كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن3

ازورودبه كربلا تا شب يازدهم محرم

ا شعا رمد ا يح ومنا قـب ومرا ثي  و نوحه ا ما م حسين عليه ا لسلام واهلبيت وا صحا بش

گز يد ه  سخـنا ن ا ما م حسين عليه ا لسلا م وخلا صه  ا ي ا ز و قا يع نهضت عا شو را

تهيه وتنظيم توسط حجّة الاسلام حاج سيدمحمدباقري پور

درمؤسسه فرهنگي هدي نت

http://hodanet.net

سايت هدي بلاگ

http://hodablog.net

سايت هدي بوك

http://hodabook.ir

00000000000000000000000000000

ورود امام حسين عليه السلام وياران باوفايش به كربلا

قافله امام ع و به موازات آن سپاهيان حربه حركت خود ادامه دادند تا به نينوا رسيدند و در اينجا با مردي مسلح كه سوار بر اسب تندرو بود مواجه گرديدند و او پيك ابن زياد و حامل نامه اي از سوي وي به حر بود كه متن آن نامه چنين بود:

جعجع بالحسين حين تقرء كتابي و لا تنزله الا بالعراء علي غيرماء و غير حصن . حر متن نامه را براي امام ع خواند و آ‹حضرت را در جريان ماموريت خويش قرار داد. امام ع فرمود : پس بگذار ما در بيابان نينوا و يا غاضريات يا شفيه فرود آئيم . حر گفت من نمي توانم با اين پيشنهاد شما موافقت كنم زيرا من ديگردرتصميم گيري خود آزاد نيستم چون همين نامه رسان جاسوس ابن زياد نيز ميباشد و جزئيات اقدامات مرا زير نظر دارد.

زهير بن قين به امام ع پيشنهاد نمود كه براي ما جنگ كردن با اين گروه كم آسانتر است از جنگ كردن با افراد زيادي كه در پشت سرآنها است بخدا و بخدا سوگند كه طولي نخواهد كشيد كه لشكريان زيادي به پشتيباني اينها برسد و آنوقت ديگرما تاب مقاومت دربرابر آنان را نخواهيم داشت.

امام ع در پاسخ پيشنهاد زهير چنين فرمود :

ما كنت لابداهم بالقتال  امام ع خطاب به حر فرمود : بهتر است يك قدر ديگر حركت كنيم و محل مناسبتري براي اقامت خود برگزينيم .حر موافقت نمود به حركت خود ادامه دادند تا به زمين كربلا رسيدند در اينجا حر و يارانش بعنوان اينكه اين محل به فرات نزديك و محل مناسبي است از پيشروي امام جلوگيري نمودند .

حسين بن علي ع تصميم گرفت در آن سرزمين فرود آِد از نام آنجا سوال كرد . پاسخ دادند  اينجا را طيف ميگويند .

امام پرسيد: نام ديگري نيز دارد ؟ عرضه داشتند  كربلا هم ناميده ميشود . امام ع با شنيدن اسم كربلا فرمود: اللهم اعوذ بك من الكرب والبلاء هيهنا محط رحالنا و هيهنا والله محل قبورنا وهيهنا والله محشرنا ومنشرنا و بهذا و عدني جدي رسول الله ص و لا خلاف لوعده .« سخنان حسين بن علي ع / 176 »

امام ع به برادرش دستور داد خيمه ها را در زمين پستي بپا كنند .« زندگاني امام حسين ع / 324 »

حضرت به خيمه اهل بيت آمد فرزندان و برادران و اهلبيت خود را جمع كرد نگاهي به آنها نمود و ساعتي گريست و سپس فرمود :

اللهم انا عترة نبيك محمد ص و قد اخرجنا و طرد نا و از عجنا عن حرم جدنا و تعدت بنوااميه علينا اللهم فخذلنا بحقنا و انصرنا علي القوم الظالمين.« وقايع عاشورا / 252 »

خطبه ورودبه كربلا

امام حسين ع در دوم محرم سال شصت و يك هجري وارد كربلا گرديد و پس از توقف كوتاه در ميان ياران و فرزندان و افرا خاندان خويش قرار گرفت و فرمود : اما بعد فقد نزل بنا من الا مرماقد ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت وادبر معروفها ولم يبق منها الاصبابة كصبابة الاناء وخسيس عيش كالمر عي الوبيل الاترون الي الحق لا يعمل به والي الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله فاني لا اري الموت الا سعادة والحياة مع الضالمين الا برما الناس عبيد الدنيا والدين لعق علي السنتيهم يحوطونه مادرت معاشيهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون.« سخنان حسين بن علي ع / 180 »

نامه امام ع به

امام حسين ع پس از از ورود به كربلا نامه اي خطاب به محمد حنيفه و افراد قبيله بني هاشم نگاشت .

«بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي الي محمد بن علي و من قبله من بني هاشم اما بعد فكان الدنيا لم تكن و كان الاخرة لم تزل » « سخنان حسين بن علي ع / 186 »

نامه ابن زياد به امام (ع)

حر بن يزيد رياحي طي نامه اي ورود حسين بن علي ع را به ابن زياد اطلاع داد . ابن زياد اين نامه را به امام ع نوشت. اما بعد من از ورود شما به سرزمين كربلا مطلع گرديدم و امير مؤمنان يزيد بن معاويه به من دستور داده است كه سر بر بالين راحت نگذارم و شكم از غذا سير ننمايم تا تو را به قتل برسانم يا اينكه بفرمان من و به حكومت يزيد گردن بگذاري والسلام .

امام ع چون نامه ابن زياد را خواند آنرا بر زمين انداخت و چنين فرمود :

لا افلح قوم اشتروا مرضات المخلوق بسخط الخالق . نامه رسان درخواست پاسخ نامه را نمود . امام ع در جواب او چنين فرمود :

ما له عندذي جواب لانه حقت عليه كلمة العذاب.« سخنان حسين بن علي ع /186 »

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مـــــــاهِ خـــــــون

ماهِ خون ماهِ محرم آمده***ماهِ اشك و آه و ماتم آمده

باز از نو روزِ عاشورا شده***دل پريشان حضرتِ زهرا شده

باز شد تجديدِ حزن و اشك و آه***باز لعنت بر يزيدِ رو سياه

ماهِ حزنِ آلِ احمد آمده***ماهِ غم بهرِ محمد آمده

گفت صادق اينچنين يابن الشبيب***باش محزون ازبراي آن غريب

شيعيان را آمده ماهِ عزا***برحسين آن يادگار مصطفي

شيعيان را آمده ماهي دگر***درعزايِ زادهِ خير البشر

ماه ماهِ بي وفائيها بود***ماهِ ظلم و بي پناهيهابود

بي وفائي شد دراين مه آشكار***از گروهي بي وفايِ روزگار

بي وفائيها شده ازكوفيان***با حسين بعد از امير مؤمنان

 كوفيان كردند دعوت از حسين***ازبرايِ خنجرو تيرو سُنين

كوفيان بس نامه ها بنوشته اند***ريسمانها از خيانت رشته اند

چونكه شد از كوفيانِ بي وفا***نامه ها سويِ عزيزِ مصطفي

شد حسين وياوران سويِ عراق***با زن وفرزند و با زين ويراق

آمد و آمد شهنشاهِ حجاز***طي نمود اين راهِ بس دورو دراز

چون بنزديكِ فرات آن شه رسيد***زين طرف ده صد سوار از ره رسيد

راهها بستند با صدها سوار***عاملانِ آن يزيدِ نابكار

راهِ پيش و پس نبود آنجا دگر***از برايِ زادهِ خير البشر

آخرين منزل زمينِ كربلا***گشت طبقِ وعدهِ قالوا بلي

حال بنگر قصّهِ اين ميهمان***كامده با نامه هايِ كوفيان

كوفيان با او چه كردند از عناد***دستِ بيعت داده با ابن زياد

مُتّحد با شاميانِ رو سياه***برعليهِ آن غريبِ بي پناه

راهها بستند و آنگه آب را***سربريده تشنه لب ميراب را

آب بُد مهريّهِ دختِ نبي***تشنه لب اينك زن و مردو صبي

العطش گويان صغير و هم كبير***جمله از مرد و زن و بُرنا و پير

چون صداي العطش درخيمه ها***شدبلندازشيرخوارو بچه ها

شدروان سقّا سويِ شطِّ فرات***تا رساند خيمه زان آبِ حيات

كف بزيرِ آب برد آن با وفا***تا خورد يك جرعه آبي با صفا

ليك يادي كرد از لب تشنگان***كه بلند است آهشان بر آسمان

آب كف را داد از كف بي درنگ***مشك را بردوش كردو شد به جنگ

بي مها با زد به قلبِ آن سپاه***برگروهِ بي حيايِ دين تباه

اسب را ميتاخت سويِ خيمه ها***تا رساند آب را بر بچه ها

ليك تيري از عدو بر مشك شد***چشمِ سقا پرزخون و اشك شد

با كمينهائي زاعدايِ پليد***تشنه لب شد حضرتِ سقّا شهيد

تشنه كامان همچنان در خيمه ها***تشنه لب ماندند با افغان و آه

درتلظّي اصغر است آن شيرخوار***واز عطش گريان چو ابرِ نو بهار

برد بابش سوي آن ميدانِ تير***تا دهند آبي برآن طفل صغير

حرمله تيرِ سه شعبه دركمان***برگلويِ اصغرآمد ناگهان

جايِ تير از آب سيرابش نمود***اندر آغوشِ پدر خوابش نمود

تشنه لب اكبر به ميدان ميرود***سويِ ميدان او خرامان ميرود

العطش گويان و با قلب كباب***باز گردد سويِ خيمه نزد بابِ 

جرعهِ آبي نباشد در خيام***تاخورد آن زادهِ خير الانام

بازميگردد سويِ ميدانِ كين***همرهِ او حضرتِ روح الامين

با لبِ تشنه همي رزمد علي***درفرار از پيشِ او هر پردِلي

عاقبت شد با لبِ عطشان شهيد ***نزد جدّش مصطفي شد رو سپيد

سرورِ لب تشنگان در قتلگاه***رو كند با شاميانِ رو سياه

مردمان يك جرعهِ آبم دهيد***محض جدو مادرو بابم دهيد

اين فرات و آب مهرِ مادرم***هست و من ذرّيهِ پيغمبرم

ليك شد پاسخ زشمرِ روسياه***تيغِ تيز و خنجرو حلقومِ شاه

سرورِ لب تشنگان لب تشنه رفت***آب خورد از تيغ تيزو دشنه رفت

عصرِ عاشورا سرِ آن نازنين***شدبريده ازبدن با ظلم وكين

تشنه لب راسش بريدند ازقفا***شدزمين درزلزله از آن جفا

قرصِ خورشيد اندر آن دم خون گرفت***وحش وطير از غم رهِ هامون گرفت

يك صدابينِ زمين و آسمان***شد بلندآمد بگوشِ مردمان

گفت با صوتي بلند و منجلي***قد قتل اينك حسين بن علي

زينب و اهل حرم ازخيمه ها***جمله سركردند آه وناله ها

با صدايِ يا حسين و يا حسين***رو بسويِ قتلگه با شورو شين

برسرو سينه زنان نوحه كنان***خواهران ودختران و كودكان

باقري گويد به صبح وظهرو شام***برلبان تشنه ات ازما سلام

اَلسّلام اي زادهِ زهرا حسين***اَلسّلام اي نور چشم عالمين

اَلسّلام اي شاهِ بي غسل و كفن***اَلسّلام اي كشتهِ دور از وطن

اَلسّلام اي وارث عيسي ونوح***اَلسّلام اي شاهِ با فرّ و شكوه

اَلسّلام اي زادهِ خون خدا***اَلسّلام اي شاهِ مصباح الهُدي

وارث موسي و آدم اَلسّلام***وارث زهرا وخاتم اَلسّلام

اي حسين اي زادهِ خيرُ الاَنام***برتو تا صبح قيامت اَلسّلام

*********************************************************

*********************************

*********

اول مـاهِ مـحـرّم

به مناسبت حلول ماه محرم

ماه پيروزي خون بر شمشير

توسط باقري پور سروده شده است

اوّلِ ماهِ مـحــرّم***گشته برپا خيمهِ غم

آمده ماهِ عـزاي***اشرفِ اولادِ آدم

ماهِ خون ماهِ قيام است***آخِر اين ماهِ حسين است

درعــزايِ حضرتِ او***عالمي در شور و شين است

ماهْ ماهِ انقلاب است***ماهِ بيداريِ امّت

ماهْ ماهِ عزّتِ دين***ماهِ بيزاري ز ذلّت

ماهْ ماهِ كربلا و***ماهِ عاشورِ حسيني است

ماهْ ماهِ انقلاب و***نهضت و شورِ حسيني است

شد محرّم در ميانِ***ماهها ماهي پر از شور

چون كه دراين ماه باشد***چون قيامت روزِ عاشور

ماهْ ماهِ افتخارِ***امّتي بيدار باشد

چون حسين آن رهبرِ ما***ازستم بيزار باشد

ماهْ ماهِ انقلابِ***رهبرِ مستضعفين است

ماهِ شورش برعليهِ***ظالم و مستكبرين است

ماهِ پيروزيِ خون بر***آهن و شمشيرباشد

ماهِ فرياد و خروش و***غرّشي چون شير باشد

دائمًا ماهِ محرم***هر سنه تجديد گردد

تخت وتاجِ دشمن دين***دائمًا تهديد گردد

انقلابِ شصت و يك را***دائمًا ما پاس داريم

چون كه ماها پيروي***از اكبرو عبّاس داريم

چون كه الگو بهر ماها***قاسم وعون است و جعفر

بهرِ ما ننگ است ذلّت***پيش هر مردودِ كافر

گشته شيطان درهراس از***دين و قرآن و محرم

سعي دارد تا بگيرد***اين سه را از ما دمادم

انقلابِ شصت و يك چون***حاميِ دين و كتاب است

انقلاب و نهضتِ ما***پيروِ آن انقلاب است

باقري باشد شعارِ***نهضتِ ايران حسيني

رهبرِ ما چون علي***و راهِ ما راهِ خميني

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@@

@@@@

دوم ماه محرم روز ورود امام حسين به كربلا

اللهمّ انّي اعوذبك من الكرب والبلاء

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

دوم ماه محرّم كربلاشد شورو ماتم***وارد كرببلاشد كارواني همدم غم

بوي غربت،بوي محنت برمشام آيد دمادم***رهبراين كاروان است سرورو مولا حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

اسب آقا اندر آنجا پايكوب اندر زمين است***گفت آقا نام اينجا باغم و محنت قرين است

بار بگشائيد كاينجا ايستگاهِ آخرين است***ميشود آخر در اينجا بي كس وتنها حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

اي جوانان اندر اينجا خيمه ها بر پا نمائيد***بار اندازيد اينجا مسكن و ماوي نمائيد

بهر محنت اندر اينجا خويش پا برجا نمائيد***چون كند آخر دراينجا منزل و ماوي حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

خيمه ها كردند برپا اندر آن دشت و بيابان***چون بفرمانِ حسيني نوجوانان و جوانان

آخرين منزل شد آنجا بهرِآن پاكيزه جانان***از ازل بوده است اينجا منزلِ آقا حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

خيمه هاي هشت روزه اندر آن صحراست برپا***آتش كين وعداوت خيمه ها را كنده ازجا

خيمه گاهي بس مجلّل جاي آن گشته مهيّا***باقري در كربلا بين خيمه مولا حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@

دوم ماه محرم كربلاماتم سراشد

دوم ماه محرم كربلاماتم سراشد***كارواني ازمدينه واردكرببلاشد

گشته برپا    شوروغوغا***درميانِ      آلِ طاها

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

چونكه شدواردبدشت كربلا فرزندزهرا***لشكراندوه وماتم پرنمودآن دشت وصحرا

جمله دلها غمين شد***پرزآه آتشين شد

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

سبط پيغمبربگفتانام اين صحراچه باشد***علت اين ترس ووحشت اين همه غمهاچه  باشد

كربلاگراين زمين است***باغم ومحنت عجين است

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

آدم موسي وعيسي اندراينجاگريه كرده***نوح وابراهيم ويحيي اندراينجا نوحه كرده

اين زمين باحزن وماتم***ازازل گرديده توام

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

خيمه هابرپاكنيداي نوجوانان وجوانان***آخرين منزل بوداينجازبهر ماعزيزان

من كه برعالم پناهم***باشداينجاقتلگاهم

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

خيمه هابرپاشده امروزدرآن دشت وصحرا***ليك درشام غريبان كنده شدازظلم اعدا

آتش اندرخيمه دين***زد عبيدالله بي دين

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

شعله ها ازخيمه ها ودود آن بربام كيوان***كودكان پابرهنه دشت پرخارمغيلان

باقري بنگرچه ها شد***ظلم برآل عباشد

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

مظلوم حسين حسين حسين***مظلوم حسين حسين حسين

مظلوم حسين حسين حسين***مظلوم حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@

@@@@@

آمدي دركربلاباخيل يارانت حسين جان

آمدي دركربلاباخيل يارانت حسين جان***باتمام ياوران وجان نثارانت حسين جان

عالمي درشوروشين است***ذكرهستي ياحسين است

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

آمدي بازينب وكلثوم وهم  عباس واكبر***آمدي باعون وعبدالله وسجادوهم اصغر

كربلايت پربلاشد***قبله اهل ولاشد

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

آمدي اندرمناي كربلاتواي حسين جان***تاكني درراه قرآن جان فداتواي حسين جان

حج تودركربلاشد***قتلگاه تومناشد

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

توفداگشتي ولي اسلام ودين رازنده كردي***دين حق رادرجهان جاويدوهم پاينده كردي

ازسروجانت گذشتي***خودتوثارالله گشتي

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

باقري ياليتناكنّا معك گويدحسين جان***راه حق راه نبي راه توراپويدحسين جان

توشهيدكربلايي***درره حق جان فدايي

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

ياحسين يابن الزّهرا***ياحسين يابن الزّهرا

ياحسين يابن الزّهرا***ياحسين يابن الزّهرا

ياحسين ياحسين***ياحسين ياحسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@

@@@@@

دوم ماه محرم چون بدشت كربلا

ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين***جمله جن وملك والنّاس ميگويدحسين

دوم ماه محرم چون بدشت كربلا***شدحسين بن علي بامحنت ورنج وبلا

بازنان وكودكان وياوران جان نثار***درپي فرمان يزدان جملگي قالوابلي

انتخاب حق زبين النّاس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

خيمه هاشدبرسرِپا اندآن دشت وديار***بهرياران حسيني آن شهِ والا تبار

ليك بودي خيمه ها نا امن از ظلم يزيد***چونكه باشدآل سفيان كينه توزونابكار

شمردون باخنجرالماس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

روزهفتم آب رابستندبرآل رسول***آب هم آبي كه باشدمهرِزهراي بتول

روزهشتم آب شدكمياب اندرخيمه ها***روزتاسوعاهمه ازتشنگي زاروملول

آب هم باناله واحساس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

روزعاشورالبِ خشكيده وقلب كباب***كودكان تشنه لب دررزيرهُرم آفتاب

اصغربي شيرهم اندركنارنهرآب***ميزندپرپربروي دست مام خودرباب

هم لبان تشنه عباس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

عصرعاشوراحسين اندرميان قتلگاه***گفت باآن شاميان بي حياي روسياه

باچه جرمي ميكشيدم اي گروه كينه جو***لا اقل آبي دهيدم اي گروه دين تباه

باقري با ناله واحساس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

ياحسين وياحسين وياحسين وياحسين***ياحسين وياحسين وياحسين وياحسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@

@@@@@

«  زمين كربلا »

گرنام اين زمين به يقين كربلا بود

اينجا نصيب ما همه كرب وبلا بود

اينجا بود كه تيغ بر آْ نبي كشد

وينجا بود كه ماتم آل عبا بود

كارمخدوات من اينجا تبه شود

پشت مبارزان مناينجا دو تا شود

ريزند درمصيبت من آب چشم خويش

                       هرمرغ و ماهيي كه در اّ و هوا شود                     

« زندگاني امام حسين ع /324»

000000000000000000000000000000

بار بگشائيد كينجا خون ما خواهند ريخت

آبروي ما بخاك كربلا خواهند ريخت

كودكان جعفر طيار را خواهند كشت

گرد بر رخسار آل مصطفي خواهند ريخت

اين مكان از حيله روباه بازي دمبدم

خون نور ديده شير خدا خواهند ريخت

« زندگاني اما م حسين ع / 322 »

000000000000000000000000000000000

آه از آن ساعت كه بسط مصطفي

گشت وارد بر زمين كربلا

پس به ياران كرد رو سلطان دين

كاي هوا داران مقام ماست اين

باز بگشائيد خوش منزلگه است

تا به جنت زين مكان اندك است

باز بگشائيد كه اينجا از عذاب

ميشود لبها كبود از قحط آب

با زبگشائيد كاينجا از جفا

ام ليلا گردد از اكبر جدا

باز بگشائيد كاينجا بيدرنگ

برگلوي اصغرم آِد خدنگ

اندر اينجا از جفاي اشقيا

دست عباسم شود از تن جدا

اندر اينجا من به جسم چاك چاك

اوفتم از صدر زين بر روي خاك

من تنها و دشمن صد هزار

پيكرم مجروح و زخم بي شمار

دردم آخر زراه كين سنان

پهلويم بشكافد از نوك سنان

شمربنشيند برروي سينه ام

بشكند آئينه بي كينه ام

اوزكين خنجر نهد بر خنجرم

تشنه لب از تن جدا سازد سرم

0000000000000000000000000000

« مهمان فراوان »

كرببلا از سوي دشت حجاز

بهر تو مهمان فراوان رسيد

كرببلا نور دل فاطمه

حسين مظلوم شتابان رسيد

كرببلا بستر خود باز كن

قافله شاه شهيدان رسيد

كرببلا زينب خونين جگر

بهر هواداري طفلان رسيد

كرببلا اكبر رعنا جوان

بهر خدا در ره جانان رسيد

كرببلا قاسم نو كدخدا

بياري سرور خوبا ن رسيد

كرببلا ماه بني هاشمي

بهر علمدار ي طفلان رسيد

كرببلا اصغر شيرين زبان

كودك ششماهه نالان رسيد

شكري مظلوم بشورو نوا

از غم سلطان شهيدان رسيد

« ارمغان شكروي / 44 »

00000000000000000000000000000000

« دشت كربلا »

به دشت كربلا سلطان خوبان

چو آمد با جميع جان نثاران

بگفتا مقصد ما اين مكان است

همين جا جايگاه عاشقان است

همه بار سفر اينجا گشائيد

در اين دشت بلا منزل نمائيد

ز محمل ها همه بيرون بيائيد

فرود آئيد و صوت غم نوائيد

بهشت جاودان در اين زمين است

زمين كربلا خلد برين است

زمين كربلا قربانگه ماست

فضايش بر سوي الله عنبر آساست

به معراج حقيقي پا نهاديم

بدرياي بلا يكسر فتاديم

ابالفضل اي علمدار برادر

بيا با اكبرم شبه پيمبر

زمحملها زنان در خيمه آريد

زديده اشك و خون اينجا بباريد

بيا زينب مهياي بلا شو

پس زانو نشين اندر نوا شو

زمحمل زينبا ديگر برون آِ

در اينجا مجلس ماتم بياراي

بيا زينب مكان دركربلا گير

از اين وادي غم و رنج و بلاگير

يكي دريا زخون گردد پديدار

كه موجش ميرود تا عرش دادار

تواندر ساحلش بنشين و بنگر

در اين در يا بر احوال برادر

ببين خواهر چه آيد بر سر من

ببيني پاره پاره پيكر من

ببيني من بخون گردم شناور

سرم بالاي ني بيني تو خواهر

زكلك خامه ات ساعي عزاريز

به هر ماتمسرا شور غم انگيز

« زبده المصائب 2/53 »

000000000000000000000000000

« معراج زمين كربلا»

حسين در سوي معراج زمين كربلا

درآن صحرا براي گفتگوي با خدا آمد

رسيده كاروان حق نما در منزل مقصود

درآن دشت بلا آنان همه خواهنده معبود

كليم نينوا اندر زمين ني نوا آمد

حسين درسوي معراج زمين كربلا آمد

در اين درياي خون كشتي بقرب حق همي راند

بسوي رحمت باري از آ‹ لشكر همي خواند

در اين معراجگه نور دو چشم مصطفي آمد

حسين درسوي معراج زمين كربلا آمد

چه معراجي بود يارب كه بايد غرقه خون آمد

چرا بايد بخون آغشته با زخم فزون آمد

به سربازان راه حق بلا بي انتها آمد

حسين در سوي معراج زمين كربلا آمد

ميان عاشق و معشوق حجابات از ميان رفتي

دران معراج خون بس گفتگو ها برزبان رفتي

ز بهر سالكان راه حق جام بلا آمد

حسين درسوي معراج زمين كربلا آمد

زمين كربلا فخريه ها بر عرش حق دارد

بهشت جاودان استي هر آنكس رودراو آرد

شه دين بقرب حق سلا م از آشنا آمد

حسين درسوي معراج زمين كربلا آمد

دراين نظم غم افزايت نواكن ساعي نالان

بزن نقش عزا كن خانه صبر همه ويران

بدشت كربلا سينه زنان خير النساء آمد

حسين در سوي معراج زمين كربلا آمد

« زبده المصائب 2/ 55 »

00000000000000000000000000

« ميدان عشق »

چون در زمين ماريه شد جلوه گر سلطان عشق

فرمود بگشائيد بار اينجا بود ميدان عشق

اين است آخر منزلم شد مقصد دل حاصلم

من امر حق را حاملم اينجا شوم قربان عشق

صد شكر طي كرديم راه اين است ما را وعده گاه

من بنده و امر امر شاه اينجا برم فرمان عشق

گفت آنامام ممتحن كاي با وفا اصحاب من

اينجا بود ما را وطن اينجا دهم جولان عشق

هان اي رفيقان بلا من فاش گويم برملا

اينجاست ارض كربلا بود برهان عشق

دراين زمين از لطف حق بر ما سبق گيرم سبق

سرها گذارم درطبق اند ره احسان عشق

عشق است پيك دلبرم عشق است فوج لشگرم

عشق است ملك و كشورم عشق آن من من آن عشق

ما عاشق حقيم و بس ما را چه باك از ظلم كس

گرتير بارد زين سپس اين جان و آن پيمان عشق

عشق است بر سر تاج من هم تاج و هم منهاج من

هم ليلة المعراج من معراج من ميدان عشق

عشق است و اين افسانه نيست مال عيال و خانه نيست

اندر خوربيگانه نيست جان داند و پيكان عشق

اي همرهان و هم سفر اين دشت باشد پر خطر

نبود به جز كشتن مفر من دانم و اعلان عشق

ماخاندان عصمتيم ايجاد را ما علتيم

ني اهل مكر و حيلتيم مائيم و پس خواهان عشق

امروز از من بشنويد بيرون از اين صحرا رويد

گرناله ام را بشنويد سوززيد در ميزان عشق

ايندشت ديگرگون شود لشكر زحد افزون شود

از خون ما گلگون شود تنها بخون غلطان عشق

اينجاست كز فرط عطش طفلان تمامي كرده غش

گردد بدنها مرتعش جان خواهد و عطشان عشق

ام المصائب اخت شاه گفتا بشه با عجزو آه

زين دشت پركن خيمه گاه گفتا سرم چوگان عشق

اي شهسوار ملك دين اينجا دلم گشته غمين

من خائفم از اين زمين ترسم من از هجران عشق

شه گفت اين كوي مناست عهد ازل را وعده گاست

ايندشت دشت كربلا ست اينجا شوم مهمان عشق

اي دخت خير المرسلين اي زاده زهرا جبين

از چيست گرديدي غمين بايد كني درمان عشق

دردوغمت بي منتهاست اين دردرا صبرش دواست

وين خوف را آخررجاست كن صبردربرهان عشق

اي خواهر غمخوار من اي ياردر هر كارمن

اي محرم اسرار من اينست و بس ديوان عشق

« منتخب المصائب 2/80 – شيخ»

0000000000000000000000000000000

« كربلا آمد حسين »

كربلا آمد حسين و كعبه اي بنياد كرد

كربلاي پر بلا را تا ابد آباد كرد

ديده جاه ظالمان و حال مظلومان حسين

همتي كردو عدالتخانه اي ايجاد كرد

كاخ استبداد وظلم و جور را ويرانه كرد

خانه ويرانه دين را زنو آباد كرد

كاروان سالار مردان جهان تا پاي جان

ايستاد و كاروان خويش را ارشاد كرد

خط بطلان بر تواريخ جفا جويان كشيد

ثبت آزادي نمود و نفي استبداد كرد

اكبر ناشاد را درراه حق قربان نمود

زين فداكاري خداي اكبرش را شاد كرد

نو عروس فتح را دردامن اسلام ديد

قاسمش درحجله پرخاك و خون داماد كرد

خواهرش نگذاشت اين نهضت بماند ناتمام

با اسيري رفتن خود شاه را امداد كرد

صفحه آخر زديوان شهادت را بشام

برنوشتي پس چوپا آن خطبه كو ايراد كرد

ماند پا برجا مؤيد عاقبت نام حسين

گريزيد بي هميت آنهمه بيداد كرد

« منخب المصائب 4/190 »

000000000000000000000000000000

« وقف بر اولاد  »

آن خداوندي كه خلق اين زمين بنياد كرد

كربلا را با بلا روز ازل ايجاد كرد

بود معمارش نبي علي باني خدا

فاطمه بيعش نموده وقف بر اولاد كرد

توليت را داد بر فرزند دلبند ش حسين

اين حسين آباد غم را خود حسين آباد كرد

بر خراجش آنكه از يك صبح تا وقت زوال

يك جهان عبدي خريد و از حجيم آزاد كرد

« علي صدرا »

000000000000000000000000000

جان و تن فرزند و زن درراه جانان دادو گفت

بايد عاشق اينچنين معشوق خود را ياد كرد

تا دم آخر زسوز تشنگي فرياد كرد

خون به جاي اشك شد جاري زچشم مصطفي

چون حسينش گفتگوي آب با جلاد كرد

بر لب آب روان لب تشنه شد آخر شهيد

تن به خاك افتاد با سر دين حق امداد كرد

خواست تا ثابت كند بر خلق خويشرا

برسر ني با اسيران رفت و استشهاد كرد

شد شبي مهمان خولي دتنورش جاي داد

ميزبان بر ميهمان خدمت به استعداد كرد

يك شبي هم ميهمان دردير تر ساشد ولي

ميزبان خويش را بر دين حق ارشاد كرد

بر سر ني آن سر ببريده تا شام خراب

اي بسا اشخاص را در راه دين منقاد كرد

شام دربزم شراب و در حضور خاص و عام

ظلم بي پايان به آن سر ثاني شداد كرد

بر لب شه آشنا چون گشت چوب خيزران

خون دل از ديده جاري زينب ناشاد كرد

ظالم بي دين نه تنها قلب زينب را شكست

بلكه آزرده دل غمديده سجاد كرد

فانيازين گفتگو بگذر كه نتوان بيش از اين

گوش برجور يزيد شوم بد بنياد كرد

0000000000000000000000000000000

«  ني نوا »

بار ديگر بحر عشقم جوش كرد              بانك ني تاراج عقل و هوش كرد

ني نوا برداشت بارازني نوا                     بند بندم شد چوني اندر نوا

ني نوا نينوا را ساز كرد                          ني نوا را بانوا همراز كرد

نينوا چبود محل ابتلا                              گوش كن تا با تو گويم ماجرا

دل بود زين نينوا قصد اي پسر                  ني كند زين نينواست با خبر

ايندل ايجان منبع دردو بلاست                   شاهد دل الباء للولاست

گردلت را زين بلا نبود ولا                       كوركورانه مرو در كربلا

اين خرابات فنايست اي پسر                      عقل را نبود در اين سردم گذر

چون روي غافل در اين ره بي دليل             زانكه بال اندازد اينجا جبرئيل

گردليلت نيست زين ره روبرون                  زانكه آيد زين بيابان بوي خون

درطريق عشق كاول خوني است                 هر كه بي رهبر رود بيروني است

گفته نيكو از زبان شاه عشق                       در كتاب عشق مرد راه عشق

عشق از اول سركش و خوني بود                 تاگريزد هر كه بيروني بود

« زندگاني امام حسين ع/316 صفي عليشاه »

0000000000000000000000000000000000000000000

« سوي كربلات »

دل كشدم سوي كربلات حسين جان         جان بفداي تو وسخات حسين جان

خلقت كونين از طفيل ت برپا                    وزتو شد اينجا ممكنات حسين جان

هر كه به كوي محبت تو قدم زد                 پاي بزد او به كائنات حسين جان

هركه به كويت فدا نمود سرو جان             گشت حياتش پس از ممات حسين جان

در سفر كربلا به مهر شه عشق                عقل ز كار تو گشته مات حسين جان

بود فراتت به مهر مام و ندادند                  قطره آبي به مفلحات حسين جان

شرم نكردند خيل كوفي و شامي                 تشنه بريدند سر ازقفات حسين جان

ميكشد اين غم مرا كه تشنه دهي جان          چون تو شهي درلب فرات حسين جان

كشتن تو اكتفا نكرد به بن سعد                   آتش كين زد به خيمه هات حسين جان

چون تو به راه حق اين معامله كردي          غيرخدا اينست خونبهات حسين جان

« منتخب المصائب 4/148 عاصي »

000000000000000000000000000000000000

« اي روح نماز »

    اي قبله راز يا ابا عبدالله                               وي روح نماز يا ابا عبدالله

خود را زخداوندي و كوي تو بود                   خلوتگه راز يا اباعبدالله

راه تو به حق بود و نبردي زان رو                فرمان زمجاز يا ابا عبدالله

كردي تو قيام بهر احياء نماز                        اي روح نماز يا ابا عبدالله

از خون مقدست حصار اسلام                       بگرفته طراز يا ابا عبدالله

« مؤيد – غمها و شاديها /94 »

00000000000000000000000000000000000000000

« آمد حسين در كربلا »

آمد حسين در كربلا تا پرچمي بر پا كند

زان پرچم فتح و ظفر اسلام را احياء كند

آمد به دشت كربلا فرزند زهرا با شتاب

بودي به گردش پرزنان جمعي كثيرازشيخ و شاب

چون خواست دين جد خود احيا كند زين انقلاب

زد خيمه دردشت بلا تا درجهان غوغا كند

تا در زمين كربلا شدرايت حق را مكان

بودي سپاهي بي كران چون اختران آسمان

برگرد آن شمع وجود پروانه آسا پرزنان

شه خواست تا رمزي بزرگ از بهر شان افشا كند

فرمود با ياران بود اين سرزمين ماواي ما

از اين زمين بر آسمان طالع شودسيماي ما

اين جاودان ماوا بود تا روز محشر جاي ما

جاويد باد آنكو مرا ياري دراين صحرا كند

گردم شهيد اشقيا اينجا من گلگون كفن

افتد زظلم مشركين دست غلمدارم زتن

هم اصغرو هم اكبرم با قاسم گل پيرهن

دشمن ز خون پاكشان اين دشت را دريا كند

من آمدم در كربلا تا جان كنم ايثار حق

تا ظلم را بنيان كنم بنيان نهم ديوار حق

من آمدم با خون خود رنگين كنم رخسارحق

دشمن ز قتلم خويش را در ما سوي رسوا كند

چون كشته گردم ميشود زينب اسير اشقيا

راسم بروي ني شود تابان چو مهر اندر سما

مرداني از قتلم شود با اهل عالم هم نوا

خصم دعا زين ماجري خون بر دل زهرا كند

« نواي رزمندگان /65 – مرداني »

0000000000000000000000000000000000000

  آرزوي ما

درراه دوست كشته شدن آرزوي ماست

دشمن اگر چه تشنه به خون گلوي ماست

گرديم دور يار چو پروانه دورشمع

چون سوختن در آتش عشق آروزي ماست

از جان گذشته ايم و بجانان رسيده ايم

درراه وصل اين تن خاكي عدوي ماست

خاموش گشته ايم و فراموش كي شويم

بس اينقدر كه در همه جا گفتگوي ماست

ما را طواف كعبه بجز دور يار نيست

كز هرطرف رويم خدا روبروي ماست

هرجا كه هست روي زمين ارغوان سرخ

آبش زخون ما گلشن از خاك كوي ماست

گربسته اند مردم ظالم زبان خلق

غم نيست چونكه غالب دلها بكوي ماست

000000000000000000000000000000

از داغ غمت

اي كه دلها همه از داغ غمت غمگين است

وي كه از خون تو صحراي بلا رنگين است

نرود ياد لب تشنه ات از خاطره ها

هركه را مي نگرم از غم تو غمگين است

زان فداكاري و جانبازي مردانه تو

به لب خلق جهان تا به ابد تحسين است

نازم آن همت والا كه تو را بود حسين

كه قيامت سبب رشد و بقاي دين است

جان به كف دادن و تسليم بظالم نشدن

آري آري بخدا همت عالي اين است

جاودان خاطره نهضت خونين تو شد

چونكه دين زنده از آن خاطره خونين است

جان بقربان تو اي كشته كه خود فرمودي

مرگ با نام به از زندگي ننگين است

زان جفائي كه بجان تو روا داشت يزيد

تاابد ديده تاريخ بر او بد بين است

ميهمان كشتن و آنگاه اسيري عيال

اين گناهي است كه مستوجب صد نفرين است

هر كه از صدق و صفا دست بدامان تو زد

عزت هر دو جهانش بخدا تامين است

« غمها و شاديها / 95 – خسرو »

0000000000000000000000000000000

ياد تو در عالم

اي ياد تو در عالم آتش زده بر جانها

هر جا ز فراق تو چاك است گريبانها

اي گلشن دين سيراب با اشك محبانت

از خون تو شد رنگين هر لاله به بستانها

بسيار حكايتها گرديده كهن اما

جانسوز حديث تو تازه است به دورانها

يك جان بره جانان دادي و خدا داند

كزياد تو چون سوزد تا روز جزا جانها

دردفتر آزادي نام تو بخون ثبت است

شد ثبت به هر دفتر با خون تو عنوانها

اينسان كه تو جان دادي درراه رضاي تو

آدم بتو مي نازد اي اشرف انسانها

قرباني اسلامي با همت مردانه

اي مفتخر از عزمت همواره مسلمانها

«اشك شفق / 339 – ناظر زاده»

000000000000000000000000000000

سلطان عشق

درزمين كربلا سلطان عشق

گشت چون وارد پي قربان عشق

يادش آمد وعده عهد الست

كرد رو را جانب يزدان عشق

گفت يارب شاهدي بر حال من

كامدم اندر سر پيمان عشق

بين بعهد خود چسان كردم وفا

سوختم يكباره بر سامان عشق

آنچه گفتم درازل آورده ام

مال و جان اندر ره جانان عشق

اين من و اين سرزمين كربلا

اين من و اين نيزه پيكان عشق

اين من و اين اكبر و اين اصغرم

اين من عباس سر جنبان عشق

اين من و اين خواهر غم پرورم

اين سكينه بلبل دستان عشق

كاش صد جسمم بدي در راه دوست

تا شدي قرباني ميدان عشق

پس خطابي آمد از يزدان عشق

در زمين عشق بر سلطان عشق

كاي حبيبا حبذ اخوب آمدي

با نواي عشق در ميدان عشق

مرحبا ممنون شدم از كارتو

خوب آوردي به جا پيمان عشق

منهم اندر وعده خود صادقم

هر چه خواهي خواه از جانان عشق

غم مخور كه خون بهاي تو منم

ازوجودت تازه شد پيمان پيمان عشق

جان عالم را خريدي يا حسين

زنده كردي خوش سرو سامان عشق

« ازگلچين نوائي – زندگاني امام حسين ع / 350 »

00000000000000000000000000000000000

بر عهدو پيمان

يارب ز جان حاضر شدم بر عهددو پيمان

اين كربلا اين من اين نوجوانانم

اين زير سم اسبها اين جسم عريانم

اين كربلا اين من اين نوجوانانم

عهدي كه بستم از ازل اي حي سبحانم

اين ياورو يارم اين دشت قرباني

من چون خليلم كربلا صحراي قربانم

اين كربلا اين من اين نوجوانانم

يارب براهت ميدهم رعنا جوانم را

اين نوجان اكبر بهتر زجانم را

تا از غم داغش رود خون از دو چشمانم

اين كربلا اين من اين نوجوانانم

اين قاسم دامادم  و اينهم علمدارم

اين نو عروس بي نوا اين طفل عطشانم

اين نو خطان ماه رو اين جمله يارانم

اين كربلا اين من اين نوجوانانم

عهدي كه كردم با تو يارب من وفا دارم

اين تشنگان عشق اين جمله انصارم

اين صبرو تسليم اين قيد جانانم

اين كربلا اين من و اين نوجوانانم

« تلخيص از زبده المصائب 1/ 206 »

00000000000000000000000000000000

شه دين گفت من پا بست عشق روي جانانم

بكوي عشق سر بنهاده اند رخط فرمانم

فدا اندر مني آورده جمع نوجوانانم

ميان را بسته ام بهر فدا خود با عزيزانم

در اين دام بلاني فكر سرني فكر سامانم

چه ديدم بسته بر روي خلايق راه آزادي

كشيد هرني نوا از سوزش دل آه آزادي

براي آنكه راي من بود دلخواه آزادي

نمودم كربلا تاسيس دانشگاه آزادي

كه تا نوع بشر خوانند درس اندر دبستانم

وفا بر عهد بايد امر حق بايد شود جاري

ببايد مرد حق را تا كند از دين نگهداري

وفا بايد صفا بايد كه تا دين را شود ياري

ابوالفضل بد نيامد ميدهد درس وفا داري

كه شد عطشان روان از دجله خون دانست عطشانم

براه دوست بايد ازدل وجان درگذشت از سر

كجا احساس عاشق ميكند زخم ني و خنجر

بجز قرب جيبش نيست در دل مقصد ديگر

سرم را از قفا چون شهر دون ببريد از پيكر

من اندر سجده بودم در بر خلاق سبحانم

« تلخيص از ديوان آذر1/186»

0000000000000000000000000000000000000000000000000000000000

بز ر گ فــلسفـه  قــتـل  شا ه د ین ا ینست                که مرگ سرخ  به  ا ز زندگی ننگین است

حسین مظهـر آ زا د گی  و آ زا د ی ا ست                خوشا کسیکه چـنـیـنـش مـرام و آ ئین است

نه ظـلـم کـن بکسی نی بزیربا رظـلـم  برو                 که ا ین مرام حسین ا ست و منطق د ینست

همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب کا فیست               اگر چه گرید بر آ لا م  قـلب  تسکین ا ست

ببین که مقصدعالی وی چه بود ای د وست               که درک آن سبب عز وجا ه و تمکین ا ست

ز خا  ک  مرد م  آ زا د ه  بوی خو ن آ ید                نشـا ن  شـیعه  و آ  ثا  ر  پیر و ی  ا ینست

ز خـو ن سرخ  شهـیـد ا ن کربلا خو شد ل               د هـا ن غـنچه و د ا ما ن لاله رنگین ا ست

موقعیکه امام حسین علیه السلام وارد زمین کربلا شد پرسید نام این زمین چیست ؟ گفتند کربلا

فقال : اللهم انی اعوذبک من الکرب و البلاء ثم قال : انزلو ههنا محط رحالنا و مسفک دمائنا و هنا محل قبورنا بهذا حدثنی جدی رسول الله صلی الله علیه و آله :

آه از آن ساعت که سبط مصطفی                                     گشت وارد بر زمین کربلا

پس به یاران کرد رو سلطان دين                                 کی هوداران مقام ماست اين

با ر بگشا ئـیـد که خوش منزلگه ا ست                    تا به جنت زین مکان اندک رهست

با ر بگـشا ئـیـد  کا  ینجا  ا ز عـذ ا ب            می شود لـبـها کبو د ا ز قحط  آ ب

با ر بگشا ئـیـد   کا  یـنجا  بـیـد  ر نگ           بر گـلـو ی  ا صغـرم آ ید خـد نگ

با ر بگشا ئـیـد   کا  یـنـجا   ا  ز جـفـا            ا م  لـیلا گر د د  ا  ز ا کـبـر جـد ا

گـفـت  ا یـنـجـا   ا ز جـفـا ی  ا شـقـیـا                      د ست عــبـا سم شو د ا ز تن جـد ا

گـفـت د ر ا ین سرزمـیـن جـای منست            ا ین زمین  تا حشر مأ وا ی منست

ا نـد ر ا یـنجا چون بجسم چا ک چاک             اوفتم از صد ر زین بر روی خاک

من تن تـنـهـا  و د  شـمـن صد هـزا ر            پیکرم مجـروح  و زخـم بی شما ر

د ر د م آ خـر ز ر ا ه کــیـن  ســنا ن             پهـلو یم  بشکا فـد ا ز نوک سنا ن

شــمـر بـنـشـیـنـد  بر وی  سـیـنـه  ا م           بشکـنـد  آ  ئـیـنـه  بی  کـیـنـه  ا م

ا و زکـیـن خـنـجـر نهـد بـر حـنـجـرم              تشنه لب  ا ز تن جد ا سا زد سرم

000000000000000000000000000000000000

با ربگشا ئید کا ینجا خون ماخواهند ریخت                آ بروی ما بخا ک کـربلا خـواهـند ریخت

کودکان جـعـفـر طیا ر را خو ا هـنـد کشت                 گرد بررخسارآل مصطفی خواهند ریخت

ا ین مکا ن ا ز حیلۀ روبا ه با زی د مبد م                 خون نو ر دید ۀ شیر خد ا خواهند ریخت

00000000000000000000000000000000000000000000000000

فـلـن ینبعث فـهـر ا لحـسـین بـخـطـو ة            فـقـال الا یا صحب ما هذ ه ا لفلا

فـقـا لوا تسمی کر بلا قا ل هـو نـو ا               مسیرکم یا  قو م  قـد  نز ل ا لبلا

فـفـی هـذ ه  یا قو م قـتـلی و مصرعی            و هـتک حر یمی عـا جلا مؤجّلا

و فی هـذ ه  یا قـوم  سـفـک  د ما ئـنـا           و هـتک نساء ا لفا طمیا ت حفلا

و فی هذه تضحی الرئوس علی الضا              تسیر بها  ا لا قو ا م  لـن نتمهلا

و فی هذه تبقی علی الارض صرعا                بلا کفـن نـبـقـی  و  لا  نـتـغـسلا

0000000000000000000000000000000000000000000

فـیهـا یـراق د می فـیـها  تری  حر می            حسری علیهن ثوب الذل سربال

فـیها تقـتل  ا بطا لی و تـذ بح ا طفا لی            و تستعـبـد ا لاحـر ا ر ا رذ ا ل

حطّ ا لرّحا ل  بها  یا قوم و ا نصرفوا             عـنّی فـمـا لی عـنها قـط ترحال

000000000000000000000000000000000000000000000000000000

نامه ابن زياد به امام (ع)

حر بن يزيد رياحي طي نامه اي ورود حسين بن علي ع را به ابن زياد اطلاع داد . ابن زياد اين نامه را به امام ع نوشت. اما بعد من از ورود شما به سرزمين كربلا مطلع گرديدم و امير مؤمنان يزيد بن معاويه به من دستور داده است كه سر بر بالين راحت نگذارم و شكم از غذا سير ننمايم تا تو را به قتل برسانم يا اينكه بفرمان من و به حكومت يزيد گردن بگذاري والسلام .

امام ع چون نامه ابن زياد را خواند آنرا بر زمين انداخت و چنين فرمود :

لا افلح قوم اشتروا مرضات المخلوق بسخط الخالق . نامه رسان درخواست پاسخ نامه را نمود . امام ع در جواب او چنين فرمود  :ما له عندي جواب لانه حقت عليه كلمة العذاب.«سخنان حسين بن علي ع /186»

0000000000000000000000000000000000000000

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

برپاكردن خيمه ها ي حسيني درسرزمين كربلا

امام حسین علیه السلام دستور داد به قمر بنی هاشم خیمه ها را سر پا کنند و شمشیر خود را دست گرفت و اصلاح می کرد و این اشعار را می خواند :

یاد هراف لک من خلیل                    کم لک بالاشراق و الاصیل

من طا لـب بحـقـه قـتـیـل                   و ا لد هر لا یصنع با لبد یل

و کل حی سـا لک  سبیل                  ما اقرب ا لوعد من ا لرحیل

و ا نّما الامر الی الجـلیل                   سبحـا ن ر بی ما له مـثـیـل

00000000000000000000000000000000000000000000000000000000

ا ی  ر و ز گا رد و ستیت پا ید ا ر نیست                  با دوست غیر د شمنیت هیچ کار نیست

بس با مد ا د و شا م تو جمعی ز د وستا ن               کشتی و د شمنیت  بکس آ شکار نیست

هر زند ه ای چه من بسوی مرگ می رود                 جا وید غیر حضرت  پرورد گار نیست

ا مر جلیل  نا  فـذ  و تـقـد  یر بـنـد ه هـیچ                 پا کست خا لقی که برا یش نظار نیست

00000000000000000000000000000000000000000000000

امام حسین به برادرش عباس فرمود خیمه های حرم را در سرزمین پستی سرپا کنند تا این فرمان صادر شد حضرت زینب کبری عرض کرد ای برادر عزیز شما همه جا می فرمودی خیام ما را در زمین بلندی نصب کنند اینجا دستور می دهی در زمین پستی فرمود اینجا سرزمینی است که خیمه های مرا آتش می زنند و میخواهم دیرتر معترض شما بشوند و کمتر بشما دست یابند می خواهم شماها و کودکان صحنه جنگ را نبینند که شاید تحمل دیدن نداشته باشند پس از مذاکرات بسیار خیام را در محل پستی که هم اکنون بخیمه گاه مشهور است سرپا کردند و خیمه حضرت زینب را پشت خیمه حسین در محل بلند تری که مشرف بمیدان جنگ باشد نصب کردند و تل بلندی که هم اکنون هست محل تماشای حضرت زینب علیها السلام است که میدان جنگ را مشاهده می فرمود

خیام جوانان بنی هاشم اطراف خیام زنان و اطفال بود و خیام اصحاب بفاصله مقداری دورتر از طرف زینبیه بود و خیمه سلطنتی که بسیار بزرگ و مجلل و منقش و زیبا و قیمتی بود و نزدیک قل در جای بلندی نصب کردند که مراجعت مردم آسان باشد.

0000000000000000000000000000000000000000000000000000000000

پس شه بنا له گفت  به عبا س  نو جوا ن                 بر پا کنید خیمه که حکم  قضا رسید

بر گو به خواهرت که بمنزل رسید ه ا یم                  آ سود ه با ش  رنج  ترا ا نتها رسید

ا مر و ز بهر زا د ۀ  مـرجا نه عـیـد شد                   بهر حسینیا ن هـمه شا م عـزا رسید

ا ینجا ست وعـد ه گا ه  تو و قـتلگا ه من                  از بهـر من  بلا و تـرا ا بـتـلا رسید

از ا ین زمین به منزل د یگر نمی  رویم                    هرچند زاهل کوفه بما نامه ها رسید

گر نا م ا ین  زمـین  به یقـیـن کـربلا بود                   اینجا نصیب ما همه کرب و بلا بود

ا ینجا  بو د که تـیغ  بر آ ل  نـبی کشـنـد                   و یـنجـا بود که مـا تـم آ ل عـبا بود

کا ر مـخـدّ را ت مـن ا یـنجـا  تبه  شو د                   پشت مـبـا رزا ن من ا ینجا د و تا شود

ریزند د ر مصیبت من آ ب چشم خو یش                   هرمرغ و ماهیی که درآب و هوا شود

0000000000000000000000000000000000000000000000

داني از چه زد به پستي شاه دين خرگاه را

خواست تا زينب نبيند زير تيغ آن شاه را

خواست تا آندم كه اكبر واژگون گردد زمين

غرقه خون ليلا نبيند آن رخح چون ماه را

خواست چون اصغر خورد تير از غم طفلش رباب

ناورد از پرده دل ناله  جانكاه را

خواست تا آن دم كه گردد دست عباسش جدا

آه طفلان بر فروغ او نبندد راه را

خواست تا داماد گردد پايمال اسب كين

نو عروس از بام گردون نگذراند آه را

«كليات جودي »

00000000000000000000000000000000000000000000

مهمان فراوان

کرببلا ا ز سوی دشت حجاز              بهرتو مهما ن فـرا وا ن رسید

کر ببلا  نو ر د ل  فـا  طـمه               حسین مظلو م  شتا با ن رسید

کرببلا بستر خـو د  با ز کـن              قـا فـلـه  شا ه  شهـیـد ا ن سید

کرببلا ز ینب  خـو نین جگر               بهر هو ا د ا ری طفلان رسید

کرببلا  ا کبر ر عـنا جـو ا ن               بهر خد ا د رره جا نا ن رسید

کرببلا  قـا  سم  نو کـد  خـد ا             بیا ری سرو ر خـو با ن رسید

کرببلا  ما  ه  بنی  هـا  شمی             بهر علمد ا ری  یا را ن رسید

کرببلا  ا صغر شیرین زبا ن               کودک ششما هـه نا لان رسید

شکری  مظلوم بشو ر و نو ا             از غم سلطا ن شهید ا ن رسید

«ارمغان شکروی»

00000000000000000000000000000000000000000000000000000

خوان غم

بر خو ا ن غم چو عالمیان را صلا زدند                    ا و ل  صلا  بسلسله  ا  نبیا  ز د ند

نو بت  به ا و لیا چو رسید  آسما ن طپید                  زان ضربتی که برسرشیرخدا زدند

بس آ تشی ز ا خگر ا لـمـا س  ریزه هـا                   ا فـروخـتـنـد و برجگر محبتی زدند

وا نگه سرا د قی که ملک محرمش نبود                  کند ند ا ز مـد یـنه و بر کربلا زدند

و ز تیشه ستیز د  ر آ ند  شت  کوفـیا ن                   بس نخـلـها ز گـلـشن آ ل عـبا زدند

بس ضربتی کز و جگر مصطفی د رید            بر حـلـق تشنۀ خلـف مرتضی زدند

اهل حرم  د ر ید ه  گریبا ن گشود ه مو                   فـریا د بر د ر حر م  کـبـر یا زدند

روح  ا لا مین نها  د  بزا نو سر حجا ب                   تا ریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

«محتشم کاشانی: اشک شفق ص 258»

0000000000000000000000000000000000000000000

حضرت به خیمۀ اهل بیت  آمد و فرزندان و برادران و اهل بیت خود را جمع کرد آنگاه بسوی آنان توجهی فرمود و گریان شد : فبکی ساعة ثم قال اللهم انا عترة نبیک محمد صلی الله علیه و آله و قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدّنا و تعدت بنو امیة علینا اللهم فخذ لنا بحقّنا و انصرنا علی القوم الظالمین ثم توجه الیهم فقال : النّاس عبید الدّنیا و الدّین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرّت معائشهم فإذا محٌصوا بالبلاء قلّ الدّیانون.

000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000

این لب شط فرا ت ا ست که از سوز عطش                آب از د ید ه اطفال روا ن خواهد شد

این لب شط فرا ت ا ست که لـیلا ي  حـزین                بسر کشتۀ  ا کـبر بفـغـا ن  خواهد شد

این لب شط فرا ت ا ست که ا ز تـیـغ  جـد ا               دست از پیکرعبا س جوان خواهد شد

این لب شط فرا ت ا ست که ا ند ر ا یندشت               حلق اصغرهدف تیرخسا ن خواهد شد

این لب شط فرا ت ا ست که  پهـلـوی حسین              چاک ا ز نیزه  بید اد سنان خواهد شد

این لب شط فرا ت ا ست که ا ز مـرد ن من                زینبم مویه کنان موی کنان خواهد شد

«خزائن الشهدا ص 84»

000000000000000000000000000000

بزرگ فلسفه قتل شاه دين

بزرگ فلسفه قتل شاه دين اينست

كه مرگ سرخ به از زندگي ننگين است

حسين مظهر آزادگي و آزادي است

خوشا كسي كه چنينش مرام آئين است

نه ظلم  كن به كسي ني بزيربا رظلم برو

كه اين مرام حسين است و منطق دين است

همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافي است

اگر چه گريه بر آلام قلب تسكين است

ببين كه مقصد عالي وي چه بداي دوست

كه درك آن سبب عزوجاه و تمكين است

زخاك مردم آزاده بوي خون آيد

نشان شيعه وآثار پيروي اين است

زخون شهيدان كربلا خوشدل

دهان غنچه و دامان لاله رنگين است

000000000000000000000000000000

داغ غمت

اي كه دلها همه از داغ غمت غمگين است

وي كه از خون تو صحراي بلا رنگين است

نرود ياد لب تشنه ات از خاطره ها

هركه را مي نگرم از غم تو غمگين است

زان فداكاري و جانبازي مردانه تو

به لب خلق جهان تا به ابد تحسين است

نازم آن همت والا كه تو را بود حسين

كه قيامت سبب رشد و بقاي دين است

جان به كف دادن و تسليم بظالم نشدن

آري آري بخدا همت عالي اين است

جاودان خاطره نهضت خونين تو شد

چونكه دين زنده از آن خاطره خونين است

جان بقربان تو اي كشته كه خود فرمودي

مرگ با نام به از زندگي ننگين است

زان جفائي كه بجان تو روا داشت يزيد

تاابد ديده تاريخ بر او بد بين است

ميهمان كشتن و آنگاه اسيري عيال

اين گناهي است كه مستوجب صد نفرين است

هر كه از صدق و صفا دست بدامان تو زد

عزت هر دو جهانش بخدا تامين است

«غمها و شاديها / 95 – خسرو »

00000000000000000000000000000000

معرفي كربلا بنقل ازكتاب همراه بازائرين عتبات عاليات نوشته مؤلف

کربلای معلی در 80 کیلومتری نجف و 80 کیلومتری یا صد کیلومتری بغداد قرار دارد و مرکز استان کربلا است که استان سوم عراق است. هوای کربلا نسبت به نجف گرفته است وقتی از نجف اشرف به طرف کربلا حرکت نمایید هرچه از نجف دورتر و به کربلا نزدیکتر می شوید هوا گرمتر و زمین بخیلتر می شود در کربلا و صحرای اطراف آن جز نخل خرما و زمین خشک و شوره زار آثاردیگری نیست و نخلستانها ازرودخانه الحسینیه که از فرات منشعب می شود سیراب می شوند.وجه تسمیه کربلا : کربلا از دو واژه کرب و بلا تشکیل شده و کرب به معنی سخت گردیدن غم واندوه بر کسی است وبلاء به معنی آزمایش و امتحان و زحمت و سختی و اذیت بسیاراست وکربلا که مخفف کرب و بلا است یعنی محلی که افراد باسختی وغم واندوه واذیت وآزاربسیارمورد آزمایش قرارمی گیرند.تاریخچۀ کربلا : سرزمین کربلا جزء ممالک کلدانیان بوده و بعد از آن ساسانیان حکمرانی می کردند و بعضی می گویند محل عبادت نصاری بوده است و درزمانهای بسیار دورحتی قبل ازحضرت عیسی مسیح علیه السلام دارای سکنه بوده و مردمی در آن سرزمین به زندگی مشغول بوده اند و سرزمین کربلا 24 هزار سال قبل از سرزمین مکه حرم امن الهی بوده نامهای دیگر کربلا شاطئ الفرات ، حیره ، قدسیه ، ارض الله المختاره ، حائر ، طف و روستاهای اطراف کربلا عبارتند از نواویس ، غاضریه و نینوا.سرزمین کربلا چهار میل در چهار میل ملک امام حسین علیه السلام است که آنحضرت هنگام ورود به سرزمین کربلا آنرا به شصت هزار درهم ازاهالی نینوا و غاضریه خریدند و سپس به خود آنان تصدق فرمودند وشرط کردند که زوار قبرش را راهنمائی کنند بر سر قبرش و سه شب مهمان بنمایند.کربلا نامی آشنا است برای فرشتگان و انبیاء الهی و کلمه کربلا مساوی است با کلمه تاریخ و نام حسین علیه السلام مساوی است با کربلاونام حسین وکرببلا هردودلرباست حورالعین وقتی که ببینند یک نفر از ملائکه را که هبوط می کند به زمین طلب هدیه می کنند ازاوتسبیح وتربت را از خاک قبر حضرت سیدالشهدا علیه السلام .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عمر بن سعد و آمادگي براي قتل امام حسين (ع)

قال ابو مخنف ثم ان ابن زياد لعن نادي من ياتيني براس الحسين و له ملك الري عشر سنين فقام اليه عمربن سعد لع و قال انا ايها الامير فقال له امض و خذبكظمه وامنعه من شرب الماء فقال له ايها الامير امهلني شهرا فقال لا افعل فقال عشرة ايام فقال لا افعل فنهض من وقته و دخل منزله فدخل عليه اولاد المهاجرين والانصار و وقالواله يا بن سعد تخرج الي حرب الحسين و ابوك سادس الاسلام و صاحب بيعة الرضوان فقال لست ارجع عن ذلك و جعل يفكر في ولاية الري و قتل الحسين فافتخر حرب الحسين سلام الله عليه و انشا يقول :

دعاني عبيدالله من دون قومه                   الي خطة فيها خرجت لحيني

فوالله ما ادري و اني لحائر                      افكرفي امري علي خطرين

ءاترك ملك الري و الري منيتي                ام ارجع ماثوما بقتل حسين

حسين بن عمي والحوادث جمة                       لعمري ولي في الري قرة عين

وان اله العرش يغفرزلتي                         ولوكنت فيها اظلم الثقلين

الاانما الدنيا بخير معجل                           و ما عاقل باع الوجود بدين

يقولون ان الله خالق جنة                           وناروتعذيب و غل يدين

فان صدقوا فيما يقولون انني                     اتوب الي الرحمن من سببين

وان كذبوا فزنا بدنيا عظيمة                      وملك عقيم دائم الحجلين

هاتفي او را در پي خواندن اشعارش پاسخ داد :

الاايها النغل الذي خاب سعيه                     وراح من الدنيا ببخسة عين

ستصلي جحيما ليس يطفي لهيبها                    وسعيك من دون الرجال بشين

اذا كنت قاتلت حسين بن فاطمة                      وانت تراه اشرف الثقلين

فلاتحسبن الري يا اخسر الوري                      تفوزبدين بعد قتل حسين

0000000000000000000000000000000000

ملك ري و قتل حسين (ع)

گشت حادث به من از واقعه دهر دوكار

كه از آن هردو به فكرم بخداي كونين

آن يكي سلطنت و توليت ملك ري است

وان دگراثم وعقاب وخطر قتل حسين

قتل او موجب ناراست مراطاقت آن

نبود ليك مراهست زري قرة عين

آتش قتل حسين نسيه وري دولت نقد

هيچ عاقل ندهد دولت موجود بدين

مرا بخوانيد عبيدالله از ميان عرب

رسيد بر دلم از خواندنش هزار تعب

مرا امارت ري داد و گفت حرب حسين

قبول كن كه از او ملك راست شور و شعب

به ملك ري دل من مايل است ميترسم

به كينه چون بكشم پادشاه ملك ادب

چگونه تيغ كشم دررخ كسي كه وراست

شجاعت و نسب و علم و حلم و فضل و حسب

سزاي قاتل او دوزخ است ميدانم

كه اين چنين عمل آرد خدا يرابه غضب

ولي چون در نگرم درري و حكومت آن

همي رود زدلم خوف نار ذات لهب

پس گفت هاتف به جوابش كه اي پليد

اي آن كه خويش را بدهي وعده و نويد

00000000000000000000000000000

گيرم كه روزگار تو را مير ري كند

آخر نه مرگ نامه عمر تو طي كند

گيرم كه بگذري تو زقارون به گنج و مال

گيرم كه عمر تو بشود صد هزار سال

آخر نه ان امارت و نهان سيم و زر

دفع عقاب مي نمايد و يا دفه هر خطر

بايد جزاي خويش ببيني در اين جهان

درآتش عذاب بسوزي تو جاودان

0000000000000000000000000000

گفتگوي امام حسين عليه و ابن سعد

امام حسين ع بوسيله يكي از يارانش بنام عمرو بن قرظه انصاري به عمرو بن سعد پيام فرستاد تا با همديگر ملاقات و گفتگو نمايند.

عمرو سعد با اين پيشنهاد موافقت نمود امام ع شبانه با بيست تن از ياران خويش بسوي خيمه اي كه در وسط دو لشكر بر پا شده بود حركت نمود و دستور داد يارانش بجز برادرش ابوالفضل و فرزندش علي اكبر وارد خيمه نشوند.

عمر سعد هم به يارانش كه تعداد آنها نيز بيست تن بود همين دستور را داد و تنها فرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خيمه شدند .

امام ع خطاب به ابن سعد فرمود :

يا بن سعد و يحك اتقاتلني اما تتقي الله الذي اليه معادك فانابن من علمت الاتكون معي وتدع هؤلاء فانه اقرب الي الله تعالي

عمر سعد گفت : ميترسم در اينصورت خانه مرا در كوفه ويران كنند .امام ع فرمود : من به هزينه خودم براي تو خانه اي ميسازم عمر سعد گفت : ميترسم باغ و نخلستانم را مصادره كنند امام ع فرمود : من در حجاز بهتر از اين باغها را كه در كوفه داري بتو ميدهم

عمر سعد گفت : زن و فرزندم در كوفه است و ميترسم آنها را بقتل برسانند . امام ع چون بهانه هاي او را ديد و از توبه و بازنگشت وي مايوس گرديد در حاليكه اين جمله را ميگفت از جاي خود برخاست .

مالك ذبحك الله علي فراشك عاجلا ولا غفرلك يوم حشرك فوالله اني لارجوان لا تاكل من برالعراق الا يسيرا.

عمر سعد گفت ( از روي استهزاء ) جو عراق براي من بس است .«سخنان امام حسين ع / 188 »

00000000000000000000000000000000000000

محمد بن سریر بن گوید از کراماتیکه دربارۀ استمهال عمر سعد از علی بن ابیطالب ظاهر گشت آنست که روزی او را در هنگام جوانیش دید فرمود : و یحک یابن سعد کیف بامی از اقمت یوما مقاما تخیر فیه بین الجنه و النار فتحتار النار عمر بن سعد گفت معاذالله که همچون چیزی باشد فرمود سیکون ذلک بلا شک.

وقتیکه امام حسین علیه السلام دید لشکر و مدد کار زیاد برای ابن سعد پیاده می شوند که با آنحضرت بجنگند نزد ابن سعد فرستاد که من در نظر دارم شبانگاه بين دولشكربا توملاقات نمایم عمرسعدپذيرفت وقرارملاقات راگذاشت ودرموعد تعيين شده يكديگررا ملاقات كردند در ضمن ملاقات حضرت باوفرمود واي برتواي پسرسعد چراازخدائي كه بازگشت تو بسوي اوست نميترسي وبجنگ بامن برخواسته اي آياواقعاميخواهي بامن جنگ كني وحال آنكه ميداني من پسركيستم بياواين گروه ستم پيشه رارها كن وبامن باش كه اين براي توبهتراست وتورابخدانزديكترميكند عمرسعدگفت ميترسم خانه ام راخراب كنند حضرت فرمود من آنرا بنا ميكنم گفت ميترسم باغ وبستان مرابگيرند حضرت فرمود من بهترازآن رابتو ميدهم باغ و چشمه بزرگي كه دربغيبغه دارم ومعاويه هزارهزاردينارطلاخريد وندادم بتوميدهم گفت برخانواده ام ميترسم امام عليه السلام خاموش شده وچيزديگري نگفت ويرگشت وفرمود مالك ذبحك الله علي فراشك عاجلافوالله اني لارجوا ان لاتاكل من برالعراق الايسيرا چه ميشود ترا كه اينگونه تن به پستي داده اي خداوندترابزودي درميان بسترت بكشد وترادرروزقيامت نيامرزد والله اميدآنرادارم كه ازگندم عراق جزاندكي نخوري عمرازروي استهزاء گفت جوهم كفايت ميكند بجاي گندم (عجب دعاي امام عليه السلام مستجاب شد كه هم بعدازشهادت امام عليه السلام عبيدالله به وعده اش عمل نكرده واوراواگذاشت وعلاوه برآن اوراتوبيخ هم كردكه خوب عمل نكردي وهم به نفرين مردم مبتلاشد وهم به مرضي مبتلاشدكه نان گندم نمي توانست بخورد وهم با قيام مختار وخونخواهان كربلادرميان بسترش به بدترين وجهي كشته شد)

0000000000000000000000000000

نهايتا پس ازگفتگوهای مخفیانه هرکدام به مکان خودمراجعت نمودند

پس ازاين ملاقات خولی بن یزید اصبحي ملعون نامه اي نوشت برای ابن زیاد بدین مضمون : اما بعد ایها الامیران عمربن سعد یخرج کل لیله ویبسط بساطا ویدعوالحسین ویتحدثان حتی یمضی من اللیل شطره وقدادرکته علی الحسین الرحمة والرأفه فامره ان ینزل علی حکمک و یصیر الحکم لی و انا اکفیک امره...

وقتیکه نامۀ این ملعون به عبید زیاد رسید عبید زیاد نامۀ داغ و آتشین نوشت برای عمر سعد و او را عتاب نموده اما بعد یا بن سعد قد بلغنی انک تخرج کل لیلة و تبسط بساطا وتدعوا الحسین و تتحدث معه حتی یمضی من اللیل شطره فاذا قرأت کتابی فامره ان ینزل علی حکمی فان اطاع و الا امنعه من شرب الماء فانی حللّته علی الیهود و النصاری و حرمته علیه و علی اهل بیته فحل بین الحسین و اصحابه و بین الماء فلایذ و قوا منه قطرة کما صنع بالتقی النقی عثمان امیرالمؤمنین المظلوم . ودستوربستن آب رابروي امام حسين عليه السلام واهلبيتش صادركرد

گفتگوي امام وابن سعد

گاهیکه عمر بن سعد از نامۀ عبید زیاد آگهی یافت عمر و بن الحجاج را طلبید و او را با پانصد سوار بر شریعه گماشت و فرمان کرد که حسین و اصحاب او را از برداشتن آب مانع و دافع باشند.

0000000000000000000000000000000000000000000

0000000000000000000000000

00000000

هفتم ماهِ محرم وبسته شدن آب بروي امام حسين عليه السلام

0000000000000000000000000000000000000000000000000000

روز هـفـتـم نا مه ای آ مد بـد شت کربلا          ا ز عبید ا لله بی د ین سوی بن سعد د غا

اندر آن نامه چنین بنوشته بود آن سنگدل       با ید ا ز ا مر و ز بند ی آ ب  بر آ ل عبا

آب از ایندم بود بر گبر و نصرانی حلال          لیک ندهی جرعه ای از آن به آل مصطفی

آ نچنان کا ر عطش در کربلا بالا گرفت           کاسمان چون دود شد بر چشم آل مصطفی

هر چه گفتند العطش اطفال شاه تشنه لب           با قـری آ بی ند ا د ند آ ن گر و ه  بی حیا

000000000000000000000000000000000000000

آب روان امشب بر تشنگان بستند                    برآل پيغمبر آب روان بستند

اي كوفيان نبود اين رسم مهماني                         آب روان را بر مهمان ببنداني

بر ميهمان گردي تو دشمن جاني                         بر ميهمان خود آب روان بستند

آبي كه باشد آن مهريه زهرا                               بستند بفرزندش آن فرقه اعدا

لب تشنه كشتندش اندر لب دريا                          آب روان را بر آن ميهمان بستند

درروزعاشورا اولاد پيغمبر                             دركربلاعطشان از اكبر و اصغر

با حالتي اندوه و عباس نام آور                        چون راه شط برآن شيرژيان بستند

با كام خشكيده آن اصغربي شير                       بابازبهراوگرديده بس دلگير

بردش سوي ميدان شايد كه گردد سير               تيرسه پردادند آب روان بستند

اي باقري بنگراين رسم مهماني                       كه طفل بي شيري گرديده قرباني

يك جرعه آبي شد با قيمت جاني                      جاني گرفتند وآب روان بستند

0000000000000000000000000000000000000000

هفتم محرم است

السلام اي تشنه لب ياحسين بن علي***السلام اي تشنه لب ياحسين بن علي

هفتم محرم است * روزاندوه وغم است***بسته شد آب روان * روزحزن وماتم است

العطش دركربلا * شدبلندازخيمه ها***چون شده قحطي آب * ناله اندرسما

بسته شدراه فرات * برعزيز مصطفي***آب راممنوع كرد * ابن سعدبي حيا

بين دوآب روان * گشته است قحطي آب***گشته دشت كربلا * ازعطش همچون سراب

شدموكل برفرات * عده اي ازشاميان***برحسين واهلبيت * بسته شدآب روان

نامه هاي بي شمار * برحسين ازكوفيان***كرددعوت تاحسين * شدبرآنها ميهمان

شدچوسبط مصطفي  * وارد آن سرزمين***ليكن ازآن كوفيان * نقض پيمان راببين

احترام ميهمان * هست فرمان رسول***ليك براين ميهمان * شدازآن فرمان عدول

كس نديده درجهان * ميهماني تشنه لب***ليك شداين ميهمان * تشنه لب ياللعجب

كوفيان برميهمان * تيغ تيزافراختند***ميهمانان تشنه لب * كربلاجان باختند

اكبرواصغرببين * شدلب تشنه شهيد***دركنارنهرآب * واي ازاين ظلم يزيد

روزعاشوراحسين * درميان قتلگاه***گفت مردم تشنه ام * بافغان وسوزوآه

پاسخي نشنيدجز * دشنۀ شمرپليد***تشنه لب اي باقري * شدحسين ماشهيد

السلام اي تشنه لب ياحسين بن علي***السلام اي تشنه لب ياحسين بن علي

ياحسين و ياحسين***ياحسين و ياحسين

ياحسين و ياحسين***ياحسين و ياحسين

ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله

ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هفتم ماه محرم  شمردون بي حيا

السلام اي تشنه كامان دردياركربلا***السلام اي تشنه كامان دردياركربلا

هفتم ماه محرم  شمردون بي حيا***باپيامي ازيزيد  آمدبدشت كربلا

آب رابرگبرونصراني  نمودم من حلال***ليك آن ممنوع ميگردد به آل مصطفي

يابن سعداين نامه بنمايدبتوحجت تمام***تابگيري ازحسين وياورانش انتقام

همچنانكه تشنه لب شدكشته عثمان آن زمان***كشته گردداين زمان لب تشنه ياران امام

آب شدمهريه زهرابامركردگار***درزمان ازدواجش باشهِ دلدل سوار

ليك فرزندان اوگشتندممنوع ازفرات***شدبه فرزندان زهراظلم اينسان آشكار

بين دوآب روان اينك شده قحطي آب***دركنارعلقمه ازتشنگي دلها كباب

العطش گويان سكينه با تمام كودكان***شدزفرط تشنگي دشت بلاهمچون سراب

رفت عباس آورد آب ازكنارعلقمه***واردآب روان شدشيرحق بي واهمه

آب ناخورده روان شداوبسوي خيمه گاه***اوفتاداندرميان قوم عدوان همهمه

ليك شدآندم شهيد آن تشنه لب دربين راه***دستهايش شدجدا باحمله هاي آن سپاه

فرق اوبشكافته با يك عمودآهنين***شدحسين آندم به قتلش درفغان وسوزو وآه

تشنه لب شدكشته آخراكبرتازه جوان***شيرخواره تشنه لب شدكشتۀ آب روان

اوبروي دست بابا درفغان وسوزوآه***حرمله تيرسه شعبه زدبه حلقش ناگهان

باقري شد شاه دين آخرلبِ تشنه شهيد***وه چه ظلم ازميزبانان گشت با امريزيد

با لب تشنه حسين اندرميان قتلگاه***بهرقتلش گشته عازم شمرملعون پليد

السلام اي تشنه كامان دردياركربلا***السلام اي تشنه كامان دردياركربلا

ياحسين و ياحسين ياحسين و ياحسين***ياحسين و ياحسين ياحسين و ياحسين

ياحسين و ياحسين ياحسين و ياحسين***ياحسين و ياحسين ياحسين و ياحسين

ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله

ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هفتم ماه محرم

هفتم ماهِ محرم***كربلاشد وادي غم

شمردون آمده زان رو***كربلاشد دشت ماتم

چون شمر بد اختر بايك سپاه آمد***با نامه اي خونبار آن روسياه آمد

جانم حسين جانم***جانم حسين جانم

هفتم ماهِ محرم***بستنِ آبِ فرات است

به رويِ حسينِ مظلوم***كه سفينة النّجاة است

چونكه يزيد دون كرده است منع آب***با آنكه حيوانات گردند از آن سيراب

جانم حسين جانم***جانم حسين جانم

هفتمِ ماهِ محرم***كربلا قحطيِ آب است

درحرم آب نباشد***تشنه لب طفلِ رباب است

عمروبن حجّا ج و پانصد سوارِ او***آبِ روان بستن شد افتخارِ او

جانم حسين جانم***جانم حسين جانم

هفتمِ ماهِ محرم***العطش ذكرِ لبان است

چون شده قحطيِ آب و***ناله ها برآسمان است

اهلِ حرم نالان چون آب شد كمياب***اصغربه گهواره گريد برايِ آب

جانم حسين جانم***جانم حسين جانم

هفتمِ ماهِ محرم***تشنه لب اصغرِ بي شير

همه اطفالِ حسيني***زعطش درغم و دلگير

اندر تلظّي شد اصغر زبي آبي***اي باقري اصغر نالان زبي تابي

جانم حسين جانم***جانم حسين جانم

جانم حسين جانم***جانم حسين جانم

حسين حسين جانم***حسين حسين جانم

حسين حسين جانم***حسين حسين جانم

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@

هـفـتـم  مـا  ه   مـحـر م   آ مــد  ه

مـوسم زا ری  و مـا تـم آ مـد ه

نا مه ا ی آ مد به  بـن سـعــد دغـا

ا ز عـبـیـد ا لله  پست بی  حـیـا

ا ند ر آ ن نا مه چـنـین بنوشته بود               پا یه ظلم و جـفـا را هـشته  بو د

آ ب ر ا بر بـنـد بر  سبط  ر سول

تا نـمـا یـد بـیعت ما  ر ا  قـبـول

              شد حلال آن آب برهرخاص وعام            

لـیک  بر سبط نبی با شد حرا م

ای حسین بن  ا مـیر ا لمـؤ مـنـیـن                ای تو زمزم کو ثر و ما ء معین

با ب  تـو خـود سا  قی کـو ثر بود

ما م  تو خو د شا فع محشر بود

لیک تو لب تشنه  از قـحطی  آ ب                 د ر کنا رشط  بود قـلبت کبا ب

آب را بسـتـنـد بـر ر و یت ز کین                  آن گر و ه  بی  حـیا قـوم لعـیـن

از عـطـش نا  لـد مکر ر زار زار

د ر میا ن خیمه  طفل شیرخوار

ا ین ستم  را بین زاعـد ای  شریر                 تیر پیکا ن و گلو ی  آ ن صغیر

با قـری بس کن تو شرح مـا جـرا                  چونکه نتوانی بیان این قصه را

0000000000000000000000000000000000000000000000

بسته شد ا ز کـیـد و ظـلـم  کو فـیـا ن

کس ند ید ه میهـما ن و لب تشـنه لـب

بر حسین و عترتش آ ب ر و ا ن

جنب د و نهر ر و ا ن یا ا لعجب

نا مه ها  ا ز کوفـیـا ن  با  ا شـتـیا ق

ا و لین  ا کر ا مشا ن  بـر مـیهـمـا ن

داده شد تا شد حسین  سوی عراق

بو د مـنـع و بستن  آ ب  ر و ا ن

در بیا با نی که بو د ی ا ر ض طـف

بی خبر ا ز عـهـد و  ا ز پـیـما نشا ن

میزبا نا ن جنب شط بستند  صف

آب را  بستـنـد  بر میهـمـا  نشا ن

مـیهـمـا  نا  ن  حجا  زی خشک لـب

کو د کا ن د ر خـیـمه با قـلـب کبا ب

در حرم از تنشه گامی  د ر تعب

سر بسر د ر نا له ا ز قحطی آب

با عـلی  گـیـر م عد ا و ت  د ا شـتند

این خصومت بین که زاعد ای شریر

این عمل را خود چه می پنداشتند

آب شد  بسته بـر ا طـفـا ل صغیر

ا ین عـجب  ا ز کو فـیا ن د ین تبا ه

د ر چه مذهب در چه ملت شیرخوار

در خـصومت با رضیع  بی گنا ه

ا ز عـطش نا له مکر ر زار زار

د ا شت تقصیری مگـر طـفـل صغیر

بس  کـن  آ ذ ر ما  تم  لـب تشنگا ن

تا خو ر د آ ب از د م پیکا ن تیر

ازد شرر بر عالم کون  و مکا ن

0000000000000000000000

ای ا شک ما تمت  بر خ  مـلـت  آ بروی

وي ازطفيل خون تواسلام سرخ روي

دین را توزنده کرده وخود کشته گشته ای               

ای یا فـته ز فـیض تو د ین نبی علوی

گر آ ب ر ا بر وی  تو  بستند  کو فـیـا ن

آوردی آ ب  رفـته ا سلا م  ر ا بجوی

بی پرد ه ا هـلـبـیـت تو گر شد شتر سوا ر               

کردی از این تو پرده اسلام را رفوی

00000000000000000000000000000000000000

شهنشهی که بدی نور چشم پیغمبر

              بکربلاش بخوا ند ند قوم بد ا ختر            

شفیع روز جزا و ا ما م  جن  و بشر

به میهمانی خو د آ ن ضیا ء دیدۀ تر

خمید قامت گردون زغم برا ی حسین

بکربلا چو رسید آن امام تشنه لبان

                    بحکم زا د ۀ سعد لعین و بی ایمان                 

نخست آ ب ببستند بروی شا ه زمان

زتشنگی چه در آندشت الطعش گویان

برفت تا به سما با نگ طفلهای حسین

000000000000000000000000000000

ای آ ب تو بی ا د ب  نبو د ی

رسم عرب است و کیش تا زی

تو خود مگر از عرب نبودی

د ر با د یه میهما ن نو ا زی

ا ین رسم تو د ر میان  نها دی

چند ا ن هـمـه رنج را ه برد ند

خود آ ب به میهما ن ند ا دی

د ر با د یه تشنه کا م مرد ند

آنها هـمه تشنه رفته د ر خواب

از کرد ه  نکرد ه ا ی پشیما ن

وز حله بکوفه می رو د آ ب

ای سخت کما ن سست پیمان

مهما ن تو تشنه کا م و بی آ ب

گر د او ری ا ز عطش  بمیرد

ا ین بود وفای عهـد  ا حبا ب

هـرگز کفی ا ز تو  بر نگیرد

             لب تشنه بخاک و خون نشستن                

بهـتـر که ز سفـله آ ب جستن

00000000000000000000000000000000

او تشکی ا لعطش فـواطـم عـنـد ه

و لو ا ستقی نهر ا لمجره لا رتقي

و بصد ر صعدته الفرات المفعم

و طـو یـل ذ ا یـلـة  ا  لیها  سلم

و لو سد ذ و القرنین دون وروده

فی کفه ا لیسر ی  ا لسقـا ء  یـقـد

نسقـتـه  هـمـته  بما  هـو ا عظم

و بکفه ا لیمنی ا لحسا م المخذم

                    مثل ا لسجا بة للفـو ا طم  صو به                

فـیصيـب حـا سبه ا لعدو فیرجم

00000000000000000000000000000000

کشتی شکست خو ر د ه طوفا ن کربلا

گر چشم روزگار بر او زار میگریست

در خا ک و خون تپید ه بمید ان کربلا

خون می گذ ا شت ا زسرایوان کربلا

نگرفت دست د هر گلابی بغیر ا شک             زان گل که شد شکفته به بستان کربلا

ا ز آ ب هـم مضایـقـه کرد ند کوفـیا ن

بودند د یو و دد همه سیراب و میمکید

خوش د ا شتند حرمت مهـمـا ن کربلا

خـا تم  زقـحـط  آ ب  سلیما ن  کربلا

ز ا ن تشنگا ن هـنوز بعـیو ق میرسد             فـر یا  د ا لـعـطـش  ز بیا با ن کربلا

********************************************************************

آ ب روا ن امشب بر تشنگان بستند

ای کوفیا ن نبود ا ین رسم مهما نی

بر آ ل پیغـمبر آ ب ر و ا ن  بستند

آ ب روا ن را بر مهما ن ببند ا نی

بر میهمان گردی تو د شمن جا نی                بر میهـمـان خو د آ ب روا ن بستند

آبی  که  با  شد  آ ن مـهـریه زهـرا

لب  تشنه  کشتند ش ا ند ر لب دریا

بستند بفـرزند ش  آ ن فـرقـۀ اعـد ا

آب روا ن را بر آ ن میهما ن بستند

د ر روز عـا شو ر ا و لا د  پیغمبر                در کربلا عطشان از اکبر و اصغر

با حا لتی ا ند و ه عبا س نا م آ و ر

با کام خشکید ه آ ن ا صغر بی شیر

چون راه شط را برشیرژیان بستند

با باز بهر ا و گرد ید ه بس د لگیر

بردش سوی میدان شا ید گردد سیر              تیری سه پردادند آ ب روا ن بستند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@@@

شـــــام تــاســــــوعـــــــــــــا

این شام تا سوعا است کرببلا غوغا است                  در کربلا امشب بس شورشی برپا است

شمر شریر آ مد با نا مه ا ی  ا ز خـو ن                   د شت بلا سا ز د با  تیغ  خو د گـلگون

در کربلا گر د ید  بس  شو ر شی  بر پا                   شد  ما تم  و حـز ن  آ ل عـلی ا فـزون

ا ز کـو فـه و ا ز شا م لشکـر پی  لشکـر                  با ا بن سـعـد و شـمـر با خـو لی کا فـر

با  نیز  ه  و  شـمـشیر د ر  کـر بلا  آ مد                  بر كشتن  سـبط  ز هر ا  و  پـیـغـمـبـر

ا ین سوی  صحـرا بین فـرزند زهـرا را                    آن بی کس و یا و رمظلوم و تنها  ر ا

رفـتند هـمـر ا هـا ن ا ز گـرد آ ن مظلوم                   هـفـتاد ود و یا رش د ر روز عاشورا

دهها هزار آنسوی استاده صف در صف                   مشغول خـمّـا ری کوبند کف د ر کف

هـفتاد و د و تن را ا ین سوی صحرا بین                  اندر منا جا ت و در دستشان مصحف

زینب بود محزون ا ز بی کس  و یا ری                    بهر حسین نا ید یک یار و غمخواری

کن  یک  نظر ا ی د ل  کـرببلا  بـنگـر            کلثو م و لیلا بین د ر نا له و ز ا ری

کر ببلا  ا کطنـو ن کـوی  مـنـا  با شـد            کو  ی   مـنـا  بـهـر  آ  ل عـبا  با شد

ا و لا د پـیـغـمـبـر  د ر حا ل احرا مند            آنجا حسین  ا کنون ا ند ر د عـا با شد

ا ی  با قـر ی  بنگر بر قا سم  و ا کبر            برعون و هم عبا س عبدالله و ا صغر

از بهر قربانی در روز عاشورا           آما د ه ا ند ا کنون ا ز ا کبر واصغر

000000000000000000000000000000000000000000000

000000000000000

000

شورعزاي تو

هـمـه جا شو ر عـز ا ی تو بپا می بینم           عالمی در غم تو غرق عزا می بینم

در هـوا ی تو حسین دیده دل صافی شد                   هـر کجا  می نگر م کرببلا می بینم

تو حسینی  و  محمد  تو حسینی و علی                    برخت هاله ای از نور خدا می بینم

تو حسینی و حسن هستی و زهرائی تو                    خیمه ا ت جلوه گه آ ل عبا می بینم

000000000000000000000000000000000

بوي بهشت

بو ی  بهشت  میو ز د  ا ز کر بلا ی  تو                  ای کشته باد جان د و عا لم فدای تو

برخیز و با ز بر سر نی آ یه ا ی بخوا ن                   ای من فدای آن سر ا ز تن جدای تو

اندر منا ذ بیح یکی بو د  و ز ند ه  ر فت                  ای صد ذبیح کشته شده د ر منای تو

رفـتی  بـپـا  س حـر مـت  کعبه  بکر بلا                   شد  کعبۀ حـقـیقی  د  ل  کربلای تو

اجر هـزار عمره و حج د ر طوا ف تست                  ای مر و ه  و صفا بفد ای صفای تو

تا با نما ز خو ف تو گر د د قـبـو ل  حق                   شد سجده گا ه اهل یقین خاک پای تو

با گفـتن  ر ضا  بقـضا  ئک  به  قـتـلگا ه                  شد متحـد رضا ی خد ا با رضای تو

تو هر چه د ا شتی بخد ا د ی  ا ی حسین                 فرد ا خـد ا ست جـل جلاله جزای تو

خون خداست خون تو و جز خدای نیست                  ای  کشتۀ خـد ا  بخـد ا خـونبها ی تو

«ریاضی یزدی: اشک شفق ص 348»

00000000000000000000000000000000000000000000

امروزتاسوعابود

امروزتاسوعابود**دركربلاغوغابود***بركودكان تشنه لب**نوحه كنان زهرابود

پرپرزبي آبي بود**گلهاي باغ مصطفي***ششماهه اصغرازعطش*شدناله اش اندرسما

اي باغبان تشنه لب**فكري براي آب كن***اين بلبلان تشنه را**باجرعه اي سيراب كن

اما نداردباغبان**راهي به آن آب روان***راه شريعه بسته شد**باحكم جلاد زمان

عمروبن حجاج لعين**مامورگشته برفرات***بهرحسين و ياوران**گشته حرام آب حيات

بستند برآل نبي**راه فرات وآب را***بشنوزخيمه نالۀ**آن اصغربي تاب را

گو يدسكينه باعمو**ازتشنگي وازعطش***آبي بياوربهرما**كه شيرخواره كرده غش

سقاكنارعلقمه**خودتشنه لب گشته شهيد***دستش جدافرقش دوتا**ازظلم ياران يزيد

اصغردرآغوش پدر**تيري به حلقومش رسيدلب***تشنه لب آن شيرين زبان**دردست باباشدشهيد

درعصرعاشوراحسين**اندرميان قتلگاه***گفتاكمي آبم بده**اي شمردون روسياه

امانداداوجرعه اي**آب روان برآن امام***اي باقري شدتشنه لب*شاه شهيدان والسلام

اي تشنه لب حسين حسين***اندرتعب حسين حسين

اي بي كفن حسين حسين***صدپاره تن حسين حسين

مولاي من حسين حسين***آقاي من حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اي بي كفن حسين واي***صدپاره تن حسين واي

دورازوطن حسين واي***اي درمحن حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@

@@@@@

عصر تاسوعا

وقایع عصر تاسوعا و شب عاشورا در کربلا

وقایع عصر تاسوعا در کربلا

شمربن ذی الجوشن با هزار نفر در روز تاسوعا وارد کربلا شد. دستور عبیدالله بن زیاد هم بسیار اکید و شدید بود که به سرعت و فوریت باید اجرا بشود. عصر روز نهم است. عمربن سعد برای اینکه از شمر کم نیاورده باشد و برای اینکه نزد ابن زیاد شهادت بدهند که دستور شما را خیلی خوب اجرا کرد فورا دستور داد که به لشکریان بگویید که حرکت کنند و همین الآن حمله کنند. نزدیک غروب آفتاب است. امام حسین علیه السلام در آن وقت در جلو یکی از خیمه ها در حالی که شمشیر و سرش را روی زانوهایش گذاشته و نشسته بود و دستهایش را روی شمشیر و سرش را روی دستش تکیه داده بود خوابش برده بود. یک وقت صدای همهمه لشگر و صدای سم اسبها و صدای بهم خوردن اسلحه برخاست و سی هزار نفر مکمل شده بودند، درست مثل دریایی که موج بزند و بخروشد.

000000000000000000000000000000000000000000

عصرپنج شنبه نهم محرم بود كه عمر سعد فرمان حمله داد و لشكربه حركت درآمد امام ع درآن ساعت دربيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده و خواب خفيفي بر چشمانش مستولي شده بود زينب كبري ع سروصداي لشكرعمرسعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد بنزد امام ع آمد و عرضه داشت برادر اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده امام ع سربرداشت اول اين جمله را گفت :

اني رايت رسول الله ص في المنام فقال لي انك ضائرالينا عن قريب .

فورا اباعبدالله از جا حرکت کرد و فرمود برادرم عباس بن علی بن ابیطالب بیاید. اباالفضل آمد با دو سه نفر از بزرگان و خیار صحابه که از مشاهیر دنیای اسلام بودند، مثل جناب حبیب بن مظهر و جناب زهیربن قین. اینها همه صحابه پیغمبر بودند.

سپس برادرش ابوالفضل ع را خطاب كردو گفت اركب بنفسي انت يا اخي حتي تلقاهم فتقول لهم ما لكم و ما بدالكم و تسئلهم عما جاء بهم .

طبق فرمان امام ع حضرت ابوالفضل با بيست تن كه زهيربن قين و حبيب بن مظاهر نيز درميان آنان ديده ميشد بسوي دشمن حركت نموده ودرمقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سؤال نمود.

لشكريان عمر سعد در جواب او گفتند : اينك از سوي امير (ابن زياد ) حكم تازه اي رسيده است كه بايد شما بيعت كنيد والا همين الان وارد جنگ خواهيم گرديد .

حضرت ابوالفضل ع بسوي امام برگشت و پيشنهاد آنان را بعرض آنحضرت رسانيد امام ع درپاسخ وي چنين فرمود:

ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة وتدفعهم عنا العشية نصلي لربنا اليلة وندعوه ونستغفره فهو يعلم اني احب الصلوة وتلاوة كتابه وكثرة الدعاء والاستغفار

فرمود: اما تسلیم، محال است که من دست تسلیم .... (گریه استاد) من می جنگم تا در راه خدا شهید بشوم، ولی فقط یک موضوع هست تو با اینها در میان بگذار و آن اینکه الآن سرشب است، جنگ را بگذارند برای فردا. برادر جان! خدا خودش می داند که من که این جمله را می گویم نه برای این است که می خواهم شهادت را به تأخیر انداخته باشم بلکه می خواهم امشب را تا صبح با خدای خودم نماز بخوانم و راز و نیاز کنم. حضرت ابوالفضل برگشتند و فرمودند: برادرم می گوید من جنگ را انتخاب کردم ولی ما فقط یک استدعا از شما داریم، می پذیرید یا نه؟ و آن این است که امشب را به ما مهلت بدهید.

ابوالفضل ع برگشت و تقاضاي مهلت يك شبه نمود عمر سعد چون درقبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكرمطرح و نظرآنان را جويا گرديد

پس عباس علیه‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟!

عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مى‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!

قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.

ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.

و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت و شما رابه حال خود باقي نخواهيم گذاشت.وجنگ است كه سرنوشت شما را تعين خواهد نمود .                                                   « سخنان حسين بن علي ع / 191 »

0000000000000000000000000000000000000000000000000000

فهرستي ازوقایع شب عاشورا در کربلا

خطبه امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

اعلام حمایت اصحاب از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت فرزندان عقیل از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت مسلم بن عوسجه از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت اصحاب از امام « زهیر بن قین »

اعلام حمایت محمد بن بشیر حضرمی از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت قاسم بن حسن از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت سعید بن عبدالله حنفی از امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام و نمایاندن جایگاه اصحاب در بهشت

بشارت امام حسین علیه السلام به یاران خود

ترفند امام حسین علیه السلام برای جلوگیری از شبیخون سپاه عمر سعد

راز و نیاز امام حسین علیه السلام و اصحابش در شب عاشورا

بی تابی زینب سلام الله علیها در شب عاشورا

غسل شهادت اصحاب امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

پیوستن گروهی از لشگر عمر سعد به سپاه امام حسین علیه السلام

برخورد بریربن خضیر با نگهبان دشمن

اصحاب امام حسین علیه السلام و شوق شهادت

اعلام حمایت اصحاب امام حسین علیه السلام در کنار خیمه ها

رؤیای امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

00000000000000000000000000000000000000000000000000

امام حسین علیه السلام در شب تاسوعا برای شهدای عاشورا گواهی صادر کرده است که نشان دهنده مقام و مرتبت آنها است. شهدا در میان همه صلحا و سعدا می درخشند، و اصحاب امام حسین در میان همه شهدا. میدانید چه فرمود و چه گواهی صادر کرد؟ در آنشب بعد از آنکه در مراحل سابق غربالهایی شده بود و آنهائیکه لایق نبودند رفته بودند و لایقها مانده بودند، باز لایقها را برای آخرین بار آزمایش کرد. دیگر در این آزمایش یک نفر هم رفوزه نشد.

در شب عاشورا چه کرد؟ «فجمع اصحابه " عند قرب الماء " یا " عند قرب المساء "» (دو جور نوشته اند) آنها که گفته اند " عند قرب الماء " یعنی خیمه ای داشت اباعبدالله، که در آن خیمه مشکهای آب بود، آن خیمه اختصاص داشت از روز اول برای مشکها که از آب پر میکردند و در آن خیمه می گذاشتند، آن خیمه را میگفتند خیمه " قرب الماء " یعنی خیمه مشکهای آب. اصحاب خودش را در آنجا جمع کرده بود، حالا چرا آنجا جمع کرد من نمی دانم. شاید به این جهت که آن خیمه در آن شب دیگر محلی از اعراب نداشت، چون مشک آبی دیگر آنجا وجود نداشت. حداکثر آب داشتن همان بوده که ارباب مقاتل معتبر نوشته اند در شب عاشورا، حضرت اباعبدالله فرزند عزیزش علی اکبر را با جمعیتی فرستادند و آنها موفق شدند و از شریعه فرات مقداری آب آوردند و همه از آن آب نوشیدند، بعد فرمود: با این آب غسل کنید و خودتان را شستشو بدهید و بدانید که این آخرین توشه شماست از آب دنیا و اگر آن جمله عند "قرب المساء" باشد یعنی نزدیک غروب آنها را جمع کرد.

به هر حال اصحاب را جمع کرد و خطبه ای خواند که بسیار بسیار غرا و عالی است. این خطبه عطف به حادثه ای بود که در عصر همان روز پیش آمده بود. شنیده اید که در عصر تاسوعا تکلیف یکسره شد و فقط مهلتی داده شد برای فردا، تکلیف قطعی بود، بعد از قطعی شدن تکلیف ابا عبدالله اصحاب را جمع کردند. راوی امام زین العابدین علیه السلام است که خودشان آنجا بوده اند، میفرماید: آن خیمه ای که امام علیه السلام اصحاب خود را در آن خیمه جمع کرد مجاور خیمه ای بود که من در آنجا بستری بودم. پدرم وقتی اصحابش را جمع کرد، خدا را ثنا گفت: «اثنی علی الله احسن الثناء و احمد علی السراء و الضراء اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة - و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین؛ خدا را به بهترین وجه ستایش می کنم و او را در راحتی و سختی می ستایم. بار خدایا ترا سپاس می گویم که ما را با نبوت کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و ما را آشنای به دین قرار دادی».

امام علیه‏السلام یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند. على بن الحسین علیه‏السلام مى‏فرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى که بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مى‏فرمود: "اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لک من الشاکرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهل‌بیت ابر ولا اوصل من اهل‌بیتى فجزاکم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لکم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیکم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه و جملا و لیاخذ کل رجل منکم بید رجل من اهل‌بیتى فجزاکم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادکم و مدائنکم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیري."

من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.

خداى را ستایش مى‏کنم بهترین ستایش‌ها و او را سپاس مى‏گویم در خوشى و ناخوشي. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم که ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا کردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.  

اين یکی از شاهکارهاي اباعبدالله است که در همان شب همه یاران را جمع کرد. (مرد خدا را ببینید!) برای اینها خطابه خواند چه خطابه ای! اول حمد خدا را خواند، ثنای الهی کرد چه ثنایی! مثل کسی که در دنیا برای او هیچ گونه مصیبتی پیش نیامده است.

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد.

حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانی به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.

امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو کرد و فرمود:«ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم ».

آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه می گویند، ما بزرگ و آقا و عموی خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فدای تو می سازیم، و در رکاب تو می جنگیم تا به هر جا رفتی ما نیز همراه تو باشیم.

«فقبح الله العیش بعدک ».

در میان یاران غیر بنی هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه ای در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمی دارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم می باشد و گرنه سنگ به سوی آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمی دارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتی است که هرگز پایان ندارد.

پس از او «زهیر بن قین » برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیری نماید».

گروهی از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و برای همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت.

نیز روایت شده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزای خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمی کردند و آنچنان در سطح بالائی از روحیه شهادت طلبی بودند، که برای وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستی می کردند».

امام سجاد علیه السلام می فرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه ام نزد من بود و از من پرستاری می کرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکی از بی اعتباری دنیا است) خواند:

یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب او طالب قتیل والدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الی الجلیل و کل حی سالک سبیلی

امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه ام زینب علیها السلام تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانست خودداری کند، گریه کنان بی تابانه به حضور امام دوید و گفت:

«وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنی الحیوه ...».

امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبر شکیبائی را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:

«لو ترک القطا لنام ».

زینب عرض کرد: وای بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپرده ای،و بندهای قبلم را گسته ای و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.

امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روی خواهر پاشید، و او را دلداری داد و فرمود: آرام باش ای خواهر، پرهیزگاری و شکیبائی را که خدا بهره ات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقی نمی ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانی باید به رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم اقتدا کنیم.

خواهرم تو را سوگند می دهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روی خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام می فرماید: آنگاه پدرم، زینب علیها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوی یارانش رفت.

(شب عاشورا امام بود که زینب را دلداری دهد و لی بعد از ظهر عاشورا چه کسی زینب علیها السلام را دلداری داد؟!).

امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به سامان دادن کارهای خودش پرداخت. عالمی بود این شب عاشورا: «ان ربک یعلم انک تقوم ادنی من ثلثی اللیل؛ قطعا پروردگارت می داند که تو نزدیک به دو ثلث از شب و گاه نصف آن یا ثلث آن را (به نماز) برمی خیزی (مزمل/20).

در این شب اباعبدالله کارهایی انجام داد. یکی از کارهایی که انجام داد این بود که فرمود خیمه ها را به سرعت بکنید، جابجا کنید، طنابهای خیمه ها را به یکدیگر نزدیک کنید به طوری که میخهای هر طناب در داخل خیمه دیگر کوبیده شود تا بین خیمه ها فاصله ای نباشد که کسی بتواند از وسط خیمه ها بکذرد. بعد هم دستور داد خیمه ها را به شکل نیم دایره در آن شب بپا کنند برای وضع خاصی و باز دستور داد در پشت خیمه ها یک خندق مانندی با بیل و کلنگ کندند، صحرا هم نیزار بود، از نی و هیزم و سوختنیها زیاد جمع کردند، فرمود امشب تا صبح اینجا را پر کنید. منظور این بود که فردا صبح این نی ها را آتش بزنند که دشمن از پشت سر نتواند حمله کند. این تدبیری بود که اباعبدالله برای اهل بیت و خاندانش ترتیب داد که لاقل تا اینها زنده هستند کسی از پشت سر نتواند بیاید متعرض حریم اباعبدالله بشود.

دیگر اینکه دستور داد همه شمشیرها را صیقل بزنند و اسلحه را آماده کنند، و همه اینها را در آن شب آماده کردند. مردی بود به نام جون بن ابی مالک ( هوی هم گفته اند). او یک آزاد شده ابوذر غفاری و از شیعیان خالص و مخلص اباعبدالله بود. اهل این کار بود، یعنی اسلحه ساز بود. این مرد کارش در آن شب این بود که اسلحه دیگران را آماده می کرد. خود حضرت می آمدند از کارش خبر می گرفتند، نظارت می کردند.

از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه ای که در روایت آمده:

ولهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.

همین آوای پر سوز که از دلهای پاکبازان و عاشقان خدا برمی خاست، باعث شد که سی و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند.

شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه خود بیرون آمد و برای شناسایی به طرف بیابان رفت و به بررسی بلندها و گوداها و فراز و نشیبهای بیابان پرداخت، نافع بن هلال می گوید: من پشت سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: برای چه بیرون آمده ای؟ عرض کردم: «از اینکه تنها بیرون رفتی پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکی است ».

امام فرمود: برای بررسی فرازها و گودالهای این بیابان آمده ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههای میدان را بشناسم.

نافع می گوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع می شود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: «آیا نمی خواهی شبانه بین این دو کوه بروی و جان خود را از این گیر و دار نجات دهی؟».

نافع تا این سخن را شنید، روی دو پای امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز می گفت: «مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئی با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم ».

سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر می گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده ای، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».

نافع می گوید: وقتی که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.

حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوی دشمن حمله می کردم.

گفتم: من گمان می برم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنی و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.

حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله می کردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.

حبیب برای آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: «ای گروه بانوان و حرم های رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم این شمشیرهای جوانمردان شما است که سوگند یاد کرده اند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزه های جوانان شما است که قسم خورده اند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینه های دشمن فرو کنند».

بانوان با گریه و ندبه از خیمه ها بیرون آمدند و گفتند: «ای پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید».

اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند (که آری ما عاشقانه از شما حمایت می کنیم و اشک شوق می ریزیم).

از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه السلام فرزندش علی اکبر را با سی سواره و بیست پیاده برای آب آوردن (به سوی فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: «برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهای خود را بشوئید تا کفن شما باشند».

نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده برای آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکی شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتی که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولی حق بردن آن را ندارید.

عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختی درگرفت، جمعی از دشمنان کشته شدند، ولی از اصحاب عباس علیه السلام کسی کشته نشد، و آنها مشکهای آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند.

«فلذا سمی العباس سقاء».

امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمه های خود را نزدیک هم کنند و خیمه های مردان را در جلو خیمه های زنان قرار دهند، و در پشت خیمه ها گودالی کندند و هیزم و نی در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشت خیمه ها به سوی خیمه ها هجوم بیاورد.

امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره کشید که آن را با بوی مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخی می کرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخی نیست:

بریر گفت: قوم من می دانند که من نه در جوانی و نه در پیری هل شوخی نبوده ام، اکنون که می بینی شادی می کنم از این رو است که می دانیم شهید می شودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهای بهشت بهره مند می شوم.

از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم جوانان بنی هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن می گوید، و به آنها می فرماید: «ای برادرانم و ای پسر عموهایم! فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی که به میدان رزم می شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنی هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند ...».

جوانان بنی هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو می باشیم ».

حضرت زینب علیها السلام می گوید: از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر بنی هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها می گوید: «فردا وقتی که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنی هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنی هاشم، از سادات و بزرگان ما می باشند ...».

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است » و به آن وفا کردند.

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام اندکی خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانی به من روی آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگی دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت تر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردی مبتلا به پیسی است، باز در عالم خواب رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم را با جمعی از اصحاب دیدم، فرمود: «ای پسرک من، تو شهید آل محمد هستی، و اهل آسمانها از آمدن تو شادی می کنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشته ای است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزی نگهدارد».

این خوابی را که دیده ام حاکی است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است.

امضاء شهادتنامه

امشب شهادتنامه عشاق امضاء میشود فردا زخون عاشقان این دشت دریا میشود امشب کنار یکدگر نشسته ال مصطفی فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا میشود امشب بود برپا اگر این خیمه ثاراللهی فردا بدست دشمنان برکنده از جا میشود امشب صدای خواندن قرآن بگوش آید ولی فردا صدای الامان زین دشت برپا میشود امشب کنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است فردا خدایا بسترش آغوش صحرا میشود امشب رقیه حلقه زرین اگر دارد بگوش فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان فردا کنار علقمه بیدست سقا میشود امشب گرفته در میان اصحاب اما خویش را فردا عزیز فاطمه بی یار و تنها میشود امشب سر سر خدا بر دامن زینب بود فردا زینبین خولی و دیر نصاری میشود خدا کند نرود امشب و سحر نشود که شام زینب غمدیده تیره تر نشود خدا کند نشود صبح این شب عاشورا خدایا کند که سحرگاه جلوه گر نشود

(منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی - ترجمه ارشاد مفید ج 3 / ص 93 - 95 - بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم ص 118 - مقتل الحسین مقرم ص 262 – 263 - مثیر الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1 - کبریت الاحمر ص 479.

0000000000000000000000000000000000000000000000000000

دور انديشي و تدبير امام حسين(ع) در شب عاشورا - سال 61 هجري قمري

امام حسين(ع) پس از اطمينان از عدم حمله دشمن در عصر روز نهم محرم و در شب عاشورا، فرصتي يافت تا با يارانش به گفت و گو پرداخته و امور سپاه را تنظيم و به عبادت و تهجّد خود بپردازد و براي روز بعد، خود را از هر جهت آماده نمايد. در اين جا وقايع شب عاشورا را فهرست وار به استحضار مي رسانيم:

1- خطبه امام حسين(ع).

امام حسين(ع) در شامگاه روز تاسوعا، يارانش را در خيمه اي بزرگ گرد آورد و براي آنان خطبه اي خواند و در بخشي از آن فرمود: اما بعد، من ياراني باوفاتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و خويشاونداني نيكوكارتر و به حقيقت نزديكتر از خويشاوندان خود نمي شناسم، خدا شما را از جهت من، پاداش نيك عطا فرمايد. ياران من! بدانيد يك امشب، بيشتر در اين جهان به سر نخواهيم كرد و فردا از دست اين مردم، جان به سلامت نخواهيم برد. من به شما اجازه مي دهم كه همگي از اين سرزمين بيرون رويد و من بيعت خود را از شما برداشتم و اينك شب تاريك است و شما مي توانيد با كمال آسودگي خود را از چنگال دشمن برهانيد.

پس از سخنان آن حضرت، حاضران در مجلس از جمله برادران، فرزندان، برادر زادگان و عموزادگان آن حضرت، يكي پس از ديگري داد سخن داده و عرض كردند كه ما هرگز چنين نخواهيم كرد و تا زنده ايم، تو را تا آخرين قطره خونمان ياري خواهيم نمود.

پيش از همه، برادرش حضرت عباس(ع) سخن گفت و وفاداري و پايداري خويش را ابراز داشت. سپس ساير ياران امام حسين(ع) به وي اقتدا كرده و هر كدام به نوعي وفاداري خويش را اعلام كردند و از تنها گذاشتن آن حضرت و رفتن از سرزمين كربلا امتناع نمودند.

2- سفارش امام حسين(ع) به خواهرش زينب كبري(س).

حضرت زينب(س) هنگامي كه متوجه حالات امام حسين(ع) گرديد و يقين حاصل كرد كه وي از دنيا قطع اميد كرد و آماده لقاي الهي شده است، بسيار نگران و سراسيمه شد و به نزد آن حضرت رفت و عرض كرد: اي كاش مرگ مرا در مي يافت و به زندگي ام پايان مي داد و من شاهد چنين روزي نبودم. امروز گويا مادرم فاطمه زهرا(س)، پدرم حضرت علي(ع) و برادرم حسن مجتبي(ع) از دنيا رفته اند. اي يادگار گذشتگان و سرپرست بازماندگان! تو چرا؟

امام حسين(ع) خواهرش را دلداري داد و به وي فرمود: خواهرم! متوجه باش كه شيطان، حلم و بردباريت را از تو نربايد. خواهرم! آرام باش و از خدا بپرهيز و به اراده او خوشنود باش و بدان كه اهل زمين مي ميرند و آسماني ها باقي نمي مانند و غير خدا هر چه هست، از بين مي رود و جز ذات پاك باري تعالي كه موجودات را آفريد و مردم را مبعوث مي سازد و يكتاي بي همتا است، هيچ چيز ديگري برقرار نخواهد ماند. جدّم رسول خدا(ص)، پدرم، مادرم و برادرم كه از من بهتر بودند، همگي رفتند. بر من و هر مسلماني لازم است از آنان پيروي كرده و به راه آنان برويم.

آن حضرت، با بياني شيوا و آرام بخش، خواهرش را تسلي داد و بر قوه صبر و حلمش افزود و براي هميشه وي را آرام نمود.

3- تنظيم امور خيمه گاه.

امام حسين(ع) كه تجربيات ارزنده اي از نبرد با دشمنان داشت، با همان ياران اندك خود، تمام جوانب جنگ و دفاع بايسته را ملحوظ مي داشت و از پيش براي آن تصميمات لازم را اتخاذ مي كرد.

آن حضرت، براي دفاع بهتر و روان تر در برابر تهاجم احتمالي دشمن، دستور داد كه خيمه ها را به يكديگر نزديك كرده و با طناب هاي محكم آن ها را به هم پيوند دهند و در اطراف خيمه ها خندقي حفر كرده و آن ها را از خار و هيزم انباشته كنند، تا در هنگام هجوم دشمن از سه طرف آنان را با خندق هايي شعله ور مواجه كرده و از يك طرف با نيروهاي تدافعي خويش در برابر دشمن ايستادگي كنند.

اين تصميم و تدبير آن حضرت، بسيار اثر بخش و كارساز بود. زيرا بارها دسته هايي از اراذل و گروه هاي جنايت پيشه سپاه عمر بن سعد، قصد هجوم به خيمه گاه امام حسين(ع) را نمودند ولي با انبوهي از آتش مواجه شده و از ادامه كار خود منصرف گرديدند.

4- عبادت و تهجّد.

شب عاشوار به عنوان آخرين شب زندگاني امام حسين(ع) و ياران وفادارش، براي آنان بسيار با ارزش و مغتنم بود. آنان از اين شب، بيشترين و بهترين بهره هاي معنوي و عرفاني را تحصيل كرده و تا بامدادان روز عاشورا به راز و نياز، مناجات، نماز و قرائت قرآن پرداختند و روح و روان خود را با تهجّد و شب زنده داري صيقل داده و براي شهادت در راه خدا آماده كردند.

منابع:

1- الفتوح (ابن اعثم كوفي)، ص 901؛ الارشاد (شيخ مفيد)، ص 442؛ لهوف سيد بن طاووس، ص 109

00000000000000000000000000000000000

000000000000000000000

00000000

اين شام عاشورابود

اين شام عاشورابود***دركربلا غوغابود

شام وداع آخرِ***آن نوگل زهرابود

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

امشب چراغِ خيمۀ***سلطان دين باشد خموش

امشب صداي زمزمه***ازكربلا آيد بگوش

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

امشب بدورِ خيمۀ***سلطان دوران وزمان

باخواندن ذكرودعا***عباس باشدپاسبان

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

امشب نمايشگاه شد***دشت ودياركربلا

اصحاب وياران حسين***درامتحان وابتلا

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

قومي درآن دشت بلا***ياري زقرآن ميكنند

قومي بدنيا مبتلا***درراه عصيان ميروند

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

يك گوشۀ صحرابود***ذكروركوع وهم دعا

آن گوشۀ ديگربود***مشروب وآوازوغنا

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

يك گوشه ياران حسين***درخيمه ها اندرنماز

آن گوشه ياران يزيد***درمستي وآوازوساز

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

تاريك شدچون خيمه ها***گفت آن امام انس وجان

هركس كه ميخواهدرود***آزادهست ودرامان

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

هركس بماندميشود***فرداشهيدراه دين

فردانمي ماندكس از***مردان مادراين زمين

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

جمعي برفتند آن زمان***ازگوشه هاي خيمه ها

جمعي دگرثابت قدم***ازياوران باوفا

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

چون ديدهفتاد دوتن***ازياورانش مانده اند

درراه ياري حسين***ازاين جهان دل كنده اند

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

گفتا بآنان شاه دين***صدآفرين صدمرحبا

بينيدياران جاي خود***اندربهشت باصفا

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

آنان شدند آن نيمه شب***اندرمناجات ودعا

بشنو صداي خواندنِ***قرآن زدشت كربلا

اندرشب عاشورگفت***باخواهرش سلطان دين

اي جان خواهر صبركن***صبراست از ايمان ويقين

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

اي جان خواهرميشوم ***فردادراين دشت بلا

من كشته ازتيغ وسنان***توهم اسيراشقيا

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

گفتا حسين باخواهرش***برسروران سرورتويي

اين راه باشدناتمام***ازبعدمن رهبرتويي

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

آن شب دمي سلطان دين***وقت سحرخوابش ربود

خوابي بديدآنهم چه خواب***يك خواب وحشتناك بود

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

گرگان خون خواري بديد***برپيكرش افتاده اند

تيغ و سنين ونيزه ها***برپيكرش بنهاده اند

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

درعصرعاشوراچنين***شدباقري دركربلا

برپيكرش بنهاده شد***تيغ وسنان ونيزه ها

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

اي تشنه لب حسين حسين***اندرتعب حسين حسين

اي بي كفن حسين حسين***صدپاره تن حسين حسين

مولاي من حسين حسين***آقاي من حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله***حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله

اي بي كفن حسين واي***صدپاره تن حسين واي

دورازوطن حسين واي***اي درمحن حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@

@@@@@

کر بلا یعنی  نما  یشگا ه عشق                    کربلا یعنی که د ا نشگا ه عشق

کعبه عزت  یا فت تا د ر کربلا            زد قدم با خیل یا ران شا ه عشق

سوخت کا خ ظا لما ن را کربلا            تا برون آ ورد ا ز د ل آ ه عشق

گرم شد با زا ر د ین ا ز تا بش           روی نیکوی حسین آن ماه عشق

زند ه  و جا و ید  با شد  تا ا بد                    نا م آ ن نا م آ ور ا ن را ه عشق

هـست خط مشی جا نبا زان حق                    قرنها بر لوح د ل هـمرا ه عشق

عشقـبا زا ن را نگـر د ر کربلا            تا  ببینی سـید  عز و جا ه عشق

«سید : قیام مقدس ص 52»

0000000000000000000000000000000000

چون د ر آ ن د شت بلا ا فکند با ر                کرد ا ز بـیگـا نگـا ن  خـا لی  د یا ر

عـا شـر  ما  ه  مـحـرم  شا مـگـا ه                شـد به مـنـبـر  با  ز شا ه  کـم  سپا ه

یا و را نش گـر د  ا و گشتند جـمع                راست چون پروا نگا ن برد ور شمع

خواهـران نـظـا ره بر رخسا ر وی                چـو ن بنا ت ا لـنعـش  برگر د جد ی

رو ببا ران کرد  و د ر گفـتـا ر شد                حـقـه  یا  قـو  ت  گـو هـر بـا  ر شـد

بعد تحمید و د ر و د  آ نشا ه  د ا د               گـفـت  یا ر ا ن مرگ ر و بر ما نها د

ا ین حسین و ا ین زمین کربلا ست                سوی  تا  سو تـیـر با  را ن  بـلا ست

بوی خون آید از این کهسا رودشت               باز گرد د هر که خو ا هـد با زگشت

هر که او را تا ب تیغ  و تیر نیست                باز گـرد د پا ی  د ر ز نجـیـر نیست

این شب و این دشت پهناور به پیش              با ز گیرید ا ی رفیقا ن رخت خویش

کا ر ا ین قو م جفا جو با من ا ست                هرکه جزمن زین کشاکش ایمن است

پس روید ای همرها ن زین بزم زه                بزم جا نا ن خـلو ت  ا ز ا غـیا ر به

رفت چو ن بر سر حد یث شهریا ر                شد برون ا غـیا ر و با قی ما ند یا ر

عشق ا ز اول  سرکش و خونی بود              تا گر یز د هـر که  بـیـر و نی  بو د

گفـت یا را ن کا ی حـیا ت جـا ن ما                د رد هـا ی عشق تو د ر ما ن ما

رشتۀ جا نهای ما د  ر د  ست  تست              هستی ما را وجود از هست تست

کا ش ما را صد هزا را ن جا ن بدی                        تا  نـثـا  ر جـلـو ۀ  جـا نا ن بد ی

د ر بـر و ی ما مـبـنـد ای شـهـریا ر              خلوت از اغـیا ر با یـد نی ز یا ر

جا ن کلا فه ما عـجو ز عشق  کـیش              یوسفا از ما مگردان روی خویش

ما بآ ه خشک و چشم تر خوشیم                  یونس آ ب و خلیل ا ز آ تشیم

ا ند ر ا ین د شت بلا تا پا زدیم           پا ی برد نیا و ما فـیها زد یم

«حجه الاسلام تبریزی وقایع عاشوراص312-316»

0000000000000000000000000000000000

الهی این شب پا یا ن عمر ما ست یا ا لله                   شـب  آ خـر  و د  ا ع  نـو گـل زهـراست یا الله

مهیا بر فد ا کا ری شد م با یاوران لیکن                   عدو د لشا د ا زا ین شو رش عظمی است یا الله

گذ شتم ا ز ا با الفضل علمدار رشید خود                  و لی د ر شا م و کو فـه  ز ینبم  تنها است یا الله

شد م را ضی بمرگ ا کبرمه  پیکرم ا ما                   جگـر سو ز و غم آ و ر شیو ن لـیلی است یا الله

ندارد خواب امشب شیرخوا ر بیگنا ه من                  یقـین تیر قـضا  د ر تـرکـش  فـرد ا ا ست یا الله

بجا نبا زی شد م آ ما د ه ا ما سید سجا د                  پس ا ز من د ستگـیـر فـرقـۀ  اعـد ا ا ست یا الله

غل  وزنجیر گرد د مونس فرزند بیما رم                   دوایش گریه کا رش  نا  له  وغـوغا است یا الله

سکینه دراسیری بعد من از ضربت سیلی                  درا فـغـا ن وخروش و با نگ واوبلا است یا الله

وفا کردم بعهد خویش د ر را ه رضای تو                 با  نـد  ا مـم  شهـا د ت خـلعـتی زیبا است یا الله

یزید بی حیا بهر د و روزه عشرت د نیا          بخونریزی عجب مشتا ق و بی پروا است یا الله

بذ یل لطف تو تا حشر ا ند ر عا لم اسلام                  کتا ب و نظم  ر ا جی شـمع محفـلها است یا الله

«شعرازراجی»

00000000000000000000000000000000000000000000000000000

امشب است آنشب که فردا شو  ر محـشر میشود                  خون دل جاری زچشم خلـق یکسر میشود

امشب است آنشب که فردا ا زجـفـا ی سا ربا ن                    زینب بی خا نما ن بی یا رو یا ور میشود

امشب است آنشب که فردا د  خـتـر شـیـر خـد ا                    ا ز جفا ی شهر کا فـر بی برا د ر میشود

امشب است آنشب که فردا ا ز پی یکقطره آ ب           قطع ا ز تن دست عبا س د لا و ر میشود

امشب است آنشب که فردا بـر سـر د وش پـد ر                    چا ک ا ز تیر ستم حلـقـو م ا صغر میشود

امشب است آنشب که فردا قـا سم  نـو کـد خـد ا                   پا یـمـا ل سـم ا سب قـو م  کـا  فـر میشود

امشب است آنشب که فردا جسم فـرزنـد رسو ل                   چاکچاک ا ز نیزه وشمشیر وخنجر میشود

امشب است آنشب که فردا د ر بهشت جا ود ان                    همد م آ ه و فغا ن  زهرا ی ا طهر میشود

امشب است آنشب که فردا زیـر تـیـغ  سا ربا ن                    شاه مظلوما ن جد ا د ستش ز پیکر میشود

0000000000000000000000000000000000000000000000000

روزعـــــــــاشــــــــــورا

لوکان يدری یوم عا شوراء      ما کان یجری فیه من بلاء

ما لاح فجره و لا ا ستنا را            ولا ا ضا ئت شمسه نهارا

ا گر دانست عاشورا که در روزش چها گردد             چه طغیا نها چه ا ستمها چسان جورو جفا گردد

چه خونهائی که میریزد در آن صحرای تفتید ه چه پیکرها شود مجروح چه سرها که جدا گردد

0000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000

واقعه جانگداز كربلا - سال 61 هجري قمري

فهرستي ازوقايع روزعاشورا

تنظيم صفوف سپاه.

موعظه هاي امام حسين(ع)

ندامت حرّ بن يزيد.

هجوم سراسري دشمن.

نبرد انفرادي.

نماز ظهر عاشوار.

شهادت ساير ياران امام حسين(ع)

شهادت بني هاشميان

و شهادت امام حسين(ع)

00000000000000000000

اين روز، پُر آوازه ترين روز سال و خاطره آميزترين روز تاريخ بشري است. در اين روز بزرگ، پاي مردي، فداكاري و سربلندي گروه اندكي از انسان هاي به خدا پيوسته در برابر خيل عظيم و كثير دشمنان و جنايت پيشه گان به نمايش درآمد.

اين روز، روز فداكاري امام حسين(ع) و ياران باوفاي وي مي باشد و تا ابد به آنان تعلق خواهد داشت.

در اين روز، حوادث و رويدادهاي مهمي در سرزمين كربلا به وقوع پيوست كه براي هميشه در تاريخ انسان ها ثبت و درج خواهد ماند.

در اين جا به طور گذرا به اهم رويدادهاي عاشوراي سال 61 قمري اشاره مي كنيم:

1- تنظيم صفوف سپاه.

امام حسين(ع) پس از نماز صبح عاشورا، سپاه كم تعداد خود را كه متشكل از 32 تن سواره و 40 تن پياده بودند، به سه دسته تقسيم كرد. دسته اول را در بخش ميمنه به فرماندهي زهير بن قين، دسته دوم را در بخش ميسره به فرماندهي حبيب بن مظاهر و دسته سوم را در قلب سپاه به فرماندهي خود آن حضرت تقسيم بندي كرد. هم چنين آن حضرت، بيرق سپاه را به برادرش حضرت عباس بن علي(ع) واگذارد و نيروهاي خود را در جلو و خيمه گاه را در پشت سر آنان قرار داد.

عمر بن سعد نيز فرماندهي ميمنه سپاه خود را به عمرو بن حجّاج، فرماندهي ميسره را به شمر بن ذي الجوشن، فرماندهي سواره نظام را به عروة بن قيس و فرماندهي پياده نظام را به شبث بن ربعي واگذاشت و بيرق سپاه را به دست غلامش "دريد" سپرد.

2- موعظه هاي امام حسين(ع)

امام حسين(ع) پيش از آغاز نبرد، بارها براي اندرز سپاه كفر پيشه دشمن، پيش قدم شد و با بيان خطبه هايي روشن گر، آنان را به حفظ آرامش و عدم خون ريزي دعوت كرد و از جنگ و ------ -------.

آن حضرت، علاوه بر خود، برخي از ياران خويش را نيز در اين روز به نزد سپاهيان عمر بن سعد فرستاد و از طريق آنان، اين سپاه گمراه را به هدايت و حقانيت دعوت كرد.

3- ندامت حرّ بن يزيد.

حرّ بن يزيد كه از فرماندهان سپاه عمر بن سعد و از دلاوران و دلير مردان عرب بود، روز عاشورا پيش از آغاز درگيري رسمي، پشيمان شد و به سپاه امام حسين(ع) پيوست. با اين كه وي نخستين كسي بود كه راه را بر امام حسين(ع) بسته و با اجبار و اكراه، آن حضرت را به سوي سرزمين كربلا گسيل داشت، با اين حال، مورد پذيرش اباعبدالله الحسين(ع) قرار گرفت و آن حضرت، توبه اش را پذيرفت و او را در جمع يارانش قرار داد.

پيوستن حرّ بن يزيد و تعدادي از سپاهيان عمر بن سعد به سپاهيان امام حسين(ع)، دودلي و سردرگمي بسياري از كفر پيشه گان را به دنبال داشت و حالت عجيبي در ميان سپاهيان عمر بن سعد به وجود آورد.

4- هجوم سراسري دشمن.

عمر بن سعد كه تاب پيوستن افراد ديگري به سپاه امام حسين(ع) را نداشت، لشكريان خود را به ---- درآورد و دستور حمله عمومي داد. در اندك مدتي دو سپاه به هم نزديك شده و نبرد سختي آغاز گرديد.

هر يك از ياران امام حسين(ع) با ده ها تن از سپاه دشمن به نبرد نابرابر و تن به تن پرداخت و هيچ سستي و ترديدي در وي ملاحظه نمي شد و اين روحيه بالاي رزمي و اعتقادي قوي، براي دشمن سنگين و كمرشكن بود.

در اين نبرد، حدود پنجاه تن از ياران امام حسين(ع) و صدها تن از سپاه دشمن كشته شدند.

5- نبرد انفرادي.

دشمن كه از نبرد سراسري و تهاجمي، نتيجه اي نگرفته بود، به تدريج به سوي نبرد انفرادي روي آورد.

زيرا اگرچه سپاه عمر بن سعد جملگي براي نبرد با امام حسين(ع) آمده بودند، ولي در ميان آنان مردان زيادي بودند كه جنگ با فرزندان رسول خدا(ص) را روا نداشته و به اكراه و اجبار در سپاه عمر بن سعد قرار گرفته بودند. بدين جهت در كار نبرد عمومي و هجوم سراسري تعلل مي ورزيدند و عمر بن سعد را در رسيدن به مقاصد پليدش ناكام گذشته بودند.

در اين مرحله نيز تعدادي از سپاهيان امام حسين(ع) كشته شدند.

6- نماز ظهر عاشوار.

ابوثمامه صيداوي در گرما گرم نبرد، به امام حسين(ع) نزديك شد و به آن حضرت عرض كرد، كه وقت زوال فرا رسيده است. امام حسين(ع) كه به نماز اهميت ويژه اي مي داد، دستور داد جنگ را متوقف كرده و همگي به نماز پردازند.

دشمنان كه به نماز اهميت چنداني نمي دادند، آن حضرت و يارانش را در حال نماز نيز مورد هجوم ناجوانمردانه قرار داده و با پرتاب تير آنان را نشانه مي گرفتند.

عبدالله حنفي كه خود را سپر امام حسين(ع) قرار داده بود، متحمل سيزده تير دشمن شد و عاقبت در حال دفاع از وجود شريف امام حسين(ع) به لقاء الله پيوست.

7- شهادت ساير ياران امام حسين(ع)

پس از نماز ظهر عاشورا، باقيمانده ياران امام حسين(ع) نيز يكي پس از ديگري به شهادت رسيدند. شير مرداني چون زهير بن قين، نافع بن هلال، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر، حرّ بن يزيد، برير بن خضير و دلير مرداني از بني هاشم چون علي اكبر(ع)، عباس بن علي(ع)، قاسم بن حسن(ع)، عبدالله بن مسلم(ع) و افرادي ديگر در ياري مولا و سرورشان امام حسين(ع) جنگيدند و سرانجام به دست دشمنان اهل بيت(ع)، مظلومانه به شهادت رسيدند.

8- و شهادت امام حسين(ع)

امام حسين(ع) پس از آن كه همه ياران خود را از دست داد، بانوان عصمت پناه را در خيمه اي گرد آورد و آنان را تسلي و دلداري داد و به صبر و شكيبايي سفارش نمود و با قلبي شكسته از آنان خداحافظي كرد. آن حضرت، فرزندش امام زين العابدين(ع) را كه در بيماري سختي به سر مي برد، جانشين خويش قرار داد و با او نيز وداع كرد و آماده نبرد با دشمن گرديد. امام حسين(ع) به تنهايي، ساعاتي با نيروهاي گسترده دشمن ------ كرد و تعداد زيادي از آنان را كشته و زخمي نمود.

خود آن حضرت نيز زخم هاي فراواني در ميدان ------ متحمل شد و بر اثر آن ها، از زين اسبش "ذوالجناح" به زمين افتاد و مورد هجوم وحشيانه دشمن قرار گرفت.

سرانجام شمر بن ذي الجوشن، با قساوت و بي رحمي تمام به بدن خونين و كم رمق آن حضرت نزديك شد و سر مباركش را از قفا جدا كرد و بدين طريق، روح شريفش را به اعلي عليين به پرواز در آورد.(1)

منابع :

1-الارشاد (شيخ مفيد)، ص 447؛ الفتوح (ابن اعثم كوفي)، ص 901؛ منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج1، ص 342؛ لهوف سيد بن طاووس، ص 114

000000000000000000000000000000000000

صبح عاشورا، اما حسین(ع) نماز فجر را با اصحابش خواند و ایستاد و این خطبه کوتاه را ایراد کرد، خدا را حمد و ثنا نمود به اصحابش فرمود:( براستی خدای عزّ و جلّ امروز به کشته شدن شماها و کشته شدن من اذن داده و باید شکیبا باشید) مسعودی آن را در"اثبات الوصیه" روایت کرده است.

در "ملهوف" آمده: سپس حسین(ع) اسب رسول خدا(ص) را که (مرتجز) نام داشت، خواست و سوار شد و اصحاب خود را برای پیکار آماده کرد و جا به جا نمود و همه آن ها سی و دو سواره و صد پیاده بودند و از امام باقر(ع) روایت شده اتست که چهل و پنج سواره و صد پیاده بودند و روایت جز آن نیز رسیده.

در «اثبات الوصیة» روایت کرده که در آن روز شماره ی آن ها شصت و یک تن بود و خدای عزّ و جلّ دین خود را از آغاز تا انجام روزگار به هزار مرد یاری کرده و می کند واز تفصیل آن پرسش شد، فرمود: سیصد و سیزده تن اصحاب طالوت و سیصد و سیزده تن اصحاب بدر با پیغمبر (ص) و سیصد و سیزده تن اصحاب امام قائم (ع)، باقی می ماند شصت و یک تن که روز عاشورا با حسین (ع) کشته شدند. انتهی.

ابن اثیر در «کامل التواریخ»و طبری در «تاریخ» گویند: حسین (ع) زهیر بن قین را بر میمنه مقرر داشت و میسره را به حبیب بن مظاهر سپرد و پرچم را به برادرش عباس داد و جلوی خیمه ها صف بستند و آن ها را پشت سرنهادند و دستور داد هیزم و هیمه ها را که پشت خیمه ها فراهم کرده بود در خندقی که چون نهر بزرگی پشت خیمه ها در ساعتی از شب کنده بودند ریختند و آتش زدند، مبادا دشمن از پشت سر به آنها حمله کند.

عمر بن سعد صبح عاشورا لشکر خود را به صف کرد عبدالله بن زهیر ازدی را بر اهل مدینه گماشت و ربیعه و کنده را به قیس بن اشعث سپرد و ربع مذحج و اسد را به عبدالرحمن بن ابی سبره حنفی داد، و حربن یزید ریاحی را سردار تمیم و همدان کرد.

همه ی آنان در کشتن حسین (ع) شرکت کردند جز حربن یزید که به سوی حسین (ع) برگشت و با او کشته شد.

عمر، میمنه ی سپاه را به عمرو بن حجاج زبیدی واگذاشت و میسره را به شمربن ذی الجوشن داد و عروةبن قیس احمسی را فرمانه ی سواره نظام کرد و شبث بن ربعی یربوعی را فرمانه ی پیادگان کرد و پرچم را به آزاد کرده ی خود دُردید سپرد.

و روايتست كه امام حسين عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت:

اًللهم اَنْتَ ثِقَتي في كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لي في كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمََّ يَضْعُفُ فيِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فيهِ الْحلَيهُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغَبَهً مِنّي اِلَيْكَ عََّمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّي كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهي كُلّ رَغْبَهٍ.

اين وقت از آن سوي لشكر پسر سعد جنبش كردند و در گرداگرد لشکر امام حسين عليه السلام جولان دادند از هر طرف كه مي‌رفتند آن خندق و آتش افروخته را مي‌ديدند. پس شمر ملعون به صداي بلند فرياد برداشت كه اي حسين پيش از آنكه قيامت رسد شتاب كردي به آتش، حضرت فرمود اين گوينده كيست گويا شمر است، گفتند بلي جز او نيست، فرمود اي پسر آن زني كه بزچراني مي‌كرده تو سزاوارتري به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تيري به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد رخصت فرما تا او را هدف تير سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده حضرت فرموده مكروه مي‌دارم كه من با اين جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.

اين وقت حضرت امام حسين عليه السلام راحله خويش را طلبيد و سوار شد و به صوت بلند فرياد برداشت كه مي‌شنيدند صداي آن حضرت را بيشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اينست:

اي مردم به هواي نفس عجلت مكنيد و گوش به كلام من دهيد تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگويم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهيد سعادت خواهيد يافت و از در انصاف بيرون شويد، پس آراي پراكنده خود را مجتمع سازيد و زير و بالاي اين امر را به نظر تامل ملاحظه نمائيد تا آنكه امر بر شما پوشيده و مستور نماند پس از آن بپردازيد به من و مرا مهلت مدهيد. همانا ولي من خداوندي كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متولي امور صالحان.

راوي گفت كه چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند صيحه كشيدند و گريستند و دختران آن جناب نيز به گريه درآمدند، پس بلند شد صداهاي ايشان حضرت امام حسين عليه السلام فرستاد به نزد ايشان برادر خود عباس بن علي (ع) و فرزند خود علي اكبر را و فرمود به ايشان كه ساكت كنيد زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از اين گريه ايشان بسيار خواهد شد.

و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خداي را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا عليهم السلام و شنيده نشد هرگز متكلمي پيش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.

پس فرمود اي جماعت نيك تأمل كنيد و ببينيد كه من كيستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خويشتن آئيد و خويشتن را ملامت كنيد و نگران شويد كه آيا شايسته است براي شما قتل من و هتك حرمت من آيا من نيستم پسر دختر پيغمبر شما، آيا من نيستم پسر وصي پيغمبر و ابن عم او و آن كسي كه اول مؤمنان بود كه تصديق رسول خدا صلي الله عليه و آله نمود، به آنچه از جانب خدا آورده بود، آيا حمزه سيدالشهداء عم من نيست؟ آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز مي‌كند عم من نيست؟ ايا به شما نرسيده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله در حق من و برادرم حسن (ع) فرمود كه ايشان دو سيد جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر سخن مرا تصديق كنيد اصابه حق كرده باشيد، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفته‌ام از زماني كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن مي‌دارد، و با اين همه اگر مرا تكذيب مي كنيد پس در ميان شما كساني مي‌باشند كه از اين سخن آگهي دارند، اگر از ايشان بپرسيد به شما خبر مي‌دهند، بپرسيد از جابر بن عبدالله انصاري، و ابوسعيد خدري، و سهل بن سعد ساعدي، و زيد بن ارقم، و انس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ايشان اين كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده‌اند. آيا اين مطلب كافي نيست شما را در آن كه حاجز ريختن خون من شود؟

شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طريق شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه مي گوئي. چون حبيب سخن شمر را شنيد گفت اي شمر به خدا سوگند كه من ترا چنين مي‌بينم كه خداي را به هفتاد طريق از شك و ريب عبادت مي‌كني، و من شهادت مي‌دهم كه اين سخن را به جانب امام حسن عليه السلام راست گفتي كه من نمي‌دانم چه مي‌گوئي البته نمي‌داني چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده.

ديگر باره جناب امام حسين عليه السلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبهه‌ايست آيا در اين مطلب هم شك مي‌كنيد كه من پسر دختر پيغمبر شما مي‌باشم؟ به خدا قسم كه در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبري جز من نيست،‌خواه در ميان شما و خواه در غير شما، واي بر شما آيا كسي را از شما را كشته‌ام كه خون او را از من طلب كنيد؟ يا مالي را از شما تباه كرده‌ام؟ يا كسي را به جراحتي آسيب زده‌ام تا قصاص جوئيد؟ هيچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، ديگرباره ندا در داد كه اي شبث بن ربعي و اي حجاربن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي زيدبن حارث مگر شما نبوديد كه براي من نوشتيد كه ميو‌ه‌هاي اشجار ما رسيده و بوستانهاي ما سبز و ريان گشته است اگر به سوي ما آيي از براي ياريت لشكرها آراسته‌ايم اين وقت قيس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما نمي‌دانيم چه مي‌گوئي ولكن حكم بني عم خود يزيد و ابن زياد را بپذير تا آنكه ترا جز به دلخواه تو ديدار نكند، حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگريزم چنانكه عبيد گريزند. آنگاه ندا كرد ايشان را و فرمود:

عِبادَاللهِ اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لايُؤمِنُ بَيَوْمِ الْحِسابِ.

آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آن را عقال برنهاد. ابوجعفر طبري نقل كرده از علي بن حنظله بن اسعد شبامي از كثير بن عبدالله شعبي كه گفت چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسين عليه السلام به مقابل آن حضرت شديم، بيرون آمد به سوي ما زهير بن القين در حالي كه سوار بود بر اسبي درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار مي‌كنم شما را از عذاب خدا، همان حق است بر هر مسلماني نصيحت و خيرخواهي برادر مسلمانش و ماها تا به حال بر يك دين و يك ملتيم و برادريم با هم تا شمشير در بين ما كشيده نشده، پس هرگاه بين ما شمشير واقع شد برادري ما از هم گسيخته و مقطوع خواهد شد و ما يك امت و شما امت ديگر خواهيد بود. همانا مردم بدانيد كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذريه پيغمبرش تا ببيند ما چه خواهيم كرد با ايشان، اينك من مي‌خوانم شما را به نصرت ايشان و مخذول گذاشتن طاغي پسر طاغي عبيدالله بن زياد را زيرا كه شما از اين پدر، و پسر نديديد مگر بدي، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاي شما را بريدند و شما را مثله كردند و بر تنة درختان خرما بدار كشيدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدي واصحابش و هاني بن عروه و امثالش را به قتل رسانيدند.

لشكر ابن سعد كه اين سخنان شنيدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهير و مدح و ثنا گفتن بر ابن زياد و گفتند به خدا قسم كه ما حركت نكنيم تا آقايت حسين و هر كه با اوست بكشيم يا آنها را گرفته و زنده به نزد امير عبيدالله بن زياد بفرستيم. ديگر باره جناب زهير بناي نصيحت را گذاشت و فرمود اي بندگان خدا اولاد فاطمه عليهماالسلام احق و اولي هستند به مودت و نصرت از فرزند سميه هر گاه ياري نمي‌كنيد ايشان را پس شما را در پناه خدا درمي‌آورم از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسين را با پسر عمش يزيد بن معاويه هر آينه به جان خودم سوگند كه يزيد راضي خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسين عليه السلام. اين هنگام شمر ملعون تيري به جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صداي ترا همانا ما را خسته كردي از بس كه حرف زدي زهير با وي گفت: يَابْنَ الْبَوّالِ عَلي عَقِبَيْه ما اِيّاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهيمَهٌ.

 من با تو تكلم نمي‌كنم تو انسان نيستي بلكه حيوان مي‌باشي به خدا سوگند گمان نمي‌كنم ترا كه دو آيه محكم از كتاب الله را دانا باشي پس بشارت باد ترا به خزي و خواري روز قيامت و عذاب دردناك شمر ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت زهير فرمود آيا به مرگ مرا مي‌ترساني؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب‌تر است از مخلد بودن در دنيا با شماها. پس رو كرد به مردم و صداي خود را بلند كرد و فرمود اي بندگان خدا مغرور نسازد شما را اين جلف جاني و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسيد شفاعت پيغمبر صلي الله عليه و آله به قومي كه بريزند خون ذريه و اهل بيت او را و بكشند ياوران ايشان را.

راوي گفت پس مردي او را ندا كرد و گفت ابوعبدالله الحسين عليه السلام مي‌فرمايد بيا به نزد ما. فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِي الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.

و سيد بن طاوس ره روايت كرده كه چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهياي جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُريربن خضير را به سوي ايشان فرستاد كه ايشان را موعظتي نمايد، برير در مقابل آن لشكر آمد و ايشان را موعظه نمود. آن بدبختان سيه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.

پس خود آن جناب بر ناقه خويش و به قولي بر اسب خود سوار شد و به مقابل ايشان آمده و طلب سكوت نمود، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر حضرت رسالت پناهي و بر ملائكه و ساير انبياء و رسل درود بليغي فرستاد پس از آن فرمود كه هلاكت و اندوه باد شما را اي جماعت غدار و اي بيوفاهاي جفاكار در هنگامي كه به جهت هدايت خويش ما را به سوي خود طلبيديد و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوي شما آمديم پس كشيدند بر روي ما شمشيرهائي كه به جهت ما در دست داشتيد و بر افروختيد بر روي ما آتشي را كه براي دشمن ما و دشمن شماها مهيا كرده بوديم پس شما به كين و كيد دوستان خود به رضاي دشمنان خود همداستان شديد بدون آنكه عدلي در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بي‌آنكه طمع و اميد رحمتي باشد از شماها در ايشان پس چرا از براي شما باد وَيْلها از ما دست كشيدند و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و دلها مطمئن و آرام مي‌زيست و رأيها محكم شده و نيرو داشت لكن شما سرعت كرديد و انبوه شديد در انگيزش نيران فتنه مانند ملخها و خويشتن را ديوانه‌وار در انداختيد در كانون نار چون پروانه‌گان پس دور باشيد از رحمت خدا اي معاندين امت و شاد و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنت نبوي آيا ظالمان را معاونت مي‌كنيد و از ياري ما دست بر مي‌داريد. بلي سوگند با خداي كه عذر و مكر از قديم در شماها بوده با او بهم پيچيده اصول شما و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پليدتر ميوه‌ايد گلوگاه ناظر را و كمتر لقمه‌ايد غاصب را الحال آگاه باشيد كه زنا زاده فرزند زنا زاده يعني ابن زياد عليه اللعنه مرا مردد كرده ميان دو چيز:

يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزت بكوشم، و يا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرمايد و مؤمنان و پروردگار دامنهاي طاهر و صاحب حميت و اربابهاي غيرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمي ياران با شما رزم خواهم كرد. پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهاي فروه بن مسيك مرادي:

وَ اِنْ نُغْلَبْ فَغَيْر مُغَلَّبينا

مَنا يانا وَ دَوْلَهاخِريْنا

كَلا كِلَهُ اَناخَ بِاخَرينا

كَما اَفْنَي الْقروُنَ الاَوَّلينا

وَلَوْ بَقِيَ الْكِرامُ اِذا بَقينا

سَيَلْقَي الشّامِتُونَ كَما لَقين       

فَاِنْ نُهْزَمْ فَهَزّاموُنَ قِدْماً

وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَلَكِن

اِذا مَا الْمَوْتَ رَفَّعَ عَنْ اُناسٍ

فَافَنْي ذلِكُمْ سَرْواتِ قومي

فَلَوْ خَلَدَالْمُلُوكَ اِذاً خَلَدْنا

فَقُلْ لِلشّامِتَيْنِ بِنا اَفيقوُا

آنگاه فرمود سوگند با خداي كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زماني كه پياده سوار اسب باشد زنده نمانيد، روزگار آسياي مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند ميله سنگ آسيا در اضطراب باشيد اين عهدي است به من از پدر من از جد من، اكنون رأي خود را فراهم كنيد و با اتباع خود همدست شويد و مشورت كنيد تا امر بر شما پوشيده نماند پس قصد من كنيد و مرا مهلت مدهيد همانا من نيز توكل كرده‌ام بر خداوندي كه پروردگار من و شما است كه هيچ متحرك و جانداري نيست مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر طريق مستقيم و عدالت استوار است جزاي هر كسي را به مطابق كار او مي‌دهد.

پس زبان به نفرين آنها گشود و گفت اي پروردگار من باران آسمان را از اين جماعت قطع كن و برانگيز برايشان قحطي زمان يوسف (ع) كه مصريان را به آن آزمايش فرمودي و غلام ثقيف را برايشان سلطنت ده تا آنكه برساند به كامهاي ايشان كاسه‌هاي تلخ مرگ را زيرا كه ايشان فريب دادند ما را و دست از ياري ما برداشتند و توئي پروردگار ما، بر تو توكل كرديم و به سوي تو انابه نموديم و به سوي تو است بازگشت همه. پس از ناقه به زير آمد و طلبيد مرتجز اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله را و بر آن سوار گشت و لشكر خود را تعبيه فرمود.

طبري از سعد بن عبيده روايت كرده كه پيرمردان كوفه بالاي تل ايستاده بودند و براي سيدالشهداء عليه السلام مي‌گريستند و مي‌گفتند اَللّهُمَّ اَنْزِلْ نَصْرَكَ يعني بارالها نصرت خود را بر حسين نازل فرما. من گفتم اي دشمنان خدا چرا فرود نمي‌آئيد او را ياري كنيد؟ سعيد گفت ديدم حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه موعظه فرمود مردم را در حالتي كه جبه‌اي از برد در برداشت و چون رو كرد به سوي صف خويش مردي از بني تميم كه او را عمر طهوي مي‌گفتند تيري به آن حضرت افكند كه در ميان كتفش رسيد و بر جبه‌اش آويزان شد و چون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم به سوي آنها ديدم قريب صد نفر مي‌باشند كه در ايشان بود از صلب علي عليه السلام پنج نفر و از بني هاشم شانزده نفر و مردي از بني سليم و مردي از نبي كنانه كه حليف ايشان بود و ابن عمير بن زياد انتهي.

و در بعضي مقاتل است كه چون حضرت اين خطبه مباركه را قرائت نمود فرمود ابن سعد را بخوانيد تا نزد من حاضر شود، اگر چه ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود لكن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتي تمام به ديدار آن امام عليه السلام آمد. حضرت فرمود اي عمر تو مرا به قتل مي‌رساني به گمان اينكه، ابن زياد (ملعون) زنازاده ترا سلطنت مملكت ري و جرجا خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود خود نخواهي رسيد و روز تهنيت و مبارك باد اين دو مملكت را نخواهي ديد، اين سخن عهديست كه به من رسيده اين را استوار ميدارد و آنچه خواهي بكن همانا هيچ بهره از دنيا و آخرت نبري، و گويا مي‌بينم سر ترا در كوفه برني نصب نموده‌اند و كودكان آنرا سنگ مي‌‌زنند و هدف و نشانة خود كنند. از اين كلمات عمر سعد (لعنه الله عليه) خشمناك شد و از آن حضرت روي بگردانيد و سپاه خويش را بانگ زد كه چند انتظار مي‌بريد، اين تكاهل و تواني به يك سو نهيد و حمله‌اي گران در دهيد حسين و اصحاب او افزون از لقمه‌اي نيست. اين وقت امام حسين عليه السلام بر اسب رسول خدا «ص» كه مرتجز نام داشت بر نشست و از پيش روي صف در ايستاد و دل بر حرب نهاد و فرياد به استغاثه برداشت و فرمود آيا فريادرسي هست كه براي خدا ياري كند ما را؟ آيا دافعي هست كه شر اين جماعت را از حريم رسول خدا «ص» بگرداند؟ (منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی)

000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000

لوکان يدری یوم عا شوراء      ما کان یجری فیه من بلاء

ما لاح فجره و لا ا ستنا را            ولا ا ضا ئت شمسه نهارا

ا گر دانست عاشورا که در روزش چها گردد             چه طغیا نها چه ا ستمها چسان جورو جفا گردد

چه خونهائی که میریزد در آن صحرای تفتید ه چه پیکرها شود مجروح چه سرها که جدا گردد

چه نیکو نوجوانانی که می گردد بخون غلطان چه نـیکو پیرمرد ا نی که مقـتـول ا ز جفا گردد

چسا ن سبط رسول ا لله شود مقـتـو ل را ه حق          چسا ن را س نکـوی ا و بر یـد ه ا ز قـفـا گردد

چسا ن صغرا و کلثوم و سکینه ز ینب و سجاد           بسی دیگر پس ا ز ا مر و ز ا سیر ا شقـیا گردد

ا گر ا ی با قری ا ینسا ن همید ا نست عاشورا نمیشد  تا  ا بد  طا  لع که  تا  ظا  لم  فـنـا گردد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@@@@

امروزعاشورابود

امروزعاشورابود***دركربلاغوغابود

امروزحسين بن علي***دركربلا تنهابود

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزروزغربت و***تنهايي سبط نبي است

امروزروزياريِ***فرزندزهراوعلي است

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزهل من ناصرِ***سبط نبي آيدبگوش

امروزدشت كربلا***داردبسي جوش وخروش

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزروزِ تشنگي***باشدبدشت كربلا

امروزروز قحطيِ***آب است اندر نينوا

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزفريادوفغان***ازخيمه ها آيد بگوش

امروزاصغربا لبِ***تشنه است درجوش وخروش

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزروزِ بي كسي***ازبهرِ آلِ مصطفا ست

امروز روزِ غربت و***تنهايي آلِ عبا ست

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروز روزِ آخرِ***ديدارِ زينب باحسين

امروز اندرخيمه ها***باشد بسي افغان وشين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروز روزِ جنگ حق***با باطل وشيطان بود

امروز روزِ ياريِ***قرآن والرّحمن بود

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزدشت كربلا***باشد دولشكردرمصاف

امروزهفتاد دوتن***گِردِ حسين اندرطواف

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزعباس جوان***اندركنارِ نهرِ آب

شدهردودست ازتن جدا***دلها براي اوكباب

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروز اكبرميشود***دركربلافرقش دوتا

بافرق منشق ميرود***نزدعلي شيرخدا

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزحلق نازكِ***اصغربريده ازجفا

امروز نوراني سرِ***شه رابريدند ازقفا

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزاصغرگشته است***تيرسه پيكان راهدف

ازقتل اومحزون شده***زهراوشاه لوكشف

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروز روزِ آخرِ***ديدارِزينب باحسين

ازآن وداع آخرين***عالم شده درشوروشين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزنوراني سرِ***شاه شهيدان جهان

ازتن جدابرنيزه شد***اي واي فريادوفغان

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اي باقري امروزچون***روزِقيامت گشته است

وحش وطيورو انس وجن***بي تاب وطاقت گشته است

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزعاشورابود***دركربلا غوغابود

امروزحسين بن علي***دركربلاتنهابود

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اي تشنه لب حسين حسين***اندرتعب حسين حسين

اي بي كفن حسين حسين***صدپاره تن حسين حسين

مولاي من حسين حسين***آقاي من حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله***حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله

اي بي كفن حسين واي***صدپاره تن حسين واي

دورازوطن حسين واي***اي درمحن حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اين حسين كيست

اين حسين كيست كه عالم همگي عاشق اوست***جامهِ سرخ شهادت به جهان لايق اوست

پرچمِ سرخ و سياهي سرِ هركوي و محل***خود نشاني است كه هر كوي و محل شايق اوست

حبّ اودر دلِ هر شيعه و آزاده بود*** مُهرِ او رونقِ هر مسجد و سجّاده بود

چوكني ماهِ محرّم تو به هركس كه نگاه***بهرِ آن زادهِ زهرا همه پوشيده سياه

يا به پيشا ني شان نام حسين است و شهيد***خوش درخشنده بود، نام حسين هست چو ماه

اين علامات نشاني زعلايق دارد***شورِ عشق است به سرها كه خلايق دارد

درمحرّم تو به هر برزن وكويي كه شوي***يا به هر قصبه و هرشهرو محلي كه روي

خيمه اي برسرِ پا هست و دهند شربت و چاي***يا حسين ازخَدَمَه درهمه جا ميشنوي

اين علامات نشاني بود از عشقِ حسين***كه بود بردلِ اينان زامامِ كونين

اين حسين است جهاني، نه زشيعه تنها***همگان عاشق اويند، ببين ملّتها

هندو و گبرو مسيحي همه درماهِ عزا***برسرو سينه زنانند به شاهِ شُهدا

اين علامات نشاني زحقيقت باشد***چون حسين راهبرِ دين و شريعت باشد

قرعهِ جامِ شهادت ز ازل چون زده شد***نامِ زيبايِ حسين نقشِ درِ ميكده شد

كربلا ميكده عشق بود بر عُشّاق***نامِ هفتادو دو تن زيورِ اين ميكده شد

اين شهيدان همه اُلگويِ شهيدان گشتند***همه از غيرتشان واله وحيران گشتند

خبرِ كرببلا را چو به آدم دادند***خبر از قتلِ حسينش به محرم دادند

آدم آن روز عزادار شد از بهرِ حسين***بهرِ اندوه و غمش وعدهِ مرهم دادند

وعده اش هست مقامي كه قيامت باشد***اندر آن روز حسين شافعِ اُمّت باشد

انبياء زادم و خاتم همه دركرببلا***ديده هر يك اثري از مِحن و رنج و بلا

جمله از بهرِ حسين گشته عزادار و غمين***آري از بهرِ حسين گريه كنند اهلِ ولا

باقري باش تو هم يك زعزادارِ حسين***در دو عالم تو بشو خادمِ دربارِ حسين 

 @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@

بیا و ر و یم  د لا سوی کربلای حسین            بپا کنیم  د ر آ ن غـم  سـر ا عـزای حسین

بیا و ر و یم  و ببینیم  تا  فـتـا د ه کجا            ز صد ر رزین بزمین قا مت رسای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم تا  بر ید ه  کـجـا                      ز کینه  شهـر ستـمگر  سر ا ز قفای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم ز یر خـنجر شمر                     که تر نمو د ه لب  خشک جا نفـزای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم و قـت جا ن دادن           که سوی قبله کشیده است دست وپای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم حـضرت عـبا س            کجا ز پا ی فـتـا د ه ا ست د رهـوای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم  تا  عـلی  ا کـبـر            کجا نـمـود ه سـر و جـا ن خود فدای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم شد کـجـا  به سما           نو ا ی  ا لعـطش  طـفــل  بی  نوای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم  ز ینب  ا فـکـا ر            کجا به  سـیـنـه  و سـرمـیـزنـد برای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم تا چه  شد  قا  سم                    که  یا  د  گـا ر حسـن بـود ا ز برای حسین

بیا و ر و یم  و ببینیم  تا علی  ا صغر            ز تیر حـر مـلـه چو ن  شد بد ستهای حسین

هزار شکر که جو د ی چو د رجود آمد          نـد  یـد  ا ز هـمـۀ  ما  سـوی  سوای حسین

«ديوان جودي خراساني»

00000000000000000000000000000000000000000000000000

عشق با زی کا ر هـر شـیّا د نیست                ا ین  شکا  ر د ا م هـر صـیا د  نیست

عـا شـقی را قـا بـلـیـت لا زم ا ست                طا لـب حـق را حـقـیـقـت لا ز م ا ست

عشق ا ز معشو ق ا و ل  سر زند                          تا   بعـا  شـق  جـلـو  ۀ  د  یگـر  کـنـد

تا بحد ی  که  بر د هستی ا ز ا و                  سر زند صد  شو ر ش و مستی ا زا و

شا هـد ا ین مد عا خـو ا هی ا گر                  بر حسـیـن  و حــا  لـت  ا و کـن نـظـر

روز عا شورا د رآن مید ان عشق                 کـر د  ر و ر ا جـا نب سلـطـا ن عشق

با ر ا لـهـا ا ین سرم ا ین پیکـر م                  ا ین عـلـمـد ا ر ر شـیـد  ا  ین  ا کبرم

این سکینه ا ین رقیه  ا ین ر با ب                 این عروس دست و پا درخون خضا ب

این من واین ساربان این شمردون                این تـن عــریـا ن مـیـا ن خاک و خون

پس خطاب آمد ز حق کای شاه عشق             ای حسین ای یکه  تا ز ر ا ه عشق

گر تو بر من عـا شـقی ا ی مـحـتـرم              پرد ه  بر کش من بتو عا شق  ترم

غـم  مخـو ر که  من خرید ا ر توا م               مشتر ی  بـر جـنس با ز ا ر تو ا م

هـر چه بود ت د ا د ه ای در را ه ما              مـرحـبـا صد مـرحـبـا خـو د هم  بیا

خـود بـیـا که  مـیکشـم  مـن  نا ز تو              عرش و فـرشم جـمـله پا ا ند ا ز تو

لـیک خـود تنها مـیا  د  ر بز م  یا ر              خو د بیا و ا صغر ت  را هم  بیا ر

خـوش  بود د ر بزم  یا را ن بـلـبـلی              خـا صه  د ر مـنـقـا ر ا و برگ گلی

خـود تو بـلـبـل گـل علی  ا صغر ت                ز و د تر بشتا ب  سو ی د ا و ر ت

«ناصرالدین شاه قاجار اشک شفق ص 331»

000000000000000000000000000000000000000000000000000

ا مـر و ز عـا شو ر ا بو د  د ر کربلا غـوغـا بود***د ر گلستا ن  مصطفی  پر پر ز کـیـن گلـهـا  بو د

جنگ میا ن کـفـر و حق مغـلوبه ا ست  و تن بـتـن***هـر جا ببینی دست و سرگشته جـد ا د ور ا ز بدن

یا پا ره پا ره جسمها یا غـرقـه خـون گلگو ن بد ن***دشت ودمن شد لاله گون رنگین زخون صحرا بود

حـر ر یا حی  آ مد  ه  بر  یا ری  سـلـطا ن  د یـن***توبه کنا ن د ستش بسر کرد ه فرار ا ز ظلم و کین

گشته جـد ا ا ز قـیـد و بند  آ زا د  مرد ي  را ببین***گشته  شـهـیـد  ر ا  ه  حـق  تا  شا فـع فـر د ا بو د

اصحاب و یا ران حسین یک یک به میدان میروند***در ر ا ه  یا ری خـد ا چـون شیر غـرا ن می روند

حـمـله کـنا ن بر د شمـنا ن با تـیغ بـرا ن می روند***از تیـغـشا ن رنگـیـن بخـون آ ن عرصه هـیجا بود

د شمن چنا ن رو به بود ا ز تیغشا ن ا ند ر فـرا ر***و ز ا ینطرف و ز آنطرف ا ند ر یمین و د ر یسار

آنـهـا چـنان  شیر ژیا ن با شـنـد  د ر حا ل شکا ر***د ر د ست هـر یک کشته ها دهـها و یا صد ها بود

هر یک فتد در خاک و خون گوید در آندم یا حسین***يكد م  قد م  نه  بر سر م  تو ا ي  ا ما م عا لـمـيـن‌       

شـوشـا فـع من  يا حسين ا ي تـو شفـيع  نشا  تـيـن***تا که نگـو یـنـدم  کسی جا ن د ا د نش تنها  بو د

گیرد حسین برد ا مـنـش سرهـا ی یا را ن آ نزما ن***د ست محبت  ر ا کشد بر چشم و بر سرها یشا ن

گو ید بخو ا ب ا ی یا ر من نزد خد ا شو میهما ن***مهـمـا نی حـق با قـری  مـزد  شـهـا  د  تهـا  بو د

0000000000000000000000000000000000000000000000000000000

سلام ما  سلا م  ما به جسم پا ر ه  پا ر ه ا ت***سلام مـا سلا م مـا به زخـم بی شـمـا ره ا ت

سلام ما به جسم تو که گشته است بخون طپان***سلام مـا به زیـنـبی که مـیکـنـد  نـظـا ره ا ت

سلام ما به حنجر ت  که  تشنه لب برید ه  شد***به زخـمـهـای پـیکرت فـزون بد ازستاره ا ت

سلام ما  به قا سمت  به ا کبرت به ا صغرت***به عـون وهم بجعفرت به طفل شیرخواره ات

سلام ما  به  مسلم  و  سقـا  و میر  لشکر ت***ز هـیر تو بر یر تو حـبـیـب  بـن  مـظا هـرت

سلام ما به عبا س و به حر و نا فع و هلا ل***سلام با قری به هر کسی که هست یا ورت

0000000000000000000000000000000000000000000000

00000000000000000000

00000000000

نوبت امام حسين عليه السلام رسيده است

امام حسین علیه السلام در روز عاشورا پس از شهادت علی اصغر، کودک شیرخوارش، شمشیرش را از نیام بیرون کشید، در برابر سپاه دشمن ایستاد و اشعاری به این مضمون خواند:

« من فرزند علی مطهر از خاندان هاشم هستم. افتخار می‌کنم و این افتخار برای من بس است.

جدّم رسول خداست، بهترین انسان روی زمین، و ما مشعل‌های نورانی الهی در میان خلقیم.

مادرم فاطمه فرزند احمد است و عمویم جعفر طیار که دو بال پرواز دارد.

کتاب خدا در میان ما نازل گردیده و هدایت و وحی در ما به خوبی ذکر می‌شود.

ما امان خداییم برای همه مردم؛و این مطلب را آشکارا و پنهان در میان مردم بیان می‌کنیم.

ما صاحبان حوض کوثر ایم و دوستان‌مان را با جام رسول خدا سیراب می‌کنیم و این سخن را جای انکار نیست.

پیروان ما در میان مردم گرامی‌ترین پیروانند و دشمن ما در روز رستاخیز زیانکار است.»__

آن گاه مبارز طلبید و هر که در برابرش قرار گرفت، به خاک هلاکت افتاد؛ عده زیادی از پهلوانان دشمن را به جهنم فرستاد تا وقتی که دیگر هیچ‌کس جرأت به میدان آمدن نداشت. (منتهی الامال، ج 1، ص 715)

امام حسین علیه السلام در روز عاشورا پس از آن که مبارز طلبید و عده‌ی زیادی از دشمن را به هلاکت رساند و دیگر کسی جرأت رودررویی تن به تن با او را نداشت، به جانب راست لشگر دشمن حمله‌ور شد در حالی که این رجز را می‌خواند:« مردن بهتر از آلوده شدن به عار و ننگ است، و عار و ننگ بهتر از داخل شدن در آتش است.»

آن گاه به سمت چپ لشگر دشمن حمله کرد و این رجز را خواند:« من حسین فرزند علی هستم، سوگند یاد کردم که تسلیم نشوم. پدرم را حمایت می کنم و پیرو دین نبی اکرم هستم.»

حسین علیه السلام کلمه مبارکه « لا حول و لا قوة الا بالله » را تلاوت فرمود و شمشیر می‌زد و می‌کشت و گاهی که پهلوانان دشمن بر او حمله می‌کردند، چنان بر آنها می تاخت که آنان همانند گله‌ای گوسفند که گرگ دیده باشند، می‌رمیدند و می‌گریختند. مجموعا سی هزار نفر با او جنگیدند و ابن شهر آشوب نقل کرده است که حسین علیه السلام 1950 نفر از دشمن را به هلاکت رساند و عده‌ی زیادی را مجروح ساخت.

برخی از راویان گفته اند: به خدا سوگند هرگز مردی شجاع‌تر از حسین ندیده‌ایم که لشگری بسیار او را و اهل بیت او را محاصره کرده باشند و همه یاران و فرزندان او را کشته باشند و افزون بر این مصائب، تشنگی و حرارت آفتاب و جراحت‌های زیاد، توانش را بریده باشد؛ و با وجود این، گرد اضطراب و اضطرار بر دامنش ننشیند و تزلزل در وجودش راه نیابد. (منتهی الامال، ج 1، ص 716)

امام حسین علیه السلام بعد از ظهر عاشورا پس از آخرین وداع با اهل بیت خود و توصیه به صبر و شکیبایی بر صف لشگر دشمن تاخت و با لب تشنه و بدن خسته از کشته پشته می‌ساخت.

لشگریان دشمن از هر طرف او را تیر باران می‌کردند و از کثرت تیرهایی که بر چشمه‌های زره او نشست، سینه مبارکش چون پشت خارپشت شد. بنا بر روایتی از حضرت باقر علیه السلام - که خود در کربلا حضور داشت - بیش از سیصد و بیست جراحت بر بدن مبارک امام حسین علیه السلام وارد شد.

امام علیه السلام بر اثر جراحت‌های زیاد و تشنگی فراوان و ضعف و خستگی، توقف کرد تا لحظاتی استراحت کند. ناگهان یکی از سپاهیان دشمن، سنگی به سویش پرتاب کرد. آن سنگ به پیشانی امام اصابت کرد و خون بر صورت مبارکش جاری شد.

امام لباس خود را بالا زد تا چشم خود را از خون پاک کند که ناگاه تیری سه شعبه و زهرآلود، بر سینه‌اش نشست. در آن حال فرمود:« بسم الله و بالله و علی ملةِ رسول الله صلی الله علیه و آله» و آن گاه سر به آسمان بلند کرد و گفت:« ای خداوند من! تو می دانی که این گروه مردی را می کشتند که تنها پسر پیغمبر در روی زمین است.»

سپس دست برد و آن تیر را از پشت بیرون کشید و خون فواره زد.

آن گاه دست به زیر آن زخم گرفت و وقتی پر از خون شد، به آسمان پاشید و قطره‌ای از آن به زمین بازنگشت. دوباره دستش را از خون پر کرد و به سر و روی محاسن خود مالید و فرمود:« به همین صورت با جدم رسول خدا دیدار خواهم کرد و نام کشتگان خود را به او خواهم گفت.» (منتهی الامال، ج 1، ص 721)

در روز عاشورا هنگامی که در اثر فراوانی جراحات و تشنگی، ضعف بر امام حسین علیه السلام چیره شد، شمر فریاد زد:« چرا منتظرید؟ حسین جراحات زیادی برداشته است و نیزه ها او را از پای در آورده است. از هر طرف بر او حمله کنید، مادرانتان در عزای شما بگریند!»

سپاه عمر سعد از هر طرف بر امام حمله ور شدند. حصین بن تمیم تیری بر دهان امام زد و ابو ایوب غنوی تیری بر گلوی او، زاعة بن شریک ضربتی بر کتف امام وارد ساخت و سنان بن انس نیزه‌ای بر سینه مبارکش و صالح بن وهب نیزه‌ای بر پهلویش. امام بر گونه راست روی زمین افتاد. آن گاه نشست و تیر را از حلق شریفش بیرون آورد.

شیخ مفید در کتاب ارشاد از حمید بن مسلم روایت می کند که گفت موقعی که شمر بن ذی الجوشن شجاعت و دلاوری امام حسین را دید سواران را دستور داد تا در عقب پیادگان جای گرفتند کمان داران را امر کرد تا امام حسین را تیرباران نمایند تیراندازان بدن مقدس آنحضرت را هدف تیر قرار دادند آنقدر تیر بر بدن مبارک امام حسین اصابت کرد که آن تیرها مانند خارهای خارپشت در بدن آن امام مظلوم نمایان بود در این وقت بود که امام علیه السلام از جنگ دست کشید و لشکر در مقابل آن بزرگوار ایستادند.

در همین موقع بود که حضرت زینب کبرا علیها السلام بر در خیمه قرار گرفت عمر سعد را مخاطب نمود و فرمود : و یحک یا عمر ایقتل ابو عبدالله و انت تنظر الیه . عمر جوابی به زینب نگفت و طبق روایت طبری اشک عمر بصورتش جاری شد و صورت خود را از زینب برگردانید زینب کبری متوجه لشکر شد و فرمود و یحکم اما فیکم مسلم. « وای بر شما! آیا در میان شما مسلمانی نیست؟» ولی هیچ کس پاسخ نداد.

در باره قاتل امام حسین علیه السلام چند گونه روایت وجود دارد:

1ـ « شمر بن ذی الجوشن »: او امیر لشگر عمر بن سعد بوده است. نوشته‌اند که شمر خشمگین روی سینه مبارک امام نشست و محاسن او را گرفت. وقتی خواست سر امام را ببرد، امام لبخندی زد و فرمود:« می‌دانی من کیستم که می‌خواهی مرا بکشی؟»

شمر پاسخ داد:« آری، تو را خوب می‌شناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت علی مرتضی و جدت محمد مصطفی است. تو را می کشم و باکی ندارم.» سپس امام را با دوازده ضربه شمشیر به شهادت رساند و سر مبارک او را جدا کرد.

2ـ « سنان بن انس نخعی »: او به خولی گفت:« سر حسین را از بدن جدا کن.» اما خولی سست شد و لرزه بر اندامش افتاد. سنان به او گفت:« خدا بازویت را سست گرداند. چرا می لرزی؟» و خود پیاده شد و سر امام را جدا کرد و به دست خولی داد.

3ـ « خولی بن یزید »: او بر امام یورش برد و سر مقدس آن بزرگوار را جدا نمود و نزد عبیدالله بن زیاد برد و گفت:« رکاب مرا از طلا و نقره لبریز کن. من پادشاه بزرگی را به قتل رساندم، بهترین مردم را از نظر مادر و پدر و بهترین مردم از نظر نژاد و نسب را کشتم. »

(منابع : بحارالانوار، ج 45، ص 56 - کامل ابن اثیر، ج 4، ص 78 - الاستیعاب، ج 1، ص 393 - قصه کربلا، ص 373)

« هلال بن نافع » روایت می‌کند:« در روز عاشورا ما با اصحاب عمر بن سعد ایستاده بودیم که ناگهان شنیدیم کسی فریاد می‌زند: ای امیر! بشارت باد بر تو که اینک شمر حسین را به قتل رساند!

همه جمع شدیم و جان دادن حسین را تماشا کردیم.

به خدا سوگند که هیچ کشته‌ی آغشته به خونی را نیکوتر و درخشنده‌روی تر از او ندیدم. نور و زیبایی چهره او مرا از خود بیخود کرد. حسین در آن حال آب می‌خواست. شنیدم مردی به او گفت:« هرگز آب نمی‌خوری تا در آتش بیفتی و از حمیم جهنم بنوشی.»

و شنیدم که حسین پاسخ داد:« من نزد جدم می روم و در بهشت در کنار او خواهم بود. از آب گوارا خواهم نوشید و از آنچه شما با من کردید به او شکایت خواهم کرد.»

لشگریان غضبناک شدند، گویی خداوند در دل آنها رحمت نیافریده بود. من گفتم:« به خدا سوگند دیگر در هیچ کاری با شما شریک نمی شوم.» (قصه کربلا، ص 371 - نفس المهموم، ص 366)

هنگامی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، فرشتگان آسمان به شیون آمدند و گفتند:« پروردگارا، این حسین برگزیده تو و فرزند پیامبر تو بود.»

خداوند عزوجل تمثال حضرت قائم علیه السلام را به فرشتگان نشان داد و فرمود:« با او انتقام خون حسین را خواهم گرفت.» ( قصه کربلا، ص 374 - کافی، ج 1، ص 465)

پس از شهادت امام حسین علیه السلام سپاه کوفه تکبیر گفتند: زمین به سختی لرزید و شرق و غرب تاریک شد. مردم را زلزله و برق فرو گرفت و آسمان خون بارید و هاتفی از آسمان ندا کرد: به خدا سوگند امام، فرزند امام و برادر امام و پدر امامان، حسین بن علی کشته شد. (1)

راوی گفت: در آن وقت غبار شدید همراه با تاریکی و طوفان سرخی که امکان دیدن نمی گذاشت آسمان را فرا گرفت که آن گروه گمان کردند عذاب بر آنها نازل گردیده است و ساعتها ادامه داشت.

امام صادق علیه السلام به زراره فرمود: ای زراره! آسمان چهل روز بر حسین علیه السلام خون گریست و زمین چهل روز به سیاهی گریست و خورشید تا چهل روز به گرفتگی و سرخی گریست و. .

خلاد می گوید: بعد از شهادت حسین (علیه السلام) تا مدتی خورشید چون طلوع می کرد بر دیوارها و ساختمانها صبح و عصر آثار سرخی به چشم می خورد و مردم هر سنگی را بر می داشتند زیر آن خون تازه بود.

(منابع : قصه کربلا، ص 376 -  ذریعة النجاة، ص 147 ـ اللهوف، ص 53 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 206 ـ مختصر تاریخ ابن عساکر، ج 7، ص 149)

هنگامی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، فرشتگان آسمان به شیون آمدند و گفتند:« پروردگارا، این حسین برگزیده تو و فرزند پیامبر تو بود.»

خداوند عزوجل تمثال حضرت قائم علیه السلام را به فرشتگان نشان داد و فرمود:« با او انتقام خون حسین را خواهم گرفت.» (قصه کربلا، ص 374 - کافی، ج 1، ص 465)

0000000000000000000000000000000000000000000

تل زينبيه

                       بر تلّ زینبیه آمد چو زینب زار                 بر سینۀ حسین دید بنشسته شمر غدار

افتاده دید در خون زینب تن برادر       بگرفته دور او را آن فرقۀ بداختر

                مجروح گشته چشمش از تیغ و خنجر      بر روی سینه اش دید بنشسته شمر غدار      

آندم بر سم اعراب دخت ولی داور       بنهاد دستها را آندم ز قمر بر سر

گفتا بآه و زاری با ابن سعد کافر         داری نظاره ظالم بر قوم شوم اشرار   

بنشسته شمر بیدین بر سینۀ حسینم     تا سر جدا نماید از جسم نور عینم

             تو می کنی نظاره او می کشد حسینم          بر گود هدامانی بر این غریب بی یار   

از حرف زینب زار بن سعد زشت بیدین           سر را بزیر افکند آن کافر بدآئین

گفتا دگر حسینت زنده نماند از کین      از بسکه خورده تیغ و تیر و سنان بسیار       

مایوس شد چو زینب از حرف آن جفا جو        رو کرد آن ستمگش بر شمر شوم بدخو

گفتا که ای ستمگر آخر ترا حیا کو       با پای چکه مشکن صندوق علم دادار  

ده مهلتی که بندم از مهر چشمهایش    ده مهلتی کشانم بر سوی قبله پایش

           منما تو ای بد اختر لب تشنه سر جدایش        آخر ندا و گوشی بر حرف آن دل انکار          

آوخ سر مندیش چون از بدن جدا کرد نه شرم از خداوند نه خوف از جزا کرد

اطفال بیکسش را با درد مبتلا کرد       عاصی زماتمش شد از دیدگان گهربار

0000000000000000000000000000000000000000

ایا شمر خاف الله و احفظ قرابتی                   من الجد منسوباً الی القائم المهدی

ایا شمر تقتلنی و حیدره ابی              و جدی رسول اکرم مهتدی

و فاطم امی و الزکی ابن والدی                    و عمی هو الطیار فی جنه الخلدی

و نادی الا یا زینب و یا سکینه            ایا ولدی من ذایکون لکم بعدی

الا یا رقیه یا ام کلثوم انتم                  ودیعه ربی الیوم قد قرب الوعد

ایا شمر ارحم ذاالعلیل و بعده             حریما بلا کفل یلی امر هم بعد

«وقایع عاشورا ص 496»

00000000000000000000000000000000000000000000000

امان ازتشنگي

ای شمر پر جور و جفا ظالم امان از تشنگی              ای کافر دور از خدا ظالم امان از تشنگی

من زادۀ پیغمبرم نور دو چشم حیدرم                       رحمی بحال مضطربم ظالم امان از تشنگی

من داغ اکبر دیده ام مرگ برادر دیده ام                   تنهای بی سر دیده ام ظالم امان از تشنگی

بگذار آید خواهرم در وقت مردن بر سرم                  بندد دو چشمان ترم ظالم امان از تشنگی

«وقایع عاشورا ص 496»

000000000000000000000000000000000000000000000

يك دوجرعه آب

مراست یک سخن ای کوفیان سنگین دل       اگر ز راه ترحم مرا جواب دهید

سرم بروی تراب و نگویم آنکه چرا               مکان تراب بفررند بو تراب دهید

اگر چه از اثر آفتاب جانم سوخت                  نگویم آنکه نجاتم ز آفتاب دهید

شکافتید سرم را و من نمی گویم                  که ملحمی بحسین از ره صواب دهید

ز داغ اکبر اگر سوختم نمی گویم                  که نی رواست مرا بیش از این عذاب دهید

ولی در این دم آخر ز تشنگی مردم               مرا برای خدا یک دو جرعه آب دهید

«وقایع عاشورا ص 492 مجالس الزاهدین ص 141»

0000000000000000000000000000000000000

يك جرعه آب

از تشنگی فتاده بجانم شراره ای                   ای قوم بی حقوق بحالم نظاره ای

خواهید کشتنم دگر این تشنگی چرا                         من در جهان نمی کنم عمر دوباره ای

سیراب می شوند به هر ساعت از فرات                    وحش و طیور و دیو و دد از هر کناره ای

لب تشنه فراتم و راه عبور من           بر بسته اید با سپه بی شماره ای

بر نرخ جان اگر بفروشید میخرم                   یک جرعه آب زانكه دگر نیست چاره ای

«مجالس الزاهدین ص 127»

000000000000000000000000000000000000000

زينب س وعمرسعد

تو اندر زیر چتر زر نشسته               حسین را بر جگر خنجر نشسته

تو اندر سایه باشی شاد و خندان                  حسین در آفتاب گرم و سوزان

ترا در بر لباس زر و دیبا                  بود عریان تن فرزند زهرا

قدح در پیش روی تو پر از آب                    حسین از تشنگی گردید بی تاب

تو اندر صد رزین با خاطر شاد           حسین من بزیر تیغ جلاد

ترا جان خرم و دل آرمیده                 حسین را از سنان پهلو دریده

«خزائن الشهدا ص 92»

00000000000000000000000000000

دعنا نودعه و نجلس عنده                یا شمر قبل تفرق و تناء

دعنا نغطی وجهه بردا            دعنا نعالج جرحه بدواء

دعنا نظلل جسمه یا شمر                  عن حر المجیر و نفخه الرمضاء

دعنا نزد للخیام و تاته            یا شمر بالسجاد ذی الضراء

دعنا نرش الماء فوق جبینه               فلعله یصحوا من الاغماء

«وقایع عاشورا ص 483»

00000000000000000000000000

امانم ده

امانم ده که آیم روبرویش                 نریزد بر زمین خون گلویش

گذارم مرهمی بر پیکر او                  نهم از خاک بر دامن سر او

ببوسم یکزمانی روی پاکش               ببر گیرم وجود چاکچاکش

تو ای شمر سیه دل رو کناری            که آیم بر سرش با آه و زاری

بپاشم آب از مژگان چشمان               بود آخر غریب این بیابان

ببندم چشمهای نازنینش                   نمایم پاک این خون جبینش

«وقایع عاشورا ص 483»

00000000000000000000000000000000

چه بودتقصيرت

ندانم ای شه خوبان چه بود تقصیرت                       که آن بتیر زندوان یکی شمشیرت

مشبک است چرا سینه ات ز نوک حدنگ                           شوم فدای تو و سینه پر از تیرت

گمان کسی نکشیده بقتل صید حرم                چه شد که تیر زنندی بسان نخجیرت

سرت شکافته پهلو دریده تن مجروح             هنوز تا چه مقدر بود ز تقدیرت

قدت خمیده و آهت علم کشیده مگر               نموده ماتم عباس نوجوان پیرت

فتادۀ و ترا ناب استقامت نیست                    نموده مردن اکبر مگر زمین گیرت

ز تیر حلق علی اصغرت نمیدانم                    بزیر تیغ جفا گریۀ گلو گیرت

«خزائن الشهدا ص 93»

000000000000000000000000000000000

اين حسين است

مهلتی تا بسوی قبله کشم پایش را                سایه از معجز نیلی کنم اعضایش را

تر کنم ز اشک روان لعل گهر زایش را                    سیر ببینم دم آخر رخ زیبایش را

که دگر وعده دیدار قیامت باشد                    میرود سوی سفر خیر و سلامت باشد

این حسین است که قنداقه او را جبرئیل                    برد بر عرش بفرمان خداوند جلیل

این حسین است که خادم بودش میکائیل                   این حسین است که دربان بودش اسرافیل

بچه تقصیر تو امروز جوابش ندهی               بلب آب کشی تشنه و آبش ندهی

زیر خنجر چو حسین نالۀ زینب بشنید             چشم بگشود ز هم خواهر خود را طلبید

گفت با او که مرا عمر بآخر برسید                دگر از زندگی من بنما قطع امید

رو سوی خیمه که هنگام گرفتاری تست                   آخر عمر من و اول بی یاری تست

رو سوی خیمه پرستاری اطفالم کن               گریه بر حال خود ای خواهر نالانم کن

ناله بر در دل عابد بیمارم کن             جمع بر دور خود اطفال پریشانم کن

که پس از من به بسی درد گرفتار شوی                   سر برهنه بسر کوچه و بازار شوی

پس بناچار سوی خیمه روان شد زینب           بفغان آمد و نومید زجان شد زینب

دید چون شام سیه روز جهان شد زینب                    بار دیگر سوی میدان نگران شد زینب

دین جن و ملک و ارض و سما می گرید                  بسرنی سر شاه شهدا می گرید

«مجالس الزاهدین ص 120 خزائن الشهداص117»

000000000000000000000000000000000000000000

بروبه خيمه

خواهر برو به خیمه که جانم بر آمده             عمرم تمام گشته اجل بر سر آمده

خواهر برو بخیمه که از بهر کشتنم               شمر لعین گرفته بکف خنجر آمده

خواهر برو که نوک سنان ساخت کار من                  کامم دگر ز فیض شهادت بر آمده

خواهر برو که حالت جان دادنم رسید             زین تیر و نیزۀ که بر این پیکر آمده

خواهر برو بخیمه که بهر عیادتم                  قد خمیده حضرت پیغمبر آمده

خواهر برو بخیمه بی چشم بستنم                 زهرا گشوده موی و بچشم تر آمده

خواهر برو بخیمه که با خیل اولیاء               با بم علی تبعزیۀ اکبر آمده

خواهر برو که ناله ام از زخم و تیر نیست                 یادم ز تیر خلق علی اصغر آمده

این غیرتم کشد که بگویند کوفیان                 زینب بقتلگه سر بی معجر آمده

کردند منشیان بسی این شرح را رقم              جودی چه شد که نام تو سر دفتر آمده

«خزائن الشهدا ص 113»

0000000000000000000000000000000000

خواهربرو

خواهر برو که کار حسینت تمام شد               خواهر برو که صبح امید تو شام شد

خواهر برو که طایر روحم ز سر شده                      بس نوک نیزه بر جگرم کارگر شده

خواهر برو مدار دگر انتظار من                    خواهر برو که نوک سنان ساخت کار من

خواهر برو که دیده ام از خون دل تر است                چشمم بزیر تیغ سوی نعش اکبر است

خواهر برو که زندگی من حرام شد               دیگر بخیمه آمدن من تمام شد

خواهر برو مپاش نمک بر حراحتم                خواهر برو نماید دشمن شماتتم

رو در حرم که ننگری ای بی قرینه ام            کز ضرب چکمه شمر شکسته است سینه ام

برگرد تا نظر نکنی زیر دشنه ام                   برگرد تا لنگری این گونه تشنه ام

«خزائن الشهداء ص 113»

000000000000000000000000000000000

خواهرحزينم

سوی خیمه برگرد خواهر حزینم                   تا بزیر خنجری ننگری چنینم

رو بخیمه خواهر کز عطش نبینی                 وقت جان سپردن آه آتشینم

رو که بهر قتلم اینک ایستاده             خولی از یسار و شمر از یمینم

نیزه سنانم آمده به پهلو                   تیر بوالحنوقست خورده بر جبینم

رو که تا نبینی وقت دادن جان            از لگد شکسته سینه حزینم

تو اسیر شام و من شهید کوفه                    تو از این بناله من از این غمینم

من بقتلگاهم پیش نعش اکبر              تو بخیمه گه رو نز دعا بدینم

تو بناله چون رعد نزد زاده سعد                  من ز خنجر شهر با اجل قرینم

یا بپوش دیده تا مرا نبینی                 یا برو بخیمه تا تورا نبینم

«وقایع عاشورا ص 484 مجالس الزاهدین ص 222»

000000000000000000000000000000000000

پرروح الامين فتاد

چون شهسوار معرکۀ دین ز زین فتاد            خورشید سرنگون ز فلک بر زمین افتاد

نزدیک شد که عرش ز کرسی نگون شد                            از بسکه لرزه بر تن عرش برین فتاد

ز انسان گسست نظم صف دین زهر طرف                 غلطان بخاک معرکه در ثمین فتاد

از بس بروی خاک چو سمبل بخون طپید                  صد جا شکست در  پر روح الامین فتاد

چون رشته حیات شه تشنه لب گسیخت                    بس عقده ها برشتۀ حبل المتین فتاد

هم سیر گشت جعفر از آب حیات خویش                   هم عین کوثر از نظر حور عین فتاد

کار جهان چرا نشد آخر دریغ و درد              او را چو کار با نفس آخرین فتاد

«دولتشاهی اشک شفق ص 324»

000000000000000000000000000000000000

زكوهه زين برزمين

چون شاه دین ز کوهۀ زین بر زمین فتاد                  از بیم کفر لرزه بر اندام دین فتاد

تسبیح طاعت از کف روحانیان گسیخت           تاج تقرب از سر روح الامین فتاد

چون تار اشک رشتۀ پروین بخاک ریخت                  آنجا که گوشوارۀ عرش برین فتاد

آندم طناب خیمۀ گردون ز هم گسیخت            شد هر ستاره اشکی و از چشم چرخ ریخت

«صحبت لاری : اشک شفق ص 363»

000000000000000000000000000000000000

بعزم شهادت

چون شاه دین بعزم شهادت سوار شد            چشم ملک بعرش برین اشکبار شد

خورشید همچو طشت پر از خون طلوع کرد              هول قیامت از همه سو آشکار شد

حورا چو گل بخلد برین جامه بر درید             رضوان دلش چو لاله ز غم داغدار شد

از دود و آه پردگیان تیره شد هوا                 وز خون زمین ماریه چون لاله زار شد

«محمود خان ملک الشعراء، اشک شفق ص354»

00000000000000000000000000000000000000000

چون تشنگی عنا ز کف شاه دین گرفت           از پشت زین قرار بروی زمین گرفت

پس بی حیائی آه که دستش بریده باد             از دست دین و سر از شاه دین گرفت

«صباحی بیدگلی ، اشک شفق ص 306»

000000000000000000000000000000000

خورشيدسربرهنه

روزی که شد بنیزه سر آن بزرگوار               خورشید سر برهنه بر آمد زکوهسار

موجی بجنبش آمد و برخواست کوه کوه                  ابری ببارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن                  گفتی فتاد از حرکت چرخ بی قرار

عرش آنزمان بلرزه در آمد که چرخ پیر                   افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه که گیسوی حورش طناب بود           شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پای محملشان داشت جبرئیل            گشتند بی عماری و محمل شتر سوار

با آنکه سر زد این عمل از امت نبی               روح الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو بشام کرد               نوعیکه عقل گفت قیامت قیام کرد

«محتشم : اشک شفق ص 261»

00000000000000000000000000000000000

روي خاك تيره

روی خاک تیره قرآن مجید افتاده است           یا تن صد بارۀ شاه شهید افتاده است

بسکه سنگ و تیغ و نیزه روی جسمش ریخته           زینت دامان زهرا ناپدید افتاده است

ای خدا بر زینب زار و پریشان چون گذشت               کاینچنین در قتلگه زار و وحید افتاده است

ای برادر بود ماوایت بدامان نبی                   پیکرت بر خاک از ظلم یزید افتاده است

قامت سرو حسین از بار محنت شد دوتا                   یا علم از دست عباس رشید افتاده است

گشته لیلا همچو مجنون از غم مرگ پسر                  اکبرش بر خاک چون سرو امید افتاده است

پرسشی جان اخا ازی بد بیمار کن                 زانکه تب بر جسم زار وی شدید افتاده است

قاری از فیض مصیبت خوانی شاه شهید                   در میان همقطاران رو سفید افتاده است

«قاری : گلزار شهیدان ص 267»

000000000000000000000000000000

ازحرم تا قتلگه

از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین                    از عطش در زیر خنجر دست و پا میزد حسین

همچه بسمل زیر تیغ شمر میزد دست و پا                نیمۀ چشمش بقاتل نیمه ای در خیمه ها

دل پر از خون از نوای کودکان بی نوا            تکیه گه بر خاک گرم کربلا میرد حسین

زیر خنجرگاه از سوز عطش رفتی ز هوش                گاه بر آه زنان در خیمه گه میداد گوش

گاه از بی یاری زینب زدی از دل خروش                  صیحه از بیماری زین العباد میزد حسین

پای چکمه یکطرف بر سینه اش شمر لعین                جا نموده بهر قتلش کرده بالا آستین

ناله اهل حرم رفته بچرخ چارمین                  ز آتشین آهش شرر بر ما سوی میزد حسین

گاه فرمودی بزینب کای بلاکش خواهرم                    ناله کم کن جان خواهر باش صابر در حرم

جان تو جان سکینه داغدیده دخترم               شکوه از بد عهدی آل زنا میزد حسین

زیر خنجر گاه فرمودی به شمر ای شمردون              تشنه من از بهر آب و تو مرا تشنه بخون

تشنه لب ای بی حیا سر از تنم منما برون                  نالۀ لا تشمتی الا عدا بها میزد حسین

در جوانی پیر شد از مرگ عباس جوان                    داغ قاسم قامت سروش نمودی چون کمان

یکطرف از داغ اصغر همچو بلبل در فغان                 از غم اکبر بسر دست عزا میزد حسین

گاه مینالید از بیداد شمر پر جفا                    گاه بهر امت عاصی بحق در التجا

بود چون سماک رازان شه شفاعت مدعا                  زین شهادت بیرق روز جزا میزد حسین

«سماک : گلزار شهیدان ص 264»

00000000000000000000000000000000000000

ذوالجناح به طرف خيام

چون حضرت سيد الشهداء عليه السّلام به درجه رفيعه شهادت رسيد، اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطيد و سر و كاكُل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اَعلى صورت بانگ و عَويلى برآورد و روانه به سوى سرا پرده شد چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سرخود را بر زمين زد تا جان داد، دختران امام عليه السّلام چون صداى آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرت است كه بى صاحب غرقه به خون مى آيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده ، آن وقت غوغاى رستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد واحسيناه و وااماماه بلند شد.

شاعر عرب در اين مقام گفته :

شعر :

وَراحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ

يَنُوحُ وَيَنْعى الظّامِى ءَ الْمُتَرَمِّلا

خَرَجْنَ بُنَيّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِرا

فَعايَنَّ مُهْرَ السِّبْطِ وَالسَّرْجُ قَدْ خَلا

فاَدْمَيْنَ بلَّلطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ

وَاَسْكَبْنَ دَمْعا حَرُّهُ لَيْسَ يَصْطَلى

و شاعر عجم گفته :

شعر :

به نا گه رفرف معراج آن شاه

كه با زين نگون شد سوى خرگاه

پروبالش پر از خون ديده گريان

تن عاشق كُشش آماج پيكان

به رويش صيحه زد دخت پيمبر

كه چون شد شهسوار رُوز محشر

كجا افكنديش چونست حالش

چه با او كرد خصم بدسگالش

مرآن آدم وَش پيكربهيمه

همى گفت الظليمه الظليمه

سوى ميدان شد آن خاتون محشر

كه جويا گردد از حال برادر

ندانم چُون بُدى حالش در آن حال

نداند كس بجز داناى احوال

راوى گفت : پس اُم كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه و عويل برداشت و مى گفت :

وامُحَمَّداه واجَدّاه و انبِيّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِيّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراء صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحزُوزُ الرَّاْسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوبُ الْعِمامَةِ وَالرِداء.

و آن قدر ندبه و گريه كرد تا غشّ كرد. و حال ديگر اهل بيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهل بيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدى را ياراى تصوّر و بيان تقرير و تحرير آن نيست .

وَفِى الزّيارَةِ الْمَرْوِيَّةِ عَنِ النّاحِيَةِ الْمُقَدَّسَةِ:

وَاَسْرَعَ فَرَسُكَ شارِدا اِلى خِيامِكَ قاصِدا مُهَمْهِما باِكيا فَلَمّا رَاَيْنَ النِّساءُ جَوادَكَ مَخْزِيّا وَنَظَرْنَ سَرْجِكَ عَلَيْهِ مَلْوِيّا بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ ناشِراتِ الّشُعُورِ عَلَى الْخُدُودِ لاطِماتٍوَ عَنْ الوُجُوهِ سافِراتٍ وَبِالْعَويلِ داعِياتٍ وَبَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلاتٍ وَاِلى مَصْرَعِكَ مُبادِراتٍ وَالشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِكَ مُوْلِعٌ سَيْفَهُ عَلى نَحْرِكَ قابِضٌ عَلى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ ذابِحٌ لَكَ بُمهَنَّدِهِ قَدْ سَكَنَتْ حَواسُّكَ وَ خَفِيَتْ اَنْفاسُكَ وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَاْسُكَ.

پس از شهادت امام حسین علیه السلام، اسب او که «ذوالجناح» نام داشت، در حالی که پیشانی خود را به خون امام آغشته نموده بود، شیهه‌کشان به جانب خیمه‌ها شتافت.

امام باقر علیه السلام فرمود اسب در آن حال می‌گفت:« وای از ستم امتی که فرزند دختر پیامبر خود را کشتند.»

در زیارت ناحیه مقدس چنین آمده است:« آن هنگام که بانوان حرم، اسب تو را بدون سوار مشاهده کردند و دیدند که زینش واژگون و یالش پر از خون است، از خیمه ها بیرون آمدند، در حالی که موهای خود را پریشان می‌کردند و بر صورت خود سیلی می زدند. آنان برقع از چهره ها افکنده بودند و به صدای بلند شیون می کردند و به سوی قتلگاه می شتافتند. و در همان حال شمر بر سینه مبارکت نشسته بود و محاسن شریفت را در یک دست گرفته و با دست دیگر با خنجر سر از بدنت جدا می کرد.»

(منابع : منتهي الآمال - قصه کربلا، ص 37- الفتوح، ج 5، ص 220 - مقتل الحسین مقرم، ص 283 - زیارت ناحیه - بحارالانوار، ج 98ص 317)

0000000000000000000000000000000

جنايات سپاه عمر بن سعد، در عصر عاشورا - عاشورا (دهم محرم)، سال 61 هجري قمري

پس از شهادت جانسوز اباعبدالله الحسين(ع) و هفتاد و دو تن از ياران فداكار وي در صبح و عصر عاشورا، دشمنان اهل بيت(ع) جنايت هاي ديگري در عصر عاشورا مرتكب گرديدند، كه به طور اختصار به آن ها اشاره مي كنيم:

1- غارت خيمه هاي حسيني.

غارت نمودن لشكر، خِيام حرم را

قال الرّاوى : وتَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُيوُتِ آلِ الرّسُولِ و قُرّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ.

چون لشكر از كار جناب امام حسين عليه السّلام پرداختند آهنگ خِيام مقدسه و سَرادق اهل بيت عصمت نمودند و در رفتن از هم سبقت مى كردند، چون به خِيام محترم رسيدند مشغول به تاراج و يغما شدند و آنچه اسباب و اثقال بود غارت كردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند و از وَرِس و حُلّى و حُلَل چيزى به جاى نگذاشتند و اسب و شتر و مواشى آنچه ديدار شد ببردند، و تفصيل اين واقعه شايسته ذكر نباشد.

به هر حال ؛ زنها گريه و ندبه آغاز كردند و احدى از آن سنگدلان دلش به حال آن شكسته دلان نسوخت جز زنى از قبيله بكربن وائل كه با شوهر خود در لشكر عمر سعد بود چون ديد كه آن بى دينان متعرض دختران پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده اند و لباس آنها را غارت و تاراج مى كنند دلش به حال آن بينوايان سوخت شمشيرى برداشت رو به خيمه كرد و گفت :

يا آلَ بَكْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ؟!

اى آل بكربن وائِل ! آيا اين مردانگى و غيرت است كه شما تماشا كنيد و ببينيد كه دختران پيغمبر را چنين غارتگرى كنند و شما اعانت ايشان نكنيد؟ پس به حمايت اهل بيت رو به لشكر كرد و گفت :

لا حُكْمَ اِلا للّهِ يا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ.

شوهرش كه چنين ديد دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانيد. راوى گفت : پس بيرون نمودند زنها را از خيمه پس آتش زدند خيمه ها را.

فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ يَمْشينَ سَبايا فى اَسْرِ الذِّلَّةِ.

و چه نيكو سروده در اين مقام صاحب (معراج المحبة ) اَسْكَنَهُ اللّهُ فى دارِ السَّلام :

شعر :

چُه كار شاه لشكر بر سر آمد

سوى خرگه سپه غارتگر آمد

به دست آن گروه بى مروّت

به يغما رفت ميراث نبوّت

هر آن چيزى كه بُد در خرگه شاه

فتاد اندر كف آن قوم گمراه

زدند آتش همه آن خيمه گه را

كه سوزانيد دودش مهر و مه را

به خرگه شد محيط آن شعله نار

همى شد تا به خيمه شاه بيمار

بتول دومين شد در تلاطم

نمودى دست و پاى خويشتن گم

گهى در خيمه و گاهى برون شد

دل از آن غصه اش درياى خون شد

من از تحرير اين غم ناتوانم

كه تصويرش زده آتش به جانم

مگر آن عارف پاكيزه نيرو

در اين معنى بگفت كه آن شِعر نيكو

اگر دردم يكى بودى چه بودى

وگر غم اندكى بودى چه بودى

حُمَيْد بن مُسلم گفته كه ما به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خِيام عبور مى كرديم تا به على بن الحسين عليهماالسّلام رسيديم . ديديم كه در شدّت مرض و بستر غم و بيمارى و ناتوانى خفته است و با شمر جماعتى از رجّاله بودند گفتند: آيا اين بيمار را بكشيم ؟ من گفتم : سبحان اللّه ! چگونه بى رحم مردميد شماها، آيا اين كودكِ ناتوان را هم مى خواهيد بكشيد؟ همين مرض كه دارد شما را كافى است و او را خواهد كشت ؛ و شرّ ايشان را از آن حضرت برگردانيدم . پس آن بى رحمان پوستى را كه در زير بدن آن حضرت بود بكشيدند و ببردند و آن جناب را بر روى در افكندند.

اين هنگام عمر سعد در رسيد، زنان اهل بيت نزد او جمع شدند و بر روى او صيحه زدند و سخت بگريستند كه آن شقى بر حال آنها رقّت كرد و به اصحاب خود فرمان دا كه ديگر كسى به خيمه زنان داخل نشود و آن جوان بيمار را متعرّض نگردد. زنها كه حال رقّتى از او مشاهده كردند از آن خبيث استدعا نمودند كه حكم كن آنچه از ما برده اند به ما ردّ كنند تا ما خود را مستور كنيم . ابن سعد لشكر را گفت كه هر كس آنچه ربوده به ايشان ردّ نمايد، سوگند به خدا كه هيچ كس امتثال امر او نكرد و چيزى ردّ نكردند. پس اِبْن سعد جماعتى را امر كرد كه موكّل بر حفظ خِيام باشند كه كسى از زنها بيرون نشود و لشكر هم متعرض حال آنها نگردند، پس ‍ روى به خيمه خود آورد و لشكر را ندا در داد كه مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ؟ كيست كه ساختگى كند و اسب بر بدن حسين براند؟

ده تن حرام زاده ساختگى مهيّا اين كار شدند و بر اسبهاى خود برنشستند و بر آن بدنشريف بتاختند و استخوانهاى سينه و پشت و پهلوى مباركش را در هم شكستند و اين جماعتچون به كوفه آمدند در برابر ابن زياد ملعون ايستادند، اُسَيْد بن مالك كه يكى از آنحرام زاده ها بود خواست اظهار خدمت خود كند تا جايزه بسيار بگيرد اين شعر را مُفاَخَرةخواند:

شعر :

نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ

بِكُلّ يَعْبوُبٍ شَديد الا سْرِ

ابن زياد گفت چه كسانيد؟ گفتند: اى امير! ما آن كسانيم كه امير را نيكو خدمت كرديم ، اسب بر بدن حسين رانديم به حدّى كه استخوانهاى سينه او را به زير سُم ستور مانند آرد نرم كرديم ؛ ابن زياد وَقْعى برايشان نگذاشت و امر كرد كه و در زيارتى كه به روايت سيّد بن طاوس از ناحيه مقدّسه بيرون آمده از فرزندان امام حسين عليه السّلام على و عبداللّه مذكور است ، و از فرزندان اميرالمؤ منين عليه السّلام عبداللّه و عبّاس ‍ جعفر و عثمان و محمد، و از فرزندان امام حسن عليه السّلام : ابوبكر و عبداللّه و قاسم ، و از فرزندان عبداللّه بن جعفر: عون و محمّدو از فرزندان عقيل : جعفر و عبدالرحمن و محمّدبن ابى سعيد بن عقيل و عبداللّه و ابى عبداللّه و فرزندان مسلم ، و ايشان با حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام هيجده نفر مى شوند و شصت و چهار نفر ديگر از شهداء در آن زيارت به اسم مذكورند.

شيخ طوسى رحمه اللّه در (مصباح ) از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت : من در روز عاشورا به خدمت آقاى خود حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام رفتم ديدم كه رنگ مبارك آن حضرت متغيّر گرديده و آثار حُزن و اندوه از روى شريفش ظاهر است و مانند مرواريد آب از ديده هاى مبارك او مى ريزد؛ گفتم : يابن رسول اللّه ! سبب گريه شما چيست ؟ هرگز ديده شما گريان مباد، فرمود: مگر غافلى كه امروز چه روزى است ؟ مگر نمى دانى كه در مثل اين روز حسين عليه السّلام شهيد شده است ؟ گفتم : اى آقاى من ! چه مى فرمائى در روزه اين روز؟ فرمود كه (روزه بدار بى نيّت روزه ، و در روز افطار بكن نه از روى شماتت . و در تمام روز روزه مدار و بعد از عصر به يك ساعت به شربتى از آب افطار بكن كه در مثل اين وقت از اين روز جنگ از آل رسُول صلى اللّه عليه و آله و سلّم منقضى شد و سى نفر از ايشان و آزاد كرده هاى ايشان بر زمين افتاده بودند كه دشوار بود بر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شهادت ايشان و اگر حضرت در آن روز زنده بود همانا آن حضرت صاحب تعزيه ايشان بود). پس حضرت آن قدر گريست كه ريش ‍ مباركش ترشد.

از اين حديث شريف استفاده مى شود كه آل رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه در كربلا شهيد شدند هيجده تن بودند؛ زيرا كه ابن شهر آشوب در (مناقب ) فرموده كه ده نفر از مواليان امام حسين عليه السّلام و دو نفر از مواليان اميرالمؤ منين عليه السّلام در كربلا شهيد شدند، پس از اين جمله با هيجده تن از آل رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم سى نفر مى شوند.

بالجمله ؛ در عدد شهداء طالبييّن اختلاف است و آنچه اقوى مى نمايد آن است كه هيجده تن در ملازمت حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام از آل پيغمبر شهيد شده اند؛ چنانچه در روايت معتبر (عيون ) و (امالى ) است كه حضرت امام رضا عليه السّلام به ريّان فرموده  و مطابق است با قول زحر بن قيس كه در آن رزمگاه حاضر بود و بيايد كلام او و موافق است با روايتى كه از حضرت سجاد عليه السّلام مروى است كه فرمود: من ، پدر و بردارم و هفده تن ازاهل بيت خود را صريع و مقتول ديدم كه به خاك افتاده بودند الى غير ذلك و همين است مختار صاحب (كامل بهائى ) و مى توان گفت آنانكه هفده تن شمار كرده اند طفل رضيع را در شمار نياورده باشند پس راجع به اين قول مى شود، و خبر معاوية بن وهب را كه در اوايل باب ذكر كرديم هم به اين مطلب حمل كنيم

آري

سپاهيان عمر بن سعد، به ويژه جنايت كاران گروه نابكار و سفاك شمر بن ذي الجوشن، پس از شهادت امام حسين(ع) به خيمه هاي آن حضرت يورش برده و آن ها را غارت كردند و چهارپايان، لباس ها، صندوق ها، اسلحه ها، خواركي ها و هر چه يافتند، تمامي آن ها را به يغما بردند. آنان، حتي حريم اهل بيت(ع) را مراعات نكرده و زيور آلات و البسه بانوان را به اجبار از آنان ستاندند و به تاراج بردند. به طوري كه زنان اهل بيت(ع) ناچار شده و به عمر بن سعد پناهنده گرديده و از شدت جنايت كاري شمر و گروه نابكارش شكايت كردند. با اين كه عمر بن سعد به ظاهر دستور داد كه از غارت خيمه ها دست بردارند، با اين حال منافقان و جنايتكاران به پست فطرتي و فرومايه گي خويش ادامه دادند.

2-  آتش زدن خيمه ها.

پس از غارت، اقدام به آتش زدن خيمه ها نمودند. در اندك مدتي تمامي خيمه ها هر چه در آن ها بود، در آتش ظلم يزيديان سوخت و نابود شد و حتي جان بازماندگان و يتيمان كاروان حسيني، با خطر آتش سوزي مواجه گرديد و بدين منظور، زينب كبري(س) به آنان دستور داد كه از خيمه ها بيرون رفته و به اطراف پناهنده شوند. تا از اين طريق از آتش سوزان خيمه ها در امان بمانند.

3- اسب دواني بر پيكر شهيدان.

عمر بن سعد، بنا به دستور كتبي عبيدالله بن زياد، پس از شهادت امام حسين(ع) و ياران او در كربلا، تصميم به اسب دواني بر پيكرهاي خونين شهيدان گرفت.

ده نفر از منافقان و دشمنان اهل بيت(ع) براي اين كار پيش قدم شده و پس از نعل بندي اسبان خويش بر پيكرهاي شهيدان كربلا، اسب تاختند و پيكرهاي پر از جراحت و بي سر شهيدان را در هم شكستند.

4- ارسال سر مقدس امام حسين(ع) به كوفه.

عمر بن سعد، براي خوش خدمتي بيشتر به دستگاه ظالمانه اموي، دستور داد سر بريده امام حسين(ع) را در عصر عاشورا با شتاب و سرعت به كوفه ببرند و عبيدالله را از پايان يافتن غائله كربلا با خبر گردانند. مأموريت رساندن سر مقدس امام حسين(ع) بر عهده خولي بن يزيد اصبحي گذاشته شد. ولي وي شب هنگام به كوفه رسيد و در آن وقت، دارالاماره بسته بود. به همين جهت شب را در خانه خويش گذرانيد و سر امام حسين(ع) را از ترس همسرش در تنوري پنهان كرد و در بامداد روز يازدهم به دارالاماره رفت و سر آن حضرت را تحويل عبيدالله بن زياد داد. (4)

(منابع : الارشاد (شيخ مفيد)، ص 468؛ منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج1، ص 399 - لهوف سيد بن طاووس، ص 150 - الارشاد، ص 469 - منتهي الآمال، ج1)

عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين عليه السّلام پرداخت نخستين سر مبارك آن حضرت را به خَوْلى (به فتح خاء و سكون واو و آخره ياء) بن يزيد و حُمَيْد بن مُسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد عبيداللّه بن زياد روانه كرد. خولى آن سر مطهّر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نمى گشت لاجرم به خانه رفت .

طبرى و شيخ ابن نما روايت كرده اند از (نَوار) زوجه خولى كه گفت : آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زير اجّانه جاى بداد و روى به رختخواب نهاد. من از او پرسيدم چه خبر دارى بگو، گفت مداخل يك دهر پيدا كردم سر حسين را آوردم ، گفتم : واى بر تو! مردمان طلا و نقره مى آورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را، به خدا قسم كه سر من تو در يك بالين جمع نخواهد شد. اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه كه سر مطهّر در زير آن بود نشستم ، پس ‍ سوگند به خدا كه پيوسته مى ديدم نورى مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشيده ، و مرغان سفيد همى ديدم كه در اطراف آن سر طَيَران مى كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهّر را خولى به نزد ابن زياد برد.

مؤ لّف گويد: كه ارباب مَقاتل معتبره از حال اهل بيت امام حسين عليه السّلام در شام عاشورا نقل چيزى نكرده اند و بيان نشده كه چه حالى داشتند و چه بر آنها گذشته تا ما در اين كتاب نقل كنيم ، بلى بعضى شُعراء در اين مقام اشعارى گفته اند كه ذكر بعضش مناسب است .

000000000000000000000000000000000000

صاحب (معراج المحبّة ) گفته :

چه از ميدان گردون چتر خورشيد

نگون چون رايت عبّاس گرديد

بتول دوّمين اُمّ المَصائب

چه خود را ديد بى سالار و صاحب

بر اَيتام برادر مادرى كرد

بَنات النَّعش را جمع آورى كرد

شفا بخش مريضان شاه بيمار

غم قتل پدر بودش پرستار

شدندى داغداران پيمبر

درون خيمه سوزيده ز اخگر

به پا شد از جفا و جور امّت

قيامت بر شفيعان دست امّت

شبى بگذشت بر آل پيمبر

كه زهرا بود در جنّت مُكدّر

شبى بگذشت بر ختم رسولان

كه از تصوير آن عقل است حيران

ز جمّال و حكايتهاى جمّال

زبانِ صد چُه من ببريده و لال

ز انگشت و ز انگشتر كه بودش

بود دُور از ادب گفت و شنودش

ديگرى گفته از زبان جناب زينب عليهاالسّلام (گوينده نَيِرّ تبريزى است ):

شعر :

اگر صبح قيامت را شبى هست آن شب است امشب

طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب

برادر جان ! يكى سر بر كن از خواب و تماشا كن

كه زينب بى تو چون در ذكر ياربّ ياربّ است امشب

جهان پر انقلاب و من غريب اين دشت پر وحشت

تو در خواب خوش و بيمار در تاب و تب است امشب

سَرَت مهمان خولى و تنت با ساربان همدم

مرا باهر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

صَبا از من به زهرا گوبيا شام غريبان بين

كه گريان ديده دشمن به حال زينب است امشب

و محتشم رحمه اللّه گفته :

شعر :

كاى بانوى بهشت بيا حال ما ببين

ما را به صد هزار بلا مبتلا ببين

بنگر به حال زار جوانان هاشمى

مردانشان شهيد و زنان در عزا ببين

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شامِ غريبانِ حسين

امشب شبِ شامِ غريبانِ حسين است***امشب جهاني درنوا و شورو شين است

امشب زمينِ كربلا درشور و غوغا ست***امشب بلند آهِ يتيمانِ حسين است

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب زمين و نُه فلك دريايِ خون است***ظلم و ستم دركربلا از حد فزون است

امشب حسين در قتلگه افتاده بي سر***زينب زهجرانِ حسين اندر جنون است

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب شبي غمبار بهرِ زينبين است***امشب بدشتِ كربلا افغان و شين است

امشب بصحرا بي كفن جسمِ شهيدان***زهرا بذكرِ يا حسين و يا حسين است

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب كه آتش در ميانِ خيمه ها شد***افغان و آه ازخيمه ها اندر سما شد

جسمِ شهيدان بي كفن رويِ زمين است***سرها همه مانندِ گل برنيزه ها شد

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب زمين و آسمان گشته دگر گون***دلهايِ آلِ مصطفي گرديده پر خون

امشب سه ساله دختري خورده است سيلي***از ضربتِ آن صورتش گرديده گلگون

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب يتيمي دامنِ او شعله ور بود***امدر بيابان جانِ او اندر خطر بود

امشب بزيرِ بوتهِ خارِ مغيلان***چشمانِ بازِ كودكي از گريه تر بود

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب يتيمي از حسين با گوشِ پاره***ميكرد با حيرت به آتشها نظاره

امشب يتيمي ديگر از اولادِ زهرا***معجر ز سر رفته زگوشش گوشواره

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب بود زينب همي در آه و افسوس***ازياريِ نامردمان گرديده مايوس

امشب غم و حزن و اسف در آن بيابان***از اهلبيتِ مصطفي گرديده محسوس

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب مسيحا چهره اي اندر تنور است***دركوفه يك منزل بسانِ كوهِ طور است

درمطبخِ خولي يكي سر ميهمان است***كزنورِ او مطبخ چنان دريايِ نور است

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب تمامِ انبيا باشد عزادار***امشب تمامِ اوليا در غم گرفتار

اي باقري زهرايِ محزونه دراين شب***گه كربلا گاهي به كوفه شد پرستار

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

يامظلوم يا حسين***يا مظلوم يا حسين

يامظلوم يا حسين***يا مظلوم يا حسين

يامظلوم يا حسين***يا مظلوم يا حسين

لبيك يا ثار الله***حسين ابيعبدا لله

لبيك يا ثار الله***حسين ابيعبدا لله

لبيك يا ثار الله***حسين ابيعبدا لله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***حسين حسين حسين حسين

قتيلِ نينوا حسين***حسين حسين حسين حسين

اي بي كفن حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

خونين بدن حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

صدپاره تن حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

دور از وطن حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب جنابِ فاطمه***حسين حسين حسين حسين

با اضطراب و واهمه***حسين حسين حسين حسين

آيد بدشتِ كربلا***حسين حسين حسين حسين

گردد ميانِ كشته ها***حسين حسين حسين حسين

گويد حسينِ من چه شد***حسين حسين حسين حسين

نورِ دو عينِ من چه شد***حسين حسين حسين حسين

بي سر فتاده پيكرش***حسين حسين حسين حسين

برنيزه ها گشته سرش***حسين حسين حسين حسين

كو اكبرش كو اصغرش***حسين حسين حسين حسين

كجا شده آب آورش***حسين حسين حسين حسين

مادر چرا خونين بدن***حسين حسين حسين حسين

افتاده اي و بي كفن***حسين حسين حسين حسين

مادر چرا تو بي سري***حسين حسين حسين حسين

بي ياوري بي لشكري***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@

شام غريبان امشب است

شام غريبان امشب است***غمگين ونالان زينب است

امشب يتيمان حسين***اندرغم وتاب وتب است

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب بدشت كربلا***باشدبسي ظلم وبلا

باشدپريشان حالتِ***آن زينبِ غم مبتلا

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

آتش گرفته خيمه ها***سجادوزينب بي قرار

سزگشتۀ  صحراشده***آل نبي باحال زار

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

خارِمغيلان وكفِ***پايِ يتيمان حسين

آن نيمۀ تاريكِ شب***برپابسي افغان وشين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

باشدامامِ چارمين***درخيمه باحالِ حزين

زينب كنارِ خيمۀ***سجّاد باشد دل غمين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اندرميانِ شعله ها***سجادباحالِ فكار

تب داردوافتاده است***زينب زبهرش بي قرار

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اولادزهراراببين***امشب چه سرگردان شده

هريك بزيرِ بوته اي***ازخارها پنهان شده

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب سرِ سلطانِ دين***بررويِ خاكستربود

ازبهرِ جسمِ شاه دين***خاكِ بلا بستربود

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب شبِ غارتگري***شدبهرِيارانِ يزيد

غارتگري شدآنچنان***كه درجهان چشمي نديد

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

معجرربودند ازسرِ***آلِ عزيزِ مصطفا

خلخالِ پا وگوشوار***بودهرچه اندرخيمه ها

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

انگشتِ سبطِ مصطفا***ازبهرِ يك انگشتري

ببريده شد اي وايِ من***امشب بدستِ كافري

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب عُبيدبنِ زياد***سرخوش زپيروزي بود

اما بودغافل كه اين***شامِ سيه روزي بود

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب شبِ دل واپسي***شدازبراي زينبين

امشب بدشتِ كربلا***عريان تنِ پاكِ حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اي باقري غارتگران***بردند كهنه پيرهن

ازجسمِ صدچاكِ حسين***مانده حسين عريان بدن

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اي تشنه لب حسين حسين***اندرتعب حسين حسين

اي بي كفن حسين حسين***صدپاره تن حسين حسين

مولاي من حسين حسين***آقاي من حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله***حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله

اي بي كفن حسين واي***صدپاره تن حسين واي

دورازوطن حسين واي***اي درمحن حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

@@@@@@@@@@@@@

@@@@@

00000000000000000000000000000

بسوز اي دل، بسوز اي دل،

 

شب شام غريبان است

 

به صحرا بي کفن امشب

 

تن پاک شهيدان است

 

اي دل بسوز امشب

 

واي از دل زينب

 

*****

بسوز اي دل، بسوز اي دل،

 

که زهرا، مو پريشان است

 

دلش درياي خون است و

 

گلش نقش بيابان است

 

اي دل بسوز امشب

 

واي از دل زينب

 

*****

بسوز اي دل، بسوز اي دل،

 

زمين از خون گلستان است

 

شب است اما، تنور

 

مطبخ خولي، چراغان است

 

اي دل بسوز امشب

 

واي از دل زينب

*****

بسوز اي دل، بسوز اي دل،

 

به ياد غنچه ي پرپر

 

بسوز اي دل، که خوابش

 

برده در صحرا علي اصغر

 

اي دل بسوز امشب

 

واي از دل زينب

 

*****

بسوز اي دل، که پرپر

 

لاله هاي باغ ياس است

 

فرات و علقمه رنگين

 

ز خون سرخ عباس است

 

اي دل بسوز امشب

 

واي از دل زينب

 

*****

بسوز اي دل، بسوز اي دل،

 

ز آه آتشين امشب

 

که قرآن پاره ي ليلا ،

 

شده نقش زمين امشب

 

اي دل بسوز امشب

 

واي از دل زينب

*****

بسوز اي دل، بسوز اي دل

 

،که مي سوزد رباب امشب

 

دل دريا، به ياد اشک

 

اصغر ، شد کباب امشب

 

اي دل بسوز امشب

 

واي از دل زينب

 

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

 

دل شعله عاشورا جان تاب و تبي دارد

در کرب و بلا زينب امشب چه شبي دارد

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

*****

عکس شهدا امشب در قرص مه افتاده

جسـم پسـر زهـرا در قتلگـه افتاده

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

*****

زهرا از جنان کرده در کوفه عبور امشب

يا عطر حسين آيد از خاک و تنور امشب

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

*****

پنهـان شده زيـر گل قرآن رباب امشب

خون گريه کند دريا از گري? آب امشب

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

*****

گرديـده جـدا از هم شمع و گل و پروانه

از گلبن وحي امشب گم گشته دو ريحانه

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

*****

امشب خبـر اي ياران از فاطمه مي‌آيد

گاهي به سوي گـودال، گه علقمه مي‌آيد

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

 

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

 

طعمه ي آتش، خانمان يکسو

مادران يکسو، کودکان يکسو

چه کنم من و گلشن بي گل

ز غمِ گلُ و غنچه و بلبل

خدا خدا خدا خدا حسينم رفت (2)

*****

پيکر بيمار، بي رَمَق مانده

از کتاب ما، يک ورق مانده

چه کنم من و گلشن بي گل

ز غم گل و غنچه و بلبل

خدا خدا خدا خدا حسينم رفت (2)

*****

کس نمي نوشد، مي ز پيمانه

خفته در مقتل، پير ميخانه

نه خُمي و نه ميکده باقي

نه سَبو و نه مست و نه ساقي

خدا خدا خدا خدا حسينم رفت (2)

*****

عصمت اللهم، دانَدي عالم

مانده ام تنها، بين نامحرَم

نه خُمي و نه ميکده باقي

نه سبو و نه مست و نه ساقي

خدا خدا خدا خدا حسينم رفت (2)

*****

هر چه در خيمه، بوده غارت شد

از عدو بر ما، بس جسارت شد

نه خُمي و نه ميکده باقي

نه سَبو و نه مست و نه ساقي

خدا خدا خدا خدا حسينم رفت (2)

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

اي عرشيان خاکِ عزا بر سر بريزيد

اي ساکنان آسمان ها پر بريزيد

اي کاش اهلت را فرو مي بردي اي خاک

خون گريه مي کردي و خون مي خوردي اي خاک

روز بزرگ محشر کبر است امروز

يا روز عالم سوز عاشوراست امروز

جنگ ميان حق و باطل گشته آغاز

قومي به چاه نيستي، قومي به پرواز

اين جنگ تا صبح قيامت پايدار است

بر خلق عالم حق و باطل آشکار است

اين نکته در فرياد خون هر شهيدي است

اي اهل عالم کي حسيني، کي يزيدي است؟

گردون بدان وسعت ز گردش مانده امروز

خورشيد خون از چشم خود افشانده امروز

امروز جسم ميهمان نيزه داران

هم سنگ باران مي شود هم تيرباران

امروز دل از شعله مالامال گردد

قرآن به زير دست و پا پامال گردد

امروز حق آل پيغمبر ادا شد

رأس حسين او به ده ضربت جدا شد

انگار مي بينم که در آغوش گودال

صياد خوشحال است و صيدش رفته از حال

انگار مي بينم قمر در خون نشسته

گودال پر گرديده از نيزه شکسته

انگار مي بينم که ماه انجمن ها

افتاده در درياي خون تنهاي تنها

انگار مي بينم به پيش چشم بلبل

نيش هزاران خار را در قلب يک گل

انگار مي بينم همه عالم سياه است

انگار مي بينم خدا در قتلگاه است

انگار مي بينم که يک گردون ستاره

مي تابد از اندام جسمي پاره پاره

انگار مي بينم زمين درياي خون شد

خورشيد بر کف قاتل از مقتل برون شد

انگار مي بينم جراحات تنش را

زهرا تماشا مي کند جان دادنش را

انگار مي بينم چو مرغ بي پر و بال

يک اسب بي صاحب برون آيد ز گودال

انگار مي بينم که زمينش واژگون است

انگار مي بينم که يالش غرق خون است

انگار مي بينم سري بالاي نيزه است

انگار مي بينم که زهرا پاي نيزه است

انگار مي بينم که طفلي داغديده

از ترس زير بوته ي خار آرميده

انگار مي بينم براي گوشواره

چون قلب زهرا گوش ها گرديده پاره

انگار مي بينم حرم آتش گرفته

دامان طفلي محترم آتش گرفته

انگار مي بينم فضا لبريز دود است

پنهان به زير خارها ياس کبود است

انگار مي بينم که زير تازيانه

بر دسته گل هاي خدا مانده نشانه

انگار مي بينم که در اطراف گودال

از ضرب کعب ني زمين خوردند اطفال

انگار مي بينم که پشت خيمه مادر

انداخته خود را به روي قبر اصغر

انگار مي بينم که با افغان و ناله

در قلب صحرا گم شده طفلي سه ساله

انگار مي بينم که همچون شاخه ي ياس

افتاده زير پا چو قرآن، دست عباس

انگار مي بينم تني در ون نشسته

اعضاش پاره استخوان هايش شکسته

انگار مي بينم ز پيغمبر بريدند

هجده جوان هاشمي را سربريدند

انگار مي بينم به خون خفتند ياران

کردند دشت کربلا را لاله باران

انگار مي بينم غل و زنجير کين را

بر ناقه زخم پاي زين العابدين را

انگار مي بينم در آن صحرا يکي نيست

پرسد گناه اين زنان و دختران چيست

در چنگ شاهين مانده مرغي بي پر و بال

نامردها! کشتيد زينب را به گودال

اي از سقيفه کرده بيرون دست کينه

اي از مدينه بغض زهرايت به سينه

سيلي بزن بر صورت طفل سه ساله

آخر مگر ناو از فدک دارد قباله

پيوسته ميثم» شعله ات از دل برآيد

تا منتقم از پرده ي غيبت در آيد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

تو روح پيکر مني؟ عزيز مادر مني؟

مصحف آيه آيه اي يا گل پرپر مني؟

لاله ي سرخ پرپرم، ماه به خون شناورم

قسم به جان مادرم، بگو تو خواهر مني

زائر پيکرت شدم، شبيه مادرت شدم

گناه من بود همين، که تو برادر مني

چه در کنار قتلگه، چه زير سم اسب ها

چه بر فراز نيزه ها، امام و رهبر مني

به هر کجا که پا نهم کنار پيکر تو ام

به هر طرف که رو کنم، تو در برابر مني

حنجر چاک چاک تو، بوده رگ حيات من

با تن غرق خون خود، روح مطهر مني

ماه به خون طپيده ام، رفتي اگر ز ديده ام

هماره در کنار من، هميشه ياور مني

نام تو حرف اولم، ياد تو ذکر آخرم

تو حرف اول مني، تو ذکر آخرمني

جانِ به لب رسيده ام، هميشه نورِ ديده ام

اگر چه رفتي از برم، هنوز در برِ مني

«ميثم» بي قرار ما، هميشه اشکبار ما

مرثيه خوان مايي و قبول مادر مني

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

فرياد که کشتند امام شهدا را

لب تشنه بريدند سرخون خدا را

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

رنگ از رخ پيغمبر اسلام پريده

گل بوسه گرفته است ز رگ هاي بريده

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

خنجر به گلوي شه لب تشنه نهادند

آخر به حسين بن علي آب ندادند

ايثار و شهادت قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

پاشيده ز هم روي زمين سوره ي نور است

آيات خدا دستخوش سم ستور است

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

اين مرکب بي صاحب ريحانه ي زهراست

از شيهه ي او خون جگر زينب کبراست

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

تکرار شده سيلي بيداد مدينه

نيلي شده در کرببلا روي سکينه

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

در دامن صحرا و بيابان زده ناله

با دامن آتش زده يک طفل سه ساله

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

از خيمه ي آتش زده بر پاست ندايي

اي مير حرم حضرت عباس کجايي

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

دود از حرم الله به افلاک رسيده

يا فاطمه از سوز جگر آه کشيده

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

خيزيد جوانان همگي لاله بياريد

بر پيکر پاک علي اکبر گذاريد

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

سوگند به قرآن که حسين کشته ي دين است

اسلام همين است، همين است، همين است

ايثار و شهادت قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

ما پيرو هفتاد و دو سرباز حسينيم

در مکتب ايثار سرافراز حسينيم

ايثار و شهادت قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

سوگند به آن سر که لب تشنه بريدند

سوگند به آن نيزه که با سينه دريدند

ايثار و شهادت قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

تا روز جزا در سر ما شور حسين است

هر جاي زمين جلوه گه نور حسين است

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

هر روز بخوانيد پيام شهدا را

اعلانيه ي سرخ امام شهدا را

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

 

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤۴۴

 

واي حسين کشته شد

واي حسين کشته شد

*****

چشم رسول خدا، بود به سوي حسين

ريخت به روي زمين، خون گلوي حسين

واي حسين کشته شد

واي حسين کشته شد

*****

کرببلا آمده، سخت به جوش و خروش

ز نوک ني مي رسد، صداي قرآن به گوش

واي حسين کشته شد

واي حسين کشته شد

*****

براي خون خدا، مگر سپاه آمده

که جبرييل امين، به قتلگاه آمده

واي حسين کشته شد

واي حسين کشته شد

*****

به بلبل خسته ي مدينه سيلي زدند

به صورت حضرتِ سکينه سيلي زدند

واي حسين کشته شد

واي حسين کشته شد

*****

فاطمه در قتلگه خدا خدا مي کند

سر حسين او را شمر جدا مي کند

واي حسين کشته شد

واي حسين کشته شد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

اي اهل شام و کوفه من نجل رسولم

پـرورده ي دامـان زهـراي بتـولم

مرآت ذات خالقِ اکبر منم مـن

قرآنِ روي قلب پيغمبر منم مـن

فرمـوده در اوصـاف، فخـر عـالميْنم:

مردم!حسين است‌از من و من‌ازحسينم

من سيـّدِ جمـع جـوانان بهشتم

روح کتاب الله و ريحـان بهشتم

من کلِّ احمد را ز احمد ارث بردم

من از سرانگشت محمّد شير خوردم

گهواره ‌جنبـانم همـان روح‌الامين است

بغضم همه‌کفراست‌و مهرم اصل‌دين است

مـن رکـن ايمانم، اگر ايمان بدانيد

مـن روح قرآنم اگر قـرآن بخوانيد

مـن بـر تمـام عـالم خلقت، امـامم

من حمد و تکبير و تشهّد، من قيامم

تطهير و قدر و هل اتي و کوثرم من

ميـزان اعمال شما در محشـرم من

بوسيده احمـد عضو عضو پيکـرم را

صورت،گلو، لب،بلکه ازپا تا سرم را

فُلک نجات خلقم و خود ناخدايم

خوانده رسول الله مصباح الهدايم

روحم روان رحمة للعالمين است

تيغم همان تيغ اميرالمؤمنين است

لب‌هاي ختم الانبيا روي لبم بود

بالله قسم دوش محمّد مـرکبم بود

اي قوم بي‌شرم و حيا پستيد پستيد

بـر قتـل فـرزند پيمبر عهـد بستيد

کرديد از من دعوت و عهدم شکستيد

حتـي بـه روي اهـل‌بيتم آب بستيـد

با چشم خود ديدم که کشتيد اکبرم را

بـا تيـر بگْرفتيـد از شيـر، اصغرم را

بـاغ گـل يـاس مـرا از مـن گرفتيد

لب تشنـه عبـاس مـرا از من گرفتيد

در لالـه زار سينـه جـز داغـم نمانـده

يک لاله نه، يک غنچه در باغم نمانده

ماه حرام و عزمتـان بـا مـن قتـال است

خود با کدامين جرم،خون‌من حلال است؟

بـا ديـن و قـرآن و شرف کرديد بازي

ايـن است آيـا شيـوه مهمـان نـوازي؟

ايـن بـود رسم حرمت از پيغمبر و آل؟

اطفـال معصومش زنند از تشنگي بال

والله جـز مـن زادة پيغـمبري نيـست

از خاندان او حسين ديگـري نيـست

وقتي شرار خشم حق در حشر خيزد

از چنگتان خـونِ مـن مظلوم ريـزد

منشـور پـر شـور مرا با هم بخوانيد

اتمام حجـت بـا شمـا کردم، بدانيد!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

خيل ملايک لشکرش بودند آن روز

شمشيرها فرمانبرش بودند آن روز

با يک اشارت حکم او را مي‌شنيدند

قـلب تمـام شمرهـا را مي‌دريدنـد

او جان به کف تسليم ذات کبريا بود

سر تـا قـدم قرباني وصل خدا بود

تن را ز هـر جانب نشان تيرها کرد

رفع عطش زآبِ دمِ شمشيرها کرد

شيرخـدا را روبهـان تسليم ديدند

از چـار جانب بهر قتـل او دويدند

بغض درون‌و زخم دل را چاره‌ کردند

قـرآن ختـم الانبيـا را پـاره کـردند

اعضاي او از هم جدا مي‌شد به شمشير

زخـم تنش را بخيـه مي‌کـردند با تير

تـا بنگـرد بي‌پـرده بر رخسار جانـان

هر زخم او چشمي شد و هر تير،مژگان

گـرچه عـدو بـا تيـر، او را بـارها کشت

تيري که زد بر قلب او، بيرون شد از پشت

با آن که رحمت از سرانگشتش روان بود

دو چشمة خـون از دو سـوي او روان بود

بـر غربت او دشت و هـامون گريه کردند

شمشيرهـا و سنگ‌هـا خـون گريه کردند

باروي خونين کام عطشان جسم صدچاک

يک لحظـه عـرش کبريـا افتاد بر خاک

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با آنکه هر عضوش ز هر عضوي جدا بود

مقتـل بـر او آغـوش پـر مهر خـدا بود

تصويــر وجـه الله در آيينـه‌اش بـود

هر زخم او يک باغ گل بر سينه‌اش بود

هستيش بـر دست و خريـدار بـلا بود

عطـر بـهشتش هـم غبـار کربـلا بود

مهمان خود را کوفيـان حرمت گرفتند

بـر قتـل او از يک دگر سبقت گرفتند

بر روي هر زخمش‌که‌چون زخم‌جگر بود

زخمي دگر زخمي دگـر زخمي دگر بود

از بس که زخم آمد ز شمشير عـدويش

انـدام او شـد مثـل رگ‌هـاي گلويش

صياد مي‌خواهد ز زخمش خون برآرد

صيدي که گشته قطعه قطعه خون ندارد

دريـاي خون و گوهر غلطان که ديده

زانـوي شمـر و سينة قـرآن که ديده

اي عون اي عباس اي جعفر کجاييد؟

عبـدالله و قـاسم عـلي‌اکبر کجـاييد؟

اي پاک‌بازان! يوسف زهرا غريب است

هر زخم او يک آية «امَّن يُجيب» است

اي خفته در درياي خون! از جاي خيزيد

آخِـر شمـا مـردانِ ميـدانِ ستيزيد

اين پيکر صدچاک را در بر بگيريد

از دست شمر سنگدل خنجر بگيريد

اي آسمان بشنو صداي «يا رب»اش را

در خيمه بر گردان ز مقتل زينبش را

روي خدا از خون پيشاني شده رنگ

قاتل گرفته موي او را سخت در چنگ

واويلتــا قلـب محمّـد را دريدنـد

ريحانة او را به خاک و خون کشيدند

فـرزند زهـرا بـا لب عطشان فدا شد

آخر به ده ضربت سرش از تن جدا شد

تنهـا نـه وجـه کبريـا را سربريدند

اينجـا تمـام انبيـا را سـر بريدنــد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

بر وسعت صحرا نگاهم خيره گشته

خورشيد هم ديگر به چشمم تيره گشته

چيـزي نمـي‌بينم در امـواج تبـاهي

غير از سياهي در سياهي در سياهي

گويي چراغ عمرِ هستي گشته خاموش

خورشيد درخون گم شده،گردون سيه‌پوش

در قعر تاريکي چو مرغ بي پر و بال

يک اسب بي‌راكب برون آمد ز گودال

بـر پيکـرش از تيـر دشمن بـال رُسته

پيشـاني از خـون رســول الله شُسته

اسبي کـه از مـرغ اميـدش پـر بريدند

در پيش چشمش صاحبش را سر بريدند

اسبي صـداي شيهه‌اش بـر اوج افلاک

اسبي طواف آورده بر يک جسمِ صدچاک

اسبي کـه از دريـاي آتش تشنه‌تر بود

در تشنگي سيراب از خـون جگر بود

اسبي که گردون را ز دود دل سيه کرد

از صـاحب او سر بـريدند و نگه کرد

اسبي که همچون کوه آتش مشتعل بود

سوي حرم مي‌رفت و از زينب خجل بود

وقتـي صـداي شيهة او را شنيـدند

چشم انتظاران از حرم بيرون دويدند

ديدنـد بـر پهلـوش زيـنِ واژگون را

ديدنـد بـر پيشـاني او، رنگ خون را

ديدند اشک خجلتش از ديده جاري است

ديدنـد دور خيمه گـرمِ سـوگواري است

اهل حرم يکسر به دورش صف کشيدند

جـاي گريبـان سينة خـود را دريدند

بر گردنش انداخت دست دل سکينه

کاي همسفر با راکب خود از مدينه

اي رفرف معراجِ خون، پيغمبرت کو؟

اي آمده از فتح خيبر، حيدرت کو؟

با من بگو قرآن احمد را چه کردي

با من بگو جان محمّد را چه کردي

ما هر دو همچون طاير بشکسته باليم

اي اسب بي‌صاحب بيا با هم بناليم

خوب از امام خويش استقبال کردند

قـرآن پـاره پـاره را پـامال کـردند

وقتي که بوسيدم لبش را جانم افروخت

از شدت هُرم لب خشکش لبم سوخت

آيـا تـن بي‌تـاب او را تـاب دادند؟

آيا به آن لب تشنه آخر آب دادند؟

باب مـرا آب از دمِ شمشير دادند

او آب گفت و پاسخش با تير دادند

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

عطش افتاده به جانم جگرم مي سوزد

هستي ام ز آتش غم ها به برم مي سوزد

در من از سوز عطش تاب سخن گفتن نيست

دهنم خشک و دلم خون، جگرم مي سوزد

عطش و داغ دل و تابش خورشيد و سلاح

آتشي هست که پا تا به سرم مي سوزد

باغبانم من و افسوس که از بي آبي

هر گل و غنچه به پيش نظرم مي سوزد

باغ آتش زده را مانم کز هر طرفي

هم گلم، هم شجرم، هم ثمرم مي سوزد

جگر از داغ جگر گوشه من خونين است

بصرم از غم نور بصرم مي سوزد

گريه دخترکم بر جگرم آتش زد

ناله ي اصغر من بيشترم مي سوزد

نخله عصمتم و برگ و برم را زده اند

طاير قدسي ام و بال و پرم مي سوزد

اکبرم آب ز من خواهد و ميسورم نيست

جگر سوخته ام بر پسرم مي سوزد

خصم گفتا که مرا مي کشد از بغض علي

دل در اين حال به حال پدرم مي سوزد

اي "مؤيد" اگر اين گونه پريشانم من

عطش افتاده به جانم جگرم مي سوزد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

هر طرف هر دختري آواره بود

گوش هايي چون جگرها پاره بود

پا پُر از خون، گوش گلگون، تن کبود

جمله غارت شد به خيمه هر چه بود

خيمه ها مي سوخت و تبدار، هم

ملتهب هر دختر و بيمار، هم

درکوير کين گل احساس کو

دختري گويد عمو عباس کو

دختري پاي برهنه روي خار

مي دويد و عمه مي گفت الفرار

در پي هر طفل زينب مي دويد

مي نشاند و خارش از پا مي کشيد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

اي تنت در خاک و خون غلتيده از شمشيرها

پيکر عريان تو پوشيده از شمشيرها

چشم هاي جوشنت گرييده خون از تيرها

زخم هاي پيکرت خنديده از شمشيرها

اي بسي گل زخم و گل خون بر وجودت يا حسين

لاله ها بر لاله ها روييده از شمشيرها

زينب از داغ تو گر صد ديده خون گريد کم است

چون تنت را پاره پاره ديده از شمشيرها

کي ذبيحي در مناي عشق، همتاي تو بود؟

اي رگ و پيوند تو ببريده از شمشيرها

ميزبان عشق عاشوراييان، دشمن چرا

بزم مهماني برايت چيده از شمشيرها؟

قتلگاهت کعبه اما دشمنان اندر طواف

وين حرم درياي خون گرديده از شمشيرها

بر لب خشکت، امام عاشقان، هر دم سلام

اي مي عشق خدا نوشيده از شمشيرها؟

کربلا کنعان جانبازي است، يا زهرا ببين

يوسفت را گرگ ها درّيده از شمشيرها

قاسمت بربسته بار عشق را از نيزه ها

اکبرت بگشوده صدها ديده از شمشيرها

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با تشکر از مداح اهلبیت آقای سروری

00000000000000000000000000000000000

بالجمله ؛ چون عمر سعد سر امام حسين عليه السّلام را به خولى سپرد امر كرد تا ديگر سرها را كه هفتاد و دو تن به شمار مى رفت از خاك و خون تنظيف كردند و به همراهى شمر بن ذى الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براى ابن زياد فرستاد و به قولى سرها را در ميان قبايل كِنْدَه و هَوازِن و بنى تَميم و بنى اسد و مردم مَذْحِج و ساير قبايل پخش ‍ كرد تا به نزد ابن زياد برند و به سوى او تقرّب جويند. و خود آن ملعون بقيه آن روز را ببود و شب را نيز بغنود و روز يازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خويش نماز گزاشت و همگى را به خاك سپرد و چون روز از نيمه بگذشت عمر بن سعد امر كرد كه دختران پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را مُكَشَّفات الْوُجُوه بى مقنعه و خِمار بر شتران بى وطا سوار كردند و سيّد سجّاد عليه السّلام را (غُل جامعه ) بر گردن نهادند. ايشان را چون اسيران ترك و روم روان داشتند چون ايشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسين عليه السّلام و كشتگان افتاد و لطمه بر صُورت زدند و صدا را به صيحه و ندبه برداشتند. صاحب (معراج المحبّة ) گفته :

شعر :

چُه بر مَقْتل رسيدند آن اسيران

به هم پيوست نيسان و حزيران

يكى مويه كنان گشتى به فرزند

يكى شد مو كنان بر سوگ دلبند

يكى از خون به صورت غازه مى كرد

يكى داغ على را تازه مى كرد

به سوگ گُلرخان سَروْ قامت

به پا گرديد غوغاى قيامت

نظر افكند چون دخت پيمبر

به نور ديده ساقىَ كوثر

بناگه ناله هذا اَخى زد

به جان خلد نار دوزخى زد

ز نيرنگ سپهر نيل صورت

سيه شد روزگار آل عصمت

ترا طاقت نباشد از شنيدن

شنيدن كى بود مانند ديدن

ديگرى گفته :

شعر :

مَه جَبينان چون گسسته عقد دُرّ

خود بر افكندند از پشت شتر

حلقها از بهر ماتم ساختند

شور محشر در جهان انداختند

گشت نالان بر سر هر نوگلى

از جگر هجران كشيده بلبلى

زينب آمد بر سر بالين شاه

خاست محشر از قِران مهر وماه

ديد پيدا زخمهاى بى عديد

زخم خواره در ميانه ناپديد

هر چه جُستى مو به مو از وى نشان

بود جاى تير و شمشير و سِنان

شيخ ابن قولويه قمى به سند معتبر از حضرت سجّاد عليه السّلام روايت كرده كه به زائده ، فرمود: همانا چون روز عاشورا رسيد به ما آنچه رسيد از دواهى و مصيبات عظيمه و كشته گرديد پدرم و كسانى كه با او بودند از اولاد و برادران و سايراهل بيت او، پس حرم محترم و زنان مكرمّه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار كردند براى رفتن به جانب كوفه پس ‍ نظر كردم به سوى پدر و ساير اهل بيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاى طاهره آنها بر روى زمين است و كسى متوجّه دفن ايشان نشد و سخت بر من گران آمد و سينه من تنگى گرفت و حالتى مرا عارض شد كه همى خواست جان از بدن من پرواز كند. عمّه ام زينب كبرى عليهاالسّلام چون مرا بدين حال ديد پرسيد كه اين چه حالت است كه در تو مى بينم اى يادگار پدر و مادر و برادران من ، مى نگرم ترا كه مى خواهى جان تسليم كنى ؟ گفتم : اى عمّه ! چگونه جزع و اضطراب نكنم و حال آنكه مى بينم سيّد و آقاى خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و عشيرت خود را كه آغشته به خون در اين بيابان افتاده و تن ايشان عريان و بى كفن است و هيچ كس بر دفن ايشان نمى پردازد و بشرى متوجّه ايشان نمى گردد و گويا ايشان را از مسلمانان نمى دانند.

عمّه ام گفت : (از آنچه مى بينى دلگران مباش و جَزَع مكن ، به خدا قسم كه اين عهدى بود از رسول خدا6 به سوى جدّ و پدر و عمّ تو و رسول خدا6، مصائب هر يك را به ايشان خبر داده به تحقيق كه حق تعالى در اين امّت پيمان گرفته از جماعتى كه فراعنه ارض ايشان را نمى شناسند لكن در نزد اهل آسمانها معروفند كه ايشان اين اعضاى متفرّقه و اجساد در خون طپيده را دفن كنند.

وَينصِبُونَ لِهذا الطَّفِّ عَلَما لِقَبْرِ اَبيكَ سَيِّدِالشُّهداءِ عليه السّلام لا يُدْرَسُ اَثَرُهُ وَ لا يَعفُو رَسْمُهُ عَلى كرُوُرِ اللَّيالى وَ الاَْيّامِ. و در ارض طَفّ بر قبر پدرت سيّد الشهداء عليه السّلام علامتى نصب كنند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ايام و ليالى محو و مطموس نگردد يعنى مردم از اطراف و اكناف به زيارت قبر مطهّرش بيايند و او را زيارت نمايند و هر چند كه سلاطين كَفَرَه و اَعْوان ظَلَمَه در محو آثار آن سعى و كوشش نمايند ظهورش زياده گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد گرفت ).

بقيه اين حديث شريف از جاى ديگر گرفته شود، بنابر اختصار است .

و بعضى ، عبارت سيّدبن طاوس را در باب آتش زدن خيمه ها و آمدن اهل بيت عليهماالسّلام به قتلگاه كه در روز عاشورا نقل كرده ، در روز يازدهم نقل كرده اند مناسب است ذكر آن نيز.

چون ابن سعد خواست زنها را حركت دهد به جانب كوفه ، امر كرد آنها را از خيمه بيرون كنند و خِيام محترمه را آتش زنند پس آتش در خيمه هاى اهل بيت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزندان پيغمبر6 دهشت زده با سر و پاى برهنه از خيمه ها بيرون دويدند و لشكر را قَسَم دادند كه ما را به مَصْرَع حسين عليه السّلام گذر دهيد پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ايشان به اجساد طاهره شهداء افتاد صيحه و شيون كشيدند و سر و روى را با مشت و سيلى بخستند.

و چه نيكو سروده محتشم رحمه اللّه در اين مقام :

شعر :

بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد

شور نشور واهمه را در گمان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد

بر زخمهاى كارى تير و كمان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بى اختيار نعره هذا حُسَين از او

سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بَضْعَه رسول

رُو در مدينه كرد كه يا اَيُهَّا الرَّسوُل :

اين كشته فتاده به هامون حسين تست

وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست

اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست

اين خشك لب فتاده و ممنوع از فرات

كز خون او زمين شده جيحون حسين تست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه

خرگاه از اين جهان زده بيرون حسين تست

پس روى در بقيع و به زهرا خطاب كرد

مرغ هوا و ماهى دريا كباب كرد

كاى مونس شكسته دلان حال ما ببين

مارا غريب و بى كس و بى آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببين

تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر

سرهاى سروران همه در نيزه ها ببين

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

غلطان به خاك معركه كربلا ببين

و ديگرى گفته :

شعر :

زينب چو ديد پيكر آن شه به روى خاك

از دل كشيد ناله به صد درد سوزناك

كاى خفته خوش به بستر خون ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن

اى وارث سرير امامت به پاى خيز

بر كشتگان بى كفن خود نماز كن

طفلان خود به ورطه بحر بلانگر

دستى به دستگيرى ايشان دراز كن

برخيز صبح شام شد اى مير كاروان

ما را سوار بر شتر بى جهاز كن

يا دست ما بگير و از اين دشت پُر هراس

بار دگر روانه به سوى حجاز كن

راوى گفت : به خدا سوگند! فراموش نمى كنم زينب دختر على عليهماالسّلام را كه بر برادر خويش ندبه مى كرد وبا صوتى حزين و قلبى كئيب ندا برداشت كه : يا مَحَمَّداه صَلّى عَلَيْكَ مَليكُ السَّماءِ اين حسين تُست كه با اعضاى پاره در خون خويش آغشته است ، اينها دختران تواَند كه ايشان را اسير كرده اند.

يا مُحَمَّداه ! اين حسين تست كه قتيل اولاد زنا گشته و جسدش بر روى خاك افتاده و باد صبا بر او خاك و غبار مى پاشد، و احُزْناه و اكَرْباه ! امروز، روزى را ماند كه جدّم رسول خدا6 وفات كرد. اى اصحاب محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم اينك ذُريّه پيغمبر شما را مى برند مانند اسيران.

و موافق روايت ديگر مى فرمايد:

يا مُحمَّداه ! اين حسين تست كه سرش را از قفا بريده اند، و عمامه و رداء او را ربوده اند. پدرم فداى آن كسى كه سرا پرده اش را از هم بگسيختند، پدرم فداى آن كسى كه لشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فداى آن كسى كه با غصّه و غم از دنيا برفت ، پدرم فداى آن كسى كه با لب تشنه شهيد شد، پدرم فداى آن كسى كه ريشش خون آلوده است و خون از او مى چكد، پدرم فداى آن كسى كه جدّش محمّد مصطفى 6 است ، پدرم فداى آن مسافرى كه به سفرى نرفت كه اميد برگشتنش باشد، و مجروحى نيست كه جراحتش دوا پذيرد

بالجمله ؛ جناب زينب عليهاالسّلام از اين نحو كلمات از براى برادر ندبه كرد تا آنكه دوست و دشمن از ناله او بناليدند، و سكينه جسد پاره پاره پدر را در بر كشيد و به عويل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره مى كرد مى ناليد و مى گريست .

شعر :

همى گفت اى شه با شوكت وفَرّ

ترا سر رفت و ما را افسر از سر

دمى برخيز و حال كودكان بين

اسير و دستگير كوفيان بين

و روايت شده كه آن مخدّره جسد پدر را رها نمى كرد تا آنكه جماعتى از اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند

و در (مصباح ) كَفْعَمى است كه سكينه گفت : چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم حالت اغما و بى هوشى براى من روى داد در آن حال شنيدم پدرم مى فرمود:

شعر :

شيعَتى ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْكُروني

اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَريبٍ اَوْشَهيدٍ فَانْدُبُوني

پس اهل بيت را از قتلگاه دور كردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصيلى كه گذشت سوار كردند و به جانب كوفه روان داشتند.