امکنه و بقاع مورد توجّه برای زائرین
در مدینه به شمار میآمد و نویسندگان در این مقطع این
بقعه را معرفی و گاهی به ذکر جزئیات آن پرداخته اند.
و با اینکه وهابیها پس از تسلّط، همه بقعه های
موجود در بقیع و خارج بقیع را تخریب نمودند امّا ساختمان بقعه
جناب عبدالله تا سال 1355شمسی همچنان باقی بود و درب ورودی آن
را با سنگ و آجر تیغه کرده بودند و راهی به داخل بقعه وجود نداشت.
در سال 1354شمسی بود که (نویسنده این
سطورمحمدصادق نجمی) برای انجام حجّ تمتّع به آن دیار مقدّس
مشرّف شدم مانند دیگر زائران و حجاج، این بقعه را از بیرون درب
ورودی، که در داخل کوچه تنگی قرار داشت، مشاهده و زیارت نمودم و
به فاصله چند ماه که برای انجام عمره مشرّف شدم، شاهد تخریب بقعه و
بازار و خانه های اطراف آن برای توسعه مسجد و میادین
اطراف آن بودم و این خانه میدان بزرگ واقع در سمت غربی مسجد ضمیمه
و بدین صورت دار النابغه که شامل قبر جناب عبدالله و مسجد بود پس از چهارده
قرن به کلّی محوگردید.
بقعه عبدالله قبل از تخریب
حسام السلطنه که در سال 1297ق. به مکه مشرف شد، مینویسد:
«دوشنبه عاشورا به عزم زیارت مقبره جناب عبدالله پدر بزرگوار حضرت پیغمبر
و زیارت ائمه بقیع(علیهما السلام) از منزل بیرون آمدم،
بقعه و مقبره آن بزرگوار در سوق الطوال در سمت یسار کوچه واقع است. حیاط
کوچکی دارد. ایوانی در برابر آن است. درب بقعه در یسار
فضای ایوان است. درب بقعه بسته بود، مدّتی معطل شدیم تا
متولّی را حاضر کردند، در را باز کرد، داخل بقعه شده، آغازِ زیارت
نمودیم. ضریح چوبین داشت. جامه گُلی مفتولدوز دور مضجع آن
بزرگوار کشیده بودند و این جامه را والده سلطان عبدالمجید خان
در سلطنت سلطان عبدالعزیز خان دوخته است. در محراب آن دو رکعت نماز کردیم.
در سمت یسار محراب طاقچه ای بود. (فصل من تاریخ المدینه،
چاپ دوم، ص171 - مرآت الحرمین، ج1، ص427 - توصیف مدینه، فصلنامه
میقات حج، شماره 5، ص117 - سفرنامه مکه حسام السلطنه، ص148 - محمّد صادق نجمی)
شرح حال عبدالله پدرحضرت محمدصلّی الله علیه
وآله
عـبـدالمـطـّلب بعد از حفر زمزم ، بزرگوارى عظیم شد و
(سید البطحاء) و (سـاقـى الحـجـیج) و (حافر الزّمزم) بر القاب او
افزوده گشت و مردم در هر مصیبت و بـلیـّه بـه او پـنـاه مـى بـردنـد و
در هـر قـحـط و شـدّت و داهـیـه بـه نـور جمال او متوسِّل مى شدند و حق
تعالى دفع شدائد از ایشان مى نمود. و آن بزرگوار را ده پـسـر و شـش دخـتـر بـود وعـبـدالله بـرگـزیـده
فـرزنـدان او بـود و او و ابـوطـالب و زبـیـر، مادرشان فاطمه بنت عمروبن عایذبن
عبدبن عمران بن مخزوم بود. و چـون جـنـابـش از مـادر مـتولّد شد بیشتر از
اَحْبار یهود و قسّیسین نصارى و كَهَنَه و سَحَرَه دانـسـتـنـد
كه پدر پیغمبر آخر الزّمان صلى اللّه علیه و آله و سلم از مادر بزاد؛
زیرا كه گـروهـى از پـیـغـمـبـران بـنـى اسـرائیـل مـژده
بـعـثـت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم را رسانیده بودند و طایفه
اى از یهود كه در اراضى شـام مـسـكـن داشـتـنـد جـامـه خون آلودى از یحیى
پیغمبر علیه السّلام در نزد ایشان بود و بـزرگـان دیـن
علامت كرده بودند كه چون خون این جامه تازه شود همانا پدر پیغمبر آخر
الزّمـان مـتـولّد شده است و شب ولادت آن حضرت از آن جامه كه صوف سفید بود
خون تازه بجوشید. بـالجـمله ؛ چون عبدالله ازمادر متولّد شد نور نبوى صلى
اللّه علیه و آله و سلّم كه از دیدار هر یـك از اجداد پیغمبر
لامع بود از جبیین او ساطع گشت و روز تا روز همى بالید تا رفتن
و سـخن گفتن توانست آنگاه آثار غریبه و علامات عجیبه مشاهده مى فرمود؛
چنانكه روزى به خـدمـت پـدر عـرض كـرد كـه هرگاه من به جانب بطحاء و كوه ثَبیر
سیر مى كنم نورى از پـشـت مـن سـاطـع شـده دو نـیـمه مى شود، یك
نیمه به جانب مشرق و نیمى به سوى مغرب كـشـیـده مـى شـود آنگاه
سر به هم گذاشته دایره گردد پس از آن مانند ابر پاره اى بر سـر مـن سـایـه
گسترد و از پس آن درهاى آسمان گشوده شود و آن نور به فلك در رود و بـاز شـده در
پـشـت مـن جـاى كند و وقتگاه باشد كه چون در سایه درخت خشكى جاى كنم آن
درخـت سـبـز و خرّم شود و چون بگذرم باز خشك شود و بسا باشد كه چون بر زمین
نشینم بـانـگـى بـه گـوش مـن رسـد كه اى حامل نور محمّد صلى اللّه علیه
و آله و سلّم بر تو سـلام باد! عبدالمطّلب فرمود: اى فرزند، بشارت باد تو را، مرا
امید آن است كه پیغمبر آخـر الزمـان از صـُلْب تـو پدیدار شود و
در این وقت عبدالمطلب خواست تا نذر خود را ادا كند؛ چه آن زمان كه حفر زمزم
مى فرمود و قریش با او بر طریق منازعت مى رفتند باخداى خـود عـهد كرد
چون او را ده پسر آید تا در چنین كارهایش پشتوانى كنند یك
تن را در راه حق قربانى كند؛ در این وقت كه او را ده پسر بود تصمیم
عزم داد تا وفا به عهد كند.
پـس فـرزنـدان را جـمـع آورد و ایشان را از عزیمت
خود آگهى داد همگى گردن نهادند. پس بـر آن شـد كـه قـرعـه زنـند به نام هركه برآید
قربانى كند. پس قرعه زدند به نام عـبـداللّه برآمد، عبدالمطّلب دست عبداللّه را
گرفت و آورد میان (اساف) و (نائلة) كه جاى نَحْر بود و كارد برگرفت تا او را
قربانى كند، برادران عبداللّه و جماعت قریش و مـغـیـرة بـن عـبـداللّه
بـن عمروبن مخزوم مانع شدند و گفتند چندان كه جاى عذر باقى است نـخـواهیم
گذاشت عبداللّه ذبح شود. ناچار عبدالمطّلب را بر آن داشتند كه در مدینه زنى
است كاهنه و عرّافه نزد او شوند تا او در این كار حكومت كند و چاره اندیشد.
چون به نزد آن زن شـدنـد گـفـت : در مـیـان شـما دیت مرد بر چه مى
نهند؟ گفتند: بر ده شتر. گفت : هم اكـنـون بـه مكّه برگردید و عبداللّه را
با ده شتر قرعه زنید اگر به نام شتران برآمد فداى عبداللّه خواهد بود و اگر
به نام عبداللّه برآمد فدیه را افزون كنید و بدینگونه هـمـى بـر
عـدد شـتر بیفزائید تا قرعه به نام شتر برآید و عبداللّه به
سلامت بماند و خداى نیز راضى باشد. پـس عـبـداللّه بـا قـریـش بـه
جـانـب مكّه مراجعت كردند و عبداللّه را با ده شتر قرعه زدند قـرعـه بـه نـام
عبداللّه برآمد. پس ده شتر دیگر افزودند، همچنان قرعه به نام عبداللّه
بـرآمـد بـدینگونه همى ده شتر افزودند و قرعه زدند تا شماره به صد شتر رسید،
در این هنگام قرعه به نام شتر برآمد. قریش آغاز شادمانى كردند و گفتند
خداى راضى شد. عبدالمطّلب فرمود: لا وَربّ الْبَیتِ، بدین قدر نتوان
از پاى نشست . بـالجـمـله ؛ دو نـوبت دیگر قرعه افكندند و به نام شتران
برآمد. عبدالمطّلب را استوار افـتـاد و آن صـد شتر را به فدیه عبداللّه
قربانى كرد و این بود كه در اسلام دیت مرد بـر صـد شتر مقرّر گشت و از
اینجا بود كه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:
(اَنـَا ابـنُ الذَّبـیـحـَیـْن) و از دو ذبـیـح ، جـدّ خـود
حـضـرت اسماعیل ذبیح اللّه و پدر خود عبداللّه اراده فرمود.
علامه مجلسى رحمه اللّه فرموده كه چون عبداللّه به سنّ
شَباب رسید نور نبوّت از جبین او سـاطـع بـود، جمیع اكابر و
اشراف نواحى و اطراف آرزو كردند كه به او دختر دهند و نـور او را بـربـایـنـد؛
زیـرا كـه یـگـانـه زمـان بـود در حـُسـن و جـمـال . و در روز بـر هر
كه مى گذشت بوى مُشك و عَنْبَر از وى استشمام مى كرد و اگر در شـب مـى گـذشـت
جـهـان از نـور رویـش روشـن مـى گـردیـد و اهـل مـكـّه او را
(مـِصـْبـاح حـَرَم ) مـى گـفتند تا اینكه به تقدیر الهى عبداللّه با
صدف گـوهـر رسالت پناه یعنى آمنه دختر وَهْب (ابْن عَبْد مَناف بن زُهْرة بن
كِلاب بن مُرّة) جفت گـردیـد. پس سبب مزاوجت را نقل كرده به كلامى طولانى كه
مقام را گنجایش ذكر نیست . و روایت كرده كه چون تزویج
آمنه به حضرت عبداللّه شد دویست زن از حسرت عبداللّه هلاك شدند!
بالجمله ؛ چون حضرت آمنه صدف آن دُرّ ثمین گشت جمله
كَهَنَه عرب آن بدانستند و یكدیگر را خـبـر دادنـد و چـنـد سـال بـود
كـه عـرب بـه بـلاى قـحـط گـرفـتـار بـودند و بعد از انتقال آن نور به آمنه باران
بارید و مردم در خصب و فراوانى نعمت شدند، تا به جائى كه آن سال را (سَنَةُ
الْفَتْح) نام نهادند.
در هـمـان سـال عـبـدالمـطـّلب عـبـداللّه را بـه رسـم
بازرگانان به جانب شام فرستاد و عبداللّه هنگام مراجعت از شام چون به مدینه
رسید مزاج مباركش از صحّت بگشت و همراهان او را بـگـذاشـتـنـد و بـه مـكّه
شدند و از پس ایشان عبداللّه در آن بیمارى وفات یافت ، جسد
مباركش را در (دارالنّابغه) به خاك سپردند.
امـّا از آن سوى ، چون خبر بیمارى فرزند به
عبدالمطّلب رسید حارث را كه بزرگترین بـرادران او بـود بـه مـدیـنـه
فـرسـتـاد تا جنابش را به مكّه كوچ دهد وقتى رسید كه آن حـضـرت وداع جـهـان
گـفـتـه بـود و مـدّت زنـدگـانـى آن جـنـاب بـیـسـت و پـنـج سـال بـود و
هـنـگـام وفـات او هـنـوز آمـنـه عـلیـهـاالسـّلام حـمل خویش نگذاشته
بود و به روایتى دو ماه و به قولى هفت ماه از عمر شریف آن حضرت گذشته
بود.
در روایـات وارد شـده اسـت كـه شبى حضرت رسول صلى
اللّه علیه و آله و سلّم به نزد قـبـر عـبـداللّه پـدر خود آمد و دو ركعت
نماز كرد و او را ندا كرد ناگاه قبر شكافته شد و عـبـداللّه در قـبـر نـشـسـتـه
بـود و مـى گـفـت : (اَشـْهـَدُ اَنُ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَاَنَّكَ نَبِىُّ
اللّهِ وَرَسولُهُ) آن حضرت پرسید كه ولىّ تو كیست اى پدر؟ پرسید
كه ولىّ تو كیست اى فرزند؟ گفت : ایـنـك عـلىّ ولىّ تـوسـت . گـفـت :
شـهـادت مـى دهم كه علىّ ولىّ من است ، پس
فرمود كه برگرد به سوى باغستان خود كه در آن بودى پس به نزد قبر مادر خود
آمد و همان نحو كه با قبر پدر فرمود در آنجا نیز به عمل آورد.
عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه فـرمـوده كـه از این
روایت ظاهر مى شود كه ایشان ایمان به شـهـادَتـَیـْن
داشـتند و برگردانیدن ایشان براى آن بود كه ایمانشان كاملتر
گردد به اقرار به امامت علىّ بن ابى طالب علیه السّلام .
زیارت آمنه بنت وهب مادرگرامى حضرت رسول(صلى الله
علیه وآله)
اَلسَّلامُ عَلَیكِ أَیتُهَا الطّاهِرَةُ
الْمُطَهَّرَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا مَنْ خَصَّهَا اللهُ بِأَعْلَى
الشَّرَفِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا مَنْ سَطَعَ مِنْ جَبِینِها
نُورُ سَیدِ الاَنْبِیاءِ، فَأَضاءَتْ بِهِ الاَرْضُ وَالسَّماءُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا مَنْ نَزَلَتْ لاَجْلِهَا الْمَلائِكَةُ،
وَضُرِبَتْ لَها حُجُبُ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا مَنْ نَزَلَتْ
لِخِدْمَتِهَا الْحُورُ الْعِینُ، وَسَقَینَها مِنْ شَرابِ
الْجَنَّةِ، وَبَشَّرْنَها بِوِلادَةِ خَیرِ الاَنْبِیاءِ، اَلسَّلامُ
عَلَیكِ یا أُمَّ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا
أُمَّ حَبِیبِ اللهِ، فَهَنِیئاً لَكِ بِما آتَاكِ للهُ مِنْ فَضْل،
وَالسَّلامُ عَلَیكِ وَعَلى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ
وَآلِهِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ.
محل دفن حضرت آمنه مادر رسولخدا(ص) درابواء
پـس از هـفـتـاد روز از سـنـه دو ازهجرت ، غـزوه (اَبـْواء)
واقـع شـد و (اَبـْواء) نـام دهـى اسـت بـزرگ در مـیـان مـكـّه و مـدیـنـه
و آن از اعـمـال (فـُرْع) است
مـورّخـیـن گـفـتـه انـد كـه شـش هـزار و صـد و شـصـت
و سـه سـال 6163 بـعـد از هُبوط آدم علیه السّلام ولادت با سعادت حضرت خاتم
النبیین صلى اللّه عـلیـه و آله و سلّم واقع شد و در 6169 وفات
حضرت آمنه ـ رضى اللّه عنها ـ واقع شـد. هـمـانـا چون حضرت محمّد صلى اللّه علیه
و آله و سلّم شش ساله شد آمنه به نزدیك عـبـدالمـطـلب آمـد و گـفت : خالان
من از بنى عدى بن النّجارند و در مدینه سـكـو نـت دارنـد اگر اجازت رود بدان
اراضى شوم و ایشان را پرسشى كنم و محمّد صلى اللّه عـلیـه و آله و
سـلّم را نـیـز بـا خـود خـواهـم بـرد تـا خـویـشـان مـن او را دیـدار
كـنند. عـبـدالمـطـّلب آمـنه را رخصت داد و او پیغمبر صلى اللّه علیه
و آله و سلّم را برداشته به اتفاق اُمّ اَیمَن كه حاضنه (دایه) آن
حضرت بود روانه مدینه گشت . و در دارالنّابغه كه مـدفـن عـبـداللّه پدر پیغمبر
صلى اللّه علیه و آله و سلّم در آنجا است یك ماه سكو نت اختیار
فـرمـود و خـویـشـان خـود را دیـدار كـرد و از آنـجـا بـه سـوى مكّه
كوچ داد هنگام مراجعت در مـنـزل (اَبـوا) كـه مـیـانـه مـكـّه و مـدیـنـه
اسـت مـزاج آن مـخدّره از صحّت بگشت و هم در آن مـنزل درگذشت . جسد مباركش را در
آنجا به خاك سپردند
اَبواء، نام قریه اى است در سیزده میلى میقات
جُحفه، كه مادر رسول خدا جناب آمنه بنت وهب پس از زیارت قبر همسرش عبدالله
در مدینه، ومراجعت به سوى مكه در آن قریه مریض شد واز دنیا
رفت، و در آن محل به خاك سپرده شد.
شهداءبَدروزیارت آنان
در رمضان سال دوّم هجرى، جنگ بدر كبرى در آنجا به وقوع پیوست
كه در جریان آن چهارده تن از اصحاب آن حضرت به شهادت رسیدند، در زیارت
آن شهدا مى گویى:
«اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى نَبِی
اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى أَهْلِ بَیتِهِ
الطّاهِرِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ أَیها الشُّهَداءُ
الْمُؤْمِنُونَ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ یا أَهْلَ بَیتِ الاِیمانِ
وَالتَّوْحِیدِ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ یا أَنْصارَ دِینِ
اللهِ وَأَنْصارَ رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ، سَلامٌ عَلَیكُمْ
بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ، أَشْهَدُ أَنَّ اللهَ قَدِ اخْتارَكُمْ
لِدِینِهِ وَاصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ
فِی اللهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَنَصَرْتُمْ لِدِینِ اللهِ وَسُنَّةِ
رَسُولِهِ، وَجُدْتُمْ بِأَنْفُسِكُمْ دُونَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قُتِلْتُمْ
عَلى مِنْهاجِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ، فَجَزاكُمُ
اللهُ عَنْ نَبِیهِ وَعَنِ الاِسْلامِ وَأَهْلِهِ أَفْضَلَ الْجَزاءِ،
وَعَرَّفَنا فِی مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَمَوْضِعِ إِكْرامِهِ مَعَ النَّبِیینَ
وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحِینَ، وَحَسُنَ
أُولئِكَ رَفِیقاً، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ حِزْبُ اللهِ، وَأَنَّ مَنْ
حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللهَ، وَأَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ
الْفائِزِینَ، اَلَّذِینَ هُمْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ،
فَعَلى مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أَجْمَعِینَ،
وَالسَّلامُ عَلَیكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ».
جنگ بدراولی وكبری
در شـَهـْر جـُمـادى الا خرة سال دوم هجرت غزوه بَدْر الاُؤ
لى روى نمود از این جهت كه خبر به پیغمبر صلى اللّه عـلیـه و
آله و سـلّم كـه كـُرْزِ بـْن جـابـر الفـِهْرى از مكّه به اتفاق جمعى از قریش بیرون شده به سه منزلى مدینه آمدند
و شتران آن حضرت و چهار پایان دیگر مردم را از مراتع مدینه
برانده و به مكّه بردند. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم رایت
جنگ را بـه عـلى عـلیـه السـّلام سـپـرد و بـا جـمـعـى از مـهـاجـر بـر
نـشـسـتـه بـه منزل سَفَوان كه از نواحى بدر است بر سر چاهى فرود شد و سه روز
آنـجـا بـیـاسـود و از هر جانب فحص حال مشركین فرمود و خبر ایشان
نیافت لاجَرَم باز به مدینه شد و این وقت سَلْخ جُمادى الا خرة
بود.
در سـَنـَه دو ازهجرت ، غزوه بدر كبرى پیش آمد و
ملخّصش آن است كه كفار قریش مانند عُتبَه و شَیبَه و ولید بن
عُتبه و ابوجهل و اَبُوالْبَخْتَرى و نَوْفَلِ بنِ خُوَیلِدْ و سایر
صنادید مـكـّه بـا جـمـاعـت بـسیار از مردمان جنگى كه مجموع ایشان
به نُهصد و پنجاه تن به شمار رفـتـه انـد اعـداد جـنگ با پیغمبر صلى اللّه
علیه و آله و سلّم كرده از مكّه بیرون شدند و ادوات طرب و زنان مُغَنّیه
براى لهو و لعب با خود برداشتند و صد اسب و هفتصد شتر با ایشان بود. و كـار
بـر آن نـهـادنـد كـه هـر روز یـك تـن از بـزرگـان قـریـش عـلف و
آذوقه لشكر را كـفـیـل بـاشـد و ده شـتـر نـَحـْر كـنـد و از آن طـرف حـضـرت
رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم با سیصد و سیزده تن از اصحاب
خود از مدینه حركت كردند تا به اراضى بدر درآمدند و بدر اسم چاهى است در آنجا
كه كشته هاى مشركین را در آنجا افكندند و چون پیغمبر صلى اللّه علیه
و آله و سلّم در اراضى بدر قرار گرفت جـاى به جاى دست مبارك بر زمین اشاره
نمود و مى فرمود: ه ذ ا مَصْرَعُ فُلانٍ و كشتنگاه هر یك از صنادید قریش
را مى نمود و هیچ یك جز آن نبود كه فرمود. در ایـن وقـت لشـكـر
دشـمـن پـدیدار گشت كه از پیش روى بر سر تلّى برآمدند و نظاره لشـكـر
پـیغمبر همى كردند. مسلمانان در نظر ایشان سخت حقیر و كم نمودند
چنانكه ایشان نیز در چشم مسلمانان اندك نمودند. قالَ اللّهُ تـَعـالى
: (وَ اِذْ یـُریـكـُمـُوهـُمْ اِذِالْتـَقـَیتُمْ فی
اَعْینِكُمْ قَلیلاً وَ یقَلِّلُكُمْ فى اَعْینِهِمْ لِیقْضِىَ
اللّهُ اَمْرا كانَ مَفْعُولا) قـریش پس از نظاره پیغمبر صلى اللّه علیه
و آله و سلّم در پشت آن تلّ فرود شدند و از آب دور بـودند و چون فرود آمدند عمیر
بن وهب را با گروهى فرستادند كه لشكر اسلام را احـتـیـاط كـند بلكه شمارِ ایشان
را باز داند. پس عمیر اسب بر جهاند و از هر سوى به گـرد مـسـلمانان برآمد و
بر گرد بیابان شد و نیك نظر كرد كه مبادا مسلمانان كمین نهاده
بـاشـنـد بـاز شـده و گفت در حدود سیصد تن مى باشند و كمینى ندارند
لكن دیدم شتران یثرب حمل مرگ كرده اند و زهر مهلك در بار دارند. اَمـا
تـَرَوْنـَهـُمْ خـُرْسـاً لا یتَكَلَّمُونَ یتَلَمَّظُونَ تَلَمُّظَ
الاَفاعی مالَهُمْ مَلْجَاءٌ اِلاّ سُیوفُهُمْ وَ ما اَری هُمْ یوَلّوُنَ
حَتّى یقْتَلُوا وَ لایقْتَلُونَ حَتّى یقْتُلُوا بِعَدَدِهِمْ؛
یـعـنـى آیـا نـمـى بـینید كه خاموشند و چون افعى زبان در
دهان همى گردانند پناه ایشان شـمـشـیـر ایـشـان اسـت ، هـرگز
پشت به جنگ نكنند تا كشته شوند و كشته نشوند تا به شـمـار خـویـش دشـمـن
بـكشند؛ پشت و روى این كار را نیك بنگرید كه جنگ با ایشان
كارى سهل نتواند بود. حـكیم بن حزام چون این بشنید از عتبه
درخواست كرد كه مردم را از جنگ بازنشاند عتبه گفت اگر توانى ابن حنظلیه یعنى
ابوجهل را بگو هیچ توانى مردم را بازگردانى و با محمّد صـلى اللّه عـلیـه
و آله و سـلّم و مـردم او كـه ابـنـاءِ عـمّ تـواَنـد رزم نـدهـى ؟ حـكـیـم
نـزد ابـوجهل آمد و پیغام عتبه بگذاشت ابوجهل گفت : اِنْتَفَخَ سُحْرُه؛ یعنى
پر باد شده شُش او. كـنـایـه از آنـكـه ترس و بددلى عارض او شده و هم عتبه
بر پسر خود ابوحذیفه كه مسلمانى گرفته و با محمّد است مى ترسد. حـكـیـم
سـخـنـان ابـوجـهـل را بـراى عـتـبـه گـفـت كـه نـاگـاه ابـوجـهـل از دنبال رسید
عتبه روى با او كرد و گفت : یا مُصَفِّر الاِسْت تـعـیـیـر مـى
كـنـى مـرا، معلوم خواهد شد كه كیست آن كس كه شُش او پر باد گشته . از آن
طـرف پـیـغـمـبـر صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم از بـهـر آنـكـه
مـسـلمـانـان را دل بـه جـاى آیـد و كـمـتـر بـیـم جـنـگ كـنـنـد بـه
مـفـاد (وَ اِنْ جـَنـَحـُوا لِلسِّلْم فـَاجـْنـَح لَها) هر چند دانسته بود كه قریش
كار به صلح نكنند از بهر آنكه جاى سـخـن نـمـانـد پـیام براى قریش
فرستاد كه ما را در خاطر نیست كه در حرب شما مبادرت كنیم ؛ چه شما عشیرت
و خویشان منید، شما نیز چندان با من به معادات نروید مرا
با عرب بـگذارید اگر غالب شدم هم از براى شما فخرى باشد و اگر عرب مرا كفایت
كرد شما به آرزوى خود برسید بى آنكه رنجى بكشید. قـریـش چـون این
كلمات شنودند از میانه عتبه زبان برگشود و گفت : اى جماعت قریش هر كـه
سـخـن بـه لجاج كند و سر از پیام محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم
بتابد رستگار نشود؛ اى قریش گفتار مرا بپذیرید و جانب محمد صلى
اللّه علیه و آله و سلّم را كه مهتر و بـهـتـر شـمـا است رعایت كنید.
ابوجهل بیم كرد كه مبادا مردم به فرمان عتبه باز شوند گـفـت : هـان ، اى
عـتـبه ! این چه آشوب است كه افكنده اى همانا از بیم عبدالمطّلب از
بهر مراجعت حیلتى كرده اى ؟ عتبه برآشفت و گفت : مرا به ترس نسبت دهى و خائف خوانى . از شتر به زیر
آمد ابوجهل را از اسب بكشید و گفت : بیا تا ما با هم نبرد كنیم
و بر مردمان مـكـشـوف سـازیم كه جَبان كیست و شجاع كدام است ؟ اَكابر
قریش پیش شدند و ایشان را از هم دور كردند در این وقت آتش
حرب زبانه زدن گرفت و از دو سوى ، مردان كارزار به جوش و جنبش درآمدند. اوّل كـس عـُتـْبـه بـود كـه آهـنـگ
مـیـدان كرد از خشم آنكه ابوجهلش به جُبْن نسبت داد پس بیتوانى زره
بپوشید و چون سرى بزرگ داشت در همه لشكر (خُودى) نبود كه بر سر او راسـت آیـد
لاجـرم عِمامه به سر بست و برادرش شیبه و پسرش ولید را نیز
فرمان داد كه با من به میدان آیید و رزم دهید. پس هر سه
تن اسب برجهاندند و در میان دو لشكر، كرّ و فـرّى نـمـوده مـبـارز طـلبیدند
سه نفر از طایفه انصار به جنگ ایشان آمدند. عتبه گفت : شـمـا چـه
كـسـانـید و از كدام قبیله اید؟ گفتند: ما از جمله انصاریم
. عتبه گفت : شما كفو ما نیستید ما را با شما جنگ نباشد و آواز برداشت
كه اى محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم از بـنـى اعـمـام مـا كـس بـیـرون
فـرسـت تـا بـا مـا رزم دهـد و از اقـران و اكـفـاء مـا بـاشـد رسـول خـدا صـلى
اللّه عـلیـه و آله و سـلّم نـیـز نمى خواست كه نخستین انصار به
مقاتله شـونـد؛ پـس على علیه السّلام و حمزة بن عبدالمطّلب و عبیدة بن
الحارث بن المطّلب بن عبد مناف را رخصت رزم داد و این هر سه تن چون شیر
آشفته به میدان شتافتند. و حمزه گفت : اَنـَا حـَمـْزَةُ بـنُ عـبـد
المـطـّلب اَسـَدُ اللّهِ وَاَسـَدُ رَسـُولِهِ. عـتـبـه گفت : كُفْوٌ كَریمٌ
وَ اَنَا اَسَدُ الحُلَفاء. و از ایـن سـخـن ، عـتـبـه خود را سید
حُلفاى مطیبین شمرده و ما در ذكر آباء پیغمبر صلى اللّه علیه
و آله و سلّم اشاره به حِلْف مطیبین نمودیم .
بـالجـمـله : امـیـرالمـؤ مـنـیـن علیه
السّلام با ولید دچار گشت و حمزه با شیبه و عُبیده با عُتْبه .
پس امیرالمؤ منین علیه السّلام این
رجز خواند: شعر : انَا ابنُ ذىِ الْحَوْضَینِ عبد المطّلب - وَهاشِمُ
الْمُطعِم فىِ الْعامِ السَّغَب - اُوْفی بِمیثاقى وَاَحْمى عَنْ
حَسَبٍ. پـس شـمـشـیـرى بـر دوش ولید زد كه از زیر بغلش بیرون
آمد و چندان ذراعش ، سطبر و بزرگ بود كه چون بلند مى كرد صورتش را مى پوشانید.
گـویـند آن دست مقطوع را سخت بر سر امیرالمؤ منین علیه
السّلام بكوفت و به جانب عتبه پدرش گریخت . حضرت از دنبالش شتافت و زخمى دیگر
بر رانش بزد كه در زمان جان داد.
امـا حـمـزه و شـیـبه با هم درآویختند و چندان
شمشیر بر هم زدند و به گرد هم دویدند كه تـیـغـهـا از كـار شـد
و سـپـرهـا درهم شكست ، پس تیغ به یك سوى افكندند و یكدیگر
را بـچـسـبیدند. مسلمانان از دور چون آن بدیدند ندا در دادند كه یا
على نظاره كن كه این سگ چسان بر عمّت غلبه كرده ، على علیه السّلام به
سوى او شد و از پس حمزه درآمد و چون حـمـزه بـه قـامـت از شیبه بلندتر بود فرمود:
اى عمّ! سر خویش به زیر كن ، حمزه سر فـرو كـرد پـس عـلى علیه
السّلام تیغ براند و یك نیمه سر شیبه را بیفكند و
او را هلاك كرد. امـّا عبیده چون با عتبه نزدیك شد و این هر دو
سخت دلاور و شجاع بودند پس بیتوانى
با هـم حـمله بردند و عبیده تیغى بر فرق عتبه فرو كرد تا نیمه
سر بدرید و همچنان عتبه در زیر تیغ شمشیرى بر پاى عبیده
افكند چنانكه ساقش را قطع كرد از آن سوى امیرالمؤ مـنـین علیه
السّلام چون از كار شیبه پرداخت آهنگ عتبه نمود هنوز رمقى در عتبه بود كه
جان او را نـیـز بگرفت ؛ پس حضرت در قتل این هر سه تن ، شركت كرد و از
اینجا است كه در مصاف معاویه او را خطاب كرده مى فرماید:
عـِنـدى السَّیـْفُ الَّذى اَعـْضـَضْتُهُ اَخاكَ و خالَكَ وَجَدَّكَ یوْمَ
بَدرٍ) یعنى : شمشیرى كه بر جد و دایى و برادرت در یك
رزمگاه زدم ، نزد من است. پـس آن حـضـرت بـه اتـفـاق حـمـزه ، عـبـیـده را
بـرداشـتـه بـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه علیه و آله و سلّم آورده پیغمبر
سرش در كنار گرفت و چنان بگریست كـه آب چـشم مباركش بر روى عبیده دوید
و مغز از ساق عبیده مى رفت و هنگام مراجعت از بدر در ارض (رَوْحـآء) یـا
(صـَفـْراء) وفـات یـافـت و در آنـجـا مـدفـون گـشـت و او ده سـال از آن
حـضرت افزون بود و حق تعالى این آیه در حق آن شش تن كه هر دو تن با هم
مخاصمت كردند فرو فرستاد:
(هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فی رَبِّهِمُ فَالَّذینَ
كَفَروُا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنَ النّارِ یصَبُّ مِنْ فَوْقِ
رُؤُسِهِم الْحَمیمُ.) بـالجـمـله : بـعـد از كـشـتـه شـدن ایـن سـه
نـفـر رُعـْبـى در دل كـفـّار افـتاد، ابوجهل قریش را تحریص بر جنگ
همى كرد. شیطان به صورت سراقة بن مالك شده قریش را گفت : اِنّی
جارٌ لَكُمْ اِدْفَعُوا اِلَىَّ ر ایتَكُمْ. پـس رایـت مـیـسـره
را بـه دسـت گـرفـتـه و از پـیـش روى صـف مـى دویـد و كـفـّار را قـویـدل
مـى كـرد بـر جـنـگ . از آن طـرف پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم
اصحاب را فرمود: غُضّوُا اَبْصارَكُمْ وَ عضّوُا عَلَى النَّواجِدِ. و بر قلّت
اصحاب خویش نگریست دست به دعا برداشت و از حق تعالى طلب نصرت كرد، حق
تعالى ملائكه را به مدد ایشان فرستاد. قال اللّه تعالى : (وَلَقَد
نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَاَنْتُم اَذِلَّةٌ ... یمْدِدْ كُمْ رَبُّكُمْ
بِخَمْسَةِ آلا فٍ مِنَ المَلائكَةِ مُسَوِّمینَ) پـس جـنـگـى عـظـیـم
در پـیـوسـت شـیـطـان چـون چـشـمـش بـر جـبـرئیـل و صـفـوف
فـرشـتـگـان افتاد عَلَم را بینداخته آهنگ فرار كرد، مُنَبَّه پسر حَجّاج گریبان
او را گرفت و گفت : اى سراقه كجا مى گریزى ؟ این چه ناساخته كاریست
كه در این هنگام مى كنى و لشكر ما را در هم مى شكنى ، ابلیس دستى بر سینه
او زد و گفت : دور شود از من كه چیزى مى بینم كه تو نمى بینى .
(قـالَ تـَعالى : فَلَمّا تَرائَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَى عَقِبَیهِ وَ
قالَ اِنّی بَرى ءُ مِنْكُمْ اِنّی اَرى ما لا تَرَوْنَ) و حـضـرت
اسداللّه الغالب على بن ابى طالب علیه السّلام چون شیر آشفته به هر سو
حـمـله مـى بـرد و مـرد و مـركـب بـه خـاك مـى افـكـنـد تـا آنـكـه سـى وشـش تـن
از اَبـْطـال رجـال رااز حـیـات بـى بـهـره فـرمـود و از آن حـضـرت نقل است
كه فرمود عجب دارم از قریش كه چون
مقاتلت مرا با ولید بن عتبه مشاهده كردند و دیـدنـد كـه بـه یـك
ضرب من هر دو چشم حنظلة بن ابى سفیان بیرون افتاد چگونه بر حرب من
اقدام مى نمایند؟! بـالجمله ؛ هفتاد نفر از صنادید قریش به قتل
رسیدند كه از جمله آنها بود عتبه و شیبه و ولیـد بـن عـتـبـه و
حـنـظـلة بـن ابـى سـفـیـان و طـُعـَیـمـَة بـْن عـَدِىّ و عـاص بـن
سـعـیـد و نوفَل بن خُوَیلد و ابوجهل . و چون سر ابوجهل را براى پیغمبر
بردند سجده شكر به جـاى آورد، پـس كـفـار هـزیـمـت كـردنـد و مـسـلمـانـان
از دنـبـال ایـشان بشتافتند و هفتاد نفر اسیر كردند و این واقعه
در هفدهم ماه رمضان بود. و از جـمـله اسـیران ، نضربن حارث و عُقْبَة بن ابى
مُعَیط بود كه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سـلّم فـرمان قتل
ایشان را داد و این هر دو دشمن قوى پیغمبر صلى اللّه علیه
و آله و سـلّم بـودنـد و عـُقـبـه هـمـان اسـت كـه بـه رضـاى اُمـیةِ بـْنِ
خـَلَف كـه او نـیـز كشته شد خیو بر روى مبارك آن حضرت افكنده بود.
در خـبـر اسـت كـه چـون نـضـر بـن حـارث بـه دسـت امـیـرالمـؤ
مـنـیـن عـلیـه السـّلام بـه قتل رسید خواهرش در مرثیه او
قصیده گفت كه از جمله این سه بیت است :
اَمُحَمَّدٌ وَلاَ نْتَ نَجْلُ نَجیبَةٍ - فی
قَوْمِها وَالْفَحْلُ فَحْلُ مُعْرقٌ - ما كانَ ضَرَّكَ لَو مَنَنْتَ وَرُبَّما -
مَنَّ الْفَتى وَ هُوَ الْمُغیظ الْمُحْنَقُ - اَلنَّضْرُ اَقْرَبُ مَنْ
اَسَرْتَ قِرابَةً - وَاَحَقُّهُمْ اِنْ كانَ عِتْقٌ یعْتَقُ.
چـون مـرثیه او به سمع مبارك حضرت رسول صلى اللّه علیه
و آله و سلّم رسید فرمود:
لَوْ كُنْتُ سَمِعْتُ شِعْرَها لَما قَتَلْتُهُ.
زیارت ائمه بقیع علیهم السلام
چون خواستى این بزرگواران را زیارت كنى آنچه در
آداب زیارت ذكر شده (از غسل، طهارت، پوشیدن جامههاى پاك و پاكیزه،
استعمال بوى خوش و اذن دخول و امثال آن) اینجا نیز به جاى آور، و در
اذن دخول بگو: «یا مَوالِىَّ یا اَبْناءَ رَسُولِ اللَّهِ ،
عَبْدُكُمْ وَ ابْنُ اَمَتِكُمْ ، اَلذَّلِیلُ بَینَ اَیدِیكُمْ
، وَ الْمُضْعَفُ فِی عُلُوِّ قَدْرِكُمْ ، وَ الْمُعْتَرِفُ بَحَقِّكُمْ ،
جاءَكُمْ مُسْتَجِیراً بِكُمْ ، قاصِداً اِلى حَرَمِكُمْ ، مُتَقَرِّباً
اِلى مَقامِكُمْ ، مُتَوَسِّلاً اِلَى اللَّهِ تَعالى بِكُمْ ، ءَ اَدْخُلُ یا
مَوالِىَّ ، ءَ اَدْخُلُ یا اَوْلیاءَ اللَّهِ ، ءَ اَدْخُلُ یا
مَلائِكَةَ اللَّهِ الْمُحْدِقِینَ بِهذَا الْحَرَمِ ، اَلْمُقِیمِینَ
بِهذَا الْمَشْهَدِ». و بعد از خضوع و خشوع و رقت قلب داخل شو و پاى راست را مقدم
دار و بگو: «اَللَّهُ اَكْبَرُ كَبِیراً ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِیراً
، وَ سُبْحانَ اللَّهِ بُكْرَةً وَ اَصِیلاً ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ
الْفَرْدِ ِالصَّمَدِ ، اَلْماجِدِ الْأَحَدِ ، اَلْمُتَفَضِّلِ الْمَنَّانِ ،
اَلْمُتَطَوِّلِ الْحَنَّانِ ، اَلَّذِی مَنَّ بِطَوْلِهِ ، وَ سَهَّلَ زِیارَةَ
ساداتِی بِاِحْسانِهِ ، وَ لَمْ یجْعَلْنِی عَنْ زِیارَتِهِمْ
مَمْنُوعاً ، بَلْ تَطَوَّلَ وَ مَنَحَ». پس نزدیك قبور مقدّسه ایشان
برو، و رو به قبر ایشان كن و بگو: «اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ اَئِمَّةَ
الْهُدى ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ اَهْلَ التَّقْوى ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ
اَیهَا الْحُجَجُ عَلى اَهْلِ الدُّنْیا ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ
اَیهَا الْقُوَّامُ فِی الْبَرِیةِ بِالْقِسْطِ ، اَلسَّلامُ
عَلَیكُمْ اَهْلَ الصَّفْوَةِ ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ آلَ رَسُولِ
اللَّهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ اَهْلَ النَّجْوى ، اَشْهَدُ اَنَّكُمْ
قَدْ بَلَّغْتُمْ وَ نَصَحْتُمْ وَ صَبَرْتُمْ فِی ذاتِ اللَّهِ ، وَ
كُذِّبْتُمْ وَ اُسِیئَ اِلَیكُمْ فَغَفَرْتُمْ ، وَ اَشْهَدُ
اَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمُهْتَدُونَ ، وَ اَنَّ طاعَتَكُمْ
مَفْرُوضَةٌ ، وَ اَنَّ قَوْلَكُمُ الصِّدْقُ ، وَ اَنَّكُمْ دَعَوْتُم فَلَمْ
تُجابُوا ، وَ اَمَرْتُمْ فَلَمْ تُطاعُوا ، وَ اَنَّكُمْ دَعائِمُ الدِّینِ
وَ اَرْكانُ الْأَرْضِ ، لَمْ تَزالُوا بِعَینِ اللَّهِ ، ینْسَخُكُمْ
مِنْ اَصْلابِ كُلِّ مُطَهَّرٍ ، وَ ینْقُلُكُمْ مِنْ اَرْحامِ
الْمُطَهَّراتِ ، لَمْ تُدَنِّسْكُمُ الْجاهِلِیةُ الْجَهْلاءُ ، وَ لَمْ
تَشْرَكْ فِیكُمْ فِتَنُ الْأَهْواءِ ، طِبْتُمْ وَ طابَ مَنْبَتُكُمْ ،
مَنَّ بِكُمْ عَلَینا دَیانُ الدِّینِ ، فَجَعَلَكُمْ فِى بُیوتٍ
اَذِنَ اللَّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ یذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ ، وَ جَعَلَ
صَلاتَنا عَلَیكُمْ رَحْمَةً لَنا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنا ، اِذِ
اخْتارَكُمُ اللَّهُ لَنا ، وَ طَیبَ خَلْقَنا بِما مَنَّ عَلَینا
مِنْ وِلایتِكُمْ ، وَ كُنَّا عِنْدَهُ مُسَمِّینَ بِعِلْمِكُمْ ،
مُعْتَرِفِینَ بِتَصْدِیقِنا اِیاكُمْ ، وَ هذا مَقامُ مَنْ
اَسْرَفَ وَ اَخْطَأَ وَ اسْتَكانَ وَ اَقَرَّ بِما جَنى ، وَ رَجى بِمَقامِهِ
الْخَلاصَ ، وَ اَنْ یسْتَنْقِذَهُ بِكُمْ مُسْتنْقِذُ الْهَلْكى مِنَ
الرَّدى ، فَكُونُوا لِی شُفَعاءَ ، فَقَدْ وَفَدْتُ اِلَیكُمْ اِذْ
رَغِبَ عَنْكُمْ اَهْلُ الدُّنْیا ، وَاتَّخَذُوا آیاتِ اللَّهِ
هُزُواً ، وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها. یا مَنْ هُوَ قائِمٌ لا یسْهُو ،
وَ دائِمٌ لا یلْهُو ، وَ مُحِیطٌ بِكُلِّ شَىْءٍ ، لَكَ الْمَنُّ
بِما وَ فَّقْتَنِی ، وَ عَرَّفْتَنِی بِما اَقَمْتَنِی عَلَیهِ
، اِذْ صَدَّ عَنْهُ عِبادُكَ وَ جَهِلُوا مَعْرِفَتَهُ ، وَ اسْتَخَفُّوا
بِحَقِّهِ ، وَ مالُوا اِلى سِواهُ ، فَكانَتِ الْمِنَّةُ مِنْكَ عَلَىَّ مَعَ
اَقْوامٍ خَصَصْتَهُمْ بِما خَصَصْتَنِی بِهِ ، فَلَكَ الْحَمْدُ اِذْ
كُنْتُ عِنْدَكَ فِی مَقامِی هذا مَذْكُوراً مَكْتُوباً ، فَلا تَحْرِمْنِی
ما رَجَوْتُ ، وَ لا تُخَیبْنِی فِیما دَعَوْتُ ، بِحُرْمَةِ
مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ
آلِ مُحَمَّدٍ». پس دعا كن براى خود، هر چه خواهى. به تصریح بسیارى از
بزرگان، بهترین زیارت براى ائمه بقیع همان زیارت جامعه كبیره
است كه داراى مفاهیم عالى و بیان اوصاف و مناقب اهل بیت است.
زیارت جامعه اوّل (جامعه صغیره)
این زیارت در كتب كافى، تهذیب و كامل الزیارات
از امام رضا(علیه السلام) نقل شده است، و در تمام زیارتگاه هاى انبیاء
و ائمّه و اوصیاء(علیهم السلام) خوانده مى شود:
«اَلسَّلامُ عَلى اَوْلِیاءِ اللهِ وَاَصْفِیاءِهِ،
اَلسَّلامُ عَلى اُمَناءِ اللهِ وَاَحِبّاءِهِ، اَلسَّلامُ عَلى اَ نْصارِ اللهِ
وَخُلَفاءِهِ، اَلسَّلامُ عَلى مَحالِّ مَعْرِفَةِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى
مَساكِنِ ذِكْرِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى مُظهِری اَمْرِ اللهِ وَنَهْیهِ،
اَلسَّلامُ عَلَى الدُّعاةِ اِلَى اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَى الْمُسْتَقِرِّینَ
فی مَرْضاتِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَى الْمُخْلَصِینَ فی طاعَةِ
اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَى الاْدِلاّءِ عَلَى اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَى الَّذِینَ
مَنْ والاهُمْ فَقَدْ والَى اللهَ، وَمَنْ عاداهُمْ فَقَدْ عادَى اللهَ، وَمَنْ
عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللهَ، وَمَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللهَ، وَمَنِ
اعْتَصَمَ بِهِمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللهِ، وَمَنْ تَخَلّى مِنْهُمْ فَقَدْ
تَخَلّى مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، وَاُشْهِدُ اللهَ اَنّی سِلْمٌ لِمَنْ
سالَمْتُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتُمْ، مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَعَلانِیتِكُمْ،
مُفَوِّضٌ فی ذلِكَ كُلِّهِ اِلَیكُمْ، لَعَنَ اللهُ عَدُوَّ آلِ
مُحَمَّد مِنَ الْجِنِّ وَالاْنْسِ، وَاَبْرَءُ اِلَى اللهِ مِنْهُمْ، وَصَلَّى
اللهُ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ». (كافى، ج4، ص579، حدیث2 و تهذیب
الاحكام، ج6، ص102 و كامل الزیارات، ص331)
زیارت حضرت فاطمه(علیها السلام)
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا مُمْتَحَنَةُ، قَدِ
امْتَحَنَكِ الَّذِى خَلَقَكِ قَبْلَ اَنْ یخْلُقَكِ، فَوَجَدَكِ لِمَا
امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَنَحْنُ لَكِ اَوْلِیاءُ صابِرُونَ، وَمُصَدِّقُونَ
لِكُلِّ ما اَتینا بِهِ اَبُوكِ، صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ،
وَاَتینا بِهِ وَصِیهُ، فَاِنّا نَسْئَلُكِ اِنْ كُنّا صَدَّقْناكِ
اِلاّ اَلْحَقْتِنا بِتَصْدِیقِنا لَهُمالِنُبَشِّرَاَنْفُسَنااَنّا قَدْ
طَهُرْنا بِوِلایتِكِ، «اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا بِنْتَ رَسُولِ
اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا بِنْتَ نَبِىِّ اللّهِ، اَلسَّلامُ
عَلَیكِ یا بِنْتَ خَلِیلِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا
بِنْتَ اَمِینِ اللّهِ، اَلسَّلامُ
عَلَیكِ یا بِنْتَ خَیرِ خَلْقِ اللّهِ،
اُشْهِدُ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَمَلائِكَتَهُ اَنِّى راض عَمَّنْ رَضِیتِ
عَنْهُ، ساخِطٌ عَلى مَنْ سَخَطْتِ عَلَیهِ، مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ
تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوال لِمَنْ والَیتِ، مُعاد لِمَنْ عادَیتِ،
مُبْغِضٌ لِمَنْ اَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ اَحْبَبْتِ، وَكَفى بِاللّهِ شَهِیداً
وَحَسِیباً وَجازِیاً وَمُثِیباً». پس از آن، بر پیامبراكرم(صلى
الله علیه وآله) وامامان(علیهم السلام) صلوات فرستاده شود. (المزار
الكبیر ص19، مفاتیح الجنان ص632)
زیارت اهل قبور
«اَلسَّلامُ عَلى اَهْلِ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ ، مِنْ
اَهْلِ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ ، یا اَهْلَ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ ،
بِحَقِّ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ ، كَیفَ وَ جَدْتُمْ قَوْلَ لا اِلهَ
اِلاَّ اللَّهُ ، مِنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ ، یا لا اِلهَ اِلاَّ
اللَّهُ ، بِحَقِّ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ ، اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا اِلهَ اِلاَّ
اللَّهُ ، وَ احْشُرْنا فِی زُمْرَةِ مَنْ قالَ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ ،
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِىٌّ وَلِىُّ اللَّهِ». از امیر مؤمنان علیه
السلام روایت شده كه هر كس به قبرستان وارد شود و زیارت بخواند،
خداوند متعال ثواب پنجاه سال عبادت به او عطا فرماید و گناه پنجاه سال او و
پدر و مادرش را ببخشد. از پیغمبر خداصلى الله علیه وآله نقل است هر
كس هفت مرتبه سوره « اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیلَةِ القَدْرِ» را نزد
قبر مؤمنى بخواند، خداوند متعال فرشتهاى را نزد قبر او مىفرستد كه پرستش خدا
كند، و ثوابش را به نام آن میت مىنویسد. پس چون روز قیامت شود،
به هر هولى از اهوال قیامت برسد، خداوند آن هول را از او بر طرف كند، تا این
كه داخل بهشت شود.
زیارت وداع ائمه بقیع علیهم السلام
مرحوم شیخ طوسى و سید بن طاووس گفتهاند كه چون
خواستى ائمه بقیع را وداع كنى، بگو: «اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ اَئِمَّةَ
الْهُدى وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ ، اَسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَ
اَقْرَأُ عَلَیكُمُ السَّلامَ ، آمَنَّا باِللَّهِ وَ باِلرَّسُولِ وَ بِما
جِئْتُم بِهِ وَ دَلَلْتُمْ عَلَیهِ ، اَللَّهُمَّ فَاكْتُبْنا مَعَ
الشَّاهِدِینَ». پس دعا بسیار كن و از خداوند بخواه كه بار دیگر
تو را به زیارت ایشان برگرداند و این آخرین عهد و زیارت
تو نباشد.
زیارت حضرت فاطمه بنت اسد مادر گرامى امیرمؤمنان
على(ع)
«علاّمه مجلسى» از «شیخ مفید» و «سید بن
طاووس» و «شهید اوّل» رضوان الله تعالى علیهم زیارتى را براى
فاطمه بنت اسد مادر گرامى امیر مؤمنان على(علیه السلام) كه در بقیع
مدفون است، نقل كرده است، به این صورت:
«علاّمه مجلسى» از «شیخ مفید» و «سید بن طاووس» و «شهید
اوّل» رضوان الله تعالى علیهم زیارتى را براى فاطمه بنت اسد مادر
گرامى امیر مؤمنان على(علیه السلام) كه در بقیع مدفون است، نقل
كرده است، به این صورت : اَلسَّلامُ عَلى نَبِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى
رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد سَیدِ الْمُرْسَلینَ،
اَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد سَیدِ الاَوَّلینَ، اَلسَّلامُ عَلى
مُحَمَّد سَیدِ الاْخِرینَ، اَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَعَثَهُ اللهُ
رَحْمَةً لِلْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیهَا النَّبِىُّ
وَرَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَ بِنْتِ اَسَد الْهاشِمِیةِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ اَیتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرْضِیةُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ اَیتُهَا التَّقِیةُ النَّقِیةُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ اَیتُهَا الْكَریمَةُ الرَّضِیةُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا كافِلَةَ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِیینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا والِدَةَ سَیدِ الْوَصِیینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا مَنْ ظَهَرَتْ شَفَقَتُها عَلى رَسُولِ اللهِ خاتَمِ
النَّبیینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا مَنْ تَرْبِیتُها
لِوَلِىِّ اللهِ الاَمینِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ وَ عَلى رُوحِكِ وَ
بَدَنِكِ الطّاهِرِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ وَعَلى وَلَدِكِ، وَرَحْمَةُ اللهِ
وَ بَرَكاتُهُ، اَشْهَدُ اَنَّكِ اَحْسَنْتِ الْكِفالَةَ، وَاَدَّیتِ
الاَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ رَسُولِ
اللهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِ، مُعْتَرِفَةً بِنُبُوَّتِهِ،
مُسْتَبْصِرَةً بِنِعْمَتِهِ، كافِلَةً بِتَرْبِیتِهِ، مُشْفِقَةً عَلى
نَفْسِهِ، واقِفَةً عَلى خِدْمَتِهِ، مُخْتارَةً رِضاهُ، وَاَشْهَدُ اَنَّكِ مَضَیتِ
عَلَى الاِیمانِ، وَالتَّمَسُّكِ بِاَشْرَفِ الاَدْیانِ، راضِیةً
مَرْضِیةً، طاهِرَةً زَكِیةً، تَقِیةً نَقِیةً، فَرَضِىَ
اللهُ عَنْكِ وَاَرْضاكِ، وَجَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلَكِ وَ مَاْویكِ،
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها،
وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها، وَشَفاعَةَ
الاَئِمَّةِ مِنْ ذُرِّیتِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها، وَاحْشُرْنى مَعَها
وَمَعَ اَوْلادِهَا الطّاهِرینَ، اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ
مِنْ زِیارَتى اِیاها، وَارْزُقْنِى الْعَوْدَ اِلَیها اَبَداً
ما اَبْقَیتَنى، وَاِذا تَوَفَّیتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها،
وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَتِها،بِرَحْمَتِكَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ،
اَللّهُمَّ بِحَقِّها عِنْدَكَ، وَمَنْزِلَتِها لَدَیكَ، اِغْفِرْ لى
وَلِوالِدَىَّ، وَلِجَمِیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا
فِى الدُّنْیا حَسَنَةً، وَ فِى الاْخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِكَ
عَذابَ النّارِ. سپس دو ركعت نماز زیارت مى خوانى و آنچه كه دوست دارى دعا
مى كنى. (منابع :
مفاتیح الجنان محدث قمی - بحارالانوار، جلد 97،
صفحه 218، حدیث 17 و مصباح الزائر، صفحه 58. - بقیع مرکز تحقیقات
حج ، سایت حج)
قبرستان بقیع ومدفونین آن
این مبارک بقعه را، حاجت به نور ماه نیست - در
دل هر ذره، خورشیدی نهان دارد بقیع
قبرستان بقیع مدفن امامان و بزرگان دین واصحاب
رسول خداست.
ازدرب قبرستان بقیع که واردشوی قبور بترتیب
حرکت زائرین بدینصورت است
الف - امام حسن مجتبی (ع)، امام زین العابدین
(ع)، امام محمد باقر (ع)، امام جعفر صادق (ع)، عموی پیامبر (عباس ابن
عبدالمطلب)، فاطمه بنت اسد مادر امام علی (ع)، سمت راست خیابان قبل
ازهمه قبور که چند نفر شرطه هم آنجا ایستاده ومردم (گمراه؟) را هدایت
میکنند
ب - دختران پیامبر (رقیه ، زینب وام
كلثوم )، سمت راست خیابان
ج - همسران پیامبر (ام سلمه ، ام حبیبه ، حلیمه
، زینب ، میمونه ، صفیه ، سوده ، عایشه ، جریره)،
سمت راست خیابان
د - عبدالله بن جعفرطیار ، عقیل بن ابیطالب
، سمت راست خیابان
هـ - مالک بن انس ، نافع ، سمت راست خیابان
و - ابراهیم فرزند پیامبر ، سمت راست خیابان
ز - شهدای حره وتعدادی ازشهدای احُد
(تعدادی دیگردراحُدمدفون هستند) ، سمت چپ خیابان
ح - اسماعیل فرزند امام صادق (ع) ، سمت چپ خیابان
ط - حلیمه سعدیه مادر رضاعی پیامبر،
سمت چپ خیابان
ی - ابوسعیدخُدری یا فاطمه بنت اسد
بقول اهل سنت ، سمت چپ خیابان آخرین قبراست (اما بقول شیعه
کنارچهارامام دفن است)
ک - سمت راست خیابان درانتهای قبور قبری
است که بقول شیعه عثمان بن مظعون است وبقول اهل سنت عثمان بن عفان است
ل - زائرین ازکنار دیوار بقیع به سمت درب
اصلی بازمیگردند کناردیواری که به سمت حرم پیامبراست
قبورعاتکه وصفیه عمه های پیامبر، ام البنین (مادر حضرت
ابوالفضل العباس)
بقیع در نیم قرن گذشته، گنبد و بارگاه داشته،
که به دستور مفتی های سعودی، تخریب گردیده است.
در كنار بقیع درختی بود، كه حضرت فاطمه زهرا
(س) همراه حسن و حسین (ع) به آنجا می آمدند و در فراق مرگ پدرشان و
مظلومیت حضرت علی (ع) گریه می كردند. این مکان به بیت
الاحزان معروف بود.
بین قبرستان بقیع وحرم پیغمبرصلّی
الله علیه وآله خانه های بنی هاشم یامحله بنی هاشم
بوده كه باتوسعه مسجدالنّبی تخریب ودرحال حاضرجزوصحن مسجدالنّبی
وخیابان جلوبقیع (بین الحرمین)است
بقیع غَرقَد، گورستان مدینه منوره است كه در
زمان رسول خداصلى الله علیه وآله بسیارى از صحابه و پس از رحلت ایشان
چهار تن از امامان معصوم علیهم السلام و نیز تعدادى از بزرگان تابعین
و سادات اهلبیت عصمت و طهارت در آن به خاك سپرده شدهاند. از آن زمان تا
كنون هزاران نفر از دانشمندان، زاهدان و صالحان، كه در مدینه از دنیا
رفتهاند، نیز در همین گورستان دفن شدهاند. پیامبرصلى الله علیه
وآله براى آرمیدگان در این قبرستان احترام خاص قائل بود. یكى از
موالى پیامبر خداصلى الله علیه وآله گوید: نیمه شبى پیامبرصلى
الله علیه وآله مرا از خواب بیدار كرد و فرمود: من فرمان یافتهام
تا براى دفن شدگان در بقیع طلب آمرزش كنم، همراه من بیا. و من همراه
آن حضرت حركت كردم، وقتى در میان قبور بقیع قرار گرفت، مدتى طولانى
براى مدفونین آن از خداوند طلب مغفرت و آمرزش كرد؛ «فَاسْتَغْفَرَ لاَهْلِهِ
طَویلاً». پیامبرصلى الله علیه وآله هرگاه از كنار قبرستان بقیع
مىگذشت، مىفرمود: «السَّلامُ عَلَیكُمْ مِنْ دِیارِ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ
وَ إِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لاحِقُونَ». آن حضرت بسیارى اوقات در
لحظات پایانى شب، كنار قبرستان بقیع مىآمد و به دفن شدگان آن درود
مىفرستاد و برایشان طلب مغفرت مىكرد.
و نیز برخى شبها تنها به بقیع آمده و در آن جا
به راز و نیاز با خدا مىپرداختند.
امّ قیس گوید: كنار رسول خداصلى الله علیه
وآله در بقیع ایستاده بودم، آن حضرت فرمود: «امّ قیس! از این
قبرها هفتاد هزار نفر برانگیخته شده و بدون حساب وارد بهشت مىشوند.
چهرههاى آنان همچون قرص ماه مىدرخشد.»
علت آن كه بقیع را «بقیع الغرقد» نامیدهاند
آن است كه نوعى درخت خاردار در این گورستان مىروییده كه نامش
غرقد بوده و از این رو به بقیع غرقد معروف شده است. اكنون آن درختان
از بین رفتهاند، لیكن نامشان مانده است. برخى نیز گفتهاند: بقیع
غرقد به زمینى گفته مىشود كه نوعى درخت بلند توت آن را پوشانده باشد. این
گورستان كه در قسمت شرقى مسجد النبى واقع است، در دوره جاهلى اهمیت چندانى
نداشته، لیكن پس از هجرت رسول خداصلى الله علیه وآله به مدینه و
دفن بسیارى از چهرههاى سرشناس مسلمان در آن، از اهمیت و قداست ویژهاى
برخوردار گردیده است. بقیع تا یك صد سال پیش دیوار
و حصارى نداشت، اما هم اكنون با دیوارى بلند محصور گشته و از گذشته تا كنون
مسلمانان از هر فرقه و مذهب، پس از زیارت رسول خداصلى الله علیه وآله
به این مكان مىآیند و اهل بیت پیامبرعلیهم السلام
و دیگر آرمیدگان در این گورستان را زیارت مىكنند. قبور
ائمه معصوم علیهم السلام و تعداد دیگرى از دفن شدگان در بقیع، پیشتر
داراى قبه و سرپناه بود، لیكن اكنون همه آنها تخریب گردیده و این
قبرستان به صورت فضاى باز و سادهاى درآمده و تنها برخى از قبور با دیوارههاى
كوتاه مشخص، باقى مانده است.
بقیع و معانی آن
قبرستان بقیع را که قدیمیترین
قبرستان مدینه است «جنةالبقیع» هم مینامند. و از آنجا که در این
مکان مقدس، درختی به نام «غرقد» بوده، به «بقیع الغرقد» نیز
معروف است. بقیع در زبان عرب، به جایگاه وسیع، یا مکانی
که در آن درخت و ریشههای درخت باشد اطلاق میشود.
در مجمعالبحرین آمده است: «البقیع من الارض:
المکان المتّسع (قیل) و لا یسمّی بقیعاً الاّ فیه
شجرا و اصولها، و منه، بقیع الغرقد»
بعضی میگویند: بقیع به معنی
توتستان، و بقعه، و مزرعة نیز آمده است.
در کنار بقیع الغرقد، قطعه دیگری، به نام
«بقیع العمّات» بوده است که در این اواخر دیوار بین دو بقیع
را برداشته، و هر دو قسمت را به صورت یک قبرستان درآوردهاند.
بقیع در کجا واقع شده است؟
بقیع در سمت شرقی مسجدالنبی(ص)، و در حال
حاضر تقریباً در وسط شهر مدینه واقع شده، که از شمال به شارع عبدالعزیز،
و از شرق به شارع ستین، و از جنوب به شارع باب العوالی، و از غرب به
شارع ابیذر، محدود شده است.
در گذشته، دیوارهای بقیع، از گل و خشت
خام درست شده بود، که بعداً دورتا دور این قبرستان را با بلوکهای سیمانی
دیوار کشیده و روی دیوار نیز نردهها و پنجرههایی،
نصب کردند.
متأسفانه تا چند سال پیش، درب بقیع تنها برای
دفن جنازهها باز میشد و در غیر آن، بسته بود. ولیکن از سال
1365 شمسی و به دنبال درخواست مردم مسلمان ایران و اقدامات مسؤولین
ایرانی، در ساعاتی از روز، درب آن به روی زائران گشوده میشود.
فضیلت بقیع
پیامبر اکرم(ص) فرمود: سرزمین بقیع، نخستین
مکانی است که در روز قیامت شکافته میشود، و مدفونین آن
سر از خاک بیرون میآورند، و پس از آن زمین مکّه. و در روز قیامت،
هفتاد هزار نفر از بقیع، در صحرای محشر حاضر میگردند که
صورتشان مانند ماه شب چهارده میدرخشد، و بدون حساب نیز داخل بهشت میشوند.
به گواهی تاریخ، پیامبر اسلام(ص) بارها و
حتی در نیمههای شب به زیارت بقیع میرفت و
برای خفتگان در آن، طلب مغفرت میکرد و میفرمود: خدایا
اهل بقیع را بیامرز. و نیز میفرمود: مأموریت دارم
تا بر اهل بقیع درود بفرستم: «انّی
بعثت الی اهل البقیع لأصلّی علیهم»
دفن شدگان دربقیع
بقیع، قبرستان قدیمی مدینه است که
بهترین عزیزان پیامبر(ص) و سربازان فداکار اسلام، در آنجا
مدفونند؛ اینک بـه نــام بـرخـی از آنـها اشــاره مـیکـنیم:
1ـ مرقد چهار امام معصوم ا ز ا ئمه شیعه(ع): امام
مجتبی(ع)، امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع).
2ـ (بنابه نقلی) قبرپنهان فاطمه زهرا(س)
3ـ قبور فرزندان پیامبر(ص) مانند ابراهیم، زینب،
امکلثوم و رقیه.
4ـ قبور همسران آن حضرت.
5ـ قبر فاطمه بنت اسد مادر علی بن ابی طالب(ع)
6ـ قبر عباس عموی پیغمبر(ص)
7ـ قبر صفیه و عاتکه، عمههای پیامبر(ص)
8ـ قبرحلیمه سعدیه، مادر رضاعی آن
حضرت.
9ـ قبر عقیل برادر علی(ع)، و عبداللّه بن
جعفر، همسر زینب کبری(س)
10ـ قبر سعد بن معاذ، و ابوسعید خدری.
11ـ قبر اسماعیل فرزند امام صادق(ع)
12ـ قبر امّ البنین مادر حضرت ابا الفضل(ع)
13ـ قبر عثمان بن مظعون، و سفیان بن الحارث بن
عبدالمطلب.
14ـ قبر جمعی از شهدای اُحُد و شهدای
واقعه حرّه که محل آنها معلوم و مشخص است.
15ـ قبور برخی از فرزندان ائمه و بستگان پیامبر
گرامی اسلام(ص) و برخی از صحابه بزرگوار آن حضرت.
16ـ قبور گروهی از راویان حدیث، و عدهای
از علما، شهدا و قرّاء و مبلغین بزرگ اسلام.
و سرانجام بسیاری از شخصیتهای
برجسته و افراد والامقام که از صدر اسلام تاکنون، در این سرزمین مقدس
آرمیدهاند و قبورشان مجهول است.
قبوری که چنانچه، هر یک از آنها در دیگر
بلاد اسلامی قرار داشت، آنچنان آباد و مجلل میبود که چهره آن شهر را
عوض میکرد.
سمهودی در «وفاءالوفاء» از مالک روایت کرده که:
در این آرامگاه ده هزار نفر از صحابه گرامی و اکابر اسلام مدفونند، لیکن
قبور تعدادی از آنها مخفی، و برخی دیگر هم که معلوم بوده
به مرور زمان از بین رفته، و متأسفانه بسیاری از آنها را هم در
این قرن اخیر از میان برده اند.
«رفعت پاشا» نویسنده «مرآةالحرمین» عقیده
دارد: بیش از دو هزار نفر از اصحاب و تابعین، در این قبرستان
دفن شدهاند.
صحابه مدفون در بقیع
گروهی از صحابه که در این مکان شریف
مدفونند عبارتند از:
1 ـ مقداد بن الاسود.
2 ـ مالک بن حارث.
3 ـ مالک اشتر نخعی.
4 ـ خالد بن سعید.
5 ـ خزیمة ذوالشهادتین، که پیامبر(ص)
شهادت و گواهی او را به جای دو شاهد عادل میپذیرفت.
6 ـ زید بن حارثة. (پسرخوانده پیامبر«ص»)
7 ـ سعد بن عباده.
8 ـ ابو دجانه انصاری.
9 ـ جابر بن عبداللّه انصاری.
10 ـ مالک بن نویره.
11 ـ زید بن ارقم.
12 ـ حسّان بن ثابت.
13 ـ قیس بن سعد بن عباده.
14 ـ اسعد بن زاره...
مورخین نوشته اند: نخستین کسی که از
انصار در بقیع مدفون شد، اسعد بن زراره بود، وی از بیعت کنندگان
با پیامبراسلام(ص) در عقبه اول و دوم (پیش از هجرت) در سرزمین
منی بوده است و نخستین کسی که از مهاجرین در بقیع
مدفون شد، عثمان بن مظعون است که به حبشه و مدینه هجرت کرد و همو بود که
سرپرستی گروه مهاجران اول به حبشه را عهدهدار بود.
گروهی از راویان و قرّاء و مبلغان
1 ـ عبداللّه بن مسعود.
2 ـ معاذ بن جبل.
3 ـ سالم.
4 ـ ابوالحسین یحیی النسابة العقیقی،
او نخستین کسی است که در انساب سادات، کتابی تدوین نموده،
تألیفات بسیاری دارد، و در کتب رجال نیز مورد تمجید
و تقدیس قرار گرفته است.
5 ـ سید الُمهنابن سنان الحسین اعرجی، او
کسی است که سؤالهایی از مدینه منوره به حضور «علامه حلی(ره)»
ارسال نمود، و علامه هم به سؤالهای وی جواب داد و اکنون آن جوابها، به
«اجوبةالمسائل المهنائیة» معروف است.
در گذشته بقیع و مرقد امامان معصوم(ع) عموماً دارای
بقعه و گنبد و بارگاه بوده و لیکن در سالهای اخیر همه آنها تخریب
گردیده و هم اکنون هیچ آثاری از آنها جز چند قطعه سنگ که در
بالا و پائین قبور گذاشته شده، وجود ندارد.
در حالی که اغلب این قبور چنانکه محمد بن محمود
نجّار متوفای 643 هجری (در کتاب اخبار مدینةالرسول) ابن جبیر
متوفای 614 هجری و ابن بطوطه متوفای 779 آنها را مشاهده و خصوصیات
آن را شرح دادهاند، دارای کتیبه و سنگهای نوشته شده، بوده
است.
و نیز میرزا حسین فراهانی در سال
1320 و 1302 هجری این آثار را دیده و در سفرنامه خود آنها را
شرح داده است.
فاطمه بنت اسد:
فاطمه دختر اسد: فرزند هاشم، همسر ابوطالب و مادر علی(ع)،
جعفر، عقیل و هانی و طالب است. وی که از مهاجرین نخستین
و بیعت کنندگان با حضرت محمد(ص) میباشد به پاکی و پرهیزکاری
مشهور است و تنها کسی است که در خانه کعبه وضع حمل نمود و مولود کعبه علی(ع)
را به دنیا آورد. او در زمان حیات پیامبر(ص)، جهان را بدرود
گفت، آن حضرت در مرگ وی تأثر و اندوه فراوان از خود نشان داد، و سرانجام بر
جنازهاش نماز خواند، و او را در میان قبر نهاد.
برخی قبر او را در کنار قبر عثمان بن مظعون و ابراهیم
فرزند پیامبر دانستهاند ولی مشهور این است که نزدیک قبر
چهار امام معصوم(ع) قرار دارد که اهل سنت آن را قبر فاطمه زهرا(ع) میدانند!
این قبر قبلاً قبه و بارگاه داشته است.
عباس، عموی پیامبر(ص)
عباس فرزند عبدالمطلب عموی پیامبر(ص) و مادرش
نتیله دختر خبّاب است. او دو تا سه سال از پیامبر اسلام(ص) بزرگتر
بود.
عباس از بزرگان و سادات قریش و بنیهاشم بود که
پیش از ظهور اسلام منصب سقایت حاجیان و عمارت مسجدالحرام را به
عهده داشت. او به دستور پیامبر اکرم(ص) در مکه ماند و فعالیتهای
ضد اسلامی قریش را به پیامبر(ص) گزارش میکرد. و نیز
او بود که خبر حمله قریش به مدینه را در جنگ احد و خندق به پیامبر(ص)
اطلاع داد.
عباس، دو ماه قبل از فتح مکه به سوی مدینه هجرت
کرد. و از آن پس مستقیماً جزء یاران و صحابه پیامبر(ص) درآمد و
از مهاجران شمرده شد. وی مورد توجه و عنایت خاص پیامبر(ص) بود،
در جنگ حنین نیز فداکاریهای زیادی انجام
داد.
عباس در سال 33 هجری در عصر خلافت عثمان دار دنیا
را وداع گفت. و در قبرستان بقیع در کنار قبر فاطمه بنت اسد دفن شد.
عبداللّه بن جعفر
پس از مهاجرت گروهی از مسلمانان، به سرپرستی
جعفر بن ابیطالب از مکّه به سوی حبشه و اقامت در آنجا، خداوند به
جعفر فرزندی داد که نامش را عبداللّه گذاشت. عبداللّه اولین مولود
مسلمانی بود که در حبشه به دنیا آمد.
پدرش جعفر، در سال هفت هجری از حبشه به مدینه
بازگشت و در سال هشتم، به فرماندهی سپاهی که زید بن حارثه و
عبداللّه بن رواحه فرمانده دوم و سوم آن بودند عازم موته شد و در آنجا شهید
گردید...
رسول خدا(ص) با نشان دادن عکس العمل شدید نسبت به
شهادت او و همراهانش، ایثار و فداکاری جعفر را ستود و برای تسلیت
به خانوادهاش به منزل وی رفت و بشارت خدا را نسبت به جعفر بدینگونه
اعلان کرد که: خداوند متعال به جای دو بازوی جدا شده او در جنگ موته،
دو بال به او داده است تا در بهشت همانند فرشتگان پرواز کند و بدین جهت او
را «جعفر طیار» لقب دادهاند.
و امّا عبداللّه پسر جعفر هم مورد محبت پیامبر(ص)
بود، او کسی است که در کودکی با پیامبر(ص) بیعت کرد و پیامبر(ص)
نیز با آنکه معمولاً بیعت کودکان را نمیپذیرفت بیعت
او را پذیرا شد. عبداللّه همسر بانوی بزرگ اسلام حضرت زینب کبری(س)
است. او مردی سخاوتمند و جوانمرد و از حامیان علی بن ابیطالب(ع)
بود که در سال 80 هجری و در نود سالگی در مدینه فوت کرد، و او
را در قبرستان بقیع کنار قبر عمویش عقیل دفن کردند.
امّ البنین مادر ابوالفضل(ع)
امّالبنین دختر حزام بن خالد همسر علی بن ابی
طالب(ع) بود، او مادر چهار پسر یعنی حضرت عباس، جعفر، عثمان و عبدالله
است که تمامی این فرزندان در کربلا شهید شدند. این بانوی
گرامی به امام حسین(ع) بیش از فرزندان خود علاقه داشت.
هر چند نام او فاطمه بود، ولیکن به احترام فاطمه
زهرا(ع) کمتر به این نام خوانده میشد. و فقط او را به خاطر فرزندانش
«اُمّ البنین» (مادر پسران) میخواندند. وی در مدینه از
دنیا رفت و در بقیع به خاک سپرده شد، قبر او در کنار قبر عمه های
پیامبر (صفیه و عاتکه) قرار دارد.
حلیمه سعدیه
حلیمه از قبیله بنی سعد بن بکر و دختر
ابو ذُوَیب، عبداللّه بن حارث است. وی مدتی دایه و مادر
رضاعی پیامبر اکرم(ص) بوده است. او نیز در بقیع مدفون، و
قبرش معروف است. علی بن موسی مؤلف کتاب «وصف المدینه المنوره» مینویسد:
قبر او در جهت شمالی قبر عثمان قرار دارد که در سال 1303 هجری دارای
گنبد و بارگاه بوده است.
اسماعیل فرزند امام جعفر صادق(ع)
اسماعیل بزرگترین فرزند امام صادق(ع) و مورد
علاقه شدید آن حضرت بود. مادرش فاطمه دختر حسین بن علی(ع) است.
در زمان امام صادق(ع) در سال 133 هجری فوت کرد. امام(ع) در فوت اسماعیل
شدیداً گریست و بدون کفش و عبا به استقبال جنازه وی که از منطقه
عُریض به مدینه حمل میشد، رفت. در بین راه چندین
بار جنازه را به زمین نهاد و صورتش را باز کرد و سپس او را در بقیع
دفن نمود.
و این عمل بدین جهت بود که برخی خیال
نکنند او (اسماعیل) امام بوده و نمرده است. ولی با این حال،
عدهای از طرفدارانش او را مهدی موعود پنداشته و امامت را حق مسلّم او
و فرزندانش بعد از امام ششم میدانند و شیعیان اسماعیلی
از این طایفهاند. «سمهودی» قبر او را در مقابل قبر عباس در سمت
مغرب آن میداند...
مقبره او دارای بقعهای بوده است که پس از خیابان
کشی از قبرستان جدا، و سپس تخریب شد.
محمد بن حنفیه
اسم او محمد اکبر، پسر علی بن ابیطالب(ع)است. وی
نیز در قبرستان بقیع دفن شده است. محمّد با آنکه به امامت علی
بن الحسین(ع) معتقد بود ولی پس از قیام مختار برخی او را
امام و حتی مهدی موعود خواندهاند. مورخین مرگ او را در سال 81
هجری ذکر کردهاند.
قبورعمه های پیامبر
دو تن از عمه های پیامبر اکرم(ص) به نامهای
«صفیه» و «عاتکه» در بقیع دفن شدهاند و برخی معتقدند که سه تن
از عمههای آن حضرت در آنجا مدفونند.
شرح حال مختصر
آنان:
الف ـ صفیه دختر عبدالمطلب: او با حمزه سیدالشهداء
از جهت پدر و مادر یکی بودند. وی همسر عوام بن خویلد
برادر حضرت خدیجه و مادر زبیر بن عوام است. صفیه در نبرد احد
حضور داشت و آنگاه که در کنار جسد مثله شده برادرش قرار گرفت سخنانی سوزناک
و پرمعنی ایراد کرد.
در جنگ خندق همراه حسان بن ثابت و دیگران، در کوشک
فارع، به حراست شهر و نگهبانی از خانهای که زنان و کودکان به دستور پیامبر(ص)
در آن جمع بودند، پرداخت، مینویسند: او یک یهودی
مهاجم را نیز با شمشیر از پای درآورد، و بدین خاطر، مورد
تقدیر پیامبر قرار گرفت.
صفیه در سال 20 هجرت در مدینه از دنیا
رفت و در بقیع به خاک سپرده شد.
ب ـ عاتکه دختر عبدالمطلب: عاتکه و دو خواهرش امیمه و
بره از مادر دیگری به نام فاطمه بنت عمر و بن عاید بن عمران
بودند. همسر عاتکه امیة بن مغیرة بن عبداللّه بود. وی از او دو
پسرداشت: به نامهای «زهیر» و «عبداللّه». ظاهراً زهیر اسلام نیاورد
و لیکن عبداللّه با ابوسفیان بن حارث و عباس مسلمان شد و به حضور پیامبر(ص)
رسید.
به هر حال عاتکه پیش از وقوع جنگ بدر، شکست قریش
را در رؤیا دیده بود. و سرانجام به مدینه هجرت کرد و در آنجا از
دنیا رفت و در کنار قبر خواهرش صفیه به خاک سپرده شد.
ابوسفیان بن حارث
ابوسفیان نوه عبدالمطلب و پسر عموی پیامبر
اسلام(ص) است، او شبیهترین افراد به پیامبر بود و پیش از
فتح مکه، مسلمان شد.
در جنگ حنین هنگامی که پیامبر(ص) در تنگه
حنین به محاصره درآمد، و یارانش پا به فرار گذارده بودند، او با اخلاص
فراوان به دفاع از اسلام و پیامبر(ص) پرداخت، حضرت او را مورد تجلیل
قرار داد و از اهل بهشت معرفی کرد.
وی در سال 20 هجری در مدینه فوت کرد و در
کنار مقبرهای در بقیع که بعدها به مقبره عقیل شهرت یافت،
دفن گردید.
عقیل پسر ابوطالب و برادر علی(ع)
او فرزند ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد میباشد که
ده سال از جعفر و بیست سال از علی(ع) بزرگتر بود.
سه فرزند او به نامهای مسلم، عبداللّه و عبدالرحمن
در کربلا و کوفه شهید شدند.
نسل عقیل تنها از فرزند دیگرش محمد بن عقیل
ادامه یافت.
عقیل در علم انساب عرب شهرتی بسزا داشت. وی
در جنگ بدر مسلمان شد، و در جنگ حنین فداکاریهای زیادی
نمود. عقیل در نزد پیامبر(ص) محبوب بود، و حضرت بدو چنین فرمود:
تو را به دو جهت دوست دارم:
1 ـ به خاطر قرابت و خویشاوندی با من.
2 ـ به خاطر محبت عمویم ابوطالب به تو.
او در آخر عمر نابینا شد و پیش از کشتار و قتل
عام مدینه توسط یزید در واقعه «حرّه» در مدینه از دنیا
رفت و در دار عقیل سمت غربی قبرستان بقیع که بعداً عبداللّه
جعفر و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب نیز در آنجا دفن شدند، به خاک
سپرده شد.
این مقبره قبلاً قبه و بارگاه داشت، که از بین
رفته است.
همسران پیامبر(ص)
الف ـ زینب بنت جحش: او و برادرش عبداللّه جحش از
مسلمانان نخستین هستند، وی به اصرار پیامبر(ص) به عقد زید
بن حارثه پسر خوانده پیامبر(ص) که از بردگان آزاد شده بود درآمد و شاید
رسول خدا(ص)، میخواست با این کار، رسم جاهلی را که اشراف با
بردگان آزاد شده ازدواج نمیکردند، بشکند.
میگویند زینب در آغاز خواستگاری،
تصور کرده بود که پیامبر(ص) او را برای خود خواستگاری کرده است
و لذا تمایل فراوان نشان داد، ولی بعداً که معلوم شد حضرت او را برای
زید خواستگاری نموده است، به احترام پیامبر پذیرفت.
این ازدواج تا سال پنجم هجری ادامه داشت. ولیکن
زندگی آنان، بیاندازه سرد و بیفروغ بود. و سرانجام منجر به
طلاق گردید. و از سوی دیگر طبق سنّت غلط جاهلی، ازدواج
مرد با همسر پسر خوانده خود ممنوع بود، ولی قرآن این سنّت را منسوخ
کرد زیرا اصولاً پسر خوانده پسر واقعی انسان نیست و آثار حقوقی
فرزند انسان را ندارد ولی شکستن این سنّت غلط، کار آسانی نبود.
از این رو بنابه دستور وحی، این سنّت شکنی به عهده پیامبر(ص)
نهاده شد. و حضرت پس از طلاق گرفتن زینب، به امر خدا با او ازدواج کرد. و
قرآن نیز در آیه 37 از سوره احزاب به این قضیه تصریح
کرده است. «فلما قضی زید
منها و طراً زوّجناکها» «هنگامی که زید او را طلاق داد، ما او را به
همسری تو درآوردیم»
زینب در سال 20 هجری در سن پنجاه سالگی
از دنیا رفت و در مراسم تشییع جنازه او، رجال صحابه حاضر بودند
و در بقیع به خاک سپرده شد.
ب ـ عایشه بنت ابی بکر: عایشه دختر
ابوبکر در سال چهارم بعثت متولد شد، مادرش ام رومان دختر عامر بود که در سال دوم
هجرت و پس از گذشت پنج سال از وفات حضرت خدیجه با پیامبر(ص) ازدواج
کرد.
وی با آنکه طبق شواهد مسلّم تاریخی مردم
را به قتل عثمان تحریک میکرد ولی پس از خلافت علی(ع) و بیعت
عموم مردم با آن حضرت، به تحریک بعضی از افراد به عنوان خونخواهی
عثمان، جنگ جمل را با همکاری طلحه و زبیر رهبری کرد و از سپاه
علی(ع) شکست خورد.
او در سال 58 هجری (و به نقلی در 57) درگذشت. و
ابوهریره بر جنازهاش نماز خواند و در بقیع مدفون شد.
ج ـ حفصه دختر عمر بن خطاب: وی هیجده سال پیش
از هجرت (5 سال قبل از بعثت) از مادرش زینب بنت مظعون متولد شد. او با خنیس
بن حذافه ازدواج کرد و پس از مرگ وی در سال دوم یا سوم هجرت به عقد پیامبر(ص)
در آمد.
میگویند:
پیامبر او را طلاق داد و پس از مدتی، به دلایلی که خیلی
روشن نیست رجوع کرد.
به نقل واقدی او در سال 45 هجری در مدینه
از دنیا رفت و مروان بر جنازهاش نماز خواند، و در بقیع در کنار مقبره
همسران پیامبر(ص) دفن شد.
د ـ ام سلمه: نام او هند بنت ابی امیة بن مغیرة،
و مادرش عاتکه بنت عمر کنانیه بود. او که از مسلمانان اولیه بود، با
ابو سلمه عبداللّه بن عبدالأسد که وی نیز تازه به اسلام گرایش
پیدا کرده بود، ازدواج کرد. و هر دو جزء نخستین گروه مهاجران، به حبشه
بودند.
ام سلمه در حبشه فرزندی به دنیا آورد که وی
را «برّه» نام نهاد ولی پیامبر(ص) بعدها او را زینب نامید.
ابوسلمه در جنگ بدر و سپس احد شرکت کرد ولیکن در جنگ احد بر اثر جراحات جنگ
شهید شد. پیامبر(ص)
پس از شهادت ابوسلمه، با ام سلمه ازدواج کرد.
ام سلمه خواهر رضاعی عمار یاسر بود.
او به خاطر ایمانش،
در میان زنان پیامبر(ص) از موقعیت ممتازی برخوردار بود. وی
همواره مدافع اهل بیت(ع) بود. و حتی چندین بار عایشه را
از مخالفت با علی(ع) و حرکت برای جنگ جمل برحذر داشت ولی سودی
نبخشید.
ام سلمه تا پس از شهادت امام حسین(ع) زنده بود. و او
اولین کسی بود که با گریهاش بر امام حسین(ع)، مدینه
را در عزا و ماتم فرو برد. وی در سال 61 هجری وفات کرد. و دو فرزندش
عمر و سلمه او را در بقیع و در کنا مقبره دیگر همسران پیامبر(ص)
دفن کردند.
هـ ـ ماریه قبطیه: مینویسند
«مقوقس» پادشاه مصر در پاسخ نامه پیامبر اکرم(ص) نامهای را در سال
ششم هجری، همراه با هدایایی به مدینه ارسال داشت که
از جمله هدایا، کنیز جوانی به نام ماریه (ماری = مریم)
دختر شمعون قبطی مصری بود، ماریه در بین راه توسط نامه
رسان پیامبر(ص) «حاطب ابن ابی بلتع» مسلمان شد. پس از مسلمان شدن، پیامبر
اسلام(ص) او را به همسری خود انتخاب کرد که از وی فرزندی به نام
ابراهیم به دنیا آمد. و به همین جهت نیز مورد حسادت برخی
از همسران پیامبر(ص) واقع شد زیرا رسول خدا(ص) تنها از دو همسر دارای
فرزند ذکور شد یکی خدیجه، که قاسم و عبداللّه را و دیگر
ماریه که ابراهیم را به دنیا آوردند. ولی متأسفانه قاسم
در مکه فوت کرد و ابراهیم نیز در سن 22 ماهگی در مدینه از
دنیا رفت و در بقیع دفن شد.
و سرانجام ماریه در سال 16 هجری، در عصر خلافت
عمر بن خطاب در مدینه فوت کرد و در بقیع دفن گردید. و ـ رمله بنت ابی سفیان (ام حبیبه)
او مسلمانی پاک و با اخلاص بود، که با همسرش عبیداللّه بن جحش در یک
حرکت قهرآمیز به حبشه مهاجرت نمودند. همسرش در آنجا به دین نصاری
گرایش یافت، و در همانجا از دنیا رفت ولی رمله به اسلام
پایبند باقی ماند. به هر حال او که زنی مؤمن و از خاندان اموی
بود، در حالی که از وطن رانده و در غربت مانده بود و در شرایط بسیار
سختی قرار داشت، پیامبر اکرم(ص)، از راه تفقد و دلجویی
توسط نجاشی، پادشاه حبشه، از وی خواستگاری کرد، و سرانجام با
اعلان رضایت به عقد پیامبر(ص) درآمد. این ازدواج از لحاظ عاطفی
و سیاسی و مصلحتی اهمیت فراوانی داشت. رمله یا
ام حبیبه همچنان در حبشه بود تا آنکه در سال 7 هجری همراه با آخرین
گروه مهاجران، به مدینه بازگشت. وی در سال 44 یا 46 هجری
در مدینه درگذشت و در بقیع به خاک سپرده شد.
ز ـ زینب بنت خزیمة: او دختر خزیمه بنت
حارث است، وی زنی مهربان و رئوف بود که به او اُمّالمساکین
(مادر مسکینان) لقب داده بودند، او نخست همسر عبداللّه بن جحش بود که پس از
شهادتش در جنگ اُحد به همسری پیامبر(ص) درآمد.
وی در حالی که بیش از سی سال نداشت
در حیات پیامبر(ص) و در ماه ربیعالاخر سال 4 هجری در
گذشت. برخی نوشتهاند که بیشتر از دو تا سه ماه با پیامبر(ص)
زندگی نکرد و پس از فوت در بقیع به خاک سپرده شد.
ح ـ صفیـه: او دختر حی بن اخطب یهودی
بود که نخست با «ابو عبید سلام بن مُشکم» ازدواج کرده بود و سپس از او جدا
شد. و همسر «کنانة بن ابی الحقیق» شد. وی پس از شکست خیبر
به اسارت اسلام درآمد و سپس به همسری پیامبر(ص) درآمد.
ابن اسحاق و دیگران
گفتهاند او پیش از شکست خیبر در رؤیا دیده بود که به
همسری پیامبر آخرالزمان درآمده است و در این انتظار بود، تا
آنکه به عقد پیامبر(ص) درآمد...
وی در سال 50 یا 52 هجری در مدینه
فوت کرد و در بقیع به خاک سپرده شد.
ط ـ سوده بنت زمعه: پدرش زمعة بن قیس به عبد شمس و
نام مادرش شموس بنت قیس بن زید بود. وی نخست با «سکران بن عمرو»
ازدواج کرد و با همسرش به حبشه مهاجرت نمود. ولیکن در فوت همسرش در حبشه یا
مکّه اختلاف است. بهرحال پس از فوت همسرش، پیامبر(ص) او را به همسری
خود برگزید. او دومین زن پیامبر اسلام(ص) و اولین زنی
است که آن حضرت پس از فوت خدیجه(ع)، با او ازدواج کرده است. وی در سال
50 یا 54 هجری در مدینه وفات نمود و در قبرستان بقیع دفن
شد.
ی ـ ریحانه بنت زید: وی از قبیله
بنینظیر بود و قبلاً با مردی از بنیقریظه به نام
«حکم» ازدواج کرده بود ولی پس از اخراج یهودیان بنیقریظه
از مدینه مسلمان شد و در سال ششم هجری به عقد پیامبر(ص)
درآمد.
طبق نقل مورخان وی در حیات پیامبر(ص)
درگذشت ولیکن به نقل ابن سعد در طبقات، پس از مراجعت پیامبر(ص) از
حجةالوداع فوت کرد و حضرت او را در بقیع دفن نمود.
ک ـ جویره دختر حارث: از بنی مصطلق بود. او در
جنگ مُرَیسَع (یا جنگ بنیمصطلق) همراه پدرش اسیر شد، وی
به درخواست «ثابت بن قیس بن شماس» رئیس طایفه بنیمصطلق
به ازدواج پیامبر(ص) درآمد. و از برکت این ازدواج اسیران بنیمصطلق
ـ که یکصد خانوار بودند ـ آزاد شدند. او بیست ساله بود که در سال 5 یا
6 هجرت به ازدواج پیامبر(ص) درآمد و در سال 50 یا 56 هجرت، در ایام
خلافت مروان بن حکم در مدینه فوت کرد و در بقیع مجاور قبور دیگر
همسران پیامبر(ص) دفن شد.
فرزنــدان پیـامبـر(ص)
الف ـ ام کلثوم: ام کلثوم یکی از دختران رسول
خدا بود که با یکی از دو پسر ابولهب به نام عتیبه ازدواج کرده
بود، با نزول سوره: «تبّت یدا ابی لهب...» و قطع رابطه امجمیل
و ابولهب با پیامبر(ص)، ابولهب فرزندش را به طلاق دادن ام کلثوم مجبور کرد،
از آن پس وی در خانه پدر، همراه فاطمه(ع) بود که تا پس از مرگ «رقیه»
(دختر دیگر پیامبر و همسر قبلی عثمان بن عفان) بنا به نقلی
به همسری عثمان درآمد.
وی تا سال نهم هجری زنده بود ولیکن فرزندی
برای عثمان به دنیا نیاورد و پس از آن درگذشت. اسماء بنت عمیس
و صفیه بنت عبدالمطلب او را غسل دادند و در بقیع، در مقبره بنات
رسولاللّه(ص) دفن شد.
ابن حجر در «الاصابه» مینویسد که: علی(ع)
و فضل بن عباس و اسامة بن زید وارد قبر شدند تا او را دفن کنند و امّا از
حضور عثمان در دفن او خبر و سندی در دست نیست.
ب ـ زینــب: مورخین: او را بزرگترین دختر
حضرت رسول(ص) و خدیجه(ع) میدانند که پیش از بعثت متولد شد. او
همسر ابوالعاص فرزند ربیع و مادر ابوالعاص نیز «هاله» خواهر خدیجه
بود. زینب بعد از ظهور اسلام مسلمان شد ولیکن شوهرش به شرک باقی
بود، وی بعد از هجرت پیامبر(ص) با شوهرش در طائف ماند.
ابوالعاص در جنگ بدر اسیر شد، مقرر گردید هر اسیری
برای آزادی خود فدیهای بدهد، و آنگاه این خبر به
گوش زینب رسید. گلوبندی را که مادرش حضرت خدیجه به او
داده بود، برای مسلمانان فرستاد، پیامبر(ص) با دیدن گلوبند خدیجه
متأثر شد و پیشنهاد آزادی او را مطرح فرمود، مسلمانان هم به احترام پیامبر(ص)
ابوالعاص را بدون فدیه آزاد ساختند. و بنا شد که ابوالعاص، دختر پیامبر(ص)
را، طلاق داده، به مدینه بفرستد که او نیز موافقت کرد.
سرانجام زینب به مدینه هجرت کرد، و ابوالعاص نیز
بعدها به مدینه آمد و مسلمان شد. و چون تاجر پیشه بود به مکّه برگشت و
اموال مردم را رد کرد و پس از تصفیه حساب، به مردم چنین گفت: من
مسلمان شدم. و سپس به مدینه آمد و مجدّداً با زینب ازدواج کرد.
به هر حال زینب در سال 8 هجری از دنیا
رفت و پیامبر(ص) بر او نماز گذارد و در بقیع دفن شد.
ج ـ رقیـه: رقیه دختر رسول خدا(ص) که به نقلی
همسرش «عتبه» پسر ابولهب بود و او (مانند برادرش عتیبه) با فشار پدرش
ابولهب، او را طلاق داد. و بعد از مدتی رقیه با عثمان ازدواج، و با او
به حبشه هجرت کرد، و سپس همراه پیامبر(ص) به مدینه بازگشت و در سال
دوم هجرت در مدینه فوت نمود و در بقیع دفن شد.
میگویند: او از عثمان فرزندی در حبشه به
دنیا آورد که نامش را عبداللّه نهاده بودند ولی در سال چهارم هجرت براثر
بیماری فوت کرد و از آنجا که «عثمان بن مظعون» نخستین مسلمانی
بود که در مدینه درگذشت، پیامبر اسلام(ص) پس از فوت رقیه خطاب
به وی فرمود: «الحقی بسلفنا عثمان بن مظعون» آنگاه دستور داد او را در
مجاورت قبر عثمان بن مظعون دفن کنند.
ابن عباس میگوید: پیامبر(ص) کنار قبر وی
نشست، در حالی که فاطمه زهرا(س) هم در کنارش بود و میگریست، و
آن حضرت اشک چشم فاطمه(س) را با لباس خود پاک میکرد.
«و قعد رسولاللّه(ص) علی شفیر القبر و فاطمة
جنبه تبکی فجعل النبی(ص) یمسح عین فاطمه بثوبه رحمة لها».
چنان که اشاره شد، عثمان بن مظعون نخستین فرد از
مسلمانان بود که در بقیع دفن شد. و پس از آن قبرش نشانی برای
مسلمانان گشت تا مردگان خود را در همان حوالی به خاک سپارند.
د ـ ابراهیم: او از فرزندان حضرت
محمد(ص) و مادرش، ماریه قبطیه بود، در ذیالحجه
سال 8 هجری قمری، به دنیا آمد. قابلهاش «سلمی» و دایهاش
«امّبرده» دختر منذر بن زید از بنینجار بود. پیامبر(ص) به وی
علاقه زیادی داشت. او یک سال و ده ماه در کنار پدر بزرگوار و
مادرش بود و سپس در سال دهم هجرت فوت کرد، و در بقیع دفن شد. رسول خدا(ص) در
فوت او بسیار ناراحت گردید و بر حسب اتفاق، خورشید در آن روز
گرفت، و مردم نیز آن را معلول مرگ ابراهیم پنداشتند، ولی پیامبر(ص)
فرمود: این چنین نیست، هرگز خورشید و ماه، برای مرگ
یا حیات کسی گرفته نمیشود و شما در صورت مشاهده «کسوف» یا
«خسوف» باید به نماز بایستید.
(منابع این قسمت: راهنمای حرمین شریفین ج 5،
ص 142 - مدینه شناسی، از محمد
باقر نجفی. ـ مستدرک حاکم، ج 2، ص
318 و مدینهشناسی ـ تاریخ یعقوبی (چاپ نجف)، ج 2،
ص 142 و نیز ج 2، ص 165؛ الکامل ابن اثیر، ج 3، ص 206؛ الفتوح، ج 2 ص
248 و... ـ مدینه شناسی ص 366
و 365 ـ سیره ابن هشام، ج 3، ص 295؛ اعلام الوری و تاریخ یعقوبی
و طبقات الکبری، و مدینهشناسی ص 375 تا 365 ـ ترجمه: «پیامبر(ص)
برکنار قبر نشست و فاطمه(س) در کنار او بود و میگریست پیامبر(ص)
با رحمت و لطف، اشکهای فاطمه را با لباس خود پاک مینمود.» میقات حج شماره 1)
بیت الاحزان درقبرستان بقیع
بیت الاحزان در منابع حدیثی از جمله
منابع حدیثی که در آن از انگیزه به وجود آمدن بیت الاحزان
سخن به میان آمده، خصال شیخ صدوق - ره - می باشد که آن محدث
بزرگ، در ضمن روایتی با اسناد از امام صادق - ع - نقل می کند:
«و اما فاطمة فبکت علی رسول اللَّه حتی تأذّی بها اهل المدینة
فقالوا لها قد آذیتنا بکثرة بکائک فکانت تخرج الی المقابر.
1 صریح تر و روشن تر از روایت صدوق، گفتار فضه
(خادمه حضرت زهرا - سلام اللَّه علیها - است که مرحوم علامه مجلسی در
ضمن بیان جریان مفصل شهادت حضرت زهرا از زبان فضه، چنین نقل می
کند که: «ثم انه بنی لها بیتاً فی البقیع نازهاً عن المدینه».
2 «امیر مؤمنان - ع - برای فاطمه، در بقیع
و در خارج مدینه، خیمه ای را بپا داشت که آن حضرت به همراه حسنین
بدانجا می آمد و پس از گریه طولانی به خانه اش مراجعت می
نمود.
1 - بیت الأحزان، از دوران حیات حضرت زهرا -
سلام اللَّه علیها - تا سال 1344 ه ، محلی بوده است مشخص و معین
که شیعیان با پیروی از روش حسین بن علی - ع -
در طول تاریخ به این بیت اهمیت خاصی قائل بوده و
آنجا را همانند سایر مشاهد و حرمها زیارت و در آنجا به نماز و عبادت می
پرداختند و حتی امام غزالی اهل سنت نیز به نماز خواندن در این
محل تشویق و توصیه نموده است.
2 - بیت الأحزان در زمان حسین بن علی - ع
- دارای چادر و خیمه بوده و سپس به ساختمان مبدل گردیده است که
هنگام تخریب دارای گنبد بوده است.
3 - بیت الأحزان در اصطلاح عامه، گاهی به «مسجد
فاطمه» و گاهی با هر دو نام و گاهی نیز به «قبة الحزن» نامیده
شده و طبعاً نویسندگان نیز از هر سه نام مصطلح، استفاده نموده اند، ولی
آنچه مسلم است بیت الأحزان هیچگاه بعنوان یک مسجد واقعی
شناخته نشده است و وجود چند قبر در داخل آن که سمهودی اشاره نموده، دلیل
و مؤید این معنا است.
مؤید دیگر اینکه: در تألیفات مدینه
شناسان، مانند «اخبار مدینه» ابن نجّار، متوفای 643 ه ، و «وفاءالوفا»ی
سمهودی متوفای 911 ه ، و «عمدةالاخبار» احمد بن عبدالحمید عباسی،
متوفای قرن دهم هجری که همه مساجد موجود در داخل و خارج مدینه
را معرفی نموده اند، از مسجدی به نام مسجد فاطمه ذکری به میان
نیامده است.
4 - نکته مهم اینکه: بنابر مضمون روایات، بیت
الأحزان، در داخل بقیع بوده و همه مورخان بدون استثنا بر همین معنا
تصریح و اضافه می کنند که در سمت جنوبی و در مجاورت حرم ائمه
اهل بیت - علیهم السلام - قرار داشته است. (محمد صادق نجمی مجله
میقات حج شماره2 ، سایت حوزه)
زیارت حضرت حمزه وشهداى احد
حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) فرمود: «هر كس مرا زیارت
كند وعمویم حمزه را زیارت ننماید، بر من جفا كرده است».
شیخ مفید(قدس سره) نقل كرده كه پیغمبر(صلى
الله علیه وآله) به زیارت قبر حمزه امر مى كرد و به زیارت ایشان
و شهدا اهتمام داشت.
حضرت فاطمه(علیها السلام) پس از رحلت رسول خدا(صلى
الله علیه وآله)بر زیارت قبر آن بزرگوار مواظبت مى نمود.
هر گاه به زیارت آن حضرت رفتى نزد قبرش مى گویى:
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاعَمَّ رَسُولِ اللّهِ ،
صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا خَیرَ
الشُّهَداءِ ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اَسَدَ اللّهِ وَ اَسَدَ
رَسُولِهِ ، اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ جاهَدْتَ فِى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ
جُدْتَ بِنَفْسِكَ ، وَ نَصَحْتَ رَسُولَ اللّهِ ، وَ كُنْتَ فِیماعِنْدَاللّهِ
سُبْحانَهُ راغِباً ، بِأَبِى اَنْتَ وَ اُمِّى ، اَتَیتُكَ مُتَقَرِّباً
اِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِزِیارَتِكَ ، وَ مُتَقَرِّباً اِلى رَسُولِ
اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بِذلِكَ ، راغِباً اِلَیكَ فِى
الشَّفاعَةِ ، اَبْتَغِى بِزِیارَتِكَ خَلاصَ نَفْسِی مَتَعَوِّذاً
بِكَ مِنْ نار اسْتَحَقَّها مِثْلِی بِما جَنَیتُ عَلى نَفْسی ،
هارِباً مِنْ ذُنُوبِی الَّتِی احْتَطَبْتُها عَلى ظَهْرِی ،
فَزِعاً اِلَیكَ رَجاءَ رَحْمَةِ رَبِّی ، اَتَیتُكَ مِنْ
شُقَّة بَعِیدَة ، طالِباً فَكاكَ رَقَبَتِى مِنَ النّارِ ، وَ قَدْ
اَوْقَرَتْ ظَهْرِی ذُنُوبِی ، وَ اَتَیتُ ما اَسْخَطَ رَبِّی
، وَ لَمْ اَجِدْ اَحَداً اَفْزَعُ اِلَیهِ خَیراً لِی مِنْكُمْ
اَهْلَ بَیتِ الرَّحْمَةِ ، فَكُنْ لِی شَفِیعاً یوْمَ
فَقْرِی وَ حاجَتِی ، فَقَدْ سِرْتُ اِلَیكَ مَحْزُوناً ، وَ
اَتَیتُكَ مَكْرُوباً ، وَ سَكَبْتُ عَبْرَتِی عِنْدَكَ باكِیاً
، وَ صِرْتُ اِلَیكَ مُفْرَداً ، وَ اَنْتَ مِمَّنْ اَمَرَنِىَ اللّهُ
بِصِلَتِهِ ، وَ حَثَّنِی عَلى بِرِّهِ ، وَ دَلَّنِی عَلى فَضْلِهِ ،
وَ هَدانِی لِحُبِّهِ ، وَ رَغَّبَنِی فِی الْوِفادَةِ اِلَیهِ
، وَ اَلْهَمَنِی طَلَبَ الْحَوائِجِ عِنْدَهُ ، اَنْتُمْ اَهْلُ بَیت
لا یشْقى مَنْ تَوَلّیكُمْ ، وَ لایخِیبُ مَنْ اَتیكُمْ
، وَ لایخْسَرُ مَنْ یهْویكُمْ ، وَ لایسْعَدُ مَنْ عادیكُمْ»
در زیارت دیگر شهداى جنگ احد كه در همان جا دفن
هستند، چنین مى گویى:
«اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللّهِ ، اَلسَّلامُ عَلى نَبِی
اللّهِ ،اَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّدِبْنِ عَبْدِاللّهِ ، اَلسَّلامُ عَلى اَهْلِ بَیتِهِ
الطّاهِرِینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ اَیهَا الشُّهَداءُ
الْمُؤْمِنُونَ ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ یا اَهْلَ بَیتِ الاِیمانِ
وَ التَّوْحِیدِ ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ یا اَنْصارَ دِینِ
اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ ، عَلَیهِ وَ آلِهِ السَّلامُ ، سَلامٌ عَلَیكُمْ
بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ ، اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَكُمْ
لِدینِهِ ، وَ اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ ، وَ اَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ
جاهَدْتُمْ فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ ، وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دِینِ
اللّهِ وَ عَنْ نَبِیهِ ، وَ جُدْتُمْ بِأَنْفُسِكُمْ دُونَهُ ، وَ اَشْهَدُ
اَنَّكُمْ قُتِلْتُمْ عَلى مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ ، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنْ نَبِیهِ
وَ عَنِ الاِسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزاءِ ، وَ عَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ فِی
مَحَلِّ رِضْوانِهِ ، وَ مَوْضِعِ اِكْرامِهِ مَعَ النَّبِیینَ وَ
الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ والصّالِحِینَ ، وَ حَسُنَ
اُولئِكَ رَفِیقاً ، اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حِزْبُ اللّهِ ، وَ اَنَّ مَنْ
حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ ، وَ اَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ
الْفائِزِینَ ، الَّذِینَ هُمْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ
، فَعَلى مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ اَجْمَعِینَ
، اَتَیتُكُمْ یا اَهْلَ التَّوْحِیدِ زائِراً وَ بِحَقِّكُمْ
عارِفاً ، وَ بِزِیارَتِكُمْ اِلَى اللّهِ مُتَقَرِّباً ، وَ بِما سَبَقَ
مِنْ شَرِیفِ الاَْعْمالِ ، وَ مَرْضِی الاَْفْعالِ عالِماً ، فَعَلَیكُمْ
سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكاتُهُ ، وَ عَلى مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ
اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ ، اَللّهُمَّ انْفَعْنِی بِزِیارَتِهِمْ
، وَ ثَبِّتْنِى عَلى قَصْدِهِمْ ، وَ تَوَفَّنِی عَلى ما تَوَفَّیتَهُمْ
عَلَیهِ ، وَ اجْمَعْ بَینِی وَ بَینَهُمْ فِی
مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ ، اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ ، وَ نَحْنُ بِكُمْ
لاحِقُونَ»
(مركز تحقیقات حج، سایت حج)
کوه احد یا جبل احد
ازناحیه پشت سرقبررسول خدا صلّی الله علیه
وآله ازباب مجیدی ازشارع ملك فهد درادامه شارع اُحُد به طرف شمال
بلواری كشیده شده تا احدكه كسانی كه توانائی داشته باشند
وراه را بلد باشند پیاده هم میتوانند بروند
محل جنگ احد و محل شهادت و دفن حمزه سیدالشهداء عموی
گرامی پیامبر و محل زخمی شدن پیامبر گرامی اسلام و
شكستن پیشانی و دندان آن حضرت و زخمی شدن حضرت علی ابن ابی
طالب (ع) و محل دفن تعدادی از شهدای جنگ احد، می باشد.
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: اگر کسی
به مدینه به زیارت من بیاید و به زیارت قبر عمویم
حمزه نرود بر من جفا کرده است.
احد نام مجموعه اى از كوه هاى بزرگ و كوچك در شمال مدینه
است كه حدود 6000 متر طول دارد. این كوه از شرق به غرب كشیده شده و
فاصله آن تا مسجد نبوى پنج و نیم كیلومتر مى باشد.
رنگ عمومى آن قرمز متمایل به قهوه اى است. حدفاصل شهر
مدینه و كوه احد در گذشته به صورت دشتى مسطح و عموماً غیر مسكونى و
تنها در چند نقطه مزروعى بوده است. اما امروزه به علت گسترش شهر، دشتى كه مى
توانست بسیارى از اسناد تاریخى مربوط به تاریخ مدینه و
تجاوز قریشیان به مدینه را نشان دهد، به مرور زمان در لابلاى
ساختمان ها به فراموشى سپرده شده است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره این
كوه فرموده است:«هذا جَبَلُ اُحُد یحِبُّنا وَنُحِبُّهُ»; «این كوه
احد، ما را دوست دارد و ما هم آن را دوست داریم»
در جنوب احد، كوه كوچكى قرار دارد به نام كوه رمات یا
عینین و این همان تپه اى است كه رسول خدا(صلى الله علیه
وآله)تیراندازان را در جنگ احد بر روى آن مستقر ساخت و از آن جهت كه در
دامنه شمالى آن، دو چشمه آب وجود دارد، آن را عینین و یا عینان
نیز خوانده اند.
غزوه احد
پیروزى مسلمانان در جنگ بدر و احتمال بسته شدن راه
بازرگانى مردم مكه از طریق مدینه و عراق، مشركان را سخت برآشفته ساخت
و آنان به فكر تلافى و انتقام افتادند.
صفوان بن اُمیه و عِكرَمة بن ابى جهل به ابوسفیان
پیشنهاد دادند كه قریشیان هزینه جنگ را به عهده بگیرند
و وى نیز موافقت كرد و در نتیجه با جمع آورى نیروهاى قوى رزمى و
فراهم آوردن امكانات تسلیحاتى و مالى به سوى مدینه آمدند. عباس عموى پیامبر(صلى
الله علیه وآله) كه تا آن زمان در مكه بود، با ارسال نامه اى رسول خدا(صلى
الله علیه وآله)را از این توطئه آگاه ساخت.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) دو نفر نیروى
اطلاعاتى به اطراف مدینه اعزام، و موقعیت قریشیان را
شناسایى كرد. دشمن روز پنج شنبه پنجم شوال سال سوم هجرت از ناحیه وادى
عقیق در شمال مدینه وارد منطقه احد شد و آنجا مستقر گردید.
لازم به تذكر است كه مكه در ناحیه جنوب مدینه
قرار گرفته و دلیل این كه دشمن از شمال وارد مدینه شده، این
بود كه در دره طولانى و بزرگ وادى القرى كه راه بازرگانى شام را به یمن متصل
مى ساخت، هر قسمتى كه امكانات زندگى وجود داشت قبائلى از عرب و یهود سكونت
گزیده اطراف خود را با سنگ محصور ساخته بودند، از سوى دیگر مدینه
از سه طرف به شكل نعل اسب در محاصره كوه ها و مناطق سنگلاخى قرار گرفته و در نتیجه
ارتش دشمن ناچار بود مدینه را از جنوب به سمت شمال دور زده و از ناحیه
شمال مدینه كه زمینى هموار داشته و نخلستان هم در آن جا نبود و از این
رو براى جنگ مناسب به نظر مى رسید وارد شود.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پس از مشورت با اصحاب
تصمیم گرفت از شهر خارج شود، لذا روز جمعه پس از اقامه نماز جمعه، با لشكرى
بالغ بر یك هزار نفر از مدینه به سمت احد حركت كرد و كوتاه ترین
راه را انتخاب نمود و خود نیز زره پوشید. در ارتش رسول خدا(صلى الله
علیه وآله)از جوان 15 ساله تا پیرمرد سالخورده وجود داشت.
بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت، نیروهاى اسلام در
برابر نیروهاى مهاجم و متجاوز قریش صف آرایى كردند. رسول
خدا(صلى الله علیه وآله)اردوگاه لشكر خود را به گونه اى قرارداد كه از پشت
سر به یك مانع طبیعى; یعنى كوه احد محدود مى گشت و در سمت چپ
لشكر نیز كوه كوچكى به نام «عَینین» كه بعداً جبل الرماة لقب
گرفت قرار داشت كه از بالاى آن تمامى دشت اطراف را مى توانست زیر نظر داشته
باشد و مدینه نیز پیش روى قرار گرفت. سپس رسول خدا(صلى الله علیه
وآله)عبدالله بن جبیر را با حدود 50 تیرانداز بر روى تپه مستقر ساخته،
فرمود: شما با پرتاب كردن تیر، دشمن
را برانید و نگذارید از پشت سر وارد جبهه مسلمانان شده، ما را غافلگیر
كنند. ما در نبرد غالب باشیم یا مغلوب، شما این نقطه را خالى
نگذارید. دستور مؤكد پیامبر به تیراندازان كه از جاى خود هرگز
حركت نكنند، حاكى از اطلاع كامل آن حضرت از اصول نظامى بود. سپس براى ارتشیان
خطبه خواند و آنها را منظم كرد.
ارتش قریش
ابوسفیان نیز لشكریان قریش را كه بیش
از سه هزار نفر بودند به چند قسمت تقسیم كرد:
1- پیاده نظام زره پوش را در وسط قرار داد.
2- گروهى را به فرماندهى خالد بن ولید در سمت راست
گذاشت.
3- دسته اى را به فرماندهى عكرمه در سمت چپ گمارد.
4- گروهى را نیز، كه پرچمداران آنها بودند پیشاپیش
ارتش قرار داد.
آغاز نبرد
جنگ به وسیله ابوعامر كه از فراریان مدینه
بود آغاز شد. او از قبیله «اوس» بود كه بر اثر مخالفت با اسلام از مدینه
به مكه پناهنده شده بود.
پیروزى
چیزى نگذشت كه در پرتو جانبازى سرداران رشید
اسلام; مانند على بن ابى طالب(صلى الله علیه وآله)، حمزه عموى پیامبر،
ابودجانه و مصعب، لشكر قریش اسلحه و غنایم خود را زمین نهاده و
با فضاحت عجیبى پا به فرار گذاردند. در گرما گرم جنگ هرگاه دشمن مى خواست،
لشكر اسلام را دور زده و از پشت به آنان حمله كند، تیراندازان مستقر در جبل
عینین آنان را با تیر زده، دور مى كردند لیكن با شكست
دشمن متأسفانه، مسلمانان سلاح بر زمین نهاده، به جمع آورى غنایم مشغول
شدند و به گمان خود كار را خاتمه یافته تصور مى كردند. نگهبانان نیز
جز ده نفر از آنان بقیه فرصت را مغتنم دانسته با مخالفت با فرمانده خود از
جبل الرّماة پایین آمده به جمع آورى غنیمت پرداختند. دشمن كه چنین
دید، از كمى نگهبانان سوء استفاده كرده با یك حمله چرخشى، تیراندازان
باقى مانده را از پاى درآورد و از پشت سر به مسلمانان حمله كرد. خالد ابن ولید
و عكرمة بن ابى جهل پس از تصرف نقاط حساس، فراریان خویش را به كمك طلبیدند
و چیزى نگذشت كه بر اثر از هم پاشیدگى صفوف مسلمانان، ارتش قریش
بازگشته و از پیش رو و از پشت سر، سربازان اسلام را محاصره كردند و نبرد
مجدداً آغاز شد.
شكست مسلمانان
در این هنگام، وضعیت عجیبى در ارتش اسلام
به وجود آمد، گروهى به صورت دسته هاى پراكنده به دفاع از خود و رسول خدا(صلى الله
علیه وآله) پرداختند، گروهى پا به فرار گذاشتند و طولى نكشید كه تلفات
سنگینى بر مسلمانان وارد آمد و به ناگاه خبرى به دروغ منتشر شد كه: «اَلا
قَدْ قُتِلَ مُحَمَّد»; «هان !اى مردم، محمد كشته شد» این خبر روحیه
دشمن را تقویت و روحیه گروهى از مسلمانان را تضعیف نمود و كار
بر مسلمانان دشوارتر شد، پیامبر كه خود پیشانى اش زخم برداشته و
دندانش شكسته بود با استقامتى بى نظیر از حریم اسلام دفاع مى كرد.
على(علیه السلام) فرمود: پیامبر(صلى الله علیه وآله) در میدان
نبرد، نزدیك ترین فرد به دشمن بود و هر موقع كار جنگ سخت تر مى شد ما
را پناه مى داد. مدافعان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز چند نفر بیشتر
نبودند. على بن ابى طالب(علیه السلام) با تمام وجود گرداگرد رسول خدا(صلى
الله علیه وآله)مى چرخید و با شمشیرش دشمنان را به كام مرگ مى
فرستاد و از آن حضرت دفاع مى كرد. على(علیه السلام)خود فرموده است: هنگامى
كه ارتش قریش به سوى ما حمله آوردند، انصار و مهاجر راه خانه خود را گرفتند
و من با هفتاد زخم از وجود آن حضرت دفاع كردم، سپس آن حضرت قبا را كنار زد و دست
روى مواضع زخم كه نشانه هاى آن باقى بود كشید. على بن ابى طالب(علیه
السلام) آن چنان جنگید كه شمشیرش شكست و این ندا در فضا پیچید:
«لا سَیفَ إِلاّ ذُو الْفَقَارِ وَ لا فَتَى إِلاّ عَلِی» «شمشیرى
جز ذوالفقار و جوانمردى چون على نیست» ابن هشام تعداد كشته شدگان دشمن را
22نفر ذكر مى كند كه12نفر آنها به دست على بن ابى طالب به هلاكت رسیدند.
حمزه عموى پیامبر، ابودجانه، امّ عامر كه نام وى نسیبه بود و... از دیگر
كسانى بودند كه در اطراف رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از آن حضرت دفاع مى
كردند.
نتیجه كار:
جانبازى و فداكارى على بن ابى طالب(علیه السلام) و دیگر
یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سبب شد كه آن حضرت از خطر قطعى
نجات یافت. پیامبر و همراهان آرام آرام به داخل شعب احد آمدند.
مسلمانانى هم كه در آن اطراف بودند از این كه پیامبر(صلى الله علیه
وآله) را زنده دیدند خوشحال شده، خود را در پیشگاه ایشان شرمنده
یافتند. على بن ابى طالب(علیه السلام) سپر خود را پر از آب كرد و رسول
خدا(صلى الله علیه وآله) سر و صورت خود را شست و این جمله را فرمود:
خشم خدا بر ملتى كه صورت پیامبر خود را خون آلود ساختند. هنگام نماز ظهر و
عصر رسید، پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر اثر ضعف مفرط نماز را
نشسته خواندند و دیگران نیز اقتدا كردند. دشمن نیز سر مست پیروزى
صحنه جنگ را ترك كرده، به سوى مكه حركت كرد.
مسلمانان بیش از سه برابر قریش كشته دادند. دشمنان برخى از
جنازه هاى شهیدان را مثله كردند; یعنى گوش و بینى آنان را بریدند
و در نتیجه صحنه دلخراشى بر میدان نبرد حاكم شد. پیامبر(صلى
الله علیه وآله) همراه با دیگر مسلمانان وارد میدان نبرد شدند،
تا حدود هفتاد شهید را به خاك بسپارند. وقتى چشم آن حضرت بر پیكر مثله
شده حمزه افتاد بسیار متأثر و منقلب شد. سرانجام رسول خدا(صلى الله علیه
وآله) بر پیكر شهیدان نماز گزارد و آنان را یك یك و یا
دو تا دو تا به خاك سپرد. به هنگام غروب آفتاب، پیامبر(صلى الله علیه
وآله) و یاران باقیمانده، در حالى كه از خانه هاى بسیارى در مدینه
ناله مادران داغ دیده و همسران شوهر از دست داده بلند بود به مدینه
بازگشت. منافقان و یهودیان مدینه
از این شكست بسیار خشنود شدند و احتمال آن وجود داشت كه دشمنان داخلى
نیز به فكر ایجاد مزاحمت براى مسلمانان برآیند. رسول خدا(صلى
الله علیه وآله)در چنین وضعیت حساس از طرف خداوند مأمور شد تا
فرداى همان شب دشمن را تعقیب نماید. منادى پیامبر خبر را به
مردم رساند و در شهر جار زد و فرمود تنها كسانى همراه ما بیایند كه در
جنگ احد شركت داشتند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) همراه با لشكریان
خود حركت كرده در هشت میلى مدینه در منطقه اى به نام «حَمراء الأسد»
فرود آمد و شب هنگام دستور داد تا در تمام نقاط بیابان آتش روشن كنند تا
دشمن تصور كند كه قدرت و نیروهاى جنگنده آنها بیش از تعدادى است كه در
احد بوده است. به هر حال آمدن پیامبر و استفاده از ابزار مختلف، ابوسفیان
و لشكریان او را كه تصمیم گرفته بودند دوباره به مدینه حمله
كنند مأیوس ساخت و از فكر حمله بازداشت. سرانجام نبرد احد باتقدیم
هفتادیاهفتادوچهارو به قولى هشتاد و یك شهید پایان یافت
و ما در این جا به نقل از سیره ابن هشام به هفتاد و چهار تن از شهداى
احد اشاره مى كنیم.
شهداى احـد
1- حمزة بن عبدالمطّلب : حمزه عموى پیامبر اسلام. او
از شجاعان عرب بود و در جنگ بدر شركت داشت و شیبه قهرمان قریش و تعداد
دیگرى از آنان را از پاى درآورد. وى در جنگ احد نیز فداكارى هاى بسیار
نمود و سرانجام توسط «وحشى» به شهادت رسید. پس از شهادتش، هند همسر ابوسفیان
سینه حمزه را شكافت و جگر او را بیرون آورد و زیر دندانهایش
گذاشت، و نیز جنازه اش را مثله كردند. پیامبر(صلى الله علیه
وآله) با دیدن این منظره به شدت گریست و عباى خود را روى او
انداخت. حمزه رااسدالله، اسدرسول الله و سید
الشهدا لقب دادند.
2- حنظله غسیل الملائكه : حنظله فرزند ابى عامر است.
پدرش از دشمنان پیامبر و از عناصر بدخواه اسلام و از پایه گذاران مسجد
ضرار بود، لیكن حنظله مسلمانى شایسته و با فضیلت بود، شبى كه
فرداى آن جنگ احد اتفاق افتاد مراسم عروسى حنظله برگزار شد، پس از رسیدن
دستور جهاد، از پیامبر(صلى الله علیه وآله)یك شب را اجازه
گرفته، روز بعد به میدان نبرد آمد و با رشادت كامل شمشیرى به طرف
ابوسفیان رها كرد لیكن به او اصابت ننمود و سپس بر اثر نیزه
دشمن از پاى درآمد و در سن حدود 24 سالگى به شهادت رسید. پیامبر گرامى
فرمود: من مشاهده كردم كه فرشتگان حنظله را غسل مى دادند و از این رو به
«حنظله غسیل الملائكه» معروف شد.
3- عمرو بن جموح : وى چهار پسر خود را براى دفاع از اسلام
به جبهه فرستاد و با این كه خویشاوندانش او را از شركت در جنگ منع مى
كردند و پاى او نیز لنگ بود و جهاد از او برداشته شده بود، در عین حال
خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)آمد و آرزوى شهادت كرد. پیامبر
فرمود: خدا تو را معذور داشته است، لیكن او اصرار كرد و سرانجام پیامبر
اجازه داد. موقع بیرون آمدن دعا مى كرد: «اَللّهُمَّ ارْزُقْنی
الشَّهادَةَ وَ لاتَرُدَّنی اِلى أَهْلِی»; «خدایا ! توفیق
ده در راه تو كشته شوم و به خانه باز نگردم.» سرانجام وى در نبردى قهرمانانه به
شهادت رسید.
4- مصعب بن عمیر : وى از اشراف زادگان مكه بود كه به
پیامبر(صلى الله علیه وآله)ایمان آورد. در سال دوازدهم بعثت با
آن حضرت بیعت كرد و از سوى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به عنوان
مبلّغ به مدینه اعزام شد و توانست گروه بسیارى از مردم مدینه را
به اسلام دعوت كند. قد و قامتى چونان پیامبر(صلى الله علیه وآله)داشت
و تا لحظه شهادت در سن 42 سالگى به اسلام و رسول خدا(صلى الله علیه
وآله)وفادار بود.
5- عبدالله بن جَحْش : عبدالله در مكه به پیامبر ایمان
آورد، به حبشه هجرت كرد، سپس به مدینه مهاجرت نمود، خواهرش زینب بنت
جحش است كه به همسرى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) درآمد. وى در حالى كه بیش
از چهل سال نداشت، در احد به شهادت رسید.
6- شَمّاس بن عثمان : وى از مهاجران به حبشه و مدینه
و از مجاهدان بدر و احد بود. در احد مجروح شد و او را به خانه رسول خدا(صلى الله
علیه وآله)آوردند. لیكن مداوا مؤثر واقع نشد و به شهادت رسید. پیامبر
دستور داد جنازه او را به احد برگردانده، در كنار دیگر شهدا دفن كردند. شماس
هنگام شهادت 34 سال بیشتر نداشت.
7 ـ عمرو بن مُعاذ 8 ـ حارث بن انس 9 ـ عُمارة بن زیاد 10 ـ سَلَمَة بن
ثابت 11 ـ عمرو بن ثابت بن وَقْش 12 ـ
ثابت بن وَقْش 13 ـ رفاعة بن وقش 14 ـ حسیل بن جابر 15 ـ ابوحذیفه یمان
16 ـ صیفى بن قیظى 17 ـ حَباب بن قیظى 18 ـ عَبّاد بن سهل 19 ـ حارث بن أوْس بن معاذ 20 ـ إیاس بن أوس
21 ـ عُبید بن تیهان 22 ـ حبیب بن یزید 23 ـ یزید
بن حاطب 24 ـ ابوسفیان بن حارث 25 ـ قیس بن زبیده 26 ـ مالك بن
أمه 27 ـ اُنیس بن قتاده 28 ـ ابوحَیة
بن عمرو 29 ـ عبدالله بن جبیر (فرمانده تیراندازان در تپه رمات 30 ـ خیثمة
بن خیثمه 31 ـ عبدالله بن سَلمَه 32
ـ سُبیع بن حاطب 33 ـ عمرو بن قیس 34 ـ قیس بن عمرو 35 ـ ثابت
بن عمرو 36 ـ عامر بن مخلّد 37 ـ مالك بن ایاس 38 ـ ابوهبیرة بن حارث
39 ـ عمرو بن مُطرف 40 ـ اوس بن ثابت (برادر حسان بن ثابت) 41 ـ انس بن نَضْر 42 ـ
قیس بن مخلّد 43 ـ سلیم بن حارث 44 ـ نعمان بن عبد عمرو 45 ـ خارجة بن
زید 46 ـ سعد بن ربیع 47 ـ أوس بن ارقم 48 ـ مالك بن سنان پدر ابوسعید
خدرى 49 ـ سعید بن سُوَید 50 ـ عتبة بن ربیع 51 ـ ثعلبة بن سعد
52 ـ ثقف بن فَروة 53 ـ عبدالله بن عمرو 54 ـ ضَمْره 55 ـ نَوفَل بن عبدالله 56 ـ عباس بن عباده 57 ـ نعمان بن مالك 58 ـ مجذّر بن ذیاد بَلَوى 59 ـ عبادة بن
الحساس 60 ـ رفاعة بن عمرو 61 ـ عبدالله
بن عمرو بن حرام 62 ـ عمرو بن جَموح 63 ـ
خلاد بن عمرو بن جَموح 64 ـ ابوایمن 65 ـ سلیم بن عمرو 66 ـ عنتره 67
ـ سهل بن قیس 68 ـ ذَكْوان بن عبدقَیس 69 ـ عبید بن معلى 70 ـ
مالك بن ثمیله 71 ـ حارث بن عدى 72 ـ ایاس 73 ـ ایاس بن عدى 74 ـ عمرو بن ایاس. (مركز تحقیقات
حج،سایت حج)
مسجدقبااولین مسجد
ازجانب غرب صحن نبوی (ص) باب القباء كه خارج میشویم
شارع القباء است كه به طرف مسجدقباء میرود كسانی كه بتوانند پیاده
بروند حدودیك ساعت راه است . ودرزیارت دوره اكثركاروانها ازاین
مسجدشروع میكنند كه درروایات هم تاكیدبرشروع زیارات ازاین
مسجدشده است
مسجد «قبا» که اکنون در کنار شهر مدینه قامت زیبا
و رسای گلدسته هایش سر برآسمان لاجوردی میساید و
هر لحظه بویژه در ایام حج پذیرای هزاران مسلمان عاشقی
است که در آن حضور مییابند و یاد و یادگار و عطر پیامبر
اکرم(ص) رامیجویند،اولین مسجدی است که در اسلام ساخته
شده.مهندس این مسجد جبرئیل امین معمار آن خاتم النبیین(ص)
و کارگران آن افرادی چون علی(ع) و سلمان و مقدادبودهاند.
پیامبر اکرم(ص) دوران اولیه زندگی خویش
و بخش اول روزگار بعثت رادر مکه گذارند.
در آخرین روزهای این دوران، از طرفی با مرگ
ابوطالب و خدیجه ماندن در مکه رانامناسب تشخیص داد و از سویی
با پیشرفت اسلام در مدینه، زمینه حضور در آن دیاررا مناسب
ارزیابی فرمود. پس در نیمه شبی غوغا خیز و هراس آفرین
علی(ع) را دربستر خویش خوابانید و خود در راه هجرتی تاریخی
گام نهاد. مردم مدینه در انتظار
طلوع خورشید نبوت هرپگاه عاشقانه به استقبال نورمیرفتند، پاسی
از روز در انتظار میماندند و چون هرم آفتاب داغ و توان سوز حجازاز ورود هر
مسافری نومیدشان میساخت، به خانه باز میگشتند. در گرمای
نیمروز یکروز سپید و سپیده آفرین، از بلندی یک
خانه فریادی برخواست: ای مردم مدینه، این شما و این
آرزوی دیرینتان هان! طلوع خورشید نبوت. وعده ای
سرودطلع البدرعلینا من ثنیات الوداع را میخواندند. پیامبر(ص)
در میان فریادهای شادی و شور و شوق بسیار مردم
روستای کوچک قباوارد شد، (روز دوشنبه 12 ربیع الاول) در خانه یکی
از سران روستا(کلثوم بن هدم) منزل گزید و خانه یکی دیگر
از سران روستا(سعد بن خیثمه) را محل ملاقات خویش قرار داد. مردم مدینه،
با اصرار فراوان از او خواستند به شهر مدینه، که تا آنزمان«یثرب»
نامیده میشد، گام نهد; ولی او پاسخ داد: من در انتظار علی(ع)
هستم و تا آمدن وی در اینجا میمانم کمکم توقف پیامبر به
طول انجامید و برخی،خسته از بلاتکلیفی و انتظار، به رسول
خدا(ص) گفتند: به مدینه برویم، رسولخدا(ص) دیگر بار همان پاسخ
را تکرار کرد. آنان گفتند: شاید علی یک ماه دیگر نیزنیاید!
پیامبر(ص) فرمود: نه بزودی میآید، ان شاء الله. سرانجام این انتظار به پایان رسید
و علی(ع) پس از پرداخت قرضها و بازگرداندن امانات رسول خدا(ص) همراه
خانواده رسول اکرم(ص) و برخی از زنان مسلمان واردقبا شد. رنج سفر او را
آزرده و پاهایش را سخت مجروح ساخته بود. رسول اکرم(ص) وی را در آغوش
گرفت و آب دهان مبارکش را به پای وی مالید بدینسان علی(ع)
تا هنگام شهادت هرگز گرفتار درد پا نشد.
ساخت مسجد
توقف رسول اکرم(ص) در دهکده قبا پانزده روز به درازا کشید.
و رسولخدا(ص) در این مدت تصمیم گرفتبرای فعالیتهای
عبادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعیمسلمانان پایگاهی
برپا کند. بدین منظور مکان مسطح و وسیعی را، که در
کنارخانهکلثوم بن هدم بود و از آن برای خشک کردن خرما استفاده میشد،
انتخاب کرد. بدیهی است که برای
ساختن مسجد باید نخست نقشه اش ترسیم میشد. به گفته طبرانی
رسول خدا به یارانش فرمود: نقشه این مسجد از سوی خداوند است و اینک
شتر من مامور این کار است. کسی بر شتر سوار شود و او را حرکت دهد تا
محدوده مسجد رامشخص سازد. ابوبکر برخاست و بر شتر نشست، ولی هرچه تلاش کرد
شتر حرکت نکرد. به ناچار ابوبکر پیاده شد. سپس عمر برخاست تا این
ماموریت را انجام دهد، ولی تلاش او نیز بی ثمر بود
ونتوانست شتر را حرکت دهد. در این هنگام، رسول خدا(ص) به علی فرمود:
برخیز وبرشتر بنشین چون علی بر پشت شتر قرار گرفت، شتر راه
افتاد، محدوده ای را دور زدو سپس به جای نخست خویش بازگشت. بدینسان
محدوده مسجد قبا مشخص شد و رسولخدا(ص) قبله آن را به سمت بیت المقدس تعیین
فرمود. پیامبر برای ساخت این مسجد بسیار تلاش کرد. زنی
به نام شموس بنت نعمان میگوید: هنگام ساخت مسجد قبا، پیامبر(ص)
را میدیدم که سنگهای کوچک و بزرگ را بر میداشت تا آنجا
که سنگینی سنگها پشت مبارکش را خم کرده، سپیدی خاک بر بدن
مبارکش نمایان بود(گاه) مردی از صحابه میآمد و میگفت:
ای فرستاده خدا، پدر و مادرم فدایت باد! سنگ و خاک را به من واگذار
تا به جای تو کار کنم. پیامبر میفرمود: نه، تو نیز سنگ
دیگری بردار. حضرت هماره در تلاش بود تا ساختمان مسجد پایان یافت.
در روزهایی که بنای خانه توحید ساخته میشد، عطر
زمزمه های روح نواز صحابه، که بیانگر بینش الهی آنان و
عشق خداییشان بود، فضا را آکنده میساخت و گاه رسولخدا(ص) نیز
با آنان هم نوا میشد. عبدالله بن رواحه، با آهنگی دل نواز، میخواند:
افلح من یعالج المساجد، آن که در پی ساختن و پرداختن مساجد است
رستگار است. پیامبر(ص) با همان آهنگ، آخرین قسمت شعرش را تکرار میکرد
و میفرمود: مساجدا. سپس عبدالله ادامه میداد: و یقراء القران
فیه قائما و قاعدا; آنکه پیوسته نشسته و ایستاده در مسجد قرآن
میخواند. پیامبر میفرمود: و قاعدا آنگاه عبدالله میخواند:
ولا یبیت اللیل عنه راقدا; وشب را نیز هماره بیدار
بوده، به خواب نمیگذراند. پیامبر میفرمود: راقدا بدین
سان ساخت اولین بنای توحیدی در اسلام، که دارای سه
ردیف ستون چوبی بود، با تلاش مسلمانان به پایان رسید.
پیامبر(ص) پس از مدتی دهکده قبا را ترک کرد و
بهمدینه رفت ولی تا واپسین روزهای زندگی هرگز
رابطه خود را با این مسجد قطعنکرد. هر شنبه پیاده یا سواره به
طرف مسجد قبا به راه میافتاد و نماز را درآنجا میگزارد. طبق نقلی
دیگر روزهای دوشنبه هر هفته در قبا نماز میخواند و نیزهر
سال صبحگاه هفدهم ماه مبارک رمضان به مسجد قبا میشتافت.
درباره جایگاه معنوی این مسجد همین
بس که قرآن کریم آن رامسجدی، که بر پایه تقوا بنا نهاده شده
است، میخواند. (لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم احق ان
تقوم فیه). همانا مسجدی که از اولین روز برمبنای تقوا پایه
گذاری شده است، شایستهتر استکه تو در آن به نماز بایستی.
بسیاری از مفسران، مراد این آیه را مسجد قبا دانسته اند;
گروهی آن را مسجدالنبی(ص) میدانند و برخی هر دو مسجد را
مصداق و مراد این آیه به شمار میآورند.
امام صادق(ع) به معاویه بن عمار فرمود: از حضور در
مشاهد خود داری مکن و یکی از این مشاهد مسجد قبا است، زیرا
این همان مسجدی است که از اولین روز بر پایه تقوا بنا
نهاده شده است. روایات متعددی از رسول اکرم(ص) و ائمه معصومین
(علیهم السلام) نقل شده است که خواندن دو رکعت نماز در مسجد قبا را با انجام
دادن یک عمره برابر میداند.ابن شبه میگوید: رسول خدا(ص)
فرمود: هرکس در خانه خویش وضو گیرد و با نیتی خالص به
مسجد قبا بیاید و در آن دو رکعت نماز گزارد، پاداش یک عمره
خواهدداشت. امام صادق(ع) از رسول خدا نقل کرده است که فرمود: هرکس به مسجد من یعنی
مسجد قبا درآید و در آن دو رکعت نماز بخواند، با پاداش یک عمره بر میگردد.
عقبه بن خالد از امام صادق(ع) پرسید: میخواهم
به مساجد اطراف مدینه بروم، از کدامین مسجد شروع کنم؟ امام
صادق(ع)فرمود: از مسجد قبا آغاز کن و در آن بسیار نماز گزار; زیرا اولین
مسجدی است که رسول خدا (ص) در این منطقه در آن نماز گزارد.
مکانهای تاریخی مسجد قبا
در محل مسجد قبا سه مکان بسیار با اهمیت دیگر
بودهاست که متاسفانه، به بهانه توسعه مسجد، به دستحاکمان عربستان تخریب
شده، ازمیان رفته است.
این مکانها عبارتند از:
1- چاه انگشتر
در محل مسجد قبا چاهی بود که آب بسیار ناگوار و
تلخی داشت. چون پیامبر اکرم به آن محل آمد، مسلمانان گفتند: آب این
چاه بسیار ناگوار و تلخ است، لطف کنید و آب دهان خویش را در آن
بیفکنید تا گوارا شود. پیامبر اکرم مقداری از آن آب را
در دهان خویش گرداند و دوباره به چاه باز گرداند آب چاه بسیار گوارا
و شیرین شد و تا سالیانی پیش، کام زیارت
کنندگان مسجد قبا راشیرین میساخت. چون عثمان، در زمان خلافتش،
خواست آب بنوشد، انگشتر رسول خدا که در دستش بود در چاه فرو افتاد برای به
دست آوردن انگشتر همه آب چاه را تخلیه کردند ولی هر چه کوشیدند
انگشتر پدیدا نشد. از آن روز این چاه را «بئرالخاتم» (چاه انگشتر)
نامیدند.
2 و3 مسجد فاطمه و علی(ع)
در کنار مسجد قبا دو جایگاه به نامهای مسجدعلی(ع)
و مسجد فاطمه(ع) وجود داشت. گروهی این مکانها را محل نماز
آنبزرگواران، هنگام اقامت در قبا میدانند. متاسفانه توسعههای اخیر
به از میان رفتن این مکانها انجامیده است.
مسجد قبا در طول تاریخ چندین بار توسعه یافت.
ابتدا عثمان این کار را انجامداد. پس از وی عمر بنعبدالعزیز و
دیگر زمامداران در این مسیر گام برداشتند تاآنکه ساختمان بسیار
زیبای کنونی به وسیله حاکمان سعودی توسعه یافت.
به امید بازگشت به جایگاه اساسی و اصلی مساجد و آبادانی
معنوی و مادی این پایگاههای توحید و وحدت.
(سید محمود مدنی بجستانی ، مجله کوثرشماره19)
مسجدالإجابه یا مسجد مباهله
مسجدالإجابه یا مسجد مباهله ازمحمدصادق نجمی
مسجد الإجابه، به فاصله 385 متر و در سمت شمال بقیع،
در خیابان ستین قرار گرفته است و فاصله آن با مسجدالنبی صلی
الله علیه وآله پس از توسعه آن، 580 متر میباشد.
نام دیگر «مسجد الاجابة»، «مسجد بنی معاویه»
است؛ زیرا این مسجد به وسیله قبیله بنی معاویة
ایجاد گردید و در روستایی که این قبیله در آن
سکونت داشتند قرار گرفته بود و لذا سهمودی این مسجد را اینگونه
معرفی میکند: «و مِنها مسجد الإجابة و هو مسجد بنی معاویة
بن مالک بن عوف من الأوس».
یکی از مساجد قدیمی مدینه،
که در حال حیات رسول خدا صلی الله علیه وآله و به وسیله
مسلمانان ساخته شد و رسول خدا صلی الله علیه وآله در داخل آن نماز
خواند، مسجدی است به نام «الإجابه» و نامگذاری آن به این اسم،
از این جهت است که طبق نقل محدثان اهل سنت و مضمون بعضی از روایات
شیعه، رسولخدا پس از اینکه در این مسجد نماز خواند، سه مطلب را
از خداوند خواست و خداوند دعای او را در دو مورد اجابت کرد و در یک
مورد رد نمود. عباسی، یکی از مدینه شناسان، پس ازنقل حدیث
حضور و دعای پیامبرخدا صلی الله علیه وآله در این
مسجد، میگوید: «و لهذا سمّی مسجد الإجابة» یعنی به
جهت قبول دعای آن حضرت در دو مورد از خواستههایش، این مسجد
«الاجابه» خوانده شد.
درباره نماز و دعای پیامبر خدا صلی
الله علیه وآله در «مسجد الاجابة» دو حدیث به ترتیب از سعدبن
ابی وقاص و عبداللّهبن جابربن عتیک در «صحیح مسلم» و «موطأ
مالک» که از مهمترین منابع حدیثی اهل سنت میباشند، با
مختصر تفاوت در متن آنها نقل شده است:
متن حدیث در صحیح مسلم: عن عامِربن سَعد، عَن
أبیه، أنّ رسول اللّه صلی الله علیه وآله أقبل ذات یوم
من العالیة حتّی مرّ بمسجد بنی معاویة، دخل فرکع فیه
رکعتین و صلّینا معه و دعا ربّه طویلاً ثمّ انصرف الینا
فقال: سألتُ رَبِّی أَن لا یهلک أمّتی بِالسنّة فأعطانیها
و سألته أن لایهلک أمّتی بالغرق فأعطانیها و سألته أن لا یجعل
بأسهم بینهم، فمنعنیها. عامربن سعد از پدرش سعد وقاص نقل میکند:
روزی رسول خدا صلی الله علیه وآله که از عالیه برمیگشت،
عبورش از کنار مسجد بنی معاویه افتاد، وارد این مسجد شد و دو
رکعت نماز به جای آورد. ما هم با او نماز به جای آوردیم. رسول
خدا آنگاه دعایی طولانی کرد. سپس به سوی ما برگشت و
فرمود: من از خدا سه مطلب درخواست کردم و او دعای مرا در دو مطلب از آنها
اجابت نمود ولی در مورد مطلب سوم دعای مرا رد نمود. من از خدا خواستم
که امت مرا با گرسنگی هلاک نکند، خداوند اجابت کرد و از او خواستم امّت مرا
با غرق شدن هلاک نکند، خدا این دعای مرا هم اجابت نمود و از او خواستم
از میان امت من اختلاف و فتنه را بردارد، خدا این دعای مرا
مستجاب ننمود.
متن حدیث در موطأ مالک: عَن عَبداللّه بن عتیک
أنّه قال: «جائنا عبداللّه بن عمر فی بنی معاویة و هی قریةٌ
من قری الأنصار، فقال: هل تدرون أین صلّی رسو ل اللّه من
مسجدکم هذا؟ فقلت: نعم و اشرت له الی ناحیة منه، فقال: هل تدری
ما الثلاث الذی دعا بهنّ فیه؟ فقلت: نعم، قال: فأخبرنی بهنّ،
فقلت: دعا بأن لایظهر علیهم عدوّا من غیرهم و لایهلکهم
بالسنین فأعطاها و دعا بأن لایجعل بأسهم بینهم فمنعنیها.
قال: صدقت. قال: ابن عمر، فلن یزال الهرج الی یوم القیامة».
عبداللّه جابربن عتیک گوید: روزی عبداللّهبن عمر در محلّه بنی
معاویه، که یکی از روستاهای انصار است، نزد ما آمد و پرسید:
آیا میدانید رسول خدا صلی الله علیه وآله در
کدام نقطه از این مسجد شما به نماز ایستاد؟ گفتم: آری، و به
نقطهای از مسجد که پیامبر صلیاللهعلیهوآله در آنجا
به نماز ایستاده بود، اشاره کردم. عبداللّه بار دیگر پرسید: آیا
آن سه مطلبی را که رسول خدا درباره آنها دعا کرد، میدانید؟
گفتم: آری. گفت: آنها را هم بمن بگو! گفتم: یکی از آن دعاها این
بود که خداوند دشمنان امتش را بر آنها مسلّط نگرداند و دیگری اینکه
آنها را با گرسنگی هلاک نکند. خدا این دو دعای پیامبر را
اجابت نمود و سومین دعای آن حضرت این بود که خداوند اختلاف و
فتنه را از میان امت او بردارد ولی این دعا به اجابت نرسید.
عبداللّه عمر گفت: درست گفتی و اضافه نمود: پس اختلاف درمیان این
امت همچنان تا قیامت باقی خواهد ماند.
خلاصه این حدیث را ابن شبّه از سعد چنین
نقل میکند: «اِنَّه کان مَع النَّبی فَمَرَّ بِمَسجد بِنی
مُعاویة، فدخل فرکع رکعتین ثمّ قام فناجی ربّه ثُمّ انصرف». در
متن این نقل، جمله «ثمّ قام» هم وجود دارد و لذا سمهودی میگوید:
با توجه به متن این حدیث، برای کسانی که در این مسجد
نماز میخوانند و دعا میکنند، بهتر است به جهت تأسّی به
رسولخدا صلی الله علیه وآله در حال ایستاده دعا کنند.
در مورد دعای حضرت رسول صلی الله علیه
وآله در مسجد الإجابه، از امیر مؤمنان علیه السلام نیز حدیثی
نقل شده است. گرچه در این حدیث به محل این دعا (مسجد اجابه)
اشاره نشده، ولی مضمون آن همان حدیث را که قبلاً از منابع اهل سنت
آوردیم، تأیید میکند.
متن این حدیث که مرحوم صدوق در خصال با اسناد
نقل نموده، چنین است: عَن عَلِی بن أَبی طالِب علیهالسلام
أَنَّ النَّبی صلی الله علیه وآله قال: سألت ربّی تبارک
و تعالی ثلاث خصال، فأعطانی اثنتین و منعنی واحدة، قلت: یا
رَبّ لا تهلک أُمَّتی جُوعا، قال: لَکَ هذِهِ قلت: یا رَبّ لا تُسَلّط
عَلَیهم عدوا مِن غیرهم؛ یعنی مِنَ المشرکین، فیحتاجوهم،
قال: لَکَ ذلِک قُلتُ: یا رَبّ لا تجعل بِأَسهم بَینهم فَمَنعنی
هذه».
مسجد مباهله از نظر مدینه شناسان
پیشتر اشاره شد که مدینه شناسان نسبت به مساجد
قدیمی مدینه و به نقاط و محلهایی که رسول خدا صلی
الله علیه وآله در آنها نمازگزارده، اهمیت فراوان داده و به جزئیات
حوادثی که در این مساجد به وقوع پیوسته، مانند: «دعای
رسول خدا در مسجدالإجابه در حالی که ایستاده بود» پرداخته اند و هر یک
از نقاطی که نماز خواندن پیامبر خدا صلی الله علیه
وآله در آن مسلّم و یا محتمل بوده، مستقلاً و جداگانه معرفی کردهاند
و باز محلهایی را که در مسیر آن حضرت از مدینه تا مکه،
در نماز آن حضرت مورد استفاده بوده مانند مسجد «غدیر» و مسجد «معرّس مشخص
نمودهاند و حتّی در کنار مساجد مدینه مسجد ضرار و چگونگی ایجاد
آن به وسیله منافقان و معرفی آنان و چگونگی تخریب و
سوزاندن آن به دستور رسول خدا را به طور مشروح مطرح کرده اند.
در این میان، تنها مسجدی که نام ونشانی
از آن در منابع نیامده و بهطور صریح و یا تلویحی و
با اشاره از آن ذکری نشده، «مسجد مباهله» است و این عملکرد، آن هم
درباره محلی که یکی از بزرگترین حوادث دوران زندگی
رسول خدا در آن به وقوع پیوسته، نشانگر این است که از نظر مدینه
شناسان در طول تاریخ مسجدی به عنوان «مباهله» وجود نداشته است؛ زیرا
اگر چنین مطلبی واقعیت داشت، این مورّخان و مدینه
شناسان از ذکر آن غفلت ننموده و در معرفی آن کوتاهی نمیکردند
در سالهای اخیر در میان گروهی از
مسلمانان، همان «مسجد الإجابه» به عنوان «مسجد مباهله» شناخته شده و زائران، بهویژه
در موسم حج، گروه گروه برای زیارت آن به همین عنوان «مباهله»
حرکت میکنند و راهنمای آنان، در این مسجد، درباره مباهله
سخنرانی کرده، صحنه آن را ترسیم میکند و به عقیده خود،
محل استقرار هر یک از دو گروه مسلمانان و مسیحیان و جایگاه
هر یک از پیامبر و اهل بیت را از این مراسم به حاضرین
توضیح میدهد. البته این برنامه، نه از روی عمد و با آگاهی
از سابقه تاریخی این مسجد، بلکه در اثر اشتباهی بوده که
به وجود آمده است و این اشتباه موجب شده است که مسجد مباهله جایگزین
مسجد الإجابه گردد (محمد صادق نجمی، مجله میقات حج شماره 41 ، سایت
حوزه)
قصّه مباهله و نصاراى نَجْران
محل مباهله همین محل مسجداجابه بوده یادرمحدوده
همین مسجدبوده علی ای حال درهمین ناحیه قضیه
مباهله اتفاق افتاده است.
شیخ طبرسى و دیگران روایت كرده اند كه
جمعى از اشراف نصاراى نجران ، خدمت حضرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و
سـلّم آمـدند و سركرده ایشان سه نفر بودند: یكى عاقب كـه امـیـر
و صـاحـب راءى ایـشـان بـود و دیـگـرى عبدالمسیح كه در جمیع
مـشـكـلات بـه او پـنـاه مى بردند و سوم ابوحارثه كه عالم و پیشواى ایشان
بود و پادشاهان روم براى او كلیساها ساخته بودند و هدایا و تحفه ها
براى او مى فـرسـتـادنـد بـه سـبب وفور علم او نزد ایشان ؛ پس چون ایشان
متوجّه خدمت حضرت شدند ابوحارثه بر استرى سوار شد و كُرْزُ بْن عَلْقَمَه برادر او
در پهلوى او مى راند ناگاه اسـتـر ابـوحـارثـه بـه سـر درآمـد پـس كـُرْز
نـاسـزائى بـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم گفت ، ابوحارثه
گفت : بر تو باد آنچه گفتى ! گـفـت : چرا اى برادر؟ ابوحارثه گفت : به خدا سوگند
كه این همان پیغمبرى است كه ما انـتـظـار او را مى كشیدیم
! كرز گفت : پس چرا متابعت او نمى كنى ؟ گفت : مگر نمى دانى كـه ایـن گـروه
نـصـارى چـه كـرده انـد بـا مـا، مـا را بـزرگ كـردنـد و صـاحـب مـال كـردنـد و
گـرامـى داشـتند و راضى نمى شوند به متابعت او و اگر ما متابعت او كنیم اینها
همه از ما بازمى گیرند. پس كُرْز این سخن در دلش جا كرد تا آنكه به
خدمت حضرت رسید و مسلمان شد و ایشان در وقـت نـمـاز عـصـر وارد مـدیـنه
شدند با جامه هاى دیبا و حلّه هاى زیبا كه هیچ یك از گروه
عـرب بـا ایـن زیـنـت نـیـامده بودند. و چون به خدمت حضرت رسیدند
سلام كردند، حضرت جـواب سـلام ایـشـان نفرمود و با ایشان سخن نگفت ؛
پس رفتند به نزد عثمان و عبدالرّحمن بن عوف كه با ایشان آشنائى داشتند و
گفتند پیغمبر شما نامه به ما نوشت و ما اجابت او نـمـودیم و آمدیم
و اكنون جواب سلام ما نمى گوید و با ما به سخن نمى آید؟ ایشان
آنها را بـه خـدمـت حـضـرت امیرالمؤ منین علیه السّلام آوردند و
در آن باب با آن حضرت مذاكره كـردنـد، حضرت فرمود كه این جامه هاى حریر
و انگشترهاى طلا را از خود دور كنید و به خـدمـت آن حـضـرت روید. چون
چنین كردند و به خدمت حضرت پیغمبر رفتند و سلام كردند؛ حـضـرت جـواب
سـلام ایـشـان گـفـت و فـرمـود كـه بـه حـق آن خداوندى كه مرا به راستى
فـرسـتـاده اسـت كـه در مـرتـبـه اوّل كـه به نزد من آمدند شیطان با ایشان
همراه بود و من بـراى ایـن جواب سلام ایشان نگفتم ؛ پس در تمام آن روز
از حضرت سؤ الها كردند و با حـضـرت مناظره نمودند؛ پس عالم ایشان گفت كه یا
محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) چه مـى گـوئى در بـاب مـسـیـح ؟
حـضـرت فـرمـود: او بـنـده و رسول خدا است . ایشان گفتند كه هرگز دیده
اى كه فرزندى بى پدر به هم رسد؟ پس این آیه نازل شد كه : (إِنَّ
مـَثـَلَ عـیسـى عـِنـْدَاللّهِ كـَمـَثـَلِ آدَمَ خـَلَقـَهُ مـِنْ تـُرابٍ
ثـُمَّ قـالَ لَهُ كـُنْ فَیكُونُ). به درستى كه مَثَل عیسى نزد خدا
مانند مثل آدم است كه خدا خلق كرد او را از خاك پس گفت مـر او را كـه بـاش پـس بـه
هـم رسـیـد. و چـون مـنـاظـره بـه طول انجامید و ایشان لجاجت در
خصومت مى كردند حق تعالى فرستاد كه :
(فـَمـَنْ حـآجَّكَ فـیـهِ مـِنْ بـَعـْدِ مـا جـآءَكَ مـِنَ الْعـِلْمِ
فـَقـُلْ تـَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَابْنآءَكُمْ وَنـِسـآءَنـا
وَنـِسـآءَكـُمْ وَاَنـْفـُسـَنـا وَاَنـْفـُسـَكـُمْ ثـُمَّ نـَبـْتـَهِلْ
فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّه عَلَى الْكاذِبینَ). یعنى پس هركه مجادله
كند با تو در امر عیسى بعد از آنچه آمده است به سوى تو از علم و بـینه
و برهان پس بگو اى محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم بیائید
بخوانیم پسران خـود را و پـسران شما را و زنان خود را و زنان شما را و
جانهاى خود را و جانهاى شما را، یعنى آنها را كه به منزله جان مایند و
آنها كه به منزله جان شمایند، پس تضرّع كنیم و دعا كنیم پس
بگردانیم لعنت خدا را بر هر كه دروغ گوید از ما و شما. و چـون ایـن
آیـه نـازل شـد قـرار كردند كه روز دیگر مباهله كنند و نصارى به جاهاى
خود برگشتند. پس ابوحارثه با اصحاب خود گفت كه فردا نظر كنید اگر محمّد صلى
اللّه علیه و آله و سلّم با فرزندان و اهل بیت خود مى آید پس
بترسید از مباهله با او، و اگر با اصـحـاب و اتـبـاع خـود مـى آیـد از
مـبـاهـله بـا او پـروا مـكـنـیـد. پـس بـامـداد حـضـرت رسول صلى اللّه علیه
و آله و سلّم به خانه حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام آمد و
دست امـام حـسـن عـلیـه السـّلام گـرفـت و امام حسین علیه
السّلام را در بر گرفت و حضرت امیر علیه السّلام در پیش روى آن
حضرت روان شد و حضرت فاطمه علیهاالسّلام از عقب سر آن حـضـرت شـد و از مـدیـنه
براى مباهله بیرون آمدند. چون نصارى آن بزرگواران را مشاهده كردند ابوحارثه
پرسید كه اینها كیستند كه با او همراهند؟ گفتند آنكه پیش
روى او است پـسـرعـمّ او اسـت و شـوهـر دخـتـر او و مـحـبـوبـتـریـن خـلق
اسـت نـزد او و آن دو طـفل ، دو فرزندان اویند از دختر او و آن زن ، فاطمه
دختر او است كه عزیزترین خلق است نـزد او، پـس حـضـرت بـه دو زانـو
نـشـسـت بـراى مـبـاهله . پس سید و عاقب پسران خود را بـرداشـتـنـد بـراى
مـبـاهـله ، ابـوحـارثـه گـفت : به خدا سوگند كه چنان نشسته است كه پـیـغـمـبـران
مى نشستند براى مباهله و برگشت . سید گفت : به كجا مى روى ؟ گفت : اگر
مـحـمـّد بـرحـقّ نـمـى بود چنین جرئت نمى كرد بر مباهله و اگر با ما مباهله
كند پیش از آنكه سال بر ما بگذرد یك نصرانى بر روى زمین نخواهد
ماند! و بـه روایـت دیـگـر گـفـت كـه مـن روهـائى مـى بـیـنـم
كـه اگـر از خـدا سـؤ ال كنند كه كوهى را از جاى خود بكند هر آینه خواهد
كند؛ پس مباهله مكنید كه هلاك مى شوید و یـك نصرانى بر روى زمین
نخواهد ماند. پس ابوحارثه به خدمت حضرت آمد و گفت : اى ابـوالقـاسـم ! در گذر از
مباهله با ما و با ما مصالحه كن بر چیزى كه قدرت بر اداى آن داشـتـه بـاشـیـم
. پـس حـضـرت بـا ایـشـان مـصـالحـه نـمـود كـه هـر سـال دو هـزار حـلّه
بـدهـنـد كـه قـیـمـت هـر حـلّه چهل درهم باشد و برآنكه اگر جنگى روى دهد سى
زِره و سى نیزه و سى اسب به عاریه بـدهـنـد و حـضـرت نـامـه صـلح
بـراى ایـشان نوشت و برگشتند. پس حضرت فرمود كه سـوگند یاد مى كنم به
آن خداوندى كه جانم در قبضه قدرت او است كه هلاك نزدیك شده بـود بـه اهـل
نَجْران و اگر با من مباهله مى كردند هر آینه همه میمون و خوك مى شدند
و هر آیـنـه تـمـام ایـن وادى بـرایـشـان آتـش مـى شـد و مـى
سـوخـتـنـد و حـق تـعـالى جـمـیـع اهـل نـجـران را مـسـتـاءصـل مـى كـرد
حـتـى آنـكه مرغ بر سر درختان ایشان نمى ماند و همه نـصـارى پـیـش از
سال مى مردند. چون سید و عاقب برگشتند بعد از اندك زمانى به خدمت حضرت
معاودت نمودند و مسلمان شدند.
مسجد قبلتین ( ذوقبلتین) د ر شمال غربی
مدینه نزدیك مساجدسبعه
در شمال غربی شهر مدینه، مسجدی وجود دارد
كه دارای دو محراب است، البته در دو جهت مخالف ـبا اختلافی حدود 180
درجه ـ از یكدیگر وجود دارد. تعجب نكنید، 180 درجه!!، مگر میشود
انسان به جهت و سوی دیگری غیر از مسجد الحرام نماز
بگزارد؟! نمیشود به سوی دیگری غیر از كعبه نماز
گزارد، اما در این مسجد حادثه مهمی رخ داده است كه از زمان صدر اسلام
به مسجد قبلتین ـ دوقبلهای ـ معروف گردید و هم اكنون نیز
بدین نام معروف است. زائران مسلمان كشورهای اسلامی كه برای
زیارت قبر پیامبر(ص) و ائمه بقیع(ع) به مدینه میآیند،
یك روز را به زیارت مساجد مقدس تاریخی، از جمله مسجد قبلتین
اختصاص میدهند و جهت ادای نماز تحیت مسجد به آن مكان مقدس
مشرّف میشوند.
برای آگاهی كامل از این حادثه مهم، بایستی
به تاریخ صدر اسلام برگردیم.
روز دوشنبه، پانزدهم ماه رجب، سال دوم هجرت، پیامبراكرم(ص)
به همراه تنی چند از اصحاب بهمنظور تسلیت گویی به مادری
مسلمان به نام «اُمّ بشر» كه فرزندش را از دست داده بود به طرف قبیله «بنیسَلمه»
حركت میكنند. خانههای این قبیله در قسمت شمال غربی
شهر مدینه قرار دارد؛ «اُمّ بشر» به افتخار رسول خدا گوسفندی ذبح كردو
طعامی تهیه نمود. هنگام ظهر فرا رسید، پیامبر با همراهان
به نماز ایستادند…. ـ بیتالمقدس قبله اول مسلمانان بوده و پیامبر
اكرم(ص) از زمان بعثت بمدت پانزده سال (سیزده سال در مكّه و دو سال در مدینه)
به سوی بیت المقدس نماز میگزاردند یهودیان مدینه
و اطراف آن به پیامبر و مسلمانان طعنه میزدند و میگفتند: دین
شما دین كامل نیست، زیرا قبله شما همان قبله ما یهودیان
است! پیامبر(ص) از گفته آنان آزرده خاطر شد و همواره منتظر امر و دستور الهی
بود تا به گونهای از طعنههای یهودیان رهایی
یابد، واسلام، این دین ابدی و جاودانه از یك قبله
مستقل بهرهمند شود. آری، انتظار به پایان رسید، هنگامی
كه پیامبر اكرم(ص) و همراهان در خانه «اُم بشر» مشغول نماز ظهر بودند، جبرئیل
براو نازل گردید و خبر جابجایی قبله را آورد: «قَدْ نَری
تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّینَّكَ قِبْلَةً
تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ…؛ نگریستن تو را به
اطراف آسمان میبینم. تو را به جانب قبیلهای كه میپسندی
میگردانیم؛ پس روی به سوی مسجد الحرام كن…» (سوره بقره،
آیه 144) (جبرئیل شانه های پیامبررا گرفت واورا به سمت
كعبه چرخانید یابقولی خود پیامبر، بیدرنگ به سمت
جنوب روی گردانید و نمازگزاران نیز چنین كردند و پشت سر
پیامبر(ص) قـرار گرفتند و ركعت باقیمانده را به جانب مسجد الحرام ـ
قبله جدید ـ به پایانبردند. خبر این حادثه مهم در سراسرمدینه
و اطراف و نواحی آن پخش شد و مسلمانان از آن پس به سوی قبله جدید
ـ مسجدالحرام ـ نماز گزاردند.
تعدادی از مردان قبیله بنیسلمه، از «اُم
بشر» درخواست كردند تا خانهاش را بفروشد و به پاس بزرگداشت این واقعه عظیم،
مسجدی بنام مسجد قبلتین احداث شود. «اُمّ بشر» گفت: من خانه ام را نمیفروشم،
آن را هدیه میكنم تا شما مسجد بسازید. وآنان اولین بنای
مسجد قبلتین را درمحل منزل ام بشر برپا كردند. پس از گذشت قرنها و تجدید
بنای متعدد، هم اكنون مسجد قبلتین با دو گنبد، دو مناره بسیار زیبا
و با دو جایگاه ویژه (محرابی زیبا به سوی مسجد
الحرام و جایگاه محراب سابق به طرف بیت المقدس) چشمان بینندگان
را خیره میكند و خاطره عطرآگین صدر اسلام را در ذهن بازدید
كنندگان خود زنده مینماید. بیتالمقدس و فلسطین نسبت به
شهر مدینه، به لحاظ جغرافیایی در شمال این شهر میباشد
و مكه مكرمه در سمت جنوب و به فاصله 420كیلومتری مدینه قرارد
دارد. (محمد علی مقدادی، سایت حوزه، مجله بشارت شماره7)
مساجد سبعه درمحل جنگ احزاب
محل جنگ خندق یا احزاب می باشد كه مسجدعلی(ع)،
مسجد فاطمه (س)، مسجد فتح و مسجد سلمان ره ومسجدعمردر آن منطقه است.كه درایام
جنگ احزاب هریك درقسمتی ازآنجامحل نمازبرای خودانتخاب كرده
ونمازمیخوانده اند وهمان قسمت رابعدها مسجدساخته وبنام همان كسی كه
آنجانمازمیخوانده نامگذاری كرده اند، محل نمازامام علی علیه
السّلام بنام مسجدعلی(ع)ومحل نمازحضرت فاطمه علیهاسلام بنام
مسجدفاطمه(س) ومحل نمازسلمان ره بنام مسجدسلمان ومحل نمازعمربنام مسجدعمرومحل
نمازودعای پیامبرصلّی الله علیه وآله ودعای آن حضرت
برای فتح لشكراسلام بنام مسجدفتح.
درسالهای قبل مسجدفاطمه(س) كه مشرف به خیابان
است رابسته وبجای درب دیواركرده بودند ودرسال 86 مسجدعلی(ع)راهم
كه دردامنه كوه سلع است به بهانه ساخت مسجدجدید راهش رابسته بودند
بین مسجدعلی (ع) ومسجدسلمان (ره) دردامنه كوه
سلع مسجدزیبا وباشكوهی ساخته اند كه درحال حاضرقابل استفاده است درسال
86 مسجدسلمان وسط میدان ومسجدفتح
بالای كوه مشرف به میدان جنگ احزاب ومسجد عمر بحال خود باقی بود
درسال 92 مسجد سلمان ومسجدفتح باقی بود ومسجدعمر راهم خراب کرده بودند ومحل
پارک اتوبوسها شده بود. ویک مسجد بزرگ جدید ساخته اند.
مسجد فتح این مسجد در شمال غربى مدینه در دامنه
كوه سَلْع بر بلندى قرار دارد. در این مسجد بود كه رسول خدا ـ ص ـ در جنگ
خندق بر مشركان نفرین كرد و آنان شكست خوردند.
مجلسى از تفسیر على بن ابراهیم نقل مى
كند: چون محاصره به درازا كشید و
رسول خدا ـ ص ـ ناتوانى اصحاب خویش دید، بر كوهى كه امروز مسجد فتح بر
آن قرار دارد رفته و از خدا یارى خواست و گفت:اى فریادرس اندوهگینان!
و اى پاسخ گوینده بیچارگان! اى زداینده اندوه هاى بزرگ! تو
مولاى من، ولىّ من، ولىّ پدران گذشته من هستى، غم و اندوه و غصه ما را بزداى و به
توان، و نیرو و قوت خود، اندوه اینان را برطرف ساز. جبرئیل فرود آمد و گفت: اى محمد، خدا
گفته تو را شنید و دعاى تو را پذیرفت و باد «دبور» را با فرشتگان
مأمور ساخت تا قریش را پراكنده سازند.
مسجد على ـ ع ـ این مسجد در جنوب مسجد فتح و مشرف بر
وادى بطحان است که درسالهای اخیر درحال تخریب قرار گرفته است .
گویند در مدت محاصره شهر مدینه در جنگ احزاب امیرالمؤمنین
على ـ ع ـ در آن به عبادت مى پرداختند. در نزدیكى این مسجد چند مسجد دیگر
بود كه بنام مسجد سلمان فارسى، مسجد فاطمه ـ س ـ مسجد ابوبكر و مسجد عمر معروف بود
.
جنگ احزاب
و در شـوّال سـنـه پنج ، غزوه خندق پیش آمد و آن را
غزوه احزاب نیز گویند؛ از بهر آنكه قـریـش از همه عَرَب استمداد
نموده از هر قبیله حزبى فراهم كردند. و انگیزش این غزوه از آن
بـود كـه چـون رسـول خـداى صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلّم جهودان بنى النضیر
را از مدینه بیرون كرد عداوت ایشان با آن حضرت زیاد شد،
پس بیست تن از بزرگان ایشان مـانـند حُیىّ بن اءَخْطَب و سَلاّم
(به تشدید لام ) بن اءبى الحُقَیق (كزبیر) و كِنانة بن الرّبیع
وهَوْذة (به فتح هاء) بن قیس و ابوعامر راهب منافق به مكّه شدند و با ابوسفیان
و پنجاه نفر از صنادید قریش در خانه مكّه معاهده كردند تا زنده باشند
از حرب محمد صلى اللّه عـلیـه و آله و سلّم دست بازندارند و سینه هاى
خود را به دیوار خانه چسبانده و به سـوگـنـد ایـن مـعـاهـده را
مـحـكـم كـردنـد، پـس از آن قـریـش و یـهـودان از قـبـایـل و
هـم سـوگندان خود استمداد كردند. ابوسفیان جمع آورى لشكر كرد پس با چهار
هـزار مـرد از مـكـّه بـیـرون شـد و در لشـكر ایشان هزار شتر و سیصد
اسب بود و چون به مـَرُّالظَّهـران رسـیـد دو هزار مرد از قبائل اَسْلَم و
اَشْجَع و كِنانَة و فِزارَه و غَطفان بدیشان پـیـوسـت و پـیـوسـتـه
مدد براى او مى رسید تا وقتى كه به مدینه رسید ده هزار تن مرد
لشكرى براى او جمع شده بود. امـّا از آن سـوى ، چـون این خبر به پیغمبر
صلى اللّه علیه و آله و سلّم رسید با اصحاب در ایـن بـاب
مـشـورت فـرمـود، سـلمـان رضـى اللّه عـنـه عـرض كرد كه در ممالك ما چون لشـكـرى
انـبـوه بـر سر بلدى تاختن كند از بهر حصانت گرد آن شهر را خندقى كنند تا روى
جـنـگ از یـك سـوى بـاشـد، حضرت سخن او را پسندید اصحاب را امر به
حَفْر خندق فرمود. هر ده كس را چهل ذَرْع و به روایتى ده ذرع بهره رسید
و پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم نیز با ایشان در
حفر خندق مدد مى فرمود تا مدت یك ماه كار خندق را به پایان رسانیدند
و طُرق آن را بر هشت باب نهادند و پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم
فرمان داد تـا در هـر باب یك تن از مهاجر و یك تن از انصار با چند كس
از لشكر حارس و حافظ بـاشـنـد و حـصـار مـدیـنـه را نـیـز اسـتـوار فـرمـوده
زنـان و كـودكـان را بـا اموال و اثقال جاى دادند سه روز پیش از آمدن قریش
این كارها به نظام شد. امـّا از آن سـوى ابوسفیان حُیىّ بن
اَخطب را طلبید و گفت : اگر توانى جهود بنى قریظه را از مـحـمد صلى
اللّه علیه و آله و سلّم بگردانى نیكوكارى است . حُیىّ ابن اخطب
به در حـصـار كـعـب بـن اسد كه قائد قبیله بنى قریظه بود آمد در بكوفت
. كعب دانست كه حُیىّ اسـت و از بـهـر چـه آمـده پـاسـخ نـداد. دوباره سندان
بكوفت و فریاد كرد كه اى كعب در بـگـشـاى كـه عـزّت ابـدى آورده ام اشـراف
قـریـش و قـبـائل عـرب هـمـدسـت و همداستان شده اینك ده هزار مرد جنگى
در مى رسند. كعب گفت : ما در جـوار مـحمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم جز نیكوئى
مشاهده نكرده ایم بى موجبى معاهده او را نشكنیم . بـالجـمـله ؛ حـُیـَىّ
بـن اءَخـطـب بـه حـیـله و شـیـطـنـت داخـل در حـصـار شـده و دل
كـَعـْب را نـرم كرد و سوگند یاد كرد كه اگر قریش از محمّد صلى اللّه
علیه و آله و سـلّم بـازگـردنـد مـن بـه حـصـار تـو درآیـم تـا آنـچه
از براى تو است مرا باشد آنگاه عـهـدنـامـه پـیـغمبر صلى اللّه علیه و
آله و سلّم را گرفت و پاره كرد و بیرون شده به ابـوسـفـیـان پیوست
و او را بدین نقض عهد مژده داد. چون نقض عهد قریظه در چنین وقت
كه لشكر قریش مى رسید خَطْبى عظیم بود مسلمانان را كسرى در قلوب
افتاد، پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم ایشان را دل همى داد
و از جانب خداى وعده نصرت نهاد. در ایـن هـنگام لشكر كفّار فوج فوج از قفاى یكدیگر
رسیدند بعضى از مسلمین كه دلهاى ضـعـیـف داشـتـند چون این
لشكر انبوه بدیدند چنان ترسیدند كه چشمها در چشمخانه ها جا به جاى شد
و دلها از فزع به گلوگاه رسید. كـَمـا قـالَ اللّهُ تـعـالى : (اِذْ
جـآؤُكـُمْ مـِنْ فـَوْقـِكـُمْ وَ مـِنْ اَسـْفـَلَ مـِنـْكـُمْ وَاِذْ زاغـَتِ
الاَبْصارُ.) بالجمله ؛ لشكر كفّار از دیدن خندق شگفت ماندند؛ چه هرگز خندق
ندانسته بودند. پس از آن سـوى خـنـدق بـیـسـت و چـهـار روز یـا بـیـست
و هفت روز مسلمانان را حصار دادند. اصحاب پـیـغـمـبر صلى اللّه علیه و
آله و سلّم در تنگناى محاصره گرفتار رنج و تَعَب بودند بعضى از منافقین
مسلمانان را بیم داد و ایشان را بیاموخت كه حفظ خانه هاى خود را
بهانه كرده رو به سوى مدینه كنند. قـالَ اللّهُ تـَعـالى : (وَیـَسـْتـَاْذِنُ
فـَریـقٌ مِنْهُمُ النَّبِىَ یقُولُونَ اِنَّ بُیوتَنا عَوْرَةٌ
وَ ماهِىَ بِعَوْرَةٍ اِنْ یریدوُنَ اِلاّ فِرارا.) بـالجـمله ؛ در ایام
محاصره حربى واقع نشد جز آنكه تیر و سنگ به هم مى انداختند. پس یـك
روز عمرو بن عَبْدَودّ و نَوْفَلْ بن عبداللّه بن الْمُغَیرَه و ضِرار بْن
الْخَطّاب و هُبَیرَة بـن اَبـى وَهـب و عـِكـْرِمـَة بن اَبى جَهْل و
مِرْداس فِهْرى كه همه از شُجْعان و فُرْسان قریش بـودنـد تـا كـنـار خـنـدق
تـاخـتـن كـردنـد و مـضیقى پیدا كرده از آن تنگناى جستن كردند و
ابـوسـفـیان و خالد بن الولید با جماعتى از مبارزان قریش در
كنار خندق صف زدند، عمرو بـانـگ داد كـه شـمـا هـم درآئیـد. گـفتند شما
ساخته باشید اگر حاجت افتد ما نیز به شما پیوسته شویم .
پس عَمرو چون دیو دیوانه اسب بر جهاند و لختى گرد میدان براند و
ندائى ضخم در داد و مـبـارز طـلبـیـد چـون عـمـرو را (فـارس یـَلْیـَل)
مـى نامیدند و او را با (هزار سوار) بـرابـر مـى نـهـادنـد واصحاب ، وصف
شجاعت او را شنیده بودند لا جَرَم كَاَنَّ عَلى رُؤُسِهِمُ الطَّیـْرُ
سـرهـا بـه زیـر افكندند. ابن الخطّاب به جهت عذر اصحاب سخنى چند از شجاعت
عَمـرو تـذكـره كـرد كـه خـاطـر اصـحـاب شـكـسـتـه تـر شـد و مـنـافـقـان چیره
تر شدند. رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلّم چون شنید كه
عَمرو مبارز مى طلبد فرمود: هیچ دوستى باشد كه شر این دشمن بگرداند؟
على مرتضى صلوات اللّه علیه عرض كرد: من به میدان او شوم و با او
مبارزت كنم . حضرت خاموش شد. دیگر باره عَمرو ندا در داد كه كـیست از
شما كه به نزد من آید و نبرد آزماید و گفت اَیها النّاس شما را
گمان آن است كه كـشـتـگان شما به بهشت روند و كشتگان ما به جهنّم ، آیا دوست
نمى دارد كسى از شما كه سفر بهشت كند یا دشمن خود را به جهنّم فرستد؟ پس اسب
خود را به جولان درآورد و گفت : شعر : وَلَقَدْ بَحِحْتُ مِنَ النِّداءبجَمعِكُمْ
هَلْ مِنْ مبارز؟ یـعـنـى بـانـگ مـن درشـت و خـشـن شـد از بـس طـلب مـبـارز
كـردم . حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم فـرمود: كیست
كه این سگ را دفع كند؟ كسى جواب نـداد، امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه
السـّلام بـرخاست و گفت : من مى روم او را دفع كنم . حضرت پیغمبر صلى اللّه
علیه و آله و سلّم فرمود كه : یا على ، این عمرو بن عَبْدَودّ
است ! على علیه السّلام عرض كرد: من هم على بن ابى طالبم ! و چه نیكو
گفته مرحوم ملك الشعرا در این مقام: پیمبر سرودش كه عمرو است این
- كه دست یلى آخته زآستین - على گفت اى شاه اینك منم - كه یك
بیشه شیر است در جوشنم. پـس پـیـغـمـبـر صـلى اللّه عـلیـه
و آله و سـلّم زره خـود را كـه (ذات الفـضـول ) نـام داشت بر امیرالمؤ منین
علیه السّلام پوشانید و عمامه سحاب خود را بر سـر او بـسـت و دعـا در
حـق او كرد و او را به میدان فرستاد. امیرالمؤ منین علیه
السّلام به سرعت آهنگ عمرو كرد و در جواب اشعار او فرمود: لاتَعْجَلَنَّ فَقَدْ
اَتا كُ مُجیبُ صَوتِكَ غَیرَ عاجزٍ ذُونِیةٍ وَبَصیرَةٍ
وَالصِدْقُ مُنْجى كُلَّ فائزٍ اِنّى لاَرْجُو اَنْ اُقیمَ عَلَیكَ
نائِحَةَ الْجَنائِزِ مِنْ ضَرْبَةٍ نَجْلاء یبْقى صَوْتُها بَعْدَ
الْهَزائِز
ایـن وقـت پـیـغـمـبر صلى اللّه علیه و
آله و سلّم فرمود: (بَرَزَ الا یمانُ كُلُّهُ اِلَى الشِّركِ كـُلِهِ) پـس
امـیـرالمؤ منین علیه السّلام عَمرو را دعوت فرمود به یكى
از سـه امـره یـا اسلام آورد، یا دست از جنگ پیغمبر صلى اللّه
علیه و آله و سلّم بدارد، یا از اسب پیاده شود. عَمرو امر سوم
را اختیار كرد امّا در نهان از جنگ با امیرالمؤ منین علیه
السّلام تـرسـنـاك بـود. لاجـَرَم گـفت : یا على به سلامت باز شو هنوز ترا میدان
و نبرد با مردان نـرسـیـده ، (هـنـوزت دهان شیر بوید همى) و من
اینك هشتاد ساله مَردم ، دیگر آنكه من با پـدرت دوست بودم و دوست
ندارم كه ترا بكشم و نمى دانم پسر عمّت به چه ایمنى ترا بـه جـنگ من فرستاد
و حال آنكه من قدرت دارم ترا به نیزه ام برُبایم و در میان
آسمان و زمین مُعلّق بدارم كه نه مرده باشى و نه زنده . امیرالمؤ منین
علیه السّلام فرمود: این سخنان بگذار، همانا من دوست مى دارم كه ترا
در راه خدا بكشم . پس عَمرو پیاده شد و اسب خود راپى كرد و با شمشیر
كشیده بر سر امیرالمؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام تـاخـت و
بـا یـكدیگر سخت بكوشیدند كه زمین از گرد تاریك شد
و لشـكریان از دو جانب ایشان را نمى دیدند. آخِر الاَمر عَمرو
فرصتى كرد و شمشیر خود را بـر امـیـرالمـؤ مـنـیـن علیه
السّلام فرود آورد، امیرالمؤ منین علیه السّلام سپر در سر كشید
شـمشیر عمرو سپر را دو نیمه كرد و سر آن جناب را جراحتى رسانید،
حضرت امیرالمؤ منین عـلیـه السـّلام چون شیر زخم خورده
شمشیرى بر پاى او زد و پاى او را قطع كرد، عمرو به زمین افتاد، حضرت
بر سینه اش نشست ، عمرو گفت : یا على ! قَدْ جَلَسْتَ مِنّی
مَجْلِساً عَظیما، یعنى اى على ! در جاى بزرگى نشستى . آنگاه گفت :
چون مرا كشتى جامه از تن من باز مكن ، فرمود این كار بر من خیلى آسان
است .
و ابـن ابـى الحدید و غیر او گفته اند كه چون
امیرالمؤ منین علیه السّلام از عمرو ضربت خـورد چـون شـیـر
خـشـمـناك بر عَمرو شتافت و با شمشیر سر پلیدش را از تن بینداخت
و بـانـگ تـكـبـیر برآورد مسلمانان از صداى تكبیر على علیه
السّلام دانستند كه عَمرو كشته گـشـت . پـس رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و
سلّم فرمود كه ضربت على در روز خندق بهتر است از عبادت جن و انس تا روز قیامت
. از جـابـر روایـت اسـت كـه چـون عَمـرو بـر زمـین افتاد رفقاى او گریختند
و از خندق عبور كردند و نوفل بن عبداللّه در میان خندق افتاد، مسلمانان سنگ
بر او مى افكندند او گفت مرا بـه ایـن مذلّت مكشید كسى بیاید
و با من مقاتله كند. امیرالمؤ منین علیه السّلام پیش شده
و بـه یـك ضـربـت كـارش بـسـاخت و هُبَیره را ضربتى بر قرپوس زینش زد زره اش را افـكـند و بگریخت . پس جابر
گفت : چه بسیار شبیه است قصّه كشتن عمرو به قصّه كشتن داود جالوت را!
بـالجـمـله ؛ آنـگـاه كـه جـنـگ بـه پـاى رفـت قـریـش
كـس فـرسـتـادنـد كـه جـَسـَد عمرو و نـوفـل را از مسلمانان بخرند و ببرند، رسول
خداى صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هُوَ لَكُمْ لا نَاْكُلُ ثَمَنَ
الْمَوْتى ؛ جسدها مال خودتان باشد ما بهاى مردگان نمى خواهیم . چون اجازت
برفت خواهر عمرو بر بالین او بنشست دید كه زره عَمرو كه مانند آن در
عرب یـافـت نـمـى شـد با سایر اسلحه و جامه از تن عمرو بیرون
نكرده اند، گفت : ماقَتَلَهُ اِلاّ كُفْوٌ كَریمٌ؛ یعنى برادر مرا
نكشته است مگر مردى كریم . پس پرسید: كیست كشنده برادر مـن ؟
گـفـتـنـد: عـلى بـن ابـى طـالب عـلیـه السـّلام ! آنـگـاه ایـن دو بـیـت
انـشـاء كرد: شعر : لَوْ كانَ قاتِلُ عَمرْوٍوغَیرَ قاتِلهِ لَكُنْتُ اَبْكی عَلَیهِ اَّخِرَ
الاَبَدِ لكِنّ قاتِلَهُ مَنْ لایعابُ
بِهِ مَنْ كانَ یدْعى اَبُوهُ بَیضَة
الْبَلَدِ. یـعـنى اگر كُشنده
عَمْرو، غیر كشنده او(یعنى على علیه السّلام) مى بود، هر آینه
گریه مـى كـردم بـر او تـا آخرالزمان . لیكن كشنده عمرو كسى است كه عیب
كرده نمى شود عمرو به كشته شدن از دست او آن كسى كه خوانده مى شد پدرش مهتر مردم .
بالجمله ؛ در این محاصره قریش اصحاب پیغمبر
صلى اللّه علیه و آله و سلّم را، كار بر اصحاب پیغمبر صلى اللّه علیه
و آله و سلّم كه سخت بود.
ابوسعید خُدرى خدمت پیغمبر صلى اللّه علیه
و آله و سلّم عرض كرد: قَدْ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الحـَناجـِرَ؛ جـانهاى ما به لب
آمد آیا كلمه اى تلقین مى فرمایید كه بدان ایمنى
جوئیم ؟ حـضـرت فـرمود: بگویید اَللهُمَّ استُرْ عَوْراتِنا وَ
ا مِنْ رَوْعاتِنا. منافقین نیز زبان شناعت دراز داشـتـنـد، پـیـغـمـبـر
صـلى اللّه علیه و آله و سلّم به مسجد فتح درآمد و دست به دعا برداشت و گفت
: یاصَریخَ الْمَكْرُوبینَ (الدّعاء) و از حق تعالى خواست كفایت
دشمنان را، حق تعالى باد صبا را بر ایشان فرستاد كه زلزله در لشكرگاه كفّار
درانداخت و خیمه ها و دیـگ آنـهـارا سـرنگون همى ساخت و به روایتى
فرشتگان آتشها را مى نشاندند و میخهاى خـِیـام بـرمـى كـنـدنـد و
طـنـابـهـا را مـى بـریـدنـد چـنـدان كـه كـفـار از هـول و هـیـبـت
جـز فـرار و هـزیـمـت چـاره اى نـدیـدنـد و سـبـب انـهـزام مـشـركـیـن
عـمـده اش قتل عمرو و نوفل شد. (وَكـَفـَى اللّهُ الْمـُؤ مـِنـیـنَ
الْقـِتـالَ)(بـعـلى بـن ابـى طـالب ) (وَكـانَ اللّهُ قـَویـّا عَزیزا)
بعضى از عُلما گفته اند كه اگر نه پیغمبر صلى اللّه
علیه و آله و سلّم رَحمَةً لِلْعالمین بودى این باد كه بر
اَحْزابْ وزید از باد عقیم عادیان در شدت و سورت افزون آمدى .
از حُذیقه نقل است كه ابوسفیان گفت كه دیرى
است در این بلد ماندیم و چهارپایان خویش را سـقط كردیم
و كارى نساختیم جهودان نیز با ما مخالفت كردند اكنون ببینید
این باد با مـا چـه مـى كند، بهتر آن است كه به سوى مكّه كوچ دهیم و
از این زحمت برهیم . این بگفت و راه بـرگـرفـت ، قـریـش
نـیـز جـنـبـش كـردنـد و بـه حمل اثقال مشغول گشتند و به ابوسفیان
ملحق شدند.
دیگرمساجدمدینه
مسجد شجره – ذوالحلیفه (ابیار علی )
مسجد شجره در مسیر خروج از مدینه به طرف مکه، و
در منطقه ابیار علی می باشد و محل احرام و میقات كسانی
است كه از مدینه عازم حج یا عمره می شوند.
پیامبر گرامی اسلام بارها از این مسجد،
محرم شدند و به طرف مکه رفتند.
مسجد جمعه
پس از مسجد قبا این مسجد از جهت تاریخى دوّمین
مسجد است، و آن را مسجد وادى و مسجد عاتكه نیز نامند. این مسجد در
باغى است كه بستان شربتلى نام دارد. چون رسول ـ ص ـ از قبا روانه مدینه شد،
عتبان بن مالك رئیس خاندان بنى عمرو بن عوف نزد آن حضرت آمد و گفت اى
فرستاده خدا! شما چند روز در محل پسر عموهاى ما بسر بردید؟ و این براى
آنان موجب فخر همیشگى است. رسول خدا نزد آنان فرود آمد و آن روز جمعه بود.
نماز را در آنجا خواند و جاى نماز را مسجد ساختند.
مسجد المصلی (الغمامه)
این مسجد در سمت غرب مسجد پیامبر ـ ص ـ و به
فاصله چهار صد متری آن واقع است. نمازهای پنجگانه بجز نماز جمعه در
آن برگزار میشود.
این مسجد به «مسجد المصلی» شهرت یافت؛ زیرا
پیامبر ـ ص ـ نماز دو عید فطرقربان را چندین بار در آن اقامه
کرده است. سپس به «مسجد الغمامه» تغییر نام پیدا کرد و اکنون
نزد مردم به این نام معروف است.
روایت شده که پیامبر ـ ص ـ به سوی مسجد
المصلی شتافت و فرمود: این مسجد سایبان و مصلای ما برای
عید فطر و قربان است. (مساحت آن) برای ما نه تنگ و نه کوچک است.
مسجد علی ابن ابی طالب (ع)
این مسجد در شمال غربی «مسجد الغمامه» و در
فاصله ـ تقریبا ـ 90 متری آن واقع درابتدای شارع السّلام است.
در برخی از کتابهای مربوط به تاریخ مدینه آمده است: پیامبر
یک یا دو سال در این مسجد نماز گزارده است. برخی از
شاعران ابیاتی درباره این مسجد سروده و نسبت به سکونت در خانه
های اطراف آن اشتیاق پیدا کردهاند.
اکنون مساحت این مسجد بزرگتر از مساحت مسجد اصلی
است و به تازگی تجدید بنا شده است.
مسجد السقیا
این مسجد در غرب مسجد شریف نبوی و در
فاصله 2100 متری آن واقع است. این مسجد با داشتن سه گنبد (که بزرگترین
آنها گنبد میانی است) ویژگی پیدا کرده است. در حال
حاضر این مسجد در داخل محوطه ایستگاه راه آهن و در سمت جنوب آن واقع
است. مردم ـ عموما ـ به این ایستگاه راه آهن، «استاسیون» میگویند.
این مسجد در محل استقرار رسول خدا ـ ص ـ به هنگام
خروج از مدینه برای جنگ با مشرکان در غزوه بدر، احداث گردید. در
این محل پیامبر ـ ص ـ از نیروهایش سان دید و در
همانجاست که این آیه به رسول خدا ـ ص ـ نازل گردید:
«وإذ یعِدُکُمُ اللّه إحدی الطائِفَتینِ
انّها لکم وتودّون أن غیر ذات الشوکة تکونُ لکم ویریدُ اللّهُ
أن یحقّ الحقّ بکلماته ویقطع دابرَ الکافرین» هر آینه که
خدا شما را وعده پیروزی بر یکی از دو طایفه (قافله
قریش یا کاروان شام) داد و شما مایل بودید آن طایفه
که شوکت و سلاحی به همراه ندارند (بیرنج جهاد) اموالشان نصیب
شما شود و خدا میخواست صدق سخنان حق را ثابت گرداند و ریشه کافران را
از بُن برکند
پیامبر ـ ص ـ در این مسجد نماز گزارد و برای
مدینه برکت خداوندی را آرزو کرد.
در جنوب این مسجد چاه «السقیا» قرار داشت که از
آن برای رسول خدا ـ ص ـ آب آورده میشد. اکنون اثری از این
چاه یافت نمیشود.
مسجد المنارتین
این مسجد در غرب مسجد السقیا و در فاصله یک
کیلومتری آن واقع است و در صد متری قبل از پمپ بنزین
العواجی (الخضر) و در سمت راست راه قدیمی مکه قرار دارد. این
مسجد اینک به حال خود رها شده و به حالت ویرانهای است که امکان
نماز خواندن در آن وجود ندارد.
پیامبر خدا ـ ص ـ در این محل نمازگزارد و به همین
خاطر در آن محل مسجدی احداث گردید.
استاد غالی الشنقیطی در کتابش (الدرّ
الثمین) مینویسد: در سمت چپ جاده مسجد المنارتین قرار
دارد. گفته شده است پیامبر اکرم ـ ص ـ در آن نقطه نماز گزارد و به همین
دلیل مسجدی در آنجا ساخته شد. در حال حاضر ساختمان مسجد نوسازی
شده و بنای آن زیبا و بزرگ است و نمازهای پنجگانه در آن گزارده
میشود. به نظر میرسد این سخنان صحت نداشته باشد؛ زیرا این
مسجد در سمت راست جاده جده ـ مکه واقع است و هیچگاه نوسازی نشده و
نمازی در آن اقامه نمیشود.
مسجد مباهله یا مسجد الاجابه (محلی مسجدجابا)
مسجد الاجابه
این مسجد در شمال شرقی مسجد نبوی و در
مسافتی ـ تقریبا ـ 650 متری آن واقع است و نیز این
اسم (الاجابه) بر خیابانی اطلاق میشود که خیابان «الستین»
از نزدیکی آن میگذرد.
این مسجد به بنیمعاویه ، که از طایفه
اوس میباشند، تعلق داشته و به نام آنها شناخته میشده است لیکن
اکنون به «مسجدالاجابه» مشهور است؛ زیرا خدواند متعال در این مسجد دعای
پیامبرش را اجابت کرد. روایت شده است روزی پیامبر ـ ص ـ
از این محل میگذشت، پس وارد مسجد شد و دو رکعت نماز گزارد ما نیز
همراه او نماز گزاردیم. سپس دعای خود را طول داد و بعد از آن، رو به
ما کرد و فرمود: از پروردگارم سه چیز خواستم، دو چیز را اجابت نمود و یک
چیز را دریغ کرد؛ از خدا خواستم امّت مرا با خشکسالی هلاک نکند
پس اجابت کرد و از او ـ جلّ وعلا ـ خواستم امّت مرا با غرق کردن هلاک ننماید،
پس اجابت فرمود. خواسته سوّمم این بود که: خودشان را میان خود قرار
ندهند، پس دریغ نمود.
ابن شبّه میگوید: پیامبر ـ ص ـ دو رکعت
نماز در مسجد بنی معاویه گزارد. سپس برخاست و به مناجات با پروردگارش
پرداخت و آنگاه از مسجد خارج شد.
گفته شده است که پیامبر اکرم ـ ص ـ به اندازه دو وجب
از سمت راست محراب در آن نماز گزارد. این مسجد در دورانهای متعدد
مورد اهتمام بوده و مکرر نوسازی گردیده است.
به علاوه این که گفته شده، مباهله میان پیامبر
ـ ص ـ و هیأت مسیحیان نجران، در این مسجد به وقوع پیوست؛
به طوری که خداوند متعال به رسولش دستور داد تا آنها را نفرین کند ولی
آنان در آخرین لحظات، از نفرین متقابل خودداری ورزیدند.
مسجد ابوذر غفاری مسجد السجده یا البحیر
این مسجد به طول تقریبی پانصد و پنجاه
متر از شمال مسجد نبوی فاصله دارد و در آخر خیابان ابوذر، که به خیابان
قدیم فرودگاه ارتباط دارد، واقع است.
نام اصلی این مسجد، «مسجد السجده» است. علّت این
نامگذاری آن است که پیامبر ـ ص ـ در این مسجد دو رکعت نماز
خواند و در رکعت دوّم سجدهاش را طول داد، به طوری که اصحاب گمان بردند وی
جان به جان آفرین تسلیم کرده است. لیکن وقتی که از سجده
برخاست فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت: هر کس از امّت تو بر تو صلوات
بفرستد، خداوند بر او ده صلوات میفرستد و دهبار درجات او را بالا میبرد.
سپس نام «البحیر» بر این مسجد اطلاق شد. البحیر
نام باغی است که مسجد در کنار آن قرار دارد. سرانجام به مرور زمان این
اسم به بوته فراموشی سپرده شد و در حال حاضر به نام «مسجد ابوذر» معروف است.
شاید این نام گذاری، به دلیل قرار گرفتن آن، در خیابانی
به همین نام باشد.
مسجد السبق
این مسجد در شمال شرقی مسجد پیامبر ـ ص ـ
و در فاصله پانصد متری آن واقع است. و نیز در آخر تونل سابق «مناخه»
که اینک بر امتداد آن افزوده شده، قرار داردهمچنین در پهلوی ایستگاه
اصلی مسافربری قرار گرفته است. این مسجد از اینرو به
«سبق» شهرت یافت که در وسط میدان اسب دوانی واقع شده که در
دوران پیامبر ـ ص ـ وجود داشت.15 «الدارمی» در «سنن» خود این
روایت را آورده است که: «رسول خدا ـ ص ـ مسابقه اسبها را میان منطقه
الحفیاء16 تا محلی به نام «الثنیه» برگزار میکرد...»
در حال حاضر ساختمان این مسجد نوسازی شده و
نمازهای پنجگانه در آن برگزار میگردد و از مساجد بزرگ مدینه
منوره به شمار میآید.
مسجد الرایه
این مسجد در شمال مسجد نبوی و در فاصله 1800
متری آن واقع است. این مسجد اینک در پشت پمپ بنزین «الاهلی»
که به پمپ بنزین «الزغیبی» معروف است، قرار دارد.
مسجدالرایه در این زمان در محاصره خانههای
تازهساز واقع شده و چون در محل بلندی قرار گرفته از یک سر بالایی
به آن دسترسی پیدا میشود. پیشتر به مساحت یک
اتاقاز سنگ بوده و در نزدیکیاش حیاطی داشته است. لیکن
در حال حاضر اتاق پهلوی مسجد نوسازی گردیده و از موزاییکهایی
به حجم کوچک برای کف آن استفاده شده است و همه حیاط به مسجد اضافه شده
و اتاق را به وسیله یک دیوار، که در آن یک درب تعبیه
شده، از مسجد جدا کردهاند.
علّت نامگذاری این مسجد به «الرایه»،
قرار داشتن آن بر کوه الرایه است و این کوه همان است که پیامبر
اکرم ـ ص ـ پرچم پیروز خود در جنگهای خیبر و تبوک را بر آن نصب
کرد.
رسول خدا ـ ص ـ بر فراز این کوه نماز خواند و در
روزهای نخستِ کندن خندق مدینه، گنبدی بر مسجد ساخته شد.
مسجد الدرع
این مسجد در سمت چپ جاده منتهی به مزار سید
الشهدا (قبرستان شهدای احد) و در فاصله سیصد متری قبل از مسجد
المستراح قرار دارد. بدان جهت آن را به «مسجد الدرع» (یعنی زره)
نامگذاری کردند که پیامبر ـ ص ـ زره یا لباس مخصوص جنگی
خود را در آن گذاشت.
اصل ساختمان مسجد به سبک عثمانی است و در حال حاضر
بنای آن نوسازی شده است.
مسجد الشیخین یا البدائع یا
المستراح
این مسجد در سمت چپ جاده منتهی به قبرستان شهدای
احد و در فاصله 1300 متری آن واقع است. در کنار این مسجد، مسجد تازهای
احداث گردید که به نام «مسجد الشیخین» خوانده میشود.
اصل نامگذاری این مسجد به مسجد الشیخین،
در انتساب به «اجمه الشیخین» صورت گرفت که در واقع جایگاهی
متعلّق به یهودیان بود و گفته شده است این مکان از این رو
به «اجمه الشیخین» معروفیت یافت که مرد و زنی که از
عمر هر یک از آنها از صد سال گذشته بود در همین مکان به دیدار
هم آمده و سرگرم صحبت و معاشقه میشدند و مردم از این موضوع تعجب کرده
و این مکان را بدین اسم نامیدند.
این مسجد پیش از آن به «مسجد البدائع» شهرت
داشت.
ابن شبه به نقل از سعد آورده است که «پیامبر ـ ص ـ در
مسجدی که در محل شیخین واقع است نماز گزارد و در آن خوابید
تا این که روز بعد، نماز صبح را نیز در آنجا اقامه کرد و سپس به سوی
اُحد کوچ نمود. همچنین ابن عباس به نقل از سعد گفته است: پیامبر ـ ص ـ
در مسجدی که نزد بدائع یا نزد شیخین قرار دارد نماز عصر و
مغرب و عشاصبح را اقامه کرد و تا صبح روز بعد در آن اقامت نمود.
این مسجد اکنون به «مسجد المستراح» شناخته میشود
و مردم مدینه آن را با همین نام میشناسند و ظاهرا وجه این
نامگذاری ناشی از استراحتی است که پیامبر ـ ص ـ در سر
راهش به سوی جنگ اُحد در این مسجد داشته است. رسول خدا ـ ص ـ در مقابل
این مسجد از لشکریان خود سان دید و کسانی را که لشکر او
را کوچک شمردند بازگردانید و به علاوه گروهان متشکّل از یهودیان
همپیمان را نیز بازگردانید و فرمود: «ما در جنگ خود بر ضدّ
مشرکان، از مشرکان یاری نمیگیریم. اینجا بود
که عبداللّه بن ابی و تعدادی از منافقانی که همراهش بودند و در
مجموع یک سوم لشکر اسلام را تشکیل میدادند، بازگشتند.
عبداللّه بن ابی بهانه آورد که پیامبر ـ ص ـ رأی دیگران
را بر رأی وی ترجیح داده است!
مسجد فضیخ
درمحله شیعه نشین مدینه آخرشارع علی
بن ابی طالب(ع)است که آنجا درسفر سال 83 نماز خواندیم و درسال 85 که
رفتیم تخریب شده بود.
این مسجد در انتهاى شارع العوالى برطرف راست راهى است
كه به سوى مستشفى الوطنى مى رود. این مسجد نیز از مسجدهاى تاریخى
و معروف است. فضیخ شرابى است كه ازخرما گیرند. در نامگذارى آن نوشته
اند كه جمعى از مسلمانان در خانه اى به باده گسارى مشغول بودند بر اثر مستى بجان
هم افتادند، در این هنگام بود كه آیه حرمت خمر نازل شد. و چون خبر به
آنان رسید توبه كردند و كوزه هاى خمر را شكستند، سپس آن خانه به مسجد تبدیل
گردید.
مسجد ردالشمس همان مسجدفضیخ است
رد الشّمس ازآن جهة گفته اند كه دراین مكان بادعای
پیغمبرخداصلّی الله علیه وآله آفتاب كه درحال غروب كردن
بودبرگشت تاوسط آ سمان
از اسماء بنت عُمَیس و غیر او روایت كرده
اند كـه روزى حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیرالمؤ
منین علیه السّلام را پى كارى فرستاد و چون وقت نماز عصر شد و نماز
عصر گزاردند حضرت امیر علیه السّلام آمد و نماز عصر نكرده بود، حضرت
رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم سر مبارك خـود را در دامـن آن حـضـرت
گـزارد و خـوابـیـد و وحـى بـر آن حـضـرت نـازل شـد و سـر خـود را به جامه پیچیده
و مشغول شنیدن وحى گردید تا نزدیك شد كه آفتاب فرو رود و چون
وحى منقطع شد حضرت فرمود: یا على ! نماز كرده اى ؟ گفت : نه یـا رسـول
اللّه نـتـوانـسـتـم سـر مبارك ترا از دامن خود دور كنم . پس حضرت فرمود كه خـداوندا! على مشغول طاعت تو و
طاعت رسول تو بود پس آفتاب را براى او
برگردان ! اسماء گفت : واللّه ! دیدم كه آفتاب برگشت و بلند شد و به جائى رسید
كه بر زمینها تـابـیـد و وقـت فـضـیـلت عـصـر بـرگـشـت و حـضـرت
نـماز كرد و باز آفتاب فرو رفت .
مسجدغدیر
بكرى در معجم مى نویسد: غدیر خم در سه مایلى
جحفه، در سمت چپ، ابتداى دره جحفه جایى كه دره الضرار به پایان مى رسد
واقع شده. البته مراد سمت چپ كسى است كه از مدینه به سوى مكه در حركت باشد.
در آنجا مسجدى است با نام «مسجد غدیر» و آن در مكانى بنا شده كه پیامبر
ـ ص ـ امیرمؤمنان على ـ ع ـ را به عنوان جانشین خود به مردم معرفى
كرد. به گفته شهید اوّل (شهادت 786 هـ . ق.) دیوارهایش تا زمان
ایشان پابرجا و نمایان بوده است. (منابع: آثار المدینه، والدر
الثمین، تحقیق النصره، وفاء الوفا، ج2، عمدة الأخبار، تاریخ
المدینة المنوره، ج1 ، سیره ابن هشام، ج2، ص60 ، کنز العمال المتقی
الهندی ج2 ، تاریخ معالم المدینة
المنوره ، الدر الثمین ، طبقات ابن
سعد، ج2 ، به نقل عبد الرحمن خویلد / یوسف غروی قوچانی ،
مجله میقات حج شماره20)
خیبروفدك
خیبر استانی از استانهای مدینه
1 ـ مرزهای آن، از جنوب به روستای صلصله در 118
کیلومتری شمال مدینه منوره تا پشت گودال الأدی در شمال
است که همه مسافت آن را در برمیگیرد.
2 ـ تعداد مراکز، چند مرکز در استان خیبر وجود دارد
که از همه مهمتر مرکز حائط (فدک سابق) و صلصله و عشاش (سلاح سابق)، مرکز دیگری
در برمه است.
خیبر امروز یکی از استانهای منطقه
مدینه است و در گذشته نیز ، یکی از ولایت های
آن بوده است.
خیبر در شمال مدینه منوره و در حدود 160 کیلومتری
آن واقع است. جاده آسفالته میان مدینه منوّره و تبوک، از خیبر میگذرد.
از این شهر تا تبوک حدود 544 کیلومتر راه است. گفتنی است جاده
ای که از خیبر میگذرد تا تبوک و عمان و دمشق و ترکیه
ادامه دارد.
خیبر در یک سرزمین کوهستانی قرار
دارد که بیشتر از سنگهای سیاه تشکیل شده و در شمال آن
کوههای بلندی جای دارد و در قاعده آن، روستای حرّه که به
حرّه خیبر مشهور هستند دیده میشود. قاعده آن شریف یا
قریه بشر نامیده میشود. در فاصله 160 کیلومتری از
مدینه منوره به سمت شمال، در کناره جاده شام جای گرفته است.
از این سنگهای سخت، چشمههای پرآبی
میجوشد که در درّه های حاصل خیز روان است و در آنها درختان
خرمایی پرورش مییابد که روزگاری تنها در آمد مردم
آن سرزمین به شمار می آمد.
چشمههای خیبر یکصد و هشتاد عدد هستند که
سه میلیون اصله خرما و کشت و کارهای دیگر را که مهمترین
آنها جو است، آبیاری میکنند. این روزها محصولات فراوانی
کاشت و برداشت میشود که در آن میان سبزی هم دیده میشود
و به دلیل بهبود وضع راههای ارتباطی برای فروش به مدینه
برده میشود.
ساختار جغرافیایی خیبر
سنگلاخ خیبر بسیار گسترده است و از لابلای
آن، رودهایی میگذرد که نامهای گوناگونی به آنها میدهد.
این سنگلاخها از آغاز صویدره و شقره در جنوب در کناره جاده مدینه
به قصیم آغاز و به سمت شمال کشیده میشود و آن را حرّة النار مینامیدند
که تا صلصله و خیبر گسترده است و از شرق به سلاح تا ضرغط در شمال شرقی
سلاح ادامه دارد. بخش شمال شرقی آن را حرّة لیلی مینامند.
آبهای این سنگلاخ به سه سو روان میشود:
1 ـ شرق: وادی الرمه مانند رودهای حائط (فدک
باستانی و حویط، بدیع در گذشته، و در حلیفه.
2 - جنوب: رودهای نجار (وادی الصویره) و
شقره و وادی الحناکیه، نخل پیشین.
3 - رودهای خیبر که آن را در بخش آینده میآوریم.
خیبر در زمان جاهلیت، یکی از
بازارهای عرب بود که زیر پوشش حمایتی قبیله غطفان
به شمار میآمد. اکنون یک بخش اداری است که از ابتدای
صلصله در جنوب تا حفیرة الایدا در شمال کسترش یافته و در بخش
شرقی حائط و حویط و در بخش غربی برمه و پیرامون آن را در
بر میگیرد.
رودهای خیبر
رودهای مهم فرمانداری خیبر، شش رود است
که از جنوب به شمال، به شرح زیر است:
1 ـ وادی الغَرَس، رودی که آبریز آن از
جنوب حرّه آغاز میشود و از کوههای اشد سر چشمه میگیرد و
به سمت شمال میرود و همین که از بحره گذشت، وادی الثمد و سپس
وادی الدوم نام میگیرد و آنگاه به سوی غرب میرود
و از روستای زَبَران میگذرد و از میان صهبا و شریف،
قائده خیبر میگذرد و سپس به مجامع میرود که همه رودهای
منطقه خیبر به آن میپیوندد.
2 ـ وادی السلمه، رودی نه چندان بزرگ، از نزدیکی
جاده سرچشمه میگیرد و از میان عطوه (صهباء) در جنوب و شریف
در شمال میگذرد که شهر کوچک مکیده در آنجا است و سپس به سوی
غرب و جایگاه پیوست رودها میرود.
3 ـ وادی الصویر، یکی از رودهای
اصلی که از پایین الشریف میگذرد و از سوی
شمال میآید و از راه دور به به مطلبا میرسد که چشمهها و
نخلهای فراوان دارد و گفته میشود که نزدیک 50% از خرمای
خیبر در اینجاست، سپس به سمت غرب میرود و در محل التقای
رودخانهها به دو رود پیشین میپیوندد.
4 ـ وادی ابی وشیع، درّهای که در
فراوانی خرما و آب نزدیک به وادی الصویر است و آن را
روستای اصلی آنجا میدانند و بلافاصله پس از الصویر جاده
آن را در شمال قطع میکند و میان آن دو، درّهایاست که همراه
آن دو از شرق به غرب کشیده شده و سپس به رودخانههای دیگر در
مجمع میپیوندد.
5 ـ وادی المضاویح، روستاها و کشتزارهای
اندکی دارد و جاده آن را در شمال ابی وشیع قطع میکند و
در سینه آن روستای العین قرار دارد، که چندان از جاده دور نیست
و در میان ایستگاههای کهن، نامی دارد و این نیز
به رودهای دیگر میپیوندد و به گمان من به دلیل سفیدی
خاکش یا بهدلیل روشنایی فراوانش این نام را به آن
دادهاند.
6 ـ وادی الزُهیراء، یکی از طولانیترین
رودخانهها ولی کم حاصلترین آنهاست که از بخشهای جنوبی
آن سرچشمه میگیرد و به شهر العشاش میرسد که در گذشته سلاح نام
داشته است. سپس به سمت جنوب غربی کج میشود و جاده میان العشاش
و الشریف را قطع میکند و مردم عادی آن را وادی غمره مینامند؛
زیرا کوه غمره از سمت جنوب بر آن سایه افکنده است و از شاخههای
فرعی این رودخانه، دو رود یمن و جبار است که درباره آنها سخن
خواهیم گفت.
وقتی رودخانههای خیبر در مجامع خود گرد
هم آمدند، وادی الطَبْق را تشکیل میدهند، که رود بزرگ و پر آبی
است و بازماندههای برمه در آن قرار دارد و از سمت غرب از خیبر ادامه
مییابد تا اینکه به رود حمض (اِضَم) میریزد و این
درست نیست که میگویند این رودها به وادی القری
میرود و یا آبهای حرّه غربی به آنجا میرود، بلکه
به نزدیکی آن هم نمیرسد؛ چنانکه برخی از پژوهشگران نیز
به آن اشاره کردهاند، بلکه همه آبهای که از حرّه در غرب و یا از
سلسله در حجر در غرب عشاش میآید، به این رود بزرگ میریزد
و سپس به اضم وارد میشود.
یکی دیگر از این رودها وادی
الصحن است که جاده از میان آن و خیبر و علا میگذرد، ولی
وادی القری نخستین سیلابهایی که دریافت
میکند، از سمت شرق سیلابهای تپههایی است که نام
آنها خواهد آمد و از اینجا حدود 90 کیلومتر فاصله دارند.
مردم خیبر
خیبر مانند هر منطقه جغرافیایی،
توابع بسیاری دارد که ساکنان آن، بخشی روستا نشین و بخشی
بدوی هستند. آنان که مشهورترند دو قبیله عنزه و بنی رشید
هستند. قبیله اول بیشتر نخلهای خیبر را در اختیار
دارند و سرزمین آنها از شمال مدینه از جمله بیشتر حرّهها
(سنگلاخها) را در برمیگیرد؛ زیرا الصلصله و البحره تا شرق
نخلهای خیبر و سپس کوه جرس تا جهت شمال شرقی و حرّه ضرغط و سپس
با گردش به شرق تا سرشاخههای رود الرمه، سرزمین ایشان است. و
روستاهای الحائط و الحویط و الحلیفه را نیز در دست دارند.
ساکنان روستانشین بیشتر از سیاه پوستان مولّد هستند. اینان
بیشتر به پرورش نخل و بارور ساختن آن و آبیاری و نوسازی
آن میپردازند. و خاندانهایی را تشکیل میدهند که
نامها و نسبهای ویژه دارند و شریک مالکان کشتزارها در قانون
معروف معامر در حجاز به شمار میآیند. و گروهی دیگر که در
روزگار ما بیشتر شدهاند، مردم مهاجر و کارکنان دولت و دیگران هستند.
که برخی خوشتر آن دانستهاند که برای همیشه در اینجا
اقامت کنند و برای خود املاک و کشتزارهایی تهیه کردهاند.
خیبر از دیرزمان ـ به خاطر تب مالاریایی
خود، مشهور بوده است که همواره از میان مردمِ بومی قربانی میگرفته
ولی سیاهپوستان دارای نوعی مصونیت طبیعی
در برابر اینگونه تب هستند.
عربهای باستانی وقتی به این سرزمین
میآمدند، مانند الاغ در خاک میغلتیدند و معتقد بودند که این
کار، آنها را در برابر تب واکسینه میکند ولی برخی حاضر
به این کار نیستند.
مساحت خیبر
از پیمودن این جاده و نظرخواهی از
کارشناسان، میتوان دریافت که استان خیبر حدوداً 160 کیلومتر
طول از شمال به جنوب و در حدود 100 کیلومتر عرض شرق به غرب دارد؛ یعنی
مساحت استان تقریباً16000 کیلومتر مربع است.
دژهای خیبر
دژهای مشهور خیبر که تا زمان ما معروف هستند،
عبارتند از:
1 ـ دژ نطاة
2 ـ دژ ناعم
3 ـ دژ شقّ
4 ـ دژهای کتیبه از جمله: أـ قموصب ـ وطیح
ج ـ سلالم.
5 ـ دژ صعب بن معاذ
برخی از این دژها همچنان پا برجا و تقریباً
قابل استفاده است ولی هیبت و کارآیی آن از زمان پیروزی
مسلمانان، از میان رفته است.
روستاهای باستانی، و آثار تاریخی و
سدها
از روستاهای باستانی خیبر اینها را
میتوان نام برد:
1 ـ روستای مکیده
2 ـ روستای زبران
3 ـ روستای شریف که خود پایگاه و مرکز اصلی
خیبر است
4 ـ آثار باستانی فراوانی در کنارههای
سنگلاخها و درون دژها و برخی روستاها وجود دارد. ولی بسیاری
از آنها نامی شناخته شده ندارند و باید اداره آثار باستانی به
اکتشاف آنها بپردازد و نیازمند راهنمایان ورزیدهای است
که پژوهشگر و جهانگرد را به این مناطق راهنمایی کنند.
5 ـ کمی دورتر در جهت غربی، آثار باستانی
بُرمه یکی از توابع خیبر دیده میشود که روستایی
متروکه است و در آن آثار ساختمانها و چشمههای خشکیده دیده میشود.
این روستا در زمان ما دوباره آباد شده است. بنگرید به معجم معرفق
6 ـ روستای سلاح، که امروز به نام عشاش شهرت دارد و ویران
شده بود و شیخ فرحان اَیدی آن را دوباره احیا کرد. شیخ
متولد عنزه است و خانواده او در آن هستند و یکی از آنها فهدبن فرحان
است. مناطق خشکیدهای در آن است که میکوشند آنها را احیا
کنند.
7 ـ جای دیگری هست که میتوان آن
را یک روستای باستانی نامید و آن «سدالحصید» است و
پیرامون آن، آثار باستانی در قصر البنت، قلعه ویران شده و یک
مسجد وجود دارد و چندین اثر دیگر که «سنت فیلبی» در
سفرنامه «ارض الأنبیاء» از آن یاد میکند. همه این آثار
در روستایی به نام وادی الحصید یکی از شاخه
های وادی الثمد قرار دارد که بخشی از درّه غَرَس یکی
از درّههای اصلی خیبر است.
تاریخ آمدن یهود به شمال حجاز
تاریخ نویسان درباره اینکه غریبه
های یهودی چه زمانی به حجاز آمدهاند، اتفاق نظریه
ندارند؛ زیرا مدرکی در دست نیست.
میگویند: آنان بازماندگان سپاه حضرت موسی
علیه السلام بوده اند. اینان شایعه ای را رواج میدهند
که حضرت موسی علیهالسلام از آن بی خبر است و ما نمیخواهیم
آن را در اینجا بیاوریم.
برخی گفتهاند: این سپاه را یوشع فرستاده
است.
و گروهی میگویند: اینان فراریان
از جنگ با بخت نصر هستند که به دولت یهود حمله کرد و بسیاری از
آنان را به اسارت به عراق کنونی برد.
در این باره سخنان بسیاری گفته شده و ما
در اینجا تنها به این سخن میپردازیم که یهودیان
شمال حجاز؛ یعنی شهرهای تبوک وتیماء و وادی
القری و خیبر را اشغال کردند تا اینکه در مدینه ساکن شدن
و با عربها ازدواج کردند و زنان آنان به کودکان عرب شیر دادند و کم کم زبان
عربی را فرا گرفتند و نامهای عربی برای خود برگزیدند.
زمان پیامبر صلی الله علیه وآله
خداوند پیامبر خو د را برای هدایت مردم
فرستاد و دین حق را به او داد. پیامبر صلی الله علیه
وآله پیام خداوند را رساند و از نیکاندیشی فروگذار نکرد
ولی قریش دو دسته شدند: گروهی ایمان آوردند و گروهی
کفر را برگزیدند. پیامبر صلی الله علیه وآله ناگزیر
شد به مدینه منوره هجرت کند.
وی در سال اول هجری برابر با 622 میلادی
به این شهر گام نهاد. ولی یهودیان با او دشمنی آغاز
کردند و با کافران عرب بر جنگ با او همداستان شدند و به توطئه چینی
پرداختند.
تاریخ خیبر
نیازی به گفتن ندارد که: خیبر از آغاز
آفرینش تا کنون، همینگونه بوده است، ولی تاریخ کهن آن،
به دست ما نرسیده و تنها اشارههایی و نتیجهگیریهایی
از آن در دست است که منابع موثقی ندارد.
بی شک، این شهر زیر نفوذ ثمود؛ یعنی
ملّت حضرت صالح علیهالسلام بوده است. پس از آن، به زیر فرمان دولت لحیانیان
در آمد که پایتخت آنان امروز علا (وادی القرای سابق) نام دارد و
در 142 کیلومتری شمال غرب خیبر جای گرفته است. پس از آن
بخشی از دولت عمالیق شد که مدتها بر حجاز و شام فرمان میراندند
و برخی از پادشاهان آنان عبارتند از: ابیجاد، هوزّ و حطی تا آخرین
نامهایی که حروف ابجد از آنان تشکیل میشود.
در ماه رمضان سال ششم هجری، عبداللّه بن عتیک
به سوی ابی رافع، سلام ابن ابی حُقیق نضری اعزام
شد. گفته اند: ابی رافع از مردم غطفان و مشرکان عرب سپاهی گرد آورده
بود و با افزایش شمار نیروهای خود به تبهکاری پرداخت. پیامبر
خدا صلیاللهعلیهوآله عبداللّه بن عتیک و گروهی از
مسلمانان را فرستاد تا او را کشتند.
فتح خیبر
در سال هفتم هجری (629م) در ماه جمادی الأول
انجام شد. و گل سر سبد آنها پیروزی بزرگی بود که مرکز فساد را
نابود کرد و دژهای صهیونیستها را در هم کوبید به گونهای
که دیگر نتوانستند کمر راست کنند. وی در سال هفتم هجری در ماه
جمادی الأول به سوی آنان تاخت و با آنان جنگید تا اینکه
توانست دژها و روستاهای آنان را بهدست آورد. آنان دژهایی
داشتند که جز خدا، کسی نمیتوانست آنها را بگشاید، از جمله این
دژها، نطاة و ناعم و دژهای کتیبه مانند قموص و وطیح و سلالم
بود. شمار بسیاری از آنان کشته شدند و گروهی به بند کشیده
شدند و صفیه دختر حیی بن اخطب به همسری رسول خدا در آمد.
ابن هشام میگوید: برخی از آنان در مدینه
و برخی در خیبر مسلمان شدند. وی در توصیف حرکت پیامبر
صلی الله علیه وآله به مدینه میگوید: پیامبر
صلی الله علیه وآله در پایان ماه محرم به خیبر رفت...
و نمیلة بن عبداللّه لیثی را بر مدینه گماشت و پرچم سفید
رنگ را به دست علی بن ابیطالب علیهالسلام داد.
عامربن اکوع به فرمان پیامبر خدا در پیشاپیش
او حرکت میکرد و این رجز را میخواند:
و اللّه لو لا اللّه ما اهتدینا000و لا تصدّقنا و
لا صلّینا000إنّا إذا قوم بغوا علینا000و إن أرادوا فتنة أبینا000فانزلن
سکینة علینا000و ثبت الأقدام اِن لاقینا000
چون رسول خدا به خیبر ـ که در آن زمان قریة
الحجاز ـ نام داشت فرمود: خداوندا! ای پروردگار آسمان و آنچه در زیر
آن است، و زمین و آنچه بر روی آن است و پروردگار شیطانها و
کسانی که به دست آنها گمراه شدهاند و پروردگار بادها و آنچه پراکنده میکنند،
ما از تو خوبیهای این روستا و مردم آن را میجوییم
و از بدیهای آن و مردمش و آنچه در آن است، به تو پناه میبریم.
به نام خدا به پیش! و به هر روستایی که میرسید همین
سخن را میفرمود. پیامبر خدا بامدادان خیبر را با سپاهیانش
گرفت وتکبیرگفت و فرمود: اللّه اکبر! خیبر ویران شد. ما اگر
بر سر مردمانی بریزیم، بامداد بدی خواهند داشت.
ابن اسحاق میگوید: پیامبر همچنان به پیشروی
خود ادامه داد تا به درّهای رسید که آن را رجیع مینامیدند
و به تصرف اموال آنان و گرفتن دژهایشان ادامه داد. نخستین دژی
را که گشود، دژ ناعم بود، و در آنجا محمد بن مسلمه کشته شد.
کشته شدن مرحب یهودی (حِمْیری)
ابن اسحاق میگوید: هنگامی که پیامبر
خدا، دژهای آنان را گرفت و اموال آنان را به دست آورد، آنان به دو دژ وطیح
و سلالم پناه بردند، که آخر دژ خیبر بود که گشوده شد. پیامبر صلی
الله علیه وآله بیش از ده شب آنان را محاصره کرد. مرحب یکی
از یهودیان خیبر از دژ بیرون آمد و مرد میدان طلبید.
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: چه کسی به میدان
او میرود؟ محمدبن مسلم گفت: من، ای پیامبر خدا، من خونخواهم و
باید انتقام خود را بگیرم. دیروز برادرم کشته شد. به پا خیز
و به میدان او برو. محمد بن مسلمه به میدان رفت و او را کشت. پس از او
برادرش یاسر بیرون آمد، و زبیر عوام به هماوردی او برخاست
و او را کشت یکی از دژها همچنان پایداری میکرد و
گشوده نمیشد پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: فردا
پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا
به دست او دژ را میگشاید و او هیچگاه از برابر دشمن نمیگریزد.
مسلمه میگوید: پیامبر صلی الله علیه وآله علی
را فراخواند، علی درد چشم داشت. پیامبر از آب دهان خود بر چشم او نهاد
و فرمود: این پرچم را بگیر و برو تا خدا به دست تو دژ را بگشاید.
مسلمه میگوید: به خدا سوگند علی پرچم را به دست گرفت و شتابان
میرفت و میدوید و من در پی او بودم، تا اینکه
پرچم را در میان سنگلاخی پایینِ دژ فرو برد. یک یهودی
از بالای دژ سر بیرون آورد و گفت: تو کیستی؟ گفت: من علی
فرزند ابیطالب هستم. یهودی گفت: به آنچه بر موسی فرود
آمده، شما علوّ و برتری یافتید. میگوید: به خدا
سوگند باز نگشت تا اینکه خدا به دست او به ما پیروزی عطا
فرمود.
ابن اسحاق میگوید: عبد اللّه بن حسن، از برخی
از خاندان خود و او از ابی رافع خدمتگزار پیامبر صلی الله علیه
وآله برای من نقل کرد: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه
وآله علی را فرستاد ما با او ر فتیم. چون به نزدیک دژ رسید،
مردم آنجا بیرون آمدند و او با آنها جنگید.یکی از یهودیان
بر او ضربتی زد که سپر از دست او افتاد. علی علیه السلام یکی
از دژهای دژ را که روی زمین بود برداشت و آن را سپر خود ساخت و
این در دست او بود و با آن میجنگید تا به پیروزی
رسید، سپس آن را به زمین افکند. من با هفت تن از یارانم کوشیدیم
تا آن در را جابجا کنیم، ولی نتوانستیم.
آشتی پیامبر با مردم خیبر
پیامبر صلی الله علیه وآله مردم خیبر
را در دو دژ وطیح و سلالم محاصره کرد، تا این که آنان مطمئن شدند کشته
خواهند شود. در این هنگام درخواست کردند که به آنان اجازه دهد کوچ کنند. و
به آنان امنیت جانی دهد. پیامبر صلی الله علیه
وآله تمام دارایی آنان را به دست آورد و همه دژهای شق و نطاة و
کتیبه را به جز این دو دژ، پیش از آن گرفته بود.
مردم فدک، هنگامی که این خبر را شنیدند،
که مردم خیبر اجازه خواستند که از آنجا کوچ کنند و داراییهای
خود را برای پیامبر بگذارند و حضرت، اجازه فرموده است، آنان درخواست
کردند که نصف اموالشان برای خودشان باشد؛ زیرا آنان آن ملک را بهتر میشناسند
و بهتر میتوانند آن را آباد کنند. پیامبر پذیرفت و شرط کرد که
هرگاه بخواهد آنان را بیرون کند، مردم فدک پذیرفتند.
خیبر، خراج مسلمانان و فدک حق خاص پیامبر صلی
الله علیه وآله بود؛ زیرا مسلمانان برای گرفتن آن، لشکر کشی
نکرده بودند.
از جمله حوادث خیبر این بود که پیامبر صلی
الله علیه و آله در بخش زیرین درّه سریر فرود آمد که
دژهای شق و نطاة در آن است. مردم این دژها برای جنگ با پیامبر
صلی الله علیه وآله بیرون آمدند و خدا آنان را شکست داد و
به دژ بنی نزار پناه بردند و خدا آن را نیز بدون پیمان صلح
گشود، و پیامبر صلی الله علیه وآله آن را به نیروهای
شرکت کننده در حدیبیه بخشید که در میان آنان یکصدوبیست
اسب سوار و دو زن بودند، که در جنگ حضور یافته بودند؛ یک زنی
بود که از بنی حارثه به نام امّ ضحاک دختر مسعود و خواهر حویصه و محیصه
و دیگری خواهر حذیفة بن یمان. به هریک از آنان سهم
یک مرد بخشید. در همانجا هیأتی از قبیله طفیل
بن عمرو دوسی به نزد او آمدند، که ابو هریره نیز در میان
آنان بود. این ملاقات در زمان رفتن پیامبر صلی الله علیه
وآله روی داد و گما ن کردند خیبر تنها از آن کسانی است که در
حدیبیه حاضر بوده اند و سپس یاد آور میشود که پیامبر
صلی الله علیه وآله به دوسیان نیز چیزی
داده است.
آثار باستانی خیبر
1 ـ مسجد پیامبر صلی الله علیه وآله
به هنگام فتح خیبر.
در معجم بکری ذیل واژه خیبر آمد ه است:
مسجد پیامبر خدا صلی الله علیه وآله که در طول مدت اقامت در
خیبر در آن نماز میخواند، به دست عیسی بن موسی
ساخته شد و هزینه زیادی صرف ساختن آن کرد. این مسجد
سقفهای به هم پیچیده و حیاط های بزرگی دارد
و تخته سنگی که پیامبر صلی الله علیه وآله روبه آن
نماز خوانده، در آن موجود است.
2 ـ مسجد علی علیهالسلام ، که همچنان برپاست و
زیر دژی که خود وی گشوده، نمازگاه مردم است. شیعیان
به زیارت این مسجد میروند و گمان دارند که جایگاه همان
دری است که آن حضرت علیهالسلام از دژ کنده است. در کنار آن جوی
آبی وجود دارد که میپندارند از زیر این در جوشیده
و به آن تبرک میجویند.
3 ـ مسجد پیامبر صلی الله علیه وآله
در دشت صهباء، و به هنگام بازگشت از خیبر آن را بنا فرمود و امروز از میان
رفته است.
4 ـ مسجدی که تنها آثار اندکی از آن بر جای
مانده و در کنار سدّ حصید قرار دارد، و در روستاهای باستانی از
آن یاد شده و گمان نمیکنم که به خیبر ارتباطی داشته
باشد. و نه زمان ساخت آن به فتح خیبر نزدیک باشد؛ زیرا از صحنه
جنگ به دور بوده است.
فدک
فدک یکی از روستاهای مهم منطقه خیبر
است و همان ویژگیهای خیبر را دارد و هرکس خیبر را
در دست داشته باشد آن را نیز دارد.
ابن شیبه میگوید: اندکی از مردم خیبر،
در آن سنگر گرفتند و از پیامبر صلی الله علیه وآله خواستند
که به آنان امنیت جانی بدهد و آنان را از منطقه بیرون ببرد. پیامبر
نیز چنین کرد. مردم فدک نیز شنیدند و همینگونه با
پیامبر پیمان بستند. بنابراین، فدک حق ویژه پیامبر
صلی الله علیه وآله بود؛ زیرا کسی بر سر آن نتاخته
بود.
ابن اسحاق میگوید: چون پیامبر صلی
الله علیه وآله از کار خیبر بپرداخت، خدا ترس را در دل مردم فدک
انداخت؛ زیرا شنیدند که بر سر مردم خیبر چه آمده است! تا کسی
رانزد پیامبر صلی الله علیه وآله فرستادند و نیمی
از فدک را به پیامبر بخشیدند و با او صلح کردند، و نمایندگان
آنها این پیام را در در خیبر یا در راه یا در مدینه
پس از بازگشت پیامبر به نزد او آوردند و او پذیرفت. و به این
ترتیب فدک تنها مال پیامبر صلی الله علیه وآله شد؛ زیرا
کسی بر سر آن نجنگیده بود و این حق پیام بر صلی
الله علیه وآله از صدقه بود و خدا داناتر است که پیامبر بر سر نصف
فدک با مردم آن سازش کرد یا همه آن، زیرا احادیث به هر دو صورت
آمده است. (مجله میقات حج شماره 40 ، سایت حوزه)
مساجد واماكن متبرّكه در مدینه منوّره
آثار و بناهاى ارزشمند اسلامى در مدینه منوّره بقدرى
زیاد است كه توضیح و تشریح ویژگى هاى آن، نیاز به
كتاب جداگانه اى دارد، و از آنجا كه توسط معاونت آموزش و تحقیقات بعثه مقام
معظم رهبرى، كتاب هایى در این زمینه تهیه و منتشر شده
است، لذا از معرّفى اماكن، همراه كتاب ادعیه و زیارات، صرف نظر نموده،
تنها به ذكر اسامى و مستحبّات برخى از آنان اكتفا مى شود:
آثار و بناهاى ارزشمند اسلامى در مدینه منوّره
مسجد النّبى(صلى الله علیه وآله) :
این مسجد، توسّط نبى اكرم(صلى الله علیه وآله)
و با كمك و همراهى مسلمانان صدر اسلام بنا گردید. حدود آن در زمان آن حضرت
از شمال به جنوب 35 متر، و از مشرق به مغرب 30 متر بود كه با ده ستون از درخت خرما
ساخته شد، و در سال هفتم هجرى پس از فتح خیبر به واسطه رسول خدا(صلى الله علیه
وآله) توسعه یافت.
جاهاى مهمّ مسجد عبارتند از:
الف: حُجره مطهّره: طول حجره مطهّره رسول اكرم(صلى الله علیه
وآله) 16 متر و عرض آن 15 متر مى باشد، و گنبدى به نام قبّة الخضرا بر روى آن قرار
دارد.
ب: منبر رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) :
در سال 5 هجرت براى پیامبر منبرى با سه پلّه ساختند
كه آن حضرت بر پله سوم نشسته و براى مردم سخن مى گفتند.
ج: محراب: در زمان پیامبر اكرم(صلى الله علیه
وآله) و خلفا، مسجدالنّبى محراب نداشت، امّا در دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز
محرابى در محلّ نماز رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ساختند، كه هم اینك
به نام محراب النّبى(صلى الله علیه وآله) معروف است.
د: روضه منوّره
هـ: ستون هاى مسجد كه به نام هاى توبه یا ابولبابه،
حنّانه، مهاجرین، سریر و مخلّقه معروف است.
و: مقام جبرئیل
ز: محلّ اصحاب صفّه
ح: محراب تهجّد
ط: خانه حضرت فاطمه(علیها السلام)
قبرستان بقیع : در این قبرستان چهار امام معصوم
یعنى: امام حسن مجتبى، امام زین العابدین، امام محمّد باقر،
امام جعفر صادق(علیهم السلام)، و بسیارى از صحابه، همسران و دختران، و
ابراهیم فرزند رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)، و تعداد زیادى از
مردان و زنان صدر اسلام مدفونند.
مسجد قُبا :
اوّلین مسجدى كه بر اساس تقوا، توسّط پیامبر
اكرم(صلى الله علیه وآله) در مدینه ساخته شد،
مَشرَبه اُم ّابراهیم ومسجد فضیخ یا ردّ
الشّمس، كه در نزدیكى قُبا بوده است.
مسجد الجمعة : كه در مسیر قُبا به مدینه قرار
دارد.
قبرستان اُحد : در این مكان حمزه سیدالشّهدا و
سایر شهداى جنگ اُحد مدفون هستند
مسجد العسكر : و مسجد ثنایاى رسول اللّه كه در اُحد
قرار داشته است.
مساجد سبعه : این مساجد كه شمارشان كمتر از هفت مى
باشد ولى به مساجد سبعه معروف است، و بعد از پیامبر(صلى الله علیه
وآله)در محلّ وقوع جنگ احزاب بنا گردیده است، عبارتند از:
الف: مسجد فتح. ب: مسجد
على(علیه السلام). ج: مسجد فاطمه(علیها
السلام). د: مسجد سلمان(رحمه الله). هـ: مسجد ابو بكر. و: مسجد عمر.
برخى از این مساجد در سال هاى اخیر تخریب گردیده
است.
مسجد ذوالقبلتین : در این مسجد قبله تغییر
یافت، و مسلمین كه به طرف مسجد الأقصى نماز مى خواندند، موظّف شدند از
آن پس به طرف كعبه نماز بگزارند.
مسجد غمامه یا مصلّى النّبى(صلى الله علیه
وآله)
مسجد حضرت على (علیه السلام) و مسجد حضرت زهرا(علیها
السلام) : كه در مناخه و نزدیك به یكدیگر قرار داشته اند.
مسجد مباهله : در محلّ این مسجد پیامبر
اكرم(صلى الله علیه وآله)همراه با على و فاطمه و حسن و حسین(علیهم
السلام) براى مباهله با نصاراى نجران آمدند.
مسجد شجره : كه همان میقات اهل مدینه و كسانى
است كه از مدینه عازم حجّ و زیارت بیت الله الحرام مى باشند.
مسجد مُعَرَّس، كه اینك از آن خبرى نیست.
محلّه بنى هاشم : خانه امام سجاد(علیه السلام) و امام
صادق(علیه السلام) و ذرّیه رسول اكرم (صلى الله علیه وآله) در این
محل بوده، و در توسعه حرم تخریب گشته و از بین رفته است.
از مساجد دیگرى نیز یاد شده است كه
عبارتند از:
مسجد ابوذر، مسجد نفس زكیه، مسجد ظفر یا مسجد
بنى ظفر، مسجد سُقیا، مسجد مُسَیجِد، مسجد غزاله یا مسجد منصرف،
مسجد بنى سالم، مسجد بنى قریظه، مسجد الرایة، و...
مستحبّات مدینه منوّره و مسجدالنّبى(صلى الله
علیه وآله)
1ـ غسل ورودبه مدینه و مسجدالنّبى(صلى الله علیه
وآله) وزیارت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمّه بقیع(علیهم
السلام)، كه مى توان با یك غسل همه را نیت كرد.
2ـ اقامت در مدینه منوّره: صاحب جواهر مى فرماید
كه
اختلافى در استحباب سكونت و مجاورت مدینه منوّره نیست،
و مرحوم شهید در دروس بر این مطلب ادّعاى اجماع كرده است.
سمهودى از مالك بن انس ـ امام مالكیه ـ نقل مى كند كه
از او سؤال شد: سكونت در مدینه نزد تو بهتر است یا در مكّه؟ گفت: مدینه،
و چرا مدینه محبوب تر نباشد؟ و حال آنكه راهى در آن نیست مگر اینكه
رسول خدا بر آن عبور فرموده، و جبرئیل از جانب پروردگار بر آن حضرت نازل شده
است.
3ـ مستحبّ است در مدّت اقامت یك ختم قرآن یا بیشتر
در مدینه و به خصوص در مسجدالنّبى(صلى الله علیه وآله) بخواند.
4ـ مستحبّ است هر مقدار مى تواند در مدینه صدقه بدهد،
و مرحوم مجلسى روایت كرده كه یك دِرهم صدقه در مدینه معادل ده
هزار دِرهم در جاى دیگر است. بنابراین سعى كند در كمك كردن به برادران
دینى ـ مخصوصاً سادات و ذرّیه پیامبر اكرم(صلى الله علیه
وآله) ـ كوتاهى نشود.
5ـ مواظب اعمال و رفتار خود باشد، و فرصت را غنیمت
شمرد، و هرچه مى تواند نماز بخواند، به ویژه در مسجدالنّبى(صلى الله علیه
وآله) كه هر ركعت نماز در مسجدالنّبى(صلى الله علیه وآله) مساوى هزار ركعت
نماز در غیر آن است مگر مسجد الحرام، و براى نماز افضل اماكن، روضه رسول
اللّه(صلى الله علیه وآله) مى باشد.
6ـ در وقت ورود و خروج از مسجد صلوات بفرستد.
7ـ هنگام ورود در مسجد دو ركعت نماز تحیت مسجد بجا
آورد.
8ـ از طرف والدین و برادران دینى و آشنایان،
به پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) سلام كند.
9ـ پس از زیارت ـ چنانكه قبلا گفته شد ـ دو ركعت نماز
زیارت بخواند، و ثوابش را به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)
هدیه كند.
10ـ نزدیك مرقد مطهر رسول خدا بایستد، و حمد و
ثناى الهى را به جاى آورد، و دعا كند.
11ـ در مقام جبرئیل نماز و دعا بخواند.
12ـ در محراب رسول خدا ـ در صورت امكان ـ نماز بگزارد.
13ـ در مسجد صدا را بلند نكند.
14ـ دو ركعت نماز نزد ستون ابولبابه (ستون توبه) بجا آورد،
و دعا كند.
15ـ نماز و دعا در روضه مباركه حضرت رسول و هم چنین
در خانه حضرت زهرا(علیها السلام) مستحب است، و در صورتى كه امكان نداشته
باشد، مناسب است این كار هر چه نزدیك تر به این دو مكان شریف
انجام گیرد.
قابل توجّه اینكه، روضه مباركه مسجدالنّبى، ستون توبه
و مقام جبرئیل هر كدام دعاى مخصوصى دارند كه در همین كتاب پس از زیارت
حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) زیر عنوان خاصّ خود ذكر شده است.
زیارت حضرت رسول صلی الله علیه وآله
زیارت اوّل حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)
هرگاه به مدینة الرّسول وارد شدى، پس از غسل زیارت
اذن دخول بخوان:
«اَللّهُمَّ اِنِّى قَدْ وَقَفْتُ عَلى باب مِنْ اَبْوابِ
بُیوتِ نَبِیكَ صَلَواتُكَ عَلَیهِ وَآلِهِ، وَقَدْ مَنَعْتَ
النّاسَ أَنْ یدْخُلُوا إِلاّ بِإِذْنِهِ، فَقُلْتَ: «یا أَیهَا
الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیوتَ النَّبِی إِلاّ أَنْ یؤْذَنَ
لَكُمْ»، اَللّهُمَّ إِنِّی أَعْتَقِدُ حُرْمَةَ صاحِبِ هذَا الْمَشْهَدِ
الشَّرِیفِ فِی غَیبَتِهِ، كَماأَعْتَقِدُها فِی
حَضْرَتِهِ، وَاَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَكَ وَخُلَفاءَكَ عَلَیهِمُ السَّلامُ
أَحْیاءٌ عِنْدَكَ یرْزَقُونَ، یرَوْنَ مَقامِی وَیسْمَعُونَ
كَلامِی وَیرُدُّونَ سَلامِی، وَأَنَّكَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِی
كَلامَهُمْ، وَفَتَحْتَ بابَ فَهْمِی بِلَذِیذِ مُناجاتِهِمْ، وَإِنِّی
أَسْتَأذِنُكَ یا رَبِّ أَوَّلاً، وَأَسْتَأْذِنُ رَسُولَكَ صَلَّى اللّهُ
عَلَیهِ وَآلِهِ ثانِیاً... ءَاَدْخُلُ یارَسُولَ اللّهِ،
ءَاَدْخُلُ یا حُجَّةَ اللّهِ، ءَاَدْخُلُ یا مَلائِكَةَ اللّهِ
الْمُقَرَّبِینَ اَلْمُقِیمِینَ فِی هذَا الْمَشْهَدِ،
فَأْذَنْ لِى یا مَوْلای فِی الدُّخُولِ أَفْضَلَ ما اَذِنْتَ
لاَِحَد مِنْ أَوْلِیاءِكَ، فَاِنْ لَمْ أَكُنْ أَهْلاً لِذلِكَ فَاَنْتَ
اَهْلٌ لِذلِكَ»،
پس داخل شو، وبگو:
«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَفِی سَبِیلِ اللهِ،
وَعَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ، اَللّهُمَّ
اغْفِرْ لِی وَارْحَمْنِی، وَتُبْ عَلَی، اِنَّكَ اَنْتَ
التَّوّابُ الرَّحِیمُ».
از در جبرئیل داخل شو، و مُقدّم دار پاى راست را، و
صد مرتبه اَللهُ أَكْبَرُ بگو. آنگاه دو ركعت نماز تحیت مسجد بگزار، آنگاه
نزد قبر مطهّر حضرت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بایست و بگو:
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یارَسُولَ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا نَبِی اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا
مُحَمَّدَبْنَ عَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا خاتَمَ النَّبِیینَ،
أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ الرِّ سالَةَ، وَأَقَمْتَ الصَّلاَةَ، وَآتَیتَ
الزَّكَاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَیتَ عَنِ الْمُنْكَرِ،
وَعَبَدْتَ اللهَ مُخْلِصاً حَتّى أَتاكَ الْیقِینُ، فَصَلَواتُ اللهِ
عَلَیكَ وَرَحْمَتُهُ وَعَلى أَهْلِ بَیتِكَ الطّاهِرِینَ».
سپس رو به قبله در كنار ستونى كه در سمت راست مرقد مطهّر
است بایست، در حالى كه قبر مطهّر در سمت چپ تو و منبر در سمت راست تو باشد
كه در این حال در بالا سَرِ رسول خدا (صلى الله علیه وآله) قرار گرفته
اى و بگو:
«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ
لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ
رَسُولُ اللهِ، وَأَنَّكَ مُحَمَّدُ ابْنُ عَبْدِاللهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ
بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّكَ، وَنَصَحْتَ لاُمَّتِكَ، وَجاهَدْتَ فِی سَبِیلِ
اللهِ، وَعَبَدْتَ اللهَ مُخْلِصاً حَتّى أَتاكَ الْیقِینُ
بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ،وَأَدَّیتَ الَّذِی عَلَیكَ
مِنَ الْحَقّ، وَأَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِینَ، وَغَلُظْتَ عَلَى
الْكافِرِینَ، فَبَلَغَ اللهُ بِكَ أَفْضَلَ شَرَفِ مَحَلّ الْمُكْرَمِینَ،
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی اسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ
وَالضَّلالَةِ. اَللّهُمَّ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَصَلَواتِ مَلائِكَتِكَ
الْمُقَرَّبِینَ وَأَنْبِیائِكَ الْمُرْسَلِینَ وَعِبادِكَ
الصّالِحِینَ، وَأَهْلِ السَّماواتِ وَالاَرَضِینَ، وَمَنْ سَبَّحَ
لَكَ یارَبَّ الْعالَمِینَ مِنَ الاَوَّلِینَ وَالاْخِرِینَ،
عَلى مُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَنَبِیكَ وَأَمِینِكَ وَنَجِیكَ
وَحَبِیبِكَ وَصَفِیكَ وَخاصَّتِكَ وَصَفْوَتِكَ وَخِیرَتِكَ
مِنْ خَلْقِكَ. اَللّهُمَّ أَعْطِهِ الدَّرَجَةَ الرَّفِیعَةَ، وَآتِهِ
الْوَسِیلَةَ مِنَ الْجَنَّةِ، وَابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً یغْبِطُهُ
بِهِ الاَوَّلُونَ وَالاْخِرُونَ. اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ: "وَلَو
أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ
وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِیماً"
، وَإِنِّی أَتَیتُكَ مُسْتَغْفِراً تائِباً مِنْ ذُنُوبِی،
وَإِنِّی أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَى اللهِ رَبِّی وَرَبِّكَ لِیغْفِرَ
لِی ذُنُوبِی».
و حاجت خود را بطلب، امید است كه برآورده شود.
پس صلوات و درودهاى مخصوص بر رسول اكرم(صلى الله علیه
وآله) را بخوان:
«اَللّهُمَّ صَلّ عَلى مُحَمَّد كَما حَمَلَ وَحْیكَ
وَ بَلَّغَ رِسالاتِكَ، وَصَلّ عَلى مُحَمَّد كَما أَحَلَّ حَلالَكَ، وَحَرَّمَ
حَرامَكَ، وَعَلَّمَ كِتَابَكَ، وَصَلّ عَلى مُحَمَّد كَما اَقامَ الصَّلاةَ،
وَآتَى الزَّكَاةَ، وَدَعا إِلى دِینِكَ، وَصَلِّ عَلى مُحَمَّد كَما
صَدَّقَ بِوَعْدِكَ، وَأَشْفَقَ مِنْ وَعِیدِكَ، وَصَلِّ عَلى مُحَمَّد كَما
غَفَرْتَ بِهِ الذُّنُوبَ، وَسَتَرْتَ بِهِ الْعُیوبَ، وَفَرَّجْتَ بِهِ
الْكُرُوبَ، وَصَلِّ عَلى مُحَمَّد كَما دَفَعْتَ بِهِ الشَّقاءَ، وَكَشَفْتَ بِهِ
الْغَمّاءَ، وَأَجَبْتَ بِهِ الدُّعاءَ، وَنَجَّیتَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ،
وَصَلّ عَلى مُحَمَّد كَما رَحِمْتَ بِهِ الْعِبادَ، وَأَحْییتَ بِهِ
الْبِلادَ، وَقَصَمْتَ بِهِ الْجَبابِرَةَ، وَأَهْلَكْتَ بِهِ الْفَراعِنَةَ،
وَصَلّ عَلى مُحَمَّد كَما أَضْعَفْتَ بِهِ الاَمْوالَ، وَأَحْرَزْتَ بِهِ مِنَ
الاَهْوالِ، وَكَسَرْتَ بِهِ الاَصْنامَ، وَرَحِمْتَ بِهِ الاَنامَ، وَصَلِّ عَلى
مُحَمَّد كَما بَعَثْتَهُ بِخَیرِ الاَدْیانِ، وَأَعْزَزْتَ بِهِ الاِیمانَ،
وَتَبَّرْتَ بِهِ الاَوْثانَ، وَعَظَّمْتَ بِهِ الْبَیتَ الْحَرامَ، وَصَلِّ
عَلى مُحَمَّد وَأَهْلِ بَیتِهِ الطّاهِرِینَ الاَخْیارِ
وَسَلِّمْ تَسْلِیماً».
زیارت دوّم حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)
با سند صحیح و با دو روایت، از امام رضا(علیه
السلام) روایت شده است كه رو به قبر مطهّر پیامبر(صلى الله علیه
وآله) ایستاده، و چنین مى خوانى:
«اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مُحَمَّدَ بْنَ
عَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاخِیرَةَ اللهِ، اَلسَّلامُ
عَلَیكَ یا حَبِیبَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا
صِفْوَةَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَمِینَ اللهِ .
أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللهِ،
وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لاُِمَّتِكَ، وجاهَدْتَ فِی سَبِیلِ
رَبِّكَ، وَعَبَدْتَهُ حَتّى اَتیكَ الْیقِینُ، فَجَزاكَ اللهُ
أَفْضَلَ ما جَزى نَبِیاً عَنْ أُمَّتِهِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد
وَآلِ مُحَمَّد، أَفْضَلَ ما صَلَّیتَ عَلى اِبراهِیمَ وَآلِ اِبراهِیمَ،
إِنَّكَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ».
سپس رو به قبله كن، و این دعا را كه امام سجاد(علیه
السلام) پس از زیارت قبر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خواند،
بخوان:
«اَللّهُمَّ إِلَیكَ اَلْجَأْتُ أَمْرِی،
وَإِلى قَبْرِ نَبِیكَ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ
عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ أَسْنَدْتُ ظَهْرِی، وَالْقِبْلَةَ الَّتِی رَضِیتَ
لِمُحَمَّد صلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ اسْتَقْبَلْتُ. اَللّهُمَّ إِنِّی
أَصْبَحْتُ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِی خَیرَ ماأَرْجُو لَها، وَلا
أَدْفَعُ عَنْها شَرَّ ما أَحْذَرُعَلَیها، وَأَصْبَحَتِ الاُمُورُكُلُّهابِیدِكَ،
وَلا فَقِیرَ أَفْقَرُ مِنِّی، إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَی
مِنْ خَیر فَقِیرٌ. اَللّهُمَّ ارْدُدْنِی مِنْكَ بِخَیر
وَلا رَادَّ لِفَضْلِكَ. اَللّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ
تُبَدِّلَ اسْمِی، وَأَنْ تُغَیرَ جِسْمِی، أَوْ تُزِیلَ
نِعْمَتَكَ عَنِّی. اَللّهُمَّ زَینِّی بِالتَّقْوى،
وَجَمِّلْنِی بِالنِّعَمِ، وَاغْمُرْنِی بِالْعافِیةِ،
وَارْزُقْنِی شُكْرَ الْعافِیةِ».
در بسیارى از زیارات آمده كه پس از آن یازده
بار سوره «قدر» را بخواند، و اگر حاجتى دارد، رو به قبله دست ها را بالا ببرد، و
حاجات خود را بطلبد، كه إن شاءاللّه برآورده شود.
سپس دو ركعت نماز زیارت مى خوانى، و ثواب آن را به پیامبر(صلى
الله علیه وآله) اهدا مى كنى و مى گویى:
«اَللّهُمَّ إِنِّی صَلَّیتُ وَرَكَعْتُ
وَسَجَدْتُ لَكَ، وَحْدَكَ لا شَرِیكَ لَكَ، لاَنَّ الصَّلاةَ وَالرُّكُوعَ
وَالسُّجُودَ لا تَكُونُ إِلاّ لَكَ، لاَنَّكَ أَنْتَ اللهُ لا إِلهَ إِلاّ
أَنْتَ. اَللّهُمَّ وَهاتانِ الرَّكْعَتانِ هَدِیةٌ مِنِّی إِلى سَیدِی
وَمَوْلای رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ،
فَتَقَبَّلْهُما مِنِّی بِأَحْسَنِ قَبُولِكَ، وَأْجُرْنِی عَلى ذلِكَ
بِأَفْضَلِ أَمَلِی، وَرَجائِی فِیكَ وَفِی رَسُولِكَ، یا
وَلِی الْمُؤْمِنِینَ».
و نیز مستحب است بعد از نماز این دعا را
بخوانى:
«اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ لِنَبِیكَ مُحَمَّد
صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ: "وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا
أَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ
لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِیماً" ، وَلَمْ أَحْضُرْ زَمانَ
رَسُولِكَ عَلَیهِ وَآلِهِ السَّلامُ، وَقَدْ زُرْتُهُ راغِباً تائِباً مِنْ
سَیءِ عَمَلِی، وَمُسْتَغْفِراً لَكَ مِنْ ذُنُوبِی، وَمُقِرّاً
لَكَ بِها، وَأَنْتَ أَعْلَمُ بِها مِنِّی، وَمُتَوَجِّهاً إِلَیكَ
بِنَبِیكَ نَبِی الرَّحْمَةِ، صَلَواتُكَ عَلَیهِ وَآلِهِ،
فَاجْعَلْنِی اللّهُمَّ بِمُحَمَّد وَأَهْلِ بَیتِهِ عِنْدَكَ وَجِیهاً
فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ، یا
مُحَمَّدُ یا رَسُولَ اللهِ، بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی یا
نَبِی اللهِ، یا سَیدَ خَلْقِ اللهِ، إِنِّی أَتَوَجَّهُ
بِكَ إِلَى اللهِ رَبِّكَ وَرَبِّی، لِیغْفِرَ لِی ذُنُوبِی،
وَیتَقَبَّلَ مِنِّی عَمَلِی، وَیقْضِی لِی
حَوائِجِی، فَكُنْ لِی شَفِیعاً عِنْدَ رَبِّكَ وَرَبِّی،
فَنِعْمَ الْمَسْؤُولُ رَبِّی، وَنِعْمَ الشَّفِیعُ أَنْتَ یا
مُحَمَّدُ، عَلَیكَ وَعَلى أَهْلِ بَیتِكَ السَّلامُ. اَللّهُمَّ
أَوْجِبْ لِی مِنْكَ الْمَغْفِرَةَ وَالرَّحْمَةَ، وَالرِّزْقَ الْواسِعَ
الطَّیبَ النّافِعَ، كَما أَوْجَبْتَ لِمَنْ اَتى نَبِیكَ مُحَمَّداً
صَلَواتُكَ عَلَیهِ وَآلِهِ، وَهُوَ حَی، فَأَقَرَّ لَهُ بِذُنُوبِهِ،
وَاسْتَغْفَرَ لَهُ رَسُولُكَ عَلَیهِ السَّلامُ، فَغَفَرْتَ لَهُ
بِرَحْمَتِكَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمِینَ».
وقوع مصیبت عظمى یعنى وفات پیغمبر اكرم
صلى اللّه علیه و آله
بـدان كـه اكـثـر عـلمـاى فـریـقـیـن را
اعـتـقـاد آن اسـت كـه ارتـحـال سید انبیاء صلى اللّه علیه و
آله و سلّم به عالم بقادر روز دوشنبه بوده است و اكثر علماى شیعى را اعتقاد
آن است كه آن روز بیست و هشتم ماه صفر بوده است و اكثر علماى اهـل سـنـت
دوازدهم ماه ربیع الاول گفته اند. و در كشف الغمّه از حضرت امام محمد باقر
علیه السّلام روایت كرده است كه آن حضرت در سال دهم هجرت به عالم بقا
رحلت نمود و ازعمر شـریـف آن حـضـرت شـصـت و سـه سـال گـذشـتـه بـود؛ چـهـل
سـال در مـكـه مـانـد تـا وحـى بـر او نـازل شـد و بـعـد از آن سـیـزده سـال
دیـگـر در مـكـه مـانـد و چـون بـه مـدیـنـه هـجـرت نـمـود پـنـجـاه و
سـه سـال از عـمـر شـریـفـش گـذشـتـه بـود و ده سـال بعد از هجرت در مدینه
ماند و وفات آن حضرت در دوم ماه ربیع الاوّل روز دوشنبه واقع شد؛
مـؤ لف گـویـد: كـه واقـع شـدن وفـات آن حـضـرت در
دوم ربـیـع الا وّل مـوافـق بـا قـول بـعـضـى از اهـل سـنـت اسـت و از
عـلمـاى شـیـعـه كـسـى قـائل بـه آن نـشـده پـس شـایـد ایـن
فـقـره از روایـت محمول بر تقیه باشد. و بدان كه در كیفیت
وفات آن سرور و وصیت هاى آن بزرگوار روایـت بـسـیار وارد شده و
ما در اینجا اكتفا مى كنیم به آنچه شیخ مفید و طبرسى
رضوان اللّه علیهما اختیار كرده اند.
گـفـتـه انـد كه چون حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله
و سلم از حجّة الوداع مـراجـعت نمود و بر آن حضرت معلوم شد كه رحلت او به عالم بقا
نزدیك شده است پـیوسته در میان اصحاب خطبه مى خواند و ایشان
را از فتنه هاى بعد از خود به مخالفت فـرمـوده هاى خود حذر مى نمود و وصیت
مى فرمود ایشان را كه دست از سنّت و طریقه او بـر نـدارنـد و بـدعـت
در دیـن الهـى نـكـنـنـد و مـتـمـسـّك شـونـد بـه عـتـرت و اهل بیت او
به اطاعت و نصرت و حراست ، و متابعت ایشان را بر خود لازم دانند و منع مى
كرد ایشان را از مختلف شدن و مرتد شدن و مكّرر مى فرمود كه ایها
النّاس من پیش از شما مى روم و شـمـا در حـوض كـوثـر بـر مـن وارد خـواهـیـد
شـد و از شـمـا سـؤ ال خـواهم كرد كه چه كردید با دو چیز گران بزرگ كه
در میان شما گذاشتم : كتاب خدا و عـتـرت كـه اهـل بیت من اند، پس نظر
كنید كه چگونه خلافت من خواهید كرد در این دو چیز؛ بـه
درسـتى كه خداوند لطیف خبیر مرا خبر داده است كه این دو چیز
از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند؛ به درستى كه این دو چیز
را در میان شما مى گذارم و مـى روم پـس سـبـقـت مـگیرید بر اهل
بیت من و پراكنده مشوید از ایشان و تقصیر مكنید در
حق ایـشان كه هلاك خواهید شد و چیزى تعلیم ایشان
مكنید؛ به درستى كه ایشان داناترند از شـمـا و چـنین نیابم
شما را كه بعد از من از دین برگردید و كافر شوید و شمشیرها
بر روى یـكـدیـگـر بـكـشـیـد پـس مـلاقـات كـنـیـد مـن یا
على علیه السّلام را در لشكرى مانند سـیـل در فراوانى و سرعت و شدّت .
و بدانید كه على بن ابى طالب پسر عمّ و وصّى من اسـت و قـتـال خـواهـد كـرد
بـر تـاءویـل قـرآن چـنـانـكـه مـن قـتال كردم بر تنزیل قرآن . و از این
باب سخنان در مجالس متعدّده مى فرمود؛ پس اُساَمة بن زید را امیر كرد
و لشكرى از منافقان و اهل فتنه و غیر ایشان براى او ترتیب داد و
امر كرد او را كه با اكثر صحابه بیرون رود به سوى بلاد روم به آن موضعى كه
پدرش در آنـجـا شـهـیـد شـده بـود و غـرض حـضـرت از فرستادن این لشكر
آن بود كه مدینه از اهل فتنه خالى شود و كسى با حضرت امیرالمؤ منین
علیه السّلام منازعه نكند تا امر خلافت بـر آن حضرت مستقر گردد و مردم را
مبالغه بسیار مى فرمود در بیرون رفتن و اُسامه را به جُرْف فرستاد و
حكم فرمود كه در آنجا توقف نماید تا لشكر نزد او جـمـع شـونـد و جمعى را
مقرّر نمود كه مردم را بیرون كنند و ایشان را حذر مى فرمود از دیـر
رفـتـن ؛ پـس در اثـنـاى آن حـال آن حضرت را مرضى طارى شد كه به آن مرض به رحـمـت
الهـى واصل گردید، چون آن حالت را مشاهده نمود دست امیرالمؤ منین
علیه السّلام را گـرفـت و مـتـوجـّه بـقـیـع گـردید و اكثر
صحابه از پى او بیرون آمدند و فرمود كه حق تـعالى مرا امر كرده است كه
استغفار كنم براى مردگان بقیع چون به بقیع رسید گفت :
اَلسَّلامُ عـَلَیـْكـُمْ، اى اَهـْل قـبـور گـوارا باد شما را آن حالتى كه
صبح كرده اید در آن و نجات یافته اید از فتنه هائى كه مردم را
در پیش است ، به درستى كه رو كرده است به سوى مردم فتنه هاى بسیار
مانند پاره هاى شب تار؛ پس مدّتى ایستاد و طلب آمرزش براى جـمـیـع
اهـل بـقـیـع كرد و رو آورد به سوى حضرت امیرالمؤ منین علیه
السّلام و فرمود كه جـبـرئیـل در هـر سـال قـرآن را یـك مـرتـبـه بـه
مـن عـرضـه مـى كـرد و در ایـن سـال دو مـرتـبـه عرضه نمود و چنین
گمان دارم كه این براى آن است كه وفات من نزدیك شـده اسـت ؛ پـس فرمود
كه یا على به درستى كه حق تعالى مرا مخیر گردانیده است میان
خـزانـه هاى دنیا و مخلّد بودن در آن یا رفتن به بهشت ، و من اختیار
لقاى پروردگار خود كـردم چـون بمیرم عورت مرا بپوشان كه هر كه به عورت من
نظر كند كور مى شود؛ پس بـه مـنـزل خـود مـراجعت نمود و مرض آن حضرت شدید شد
و بعد از سه روز به مسجد آمد عـصـابـَه بـه سر بست و به دست راست بر دوش امیرالمؤ
منین علیه السّلام و به دست چپ بر دوش فضل بن عبّاس تكیه فرموده
بود تا آنكه بر منبر بالا رفت و نشست و گفت : اى گـروه مـردم ! نـزدیـك شـده
اسـت كـه من از میان شما غایب شوم هر كه را نزد من وعده باشد بیاید
وعایشه بـه نـزد حـضـرت آمـد و التماس كرد و آن حضرت را به خانه خود برد و
چون به خانه عایشه رفت مرض آن حضرت شدید شد. پـس بـلال هـنـگـام
نـمـاز صـبـح آمـد و در آن وقـت حـضـرت مـتـوجـّه عـالم قـدس بـود چـون بـلال
نـداى نماز در داد حضرت مطلع نشد پس عایشه گفت كه ابوبكر را بگوئید كه
با مـردم نـمـاز كـند و حفصه گفت كه عمر را بگوئید كه با مردم نماز كند!
حضرت چون سخن ایـشـان را شنید و غرض ایشان را دانست فرمود كه
دست از این سخنان بدارید كه شما به زنـانـى مـى مـانـیـد كـه یوسف
را مى خواستند گمراه كنند و چون حضرت امر كرده بود كه شـیـخـَیـْن با
لشكر اُسامه بیرون روند و در این وقت از سخنان آن دو زن یافت كه
ایشان به مدینه برگشته اند بسیار غمگین شد و با آن شدّت
مرض برخاست كه مبادا یكى از آن دو نـفـر بـا مـردم نـمـاز كند و این
باعث شبهه مردم شود و دست بر دوش امیرالمؤ منین علیه السّلام و
فضل بن عبّاس انداخته با نهایت ضعف و ناتوانى پاهاى نازنین خود را مى
كشید تا به مسجد درآمد و چون نزدیك محراب رسید دید كه
ابوبكر سبقت كرده است و در محراب بـه جـاى آن حـضـرت ایـسـتـاده اسـت و به
نماز شروع كرده است ؛ پس به دست مبارك خود اشـاره كرد كه پس بایست و خود
داخل محراب شد و نماز را از سر گرفت و اعتنا نكرد به آن مـقـدار نمازى كه سابق شده
بود و چون سلام نماز گفت به خانه برگشت و شیخَین و جـمـاعـتـى از
مـسـلمـانـان را طلبید و فرمود كه من نگفتم كه با لشكر اسامه بیرون روید؟
گفتند: بلى یا رسول اللّه ! چنین گفتى . فرمود: پس چرا امر مرا اطاعت
نكردید؟ ابوبكر گـفت كه من بیرون رفتم و برگشتم براى آنكه عهد خود را
با تو تازه كنم . عمر گفت : یـارسـول اللّه ! مـن بـیـرون نرفتم براى
آنكه نخواستم كه خبر بیمارى ترا از دیگران بـپـرسـم . پس حضرت رسول
صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود كه روانه كنید لشكر اسـامـه را و
بـیـرون روید با لشكر اسامه . و موافق روایتى فرمود خدا لعـنـت
كـنـد كـسـى را كـه تـخـلّف نـمـایـد از لشـكـر اسـامـه سـه مـرتبه این
سخن را اعاده فـرمـود و مـدهـوش شـد از تـعـب رفـتـن بـه مسجد و برگشتن و از حزن و
اندوهى كه عارض شد آن حضرت را به سبب آن ناملایماتى كه مشاهده نمود؛ پس
مسلمانان بـسـیـار گـریـسـتـنـد و صداى نوحه و گریه از زنان و
فرزندان آن حضرت بلند شد و شـیـون از مـردان و زنـان مـسـلمـانـان برخاست ؛
پس حضرت چشم مبارك گشود و به سوى ایـشـان نـظـر كـرد و فـرمـود كـه بـیـاوریـد
از براى من دواتى و كتف گوسفندى تا آنكه بـنـویسم از براى شما نامه اى كه
گمراه نشوید هرگز؛ پس یكى از صحابه برخاست كـه دوات و كـتف را بیاورد
عمر گفت : برگرد كه این مرد هذیان مى گوید! و بیمارى بر
او غـالب گـردیـده اسـت ! و مـا را كـتاب خدا بس است ! پس اختلاف كردند
آنـهـا كـه در آن خـانـه بـودنـد بـعـضـى گـفـتـنـد كـه قـول ، قـول عـُمـر اسـت و
بـعـضـى گـفـتـنـد كـه قـول ، قـول رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و
سـلم اسـت و گـفـتـنـد كه در چنین حالى چگونه مخالفت حضرت رسول صلى اللّه علیه
و آله و سلّم روا باشد؛ پس بار دیگر پرسیدند كـه آیا بیاوریم
آنچه خواستى یا رسول اللّه ؟ فرمود كه بعد از این سخنان كه از شما
شـنـیـدم مـرا حـاجـتـى بـه آن نـیـسـت ولكـن وصـیـّت مـى كـنـم
شـمـا را كـه بـا اهـل بـیـت مـن نـیكو سلوك كنید. و حضرت رو از
ایشان گردانید و ایشان برخاستند و باقى مـانـد نـزد او عـبـّاس
و فـضـل پـسـر او و عـلى بـن ابـى طـالب عـلیـه السـّلام و اهـل بـیـت
مـخـصـوص آن حـضـرت . پـس عـبـّاس گـفـت : یـا رسـول صـلى اللّه عـلیـه
و آله و سـلّم اگـر ایـن امـر خـلافـت در ما بنى هاشم قرار خواهد گـرفـت پـس
مـا را بشارت ده كه شاد شویم و اگر مى دانى كه بر ما ستم خواهند كرد و خلافت
را از ما غصب خواهند كرد پس به اصحاب خود سفارش ما را بكن . حضرت فرمود كه شـمـا
را بـعـد از مـن ضـعـیـف خواهند كرد و بر شما غالب خواهند شد، و ساكت شد پس مردم
برخاستند در حالى كه گریه مى كردند و از حیات آن حضرت ناامید
گردیدند. پس چون بیرون رفتند حضرت فرمود كه برگردانید به سوى من
برادرم على و عمویم عـبـّاس را؛ پـس فـرسـتـادنـد كـسـى را كـه حـاضـر كـرد
ایشان را همین كه در مجلس
قرار گـرفـتـنـد حـضـرت رو بـه عـبـّاس كـرد و فـرمـود: اى عـمّ پـیـغـمـبـر!
قـبـول مـى كـنـى وصیت مرا و وعده هاى مرا به عمل مى آورى و ذمت مرا برى مى
گردانى ؟ عـبـّاس گـفـت : یـا رسـول اللّه ! عـمـوى تـو پـیـرمـردى
اسـت كـثـیـر العـیـال و عـطـاى تـو بـر بـاد پـیـشـى گـرفـته و
بخشش تو از ابر بهار سبقت كرده و مـال مـن وفا نمى كند به وعده ها و بخششهاى تو.
پس حضرت روى مبارك را گردانید به سـوى امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه
السـّلام و فـرمـود: اى بـرادر! تـو قـبـول مـى كـنـى وصـیـت مـرا و بـه
عـمـل مـى آورى وعـده هـاى مـرا و ادا مـى كنى دیون مرا و ایـسـتـادگـى
مـى كـنـى در امور اهل من بعد از من ؟ امیرالمؤ منین علیه
السّلام گفت : بلى ، یا رسـول اللّه ! فـرمـود: نـزدیـك مـن بـیـا،
چـون نـزدیـك آن حـضـرت رفـت حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم
او را به خود چسبانید پس بیرون كرد انگشتر خود را و فـرمـود: بگیر
این را و بر انگشت خود كن و طلبید شمشیر و زره و جمیع
اسلحه خود را و بـه امـیـرالمؤ منین علیه السّلام عطا كرد و پس
طلبید آن دستمالى را كه بر شكم خود مى بـسـت وقتى كه سلاح مى پوشید در
حَرْب و به امیرالمؤ منین علیه السّلام داد؛ پس فرمود برخیز
برو به سوى منزل خود به استعانت خداى تعالى ؛ پس چون روز دیگر شد مرض آن
حضرت سنگین شد و مردم را منع كردند از ملاقات آن حضرت و امیرالمؤ منین
علیه السّلام ملازم خدمت آن حضرت بود و از او مفارقت نمى نمود مگر براى حاجت
ضرورى ؛ پس حضرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلّم به حال خود آمد
فرمود: بخوانید براى من برادر و یـاور مـرا؛ پـس ضـعف او را فرو گرفت و ساكت شد. عایشه
گفت : بخوانید ابوبكر را! پس ابوبكر آمد و بالاى سر آن حضرت نشست چون حضرت
چشم خود را باز كرد و نظرش به او افتاد روى خود را گردانید. ابوبكر برخاست و
بیرون شد و مى گفت : اگر حاجتى بـه من داشت اظهار مى كرد. باز حضرت كلام
سابق را اعاده فرمود؛ حفصه گفت : بخوانید عـمـر را! چـون عـمـر حـاضـر شـد و
حـضـرت او را دید از او هم اعراض فرمود؛ پس فرمود بـخـوانـید از براى
من برادر و یاورم را؛ امّ سلمه گفت : بخوانید على را همانا كه پیغمبر
غیر او را قصد نكرده . چون امیرالمؤ منین علیه السّلام
حاضر شد اشاره كرد پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم بـه سـوى او
كـه نـزدیـك مـن بـیـا؛ پـس امـیـرالمؤ منین علیه
السّلام خود را به آن حضرت چـسـبـانـیـد و پـیـغـمـبر صلى اللّه علیه
و آله و سلّم به او راز گفت در زمان طویلى ؛ پس امـیـرالمـؤ مـنـیـن
عـلیـه السـّلام بـرخـاسـت و در گـوشـه اى نـشـسـت و حـضـرت رسول صلى اللّه
علیه و آله و سلّم در خواب رفت . پس امیرالمؤ منین علیه
السّلام بیرون آمد مردم به او گفتند: یا اباالحسن چه رازى بود كه پیغمبر
صلى اللّه علیه و آله و سلّم با تو مى گفت ؟ حضرت فرمود كه هزار باب از علم
تعلیم من نمود كه از هر بابى هزار بـاب مـفـتـوح مـى شـود و وصیت كرد
مرا به آن چیزى كه به جا خواهم آورد آن را ان شاء اللّه تعالى . پـس چـون
مـرض حـضـرت رسـول صـلى اللّه علیه و آله و سلّم سنگین شد و رحلت او
به ریـاض جـنـّت نزدیك گردید، حضرت امیرالمؤ منین
علیه السّلام را فرمود كه یا على سر مرا در دامن خود گذار كه امر
خداوند عالمیان رسیده است و چون جان من بیرون آید آن را
به دست خود بگیر و بر روى خود بكش پس روى مرا به سوى قبله بگردان و متوجّه تجهیز
من شو و اوّل تو بر من نماز كن و از من جدا مشو تا مرا به قبر من بسپارى و در جمیع
این امور از حـق تـعـالى یارى بجوى ؛ چون حضرت امیر سر مبارك آن
سرور را در دامن خود گذاشت حـضـرت بـى هـوش شـد، پـس حـضـرت فـاطـمـه عـلیـهـاالسـّلام
نـظـر بـه جمال بى مثال آن حضرت مى كرد و مى گریست و ندبه مى كرد و مى گفت :
وَاَبْیضُ یسْتَسْقَى الْغَمامُ بِوَجْهِهِ - ثِمال الْیتامى
عِصْمَةٌ لِلاَرامِلِ؛ یـعـنـى حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم
سفید روئى است كه مردم به بركت روى او طـلب بـاران مـى كـنند و فریادرس
یتیمان و پناه بیوه زنان است ؛ چون آن حضرت صـداى نـور دیـده
خـود فـاطـمه را شنید دیده خود گشود و به صداى ضعیفى گفت كه اى
دختر! این سخن عمّ تو ابوطالب است این را مگو بلكه بگو: (وَمـا
مـُحَّمـَدٌ اِلاّ رَسـُولٌ قـَدْ خـَلَتْ مـِنْ قـَبـْلِهِ الرُسـُلُ اَفـَاِنْ
مـاتَ اَوْقـُتـِلَ انـْقـَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ). پس فاطمه بسیار گریست
، پس حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم او را اشاره كـرد كـه نـزدیك
من بیا؛ چون فاطمه علیهاالسّلام نزدیك او رفت ، رازى در گوش او
گفت كه صورت فاطمه برافروخته شد و شاد گردید! پس چون روح مقدّس آن حضرت مفارقت كرد حضرت امیرالمؤ منین
علیه السّلام دست راستش در زیر گلوى آن حضرت بود، پس جان شـریـف
رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم از مـیان دست امیرالمؤ
منین علیه السّلام بـیـرون رفـت ، پـس دسـت خـود را بـلنـد كـرد
و بـر رُوى خـود كشید؛ پس دیده هاى حقّ بین پـیـغـمـبـر
صـلى اللّه علیه و آله و سلّم را پوشانید و جامه بر قامت باكرامتش كشید،
پس مشغول گردید بر امر تجهیز آن حضرت . و طـلبـیـد فـضـل بـن
عباس را و امر كرد او را كه آب به او بدهد پس غـسـل داد او را بـعد از اینكه
چشم خود را بسته بود. پس پاره كرد پیراهن آن حضرت را از نـزد گـریبان
تا مقابل ناف مبارك آن حضرت ، و حضرت امیرالمؤ منین علیه
السّلام مباشر غـسـل و حنوط و كفن آن حضرت بود و (فضل) آب به او مى داد و اعانت مى
كرد آن حضرت را بـر غـسـل دادن ؛ پـس چـون امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه
السـّلام از غـسـل آن حـضـرت فـارغ شد پیش ایستاد و به تنهایى
بر آن حضرت نماز كرد و هیچ كس مـشـاركـت نكرد و آن حضرت در نماز كردن بر پیغمبر
صلى اللّه علیه و آله و سلّم و مردم درمـسجد جمع شده بودند و گفتگو مى كردند
در باب اینكه چه كسى را مقدم دارند در نماز بـر آن حـضـرت و در كـجـا دفـن
كـنند آن جناب را ؛ پس حضرت امیرالمؤ
منین علیه السّلام بیرون آمد و رفت نزد ایشان و فرمود: كه
همانا پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم امام و پـیـشـواى مـا
اسـت در حال حیات و بعد از ممات پس دسته دسته مردم بیایند بر آن
حضرت نـمـاز كـنـند بدون تقدم امامى و بروند به درستى كه حق تعالى قبض روح نمى
فرماید پـیـغـمـبـرى را در مكانى مگراینكه پسندیده آن
مكان را از براى قبر او و من پیغمبر را دفن خواهم نمود در حجره اى كه وفات
آن حضرت در آن واقع شده .
پس مردم تسلیم كردند این امر را و راضى شدند به
آن پس چون مسلمانان از نماز بر آن حـضرت فارغ شدند عباس عموى پیغمبر مردى را
روانه كرد به سوى ابوعبیده جرّاح كه (قـبـر كـن ) اهـل مـكـه بـود و دیـگـرى
را فـرسـتـاد بـه سـوى زیـد بـن سـهـل كـه (قبر كن ) اهل مدینه بود و
آنها را طلبید از براى كندن قبر پیغمبر صلى اللّه عـلیـه و آله
و سـلّم ؛ پـس زیـد بـن سـهـل را مـلاقـات نـمود و امر كرد او را به حفر قبر
آن حـضـرت ، پـس چـون زیـد از حـفـر
قـبـر فـارغ شـد امـیـرالمـؤ مـنـیـن علیه السّلام و عبّاس
وفـضـل بن عباس و اسامة بن زید داخل در قبر شدند براى آنكه آن حضرت را دفن
نمایند. طـایـفه انصار چون چنین دیدند صدا بلند كردند و
قسم دادند امیرالمؤ منین علیه السّلام را كـه یـك نـفـر
از مـا نـیـز بـا خـود مـصـاحـب كـن در دفـن كـردن حـضـرت رسـول صـلى اللّه
عـلیـه و آله و سـلّم تا آنكه ما نیز از این حظّ و بهره دارا شویم
؛ پس امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام اَوْسِ بـْن خـَوْلىّ
را كـه مـردى بـَدْرى و از افـاضـل قـبـیـله خَزْرج بُود امر كرد كه داخل
قبر شود؛ پس امیرالمؤ منین علیه السّلام جَسَد نـازنـیـن
پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را برداشت و به اَوْس داد كه در
قبر بگذرد پس چون حضرت را داخل قبر نمود امر كرد او را كه از قبر بیرون بیاید
پس اَوْس بیرون آمـد و حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه
السـّلام در قـبـر نازل شد و صورت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم را
از كفن ظاهر گردانید و گـونـه مبارك آن حضرت را بر زمین مقابل قبله
نهاد پس خشت لحد را چید و خاك بر روى او ریـخـت و ایـن واقـعـه
هـایـله در روز دوشـنـبـه بـیـسـت و هـشـتـم مـاه صـفـر سـال یـازدهـم
از هـجـرت بـود. و سـنّ شـریـف آن حـضـرت شـصـت و سـه سـال بـود و بـیـشـتـرمردم
حاضر نشدند بر نماز و دفن آن حضرت به جهت مشاجره در امر خلافت كه مابین
مهاجر و انصار واقع بود.
بخشى از مستحبّات مسجدالنّبى (صلى الله علیه وآله)
در مسجد پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بسیار
نماز بگزار، چون كه براى هر نماز در آن مكان شریف، معادل ثواب یك هزار
نماز در نامه اعمال نمازگزار مى نویسند، و خصوصاً بین منبر و مرقد
منوّر آن حضرت افضل است.
از حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)مروى است كه
فرمودند: بین قبر و منبر من باغى از باغ هاى بهشت است،
و حدود روضه شریفه طولاً از قبر منوّر تا موضع منبر
آن حضرت، و عرضاً از منبر تا ستون چهارم قرار گرفته.
مستحب است ضمن دعاهایى كه در مسجدالنبی(ص)مى
خوانى این دعا باشد:
«اَللّهُمَّ ما كانَتْ لِی إِلَیكَ مِنْ حاجَة
شَرَعْتُ أَنَا فِی طَلَبِها وَالْتِماسِهاأَوْ لَمْ أَشْرَعْ،
سَأَلْتُكَهاأَوْ لَمْ أَسْأَلْكَها، فَإِنِّی أَتَوَجَّهُ إِلَیكَ
بِنَبِیكَ مُحَمَّد نَبِی الرَّحْمَةِ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ
وَآلِهِ، فِی قَضاءِ حَوائِجِی صَغِیرِها وَكَبِیرِها.
اَللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِعِزَّتِكَ وَقُوَّتِكَ وَقُدْرَتِكَ، وَجَمِیعِ
ما أَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ، أَنْ تُصَلِّی عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
صَلَّى اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ، وأَنْ تَفْعَلَ بِی كَذا وَكَذا».
وآنگاه حاجات خودرا بطلب،كه إن شاءالله مستجاب مى شود.
مستحبّ است این دعا را در روضه مباركه بخوانند:
«اَللّهُمَّ إِنَّ هذِهِ رَوْضَةٌ مِنْ رِیاضِ
جَنَّتِكَ، وَشُعْبَةٌ مِنْ شُعَبِ رَحْمَتِكَ، الَّتِی ذَكَرَها رَسُولُكَ
وَأَبانَ عَنْ فَضْلِها، وَشَرَفِ التَّعَبُّدِ لَكَ فِیها، فَقَدْ
بَلَّغْتَنِیها فِی سَلامَةِ نَفْسِی، فَلَكَ الْحَمْدُ یا
سَیدِی عَلى عَظِیمِ نِعْمَتِكَ عَلَی فِی ذلِكَ،
وَعَلى ما رَزَقْتَنِیهِ مِنْ طاعَتِكَ، وَطَلَبِ مَرْضاتِكَ، وَتَعْظِیمِ
حُرْمَةِ نَبِیكَ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ، بِزِیارَةِ
قَبْرِهِ وَالتَّسْلِیمِ عَلَیهِ، وَالتَّرَدُّدِ فِی
مَشاهِدِهِ وَمَواقِفِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ یا مَوْلای، حَمْداً ینْتَظِمُ
بِهِ مَحامِدُ حَمَلَةِ عَرْشِكَ، وَسُكّانِ سَماواتِكَ لَكَ، وَیقْصُرُ
عَنْهُ حَمْدُ مَنْ مَضى، وَیفْضُلُ حَمْدَ مَنْ بَقِی مِنْ خَلْقِكَ،
وَلَكَ الْحَمْدُ یا مَوْلای، حَمْدَ مَنْ عَرَفَ الْحَمْدَ لَكَ،
وَالتَّوْفِیقَ لِلْحَمْدِ مِنْكَ، حَمْداً یمْلاُ ماخَلَقْتَ وَیبْلُغُ
حَیثُ ما أَرَدْتَ، وَلا یحْجُبُ عَنْكَ وَلا ینْقَضِی
دُونَكَ، وَیبْلُغُ أَقْصى رِضاكَ وَلا یبْلُغُ آخِرَهُ أَوائِلُ
مَحامِدِ خَلْقِكَ لَكَ، وَلَكَ الْحَمْدُ ما عُرِفَ الْحَمْدُ، واعْتُقِدَ
الْحَمْدُ، وَجُعِلَ ابْتِداءُ الْكَلامِ الْحَمْدُ، یا باقِی
الْعِزِّ وَالْعَظَمَةِ، وَدائِمَ السُّلْطانِ وَالْقُدْرَةِ وَشَدِیدَ
الْبَطْشِ وَالْقُوَّةِ، وَنافِذَالاَمْرِ وَالاْرادَةِ، وَواسِعَ الرَّحْمَةِ
وَالْمَغْفِرَةِ، وَرَبَّ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، كَمْ مِنْ نِعْمَة لَكَ
عَلَی یقْصُرُ عَنْ اَیسَرِها حَمْدِی، وَلا یبْلُغُ
أَدْناها شُكْرِی، وَكَمْ مِنْ صَنائِعَ مِنْكَ إِلَی لایحِیطُ
بِكَثْرَتِها وَهْمِی، وَلایقَیدُها فِكْرِی. اَللّهُمَّ
صَلِّ عَلى نَبِیكَ الْمُصْطَفى، بَینَ الْبَرِیةِ طِفْلاً وَخَیرِها
شابّاً وَكَهْلاً، أَطْهَرِ الْمُطَهَّرِینَ شِیمَةً، وَأَجْوَدِ
الْمُسْتَمْتَرِینَ دِیمَةً، وَأَعْظَمِ الْخَلْقِ جُرْثُومَةً،
اَلَّذِی أَوْضَحْتَ بِهِ الدِّلالاتِ، وَأَقَمْتَ بِهِ الرِّسالاتِ،
وَخَتَمْتَ بِهِ النُّبُوّاتِ، وَفَتَحْتَ بِهِ بابَ الْخَیراتِ، وَ
أَظْهَرْتَهُ مَظْهَراً، وَابْتَعَثْتَهُ نَبِیاً وَهادِیاً أَمِیناً
مَهْدِیاً، داعِیاً إِلَیكَ، وَدالاًّ عَلَیكَ، وَحُجَّةً
بَینَ یدَیكَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْمَعْصُومِینَ
مِنْ عِتْرَتِهِ وَالطَّیبِینَ مِن اُسْرَتِهِ، وَشَرِّفْ لَدَیكَ
بِهِ مَنازِلَهُمْ، وَعَظِّمْ عِنْدَكَ مَراتِبَهُمْ، وَاجْعَلْ فِی الرَّفِیقِ
الاَعْلى مَجالِسَهُمْ، وَارْفَعْ إِلى قُرْبِ رَسُولِكَ دَرَجاتِهِمْ، وَتَمِّمْ
بِلِقائِهِ سُرُورَهُمْ، وَوَفِّرْ بِمَكانِهِ اُنْسَهُمْ».
دعا و نماز نزد ستون توبه
دو ركعت نماز نزدیك ستون ابولبابه كه معروف به «ستون
توبه» است بگزار، وبعد از آن این دعا را بخوان:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اَللّهُمَّ
لاتُهِنِّی بِالْفَقْرِ، وَلا تُذِلَّنِی بِالدَّینِ، وَلا
تَرُدَّنِی إِلَى الْهَلَكَةِ، وَأَعْصِمْنِی كَی أَعتَصِمَ،
وَأَصْلِحْنِی كَی أَنْصَلِحَ، وَاهْدِنِی كَی أَهْتَدِی.
اَللّهُمَّ اَعِنِّی عَلَى اجْتِهادِ نَفْسِی، وَلا تُعَذِّبْنِی
بِسُوءِ ظَنِّى، وَلا تُهْلِكْنِی وَأَنْتَ رَجائِی، وَأَنْتَ أَهْلٌ
أَنْ تَغْفِرَلِی وَقَدْ أَخْطَأْتُ، وَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَعْفُوَ عَنِّی
وَقَدْ أَقْرَرْتُ، وَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تُقِیلَ وَقَدْ عَثِرْتُ، وَأَنْتَ
أَهْلٌ أَنْ تُحْسِنَ وَقَدْ اَسَأْتُ، وَأَنْتَ أَهْلُ التَّقْوى وَ
الْمَغْفِرَة،ِ فَوَفِّقْنِی لِما تُحِبُّ وَتَرْضى، وَیسِّرْ لِی
الْیسِیرَ، وَجَنِّبْنِی كُلِّ عَسِیر. اَللّهُمَّ
أَغْنِنِی بِالْحَلالِ مِنَ الْحَرامِ، وَبِالطّاعاتِ عَنِ الْمَعاصِی،
وَبِالْغِنى عَنِ الْفَقْرِ، وَبِالْجَنَّةِ عَنِ النّارِ، وَبِالاَبْرارِ عَنِ
الفُجّارِ، یا مَنْ لَیسَ كَمِثْلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ السَّمِیعُ
الْبَصِیرُ، وَأَنْتَ عَلى كُلِّ شَیء قَدِیرٌ». پس حاجات خود
را طلب كن، كه به خواست خدا مُستجاب مى شود.
نماز و دعا نزد مقام جبرئیل
مستحب است در مقام جبرئیل نماز گزارد، و دعا بخواند،
و آن همان مقامى است كه جبرئیل هنگام ورود بر پیغمبر اكرم(صلى الله علیه
وآله) به آنجا كه مى رسید از ایشان اذن ورود مى طلبید، و مكان
آن زیر ناودانى است كه بالاى درِ خانه حضرت زهرا(علیها السلام) قرار
گرفته، و درِ خانه آن حضرت ـ بنابر روایاتى كه قبر آن بانوى معظّمه را در
خانه اش معین كرده است ـ همان درى است كه محاذى قبرآن حضرت است، و پس از
نماز بگو:
«یامَنْ خَلَقَ السَّماواتِ، وَمَلاَها جُنُوداً مِنَ
الْمُسَبِّحِینَ لَهُ مِنْ مَلائِكَتِهِ، وَالْمُمَجِّدِینَ
لِقُدْرَتِهِ وَعَظَمَتِهِ، وَأَفْرَغَ عَلى أَبْدانِهِمْ حُلَلَ الْكَراماتِ،
وَأَنْطَقَ أَلْسِنَتَهُمْ بِضُرُوبِ اللُّغاتِ، وَاَلْبَسَهُمْ شِعارَ التَّقْوى،
وَقَلَّدَهُمْ قَلائِدَ النُّهى، وَجَعَلَهُمْ أَوْفَرَ أَجْناسِ خَلْقِهِ
مَعْرِفَةً بِوَحْدانِیتِهِ وَقُدْرَتِهِ وَجَلالَتِهِ وَعَظَمَتِهِ،
وَأَكْمَلَهُمْ عِلْماً بِهِ،وَاَشَدَّهُمْ فَرَقاً،وأَدْوَمَهُمْ لَهُ طاعَةً
وَخُضُوعاًوَاسْتِكانَةً وَخُشُوعاً، یا مَنْ فَضَّلَ الاَمِینَ
جَبْرَئِیلَ عَلَیهِ السَّلامُ بِخَصائِصِهِ وَدَرَجاتِهِ
وَمَنازِلِهِ، وَاخْتارَهُ لِوَحْیهِ وَسِفارَتِهِ وَعَهْدِهِ وَأَمانَتِهِ،
وَإِنْزالِ كُتُبِهِ وَأَوامِرِهِ عَلى أَنْبِیائِهِ وَرُسُلِهِ، وَجَعَلَهُ
واسِطَةً بَینَ نَفْسِهِ وَبَینَهُمْ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّی
عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَعَلى جَمِیعِ مَلائِكَتِكَ وَسُكّانِ
سَماواتِكَ، أَعْلَمِ خَلْقِكَ بِكَ، وَأَخْوَفِ خَلْقِكَ لَكَ، وَأَقْرَبِ
خَلْقِكَ مِنْكَ، وَأَعْمَلِ خَلْقِكَ بِطاعَتِكَ، اَلَّذِینَ لا یغْشاهُمْ
نَوْمُ الْعُیونِ، وَلا سَهْوُ الْعُقُولِ، وَلا فَتْرَةُ الاَبْدانِ،
اَلْمُكَرَّمِینَ بِجِوارِكَ، وَالْمُؤْتَمَنِینَ عَلى وَحْیكَ،
اَلْمُجْتَنَبِینَ الاْفاتِ، وَالْمُوقِینَ السَّیئاتِ.
اَللّهُمَّ وَاخْصُصِ الرُّوحَ الاَمِینَ، صَلَواتُكَ عَلَیهِ
بأَضْعافِها مِنْكَ، وَعَلى مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِینَ وَطَبَقاتِ
الكَرُّوبِیینَ وَالرُّوحانِیینَ، وَزِدْ فِی
مَراتِبِهِ عِنْدَكَ، وَحُقُوقِهِ الَّتِی لَهُ عَلى أَهْلِ الاَرْضِ، بِما
كانَ ینْزِلُ بِهِ مِنْ شَرائِعِ دِینِكَ، وَما بَینْتَهُ عَلى
أَلْسِنَةِ أَنْبِیائِكَ، مِنْ مُحَلَّلاتِكَ وَمُحَرَّماتِكَ. اَللّهُمَّ
أَكْثِرْ صَلَواتِكَ عَلى جَبْرَئِیلَ، فَإِنَّهُ قُدْوَةُ الاَنْبِیاءِ،
وَهادِی الاَصْفِیاءِ وَسادِسُ أَصْحابِ الْكِساءِ. اَللّهُمَّ
اجْعَلْ وُقُوفِی فِی مَقامِهِ هذا سَبَباً لِنِزُولِ رَحْمَتِكَ عَلَی،
وَتَجاوُزِكَ عَنِّی، أَی جَوادُ أَی كَرِیمُ، أَی
قَرِیبُ أَی بَعِیدُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلّـِی عَلى
مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَأَنْ تُوَفِّقَنِی لِطاعَتِكَ، وَلا تُزِیلَ
عَنِّى نِعْمَتَكَ، وَاَن تَرْزُقَنِی الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ،
وَتُوَسّـِعَ عَلَی مِنْ فَضْلِكَ، وَتُغْنِینِی عَنْ شِرارِ
خَلْقِكَ، وَتُلْهِمَنِی شُكْرَكَ وَذِكْرَكَ، وَلا تُخَیبَ یا
رَبِّ دُعائِی، وَلا تَقْطَعَ رَجائِی، بِمُحَمَّد وَآلِهِ».
و سپس بگو:
«وَأَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ أَنْتَ اللهُ لَیسَ
كَمِثْلِكَ شَیءٌ، أَنْ تَعْصِمَنِی مِنَ الْمَهالِكِ، وَأَنْ
تُسَلِّمَنِی مِنْ آفاتِ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَوَعْثاءِ
السَّفَرِ وَسُوءِ الْمُنْقَلَبِ، وَأَنْ تَرُدَّنِی سالِماً إِلى وَطَنِی،
بَعْدَ حَجّ مَقبُول وَسَعْى مَشْكُور وَعَمَل مُتَقَبَّل، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ
الْعَهْدِ مِنْ حَرَمِكَ وَحَرَمِ نَبِیكَ، صَلَّى اللهُ عَلَیهِ
وَآلِهِ».
و از حضرت امام صادق(علیه السلام) روایت است كه
نزد مقام جبرئیل(علیه السلام) بایست و بگو:
«أَی جَوادُ أَی كَرِیمُ، أَی قَرِیبُ
أَی بَعِیدُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّی عَلى مُحَمَّد وَأَهْلِ
بَیتِهِ، وَأَنْ تَرُدَّ عَلَی نِعْمَتَكَ».
زیارت وداع رسول اكرم (صلى الله علیه وآله)
هرگاه خواستى از مدینه خارج شوى غُسل كن، و برو نزد
قبر پیغمبر(صلى الله علیه وآله)
برو و عمل كن آنچه را قبلاً انجام مى دادى، پس وداع كن آن حضرت را، و بگو:
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا رَسُولَ اللهِ،
أَسْتَودِعُكَ اللهَ وَأَسْتَرْعِیكَ وَأَقْرَأُ عَلَیكَ
السَّلامَ،آمَنْتُ باِللهِ وَبِما جِئْتَ بِهِ وَدَلَلْتَ عَلَیهِ،
اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیارَةِ قَبْرِ
نَبِیكَ، فَاِنْ تَوَفَّیتَنِی قَبْلَ ذلِكَ فَإِنِّی
أَشْهَدُ فِی مَماتِی عَلى ما شَهِدْتُ عَلَیهِ فِی حَیاتِی،
أَشْهَدُأَنْ لا إِلهَ إِلاّأَنْتَ،وَأَنَّ مُحَمَّداًعَبْدُكَ وَرَسُولُكَ،
صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ».
حضرت صادق(علیه السلام) در وداع قبر پیغمبر(صلى
الله علیه وآله) به یونس بن یعقوب فرموده، بگو:
«صَلَّى اللهُ عَلَیكَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ، لا
جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ تَسْلِیمِی عَلَیكَ».
در نقل دیگرى آمده است: هرگاه خواستى از مدینه
منوّره خارج شوى، پس از اتمام كلیه اعمال غُسل كن، و پاك ترین لباسهایت
را بپوش، و به زیارت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) مُشَرَّف شو، و به
همان زیاراتى كه قبلاً گفته شد زیارت كن، سپس در وداع آن حضرت بگو:
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا رَسُولَ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْبَشِیرُ النَّذِیرُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا السِّراجُ الْمُنِیرُ، اَلسَّلامُ
عَلَیكَ أَیهَا السَّفِیرُ بَینَ اللهِ وَبَینَ
خَلْقِهِ، أَشْهَدُ یا رَسُولَ اللهِ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِی
الاَصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِیةُ
بِأَنْجاسِهَا، وَلَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِیابِها، وَأَشْهَدُ یا
رَسُولَ اللهِ أَنِّی مُؤْمِنٌ بِكَ وَبِالاَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَیتِكَ
مُوقِنٌ بِجَمِیعِ ما أَتَیتَ بِهِ راض مُؤْمِنٌ وَأَشْهَدُ أَنَّ
الاَئِمَّةَ مِنْ أَهْلِ بَیتِكَ أَعْلامِ الْهُدى، وَالْعُرْوَةِ
الْوُثْقى، وَالْحُجَّةِ عَلى أَهْلِ الدُّنْیا. اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَةِ نَبِیكَ عَلَیهِ السَّلامُ،
وَإِنْ تَوَفَّیتَنِی فَإِنِّی أَشْهَدُ فِی مَماتِی
عَلى ما أَشْهَدُ عَلَیهِ فِی حَیاتِی، أَنَّكَ أَنْتَ
اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، وَحْدَكَ لاشَرِیكَ لَكَ، وَأَنَّ مُحَمَّداً
عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، وَأَنَّ الاَئِمَّةَ مِنْ أَهْلِ بَیتِهِ أَوْلِیاؤُكَ
وَأَنْصارُكَ وَحُجَجُكَ عَلى خَلْقِكَ، وَخُلَفاؤُكَ فِی عِبادِكَ
وَأَعْلامُكَ فِی بِلادِكَ، وَخُزّانُ عِلْمِكَ، وَحَفَظَةُ سِرِّكَ،
وَتَراجِمَةُ وَحْیكَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد،
وَبَلِّغْ رُوحَ نَبِیكَ مُحَمَّد وَآلِهِ، فِی ساعَتِی هذِهِ
وَفِی كُلِّ ساعَة تَحِیةً مِنِّی وَسَلاماً، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا رَسُولَ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ
تَسْلِیمِی عَلَیكَ».
وبگو:
«اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَةِ
قَبْرِ نَبِیكَ، فَاِنْ تَوَفَّیتَنِی قَبْلَ ذلِكَ، فَإِنِّی
أَشْهَدُ فِی مَماتِی عَلى ما أَشْهَدُ عَلَیهِ فِی حَیاتِی،
أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، وَأَنَّكَ
قَدِاخْتَرْتَهُ مِنْ خَلْقِكَ، ثُمَّ اخْتَرْتَ مِنْ أَهْلِ بَیتِهِ
الاَئِمَّةِ الطّاهِرِینَ، الَّذِینَ أَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ
وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهِیرًا، فَاحْشُرْنا مَعَهُمْ، وَفِی
زُمْرَتِهِمْ وَتَحْتَ لِوائِهِمْ، وَلا تُفَرِّقْ بَینَنا وَبَینَهُمْ
فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یاأَرْحَمَ الرّاحِمِینَ».
زیارت حضرت فاطمه
زهرا(علیها السلام)
وقتى در هر یك از این مواضع ایستادى،
خطاب به آن معصومه مطهّره و پاره تن پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)
كرده، و بگو:
«اَلسَّلامُ عَلَیكِ یابِنْتَ رَسُولِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا بِنْتَ نَبِی اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ
یا بِنْتَ حَبِیبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا بِنْتَ
خَلِیلِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا بِنْتَ صَفِی
اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا بِنْتَ أَمِینِ اللهِ، اَلسَّلامُ
عَلَیكِ یا بِنْتَ خَیرِ خَلْقِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ
یا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِیاءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا بِنْتَ خَیرِ الْبَرِیةِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا سَیدَةَ نِساءِ الْعالَمِینَ، مِنَ
الاَوَّلِینَ وَالاْخِرِینَ».
«اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا زَوْجَةَ وَلِی
اللهِ وَخَیرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا
أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَینِ سَیدَی شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ أَیتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ
، اَلسَّلامُ عَلَیكِ أَیتُهَا الرَّضِیةُ الْمَرْضِیةُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ أَیتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِیةُ،اَلسَّلامُ
عَلَیكِ أَیتُهَا الْحَوْراءُ الاِنْسِیةُ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ
أَیتُهَا التَّقِیةُ النَّقِیةُ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ أَیتُهَا
الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِیمَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ أَیتُهَاالْمُضْطَهَدَةُ
الْمَقْهُورَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ
اللهِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ»،
صَلَّى اللهُ عَلَیكِ وَعَلى رُوحِكِ وَبَدَنِكِ،
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَیتِ عَلى بَینَة مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ
سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ، وَمَنْ
جَفاكِ فَقَدْ جَفا رَسُولَ اللهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذى رَسُولَ اللهِ صَلَّى
اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللهِ
صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ، وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ
اللهِ، لاَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنْهُ، وَرُوحُهُ الَّتِی بَینَ جَنْبَیهِ،
كَما قالَ عَلَیهِ أَفْضَلُ سَلامِ اللهِ وَأَفْضَلُ صَلَواتِهِ، اُشْهِدُ
اللهَ وَرَسُولَهُ أَنِّی راض عَمَّنْ رَضِیتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَمَّنْ
سَخِطْتِ عَلَیهِ، مُتَبَرِّءٌ مِمَّنْ تَبَرَّاْتِ مِنْهُ، مُوال لِمَنْ
والَیتِ، مُعاد لِمَنْ عادَیتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ
لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفى بِاللهِ شَهِیداً وَحَسِیباً وَجازِیاً
وَمُثِیباً».
سپس مى گویى:
«اَللّهُمَّ صَلِّ وَسَلِّمْ عَلى عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ
مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ خاتَمِ النَّبِیینَ، وَخَیرِالْخَلائِقِ
أَجْمَعِینَ، وَصَلِّ عَلى وَصِیهِ عَلِی بْنِ أَبِی
طالِب أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، وَاِمامِ الْمُسْلِمِینَ، وَخَیرِ
الْوَصِیینَ، وَصَلِّ عَلى فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّد سَیدَةِ
نِساءِ الْعالَمِینَ، وَصَلِّ عَلى سَیدَی شَبابِ أَهْلِ
الْجَنَّةِ، اَلْحَسَنِ والْحُسَینِ، وَصَلِّ عَلى زَینِ الْعابِدِینَ
عَلِی بْنِ الْحُسَینِ، وَصَلِّ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی
باقِرِ عِلْمِ النَّبِیینَ، وَصَلِّ عَلَى الصّادِقِ عَنِ اللهِ
جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد، وَصَلِّ عَلى كاظِمِ الْغَیظِ فِی اللهِ
مُوسَى بْنِ جَعْفَر، وَصَلِّ عَلَى الرِّضا عَلِی بْنِ مُوسى، وَصَلِّ
عَلَى التَّقِی مُحَمَّدِ بْنِ عَلی، وَصَلِّ عَلَى النَّقِی
عَلِی بْنِ مُحَمَّد، وَصَلِّ عَلَى الزَّكِی الْحَسَنِ بْنِ عَلِی،
وَصَلِّ عَلَى الْحُجَّةِ الْقائِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی اَللّهُمَّ
أَحْی بِهِ الْعَدْلَ، وَأَمِتْ بِهِ الْجَوْرَ، وَ زَینْ بِطَوْلِ
بَقائِهِ الاَرْضَ، وَأَظْهِرْ بِهِ دِینَكَ وَسُنَّةَ نَبِیكَ، حَتّى
لا یسْتَخْفِی بِشَیء مِنَ الْحَقِّ مَخافَةَ أَحَد مِنَ
الْخَلْقِ، وَاجْعَلْنا مِنْ أَعْوانِهِ وَ أَشْیاعِهِ، وَالْمَقْبُولِینَ
فِی زُمْرَةِ أَوْلِیائِهِ، یا أَرْحَمَ الرّاحِمِینَ.
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَأَهْلِ بَیتِهِ، اَلَّذِینَ
أَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهِیراً»،
سپس دو ركعت نماز بگزار در مسجد پیامبر(صلى الله علیه
وآله) ، و ثواب آن را به روح منوّر حضرت زهرا(علیها السلام) هدیه كن،
آنگاه این دعا را بخوان:
«اَللّهُمَّ إِنِّی أَتَوَجَّهُ إِلَیكَ بِنَبِینا
مُحَمَّد، وَبِأَهْلِ بَیتِهِ صَلَواتُكَ عَلَیهِمْ، وَأَسْأَلُكَ
بِحَقِّكَ الْعَظِیمِ الَّذِی لا یعْلَمُ كُنْهَهُ سِواكَ،
وَأَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَنْ حَقُّهُ عِنْدَكَ عَظِیمٌ، وَبِأَسْمائِكَ الْحُسْنَى
الَّتِی أَمَرْتَنِی أَنْ أَدْعُوَكَ بِها، وأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ
الاَعْظَمِ الَّذِی أَمَرْتَ بِهِ إِبْراهِیمَ، أَنْ یدْعُوَ
بِهِ الطَّیرَ فَأَجابَتْهُ، وَبِاسْمِكَ الْعَظِیمِ الَّذِی
قُلْتَ لِلنّارِ "كُونِی بَرْداً وَسَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ"
، فَكانَتْ بَرْداً، وَبِأَحَبّ الاَسْماءِ إِلَیكَ وَأَشْرَفِها
وَأَعْظَمِها لَدَیكَ، وَأَسْرَعِها إِجابةً وَأَنْجَحِها طَلِبَةً، وَبِما
أَنْتَ أَهْلُهُ وَمُسْتَحِقُّهُ وَمُسْتَوْجِبُهُ، وأَتَوَسَّلُ إِلَیكَ
وَأَرْغَبُ إِلَیكَ، وَأَتَضَرَّعُ إِلَیكَ، وأُلِحُّ عَلَیكَ،
وَأَسْأَلُكَ بِكُتُبِكَ الَّتِی أَنْزَلْتَها عَلى أَنْبِیائِكَ
وَرُسُلِكَ صَلَواتُكَ عَلَیهِمْ، مِنَ التَّوْریةِ وَالاِنْجِیلِ
وَالزَّبُورِ وَالْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، فَاِنَّ فِیهَا اسْمَكَ
الاَعْظَمَ، وَبِما فِیها مِنْ أَسْمائِكَ الْعُظْمى، أَنْ تُصَلِّی
عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وأَنْ تُفَرِّجَ عَنْ آلِ مُحَمَّد وَشِیعَتِهِمْ
وَمُحِبِّیهِمْ وَعَنِّی، وَتَفْتَحَ أَبْوابَ السَّماءِ لِدُعائِی،
وَتَرْفَعَهُ فِی عِلِّیینَ، وَتَأْذَنَ لِی فِی
هذَا الیوْمِ وَفِی هذِهِ السّاعَةِ بِفَرَجِی وَإِعْطاءِ
أَمَلِی وَسُؤْلِی فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا
مَنْ لا یعْلَمُ أَحَدٌ كَیفَ هُوَ وَقُدْرَتَهُ إِلاّ هُوَ، یا
مَنْ سَدَّ الْهَواءَ بِالسَّماءِ، وَكَبَسَ الاَرْضَ عَلَى الْماءِ، وَاخْتارَ
لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الاَسْماءِ، یا مَنْ سَمّى نَفْسَهُ بِالاِسْمِ الَّذِی
تُقْضى بِهِ حاجَةُ مَنْ یدْعُوهُ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ ذلِكَ الاِسْمِ، فَلا
شَفِیعَ أَقْوى لِی مِنْهُ، أَنْ تُصَلِّی عَلى مُحَمَّد وَآلِ
مُحَمَّد، وأَنْ تَقْضِی لِی حَوائِجِی، وَتُسْمِعَ بِمُحَمَّد
وَعَلِی وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَینِ، وَعَلِی بْنِ الْحُسَینِ،
وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِی وَجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد، وَمُوسَى بْنِ جَعْفَر
وَعَلِی بْنِ مُوسى، وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِی وَعَلِی بْنِ
مُحَمَّد، والْحَسَنِ بْنِ عَلِی والْحُجَّةِ المُنْتَظَرِ لاِذْنِكَ،
صَلَواتُكَ وَسَلامُكَ وَرَحْمَتُكَ وَبَرَكاتُكَ عَلَیهِمْ صَوْتِی
لِیشْفَعُوا لِی إِلَیكَ، وَتُشَفِّعَهُمْ فِی، وَلا
تَرُدَّنِی خائِباً، بِحَقّ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ». سپس حاجاتت را بخواه كه
إن شاء اللّه برآورده مى شود.
زیارت دوّم حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)
«اَلسَّلامُ عَلَیكِ یامُمْتَحَنَةُ
امْتَحَنَكِ الَّذِی خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ یخْلُقَكِ، فَوَجَدَكِ لِما
امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَ زَعَمْنا أنّا لَكِ أَوْلِیاءُ وَمُصَدِّقُونَ وَ
صابِرُونَ، وَلِكُلِّ ما أَتانا بِهِ أَبُوكِ، صَلَّى اللهُ عَلَیهِ
وَآلِهِ، وَأَتانا بِهِ وَصِیهُ عَلَیهِ السَّلامُ، فَاِنّا نَسْأَلُكِ
إِنْ كُنّا صَدَّقْناكِ إِلاّ أَلْحَقْتِنا بِتَصْدِیقِنا لَهُما
لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلایتِكِ».
آنگاه مى گویى:
«اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا بِنْتَ نَبِی اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ
یا بِنْتَ حَبِیبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا بِنْتَ
خَلِیلِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا بِنْتَ أَمِینِ
اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا بِنْتَ خَیرِ خَلْقِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ أَیتُهَا الْمُحَدِّ ثَةِ الْعَلِیمَةِ،
اُشْهِدُ اللهَ وَرَسُولَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّی راض عَمَّنْ رَضِیتِ
عَنْهُ، ساخِطٌ عَلى مَنْ سَخِطْتِ عَلَیهِ، مُتَبَرِّءٌ مِمَّنْ
تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوال لِمَنْ والَیتِ، مُعاد لِمَنْ عادَیتِ،
مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفى بِاللهِ شَهِیداً
وَحَسِیباً وَجازِیاً وَمُثِیباً». پس دو ركعت نماز زیارت
بگزار، به همان ترتیبى كه در زیارت اوّل آن حضرت ذكر كردیم.
حضرت زهرا(علیها السلام) نزد خداوند مقامى بس والا
دارد، و در زیارت آن بانوى بزرگ و فداكار، پاداشى عظیم است. به نقل
علامه مجلسى در «مصباح الأنوار»، از حضرت فاطمه(علیها السلام) : كه پدرم به
من فرمود: هر كس بر تو صلوات بفرستد، خداوند متعال او را بیامرزد، و در هر
جاى از بهشت كه باشم، او را به من ملحق سازد.
حضرت فاطمه(علیها السلام) در سال هاى اوّل بعثت به دنیا
آمد، و در دامان پیامبر(صلى الله علیه وآله) ، بزرگ شد، و در دوران
سخت رسالت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به مراقبت و یارى پدر پرداخت.
با علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) ازدواج كرد، و پس از رحلت پدر بزرگوارش،
به فاصله 75 روز (یا 95 روز) دار فانى دنیا را وِداع گفت. جاى دقیق
قبر آن حضرت، معلوم نیست. برخى مدفن او را در حرم پیامبر (بین
قبر و منبر) مى دانند، برخى گفته اند در خانه خودش (كنار مرقد پیامبر) دفن
شده، بعضى هم مدفن او را در بقیع و در كنار قبر ائمّه(علیهم السلام)
مى دانند. آنچه بیشتر نزد اصحاب ما مطرح است، زیارت آن حضرت در روضه و
كنار قبر رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) است، و بهتر است كه در هر سه مكان،
آن حضرت را زیارت كنى.
شهادت ودفت حضرت زهراعلیهاسلام
حال پیامبر رو به وخامت گرایید، سرش را
در دامان حضرت على گذاشت و بیهوش گشت. زهرا علیهاالسلام به صورت پدر
نگاه میكرد و اشك میریخت و میفرمود: آه! به بركت
وجود پدرم باران رحمت نازل میشد. او دادرس یتیمان و بیوهزنان
بود. صداى ناله زهرا علیهاالسلام به گوش رسول خدا رسید، دیده
گشود و با صداى ضعیف فرمود: دختر عزیزم! این آیه را
بخوان: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبیله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم
عمل أعقابكم».[ سوره آل عمران، آیه 44]
از شنیدن این سخن، گریه زهرا بیشتر
گردید، فكرى به ذهن رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید.
به فاطمه اشاره نمود كه نزدیك شود. زمانى كه صورتش را نزدیك پدر برد،
حضرت رازى در گوش او گفت. حاضران دیدند صورت فاطمه برافروخته شد و
تبسمی نمود. از فاطمه پرسیدند: چه چیز رسول خدا صلی
الله علیه و آله به تو گفت كه شادمان گشتى، گفت: پدرم فرمود مرگ تو نیز
نزدیك است. تو اولین فردى هستى كه به من ملحق خواهى شد. دختر رسول خدا
از شنیدن خبر مرگش شادمان گردید. [بحار، ج 22، ص 470]
از اسماء بنت عمیس روایت شده كه فاطمه به من
فرمود: از این كه جنازه زنها را براى حمل روى تختهها گذاشته و بر آن پارچه
میكشند و برجستگى بدن پیداست، خوشم نمیآید. اسماء
گفت: موقعى كه حبشه بودم، چیزى دیدم كه نظر شما را تامین
میكند و اكنون آن را براى شما تهیه میكنم. آنگاه چند چوب تر
از شاخه خرما كنده و آنها را خم نمود و به دو طرف بسته، رویش پارچه كشید.
چون فاطمه آن را دید گفت: چیز خوبى است! جنازه زن از مرد شناخته
نمیشود.
در كتاب روضة الواعظین روایت كردهاند كه حضرت
فاطمه علیهاالسلام را بیماری شدیدی عارض
گردید و تا چهل روز ممتد شد، چون خبر وفات آن حضرت علیهاالسلام به او
رسید امّ ایمن و اسماء بنت عمیس و حضرت
امیرالمؤمنینعلیه السلام را حاضر ساخت و گفت: ای پسرعمّ!
از آسمان خبر فوت به من رسیده و من عازم سفر آخرتم، تو را وصیت
میكنم به چیزی چند كه در خاطر دارم.
چون خبر شهادت حضرت زهرا در مدینه منتشر گردید،
شیون از خانههای مدینه بلند شد، و مردم جمع شده بودند و
گریه میكردند و انتظار بیرون آمدن پیکر حضرت را میكشیدند.
پس ابوذر بیرون آمد و گفت: بیرون آوردن آن حضرت را به تأخیر
انداختند، پس مردم متفرق شده، برگشتند. چون پاسی از شب گذشت و دیدهها
به خواب رفت، جنازه را بیرون آوردند، امیرمؤمنان و حسن و حسین
علیهم السلام و عمّار و مقداد و عقیل و زهیر و ابوذر و سلمان و
بریده و گروهی از بنیهاشم و خوّاص آن حضرت، بر آن
بانوعلیهاالسلام نمازگزاردند و در همان شب دفن كردند.
حضرت امیر علیه السلام فرمود: ای دختر رسول
خدا آنچه خواهی وصیت كن. پس بر بالین آن حضرت نشست و هر كه در
آن خانه بود بیرون كردند. پس ساعتی هر دو گریستند. حضرت
علی علیه السلام سر فاطمه علیهاالسلام را مدتی به دامن
گرفت و به سینه خود چسبانید و فرمود:
هر چه میخواهی وصیت كن، آنچه
فرمایی به عمل میآورم و امر تو را بر امر خود اختیار
میكنم. فاطمه علیهاالسلام فرمود: خدا تو را جزای خیر دهد
ای پسرعمّ رسول خدا، وصیت میكنم تو را اول كه بعد از من امامه
را به عقد خود درآوری. او برای فرزندان من مثل من است. پس فرمود:
برای من تابوتی قرار ده، زیرا كه ملائكه را دیدم كه صورت
تابوت برای من ساختند. پس فرمود: باز وصیّت میكنم تو را كه
نگذاری كه یكی از آنها كه بر من ستم كرده و حقّ مرا غصب كردند
بر جنازه من حاضر شوند، زیرا كه ایشان دشمن من و دشمن رسول
خدایند، و نگذاری كه احدی از ایشان و نه از اتباع
ایشان، بر من نماز بخوانند، و مرا در شب دفن كنی، در وقتی كه
دیدهها در خواب باشد. (روضة الواعظین؛151)
ابن شهرآشوب و دیگران روایت كردهاند چون
خواستند كه آن حضرت علیهاالسلام را در قبر گذارند، دو دست شبیه دستهای
رسول خدا صلی الله علیه و آله از میان قبر پیدا شد، و آن
حضرت را گرفت و به قبر برد.
در كشف الغمّه روایت كردهاند چون وفات حضرت فاطمه
علیهاالسلام نزدیك شد، اسماء بنت عمیس را گفت: آبی
بیاور كه من وضو بگیرم، پس وضو گرفت - به روایتی
دیگر غسل كرد - و بوی خوش طلبیده و خود را خوشبو گردانید
و جامههای نو طلبید، پوشید و فرمود:
ای اسماء! جبرئیل در وقت وفات پدرم از بهشت،
چهل درهم كافور آورد، حضرت آن را سه قسمت كرد و یك بخش را از برای خود
گذاشت و یكی را برای من و یكی را برای
علی، آن كافور را بیاور كه مرا به آن حنوط كنند. چون كافور را آورد،
فرمود: نزدیك سر من بگذار، پس رو به قبله خوابید و جامهای بر
روی خود كشید و فرمود: ای اسماء مدتی صبر كن، بعد از آن
مرا صدا کن، اگر جواب نگویم، علی را طلب كن و بدان كه من به پدر خود
ملحق گردیدهام.
اسماء ساعتی انتظار كشید، بعد از آن فاطمه
علیهاالسلام را ندا كرد، صدایی نشنید، پس گفت: ای
دختر مصطفی، ای دختر بهترین فرزندان آدم، ای دختر
بهترین كسی كه بر روی زمین راه رفته است، ای دختر
آن كسی كه در شب معراج به مرتبه قاب قوسین او ادنی رسیده
است. چون جواب نشنید جامه را از روی مباركش برداشت، دید كه مرغ
روحش به ریاض جنّت پرواز كرده است، پس بر روی آن حضرت افتاد و آن حضرت
را میبوسید و میگفت: چون به خدمت حضرت رسول صلی الله
علیه و آله میرسی. سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت
برسان.
در این حال امام حسن و امام حسین
علیهماالسلام از در آمدند و گفتند: ای اسماء! چرا مادر ما در
این وقت به خواب رفته است؟ اسماء گفت: مادر شما به خواب نرفته ولیكن
به رحمت خداوندی واصل گردیده است، پس حضرت امام حسن علیه السلام
خود را بر روی آن حضرت افكند و روی انورش را میبوسید و
میگفت: ای مادر با من سخن بگو پیش از آن كه روحم از جسد مفارقت
كند، و حضرت امام حسین علیه السلام بر پایش افتاد و میبوسید
و میگفت: ای مادر بزرگوار! منم فرزند تو حسین. با من سخن بگو
پیش از آن كه دلم شكافته شود و از دنیا مفارقت كنم.
پس اسماء گفت: ای دو جگر گوشه رسول خدا بروید و
پدر بزرگوار خود را خبر كنید و وفات مادر خود را به او برسانید. پس
ایشان بیرون رفتند، چون نزدیك مسجد رسیدند صدا به
گریه بلند كردند، پس صحابه به استقبال ایشان دویدند و گفتند:
سبب گریه شما چیست ای فرزندان رسول خدا؟ حق تعالی هرگز
دیده شما را گریان نگرداند، مگر جای جدّ خود را خالی دیدهاید
و از شوق ملاقات او گریان گردیدهاید؟ گفتند: مادر ما از
دنیا مفارقت نمود. چون امیرالمؤمنین این خبر را
شنید، فرمود: بعد از تو خود را به كه تسلی دهم. (كشف الغمة؛2/122)
على بن عیسى در كشف الغمه مینویسد،
امام على علیهالسلام گفت: یا اسماء! او را غسل بده و كفن كن، نیز
حنوط كن. آنگاه بر او نماز خواندند و شبانه در بقیع دفن كردند. او بعد از
نماز عصر فوت كرده بود.[ كشف الغمه، ج
1، ص 501]
امام على علیهالسلام چون خواست بند كفن را ببندد،
صدا زد: یا زینب، یا امكلثوم، یا حسن، یا حسین!
بیایید با مادرتان وداع كنید. دیگر او را نخواهید
دید. یتیمان زهرا علیهاالسلام خود را روى جنازه مادر انداختند.
او را میبوسیدند و میگریستند. على علیه السلام
یتیمان را از روى جنازه مادر برداشت. سپس بر جنازه نماز خواند و آن را
حركت دادند. عباس و فضل و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حسن و حسین علیهمالسلام،
عقیل، بریده و حذیفه و ابن مسعود در تشییع جنازه
شركت نمودند.[بحارالانوار، ج 43، ص 179 و ج 43، ص 183]
جنازه را به خاك سپردند. امام على علیهالسلام هفت
صورت قبر درست كرد تا بین آنها قبر آن حضرت مشخص نباشد. در روایت دیگر
وارد شده كه چهل صورت قبر درست كرد.[بحارالانوار، ج 43، ص 183]
عمر، ابوبكر و سایر مسلمانان بامداد تشییع
جنازه به سوى خانه على علیهالسلام حركت نمودند. مقداد گفت: بدن زهرا دیشب
به خاك سپرده شد.
عمر به ابوبكر گفت: نگفتم كه چنین میكنند.
عباس گفت: چون خود آن حضرت وصیت نموده بود كه شبانه دفنش كنند، ما هم طبق وصیت
عمل نمودیم. عمر گفت: دشمنى و حسد شما بنىهاشم تمام شدنى نیست. من
تصمیم دارم قبر فاطمه را بشكافم و بر او نماز بخوانم. على گفت: اى عمر! به
خدا سوگند! اگر بخواهى چنین كارى انجام دهى، با شمشیر خونت را
میریزم. وقتى عمر وضع را خطرناك دید، از تصمیمش منصرف
گشت.[بحارالانوار، ج 43، ص 199]
حسین بن على فرمود: «چون فاطمه وفات یافت، امیرمومنان
او را مخفیانه به خاك سپرد و جاى قبرش را ناپدید نمود. سپس رو به جانب
قبر رسول الله صلی الله علیه و آله نمود و گفت: سلام بر تو اى رسول
خدا! از جانب من و از جانب دخترت و دیدار كنندهات و آن كه در خاك رفته و از
من جدا شده و در بقعه تو آمده و خدا زود آمدن او را نزد تو برایش برگزیده
است! یا رسول الله به همین زودى دختر از همدست شدن امت بر ربودن حقش
به تو گزارش خواهد داد. همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را بخواه، زیرا چه
بسا درددلهایى داشت كه چون آتش در سینهاش میجوشید و
در دنیا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نیافت ولى اكنون میگوید
و خداوند هم داورى میفرماید و او بهترین داوران است».[ اصول
كافى، ج 2، ص 357]
مفضل میگوید: به امام صادق علیهالسلام
عرض كردم: چه كسى فاطمه را غسل داد، فرمود: امیرالمومنین علیهالسلام
من از این مطلب تعجب كردم، فرمود: گویا از آن چه به تو خبر دادم در
شگفت شدى. عرض كردم: قربانت گردم! چنین است. فرمود: «او صدیقه (معصوم)
است و جز معصوم نباید او را غسل دهد. مگر نمیدانى كه مریم را
جز عیسى غسل نداد».
درباره محل دفن حضرت زهراعلیهاسلام چهارقول است
1- برخی مزارش را در بقیع میدانند؛ از
جمله اربلی در کشف الغمه و سیدمرتضی در عیون المعجزات.
اهل سنت نیز بر این باورند. آنان مزاری را که در کنار مرقد چهار
امام قرار دارد، مدفن فاطمه زهرا(س) میدانند. علامه نور الدین
سمهودی میگوید: ارجح آن است که تربت شریفش در بقیع
است.(اخبار مدینه(خلاصة الوفاء باخبار دار المصطفی)
ص۲۹۱)
۲. عدهای چون ابن سعد، صاحب طبقات، خاطرنشان
کردهاند که فاطمه در خانه عقیل دفن شده است.(طبقات، ابن سعد، ج ۸، ص
۲۰؛ اخبار مدینه، ص ۲۹۰)
۳. بعضی گفتهاند آن بانو در روضه رسول خدا دفن
است. مجلسی از محمد بن همام نقل کرده که وی گفت: علی، فاطمه را
در روضه پیامبر مدفون ساخت، ولی آثار قبر را از بین برد. باز
مجلسی از کنیز زهرا، فضه، نقل کرده است: در روضه پیامبر بر
فاطمه نماز خواندند و او همان جا دفن شد.
شیخ طوسی میگوید: از جمله
شواهدی که میتوان برای این احتمال اقامه کرد،
حدیثی است که از رسول خدا(ص) نقل شده است که فرمود: " بین
قبر من و منبرم، روضهای از روضههای بهشت وجود دارد ".
شاهد دیگر اینکه نوشتهاند: علی در روضه
نبی اکرم(ص) بر فاطمه نماز خواند، سپس پیامبر را مخاطب ساخت و فرمود:
سلام من بر تو و دخترت باد یا رسول الله که در جوارت دفن است.(بحارالانوار،
ج ۴۳، ص۱۸۵)
۴. عده ای گفتهاند: فاطمه را در خانهاش دفن
کردند که قرائن و روایات زیادی این قول را
تأیید میکند؛ از جمله اینکه حضرت علی پس از دفن
بدن فاطمه، از جای برخاست و رو به قبر پیامبر گفت: "درود من و
دخترت بر تو باد ای فرستاده الهی که اکنون دخترت در جوار تو فرود آمده
است "و میدانیم که خانه فاطمه در مجاورت روضه پیامبر قرار
داشت.(نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ص۶۵۲،
خطبه۱۹۵)
خاطره آیتالله نجمی از علامه العمری
درباره مدفن حضرت زهرا(س)
آیا حضرتعالی، همین نظر را دارید؟«که
قبرحضرت زهراعلیهاسلام درخانه خودش است» بله، یك خاطرهای از شیخ
محمد علی عمری (ره) رهبر شیعیان حجاز كه اخیراً از
دنیا رفت برایتان بگویم. در ماه رمضان سال 1426 قمری در
مدینه منوره با ایشان ملاقات داشتم، ضمن مطالب سودمند درباره قبر شریف
حضرت زهرا فرمودند: قبر آن حضرت مسلماً داخل بیت خودش است و زمانی كه
ما كودك بودیم، قبر آن حضرت مشخص بود و ارتفاع آن به یك متر میرسید،
ایشان اشاره كرد به عصایی كه در دست من بود و گفت: تقریبا
به ارتفاع عصای شما بود.
زیارت حضرت عبد اللّه بن عبدالمطّلب (علیهما
السلام)
پدر گرامى حضرت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) پس از
مراجعت از سفر شام و قبل از ولادت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از دنیا
رفت، قبر آن بزرگوار تقریباً روبه روى «باب السّلام در محلّ مُصَلّى» قرار
داشت كه پس از طرح توسعه حرم، در داخل شبستان مسجد قرار گرفت و هم اكنون جاى دقیق
آن معلوم نیست. (به قصد ثواب روبروی باب السلام زیارت شودمناسب
است) (باب السلام محاذی باب البقیع است یعنی ازباب البقیع
كه وارد شوی مستقیم بروی ازباب السلام خارج میشوی)
در زیارت آن حضرت بگو:
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا وَلِی اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَمِینَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا نُورَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مُسْتَوْدَعَ نُورِ
رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا والِدَ خاتَمِ الاَنْبِیاءِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مَنِ انْتَهى إِلَیهِ الْوَدِیعَةُ
وَالاَمانَةُ الْمَنِیعَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مَنْ
أَوْدَعَ اللهُ فِی صُلْبِهِ الطَّیبِ الطّاهِرِ الْمَكِینِ
نُورَ رَسُولِ اللهِ الصّادِقِ الاَمِینِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا
والِدَ سَیدِ الاَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلِینَ، أَشْهَدُ أَنَّكَ
قَدْ حَفِظْتَ الْوَصِیةَ، وَأَدَّیتَ الاَمانَةَ عَنْ رَبِّ
الْعالَمِینَ فِی رَسُولِهِ، وَكُنْتَ فِی دِینِكَ عَلى یقِین،
وَأَشْهَدُ أَنَّكَ اتَّبَعْتَ دِینَ اللهِ عَلى مِنْهاجِ جَدِّكَ إِبْراهِیمَ
خَلِیلِ اللهِ فِی حَیاتِكَ وَبَعْدَ وَفاتِكَ، عَلى مَرْضاتِ
اللهِ فِی رَسُولِهِ، وَأَقْرَرْتَ وَصَدَّقْتَ بِنُبُوَّةِ رَسُولِ اللهِ
صَلَّى اللهِ عَلَیهِ وَآلِهِ، وَوِلایةِ أَمِیرِالمُؤْمِنِینَ
عَلَیهِ السَّلامُ، وَالاَئِمَّةِ الطّاهِرِینَ عَلَیهِمُ
السَّلامُ، فَصَلَّى اللهُ عَلَیكَ حَیاً وَمَیتاً، وَرَحْمَةُ
اللهِ وَبَركاتُهُ».
زیارت دوم حضرت عبدالله بن عبدالمطّلب (علیهما
السلام)
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا صاحِبَ الْمَجْدِ
الاَثِیلِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا خِیرَةَ فَرْع مِنْ
دَوْحَةِ الْخَلِیلِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ الذَّبِیحِ
إِسْماعِیلَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا سُلالَةَ الاَبْرارِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا النَّبِی الْمُخْتارِ، وَعَمَّ
الْوَصِی الْكَرّارِ، وَوالِدَ الاَئِمَّةِ الاَطْهارِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا مَنْ أَضاءَتْ بِنُورِ جَبِینِهِ عِنْدَ وِلادَتِهِ أَطْرافُ
السَّماءِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا یوسُفَ آلِ عَبْدِ مَناف،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مَنْ سَلَكَ مَسْلَكَ جَدِّهِ إِسْماعِیلَ،
فَأَسْلَمَ لاَبِیهِ لِیذْبَحَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا
مَنْ فَداهُ اللهُ بِما فَداهُ، فَتَقَبَّلَهُ فَأَعْطاهُ اللهُ وَأَباهُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا حامِلَ نُورِ النُّبُوَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا أَشْرَفَ النّاسِ فِی الاُبُوَّةِ وَالْبُنُوَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا والِدَ خاتَمِ النَّبِیینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا
أَبَا الطّاهِرِینَ بَعْدَ الطّاهِرِینَ، وَابْنَ الطّاهِرِینَ،
وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».
عبدالله پدرحضرت محمد(ص)
رئیس قبیله ، در قبیله خود یك
پادشاه بود ولی غیر از شتر ، تجمل دیگر نداشت . عبدالمطلب رئیس
قبیله هاشم،كه رسول خدا از آن قبیله به وجود آمد فاقد پسر بود و از
خدا در خواست پسر كرد و گفت : هرگاه به من 10 پسر بدهی ، پسر دهم را در راه
تو قربانی خواهم كرد . خداوند دعای او را اجابت نمود تا اینكه
پسر دهم موسوم به عبدالله پدر پیامبر كه از همه پسرهای عبدالمطلب زیباتر
بود به دنیا آمد . عبدالمطلب بعد از تولّد دهمین پسر صبر كرد تا
عبدالله به سن رُشد برسد ؛ زیرا لازمه قربانی كردن آن پسر این
بود كه به سن بلوغ برسد و آنگاه خودِ عبدالمطلب كارد بر حنجره او بگذارد و خونش را
در راه خدا بریزد . هرقدر عبدالله بزرگتر می شد زیباتر می
گشت و تمام دختران جوان قریش عاشق او بودند . عبدالمطلب خود را مكلّف می
دانست كه به عهد خویش وفا كند ، خاصه آنكه او یك (حنیف) به شمار
می آمد و حنیف كسی بود كه خداوند واقعی و خالق آسمان و زمین
را جستجو می كرد . عبد المطلب موقع حفر زمزم احساس كرد كه بر اثر نداشتن
فرزند بیشتر، در میان قریش ضعیف و ناتوان است، از این
جهت تصمیم گرفت و نذر كرد كه هر موقع شماره فرزندان او به ده رسید یكى
را در پیشگاه كعبه قربانى كند و كسى را از این پیمان مطلع
نساخت، چیزى نگذشت كه شماره فرزندان او به ده رسید و موقع آن شد كه پیمان
خود را به مورد اجرا گذارد. تصور قضیه براى عبد المطلب بسیار سخت
بود.ولى در عین حال از آن ترس داشت كه در ردیف پیمان شكنان قرار
گیرد، از این لحاظ تصمیم گرفت كه موضوع را با فرزندان خود در میان
بگذارد و پس از جلب رضایت آنان، یكى را بوسیله قرعه انتخاب
كند.عبد المطلب با موافقت فرزندان خود روبرو گردید و قرعه بنام عبد اللّه
(پدر پیغمبر اكرم) اصابت كرد. عبد المطلب بلا فاصله دست عبد اللّه را گرفته
بسوى قربانگاه برد، گروه قریش از زن و مرد از جریان نذر و قرعهكشى
اطلاع یافتند، سیل اشك از رخسار جوانان سرازیر بود.سران قریش
مىگفتند: اگر بتوان او را به مال فدا داد، ما حاضریم ثروت خود را در اختیار
وى بگذاریم عبد المطلب در برابر امواج خروشان احساسات عمومى متحیر بود
چه كند، و با خود مىاندیشید كه مبادا از اطاعت خدا دست بردارد و پیمان
خود را بشكند، ولى با این همه دنبال چاره نیز مىگشت، یكى از آن
میان گفت: این مشكل را پیش یكى از دانایان عرب ببرید
شاید وى براى این كار راه حلى بیاندیشد عبد المطلب و سران
قوم موافقت كردند و بسوى یثرب كه اقامتگاه مردى دانا بود روانه شدند، وى
براى پاسخ یك روز مهلت خواست، روز دوم كه همگى به حضور او بار یافتند،
كاهن چنین گفت: خونبهاى یك انسان، نزد شما چقدر است؟ گفتند ده شتر:
گفت: شما باید میان ده شتر و آن كسى كه او را براى قربانى كردن انتخاب
كردهاید، قرعه بزنید و اگر قرعه به نام آن شخص در آمد شماره شتران را
به دو برابر افزایش دهید، باز میان آنها قرعه بكشید و اگر
باز هم قرعه به نام وى اصابت كرد، شماره شتران را به سه برابر برسانید و باز
قرعه بزنید و بهمین ترتیب تا هنگامى كه قرعه به نام شتران اصابت
كند.پیشنهاد كاهن موج احساسات مردم را فرو نشاند، زیرا قربانى كردن
صدها شتر براى آنان آسانتر بود كه جوانى مانند عبد اللّه را در خاك و خون غلطان
ببینند، پس از بازگشت به مكه یك روز در مجمع عمومى مراسم قرعهكشى
آغاز گردید و در دهمین بار كه شماره شتران بصد رسیده بود، قرعه
به نام آنها در آمد، نجات و رهایى عبد اللّه شور عجیبى بر پا كرد، ولى
عبد المطلب گفت: باید قرعه را تجدید كنم تا یقینا بدانم
كه خداى من به این كار راضى است سه بار قرعه را تكرار كرد، و در هر سه بار
قرعه به نام صد شتر در آمد. به این ترتیب اطمینان پیدا
كرد كه خدا راضى است.دستور داد كه صد شتر از شتران شخصى او را در همان روز در پیشگاه
كعبه ذبح كنند، و هیچ انسانى و حیوانى را از خوردن آن جلوگیرى
ننمایند.
به نقل دیگری عبدالمطلب با خود گفت : خداوندی
كه من در جستجوی او هستم بزرگ است و من وقتی می بینم كه
قرض یك بدهكار كه ناچیز است ، از دریافت آن خودداری می
كنم. در این صورت آیا نمی توان فرض كرد ، خدایی كه
این آسمان و زمین را آفریده ، از دریافت طلب خود از
بدهكاری چون من صرف نظر نما ید ؟ ولی عبدالمطلب نمی
توانست بفهمد كه آیا خداوند حاضر است كه از طلب خود صرف نظر كند یا نه
؟ و تصمیم گرفت كه برای وقوف این موضوع از یك ( عراف ) یعنی
كسی كه می توانست از احكام آسمان وقوف پیدا نماید بپرسد .
در عربستان بهای خون انسان شتر بود و عبدالمطلب از عراف پرسید كه آیا
من اگر ده شتر دیه بدهم خدا راضی خواهد شد ؟ عراف نظری به آسمان
انداخت و گفت : نه . عبدالمطلب شماره شترها را به یكصد رأس رسانید . و
عراف گفت كه خداوند دیه تو را پذیرفت . و عبدالمطلب یكصد شتر را
به جای پسر دهمش عبدالله ، پدر پیغمبر قربانی كرد . محمّد(ص) كه
به پیامبری رسید و قرآن نازل شد خداوند دیة قتل غیر
عمد را 100 شتر قرار داد . به همین جهة پیغمبر صلى اللّه علیه و
آله و سلّم میفرمود: (اَنـَا ابـنُ الذَّبـیـحـَیـْن) و از دو
ذبـیـح ، جـدّ خـود حـضـرت اسماعیل ذبیح اللّه و پدر خود
عبداللّه اراده فرمود.
زیارت ائمّه بقیع (علیهم السلام)
چون خواستى این بزرگواران را زیارت كنى آنچه در
آداب زیارت ذكر شد (از غسل، طهارت، پوشیدن جامه هاى پاك و پاكیزه،
استعمال بوى خوش و إذن دخول و امثال آن) اینجا نیز بجاى آور، و در اذن
دخول بگو:
«یا مَوالِی یا أَبْناءَ رَسُولِ اللهِ،
عَبْدُكُمْ وَابْنُ أَمَتِكُم، اَلذَّلِیلُ بَینَ اَیدِیكُمْ،
وَالْمُضْعَفُ فِی عُلُوِّ قَدْرِكُمْ، وَالْمُعْتَرِفُ بَحَقِّكُمْ، جاءَكُمْ
مُسْتَجِیراً بِكُمْ، قاصِداً إِلى حَرَمِكُمْ، مُتَقَرِّباً إِلى
مَقامِكُمْ، مُتَوَسِّلاً إِلَى اللهِ تَعالى بِكُمْ، أَ أَدخُلُ یا مَوالِی،
أَ أَدخُلُ یا أَوْلِیاءَ اللهِ، أَ أَدخُلُ یا مَلائِكَةَ
اللهِ الْمُحْدِقِینَ بِهذَا الْحَرَمِ، اَلْمُقِیمِینَ بِهذَا
الْمَشْهَدِ».
و بعد از خضوع و خشوع و رقّت قلب داخل شو و پاى راست را
مقدّم دار، و بگو:
«اَللهُ أَكْبَرُ كَبِیراً، وَالْحَمْدُ لِلّهِ كَثِیراً،
وَسُبْحانَ اللهِ بُكْرَةً وَاَصِیلاً، وَالْحَمْدُ لِلّهِ الْفَرْدِ
الصَّمَدِ، اَلْماجِدِ الاَحَدِ، اَلْمُتَفَضِّلِ الْمَنّانِ، اَلْمُتَطَوِّلِ
الْحَنّانِ، اَلَّذِی مَنَّ بِطَوْلِهِ، وَسَهَّلَ زِیارَةَ سادَتِی
بِإِحْسانِهِ، وَلَمْ یجْعَلْنِی عَنْ زِیارَتِهِمْ مَمْنُوعاً،
بَلْ تَطَوَّلَ وَمَنَحَ».
پس نزدیك قبور مقدّسه ایشان برو، و رو به قبر
آن بزرگواران بایست و بگو:
«اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ أَئِمَّةَ الْهُدى، اَلسَّلامُ
عَلَیكُمْ أَهْلَ التَّقْوى، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ أَیهَا
الْحُجَّةُ عَلى أَهْلِ الدُّنْیا، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ أَیهَا
الْقُوّامُ فِی الْبَرِیةِ بِالْقِسْطِ ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ
أَهْلَ الصَّفْوَةِ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ آلَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ
عَلَیكُمْ أَهْلَ النَّجْوى، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ الْعُرْوَةُ
الْوُثْقى، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ قَدْ بَلَّغْتُمْ وَنَصَحْتُمْ وَصَبَرْتُمْ فِی
ذاتِ اللهِ، وَكُذِّبْتُمْ وَأُسِی إِلَیكُمْ فَعَفَوتُمْ، وَأَشْهَدُ
أَنَّكُمُ الاَْئِمَّةُ الرّاشِدُونَ الْمُهْتَدُونَ، وَأَنَّ طاعَتَكُمْ
مَفْرُوضَةٌ، وَأَنَّ قَوْلَكُمُ الصِّدْقُ، وَأَنَّكُمْ دَعَوْتُم فَلَمْ
تُجابُوا، وَأَمَرْتُمْ فَلَمْ تُطاعُوا، وَأَنَّكُمْ دَعائِمُ الدِّینِ
وَأَرْكانُ الاَرْضِ، لَمْ تَزالُوا بِعَینِ اللهِ، ینْسَخُكُمْ مِنْ
أَصْلابِ كُلِّ مُطَهَّر، وَینْقُلُكُمْ فِی أَرْحامِ الْمُطَهَّراتِ،
لَمْ تُدَنِّسْكُمُ الْجاهِلِیةُ الْجَهْلاءُ، وَلَمْ تَشْرَكْ فِیكُمْ
فِتَنُ الاَهْواءِ، طِبْتُمْ وَطابَ مَنْشَؤُكُمْ، مَنَّ بِكُمْ عَلَینا دَیانُ
الدِّینِ، فَجَعَلَكُمْ فِی بُیوت اَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ
وَیذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ، وَجَعَلَ صَلَواتَنا عَلَیكُمْ
رَحْمَةً لَنا وَكَفّارَةً لِذُنُوبِنا، اِذِ اخْتارَكُمُ لَنا، وَطَیبَ
خَلْقَنا بِما مَنَّ بِهِ عَلَینا مِنْوِلایتِكُمْ، وَكُنّاعِنْدَهُ
مُسَمِّینَ بِعِلْمِكُمْ، مُعْتَرِفِینَ بِتَصْدِیقِنا إِیاكُمْ،
وَهذا مَقامُ مَنْ أَسْرَفَ وَأَخْطَأَ وَاسْتَكانَ وَأَقَرَّ بِما جَنى، وَرَجى
بِمَقامِهِ الْخَلاصَ، وَأَنْ یسْتَنْقِذَهُ بِكُمْ مُسْتَنْقِذُ الْهَلْكى
مِنَ الرَّدى، فَكُونُوا لِی شُفَعاءَ، فَقَدْ وَفَدْتُ إِلَیكُمْ إِذْ
رَغِبَ عَنْكُمْ أَهْلُ الدُّنْیا، وَاتَّخَذُوا آیاتِ اللهِ هُزُواً،
وَاسْتَكْبَرُوا عَنْها، یا مَنْ هُوَ قائِمٌ لایسْهُو، وَدائِمٌ لا یلْهُو،
وَمُحِیطٌ بِكُلِّ شَیء، لَكَ الْمَنُّ بِما وَفَّقْتَنِی،
وَعَرَّفْتَنِی بِما إِئْتَمَنْتَنِی عَلَیهِ، إِذْ صَدَّ
عَنْهُ عِبادُكَ وَجَحَدُوا مَعْرِفَتَهُ، وَاسْتَخَفُّوا بِحَقِّهِ، وَمالُوا
إِلى سِواهُ، فَكانَتِ الْمِنَّةُ لَكَ وَ مِنْكَ عَلَی مَعَ أَقْوام
خَصَصْتَهُمْ بِما خَصَصْتَنِی بِهِ، فَلَكَ الْحَمْدُ إِذْ كُنْتُ عِنْدَكَ
فِی مَقامِی مَذْكُوراً مَكْتُوباً، فَلا تَحْرِمْنِی ما
رَجَوْتُ، وَلا تُخَیبْنِی فِیما دَعَوْتُ».
پس دعا كن از براى خود هر چه خواهى.
زیارت دیگر ائمه بقیع(علیهم
السلام)
علامه مجلسى(رحمه الله) در «بحار الأنوار» گوید: این
زیارت را به قصد ائمه بقیع بخوان:
«اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ أَئِمَّةَ الْمُؤْمِنِین
َ، وَسادَةَ الْمُتَّقِینَ ، وَكُبَراءَ الصِّدِّیقِینَ ،
وَأُمَراءَ الصّالِحِینَ ، وَقادَةَ الْمُحْسِنِین َ، وَأَعْلامَ
الْمُهْتَدِینَ، وَأَنْوارَ الْعارِفِینَ، وَوَرَثَةَ الاَنْبِیاءِ،
وَصَفْوَةَ الاَصْفِیاءِ، وَخِیرَةَ الاَتْقِیاءِ، وَعِبادَ
الرَّحْمانِ، وَشُرَكاءَ الْفُرْقانِ، وَمَناهِجَ الاِیمانِ، وَمَعادِنَ
الْحَقائِقِ، وَشُفَعاءَ الْخَلائِقِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ
أَنَّكُمْ أَبْوابُ نِعَمِ اللهِ الَّتِی فَتَحَها عَلى بَرِیتِهِ،
وَالاَعْلامُ الَّتِی فَطَرَها لاِرْشادِ خَلِیقَتِهِ، وَالْمَوازِینُ
الَّتِی نَصَبَها لِتَهْذِیبِ شَرِیعَتِهِ، وَإنَّكُمْ مَفاتِیحُ
رَحْمَتِهِ، وَمَقالِیدُ مَغْفِرَتِهِ، وَسَحائِبُ رِضْوانِهِ، وَمَفاتِیحُ
جِنانِهِ، وَحَمَلَةُ فُرْقانِهِ، وَخَزَنَةُ عِلْمِهِ، وَحَفَظَةُ سِرِّهِ،
وَمَهْبِطُ وَحْیهِ، وَمَعادِنُ أَمْرِهِ وَنَهْیهِ، وَأَماناتُ
النُّبُوَّةِ، وَوَدائِعُ الرِّسالَةِ، وَفِی بَیتِكُمْ نَزَلَ
الْقُرآنُ، وَمِنْ دارِكُمْ ظَهَرَ الاِسْلامُ وَالاِیمانُ، وَإِلَیكُمْ
مُخْتَلَفُ رُسُلِ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ، وَأَنْتُمْ أَهْلُ إِبْراهِیمَ
عَلَیهِ السَّلامُ الَّذِینَ ارْتَضاكُمُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ
لِلاِمامَةِ، وَاجْتَباكُمْ لِلْخِلافَةِ، وَعَصَمَكُمْ مِنَ الذُّنُوبِ،
وَبَرَأَكُمْ مِنَ الْعُیوبِ، وَطَهَّرَكُمْ مِنَ الرِّجْسِ، وَفَضَّلَكُمْ
بِالنَّوْعِ وَالْجِنْسِ، وَاصْطَفاكُمْ عَلَى العالَمِینَ بِالنُّورِ وَالْهُدى،
وَالْعِلْمِ وَالتُّقى، وَالْحِلْمِ وَالنُّهى، وَالسَّكِینَةِ وَالْوَقارِ،
وَالْخَشْیةِ وَالاِسْتِغْفارِ، وَالْحِكْمَةِ وَالاْثارِ، وَالتَّقْوى
وَالْعَفافِ، وَالرِّضا وَالْكَفافِ، وَالْقُلُوبِ الزّاكِیةِ، وَالنُّفُوسِ
الْعالِیةِ، وَالاَشْخاصِ الْمُنِیرَةِ، وَالاَحْسابِ الْكَبِیرَةِ،
وَالاَنْسابِ الطّاهِرَةِ، وَالاَنْوارِ الْباهِرَةِ الْمَوْصُولَةِ، وَالاَحْكامِ
الْمَقْرُونَةِ، وَأَكْرَمَكُمْ بِالاْیاتِ، وَأَیدَكُمْ بِالْبَیناتِ،
وَأَعَزَّكُمْ بِالْحُجَجِ الْبالِغَةِ، وَالاَدِلَّةِ الْواضِحَةِ، وَخَصَّكُمْ
بِالاَقْوالِ الصّادِقَةِ، وَالاَمْثالِ النّاطِقَةِ، وَالْمَواعِظِ الشّافِیةِ،
وَالْحِكَمِ الْبالِغَةِ، وَوَرِثَكُمْ عِلْمَ الْكِتابِ، وَمَنَحَكُمْ فَصْلَ
الْخِطابِ، وَأَرْشَدَكُمْ لِطُرُقِ الصَّوابِ، وَأَوْدَعَكُمْ عِلْمَ الْمَنایا
وَالْبَلایا، وَمَكْنُونَ الْخَفایا، وَمَعالِمَ التَّنْزِیلِ،
وَمَفاصِلَ التَّأْوِیلِ، وَمَوارِیثَ الاَنْبِیاءِ، كَتابُوتِ
الْحِكْمَةِ، وَشِعارِ الْخَلِیلِ، وَمِنْسَأَةِ الْكَلِیمِ،
وَسابِغَةِ داوُدَ، وَخاتَمِ الْمُلْكِ، وَفَضْلِ الْمُصْطَفى، وَسَیفِ
الْمُرْتَضى، وَالْجَفْرِ الْعَظِیمِ، وَالاِرْثِ الْقَدِیمِ،
وَضَرَبَ لَكُمْ فِی الْقُرْآنِ أَمْثالاً، وَامْتَحَنَكُمْ بَلْوىً،
وَأَحَلَّكُمْ مَحَلَّ نَهْرِ طالُوتَ، وَحَرَّمَ عَلَیكُمُ الصَّدَقَةَ،
وَأَحَلَّ لَكُمُ الْخُمْسَ، وَنَزَّهَكُمْ عَنِ الْخَبائِثِ ماظَهَرَ
مِنْهاوَمابَطَنَ، فَأَنْتُمُ الْعِبادُالْمُكْرَمُونَ ، وَالْخُلَفاءُ
الرّاشِدُونَ ، وَالاَوْصِیاءُالْمُصْطَفَوْنَ ، وَالاَئِمَّةُ
الْمَعْصُومُونَ،
به تصریح اكثر بزرگان بهترین زیارت براى
ائمّه بقیع همان زیارت جامعه كبیره است كه داراى مفاهیم
عالى و بیان اوصاف و مناقب اهل بیت(علیهم السلام) است.
زیارت امام حسن مجتبى (علیه السلام)
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ رَسُولِ رَبِّ
الْعالَمِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا حَبِیبَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا صَفْوَةَ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَمِینَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا حُجَّةَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا نُورَ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا صِراطَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا
بَیانَ حُكْمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا ناصِرَ دِینِ
اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا السَّیدُ الزَّكِی،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْبَرُّ الْوَفِی، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
أَیهَا الْقائِمُ الاَمِینُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا
الْعالِمُ بِالتَّأْوِیل ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْهادِی
الْمَهْدِىُّ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الطّاهِرُ الزَّكِی،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا التَّقِی النَّقِی، اَلسَّلامُ
عَلَیكَ أَیهَا الْحَقُّ الْحَقِیقُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
أَیهَا الصِّدِّیقُ الشَّهِیدُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا
أَبا مُحَمَّد الْحَسَنِ بْنِ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ».
شهادت امام حسن علیه السلام ودفن دربقیع
حسن بن علی بن ابی طالب دومین امام
شیعه و بزرگترین فرزند امام علی (ع) و حضرت فاطمه (س) که در
۳۷ سالگی به امامت و خلافت رسید و در سال ۴۱ه.ق.
با معاویه، صلح کرد.
دوره خلافت وی شش ماه و سه روز طول کشید. امام
حسن پس از صلح، به مدینه رفت و ده سال در مدینه بود تا اینکه به
شهادت رسید. او در مدینه، در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
عهدهداری دو وظیفه سنگین امامت و خلافت،
و ایفای نقشی حائز اهمیت در ایجاد و حفظ
همبستگی میان مسلمانان و جلوگیری از افتراق، که در
نهایت منجر به صلح با معاویه شد، تصویری کلی از
شخصیت استوار و بردبار وی به دست میدهد. دوران خلافت و صلح
امام با معاویه از مهمترین رخدادهای حیات ایشان و
نیز صدر اسلام بود که هم در زمان خود اسباب اتحاد شد و هم به مثابه آموزهای
دینی-اخلاقی در طول تاریخ مسلمانان، خاصه شیعیان،
بر چگونگی رویکرد به برخی مفاهیم اساسی مانند
اقتدار، جنگ و صلح، تأثیر نهاد.
امام حسن هفت سال از عمرش را در دوران پیامبر
سپری کرد. امام حسن علاوه بر درک محضر پیامبر در بسیاری
از حوادث دوران هجرت همراه ایشان بود، مانند حادثه مباهله. آن حضرت مشمول
حدیث کسا و آیه تطهیر شد که از دلایل مهم بر عصمت آن حضرت
است. علاوه بر آن همراه برادرش حسین در بیعت رضوان حاضر بود. امام حسن
به همراه برادرش، امام حسین، بالای سر آن حضرت هنگام رحلت حاضر بود.
در منابع شیعی و سنی روایات قابل
توجهی درباره شأن و جایگاه امام حسن مجتبی (ع) نزد پیامبر
اسلام (ص) وجود دارد. براء گوید: پیامبر(ص) را دیدم که حسن بن
علی روی دوشش بود و در آن حال میگفت: خدایا من دوستش
میدارم، تو نیز او را دوست بدار. در حدیثی
دیگری وارد شده است که پیامبر (ص) در حالی که حسن و
حسین را بر پای خود نشانده بود فرمود: این دو پسران من و پسران
دختر من هستند، خدایا من دوستشان دارم، پس تو نیز دوستشان بدار، و
دوست بدار کسی را که آنها را دوست دارد.(بخاری، صحیح
بخاری، ج۲، ص۴۳۲؛ سیوطی، جلال
الدین، تاریخ الخلفاء، مکة المکرمة، ص۲۰۶ - سیوطی،
جلال الدین، تاریخ الخلفاء، مکة المکرمة، ص۲۰۷.)
در حدیث دیگری نقل است که
پیامبر(ص) در شأن امام حسن (ع) و امام حسین (ع) فرمود: «حسن و حسین
دو سرور جوانان بهشتاند»؛ و نیز فرمود: «این دو فرزندم دو گل
خوشبوی من از دنیا هستند؛» «حسن و حسین (یا این دو
فرزند من) امام هستند خواه قیام کنند یا صلح کنند؛» «اگر عقل در
مردی مجسّم میشد همانا حسن بود.» (سیوطی، جلال
الدین، تاریخ الخلفاء، مکة المکرمة، ص۲۰۷ - مجلسی،
بحار الأنوار، ج۳۷، ص۷۳؛ سیوطی، جلال
الدین، تاریخ الخلفاء، مکة المکرمة، ص۲۰۷ - المفید،
الارشاد، ۱۳۸۰، ج۲، ص۲۷ - جوینی،
فرائد السمطین، ج۲، ص۶۸)
پس از شهادت امام علی (ع) مردم برای بیعت
به سوی امام حسن (ع) شتافتند. آن حضرت بر منبر رفت و به ایراد خطبه
پرداخت. با پایان خطبه، عبدالله بن عباس مردم را به بیعت فرا خواند.
امام حسن بیعت عراقیان را با این شرط قبول کرد که با
هرکسی که قصد جنگ داشت، بجنگند و با هرکسی که صلح کرد، صلح کنند.
برخی، که آماده جنگ با معاویه بودند، از این سخنرانی
برداشت کردند که امام حسن قصد صلح دارد. آنان به سوی امام حسین
شتافتند؛ اما آن حضرت خود را مطیع برادر دانست. آنان سپس بازگشتند و با امام
حسن بیعت کردند. بدین ترتیب مسلمانان در سرزمینهای
مختلف چون عراق، حجاز و ایران خلافت حسن بن علی را به رسمیت
شناختند. در این میان منطقه شام که به شدت تحت نفوذ معاویه و
یارانش بود در شمار بیعتکنندگان قرار نداشت. (ابن قتیبه،
الامامه و السیاسه، بیروت، ج۱،
ص۱۸۳-۱۸۴؛ بلاذری، انساب الاشراف،
۱۳۹۷ق، ج۳، ص۲۹ - بلاذری، انساب
الاشراف، ۱۳۹۷ق، ج۳، ص۲۹ - ابن
قتیبه، الامامه و السیاسه، قاهره، ج۱،
ص۱۴۰ـ۱۴۱؛ شیخ مفید، الارشاد،
بیرت ۱۴۱۴، ج۲، ص۷ به بعد؛ ابن اعثم
کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۸۳)
بر اساس برخی گزارشها امام حسن قریب به پنچاه
روز یا بیشتر، پس از شهادت پدر و بیعت مردم، در زمینه جنگ
یا صلح هیچ اقدامی نکرد. نخستین اقدام امام پس از
بیعت، افزایش صد درصدی مستمری جنگجویان بود. (بلاذری،
۱۳۹۷ق، ج۳، ص۲۹ - ابوالفرج
اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ۱۴۰۸ق،
ص۶۴)
هنگامی که معاویه از شهادت امام علی (ع)
با خبر شد و فهمید که مردم با فرزند وی بیعت کردهاند، دو نفر
را برای جاسوسی و تحریک مردم علیه امام حسن به بصره و
کوفه فرستاد. امام حسن دستور داد هر دو را دستگیر و کیفر کردند. امام
حسن (ع) نامهای به معاویه نوشت و خواست که تسلیم شود. وی
در پاسخ به امام نوشت که اگر امام تسلیم شود، از اموال عراق هرچه بخواهد به
او میدهد و بعد از مرگ معاویه هم خلافت به او میرسد. (المفید،
الارشاد، ۱۴۲۸ق، ص۳۵۰ - بلاذری،
انساب الاشراف، ۱۳۹۷ق، ج۳، ص۳۱؛ ابن
اعثم کوفی، الفتوح، ج۲،
ص۱۳۱۱ـ۱۳۱۴؛ ابوالفرج
اصفهانی، مقاتل الطالبیین ۱۴۰۸ق،
ص۶۲، ۶۴ـ۶۷)
بیعت مردم عراق و تأیید ضمنی
اهالی حجاز، یمن و فارس و پاسخ صریح امام به معاویه،
راهی جز جنگ را برای معاویه، که در صدد تصاحب قدرت بود،
باقی نگذاشت. از این رو، معاویه آماده پیکار شد و
سپاهی ۶۰ هزار نفری برای حرکت به عراق آماده کرد.
وقتی سپاه معاویه از پل مَنْبج، واقع بر رود فرات، عبور کرد، امام حسن
(ع) از مردم کوفه خواست آماده جهاد شوند و حجر بن عدی را مأمور بسیج
مردم کرد. (ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین
۱۴۰۸ق، ص۶۸ـ۶۹ - ابن اعثم
کوفی، الفتوح، ج۲، ص۱۳۱۵ - ابوالفرج
اصفهانی، مقاتل الطالبیین ۱۴۰۸ق،
ص۶۹-۷۰)
با عزیمت سپاه کوفه برای جنگ، امام در ساباط
مدائن به سپاه پیوست و در خطبه ای مردم را به همدلی و وحدت
فراخواند و اصلاح ذات البین را بهتر از تفرقه و کینه و دشمنی
برشمرد. از این سخنان مردم چنین دریافتند که امام قصد صلح با
معاویه را دارد. از این رو عده ای او را به کفر متهم کردند و
به خیمهاش یورش بردند و شمار زیادی از مردم او را ترک
کردند همچنین معاویه در نامهای به عبیدالله بن عباس،
فرمانده سپاه عراق، چنین وانمود کرد که امام حسن(ع) از معاویه طلب صلح
کرده است و اگر عبیدالله همراهی با وی را بیدرنگ
بپذیرد، وی را ولایت و مال فراوان خواهد داد. عبیدالله
نیز به گمان اینکه امام درخواست صلح کرده، در فکر سودجویی
شخصی برآمد و به خواست معاویه تن داد و شبانه همراه با شماری،
حدود دو سوم سپاه، به معاویه پیوست. (ابن اعثم کوفی، الفتوح،
ج۲، ص۱۳۱۵؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل
الطالبیین ۱۴۰۸ق،
ص۷۱ـ۷۲ - ابوالفرج اصفهانی، مقاتل
الطالبیین، نجف ۱۳۸۵ق، ص۴۲؛ ابن
ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره ۱۳۷۹ق،
ج۱۶، ص۴۲-۴۳)
از تأثیرات این رخداد این بود که
برخی از رؤسای قبایل عراقی طی نامه هایی
از معاویه حمایت کردند. بعد از این قضیه معاویه قصد
تطمیع قیس بن سعد، که فرمانده سپاه عراق شده بود، را نیز داشت
که با شکست مواجه شد. (نک: بن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴،
ص۲۸۸-۲۸۹؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل
الطالبیین، نجف ۱۳۸۵ق،
ص۴۲ـ۴۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره
۱۳۷۹ق، ج۱۶، ص۴۳ـ۴۴)
در همین اوضاع بود که معاویه دو نماینده
برای پیشنهاد صلح نزد امام حسن فرستاد. این نمایندهها با
بیان اینکه باید از خونریزی جلوگیری
کرد، امام را به صلح دعوت کردند. آنان گفتند که خلافت پس از معاویه به امام
میرسد. معاویه همراه آنان کاغذی سفید با مهر خود نزد
امام فرستاد و از ایشان خواست که خود شروط صلح را بنویسد. (بلاذری،
انساب الاشراف، ۱۳۹۷ق، ج۳،
ص۳۷ـ۴۲؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲،
ص۱۳۱۶ـ۱۳۱۷؛ ابوالفرج
اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ۱۴۰۸ق،
ص۷۲ـ۷۴)
شروط و مواد صلح در منابع تاریخی و
حدیثی از حیث نوع و تعداد متفاوت است. (بلاذری، انساب
الاشراف، ۱۳۹۷ق، ج۳، ص۴۲؛ ابن اعثم کوفی،
الفتوح، ج۲، ص۱۳۱۸؛ شیخ مفید، الارشاد،
بیروت ۱۴۱۴، ج۲، ص۱۴؛ شیخ
صدوق، علل الشرایع، ج۱، ۲۱۲؛ ابن شهر آشوب، مناقب
آل ابیطالب، قم، ج۴، ص۳۳ـ۳۴)
بر اساس آنچه بَلاذُری نقل کرده، مواد صلح عبارتاند
از: این صلحنامه حسن بنعلی و معاویة بن ابی سفیان
است. با او صلح میکند که ولایت مسلمانان را به او بسپارد بدان شرط
که: به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره خلفای صالح رفتار کند. کسی را ولیعهد خود نسازد و پس از
او کار با شورای مسلمانان باشد. مردم
هرجا باشند بر جان و مال و فرزندان خود ایمن خواهند بود. معاویه نباید در نهان و آشکار
غائلهای علیه حسن(ع) برپا کند و یا کسی از یاران
او را بترساند. عبدالله بن حارث و عمرو بن
سلمه بر این صلحنامه گواهاند. (بلاذری، انساب الاشراف،
۱۳۹۷ق، ج۳، ص۴۱-۴۲؛
شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۱۶۲)
در منابع، زمانهای متفاوتی برای صلح ذکر
شده است، از جمله ربیع الاول سال ۴۱، جمادی الاولی
و جمادی الاخره همان سال. مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف
ربیع الاول را مشهورتر و صحیحتر دانسته است. (مسعودی، مروج
الذهب، ج۳، ص۱۸۱؛ ابن اثیر، اسد الغاله، ج۲،
ص۱۴ـ۱۵ - مسعودی، التنبیه و الاشراف،
ص۳۰۰)
از صلح تا شهادت
پس از آنکه امام حسن برای حفظ جان مسلمانان و
جلوگیری از خدشهدار شدن دین ایشان با معاویه
معاهدهای را امضا کرد، سختترین دورههای زندگی
خویش را آغاز کرد. نکوهش اطرافیان، رعایت مناسبات
سیاسی، امامت شیعیان از دست دادن بسیار از
یاران قدیم و شهادت ایشان از جمله سختیهای
این دوره بود.
این دوره از حیات امام حسن به رغم گوشهگیری
ظاهری و خانه نشینی یکی از دوره های اثرگذار
و بسیار دشوار در تاریخ حیات آن حضرت به شمار میرود؛ چه
از یک سو امامت شیعیان بر عهده آن حضرت بود و از سوی
دیگر تغییرات به وجود آمده در مناسبات وی با معاویه
کار رسیدگی به امور شیعیان را برای امام دشوار
میساخت.
امام حسن پس از صلح میان مردم حاضر شد و در خطبهای
ضمن اشاره به این واقعیت که معاویه با او درباره حقش منازعه
کرده، به بیان علتهای صلح خود که همانا حفظ جان مردم و جلوگیری
از خونریزی بود، پرداخت. (بلاذری، انساب الاشراف،
۱۳۹۷ق، ج۳، ص۴۳؛ ابن اعثم کوفی،
الفتوح، ج۲، ص۱۳۲ـ۱۳۲۱)
معاویه نیز پس از صلح و در نخستین حضورش
در کوفه، سخنرانی کرد و عهدها را زیرپا نهاد و ضمن آنکه امام حسن را
خواستار صلح معرفی کرد، به امام علی(ع) نیز ناسزا گفت. سپس امام
حسن در خطبهای ماجرای صلح و پیشنهاد معاویه را شرح داد و
با بیانی شیوا پاسخ بیحرمتی معاویه به پدرش
را داد. (طبری، ج۴، ص۱۲۴ـ۱۲۵،
۱۲۸ـ۱۲۹؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل
الطالبیین، ص۴۵ به بعد)
چگونگی شهادت امام حسن علیه السلام
حکومت اموی پس از تحمیل صلح بر امام حسن علیه
السلام گرچه به بسیاری از اهداف خود رسیده بود، ولی هم
چنان وجود امام حسن علیه السلام مانع از به اجرا درآوردن برخی از
نیّات پلید آنان بود. از جمله اهدافی که معاویه دنبال
می کرد تعیین جانشین برای خود بود. وی از
اجرای این تصمیم که برخلاف مفاد صلح نامه او با امام حسن
علیه السلام بود وحشت داشت و می دانست که اگر در زمان حیات آن
حضرت به چنین کاری دست بزند، بدون شک با مخالفت شدید حسن بن
علی علیه السلام روبه رو خواهد شد. بر این اساس تصمیم
گرفت از هر راه ممکن امام علیه السلام را به شهادت برساند. پس از
بررسی های زیاد جعده همسر امام حسن علیه السلام را مناسب
ترین فرد برای تحقق بخشیدن به این هدف پلید
دید. آن گاه به صورت محرمانه و با ارسال صدهزار درهم به جعده، به او قول داد
که اگر امام حسن علیه السلام را به شهادت برساند او را به همسری
یزید درخواهد آورد. بدین وسیله جعده آن حضرت را با
ریختن زهر در آب آشامیدنی مسموم کرد و طولی نکشید
بر اثر آن، امام حسن علیه السلام به شهادت رسید.
وصیت امام حسن علیه السلام
چون امام حسن علیه السلام را مسموم کردند و حال او
دگرگون شد برادرشان امام حسین علیه السلام به بالین آن حضرت
حاضر شدند. وقتی جویای احوال او گشتند امام حسن علیه
السلام فرمودند: «خود را در اوّلین روز از روزهای آخرت و آخرین
روز از روزهای دنیا می بینم». در ادامه، این گونه
وصیت فرمودند: «گواهی می دهم به وحدانیت خدا و این
که برای او شریکی نیست و تنها او سزاوار پرستش است. هرکه
اطاعت او را در پیش گیرد رستگار می شود و هرکه نافرمانی
اش کند گم راه می گردد و کسی که از گناهان و تقصیراتش به نزد او
توبه کند هدایت می شود. ای حسین،جنازه مرا در کنار جدم
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفن کن به شرط آن که کسی
مانع این کار نباشد. اگر تو را از این کار باز داشتند مبادا بر آن
پافشاری کنی؛ چون راضی نیستم به خاطر این کار قطره
ای خون به زمین ریخته شود».
شرح چگونگی شهادت، تشییع و دفن پیكر
مطهر امام حسن مجتبی (ع)
بنا به قولهای معتبر، امام حسن(ع) روز بیست و
هشتم ماه صفر سال 49 هجری در سن 47 سالگی به خاطر خوردن زهر و مسمومیت
ناشی از آن به شهادت رسید و در قبرستان بقیع به خاك سپرده شد.
«شیخ كلینی» از دانشمندان بزرگ شیعی
كه كتابهایی در باب معرفی امامان دوازدهگانه شیعه دارد، از «ابوبكر حضرمی»
نقل میكند كه؛ «جعده» دختر «اشعثبن قیس كندی»، امام حسن(ع)
را با زهر مسموم كرد. و نیز یكی از كنیزان آن حضرت را زهر
داد و مسموم كرد، زهر را برگردانید، ولی آن زهر در درون جان امام
حسن(ع) جای گرفت و مجروح كرد و آن حضرت بر اثر آن، شهید شد.»
هنگامی كه امام حسن(ع) به شهادت رسید، امام حسین(ع)
او را غسل داد و كفن كرد و جنازه او را درون تابوت گذاشت و به محلی كه رسول
خدا(ص) در آنجا بر جنازهها نماز میخواند، حركت داد، و بر جنازه نماز
خواند. اما این اقدامها همراه با فشارهای افراد منسوب به بنیامیه
بود، به نحوی كه آنها اجازه ندادند تا امام حسن(ع) در خانه حضرت رسول(ص) دفن
شود و جسم پاك او را در قبرستان بقیع به خاك سپردند. اما این كار نیز
بدون حاشیهها نبود و ایادی دنیاطلب معاویه، با
شقاوت و بیرحمی اقدام به تیرباران جسد فرزند رسول خدا(ص)
كردند؛ در حالیكه خود را مسلمانان واقعی مینامیدند.
اشعار امام حسین علیه السلام در سوگ برادر
وقتی از دفن جنازه امام حسن علیه السلام در
کنار مرقد جد بزرگوارش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم
جلوگیری کردند، امام حسین علیه السلام دستور دادند جنازه
را به بقیع منتقل کردند و آن را در کنار قبر جده اش فاطمه بنت اسد در خاک
نهادند. طبق روایت ابن شهر آشوب وقتی امام حسین علیه
السلام از دفن جنازه برادر فارغ شد اشعاری به این مضمون در سوگ برادر
بر زبان جاری فرمودند: «حالا که بدن مطهّر تو را با دست خود کفن کرده، در
قبر گذاشتم از این بعد چگونه می توانم شاد باشم و خود را آراسته سازم
یا از زینت ها و امکانات دنیا بهره گیرم؟ من از این
به بعد همواره در سوگ تو اشک خواهم ریخت و اندوهم در فراق تو طولانی
خواهد شد. غارت زده کسی نیست که مالش را به غارتت برده اند؛ بلکه غارت
زده کسی است که مصیبت مرگ برادر را دیده باشد».
فضیلت و آثار گریه بر مصیبت امام حسن
علیه السلام
ابن عباس روایت می کند که رسول خدا صلی
الله علیه و آله وسلم فرمودند: «آن گاه که فرزندم حسن مجتبی را با زهر
شهید کنند تمام ساکنان آسمان وزمین بر او سوگوار می شوند.
بدانید سوگواری و گریه بر مصیبت های فرزندم حسن
بسیار فضیلت دارد. هرکس در مصیبت او گریه کند چشمان او در
روزی که همه دیده ها نابینا خواهند بود روشن و بینا خواهد
شد و دل او در روزی که تمام دل ها اندوهناک خواهند بود از غبار اندوه پاک
خواهد شد و هرکس که مرقد او را در بقیع زیارت کند، قدم های او
در پل صراط، در روزی که قدم ها بر آن لرزان شوند، از لغزش در امان خواهد ماند».
زیارت امام زین العابدین (علیه
السلام)
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا زَینَ الْعابِدِینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا زَینَ الْمُتَهَجِّدِینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اِمامَ الْمُتَّقِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا وَلِی الْمُسْلِمِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا
قُرَّةَ عَینِ النّاظِرِینَ الْعارِفِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا وَصِی الْوَصِیینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا
خازِنَ وَصایا الْمُرْسَلِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا
ضَوْءَ الْمُسْتَوْحِشِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا نُورَ
الْمُجْتَهِدِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا سِراجَ الْمُرْتاضِینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا ذَخِیرَةَ الْمُتَعَبِّدِینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مِصْباحَ الْعالَمِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا سَفِینَةَ الْعِلْمِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا سَكِینَةَ
الْحِلْمِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مِیزانَ الْقِصاصِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا سَفِینَةَ الْخَلاصِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا بَحْرَ النَّدى، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا بَدْرَ الدُّجى،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الاَوّاهُ الْحَلِیمُ، اَلسَّلامُ
عَلَیكَ أَیهَا الصّابِرُ الْحَكِیمُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا رَئِیسَ الْبَكّائِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یامِصْباحَ
الْمُؤْمِنِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مَوْلای یا
أَبا مُحَمَّد، أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ وَأَبُو
حُجَجِهِ، وَابْنُ أَمِینِهِ وَابْنُ اُمَنائِهِ، وَأَنَّكَ ناصَحْتَ فِی
عِبادَةِ رَبِّكَ، وَسارَعْتَ فِی مَرْضاتِهِ، وَخَیبْتَ أَعْداءَهُ،
وَسَرَرْتَ أَوْلِیاءَهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ عَبَدْتَ اللهَ حَقَّ
عِبادَتِهِ، وَاتَّقَیتَهُ حَقَّ تُقاتِهِ، وَأَطَعْتَهُ حَقَّ طاعَتِهِ،
حَتّى اَتیكَ الْیقِینُ، فَعَلَیكَ یا مَوْلای
یاابْنَ رَسُولِ اللهِ أَفْضَلَ التَّحِیةِ، وَالسَّلامُ عَلَیكَ
وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».
شهادت امام سجادعلیه السلام ودفن دربقیع
علی بن حسین بن علی بن ابیطالب،
معروف به امام سجاد و زینالعابدین (۳۸-
۹۴ق)، چهارمین امام شیعیان. مدت امامت وی
۳۴ سال بوده است. در واقعه کربلا حاضر بود ولی به علت
بیماری در جنگ شرکت نداشت. لشکر عمر بن سعد پس از شهادت امام
حسین(ع) او را همراه اسیران کربلا به کوفه و شام بردند. خطبه امام
سجاد(ع) در شام باعث آگاهی مردم از جایگاه اهل بیت شد.
واقعه حره، نهضت توابین و قیام مختار در زمان
امام سجاد(ع) روی داد.
مجموعه ادعیه و مناجات امام سجاد در کتاب صحیفه
سجادیه گرد آمده است. رسالة الحقوق، رسالهای کوچک درباره
تکالیف بندگان در برابر خدا و خلق خدا، اثری دیگر منسوب به
اوست.
بنابر روایات شیعه، امام سجاد(ع) به دستور
ولید بن عبد الملک با سمّ به شهادت رسید. مدفن وی در قبرستان
بقیع کنار قبر امام حسن مجتبی، امام محمد باقر و امام جعفر صادق است.
زندگانی پر درد
امام سجاد علیه السلام پیش از واقعه کربلا با
گریه های عمه اش زینب کبری علیهاالسلام آشنا بود.
او در دو سالگی گریه های ایشان را بالای فرق شکافته
جدش دیده بود. در دوازده سالگی نیز به همراه عمّه، برای
جگر پاره پاره عمویش امام حسن علیه السلام اشک ریخته بود و در
کربلا غمبارترین داستان عالم را لمس کرده بود. او که از کودکی با
مصیبت و درد آشنا بود، در حالی امامت را از پدرش تحویل گرفت که
مظلومیت و شهادت پدر و آشنایانش را نظاره می کرد.
سرّ امامت طولانی
امام سجاد علیه السلام حدود 35 سال امامت کرد.
طولانی بودن مدّت امامت حضرت که از عمر بعضی از امامان علیهم
السلام نیز طولانی تر است، به چند دلیل است که مهم ترین
آنها شهادت مظلومانه امام حسین علیه السلام و ترس حکومت از تکرار
چنین مسئله ای بود که پیامدهای سختی نیز به
دنبال داشت. دلیل دیگر، سیاست هوشمندانه امام سجاد علیه
السلام در برخورد با آنان بود. از آنجا که زمان سنجی و شناخت شرایط
زمانی و مکانی، لازمه امر خطیر رهبری جامعه است، امام
سجاد علیه السلام نیز با تیزبینی و
هوشیاری خاصّی، شرایط را آماده مبارزه و جهاد
نیافتند و با شیوه های دیگری به مبارزه با
خلفای جور برخاستند.
دفن شهدای کربلا
بنا بر روایات، کار کفن و دفن امام را، امام پس از او
انجام می دهد. از امام رضا علیه السلام نقل شده است که فرمودند:
«حسین بن علی علیه السلام در کربلا شهید شد و امام پس از
او علی بن الحسین علیه السلام با اینکه اسیر
عبیداللّه بود، با قدرت امامت خویش، برای تجهیز پدرش رفت
و آنها ندانستند». آن حضرت به کمک قبیله بنی اسد، بدن های پاره
پاره و غرقه به خون را با اشک دیده شست و به خاک سپرد.
در زنجیر، ولی آزاده
آزادگی و حرّیت را نمی توان در بند کرد؛
هر چند صاحبان آن به ظاهر در غل و زنجیر باشند. امام سجاد علیه السلام
، عمه اش زینب علیهاالسلام و برخی دیگر از خاندان
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چنان خطبه های
بلیغ و رسوا کننده ای ایراد می کردند که ستون های
کاخ ظلم را به لرزه درمی آورد و دل های به خواب رفته مردم را
بیدار می کرد. معرفی خاندان حسین بن علی علیه
السلام و پرده برداشتن از ظلم ها و فسق و فجور یزید و
یزیدیان، عرضه اسلام واقعی و بالاتر از همه بیان
مسئله حکومت و ولایت، غرور و هیبت آنان را درهم می شکست. آن
حضرت مقابل همه مردم، اُمَرای تباهی و فساد مانند یزید و
ابن زیاد را به اسم کوچک و با تحقیر و پستی، مخاطب قرار
می داد که نشان می دهد عزّت، از آنِ اهل بیت علیهم السلام
و ذلّت برای دشمنان آنان است.
رسوایی یزید در نماز جمعه
روزی در دمشق خطیب جمعه ای بر فراز منبر،
یزید، معاویه و آل ابی سفیان را ستود و به
امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فرزندان ایشان
دشنام داد. امام سجاد علیه السلام سکوت مجلس را شکست و فریاد زد:
«وای بر تو ای خطیب! خدا را به خشم آوردی و جایگاهت
آتش است». ناگهان زبان خطیب بند آمد. امام سجاد علیه السلام نیز
از یزید اجازه خواست تا بالای منبر رود. یزید اجازه
نداد، ولی اطرافیان اصرار کردند. یزید در پاسخ آنان گفت:
«اگر او بالای منبر برود، مرا و آل ابی سفیان را رسوا خواهد
کرد». حاضران گفتند: «نمی تواند کاری کند، اجازه بده».
یزید گفت: «اینان خانواده ای هستند که دانش را به همراه
شیر فراگرفته اند». سرانجام با اصرار حاضران یزید اجازه داد و
امام علیه السلام بالای منبر رفته، چنان سخن گفت که دل ها از جا کنده
شد و اشک ها جاری گردید. بدین ترتیب، مجلس متشنّج شد و پس
از سخنرانی آن حضرت، تعدادی از جا برخاسته و رفتند.
و امّا شهادت امام سجادعلیه السلام
بیشتر علما مانند کلینی رحمه الله ، سنّ
امام سجاد علیه السلام را هنگام شهادت، پنجاه و هفت سال نوشته اند. از اخبار
چنین برمی آید که ولید بن عبدالملک یا هشام بن
عبدالملک آن حضرت را با زهر مسموم کرده، به شهادت رسانده است. آن شب امام سجاد
علیه السلام وضو گرفتند، نماز خواندند و در پایان شب، شربت شهادت
نوشیدند. شهر مدینه در عزای امام سجاد علیه السلام
سیه پوش شد و از زمین و آسمان، آثار اندوه نمایان بود.
پیکر شریف آن حضرت را در قبرستان بقیع، کنار قبر مطهر عمویش
امام حسن علیه السلام به خاک سپردند.
زیارت امام محمّد باقر (علیه السلام)
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْباقِرُ بِعِلْمِ
اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْفاحِصُ عَنْ دِینِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْمُبَینُ لِحُكْمِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْقائِمُ بِقِسْطِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
أَیهَا النّاصِحُ لِعِبادِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا
الدّاعِی إِلَى اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الدَّلِیلُ
عَلَى اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْحَبْلُ الْمَتِینُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْفَضْلُ الْمُبِینُ، اَلسَّلامُ
عَلَیكَ أَیهَا النُّورُ السّاطِعُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا
الْبَدْرُ اللاّمِعُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْحَقُّ الاَبْلَجُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا السِّراجُ الاَسْرَجُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
أَیهَا النَّجْمُ الاَزْهَرُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا
الْكَوْكَبُ الاَبْهَرُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْمُنَزَّهُ عَنِ
الْمُعْضَلاتِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْمَعْصُومُ مِنَ
الزَّلاّتِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الزَّكِی فِی
الْحَسَبِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الرَّفِیعُ فِی
النَّسَبِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْقَصْرُ الْمَشِیدُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ أَجْمَعِینَ،
أَشْهَدُ یا مَوْلای أَنَّكَ قَدْ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ صَدْعاً،
وَبَقَرْتَ الْعِلْمَ بَقْراً، وَنَثَرْتَهُ نَثْراً، لَمْ تَأْخُذْكَ فِی
اللهِ لَوْمَةُ لائِم، وَكُنْتَ لِدِینِ اللهِ مُكاتِماً، وَقَضَیتَ
ما كانَ عَلَیكَ، وَأَخْرَجْتَ أَوْلِیاءَكَ مِنْ وِلایةِ غَیرِ
اللهِ إِلى وِلایةِ اللهِ، وَأَمَرْتَ بِطاعَةِ اللهِ، وَنَهَیتَ عَنْ
مَعْصِیةِ اللهِ، حَتّى قَبَضَكَ اللهُ إِلى رِضْوانِهِ، وَذَهَبَ بِكَ إِلى
دارِ كَرامَتِهِ، وَإِلى مَسَاكِنِ أَصْفِیائِهِ، وَمُجاوِرَةِ أَوْلِیائِهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».
شهادت امام باقرعلیه السلام ودفن دربقیع
نام مبارک امام پنجم محمد بود. لقب آن حضرت باقر یا
باقر العلوم است، بدین جهت که: دریای دانش را شکافت و اسرار
علوم را آشکارا ساخت. القاب دیگری مانند شاکر و صابر و هادی
نیز برای آن حضرت ذکر کرده اند که هر یک باز گوینده
صفتی از صفات آن امام بزرگوار بوده است.
کنیه امام “ابوجعفر” بود. مادرش فاطمه دختر امام حسن
مجتبی علیه السلام است. بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به
سبط اکبر حضرت امام حسن علیه السلام و از سوی پدر به امام حسین
علیه السلام می رسید. پدرش حضرت سیدالساجدین، امام
زین العابدین، علی بن الحسین علیه السلام است.
تولد حضرت باقر علیه السلام در روز جمعه سوم ماه صفر
سال ۵۷ هجری در مدینه اتفاق افتاد. در واقعه جانگداز
کربلا همراه پدر و در کنار جدش حضرت سیدالشهدا کودکی بود که به
چهارمین بهار زندگیش نزدیک می شد.
دوران امامت امام محمد باقر علیه السلام از سال
۹۵ هجری که سال درگذشت امام زین العابدین
علیه السلام است آغاز شد و تا سال ۱۱۴ ه.
یعنی مدت ۱۹ سال و چند ماه ادامه داشته است.
شیخ الطائفة، ابو جعفر محمد بن حسن طوسی در
کتاب رجال خویش، اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) را که از آن حضرت نقل حدیث
کرده اند 462 مرد و دو زن دانسته است.
در میان اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) برخی از
نظر اعتبار و وثاقت مورد اتفاق اهل سنت و امامیه اند، و دسته ای به دلیل
گرایشهای عمیق شیعی، در دایره رجال اهل سنت
قرار نگرفته، بلکه تنها مورد اعتماد امامیه می باشند.
مسعودی می نویسد : علی ابن
الحسین علی (ع) و فرزندش ابو جعفر را که دو سال و چند ماه داشت نزد
یزید آوردند . وقتی که آن حضرت را دید گفت : ای
علی ابن الحسین آن چه دیدی چگونه بود؟
فرمود آن چه من دیدم همان چیزی بود که
خداوند تبارک و تعالی پیش از آفرینش آسمان ها و زمین مقدر
کرده بود . یزید با اهل مجلس خود درباره ی او مشورت کرد و
رای به کشتن او دادند . ابوجعفرامام محمدباقر (ع) لب به سخن گشود و خدا را
ستایش کرد و فرمود : ای یزید این ها برای خوشایند
تو بر خلاف هم نشینان فرعون رای دادند آن گاه که فرعون درباره ی
موسی و هارون با آن ها مشورت کرد گفتند : " موسی و برادرش را
مهلت بده ، اما این ها رای بر کشتن ما دادند و این بی علت
نیست . یزید گفت : علت آن چیست ؟ گفت : آن ها عاقل بودند
و این ها احمقند ، زیرا پیغمبران و فرزندان آن ها را جز حرام
زادگان نمی کشند . یزید سر به زیر انداخت . (اثبات
الوصیه ، ص 130)
امام باقر علیه السلام در بستر بیماری
کلینی به سند صحیح از زراره روایت
کرده است که گفت روزی از حضرت امام محمد باقر علیه السلام شنیدم
که فرمود: در خواب دیدم که بر سر کوهی ایستاده ام و مردم از هر
طرف آن کوه به سوی من بالا می آمدند چون مردم بسیاری در
اطراف آن کوه جمع شدند به ناگاه کوه بلند شد و مردم از هر طرف آن فرو می
ریختند، تا آن که جماعتی بر آن کوه باقی ماندند و این
اتفاق پنج مرتبه تکرار شد، گویا آن حضرت این خواب را به وفات خود
تعبیر فرموده بود، که بعد از گذشت پنج شب از این خواب به رحمت
ایزدی پیوستند.
در کافی و بصائر الدرجات و سایر کتاب های
معتبر روایت کرده اند که حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: که پدرم
بیماری سختی گرفته بود و بیشتر مردم از
بیماری حضرت ترسیدند و اهل بیت آن حضرت را به گریه
درآمدند که امام باقر علیه السلام فرمود: من در این
بیماری از دنیا نخواهم رفت زیرا دو نفر نزد من آمدند و به
من چنین خبر دادند پس از آن بیماری صحت یافت و مدتی
و سالم بود. و برای من زمین را بشکاف و گود کن زیرا که من فربه
هستم و در زمین مدینه برای من نمی توان لحد ساخت.
علت فرمایش حضرت آن است که زمین های
مدینه سخت بودند به جای آن که قبر را به اندازه قد متوسط انسان گود
کنند، معمولاً برای قبر در آن زمین ها لحد درمی آوردند
یعنی حفره ای به اندازه جسد در دیوار قبر در سمت قبله
درست می کردند و چون امام صادق علیه السلام فربه و چاق بودند و در
دیوار قبر به سختی جای می گرفتند، لذا وصیت کردند
که زمین را برای این امر گود نمایند تا ایشان به
آسانی و بدون مشکل در قبر شریفشان جای گیرند.
پس گفتم: ای پدر بزرگوار من امروز تو را از همه وقت
سالم تر می بینم و ناراحتی در تو مشاهده نمی کنم حضرت
فرمود: آن دو نفر که در آن بیماری صحت و سلامت من را خبر دادند در
این بیماری به نزد من آمدند و گفتند: در این
مریضی به عالم آخرت رحلت می نمایی و به روایت
دیگری فرمود: که ای فرزند، مگر نشنیدی حضرت
علی بن الحسین علیهماالسلام من را از پس دیوار ندا کرد که
ای محمد بیا و زود باش که ما انتظار تو را می کشیم.
کلینی به سند حسن روایت کرده است که حضرت
امام محمد باقر علیه السلام هشتصد درهم برای تعزیه و ماتم خود
وصیت فرمود. و به سند موثق از حضرت امام صادق علیه السلام روایت
کرده است که پدرم گفت: ای جعفر از مال من برای ندبه کنندگان وقف کن که
ده سال در منی در موسم حج بر من ندبه و گریه کنند و رسم ماتم را
تجدید نمایند و بر مظلومیت من زاری کنند.
کلینی به سند معتبر نیز روایت کرده
است که چون امام محمد باقر علیه السلام به جهان باقی رحلت نمود، حضرت
امام صادق علیه السلام فرمود: که هر شب در حجره ای که آن حضرت در آن
وفات یافته بود، چراغ می افروختند.
شیخ عباس قمی می گویند: که در
تاریخ وفات آن حضرت اختلافست و وفات ایشان در روز دوشنبه هفتم
ذی الحجه سال صد و چهاردهم به سن پنجاه و هفت سالگی در مدینه مشرفه
اتفاق افتاد. وفات ایشان در ایام خلافت هشام بن عبدالملک بود و گفته
شده که آن حضرت را ابراهیم بن ولید بن عبدالملک بن مروان به زهر
شهید کرده و شاید به امر هشام بوده است. قبر مقدس آن حضرت به اتفاق
همگی در بقیع، پهلوی پدر و عم بزرگوار خود، حضرت امام حسن علیه
السلام قرار دارد.
بعضی می نویسند: زید بن حسن به
دستور هشام، زهر را به زین اسب مالید و اسب را به حضور امام باقر علیه
السلام آورد، و اصرار کرد که آن حضرت بر آن سوار گردد، آن حضرت ناگزیر بر آن
سوار شد و آن زهر در بدن او اثر کرد، به گونه ای که ران هایش متورم شد
و سه روز به سختی در بستر بیماری افتاد و سرانجام به شهادت رسید.
این واقعیتی است که خاندان پیامبر
صلی الله علیه و آله را در روز سقیفه کشتند و قتل و
مسمومیت آن ها را رد طول تاریخ از آن زمان رقم زدند و این مسأله
ای است که حضرات معصومین علیهم السلام در گفته ها و
اظهارنظرهای خود بارها از آن سخن گفته اند. و بدین سان امام باقر
علیه السلام و در پی او امام صادق علیه السلام و دیگران
در صف و خطی قرار دارند که فرجام شان شهادت است و این مسأله ای
است که از خود آن ها نقل شده: «مامِنَّا اِلاَّ مَسمُومُ اَو مَقتولُ»؛ هیچ
یک از ما امامان نسیت، جز آن که مسموم و یا مقتول است…
دفن و مزار
…امام باقر علیه السلام از دنیا رفت و خبر
مشهور این واقعه در ۷ ذی الحجه سال ۱۱۴ اتفاق
افتاد اگر چه اسناد دیگری هم در این زمینه وجود دارد.
تشییع آبرومندانه ای از او به عمل آمد و امام صادق علیه
السلام بر جنازه پدر نماز گزارد و او را در بقیع، در جوار پدر بزرگوارش دفن
کردند و مزار او زیارتگاه است…[به نقل از کتاب احیاگر تشیع]
مسموم شدن امام باقر علیه السلام
آن چه مسلم است این است که امام باقر علیه
السلام با طرح مرموز و مخفیانه هشام بن عبدالملک، مسموم شده و به شهادت
رسید، ولی عامل و چگونگی آن به روشنی مشخص نیست.
بعضی می نویسند: ابراهیم بن ولید بن
یزید بن عبدالملک (پسر برادر زاده هشام) آن حضرت را مسموم نمود. و
بعضی می نویسند: زید بن حسن به دستور هشام، زهر را به
زین اسب مالید و اسب را به حضور امام باقر علیه السلام آورد، و
اصرار کرد که آن حضرت بر آن سوار گردد، آن حضرت ناگزیر بر آن سوار شد و آن
زهر در بدن او اثر کرد، به گونه ای که ران هایش متورم شد و سه روز به
سختی در بستر بیماری افتاد و سرانجام به شهادت رسید.
آن حضرت ساعات آخر عمر، کفن های خود را که پارچه
سفیدی که با آن احرام به جا آورده بود مشخص نمود.
وصیت امام باقر علیه السلام در آخرین
لحظات
شیخ كلینى در كتاب كافى به سند خود از امام رضا
(ع) روایت كرده است كه امام باقر (ع) به هنگام احتضار فرمود: هنگامى كه به
درود حیات گفتم زمین را برایم بشكافید و قبرى مهیا
كنید پس اگر به شما گفتند براى رسول خدا (ص) لحد بوده است، تصدیق كنید.
نگارنده: این فرمایش بدان دلیل بوده است
كه امام باقر (ع) شكافتن زمین را از برخى جهات بهتر مى دانسته اگر چه فضیلت
لحد بالاتر بوده است.
كلینى به سند خود از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود:
پدرم هر آنچه از كتب و سلاح و آثار و امانات انبیاء در نزد خود داشت، به من
به ودیعت سپرد. پس چون لحظه وفاتش فرارسید به من گفت: چهار شاهد
فرابخوان. من چهار تن از قریش را دعوت كردم كه یكى از آنان نافع مولاى
عبد الله بن عمر بود. پس به من فرمود: «بنویس این چیزى است كه یعقوب
فرزندانش را بدان وصیت كرد كه اى فرزندانم خداوند دین را براى شما
برگزید، پس نمیرید مگر آنكه تسلیم رضاى خداوند باشید.
»و وصیت كرد محمد بن على به جعفر بن محمد و به وى فرمان مى دهد كه او را به
جامه بردى كه هر جمعه در آن نماز مى خواند كفن كند و عمامه اش را بر سرش بندد و
قبر او را چهار گوش و با فاصله چهار انگشت از زمین بلندتر قرار دهد و در
موقع دفن بندهاى كفن او را باز كند.
سپس به شهود فرمود: بازگردید خداوند شما را رحمت
كند!امام صادق (ع) گفت: به پدرم گفتم: اى پدر!در این وصیت چه بود كه
بر آن شاهد طلب كردى؟فرمود: پسرم!خوش نداشتم پس از من با تو به نزاع برخیزند
به این بهانه كه به تو وصیت نكرده ام و مى خواستم بدین وسیله
حجت و دلیلى براى تو قرار داده باشم. در حقیقت امام (ع) مى خواست به این
وسیله همگان بدانند كه جعفر بن محمد (ع) ، وصى و جانشین و امام بعد از
اوست. كلینى در كافى به سند خود از امام صادق (ع) روایت كرده است كه
فرمود: پدرم روزى در ایام بیماریش به من گفت: پسرم گروهى از قریشیان
ساكن مدینه را بدینجا فراخوان تا آنها را گواه بگیرم. من نیز
چنین كردم. پس امام در حضور آنان به من فرمود: اى جعفر هنگامى كه من دنیا
را وداع گفتم مرا بشوى و كفن كن و قبرم را چهار انگشت بالاتر از زمین قرار
ده و بر آن آب بپاش. چون گواهان رفتند به پدرم عرض كردم: اگر مرا (در خلوت هم) به
این كارها امر مى كردى، انجام مى دادم. چرا درخواستى تا عده اى را به عنوان
شاهد به نزدت بیاورم؟ فرمود: پسرم مى خواستم با تو نزاع نكنند. (یعنى
در امامت و خلافت از پس من با تو نزاع نكنند و بدانند كه تو وصى منى) . كلینى
در كافى به سند خود از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: پدرم در وصیتش
نوشته بود كه وى را در سه جامه كفن كنم. یكى رداى جمره اى او بود كه در روز
جمعه با آن نماز مى خواند و دو پیراهن دیگر. پس به وى عرض كردم: چرا اینها
را مى نویسى؟فرمود: مى ترسم مردم با تو از در نزاع وارد شوند و بگویند
او را در چهار یا پنج جامه كفن كن اما تو به گفتار آنان راه مرو. عمامه خودم
را بر سرم بند و البته عمامه را جزو كفن محسوب مكن بلكه عمامه از چیزهایى
است كه بدن را به آن مى پوشانند. شیخ كلینى در كافى به سند خود نقل
كرده است كه امام باقر (ع) وصیت كرد كه هشتصد درهم براى برگزارى مراسم
سوگوارى او اختصاص دهند و این كار را از سنت مى دانست. زیرا پیامبر
مى فرمود: براى خاندان جعفر طعامى فراهم آرید، آنان نیز به وصیتش
عمل كردند.
قبر مقدس آن حضرت به اتفاق همگی در بقیع، پهلوی
پدر و عم بزرگوار خود، حضرت امام حسن علیه السلام قرار دارد. (منابع: به نقل
از کتاب احیاگر تشیع - به نقل از کتاب سوگنامه آل محمد صلی الله
علیه و آله - به نقل از کتاب منتهی الآمال)
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الاِمامُ
الصّادِقُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْوَصِی النّاطِقُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
أَیهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا
الصِّراطُ الاَقْوَمُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا دافِعَ المُعْضَلاتِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا مِفْتاحَ الْخَیراتِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مَعْدِنَ
الْبَرَكاتِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا صاحِبَ الْحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا ناصِرَ دِینِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا ناشِرَ حُكْمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا فاصِلَ
الْخَطاباتِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا كاشِفَ الْكُرُباتِ، اَلسَّلامُ
عَلَیكَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یا لِسانَ النّاطِقِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا خَلَفَ
الْخائِفِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ
الصّالِحِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا سَیدَ الْمُسْلِمِینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا هادِی الْمُضِلِّینَ، اَلسَّلامُ
عَلَیكَ یا سَكَنَ الطّائِعِینَ، أَشْهَدُ یا مَوْلای
إِنَّكَ عَلَى الْهُدى، وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ
الْمَدى، وَكَهْفُ الْوَرى، وَالْمَثَلُ الاَعْلى، صَلَّى اللهُ عَلى رُوحِكَ
وَبَدَنِكَ، والسَّلامُ عَلَیكَ وَعَلَى الْعَبّاسِ عَمِّ رَسُولِ اللهِ،
صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وآلِهِ وَسَلَّمَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».
شهادت امام صادق(علیهالسلام)ودفن دربقیع
امام صادق(علیهالسلام) که ششمین امام معصوم است
و مذهب شیعه را با نام او به عنوان مذهب جعفری میشناسند، در
سال ۸۰ یا ۸۳ قمری در مدینه به
دنیا آمد و پس از شهادت پدر، رهبری فکری و سیاسی
شیعیان اصیل پیرو مذهب امامیه را بر عهده گرفت. آن
حضرت تا سال ۱۴۸ قمری در قید حیات بود. در این
مدت هزاران شاگرد در محفل درسش حاضر میشدند و مورد ستایش تمامی
عالمان عصر خویش بود. در متون دینی شیعه، چندین
هزار روایت از آن حضرت در تفسیر، اخلاق و به ویژه فقه،
رسیده که باعث عظمت حدیث شیعه و موجب تقویت بنیه
علمی آن است. امام صادق (علیهالسلام) کوشید تا
شیعیان را در برابر دیگران مسلح به دانش حدیث و فقه کند و
با انحرافاتی که ممکن بود در میان شیعه به وجود آید، به
مبارزه برخیزد. در دوره این امام نیز جز در چند سال نخست دولت
عباسی، فشاری سخت بر شیعیان وجود داشت. منصور،
دومین خلیفه عباسی، نسبت به امام صادق (علیهالسلام) سخت
کینه داشت و عاقبت نیز به نوشته مورخان در ۲۵ شوال سال
۱۴۸ هجری به تحریک وی مسموم شد و به شهادت
رسید. آن حضرت در کنار جد و پدرش در بقیع به خاک سپرده شد. در گذشته،
قبور این چهار امام، با قبهای که بر فراز آن ساخته شده بود، به عنوان
یکی از زیارتگاههای مسلمانان، به ویژه شیعیان،
شناخته میشد؛ یکی از مشهورترین این بناها از آن
مجدالملک قمی براوستانی وزیر برکیارق سلجوقی است که
در قرن پنجم بر فراز قبور امامان ساخته شده بوده است. اما این آثار در سالهای
اخیر از میان رفته و قبور ائمه در شکل سادهای مشخص شده است. (http://shiayan.ir برگرفته از پایگاه اطلاع
رسانی شیعیان)
جعفر بن محمد بن علی بن حسین علیهم السلام،
(۸۳-۱۴۸ق) معروف به امام صادق(ع)، امام ششم
شیعیان. پدرش امام باقر(ع) و مادرش ام فروه نوه ابوبکر خلیفه
دوم است. وی سال ۸۳ قمری در مدینه به دنیا
آمد و در سال ۱۴۸ قمری به وسیله منصور عباسی
مسموم و شهید و در قبرستان بقیع دفن شد.
امام صادق(ع) در ۳۱ سالگی به امامت
رسید و دوران امامتش ۳۴ سال طول کشید. ایشان در
دورانی به امامت رسید که حکومت اموی ضعیف شده بود و گروههای
مختلف دست به قیام میزدند؛ اما امام صادق(ع) این گروهها را
تایید نمیکرد چرا که آنان میخواستند خود، حکومت را به
دست گیرند، نه آنکه خواهان زدودن بدعت و زنده کردن دین خدا باشند.
امام صادق در آن شرایط، نشر فقه آل محمد(ص) و علوم اهل بیت را مقدّم شمرد
تا آن اندازه که امروزه بیشتر احادیث شیعه از امام صادق(ع) است
و شیعه به نام جعفریه شناخته میشود. امام صادق(ع) علاوه بر
مباحث فقهی، مناظرات کلامی نیز با پیروان دیگر فرقهها
داشت و به دلیل دانش گستردهای که داشت، جلسات درس وی
بسیار پر رونق بود و افرادی با گرایشهای مختلف در درس
وی حضور مییافتند تا جایی که تعداد شاگردان
وی را ۴۰۰۰ نفر ذکر کردهاند.
با مراجعه به کتب رجال و شرححال آنان روشن میشود که
برخی از اصحاب و شاگردان امام صادق، از علمای معروف اهل سنت و عهدهار
مقام فتوا یا منصب قضاوت بودهاند و در بین آنان بسیاری
از خاندان صحابه و خلفا و نیز چند تن از متکملین معروف و
سیرهنویسان و مورخین و مفسرین دیده میشوند.[واعظ
زاده خراسانی،محمد، نقش امام صادق(ع) در نهضت علمی صدر اسلام، مشکاة،
شماره ۳۲، ص۱۷]
آمار شاگردان حضرت صادق(ع) را تا چهار هزار شماره کرده اند.
که در میان آنان از گروهها و فرقه های مختلف با مشرب ها و رشته
های گوناگون حضور داشته اند از جمله جمعی از برجستگان اهل سنّت را
می بینیم که عدّه ای از آنان علاوه بر سمت فقهی و
یا کلامی که در میان اهل سنّت دارند جزء رهبران و
پیشوایان مذاهب اربعه عامّه به حساب می آیند. برخی
از علمای اهل سنت که شاگرد یا راوی امام صادق بودهاند عبارتند
از: ابوحنیفه - مالک بن انس - سفیان ثوری - یحیی
بن سعید انصاری - سفیان بن عیینه - ابن جریح
- ایوب سختیانی - یحیی بن سعید قطان - ایوب
سجستانی - محمد بن اسحاق بن یسار - حسن بصری - واصل بن عطاء[پاسدار
اسلام - آبان 1386، شماره 311 - بزرگان اهل سنّت در جمع شاگردان حضرت صادق(ع)]
مؤلف کشف الغمه نیز گغته است شماری از
تابعین از او روایت کردهاند از جمله: ابوعمرو بن العلاء و
یزید بن عبدالله، شعبة بن الحجاج، عبد الله بن عمرو، روح بن قاسم،
سلیمان بن بلال، حاتم بن اسماعیل، عبدالعزیز بن مختار، وهب بن
خالد و ابراهیم بن طهمان[کشف الغمة، ج۲، ص۷۲۰].
شیعیان پس از شهادت امام صادق(ع) به چهار گروه
تقسیم شدند: گروهی معتقد به امامت امام کاظم(ع) شدند و بقیه،
هسته اولیه فرقههای اسماعیلیه، فطحیه و
ناووسیه را شکل دادند.
حسن بن على الوشاء مىگفت: در مسجد كوفه نهصد نفر را دیده
كه حدّثنى جعفر بن محمد مى گفتند. برخى
منابع، شمار كسانى را كه از آن حضرت تلمذ كرده و حدیث شنیده اند،
حدود چهار هزار نفر یاد كرده اند. (الامام الصادق، ص 129؛ و نك: الامام
الصادق و المذاهب الاربعه، ج 1، ص 67
كشف الغمه، ج 2، ص 166)
در سال 136 هجرى منصور دوانیقى دومین
خلیفه عباسى، به خلافت رسید و تا سال 158 هجرى حكومت كرد. دوران منصور
یكى از پر اختناق ترین دوران هاى تاریخ اسلام است. به طورى كه
حكومت ارعاب و ترور، نفس هاى مردم را در سینه خفه كرده و وحشت، همه را
فراگرفته بود. او براى استحكام پایه هاى حكومت خود، افراد زیادى را
به قتل رساند كه ابومسلم خراسانى را مى توان یكى از این افراد دانست.
(تذكرة الخواص، ابن جوزى، ص 203-199)
مهمترین مسئله اى كه منصور را به رنج و زحمت مى
انداخت، وجود علویان كه در راس آنان شخص امام جعفرصادق علیهالسلام
قرار داشت، بود. وى براى این كه شخصیت و عظمت امام را بكاهد، شاگردان
امام را رو در روى ایشان قرار مى داد تا با آن حضرت به مباحثه
برخیزند و امام را مغلوب كنند ولى موفق نگردید. (سیرى در
سیره ائمه اطهار علیهمالسلام، ص 197/ تاریخ الخلفا،
سیوطى، ص 208 و 209)
از روزى كه منصور به حكومت رسید تا روز شهادت امام
جعفرصادق علیهالسلام كه 12 سال به طول كشید، با وجودى كه بین
امام و منصور فاصله زیادى وجود داشت، زیرا امام در حجاز بودند و منصور
در عراق مى زیست ولى به انواع مختلف، امام را مورد آزار و اذیت خود
قرار مى داد و چندین بار امام را نزد خود فراخواند تا او را به شهادت
برساند ولى موفق به انجام نیت شوم خود نشد. (الامام الصادق علیهالسلام،
محمد ابوزهره، ص 28/ الامام جعفرالصادق رائد السنه والشیعه، ص 19)
منصور درباره امام صادق علیهالسلام تعبیر
عجیبى دارد. مى گوید: جعفر بن محمد مثل یك استخوان در گلوى من
است؛ نه مى توانم بیرونش بیاورم و نه مى توانم آن را فرو برم. نه مى
توانم مدركى از او بدست آورم و كلكش را بكنم و نه مى توانم تحملش كنم. (مناقب آل
ابى طالب علیهالسلام، ج 4، ص 238/ الامام الصادق علیهالسلام، مظفر،
ج 1، ص 111/ سیرى در سیره ائمه اطهار علیهمالسلام، ص 159-158/
وسائل الشیعه، ج 12، ص 129/ كشف الغمه، ج 2، ص 209-208/ بحارالانوار، ج 47،
ص 42)
امام صادق علیه السلام در سال 148 هجرى به دستور
منصور عباسى به وسیله انگور زهرآلود مسموم و به شهادت رسید.
مدفن مطهر آن حضرت در قبرستان بقیع و در جوار ائمه
بقیع قرار دارد. (ائمه بقیع عبارتند از: امام حسن، امام سجاد، امام باقر
و امام صادق علیهمالسلام) (الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 271/
كتاب الحجه، كلینى، باب مولد الامام ابى عبدالله/ حیات الصادق، ص 6/
اعلام الورى طبرسى، ص 271/ اصول كافى، ج 1، ص 472/ بحارالانوار، ج 47، ص 1)
زیارت وداع ائمّه بقیع (علیهم السلام)
مرحوم شیخ طوسى و سید بن طاوس گفته اند كه چون
خواستى ائمّه بقیع را وداع كنى، بگو:
«اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ أَئِمَّةَ الْهُدى وَرَحْمَةُ
اللهِ وَبَرَكاتُهُ، أَسْتَوْدِعُكُمُ اللهَ وَأَقْرَأُ عَلَیكُمُ
السَّلامَ، آمَنّا باِللهِ وَباِلرَّسُولِ وَبِما جِئْتُم بِهِ وَدَلَلْتُمْ عَلَیهِ.
اَللّهُمَّ فَاكتُبْنا مَعَ الشّاهِدِینَ».
پس دعا بسیاركن، و از خداوند بخواه كه باردیگر
زیارت ایشان را نصیب تو گرداند، و این آخرین زیارت
تو نباشد.
زیارت عبّاس بن عبدالمطّلب (علیهما السلام)
عباس بن عبدالمطّلب، عموى پیامبر اكرم(صلى الله علیه
وآله) مقامى والا دارد، و در راه اسلام فداكارى هاى بسیار كرده و از حامیان
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بوده، كه قبر او در قبرستان بقیع است.
در مفتاح الجنّات این زیارت براى آن بزرگوار نقل شده است:
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاعَبّاسُ بْنُ
عَبْدِالْمُطَّلِبِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا عَمَّ رَسُولِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا صاحِبَ السِّقایةِ وَرَحْمَةُ اللهِ
وَبَرَكاتُهُ».
ابوالفضل عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر اکرم،
سه سال قبل از عام الفیل در مکه به دنیا آمد. پدرش عبدالمطلب از بزرگ
ترین شخصیتهای مکه و مادرش، نُتیله، دختر حباب،
یکی از بانوان باشخصیت بود که به عنوان اولین زن توانست
خانه کعبه را با پارچههای حریر و دیبا بپوشاند.
همسر عباس ((ام فضل (لبابه)|ام الفضل)) نیز از زنان
نامی اسلامی بود.
عباس یازده فرزند داشت: عبدالله بن عباس،
عبیدالله بن عباس، فضل بن عباس، قثم بن عباس، تمام بن عباس، معبد بن عباس،
کثیر بن عباس، حارث بن عباس، عبد الرحمن بن عباس، آمنه و صفیه.
عباس بن عبدالمطلب ملقب به ابوالفضل عموی محمد بن
عبدالله پیامبر مسلمانان وآخرین فرزند عبدالمطلب از تاجران و
سیاستمداران عرب و برادر ناتنی عبدالله بن عبدالمطلب (پدر محمد
پیامبر اسلام) بود. او هم سن وسال پیامبراسلام بود. خلافت عباسی
توسط نوادگان عباس بن عبدالمطلب برقرار شد.
وی دارای نُه یا ده فرزند پسر و سه دختر
بود که عبارتند از: فضل که بزرگترینشان بود، عبدالله، عبیدالله،
عبدالرحمن، معبد، و قثام (یا قاسم) و ام حبیب که مادر اینها
لبابه بنت حارث هلالی بود و پسران و دختران دیگر: آمنه، صفیه،
کثیر، تمام و حارث. برخی مورخان یک پسر دیگر به نام عون
نیز ذکر کردهاند. عباسیان که از نوادگان عبدالله بن عباس پسر عباس بن
عبدالمطلب هستند، نام خود را از او گرفتهاند.
عباس در عصر جاهلیت و نیز در اسلام
یکی از رجال برجسته قریش به شمار می آمد.
منصب سقایت (آبرسانی) زائران کعبه که
یکی از مناصب کعبه بود، به دلیل تنگدستی برادرش، ابوطالب،
به وی واگذار شد. او به همراه مشرکان مکه در جنگ بدر علیه
پیامبر شمشیر زد و در همان نبرد اسیر شد؛ ولی با پرداخت فدیه
آزاد شد.
میگویند عباس به دلیل معجزه و
پیشگوییای که از رسول خدا مشاهده کرده بود، اسلام آورد
و به مکه بازگشت و از آن زمان تا فتح مکه به عنوان نیروی
اطلاعاتی ایفای نقش کرد. هرگاه مشرکان قصد جنگ با پیامبر
خدا را داشتند، وی با فرستادن نامه، به پیامبر خبر میداد.
عباس در زمان فتح مکه، جهت استقبال از رسول خدا به
بیرون مکه رفت و در هنگام فتح و ورود پیامبر خدا به شهر، سپاه
مسلمین را همراهی کرد. پس از آن در نبرد حنین نیز شرکت
کرد و شجاعتی وصفناشدنی از خود بروز داد.
با این حال، نوادگان عباس که به بنیعباس معروف
شدهاند، بیشترین ستم را علیه خاندان پیامبر روا داشتهاند.
نقل است که جبرئیل از سوی خداوند فرود آمد و از ظلم و ستم «بنی
عباس» نسبت به خاندان پیامبر خبر داد. رسول خدا نیز هنگامی که
عباس را دید، او را از ستم نوادگانش مطلع نمود.
عباس در اواخر عمر دچار نابینایی شد و
سرانجام در سال 32 هجری قمری در هشتاد و اندی الگی در شهر
مدینه دار فانی را وداع گفت. او را در قبرستان بقیع به خاک
سپردند. (اسدالغابه، ج 3، ص 164؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 418؛ قاموس
الرجال، ج 6، ص 15؛ بحارالانوار، ج 28، ص 48؛ سفینه البحار، ج 6، ص 113)
بنابرگفته برخی از مورخین، عباس در غزوهٔ
بدر به همراه چند تن دیگر از بنی هاشم به اجبار قریش حاضرشد
وسپس اسیر گردید وی با پرداخت فدیه خود و افراد خاندانش
راآزاد کرد. به گفته برخی روایات در فتح مکه اسلام آورد، و بنا بر روایات
و اقوال دیگر پیش از جنگ بدر به صورت پنهانی و یا بعد از
جنگ بدربه صورت آشکار؛ یا بعد از نبرد خیبر اسلام آورد. اما با توجه
به متون تاریخی وی پیش از وقوع جنگ بدر و به گواهی
خدمتکارش ابورافع، وی و همسرش امالفضل پنهانی به آیین
اسلام گرویدند. نکته مبهم و سؤال برانگیز در اینباره این
است که بنابرروایت ابورافع، عباس و همسرش بدین ترتیب از
اولین ایمان آورندگان به پیامبر اسلام بودند پس چرا برخی
مورخان اولیه و حتی کنونی کوشش کردهاند عباس را جزء
آخرین ایمان آورندگان و از طلقاء (کسانی که درفتح مکه
بخشیده شدند و آزاد شدهها لقب گرفتند) به حساب آورند. گفتنی است
روایات در این زمینه نیز مشکوک میباشد. در
حالیکه عباس نقش مؤثری در فتح بدون خونریزی در مکه داشت.
درغزوهٔ حنین در کنار مسلمانان جنگید. همچنین در غزوات
طائف و تبوک نیز در کنار پیامبراسلام حاضر بود.
عباس بن عبدالمطلب، سقایت (آبرسانی به حجاج)،
رفادت و عمارت مسجدالحرام را پس از برادرش ابوطالب بدست گرفته و در فتح مکه
نیز این مناصب را از طرف پیامبر اسلام مجدداً به عهده گرفت.
وی در اشعار برادرش ابوطالب، حامی و خیرخواه پیامبراسلام
خوانده شد. در سال هفتم پس از هجرت، میمونه، خواهر همسرش (لبابه بنت حارث)
را به همسری محمد درآورد. در طول حیاتش پس از فتح مکه مسئولیت
اداریای بدو داده نشد. وی پس از وفات پیامبراسلام همراه
علی بن ابیطالب (برادرزادهاش که امام اول شیعیان است) و
فرزندش فضل به کار غسل و کفن محمد پرداخت؛ و در جریان حوادث
سیاسی آنروز (شورای سقیفه) جانب برادرزادهاش را گرفت و
حاضر به بیعت با سه خلیفه بعد از پیامبر اسلام نشد. عباس بن
عبدالمطلب در حدود سال ۳۲ هجری قمری در ۸۸
سالگی درگذشت و در بقیع به خاک سپرده شد و بعدها امامان شیعه در
کنار وی دفن شدند.
وفات عباس
عباس بن عبدالمطلب در روز جمعه چهاردهم رجب سال
۳۲ ه.ق. عهد عثمان در سن ۸۸ یا ۸۹
سالگی چشم از جهان فرو بست.[بلاذری، انساب الاشراف، ج ۳،
ص۱، ۲۲]
علی(ع) و فرزندان عباس، او را غسل دادند و
خلیفه سوم با اجازه آنان در مراسم حضور یافت. افزون بر پیک
بنی هاشم، فرستادههای عثمان نیز به روستاها و قبایل رفته
و مردم را برای شرکت در تشییع جنازه وی فراخواندند و چنان
جمعیتی گرد آمد که تا آن زمان برای هیچ کس گرد
نیامده بود و محل ویژه نماز خواندن بر جنازهها گنجایش آن را
نداشت از این رو در بقیع به امامت عثمان بر جنازه وی نماز
خوانده شد. مردم برای دیدن جنازه وی چنان هجوم آوردند که کار
دفن مشکل شد و بر اثر ازدحام جمعیت پارچه روی جنازه او پاره شد؛ از
این رو خلیفه شرطه خود را فرستاد تا مردم را دور کنند و بنی
هاشم عهدهدار دفن وی شوند. به هر حال پیکر او با شکوهی کم
نظیر تشییع و در بقیع به خاک سپرده شد.[ابن سعد،طبقات ج۴،
ص۲۳ – ۲۲]
در مراسم دفن عباس، حضرت علی(ع)، امام حسن(ع) و امام
حسین(ع) حضور داشتند و عبدالله و عبیدالله و قُثَم (فرزندان وی)
وارد قبر شدند.[بلاذری، انساب الاشراف، ج ۳، ص۲۲] چرا که
تنی تناور و اندامی درشت داشت.
بعدها حضرت امام حسن(ع) و امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) و
امام صادق(ع) در قبرستان بقیع و نزدیکی قبر وی به خاک
سپرده شدند و بر قبر آنان گنبد بارگاه باشکوهی برافراشته شد که تا زمان تسلط
وهابیان بر حجاز پا برجا بود؛ و وهابیان آن را ویران کردند.[آغا
بزرگ، الذریعه، ج ۱۸، ص۹، سید محسن امین، کشف
الارتیاب، ص۳۲ – ۳۳]
زیارت فاطمه بنت اسد مادر گرامى امیر
المؤمنین (علیهما السلام)
فاطمه بنت اسد، از زنان عالى مقام و مورد احترام خاصّ رسول
خدا(صلى الله علیه وآله) بود، و فرزندى هم چون علىّ بن ابى طالب(علیه
السلام)به دنیا آورد. قبر ایشان نزدیك قبور ائمّه بقیع
است، لكن بعضى گفته اند قبر آن مخدّره نزدیك قبر حلیمه سعدیه دایه
پیامبر(صلى الله علیه وآله) (آخربقیع) مى باشد. نزد قبر آن
بانوى مجلّله مى گویى:
«اَلسَّلامُ عَلى نَبِی اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى
رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد سَیدِ الْمُرْسَلِینَ،
اَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد سَیدِ الاَوَّلِینَ، اَلسَّلامُ عَلى
مُحَمَّد سَیدِ الاْخِرِینَ، اَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَعَثَهُ اللهُ
رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا النَّبِی
وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَ بِنْتِ اَسَد الْهاشِمِیةِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ أَیتُهَا الصِّدِّیقَةُ الْمَرْضِیةُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ أَیتُهَا التَّقِیةُ النَّقِیةُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ أَیتُهَا الْكَرِیمَةُ الرَّضِیةُ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا كافِلَةَ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِیینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا والِدَةَ سَیدِ الْوَصِیینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا مَنْ ظَهَرَتْ شَفَقَتُها عَلى رَسُولِ اللهِ
خاتَمِ النَّبِیینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا مَنْ تَربِیتُها
لِوَلِی اللهِ الاَمِینِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ وَعَلى رُوحِكِ
وَبَدَنِكِ الطّاهِرِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ وَعَلى وَلَدِكِ، وَرَحْمَةُ
اللهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكِ أَحْسَنْتِ الْكَفالَةَ، وَأَدَّیتِ
الاَْمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فِی مَرْضاةِ اللهِ، وَبالَغْتِ فِی
حِفْظِ رَسُولِ اللهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِ، مُعْتَرِفَةً
بِنُبُوَّتِهِ، مُسْتَبْصِرَةً بِنِعْمَتِهِ، كافِلَةً بِتَرْبِیتِهِ،
مُشْفِقَةً عَلى نَفْسِهِ، واقِفَةً عَلى خِدْمَتِهِ، مُخْتارَةً رِضاهُ،
وَأَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَیتِ عَلَى الاِیمانِ وَالتَّمَسُّكِ
بِأَشْرَفِ الاَدْیانِ، راضِیةً مَرْضِیةً، طاهِرَةً زَكِیةً،
تَقِیةً نَقِیةً، فَرَضِی اللهُ عَنْكِ وَأَرْضاكِ، وَجَعَلَ
الْجَنَّةَ مَنْزِلَكِ وَمَأْواكِ، اَلَلّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ
مُحَمَّد، وَانْفَعْنِی بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنِی عَلى
مَحَبَّتِها، وَلا تَحرِمْنِی شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ الاَئِمَّةِ مِن ذُرِّیتِها،
وَارْزُقْنِی مُرافَقَتَها، وَاحْشُرْنِی مَعَها وَمَعَ أَوْلادِهَا
الطّاهِرِینَ، اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتِی
إِیاها، وَارْزُقْنِی الْعَوْدَ إِلَیها أَبَداً ما أَبْقَیتَنِی،
وَإِذا تَوَفَّیتَنِی فَاحْشُرْنِی فِی زُمْرَتِها،
وَأَدْخِلْنِی فِی شَفاعَتِها، بِرَحْمَتِكَ یا أَرْحَمَ
الرّاحِمِینَ. اَللّهُمَّ بِحَقِّها عِندَكَ وَمَنزِلَتِها لَدَیكَ،
اِغْفِرلِی وَلِوالِدَی وَلِجَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ
وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی
الاْخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِكَ عَذابَ النّارِ».
فاطمه بنت اسد مادر امام علی علیه السلام
فاطمه بنت اسد (۵۵ سال قبل هجرت ـ ۴ق)،
مادر امام علی(ع)، همسر ابوطالب و از زنانی که جزو اصحاب
پیامبر(ص) به شمار میروند.[مجلسی، ج ۳۵،
ص۱۸۱] او، یازدهمین فردی (و در میان
زنان، دومین زن) است که مسلمان شد و اولین زنی که با
پیامبر اکرم (ص) بیعت کرد. از پیامبر(ص) سخنانی درباره
فاطمه بنت اسد نقل شده که نشان از جایگاه ویژه او نزد آن حضرت دارد.
مقبره فاطمه بنت اسد در قبرستان بقیع مدینه است.
فاطمه بنت اسد، از دودمان هاشمی است و شرح حالنگاران
نسب او را چنین ثبت کردهاند: فاطمة بنت أسد بن هاشم بن عبد مناف. در مکه
بزرگ شد و با ابوطالب ازدواج و پس از ظهور اسلام، به مدینه هجرت کرد و
همانجا درگذشت. گویند نخستین زن از دودمان هاشمی بوده که همسرش
هاشمی بوده و فرزندان از هر دو سوی هاشمی به دنیا آورده و
نخستین زن هاشمی بوده که فرزندش خلیفه مسلمانان شده است.[ابن
عبدالبر، ج۴،ص:۱۸۹۱؛ ابن اثیر،
ج۶،ص:۲۱۷ - ابن عبدالبر،
ج۴،ص:۱۸۹۱؛ زرکلی،
ج۵،ص:۱۳۰]
فاطمه،دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است.فاطمه چندى تربیت
رسول خدا را عهده دار بود و براى او چون مادر مىنمود.او از جمله مسلمانان صدر
اول است كه به مدینه هجرت كرد.رسول خدا پیوسته او را گرامى مىداشت و
چون درگذشت او را در پیراهن خود كفن كرد. [ارشاد،ج 1،ص 2....]
نخستین زنی که با علی(ع) از مکه به
مدینه هجرت کرد، فاطمه بنت اسد بود. امام صادق(ع) میفرماید:
«فاطمه بنت اسد، مادر امیرالمؤمنین(ع)، نخستین زنی بود که
با پای پیاده از مکّه به مدینه به سوی پیامبر(ص)
هجرت کرد. او از نیکوکارترین مردم به پیامبر خدا(ص) بود.»[ کلینی، ج ۱، ص۴۲۲]
اولین زن بیعتکننده با پیامبر (ص)
پس از فتح مکه، هنگامى كه پیامبر(ص) بر كوه صفا قرار
گرفته بود و از مردان بیعت میگرفت، زنان مكه كه ایمان آورده بودند
براى بیعت خدمتش آمدند. در این زمان، آیه ۱۲ سوره
ممتحنه نازل شدکه خطاب به پیامبر (ص) میفرماید: «ای
پیامبر! هنگامی که زنان مؤمن نزد تو آیند و با تو بیعت
کنند که چیزی را شریک خدا قرار ندهند، دزدی و زنا نکنند،
فرزندان خود را نکشند، تهمت و افترایی پیش دست و پای خود
نیاورند و در هیچ کار شایستهای مخالفت فرمان تو نکنند،
با آنها بیعت کن و برای آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب که خداوند
آمرزنده و مهربان است.» (طباطبایی، المیزان، ج ۱۹،
ص۲۴۶)
ابن عباس میگوید که این آیه در
شأن فاطمه بنت اسد، نازل شده است.[ابن جوزی، ص۱۰]
ابن ابی الحدید، میگوید: «فاطمه
بنت اسد نخستین زنی بود که با پیامبر (ص) بیعت کرد.»[ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱،
ص۱۴]
وى از نخستین زنانى است كه به پیامبر ایمان
آورد وپیش از بعثت از آیین ابراهیم -علیه السلام پیروى
مىكرد. او همان زن پاكدامنى است كه به هنگام شدت یافتن درد زایمان
راه مسجد الحرام را پیش گرفت وخود را به دیوار كعبه نزدیك ساخت
وچنین گفت: خداوندا، به تو وپیامبران وكتابهایى كه از طرف تو
نازل شدهاند ونیز به سخن جدم ابراهیم سازنده این خانه ایمان
راسخ دارم، پروردگارا! به پاس احترام كسى كه این خانه را ساخت وبه حق كودكى
كه در رحم من است، تولد این كودك را بر من آسان فرما. لحظهاى نگذشت كه
فاطمه به صورت اعجاز آمیزى وارد خانه خدا شد ودر آنجا وضع حمل كرد. [كشف
الغمة، ج1،ص90....]
این فضیلت بزرگ را قاطبه محدثان ومورخان شیعه
ودانشمندان علم انساب در كتابهاى خود نقل كردهاند.در میان دانشمندان اهل
تسنن نیز گروه زیادى به این حقیقت تصریح كرده، آن
را یك فضیلتبى نظیر خواندهاند. [مانند مروج الذهب، ج2،
ص349/شرح الشفاء، ج1، ص151و.......]
حاكم نیشابورى مىگوید: ولادت على در داخل كعبه
به طور تواتر به ما رسیده است. [مستدرك حاكم، ج3، ص483....]
آلوسى بغدادى صاحب تفسیر معروف مىنویسد: تولد
على در كعبه در میان ملل جهان مشهور ومعروف است وتاكنون كسى به این فضیلت
دست نیافته است. [شرح قصیده عبدالباقى افندى، ص15....] (فروغ ولایت
ص15 ، آیت الله شیخ جعفر سبحانى ، على از زبان على یا زندگانى
امیرالمومنین(ع) صفحه 6 ، دكتر سید جعفر شهیدى)
وفات
ابن جوزی میگوید که فاطمه بنت اسد در
سال چهارم هجری و در مدینه از دنیا رفت؛[ ابن
جوزی، تذکرة الخواص، ص۶] اما اگر طبق روایات، او اولین
زنی باشد که پس از نزول آیه ۱۲ سوره ممتحنه با
پیامبر (ص) بیعت کرده، و با توجه به اینکه فتح مکه در سال
۸ هجری رخ داده است، سخن ابن جوزی نمیتواند درست باشد.
رسول خدا(ص) با پیراهن خودش او را کفن کرد و فرمود:
«جبرئیل به من خبر داد که او اهل بهشت است و خداوند به هفتاد هزار فرشته امر
کرده که بر او نماز بخوانند.» سپس بر بدن فاطمه نماز میت خواند.
پیامبر (ص) در تشییع جنازه او شرکت کرد تا به قبرش در قبرستان
بقیع رسید. پیامبر (ص) داخل قبر شد و در آن دراز کشید،
آنگاه برخاست و جنازه را با دست خود گرفت و درون قبر گذاشت.[المتقی
هندی، ج۶، ص۲۲۸ - حاکم نیشابوری، ج
۳، ص۱۰۸ - اسکداری، ص۹۴ - ابن شبه،
ج۱، ص۱۲۴]
زیارت دختران حضرت رسول (صلى الله علیه وآله)
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) غیر از فاطمه
زهرا(علیها السلام) دختران دیگرى هم به نام هاى «زینب»، «امّ
كلثوم» و«رقیه» داشته است كه قبرشان در بقیع مى باشد.
براى زیارت آنان، نزدیك قبورشان مى ایستى
و به امید ثواب، چنین مى گویى:
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا رَسُولَ رَبِّ
الْعالَمِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا صَفْوَةَ جَمِیعِ
الاَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا
مَنِ اخْتارَهُ اللهُ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ، وَرَحْمَةُ اللهِ
وَبَرَكاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلى بَناتِ السَّیدِ الْمُصْطَفى، اَلسَّلامُ
عَلى بَناتِ النَّبِی الْمُجْتَبى، اَلسَّلامُ عَلى بَناتِ مَنِ اصْطَفیهُ
اللهُ فِی السَّماءِ، وَفَضَّلَهُ عَلى جَمِیعِ الْبَرِیةِ
وَالْوَرى، اَلسَّلامُ عَلى ذُرِّیةِ السَّیدِ الْجَلِیلِ، مِنْ
نَسْلِ إِسْماعِیلَ، وَسُلالَةِ إِبْراهِیمَ الْخَلِیلِ،
اَلسَّلامُ عَلى بَناتِ النَّبِی الرَّسُولِ، اَلسَّلامُ عَلى اَخَواتِ
فاطِمَةَ الزَّهْراءِ الْبَتُولِ، اَلسَّلامُ عَلى زَینَبَ وَأُمِّ
كُلْثُومَ وَرُقَیةَ، اَلسَّلامُ عَلَى الشَّرِیفاتِ الاَحْسابِ،
وَالطّاهِراتِ الاَنْسابِ، اَلسَّلامُ عَلى بَناتِ الاْباءِ الاَعاظِمِ،
وَسُلالَةِ الاَجْدادِ الاَكارِمِ الاَفاخِمِ، عَبْدِالْمُطَّلِبِ وَعَبْدِمَناف
وَهاشِم، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».
سرنوشت فرزندان(یا فرزندخوانده های) پیامبر(ص)
محمد (ص) در مجموع سه پسر و چهار دختر داشت:
قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه درگذشت.
زینب، در ۸ق در مدینه درگذشت.
رقیه، در ۲ق در مدینه درگذشت.
ام کلثوم، در ۹ق در مدینه درگذشت.
فاطمه (س) در ۱۱ق، در مدینه شهید
شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از وی باقی ماند.
عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همان جا درگذشت.
ابراهیم، در ۱۰ق در مدینه
درگذشت[آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، صص
۶۰-۶۱].
مرحوم دكتر آیتی در كتاب تاریخ پیامبر
اسلام (ص) به طور خلاصه سر نوشت آنها را اینگونه ذكر كرده است:
1. قاسم كه نخستین فرزند رسول خدا (ص) است، و پیش
از بعثت در مكه تولد یافت، و پیامبر (ص)به نام وی «ابو
القاسم» كنیه گرفت، و نیز نخستین فرزندی است كه از رسول
خدا (ص) در مكه وفات یافت و در آن موقع دو ساله بود.
2. زینب دختر بزرگ آن حضرت كه بعد از قاسم در سی
سالگی پیامبر (ص) تولد یافت، و پیش از اسلام به ازدواج
پسرخاله خود «ابو العاص بن ربیع» درآمد و پس از جنگ بدر به مدینه
هجرت كرد و در سال هشتم هجرت در مدینه وفات یافت.
3. رقیه كه پیش از اسلام و بعد از زینب،
در مكه تولد یافت و پیش از اسلام بهعقد «عتبة بن ابی لهب»
درآمد و پس از نزول سوره «تبتیدا ابی لهب» و پیش از عروسی
به دستور ابو لهب و همسرش «ام جمیل» از وی جدا گشت و سپس به عقد
«عثمانبن عفان» درآمد ودر هجرت اول مسلمین به حبشه با وی هجرتكرد و
آنگاه به مكه بازگشت و به مدینه هجرتك رد و در سال دوم هجرت سه روز بعد از
بدر، همان روزی كه مژده فتح بدر به مدینه رسید، وفات یافت.
4- ام كلثوم كه او نیز در مكه تولد یافت و پیش
از اسلام به عقد «عتیبة بن ابی لهب» درآمد و مانند خواهرش پیش
از عروسی از «عتیبه» جدا شد، و در سال سوم هجرت به ازدواج «عثمان
بنعفان» درآمد، و در سال نهم هجرت وفات كرد.
5- فاطمه علیها السلام كه ظاهرا در حدود پنجسال پیش
ازبعثت رسول خدا (ص) در مكه تولدیافت و در مدینه به ازدواج «امیر
المؤمنین» علی علیه السلام درآمد، و پس از وفات پیامبر
(ص) به فاصلهای در حدود چهل روز تا هشت ماه وفات یافت و نسل رسولخدا
(ص) تنها از وی باقی ماند و یازده امام معصوم از دامن مطهر وی
پدید آمدند.
6- عبد الله كه پس از بعثت پیامبر خدا (ص) در مكه
متولد شد و «طیب» و «طاهر» لقب یافت و درهمان مكه وفات كرد و پس از
وفات او «عاص بن وائل سهمی» رسول خدا را «ابتر» خواند و سوره كوثر در پاسخ
وی نازل گردید.(تاریخ پیامبر اسلام صفحه 69-71)
در میان همسران پیامبر(صلی الله
علیه وآله) فقط دو نفر از آنان بچهدار شدند و غیر از این دو
هیچ کدام صاحب بچه نشدند. این دو نفر عبارتند از خدیجه و
ماریه. از ماریه ابراهیم به دنیا آمد و ابراهیم پس
از یک سال و ده ماه و هشت روز مُرد.
ولى از حضرت خدیجه فرزندان متعددى به دنیا
آمدند. شیخ صدوق در کتاب «خصال» آورده است: از حضرت خدیجه برای
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) شش فرزند به دنیا
آمد: قاسم، عبدالله، ام کلثوم، رقیه، زینب و فاطمه زهرا (سلام الله
علیها) و یک پسر هم از ماریه برای پیامبر اسلام (صلی
الله علیه و آله) به دنیا آمد. (بحار الانوار، ج22 ص151 ح3 چاپ
بیروت)
در حدیث دیگری از خصال آمده است که
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در جواب انتقاد عایشه
از خدیجه فرمود: او برای من قاسم، عبدالله، فاطمه، رقیه، ام
کلثوم و زینب را به دنیا آورد.
در کتاب قرب الاسناد هم آمده است که پیامبر اسلام از
حضرت خدیجه شش فرزند به نام های عبدالله، قاسم، ام کلثوم، رقیه،
زینب و فاطمه(سلام الله علیها) داشت و یک پسر هم از ماریه
داشت. (بحار الانوار، ج22 ص151 ح2) در مناقب هم برای پیامبر هفت فرزند
ذکر کرده است که شش فرزند متعلق به حضرت خدیجه (س) است و یک فرزند هم
از ماریه است. (بحار 22 ص152 ح4) بر پایه این روایات و
روایات دیگر، به پیامبر اسلام هفت فرزند نسبت داده شده است:
قاسم، عبدالله، ام کلثوم، رقیه، زینب، فاطمه (سلام الله علیها)
و ابراهیم.
شش نفر از حضرت خدیجه و ابراهیم از
ماریه. توجه داشته باشیم که عبدالله را گاهی با لقب طیب و
طاهر یاد می کنند. (بحار 22 ص166 ح25 به نقل از المنتقی) در
مناقب و اعلام الوری هم تصریح کرده است که طیب و طاهر لقب
عبدالله است. (بحار 22 ص152 ح4 و ص201 ح20) در اعلام الوری گفته است: آنانکه
می گویند پیامبر از خدیجه چهار پسر داشت؛ قاسم، عبدالله،
طیب و طاهر، اشتباه کرده اند. پیامبر از خدیجه دو پسر داشت؛
قاسم و عبدالله، و طیب و طاهر لقب عبدالله است. (بحار 22 ص201 ح20) بر
این اساس اینکه کلینی در کافی، ج1 ، ص439 ، از
ابواب تاریخ، باب تولد پیامبر برای پیامبر اسلام از حضرت
خدیجه چهار پسر ذکر کرده و دو نفر از آنان را به نام طیب و طاهر نام
برده است، صحیح نیست و پیامبر اکرم (صلی الله علیه
وآله) از حضرت خدیجه شش فرزند و از ماریه یک فرزند داشت.
دانشمندان بعید میدانند حضرت رسول (صلی
الله علیه وآله) هفت فرزند واقعی داشته باشد
در اینجا بد نیست به این مطلب هم اشاره
کنیم که از دیدگاه برخی از دانشمندان نمی توان قاطعانه
گفت که آن حضرت هفت فرزند واقعی داشت بلکه برخی از این فرزندان
ممکن است فرزند واقعی آن حضرت نباشد بلکه فرزند خوانده آن حضرت بوده اند و
عرب فرزند خوانده را هم فرزند می نامد.
احتمال داده شده است زینب، رقیه و ام
کلثوم فرزند خوانده پیامبر است
درباره زینب، رقیه و ام کلثوم، این
احتمال داده شده است که این دختران، دختر خوانده پیامبر اسلام بوده
اند. به عنوان مثال در کتاب الانوار و البدع آمده است که رقیه و زینب
دختران هاله بودند و هاله خواهر خدیجه بود و بعضی ها گفته اند
رقیه و زینب متعلق به جحش بودند فرزند خوانده پیامبر اسلام
بودند. (بحار 22 ص191 ح5 به نقل از مناقب) در مورد دختر خوانده بودن زینب،
ام کلثوم، و رقیه به کتاب «الصحیح» نوشته سید جعفر مرتضی
عاملی ج1 ص121 به بعد مراجعه شود. در این کتاب درباره دختر خوانده
بودن رقیه، ام کلثوم و زینب بحث دارد.
در جواب این سوال که «فرزندان پیامبر چه شدند؟»
باید گفت: ابراهیم که از ماریه قبطیه به دنیا آمد
پس از یک سال و ده ماه و هشت روز از دنیا رفت. (بحار 22 ص152 ح4 و
ص166 ح25) و بر پایه روایت اعلام الوری پس از یک سال و شش
ماه و چند روز مرد. (بحار 22 ص201 ح20) قاسم پسر دیگر پیامبر اسلام
وقتی به دنیا آمد بیش از هفت شب نماند و از دنیا رفت.
(بحار 22 ص152 و ص166) و بر پایه روایت دیگر قاسم یک ساله
بود که چشم از جهان فرو بست. (بحار 22 ص166 ح 25). عبدالله پسر سوم پیامبر
هم در کودکی از دنیا رفت. (بحار 22 ص152 ح4) و به روایتی
عبد الله هم مثل قاسم بیش از هفت شب نماند. (بحار 22 ص166 ح25) زینب
را ابوالعاص به همسری گرفت. (بحار 22 ص151 ح1، ح3، ح4) فاطمه زهرا (سلام
الله علیها) به همسری علی (علیه السلام) در آمد. (بحار 22
ص151 ح2، ح3، ح25) ام کلثوم را پسر ابولهب به همسری گرفت. (بحار 22 ص152 ح4)
پسر ابولهب، ام کلثوم را طلاق داد و پس از آن عثمان بن عفان او را به همسری
گرفت. (بحار 22 ص166 ح25) رقیه را پسر دیگر ابولهب گرفت. (بحار 22
ص152 ح4) و پسر ابولهب رقیه را طلاق داد و عثمان بن عفان او را به
همسری خود در آورد. (بحار 22 ص166 ح25)(اصول کافى، ج 1، عربى، ص 439، مولد
النبى(ص) / منتهىالآمال، ج 1، ص 208، چاپ هجرت / الصحیح من
سیرةالنبى، ج 1، ص 123 / فروغ ابدیت، ج 1، ص 167، چاپ اول، 1351
شمسى).
در جواب «چرا فاطمه زهرا (سلام الله علیها) تنها
ماند؟» باید گفت: پسران پیامبر (صلی الله علیه و آله)
همگی در کودکی از دنیا رفتند و برای فاطمه زهرا (سلام
الله علیها) برادری نماند. دختران پیامبر، اسلام را درک کردند و
مسلمان شدند ولی آنها هم از دنیا رفتند. (بحار 22 ص166 ح25)
وقتی که پیامبر اسلام از دنیا رفتند، فرزندی جز فاطمه
زهرا نداشتند و نسل پیامبر با فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ادامه
یافت. گو اینکه بر اساس برخی روایات زینب، ام کلثوم
و رقیه نیز دختران هاله، خواهر حضرت خدیجه بودند و دختر خوانده
پیامبر می باشند. (منبع: فارس)
زیارت زوجات حضرت رسول (صلى الله علیه وآله)
درزیارت همسران پیامبر (ص) میگوئی:
اَلسّلامُ عَلَیكُنَّ یا زَوْجاتِ رَسولِ اللهِ
اَلسَّلامُ علَیكُنَّ یا زَوْجاتِ نَبِی اللهِ اُمَّهاتِ
الْمُؤْ مِنینَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ اَللّهُمَّ ارْ ضِ عَنْهُنَّ
وَارْفَعْ دَرَجا تِهِنَّ وَاَكْرِمْ مَقامَهُنَّ وَاَجْزِلْ ثَوابَهُنَّ آمینَ
یارَبَّ الْعالَمینَ.
زوجات(همسران)حضرت رسول صلی الله علیه وآله
دربقیع دفن شده اند كه عبارتند از
جویریه ، ام سلمه ، زینب بنت جحش ، زینب
بنت خزیمه ، سوده ، حفصه ، صفیه ، ام حبیبه وعائشه
امهات المؤمنین (مادران مؤمنان) همسران پیامبر
صلی الله علیه وسلم هستند كه تعدادشان یازده زن بوده است كه شش تا قریشی وچهار عرب (غیر
قریشی) ویك غیر عرب بوده است،
همسران قریشی پیامبر صلی الله علیه
وسلم عبارت از:
1) خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزیز
بن قصی بن كلاب.
2) عایشه دختر ابوبكر صدیق بن ابی قحافه.
3) حفصه دختر عمر بن خطاب.
4) ام حبیبه دختر ابوسفیان، اسمش رمله هست.
5) ام سلمه دختر امیه بن سهیل.
6) سوده دختر زمعه.
وامهات المؤمنین عرب كه از قبیله قریش نیستند
عبارت اند از:
1) زینب دختر جحش بن رئاب بن اسد بن خزیمه.
2) میمونه دختر حارث بن حزن ابن قیس بن غیلان
الهلالیه .
3) زینب دختر حزیمه بن حارث ابن قیس
الهلالیه .
4) جویریه دختر حارث بن ابی ضرار، از بنی
مصطلق.
اما تنها همسر پیامبر صلی الله علیه وسلم
كه عرب نیست صفیه دختر حیی بن اخطب كه از قبیله
بنونظیر است.
اینها ازواج پیامبر صلی الله علیه
وسلم ومادر همه مؤمنین اند وضمناً اولین زنی كه پیامبر صلی
الله علیه وسلم او را به همسری برگزید خدیجه بود و تا
زمانی كه خدیجه زنده بود پیامبر صلی الله علیه وسلم
با زنی دیگر ازدواج نكرد. بعد از درگذشت خدیجه رسول اكرم صلی
الله علیه وسلم در مكه با سوده ازدواج نمودو...
قرآن كریم به زوجات پیامبر(ص) لقب امهات المؤمنین
داده است
تعداد همسران
تاریخ نگاران و سیره نویسان در مورد
تعداد همسران پیامبر گوناگون سخن گفته، برخی راه مبالغه در پیش
گرفته و شمار همسران پیامبر را بیش از آنچه واقعیت داشته منعکس
کردهاند. آنچه مورد پذیرش پژوهشگران تاریخ و سیره قرار گرفته،
قول محمد بن اسحاق(۸۵–۱۵۱ هجری) است که در
سیره نویسی پیشکسوت میباشد، نیز شاگردش عبد
الملک بن هشام(۲۱۳ م).
ابن اسحاق مینویسد: پیامبر با
سیزده زن خطبه عقد خواند، از این تعداد با دو تن به برگزاری
خطبه عقد بسنده کرد و بدون عروسی و زندگی مشترک از هم جدا شدند اما
یازده تن را به خانه برد و با آنان زندگی کرد. دو نفر در هنگام
حیات او به نامهای خدیجه دختر خویلد و زینب دختر
خزیمه، معروف به ام المساکین دیده از جهان فرو بستند. در هنگام
رحلت، نه زن به نامهای سوده، عایشه، حفصه، ام السلمه، ام
حبیبه، زینب دختر جحش، جویریه، صفیه و میمونه
در خانه او بودند. (در یک زمان بیش از نه زن در خانه پیامبر
وجود نداشت).[سیره رسول الله، ج2 ص1102-1099]
ابن هشام مینویسد: پیامبر با
یازده زن خطبه عقد جاری کرد و آنان را به خانه برد. از جمع زنان، دو
تن در زمان حیاتش درگذشتند. بالاترین شمار زنان پیامبر در
یک زمان، نه نفر بود. با دوتن دیگر به نام های «اسماء
کندیه و عَمره کلابیه» به خواندن خطبه عقد بسنده کرد.[ابن هشام،
السیره النبویه، جلد 4، ص305-304]
روایات پیرامون همسران پیامبر اسلام
مختلف است. گفته میشود محمد سیزده زن یا کنیز داشتهاست
(نسبت به وضعیت برخی به عنوان زن یا کنیز اختلاف است.
پیامبر اسلام با چهار نفر، به عقد ازدواج اکتفا
نمود.[مقریزی، احمد بن علی. امتاع الاسماع بما للنبی من
الاحوال و الاموال و الحفده و المتاع جلد:6. دار الکتب العلمیه بیروت.
93]
در هنگام رحلت محمد، نه نفر از همسرانش در قید
حیات بودند.
محمد آنچه از امور خانه مربوط به خودش میشد را انجام
میداد؛ همچنین در کارهای خانه مانند پختن غذا و دوختن لباس
یا تعمیر کفش شرکت میکرد و گوسفندان را میدوشید.[مکارم
الاخلاق، ج 1، ص 15]
او عادت داشت که با زنانش به گفت و شنود بنشیند؛ به
توصیه زنانش گوش میکرد. زنانش گاهی اوقات با او به مناظره
پرداخته و حتی برایش استدلال میکردند. اوقات رفتوآمد به حجره
هر کدام از همسرانش منظم بود. حتی در ایام بیماریِ قبل از
فوت هم، با اینکه کسی چنین انتظاری نداشت، طبق برنامه
معین به خانههای همسرانش میرفت، تا زمانی که
بیماری وی شدت یافت و همگی اجازه دادند که در منزل
عایشه بماند.
با اینکه خشونت و بدرفتاری با زنان در عصر
وی عملی رایج بود؛ اما محمد همیشه آن را نهی
میکرد و مسلمانان را در مورد همسر و خانوادهشان سفارش میکرد: بهترین
شما، برترین شما نسبت به خانوادهاش است و من نیز بهترین شما
برای خانواده خود هستم.[نهج الفصاحه، ص ۱۵۲]
از نظر مسلمانان هیچ مرد مسلمانی حق ندارد در
یک زمان بیش از ۴ همسر دائمی داشته باشد[سوره نساء،
آیه ۳] و بنا بر نص قرآن، به گفته فضلالرحمن، استاد متوفی
دانشگاه شیکاگو، در فرهنگ عربستان زمان محمد، ازدواج فقط یک
تصمیم شخصی برای اهداف شخصی نبوده بلکه عموماً وابسته به
نیازهای درون قبیله ای یا بین قبیله ای
جهت تشکیل متحدین بود.
مسلمانان با نگرشی تاریخی و عقلانی،
تمام ازدواجهای او را در آن فضای تاریخی
ارزیابی و توجیه میکنند و برخی از ازدواجهای
وی را سیاسی و یا در جهت تقویت اسلام با توجه به
نظام موجود قبیلهای و عشیرهای عرب در آن زمان و
یا بعضی را مانند «ام سلمه» به صورت حمایتی و
سرپرستی میدانند. بنا بر نوشتههای مورخین مسلمان و
روایات اسلامی، محمّد در دوران زندگی خود و پس از درگذشت
خدیجه، همسران دیگری برگزید که جز عایشه دختر
ابوبکر همگی بیوه بودند.[زوجات النبی صلی الله علیه
وآله وسلم، امیر مهنا الخیامی]
به عقیده جان اسپوزیتو استاد دانشگاه جرج تاون،
ازدواج مجدد برای بیوهها در فرهنگ عرب که بر روی باکره بودن
دختر تأکید میکرد، مشکل بود. بیشتر این ازدواجها
برای متمایلکردن قبایل گوناگون به اسلام و کاهش کینهها
صورت میگرفت.[ تربیت
نبوی-ذبیحالله اسماعیلی]
«جان دیون پورت» دانشمند مسیحی در کتاب
«عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن» مینویسد: آیا
ممکن است مردی که به شهوت توجهی بسیار دارد، در چنان
کشوری که تعدد زوجات عمل عادی محسوب میشد، برای مدت
بیست و پنج سال به یک زن قانع باشد، آن هم پانزده سال از او بزرگتر؟![عذر
تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمه سید غلامرضا سعیدی
ص 35]
همچنین علامه سید محمد حسین
طباطبایی در این باره مینویسد: داستان تعدد زوجات
پیامبر را نمیتوان حمل بر زن دوستی و شیفتگی او
نسبت به جنس زن نمود، چه آن که برنامه ازدواج پیامبر در آغاز زندگی
(که تنها به خدیجه اکتفا نمود و همچنین در پایان زندگی که
اصولاً ازدواج بر او حرام شد) منافات با بهتان زن دوستی آن حضرت دارد.[فرازهایی
از اسلام، سید محمد حسین طباطبایی ص 174]
همسران پیامبر
خدیجه
خدیجه بنت خویلد دوبار ازدواج کرد؛ یک
بار با ابوهاله هند بن نباش بن زراره و سپس عتیق بن عائذ بن عبدالله
مخزومی.[اسد الغابه، ج 5، ص 72 - معانی الاخبار، صدوق، ص 79]
محمد در ۲۵ سالگی با خدیجه بنت
خویلد که ۴۰ ساله و بیوه بود با مهریه
۲۰ شتر جوان ازدواج کرد. ثمره این ازدواج یک زندگی
مشترک موفق بود. وی بافضیلتترین همسر پیامبر بود و محمد
از راههای گوناگون بر خدیجه تکیه میکرد. محمد تا
زمانی که خدیجه زنده بود (تا ۵۰ سالگی محمد و
۶۵ سالگی خدیجه)، همسر دیگری اختیار
نکرد. خدیجه در ۶۵ سالگی در ۱۰ رمضان سال دهم
بعثت، درگذشت و در جیحون مکه به خاک سپرده شد.[ابن سعد.طبقات الکبری،
ج۸.ص۵۲ به بعد]
سوده
سکران بن عمر که شوهرش و پسر عموی سوده بود پس از
هجرت به حبشه درگذشت و او بیسرپرست ماند و برای زندگی و
تأمین معاش خود مجبور بود از آیین اسلام دست بردارد و به خاندان
بتپرست و مشرک خود بپیوندد. در این زمان، محمد با هدف ترویج
دین و قدردانی از خدمات یک مسلمان مهاجر و تقویت و
دلداری مسلمانان مجاهد دیگر، پس از وفات خدیجه با سوده ازدواج
کرد.[همسران پیامبر، عقیقی بخشایشی، ص 20 و 21]
پس از درگذشت خدیجه، خوله بنت حکیم به محمد
پیشنهاد داد که یا با سودة بنت زمعة (یک بیوه مسلمان) و
یا با عایشه، دختر جوان ابوبکر (که قبلاً نامزد کرده بود) ازدواج کند.
گفته شده که محمد درخواست ازدواج با هر دو را کردهاست. همچنین بنا به
روایتی در تاریخ طبری ازدواج با سوده بعداز ازدواج با
عایشه بوده است، چنانکه میخوانیم «خوله پیمبر را دعوت
کرد که بیامد و عایشه را عقد کرد و آن هنگام وی شش سال داشت.
گوید: پس از آن خوله پیش سوده رفت و گفت: سوده خدای عزوجل چه
خیر و برکتی برای تو خواسته است! گفت: مقصود چیست؟ خوله
گفت: پیمبر مرا فرستاده که ترا خواستگاری کنم. گفت: راضیم،
بیا و این سخن را با پدرم بگوی»[تاریخ طبری ص 1291]
جویریه
جویریه زن بیوهای از قبیله
بنی المصطلق بود. این قبیله به قصد شورش علیه
پیامبر مشغول جمعآوری سلاح بودند که مسلمین به سوی آنها
حرکت کردند. هنگامی که بنی المصطلق خود را در محاصره دیدند
تسلیم شدند و اموال و زنان و مردان قبیله به اسارت درآمدند.
جویریه که دختر رئیس قبیله بود به نزد پیامبر آمد و
آزادی خود را درخواست نمود. پیامبر پول آزادی او را پرداخت و
سپس او را از پدرش خواستگاری کرد. پدرش موافقت کرد و مسلمان نیز شد.
وقتی خبر این ازدواج به مسلمانان رسید همگی گفتند
این اسیران خویشاوندان پیامبر هستند و همه را آزاد کردند.
بعد از این ماجرا تعداد زیادی از آن قبیله مسلمان شدند و سوگند
خوردند زین پس در سپاه مسلمین بجنگند.[همسران پیامبر،
عقیقی بخشایشی، ص 60-59.] بدین ترتیب از
دشمنان اسلام کاسته و بر پیروانش افزوده شد و کینه قبیله
بنی المصطلق (ناشی از اسارت و شکست در جنگ) فروکش کرد.
ماریه قبطیه
ماریه دختر شمعون قبطی کنیزی بود
که به همراه خواهرش سیرین، مقوقس قبطی حاکم اسکندریه و
مصر برای محمد هدیه فرستاد. سیرین به عقد موذن
مسجدالنبی و ماریه به عقد محمد در آمد. وی ابراهیم را به
دنیا آورد که در ۱۸ ماهگی درگذشت.[پیام زن - مرداد
1387، شماره 197 - ماریه همسر پیامبر(ص) مادر ابراهیم]
امحبیبه
امحبیبه دختر ابوسفیان، دشمن سرسخت
پیامبر بود. امحبیبه با همسرش عبد الله بن جحش به حبشه مهاجرت کرده
بود اما شوهرش در حبشه بر اثر تبلیغات مسیحیان از
آیین اسلام برگشت و نصرانی شد و در همانجا نیز از
دنیا رفت. مهاجرین حبشه هم از ترس پدر امحبیبه جرأت نگهداری
از او را نداشتند. در این هنگام پیامبر با او ازدواج کرد و علاوه بر
قبول مسئولیت او، گامی برای رضایت و جلب قلوب بنی
امیه به اسلام برداشت. نویسنده مسیحی،
گیورگیو، در کتاب «محمد، پیامبری که از نو باید
شناخت» در این مورد مینویسد: «محمد، امحبیبه را به
ازدواج خود درآورد تا بدین ترتیب داماد ابوسفیان
یعنی دشمن اصلی خود شده و از دشمنی قریش نسبت به
خود بکاهد. در نتیجه این وصلت، پیامبر اسلام با خاندان
بنیامیه و هند همسر ابوسفیان و سایر دشمنان خونین
خود جنبه فامیلی و خویشاوندی پیدا میکرد. ام
حبیبه هم عاملی مؤثر برای تبلیغ اسلام در خانوادههای
مکه شد.»[همسران پیامبر، عقیقی بخشایشی، ص 64-63]
عایشه
پیامبر اسلام پس از وفات خدیجه، با وساطت خوله
بنت حکیم بن اوقص، و خواست پدرش ابوبکر او را با مهریه چهارصد درهم به
عقد خود در آورد عایشه با 9 سال سن جوانترین زن ایشان محسوب می
شود.
فهرست همسران
این زنان بر اساس آیه قرآن به امهات
المؤمنین﴿النَّبِی أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ
أَنْفُسِهِمْ ۖ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ ۗ وَأُولُو الْأَرْحَامِ
بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِی كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ
وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَىٰ أَوْلِیائِكُمْ
مَعْرُوفًا ۚ كَانَ ذٰلِكَ فِی الْكِتَابِ مَسْطُورًا﴾
مشهورند.
خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزی - عایشه
دختر ابوبکر - صفیه دختر حیی بن اخطب - زینب دختر
خزیمه - زینب دختر جحش - ام سلمه دختر امیه بن المغیره - سوده
دختر زمعه بن قیس - ام حبیبه دختر ابوسفیان بن الحرب - حفصه
دختر عمر بن الخطاب - جویریه دختر حارث بن ابوضرار - میمونه
دختر حارث الهلالیه - زینب دختر عمیس - خوله دختر حکیم
سلمی(خود را به پیامبر بخشید) - ماریه دختر شمعون
قبطی - ریحانه خندفیه - عمره دختر یزید - سناء بنت
سفیان
البته علامه جعفری تعداد زنان پیامبر را
۹ نفر میداند که جز عایشه همگی بیوه بودند.
اسامی زیر نیز در تاریخ طبری
ذکر شدهاست؛ اما در درستی آن اختلاف نظر وجود دارد:
فاطمه دختر سریح - هند دختر یزید - عصما
دختر سیاء - زینب دختر یزید - هبله دختر قیس - لیلی
بنت الخطیم - ملائکه دختر کعب - شنباء دختر عمر الغفریه - ملائکه دختر
داوود - دختر الجهال – تکانه.
دلایل تعدد زوجات پیامبر
رسول خدا (ص) با بعضى از همسرانش به منظور كسب نیرو و
به دست آوردن اقوام بیشتر و در نتیجه به خاطر جمع آورى یار و
هوادار بیشتر ازدواج كرد.
و با بعضى دیگر به منظور جلب نمودن و دلجویى و
در نتیجه ایمن شدن از شر خویشاوند آن همسر ازدواج فرمود
و با بعضى دیگر به این انگیزه ازدواج كرد
كه هزینه زندگیش را تكفل نماید و به دیگران بیاموزد
كه در حفظ ارامل و پیر زنان از فقر و مسكنت و بى كسى كوشا باشند، و مؤمنین
رفتار آن جناب را در بین خود سنتى قرار دهند
و با بعضى دیگر به این منظور ازدواج كرد كه با یك
سنت جاهلیت مبارزه نموده و عملا آن را باطل سازد
كه ازدواجش با زینب دختر جحش به همین منظور
بوده است، چون او نخست همسر زید بن حارثه (پسر خوانده رسول خدا (ص)) بود و زید
او را طلاق داد و از نظر رسوم جاهلیت ازدواج با همسر پسر خوانده ممنوع بود،
چون پسر خوانده در نظر عرب جاهلى حكم پسر داشت، همانطور كه یك مرد
نمیتواند همسر پسر صلبى خود را بگیرد، از نظر اعراب ازدواج با همسر
پسر خوانده نیز ممنوع بود، رسول خدا (ص) با زینب ازدواج كرد تا این
رسم غلط را بر اندازد، و آیاتى از قرآن در این باب نازل گردید.(در
این مورد خاص گفته اند پیغمبر این ازدواج بسیار
برایش سخت و سنگین بود، لذا آیه نازل شد و به او دستور داده شد
که باید این ازدواج صورت گیرد تا این سنت غلط شکسته شود)
و ازدواجش با سوده دختر زمعه به این جهت بوده كه وى
بعد از بازگشت از هجرت دوم از حبشه همسر خود را از دست داد و اقوام او همه كافر
بودند و او اگر به میان اقوامش برمیگشت یا به قتلش می
رساندند و یا شكنجه اش می كردند و یا بر برگشتن به كفر مجبورش
می كردند لذا رسول خدا (ص) براى حفظ او از این مخاطر با او ازدواج
نمود.
و ازدواجش با زینب دختر خزیمه این بود كه
همسر وى عبد اللَّه بن جحش در جنگ احد كشته شد و او زنى بود كه در جاهلیت به
فقرا و مساكین بسیار انفاق و مهربانى میكرد و به همین
جهت یكى از بانوان آبرومند و سرشناس آن دوره بود و او را مادر مساكین
نامیده بودند، رسول خدا (ص) خواست با ازدواج با وى آبروى او را حفظ كند (و
فضیلت او را تقدیر نماید).
و انگیزه ازدواجش با ام سلمه این بود كه وى نام
اصلیش «هند» بود و قبلا همسر عبد اللَّه بن ابى سلمه پسر عمه رسول خدا (ص) و
برادر شیرى آن جناب بود و اولین كسى بود كه به حبشه هجرت كرد، زنى
زاهده و فاضله و دین دار و خردمند بود، بعد از آنكه همسرش از دنیا رفت
رسول خدا (ص) به این جهت با او ازدواج كرد كه زنى پیر و داراى ایتام
بود و نمی توانست یتیمان خود را اداره كند.
و ازدواجش با صفیه دختر حى بن اخطب بزرگ یهودیان
بنى النضیر به این علت صورت گرفت كه پدرش ابن اخطب در جنگ بنى النضیر
كشته شد و شوهرش در جنگ خیبر به دست مسلمانان به قتل رسیده بود و در
همین جنگ در بین اسیران قرار گرفته بود، رسول خدا (ص) او را
آزاد كرد و سپس به ازدواج خودش در آورد، تا به این وسیله هم او را از
ذلت اسارت حفظ كرده باشد و هم داماد یهودیان شده باشد. و یهود
به این خاطر دست از توطئه علیه او بردارند.
و سبب ازدواجش با جویریه كه نام اصلیش
«برة» و دختر «حارث»، بزرگ یهودیان بنى المصطلق بود، بدین جهت
بود كه در جنگ بنى المصطلق مسلمانان دویست خانه وار از زنان و كودكان قبیله
را اسیر گرفته بودند، رسول خدا (ص) با جویریه ازدواج كرد تا با
همه آنان خویشاوند شود، مسلمانان چون اوضاع را چنین دیدند
گفتند: همه اینها خویشاوندان رسول خدا (ص) هستند و سزاوار نیست
اسیر شوند، ناگزیر همه را آزاد كردند و مردان بنى المصطلق نیز
چون این رفتار را بدیدند تا آخرین نفر مسلمان شده و به مسلمین
پیوستند و در نتیجه جمعیت بسیار زیادى به نیروى
اسلام اضافه شد و این عمل رسول خدا (ص) و آن عكس العمل قبیله بنى
المصطلق اثر خوبى در دل عرب به جاى گذاشت.
و ازدواجش با میمونه كه نامش «بره» و دختر حارث هلالیه
بود، به این خاطر بود كه وى بعد از مرگ شوهر دومش ابى رهم پسر عبد العزى،
خود را به رسول خدا (ص) بخشید تا كنیز او باشد، رسول خدا (ص) در برابر
این اظهار محبت او را آزاد كرد و با او ازدواج نمود و این بعد از نزول
آیه اى بود كه در این باره نازل شد.(در این مورد اصطلاحاً
می گویند آن زن، خود را به پیامبر حبه کرد! یعنی
خود را به او بخشید و اظهار کنیزی کرد، آیه آمد و گفت که
حالا که خود را به رسول ما بخشیده، با او ازدواج کند.)
و سبب ازدواجش با ام حبیبه (رمله) دختر ابى سفیان
این بود كه وقتى با همسرش عبید اللَّه بن جحش در دومین بار به
حبشه مهاجرت نمود، شوهرش در آنجا به دین نصرانیت در آمد و خود او در دین
اسلام ثبات قدم به خرج داد. و این عملى است كه باید از ناحیه
اسلام قدردانى بشود، از سوى دیگر پدرش از سر سخت ترین دشمنان اسلام
بود و همواره براى جنگیدن با مسلمین لشكر جمع میكرد، رسول خدا
(ص) با او ازدواج كرد تا هم از عمل نیكش قدردانى شود، و هم پدر او دست از
دشمنى با او بردارد و هم خود او از خطر محفوظ بماند.
ازدواجش با حفصه دختر عمر نیز بدین جهت بود كه
شوهر او خنیس بن حذافه در جنگ بدر كشته شد و او بیوه زن ماند.
و تنها همسرى كه در دختریش با آن جناب ازدواج كرد عایشه
دختر ابى بكر بود.
بنا بر این اگر در این خصوصیات و در
جهاتى كه از سیره آن جناب در اول و آخر عمرش در اول بحث آوردیم و در
زُهدى كه آن جناب نسبت به دنیا و زینت دنیا داشت و حتى همسران
خود را نیز بدان دعوت می كرد دقت شود، هیچ شكى باقى نمی
ماند در اینكه ازدواج هاى رسول خدا (ص) نظیر ازدواج هاى مردم نبوده،
به اضافه اینكه رفتار آن جناب با زنان و احیاى حقوق از دست رفته آنان
در قرون جاهلیت و تجدید حرمت به باد رفته شان و احیاى شخصیت
اجتماعیشان، دلیل دیگرى است بر اینكه آن جناب زن را تنها یك
وسیله براى شهوترانى مردان نمی دانسته و تمام همش این بوده كه
زنان را از ذلت و بردگى نجات داده و به مردان بفهماند كه زن نیز انسان است
حتى در آخرین نفس عمرش نیز سفارش آنان را به مردان كرده و
فرمود:" الصلاة الصلاة و ما ملكت ایمانكم لا تكلفوهم ما لا یطیقون،
اللَّه اللَّه فى النساء فانهن عوان فى ایدیكم" (نماز، نماز و
بردگانى كه در ملك شمایند زنهار كه ما فوق طاقتشان بر آنان تحمیل نكنید،
خدا را خدا را در زنان كه آنان مقهور و زیر دست شمایند. (سیره
حلبى ج 3 ص 473))
و سیره اى كه آن جناب در رعایت عدالت بین
زنان و حسن معاشرتشان و مراقبت حال آنان داشت مختص به خود آن جناب بود كه ان شاء
اللَّه در مباحث آینده كه در باره سیره آن جناب بحث خواهیم كرد،
روایاتى و اشارهاى به این جهت نیز می آوریم، و اما
اینكه چرا براى آن جناب بیش از چهار زن جایز بوده، پاسخش این
است كه این حكم مانند روزه وصال یعنى چند روز به یك افطار روزه
گرفتن، از مختصات آن جناب است و براى احدى از امت جایز نیست، و این
مساله براى همه امت روشن بود و به همین جهت دشمنانش مجال نداشتند كه به خاطر
آن و به جهت تعدد زوجات بر آن جناب خرده بگیرند، با اینكه همواره
منتظر بودند از او عملى بر خلاف انتظار ببینند و آن را جار بزنند. (ترجمه
تفسیر المیزان (علامه طباطبایی ره)، ج 4 صفحه 307 تا 311)
زیارت جناب عقیل وجناب عبداللّه فرزند جعفر
طیار (علیهما السلام)
عقیل و جعفر طیار هر دو برادران علىّ بن ابى
طالب هستند. عبدالله پسر جعفر طیار، همسر حضرت زینب (علیها
السلام) است.
قبر عقیل و عبدالله بن جعفر در بقیع قرار دارد.
در زیارت این دو بزرگوار چنین مى گویى:
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا سَیدَنا یاعَقِیلَ
بْنَ اَبىطالِب، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ عَمِّ نَبِی اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یاابْنَ عَمِّ حَبِیبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ
عَمِّ الْمُصْطَفى، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَخا عَلِی
الْمُرْتَضى، اَلسَّلامُ عَلى عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفَرالطَّیارِ فِی
الْجِنانِ، وَعَلى مَنْ حَوْلَكُما مِنْ أَصْحابِ رَسُولِ اللهِ رَضِی اللهُ
تَعالى عَنْكُما وَ أَرْضاكُما أَحْسَنَ الرِّضا، وَ جَعَلَ الْجَنَّةَ
مَنْزِلَكُما وَ مَسْكَنَكُما وَ مَحَلَّكُما وَمَأْویكُما، اَلسَّلامُ عَلَیكُما
وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَركاتُهُ».
عقیل بن ابی طالب
حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم در حق عقیل
فرمود: «اِنى لاُحبُّهُ حبَّینِ حبّا لَهُ وَحُبّا لِحُبِّ اَبى طالبٍ
لَهُ».[بحارالانوار، 44/287 و 288]
جناب ابوطالب ـ علیه الرحمه ـ چهار فرزند داشت به
نامهاى طالب, عقیل, جعفر و على(ع) به ترتیب هر یك ده سال از دیگرى
بزرگتر بودند و به جز طالب كه سرنوشت او بدرستى روشن نیست هر كدام نقش بسیار
مهمى را در عالم اسلام ایفا كرده اند. و عقیل بن ابى طالب كه دومین
فرزند این خانواده مى باشد, اگرچه بینایى خود را از دست داده
بود, اما او از هوش و استعداد بسیار خوبى برخوردار بوده از جمله به خوبى از
اصل و ریشه طوایف و قبایل عرب آگاه بود از اینرو به نسابه
عرب معروف گشته بود
عقیل بن ابى طالب از چند همسر و كنیزى كه داشت
از نعمت فرزندان خوبى برخوردار بود ودر تاریخ نامى از آنها به جز كسانى كه
در نهضت امام حسین(ع) شركت جسته اند به چشم نمى خورد. مسلم بن عقیل,
عبدالله اكبر, على, محمد, ابى سعید, عبدالرحمن و جعفر جزو فرزندان عقیل
مى باشند.(در مناقب ابن شهر آشوب, ج4,ص112, فرزند دیگرى به نام عون ذكر كرده
است - مقاتل الطالبیین, ص94)
عقیل بن ابی طالب، فرزند ابوطالب و فاطمه بنت
اسد و از تبار بنی هاشم به شمار می آید. ابوطالب دارای
چهار پسر به ترتیب به نام های طالب، عقیل، جعفر و علی
علیه السلام بود که فاصله هر یک ده سال بود. بنابر این
عقیل بیست سال از علی علیه السلام بزرگتر بوده است.
وی از نسبشناسان قریش، و شخصی حاضر جواب
بود که بدون اعتنا به اینکه شخص مقابلش چه جایگاهی دارد، بدو
پاسخ میداد.
گویند در میان عرب مانند عقیل در علم نسب
نبود از براى او وِ سادهاى در مسجد حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم مىگستردند،
مىآمد بر روى آن نماز مىخواند، پس مردم نزد او جمع مىگشتند و در علم نسب و ایام
عرب از او استفاده مىكردند و در آن وقت چشمان او نابینا شده بود و عقیل
مبغوض مردم بود به جهت این كه از نیك و بد ایشان آگهى داشت. و
عقیل در حُسن جواب معروف بود، وقتى بر معاویه وارد شد معاویه
امر كرد كرسىها نصب كردند و جلساء خود را حاضر كرد. چون عقیل وارد شد، پرسید
كه خبر ده مرا از لشكر من و لشكر برادرت؟
فرمود: گذشتم بر لشكر برادرم، دیدم شب و روز آنها
مثل شب و روز ایام پیغمبر است لكن پیغمبر در میان ایشان
نیست، ندیدم احدى از ایشان را مگر مشغول به نماز و عبادت؛ و چون
به لشكر تو گذشتم دیدم استقبال كردند مرا جمعى از منافقین كه مىخواستند
رم دهند شتر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را در شب عَقَبَه.
پس پرسید كیست كه در طرف راست تو نشسته اى معاویه؟
گفت: عمروعاص؛ گفت: این همان است كه شش نفر در او مخاصمت كردند و هر كدام او
را دعوى دار بودند؛ آخرالامر جزار قریش یعنى شتر كش قریش كه عاص
بن وائل باشد بر همه غلبه كرد و او را پسر خود گرفت. دیگرى كیست؟
گفت: ضحاك بن قیس؛ عقیل گفت: او همان كس است كه
پدرش تكه و نر بزها را كرایه مىداد براى جهانیدن به مادهها؛ دیگرى
چه كس است؟ گفت: ابوموسى اشعرى؛ گفت: او ابن السراقه است. معاویه چون دید
ندیمان جُلساء او بىكیف شدند خواست ایشان را به دماغ آورد پرسید
یا ابایزید! در حق من چه مىگوئى؟ گفت: این سؤال را مكن؟!
گفت: البته باید جواب دهى. گفت: حمامه را مىشناسى، گفت: حمامه كیست؟
عقیل گفت: تو را خبر دادم این را گفت و برفت؛ معاویه نسابه را
طلبید و احوال حمامه را پرسید، گفت: در امانم؟ گفت: بلى، آن مرد نسابه
گفت: حمامه جده تو مادر ابوسفیان است كه در جاهلیت از زَوانى معروفه و
صاحب رایت بود.[بحارالانوار، 33/200]
گویند عقیل در نزد ابوطالب بسیار محبوب
بود و از این رو رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز
به وی علاقه داشت.
عقیل در جنگ بدر با اکراه و اجبار قریش حضور
یافت و به دست مسلمانان اسیر شد و چون خود چیزی نداشت، با
فدیه عباس بن عبدالمطلب آزاد شد و به مکه بازگشت.
عقیل پس از صلح حدیبیه با میل خود
به مدینه هجرت کرد و اسلام آورد و همراه برادرش جعفر بن ابیطالب در
جنگ موته شرکت کرد. وی آگاهی گستردهای از قبایل عرب و
تاریخ و وقایع گذشته آنان داشت و به علم انساب مسلط بود.
بر اساس روایت بحارالانوار، یک بار عقیل
از برادرش علی که خلیفه بود خواست سهم بیشتری از
بیت المال به او بدهد. علی آتشی را گرفت و به او نزدیک
کرد و گفت: «عقیل، تو تاب این آتش اندک نداری، من آتش دوزخ
چگونه تاب بیاورم؟»
عقیل بن ابی طالب، فرزند ابوطالب و فاطمه بنت
اسد و از تبار بنیهاشم به شمار میآید. ابوطالب دارای
چهار پسر به ترتیب به نامهای طالب، عقیل، جعفر و علی بود
که فاصله سنی هر یک ده سال بود. بنابر این عقیل
بیست سال از علی بزرگتر بودهاست. گویند عقیل در نزد
ابوطالب بسیار محبوب بود و از این رو محمد نیز به وی
علاقه داشت.
عقیل وعباس بن عبدالمطلب با اکراه و اجبار قریش
در جنگ بدر شرکت کردند و هر دو به دست مسلمانان اسیر شدند و چون خود
چیزی نداشت، با فدیه عباس بن عبدالمطلب آزاد شد و به مکه
بازگشت. عقیل قبل از صلح حدیبیه با میل خود به
مدینه هجرت کرد و در جنگ موته و حنین شرکت کرد واز خود استقامت فوقالعاده
نشان داد.
وی آگاهی گستردهای از قبایل عرب و
تاریخ و وقایع گذشته آنان داشت و به علم انساب مسلط بود. به هنگام
اقامت امام علی در کوفه به آن شهر سفر کرد؛ ولی به علت کهولت سن در
هیچ یک از جنگهای جمل، صفین و نهروان شرکت نکرد.
گویند عقیل در اواخر عمر نابینا شد و در سال پنجاه هجری
در مدینه درگذشت و در داخل خانه خود، که در کنار بقیع قرار داشت به
خاک سپرده شد.
درگذشت وی را برخی در دوره حکومت معاویه
و برخی در ابتدای خلافت یزید (قبل از واقعه حره) دانستهاند.[ابن
حجر، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج۴،
ص۴۳۹]
فرزندان عقیل
مسلم - عبدالله اصغر – عبیدالله - ام عبدالله – محمد –
رمله – عبدالرحمان – حمزه – علی - جعفر اصغر – عثمان – زینب – فاطمه –
اسماء - ام هانئ – یزید – سعید - ابو سعید - جعفر اکبر - عبدالله
اکبر.
از میان این فرزندان، جعفر اکبر، مسلم، عبدالله
اکبر، عبدالرحمان و محمد از یاران شهید امام حسین(ع) هستند که
برخی نیز گفتهاند ۶ تن از فرزندان عقیل در کنار امام
حسین(ع) به شهادت رسیدند.[البلاذری، انساب الاشراف، ج۲،
ص۶۹-۷۰]
شیخ مفید، از دختری به نام ام لقمان
نیز نامبرده است که به همراه دیگر خواهرانش (ام هانیء، اسماء،
رمله، و زینب) هنگام شنیدن خبر شهادت امام حسین(ع) سربرهنه از
خانه برون میآید و با خواندن اشعاری به گریه و
زاری میپردازد.[المفید، الارشاد، ج۲،
ص۱۲۴]
عبدالله بن جعفربن ابیطالب
عبدالله بن جعفر بن ابی طالب از چهره های
درخشانی است که یاد و نامش در تاریخ ثبت گردیده است.
عبدالله از دوران طفولیت، باشهادت پدر پا در صحنه های گوناگون
اجتماعی و سیاسی گذاشت و با درک صحیح،بینش
سیاسی و هوش و استعدادی که داشت، از جایگاه
بسیارخوبی برخوردار شد.جود و بخشش، رابطه صمیمی با اهل
بیت علیهم السلام، اطاعت از رهبری، همراهی باعلی
علیه السلام در صحنه های مختلف زندگی و ده هانقطه مثبت
دیگر، نشانگر روح بلند اوست.این نوشتار کوتاه به گوشه ای از
افتخارات اومی پردازد.
پدر و مادر
عبدالله از نظر اصالت خانوادگی جایگاه
بسیار ویژه ای دارد; پدرش جعفربن ابی طالب- پسر
عموی پیامبرصلی الله علیه وآله و برادر حضرت علی
علیه السلام - در جنگ موته به شهادت رسیدو مادرش اسماء بنت عمیس
می باشد;مادر فداکاری که سالیان دراز در سرزمین حبشه
برای رضای خدا و به دور از وطن، رنج فراوان کشید و با شهادت
همسر خود در موته،نشان دیگری از صبر و استقامت برای خودکسب کرد.
عبدالله بن جعفر در دامان این پدرو مادر پرورش یافت. (مغازی،
واقدی، ج 2، ص 576 - تهذیب التهذیب، ج 5، ص 149)
ولایت و زادگاه
به گفته تمام مورخان، عبدالله اولین نوزادمسلمانان
مهاجر است که در سرزمین حبشه چشم به جهان گشود. (الاصابه، ج 2، ص 289;
سیره ابن اسحاق، ص 226; تذکرة الخواص، ص 172)
از سال تولد عبدالله تاریخ دقیقی در دست
نیست. عبدالله در روز رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله ده
ساله بود. بنابراین می توان حدس زد که وی در سال های
نخستین هجرت پیامبرصلی الله علیه وآله به دنیا آمده
است.
جایگاه رفیع عبدالله
عبدالله بن جعفر از آغاز جوانی به داشتن اخلاق
نیک و ایمان شهرت یافته بود، به گونه ای که در بین
مسلمانان از احترام خاصی برخوردار بود. مسلمانان به پاس خدمات شایسته
ای که پدر اوتقدیم داشته بود(هجرت به حبشه که چشیدن طعم
سختی هاو تلخی های غربت و دوری از وطن را به همراه داشت،
دفاع از اسلام و پیامبرصلی الله علیه وآله و شهادت در راه خدا)،
وی را مورد اکرام قرار می دادند.عبدالله بن عمر هر وقت عبدالله را
می دید،وی را مخاطب قرار می داد و می گفت: السلام
علیک یابن ذی الجناحین. (تذکرة الخواص، ص 174)
در کتاب معجم رجال الحدیث، درباره جایگاه
عبدالله بن جعفر آمده است: جلالت قدر و شان و منزلت عبدالله بن جعفر طیار به
قدری روشن است که هرگز نیازی به توضیح ندارد; زیرا
از جمله مواردی که دلالت برشان وعلو مقام وی دارد، این است که
امیرمؤمنان علیه السلام همیشه تلاش می کرد تا ازکشته شدن
عبدالله جلوگیری کند، همان گونه که از حسنین علیهما
السلام و محمدبن حنفیه محافظت می نمود. (معجم رجال الحدیث، ج
10، ص 143)
چهره محبوب
از زمانی که پدر عبدالله در جنگ موته به شهادت
رسید، عبدالله پیوسته مورد تفقد ودلجویی پیامبر
خداصلی الله علیه وآله قرار گرفت. اسماءمی گوید: من در
روز کشته شدن جعفر و یاران او، حدود چهل کیلو آرد خمیر کردم و
خورشی درست کردم، پسرانم را شستشو دادم و روغن و بوی خوشی به آن
ها زدم. ناگاه رسول خداصلی الله علیه وآله به خانه ام آمد و فرمود:
ای اسماء!پسران جعفر کجایند؟ من پسرها را حضوررسول خداصلی الله
علیه وآله آوردم. پیامبرصلی الله علیه وآله آن ها رابه
سینه خود چسبانید و بوئید. سپس پیامبرصلی الله
علیه وآله گریست. گفتم: ای رسول خدا! مثل این که
خبری از جعفر به شما رسیده است.پیامبرصلی الله علیه
وآله فرمود: آری، امروز کشته شد. (مغازی، ج 2، ص 584; کامل، ج 2، ص
115)
عبدالله بن جعفر می گوید: به خاطر دارم که رسول
خداصلی الله علیه وآله نزد من آمد و خبر مرگ پدرم را آورد. من به آن
حضرت نگاه می کردم وایشان برسرمن و برادرم دست می کشید و
ازچشمانش اشک سرازیر می شد و از محاسن مبارکش می چکید.
سپس عرضه داشت: پروردگارا! جعفر برای رسیدن به بهترین ثواب ها
پیشگام شد. پروردگارا! خودت بهترین جانشین برای فرزندان
او باش; به بهترین نحوی که در مورد یکی از بندگان
خوداعمال می فرمایی. سپس به مادرم فرمود: ای اسماء! به
تومژده ای بدهم؟ گفت: آری، پدر و مادرم فدای توباد! فرمود:
خداوند - عزوجل - برای جعفردوبال قرار داده است که در بهشت پروازمی
کند. مادرم گفت: پدر و مادرم فدای تو باد!این مطالب را به مردم بگو.
پیامبرصلی الله علیه وآله برخاست و دست مرا گرفت و درحالی
که دست به سرم می کشید و نوازش می فرمود، به منبر رفت و مرا بر
پله پایین، جلوی خود نشاندو با چهره ای اندوهگین
فرمود: مرد باداشتن برادر و پسرعمو احساس افزونی و قدرت می کند. همانا
جعفر کشته شد و خداوند برای او دو بال قرار داده است که در بهشت
پروازمی کند. رسول خداصلی الله علیه وآله از منبر فرود آمد و به
خانه خود رفت و مرا همراه خود برد و دستورفرمود غذایی برای
خانواده ما درست کنند. آن حضرت برادرم را نیز نزد ما آورد و ما با رسول خداصلی
الله علیه وآله غذا خوردیم. غذایی بسیار خوب
وفرخنده... سه روز با آن حضرت بودیم. آن حضرت به هریک از حجره
های خود که می رفت، ما همراه او بودیم. سپس به خانه خود
برگشتیم. (مغازی، ج 2، ص 584; تذکرة الخواص، ص 173)
همچنین عبدالله می گوید:
پیامبرصلی الله علیه وآله پس از گذشت سه روز از شهادت پدرم، به
خانه ماآمد و فرمود: فرزندان برادرم را نزد من بیاورید. ما را که
کودکانی بودیم، نزد او آوردند.در همان وقت فرمان داد تا سلمانی
موی سرهای ما را بتراشد. آن گاه فرمود: محمدشبیه عموی ما،
ابوطالب است و عبدالله شبیه خلق و خوی من است. سپس دست مراگرفت و بلند
کرد و گفت: خدایا! جانشین جعفردر اهل و عیالش باش و خرید
و فروش عبدالله را نیز مبارک گردان. دراین هنگام مادرمان آمد و از
یتیمی ما شکوه کرد. آن حضرت فرمود: از چه می ترسی؟
آیا از سرپرستی آن هاوحشت داری، در حالی که من در
دنیا و آخرت ولی و سرپرست آن ها می باشم؟ (سیراعلام
النبلاء، ج 3، ص 458)
عبدالله این افتخار را دارد که در بین
بنی هاشم ازچند جهت به خانواده محترم شهدا نسبت دارد.
وی فرزند شهید است. پدرش جعفر بن ابی
طالب در جنگ موته به شهادت رسید. برادرش در کربلا به شهادت رسید. وی پدر شهید است که سه نفر از آن
ها، به نام های عون، محمد و
عبدالله در کربلا به شهادت رسیدند و
دو نفر دیگر، به نام های:ابوبکر و عون و اصغر در واقعه «حره »، در
مدینه شهید شدند. (پیامبر و یاران، ج 4، ص 137. عون بن
جعفر ازکسانی بود که باحضرت از مدینه خارج شد و درکربلا
شهیدگشت. (ر.ک: ذخیرة الدارین، ص 168)- ابصارالعین، ص 75 -
تنقیح المقال، ج 2، ص 173- قاموس الرجال، ج 5، ص 412)
به گفته مورخان مادر عون بن عبدالله،حضرت، زینب
علیها السلام است. مادر محمد بن
عبدالله خوصاء - دختر حفصه بن ثقیف - است.
همسر حضرت زینب علیها السلام
عبدالله داماد عموی خود، حضرت علی علیه
السلام است. عبدالله از جمله خواستگارانی بود که به خانه علی
علیه السلام رفت و آمد می کرد. و آرزو داشت با حضرت زینب
علیها السلام دختر عموی خود ازدواج کند. اما شرم و حیا می
کرد که خواسته خود راباعمویش مطرح کند. طولی نکشید که عبدالله
قاصد چنین را به قصد خواستگاری به خانه علی علیه السلام
فرستاد. قاصد به عرض رسانید: علی جان! شما خوب می دانید
که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله به فرزندان جعفر علاقه
فراوانی داشت، حتی یک روز خطاب به آنان فرمود: «بناتنا
لبنینا و بنونا لبناتنا»; دختران ما، متعلق به پسران ما و پسران ما، متعلق
به دختران ما می باشند. پیشنهاد می کنم و شایسته خواهد
بود که دختر گرامی خود، زینب علیها السلام را به ازدواج
عبدالله، فرزند برادر خویش در آوری و مهریه را هم مانند
مهریه مادرش، فاطمه علیها السلام قرار دهی. حضرت علی
علیه السلام هم که غیر ازجهت خویشاوندی واصالت
خانوادگی، در وجودعبدالله اخلاق و فضیلت و ارزش های
انسانی و معنوی زیادی سراغ داشت، خواستگاری
راپذیرفت. و حضرت زینب علیها السلام، دختروالاگهرخویش را
در حالی که سن او ده سال ازعبدالله کم تر بود، به ازدواج وی در آورد. ثمره این ازدواج، سه پسر و یک دختر
بود. (زینب قهرمان دختر علی(ع)، ص 34 - الکوکب الدری، ج 2، ص
213)
وفات عبدالله
درباره تاریخ و محل وفات عبداللّه، اختلاف نظر وجود
دارد. به روایت مشهورتر، وی در سال ۸۰ هجری و به
روایات دیگر در سال ۸۲ یا ۸۴ یا ۸۵
یا ۸۶ در مدینه درگذشت.
مدفن عبدالله
الف) اَبان بن عثمان، که در آن زمان، امیر
مدینه بود، بر پیکر عبدالله، نماز خواند و او را در کنار عمویش
عقیل دفن کردند. خانه عقیل که خود نیز در آن دفن شده بود، به
تدریج جزو بقیع شد و اکنون قبر این دو بزرگوار کنار یکدیگر،
مشخص است.
ب) به روایتی، عبداللّه بن جعفر در اَبواء
(درهای میان مدینه و مکه) درگذشت و سلیمان بن عبد
الملک، خلیفه اموی، بر او نماز خواند و او را در آنجا به خاک سپردند.
اما به نظر میرسد که در این
روایت، وی با عبداللّه دیگری که در سال ۹۹
درگذشته، خلط شده است.
او را هنگام وفات ۹۰ ساله و بنا به
روایات دیگر ۹۱ یا ۹۲ یا
۸۰ [۷۵]و به قولی ضعیف ۷۰ ساله.
زیارت ابراهیم، فرزند حضرت رسول اكرم (صلى الله
علیه وآله)
ابراهیم، پسر رسول الله (صلى الله علیه وآله)
در كودكى از دنیا رفت و پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله) را داغدار
كرد. درگذشت ابراهیم، پیامبر را به شدّت غمگین ساخت و آن حضرت
در سوگ فرزند، اشك مى ریخت و مى فرمود: «چشم اشك فشان است و غمگین،
ولى سخنى نمى گویم كه موجب ناخوشنودى پروردگارمان گردد». این فرزند،
كه مورد علاقه شدید پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، در بقیع
به خاك سپرده شد. براى زیارت او، در قبرستان بقیع، نزدیك قبر او
مى ایستى و چنین مى گویى:
«اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى نَبِی
اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى حَبِیبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى صَفِی اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلى نَجِی اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ،
سَیـِدِ الاَنْبِیاءِ وَخاتَمِ الْمُرْسَلِینَ، وَخِیرَةِ
اللهِ مِنْ خَلْقِهِ فِی أَرْضِهِ وَسَمائِهِ،اَلسَّلامُ عَلى جَمِیعِ
أَنْبِیاءِ اللهِ وَرُسُلِهِ، اَلسَّلامُ عَلَى السُّعَداءِ وَ الشُّهَداءِ
وَالصّالِحِینَ،اَلسَّلامُ عَلَینا وَعَلى عِبادِاللهِ الصّالِحِینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیتُهَا الرُّوحُ الزّاكِیةُ، اَلسَّلامُ
عَلَیكَ أَیتُهَا النَّفْسُ الشَّرِیفَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
أَیتُهَا السُّلالَةُ الطّاهِرَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیتُهَا
النَّسَمَةُ الزّاكِیةُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ خَیرِ
الْوَرى، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ النَّبِی الْمُجْتَبى،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ الْمَبْعُوثِ إِلى كافَّةِ الْوَرى،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ الْبَشِیرِ النَّذِیرِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ السِّراجِ الْمُنِیرِ، اَلسَّلامُ
عَلَیكَ یاابْنَ الْمُؤَیدِ بِالْقُرْآنِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ
یاابْنَ الْمُرْسَلِ إِلَى الاِنْسِ وَالْجانِّ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ
صاحِبِ الرّایةِ وَالْعَلامَةِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ
الشَّفِیعِ یوْمَ الْقِیامَةِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یاابْنَ
مَنْ حَباهُ اللهُ بِالْكَرامَةِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ وَرَحْمَةُ اللهِ
وبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ اِخْتارَ اللهُ لَكَ دارَ إِنْعامِهِ قَبْلَ
أَنْ یكْتُبَ عَلَیكَ أَحْكامَهُ، أَوْ یكَلِّفَكَ حَلالَهُ
وَحَرامَهُ، فَنَقَلَكَ إِلَیهِ طَیباً زاكِیاً مَرْضِیاً
طاهِراً مِنْ كُلِّ نَجَس، مُقَدَّساً مِنْ كُلِّ دَنَس، وَبَوَّأَكَ جَنَّةَ
الْمَأْوى، وَرَفَعَكَ إِلَى الدَّرَجاتِ الْعُلى، وَصَلَّى اللهُ عَلَیكَ
صَلاةً تَقَرُّ بِها عَینُ رَسُولِهِ، وَتُبَلِّغُهُ أَكْبَرَ مَأْمُولِهِ.
اَللّهُمَّ اجْعَلْ أَفْضَلَ صَلَواتِكَ وَأَزْكاها، وَأَنْمى بَرَكاتِكَ
وَأَوْفاها، عَلى رَسُولِكَ وَنَبِیكَ وَخِیرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ،
مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِیینَ، وَعَلى مَنْ نَسَلَ مِنْ أَوْلادِهِ
الطَّیبِینَ، وَعَلى ما خَلَّفَ مِنْ عِتْرَتِهِ الطّاهِرِینَ،
بِرَحْمَتِكَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمِینَ. اَللّهُمَّ إِنِّی
أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد صَفِیكَ، وَإِبْراهِیمَ نَجْلِ نَبِیكَ
أَنْ تَجْعَلَ سَعْیی بِهِمْ مَشْكُوراً، وَذَنْبِی بِهِمْ
مَغْفُوراً، وَحَیاتِی بِهِمْ سَعِیدَةً، وَعاقِبَتِی
بِهِمْ حَمِیدَةً، وَحَوائِجِی بِهِمْ مَقْضِیةً، وَأَفْعالِی
بِهِمْ مَرْضِیةً، وَأُمُورِی بِهِمْ مَسْعُودَةً، وَشُؤُونِی
بِهِمْ مَحْمُودَةً. اَللّهُمَّ وَأَحْسِنْ لِی التَّوْفِیقَ،
وَنَفِّسْ عَنِّی كُلَّ هَمّ وَضِیق. اَللّهُمَّ جَنِّبْنِی
عِقابَكَ، وَامْنَحْنِی ثَوابَكَ، وَأَسْكِنِّی جِنانَكَ، وَارْزُقْنِی
رِضْوانَكَ وَأَمانَكَ، وَأَشْرِكْ لِی فِی صالِحِ دُعائِی
والِدَی وَوُلْدِی وَجَمِیعَ الْمُؤْمِنِینَ
وَالْمُؤْمِناتِ، اَلاَحْیاءَ مِنْهُمْ وَالاَمْواتَ، إِنَّكَ وَلِی
الْباقِیاتِ الصّالِحاتِ، آمِینَ رَبَّ الْعالَمِینَ».
ابراهیم فرزند پیامبر از ماریه
قبطیه
در سال هفتم هجرت پیامبر اکرم برای ابلاغ رسالت
خویش، نمایندگانی را به نقاط مختلف فرستاد. حاطب بن ابی
بلتعه را نیز به سوی مقوقس، حاکم مصر فرستاد. مقوقس که بزرگ
قبطیان بود، به نامه پیامبر احترام گذاشت و در پاسخ او، نام وی
را بر نام خویش مقدم داشت. مقوقس هدایای گرانبهایی
برای پیامبر فرستاد که در میان آنها کنیزی به نام
ماریه بود. ماریه در تاریخ به ماریه قبطیه معروف
است.
در اواخر سال هشتم هجرت، ماریه از پیامبر
فرزندی به دنیا آورد که پیامبر او را ابراهیم نام نهاد.
وقتی سلمی، قابلهی ماریه، بشارت تولد فرزندش را داد،
پیامبر هدیه گرانبهایی به او داد. رسول خدا روز هفتم تولد
ابراهیم، گوسفندی را عقیقه کرد و موی سر او را کوتاه کرد
و به اندازه وزن آن، در راه خدا نقره انفاق کرد.
انس بن مالک میگوید: هنگامی که
ابراهیم چشم به دنیا گشود، جبرئیل به حضور پیامبر آمد و
اینگونه به او سلام کرد:« السلام علیک یا ابا ابراهیم »
(سلام بر تو ای پدر ابراهیم.)
پیامبر پس از ولادت ابراهیم فرمود:« دیشب
برای من کودکی به دنیا آمد که او را همنام پدرم ابراهیم
قرار دادم.» (منابع: بحارالانوار، ج21، ص 183)
ابراهیم تنها فرزندى بود كه خداى تعالى از غیر
خدیجه به آن حضرت عطا كرده بود ولى تقدیرات الهى در سال نهم، پس از
آنكه هیجده ماه از عمر ابراهیم گذشت او را از پیغمبر باز گرفت و
مرگش فرا رسید، گفته شده وفات وی به علت مریضی بوده است
اما جزئیات آن ذكر نشده است.
مرگ وى حضرت محمد (ص)را سخت داغدار كرد بدانسان كه در فقدان
او گریست و این چند جمله را كه امام صادق(ع)از آن حضرت روایت
كرده است در مرگ او بر زبان آورد: تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول
ما یسخط الرب، و انا بك یا ابراهیم لمحزونون) فروع كافى، ج 1، ص
55.) [چشم گریان، و دل محزون و اندوهناك است ولى سخنى كه موجب خشم پروردگار گردد
بر زبان جارى نخواهم ساخت، اما بدان اى ابراهیم كه ما در فقدان و مرگ تو
اندوهناك و محزون هستیم. ]
و چون برخى به آن حضرت اعتراض كردند كه اى رسول خدا مگر تو
ما را از گریه نهى نكردى؟فرمود: نه، من نگفتم در مرگ عزیزانتان گریه
نكنید، زیرا گریه نشانه ترحم و مهربانى است و كسى كه دلش به حال
دیگران نسوزد و مهر و محبت نداشته باشد مورد رحمت الهى قرار نخواهد گرفت.
آنچه من گفتهام این است كه در سوگ و فقدان عزیزان
خود فریاد نزنید و صورت خود را مخراشید و گریبان چاك نزنید
و از سخنانى كه نشانه اعتراض و نارضایتى از داستخوددارى كنید.(سیره
حلبیه، ج 3، صص 347 و 348)
«و بدین ترتیب پاسخ افرادى را كه در طول قرنهاى
بعدى نیز به گریه كنندگان در مصیبت اندوهبار فرزندان دیگر
آن حضرت چون حضرت سید الشهداء(ع)و دیگر شهداى واقعه طف و غیره
اشكال گرفتهاند نیز بیان فرمود».
به هر ترتیب رسول خدا(ص)دستور داد تا ابراهیم
را غسل داده حنوط و كفن كنند سپس جنازه او را برداشته به قبرستان بقیع
آوردند و در جایى كه اكنون به نام«قبر ابراهیم»معروف است دفن كردند.
در تواریخ آمده است: در آن روز كه ابراهیم از
دنیا رفتخورشید گرفت و مردم مدینه گفتند: خورشید به خاطر
مرگ ابراهیم گرفته است!
رسول خدا(ص)براى رفع این اشتباه و مبارزه با این
موهومات و خرافات به منبر رفت و مردم را مخاطب ساخته فرمود: «ایها الناس ان
الشمس و القمر آیتان من آیات الله یجریان بامره، مطیعان
له، لا ینكسف لموت احد و لا لحیاته، فاذا انكسفا او احدهما صلوا» [اى
مردم همانا خورشید و ماه دو نشانه از نشانههاى قدرت حق تعالى هستند كه تحت
اراده و فرمان او هستند و براى مرگ و حیات كسى نمىگیرند و هر زمان دیدید
آن دو یا یكى از آنها گرفت نماز بگزارید]
و بدین ترتیب این موهوم و خرافه را از
ذهن آنها بیرون برد - با اینكه در ظاهر این سخن به نفع آن حضرت
بود - و اگر یك مرد سیاسى به معناى روز و دنیا طلبى بود
مىتوانست از این اندیشه موهوم به نفع خود بهرهبردارى كند و آیندگان
نیز هر گونه مىخواهند قضاوت كنند!چنانكه رفتار مردان سیاستبه معناى
روز و منطق آنها چنین است . (زندگانى حضرت محمد(ص)، نویسنده: رسولى
محلاتى - براى اطلاع بیشتر به كتابهاى بحار الانوار(ج 79، ص 103)و سیرة
المصطفى(صص 482 به بعد)مراجعه نمایید)
زیارت شهدای احد وحره
درزیارت قبورشهدای واقعه حره وشهدای احد
میگوئی :
اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ یاشُهَداءُ یاسُعَداءُ
یا نُجَباءُ یانُقَباءُ یا اَهْلَ الصِّدْقِ وَالْوَفاءِ
اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ یا مُجاهِدونَ فی سَبیلِ اللهِ حقَّ
جِهادِهِ اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی
الدّارِ اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ یاشُهَداءُ كافَّةً عامَّةً وَرَحْمَةُ
اللهِ وَبَرَكاتُهُ.
جنگ احد
یك سال بعد از جنگ بدر، دشمنان اسلام با تجهیزاتى
سه برابر جنگ بدر به قصدانتقام به سوى مدینه حركت كردند. پیامبر (ص )
با یاران مشورت كرد و در نتیجه قرارشد در كناره كوه احد صف آرایى
كنند. در آغاز جنگ ، مسلمانان - با عده كم ولى با نیروىایمان زیاد
- پیروز شدند، ولى بخاطر آنكه محافظان دره اى كه در پشت بود، سنگر رابه طمع
غنیمت هاى جنگى ترك كردند، شكستى بر لشكریان اسلام وارد شد و عده اى
ازجمله حمزه عموى دلاور پیامبر (ص ) كشته شدند ولى بر اثر فداكاریهاى
على (ع ) كه زخم بسیار برداشته بود و دیگر دلاوران و شیوه تازه
اى كه پیامبر در جنگ احد بكاربست ، دیگر بار مسلمانان گرد آمدند و به
تعقیب دشمن زبون شده پرداختند و سرانجام این جنگ به پیروزى
انجامید.
شهدای احد دربقیع، همان زخمیهای
جنگ احد هستند كه در مدینه به شهادت رسیدند و در بقیع دفن شدند.
شهدای حره
شهدای حره ، چون هجوم سپاه شام به مدینه از طریق
حره واقم صورت گرفت این واقعه به فاجعه حره مشهور گردید.
در سال 63 هجری مردم مدینه به دنبال سخنرانی
حماسی عبدالله بن حنظله ی غسیل الملائكه و چند نفر از بزرگان
مدینه بعد از بازگشت از سفر شام، بر ضد حكومت بنی امیه قیام
كردند. وقتی شورش مردم مدینه را به یزید گزارش دادند،
مسلم بن عُقبه را با لشگری انبوه، برای سركوبی نهضت به مدینه
اعزام كرد. سرانجام شورشیان شكست خوردند، سران نهضت كشته شدند، مسلم به مدت
سه روز دستور قتلعام مردم و غارت شهر را صادر كرد. دراین حادثه امام سجاد با
خاندانش به ینبع رفت. ابن عباس و محمد حنفیه به مکه رفتند. ابوسعید
خدری که در 12 غزوه شرکت داشت اعدام شد. و در بقیع، پایینتر
از قبر حلیمه سعدیه دفن شد.
بعضی از شهدای واقعه حره در بقیع دفن شدهاند
و بقیه در قبرستانی در شمال شرقی مسجد النبی در محله عبد
الاشهل که اینک متروکه میباشد، دفن گردیدهاند.
واقعه حَرّه درمدینه
واقعه حَرّه، نام واقعۀ برخورد خشونتآمیز لشکر
شام به فرماندهی مسلم بن عقبه با قیام مردم مدینه. در سال
۶۳ هجری مردم مدینه به رهبری عبدالله بن حَنظَلة بن
ابی عامر علیه حکومت یزید بن معاویه قیام
کردند. در این واقعه، بسیاری از مردم مدینه، از جمله
۸۰ تن از صحابه پیامبر(ص) و ۷۰۰ تن از حافظان
قرآن کشته شدند و اموال و نوامیس مردم به غارت رفت.
امام سجاد(ع) در این قیام با مردم مدینه
همراه نشد؛ ولی در خانه خود، به بسیاری از زنان و کودکان و
حتی اهل و عیال و اطرافیان مروان بن حکم پناه داد.
معنای حره و زمان وقوع
به سنگستان سیاهرنگ، حرّه میگویند و
چون این قیام از سنگستانی در مشرق مدینه به نام «حرّه
واقم» یا «حرّه زُهره» (منسوب به بنیزهره از اقوام یهود)؛ شروع
شد، به این نام معروف گردید. غالب منابع تاریخی،
واقعۀ حرّه را روز دوم ذیحجه یا دو سه روز مانده به آخر
ذیحجه ۶۳ق ذکر کرده اند،
زمینههای قیام
درباره اسباب و علل واقعه حره، روایتهای
گوناگونی رسیده است. بنابر بسیاری از گزارشها، واقعه حره
از آنجا آغاز شد که والی جدید مدینه، عثمان بن محمد بن
ابیسفیان، به ابتکار خود یا به دستور یزید،
هیئتی از بزرگان شهر مانند عبدالله بن حنظله را برای ملاقات با
خلیفه به شام فرستاد. گرچه هیئت مزبور از هدایا و
عطایای خلیفه برخوردار شدند، اما به محض بازگشت از شام، در
برابر مردم به فسق و فجور آشکار خلیفه گواهی دادند و مردم را به اقدام
برای خلع یزید از خلافت دعوت کردند.[تاریخ طبری،
ج۵، ص۴۷۹-۴۸۰]
از روایات چنین برمیآید که
عبدالله بن حنظله نقش مهمی در شکلگیری و ادامه این جنبش
داشته و حتی مردم با او به عنوان رهبر قیام، بیعت کرده بودند.[تاریخ
طبری، ج۵، ص۴۸۰-۴۸۲]
عزل والی مدینه
مردم مدینه به فرمان عبدالله بنزبیر، عثمان
بن محمد را از امارت مدینه عزل کردند و بر امویان شوریدند و
آنان را، که حدود هزار نفر بودند و در منزل مروان بن حکم گرد آمده بودند، محاصره
کردند.[طبری، ج ۵، ص۴۸۲؛ مسعودی، مروج، ج
۳، ص۲۶۷]
تجهیز سپاه شام
تلاشهای مأمور حکومت شام، برای اطاعت مردم از
یزید، نتیجه ای نداشت. نامه تهدیدآمیز
یزید و نیز وساطت نعمان بن بشیر در فرونشاندن این
قیام مؤثر نیفتاد. یزید تصمیم گرفت برای
سرکوب مردم مدینه لشکری تجهیز کند. بعد از امتناع
عبیدالله بن زیاد از پذیرش فرماندهی لشکر، وی مسلم
بن عُقبه مُرّی را مأمور این کار کرد. شمار لشکریان او را
بین ۵۰۰۰ تا ۲۷۰۰۰
نفر نوشتهاند. در این هجوم حصین بن نمیر نیز او را
همراهی میکرد. حصین فرماندهی اهل حمص را بر عهده داشت. [ابنقتیبه،
الامامة و السیاسة، ج ۱،
ص۱۷۷ـ۱۷۸؛ طبری، ج ۵،
ص۴۸۱ - ابناثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲،
ج ۴، ص۱۱۱ـ۱۱۲ - یعقوبی، ج
۲، ص۲۵۰ـ۲۵۱؛ طبری، ج ۵،
ص۴۸۳؛ ذهبی، حوادث و وفیات
۶۱ـ۸۰ه، ص۲۵ - طبری، ج۵، ص
۴۹۰]
حمله به مدینه
وقتی خبر حرکت سپاه یزید به مردم
مدینه رسید، آنان گرداگرد مدینه خندق کندند و پناه گرفتند.
مردم اجازه دادند که وابستگان به حکومت شام، از مدینه
خارج شوند به شرط آنکه در مورد مدینه هیچ اطلاعاتی را به سپاه
شام ندهند و در جنگ هم شرکت نکنند. بنی امیه با خروج از مدینه،
سوگند خود را شکستند و عبدالملک بن مروان با توصیه پدرش به همراهی مسلم
بن عقبه نقشه حمله به شهر را طراحی کردند.
مسلم با عبور از حرّه، در مشرق مدینه پیاده شد
و به مردم مدینه سه روز مهلت داد. آنگاه، پس از دور زدن خندق، از پشت سر و
با کمک طایفه بنی حارثه، که با وعدههای مالی
فریفته شدند، وارد شهر شد. و چندان جنایت کرد که به مُجرم و مُسرف
معروف شد. [ ابنقتیبه، الامامة و
السیاسة، ج ۱، ص۱۷۸ـ۱۸۰؛
طبری، ج ۵، ص۴۸۵ـ۴۸۷ - ابنقتیبه،
الامامة و السیاسة، ج ۱، ص۱۷۹،
۱۸۱؛ دینوری، ص۲۶۵ - ابنحبیب،
المُنَمَّق فی اخبار قریش، ص۳۹۰؛ مسعودی،
مروج، ج ۳، ص۲۶۷؛ ابناثیر،الکامل،
۱۹۷۰ـ۱۹۷۳]
رفتار شامیان با مردم
مسلمبن عقبه، به دستور یزید، سه روز جان و مال
مردم را بر سپاهیانش حلال کرد.
ابن کثیر و سیوطی غارت و جنایات
سپاهیان او را مصیبتی سهمگین و وصفناپذیر خواندهاند.
(البدایة و النهایة، ج ۴، جزء۸، ص۲۲۰ و
ص ۲۰۹ - ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج ۱،
ص۱۷۹؛بلاذری، ج ۴، قسم ۲، ص۳۷؛
طبری، ج ۵، ص۴۸۴)
و مسعودی آن را فجیعترین حادثه، پس از
شهادت امام حسین(ع)، دانسته است. سپاهیان مسلمبن عقبه در آن سه روز،
از ارتکاب هیچ عمل زشتی، همچون تجاوز به نوامیس، بیرون
کشیدن جنین از شکم زنان و کشتن نوزادان و توهین به صحابه بزرگ
پیامبر(ص)، از جمله جابر بن عبدالله انصاری نابینا و
ابوسعید خُدری، فروگذار نکردند. (تنبیه، ص۳۰۶
- ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج ۱، ص۱۸۴؛
ابنجوزی، ج ۶، ص۱۵؛ مقدسی، ج ۶،
ص۱۴ - سهیلی، ج ۶
ص۲۵۳ـ۲۵۴)
شمار کشتگان واقعه حرّه را بیش از
۴۰۰۰ و به قولی۱۱۷۰۰
یا ۱۰۷۰۰ نفر برآورد کردهاند. (مقدسی،
ج ۶، ص۱۴ - ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج
۱، ص۱۸۴ـ۱۸۵؛ مسعودی،
تنبیه، ص۳۰۵؛ سمهودی، ج ۱،
ص۱۲۶؛ بلاذری، ج ۴، قسم ۲، ص۴۲)
از این میان، ۷۰۰نفر از
حاملان قرآن و ۸۰ صحابی رسول خدا به قتل رسیدند، بهنحوی
که کسی از اهل بدر باقی نماند[ذهبی، حوادث و وفیات
۶۱ـ۸۰ه، ص۳۰؛ سمهودی، ج ۱،
ص۱۲۶ -
ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ج ۱،
ص۱۸۵]
عبدالله بن حنظله و فرزندانش نیز کشته شدند.[خلیفة
بن خیاط، قسم ۱، ص۲۹۱؛ ابنقتیبه، الامامة و
السیاسة، ج ۱، ص۱۸۱ـ۱۸۲]
بیعت گرفتن از مردم
مسلم پس از این جنایات، مردم شهر را جمع کرد و
از آنان برای یزید بیعت گرفت، مبنی بر اینکه
آنان و پدرانشان بنده یزید بودهاند و به تعبیر دیگر،
فَیء (غنیمت جنگی) یزید هستند و هرکسی را که
از این فرمان سر باز میزد، گردن میزدند.[ابنحبیب،
ص۳۹۱؛ بلاذری، ج ۴، قسم ۲،
ص۳۸ـ۳۹؛ یعقوبی، ج ۲،
ص۲۵۰ـ۲۵۱؛ مسعودی، مروج، ج ۳،
ص۲۶۷ - دینوری، همانجا - طبری، ج ۵،
ص۴۹۱ـ۴۹۳؛ سمهودی، ج ۱،
ص۱۲۶]
فقط علی بن عبداللّه بن عباس (با وساطت
خویشانش که در سپاه یزید بودند) و امام سجاد(ع)، از آن
بیعت معاف شدند.[ابنحبیب، ص۳۹۱؛ مسعودی،
مروج، ج ۳، ص۲۶۸]
مسلم بن عقبه، به دستور یزید، سه روز جان و
مال مردم را بر سپاهیانش حلال کرد.
یوم الحرّة یوم مشهور فی الإسلام أیام
یزید بن معاویة لمّا انتهب المدینة عسكره من أهل الشام
الذی ندبهم لقتال أهل المدینة من الصحابة والتابعین وأمّر علیهم
مسلم بن عقبة المزی فی ذی الحجّة سنة ثلاث وستّین وعقیبها
هلك یزید، والحرّة هذه أرض بظاهر المدینة بها حجارة سود كثیرة
وكانت الوقعة بها. داستان حرّه در تاریخ اسلام مشهور است و آن همان حادثهاى
است كه لشكریان شام به امر یزید در ذی حجّه سال 63 كه به
هلاكت خود او نیز منتهى شد، شهر مدینه را غارت كردند و صحابه و تابعان
را كشتند، و حرّه زمینهاى است در اطراف مدینه كه پوشیده از سنگهاى
سیاه و نوك تیز است. (النهایة فی غریب الحدیث،
ج 1، ص351)
مسلم بن عقبه مری را كه تعبیر از او بمجرم و
مسرف كنند با لشكری فراوان از شام بجانب مدینه گسیل داشت مسرف
بن عقبه با لشكر خود، چون نزدیك بمدنیه شد در سنگستان مدینه كه
معروف به حره راقم است و بمسافت یك میل از مسجد سرور ابنیاء است
رسیده بودند، كه اهل مدینه به دفع ایشان بیرون شدند لشكر یزید
شمشیر در میان ایشان كشیدند و حرب عظیمی واقع
شد و جماعت بسیاری از مدینه مقتول گشتند و پیوسته مروان
بن الحكم مسرف را تحریص بر كشتن اهل مدینه میكرد تا آنكه مقتل
عظیمی واقع شد و مردم مدینه را تاب مقاومت نماند لاجرم بمدینه
گریختند و پناه بروضه مطهره نبوی «ص» برده و قبر منور آن حضرت را ملاذ
خود قرار دادند لشكر مسرف نیز در مدینه ریختند و به هیچ
وجه آن بیحیاها احترام قبر مطهر را نگه نداشتند، و با اسبان خود داخل
روضه منوره شدند، و اسب های خود را در مسجد رسول «ص» جولان دادند و پیوسته
از مردم مدینه كشتند تا روضه و مسجد پر از خون شد و تا قبر رسول «ص» خون رسید،
و اسبهای ایشان در روضه - كه ما بین قبر و منبر است - و روضه از
ریاض جنت - روث و بول كردند، و چندان از مردم مدینه كشت كه مدائنی
از زهری روایت كرده: كه هفتصد نفر از وجوه ناس از قریش و انصار
و مهاجر و موالی كشته شد و از سایر مردمان غیر معروف از زن و
مرد و حر و عبد عدد مقتولین ده هزار تن بشماره رفت. (تتمهی المنتهی
ص 36 تا 42) لشکر مسلم با اسبهاى خود داخل روضه منوره شدند و در مسجد رسول خدا(صلى
الله علیه وآله) اسبهاى خود را جولان داده و پیوسته از مردم مى کشتند
تا اینکه روضه و مسجد پر از خون شد. نوشته اند هفتصد نفر از بزرگان
قریش و انصار و مهاجر و از سایر مردم ده هزار نفر کشته شدند.(حوادث
الایام، صفحه 309)
زیارت اسماعیل فرزند امام صادق (علیهما
السلام)
اسماعیل، فرزند بزرگ امام صادق(علیه السلام)
بود، و عدّه اى از شیعیان پس از امام صادق به امامت او اعتقاد پیدا
كردند و به «اسماعیلیه» معروف شدند، اگر چه خود به امامت برادرش امام
موسى كاظم عقیده داشت و مورد احترام آن حضرت بود. در زیارت اسماعیل
مى گویى:
«اَلسَّلامُ عَلى جَدِّكَ الْمُصْطَفى، اَلسَّلامُ عَلى
أَبِیكَ الْمُرتَضَى الرِّضا، اَلسَّلامُ عَلَى السَیدَینِ
الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ، اَلسَّلامُ عَلى خَدِیجَةَ أُمِّ
الْمُؤْمِنِینَ أُمِّ سَیدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، اَلسَّلامُ
عَلى فاطِمَةَ أُمِّ الاَئِمَّةِ الطّاهِرِینَ، اَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ
الْفاخِرَةِ، بُحُورِ الْعُلُومِ الزّاخِرَةِ، شُفَعائِی فِی
الاْخِرَةِ، وَ أَوْلِیائِی عِنْدَ عَوْدِ الرُّوحِ إِلَى الْعِظامِ
النَّخِرَةِ، أَئِمَّةِ الْخَلْقِ وَوُلاةِ الْحَقِّ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیهَا
الشَّخْصُ الشَّریفُ، الطّاهِرِ الْكَرِیمِ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ
إِلاَّ اللهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَمُصْطَفیهُ، وَأَنَّ عَلِیاً
وَلِیهُ وَمُجْتَباهُ، وَأَنَّ الاِمامَةَ فِی وُلْدِهِ إِلى یوْمِ
الدِّینِ، نَعْلَمُ ذلِكَ عِلْمَ الْیقِینِ، وَنَحْنُ لِذلِكَ
مُعْتَقِدُونَ، وَفِی نَصْرِهِمْ مُجْتَهِدُونَ».
اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام
اسماعیل بن جعفر، فرزند ارشد امام جعفر صادق (ع)
است که خلفای فاطمی و امامان اسماعیلی او را جد خود و
جانشین امام صادق (ع) میدانند. اعتقاد به امامت او سرآغاز جدایی
شاخه اسماعیلیه از شیعیان امامی است. اصطلاح
اسماعیلیه به عنوان یکی از فرقههای شیعی
برگرفته از نام او است.
برخی، اسماعیل را با ابوالخطاب در ارتباط
دانسته و عقاید غلوآمیز به او نسبت دادهاند. اسماعیل،
هیچ حدیثی روایت نکرده است.
اسماعیل بزرگترین فرزند امام صادق علیه
السلام بود و بسیار مورد علاقه پدر، تا آنجا که گروهی از
شیعیان گمان می کردند بعد از امام صادق علیه السلام او به
امامت میرسد.
اما اسماعیل در زمان حیات امام صادق علیه
السلام، در سال 133 هجری در محلی به نام «عریض» در مدینه
از دنیا رفت و او را در بقیع به خاک سپردند.
امام صادق در سوگ اسماعیل بسیار محزون شد و
بدون کفش و رداء در تشییع جنازهاش حضور یافت. در طی
مسیر تشییع جنازه، امام صادق علیه السلام چندین بار
دستور فرمود جنازه را بر زمین بگذارند، و کفن از صورت اسماعیل کنار زد
تا همگان از مرگ او مطمئن شوند و کسی مدعی نشود که اسماعیل زنده
است و امام بعدی خواهد بود.
زراره می گوید:
پس از فوت اسماعیل، نزد امام صادق علیه السلام
رفتم. سمت راست امام، موسی بن جعفر علیه السلام نشسته بود. بر
روی جنازهی اسماعیل پارچه ای انداخته بودند. امام
فرمود:« زراره، برو و داود رقی و حمران و ابوبصیر را خبر کن
بیایند.» همزمان مفضل بن عمر نیز وارد شد. من رفتم و افراد
نامبرده را خبر کردم. پیوسته افراد دیگری وارد منزل شدند تا
این که به سی نفر رسیدیم.
آن گاه امام به داود فرمود: پارچه را از صورت ابراهیم
کنار بزن. داود این کار را کرد. امام به او فرمود:« ای داود،
اسماعیل زنده است یا مرده؟» داود عرض کرد:« ای مولای من،
او مرده است.»
امام از تک تک حاضران در مجلس خواست همین کار را
بکنند و همه ی آنان نیز پاسخشان این بود که اسماعیل از
دنیا رفته است.امام در پایان فرمود: خدایا گواه باش. و دستور
دادند که او را غسل بدهد و حنوط کنند و در کفن بپیچند. سپس امام به مفضل
فرمود کفن را از صورت اسماعیل کنار بزند. بعد فرمود:« مرده است یا
زنده؟» مفضل گفت:« مرده است.» امام فرمود:« خدایا گواه باش.»
پس از اینکه جنازه را در قبر گذاشتند، امام دوباره
همین سوال را از همه ی حضار تکرار فرمود و همه گفتند:« مرده است.» امام
فرمود: خدایا شاهد باش. شما نیز گواه باشید که کسانی که
دنبال باطل هستند به زودی شک و شبهه میکنند و می خواهند نور
خدا را با دهانهایشان خاموش سازند. و به فرزندش موسی امام هفتم اشاره
کرد و فرمود:« اما خداوند نورش را کامل می کند، اگر چه مشرکان را خوش
نیاید.» وقتی اسماعیل دفن شد، امام فرمود:«مرده ای
که غسل و کفن شد و در این قبر به خاک سپرده شد، کیست؟» همه گفتند:«
اسماعیل.» امام گفت:«خدایا گواه باش.»
آن گاه دست موسی علیه السلام را گرفت و فرمود: او
حق است و حق با او و از اوست.
پس از شهادت امام صادق علیه السلام برخی از
شیعیان به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ایمان
آوردند، و باقی افراد دو فرقه شدند: عده ای معتقد شدند اسماعیل
زنده است و امامت فرزندش، محمد، را پذیرفتند؛ زیرا می گفتند
امامت به فرزند پسر می رسد و پسر به امامت، سزاوارتر است تا برادر، که منظور
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام باشد. گروهی نیز که
بسیار کم هستند هنوز معتقد به زنده بودن اسماعیل هستند؛ و هم
کسانی که امامت محمد پسر اسماعیل را پذیرفتند و هم
معتقدین به حیات اسماعیل را اسماعیلیه می
گویند و عقیده مشهور این گروه آن است که امامت بعد از
اسماعیل درفرزندان اوست تا روز قیامت.
اسماعیل در منطقهای بهنام عُرَیض در
نزدیکی مدینه از دنیا رفت و تابوت وی بر دوش
مردم به گورستان بقیع تشییع شد.
با قدرتگیری وهابیان در حجاز، مرقدها و
بارگاهها ویران شد. به سال ۱۳۹۴ق. هنگام
زیرسازی خیابان غربی بقیع، محوطه پیرامون قبر
اسماعیل تخریب و چنین شایع شد که جنازه او پس از سدهها
به صورت سالم آشکار شده است. بر پایه برخی دیدهها و گفتههای
محلی با پیشبینیهای صورت گرفته و با
هماهنگی برخی از بزرگان اسماعیلیه جسد اسماعیل به
درون گورستان بقیع منتقل و نشانه گذاری شد. محل دفن او به دلیل
وصفهای متفاوت و از میان رفتن نشانهها، دقیقاً مشخص
نیست. محل آن را درحوالی قبر امالبنین یا نزدیک
شهیدان حرّه و یا در ۱۰ متری قبر حلیمه
سعدیه در انتهای بقیع دانستهاند.
زیارت حلیمه سعدیه (علیها السلام)
حلیمه سعدیه، دایه و مادر رضاعى رسول
خدا(صلى الله علیه وآله) بود كه آن حضرت را در كودكى از عبدالمطّلب (جدّ پیامبر)
تحویل گرفت و میان قبیله خود در بیرون مكّه برد، و به او
شیر داد و بزرگش كرد. زنى با عاطفه و مهربان كه افتخار دایگى پیامبر(صلى
الله علیه وآله) را داشت، و مورد احترام و علاقه حضرت بود.
در زیارت آن بانوى عظیم الشّأن چنین مى
گویى:
«اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا أُمَّ رَسُولِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا أُمَّ صَفِی اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ
یا أُمَّ حَبِیبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا أُمَّ
الْمُصْطَفى، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یامُرْضِعَةَ رَسُولِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا حَلِیمَةَ السَّعْدِیةِ، فَرَضِی
اللهُ تَعالى عَنْكِ وَأَرْضاكِ، وَجَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلَكِ وَ مَأْواكِ، وَرَحْمَةُ
اللهِ وَبَرَكاتُهُ».
حلیمه سعدیه دایه پیامبر
آن گاه که پیامبر اکرم(ص) با تولد خود دنیا را
روشن کرد، هفت روز بیش تر از مادر خود شیر ننوشید.
(مقریزی،1420، ج1، ص9) عبدالمطلب که پس از وفات پدر ارجمند
پیامبر(ص) کفالت ایشان را به عهده گرفته بود، او را به داخل کعبه برد؛
در حالی که به درگاه خداوند راز و نیاز می کرد و به خاطر
فرزندی که خداوند به او عطا کرده بود، شکرگزاری می کرد. سپس از
کعبه بیرون آمد و او را به مادرش سپرد و برای او دایه می
طلبید. (سیره ی ابن هشام، ج1، ص160) سعادت شیردهی
به رسول خدا(ص) نصیب زنی به نام «حلیمه» شد، گرچه بعضی
اولین دایه ی پیامبر(ص) را کنیز ابولهب،
«ثویبه» می دانند.
حلیمه ی سعدیه، همان طور که از نامش
پیداست، از قبیله ای به نام بنی سعد بن بکر بود.
بنی سعد، خود طایفه ای از طوایف قبیله ی بزرگ
تری به نام هوازن بودند. آن ها در محلی به نام «بوبات» زندگی
می کردند. بوبات نام صحرایی بود در سرزمین «تهامه» که
تقریباً در جنوب شرقی مکه قرار داشت. سالی که حلیمه عهده
دار دایگی حضرت محمد(ص) شده بود، به «سَنه الشهباء» معروف است.
سنه الشهباء، یعنی سالی که در آن خشک
سالی بوده و هیچ گونه سرسبزی در زمین نباشد؛ به گونه
ای که زمین سفید به نظر برسد. آن سال گروهی از زنان
بنی سعد که خود بچه های شیرخوار داشتند، برای نجات از
قحطی و خشک سالی به سمت مکه روانه شدند تا برای خود کودکی
بیابند که از شیر مادر محروم باشد و به امید آن بودند که از پدر
یا مادر او خیر و احسانی ببینند. حلیمه نیز
به همراه شوهرش، «حارث بن عبدالعزی» و شیرخواره اش «عبدا...» با آن ها
حرکت کرد. حلیمه، ادامه ی ماجرا را این گونه تعریف
می کند: «برای ما هیچ چیزی باقی نمانده بود.
من سوار بر الاغ ماده ی سفیدی شدم و همراه مان ماده شتری
پیر داشتیم که به خدا قسم، قطره ای شیر نداشت. آن شب از
گریه ی کودک مان به خاطر گرسنگی اش نخوابیدیم. من
نیز هیچ شیری در سینه نداشتم و شترمان هم
شیری نداشت تا به او بدهم؛ اما به باران و گشایشی
امیدوار بودیم. من سوار بر مرکب، پیوسته می راندم تا آن
که ضعف و لاغری بر آن گران آمد. هنگامی که به مکه رسیدیم،
به دنبال کودکان شیرخوار می گشتیم. تا آن که هیچ
زنی از ما نمانده بود جز آن که رسول خدا(ص) را به او عرضه می کردند؛
اما به خاطر یتیم بودنش او را نمی پذیرفتند. (پدر
گرامی رسول اکرم(ص)، عبدالله بن عبدالمطلب در حالی که رسول
گرامی در شکم مادر خود آمنه بود از دنیا رفته بود.) (سیره
ی ابن هشام، ج1، ص158 ) ما از پدرش امید احسان و نیکی
داشتیم و می گفتیم او یتیم است و بعید است که
مادر و جدش به ما احسان کنند. برای همین، از این کار اکراه
داشتیم. زنی نمانده بود که همراه من آمده و شیرخواره ای
نگرفته باشد، جز من. پس هنگامی که همگی برای بازگشت گرد هم
آمدیم، به شوهرم گفتم: «به خدا قسم که من اکراه دارم با بقیه بازگردم،
در حالی که شیرخواره ای همراه نداشته باشم. به خدا قسم من خواهم
رفت و آن یتیم را با خود می آورم.» او گفت: «اگر بخواهی
چنین کنی ایرادی بر تو نیست. امید است که
خداوند برکتی از وجود او به ما ببخشد.» چیزی مرا به گرفتن او
وانداشت جز آن که غیر از او کسی را نیافتم. زمانی که او
را برداشتم و در آغوش گرفتم، آنچه شیر خواست، از سینه ام نوشید
تا آن که سیر شد و برادرش (فرزند خودم) نیز نوشید تا سیر
شد. سپس هر دو خوابیدند و ما قبل از آن با کودک مان نخوابیده
بودیم. همسرم به سوی شترمان رفت. او نیز پرشیر شده بود،
از شیرش بسیار نوشید، من هم با او نوشیدم تا تشنگی
و گرسنگی از ما برطرف شد و بهترین شب را سپری کردیم. صبح
که شد، همسرم به من گفت: «به خدا قسم ای حلیمه! بدان که نَفْس
مبارکی را با خود آورده ای.» گفتم: «به خدا قسم امید آن دارم.»
با الاغم چنان حرکت می کردم که الاغ های دیگران بر آن قادر
نبودند. تا آن که دوستانم به من گفتند: «ای دختر ابی ذویب
وای بر تو! کمی صبر کن. آیا این [الاغ] همان نیست
که با او راه افتادی؟» گفتم: «به خدا قسم، این همان است که بود.»
گفتند: «به خدا قسم، او دارای شأنی است.» سپس به منزل های مان
در سرزمین بنی سعد رسیدیم و من زمینی از
زمین های خدا، خشک تر از آن جا نمی شناختم. گوسفندمان پیش
ما آمد در حالی که پر از شیر بود؛ پس نوشیدیم و کسی
قطره ای شیر در پستان های گوسفندان دیگر نمی
یافت تا بنوشد. تا آن جا که حاضران از قوم ما به چوپانان شان گفتند:
«وای بر شما! از همان جا که چوپان دختر ابی ذویب به چرا
می برد، شما نیز گوسفندان تان را به چرا ببرید.» گوسفندان شان
گرسنه می رفتند و قطره ای شیر ترشح نمی کردند؛ اما گوسفند
من پر از شیر می آمد. دائماً از خداوند فزونی و خیر بر ما
می رسید تا آن که [پیامبر(ص)] دوساله شد و او را از شیر
گرفتم.» (همان،163 )
در این هنگام، حلیمه او را نزد مادرش به مکه
آورد و برکاتی را که از او دیده بود، مادرش گفت. آمنه از
بیماری هایی که در مکه بود از جمله وبا، بر فرزندش
می ترسید. از طرفی حلیمه هم به خاطر برکاتی که از
پیامبر(ص) دیده بود، بر او حریص شده بود؛ از این رو،
دوباره ایشان را با خود به قبیله ی بنی سعد برد.
محمد(ص) 5 سال، یا به قولی 4 سال نزد بنی
سعد زندگی کرد. (تاریخ یعقوبی، ج2، ص10) پس از آن،
حوادثی روی داد که باعث شد حلیمه و شوهرش بر جان
پیامبر(ص) ترسان شوند؛ لذا، او را نزد مادرش بازگرداندند؛ اما آمنه(س) با
بیان چیز هایی که در هنگام تولد ایشان دیده
بود، آن ها را نسبت به این که خداوند حافظ جان حضرت محمد(ص) است، خاطرجمع
کرد. فرزندان حلیمه از شوهرش حارث، به سبب این دایگی
برادر و خواهر رضاعی پیامبر(ص) شدند. او در آن زمان، پسری به
نام عبدا... و دو دختر به نام های «انیسه» و «حذافه» که به
«شیما» معروف بود، داشت. شیما، هنگامی که پیامبر(ص) نزد
آن ها بود، همراه با مادرش از ایشان پرستاری می کرد.
(سیره ی ابن هشام، ج 1، ص 161 ) پیامبر(ص) نیز بعدها در
جنگ حنین که شیما اسیر شده بود، او را مورد احترام قرار داد.
پس از آن که پیامبر(ص) با خدیجه(س ) ازدواج
کرد، حلیمه نزد رسول خدا(ص) آمد و ایشان او را مورد اکرام و بخشش
خویش قرار داد. حلیمه، قبل از جریان فتح مکه از دنیا رفت.
پس از فتح مکه، یکی از دختران حلیمه نزد حضرت رسول(ص) آمد.
ایشان از او در مورد حلیمه پرسید. هنگامی که آن دختر،
ایشان را از مرگ حلیمه باخبر کرد، اشک از چشمان مبارک شان جاری
شد و در مقابل طلب کمک آن دختر، بر او بخشش فرمود. (ابن اثیر، ج1،1422، 418
)
پیامبر(ص) قسمتی از کودکی اش را نزد
بنی سعد گذراند. قبایل به سبب آن که در فضای آزاد و به دور از
محیط بسته ی شهر زندگی می کردند، از بیماری
هایی همچون وبا به دور بودند؛ لذا آمنه نیز از بازگشت فرزند
گرامی اش در دو سالگی به مکه اظهار کراهت می کرد. از
طرفی، زندگی در قبیله به سبب شرایط سختی که داشت،
باعث پرورش قوای جسمانی و آمادگی برای مقابله با
سختی ها می شد و مسلماً پیامبری که می خواهد در
آینده چنان تحول عظیمی ایجاد کند، باید از لحاظ
جسمی هم نیرومند باشد. در عین حال، زبان مردم قبایل از
این جهت که با مردم دیگر سرزمین ها برخورد کم تری داشتند،
کم تر مورد دگرگونی واقع می شد. پیامبر گرامی اسلام(ص) در
جمله ای زیبا می فرمایند: «أنا أعرَبُکم، أنا
قُرَشی و استُرضِعتُ فی بنی سعد بن بَکر؛ من از همه ی شما
فصیح ترم، چه هم قریشی ام و هم در قبیله ی
بنی سعد بن بکر شیر خورده ام.» (منابع: امتاع الاسماع
مقریزی، ج1، دارالکتب العلمیه، چاپ بیروت، 1420- الکامل
فی التاریخ، ابن اثیر، ج1، دارالکتاب العربی، بیروت
1422- تاریخ یعقوبی، ج2، دارصادر، بیروت - سیره
ی ابن هشام، ج1، داراحیاء تراث عربی، بیروت - پیام
زن - بهمن ماه سال 1391 شماره 251 - حلیمه، دایه ی پیامبر
اسلام)
زیارت عمّه هاى رسول اكرم (صلى الله علیه وآله)
قبر این دو بانوى بزرگوار «صفیه و عاتكه»،
دختران عبدالمطّلب و امّ البنین مادر حضرت ابوالفضل(علیه السلام) در
بقیع (پشت دیوار) در كنار هم قرار دارند. صفیه، زنى شجاع، با كمال
و ادیب و شاعر بود، و در آغاز ظهور اسلام مسلمان شد، و با پیامبر
اسلام(صلى الله علیه وآله) بیعت كرد، و به مدینه هجرت نمود. در
جنگ اُحُد و خندق هم حاضر بود، و در سال 20 هجرى در سن 73 سالگى از دنیا
رفت.
عاتكه نیز زنى با ایمان بود، و در ردیف
صحابه پیامبر قرار داشت، و همراه مسلمانان مهاجر به مدینه هجرت كرد.
در زیارت دو عمّه حضرت رسول(صلى الله علیه
وآله) صفیه و عاتكه مى گویى:
«اَلسَّلامُ عَلَیكُما یا عَمَّتَی
رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكُما یا عَمَّتَی نَبِی
اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكُما یا عَمَّتَی حَبِیبِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیكُما یا عَمَّتَی الْمُصْطَفى، رَضِی
اللهُ تَعالى عَنْكُما وَجَعَلَ الجَنَّةَ مَنْزِلَكُما وَرَحْمَةُ اللهِ
وَبَرَكاتُهُ».
زیارت امّ البنین مادر حضرت ابوالفضل
(علیه السلام)
در زیارت امّ البنین(علیها السلام) مى گویى:
«اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا زَوْجَةَ وَلِی
الله ِ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا زَوْجَةَ أَمِیرِالمُؤْمِنِینَ
، اَلسَّلامُ عَلَیكِ یا أُمَّ الْبَنِینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیكِ
یا أُمَّ الْعَبّاسِ بْنِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلِی
بْنِ أَبِی طالِب ، رَضِی اللهُ تَعالى عَنْكِ ، وَجَعَلَ الجَنَّةَ
مَنْزِلَكِ وَمَأْویكِ ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».
امّ البنین نامش «فاطمه» دختر حزام
امّ البنین، كه نامش «فاطمه» دختر حزام است، زنى رشید،
شجاع و عارف و فاضل و نجیب و با اخلاص بود كه پس از شهادت حضرت زهرا(علیها
السلام) ، به همسرى امیرالمؤمنین در آمد، و صاحب چهار فرزند رشید
به نامهاى عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان شد كه هر چهار نفر در كربلا، در ركاب امام
حسین(علیه السلام) جنگیدند، و شربت شهادت نوشیدند. امّ
البنین براى شهداى كربلا و چهار شهید خود در مدینه عزادارى مى
كرد، و در رثایشان شعر مى سرود، واز احیاگران یاد كربلا و شهدا
بود.
ام البنین در واقعه کربلا حضور نداشت، هنگامی
که او به فرمان امام زین العابدین علیه السلام وارد مدینه
شد تا مردم را از بازگشت اسرای آل علی باخبر سازد، ام البنین علیهاالسلام
راه را بر او گرفت و فرمود: ای بشیر، از امام حسین چه خبر داری؟
بشیر گفت: خدای تعالی ترا صبر دهد که فرزندانت عبدالله و جعفر و
عثمان شهید شدند. ام البنین گفت: از حسین چه داری؟ بشیر
گفت: خدای صبرت دهد که عباس هم شهید شد. ام البنین گفت: فرزندان
من و آنچه زیر آسمان است فدای نام حسین باد! مرا از حسین
خبر ده. وقتی که بشیر خبر شهادت امام حسین علیه السلام را
به ام البنین داد، آن بانو ناله ای کشید و گفت: ای بشیر،
بند دلم را پاره کردی و آن گاه صدا به ناله و شیون بلند کرد. این
جا نهاده سر به خاک غربت و غم//مظلومه ای کز مرگ گل هایش غمین
است
زندگی سراسر تلاش و مبارزه و فداکاری ام البنین
علیهاالسلام رو به پایان بود. همسر مولا علی علیه السلام
رسالت خویش را به خوبی به انجام رسانید. دلیرانی
تربیت کرد که همگی در راه وفاداری به ولایت و امامت در
صحرای کربلا عاشقانه شربت شیرین شهادت نوشیدند و به هرچه
وفا و وفاداری است آبرو بخشیدند.
وی طلایه دار پیام آوران کربلا پس از زینب
کبری علیهاالسلام بود و تا آخر عمر همسری لایق و وفادار
برای مولا علی علیه السلام باقی ماند. ستاره درخشان مدینه،
بنا بر قول مشهور، در 13 جمادی الثانی سال 64 ق شمع وجودش خاموش شد و
در قبرستان بقیع در کنار فرزند رسول خدا، امام حسن مجتبی علیه
السلام و فاطمه بنت اسد و دیگر چهره های تابان به خاک سپرده شد.
در رثای ام البنین علیهاالسلام
این جا مزار فاطمه ام البنین است - یا
مادری غم دیده مدفون زمین است
این جا نهاده سر به خاک غربت و غم - مظلومه ای
کز مرگ گل هایش غمین است
در دامنش پرورده سرداری چو عباس - آری چنین
زن، مادری شیرآفرین است
شد جان او آزرده از رنج زمانه - بر سینه اش چون لاله
داغی آتشین است
محسن صافی
فضایل ام البنین :
منابع از ایشان به عنوان بانوئی شاعره و فصیح
الکلام یاد نموده اند . مرثیه هائی که ایشان در رثای
پسران خویش و بویژه پسر ارشدش ـ ابوالفضل العباس ـ سروده و در برخی
منابع آمده است ، اهمیت بسیار زیادی دارد ؛ بطوری
که استاد مطهری نیز در هنگام نقل مصائب حضرت ابوالفضل و مادرش ـ ام
البنین ـ از این مرثیات در سخنرانی های خود فراوان یاد
کرده است .
منابع چنین نگاشته اند که این مرثیات و
احوال روحی و معنوی و گریه های وی بقدری
جانسوز بوده که حتی مروان حکم نیز هنگامی که در چنین حالتی
از نزدیک ام البنین عبور می کرد ، بی اختیار می
نشست و به حال ام البنین می گریست .
در اینجا به برخی از این مرثیات که
در رثای فرزندان خود سروده ، اشاره می گردد :
لاتدعونی ویک ام البنـــین - تذکرینی
بلــیوث العریــــن - کانت بنون لی أدعی بهـم - والیوم
أصبحت و لامــن بنین - أربعه مثل نســـور الربی - قد واصلوا الموت
بقطع الوتین - تنازع الخرصان اشلائهم - و کلهم أمسوا صــریعاً طعین
- فلیت شعری أکما اخبـروا - بأن عباساً قطـیع الیدیـــن.
ترجمه : وای بر شما! دیگر مرا ام البنین
نخوانید و مرا به یاد شیران بیشه میاندازید .
من پسرانی داشتم که بخاطر آنها به من ام البنین می گفتند و
امروز در حالی بسر می برم که پسرانم وجود ندارند . چهار پسری که
همچون عقابهای بلند پرواز بودند . با پاره شدن رگهای قلبشان به شهادت
رسیدند . نیزه ها به جنگ اعضای بدن آنها آمد و در نتیجه
همگی آنها به خاک افتادند . ای کاش می دانستم که آیا این
خبر درست است که گفتند ، دست عباس قطع شده است .
این بانو همچنین اشعار و مرثیات جداگانه
ای نیز در رثای فرزند ارشد خود ـ عباس دارد که نمونه ای
از آنها ذکر می گردد :
یا من رأی العباس کر ـ علی جماهیر النقد - وراه من أبناء
حیـــ ـ در کل لیث ذی
لبد - أنبئت أن ابنی أصیـــ ـ
ب برأسه مقطوع ید - ویلی علی شبلی اما ـ ـ ل برأسه ضرب الغمد - لو کان سیفک فی
یدیـ ـ ک لما دنا منه أحد …
ترجمه : ای کسانی که حمله جانانه عباس (ع) را
بر گله های گوسفند دیدید و نیز به دنبال او فرزندان حیدر
را که هرکدام شیری است که دست از یاری اش برنمی
دارد . با خبر شدم ، در حالی که بر سر پسرم ضربه وارد کرده اند که او دست در
بدن نداشته است . وای بر من ! که بر سر فرزندم عمود آهنین فرود آمد .
اگر شمشیر در دستت می بود ، کسی یارای نزدیک
شدن به تو نداشت … .
از آنجا که این بانوی محترمه ، بی باک و
نترس بوده است ، به اظهار تاریخ ، عامل مهم اهل بیت در جهت تبلیغ
بر ضد دستگاه اموی وقت در دوران خفقان بنی امیه پس از قیام
عاشورا به حساب می آمد . بطوری که اقدامات افشاگرانة وی حتی
حاکم وقت اموی مدینه ـ مروان حکم ـ را نیز به ستوه آورده بود وی
همچنین با سوگواری ها ، عزاداری ها و یاد نمودن از وقایع
کربلا ، عامل مهمی برای زنده نگهداشتن قیام عاشورا و افشای
جنایات بنی امیه در کربلا بود .
می توان از ام البنین به عنوان اولین شخصیت
در صدر تاریخ اسلام یاد نمود که بدون هیچ واهمه ای، جنایات
شدید بنی امیه را در شهر مدینه برای مردم فاش می
ساخت .
زیارت اهل قُبور
این زیارت براى دیگر اموات مؤمن و مؤمنه
مدفون در بقیع و در دیگر قبرستان ها خوانده مى شود:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «اَلسَّلامُ عَلى
أَهْلِ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، مِنْ أَهْلِ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، یا
أَهْلَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، كَیفَ
وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، مِنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، یا
لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ، اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا
إِلهَ إِلاَّ اللهُ، وَاحْشُرْنا فِی زُمْرَةِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاَّ
اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ عَلِی وَلِی اللهِ».
از امیرالمؤمنین(علیه السلام) روایت
شده هر كس به قبرستان براى زیارت اهل قبور برود، خداوند متعال ثواب پنجاه
سال عبادت به او عطا فرماید، و گناه پنجاه ساله او و والدینش را
ببخشد.
از پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل است هر
كس هفت مرتبه سوره "إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیلَةِ القَدْر"
را نزد قبر مؤمنى بخواند، خداوند متعال فرشته اى را نزد قبر او مى فرستد كه پرستش
خدا كند، و ثوابش را به نام آن میت مى نویسد. پس چون روز قیامت
شود به هر هولى از اهوال قیامت برسد، خداوند آن هول را از او برطرف كند، تا
اینكه داخل بهشت شود.
رو به قبله دست خود را بر قبر گذارده و بگو: "اللَهُمَّ
ارْحَمْ غُرْبَتَهُ، وَصِلْ وَحْدَتَهُ، وَ ءَانِسْ وَحْشَتَهُ، وَ ءَامِنْ
رَوْعَتَهُ، وَأَسْكِنْ إلَیْهِ مِنْ رَحْمَتِكَ رَحْمَةً
یَسْتَغْنِی بِهَا عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِوَاكَ، وَ أَلْحِقْهُ بِمَنْ
كَانَ یَتَوَلاَّهُ"
حضرت صادق علیه السلام فرمود سرقبور بگو:
"اللَهُمَّ جَافِ الاْرْضَ عَنْ جُنُوبِهِمْ، وَ صَاعِدْ إلَیْكَ
أَرْوَاحَهُمْ، وَ لَقِّهِمْ مِنْكَ رِضْوَانًا، وَ أَسْكِنْ إلَیْهِمْ مِنْ
رَحْمَتِكَ مَا تَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُمْ وَ تُۆْنِسُ وَحْشَتَهُمْ ؛ إنَّكَ
عَلَی كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ."
نمازودعا در مسجد قبا
وقت تشرّف، دو ركعت نماز تحیت مسجد بجا آور، بعد تسبیحات
حضرت زهرا(علیها السلام) را بگو، و زیارت جامعه اوّل را بخوان آنگاه
دعا كن،
و بهتر است كه به این جملات دعا كنى:
«اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ فِی
كِتابِكَ الْمُنْزَلُ عَلى صَدْرِ نَبِیكَ الْمُرْسَلِ: " لَمَسْجِدٌ
اُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ یوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ،
فِیهِ رِجالٌ یحِبُّونَ أَنْ یتَطَهَّرُوا وَاللهُ یحِبُّ
الْمُطَّهِّرِینَ" . اَللّهُمَّ طَهِّرْ قُلُوبَنا مِنَ النِّفاقِ، وَأَعْمالَنا
مِنَ الرِّیا، وَفُرُوجَنا مِنَ الزِّنا، وَأَلْسِنَتَنا مِنَ الْكِذْبِ
وَالْغَیبَةِ، وَأَعْینَنا مِنَ الْخِیانَةِ، فَإِنَّكَ
تَعْلَمُ خائِنَةَ الاَعْینِ وَما تُخْفِی الصُّدُورُ، رَبَّنا
ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ
الْخاسِرِینَ».
نمازودعا در مسجد ذو قبلتین
مستحب است در مسجد ذو قبلتین دو ركعت نماز تحیت
مسجد خوانده شود، و مناسب است بعد از آن این دعا را بخوانى:
«اَللّهُمَّ إِنَّ هذا مَسْجِدُ الْقِبْلَتَینِ ،
وَمُصَلّى نَبِینا وَحَبِیبِنا وَسَیدِنا مُحَمَّد صَلَّى اللهُ
عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ. اَللّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ
فِی كِتابِكَ الْمُنْزَلِ عَلى صَدْرِ نَبِیكَ الْمُرْسَلِ:
"قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّینَّكَ
قِبْلَةً تَرْضیها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ" .
اَللّهُمَّ كَما بَلَّغْتَنا فِی الدُّنْیا زِیارَتَهُ
وَمَآثِرَهُ الشَّرِیفَةَ، فَلا تُحْرِمْنا یا اَللهُ فِی
الاْخِرَةِ مِنْ فَضْلِ شَفاعَةِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ
وَسَلَّمَ، وَاحْشُرْنا فِی زُمْرَتِهِ وَتَحْتَ لِوائِهِ، وَ أَمِتْنا عَلى
مَحَبَّتِهِ وَسُنَّتِهِ، وَاسْقِنا مِنْ حَوْضِهِ الْمَوْرِدِ بِیدِهِ
الشَّرِیفَةِ، شَرْبَةً هَنِیئَةً مَرِیئَةً لا نَظْمَأُ
بَعْدَها أَبَداً، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَیء قَدِیرٌ».
نمازودعا در مسجد فتح (مسجد احزاب)
مستحب است بعد از خواندن دو ركعت نماز تحیت مسجد، این
دعا را بخوانى:
«یا صَرِیخَ الْمَكْرُوبِینَ، وَیا
مُجِیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّینَ، وَیا مُغِیثَ
الْمَهْمُومِینَ، إِكْشِفْ عَنِّی ضُرِّی وَهَمِّی
وَكَرْبِی وَغَمِّی، كَما كَشَفْتَ عَنْ نَبِیكَ صَلَّى اللهُ
عَلَیهِ وَآلِهِ هَمَّهُ ، وَكَفَیتَهُ هَوْلَ عَدُوِّه ِ، وَاكْفِنِی
مااَهَمَّنِی مِنْ أَمْرِالدُّنْیا وَالاْخِرَةِ ، یا أَرْحَمَ
الرّاحِمِینَ».
در كنار رشته كوه سلع، چند مسجد كوچك است كه موقعیت
جنگ احزاب (خندق) را نشان مى دهد، و گفته مى شود لشكر اسلام در این قسمت
اردو زده بود. در همین محل بر فراز كوه، مسجدى بنا شده كه معروف به مسجد فتح
است، در سبب نامگذارى آن گفته شده: پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)
در این مكان براى پیروزى مسلمانان دعا كرد، و خبر فتح و پیروزى
لشكر اسلام در همین مكان به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) رسید.
نماز و دعا در مسجد الاجابه
مسجد اجابه نزدیک حرم پیغمبراست و بنابرقولی همان مسجد مباهله یا
نزدیک محل ملاهله است كه در روز بیست و چهارم ذى حجّة داستان مباهله
رسول اكرم (صلى الله علیه وآله) با نصاراى نجران در آن مكان واقع شد.
در مسجد الإجابه پس از دو ركعت نماز تحیت مسجد، این
دعا را مى خوانى:
«اَللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ صَبْرَ الشّاكِرِینَ
لَكَ، وَعَمَلَ الْخائِفِینَ مِنْكَ، وَیقِینَ الْعابِدِینَ
لَكَ. اَللّهُمَّ أَنْتَ الْعَلِی الْعَظِیمُ، وَأَنَا عَبْدُكَ
الْبائِسُ الْفَقِیرُ، وَ أَنْتَ الْغَنِی الْحَمِیدُ، وَأَنَا
الْعَبْدُ الذَّلِیلُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد،
وَامْنُنْ بِغِناكَ عَلى فَقْرِی، وَبِحِلْمِكَ عَلى جَهْلِی،
وَبِقُوَّتِكَ عَلى ضَعْفِی، یا قَوِی یا عَزِیزُ،
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد الاَوْصِیاءِ الْمَرْضِیینَ،
وَاكْفِنِی ما أَهَمَّنِی مِنْ أَمْرِ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ یا
أَرْحَمَ الرّاحِمِینَ».
زیارت حضرت حمزه عموى پیامبر (صلى الله
علیه وآله)
چون به زیارت آن حضرت در اُحُد رفتى نزد قبرش بایست
و این زیارت را بخوان:
«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا عَمَّ رَسُولِ اللهِ،
صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا خَیرَ
الشُّهَداءِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَسَدَاللهِ وَأَسَدَ رَسُولِهِ،
أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ جاهَدْتَ فِی اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَجُدْتَ
بِنَفْسِكَ، وَنَصَحْتَ رَسُولَ اللهِ، وَكُنْتَ فِیما عِنْدَ اللهِ سُبْحانَهُ
راغِباً، بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی ، أَتَیتُكَ مُتَقَرِّباً
إِلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ بِزِیارَتِكَ، وَمُتَقَرِّباً إِلى رَسُولِ اللهِ
صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ بِذلِكَ، راغِباً إِلَیكَ فِی
الشَّفاعَةِ، أَبْتَغِی بِزِیارَتِكَ خَلاصَ نَفْسِی
مَتَعَوِّذاً بِكَ مِنْ نار اسْتَحَقَّها مِثْلِی بِما جَنَیتُ عَلى
نَفْسِی، هارِباً مِنْ ذُنُوبِی الَّتِی احْتَطَبْتُها عَلى
ظَهْرِی، فَزِعاً إِلَیكَ رَجاءَ رَحْمَةِ رَبِّی، أَتَیتُكَ
مِنْ شُقَّة بَعِیدَة، طالِباً فَكاكَ رَقَبَتِی مِنَ النّارِ، وَقَدْ
أَوْقَرَتْ ظَهْرِی ذُنُوبِی، وَأَتَیتُ ما أَسْخَطَ رَبِّی،
وَلَمْ أَجِدْ أَحَداً أَفْزَعُ إِلَیهِ خَیراً لِی مِنْكُمْ
أَهْلَ بَیتِ الرَّحْمَةِ، فَكُنْ لِی شَفِیعاً یوْمَ
فَقْرِی وَحاجَتِی، فَقَدْ سِرْتُ إِلَیكَ مَحْزُوناً، وَأَتَیتُكَ
مَكْرُوباً، وَسَكَبْتُ عَبْرَتِی عِنْدَكَ باكِیاً، وَصِرْتُ إِلَیكَ
مُفْرَداً، وَأَنْتَ مِمَّنْ أَمَرَنِی اللهُ بِصِلَتِهِ، وَحَثَّنِی
عَلى بِرِّهِ، وَدَلَّنِی عَلى فَضْلِهِ، وَهَدانِی لِحُبِّهِ،
وَرَغَّبَنِی فِی الْوِفادَةِ إِلَیهِ، وَاَلْهَمَنِی
طَلَبَ الْحَوائِجِ عِنْدَهُ، أَنْتُمْ أَهْلُ بَیت لا یشْقى مَنْ
تَوَلاّكُمْ، وَلایخِیبُ مَنْ أَتاكُمْ، وَلایخْسَرُ مَنْ یهْواكُمْ،
وَلا یسْعَدُ مَنْ عادیكُمْ».
پس رو به قبله مى كنى و مى گویى:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد.
اَللّهُمَّ إِنِّی تَعَرَّضْتُ لِرَحْمَتِكَ بِلُزُومِی لِقَبْرِ
عَمِّ نَبِیكَ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ، لِیجِیرَنِی
مِنْ نِقْمَتِكَ وَسَخَطِكَ وَمَقْتِكَ فِی یوْم تَكْثُرُ فِیهِ
الاَصْواتُ، وَتَشْغَلُ كُلُّ نَفْس بِما قَدَّمَتْ، وَتُجادِلُ عَنْ نَفْسِها،
فَاِنْ تَرْحَمْنِی الْیوْمَ فَلا خَوْفَ عَلَی وَلاحُزْنَ، وَإِنْ
تُعاقِبْ فَمَوْلىً لَهُ الْقُدْرَةُ عَلى عَبْدِهِ،وَلاتُخَیبْنِی
بَعْدَ الْیوْمِ، وَلاتَصْرِفْنِی بِغَیرِ حاجَتِی،
فَقَدْ لَصِقْتُ بِقَبْرِ عَمِّ نَبِیكَ، وَتَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَیكَ
ابْتِغاءَ مَرْضاتِكَ وَرَجاءَ رَحْمَتِكَ، فَتَقَبَّلْ مِنِّی، وَعُدْ
بِحِلْمِكَ عَلى جَهْلِی، وَبِرَأْفَتِكَ عَلى جِنایةِ نَفْسِی،
فَقَدْ عَظُمَ جُرْمِی، وَما أَخافُ أَنْ تَظْلِمَنِی، وَلكِنْ أَخافُ
سُوءَ الْحِسابِ، فَانْظُرِ الْیوْمَ تَقَلُّبِی عَلى قَبْرِ عَمِّ
نَبِیكَ، فَبِهِما فُكَّنِی مِنَ النّارِ، وَلاتُخَیبْ سَعْیی،
وَلا یهُونَنَّ عَلَیكَ ابْتِهالِی، وَلاتَحْجُبَنَّ عَنْكَ
صَوْتِی، وَلاتَقْلِبْنِی بِغَیرِ حَوائِجِی، یا غِیاثَ
كُلِّ مَكْرُوب وَمَحْزُون، وَیا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَلْهُوفِ الْحَیرانِ
الْغَرِیقِ الْمُشْرِفِ عَلَى الْهَلَكَةِ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد،
وَانْظُرْ إِلَی نَظْرَةً لا أَشْقى بَعْدَها أَبَداً، وَارْحَمْ تَضَرُّعِی
وَعَبْرَتِی وَانْفِرادِی، فَقَدْ رَجَوْتُ رِضاكَ، وَتَحَرَّیتُ
الْخَیرَ الَّذِی لایعْطِیهِ أَحَدٌ سِواكَ، فَلا تَرُدَّ
أَمَلِی، اَللّهُمَّ إِنْ تُعاقِبْ فَمَوْلىً لَهُ الْقُدْرَةُ عَلى
عَبْدِهِ وَجَزائِهِ بِسُوءِ فِعْلِهِ، فَلا اَخِیبَنَّ الْیوْمَ،
وَلاتَصْرِفْنِی بِغَیرِ حاجَتِی، وَلاتُخَیبَنَّ شُخُوصِی
وَوِفادَتِی، فَقَدْ أَنْفَدْتُ نَفَقَتِی، وَ أَتْعَبْتُ بَدَنِی،
وَقَطَعْتُ الْمَفازاتِ، وَخَلَّفْتُ الاَهْلَ وَالْمالَ وَما خَوَّلْتَنِی،
وَآثَرْتُ ما عِنْدَكَ عَلى نَفْسِی، وَلُذْتُ بِقَبْرِ عَمِّ نَبِیكَ
صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ، وَتَقَرَّبْتُ بِهِ ابْتِغاءَ مَرْضاتِكَ،
فَعُدْ بِحِلْمِكَ عَلى جَهْلِی، وَبِرَأْفَتِكَ عَلى ذَنْبِی،
فَقَدْعَظُمَ جُرْمِی، بِرَحْمَتِكَ یاكَرِیمُ یاكَرِیمُ».
قال رسول الله صلی الله علیه و آله:«اُحُد
جَبَلٌ یحِبُّنا وَ نُحِبُّه.»
در ناحیه شمالی مدینه رشته کوهی به
طول تقریبی شش کیلومتر از شرق به غرب کشیده شده که به دلیل
جدایی آن از دیگر رشته کوهها،«احد»خوانده می شود.این
کوه خاطره یکی از مهمترین جنگهای صدر اسلام را در سینه
دارد;غزوه ای که بسیار دردناک بوده و صحنه های عبرت انگیزی
از خود بر جای گذاشته است.در این غزوه بود که عده نسبتا زیادی
از اصحاب رسول خدا-ص-به دلیل بی توجهی جمعی از مسلمانان
به اوامر آن حضرت،به شهادت رسیدند.
مساجد احد:
در این منطقه مساجد چندى وجود دارد، چون: مسجد حمزه،
مسجد جبل احد (مسجد فسح)، مسجد جبل عینین (مسجد جبل الرماة)، مسجد ثنایا
(قبه الثنایا)، مسجد الدرع (مسجد الشیخین ـ مسجد البدائع)، مسجد
المصرع (مسجد الوادى ـ مسجد العسكر)، مسجد المستراح (مسجد استراحت).
در سال سوّم هجرى در شمال مدینه، در دامنه كوه اُحُد
جنگى میان مسلمانان و كفّار اتّفاق افتاد كه ابتدا مسلمانان پیروز
شدند، ولى در مرحله بعد در اثر تخلّف، عدّه اى ازفرمان رهبرى سرپیچى كردند،
و در نتیجه بیش از هفتاد نفر از مسلمانان شهید شدند. فخر
المحقّقین در رساله فخریه نوشته: مُستحب است زیارت حضرت حمزه(علیه
السلام) و دیگر شهداى اُحُد در قبرستان اُحد.
از حضرت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل است كه هر
كس مرا زیارت كند و عمویم حمزه را زیارت ننماید، به من
جفا كرده است. شیخ مفید(رحمه الله) فرموده كه پیغمبر اكرم(صلى
الله علیه وآله) به زیارت قبر حمزه امر مى فرمود وبه زیارت ایشان
و شهدا اهتمام مى كرد.
حضرت فاطمه(علیها السلام) پس از رحلت رسول اكرم(صلى
الله علیه وآله) بر زیارت قبر آن بزرگوار مواظبت مى نمود. و از زمان
حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) سنّت شده است كه مسلمانان به زیارت
عموى گرامى آن حضرت مى روند، و در كنار قبرش درنگ مى كنند.
ودر حدیث است كه حضرت فاطمه(علیها السلام) پس
از رحلت پدر روزهاى دوشنبه و پنج شنبه هر هفته به زیارت قبور شُهدا مى رفت و
با اشاره به مواضع مسلمانان در صحنه جنگ اُحُد، مى فرمود: این جا موضع رسول
خدا(صلى الله علیه وآله) بود، و در این مكان مشركین، وبه نقلى دیگر
در آن جا نمازمى گزارد ودعا مى كرد. شهداى اُحُد رضوان اللّه علیهم حدود
هفتاد نفر مى باشند.
قبر شریف و حرم مطهّر حضرت حمزه، آن بزرگ مجاهد اسلام
و عموى دلسوز رسول الله (صلى الله علیه وآله) از سال سوّم هجرت، كه آن حضرت
به شهادت رسید، تا سال 1344 گنبد و بارگاه داشت که به وسیله وهابیان
تخریب گردید،
زیارت دیگر شهداى اُحُد
در زیارت شهداى جنگ اُحُد كه در دامنه كوه اُحُد دفن
هستند، چنین مى گویى:
«اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلى نَبِی
اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّدِبْنِ عَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلى أَهْلِ بَیتِهِ
الطّاهِرِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ أَیهَا الشُّهَداءُ
الْمُؤْمِنُونَ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ یا أَهْلَ بَیتِ الاِیمانِ
وَالتَّوْحِیدِ، اَلسَّلامُ عَلَیكُمْ یا أَنْصارَ دِینِ
اللهِ وَأَنْصارَ رَسُولِهِ، عَلَیهِ وَآلِهِ السَّلامُ، سَلامٌ عَلَیكُمْ
بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ، أَشْهَدُ أَنَّ اللهَ اخْتارَكُمْ لِدِینِهِ،
وَاصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِی اللهِ
حَقَّ جِهادِهِ، وَذَبَبْتُمْ عَنْ دِینِ اللهِ وَعَنْ نَبِیهِ،
وَجُدْتُمْ بِأَنْفُسِكُمْ دُونَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قُتِلْتُمْ عَلى
مِنْهاجِ رَسُولِ اللهِ، فَجَزاكُمُ اللهُ عَنْ نَبِیهِ وَعَنِ الاِسْلامِ
وَأَهْلِهِ أَفْضَلَ الْجَزاءِ،وَعَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ فِی مَحَلِّ
رِضْوانِهِ وَمَوْضِعِ إِكْرامِهِ مَعَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ
وَالشُّهَداءِ والصّالِحِینَ، وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِیقاً، أَشْهَدُ
أَنَّكُمْ حِزْبُ اللهِ، وَأَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللهَ، وَ
إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ الْفائِزِینَ، الَّذِینَ هُمْ
أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ، فَعَلى مَنْ قَتَلَكُمْ
لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أَجْمَعِینَ، أَتَیتُكُمْ یا
أَهْلَ التَّوْحِیدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً، وَبِزِیارَتِكُمْ
إِلَى اللهِ مُتَقَرِّباً، وَبِما سَبَقَ مِنْ شَرِیفِ الاَعْمالِ وَمَرْضِی
الاَفْعالِ عالِماً، فَعَلَیكُمْ سَلامُ اللهِ وَرَحْمَتُهُ وَبَرَكاتُهُ،
وَعَلى مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللهِ وَغَضَبُهُ وَسَخَطُهُ، اَلَلّهُمَّ
انْفَعْنِی بِزِیارَتِهِمْ، وَثَبِّتْنِی عَلى قَصْدِهِمْ،
وَتَوَفَّنِی عَلى ما تَوَفَّیتَهُمْ عَلَیهِ، وَاجْمَعْ بَینِی
وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ، أَشْهَدُ أَنَّكُمْ
لَنا فَرَطٌ، وَنَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ».
و سپس هر چه مى توانى سوره "اِنّا أَنْزَلْناهُ فِی
لَیلَةِ الْقَدْرِ" بخوان و ثواب آن را به ارواح مطهّره این شهدا
هدیه كن.
شهداى اُحُد رضوان اللّه علیهم حدود هفتاد نفر مى
باشند.
شهدای احد دوگروه هستند گروهی كه درمعركه به
شهادت رسیدند دراحد دفن شدند وگروهی كه مجروح شده بودند به مدینه
منتقل شدند و بعدًا در مدینه به شهادت رسیدند و دربقیع دفن شدند
اما آنانكه دراحد دفن شدند حمزه و دو تن از دیگر شهدا
در یک قسمت،و دیگر شهیدان در فاصله 25 متری آنها مدفون
شده اند.
در وسط این قبرستان صورت سه قبر مشخص است كه مرقد
مطهر حضرت حمزه (در قسمت شرقى) و مزار عبدالله بن جحش و مصعب بن عمیر (در
قسمت غرب) مى باشد، ودرمحوطه گود مربع شكلى كه در ضلع شمالى قبر حضرت حمزه،وجود دارد
سایر شهدا مدفونند.
مساجد و اماکن متبرکه ای در مسیر و منطقه احد
وجود دارد
مسجد البحیر یا مسجد ابا ذر : مسیری
که اکنون به نام «طریق سید الشهدا» شهرت دارد،به طور تقریبی
همان مسیری است که حضرت از مدینه تا احد طی کرده است.
دو طایفه مهم در مسیر مدینه تا احد زندگی
می کردند.ابتدا طایفه بنی عبد اشهل بودند که رسول خدا-ص-توقفی
در میان آنان داشت.مسجد آنها همان مسجدی است که امروزه به نام مسجد
ابوذر، صحابی راستگوی رسول خدا-ص-، شهرت داشته و در خیابان
ابوذر،در فاصله پانصد متری مسجد النبی واقع شده است.نام اصلی این
مسجد،مسجد البحیر یا مسجد الاسواف یا مسجد السجده بوده است.[درباره
این مسجد نک:المدینه بین الماضی و الحاضر،ص
329-326،التحفة اللطیفه،ج 1،ص 67] نام سجده از روایتی گرفته شده
که از نماز خواندن رسول خدا-ص-در این مکان حکایت دارد و در آن آمده که
حضرت سجده طولانی در این مسجد داشته است.بعدها و یا در همان
زمان،مسلمانان این مسجد را بر جای سجده رسول خدا-ص- ساختند.معلوم نیست
در دوره های بعد به چه دلیل این مسجد به نام ابوذر معروف شده
است.
مسجد الدرع : از یادگارهای غزوه احد مسجد الدرع
است;مسجدی که سر راه رسول خدا قرار داشت.در نقلهای مربوط به مسیر
رسول خدا-ص- در جنگ احد،اشاره به بنای کوچکی شده که معروف به شیخین
بوده و در اصل تعلق به یک زن و شوهر پیر داشته است.در تاریخ
آمده است که رسول خدا-ص- در آنجا توقف کوتاهی داشته اند و برای نماز (درع)
زره خود را در آوردند. مسجد الدرع که اکنون در این مسیر قرار دارد یادگار
رسول خدا-ص- در آنجاست . گفته شده حضرت نماز مغرب و عشا را در آنجا خوانده و تا
صبح روز بعد ماندند . این مسجد بعد ها به نا مها یی چون مسجد
الدرع،مسجد البدائع ومسجد الشیخین نامیده شده است.[تاریخ
المعالم المدینة قدیماوحدیثا،ص133]
برخی هم گفته اند عنوان «درع »بدان دلیل است که
رسول خدا-ص- در آنجا درع پوشیده است.هر چند این مساله در کتابهای
تاریخی نقل شده [المغازی،ج 1،ص 219] اما برخی آن را نپذیرفته
و گفته اند که رسول خدا-ص- در مدینه درع پوشیده بودند! [المدینة
بین الماضی و الحاضر،ص 374] مسجد الدرع حدود سیصد متر مانده به
مسجد الاستراحه،در داخل یک فرعی بوده و سمت چپ کسی است که به
سمت احد می رود. برابر کوچه ای که مسجد الدرع در آن واقع شده پمپ بنزینی
است با سرپوش کلاهکی.
مسجد المستراح : در امتداد مسیر رسول خدا-ص-مسجد دیگری
قرار دارد که در اصل متعلق به طایفه بنو حارثه بوده است.این طایفه
در این ناحیه سکونت داشته و به کشت و زرع مشغول بوده اند.این
مسجد را مسجد المستراح یا مسجد الاستراحه می نامند.رسول خدا-ص- مکرر
به مسجد بنو حارثه آمده و در آنجا نماز می خوانده اند.و نیز گفته می
شود که مسجد الاستراحه یادگار غزوه احد است.بنای جدید این
مسجد اینک کنار خیابان واقع شده و با بنایی عالی و
زیباست.
مسجد فسح : زمانی که رسول خدا-ص-به وادی درون
کوه احد رفتند،در فاصله تقریبی پانصد تا هفتصد متر در سمت راست این
وادی،در پایین کوه،داخل شعبی که نامش شعب جرار بوده،در محلی
نماز ظهر و عصر را خواندند.این محل بعدها مسجد شده و به نام «مسجد فسح »شهرت
یافت. احتمال می رود که نام آن «مسجد سفح »بوده که به معنای
مسجد پایین کوه است.
این مسجد از کهن ترین مساجد منطقه احد بوده و
در روایات امامان شیعه نیز توصیه بسیار به خواندن
نماز در آن شده است.
بنای فعلی این مسجد،یک چهار دیواری
مخروبه است که اطراف آن را نرده آهنی کشیده اند و این نرده هم
رو به ویرانی است.در میان مسجد هم که مساحت تقریبی
آن بین پانزده تا بیست متر مربع است،هوارهای دیوارهای
تخریب شده مسجد ریخته شده است.آشکار است که در تخریب آن تعمد در
کار بوده است. پنجاه متر بالاتر از مسجد،در ارتفاع بیست متری، غاری
کوچک قرار دارد که گفته اند آن حضرت ابتدا در آن غار مخفی شدند.این
مطالب مستند تاریخی ندارد گرچه مشهور است. [ابن شبه روایتی
نقل کرده و در آن تصریح شده که حضرت داخل این غار در کوه احد
نشدند.تاریخ المدینة المنوره،ج 1،ص 76]
مسجد ثنایا : ثنایا به معنای دندان
است.گویند که در این نقطه،در جنگ احد،عتبة بن ابی وقاص دندان
رسول خدا-ص-را شکست.در این مکان مسجد بوده که تا این اواخر آثار آن
وجود داشته و عکسهایی از آن باقی مانده است.محل آن به طور تقریبی
به فاصله دویست تا سیصد متر در شمال شرق مرقد حمزه سید الشهدا
بوده است.کنار همین مسجد،سنگی بوده به نام حجر متکا که رسول خدا-ص- در
جنگ احد به آن تکیه داد.
در منطقه احد،مسجدی نیز به نام مسجد حمزه وجود
دارد که در حال حاضر در غرب مقبره حمزه واقع است.این مسجد از مساجد متبرکه نیست.
همچنین گفته شده که بر بالای کوه رمات،مسجد
کوچکی بوده است.آن مسجد نیز که اکنون آثاری ندارد،در شمار آثار
متبرک نیست.گفتنی است که در بسیاری از اوقات بر روی
کوه رمات قلعه های کوچک و محلهای دیدبانی ساخته می
شده که همین امر سبب تخریب این کوه شده است.
رفتن روی کوه رمات به هیچ روی مورد توصیه
منابع شیعه قرار نگرفته است.
مهراس : در بالای کوه احد محلی است به نام
مهراس،جایی که در دل کوه باران از قبل جمع شده است.رسول خدا-ص- با
شماری یاران و از جمله امیر مؤمنان-ع- پس از بالا رفتن روی
احد آنجا نشستند.امیر مؤمنان-ع- ظرفی آب از مهراس برای شستشوی
دهان رسول خدا-ص-، که به دلیل شکسته شدن دندان حضرت خونی بوده،آورد.این
آب به دلیل تغییر بو مورد استفاده رسول خدا-ص- که بسیار
هم تشنه بود قرار نگرفت.[المغازی،ج 1،ص 249]
در بالای کوه احد،محلی نیز به نام قبه
هارون وجود دارد.در نقلها آمده که هارون در سفر حج به اینجا آمده و در اینجا
مدفون شده است.دلیلی بر این مطلب وجود ندارد اما این قبه
با بنایی مخروبه و دیواری حدود یک متر و نیم
باقی مانده است.قبه مزبور در بالاترین نقطه کوه احد است.
الصاعدی از محققان محلی می نویسد:در
آنجا برخی خطوط کوفی را هم دیده که تنها لفظ الله قابل خواندن
بوده است.همچنین کتیبه ای با تاریخ 993 با نام «محمد علی
جرسخانی »بر صخره ای در آنجا وجود دارد.وی افزوده که همین
نام و تاریخ در مقبره شهدای بدر هم موجود بوده است.[احد،ص 24 و 25]
قبرستانی در سر راه احد بوده که موقعیت آن تقریبا
در محل درگیری مسلمانان با مشرکان بوده است.مسافر احد پیش از رسیدن
به مقبرة الشهدا،این قبرستان را در سمت چپ خود می دیده است.گویند
که شماری از شهدای احد هم در آن مدفون بوده اند.[سفرنامه مکه،حسام
السلطنه،ص 154(سال 1297 ه.ق.)] از آنجا که رسول خدا-ص-فرمود:هر کسی را در هر
جا که شهید شد دفن کنید،احتمال می رود که شماری از شهدای
احد در آنجا دفن شده باشند.اما شاهد مورد نظر گفته است که سنگ قبری در آنجا
نبوده است.
مسجد امیر المؤمنین -ع- : در برخی از
منابع حدیثی شیعه مسجدی با نام مسجد امیر المؤمنین-ع-در
احد یاد شده است.این مسجد که توصیه به نماز خواندن در آن
شده،برابر مقبره حمزه سید الشهدا معرفی شده است.[بحار الانوار،ج 97،ص
225] اکنون از چنین مسجدی خبری نیست. (آداب الحرمین
- سایت حج)
روضه
ها واشعار
اشعارحضوردرمکه
لبیک
اللهم لبیک – لبیک اللهم لبیک
خدا
خدا خدا خدا – خدا خدا خدا خدا - لبیک اللهم لبیک – لبیک اللهم
لبیک
خدا
خدا خدا خدا – مرازخود مکن جدا - لبیک اللهم لبیک – لبیک اللهم
لبیک
بنده
دل شکسته ام – به لطف تو دل بسته ام - لبیک اللهم لبیک – لبیک
اللهم لبیک
خداتویی
بنده منم – بنده شرمنده منم - لبیک اللهم لبیک – لبیک اللهم لبیک
بنده
منم تویی کریم – تویی غفوریارحیم - لبیک
اللهم لبیک – لبیک اللهم لبیک
بنده
منم خدا تویی – جلیل کبریا تویی - لبیک
اللهم لبیک – لبیک اللهم لبیک
منم
ضعیف ناتوان – تویی خدای مهربان - لبیک اللهم لبیک
– لبیک اللهم لبیک
به درگه
توآمدم – توای خدا مکن ردم - لبیک اللهم لبیک – لبیک
اللهم لبیک
غرق
گناه آمدم – روی سیاه آمدم - لبیک اللهم لبیک – لبیک
اللهم لبیک
باقری
ام من ای خدا- تویی غنی منم گدا - لبیک اللهم لبیک
– لبیک اللهم لبیک
چــرا
تو ای شکسته دل، خدا خدا نــمی کنی؟
چــرا
تو ای شکسته دل، خدا خدا نــمی کنی؟ - خـدای بـی
نیاز را چـرا صـدا نـمی کنی ؟
سـحر
بــه بـاغ نـاله ها، گـل مـراد مـی دمد - بـه نـیمه شـب چـرا
لـبی به نـاله وا نــمی کنی؟
بـه
هـر لـب دعـای تـو، فـرشته بـوسه مـی زند - بـرای درد بـی
دوا، چـرا دعـا نـمی کـنی؟
به
قطـره، قــطره اشک تــو، خدا نظاره می کـند - چـرا مـیان گـریه
ها خـدا خـدا نـمی کنی ؟
دل
تـــو مـانده در قفس، جـدا از آشـیان خود - پــرنده اسـیر را، چـرا
رهـا نـمی کـنی؟
چـرا
کـنون نـمی کنی ز دل غـــبار کینه را؟ - چـرا صـفا نـمی
دهی حـرم سـرای سینه را ؟
چـرا
صـدا نـمی زنی، شــهیده مدینه را؟ - بـه حـرمت
حـبیبه اش، نـظر بــه مـا کـند خدا
خـدا
بــه نــاله شما جـواب مـی دهد بیا - خـدا بـرات دوری از عـذاب
مـی دهد بـیا
خــدا،
خـدا، خـدا، خـدا،
ای
خدای کریم من لبیک
ای
خدای کریم من لبیک - ای عزیزوحکیم من لبیک
منم
وخاک مسجد شجره - دامن پاک مسجد شجره
مسجدی
که پیمبر اسلام - شد ملبس به جامه احرام
ای
خدا ای یگانه محبوبم - دوست خوب تر زهر خوبم
به تو
با عجزشکرمرهونم - ازتو ورحمت تو ممنونم
من
فراری تودعوتم کردی - غرق دربحر رحمتم کردی
محرمم
کن که محرمت گردم - آب در آتش غمت گردم
ای
که دادی به خانه ات راهم - ازتوجام وصال می خواهم
عبدآلوده
دامن تو منم - رخت دنیابرون کن ازبدنم
توببرصبروتاب
وآهم - تو بپوشان لباس احرامم
ذره
ام ذره آفتابم کن - خاک زوارخود حسابم کن
تشنه
وصل راتوآب بده - توبه لبیک من جواب بده
گربگویی
تورا نمی خواهم - گویمت ازچه داده ای راهم
سیدی
الا مان ببخش مرا - به امام زمان ببخش مرا
من
کنم ازگناهم استغفار - تو به عفوت نموده ای اقرار
گرچه
آلوده وگنهکارم - تو گواهی که دوستت دارم
حرف
دل باتو می زنم باتو - آمدم آمدم آشتی کنم باتو
ما
گداییم وتوکریم هستی - کی تو دربه روی گدای
بستی
توکریمی
ومن گنه کارم - ازدوعالم فقط تورادارم
علی
کوهستانی
از
خاک می روم که از آیینه ها شوم
از
خاک می روم که از آیینه ها شوم - ها! می روم از این
من خاکی رها شوم
من
زاده زمینم و تا عرش می روم - ها! می روم مسافر امّ القری
شوم
ها! می
روم هر آینه در سرزمین نور - با جلوه های روشن عشق آشنا شوم
این
چند روز فرصت خوبیست تا که من - از چند سال بندگی تن جدا شوم
تا
نقطه عروج دل خویش پر کشم - از خود جدا شوم همه محو خدا شوم
با
جامه ای سپیدتر از بخت آفتاب - از تیرگی ، از این
همه ظلمت رها شوم
لب را
به ذکر قدسی لبیک وا کنم - با اهل آسمان و زمین همصدا شوم
در
لحظه طواف بگردم به گرد یار - سرگشته چون تمامی پروانه ها شوم
در
جستحوی زمزم جوشان عاشقی - از مروه تا صفا بروم ، با صفا شوم
حرف
تمام شعر همین بود ، اینکه من - در خود فرو بریزم
و از نو بنا شوم
محمد
جواد شرافت
منبع
: نشریه حریم یار موسسه فرهنگی هنری مشعر
الله
الله خدای خوب منی
الله
الله خدای خوب منی (2)بخشنده ی همه ذنوب منی(2)
من
غرق عصیانم الله - ولی پشیمانم الله
از بس
گنه کردم الله - برلب رسید جانم الله
یارب
العفو(8)
آمده
ام به صد رجا و امید(2) من را نما به لطف خود تو سعید(2)
به من
عنایت کن الله - مرا هدایت کن الله
دریای
لطفت را الله - به من کرامت کن الله
یارب
العفو(8)
من را
به جمله انبیا تو ببخش(2) برحضرت خیرالنسا توببخش(2)
دانم
که رحمانی الله - بر مومنین جانی الله
ببخش
گناهم را الله - تو اهل غفرانی الله
یارب
العفو(8)
من
سائلم که آمدم حرمت(2) پرکن دستم زرحمت و کرمت(2)
تو
مهربان هستی الله - دلم به خود بستی الله
مجنون
تو هستم الله - تو لیلی ام هستی الله
یارب
العفو(8)
وعده
دیدار من با عشق لختی دیگر است
وعده
دیدار من با عشق لختی دیگر است - روح و جانم عاشق دیدار
روی دلبر است
کعبه ی
آمال من! بگشای در! اذن دخول - نقش بر جان و تنم با خطّ و مُهر کوثر است
نآمدم
چرخی زنم بهر طواف خانه اش - کاین سماع از رقص روحانی برایم
خوشتر است
ترسم
اینجا گم کنم سمت و نشان قبله را - مقصد قبله نمایم سمت و سویی
دیگر است
بر
دلم زنگاری از این روزگار پر فریب - هست امّا طالب رنگ و لعابی
بهتر است
آب
زمزم بل بشوید لوح چرکین دلم - تا بیابم کاین دلم بیت
الحرامی برتر است
ربّنا
واغْفرلنا عالِم تویی بر حال ما - نیک میدانی جهان
در انتظار مهتر است
کاش
هنگام طوافم رخ نماید عاقبت - آن که حادی والعَشَر اختر به آل حیدر
است
تا
کند عدلی به پا هرگز ندیده این جهان - او که نامش قائم آل الله
و پیغمبر است
میشود
هاتف بخواند این سخن در گوش من؟ - مژده بادا! مهدیات شافی به
روز محشر است
میلاد
سلطانی آزاد – بندرانزلی
تو
دور می شوی از خویش تا رها باشی
تو
دور می شوی از خویش تا رها باشی - دو روز سر زده همسایه
ی خدا باشی
سفر
به مرکز ثقل زمین، به چشمه ی وحی - رها از این همه آشوبِ
ادّعا باشی
درست
مثل تولد، نه مثل لحظه ی مرگ - کفن بپوشی و از زندگی جدا باشی
در
آسمانی لبیک، بال و پر بزنی - که با ملائکه با روح همصدا باشی
و هفت
بار بچرخی و رو نچرخانی - به پاس حرمت آیینه بی ریا
باشی
شکوه
دامن هاجر تو را بر انگیزد - نسیم هروله از مروه تا صفا باشی
تبر
به دوش بگیری و مثل ابراهیم - به جانِ بتکده ی نفس خود
بلا باشی
پرنده
باش و رها باش، بال و پر وا کن! - تلاش کن که تو پایان ماجرا باشی
پروانه
نجاتی
كرد
چون از امر خلاق جلیل
كرد
چون از امر خلاق جلیل - كعبه را برپا به دست خود خلیل
پس به
خود بالیده و بنمود افتخار - كاین منم معمار بیت كردگار
بانی
فرخنده بیت داورم - هم خلیل الله و هم پیغمبرم
حق
پرستان را ولی بر حقم - رهروان را رهنمای مطلقم
تا
ابد پاینده بادا این مقام - زانكه باشد قبله گاه خاص و عام
خانه
امید مردان خداست - ملجاء درماندگان بینواست
مقصد
و مقصود هر آزاده ایست - دستگیر هر ز پا افتاده ایست
باغ
رضوان با صفایش بی صفاست - آن صفا تا این صفا را فرق هاست
خوشتر
از تسنیم و كوثر زمزمش - فرش درگاه است عرش اعظمش
نی
همین باشد مطاف خاكیان - بلكه باشد قبله افلاكیان
از
بنای بیت خلاق جهان - جای دارد سر نهم برآسمان
چون
خلیل الله چنین اندیشه كرد - وحی آمد ز آن سمیع حی
فرد
كای
خلیل من دمی آهسته تر - بس كن از این های و هوی و
كروفر
گو چه
كردی جز بنای بیت گل - هان مشو غافل ز آبادی دل
از
بنای كعبه گل خوشدلی؟ - وز مقام كعبه دل غافلی؟
ای
خلیل من سخن از گل مگو - اهل دل شو جز حدیث دل مگو
هین
مزن دیگر زبیت گل منم - بین كه خود معمار بیت دل منم
چون
تو فانی می شود این بیت گل - آنچه را نبود فنا مائیم
و دل
در دل
بشكسته باشد خانه ام - گر شكستت دل تو را جانانه ام
اهل
صورت گر طواف گل كنند - اهل معنی طوف بیت دل كنند
علی
اکبر صلح خواه
ای
که در کوی وفا ی دوست تنها می روی
ای
که در کوی وفا ی دوست تنها می روی - مست وحدت در مقام قرب
یکتا می روی
می
روی تا در حریم کعبه بینی روی دوست - تا کنی
آیینه دل را مصفا می روی
شسته
ای از شوکت و مال و منال خویش دست - فارغ از اندیشه امروز و
فردا می روی
راز
وحدت بین در آن سامان که با شاه و گدا - یکزبان و یکدل و یکسان
و یکجا می روی
حالیا
تا محرم اندر کوی جانان گشته ای - با صفای دل بر محبوب یکتا
می روی
پاک
از نور حقیقت لوح دل کن چون کلیم - گر پی دیدار حق در طور
سینا می روی
راه
بس دشوار و شیطان سد راه است ای رفیق - هان مشو غافل که این
ره بی محابا می روی
می
کنی شب زنده داری در هوای روز وصل - گر نبینی مهر
روی یار بی جا می روی
بانگ
لبیک اجابت از لب دلبر خوش است - ورنه بیهوده است کاین پائین
و بالا می روی
جامه
تلبیس از تن دور کن گر چون مسیح - بر سر دار بلا از بهر مولا می
روی
عاشقان
را خلوت دل جایگاه دلبر است - بی جهت مجنون صفت در کوه و صحرا می
روی
شو چو
مردانی گدای ره نشین کوی دوست - کز پی دیدار
آن ماه دلا را می روی
محمدعلی
مردانی
یا
رب، امسال بدان رکن و مقامم برسان
یا
رب، امسال بدان رکن و مقامم برسان - کام من دیدن کعبه است و به کامم برسان
دولت
وصل تو هر چند که خاص است، دمی - عام گردان و بدان دولت عامم برسان
جز به
کام مدد عون تو نتوان آمد - راه عشق تو، بدان قُوت و کامم برسان
صبرم
از پای در آمد، تو مرا دست بگیر - به سر تربت این صدر همامم
برسان
چون
هلال ار بپسندی که بمانم ناقص - به جمال رخ آن بدر تمامم برسان
هندوی
آن درم ار خواجه جوازی بدهد - صبح بیرون برو روز است به شامم برسان
گر
بدان روضه گذارت بود، ای باد صبا - عرضه کن عجز و زمین بوس و سلامم
برسان
اوحدی
مراغه ای
ای
منا ای سرزمین اهل بیت
ای
منا ای سرزمین اهل بیت - ای ز اشک انبیا خاک تو گل
ای
منا ای کعبه عشق و وفا - ای منی ای مکتب صدق و صفا
ای
منا تی مرکز وصل اله - ای به خیل عاشقان میعادگاه
ای
منا ای وادی افروخته - ای
ز آه خسته دلها سوخته
ای
منا آفتاب نور عشق - ای منی ای
گام گامت طور عشق
ای
منا ای محفل قرب خدا - ای ز من کرده منیت را جرا
ساکنانت
ساکن کوی حقند - عاشقانت عاشق روی حقند
در
کجای دامنت ای خاک پاک - مصطفی صورت نهاده روی خاک
می
رسد بر گوش این سرزمین - بانگ لبیک امیرالمؤمنین
خاک
اهل دل تو صحرا بوده ای - شاهد العفو زهرا بوده ای
در
کدامین خیمه صحرای راز - با خدا کرده حسن راز و نیاز
در
کجای دامنت از هر دو عین - بوده جاری در دعا اشک حسین
کعبه
جان قبله دلها کجاست - خیمه گاه مهدی زهرا کجاست
دوست
دارم رو در آن صحرا کنم - جستجوی مهدی زهرا کنم
حاجیان
جمع اند دور هم همه - پس کجا رفته حسین فاطمه
او که
خود در خانه صاحب خانه بود - شمع رویش را حرم پروانه بود
حاجیان
جمع اند جمله در منی - او چرا رفته سوی کربلا
او به
جای موی سر ، سر می دهد - قاسم و عباس و اکبر می دهد
سعی
حج او صفا با خنجر است - مروه اش قبر علی اکبر است
مرغ
سحرم دانه ی اشکم شده دانه
مرغ
سحرم دانه ی اشکم شده دانه - پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن
خسته و کوه گنهم بر روی شانه - من عبد گنه کارم و تو حی یگانه
مشتاق
توام ورنه گدایی است بهانه - در را به رویم باز کن ای
صاحب خانه
من
عبد نمک خوار نمکدان شکن استم - گشتم خجل از توبه، زبس توبه شکستم
باز
آمده ام بر در عفو تو نشستم - هر چند بدم عبد گنه کار تو هستم
از
بندگیم غیر گنه نیست نشانه - در را به رویم باز کن ای
صاحب خانه
بیچاره
و درمانده ام ای دوست نگاهی - با کوه گنه آمده سویت پر کاهی
غیر
از سر کوی تو مرا نیست پناهی - سبحانک یا سیدی
العفو، الهی
العفو
که جز عفو توام نیست بهانه - در را به رویم باز کن ای صاحب خانه
سوگند
به اشک سحر فاطمه یارب - سوگند به جان پدر فاطمه یارب
سوگند
به سوز جگر فاطمه یارب - سوگند به خون پسر فاطمه یارب
با اشک
مرا پاک کن ای حی یگانه - در را به رویم باز کن ای
صاحب خانه
یا
مَن سَبَقَت رَحمتک ای خالق داور - سوگند به العفوِ شب ساقی کوثر
سوگند
به پیشانی مجروح پیمبر - العفو، که از وعده ی عفو تو
مکرّر
در
باغ دلم زد گل امّید جوانه - در را به رویم باز کن ای صاحب خانه
با
عفو تو جرمی نبود جرم دو عالم - آرد گنه خلق زلطف و کرمت کم
بوده
است گناه از من و عفو از تو دمادم - هرگز نگذارد کرم و لطف تو «میثم»
از کوی
تو گردد به سوی نار روانه - در را به رویم باز کن ای صاحب خانه
سازگار
اشعارخداحافظی
بامکه
خداحافظ
ای کعبه ای بزم یار
خداحافظ
ای کعبه ای بزم یار - خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ
ای محفل اهل راز - خداحافظ ای قبله ام در نماز
خداحافظ
ای کوی مطلوب من - خداحافظ ای بیت محبوب من
خداحافظ
ای از تو دل منجلی - خداحافظ ای زادگاه علی
خداحافظ
ای سجد گاه رسول - خداحافظ ای جای پای بتول
خداحافظ
ای شمع هر انجمن - محل طواف حسین و حسن
به
خاک تو، ای آرزوی همه - بود جای پیشانی فاطمه
اگر میهمان
بدی بوده ام - به دامان پاک تو رخ سوده ام
از این
در برون با چه حالی روم - مبادا که با دست خالی روم
خوش
آن دم که در استلام حجر - نهادم به دامان پاک تو سر
چو
مُحرم شدم با تو مَحرم شدم - کنار تو از اشک ، زمزم شدم
اگر
خواهی از خود جدایم کنی - کرم کن که عبد خدایم کنی
صفایی
دگر بر روانم بده - امام زمان را نشانم بده
سرا
پاشدم ناله و اشک و سوز - امام زمان را ندیدم هنوز
کاش
می گشتی عیان
کاش می
گشتی عیان - ای شمس هستی بخش جان
چه
کنم با که توان گفت که یار - در کنار من و من مهجورم
السلام
علیک یا حجت المعبود - السلام علیک یا کلمة المحمود
مجید
گلشیری
الوداع
اى كعبه كاینك وقت هجران آمده
الوداع
اى كعبه كاینك وقت هجران آمده - دل تنورى گشته و زو دیده طوفان آمده
الوداع
اى كعبه كاینك مست راوق گشته خاك - ز آنكه چشم از اشك میگون راوق
افشان آمده
الوداع
اى كعبه كاینك كالبد با حال بد - رفته از پیش تو و جان وقف هجران آمده
الوداع
اى كعبه كاینك هفته اى در خدمتت - عیش خوابى بوده و تعبیرش
احزان آمده
الوداع
اى كعبه كاینك روز وصلت صبح وار - دیر سر بر كرده و بس زود پایان
آمده
الوداع
اى كعبه كاینك درد هجران جانگزاى - شمه اى خاك مدینه حرز و درمان آمده
مکه می
خواهی و کعبه ها مدینه پیش توست – مکه ی تمکین و در
وی کعبه جان آمده
مصطفی
کعبه است و مهر کتف او سنگ سیاه - هر کف از بهر کف او زمزم احسان آمده
گرد
چار ارکان او بین هفت طوق و شش جهت -
چار ارکانش ز یاران چار اقران آمده
حبذا
خاک مدینه، حبذا عین النبی - هر دو اصل چار جوی و هشت
بستان آمده
در مدینه
مصطفی دین مشخص دان و بس - وان که از دین در مدینه اصل و
بنیان آمده
گر
بجویی ورنویسی هم به اسم و هم به ذات - در مدینه
نقش دین بینی به برهان آمده
(خاقانی)
کعبه،
ای بیت خداوند جلیل
کعبه،
ای بیت خداوند جلیل - ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه
ای خانه ی امّید همه - کعبه ای مرکز توحید همه
کعبه
ای محفل انوار خدا - کعبه ای زادگه شیر خدا
کعبه
ای شاهد غم های حسین - کعبه ای جای قدم های
حسین
کعبه
ای قبله گه اهل نیاز - کعبه ای برده به تو خلق، نماز
من و
لطفِ احدِ سرمد تو - احترام حجرالاسود تو
همه
با دیدن تو بی تابند - همه از زمزم تو سیرابند
ای
خدا داده تو را قدر و جلال - ای به بام تو اذان گفته بلال
تو
همه هستِ خلیل اللّهی - هنرِ دست خلیل اللّهی
بیت
رحمان و رحیمی، کعبه - صاحب حجر و حطیمی، کعبه
پرده
ات بافته از رشته ی دل - خود تویی عضو جدا گشته ی دل
کعبه
من بر تو پناه آوردمک - کاهم و کوه گناه آوردم
گر چه
بیچاره ام و روسیهم - نگهم کن نگهم کن نگهم
گر چه
یک عمر خلاف آوردم - در مَطاف تو طواف آوردم
کاش
تا دور تو می گردیدم - مهدی فاطمه را می دیدم
در
طواف تو شدم پابستش - تا که یک بوسه زنم بر دستش
نام
او آمده نُقل دهنم - منم و ناله ی یابن الحسنم
کعبه
کی از تو جدا گشت حسین - محو در ذات خدا گشت حسین
کاش
جانم رسد از غصّه به لب - کعبه کی از تو جدا شد زینب
دور
تو باغ گل یاسی بود - اکبر و قاسم و عبّاسی بود
کعبه
مهمان تو یک مادر بود - کودکی داشت علی اصغر بود
کعبه
از سوز درون داد بزن - گریه کن ناله و فریاد بزن
میهمان
تو بیابانی شد - حاجی فاطمه قربانی شد
در
منای احد دادگرش - سر جدا شد عوض موی سرش
شاخه ی
یاس جدا شد، کعبه - دست عبّاس جدا شد، کعبه
کعبه ی
او پسر فاطمه بود - حج عبّاس تو در علقمه بود
زخم
بر برگ گل یاس زدند - تیر بر دیده ی عبّاسِ زدند
چهره
از اشک بشویم کعبه - از حسین تو بگویم کعبه
یوسف
فاطمه را سنگ زدند - گرگ ها بر تن او چنگ زدند
چون
بریدند سر از پیکر او - کرد با گریه نگه مادر او
کعبه
مرهون حسین است حسین - زنده از خون حسین است حسین
«میثم»
از بیت خدا داد سلام - به حسین و حرمش باد سلام
سازگار
خداحافظ
ای کعبه ای بزم یار
خداحافظ
ای کعبه ای بزم یار - خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ
ای محفل اهل راز - خداحافظ ای قبله ام در نماز
خداحافظ
ای کوی مطلوب من - خداحافظ ای بیت محبوب من
خداحافظ
ای از تو دل منجلی - خداحافظ ای زادگاه علی
خداحافظ
ای سجدگاه رسول - خداحافظ ای جای پای بتول
خداحافظ
ای شمع هر انجمن - محل طواف حسین و حسن
به
خاک تو ای آرزوی همه - بود جای پیشانی فاطمه
اگر میهمان
بدی بوده ام - به دامان پاک تو رخ سوده ام
از این
در برون با چه حالی روم - مبادا که با دست خالی روم
خوش
آندم که با سوز و شور و دعا - در آغوش خود من گرفتم تو را
خوش
آندم که در استلام حجر - نهاذم به دامان پاک تو سر
چو
مُحرم شدم با تو مَحرم شدم - کنار تو از اشک زمزم شدم
اگر
خواهی از خود جدایم کنی - کرم کن که عبد خدایم کنی
صفائی
دگر بر روانم بده - امام زمان را نشانم بده
سراپا
شدم ناله و اشک و سوز - امام زمان را ندیم هنوز
اگر
چه به وقت وداع همه - شنیدی زهر زائری زمزمه
دلش
از شرار غم افروختی - به وقت خداحافظی سوختی
بیاد
آرای بیت غم افروختی - شب هشتم ماه ذیحجه بود
همان
شب که با گریه و شور و شین - خداحافظی کرد با تو حسین
کنار
تو زد عاشقان را صلا - دل شب روان شد سوی کربلا
چه
باشد مرا هم عطائی کنی - چو مولای خود کربلائی کنی
پس از
فیض زمزم براتم بده - صفائی زآب فراتم بده
خداحافظ
ای خاک بیت الحرام - خداحافظ ای حجر و رکن و مقام
به
ناچار اگر میروم زین حرم - مبادا بود نوبت آخرم
مبادا
که نومید رانی مرا - برانی و دیگر نخوانی مرا
اگر
داشت (میثم) در این خانه راز - دلش جانب کربلا بود باز
سازگار
اشعارورود
به مدینه
یاس
مدینه زائرت هستم
یاس
مدینه زائرت هستم (2) بر لطف و کرم
تو دل بستم(2)
امید
من هستی زهرا(س) زمن بگیر
دستی زهرا(س)
تو
سرورم هستی زهرا(2)
زهرا
زهرا زهرا زهرا زهرا زهرا زهرا زهرا(س)
خواهم
که در ره تو باشم من(2)پیرو مکتب تو باشم من(2)
ببین
که تنهایم زهرا(س) به تو تولایم
زهرا(س)
محب
مولایم زهرا(س) (2)
زهرا
زهرا زهرا زهرا زهرا زهرا زهرا زهرا(س)
شفاعتم
زتو طلب دارم(2) هردم نام تورا به لب دارم(2)
فدای
تو جانم زهرا (س) تویی تو
درمانم زهرا(س)
ای
جان جانانم زهرا(س) (2)
زهرا
زهرا زهرا زهرا زهرا زهرا زهرا زهرا(س)
قبر
مخفی تو کجا جویم(2) حرف دلم به تو کجا گویم(2)
مهمان
تو هستم زهرا (س) بر چادرت دستم
زهرا(س)
محب
تو هستم زهرا(س) (2)
زهرا
زهرا زهرا زهرا زهرا زهرا زهرا زهرا(س)
مدینه
شهر نبی تربت چهار امام
مدینه
شهر نبی تربت چهار امام - به نقطه نقطه ی خاکت زما سلام سلام
اگر
چه ساکت و آرام می رسی به نظر - دلی نمانده که گیرد بیاد
تو آرام
مزار
چار امامی و شهر پنج تنی - ز شش جهت بسویت حاجت آورند مدام
سزد
چو نام شریف تو بر زبان آرم - به حرمت سخنم انبیا کنند قیام
دوای
درد دو عالم ز گرد صحرائی - سلام بر تو که آرامگاه زهرائی
چراغ
محفل جان مسجد الحرام دلی - که بر طواف حریم تو بسته دل احرام
غلام
رضا سازگار (میثم )
یا
رسول الله مهمان توئیم
یا
رسول الله مهمان توئیم - میهمان تو ز ایران توئیم
سید
عالم تو صاحب خانه ای - ما گرسنه بر سر خوان توئیم
در
هوایت بال و پر افشانده ایم - ما کبوتر های ایوان توئیم
از صف
گرمای هجران سوختم - تشنه ی آبی ز باران توئیم
گفته
ای سلمان ز اهل بیت ماست - ما زاهل بیت سلمان توئیم
با تو
و آل تو پیمان بسته ایم - همچنان بر عهد و پیمان توئیم
ای
زمینی که بقیع نام تو است
ای
زمینی که بقیع نام تو است - قبر زهرای جوان مرده کجاست
خوابگاه
بدن خسته کجاست - جای آن پهلوی
بشکسته کجاست
کس
مگر فاطمه در شهر نداشت - که علی شب بدنش را برداشت
مجله
میقات حج سال یازدهم شماره چهل و سوم بهار 1382
سلام
اى سرزمین وحى و الهام
سلام
اى سرزمین وحى و الهام - سلام اى شهر شاهنشاه اسلام
سلام
اى پایتخت پادشاهى - سلام اى پایه عرش الهى
سلام
اى كان الماس فتوت - سلام اى كاخ سلطان نبوت
سلام
اى سر در كاخ خدایى - حریم بارگاه كبریایى
سلام
اى مشرق مشكاة ایمان - سلام اى عرشه قندیل رحمان
چه
روحى خفته در أنیت تو - ملایك محو روحانیت تو
خبردارى
كه با این شوق مدهوش - چه جانى را گرفتستى در آغوش؟
در اینجا
خفته آن آرام جانها - كه دارد از ملایك پاسبانها
چه
روحى قدسى اینجا آرمیده - چه روحانیتى در وى دمیده
تو گویى
غرفه ها مهد فرشته است - به هر در آیت غفران نوشته است
در و
پیكر همه آیات و الواح - شبستانها عبادتگاه ارواح
چه
شهرى! جنت المأواست گویى - چه نخلى سدرء و طوباست گویى
چه
خاكى و چه اقبالى خدا داد - كه چندین بوسه در پاى نبى داد
نشان
پاى پیغمبر به خاكش - ثریا سرمه ساى خاك پاكش
مشام
جان كن اینجا جلد و چالاك - شمیم خُلق پیغمبر كن ادراك
به هر
طاق از ملایك آشیانهاست - همانا غرفه هاى آسمانهاست
افق
را یاد عهد وحى و تنزیل - هنوزش انعكاس بانگ جبریل
تو گویى
در فضا آیات قرآن - پراكنده است و چون پروانه پران
به
مرغان سپیدى ماند اوراق - كه از قرآن پرافشاند در آفاق
صفا
آكنده این آفاق و انفس - نسیمش چون مسیحا در تنفس
به
چشمان چشمه ها بینى درخشان - سرشگ شوق و خجلت پرتو افشان
چه
بخششها كه بارد با خجلها - چه آرامش كه مى بخشد به دلها
به
موجى بیكران ایمان زند برق - به دریایى ز رحمت مى شوى غرق
بیان
ما رساى این صفت نیست - به قاموس بشر اینجا لغت نیست
چه گویى
در مقام بهت و حیرت - كه هر دم مى درخشد برق غیرت
در اینجا
عقل محو و عشق مات است - كه اینجا سرزمین معجزات است
در اینجا
جلوه كرده نور پاكان - درخشان چهره هاى تابناكان
به
روى این زمینها راه رفتند - به جان عرشى، به تن در خاك خفتند
سلام
اى مهد انس و آشنایى - سلام اى آشیان روشنایى
تو دیدى
رحمة للعالمین را - شنیدى بانگ جبریل امین را
نگین
خاتمیت قطب الاقطاب - به دورش حلقه هاى خیل اصحاب
على
را دیدى و اسباط و اوتاد - اباذر دیدى و سلمان و مقداد
چه ریحانهاى
روحانى كه دیدى - چه گوهرهاى رُمانى كه دیدى
به
حرف آى اى حریف سرگذشتى - چه رؤیاها كه دیدستى بهشتى
حدیث
از جان و جانان كن ببینم - سخن از روح و ریحان كن ببینم
تو را
شاید كه با این لعل خاموش - سخن گویى از آن سرچشمه نوش
سخن اینجا
وراى حد قال است - كه روى این سخن با اهل حال است
سكوت
عشق را اینجا بیانى است - كه پهناى فلك با وى دهانى است
محمّدحسین
شهریار منبع : سایت لبیك
پر
نور از آن سینای عشقت گشت سینه؟
پر
نور از آن سینای عشقت گشت سینه؟ - بعد از وداع كعبه رفتی در مدینه؟
تا
جام می نوشی ز دست حُور و غلمان - شستی به آب توبه حرص و حقد كینه؟
-
كردی
شهود حسن یكتا دِلبر عشق؟ - رفتی چو در یثرب بَرِ پیغمبر
عشق؟ -
كردی
دل ازاشراق آن شه عرش رحمان؟ - آنجا زدی ناب طهور از كوثر عشق؟ -
از
حُسْن روی مجتبی جان گشت گلشن؟ - از زهره زهرا دلت گردید روشن؟
تا ایمن
آئی از فریب نفس و شیطان - بگرفتی از سجاد ذكر و حرز و
جوشن؟
مرحوم
آیت الله الهی قمشه ای منبع : سایت لبیك
سلام
ما بر مدینه و بر قبر مخفی ای عصمت کبری
سلام
مابرمدینه وبرقبر مخفی یِ عصمت کبری-درودهرشیعه
برتووبر،لاله های به خون خفته ات زهرا
بر تو
می سوزد قلب سوزانم فاطمه جانم، فاطمه جانم - نـه تنها بر غصه های
دلت، اشک غم رود از چشم پیغمبر
که
سوزد با یاد غربت تو ای شهیده حق شیعه تا محشر - اگـر
دشمن در مدینه نمی زد به خانه تو از جفا آتش
نمی
زد کس بر خیام حریم حسین تو در کربلا آتش - نـمی شد در
کوچه روی تو از ضرب سیلی دشمن اگر نیلی
نمی
زد در کربلا به روی کودکانِ حُسینت کسی سیلی - تـو
آن بانویی که روز قیامت لوای شفاعت بدست توست
دودست
عباس وپیرهن غرق خون حُسینت به دست توست - بـرتومی سوزد قلب
سوزانم فاطمه جانم فاطمه جانم
شاعر:محمد
نعیمی
سـلام
ای خــفته گــان در مـــدیـنـه
سـلام
ای خــفته گــان در مـدیـنـه - سـلام ای عـاشقان بـی قـریـنه
سلام
ای هـادیان وادی طـور - سـلام ای رهـروان خـطه طـور
سلام
ای بـاب جـبرئیل مُکـرّم - سـلام ای عشق و عقل، اندر تو مُدغم
سلام
ای قُبّه خـضرای احـمد - سـلام ای خــفته در خاکت مــحـمـد
مـدینه
خـاک تو عنبر سرشت است - خـدا دانـد کــه بــهـتر از بهـشت است
مـدینه
جـای جـای تـــربــت تـو - گـواهی مـی دهد بــر غـــربــت
تـو
مـدینه
مهبط جـبرئیل اینجاست - هـم ایـنجا بـاب ارباب تـقاضـاست
سـلام
ای مـصطـفی را بـر گـرفته - بدامـن جـسم آن سـرور گـرفـته
هـر آن
کـس بـشنود درد و غـم تو - بسوزد تـا ابد در مـاتـم تـو
سـلام
ای تـربت زهـرای اطـهر - سلام ای مـحسن نشکفته پـر پـر
سلام
ای رازهـای در تــو نهفته - بـچاه اندر عـلی اســرار گفته
سلام
ای اشک زهرا در تــو جـاری - بـه فـقدان پـدر در سوگواری
شاعر:سید
مهدی میر آفتاب
مدینه
شهر نبی تربت چهار امام
مدینه
شهر نبی تربت چهار امام - به نقطه نقطه ی خاکت زما سلام سلام
اگر
چه ساکت و آرام می رسی به نظر - دلی نمانده که گیرد بیاد
تو آرام
مزار
چار امامی و شهر پنج تنی - ز شش جهت بسویت حاجت آورند مدام
سزد
چو نام شریف تو بر زبان آرم - به حرمت سخنم انبیا کنند قیام
دوای
درد دو عالم ز گرد صحرائی - سلام بر
تو که آرامگاه زهرائی
چراغ
محفل جان مسجد الحرام دلی - که بر طواف حریم تو بسته دل احرام
شاعر:غلامرضا
سازگار
مــدینه
شـد گـُل یاسَت کجا نیلوفری
مــدینه
شـد گـُل یاسَت کجا نیلوفری - کدامین کوچه دارد داغ مـرگ
مادری
مــدینه
در کــــجاست، مــزار فاطمه - کـــجا گــشـته خـــزان، بـهار فاطمه
فاطمه،
فاطمه، فاطمه2
مدینه
کوچه هایت بــوی زهرا می دهد - نشان از غربت شبهای مـولا
می دهد
مـدینه
در کــجاست، مــزار فاطمه - کــجـا گــشتـه خــزان، بــهار فاطمه
فاطمه،
فاطمه، فاطمه2
مـدینه
در کدامین کوچه زهرا را زدند - کجا در پیش طفلان یار مولا را زدند
مـگر
آنــجا علی، دو دستش بسته بود - کــه زهـرا نـاله دلـش آهسته بود
فاطمه،
فاطمه، فاطمه2
سکوتت
ای مدینه می زند بر جان شَرر - سخن بــا ما بگو از قصه دیوار
و در
بـگو
از غــــربت امـیر المومنین - بـگو شـد فــاطـمـه کجا نقش زمین
فاطمه،
فاطمه، فاطمه2
مـدینه
ای گـواهِ اشک پنهان علی - به دامانت نهان شد دستـه گلهای علی
مـدینه
کـو بلال، بگوید تا اذان - شـده وقـت نـماز، پیمبر را بخوان
فاطمه،
فاطمه، فاطمه2
ای
زمینی که بقیع نام تو است
ای
زمینی که بقیع نام تو است - قبر زهرای جوان مرده کجاست
خوابگاه
بدن خسته کجاست - جای آن پهلوی
بشکسته کجاست
کس
مگر فاطمه در شهر نداشت - که علی شب بدنش را برداشت
دلـم
پـر می زند سوی مدینه - بسویم می وَزَد بـوی
مدینه
خـدایا
عـاشقم عاشق ترم کن - نصیب مـا کنی کوی مدینه
مـدینه
دلـم بَرات پر می زنه - پُشت در نشسته و در می زنه
مـدینه
صـفای دائمت چه شد؟ - کوچه های بنی هاشمت چه شد؟
مدینه
به زخم دل نمک زدند - تـو کوچه فاطمه را کتک زدند
مـدینه
رنـگ حسن پریده بود - نــمی دانم تو کوچه چه دیده بود
مدینه
شکسته بـود بال و پری - مـدینه آتش گـــرفته بود دری
صدای
شکستن یک در می یاد - نـاله مظلومه مادر می آید
اشعارخداحافظی
زائرین با مدینه
خداحافظ
ای شهر آزارهـا
خداحافظ
ای شهر آزارهـا - خداحـافظ ای کوی و بازارها
خداحافظ
ای شهر دشنامها - خداحافظ ای کوچه ها بامها
خداحافظ
ای رنجها دردها - خداحافظ ای خاکها گردها
خداحافظ
ای یاس نیلی شده - یتیم نوازش به سیلی
شده
همین
جا دلم شد ز غم چاک چاک - که خورشیدم افتاده بر روی خاک
تا
ابد غم به سینه می ماند
تا
ابد غم به سینه می ماند - عقده های مدینه می ماند
کوچه
های مدینه بی روحند - آه زهرا به کوچه می ماند
گر به
پایان رسد غم عالم - داغ زینب همیشه می ماند
بی
تو ای آرزوی گم شده ام - دل من با بهانه می ماند
در
سپهر دو دیده ام باقی - تا ابد تازیانه می ماند
قصه
را تازیانه می داند - در و دیوار خانه می داند
تا هویدا
شود گل نرگس - قبر تو بی نشانه می ماند
خدا
حافظ ، خدا حافظ مدینه شهر درد و غم
خدا
حافظ ، خدا حافظ مدینه شهر درد و غم
- خدا حافظ ، خداحافظ ، بقیع ویک جهان ماتم
خدا
حافظ ، خدا حافظ مدینه شهرپیغمبر
- خدا حافظ به امید سلام و یاربی دیگر
ازشاعر
گرانقدر:حاج حمیدسیفی
خداحافظ
شهر خوب پیمبر
خداحافظ
شهر خوب پیمبر - خداحافظ شهر غربت حیدر
خداحافظ
ای بقیع غریبم - من از هجرت بی قراروشکیبم
خداحافظ
یاس پرپر حیدر - خداحافظ یار و یاور حیدر
مدینه
رفتم ولی دلم اینجاست - تمام فکر و توان من اینجاست
مدینه
با من بیا تو وفا کن - مرا یکبار دگر تو صدا کن
خداحافظ
،خداحافظ مدینه
خداحافظ
،خداحافظ مدینه - چه غم هایی که من دارم به سینه
خداحافظ
، توئی شهر پیمبر - خدا حافظ مزار پاک مادر
خداحافظ،ای
مسجد قبلتین - خدا حافظ ای جای پای حسین
خداحافظ
،ای بهترین سرزمین - خداحافظ ای قبر ام البنین
خداحافظ
،ای ناله ی بی جواب - خداحافظ ای چار قبر خراب
میرم
از شهر مدینه الوداع
میرم
از شهر مدینه الوداع - داغ دل مونده به سینه الوداع
ای
مدینه شهر سیمای رسول - ای مدینه تربت پاک بتول
قربون
دسته گلای پرپرت - با دلی شکسته میرم از برت
خداحافظ
خداحافظ توای شهر رسول الله
خداحافظ
خداحافظ توای شهر رسول الله - خداحافظ خداحافظ حبیب الله نبی
الله
خداحافظ
خداحافظ ستون توبه و منبر - خدا حافظ خداحافظ توای محراب پیغمبر
خداحافظ
خداحافظ حریم و منزل زهرا - خداحافظ خداحافظ علی و غربت مولا
خداحافظ
خداحافظ توای دخت رسول الله - خدا حافظ خداحافظ مزار مخفی زهرا
خداحافظ
خداحافظ بقیع و تربت گلها - خدا حافظ خداحافظ بقیع و ظلمت شبها
خداحافظ
خداحافظ در و پهلوی بشکسته - خداحافظ خداحافظ دوچشم و بازوی خسته
خداحافظ
خداحافظ نمازنیمهءشبها - خداحافظ خداحافظ کمیل و ذکریارب ها
خداحافظ
خداحافظ زیارت نامه خواندنها - خدا حافظ خداحافظ زدیده اشک ریختنها
خدا
حافظ خداحافظ قباو قبلهءدلها - خداحافظ خداحافظ اُحد ای مدفن گلها
مدینه،
صفا بخش جان و دلم
مدینه،
صفا بخش جان و دلم - فراق تو مشکل ترین مشکلم
دریغا
که همچون نسیم سحر - مرا زود بگذشت عمر سفر
خداحافظ
ای یک جهان باغ گل - خداحافظ ای شهر ختم رسل
خداحافظ
ای غرق انجم شده - خداحافظ ای تربت گمشده
خداحافظ
ای قبله گاه همه - خداحافظ ای خانه ی فاطمه
خداحافظ
ای شهر خیر البشر - خداحافظ ای زخم گل میخ در
خداحافظ
ای ناله ی بی جواب - خداحافظ ای چار قبر خراب
خداحافظ
ای شهر سوز و محن - خداحافظ ای زادگاه حسن
خداحافظ
ای مسجد قبلتین - خداحافظ ای جای پای حسین
خداحافظ
ای بهترین سرزمین - خداحافظ ای قبر ام البنین
خداحافظ
ای بیت رب جلیل - خداحافظ ای مهبط جبرئیل
خداحافظ
ای ناله ی آه آه - خداحافظ ای محسن بی گناه
خداحافظ
ای درّ نایافته - که نورت به هر سینه ای تافته
خداحافظ
ای اشک ها بر تو خون - خداحافظ ای کوثر نیلگون
الا ای
خدا شاهد پاکی ات - خداحافظِ ای چادر خاکی ات
سلام
خدا بر تن و روح تو - به دست و به بازوی مجروح تو
به
قبر تو بس چشم انداختم - در آغوش من بود و نشناختم
محمّد
ص، به لب های خندان تو - به زخم سر و خون دندان تو
زکوی
تو من با چه حالی روم - مبادا که با دست خالی روم
به
خون حسین و به اشک حسن - دم مرگ بازآ به دیدار من
چو
عطشان باران ابر توام - به هر جا روم گرد قبر توام
استادسازگار
خداحافظ
ای زخم بر دل نشسته
خداحافظ
ای زخم بر دل نشسته - خداحافظ ای یار پهلو شکسته
خداحافظ
ای رونق آشیانم - خداحافظ ای قوت زانوانم
خداحافظ
ای جسم بی جان زهرا - خداحافظ ای مانده در کوچه تنها
خداحافظ
ای گریه های شبانه - خداحافظ ای بانوی بی
نشانه
خداحافظ
ای کوچه های مدینه - خداحافظ ای زخم بازو و سینه
خداحافظ
ای داغ در دل نهفته - خداحافظ ای موی آتش گرفته
خداحافظ
ای خاطرات غم یار - خداحافظ ای خون مانده به دیوار
خداحافظ
ای یار در خون تپیده - خداحافظ ای یاور قد خمیده
خداحافظ
ای یاور مهربانم - خداحافظ ای مادر کودکانم
منم و
بوی عطر گلزارت
منم و
بوی عطر گلزارت - ای مدینه خدا نگهدارت
روزگار
عاقبت ملولم کرد - دور از مسجد الرّسولم کرد
دل
بشکسته ام که می شد آب - ماند در بین منبر و محراب
با چه
حال ای خدای ربّ جلیل - دور گردم زباب جبراییل
دلم
افروخته کجا بروم؟ - زین در سوخته کجا بروم؟
ای
بهشت همه خداحافظ - خانه ی فاطمه خداحافظ
من که
کوتاه شد دگر دستم - داغدار غم علی هستم
نخل
های مدینه گریه کنید - یاد آن زخم سینه گریه
کنید
دخت خیر
البشر خداحافظ - زخم گل میخ در خداحافظ
لاله
های بهشت پاک بقیع - دسته گل های زیر خاک بقیع
چار
قبر غریب چار امام - بر شما تا ابد سلام سلام
حجج
الله قادر ذوالمن - باقر و صادق و علی و حسن
همسر
با وفای خیر النّاس - مادر داغدیده ی عبّاس
ابن و
زوج و بناتِ پیغمبر - مادرِ کعبه مادر حیدر
با
شما اُنس داشتم اینجا - دِل خود را گذاشتم اینجا
با
شمایم همه خداحافظ - محسن فاطمه خداحافظ
حجة
ابن الحسن گُل زهرا - ما که رفتیم التماس دعا
با
خبر از نهاد ما هم باش - در مدینه به یاد ما هم باش
خداحافظ
ای شهرِ سوز و گدازم
خداحافظ
ای شهرِ سوز و گدازم - خداحافظ ای سجده گاه نمازم
خداحافظ
ای ناله های علی - خداحافظ ای غصه های علی
خداحافظ
ای عقده های علی
علی
مولا یا علی مولا (3)
خداحافظ
ای بغضِ كهنه به سینه ـ غم زهرا ، خاطرات مدینه
خدا
حافظ ای نخل و چاه مدینه ـ در و آتش و اشك و آه مدینه
خداحافظ
ای ناله های علی
خداحافظ
ای غصه های علی
خداحافظ
ای عقده های علی
علی
مولا یا علی مولا (3)
خداحافظ
ای لاله های غریبم ـ اثر نكند این علاجِ طبیبم
خداحافظ
ای گریه های دلِ شب ـ نگاه پدر بر نگاهِ تو زینب
خداحافظ
ای آهوی ختنِ من ـ غریب بعد از منی،حسنِ من
خداحافظ
ای تمامِ امیدم ـحسینِ من، تشنه كامِ شهیدم
خداحافظ
ای ناله های علی
خداحافظ
ای غصه های علی
خداحافظ
ای عقده های علی
علی
مولا یا علی مولا (3)
خداحافظ
ای خانه ی غمِ حیدر ـ خداحافظ ای اشك و ماتمِ حیدر
خداحافظ
ای قبرِ مخفی یارم ـ كه دور از آن دل غمین و فگارم
خداحافظ
ای ناله های علی
خداحافظ
ای غصه های علی
خداحافظ
ای عقده های علی
علی
مولا یا علی مولا (3)
شب
سخت وداع است و دلم تنگ
شب
سخت وداع است و دلم تنگ - صدای ناله خیزد از دل سنگ
ز هر
سو میزند غم بر دلم چنگ - نفس آتش شده از سوز سینه
خداحافظ
خداحافظ مدینه
امان
از جور و بیداد زمانه - حرم شد از حرم بیرون شبانه
بسان
بلبل بی آشیانه - رباب و فاطمه، زینب، سكینه
خداحافظ
خداحافظ مدینه
مدینه
داد و بیداد از جدایی - بزن ناله به شور نینوایی
که شد
این قافله کرب و بلایی - فلك را نیست با ما غیر كینه
داحافظ
خداحافظ مدینه
دعایم
بود بر لب گریه كردم - نگه كردم به زینب گریه كردم
خدا
داند كه هر شب گریه كردم - كنار قبر زهرای حزینه
خداحافظ
خداحافظ مدینه
مدینه
گِل كن از اشكت زمین را - كه من بردم گل ام البنین را
یگانه
ساقی گلهای دین - که نبود در وفا او را قرینه
خداحافظ
خداحافظ مدینه
مدینه
گاهگاهی یاد ما كن - ز چشمانت روان اشك عزا كن
دل شب
دخترانم را دعا كن - كه اینانند زهرا را رهینه
خداحافظ
خداحافظ مدینه
شب
انا الیه راجعون است - چه گویم روز عاشورا كه چون است
زمین
كربلا دریای خون است - منم در بین این دریا سفینه
خداحافظ
خداحافظ مدینه
مدینه
حسینت کجا میرود؟
مدینه
حسینت کجا میرود؟ - اگر میرود شب چرا میرود؟
غریب
وطن نیمه شب از وطن - غریبانه پیش خدا میرود
دلِ
شب خدا را صدا میزند - چرا ساکت و بی صدا میرود؟
اجل پیش
رو، مادرش فاطمه - به دنبال او از قفا میرود
به
تعجیل رو در کجا میبرد؟ - مگـر سـر بـرای خدا میبرد؟
شما
هم چو مرغ شب ای ناقه ها - بنـالیـد بـا زینـب ای ناقـه
ها
شب
است و بیابان پر از ولوله - مدینه دعا کن به این قافله
همانا
به شوق وصال خدا - گرفتند از دیگران فاصله
خدا
رحم آرد به حال رباب - که بر کف گرفته کمان حرمله
پدر
را ببرّند لب تشنه سر - پسر را ببندند در سلسله
شرار
جگر شمع محمل شده - نـوای جـرس آتش دل شده
مدینه
دعا کن که این انجمن - بیایند بار دگر در وطن
از آن
بیم دارم که دخت علی - ز شش یوسف آرد یکی پیرهن
از آن
بیم دارم که رأس حسین - لب تشنه گردد جدا از بدن
از آن
بیم دارم که پرپر شود - چو گل پیکر قاسم بن حسن
الهــی
بــه دنبــال ایــن کاروان - بوَد روز و شب اشک «میثم» روان
زین
وداع آتشین ، کز شهر قرآن میکنی
زین
وداع آتشین ، کز شهر قرآن میکنی - آستان وحی را ، بی
تاب و حیران میکنی
ای
که با جمعی پریشان ، از مدینه میروی - قلب زهرا را
، ز حال خود پریشان میکنی
تا
ابد بنیاد غم ، از غصه ات ماند بپا - کاخ شادی را چرا با خاک یکسان
میکنی ؟
ای
که مصباح هدایت هستی و فلک نجات - از چه با این اشکها ایجاد
طوفان میکنی ؟
با عزیزان
میروی و ، زادگاه خویش را - پیش چشم فاطمه ، خالی ز
جانان میکنی
سینه
بشکسته او ، رفت از یادش دگر - با دلی بشکسته هجران را چو عنوان میکنی
مصطفی
را قصة پیراهنت مدهوش کرد - زینب از این پیرهن بردن ، پشیمان
میکنی
ای
ذبیح کربلا ، جانها فدای حج تو - ای که خود را در منای
عشق ، قربان میکنی
در
طوافت کعبه بر گرد تو میگردد حسین - کآمدی ، در بیت حق ،
تجدید پیمان میکنی
اشک بیت
الله میجوشد ، ز چشم زمزمش - از حرم ، ثارالها ، تا قصد هجران میکنی
کعبه
بگرفته ست دامانت ، که برگرد ای حسین - این حرم را ، ز فراقت ،
جسم بی جان میکنی
مروه
گردد بی فروغ و ، بی صفا گردد صفا - کربلا خوش باد ، کآنجا را گلستان
میکنی
نهضت
خونین تو ، سرمشق آزادی بود - بهترین تعلیم را ، از درس
قرآن میکنی
جان
فدای تربت تو ، ای طبیب جسم و جان - درد عالم را به درد خویش
درمان میکنی
ابر
رحمت میشود ، این چشمة اشکت - ز آن ، تاریک قبرت ، نور باران میکنی
نام
شاعر:حبیب چایچیان
روضه حضرت رسول صلی الله علیه وآله
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا نَبِىِّ الرَّحْمَةِ
مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ یا أَبَا الْقَاسِمِ یا
رَسُولَ اللَّهِ یا إِمَامَ الرَّحْمَةِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
ختم رسل امشب بار سفر بسته - از ماتمش گریان زهرای
دلخسته
از رحلت بابا سیه پوش است - آن اسوده ی تقوا ا
گریه مدهوش است
امشب فلک ازدل شور و نوا دارد - خیل ملک برسر دست عزا
دارد
شب رحلت جانگداز رسول خدا است ، شب شهادت کریم اهل بیت
امام حسن مجتبی ،عاشقان مدینه دلها را روانه مدینه منوره کنیم
، یا رسول الله اگر چه این عاشقان مدینه نیستند اما به یاد
شما در این جا اقامه عزا گرفتند . میان بستر قلب عالم خلقت افتاده
،اطراف بستر عزیزانش نشسته اند . ( پدر چراغ خانه است ) پیغمبر گاهی
از هوش می رود گاهی به هوش می آید ، علی گریه
می کند ، فاطمه گریه می کند ، وقتی پیغمبر اشکهای
چشم دخترش فاطمه را دید فرمود : گریه نکن دخترم اوّل کسی که به
من ملحق می شود تویی بابا .
امّا کربلا ،روز عاشورا وقتی میوه ی دلش
حسین به میدان می رفت دید سکینه نار دانه اشک می
ریزد ابی عبد الله از ذوالجناح پیاده شد صدا زد دخترم با اشکهای
چشمت قلبم آتش مزن همه بگوئیم حسین ...
حضرت دربستربیماری شروع کرد به وصیت
کردن، پیغمبر فرمود: دو چیز برای شما امانت می گذارم که
با این دو چیز دنیا و آختر سعادتمند بشوید. یکی
قرآن و یکی هم عترت عرضه بداریم یا رسول الله ! عجب این
اُمت امانت داری کردند. قرآن را که پشت در و دیوار قرار دادند.
قرآن را که ریسمان به گردش انداختند، میان کوچه
ها کشاندند ... .
قرآن را پاره پاره کردند، تیرباران کردند.
عترت را هم به کربلا کشیدند و بر نیزه ها
کردند، آواره ی کوه و بیابان کردند.
در آن مرضی که پیامبر اکرم از دار دنیا
رحلت کرد حضرت فاطمه به حضور پیامبر آمد و پیامبر مطلبی در گوش
او فرمود که خندان شد عایشه می گوید من از علت تبسم فاطمه سوال
کردم آن حضرت فرمود الان صلاح نیست وقتی که پیامبر خدا از دنیا
رحلت کرد من راجع به تبسم از او پرسیدم حضرت فاطمه فرمود وقتی پیامبر
خدا خبر وفاتش را به من داد من گریان شدم چون فرمود تو اولین کسی
هستی از اهل بیتم که به من ملحق میشود خندان شدم و از این
عباس روایت شده است که پیامبر اکرم (ص)زمان مرگ صدیقه طاهره را
هم تعین کرده و به دخترش فاطمه زهرا فرمود فاطمه گریه نکن بعد از من
هفتاد و دو روز بیشتر عمر نمیکنی تا به من ملحق شوی و از
این خبر زهرا متبسم شد
روضه حضرت رسول صلی الله علیه وآله
ماتم گرفت حال و هوای مدینه را - پوشید
کعبه رخت عزای مدینه را
خاکم بسر که دست اجل تیشه بر گرفت - وزپا فکند نخل
رسای مدینه را
رکن علی شکست زفقدان مصطفی - در بر گرفت خاک
صفای مدینه را
آدم گریست تا که ملائک به رویدست - بردند سوی
ِ سدره همای مدینه را
روزهای آخر عمر مبارک پیغمبر بود فرمود : بلال
مردم خبر کن بیایند مسجد ،بلال فریاد زد مردم بیائید
پیغمر می خواهد وداع کند امروز ، مردم آمدند مسجد، یک وقت دیدند
زیر بغلها پیغمبرگرفتند وارد شد در حالیکه رنگ صورت حضرت پریده
،بالای منبر رفت ، شروع به صحبت کرد در بین سخنانش فرمود : مردم هر کسی
حقی بر من دارد بیایید قصاص کند دیدند یک مرد
عربی ( سوادة بن قیس ) از میان جمعیت بلند شد . گفت : یا
رسول الله از سفر طائف می آمدی مردم به استقبال شما آمدند من هم در میان
جمعیت بودم عصا بدستت بود عصا را
بلند کردی به مرکب بزنید به بدن من اصابت کرد حالا می خواهم
قصاص کنم .
فرمود : بلال برو خانه فاطمه ، عصای مَمشوق مرا بیاور
، بلال از مسجد بیرون آمد در حالیکه فریاد می زد آی
مردم پیغمبر شما ، خودش را در معرض قصاص قرار داده ، کسی تو خانه
نماند . بلال آمد د رخانه زهرا ، بابایت پیغمبر عصای ممشوق می
خواهد . قضیه را بلال شرح داد صدای ناله زهرا بلند شد بلال به
فرزندانم حسن و حسین بگو نزد آن مرد بروند تا قصاص شوند بلال عصا را آورد
خدمت پیغمبر ، مردم دارند گریه می کنند ، عصا را پیغمبر به مرد عرب داد . گفت : یا
رسول الله وقتی عصا به بدن من اصابت کرد بدن من برهنه بود شما هم باید
بدنتان را برهنه کنید حضرت وضع قصاص ( شکم مبارک ) را برهنه کرد . یک
وقت دیدند سواده آمد گفت یا رسول الله خیلی وقتها دنبال
بهانه می گشتم بدن مبارک شما را ببوسم خم شد بدن مطهر پیغمبر را بوسه
داد پیغمبر در حقش دعا کرد.
یا رسول الله ، کربلا هم زینب خم شد لبها را گذاشت بر آن رگهای بریده
(شمس الدین ، مهدوی ، در عزای مظلومان
،شفق ، قم ،ص 21-22 - دشتی ، محمِّد ، فرهنگ سخنان فاطمه،ص 48 - كتاب گلواژه
های روضه - منبع:باب الحرم)
اشعاری نوشته شده دراطراف روضه مطهره
اشعاری که در پی می آید، همان است
که در اطراف روضه مطهّر پیامبر، بالای شبکه های فلزی و
کاشی کاری های قدیمی به صورت کتیبه های
زیبا نوشته شده است.
این اشعار که در مدح رسول خدا صلی الله علیه
و آله است، از سالیان دور توجّه مرا، همانند هر زائر دیگر، به خود جلب
کرده بود، و همواره می کوشیدم متن آن را به طور صحیح و بی
غلط بخوانم امّا میسّر نمی شد؛ زیرا گر چه کتابت این قصیده
با آب طلا و برجسته است امّا از آنجا که خطّ آن قدیمی و نامأنوس است و
همچنین در بعضی از مصرع ها و یا در بیتی از ابیات
شانزده گانه آن سخن از توسّل و شفاعت است! و این با ذوق و سلیقه آقایان
وهابی ها سازگار نیست، آنها را با رنگ سبز محو کرده اند تا قرائت کامل
آن برای کسی امکان پذیر نباشد. لیکن خوشبختانه در یکی
از سفرهایم جناب حجّة الاسلام والمسلمین آقای قرشی نماینده
محترم مقام معظّم رهبری، حضرت آیة اللّه خامنه ای مدّظلّه العالی
در مدینه منوّره، این قصیده را که در یک برگه، گویا
در یکی از کشورهای عربی، بدون هیچ نشان و علامتی
چاپ شده بود در اختیارم گذاشت.
ضمن تشکّر از معظّم له، در این فرصت مناسب، که ایام
بعثت رسول خدا و ماه شعبان المعظّم است و تعلّق به آن حضرت دارد، متن و ترجمه این
مدیحه به عنوان بهترین هدیه در اختیار ارادتمندان خاتم
انبیا صلی الله علیه و آله قرار می گیرد. امید
است همه ما از شفاعت آن بزرگوار و اهل بیتش بهره مند شویم،ان شاء
اللّه.
یا سیدی یا رسولَ اللّه خُذ بِیدی
- مالی سِواکَ وَ لا ألوی علی أحدِ
فأنتَ نُورُ الهُدی فی کلّ کائِنة - وأنتَ
سِرُّ النَّدی یا خَیرَ مُعتَمَدِ
وأنْتَ حَقّا غِیاثُ الخَلقِ أجمَعِهِم - وأنتَ هادی
الوَری للّه ذی مَدَدِ
یا مَنْ یقومُ مَقامَ الحَمدِ مُنْفَردا -
للواحدِ الفَردِ لم یولدْ ولَم یلِدِ
یا مَنْ تَفجّرت الأنهارُ نابعةً - مِنْ إصبَعیه
فروّی الجَیش ذالعَدد
إنّی إذا سامَنی ضَیمٌ یروِّعُنی
- أقولُ یا سیدَ الساداتِ یا سَنَدی
کُنْ لی شفیعا إلی الرحمانِ مِن ذَللی
- وامنُنْ عَلی بما لا کانَ فی خَلَدی
وانْظُر بِعَینِ الرضّا لی دائما أبدا - واستُر
بفَضْلِکَ تَقصیری مدی الأمَدِ
واعطِفْ عَلَی بِعَفْوٍ مِنکَ یشمَلُنی -
فإنّنی عَنکَ یا مَولای لَم أحُدِ
إنّی تَوَسَّلتُ بالمُختارِ أشْرفِ مَنْ - رَقی
السّماواتِ سِرِّ الواحِدِ الأَحَدِ
ربّ الجمالِ تعالی اللّه خالِقُهُ - فمِثْلهُ فی
جَمیعِ الخَلقِ لَمْ أجِدِ
خَیرِ الخلائِقِ أعلی المُرسَلینَ ذُری
- ذُخْرِ الأنامِ وهادیهِم إلی الرَّشَدِ
بِهِ التَجأتُ لَعَلّ اللّه یغفِرُ لی - هذا
الذی هُوَ فی ظَنّی وَمُعتَمَدی
فَمَدْحُهُ لَمْ یزَلْ دأبی مدی عُمری
- وحُبُّهُ عِندَ ربِّ العَرشِ مُستَنَدی
عَلیهِ أزکی صَلاةٍ لَم تَزَل أبدا - مَعَ السلام بِلا حَصرٍ وَ لا عَدَدِ
والآلِ والصَّحْبِ أهلِ المَجدِ قاطبةً - بَحْرِ السّماحِ
وأهلِ الجودِ والمَدَدِ
«ای پیامبر خدا، ای سرور و سالار من،
دستم بگیر، جز تو کسی را ندارم که بدان روی آورم.
در تمام هستی، نور خدا تویی، سرّ جود و
سخا تویی، ای بهترین تکیه گاه من.
همانا تویی پناه حقیقی جهانیان،
تویی هدایتگر آفریدگان به سوی آفریدگار و تویی
کارساز همگان.
ای که به تنهایی در جایگاه حمد
خداوند یکتایی؛ همان که نزاد و زاده نشد.
ای که از میان انگشتانش نهرها جاری گشت و
لشگر انبوهی را سیراب کرد.
هر گاه خطری تهدیدم کند بانگ برمی آورم:
ای مهترِ مهتران، و ای پشت و پناه من.
در پیشگاه خداوند از لغزشهایم شفاعت کن و منّت
گزار بر من آنسان که در عقلم نگنجد.
به دیده خشنودی و رضایت بر من نظر کن و
همواره از فضل خویش بر کوتاهی ها و قصورم سرپوش بگذار.
مهر خویش با عفو فراگیرت بر من بگستران، ای
مولا و سرورم، هرگز از تو روی گردان نخواهم شد.
توسل می جویم و دست به دامن پیامبر برگزیده
می شوم؛ پیامبری که از شریف ترین سیر کنند
گان در آسمانها و از اسرار خدای یکتا است.
او خدای زیبایی هاست، متعالی
است خالق او، که همتایش در جهان نتوانم یافت.
او از میان آفریدگان بهترین است. مقام او
در بین پیامبران، برترین است. مایه امید همگان است
و هادی است به سوی کمال.
در پشت سر او پناه گرفتم تا ببخشایدم خدایم. این
است گمان و اعتقاد من.
تا زنده ام، مدح وستایش او است راه و رسمم. در نزد
خدای عرش، دوستی او است رهنمون ایمانم.
پاکترین درودها بر او باد! با سلام های بی
شمار.
و بر اهل بیت و یارانش که صاحب مجد و عزّتند و
اهل جود و دریای کرم.»
روضه حضرت رسول صلی الله علیه وآله
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا نَبِىِّ الرَّحْمَةِ
مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ یا أَبَا الْقَاسِمِ یا
رَسُولَ اللَّهِ یا إِمَامَ الرَّحْمَةِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
زهرا به خانه و ملک الموت پشت در - ظاهرشده زمرگ به بابش نبی
اثر
ملك الموت از بهر قبض روح شریف پیامبر پشت در ایستاده
اذن ورود میخواهد
از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب - بی
اذن فاطمه ننهد پای پیش تر
با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه - در باز کرد و اشک فرو ریخت
از بصر
یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش - محو
نگاه آخر خود بود بر پدر
اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی - روی حسین
نهاده به قلب پیام بر
دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار - بر روی
دوش خویش به هر کوی و هر گذر
زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن - از جان و دل گرفت
چو جان هر دو را به بر
هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه - گاهی ز
طشت و گاه ز گودال قتلگاه
شیخ صدوق (ره) در كتاب نصوص از حبش بن معتمر از أبى
ذر غفارى حدیث كند كه گفت: وارد شدم بر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و
آله در همان مرضى كه بوسیله آن از دنیا رحلت فرمود، پس به من فرمود:
اى ابا ذر دخترم فاطمه را نزد من آر، ابو ذر گوید: برخاستم و نزد فاطمه آمده
عرض كردم: اى بانوى زنان پدرت رسول خدا اجابت فرما. حضرت لباس خود را پوشید
و بیرون آمد تا بر آن حضرت وارد شد، چون رسول خدا صلّى اللَّه علیه و
آله را (در آن حال) دید خود را به روى او انداخت و گریست، از گریه
او پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله نیز گریست و فاطمه را
به خویش چسباند و فرمود: اى فاطمه پدرت به فدایت گریه مكن زیرا
تو اولین كسى هستى كه در حالى كه به تو ستم شده و حقّت غصب شده و به ناحق
گرفته شده به من ملحق شوى، و به همین زودى كینهها و عداوتهاى نفاق
آشكار گردد، و جامه دین را در بر گیرد، پس تو اولین كسى هستى كه
نزد حوض (كوثر) بر من وارد شوى، عرض كرد: اى پدر كجا ملاقاتت كنم؟ فرمود: نزد حوض
كوثر، و من شیعیان و دوستانت را سیراب كنم و دشمنانت و كسانى كه
تو را به غضب درآوردهاند از حوض دور كنم، عرض كرد: اى رسول خدا اگر نزد حوض
ملاقاتت نكردم (كجا دیدارت كنم)؟
فرمود: نزد میزان. عرض كرد: اگر نزد میزان
ملاقاتت نكردم؟ فرمود: نزد صراط (ملاقاتم كنى) و من به خدا عرض كنم: پروردگارا شیعه
على را (از آتش و عذاب) سالم نگهدار ابو ذر گفت: دل زهرا (از این كلام)
آرام شد، سپس رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله به من توجه فرموده گفت: اى ابا
ذر این (فاطمه) پاره تن من است هر كه او را بیازارد مرا آزرده، هر آینه
او بانوى زنان عالمیان است، و شوهرش سید اوصیاء است، و دو
فرزندش آقایان اهل بهشتند، و همانا آن دو امام و پیشوایند چه
آنكه قیام كنند و چه آنكه در خانه بنشینند، و پدرشان از آن دو بهتر
است؛ و به زودى خداوند از صلب حسین نه نفر پیشوایان و امامان
امین و معصوم كه به عدل قیام كنند بیرون آورد، و از ما است مهدى
این امّت، ابو ذر گفت: عرض كردم: اى رسول خدا! امامان بعد از شما چند نفرند؟
فرمود: به عدد نقیبان بنى اسرائیل. (بنی اسرائیل 12طائفه
بودند)
الإنصاف فى النص على الأئمة (ع) ترجمه رسولى محلاتى ص: 206و207
دخترم روشنی چشم تَرَم زهـرا جــان - پـیشتر آی و بـبـین بـیشترم
زهـرا جان
سفر مرگ به پیش آمده و بـاید رفت - زین جهان رو بــه جهان دگرم زهرا جان
جــان سپارم من و از فـتنه ایـام تـرا - بخداوند جهــان می سپرم زهــرا جان
دخـترم اینهمه در ماتم من گـریه مکن - آتش
از اشــک مزن بر جگرم زهرا جـان
اشعارروضه
حضرت رسول صلی الله علیه وآله
مدینه،
چه کردی رسول خدا را
مدینه،
چه کردی رسول خدا را - گرفتی ز ما خاتمالانبیا را
چه بیدادگر
بود، این چرخ گردون - که خاک یتیمی، به سر ریخت ما
را
دریغا!
که روح دعا، رفت در خاک - گرفتند از ما روان دعا را
به
سوگ محمّد، بگریید، یاران - که زهرا ببیند، سرشک شما را
بیارید
گل بر در بیت زهرا - که همدرد باشید، خیرالنسا را
الهی
الهی که اهل مدینه - نبینند، تنهایی مرتضا را
الهی
نبینم که زهرا به صحرا - دهد آب با اشک خود نخلها را
مبادا
که در بیت وحی الهی - بدون طهارت، گذارید پا را
ببوسید،
روی حسین و حسن را - تسلّا دهید این دو صاحبْ عزا را
خدا
را چه شد، آن طبیب دو عالم - که آورد، بر زخمجانها، دوا را
نه لب
بر گلوی حسینش نهاده - نه بوسیده لعل لب مجتبا را
سلامی
نداده است، بر اهلبیتش - زیارت نکرده است، بیتالولا را
زنان
مدینه، چو جان در بر خود - بگیرید، دخت رسول خدا را
مبادا
مبادا، گذارید تنها - در این روزها، عصمت کبریا را
زنان
مدینه، به جان پیمبر - بگویید اسرار این ماجرا را
چرا
شعله از بیت زهرا بلند است - ببینید، آتش زدند آن سرا را
دریغا!
دریغا! که در پشت آن در - شکستند، ار کان ارض و سما را
بیایید،
در آستان ولایت - که کشتند، ریحانة المصطفا را
خطاکار،
آن بود، ای اهل عالم - کز اوّل رها کرد، تیر خطا را
خدا
را در بیت توحید و آتش؟ - یهودند این جانیان، یا
نصارا؟
یهود
و نصارا به پیغمبر خود - روا داشت کی این چنین ناروا را؟
کسی
کو زند، لطمه بر روی زهرا - به قرآن که کفرش بود آشکارا
نه
سهمی، ز قرآن و اسلام دارد - نه دیده است، یک لحظه رنگ حیا
را
ندیده
است، پیغمبری، جز محمّد - ز امّت، چنین ظلم و جور و جفا را
شراری،
ز بیتالولا رفت بالا - که بگرفت در کام خود کربلا را
عدو،
آتشی زد به بیت ولایت - که بگرفت، تا حشر، دودش فضا را
زمام
سخن را نگهدار «میثم» - که آتش زدی، قلب اهل ولا را
حاج
غلامرضا سازگار
رو در
جنان چو خاتم پیغمبران گذاشت
رو در
جنان چو خاتم پیغمبران گذاشت - داغی گران به سینه ی اهل
جهان گذاشت
او
بُد همای قدسی و عالم بر او قفس - بگشود بال و روی برآن آشیان
گذاشت
در
راه سر بلندی دین و رضای حق - کوشید تا که بر سر این
کار جان گذاشت
راحت
بشد از شماتت و آزار دشمنان - رفت و غمش به سینه ی عالم نشان گذاشت
رفت
از میان امت و در بین مسلمین - از خود به یادگار دو شیء
گران گذاشت
هست
آن دو شیء عترت و قرآن که امتش - نه حد این شناخت و نه حرمت بر آن
گذاشت
او در
گذشت و فاطمه ی دل شکسته را - تنها میان امت نا مهربان گذاشت
زهرا
مگر نبود ز عترت که خصم دون - بس درد و داغ بر دل آن نوجوان گذاشت
شیر
خدا امام زمان بود و فاطمه - جان را به راه حفظ امام زمان گذاشت
زهرا
به خانه و ملک الموت پشت در
زهرا
به خانه و ملک الموت پشت در - ظاهرشده زمرگ به بابش نبی اثر
از هیچ
کس نکرده طلب اذن و ای عجب - بی اذن فاطمه ننهد پای پیش
تر
با آن
که بود داغ پدر سخت، فاطمه - در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر
یک
چشم او به سوی اجل چشم دیگرش - محو نگاه آخر خود بود بر پدر
اشک
حسن چکیده به رخسار مصطفی - روی حسین نهاده به قلب پیام
بر
دیگر
نداشت جان که کند هر دو را سوار - بر روی دوش خویش به هر کوی و
هر گذر
زد
بوسه ها به حلق حسین و لب حسن - از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر
هر
لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه - گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه
دخترم
روشنی چشم تَرَم زهـرا جان
دخترم
روشنی چشم تَرَم زهـرا جان - پـیشتر
آی و بـبـین بــیشترم زهـرا جان
سفر
مرگ به پیش آمده و بــاید رفت -
زین جهان رو بــه جهان دگرم زهرا جان
جــان
سپارم من و از فتنه ایـام تــــرا -
بخداوند جهــان می سپرم زهـرا جان
دخـترم
اینهمه در ماتم من گـریه مکن
- آتش از اشــک مزن بر جگرم زهرا جان
بعد
من عمر تو کم باشد و از عترت من - زودتـر
از همه آئی به بـرم زهـرا جان
ناگزیرم
که در این امت بــی مهر تو را -
می گذارم من و خود می گذرم زهرا جان
مـدینه
شهر رسالت محیط غــم ها بود
مـدینه
شهر رسالت محیط غــم ها بود -
بـکوچه کوچه آن ناله بود و غوغا بود
حکایت
از غم هجران مصطفی می کرد
- قـیامتی که به شهر
مدینه بر پا بود
نَفَس
نَفَس زدنش بود پیک رحـلت او - که
از وجود وی، آثار ضعف پیدا بود
به
خانه اشک عزا، در سقیفه طرح نفاق -
به خانه شور غم و در سقیفه شورا بود
بناله
امت اسلام، جـمع گـشته ولی - مـیان
جمع علی بود، آنکه تنها بود
تـــمام
بـــر ســر یک حرف متفق گشتند -
کـــه آن گــرفتن حق علی و زهرا بود
مــدینه
مــدفن پــیغمبر مـاست
مــدینه
مــدفن پــیغمبر مـاست - کــه
خــاکش سـرمه چــشم تر ماست
مــدینه
مَهبط جـــبرئیل بــــوده است -
مـــدینه مـــَرقد چــار اخــتر مــاست
مـــدینه
ســـر فــراز و سـر بلند است - مـــدینه
داغـدار و دردمـند اســت
ز دیــوار
و زمین و کــــــوچه هایش -
صـــدای نـــاله زهــــرا بـلند اســت
بـــقیع
دل خــراش مــــا در اینجاست -
قــــبور اولــیای مــا در ایـنجاست
درونـــش
قــبر بی نام و نشانی است -
که مـی گویند آنــجا قــبر زهـراست
مــدینه
شـــهر ایــثار و رشـــــادت -
مــــدینه مــدفن زهــرای
اطـهر
مـــدینه
شــهر زیـــبای پــیمبر -
مــــدینه مــدفن زهــرای اطـــهر
مــدینه
گشــته ای از ظــلم و انــدوه -
بــه مــثل کــربلا در روز عـــاشورا
مـــدینه
شــهر خــون، شــهر قــیامی -
مــــدینه مــدفن چـــندین امـامی
مــــدینه
کـی شــود مـهدی بیـاید - بـــــیاید قـبر زهـرا را بـــــیابد
ماتم
گرفت حال و هوای مدینه را
ماتم
گرفت حال و هوای مدینه را - پوشید کعبه رخت عزای مدینه
را
خاکم
بسر که دست اجل تیشه بر گرفت - وزپا فکند نخل رسای مدینه را
رکن
علی شکست زفقدان مصطفی - در بر گرفت خاک صفای مدینه را
آدم
گریست تا که ملائک به روی دست - بردند سوی ِ سدره همای مدینه
را
مدینه
شهر ناله های رسول
مدینه
شهر ناله های رسول - شهرلاله های سرسبز بتول
تو
بهشتی ولی بهارت كو - ای قرار همه قرارت كو
شكوه
بر درگه خدا داری - ناله وا محمدا داری
شهر
احمد كجاست احمدتو - از چه خاموش شد محمد تو
آسمانها
همه خراب شوید - كوهها در شراره آب شوید
ناله
ها، آه از جگر خیزید - اختران بر زمین فرو ریزید
لحظه
ها محشری عظیم شُدید - امت مصطفی یتیم شُدید
ای
جهان وجود هستت رفت - خاتم الانبیاء ز دستت رفت
گرد
غم بر فلك بنشست - پشت شیر خدا بشكست
گرد
غربت مدینه را به سر است - از مدینه علی غریب تر است
او كه
بار بلای امت برد - او كه پا بر نجات خلق فشرد
جگرش
را ز طعنه چنگ زدند - بر جبینش زه كینه سنگ زدند
بر
قدم هاش خار افشاندند - كاذبش گفته ساحرش خواندند
بارها
جان خویش داد از دست - تا كه گردد بشر خدا پرست
وقت
رفتن نخواست از امت - اجرٌ اِلّا مودّت عترت
بود
روی زمین جنازه او - كه شكستند ، عهد تازه ی او
منكر
آیه شریفه شدند - بانیه
فتنه ی سقیفه شدند
چیره
شد دست ظلم بر مظلوم - غصب شد حق چهارده معصوم
از سقیفه
ستم به مولا رفت - آتش از بیت وحی
بالا رفت
زخم
شمشیر بر سر حیدر - گشت اجر رسالت دیگر
حمله
بر حجت خدا كردند - فرق او را زهم دوتا كردند
بعد
قتل علی امام حسن - گشت همچو علی غریب وطن
ریخت
یك آسمان بلا به سرش - خون شد از غیر و آشنا جگرش
آسمان
بس كه خون به جامش ریخت - جگرش خون شد و ز كامش ریخت
روز
تشییع در بر یاران - پیكرش شد به تیر گلباران
بارش
تیر و پیكر یار كجا - یاس زهرا و نیش خار كجا
آل
هاشم اگر كه خون جگرید - این خبر را به خواهرش نبرید
سوز
زخم درون بس است - دیدن طشت خون بس است
یوسف
فاطمه حسین عزیز - این قدر اشك از دو دیده نریز
مجتبی
هم به غربت تو گریست - اما هیچ روزی به سان روز تو نیست
حسین
ای
تشنه لب حسین
ز داغ
من بـبر رَخـت عـزا کـن ای عـلی جـان
ز داغ
من بـبر رَخـت عـزا کـن ای عـلی جـان - خـدا حـافظ برای مـن
دعـا کـن ای عـلی جـان
پس از
من زخم های کینه سـروا مـی کند بَهرت - بــرو خــود را مـهیای
بـلا کن ای علی جان
بــدستت
مـی سپارم هـستی خـود را گـل خـود را - ز جـان و دل، غـم او را دوا کـن
ای علی جان
بگو آیـد
حـسن تــا من زنـم بـوسه بـه لـبهایش - تـو پـاک اشک از عذرا مجتبی کـن
ای علی جان
نـهد
بر سـینه ام تـا سر بگیرم بـوسه از حنجر - تـو عشقم را حسینم را
صدا کـن ای علی جان
بـرای
مـاندن نهضت پس از خون حـسین مـن - تـو زینب را سـفیر کـربلا کـن
ای علی جان
مـقرر
گــشته بـر تو صـبر و غـربـت، ور نه می گفتم - که اول میخ را از در جدا
کن ای علی جان
منبع
: باب الحرم
ای
محمد (ص)ای رسول بهترین کردارها
ای
محمد (ص)ای رسول بهترین کردارها - حسن خلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها
در بیانت
بند می آید زبان ناطقان - قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها
بال
رفتن تا حریمت را ندارد این قلم - قاب قوسینت کجا و مرغک
پندارها
طفل
ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است - استوار مکتب ایثار تو عمارها
تا
نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک - دل به عشق بی
زوالت می کند اقرارها
پای
بوسی تو عزت داده ما را اینچنین - گل نباشد کس نمی آید
سراغ خارها
کی
رود از خاطرتم یادت که در روز ازل - کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها
داغ
تو در سینه ی ما هست چون خاک تواییم - لاله کی روییده
در آغوش شوره زارها
گل که
منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند - شاهد حرفم گلاب و شیشه ی
عطارها
وقت
رزمت آنچنانی که میان کارزار - رو به تو آرند وقت خستگی کرارها
ای
که با خون دلت پرورده ایی اسلام را - چشم واکن که نهالت داده اکنون
بارها
سنگ می
خوردی و می گفتی که ایمان آورید - کس ندیده
از رسولی اینچنین ایثارها
با عیادت
از کسی که بارها آزرده ات - روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها
خم به
ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال - بر سرت گرچه
بلا بارید چون رگبارها
رفتی
و داغ تو پشت دین رحمت را شکست - جان به لب شد از غمت ، شهرت مدینه ،
بارها
تا که
چشمت بسته شده ای قافله سالار عشق - رم نمودند عده ای و پاره شد
افسارها
آنقدر
گویم پس از تو میخ در هم خون گریست - ناله ها برخواست بعدت از
در و دیوارها
محسن
عرب خالقی
ای
ملائک سوی یثرب همه پرواز کنید
ای
ملائک سوی یثرب همه پرواز کنید - شمع سان ناله ز سوز جگر آغاز
کنید
همه
با هم به سَماء دست دعا باز کنید - خون فشانید ز چشم و به خدا راز کنید
مهر
غم نقش به بال و پرتان می گردد - مرگ دور سر پیغمبرتان می گردد
پیک
غم از حرم خواجه اُسری آید - خبر از فاجعه محشر کبری آید
کاروانِ
اجل از جانب صحرا آید - نگذارید در خانه زهرا آید
قاصد
مرگ کجا کعبه مقصود کجا - ملک الموت کجا خانه معبود کجا
اجل ایستاده
هراسان به در بیت رسول - پشت در لحظه به لحظه طلبد اذن دخول
لرزد
از زمزمه او دل زهرای بتول - فاطمه سوی پدر آمده محزون و ملول
كِای
پدر پیکی غریب است تو را می خواند - کیست کز هر
سخنش قلب مرا لرزاند
گفت
در پاسخِ زهرا ، پدر، ای پاک سرشت - دست تقدیر برای تو غمِ تازه
نوشت
پدرت
می رود امروز به گلزار بهشت - آسمانْ کوه بلا را به سر دوش تو هِشت
فلک
امروز پُر از ناله جبرائیل است - این غریبی که بود پشت در
عزرائیل است
این،
نه آن است که از کس طلبد اذن دُخول - این اجل باشد و بر بردن جانهاست عَجول
اذن
ناکرده طلب، جز به در بیت رسول - پاسداری کند از حُرمت زهرای
بتول
ای
فدای تو و خون دل و اشک بَصرت - باز کن دَر که شود خاک یتیمی
به سرت
فاطمه
برد به بابا سر تسلیم فرود - درِ کاشانه به سوی ملک الموت گشود
چون
به دارالشرف وحی اجل یافت ورود - به ادب روی به پیغمبر
اسلام نمود
کی
تنت جان جهان گر دهی اذنم، ز کرم - آمدم روح تو در جنت اعلی ببرم
گفت ای
دوست کمی صبر و تحمل باید - که مرا پیک خدا حضرت جبریل آید
رنگ
اندوه ز آئینه دل بزداید - غُصه از سینه پر غُصه من بگشاید
جبرئیل
آمد و گفت ای به فدایت گردم - باغ جنت را از بهر تو زینت کردم
گفت ای
پیک خدا، حامل فیض و رحمت - سخنی گو که ز قلبم بِرُبائی
محنت
غم من
نیست غم حور و قصور و جنت - چه کند روز جزا خالق من با امت
گفت
جبرئیل که فرموده چنین معبودت - آنقدر بر تو ببخشم که کنم خوشنودت
ای
به دوشت غم امت، همه دم در همه حال - بُرده بر شانه خود کوه غم و درد و ملال
امت
اجر تو عطا کرد به قرآن و به آل - حُرمت هر دو کنار حَرمت شد پامال
کرده
غصب فدک و حق علی را بُردند - پهلوی فاطمه ات را ز لگد آزردند
بر لب
خلق هنوز از غم تو زمزمه بود - شعله ها در جگر و اشک به چشم همه بود
شهر
از فتنه ایام پُر از واهمه بود - اولین اجر رسالت، زدن فاطمه بود
گشت
از حق کُشی امت بیدادگرت - کشتن محسن مظلوم تو اجر دگرت
با سر
انگشت خزان سخت ورق بر گردید - غنچه و لاله خونین تو پرپر گردید
سومین
اجر تو زخم سرِ حیدر گردید - به حَسن از همه کس، ظلم فزون تر گردید
بعد
از آن زهر که بر نور دو عینت دادند - اجرها بود که امت به حسینت دادند
گرگها
بر بدن یوسف تو چنگ زدند - بر رُخ چرخ، ز خونِ دل او، رنگ زدند
دست
بگشوده به پیشانی او سنگ زدند - تهمت کفر به آل تو، به نیرنگ
زدند
شعر:
استاد غلامرضا سازگار
باز
هنگام غم و ناله و افغان آمد
باز
هنگام غم و ناله و افغان آمد - باز اركان فلك زار و پریشان آمد
عرش و
فرش و قلم و كرسی و جنات برین - زین عزا جمله سیه پوش و
پریشان آمد
از غم
رحلت آن پادشه كون و مكان - جبرئیل ناله كنان زار و نواخوان آمد
آدم و
نوح و سلیمان و شعیب و یعقوب - سر زنان از غم سرخیل رسولان آمد
خضر و
الیاس و خلیل عیسی
و موسی جلیل - سر كنان خاك عزا چاك گریبان آمد
مرتضی
شال به گردن به عزا با دل ریش - سر زنان ناله كنان همچو یتیمان
آمد
فاطمه
موی پریشان شده از مرگ پدر - گشت چون خاك زمین پیكر بی
جان آمد
حسن
از مرگ پیمبر شده لرزان چون بید - سر زنان ناله كنان زار و جگر خون
آمد
زین
الم چاك گریبان شه بی عسل و كفن - بر سر جد كبارش به صد افغان آمد
شهر بطحا
شده بیت الحزن از بهر رسول - خاك غم بر سر مرد و زن دوران آمد
بارالها
تو عزاداری ما از كرمت - كن قبول چون به عزای شه خوبان آمد
بارالها
برسان قائم دین پور حسن - كه بسا فتنه و آشوب فراوان آمد
مرحوم
غلامرضا اصلاح پذیر
ای
به جمع انبیا بالا نشین
ای
به جمع انبیا بالا نشین - حلقه اهل نبوت را نگین
خاتم
تایید ادیان خدا - فتح باب عشق ختم المرسلین
از
همه معشوقه ها معشوق تر - در میان عاشقان عاشق ترین
دلنوازی
دلنوازی دلنواز - نازنینی نازنینی نازنین
یا
محمد صاحب خلق عظیم - یا محمد رحمت للعالمین
بر
لبان تو تبسم دلربا - از زبان تو تکلم دل نشین
در
سکوتت صد سخن حرف عمیق - در نگاهت نطقهای آتشین
می
زنی خنده به روی بردگان - می شدی با مستمندان هم نشین
سنگفرش
مرقد سرسبز تو - آسمان آبی عرش برین
می
گذارد سر به خاک راه تو - تا رود معراج جبریل امین
هر که
با پای دل امد سوی تو - شک ندارم می شود اهل یقین
تا ببینی
خویش در آینه - می شوی محو امیرالمومنین
من
کجا و مدح تو باید گذاشت - در کنار نام خوبت نقطه چین
حرف
من این مصرع پایانی است - با نگاهت کن مسلمانم همین
هنگامه
رنج و غم و ماتم شده امشب
هنگامه
رنج و غم و ماتم شده امشب - گریان، زغمی دیده عالم شده امشب
آهنگ
سرشکم، که رسد بر لب مژگان - با این دل سودا زده همدم شده امشب
پایان
شب آخر ماه صفر است این - یا آنکه زنو ماه محرّم شده امشب
مهتاب،
رخ خویش نهان کرد زماتم - چون رحلت پیغمبر خاتم شده امشب
از
داغ جگر سوز نبی سید ابرار - نخل قد زهرا و علی خم شده امشب
شد
کار فلک، خون جگر خوردن از این غم - گردون، ز محن با رخ درهم شده امشب
سیمای
جهان، غرقه خون دل «یاسر» - در سوگ رسول اللّه اعظم شده امشب
(محمود
تاری «یاسر»)
کم
گریه کن که گریه امانت بریده است
کم گریه
کن که گریه امانت بریده است - گویا که وقت رفتن بابا رسیده
است
حق
داری از غمش به سرو سینه می زنی - چون مثل او کسی
به دو عالم ندیده است
در
روز آخرش چه شده این چنین نبی - جز اهل بیت تو زهمه دل بریده
است
بر روی
سینه اش حسنین ناله می زنند - اشکش بر ای هر دو زغم ها چکیده
است
برگو
که مرتضی چه شنیده کنار او - رنگش چنین زطرح مسائل پریده
است
اینجا
همه برای شما گریه می کنند - چون از سقیفه بوی
جسارت وزیده است
این
روزها به پشت در خانه ات مرو - گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده
است
جان
حسین و جان حسن جان مرتضی - کم گریه کن که گریه امانت بریده
است
سروده
ی کمال مومنی
خاتم
الانبیا رسول خدا
خاتم
الانبیا رسول خدا - که جهانش هزار بار فدا
کـرد
اعـلام بـر سر منبر - به خلایق ز اصـغر و اکبر
که من
ای مسلمینِ نیک خصال - دیدم آزارها به بیست و سه
سال
کردهام
روز و شب حمایتتان - سنگ خوردم پی هدایتتان
ساحرم
خواندهاید و جادوگر - بـر سـرم ریختیـد خاکستر
گـاه
کـردید سنـگ بـارانم - گـه شکستید درِّ دنـدانم
مثل
مـن از منافق و کفار - هیـچ پیغمبری نـدید آزار
حال
چون میروم از این دنیا - اجر و مزدی نخواستم ز شما
جـز
کـه بـا عتـرتم مودّتتان - حرمت و طاعـت و محبتتان
دو
امـانت مـراست بین شما - طاعت از این دو هست، دین شما
ایـن
دو از امـر داورِ منّان - یکی عترت بوَد، یکی قرآن
این
دو با هم چو این دو انگشتند - تـا ابـد متصل به یک مشتند
کافر
است آن کسی که در اقرار - یـکی از این دو را کند انکار
چون
محمّد ز دار دنیا رفت - روح او در بهشت اعلا رفت
جمـع
گشتند امـت اسـلام - تا به زهرا دهند یک انعـام
رو سوی
بیت کبریا کردند - جـای گل، بار هیزم آوردند
گلشـان
شعلـههای آذر بود - حـرمتِ دختـرِ پیمبر بـود
دختر
وحی را به خانه زدند - بـر تــن وحی تازیانه زدند
اولیـن
اجـر مصطفی این بود - حمله بـر بیت آل یاسین بود
اجـر
دوم نـصیب مـولا شد - کشتـه در صبحِ شامِ احیا شد
آنکه
عمری چو شمع میشد آب - رُخش از خون سر گرفت خضاب
فـرق
بشْکسته و دل صد چاک - مثـل زهرا شبانه رفت به خاک
اجـر
سـوم رسیـد بـر حسنش - تیربـاران شـد از جفـا بـدنش
روضه حضرت خدیجه علیهاسلام
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا خَدیجَةَ الكُبری یا زوجَةَ رَسُولِ اللَّهِ یا
اُمَّ سَیدَةِ النِّساءِ یا سَیدَتنَا وَ مَوْلاتنَا اِ نَّا
تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ
قَدَّمْنَاكِ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیةً عِنْدَ
اللَّهِ اشْفَعی لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
پاکی ، زلالی ، مثل دریایی ،
خدیجه - تاج سر زنهای دنیایی خدیجه
تو همسر محبوب من بودی و هستی - همخانه ام در
عرش اعلایی خدیجه
من بارها با دیدن تو جان گرفتم - از بسکه آرام و شکیبایی
خدیجه
تو هستی خود را برایم خرج کردی - در
آسمان عشق یکتایی خدیجه
شایسته تر از تو زنی بین عرب نیست
- تو مادر اُم ابیهایی خدیجه
سال دهم بعثت، براى رسول خداصلى الله علیه وآله سال
اندوه و شروع ناگوارى هاى بیشتر بود.
در این سال حضرت خدیجه علیها السلام
همسر مهربان و فداكار آن حضرت و حضرت ابوطالب علیه السلام،عمو و حامى با
وفایش در گذشتند. وفات این دو عزیز خیلى براى پیامبرصلى
الله علیه وآله سخت و دردناك وكمر شكن بود؛ لذا پیامبرعلیها
السلام سال وفات این دوعزیز را عام الحزن یعنى سال حزن و اندوه
نامید.
عرض من این است: یا رسول اللَّه! سال وفات این
دو عزیز را سال عزا و حزن و اندوه نامیدی؛
پس اگر مى بودى و مى دیدى كه هر روز دخترت، عام
الحزن شده است چه مى كردى و چه می فرمودی؟
اگر مى بودى و صحنه هاى دلخراش كربلا را مى دیدى
چه مى فرمودى؟
یا رسول اللَّه! وفات حضرت خدیجه علیها
السلام و حضرت ابوطالب را دیدى؛
ولى گودال پر خون
را ندیدى - در آتش قوم مجنون را ندیدى
ندیدى دست و
پا مى زد گل عشق - كنارش ناله مى زد بلبل عشق
ثمر از باغ غم مى
چید زینب - بلا پشت بلا مى دید زینب
امان از دوره ى
سرد اسارت - امان از زینب و درد اسارت
هنگام رحلت بزرگ بانوى جهان اسلام، حضرت خدیجه علیها
السلام، پیامبر صلى الله علیه وآله خیلى ناراحت وغمزده بود.
چشمانش در فراق یار گریان بود و این نه تنها در آن ایام،
بلكه در طول حیات پیامبر صلى الله علیه وآله ادامه داشت. هرگاه
نام خدیجه علیها السلام به میان مى آمد، از او به نیكى یاد
مى كرد و چشمانش پراشك مى شد.
حضرت زهرا علیها السلام هم خیلى بى تابى مى
كرد و بى قرار بود.
دور پدر مى چرخید و مى پرسید: "یا
اَبه اَینَ اُمى؟" پدر جان! مادرم كجاست؟
دلم براى مادرم تنگ شده، مادرم كجاست؟...
فرشتگان الهى براى تسلّى و آرامش فاطمه از جایگاه
حضرت خدیجه براى حضرت زهراعلیها السلام خبر آوردند و او را تسلّى
دادند...
حضرت رقیه هم
بى تاب و بى قرار باباست. دائم مىپرسد: عمه جان! بابایم كجاست؟
- عمه، بابات رفته سفر.
- عمّه! این چه سفرى است كه پایانى ندارد؟
دلم براى بابام تنگ شده؛ پس كى بر مى گردد؟... گوشه ى
خرابه زانوى غم بغل زده، بهانه ى بابا را گرفته بود و گریه مى كرد:
با یاد آن یگانه
نالم میان ویران - غوغا شده شبانه از این نواى هجران
دادم نشان بابا، چون خون پاى خود را - دیدم سرشك خونین
آید ز چشم جانان
گفتم غم اسیرى، آرام چون به گوشش - دیدم به زیر
لب شد از داغ عمه نالان
به او ز عمّه گفتم كاندر میان دشمن - از ضرب تازیانه
شد جان فداى طفلان
شد جسم زینب تو با كعب نیزه پر خون - بابا چرا
نكردى آن زخم عمه درمان
دشمن بخوانده ما را با نسبت كنیزى - بابا چرا ندادى
پاسخ به نا مسلمان
رفتى تو سوى زهرا، ماندم یتیم و تنها - امشب مرا
پدر جان، با خود ببر ز احسان
سخت است اگر چه امشب، گردم جدا ز زینب - اما به عشق
زهرا، به یاد او دهم جان
متن روضه خوانی وفات حضرت خدیجه علیها
السلام - حاج محمد رضا طاهری
امشب شب روضه است،فقط اجازه بدید یه اشاره
بكنم،ببرمت در خونه خانم حضرت خدیجه سلام الله علیها،راوی خود این
خانمه،در مجالس المتقین آورده این حدیث رو، خانم حضرت خدیجه
سئوال كرد از آقا رسول الله یا رسول الله میشه برا من از قیامت
و از حساب و كتاب روز قیامت بگید،یه وقت دید آقا رسول
الله شروع كرد گریه كردن،این بی بی طاقت گریه پیامبر
رحمتُ لِلعالمین رو نداره،عرضه داشت آقا جان مگه من حرف بدی زدم چرا
دارید گریه می كنید ،فرمود:نه خدیجه جان،تو منو یاد
دریای رحمت پروردگار انداختی ،حالا كه سئوال كردی برات میگم،روز
قیامت بنده رو میارن،میخوان محاسبه كنن اعمالش رو،یك به یك
یاداوری میكنن،یادته فلان روز فلان ساعت فلان كار رو
انجام دادی،جایی نیست اونجا كسی بخواد بگه،نه،من
نبودم،این حرفها مال این دنیاست،عرضه میدارد آن بنده،بله
خدای من یادمه،فلان كار رو یادته بله یادمه،هی یك
به یك میرسه،تا یه جاهایی میرسه كه این
بنده وقتی ازش سئوال میكنن،سرش رو پایین میندازه،شرم
میكنه«امام صادق علیه السلام فرمود:برا این شرم و خجالت،كه شاید
از اون عذابه خیلی دردناك تر باشه،اگه انسان تو این دنیا
سر به كوه و بیابان بذاره،جا داره،»سر به زیر میندازه،ندا میرسه
چیه ؟چرا سرت رو پایین انداختی؟میگه:خدایا حیا
میكنم،خطاب میرسه تو كه لعین و پستی از من حیا میكنی،من
با این كرامتم از تو حیا نكنم،خطاب میرسه،این گناهای
بنده ی من رو،بین دو حیای ندامت و كرامت بپوشونید،دستور
میده میگه بنده ی من رو ببرید.پیغمبر گریه میكرد،اما
یه گریه هم مثل فردا آقا رسول الله،بالا سر بستر خانمی كه همه ی
عمرش رو صرف دین خدا كرده،پیغمبر گریه میكرد،بعضی
وقت ها مادرها با دخترها بیشتر و راحت ترند،رفیق ترند،راحت میتونه
حرفاشو بزنه،لذا خانم خدیجه حیا كرد بخواد به پیغمبر
بگه،فرمود:فاطمه جان تو به بابات بگو،من دیگه هیچی ندارم از مال
دنیا،یه كفنم ندارم،بگو پیغمبر اون جامه ای كه،بر تن میكرد،وحی
بر او نازل میشد،با اون جامه ای كه عبادت خدا رو میكرد،من رو با
همون دفن كنه ،كفنم كنه،وقتی خانم حضرت زهرا پیغام مادر رو آورد،پیغمبر
خیلی گریه كرد،خیلی اشك ریخت،
پاکی ، زلالی ، مثل دریایی ،
خدیجه - تاج سر زنهای دنیایی خدیجه
تو همسر محبوب من بودی و هستی - همخانه ام در
عرش اعلایی خدیجه
من بارها با دیدن تو جان گرفتم - از بسکه آرام و شکیبایی
خدیجه
تو هستی خود را برایم خرج کردی - در
آسمان عشق یکتایی خدیجه
شایسته تر از تو زنی بین عرب نیست
- تو مادر اُم ابیهایی خدیجه
خیلی خواهش از تو كردم خانمم،اما این دم
آخر یه خواهش بیشتر ازت ندارم
یک بار دیگر باز کن آغوش خود را - در بر بگیر
این دختر خاموش خود را
حالا از اینجا آقا رسول الله میخواد براتون
روضه ها بخونه
ای در میان موج غمها غمگسارم - بعد از تو غیر
از فاطمه یاری ندارم
حس می کنم وقتی که جای خالیت را - بر
روی پای کوچکش سر می گذارم
شعب ابیطالب تو را از من گرفته - همراه زهرا در عزایت
سوگوارم
آرام می گرید که من آرام گیرم - آرام می
گرید که من طاقت بیارم
طاقت ندارم اشک زهرا را ببینم - از گریه هایش
عاقبت جان می سپارم
پیغمبر چه آرزویی كرده
ای کاش عالم قدر زهرا را بداند - ای کاش صدها
سال بعد از من بماند
یا رسول الله قدرش رو دونستند،تو برا پیغمبر نگی
چه خبر شده،خود پیغمبر خبر داره،میخواد به تو خبر بده،به دخترش هم خبر
داد،به همسرش هم خبر داد،حالا داره برا خدیجه روضه ی دختر میخونه،
قلبم ز چشمان ترش آتش گرفته - بر حال و روز مضطرش آتش گرفته
می آید آن روزی که یاسم در گلستان
- گلبرگهای پرپرش آتش گرفته
كسی نگه امشب نخونم ،امشب شبه بی مادر شدن
فاطمه است
قرآن ناطق بین کوچه دست بسته است - در صحن خانه کوثرش
آتش گرفته
این یه خط رو میخونم رد میشم،اگه
فاطمیه زنده نبودیم،همین یه خط رو از ما بذارن بسمونه
زینب به چشمان خودش می بیند آنجا - دار و
ندارش مادرش آتش گرفته
صدها فرشته تا قیامت در طوافند - آن خانه ای را
که درش آتش گرفته
وقتی دل نگران بود،هی نگاه به فاطمه اش میكرد،اشك
میریخت،هر مادری دوست داره عروس شدن بچه اش رو ببینه،مادر
خیلی كمك حاله اون لحظه برا دخترش،اسماء قول داد،گفت: من هستم،تا آخر
هستم،وقتی پیغمبر شبی كه دست امیرالمؤمنین علیه
السلام و فاطمه سلام الله علیها رو در دست هم داد،فرمود:اسماء تو هم میخوای
بری برو،خدا خیرت بده،عرضه داشت یا رسول الله،من به خدیجه
قول دادم،كجا برم،قول دادم براش مادری كنم،پیغمبر فرمود:خدا دنیا
و آخرت خیرت بده اسماء،یه جای دیگه هم شنیدید
اسماء بوده، بین درو دیوار،این اون جایی بود كه
مادر برای وضع حمل بچه،برا نوه اش،یه مادر بزرگ میاد كمك میكنه،اما
اینجا دیگه هیچ مادری نمی آد،اینجا دیگه
از هیچ مادری نمی خواد،یه جای دیگه اسماء
بود،اون ساعتی كه امیرالمؤمنین علیه السلام می
فرمود:اسماء آب بریز رو بدن فاطمه ام.آب بریز اما آروم آروم،هنوز علی
از چیزی خبر نداره،میگه آروم آب بریز،اسماء میگه یه
مرتبه دیدم دست از غسل دادن كشید،سر به دیوار گذاشت،هی
داره بلند بلند ناله میزنه،گفتم چی شده آقا؟ مگه خودت بچه ها رو آروم
نكردی،مگه نمی گفتی آروم گریه كنن،فرمود:اسماء دست از دلم
بردار،ببین پهلوش شكسته،ببین صورتش كبوده،مادر مادر مادر،این
اشكارو كف دست بگیر بالا بیار،بگید خدا به حق این روضه هایی
كه خونده شد،به حق این اشك هایی كه ریخته شد،دیگه
فرج آقامون رو برسون،تا كی مدینه بریم سرگردون باشیم.
از بس كه اشك ریخته ای پای بسترم - صد
بار شده آسمان آوار بر سرم
ساعات آخرم شده زهرای كوچكم - نزدیك تر بیا
كه تو را سیر بنگرم
آخر نشد به رخت عروسی ببینمت - هر آرزو كه بود
سوی گور میبرم
حالا برو لباس عزای مرا بپوش - دیگر نشته پیك
عجل در برابرم
در راه عشق هستی
خود را فروختم - امشب كه میروم كفنی نیست در برم
این لحظه ی فراق كه پیشم نشسته ای
- خون میچكد برای تو از دیده ی ترم
من زود میروم كه نبینم پس از رسول - در بین
دود و شعله نشسته است دخترم
من زود میروم كه نبینم به كوچه ها - سیلی
زند كسی به رخ یاس اطهرم
صَلَّی اللهُ عَلَیكِ یا خَدیجَةَ
الكُبری یا زوجَةَ رَسُولِ
اللَّهِ
یا الله به عظمت بی بی خدیجه كبرا
دردهامان دواكن، حاجتهامان رواكن، گرفتاریهامان برطرف كن، عاقبت امرمان ختم
بخیركن، خدمتگذاران به اسلام وانقلاب یاری كن
روضه حضرت خدیجه علیهاسلام
ماتم جانسوز ام المومنین است - همسر دلسوز ختم المرسلین
است - واویلاواویلا-واویلا
واویلا
رفت از جهان خدیجه با چشم خونبار - می گفت و یا
فاطمه خدانگهدار - واویلا واویلا-واویلا واویلا
صدیقه ی طاهره گشته سیه پوش - زمزمه ی
قدسیان می رسد بر گوش - واویلاواویلا-واویلا واویلا
بعد تو مادر زهرا نقش زمین شد - جانش فدای امیرالمومنین
شد - واویلاواویلا-واویلا
واویلا
مهدی خرازی
زندگینامه حضرت خدیجه (س)
خدیجه این بانوى آگاه و پاک سرشت، و این
دلباخته ى فضیلت و معنویت، که اعتقاد به حق و حقیقت و تمایل
به فضایل و کمالات، از خصایص ذاتى او بود، از همان دوران جوانى نیز
یکى از مشهورترین زنان حجاز و عرب به شمار مىرفت. وى که نخستین
زن تاجر عرب و یکى از بزرگترین شخصیتهاى تجارى حجاز بود، حتى پیش
از ازدواج با پیامبر نیز، از شهرتى شایسته برخوردار بود. چنان
که نام وى نه تنها در تاریخ اسلام، بلکه در تاریخ اعراب و قبائل عرب و
در آثار و نوشته هاى مورخین غیراسلامى نیز، به عظمت و تجلیل،
یاد شده است.
خدیجه در کار تجارت خود نیز، بر اساس همان خصوصیات
و خصلتهاى برجسته ى انسانیش، گام برمىداشت. هرگز تجارت را به عنوان وسیله
اى براى کسب درآمدهاى سرشار، به هر طریق و به هر شکل که باشد، نگاه نمیکرد.
هرگز در پى سودجویى و منفعت طلبیهاى شخصى و بیرویه نبود.
از این رو همواره سعى داشت که تجارت خود را به دور از آلودگیها، و
عارى از درآمدهاى ناصحیح، انجام دهد، و از عوایدى که از راههایى
چون احتکار و کم فروشى و گران فروشى و رباخوارى و نظایر آن به دست مى آید،
مصون دارد. بر این اساس خدیجه هرگز تجارت خود را، به این گناهان
نابخشودنى آلوده نکرد، و داد و ستدهایش را جز از راههاى مشروع و اصولى انجام
نداد.
همین خصوصیات انسانى، و روش و رفتار معقول و
منطقى باعث شده بود که اطمینان و اعتماد گروهها و طبقات مختلف مردم، به او
جلب شود و راه پیشرفت و ترقى از راههاى مشروع و افزایش درآمدهاى حلال،
براى او هموار گردد. تا جایى که دربارهى موفقیتهاى تجارى او، و ثروت
سرشارى که از این راه فرادست آورده بود، در تواریخ و متون مختلف
نوشته اند: «هزاران شتر در دست خدمه و کارکنان خدیجه بود که در اطراف
کشورهایى چون مصر، شام و حبشه در راه تجارت، مشغول رفت و آمد و داد و ستد و
نقل و انتقال کالاهاى تجارى بودند.»
با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخى
از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، ام سلمه، و … هم وصلت نموده،
ولى در تمام مدتى که همسران دیگرى در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگى
یاد مىکرد، نام او را با احترام مىبرد و همواره خاطرهى او را گرامى و عزیز
مىداشت چنان که دربارهاش مىفرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب
نفرموده است. او روزى که من نیاز به کمک داشتم، به یارىام آمد و دستم
را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من
کفر مى ورزیدند، و روزى مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم
مى کردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد.»
ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و
آله
در آن زمانى که خدیجه به عنوان زن نخست عرصه ى
تجارت، نام و شهرت یافته بود، پیامبر اسلام دوران جوانى خود را طى
مىکرد. در آن سالها مردم پیامبر اسلام را به خاطر پاکى و راستى و درستى
فوق العاده و امانتدارى بى مانندى که از خود نشان داده بود، به لقب «محمدامین»
ملقب ساخته بودند. و همه جا نام او را توام با این صفت گویا و رسا، که
نشان دهنده ى یکى از خصلتهاى ویژه ى آن حضرت بود، بر زبان مى
آورند.
این آوازه ى درستى و امانت که در مکه توام با اداى
احترام به امین، گستره شده بود، خدیجه را نیز به سوى این
جوان درستکار و امانتدار، جلب و جذب کرد به طورى که در پى ملاقاتى که در حضور
ابوطالب با محمدامین انجام داد، وى را به عنوان قافله سالار کاروان تجارتى،
و سرپرست امور مربوط به داد و ستدهاى خود برگزید بدین سان پیامبر
عالیقدر اسلام در دوران جوانى، چندین بار با کاروان خدیجه به
سفرهاى تجارتى رفت، و با هوش سرشار و اندیشه ى منطقى و داد و ستدهاى معقول
و درست، سود فراوان فرادست آورد. و به مکه بازگشت. همین توفیق غیر
منتظره در امر تجارت که خدیجه پیش از آن هرگز نظیرش را ندیده
بود، توجه و اعتماد و اطمینان خردمندترین زن حجاز را بیش از پیش
به درستى و امانتدارى محمدامین، جلب کرد. آنچه بدین سان خدیجه
در وجود این جوان پاک و پاک سرشت، یافته بود، چنان باعث دگرگونى فکر و
اندیشه و دیدگاهش شد، که یکسره در مسیر زندگى و طرز تفکر
خود، تجدیدنظر کرد.اما خصوصیات بىمانند محمدصلی الله علیه
و آلهاین اندیشه را از ذهن او زدود. عظمت روح و تعالى فکر و والایى
روش زندگى محمدصلی الله علیه و آله براى او چنان جاذبهاى داشت که یک
باره از تصمیم پیشین خود درگذشت، و آن استقلال طلبى خاص خود را
کنار گذاشت، و تصمیم گرفت از آن پس زندگى خود را با زندگى چنان مرد یگانه
اى پیوند زند و در هم بیامیزد.
جاذبه ى صداقت و راستى و پاکى محمدامین چنان بود که
حتى بر غرور خدیجه نیز، فائق آمد. به طورى که خود داوطلبانه قدم پیش
گذاشت، و به آن جوان والا و بىمانند پیشنهاد ازدواج داد. یک روز
محمدصلی الله علیه و آله را به ملاقات خود طلبید و در این
دیدار، پرده از راز دل برگرفت. و به صراحت از آنچه در اندیشه داشت،
سخن گفت:
«اى محمد من تو را مردى شریف و امانتدار و انسانى در
اوج اصالت و صداقت و پاکى و راستى یافتم، که خود را پاک و مطهر نگاه داشتى و
کمترین غبارى از ناچیزترین آلودگیها نیز بر دامنت
ننشسته است. تو خوش خلق و امین و راستگویى، از راست گفتن به هیچ
قیمتى باک ندارى، و اصالتهاى انسانى خود را در برابر هیچ چیز از
دست فرو نمى نهى. این خصوصیات انسانى و خصلتهاى برجسته و شایستهات،
مرا چنان جلب و جذب کرده است که اکنون میل دارم پیشنهاد همسرى و هم آشیانى
با تو را مطرح کنم. اگر با پیشنهاد من توافق دارى من آمادهام تا هر وقت که
مناسب باشد، مراسم ازدواج را به جا آوریم.»
آرى بدین سان خدیجه علىرغم رسوم و سنتهایى
که در سرزمین حجاز آن روز رایج بود، شاید نخستین زنى بود
که به جاى انتظار خواستگارى از سوى مرد، خود قدم به میدان مى گذاشت تا از
شوهر آینده اش خواستار ازدواج شود. البته خضوع و فروتنى یک زن در
برابر فضائل و ملکات والاى انسانى، هیچ گونه شگفتى ندارد.
چه شده بود، چه پیش آمده بود، که یک باره یک
زن برجسته و سرشناس عرب، زنى از اشراف که در میان رسوم و سنتهاى دست و پا گیر
اشرافى زندگى کرده بود، ناگهان همه ى آن قیدها و بندها را مى گسست، و همه
ى سنتها را زیر پا مىنهاد، و بدین سان سرفراز و بالنده پیش مى
آمد تا در برابر چشمان حیرتزده ى این و آن دست به کارى زند که پیش
از آن، شاید هیچ زنى از خانواده هاى معمولى نیز، بدان دست نیازیده
بودند؟
راز و رمز این ماجرا تنها در یک نکته نهفته
بود: در این که زنى با شخصیت برجسته و اعتبار بىمانندش، زنى که بسیارى
از زنان و حتى بسیارى از مردان، در برابرش تواضع نشان مى دادند، اکنون در
برابر فضایل برجسته و ملکات والاى انسانى که پرتو آن در وجود محمدامین
نور مى افشاند، خود را خاضع و فروتن مىدید. و این هیچ جاى
شگفتى ندارد.
آرى، این خدیجه بود که در برابر شخصیت
متعالى و فضایل برجسته و خصوصیات و ارزشهاى والاى انسانى و خصلتهاى
ملکوتى محمدصلی الله علیه و آله چنان خاضع و فروتن شده بود که دیگر
براى هیچ کدام از آن آداب و رسوم و سنتهاى اشرافى ارزشى قائل نبود. این
بانوى برجسته و با شخصیت، همان زنى بود که بر زنان و مردان بسیار،
فرمان مى راند، همان زنى بود که چون کاروانهاى تجارى پربارش در جاده هاى عربستان
و سرزمینهاى دور و نزدیک آن به راه مى افتاد، چشمها را خیره
مى کرد و آرزو و اشتیاق هم سخنى با او را، در دلها شعله ور مى ساخت. همان
زنى بود که پیش از آن بارها و بارها، دیده شده بود که اشراف و رجال
عرب و سران و اقوام طوایف، با ثروتهاى هنگفت و شهرت و موقعیت فراوانى
که داشتند، به خواستگاریش مى آمدند، ولى او تقاضاى آنان را نمى پذیرفت،
و شاید اساساً آنها را شایسته و لایق خواستگارى خویش نمى
دید.
اما اکنون همین زن برجسته و احترام انگیز، همین
زنى که در تمامى سرزمین حجاز، زنى مانند او نبود، با شور و اشتیاق
فراوان و با علاقه و عاطفه اى وصف ناشدنى، خود قدم به میان نهاده بود، و
در طرح پیشنهاد ازدواج، با محمدصلی الله علیه و آله پیشقدمى
و پیشگامى مى کرد.
چنین بود که مقدمات ازدواج محمدصلی الله علیه
و آله و خدیجه، صورت پذیرفت و گفتگو درباره ى این مزاوجت
فرخنده، به مرحله ى تصمیم و تدارک رسید. خدیجه در این
ازدواج، نه تنها آداب و رسوم خواستگارى را دیگرگونه ساخت، بلکه همه ى
سنتهاى دست و پاگیر ازدواج را که آن زمان در میان اعراب جاهلى رواج
داشت، زیر پا نهاد. حتى در مورد مهریه نیز دست به کارى زد که پیش
از آن، کسى نظیرش را ندیده بود. با آن که خواستگاران قبلى ثروتهاى
کلان و نقدینه هاى گران، در اختیار داشتند و مهریه هاى سنگین
و خیره کننده عرضه مىداشتند، باز خدیجه در مورد محمدصلی الله
علیه و آلهرفتارى دیگر در پیش گرفت. بدین معنى که مهریه
را نیز به جاى آن که از سوى مرد باشد، او از مال و ثروت خود قرار داد و مبلغ
چهار هزار دینارى را که به عنوان مهریه از آن سخن رفته بود، از دارائى
سرشار خود به محمدصلی الله علیه و آله هدیه داد.
آرى، او شوهرى مى خواست که از لحاظ فضیلت و معنویت
برجسته ترین مردان زمان و زمانه باشد، و پیدا است که چنین کسى
جز پیامبرصلی الله علیه و آله هیچ کس دیگر،
نمىتوانست باشد.
سلام پروردگار یکتا به خدیجه علیهاالسلام
«ابن اسحاق» سیره نویس قدیمى نیز
اعتراف مىکند که: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بىمانند خدیجه به جایى
رسید که مورد عنایت خاص الهى قرار گرفت. چنان که روزى جبرئیل به
هنگام نزول وحى گفت: «اى پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه
برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «اى خدیجه، اینک
جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ مى کند». آنگاه خدیجه در پاسخ
گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل…»
ایثار و فداکارى خدیجه علیهاالسلام
گفتگوهاى مقدماتى درباره ى این ازدواج فرخنده، انجام
گرفت. قرارها گذاشته شد. روز موعود تعیین گردید. و در آن روز طى
مراسمى ساده، با حضور نزدیکترین کسان و اقوام محمدصلی الله علیه
و آله و خدیجه، مراسم ازدواج برگزار شد.
در آن روز مبارک خطبه ى عقد ازدواج این دو شخصیت
بزرگ برجسته توسط عموى محبوب پیامبر اکرم(ص) یعنى ابوطالب که از
محترمترین بزرگان و سران قریش بود، خوانده شد و بدین صورت خانه
ى خدیجه با قدوم مبارک پیامبر اسلام، نور و شکوه و زیبایى
معنوى پیدا کرد. ولى هنوز کسى نمىدانست که این خانه به زودى خان هى
شرافت، محل نزول وحى و نزولگاه جبرئیل و دیگر فرشتگان آسمانى خواهد
شد.
پس از انجام مراسم و اجراى خطبه ى عقد، محمدصلی الله
علیه و آله از جاى برخاست و به سوى در به راه افتاد. طرز رفتار و شکل حرکتش
نشان مىداد که تصمیم دارد مجلس را ترک گوید، و از آن خانه بیرون
رود تا خانه ى خود را براى ورود همسر ارجمندش آماده سازد. اما ناگهان صداى خدیجه
در قفاى محمدصلی الله علیه و آله به این کلمات بلند شد: «اى
محمد کجا مىروى، که اکنون خانه ى من، خانه ى تو است، و کلید همه ى
صندوقها در اختیار تو، و من از امروز کنیز و فرماندار تو هستم». و بدینسان
خانه ى خدیجه، کاشانه ى آرامش و سعادت مشترک این دو شخصیت
بزرگوار و برجسته شد و از آن پس محمدصلی الله علیه و آله به آن خانه
نقل مکان کرد تا آرامش گم گشتهاى را که در سنین کودکى با مرگ پدر و مادر از
دست داده بود، در این خانه بازیابد. و در آن محیط امن و آرامش،
با آسودگى و فراغ بال در مسیر افکار و اندیشه هاى والاى خود پیش
رود.
اما نکته ى مهم و چشمگیر دیگرى هم در این
ازدواج وجود داشت و آن این بود که چنین پیمان زناشویى
ساده و ایثارگرانه اى، براى پیامبر اسلام ارزشى داشت که خداوند
متعال، با حکمت بالغه اش، 15 سال بعد آن را به منصه ى ظهور درآورد. بدینسان
که بر اثر این پیوند زناشویى، تمامى ثروت خدیجه در اختیار
حضرت محمدصلی الله علیه و آله قرار گرفت و آن حضرت نیز پس از
مبعوث شدن به پیامبرى، تمام آن ثروت هنگفت را در راه پیشرفت اسلام و
در راه خدا صرف کرد.
نمونهى یک همسر فداکار و ایثارگر
خدیجه براى پیامبر اسلام نمونه ى یک
همسر فداکار و ایثارگر بود. از همان آغاز زندگى مشترک تا آخرین لحظه
ى حیات پرثمر خویش، در تمام مدت بهترین یار و یاور
و مهربانترین مونس پیامبر محسوب مىشد. در روزهاى آرامش نزدیکترین
همدم پیامبر، در ایام دشوارى و در گیرودار شداید زندگى
صبورترین و پر تحمل ترین مددکار، و در تمام حوادث سخت و مصیبتهاى
پى درپى قوىترین پشتیبان و همقدم و همراه رسول اکرم بود. در تمام
شدائد و دشواریهایى که در سالهاى بعد از بعثت براى پیامبر و
مسلمانان رخ مى داد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلى خاطرش
بود، بلکه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمانها نیز مایه ى امید
و پشتگرمى و قوت قلب به شمار مىرفت، و با صبر و شکیبایى بى حساب و
قدرت تحمل شگفتانگیز و پایدارى و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز
قرار مىگرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پیامبر
و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.با آن قدرت مالى و شهرت و
مقامى که داشت، و با آن که قادر بود بهترین زندگى ها را داشته باشد و در
کمال نعمت و رفاه و آسایش بسر برد، ولى تمام مظاهر زندگى دنیوى را به
دور ریخت و در عوض با تمام ناملایماتى که به خاطر زندگى با پیامبر
بر او روى آورده بود دست و پنجه نرم کرد. سالها، با زجر و شکنجه شوهر بزرگوارش، با
تهدیدهایى که بر زندگى هر دو سایه انداخته بود، و با تن دادن به
تبعید و محاصره و حتى تحمل روزهاى گرسنگى و شبهاى بیدارى، به آسانى
کنار آمد، تا هر روز قدمى تازه در راه نیل به اهداف عالیه ى اسلام و
پیاده کردن برنامه هاى قرآن و پیشرفت مکتب انسان ساز اسلام بردارد.
در تمام شدائد و دشواریهایى که در سالهاى بعد
از بعثت براى پیامبر و مسلمانان رخ مىداد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر
و موجب تسلى خاطرش بود، بلکه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمانها نیز مایه
ى امید و پشتگرمى و قوت قلب به شمار مى رفت، و با صبر و شکیبایى
بى حساب و قدرت تحمل شگفت انگیز و پایدارى و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران
نیز قرار مى گرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پیامبر
و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.
اوصاف و فضایل خدیجه علیهاالسلام
این بانوى بزرگوار و الگوى ممتاز زن مسلمان، در نزد پیامبر
اکرم از احترام و محبوبیت خاص برخوردار بود. رسول گرامى، آن خاتون محترم را
بسیار دوست مى داشت، به مهر و درایت او آگاه بود. و از این رو
در کارهاى خود با وى نه فقط مانند یک همسر، بلکه همچون یک دوست فهیم
و دلسوز و یار صمیمى، مشورت مى کرد و به نظریاتى که خدیجه
ابراز مى داشت، با دیده ى احترام مى نگریست.
از حضرت على علیه السلام روایت شده است که
فرمود: «این جمله را از خود پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: بهترین
زنان بنى اسرائیل در عصر گذشته، مریم بنت عمران، و بهترین زنان
امت، امروز خدیجه بنت خویلد است.
البته مقام والا و احترام و شخصیت خدیجه علیهاالسلام
را نباید با معیارهاى عادى سنجید، چه مقام و احترام آن بزرگوار
چنان بالا گرفت که خداوند تبارک و تعالى به وسیله جبرئیل براى او سلام
فرستاد و او را به پاداشى عظیم وعده داد که هیچ کس دیگرى، اعم
از گذشتگان یا معاصرینش یا از اصحاب رسول خدا، بدان مقام نرسیده
بودند.
بخارى یکى از محدثین بزرگ اهل سنت که یکى
از شش «صحیح» عمده و معتبر جهان تسنن از آن اوست، نقل مىکند: «عایشه
مىگوید: درباره ى هیچ زنى به اندازه ى خدیجه حسرت نکشیدم
و حسادت نبردم وقتى شنیدم که پروردگارش او را به بهشت وعده داده است.»
این سخن عایشه، دور از واقعیت نبوده است.
چون مى دانیم که خدیجه نخستین همسرى است که پیامبر اکرم
قبل از آغاز رسالت اختیار کرده و مدتى طولانى، نزدیک به 24 سال با وى
زندگى کرده است. با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخى از
زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، ام سلمه، و … هم وصلت نموده، ولى
در تمام مدتى که همسران دیگرى در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگى
یاد مى کرد، نام او را با احترام مى برد و همواره خاطره ى او را گرامى و
عزیز مىداشت چنان که درباره اش مى فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او
را بر من نصیب نفرموده است. او روزى که من نیاز به کمک داشتم، به یارىام
آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ایمان آورد که جهانیان
نسبت به من کفر مى ورزیدند، و روزى مرا تصدیق کرد که جهانیان
تکذیبم مى کردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد.»
این سخنان صریح و بى شائبه از زبان مبارک پیامبر
گرامى اسلام به خوبى مى رساند که خدیجه از چه موقعیت ممتازى در نزد پیامبر،
و از چه شخصیتى برخوردار بوده است.
عایشه مىگوید: روزى نمى شد که پیامبر
اسلام از خدیجه ذکر خیرى به میان نیاورد. به حدى که روزى
غیرت و تعصب زنانه بر من غالب شد و با همان حال (حسادت) گفتم: آیا او
زن سالخورده اى نبود که خداوند متعال بهتر از او نصیب تو کرده است؟ (منظور
عایشه از این سخن، ابراز وجود و بیان ارزش خودش بوده است، زیرا
خود را که زنى بسیار جوان بود با حضرت خدیجه مقایسه کرده و خواسته
است که امتیاز جوانى خود را مطرح کند. اما خودش ادامه مىدهد:) پیامبر
اسلام به شدت غضبناک شد، به حدى که موهاى جلوى سر مبارکش از شدت غضب تکان خورد و
آنگاه آن جملات تحسین آمیز را (که فوقا نقل کردیم) درباره ى
خدیجه بیان فرمود.
و باز عایشه مىگوید: «هر وقت در منزل گوسفندى
ذبح مى شد، پیامبر اسلام مى فرمودند: از گوشت آن براى دوستان خدیجه
هم بفرستید. روزى به این وضع اعتراض کردم، ولى پیغمبر فرمودند:
من دوستان خدیجه را نیز دوست مىدارم.»
آنچه ذکر شد فقط مشتى از خروار بود. وگرنه احادیث بسیار
زیادى در دست داریم که از طریق دانشمندان اهل سنت هم نقل شده
است و همه از اوصاف درخشان و شخصیت ممتاز و احترام فوق العادهى خدیجه
سخن مىگویند: از جمله در احادیث فراوان از طریق علماى عامه و
خاصه، آمده است که: کاملترین و بهترین زنان از نظر ایمان چهار
تن بوده اند که عبارتند از آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون)، مریم دختر
عمران (مادر حضرت عیسى مسیح) خدیجه دختر خویلد، فاطمه
دختر پیامبر اسلام.
لذا به خاطر همین اوصاف و فضایل، همین
شخصیت و بزرگوارى، همین کاردانى و شایستگى و عطوفت و درایت
و سایر امتیازات فوقالعاده ى آن بانوى عزیز بود که پیامبر
اسلام، مادامى که خدیجه کبرى زنده بود، با زن دیگرى ازدواج نکرد و با
آن که در آن زمان، شرایط خاص زمانى و مکانى و سنت هاى قومى و منطقه اى
تعدد زوجات را به صورت امرى کاملاً عادى مى نگریست و مردان بسیارى در
یک زمان چند همسر در خانه داشتند، و با آن که قوانین اسلام نیز
با تحقق شرائط لازم این اجازه را در اختیار هر فرد عادى هم مىگذاشت –
چه رسد به پیامبر خدا – باز رسول اکرم هم هرگز در طول حیات خدیجه
از این حق خود استفاده نکرد.
نکته ى مهم آن که خدیجه در حساسترین شرایط
زندگى پیامبر اسلام – چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانه ى نزول وحى قرار
داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحى الهى بر قلب پاکش نازل
مى شد و جهانى را به لرزه درمى آورد – همواره رسول اکرم را به خوبى درک مى کرد.
او را به طور صحیح شناخت و به واقعیتهاى والاى وجودش پى برد. رسالت
او را به روشنى فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همه ى توان
خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگى کرد. و به راستى که کمتر همسرى
مىتواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم
و واقع بین باشد.
بانوى دانشمند و صاحب کمال
در شرح اوصاف و فضایل خدیجه، سخن تمام نمىشود
مگر آن که به مراتب فضل و دانش وى نیز اشاره کنیم و بگوییم
که او زنى دانشمند، پرتجربه، بسیار فهیم، بسیار روشن بین
و صاحبکمال بود. هر مسأله اى را به دقت بررسى مى کرد، هرگز بدون علم و اندیشه
چیزى را نمى پذیرفت و بدون تفکر و تعمق حرفى نمى زد. در آغاز رسالت
به محض آن که متوجه شد تغییرات غیر عادى در پیامبر ایجاد
شده و حتى وضع جسمانى آن حضرت و اعمال و رفتار و حرکاتش دگرگون شده است، در آن شرایط
حساس، با دقت و تدبر و تفکر ویژهاى که داشت، بهتر و دقیق تر از
بزرگترین دانشمندان علم روانشناسى به اصل مسأله پى برد و با قاطعیت و
صراحت اعلام کرد که تمام آن تغییرات و پیدایش آن وضع خاص
جسمانى براى پیامبر، آثار یک دگرگونى و تحول عمیق روحى و معنوى
است و هیچ عارضه ى دیگرى وجود ندارد.
در زمانى بعضى از آشنایان و اطرافیان از گوشه و
کنار و گاه به طور جسته گریخته و گاه آشکارا براى تغییر حال پیامبر
ابراز نگرانى مىکردند، خدیجه با روشن بینى خاص و درک هوشمندانه اش
خطاب به پیامبر گفت: «خداوند تو را هرگز عاجز و ناتوان مى سازد (و به بیماریهاى
سخت جسمانى که باعث عدم تعدل و زمین گیرى شوند دچار نمى کند) چون تو
در زندگى خود همیشه صله ى رحم داشته و دارى، مهمانى مى دهى و مهماندوستى و
مهمان نوازى مى کنى، از مستمندان و درماندگان دستگیرى مى کنى و فریادرس
مظلومان هستى.»
نکته ى مهم آن که خدیجه در حساسترین شرایط
زندگى پیامبر اسلام – چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانه ى نزول وحى قرار
داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحى الهى بر قلب پاکش نازل
مى شد و جهانى را به لرزه درمى آورد – همواره رسول اکرم را به خوبى درک مى کرد.
او را به طور صحیح شناخت و به واقعیتهاى والاى وجودش پى برد. رسالت
او را به روشنى فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همه ى توان
خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگى کرد. و به راستى که کمتر همسرى
مى تواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و
عالم و واقعبین باشد.
چنین بانویى، با چنین اوصاف والایى،
علاوه بر تمام امتیازاتش بهترین شریک غم و اندوه پیامبر نیز
بود. و این صفتى است که هرگاه زنى منصف بدان باشد، یکى از مهمترین
عوامل موفقیت در زندگى مرد، و در تحکیم اصول و مبانى خانوادگى او به
شمار خواهد رفت، به طورى که هرگز زیبایى و جمال و سایر نشانه
ها و خصوصیات زنانگى نمى تواند جاى آن را پر سازند. توجه بدین امر،
در زندگى خانوادگى خدیجه کاملاً مشهود و آشکار بود و اسناد معتبر حاکى از آن
است.
«ابن اسحاق» یکى از سیره نویسان اولیه
و معروف اسلام در این باره مى گوید: پیامبر اسلام هر چیز
مکروهى را که مى دید و مى شنید و هر ناروایى را که بر او وارد
مى گردید، محزون و متأثرش مى ساخت، هنگام بازگشت به خانه با خدیجه
در میان مىگذاشت. و خداوند به وسیله ى خدیجه، آن مکروه و
ناروا را فرج و گشایش عنایت مى فرمود. خدیجه همواره او را به
ثبات و مقاومت دعوت مىکرد و با درایت و عطوفت خود دردها و رنجها و آلام پیامبر
را تسکین مىداد (و چنین شریک زندگى و غمگسار مهربانى همیشه
یار و مددکار پیامبر بود) تا روزى که خدیجه از دنیا رفت و
یک غمخوار فهیم و مصاحب و مشاور مهربان و صمیم از دست رفت…
این سیره نویس قدیمى نیز
اعتراف مى کند که: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بىمانند خدیجه به جایى
رسید که مورد عنایت خاص الهى قرار گرفت. چنان که روزى جبرئیل به
هنگام نزول وحى گفت: «اى پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه
برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «اى خدیجه، اینک
جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ مى کند». آنگاه خدیجه در پاسخ
گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل…»
فرزندان حضرت خدیجه علیهاالسلام
از حضرت خدیجه چهار فرزند متولد شدند. پسرى به نام
قاسم به دنیا آمد که طاهر و طیب لقب داشت، و کنیه ى
«ابوالقاسم» براى پیامبر اسلام، از نام همین فرزند عزیز گرفته
شده است. قاسم دوران نوزادى و شیرخوارگى را مدتى طى کرد و حتى تا مرحله ى
پاگشودن و به راه افتادن هم زنده بود. اما هنوز از شیر گرفته نشده بود که
بنا بر تقدیر الهى از دنیا چشم پوشید و به سراى باقى شتافت.
غیر از این فرزند پسر، خدیجه داراى سه
دختر نیز شد که اسامى آنان زینب و امکلثوم و فاطمه علیهم
االسلام بود. آرى شخصیت والایى همچون خدیجه است که در دامان
پاکش، پاکدامن ترین و پاکیزه گوهرترین بانوى جهان هستى، یعنى
حضرت فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها، پرورانده مى شود. آن خورشید
تابانى که بنا بر اراده و مشیت الهى، از میان تمام فرزندان پیامبر،
براى پدر بزرگوارش باقى مى ماند، تا براى مادرى انوار الهى و سادات جهان، انتخاب
شود، و در دامان گهربارش فرزندان همچون ائمه ى معصومین علیهم السلام
را پرورش دهد که خود، مشعلداران ارشاد و هدایت جهانیان باشند… آرى
فاطمه سلام الله علیها این چنین مادرى داشت که «خدیجه»
نامور گشته بود…
امام صادق علیه السلام نیز به آن اشاره
فرمودهاند: «عن مفضل بن عمر، قال: قلت لابى عبداللَّه الصادق علیه السلام
کیف کان ولاده فاطمه علیهاالسلام؟ فقال: نعم؛ ان خدیجه علیهاالسلام
لما تزوج بها رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم هجرتها نسوه مکه فکن
لا یدخلن علیها ولا یسلمن علیها و لا یترکن امراه
تدخل علیه فاستوحشت لذلک و کان جزعها و غمها حذراً علیه.»
زنان قریش حضرت خدیجه علیهاالسلام را
تنها گذاشتند
آرى، چون خدیجه علیهاالسلام به ازدواج رسول خدا صلى اللَّه علیه و
آله درآمد زنان مکه رابطه خود را با خدیجه علیهاالسلام قطع کردند و دیگر
به خانه ى او نمى آمدند. و در هنگام ملاقات به او سلام نمى کردند. رفت و آمد دیگران
به خانه خدیجه علیهاالسلام را مراقبت کرده، مانع رفتن آنان به خانه او
مى شدند. زنان مکه، خدیجه علیهاالسلام را تنها گذاردند، دیگر
با او دوستى نمى کردند. خدیجه علیهاالسلام از این موضوع غمگین
و ناراحت بوده و وحشت او را فراگرفته بود. این ترک رفت و آمد و محاصرهى
روحى خدیجه علیهاالسلام با مبعوث شدن پیامبر صلى اللَّه علیه
و آله به رسالت شدیدتر شد. در این زمان چون رسول خدا صلى اللَّه علیه
و آله را دشمن خود مى دانستند هرگونه ارتباطى را با خدیجه علیهاالسلام
که حامى اصلى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله بود قطع کردند و خدیجه
علیهاالسلام را در آن شرایط سخت تنهاى تنها گذاردند. خدیجه (س)در
هنگام زایمان فاطمه علیهاسلام تنها بود و زن های مکه و قریش
از او کناره گرفته بودند. خدیجه را غم و اندوه فرا گرفته بود که ناگهان چهار
زن بلندقامت شبیه زنهای بنی هاشم وارد اتاقش شدند. خدیجه
ترسید. آنها عرضه داشتند:«محزون مباش ای خدیجه. ما فرستادگان
پروردگار توایم. ما خواهران توایم: ساره و آسیه و مریم و
صفرا. آمده ایم تا تو را کمک کنیم».
وصیت حضرت خدیجه علیهاالسلام
حضرت خدیجه (س) سه سال قبل از هجرت بیمار شد .
پیغمبر (ص) به عیادت وی رفت و فرمود : ای خدیجه ،
«اما علمت ان اللهقد زوجنی معک فی الجنه» ; آیا میدانی
که خداوند تو را دربهشت نیز همسرم ساخته است ؟ ! آنگاه از خدیجه دل جویی
و تفقد کرد ; او را وعده بهشت داد ودرجات عالی بهشت را به شکرانه خدمات او
توصیف فرمود . چون بیماری خدیجه شدت یافت ، عرض کرد
: یا رسول الله ! چندوصیت دارم : من در حق تو کوتاهی کردم ، مرا
عفو کن . پیامبر (ص) فرمود : هرگز از تو تقصیری ندیدم و
نهایت تلاش خود را به کار بردی . در خانه ام بسیار خسته شدی
و اموالت را درراه خدا مصرف کردی . عرض کرد : یا رسول الله ! وصیت
دوم من این است که مواظب این دختر باشید . و به فاطمه زهرا (س)
اشاره کرد . چون او بعد ازمن یتیم و غریب خواهد شد . پس مبادا
کسی از زنان قریش به اوآزار برساند . مبادا کسی به صورتش سیلی
بزند . مبادا کسی بر اوفریاد بکشد . مبادا کسی با او برخورد غیر
ملایم و زننده ای داشته باشد . اما وصیت سوم را شرم میکنم
برایت بگویم . آن را به فاطمه عرض میکنم تا او برایت
بازگو کند . سپس فاطمه را فراخواند و به وی فرمود : «نور چشمم ! به پدرت
رسول الله بگو :مادرم میگوید : من از قبر در هراسم ; از تو می
خواهم مرا درلباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی ، کفن کنی
.» پس فاطمه زهرا (س) از اتاق بیرون آمد و مطلب را به پیامبر(ص) عرض
کرد . پیامبر اکرم (ص) آن پیراهن را برای خدیجه فرستاد و
او بسیار خوشحال شد . هنگام وفات حضرت خدیجه ، پیامبراکرم (ص)
غسل و کفن وی را به عهده گرفت . ناگهان جبرئیل درحالی که کفن از
بهشت همراه داشت ، نازل شد و عرض کرد : یا رسول الله ، خداوند به تو سلام می
رساند و می فرماید : «ایشان اموالش را در راه ما صرف کرد و ما
سزاوارتریم که کفنش را به عهده بگیریم .»
وفات حضرت خدیجه علیهاالسلام
خدیجه در سن 65 سالگی در ماه رمضان سال دهم
بعثت در خارج ازشعب ابوطالب جان به جان آفرین تسلیم کرد . پیغمبر
خدا (ص)شخصا خدیجه را غسل داد ، حنوط کرد و با همان پارچ های که جبرئیل
از طرف خداوند عزوجل برای خدیجه آورده بود ، کفن کرد . رسولخدا (ص)
شخصا درون قبر رفت ، سپس خدیجه را در خاک نهاد وآنگاه سنگ لحد را در جای
خویش استوار ساخت . او بر خدیجه اشک می ریخت ، دعا میکرد
و برایش آمرزش می طلبید . آرامگاه خدیجه درگورستان مکه
در «حجون» واقع است .
متن اشعار وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها-محمدرضاطاهری
از بس كه اشك ریخته ای پای بسترم
از بس كه اشك ریخته ای پای بسترم - صد
بار شده آسمان آوار بر سرم
ساعات آخرم شده زهرای كوچكم - نزدیك تر بیا
كه تو را سیر بنگرم
آخر نشد به رخت عروسی ببینمت - هر آرزو كه بود
سوی گور میبرم
حالا برو لباس عزای مرا بپوش - دیگر نشته پیك
عجل در برابرم
در راه عشق هستی
خود را فروختم - امشب كه میروم كفنی نیست در برم
این لحظه ی فراق كه پیشم نشسته ای
- خون میچكد برای تو از دیده ی ترم
من زود میروم كه نبینم پس از رسول - در بین
دود و شعله نشسته است دخترم
من زود میروم كه نبینم به كوچه ها - سیلی
زند كسی به رخ یاس اطهرم
روضه حضرت حمزه علیه السلام
السلام علیک یا
حضرت حمزه سیدالشهدا (س)
با یادِ غم حمزه دلی صابر نیست - افسوس
كه آن حریم را حائر نیست
فرمود پیمبر كه جفا كرده به من - هر زائر من كه حمزه
را زائر نیست
(سید رضا مؤید خراسانی)
حمایتهای دیرینه حضرت حمزه از پیامبر
صلیاللهعلیهوآله
نام حمزه که به معنای شیر ژیان است، به
حق آینه تمام نمای خصلتها و منشهای والای شخصیت
حضرت حمزه میباشد. او قامتی افراشته، قدی رسا، اعضایی
در حد اعلای تناسب و اندامی چهارشانه داشت. ابن سعد درباره او مینویسد:
«او مردی میانقامت بود؛ نه بسیار بلند قد و نه کوتاه.
حضرت حمزه پیش از آنکه به دین اسلام بگراید،
در عین زیبایی اندام در درون سینهاش قلبی
تپنده از شهامت و سلحشوری داشت.در میان جوانان قریش در دلاوری
و بزرگواری برجسته و در آزاداندیشی، آزادمنشی وستمستیزی
سرآمد بود. سلحشوری و توان رزمی وی همزمان با آغاز دوره جوانی
نمودار شد وهمواره پشتیبان رسول گرامی اسلام صلی الله علیه
وآله بود. او در برابر مخالفان و بدخواهان اسلام و پیامبر صلی الله
علیه وآله قاطعانه میایستاد و مانع اذیت و آزارهای
آنان می شد نقل شده است ابولهب برادر حمزه، یکی از دشمنان
سرسخت رسول خدا صلی الله علیه وآله به شمار میرفت که
لحظهای در اظهار دشمنی با اسلام و پیامبر فروگذار نمیکرد
و پیوسته به آزار و اذیت رسول خدا میپرداخت تا جایی
که خداوند سورهای در نکوهش او و همسرش «ام جمیل» نازل فرمود. ابولهب
در همسایگی رسول خدا صلی اللهعلیه وآله میزیست
و پیوسته زبالهها و اشیای گندیده را کنار خانه پیامبر
صلی اللهعلیه وآله می ریخت و بااین رفتار زشت،
آن حضرت را میآزرد. روزی حمزه او را در آن حال دید. پس به طرفش
رفت و زبالهها را از دستش گرفت و بر سر خود او ریخت و با این عمل،
همبستگی خویش را با رسول خدا صلی الله علیه وآله
نشان داد.
امام سجاد علیه السلام فرمودهیچ تعصبی
صاحب خود را داخل بهشت نکرد، جز تعصب حمزة بن عبدالمطلب، آنگاه که بچه دان شتری
به وسیله مشرکین مکه به سر و صورت پیامبر انداخته شد و حمزه برای
دفاع از آن حضرت و دفع شر دشمنان، اسلام را پذیرفت.
حضرت حمزه از نامداران قریش بود و در سال دوم بعثت
اسلام آورد. همین که شنید ابوجهل توهین و جسارت به پیامبر
صلی الله علیه وآله کرده، با شدت ناراحتی وارد مسجدالحرام شد، دید
که ابوجهل در کنار کعبه نشسته است با کمان خود چنان بر سر او زد که شکافته شد و
گفت: من دین محمد صلی الله علیه وآله را پذیرفته ام، چرا
به او توهین کردهای؟
اشعار حمزه پس از اسلام آوردن
«سپاس خدای را که قلب مرا به اسلام و یکتاپرستی
رهنمون ساخت؛ آیینی که از سوی پروردگار متعال و آگاه به
بندگان و مهربان آمده است. هرگاه سخنانش بر ما تلاوت میشود، اشکهای
هر خردمندی سرازیر میگردد. فرمانروای همه ما احمد مصطفی
است، مبادا با سخنان درشت او را بیازارید. به خدا سوگند هرگز او را به
آن گروه کافر نخواهیم سپرد، مگر آنکه با شمشیرها ایشان را درو
کنیم».
گرویدن حضرت حمزه به اسلام پیروزی درخشانی
برای مسلمانان به بار آورد و آنان را از مرحله انزوا و مخفیکاری
به سطح بالاتری ارتقا بخشید . ومسلمانان با هم اجتماع میکردند
و نماز جماعت میخواندند واین موجب سربلندی دین خدا شد، زیرا
پس از آن قریش با درک پشتیبانی توانا و استوار حمزه از پیامبر
اکرم(صلی الله علیه وآله) از آزارهای خود کاستند و رفتارشان با
رسول خدا و مسلمانان ملایمتر شد. وتغییرات فراوانی در
روابط میان مسلمانان و دشمنانشان به وجود آمد و لحن برخورد سران قریش
و وابستگان آنان با مسلمانان و در رأس ایشان پیامبراسلام صلی
الله علیه وآله تغییر یافت. از آن پس، هتاکی و
شکنجه، جای خود را به پند و اندرز و نیز تطمیع و تهدید
داد
حضرت حمزه همزمان با هجرت رسول خدا صلی الله علیه
و آله به مدینه، هجرت نمود و در صف مهاجرینِ اولین قرار گرفت.
او اولین فرمانده و پرچمدار اسلام است که هفت ماه پس از هجرت از سوی
رسول خدا در رأس گروهی به عنوان نخستین گروه گشتی رزمی
از مسلمانان برای پاسخگویی به حمله مشرکان، به محلی بنام
«سیف البحر» اعزام گردید.
ودر ربیعالاول سال دوم هجرت غزوه «ابواء» را تدارک دید
و درجمادی الاولی غزوه «ذات العشیره» را به قصد تعقیب
کاروان قریش سازماندهی کرد. در این دو غزوه نیز پرچمدار
سپاه اسلام، حضرت حمزه بود.
شجاعت حضرت حمزه در جنگها زبانزد خاص و عام و مورد تأیید
دوست و دشمن است ،در بدر امتحان سختی را از سرگذراند و از سران قریش
چند نفر، از جمله شیبة بن ربیعه و طُعَیمة بن عدی را به
دست خود هلاک ساخت و در قتل یکی دیگر از مشرکان نامی؛ یعنی
«عتبة بن ربیعه» با امیرمؤمنان علیه السلام شرکت جست. جنگ بدر
با امدادهای الهی ودلاوریهای بیمانند امیرمومنان
علی (علیه السلام) و با حضور درخشنده وسلحشوری های حمزه،
با پیروزی قاطع سپاه اسلام به پایان رسید. در این
پیکار تنی چند از سران کفر به دست توانای حمزه به هلاکت رسیده
یا به اسارت درآمدند. طعیمه بنعدی و ابوقیس بن فاکه از
جمله این کشته شدگان بودند و اسود بنعامر به دست حمزه به اسارت درآمد.
حضرت حمزه در میدان جنگ با نصب کردن «پرِ شترمرغی»
به سینه اش از دیگر فرماندهان و جنگجویان مشخص و برجسته بود و
به همین جهت در جنگ بدر یکی از سران دشمن پس از آن که به اسارت
مسلمانان درآمد و چشمش به حمزه افتاد، پرسید: این کیست؟ گفتند:
حمزة بن عبدالمطلب. وی با تعجب گفت «ذلِکَ فَعَلَ بِنا الأفاعِیل» او
بود که صفوف ما را تار و مار کرد و ما را به روز سیاه نشاند.
یک سال پس از جنگ بدر، درغزوه احد حمزه و برخی
دیگر از مسلمانان سلحشور، معتقد به جنگ برون شهری بودند، حمزه به
رسول خدا عرض کرد: سوگند به آن که قرآن را بر تو فرستاد امروز دست به غذا نخواهم
برد، مگرآنکه بیرون مدینه با شمشیر خود بر دشمن بتازم! وبه
هنگام تهاجم دشمن، وفادار و ثابت قدم از رسول خدا دفاع کرد و توانست سی
مشرک جنگجو را به هلاکت برساند. ابن سعد در کتاب خود مینویسد: حمزة
بن عبدالمطلب در احد با دو شمشیر پیش روی رسول خدا صلی
الله علیه وآله میجنگید و همواره میگفت: من شیر
خدا هستم و به دل دشمن میتاخت. رزم حمزه با دو شمشیر، از ویژگیهای
او به شمار میرود و جز او دیگری را سراغ نداریم که با دو
شمشیر نبرد کرده باشد. وحشی، قاتل حمزه درباره مبارزه بینظیر
او در میدان احد میگوید: «به خدا سوگند من حمزه را زیر
نظر داشتم، در حالی که با شمشیر مردم را میشکافت و بر هیچ
جنگاوری نمیگذشت مگر اینکه او را میکشت که از آن جمله یکی
از بزرگان کفار، سباع بن عبدالعزی بود.
حضرت علی علیه السلام میفرمود: ای
کاش، بعد از رحلت پیامبر اسلام، دو یار همچون جعفر طیار و حمزه
داشتیم.
شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا
یکی از مشرکان به نام «وحشی»، زیر
درختی در کمین آن سردار دلاور نشسته بود. حمزه او را دید و آهنگ
او کرد. یکی از دشمنان راه را بر او بست. حمزه به او حمله کرد و وی
را به قتل رساند. سپس با شتاب به سوی وحشی خیز برداشت ولی
پایش در گل سر خورد و به زمین افتاد. در این هنگام وحشی
زوبین به سویش پرت کرد … او را به زمین انداخت و بر روى او
نشست و مانند گوسفندى او را سر برید.
و بدین ترتیب آن بزرگوار پس از عمری جهاد
در راه خدا و یاری پیامبر گرامی به ملکوت اعلی پیوست
و آن سردار رشید، شهید شاهد بارگاه الهی شد.
به شهادت رسیدن حضرت حمزه، اوج شادمانی و خرسندی
دشمنان اسلام بود. علت این بود که حمزه همیشه دمار از روزگار دشمنان
برمیآورد و آنان را به خاک ذلت مینشاند. از این رو، کینه
او تا اعماق جان مشرکان، به ویژه همسر ابوسفیان، هند جگرخوار نفوذ
کرده بود. هند جگرخوار شکم حمزه، (ع) را بشکافت و جگر وی رابیرون آورد
و پارهای از آن را در دهان نهاد و جوید و نتوانست فرو ببرد وبعد آن را
دور انداخت وبعضى از اعضاء حمزه را برید و بینى و دو گوشش را قطع کرد
و از آنها دو بازوبند و دو بازوبند دیگر که به بالاى مرفق (آرنج) مى بستند ،
و دو خلخال براى پاهایش درست کردوپس از آن بر فراز سنگ بلندی رفت و با
صدای بلند اشعاری در بیان احساس خوشحالی خویش
خواند. آن گاه لباسها و زیورآلات خود را به قاتل حمزه، وحشی بخشید
و به او گفت: هرگاه به مکه برگشتم، به نزد من بیا تا هدایای دیگری
به تو ببخشم.
پس از آنکه آتش جنگ احد فرونشست و دو طرف به جایگاه
خود برگشتند، رسول خدا صلی الله علیه وآله به یاران خود
فرمودند: عمویم چه شده؟ بر سر او چه آمده است؟ حارث بن صمّه را مأمور کرد تا
خبری از او بیاورد. حارث وقتی جنازه مثله شده حمزه را میان
کشتهها یافت، نتوانست برگردد و گزارش دهد. از آن جا که بازگشت او به طول
انجامید، پیامبر صلی الله علیه وآله امیرمؤمنان
را برای آگاهی از احوال حمزه رهسپار کرد. آن حضرت هم چون دید نمیتواند
احوال حمزه را برای پیامبر صلی الله علیه وآله بیان
کند برگشت و به ناچار خود پیامبر را به قتلگاه حمزه برد.
رسول گرامی خدا صلی الله علیه وآله
وقتی پیکر پاره پاره عمویش حمزه را دید؛ حال مبارکش به
شدت منقلب شد و چون ابر بهاری از دیدگانش اشک بارید، آنگاه
فرمود: بزرگتر از این مصیبت نخواهم دید و هرگز جایی
بر من به سختی اینجا نگذشته است.
تاریخ نگاران مینویسند: پیامبر
اکرم صلی الله علیه وآله لباس خود را از تن بیرون آورد و بر روی
جنازه قطعه قطعه شده حضرت حمزه انداخت. وتصمیم گرفت که 70 نفر از مشرکان را
به این سرنوشت برساند، ولی آیه نازل شد که: هرگاه خواستید
مجازات کنید، فقط به مقداری که به شما تعدّی شده، کیفر دهید
نه بیشتر از آن و اگر صبر و شکیبایی کنید، این
کار برای شکیبایان بهتر است.
بعد از نزول آیه شریفه، بلا فاصله پیامبر
اکرم صلی الله علیه وآله گفت: «صبر میکنم، صبر میکنم».
با اینکه برای پیامبر زمانی سخت تر از هنگامی که
بدن مبارک حضرت حمزه را با آن وضع در میدان دید، وجود نداشت ولی
به خاطر رضای خداوند چنان صبر و بزرگواری از خود نشان داد که قابل بیان
نیست.وهمین مشرکان مکّه که در احد، آن چنان رفتار کردند، بعد از چند
سال (روز فتح مکّه) به فرمان رسول گرامی صلی الله علیه وآله
مورد عفو عمومی قرار گرفتند. اگر رفتار مشرکان را در احد، کنار رفتار پیامبر
صلی الله علیه وآله با مردم مکّه قرار دهیم عواطف و بزرگواری
و انسانیت را مشاهده مینماییم.
وقتی که صفیه خواهر حمزه (عمه رسول خدا صلّی
اللَّه علیه و آله) به احد آمد تا بدن برادر شهیدش را ببیند، پیامبر
اکرم به فرزند صفیه گفت: مادرت را منصرف کن. آن بانوی اسلام گفت: من میدانم؛
برادرم شهید شده است و بدن مبارکش را قطعه قطعه کردهاند، میتوانم
صبر کنم، این شهادتها در راه خدا کم است، ما از این پیشامد
خشنودیم و صبر کرده و در راه خداوند متعال به حساب میآوریم. پیامبر
اکرم صلی الله علیه وآله که روحیه را آنقدر بالا دیدند،
اجازه دادند که خواهر بر سر جنازه برادر حاضر شود، ولی در عین حال
رسول خدا صلی الله علیه وآله دست مبارکش را بر قلب این بانو (که
عمه اوست) گذارد، خواهر گریهها کرد، رسول خدا صلی الله علیه
وآله هم گریه کرد، ولی جملهای برخلاف رضا و تسلیم نگفت.
پس از جنگ احد، حمزه نخستین شهیدی بود که
رسول خدا صلی الله علیه وآله بر او نماز گزارد. سپس دیگر شهیدان
را نزد آن حضرت میآوردند. هرگاه شهیدی را نزد ایشان میبردند،
او را کنار حمزه قرار میدادند و آن حضرت همزمان بر بدن حمزه و دیگر
شهیدان نماز میخواند تا اینکه هفتاد بار بر بدن حمزه نماز
گزارد، آن گاه فرمود: ملائکه را دیدم که بدن حمزه را شست و شو میدهند.
هنگامی که پیکر حمزه را در قبر نهادند، رسول
خدا صلی الله علیه وآله ، امر کرد پارچهای روی جسد
حمزه کشیده شود. پارچهای آوردند، اما هرگاه بر سر او میکشیدند،
پاهایش نمایان میشد و اگر پاهایش را با آن میپوشاندند،
سرش نمایان بود. پس پیامبر دستور داد سرش را با پارچه و پاهایش
را با اسپند بپوشانند.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه
وآله پس از شهادت حمزه، توجه همگان را به ضرورت اشکریزی و عزاداری
در سوگ حمزه جلب نمود. نقل شده است که پیامبر خدا صلی الله علیه
وآله بعد از جنگ احد از خانههای انصار میگذشت که صدای گریه
زنان در سوگ شهیدانشان بلند بود. قطرات اشک از دیدگان پیامبر صلی
الله علیه وآله سرازیر شد و فرمود: «بر همه کشتهها میگریند،
جز حمزه که گریه کنندهای ندارد (ولکن حمزة لابواکی له). انصار
که این جمله را از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیدند،
به زنان خود سفارش کردند در خانه پیامبر جمع شوند و برای حمزه به
عزاداری بپردازند. زنان مدینه از آن پس برای حمزه به قدری
عزاداری کردند که رسول خدا صلی الله علیه وآله در حق آنان
فرمود: به خانههایتان برگردید، خداوند پاداش این عزاداری
شما را با رحم و الطاف خود جبران کند، انصافاً حق یاری را ادا نمودید.
زیارت مرقد شهیدان همواره یاد آنها را
زنده میکند و روحیه از خود گذشتگی و جهاد را در بین
انسانها تعالی میبخشد. از این رو، پیشوایان دینی
ما همواره مسلمانان را به زیارت شهیدان و بزرگان تشویق میکردند.
پس از جنگ احد که جمع زیادی از مسلمانان، از جمله حضرت حمزه به شهادت
رسیدند، پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله نه تنها خود شخصا
همه ساله برای زیارت شهدا به عزم احد از مدینه خارج میشد
و در برابر مرقد مطهر آنان، به ویژه عموی گرامیش میایستاد
و سلام میداد، بلکه همواره مسلمانان را به این امر سفارش میکرد،
از آن جمله میفرمود: «کسی که مرا زیارت کند، ولی مرقد
عمویم حمزه را زیارت نکند، به من جفا و بیمهری کرده
است». همچنین در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده
که حضرت زهرا علیهاالسلام بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه
وآله هفتهای دو بار به کنار قبور شهدای احد میرفت و در آنجا
دعا و نماز میخواند. نیز ایشان از خاک قبر حضرت حمزه تسبیحی
درست کرده بود و با آن ذکر میگفت.
شیخ مفید رحمه الله درجواب طبرانی،
دانشمند زیدی مذهب درخصوص زیارت قبور اولیا، عبادت کردن
در نزد آن قبور میفرماید رسول خدا صلی الله علیه و آله در
حال حیات خویش، هم به مسلمانان دستور داد که قبر حضرت حمزه را زیارت
کنند و هم خود به زیارت قبر عمویش و سایر شهدا میپرداخت و
همچنین دخترش حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نیز مکرر به زیارت
قبر عمویش حمزه میرفتند.
یابن
الحسن در احد بنما نظاره - ببین پیکر حمزه شد پاره پاره – واویلاواویلاواویلاواویلا
در نیمه
ی ماه شوال المکرم - وحشی سوزانده قلب نبی اکرم – واویلاواویلاواویلاواویلا
آتش
زدند مشرکین قلب زهرا را - کشتند عموی خاتم الانبیا را – واویلاواویلاواویلاواویلا
مهدی
خرازی
در
جنگ خونین سرزمین احد - بهترین
سرباز پیغمبر کشته شد
پاره
پاره شده پیکرش از جفا - واویلا
واویلا واویلا واویلا
رحمه
العالمین دیده گریان
بود - امیرالمومنین سینه سوزان بود
در
قتل حمزه ی سیدالشهدا - واویلا واویلا واویلا واویلا
بر
حمزه می گرید خواهرش صفیه - هم ناله گشته با زهرای مرضیه
بهر
برادرش کرده محشر بپا - واویلا واویلا واویلا واویلا
مهدی
خرازی
اشعار
روضه حضرت حمزه سید الشهدا (س)
نور
چشم پیمبری حمزه
نور
چشم پیمبری حمزه - چه قدَر مثل حیدری حمزه
اسدالله
دیگری حمزه - به خداوند، محشری حمزه
ای
مُلقّب به سیدالشهدا - حامی مُخلص رسول خدا
هم
عمو هم برادرش بودی - همه جا یار و یاورش بودی
تو
علمدار لشکرش بودی - جنگجوی دلاورش بودی
تا
نظر بر سپاه می کردی - روزشان را سیاه می کردی
بین
لشگر وجود تو لازم - بین میدان، حریف تو نادم
افتخار
قبیله ی هاشم - می نویسم برای تو دائم
می
نویسم کمال داری تو - مثل جعفر دو بال داری تو
بی
سبب نیست این که "سرداری" - به علی رفته ای
جگر داری
وقت
حمله به سینه پر داری - همه دیدند که هنر داری
با دو
شمشیر حمله می کردی - وَ دمار از همه در آوردی
مرحبا
بر تو ای عموی رسول - که چنین شد سفید، روی رسول
با تو
محفوظ چار سوی رسول - کم نگردید با تو موی رسول
کاش
حمزه مدینه هم بودی - دور بیت الحزینه هم بودی
بیعتت
با نبی چه دیدن داشت - اَشهدت آن زمان شنیدن داشت
عطر
اسلام تو وزیدن داشت - رنگ بوجهل هم پریدن داشت
با
کمانت سرش ز هم پاشید - از تو و نام حمزه می ترسید
ما پیاده
ولی سواره، شما - یکی از راه های چاره، شما
روضه
های پر از اشاره، شما - تکّه تکّه و پاره پاره، شما
اهل بیت
از تو یاد می کردند - بر تو گریه زیاد می کردند
در کمین
بود، نیزه را انداخت - پیکرت را چه بی هوا انداخت
تا نبی
روی تو عبا انداخت - همه را یاد بوریا انداخت
اوّلین
رکن پنج تن می خواند - روضه ی شاه بی کفن می خواند
ته
گودال پیکرش افتاد - جلوی چشم خواهرش افتاد
جای
خنجر به حنجرش افتاد - ناله ای زد وَ مادرش افتاد
یا
بُنَی ذبیح عطشانم - یا بُنَی قتیل عریانم
شاعر
: محمد فردوسی
با
یادغم حمزه دلی صابر نیست
با یادغم
حمزه دلی صابر نیست - افسوس که آن حریم را حائر نیست
فرمود
پیمبر که جفا کرده به من - هر زائر من که حمزه را زائر نیست
موید
در
لاله زار عشق چو سیل بلا فتاد
در
لاله زار عشق چو سیل بلا فتاد - هر نو گلی که بود ز گلبن جدا فتاد
گریم
به مرگ حمزه یگانه شهید عشق - کز مرگ او شرر به دل مصطفی فتاد
در
غزوه ی احد چو احد بود پا بجا - تا عاقبت ز حربه ی وحشی ز پا
فتاد
دشمن
همین به کشتن او اکتفا نکرد - در فکر مثله کردن آن پارسا فتاد
جسمش
درید و دیگر اجزای او برید - قلبش به چنگ هنده ی
شوم دغا فتاد
این
قرعه ی ستم که ز تزویر هنده بود - آوخ به نام حمزه ی شیر
خدا فتاد
هر کس
برفت تا خبر آرد به مصطفی - زان کشته در کنار وی از غم ز پا فتاد
تا
خود پیمبر آمد و چون حال حمزه دید - زد ناله آنچنان که طنین در
فضا فتاد
یارب
چه بود حال صفیه چو دیده اش - بر پیکر برادر در خون شنا فتاد
جا
دارد ار بگویم ازین غم ز هوش رفت - نبود شگفت گویم اگر از نوا
فتاد
در
شرح این مصیبت جانسوز ناگهان - دل در هوای واقعه ی کربلا
فتاد
وقتی
که راه قافله ی غم نصیب شام - برکشتگان بی سر دشت بلا فتاد
وقتی
که چشم زینب کبری به قتلگاه - بر جسم نور دودیده ی خیرالنسا
فتاد
موید
ای
کشته ای که بود احد کربلای تو
ای
کشته ای که بود احد کربلای تو - اهل مدینه نوحه گران عزای
تو
شیر
خدا و شیر رسول خدا توئی - ای نام سیدالشهدائی سزای
تو
قبل
از حسین و واقعة جانگداز او - زهرا گریست بر تو و بر کربلای تو
هرعضوت
ازنسیم شهادت چوگل شکفت - در راه دین چو مثله نشد کس سوای تو
اعضای
تو زتیغ ستم پاره پاره شد - پایان نشد به کشته شدن ماجرای تو
شد
خلعت شهادت تو جامه ی رسول - جانها فدای پیکردر خون شنای
تو
ای
قامت بلند شهادت به هر زمان - کوتاه بد ردای رسالت برای تو
ماتم
چرا گیاه به پای تو ریختند - میباید آنکه ریخت
سر و جان بپای تو
شعر
موید است تو را کمترین نثار - ای بهترین درود و تحیت
سزای تو
موید
حمزه
که جان عالم و آدم فدای او
حمزه
که جان عالم و آدم فدای او - لب باز می کنم که بگویم رثای
او
مردی
که در شجاعت و هیبت نمونه بود - در غیرت و شکوه و شهامت نمونه بود
شیر
خدا و شیر نبی فارس العرب - در انتهای جاده ی مردانگی،
ادب
هم یکه
تاز عرصه ی جنگ و نبردها - هم آشنای بی کسی اهل دردها
هنگام
رزم و حادثه مردی دلیر بود - خورشید آسمانی و روشن ضمیر
بود
شب های
مکه شاهد جود و کرامتش - گل داشت باغ شانه ی او از سخاوتش
او
صاحب تمام صفات حمیده بود - دل را به نور حضرت حق پروریده بود
الگوی
اهل سرّ و یقین بود طاعتش - یعنی زبانزد همه می شد
عبادتش
در
آسمان مکه ی دلها ستاره بود - بر قلبهای خسته امیدی
دوباره بود
بالا
گرفت روز اُحد تا که کارزار
بالا
گرفت روز اُحد تا که کارزار - شد آسمان
روشن آن روز تارِ تار
آتشفشان
شده اُحد از بس گدازه ریخت - از آسمان و خاک زمین خون تازه ریخت
حمزه
در آن میانه که گرم قتال شد - کم کم برای حمله ی دشمن مجال شد
آنقدر
روبهان به شکارش کمین زدند - تا نیزه ای به سینه ی
آن نازنین زدند
حمزه
که رفت قلب رسول خدا شکست - خورشید چشمهای رئوفش به خون نشست
لبریز
زخم بود و جراحت دل نبی - از دست رفته بود همه حاصل نبی
میدان
خروش ناله ی واویلتا گرفت - عالم برای غربت حمزه عزا گرفت
جانم
فدای پیکر پاک و مطهرش - جانم فدای زخم فراوان پیکرش
اما
هنوز غربت آن روز مانده بود - داغی عظیم بر دل عالم نشانده بود
خواهر
کنار جسم برادر رسید و بعد - آهی ز داغ لاله ی پرپر کشید
و بعد
پیمانه
های صبر دل او که جوش رفت - آنقدر ناله زد که همان جا ز هوش رفت
آری
دلم گرفته ز اندوه دیگری - دارم دوباره ماتم مظلومه خواهری
زینب
غروب واقعه را غرق خون که دید - از خیمه تا حوالی گودال می
دوید
ناگاه
دید در دل گودال قتلگاه - درخون تپیده پیکر سردار بی سپاه
“پس
با زبان پُر گله آن بضعه ی بتول - رو کرد بر مدینه که یا أیها
الرسول
این
کشته ی فتاده به هامون حسین توست - این صید دست و پا زده
در خون حسین توست”
یوسف
رحیمی
گمان
نمی کنم این روح پیکرم باشد
گمان
نمی کنم این روح پیکرم باشد - تنی که مُثله شده در برابرم
باشد
گمان
نمی کنم این تکه های پخش شده - همان عموی رشید پیمبرم
باشد
بدن
مگر بدن کیست این چنین شده است؟! - اگر خدای نکرده برادرم
باشد…!
چرا
عبای پیمبر نمی گذارد تا - دوباره روشنی دیده ترم
باشد؟
فدای
خواهر مظلومه ای که نالان گفت: - کنار کشته گودال مو پریشان گفت:
گمان
نمی کنم این زیر نیزه افتاده - حسین فاطمه یعنی
برادرم باشد
تو را
خدا بگذارید بوسه اش بزنم - که قول می دهم این بار آخرم باشد
کفن
که نیست عبا نیست، بوریا هم نیست؟! - بد است بی کفن
این مرد محترم باشد
برای
آن که روی پیکرش بیاندازم - نمی شود بگذارید معجرم
باشد؟
علی
اکبرلطیفیان
ای
كشته ای كه بود اُحُد كربلای تو
ای
كشته ای كه بود اُحُد كربلای تو - اهلِ مدینه نوحه گران در عزای
تو
شیر
خدا و شیر رسول خدا تویی - ای نام سیدالشهدایی
سزای تو
قبل
از حسین و واقعه ی جانگداز او - زهرا گریست بر تو و بر كربلای
تو
شد
خلعتِ شهادت تو جامه ی رسول - جانها فدای پیكر در خون شنای
تو
ای
قامتِ بلند رشادت به هر زمان - كوتاه بود عبای پیمبر برای تو
ماتم
چرا گیاه به پای تو ریختند؟! - میباید آنكه ریخت
سر و جان به پای تو
اعضاءِ
تو ز تیغ ستم پاره پاره شد - پایان نشد به كشته شدن ماجرای تو
هر
عضوت از نسیم شهادت چو گُل شكفت - در راهِ دین چو مُثله نشد كس سوای
تو
(سید
رضا مؤید خراسانی)
برای
اوج نوشتند بال وا شده را
برای
اوج نوشتند بال وا شده را - نزول نیست، به معراج آشنا شده را
تو
هَمزه اَحَد و حمزه اُحد هستی - چگونه
شرح دهم جلوه ی دوتا شده را
قسم
به حرمت جعفر تو نیز طیاری - قفس چگونه بگیرد تن رها شده
را
خودی
شکستی و آوازه ات فراتر رفت - خدا بلند کند خاک مصطفی شده را
تو ایستاده
ای و ایستاده میمانی - شکست نیست ، بدست نبی
بنا شده را
به
بازویت "اسداللهی"علی
وصل است - سپاه نیست جلودار مرتضی شده را
به روی
خاکی و پیغمبر خدا مانده است - چگونه جمع کند این جدا جدا شده
را
کفن
که برتن تو کرد ، گریه کرد و نشست - کنار پیکر تو دید بوریا
شده را
خدا
به خواهر غمدیده ی تو رحم کند - اگر نگاه کند جسم جابجا شده را
علی
اکبر لطیفیان
روضه حضرت زهراعلیها سلام
اَ لسَّلامُ عَلَیكِ یا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ
یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّةَ عَینِ الرَّسُولِ یا سَیدَ
تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ
إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیهَةً
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
تا در بیت الحرم از آتش بیگانه سوخت - کعبه ویران
شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت
آه از آن پیمان شکن کز کینه خم غدیر - آتشی
افروخت تا هم خم و هم خمخانه سوخت
پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله
در آن هنگامه غم و اندوه در حالیکه حضرت علی علیه السلام و
خانواده اش مشغول تجهیز و تدفین پیامبر صلی الله علیه
و آله بود، کودتاچیان منافق و دنیاپرست در سقیفه جانشینی
رسول اکرم صلی الله علیه و آله را غصب نمودند و از مردم بر این
خلافت نامیمون بیعت گرفتند . تنها پایگاهی که به آسانی
موفق به فتح آن نشدند خانه وحی بود . آنان خوب می دانستند که خلافتشان
بدون بیعت آنان استحکام ندارد و لذا تصمیم گرفتند که ولی و جانشین
بر حق پیامبر صلی الله علیه و آله را احضار و از او بیعت
بگیرند .
بر این اساس به «قنفذ» گفته شد: به نزد علی علیه
السلام برو و بگو: خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله از تو
خواسته که برای بیعت درمسجد حاضر شوی . قنفذ چندین مرتبه
نزد حضرت علی علیه السلام رفت و آمد کرد، ولی آن حضرت از حضور
نزد خلیفه امتناع ورزید . یکی از سرکردگان کودتا به اتفاق
خالد بن ولید و قنفذ و جماعت دیگری رهسپار خانه حضرت زهرا شدند
. او در خانه را کوفت و گفت: ای علی! در را باز کن . فاطمه علیها
السلام با سر بسته و تن رنجور از مصیبت رحلت پدرش پشت در آمد و فرمود: با ما
چکار داری؟ چرا نمی گذاری به کار خودمان مشغول باشیم؟ چرا
دست از ما برنمی داری، با اینکه عزادار هستیم؟
او بانگ زد: در را باز کن والا خانه را آتش می زنم .
فاطمه علیها السلام هر چه او را نصیحت کرد، او از تصمیم خود
منصرف نشد . سپس آتش طلبید و در خانه را آتش کشید، آنگاه در نیم
سوخته را فشار داد و بدن نازنین فاطمه علیها السلام بین فشار در
و دیوار قرار گرفت.
جریان جنایت را از زبان خود این کودتاچی
بشنوید: «به فاطمه که پشت در بود گفتم: اگر علی از خانه [برای بیعت]
بیرون نیاید، هیزم فراوانی به اینجا بیاورم
و آتشی برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم، و یا اینکه علی
را برای بیعت به سوی مسجد می کشانم . آنگاه تازیانه
قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم و به خالد بن ولید گفتم تو و مردان دیگر
هیزم بیاورید و به فاطمه علیها السلام گفتم خانه را به
آتش می کشم . . . هماندم دستش را از در بیرون آورد تا مرا از ورود به
خانه بازدارد، من او را دور نموده و با شدت در را فشار دادم و با تازیانه بر
دستهای او زدم تا در را رها کند، از شدت درد تازیانه، ناله کرد و گریست،
ناله او به قدری جانکاه و جگرسوز بود که نزدیک بود دلم نرم شود و از
آنجا منصرف شوم . ولی به یاد کینه های علی و حرص او
بر کشتن قریشیان (مشرکین) افتادم . با پای خودم لگد بر در
زدم، ولی او همچنان در را نگه داشته بود که باز نشود . وقتی که لگد بر
در زدم صدای ناله فاطمه را شنیدم که گمان کردم این ناله مدینه
را زیر و رو کرد . در آن حال فاطمه می گفت: «یا ابتاه، یا
رسول الله، هکذا یفعل بحبیبتک وابنتک، اه! یا فضة الیک
فخذینی فقد والله قتل ما فی احشائی من حمل; ای
پدرجان! ای رسول خدا! بنگر که این گونه با حبیبه و دختر تو
رفتار می شود . آه! ای فضه بیا و مرا دریاب که سوگند به
خدا فرزندم که در رحم من بود کشته شد .»
در عین حال در را فشار دادم، در باز شد، وقتی
وارد خانه شدم فاطمه با همان حال روبروی من ایستاد ولی شدت خشم،
مرا به گونه ای کرده بود که گویی پرده ای در برابر چشمم
افتاده بود، چنان با سیلی روی روپوش به صورت فاطمه زدم که به زمین
افتاد . . .»
تا در بیت الحرم از آتش بیگانه سوخت - کعبه ویران
شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت
آه از آن پیمان شکن کز کینه خم غدیر - آتشی
افروخت تا هم خم و هم خمخانه سوخت
بالاخره علی علیه السلام را دستگیر کردند
تا به جانب مسجد ببرند . حضرت زهرا علیها السلام هنگامی که به خود
آمد، دید علی علیه السلام را به جانب مسجد می برند،
شجاعانه پیش رفت، و دامنش را محکم گرفت و گفت: نمی گذارم همسرم را ببرید
. قنفذ دید دست از علی برنمی دارد، آنقدر با تازیانه به
دست نازنین دختر پیامبر صلی الله علیه و آله زد که بازویش
ورم کرد .
نخلی که شکسته ثمرش را نزنید - مرغی که
زمین خورده پرش را نزنید//
دیدید اگر که دست مردی بسته - دیگر
در خانه همسرش را نزنید//
پی نوشت: شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 56،
ج 6، ص 48; عقد الفرید، ج 5، ص 12; انساب الاشراف، ج 1، ص 586 - کتاب سلیم
بن قیس، بیت الاحزان، ص 90 - سوگنامه آل محمد صلی الله علیه
و آله، محمدی اشتهاردی، ص 27 به نقل از دلایل الامامه طبری،
ج 2، و بیت الاحزان، شیخ عباس قمی، ص 96 و 97 - بحارالانوار
(چاپ اسلامیه، تهران)، ج 43، ص 198)
روضه حضرت زهراعلیها سلام
اَ لسَّلامُ عَلَیكِ یا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ
یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّةَ عَینِ الرَّسُولِ یا سَیدَ
تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ
إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیهَةً
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
یاد آن روزی که ما هم سایه بر سر داشتیم
- همچو طفلان دگر، در خانه مادر داشتیم
جدّ ما ـ پیغمبر ـ از ما چهره پنهان کرد و باز- یادگاری
همچو زهرا از پیمبر داشتیم
مادر مظلومه ما نیز رفت از دست ما - مرگ او را کی
به این تعجیل باور داشتیم؟!
اندر آن روزی که آتش بر سرای ما زدند - ما در
آن جا، حال مرغ سوخته پر داشتیم!
آمد و، رفت ازجهان محسن درآن غوغا، دریغ! - آرزوی
دیدن روی برادر داشتیم
مادرما،خود زحق میخواست مرگ خویش را - ورنه ما
بهرش دعا با دیده تر داشتیم
روزهای آخر عمرش ز ما رومی گرفت! - چون علی،
ماهم ازین غم دلْ پراخگر داشتیم!
در شب دفنش به ما معلوم شد این طُرفه راز - تا ز روی
نیلگونش بوسه ای برداشتیم!
از کفن دستش برآمد، جسم ما دربرگرفت - جسم او را همچو جان
ما نیز دربرداشتیم
از فراق روی مادر، با پدر هر روز و شب - دو برادر بزم
ماتم با دو خواهر، داشتیم!
با فغان گوید مؤید آنچه را میثم بگفت: - ای
خوش آن روزی که ما درخانه، مادر داشتیم!
آخرین لحظات عمر پربرکت کوثر امامت، و مادر ایمان
و دخت نبوت است . به اسماء بنت عمیس فرمود: آبی بیاور . اسماء
آب را حاضر نمود . حضرت زهرا علیها السلام با آن وضو ساخت و به روایتی
غسل کرد . بوی خوش طلبید و خود را خوشبو گردانید و جامه های
نو پوشید . آنگاه فرمود: اسماء! جبرئیل هنگام وفات پدرم چهل درهم
کافور از بهشت آورد . حضرت آن را سه قسمت کرد، قسمتی برای خود گذاشت و
یک قسمت برای من و قسمتی هم برای علی علیه
السلام . آن کافور را بیاور که مرا به آن حنوط کنند . چون کافور را آورد
فرمود: نزدیک سر من بگذار . پس پای خود را به قبله کرد و خوابید
و جامه را بر روی خود کشید و فرمود: اسماء مدتی صبر کن، بعد از
آن مرا بخوان، اگر جواب نیامد علی را طلب کن و بدان که من به پدرم
ملحق گردیده ام . اسماء لحظاتی انتظار کشید، آن گاه حضرت را ندا
کرد و صدایی نشنید . گفت: ای دختر مصطفی، ای
دختر بهترین فرزندان آدم، ای دختر بهترین کسی که بر روی
زمین گام نهاده است، ای دختر آن کسی که در شب معراج به مرتبه
قاب قوسین او ادنی رسیده است . چون جواب نشنید جامه را از
روی مبارکش برداشت، دید مرغ روحش به ریاض جنت پرواز کرده است،
خود را به روی حضرت انداخت و او را می بوسید و می گفت:
سلام اسماء بنت عمیس را به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله
برسان . در این حال حضرت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه
السلام از در آمدند و گفتند: ای اسماء! مادر ما چرا در این وقت به
خواب رفته است؟ اسماء گفت: مادرتان به خواب نرفته، بلکه به رحمت الهی واصل
گردیده است . امام حسن علیه السلام خود را به روی آن حضرت افکند
و روی انور مادر را می بوسید و می گفت: مادر با من سخن
بگو، پیش از آنکه روحم از بدنم جدا شود . امام حسین علیه السلام
بر روی پای مادر افتاد و می بوسید و می گفت: مادر
منم حسین تو، با من سخن بگو، پیش از آنکه دلم شکافته شود و از دنیا
مفارقت کنم . اسماء گفت: ای دو جگرگوشه رسول خدا بروید و پدر بزرگوار
خود را خبر کنید و خبر وفات مادرتان را به او برسانید . آن دو بزرگوار
بیرون رفتند، چون نزدیک مسجد رسیدند صدا به گریه بلند
کردند، پس صحابه به استقبال ایشان دویدند و گفتند: ای فرزندان
رسول خدا! چرا گریه می کنید؟ حق تعالی هرگز شما را گریان
نگرداند . فرمودند: مادر ما از دنیا رفته است . چون حضرت امیرالمؤمنین
علیه السلام این خبر جانسوز را شنید بیهوش شد، آب به صورت
آن حضرت پاشیدند تا به حال آمد و می فرمود: بعد از تو خود را به که
تسلی دهم؟ تا زنده بودی مصیبتم را به تو تسلیت می
دادم، اکنون بعد از تو چگونه آرام گیرم؟ «بمن العزاء یا بنت محمد کنت
بک اتغزی ففیم العزاء من بعدک » . پاسی از شب گذشته بود، دلاور
خیبر مثل ابر بهاری می گرید و در اوج غربت و تنهایی
یادگار پیامبر را غسل می دهد . اسماء آب می ریزد و
علی علیه السلام غسل می دهد .
بریز آب روان اسماء - به جسم اطهر زهرا- بنال ازاین
غم عظما - ولی آهسته آهسته
همه خواب و علی بیدار - سرش بنهاده بر دیوار
- بگرید با دل خونبار - ولی آهسته آهسته
بعد از اتمام غسل آنگاه که بدن بی جان یار
مهربانش را کفن می کرد، وقتی که خواست بند کفن را ببندد صدا زد: «یا
ام کلثوم یا زینب یا سکینة یا فضة یا حسن یا
حسین هلموا تزودوا من امکم فهذا الفراق واللقاء فی الجنة; ای ام
کلثوم، زینب، سکینه، فضه، حسن، حسین، بیائید از
مادرتان توشه برگیرید که وقت فراق و جدایی است و ملاقات
به قیامت موکول می شود .» حسن و حسین علیهما السلام آمدند
و خود را بر روی جنازه مادر انداختند و صدا می زدند: سلام ما را به
جدمان رسول خدا صلی الله علیه و آله برسان . امیرمؤمنان می
فرماید: «انی اشهد الله انها قد حنت وانت ومدت یدیها
وضمتهما الی صدرها ملیا; خدا را گواه می گیرم که فاطمه
ناله اندوهگینی کشید و دستهای خود را گشود و فرزندان را
مدتی در آغوش گرفت .» آن حضرت ادامه داد: در همین حال شنیدم
هاتفی در آسمان صدا زد: «یا ابا الحسن ارفعهما عنها فلقد ابکیا
والله ملائکة السماء; ای علی!
حسن و حسین را از روی سینه مادرشان بلند کن که سوگند به خدا این
حالت آنها فرشتگان آسمان را به گریه انداخت .» (پی نوشت: کشف الغمة، ج
2، ص 122، فصول المهمه، ص 148; منتهی الآمال، ج 1، ص 336 - 338 - بیت
الاحزان، شیخ عباس قمی، ص 154; سوگنامه آل محمد صلی الله علیه
و آله، محمدی اشتهاردی، ص 34 – 35)
روضه حضرت زهراعلیها سلام
اَ لسَّلامُ عَلَیكِ یا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ
یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّةَ عَینِ الرَّسُولِ یا سَیدَ
تَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ
إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیهَةً
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِى لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
ای ماه متاب آفتاب است اینجا - آئینه ی
جانِ بوتراب است اینجا
آهسته گذر کن از شبستان بقیع - آرام دل علی به
خواب است اینجا
علی(ع) بعد از ان که کار غسل دادن را به انجام رساند،
او را برداشت و در درون کفن هایش جای داد آن گاه وی را با پارچه
ای که رسول خدا را با آن خشک نموده بود، خشک کرد، و سپس او را با حنوط بهشتی
که پیامبر(ص) فرموده بود و از حنوط دنیا کاملاً متمایز بود،
حنوط کرد، سپس وی را در کفن هایش پوشاند، و در هفت قطعه پارچه کفن
نمود.
گریزی به کربلا
شهید اگر چه غسل ندارد ولی کفن دارد، و لباس وی
کفن اوست. چنانکه وقتی شب عاشورا فرا رسید، امام حسین(ع) به یاران
فرمود: لباس هایتان را بشویید و فردا لباس تمیز در بر کنید
تا کفن های شما باشد. اما وقتی عصر عاشورا فرا رسید، زینب
(علی(ع)) پیکر برادر را پیدا کرد و با اندوه فراوان نگاه میکرد
که حتی ان کهنه پیراهن را هم از بدن مطهرسیدالشهدا در آورده
بودند و امام(ع) بی کفن روی بیابان و زیر آفتاب سوزان
کربلا افتاده بود!
علی(ع) زهرا را در هفت پارچه کفن کرد، اینک می
خواهد کفن را ببندد، ولی معمول است قبل از این که بندهای کفن را
ببندد، فرزندان وکسان و نزدیکان شخص درگذشته را می خوانند و اجازه می
دهند که باز دیداری از او کنند. امام (ع) هم صدا زد: «ای حسن، ای
حسین، ای زینب، ای ام کلثوم! بیایید و
بشتابید و توشه از دیدار مادرتان برگیرید که دیگر
او را نخواهید دید.» یتیمان زهرا(ع) بعد از آن که پدر اذن
دیدار دارد، شتابان آمدند و با ناله جانسوز و شیون صدا می زدند:
وا حسرتا.... .
این صدای شیون، قلب مادر مهربان را تکان
داد، اما نه مختصر، بلکه به اندازه ای که دست هایش از کفن به سوی
فرزندان بیرون امد. امیرالمومنین(ع) می فرماید:
«خدا را شاهد می گیرم که زهرا از ولوله کودکان خود با تن بی
جان، به جان آمد، ناله ای آهسته کرد و دست های خود را از کفن در آورد
و آن حسن و حسین را به سینه چسبانید و مدتی نگه داشت.» ناگهان
هاتفی از آسمان ندا در داد: «ای علی، این دو را از نعش
مادر برگیر که به خدا فرشتگام آسمان را به گریه در آوردند.»
علی(ع) نیز آن عزیزان را از نعش زهرا
برگرفت، و بندهای کفن را گره زد. به روایت ناسخ التواریخ، عزیزان
فاطمه(ع) خود را روی پیکر پاکش افکندند، ناله سر دادند و با کفن
مادرشان اشک چشم خود را پاک می کردند....
گریزی به کربلا
این یک وداع بود، یک وداع جانسوز هم در
کربلا به وقوع پیوست. وقتی که اهل بیت امام حسین(ع) را به
اسارت می بردند، به ماموران ابن سعد گفتند: شما را به خدا، ما را به قتلگاه
ابی عبدالله ببرند. و چنین کردند. همین که چشم زنان به کشته ها
افتاد فریادشان به شیون بلند شد و لطمه به صورت می زدند، و دیدند
که زینب(ع) آن چنان با حالتی افسرده و قلبی شکسته نوحه سرایی
می کرد و کنار پیکر عزیز برادرش می گریست که دوست و
دشمن را به گریه در اورد.
مراسم تکفین، پایان یافت و هنگام نماز
خواندن بر پیکر مطهر زهرا فرا رسید و در آن مراسم افرادی احضار
شدند که به فاطمه زهرا(ع) ظلم نکرده
بودند. علی(ع) همراه با سلمان، عمار یاسر، ابوذر، مقداد، حذیفه،
عبدالله بن مسعود، علی(ع) عباس بن عبدالمطلب فضل بن عباس، عقیل، زبیر،
بریده و عده ای از بنی هاشم بر پیکر زهرا نماز گزارد، و
مهیای تشییع شدند.
آری، تشییع جنازه حبیبه رسول
خدا(ص) چنان غریبانه، مظلومانه ومخفیانه در مدینه انجام می
پذیرد که گویی هیچ کس او را نمی شناسد! و آن منزلت
بزرگ و شخصیت بی نظیری که پیامبر(ص) برای او
معرفی کرده بود، از آن او نیست! تشییع جنازه ای که
فرزندانش حق بلند گریه کردن و سوگواری آشکار ندارند، آن فرزندانی
که باید آهسته آهسته به دنبال تابوت مادر حرکت کند، و آستین به دندان
بگیرند تا مبادا بغض گلوگیرشان به فریادی سوزناک از جگر
سوخته و کوچکشان تبدیل گردد!
گذشته نیمه ای از شب، دریغا - رسیده
جان شب بر لب، دریغا
فغان تا عالم لاهوت می رفت - به روی شانه ها
تابوت می رفت!
گریزی به کربلا
اگر چه پیکر مطهر فاطمه(ع) را شبانه، مخفیانه و
با عده کمی تشییع کردند و به خاک سپردند، اما دیگر
نگذاشتند پیکر ان عزیز بدون تجهیز روی زمین بماند،
ولی باید بر غربت و مظلومی آن امامی گریست که نه تشییعی
داشت نه تشییع کنندگانی؛ کسی نبود بدن قطعه قطعه و بی
کفن و بدون سر عزیز فاطمه را از روی زمین بردارد، بلکه آن بدن
مطهر سه روز و شب به روی خاک های کربلا تنها ماند، آری، یک
چیز را تشییع کردند و
آن سر حسین بالای نیزه بود که به روایتی چهل
منزل برده شد.
این جا کودکان فاطمه هر وقت گریه می
کردند کسی نبود مانع شود و یا معترض آن ها گردد اما در کربلا وقتی
دختر ابی عبدالله برای بابا گریه می کرد، با تازیانه
او را تسلیت می دادند و یا در خرابه شام، سر بریده پدر را
برایش آوردند.
جنازه مطهر فاطمه(ع) را بر دوش به سوی قبری معین
بردند. قبری برای فاطمه(ع) حفر کرده و چهار نفر از مردان که علی(ع)
و عباس و فضل بن عباس و نفری دیگر بودند، آن بدن نحیف و لاغر را
نزدیک قبر بردند. علی(ع) داخل قبر گردید، زیرا وی
ولی امر حضرت زهرا(ع) بود و سزاوارترین مردم نسبت به امور ان بانوی
بزرگوار، وی جسد پاره تن رسول خدا(ص) را در دست گرفت و او را در لحدش خوابانید
و صورتش را که چه بسیار در حال سجود در برابر خدای تعالی به خاک
گذارده می شد، آن صورتی را که رسول خدا(ص) هر شب قبل از آن که به خواب
رود می بوسید، آری این دخت رسول خدا است..... سپس از قبر
خارج گردید، و خشت ها را چید و حاضرات پیش آمدند. خاک ها را بر
پیکر مطهر آن بانوی بزرگوار ریختند.
علامه مجلسی گوید: حضرت امیر(ع) بر دور
قبر آن حضرت هفت قبر دیگر ساخت كه
ندانند قبر آن بانو کدام است. به روایتی دیگر چهل قبر دیگر
را آب پاشید که قبر آن حضرت را پیدا نکنند، و به روایت دیگر،
قبر آن حضرت را با زمین هموار کرد
تا علامت قبر معلوم نباشد.
شبانه دفن کردم همسرم را - چه گویم من جواب دخترم را
گلستان گشته خاکستر زآتش - زدند آتش نهال پرپرم را!
گریزی به کربلا
اما «لا یوم کیومک یا ابا عبدالله وقتی
نوبت به دفن حسین بن علی(ع) رسید، امام سجاد(ع) شخصاً بدن مطهر
پدر را برداشت و درون قبر گذاشت. یکی از آداب قبر این است که
وقتی میت را به خاک می سپارند کفن را از صورت او باز کنند و
صورت او را روی خاک بگذارند، و بگویند: «اللهم عفوک عفوک» این
جزء آداب دفن است، اما امام سجاد(ع) این آداب دفن را چگونه عمل کرد، در حالی
که این پیکر مطهر سر به همراه ندارد، و کفن هم ندارد! وقتی از
دفن پدر فارغ شد، با انگشت ولایت روی قبر نوشت: «هذا قبر حسین
بن علی بن ابیطالب الذی قتلوه عطشانا»
چون خواستند حضرت زهرا(ع) را در قبر گذارند، دو دست از میان
قبر شبیه به دست های رسول خدا(ص) پیدا شد و آن حضرت را گرفت و به قبر برد. شاید این
مساله که با چشم ملکوتی امیرالمومنین(ع) دیده شده است،
اشاره ای باشد به این که پیامبراکرم(ص) برای کمک به علی(ع)
و تحویل گرفتن امانت خود به استقبال آمده است. اما جا داشت پیامبر به
علی می فرمود: ای علی! امانت من پهلو شکسته نبود! و بازو
و صورت او نیلی نبود!
گریزی به کربلا
ای کاش دو دست مبارک پیامبراکرم (ص) نیز
در کربلا به امداد امام زین العابدین (ع) می امد، آن زمانی
که حضرت پیکر بی سر پدر مظلومش را پنهانی درون قبر می
گذاشت و اشک می ریخت، آن بدنی که یک جای سالمی
در بدنش مشاهده نمی شد، آن بدنی که نشانه هایی از مظلومیت
مادر در بازو و پهلو داشت، با این تفاوت که بر صورت مادر سیلی
زدند! اما سر پسر، با پیشانی شکسته بالای نیزه قرار گرفت!
روضه روضه ی ریسمان انداختن به گردن امیر
المومنینه، اونم امیرالمومنینی که با یک دست در
قلعه خیبر رو که چهل مرد جنگی حملش میکردند بلند کرد ،پیغمبر
چی به علی گفته بود، توی اون لحظات آخر که هی امیر
المومنین چهره اش غضبناک میشد و میگفت بازم باید صبر کنم
پیغمبر میگفت علی جان باز هم باید صبر پیشه کنی
،بعد از شکستن پهلوی فاطمه ریسمان به گردن علی انداختن بعد از
جنایت بین در و دیوار قنفذ ملعون با همراهانش در حالیکه
صدای پاره تن رسول الله بلند بود بدون اجازه به خانه امیر المومنین
هجوم بردند ،طوریکه عده زیادی به سر علی ریختند و
مانع از این شدند تا امیر المومنین سراغ شمشیر برود ،عده
ای به دستور خلیفه دوم شمشیرها را به دست گرفته و به آن حضرت
حمله ور شده علی را مظلومانه به صورتیکه ریسمانی بر گردن
ایشان انداخته و بنا بر نقلی دستان حضرتش را به هم بسته بودند به طرف
مسجد میکشیدند (اسرار آل محمد صفحه228)
اگر اون روز ریسمان به گردن علی نمی
انداختند دیگه کسی از دشمنان جرات نمیکرد کربلا ریسمان به
گردن زین العابدین بیندازه، یا زهرا، شما اینجا
نتونستید تحمل کنید دشمن ریسمان به گردن علی بیندازه
دنبال علی دویدی دلا بسوزه به حال زینب، موقعی که دید
زمین و آسمان تیره و تار شد انگار زمین لرزه داره میاد
رفت خیمه امام سجاد، گفت پسر برادرم بگو چه اتفاقی افتاده ،امام سجاد
فرمود عمه جان پرده خیمه رو کنار بزن زینب سلام الله علیها پرده
خیمه رو کنار زد، دید سر داداش حسین بر سر نیزه ها
سری به نیزه بلند است در برابر زینب - خدا
کند که نباشد سر برادر زینب
اشعارروضه
حضرت زهراعلیها سلام
آتش
جهل زمانه
آتش
جهل زمانه - میکشد از در زبانه - دود فتنه میکشد سر - از در و دیوار
خانه
زیر
دست و پای دشمن - دست و پا گم کرده زهرا - دست طفلان گشته کوتاه - هم زمادر
هم زبابا
وا غریبا
وا غریبا
آسمانی
ها بدیدند - فاطمه نقش زمین شد - تا رها با تازیانه - از کفش
حبل المتین شد
شعله ی
آتش زیک سو - یک طرف سیل تهاجم - مادرو شش ماهه کودک - زیر
دست و پای مردم
وا غریبا
وا غریبا
در مدینه
کار فتنه - ای خدا بالا گرفته - خیل دشمن تا به مسجد - راه زهرا را
گرفته
باغ میسوزد
در اتش - باغبان با دست بسته - در حریم آل طه - حرمت عترت شکسته
وا غریبا
وا غریبا
بر سر
خوان ولایت - خوش اَدا حق نمک شد - حق ذی القربی اَدا با - سیلی
و غضب فدک شد
بس که
دلجویی به گرمی - از مصیبت دیدگان شد - گرمی
بزم پیمبر - داغ زهرای جوان شد
وا غریبا
وا غریبا
یکبار
نفس کوته و صد بار کشیده
یکبار
نفس کوته و صد بار کشیده - حتما شده این سینه به مسمار کشیده
تصویر
تو مبهم شده ی دست کسی نیست - تحلیل من این است به
دیوار کشیده
از
مرگ طلب کردن تو لحظه به لحظه - پیداست که خیلی دلت آزار کشیده
جارو
مزن آنقدر، کمی فکر خودت باش - از دست شکسته چه کسی کار کشیده؟
از
قرمزی رخت تو پیداست که راحت - بالا نرسید آه به اجبار کشیده
نُه سال؟
همین؟ ماندن تو راه ندارد - کار تو به انگار و نه انگار کشیده
یک
بار علی گفتی و صد بار علی جان - یک بار نفس کوته و صد
بار کشیده
(علی
اكبر لطیفیان) (بر گرفته از وبلاگ نود و پنج روز باران)
ای
وای ندیدی كه چه دیدم آن روز
ای
وای ندیدی كه چه دیدم آن روز - او خورد زمین و من
خمیدم آن روز
از
پهلوی میخ كوب زهرایم وای - با دستِ خودم میخ كشیدم
آن روز
ای
ماه متاب آفتاب است اینجا
ای
ماه متاب آفتاب است اینجا - آئینه ی جانِ بوتراب است اینجا
آهسته
گذر کن از شبستان بقیع - آرام دل علی به خواب است اینجا
دیگر
آن خنده ی زیبا به لبِ
مولا نیست
دیگر
آن خنده ی زیبا به لبِ
مولا نیست - همه هستند ولی هیچکسی
زهرا نیست
قطره ی
اشکِ علی ، تا به تهِ چاه رسید - چاه فهمید کسی،همچو علی
تنها نیست
بعد
از تو زمین و آسمان غمگین است
بعد
از تو زمین و آسمان غمگین است - یا فـاطـمه ! داغت به خدا سنگین
است
از
دوری ات آنقدر که بر سینه زدم - بین در و دیوار دلم خـونـیـن
است
(حمید
رضا نوری)
چون
شمع، قطره قطره، وجود تو آب شد
چون
شمع، قطره قطره، وجود تو آب شد - آخر دعای نیمه شبت، مستجاب شد
پروانه
وار دور تو گشتم ولی دریغ - پروانه مانْد و در بر او، شمع، آب شد
با
بودنت، سلام علی، یك جواب داشت - آن یك سلام هم پس از این
بی جواب شد
با من
حساب داشت عدو از غدیر خم - از من تو را گرفت و دگر بی حساب شد
یاد
جوانــی تو، مرا پیــر میكند - آخر چه کس خمیده به عهد
شباب شد؟
خانه
نشینِ روزم و خانه به دوشِ شب - گر چه علی بدون تو، خانه خراب شد
گلچین
به طعنه گفت كه دیدی به دست من - هم غنچهی تو پرپر و هم گل،
گلاب شد
یك
نیمْ شب نخفت، دو چشم علی ولی - بخت علی، برای همیشه،
به خواب شد
(سیدجواد
هاشمی"تربت)
ای
ز دست و سینه و بازوی تو حیدر، خجل!
ای
ز دست و سینه و بازوی تو حیدر، خجل! - هم غلاف تیغ، هم
مسمار در، هم در، خجل
با
غروب آفتاب طلعت نورانیات – گشته ام سر تا قدم از روی پیغمبر،
خجل
هم
صدف بشكست، هم دردانهات از دست رفت - سوختم بهر صدف، گردیدم از گوهر، خجل
همسرم
را پیش چشم دخترم زینب زدند - مُردم از بس گشتم از آن نازنین
دختر، خجل
گاه
گاهی مَرد خجلت میكشد از همسرش - مثل من، هرگز نگردد مردی از
همسر، خجل
همسرم
با چادر خاكی به خانه باز گشت - از حسن گردیدهام تا دامن محشر، خجل
خواست
زینب را بغل گیرد ولی ممكن نشد - مادر از دختر خجل شد، دختر از
مادر، خجل
باغ
را آتش زدند و مثل من هرگز نشد - باغبان از غنچه و از لاله ی پرپر، خجل
بانگ
«یا فضّه خذینی» تا به گوش خود شنید - از كنیز خویش
هم، شد فاتح خیبر، خجل
نظم
«میثم» شعله زد، بر جان اولاد علی - تا لب كوثر بود از ساقی
كوثر، خجل
(غلامرضا
سازگار"میثم")
الهی
! كوثرم كو ؟ دلبرم كو ؟
الهی
! كوثرم كو ؟ دلبرم كو ؟ - گلم كو ؟ هستی ام كو ؟ گوهرم كو ؟
علی
تنها و دلخون مانده افسوس - یگانه مونس و تاج سرم كو ؟
الهی
! غمگسارم ، سوگوارم - شب است و طاقت رفتن ندارم
فلك
با من سر سازش ندارد - بدون فاطمه نالان و زارم
(رحیم
كارگر"پارسا")
زینب
تورا به جان من آرام گریه كن
زینب
تورا به جان من آرام گریه كن - مثل برادرت حسن آرام گریه كن
میدانم
آب میشوی از داغ مادرت - مانند شمع انجمن آرام گریه كن
كمتر
به این شمایل نیلی نگاه كن - سیلی مزن به
صورتت آرام گریه كن
اینقدر
خاك بر سر و روی خودت مریز - قدری كنار این بدن آرام گریه
كن
دستم
رسیده است به زخمی عمیق وای - زینب بیا بگو
به من آرام گریه كن
حالا
بیا به یاده حسینه غریبمان - بنشین و پای این
كفن آرام گریه كن
(مصطفی
متولی)
آسیابت
یک طرف افتاده بستر یک طرف
آسیابت
یک طرف افتاده بستر یک طرف - چادر تو یک طرف افتاده معجر یک
طرف
هر چه
اینجا هست چشمان مرا خون کرده است - رنگ این دیوار خانه یک
طرف، در یک طرف
گاه
دلخون توایم و گاه دلخون پدر - وای بابا یک طرف ای وای
مادر یک طرف
از
کنار تو که می آید به خانه ناگهان - با سر زانو می افتد مرد خیبر
یک طرف
من
چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم - غُصه ی تو یک طرف داغ
برادر یک طرف
مثل
آنروزی که افتادی می افتد بر زمین - پیکر من یک
طرف او یک طرف سر یک طرف
من دو
بوسه می زنم جای تو و جای خودم - زیر گردن یک طرف
رگهای حنجر یک طرف
وای
از آن لحظه که می ریزند بین خیمه ها - گوشواره یک
طرف خلخال و معجر یک طرف
(علی
اكبر لطیفیان)
ای
بهشت آرزویم پر مکش
ای
بهشت آرزویم پر مکش - سایه ات را از سر حیدر مکش
آفتابم
شب مکن روز مرا - خیز و بنگرحال امروز مرا
آتش
افتاده به هست سینه ام - سنگ کینه خورده بر آیینه ام
آنچنان
افتادم از چشم همه - که سلامم بی جواب است فاطمه
بی
گل رویت ز جان سیرم مرو - جان زینب بی تو می میرم
مرو
بی
ستونم بعد تو چون آسمان - التماست می کنم پیشم بمان
ای
امیدم بر دوام زندگی - هر نفس می میرم از شرمندگی
شب
است و همچنان شبهای دیگر
شب
است و همچنان شبهای دیگر - دوباره مادر من درد دارد
شده
باغ گل رویش خزانی - بمیرم از چه رویی زرد دارد
هنوز
از آن هجوم وحشیانه - گمانم مادرم سردرد دارد
پس از
چندی نوازش کرد من را - وحس کردم که دستی سرد دارد
همه اینها
گواهی می دهدکه - چرا بر روی چادر گرد دارد
رخ نیلی
مادر آگهم کرد - مدینه در خودش نامرد دارد
کنارش
تا سحر بیدار ماندم - بداند دختری همدرد دارد
(مجید
رجبی)
خدایا
خاطری افسرده دارم
خدایا
خاطری افسرده دارم - ز کف رفته همه صبر و قرارم
چکد
از نوک مژگانم ستاره - شب است و می کنم مه را نظاره
خسوف
ماه من را دیدی ای ماه - زقلب داغدارم هستی آگاه
به سینه
عقده دارم از جدایی - نمانده بهر من عقده گشایی
گلستانم
میان شعله ها سوخت - پر پروانه ی پروانه ها سوخت
خزان
شد باغ امیدم کنارم - خداوندا دگر زهرا ندارم
دگر
خورشید عمرم روی بام است - پس از زهرا دگر کارم تمام است
پس از
زهرا دگر یاری ندارم - انیس و یار و غمخواری ندارم
خودم
دیدم به باغم آذر افتاد - گل صد برگ من پشت در افتاد
خودم
دیدم میان آتش و دود - نگاه فاطمه بر دست من بود
صدا می
زد مرا ای دست بسته - ببین زهرا میان خون نشسته
هنوز
از پشت در آید صدایش - رسد بر گوش من سوز نوایش
میان
آتش و خون ذکرش این است - فقط حیدر امیرالمومنین است
(مجید
رجبی)
خدا
داند دلم چون گریه می کرد
خدا
داند دلم چون گریه می کرد - به حالم دشت و هامون گریه می
کرد
ندیدم
زخم پهلو را در آن شب - ولی دیدم کفن خون گریه می کرد
(غلامرضا
سازگار"میثم")
در
روز سخت یار علی بود فاطمه
در
روز سخت یار علی بود فاطمه - پیوسته در کنار علی بود
فاطمه
دشمن
شعار زشت به لب داشت، در عوض - زیباترین شعار علی بود فاطمه
یزدان
به افتخار علی در گشوده بود - بنگر که افتخار علی بود فاطمه
دست
خداست دست علی دست از او مدار - الحق که دستیار علی بود فاطمه
دنیا
به پیش چشم علی ارزشی نداشت - دنیای انحصار علی
بود فاطمه
هر جا
جهاد بود علی بود و ذوالفقار - گریان در انتظار علی بود فاطمه
پائیز
بود و سینه پر درد و برگ زرد - اندر خزان، بهار علی بود فاطمه
آری
دیار یار دیاری غریبه بود - آشفته دیار علی
بود فاطمه
آری
علی امام ولایت مدار بود - چون زهره در مدار علی بود فاطمه
با این
که زندگی همه آلام و رنج بود - آرامش و قرار علی بود فاطمه
مشکل
گشای خلق به مشکل فتاده بود - مشکل گشای کار علی بود فاطمه
یک
لحظه بر سران سقیفه امان نداد - القصّه دادیار علی بود فاطمه
زهرا
چو رفت شیشه عمر علی شکست - بازوی اقتدار علی بود فاطمه
بی
فاطمه سرای علی را صفا نبود - فانوس شام تار علی بود فاطمه
مسمار،
خون فاطمه می ریخت پشت در - ناموس زخم دار علی بود فاطمه
(خوشزاد)
بر شفاعتش امیدوار باش! - امّیدِ روزگار علی بود فاطمه
شاعر:
مرحوم سید حسن خوشزاد
محشر
از نام شما حقّا که محشر می شود
محشر
از نام شما حقّا که محشر می شود - باز با باز و کبوتر با کبوتر می شود
میکند
مادر اشاره شیعه با سر می رود - وعده گاه ما کنار حوض کوثر می
شود
برگ
سبزی تحفه ی درویش در پرونده ام - با نگاه پنج تن چندین
برابر می شود
میرسد
منجی عالم، چشم های خیس مان - محو رویارویی
فرزند و مادر می شود
یک
طَبَق نور آمده گویا شفاعت نوبت - چادر و قنداقه و دستار و معجر می
شود
شیعه
می گوید به مادر، پس خدا می بخشد و - از تصورهایمان کلی
فراتر می شود!
شاعر:
مرضیه عاطفی
فردای
محشر کار دشوار است ای دل
فردای
محشر کار دشوار است ای دل - بیچاره آنکس که گرفتار است ای دل
هر کس
که حب فاطمه در دل ندارد - آنجا یقینا بی کس و کار است ای
دل
کار
شفاعت های زهرا گفته اند با - دستان مقطوع علمدار است ای دل
هرکس
که بی عش علی و فاطمه زیست - بی غصه و درد است و بی
عار است ای دل
دنیا
اگر چه ظاهری زیبنده دارد - در باطنش بسیار غمبار است ای
دل
دیدی
چه آورده بروزم حب دنیا ؟ - این قلب و این چشمم چه بیمار
است ای دل
چشمی
که صد جا رفته و برگشته اصلا - کی در پی دیدار دلدار است ای
دل ؟
از
بسکه در تنهایی و غربت به سر برد - یوسف به دنبال خریدار
است ای دل
هرکس
نمی داند که یوسف را بها چیست - محو شلوغی های
بازار است ای دل
ای
دل بیا چشم انتظار یار باشیم - از هرچه غیر از عشق او بیزار
باشیم
شاعر:
یاسر مسافر
اینجا
چقدر شعله وزیده ست پشت در
اینجا
چقدر شعله وزیده ست پشت در - باغ این قَدَر كبود كه دیده ست پشت
در
در
كوچه های هاشمی آتش شروع شد - یا هق هقی بریده بریده
ست پشت در؟!
برمصحفی
كبود هیاهوی شعله هاست - یا جبرییل جامه دریده
ست پشت در
بر
مسجدالنبی ست هجوم كلاغ ها - ماه تمام رنگ پریده ست پشت در
زنبیلی
از ستاره و خرما به خاك ریخت - از نخل مهربان كه خمیده ست پشت در
تاریك
شد مدینه، اذان بلال كو؟ - تاریك شد كه نعش سپیده ست پشت در
با
دست بسته، غیرت حیدر چه می كند؟ - در رقص شعله فاتح خیبر
چه می كند؟
با های
و هوی و هلهله هیزم می آورند - سهم مدینه قحطی گندم
می آورند
گم
كرده بین بادیه ماه غدیر را - شب باورند و رو به توهّم می
آورند
برروضة
النبی صفی از شعله بسته اند - هی ذوالفقار را به تلاطم می
آورند!
"دارالشفای
هر دو جهان" شعله ور شده - آتش برای دفعه ی چندم می آورند
خون
هزار آیه كه شرب الیهود شد - با سنگ، رو به آینه ی خُم می
آورند
یا
للعجب دو دست علی بسته، كف زنان - با خود میان حیرت مردم می
آورند
شب،
برگی از صحیفه ی اسرار فاطمه ست - سجاده های نافله سرشار
فاطمه ست
شمشیر
ها كشیده لگدها به در زدند - یعنی به باغ سوره ی طاها تبر
زدند
در
بود و میخ و خشم كبوتر ستیزها - در شعله، قمریان حرم بال و پر
زدند
خونخواه
كشتگان تو بودند یا علی! - بر تو هزار مرتبه زخم جگر زدند
یا
فضه! یك ستاره ی كوچك شهید شد - با تازیانه تا به گلویش
شرر زدند
خورشید
دست بسته به ناگاه در خسوف - سیلی به ماه تا كه از آن بیشتر
زدند
بر
محكمات سوره ی والشمس كافرند - بس طعنه ها كه به دل شق القمر زدند
زخم
بتول با جگر مرتضی چه كرد - روح القدس به غربت خیرالنساء چه كرد
هر سو
شعاع گنبد ماه تمام توست - در كوه و در درخت شكوه قیام توست
در هر
بهار زخم فدك تازه می شود - در هر گل محمّدی آهنگ نام توست
چشمی
كه در جزیره ی مجنون به خون نشست - دیگر شهید گمشده ی
صبح و شام توست
اروند
و هفت بند غزل نامه ی كبود - از سیدی شهید كه خونجوش جام
توست
وقت
نماز شب كه دل آهسته بشكند - سوگند می خورم كه به طوف مقام توست
بین
دعای ندبه ی چشمم ظهور كیست؟ - دستی و تیغ شعله ور
انتقام توست
تركیب
بند سوخت، دل من دو نیم شد - در سینه ام مدینه ای امشب یتیم
شد
شاعر:
محمد حسین انصاری نژاد
ما
شیعه ایم و شیعه ی مولا شدن خوش است
ما شیعه
ایم و شیعه ی مولا شدن خوش است - در بین نوکران علی
جا شدن خوش است
دریا
علی و قطره تمامی کائنات - قطره به قطره راهی دریا شدن
خوش است
ما بی
علی محلّی از اِعراب نیستیم - با مرتضی هر آینه
معنا شدن خوش است
یک
«یا علی» بگو که مسیحا دمت کنند - یک «یا علی»
بگو که مسیحا شدن خوش است
قبله
علی و قبله نما فاطمه بُوَد - در روبروی کعبه فقط تا شدن خوش است
سوگند
می خورم به علی که در این جهان - تنها گدای حضرت زهرا شدن
خوش است
سلمان
شدن همان و سلیمان شدن همان - با نوکری فاطمه آقا شدن خوش است
تنها
گلی که سر سبد خلق عالم است - روح دو پهلوی نبی الله خاتم است
آمد
کسی که خیر کثیر پیمبر است - خیر کثیر ... نه
... نه ... بوالله کوثر است
بی
فاطمه که شیر خدا همسری نداشت - بی شک و شبهه فاطمه همتای
حیدر است
وقتی
علی و فاطمه آیینه ی هم اند - با این حساب فاطمه هم
مرد خیبر است
حتی
ابونعیم و سیوطی نوشته اند : - از مریم و خدیجه و
حوا هم او سر است
من
مانده ام که روز جزا او چه می کند - با چادری که سایه ی
صحرای محشر است
محشر
مقام فاطمه محشر به پا کند - روز جزا شفاعت او چیز دیگر است
تنها
نه مادر حسنین ... مادر همه است - روز تولدش به خدا روز مادر است
اخلاص
و قدر و فاطر و نور و تبارک ست - میلاد با سعادت کوثر مبارک است
زهرا
همان که آینه ی کردگار بود - خورشید، در مقابل نورش غبار بود
سلمان
چه دید؟ دید که می چرخد آسیاب - وقتی که او مقابل
پروردگار بود
نُه
سال نَه ... که از ازل ... آغاز بی زمان - حیدر،«خدای عشق»، به
عشقش دچار بود
هر
چار فصل عمر علی از وجود او - اصلاً خزان نداشت تماماً بهار بود
«تکبیر»
و «حمد» و گفتن «تسبیح» جای خود - تسبیح او به ذکر «علی»
در شمار بود
زهرا
نگو بگو اسد شیر حق، علی - با تیغ خطبه اش دو جهان تار و مار
بود
حامی
محکم و پر و پا قرص مرتضاست - حیدر بدون فاطمه بی ذوالفقار بود
وقتی
که ذوالفقار علی رام فاطمه است - حتماً «وَ إن یکاد» علی نام
فاطمه است
خورشید
مصطفی که ضُحایش زبانزد است - مصداق هل اتاست، عطایش زبانزد است
جبریل
هم ز سفره ی او رزق می گرفت - زیرا شنیده طعم غذایش
زبانزد است
بیتش
شده محل عبور و مرور وحی - پیغمبر است و غار حرایش زبانزد است
حورا
الانسیه شدنش جای بحث داشت - از بس که این فرشته ... نمایش
زبانزد است
آیینه
ای که پرتو او را کسی ندید - رفته به مادرش که حیایش
زبانزد است
همسایه
از دعای شبش نور می گرفت - در بین خاص و عام، دعایش
زبانزد است
یک
پنجم زمین به صداقش در آمده - با این حساب، لطف خدایش زبانزد
است
آری
خدا خدایی خود را به پاش ریخت - اصلاً عجیب نیست
بهایش زبانزد است
مریم
اگر دو وعده غذاش آسمانی است - زهرا همیشه مائده هاش آسمانی است
ای
مادری که خلقت عالم به نام توست - دنیا هنوز محو شکوه مقام توست
آدم
به اسم اعظم تو ارتقا گرفت - این هم یکی ز معجزه ی ختم
نام توست
«یا
فاطرُ بفاطمه» ذکر گشایش است - این تازه گوشه ای ز فیوضات
عام توست
ای
کوثری که ساقی تو مرتضی بُوَد - تنها نه او ... که کلّ جهان مست
جام توست
حتّی
نبی که اوج مقامش مُبرهن است - با پا شدن به پای تو در احترام توست
آیات
هل اتی که نشانی ز بندگی است - یک چشمه از سحاب ثواب صیام
توست
روزی
سه بار کار تو شمس الضّحایی است - با این حساب رونق ما از قوام
توست
یک
آسیاب دستی و یک قطعه ی حصیر - این ها همان
جهیزیه های امام توست ....
... این
ها نشان دهنده ی زهد و کرامت است - یعنی که سادگی و قناعت
پیام توست
مادر!
اگر چه رنج فراوان کشیده ای - می آید آن زمان که دو عالم
به کام توست
با
پهلوی شکسته و کودک به روی دست - می آیی و تقاص مدینه
کلام توست
این
بیت آخر است نوشتم برای تو - هستی من فدای تو و بچه های
تو
گریان
روضه ایم و عزادار فاطمه
گریان
روضه ایم و عزادار فاطمه - عمری اسیر کوچه و بازار فاطمه
جبران
لطف مادریش را کجا توان - تا بی نهایتیم بدهکار فاطمه
روز
ازل خریده مرا او برای خویش - اکنون اگرشدیم خریدار
فاطمه
او یک
تنه حریف تمام سپاه شد - جانم فدای آن همه پیکار فاطمه
تا
روز حشر شامل نفرین ما شود - هرکس بنا نهاده به آزار فاطمه
هرکس
اسیر مشغله ای گشته است و ما - شاعر شدیم شاعر دربار فاطمه
یاسرمسافر
کاری
که با بانوی او مسمار کرده
کاری
که با بانوی او مسمار کرده - هفت آسمان را بر سرش آوارکرده
تابوت
میسازد میان اشک واندوه - از بس که بانویش به او اصرار کرده
از
رنگ و روی فضه فهمیده است حیدر - نجارٍ در بر درچه میخی
کارکرده
دندان
گرفته آستینش را ز غربت - رفتارهای دشمنش ناچار کرده
حال و
هوای دودی شهر پیمبر - بانوی مولای مرا بیمار
کرده
زانو
گرفته در میان دستهایش - رخسار زهرا حال او را زار کرده
دیوارهای
کوچه ی تنگ مدینه - چشمان زهرای علی را تار کرده
لبخندهای
ممتد همسایگانش - این زندگانی را به او دشوارکرده
پروانه
را از شمع خود محروم کرده - کاری که با بانوی او مسمار کرده
شاعر
: علی حسنی
دیشب
علی در چاه غربت زار میزد
دیشب
علی در چاه غربت زار میزد - از داغ زهرا بر در و دیوار میزد
دور
از نگاه زخمی ام المصائب - پهلوی خودرا بر نوک مسمار میزد
دلم
گرفته هوای مدینه را دارم
دلم
گرفته هوای مدینه را دارم - برای مادر مظلومه گریه ها
دارم
دوباره
آمده ام! یک نگاه کن مادر - به غیر هیئت و روضه مگر کجا دارم؟
ای
بنده ی ناپاک و گنه کار خدا
ای
بنده ی ناپاک و گنه کار خدا - هنگام گرفتاری و در وقت بلا
میخواهی
اگر رها شوی، آهسته - یک بار به زیر لب بگو: یازهرا
بی
بی بسمت توست همه خواهش دلم
بی
بی بسمت توست همه خواهش دلم - یعنی تویی بهانه ی
آرامش دلم
فاطمیه..سینه
زنی..روضه..پناه ماست - هیئت مکان و مرکز پالایش دلم
شاعر
: محمد بنواری
می
رسد نان شب ما از نوای فاطمه
می
رسد نان شب ما از نوای فاطمه - آمدیم اصلا در این دنیا
برای فاطمه
مدح
او را باید از پیغمبر و حیدر شنید - ما کجا و گفتن از حال
و هوای فاطمه
حک
شده با خط حیدر روی درهای بهشت - اولویت هست اینجا
با گدای فاطمه
اشهد
انَّ علی ... را هر که گوید در اذان - می شود وارد به جمع بچه
های فاطمه
هر چه
نعمت می رسد بر ما یکی از این دوتاست: - یا دعای
فاطمه یا که وفای فاطمه
قبل
ابراز نیازم حاجتم را می دهد - تا که می خوانم خدایم را :
خدای فاطمه!
حق او
با گریه تنها نمی گردد ادا - پیر کن ما را خدایا در عزای
فاطمه
می
زنم بوسه به دست آن که در روز الست - زلف من را زد گره با سرجدای فاطمه
محمدحسین
رحیمیان
برای
روضه ی زهرا به ما توان بدهید
برای
روضه ی زهرا به ما توان بدهید - به چشم گریه کنان اشک بی
امان بدهید
برای
سینه زدن در عزای مادرمان - در این حسینیه ها بیشتر
زمان بدهید
میان
روضه که همسایه ایم بین بهشت - کنار خانه ی زهرا به ما
مکان بدهید
برای
گریه بر آنچه که آمده سرمان - به جای اشک به ما چشم خون فشان بدهید
به آه
و زمزمه در روضه ها تسلایی - به قلب غم زده ی صاحب الزمان بدهید
اگر
سوال شد آخر چه شد به مادر ما - فقط به دیده ی حسرت سری تکان
بدهید
نمی
شود که بگوییم بین کوچه چه شد - برای مرثیه خواندن
اگر زبان بدهید
به
روز حشر زمان حساب ناله زنیم: - فقط به خاطر زهرا به ما امان بدهید
قسم
به عصمت آن چادری که خاکی شد - مزار مادرمان را نشانمان بدهید
اگر
که روزی ما دیدن مدینه نشد - برات کرب و بلایی به
دستمان بدهید
عالم
تمام غـرق تـمـنای فاطمه سـت
عالم
تمام غـرق تـمـنای فاطمه سـت - اصلا دلیل خلق،تماشای فاطمه ست
باشد
به زیر سایه ی مهرش تمام خلق... - ...هـرذره ای کـه زیر
قدمـهـای فاطمه ست
هاجر
که زمزم از قدم کودکش شکفت - در آرزوی بوسه ای از پای فاطمه ست
عیسی
که مرده از نفسش جان گرفته بود - در آرزوی فـیــض نـفـسـهـای
فـاطـمـه ست
موسی
که با عصاش دل بحر می شکافت - بی بادبان فــتـاده به دریــای
فـاطـمه سـت
مـریـم
کجا و رسیدن بر گرد پای او - مریم کنیز زینب کبرای
فاطمه ست
او زن
بُــوَد ولـــی بــه خــداونـد تا به ابد - مردانگی خلاصه ی
معنای فاطمه ست
امــا
بــه جـز عـلـی که سزاوار مدح اوست - آری فقط علیست که همتای
فاطمه ست
رخسار
نیلی و قد ِ خم ، بازوی كبود - این ها همه نشان ز تولای
فاطمه ست
شاعر:
محمد ناصری
پشت
در میزدند مادر را
پشت
در میزدند مادر را - بی خبر میزدند مادر را
یک
نفر بود پشت در اما . . . - چل نفر میزدند مادر را
کوچه ی
ما پر از اراذل شد - در گذر میزدند مادر را
عده ای
با قلاف ، با کینه - انقدر میزدند مادر را
تا که
دستش به مرتضی نرسد - بیشتر میزدند مادر را
هر که
از ره رسید او را زد - رهگذر میزدند مادر را
مرد
جنگی یقین سپر دارد - بی سپر میزدند مادر را
پیش
رویم زدند آفا را - پشت سر میزدند مادر را
شاعر:
محمد مهدی نسترن
بگفتا
با علی زهرای اطهر
بگفتا
با علی زهرای اطهر - دم آخر چنین دخت پیمبر
الا ای
ابن عم با وفایم - روانه سوی عقبی از جفایم
حلالم
كن حلالم كن علیجان - كه اینك عازمم بر كوی جانان
چو
گشتم راحت از رنج زمانه - بده غسلم نما دفنم شبانه
نما
مخفی توقبرم را علی جا ن - ازاین نامردمان وقوم عدوا ن
به تشییعم
نیا یند ای پسرعم - نگیرند ازبرا یم بزم ما تم
كه من
راضی نیم ازاین زما نه - كه بردند حق من راغاصبا نه
ترا
خا نه نشین كردند ازكین - خلا ف حكم قرآن،دین وآئین
كنار
قبر من از لطف و احسان - پس ازدفنم بخوان آیات قرآن
به
اطفا ل یتیمم یا وری كن - بجا ی من به آنا ن ما دری
كن
پدرهستی
ازاین پس با ش ما در - چو مادربهرآنان با ش یا ور
غم
وغصه ازآنان نیك بزدای - تودلجوئی ازآنا ن نیك بنما ی
ولی
ای با قری درروزعا شور - نبوداین مادر غمگین ورنجور
كه بیند
با حسین وآلش ازكین - چها كردند آن قوم بدآئین
ازکتاب
مجموعه اشعارباقری
ای
بانوی روز جزا جان علی مرتضی
ای
بانوی روز جزا جان علی مرتضی - ای محرم اسرار من زهرای
من زهرای من
در بین
آن دیوار و در دادی تو ششماهه پسر - آتش زدی بر جان من زهرای
من زهرای من
زهرای
من خیز و ببین شد همسرت خانه نشین - ای مادر طفلان من
زهرای من زهرای من
بنگر
به آه و ناله ام زهرای هجده ساله ام - بین سینه سوزان من زهرای
من زهرای من
گاهی
حسینت نیمه شب از من كند مادر طلب - بگرفته او دامان من زهرای
من زهرای من
زینب
نگاهش بر در است در ذكر مادر مادر است - بین ناله طفلان من زهرای من
زهرای من
آیند
و طفلان در برم گویند پدر كو مادرم - بر لب رسیده جان من زهرای
من زهرای من
كرده
گریبان چاكچاك افتاده مولا روی خاك - گوید كجائی جان من
زهرای من زهرای من
نهان
كردم گل یكدانه ام را
نهان
كردم گل یكدانه ام را - ز جانم بهتر این خانانه ام را
زمین
بر آسمان فخریه بنما - كه در برداری این دردانه ام را
منم
شمع و لا پروانه زهرا است - سپردم بر تو این پروانه ام را
بود
تاریك امشب كلبه من - نهان كردم چراغ خانه ام را
تو ای
زهرا چو رفتی وای بر من - كه روشنگر بدی كاشانه ام را
چو
شبهای دگر آرامشی ده - ز لطف خود دل فرزانه ام را
بنالد
سر وی از غم چون علی گفت - نهان كردم گل یكدانه ام را
زهرا
گلین عفاف : سروی
ای
خوش آنروزی كه مادر خانه مادر داشتیم
ای
خوش آنروزی كه مادر خانه مادر داشتیم - دیده از دیدار
رخسارش منور داشتیم
هر كسی
جسم عزیزش روز بردارد ولی - ما كه جسم مادر خود را بشب برداشتیم
كاش
آنروزی كه در ره مادر ما را زدند - یكنفر را در میان كوچه باور
داشتیم
كاش
محسن را نمی كشتند تا ما غنچه ای - یادگاری زان گل رعنای
پر پر داشتیم
كاش
آنساعت كه زهرا گفت پهلویم شكست - ما دم در حق حفظ جان مادر داشتیم
این
در و دیوار میگرید بحال ما كه ما - مادری پهلو شكسته پشت
این در داشتیم
علی
چون جسم زهرا را كفن كرد
علی
چون جسم زهرا را كفن كرد - شقایق را نهان دریاسمن كرد
دو
نور دیده اش از ره رسیدند - بزاری جانب مادر دویدند
خود
افكندند بر آن جسم رنجور - عیان شد معنی نور علی نور
بغل
بگشود و در آغوششان برد - چنان نالید كز سر هوششان برد
ایاما
در دلت از ما رسیده - چو اشك افكنده ما را ز دیده
ایا
مادر یتیمانت به بر گیر - زرافت جوجه هایت زیر پر گیر
گل و
بلبل به نغمه ناله سر كرد - بغل بگشاد و گلهایش به بر كرد
حسن
گفتا كه ای صبر و قرارم - حسینش گفت ای مام فكارم
به
جسم قدسیان از غم تب آمد - كه نزد نعش مادر زینب آمد
گلچین
حقیقی : نهاوندی
بر
احوالم ببار ای ابر اشك از آسمان امشب
بر
احوالم ببار ای ابر اشك از آسمان امشب - كه من با دست خود گردم گلم در گل
نهان امشب
مكن ای
دیده منعم گر بجای اشك خونبارم - كه میگریم من از هجران
زهرای جوان امشب
حسن
نالان حسین گریان پریشان زینبین از غم - چسان آرام
بنمایم من این بی مادران امشب
نشینم
تا سحرگه بر سرقبرت من دل خون - چو بلبل از فراقت سر كنم آه و فغان امشب
گرفتم
آنكه بر گردم بسوی خانه سر گردان - چگویم گر زمن خواهند مادر كودكان
امشب
زمین
با پیكر رنجدیده زهرا مدارا كن - كه این پهلو شكسته بر تو باشد
میهمان امشب
ز بعد
مرگ زهرا زندگی مشكل بود تابع - سپارم در كنار مرقد او كاش جان امشب
بریز
آب روان اسما به چشم اطهر زهرا
بریز
آب روان اسما به چشم اطهر زهرا - ولی آهسته آهسته ولی آهسته آهسته
بریز
آب روان تا من بشویم مخفی از دشمن - تنش از زیر پیراهن ولی
آهسته آهسته
ببین
شكسته پهلویش سیه گردیده بازویش - تو خود ریز آب بر
رویش ولی آهسته آهسته
بود
خون جاری ای سما هنوز از سینه زهرا - بنال از این غم عظما
ولی آهسته آهسته
بیا
ای دخترم زینب به نزد مادرت امشب - صدایش زن بتاب و تب ولی
آهسته آهسته
حسین
ای نو گل رعنا بیا با مادرت زهرا - وداع آخرین بنما ولی
آهسته آهسته
همه
خواب و علی بیدار سرش بنهاده بر دیوار - بگرید از فراق یار
ولی آهسته آهسته
رود
شبها سراغ او بقبر بی چراغ او - كند زاری ز داغ او ولی آهسته
آهسته
تمام
اهل عالم دم گرفتند
تمام
اهل عالم دم گرفتند - به حال خانه ی ما غم گرفتند
که
روزی روزگاری خانه ی ما - صفایی داشت آن را هم
گرفتند
کنون
افتاده ناله در دل باد - و حتی آسمان هم ناله سر داد
نمی
دانی چه شد در آن سیاهی - خودم دیدم که بین کوچه
افتاد
ز
چشمش سیلی کین سو گرفته - که حتی از علی هم رو
گرفته
خودم
دیدم که مادر زیر چادر - دو دستی دست بر پهلو گرفته
به
قلب مادرم زخم فدک خورد - دل ریش پدر جانم نمک خورد
خرابم
شد به سر انگار دنیا - که پیش چشم من مادرکتک خورد
کمی
با درد و شبنم راه می رفت - و با دنیایی از غم راه می
رفت
اگر
چه دست بر دیوار می زد - ولی با قامتی خم راه می
رفت
شدم این
روزها غمخوار زهرا - و مدیون سوال چشم بابا
همین
الان حدود چند روز است - که می ترسم ببوسم صورتش را
و
دارد می رود از خانه کم کم - و چشمان پدر با اشک نم نم
و در
زانوی او دیگر رمق نیست - به روی شانه اش دنیای
ماتم
غم
دوران من گردد یتیمی - که هم پیمان من گردد یتیمی
من از
قد کمانت حتم دارم - بلای جان من گردد یتیمی
نمی
گویم که تو نا مهربانی - زبس خون رفته از تو ناتوانی
دلم
خواهد در آغوشم بگیری - چه سازم که شکسته استخوانی
مکن
مخفی به سینه آه، مادر - مرا کن از غمت آگاه ،مادر
مشو
راضی پس از تو زنده باشم - گل خود را ببر همراه ،مادر
همی
گردم به دنبال بهانه - زنم بوسه به جای تازیانه
چو
لبخند از لبانت رفته مادر - صفائی نیست در این آشیانه
تو که
رکن تمام کائناتی - چرا با کودکان کم التفاتی
گمانم
قبل تو زینب بمیرد - شنیده ناله ی عجل وفاتی
درکوچه
ای که بسته زکین راچاره شد
درکوچه
ای که بسته زکین راچاره شد - دیدم که گوش مادرم از کینه
پاره شد
آن بی
حیا چنان زده سیلی به مادرم - کز گوش او رها به زمین
گوشواره شد
یافاطمه
من عقده دل وانكردم
یافاطمه
من عقدهِ دل وا نكردم - گشتم ولی قبر تورا پیدا نكردم
چشم
انتظارم مهدی بیاید - تا تربتت را برما نماید
یا
فاطمه جانِ جهان بادا فدایت - توسید هردو جهان ما خاكِ پایت
چشم
انتظارم مهدی بیاید - تا تربتت را برما نماید
كردی
وصیت با علی شاهِ ولایت - قبر تورا در نیمه شب مخفی
نماید
چشم
انتظارم مهدی بیاید - تا تربتت را برما نماید
شد
كفن و دفنت نیمه شب از ظلم اعدا - مظلومه عالم تویی ای بی
بی ما
چشم
انتظارم مهدی بیاید - تا تربتت را برما نماید
قبرتورا
ازدیده ها پنهان نمودند - چشمان مولا را زغم گریان نمودند
چشم
انتظارم مهدی بیاید - تا تربتت را برما نماید
درنیمه
های شب علی شاه زمانه - آید كنار قبر پاكت مخفیانه
چشم
انتظارم مهدی بیاید - تا تربتت را برما نماید
اطفال
تو درنیمه شب گیردبهانه - چون جوجكان دورگشته زاشیانه
چشم
انتظارم مهدی بیاید - تا تربتت را برما نماید
این
عقده ای ای باقری برشیعیان شد - كه قبرپاك فاطمه از
غم نهان شد
چشم
انتظارم مهدی بیاید - تا تربتت را برما نماید
سروده
باقری پور دهه فاطمیه
مادرا
می آیم و حق تو احیا می کنم
مادرا
می آیم و حق تو احیا می کنم - دشمنانت را یکایک
خوار و رسوا می کنم
ازخدا
اذن ظهورم را تقاضا کن که من - عقده های دل پراز خون ترا وا می کنم
روضه
ای جانسوز می خوانم کنار قبر تو - چشم عشاق ترا از گریه دریا
می کنم
من طبیب
دردهای بی علاجم غم مخور - پهلوی بشکسته ات راهم مداوا می
کنم
علی
از دست داده کوثرش را
علی
از دست داده کوثرش را - شکسته سنگ کین بال و پرش را
درون
خانه بی زهرا نشسته - به روی خود در کاشانه بسته
بسان
ماه ، از غم هاله دارد - عزای یار هجده ساله دارد
به آه
و ناله و غم ، خو گرفته - به زاری
در بغل زانو گرفته
در دل
هوس مدینه دارم زهرا
در دل
هوس مدینه دارم زهرا - کانجا به بقیع سر گذارم
تو مایه
ی امید منی در همه حال - من که هر چه دارم از تو دارم زهرا
علی
بیا به نزد من
علی
بیا به نزد من - بیا کنا رمن بشین
علی
بیا کنار من - که سر به دامنت نهم
بیا
کنار من نشین - که در بر تو جان دهم
بیا
که با نگاه خود - به من دو باره جان دهی
مباد
سینه ی مرا - به زینبم نشان دهی
ای
ماه متاب امشب بر انجمن خوبان
ای
ماه متاب امشب بر انجمن خوبان - چون ماه علی امشب در خاک شود پنهان
ای
ماه به هجر شمس همواره گرفتاری - از درد دلم ای ماه امشب تو خبر داری
از
دور نگاهی کن بر حال پریشانم - برخانه تاریک و بر خیل یتیمانم
ای
ماه تما شا کن بر وجه هلال من - شد منخسف از سیلی کن گریه به
حال من
این
طایر عرشی را بین بال و پرش بسته - وین دختر احمد را
پهلوش چو بشکسته
این
بلبل لا هوتی خاموش شد از گفتار - از بس که فشار او دید از چرخ و در و
دیوا ر
چیست
این شمشیرهای فتنه جو
چیست
این شمشیرهای فتنه جو - که به سوی خانه ای آورده رو
کیست
طبل جنگ دیگر میزند - جبرئیل این خانه را در میزند
شعله
ها نمرود را تسلیم بود - آتشی بر جان ابراهیم بود
چوبها
از شعله دیگر سوخته - جای انگشت پیغمبر سوخته
تا در
خانه به آتش باز شد - سوختن با ساختن آغاز شد
دیگر
آتش ذره ای غیرت نداشت - شعله را بر دامن زهرا گذاشت
شد
روان آتش سوی پیراهنش - بعد از آن شد نوبت زخم تنش
ناله ی
زهرا بلند افتاده بود - عرش رحمان درد مند افتاده بود
شعله
ها تا آسمان پر میگرفت - دشمن اما کار از سر میگرفت
لحظه
لحظه تنگتر می شد قفس - بسته شد بر فاطمه راه نفس
خصم
چون در را برآن دیوار دوخت - فاطمه با ناله آتش بر فروخت
آه
زهرا آسمان را تیره کرد - چشمهای آسمان را تیره کرد
وای
اگر پرسند مردان یهود - علت این آسمان پر زدود
ازهجوم
بیگانه
ازهجوم
بیگانه - سوخت درب آن خانه
فاطمه
زدنیا رفت - اوغریب و تنها رفت
یاعلی
ویا زهرا - یاعلی ویازهرا - یاعلی ویا
زهرا - یاعلی ویازهرا
شدعلی
عجب تنها - بعدرحلت زهرا
یارحق
پرستش رفت - فاطمه زدستش رفت
یاعلی
ویا زهرا - یاعلی ویازهرا - یاعلی ویا
زهرا - یاعلی ویازهرا
آتش
جهل زمانه - میکشد از در زبانه
آتش
جهل زمانه - میکشد از در زبانه
دود
فتنه میکشد سر - از در و دیوار خانه
زیر
دست و پای دشمن - دست و پا گم کرده زهرا
دست
طفلان گشته کوتاه - هم زمادر هم زبابا
وا غریبا
وا غریبا
آسمانی
ها بدیدند - فاطمه نقش زمین شد
تا
رها با تازیانه - از کفش حبل المتین شد
شعله ی
آتش زیک سو - یک طرف سیل تهاجم
مادرو
شش ماهه کودک - زیر دست و پای مردم
وا غریبا
وا غریبا
در مدینه
کار فتنه - ای خدا بالا گرفته
خیل
دشمن تا به مسجد - راه زهرا را گرفته
باغ میسوزد
در اتش - باغبان با دست بسته
در حریم
آل طه - حرمت عترت شکسته
وا غریبا
وا غریبا
بر سر
خوان ولایت - خوش اَدا حق نمک شد
حق ذی
القربی اَدا با - سیلی و غضب فدک شد
بس که
دلجویی به گرمی - از مصیبت دیدگان شد
گرمی
بزم پیمبر - داغ زهرای جوان شد
وا غریبا
وا غریبا
ای
گل زندگیم مادر من
ای
گل زندگیم مادر من- مادر ای باغ گل باور من
باز
داغ تو به جانم پیچید - دلم از داغ تو در سینه تپید
تنگ
شد سینه ز دوری هیهات! - غم زهرا و صبوری! هیهات !
لاله
پرپر من مادر من ! - مادر ای لاله خونین پر من !
مادرم
مادر خونین جگرم - گل غم می چکد از چشم ترم
مادرم!
غربت مولا دارم - ناله ها در دل شبها دارم
بی
تو از غصه پریشان شده ام - به خدا بی سر و سامان شده ام
تو
کجایی ؟ گل جانم مادر! - راحت روح و روانم مادر!
بی
تو بی مونس و بی غمخوارم - سر به زانوی چه کس بگذارم ؟
منم و
این همه غم وای به من! - غم و اندوه و الم وای به من !
خانه
بی فاطمه ویران شده است - بی گل روی تو غمخانه شده است
ما غریب
غم زهرا شده ایم - شرر و شعله سراپا شده ایم
بی
تو ماییم و غمی جانفرسا - ناله و گریه جانی تنها
در و
دیوار تو را می گریند
در و
دیوار تو را می گریند - در شب تار تو را می گریند
در
غمت خون چکد از دیده ما - مادر ای مادر غمدیده ما!
آتش
افتاده به جانم مادر ! - رفته از دست توانم مادر!
قوتی
نیست به بال و پر من - نظری بر من و چشم ترمن
گریه
یک لحظه امانم ندهد - فرصت آه و فغانم ندهد
بعد
تو این منم و تنهایی - من و درد و غم بی فردایی
ای
چراغ دل مولا ! رفتی - مادرم رفتی و تنها رفتی
شب سیه
پوش غم مولا شد - بی تو اندوه نصیب ما شد
آسمان
از غم این خانه شکست - فلک از داغ غریبانه شکست
دست
مهر تو کجا شد مادر ! - غم چرا قسمت ما شد مادر!
به که
گویم غم پنهانم را - قصه حال پریشانم را
وای
از این شب یلدایی ما! - گریه و دیده دریایی
ما
گریه
داریم و شب تنهایی - کی
سراغ دل ما می آیی؟
مادر
ببین من زینبم
مادر
ببین من زینبم - ازغصه در تاب وتبم
یکسان
شده روز وشبم - نام تو شد ورد لبم
مینوی
پیغمبر مرو - مادر مرو مادر مرو
بی
مادری دردآور است - دشواربهردختر است
خاک
عزایم برسر است - گویا که روزآخر است
ای
از همه بهتر مرو - مادر مرو مادر مرو
بی
توبود باباغریب - بعد ازتوگردد غم نصیب
تنها
توئی اورا حبیب - برخیز وخوان امن یجیب
ای
یاور حیدر مرو - مادر مرو مادر مرو
میدانم
ای گل خسته ای - کز این جهان بگسسته ای
برآن
جهان دلبسته ای - بار سفر را بسته ای
ای
معنی کوثر مرو - مادر مرو مادر مرو
دیدم
که گوشت پاره بود - زخمی زگوشواره بود
ازضرب
دست آن عنود - ماه رخت گشته کبود
ای
سایه بر سر مرو - مادرمرو مادر مرو
قربان
خلق نیکویت - دیدم ورم در بازویت
فدای
درد پهلویت - شد نیلگون ماه رویت
با دیدگان
تر مرو - مادر مرو مادر مرو
آهسته
می گوید علی با آه و زاری
آهسته
می گوید علی با آه و زاری - ای شهر پیغمبر
دگر زهرا نداری
جان
داده تنها - مظلومه زهرا
ام
الائمه چشم خود بر هم نهاده - دست خدا با این خبر از پا فتاده
ازغربت
مولا بود هر جا سخن ها - شد کشته تنها یاورش ، تنهای تنها
یا
رحمة للعالمین حقّت ادا شد - در خانهی آتش زده زهرا فدا شد
مظلومه
بیمار علی دردش دوا شد - وقت ملاقات اجل حاجت روا شد
آن
روز نخل ماتم دردل جوانه میزد
آن
روز نخل ماتم دردل جوانه میزد - از درب خانـــــه ما آتش زبانه میزد
آن
روز مادر مــــا در آستان در بود - کان بی
حیا لگد را بردرب خانه میزد
پهلوی
مادر ما از ضرب در شکستند - فــریاد یا محمد دل عارفـــانه میزد
مـــادر
چو دید بابا بگرفت دامنش را - او می کشید وقنفـــذ با تازیانه
میزد
تا
قلب من نگشته ازغصّه پاره مادر! - خیز و نوازشم کن با یک اشاره مادر
تـو
آفتاب مغرب، مـن ماهپاره تـو - بنگر چگونه ریزد چشمم ستاره، مادر!
دردا
که بعد جـدّم، کشتنـد مـادرم را - آمد به روی داغم، داغ دوبــاره مـادر
پایت
به روی قبله،دستت به روی صورت - داری چرابه گوشت یک
گوشواره مادر؟
قلبم
درآتش افروخت، یکبار صورتم سوخت - تـا بررخ کبودت، کـردم نظـاره مـادر
وقتی
پناه بردی در پشت در، به دیوار - دیـوار بهر ما شـد، دارالزیاره
مادر
با
داغ توست هـردم، سوز هزار سالم - هر لحظه در عزایت، دارم هزاره مادر
مقتول
اگر نمیشد، محسن در آستانه - ما داشتیم از تو، یک شیرخواره
مادر
با
چشم خویش دیدم میزد تو را مغیره - گویـی نفس
به قلبم میشد شراره مادر
باشد
که «میثمت» راچشمی کنی کرامت - تـا در مصیبت تو، گرید
همـاره مادر
امشب
ای مادر از چه بی تابی
امشب
ای مادر از چه بی تابی - هم روی از هوش هم نمی خوابی
دیده
بگشا ای حامی مادر - مظلومه مادر مظلومه مادر
درد
بازویت مانده در دستم - هرچه باشد من دخترت هستم
پیش
چشمانم کم بزن پرپر - مظلومه مادر مظلومه مادر
برخیز
و کار خانه کن مادر - موی زینب را شانه کن مادر
یا
صدایم زن یک بار دیگر - مظلومه مادر مظلومه مادر
من که
گردیدم غمگسار تو - پشت در بودم در کنار تو
ناله
ات می زد بر دلم آذر - مظلومه مادر مظلومه مادر
آنچه
پشت در با تو شد دیدم - به خدا مثل جوجه لرزیدم
گه
نگه کردم گه زدم بر سر - مظلومه مادر مظلومه مادر
بر گل
رویت چون نظر کردم - گریه بر احوال پدر کردم
بسته
شد دست فاتح خیبر - مظلومه مادر مظلومه مادر
راز
دل دیشب با خدا کردم - بر تو ای مادر من دعا کردم
چشم
خود واکن اشک من بنگر – مظلومه مادر مظلومه مادر
ای
خدا صبربده درغم بی مادر ی ام
ای
خدا صبربده درغم بی مادر ی ام - سخت لبریز شده عاطفه ی
دختر ی ام
مادرم
کو که کِشد دست نوازش به سرم - یا مرا هم ببرد یا کند از غم بری
ام
خانه
داری شده کار من طفل معصوم - نیست ای مادر من تجربه ی
مادری ام
زیر
بار غم سنگین تو من می میرم - گر تسلی ندهی یا
نکنی دلبری ام
فضه
فکر من و فکر حسنین است ولی - من غم خانه نشین دارم و ازخود بری
ام
تربت
مخفی تو هست همه دلخوشی ام - همه آرامشم این است که من کوثری
ام
گل
بستر نظرم را به خودش جلب کند - تا زیادم نرود زخم تو ای بستری
ام
با
نگاه در و دیوار شود پایم سست - پشت در زائر قبر پسر آخری ام
کاشکی
رنگ در خانه عوض می گردید - من خودم سوخته از این درخاکستری
ام
ای
خدا شکر که بابا و برادر دارم - وای ازآن دم که سر نیزه کند سروری
ام
زیر
خورشید سرت محمل بی سایه رود - تابشی کن که نبینند
به بی معجری ام
دیشب
علی در چاه غربت زار میزد
دیشب
علی در چاه غربت زار میزد - از داغ زهرا بر در و دیوار میزد
دور
از نگاه زخمی ام المصائب - پهلوی خودرا بر نوک مسمار میزد
من
غلامی زغلامان توأم یا زهرا
من
غلامی زغلامان توأم یا زهرا - مستمندی به سرخان توأم یا
زهرا
از
زمانی که به خود آمده ام فهمیدم - خاطر آشفته و حیران توأم
یازهرا
من دعا بودم ز روز ازل برلب تو - ذکری از
نیمه سوزان توأم یازهرا
متولد شده عشق توأم بی بی جان - آه
پرورده دامان توأم یا زهرا
بیت الحزان دلم شاهد اشک سحرت - اشک آن
دیده گریان تو أم یازهرا
از ازل لطف تو شد شامل حالم آری - تا ابد
در خور احسان توأم یا زهرا
شد یهودی زنخ چادرت اسلام شناس - فخرم
این بس که مسلمان توأم یازهرا
ای یتیمان مدینه همه از
پخت تو سیر - طالب لقمه ای از نان توأم یازهرا
محسن
راحت حق
روضه حضرت امام حسن علیه السلام
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا مُحَمَّدٍ یا
حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الْمُجْتَبَى یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا
حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا
تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ
قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ
اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
یا حسن ای شیر خدا را پسر - همچو نبی
از همه کس خوب تر
ای یکمین فرد بنی فاطمه - سرور ذریه
زهرا همه
در ره دین سخت ترین امتحان - بود همان صلح تو
با دشمنان
دشمن از این صلح تو رسوا شده - مشت عدو پیش همه
واشده
دوست وَ دشمن به تو تهمت زدند - در حرمت دست به غارت زدند
با غم دل سوختی و ساختی - پرچم دین تا که
برافراختی
ای پسر فاطمه روحی فداک – شد جگرت در ره دین
چاک چاک
قربان غربتت بروم آقا ، نامش غریب ، قبرش غریب
، تو خانه غریب ، در مسجد غریب ، در میان یارانش غریب
، پای منبر می نشست خطیب نا جوان مردانه تعریف ابوسفیان
و معاویه می کرد جسارت به علی و فرزندان علی و فاطمه می
کرد همه را امام حسن می شنید ، غربت از این بالاتر برای یک
مرد می شود مگر، حتی در خانه محرم ندارد ، رحمت خدا بر این گریه
هاتون ، آخر فاطمه خریدار اشک های شماست .
نقل می کنند: زائری از مدینه آمد مشهد ،
حرم امام رضا ،دم در ایستاد .گفت : امام رضا در مدینه بودم به من
گفتند امام رضا غریبه ، با هزار زحمت آمدم مشهد ، حالا می بینم
حرم با صفایی داری ، این همه زائر، این همه خادم
،باز هم می گویند تو غریبی . آقا اگر می خواهی
غریب ببینی پاشو بریم مدینه ، چهار تا قبر غریب
نشانت بدهم . غریب امام مجتبی است حتی یک شمعی هم
کنار قبرش روشن نیست .
آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا - تو که
پرواز می کنی تو حرم امام رضا
من کبوتر بقیع ام با تو خیلی فرق دارم - سرمو
به جای گنبد روی خاک ها می ذارم
خونه ی قشنگ تو کجا و این خونه کجا - گنبد طلا
کجا قبرهای ویرونه کجا
اون جا هرکی می پره طائر افلاکی می
شه - این جا هرکی می پره بال و پرش خاکی می شه
اون جا خادما با زائر آقا مهربونن - این جا زائرا رو
از کنار قبرها می رونن
تو که هر شب می سوزه چلچراغا دور و برت - به امام رضا
بگو غریب تویی یا مادرت
ما را غلام کوی حسن آفریده اند - مبهوت و مات
روی حسن آفریده اند
ما را پیاله نوش شرابش رقم زدند - مست از خم و
سبوی حسن آفریده اند
روضه حضرت امام حسن علیه السلام
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا مُحَمَّدٍ یا
حَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الْمُجْتَبَى یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا
حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا
تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ
قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ
اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
ما را غلام کوی حسن آفریده اند - مبهوت و مات
روی حسن آفریده اند
ما را پیاله نوش شرابش رقم زدند - مست از خم و
سبوی حسن آفریده اند
خورشید را به این همه نقش و نگارها - از طلعت
نکوی حسن آفریده اند
روشن ز نور روی مهش گشته روزها - شب را اسیر
موی حسن آفریده اند
آری ز مقدمش همه جا بوی گل گرفت - گل را ز رنگ
و بوی حسن آفریده اند
از انبیاء و اولیا همه را صف به صف ببین
- مدهوش خلق و خوی حسن آفریده اند
میل نگاه هر چه گدایان شهر را - ولله سمت و
سوی حسن آفریده اند
پس از آنکه به دلیل اهمال مسلمین و به سبب لزوم
حفظ خون شیعیان وفادار اندکی که حافظان قرآن و سنت بودند، امام
حسن(ع) تن به صلح با معاویه داد، از کوفه به مدینه بازگشت و ـ بنا بر
حدیث شریف نبوی که فرمود: «الحسن و الحسین ابنای
امامان قاما أو قعدا» ـ دوران قعود خویش به مدت ده سال سپری کرد.
پس از این سالها، معاویه تصمیم گرفت که
برای استمرار پادشاهی در خاندان بنی امیه فکری کند
و کم کم مقدمات ولیعهدی و سپس خلافتِ فرزندش یزید را
فراهم سازد. این امر، برخلاف شرایط صلح نامه بود.
مطابق آن معاهده صلح، معاویه باید پس از مرگ خویش،
حکومت را به امام حسن(ع) و در صورت نبود او به امام حسین(ع) می سپرد.
بنابراین در صدد قتل امام مجتبی (ع) برآمد و نقشه مسموم کردن آن حضرت
را کشید.
سپس برای آنکه این نقشه حتما عملی شود و
هیچ درصد خطایی نداشته باشد، پیکی به پادشاهی
روم ـ که در همسایگی شام قرار داشت ـ فرستاد و از امپراتور آن سرزمین
زهری قوی طلبید. سپس آن زهر را به همراه صد هزار درهم برای
«جعده» دختر اشعث بن قیس (از منافقان کوفه) که در همسری امام (ع) قرار
داشت فرستاد و وعده داد که اگر امام را مسموم کند و به شهادت برساند، وی را
به ازدواج یزید در خواهد آورد. جعده فریب آن پول و آن وعده ها
را خورد و تصمیم به انجام آن خیانت گرفت.
در یکی از روزهای بسیار گرم که
امام حسن مجتبی (ع) روزه بود و تشنگی بر آن حضرت اثر کرده بود، در وقت
افطار، همسرش زهر را با شربتی مخلوط کرد و آن را برای حضرت آورد. چون
حضرت آن شربت را آشامید و احساس مسمومیت کرد، فرمود: «انا لله و انا
الیه راجعون» سپس خداوند را حمد کرد و روی به جعده نمود و گفت: ای
دشمن خدا! مرا کشتی ولی بدان که معاویه تو را فریب داد و
پس از من جانشینی نخواهی یافت. خداوند تو و او را با عذاب
خود خوار فرماید. آنگاه امام در بستر بیماری افتاد.
«جنادة بن ابی امیه» می گوید: در بیماری
امام (ع) خدمت او رفتم. در مقابل حضرت طشتی گذاشته بودند که گهگاه قی
می کرد، و جگر مبارکش و لخته های بزرگ خون، پاره پاره در آن طشت می
ریخت.
گفتم: مولای من چرا خود را معالجه نمی کنید؟
فرمود: ای بنده خدا ! مرگ را به چه چیز علاج می توان کرد؟ گفتم:
«انا لله و ان الیه راجعون» سپس امام (ع) رو به سوی من کرد و گفت:
رسول خدا به ما خبر داد که بعد از او دوازده خلیفه و امام خواهند بود که یازده
نفر از ایشان از فرزندان علی و فاطمه هستند. همه این 12 خلیفه
به تیغ یا به زهر شهید می شوند.
پس گفتم: ای پسر رسول خدا ! مرا موعظه کن. امام
فرمود: استعد لسفرک و حصل زادک قبل حلول اجلک... ـ برای سفر آخرت آماده شو و
زاد و توشه خویش را مهیا ساز، قبل از آنکه مرگت فرا رسد ... و بدان که
در حلال دنیا، حساب است، و در حرام دنیا عقاب، و مرتکب شدن به شبهه های
آن، موجب عتاب؛ پس دنیا را همچون مرداری بدان و از آن مگیر مگر
به اندازه ای که تو را ضرورت و کفایت باشد... و اگر خواهی که
بدون داشتن قوم و قبیله و یاور، عزیز باشی و بدون داشتن
سلطنت، هیبت داشته باشی، از مذلت معصیت به سوی عزت اطاعت
خدا خارج شو.
امام (ع) چند روزی را در بستر بیماری بود
و زجر و مصیبت فراوان کشید. آنگاه که نفس مبارکش به شماره افتاد و رنگ
صورتش زرد شد و معلوم گشت که آخرین ساعات حیات را سپری می
کند برادرش امام حسین (ع) سر حضرت را در آغوش گرفت و پیشانی وی
را بوسید و با یکدیگر سخنانی طولانی گفتند. پس امام
(ع) برادر را وصی خود گرداند، اسرار امامت را به او گفت و ودایع خلافت
را به او سپرد و روح مقدسش به ریاض قدس پرواز کرد.
از جمله وصایایی که امام حسن (ع) به
برادرش کرد این بود که: مرا در کنار جدم رسول الله دفن کن. اما اگر «آن زن»
مانع از این کار شد، تو را به حق قرابت خویش سوگند می دهم که
مانع از درگیری شوی و نگذاری که قطره ای خون به این
خاطر بر زمین بریزد؛ در این صورت، بدن مرا در بقیع دفن کنید
تا اینکه پیامبر (ص) را ملاقات کنم و نزد او مخاصمه نمایم و از
آنچه بعد از وی از این مردم کشیدم شکایت کنم.
چون حضرت به عالم بقا رحلت فرمود، امام حسین (ع) و
تعدادی از بنی هاشم بدن مبارک را غسل دادند و به سوی روضه منوره
حضرت رسول (ص) حرکت کردند تا بدن را در آنجا دفن نمایند.
«مروان بن حکم» که از جریان مطلع گردید بر استر
خویش سوار شد و به نزد عایشه رفت و گفت: حسین، برادر خود را
آورده است تا کنار پیامبر دفن کند. بیا و مانع شو. پاسخ داد: چگونه
مانع شوم؟ مروان از استر به زیر آمد و او را سوار کرد و به نزد قبر حضرت
رسول (ص) آورد. عده ای از آل ابی سفیان نیز جمع شده و فریاد
می زدند: عثمان مظلوم، در بدترین مکانها در بقیع دفن شود و حسن
با رسول خدا؟ این اتفاق هرگز نخواهد افتاد مگر آنکه نیزه ها و شمشیرها
شکسته شوند و جعبه ها از تیر خالی گردد! امام حسین نیز
پاسخ آنان را می داد.
«عبدالله بن عباس» می گوید: در همین
سخنان بودیم که ناگاه صدایی شنیدیم و عایشه
را دیدیم که بر استری سوار است و با همراهان بسیار می
آید و آنان را تشویق به جنگ می کند. چون نظرش بر من افتاد گفت:
ای ابن عباس! شما بر من جرأت را تمام کرده اید و هر روز من را آزار می
کنید و می خواهید کسی را داخل خانه من کنید که من
او را دوست ندارم!
گفتم: وا سوأتاه! یک روز بر «جمل» سوار می شوی
و یک روز بر استر؟! می خواهی نور خدا را فرو نشانی و با
دوستان خدا جنگ کنی و میان رسول خدا و حبیب او حائل شوی؟
در این هنگام آن زن خود را نزد قبر رساند و خویش را از استر بر زمین
افکند و فریاد زد: به خدا سوگند که تا یک تار مو در سرم هست نمی
گذارم حسن را در اینجا دفن کنید!
در روایت دیگر آمده است که در این هنگام،
جنازه حضرت را تیرباران کردند آنگونه که 70 تیر از جنازه امام (ع) بیرون
کشیدند. بنی هاشم که اینگونه دیدند خواستند شمشیر
بکشند و بجنگند، اما سیدالشهدا (ع) فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم
که وصیت برادرم را ضایع ننمایید و کاری نکنید
که خونی ریخته شود.
سپس روی به دشمنان کرد و گفت: اگر وصیت برادرم
نبود می دیدید که چگونه بینی های شما را بر
خاک می مالیدم و او را نزد جدش دفن می کردم. سپس جنازه مطهر را
برداشتند و به جانب بقیع حرکت دادند و در آن مکان دفن کردند.
همچنین از ابن عباس روایت شده است که رسول اکرم
(ص) فرمود: چون فرزندم حسن را به زهر شهید کنند ملائکه هفت آسمان بر او گریه
کنند ... و هر که بر او بگرید، روزی که دیده ها کور شوند چشمانش
نابینا نخواهد شد... و هر که بر مصیبت او اندوهناک شود روزی که
دلها اندوهناک شوند محزون نگردد ... و هر که در بقیع او را زیارت کند
روزی که قدمها لرزان است قدمش بر صراط ثابت گردد.
شرر زهر جفا سوخته پا تا سر من - آب گردید چو
شمعی همه ی پیکر من
این نه اشک است که بسته ره دیدار به من - دل من
سوخته ریزد ز دو چشم تر من
شیون ناله بلند است به غم خانه ما - یا حسن
گوید و بر سر بزند خواهر من
یک طرف قاسم و عباس به خود می پیچند - یک
طرف نیز حسین اشک فشان در بر من
جگرم در دل تشت است و همه می بینند - که چه
آورده غم کوچه و سیلی سر من
کی رود یاد من آن روز که آن شوم پلید - بست
در کوچه غم راه من و مادر من
مادر از ضربت سیلی چو گل افتاد به خاک - از
همان لحظه شکسته همه بال و پر من
اشعارروضه
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
از
ازدحام غُصه چه باکیست یا کریم
از
ازدحام غُصه چه باکیست یا کریم - وقتی "کرم" ز
جود تو شاکیست یا کریم
"حتی
نوادگان تو صاحب حرم شدند" - اما هنوز قبر تو خاکیست یا کریم
(محمد
كاظمی نیا)
از
صبر تو یا حسن جهان غرق غم است
از
صبر تو یا حسن جهان غرق غم است - چون زائر عارف بحق تو کم است
هر کس
به زیارت تو آید به بقیع - بـر روی پل صراط ثابت قدم است
مهرت
به کائنات برابر نمی شود
مهرت
به کائنات برابر نمی شود - داغی ز ماتم تو فزون تر نمی شود
از
داغ جانگداز تو ای گوهر وجود - سنگ است هر دلی که مکدر نمی شود
ظلمی
که بر تو رفت ز دست ستمگران - بر صفحه ی خیال مصوّر نمی شود
ای
آنکه شد جنازه ات آماج تیر کین - اینگونه ظلم با گل پرپر نمی
شود
بی
بهره از فروغ ولای تو یا حسن - مشمول این حدیث پیمبر
نمی شود
فرمود
دیده ای که کند گریه بر حسن - آن دیده کور وارد محشر نمی
شود
دارم
امید بوسه ی قبر تو در بقیع - افسوس می خورم که میسر
نمی شود
با این
ستم که بر تو و بر مدفنت رسد - ویران چرا بنای ستمگر نمی شود؟
آن را
چه دوستی است «موید» که دیده اش - از خون دل ز داغ حسن، تر نمی
شود
(سید
رضا مؤید خراسانی)
از
تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
از
تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد - و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
خونی
که خورده در همه عمر از گلو بریخت - خود را تهی زخون دل چند ساله کرد
نبود
عجب که خون جگر گر شدش بجام - عمریش روزگار همین در پیاله کرد
نتوان
نوشت قصه درد و مصیبتش - ور می توان ز غصه هزاران رساله کرد
زینب
درید معجر و آه از جگر کشید - کلثوم زد به سینه و از درد ناله
کرد
هر
خواهری که بود روان کرد سیل خون - هر دختری که بود پریشان
کُلاله کرد
یا
رب به اهل بیت ندانم چه سان گذشت - آن روز شد عیان که رسول از جهان
گذشت
وصال
شیرازی
داغ
جان سوز حسن بسکه حسن انگیز است
داغ
جان سوز حسن بسکه حسن انگیز است - عالم از ماتم او صحنه ی رستاخیز
است
نه همین
شرح غمش و خاطر ما كرده ملول - یاد مظلومی او نیز ملال انگیز
است
جعده
را همسری اوش ندارد ثمری - باد پاییز به هر جا که وزد گلریز
است
بدنش
کوثرو از سوز عطش می سوزد - لگنش در بر و از خون جگر لبریز است
دل زینب
ز غم مرگ برادر خون است - چشم قاسم ز غم باب چه گوهرریز است
مجتبی
سر حلقه اهل نیاز
مجتبی
سر حلقه اهل نیاز - نیمه شب بیدار شد از خواب ناز
خسته
دل آشفته حال و بی قرار - تشنگی افكنده بر جانش شرار
خسته
بود اما به آب سلسبیل - این عطش او را به قتل آمد دلیل
كوزه
را برداشت آن عالیجناب - پس بیاشامید از آن یك جرعه آب
آب او
شد آتش افروخته - خرمن جانش از آن شد سوخته
از
گلو تا ناف او شد چاكچاك - گشت غلطان همچو ماهی روی خاك
آه از
آنساعت كه با صد شور و شین - شد به بالین حسن گریان حسین
دید
دشمن دست ظلم افروخته - ز هر كینش بی برادر ساخته
گلزار
شهدا
ببار
طشت كه بانك رحیل می آید
ببار
طشت كه بانك رحیل می آید - صدای وا حسن از جبرئیل
بر آید
یقین
كه ساقی كوثر به آب دیده خود - پی تسلّیم از سلسبیل
میآید
طلب
نمود حسین را بیا بوقت وداع - ببین كه بوی فراق از خلیل
می آید
ز سبزی
رخ گلفام از این جهان فنا - دلیل مرگ ز حی جلیل میآید
بیا
ببین كه چه خونها ز راه حلقومم - بسان موج كه از رود نیل می آید
جواب
داد خدای دو چشم گریانت - ید بسیط ز نعم الوكیل می
آید
خوشا
به حال تو محزون ز شعر جانكاهت - مدام اجر تو بی شك جزیل می اید
خزائن
الشهداء
ای
داغدیده خواهرم خواهر برس فریاد من
ای
داغدیده خواهرم خواهر برس فریاد من - ای یادگار مادرم
خواهر برس فریاد من
آهسته
تر آهسته تر بیدار شو از خواب ناز - طشتی بیاور در برم خواهر
برس فریاد من
بر تو
دخیلم خواهرا یك لحظه بالینم بیا - ای نسل جد اطهرم
خواهر برس فریاد من
هفتاد
و دو پاره جگر زین آب كوزه شد مرا - در دل فتاده آذرم خواهر برس فریاد
من
بنما
حسینم را خبر اما دمی آهسته تر - تا آید آن تاج سرم خواهر برس
فریاد من
آمد
حسین بالین وی چون جان در آغوشش كشید - گفتا نشین زینب
برم خواهر برس فریاد من
كه
ای برادر با جان و دل برابر من
كه ای
برادر با جان و دل برابر من - بیا كه مرگ حسین ریخت خاك بر سر
من
بیا
كه شد دل زینب ز غصه ریش آخر - بیا كه كرده معاویه كار خویش
آخر
هنوز
هجر نبی آورد بفریادم - هنوز ماتم زهرا نرفته از یادم
هنوز
دیده خونبار در سراغ علیست - هنوز لاله دل داغدار داغ علیست
زمانه
رخت سیه تازه در برم كرده - بیا بیا كه فلك بی برادرم
كرده
گلزار
شهدا
شنیدستم
كه در شهر مدینه
شنیدستم
كه در شهر مدینه - امام مجتبی آن بی قرینه
ز زهر
جعده چون از پا در افتاد - برآورد از جگر افغان وفریاد
كه ای
محنت نصیب ای خواهر من - بیاور طشتی اكنون در بر من
دلم
از زهر كین شد پاره پاره - مصیباتم فزون شد از شماره
برو زینب
حسینم را خبر كن - سیه از ماتم مرگم به بر كن
بدان
خواهر وداع آخرین است - دگر دیدار روز واپسین است
بگو
با اهلبیت مضطر من - بیایند اینزمان اندر بر من
كه من
در حال نزع و احتضارم - در ایندم جان به جانان می سپارم
كجائی
قاسم زار حزینم - كه یكبار دگر رویت ببینم
بیا
بابا وصیت با تو دارم - ترا دست عمویت می سپارم
بقربان
تو و روی نكویت - نهال من مكش دست از عمویت
بیا
بابا ببوسم روی ماهت - بكن یاری ز غم بی پناهت
چنان
بگرفته خون راه گلویم - كه نتوانم غم دل با تو گویم
دم
مردن به صد افغان و شینم - همی یاد غریبی حسینم
مصیبات
حسن بس گریه خیز است - كه در دیوان شرمی لاله ریز
است
باید
برای یار حریمی درست کرد
باید
برای یار حریمی درست کرد - گنبد برای مرد کریمی
درست کرد
باید
برای تربت خاکی مجتبی - از آه سینه سوز نسیمی
درست کرد
بر
سنگ قبر جمله ی یا فاطمه نوشت - با قطره های اشک گلیمی
درست کرد
باید
برای پاره جگر پاره جامه شد - با نور روضه قلب سلیمی درست کرد
نفرین
برآنکه پایه گذار سقیفه شد - نفرین بر آنکه داغ عظیمی
درست کرد
در
کوچه راه مادر ارباب را گرفت - با تازیانه حال وخیمی درست کرد
ازنسل
او کسی حرمش را خراب کرد - بر شیعیان عذاب الیمی
درست کرد
ای
کاش بشنویم که مهدی قیام کرد - یک کاروان مرید صمیمی
درست کرد
سوی
بقیع رفته و آن بارگاه را - بهتر زبارگاه قدیمی درست کرد
ای
کاش بشنویم که قبر کریم را - با دست خویش مرد رحیمی
درست کرد
شاعر:
محمد مهدی روحی
ما را
غبار مقدم حیدر خطاب کن
ما را
غبار مقدم حیدر خطاب کن - ما را فقط سیاهی لشکر حساب کن
ما با
حسن به عشق حسین آشنا شدیم - ما از مدینه راهی کرب و بلا
شدیم
اول
مرا گدای حسن آفریده اند - بعدا برای سینه زدن آفریده
اند
کم
خواستن زشاه برای گدا بد است - آنهم حسن که سبط کریم محمد است
مولای
ما حسن به کریمی زبانزد است - در کوچه ی کریم پر از رفت و
آمد است
این
سید الکریم ،کریم کریم ها است - کوری چشم عایشه
فرزند مصطفی است
شاعر:
نوید اطاعتی
من
یاکریم بام توام یا امام حسن
من یاکریم
بام توام یا امام حسن - چون عاشق مرام توام یا امام حسن
مجنون
صفت غلام توام یا امام حسن - مست و خراب جام توام یا امام حسن
آقا
گدایی در تو هستی من است - روز ظهور تو شب بدمستی من است
تو
آمدی و مستی میخانه پاگرفت - تو آمدی و شهر مدینه
صفا گرفت
حاتم
تمام هستی خود از شما گرفت - باید که نام پاک شمارا طلا گرفت
الحق
نگاه نافذتان ذره پرور است - بی شک غبار راه شما کیمیاگر است
آقای
با کـرامـت اهل ولا تویی - شاه سخا و بخشش و وجود و عطا تویی
الحق
که اولین نوه ی مصطفی تویی - اول وصی حضرت شیر
خدا تویی
از صد
هزار حاتم طایی تو برتری - زیرا که میوه ی دل
زهرای اطهری
جبریل
رد پای تورا بوسه میزند - زهرا به گونه های شما بوسه میزند
پیشانی
ات پیمبر ما بوسه میزند - دستت
علی دست خدا بوسه میزند
حتی
حسین خون خدا مات و مست تو - زینب همان کسی ست دهد آب دست تو
هستم
فقط گدای تو یاایهالکریم - دست من و عطای تو یا
ایهالکریم
هستی
من فدای تو یا ایهاالکریم - شاعر شدم برای تو یاایهالکریم
با
واژه واژه های دلم دلبری کنم - مدحیه های ناز تورا دفتری
کنم
یک
روز با غمت دل خود آشناکنیم - یک روز میرسد حرمت را بنا کنیم
پایین
پات روضه ی مادر به پا کنیم - در صحن باصفای تو جان را فداکنیم
آقاببین
که بغض بدی در گلوی ماست - بوسیدن ضریح شما آرزوی
ماست
گفتم
غریب شهر پیمبر دلم شكست - مرثیه های تو نمك هیئت
من است
ای
غصه دار حضرت مادر بیا بخوان - از زخم های بال کبوتر بیا بخوان
از گریه های هرشب خواهر بیا
بخوان - آماده ایم روضه ی دیگر بیا بخوان
خدا مادرم را
کجا می برند؟؟... شاعر: علیرضا
خاكساری
اگر
کریم تویی مابقی گدا هستند
اگر
کریم تویی مابقی گدا هستند - همیشه در طلبت دست بر
دعا هستند
طبیب
را چه نیازی است ، نسخه کافی نیست - تمام مردم این
شهر مبتلا هستند
بگو
که حاتم طائی بیاید آقا جان - بگو که مدعیان کرم کجا
هستند؟
تویی
که زندگی ات را سه بار بخشیدی - بقیه پیش تو در حد
بچه ها هستند
کریم
زاده همین است ، دست او باز است - بقیه جیره خور سفره شما هستند
تو
ارث برده ای از آفتاب و آئینه - یتیم ، اسیر ، گدا
با تو آشنا هستند
تو
کافی است که لب تر کنی وگرنه همه - به وقت وصف تو در اصل با خدا هستند
خدا
چقدر مرا دوست دارد آقا جان - وگرنه اینهمه مردم که بی شما هستند
خدا
کند که کریمان همیشه خوش باشند - که تکیه گاه دل خلق بینوا
هستند
شاعر:
مهدی صفی یاری
من شش
دهه برای حسینت گریستم
من شش
دهه برای حسینت گریستم - تا اشک غم برای تو جاری
كنم حسن
حتی
نوادگان تو صاحب حرم شدند - باید برای قبر تو كاری كنم حسن
روزی
رسد كه یك حرمی را بنا كنیم
روزی
رسد كه یك حرمی را بنا كنیم - تا تَحتِ قُبه ی حسنی
ات دعا كنیم
با
اولین سلام به درب ورودی ات - ذكر دخول درب حرم را نوا كنیم
طفلانِ
ما برای تو قُلَك شكسته اند - شادند از اینكه كُلِّ حرم را طلا كنیم
یك
پنجره برای حرم جور میكنیم - دردی كه بی دواست در
آنجا دوا كنیم
بر روی
قبر اُمِّ بنین مادر شما - آیا شود كه خانه ی سقا بنا كنیم؟!
حتماً
برای شستن قبر رفیع تو - با این گلاب چشم حرم را جلا كنیم
(علی
قدیمی)
یاسی
به رنگ سبز ز گلخانه می رود
یاسی
به رنگ سبز ز گلخانه می رود - یا رب خدای درد ز کاشانه می
رود
پیچیده
بین چادرِ خاکیِ مادرش - بر دست ها، غریبه ای از خانه می
رود
اینجا
هزار تیر به تشییعش آمده - تا کس نگوید از چه غریبانه
می رود
خون میچکد
به دوش اباالفضل از کفن - گویی دوباره فاطمه بر شانه می رود
فریاد
خواهری پی تابوت می رسد - مادر ندارد این که غریبانه
می رود
(حسن
لطفی)
مرغ
شب میرود و انجمن آماده كنید
مرغ
شب میرود و انجمن آماده كنید - خانه را بَهر ِ عزای حسن آماده
كنید
بر نیاید
دگر از دست طبیبان كاری - كارم از كار گذشته كفن آماده كنید
مخفی
از زینب و طفلان حرم تابوتی - بهر تشییع غریب وطن
آماده كنید
تا
تنم جای بگیرد به جوار زهرا - بروید و به بقیع قبر من
آماده است
چشم
پوشید ز من مادر من منتظر است - تیرباران شدن این بدن آماده كنید
(حاج
حیدر توكل)
ای
یادگارمادرم زینب ای زینب
ای
یادگارمادرم زینب ای زینب - اكنون بیااندربرم زینب
ای زینب
دراین
دل شب لحظه ای نزد من بنشین - اندركناربسترم زینب ای زینب
ای
خواهر غم پرورم زینب ای زینب - طشتی بیاوردربرم زینب
ای زینب
شدقاتل
من همسرم دردل این شب - اینك گذشت آب ازسرم زینب ای زینب
گشتم
شهیداززهركین زینب ای زینب - اكنون شدم زاروحزین
زینب ای زینب
شدبی
وفایاران من،من شدم بی یار - من با غم ومحنت قرین زینب
ای زینب
من میروم
ازاین جهان زینب ای زینب - ازاین جهان سوی
جنان زینب ای زینب
باپاره
هایی ازجگر رفتم ازدنیا - رفته مراازكف عنان زینب ای
زینب
ای
خواهرغمدیده ام زینب ای زینب - هستی تونوردیده
ام زینب ای زینب
ازمردمان
بی وفا بس جفادیدم - رنج ومصیبت دیده ام زینب ای
زینب
تومیروی
دركربلازینب ای زینب - بامحنت ورنج وبلازینب ای زینب
تومیروی
ای خواهرم همره سجاد - دركوفه و شام بلازینب ای زینب
ای
كه توئی درشام تارآفتاب من - بودی كناربسترجدوباب من
اكنون
كنار بستر من نشستی تو - ای محرم اسرارمن ماهتاب من
آمدچوعباس
وحسین دردل آن شب - دیدند حسن اززهركین شد بتاب وتب
رفت
ازجهان سوی جنان سبط پیغمبر - ای باقری غمگین شده
حضرت زینب
اشعارباقری
پور ازکتاب مجموعه اشعارباقری
ای
غریب اندر مدینه
ای
غریب اندر مدینه - ازجفا وطلم وكینه
دوستانِ
توهمیشه - زین مصیبت دل غمینه
تو
امامِ مجتبایی - تو صبوراندربلایی
مصطفی
را نورِ عینی - توگلِ باغِ ولایی
سیدی
مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
گشته
ای بازهرِ كینه - تو شهیداندرمدینه
جعده
كرده كارِ خودرا - شیوهِ دشمن همینه
سیدی
مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
گفتی
ای خواهربیاور - طشتی اكنون دربرِمن
خونِ
دلهایی كه خوردم - ریزداینك ازسرِمن
سیدی
مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
ای
حسین جانِ برادر - ای ابا الفضلِ دلاور
میروم
ازدارِدنیا - دركنارِجدومادر
سیدی
مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
دربقیع
اكنون غریبم - با غم و رنج عجیبم
من
ندارم سایبانی - ازعدوی نا نجیبم
سیدی
مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
هركسی
ازراهِ دوری - دربقیع آید سراغم
زیرِ
نورِ مَه ببیند - قبرِ بی شمع وچراغم
سیدی
مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
زینتِ
دوشِ نبی و - این همه ظلم وستمها
توبنال
ای باقری پور - زین مصیبت زین المها
سیدی
مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان
ازکتاب
مجموعه اشعارباقری سروده شده 7/4/91درمدینه منوره
ناله
سر قبر حسن سبط پیمبر
ناله
سر قبر حسن سبط پیمبر - گوید برادر یا حسن بادیده تر
بودی
تو یارم از بعد بابا - بعد از تو گشتم بی یار و تنها
راحت
شدی تو از ظلم عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن
دیگر
نگردی خونجگر از جور عدوان - دیگر نبینی ظلمها از آل سفیان
راحت
شدی تو از غصه و غم - دنیا برایت شد غرق ماتم
راحت
شدی تو از ظلم عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن
دیدی
تو از دنیا پرستان ظلم بیحد - دیدی جفا زان كینه دل
آن دیو و آن در
با
قلب پر خون رفتی ز دنیا - راحت شدی از رنج و المها
راحت
شدی تو از ظلم عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن
آیا
شود من بر سرم روغن بمالم - یا كه زنم عطر و كنم زیبا جمالم
راس
تو باشد بر خاك و خونین - ای یادگار طه و یاسین
راحت
شدی تو از ظلم و عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن
من از
غم تو ای برادر بی قرارم - گریم شب و روز از غمت ای
گلعزارم
گرید
برایت هر با سعادت - گریان نگردد روز قیامت
راحت
شدی تو از ظلم عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن
دنیا
پس ازتوای برادرشا م تا راست - ازهجرتواین خواهرانت بی قراراست
هم
نوحه گرشداین شیعیا نت - هم با قری پورهم دوستا نت
راحت
شدی تو از ظلم عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن
ازکتاب
مجموعه اشعارباقری
غبار
غم بر چهره عالم نشسته
غبار
غم بر چهره عالم نشسته - سبط نبی از این جهان چون دیده بسته
علی
خورد خون جگر/زهرا كند پسرپسر - ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر
حسن ز
جور آشنا خون در دلش شد - تا همسر نامهربانش قاتلش شد
از لب
و لعل گهرش/برون بریزد جگرش - ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا
كبر
تا
زنده بود از آل سفیان ظلمها دید - بعد شهادت زال مروان هم جفا دید
كنار
قبر مادرش/شد تیر باران پیكرش - ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر
ا لله ا كبر
ازکتاب
مجموعه اشعارباقری
ناله
سر قبرش حسین سبط پیمبر
ناله
سر قبرش حسین سبط پیمبر - گوید برادر یا حسین با دیده
تر
بودی
تو یار و یاورم/بعد از علی و مادرم - ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا
لله ا كبر ا لله ا كبر
دیدی
تو از دنیا پرستان ظلم بیحد - دیدی جفا زان كینه دل
آن دیو و آن در
با
قلب پر خون از جفا/رفتی تو از دار فنا - ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا
كبر ا لله ا كبر
دیگر
نگردی خونجگر از جور عدوان - دیگر نبینی ظلمها از آل سفیان
راحت
شدی از حزن و غم/دیگر نمی بینی ستم - ا لله ا كبر ا
لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر
آیا
شود من بر سرم روغن بمالم - عطرم زنم شانه كنم زیبا جمالم
باشد
سر تو روی خاك/پر خاك و خون آن جسم پاك - ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا
كبر ا لله ا كبر
من از
غم تو ای برادر بی قرارم - گریم شب و روز از غمت ای
گلعذارم
گرید
برایت مؤمنین/هم باقری دلغمین - ا لله ا كبر ا لله ا
كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر
ازکتاب
مجموعه اشعارباقری
اندر
بقیع غبار حزن و غم نشسته
اندر
بقیع غبار حزن و غم نشسته - محزون و غمگین مادری پهلو شكسته
گاهی
كند پدر پدر/گاهی بنالد بر پسر - مظلوم حسن جان/ مظلوم حسن جا ن
حسن ز
جو آشنا خون در دلش شد - تا همسر نامهربانش قاتلش شد
از لب
و لعل گهرش/برون بریزد جگرش - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن
تا زنده
بود از آل سفیان ظلمها دید - بعد شهادت زال مروان هم جفا دید
كنار
قبر مادرش/شد تیره باران پیكرش - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن
ناله
سر قبرش حسین سبط پیمبر - گوید برادر یا حسن با دیده
تر
بودی
تو یار و یاورم/بعد از علی و مادرم - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا
ن
دیدی
تو از دنیا پرستان ظلم بی حد - دیدی جفا زان كینه
دل آن دیو و آن دد
با
قلب پر خون از جفا/رفتی تو از دار فنا - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن
دیگر
نگردی خونجگر از جور عدوان - دیگر نبینی ظلمها از آل سفیان
راحت
شدی از حزن و غم/دیگر نمی بینی ستم - مظلوم حسن جا
ن/مظلوم حسن جا ن
آیا
شود من بر سرم روغن بمالم - عطرم زنم شانه كنم زیبا جمالم
باشد
سر تو روی خاك/پر خاك و خون آن جسم پاك - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن
من از
غم تو ای برادر بی قرارم - گریم شب و روز از غمت ای
گلعذارم
گرید
برایت مؤمنین/هم باقری دلغمین - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن
جا ن
ازکتاب
مجموعه اشعارباقری
من
غریبم در مدینه
من غریبم
در مدینه/از جفا و ظلم و كینه - دوستان من همیشه/زین مصیبت
دل غمینه
من
امام مجتبایم/من صبور اندر بلایم - مصطفی را نور عینم/من
گل باغ ولایم
گشته
ام با زهر كینه/من شهید اندر مدینه - جعده كرده كار خود را/شیوه
دشمن همینه
تو بیاور
خواهر من/طشتی اكنون در بر من - خون دلهایی كه خوردم/ریزد
اینك از سر من
ای
حسین جان ای برادر/ای اباالفضل دلاور - مردم از دار دنیا/در كنار جد و مادر
در بقیع
اكنون غریبم/گشته است غربت نصیبم - من ندارم سایبانی/از
عدوی نانجیبم
هر كسی
از راه دوری/در بقیع آید سراغم - زیر نور مه ببیند/قبر
بی شمع و چراغم
زینت
دوش نبی و/اینچنین ظلم و ستمها - تو بنال ای باقری
پور/زین مصیبت زین المها
ازکتاب
مجموعه اشعارباقری
بار
الها زهر كین زدبر دل و جانم شراره
بار
الها زهر كین زد/بر دل و جانم شراره - گرید امشب در عزایم/دیده
ماه و ستاره
خواهرم
زینب كجائی/سوزم از درد جدائی - میروم از دار دنیا/وقت
آن شد تا بیائی
وا مصیبت
وا مصیبت وا مصیبت وا مصیبت - جان خواهر كن نگاهی/روز من
گردیده چون شب
كن
حلالم از محبت/چونكه جانم گشته بر لب - خواهرم زینب كجائی/سوزم از درد
جدائی
میروم
از دار دنیا/وقت آن شد تا بیائی - وا مصیبت وا مصیبت
وا مصیبت وا مصیبت
همچو
شمعی سوزم امشب/میروم از دار فانی - قاسمم كو تا بگرید/بر
پدر در نوجوانی
خواهرم
زینب كجائی/سوزم از درد جدائی - میروم از دار دنیا/وقت
آن شد تا بیائی
روضه حضرت امام سجاد علیه السلام
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا الْحَسَنِ یا
عَلِىَّ بْنَ الْحُسَینِ یا زَینَ الْعَابِدِینَ یا
ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا
وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
یعقوب کربلا چه قدر گریه میکنی - از
صبح زود تا به سحر گریه میکنی
یعقوب را که غصه ی یوسف شکسته کرد - داری
برای چند نفر گریه میکنی
وقتی که چشمهات می افتد به معجری - حق
داری ای عزیز اگر گریه میکنی
این طفل را به جان خودت اب داده اند - دیگر چرا
میان گذر گریه میکنی
از صبح تا غروب فقط نیزه میزدند - داری
به قتل صبر پدر گریه میکنی
چشمت چرا ضعیف شده بی رمق شده - یعقوب
کربلا چقدر گریه میکنی
بادیدن اسیر کجا میرود دلت - بادیدن
فقیر کجا میرود دلت
شاعر : علی اکبر لطیفیان
مصیبت من از یعقوب مهم تر بود
اسماعیل بن منصور - كه یكى از راویان حدیث
است - حكایت كند: امام سجّاد، حضرت زین العابدین علیه
السّلام پس از جریان دلخراش و دلسوز عاشورا بیش از حدّ بى تابى و گریه
مى نمود.
روزى یكى از دوستان حضرت اظهار داشت : یابن
رسول اللّه ! شما با این وضعیت و حالتى كه دارید، خود را از بین
مى برید، آیا این گریه و اندوه پایان نمى یابد؟
امام سجّاد علیه السّلام ضمن این كه مشغول راز
و نیاز به درگاه خداوند متعال بود، سر خود را بلند نمود و فرمود: واى به حال
تو! چه خبر دارى كه چه شده است ، پیغمبر خدا، حضرت یعقوب در فراق
فرزندش ، حضرت یوسف علیهماالسّلام آن قدر گریه كرد و نالید
كه چشمان خود را از دست داد، با این كه فقط فرزندش را گم كرده بود. ولیكن
من خودم شاهد بودم كه پدرم را به همراه اصحابش چگونه و با چه وضعى به شهادت
رساندند.
و نیز اسماعیل گوید: امام سجّاد علیه
السّلام بیشتر به فرزندان عقیل محبّت و علاقه نشان مى داد، وقتى علّت
آن را جویا شدند؟ فرمود: وقتى آن ها را مى بینم یاد كربلاء و
عاشورا مى كنم
بین نماز وقت دعا گریه می کنی - با
هر بهانه در همه جا گریه می کنی
در التهاب شعله ی اه آب می شوی - می
سوزی و بدون صدا گریه می کنی
هر چند زهر قلب تورا پاره پاره کرد - اما به یاد کرب
و بلا گریه می کنی
اصلا خود تو کرب و بلای مجسمی - وقتی برای
خون خدا گریه می کنی
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود - با
ناله های وا عطشا گریه می کنی
با یاد روز های اسارت چه میکشی ؟ -
هر شب بدون چون و چرا گریه میکنی
دیگر بس است چشم ترت زخمدار شد - از بس که غرق اشک
عزا گریه می کنی
شاعر: آقای یوسف رحیمی
روضه حضرت امام سجاد علیه السلام
روزی که پیکرم را بر روی ناقه بستند - در
یک لحظه جدایی قلب مرا شکستند
آنجا غریب و تنها بودم میان اعدا - دیدم
که عمه ام را به تازیانه بستند
من اینچنین جدایی هرگز ندیده
بودم - همه نعش و عزدار هر دو به خون نشستند
امام سجاد طفل صغیر می دید گریه می
کرد ، آب می آوردند وضو بگیرد گریه می کرد ، اگر اسیری
می دید احترامش می کرد ، اگر می دید گوسفندی
را ذبح می کنند گریه می
کرد ، می فرمود : آبش دادید یا نه ؟ آری آقا ، ما مسلمانیم
با گریه می فرمود : عده ای هم در کربلا می گفتند ما
مسلمانیم ولی بابای من لب تشنه کشتند . هر وقت یاد شهر
شام می افتاد گریه می کرد . آقا چرا اینقدر گریه می
کنی ؟ ( آقا شرح می داد ) می فرمود : اول صبح بود وارد شهر شام
شدیم ما را عصر رساندند به مجلس یزید ، آقا خیلی
راه نیست چرا اینطور ؟ فرمود : ما را
سر هر کوچه و بازار نگ می داشتند تا این مردم ما را نظاره کنند
ما را از محله یهودیان بردند آن ها به ما سنگ می زدند عزیزان
پیغمبر را وارد مجلس نا محرم کردند ، ما را خرابه های شام جای
دادند. تو این خرابه یکی از خواهران من آنقدر گریه کرد ،
سراغ بابا را گرفت خواهر چشم انتظار من با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد .
دربستربیماری
همچنین مرحوم قطب الدّین راوندى رحمه اللّه علیه
- كه قبر شریفش در وسط صحن مطهّر حضرت معصومه علیهاالسّلام مى باشد -
در كتاب خود آورده است : حضرت باقرالعلوم علیه السّلام فرموده است : روزى
پدرم امام سجّاد سلام اللّه علیه سخت مریض شد و در بستر بیمارى
قرار گرفت ، پدرش امام حسین علیه السّلام ضمن عیادت از او اظهار
داشت : چه چیزى را اشتها دارى ؛ خواسته و نیازت چیست تا انجام
دهم ؟ حضرت سجّاد علیه السّلام چنین پاسخ داد: مى خواهم تكیه
گاهم پروردگارم باشد، چون كه او ناظر و شاهد احوال من مى باشد؛ و اگر مصلحت من
باشد مرا عافیت مى بخشد، و من در هر حال راضى به رضایت و مقدّرات او
هستم . امام حسین به فرزندش ، زین العابدین علیهماالسّلام
فرمود: احسنت ، روش تو همانند حضرت ابراهیم
علیه السّلام مى باشد، هنگامى كه در شدیدترین سختى هاى زندگى
قرار گرفت و دشمنان او را بر بالاى منجنیق بردند تا حضرتش را در آتش افكنند،
جبرئیل علیه السّلام به كمك او آمد و اظهار داشت : اى ابراهیم !
چه خواسته اى دارى ، بگو تا برآورده كنم ؟ در پاسخ اظهار داشت : من در هر حال راضى
به رضاى خداوند متعال هستم ؛ و او پناهگاه و تكیه گاه من مى باشد، هرچه را
او مصلحت بداند من در اختیار و تحت فرمان او هستم .
روضه حضرت امام سجاد علیه السلام
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا الْحَسَنِ یا
عَلِىَّ بْنَ الْحُسَینِ یا زَینَ الْعَابِدِینَ یا
ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا
وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
تكلم حجر الاسود است.چنانكه مروى است كه محمّد حنیفه
و زین العابدین رضى اللّه عنه در مكه شریفه مجتمع گشته در باب
امامت سخن مىگفتند. محمّد حنفیه گفت كه: من به امامت سزاوارترم؛ زیرا
كه فرزند صلبى علىّ بن ابىطالبم علیه السّلام و سلاح رسول صلّى اللّه علیه
و آله به من باید داد. امام زین العابدین گفت: كه اى عم از خدا
بترس و دعوى كه در آن محق نباشى مكن. محمّد حنفیه بر سخن خود محمّد حنفیه
گفت كه: من به امامت سزاوارترم؛ زیرا كه فرزند صلبى علىّ بن ابىطالبم علیه
السّلام و سلاح رسول صلّى اللّه علیه و آله به من باید داد. امام زین
العابدین گفت: كه اى عم از خدا بترس و دعوى كه در آن محق نباشى مكن. محمّد
حنفیه بر سخن خود اصرار نموده، امام زین العابدین گفت: اى عم
هركه به امامت او حجر الاسود گواهى دهد خلیفه وقت و امام زمان اوست؛ و قرار
بر این جمله واقع شده، امام زین العابدین گفت: اى عم تو در سؤال
تقدیم نماى و از حضرت قادر مختار مسئلت فرماى تا حجر الاسود بر امامت تو
شهادت امامت كند. و چون محمّد حنفیه دست به دعا برآورده و از حجر الاسود
سؤال كرده هیچ جواب نشنید، به امام زید العابدین گفت: كه
تو نیز بدین نهج عمل نماى. امام زین العابدین بعد از فراغ
از مناجات گفت: اى حجر الاسود به حق آن خدائى كه مواثیق انبیا و اصفیا
را در تو نهاده است و تو را به این كرامت مشرف ساخته كه خبر دهى مرا به زبان
عربى فصیح كه وصى و امام بعد از امیر المؤمنین حسین بن
على كیست؟ و چون امام زین العابدین این سخن گفت، سنگ در
حركت آمد چنانكه نزدیك به آن شد كه از مكان خود بیرون آید و
حضرت قادر مختار او را در سخن آورده گفت: اى خداى سزاى پرستش به تحقیق كه
امامت بعد از حسین به علىّ بن الحسین رسیده است و امام اوست.
محمّد حنفیه كه این صورت غریب مشاهده نمود به [امامت]امام زین
العابدین قایل گشت.
از سفیان [بن]عتبه منقول است كه گفت امام زین
العابدین [علىّ بن الحسین] قصد حج كرد و چون هنگام احرام خواست كه تلبیه
كند رنگ او زرد گشته لرزه بر اعضاى او مىافتاد و لبیك گفتن دست نداد. پرسیدند
كه چرا لبیك نمىگوئى؟ فرمود از خوف آنكه لبیك گویم و جواب لا لبیك
آید. این سخن گفته به گریه درافتاد. گفتند از تلبیه گفتن
چاره نیست، چون یكبار زبان به لبیك بگشاد بىخود گشته بیفتاد
و با قضاى جمیع اركان حج و طواف این حال از وى كم نشد.
دو جا امام چهارم داشت جان می داد یک جا در
مجلس شام آن موقعی که حضرت سخنرانی کردند، یزید ملعون
خواست امام را بکشد، زینب (سلام الله علیها) خود را سپر قرار داد،
گفت: اول من را باید بکشید ... یکی جایی هم
وقتی آقا را از کنار کشته ها عبور می دادند، زینب نهیب زد
به حضرت، ای بقیه الماضین ! چرا چنین می کنید،
شما تنها جا مانده اید ... . امام فرمود مگر این بدن، بدن بقیه
الله نیست، پاره پاره است ... شاید هم یک جای دیگر
هم آقا همین حال شدند، وقتی دستاشون را باز کردند، به بدن رقیه
نماز بخوانند از بس بدن سبک شده، آقا چطور جان دادن خواهر را دید؟ .. . .
از خرابه می گذشتم، منزلم آمد بیاد - دست و پا
گم کرده ای دیدم دلم آمد به یاد
از اخبار معتبره که بر وجه عموم وارد شده ظاهر مىشود که آن
حضرت را به زهرشهید کردند.
و ابن بابویه و جمعى را اعتقاد آن است که ولید
بن عبد الملک آن حضرت را زهر داده، «?» و بعضى هشام بن عبد الملک گفتهاند. و ممکن
است که هشام بن عبد الملک به جهت آن عداوت و بغضى که از آن حضرت در دل گرفت از آن
روزى که آن حضرت در طواف کعبه استلام حجر کرد و هشام نتوانست، و فرزدق شاعر آن
جناب را به آن اشعار معروفه مدح کرد چنان که در فصل معجزات آن حضرت به آن اشاره
شد. به این سبب و سببهاى دیگر برادر خود ولید بن عبد الملک را
که خلیفه آن زمان بود وادار کرده باشد که آن حضرت را زهر دهد. پس هر دو آن
حضرت را زهر دادهاند و صحیح است نسبت قتل آن حضرت به هر دو تن.
وصیت آن حضرت بر امام باقر علیه السلام
شیخ ثقه جلیل على بن محمّد خزّاز قمىّ در کتاب
کفایة الأثر از عثمان بن خالد روایت کرده که گفت: مریض شد حضرت
على بن الحسین علیه السّلام همان مرضى که در آن وفات فرمود، پس جمع
کرد اولاد خود محمّد و حسن و عبد اللّه و عمر و زید و حسین را، و در میان
همه، فرزندش محمّد بن على علیه السّلام را وصى قرار داد، و نامید او
را به باقر و امر سایر فرزندان خود را به آن جناب واگذار فرمود.
و در جلاء العیون فرموده و در بصائر الدّرجات به سند
معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که، آن حضرت فرمود:
پدرم حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام مىفرمود که : چون وقت وفات پدرم
حضرت امام زین العابدین علیه السّلام شد، فرمود : آب وضویى
براى من بیاور. چون آوردم فرمود که : در این آب میته هست، بیرون
بردم و نزدیک چراغ ملاحظه کردم موش مردهاى در آن آب بود. آن را ریختم
و آب دیگر آوردم وضو ساخت و فرمود که : اى فرزند! این شبى است که مرا
وعده وفات دادهاند، ناقه مرا در حظیره ضبط کن، و علفى براى آن مهیا
کن.
پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود که : چون آن حضرت را
دفن کردند، ناقه خود را رها کرد و از حظیره بیرون آمد و نزدیک
قبر رفت بى آن که قبر را دیده باشد و سینه خود بر قبر آن حضرت گذاشت و
فریاد و ناله مىکرد و آب از دیدههایش مىریخت. چون این
خبر به حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام دادند، حضرت به نزد ناقه آمد و
فرمود که : ساکت شو و برگرد خدا برکت دهد براى تو.
پس ناقه برخاست و به جاى خود برگشت و باز بعد از اندک زمانى
برگشت به نزد قبر و ناله و اضطراب مىکرد و مىگریست در این زمان که
خبر آن را به حضرت گفتند فرمود که : بگذارید آن را که بىتاب است و چنین
ناله و اضطراب مىکرد تا بعد از سه روز هلاک شد. «?» و حضرت بر آن ناقه بیست
و دو حجّ کرده بود یک تازیانه بر آن نزده بود.
و على بن ابراهیم به سند حسن از حضرت امام رضا علیه
السّلام روایت کرده است که حضرت على بن الحسین علیه السّلام در
شب وفات پدرش مدهوش گردید و چون به هوش بازآمد فرمود :
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ، وَ
أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیثُ نَشاءُ فَنِعْمَ
أَجْرُ الْعامِلِینَ. یعنى :
حمد مىکنم خداوندى را که راست گردانید وعده ما را و میراث داد به ما
زمین و بهشت را که در هر جاى آن خواهیم قرار گیریم، پس نیکو
اجرى است مزد عمل کنندگان براى خدا. این
را فرمود و به ریاض بهشت ارتحال کرد.
و کلینى به سند حسن از حضرت امام رضا علیه
السّلام روایت کرده است همین روایت را، و اضافه کرده است که
سوره اذا وقعت و سوره انّا فتحنا تلاوت
فرمود و بعد از آن این آیه را خواند و به عالم بقا ارتحال نمود.
و در مدینة المعاجز از محمّد بن جریر طبرى نقل
کرده که چون حضرت امام زین العابدین علیه السّلام را حالت موت
در رسید فرمود به امام محمّد باقر علیه السّلام اى محمّد! امشب چه شب
است؟ گفت: شب فلان و فلان . فرمود: از ماه چه گذشته؟ فرمود: فلان و فلان . فرمود:
از ماه چه باقى مانده؟ گفت: فلان و فلان. فرمود: این همان شب است که مرا
وعده وفات دادهاند، پس فرمود : براى من آب وضویى حاضر کنید، چون حاضر
کردند فرمود : در این آب موش است، بعضى گفتند که : این سخن از سنگینى
مرض مىفرماید. پس چراغى طلبیدند و در آن آب نگاه کردند موشى در آن دیدند
پس آن آب را ریختند، و آب دیگر آوردند آن حضرت با آن وضو ساخت و نماز
گذاشت چون شب به آخر رسید آن حضرت از این سراى پرملال، به دیگر
جهان انتقال فرمود. صلوات اللّه و سلامه علیه.
و از دعوات راوندى نقل شده که آن حضرت در وقت وفات این
کلمات را مکرّر نمود تا وفات فرمود :
اللّهمّ ارحمنى فانّک کریم، اللّهمّ ارحمنى فانّک رحیم.
و چون حضرت امام زین العابدین علیه
السّلام از این عاریت سرا بگذشت، مدینه در ماتمش صیحه
واحده گشت و مرد و زن، و سیاه و سفید، و صغیر و کبیر در مصیبتش
نالان و از زمین و آسمان آثار اندوه نمایان بود.
از على بن زید روایت شده و هم چنین از
زهرى که گفت : من به سعید بن مسیب گفتم : تو مىگویى على بن
الحسین علیه السّلام نفس زکیه بود و نظیر نداشت؟ سعید
گفت : چنین بود و کسى قدر او را نشناخت. على بن زید گفت : گفتم: سوگند
به خداى، این حجّت محکم بر تو وارد مىآید که بر جنازه مبارکش نماز
نگذاشتى. سعید گفت: همانا چنان بود که قاریان به سفر مکّه بیرون
نمىشدند تا حضرت على بن الحسین علیه السّلام بیرون شود. در یکى
از سالها آن حضرت بیرون شد و ما نیز در حضرتش بیرون شدیم،
گاهى که هزار نفر بودیم، و در سقیا- که نام منزلى است- فرود آمدیم،
حضرت فرود آمد و دو رکعت نماز گزارد و بعد از نماز به سجده رفت و تسبیحى در
سجود خود خواند، پس هیچ درختى و کلوخى در دور آن حضرت نماند جز آن که با آن
حضرت تسبیح گفتند، و ما از این حال در فزع شدیم، پس سر مبارک
برداشت و فرمود : اى سعید! در فزع شدى؟
عرض کردم : آرى یا بن رسول اللّه. فرمود که : حق
تعالى چون جبرئیل را خلق کرد این تسبیح را به او الهام فرمود و
چون جبرئیل این تسبیح را خواند جمیع آسمانها و آن چه در
آسمانها بودند با او در این تسبیح موافقت کردند و آن اسم اعظم اللّه
اکبر است. اى سعید! خبر داد مرا پدرم، از پدرش، از حضرت رسول صلّى اللّه علیه
و آله و سلّم، از جبرئیل، از خداوند عزّ و جلّ که فرمود : نیست هیچ
بندهاى از بندگان من که به من ایمان آورده و تو را تصدیق نموده باشد،
نماز گزارد در مسجد تو دو رکعت در وقت خلوت از مردمان مگر آن که مىآمرزم گناهان
گذشته و آیندهاش را. سعید مىگوید که : من هیچ شاهدى
افضل از حضرت على بن الحسین علیه السّلام ندیدم وقتى که این
حدیث را براى من نقل کرد. پس چون آن حضرت وفات نمود ابرار و فجّار به جمله
در جنازهاش حاضر شدند، و همگى آن حضرت را به خیر و نیکى یاد
کردند، و جمیع مردم از پى جنازه بیرون رفتند تا به محلّ خود فرود
آوردند، من با خود گفتم اگر در تمام روزگار روزى دریابم که در خلوت آن دو
رکعت نماز را در مسجد گزارم امروز است و جز یک مرد و زن کسى بر جاى نمانده
بود ایشان نیز به تشییع جنازه بیرون شدند و من بر
جاى بماندم تا آن نماز بگزارم. این هنگام بانگ تکبیرى از آسمان برخاست
و از زمین تکبیرى در جواب گفته شد و هم از آسمان بانگ تکبیرى
بلند گشت و زمین نیز جواب داد، من ترسیدم و بر روى در افتادم پس
آنان که در آسمان بودند هفت تکبیر گفتند و کسانى که در زمین بودند،
هفت تکبیر گفتند و نماز گذاشته شد بر حضرت على بن الحسین علیه
السّلام و مردمان داخل مسجد شدند و من نه به آن دو رکعت نماز نائل شدم و نه به
نماز گذاشتن بر جنازه مبارک آن حضرت. راوى گفت: گفتم: اى سعید! من اگر به
جاى تو بودم اختیار نمىکردم جز نماز بر على بن الحسین علیه
السّلام را، همانا این کردار تو خسرانى بود آشکار. پس سعید بگریست
و گفت : من در این کار نمىخواستم مگر خیر خود را، کاش بر وى نماز
کرده بودم که مانندش دیده نشده است.
در جنّات الخلود در ذکر مدفن حضرت امام زین العابدین
علیه السّلام فرموده که : آن حضرت در مدینه طیبه وفات یافت
در خانه خود و در بقیع نزد عمّ بزرگوار خود مدفون گشت، و آن مکان را شرافت
بسیار است و از جمله بقاع مکرّمه است که هر کس در آن جا مدفون گردد بىحساب
داخل بهشت شود به شرایط ایمان صحیح، چنان که در حدیث
معتبر وارد شده که : الحجون و البقیع یؤخذان باطرافهما و ینشران
فى الجنّة. بقیع و حجون، قبرستانى است در مکّه، یعنى این دو
بقعه را در قیامت گوشهاش را مىگیرند و مانند پلاس مىتکانند به
بهشت.
وارد شده که رئیس البکّائین چهارند : آدم و یعقوب
و یوسف و امام زین العابدین علیهم السّلام.
اشعارروضه
حضرت سجاد علیه السلام
دل
سودا زده ام ناله وفریاد كند
دل
سودا زده ام ناله وفریاد كند - هر زمان یاد غم سید سجاد كند
بی
گمان اشك به رخساره بریزد از چشم - هر كه یادی ز گرفتاری
آن راد كند
بود
در تاب و تب و بسته به زنجیر ستم - آنكه خلقی ز كرم از الم آزاد كند
بجز
از شمر ستمگر نشنیدم دگری - با تن خسته كسی اینهمه بیداد
كند
تن
تبدار و اسیری و غم كوفه و شام - وای اگر شكوه این قوم بر
اجدا كند
خون
ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر - چونكه از واقعة كرببلا یاد كند
غیر
زینب كه بد آن قافله را قافله دار - كس نبودی كه بر آن غمزده امداد
كند
ای
که در زهد و ورع رتبه والا داری
ای
که در زهد و ورع رتبه والا داری - لقب سید سجاد ز یکتا داری
چونکه
در سجده بدرگاه خداروی کنی - قدسیان را همه انگشت به لب وا داری
صاحب
حلم رسول اللهی و علم علی - حسن روی حسن و عفت زهرا داری
در
شجاعت چو حسین بن علی بی بدلی - آنچه اجداد تو دارند تو
تنها داری
موسی
از جانب سینا بعبادت می رفت - تو به محراب دعا سینه سینا
داری
حکم
تسلیم ترا کرد گرفتار خسان - ورنه هم قدرت و هم دست توانا داری
روح عیسی
بفلک از دم جان پرور تست - ایکه در هر نگهی معجز عیسی داری
در
شکفتم که چرا با دم روح القدسی - خود تو بیماری و حاجت بمداوا
داری
ماه
رخسار تو در هاله غم پنهان است - ورنه چون ماه فلک چهر دل آرا داری
ز
شرار ستم و سوز تب و شعله غم - داغها بر دل و آتش بسراپا داری
مگر ای
عابد بیمار خلیل اللهی - که در این آتش افروخته مأوی
داری
ای
که از خاک رهت چشمه حیوان جاریست - لب عطشان ز چه اندر لب دریا
داری
بسترت
ناقه عریان شده سهل است چرا - هم بگردن غل و هم سلسله بر پا داری
تا چو
زینب بکنار تو پرستاری هست - خود ز بیماری جانکاه چه پروا
داری
دل چه
سان میکنی از قاسم و عباس علی - حال چون عزم سفر همره اعدا داری
گوشه
خلوت و اشک است و نوید دل تو - وه از این بزم عزائی که مهیا
داری
سلامت
می كنم ای ساقی عشق
سلامت
می كنم ای ساقی عشق - بود ذكرت شراب باقی عشق
چو آید
عشق شیرین تو در یاد - دل اهل جهان گردد چو فرهاد
تو
هستی آن نگار فاطمیون - كه عالم گشته از عشق تو مجنون
برای
دیدنت ای قبله جان - سرا پا آمده یوسف ز كنعان
نه
خورشیدی نه مهتابی نه اختر - كه از كل جهان هستی تو برتر
تویی
بر دشت غم باران رحمت - كویر خسته را ابر كرامت
كرامت
دست بوس دست لطفت - سخاوت تا ابد سرمست لطفت
هدایت
دست بر حبل المتینت - عطوفت یك نسیم دلنشینت
ولایت
جرعه نابی ز جامت - محبت رمز زیبایی ز نامت
تو
سجاد و امام الساجدینی - خدایت گفته زین العابدینی
عبادت
وا مدار یك نمازت - اطاعت عاشق راز و نیازت
وجود
هر دو عالم از وجودت - تمام قدسیان مست سجودت
سجود
عاشقان بر درگه توست - بلند آسمان خاك ره توست
تویی
بر عارفان سر مناجات - توهستی سائلان را باب حاجات
تویی
زیباترین روح پرستش - فلك با چرخش چشمت به گردش
میان
عابدان زیباترینی - به جمع حلقة مستان نگینی
تویی
نور دو گیتی سایه تو - تو قرآنی و عالم آیه تو
دعای
نیمه شب شرمنده توست - چه گویم بندگی هم بنده توست
تو بر
كشتی دلها ناخدایی - ندانم ناخدایی یا خدایی
چو حیدر
ساقی جام ولایی - تو شمع شاهد دشت بلایی
تو در
كرببلا سوزان عشقی - روان از كوفه تا شهر دمشقی
چه گویم
من كه خود آرام گفتی - سه بار آن ناله الشام گفتی
به
وقت غسل جسم اطهر تو - دو زخم آمد عیان بر پیكر تو
هم از
زنجیر و ضرب تازیانه - هم از آن پینة بار شبانه
چو حیدر
جد مظلومت علی جان - بدوشت برده ای شام یتیمان
خدای
آن مقام بس منیعت - كه باشد قبله دلها بقیعت
مرا
هم دم رسد این جمله در یاد - فدایی ام فدای تو سجاد
نغمه
های ولایت
سید
سجاد زین العابدین
سید
سجاد زین العابدین - گشت مسموم جفا از زهر كین
وا مصیب
آن شه مالك رقاب - شد ز زهر كین دلش در پیچ و تاب
چون
ولید بی حیای بی ادب - داد زهر جان شكافش با رطب
زین
ستم شد رعشه بر عرش برین - گشت زهرا و علی زار و حزین
آنكه
آسایش ندید اندر جهان - بود دایم بر پدر زاری كنان
تا
چهل سال از غم باب كبار - گریه میكردی چو ابر نوبهار
میلرزد
از غیرت زمین از قبر زین العابدین
میلرزد
از غیرت زمین از قبر زین العابدین - چون گشته لرزان ركن دین
از قبر زین العابدین
بی
سقف ودیوارودراست مخروبه وحزن آوراست - شب مرغ شب نالد حزین از قبر زین
العابدین
ماه و
نجوم آسمان بی خواب و حیرانند از آن - گویا عزا دارد زمین
از قبر زین العابدین
بی
فرش و بی كاشانه است گنجینة ویرانه است - خیزد غبار غم ببین
از قبر زین العابدین
همچون
گل بی باغبان با بوستانی در خزان - خونست قلب ناظرین از قبر زین
العابدین
شامیان
من در مدینه سید والا مقامم
شامیان
من در مدینه سید والا مقامم - ظالمان من بسط پیغمبر امام ابن
امامم
زادهِ
شاه حجازم كاینچنین از جور عدوان - در بدر در كوچه های كوفه و
بازار شامم
گه
زنندم بر سر این نامرد مردم تازیانه - گه زنان ریزند بر سر سنگ
از بالای بامم
چون
غلام زنگبارم در غل و زنجیر بستند - منكه حورانم كنیزند و بود غلمان
غلامم
كعب نی
بر من زنند از كینه این بی رحم مردم - با وجود آنكه پیغمبر
بود جد گرامم
بر سر
بازار عامم بادف و نی باز دارند - با وجود آنكه من خود پیشوای
خاص و عامم
یكطرف
بر ناقه ها آل پیمبر گرم افغان - یكطرف
بر نی هویدا راس باب تشنه كامم
تا نمیدیدم
یزید ایشان اسیر هر دیاری - كاش در این
عالم فانی نمی زائید مامم
اقادذلیلًا
فی دمشق كاننی
اقادذلیلًا
فی دمشق كاننی - من الزنج عبدغاب عنه نصیر
وجدی
رسول الله فی كل مشهد - وشیخی امیر المؤمنین امیر
فیالیت
لم انظر دمشق ولم اكن - یزیدیرانی فی البلاد اسیر
امام
سجاد در دروازه مدینه با محمد حنیفه چنین می گفت
ایا
عماه ان اخاك اضحی - بعید اعنك بالرمضا رهینا
بلا
راس تنوح علیه جهرا - طیور و الوحوش الموحشینا
و لو
عاینت یا عماه ساقوه - حریما لا یجدن لهم معینا
امام
چارمین جان داده مظلوم
امام
چارمین جان داده مظلوم - كه از زهر ستم گردیده مسموم
شهید
زنده كرببلا بود - دلش خون از غم شام بلا بود
امام
شیعه مسموم از جفا شد - حسین فاطمه صاحب عزا شد
الا ای
شیعیان ماتم بگیرید - همه با هم نوای غم بگیرید
در
سوگ زین العابدین ، زهرا نشسته
در
سوگ زین العابدین ، زهرا نشسته - تیرغم از داغش بر این دل
ها نشسته
سید
السّاجدین ، فدا شد بهر دین ، واویلا واویلا
از دیدگان
یاران ، اشك جارى ز داغش - سوزم براى قبر بى شمع و چراغش
سید
السّاجدین ، شد فدا بهر دین ، واویلا واویلا
اى من
فداى قبر بى نام و نشانت - خواهم كه تا سایم جبین بر آستانت
سید
السّاجدین ، فدا شد بهر دین ، واویلا واویلا
كویش
چرا بى زائر و بى سایبان است - قبر غریبش وعده گاه عاشقان است
سید
السّاجدین ، فدا شد بهر دین ، واویلا واویلا
یعقوب
در فراق پسر روز و شب گریست
یعقوب
در فراق پسر روز و شب گریست - تا دیده گانش از غم یوسف سفید
شد
من
چون کنم که آنچه مرا بود سرپرست - یک روز جمله از نظرم ناپدید شد
سقّا
ندیده کس به جهان تشنه جان دهد - عباس تشنه در لب دریا شهید شد
اکبر
ز باب خویش تقاضای آب کرد - افسوس و آه از پدرش نا امید شد
می
لرزد از غیرت زمین از قبر زین العابدین
می
لرزد از غیرت زمین از قبر زین العابدین - چون گشته لرزان
رکن دین از قبر زین العابدین
بی
سقف ودیوارودراست مخروبه ای حزن آوراست - شب مرغ شب نالد حزین
از قبر زین العابدین
ماه و
نجوم آسمان ، بی خراب و حیرانند از آن - گویا عزا دارد زمین
از قبر زین العابدین
بی
فرش و بی کاشانه است گنجینه ای ویرانه است - خیزد
غبار غم ببین از قبر زین العابدین
همچون
گلی بی باغبان ، یا بوستانی در خزان - خونست قلب ناظرین
از قبر زین العابدین
شد
روح پیغمبر حزین ، زهرا بود زار و غمین - محزون امیرالمومنین
از قبر زین العابدین
آخر
چه شد اسلام ما ، آن فرّ و جاه و نام ما - پیداست حال مسلمین از قبر زین
العابدین
ریزم
به رخسار اشک و خون ، آخر نریزم اشک چون - دارم حسان داغی چنین
از قبر زین العابدین
شاعر:حسان
ای
سهل در این کوچه ها بال وپرم سوخت
ای
سهل در این کوچه ها بال وپرم سوخت - از سوز درد تازیانه پیکرم
سوخت
از
بسکه خاکستر به رویم ریخت دشمن - عمامه را بردار که موی سرم
سوخت
در
خاطر من هست که دیروز طفلی - فر یاد می زد عمه جانم معجرم
سوخت!
شام
غریبان لحظه های سخت مابود - دربین آتش جانماز مادرم سوخت
آن
لحظه که بی بی رباب از عمق جان گفت: - زینب بیا که جامه
های اصغرم سوخت
برنیزه
شاه تشنه کامان تشنه لب بود - بادیدن زخم گلویش حنجرم سوخت
وقتی
که از نیزه سر شش ماهه افتاد - قلب رباب وعمه ها وخواهرم سوخت
درراه
ازبس که رقیه برزمین خورد - از سوز گریه دیده های
اکبرم سوخت
بدتر
ازاینها تاکه سیلی بررخش خورد - ناگاه دیدم ساقی آب
آورم سوخت
درپیش
چشم مردهای شهر چون شمع - دیدم که عمه زینب من در برم سوخت
شاعر:سهیل
ساعدی
هر
صبح و ظهر و شام و سحر ضجه میزنی
هر
صبح و ظهر و شام و سحر ضجه میزنی - همراه اشک و سوز جگر ضجه میزنی
سجاد
خانواده ای و وقت نافله - بر آخرین نماز پدر ضجه میزنی
از
داغ آن سفر که تورا پیر کرده است - وقتی که میروی به سفر
ضجه میزنی
حق
داری ای امام جوانم به دیدن - شمشیر و تیغ وتیر
و تبر ضجه میزنی
بر
پاره پاره پیکر پیغمبر حسین - بر گریه پای نعش پسر
ضجه میزنی
گاهی
به سوی مشک و علم خیره میشوی - با یاد زخم های
قمر ضجه میزنی
وقتی
که میرسی به کنار شریعه ای - بر سر عبا و دست به کمر ضجه
میزنی
بادیدن
سواره نظام های لشگری - با دیدن عمود و سپر ضجه میزنی
لالایی
...ربابه امانت بریده است - با یاد حلق و تیر سه پر ضجه میزنی
"وقت
غروب..." ، "عمه..." ، "علیکن بالفرار..." - با
"آتش" و "خیام" و "خطر" ضجه میزنی
در
کربلا چه دیده ای آخر که روضه خوان - تا میرسد به "سینه"
و "سر" ضجه میزنی
اینطور
که پیش میروی از دست میروی - آقای من بس است
چقدر ضجه میزنی ؟؟
شاعر
: علیرضا خاکساری با سپاس
فراوان از جناب آقای ابهری
باید
از کرب و بلا باز روایت بشود
باید
از کرب و بلا باز روایت بشود - روز و شب در غم ارباب ارادت بشود
راوی
کرب و بلا،سید سجّادم من - بلکه از کوفه و تا شام، حکایت بشود
خاطراتی
که پر از تلخی ایامم بود - مجلسی باز به پا، ذکر مصیبت بشود
منزلی
نیست که داغ دل ما تازه نشد - باید انگار که قسمت به اسارت بشود
غل و
زنجیر زده ضجّه بر احوال دلم - بی هوا چوب زدن، عادت و عادت بشود
هر
نظر بر سرِ سرنیزه کنم، خون گریم - باید انگار سری مهد
جسارت بشود
وقت بی
حرمتی قوم یهودی مسلک - سوره ای لیک، نوک نیزه
تلاوت بشود
من چه
گویم ز غم معجر طفلان ای وای - وَ همه منتظر هستند که غارت بشود
مجلسی
نیست که یادم برود طفل و عطش - باز هم تا به ابد ذکر مصیبت بشود
شاعر:محمدمهدی
عبدالهی
اهـل
زهـدی و اهـل عرفانی
اهـل
زهـدی و اهـل عرفانی - سیـد
السـاجدیـن سبحانی
تو
امـامـی ز بعد بـابـایـت - روح
کـل نمـاز و
قـرآنی
مـادرت را تـو
آبـرو دادی - پسـر دخـت شـاه ایـرانی
تو عـزیـز حسیـنِ زهرایـی
- بیـن گهـواره مـاه تابـانی
مادرت
گونه هات و می بوسـد - مثـل بابا تـو نیـز خنـدانی
غنچه
ات تـا به روی من وا شد - مهر
تو در دلـم شکوفـا شد
دل
به لطف تو با صفـا باشـد - بی ولای تـو بی
بهـا باشـد
بَه
که هم نـام مرتضـی هستی - یا علی جـان من فدا باشـد
گر
شـدی جز اهل بکایـیـن - سببـش یـاد کربـلا باشـد
کاش
امشب بقیـع گنبد داشت - کفتـران تـو
را هـوا باشـد
قلب
زوار تـو شده خون ،کاش - زائرت را حـرم سـرا باشـد
یک
بقیع و چهـار قبـر غریب - یک
امام زمان و صبـر عجیب
شاعر:
سید محسن حبیب اله پور
یعقوب
کربلا چه قدر گریه میکنی
یعقوب
کربلا چه قدر گریه میکنی - از صبح زود تا به سحر گریه میکنی
یعقوب
را که غصه ی یوسف شکسته کرد - داری برای چند نفر گریه
میکنی
وقتی
که چشمهات می افتد به معجری - حق داری ای عزیز اگر
گریه میکنی
این
طفل را به جان خودت اب داده اند - دیگر چرا میان گذر گریه میکنی
از
صبح تا غروب فقط نیزه میزدند - داری به قتل صبر پدر گریه
میکنی
چشمت
چرا ضعیف شده بی رمق شده - یعقوب کربلا چقدر گریه میکنی
بادیدن
اسیر کجا میرود دلت - بادیدن فقیر کجا میرود دلت
شاعر
: علی اکبر لطیفیان
مانده
داغی عظیم بر جگرت
مانده
داغی عظیم بر جگرت - عکس رأسی به نیزه در نظرت
سر
بازار شام و بزم شراب - چه بلاهایی آمده به سرت!؟
هر شب
جمعه خون دل خوردی - پای ذکر مصیبت پدرت
پای
روضه به جای قطره ی اشک - خون و خونابه ریخت از بَصَرت
می
توان دید عکس زینب را - بین قاب کبود چشم ترت
سوختی
سرو باغ فاطمیون - زهر آتش زده به برگ و برت
گُر
گرفته فضای حجره ی تان - تحت تاثیر آه شعله ورت
مهر و
تسبیح کربلایت را - داده ای ارثیه به گل پسرت
شاعر:
وحید قاسمی
بین
نماز وقت دعا گریه می کنی
بین
نماز وقت دعا گریه می کنی - با هر بهانه در همه جا گریه می
کنی
در
التهاب شعله ی اه آب می شوی - می سوزی و بدون صدا
گریه می کنی
هر
چند زهر قلب تورا پاره پاره کرد - اما به یاد کرب و بلا گریه می کنی
اصلا
خود تو کرب و بلای مجسمی - قتی برای خون خدا گریه می
کنی
آب
خوش از گلوی تو پائین نمی رود - با ناله های وا عطشا گریه
می کنی
با یاد
روز های اسارت چه میکشی ؟ - هر شب بدون چون و چرا گریه میکنی
دیگر
بس است چشم ترت زخمدار شد - از بس که غرق اشک عزا گریه می کنی
شاعر:
آقای یوسف رحیمی
نور
حق می دمد از مشرق سجاده ی تو
نور
حق می دمد از مشرق سجادهی تو - چه شکوهی ست در این زندگی
ساده تو
می
رود از نظرش جنت و ملک و ملکوت - آنکه از روز نخستین شده دلداده ی تو
زمزم
و کوثر و تسنیم به وجد آمده اند - از زلالی می و روشنی
باده ی تو
هر کسی
معجزهی چشم تو را باور کرد - می شود بنده ولی بنده ی
آزاده ی تو
با
کرامات نگاهت دل هر عاشق را - می برد سمت خدا روشنی جاده ی تو
آمدی
تا به جهان نور یقین برگردد - نور ایمان و سعادت به زمین
برگردد
مکه
با مقدم تو عطر بهاران دارد – دیده ی روشن تو رحمت باران دارد
کعبه
بر شانهی لطف تو توکل کرده - با نفس های مسیحایی تو
جان دارد
مثل
جدّت تو نهادی حجر الاسود را - ور نه بی مرحمتت قامت لرزان دارد
هر کسی
در دل او نور ولایت جاری ست - به کرامات تو و چشم تو ایمان دارد
از
نگاهت همه اعجاز و یقین می بارد - چشمهایت چقدر تازه مسلمان
دارد
آیه
آیه کلمات تو همه روشنی اند - خط به خط مصحف تو جلوه ی قرآن
دارد
لحظاتت
همه از نور خدا لبریزند - مگر این شوق الهی تو پایان دارد
شب
گذشت و سر تو بر روی تربت مانده - در عروجی تو ولی شوق عبادت
مانده
با تو
هر لحظه ی من بوی خدا می گیرد - عطر اخلاص و مناجات و دعا
می گیرد
بچشان
بر دل ما طعم عبودیت را - سجده هامان به نگاه تو بها می گیرد
تو ولی
نعمت ما و همه عبدت هستیم - رحمت واسعه ات دست مرا می گیرد
تا بقیعت
دل شیدای مرا راهی کن - عشق از گوشه ی چشمان تو پا می
گیرد
آنقدر
بنده نوازی که دل چون من هم - عاقبت تذکره ی کرب و بلا می گیرد
بانی
روضهی اربابی و باران باران - چشمم از محضر تو اذن بکا می گیرد
از تو
بر گردن اسلام چه دِینی مانده - با فداکاری تو شور حسینی
مانده
رهبر
جان به کف اهل ولایی آقا - مظهر بی بدل صبر و رضایی
آقا
به تو
و عزت و ایثار و شکوهت سوگند - علم افراشته ی خون خدایی
آقا
بیرق
نهضت ارباب به روی دوشت - وارث سرخی خون شهدایی آقا
خطبه ی
حیدری ات کاخ ستم را لرزاند - دشمن تو نبرد راه به جایی
آقا
کربلا
را که تو به کوفه و شام آوردی - همه دیدند که مصباح هدایی
آقا
مصحف
چشم تو از عشق حکایت دارد - راوی غیرت و ایمان و وفایی
آقا
دیدهی
غرق به خون تو گواهی داده - تو عزادار چهل سال منایی آقا
اشک
هم از غم چشمان تو خون میگرید - زائر جان به لب کرب و بلایی
آقا
چشمهای
تو از آن ظهر قیامت می خواند - دم بدم در همه جا داشت مصیبت می
خواند
غربت
و بی کسی قافله یادت مانده - شام اندوه و شب هلهله یادت
مانده
خار
غم چشم تو را باز نشانده در خون - پای زخمی و پر از آبله یادت
مانده
در
خرابه تو هم از پای نشستی آخر - قامت خم شدهی نافله یادت
مانده
زخم بی
مرهم چل روز اسارت آقا - سالها سلسله در سلسله یادت مانده
سالیانی
ست که این داغ شهیدت کرده - تلخی طعنه ی صد حرمله یادت
مانده
قاتلت
درد و غم و بی کسی عاشوراست - سالیانی ست دل زخمی
ات ارباً ارباست
شاعر:
یوسف رحیمی
سلام
عطر خوش دلپذیر سجاده
سلام
عطر خوش دلپذیر سجاده - سلام دلبر سجده ، امیر سجاده
سلام
سفره پر نعمت دعا خوانی - سلام سفره مهمان پذیر سجاده
سلام
تازه شعر و شعور و احساسم - سلام تازه مریدی به پیر سجاده
چقدر
دست مرام من از تو خالی شد - شبی که دور شدم از مسیر سجاده
پیاده
می شوم اینجا کنار اشکم تا - بیفتم از سر خجلت به زیر
سجاده
و یطعمون
علی حبه شما هستید - منم یتیم و فقیر و اسیر
سجاده
منیم
فقیر شما یک عطا به من بدهید - مرااسیر کنید و خدا
به من بدهید
شبی
كه مثل همیشه خدا تو را می دید - و داشت عرش نمازت ستاره می
بارید
جقدر
حجم حضورت وسیع و ناپیدا - که لحظه لحظه در آن جز خدا نمی گنجید
همان
شب از نفس سجده های پرنورت - که داشت قامت ابلیس روح می لرزید
به
شکل افعی خشمی در آمد و آمد - به گرد پای حضور تو داشت می
چرخید
و نیش
هم زد و تا از حضور درآیی - ولی چگونه شود نور منفک از خورشید
تو هم
علی خدایی و محو محو خدا - که تیر و نیش ندارد به
عشق تو تردید
و
ناگهان پس از آن اتفاق رویایی - عبای سبز خودش را خدا به
تو بخشید
چنان
به رحمت خود موج زد به خاطر تو - که بر سواحل پیشانیت صدف پاشید
و بعد
روی صدفها به رنگ آب نوشت - از این به بعد شما زین العابدین
هستید
از این
به بعد نه ، از قبل عالم ذر بود - که سجده های تو در ساق عرش محشر بود
بهشت
قطعه ای از تربت زمینت بود - و عرش آینه ای از دل یقینت
بود
فرات
کوفی ، ابوحمزه ثمالی ها - زیاد از این صلحا توی
آستینت بود
صدای
آیه ترتیل تو که می آمد - خدا هم عاشق اصوات دلنشینت بود
هزار
رکعت هر شب نماز می خواندی - نماز یکسره مهمان شب نشینت
بود
انبیاء
به پیشانی تو بوسه زدند - چرا که نقش علی نقش بر جبینت
بود
هزار
دسته ملک در صف عبادت تو - گدای روز و شب زین العابدینت بود
همیشه
خاطره عمه در دلت می سوخت - و عکس قافله در چشم نازنینت بود
در آن
غروب که عمه اسیر اعدا شد - دل تو خون و شد و سجاده تو دریا شد
چقدر
آیه بریزد خدا به نام شما - چقدر معرفت آرد همین سلام شما
مرورتان
بخدا از همیشه تازه تر است - برای هر که بخواند به احترام شما
کنار
جاده دنیا پیاده گردیدم - فقط برای عبودیت مقام شما
به
احترام شما از خدا طلب کردم - مرا برد به بهشت پر از کلام شما
کنار
مادرتان هم غذا نمی خوردید - چقدر درس ادب دارد این مرام شما
اگر
کرامت عالم به دستهای شماست - منم گدای شما و منم گدای شما
منم
گدای شما و گدای مادرتان - منم شوم فدای شما و فدای
مادرتان
رسیده
اید از آن سوی باور ایمان - به روی دوش گرفتید سوره
انسان
منم
که سوره افتاده از نگاه توام - منم که دور شدم از نگاه الرحمان
چه می
شود که نگاهی به ما کنید آقا - که اسم ما بخورد بر کتیبه باران
که یک
نفس بزنی تا دلم بهشت شود - که یک نفس بزنی تا دلم بگیرد
جان
صحیفه
های دعا را به من بیاموزان - که از دل کلماتت در آورم قرآن
خداکه
اسم تو را یاد دادبر آدم - منم صدات زدم ، صدا زدم با آن –
دو
اسم ناز و قشنگت یکی به نام علی - یکی به نام حسین
، یا بن سید العطشان
علی
ترین پسر کربلا نگاهم کن - مرا ستاره ستاره اسیر ماهم کن
در آن
غروب که مقتل پر از کبوتر بود - پر از تهاجم تیر و سنان و خنجر بود
در آن
غروب که چادر زخیمه ها افتاد - و دشت پر شده از ناله های معجر بود
در آن
غروب که عمه کبود و نیلی شد - و دست و بازویش از تازیانه
پرپر شد
در آن
غروب که مشکی به آسمان می رفت - و روی نیزه در آن سو نگاه
اصغر بود
در آن
غروب که عمه تو را تسلی داد - و آتش دل او از تو نیز بدتر بود
در آن
غروب که هر نیزه ای به سویی رفت - و روی نیزه
که دعوا برای یک سر بود
در آن
غروب تو در کربلا شهید شدی - کنار عمه به شام بلا شهید شدی
شاعر:
رحمان نوازنی
روضه حضرت امام باقرعلیه السلام
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا جَعْفَرٍ یا
مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الْبَاقِرُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا
حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا
تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ
قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ
اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
دل دیوانه من گشته گریزان امشب - شده در وادی
غم بی سر و سامان امشب
به امیدی که برد ره به بیابان بقیع
- سر نهاده است به هر کوی و بیابان امشب
می رود تا که ببیند به کجا دردل خاک - پیکر
حضرت باقر شده پنهان امشب
بشتابید در آن مدفن بی شمع و چراغ - کند از آتش
دل شمع فروزان امشب
سبط سبطین نبی با تن مجروح ز کین - شده
بر جده خود فاطمه مهمان امشب
اثر زهر به زین تعبیه بر پیکر او - داده
بر زندگی اش یکسره پایان امشب
امشب دلت را راهی مدینه کن ، با چشم دل نگاه کن
ببین بقیع زائر ندارد . امام باقر عزاداری ندارد ، قربان قبر بی
شمع و چراغ تو ، امشب دل شیعیان مدینه است ، امشب هم ناله شوید
باامام صادق ، امشب امام صادق کنار بستر بابا اشک می ریزد امام باقر
(ع) فرمود : من امشب از دنیا می روم چون پدرم زین العابدین
شربت آبی آورد و مرا به لقای حق تعالی بشارت داد.
آی دلهای کربلائی ، امام باقر در لحظات
آخر بدست حجت خدا آب می آشامد اما فدای جد مظلومش حسین ، با لب
تشنه میان گودی قتلگاه ، همه با هم صدا بزنیم حسین .
(سید مهدی شمس الدینی ، در عزای
مظلومان ، ص 84 - منبع: كتاب گلچین
احمدی)
شهامت و خطاب به كودكى معصوم
طبق آنچه كه تاریخ نویسان و راویان حدیث
نقل كرده اند:
امام محمّد باقر علیه السلام ، در صحنه كربلا حضور
داشت و برخى سنّ آن حضرت را در آن هنگام چهار ساله و عدّه اى هم دو سال گفته اند
و هنگامى كه حضرت به همراه دیگر اسیران كربلاء
وارد مجلس یزید ملعون شد؛ و پرخاشگرى هایى را از یزید
در مقابل پدرش امام سجّاد علیه السلام مشاهده كرد. و چون امام سجّاد، زین
العابدین علیه السلام در مقابل سخنان زشت و ناپسند یزید
ساكت نبود و جواب مى داد، یزید با اطرافیان خود مشورت كرد و آها
پیشنهاد قتل حضرت را دادند. به همین جهت حضرت باقرالعلوم علیه
السلام در همان سنین كودكى ، پس از مشاهده چنین صحنه اى لب به سخن
گشود و خطاب به یزید كرد و فرمود: اى یزید! پیشنهاد
و نظریه اطرافیان تو بر خلاف نظریه اطرافیان فرعون مى
باشد، چون كه آن ها در مقابل حركت و سخن حضرت موسى و هارون علیهماالسلام ،
گفتند: اى فرعون ! دانشمندان و جادوگران را جمع كن تا موسى و هارون را محكوم نمایند.
ولیكن اطرافیان تو پیشنهاد قتل و كشتار ما را مى دهند. یزید
ضمن تعجّب از سخنورى و استدلال این كودك خردسال ، سؤ ال كرد: علّت و سبب این
دو نظریه مخالف در چیست ؟! حضرت باقرالعلوم علیه السلام با كمال
شهامت فرمود: آن ها رشید و هوشیار بودند؛ ولى این ها بى فكر و
عقب افتاده اند. و سپس افزود: پیامبران و فرزندانشان را كسى نمى كشد، مگر آن
كه زنازاده باشد. پس از آن یزید سرافكنده شد و ساكت ماند؛ و دیگر
هیچ عكس العملى از خود نشان نداد. (ازكتاب چهل حدیث و حكایات از
معصوم هفتم امام پنجم باقرعلیه السلام)
شهادت آن حضرت
شهادت امام باقر(علیه السلام) به دستور هشام بن
عبدالملک خلیفه اموى، به وسیله خوراندن سمّ، اتّفاق افتاد و مزار شریفش
در مدینه در قبرستان بقیع مىباشد.
هشام، خلیفه و حاکم زمانِ امام باقر علیه
السلام ، یکی از نزدیکانش را مامور کرد تا امام باقر علیه
السلام را شهید کند، آن مرد بدکار هم حضرت باقر علیه السلام را
مسموم کرد و باعث شد تا امام، در روز دوشنبه هفتم ذی حجه در شهر مدینه
به شهادت رسید.
مرقد مطهر امام باقر علیه السلام
قبر نورانی حضرت باقر علیه السلام ، در کشور
عربستان و در شهر مدینه در قبرستان بقیع قرار دارد. هر سال، حاجیان
زیادی در این قبرستان، بر سر مزار چهار امام غریبی
که آنجا دفن شده اند، حاضر می شوند. امام حسن مجتبی علیه
السلام ، امام سجاد علیه السلام ، امام باقر علیه السلام و امام
صادق علیه السلام ، چهار امامی هستند که در کنار هم و در قبرستان بقیع
دفن می باشند.
حج من قیام من کیست حضرت باقر
حج من قیام من کیست حضرت باقر - اسوه ی
تمام من کیست حضرت باقر
زمزم و مقام من کیست حضرت باقر - پنجمین امام
من کیست حضرت باقر
می کند ز آیینم مهر او نگهبانی
ای به بندگی یکتا ذات حق تعالی را
- تو یگانه فرزندی دو علی اعلا را
باقر العلوم هستی ذات پاک یکتا را - نی
عجب اگر بخشد سائلت دو دنیا را
جان مادرت زهرا از درت مران ما را - بی تو در جنان
عاشق بنده ای است زندانی
تو ز کودکی دائم محنت و بلا دیدی - با دو
چشم معصومت ظلم بر ملا دیدی
راه شام طی کردی دشت کربلا دیدی - اهلبیت
عصمت را زار و مبتلا دیدی
خیلی امام باقر غریبه،غربت از این
بالاتر این همه زائر می ره مدینه،ولی شب و روز شهادت امام
باقر که میشه،مدینه یه زائر نداره؛همه رفتند مکه،یه نفر نیست
پشت بقیع براش گریه کنه،بیایید امشب غریب
نوازی کنیم،خیلی غریبه امام باقر
امروز روز شهادت یه آقایی بوده که یکی
از شاهدهای کربلا بوده،هم سن و سال رقیه خانم بوده،امام باقر،همه
ماجرای کربلا رو دیده
گریز روضه رو بزنم،امشب تحویل بگیری،امشب
بریم کربلا،اینقده،آقا رو این سم اذیت کرد،اما به هر سختی
بود،حضرت رو اسبش تا جلوی منزل رسوند،خود حضرت به هر سختی بود پیاده
شد،بچه ها ریختند دور بابا،بابا رو پیاده کردند،وارد خونه شد،آی
مردم،ایجا اسب آقا صاحبش رو صحیح و سالم رسوند تا کنار خونه،دلت رفت
آره،قربون این دل ها برم که با یه اشاره جلوجلو میرن،ولی
من یه اسب دیگه سراغ دارم
آقا امام باقر همه صحنه های دلخراش کربلا را شاهد بود
، عاشورا را دیده ، قتلگاه را دیده امام باقر ، کوفه را دیده
امام باقر، اما امروز مدینه یک پارچه غوغا بود ، مردم با سر و پای
برهنه عقب جنازه امام باقر راه می رفتند آقا امام صادق شال عزا به گردن
انداخته ، بدن امام باقر را آوردند کنار قبر عزیزانش دفن کردند ، مردم
تجلیل و احترام کردند پسر فاطمه را ، اما دلهای
آماده:
ولی از شما می پرسم بدن پسر اینطور
برداشته می شود احترام می شود اما بدن مادرش چند نفربیشتر
نبودند غریبانه بدن زهرا را تشییع کردند غریبانه دفن کردند
با همین حال صدا بزنید یا زهرا .
غروبِ قافله یادت نمیرفت - صدای هلهله یادت
نمیرفت
گلو و چشم و قلبت سوخت عمری - سه تیر ِ حرمله یادت
نمیرفت
(یوسف رحیمی)
اشعارروضه
حضرت امام باقر علیه السلام
مرغ
دل ما گشته گرفتار بقیع
مرغ
دل ما گشته گرفتار بقیع - قــــربان بقیع و اشک زوار بقیع
شـبها
که در بقیع را می بندند - من گـریه کنم به پشت دیوار بقیع
قبر
باقر بی چراغ است نور بارانش کنید
قبر
باقر بی چراغ است نور بارانش کنید - یادی از درد دل و
غمهای دورانش کنید
شمع
دل خاموش اگر شد پرتو افشانش کنید - شعله آهی بیارید و فروزانش
کنید
قبر
باقر بی چراغ است نور بارانش کنید - یادی از درد دل و
غمهای دورانش کنید
دل که
مرد از بی غمی دیگر نمی ارزد به هیچ - زلف او را یاد
آرید و پریشانش کنید
قبر
باقر بی چراغ است نوربارانش کنید - یادی از درد دل غمهای
دورانش کیند
حرمت
غم را نگهدارید ای دلدادگان - روز و شب گرد سرش گردید و مهمانش
کنید
قبر
باقر بی چراغ است نور بارانش کنید - یادی از درد دل و
غمهای دورانش کنید
نیست
تاب چشم زخم آن ماه مهر افروز را - تا نبیند روی او را ماه پنهانش کنید
قبر
باقر بی چراغ است نوربارانش کنید - یادی از درد دل غمهای
دورانش کیند
ای
طبیبان ای شما با درد و درمان آشنا - نرگس او سخت بیمار است
درمانش کنید
قبر
باقر بی چراغ است نوربارانش کنید - یادی از درد دل غمهای
دورانش کیند
ماه
گردون خواستار حرمت درگاه اوست - گر سراز فرمان بپیچد گوی چوگانش کنید
قبر
باقر بی چراغ است نوربارانش کنید - یادی از درد دل غمهای
دورانش کیند
اختر
شبگرد دارد آرزوی خدمتش - یک دو روزی خاک بوس کی جانانش
کنید
قبر
باقر بی چراغ است نوربارانش کنید - یادی از درد دل غمهای
دورانش کیند
کیست
جانان حضرت باقر امام پنجمین - جان خود را از سر رغبت به قربانش کنید
قبر
باقر بی چراغ است نوربارانش کنید - یادی از درد دل غمهای
دورانش کیند
خفته
در لبهای او صد چشمه آب حیات - کام خود را بهره ور از آب حیوانی
کنید
قبر
باقر بی چراغ است نوربارانش کنید - یادی از درد دل غمهای
دورانش کیند
(مجاهد
پروانه )
خاک
بقیعت دل جلا، ای یادگار کربلا
خاک
بقیعت دل جلا، ای یادگار کربلا - قدرش فزون تر از طلا، ای
یادگار کربلا
شمعی
شدی در زندگی، روشن نمودی سوختی - غم ها کشیدی
از بلا، ای یادگار کربلا
ای
آنکه در کرب و بلا، گفتی به عمه رازها - کن راز زینب برملا، ای یادگار
کربلا
ای
همصدای کودکان، همبازی بنت الحسین - کی می زنی
دل را صلا، ای یادگار کربلا
ای
آشنا با تشنگی، ای هم صدای العطش - دل بردی از اهل ولا، ای
یادگار کربلا
ای
آنکه بین حجره ات، در لحظه های آخرین - ذکرت حسین و
کربلا، ای یادگار کربلا
فطرس
به شام ماتمت، آخر چه گوید از غمت - چشمش به گریه مبتلا، ای یادگار
کربلا
یا
باقر از فرط غمت افسرده گشتیم
یا
باقر از فرط غمت افسرده گشتیم - از غصه جانسوز تو پژمرده گشتیم
هر شیعه
در دل حجله داغ تو بسته - سنگینى داغت دل ما را شكسته
سوز
دلت از سینه ات بار سفر ساخت - در سینه ما رفت و ما را دیدهتر
ساخت
پنجم
امام و هفتمین معصوم هستى - جانم فدایت پس چرا مسموم هستى
اى
صبر مطلق، گشتهاى بى تاب از چه؟ - اى كشتى عدل خدا، گرداب از چه؟
جسم
شریفت از چه كم كم آب گشته - بنگر كه صادق از غمت بى تاب گشته
تو یادگار
آخرینِ كربلایى - تو داغدار و دل غمینِ كربلایى
تفسیر
دشت كربلا در سینه توست - دلها گرفتار غم دیرینه توست
با
رفتنت دیگر تو آسوده ز دردى - داغ یتیمى را به صادق هدیه
كردى
تاریكى
صحن تو بر غربت گواه است - شمعى ندارد قبر تو بى بارگاه است
اى
كاش بر قبرت حرم سازیم امامم - بر گنبدش پرچم بیافرازیم امامم
آییم
پابوس و تو را زوّار گردیم - ما بى كسان هم لایق دیدار گردیم
جواد
حیدری
ای
دومین محمد و ای پنجمین امام
ای
دومین محمد و ای پنجمین امام - از خلق و از خدای تعالی
تو را سلام
چشم و
چراغ فاطمه، خورشید هفت نور - روح و روان احمد و فرزند چار امام
آن
هفت نور روشنی چشم هفت آفتاب - آن چار امام خود پدر این چهار امام
وصف
تو را نگفته خدا جز به افتخار - نام تو را نبرده نبی جز به احترام
هم
ساکنان عرش به پایت نهاده رخ - هم طایران سدره به دستت همیشه
رام
حکم
خدا به همت تو گشته پایدار - دین نبی به دانش تو مانده مستدام
با
آنهمه جلال و مقامی که داشتی - دیدی ستم ز خصم ستمگر علی
الدوام
گه دید
چشم پاک تو بیداد از یزید - گاهی شنید گوش تو دشنام
از هشام
گریند
در عزای تو پیوسته مرد و زن - سوزند از برای تو هر روز خاص و
عام
گاهی
به دشت کرب و بلا بوده ای اسیر - گاهی به کوفه بر تو شد ظلم، گه
به شام
خوانند
سوی بزم یزیدت، بدان جلال - بردند در خرابه شامت بدان مقام
گر کف
زدندن اهل ستم پیش رویتان - گر سنگ ریختند بر سرهایتان
زبام
راحت
شدی ز جور و جفای هشام دون - آندم که گشت عمر تو را از زهر کین
تمام
داریم
حاجتی که ز لطف و عنایتی - بر قبر بی چراغ تو گوئیم
یک سلام
«میثم»
هماره وصف شما خاندان کند - ای مدحتان بر اهل سخن خوشترین کلام
"غلامرضا
سازگار "
نورهفتم
ماه پنجم باقراست
چارده
معصوم نورواحدند - گرچه درظاهربتاخیرآمدند
نورهفتم
ماه پنجم باقراست - حجة حق شمع انجم باقراست
باقرعلم
النبیین است او - برنبی یك ازوصیین است او
صادق
اراستاددانشگاه بود - باقراورایاوراین راه بود
هست
اوهمنام جدش مصطفا - چون محمدهست نامش باصفا
جداواحمدسلامش
میكند - باسلامش احترامش میكند
گفت
جابربهرباقراین پیام - جدتواحمدكندبرتوسلام
ماهم
ازاینجابگوئیم ای امام - ایهاالباقرعلیك ازماسلام
گرچه
ما اینجاوتواندربقیع - گوجواب ماوشوبرماشفیع
الغرض
دركودكی دركربلا - همره جدوپدردیدی بلا
صحنه
های كربلارادیده ای - راه شام وكوفه راپیموده ای
كربلاباناله
های العطش - توبدیدی كودكی راكرده غش
كربلادیدی
تواصحاب وفا - هم جفاهادیده ای زاهل جفا
كربلاازخیمه
گاه وقتلگاه - توشنیدی ناله ها باسوزوآه
كربلا
اجسام بی سردیده ای - شام وكوفه روی نی سردیده
ای
شام
وكوفه دیده ای كاخ ستم - كنج ویران دیده ای رنج
والم
زان
شدی توراوی كرببلا - ای امام باقرای نورخدا
باقری
اینك شده مدحت سرا - بهرتوای باقراهل التقی
ازکتاب
مجموعه اشعارباقری
نوردوچشم
زهراآقاامام باقر
نوردوچشم
زهراآقاامام باقر - فرمانروای دلهاآقاامام باقر
احیاگرصلاتی
آقاامام باقر - سرچشمه حیاتی آقاامام باقر
زهرجفابجانت
هردم زندشراره - اِستاده خصم جانت برتوكندنظاره
گشتی
شهیدكینِ زهرِهشام ملعون - اندرغم عزایت ماسوگوارومحزون
سوی
جنان روانی باقلب پرشراره - ازابردیده ریزدبردامنم ستاره
اندربقیع
خفتی همراه عم وبابت - دلها بسوزد ازغم برقبربی چراغت
صادق
زداغ بابا محزون ودیده گریان - گوئیم تسلیت مابرآن امیرایمان
ای
باقری توبنماازجان اطاعت او - تاكه شودنصیبت حج وزیارت او
آقاامام
باقرمولا امام باقر - آقاامام باقرمولا امام باقر
ازکتاب
مجموعه اشعارباقری
همه
عمرخون فشانم زغم امام باقر
آقاجان
امام باقر آقاجان امام باقر - آقاجان امام باقر آقاجان امام باقر
همه
عمرخون فشانم زغم امام باقر - روداشك دیدگانم زغم امام باقر
زشرارزهردشمن
شده آتشی به خرمن - كه بسوخت جان عالم زغم امام باقر
زهشام
دون غاصب بكندیكی سؤالی - كه چرازكینه كشتی توامام
باكمالی
چوسوارزین
استربنمودامام پنجم - زشرارزهرآن زین بفغان فتادانجم
به
درسرای خوداو چوفرودشدزاستر - شده است درتب وتاب تن اوزشدت زهر
سه شب
وسه روزآقا تف زهرشعله زدبجانش - بسوی بهشت رضوان بشتافت روح وجانش
به
بهشت ونزدزهرا وبه نزدجدوبابش - به بقیع رفت وخوابید تن پاك آن جنابش
به بقیع
وهم مدینه بروی تو باقری پور - به زیارت امام و حرم پیمبرنور
آقاجان
امام باقر آقاجان امام باقر - آقاجان امام باقر آقاجان امام باقر
ازکتاب
مجموعه اشعارباقری
اى
فروزان گهرِ پاکِ بقیع
اى
فروزان گهرِ پاکِ بقیع - گل پرپرشده در خاک بقیع
با
سلامت کنم آغاز کلام - اى ترا! ختم رُسُل گفته سلام
پنجمین
حجّت و هفتم معصوم - بابى اَنْتَ که گشتى مسموم
اى
فداى حق و قربانى دین! - کرده یک عمر نگهبانى دین!
تنت
از درد و الم کاسته شد - تا که دین قامتش آراسته شد
اى ز
آغاز طفولیت خویش - بوده در رنج و غم و درد، پریش
از
عدو ظلم و شرارت دیده - چون پدر رنج اسارت دیده
خار
در پا و رَسَن در بازو - رفته اى با اُسرا در هر سو
کرده
خون خاطرت اى شمع ولا - محنت واقعه کرب وبلا
کربلا
دیده اى و کوفه و شام - اى شهید از اثر ظلم هشام
آتش
غم پر و بالت را سوخت - زهر کین، شعله به جانت افروخت
اثر
زهرِ به زین آلوده - کرده اعضاى ترا فرسوده
نزد
حق یافته فیض دیدار - جسم تو خفته و روحت بیدار
خود
تو مظلومى و قبر تو خراب - دیده دهر ازین غصه پر آب
شیعه
را دل ز عزایت شده داغ - که بود قبر تو بى شمع و چراغ
ظلمِ
این امتِ دور از ادراک - کرده یکسان حَرمت را با خاک
با چنین
ظلم و ستم از اعدا - بهتر اینست که قبر زهرا
مخفى
از دیده دشمن گردد - تا ز هر حادثه ایمن گردد
موید
اى
بوسه گاه جن و ملک، خاک پاى تو
اى
بوسه گاه جن و ملک، خاک پاى تو - جان تمام عالم خاکى فداى تو
اى
اختر سپهر ولایت، که تا ابد - عالم منور است به نور لقاى تو
از
شهریار کشور دانش، که در جهان - نشناخت کس مقام تو را جز خداى تو
اى ریزه
خوار سفره علمت جهانیان - خورشیید علم، کرده طلوع از سراى تو
اى
باقر العلوم که هنگام مکرمت - باشد هزار حاتم طایى گداى تو
پنجم
ولى و حجت خلاق عالمى - لوح دل است مهر به مهر و ولاى تو
در
عرصه وجود نهى قبل از آنکه پاى - داده سلام احمد مرسل براى تو
هر کس
تورا شناخت، دل از دیگرى برید - بیگانه گشت با همه کس، آشناى تو
چندین
هزار عالم و دانشور فقیه - آمد برون ز مکتب و دانشسراى تو
آن پیر
سالخورده راهب تو را چو دید - اسلام پیشه کرده و شد مبتلاى تو
خوان
طعام، آور از بهر میهمان - از حجره تهى ید قدرت نماى تو
یک
عمر سوخت قلب تو از کینه هشام - آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو
تنها
نه در عزاى تو چشم بشر گریست - آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو
اى
خفته همچو گنج، به ویرانه بقیع - پر مى زند کبوتر دل، در هواى تو
در را
به روى امت اسلام بسته اند - آن گمرهان که بى خبرند از صفاى تو
یابن
الحسن گشوده نگردد به روى خلق - این در مگر به پنجه مشکل گشاى تو
فولادى
است پیر غلام شکسته دل - چشم امید بسته، به لطف و عطاى تو
فولادی
من
پنجمین ولی خداوند قادرم
من
پنجمین ولی خداوند قادرم - همنام مصطفی و ملقب به باقرم
گنجینه
ی علوم الهی است سینه ام - از نسل سفره دار کریم مدینه
ام
مشهور
شهرم و کرم ابراز می کنم - با یک نظر ز کار گره باز می کنم
قبل
از تهجد شب آن عشق بازی ام - شهر مدینه شاهد سائل نوازی ام
همیان
به دوش کوچه ام و ذره پرورم - ناز گدای شهر به یک غمزه می خرم
بانی
روضه های غروب منا منم - پرچم به دوش ماتم کرببلا منم
من
شاهد مصیبت عظمای عالمم - من شاهد غریبی آقای عالمم
سجاد
زاده ام پسر مرد گریه ام - من آشنای غربت هم درد گریه ام
با
چشم خویش واقعه ایی دیده ام عجیب - احرام بسته،
قافله ایی دیده ام غریب
با
حاجیان فاطمه تا همسفر شدم - از سرّ عشق بازی حق با خبر شدم
آنان
به کوی نسل الهی قدم زدند - زیباترین منای خدا را
رقم زدند
دیدم
که آب تحفه ی نایاب می شود - کودک چگونه تشنه و بی تاب می
شود
دیدم
چگونه جسم جوان خرد می شود - شخصیت امام زمان خرد می شود
دور
امام نیزه و شمشیر دیده ام - در گودی گلو اثر تیر دیده
ام
دیدم
مفاصلی که ز هم دور می شود - شاهی به ضرب نیزه ایی
منحور می شود
خنجر
به دست شمر به گودال می رود - زهرا کنار پیکرش از حال می رود
چکمه
به پا به جانب مقتل دوید وای - روی ضریح سینه ی
جدم پرید وای
این
جا به بعد مهر سکوتی بر این لب است - گودال بوسه گاه خصوصی زینب
است
قاسم
نعمتی
بار
دگر مدینه غمی تازه دیده است
بار
دگر مدینه غمی تازه دیده است - داغی دگر به جان و دل او
رسیده است
تنها
مدینه نیست که در سوگ و ماتم است - ماتم نشین و غم زده هر آفریده
است
از بس
به خاک اوست نهان چل چراغ نور - شام مدینه آینه دار سپیده است
بر
محنت و غریبی گل های باغ عشق - گریان شده است دیده
هر کس شنیده است
از بس
که داغ بر دل زهرا نهاده اند - خون جگر ز چشم پیمبر چکیده است
گلچین
روزگار که دستش شکسته باد - از باغ اهل بیت گلی تازه چیده است
سوزد
دلم ز داغ غم باقر العلوم - آن کس که کشته ره عشق و عقیده است
از
غربت و مصیبت آن حجت خدا - نخل بلند قامت هستی خمیده است
آن
نازنین که در سفر کربلا و شام - خونین جگر به سینه صحرا دویده
است
همراه
کاروان اسیران دشت خون - بر جان بلا و محنت جانان خریده است
ای
تربت بقیع به عرش افتخار کن - این جا سرور قلب نبی آرمیده
است
از
سوز سینه گفت «وفائی» به اهل دل - خار غمش به پای دل ما خلیده
است
سید
هاشم وفایی
من
پنجمین شقایق باغ ولایتم
من
پنجمین شقایق باغ ولایتم - من باقر العلوم چراغ هدایتم
چشمم
به جز جفا و مصیبت ندیده است - از خلق دون وفا و محبت ندیده است
بر روی
دست من اثر بند مانده است - بر لب همیشه حسرت لبخند مانده است
در دل
همیشه داغ گل یاس تازه است - داغ سر شکسته ی عباس تازه است
بر پای
من ز شدت تاول نشانه هاست - بر پشت من اثر ز رد تازیانه هاست
دست
من و رقیه به هم خصم بسته بود - من شاهدم که پهلوی آن گل شکسته بود…
مجید
خضرابی
من
غصه دار غصه های بی قرینم
من
غصه دار غصه های بی قرینم - من کربلا را یادگار آخرینم
من یادگار
روزهای خاک وخونم - من یادگار چهره های لاله گونم
من
تشنگی را در حرم احساس کردم - یاد دو دست خونی عباس کردم
من
کودکی بودم که آهم را شنیدند - دیدم سر جد غریبم را بریدند
من دیده
ام در وقت تشییع جنازه - اسبان دشمن را که خوزده نعل تازه
من با
خبر هستم ز باغی بی شکوفه - خورشید را بر نیزه دیدم
بین کوفه
گرچه
کنون مسموم از زهر هشامم - من کشته ویران ای در شهر شامم
من
روضه خوانی در منا بر پا نمودم - خود روضه خوان قتل آن مظلوم بودم
من
سوختم از داغ بانوی مدینه - سنگ مدینه می زنم هر دم به سینه
حالا
که نقش زهر کین در جسم مانده - از جسم پاک من فقط یک اسم مانده
یا
رب قرارم را ز نیرنگش ربوده - در مجلس مستی مرا دعوت نموده
زهر
عدو خون کرده قلب آتشین را - گریان نموده چشم زین العابدین
را
حبیب
الله موحد
دلم
پر مى زند امشب براى حضرت باقر
دلم
پر مى زند امشب براى حضرت باقر - که گویم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر
ندیده
دیده ى گیتى به علم و دانش و تقوا - کسى را برتر و اعلم به جاى حضرت
باقر
ز بهر
رفع حاجات و نیاز خویش گردیده - سلاطین جهان یکسر
گداى حضرت باقر
زبان
از وصف او لکن، قلم از مدح او عاجز - که جز حق کس نمى داند بهاى حضرت باقر
نزاید
مادر گیتى ز بهر خدمت مردم - به جود و بخشش و لطف و سخاى حضرت باقر
به
ذرات جهان یکسر بود او هادى و رهبر - که جان عالمى گردد فداى حضرت باقر
برو
کسب فضیلت کن چو مردان خدا اى دل - ز بحر دانش بى منتهاى حضرت باقر
اگر
گردد شفیع ما بنزد خالق یکتا - بهر دردى شفا بخشد دعاى حضرت باقر
ژولیده
ای
که نسلت از تبار کربلا
ای
که نسلت از تبار کربلا - ای که هستی داغدار کربلا
نور
حق، سوم بهار کربلا - یا محمد، یادگار کربلا
کربلا
آتش به دلها میزند - شعله ها برقلب زهرا میزند
یاد
آقای غریب و بی کفن - ذکر سقا و عموی پاره تن
بردن
هم معجر و هم پیروهن - ضربه های پای دشمن بر دهن
در
دلت داغ عظیمی شد به پا - جان تو،اقا،گرفته روضه ها
یاد
ذبح روز عاشورا ،حسین - تکه تکه گشتن مولا، حسین
شور و
غوغای شده بر پا حسین - ناله های مادرش زهرا حسین
روضه
خوانی در محرم گشته ای - روضه خوان حضرت غم گشته ای
کشته
زهر جفا یابن الکریم - شد سیه عرش خدا یابن الکریم
نوحه
خوانت مصطفی یابن الکریم - عالمی غرق عزا یابن الکریم
میزنم
بر روی سینه از غمت - یاد عاشورا کنم بین دمت
شاعر:
جواد قدوسی
من
زاده ی زین العابدینم
من
زاده ی زین العابدینمپ - عالِم به تمام علم و دینم
من
نور دو چشم مرتضایم - من نقطه ی نام مصطفایم
یکتا
گل گلشن رسولم - پرورده ی زاده ی بتولم
از
کرب و بلا خاطره دارم - از قافله صد خاطره دارم
دیدم
که چگونه خیمه ها سوخت - بر حال دل عمه دلم سوخت
دیدم
که هراسان و پریشان - می گشت به دنبال یتیمان
دیدم
که نشسته بود تنها - بالای سر حسین ، زهرا
دیدم
که عدو چه ظالمانه - میزد به سکینه تازیانه
دیدم
پدرم در آتش تب - می سوخت بسان شمع در شب
در
شام بسی ستم کشیدم - هجده گل سر بریده دیدم
از
بام به جای گل خوش رنگ - میریخت به روی سر ما سنگ
در
اوج غم و رنجِ اسارت - دیدم که به عمه شد جسارت
شاعر:
سعید خرازی
یاد
دارم كه كربلا بودم
یاد
دارم كه كربلا بودم - از غریبی چه ناله ها كردم
جسم
جدم میان مقتل بود - با رقیه چه گریه ها كردم
یاد
دارم كه باب بیمارم - خون دل از عدوی كین می خورد
خواست
جد من كند یاری - لیك ناگهان زمین می خورد
یاد
دارم كه بزم شرم یزید - خیزران آتشی بر این دل زد
من
خودم با دو چشم خود دیدم - عمه سر را به چوب محمل زد
یاد
دارم كه در خرابه ی شام - بر دلم كوه عقده ها مانده
آمدم
من مدینه اما وای – عمه ی من رقیه جا مانده
شاعر
: حسن فطرس
باید
گریست با همه ی ناله دارها
باید
گریست با همه ی ناله دارها - بر کربلا و قافله ی یادگارها
تنهاترین
امام که مانده ز کربلا - رنجی کشیده از همه ی روزگارها
می
گفت با هزار گِرِه از گلوی زخم - با هر بهانه ای سخن از بی
قرارها
می
گفت با کنایه که من دیده ام به چشم - آتش به خیمه ها و شروع
فرارها
من دیده
ام که راه، به اطفال بسته بود - سر بود و سنگ و سیلی سخت سوارها
دیدم
به چشم خویش که دستان اجنبی - معجر کشید از سر عصمت مدارها
دیدم
که رحم، در دل بی رحمشان نبود - مزدورهای در طمع گوشواره ها
دیدم
شرارِ دامن آتش گرفته را - آن شب که شد ستاره هم آغوش خارها
با
شعر و طنز و طعنه به ما لطمه ها زدند - چون تیر کینه بود، تمام شعارها
با این
که زخم نیزه جگرهای ما درید - آه از هجوم زخم زبان و نثارها
هوراکشان
رسیدن ما را صلا زدند - با پایکوبی و به صدای هَوارها
ما را
چنین خرابه نشینی روا نبود - با جامه های پاره و تحقیرِ
بارها
هفتاد
و دو شهید، متاع قلیل ماست - آن کشته های بانی این
اقتدارها
ما
ارث غم ز فاطمه داریم یادگار - این ارث ها بماند و این یادگارها
زهر
جفا به پیکر من مرهم است و بس - زخم جگر دوای تمامی کارها
خاک
بقیع مدفن زهرایی من است - کرب و بلای ماست به گوشه
کنارها
تا
روز انتقام خدایم گواه من - یاری کنند اشک مرا خیل یارها
چشمان
انتظار، عجب آبدیده شد - آخر به انتها برسد انتظارها
شاعر
: محمود ژولیده
روضه حضرت امام صادق علیه السلام
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَیهَا الصَّادِقُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا
حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ
تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ
حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
همه عمر در فغانم ، زغم نهان صادق - زند آتشی به جانم
، غم جاودان صادق
دو هزار ننگ و نفرین ، به تمام دشمنانت - که نموده
هتک حرمت ، به حریم جان صادق
به فدای خاک پایش ، شده ام غرق عزایش - دل
عاشقان شکست از ، غم بی امان صادق
چه خوشا اگر کنم رو ، به مدینه و بقیعش - به زلال
اشک شویم ، قبر بی نشان صادق
در مدینه اش بگردم ، پی قبر مادر او - که بیابم
آن مزار ، مام قد کمان صادق
منصور چند بار امام صادق را درقصر حود احضار نمود ، اما هر
مرتبه کرامات و معجزاتی می دید حضرت را با احترام بر می
گردانید .اما از همه دلخراش تر زمانی بود که منصور دوانقی از
حاجب خواست حضرت را احضار کند ، او جرئت نکرد ، لذا او پسرش (محمد ) که خیلی
سخت دل بود فرستاد امام احضار کند ، این ملعون بدون اجازه وارد منزل امام شد
حتی اجازه نداد تجدید وضو کند ، خود سواره بود ، امام پیاده می
آمد1، آقا نفس نفس زنان آمد وارد قصرمنصور شد اول حرفی که زد این بود
منصور اگر هر وقتی خواستی کسی را دنبال من بفرستی دیگر
ابن ربیع را نفرست .
روز شهادت امام صادق (ع) است ، یک لحظه چشم دل باز کن
قبرستان بقیع را مقابل چشمانت مجسّم کن ، قربان ائمه مظلوم بقیع ،
قربان قبر بی شمع و چراغ امام صادق ، امروز غوغایی شد مدینه
، همه اشک می ریختند ، همه گریه می کردند، همه به سر و سینه
می زدند ، کفن قیمتی بر بدن امام صادق پوشاندند .
اما بمیرم برای آن آقایی که امام
سجاد فرمود : بنی اسد یک قطعه بوریا بیاورید می
خواهم بدن بابایم را به خاک بسپارم .
مگر به کربلا کفن به غیر بوریا نبود - مگر حسین
تشنه لب عزیز مصطفی نبود
شمس الدین مهدی ، در عزای مظلومان ص91 .
كنار هر نفر یك نان
مُعلّى بن خُنیس - كه یكى از اصحاب امام جعفر
صادق علیه السلام و از راویان حدیث است - حكایت كند: در
شبى تاریك و بارانى امام صادق علیه السلام از منزل خارج شد و به سوى
محلّه بنى ساعده روانه گشت ، من نیز به دنبال آن حضرت حركت كردم . در بین
راه ، چیزى از دست آن حضرت روى زمین افتاد، فرمود: خداوندا! آن را به
ما باز گردان . من جلو رفتم و سلام كردم ، حضرت پس از جواب سلام ، اظهار داشت :
مُعلّى هستى ؟ عرض كردم : بلى ، فدایت شوم . فرمود: در همین دور و بر
دقّت كن و دستى روى زمین بكش ، اگر چیزى پیدا كردى ، آن را
بردار و به من بده . مُعلّى گوید: مقدارى تفحّص كردم و روى زمین را
جستجو نمودم تا آن كه زنبیلى را یافتم كه داخل آن نان بود، آن را
برداشتم و تحویل امام صادق علیه السلام دادم و عرض كردم : اى مولاى من!
اجازه بفرمائید من آن را حمل كنم و همراه شما بیاورم ؟ حضرت فرمود: خیر،
من خودم براى این امر سزاوارترم ؛ ولیكن اگر مایل باشى مى توانى
با من همراهى كنى . مُعلّى گفت : من نیز همراه امام صادق علیه السلام
حركت كردم تا آن كه به محلّه بنى ساعده رسیدیم ، افرادى را در آن جا دیدم
كه خوابیده بودند. حضرت به هر یك از آن افراد كه مى رسید، یك
قرص نان از درون زنبیل برداشته و كنار او مى گذاشت ؛ و به همین منوال
تا آخرین نفر به هر كدام یك قرص نان داد؛ و سپس با هم برگشتیم .
در بین راه ، به حضرت عرض كردم : یاابن رسول اللّه ! آن ها كه متوجّه
نشدند و شما را نشناختند؟! فرمود: خیر، اگر مى خواستم متوجّه شوند، باید
نمك هم برایشان مى آوردم ؛ و سپس افزود: خداوند امور همه چیزها را از
جهت محاسبه ، در اختیار ملائكه قرار داده است مگر صدقه را، كه مستقیما
خودش آن را تحویل مى گیرد و مورد محاسبه و پاداش قرار مى دهد. پس از
آن فرمود: پدرم امام محمّد باقر علیه السلام هرگاه صدقه اى به فقیر مى
داد، آن را در دست فقیر مى گذاشت و دست خود را مى بوسید؛ چون صدقه قبل
از آن كه به دست سائل و فقیر برسد، مورد توجّه خداوند قرار خواهد گرفت
همچنین آورده اند: وقتى تاریكى شب همه جا را
فرا مى گرفت ، امام جعفر صادق علیه السلام كیسه اى را برمى داشت و در
آن نان و گوشت مى ریخت و بر دوش مبارك خود حمل مى نمود؛ و نیز با
مقدارى پول بر مى داشت و به سوى محلّ سكونت نیازمندان و بى نوایان
اهالى مدینه مى برد؛ و آن ها را در بین آن ها تقسیم مى كرد،
بدون آن كه آنان امام علیه السلام را بشناسند. و هنگامى كه آن حضرت به شهادت
رسید و به لقاء اللّه پیوست ، فقراء دیدند آن شخص گمنام دیگر
نمى آید، پس از مدّتى فهمیدند كه او امام جعفر صادق علیه السلام
بوده است . (ازكتاب چهل داستان و چهل حدیث از امام جعفر صادق علیه
السلام ازعبداللّه صالحى)
روضه حضرت امام صادق علیه السلام
همه عمر در فغانم ، زغم نهان صادق - زند آتشی به جانم
، غم جاودان صادق
دو هزار ننگ و نفرین ، به تمام دشمنانت - که نموده
هتک حرمت ، به حریم جان صادق
به فدای خاک پایش ، شده ام غرق عزایش -
دل عاشقان شکست از ، غم بی امان صادق
چه خوشا اگر کنم رو ، به مدینه و بقیعش - به
زلال اشک شویم ، قبر بی نشان صادق
در مدینه اش بگردم ، پی قبر مادر او - که بیابم
آن مزار ، مام قد کمان صادق
چون امام صادق (ع) به شهادت رسید و به سوى قبرستان بقیع
برده شد، ابو هریره عجلى این ابیات را سرود: اقول و قدر احوا به
یحملونه - على كاهل من حاملیه و عاتق (مىگویم و حال آنكه او را
مىبردند بر دوشهاى كسانى كه او را گرفته بودند.) ا تدرون ماذا تحملون الى الثرى!
- ثبیرا ثوى من راس علیاء شاهق (آیا مىدانید چه چیزى
را به سوى خاك مىبرید!) غداة حثا الحاثون فوق ضریحه - ترابا و اولى
كان فوق المفارق (صبحگاهى خاك پاشندگان بر بالاى ضریحش خاك ریزند حالى
كه و بهتر آن است كه خاك بر سر ریزند.)
شیخ كلینى و دیگران از ابو ایوب
جوزى نقل مىكنند كه گفت: ابو جعفر منصور شبانه به سراغ من فرستاد. پس نزد او
رفتم. منصور بر صندلى نشسته و روبهرویش شمعى قرار داشت و در دستش نامهاى
بود. چون به او سلام گفتم نامه را به سویم افكند در حالى كه مىگریست
گفت: این نامه محمد بن سلیمان، والى مدینه، است كه در آن ما را
خبر داده كه جعفر بن محمد بهدرود حیات گفته است. آنگاه سه مرتبه گفت: «انا
لله و انا الیه راجعون». دیگر مانند جعفر كجاست؟آنگاه به من گفت: بنویس.
من در جاى كتابت نشستم منصور گفت: بنویس اگر جعفر به كسى بعد از خود وصیت
كرد او را پیش آر و گردنش را به شمشیر بزن. در پاسخ او نوشتند: جعفر
بن محمد به پنج نفر وصیت كرده است: ابو جعفر منصور، محمد بن سلیمان،
عبد الله و موسى از فرزندانش و حمیدة. منصور با دیدن نام این
افراد گفت: هیچ راهى براى كشتن اینها وجود ندارد.
ابن شهر آشوب در مناقب از داود بن كثیر رقى، نقل كرده
است كه گفت: یكى از اعراب نزد ابو حمزه ثمالى آمد. ابو حمزه از او پرسید:
چه خبرى دارد؟گفت: جعفر صادق (ع) از دنیا رفت. ابو حمزه فریاد بلندى
كشید و بىهوش افتاد. چون به حال آمد پرسید: آیا به كسى وصیت
كرده است؟پاسخ داد: آرى به عبد الله و موسى، فرزندانش، و به ابو جعفر منصور وصیت
كرده است. پس ابو حمزه خندید و گفت: سپاس خدایى را كه ما را به هدایت
رهنمون شد و بیان كرد براى ما از كبیر و راهنمایى كرد ما را بر
صغیر و امرى عظیم را پوشیده داشت. چون از منظور وى پرسش كردند
گفت: مقصود بیان كرد عیوب كبیر (بزرگ) را و بر صغیر
(كوچك) دلالت كرد و صغیر (موسى) را به اوصیا اضافه كرد و او را از
جمله آنان دانست و امر امامت را با وصیت به منصور نهان داشت براى آنكه اگر
منصور از وصى پرسش كند به او گفته مىشود وصى امام، تو هستى. عبد الله، اگر چه
بزرگترین فرزند امام صادق (ع) بود، اما عیبى جسمانى داشت او افطح بود
حال آنكه امام نباید نقصى و عیبى داشته باشد. معذلك وى نسبت به احكام
دین هم آگاهى نداشت.
مسعودى در مروج الذهب نویسد: در سال 148 هجرى ده سال
از خلافت منصور گذشته بود كه ابو عبد الله جعفر بن محمد بن على بن حسین بن
على بن ابى طالب وفات یافت وى در قبرستان بقیع و در كنار پدر و جدش به
خاك سپرده شد. به هنگام وفات 65 سال داشت و گفته شده كه او را مسموم كرده بودند.
در این قسمت از بقیع بر قبور آنان سنگ مرمرى است كه بر روى آن نوشته
شده: «بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله مبید الامم و محیى
الرمم هذا قبر فاطمه بنت رسول الله (ص) و سیدة نساء العالمین و قبر
الحسن بن على بن ابى طالب و على بن الحسین بن على بن ابى طالب و محمد بن على
و جعفر بن محمد علیهم السلام».
اشعارروضه
امام صادق علیه السلام
قبرصادق
بی چراغ است نوربارانش کنید
قبرصادق
بی چراغ است نوربارانش کنید- یادی از درد دل و غمهای
دورانش کنید
شمع
دل خاموش اگر شد پرتو افشانش کنید - شعله آهی بیارید و
فروزانش کنید
قبر
صادق بی چراغ است نور بارانش کنید - یادی از درد دل و
غمهای دورانش کنید
دل که
مرد از بی غمی دیگر نمی ارزد به هیچ - زلف او را یاد
آرید و پریشانش کنید
قبر
صادق بی چراغ است نور بارانش کنید - یادی از درد دل و
غمهای دورانش کنید
حرمت
غم را نگهدارید ای دلدادگان - روز و شب گرد سرش گردید و مهمانش
کنید
قبر
صادق بی چراغ است نور بارانش کنید - یادی از درد دل و
غمهای دورانش کنید
نیست
تاب چشم زخم آن ماه مهر افروز را - تا نبیند روی او را ماه پنهانش کنید
قبر
صادق بی چراغ است نور بارانش کنید - یادی از درد دل و
غمهای دورانش کنید
ای
طبیبان ای شما با درد و درمان آشنا - نرگس او سخت بیمار است
درمانش کنید
قبر
صادق بی چراغ است نور بارانش کنید - یادی از درد دل و غمهای
دورانش کنید
ماه
گردون خواستار حرمت درگاه اوست - گر سراز فرمان بپیچد گوی چوگانش کنید
قبر
صادق بی چراغ است نور بارانش کنید - یادی از درد دل و
غمهای دورانش کنید
اختر
شبگرد دارد آرزوی خدمتش - یک دو روزی خاک بوس کی جانانش
کنید
قبر
صادق بی چراغ است نور بارانش کنید - یادی از درد دل و
غمهای دورانش کنید
کیست
جانان حضرت باقر امام پنجمین - جان خود را از سر رغبت به قربانش کنید
قبر
صادق بی چراغ است نور بارانش کنید - یادی از درد دل و
غمهای دورانش کنید
خفته
در لبهای او صد چشمه آب حیات - کام خود را بهره ور از آب حیوانی
کنید
قبر
صادق بی چراغ است نور بارانش کنید - یادی از درد دل و
غمهای دورانش کنید
بقیع
! این تنِ مولای سالخورده ی ماست
بقیع
! این تنِ مولای سالخورده ی ماست - بگیر در بغل آرام یاس
پرپر را
بدان
كه شرح غم این غریب دشوار است - غمی كه كاسه ی خون كرد دیده
ی تر را
بمیرد
آنكه در این سنّ و سال زهرش داد - كه آتشی زد و سوزاند پای تا
سر را
شرار
زهر شبی را به خاطرش آورد - كه دید شعله ی بر چار چوبه ی
در را
میان
دود درِ خانه با لگد وا شد - كه باز زنده كند روضه های مادر را:
چه
ضربه ای كه سر و روی میخ را خون كرد - شكست شیشه ی عمر
عزیز حیدر را
بقیع
! روضه ی شیخ الائمّه سنگین است - ولی بیا كه بگویم
از این فراتر را
چه گویم
از شب و پای برهنه ی آقا؟ - كه زنده كرد عزای سه ساله دختر را
چه گویم
از غم آن نازدانه طفلی كه - میان همهمه گم كرده بود معجر را؟
گمان
نكن كه تمام است مقتل الصّادق - بقیع ! گوش بده حرفهای آخر را
به
قصد كُشتنش آن شب كه تیغ بالا رفت - خدا رساند پی یاریاش
پیمبر را
همین
رسول خدا دید شمر ملعون را - كه بُرد زیر گلوی حسین خنجر
را
تلاش
كرد ولی جای بوسه را نبُرید - به زورِ پا زد و گرداند پاره پیكر
را
علی
صالحی منبع : من غلام قمرم
ای
سلام خدا به قبر ویران تو
ای
سلام خدا به قبر ویران تو - چشم صاحب زمان همیشه گریان تو
آرزومند
حریم توئیم - سائل دست کریم توئیم - یا امام
صادق (3) واویلا 2
مرتضای
غریب شهر پیغمبری - بوده ای چون حسن ز عمق دل مادری
ارث
غربت ز علی برده ای - وسط کوچه زمین خورده ای - یا
امام صادق(3) واویلا 2
ام
فضل لعین آمده مهمانی ات - تازیانه زده به جسم نورانی ات
حق آن
موی سفید تو را - داده آن خلیفه
با ناسزا - یا امام صادق(3) واویلا
2
شاعر:رضا
تاجیک
مدینه!
نجل زهرا را چه کردی؟
مدینه!
نجل زهرا را چه کردی؟ - امام صادق ما را چه کردی؟ - واویـلا واویـلا
از این ماتم عظما
در
مدینه بینِ کوچه بهرِ مادر ناله کردم
در مدینه
بینِ کوچه بهرِ مادر ناله کردم - چشم خود را با سرشکم منزلِ صد ژاله کردم
یاد
مادر کرده پیرم - کوچه را در بر بگیرم
همچو
زهرا مادر خود - از خدا خواهم بمیرم
سید
المظلوم ـ حضرت صادق (3)
آتش
غم در حریم خا نه ام تا زد زبانه - من به یاد مادرِ خود اشکِ چشمم شد
روانه
از
برایت دل فکارم - مادرِ چشم انتظارم
همچو
تو پهلو شکسته - من غریب این دیارم
سید
المظلوم ـ حضرت صادق (3)
در
سرای زندگانی رنج و غربت حاصلم شد - عاقبت در این زمانه زهرِ
منصور قاتلم شد
نالههایم
بی اثر شد – سینه ام پر از شرر شد
بعد
عمری شیعه سازی - مزد من زهرِ جگر شد
سید
المظلوم ـ حضرت صادق (3)
بارالها
شد نصیبم در غریبی ام بمیرم - در کنارِ قبرِ مادر منزلی
دیگر بگیرم
اهل بیتم
در نوا شد – خانه ام کرب و بلا شد
من چه
گویم از عدویم - روز و شب بر من جفا شد
سید
المظلوم ـ حضرت صادق (3)
همه
عمر در فغانم ، زغم نهان صادق
همه
عمر در فغانم ، زغم نهان صادق - زند آتشی به جانم ، غم جاودان صادق
دو
هزار ننگ و نفرین ، به تمام دشمنانت - که نموده هتک حرمت ، به حریم
جان صادق
به فدای
خاک پایش ، شده ام غرق عزایش - دل عاشقان شکست از ، غم بی امان
صادق
چه
خوشا اگر کنم رو ، به مدینه و بقیعش - به زلال اشک شویم ، قبر بی
نشان صادق
در مدینه
اش بگردم ، پی قبر مادر او - که بیابم آن مزار ، مام قد کمان صادق
زهر
طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت
زهر
طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت - دل مرا که بسی بود خون نشانه گرفت
چو
جدّ خویش علی سالها به خانه نشاند - ز دیده ام همه اشک دانه
دانه گرفت
هنوز
خانه زهرا نرفته بود از یاد - که آتش از در و دیوار من زبانه گرفت
سپاه
کفر به کاشانه ام هجوم آورد - مرا به زمزمه و ناله شبانه گرفت
سر
برهنه ، پای برهنه برد مرا - پی اذیت من بارها بهانه گرفت
هنوز
خستگی راه بود در بدنم - که خصم تیغ به قتلم در آن میانه گرفت
هزار
شکر که زهر جفا نجاتم داد - مرا به موج غم از مردم زمانه گرفت
كباب
از ظلم منصور است ، قلب مصطفى امشب
كباب
از ظلم منصور است ، قلب مصطفى امشب - به جنّت اشك ریزان گشته از غم ، مرتضى
امشب
شب
مرگ فضیلت باشد امشب ، اى مسلمانان - زمین و آسمان ، یكسر شده
ماتم سرا امشب
یتیم
و بى پدر گردید امشب موسى جعفر - به سوزد تا سحر، چون شمع از این
ماجرا امشب
نهد
سر بر سر زانوى غم ، صدّیقه اطهر - به نالد در عزایش از جگر، شیر
خدا امشب
خدا
مى داند و قلب امام هفتمین ما - كه چون شد قامت سروش ، از این ماتم
دوتا امشب
آن
طائر بهشتی تنها در آشیانه
آن
طائر بهشتی تنها در آشیانه - چون شمع در دل شب می سوخت عاشقانه
سوزش
شرار سینه ذکرش ترانه لب - آهش به اوج افلاک اشکش به رخ روانه
کی
دیده زاهدی را وقت عبادت شب - با دست بسته دشمن بیرون کشد زخانه
او با
کهولت سن با قامت خمیده - این با قساوت قلب در دست تازیانه
آن
زاده پیمبر ارثیه اش ز حیدر - این بود کز سرایش آتش
کشد زبانه
هر
چند خانه اش سوخت از دود و شعله افروخت - دیگر نخورد یارش سیلی
در آستانه
آن
عزت رفیعش آن غریت بقیعش - جز تل خاک نبود از قبر او نشانه
دین
از تو پدیدار شده حضرت صادق
دین
از تو پدیدار شده حضرت صادق - شیعه ز تو بیدار شده حضرت صادق
از
مکتب تو جن و ملک علم گرفتند - انسان ز تو دیندار شده حضرت صادق
دانشگاه
شیعه که وجودش همه فخر است - از توست، گوهر بار شده حضرت صادق
تا یاد
کنم ظلم پر از کینهی منصور - آن جا بصرم تار شده حضرت صادق
یک
لحظه نیاسود مطهر گلِ جسمت - چون دم به دم آزار شده حضرت صادق
آن شب
که در راز نشستی بَرِ معبود - دشمن ز تو بیزار شده حضرت صادق
آمد
که تو را زخم زند بین امارت - جدّت که تو را یار شده حضرت صادق
لیکن
چه گریز از غم همدردی مادر - در کوچه گرفتار شده حضرت صادق
چون
فاطمه بنشست به خاک غم و غربت - افتاده به دیوار شده حضرت صادق
آمد
نظرش مادر خود گفت سؤالی - او را که مددکار شده حضرت صادق؟
فطرش
چو شنیدش غم تو ای گلِ زهرا - عمریست عزادار شده حضرت صادق
صادق
آلِ فاطمه، منم که خون جگر شدم
صادق
آلِ فاطمه، منم که خون جگر شدم - میانِ کوچه های غم، غریب و در
به در شدم
خدا
ببین عدو مرا به هر دمی صدا کند - دلِ غمینِ و خسته ام به غصه
مبتلا کند
کشد
به آتش جفا گهی حریم خانه ام - تو خود بدانی ای خدا غریبِ
این زمانه ام
به
بزم عیش و نوش خود مرا شبانه برده اند - نماز من شکسته اند، با تازیانه
برده اند
حالا
که زهرِ مجلسِ حرامیان چشیده ام - ببین که خون روان شده ز گوشه
های دیده ام
ببین
به راه خانه ام نشسته ام چو مادرم - به مرگ خود رضا شدم، شکسته ام چو مادرم
شراره
های زهرِ کین عطش به پیکرم نشاند - به یاد جد اطهرم مرا
به کربلا کشاند
خدا
ببین که چون حسین به سینه بر زمین شدم - ولی خوشم
در این جهان که شیعه سازِ دین شدم
یه
بار میشه بقیعت و بیام زیارت آقاجون
یه
بار میشه بقیعت و بیام زیارت آقاجون - کنارِ قبرِ مادر و
عرض ارادت آقاجون
سرم
پایین، چشمای تو تاج روی سرم میشه - بی سر و
سامونت میشم با یه عبارت آقاجون
میشه
یه روز بگن به من خاکِ بقیع و سرمه کن - خاکِ بقیع و خونِ چشم،
تو و نظارت آقاجون
اون
روز میدونم که دیگه گمشدهام پیدا میشه - چون تو به من
نشون میدی با یه اشارت آقاجون
عمرم
داره میگذره و هنوز بقیع رو ندیدم - آقا به فریادم برس
جونم نثارت آقا جون
نذار
چشام بسته بشه حسرت به دل مونده برم - نذار با این همه دعا ، باشم خمارت
آقاجون
تو
مکتب تشیعت، شیعه شدم رهام نکن - نذار که دشمنات کنند دلم رو غارت
آقاجون
همنشین
دلِ من زهرِ شرر بار شده
همنشین
دلِ من زهرِ شرر بار شده - قاتل مادرِ من آن در و دیوار شده
یاد
مادر به خدا کرده مرا دلگیرم - قصه ی کوچه میانِ دلِ من خار شده
من که
در کوچه، زمین خورده به خود میپیچم - جگرم سوخته و سخت گرفتار
شده
میخورم
روی زمین خاک شده غمخوارم - صادقِ آلِ علی یکّه و بی
یار شده
بسکه
منصور خورانده به دلم زهرِ ستم - دلِ پژمرده ی من زخمی و بیمار
شده
آخر
از سوز شرر سینه ی من میسوزد - روز من در نظرم همچو شبِ تار شده
شکر
حق روزهی امروز قبولش گردید - عاقبت روزه به زهرِ عدو افطار شده
آتش
زدی بر جان من دیشب دوباره
آتش
زدی بر جان من دیشب دوباره - با یادتو افشاندم از چشمم ستاره
انگار
دیشب بود از داغت شکستم - با چشم خود جسم تورا کردم نظاره
تو
ساکت ومن یک جهان فریاد ای وای - خون لبت زد
بر دلم
ناگه شراره
جان
برادر رفتی و در هم شکستم - با یاد تو آتش
به دل دارم هماره
بر
جان آفرینش منصور زد شراره
بر
جان آفرینش منصور زد شراره - قلب
امام را کرد با زهر پاره پاره
شوال
شد محرم بالله قسم از این غم - باید که ناله خیزد از قلب سنگ
خاره
برآن
عزیز حیدر این بود ارث مادر - کز خانه اش به گردون بالا رود
شراره
در بین
راه آن شب جانش رسید بر لب - از بس که دید آزار از خصم دون هماره
او روی
زین نشسته این با دو دست بسته - این پشت سر پیاده او پیش
رو سواره
یا
مصطفی ! نگاهی از دل بر آر آهی - بر پاره ی تن خود یک
لحظه کن نظاره
با
قتل صادق تو قرآن ناطق تو - داغ تو در مدینه تکرار شده دوباره
دشمن
شراره اش ریخت در سینه لحظه لحظه - منصور بارها کرد بر قتل او اشاره
هر
چند دخترانش دیدند داغ بابا - دیگر نبردشان خصم از گوش گوشواره
گردید
ماه رویش در ابر خاک ، پنهان - دیگر نداشت بر تن از زخم ها ستاره
میثم
امام صادق مظلوم از این جهان رفت - با رنج بی حساب و با درد بی
شماره
زین
ماتمی كه چشم ملایك ز خون، ترست
زین
ماتمی كه چشم ملایك ز خون، ترست - گویا عزای صادق آل پیمبرست
یا
رب چه روی داده، كزین سوگ جانگداز - خلقی پریش خاطر و،
دلها پر آذرست
مُلك
و مَلك به ناله و افغان و اشك و آه - چون داغدار، حضرت موسی بن جعفرست
خون می
رود ز فرط غم از چشم شیعیان - زیرا كه قلب عالم امكان مكدرست
منصور،
شاد گشت ز قتل خدیو دین - اما به خُلد، غمزده زهرای اطهرست
او
گرچه كشت خسرو دین را ولی به دهر - نامش به ننگ تا به ابد ثبت دفترست
تن در
نداد بر ستم و، این كلام نغز - بر پیروان حق و عدالت مقررست
آزاد
مرد، تن به زبونی نمی دهد - مرگ از حیات در نظر مرد خوشترست
تنها
نه اشكبار چشم صفا زین عزا بود - دلهای شیعیان همه از غم
مكدرست
بسته
بر شادىّ و عشرت غصه و غم راه را
بسته
بر شادىّ و عشرت غصه و غم راه را - عقده از غم بر رخ دل بسته راه آه را
بر
دلم داغى گران باشد كه جانم سوخته - مانم آیا با كه گویم این غم
جانكاه را؟
شد رئیس
مذهب ما از جفا خونین جگر - این مصیبت كرده دلخون مردم آگاه
را
آن كه
با خون جگر بر شیعیان هموار كرد - در خط سرخ ولایت تا قیامت
راه را
زهر كین
نوشید امّا با عدو سازش نكرد - كرد تا رسواى عالم دشمن بدخواه را
محمّد
موحدیان «امید»
***
لبالب
شد زخونِ دل اَیاغِ حضرت صادق - دلم چون لاله مىسوزد ز داغ حضرت صادق
چو در
خاك مدینه زائرش منزل كند از جان - به هر جا اشك مىگیرد سراغ حضرت صادق
در این
شبها
بود روشن، مزار بى رواق او - كه باشد اشك مهدى چلچراغ حضرت صادق
خزان
هرگز نمىگردد
بهار دانش و بینش - از آن گلها كه بشكفته به باغ حضرت صادق
معطر
مىكند
بوى دل آویزش فضاى جان - همان گلهاى علم باغ و راغ حضرت صادق
نشسته
در عزا موسىبن
جعفر با دلى سوزان - زند آتش به جانش سوز داغ حضرت صادق
ز شعر
جانگدازت شعله خیزد «حافظى» زیرا - شد از خون جگر لبریز ایاغ
حضرت صادق
محسن
حافظى «ایاغ=کاسه- راغ=دامن کوه»
بنال
ای دل که در نای زمان فریاد را کشتند
بنال
ای دل که در نای زمان فریاد را کشتند - بهین آموزگار مکتب
ارشاد را کشتند
اساتید
جهان باید به سوک علم بنشینند - که در دانشگه هستی، بزرگ استاد
را کشتند
به
جرم پاسداری از حریم عترت و قرآن - رئیس مذهب و الگوی عدل
و داد را کشتند
بجای
اشک و خون دل، ببار ای آسمان زین غم - که نور دیدگان سید
امجاد را کشتند
دریغ
و درد کز بیداد منصور ستمگر - به جرم یاری دین مظهر امداد
را کشتند
به
جنّت مادرش زهرا پریشان کرده گیسو را - که بهر حفظ قرآن شافع میعاد
را کشتند
من
ژولیده میگویم ز نسل ساقی کوثر - امام جانشین و
پنجمین اولاد را کشتند
ژولیده
نیشابوری
اى
مهر تو بهترین علایق
اى
مهر تو بهترین علایق - جانها به زیارت تو شایق
ما را
نبود به جز خیالت - یارى خوش و همدمى موافق
بیمارى
روح را دوا نیست - جز مهر تو اى طبیب حاذق
اى
نور جمال كبریائى - اى نور تو زینت مشارق
روزی
كه دمید نور خلقت - رخسار تو بود صبح صادق
از
جلوه تو تبارك الله - فرمود به خلقت تو خالق
حسن
تو خود از جمال زهراست - اى زاده بهترین خلایق
بر
تخت كمال و تاج عصمت - آخر كه بود به جز تو لایق
تفسیر
كمال ایزدى بود - گفتار تو اى امام صادق
باشد
سخن تو جاودانى - بوده است چو با عمل مطابق
افسوس
شدى شهید، آخر - از حیله ناکسی منافق
از
داغ تو شد جهان عزادار - زیرا به تو عالمى است عاشق
ماتم
زدهایم
و غم چو دریاست - دلها همه چون شكسته قایق
حسان
زین
ماتمى كه چشم ملایك ز خون، ترست
زین
ماتمى كه چشم ملایك ز خون، ترست - گویا عزاى صادق آل پیمبرست
یا
رب چه روى داده، كزین سوگ جانگداز - خلقى پریش خاطر و دلها پر آذرست
مُلك
و مَلَك به ناله و افغان و اشك و آه - چون داغدار، حضرت موسى بن جعفرست
خون
مىرود ز
فرط غم از چشم شیعیان - زیرا كه قلب عالم امكان مكدَّرست
منصور،
شاد گشت ز قتل خدیو دین - امّا به خُلد، غمزده زهراى اطهرست
او
گرچه كشت خسرو دین را ولى به دهر - نامش به ننگ تا به ابد ثبت دفترست
تن در
نداد بر ستم و این كلام نغز - بر پیروان حقّ و عدالت مقرّرست
آزادْمرد،
تن به زبونى نمىدهد - مرگ از حیات در نظر مرد خوشترست
تنها
نه اشكبارْ چشم «صفا» زین عزا بود - دلهاى شیعیان همه از غم
مكدّرست
على
سهرابى تویسركانى «صفا»
داغ
صادق شرر سینه ام افروخته کرد
داغ
صادق شرر سینه ام افروخته کرد - جگرى سوخته یاد از جگر سوخته کرد
جگرى
سوخته کز داغ بر افروخته بود - باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود
بر
جگر آنکه ولایت به موالى همه داشت - محنت کشتن اولاد بنى فاطمه داشت
آن
امامى که لواى شرف افراخته بود - زهر منصور به جانش شرر انداخته بود
آه از
آن روز که بگرفت زطاغوت زمان - آتش از چار طرف خانه او را به میان
وندرآن
خرمن آتش، ولى رب جلیل - راه مى رفته و می گفت منم پور خلیل
شعله
را چون به در خانه تماشا مى کرد - یاد آتش زدن خانه زهرا مى کرد
آنکه
هم ظاهر و هم باطن ما مى داند - با دلش زهر چه کرده است خدا مى داند
چارمین
قبله عشق است به دامان بقیع - رونق دیگر از او یافت گلستان بقیع
سید
رضا مؤید تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان
من
کیستم حقیقت حق را خزانه ام
من کیستم
حقیقت حق را خزانه ام - بیرون ز مرز فکر و خیال و فسانه ام
بنیانگذار
مذهب و مسندنشین علم - فیض مدام فلسفه عارفانه ام
سبط
نبى و پور على، نجل فاطمه - الگوى صبر و صلح حسن را نشانه ام
آئینه
دار نهضت سرخ حسینى ام - چون عابدین به نخل عبادت جوانه ام
بحرالعلوم
باب من است و سخا و جود - یک قطره
اى بود ز یم بیکرانه ام
استاد
فقه و فلسفه و منطق و اصول - پرچم فراز علم به قاف زمانه ام
با این
همه جلال در این جوّ قیرگون - محصور کرده خصم ستم پیشه خانه ام
از یورش
شبانه ابن الرّبیع پست - آید به ناله سنگ ز سوز شبانه ام
لرزد
به سان بید تن اهل بیت من - تا مى کشد ز خانه برون وحشیانه ام
آن بى
حیا سواره و من با تن ضعیف - پاى پیاده در پى اسبش روانه ام
تندى
کند که تند برو در بر امیر - کندى اگر کنم بزند تازیانه ام
آنان
که سوخته اند دَرِ خانه على - آتش زدند از ره کین درب خانه ام
(ژولیده
اصفهانى)
دلم
هواى بقیع دارد و غم صادق
دلم
هواى بقیع دارد و غم صادق - عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره
بیرق مشکى به دست دل گیرم - زنم به سینه که آمد محرم صادق
سلام
من به بقیع و به تربت صادق - سلام من به مدینه به غربت صادق
سلام
من به مدینه به آستان بقیع - سلام من به بقیع و کبوتران بقیع
سلام
من به مزار معطّر صادق - که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع
سلام
من به ششم ماه فاطمىّ بقیع - سلام من به گل یاس هاشمىّ بقیع
ز
غربتش چه بگویم که سینهها خون است - براى صادق زهرا مدینه
محزون است
دلم
دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت - که ذکر غربت لیلى حدیث
مجنون است
همانکه
غربتش از قبر خاکىاش پیداست - امام صادق شیعه سلاله زهراست
ز
بسکه کینه و غربت به هم موافق شد - هدف به تیر جسارت امام صادق شد
همانکه
فاطمه را بین کوچه زد گویا - ز کینه قاتل این پیرمرد
عاشق شد
امام
پیر و کهنسال شیعه را کشتند - امان که روح سبکبال شیعه را کشتند
براى
فاطمه از بى کسى سخن مىگفت - براى مادرش از غربت وطن مىگفت
بخاک
حجرهاش از سوز سینه مىغلطید - پسر به مادر خود از کتک زدن مىگفت
از آن
شبى که زد او را ز کینه اِبْنربیع - دوانده در پىاش اندر مدینه
ابنربیع
فضاى
شهر مدینه بیاد او تار است - هنوز سینه آن پیر عشق خونبار
است
هنور
مىکشد او را عدو به دنبالش - هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است
هنوز
تلخى کامش به حسرت شهدى است - هنوز چشم دلش به رسیدن مهدى است
سایت
شیعتی
همان
امام غریبی که شانه اش خم بود
همان
امام غریبی که شانه اش خم بود - به روی شانه ی پیرش
غم دو عالم بود
میان
صحن حسینیه ی دو چشمانش - همیشه خاطره ی ظهر یک
محرم بود
دل
شکسته ی او را شکسته تر کردند - شبیه مادر مظلومه اش پر از غم بود
اگر
تمام ملائک زگریه می مردند - به پای خانه ی آتش گرفته اش
کم بود
حدیث
حرمت او را به زیر پا بردند - اگر چه آبروی خاندان آدم بود
شتاب
مرکب و بند و تعلل پایش - زمینه های زمین خوردنش فراهم بود
مدینه
بود و شرر بود و خانه ای ساده - چه خوب می شد اگر یک کمی
حیا هم بود
امان
نداشت که عمامه ای به سر گیرد - همان امام غریبی که شانه
اش خم بود
سروده
علی اکبر لطیفیان
اگر
چه عاشقی نالایقم من
اگر
چه عاشقی نالایقم من - مرید محض قال الصادقم من
دل ما
لایق هر برتری شد - چو دینش دین حق جعفری شد
چو گویم
ذکر اهل بیت مولا - شود دلشاد از من قلب زهرا
نمایم
شادی قلبش مکرر - چو گویم از رئیس شیعه جعفر
ز شهری
می گذشت آن بی قرینه - میان مکه و شهر مدینه
میان
کوچه ها آن ماه می رفت - عجب مانند حیدر راه می رفت
زمین
زیر قدومش مفتخر بود - زمان غرق گل خیر البشر بود
به
دور شمس رویش همچو اختر - همه اصحاب و شاگردان جعفر
ملائک
جملگی در بین راهش - همه در التماس یک نگاهش
رسد
آن معدن نور و تجلی - میان راه در کوئی به طفلی
به
کوچه کودک خرد سیه روی - به بازی بود با بازیچه گوی
به سوی
طفل عاشق گشت راهی - به رخسارش نمود از دل نگاهی
گرفت
از دست طفل آن گوی کوچک - تعجب کرد از این کار کودک
نگاهی
کرد بر رخسار صادق - چو بلبل خیره شد او بر شقایق
گل
زهرا سوالی کرد از او - الا ای نونهال پاک بر گو
عزیزم
بیشتر از والدینت - ز که داری به قلب خود محبت
جواب
آمد سوالت قلب برد - به زخمم باز هم اینک نمک خورد
منم
دلداده یار غریبی - که از او نیست چشمم را نصیبی
دلم
را برده و دلتنگ هستم - ز بوی بادهاش از دور مستم
همیشه
گفته ام هرشب به مادر - بگو قصه مرا از وصف جعفر
اگر
چه گفته ام هر شب به بابا - ببر طفلت به وی پور زهرا
ولی
داغش نهان دارم به سینه - نبرده او
مرا سوی مدینه
چو
بشنید این سخن از طفل عاشق - ز دیده ژاله جاری کرد صادق
درون
جام کودک پر عسل کرد - ز رافت طفل کوچک را را بغل کرد
بفرمود
او به یارانش پیامی - بدین مضمون فرموده کلامی
که آیا
غیر حب ،دین پایه دارد - به غیر عشق بر سر سایه
دارد
بله
در مکتب و دین ولایت - محبت هست مصداق شهادت
شده
کرب و بلا شهر مدینه
شده
کرب و بلا شهر مدینه - زند زهرا و پیغمبر به سینه
واویـلا
واویـلا از این ماتم عظما
جنازه
شسته شد از پای تا سر - ز اشک دیده موسی بن جعفر
واویـلا
واویـلا از این ماتم عظما
ز بس
از زهرکین بیتاب گردید - سراپای وجودش آب گردید
واویـلا
واویـلا از این ماتم عظما
خزان
شد لاله باغ امامت - سر پیغمبر و زهرا سلامت
واویـلا
واویـلا از این ماتم عظما
بزن بر
سینه و بر سر زراره - که شد قلب امامت پارهپاره
واویـلا
واویـلا از این ماتم عظما
«مفضّل»
گریه کن بهر امامت - «ابوحمزه» سرت بادا سلامت
واویـلا
واویـلا از این ماتم عظما
شود
در قلب شیعه تازه داغش - کنار قبر بی شمع و چراغش
واویـلا
واویـلا از این ماتم عظما
شاعر:احمد
لطیفی
در
عزای صادق آل رسول
در
عزای صادق آل رسول - تسلیت بادا به زهرای بتول
شهر یثرب
کربلاست فاطمه صاحب عزاست
حجت
خلاق سرمد کشته شد - صادق آل محمد کشته شد
شهر یثرب
کربلاست فاطمه صاحب عزاست
بارها
و بارها و بارها - دیده از منصور دون آزارها
شهر یثرب
کربلاست فاطمه صاحب عزاست
در دل
شب آن شهید بیگناه - دستبسته رفته سوی قتلگاه
شهر یثرب
کربلاست فاطمه صاحب عزاست
یوسف
زهرا به قلب چاکچاک - گشته پنهان پیکرش در زیر خاک
شهر یثرب
کربلاست فاطمه صاحب عزاست
شیعه
مثل مشعل افروخته - دور قبر بیچراغش سوخته
شهر یثرب
کربلاست فاطمه صاحب عزاست
تا قیامت
نالهاش بر گوش ماست - چوبه تابوت او بر دوش ماست
شهر یثرب
کربلاست فاطمه صاحب عزاست
شاعر:حاج
غلامرضا سازگار
شیعیان
رهبر ما را كشتند
شیعیان
رهبر ما را كشتند - صادق آل عبا را كشتند
نور
چشم علی و فاطمه را - وارث كرب وبلا را كشتند
دل او
را دل شب آزردند - از درو بام هجومش بردند
ریسمان
چونكه به دستش بستند - غنچه هایش به حرم پژمردند
هرزمان
رنگ جفا را می دید - كوچه و كرب و بلا را می دید
خانه
اش چونكه در آتش می سوخت - خیمه ی آل عبا را می دید
شاعر:باسر
شیخ
الائمه ام که شکستند حرمتم
شیخ
الائمه ام که شکستند حرمتم - با هیزم آمدند شبانه زیارتم
در
احترام موی سپیدم همین بس است - در بین شعله ها شد تکریم
ساحتم
من
دست بسته بودم و یاران به خواب ناز - آنجا کسی نبود نماید حمایتم
من
مرد بودم این شد و ای وای مادرم - این تنگنای کوچه
نماید اذیتم
سجاده
ام کشید وبماند چگونه برد - خاکی شده زکینه لباس عبادتم
بادست
بسته ،پای برهنه ، نفس زنان - مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم
خوردم
زمین و ناله زدم عمه جان مدد - قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم
در بین
راه گشته پریشان محاسنم - از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم
تفسیر
مقتل «قبض شیبه» شده - این صورت کبود و رخ پر جراحتم
اینجا
جفا به ماشد و معجر کشی نشد - غمهای کربلا زده لطمه به غیرتم
شاعر
: قاسم نعمتی
جگرم
سوخته از زهر جفا مادر جان
جگرم
سوخته از زهر جفا مادر جان - به شرار دل من گریه نما مادرجان
توبیا
تا که برای تو بگویم منصور - با جگر گوشه تو کرده چها مادر جان
کس
نگفتا به عدو سبط نبیم با من - این همه ظلم وستم نیست روا
مادرجان
بست
دست من و با پیاده آن شب - برد از خانه سوی کاخ مرا مادر جان
گرچه
در آتش کین خانه من سوخت ولی - پیشتر داغ تو سوزانده مرا مادر
جان
من
فدای تو شوم کز ستم وجور زمان - در جوانی قد تو گشته دوتا مادر جان
چونکه
می سوخت در خانه به یادم آمد - شعله آتش وآن بیت ولا مادر جان
خانه
همسر من سوخت ولیکن دیگر - او نخورد سیلی از این
قوم دغا مادرجان
تو ولی
شرح بده دشمن تو باسیلی - زچه رو کرده سیه روی تورا مادر
جان
بود
در خانه اگر شوهر تو در پس در - فضه را از چه نمودی تو صدا مادر جان
گرچه
خون است دل تو زمدینه اما - توجگر پاره ای از کرببلا مادر جان
چه
گذشت بر دلت آن لحظه که پیش تو عدو - می برید راس حسین را
ز قفا مادر جان
زینبت
را چو عدویش به اسیری می برد - بودی آیا تو میان
اسرا مادرجان
یاکه
بودی تو در آن بزم می و نامحرم - درکنار سر وآن طشت طلا مادر جان
حسن
جواهری
باز
گرفته دلم برای مدینه
باز
گرفته دلم برای مدینه - باز نشسته دلم به پای مدینه
شکر
خدا عاشق دیار حبیبم - شکر خدا که شدم گدای مدینه
بال
فرشته است، سایبان قبورش - بال فرشته است،خاک پای مدینه
در
کفنم تربت بقیع گذارید - صحن بقیع است، کربلای مدینه
کرب و
بلا میشود دوباره مجسم - تا که به یاد آورم عزای مدینه
دست
من و لطف دست با کرم تو - جان به فدای بقیع بی حرم تو
سنّ
تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟ - یا که خداوند آفریده خمیده؟
منحنی
قدت از کهولت سن نیست - شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده
بس که
غریبی تو ای سپیده محاسن - شیعه اگر چه تو را ندیده،
خمیده
نیست
توان پیاده رفتنت ای مرد - پس به کجا می روی خمیده،
خمیده
هر که
صدای تو را میان محله - وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده
در
وسط کوچه ها صدای تو این بود - مادر من، مادر شهیده، خمیده
کیست
که دارد تو را ز خانه می آرد؟ - در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟
وقتی
درِ خانه در برابرت افتاد - خاطره ای در دل مطهرت افتاد
مرد
محاسن سپید شهر مدینه - کاش نگویی چگونه پیکرت
افتاد
گرم
خجالت شدند خیل ملائک - حرمت عمامه ات که از سرت افتاد
راستی
این کوچه آشناست، نه آقا؟ - یعنی همین جا نبود مادرت
افتاد؟
تکیه
زدی تا تنت به خاک نیفتد - حیف ولی لحظه های آخرت
افتاد...
علی
اکبر لطیفیان
دل
گرفته یاد ایوان بقیع
دل
گرفته یاد ایوان بقیع - دیده ای داریم گریان
بقیع
حیف
بر خاکش بتابد آفتاب – سایه ی عرش است بر جان بقیع
غربتش
چون شمع آبم می کند - صحن ویرانش خرابم می کند
نسل
در نسل عشق دارم، عاشقم - چون گرفتارت کما فی السّابقم
شیعه ی فقه و
اصول مذهبم - زنده از انوار قال الصّادقم
کرسی
درست جهاد اکبر است - ابن حیان و مفضّل پرور است
فاطمیه
سفره ی
جانانه ات - بود هر شب روضه ی ماهانه ات
درس
اول روضه خوانی بود و بس - تا حسینیه است مکتب خانه ات
روزی
یک عمر ما دست شماست - خرج راه کربلا دست شماست
باز
بر بیت ولا آتش زدند - نیمه شب وقت دعا، آتش زدند
باز
هم دست ولایت بسته و - پشت در صدیقه را آتش زدند
نه ردایی
نه عمّامه بر سرت - بود خالی جای زهرا مادرت
سالخورده
طاقتش کم می شود - بی زدن هم قامتش خم می شود
بر زمین
می افتد و در کوچه ها - تا که ضرب دست محکم می شود
...
خود به خود ای وای مادر می کند - یاد خون زیر معجر
می کند
خوب
شد خواهر گرفتارت نشد - نیزه ای در فکر آزارت نشد
اهل بیتت
را کسی سیلی نزد - زیور آلات کسی غارت نشد
خواهری
میکرد
با حسرت نگاه - دست و پا میزد حسین در قتلگاه
احسان
محسنی فر
دارم
برای رنگِ تنت گریه میكنم
دارم
برای رنگِ تنت گریه میكنم - پای نفس نفس زدنت گریه
میكنم
باور
كنیم حرمت تو مستدام بود؟ - یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟
باور
كنیم شأن تورا رَد نكرده است؟ - این بد دهانِ شهر به تو بد نكرده است؟
گرد و
غبار، روی تو ای یار ریختند - روی سر ِتو از در و دیوار
ریختند
هرچند
بین كوچه تنت را كشید و بُرد - دستِ كسی به روی زن و بچه
ات نخورد
باران
تیر و نیزه نصیب تنت نشد - دست كسی مزاحم پیراهنت
نشد
این
سینه ات مكان نشست كسی نشد - دیگر سر تو دست به دست كسی
نشد
(علی
اكبر لطیفیان)
حتی
در آن لحظه كه جسمش نیمه جان است
حتی
در آن لحظه كه جسمش نیمه جان است - آقا به فكر ساعت و وقت اذان است
او
سنگِ مارا نیمه شب بر سینه میزد - آقای ما از بس كه خوب و
مهربان است
این
پیرمرد از این شهر خیری ندیده - اما همیشه او
به فكر دیگران است
یك
آب خوش از حلق او پایین نرفته - در خانه اش هم او اسیر دشمنان
است
اصلاً
به فكر آتش ِ موی خودش نیست - ناراحتی او برای اهل خانه
ست
ای
كاش دنبالش یكی دیگر بیاید - زیرا كه این
نامرد خیلی بد دهان است
حتی
برایش راه رفتن هم مُضِرَست - پاهای او دارای دردِ استخوان است
حالا
تو او را پشت مركب میكشانی - آخر ببین كه خون ز پاهایش
روان است
آنقدر
دستش را كشیدی تا زمین خورد - میخواهد او برخیزد
اما ناتوان است
ناراحتی
ِ او كه از دردِ خودش نیست - اشكش برای زجرهای كاروان است
با این
نفس ها كه به سختی در می آیند - ذكرِ لبش ای وای ،
ای وای عمه جان است
در
روز هم باید به دنبالش بگردیم - آنقدر كه این قبر بی نام
و نشان است
مباد
آنکه عبای تو یک کنار بیفتد
مباد
آنکه عبای تو یک کنار بیفتد - میان راه ، تن تو بی
اختیار بیفتد
تو را
خمیده خمیده میان کوچه کشیدند - که آبروی نجیبت
از اعتبار بیفتد
دگر
غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست - اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد
توقع
اثری غیر آبله نتوان داشت - مسیر پای برهنه ت اگر به خار
بیفتد
چه
خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و ... - چه خوب شد که نشد پهلویت ز
کار بیفتد
اگر
چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت - ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد
هنوز
هم که هنوز است جلوه های تو جاریست - که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد
(علی
اکبر لطیفیان) برگرفته از وبلاگ وزین"نود و پنج روز
باران"
بقیع
! باز كن آغوش روح پرور را
بقیع
! باز كن آغوش روح پرور را - كه در برت بِكِشی میهمان آخر را
بقیع
! غسل زیارت كن و ضریح بساز - كه بوسه ها بزنی پیكری
مطهر را
بقیع
! این تنِ مولای سالخوردهی ماست - بگیر در بغل آرام یاس
پرپر را
بدان
كه شرح غم این غریب دشوار است - غمی كه كاسه ی خون كرد دیده
ی تر را
بمیرد
آنكه در این سنّ و سال زهرش داد - كه آتشی زد و سوزاند پای تا
سر را
شرار
زهر شبی را به خاطرش آورد - كه دید شعله ی بر چار چوبه ی
در را
میان
دود درِ خانه با لگد وا شد - كه باز زنده كند روضه های مادر را:
-چه
ضربه ای كه سر و روی میخ را خون كرد - شكست شیشه ی
عمر عزیز حیدر را-
بقیع
! روضه ی شیخ الائمّه سنگین است - ولی بیا كه بگویم
از این فراتر را
چه گویم
از شب و پای برهنه ی آقا؟ - كه زنده كرد عزای سه ساله دختر را
چه گویم
از غم آن نازدانه طفلی كه - میان همهمه گم كرده بود معجر را؟
گمان
نكن كه تمام است مقتل الصّادق - بقیع ! گوش بده حرفهای آخر را
به
قصد كُشتنش آن شب كه تیغ بالا رفت - خدا رساند پی یاریاش
پیمبر را
همین
رسول خدا دید شمر ملعون را - كه بُرد زیر گلوی حسین خنجر
را
تلاش
كرد ولی جای بوسه را نبُرید - به زورِ پا زد و گرداند پاره پیكر
را
(علی
صالحی)
از
كار غربتت گره ای وا نمیكند
از
كار غربتت گره ای وا نمیكند - این شهر ، با دل تو مدارا نمیكند
این
شهر ، زخم بیكسی ات را...عزیز من - جز با دوای زهر مداوا
نمیكند
این
شهر ، در میان خودش جز همین بقیع - یك جای امن بهر
تو پیدا نمیكند
اینجا
اگر كسی به سوی خانه ات رود - در را به غیر ضرب لگد وا نمیكند
این
شهر ، شهرِ شعله و هیزم به دستهاست - با آل فاطمه به جز این تا نمیكند
ابن
ِربیع ِ پست چه آورده بر سرت؟ - شرم و حیا ز سِنّ تو گویا نمیكند
بالای
اسب در پی خود میكشاندت - رحمی به قامتِ خَمَت امّا نمیكند
تا میخوری
زمین به تو لبخند میزند - اصلاً رعایت رَمَقت را نمیكند
زخم
زبانش از لب شمشیر بدتر است - یك ذرّه احترام به زهرا نمیكند
اینجا
مدینه هست ، دگر كربلا كه نیست - پس یورشی به معجرِ زنها
نمیكند
روضه استغاثه به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا وَصِىَّ الْحَسَنِ
وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَیهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ یا
ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَاوَمَوْلانَا
اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ
قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیهاعِنْدَ
اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ
جهان به راه تو در انتظار مهدی جان - ستاده با قد
خم اشکبار مهدی جان
ز دوری تو دل عالمی ز غم خونست - بیا بیا
که توئی غمگسار مهدی جان
دل رمیده ما میل کربلا دارد - قسم به حق تو ای
شهریار مهدی جان
به حق مادر پهلو شکسته ات زهرا - طلب نما ز خداوندگار مهدی
جان
انشاء الله بیاید آن روزی که امام زمان
تکیه به دیوار خانه کعبه کرده ، صدا می زند :
"اَلایااَهلَ عالَمِ اَنا الامامٌ القائمُ الثانی
عَشَر"(انا المهدی)ای اهل عالم من امام قائم هستم(منم مهدی
)
"اَلا یا اَ هلَ عالَمِ اَنا الصَّمصامُ
المُتَقِمُ" ای مردم جهان ، منم آن شمشیر انتقام گیرنده .
"اَلا یا اَ هلَ عالَمُ اِنَّ جَدّی الحسین
قَتَلوهٌ عَطشاناً" ای اهل عالم جدّم حسین را بالب تشنه کشتند .
"اَلا یا اَ هلَ عالَم اِنَّ جَدّی الحسین
طَرَحوهُ عُریاناً" ای اهل عالم بدن جدم حسین را برهنه و
عریان روی خاک کربلا انداختند .
"اَلا یا اَ هلَ عالَمُ اِنَّ جَدّی الحسین
سَحَقوهُ عُدواناً" ای اهل عالم بدن جدم حسین را پایمال
سمّ اسبها نمودند. (منبع : مقتل فلسفی ،ص 12 ، گفتار وعاظ ، ج 2 ، 308)
ای یاور غم دیدگان - ای حامی
درماندگان
پشت و پناه بی کسان - باز آی ، ای آرام
جان
یا بن الحسن ، یا بن الحسن
ای یادگار مصطفی - ای نور چشم مرتضی
ای طالب و مطلوب ما - ای مونس و محبوب ما
یا بن الحسن ، یا بن الحسن
ای مهدی محبوب ما - گوئیم هر صبح و مساء
اَینَ مُعِزَّ الاولیا - عمری ز هجرت بی قرار
یا بن الحسن ، یا بن الحسن
امام زمان در ناحیه مقدسه چنین سلام به جد غریبش
حسین می دهد
اَلسَّلامُ عَلَی الشَّیبِ الخَضَیبِ :
سلام بر آن محاسن با خون خضاب شده
اَلسَّلامُ عَلَی الخَدِّ التَّریبِ : سلام بر
آن گونه خاک آلوده .
اَلسَّلامُ عَلَی البَدَنِ السَّلِیب : سلام
برآن بدن که لباسش به غنیمت برده شد .
اَلسَّلامُ عَلَی الرَّأسِ المَرفُوعِ : سلام بر آن
سری که بالای نیزه رفته بود همین که زینب سر بریده
برادر را بالای نیزه دید ، صدا زد: برادرم ، داغ مادر دیدم
صبر کردم ، فرق پدرم علی را شکافتند صبر کردم، بدن برادرم حسن را تیر
باران کردند صبر کردم ، بدن تو را ای حسین عزیز زیر سمّ
ستوران قرار دادند صبر کردم ، اما باورم نمی شود سرت را بالای نیزه
ببینم .
روضه استغاثه به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا وَصِىَّ الْحَسَنِ
وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ أَیهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُالْمَهْدِىُّ یا
ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یاحُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَاوَمَوْلانَا
اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَاسْتَشْفَعْنَا وَتَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ
قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیهاعِنْدَ
اللَّهِ اشْفَعْ لَنَاعِنْدَاللَّهِ
مادرا می آیم وحق تو احیا می کنم -
دشمنانت را یک به یک من خوار و رسوا می کنم
ازخدا اذن ظهورم را تقاضا کن که من - عقده های آن دل
پر خون تو وا می کنم
روضه ای جانسوز می خوانم کنار قبر تو - چشم
عشاق ترا از گریه دریا می کنم
من طبیب دردهای بی علاجم غم مخور - پهلوی
بشکسته هم مداوا می کنم
بریدن دل از او، هرگز نباید - که گردون مثل او،
هرگز نزاید
دعا کردم همین آدینه آقا - به حق حضرت زهرا بیاید
آقا جان امشب شب شهادت مادر شماست، امشب شما میتونی
ما رو ببری مدینه عیادت مادر پهلو شکسته ات ،آقا جان بریم
کنار مریضه ای که همه دور بسترش جمع شدن ،یه طرف امیر
المومنین یه طرف حسنین و زینبین ،فاطمه داره برای
اونها وصیت میکنه .اما بذارید روضه رو از اون جایی
بخونم كه بچه ها اومدن دیدن مادرشون فاطمه از دنیا رفته ، اسما به حسن
و حسین فرمود بروید نزد پدرتان علی و وفات مادرتان را به او خبر
بدهید، حسنین از خانه بیرون آمدند در حالیکه فریاد
میزدند« یا محمداه یا احمداه !الیومُ جُدّ دلنا موتُک اذ
ماتت اُمِّنا » سپس حسنین وارد مسجد شدند، علی در مسجد بود آنها شهادت
فاطمه را به او خبر دادند، علی از این خبر چنان دگرگون شد که بیحال
افتاد، آب به صورتش پاشیدند، وقتی حالش خوب شد با ندای جانسوزی
فرمود :«دختر محمد به چه کسی خودم را تسلی دهم تا زنده بودی مصیبتم
را به تو تسلی میدادم اکنون بعد از تو چگونه آرام بگیرم »رنجها
و فریادهای فاطمه/ترجمه كتاب بیت الاحزان/ص249
من بیقرار هستم و هستی قرار من - من همچنان
خزانم و هستی بهار من
تنهاترین غریب دیار مدینه ام - بعد
از خدا تویی همه دار و ندار من
من که گره گشای همه خلق عالمم - در حیرتم چگونه
گره افتاده در کار من
هرگز به زیر غصه و غم، خم نمیشوم - حس میکنم
همین که تو هستی کنار من
سوسو مزن چو شمع سحر در برابرم - ای چون ستاره در شب
تاریک و تار من
من فاتح حنینم و سردار خیبرم - هرگز ندیده
است کسی انکسار من
صبر مرا به رفتن خود امتحان مکن - بی تو رود زدست،همه
اختیار من
(عابدین كاظمی)
روضه استغاثه به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
شبی یاد تو را در خواب کردم - دلم را باز بی تاب کردم
زبس دیر آمدی یاد تو را من - به لوح سینه
ی خود قاب کردم
آقا جان با بن الحسن امشب خیلی دل من برای
شما تنگ شده !امشب شب خاندان پیامبره .امشب شب غریبی علی
و اولاد علیه .مگه میشه دختر پیمبر و تشییع جنازه
مخفیانه تو دل شب !نمیدونم این مردم مدینه چه کار با حضرت
زهرا کرده بودند که به علی وصیت کرده بود :علی جان منو شبونه
غسل بده .شبونه کفن کن و شبونه به خاک بسپار
یا صاحب الزمان !معذرت میخوام از شما ،ولی
امشب باید روضه ی شام غریبان رو بخونم
معقل ابن عمر میگوید :به حضرت صادق عرض کردم
:چه کسی فاطمه را غسل داد :فرمود: امیر المومنین، من از فرمایش
حضرت دلم گرفت :حضرت فرمود :گویا از شنیدن این جمله دلگیر
شدی ؟عرض کردم :اآری چنین شدم فرمود :دیگر نشو !او صدیقه
است و جز صدیقه نباید کسی او را غسل دهد، مگر نمیدانی
مریم (س)را کسی جز عیسی (ع)غسل نداد ؟(فاطمه ی
زهرا(س)شادمانی دل پیامبر(ص)/ص 276)
پس از وفات فاطمه چون شب درآمد، حضرت علی آن را غسل
داد و در تابوت گذاشت و امام حسن را فرمود :که ابوذر را طلب کن چون ابوذر حاضر شد،
جنازه را برداشتند و به سوی بقیع بردند و بر آن نماز کردند، چون حضرت
امیر از نماز فارغ شد، دو رکعت نماز به جای آورد و دستهای خود
را به سوی آسمان بلند کرد و گفت :خداونذدا این دختر پیغمبر
توست، فاطمه، پس بیرون بر او را از ظلمتها به سوی نور و از شدتها به سوی
شادی و سرور .پس زمین روشن شد به قدر یک میل در یک
میل . چون خواستند ان حضرت را دفن کنند، ندا رسید از بقعه ای از
بقعه های بقیع که به سوی من بیایید، که تربت
او را از من برداشته اند چون حضرت نظر کرد قبر کنده ای دید پس جنازه ی
آن حضرت را نزد آن قبر گذاشتند؛حضرت امیر المومنیین از کنار قبر
ندا کرد :ای زمین امانت خدا را که دختر رسول خداست دست تو سپرم، پس از
زمین ندایی آمد که :یا علی من مهربانترم به او از
تو، برگرد و آزرده نباش، چون حضرت خواست برگردد قبر پر شد و با زمین هموار و
ناپدید شد و دیگر ندانستند کجاست تا روز قیامت (تاریخ14معصوم/ص278)
آهسته میشوید، یگانه همسرش را - با آب
زمزم ،آیه های کوثرش را
پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را
تنها کنار نیمه های پیکر خود - میشوید
امشب ، نیمه های دیگرش را
آهسته میشوید مبادا خون بیایید
- آن یادگاری های دیوارو درش را
پی میبرد آن دستهای مهربانش - بی
گوشواره بودن نیلوفرش را
میگرید اما باز مخفی مینماید
- با آستینی بغض های حنجرش را
در خانه ی او بازوی زهرا ورم کرد - حق دارد او
بالا نمیگیرد سرش را
با گریه های دخترانه زینب آمد - بوسید
کبودیهای روی مادرش را
بر شانه های آفتابی اش گرفته - مهتاب هجده ساله
ی پیغمبرش را
دور از نگاه آسمانها دفن میکرد - در سرزمین های
سوالی همسرش را
علی اكبر لطیفیان
اشعاراستغاثه
به امام زمان عجل الله تعالی فرجه
عالم
مصیبت خانه شد دلها زغم ویرانه شد
عالم
مصیبت خانه شد دلها زغم ویرانه شد - آزادگی افسانه شد بی
دینی آزادانه شد
فریاد
از این اشقیا مهدی بیا مهدی بیا
تا کی
گرفتار قفس تا کی اسیر و بی نفس - ما را نباشد جز تو کس فریاد
رس فریاد رس
ای
پور ختم انبیا مهدی بیا مهدی بیا
ای
رهنمای محترم میر عرب فخر عجم - حق حسینت از کرم ما را رها کن زین
رنج و غم
درمان
تو بنما دردها مهدی بیا مهدی بیا
تا کی
گرفتار خسان تا کی ذلیل نا کسان - ای رهنمای انس و جان وی
ناجی ما شیعیان
سردار
ملک لافتی مهدی بیا مهدی بیا
هر
خانه ای داده شهید از داغشان قدم ها خمید - ای خلق عالم
را امید موها ز هجرت شد سفید
تا کی
به محنت مبتلا مهدی بیا مهدی بیا
آزادی
عنوان کرده اند منسوخ ایمان کرده اند - احکام کتمان کرده اند ما را پریشان
کرده اند
تا دین
نگردیده فنا مهدی بیا مهدی بیا
ما
همه خون جگر دست عزا داریم به سر - بهر شهیدان نوحه گر ای خاتم
اثنا عشر
درد
ما را ده شفا مهدی بیا مهدی بیا
شمشیر
كجم راست كند قامت دین را
شمشیر
كجم راست كند قامت دین را - تطهیر كند خون دلم دین مبین
را
طاغوت
بیالوده زمین را ز فسادش - از جور و ستم پاك كنم روی زمین
را
هرگز
ننهم دست، من از قبضه شمشیر - چون برگ بریزم به زمین دشمن دین
را
غوغا
شود امروز در این عرصه پیكار - پایین كشم از تخت ریاكار
لعین را
از
نسل علی هستم و هرگز نهراسم - خشنود نمایم ز خود آن عرشنشین را
الا
خورشید عالمتاب، ارباب
الا
خورشید عالمتاب، ارباب - قرار هر دل بیتاب، ارباب
نه
تنها من که دیدم آفرینش - تو را میخواندت ارباب، ارباب
به هر
ابری که افتد چشم مستت - از او بارد شراب ناب، ارباب
تو آن
بودی که هر شب بردر تو - گدایی میکند مهتاب ،ارباب
من آن
در را که غیر از او دری نیست - کنم با قلب دق الباب، ارباب
بیاد
چشم تو بیمارم امشب - طبیبا بر سرم بشتاب، ارباب
اگرچه
ریزه خوارم بازگویم - بیا امشب مرا دریاب ،ارباب
به بیداری
اگر قابل نباشم - مرا امشب بیا در خواب، ارباب
چون
که شود روز جمعه دل نگرانیم
چون
که شود روز جمعه دل نگرانیم - منتظر مقدم امام زمانیم
جمع
شویم و دعای ندبه بخوانیم - تا که شود آشکار آن شه خوبان
ما
همه یعقوب وار دیده به راهت - منتظر دیدن جمال چو ماهت
این
غم و افسردگی و رنج و نقاهت - گشته پدید از فراقت ای مه تابان
ای
شب هجران مگر که بی سحر هستی - نوبه ما کی شود به ما برسی
نسبت
مه دادنم به شه غلط هستی - ما کجا و جمال یوسف دوران
شمس و
قمر شعله ای زمشعل رویش - ظلمت امکان سواد طرَه مویش
یوسف
کنعان گلی زگلشن رویش - شاه حجازی بود نه برده کنعان
کافی
مسکین زبهر دیدن رویت - گشته چو مجنون اسیر بر سر کویت
تشنه ی
یک جام وصلت است ز جویت - جام وصالت رسان به کام گدایان
ای
یاور غم دیدگان
ای
یاور غم دیدگان - ای حامی درماندگان
پشت و
پناه بی کسان - باز آی ، ای آرام جان
یا
بن الحسن ، یا بن الحسن
ای
یادگار مصطفی - ای نور چشم مرتضی
ای
طالب و مطلوب ما - ای مونس و محبوب ما
یا
بن الحسن ، یا بن الحسن
ای
مهدی محبوب ما - گوئیم هر صبح و مساء
اَینَ
مُعِزَّ الاولیا - عمری ز
هجرت بی قرار
یا
بن الحسن ، یا بن الحسن
جهان
به راه تو در انتظار مهدی جان
جهان
به راه تو در انتظار مهدی جان - ستاده با قد خم اشکبار مهدی جان
ز دوری
تو دل عالمی ز غم خونست - بیا بیا که توئی غمگسار مهدی
جان
دل رمیده
ما میل کربلا دارد - قسم به حق تو ای شهریار مهدی جان
به حق
مادر پهلو شکسته ات زهرا - طلب نما ز خداوندگار مهدی جان
دیده
ام مانده به در تا که بیایی ای دوست
دیده
ام مانده به در تا که بیایی ای دوست - رخ نورانی
خود رابنمایی ای دوست
چون
گدایان درت تا به نوایی برسم - یاد من هم بده آداب گدایی
ای دوست
تمام
گشته قرارم خدا کند که بیایی
تمام
گشته قرارم خدا کند که بیایی - کس به جز تو ندارم خدا کند که بیایی
خزان
عمر من آمد به سر نیامده هجرت - گل همیشه بهارم خدا کند که بیایی
چه می
شود گل زهرا به صبح آدینه - ببینمت به کنارم خدا کند که بیایی
اگر
چه غرق گناهم تو مهربانی کن - گلی به پای تو خارم خدا کند که بیایی
ز بس
که جمعه شمردم به انتظار تو ای ماه - برون شده ز شمارم خدا کند که بیایی
فدای
مقدم تو ای مسافر زهرا - تمام ایل و تبارم خدا کند که بیایی
درد
شیعه عاقبت دوا می شه مهدی بیاد
درد شیعه
عاقبت دوا می شه مهدی بیاد - بخدا حاجتامون روا می شه مهدی
بیاد
آقامون
می یآد مدینه همه عالم می بینن - قبر زهرا عاقبت پیدا
می شه مهدی بیاد
درد شیعه
عاقبت دوا می شه مهدی بیاد - بخدا حاجتامون روا می شه مهدی
بیاد
حالا
كه پشت بقیع نمی ذارن گریه كنیم - عقده هاتون تو مدینه وا می شه مهدی بیاد
صحنه ی
قیامت و روز ظهورش می بینید - صداهاتون همه یا زهرا
می شه مهدی بیاد
سیدا
همون كه بر مادرتون سیلی زده - پیش چشم همه تون رسوا می
شه مهدی بیاد
بااسم
مادرش صداش بزن
یاین
الزهرا
دولت
این است كه یك لحظه گدای تو شوم
دولت
این است كه یك لحظه گدای تو شوم - كی دهد دست كه خاك كف
پای تو شوم
كم از
آنم كه كنم از سر كوی تو عبور - باز دادی رهم ای من به فدای
تو شوم
باهمه
زشتی و آلودگی و روسیهی
- باورم بود كه مشمول دعای تو شوم
ای
خوشا آن دولت بیدار كه در نیمه شبی - دیده بر نهم و خواب
نمای تو شوم
دوست
دارم كه غبار سر كویت گردم - به امیدی
كه هوایی به هوای توشوم
دیده
در هجر تو شرمنده احسانم کرد
دیده
در هجر تو شرمنده احسانم کرد - بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد
شمه ای
از گل روی تو به بلبل گفتم - این تُنَك حوصله، رسوای گلستانم
کرد
شمه ای
از غم هجران تو گفتم با شمع - آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
بیا
بیا گل زهرا عزای مادر توست
بیا
بیا گل زهرا عزای مادر توست - صفای فاطمیه از صفای
مادرتوست
اگر
كه سائلم و نوكر همیشه گی ام - فقط به خاطر لطف و عطای مادر
توست
تمام
عزت شیعه رحین منت اوست - تمام زندگی ما فدای مادر توست
ما
زجان بنده ایم مهدی جان
ما
زجان بنده ایم مهدی جان - لیک شرمنده ایم مهدی جان
درس
عشقت کتاب منتظریم - سالها خواند ایم مهدی جان
از تو
و از صحیفه اعمال - ما سر افکنده ایم مهدی جان
مادرا
می آیم وحق تو احیا می کنم
مادرا
می آیم وحق تو احیا می کنم - دشمنانت را یک به یک
من خوار و رسوا می کنم
ازخدا
اذن ظهورم را تقاضا کن که من - عقده های آن دل پر خون تو وا می کنم
روضه
ای جانسوز می خوانم کنار قبر تو - چشم عشاق ترا از گریه دریا
می کنم
من طبیب
دردهای بی علاجم غم مخور - پهلوی بشکسته هم مداوا می کنم
آنان
که گُل وصال تو می پویند
آنان
که گُل وصال تو می پویند - در سهله و جمکران تو را می جویند
با
ذکر قنوت در مصلای نماز - عجل لولیک الفرج می گویند
روبم
به مژه غبار درگاهت را
روبم
به مژه غبار درگاهت را - جویم به دو چشم روی چون ماهت را
ای
کاش که از خانه ی کعبه شنوم - آوای اَنا بقیة اللهت را
شبی
یاد تو را در خواب کردم
شبی
یاد تو را در خواب کردم - دلم را باز
بی تاب کردم
زبس دیر
آمدی یاد تو را من - به لوح سینه ی خود قاب کردم
بریدن
دل از او، هرگز نباید
بریدن
دل از او، هرگز نباید - که گردون مثل او، هرگز نزاید
دعا
کردم همین آدینه آقا - به حق حضرت زهرا بیاید
من
مهدیم در دست تیغ انتقامم
من
مهدیم در دست تیغ انتقامم - مادر به قبر مخفیت بادا سلامم
ای
قلب مجروحم کباب از غربت تو - باریده اشکم قرن ها در غربت تو
مادر
دلم خون است از بندم رها کن - دستی برآور در ظهور من دعا کن
مادر
شنیدم بارها از پا فتادی - دیدی علی تنها بود باز
هم ایستادی
ای
کاش بودم تا علی را یار بودم - من جای تو بین در و دیوار
بودم
کی
میشود بردارم از جانت محن را - از خاک بیرون آورم من آن دو تن را
دریا
کنم از خون دل چشم ترم را - پرسم چرا کشتید آخر مادرم را
دلهای
ما لب تشنه ی باران رویت
دلهای
ما لب تشنه ی باران رویت - چشم انتظار صبح زیبای ظهورت
می
باری عطر روشنای صبحدم را - بر جاده های شب زده وقت عبورت
ما را
ببر با خود به دیدار خداوند - از سمت سهله ،جمکران از کوه طورت
آقا
اگر هم قلب ما از جنس سنگ است - شاید شود نیمه شبی سنگ صبورت
هر
روز بین کوچه های فاطمیه - لبریز ماتم میشود چشم غیورت
صاحب
عزا با واهمه میخوانم امشب - مرثیه های مادرت را در حضورت
خوش
آن صبح وصالی که هجران به سر آید
خوش
آن صبح وصالی که هجران به سر آید - خوش آن جمعه که بر من زمهدی
خبر آید
بگویید
و بگردید به دریا و به صحرا - کجایی گل زهرا کجایی
گل زهرا
خوش
آن لحظه شیرین که روی تو ببینم - سر راه تو همچون گدایان
بنشینم
ببوسم
رهت را، ببینم رخت را - کجایی گل زهرا ،کجایی گل
زهرا
خوش
آن لحظه که آریم به سوی تو نیازی - همه پشت سر تو بخوانیم
نمازی
برد
نغمه حمدت به هر آیه دل ما - کجایی گل زهرا کجایی
گل زهرا
به پای
گل نرگس بریزد گل یاس - بخوانید حضورش همه روضه ی عباس
بگویید
بگویید زبی دستی عباس - کجایی گل زهرا، کجایی
گل زهرا
خوش
آن لحظه شیرین که در کعبه درآی - چو پیغمبر اکرم کنار حجر
آیی
شود دیده
حجاج همه گرم تماشا - کجایی گل زهرا ،کجایی گل زهرا
همه
منتظر هستیم که آیی به مدینه - کنی یاد کنی
یاد، زمسمار و زسینه
زسوز
تو مدینه ،شود محشر کبری - کجایی گل زهرا، کجایی
گل زهرا
خوش
آن لحظه که آیی سر قبر پیمبر - سر قبر پیمبر شوی
زائر مادر
شود
تربت زهرا زدیدار تو پیدا - کجایی گل زهرا کجایی
گل زهرا
دو
چشم تو شرار غربت و درد، یابن زهرا
دو
چشم تو شرار غربت و درد، یابن زهرا - به جان مادرت این جمعه برگرد، یابن
زهرا
بیا
تا حسرت تو نماند در دل من - بیا و حل نما تو تمام مشکل من
همه
انس وجان، اسیر توأند، اسیر خال رویت - بگو نازنین ،کجایی
کجا، کنم من جستجویت
سر
راهت نشستم تا بیایی، یابن زهرا - بیا پایان
بده بر این جدایی ،یابن زهرا
الا ای
صاحب عصر ، بیا از پشت ابرا - میان کوچه ها تو، به استمداد زهرا
که در
پشت در، به خون جگر، صدایت کرد مولا - پس از سالیان، زغم کن رها، تو
مهدی مادرت را
اللهم
ارنی الطلعة الرشیده و الغرة الحمیده ...
آروم
آروم دیگه آقا، فکر میکنم میخوای بیایی
آروم
آروم دیگه آقا، فکر میکنم میخوای بیایی
- به دلم اُفتاده ارباب، که همین روزا میایی
جمعه
های بیشماری، اُومد و آقام نیومد - یابن الزهرا کی
می آیی، عمر من دیگه سر اُومد
اونیکه
غربت چشماش،وسعتش قددودنیاست - اونیکه دیدنش واسه من، خیلی
سخته مثل رویاست
اونیکه
وقت ظهورش ، همرهش شمشیر مولاست
اولین
روضه ای که اون میخونه روضه ی - كوچه و سیلی و صورت
نیلی زهراست
رد
دست یه قناری مونده رو دیوار خونه - هنوزم خونه رو پهلوش ، مونده
رو مسمار خونه
با
صورتت قناری، سیلیه کوچه چه کرده - میکشه دست روی
خاکا ،دنبال جوجه اش میگرده
همه
جا رسم که میگن ،حرف حق سند نمیخواد - آخه کافرای بی دین،
گل چیدن لگد نمیخواد
بی
تو فضای روضه چه دلگیر می شود
بی
تو فضای روضه چه دلگیر می شود - سیلاب غم زكوه سرازیر
می شود
ماه
فلك ستاره فشاند زچشم خویش - خورشید پشت كوه زمین گیر می
شود
بس پیر
در فراق تو مرد و بسی جوان - در انتظار آمدنت پیر می شود
تا ما
نمرده ایم تو پا در ركاب كن - تعجیل كن عزیز دلم دیر می
شود
ای
دل بشارت میدهم خوش روزگاری میرسد
ای
دل بشارت میدهم خوش روزگاری میرسد - یا درد و غم طی
میشود، یا شهریاری میرسد
گر
کارگردان جهان، باشد خدای مهربان - این کشتی توفان زده هم بر
کناری میرسد
اندیشه
از سرما مکن سر میشود دوران وی - شب را سحر باشد ز پی، آخر
بهاری میرسد
ای
منتظر! غمگین مشو قدری تحمل بیشتر - گردی به پا شد در
افق، گویی سواری میرسد!
یار
همایون منظرم آخر درآید از درم - امید خوش میپرورم زین
نخل باری میرسد
کی
بوده است و کی شود ملک غزل بی حکمران - هر دوره آنرا خواجه ای
یا شهریاری میرسد
«مفتون»
منال از یار خودگر با تو گاهی تلخ شد - کز گل بدان لطف و صفا گه نیش
خاری میرسد
مفتون
امینی
مژده
ای دل كه مسیحا نفسی می آید
مژده
ای دل كه مسیحا نفسی می آید - كه از انفاس خوشش بوی
كسی میآید
از غم
و درد مكن ناله و فریاد كه دوش - زده ام فالی و فریاد رسی
می آید
ز آتش
وادی ایمن نه منم خرم و بس - موسی اینجا باید قبسی
میآید
هیچكس
نیست كه در كوی تواش كاری نیست - هر كس اینجا بامید
هوسی میآید
كس
ندانست كه منزلگه مقصود كجاست - اینقدر هست كه بانگ جرسی می آید
خبر
بلبل این باغ مپرسید كه من - نالۀ میشنوم كز قفسی می
آید
دوسترا
گر سر پرسیدن بیمار غم است - گو بیا خوش كه هنوزش نفسی می
آید
یار
دارد سر صید دل حافظ یاران - شاهبازی بشكار مگسی می
آید.
خبر
آمد ، خبری در راه است
خبر
آمد ، خبری در راه است - سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید
این جمعه بیاید ، شاید - پرده از چهره گشاید ،
شاید
با
همه لحن خوش آوائی ام - در به در کوچه تنهائی ام
ای
دو سه تا کوچه زما دور تر - نغمه تو از همه پر شور تر
کاش
که این فاصله را کم کنی - محنت این قافله را کم کنی
کاش
که همسایه ما می شدی - مایه آسایه ما می
شدی
هر که
به دیدار تو نایل شود - یک شبه حلال مسایل شود
دوش
مرا حال خوشی دست داد - سینه ما را عطشی دست داد
نام
تو بردم لبم آتش گرفت - شعله به دامان سیاوش گرفت
نام
تو آرامه جان من است - نامه تو خط امان من است
ای
نگه ات خاستگه آفتاب - بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده
بر انداز ز چشم ترم - تا بتوانم به رخت بنگرم
ای
نفست یار و مددکار ما - کی و کجا وعده دیدار ما
مرحوم
آقاسی
دل
مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
دل
مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد - به هوای دیدن تو هوس
حجاز دارد
به
مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم - توئی که نقطه ی
عطفی به اوج آیینم
کدام
گوشه مشعر کدام کنج منا - به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
روا
مباد که بر بنده ات نظر نکنی - روا مباد که ارباب جز تو بگزینم
چو رو
کنی به رهت درد و رنج نشناسیم - ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم
خدا
کند تو بیایی و صبح سر
بزند
خدا
کند تو بیایی و صبح سر
بزند - که بی ستاره ترین شب شب جدایی توست
بیا
که دیدن رویت بهشت موعود است - بهشت هم آیتی از جلوه
خدایی توست
مولا
بخوان تو آیه اَمّن یجیب را - زیرا که می رسد به
اجابت دعای تو
اول
بیا مدینه و بنما که در کجاست - گمگشته قبر مادر درد آشنای تو
گر
دیده ام ندید رخ دلربای تو - دل پر زند به سینه من در
هوای تو
خواهم
که جای پای ترا بوسه زنم - در حیرتم که کجاست جای
پای تو
زهی
خجسته زمانی که یار باز آید
زهی
خجسته زمانی که یار باز آید - به کام غمزدگان غمگسار باز
آید
به
پیش خیال خیالش کشیدم ابلق چشم - بدان امید که آن
شهسوار باز آید
اگر
نه در خم چوگان او رود سر من - ز سر نگویم و سر خود چه کار باز آید
مقیم
بر سر راهش نشسته ام چون گرد - بدان هوس که بدین رهگذار باز آید
دلی
که با سر زلفین او قراری داد - گمان مبر که بدان دل قرار باز
آید
چه
جور ها که کشیدند بلبلان از دی - به بوی آنکه دگر نوبهار باز
آید
ز نقش
بند قضا هست امید آن حافظ - که همچو سرو به دستم نگار باز آید
کنج
ایوان نگاه تو که زنجیر شدم
کنج
ایوان نگاه تو که زنجیر شدم - مات و مبهوت تو و باده ی
شبگیر شدم
لحظه
هایی که پر از ثانیه ی دیدن بود - من به دستان سحرخیز تو تکثیر شدم
شب و
آن پیر خرابات و دلی باده پرست - من چُنان خواب خوشی یک
شبه تعبیر شدم
چه
مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی - آن شبی کز دو لب یار ، نمک
گیر شدم
من که
از گردش ایام به ضعف افتادم - عجب آن بود که آن شب به نمک ، سیر شدم
نمک
سفره ی دلدار کفایت کندم - تا
ابد بر سر این سفره زمین گیر شدم
شکر
ایزد که مرا مست و خرابش فرمود - غم
ندارم که در این واقعه تکفیر شدم
من
فقط معتکف کنج نگاه تو شدم - شکر دارم که در خانه ی تو پیر شدم
بازآ
که دل هنوز به یاد تو دلبر است
بازآ
که دل هنوز به یاد تو دلبر است - جان از دریچه نظرم ، چشم بر در است
بازآ
دگر که سیه دیوار انتظار - سوزنده تر ز تابش خورشید محشر است
بازآ
، که باز مردم چشمم ز درد هجر - در موج خیز اشک چو کشتی ، شناور است
بازآ
که از فراق تو ی غیب از نظر - دامن ز خون دیده چو
دریای گوهر است
ای
صبح مهر بخش دل ، از مشرق امید - بنمای رخ که طالعم از شب ،
سیاه تر است
زد
نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک - آیینه دار چهره ات
ای ماه منظر است
ای
رفته از برابر یاران "مشفقت" - رویت به هر چه می نگرم
در برابر است
استاد
مشفق کاشانی
ره
دین بیاب از خرد چون سزاست
ره
دین بیاب از خرد چون سزاست - که گیتى بدین ایستادست
راست
از
این پس نباشد پیامبر دگر - به آخر زمان (مهدى) آید به در
بگوید
خط و نامه کردگار - کند دین پیغمبرى آشکار
بدارد
جهان بر یکى دینِ پاک - برآرد ز دجّال و خیلش هلاک
رسد
از آسمان هر پیمبر فراز - شوند از پس مهدى اندر نماز
اسدى
طوسى
گلی
گم کردهام میجویم او را
گلی
گم کردهام میجویم او را - به هر گل میرسم میبویم
او را
گل من
نی بود این و نه آنست - گل من مهدی صاحب زمان است
دلم
اندر هوایش میزند پر - شرر افکنده بر جانم چو آذر
خوش
آن روزی که با شم یاور او - بمانند گدایان بر در او
خوش
آن روزی که من پروانه باشم - فدای آن گل یکدانه باشم
خوش
آن روزی که من بر عهد دیرین - نثار او کنم این جان
شیرین
الا
ای گل کجایی جان فدایت - چه باشد گر که گردم خاک
پایت
ز درد
انتظارت جان به لب شد - تن فرسودهام در تاب و تب شد
بسی
رفتند و مردند از فراقت - ندیدند در جهان آن روی ماهت
"نبوی
گرگانی"
آقا
بیا تا زندگی معنا بگیرد
آقا
بیا تا زندگی معنا بگیرد - شاید دعای مادرت زهرا
بگیرد
آقا
بیا تا با ظهور چشمهایت - این چشمهای ما کمی تقوا
بگیرد
آقا
بیا تا این شکسته کشتی ما - آرام راه ساحل دریا بگیرد
اقا
بیا تا کی دو چشم انتظارم - شبهای جمعه تا سحر احیا
بگیرد
پایین
بیا خورشید پشت ابر غیبت - تا قبل از آن که کار ما بالا
بگیرد
آقا
خلاصه یک نفر باید بیاید - تا انتقام دست زهرا را
بگیرد
"علی
اکبر لطیفیان"
افسوس
كه عمرى پى اغیار دویدیم
افسوس
كه عمرى پى اغیار دویدیم - از یار بماندیم و به
مقصد نرسیدیم
سرمایه
ز كف رفت و تجارت ننمودیم - جز حسرت و اندوه متاعى نخریدیم
پس
سعى نمودیم كه ببینیم رخ دوست - جان ها به لب آمد، رخ دلدار ندیدیم
ما
تشنه لب اندر لب دریا متحیر - آبى به جز از خون دل خود نچشیدیم
اى
بسته به زنجیر تو دل هاى محبّان - رحمى كه در این بادیه بس رنج
كشیدیم
چندان
كه به یاد تو شب و روز نشستیم - از شام فراقت چو سحر گه ندمیدیم
اى
حجّت حقّ پرده ز رخسار برافكن - كز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم
ما
چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه - در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم
اى
دست خدا دست برآور كه ز دشمن - بس ظلم بدیدیم و بسى طعنه شنیدیم
شمشیر
كَجَت ، راست كند قامت دین را - هم قامت ما را كه ز هجر تو خمیدیم
كوكب
است اینكه ز دامان سحر میریزد
كوكب
است اینكه ز دامان سحر میریزد - یا كه در مقدم تو
سكۀ زد می ریزد
چونكه
از راه رسد موكب فرخنده تو - در رهت آنچه فلك داشت گهر می ریزد
آورد
باد صبا مژده كه تو میآیی - زین جهت گل به همه راهگذر می
ریزد
كن
شتاب ای شه والا پی تعمیر جهان - كه ز دیوار و درش فتنه و
شر می ریزد
لشكر
حسن تو نازم كه دل هر بشری - پیش مژگان سیاه تو سپر می ریزد
هر كه
جز عشق تو مهر دگری بر گیرد - هستی خویش به سیلاب
خطر میریزد
مصلح
و منتظر و حجت و مهدی قائم - آنكه از قامت او شوكت و فر می ریزد
نور
زهرا است كز او دیدۀ نرگس روشن - شاخ طوبی است كه بر خاك ثمر می
ریزد
دگرازتلخی
دوران نكندشكوه حسان - تازشیرین لب دلدارشکرمیریزد
نغمه
های پیروزی ص232: حسان
مژده یا
فاطمه آمد مهدی دین
مژده یا
فاطمه آمد مهدی دین - چشمت بادا روشن از فرزندی چنین
انهار
لطف حق هر سو روان شده - از دهم عیسوی عالم جوان شده
از
نور مهدی روشن جهان شده - مهدی كه تابدش نور حق از جبین
مرحبا
مرحبا بر نرگس و گلشن - طفلی كز كودكی پیدا تكاملش
دلبسته
فاطمه بر موی سنبلش - همچو مه صورت آن یار نازنین
در نیمه
شعبان جشن عدالت ایست - روح عدالت را روز ولادت است
حجه
ابن الحسن صاحب ولایت است - مظهر قدرت است بر رب العالمین
یوسف
زهرا مهدی یا مهدی
یوسف
زهرا مهدی یا مهدی - دلبر دلها مهدی یا مهدی
سیدومولا
مهدی یا مهدی - رهبرومولا مهدی یا مهدی
مهدی
یا مهدی ،مهدی یا مهدی - مهدی یا مهدی
،مهدی یا مهدی
یوسف
زهرا توئی تو آقا - دلبردلها توئی تو آقا
سید
ومولا توئی تو آقا - رهبر ومولا توئی توآقا
مهدی
یا مهدی ،مهدی یا مهدی - مهدی یا مهدی
،مهدی یا مهدی
روح
منی تو یا حجة الله - جان منی تو یا حجة الله
عشق
منی تو یا حجة الله - جان منی تو یا حجة الله
مهدی
یا مهدی ،مهدی یا مهدی - مهدی یا مهدی
،مهدی یا مهدی
بیا
كنارم یوسف زهرا - كسی ندارم یوسف زهرا
چه بی
قرارم یوسف زهرا - توئی نگارم یوسف زهرا
مهدی
یا مهدی ،مهدی یا مهدی - مهدی یا مهدی
،مهدی یا مهدی
جلوه
طاها بقیة الله - عزیز زهرا بقیة الله
توعطرگلها
بقیة الله - بیا زصحرا بقیة الله
مهدی
یا مهدی ،مهدی یا مهدی - مهدی یا مهدی
،مهدی یا مهدی
توئی
امام و امیردلها - توئی شقایق تو عطرگلها
عصاره
این جهان خلقت - توئی چو یوسف عزیز زهرا
مهدی
یا مهدی ،مهدی یا مهدی - مهدی یا مهدی
،مهدی یا مهدی
بیا
تو بیرون زابر غیبت - فرج بیاور ز بعد شدت
به
باقری و جهان تشنه - دمی ببار ای سحاب رحمت
مهدی
یا مهدی ،مهدی یا مهدی - مهدی یا مهدی
،مهدی یا مهدی
مهدی
یا مهدی ،مهدی یا مهدی - مهدی یا مهدی
،مهدی یا مهدی
ارکتاب
مجموعه اشعارباقری
بیا
بیا تو ای امید شیعیان
بیا
بیا تو ای امید شیعیان - بیا بیا تو ای
امید انس وجان
ای
حجت خدا الغوث و العجل - بیا بیا بیا یا صا حب الزمان
یا
صاحب الزمان،یا صاحب الزمان - یا صاحب الزمان،یا صاحب الزمان
بیا
تو در حرم اقامه كن نماز - چوجد خود نبی بیا بگو اذان
توبركش
ازنیام چوشاه لا فتی - تو تیغ ذوالفقار یدالله زمان
یا
صاحب الزمان،یا صاحب الزمان - یا صاحب الزمان،یا صاحب الزمان
بیا
بما نما تو قبر مادرت - كجاست قبر او تو آگهی از آن
بگیر
انتقام زدشمنان دین - زشمرو حرمله سنان این زمان
یا
صاحب الزمان،یا صاحب الزمان - یا صاحب الزمان،یا صاحب الزمان
بیا
كه باقری نهاده جان بكف - زبهریاری ات كند نثارجان
برای
یاری ات این خیل منتظر - آماده جهاد تمام شیعیان
یا
صاحب الزمان،یا صاحب الزمان - یا صاحب الزمان،یا صاحب الزمان
ارکتاب
مجموعه اشعارباقری
كی
میشود من بشنوم آقا صدایت
كی
میشود من بشنوم آقا صدایت - گوئی انا المهدی شودبرپا قیا
مت
كی
میشود من در ركابت جا بگیرم - بینم كنار كعبه آن روی چو
ماهت
كی
میشود درمسجد و درحال احرام - بینم تو در حال طوافی وعبادت
آقا بیا
یا بن الحسن دورت بگردم - این جان نا قابل نما یم من فدایت
این
دیدگان ما كجا دیدار رویت - اما بیا یك لحظه كن بر
ما عنایت
یك
لحظه ای برما نما آن روی چون ماه - من رونمائی میدهم جان
را برایت
بنما
قیام ای قائم آل محمد - قد قامت تو میكند برپا قیامت
الله
اكبر گوی وبرپا كن نمازی - اندر كنار كعبه كن برپا جماعت
پشت
سرت عیسی ویارانش ببینم - خیل ملائك صف به صف اندر
عبادت
من هم
نمازی با تو ای مهدی بخوانم - گردد نصیبم باقری گراین
سعادت
این
شعردر مكه معظمه درمسجدالحرام سروده شده است
ارکتاب
مجموعه اشعارباقری
امام
ما مهدی ما تاج سرِما
امام
ما مهدی ما تاج سرِما - درعرفات یك قدم نِه به سرِ ما
امام
عصروقائم آل محمد - تو جانشین دائم آل محمد
خاك
رَهِ تو توتیای دیدۀ ما - راست شود ازتو قدَ خمیدۀ
ما
درعرفات
چشم ما سوی تو باشد - به آرزوی دیدن روی تو باشد
درعرفات
یك نظركن به محبان - ما همه خاك پای تو از دل و از ازجان
گرچه
میان جمع ما تو در خفائی - حضور تو به جمع ما دهد صفائی
حضورتو
در عرفات عارفانه است - دعای تو ثنای تو چه عاشقانه است
تو
بهترینِ خلقِ این روی زمینی - میان بندگان حق
تو بهترینی
ماریزه
خوارِ خوان نعمت تو هستیم - ما كه رهینِ لطف و منّت توهستیم
روزی
ما هست زیمن آن وجودت - ماریزه خوار سفرۀ بخشش و جودت
وجود
تو مایۀ تسكین زمین است - آرامش ما زوجود تو یقین
است
باقری
و جملۀ یاران و محبان - درآرزوی دیدنت ای مهِ تا
بان
این
شعردرعرفات سروده شده است
ارکتاب
مجموعه اشعارباقری
آرزو
دارم كه آن مهر درخشان را ببینم
آرزو
دارم كه آن مهر درخشان را ببینم - اختر برج عدالت ماه تابان را ببینم
آرزو
دارم كه روزی من بگیرم دامنش را - جان دهم اندر ركابش جان جانان را ببینم
آرزو
دارم ببینم من بدست آن ید الله - ذوالفقار حیدری را قتل
عدوان را ببینم
آرزو
دارم كه گردم من ز یاران جنابش - تا كه قتل طاغیان و مستبدان را ببینم
آرزو
دارم ببینم انتقام از غاصبین را - انتقام از پیروان آل سفیان
را ببینم
انتقام
پهلوی بشكسته زهرای اطهر - انتقام محسن مقتول بی جان را ببینم
انتقام
خون حلق اصغر شیرین زبان را - انتقام خون پاك آن شهیدان را ببینم
آرزو
دارم ببینم بهر اجرای عدالت - آن امام دادگر بر دادخواهان را ببینم
بعد
ظلم و جور و عصیان بعد استبداد و طغیان - من بكرسی عدالت عدل یزدان
را ببینم
بشنوم
جاء الحق و بینم حقیقت را بدنیا - بهر نابودی باطل حكم
قرآن را ببینم
آرزو
دارم ببینم حجه اثنی عشر را - وارث پیغمبران وهم امامان را ببینم
آرزو
دارم من محزون مضطر زار و غمگین - بهر درمان آن دوای دردمندان را ببینم
آرزو
دارم بینم كاخ ظالم را خرابه - وانگهی من مهدی آباد ضعیفان
را ببینم
این
شب تاریك ظلمانی ز پی دارد سپیده - عاقبت پایان این
شام غریبان را ببینم
هست
دنیا خار زاری با حكومتهای ظالم - با قیام مهدی آخر
من گلستان را ببینم
اینچنین
ظلمی كه گردد بر سر این بی گناهان - خواهم آخر انتقام بی
گناهان را ببینم
بر یتیمان
او پدر بهر ضعیفان یارو یاور
- عاقبت من آن پناه بی پناهان را ببینم
او چو
یوسف مردم دنیا به هجرش همچو یعقوب - عاقبت پایان هجر پیر
كنعان را ببینم
باشد
اندر انتظارش مردم محروم دنیا - عاقبت بر انتظار آن روز پایان را ببینم
افضل
اعمال امت انتظار روی مهدی است - باقری پایان این
دوران هجران را ببینم
ارکتاب
مجموعه اشعارباقری
العجل
ای صاحب محراب و منبر العجل
العجل
ای صاحب محراب و منبر العجل - العجل ای حامی دین پیمبر
العجل
زودتر
باز آ رها كن دوستانت را ز غم - ای معز الاولیا مولا و سرور العجل
زودتر
باز آ بذلت افكن اعدای خدا - ای مذل دشمنان حی داور العجل
زودتر
باز آ و بر گیر انتقام مصطفی - ریشه كن كن این گروه پست
ابتر العجل
زودتر
باز آو برگیر انتقام مادرت - كو شكسته پهلویش از ضربت در العجل
زودتر
باز آ و برگیر انتقام جد خود - آن حسین بن علی سبط پیمبر
العجل
زودتر
باز آ رها كن مسلمین را از ستم - كن زمین را پاك از اعدای كافر
العجل
از نیام
آور برون آن ذوالفقار حیدری - ای امام عدل بنشین بر تكاور
العجل
پرچم
قسط و عدالت را برافرازای شها - پرچم طاغوتیان را كن نگونسرا العجل
مجری
قانون حق باز آ و این قانون را - تو نما اجرا ایا مولا و رهبر العجل
مهدی
صاحب زمان باز آ گروه جاهلین - كن هدایت در ره الله اكبر العجل
ای
امام عصر و دوران زودتر بازآ نما - تو امامت بر تمام خلق یكسر العجل
باقری
در انتظارت با تمام مسلمین - حجت حق زودتر باز آ تو از در العجل
ارکتاب
مجموعه اشعارباقری
ای
حامی مستضعفان مهدی بیا مهدی بیا
ای
حامی مستضعفان مهدی بیا مهدی بیا - ای یاور
رزمندگان مهدی بیا مهدی بیا
مهدی
بیا،مهدی بیا،مهدی بیا،مهدی بیا
ای
مهدی صاحب زمان ای یاور اسلامیان - الغوث ادرك الامان مهدی
بیا مهدی بیا
مهدی
بیا،مهدی بیا،مهدی بیا،مهدی بیا
ای
حجت پروردگار مستضعفین در انتظار - كن خویشتن را آشكار مهدی بیا
مهدی بیا
مهدی
بیا،مهدی بیا،مهدی بیا،مهدی بیا
ای
یادگار مصطفی اندر ظهورت با صفا - گردد جهان پر جفا مهدی بیا
مهدی بیا
مهدی
بیا،مهدی بیا،مهدی بیا،مهدی بیا
باز آ
و از لطف و كرم اسلامیان از بحر غم - بنما رها ای محترم مهدی بیا
مهدی بیا
مهدی
بیا،مهدی بیا،مهدی بیا،مهدی بیا
بنگر
بسیج و پاسدار با ندبه و حالِ نزار - هر لحظه اندر انتظار مهدی بیا
مهدی بیا
مهدی
بیا،مهدی بیا،مهدی بیا،مهدی بیا
رزمندگان
در جبهه ها در سنگر و حال دعا - خواهند دیدار ترا مهدی بیا مهدی
بیا
مهدی
بیا،مهدی بیا،مهدی بیا،مهدی بیا
تو ای
امام منتظر یكدم بحال ما نگر - كن دشمنان را در بدر مهدی بیا
مهدی بیا
مهدی
بیا،مهدی بیا،مهدی بیا،مهدی بیا
درانتظا
رت با قری با جملۀ رزمند گا ن - یك لحظه بینیمت عیا
ن مهدی بیا مهدی بیا
این
شعرسروده شده توسط سیدمحمدباقری پور درجبهه سالهای دفا ع مقدس
ارکتاب
مجموعه اشعارباقری
یابن
الحسن كجایی - ما منتظر بیایی
یابن
الحسن كجایی - ما منتظر بیایی - تعجیل كن
توبشتاب - ای حجت خدایی
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
دنیا
پر از جهالت - گمراهی و ضلالت - بنما ظهوراینك - بر پا نما عدالت
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
تو ای
امام دوران - هستی چو ماه پنهان - پرده ز
رخ بر افكن - تا كه شوی نمایان
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
ما
منتظر براهت - از بهر یك نگاهت - بر چشم ما قدم نه - با لشكر و سپاهت
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
اندر
دعای ندبه - گوئیم اَینَ اَینَ - آنكو امام هستی
است - او شاه عالمینَ
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
آنروز
كو بیاید - با خیل یاورانش - آنروز می شود كور - چشمان
دشمنانش
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
آنروز
شاد و خوشحال - آنكو در انتظار است - از بهر دوستانش - آنروز نوبهار است
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
آنروز
رخت بندد - هر كینه و عداوت - آنروز جمع گردد - هر شادی و محبت
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
آنروز
هست نابود - هر پستی و رذالت - دنیا شود گلستان - در سایه عدالت
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
آنروز
گرگ با میش - در صلح و در صفایند - آنروز عهد و پیمان - در حیطه
و فایند
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
آنروز
دشمنان - سلطان كربلا را - بینی تو دست بسته - آن خیل اشقیا
را
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
گیرد
امام مهدی - از دشمنان كافر - آنروز انتقام - خون علی اصغر
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
گیرد
امام مهدی - از دشمن پلیدش - آنروز انتقام - آن مادر شهیدش
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
ای
باقری خوشا كه - آنروز زنده باشی - اندر ركاب مهدی - سر باز و
بنده باشی
عجل
علی ظهورك، عجل علی ظهورك
ارکتاب
مجموعه اشعارباقری
یابن
الحسن یابن الحسن
یابن
الحسن یابن الحسن - یابن الحسن یابن الحسن
اندرصفا
یا مروه ای - یا در كنار كعبه ای
درحال
سعیی یا طواف - مسعی تو هستی یا مطاف
یك
لحظه بینم روی تو - خال خدو ابروی تو
خاك
كف پای تورا - سرمه كنم بردیده ها
درلا
بلای حاجیان - جویم همی ازتو نشان
نه یك
قدم بر چشم ما - یك لحظه یا بن المصطفی
تو ای
ولی ذوالمنن - یابن الحسن یابن الحسن
یابن
الحسن یابن الحسن - یابن الحسن یابن الحسن
ما
جمله بیمار توایم - ازجان خریدار توایم
اندر
رهت بنشسته ایم - بیمارو زار و خسته ایم
تو یوسف
و بردی قرار - ازما همه یعقوب زار
ما
همچو مجنون كو بكوی - زاری كنیم و گفتگوی
باشد
زبان حال ما - مهدی بیا مهدی بیا
مارا
رها كن ازمحن - یابن الحسن یابن الحسن
یابن
الحسن یابن الحسن - یابن الحسن یابن الحسن
ای
طالب خون خدا - كن یك نظر در كربلا
بركش
تو شمشیر از نیام - از ظالمین گیر انتقام
ازحرمله
، شمر و سنان - و ز كوفیان و شامیان
وز
ابن سعدو از یزید - گیر انتقامی بس شدید
ما
منتظر با باقری - هستیم بهر یاوری
یار
تو در هر انجمن - یابن الحسن یابن الحسن
یابن
الحسن یابن الحسن - یابن الحسن یابن الحسن
سروده
شده توسط سیدمحمدباقری پور در مكه معظمه
ارکتاب
مجموعه اشعارباقری
نهم
ربیع اول مهدی شد امام ماها
نهم
ربیع اول مهدی شد امام ماها - حافظ وجوداوباش ای خدایا
بارالها
حضرت
مهدی قائم شده خاتم الوصیین - همچنانكه جداوهم شده خاتم النبیین
نبوددگرازاین
پس نه پیمبرونه مهدی - بشنوتوازمحمد(ص)كه ولانبی بعدی
بودآخرین
وصی هم پس ازاو امام قائم - بوداوامام ماها كه اما متی است دائم
همه شیعیان
دراین روز شده شاد ازاین امامت - همه دوستان مهدی شده شاد ازاین
سعادت
همه شیعیان
زده چنگ به ولایت تومهدی - همه دوستان بودشاد زامامت تومهدی
همه
شادگشته اما توشدی زجمع غائب - زغیاب توجهان شد چوشب ای شهاب
ثاقب
زفراق
توست محزون همه دوستانت ای یار - توشدی مسافرعشق بودت خدانگهدار
چه
خوش است روزوصلت كه توازسفربیایی - دهمت به هدیه جانم به
نشان رونمایی
چه
خوش است یابن زهرا كه ببینم ازتورویی - شنوم ازآن لبانت
سخنی وگفتگویی
چه
خوش است باظهورت شنوم ندای الحق - توبپاكنی بعالم علمی زعدل
مطلق
چه
خوش است آن ندارا شنوی توباقری پور - شنوی ندای الحق بشوی
توشادومسرور
روضه شهدای فخ
حسین بن علی بن حسن مثنی ابن حسن بن علی
علیه السلام رهبرقیام ذی الحجه سال 169 هجری قمری
که در وادی فخ مستقر شدند . صبحگاهان نماز جماعت به امامت حسین بن علی
اقامه شد . پس از نماز صبح لشگریا ن تا دندان مسلح عباسی به آنان حمله
ور شدند و بیش ازیكصد تن از فرزندان رسول خدا (ص)و ارادتمندان ایشان
را درحال احرام كشتند .
دراین ماجرا یکی ازنوادگان حسن مثنی
فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام به همراه گروهی ازسادات پس از
آن كه حاكم مدینه را بیرون و حكومت شهر را به دست گرفتند ، برای
استفاده از فضای حج جهت افشای جنایات (هادی عباسی)
به طرف مكه حركت كردند (ودرمنطقه فخ مستقرشدند وقیامی را بر ضد هادی
عباسی در منطقه فخ بوجودآوردند) که واقعه خونبار "فخ"بوقوع پیوست.
جانیان ،
سرهای شهدا را از بدن جدا كردند و بهمراه اسرا نزد هادی عباسی
فرستادند و بدنهای بی سر شهدا پس از سه روز توسط مردم مكه درمحل
" وادی فخ " دفن شدند.
یكی از قیامهایی كه شیعیان
در مقابل ظلم وستم حكومت عباسی انجام دادند قیام حسین بن علی
بن حسن است كه در سال 169ه ق در منطقه فخ در زمان خلافت هادی عباسی
اتفاق افتاد. نسب رهبر این قیام این گونه است:حسین بن علی
بن حسن بن حسن بن حسن المجتبی(ع).
رهبر این قیام نبیره امام حسن مجتبی-علیه
السلام- و از خاندان فضل و جهاد و علم و عبادت و از شریفترین بیت
یعنی اهل بیت پیامبر اسلام می باشد. از ویژگی
های این قیام این است كه قبل از وقوع این حادثه روایاتی
در مورد مقام و منزلت حسین بن علی صاحب فخ وارد شده است،كه جالب توجه
است، که در اینجا به یك روایت اشاره می كنم:
امام محمد باقر-علیه السلام- روایت می
كند كه روزی پیامبر-صلی الله علیه وآله- از سرزمین
فخ عبور می كرد؛ هنگامی كه به موضع فخ رسید، پیامبر از
مركب پیاده شد و درآنجا دو ركعت نماز خواند،در ركعت دوم بی اختیار
به گریه افتاد واصحاب هم از گریه آن حضرت به گریه افتادند، پیامبر
دلیل گریه خویش را چنین شرح داد:در ركعت اول نماز بودم
جبرئیل بر من نازل شد وخبر داد:«ای محمد،مردی از فرزندان تو در
همین مكان كشته خواهد شد وپاداش و اجر هر كسی كه در ركاب او به شهادت
می رسد، ثواب وپاداش دو شهید است».[بحارالانوار، ج48ص170 / مقاتل
الطالبیین؛ ص290 / تنقیح المقال مامقانی،ج1ص337كلمه «حسین»]
همچنین برای منزلت صاحب فخ و قیام او روایات
دیگری نیز بیان شده است:
امام كاظم-علیه السلام- هم پس از شهادت حسین بن
علی صاحب فخ، در مورد قداست وپاكی او فرمود:«بخدا سوگند او رفت و به
شهادت رسید در حالی كه مسلمانی صالح و روزه دار و امر كننده به
معروف و نهی كننده از منكر بود،همانند او در خاندانش یافت نمی
شود».[بحارالانوار،ج48ص165]
امام جواد-علیه السلام- در مورد بزرگی حادثه
دلخراش فخ می فرماید:«پس از واقعه كربلا برای ما قتلگاهی
بزرگتر از حادثه فخ نبود».[تنقیح المقال مامقانی، ج1ص337؛/ عمدة
الطالب ابن عنبه ص172 وص211]
مورخ مشهور یعقوبی در مورد علت این قیام
می گوید: اصرار حكومت عباسی بر دستگیری طالبیان
باعث شد كه آنان به سوی حسین بن علی (صاحب فخ) رفته و از او
بخواهند تا قیام كند، اما وی به همراهی آنان اطمینان
نداشت. از این رو اگر چه تعداد بسیاری از كسانی كه به حج
آمده بودند با او بیعت كردند؛ اما كمتر از پانصد نفر با او همراهی
كردند. آنها در سرزمین فخ در نزدیكی مكه مكرمه،با سپاهیان
هادی عباسی روبه رو شدند وبیشترآنها نیز پراكنده شدند
وحسن بن علی به همراه عدّه ای به شهادت رسیدند.[تاریخ یعقوبی،
ج2، ص404-405]
حكومت ظالم عباسی در این حادثه جسارت و
ناجوانمردی یزید بن معاویه را تكرار كردند و سرهای
شهدا را بریده و بر نیزه زده و در مكه مكرمه در معرض تماشای
حجاج و زائران خانه خدا قرار دادند.بیش از صد سر بالای نیزه بود
و سر حسین بن علی رهبر قیام فخ و سر سلیمان بن عبدالله بن
حسن در پیشاپیش سرها بود.[تاریخ طبری؛ ج 8ص197]
این قیام در ظهر روز شنبه هشتم ذی
الحجة،سال یكصدوشصت ونه با شهادت حسین وجمعی از یارانش به
پایان رسید.[ماهیت قیام شهید فخ؛ سید ابوفاظل
رضوی اردكانی، ص169]
حسین بن علی بن حسن بن حسن، در سال 169 ه. ق، قیامی
را بر ضد هادی عباسی در منطقه فخ، از شهر مکه ترتیب داد که به
سرعت به شکست کشیده شد و وی به قتل رسید. ابو الفرج اصفهانی
روایتی از امام باقر - علیه السلام - نقل کرده که حضرت فرمود:
رسول خدا (ص) از فخ که می گذشت ایستاد، رکعتی نماز خواند و وقتی
رکعت دوم را خواند گریه کرد. اصحاب نیز گریه کردند، وقتی
دلیلش را پرسیدند حضرت فرمود: جبرئیل به من خبر داد که: «یا
محمد ان رجلا من ولدک یقتل فی هذا المکان و اجر الشهید معه اجر
الشهیدین»
در حال حاضر این مقبره در خیابان شهدا قرار
دارد. یک خیابان فرعی از خیابان شهدا به فاصله نزدیکی
از تقاطع شهدا - تنعیم به سمت مقبره می رود. مقبره مزبور در پایین
کوهی قرار گرفته که اکنون یک سمت آن مقبره و سمت دیگرش میدان
فوتبال است. این مقبره به عبارتی درپشت مسجد البوقری واقع است.
مقبره مزبور سه قسمت شده ; یک مثلثی کوچک آن در
حال از بین رفتن است، بخشی از آن با یکی دو متر ارتفاع از
سطح خیابان قرار دارد. بخشی هم که دیوار بدون در ورودی در
اطرافش هست نزدیکترین قسمت آن به کوه است. در درون این چهار دیواری،
مقبره نیمه مخروبه ای نیز قرار دارد که از بالای کوه
آشکار است. قاعدتا همانجا باید مقبره حسین بن علی، شهید
فخ باشد. (مقاتل الطالبیین، ص 366 و 367)
تکرار واقعه کربلا در 4کیلومتری مکه
دراین ماجرا یکی ازنوادگان حسن مثنی
فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام به همراه گروهی ازسادات پس از
آن كه حاكم مدینه را بیرون و حكومت شهر را به دست گرفتند ، برای
استفاده از فضای حج جهت افشای جنایات (هادی عباسی)به
طرف مكه حركت كردند (وقیامی را بر ضد هادی عباسی در منطقه
فخ بوجودآوردند) که واقعه خونبار "فخ "بوقوع پیوست.
منطقه "فخ" در شمال مكه و در 4كیلومتری
مسجد الحرام یادآور حادثه تلخ شهادت جمعی از ارادتمندان و نوادگان
امام مجتبی و امام حسین علیهما السلام می باشد .
در سال 168 هجری قمری و در دوران خلافت موسی
الهادی العباسی ، حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی
بن ابیطالب علیهم السلام از فرزندان بزرگوار امام حسن مجتبی (ع)
و گروهی از سادات و نوادگان معصومین پس از آن كه در مدینه منوره
دست به قیام زدند و حاكم را بیرون و حكومت شهر را به دست گرفتند ، برای
شركت در مراسم حج و استفاده از فضای آن جهت افشای جنایات حكام
عباسی و روشنگری راه معصومین علیهم السلام به طرف مكه
حركت كردند .
در منابع آورده اند :
این عده شب ترویه و هشتم ذی الحجه سال 169 هجری
قمری در وادی فخ مستقر شدند
. صبحگاهان نماز جماعت به امامت حسین بن علی اقامه شد . پس از نماز
صبح لشگریا ن تا دندان مسلح عباسی به آنان حمله ور شدند و بیش
ازیكصد تن از فرزندان رسول خدا (ص)و ارادتمندان ایشان را درحال احرام
كشتند .
جانیان ،
سرهای شهدا را از بدن جدا كردند و بهمراه اسرا نزد هادی عباسی
فرستادند و بدنهای بی سر شهدا پس از سه روز توسط مردم مكه درمحل "وادی
فخ" دفن شدند.
از امام هفتم (ع) نقل شده است كه فرمود: وقتی سر بریده
، حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب را
مشاهده كردند ، فرمودند: مضی والله مسلما ،صالحا ،صواما ، قواما
آمرابالمعروف وناهیا عن المنكر لم یكن فی اهل بیته مثله
مزار غریب شهدای وادی فخ همانند دیگرقبرستان
های تاریخی و جدید !! عربستان بی نشان می
باشد و وهابیون چنان قبور را با خاك یكسان كرده اند كه مزار هیچ
فردی در آن قابل تشخیص نمی باشد.
اما باقر (ع) از پیامبر گرامی اسلام نقل كرده
اند كه آن حضرت فرمودند :مردی از اولاد من با جماعتی دیگر دراین
محل (وادی فخ) كشته می شوند كه ارواح آنها بر بدنهایشان به سوی
بهشت سبقت خواهد گرفت . و جبریل به من خبر داده كه یكی از
فرزندان تو در این مكان به شهادت می رسد كه اجر دوشهید دارد.(مقاتل
الطالبین ص 367)
امام جواد (ع)نیز فرمودند : «لم یكن لنا بعد الطف
مصرع اعظم من الفخ» برای ما اهل بیت بعد از كربلا قتلگاهی
بزرگتر از فخ دیده نشده است .
قسمتی از مقبره شهدای فخ در دامنه كوه فخ باقی
مانده كه در سال 1381 هجری شمسی دیواری اطراف آن كشیده
و سنگ مقبره عبدالله بن عمر رقم دو بر آن نصب شده است .
(بنابراقوال مشهور عبدالله بن عمر در منطقه معابده در محصب
– با تشدید بر ص – دفن شده است و اینكه او در فخ دفن شده نقلی غیرمشهوراست)
شهرت قبور شهیدان واقعه فخ در مكه در وادی فخ،
كه به «الشهداء» و «حی شهدا» (محله شهیدان) و «مسجد شهدا» معروف شده و
اخیرا در این جا برج هایی ساخته اند كه به «ابراج شهداء»
موسوم است.
در هشتم ذی حجه سال 169 هجری سپاهیان هادی
عباسی در این وادی (كه مدخل ورودی مكه و نزدیك مسجد
تنعیم است) حسین بن علی بن مثلث از اعقاب امام مجتبی(علیه
السلام) و بسیاری از علویان همراه او را (در حدود سیصد
تن) كه پس از تصرف مدینه (به علت ستم های نایب حاكم مدینه)
به سمت مكه میآمدند قتل عام كردند و سپس سرهای بیش از یكصد
تن از شهدا را همراه اسرا نزد خلیفه سفاك عباسی فرستادند. بدن های
بی سر شهدای فخ پس از سه روز در همان محل دفن گردید. (و گفته
اند پس از فاجعه كربلا هولناك تر از حادثه فخ واقع نگردیده است) امروزه مزار
شهدای فخ به علت عقاید نادرست حكام سعودی مورد تعرض و بی
حرمتی قرار گرفته وصاف و مسطح شده و قابل تشخیص نیست.
در شناسه حسین
بی علی بن حسن نوشته اند : امام مجتبی (ع) فرزندی داشتند
به نام حسن كه به حسن دوم یا حسن مثنی معروف بود . او نیز پسری
داشت به نام حسن كه به حسن سوم یا مثلث شهرت یافت.
حسن سوم فرزندی داشت به نام علی كه در هاشمیه
بغداد زندانی شد و به واسطه برنامه های عبادی فراوان و قرائت
قران جهت تنظیم اوقات نماز در زندان به "علی عابد" مشهور شد
و در همین زندان بود كه توسط منصور دوانیقی به شهادت رسید
.
این شهید بزرگوار پدر جوانمرد غیوری
به نام "حسین " می باشد كه رهبری قیام در مدینه
و آزاد سازی آن شهر را به عهده داشت و در هشتم ذی الحجه سال 169 هجری
قمری و در سن 26 سالگی و با لباس احرام قبل از طواف كعبه شریف
به دیدار رب البیت شتافت .
(منابع : پایگاه لبیک براساس - مقاتل الطالبین
ص 364 الی 386 تالیف ابولفرج اصفهانی - مروج الذهب جلد 3ص 309 و
تاریخ طبری ج 10 ص 24 الی 34 - (تاریخ و آثار اسلامی،
ص 84؛ دایره المعارف فارسی، ذیل فخ؛ سیری در اماكن
سرزمین وحی، ص 129؛ میقات حج، ش 4، ص 192؛ ش 6، ص 139؛ ش 13، ص
158)
چندشعرازآقا امام حسین علیه السلام
سـلام مــا بــه تــو و قــبــر بــاصفات حسین - درود
حق به تو ای مظهر صفات حسین
فــدای تـو هـمـه خـلـق جهان ز پیر و جوان - تـویـی
بهر دو جهان كشتی نجات حسین
تـویـی مـروج احكـام دیـن پـیـغـمـبـر
- تـویـی خــلاصــه ایــجــاد كـائنات حسین
چـه حـكـمـتـی است به ایثار و جانفشانی
تو - كـه گـشـته ذات خداوند خونبهات حسین
چه كرده ای تو به درگاه حق كه خلق جهان - كــنـنـد
آروزی طــوف كـربـلات حـسـین
ز داغ مـاتــم جـانـسـوزت ای عــزیــز خـــدا -
كـنند جـن و بشر گریه در عزات حسین
ســلام مــا بــه تــن چــاك چــاك بـی كـفنت - فـدای
پـیـكـر پـرخـون سـرجدات حسین
ســلام مــا بــه تــو و شـیـرخواره اصغر تو - فـدای
اكـبــر و عـبـاس بـاوفــات حسین
سـلام مــا بــه سـر انـورت كـه شـد بـر نـی - فــدای
خـوانـدن قـرآن دلـربــات حـسین
زهـــی بــه هــمـت مـردانــگــی و ایــثــارت
- فـدای دســت سـخی گـره گـشات حسین
ز راه لـطــف نـظـر كـن بـه حال خسـته دلان - بـرس به داد
«حیاتی» گه ممات حسین
شعر از محمد حیاتی
گل خوش رنگ و بوی من حسین است - بهشت آرزوی
من حسین است
مزن دم پیش من از لاله رویان - که یار
لاله روی من حسین است
من آن مداح مست سینه چاکم - که ممدوح نکوی من
حسین است
همه در گفتگوی این و آنند - ولیکن گفتگوی
من حسین است
سخن بی پرده می گویم زمستی - می
و جام و سبوی من حسین است
چو مرغ حق که از حق میزند دم - طنین های
و هوی من حسین است
از آن بر تربتش سایم جبین را - که عز و آبروی
من حسین است
احد گوئی از آن باشد شعارم - که پیر و نکته گوی
من حسین است
از استاد احد ده بزرگی
جان فدای تربت پاک و نکویت یا حسین
- آب کوثر رشحه ای از آبِ جویت یا حسین
از قیام پر شکوهت دین ما رونق گرفت - آبروی
ما بود از آبرویت یا حسین
شاهکار آفرینش، قامت دلجوی توست - کی دهم
بر عالمی یک تار مویت یا حسین
رازها در سینه دارم از صفا و لطف تو - آتشی در
دل نهفته، عشق رویت یا حسین
شد مشام جان، معطر هر زمان در هر نفس - از شمیم کربلای
مشکْ بویت یا حسین
راز ثار اللّه نشانی از بهای خون توست - صبغة
الله رنگی از آن رنگ و بویت یا حسین
شعر «ناصر» هم نوا با ناله مرغ سحر - می کشد دل های
مشتاقان به سویت یا حسین
آیت الله ناصر مکارم شیرازی
روضه خروج امام حسین علیه السلام ازمدینه
از ابوسعید مقبرى نقل شده است که: «در مسجد مدینه
امام حسین(علیه السلام) را دیدم در حالى که خرامان خرامان مى
رفت و این اشعار «یزید بن مفرغ» را مى خواند: «لاَذْغَرْتُ
السَّوامَ فی فَلَقِ الصُّبْحِ - مُغیراً، وَ لا دُعیتُ یزیدا
- یوْمَ أُعْطى مِنَ الْمَهابَةِ ضَیماً - وَ الْمَنایا یرْصُدْنَنی
أَنْ احیدا»
(من آن نیستم
که گلّه هاى آرام شتر را در سپیده دم آسوده بگذارم و اگر از بیم، تن
به بیدادگرى دهم و ترس از مرگ، مرا از راه به در برد، نامم یزید
(نام شاعر) نباشد). با خود گفتم: به خدا سوگند! به یقین امام(علیه
السلام) از خواندن این شعر مقصودى دارد (و مى خواهد چنین بگوید
که اگر تسلیم خواسته هاى یزید شوم من حسین فرزند پیامبر
نخواهم بود). (مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 186 ; تاریخ طبرى، ج 4، ص
253)
امام حسین(علیه السلام) شبانگاه کنار قبر جدّش
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رفت و عرض کرد:
«اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رَسُولَ اللّهِ! أَنَا
الْحُسَینُ بْنُ فاطِمَةَ، أَنَا فَرْخُکَ وَابْنُ فَرْخَتِکَ، وَ سِبْطُکَ
فی الْخَلَفِ الَّذی خَلَّفْتَ عَلى أُمَّتِکَ، فَاشْهَدْ عَلَیهِمْ
یا نَبِىَّ اللّهِ. أَنَّهُمْ قَدْ خَذَلُونی وَ ضَیعُونی
وَ أَنَّهُمْ لَمْ یحْفِظُونی، وَ هذا شَکْواىَ إِلَیکَ حَتّى
أَلْقاکَ»; (سلام بر تو اى رسول خدا! من حسین پسر فاطمه ام; منم فرزند دلبند
تو و فرزند دختر تو و من سبط تو هستم که مرا میان امّت به یادگار
گذاشتى. اى پیامبر خدا! گواه باش که آنان دست از یارى من برداشتند و
مقام مرا پاس نداشتند; این شِکوه من است نزد تو، تا آنگاه که تو را ملاقات
کنم). سپس امام برخاست و به نماز ایستاد و پیوسته در رکوع و سجود
بود.(مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 186 ; فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 26)
چون شب دوم شد امام(علیه السلام) بار دیگر کنار
قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و دو رکعت نماز گزارد و پس از آن
عرضه داشت: «اَللّهُمَّ! إِنَّ هذا قَبْرُ نَبِیکَ مُحَمَّد وَ أَنَا ابْنُ
بِنْتِ مُحَمَّد وَ قَدْ حَضَرَنِی مِنَ الاَمْرِ ما قَدْ عَلِمْتَ،
اَللّهُمَّ! وَ إِنِّی اُحِبُّ الْمَعْروُفَ وَ أَکْرَهُ الْمُنْکَرَ، وَ
اَنَا أَسْأَلُکَ یا ذَالْجَلالِ وَ الاِکْرامِ بِحَقِّ هذَا الْقَبْرِ وَ
مَنْ فیهِ مَ(در مقتل الحسین خوارزمى تعبیر به «اِلاّ اخترتَ»
شده است) اخْتَرْتَ مِنْ أَمْری هذا ما هُوَ لَکَ رِضىً»; (بار الها! این
قبر پیامبر تو محمّد(صلى الله علیه وآله) است و من فرزند دخت محمّدم.
از آنچه براى من پیش آمده است آگاهى. خدایا! من معروف را دوست دارم و
از منکر بیزارم. من از تو اى خداوند صاحب جلال و بزرگوارى مى خواهم به حقّ این
قبر و کسى که در آن است راهى را که خشنودى تو در آن است برایم مقرّر دارى). (فتوح
ابن اعثم، ج 5، ص 27 ; مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 186 و بحارالانوار، ج
44، ص 328)
امام(علیه السلام) انگیزه اصلى قیام خود
ـ یعنى امر به نیکى ها و مبارزه با زشتى ها و پلیدى ها ـ را در
این عبارت کوتاه در پیشگاه خداوند و در یکى از مقدّس ترین
مکان ها در کنار قبر جدش پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیان مى
دارد و آن را به سینه تاریخ براى قضاوت آیندگان مى سپارد.
نقل شده است در این هنگام براى مدّتى کوتاه خواب
چشمان امام(علیه السلام) را فرا گرفت ; پس از بیدارى برخاست با قبر
جدّش وداع کرد و عرضه داشت: «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یا
رَسُولَ اللّهِ لَقَدْ خَرَجْتُ مِنْ جَوارِکَ کُرْهاً، وَ فُرِّقَ بَینی
وَ بَینَکَ حَیثُ أَنِّی لَمْ أُبایعْ لِیزیدَ
بْنِ مُعاوِیةَ، شارِبِ الْخُموُرِ، وَ راکِبِ الْفُجُورِ، وَ ها أَنَا
خارِجٌ مِنْ جَوارِکَ عَلَى الْکَراهَةِ، فَعَلَیکَ مِنِّی
اَلسَّلامُ»; (پدر و مادرم فداى تو اى
رسول خدا! من به ناچار از جوار قبر تو خارج مى شوم. میان من و تو جدایى
افتاد ; زیرا من دست بیعت به یزید بن معاویه، آن
مرد شراب خوار و فاجر، ندادم. اکنون با ناراحتى تمام از نزد تو بیرون مى
روم. خدا حافظ اى پیامبر خدا).(مقتل ابی مخنف، ص 15. در سوگ امید
آزادی ـ گویاترین تاریخ کربلا، ص 102 - گرد آوری از
کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، زیر
نظر آیت الله مکارم شیرازی، ص324) (پرشین مکارم/گرد آوری:
گروه دین و اندیشه سایت تبیان زنجان)
مدینه حسینت کجا میرود؟
مدینه حسینت کجا میرود؟ - اگر میرود
شب چرا میرود؟
غریب وطن نیمه شب از وطن - غریبانه پیش
خدا میرود
دلِ شب خدا را صدا میزند - چرا ساکت و بیصدا میرود؟
اجل پیش رو، مادرش فاطمه - به دنبال او از قفا میرود
به تعجیل رو در کجا میبرد؟ - مگـر سـر بـرای
خدا میبرد؟
صدای جرس آه جان بر لب است - جگرسوز چون ناله زینب
است
«طرماح» یک لحظه محمل مران! - خدا را که وقت نماز شب
است
نفسها همه ناله یا حسین - دعاها همه سوز و تاب
و تب است
به هر منزلی مرگ چشم انتظار - به هر محملی نغمه
«یارب» است
شما هم چو مرغ شب ای ناقه ها - بنـالیـد بـا زینـب
ای ناقـه ها
شب است و بیابان پر از ولوله - مدینه دعا کن به
این قافله
همانا به شوق وصال خدا - گرفتند از دیگران فاصله
خدا رحم آرد به حال رباب - که بر کف گرفته کمان حرمله
پدر را ببرّند لب تشنه سر - پسر را ببندند در سلسله
شرار جگر شمع محمل شده - نـوای جـرس آتش دل شده
مدینه دعا کن برای حسین - که خالی
بوَد در تو جای حسین
مدینه مدینه دگر نشنوی - دل شب صدای
دعای حسین
مدینه به اهل مدینه بگو - که فرداست روز عزای
حسین
خدایت دهد صبر ام البنین - که عباس گردد فدای
حسین
دلش یاد رخسار پیغمبر است - نگاهش به روی
علی اکبر است
مدینه دعا کن که این انجمن - بیایند
بار دگر در وطن
از آن بیم دارم که دخت علی - ز شش یوسف
آرد یکی پیرهن
از آن بیم دارم که رأس حسین - لب تشنه گردد جدا
از بدن
از آن بیم دارم که پرپر شود - چو گل پیکر قاسم
بن حسن
الهــی بــه دنبــال ایــن کاروان - بوَد روز و
شب اشک «میثم» روان
شد روشن از فروغ سحر طا رم کبود
شد روشن از فروغ سحر طا رم کبود - نقاش صبح رنگ شب از آسما ن
زدود
رنگ شفق ز خون شهید ا ن را ه حق - بس نقـش ا نقـلا ب که بر آسما ن نمود
درخانه علی که جهان همچون او نزاد - سرفصل انقلاب جها ن چشم بر گشود
پنداشتی که جمله ذ ر ا ت ا ین جها ن - خو ا ند
ند د ر مبا رکی مقـد مش سرود
این است آ ن شکوفه شا د ا ب انقلاب - کامروز شد شگفته ا ز ا و گلشن وجود
این است آ ن ود یعه آ زا د ی جها ن - کا زا د گی نـبـو د ا
گـر نهـضتش نبود
این است آ ن خرا بگر کا خـها ی ظلم - کز
پـرد ه هـا ی جهل بد رید تا
رو پود
این است آنکه را یت هر ا نقـلاب ر ا - ا فـرا
شت جا و د ا نه برا ین گنبد کبود
این است آ ن د لا و ر نستو ه کـر بلا - آ نکو شجا عتش نتو ا نـد خـرد ستو د
آنکو بروز معرکه سرد ا د ا ین صلا - آنکو بگا ه معرکه سر د ا د ا ین سرود
از آستان هـمـت ما ذ لت ا ست د و ر - و نـد ر کـنا م غیر
ت ما نیستش ورود
گر جـز بکشتنم نشو
د د ین حـق بلند - ا ی تیغـها بیا ئـیـد بر فـرق من فـرود
اکنون که د یـد ه هـیچ نبیند بغیر ظلم - باید زجان گذشت کزین زندگی
چه سود
بر ما گما ن بند گی ز و ر برد ه ا ند - ا ی مرگ هـمتی که نخواهـیم
ا ین قیود
ای شهر وند غیرت و آزادی و شرف - ای
آ نکه نیست عرص? عزم ترا حد ود
ای آنکه روزحشر در احیاء عدل و داد - د ا ری
به پیش د ا ور هـفتا د تن شهود
مد ح تو گفتم ا ی
که ز آ غا ز تا ا بد - آزا د گـا ن بـرند به آ
زا د یت سجود
تا در خزان و زد بچمن بادهای سخت - تا د ر
بهـا ر نعـره زند موجهـای رود
تا ما هتا ب جلوه
کند شب د ر آسمان - تا آ فـتا ب سر
زند از شرق صبح زود
ا ز خو ن تست پرچم
آ زا د گی بپا ی - بر نا م
تست ا ز لب آ زا د گان درود
م-آزرم
یا حسین اخرج الی العراق فان الله قد شاء
ان یریک قتیلا
28رجب - حرکت امام حسین(علیه السلام) از مدینه
به سوی مکه معظمه
پس از آن که معاویه بن ابی سفیان (نخستین
خلیفه اموی) در نیمه رجب سال 60 قمری به هلاکت رسید
و فرزندش یزید، به خلافت مسلمانان دست یافت، وی و درباریان
اموی تلاش زیادی به عمل آورده تا از همه مردم بیعت گیرند.
آنان، مشکل خاصی در گرفتن بیعت از اهالی
شام، مصر، عراق و یمن نداشته و تنها دغدغه خاطرشان از حجاز، به ویژه
از شهر مقدس مدینه بود. زیرا در این شهر بزرگانی چون
عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، محمد بن حنیفه، عبدالله بن عمر و عبدالله
بن زبیر زندگی می کردند، که از جهات گوناگون بر یزید
برتری و در رسیدن به مقام حکومت، بر او ترجیح داشتند.
اما در میان مخالفان یزید در مدینه،
وجود شخصیت ممتازی چون امام حسین(علیه السلام)، همانند
خورشید تابان، تمام ستارگان و سیارگان را بی فروغ می نمود
و به عنوان تنها یادگار جدش حضرت محمد(صل الله علیه و آله ) و جانشین
پدر و برادر مظلومش حسن بن مجتبی(ع)، در رسیدن به مقام خلافت و رهبری
مسلمانان، شایسته تر از همه بود و نگاه همگان به سوی او معطوف بود. بدین
لحاظ، یزید بیش از همه، از وی واهمه داشت و در صدد تسلیم
کردنش برآمد.
یزید در نخستین اقدام خود، نامه ای
به ولید بن عتبه، عامل خود در مدینه نوشت و ضمن یادآوری
مرگ معاویه، به وی دستور داد از مخالفان سرشناس مدینه برای
وی بیعت بگیرد. نامه وی به این مضمون بود: اما بعد،
بدون هیچ گونه نرمش و گذشت، از حسین بن علی(علیه السلام)،
عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بگیر و تابیعت
نکردند، دست از آنان برمدار.(معالم المدرسیتن (سید مرتضی عسکری)،
ج3، ص 55؛ ارزیابی انقلاب حسین (محمد مهدی شمس الدین،
با ترجمه مهدی پیشوایی)، ص 203)
به روایتی وی در این نامه متذکر
شد: یا ابامحمد! انفذ کتابی الیهم، فمن لم یبایعک فانفذ
الی براسه مع جواب کتابی هذا. والسلام.(وقایع عاشورا (سید
محمد تقی مقدم)، ص 156)
یعنی: ای ابومحمد (ولید بن عتبه)!
نامه مرا به آنان ابلاغ کن، پس هر کس بیعت نکرد، سرش را به همراه پاسخ نامه
برایم ارسال کن. والسلام.
ولید، پس از دریافت نامه یزید،
تلاش زیادی به عمل آورد تا از مخالفان وی به صورت مسالمت آمیز
بیعت گیرد، ولیکن تلاش هایش بی نتیجه ماند. زیرا
عبدالله بن عمر، مبنای خاص خودش را داشت و می گفت: با کسی باید
بیعت کرد که عامه مسلمانان او را پذیرفته باشند و من آخرین نفری
هستم که با او بیعت خواهم کرد.(معالم المدرستین، ج3، ص 57)
عبدالله بن زبیر، از بیعت امتناع کرد و شبانه
به سوی مکه معظمه گریخت و نیروهای حکومتی در پی
او روان شده، ولی به وی دست نیافتند.(الارشاد (شیخ مفید)،
ص 375)
اما امام حسین(علیه السلام) بنا به دعوت ولید،
به خانه اش رفت و پس از گفت و گو با یکدیگر، به وی چنین
فرمود: ایها الامیر! انّا اهل بیت النّبوّه، و معدن الرّساله، و
مختلف الملائکه، بنا فتح الله و بنا ختم الله، و یزید رجل فاسق، شارب
الخمر، قاتل النفس المحترمه، معلن بالفسق، و مثلی لا یبایع
مثله، ولکن نصبح و تصبحون، و ننظر و تنظرون أینا أحق بالخلافه و البیعه؟(وقایع
عاشورا، ص 160؛ معالم المدرستین، ج3، ص 57)
یعنی: ای امیر! ما خاندان نبوت و
معدن رسالتیم. ماییم که فرشتگان به خانه ما آمد و شد دارند و
خداوند متعال رحمت خود را با ما آغاز نمود و با ما نیز به پایان خواهد
برد. اما یزید، فردی است فاسق، شراب خوار، خونریز، متجاهر
به فسق و شخصی مانند من هرگز با فردی چون او بیعت نخواهد کرد،
ولی شما امشب را به صبح برسانید و ما نیز شب را به صبح خواهیم
رسانید. شما نیک بنگرید و ما هم تأملی در کار خود می
کنیم که کدامیک از ما برای احراز مقام خلافت شایسته تریم؟
امام حسین(علیه السلام) از خانه ولید بیرون
رفت و در اندیشه اقدامات بعدی خود برآمد. روز بعد، مروان بن حکم که از
بازماندگان و بزرگان بنی امیه در مدینه بود، امام حسین(علیه
السلام) را دید و به وی گفت: می خواهم تو را سفارش کنم و سفارش
من این است که با یزید بیعت کن، زیرا این کار
برای دنیا و آخرت تو بهتر است. امام حسین(علیه السلام) در
پاسخ وی فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام
اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید و لقد سمعت جدی رسول الله
(صلی الله علیه و آله ) یقول: الخلافه محرمه علی آل ابی
سفیان.(لهوف سید بن طاووس (ترجمه عقیقی بخشایشی)،
ص 38)
یعنی: ما همه از خداییم و به سوی
او باز خواهیم گشت. هر گاه امت اسلام به حاکمی مانند یزید
مبتلا گردد، باید فاتحه اسلام را خواند. من از جدم رسول خدا(صل الله علیه
و آله ) شنیدم که می فرمود: خلافت بر فرزندان ابی سفیان
حرام است.
مخالفت امام حسین(علیه السلام) با خلافت یزید،
به سرعت در میان مردم مدینه منتشر گردید و آنان را در میان
دو راه متحیر نمود.
ولید برای اخذ بیعت، مخالفان را تحت فشار
قرار داد و تعدادی از معترضان، از جمله عبدالله بن مطیع را بازداشت و
زندانی کرد.
اهالی مدینه با پشت گرمی از حمایت
های امام حسین(علیه السلام)، از رفتار عامل یزید،
اظهار ناخشنودی کرده و به صورت آشکار با وی به مخالفت پرداختند و گروهی
از معترضان به زندان ولید هجوم آورده و زندانیان را آزاد کردند.(وقایع
عاشورا، ص 164)
این همان بذر انقلاب و آزادی خواهی است
که امام حسین(علیه السلام) در آخرین روزهای زندگانی
خویش در مدینه، در میان اهالی این شهر افشاند و از
همین جا، حکومت سراسر تباهی یزید را نشانه گرفت.
امام حسین(علیه السلام) که با درخواست های
مکرر ولید و اصرار مروان بن حکم روبرو بود، در صورت باقی ماندن در مدینه،
می بایست یکی از دو گزینه را می پذیرفت:
یا با یزید بیعت کند و یا مخالفت و سرانجام درگیری
و کشته شدن در مدینه، بدون این که به منظور اصلی اش که افشای
حکومت غاصبانه یزید و ناحق بودن خلافت امویان بود، دست یابد.
اما آن حضرت، تصمیمی دیگر گرفت و آن
عبارت بود از هجرت از مدینه منوره؛ هجرتی بزرگ و سرنوشت ساز که درتاریخ
اسلام و نهضت های اسلامی و عدالت خواهی، منزلتی بزرگ و بی
مانندی پیدا کرد و شگفتی همگان را برانگیخت.
امام حسین(علیه السلام) به خانواده خویش
و خاندان امیرمؤمنان(علیه السلام) آگاهی داد که قصد خروج از مدینه
و هجرت از این شهر مقدس را دارد. به همین جهت تمام خاندان امیرمؤمنان(علیه
السلام) جز برادرش محمد حنفیه و فرزندانش، اعلام آمادگی کرده و برای
هجرت و جهاد، در رکاب آن حضرت حضور یافتند.
امام حسین(علیه السلام)، در انتهای شب یک
شنبه، دو روز مانده به پایان ماه رجب سال 60 قمری، به طور آشکار و به
قصد عمره راهی مکه معظمه گردید.(الارشاد، ص 375؛ وقایع الایام
(شیخ عباس قمی)، ص 329)
امام حسین(علیه السلام) هنگام خروج از مدینه،
این آیه شریفه را که در شأن حضرت موسی(علیه السلام)
به هنگام فرار از ستم فرعونیان نازل شده بود، تلاوت می کرد:
فَخَرَج مِنْها خائِفاً یتَرَقَّبُ، قالَ رَبِّ
نَجِّنی مِنَ الْقَومِ الظّالِمینَ؛(سوره قصص (28)، آیه 21) پس
در حالی که هراسان بود، از شهر بیرون شد و [در آن حال] گفت:
پروردگارا! مرا از دست گروه ستم کاران رهایی ببخش.
آن حضرت آیه مزبور را مکرر تلاوت می نمود و از
راه عمومی و رسمی میان مدینه و مکه حرکت کرد. گروهی
از همراهان عرض کردند: ای پسر رسول خدا(صل الله علیه و آله )! اگر از
راه معروف و شناخته شده نروید و به مانند عبدالله بن زبیر از بیراهه
سفر کنید، نیکوتر است و از گزند دشمنان ایمن خواهید بود.
امام حسین(علیه السلام) فرمود: لا، و الله لا
افارقه حتی یقضی الله ما هو قاض؛ سوگند به خدا نه، من از این
راه جدا نمی شوم تا خدا درباره ما آن چه خواسته است حکم نماید.(الارشاد،
ص 337؛ وقایع عاشورا، ص 187)
بدین گونه، آن حضرت به همراه خانواده و همراهان خویش،
از مدینه راهی مکه معظمه گردید.
زود بیرون رو تو در سمت عراق - کربلا د ا ر د بخونت ا
شتیا ق
حق تو را غلطا ن بخونت خواسته - ا ین قـبا بر پـیکر
ت آ ر ا سته
کودکا ن را هـم ببر هـمـرا ه خـود - نینوا پر سو ز کن
ا ز آ ه خود
بهـر د سـتا ویـز ر و ز د ا و ری - با یـد
ا ز عبا س د ستی آوری
با ید ت ببینی بچشم خو د عـیـا ن -
کشته ا کبر بد وش هـمرهـا ن
با یـد ا نـد ر را ه حـی د ا و رت - پا ره گردد
خلق پاک اصغرت
وقایع عاشوراص170
پس ازآنكه جریان مخالفت امام حسین علیه
السلام باموضوع بیعت وتصمیم وی به مبارزه وحركت ازمدینه
منوره درمیان افرادمعروف ومخصوصا درمیان خاندان وقوم وخویش آن
حضرت معلوم گردید بعضی ازآنان خدمت آن حضرت رسیده وپیشنهادهائی
نمودند ودلسوزانه سخنانی گفتند كه ازجمله آنان عمراطرف ابن علی به
حوربرادررسید وگفت برادربرادرم حسن مجتبی ع ازپدرم امیرمؤمنان ع
برمن چنین نقل نموده است كه تورا بقتل خواهندرسانید ومن فكرمیكنم
مخالفت توبایزید بن معاویه لع منجربه كشته شدن توگردیده
وآن خبرتحقق پذیرد ولی اگربا یزید بیعت كنی این
خطربرطرف خواهد گرد ید وشما ا زكشته شدن مصون خواهید ما ند. حضرت در
پاسخ عمر اطرف فرمود : حدثنی ابی
انّ رسول الله ص اخبره بقتله و قتلی و انّ تربته تکون بالقرب من تربتی
اتظّن انک عـلمت مالم اعلمه و الله الا اعطی الدنیة من نفسی
ابدا و لتلقین فا طمه اباها شا کیة ما لقیت ذ رّیتها من
امته و لا تد خل الجنه احد ا ذ ا ها فی ذریتّها . پدرم از رسول خدا ص
خبر کشته شدن خویش و همچنین خبر کشته شدن مرا بر من هم نقل نمود و
پدرم در نقل خویش این جمله را اضافه نمود که قبر من در نزدیکی
قبر او قرار خواهد گرفت آیا تو گمان می کنی چیزی را
میدانی كه برمن مخفی است بخدا سوگند كه من تن به پستی
نخواهم داد وزیرباربیعت بایزید نخواهم رفت روز قیامت
مادرم فاطمه زهراء پدربزرگوارش راملاقات خواهدكرد واز ایذا و اذیتی
که فرزندانش از امت جدش دیده اند به او شکایت خواهد برد و کسیکه
از راه اذیت به فرزندان فاطمه زهرا ع موجب رنجش و اذیت وی گردد
داخل بهشت نخواهد گردید . (سخنان حسین بن علی ع ص 27)
ام سلمه همسررسول خدا ص نیزازاین موضوع مطلع
شده خدمت آن حضرت رسید وعرضه داشت با حركت خودبسوی عراق مرا غمناك
ومحزون مگردان زیرامن ازجدت رسول خداص شنیده ام كه میفرمود
فرزندم حسین درخاك عراق ود رمحلی بنام كربلا كشته خواهد شد امام علیه
السلام
در پاسخ امّ سلمه فرمود : یا اماه و انا اعلم انی
مقتول مذبوح ظلما و عدو انا و قد شاء عزّوجلّ ان یری حرمی و رهطی
مشرّدین و اطفالی مذبوحین ما سورین مقیدّین و
هم یستغیثون فلا یجدون ناصرا ...مادر ( فکر نکن از این جریان
تنها تو مطلع هستی) خود من بهتر از تو می دانم که از راه ظلم و ستم و
از راه عداوت و دشمنی کشته خواهم شد و سرم از تنم جدا خواهد گردید و
خداوند بزرگ چنین خواسته است كه حرم واهل بیت من اسیر وفرزندانم
شهید و به زنجیر اسارت کشیده شوند و صدای استغاثه آنان طنین
انداز گردد ولی کمک و فریاد رسی پیدا نکنند. (سخنان حسین بن علی ع ص 29)
محمد حنفیه نیز به خدمت امام علیه السلام
رسیده وچنین گفت : گفت برادر تو محبوبترین و عزیزترین
مردم هستی و من آنچه را که خیر و صلاح تشخیص می دهم موظفم
که برای تو بگویم و من فکر میکنم شما فعلاً تا آنجا که امکان پذیر
است در شهر معینی اقامت نکنید و خود و فرزندانت در نقطه ای
دور دست از یزید و دورتر از این شهرها قرار بگیری و
از آنجا نمایندگانی بسوی مردم گسیل داری و حمایت
آنانرا بسوی خود جلب کنی که اگر با تو بیعت کردند خدا را سپاس می
گذاری و اگر دست بیعت به دیگران دادند باز هم لطمه ای به
تو وارد نگردیده است ولی اگر به یکی از این شهرها
وارد گردی می ترسم در میان مردم اختلاف بوجود بیاید
گروهی از تو پشتیبانی کرده و گروهی دیگرعلیه
تو قیام کنند و کار به قتل و خونریزی منجر گردد و در این
میان تو هدف تیر بلا گردی آنوقت است که خون بهترین افراد
این امت ضایع و خانواده ات به ذلت نشانده شود . امام ع فرمود مثلاً
بعقیده تو به کدام ناحیه بروم محمد حنفیه گفت فکر می کنم
وارد شهر مکه شوی و اگر در آن شهر اطمینان نبود از راه دشت و بیابان
از این شهر به آن شهر حرکت کنی تا وضع مردم و آینده آنها را در
نظر بگیری امیدوارم با درک عمیق و نظر صائبی که در
تو سراغ دارم همیشه راه صحیح در پیش پایت قرار بگیرد
و مشکلات را با حزم و احتیاط یکی پس از دیگری برطرف
سازی . امام علیه السلام فرمود : یا اخی لولم فی
الدنیا ملجأ و لا مأوی لما بایعت یزید بن معاویه
. .. یا اخی جزاک الله خیرا لقد نصحت و اشرت بالصواب و انا عازم
علی الخروج الی مکه و قد تهیات لذلک انا و اخوتی و بنوا
اخی و شیعتی و امرهم امری و رایهم رایی
و اما انت فلا علیک ان تقیم با لمدینه فتکون لی عینا
علیهم لا تخفی عنی شیئا من امورهم .برادرجان (تو که برای
امتناع از بیعت یزید حرکت از شهری به شهر دیگر را پیشنهاد
می کنی این را بدان که) اگر در تمام این دنیای
وسیع هیچ پناهگاه و ملجا و ماوائی نباشد باز هم من با یزید
بن معاویه بیعت نخواهم کرد در این هنگام که اشک محمد حنفیه
بصورتش روان بود امام ع به گفتار خویش چنین ادامه داد برادر خدا بر تو
جزای خیر دهد که وظیفه خیرخواهی و صلاحد ید
خود را انجام دادی و اما من که وظیفه خود را بهتر از تو می دانم
تصمیم گرفته ام که به مکه حرکت کنم و من و برادرانم و فرزندان برادرانم و
گروهی از شیعیانم مهیا و آماده این سفر هستیم
زیرا این عده با من هم عقیده بوده و هدف و خواسته آنان همان هدف
و خواسته من است و اما وظیفه ای که بر تو محول است اینست که
برتوباكی نیست كه در مدینه بمانی و در غیاب من آمد
و رفت و حرکت مرموز دستیاران بنی امیه را در نظر بگیری
و در این زمینه اطلاعات لازم را در اختیار من قرا ر بدهی
. آ نگا ه اما م ع از محمد حنفیه جدا شده بطرف مسجد و حرم پیامبر
ص حرکت نمود و در طول راه این دو بیت
یزید بن مفرغ را که در مقام حفظ شخصیت خونیش ولو با هر
خطر جدی مواجه باشد سروده است می خواند : لا ذعرت السـوام فی فـلق الصبح- مغیراولادعیت
یزیدا - یوم اعطی مخافه الموت کفا - و المنا یا یرصد
ننی ان احیدا .من از چوپانان به هنگام صبح و با شبیخون زدن خویش
ترسی ندارم و نباید مرا یزید بن مفرغ بخوانند آنگاه که از
ترس مرگ دست ذلت بدهم و خود را از خطراتی که مرا هدف قرار داده اند کنار
بکشم .این بیان و گفتار رهبر کبیر انقلاب اسلامی و تداوم
بخش اهداف حسینی حضرت آیه الله العظمی امام خمینی
را تداعی می کند آنگاه که از طرف رژیم بعث عراق مجبور به ترک این
کشور می گردید در اعلامیه تاریخی خود چنین
گفت : اگر هیچ دولتی بمن اجازه اقامت در کشورش ندهد من سوار کشتی
گردیده و از میان امواج خروشان دریاها صدای خویش را
که صدای مظلومیت مسلمانان است به گوش جهانیان خواهم رسانید
. (سخنان حسین بن علی ع ص 34)
امام حسین علیه السلام هنگام حركت ازمدینه
وصیتنامه ای نوشت وبامهرخویش ممهورساخته به برادرش محمدحنفیه
تحویل داد كه متن آن چنین است : بسم الله الرحمن الرحیم
هذامااوصی به الحسین بن علی الی اخیه محمدالحنفیة
ان الحسین یشهد ان لااله الاالله وحده لاشریك له وان محمدا عبده
ورسوله جاء بالحق من عنده وان الجنة حق والنارحق وان الساعة آتیة لاریب
فیها وان الله یبعث من فی القبور وانی لم اخرج اشرا
ولابطرا ولامفسدا ولاظالما وانما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی –ص- اریدان
آمربالمعروف وانهی عن المنكرواسیربسیرة جدی وابی علی
بن ابی طالب فمن قبلنی بقبول الحق فالله اولی بالحق ومن ردعلی
هذا اصبرحتی یقضی الله بینی وبین القوم وهوخیرالحاكمین
وهذه وصیتی الیك یا اخی وماتوفیقی الا
بالله علیه توكلت والیه انیب . بسم الله الرحمن الرحیم این
وصیت نامه ای است كه وصیت میكند به آن حیسن بن علی
به برادرش محمدحنفیه وصیت اینست كه حسین شهادت میدهد
براینكه معبودی نیست بجزالله ومحمد بنده وفرستاده اوست دین
حق راازجانب خدایش آورده است بهشت ودوزخ حق است وروز قیامت درپیش
است كه شكی درآن نیست وخداوند درآن روز مردگان راازقبرها برمیانگیزد
ومن كه حسیبن علی هستم ازمدینه خارج نمیشوم بخاطر نشاط
وفزونی وفسادوظلم ازروی طغیان وسركشی وافساد وستمكاری-
برای رسیدن بجاه ومقام وارضای خواسته نفس وستمگری وفتنه
انگیزی- بلكه من برای این خارج میشوم كه درامورامت
جدم اصلاح كنم - وفسادراریشه كن كنم وحسم ماده فسادكنم- درنظردارم امربه
معروف ونهی ازمنكركنم - یاامربه
معروف ونهی ازمنكررا كه متروك شده است احیاء كنم- وراه جدم وپدرم
راادامه دهم هركه این هدف واین دعوت مرا كه حق است وهدف ودعوت الهی
است پذیرفت چه بهترپس خداوند شایسته حق وحقیقت است- خداوندحق
است وشایسته حق است ومن هم كه دعوت به حق میكنم درواقع دعوت بخداوند میكنم
وآنچه غیرازخداوند ودرمسیرغیرازخداوند است باطل است ودعوت
كندگان به غیرازخداوند هم دعوت به باطل میكنند- وهركس كه دعوت مرا
ردكرد ونپذیرفت صبرومقاومت میكنم براهی كه درپیش گرفته ام
تاخداوندبین من واین قوم داوری نماید واوبهترین
داوران است اینست وصیت من بتوای برادر وموفقیت دراین
راه راجزازخداوندنمیخواهم براوتوكل میكنم وبسوی اوبازمیگردم
.
نمودم عهد با پروردگارم
نمودم عهد با پروردگارم - بر ان عهد ازل من استوارم
روم در کربلا با نوجوانان - برم با خود من این جمع پریشان
که تا سازم فدای راه داور - خزان گردد گلستان پیمبر
ببرد شمردون سر از قفایم - ملایک را شگفت آرد و
فایم
اسیر و خوار گردد خواهرانم - دچار شمر گردد کودکانم
سرم بر نوک نی از پیش محمل - بچشم دختران منزل
بمنزل
بسی شور و نوا دار و مقدم - شفاعت خواهد از زهرا
مادرم
ازامام صادق علیه السلام نقل است كه فرمود هنگامی
كه امام حسین علیه السلام خواست ازمدینه بیرون روددرنامه
ای به بنی هاشم چنین نوشت : بسم الله الرحمن ارحیم من
الحسین بن علی الی بنی هاشم اما بعدفانه من لحق بی
استشهد ومن تخلف عنی لم یبلغ الفتح والسلام ...هر كس كه به من ملحق
شود وبامن بیاید به شهادت خواهد رسید وهركس كه با من نیاید
به فتح وظفردست نخواهد یافت (كسی فكرنكندكه اگرامروزبه من ملحق نشود
ودرمقابل یزیدیان دست به قیام نزند وصبركند ممكن است بعد
ا فرجی بشود یامعجزه ای بشود وبریزیدیان غلبه
كنند خیراینچنین نخواهد شد چون یزیدیان به
حرث ونسل رحم نخواهندكرد وازریختن هیچ خونی ابا نخواهند داشت)
امام حسین علیه السلام اهلبیت را آماده
سفركرد وهنگام حركت با ر دگر بر سر قبر رسول خداصلی الله علیه وآله
رفت كه با قبرجدش وداع كند كنار قبرجدش فرمود: یارسول الله بابی انت
وامی لقدخرجت من جوارك كرها وفرق بینی وبینك واخذت بالانف
قهرا ان ابایع یزیدبن معاویة شارب الخموروراكب الفجورفان
فعلت كفرت وان ابیت قتلت فها اناخارج من جوارك فعلیك منی السلام
. یارسول الله پدرومادرم بفدایت من با كراهت ازجوارتوبیرون میروم
وبین من وتوجدائی افتاده است به قهرواجبارگرفته شده ام كه با یزیدبن
معا ویه ای كه باده ها مینوشد وفسق وفجورهارا مرتكب میشود
بیعت كنم اگراین كاررابكنم
گرفتاركفرمیشوم واگرنكنم كشته خواهم شد پس اكنون این منم كه
ازجوارتوخارج میشوم (ودست به قیام درمقابل یزید میزنم
وحاضرنیستم بااوبیعت كنم)درحالی كه كراهت دارم ازاین
امرپس درود من بر تو باد(خداحافظ)
هنگام حركت امام علیه السلام یكی ازعمه
های حضرت عرض كرد شنیدم اجنه نوحه كرده واین شعررامیخواندند
: وان قتیل الطف من آل هاشم – اذل رقابا من قریش فذلت – حبیب
رسول الله لم یك فاحشا - ابانت مصیبتك
الانام فجلت .
امام حسین علیه السلام هنگام خروج ازمدینه
این شعررامیخواند : اذا المرء
لایحمی بنیه وعرسه – وعترته كان اللئیم المسببا - ومن دون
مانبغی یریدبناغدا – یخوض بحارالموت شرقاومغربا - ونضرب
ضربا كالحریق مقدما – اذامارآه ضیغم فرمهربا .
چون خوا ست شا ه د ین سفركربلا كند
چون خوا ست شا ه د ین سفركربلا كند - كا نجـا لـو ا ی نـصر من ا لله بپاكند
تا عد ل ا جتما عی
ا زا و با رو رشود - تا حق ود ین وعـلم و فـضیلت بقاكند
خـو د بر محـمـد حنـفــیـه و صیتش
- ا سرا ر نهـضت وهـد فـش برملاكند
بعد ا ز شهـا د تین و بیا ن معا د وحشر - برا
وعـیا ن حقـیقـت ا ین
ما جراكند
گویـد برای حشمت و راحـت نمی رود - یا ظـلم بر خـلا یق و شورش بپاكند
اصلاح كـا ر ا مـت جـد ش بـنا گـزیر - ا و ر ا روا
ن به معر كه كربلاكند
ا ومیرود كه ا مر بمعروف د ین كـنـد - هم نهی منكـرا زسـرصد
ق وصفاكند
فرمود هـركسی كه كند قـول من قـبـول - اورشـد خـویش
یا بـد و جـا برعلاكند
وا نكس كه ردكند سخنم رازجهل وظلم - من خودكنم شكیب
كه حكمی خدا كند
آری حسین چگـونه كـنـد بـیعت
یـزیـد - آزا د ه مـرد بیعـت د و نا ن كجاكند
آنكس كه خود سزای سریرامامت است - چـو ن احـتما
ل ر هـبـری نا سزاكند
هرگز نشا ید آ نكه بود مؤ من وشریف - میدان
بـد ست مشرك وظا لم رهاكند
ا ینست علت
وهـد ف نهـضت ا ما م - گویند
ه با یـد ا یـن سخـنا ن را اداكند
نشـنا خـتـن مـر ا
م حسین و گـر یستن - ای دوست كی برای تودردی
دواكند
گرخودسزد كه خون بفشانند جای اشك - د ا نا زروی
معرفت بس گریه هاكند
ا زحق طلب معا رف ا سلا م یا سری - تا ا و تـر ا
بفـكـر حسین آ شنا كند
منتخب المصائب 4/188
ام سلمه رضی الله عنها روایت می کند
دروقتی که جناب امام حسین علیه السلام متوجه عراق بود عرض کردم یابن
رسول الله رفتن شما را به عراق مصلحت نمی دانم زیرا که من ازرسول خدا
شنیدم که می فرمود فرزندم حسین علیه السلام ظلما مقتول می
گردد و قدری از خاک آن موضع که مقتل حضرت بود بمن داده و فرمود هرگاه مشاهده
کنی این خاک مستحیل بخون شده باشد یقین بدان که حسینم
شهید شده و من آن خاک را درشیشه کرده ام والحال نزد من است حضرت فرمود
بخدا سوگند یقین می دانم که درعراق کشته خواهم شد مکررازجد
بزرگوار و پدر عالی مقدارم شنیده ام که اگر بجانب عراق هم نروم کشته می
شوم بعد فرمود یا ام سلمه اگر می خواهی آن موضع را که با من
مقاتله کنند و خوابگاه من آنجا باشد بتو بنمایم پس دست به روی من کشیده
رفع حجاب از نظرمن گردیده نگاه کردم صحرائی دیدم با هیبت
که سگان چهارچشم براطراف آن وادی می گردیدند و حضرت امام حسین
علیه السلام از آن موضع قبضه ای خاک برداشته بمن داد آن را درشیشه
ای کردم پس فرمود ای ام سلمه روزی که این خاک منقلب بخون
گردد می دانی که مرا شهید کردند چون آن حضرت بجانب عراق رفت هر
روزدرآن نگاه می کردم چون روزعاشورا بعد از ظهر نگاه کردم خون را رنگین
دیدم دانستم که آن حضرت را شهید کرده اند .
برشـا ه تشنگا
ن ر قـم
ا بـتـلا ز د نـد
برشـا ه تشنگا
ن ر قـم
ا بـتـلا ز د نـد - كوس بلاء ا وبه هـمـه ما سو ی زدند
چون ا زمد ینه سوی حرم رفت خو فنا ك - اعد ا د
م ا زشها د ت ا و د رخفا زدند
پس عا زم عراق شد و خطبه خواندوگفت - مارا نـد ا بـه محنت و
رنج وعنا زدند
هركس كه جان نهاده به كف بهرد ین حق - همره شود كه كشتن ا ورا صد ا زدند
آن صاحب حرم چـو و د اع حـرم نـمـو د - گفـتی نـد ا ش
ا زحـر م كبریا زدند
كی محرم حریم و فـا
شـوكـنـو ن محـل - احـرامگـا ه
بهـر تو د ر كر بلا زدند
بگـذ ر ز آ ب
زمزم وروجا نب فرا ت - آ ب تـو را ر قـم د م تـیـغ جـفـا زدند
زین مشعروازاین عرفات ای غریق عشق
- روكشته شوكه عشق تورا برملا زدند
كن سعی تا به كعبه مقصو د خو د رسی - سعی تورا رقم به صف با صفا زدند
قـربا نیا ن خـویش ببر د
شـت نی نو ا - كان جا ند ای هـذ ه ا رض منی
زدند
شفیق- گلزارشهیدان ص142
امام حسین علیه السلام روزیكشنبه
دوروزمانده به آخرماه رجب به همراه اهلبیت ازمدینه بسوی مكه
حركت كرد وهنگام حركت این آیه شریفه راقرائت میكرد : فخرج
منها خائفایترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین آیه
28سوره قصص مربوط به توطئه كشتن حضرت موسی ع است كه ازترس تبهكاران فرعونی
ازشهرمصرخارج میشود ورهسپارمدین میگرددومیگوید رب
نجنی من القوم الظالمین ودرواقع قصه خروج خودازمدینه راتشبیه
میكند به خروج حضرت موسی علیه السلام ازمصروتن ندادن به ذلت
فرعونیا ن
امام حسین علیه السلام ازهمان راه اصلی
روانه مكه مكرمه گردید یكی ازهمراها ن آن بزرگوار پیشنهادكرد
كه مانند عبدالله بن زبیرازبیراهه بروند تاخطری آنانرا تهدیدنكند
ولیكن امام علیه السلام نپذیرفتند وفرمودند : لاوالله لاافارقه
حتی یقضی الله ماهوقاض . خیرمن ازاین راه جدا نمی
شوم وبه بیراهه نمی روم تا آنچه خداوند مقدرفرموده است همان شود
امام علیه السلام واهلبیتش طی طریق
میكردند افواج فرشتگان آمدند اجازه خواستند حضرت را یاری كنند
وحضرت فرمود زمانی كه به كربلا وارد شدم نزدم بیائید وآنان
برگشتند وهمچنین گروهی از مسلمین جن آمدند اجازه یاری
خواستند وگفتندشما همینجا بایستید ما میرویم دشمن
شمارا نابود میكنیم وحضرت فرمود ... بروید روز عاشورا بیائید
وآنان نیزبرگشتند .
جماعتی ازمسلمین جن نزدآن حضرت آمدند گفتند ای
سیدومولای ما ماگروهی ازشیعیان توایم یه
هرچه خواهی مارا امرفرما اگربجنگ دشمن اجازه كنی وشمادرجای
خودباشی ماكفایت امرایشان رامیكنیم حضرت آن جماعت
رابدعای خیریادكردوفرمود آیاقرائت نكردید این
آیه از كتاب خداراكه برجدم رسول خدانازل شده اینماتكونوا یدرككم
الموت ولوكنتم فی بروج مشیدة وبا ز باریتعالی فرموده
لبرزالذین كتب علیهم القتل الی مضاجعهم اشاره به اینست كه
ازمرگ گریزی نیست ویكی ازانواع مرگها مرگ با قتل
است وآنانی كه مرگ باقتل وشهادت برای آنان نوشته شده است بسوی
آن خواهند رفت آنگاه فرمود : واذا اقمت بمكانی فبماذایبتلی هذا
الخلق المتعوس وبماذایختبرون ومن ذایكون ساكن حفرتی بكربلاء
قداختاره الله تعالی یوم دحی الارض وجعلها معقلا لشیعتنا
ویكون لهم امان فی الدنیا والآخرة ولكن تحضرون یوم السبت
وهویوم عاشوراء الذی فی آخره اقتل ولایبقی بعدمطلوب
من اهلی ونسبی واخوتی واهل بیتی ویساربراسی
الی یزید لعنه الله . وهرگاه من به مكان خود بمانم وبه طرف كوفه
نروم پس به چه چیز این خلق هلاك شده دچارشوند وبه چه چیزآزمایش
شوند وچه كسی درجایگاه من دركربلا ساكن میشود آن جایگاهی
كه خدای تعالی درروزدحوالارض برای من برگزیده وآنرا
پناهگاه شیعیان قرارداده است كه دردنیا وآخرت وسیله امان
وپناهگاه آنان باشد درادامه فرمود امروز بروید روزشنبه ای كه
روزعاشوراست ودرآخرآنروز من كشته میشوم وسرم بسوی یزید سیرداده
میشود بیائید ...
گفـت من با ا ین گـروه بـد سـتیز
گفـت من با ا ین گـروه بـد سـتیز - د ا د
خواهی د ارم ا ند ر رستخیز
کـربلا گـرد یـد ه قـربا نگـا ه مـن - هست هـفـتاد و د و تن هـمرا ه من
بقـعه مـن کعـبه
ا هـل د لست - مر گروه شیعیا ن را معقـل ا
ست
گـر بمـا نم مـن بجـای خـو یشتن - پس که مدفون
گردد ا ند ر قبر من
تا پنا ه خـیـل
ز و ا ر ا ن شـو د - شا فـع جـر م
گنهـکا ر ا ن شو د
ا متحـا ن مر د م
بر گشته خـو - کی شود گر من
گریزم ا ز عـد و
موعـد من با شما د ر کربلا ست - روز عا شورا که روز ا بتلا
ست
وحضرت همچنان طی طریق كردند تا به نزدیك
مكه رسیدند هنگامی كه به مكه رسیدند این آیه شریفه
راقرائت فرمودند : ولماتوجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی
سواء السبیل . كه مربوط به ورود حضرت موسی ع به شهرمدین است .
ازمد ینه سوی
مكه ا ز و فا آ مد حسین
ازمد ینه سوی
مكه ا ز و فا آ مد حسین - ا
ند رآن وادی بفرما ن خـد ا آمدحسین
خواست تادرمكه بنما ید توقف شا ه د ین - ا ند
رآ ن د ار الامان با ابتلا آمدحسین
بهرقتلش ظا لما ن تیغ
ستم ا فرا خــتـنـد - د ركـمـنـد ظـلـم اعـد ا مـبـتـلا آمدحسین
ا زبرای حرمت كعبه
برون سبط رسول - با ربست ا زمكه سوی
كربلا آمدحسین
هشتم ذی حجه بیرون آمد ا زبیت ا لحرام -
د ر مـنـا ی كـر بلا با ا قـربـا
آمدحسین
شد مبدل حج ا و برعمره ا زظلم خسا ن - سوی د شت نی نوا بهـر فـد ا آمدحسین
خوا ست تا با قی بما ند برسرعهد ا لست - بهرآ ن میثا
ق با سـعی و صفا آمدحسین
گركه اعمال حجش د رمكه ماندی ناتمام - برقضای آ
ن عـمـل د رنی نوا آمدحسین
گرنبست احرام حج د رمكه شاه تشنه لب - محرم آن شه ا زمبا ن
خیمه ها آمدحسین
فوت گر قربا نی ا و گشت د ركوی منا - با فـد ا ئیهـا ی
یسیا را ز وفـا آمدحسین
شكوهی- منتخب المصائب 2/90
امام علیه السلام واهلبیتش شب یاروز جمعه
سوم شعبان واردمكه مكرمه شد ند وتمام ماه شعبان وما ه مبا رك رمضان وشوال وذی
قعده وهشت روزازذی الحجه رادرمكه بودند ومردم مكه كه ازورود امام علیه
السلام به آن شهرشادمان شده بودند مرتب خدمت حضرت میرسیدن وهرروزه
انجمنی برپا میشد ومباحثی درحضورحضرتش مطرح میشد ونمازها
را با امامت حضرتش اقامه میكردند ازجمله افرادی كه دراین جماعات
وانجمنها شركت میكرد عبدالله بن زبیر بود ولی بودن امام علیه
السلام درمكه برای اوازهمه مردم گرانتر میآ مد وقلبا ازبودن امام علیه
السلام درمكه ناخرسند بود اما چاره ای نداشت ازآنطرف فرماندارمكه عمروبن سعیدبن
عاص ازاجتماع مردم برگرد امام علیه السلام درهراس شد ورهسپارمدینه گشت
وازآنجانامه ای به یزید نوشت وجریان راگزارش كرد وازطرفی
خبرحضورامام علیه السلام درمكه واجتماع مردم برگردحضرتش به كوفه رسید
هواداران حضرتش در كوفه شادمان شدند كه امام علیه السلام ازبیعت یزید
خودداری نموده است درمنزل سلیمان بن صردخزاعی جمع شدند وبه
تبادل نظرپرداختند پس ازشورومشورت وتبادل نظرنامه ای به امام علیه
السلام نوشتندوآن بزرگواررا به كوفه دعوت كردند نامه رابوسیله عبدالله بن
مسمع همدانی وعبدالله بن وال به مكه فرستادند وآنهاروز دهم ماه مبارك رمضان
واردمكه شدندونامه راتسلیم امام كردند امام نامه آنهارا خواند ولی
جوابی نداد دوروزپس ازنوشتن این نامه سران قبائل وبزرگان كوفه كه
ازموضوع باخبرشدند نامه های فراوانی نوشتند وحضرتش رادعوت به كوفه
كردند وقیس بن مصهرصیداوی وعبدالله بن شداد ارحبی وعمارة
بن عبدالله سلولی رابا150نامه كه هریك به امضای یك یادویاسه
یاچهارنفربود به مكه اعزام داشتند واما علیه السلام بازهم ازجواب
خودداری كردند ونامه ها مكررنوشته وخدمت حضرتش ارسال میشد كه دریكی
ازروزها ششصدنامه خدمت حضرتش رسید ومجموع نامه به دوازده هزاررسید یكی
ازاین نامه ها ازطرف شبث بن ربعی وحجاربن ابجرویزیدبن
حارث بن رویم وعروة بن قیس وعمروبن حجاج زبیدی ومحمدبن
عمروتمیمی رسید (این اسامی رابیادداشته باشیدبرای
روز عاشورا)ومضمون نامه چنین بود : بسم الله الرحمن الرحیم الی
الحسین بن علی من شیعته المؤمنین والمسلمین امابعد
فقداخضرت الجنات واینعت الثمارواعشبت الرض واورقت الاشجار فاذاشئت فاقبل علی
جندلك مجندة والسلام ...باغهاسبزوخرم شده میوه هارسیده زمین
سبزوخرم شده درختان پربارشده اگرمایل هستید تشریف بیاورید
لشكری آماده وسپاهی مترب آماده بخدمت است والسلام .وآخرین نامه
كه توسط هانی بن هانی سبیعی وسعیدبن عبدالله حنفی
فرستاده شد مضونش چنین بود : بسم الله الرحمن الرحیم الی الحسین
بن علی من شیعته من المؤمنین والمسلمین فحی هلا فان
الناس ینتظرونك لارای لهم فی غیرك فالعجل العجل ثم العجل
العجل والسلام ...هرچه زودترحركنید تشریف بیاورید كه مردم
انتظارشمارادارند كسی غیرازشمارا نمی پذیرند عجله عجله
بازهم عرض میكنیم عجله عجله (تافرصت ازدست نرفته بشتابید وتشریف
بیاورید)والسلام .علاوه برآن فرستادگان وحا ملین نامه ها
صدوپنجاه نفر ازشخصیتهای برجسته كوفه بجانب مكه رهسپارشدندكه باهركدام
یك یادویاسه نامه ازطرف مردم همراه داشتند وپیوسته تقاضای
حركت آن حضرت بجانب كوفه رامینمودند خلاصه اینكه چهل هزارنفر ازاهل
كوفه بانامه ها وپیغامها وفرستاده ها باحضرتش بیعت كردند كه باهركس آن
حضرت بجنگدآنهاهم بجنگند وباهركس صلح كند آنهاهم صلح كنند امام علیه السلام
پس ازجمع بندی همه اینها نامه ای در پاسخ آنان نوشت ...من مسلم
بن عقیل برادروپسرعموی عزیزوشخص مورداعتمادازخانواده خودرا
نزدشمامیفرستم (تااوضاع واحوال رابررسی كند ونتیجه آنرا برای
من بنویسد) اگراونوشت همانطوری كه فرستادگان شما میگویند
ونامه های شماحكایت میكند همانطوراست ومردمان فاضل ودانایان
قوم براین رای اتفاق دارند بزودی بطرف شما خواهم آمد درادامه این
جمله رانگاشت : فلعمری مالاما م الا العامل بالكتاب والآخذ بالقسط والداین
بالحق والحابس نفسه علی ذات الله والسلام . بجان خودسوگند یادمیكنم
كه پیشوای مردم كسی است كه به كتاب خدا عمل نماید ودرمیان
آنان به دادگری عمل نماید واجرای دین حق كند یا پیرو
دین حق باشد ودرراه خدا خویشتن دارباشد یا خود را وقف راه
خداكند . پس ازنوشتن نامه مسلم بن عقیل راخواست واورابهمراه قیس بن
مصهرصیداوی وعمارة بن عبدالله وعبدالرحمن بن عبدالله ازدی روانه
كوفه كرد ضمنا مسلم را توصیه فرمودكه تقوی وپرهیزكاری
ومهربانی راازدست ندهدوازافشاء اسرارخودداری كند واوضاع و.احوال
رابررسی كند چنانچه اجتماع وهماهنگی مردم رادید برایش بنویسد
. مسلم بن عقیل درروزپانزدهم ماه مبارك رمضان ازمكه بقصد عزیمت به
كوفه خارج شد .
امام حسین علیه السلام پس ازورود به مكه نامه
هایی به سران قبائل شهربصره مانند احنف بن قیس ومالك بن مسمع
بصری ومسعودبن عمرو ومنذربن جارود وقیس بن الهیثم وعمروبن عبیدالله
بن معمر مرقوم داشت بدین مضمون : اما بعدفان الله اصطفی محمداصلی
الله علیه وآله من خلقه واكرمه بنبوته واختاره لرسالته ثم قبضه الیه
وقد نصح لعباده وبلغ ما ارسل به صلی الله علیه وآله وكنا اهله واوصیائه
وورثته واحق الناس بمقامه فی الناس فاستاثرعلینا قومنابذالك فرضیناوكرهنا
الفرقة واحببنا العافیة ونحن نعلم انا احق بذالك الحق المستحق علیناممن
تولاه وقدبعثت رسولی الیكم بهذا الكتاب وانا ادعوكم الی كتاب
الله وسنة نبیه فان السنة قد امیتت والبدعة قداحییت فان
تسمعوا قولی اهدكم الی سبیل الرشاد والسلام علیكم
ورحمة الله وبركاته. امابعدخداوندمحمدصلی
الله علیه وآله رابرسالت برگزید وباپیامبری گرامی
داشت سپس اورابسوی خودبرد درحالی كه بندگان خدارانصیحت كرده وپیام
خد ارا بمردم رسانده بود ومااهلبیت اوودوستان ونزدیكان اوواوصیاء
ووارثان اوبودیم وازهركس به مقام وجانشینی او شایسته
تربودیم ولی قوم ما این مقام رابخوداختصاص داده وخودرابرمامقدم
داشتند ومابرای اینكه تفرقه واختلاف درمیان امت پیش نیاید
ازحق خویش چشم پوشیدیم با آنكه به یقین میدانستیم
كه مابه آن مقام كه شایسته آن هستیم ازكسی كه آنرا اشغال نموده
سزاوارتریم هم اكنون من فرستاده خودرا با این نامه نزد شما فرستادم
ومن شمارا به پیروی ازكتاب خداوسنت پیامبرش دعوت میكنم آن
سنتی كه ازبین رفته وبدان عمل نمیشود نه تنها بدان عمل نمیشودكه
بدعت جای آنراگرفته است اگردعوت مرا
پذیرید وفرمان مرا اطاعت كنید شمارابراه سعادت ونجات هدایت
میكنم والسلام . ونامه رابوسیله پیكی بنام سلیمان
بن ابورزین به بصره فرستاد پس ازرسیدن سلیمان به بصره وتحویل
نامه ها به افراد یكی ازآن نامه ها توسط دخترمنذر بن جارود به عبیدالله
بن زیادرسید وعبیدالله بن زیاد كه حاكم بصره وكوفه بود سلیمان
راكه حامل نامه ها بود دستگیركرده و دستوردادگردنش را زدند وبدنش را برای
عبرت دیگران بدار آویختندوخودش رفت بر منبر ومردم را ازمخالفت بایزید
وطرفداری امام حسین علیه السلام ترسانید وتهدید
كرد...
درمکه عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیرخدمت امام حسین
علیه السلام مشرف شدند واظهار داشتند شما درمکه بمانید فرمودمن ازرسول
خداصلی الله علیه وآله دستوری دارم که باید آنرا انجام
دهم ابن عباس ازنزد حسین علیه السلام بیرون آمد ودربین
راه می گفت وا حسینا ه .
عبدالله بن عمركه برای عمره وانجام كارهای شخصی
درمكه بسرمیبرد ودرهمان روزهای اول ورود امام حسین علیه
السلام تصمیم گرفت به مدینه مراجعت كند به حضورامام علیه السلام
رسیدوبه آن حضرت پیشنهادصلح وسازش داد وگفت یا اباعبدالله چون
مردم با این مردبیعت كرده اند ودرهم ودیناردردست اوست قهرابه
اوروی خواهندكرد وباسابقه دشمنی كه این خاندان باشما دارند میترسم
درصورت مخالفت باوی كشته شوی وگروهی ازمسلمانان نیزقربانی
این راه شوند ومن ازرسول خدا صلی الله علیه وآله شنیدم كه
میفرمود حسین كشته خواهدشد واگرمردم دست ازیاری ونصرت وی
بردارند به ذلت وخواری مبتلا خواهند گردید وپیشنهادمن برشما اینست
كه مانند همه مردم راه بیعت وصلح رادرپیش بگیری وازریخته
شدن خون مسلمانان بترسی امام حسین علیه السلام درپاسخ عبدالله
بن عمرفرمود : یا اباعبد الرحمن اما علمت ان من هوان الدنیا علی
الله ان راس یحیی بن زكریا اهدی الی بغی
من بغایا بنی اسرائیل اما تعلم ان بنی اسرائیل
كانوا یقتلون مابین طلوع الفجر الی طلوع الشمس سبعین نبیا
ثم یجلسون فی اسواقهم یبیعون ویشترون كان لم یصنعوا
شیئا فلم یعجل الله علیهم بل امهلهم واخذهم اخذعزیزذی
انتقام اتق الله یا اباعبدالرحمن ولاتدعن نصرتی ...آیاندانستی
كه دنیا در نزدخدایتعالی چقدرخواروبی مقداراست وازپستی
دنیا همین بس كه سریحیی بن ذكریارابه هدیه
بردند برای حاكم بدكاربنی اسرائیل مگرنشنیده ای كه
بنی اسرائیل ازصبحدم تا اول آفتاب هفتادپیغمبرراكشتند سپس رفتند
دربازارهای خود نشستند ومشغول معامله ودادوستد شدندمثل اینكه هیچ
اتفاقی نیافتاده خداوند دركیفرآنها تعجیل نكرد بلكه به
آنها مهلت داد تازمان انتقام فرابرسد وروزانتقام كه فرارسید آنانرا به شدید
ترین وجهی گرفتاركرد ای اباعبدالرحمن از خدابترس وازیاری
من دست برندار.عبدالله بن عمرچون ازپیشنهادخودنتیجه ای نگرفت
عرض داشت یا اباعبدالله دوست دارم دراین هنگام مفارقت آن قسمت ازبدن
شمارا كه رسول خداصلی الله علیه وآله مكرر میبوسید من هم
ببوسم امام علیه السلام پیراهن خودرابالازد وعبدالله زیر سینه
آن حضرت راسه باربوسه زد ودرحالی كه گریه میكرد چنین گفت یا
اباعبدالله تورابخدا میسپارم وباتوخداحافظی میكنم زیراتودراین
سفركشته خواهی شدپس ازخدا حافظی با امام علیه السلام راهی
مدینه شد وازآنجا طی نامه ای به یزید حكومت وخلافت
اوراباجان ودل پذیرفت .
ما ز کعبه رو
بسوی کر بلا خو ا هیم کرد
ما ز کعبه رو بسوی
کر بلا خو ا هیم کرد - کربلا را کعبه ا هـل ولا خـوا هـیم کرد
ز منا ی کعبه ا گر ا مر و ز رخ بر تا فتیم-
وعده گاه کربلا را چون منا خواهیم کرد
گروداع از زمزم ور کن و صفا بنموده ایم- کربلا را رکن
ایمان ازصفا خواهیم کرد
تا که بشنا سند مخـلو ق جهـا ن خـلا ق ر ا - خو یش را
آ ئین? ا یزد نـمـا خواهیم کرد
ا ز پی د ر
ما ن د رد جهـل ا بـنـا ی بشر- نینوای خویش را دارالشفاء
خواهیم کرد
ا زپی آ زا د ی نوع بشـر تا ر و ز حشـر- پرچم آ ز ا د مرد ی
را بپا خواهیم کرد
ظلم را معدوم می سا زیم و پی مظلو م را - با شها مت ا ز کف ظا لم رها خواهیم
كاخ ا سبتد ا د را با خا ک یکسان می کنیم-
پس بنای عدل را از نو بنا خواهیم کرد
خو یش ر ا د
ر آ تش کر ببلا می ا فکنیم -
کربلا ر ا و ا د ی کرببلا خواهیم
کرد
سروی – گلزار شهیدان ص 212
کـلـیـم عشق منم طو ر کربلای من است
کـلـیـم عشق منم طو ر کربلای من است - ذ بـیـح عشـق منم قــتـلگه مـنـا ی من است
ز بهـر سلـطــنـت حق
نمو د ه ا یم قیا م - شـعـا ر نصر من ا
لله بر لو ا ی من است
نو ا و
نـغـمه ا ن لم یکن
د یـن - بلـنـد تا بـه قـیـا
مت ز نـیـنـو ا ی من
است
بری ز سا حـت من ننگ بیعـت و ذ لـّت - سریر
عـز و شـر ا فـت بتن قـبـای من است
مرام من هـمه آ ز ا د گی و آزادی است - علّـو
هـمـّت و مـر د ا نگی نـد ای من است
بیفکـنـنـد
بـد و شـم قـبـا ی
آ ز ا د ی - چه غم خورم که دمی خاک وخون ردای من است
ز فیض عشق من
آ زا د ه مرد تا ریخم - نگا هـد ا ر مـن آ ن یا
ر با و فا ی من است
بزخـم هـا ی د لم بو سه می زنـد پیکا ن -
طبیب د شمن و د ر تیر و ی د وای من است
بزند گا نی خـو د
نا شنا س و بـد بـیـنـم - که مرگ زند گی و عز ت آ شنا ی من است
بگوش جا ن شنوم نغمه ها ی ها دی را - هر آنچه
بشنوم آ ن و صف ما جرا من است
هادی تبریزی ، گلزار شهیدان ، ص
198
عبدالله زبیر یكی ا زكسانی بود كه
انصراف ازسفرعراق رابه امام حسین علیه السلام پیشنها د نمود
اوكه خود یكی ازافراد مخالف حكومت یزید بود ودرهمین
رابطه ازمدینه فرارنموده وبه مكه پناهنده شده بودپس ازورود امام ع به مكه
هرروز وگاهی یك روزد رمیان ومانند سا یر مسلمانان به منزل
آن حضرت آمده وبصورت ظاهر ا نصراف ازاین سفررا به وی پیشنهاد
نموده (بطورد و پهلوسخن میگفن) وچنین عنوان كرد : یا بن رسول
الله اگرمن هم درعراق شیعیا نی ما نند شیعیان شمارا
د ا شتم آنجا رابه هرنقطه دیگرترجیح میدادم ولی درعین
حال اگرد رمكه ا قا مت كنید وبخواهید ا ما مت وپیشوا ئی
مسلما نا ن را د را ین شهرادامه دهید ما نیز با توبیعت میكنیم
وتا جا ئی كه امكان دارد ا زپشتیبا نی وهم فكری با توخود
داری نخواهیم نمود امام حسین علیه السلام د رپاسخ فرمود :
ا ن ا بی حدثنی ان بمكة كبشا به تستحل حرمتها فما احب ان اكون ذلك
الكبش و لئن اقتل خارجا منها بشبر احب الی من ان اقتل فیها ولئن اقتل
خارجا منها بشرین احب الی من ان اقتل خارجا منها بشبروایم الله
لوكنت فی جحرهامة من هذه الهوام یستخرجونی حتی یقضوا
بی حاجتهم والله لیعتدن علی كما اعتدت الیهود فی
السبت ... یا بن الزبیرلئن ادفن بشاطئی الفرات احب الی من
ان ادفن بفناء الكعبة . پس از خروج ابن زبیر از مجلس امام آنحضرت فرمود : ان
هذا یقول لی كن حماما من حمام الحرم ولئن اقتل و بینی و بین
الحرم باع احب الی من ان اقتل و بینی و بینه شبرولئن اقتل
بالطف احب الی من ان اقتل بالحرام . بنا به نقل دیگری فرمود:ان
هذا لیس شیی من الدنیا احب الیه من ان اخرج من
الحجاز و قد علم ان الناس لا یعدلونه بی فؤد انی خرجت حتی
یخلوله.
« سخنان حسین بن علی (ع) / 74 »
ما کا روا ن کعبه عشقـیم هـر کجا
ما کا روا ن کعبه عشقـیم هـر کجا - رو آ وریم
کعبه بود ر و بر و ی ما
ما ئـیـم کعـبه د ل عـشا ق با و فـا - هر جا رو یم کعبه کند جستجوی
ما
چونكه نوا ی عشق برآ ید زنای ما - آید
صدای دوست زهر تار موی ما
ما را هـوا ی کعـبه د یگر بود بسر - آ نجا ا مید
ما بود و آ ر ز و ی ما
حجر و حطیم
بد رقـه را ه ما شود - سعی وصفا ومروه عشا ق سوی ما
ما تشنه شهـا د ت عشقـیم می رویم - تا پر
شود ز خون د ل ما بسوی ما
احرام ما کفن شود اندر منای عشق - خون گلوی ما
شود آنجا وضوی ما
ما را منای عشق وصف کربلا بود - رنگین شود فرا
ت زخون گلوی ما
هر سال حاجیان که بکعبه کنند رو - با یکـد یگر
کنند هـمـه گفـتگوی ما
عبدالحسین رضائی،اشک شفق ص 328
عبدالله بن عباس پس ازاعلان حركت ازسوی امام علیه
السلام بخدمت آن حضرت وگفت پسرعم من درمفارقت توگرچه تظاهربه صبرمیكنم ولی
نمی توانم واقعاصبروتحمل نمایم زیرا ترس آن دارم كه تودراین
سفری كه درپیش گرفته ای كشته شوی وفرزندانت به اسارت دشمن
درآیند چون مردم عراق مردمانی پیمان شكن هستند ونباید
بآنان اطمینان نمود وسپس ادامه داد چون توسید وسرورحجازومورداحترام
مردم مكه ومدینه هستی بعقیده من بهتراست درهمین مكه اقامت
گزینی واگرمردم عراق همانگونه كه اظهارمیدارند
واقعاخواستارتوهستند ومخالف حكومت یزید بهتراست اول استانداریزید
ودشمن خویش را ازشهرخودبرانند سپس توبسوی آنان حركت كنی
واگردرخارج شدن ازمكه اصرارداری بهتراست بسوی یمن حركت كنی
زیرا گذشته ازاینكه درآن منطقه پدرت شیعیان زیادی
دارد نقطه ای وسیع ودارای قلعه های محكم وكوههای
مرتفع ودوردست است ومیتوانی دورازقدرت حكومت به فعالیت خودادامه
دهی و بوسیله نامه ها وپیكها مردم رابسوی خویش دعوت
نمائی وامیدوارم ازاین رهگذربدون ناراحتی به هدف خویش
نائل گردی (كاری كه اكثرسیاست مداران دنیا كه مخالف حكومت
زمان خودهستند بدان دست میزنند اما امام علیه السلام بروش سیاستمداران
مصلحت سنج ونان بنرخ روزبخورنمیخواهدعمل كند) امام علیه السلام درپاسخ
عبدالله بن عباس فرمود ای پسرعم بخداسوگند كه من میدانم كه تونصیحت
كننده دلسوزومهربانی هستی ولیكن من تصمیم خودم رادرانتخاب
این مسیرگرفته ام ابن عباس گفت حالا كه تصمیم به این
سفرگرفته ای زنان واطفال رابه همراه خودنبرزیرامیترسم
تورادربرابرچشم آنان بقتل برسانند امام علیه السلام درپاسخ فرمود : والله لایدعونی
حتی یستخرجوا هذه العلقة من جوفی فاذا فعلوا سلط الله علیهم
من یذلهم حتی یكونوا اذل من فرام المرئة . بخداسوگند كه اینهامروانگذارند
تا اینكه این خونی كه دررگهای من است بریزند هرگاه
اینچنین كنند خداوند برآنان كسی رامسلط كند كه آنانرا بذلت
بكشاند بطوری كه ازكهنه كثیف زنان هم پست ترشوند (ظاهرا اشاره امام علیه
السلام به ذلتی است كه پس ازشهادت حضرتش توسط مختارویارانش نصیب
آنان میشود)
حرکت امام حسین ازمکه بسوی کربلا
بـیـو م ا
لـتـر و یه محـمـل ببستند
بـیـو م ا
لـتـر و یه محـمـل ببستند - خوا تین ا ند ر آ ن محمل نشستند
حرم را ا ز حرم کر د نـد
بیر و ن - همه سرگشته اندر د شت و هامون
کسا نی ر ا
که عا لم ر ا پنا
هند - بر و ن کر د ند ا ز کاخ خد ا و ند
هـمـه قـر با نیا ن
کـعـبه د ل - بر و ن خـرگه زد ند ا
ز کـعـبه گل
مـهـا ر نا
قـه با نو ی ذ ی جـو د - ا بـر د ست طـر
مـا ح عـد ی بود
حدی با زنگ اشتر گشت چون جفت - طرماح عـد ی با آ
ن شـتـر گفت
هـمـیـن با نو که د ر محـمـل نشسته - د
ل ا ز قـیـد علا یـقـهـا
گسسته
مهین د خـت ا میرا لمـؤ منین ا ست - بـهـیـن
فرما ند ه روی زمین است
مـبـا د ا آ
نکه آ ز ا ر ش نما ئی - هــم آ ز ا ر د ل زا ر ش نـمـا ئی
پس از چند ی فلک در گرد ش آمد - سپس تـیـر قــضا ر ا پر ش آ مـد
هـمـیـن زن شد ا سیر قوم عد وا ن - چگو یم
من ز ا شترها ی عـریا ن
تاج نیشابوری:خزائن الشهداء ص 82
بهر ا یزد کرد خـلـیـل نـیک نا م
بهر ا یزد کرد خـلـیـل نـیک نا م - کر د یک قربا نی و آ نهم نا تما م
سـید گـلـگـون كـفـن
سبط رسول - کرد هـفـتا د و د و قـربا نی قـبو ل
هر یکی
تا ج شرف ا کـلـیـل او - خود خلیل و هر یک ا سماعیل ا و
مثل ا کـبـر نو جـو
ا ن ما ه ر و - پا ره پا ره شـد به پیـش
چـشم ا و
شست عباس ازحیات خویش دست - قاسمش از خون حنا
بر دست بست
تیر خورد اصغر د ر آغوش پدر - گشت معرا جش سر د وش پد
ر
زخمها کا ند ر تن آ ن
شا ه بود - یکهزا ر و نهصد و
پنجا ه بو د
انیس العهدی:خزائن الشهدا ص 82
بانزدیك شدن موسم حج كه مسلمانان وحجاج گروه گروه
واردمكه مكرمه میشدند دراوائل ماه ذی حجه امام علیه السلام مطلع
گردید كه بدستوریزیدبن معاویه عمروبن سعید بن عاص
بظاهربعنوان امیرحاج ولی درواقع به منظورانجام ماموریت خطرناكی
وارد مكه گردیده است وازسوی یزید ماموریت دارد
درهركجا وهرنقطه ای ازمكه كه امكان داشته باشد امام راتروركندلذا آن حضرت
تصمیم گرفت بخاطرمصون ماندن احترام مكه وریخته نشدن خون درمكه وخانه
خدا بدون شركت در مراسم حج وباتبدیل اعمال حج به عمره مفرده درروزسه شنبه
هشتم ذی حجه كه یوم الترویه است ازمكه بسوی عراق حركت كند
امام علیه السلام یكروز قبل ازحركت یاروز حركت این خطابه
رادرمیان جمعیت وافرادخاندان بنی هاشم وگروهی ازشیعیان
كه درمدت اقامت آن حضرت درمكه بدوپیوسته بودند ایرادفرمود : الحمدلله
وماشاءالله ولاقوة الابالله وصلی الله علی رسوله خط الموت علی
ولدآدم مخط القلادة علی جید الفتاة وما اولهنی الی اسلافی
اشتیاق یعقوب الی یوسف وخیرلی مصرع انا لاقیه
كانی باوصالی تتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس وكربلاء
فیملان منی اكراشاجوفا واجربة سغبا لامحیص عن یوم خط
بالقلم رضا الله رضانا اهل البیت نصبرعلی بلائه ویوفینا
اجورالصابرین لن تشذعن رسول الله لحمته بل هی مجموعة له فی حظیرة
القدس تقربهم عینه وینجز لهم وعده الا ومن كان فینا باذلامهجته
موطناعلی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحا انشاء
الله .
ستایش خداوندراسزاست آنچه اوبخواهد انجام میشودنیروئی
جزبوسیله اونیست درودورحمت خدابرفرستاده اش محمد مصطفی مرگ
آنچنان گریبان انسان راگرفته كه چون گردنبندی درگردن دوشیزگان
است چنان آرزومند دیداربستگان خود ازپدرومادروجد خود هستم مانند اشتیاق
یعقوب به یوسف برای من قربانگاهی تعیین شده
است كه آن قربانگاه رادیدارخواهم كردچنین میبینم كه بدنم
راگرگهای بیابان درسرزمینی بین نواویس وكربلا
ازهم میدرند پس شكمها ی گرسنه خودرا سیرمیكنند وزخمهای
كهنه خودرا مرهم مینهند چاره ای ازآنچه برایم مقدرشده وآنروزی
كه برای من رقم خورده نیست رضای خداوند آرزوی ماخاندان
است برگرفتاری صابروشكیبایم وپاداش صابرین راخواهیم
داشت هرگزپاره ای ازتن پیغمبردورنمی افتد وپاره تن پیغمبرازراه
وروش اومنحرف نخواهد شد بلكه دربهشت عنبرسرشت برگرد پیغمبر جمع میشویم
وهمدیگررا ملاقات میكنیم وپیغمبرازدیدارشادمان میشود
ووعده ای كه داده است سرانجام خواهد یافت آگاه با شید مردم من
فردا صیح بطرف عراق كوچ خواهم كرد هركس درراه خدا ازسروجان گذشته حا ضربه
جان با زی است وآما د ه مرگ ودیدارخداست مهیای حركت شود
انشاء الله .
امام علیه السلام درروز هشتم ذی الحجه ازمكه
حركت فرموده وعازم عراق شدند
در هنگام حرکت از مکه رو کرد به ابن عباس فرمود : ما تقول فی قوم اخرجوا ابن بنت
نبیه من و طنه و داره و قراره و حرم جده و ترکوه خا ئفا مرعو با لایستقر
فی قرارولا یاوی الی جوار یریدون بذالک قتله
و سفک دمائه لم یشرک بالله شیئا و لم یرتکب منکرا و لا اثما.چه
میگوئی ای ابن عباس دررابطه باقومی كه فرزند دخترپیغمبرشان
را ازوطنش وخانه اش ومحل آرامشش وحرم جدش بیرون كردند واوراترشان وهراسان
رهاكردند درحالی كه نه محل آرامشی دارد ونه پناهگاهی وآن مردم
اراده قتل وریختن خون اوكرده اند وحال آنكه نه مشرك بخدا شده ونه مرتكب
كارزشتی شده ونه گناهی كرده
ابن عباس گفت فدای تو شوم اگر لا بدی برای سفربه عراق
بهتر است که زنها و فرزندت را همراه نبری . فقال علیه السلام یابن
العم انی رایت رسول الله صلی الله علیه و آله فی
منامی و قد امرنی بامر لا اقدرعلی خلافه و انه امرنی
باخذهن معی.ای پسرعم بد رستی كه من رسول خدا را درخواب د ید
م مرا به كاری امركرد كه خلاف آن نمیتوانم بكنم واونیزمرا
امركرد كه زنها وفرزندان راباخودبردارم .
هنگام حرکت این اشعار را خواند
سامضی فما بالموت عار علی الفتی - ا ذ ا
ما نوی حقّا و جا هد مسلما
و وا سی ا لرّجال الصا لحین بنفسه - وفا رق
مثبو را و خا لف مجرما
و ان عشت لم اذمم و ان مت لم ا لم - کفی بک ذ لّا ا ن
تعیش و ترغما
صلای عا شقی ز د مهرخا و ر
صلای عا شقی ز د مهرخا و ر - حسین آ ن زا
د ه زهرای اطهر
لـبا س عشقـبـا زی
را بتن كرد - بد ل برعمره حج خویشتن كرد
برون شدازحرم آ ن ما ه تا با ن - بهمرا هش حر یم مو
پر یشا ن
فغا ن قد سیا ن
برعرش ا علا - چه شدازمكه بیرون شا ه بطحا
«محمد حنیفه و امام حسین (ع)»
محمد حنفیه یكی دیگر از كسانی
بود كه پیشنهاد انصراف از سفرعراق را به امام ع نمود . او كه برای
مناسك حج و دیدار حسین بن علی (ع) به مكه وارد شده بود (وشدیدا
مریض بود) شبانه و قبل از حركت امام به حضور وی رسید و عرضه
داشت : برادر توكه بی وفائی و پیمان شكنی مردم كوفه را
نسبت به پدرت علی ع و برادرات حسن ع دیده ای من میترسم این
مردم با تو نیز پیمان شكنی كنند پس بهتراست بسوی عراق
حركت نكنی و در همین شهر مكه بمانی زیرا تو در این
شهرو در حرم خدا بیش از هر شخص دیگر عزیز و مورد احترام مردم
هستی .امام (ع) در پاسخ وی فرمود: خوف این هست كه یزید
مرا در حرم خدا با مكروحیله بقتل برساند و بدینوسیله احترام
خانه خدا در هم شكسته شود . محمد حنفیه پیشنهاد نمود كه در این
صورت بهتر است به جای عراق بسوی یمن یا منطقه مورد امن دیگری
حركت كنی .امام ع فرمود : پیشنهاد و نظریه تو را نیز مورد
توجه قرار میدهم .
امام حسین ع اول صبح بسوی عراق حركت نمود چون
خبر به محمد حنفیه رسید با عجله هر چه بیشترخود را به امام رسانیده
افسار شتر آنحضرت را در دست گرفت و عرضه داشت برادرمگرتو دیشب وعده ندادی
كه درخواست و پیشنهاد مرا مورد مطالعه قراربدهی.امام حسین (ع)
درپاسخ محمد حنفیه فرمود: بلی ولكن بعد ما فارقتك اتانی رسول
الله (ص) و قال یا حسین اخرج فان الله تعالی شاءان یراك
قتیلا . محمد حنفیه با شنیدن این سخن امام گفت انا الله و
انا الیه راجعون سپس انگیزه حركت دادن اطفال و زنان در چنین شرایط
حساس و خطرناك جویا گردید.امام (ع) فرمود: « وقد شاءالله ان یراهن
سبایا » «سخنان امام حسین (ع) / 84»
«عبدالله جعفرو امام حسین (ع)»
عبدالله بن جعفریكی دیگرار كسانی
بود كه پیشنهاد انصراف از سفرعراق را به امام (ع) نمود .عبدالله بن جعفرنامه
ای نوشت و بوسیله دو فرزندش عون و محمد به حضورامام ع ارسال داشت كه
متن آن چنین بود:اما بعد بخدا سوگندت میدهم كه با رسیدن این
نامه از سفری كه در پیش گرفته ای منصرف و به شهرمكه مراجعت كنی
زیرا میترسم كه تو در این سفركشته شوی و فرزندانت مستاصل
و با كشته شدن تو كه پرچم هدایت و امید مؤمنان هستی نورخدا
خاموش گردددرحركت خود تعجیل نكن كه من نیز متعاقبا خود را بتو میرسانم
.عبدالله جعفرپس از ارسال این نامه بلافاصله با عمروبن سعید كه از سوی
یزید بن معاویه بجای ولید استاندارمعزول مدینه
به استانداری منصوب و بظاهربعنوان امیرحاج ولی درواقع برای
انجام ماموریت ترورامام (ع) آن روزها در مكه بسرمی برد ملاقات و از وی
درخواست نمود كه امان نامه ای به امام (ع) بنویسد كه شاید در
مراجعت آنحضرت مؤثرافتدو برای تاكید موضوع و اطمینان بیشتر
رضایت عمروبن سعید را جلب نمود كه برادرش یحی بن سعید
را در رساندن امان نامه به همراه عبدالله به خدمت امام (ع) اعزام نماید.عبدالله
بن جعفربه همراه یحی بن سعید دربیرون مكه به قافله امام
(ع) رسید و ضمن تسلیم امان نامه تقاضای خود و یحی
بن سعید را حضورا مطرح و انصراف امام (ع)را از تصمیم مسافرت عراق
درخواست نمود.امام حسین (ع) درپاسخ عبدالله ویحیی
فرمود:«انی رایت رؤیا فیهارسول الله ص و امرت فیها
بامرانا ماض له علی كان اولی » عبدالله درباره این خواب و ماموریتی
كه امام به آن اشاره نمود توضیح بیشتری خواست «امام (ع) فرمود:
ما حدثت بها و ما انا محدث بها حتی القی ربی . و امام (ع) نامه
ای درپاسخ امان نامه عمروبن سعیدبدین مضمون نگاشت : اما بعد
فانه لم یشاقق الله و رسوله من دعا الی الله عزوجل و عمل صالحا و قال
اننی من المسلمین و قد دعوت الی الایمان والبروالصلة فخیرالامان
امان الله ولن یؤمن الله یوم القیامة من لم یخفه فی
الدنیا فنسئل الله مخافة فی الدنیا توجب لنا امانه یوم
القیامة فان نویت بالكتاب صلتی وبری فجزیت خیرا
فی الدنیا و الاخرة والسلام.
سخنان حسین بن علی (ع) / 93
«فرزدق شاعروامام حسین (ع)»
فرزدق شاعریكی دیگر از كسانی است
كه به امام حسین (ع) پیشنهاد انصراف از سفربه عراق رامیدهد.فرزدق
میگوید من در سال شصت با مادرم عازم مكه و انجام مراسم حج بودم به
هنگامیكه داخل محدوده حرم شدم و افسارشترمادرم رابدست گرفته و میكشیدم
به قافله حسین بن علی (ع) كه از مكه بسوی عراق درحركت بود
برخوردم و به حضورش شتافتم و پس از سلام و تعارفات عرضه داشتم.یابن رسول
الله پدرومادرم بفدای تو انگیزه تو در این عجله و خارج شدن از
مكه قبل از انجام مراسم حج چیست ؟امام (ع) فرمود: اگرتعجیل نمیكرد
م د ستگیرم میساختند. امام (ع) پرسید توكیستی ؟
فرزدق : گفتم مردی از ملت عرب . ا
مام (ع) پر سید نظر مرد م عرا ق نسبت به ا وضاع چگونه ا ست ؟ فرزدق:گفتم خبر را ا زخبره
اش میخواهی دلهای مردم با شما و شمشیرهایشان بر علیه
شما و مقدرات دردست خدا است هر طوربخواهد انجام میدهد . امام حسین (ع)
د رپا سخ فرزد ق فرمود:صد قت لله الامرو
كل یوم هوفی شان ان نزل القضاء بما نحب و نرضی فنحمدالله علی
نعمائه و هو المستعان علی اداء الشكرو ان حال القضاء دون الرجاء فلم یتعدمن
كان الحق نیته و التقوی سریرته . «سخنان امام حسین (ع) /
97»
«امام حسین (ع) و شترداران»
امام حسین (ع) در خارج از مكه در محلی بنام تنعیم
به قافله ای برخورد نمود كه در میان آن عده ای شترداراز سوی
بحیرین یسارحمیری استانداریمن بارهائی
از حله یمنی و اجناس قیمتی بسوی شام و یزید
بن معاویه حمل میكردند آنحضرت این اجناس را از شترداران گرفته و
به تصرف خویش درآورد و خطاب به آنان فرمود:من احب منكم ان ینصرف معنا
الی العراق اوفینا كرائه و احسنا صحبته و من احب المفارقة اعطیناه
من الكراء علی ما قطع من الارض . پس از پیشنهاد آنحضرت چند نفركرایه
خود را گرفته و بسوی یمن مراجعت و چند نفردیگراعلان آمادگی
كردند تا عراق به همراه آنحضرت حركت نمایند . «سخنان امام حسین (ع) /
101»
«نامه امام (ع) به مردم كوفه»
امام حسین (ع) درمسیرخود به سوی كوفه چون
به منزلی بنام حاجروارد گردید نامه ای خطا ب به مر
د م كوفه و د رپا سخ نا مه مسلم بن عقیل نگا شت و بوسیله قیس بن
مسهر
صیداوی به آنان ارسال داشت كه متن آن چنین
بود : اما بعد فقد وردعلی كتاب مسلم بن عقیل یخبرنی
باجتماعكم علی نصرنا والطلب بحقنا فسالت الله ان یحسن لنا الصنع ویثیبكم
علی ذلك اعظم الاجروقدشخصت الیكم من مكه یوم الثلاثاء لثمان مضین
من ذی الحجة فاذا قدم علیكم رسولی فانكمشوافی امركم فانی
قادم فی ایامی هذه. «سخنان حسین بن علی (ع) / 104»
«مرد كوفی و امام حسین (ع)»
مردی از اهل كوفه نقل نموده كه من پس از آنكه اعمال
حج را انجام دادم بسرعت به كوفه مراجعت نمودم و در مسیر خود به چند خیمه
برخوردم از صاحب آن خیمه ها پرسیدم گفتند متعلق به حسین بن علی
(ع) است با شنیدن این جمله و به اشتیاق زیارت فرزند پیامبرحركت
نموده بسراغ خیمه اختصاصی آنحضرت رفتم او را درقیافه مردی
كه دوران پیری راشروع كرده باشد دریافتم و دیدم مشغول
قرائت قرآن است و قطرات اشك صورت ومحاسن شریفش سرازیر است عرضه داشتم
پدرومادرم فدای تو باد ای فرزند دخترپیامبرچه انگیزه ای
تو را به این بیابان بی آب و علف كشانده است .امام حسین
(ع) درپاسخ مردكوفی فرمود:ان هؤالاءاخافونی وهذه كتب اهل الكوفة و هم
قاتلی فاذا فعلواذلك ولم یدعوالله محرما الا انتهكوه بعث الله الیهم
من یقتله حتی یكونواذل من فرام المرة .
«سخنان حسین بن علی (ع) /107»
«دو بیت از هاتف غیبی»
امام حسین (ع) درمسیرخود به كربلا به منزلی
بنام خزیمیه وارد گردید و یك شبانه روز در آنجا توقف و
استراحت نمود و در این منزل بود كه در اول صبح حضرت زینب (ع) به خدمت
آنحضرت آمد و عرضه داشت برادراین دو بیت گویا از هاتفی به
گوش من رسید كه بیشترموجب نگرانی و تشویش خاطرمن گردید.
« الا یا عین فاحتفای بجهد**فمن یبكی علی
الشهداء بعد » « علی قوم تسوقهم المنایا**بمقدارالی انجازوعد
»امام حسین (ع) درپاسخ زینب (ع) فرمود:یا اختاه كل ما قضی
فهو كائن. «سخنان حسین بن علی (ع) /113»
جودی خراسانی گفته است :
ند ا د ه ا ند ا ما ن جا د ر ا یـن د یا ر کـنم
ند ا د ه ا ند ا ما ن جا د ر ا یـن د یا ر کـنم
- طواف در حرم خا ص کرد گا ر کنم
چه کشته گشتن من هتک حرمت است حرم - فـر ا ر ا گر ننما یم بگـو چکا ر کنم
با ختیا ر خود ا ین قـو م سفـله نگـذ ا ر ند - که گو شه ز برا ی
خود ا ختیا ر کنم
د ریغ و آ ه که د ر ا ین همه جـها ن فـراخ -
بجـا نبی نگـذ ا ر نـد تا فـر
ا ر کنم
ز شش جهـت ره من
بسته ا ند ا گرخواهم - که روی در طرف روم و زنگبار کنم
خـوش آ نـزما ن که کـنم رو بـد شت کربلا - برای دوست
سر و جان خود نثار کنم
چـون از حجا ز گشت حسین عا زم عرا ق - ا ز کعبه بر
سپهر شد ا فغان ا لفـرا ق
ا رکا ن کعـبه شد
مـتزلـزل ز تا ب هـجر - زمزم گریست
خون دل از درد اشتیاق
در را ه دوست کشته شدن آرزوی ما ست
در را ه دوست کشته شدن آرزوی ما ست - دشمـن ا گر چه
تشنه بخـون گـلـوی ماست
گر د یم د ور یا ر چو پروا نه د و ر شمع - چون
سوختن در آتش عشق آرزوی ماست
ا ز جا ن گذ شته ا یم و بجانان رسیده ا یم
- در راه وصل این تن خاکی عـد وی ماست
خا موش گشته ا یم و فرا موش کی شو یم -
بس ا ینقد ر که در همه جا گفتگوی ماست
ما را طوا ف کعـبه بجـز د ور یا ر نیست - کز
هـر طـرف رویم خـد ا روبروی ماست
هرجا که هست روی زمین ارغوان وسرخ - آبش ز خون
ما گلش ا ز خاک کوی ماست
گـر بسته ا نـد مـر
د م ظا لم زبا ن خـلـق - غـم نیست چونکه غا لب دلها بگوی ماست
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست - پبا قضا گفت مشیت
كه قیامت برخاست
راستی شورقیامت زقیامت خبری است -
بنگرد زاهد كج بین اگرازدیده راست
خلق درظل خودی محو تو در نور خدا - ماسوس در چه مقیمند
و مقام تو كجا
هرطرف می نگرم روی دلم جانب تو است - عارفم بیت
خدا راكه دلم قبله نماست
زنده درقبردل ما بدن كشته توست - جان مائی و ترا قبر
حقیقت دل ماست
دشمنت كشت ولی نورتو خاموش نشد - آری آن جلوه
كه فانی نشود نور خداست
بیرق سلطنت افتاد كیان رازكیان - سلطنت
سلطنت تو است كه پاینده لواست
نه بقا كرد ستمگر نه بجا ماند ستم - ظالم از دست شدو پایه
مظلوم بجاست
زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پی اوست - بلكه زنده
است شهیدی كه حیاتش ز قفاست
دولت آن یافت كه درپای توسرداد ولی - این
قبا راست نه بر قامت هر بی سرو پاست
تو در اول سرو جان باختی اند ره عشق - تا بدانند خلایق
كه فنا شرط بقاست
تاندا كرد ولای تو در اقلیم الست - بهر لبیك
ندایت دو جهان پرزنداست
كشته شد عالم دهری چو تو در عالم دهر - دهرتا روز قیامت
شب اندوه وعزاست
درغمت اعین و اشیاءهمه از منطق كون - هریكی
مویه كنان بر دگری نوحه سراست
رفت برعرشه نی تا سرت ای عرش خدا - كرسی
ولوح و قلم بهرعزای تو به پاست
منكسف گشت چو خورشید حقیقت بجمال - گربگریند
زغم دیده و مرآة رواست
پایمالی زعبودیت و من در عجبم - كه بدین
حال هنوزت سر تسلیم و رضاست
گریه بر زخم تنم چون نكند چشم فؤاد - ای شه
كشته كه بر زخم تنت گریه رواست
«اشك شفق / 202»
ای كه بعشقت اسیر خیل بنی آدمند
ای كه بعشقت اسیر خیل بنی آدمند -
سوختگان غمت با غم دل خرمند
هركه غمت را خرید عشرت عالم فروخت - با خبران غمت بی
خبر از عالمند
درشكن طره ات بسته دل عالمی است - وان همه دل بستگان
عقده گشای همند
یوسف مصر بقا در همه عالم توئی - در طلبت مردو
زن آمده با در همند
تاج سربوالبشر خاك شهیدان تو است - كاین شهدا
تا ابد فخربنی آدمند
درطلبت اشك ماست رونق مرآة دل - كاین درربا فروغ پرتو
جام جمند
چون به جهان خرمی جزغم روی تو نیست -
باده كشان غمت مست شراب غمند
عقد عزای تو بست سنت اسلام و بس - سلسله كائنات حلقه
این ماتمند
گشت چو در كربلا رایت عشقت بلند - خیل ملك
درركوع پیش لوایت خمند
خاك سركوی تو زنده كند مرده را - زانكه شهیدان
تو جمله مسیحادمند
«فؤاد – اشك شفق / 353»
ای ز یزدان بسرت افسرشاهنشاهی
ای ز یزدان بسرت افسرشاهنشاهی - حاصل
بندگیت منصب صاحب جاهی
پادشاهان بگدائی همه بر خاك درت - ازسر افكنده بخاك
افسرشاهنشاهی
ایزد از بهر بقا خواست فنای تو حسین - وین جلالت بتو بخشید زدولتخواهی
بنده راتا نشود در ره معبود فنا - نگذارند بسر تاج ولی
اللهی
منصب فقربراین درهمه فخراست فؤاد - شاه شاهانی
اگربنده این درگاهی
«گلزار شهیدان / 192»
«امام حسین (ع) و عمروبن لوذان»
امام حسین ع پس از ورد به منزل بطن عقبه به مناسبت
خوابی كه دیده بود خطاب به یاران و اصحابش فرمود ما ارانی
الا مقتولا فانی رایت فی المنام كلا با تنهشنی و اشد ها
علی كلب ابقع.
عمرو بن لوذان پیرمردی از قبیله عكرمه كه
در همین منزل به قافله امام ع برخورده بود خطاب به آنحضرت عرضه داشت . مقصد
شما كجاست؟ امام ع فرمود: طرف كوفه. عمروبن لوذان گفت:
بخدا سوگندت میدهم كه از همین جا برگردی
زیرا من فكرمی كنم در این سفر بجز نیزه و شمشیر با
چیز دیگری مواجه نخواهی شد و اینها از تو دعوت كرده
اند اگر جلو جنگ و آشوب را بگیرند و از هر جهت آمادگی پیدا كنند
سپس به طرف آنها حركت كنی عیبی ندارد ولی با این
وضعی كه خودت هم پیش بینی میكنی من رفتن شما
را به هیچ وجه صلاح نمیدانم . امام حسین (ع) درپاسخ عمرو بن
لوذان فرمود: یا عبدالله لیس یخفی علی الرای
وان الله لایغلب علی امره. امام حسین (ع) فرمود:
انهم لن یدعونی حتی یستخرجوا هذه
العلقة من جوفی فاذا افعلوا ذلك سلط الله علیهم من یذلهم حتی
یكونوا اذل فرق الامم. «سخنان حسین بن علی (ع) / 134»
بینش اهل حقیقت چو حقیقت بین است
بینش اهل حقیقت چو حقیقت بین است -
درتو بینند حقیقت كه حقیقت این است
من اگرجاهل گمراهم اگرشیخ طریق - قبله ام روی
حسین است و همینم دین است
بوده پیش از گل من سرخوش جامش دل من - هستی ما
زحقیقت ز می دیرین است
ما سوا عاشق رنگند سوای تو حسین - كه جبین
وكفت از خون سرت رنگین است
خردلی بارغمت را دل عالم نكشد - آه از این
بارامانت كه عجب سنگین است
یادم از پیكرمجروح تو آید همه شب - تا دم
صبح كه چشمم برخ پروین است
باغ عشق است مگرمعركه كرببلا - كه زخونین كفنان غرق گل و نسرین
است
شیر دل آب كند بیند اگر كودك را - جای شیرش
به گلو آب دم زوبین است
از قفا دشمن و اطفال تو هر سو بفرار - چون كبوتر که بقهراز
پی او شاهین است
درخم طره اكبر دل لیلا میگفت - سفرم جانب شام و
وطنم درچین است
دختری را بكه گویم كه سر نعش پدر - تسلیت
سیلی شمرو سرنی تسكین است
«اشك شفق / 205 – فؤاد»
«جواب نامه امام (ع) به مرد كوفی»
شخصی در منزل ثعلبیه خدمت حسین بن علی
(ع) شرفیاب گردیده و از آنحضرت تفسیر این آیه شریفه
را سوال نمود. «یوم ندعواكل اناس با ما مهم» (اسراء /71) امام حسین
(ع) در پاسخ آن شخص فرمود امام دعا الی هدی فاجابوا الیه و امام
دعا الی ظلالة فاجا بوا الیها هؤلاء فی الجنة و هؤلاء فی
النار و هو قوله تعالی فریق فی الجنة و فریق فی
السعیر (شوری / 7) (سخنان حسین بن علی (ع) / 120)
یك نفراز مردم كوفه در منزل ثعلبیه خدمت آنحضرت
رسید امام (ع) ضمن گفتگو از وی پرسید اهل كدام شهر هستی ؟
و پاسخ داد . از مردم كوفه! امام حسین به آن مرد فرمود : اما والله لولقیتك
بالمدینة لاریتك اثرجبرئیل فی دارنا و نزوله بالوحی
علی جدی یا اخا اهل الكوفة من عندنا مستقی العلم افعلموا
وجهلنا هذامما لایكون. «سخنان حسین بن علی (ع) / 122»
«جواب امام (ع) به مرد كوفی»
مردی از سوی كوفه می آمد امام (ع) در
منزل شقوق با وی مواجه شد و از او چگونگی اوضاع كوفه وافكارمردم آنجا
را پرسید آن مرد عرضه داشت: یابن رسول الله مردم عراق درمخالفت شما
متحد و هماهنگ گردیده و برجنگ با شما هم پیمان شده اند امام حسین
(ع) درپاسخ مرد كوفی فرمود:
ان الامرلله یفعل ما یشاء و ربنا تبارك هو كل یوم
فی شان سپس این اشعاررا خواند. فان تكن الدنیا تعد نفسیة
- فدارثواب الله اعلی و انبل - وان تكن الا موال للترك جمعها - فما بال
متروك به المرء یبخل - وان تكن الا رزاق قسما مقدرا (مقسما ) - فقلة حرص
المرء فی الكسب اجمل - وان تكن الابدان للموت انشات - فقتل امرء بالسیف
فی الله افضل - علیكم سلام الله یا آل احمد - فانی ارانی
عنكم سوف ارحل. «سخنان حسین بن علی (ع) / 126»
«ترجمه شعری - گر كه ...» گركه دنیا را بدی قدری و یا
بود افتخاری - یازخوبی و زمرغوبی برایش بد وقاری
- دربرداربقا هرگز نبودش اعتباری - مرد بخرد می نخواند آنرا برای
خویش داری -
بلكه دارآخرت ازآن برتبت برترآمد - اعتبارش نزد بخرد برترو
بالاترآمد - گربدن از بهرمردن یا
فنا گردیده ایجاد - یا كه باید عاقبت درداردنیا
مردو جان داد - بهتر آن باشد كه درراه خدا
با تیغ بیداد - كشته گردد مردو در خیل شهیدانش كنی یاد
- چون شهادت درره حق خاصه مردان دین
است - پیشوای كشته گان راه امیرالمؤمنین است - گركه روزی را خدا فرموده بهر خلق مقسوم -
یا كه كس را بود تقسیم و سهمی حتم و محتوم - یا كه
هرننهاده روزی باشد از یك خیر محروم - حرص و آز آن به كه عاقل
سازدش از كسب معدوم - چونكه از حرص و طمع بنیاد دین سستی پذیرد
- عاقبت طماع اندر ذلت و پستی بمیرد
- مال اگر جمعش بود نزد تو از بهر نهادن - یا نخوردن با عزیزان و رفیقان
یا ندادن - یا نه خیری و نه خیراتی نه دادی
نی ستان - پس چه بخلی یا چه امساكی بجمع مال دادن - بهتر
آن باشد كه از آن بهرعقبی بهره گیری - هم خوری و هم خورانی
تا نماد چونكه میری. «الوقایع والحوادث 1/76 – ابوالقاسم سحاب»
خبر شهادت مسلم و هانی علیهماالرحمه
عبدالله بن سلیم كه از مردم كوفه است میگوید
من و همراهم «مذری» پس از انجام حج همت خود را بكار بستیم كه هر چه
زود تر به كاروان حسین بن علی (ع) برسیم و سر انجام كار او را
بدانیم در منزل زرود به قافله آنحضرت رسیدیم و در همین
محل به مسافری بنام بكیركه از كوفه میآمد برخوردیم و خبر
شهر خود را ازوی جویا شدیم او گفت به خدا سوگند من از كوفه خارج
نشدم مگر اینكه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را بقتل رسانده
بودند و با چشم خود دیدم كه بدنهای آن دو شهید را در بازار كوفه
بر زمین میكشاندند . پس از گرفتن این خبرها ما بقافله حسین
بن علی (ع) لاحق گشته تا به هنگام غروب به منزل ثعلبیه وارد شدیم
و در این منزل از نزدیك با امام ملاقات نموده و خبر شهادت مسلم و هانی
را باطلاع وی رساندیم . امام (ع) با شنیدن این خبر گفت
انا لله و انا الیه راجعون .آنگاه اشك بصورتش جاری گردید
همراهان امام (ع) و بنی هاشم نیز گریه كردند و صدای شیون
زنها نیز بگوش میرسید پس از آرامش مجلس عبدالله و همراهش به
امام عرضه داشتند. یا بن رسول الله جریان كشته شدن مسلم و هانی
نشان داد كه شما در كوفه طرفدار و هوا خواه ندارید و بهتر است كه شما از همین
جا مراجعت كنید فرزندان عقیل گفتند . نه بخدا سوگند كه ما از پای
نمی نشینیم مگر اینكه خون مسلم را ازكشندگان وی بگیریم
. امام حسین (ع) فرمود: «لا عیش بعد هولاء» «سخنان امام حسین
(ع) / 117»
درمنزل زباله امام (ع): «بسم الله الرحمن الرحیم» اما
بعد فانه قد اتانا خبرفظیع قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروة و
عبدالله بن یقطرو قد خذلتنا شیعتنا فمن احب منكم الانصراف فلینصرف
لیس علیه مناذمام. «سخنان حسین بن علی (ع) /129»
مسلم
اندر كوفه چون بی یارشد
مسلم
اندر كوفه چون بی یارشد - دستگیرفرقه كفار شد
با
زبان حال از بالای بام - گفت ای شاه شهیدان السلام
السلام
ای زاده زهر حسین - السلام ای پادشاه عالمین
ای
حسین ای زاده خیرالبشر - خوب داری از پسر عمت خبر
ای
حسین از كوفه كن قطع نظر - زین سفرای شاه خوبان درگذر
گربیائی
كوفه قربانت كنند - وقت مردن سنگ بارانت كنند
من
چگویم شرح حال از وطن آوارگان را
من
چگویم شرح حال از وطن آوارگان را - من چگویم شرح حال مسلم بی
خانمان را
آنقدر
دانم كه در یكتن بود در یك شهر دشمن - سخت میباشد كشیدن یكنفربارگران
را
اندر
آن تاریكی شب بادوچشمان پراز خون - نزد خالق مینمودی شكوه
قدم خسان را
كای
خداونداچسازم یكه و تنها به كوفه - نه انیسی تا به او گویم
من این درد نهادن را
رو
كجا آرم الها اندر این تاریكی شب - نیست ماوائی مرا
بنگرتو ظلم كوفیان را
ای
پناه بی پناهان بی پناهم یا حسین
ای
پناه بی پناهان بی پناهم یا حسین - شاد كن وقت شهادت با
نگاهم یا حسین
از پی
اجرای فرمان تو میگردم شهید - جزرضایت ازجهان چیزی
نخواهم یا حسین
نامه
بنوشتم كه بهر آمدن تعجیل كن - بی خبر از اینكه من در اشتباهم یا
حسین
سوی
گرگان خواندمت ای یوسف زهرا ولی - باش نزد فاطمه خود عذرخواهم یا
حسین
بزیر
تیغم و این آخرین سلام من
است
بزیر
تیغم و این آخرین سلام من
است - عزیز فاطمه سوی تو این پیام من است
بكوی
عشق نخستین فدائی تو منم - هزاربار شكر كه سربازیت مرام من است
لبم
به ذكر تو گویاست تا توان دارم - كه یاد نام تو ذكرعلی الدوام
من است
بجرم یاری
دین گر شوم شهید چه غم - كه این عقیده و این علت قیام
من است
براه
عشق تو جان می دهم ولی شادم - از اینكه قرعه جان باختن بنام من
است
هرآنكه
دست بمن داد و با تو بیعت كرد - شكست عهد و همان دستها چو دام من است
شماتتم
كند اعداكه از چه میگریم - نداندا زغم تو زهرغم بكام من است
بحال
خویش نگریم تو خوب می دانی - ولی ز غربت تو ناله
مدام من است
میا
بكوفه اگر چه نوشته ام كه بیا - ازپیشگاه تو این خواهش ختام من
است
بروی
بام كنون زیرتیغ جلادم - شفق گرفته زخون چهرسرخ فام من است
تفضلی
كن و سویت طلب كن آذر را - اگرچه نامه سیاهت اوغلام من است
از
جفای فلك و گردش دوران مسلم
از
جفای فلك و گردش دوران مسلم - ماند دركوفه چو سرگشته و حیران مسلم
با تن
خسته لب تشنه و احوال فكار - گشته ناچارگرفتارلعینان مسلم
سرهركوچه
و بازار به خواری گردید - سرعریان بسراسترعریان مسلم
زغم
غربت و از دوری فرزند و عیال - اشك میریخت برخسار چو
باران مسلم
بازوی
بسته چو آمد به بر ابن زیاد - بود با ناله و غم سر بگریبان مسلم
آه فریاد
كه از زاده مرجانه شنید - بی سبب اینهمه دشنام فراوان مسلم
از پی
كشتن او تیغ چو جلاد كشید - زیر شمشیر بصد ناله و افغان
مسلم
گفت ای
باد صبا زود برو نزد حسین - گو به او كشته شد از خنجرعدوان مسلم
خواست
تا از شهدا رتبه سبقت گیرد – داد جان را بره شاه شهیدان مسلم
روضه مظلومیت بقیع
بقیع دیروزوامروز
هشتم شوال سالروز تخریب اماکن متبرکه بقیع در
سال 1344 هجری قمری
یكی از پرخاطره ترین مكانهای مدینه،
قبرستان بقیع است; جایی كه آن را پیش از آمدن پیامبر
(صلی الله علیه وآله) «بقیع الغرقد» می نامیدند.
«غرقد» نوعی درخت است كه در گذشته، داخل این
قبرستان و یا در كنار آن وجود داشته و به تدریج با گسترش قبرستان، آن
درختها ـ كه به نظر برخی توت بوده ـ از میان رفته است.
بقیع به عنوان زمینی در حاشیه بخش
مركزی یثربِ پیش از اسلام، گورستان مردم این شهر بود و پس
از اسلام نیز به عنوان مهمترین گورستان مدینه شناخته شد. این
قبرستان با وسعت نسبتاً زیاد خود ـ به مانند نوع قبرستانهای كهن كه در
محیطی باز و پراكنده قرار داشته ـ در طول قرون مختلف اسلامی،
مَدْفن صحابه، تابعین و مهمتر از همه، چهار تن از امامان (علیهم
السلام) بوده و از این رو محل زیارت تمامی زائران مدینه
منوّره است.
بقیع در ناحیه شرقی مسجدالنبی و
تقریباً در فاصله یكصد متری آن واقع شده و بارها حدود آن تغییر
كرده است. این قبرستان تا یكصد سال پیش، خارج از حصار قرار
داشته، اما اكنون در میان شهر مدینه واقع شده، از چند سوی در
محاصره خیابانهای ستین، عبدالعزیز و ابوذر قرار گرفته و
مبدأ خیابان باب العوالی از بقیع آغاز میشود.
بقیع در آغاز دولت اسلامی مدینه، مانند پیش
از اسلام، به عنوان قبرستان، مورد استفاده قرار گرفت. یكی از نخستین
مهاجران كه در بقیع مدفون شد، عثمان بن مظعون بود. وی در مكه به پیامبر
(صلی الله علیه وآله) گروید، سپس به حبشه هجرت كرد و پس از
مهاجرت به مدینه در جنگ بدر حضور یافت و آنگاه درگذشت.
به نقل از ابن حجر، وقتی عثمان بن مظعون درگذشت، رسول
خدا (صلی الله علیه وآله) در حالی كه اشك از چشمانش سرازیر
بود، او را بوسید. زمانی هم كه ابراهیم فرزند پیامبر (صلی
الله علیه وآله)درگذشت، حضرت فرمود: او به سَلَف صالح ما عثمان بن مظعون پیوست.
پراكندگی قبرستان، از همان زمان مطرح بوده و به همین
دلیل است كه اكنون برخی از قبور صحابه، در فاصله های بسیار
دورتر از بخش اولیه آن ـ در زمان ما ـ قرار گرفته است. برای نمونه میتوان
به فاصله قبر سعدبن معاذ با قبور ائمه اطهار(علیهم السلام) اشاره كرد.
از دیگر چهره های معروف صحابه كه در دوره حیات
پیامبر (صلی الله علیه وآله) درگذشت و در بقیع آرمید،
همین سعدبن معاذ است كه در نبرد خندق مجروح شد و چندی بعد به شهادت رسید.
گفتنی است كه محدوده حد فاصل میان بقیع و
حرم پیغمبر(صلی الله علیه وآله) تا چند سال پیش مجموعهای
از خانه ها و كوچه و بازار و كتابخانه عارف حكمت را تشكیل می داد كه
بخشهای مختلف آن به مرور از میان رفت و در حال حاضر به صورت یك
فضای سنگفرش باز به عنوان حیاط باز مسجد مورد استفاده است. در این
محله كه میان شیعیان به محله بنی هاشم شهرت دارد، خانهای
وجود داشت كه به عنوان خانه امام جعفر صادق (علیه السلام) شهرت داشت و كوچه
تنگ مزبور را نیز به عنوان «زقاق جعفر» میشناختند. از این خانه
و كوچه كه در حوالی سالهای 60 تا 63 تخریب شد، تصاویری
برجای مانده است.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به بقیع
عنایتی ویژه داشت، برخی شب ها به آنجا می رفت و برای
اهل بقیع آمرزش می طلبید. آن حضرت هر زمان كه به زیارت بقیع
میرفت، خطاب به مدفونین بقیع می فرمود: «السَّلامُ عَلَیكُمْ
دارَ قَوْم مُؤْمِنِین، وَ إنّا اِنْ شاءَالله بِكُمْ لاحِقُون، اَللّهُمَّ
اغْفِرْ لاَهْلِ بَقِیعِ الْغَرْقَد. اَلّلهُمَّ لاتحرمنا أَجْرَهُم وَ
لاتفتنّا بعدهم. اللّهُمَّ اغْفِرْ لَنا و لَهُمْ».
پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه وآله)
تا به امروز، این قبرستان، همچنان آباد و برقرار بوده و بسیاری
از صحابه و تابعین و علما را در طول تاریخ در آغوش خود جای داده
است. مالك بن انس گوید: حدود ده هزار نفر از صحابه در بقیع دفن شده
اند.
از كیفیت برخی از قبور چنین بر میآید
كه مكان های خاصی از بقیع، اختصاص به افراد خاصی داشته و یا
به هر حال، وضعیت چنان بوده كه امكان دفن افراد وابسته به یك خانواده
وجود داشته و آنان می توانسته اند در كنار هم دفن شوند.
برای مثال، كنار هم قرار داشتن قبور چهار امام، با این
كه در فواصل مختلف زمانی رحلت كرده اند، شاهدی برای این
امر است. همچنین دفن شدن چندین تن از همسران پیامبر یا
دختران آن حضرت و... در كنار یكدیگر، همین مسأله را تأیید
می كند.
باقی ماندن محل این قبور، نشان از آن دارد كه
قبرهای مذكور از همان آغاز مورد توجه و زیارت مردم بوده است. این
امر اختصاص به شیعه نداشته و اهل سنت نیز نسبت به قبور همسران پیامبر
و یا عثمان و نیز برخی از علمای خود; مانند مالك بن انس و
استاد و شیخ او نافع، قاری قرآن كه در كنار هم مدفون هستند، احترام
گذاشته و به زیارت آنها می رفته اند. این مسأله سبب شد تا به
مرور، برای حفظ این قبور، بناها و بقعه هایی كه در آغاز
كوچك بوده، روی آنها ساخته شود.
عباسیان، برای حفظ قبر عباس، بنایی
روی آن ساختند. از آنجا كه قبر عباس در كنار قبر چهار امام و قبر منسوب به
حضرت زهرا (علیها السلام) یا فاطمه بنت اسد بود، بقعه یاد شده،
بر روی همه آنها یكجا بنا شد. پیش یا پس از آن، بقعه هایی
نیز برای همسران پیامبر، عمه ها و نیز امام مالك و غیره
ساخته بودند و از قرن ششم به بعد، كسانی از بزرگان نیز كه علاقمند به
برخی از مدفونین در این مكان بودند، بقعه هایی برای
آنان ساختند.
به نوشته مَطَری افزون بر قبّه ای كه روی
مزار عباس و چهار امام بود، در كنار آن، قبه ای روی قبر عقیل و
عبدالله بن جعفر نیز وجود داشت. پس از آن قبّه ای بر مرقد ابراهیم
فرزند پیامبر (صلی الله علیه وآله) بود كه در سمت قبله آن، ضریح
مشبّك قرار داشت و در كنار وی عثمان بن مظعون دفن شده بود.
این سخن پیامبر در وقت دفن ابراهیم كه:
به سلف صالح ما عثمان بن مظعون ملحق شد، همانطور كه مطری نقل كرده، ثابت میكند
كه قبر عثمان بن مظعون باید در كنار قبر ابراهیم باشد.
وی می افزاید: پیش از آنكه
عبدالرحمان بن عوف درگذرد، عایشه از او خواست كه در خانه اش كنار شیخین
دفن شود، اما او گفت كه با ابن مظعون عهدی دارد و می خواهد كنار او
دفن شود. به نوشته مطری، این زمان، در داخل قبه عقیل، یك
حظیره سنگی بود كه قبور زنان پیامبر در آن قرار داشت و بدین
ترتیب روشن می شود كه بعدها قبه ای مستقل برای همسران پیامبر
(صلی الله علیه وآله) ساخته شده است.
نایب الصدر كه در محرم سال 1306 ق. از بقیع دیدن
كرده، از واقع شدن بقیع در خارج دیوار اصلی شهر مدینه یاد
كرده و نوشته است: دور بقیع حصاری بود كه دو در داشت; یكی
از این دو در، در برابر بقعه ائمه (علیهم السلام) بود و دیگری
در برابر درِ اصلی ورود به شهر مدینه. در آنجا سنگ نبشته ای
وجود داشت كه اشعار تركی بر آن حك شده بود و نشان میداد كه تاریخ
بنای حصار بقیع، سال 1223 ق. بوده و به دست سلطان محمود عثمانی
نوشته شده است.
به نوشته برخی از منابع، در سال 1234 ق. محمدعلی
پاشا، حاكم مصر، بقعه ائمه بقیع را به دستور سلطان عثمانی بازسازی
كرد.
سید جعفر مدنی برزنجی (م 1317 ق.) كه
خاندانش از سوی دولت عثمانی، متولیان رسمی بقیع
بودند، نوشته است: بقعه ای كه عباس و ائمه چهارگانه در آن قرار داشتند، قبه
ای بزرگ و عالی بوده است. این بقعه، به مانند دیگر قبّه
های منهدم شده، بعدها در دوره سلطان محمودخان عثمانی ساخته شد كه به
گفته مدنی، بوّابی آن با فرامین سلطانی، از سوی
عثمانی ها، در خاندان آنها بوده است.
این دربانان، به رغم آن كه از سادات بودند، نسبت به شیعیان،
به ویژه شیعیان عجم سختگیری زیادی
داشتند و برای هر زائر شیعه كه وارد حرم ائمه می شد، مبلغی
می گرفتند.
در نزدیكی قبّه عباس و ائمه، بقعه كوچكی
روی قبر ابن ابی الهیجاء بوده است. این شخص كه از امرای
دولت فاطمی بود، كارهای عمرانی زیادی در آثار
متبركه حرمین به انجام رسانید. در همان نزدیكی، مقبره ای
هم برای امیر چوپان ـ از سلسله چوپانیان عراق عجم ـ بوده است.
به طور معمول قبوری كه دو سنگ ـ یعنی یكی
در بالا و دیگری در پایین ـ دارد، صاحب آن زن و قبوری
كه تنها یك سنگ دارد، نشان از مرد بودن صاحب آن میباشد.
طی دو دهه گذشته، دو بار دیوار بقیع تخریب
و بازسازی شده است. بازسازی جدید كه در روزگار فهد صورت گرفت،
بقیع را به مقدار زیادی از حالت ویران های كه پیش
از آن داشت، درآورد. در این طرح كه هماهنگی وضعیت بقیع با
مجموعه طرح حرم نبوی مورد توجه بود، ابتدا دیواره های بقیع
به شكل زیبایی ساخته شد; سپس در داخل بقیع طی سال
های 1418 ـ 1419 مسیرهای رفت و آمد سنگفرش گردید و مانع
از برخاستن خاك به دلیل شلوغی جمعیت شد. این در حالی
است كه امید میرود قبور ائمه بقیع، دست كم سنگفرش شده و از این
وضعیت بدر آید.
اكنون قبور موجود در بقیع به صورت فضای باز و
ساده و بدون بقعه درآمده و قبرها جز نشانی ساده، به صورت سنگی كه بالای
سر آنها گذاشته شده، چیزی ندارد. با این حال، تعلق خاطر
مسلمانان به مدفون شدگان بقیع سبب گردید كه همچنان قبر عدهای از
بزرگانِ مدفون، مشخص باقی بماند; گرچه به مرور زمان، قبور صدها بلكه هزاران
تن از صحابه و تابعین به دست فراموشی سپرده شد و قبر آنان نامشخص
ماند.
سفرنامه ها و كتاب های تاریخی كه در قرون
مختلف به نگارش درآمده است، حكایت از اعتنای كامل زائرانِ حرم نبوی
به این قبرستان می كند. مسلمانان از هر فرقه و مسلك، پس از زیارت
خیرالبشر به زیارت دفن شدگان در بقیع آمده و خاطره پرشكوه عصر
نخستین اسلامی و مظلومیت امامان را زنده نگاه داشته اند.
دل
گرفته یاد ایوان بقیع
دل
گرفته یاد ایوان بقیع - دیده ای داریم گریان
بقیع
حیف
بر خاکش بتابد آفتاب – سایه ی عرش است بر جان بقیع
در
جهان ، هم شاءن و همتایى ، كجا دارد بقیع
در
جهان ، هم شاءن و همتایى ، كجا دارد بقیع - چون كه یك جا، چار
محبوب خدا، دارد بقیع
نور
چشمان رسول (ص ) و پور دلبند بتول - صادق و سجّاد و باقر مجتبى ، دارد بقیع
خلق
شد عالم ، ز یمن خلقت آل عبا - یك تن از پنج تن آل عبا، دارد بقیع
همدم
دلدادگان و محرم محراب راز - هست زین العابدین ، بنگر چه ها دارد بقیع
حاصل
آیات قرآن ، باقر علم رسول - وارث فضل و كمال انبیاء، دارد بقیع
صادق
آل محمّد(ص )، ناشر احكام حقّ - دین و دانش را، رئیس و پیشوا
دارد بقیع
در
نظر آید زمین ، بر چرخ سنگینى كند - بسكه خاكش گوهر سنگین
بها دارد بقیع
گرچه
تاریك است و در ظاهر ندارد یك چراغ - همچو ایوان نجف نور و صفا
دارد بقیع
سر به
دیوارش نهد هركس از این جا بگذرد - در سكوتش ، ناله ها و گریه
ها دارد بقیع
مى
كند محكوم ظالم را، به هر دور و زمان - گفته ها با زائران آشنا دارد بقیع
ناله
اءُمّ البنین ، با اشك زهرا همدم است - در غبار غم جمال كربلا دارد بقیع
ای
مزار غریب چار امام
ای
مزار غریب چار امام - ای بهشت بقیع بر تو سلام
عطر
گل های احمدی داری - لاله های محمّدی داری
چار
خورشید را هم آغوشی - غرق نوری و باز خاموشی
خاک
تو رشک آسمانی هاست - سند غربت ائمه ی ماست
گر چه
ویرانه ای، دل آرایی - تو معطر به اشک زهرایی
دوباره
ما میسازیم با اشك و سوز سینه
دوباره
ما میسازیم با اشك و سوز سینه - یك حـرم قشنگی تو
بـقـیـع مـدیـنـه
گلدسته
و مناره تا سیم دل بشه وصل - اونجا مدد مـیـگیریم از
مـادر ابالـفـضل
با
دلای دیـوونه سر به جـنـــون می زاریم - خشتِ طلا و نقره
با دل و جون می یاریم
بقیعُ
باز میسازیم با قلب و روح بی تـاب - از اولش قشنگتر به عـشــق
روی اربــاب
وقتی
میاد آقامون به انتقام مادر - می کشه دشمن ها رو با ذوالفقار حیدر
آی
کبوتر که نشستی روی گنبد طلا
آی
کبوتر که نشستی روی گنبد طلا - هر کجا پر میزنی تو حرم
امام رضا
من
کبوتر بقیعم با تو خیلی فرق دارم - جای گنبد سرم به روی
خاک ها می ذارم
اونجا
هر کی می پره طائر افلاکی می شه - اینجا هر کی
می پره بال و پرش خاکی می شه
اونجا
خادما با زائرا مهربونن - اینجا زائرا رو از کنار قبرا می رونن
تو که
هر شب می سوزه صد تا چراغ دور و برت - به امام رضا بگو غریب تویی
یا مادرت
سلام
ما به بقیع و بُقاع ویرانش
سلام
ما به بقیع و بُقاع ویرانش -
به آن حریم که بـاشد مَلَک نگهبانش
سلام
ما به بقیع آن تجسُّم غربت - گواه بـر سخنم تربت امامانش
بقیع
تربت پاک چهار معصوم است - چهار نور خدا می دَمَد ز دامانش
یکی
است حضرت باقر از آن چهار امام - کـه داغ او زده آتش به قلب یارانش
غریب
اوست که در موسم زیارت حجّ - مدینه و آنهمه زایر که هست مهمانش
شب
شهـادت او یک نفر نمیماند - کـه اشک غم بفشاند به قبر ویرانش
شهید
شد ز جـور هشام آن مظلوم – ز زهـرتَعبِیه درزین که آب شد جانش
سید
رضا مؤید
جلوه
جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
جلوه
جنت به چشم خاکیان دارد بقیع - یا صفاى خلوت افلاکیان
دارد بقیع
گر
حصار کعبه را جبریل دربانى کند - صد چو موسى و مسیحا پاسبان دارد بقیع
گر چه
با شمع و چراغ این آستان بیگانه است - الفتى با مهر و ماه آسمان دارد
بقیع
گرچه
محصولش بظاهر یک نیستان ناله است - یک چمن گل نیز در آغوش
جان دارد بقیع
گرچه
مىتابد بر او خورشید سوزان حجاز - از پر و بال ملائک سایبان دارد بقیع
میتوان
گفت ازگلاب گریه اهل نظر - بى نهایت چشمه اشک روان دارد بقیع
بشکند
بار امانت گرچه پشت کوه را - قدرت حمل چنین بار گران دارد بقیع
تا
سروکارش بود با عترت پاک رسول - کى عنایتبا کم و کیف جهان دارد بقیع
این
مبارک بقعه را حاجتبنور ماه نیست - در دل هر ذره خورشیدى نهان دارد
بقیع
اینکه
ریزد از در و دیوار او گرد ملال - هر وجب خاکش هزاران داستان دارد بقیع
چون
شد ابراهیم قربان حسین فاطمه - پاس حفظ این امانت را بجان دارد
بقیع
فاطمه
بنت اسد عباس عم، ام البنین - اینهمه همسایه عرش آستان دارد بقیع
در
پناه مجتبى در ظل زین العابدین - ارتباط معنوى با قدسیان دارد
بقیع
باقر
علم نبى و صادق آل رسول - خفتهاند آنجا که عمر جاودان دارد بقیع
قرنها
بگذشته بر این ماجرا اما هنوز - داغ هجده ساله زهراى جوان دارد بقیع
کس نمیداند
چرا یا قرة عین الرسول - منظر فصل غم انگیر خزان دارد بقیع
آخر اینجا
قصه گوى رنجبى پایان تست - غصه و غم کاروان در کاروان دارد بقیع
خفته
بین منبر و محرابى اما بازهم - از تو اى انسیه حورا نشان دارد بقیع
راز
مخفى بودن قبر ترا با ما نگفت - تا بکى مهر خموشى بر دهان دارد بقیع؟
شب که
تنها میشود با خلوت روحانىاش - اى مدینه انتظار میهمان دارد بقیع
شب که
تاریک است و در بر روى مردم بستهاست - زائرى چون مهدى صاحب زمان دارد بقیع
کاش
باشد قبضه خاکم در آن وادى «شفق» - چون ز فیض فاطمه خط امان دارد بقیع
محمدحسین بهجتى «شفق»
نه
قبله در تو که قبله نماست در تو بقیع
نه
قبله در تو که قبله نماست در تو بقیع - نه کعبه کعبه اهل ولاست در تو بقیع
هزار
مرتبه برتر از عرش حق هستی - نیاز خانه اهل سماء است در تو بقیع
سکوت
محض تو در اوج غربت تاریخ - نماد ناله قلب خداست در تو بقیع
همین
که بی حرم و گنبدی و گلدسته - نشان از واقعه ای غم فزاست در تو
بقیع
به هر
دو عالم اگر فخر می کنی چه عجب - هزار مادر شاه وفاست در تو بقیع
به
اشک نم نم خود زائرت سحر می گفت - شمیم علقمه و کربلاست در تو بقیع
اگرچه
مهد ولایی به کربلا نرسی - کجاست سری ز تن خود جدا در تو
بقیع
کنار
تربت مادر به یاد کرب و بلا - صدای ناله مهدی رساست در تو بقیع
سید
محمد میرهاشمی
باز
كن بر روى من آغوش جان را اى بقیع
باز
كن بر روى من آغوش جان را اى بقیع - تا ببینم دوست دارى میهمان
را اى بقیع
خاكى
اما برتر از افلاك دارى جایگاه - در تو مىبینم شكوهِ آسمان را اى بقیع
پنج
خورشیدِ جهانافروز در دامان تست - كردهاى رشك فلك این خاكدان را
اى بقیع
مىرسیم
از گرد ره با كوله بار اشك و آه - بار ده این كاروانِ خسته جان را اى بقیع
جز تو
غمهاى على را هیچ كس باور نكرد - مىكشى بر دوش خود بارى گران را اى بقیع
باز
گو با ما، مزار كعبهی
دلها
كجاست - در كجا كردى نهان آن بىنشان را اى بقیع
قطرهاى،
اما در آغوش تو دریا خفته است - كردهاى پنهان تو موجى بیكران را اى
بقیع
چشم
تو خون گرید و «پروانه» مىداند كجاست - چشمه ی جوشان این اشكِ روان را اى بقیع
محمّد
على مجاهدى «پروانه»
بشکند
دستی که ویران کرد این گلخانه را
بشکند
دستی که ویران کرد این گلخانه را - درعزا بنشاند او ، شمع و گل
و پروانه را
بشکند
دستی که هتک حرمت این خانه کرد - شیعه را سوزاند و خون در قلب
صاحبخانه کرد
درون
قلب جهان ، انقلاب گشته بیا - نفس ، بدون تو همچون عذاب گشته بیا
نظاره
کن به فرا سوی مدینه و ببین - حرم به دست حرامی خراب گشته
بیا
این
گلستان نبی بار دگر ویران شده - چشمهای منتقم ، بار دگر گریان
شده
بعد
تخریب بقیع و این ستم در آن دیار - گشت روشن ، از چه قبر
فاطمه پنهان شده
محمد
حسین بهجتى «شفق»
مى
گرددم دو دیده پریشان و جان، غریب
مى
گرددم دو دیده پریشان و جان، غریب - در منظرى كه نیست به
هفت آسمان، غریب
یا
رب بقیع، قطعه اى از آسمان توست - پیچیده در غبار زمین و
زمان، غریب
آن
گوهرى كه بود مَلك خادم درش - خفته ست در كنار حَرَم، بى نشان، غریب
این
خاك، میزبان پریشان كربلاست - مانده ست در حضور تو، اى آسمان، غریب
اینجا
مزار صادق آل محمد(ص) است - تنها، میان گردش چشم جهان، غریب
در
خلوت است بارگه باقرالعلوم - همچون مزار مادر زخمى، جوان، غریب
این
سوى میله، مرقد اولاد مصطفاست - و آن سو، نگاه غمزده زائران، غریب
این
محرمان پردگى عرش ذوالجلال - اینسان فتاده اند در این خاكدان، غریب
اشك
است اینكه مى چكد از آستین ابر - مِهر است اینكه مانده در این
آستان، غریب
مى
گردد آسمان، به طوافى همیشگى - بر این مدار غربت و بر این مكان،
غریب
یا
رب چه حكمتى ست در این قطعه شریف - مهمان غریب و بارگه میزبان،
غریب
یارب
كرامتى! كه زنم بوسه بر بقیع - سر را نهم به خاك و بگویم بر آن غریب
حسین
اسرافیلى
غربت
آباد دیار آشنایى ها، بقیع
غربت
آباد دیار آشنایى ها، بقیع - همدم دیرینه غمهاى ناپیدا،
بقیع
در تو
ـ حتّى ـ لحظه ها هم بى قرارى مى كنند - اى تمام واژه هاى اشك را معنى بقیع
در
تو، خون دیده ها دریا شد و صاحبدلان - جرعه جرعه عشق نوشیدند از
این دریا بقیع
سنگ
فرش كوچه هایت داغ هاى سینه سوز - شمع فانوس نگاهت چشم خون پالا بقیع
تو
بلور روشنایى هاى شهر یثربى - چون نگینى مانده در انگشتر بطحا
بقیع
همصدا
با قرنها مظلومى آل رسول - حنجرى كو؟ تا در این غربت كند آوا، بقیع
وسعت
تنهایى ات دل هاى ما را مى برد! - تا خدا ـ تا عشق ـ تا تنهایى مولا
بقیع
قصّه
مظلومى اش را با تو گفت آن شب كه داشت - در گلو، بُغضِ غریب ماتم زهرا، بقیع
در
هجوم تیرگى ها، در شب سرد سكوت - حسرتى مى بُرد خورشید جهان آرا بقیع
اى
مزار هرچه خورشید از دیار روشنى - اى شكوه نور در آئینه غبرا بقیع
كاش
چشمى بود و اشكى، اشتیاق مویه اى - با تو مى ماندیم ـ تا موعود
ـ تا فردا بقیع
اى
بهشت آرزو، گم كرده دلهاى پاك - اى زیارتگاه یك عالم دل شیدا بقیع
سیل
اشك عاشقان بگذار تا دریا شود - چشمه اى از چشم جان بیدلان بگشا بقیع
دارم
امّید آنكه در محشر پناهم مى دهد - سایه دیوار این
«آشفته»حالى ها بقیع
جعفر
رسول زاده _ آشفته
بس كه
پنهان گشته گل در زیر دامان بقیع
بس كه
پنهان گشته گل در زیر دامان بقیع - بوى گل مىآید از چاك گریبان
بقیع
مرغ
شب در سوگ گلهایى
كه بر این خاك ریخت - از سر شب تا سحر، باشد غزلخوان بقیع
نالههاى
حضرت زهرا هنوز آید به گوش - از فضاى حسرت آلودِ غم افشان بقیع
گوش
ده تا گریهی
زار على را بشنوى - نیمه شبها از دل خونین و حیران بقیع
این
حریم عشق دارد عقده ها پنهان به دل - شعلهها سر مىكشد از جان سوزان بقیع
از دل
هر ذرّه بینى جلوهگر صد آفتاب - گر شكافى ذرّه ذرّه خاكِ رخشان بقیع
هر گل
اینجا دارد از خون جگر نقش و نگار - وه چه خوش رنگ است گلهاى گلستان بقیع
بستهام
پیمان الفت با مزار عاشقان - خورده عمق جان من پیوند با جان بقیع
اى
ولىّ حق، تسلاّ بخشِ دلهاى حزین - خیز و سامان ده به گلزار پریشان
بقیع
سینه
این خاكِ گلگون، هست مالامالِ درد - كوش اى غمخوار رنجوران به درمان بقیع
اى
جهان آباد كن، برخیز و مهر و داد كن - باز كن آباد از نو، كوى ویران
بقیع
چون
ببیند هر غروبش مات و خاموش و غریب - سیلِ خون ریزد «شفق»
از دل به دامان بقیع
محمدحسین بهجتى «شفق»
خوش
آن نسیم كه مى آید از كنار بقیع
خوش
آن نسیم كه مى آید از كنار بقیع - خوشا هواى روان بخش و مُشكبار
بقیع
فرشتگان
ز زمین مى برند سوى بهشت - براى غالیه ی حوریان غبار بقیع
اگر
كه طور تجلّى ز صدق مى طلبى - بیا به گلشن روحانى دیار بقیع
دریغ
و درد كه از ظلم دشمنان خدا - خراب شد همه آثار بى شمار بقیع
ایا
كه غیرت دین دارى و ولایت آل - ببار خون، عوض اشك در كنار بقیع
خراب
كرد ستم، مشهد چهار امام - كز آن شرف به سما یافت خاكسار بقیع
نخست
مرقد سبط نبى امام حسن - بزرگ محور اعزاز و افتخار بقیع
مزار
حضرت سجاد، اسوه عبّاد - امین اعظم حق، ركن استوار بقیع
مزار
حضرت باقر، عزیز پیغمبر - كه بر فزوده به اجلال و اشتهار بقیع
مزار
حضرت صادق رییس مذهب و دین - جهان علم و عمل، نور كردگار بقیع
قبور
منهدم دیگر از تبار رسول - فزوده است بر اوضاع رنج بار بقیع
زظلم
فرقه وهّابیان ناكس دون - بیا ببین كه خزان گشته نوبهار بقیع
سعودیان
عمیل یهود و صهیونیسم - ز ظلم، هتك نمودند اعتبار بقیع
قبور
آل پیمبر، خراب و ویران است - فرشتگان همگان اند سوگوار بقیع
در این
مصائب عظمى ولىّ عصر بوَد - شكسته خاطر و محزون و داغدار بقیع
كند
ظهور و جهان پر كند ز دانش و داد - زند به
ریشه خصم ستم شعار بقیع
قیام
باید و مردانگىّ و همّت و عزم - كه بر طرف كند این وضع ناگوار بقیع
وگرنه
تا نشود قطع دست استعمار - جهان شیعه بود زار و دل فكار بقیع
حرامیان
به حرم تا كه حاكم اند روا ست - كه مسلمین همه باشند شرمسار بقیع
سلام
بى حد و بسیار بر پیمبر و آل - درود وافر و بى انتها نثار بقیع
ز یاد مرقد ویران اولیاى خدا -
همیشه «لطفى صافى» است بى قرار بقیع
آیت
الله صافی گلپایگانی
یه
بار میشه بقیعت و بیام زیارت آقاجون
یه
بار میشه بقیعت و بیام زیارت آقاجون - کنارِ قبرِ مادر و
عرض ارادت آقاجون
سرم
پایین، چشمای تو تاج روی سرم میشه - بی سر و
سامونت میشم با یه عبارت آقاجون
میشه
یه روز بگن به من خاکِ بقیع و سرمه کن - خاکِ بقیع و خونِ چشم،
تو و نظارت آقاجون
اون
روز میدونم که دیگه گمشده ام پیدا میشه - چون تو به من
نشون میدی با یه اشارت آقاجون
عمرم
داره میگذره و هنوز بقیع رو ندیدم - آقا به فریادم برس
جونم نثارت آقا جون
نذار
چشام بسته بشه حسرت به دل مونده برم - نذار با این همه دعا ، باشم خمارت
آقاجون
تو
مکتب تشیعت، شیعه شدم رهام نکن - نذار که دشمنات کنند دلم رو غارت
آقاجون
اى
راهیان شهر نور این جا بقیع ست
اى
راهیان شهر نور این جا بقیع ست - این خاك عنبربوى مشك
آسا، بقیع ست
این
جا هزاران داستان ناگفته دارد - این جا دوصد سرّ نهان بنهفته دارد
سوز
جگرها بس در این خاك بقیع ست - بیرون ز حدّ عقل ادراك بقیع
ست
آیینه
آیین حق را قبر این جاست - خاكش عجین با زهر تلخ و صبر این
جاست
این
خاك تا عرش خدا ره توشه دارد - ركن و حطیم و كعبه در هر گوشه دارد
بیمار
عشق سرمدى را تربت این جاست - یك شهر نى، یك دهر حزن و غربت این
جاست
این
جا به «كرّمنا بنى آدم» طرازست - از این زمین تا عرش رحمان راه، بازست
ایمان
و عشق و سرّ حق را جوهر این جاست - انهار نور و چشمه سار كوثر این
جاست
روح
عروج «اِرجعى» پویاست این جا - خاكش قرین با تربت زهراست این
جا
عطرى
ز بوى بقعه زهرا در این جاست - حزنى ز اندوه شب مولا در این جاست
داناى
اسرار نهانِ این جهان كو - فرزند زهرا، مهدى صاحب زمان كو
كو آن
كه از هر بى نشان دارد نشانه؟ - كو آن كه باشد آگه از دفن شبانه؟
كو آن
كه ریزد اشك و از سیلى بگوید - با سوز دل از صورت نیلى
بگوید
تا از
مزار مخفى مادر بگوید - تا از جفاى خصم بدگوهر بگوید
اى
دست حق، وى حجّت خلاّق دادار - زنجیر و غُل از گردن بیمار بردار
محمّد
آزادگان
برگشا
مهر خموشى از زبانت اى بقیع!
برگشا
مهر خموشى از زبانت اى بقیع! - جاى زهرا بگو با زائرانت اى بقیع
دیده
ى گریان ما را بنگر و، با ما بگو - در كجا خوابیده آن آرام جانت اى بقیع
لطف
كن! گم كرده ى ما را نشان ما بده - بشكن این مهر خموشى از زبانت اى بقیع
گر
دهى بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد - بر ندارم سر ز خاك آستانت اى بقیع! بر
گفت
مولا: راز این مطلب مگو با هیچكس - خوب بیرون آمدى از امتحانت
اى بقیع!
گر
ندارى اذن از مولا كه سازى بر ملا - لااقل با ما بگو از داستانت اى بقیع!
فاطمه
با پهلوى بشكسته شد مهمان تو - ده خبر ما را ز حال میهمانت اى بقیع!
آرزو
دارد به دل (خسرو) كه تا صاحب زمان - بر ملا سازد مگر راز نهانت اى بقیع
محمد
خسرو نژاد
***
بس كه
پنهان گشته گل در زیر دامان بقیع
بوى
گل مىآید از چاك گریبان بقیع
مرغ
شب در سوگ گل هایىكه بر این خاك ریخت
از سر
شب تا سحر، باشد غزلخوان بقیع
نالههاى
حضرت زهرا هنوز آید به گوش
از
فضاى حسرت آلودِ غم افشان بقیع
گوش
ده تا گریهی
زار على را بشنوى
نیمه
شبها از
دل خونین و حیران بقیع
این
حریم عشق دارد عقدهها پنهان به دل
شعلهها
سر مىكشد از جان سوزان بقیع
از دل
هر ذرّه بینى جلوهگر صد آفتاب
گر
شكافى ذرّه ذرّه خاكِ رخشان بقیع
هر گل
اینجا دارد از خون جگر نقش و نگار
وه چه
خوش رنگ است گلهاى گلستان بقیع
بستهام
پیمان الفت با مزار عاشقان
خورده
عمق جان من پیوند با جان بقیع
اى
ولىّ حق، تسلاّ بخشِ دلهاى حزین
خیز
و سامان ده به گلزار پریشان بقیع
سینه
این خاكِ گلگون، هست مالامالِ درد
كوش
اى غمخوار رنجوران به درمان بقیع
اى
جهان آباد كن، برخیز و مهر و داد كن
باز
كن آباد از نو، كوى ویران بقیع
چون
ببیند هر غروبش مات و خاموش و غریب
سیلِ
خون ریزد «شفق» از دل به دامان بقیع
استاد
بهجتی
غربتش
چون شمع آبم می کند
غربتش
چون شمع آبم می کند - صحن ویرانش خرابم میکند
نسل
در نسل عشق دارم، عاشقم - چون گرفتارت کما فی السّابقم
شیعه ی فقه و
اصول مذهبم - زنده از انوار قال الصّادقم
کرسی
درست جهاد اکبر است - ابن حیان و مفضّل پرور است
فاطمیه
سفره ی
جانانه ات - بود هر شب روضه ی ماهانه ات
درس
اول روضه خوانی بود و بس - تا حسینیه است مکتب خانه ات
روزی
یک عمر ما دست شماست - خرج راه کربلا دست شماست
باز
بر بیت ولا آتش زدند - نیمه شب وقت دعا، آتش زدند
باز
هم دست ولایت بسته و - پشت در صدیقه را آتش زدند
نه
ردایی نه عمّامه بر سرت - بود خالی جای زهرا مادرت
سالخورده
طاقتش کم می شود - بی زدن هم قامتش خم می شود
بر زمین
می افتد و در کوچه ها - تا که ضرب دست محکم می شود
...
خود به خود ای وای مادر می کند - یاد خون زیر معجر
می کند
خوب
شد خواهر گرفتارت نشد - نیزه ای در فکر آزارت نشد
اهل بیتت
را کسی سیلی نزد - زیور آلات کسی غارت نشد
خواهری
میکرد
با حسرت نگاه - دست و پا می زد حسین در قتلگاه
شاعر:احسان
محسنی فر
باز
گرفته دلم برای مدینه
باز
گرفته دلم برای مدینه - باز نشسته دلم به پای مدینه
شکر خدا
عاشق دیار حبیبم - شکر خدا که شدم گدای مدینه
بال
فرشته است، سایبان قبورش - بال فرشته است،خاک پای مدینه
در
کفنم تربت بقیع گذارید - صحن بقیع است، کربلای مدینه
کرب و
بلا می شود دوباره مجسم - تا که به یاد آورم عزای مدینه
دست
من و لطف دست با کرم تو - جان به فدای بقیع بی حرم تو
سنّ
تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟ - یا که خداوند آفریده خمیده؟
منحنی
قدت از کهولت سن نیست - شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده
بس که
غریبی تو ای سپیده محاسن - شیعه اگر چه تو را ندیده،
خمیده
نیست
توان پیاده رفتنت ای مرد - پس به کجا می روی خمیده،
خمیده
هر که
صدای تو را میان محله - وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده
در
وسط کوچه ها صدای تو این بود - مادر من، مادر شهیده، خمیده
کیست
که دارد تو را ز خانه می آرد؟ - در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟
وقتی
درِ خانه در برابرت افتاد - خاطره ای در دل مطهرت افتاد
مرد
محاسن سپید شهر مدینه - کاش نگویی چگونه پیکرت
افتاد
گرم
خجالت شدند خیل ملائک - حرمت عمامه ات که از سرت افتاد
راستی
این کوچه آشناست، نه آقا؟ - یعنی همین جا نبود مادرت
افتاد؟
تکیه
زدی تا تنت به خاک نیفتد - حیف ولی لحظه های آخرت
افتاد...
شاعر:علی
اکبر لطیفیان
ای
بقیع ای روز وشب رویای من
ای
بقیع ای روز وشب رویای من - ای حریمت قرب او
ادنای من
وادی
توازطوی برده سبق - خاک پاکت صفحه سینای من
اشک
وچشم وسینه ودل از غمت - باده و جام و خم و مینای من
هجر
–غربت- بزم بی شمع و چراغ - هر سه یکجا گشته جانفرسای من
روز و
شب از دوریت ای با صفا - اشک در چشم و به لب آوای من
نور
زهرا آن مه مدفون تو - چلچراغ خلوت شبهای من
خاک
پای مجتبایت ای بقیع - مرحمی بر این دل شیدای
من
ناله
های سید سجاد تو - شد شررافروخت سر تا پای من
قبر
باقر گر ندارد بقعه ای - لیک باشد جنت الماوای من
گردی
از خاک قدوم صادقت - توتیای چشم نابینای من
جان
دهم بهر وصال کوی تو - آری آری این بود سودای من
صد چو
شیرین در رهت فرهاد وش - صدچو مجنون در پی لیلای من
گشتم
اما وای من افشانشد - مهبط آن سر ناپیدای من
مانده
اندر بغض نایم این نوا - وای من زهرای من زهرای من
منتظر
این شعر مهر یار بود - تومگو آمد برون از نای من
شاعر:یاسر
رحمانی
ای
سلام ما نثارت ای بقیع
ای
سلام ما نثارت ای بقیع - ای دل ما بی قرارت ای بقیع
آن دیاری
که شد از وهابیت - بارها بر تو جسارت ای بقیع
کعبه ی
دلهای زار شیعه ای - ای دل ما هم جوارت ای بقیع
یاد
تو ای وادی غربت کند - هر دلی را پر حرارت ای بقیع
کی
شود تا سر به دیوارت نهم - لحظه ای باشم کنارت ای بقیع
اینجا
دیار عشق و مستی و جنون است
اینجا
دیار عشق و مستی و جنون است - اینجـا دل هر عـاشقی دریای
خون است
اینجـا
هــوای چشــم هــا ابری ابری - اینجا ندارد شیعه از
خود هیچ صبری
دلها
در اینجا غرق در اندوه باشد - بر سینه سنگین غمی چون کوه
باشد
این
قبرهایی را که ویران خراب است - نه قبر قلب ماست زیر
آفتاب است
این
خاک،خاک چار مرد آسمان است - چون قبر مادر قبر اینان هم نهان است
تاریک
دلها نور را باور نکردند - شرم از رسول حضرت داور نکردند
تا
چند قدمی این قبر ها قبر پیغمبر، قبر خانم نمی دونیم
کجاست میگن تو بقیع؛ اون شاعر خیلی جانسوز گفت: رفتم بقیع
یه نگاه به گنبد پیغمبر، یه نگاه به قبرستان بقیع گفتم یا
رسول الله
می
سوزد از غم شیعه تا فردای محشر
این
قبر بابا باشد این قبر دختر
گفت اینو
گفتم یه اهل ظرافتی جلومو گرفت گفت اشتباه خوندی؛ بگو
این
قبر بابا باشد وکوقبر دختر
تاریک
دلها نور را باور نکردند
شرم
از رسول حضرت داور نکردند
کفر و
نفاق و کینه را ترکیب کردند
طاق و
رواق بقعه را تخریب کردند
فهرست کتاب
صفحه عناوین مطالب
1 مدينة النبي صلّي الله
عليه وآله
1 مدینه
(یثرب)
3 ورود
پیامبر به دهكده قبا و تاسیس اولین مسجد (مسجد قبا)
3 ورود
پیامبر به مدینه و تاسیس مسجدالنبی
3 قسمت
های تاریخی داخل مسجدالنبی
7 محله
بنیهاشم محلهای قدیمی در مدینه
7 زیارت
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)
9 زیارت
حضرت فاطمه(علیها السلام)
9 محل
دفن عبدالله پدر رسول خدا (ص) دردارالنابغه
10 شرح
حال عبدالله پدرحضرت محمدصلّی الله علیه وآله
13 زیارت
آمنه بنت وهب مادرگرامى حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)
13 محل
دفن حضرت آمنه مادر رسولخدا(ص) درابواء
14 شهداءبَدروزیارت
آنان
14 جنگ
بدراولی وكبری
19 زیارت
ائمه بقیع علیهم السلام
22 قبرستان
بقیع ومدفونین آن
36 زیارت
حضرت حمزه وشهداى احد
38 کوه
احد یا جبل احد
38 غزوه
احد
43 مسجدقبااولین
مسجد
47 مسجدالإجابه
یا مسجد مباهله
49 قصّه
مباهله و نصاراى نَجْران
52 مسجد
قبلتین ( ذوقبلتین) د ر شمال غربی مدینه نزدیك
مساجدسبعه
53 مساجد
سبعه درمحل جنگ احزاب
54 جنگ
احزاب
58 دیگرمساجدمدینه
64 خیبروفدك
73 آثار
و بناهاى ارزشمند اسلامى در مدینه منوّره
فهرست کتاب
صفحه عناوین مطالب
74 مستحبّات
مدینه منوّره و مسجدالنّبى(صلى الله علیه وآله)
76 زیارت
اوّل حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)
78 وقوع
مصیبت عظمى یعنى وفات پیغمبر اكرم صلى اللّه علیه و آله
88 زیارت
حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)
90 شهادت
ودفت حضرت زهراعلیهاسلام
94 زیارت
حضرت عبد اللّه بن عبدالمطّلب (علیهما السلام)
95 عبدالله
پدرحضرت محمد(ص)
97 زیارت
ائمّه بقیع (علیهم السلام)
99 زیارت
امام حسن مجتبى (علیه السلام)
99 شهادت
امام حسن علیه السلام ودفن دربقیع
105 زیارت
امام زین العابدین (علیه السلام)
105 شهادت
امام سجادعلیه السلام ودفن دربقیع
107 زیارت
امام محمّد باقر (علیه السلام)
108 شهادت
امام باقرعلیه السلام ودفن دربقیع
112 زیارت
امام صادق (علیه السلام)
112 شهادت
امام صادق(علیهالسلام)ودفن دربقیع
115 زیارت
وداع ائمّه بقیع (علیهم السلام)
115 زیارت
عبّاس بن عبدالمطّلب (علیهما السلام)
118 زیارت
فاطمه بنت اسد مادر گرامى امیر المؤمنین (علیهما السلام)
119 فاطمه
بنت اسد مادر امام علی علیه السلام
121 زیارت
دختران حضرت رسول (صلى الله علیه وآله)
121 سرنوشت
فرزندان(يا فرزندخوانده هاي) پيامبر(ص) :
124 زیارت
زوجات حضرت رسول (صلى الله علیه وآله)
132 زیارت
جناب عقیل وجناب عبداللّه فرزند جعفر طیار (علیهما السلام)
132 عقیل
بن ابی طالب
135 عبدالله
بن جعفربن ابیطالب
138 زیارت
ابراهیم، فرزند حضرت رسول اكرم (صلى الله علیه وآله)
139 ابراهیم
فرزند پیامبر از ماریه قبطیه
فهرست کتاب
صفحه عناوین مطالب
141 زیارت
شهدای احد وحره
141 جنگ
احد
142 واقعه
حَرّه درمدینه
145 زیارت
اسماعیل فرزند امام صادق (علیهما السلام)
146 اسماعیل
فرزند امام صادق علیه السلام
147 زیارت
حلیمه سعدیه (علیها السلام)
148 حلیمه
سعدیه دایه پیامبر
150 زیارت
عمّه هاى رسول اكرم (صلى الله علیه وآله)
151 زیارت
امّ البنین مادر حضرت ابوالفضل (علیه السلام)
151 امّ
البنین نامش «فاطمه» دختر حزام
154 زیارت
اهل قُبور
154 نمازودعا
در مسجد قبا
154 نمازودعا
در مسجد ذو قبلتین
154 نمازودعا
در مسجد فتح (مسجد احزاب)
155 نماز
و دعا در مسجد الاجابه
155 زیارت
حضرت حمزه عموى پیامبر (صلى الله علیه وآله)
157 زيارت
ديگر شهداى اُحُد
158 مساجد
و اماکن متبرکه اي در مسير و منطقه احد وجود دارد
161 روضه
ها واشعار
161 اشعارحضوردرمکه
167 اشعارخداحافظی
بامکه
170 اشعارورود
به مدینه
175 اشعارخداحافظی
زائرین با مدینه
182 روضه
حضرت رسول صلی الله علیه وآله
187 اشعارروضه
حضرت رسول صلی الله علیه وآله
196 روضه
حضرت خدیجه علیهاسلام
211 روضه حضرت
حمزه علیه السلام
فهرست کتاب
صفحه عناوین مطالب
216 اشعار
روضه حضرت حمزه سید الشهدا (س)
221 روضه حضرت
زهراعلیها سلام
228 اشعارروضه
حضرت زهراعلیها سلام
249 روضه حضرت
امام حسن علیه السلام
253 اشعارروضه
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
263 روضه حضرت
امام سجاد علیه السلام
269 اشعارروضه
حضرت سجاد علیه السلام
279 روضه حضرت
امام باقرعلیه السلام
280 اشعارروضه
حضرت امام باقر علیه السلام
291 روضه حضرت
امام صادق علیه السلام
294 اشعارروضه
امام صادق علیه السلام
310 روضه
استغاثه به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
330 روضه
شهدای فخ
335 روضه
خروج امام حسین علیه السلام ازمدینه
354 حرکت
امام حسین ازمکه بسوی کربلا
363 خبر
شهادت مسلم و هانی علیهماالرحمه
366 روضه
مظلومیت بقیع
کتابهای الکترونیکی ما :
در اینترنت ، وب سایت ما «بنام هدایت hedayat.tv» درفهرست عناوین مطالب- درعنوانِ اشعار باقری اشعار
وسروده های ما موجود است ، و در عنوانِ کتاب موبایل باقری ،
کتابهای الکترونیکی ، موبایلی ما با عناوین
زیر موجوداست:
همراه زائرین عتبات عالیات «چاپ اول آن به اتمام رسیده» ،
قرآن مجید 114 سوره ای ، قرآن مجید سی جزئی
برای ماه مبارک رمضان ، نهج الفصاحه ، نهج البلاغه ، حلیة
المتقین ، خصال شیخ صدوق ، ریاحین الشریعه ، ثواب
الاعمال ، امالی شیخ صدوق و شیخ مفید ، تحریرالوسیله
، کلیات مفاتیح الجنان «با انضمام باقیات الصالحات» ، مقتل
خوانی «حاوی کتب مقاتل ابی مخنف - سیدبن طاووس- مقرم-
روضة الشهدا-مقتل امام حسین» ، منازل الآخره ، نزهة النواظر ، چهارده معصوم
علیهم السلام به تر تیب نام از معصوم اول تا معصوم جهاردهم ، حضرت
زینب «س» ، حضرت عباس «ع» ، فاطمه ام البنین«س» ، فاطمه معصومه «س» ،
رساله توضیح المسائل بیست و پنج مرجع هم جدا جدا و هم 25 رساله بصورت
یکجا ، ذکر خدا ، روضه خوانی ، محرم وصفر ، پنجاه روز عزداری از
اول محرم تا اربعین ، پیام رهبری «پیامهای
نوروزی وسخنرانیهای اول هر سال ازسال 69 تا 94» ، کشکول
باقری حاوی 5000 صفحه مطالب گوناگون ، امام روح الله «زندگینامه
ومقالات دررابطه با حضرت امام خمینی ره» ، منتخب قوانین
«قوانین کاربردی دادگاهها» ، منتخب دادخواستها «نمونه دادخواستها و
شکوائیه ها» ، آداب معنوی ، گنجینه معنوی ، سیاحت
غرب ، احادیث فارسی ، معجم احادیث ، صدچهل حدیث ، احکام
نماز ، احکام روزه ، بهجت عارفان «زندگینامه آیة الله بهجت ره» ،
فضائل و رذائل «درباب اخلاق» ، هزارعنوان «برای منبر و سخنرانی» ،
جهاد و شهادت ، راهیان نور ، شهدا و جبهه ها ، زنان نمونه ، ختومات هُدا ،
ماه رجب «اعمال ماه رجب» ، ماه شعبان «اعمال ماه شعبان» ، ماه رمضان «اعمال ماه
رمضان» ، همراه زائرین مکه ومدینه ، همراه زائرین سوریه ،
همراه زائرین مشهد الرضا«ع» ، سه هزارداستان ، ذکرخدا ، و چندین کتاب
موبایل دیگر...
به علاوه ده ها عنوان مقاله که در سایت ما موجوداست
تهیّه ، تنظیم ، ویرایش ، تنظیم صفحات ،
فهرستنگاری ، طرح جلد و چاپ کتاب ، توسّط مؤلّف حجّة الاسلام سید محمّد
باقری پور در مؤسّسه فرهنگی هدایت مشهد مقدّس انجام شده است.
سیدمحمّد باقری پور : مدیر سایت هدایت : «www.hedayat»
ایمیل : «hodarayaneh@gmail.com»
تلفن همراه : «09155819230» پروفایل مؤلّف کتاب : در سایت هدایت
موجوداست