جنگ چالدران بين قواي صفوي و عثماني در نزديكي تبريز

شانزده رجب وقوع جنگ "چالدران" بين قواي صفوي و عثماني در نزديكي تبريز(920 ق)

وقوع جنگ "چالدران" بين قواي صفوي و عثماني در نزديكي تبريز(16 رجب920 ق)

 

پس از روي كار آمدن سلطان سليم اول، رابطه‏ي ايران و عثماني رو به تيرگي بيشتر نهاد. او به سمت نواحي غربي ايران لشكركشي كرد و در سال 920 ق جنگ سختي در چالدران از نواحي ماكو بين شاه اسماعيل صفوي و سلطان سليم عثماني روي داد. شاه اسماعيل كه قسمت اعظم قشونش در آسياي مركزي مشغول جنگ با ازبكان بودند، تصميم به جنگ تدافعي گرفت، زيرا نيروهاي عثماني دو برابر قواي ايران بود. در ابتداي جنگ، پيروزي با سپاه ايران بود، ولي به علت كثرت نيروهاي عثماني، شكست بر ايران، مستولي شد و با كشته شدن سرداران ايراني و اسارت حرم شاه، اسماعيل صفوي مجبور به عقب‏نشيني گرديد. در اين جنگ سه هزار عثماني و دو هزار ايراني كشته شدند ولي علت اصلي در شكست شاه اسماعيل، وجود توپخانه‏ي عثماني بود كه جنگ را به نفع ترك‏ها به پايان رساند. پس از عقب نشستن سپاهيان صفوي، سلطان سليم تبريز را اشغال كرد، ولي به زودي بر اثر مقاومت ملي، مجبور شد تبريز و آذربايجان را تخليه كند. گويند پس از اين واقعه،كسي شاه اسماعيل راخندان نديد.

http://www.rasekhoon.net/calender/show-2290.aspx

 

 

جنگ چالدران

نویسنده :  زهرا صالحی

كلمات كليدي  :  حكومت صفوي، شاه اسماعيل، چالدران، حكومت عثماني، سلطان سليم

 جنگ چالدران

  جنگ چالدران در ماه رجب سال 920 هجری قمری در دشت چالدران بین  سپاه ایران و سپاه عثمانی به وقوع پیوست. چالدران دشتی است در شمال غربی ایران كه در شصت و چهار فرسخی تبریز و شمال غربی خوی واقع شده است این دشت بین دو رشته كوه قرار دارد.

  مورخان علت اساسی جنگ چالدران را شرایط جدید ایجاد شده می‌دانند كه می‌توان به دو دسته تقسیم كرد:

1-  شرایط سیاسی و مذهبی:

  در این زمان شاه اسماعیل -مؤسس حكومت صفویه- كه فرماندهی سپاه ایران را بر عهده داشت، مذهب شیعه را مذهب رسمی ایران قرارداد و سلطان سلیم پاشا، خلیفه حكومت عثمانی که فرماندهی لشگر عثمانی را عهده‌دار بود، ادعای خلافت کلیه مسلمین رانیز داشت؛ و طبیعی است که تاسیس چنین حکومتی را در همسایگی خود در تعارض با منافع سیاسی و مذهبی خود قلمداد نماید، به خصوص این که وجود مراکز مذهبی شیعه درسرزمین های تحت سلطه عثمانی (عراق امروزی) موجب تشدید این تنش ها می شد.

2- شرایط نظامی و امنیتی: دول استعماری که در صدد تضعیف، تجزیه و انقراض دولت عثمانی بودند، بنابراین دست به ایجاد تنش و تقویت اختلافات مذهبی می زدند؛ از سوی دیگر دولت ایران در تلاش بود با اتحاد با دشمنان امپراطوری عثمانی در اروپا و آفریقا، موقعیت امیتی و نظامی خود را در برابر تهدید های احتمالی از سوی عثمانی تقویت نماید.

  مجموعه این عوامل و دیگر شرایط، باعث شد سلطان سلیم پاشا، حاکم عثمانی احساس كند که یك نوع اتحاد سیاسی در مرزهای آسیایی بر ضد سلطنت عثمانی شكل گرفته و موقعیت حكومت او را به خطر انداخته است، لذا برای دفع این خطر تصمیم گرفت به ایران حمله كند. پناهنده شدن سلطان مراد-رقیب سلطان سلیم در خلافت-به ایران باعث گردید بهانه‌های لازم برای سلطان سلیم ایجاد گردد تا به مرزهای شرقی لشگر كشی كند و جنگ چالدران با تجاوز عثمانی به ایران آغاز گردد.

  مورخین سپاه عثمانی را برجسته ترین سپاه دنیا در آن زمان می‌دانند، این سپاه به سلاح گرم و نیروی دریایی مجّهز بود. در این جنگ سپاه عثمانی از توپ وتفنگ استفاده كردند و اولین جنگی بود كه سپاه ایران با تسلیحات گرم و آتشین و ابزار جدید جنگی همچون توپ و تفنگ آشنا شدند، تعداد سربازان سپاه عثمانی ده برابر سربازان ایرانی بود و از آمادگی بیشتری برخوردار بودند، امپراطور عثمانی توانست با غافلگیر كردن شاه اسماعیل فرصت تجهیز و آمادگی سپاه را از او بگیرد.

  در این جنگ دو سپاه از شرایط نابرابری برخوردار بودند. اگر چه سربازان ایرانی توانستند توپ‌های سپاه عثمانی را از كار بیندازند ولی این شرایط نابرابر باعث شكست سپاه ایران شد. سریازان ایرانی با ایمان و فداكاری تا پای جان ایستادگی و مقاومت كردند و همه كشته شدند و هیچ كسی تسلیم نشد و هیچ اسیری ندادند. جنگ چالدران را جنگ میهنی ایرانیان می‌خوانند چرا كه سربازان ایرانی افتخار آفریدند و در راه سرزمین خود از جان گذشتند.

 

منابع:

1. حجازی فر، هاشم؛ شاه اسماعیل اول و جنگ چالدران، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملی، چاپ اول، ،1374 ص 95 .

2. فلسفی، نصرا...؛ جنگ میهنی ایرانیان در چالداران، بی جا، انتشارات هیرمند، چاپ اول، 1381، صص 32و 88.

3. اشتن متز، جون بارك؛ ذبیح‌الله منصوری (ترجمه)، انتشارات زرین، چاپ ارژنگ،  1363، مقدمه.

http://www.pajoohe.com/25513/index.php?Page=definition&UID=28255

 

جنگ چالدران

مختصات : ‏۳۷″ ۱۹′ ۴۴°شرقی ‏۱۹″ ۰۵′ ۳۹°شمالی (نقشه)

 

 

 

جنگ چالدران

Chaldiran Battlefield Site in 2004.JPG
دشت چالدران

زمان

۳۱ مرداد ۸۹۳

مکان

دشت چالدران، شمال باختری آذربایجان غربی

نتیجه

پیروزی ارتش عثمانی

جنگندگان

Flag of Persia 1502-1524.svgسپاه قزلباش ایران

Flag of the Ottoman Empire (1453-1844).svgارتش عثمانی

فرماندهان

شاه اسماعیل یکم صفوی

سلطان سلیم یکم

نیروها

۴۰،۰۰۰ تن (۱۲٬۰۰۰ تا ۶۰٬۰۰۰ تن)

۱۰۰،۰۰۰ تن (۶۰٬۰۰۰ تا ۲۱۲٬۰۰۰ تن)

تلفات

حدود ۵ هزار تن

حدود ۲ هزار تن

جنگ چالدران در ۳۱ مرداد ۸۹۳ هجری خورشیدی میان سپاه قزلباش ایران به فرماندهی شاه اسماعیل یکم صفوی با ارتش عثمانی به فرماندهی سلطان سلیم یکم رخ داد. محّل این نبرد در دشت چالدران (در شمال آذربایجان) بود. در این جنگ نیروهای قزلباش که در حدود ۴۰ هزار تن بودند با سپاه حدود ۱۰۰ هزار نفری عثمانی جنگیدند و به دلیل کمی نفرات و نداشتن سلاح گرم از سپاه عثمانی شکست خوردند. این در حالی بود که ارتش عثمانی دارای توپخانه و تفنگهای انفرادی بود، ولی سربازان ایرانی با شمشیر، نیزه، و تیر و کمان می‌جنگیدند.

پس از این جنگ، باختر و شمال‌باختری ایران که شامل آذربایجان و تمام کردستان تا همدان بود، از ایران جدا شد و به دست عثمانی افتاد. این مناطق تا پیش از زمان شاه عباس اول از ایران جدا بود اما شاه عباس توانست بخشی از مناطق کردستان را با جنگ پس بگیرد. سپاه عثمانی شهر تبریز را نیز تصرف کرد اما به دلیل کمبود آذوقه مجبور به بازگشت شد و حکومت نو پای صفویه از نابودی حتمی نجات یافت.[۱]

دلیل کمی شمار سپاهیان ایران در این جنگ به این خاطر بود که بیشتر آنان در خراسان بودند تا از یورش غافلگیرانهٔ ازبکان جلوگیری کنند .[۲] دلیل دیگر شکست قزلباش‌ها در این جنگ پیشنهاد دورمش خان شاملو به شاه اسماعیل بود، مبنی بر اینکه اجازه دهند که ارتش عثمانی آرایش دفاعی خود را تکمیل کند تا ایرانیان بتوانند به ابراز دلیری بپردازند و شاه نیز با این پیشنهاد غیرعادی موافقت کرد.[۳]

علت وقوع جنگ

قتل یکی از سرداران عثمانی به دست شاه اسماعیل یکم در جنگ چالدران

قدرت گرفتن شاه اسماعیل یکم در عرصه نظامی و سیاسی با پیوستن صوفیان ترکمنی بود که بیشترشان در نواحی آناتولی و شام زندگی می‌کردند.در واقع بخش بزرگی از قبایل قزلباش پیش از پیوستن به شاه اسماعیل در آناتولی زندگی می‌کردند و پس مهاجرت قبایل اصلی نیز بخش بزرگی از مردمان آناتولی که در سرزمینهای خود باقی مانده بودند هم پیرو و یا متمایل به تشیع صوفی صفوی بودند. سازمان تبلیغی تصوف صفوی پیوسته از طریق شبکه‌های منظم خود و توسط خلفا، دده‌ها و ... مریدان را به پیوستن به مرشد کامل فرقه که شاه اسماعیل بود تشویق می‌کردند.

صفویان در پی فعالیت و سازمان دهی فرهنگی در طول دو قرن (بر اساس تعالیم صوفیانه و شیعی) توانستند با حمایت قبایل پیرو خود (قزلباش‌ها) حکومت صفوی را در ایران پایه‌گذاری کنند و در پی فشارهای عقیدتی بر علویان در امپراتوری عثمانی، صفویان با جمع آوری و پناه دادن به آن‌ها و به ویژه نیروهای ینی چری نیروی نظامی قوی از نیروهای ینی چری تشکیل دادند. قدرت گرفتن یک دولت مستقل شیعی مذهب و متعصب در ایران امپراتوری عثمانی را که قصد حمله نهایی جهت تصرف اروپا را داشت از طرف مرزهای شرقی نگران ساخت و لذا لشکرکشی به سمت ایران را شروع کرد. این جنگ در دشت چالدران آغاز و پایان یافت.

شاه اسماعیل نیز خود به خوبی از این امر آگاه بود و در نامه‌ای به سلطان عثمانی این مطلب که بسیاری از مردمان ساکن در سرزمینهای عثمانیان پیرو او هستند را به رخ او کشیده بود. بدون شک ادامه حکومت سنی مذهب عثمانیان بدون محدود یا نابود کردن این روند کاملاً با مشکل مواجه می‌شد.به گفته برخی مورخین اگر در جنگ چالدران شاه اسماعیل به پیروزی می‌رسید شاه اسماعیل به قدرتی فراتر از تیمور دست می‌یافت و بی شک روند گسترش تشیع صفوی امپراتوری عثمانی را که تازه در ابتدای کار بود از صفحه روزگار محو می‌کرد همه این موارد انگیزه لازم برای یک رویارویی سرنوشت ساز و محتوم را برای هردو طرف مهیا می‌سازد.اما برای این نبرد سرنوشت ساز دلایل دیگری هم وجود داشت که فقط تسریع کننده بودند.

شاه اسماعیل پس از مرگ سلطان بایزید با پناه دادن به پسر عموی مدعی و رقیب سلطان سلیم درخواست سلیم برای استرداد بایزید سوم را خلاف جوانمردی اعلام کرد.در مقابل سلطان سلیم اندکی پیش از شروع جنگ دست به قتل عام شیعیان در قلمرو عثمانی زدو کسانی هم که کشته نشدند داغ زده شدند و به متصرفات اروپایی تبعید شدند.

پس از آن که اسماعیل با پادشاه مجارستان و مملوک در مصر متحد شد و قصد حمله به عثمانی را در سر پروراند، سلطان سلیم اول (۹۱۸-۹۲۶ ه‍. ق) که یکی از مقتدرترین و فاتح‌ترین سلاطین آل عثمانی است به فکر مقابله با او افتاد. از طرف دیگر شاهقلی خلیفه شاه اسماعیل و رئیس ایل تکلو در آسیای صغیر بیش از پانزده هزار تن از اهالی سنت آنجا را قتل‌عام و اموال آنها را غارت می‌کند. محمدخان استاجلو حاکم دیار بکر از خلیفه‌های شاه اسماعیل با فرستادن نامه تهدیدآمیز و یک قبضه شمشیر و یک دست لباس زنانه او را ترغیب به جنگ کرد. وی در این نامه نوشته بود اگر به جنگ می‌آیی شمشیر بر کمربند و گرنه ملبس به لباس زنانه شو و بعد از این مردی بر زبان جاری نساز.

همچنین نورعلی خلیفه حاکم ارزنجان و رئیس و افراد سلسله ذوالقدر در آناتولی نیز از مریدان شیخ اسماعیل بودند. بدین ترتیب اگر سلطان سلیم دیر می‌جنبید قطعاً بساط حکومت عثمانی بزودی چیده می‌شد. اما سلطان بزرگ عثمانی کلیه صفویان آناتولی را شناسایی کرده سپس به سر آنها تاخته بیش از چهل هزار تن از آنان را به هلاکت می‌رساند. و آنهایی که گناهشان ثابت نشده بود را داغ می‌کند تا قابل شناسایی باشند. بعد از آن سلطان سلیم عازم تبریز پایتخت صفویه گردید.

نبرد سرنوشت ایرانیان

سلطان سلیم با سپاهی که تعداد آنرا در حدود صد هزار نفر نوشته‌اند به سمت ایران حرکت کرد تا اینکه در اول رجب ۹۲۰ قمری (مرداد ۸۹۳) به دشت چالدران در شمال غربی خوی رسید و در آنجا اردو زد. موقعیت سوق الجیشی منطقه چالدران و عدم رویارویی با متجاوزان در دشت باز از مزیت سپاه ایرانیان بود. تعداد نفرات ایران را در این جنگ حدود چهل هزار نفر نوشته‌اند. پیش از نبرد شاه اسماعیل و فرماندهان سپاه برای تعیین استراتژی نبرد تشکیل جلسه دادند. نور علی خلیفه و محمد خان استاجلو به دلیل آشنایی قبلی که از روشهای جنگی عثمانیان و قدرت ویرانگر توپخانه داشتند پیشنهاد کردند که قبل از انکه دشمن موفق به تکمیل آرایش دفاعی خود گردد حمله را از پشت به آنها آغاز کنند.این نظر کاملاً منطقی با مخالفت شاه اسماعیل و دورمیش خان استاجلو مواجه شد که البته نتیجه آن شکستی سخت و تلخ بود.

شاه اسماعیل به عثمانیان فرصت داد تا آرایش دفاعی خود را کامل کنند.دوازده هزار ینی چری مسلح به شمخال در پشت زنجیره‌ای از توپها قرار گرفتند مانعی که به صورت سدی تفوذ ناپذیر در مقابل سپاه ایران که بیشتر سواره نظام بودند قرار گرفت. با شروع جنگ جناح راست سپاه ایران جناح چپ عثمانیان را در هم کوبید و فرمانده آن‌ها حسن پاشا نیز کشته شد. صلابت نخستین یورش سپاه ایران به حدی بود که سلطان سلیم لحظاتی پس از شروع در گیری به گمان اینکه کارش با شکستی برق آسا به اتمام رسیده در پی گریز از معرکه بود. کثرت سپاه عثمانیان و محدودیت فضای نبرد به حدی بود که سپاهیان سلطان سلیم برای رویارویی با ایرانیان پشت نیروهای خود مدت‌ها به انتظار می‌ایستادند.

با شروع به کار کردن توپها نتیجه جنگ به سرعت به نفع عثمانیان تغییر کرد. استفاده از توپخانه برای ایرانیان مصیبت بار بود. بسیاری از سپاهیان ایران و بسیاری از فرماندهان و صاحبان مناصب در معرکه کشته شدند و خود شاه اسماعیل نیز با فداکاری چند قزلباش جان سالم از معرکه به در برد. سلطان سلیم یکم پس از در هم شکستن سپاه صفوی به دلیل ترس از وجود تله به تعقیب سپاه ایران نپرداخت و تنها چند روز بعد به تبریز وارد شد. تلفات طرفین در جنگ چالدران ۲۷۶۵۴ هزار تن از ایران و ۴ هزار نفر از سپاه عثمانی کشته شدند.

نتیجه جنگ چالدران

با به کارافتادن توپ‌ها و کثرت نیروهای مهاجم نتیجه جنگ به سرعت به نفع عثمانی‌ها تغییر کرد. بسیاری از سپاهیان ایران و بسیاری از فرماندهان و صاحبان مناصب که همراه با شاه اسماعیل و سربازان در عدم عبور دشمن و ورود آنان به وطن تا پای جان هم قسم شده بوند در معرکه کشته شدند. شاه اسماعیل نیز که به رغم اصرار سالاران و عالمان همراه- پس از خود دو فرمانده را به جانشینی اش انتخاب کرده و عازم جنگ شده بود در میدان نبرد با سوگند دادنش توسط شیخ شبستری به قرآن کریم و با فداکاری چند قزلباش به همراه ۸۵ نفر باقیمانده از کل ارتش ایران جان سالم از معرکه به در برد. سلطان سلیم پس ازعقب نشینی سپاه صفوی که به بهای کشته شدن بیش از چهارهزار نیروی عثمانی و از بین رفتن بخشی از توپخانه آن به دست آمد به دلیل ترس از وجود تله به تعقیب سپاه ایران نپرداخت و تنها چند روز بعد به تبریز وارد شد.

نتایج شکست

جنگ چالدران نتایج زیادی داشت از جمله:

نخستین نتیجه جنگ جدا شدن همیشگی مناطق کردستان باختری (مناطق کردستان ترکیه، کردستان عراق و کردستان سوریه کنونی) از ایران بود.

بسیاری از مردم شهرهای اهل سنت مانند بغداد و هرات بعد از جنگ چالدران به مذهب اهل سنت برگشتند و گماشتگان صفویه را کشتند.

شکسته شدن غرور و تعصب شیخ اسماعیل و درهم کوبیده شدن او در نتیجه در چشم هواداران خود از ارزش پیشین خود افتاد.

سلطان سلیم شهر تبریز را نیز تصرف کرد و سپاهیانش تبریز راکه آن زمان عروس شرق نامیده می‌شد به ویرانه‌ای تبدیل کردند و همسر شاه اسماعیل را به عنوان گروگان به اسارت گرفتند.ولی به دلیل کمبود آذوقه و وحشت از یورش شاه اسماعیل که در حال بسیج سپاه عظیمی از عشایر سراسر ایران برای خروج عثمانی هابود مجبور به بازگشت شدند.

اما ضربه روحی ناشی از این شکست برای شاه اسماعیل خرد کننده بود به طوری که پس از آن هیچ گاه در هیچ جنگی به طور مستقیم فرمان دهی را به عهده نگرفت و در بسیار از موارد حتی از کارهای روزمره سلطنت نیز کناره می‌گرفت.وی که موفق به اسارت گرفتن حدود ۴ هزار سرباز و افسر عثمانی شده بود در مقابل امتیازاتی برای کشور از جمله آزادی برخی مناطق- آنان را به سلطان سلیم تحویل داد امابرای آزادی همسر خود خاک ایران را معامله نکرد و به اسارت وی تن در داد. تا پیش از این شاه اسماعیل هیچ گاه در هیچ جنگی شکست نخورده بود.این شکست در روحیه قزلباشان نیز به شدت اثر کرد و عقیده شکست ناپذیری شاه اسماعیل را در ذهن اکثر آنان از میان برد. از این پس دیگر اطاعت قزلباشان از شاه بیشتر به عنوان اطاعت از شاهی مقتدر بود تا مرشد کامل. تأثیر این تغییر روحیه را می‌توان به خوبی در رفتار امرای قزلباش در زمان شاه تهماسب یکم مشاهده نمود.[۴]

سلطان سلیم یکم که در فکر احیای خلافت به مرکزیت عثمانی بود و به همین جهت به ایران حمله کرد بعد از این نبرد جنگ‌های متعددی را با دول اروپایی و منطقه با پیروزی به انجام رساند ولی تا پایان عمر طرحی برای حمله مجدد به ایران نداشت.

یاد بود کشته شدگان نبرد چالدران

شهید گاه در اردبیل

شاه اسماعیل کشته شدگان جنگ را در کنار آرامگاه شیخ صفی‌الدین اردبیلی به خاک سپرد.

پس از آن این گورستان با نام شهید گاه شهرت یافت.

منابع

غفاری‌فرد، عباسقلی، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه، سازمان سمت، ۱۳۸۱.

فریدون اسلام نیا الگو:نگاهی به تاریخ ایران بعد از اسلام

تحریکات قزلباشان در کشور عثمانی - جنگ چالدران و ازدست رفتن شمالغرب ایران

راجر سیوری ایران در عصر صفوی . چاپ سیزدهم ۱۳۸۴ تهران

Godfrey Goodwin: The Janissaries. Saqi Books, London ۱۹۹۷

David Nicolle: The Janissaries. Osprey, Oxford ۱۹۹۵

غفاری‌فرد، عباسقلی، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه، ۱۳۸۱. (صص ۸۹ تا ۱۰۲)

تحقیقاتی در ایران عصر صفوی، صص ۱۰۳-۹۲

جهانگشای خاقان، صص ۴۹۴-۴۹۲

قزلباشان در ایران، امیرحسین خنجی، صص ۱۹۴-۱۹o

 

قتل یکی از سرداران عثمانی به دست شاه اسماعیل یکم در جنگ چالدران

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%DA%AF_%DA%86%D8%A7%D9%84%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86

 

جنگ چالدران میان ایران و عثمانی چگونه آغاز شد و نتیجه آن چه بود؟

سایر مطالب - تاریخ ایرانی نوشت: در روز ۳۱ مرداد ۸۹۳ هجری شمسی برابر با ۱۵۱۴ میلادی میان ایران و عثمانی جنگی درگرفت که بعد‌ها به چنگ چالدران مشهور شد. جنگ چالدران که از آن با عنوان مهم‌ترین جنگ پارتیزانی تاریخ ایران یاد می‌شود، در محلی به همین نام در شمال آذربایجان غربی در ۲۰ کیلومتری شهر خوی میان قوای ارتش نوین عثمانی و سپاهیان سنتی شمال‌غرب کشور به وقوع پیوست و در نتیجه آن بخش‌هایی از شمال غربی ایران از جمله همدان، آذربایجان و کردستان شامل مناطقی چون دیاربکر، مرعش و البستان از تصرف صفویان خارج و به امپراطوری عثمانی پیوست.

 

صفویان با حمایت قبایل پیرو خود، قزلباش‌ها توانسته بودند حکومت صفوی را در ایران پایه‌گذاری کنند و شاه اسماعیل حکومت خویش را در اوج قدرت می‌دید. در پی فشارهای عقیدتی بر علویان در امپراتوری عثمانی، صفویان با جمع‌آوری و پناه دادن به آن‌ها و به ویژه نیروهای نظامی ورزیده عثمانی موسوم به ینی‌چری، سپاهی قوی‌تر از ینی‌چری عثمانی تشکیل دادند.

 

قدرت گرفتن یک دولت قدرتمند شیعه در ایران، امپراتوری تازه‌کار عثمانی را که قصد حمله نهایی جهت تصرف اروپا را داشت از طرف مرزهای شرقی نگران ساخت، آنچنان که برخی می‌گویند نگرانی عثمانی‌ها از آن رو بود که پیش‌بینی می‌کردند شاه اسماعیل با ادامه روندی که طی می‌کرد، به قدرتی فرا‌تر از تیمور دست یابد و با گسترش تشیع صفوی، امپراتوری آنان را به نابودی بکشاند. اینچنین بود که عثمانی انگیزه لازم برای یک رویارویی سرنوشت‌ساز و محتوم را در خود دید و به سوی ایران لشگر کشید.

 

 اما در جریان شکل‌گیری این نبرد سرنوشت‌ساز دلایل دیگری هم وجود داشت که به تسریع تهاجم عثمانی به خاک ایران انجامید. در‌‌ همان سال‌ها بود که پس از مرگ سلطان بایزید، پسر عموی سلطان سلیم عثمانی بنام بایزید دوم ادعای خلافت کرد اما چون قدرتی نداشت برای کسب اعتبار و قدرت به دربار شاه اسماعیل صفوی پناهنده و در ارومیه و تبریز ساکن شد. شاه اسماعیل با پناه دادن به پسر عموی مدعی و رقیب سلطان سلیم اول، درخواست سلیم برای استرداد بایزید دوم را خلاف جوانمردی اعلام کرد.

 

 سلطان سلیم که آن زمان یکی از مقتدر‌ترین و فاتح‌ترین سلاطین آل عثمانی به شمار می‌آمد پناهنده شدن پسر عموی خود به ایران و عدم قبول درخواست استرداد وی از سوی شاه اسماعیل را بهانه کرد و پس از آنکه شاه اسماعیل با پادشاه مجارستان و مصر متحد شد و قصد حمله به عثمانی را در سر پروراند، به فکر مقابله با او افتاد.

 

 همزمان با این تحولات شاه‌قلی خلیفه شاه اسماعیل و رئیس ایل تکلو در آسیای صغیر بیش از پانزده‌هزار تن از اهالی سنی آنجا را قتل‌عام و اموال آن‌ها را غارت کرد. محمدخان استاجلو حاکم دیار بکر از دیگر خلیفه‌های شاه اسماعیل نیز با فرستادن نامه تهدیدآمیز و یک قبضه شمشیر و یک دست لباس زنانه سلطان سلیم را ترغیب به جنگ کرد. وی در این نامه نوشته بود اگر به جنگ می‌آیی شمشیر بر کمر بند وگرنه ملبس به لباس زنانه شو و بعد از این مردی بر زبان جاری نساز.

 

 نورعلی خلیفه حاکم ارزنجان و رئیس و افراد سلسله ذوالقدر در آناتولی نیز از مریدان شیخ اسماعیل بودند. بدین ترتیب اگر سلطان سلیم دیر می‌جنبید قطعاً بساط حکومت عثمانی بزودی برچیده می‌شد. اما سلطان بزرگ عثمانی کلیه صفویان آناتولی را شناسایی کرده، سپس به سر آن‌ها تاخته بیش از چهل هزار تن از آنان را به هلاکت رساند و آنهایی که گناه‌شان ثابت نشده بود را داغ می‌کند تا قابل شناسایی باشند. بعد از آن سلطان سلیم عازم تبریز پایتخت صفویه شد.

 

 سلطان سلیم با سپاهی که تعداد آن را در حدود ۱۰۰ هزار نفر تخمین زده‌اند راهی ایران شد تا اینکه در اول رجب ۹۲۰ قمری (مرداد ۸۹۳) به دشت چالدران در شمال غربی خوی رسید و در آنجا اردو زد. موقعیت سوق‌الجیشی منطقه چالدران و عدم رویارویی با متجاوزان در دشت باز از مزیت سپاه ایرانیان بود. خبر ورود سلطان سلیم به ایران، در همدان به گوش شاه اسماعیل رسید، او که از این عمل ناجوانمردانه سلطان سلیم خشمگین شده بود به سرعت خود را به تبریز رساند و از عشایر منطقه تبریز - ارومیه کمک خواست، تجهیزات نظامی قوای ایران در این جنگ عبارت از ده‌هزار کلاه خود و زره آهنی و ۷۵۰ عدد خفتان - ۱۵ هزار شمشیر و ۳۲ هزار عدد نیزه و ۷۰۰۰ تبرزین و ۵۰۰ تفنگ بودند.

 

 پیش از آغاز نبرد، شاه اسماعیل و فرماندهان سپاه برای تعیین استراتژی نبرد تشکیل جلسه دادند. نورعلی خلیفه و محمدخان استاجلو به دلیل آشنایی قبلی که از روش‌های جنگی عثمانیان و قدرت ویرانگر توپخانه داشتند پیشنهاد کردند که قبل از آنکه دشمن موفق به تکمیل آرایش دفاعی خود شود حمله را از پشت به آن‌ها آغاز کنند. این نظر کاملاً منطقی با مخالفت شاه اسماعیل و دورمیش‌خان استاجلو مواجه شد که البته نتیجه آن شکستی سخت و تلخ بود.

 

 شاه اسماعیل به عثمانیان فرصت داد تا آرایش دفاعی خود را کامل کنند. دوازده هزار ینی‌چری مسلح به شمخال در پشت زنجیره‌ای از توپ‌ها قرار گرفتند. مانعی که به صورت سدی نفوذناپذیر در مقابل سپاه ایران که بیشتر سواره نظام بودند قرار گرفت. با شروع جنگ جناح راست سپاه ایران جناح چپ عثمانیان را در هم کوبید و فرمانده آن‌ها حسن پاشا نیز کشته شد. صلابت نخستین یورش سپاه ایران به حدی بود که سلطان سلیم لحظاتی پس از شروع درگیری به گمان اینکه کارش با شکستی برق‌آسا به اتمام رسیده در پی گریز از معرکه بود. کثرت سپاه عثمانیان و محدودیت فضای نبرد به حدی بود که سپاهیان سلطان سلیم برای رویارویی با ایرانیان پشت نیروهای خود مدت‌ها به انتظار می‌ایستادند.

 

 در نواحی مورد حمله سپاهیان عثمانی، فرماندهان محلی قزلباش دست به مقاومت جانانه‌ای زده و باعث کشتار زیاد و عقب‌نشینی قشون عثمانی شدند و عشایر منطقه به کمک قوای دولتی ایران شتافتند، دلیل کمی شمار سپاهیان ایران در این جنگ به این خاطر دانسته شده که بیشتر آنان در خراسان بودند تا از یورش غافلگیرانهٔ عبیدالله‌خان ازبک جلوگیری کنند. دو هزار سرباز قزلباش در مقابل ستون ۲۵ هزار نفری قوای ینی‌چری مدت ۱۲ روز مقاومت کردند اما با شروع به کار توپ‌ها نتیجه جنگ به سرعت به نفع عثمانیان تغییر کرد. با به کارافتادن توپ‌ها و کثرت نیروهای مهاجم نتیجه جنگ به سرعت به نفع عثمانی‌ها تغییر کرد. استفاده از توپخانه برای ایرانیان مصیبت‌بار بود. بسیاری از سپاهیان ایران و بسیاری از فرماندهان و صاحبان مناصب که همراه با شاه اسماعیل و سربازان در عدم عبور دشمن و ورود آنان به وطن تا پای جان هم قسم شده بودند در معرکه کشته شدند.

 

 با ادامه حملات توپخانه عثمانی ارتش خسته ایران چون دیواری محکم ایستاده بودند و رفته رفته از کشته‌ها، پشته‌ها ایجاد می‌شد. سلطان سلیم فریاد می‌کشید هر چه عجم بکشید، ثواب بیشتری خواهید برد. شیخ محمدحسن شبستری از روحانیون معروف آن زمان که می‌دانست با قتل و یا دستگیر شدن شاه اسماعیل، ممکن است سراسر ایران تسلیم سلطان سلیم شوند، بنابراین قرآن بدست به پیش شاه اسماعیل رفت و فریاد زد که «ای پادشاه شیعیان تو را به این قرآن سوگند می‌دهیم تا دست از جنگ برداری و بروی، چون صلاح مملکت در این است.» شاه اسماعیل نیز که به‌رغم اصرار سالاران و عالمان همراه پس از خود دو فرمانده را به جانشینی‌اش انتخاب کرده و عازم جنگ شده بود در میدان نبرد با سوگند دادنش توسط شیخ شبستری و با فداکاری چند قزلباش به همراه ۸۵ نفر باقیمانده از کل ارتش ایران جان سالم از معرکه به در برد. تلفات طرفین در جنگ چالدران اینگونه بود که ۲۷۶۵۴ هزار تن از ایران و ۴ هزار نفر از سپاه عثمانی کشته شدند.

 

 سلطان سلیم پس از عقب‌نشینی سپاه صفوی که به بهای کشته شدن بیش از چهارهزار نیروی عثمانی و از بین رفتن بخشی از توپخانه آن به دست آمد به دلیل ترس از وجود تله به تعقیب سپاه ایران نپرداخت و تنها چند روز بعد به تبریز وارد شد. سپاه عثمانی شهر تبریز را تصرف کرد اما چندی بعد به دلیل کمبود آذوقه مجبور به بازگشت شد.

 

 نخستین نتیجه جنگ چالدران جدا شدن مناطق کردستان باختری شامل کردستان ترکیه، کردستان عراق و کردستان سوریه کنونی از ایران بود. مناطق دیگری شامل آذربایجان و تمام کردستان تا همدان نیز در جریان این جنگ از ایران جدا شد و به دست عثمانی افتاد اما چند سال بعد شاه‌عباس صفوی توانست بخشی از مناطق کردستان را با جنگ پس بگیرد.

 

 منابع:

 

نگاهی به تاریخ ایران بعد از اسلام، فریدون اسلام‌نیا، انتشارات سمت

 

تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه، عباسقلی غفاری‌فرد

http://www.khabaronline.ir/detail/169077/

 

تاجلی خانم« شیرزن جنگ چالدران

این نگاره توسط eni در تاریخ ۱۵م شهریور، ۱۳۸۸ و در دسته "ایران باستان + تاریخ ایران + تاریخ تمدن جهان باستان + فرهنگ ایران" ارسال شده است.

 

تاریخ ما – دانلود کتاب های الکترونیکی تاریخی - ایران باستان – تبادل لینک – چهره های ماندگار مشاهیر – اساطیر و افسانه های باستان

 

سپیده دم چهارشنبه دوم رجب ۹۲۰ هجری مطابق با ۲۳ اوت ۱۵۱۴ م. جنگ بزرگی بین سلطان سلیم و شاه اسماعیل صفوی دردشت چالدرن اتفاق افتاد . اگر چه دراین نبرد ایرانیان شکست خوردند ولی شهرت جنگی خود را از بسیاری جهات جاوید کردند . مورخان عثمانی و بعضی از مورخان ایرانی به زنانی اشاره میکنند که با نقاب همراه شوهرانشان مسلح و در لباس جنگ با ارتش عثمانی می- جنگیدند و در این میان اشاره به اسیر شدن بعضی از آنها و یافرارآنها از چنگ دشمن شده است . برخی از مورخان خارجی نیز از شرکت زنان ایرانی در جنگ چالدران سخن گفته اند .کاترینوزنو ضمن توصیف جنگ چالدران می نویسد :” بانوان ایرانی همراه شوهرانشان مسلح به جنگ می روند و شریک سرنوشت ایشان می شوند و مانند مردان میجنگند .” در نبرد چالدران جسد بسیاری از زنان ایرانی پیدا شد که به فرمان سلطان سلیم با تشریفات مخصوص نظامی به خاک سپردند . این زنان دلیر، به گفتة نویسندگان ترک با زره و خفتان و کلاه خود دوشادوش شوهران خویش در جنگ شرکت جسته به خاک هلاک افتاده بودند به همین سبب پس از جنگ چالدران در جهان معروف شد که شاه اسماعیل سوارانی از زنان شمشیر زن با اردوی خود داشته است که در حدود ده هزار نفر بوده اند . یکی از مورخان ایتالیائی به نام ساگردو (sagerdosagerdo) در کتاب تاریخ امپراطوری عثمانی در این باره می نویسد : ” … در میان کشتگان اجساد زنان ایرانی پیدا شد که در لباس مردان به میدان جنگ آمده بودند تا در سرنوشت شوهران خود شریک و در افتخار نبرد سهیم باشند. سلیم بر جرأت و دلیری و میهن پرستی ایشان آفرین گفت و فرمان داد با تشریفات نظامی آنان را به خاک سپارند . یکی از همان زنان نامدار که در میدان شمشیر میزد و با عثمانی هامی جنگید تاجلی خانم یا (تاجلوبیگم ) زن شجاع شاه اسماعیل اول بود . در این خصوص که تاجلی خانم زن شاه اسماعیل بوده یا معشوقة وی ، نظرات مختلفی بیان شده است . اما مدارکی موجود است که نشان می دهد وی زن عقدی پادشاه ایران بوده است . جیوان ماریا آنجوللو در سفرنامة خود می نویسد : “اسماعیل پس از پیروزی بر مراد خان آق قریونلوو پیش از آنکه به تبریز بازگردد همة یاران ، وی را پند دادند که زنی به همسری برگزیند اما با اینکه اسماعیل در اندیشة این کار نبود بانوئی که شایستة چنین پیوندی باشد نیافتند سرانجام پس از گفتگوی بسیار گفتند که فلان بزرگ ، زنی در خانه دارد که نوة سلطان یعقوب پسر اوزون حسن است زنی زیبا به نام تاجلو خانم . پس اسمایل کس فرستاد و زن را از آن مرد طلب کرد . خواجه به پیکها پاسخ داد که بانو در آنجا نیست . اما چون اسماعیل در فرستادن آن زن اصرار کرد ، خواجه به جای او ، زن دیگری را به جامة نیکو آراست و گفت که جز او زنی دیگر در خانه ندارد . قاصدان چون دیدند که شکل و شمائل این زن با آنچه شنیده اند سازگار نیست گفتند که این آن زنی نیست که میخواهند و فرمان دادند تمام دختران را حاضر آوردند تاجلوخانم در میان آنان بود اما پیکها او را نشناختند و بازگشتند . صوفی ( شاه اسماعیل ) فرمان داد که به خانة آن مرد بازگردند و دوباره دختران را بنگرند و آنان نیز چنین کردند و این بار او را شناختند و آراستند و با خود بردند . اسماعیل چون او را دیدگفت: این همان زنی است که وصفش را شنیده ام و وی را به همسری اختیار کرد . اما چون شاه بسیار جوان بود و بیش از پانزده یا شانزده سال نداشت او را به یکی از اعیان سپرد تا از وی مواظبت کند . پس از سه سال شاه زن را طلب کرد و به عقد خویش درآورد. چند تن از مورخان ایران ، مانند مؤلف تاریخ عالم آرای شاه اسماعیل و میر منشی قمی نویسنده خلاصة التواریخ ، صریحا ً او را زن شاه خوانده اند . میر منشی قمی مینویسد که ” پس از مرگ شاه اسماعیل ، کپک سلطان استاجلو و دیو سلطان روملو که دو پیر سالخوردة معرکه بودند که قاضی حسن که وزیر بود ….. به استصواب تاجلو خانم … شاه طهماسب را …. به پادشاهی نشاندند….” مؤلف کتاب عالم آرای شاه اسماعیل دربارة فرار تاجلی خانم چنین مینویسد : ” …در جنگ شاه اسماعیل با سلطان سلیم زنی نقابدار در میدان شمشیر می زد با ترکان می جنگید . این زن تاجلو بیگم زن شیخ اوغلی ( شاه اسماعیل ) بود . سلطان سلیم می خواست او را دستگیر کند ولی توفیق نیافت … از مطالعة مطالب فوق و روایات گوناگون چنین مستفاد می شود که تاجلو خانم زن شاه اسماعیل دلیرانه در نبرد چالدران شمشیر زده و بعد از اسیر شدن چاره را در این دیده که با دادن جواهرات خود سردار عثمانی را فریفته و از خطری که او را تهدید می کرده نجات یابد . منبع : نشریة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز ، بهار ۱۳۵۳، سال ۲۶ – از دکتر حسین میر جعفری استادیار تاریخ دانشگاه اصفهان ، ص ۴۸۰ – ۴۶۸ – منبع +

 

www.TarikheMa.ir

http://www.tarikhema.ir/iran-bastan/IRAN/article-1462/%C2%BB%D8%AA%D8%A7%D8%AC%D9%84%D9%8A-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%85%C2%AB-%D8%B4%D9%8A%D8%B1%D8%B2%D9%86-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%DA%86%D8%A7%D9%84%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86

 

وهیشتا

 

به یاد دلیران شاه جنگ ایرانیان (جنگ چالدران)در یاد روزشان

 

سالروز شاه جنگ ایرانیان (جنگ چالدران) فرخنده باد

 

در تاریخ نظامی ایران آمده است که مهمترین  جنگ  پارتیزانی ایرانیان ،جنگ چالدران می باشد که در محلی به همین نام در شمال آذربایجان غربی در 20 کیلومتری شهر خوی میان قوای ارتش نوین عثمانی و سپاهیان سنتی شمالغرب کشور  در سال 920 هجری و قمری ،مطابق 1514میلادی به وقوع پیوست.

 

علت این جنگ : پسر عموی سلطان سلیم عثمانی بنام بایزید دوم ادعای خلافت نمود و چون قدرتی نداشت برای کسب اعتبار و قدرت به دربار شاه اسمعیل صفوی پناهنده شد و در ارومیه و تبریز سکونت گزید. سلطان سلیم  به رسم ادب طی یک نامه به زبان فارسی، پسر عموی خود را خواستار می شود. ولی شاه اسمعیل نیز به سبب ادب و مهمان نوازی اعاده  او را خلاف جوانمردی و پناهندگی میداند.

 

سلطان سلیم از سالها قبل در فکر تشکیل امپراطوری اسلامی بود، لذا از مدتها پیش مبادرت به تربیت سپاهیان ورزیده بنام ینی چری نموده بودند که افرادی بسیار جنگجو بودند و مشهور بود که سه چیز علاج ندارد : سیل – زلزله - ینی چری ....

 

سلطان سلیم عثمانی پناهنده شدن پسر عموی خود به ایران را بهانه مهمی تلقی و جوانمردی شاه اسمعیل او را ترغیب می نمود که به این علت به ایران حمله کند، سپاهیان ایران را قزلباش می نامیدند و که اینان نیز افرادی ورزیده و جنگ جو بودند و همچنین مریدان خاص دربار صفوی بودند. ستون پنجم سپاهیان عثمانی در شهرهای مختلف آذربایجان پراکنده بودند و با کبوتر اخبار خود را به خوی رسانده و از آنجا به سلطان سلیم می رسید. شاه اسمعیل به قصد سرکشی به حدود و سرحدّات غربی به کردستان و لرستان رفت و سلطان سلیم از این  شاه اسمعیل استفاده و با اعزام سه قشون از طریق تصرف دیاربکر و قره باغ راه آذربایجان را در پیش گرفت در دیاربکر ، دوهزار سرباز قزلباش در مقابل ستون 25هزار نفری قوای ینی چری مدت 12روز مقاومت کردند.در نواحی مورد حمله سپاهیان عثمانی ، فرماندهان محلی قزلباش دست به مقاومت جانانه ای زده و باعث کشتار زیاد و عقب نشینی قشون عثمانی شدند و عشایر منطقه به کمک قوای دولتی ایران شتافتند ، خبر حمله سلطان سلیم به گوش شاه اسمعیل در همدان رسید، شاه اسمعیل از این عمل ناجوانمردانه سلطان سلیم خشمگین شد و خود را به تبریز رسانید و از عشایر منطقه تبریز – ارومیه کمک خواست ، تجهیزات نظامی قوای ایران عبارت بودند از : ده هزار کلاه خود و زره آهنی و 750 عدد خفتان – 15هزار شمشیر و 32هزار عدد نیزه و 7000 تبرزین و 500 تفنگ بود. سپاه 27-30 نفری شاه اسمعیل به سمت سپاه دویست هزار نفری سلطان سلیم که دارای جنگ و ادوات توپخانه ای آتشبار بود شتافت ، صبح روز یازدهم ژوئن 1514میلادی مطابق با سال 920 هجری سپاه ایران در دشت چالدران به مقابل سپاه دویست هزار نفری عثمانی رسیدند ولی به لحاظ کمی نفرات و تجهیزات قصد حمله نداشته و بحالت دفاعی آماده باش بودند. حمله ارتش عثمانی با توپخانه شروع شد. ولی مؤثر واقع نشد ، لذا دستور حمله به سپاه پیاده نظام چاووش داده شد. یک نبرد نا برابر شروع شد. ولی ایمان و اعتقاد سپاه قزلباش آن چنان بود در مقابل حملات قوای عثمانی چون دیواری محکم ایستاده بودند و در طی حملات پارتیزانی موفق به ایجاد شکاف به قشون عثمانی شدند. با شروع حملات واحد توپخانه لشکر عثمانی ، سپاه ایران به طور استراتژیک از تیررس دشمن عقب نشینی نموده و شبانگاه حملات برق آسائی به دشمن می کنند سلطان سلیم غرق در حیرت می شود که سپاه عجم چگونه جان تازه ای گرفته و این چنین یورش می کند . عشایر و اهالی ارومیه نگران از حملات دولت عثمانی به خاک وطن بیش از 2500 نفر سوار نظام مسلح آماده نبرد را به نمایندگی غلامعلی قره باغی به دشت چالدران جهت یاری رساندن به سپاهیان خسته شاه اسمعیل اعزام می دارند. ورود این نیرو بر تن خسته سپاهیان ایران روح تازه ای میدهد در مقابل، نیروی تازه نفس بیست هزار نفری نیز به قشون ترک اضافه می شود و صحنه جنگ به نفع آنان ادامه می یابد. غلامعلی قره باغی و سپاهیان اعزامی ارومی رشادت فراوان بخرج میدهند و موفق به رسوخ به صف توپخانه عثمانی شده آنان را از کار می اندازند ....سلطان سلیم این بیت را در آن لحظه به زبان فارسی به زبان می آورد:

 

دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد .

 

شاه اسمعیل به غلامعلی قره باغی دستور میدهد به سربازان اکنچی و ینی چری حمله کند. حمله با فلاخن ها به منظور خارج ساختن نیزه از دست سربازان ینی چری شروع می شود. سربازان تازه نفس ینی چری از راه رسیده و در این حمله اسب غلامعلی قره باغی زخمی و خود او در زیر نیزه های سربازان سوراخ سوراخ نموده  و آن دلاور ارومیه،قهرمانانه جان می سپارد و فرماندهی قوای ارومی بدست یک جنگجوی کرد بنام گل وفا داده می شود، آنان حملات خود را به ینی چری ها ادامه میدهند . سربازان ایرانی با احساس و عاطفه می جنگیدند در حالیکه سپاهیان عثمانی با خونسردی و آرامش  می خنگیدند. مقاومت و حملات پی در پی سپاه ایران و تارومار شدن سپاه عظیم عثمانی، سلطان سلیم را خشمگین نمود. لذا دستور حمله سراسری صادر نمود، از ارتش سی هزار نفری و عشایر غیور ارومی تنها ده هزار نفر باقیمانده بودند و در مقابل سپاه عظیم عثمانی بسیار اندک بودند با شروع حمله سراسری ارتش خسته ایران چون دیواری محکم ایستاده بودند و رفته رفته از کشته ها ،پشته ها ایجاد می شد. سلطان سلیم فریاد می کشید هر چه عجم بکشید ، ثواب بیشتری خواهید برد. شیخ محمد حسن شبستری از روحانیون معروف آن زمان، میدانست که با قتل و یا دستگیر شدن شاه اسمعیل، ممکن است سراسر ایران تسلیم سلطان سلیم شوند، لذا قرآن بدست به پیش شاه اسمعیل رفت بانک داد که ای پادشاه شیعیان ترا به این قرآن سوگند میدهیم تا دست از جنگ برداری و بروی،چون صلاح مملکت در این است .شاه اسمعیل به همراه تنی از فرماندهان خود عقب نشینی نموده و بتدریج شهرهای آذربایجان تا تبریز بدست سپاهیان سلطان سلیم افتاد، سپاهیان ینی چری شهر ها را غارت میکردند. تبریز مورد چپاول و تجاوز سپاهیان عثمانی قرار گرفت .آن چنانکه دیگر رونق اقتصادی خود را از دست داد.

 

تلفات طرفین در جنگ چالدران 27654 هزار تن از ایران و 41 هزار نفر از سپاه عثمانی کشته شدند. 

 

از شاخصهای بی نظیر این جنگ مانور نظامی تعدادی از سواران ایرانی به رهبری شاه اسماعیل در از کار انداختن توب های عثمانیان در این مانور کم نظیر که درآن شاه اسماعیل به همراه هفتصد سوار که بئ شباهت به خود کشی نبود بی با کانه به لشگر عظیم عثمانی یورش بردند ودر یک رویارویی نابرابرو کشنده موفق به از کار انداختن توب های عثمانی شدند که از آن بس در حنگ ها به عنوان یک مانور جنگی مورد استفاده قرار میگیرد

 

یادمان باشد ایران بر سر چه خون هایی آرمیده است وحال من و تو با یاد آوری این وقایع باید روح سلحشوری را در خودمان بیدار نماییم  یادمان بتشد من تو یک ایرانی آزاد و سربلند بودیم ....هستیم .... وباید بمانیم

http://vaahishta.persianblog.ir/post/13

 

ضربه تبرزین (جنگ چالدران)

تاریخ

جنگ چالدران

ضربه تبرزین

محمد سرابی

 

تا قبل از انقلاب کمونیستی در یکی از میدان های شهر تفلیس توپ جنگی بزرگی مانند یک اثر تاریخی نگهداری می شد. این توپ هیچ ارتباط تاریخی با گرجستان نداشت ولی یک ویژگی خاص باعث می شد در معرض تماشای مردمی قرار گیرد. دهانه فولادی توپ از وسط به اندازه چهار انگشت شکاف داشت.این شکاف اثر تبرزین شاه اسماعیل در جنگ چالدران بود. توپ الان دیگر گم شده است ولی جنگ بزرگ چالدران بین دو امپراتوری بزرگ خاورمیانه در تاریخ باقی مانده است.

 

وزیر سلطان شوی

 

سلیم یکی از سه پسر بایزیدخان پادشاه عثمانی بود. او با یک اقدام کودتامانند و با حمایت گروهی از ینی چری ها فدائیان پدر خود را از سلطنت راند و امپراتوری را صاحب شد. بایزیدخان پس از مدتی درگذشت و سلیم برای کامل شدن سلطنت، «قورقود» برادر خود را خفه کرد. برادر دیگر او احمد نیز به حیله کشته شد و مدعی دیگری برای حکومت باقی نماند. تاریخ نگاران ترک از سلطان سلیم با صفت «یاووز» به معنی تیز و برنده یاد می کنند. او در دوران حکومت خود هفت وزیر را سر برید. وزیران عثمانی به محض منصوب شدن وصیت نامه خویش را تنظیم می کردند. به همین خاطر «وزیر سلطان شوی» یکی از نفرین های آن زمان بود. فوسکولو، جهانگرد ونیزی وی را خونخوار و کشورگشا توصیف می کند. سلطان سلیم مجموعه شعری به زبان فارسی سروده است.

 

فدائیان

 

ارتش امپراتوری عثمانی در دوران خود یکی از قوی ترین ارتش های دنیا بود که برای کشورهای اروپایی و آسیایی مزاحمت بسیاری ایجاد کرده بود. این ارتش یگان ها و لشگرهای مجزا داشت که به اسلحه گرم تجهیز شده بودند.

 

ارتش عثمانی همچنین مجهز به توپخانه منظم و نیروی دریایی بود که باز هم از اسیران مسیحی انتخاب می شدند. گاهی اوقات نیز اقوام فقیر اروپایی که در محدوده امپراتوری زندگی می کردند فرزند خود را به دلیل ارتش سالار بودن عثمانی و بهره مندی از زندگی بهتر به خدمت سلطان می فرستادند.عثمانیان علاوه بر سلاح سرد تقریبا تمامی انواع سلاح های گرم آن روزگار مانند توپ های متفاوت، زنبورک توپ کوچک قابل حمل و تفنگ هایی با قطر لوله ۳ سانتی متر را در اختیار داشتند.

 

اصطکاک

 

دلیل ایجاد جنگ چالدران را مداخله کشورهای اروپایی ذکر می کنند. مسلم است که دولت های اروپایی که در معرض جنگ زمینی با عثمانی بودند یا منافع تجاری در خاورمیانه داشتند تمایل زیادی به درگیری و تضعیف دو دولت مسلمان داشته باشند ولی دلایل دیگر چالدران بیشتر از اینکه توطئه غربیان باشد به تحریکات داخلی بازمی گردد.

 

دولت صفوی که در اردبیل و آذربایجان پایتخت مذهبی داشت، توسط مریدان خود در این مناطق مسلک خویش را تبلیغ می کرد و این تبلیغات به درون مرزهای عثمانی نیز کشیده شده بود. اگر کسی مرید صفویان می شد به طور خودکار از اطاعت دولت عثمانی خارج شده بود. مسئله بعدی روابط احمد برادر سلیم با شاه اسماعیل بود. احمد چهار پسر داشت که سلیم توانست سه نفر آنها را بکشد، ولی پسر چهارم به نام سلطان مراد به ایران گریخت. شاه اسماعیل به او پناه داد و حتی حکومت ناحیه ای در فارس را هم به وی واگذار کرد. اگرچه سلطان مراد در راه فارس بیمار شد و درگذشت ولی این پناه دادن شایعه رابطه احمد و دربار صفوی را قدرتمندتر کرد. پادشاه صفوی با دشمنان دولت عثمانی مانند سلطان ملک الاشرف حاکم مصر روابط خوبی داشت و این روابط در دنیای سیاست متداول است ولی حاکمان محلی که در محدوده بین صفوی و عثمانی می زیستند نیز به ایران متمایل شده بودند. در دنیای قدیم حاکمان محلی که میان دو امپراتوری بر مناطق محدودی حکومت می کردند به دلیل اینکه فاقد قدرت نظامی لازم هستند همیشه به یک طرف خراج می پردازند و با روابط و معاهدات سیاسی حکومت خود را نگه می دارند. نورعلی خلیفه روملو حاکم ملطیه، خان محمد استاجلو حاکم دیاربکر و علاءالدوله ذوالقدر از این دسته بودند. علاءالدوله در یک زمان متحد دو امپراتوری متخاصم روم و مصر نیز بود و از هر دو هدایایی دریافت می کرد حکومت ایران این حاکمان را نیز به خود جذب کرده بود. ظاهرا سلطان سلیم احساس می کرد که امپراتوری اش از سمت شرق در حال فرسایش است و طبعا جنگ می توانست او را از این سقوط فرسایشی نجات دهد.

 

تردید ممکن

 

اما سلطان سلیم برای جنگ به مقدماتی نیاز داشت. او ابتدا با طرف های اروپایی خود دولت مسکو روسیه، دولت پروس اتریش مجارستان و حاکمان مالداوی و والاشی قراردادهایی را برای ترک موقت مخاصمه تنظیم کرد تا بتواند ارتش خود را در شرق متمرکز کند. سپس با پشتیبانی متعصبین مذهبی به تصفیه شیعیان مقیم عثمانی پرداخت تا در داخل کشور نیز نگرانی نداشته باشد. در جریان این تصفیه چندین هزار شیعه کشته شده و بقیه را با تحمل شکنجه به آن سوی کشور یعنی متصرفات اروپایی کوچ دادند. سپس از روحانیون دولتی فتواهایی برای جهاد علیه «زنادقه قزلباشیه» گرفت و اردوی خود را در شهر ادرنه که اتفاقا از همان جا هم بر علیه پدر کودتا کرده بود برپا ساخت ولی هنوز یک مشکل پابرجا بود. برخی از نظامیان ارشد جنگ را به صلاح نمی دانستند. خصوصا که باید وارد خاک ایران می شدند. بالاخره سلیم جنگجویان را پیش خود خواند و درباره حمله به ایران سخنرانی کرد. در پایان وقتی که نظر آنها را پرسید همه فرماندهان سکوت کردند و سکوت همچنان ادامه داشت تا اینکه یکی از کهنه سربازان ینی چری به نام عبدالله به پای سلطان افتاد و فریاد زد که ای پادشاه در این جهاد مقدس تردید نکن که همگی آماده ایم با اردبیل اوغلی پسر اردبیل، شاه اسماعیل بجنگیم. پس از آن فرماندهان دیگر چاره ای جز موافقت با میل سلطان نداشتند. عبدالله ینی چری که با وجود سفید شدن موهایش هنوز سرپرست یک جوخه بود پس از این کار به درجه سرداری سپاه مفتخر شد.

 

یک به ده

 

چالدران در شمال غربی خوی واقع شده است. در تقسیمات کشوری این دشت که در حدود ۷۵۰ کیلومتر مربع و از جهت شرقی غربی گسترده شده است از توابع سیاه چشمه محسوب می شود. جنگ چالدران در منطقه ای مابین روستاهای گل اشانه و سعدل اتفاق افتاده که آثار چند مزار در این محل دیده می شود.تعداد لشگریان حاضر در صحنه جنگ با اندکی تفاوت نقل شده است. هر کدام از آن اعداد را که بپذیریم نسبت سربازان ایران به عثمانی یک به ده خواهد شد. اگرچه روایت مکرر ۲۰۰ به ۲ هزار است. درباره مدت نیز بین یک روز و دو روز، احتمال دو روز جنگ قوی تر است. شب قبل از جنگ چند نفر به شاه اسماعیل پیشنهاد کردند که به توپخانه عثمانی شبیخون بزنند ولی شاه اسماعیل اعلام کرد ما راهزن نیستیم.

 

صحنه نبرد

 

روز اول جنگ بیشتر به ارزیابی دو لشگر از همدیگر گذشت. «ساروبیره» که متولد بانه بود و به شکار پلنگ شهرت داشت فرماندهی ایران را بر عهده گرفت و به لشگر عثمانی حمله کرد. ترک ها برای اینکه ارتش ایران را به تیررس توپ ها بکشانند در جریان زدوخورد عقب نشینی کردند. شاه اسماعیل از بلندی ناظر بود و متوجه این حیله شد. ولی امکان هشدار به سپاه ایران وجود نداشت. یک تیر به سر سار وبیره برخورد کرد ولی او جنگیدن را ادامه داد. ناگهان شلیک توپخانه آغاز شد. شاه اسماعیل فرماندهی را به «رستم کلاچرمینه» سپرد و خود وارد صحنه جنگ شد ولی ساروبیره و سربازان در اثر آتش توپ ها کشته شده بودند. عثمانی پیشنهاد توقف موقتی جنگ داد و شاه اسماعیل پذیرفت. روز اول اینگونه به پایان رسید. شاه اسماعیل به شیخ محمد شبستری که همراه لشگر بود وصیت کرد پسرش طهماسب را بعد از او به تخت شاهی بنشانند و شورای سلطنتی که اعضای آن را هم مشخص کرده بود امور کشور را به دست گیرند. همچنین به شیخ محمد سفارش کرد که قبل از پایان کارزار از منطقه خارج شود. فردا در آغاز روز سه سوار نامه ای را از جانب سلطان سلیم آوردند که به زبان فارسی نوشته شده بود. به دستور شاه، علی محمدهمدانی آن را در حضور فرماندهان و بزرگان لشگرگاه باز کرد و خواند. در نامه به شرط تسلیم شدن به شاه امان داده شده بود که اموال و خانواده اش را بردارد و بگریزد. همین طور وعده می داد که افسران و سربازان به بردگی گرفته نشوند و تنها تا پایان اشغال کامل آذربایجان، کردستان و گیلان در اسارت باقی بمانند. شاه نظر حاضران را پرسید و همه از ادامه جنگ نابرابر استقبال کردند. برای این روز نقشه حمله به توپخانه ای که روی تپه کبود مستقر شده بود ریخته شد. شاه خود فرماندهی سپاه را بر عهده گرفت و به قسمتی از نیروهای اینکجی حمله کرد. نیروهای غرب در مقابل و اطراف توپ ها می ایستادند تا مانع دیده شدن و تخمین تعداد آنها شوند ولی ایرانیان قسمتی از تپه که مناسب بالا رفتن با اسب بود را شناسایی کرده بودند. لشگر ایران ناگهان مسیر عوض می کند و به بالای تپه می رسد. توپخانه کبود که انتظار مواجهه با سواره نظام را نداشت شکست می خورد و ایرانیان باروت ها را در زیر توپ ها آتش می زنند.سلطان سلیم از اردوگاه امن خود می بیند که ۲۵۰ عراده از توپ هایش یکی یکی منفجر می شوند. او تمامی ارتش خود را به میدان سرازیر می کند و کارزار بالا می گیرد. رستم کلاچرمینه، سردار اهل طالش با پنجاه تیر کشته می شود. ارتش ایران که به گرز و شمشیر مسلح بود در مقابل تفنگ های عثمانی تلفات زیادی می دهد. شاه اسماعیل چند زخم برمی دارد و عثمانی ها برای اسیر کردن او هجوم می برند.میرزا سلطان علی افشار که شبیه شاه بود خود را پادشاه معرفی می کند و اسیر می شود. او در حضور سلطان سلیم عثمانیان را به بزدلانی که پشت تفنگ های خویش پناه گرفته اند تشبیه می کند و سلیم پس از پی بردن به هویتش او را گردن می زند. شیخ محمدحسین شبستری قرآنی را به میان میدان می آورد و شاه اسماعیل را قسم می دهد که جنگ را خاتمه دهد. سپاهیان شجاع ایران در برابر اسلحه گرم تاب مقاومت ندارند. شاه اسماعیل در عصر روز چالدران از جنگ دست می کشد و با ۱۵۰۰ سرباز باقیمانده، قبل از تاریک شدن هوا دشت را ترک می کند.

 

فتح نامه

 

سلطان سلیم فردای چالدران به عثمانی فتح نامه فرستاد و با لشگرش به سمت تبریز حرکت کرد ولی نتوانست مدت زیادی در آن شهر بماند. از طرفی ینی چری ها که بدنه اصلی سپاه را می ساختند با دیدن عبادات و اعتقادات ایرانیان به دلایل مذهبی این جنگ شک کرده بودند و از طرف دیگر فرماندهان بر ناامنی در سرزمین بیگانه اصرار داشتند. کمبود آذوقه که به دستور دولت صفوی و به عمد در آذربایجان ایجاد شده بود نیز عثمانی را در وضعیت سختی قرار داده بود. ینی چری ها ظروف غذای خود را به نشانه اعتراض، وارونه بر زمین می گذاشتند و پس از چندی سلطان سلیم به کشور خود بازگشت.از جمله مسائلی که در میان تاریخ نگاران بر سر آن اختلافاتی وجود دارد مسئله اسرا است. به روایتی شاه اسماعیل که با ۱۵۰۰ سرباز از جبهه باز می گشت ۱۹۰۰ اسیر با خود آورده بود، در حالی که هیچ کس از ایرانیان اسیر نشده بود. در منبعی دیگر خبر از اعدام کلیه اسیران ایرانی در اردوگاه عثمانی داده می شود. ولی اصلی ترین موضوع، اسارت دو تن از زنان شاه اسماعیل به دست ارتش عثمانی است که تاریخ نویسان ترک و بعضی از ایرانیان آن را به تفصیل نقل کرده اند. جمعی از تاریخ نگاران ایرانی با ذکر دلایلی منکر این اتفاق شده اند. بنا به این داستان «تاجعلی خانم» که اسیر شده بود دو گوشواره خود را به عنوان فدیه داد و از اردوگاه خارج شد. دهقانی به او پناه داد و سرانجام به نزد شاه بازگشت ولی «بهروزه خانم» مدت بیشتری در میان ترک ها باقی ماند. حتی نقل هایی از زنان که با لباس مردانه می جنگیدند نیز وجود دارد ولی با توجه به عقب نشینی لشگر ایران به نظر نمی آید پشت جبهه در معرض جنگ قرار گرفته باشد.

 

سلاح و انگیزه

 

مردانی که برای صفویه می جنگیدند به مولا علی تقرب می جستند و اگر کشته می شدند شهید نام می گرفتند. پس از جنگ چالدران دولت ایران پی برد که علاوه برانگیزه جنگجویان، سلاح نیز از ضروریات پیروزی است و ورود و استفاده از تفنگ که تا آن زمان ناجوانمردی محسوب می شد رایج شد. در ترکیه سالروز جنگ چالدران را جشن می گیرند و در یکی از شهرهای آذربایجان گورستان مبارزان چالدران در حال فراموشی است. شاه اسماعیل سال ها بعد در شهر سراب بر اثر بیماری درگذشت و در اردبیل به خاک سپرده شد و توپی که با ضربه تبرزین شکافته بود، اگر سالم مانده باشد، جایی در روسیه، احتمالا در زیرزمین تاریک یک موزه قرار گرفته است.

شرق ۷ شهریور ۱۳۸۵

http://mohammadsarabi.persianblog.ir/post/86

 

جنگ‌های عثمانی علیه ایران در قفقاز و آذربایجان

 

فیروز منصوری

 

جنگ های ایران و عثمانی در زمان شاه طهماسب

 

در قرن دهم هجری، نخستین حمله عثمانیان به آذربایجان، جنگ معروف چالدران بوده است بعد از پیكار و پیروزی، سلطان سلیم به تبریز آمد و با توقف كوتاه، به تحقیق و تحبیب هنرمندان پرداخت و با انتخاب مشاورانش، عده‌یی از نقاشان و خطاطان و صنعتگران و سایر هنرمندان تبریز را همراه خود به استانبول برد. ایلغار او حاصل و عایدی فرهنگی داشت. در این سفر، شاعری به نام درونی ازنیقی همراه سلیم بود و لشكركشی‌های سلطان را به نظم می‌آورد.

 

دومین حمله عثمانیان به آذربایجان، زمانی صورت گرفت كه شاه طماسب در خراسان مشغول دفع عبید خان از شهرهای هرات و مشهد بود. چگونگی این لشكركشی و نتایج حاصله از آن را، از تاریخ “‌تاریخ پچوی” ترجمه و نقل می‌نماید: “‌شهر بغداد از سال 914 تا 939 ه‍‌.‌ق [877 تا 911 خ/ 1508 تا 1533] در دست صفویه بود. در این سال ذوالفقار خان حاكم بغداد از صفویه روگردان شد و با ارسال كلید شهر به استانبول، از سلطان سلیمان درخواست یاری كرد. در دوم ربیع‌الثانی 940 ‌ق [9 مهر 912 خ/ 21 سپتامبر 1533 م]، ابراهیم پاشا سرعسكر حلب، با سه هزار ینی چری و سایر قوای عثمانی، به قصد امداد به ذوالفقارخان، عازم بغداد شد ولی قبل از رسیدن ایشان به مقصد، قزلباشان به محاصره بغداد و ذوالفقارخان پرداختند و در حین محاصره شهر، چند نفر از همراهان حاكم روگردان، وی را كشتند. بغداد دوباره به دست قوای صفویه افتاد و ابراهیم پاشا بدون اخذ نتیجه، به حلب برگشت و زمستان را در آنجا گذرانید.

 

در اوایل بهار 940 هجری [فروردین 913 خ/ آوریل 1534]، شاه طهماسب برای بیرون راندن ازبك‌ها از هرات و مشهد، به خراسان رفته بود. این خبر چون مسموع ابراهیم پاشا شد، تصمیم گرفت كه از طریق حلب ـ دیار بكر ـ موصل، به بغداد لشكركشی كند ولی اسكندر چلبی كت‌خدای عسكر و دفتردار انتصابی سلطان سلیمان ترجیح داده و توصیه كرد كه قوای عثمانی به تبریز حمله نمایند. رای ایشان پذیرفته شد و ابراهیم پاشا رو به شرق نهاد و قلعه های عادل‌جواز، ارجیش، اخلاط، وان را كه در آن زمان جزو سرزمین قزلباش بود، تصرف كرد. 11 ذی‌قعده 940 ه‍ [14 خرداد 913 خ/ 25 م 1534 م].1

 

لشكریان بی‌شمار عثمانی، بعد از تصرف قلعه‌های مذكور، از خانه سور (منطقه حكاری ـ غرب سلماس) وارد آذربایجان شدند و تا تبریز تاختند ولی در این موقع در بین سربازان مهاجم زمزمه هایی به گوش می‌رسید. “‌‌پچوی”، مساله و مطلب را با گفت و شنود سربازان، این‌گونه رقم زده است:

 

“‌عساكر اسلام [سربازان عثمانی] عادت داشتند كه هر زمان در ركاب پادشاه نیك‌نام عزم سفر نمایند ولی در این لشكركشی، به فرماندهی سر عسكر ابراهیم پاشا اكتفا شده بود. از این‌رو آنان خالی از تشویق و نگرانی نبودند. گرچه وزیر جلیل این احوال را به آستانه‌ی همایونی معروض داشته و حركت سلطان هم مقرر شده بود. اما این مطلب معلوم نظامیان نبوده و در حین ورود به خاك دشمن، چنین شایع و نجوا می‌كردند كه: برای مقابله با شاه، می‌باید كه سلطان به وقت ضرورت پناه و پیشوای ما باشد. اگر شاه ایران اقدام به حمله نماید، حال ما چسان خواهد شد. بدین لحاظ خوف وحشت در جانشان طاری شده بود.

 

 ابراهیم پاشا بلادرنگ با پیك‌های سریع‌السیر، تفیر و قطمیر احوال و اوضاع را به باب عالی نوشت. ضمن این‌كه از آمدن خود بدین حوالی پشیمان شده بود، از حضور سلطان سلیمان رجا و التماس كرد كه هرچه سریع‌تر، حتی یك روز زودتر، با قدوم سعادت لزوم خود، عساكر اسلام را مشعوف و مشرف فرمایند.

 

نصوح مطراقی می‌نویسد: “‌ابراهیم پاشا پس از ورود به تبریز، خبر یافت كه شاه طهماسب از دامغان و سمنان گذشته و عازم قم است. فوراً به سلطان نامه نوشت و حركت خوندگار را به طریق استعجال استدعا كرد. مطراقی دو بیت زیر را حسب‌الحال از قول ابراهیم پاشا درج كرده است:

دست گیریم دامن لطفند رخانیم بنیــم

 

خصم بی‌انصاف الیدن، آل گریبانم بنیـم

 

گر سلیمان ز ماندن جمله همت اولمیــا

 

ابتر اولدی دفتریم داغیلدی دیوانیم بنیم3

 

پچوی در ادامه گزارش، می‌نگارد: چون وسوسه و اشتباه عساكرعثمانی معلوم همایون پادشاهی شد،به چندین جهات احتمالی،تاخیر و توقف را جایز ندانسته،روز 28 ذیقعده 940ق[31خرداد913خ/11ژوئن1534م]،به جانب لشكریان شتافت و بدون برخورد نظامی به تبریز وارد شد.(ص 179)

 

پچوی مورخ نامی،‌ بلافاصله بعد از بیان ورود قوای ابراهیم پاشا و سلطان سلیمان به تبریز از مرگ و نابودی ده هزار نفر قشون زبده عثمانی، بدین‌گونه وصف حال می‌كند:

 

در این محل [تبریز] اولامه بك، دفتردار اسكندر چلبی را به حضور پاشا برده، بالاتفاق گفتند: محل و مركز اصلی قزلباس ییلاق قزلجه داغ است، هرگاه با عده‌ای سرباز بدان مركز كوهستانی یورش انجام گیرد بر باد دادن آن دیار امری سهل خواهد بود. روی این القاء و اشارات آن دو، ده هزار نفر قشون برگزیده، به رهبری اولامه به سوی قزلجه داغ اعزام شد. آن مفسد كبیر همین جمع كثیر را چشم بسته به دامنه‌های آن ییلاق برده دستور داد كه این‌جا مملكت معمور و آبادانی است شما به غارت مشغول شوید، من از بیرون نگهبان شما هستم.

 

 آن‌همه لشكر بی‌خبر و بی‌بلد، در رده‌های تنگ و دربندهای باریك آن منطقه كوهستانی، كه از قعر جهنم نام و نشان می‌داد، اكثرشان تلف شدند و اسب و احشام آنان بی‌گیاه و علف، هدف تیر اعدا [ایرانیان] گشتند.

 

سلیمان قانونی پس از اقامت كوتاه در تبریز، از طریق سلطانیه عازم همدان شد. در موقع عبور از نهر طقوز اولوم در نزدیكی قصر شیرین، به واسطه طغیان آب، خیلی از دواب قشون با باروبنه غرق شدند و عده بی‌شماری از سربازان نیز به هلاكت رسیدند تا سلطان به بغداد وارد شد. فضولی در این موقع قصیده معروف خود را درباره فتح بغداد سرود و از آن به بعد روزانه، 9 “‌آقچه” مقرری برای او اختصاص داده شد. موقعی كه سلطان سلیمان در بغداد بود، شاه طهماسب از خراسان به تبریز آمد.اولامه به وان فراركرد،شاه طهماسب به وان لشكر كشیدو قلعه را گرفت.4

 

در بهار سال 941 ق [914 خ/ 1534 م] موقعی كه سلطان از بغداد به استانبول برمی‌گشت، قبلاً قصد خود را به محمد پاشا بیگلربیگی دیار بكر خبر داده بود.

 

بیگلربیگی 17 هزار نفر از اكراد و عشایر منطقه را مسلح و مجهز ساخته، به قصد امداد و پیشواز سلطان سلیمان، همراه خود از دیار بكر به ارجیش و زاویه ملاحسن آورد. قوای مسلح و مهاجم، پس از عبور از سلماس و ارومی، در مراغه به قوای سلطان پیوستند. سلطان، به تبریز وارد و شهر را به حال تعطیل دید، عموم مردم در خانه‌هایشان نشسته و بیرون نمی‌آمدند. پس از سان لشكر در تبریز، خوندگار مدت چهل روز در آن شهر ماند. چون اهالی تبریز را موافق سلیقه و سیاست خود ندید و آنان را خلق باطل و اصلاح ناپذیر تشخیص داد، قصد داشت كه شهر را به آتش كشیده و ویران نماید، ولی به شفاعت اصحاب سلطان، این نیت عملی نشد، به ناچار راه دیار بكر را در پیش گرفت.دراین تاخت وتاز، سلیمان نیز مانند پدرش،عده‌ای از شعراو صنعتگران تبریز را باخود به روم برد كه سحابی وبیداری[شاعر]نیزجزوآنان بودند. همه‌ اسناد و مدارك تاریخی عثمانی، حاكی از این است كه لشكركشی         ادامه درصفحه15

 

 سلطان سلیمان در سال 940 هجری [913 خ/ 1534 م] به آذربایجان نفع و نتیجه‌ای نداشته و تهاجم بدون مطالعه آنان بیش از 10 هزار نفر تلفات غیر جنگی داشته است.

 

مسببین و مشوقین این لشكركشی، اسكندر چلبی دفتردار و ابراهیم پاشا حاكم حلب بودند. اولی را در روز هشتم رمضان 941 هجری [12 فروردین 914 خ/ 23 مارس 1353 م] در بغداد به دار زدند. ابراهیم پاشا را نیز بعد از مراجعت سلطان به استانبول، به مركز احضار و بعد از محاكمه در حجره حرم پادشاهی، به تیغ جلاد گرفتار ساختند.6

 

دومین لشکرکشی سلطان سلیمان به آذربایجان

 

دومین لشکرکشی سلطان سلیمان به آذربایجان و آمدن وی به تبریز در سال 955 ق [927 خ/ 1548 م] به القاء و اغوای القاص میرزا انجام گرفته بود. چون کتاب “‌تواریخ آل عثمان”تالیف لطفی پاشا از منابع مهم و موثق آن دوره بوده و شش سال بعد از حادثه نگارش یافته است، از این رو مختصر اطلاعاتی را در این باره از کتاب مزبور استخراج و به خوانندگان گرامی عرضه می‌دارد: در سال 955 ق. القاص و همراهان اوباش و بد معاششان، سلطان را تحریک کرده و گفتند: به محض این‌که پادشاه روم به سر حد آذربایجان برسد، اکثر بیگلربیگی‌ها و سپاهیان عجم، شاه طهماسب را از سلطنت خلع کرده و منتظر ورود القاص می‌شوند. بدین سبب و وسوسه، سلطان سلیمان با این‌که زمان برای مسافرت مساعد نبود، به سپاهیان و بیگلربیگیان “‌روم ایلی”و آناطولی فرمان‌ها نوشته و پیک‌ها فرستاد که سفر فوری و مهم در پیش دارم سریعاً به ما ملحق شوید.

 

 هنوز بهار نرسیده، سلطان از استانبول با تفاق‌القاص به سوی تبریز حرکت و منزل به منزل به ارزن‌الروم رسید. در آن‌جا توقف نموده منتظر وصول عساکر ولایات شد. پس از الحاق بیگلربیگی ارزن‌الروم و سپاهیانش، فرمانروایان سیواس، قرامان، مرعش، حلب و شام و سپس آناطولی و دیاربکر با سپاهیان بی‌کران رزم‌آوران، به سلطان پیوستند.

 

پادشاه روم با خیل عظیم به ارجیش آمد که سرحد ولایت روم بود. امید و انتظارشان این بود که از بیگلربیگی‌های ایران و سپاهیان آن سامان، نسبت به آنان اظهار اطاعت و انقیاد کند، ولی امید و انتظارشان حاصل نشد. از ارجیش به بند ماهی کوچ کرده پس از عبور از دره “‌قره کولق” به قصبه خوی وارد و در آن‌جا از وجود سپاهیان قزلباش در مرند آگاهی یافتند. قشون عثمانی در مرند مختصر برخوردی با قزلباشان نموده، سپس به تبریز وارد شدند. در آن زمان شاه طهماسب به قراچه داغ رفته بود. سلطان سلیمان، چهار روز در تبریز ماند. به لشکر روم بلای آسمانی نازل شد. اسبان تلف شدند و کسی را مرکب مناسب و رهوار باقی نماند. بروز قطحی و کمبود خواربار هم مشکل دیگر بود. پادشاه به ناچار تبریز را واگذاشت، و از راهی که آمده بود مراجعت نکرد بلکه به مراغه رفته و از آن‌جا به سلماس برگشتند. در سلماس نزدیک گوگرچین قلعه، لشکریان عثمانی در حین عبور از کوهستان‌های سخت و صعب‌العبور، به چنان سختی‌ها و دشواری‌ها گرفتار شدند که زبان از شرح آنها قاصر است. سرانجام به نحوی از آن مضایق گذشته به وان رسیدند که سرحد و قلعه شاه طهماسب است.7

 

پچوی هم جریان لشکرکشی بی حاصل سلیمان قانونی به تبریز را با تحریک القاص میرزا، مفصلاً نوشته و افزوده است: عثمانیان دربازگشت،کاخ‌های شاهی راغارت کرده وعمارتش را ویران ساختند.(ص 273)

 

بنا به نوشته‌ی پچوی، سلطان پشیمان، پس از ورود به حومه وان، شهر را محاصره کرد و بعد از ده روز جنگ با قزلباشان، قلعه را متصرف شد، و چرکس اسکندر پاشا را بیگلربیگی وان تعیین نمود. اسکندر پاشا در اولین فرصت به خوی لشکر کشید و پس از جنگ با نیروهای صفوی، اغنام و اموال عشایر دنبلی را غارت کرد. سر حاجی خان دنبلی را با چند نفر دیگر بریده برای سلطان سلیمان فرستاد که در آن تاریخ در مسافرت حلب بود. پچوی می‌نویسد: پادشاه غضنفر فر به اسکندر پاشا خلعت “‌مورث البهجت” و یک قبضه تیغ ذی قیمت احسان و امتیاز فرمودند.8

 

سومین یورش سلطان سلیمان به ایروان و نخجوان

 

 لطفی پاشا، در کتاب “‌تواریخ آل عثمان” آورده است: در سال 959 ه‍‌.‌ق [931 خ/ 1552 م] بیک‌های گرجستان خراج فراوان جمع‌آوری کرده، با امرای قزلباش در حال حمل و ارسال به شاه طهماسب بودند. چون بیگلربیگی ارزن‌الروم از گرد آمدن این همه مال و منال آگاه شد، چندین هزار رومی را بر سر راه آنان فرستاد.

 

ایلغارچیان پس از کشتن گرجیان و قزلباشان و اسارت عده دیگر، اموال را ضبط نموده به سلطان سلیم [دوم] فرستادند. شاه طهماسب چون از حادثه خبر یافت، از تبریز به اخلاط و عادلجواز و ارجیش لشکر کشید و پس از تصرف قلعه‌ها، خود مراجعت کرده فرزندش اسماعیل میرزا را برای سرکوبی بیگلربیگی ارزن‌الروم فرستاد. در این جنگ قزلباشان پیروز شدند.9

 

در زمان این رخدادها سلطان سلیمان که در مانور دریایی شرکت داشت، دستوراتی برای تلافی، به وزیر اعظم رستم پاشا صادر کرد، ولی به علت برف و باران شدید آن سال، اردو نتوانست کاری انجام دهد. در سال 960 ق [932 خ/ 1553 م] سلطان به پسرانش سلیم و مصطفی سفارش کرد که مقدمات سفر عجم را فراهم آورند. حادثه “‌مکر رستم” و فوت جهانگیر فرزند دیگر سلطان، موانع پیش آورد، مکاتبات تند بین طرفین مبادله شد.

 

سال 961 ق [933 خ/ 1554 م]، سلیمان قانونی در حلب و شام بودند و تدارک زیارت قدس شریف می‌دیدند. در این اثنا از بیگلربیگی وان خبر رسید که: شاه طهماسب یراق کافی فراهم آورده و قصد دارد به کشور روم حمله نماید. (ص 453) بر اساس این خبر، سلطان از حلب به دیار بکر آمد و از مرعش نیز سلیم راه سیواس و ارزنجان در پیش گرفت، پدر و پسر در مین‌گول همدیگر را ملاقات کردند.

 

در محل اخیر جاسوسان آگهی دادند که: به شاه طهماسب از خیلی جاها نیرو و کمک رسیده و قصد جنگ با رومیان دارد. سلطان از شنیدن این خبر، به قارص حرکت کرد و از آن‌جا به ایروان حمله برد، شهر را آتش زد و ویران کرد، اهالی را به قتل آورد و عده‌ای را به اسارت گرفت، اما از قزلباش نام و نشان ندید.

 

در ایروان این خبر شایع شد که: طهماسب پرهراس لشکر شیاطین را در نخجوان متمرکز کرده و منتظر خواندگار است. شاه روم همان روز به نخجوان ایلغار برد. آنجا نیز از قزلباش اصلاً اثری ندید. عثمانیان سرای زیبا و شاهانه را در نخجوان آتش زدند، درختان باغ‌ها را بریده خانه‌ها را با بیل و کلنگ ویران ساختند و شهر غارت شده را ماوای غراب کردند. بعد از این تهاجم، سلطان از ارس عبور کرده به علیشکرد و چویان کوپرو رهسپار گردید.10

 

پی‌نوشت‌ها:

 

1ـ پچوی. ابراهیم. تاریخ پچوی. دارالصناعه عامره،استانبول1283ق،ج1ـ‌ص‌ص: 173-178.

 

2ـ پچوی. ا. همان ماخذ. ص: 178.

 

3. Gokbelgin, Tayyib. Arz ve Raporlarinegore ibrahim Pasanin irakeyn Seferindeki ilk Tedbir leri ve Futuhati Belleten Cilt: XX. Sayi: 83, 1957 S: 449-482.

 

4- پچوی. ا. همان ماخذ. ص: 187.

 

5. Anhegger, Robert. 16. Asir Sairlerenden Zaifi Turkbili Edebiyati dergisi Cilt: IV. Sayi: 1-2, 1950. S: 133-166

 

6- پچوی، ا. ماخذ پیشین. ص 187، 191.

 

7ـ لطفی پاشا. تواریخ آل‌عثمان. مطبعه عامره، استانبول 1341 ه‍ . ق. ص 435، 438.

 

8ـ پچوی. ا. تاریخ پچوی. دارالصناعه عامره، اسلامبول 1283 ق- ج ا - ص 280.

 

9ـ لطفی پاشا. ماخذ پیشین. ص 450.

 

10ـ لطفی پاشا. ماخذ پیشین. ص 455.

http://vatanyoli.blogfa.com/post-165.aspx

 

جنگ ارومیه؛ نبرد شاه عباس صفوی با عثمانی

 

در اواخر قرن ۱۶ قدرت نظامی عثمانی به حد اعلای خود رسیده بود و اگرچه اتحاد اروپاییان مانع حرکت آنها به سمت مرکز و غرب اروپا شده بود اما آنها در حال توسعه مرزهای جنوبی و شرقی خود بودند. در چنین زمانی آنها به جز ایران عملاً مانعی پیش خود نداشتند.

 

 عثمانیها در دوران قدرت خود در قرون شانزده و هفده شبه جزیره عربستان، خاورمیانه عربی ، مصر، لیبی و حتی الجزایر را در اختیار داشتند اما علی رغم ۲ لشکرکشی بزرگ سلطان سلیم و سلطان سلیمان هنوز نتوانسته بودند خاک اصلی ایران را تصرف کنند اگرچه بین النهرین را از دست ایران خارج کرده بودند.

 

حمله به ایران

 

در ۱۵۸۷ عثمانی از ضعف موقت پیش آمده در حکومت صفویه استفاده کرد و سردار خود فرهاد پاشا را با ارتشی بزرگ روانه شمال بین النهرین کرد ارتش وی سپاه ۱۵هزار نفره ایران را در نزدیکی بغداد شکست داد و با تغییر جهت به شمال ایران تبریز را تصرف کرده و قصد جداکردن خوزستان و لرستان کرد. دراین زمان ایران شاه جوان و پرقدرتی را در اختیار داشت اما این مرد بزرگ که بعدها به شاه عباس کبیر معروف شد در ابتدای کار خود کشوری را تحویل گرفته بود که از چندین جهت تحت کنترل و تجاوز همسایگان بود.وی که تنها یک سال از سلطنتش می گذشت در ابتدای حکومت درگیر نبردهای جنوب با پرتغالیها و شرق با ازبکان بود مجبور شدبرای جلوگیری از سقوط بخش غربی و جنوبی خاک ایران تن به مصالحه با عثمانی بدهد.

 

در ۱۵۹۰ میلادی عثمانی ها شهرهای تبریز، شیروان و ایالات گرجستان و لرستان را از دست ایران خارج کردند و در مقابل پیشنهاد صلح و تخلیه جنوب ایران را دادند که شاه عباس پذیرفت.

 

تشکیل ارتش منظم

 

 شاه عباس به خوبی دریافته بود که نبرد با قدرتهایی نظیر عثمانی و پرتغالیها متفاوت با جنگ با قدرتهای محلی شرقی است و شکست سپاههای آنها تنها در صورتی ممکن است که ارتش از سلاحهای آتشین و پیاده نظام جنگ آزموده برخوردار شود. از طرفی او می دانست که عثمانی به چیزی کمتر از فتح کامل ایران (به مانند فتح دهها کشور دیگر منطقه) رضایت نمی دهد بنابراین تمام قدرت را صرف احیای ارتش ایران کرد.در ۶۰۰ میلادی او به جز ۶۰ هزار نیروی سوار قزلباش از ۱۰هزار سوار مخصوص شاه و ۱۲ هزار نیروی پیاده نظام برخوردار بود. الله وردی خان فرمانده معروف ایران نیز دراین زمان بااستفاده از تجربیات اروپاییان(که دشمن عثمانی بودند) تکنیک توپ ریزی و استفاده از تفنگ را فرا گرفتند.

 

 سرپرسی سایکس در کتاب تاریخ ایران خود از قول یک سیاح انگلیسی اوضاع را چنین نقل می کند: ایرانی مسلط، اکنون فنون جنگی را یاد گرفته و ۵۰۰ عراده توپ برنج و ۶۰هزار تفنگچی دارد ایرانیان زمانی که شمشیر داشتند ترکها از آنها می ترسیدند و حالا که ضربات آنها جدی تر و با صنایع گوگردی آمیخته شده مخوف شده اند.

 

نبرد بزرگ ارومیه

 

 در ۱۶۰۲ میلادی شاه عباس که خود را آن قدر قوی دید که بتواند پنجه در پنجه قدرت اول نظامی دنیای قرن ۱۷ بیندازد. بنابراین به سمت مناطق متصرفه عثمانی به راه افتاد و ظرف یک سال کلیه متصرفات آن کشور را باز پس گرفت سپس قصد فتح بغداد کرد. سلطان احمد، پادشاه جوان عثمانی و پسر سلطان محمد سوم که انتظار ضدحمله های ایران را نداشت تصمیم گرفت به مانند اسلاف خود سپاهی عظیم به سمت ایران گسیل کند بنابراین در ۱۶۰۳ سپاه ۱۰۰ هزارنفری عثمانی به فرماندهی جقال اوغلی به سمت تبریز به حرکت درآمد. نیروهای محلی از برابر ارتش عظیم عثمانی جا خالی کردند و گمان همه به این بود که کار ایران تمام است. این در حالی بود که شاه ایران با جمع آوری نیروهای خود در حوالی دریاچه ارومیه انتظار سردار عثمانی و سپاه بزرگش را می کشید.

 

سپاه ایران دراین زمان حدود ۶۲ هزار نفر بود و توپخانه ایران نیز کوچک تر از ترکها بود. تدبیر شاه عباس تقسیم سپاه به دو قسمت بود بنابراین ابتدا ۱۰هزار سوار از جان گذشته حمله را به سپاه عثمانی آغاز کردند (شاه عباس ۵۰هزار پیاده خود را از چشم فرماندهان عثمانی مخفی کرد) ترک ها به گمان آنکه با توپخانه قادر به دفع حمله سواران هستند نظم پیاده نظام خود را بر هم زده و سواران ایرانی را نشانه رفتند اما سرعت سواران ایرانی دراین زمان جای خود را به مانوری بی نظیر داد یعنی سواران به جای حرکت مستقیم به سمت توپخانه و پیاده نظام در عرض سپاه عثمانی حرکت کردند و بدون توجه به آتش سنگین توپهای عثمانی خود را به عقب سپاه ترک رساندند جقال اوغلی به گمان آنکه ۱۰هزار سوار اکنون کاملاً در محاصره خواهند بود با پیاده نظام راه برگشت سواران ایرانی را بست و با تغییر جهت توپها سعی در نابودی آنها کرد غافل از اینکه ۵۰هزار سرباز ایرانی با سرعت خود را به جلوی سپاه ترک رساندند و ناگهان نبرد به درجه ای شدت گرفت که کار از دست فرماندهان ترک خارج شد همزمان با شدت گرفتن نبرد پیاده نظام ، سواران ایرانی که اکنون از کمند توپ و پیاده نظام عثمانی خارج شده بودند با برگشت به سمت سپاه ترک قتل عام هولناکی را آغاز کردند. توپخانه عثمانی نیز قادر به عمل نبود چرا که ۲ سپاه درهم آمیخته بودند. تا پایان روز ۲۰ هزار سرباز عثمانی کشته شدند و سپاه متلاشی شده عثمانی کلاً منطقه را به سمت غرب ترک کرد. شکست ترکان در نبرد ارومیه سبب بازگشت آذربایجان، کردستان، بغداد، موصل، دیار بکر، گنجه، تفلیس و باکو شد و عثمانی کلیه متصرفاتش در سه دهه را به ایران بازگرداند.

 

 تداوم حملات عثمانی به ایران

 

 عثمانیان که نمی خواستند شکست را از دولت ایران قبول کنند در ۱۶۰۷ سپاهی بزرگ به ایران فرستادند مرادپاشا فرمانده این سپاه بود اما این سپاه شکستی سخت از ایران خورد، ۹ سال بعد در ۱۶۱۶ سلطان مصطفی خلیل پاشا را با ۶۰ هزار سوار به جنگ ایران فرستادند وی علی رغم پیروزی های اولیه در تسخیر تبریز ناموفق بود. در ۱۶۲۳ ترکها آخرین کوشش خود را با اعزام سپاهی مجهز به ۴ واحد بزرگ توپخانه برای بازپس گیری بغداد انجام دادند اما در تلاش خود ناموفق ماندند و چون نبرد ۶ ماه به طول انجامید در سپاه ترک شورش رخ داد و از این زمان به بعد زمان به شدت به زیان ترکها پیش رفت چرا که حضور شخص شاه عباس در سپاههای ایران قدرت مدافعان بغداد را دوبرابر کرده و پس از ۷ ماه محاصره عملاً سپاه ترک روحیه خود را از دست داده و توسط نیروهای ایران کاملاً منهدم گردیدند. نفرات باقیمانده سپاه عثمانی به دلیل گرسنگی هرگز موطن خود را ندیدند و در بیابانهای عراق و سوریه تلف شدند.

 

 بی تردید اگر در قرون شانزده و هفده شاهان پرقدرت صفوی در ایران حاکم نبودند ایران نیز بخشی از متصرفات ارتش عثمانی می شد اما ضربات خردکننده شاه عباس و شجاعت سواران قزلباش بازوان متجاوز عثمانی را از کار انداخت و این ارتش را مجبور کرد که به مرزهای سرزمینی خود قانع بماند مضافاً آنکه نبردهای ارومیه و بغداد توان این کشور را برای ادامه تجاوزاتش به غرب ایران تحلیل برد.

http://vatanyoli.blogfa.com/post-157.aspx

 

اشغال و قتل عام تبريز توسط تركان عثماني (993-986 ق) [964-957 خ]

نصرالله صالحي

 

 اشاره

 

 در طول دوره صفويه، بخش‌هاي غربي قلمرو ايران، به ويژه منطقه قفقاز و آذربايجان، بارها مورد حمله و هجوم همه‌جانبه سپاهيان عثماني قرار گرفت. در اين تجاوزها، بسياري از شهرها و روستاهاي مناطق ياد شده تصرف و تخريب و افراد بيشماري نيز قتل عام شدند. بنا به آگاهي‌هاي موجود در بيشتر منابع تاريخي ايران و عثماني، تقريباً در تمام تهاجم‌هاي سپاه عثماني، اين مردم غيور خطه آذربايجان بودند كه در صف مقدم جنگ و ستيز با عثماني قرار داشتند. اوج ستيزه‌گري مردم آذربايجان در مقاومت مردم تبريز در برابر تصرف اين شهر از سوي قواي عثمان پاشا، تجلي كرد؛ مقاومتي كه سرانجام به قتل عام هولناك مردم اين شهر توسط سپاه عثماني منجر شد. مقاله حاضر مي‌كوشد تا به صورت موردي، كم و كيف تجاوز عثماني به قفقاز و آذربايجان و كشتار مردم تبريز را در دوره شاه محمد خدابنده روشن سازد.

 

درگذشت شاه طهماسب؛ نقطه آغاز بحران در دولت صفويان

 

شاه طهماسب بعد از نزديك به 54 سال سلطنت، در 15 صفر 984 [3 خرداد 955] درگذشت. وي در دوران سلطنت خود از چنان قدرت و اقتداري برخوردار بود كه به تعبير اوروج بيگ بيات، «بر دل تركان [عثماني] لرزه مي‌انداخت.»2 مرگ اين پادشاه مقتدر و فقدان يك جانشين مشخص كه بلافاصله بعد از او زمان امور كشور را به دست گيرد، دولت صفويان را با بحران جانشيني كه عواقب نامطلوب بسياري در پي داشت، مواجه ساخت. درخصوص تعيين جانشين شاه، ميان امرا، علما و طوايف قزلباش اختلاف و دو دسته‌گي شديدي بروز كرد. با اينكه شانس و اقبال حيدر ميرزا كه مورد توجه شاه طهماسب بود براي رسيدن به سلطنت بيشتر بود، اما افشارها در رقابت با طايفه استاجلو، براي به سلطنت رساندن اسماعيل ميرزا كه نزديك به بيست سال در قلعه قهقهه محبوس بود، دست به تلاش همه جانبه زدند. تلاش‌هاي آنها در نهايت با حمايت پريخان خانم، دختر شاه طهماسب، به ثمر رسيد و با قتل حيدر ميرزا، اسماعيل ميرزا در قزوين با عنوان شاه اسماعيل دوم بر تخت سلطنت نشست. اعمال و رفتاري كه اين پادشاه در طول دوران كوتاه 15 ماهه سلطنت (985-984 ق) [956-955 خ] انجام داد، به خوبي نشان داد كه وي بدترين گزينه ممكن براي در دست گرفتن زمان سلطنت صفويان بوده است.

 

شاه اسماعيل دوم در طول دوران 15 ماهه سلطنت خود در اثر اقدامات و اعمال سوء و نسنجيده، تا حد زيادي از اقتدار دولت صفوي كاست و موجب طمع‌ورزي بيش از پيش دشمنان خارجي به ويژه دولت عثماني شد. «نصرالله فلسفي» در يك ارزيابي دقيق از دوران سلطنت او مي‌نويسد: «مرگ شاه طهماسب اول و اختلافاتي كه بعد از آن پادشاه ميان سرداران قزلباش بر سر سلطنت ايران ظهور كرد، مايه ضعف دولت و سركشي حكام و طوائف و اقوامي كه در اطاعت دولت صفوي به سر مي‌بردند گرديد. در اين اختلافات بسياري از سرداران مجرب و با كفايت ايران نيز كشته شدند و كارها در زمان شاه اسماعيل دوم به دست جوانان بي‌تجربه و نورسيده و خودرأي افتاد. امور لشكري مختل و اتحاد و اتفاي كه در عهد شاه اسماعيل اول و شاه طهماسب ميان طوائف قزلباش به خصوص در برابر دشمنان خارجي وجود داشت، به نفاق و دشمني و رقابت مبدل گشت...»3

 

شاه اسماعيل دوم در اثر سوءاعمالي كه در پيش گرفته بود، موجب نفرت و انزجار بسياري گرديد. به همين علت، توطئه قتل او چيده شد و وي در 13 رمضان 985 [13 آذر 956] در اثر مصرف مواد افيوني آلوده درگذشت. به گفته «اسكندر بيگ»، «اكثر مردم [كه] به جهت سوء اعمال اسمعيل ميرزا آزرده بودند،» از مرگ او «آزرده خاطر و پريشان احوال نشدند»4 پس از مرگ شاه اسمعيل دوم، از ميان معدود شاهزادگان باقي مانده، سلطان محمد ميرزا مشهور به خدابنده، كه نابينا، ناتوان و ضعيف احوال بود، به سلطنت انتخاب شد. انتخاب او نيز همچون انتخاب اسماعيل ميرزا بدترين گزينه ممكن براي پادشاهي ايران بود. به سلطنت رسيدن او حتي براي توده عوام نيز جاي سؤال داشت و قابل پذيرش نبود. «اسكندر بيگ»، كه انتخاب او را «تقدير ازلي» مي‌داند، در توجيه سلطنت او و اثبات ناداني مردم مي‌نويسد:5

 

همانا از ديوان رفيع‌الاركان تؤتي الملك من تشاء منشور سلطنت و پادشاهي باسم او مرقوم گرديده جمعي از مردم كوتاه انديش كه ديده بصيرتشان از مشاهده تقديرات ازلي پوشيده بود، اظهار نمودند كه او را ضعف باصره هست، چگونه از عهده امر خطير سلطنت كه در انتظام امور لشكر و مملكت از ديدن چاره نيست بيرون مي‌تواند آمد. يكي پسر نامدار به پادشاهي بايد گزيد...

 

انتخاب نادرست خدابنده به زمام سلطنت در حدود يك دهه زمامداري او (996-985 ق) [967-956 خ] دولت صفويان را با بحران‌هاي داخلي و خارجي زيادي مواج ساخت. در هفده ماهه نخست سلطنت، همسر خدابنده، به جهت برخورداري از قدرت و اقتدار كامل، به رتق و فتق امور مي‌پرداخت. سركشي‌هاي او سران قزلباش را وادار به حذف او از صحنه قدرت كرد. بعد از قتل مهدعليا، اختيار امور كشور به دست كشندگان او ميرزا سلمان وزير افتاد.6 آنها هر چند پيمان دوستي بسته بودند اما ديري نگذشت كه نفاق و شقاق مابين طوايف قزلباش، قدرت و اقتدار صفويان را با ضعف و زوال مواجه ساخت.

 

«نصرالله فلسفي» در يك ارزيابي اجمالي از دوران سلطنت شاه محمد خدابنده مي‌نويسد:7

 

به علت بي‌كفايتي و سست‌رأيي و سياست ترديدآميز و ملايم اين پادشاه كه در آغاز كار به طور كامل مطيع احكام زن خود و پس از قتل وي بازيچه دست ميرزا سلمان وزير و جمعي از رؤساي قزلباش بود، كار اختلال و بي‌نظمي امور كشور و طغيان و سركشي طوائف و اقوام تابع ايران، بالا گرفت و طولي نكشيد كه دولت مركزي با جنگ‌هاي داخلي و تجاوزات دشمنان خارجي روبرو گرديد.

 

وي در جاي ديگر راجع به تأثير اختلاف و دودستگي سران قزلباش و سركشي و نافرماني حكام ولايات و تضعيف قدرت نظامي كشور كه به تجاوز دشمنان خارجي منجر گشت، مي‌نويسد:8

 

حكام معزول ولايات كه نمي‌خواستند دست از حكمروايي خود بردارند، به مخالفت و طغيان برخاستند و در هر گوشه لواي سركشي برافراشته شد. در اندك زمان كار عصيان و اختلاف سران قزلباش به آنجا رسيد كه دست تسلط حكومت مركزي از ولايات كوتاه گشت و چون خبر ضعف و اختلال سلطنت صفوي انتشار يافت، دشمنان بيگانه ايران هم كه در زمان شاه طهماسب از بيم‌ قدرت وي ياراي خودنمايي نداشتند، موقع را براي انجام مقاصد ديرينه خويش مناسب يافتند و از مغرب و مشرق به خاك ايران تجاوز كردند.

 

بنابراين، استقرار خدابنده بر تخت سلطنت، نه تنها به پايان يافتن «اختلال احوال» ايران كه از زمان درگذشت شاه طهماسب شروع شده بود، منجر نشد، بلكه موجب تشديد هر چه بيشتر آن نيز گرديد. برخي از عشاير و طوايف كرد مرزنشين و نيز شماري از سركشان ولايات قفقاز، نظير شروان، با سوءاستفاده از اغتشاش و هرج و مرج داخلي ايران، از اوامر و دستورات دولت مركزي سر پيچيده، ‌دولت عثماني را در حمله به قلمرو ايران ترغيب و تشويق كردند.

 

«اسكندر بيگ» در اثر خود به خوبي به توصيف نحوه تمرد طوايف كرد پرداخته است.9 وي اشاره مي‌كند كه چون:10

 

غازيان قزلباش هيچگاه گمان نمي‌كردند كه سلطان روم درصدد نقض پيمان صلح و دوستي برآيد، از طريق حزم  و احتياط فارغ‌البال نشسته بودند، اما چون دانستند كه طوايف اكراد جمعياً طريق عصيان و طغيان پيش گرفته به اتفاق روميه به قصد استيصال قزلباش آمده‌اند، دست از جان شيرين شسته، به مدافعه مشغول گشتند.

 

«اسكندر بيگ»، اختلال اوضاع داخلي ايران11 در عهده شاه اسمعيل و شاه محمد خدابنده را مسبب عصيان و طغيان سركشان آذربايجان و قفقاز كه خود محرك و مشوق دولتمردان عثماني براي حمله به ايران بودند، و دولت عثماني را نقض‌كننده پيمان صلح فيمابين و آغازگر جنگ عليه ايران مي‌داند. وي در بيان نوع واكنش دولت ايران نسبت به لشكركشي عثماني به دو نكته اشاره مي‌كند: يكي آن كه قزلباشان خطه آذربايجان در برابر تعديات خسروپاشا دست به مدافعه زدند و ديگر آن كه «امرا و اركان دولت» بعد از آگاهي از تدارك حمله و هجوم همه‌جانبه دولت عثماني:12

 

صلاح در آن ديدند به جهت رفع حجت مكتوب محبت اسلوب به خدمت خواندگار فرستاده از سبب نقض عهد و پيمان و جرأت و دليري حكام سرحد كه در اين مواد نمودند استفسار نمايند. حسب‌الصلاح امراء كتابت دوستانه مشعر بر استحكام بنان مصالحه كه از اين طرف مدعي و مسلوك است به حضرت خواندگار روم نوشته مصحوب ولي بيك استاجلو ملازم محمدي خان تخماق فرستادند [البته] حكام و پاشايان سرحد او را توقف فرموده، نگذاشتند كه به استانبول رود.

 

«قاضي احمد قمي» نيز در شرح وقوع جنگ ميان ايران و عثماني در سال 986 ق. با بيان اينكه «خواندگار [روم] را آرزوي تسخير مملكت آذربايجان و شيروان و گرجستان در دماغ او جاي گرفته بود، سلطان مراد خان را نقض‌كننده عهد و پيمان فيمابين دو دولت دانسته است.13 او نيز همچون «اسكندر بيگ» معتقد است كه بروز اختلال و اغتشاش داخلي در ايران كه اركان قدرت دولت صفويان را با تزلزل مواجه ساخت، موجب شد كه سركشان مناطق سرحدي به ويژه در شروان فرصت عرض اندام بيابند و چون خود قاد به مقابله با قزلباشان نبودند، دست كمك به سوي هم‌كيشان سني مذهبي عثماني دراز كنند. به گفته او، در هنگامي كه قشون عثماني تا قارص پيشروي كرده بودند، ابوبكر ميرزا ولد برهان كه خود را «وارث ملك شيروان» مي‌دانست و از «بيم تيغ آبدار غازيان خونخوار فرار نموده، در كوهستان قمق و قيتاق به سر مي‌برد» از فرصت استفاده كرده، به:14

 

اغواي بعضي از اجامره شيروان طغيان نموده، دم از مخالفت و عصيان زده، سيصد و چهارصد نفر از اوباش بر سر او جمع آمده، هواي حكومت ملك شيروان در دماغ او جاي گرفت و صفحه‌‌اي مشتمل بر خلوص عقيدت و صفاي طويت نزد پاشايان ارسال داشت.

 

تا اينجا، به ارائه شواهدي پرداختيم كه همگي دال بر نقض پيمان صلح از جانب دولت عثماني و حمله آن كشور به قلمرو ايران داشت. افزون بر مواردي كه گفتيم، مي‌توان به نقش اساسي و تعيين‌كننده وزيران و فرماندهان جاه‌طلب عثماني نيز در به راه انداختن جنگ عليه ايران اشاره كرد. شماري از پاشايان و فرماندهان برجسته و صاحب نام عثماني، نظير مصطفي پاشا، سنان پاشا و عثمان پاشا15 كه هر يك در لشكركشي‌هاي عصر سلطان سليمان مصدر فتوحات بزرگي همانند فتح قبرس و يمن شده بودند، بنا به روحيه جاه‌طلبي و جنگ طلي كه داشتند، صلح و آرامش سال‌هاي نخست حكومت سلطان مراد سوم را برنمي‌تافتند و از اين رو در كمين فرصتي بودند تا بار ديگر مصدر فتوحات تازه‌اي شوند. اين فرصت با درگذشت شاه طهماسب و بروز اختلال و اغتشاش در ايران براي آنها فراهم شد. به اعتقاد «اوروج بيگ بيات» «چون ديگر نام شاه طهماسب بزرگ كه به دل تركان لرزه مي‌انداخت بر سر زبان‌ها نبود، سلطان مراد از فرصت بهره‌مند شد و در حالي كه ايران در جنگ خانگي مي‌سوخت، پس از مشاورات بسيار، مصطفي پاشان را به سركردگي سپاه خويش مامور اجراي اين تهاجم كرد.»16

 

سلطان مراد و پاشايان او برخلاف صدراعظم صوقللي محمد پاشا كه در جناح مخالف و مقابل آنان قرار داشت، هدف مشتركي را دنبال مي‌كردند. سلطان مراد كه تنها چهار سال از آغاز سلطنتش مي‌گذشت به پيروي از سياست كشورگشايي اسلاف خود، شخصاً از انگيزه‌هاي كافي براي گام نهادن در راه سلاطين قبلي عثماني، برخوردار بود. به تعبير «روضه الصفا»:17

 

از آنجا كه در دولت عليه عثمانيه سلطاني كه بلدي نگشايد و چيزي بر روم نيفزايد معتبر نبود لهذا از اختلال احوال امراي ايران مستحضر شده به ملاحظه ارتفاع نام از مصالحه نامچه آباي عظام چشم پوشيده مصطفي پاشا را كه اميري محيل و جسور و متهور بود مامور به تسخير شيروان و ايران و تمامت آذربايجان بلكه تخليص كل ايران فرمود.

 

سلطان مراد علاوه بر انگيزه كشورگشايي، هدف سياسي داخلي مهم ديگري را نيز دنبال مي‌كرد و آن تضعيف موقعيت صدراعظم قدرتمند خود و حذف او از صحنه سياست عثماني بود؛ كاري كه در نهايت با قتل اين صدراعظم كه از زمان سلطان سليمان و سلطان سليم دوم سكان اداره امپراتوري عثماني را بر عهده داشت، عملي شد.

 

صوقللي محمد پاشا، صدراعظم 72 ساله عثماني،18 كه بهتر از سلطان تازه به سلطنت رسيده و پاشايان جاه‌طلب نسبت به مصالح و منافع امپراتوري عثماني آگاه و به مخاطرات جنگ با ايران به خوبي واقف بود، درست از زماني كه پاشايان شروع به نواختن طبل جنگ عليه ايران كردند، ضمن مخالفت جدي با آنان، سلطان عثماني را از عواقب شوم بروز چنين جنگي مطلع ساخت. «اوزون چارشلي» به نقل از «تاريخ پچوي» اظهار مي‌كند كه صوقللي محمد پاشا مشكلات جنگ با ايران را بارها به عرض شاه رسانيد. استدلال‌هاي او در مخالفت با جنگ عليه ايران از اين قرار بود:19

 

نخست اينكه غلامان [منظور سربازان] جري مي‌شوند و به حقوق و مخارج آنان افزوده مي‌گردد. رعايا (يعني مردم دهات) هم از سنگيني بار ماليات‌ها و هم از تجاوز سربازان پايمال مي‌شوند. حتي اگر ايران تصرف شود مردمش نخواهند پذيرفت كه جزء رعاياي ما شوند. عايدات جامعه از شهرها كفاف مصارف جنگ را نخواهند داد. جد اعلايمان حضرت سلطان سليمان چه مرارت‌هايي كشيد و تا زماني كه فيمابين صلح برقرار شد، چه زهرها چشيد و چه مرارت‌ها به جان خريد. كساني كه چنين جنگي را تلقين و تكليف مي‌كنند، كساني‌ اند كه معني جنگ با عجم را نمي‌دانند.

 

«چارشلي» در جاي ديگر‌استدلال ديگري از صوقللي پاشا آورده كه در ضمن آن، وي به معلوم و مشخص بودن حد و حدود مرزي دو كشور تأكيد دارد. وي مي‌نويسد: «صوقللي محمد پاشا با عنوان كردن اينكه دولت عثماني مرز طبيعي خود را با ايران به دست آورده است و صلاح نيست خود را بيهوده با ماجرايي تازه درگير سازد و اگر چنانكه در اين جنگ موقعيت‌هايي نيز به دست آورد موقتي و گذرا خواهد بود، درصدد جلوگيري از بروز اين فاجعه برآمد ولي به سبب از دست دادن نفوذ و قدرت پيشين، موفق نشد.»20

 

«هامر پورگشتال» و «اوزون چارشلي»، هر دو بر اين نظر هستند كه پاشايان و وزيران عثماني، بنا به روحيه و اميال جاه‌طلبانه‌اي كه داشتند، به مخالفت‌هاي صريح و سخت صدراعظم صوقللي محمد پاشا وقعي نگذاشته، در نهايت با آغاز جنگ عليه ايران، خود، سرداري و سرعسكري لشكريان عثماني را بر عهده گرفتند. «پورگشتال» مي‌نويسد:21

 

صدراعظم صوقللي از اقدام به اين جنگ مانند يورش به جزيره قبرس اكراه داشت، ليكن سنان پاشا فاتح يمن و خراب‌كننده گولت و مصطفي پاشا فاتح جزيره قبرس، سلطان را در اقدام به اين كار محرك بودند و اين هر دو وزير از براي سرداري و سرعسكري اين يورش طمع مي‌‌داشتند. موافق صلاح و صوابديد صدراعظم و به جهت اين كه معادله و همبستگي در ميان هر دو وزير واقع باشد، مصطفي پاشا به سرداري سرحد بغداد و سنان پاشان به سرعسكري حدود ارزنه‌الروم معين و مقرر گرديدند...

 

«اوزون چارشلي» نيز در اشاره به اميال و اهداف پاشايان مهم عثماني، نظري كم و بيش مشابه «پورگشتال» دارد. وي مي‌نويسد:22

 

بيگلر بيگي وان مي‌دانست كه بايد از اين آشفتگي‌هاي (ايران) استفاده كرد. وزير اعظم صوقللي محمد پاشا با اين جنگ موافق نبود، اما با از دست دادن نفوذ پيشين، بودند كساني كه قصد كسب شهرت در اين جنگ را داشتند، به ويژه لالامصطفي پاشا و سنان پاشا كه با يكديگر دشمني داشتند. هر يك مي‌خواست سرداري جنگي كه عليه ايران آغاز خواهد شد به عهده او محول شود. براي رضايت خاطر هر دو سردار،‌ سپاه ارض روم و اطراف آن به لالامصطقي پاشا و سرداري سپاه بغداد به سنان پاشا محول شد.

 

چنانكه از گفته‌هاي «پورگشتال» و «چارشلي» برمي‌آيد، اين پاشايان و وزيران جاه‌طلب عثماني بودند كه با وجود مخالفت‌هاي صدراعظم صوقللي محمد پاشا، سلطان مراد را به صدور فرمان جنگ عليه ايران ترغيب و خود، سرداري و سرعسكري اردوي عثماني را بر عهده گرفتند. بنا به اظهار نويسنده «تاريخ عثمان پاشا» سلطان مراد با انتخاب مصطفي پاشا به عنوان سرعسكر، او را مامور تهيه و تدارك مقدمات جنگ عليه ايران كرد.

 

مقدمات حركت اردوي عثماني از استانبول به سوي قلمرو ايران درست از اوايل محرم 986 ق [957 خ] با انتقال خيمه و خرگاه اردو به اسكدار (اسكودار) آغاز شد.23 پيش از حركت اردو، از آنجا كه بنا بود با يك كشور اسلامي و ملت مسلمان جنگ صورت گيرد، شيخ‌الاسلام شمس‌الدين احمد قاضي‌زاده، طبق سنت اسلاف خويش، با صدور فتوا، ضمن مشروع دانستن جنگ عليه صفويان، «حكم كشندگان و كشته‌شدگان و نيز اسرا و اموال به غنيمت گرفته شده» را نيز روشن ساخت. به ادعاي «يونس زيرك»: 24

 

در اين فتوي راجع به جايز بودن جنگ با صفويان دلايل معقولي مطرح شده بود. در فرمان پادشاه نيز اموري كه رعايت آنها الزامي است، برشمرده شده بود.

 

با توضيحي كه تا اينجا از انگيزه‌ها و اهداف جاه‌طلبانه و كشورگشايانه سلطان روم و پاشايان او ارائه گرديد، ترديدي در نامعقول و ناموجه بودن فتواي شيخ‌الاسلام عثماني در مشروع دانستن جنگ عليه ايران نمي‌ماند. فتواي او در واقع چيزي جز يك دستاويز شرعي براي نقض پيمان صلح و سرپوش مذهبي براي عوامفريبي در بين اتباع عثماني به منظور تحريك و تشويق آنها به جنگ با يك كشور مسلمان نبود؛ جنگي كه به مدت دوازده سال به طول انجاميد.

 

در طي اين سال‌ها (998-986 ق) [969-957 خ]، بخش‌هاي وسيعي از غرب و شمال غرب ايران از قفقاز تا آذربايجان در معرض تهاجم‌هاي مكرر قواي عثماني قرار گرفت و به تصرف آن دولت درآمد. قواي عثماني در بيشتر حملات خود به شهرها و روستاهاي ايران، با نهايت قساوت و بي‌رحمي به كشتار و قتل عام مردم ايران پرداختند. اوج قتل عام‌هاي آنها در سال 993ق [964 خ] در هنگام تصرف تبريز، در همين شهر صورت گرفت.

 

«قاضي احمد قمي» از قلت عام هفت و هشت هزار نفر از مردم بي‌گناه تبريز سخن گفته است. وي مي‌نويسد:25

 

تمامي ينكچريان خود را به كوچه‌ها و محل‌ها انداخته، هركس را به نظر درآوردند به درجه شهادت رسانيده و از ديوار باغچه به خانه‌ها درآمده هركس را كه در نقب‌ها و زيرزمين‌ها پنهان شده بود، بيرون آورده به قتل رسانيدند (....) قريب هفت هشت هزار نفر به قتل درآورده، صد نفر از پيرزنان طعمه شمشير ساختند و چند تن از سادات صحيح‌النسب و علما و صلحا در اين قتل عام شربت شهادت چشيدند و اطفال شيرخواره را پاي به شكم نهاده به عالم آخرت رسانيدند و موازي هفت هشت هزار نفر از ساده‌رخان مه لقا و دختران سمن سيما و زنان حورلقا و اطفال مسلمانان از تبريزيان اسير نموده در ميانه خريد و فروخت نمودند (...) مجملاً از ظهور اسلام تا غايت، اين نوع قتل‌عامي بر زمره مومنين سمت ظهور نيافته بود و هيچ يك از سلاطين كفر جرأت به اين امر شنيع نكرده بودند كه از اين عثمانِ [عثمان پاشا] بي‌ايمان نسبت به مسلمانان صادر شد...

 

اين نويسنده در ادامه، ‌به نقل چند بيت شعر از ميرجعفر تبريزي درباره كشتار مزبور پرداخته كه در آنها، شاعر از كشتار مردم در ماه مبارك رمضان، ناله و فغان سر داده است

 

تبريز چو كربلا شد از شيون و شين

 

فرقي كه بود همين بود در ما بين

 

كان بهر حسين در محرم بوده است

 

اين در رمضان بهر محبان حسين

 

در آخر ماه روزه تبريز الحق

 

گرديد چو كربلا ز خون ناحق

 

«اسكندر بيگ تركمان» نيز در «عالم آراي عباسي» درباره قتل عام مردم تبريز سخني كم و بيش مشابه قاضي احمد قمي گفته است. وي مي‌نويسد:26

 

در اثناء تعمير قلعه، عثمان پاشان در تبريز تجويز قتل عام نمود... روميان به مجرد شنيدن آن كلمه، با تيغ‌هاي كشيده به شهر ريخته آغاز سرافشاني نمودند... روميه در بيرون هركس را ديدند به قتل رسانيدند و شروع در خانه‌ها كرده به هر خانه راه يافتند مردان را طعمه شمشير بلا ساخته اموال و اسباب را نهب و غارت نمودند و بسياري از نساء و صبيان را اسير كردند. فرياد و فغان اطفال و عورات به فلك اثير رسيده...» [بود].

 

علاوه بر مورخان ايراني، برخي از مورخان عثماني كه بعضا خود نيز در هنگام تصرف تبريز حضور داشته‌اند، به صراحت به قتل عام مردم تبريز اشاره كرده‌اند. از جمله «حريمي» كه رساله‌اي به نام «فتح تبريز» نوشته است، در دو قسمت از اثر خود به رفتار ددمنشانه قواي عثماني با مردم تبريز اين‌گونه سخن گفته است: عساكر:27

 

از سحرگاه دست به هجوم همه‌جانبه زده، اموال و اسباب و دارايي اهالي شهر را چنان مورد غارت و چپاول قرار دادند كه صد مرتبه بتر از عملي كه تيمور در حمله به سيواس مرتكب شده بود را مرتكب شدند.

 

او ضمن اشاره به علت خشم سپاهيان عثماني، به صراحت از قتل عام مردم تبريز اين‌گونه سخن گفته است:28

 

پيروزي ناچيزي كه نصيب دشمن دين و گروه ضالين شد، موجب شادي و سرور مردم شهر تبريز گشت. آنها پس از آن، هرگاه عساكر روم را تنها مي‌يافتند آنها را لخت مي‌كردند و يا مي‌كشتند. عساكر روم از اين عمل به ستوه آمدند و ليكن از سوي حضرت سردار اجازه غارت و قتل عام مردم را نداشتند. اما ندايي در ميان آنان پيدا شد كه مي‌گفت: عساكر روم از جانب رب‌العالمين مجاز به غارت و قتل‌عام مردم‌اند. از اين رو عساكر از يك طرف هجوم همه‌جانبه آورده، زن و مرد بي‌شماري را كه در شهر و در اردويشان بود، را قتل عام كرده و مال و منالشان را به غارت و يغما بردند.

 

از جمله مورخان معروف ديگر عثماني كه به واقعه تبريز به صراحت اشاره كرده‌اند يكي «مصطفي سلانيكي افندي» و ديگري «ابراهيم پچوي افندي» است. «سلانيكي» مي‌نويسد:29

 

مردم [تبريز] هرگاه عساكر را تنها مي‌ديدند، درصدد انتقام برمي‌آمدند. مردم در دل عقده داشتند و به دنبال بهانه بودند تا داد خود را بستانند. از اين رو به خواست خدا، بر زبان عساكر چنين جاري شد كه اين مردمان ستيزه‌جو را بايد قتل عا كرد و الا اينها نه مطيع مي‌شوند و نه تن به قبول حق مي‌دهند[...] ناگهان يك روز آشوب و واويلايي به پا خواست، عامه عساكر اسلام سلاح برگرفته و گفتند قتل عامي به پا خواسته است [...] نخست شهر غارت و يغما شد و همراه با نهب و غارت، قتل عام مردم نيز عملي شد.

 

«پچوي» نيز در تاريخ خود به واقعه تبريز به صراحت اشاره كرده است. البته وي گروه‌هايي از مردم كه از دم تيغ سپاه خونريز عثماني گذشتند را به طور مشخص نام برده است. وي مي‌نويسد:30

 

عساكر، شهر را مورد هجوم همه‌جانبه قرار داده و به مدت سه روز و سه شب عموم مردم را قتل‌عام» كردند... عساكر هر كه را از «سادات»،‌ «بزرگان»، «تجار»، و «اهل صنعت و حرف» يافتند «بي‌رحمانه» به قتل رساندند.

 

بيشتر مورخان عثماني، بعد از بيان حادثه كشتار مردم تلاش كرده‌اند تا سردار عثماني، عثمان پاشا را بي‌تقصير جلوه داده، قتل عام را ناشي از اقدام خودسرانه عساكر قلمداد كنند؛ اما براي اين نظر خود هيچ دليل قابل قبولي ارائه نداده‌‌اند. بنابراين مي‌توان گفت كه اين قتل‌عام نمي‌توانسته بدون نظر موافق عثمان پاشا اتفاق افتاده باشد.

 

جنگ‌هاي دوازده ساله ايران و عثماني كه از دومين سال سلطنت شاه محمد خدابنده (986) [ق/ 957 خ] شروع شده بود، با قتل عام مردم تبريز (993) [ق/ 964 خ] به نقطه اوج رسيد و در سومين سال سلطنت شاه عباس، با اعزام هيأتي به جبابعالي و انجام گفتگوهاي كه به عقد معاده صلح استانبول منجر شد (988) [ق/ 959 خ]، پايان يافت. به موجب اين معاهده، قلمرو وسيعي از خاك ايران در قفقاز و غرب كشور كه در طول سال‌هاي جنگ به تصرف قواي عثماني درآمده بود، به آن كشور واگذار شد. به تعبير «اسكندر بيگ منشي»، «شرط مصالحه روميان و فرستادن شاهزاده، مناقشه نكردن [بر سر] محالي بود كه به تصرف آل عثمان درآمده بود.31 شرط مزبور حاكي از نهايت اميال و اهداف توسعه‌طلبانه عثماني در قلمرو خاك ايران بود؛ اهدافي كه با جنگ‌هاي دوازده ساله و انعقاد «معاهده استانبول»- هر چند مقطعي- به آنها دست يافتند.

 

پي‌نوشت‌ها:

 

1- نصرالله صالحي، مقاطع تحصيلي كارشناسي و كارشناسي ارشد رشته تاريخ را در دانشگاه شهيد بهشتي و مقطع دكترا را در دانشگاه تهران سپري كرده است. از ايشان تاكنون چند كتاب و چندين مقاله به ويژه در حوزه تاريخ معاصر ايران در نشريات مختلف به چاپ رسيده است.

 

2- اوروج بيگ بيات، دون ژوان ايراني، ترجمه مسعود رجب‌نيا، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1338، ص 166.

 

3-نصرالله فلسفي، زندگاني شاه عباس، چاپ كيهان، تهران، 1334، ج 1، ص 47.

 

4- اسكندر بيگ تركمان، تاريخ عالم آراي عباسي، انتشارات اميركبير، ج 2، تهران، 1350، ج 1،‌ ص 221.

 

5-همان، ج 1،‌ ص 220.

 

6- نصرالله فلسفي، همان، ج 1، ص 58.

 

7-همان، ج 1، ص 48.

 

8-همان، ج 1،‌ ص 41-40.

 

9-اسكندر بيگ، همان، ج1، ص 231.

 

10-همان، ص 131.

 

11- اوزون چارشلي مي‌نويسد: «در پي وفات شاه طهماسب، نخستين بار خان كريمه خبر آشفتگي اوضاع را در سال 985/1577 به دولت عثماني داد. در پي اين خبر، دولت، بيگلربيگي ارض روم را در جريان امر قرار داد و از او خواست تا درباره اوضاع ايران كسب خير كند. در بين اخباري كه خان كريمه در شروان كسب كرده بود، در اثناي درگيري جنگ قدرت بين شاهزاده‌ها مسأله قيام سني‌ها نيز به چشم مي‌خورد...» ر.ك: اوزون چارشلي: تاريخ عثماني، ترجمه نوبخت، انتشارات كيهان، ج3، ص66.

 

12- اسكندر بيگ، همان، ج1،‌ ص232.

 

13- قاضي احمد قمي، خلاصه التواريخ، تصحيح احسان اشراقي، انتشارات دانشگاه تهران، 1363، ج2، ص 676.

 

14-همان، ص 677.

 

15-براي آشنايي اجمالي با زندگي و فتوحات نظامي فرماندهان معروف و برجسته عثماني، نگاه كنيد به: احمد رفيق، مشهور عثمانلي قوماندانلري، استانبول، كتابخانه اسلام عسكري، 1318 ق.

 

16- اوروج بيگ بيات، همان ص 166.

 

17-ميرخواند، روضه الصفا، ج8، ص 182.

 

18-براي آگاهي از زندگي، اقدامات و به ويژه مقام و جايگاه صوقللي محمد پاشا در دوران سلطان سليمان و سلطان سليم دوم نگاه كنيد به اوزون چارشلي، تاريخ عثماني، ترجمه ايرج نوبخت، انتشارات كيهان، تهران،‌1369، ج 2، ص 79-578 و ج 3، ص 65-57.

 

19- اوزون چارشلي، همان، ج 3،‌ ص 68.

 

20-همان، ص 61.

 

21- هامر پورگشتال، تاريخ امپراتوري عثماني، ترجمه ميرزا زكي علي‌آبادي، به اهتمام جمشيد كيانفر، نشر زرين، 1367، ج 2،‌  1487

 

22- چارشلي، همان، ج3، ص 68، ترجمه نوبخت.

 

23- TẤRỈH- İ OSMAN PAŞA, ÖZdemiroğlu Osman PaŞanln Kafkasya Fetihleri (h.986-988/M.1578/1580) ve Tebrizin Fethi (H.993/M.1585), Yunus Zeyrek, T.C.KǗLTǗR BAKANLIGI.2001,ANKARA.S.14 (3b)

 

اين كتاب به اهتمام يونس زيرك (شامل مقدمه، متن دست‌نوشته‌ها و آوانگاري لاتين) در سال 2001 ميلادي درآنكارا منتشر شده است. ترجمه فارسي اين اثر كه توسط نگارنده صورت گرفته است، در آينده منتشر خواهد شد.

 

24- مقدمه زيرك بر تاريخ عثمان پاشا.

 

25-خلاصه التواريخ، ج1، ص 89-788، و نيز اسكندر بيك تركمان، ج1، ص 310 و نيز دون ژوان ايراني، ص 216.

 

26- اسكندر بيگ: همان، ج 1، ص 310

 

27-1- TẤRỈH-ỈOSMAN PAŞA,S.B1-82 (65a)

 

28- همان كتاب، ص 88.

 

29- 3- Selaniki Mustafa Efandi: TẤRỈH - Ỉ selẤnỈki, Hazilayan: Prof. dr. Mehmet ipŞirli ,Turk Tarih Kurumu, Ankara, 1999. cilt.s0 162-163

 

30- 1. Peevi Ibraim Efendi: PECEVI TARIHỈ, Hazirlayan: Bekir Sitki Baykal, Kultur Bakanligi, Ankara, 1999. Cilt, 2s. 96-97.

 

31-عالم آراي عباسي، ج1، ص 409، خلاصه‌التواريخ، ج1، ص 2-891 و نيز نامه سلطان مراد به شاه عباس

http://vatanyoli.blogfa.com/post-156.aspx

 

قتل عام مردم شهر خوی توسط ترکان

 

محمدامین ریاحی خویی

 

بعد از صلح قصرشیرین در سال 1049 قمری میان شاه‌صفی و سلطان مراد چهارم، به مدت نزدیک به 90 سال، حمله‌ای از طرف عثمانیها صورت نگرفت. در این مدت زخمهای خوی ازکشتارها و ویرانگریهای ترکهای عثمانی، مخصوصاً قتل‌عام و تخریب خوی به دست مراد چهارم در 1045 به تدریج التیام می‌یافت.با شکست عثمانیها از اتریش که به عقد پیمان پاساراوویچ در 1130 هـ. ./ 1718 م. انجامید، تصور می‌رفت که دیگر حمله‌ای از طرف ترکهای عثمانی روی ندهد و صلح و آرامش ادامه یابد. در موافقت‌نامه بازرگانی که شش روز عبد از آن پیمان امضا گردید، طبق ماده 19، دولت عثمانی متعهد شده بود که موانعی در راه بازرگانی ایران با اروپا ایجاد نکند و از کالاهای تجارتی بیش از یک میزان پنج درصد، حقوق گمرکی مطالبه ننماید.1 و این می‌توانست مقدمه آن باشد که خوی بعد از 250 سال ویرانی روی به آبادی نهد.

 

ضعف حکومت صفوی در زمان پادشاهی سلطان حسین، ایران را به پرتگاه سقوط کشانید. افغانها اصفهان را در محاصره گرفتند و روسها از راه دربند و باکو نیروهای خود را در گیلان پیاده کردند. در چنین وضعی، طبیعی بود که دولت عثمانی فرصت را برای تصرف شهرهای غربی ایران از دست ندهد. بویژه اینکه حکومت عثمانی بارها و بارها برای تجزیه آذربایجان لشکرکشی و تجاوز گری کرده بود اما بارها نیز تلخی شکست را چشیده بود بخصوص در زمان شاه عباس کبیر، که با اتخاذ سیاستهای سنجیده و حملات مکرر قوای ایران متجاوزان اشغالگر ترک را از اذربایجان و اراضی قفقازی ایران با خواری و خفت بیرون راندند و دهها هزار تن از ترکهای اشغالگر را به هلاکت رساندند. پس از این بود که دربار صفوی و ملت ایران نفس راحتی کشیدند و معروف شد که ایران، انتقام جنگ چالدران را از ترکها گرفت. اما در دوره شاه سلطان حسین ضعف و فتور بر دستگاه حکومتی حاکم شد و از سه جانب به ایران حمله ور شدند: طایفه ای از افاغنه با تحریک و فتوای علمای متعصب سنی در حجاز و تامین مالی و دسیسه هاس بریتانیا – روس از جانب شمال  و از سوی دیگر باز هم ترکهای عثمانی به اشغال بخشهایی از خاک ایران پرداختند. سلطان ‌احمد سوم پادشاه عثمانی که با فرستادن سفیر هوشمندی به نام احمد درّی‌افندی به دربار شاه سلطان ‌حسین، و از طریق گزارش دقیق او از آشفتگی و نابسامانی امور ایران آگاه شد2،سرانجام تصمیم به حمله به ایران گرفت. ازآنجاکه برخی از رجال عثمانی مخالف حمله بودند،وبرای اینکه به رفتار خود با یک ملت مسلمان صورت مشروع بخشند،از شیخ‌الاسلام استانبول عبدالله‌افندی  فتوی گرفتند.

 

 نظر به اینکه آن فتوی انگیزه سپاهیان عثمانی را در قتل‌عام مردم خوی و سایر شهرها روشن می‌سازد، در اینجا ترجمه سه پرسش و پاسخهای مفتی را می‌آوریم: سؤال اول: چنانچه با اجازه طهماسب رافضی، که خود دعوی پادشاهی می‌کند، مشتی رافضی (شیعه) به جنگ مسلمانان3 برخیزند، آیا به امنیت و آرامش امام مسلمین، سلطان‌السلاطین تجاوز صورت نگرفته است؟

 

جواب:چون مؤمنان بالاخص موظف به قلع وقمع این ملعونان می‌باشند، و هرگونه صلح با ایشان نیز باید متارکه جنگ محسوب گردد، بنابراین وظیفه آنان است که پس از تحصیل قدرت متارکه را بلادرنگ درهم شکنند.

 

سؤال دوم: آیا باید سرزمینی را که احفاد شاه‌اسماعیل بر‌آن حکومت داشته، و رافضیان در آنجا سکنی گزیده‌اند، خاک دشمن تلقی کنیم؟ رافضیانی که بر سه خلیفه اول و ... لعن می‌فرستند و خلفای مزبور را مرتد می‌دانند ...و آیات قرآن را برحسب عثاید سفسطه‌آمیز خویش تفسیر می‌کنند، وقتل و کشتار پیروان سنت را تعلیم می‌دهند، و همخوابگی با زنانی را که در جنگ به چنگ می‌آورند مشروع و حلال می‌شمرند.

 

جواب: این سرزمین خاک مردم دشمن است، و باید با اهالی آن همچون مرتدان رفتار شود.

 

سؤال سوم: پس نسبت به رافضیان این سرزمین (یعنی شیعیان ایران) و دیگر ساکنان آنجا که در اصل در زمره کفارند (یعنی عیسویان گرجستان و ارمنستان)چه نحوبایدعمل کرد؟

 

جواب: در مورد رافضیان این سرزمین (یعنی شیعیان ایران) و دیگر ساکنان آنجا که در اصل در زمره کفارند (یعنی عیسویان گرجستان و ارمنستان) چه نحو باید عمل کرد؟

 

جواب: در مورد رافضیان، مردان باید جملگی از دم شمشیر بگذرند. اناث و اطفال ذکور باید به اسارت درآمده، اموال آنان غنیمت فاتح محسوب گردد. اناث و اطفال ذکور باید به وسایلی غیر از شمشیر به قبول “اسلام” وادار شوند، لیکن همخوابگی با این اناث قبل از آنکه به “اسلام” بگروند مجاز نیست.امادرموردکفار،اناث و اطفال ذکوربایدبه اسارت درآمده،اموال ایشان به فاتح داده شود. اناث و اطفال آنان نباید مجبور به قبول اسلام گردند، لیکن همخوابگی با زنان ولو در صورت عدم تمایل به قبول اسلام مجاز است4.

 

ترکها برای اینکه هرگونه مانعی را از سر راه اجرای سیاست خود بردارند، مذاکرات پیچیده دور و درازی را با روسها آغاز کردند، و سرانجام با میانجیگری سفیر فرانسه قرارداد تقسیم ایران میان روسیه و عثمانی در 2 شوال 1136 در استانبول به امضا رسید. و طبق آن گرجستان و آران و تبریز و خوی و چورس و ارومیه و مراغه و سلماس و سنندج و همدان و کرمانشاه سهم عثمانیها گردید.

 

دولت عثمانی برای تصرف سهم خود، سه تن از سرداران خود را از سه جبهه مأمور حمله به ایران کرد: عارف احمدپاشا به ایراوان، حسن‌پاشا والی بغداد به کرمانشاه، و عبدالله‌پاشا کوپرولی‌زاده به خوی و تبریز. خوی شهر بی‌دفاعی بود. بعد از تخریب آن در 1045 و در سالهای آرامش بعدی، نیروی دولتی قابل ملاحظه‌ای در آن وجود نداشت. عثمانیها وقتی حمله کردند که یک سال و نیم پیش از آن شاه سلطان حسین پایتخت را و تاج سلطنتی را تسلیم محمود افغان کرده بود. شاه طهماسب هم که ادعای پادشاهی داشت ضعیف‌تر از آن بود که مردم خوی انتظار کمکی از جانب او داشته باشند.

 

در آخرین هفته زمستان که مردم خوی می‌بایست خود را برای برگزاری مراسم نوروز آماده نمایند، سپاهیان عثمانی به خوی رسیدند. مردم که از خاطرات بیرحمیها و کشتار مراد چهارم را از پدران خود شنیده بودند، غرق بیم و اضطراب گردیدند. دو راه بیشتر نداشتند یا می‌بایست بی‌هیچ مقاومت تسلیم شوند، یا اینکه با نثار جان از شهر خود دفاع نمایند. راه دوم را برگزیدند. خلاصه ماجرا را از نوشته‌ اشتهاردی می‌آوریم:به محض انتشار خبر پیشروی عثمانیها، مین‌باشی حاکم خوی قلعه را رها کرد و به تبریز گریخت. مردم شهر و روستاها به فرورق رفتند و از شهبارخان که سالهای پیری عمر خود را می‌گذرانید تقاضا کردند که سرپرستی آنها و دفاع از قلعه را بر عهده گیرد. و تعهدنامه‌ای به او سپردند که در مقابل این خدمت، فرزندان او را به حکومت موروثی خود بشناسند. شهبازخان به قلعه آمد. پسر وسطی خود رستم‌بیگ را همراه خود نگه داشت و پسر کوچکترش نجفقلی‌خان را که مادرش از طایفه کره‌سنلو بود به میان آن ایل فرستاد، و مدت چهار ماه5 با مهاجمان جنگید. بارها توپهای عثمانیها رخنه‌هایی در دیوارهای قلعه ایجاد می‌کرد که به سرعت ترمیم و تعمیر می‌شد.

 

سرانجام، عثمانیها یک سمت قلعه را خراب کردند و به شهر ریختند. شهبازخان هدف گلوله توپ شد و به شهادت رسید. رومیان قلعه را به قهر و غلبه گرفتند. مردان را دستگیر و پوشیده‌رویان را اسیر کردند. از جمله‌ کشتگان سی نفر از خویشان شهبازخان و پسر او بودند و به جز 17 تن از اهل خوی که در اطراف بودند احدی باقی نماند.

 

روایتی در خوی بر سر زبانهاست و در برخی تاریخهای دنابله هم آمده که سرعسکر عثمانی شهر را قتل‌عام کرد و تنها هفت تن را باقی گذاشت6 و گفت اینها بروند و همه جا بگویند که اردوی عثمانی با مردم شهری که مقاومت کنند چه معامله‌ای می‌کند. یک نویسنده‌ ارمنی که ظاهراً جزء سپاهیان عبدالله‌پاشا بوده،درکتاب خودبه نام تاریخ جنگ عثمانیهابرضد شهرهای ایران و ارمنستان7 چنین می‌نویسد:در6نوامبر 1724به موجب امریه‌ای که ازسلطان عثمانی رسیده بود، عبدالله پاشا تهیه مقدمات لشکر‌کشی به تبریز را آغاز کرد، و بعد از آنکه همه چیز آماده شد، در فوریه 1725 به راه افتاد.8

 

با نزدیک شدن اردوی عثمانی به شهر خوی، کلیه مردم روستاهای اطراف خوی که ارمنیهای بسیاری هم جزو آنها بودند، به قلعه خوی پناه بردند. در اثنای محاصره که مردم رنج و عذاب عظیمی می‌کشیدند،برخی ریش‌سفیدان ارمنی می‌خواستند که شهر را تسلیم ترکهانمایند.اما ایرانیان که مخالف تسلیم بودند خشمگین شدند و آنها را تهدید به قتل کردند، ناچار ارمنیها خاموش ماندند. عثمانیها بعد از آنکه 40 روز شهر را با توپ کوبیدند و خرابیهای بسیار به بار آوردند، دست به هجوم زدند. و بعد از یک جنگ شش ساعته، مدافعان ایرانی را ازدم تیغ گذرانیدند، اما مسیحیان را اسیر کردند. پاشای عثمانی38  روز در خوی ماند.9 آنگاه محافظانی درقلعه گذاشت وبه سوی تبریز پیشروی کرد.اینکه ترکهاایرانیان مسلمان را از دم تیغ گذرانیده‌اند، اما در مورد ایرانیان ارمنی فقط به اسیر کردن آنها اکتفا کرده‌اند،نه به دلخواه سپاهیان یا فرمانده آنها،بلکه در اجرای فتوای شیخ‌الاسلام استانبول بوده است.در مقابل، از اینکه محصوران مسیحی خیال تسلیم قلعه راداشته‌اند برمی‌آیدکه آنها هم از سیاست دولت عثمانی دقیقاً آگاه بوده‌اند و احساس ایمنی می‌کرده‌اند. عبدالرزاق‌بیگ دنبلی نوه شهبازخان در تجربه‌الاحرار خود10 مشهودات یکی از پیران قبیله را به تفصیل نقل کرده که خلاصه‌اش این است: وقتی عساکر عثمانی خوی را محاصره کرده بودند و آتش توپهای آنها بر شهر می‌بارید، یکی از سنیان خوی با شور و شادی می‌گفت: “الحمدلله، دینیمز گلدی، دونمزگلدی یعنی خدا را شکر که دین ما آمد و ...وقتی شهر به دست عثمانیها افتاد،همان مردرا دیدم که سرش شکسته بودوخون بر صورتش جاری بود،و یکی از ینی‌چریها دست او را بر پشت بسته بود و می‌برد. گفتم: تو آن نبودی که آن روز می‌گفتی الحمدلله دینیمیز گلدی..؟گفت مگوکه دردمن مرابس است!

 

لکهارت درباره سقوط خوی چنین می‌نویسد: عبدالله‌پاشا کوپرولی در بهار 1724 به آهنگ تبریز از مرز ایران گذشت و شهر خوی را محاصره کرد. پادگان آنجا طوری دلاورانه پایداری نمود که شهر تا 12 مه، که 3000 نفر از باقی‌ماندگان آن، من جمله شهبازخان فرمانده دلاور آنان از دم تیغ گذشتند سقوط نکرد. به قراری که گفته‌اند، تلفات ایرانیان بر روی هم به 8000 نفر بالغ می‌شد.11

 

شاید آخرین و دقیق‌ترین تحقیق درباره تاریخ حادثه، آن باشد که در دایره‌المعارف اسلام، چاپ استانبول بر طبق منابع عثمانی و اسناد موجود در بایگانی آن کشور آمده است: عبدالله‌پاشا قلعه خوی را که شهبازخان از آن دفاع می‌کرد، 53 روز در محاصره داشت و دو بار نیروهای امدادی را که شاه‌طهماسب فرستاده بود شکست داد، و خوی را بعد از هجوم در 12 شعبان 1136 هـ . / 7 مه 1724 (16 یا 17 اردیبهشت) گرفت12. ارزش دفاع مردانه شهبازخان دنبلی که پیش از آن به خواری از ریاست ایل و حکومت چورس عزل شده بود، و پایداری مردم خوی در برابر سپاه عظیم و توپخانه‌ عثمانی، وقتی روشن می‌شود که ببینیم یک سال و نیم پیش از آن، اصفهان در برابر نیروی ضعیف چندهزار چریک افغانی به زانو درآمده و شاه سلطان حسین پایتخت کشور و تاج و تخت خود را تسلیم محمود افغان کرده بود. اینکه نیز در حمله عثمانیها شهرهایی مثل کرمانشاه بی‌هیچ مقاومت تسلیم دشمن می‌شدند.پایداری دو ماهه خوی مانع پیشروی سریع عثمانیها شد. هدف اصلی آنها تسخیر تبریز بود. اما تلفاتی که در خوی متحمل شدند، و ملاحظه پایداری ایرانیان سبب شد که سردار عثمانی جرأت نکند که بلافاصله بعد از اشغال خوی به تبریز حمله نماید. آنقدر صبر کرد تا نیروی کمکی به  او رسید و سه ماه بعد آغاز پیشروی به سوی تبریز نهاد. و نیز این پایداری از یک طرف فرصت تجهیز قوا به حاکم تبریز داده بود، و از دگرسو قتل عام مردم خوی به دست ترکها، خشم مردم تبریز و روح مقاومت را در آنان برانگیخته بود. این بود که در آن سال عبدالله پاشا در حمله به تبریز هم شکست خورد و در حمله‌ سال بعد، 15 ماه پس از اشغال خوی، بود که تبریز پس از ایستادگی قهرمانانه مردم و کشتار فجیعی که مهاجمان کردند، به دست آنان افتاد.

 

در این ماجرا، شهر چورس که مرکز منطقه بود، بی‌هیچ مقاومت تسلیم دشمن شد. بعد از عزل شهبازخان، برادرش ایوب‌خان و پس از او فتحعلی خان پسر ایوب‌خان ریاست ایل دنبلی و حکومت چورس را داشتند. بعد از فتحعلی‌خان دو پسرش علی‌خان و شاه‌بنده‌خان سرگرم زد و خورد با هم بودند. وقتی خبر هجوم عبدالله‌پاشا رسید دو برادر برای استمداد از بیگلربیگی تبریز به آن شهر رفتند. بیگلربیگی آن دو را به عنوان اینکه اختلاف‌شان موجب ناامنی مرزها گردیده کشت. درباره سرانجام عبدالله‌پاشا کوپرولی‌زاده نیز بجاست بگوییم که او 12 سال بعد در روز 26 محرم 1148 در جنگ با نادرشاه افشار در دشت باغاورد (مرادتپه) نزدیک ایروان به قتل رسید. در آن جنگ پنجاه هزار تن از سپاهیان ترک نیز کشته شدند.

 

  پی‌نوشت‌ها:

 

 1- سفارتنامه‌های ایران، ص 51.

 

2-      همانجا، ص 49 ـ 98.

 

3-      مراد پیروان سنت و جماعت است.

 

4-      لکهارت، انقراض صفویه، ترجمه مصطفی قلی‌عماد، تهران، 1343، ص 289 ـ 290 به نقل از ذیل تاریخ راشد از چلبی‌زاده، و تاریخ عثمانی فن هامر اتریشی.

 

5-    درمنابع عثمانی 53 روز.

 

6-درافواه”یدی ایولی خویلی”یادگاری ازاین روایت است.

 

7-   Hrand D . Andreasyan, Osmanli –Iran – Rus Iliskilerine ait iki Kaynak, I . U . Edebiyat FakuItesi. Istanbul, 1974, s. 85.

 

8-  تاریخ 1724 برای وصول امریه سلطان به عبدالله‌پاشا و 1725 برابر 1137 هـ . برای آغاز پیشروی درست نیست. صحیح یک سال قبل از این تاریخ است تصور می‌کنم اشتباه از مترجم و ناشر است. با این همه در ترجمه تاریخ سایکس هم سقوط و ویرانی خوی در 1137 ذکر شده، درمقابل عبدالرزاق‌بیگ در تجربه‌الاحرار (ج1، ص 57)، 1134، و زنوزی در بحرالعلوم در ریاض‌الجنه 1135 نوشته است.

 

9- لکهارت می گوید:کوپرولی صبر کردتا درآغاز اوت نیروی امدادی به وی رسید.

 

10-   تجربه‌الاحرار ، ج 1، ص 58 ـ 62.

 

11-   لکهارت، انقراض صفویه، ص 302، به نقل از تاریخ هامر، ج 14، ص 102، و گزارش مورخ 29 مه و 9 ژوئن 1724 آبراهام استانیان مأمور مقیم دولت انگلیس در قسطنطنیه، مضبوط در بایگانی انگلیس، شماره 97 ، ج 25.

 

12- Islam Ansiklopedisi،ج12،مقاله بکیرکوتوک ‌اوغلو،طهماسب دوم،ص649، چاپ 1970 ، به نقل ازتاریخ عثمانی،از اوزون چارشیلی، ج4،ص193.ونیزمنیرآک‌تپه: عثمانلی-ایران مناسبتلری،سلحدارکمانی مصطفی آغانین روان فتحنامه‌سی.چاپ1970که ازهمین منابع استفاده کرده.او12 شعبان را مطابق با 6 مه دانسته است

http://vatanyoli.blogfa.com/post-162.aspx

 

جنگ نقده:از وقوع جنگ چالدران در سال 1514 میلادی بین دو امپراتوری اسلامی و ترک صفوی و عثمانی که به شکست صفوی ها و اشغال آذربایجان به دست عثمانی ها منتهی شد ، مناطق غربی آذربایجان روی صلح و آرامش را به خود ندیده است، در نتیجه جنگ های مذهبی بین این دو امپراتوری بزرگ شرق ، عشایر کرد مکری از سرزمین های عثمانی در عراق امروزی و از منطقه « شهرزور » به آذربایجان روی آورده و در نتیجه خلاء قدرت به وجود آمده در این مناطق اشغالی ، ناحیه " دریاس" در مهاباد امروزی را از دست طوایف ترک شیعی قزلباش « چابقلو » خارج کرده و سپس محالات دول ، آختاچی ، ایل تیمور و سولدوز را ضمیمه دریاس نمودند . با مهاجرت دیگر طوایف و عشایر کرد عثمانی مانند دهبکری به "بوکان ( بی کندی ) و سقز" و اتحادیه بلباس (مرکب از طوایف کردزبان پیران ، مامش ، زرزا و منگور) به مناطق" پیرانشهر ( خانا ) ، اشنویه ( اوشنو ) ، سردشت و روستاهای جنوبی سولدوز" و جنگ و غارت های صورت گرفته ، منطقه جنوب غرب آذربایجان به تدریج کردنشین گشته است .

تهاجمات و غارت های" شیخ عبیدالله شمدینلی (نهری)" و" حمزه آقا منگور" و" اسماعیل آقا سمیتقو" علیه مردم ترک آذربایجان هرچند با انگیزه های مذهبی و ضد شیعی انجام گرفته اند ، ولی در طی زمان به تضعیف عنصر ترکی و شیعی در غرب آذربایجان و تقویت عنصر کردی با انگیزه های قوی مذهبی انجامیده است ؛ با این حال قیام ها و تهاجمات عشایر کرد که در گذشته با انگیزه های مذهبی و با حمایت دولت عثمانی و بعدها با حمایت روسیه ، انگلیس و فرانسه صورت میگرفت در عصر حاضر و با تشکیل جمعیت" ژ. کاف ( تجدید حیات کرد )" در مهاباد پس از شهریور 1320 و بنیان گذاری حزب دموکرات کردستان به دست قاضی محمد در سال 1324 در همان شهر ، رنگ قومی و ناسیونالیستی به خود گرفت و شهر مهاباد ( سویوق بولاق ) را به مرکز ناسیونالیسم کردی در آذربایجان و فراتر ار آن در ایران تبدیل نمود . در واقع تشکیل حزب دموکرات کردی با نام کردستان ایران در شهر مهاباد و در آذربایجان ، نهالی بود که برای تجزیه مناطق غربی و جنوب غرب آذربایجان در آینده کاشته می شد که خود ما نیز در کاشت و پرورش این درخت چندان بی تقصیر نبودیم .

اولین اثرات تشکیل این حزب، در سال 1324 و در تشکیل دفاتر حزب دموکرات کردستان در تمامی شهرهای آذربایجان غربی از شمال تا جنوب و مرکز آن نمودار گردید و اهداف توسعه طلبانه این حزب را آشکار ساخت. دومین موردی که سیاست های توسعه طلبانه و جدایی خواهانه این حزب و رهبران آن را بر ملا کرد، تشکیل حکومتی در" مهاباد یکی از ولایات ایالت آذربایجان" و در پیش گرفتن سیاستی جداگانه و در تعارض با حکومت ملی آذربایجان بود که امروزه ناسیونالیستهای کرد آگاهانه و به زیرکی از" جمهوری مهاباد" با نام "جمهوری کردستان" نام می برند و عده ای از ماها نیز ناآگاهانه این اصطلاح را- که خلاف حقیقت و نیز منافی تمامیت آذربایجان است - تکرار میکنیم .

به دنبال تهاجم وحشیانه محمد رضاشاه پهلوی به آذربایجان و ساقط نمودن" حکومت ملی آذربایجان" در 21 اذر 1325 ، " جمهوری کردهای مهاباد" نیز به تبع آن فرو پاشید و اکثر اعضای فعال ان بر عکس فرقه دموکرات اذربایجان توانستند ازاین تصفیه خونین جان سالم به در برده و به صورت مخفی در احزاب چپ به حیات و فعالیت خود ادامه دهند .

با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ،حزب دموکرات کردهای آذربایجان به رهبری سیاسی عبدالرحمن قاسملو – تحصیلکرده بلوک شرق – و رهبری مذهبی شیخ عزالدین حسینی امام جمعه مهاباد ، تجدید حبات دوباره ای یافته و به بسیج گسترده کردهای آذربایجان پرداخت اولین اقدام این حزب – که نفوذ گسترده ای در میان کردهای آذربایجان تا سقز داشته و دارد – خلع سلح و غارت پادگان ارتش در مهاباد در اول اسفند 57 یعنی 8 روزپس از پیروزی انقلاب بود . با غارت 18 تانک ، 36 توپ سنگین و هزاران قطعه سلاح و مهمات پادگان مهاباد ، اعضا و هواداران این حزب ، مبارزه مسلحانه بی سابقه ای را با حکومت تازه تاسیس جمهوری اسلامی ، با شعار «خود مختاری برای [ به اصطلاح ] کردستان » آغاز کردند. این مبارزه برای خودمختاری به اصطلاح کردستان نه در شهرهای سنندج و مریوان و کرمانشاه بلکه در اراضی تاریخی و جغرافیای آذربایجان شروع گردید .

بعد از این که نتوانستند در 27 اسفند 57 ، پادگان بزرگ نظامی سنندج را خلع سلاح و غارت کنند باز متوجه آذربایجان شده و شهر استراتژیک و مهم نقده را انتخاب می نمایند . این شهر برعکس 5 شهر همجواز در جنوب غرب آذربایجان غربی ، اکثرا ترک نشین بوده و عامل اتصال دهنده شهرها ی مزبور به یکدیگر و مرکزاستان- اورمیه- میباشد. اگر کسی بخواهد از شهر مهاباد یا بوکان به شهرهای مرزی اشنویه یا پیرانشهر برود ، باید از شهر نقده عبور کند و بالعکس . علاوه بر این نقده بر سر راه 3 پادگان مهم نظامی جلدیان ( با 21 کیلومتر فاصله ) ، پسوه ( حدودا با 35 کیلومتر فاصله ) و پیرانشهر ( با 45 کیلومتر فاصله ) و تنها مرز و گمرک تاریخی آذربایجان با کشور عراق ( مرز تمرچین ) قرار دارد که مرز مزبور فعال ترین بازارچه صادرات و واردات استان آذربایجان غربی است و متصل به شهرهای شمال عراق از قبیل اربیل و کرکوک و از آنجا به بغداد و کربلا بوده و سالهای متمادی محل عبور اجداد ترک های آذربایجان که برای زیارت کربلای معلی و عتبات عالیات عازم عراق می شدند بوده است .

با این حساب احزاب کردی و در راس انها حزب دموکرات برای محاصره این سه پادگان مهم و ارتباط با شهرهای مرزی پیرانشهر و اشنویه و تماس مستقیم با شمال عراق باید بر شهر نقده و منطقه سولدوز مسلط شده و مردم را قتل عام می کردند . زیرا مردم نقده علاوه بر این که به طور طبیعی مانع ارتباط آنها با یکدیگر بودند بلکه به صورت داوطلبانه و با نام « مجاهد و جوانمرد » از این 3 پادگان که در نتیجه سقوط رژیم پهلوی خالی شده بود محافظت و پاسداری می کردند . حزب دموکرات بدین منظور در روز جمعه 31 فروردین 58 تظاهرات مسلحانه 20 هزار نفری را در شهر نقده که در آن زمان جمعیتش حدود 20 هزار نفر میشد ، بر پا می نماید و به درخواست بزرگان و ریش سفیدان شهر از جمله قهرمان سرفراز" کربلایی عظیم معبودی" و روحانی آزاده " حاج میرزا ابراهیم محرر" که خواهان انجام این تظاهرات مسلحانه در جای دیگر و یا بیرون شهر نقده بودند توجهی نمی کند .

همچنان که انتظار می رفت این تظاهرات که به منظور ایجاد رعب و وحشت و فراری دادن مردم و درمرحله بعدی برای قتل عام مردم ترک نقده صورت می گرفت، به درگیری انجامید . ترکان نقده به رهبریت ملی مرحوم " کربلایی حاج عظیم معبودی" – که تمام سرمایه و دارایی خود را صرف خرید اسلحه و دفاع از اهالی کرده بود – توانستند با معدود سلاح های جنگی و شکاری در مدت سه روزتمام ، مهاجمین را شکست داده و پراکنده سازند . روز چهارم مقاومت، مجاهد نستوه آذربایجان" ملاحسنی " مسلح و سوار بر تانک به همراه ارتش وارد نقده شده و مهاجمین را که در اطراف این شهر سنگر گرفته بودند مجبور به فرار می نمایند .

جنگ تحمیلی نقده عواقب زیانباری بر مردم این منطقه و ترکهای غرب آذربایجان به بار آورد و باعث تضعیف عنصر قومی ترک در این ناحیه شد و روند مهاجرت به این مناطق را که در گذشته عموما از شرق آذربایجان صورت می گرفت تغییر داده و برعکس نمود . در نتیجه این جنگ ، و ناامنی سالهای بعد که تقریبا تا سال 73 ادامه داشت ، اکثر روستاهای ترک نشین نقده خالی از جمعیت گردیده و ترکان ساکن در روستاهای دوقومی نیز به علت آزار و اذیت حزب دموکرات و هوادارانش و نداشتن امنیت جانی و مالی مجبور به مهاجرت از آنها شدند . اکثر سرمایه داران ، تحصیلکردگان ، نخبگان و صاحبان زمین منطقه سولدوز به اورمیه ، تهران ، کرج ، اسلامشهر و تبریز مهاجرت کردند . علاوه بر این از مهمترین عوارض این جنگ این بود که شهرستان نقده برای مردم کشور و حتی آذربایجان خودمان ، با نام کردستان شناخته شود که هنوز هم وقتی از نقده و سولدوز سخنی به میان می آید حتی در میان مردم تبریز میگویند " نقده کردستان است"؟!!

دومین نتیجه زیانبار جنگ تحمیلی نقده بر مردم آذربایجان و ترکیب قومی آن – که اتفاقا بسیار مهم بوده و تاکنون مورد غفلت فعالین و افکار عمومی آذربایجان قرار گرفته – "تصفیه قومی و مذهبی شهر پیرانشهر ( خانا )" بود. پیرانشهر قبل از انقلاب شهری عموما ترک نشین و شیعه مذهب بود و اکثرا بازار و تجارت و انجمن شهر و شهرداری آن در اختیار ترکها قرار داشت . با وقوع انقلاب ، حزب دموکرات ساکنان ترک پیرانشهر را با تهدیدهای مستقیم و آزار و اذیت مجبور به مهاجرت به شهرهای دیگر کرده و این شهر را از لحاظ مذهبی و قومی یکدست نمودند . در مقابل ، اقلیت کرد نقده که در نتیجه این جنگ خانمانسوز به خاطر ترس از عملکرد خود و انتقام ترکها ، از نقده فرار کرده بودند به خانه و زندگی خویش بازگردانده شدند بدون این که کسی یا گروهی و یا دولت در پی بازگرداندن اکثریت ترک به خانه و زندگی خویش در پیرانشهر باشد و یا دست کم ،جمعیت ترک پیرانشهر به شهر نقده و اقلیت کرد نقده به پیرانشهر برگردانده شده و جایگزین یکدیگر شوند .

در خاتمه باید گفت که عاملین جنگ نقده هرچند به آرزوی خود در اشغال نظامی شهر نقده نرسیدند ولی توانستند با مظلوم نمایی ، واقعیات را تحریف کرده و این منطقه را به عنوان کردستان و یا مناطق کردنشین به مردم کشور شناسانده و استان آذربایجان غربی را در اکثر کتب ، مجلات و هفته نامه های منتشره خویش با نام های ساختگی " مناطق کردنشین ، کردستان شمالی ، مکریان و کردستان مکریان" معرفی نمایند . با این که طبق آمار سرشماری عمومی سال 1375 از 2 میلیون و 500 هزار نفر جمعیت شهرستانهای 14 گانه آذربایجان غربی فقط 576 هزار نفر ( 23 درصد ) در 5 شهرستان اکثرا کردنشین جنوب غرب آذربایجان (مهاباد ،بوکان، پیرانشهر ، سردشت و اشنویه ) ساکن هستند ولی فعالین سیاسی و فرهنگی کرد ، جمعیت اقلیت کرد استان را بیشتر از ترکها نشان می دهند .

در نتیجه فعالیت های منظم تشکیلاتی آنان و عدم هوشیاری و ضعف شعور ملی در بین ساکنان ترک این ناحیه آنها توانستند برای اولین بار در تاریخ به نام "حزب مشارکت ایران اسلامی " در 2 دوره اخیر از بین 3 نماینده اورمیه یک نماینده کرد شکاک به مجلس بفرستند و در دوره دوم شوراها نیز برای اولین بار در تاریخ 2 کرسی از 9 کرسی شورای اسلامی شهر اورمیه را به خود اختصاص دهند . هرچند که در دو دوره انتخابات شورای اسلامی شهر نقده نتوانستند حتی یک نفر کرد را وارد شورای شهر نقده کنند .

لذا برای جلوگیری از تکرار حواد ث تلخ گذشته مانند جنگ تحمیلی نقده و تصفیه قومی پیرانشهرو گرفتن درس عبرت از آنها برای فراهم کردن زندگی مسالمت آمیز و برادرانه اقوام ساکن در کشور پیشنهاد می گردد :

1. همه ساله در روز 31 فروردین مراسم بزرکداشت شهدای مقاومت قهرمانانه مردم سولدوز، در شهرهای ترک نشین به خصوص در شهرهای غرب آذربایجان برگزار گردیده و این روز به نام « روز مقاومت ملی » در تقویم آذربایجان ثبت گردد .

2. دانشجویان شهرهای ترک ، حدالامکان در طول دوران تحصیل خویش سفری به شهر نقده و دیگر شهرهای غرب آذربایجان نموده و از نزدیک با وضعیت فرهنگی و سیاسی آنها آشنا گردند و در شناساندن نقده به عنوان شهری آذربایجانی و ترک نشین به دانشجویان ، همکلاسی ها و همشهریان خویش اقدام نمایند .

3. جمع آوری و تدوین اخبار و مطالب مربوط به جنگ تحمیلی نقده از روزنامه ها و مجلات سالهای اول انقلاب و کتب منتشره و نیز گردآوری و تالیف خاطرات قهرمانان این حماسه عظیم ملی .

4. تلاش برای تشکیل انجمن ترکان پیرانشهری پراکنده درشهرهای آذربایجان وفراهم نمودن زمینه بازگشت آنها به زادگاه خویش و یا حداقل ادعای خسارت

5. تشکیل" مرکزتحقیقات غرب آذربایجان" و بررسی علمی مسایل و مشکلات این منطقه و انتشار آنها

6. کارمندان و دانشجویان بورسیه و غیر بورسیه ترک خصوصا اهالی غرب آذربایجان بعد از فراغت از تحصیل یا اتمام ماموریت تلاش نمایند به جای سکونت و اشتغال در تهران و یا دیگر شهرهای بزرگ آذربایجان ، در شهرهای غربی آذربایجان ساکن و شاغل شده و در ادارات ، دانشگاهها و بخش خصوصی این منطقه مشغول به خدمت شوند . خالی گذاشتن و سپردن پست های اداری ، دانشگاهی ، اقتصادی ، تجاری ، فرهنگی و نظامی به دیگران خیانت به وطن مادری است .

7. افزایش ارتباط دانشجویان با مناطق غرب آذربایجان خصوصا در ایام انتخابا ت مجلس و شوراهای شهر و بروز درگیری ها و ...

8. تشویق به مهاجرت از شهرهای جنوب شرق دریاجه اورمیه و شرق آذربایجان به مناطق غربی و جنوبی آذربایجان ، به جای مهاجرت به شهرهای مرکزی و پایتخت کشور .

9. تلاش برای تالیف تاریخ واقعی غرب آذربایجان از دوره ایلخانان و صفویه بدین سو و تغییرات قومی صورت گرفته در آن و یا ترغیب مورخان متعهد برای اقدام به این امر خطیر .

10. اجرای تحقیقات ویژه بر روی شهرهای مهاباد ( سویوق بولاق ) ، بوکان ( بی کندی ) و سقز ( ساققیز ) و پیشینه تاریخی و جغرافیایی آنها و نام های اماکن جغرافیایی و تاریخی این مناطق که تا به امروز نیز اکثرا ترکی باقی مانده اند .

11. توجه به وضعیت ترک های قروه و بیجار گروس که در نیمه شرقی استان کردستان ساکن هستند و از تمام امکانات فرهنگی مانند نشریه و برنامه های رادیویی و تلویزیونی استانی به زبان ترکی محروم هستند برعکس کردهای آذربایجانی که دارای مجلات و نشریات مختلف به زبان کردی بوده و علاوه بر برنامه های تماما کردی صدا و سیمای مهاباد از برنامه های کردی رادیو و تلویزیون استان آذربایجان غربی نیز استفاده می کنند .

12. تلاش برای بازگرداندن شهرستان بیجار به ترکیب استان آذربایجان غربی و یا زنجان و شهرستان قروه به استان همدان ؛ زیرا شهرستان بیجار تا قبل از تشکیل استان کردستان به همراه سقز ، بانه ، دیواندره و ... جزء آذربایجان و شهرستان قروه نیز از توابع همدان بود

http://nagadesavashi.rozblog.com/post/24

 

جنگ‌های دوره صفوی

صفحه‌ها

این ۱۱ صفحه در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۱۱ صفحه است.

ا

امپراتوری پرتغال

ج

جنگ صافی‌رود

جنگ غجدوان

جنگ مرند

ج (ادامه)

جنگ چالدران

جنگ‌های ایران و پرتغال

ق

قیام غریب‌شاه گیلانی

ن

نبرد دامغان

ن (ادامه)

نبرد مرو

نبرد مورچه‌خورت

نبرد گلون‌آباد

 

جنگ‌های ایران

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

زیررده‌ها

این ۹ زیررده در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۹ زیررده است.

ا

[×] جنگ‌های ایران و روس (۱۳ ص)

ج

[+] جنگ ایران و عراق (۱۱ ر، ۲۶ ص، ۳ پ)

[+] جنگ جهانی اول (۱ ر، ۲۲ ص)

ج (ادامه)

[+] جنگ جهانی دوم (۱۰ ر، ۸۲ ص، ۳ پ)

[+] جنگ‌های ایران بر پایه زمان (۲ ر)

[×] جنگ‌های ایران و عثمانی (۸ ص)

ج (ادامه)

[+] جنگ‌های دوران هخامنشی (۱ ر، ۱۷ ص)

[+] جنگ‌های مربوط به ایران (۲ ر، ۲۲ ص)

ن

[+] نبردهای مرتبط با ایران (۲ ر، ۱۴ ص)

صفحه‌ها

این ۵۸ صفحه در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۵۸ صفحه است.

ا

اشغال ایران در جنگ جهانی دوم

ج

جنگ آناستازی

جنگ ایبری

جنگ ایران و عراق

جنگ خوشاب

جنگ رود قرقیز

جنگ صفویان و عثمانی (۱۵۳۲–۱۵۵۵)

جنگ غجدوان

جنگ لاده

جنگ لازی

جنگ مرو

جنگ هرات

جنگ پارتی-ارمنی

جنگ چالدران

جنگ کرنال

جنگ ۶۳-۵۸

جنگهای ایران و روسیه

جنگ‌های انگلستان و ایران

جنگ‌های ایران و ترکان

جنگ‌های ایران و روسیه در دوره قاجار

ح

حمله اعراب به ایران

خ

خیزش سوریه ۲۰۱۲-۲۰۱۱

س

سرنگونی صفویان

ش

شورش ظفار

ط

طغیان پارسی

م

محاصره آمد

محاصره اصفهان

محاصره اورشلیم

محاصره کنستانتینوپول

ن

نبرد آق‌دربند

نبرد ادسا

نبرد انطاکیه

نبرد ایسوس (۶۲۲)

نبرد باربالیسوس

نبرد تیسفون (۱۶۵)

نبرد تیسفون (۱۹۸)

نبرد تیسفون (۳۶۳)

نبرد جهاد

نبرد حران

نبرد دارا

ن (ادامه)

نبرد راسائنا

نبرد رزم رود

نبرد سامرا

نبرد سنجار

نبرد شاهپور دوم با اعراب

نبرد علی‌آباد

نبرد مراد تپه

نبرد مرو

نبرد میسیکه

نبرد نصیبین

نبرد نصیبین (۵۳۰)

نبرد نینوا

نبرد هرمزدگان

نبرد کالینیکوم

نبرد کرکوک

نبردهای ایران و انگلیس

و

واجرود

ک

کمک‌های سنگاپور به عراق در جنگ ایران و عراق