كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن4

كــــربـــلا تـــا كـــــوفــــه

ا شعا رمد ا يح ومنا قـب ومرا ثي  و نوحه ا ما م حسين عليه ا لسلام واهلبيت وا صحا بش

گز يد ه  سخـنا ن ا ما م حسين عليه ا لسلا م وخلا صه  ا ي ا ز و قا يع نهضت عا شو را

تهيه وتنظيم توسط حجّة الاسلام حاج سيدمحمدباقري پور

درمؤسسه فرهنگي هدي نت

http://hodanet.net

سايت هدي بلاگ

http://hodablog.net

سايت هدي بوك

http://hodabook.ir

حركت اهلبيت امام حسين(ع)ازكربلا

***********************

اسرار الشهاده 392 : از حضرت سجاد نقل شده که فرمود چون ابواب مصائب فراز گشت هنگامیکه اهل بیت را سوار بر محملها و از کنار گودی قتلگاه عبور دادند پدرم را کشته و آغشته بخون دیدم و فرزندان او را با برادرها و عموهایم مقتول نگریستم و زنان و خواهرا را مثل اسیران روم و ترک نظاره کردم بر من سخت گران آمد سینه ام تنگ شد خواست روح از تنم پرواز کند عمه ام زینب چون مراحل به آنحال دید :

قالت : مالی اراک تجود بنفسک یا بقیه جدی و ابی و اخوتی

این چه حالتست که در تو می بینم ای یادگار پدر و مادر و برادران من مینگرم ترا که می خواهی جان تسلیم کنی قلت کیف لا اجزع و اهلع و قد اری سیدی و اخوتی و عمومتی و ولد عمی و اهلی مصرعین بدمائهم مرملین بالعری مسلمین لا یکفنون و لایوارون و لا یعرج علیهم احد و لا یقربهم بشرکانهم اهل بیت من الدیلم و الخزر قالت لا تجزع ما تری فو الله ان ذالک لعهد من رسول الله صلی الله علیه و آله الی جدک و ابیک و تحمک و لقد اخذ الله میثاق اناس من هذه الامه لا تعرفهم فراغته هذه الارض و هم معروفون فی اهل السموات انهم یجمعون هذه الاعضاء المتفرقه فیوار و نها و هذه الجسوم المضرجه و ینصبون لهذا الطف علما لقبرابیک سید الشهد لا یمدس اثره و لا یعفوا نیمه علی اکبر وراللیانی و الأیام و لیجتهدن ائمه الکفر و اشیاع الضلاله فی محوه و تطمیسه فلا ینزداد اثره الا ظهوراً و امره الا علواً

***********************

از تربت تو رو بسفر دارم ای پدر***از خون دل دو دیده تر دارم ای پدر

پژمرده گشت تا گل روی تو من فغان***شب تا سحر چو مرغ سحر دارم ای پدر

آه و فغان که رفتم و فرصت نداد شمر***کز آفتاب نعش تو بر دارم ای پدر

اکنون که می برند بشام بهر زمان***جوری دگر ز قوم دگر دارم ای پدر

***********************

زبان حال حضرت امام زین العابدین (ع) با جسد پدر بزرگوار

کردی سفارشم ز سکینه غمین مباش***کاورا چو جان خویش به بردارم ای پدر

آب از برای اوست مرا از دو چشم تر***نان بهر او ز لخت جگر دارم ای پدر

جودی که روز و شب بود اندر عزای تو***همواره خدمتش به نظر دارم ای پدر

***********************

ای پیکر عریان سرت از کین که بریده است***در خون تو صد چاک تو اینگونه کشیده است

نخل قدت از تیشه ظلم که فتاده است***جسم تو در ایندشت بخون از که طپیده است

از تیر جفای که تنت گشت مشبک***پهلوی تو از نوک سنان که دریده است

زخم تنت از چار هزار آمده افزون***اینقدر جراحت به یکی کشته که دیده است

گویند سرت را ز بدن شمر جدا کرد***دست از تن زار تو پدر جان که بریده است

آنجا که چکیده است یکی قطره خونت***صد دجله مرا خون دل از دیده چکیده است

ایکاش که بر سینه من تاخته بودند***اسبیکه ز بیداد بر این سینه دویده است

برخیزد که لیلا سر کشته اکبر***فریاد و فغانش بمه و مهر رسیده است

زان تیر که جا کرده بحلق علی اصغر***قدم چو کمان ای پدر امروز خمیده است

اندیشه چه از دشمنی چرخ که جودی***شادی جهاندیده غم دوست خریده است

***********************

سکینه بر جسد پدرش

دمعه الساکبه گوید : انکبت ( سکینه ) علی جسده الشریف ( اعتنقت جسد ابیها الحسین علیه السلام ) و شهقت شهقات حتی غشی علیها ( فسمعت فی حالته ) یقول :

شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی***اوسمعتم بعریب او شهید فاندبونی

و انا البسط الذی من غیر جرم قتلونی***بحر الخیل بعد القتل عمدا سحقونی

لیتکم فی یوم عاشورا جمعا تنظرونی***کیف استسقی لطفلی فابوان یرحمونی

و سقوه سهم بغی عوض الماء المعین***یا لرزء و مصاب هد ارکان الجحون

و یلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلین***فالعنوهم ما ستطعتم شیعتی فی کل حین

فانبهت حزینه و هی تلطم خدودها و تنوح ( فاجتمع عده من الاعراب حتی جروهای عنه اسرار الشهاده ص 402 ) روایت شده که دختری صغیره از امام حسین علیه السلام ( سکینه ) دویده از بین زنان کنار پدر نشست و شانۀ و شانۀ پدر را گرفته یکبار شانه پدر را می بوئید و یکبار انگشتان پدر را بر دل خود می نهاد و گاهی بر چشمان نور می نهاد و از خون شریف حضرت می گرفت و مو و روی خود را خضاب می کرد و می گفت :

و ابتاه قتلک اقرعیون الشامتین و فرح المعاندین یا ابا عبدالله البستنی بنوا امیه ثوب الیتم علی صغر سنی یا اتباه اذا ظلم اللیل من یحمی حمامی و ان عطشت فمن یروی ظملی یا اتباه نهبوا قرطی و ردائی یا اتباه اتنظر الی روسنا المکشوفه و الی اکباد نا الملهوفه و الی عمتی المضروبه و الی امی المسبجونه

قال الراوی فبکت العیون و جرت الدموع من ندبتها فجاء الخجر لم و قال یقول الامیر ارحلوا فخ نادی منادیه بالرحیل فهلموا و ارکبو فجائت و اقامت عنده و قالت :

یا هذا سئلتک بالله و بجدی رسول الله انتم الیوم مقیمون ام راحلون قال بل راحلون .

قال یا هذا اذا عزمتم علی الرحیل سیر و بهذه النسوه و اترکونی عند والدی فانی صغیره السن و لا استطیع الرکوب فاعملوا معی المعروف و اترکونی عند والدی ابکی علیه بدمع مذروف و قلب ملهوف و استانس به فاذامت عنده سقط عنکم ذمامی و دمی

پس او را دفع نمودند و دور کردند بپدرش سید الشهدا پناه برد او را از جسد پدر کشیدند فرمود امیر و برادر شیرخواری داشتم او را کشتند بگذار او را زیارت وداع کنم خدا ترا مکافات کنده ساربان او را رها کرد چند قدم برداشت چون بر او چشمش افتاد آهی کشید و خواند :

قفوا ساعه بالنوق لا ترکبونها***ور یضوا لمن بالطف خابت ظنونها

احادی مطایا هم توقف همنیئه***اودع نفسی ثم اقضی شئونها

اودع صغا را بالطفوف تذبحوا***اشم ثنایاها و الثم عیونها

و الثم اکفا قطعتها ید العدی***فاضرهم لوانهم یدفنوئها

و اصبغ اردانی و شعری و مفرقی***بد ما رجال بالطتی ینحرونها

اراهم نیاهم و التراب و سادهم***علیهم طیور القفر طال انینها

فبالله ریضوا و قفوا لعیس ساعه***و لا تمنعوا زینبا و لا تضربونها

دعوها تودع اهلها و رجالها***فدون لقا المحبوب خابت ظنونها

فضرب بساط القوم الم جنبها***و ان هی نادت جدها یلطمونها

***********************

نبریدم که در ایندشت مرا کاری هست***گرچه گل نیست ولی صفحه گلزاری هست

ساربانان نزنید اینهمه آواز رحیل***آخر این قافله را قافله سالاری هست

ای پدر هیچ نمی پرسی کاندر چمنت***بال و پر سوخته مرغ گرفتاری هست 

دشمنان خیره و من بیکس و بی یار و غریب***هر طرف می نگرم کافر خونخواری هست

***********************

سرنعش بابش به افغان و آه***سکینه چنین گفت در قتلگاه

الا ای چو گل پیکرت چاکچاک***سرت بر سنان و تنت روی خاک

تو آیا نبی را گل گلشنی***تو آیا حسینی و باب منی

پدر جان که در خاک و خونت کشید***کد امین جفا جوگلویت برید

کدامین لعین دل و نیمم نمود***بدین خردسالی یتیم نمود

ز جا خیز یک لحظه جان پدر***بموی پریشان ما کن نظر

ز جا خیز ای باب غمپرورم***بکش دستی از مرحمت بر سرم

چه باشد نوازی ز احسان مرا***نشانی ز شفقت بدامان مرا

دلم سوزد ای شاه ملک عرب***که کشتند آخر تو را تشنه لب

پدر جان گمانم که شمرد غا***زهم کرده رگهای خلعت جدا

زمانیکه آن بیمروت ز تیغ***جدا کرد سر از تنت بیدریغ

دریغا نبودم که تا آن زمان***کنم ترگلویت ز اشک روان

صغیر اصفهاني

***********************

از تربت تور و به سفر دارم ای پدر***از خون دل دو دیدۀ تر دارم ای پدر

آه و فغان که رفتم و فرصت نداد شمر***کز آفتاب نعش تو بردارم ای پدر

اکنون که می برند بشامم بهر زمان***جوری ز دست قوم دگر دارم ای پدر

کردی سفار شم كه سکینه غمین مباش***کورا چو جان خویش ببر دارم ای پدر

***********************

سکینه دختر آن شاه لولاک***ز جزع دیده مر جان ریخت برخاک

همی گفت ای شه با شوکت و فر***ترا سر رفت ما را افسر از سر

دمی برخیز و حال کودکان بین***اسیر و دستگیر کوفیان بین 

همه جور و ستم هائیکه بر دی***بجسم بی سر بابا شمردی

برنج و زحمت افزون ز تعداد***بکعب نیزه آنقوم زنا زاد  

دوباره جان ز جسم شاه بی سر***جدا کردند آن قوم ستمگر

***********************

چرا بي سرفتاده پيكرتو***چه حالست اين بميرد دختر تو

پدر نگذاردم شمرستمگر***كه جا سازم دمي اندر برِ تو

دريغا اي پدر نگذاشتندم***دمي قرآن بخوانم برسرِتو

سليمان چاكرا در اين بيابان***چه شدانگشت و كو انگشتر تو

ميان آفتاب گرم و سوزان***چرا عريان فتاده پيكرتو

به كهنه جامه اي كردي قناعت***كه بيرون كرد اورا ازبر تو

پدر چون شد كه روي نعش تو شمر***زند سيلي بروي دختر تو

رها سازد مرا تا از كف شمر***چه شد عباس مير لشكر تو

ندادند آنقدر اعدا امانم***كه بنمايم وداع اكبر تو

پدرجان رفتم و نگذاشتندم***كشم تير از گلوي اصغر تو

تو ئي پرورده آغوش زهرا***چراخاك سيه شد بستر تو

دم مردن نگوئی تر نکردی***مگر نبود فرات از مادر تو    

سر زینب بود عریان بپا خیز***بگو او را که چون شد معجر تو

شب عیشست لیلا را نگهدار***که بندد حجله بهر اکبر تو

از این آتش که ریزد از بیانت***نسوزد از چه جودی دفتر تو    

***********************

بابا بنگر سوز دل و چشم پرآبم***از کوی تو عازم بسوی شام خرابم

نگذشته ز قتل تو زمانی که ببستند***این قوم جفا پیشه به زنجیر و طنابم

آن یک زندم کعب نی آن سیلی بیداد***فریاد که هر لحظه از قومی بعذابم

        بابا ز تو هر لحظه مرا بود سئوالی***از چیست که اکنون ندهی هیچ جوابم

بردار سر از خاک که این قوم جفا جو***بردند ز سر معجر و از چهره نقابم

زین زخم که برجسم توبیرون ز حسابست***در سوز من دل شده تا روز حسابم

ز افتادن سرو قد اکبر بروی خاک***یکباره ز دل رفته برون طاقت و تابم

زان تیر که جا کرده بحلق علی اصغر***در ناله چو لیلا و در افغان چو ربابم

این شط فرات است که چون دیده جودی***هر لحظه بموج آید و من تشنه آبم  

***********************

هنگامۀ محشر است اینجا***برخیز پدر نه جای خوابست

برخیز که لشکر اندرین دشت***چون زخم تن تو بی حسابست

برخیز که ما کسی نداریم***غمخواری بیکسان ثوابست

         برخیز که جسم تست مجروح***سوزنده چو آتش آفتابست 

برخیز که بهر بازوی ما***اندر کف لشکری طنابست

در بردن ما بجانب شام***برخیز که شمر را بشتابست

ما مرغ شکسته بال و ما را***زین حادثه آشیان خرابست

بنگر سوی زینبت که او را***بر چهره ز آستین حجابست

برخیز که روی نعش اکبر***لبلا ز شرار دل کبابست

برخیز رسان به اصغر آبی***چشمان سکینه پر ز آبست

برخیز و ببین که چشم بیمار***از شدت گریه چون سرابست

جودی که چه تو شفیع دارد***کی روز جزا در اضطرابست

***********************

آه از دمیکه با دل مجروح داغدار***کردند خیمه سوختگانرا شتر سوار 

رفته قریشیان همه در پنجۀ کلاب***در بند مانده هاشمیان با دل فکار   

از تحفۀ حجاز برای امیر شام***بسته به ریسمان چه گهرهای شاهوار

کفار کوفه بین که سوی شام می کشند***سالار مکه را چو اسیران زنگبار

اطفال پا برهنه زنان گشاده روی***خورشید وار شهرۀ هر شهر و هر دیار

شب نانشان نواله ز لخت جگر تمام***روز آبشان حواله به چشمان اشکبار

وصال

***********************

چون راهشان بمعرکه کربلا فتاد***گردون بفکر شورش روز جزا افتاد 

اعضای چرخ منتظم از یکدیگر گسیخت***اجزای خاک منتظم از هم جدا فتاد   

تابان به نیزه رفت سر سروران دین***جمازهای پردگیان از قفا فتاد   

ناگه نگاه پردگی حجله بتول***بر پارۀ تن علی مرتضی فتاد

بیخود کشید نالۀ هذا اخی چنان***کز ناله اش بگنبد گردون صدا فتاد

پس کرد رو به یثرب و از دل کشید آه***نالان به گریه گفت ببین یا محمداه

این رفته سر به نیزه اعدا حسین تست***وین مانده برزمین تن تنها حسین تست

این آهوی حرم که تن پاره پاره اش***در خون کشیده دامن صحرا حسین تست

این مهر منکسف که غبار مصیبتش***تاریک کرده چشم مسیحا حسین تست

این لاله گرن عمامه که در خلد بهر آن***معجر کبود ساخته زهرا حسین تست

اندک چو کرد دل تهی از شکوه یا رسول***گیسو گشود و دیده سوی مرقد بتول

کای بانوی بهشت بیا حال ما ببین***ما ر ابصد هزار بلا مبتلا ببین

در انتظار وعدۀ محشر چو ماندۀ***بگذر بما و شور قیامت بپا ببین

بنگر بحال زار جوانان هاشمی***مردانشان شهید و زنان در عزا ببین

آن گلبنی که از دم روح الامین شکفت***خشک از سموم حادثۀ کربلا ببین

وان سینۀ که مخزن علم رسول بود***از شصت کین نشانه تیر جفا ببین

وان گردنیکه داشت حمایل ز دست تو***چون سنبلش بریده به تیغ جفا ببین

***********************

هان ای زمین کربلا امشب حسین مهمان بود***این کشتۀ صد پاره تن قربانی جانان بود

این خسرو دور از وطن داغ جوانان دیده بسی***امروز از جور خسان او بی سرو سامان بود

این نوگل باغ جنان باشد عزیز مصطفی***باد خزان آورده اش پرپر در این بستان بود

آن قاتل بیدادگر رأسش بریده از قفا***آبی رسان بر حنجرش زیرا لبش عطشان بود

باد صبا گر بگذرد بر زخمهای پیکرش***مگذار آزادش کند زیرا تنش عریان بود

امشب چو آید ساربان دستش کند از تن جدا***در کربلا محشر بپا زین ماتم سوزان بود

امشب تمام انبیا با مصطفی و مرتضی***در این زمین پر بلا هر یک بتو مهمان بود

امشب ز جنت مادرش آید میان قتلگاه***از ماتم جانسوز او در ناله و فغان بود

باشد مقدم نوحه گر خاک عزا ریزد بسر***چشم تمام دوستان از این عزا گریان بود

***********************

فلک برید لباس عزا بقامت زینب***یقین من که نیامد ز ني بطاقت زینب

ز بعد فاطمه در شأن و قدر و صبر نیامد***زنی بحوصله زینب و لیاقت زینب       

رسید با دل خونین بقتلگاه حسینش***هجوم لشکر غم شد بروی محنت زینب

خطاب کرد به آن جسم چاکچاک عزیزش***بگفت جان برادر بدی تو عزت زینب

بتازیانه زند شمر سنگدل به حضورت***گهی به تیر زبان میکند ملامت زینب

سنان بکعب سنان میزند بجانب دیگر***زگریه منع کندبین دوچشم مضطر زینب

به دستگیری درماندگان گشاي تود ستی***نما تو ای شه خوبان دمی حمایت زینب

به کربلا و مدینه بدی تو یاور خواهر***نمانده بعد تو جانا دگر جلالت زینب

رسیده وقت اسیری بسوی کوفه و شام***علاج کن تو به این درد بی نهایت زینب

ز جای خیز و بگو طرّ قوا بقوم مخالف***که چشم خلق نیفتد بقد و قامت زینب

ز هول عرصۀ محشر دگر منال تو محزون***عذاب نیست برای تو با شفاعت زینب

***********************

سلام من بتو ای جسم پاره پار حسین جان***شهید بی کفن و بی مزار حسین جان

             بخاک و خون تنت آغشته و سرت بر نی***به پیش دیده من چون مه آشکار حسین جان       

جراحت بدنت را شماره نتوان کرد***فتاده است بدینگونه خوار و زار حسین جان

به جسم بی کفن و آفتاب گرم تو گریم***و یا به حالت زنهای داغدار حسین جان

سوار ناقۀ عریان ببین چگونه برندم***به هر دیار و به هر شهر و کوهسار حسین جان

نمیرود ز بر نعش اکبرت لیلا***زند بسینه و سر دیده اشکبار حسین جان

زهوش رفته لب شط نگر کنون گلثوم***بروی نعش علمدار نامدار حسین جان

بگو چگونه نمایم رباب را آرام***گرفته است به بر نقش شیرخوار حسین جان

چسان جدا بنمایم ز کشته داماد***عروس بخت سیاه و نگون وقار حسین جان

جدا نمیشود از نعش تو سکینه زارت***بده تسلی او شاه تاجدار حسین جان

رضایم این همه ظلم و جفای بی پایان***برای راه رضای تو راه بار حسین جان

ولی شماتت اعدا چگونه تاب آرم***زند چه اخگر سوزان بدل شرار حسین جان

دهم به سید بیچاره زین مکالمه من***مکان بباغ جنان با صد افتخار حسین جان

***********************

ای بخون طپیده بین بحال زارم***سر ز خاک و بردار شاه تاجدارم

پادشاه بطحا از چه روی خاکی***خسرو مدینه از چه چاکچاکی

زینبت نظر کن خوار هر نظر شد***از جفای دشمن زار و خون جگر شد

ای عزیز زهرا جامۀ برت کو***ای امیر یثرب تخت و افسرت کو

از چه رأس پاکت از بدن جدا شد***گر زکین جدا شد از چه از قفا شد

بین به دخترانت با همه عزیزی***در کف لعینان همچنان کنیزی

بین به خواهرانت جمله بی نقابند***همچه مرغ بی پر بسته طنابند

فرصت و محالم نیست بیش از اینم***تا که یکدم از مهر پهلویت نشینم

سوی شام ویران این زمان روانم***خوار هر دیار و زار هر مکانم

با چنین ز کویت میروم بخواری***گو که خواهرت را بر که میسپاری

خون دل حقیقی از بصر روان کن***از برای زینب روز و شب فغان کن

***********************

برادر جان چرا از خواهر خود چشم پوشیدی***اسیر دشمنان کردی در این صحرا تو خواهر را

بسوی کوفه و شام خرابم می برد دشمن***بباید دید اکنون جور اعدای بد اختر را

گر از من چشم پوشیدی نگاهی کن بطفلانت***ببین بیمار و زار و حال دقت بار دختر را

سکینه با دو چشم تر بود در انتظار تو***گهی جوید تو را گاهي بپرسد حال اکبر را

من غمدیده چون سازم به هجران و فراق تو***چه سازم این دل سوزان و این قلب پر آذر را

اگر دشمن گذارد می روم از کربلا بیرون***بمانم اندر اینجا و فدایت سازم این سر را

اگر دل از تو بر گیرم از این صحرا روم بیرون***چگویم در مدینه من جواب جدّ و مادر را

صحفی مترجم لهوف

***********************

ایکه بخون غرقه شده تو را قد و قامت***خیز و بپا کن دوباره شور قیامت        

زینب مضطر رود بشام و زجا خیز***وقت رحیلست و نیست جای اقامت      

خیز برادر که خواهر تو در ایندشت***بی تو نشاید که جان برد بسلامت

نقد و جود تو را چو داده ام از کف***جان برت آورده ام بوجه غرامت

خیز که لیلا بروی کشتۀ اکبر***گشته در افغان بپا نموده قیامت

ما سر عریان سر اسر و به سر ما***سایه ای آفتاب برج کرامت

جسم تو عریان در آفتاب روا نیست***گرچه رخت زآفتاب برده علامت

آه که رفتم ز کویت اینک وافتاد***وعده دیدار ما بروز قیامت

خون بفشان جودیا ز دیده در این غم***تا نفشانی به حشر اشک ندامت

***********************

برادر از چه بخاک اوفتاده پیکر تو***سرت چه شد بفدای سر تو خواهر تو

چرا بسوی من خسته دل نظر نکنی***نظر بسوی من زار خو نجگر نکنی

ز جای خیز و ببین درد مشکل زینب***نگر تو شمر وسنانرا مقابل زینب 

***********************

سر برهنه من استاده ام برابر تو***ز من بپرس تو آخر که برده معجر تو  

ز جای خیز برادر بدستگیری من***مگر ترا خبری نیست از اسیری من

ز جای خیز و نگاهی بسوی خواهر کن***برای زینب غمدیده فکر معجر کن 

از این بلّیه مرا وار هان برای ثواب***که من پیاده و دور است راه شام خراب

ز جای خیز برادر بخاطر دل من***بسوی شام روانم ببند محمل من

ز جای خیز و ببین حالت دل ما را***جدا ز کشتۀ اکبر نمای لیلا را

ز جای خیز زمانی بخاطر ناشاد***عروس را تو جدا کن ز کشته داماد

جدا نمود اگر شمردون ز تن سر تو***در آفتاب بيفکند از چه پیکر تو

مرا مگوی که رفتی برادرت تنهاست***که زینب تو اگر رفت ساربان اینجاست

بپرس از دل جودی کزین ستم چو ن شد***برنج و درد و الم خونمود تا خون شد

***********************

ای رفته سرت برنی وی مانده تنت تنها***ماندی تو و بنهادیم ما سر به بیابانها

ای کرده بکوی دوست هفتاد و دو قربانی***قربان شومت این رسم ماند از تو بدورانها

قربانی هر کس شد با حرمت و نشنیدم***دست و تن قربانی افتد به بیابانها 

اینگونه تنت از تیغ کردند دو صد پاره***قصّاب نزد ساطور بر پیکر قربانها   

از خون گلوی تو ایندشت گلستان شد***این سیر گلستان کرد سیرم ز گلستانها

ریحانِ خط اکبر برگرد رخ انور***برد از دل ما یکسر یاد گل و ریحانها

ما جمع پریشانیم هم بی سر و سامانیم***بردار سر و بنگر این بی سرو سامانها

اطفال حزین یکسر بی چادر و بی معجر***پاها همه در زنجیر سرها به گریبانها

بهرت نه همین جودی بگذشته ز جان وسر***شاها بفدای تو بادا همۀ جانها

***********************

حدی زد ساربان کفرو  طغیان***بیاوردند اشترهای عریان

ببعضی محمل بشکسته شد بار***ببعضی بار شد درهای شهوار

بزیر ناقه پای آن مکرم***چو عقد عشق بر بستند محکم

چو آهنگ سواری کرد بانو***همایون چرخ را بشکست زانو

چو بر مقتل رسیدند آن اسیران***بهم پیوست نیسان و حزیران

یکی مویه کنان گشتی به فرزند***یکی شد موکنان بر سوک دلبند

یکی از خون بصورت غازه میکرد***یکی داغ علی را تازه می کرد

به سوی گلرخان سرو قامت***بپا گردید غوغای قیامت

نظر افکند چون دخت پیمبر***بنوردیدۀ ساقی کوثر

بناگه نالۀ هذا اخی زد***بجان خلد نارد و زخی زد

به بر بگرفت خونین پیکر او***دهان بگذاشت بر جای سر او

نهد دل سینه اش خون شد زکاوش***نمود از چشمۀ چشمش تراوش

ترا طاقت نباشد از شنیدن***شنیدن کی بود مانند دیدن

***********************

آه از دمی که از ستم چرخ کجمدار***آتش گرفت خیمه و بر باد شد دیار

بانگ رحیل غلغله در کاروان فتاد***شد بانوان پردۀ عصمت شتر سوار

خورشید فرو به مغرب و تابنده اختران***بستند بار شام قطار از پی قطار

غارتگران کوفه ز شاهنشه حجاز***نگذاشتند در یتمی به کنج بار

گنجینه های گوهر یکدانه شد نهان***از حلقه های سلسله در آهنین حصار

***********************

آمد به لرزه عرش ز فریاد اهل بیت***در قتلگه چو قافلۀ غم فکند بار

ناگه فتاد دید جگر گوشۀ بتول***نعشی بخون طپیده به میدان کارزار

پس دست حسرت آن شرف دره بتول***بر سر نهاد و گفت جزاک الله ای رسول

این گوهر بخون شده غلطان حسین تست***وین کشتی شکسته زطوفان حسین تست

این یوسفی که بر تن خود کرده پیرهن***از تار زلفهای پریشان حسین تست

حجة الاسلام نیر

***********************

آه از دمی که اهل حرم با  دو چشم تر***کردند رو بقتلگه سیدّ بشر

از جسم پاره پاره در آن دشت پر ز کین***دیدند گلشنی ز گل روح بی ثمر

قربانیان کوی وفا لاله گون کفن***گردون کبوتران حرم را شکسته پر

تنها بخاک مانده و سرها بنیزه ها***در خون صدف فتاده و یغما شده گهر

زینب چو دید نعش برادر بروی خاک***از تیر کینه و طایر روحش گشاد پر

آهی کشید و از شتر افتاد و شد ز هوش***آمد بهوش و ناله زد از پرده جگر

کای همسفر ز قافله وا ماندۀ چرا***برخیز و کودکان رسن بسته را نگر

زین العباد را نظر می کنی برهنه پا***در گردنش رسن نگر و بی عمامه سر

یکدم سکینه راز محبت بدوش کنی***اطفال را ز گریه برادر خموش کن

***********************

زینب بنعش حسین گفت ای گل بوتراب***ما را اسیری برند بسوی شام خراب

ای پادشاه ز من ای کشتۀ بی کفن***برگردن مار سن بر دستهامان طناب

بلبل صفت با فغان رفتم از این گلستان***ماندی تو با ساربان در این دیار خراب

لیلا جگر خون شده از غصه مجنون شده***سر در بیابان شده ز ناله های رباب   

فصیح الزمان شیرازی

***********************

ای خسرو گردون وقار زینب***آرام جان بیقرار زینب

ای بی کفن دور از وطن حسینم***گلگون بدن اندر کنار زینب

رفتی شکستی محفل دلم را***بر باد دادی از چه حاصلم را

کن چارۀ این درد مشکلم را***ای مایۀ امیدوار زینب

از دوریت خون شد دل فکارم***بیرون شد از کف طاقت و قرارم

گردیده از هجر تو گریه کارم***تا رفتۀ تو از کنار زینب

ای پادشاه مکه و مدینه***ای دلنواز زینب و سکینه

گشتی شهید از جور اهل کینه***بی تو سیه شد روزگار زینب

ای میوۀ قلب فکار خواهر***ای گشته اندر خاک و خون شناور

شد پاره پاره پیکرت ز خنجر***ای روشنی شام تار زینب

بی سر چرا افتاده پیکر تو***کردند بر نوک سنان سر تو

بیرون نمودند جامه از بر تو***بودی به هر غم غمگسار زینب

بردار سر از خاک و خون فدایت***بر کودکان خویش کن رعایت

چون بیتو رو آرند در ولایت***بگذارشان اندر کنار زینب

کن یکنظر بر حال ما غریبان***ای داد خواه جملۀ یتیمان

ما را نگر با دیده های گریان***ازکف برون شد اختیار زینب

افتادۀ بی سر چرا بهامون***غلطان بخون گشتی ز جور گردون

سیل سر شکم میرود چو جیحون***بنگر بچشم اشکبار زینب

***********************

ای جسم چاکچاک که باشی برابرم***جسم برادر منی ای خاک بر سرم

گر تو برادر منی اندر برابرت***از چیست کوفیان بر بایند معجرم

بردار سر ز خاک و ببین روی نعش تو***از کعب نی چگونه کبود است پیکرم

زین بیش تاب جور ندارم ز جای خیز***بنما خلاص از کف شمر ستمگرم

زاندم که حلق خشک تو دیدم بزیر تیغ***خون جای اشک میرود از دیده ترم

در آفتاب نعش تو عریان و ای دریغ***نگذاشتند که جسم تو در سایۀ برم

سازم به هر غمت ولی از کوفه تا بشام***با قاتل ستمگر تو چون بسر برم

خود بستۀ طناب ولی چون گزیده مار***در پیچ و تاب از غم گیسوی اکبرم

سوراخ کرده قلب مرا چون دل بتول***تیری که جا گرفته به حلقوم اصغرم

با این همه الم به یتیمان خونجگر***در هر بلیه گه پدر و گاه مادرم

جودی خموش باش که از اشک و آه تو***گه باشم اندر آب و گهی اندر آزرم

***********************

در قتلگاه چون اسرارا گذر افتاد***بر نعش بی سر شهداشان نظر فتاد

چندان گریستند و زدند آه آتشین***کز آتشش بخر من گیتی شرر فتاد

آن یک سر برهنه بپای پدر نهاد***وان یک ز پای بر سر نعش پسر فتاد

لیلا بروی کشتۀ اکبر دو دست غم***زد آنقدر بسر که ز خود بی خبر فتاد

ناگاه چشم زینب محزون در آن میان***بر جسم چاکچاک شه بحر و برفتار

از دل کشید نالۀ هذا اخی چنانک***از ناله اش شرر به همه خشک و تر فتاد

نزدیک شد که جان رود از قالبش برون***چون دیده اش به آن تن ببریده سر فتاد

***********************

وداع ام کلثوم

ای برادر نبود جز تو مرا دادرسی***از چه از من تو نپرسی ز کجائی چه کسی

ای برادر نبود تاب سر نعش توام***نگذارند که از سینه بر آرم نفسی

طایر روح بجان آمده از داغ غمت***همچو مرغی که گرفتار بود در قفسی

شمر نگذاشت مرا بر سر نعشت ورنه***گفتگو داشتمی من به جناب تو بسی

بهر اطفال تو از شمر و نشان جویم آب***غرقه در بحر زند دست به هرخار وخسی

خیمه ها سوخته طفلان به میان سرگردان***من سرگشته کنم رو بکه کو دادرسی

جودی از دامن شاه شهدا دست مگیر***که بحسرت نرسد دست بدامان کسی

***********************

مکالمه ام لیلا با نعش امام

گر کشم از دل ز داغت آه عالمسوز را***تیره تر از شب کنم بر چشم عالم روز را

بر سر نعش توام بستند بر باز و طناب***رشته اندر پا نشاید مرغ دست آموز را

صحبت عید و بهار از دیگران باشد که من***بی علی اکبر نخواهم عشرت نوروز را

طاقت زنجیر و کعب نی دگر نبود مرا***کاش اجل گیرد ز تن اینجان غم اندوز را

از سر کویت بخواری گر نسازندم جدا***تا قیامت شکر گویم طالع فیروز را

هست فردا چون بحال گریه از بهرم محال***بهر نالیدن غنیمت بشمرم امروز را

قامتی دارم کمان زاندم که از بیداد خصم***دیده ام بر حلق اصغر ناوک دلدوز را

آه جودی زد شرر بر خرمن افلاکیان***یا رب افزون کن شرار این آه خر من سوز را

***********************

زبانحال ام لیلا

دو جهان پر آب و آتش گر از اشک و آه دارم***نه عجب که خفته در خون چه تو پادشاه دارم

بوصیت تو گفتم نکنم فغان دیگر***چکم نمی توانم دل خود نگاه دارم 

توئی آن فتاده در خون بمیان این بیابان***منم این اسیر عدوان که دل پر آه دارم

چه تو بودی ای شه من  ز کسی غمم نبودی***بامید آنکه همچون تو شهی پناه دارم

بگشای چشم و اینک نظری بحال ما کن***شه من ببین چه بر سر من از این سپاه دارم

نه بغیر تار گیسو بودم نقاب عارض***بنگر که روزگاری چه عجب سیاه دارم

شد از آن دمی که در خون رخ مهر همچو اکبر***قد چون هلال بی آن رخ همچو ماه دارم

از شرار آن خدنگی که شکافت خلق اصغر***قد چون کمان ز غم خم رخ همچو کاه دارم

بغلامی شه دین چو شدم بشهر شهره***چو غمست جودیا گر تن پر گناه دارم

خود اگر ز خجلت تو نتوان زدن دمی دم***چو غمم که خود شفیعی چه تو عذر خواه دارم

***********************

گر بهم بر زنم این دیده اشک افشانرا***خلق ببینند به یک چشم زدن طوفانرا

لیک از کعب نی و نوک نشان می نشود***روی نعشت کنم از سینه بلند افغانرا

زین زند سیلی و آن کعب نی از نوک سنان***من بیمار چه سازم ستم عدوانرا

مانده نعشت به زمین آه که نگذارندم***تا کنم دفن بخاک آن بدن عریانرا

طاقتم نیست دگر تا به میان سپهی***دیده گریان نگرم زینب سر گردانرا

بروی کشته صد پاره اکبر لیلا***ز غم و ناله بترسم که سپارد جانرا

ای دریغا که در ایندشت بلا نگذارند***که سکینه کشد از سینه تو پیکانرا

آه زارم اثری در دل این قوم ناکرد***تیر بیمار کجا رخنه کند سندانرا

جودی ایشه نتواند شدن از ناله خموش***مگر آن دم که از این درد سپارد جانرا

***********************

ای پادشه خوبان رفتیم خداحافظ***ای غرقه بخون غلطان رفتیم خداحافظ

ما در ره شام و تو با باد صبا همدم***ما همراه این طفلان رفتیم خداحافظ

ماندی تو و سردارت عباس علمدارت***ما همره بیمارت رفتیم خداحافظ 

***********************

من کربلا را چو خزان دیدم و رفتم***چون مرغ شب از هجر تو نالیدم و رفتم

ای باغ که داری تو بسی گل بگلستان***این خرمن گل را بتو بخشیدم و رفتم

در کرببلا زینت آغوش نبی را***آوردم و غلطیده بخون دیدم و رفتم

ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم***آن حنجر پر خون تو بوسیدم و رفتم  

یاد آمدم آنروز که گفتی جگرم سوخت***من یاد لب تشنه تو بودم و رفتم

چون همره ما هست سر غرقه بخونت***چشم از تن صد چاک تو پوشیدم و رفتم

بگسست اگر دشمن دون ریشه دین را***با موی پریشان همه سنجیدم و رفتم

بس کن تو دگر کاه ربائی سخن خود***من یک گلی از گلشن دین چیدم و رفتم

کهربائی : گلزار شهیدان ص 279

***********************

بیائید ای هواداران ببندید محمل زینب***که بر باد صبا رفته بساط و منزل زینب

کجائی ای علی اکبر شبیه روی پیغمبر***بیا بر عمه ات بنگر ببندید محمل زینب

کجائی ای علمدارم ضیاء چشم خونبارم***بیا عزم سفر دارم ببندید محمل زینب

***********************

دل سودا زده ام ناله وفرياد كند***چونكه يادي زغم سيد سجادكند

خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر***چونکه از واقعه کرببلا یاد کند

غیر زینب که بد آن قافله را قافله دار***کس نبودی که بر آن غمزده امداد کند

نتوان ماتم سجاد نوشتن خسرو***دل اگر سنگ بود ناله و فریاد کند

***********************

در قتلگاه چون اسرار گذر افتاد***بر نعش بی سر شهداشان نظر فتاد

چندان گریستند و زدند آه آتشین***کز آهشان بخر من گیتی شر ز فتاد

آن یک سر برهنه بپای پدر نهاد***وان یک ز پای بر سر نعش پسر فتاد

لیلا بروی کشتۀ اکبر دو دست غم***زد آنقدر بسر که ز خود بی خبر فتاد

***********************

سوی شهر کوفه از کرببلا چون شد روان***بادو صد آه و فغان

سید سجاد زین العابدین ناتوان***از جفای کوفیان

کرده بودندش بروی ناقۀ عریان سوار***با دو چشم اشکبار

بسته بودندش بدست و پای زنجیر گران***آن گروه بد گمان

گاه آن مظلوم را میزد بسر چوب ستم***شمر شوم بد شیم

بود نزدیک آنکه آید بر لبش از غصه جان***آن امام انس و جان

داخل کوفه چو شد با عترت پاک رسول***خانه زادان بتول

تیر قدش گشته بود از بار محنت چون کمان***آن شه کون و مکان

طاقتش شد طاق و سر از چوبه محمل شکست***هم بناخن چهره خست

دهد چون زینب سر یاک برادر بر سنان***چون هلال آسمان

آه از آنساعت که اندر مجلس ابن زیاد***سرور اهل فساد

یا عیال الله داخل گشت و دید آن ناتوان***آن لعین را شادمان

آن شه دین را ببزم خود نداد اذن جلوس***آن پلید چون مجوس

بر دل مجروح او از کینه می زد هر زمان***از غضب زخم زبان

عمه ها و خواهرانش آستینها را حجاب***بررخ به زآفتاب

کرده بودند اندر آن بزم محبت توامان***پیش چشم دشمنان

میکشیدند از دل لبریز خون خویش آه***اهل بیت بی پناه

رویشان گردیده بود از جور و ظلم کوفیان***زردتر از زعفران

اختر طوسی چو آرد یاد از آن ماجرا***متصل صبح و مسا

از دو چشم خویش در دامن بود اختر فشان***تا بود در این جهان

***********************

ای که در زهد و ورع رتبه والا داری***لقب سید سجاد ز یکتا داری

چونکه در سجده بدرگاه خداروی کنی***قدسیان را همه انگشت به لب وا داری

صاحب حلم رسول اللهی و علم علی***حسن روی حسن و عفت زهرا داری 

در شجاعت چو حسین بن علی بی بدلی***آنچه اجداد تو دارند تو تنها داری 

موسی ار جانب سینا بعبادت می رفت***تو به محراب دعا سینۀ سینا داری

حکم تسلیم ترا کرد گرفتار خسان***ورنه هم قدرت و هم دست توانا داری

روح عیسی بفلک از دم جان پرور تست***ایکه در هر نگهی معجز عیسی داری

در شکفتم که چرا با دم روح القدسی***خود تو بیماری و حاجت بمداوا داری

ماه رخسار تو در هالۀ غم پنهان است***ورنه چون ماه فلک چهر دل آرا داری

ز شرار ستم و سوز تب و شعلۀ غم***داغها بر دل و آتش بسراپا داری

مگر ای عابد بیمار خلیل اللهی***که در این آتش افروخته مأوی داری

اینکه از خاک رهت چشمه حیوان جاریست***لب عطشان ز چه اندر لب دریا داری

بسترت ناقۀ عریان شده سهل است چرا***هم بگردن غل و هم سلسله بر پا داری

تا چو زینب بکنار تو پرستاری هست***خود ز بیماری جانکاه چه پروا داری

دل چه سان میکنی از قاسم و عباس علی***حال چون عزم سفر همره اعدا داری

گوشه خلوت و اشک است و نوید دل تو***وه از این بزم عزائی که مهیا داری

***********************

دل سود از ده ام ناله و فریاد کند***هر زمان یاد غم سید سجاد کند

بی گمان اشک برخساره و بریزد از چشم***هر که یادی ز گرفتاری آن را و کند

بود در تاب تب و بسته بزنجیر ستم***آنکه خلقی ز کرم از الم آزاد کند

بجز از شمر ستمگر بنشیدم و گری***با تن خسته کسی اینهمه بیداد کند

تن تبدار و اسیری و ره کوفه و شام***وای اگر شکوۀ این قوم بر اجداد کند

*********************************************

***********************

راس انوردرمطبخ خولي

مطبخ خولی چو شد وادی طور***زان سبب شد فاطمه سوی تنور

دید ماهش گشته خاکستر نشین***آفتابش گشته با ظلمت قرین

چونکه آمد آفتاب او را ضرور***پس برون آورد سر را از تنور

گفت مادر باد قربان سرت***نور عین من کجا شد پیکرت

خانۀ خولی چرا مهمان شدی***کنج مطبخ از چه رو پنهان شدی

خولی دون بر تو بوده میزبان***وه چه اکرامی نمود از میهمان 

جامگر جز روی خاکستر نداشت***یا مگر او بالش و بستر نداشت

جان مادر کو سپاه و لشکرت***کو علمدار رشید و اکبرت

قاسم و عبدالله و جعفر چه شده***ناز پرور شیرخوار اصغر چه شد

ناله کن آذر که با حوران همه***در سرای خولی آمد فاطمه

***********************

کیستی ای سر ز کجا آمدی***در دل شب منزل ما آمدی

چون نگرم بی کس و بی یاورت***کاش نمیزاد تو را مادرت

ای سر پر خون ز چه افسرده ای***هست یقینم که جوان مرده ای

گلشن روی تو عجب باصفاست***ای سر پر خون بدنت در کجاست

ای سر ببریدۀ دور از وطن***چیده شدی کی ز درخت بدن

داشتی ای سر چقدر جای زخم***یکسره زخم اینهمه بالای زخم

فصیح الزمان تهرانی ، خزائن الشهداء ص 127

***********************

بخولی بگفت آن زن پارسا***کرا باز از پا در آورده ای

که در این دل شب چو غارتگران***برایم زر و زیور آورده ای

بهمراهت امشب چه بوی خوش است***مگر بار مشک تر آورده ای   

چنان کوفتی در که پنداشتم***ز میدان جنگی سر آورده ای

چو دانست آورده سر گفت آه***که مهمان بی پیکر آورده ای  

چو بشناخت سر را بگفت ای عجب***سر باشکوه و فر آورده ای    

بمیرم در این نیمه شب از کجا***سر سبط پیغمبر آورده ای     

چه حقی شده در میان پایمال***که تو رفته ای داور آورده ای

گل آتش است اینکه از کوه طور***تو با خاک و خاکستر آورده ای

نگارنده با گفتن این رثا***خروش از ملایک بر آورده ای

نگارنده

***********************

بزن گفت خولی بکن افتخار***که از کربلا من سر آورده ام

ز شمشیر شمر و سنان سنان***سر سبط پیغمبر آورده ام  

غنیمت ببردند زر دیگران***من این ایزدی گوهر آورده ام

شدم گر براه جهنم روان***سر مظهر داور آورده ام  

بگو میزبانم بخواند حسین***به مهمانیش اندر آورده ام 

تنورم شدش قصر و بهرش سریر***من از خاک و خاکستر آورده ام

عشقی

***********************

یارب چه روشنی است که در خانۀ من است***گویا دمیده ماه به کاشانه من است

من در تنور خانه چراغی نداشتم***پس این فروغ کیست که در خانۀ من است

این سر چویافت همسر خولی که از سریست***سر را گرفت و گفت که جانانۀ من است

از بخت خویش اینهمه باور نداشتم***کامشب عزیز فاطمه در خانۀ من است

آوخ سر حسین در اینجا چه می کند***این ظلم کار شوهر دیوانۀ من است

ماتم که کنز مخفی و دردانۀ رسول***مخفی چرا بگوشه ویرانۀ من است

با سوز مادرانه یکی ناله می کند***زهراست ای عجب که بکاشانۀ من است

گوید به همرهان خود این راس غرقه خون***راس حسین گوهر یکدانۀ من است

تا سالم از صراط ( مؤید ) گذر کنم***اوراق مدح اوست که پروانۀ من است

مؤید : غمها و شادیها ص 153

***********************

شد مطبخ خولی بسان وادی طور***راس حسین چون شد نهاده کنج تنور

شد میزبان بر سر بالش زر***در کنج مطبخ آن میهمان سر

چون راس شاه دین بمطبخ میهمان شد***نوری از آن مطبخ بسوی آسمان شد

فوج ملائک گشته مسافر***از بهر آن سرگردیدۀ زائر

مریم خدیجه آسیه زهرای اطهر***در کنج مبطخ میزند بر سینه و سر

با گریه گوید مظلوم مادر***مقتول شمر مردود کافر      

ای جان مادر من بقربان سر تو***بر گو کجا شد جان مادر پیکر تو

کو قاسم و کو عباس و اکبر***مسلم کجا شد کو عون و جعفر

چون همسر خولی بدید آن نور رخشان***شد سوی تنور و بدید آن راس عریان

خاکستری دید آن نازنین سر***زد دست غم را آنگاه بر سر

برداشت با عطر و گلابش شستشو داد***زین شستشو زخم دل خود را رفو داد

در دامن خود بنهاد آن سر***تا صبح نالید از دیدۀ تر

ای سر تو را کی از بدن اینسان بریده***نار جهنم را برای خود خریده

نالان برایت زهرای اطهر***جن و ملائک جدت پیمبر

بر پا عزایت گشته اندر آسمانها***نالد برای تو زمین و هم زمانها

هم باقری و شیعه سراسر***هر روز و هر شب تا صبح محشر

***********************

چو آمد از جنان زهرای اطهر***در آن مطبخ سرا با حال مضطر    

تنوری دید اما رشک طوری***انا الحق گو سری اندر تنوری

باشک از روی آن سر خاک می رفت***با آن سر بازبانحال می گفت

تو ای سر زینت عرش بریني***چرا در کوفه خاکستر نشینی

سرت امشب بکوفه میهمان است***تنت زیر تیغ ساربان است

نهضت حسینی ص 23

***********************

چارمرغ خون آلود

این شنیدستم که در کرببلا***بعد قتل خسرو گلگون قبا     

چارمرغ از بهر افشای خبر***شد به مقتل کرد رنگین بال و پر

یک سوی ارض غری شد با اسف***تا رساند آن خبر را در نجف 

یک به صحرا شد بصد افغان و شین***ذکر لب باشد مدامش وا حسین

یک روان گردید سوی مرغزار***تا خبر سازد همه مرغان زار

یک به يثرب شد سر قبر رسول***تا رساند آن خبر را بر بتول

زان سپس در بام صغرا جا گرفت***روی دیواری ز غم ماوی گرفت

بسکه از رنج و الم افسرده بود***سر بزیر پر زمانی برده بود

وا غریبا وا شهیدا وا حسین***دمبدم میگفت با افغان و شین

از نوایش گوشزد بیمار شد***مضطرب بود و زغم افکار شد

می ندانم تا چه شد احوال او***با خبر باشد خدا از حال او

دید صغري طایری در خون خضاب***کرد با آن مرغ خونین این خطاب

ای غراب از چه ز غم افسرده ای***سر بزیر پر چراهان برده ای

قد قتل گوئی چرا از غم مدام***فال بد بر من مزن از این کلام

من مسافر در سفر دارم غراب***در ره او چشم تر دارم غراب

رفته بابای کبارم در سفر***کس نیاورده از آن سویم خبر

حالیا بینم ترا رنگین ز خون***گوی با من از چه گشتی لاله گون

فاش بر گو گر گه گشتم بی پدر***بی پدر گردیدم و خونین جگر

بر کشید آن مرغ از دل شور و شین***گفت واضح قصۀ قتل حسین

گفت با صغرا که بابت شد شهید***در صف ماریه از جیبش یزید

آذر

***********************

دفن شهداي كربلا

از وقت ورود امام حسین کربلا متصل صدای طبل و شیپور و شیهۀ اسبها بلندتر و لشکر بر لشکر کفر می افزود و دلهای دختران پیغمبر می لرزید حبیب ابن مظاهر وقتی رسید عرض کرد یابن رسول اله در اینجا حسین ( قبیلۀ ) از بنی اسد نزدیک ما هستند چنانچه اذنی و مال آنها را بنصرت شما بخوانم شاید خداوند با آنها از شما بلا را دفع نماید فرمود رخصت دادم حبیب در دل شب ناشناس بیرون شد و نزد آنان آمد او را شناختند که از بنی اسد است گفتند چه حاجت داری فرمود با خیری آمدم که هیچ وارد شوندۀ بقومی آنرا نیاورده آمدم شما را بنصرت پسردختر پیغمبرتان می خوانم زیرا که او در جمعی از مؤمنین است که هر یک بهترند از هزار مرد و هرگز او را نگذارند و او را ابداً تسلیم نکنند و این عمر سعد باو احاطه کرده و شما قوم و فامیل من هستید نزد شما با این نصیحت آمدم امروز مرا در نصرت او اطاعت کنید تا شرف دنیا و آخرت بآن بیاید بخدا قسم یاد می کنم هیچکس از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبر بصبر و یقین کشته نشود مگر اینکه در علیین رفیق محمد صلی الله علیه و آله باشد مردی از بنی اسد عبد الله بن بشر برجست گفت من اول پذیرندۀ دعوت تو هستم و رجز خواند قد علم القوم اذا تواکلوا و احجم الفرسان اذ تثاقلوا انی شجاع بطل مقاتل کائنی لیث عرین باسل و دیگران هم پیروی می کردند تا نور مرد شدند ( قرآن می گوید انجسسو ) جاسوسی ابن سعد را با خبر کرد عمر سعد از رق را با چهارصد سوار فرستاد تا سر راه بر آنها گرفته و نیمه شب در کنار فرات تلاقی فریفتن شد و اندک راهی بلشکر حسین بود و بهم در آویختند و سخت جنگیدند و حبیب به ازرق صیحه زد که ما را وا بگذار و این شقاوت بدیگری گذار از رق ابا کرد بنی اسد دانستند تاب ندادند شکست خورده برگشتند و از آنجا کوچ کردند که ابن زیاد آنها را شبیخون نزند . حبیب بن مظاهر ( دلشکسته و افسرده ) برگشت و به امام حسین خبر داد حضرت فرمود لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم .

ذریعه 164 از اسرار الشهاده چون عمر سعد با اسیران و سرها کوچ کردند بنی اسد بجای خود برگشتند ( مدینه المعاجز 263 به یکی از بنی اسد روایت می کند که پس از خاتمه جنگ در دل شب بمیدان آمدم دیدم بدن این شهداء قطعه قطعه شده دارای یک تلالوئی است و انواری از آنها ساطع است و بوی خوشی فضای آرامگاه آنها را گرفته است این نور مانند نردبان بآسمان بالا می رود و در حال حیرت و بهت زدگی بودم که صدای ضجه و گریه شنیدم دیدم هود جی از نور فرو می آید و گروهی فرشتگان در حال صعود و نزول هستند.

زنهای بنی اسد رفتند ( از شریعه ) آب بیاورند دید بدنهائی غرقه خون افتاده است و در بین آنها بدنی مانند خورشید بود که آنها را روشن نموده و آنها را معطر کرده ناله از دل کشیدند و گفتند : هذا و الله جسد الحسین علیه السلام و اهل بیته : ناله کنان برگشته گفتند ای بنی اسد شما در خانه ها نشسته و این بدن حسین و اهل بیت او و صحابۀ اوست نحر شده مانند قربانیها روی ریگها افتاده برایشان باد می وزد. اگر محبت و موالات دارید برخیزید آنها را دفن کنید و اگر شما دفن نمی کند را به دفن پردازیم بعضی گفتند از پسر زیاد و پسر سعد می ترسیم بر ما بتازند ما را غارت کنند یا بکشند بزرگشان گفت دیده بانی براه کوفه گذاریم و متولی دفن شویم پسندیدند ( حرف او را ) و دیده بان نهادند و او را بجسد حسین نموده صدای گریه و ناله بلند کردند کوشش نموده آنرا از جا بردارند قبری آنجا بکنند قطعه قطعه بود بزرگشان گفت چو رأی دارید گفتند خوبست اول اهل بیت او را دفن کنیم بعد فکری نمائیم بزرگشان گفت کسی در شما نیست اینها را بشناسد در تحیر بودند ناگهان اسب سواری آشکار شد چون او را دیدند از چه ها بکناری شناخته آن سوار از اسبش پیاده شد و خم شد خود را روی جسدی افکند و آن جسد را یکبار می بوسید و یکبار می بوئید و بقدری گریه کرد و اشک ریخت که نقابش از اشک چشم تر شد.

***********************

بود در نزدیک شاه تشنه لب***خیمه گاهی چند از اهل عرب

دوستدار اهل بیت مصطفی***جان فشان حضرت شیر خدا

بهر دفن نور یا ک ذوالمنن***آمدند از خیمه بیرون مرد و زن

با دل بریان دو چشم خون فشان***روی آوردند سوی کشتگان

تا که بر شویند جسم پاکشان***بر نهند از مهر اندر خاکشان

ناگهان پیدا شد از ره بی حجاب***قرص خورشیدی ولی اندر نقاب

عکس نورش آفتاب مشرقین***قبله ایمان علی ابن الحسین

بانک زد بر آن گروه باوفا***گفت راضي از شما بادا خدا

دور بنشینيد زاولاد علی***می نمی شوید ولی راجز ولی

ناگهان از سوی عرش دادگر***گشت پیدا حضرت خیر البشر

در رکابش جمعی از پیغمبران***در عزای شاه دین اندر فغان

حضرت شیر خدا شاه نجف***گشت پیدا زین عزا از یکطرف

آمدند از باغ فردوس برین***حوریان با ما در سلطان دین

فوج فوج از هر طرف کرو بیان***حضرت جبریل از غم نوحه خوان

بهر غسلش عیسی گردون نشین***آب برد از چشمه خلد برین

از فراز نخل توحید خدا***موسی آمد سدر آورد از وفا

در طبق روح الامین زان در حق***داشت خوش کافور نوری بر طبق

هاتفی آورد با عز و جلال***خلعتی از بارگاه ذوالجلال

دختر خیر البشر بیخود دوید***خلعت او را کفن بر تن درید

مریم از داغش بجای شمع سوخت***آن کفن با رشته توحید دوخت

رفت ابراهیم ا ز دشت صفا***مقتلی کندش پی حکم خدا

دست حق با ناله در آن انجمن***گفت با سجاد کای فرزند من

روی کن بر نعش شاه کربلا***شستشو کن باب خود را از وفا

این حسین است و تنش چون جان بپوست***کشته عشق است بر درگاه دوست

حضرت سجاد بر حکم خدا***داد غسلش با دو چشم بر بکا

از پی تکبیرش از بهر نماز***بست قامت سوی کوی بی نیاز

از پی آن شاه دین از هر طرف***جمله کروبیان بستند صف

ماه رویش شد نهان چون در نقاب***جفت پور بو تراب آمد تراب

خویش پنهان شد در آن فرخ مقام***باز شد با بیکسان در راه شام

بس بود سرباز دل پر آه کن***نیست طاقت قصه را کوتاه کن

دیوان سرباز

***********************

خرم دلیکه منبع انهار و کوثر است***کوثر کجا ز دیده پر اشکب بهتر است

نام حسین و کرببلا هر دو دلرباست***نام علی اکبر از آن دلرباتر است 

رفتم بکربلا بسر قبر هر شهید***دیدم که تربت شهدا مشک و عنبر است

هر یک شهید مرقد با چهار گوشه داشت***شش گوشه یک ضریح در آن هفت کشور است

پرسیدم از یکی سببش را بگریه گفت***پائین پای قبر حسین قبر اکبر است

پائین پای قبر علی اکبر جوان***هفتاد و یک شهید چه خورشید انور است

در سمت راست مرقد یک پیر جلوه گر***در گوشۀ رواق که نزدیکی در است

پرسیدم از مخادمی اینجا مزار کیست***گفتا حبیب نور دو چشم مظاهر است

رفتم بخیمه گاه و شنیدم بگوش دل***آنجا فغان زینب و کلثوم اطهر است

وارد شدم بحجله داماد شاه دین***دیدم عروس قاسم و دستش ز خون تر است

در جنب نهر علقمه دیدم یکی شهید***گفتم چرا جدا ز شهیدان دیگر است

گفتا خموش باش که عباس نامدار***منظور او ادب بجناب برادر است

رفتم چه در نجف بسر مرقد علی***دیدم که بارگاه علی عرش اکبر است

ناصر به گریه گفت در آن آستان عرش***هر صبح و شام چشم امیدم به این در است

**********************************************

***********************

ورود اهلبيت به كوفه

روزيا زدهم محرّم عمرسعداهلبيت امام حسين(ع) را ازكربلا با حا ل اسا رت بزجرحركت دادبجا نب كوفه را ه پيمو د ه تا بكوفه رسـيد ند غـروب روزيا زدهـم بكوفه رسيد ند شب آ نا ن را بيرو ن كو فه نگهداشتند وخبربا بن زيا ددادند كه اهـلـبـيـت را آورده اند چون آن ملعون با خـبـرشد رئيس شهربا ني وما مورين شهررا امركردمردم كوفه را با خبركنند كه درروزورود اهـلـبـيت كسي با اسـلـحـه نبا شـد وده هزارتن سوا ره وپيا ده ازابطا ل برشوارع گما شت تا مبا د ا وقت عبوراهـلبيت شيعيا ن علي(ع) قـيا م كنند وبرستيزند وسرهـا ي شهد اء را كه ا بن سعد پيش فرستا ده بود حكم داد بـرنيزه كنند وجلو اهلبيت بدارند وبا تّفا ق اهلبيت بشهردرآورندودركوي وبا زا ربگردانند تا برهول وهيبت مردم افزوده گردد وصبح روزدوازدهم محرّم دروازه راگشودند و گروهي رجّا له هم خودرا خضا ب كرده ولبا س نوپوشيده بصورت جشن وچرا غا ني فتح وفيروزي اهـلبيت امام حسين(ع) را وارد كوفه كردند مردم كوفه به  تما شا آمده بودند ولي كسي باورنمي كرد كه ابن زيا د بدست عمرسعد فرزند پيغمبررا كشته با شد بلكه با سا بقه ذهـني كه داشتند كه عـمرسعد با قـشونش عا زم طبرستا ن هستند گفتند شا يد فـتح تا زه شده واسراي آنها را ميآ ورنـد وازكوفه بيرون شـده بودنـد براي تما شا ي آ نا ن اندك اندك سرو صدا ها بلند شد وازاوضاع واحوا ل فهميدند نه ا ينها اسراي روم وطبرستا ن ويا جاي د يگري نيستند وبراي بعضي ازمردم كوفه كه سابقه همسا يگي ورفت وآمد با آنها را درزما ن حكومت امام علي(ع) وحضورآ نا ن درشهركوفه ر ا داشتند به چشمشا ن آشنا ميآ مد و ا زهم ميپرسيدند اينها كيا نند به نظر آشنا ميرسند آرام آرام جلوآمدند ازخودآ نا ن سؤ ال كردند من ايّ الأ سا ري ا نتنّ شما ازاسيران كدام شهرو د يا ر هستيد؟ فـقـلن نحن ا سا ري آ ل محمّد گـفـتـنـد ما ا سيرا ن آ ل محمد(ص) هستيم تعجّب كردند پس ازآنكه معلوم شد آ ل محمد(ص) را اسيركرده اند صداها بگريه وضجّه بلند شد وشهرقيا فه ديگري بخود گرفت واوضاع واحوا ل مردم جورديگري شـد .

«وقايع عاشوراج2ص81به نقل ازناسخ ص305وقمقا م ص526-نهضت حسيني ج2ص69به نقل ازوقايع الايام محلّا تي ص24وتذكره كاشاني ص239-زندگا ني امام حسين(ع)ص562به نقل ازتا ريخ كوفه-منتهي الآما ل ص407»

***********************

د ركــــوفـــه

ببين دركوفه زيـن ا لعا بـد ين را***و ر و د اهـلـبـيـت طا هـريـن را

بروي محملا ن هـريك نـشـسـتـه***بـبـا زوهـا غـل و زنجـيـربـسـتـه

بـنـو ك  نـيـزه سـرهـا ي بريـد ه***هـمه غـرقه بخو ن ود اغـد يـد ه

يتيما ن برروي محـمل نشا نـد نـد***ازاين كوچه بآ ن كوچه كشا ندند

يـكـي ا طفـا ل را سـا زد نظا ره***يكي د ا رد با نگـشـتـش ا شا ره

بـبـيـن تـوسـيّــد سـجّـا د خـســتـه***بـروي ا شـتـرعـريا ن نـشـسـتـه

غـل و زنـجـيـر ا نـد رگرد ن ا و***د و خـصـم بـر ا شـتـر بـبـسـتـه

بودخون جا ري ازرگها ي گردن***هـم ا ز زخم زبا ن قلبش شكسته

«عبدالحسين اشعري:درعزاي مظلوم ص175»

***********************

شـــهــــركــــوفـــــه

چـون بي كسا ن آ ل نـبي د ربـدرشـدنـد***درشهركوفه نا له كنا ن نوحه گرشدند

سرها ي سرو را ن همه برنيزه وسنا ن***درپيش روي اهل حرم جلوه گرشدند

ازنا له ها ي پرد گيا ن سا كنا ن عرش***جمع ازپي نظا ره به هررهگذرشدند

بي شـــرم ا مّـتـي كه نـتـرسـيـد ا زخـد ا***برعـترت پـيـمـبـرخودپرده درشـدنـد

دست ا زجفا نـد ا شته برزخم اهـلـبـيـت***هـردم نمك فـشا ن بجفا ي دگرشـدنـد

«منتهي الآما ل ج1ص407»

**********************************************

معرّفي شـــهــــركــــوفـــــه ازكتاب همراه زائرين عتبات عاليات مؤلف

قبل ازاسلام حيره پايتخت عراق بوده است وحيره بين كوفه وحلّه است كه تا كوفه سه ميل راه فا صله   داشت وازلحا ظ آب وهـوا بسـيا ربـد بود شهـرکوفه در15کیلومتری شما ل شهـر نجـف و جنوب حـلّه ( بابل ) و بغداد واقع شده است این شهربعلت مجا ورت با رود فرات دارای آب و هوای مناسب و زمینهای حاصلخیز می باشد و فعلاً بخشی از توابع نجف است که بوسیله یک بزرگراه 8 کیلومتری به نجف اشرف متصل می شود .وجه تسمیه کوفه اینست که این شهر را گرد و مدوّر بنا کرده اند و کوفا ن به معنی توده ای از شن و ما سه به شکل مدور است و کوفة الجند ( محل تجمع سپاهیان ) نیز گفته شده است .ساخت شهر کوفه در سال 17 هـ ق توسط سعد بن ابی وقا ص سردارسپاه اسلام صورت گرفت کوفه د ر اطراف مسجدی سا خته شده که سا بقه تاریخی دارد ومحدودۀ مسجد کوفه را در شب معراج ملائکه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نشان دادند و رسول اکرم صلی الله علیه و آله درآن ادای نما ز کردند و طراح اصلی آن حضرت آدم علیه السلام است .علت بنای کوفه اینست که سپا ه اسلام پس ازفتح مدائن در سال 16 هـ ق برای پیشروی درداخل خا ک ایران احتیاج به یک اردوگا ه منا سبی داشت تا بتواند سپاهیا ن را تجهیزو آما ده و ازآنجا برای فتح سا یرشهرهای ایران گسیل نما ید لذا سعد به دستور خلیفه(عمر)سلمان وحذیفه را برای یا فتن محل مناسبی به عراق گسیل داشت سلما ن ازقسمت غربی رودخا نه فرات وحذیفه ازضلع شرقی آ ن حرکت کردند تا به محلی    میا ن حیره وفرات معروف به زبا نه رسیدند وهردو آنجا را پسندیدند و چون زمینش پوشیده از شن و ریگ بود کوفه نا میدند. سپس سلمان وحذیفه در آنجا نما زخواندند ودعا کردند و از خدا خواستند که آنجا را برای آنها مبا رک نما یدومنزلگاه وقرارگا ه آنها قراردهد آنگا ه به مدائن با زگشتند وموضوع را برای سعد گزارش کردند سعد جریا ن رابرای خلیفه نوشت واجا زه خواست تا اردوگا ه رابه کوفه منتقل نما ید وعمر با این پیشنها د موافقت کرد وسپاهیان اسلام در محرم سال 17 هجری وارد منطقه کوفه شدند و آنجا را مقر سپاه اسلام قرار دادند و به همین دلیل کوفة الجند ( محل تجمع سپاهیان ) نامیده شد . اولین مکانی که در کوفه احداث شد مسجد جامع بود که بدستور سعد یک نفر تیر انداز در وسط زمینی که برای مسجد در نظر گرفته شده بود ایستا د وبه چها رطرف تیر انداخت تا محدوده مسجد رامشخص نما ید سپس سپا هیا ن در خارج از محل فرود تیرها سایبانهائی ا زنی ساختند چند روز بیشتر نگذشت که خا نه های نیین طعمه حریق گردید و بیش ا ز80 خا نه درآتش سوخت سعد جریا ن رابرای خلیفه نوشت و از او رخصت خواست تا خانه ها ئی ازخشت و گل بسازند خلیفه موافقت کرد مشروط بر اینکه اولاً قوانین شهرسازی رعایت گردد ثا نیاً درهرخا نه بیش از سه اطاق احداث نگردد ثا لثاً ارتفاع ساختما نها ازحد معمول بیشتر نبا شد و طراحی شهر را هم بر عهده ابوالهیاج بن ما لک گذاشت واو نیز کوفه را به این نحو طراحی نمود خیابانهای اصلی چهل ذراع خیابانهای کم عرض تر سی ذراع خیابانهای فرعی بیست زراع کوچه ها هفت ذراع میدانها و قطعه ها شصت ذراع و مسجد کوفه در مرکز شهر قرار گرفته و از چهار طرف شهر خیابانها و کوچه های مستقیمی که هر یک دیگری را قطع می کردند به مسجد کوفه منتهی می شد و اطراف مسجد کوفه خندقی کندند که از حوادث سیل مصون بما ند ودر سال 23 هـ ق در دوره حکومت مغیره بن شعبه در هفت محله برای هر قبیله یک محله با آجر ساخته شد و درسا ل 36 هـ ق پس ازفتح ايرا ن گروهي ازبسيا رازايرا نيان دركوفه سكنا نمودند حضرت علی علیه السلام این شهرراپا یتخت خلافت اسلامی قرارداد ودرزما ن حكومت اميرالمؤمنين(ع) جمعيّت كوفه را تا يك مليون نفرهم نوشته اند كه بيش ازهزارتا دوازده هزارخا نواده ايرا ني درآن سكونت د اشتند صبح نوزدهم رمضان سال 40 هجری در مسجد کوفه فرق آ ن حضرت با تیغ عبدالرحمن بن ملجم مرادی شکا فته شد وشب 21 رمضان دنیا را وداع گفت و جسد شریفش را به نجف منتقل و دفن کردند و در سال 60 و 61 هـ ق کوفه مقـر فرما ندهی سپا هـیا ن یزید وابن زیا د برعـلیه امام حسین عـلیه ا لسـلام شد كوفه د رزما ن اما رت وحكومت ابن زيا د جمعيتش نسبت بزما ن خلا فـت عـلي(ع)نصف شده بود زيرا معا ويه و زيا دوعبيد الله دركشتا ردوستا ن وشيعيا ن علي(ع)غوغا كردند جمعيّت كوفه درسا ل 60هجري بيش ازچهارصدهزارنفرنبود درآن زما ن دوازده هزارخا نواده ايراني دركوفه بودند كه اكثرمخفي وگمنام وپنها ن يا درحا ل تقيّه بودند وبراثرظلم وستم بني اميّه هـمه ضعيف ومستمند بودند وبا دعوت عـدّه اي ازهـوا خوا ها ن امام حسين(ع) آن حضرت رابكوفه ورفـتن آن حضرت به آن ديا ربه شها دت امام حسین علیه السلام ويا رانش منجرشد واهلبيت امام حسين(ع) اسيروبآ ن شهربرده شدوسرمقدّس امام حسين(ع) ويا رانش رادرآن شهرگرداندند ودرسا ل66هـ ق مختارویا رانش قیا م کردند وگروه خونخواهان را تشكيل دادند وبناي خونخواهي امام حسين(ع)ويا رانش راگذاشتندوآنهائي راكه دستشان بخون امام حسين(ع)ويا را نش آغشته شده بودرايكا يك دستگيروبه سزاي عملشا ن رسا ند ند.

«عتبا ت عاليا ت وزندگا ني امام حسين(ع) ص235به نقل ازمشيرالأحزا ن وتا ريخ طبري وتاريخ كوفه وتا ريخ نجف تا ريخ جغرا فيا ئي كوفه وتا ريخ تمدّن جرجي زيدا ن وچها رده معصوم(ع)»

***********************

اشعاری راجع به کوفه

ای زائرین اینجاست کوفه شهر غمها***شهر  ستمها   ر نجها  د ر د  و  ا  لمها

شهر د عا و ذ کر و هم شهر مناجات***را ز و  نیا ز با  خد ا  قا ضی حا جا ت

ا ینجا ست شهـر آ د م و نوح و محمد***شهر علی  با  د  ر د ها غمها ی بی حد

اینجا ست شهر مسلم و هانی و مختار***شهر حبیب بن مظا هـر مر د   د یند ا ر

این شهر میثم آنکه بودی دار بر دوش***بر د ا ر ا و تکبیر گویان گشت خاموش

یا د آ و ر ذ کر عـلی  د ر نـیمه  شبها***و آ ن گفتگو با چا ه آ ن مظلو م  و تنها

یا د آ و ر آ ن خـطبه ها بر روی منبر***می خوا ند  ی ا ز سوز دل آن یار پیمبر

یا د  آ  و ر آ ن  گفـتگو ها ی سـلـونی***ا  ز آ  سما  ن علم  قـبل  ا ن تـفـقـد ونی

آ ن  گفتگـو ی  نیمۀ  شب  با  کمیلش***آ ن د ید ن  ما ه  و سحرگا ه  و سهـیلش

ا ند ر بیا با ن را ز دل می گفت با آه***چون کس نبود او درد دل می کرد با چاه

د یوارمسجد روز و شب دیده علی را***بشنید ه ا ست صو ت مـنا جا ت جلی را

دیده قـضا وتـها ی مـولا را د ر ا ینجا***ا ز ا  و حکا یـتها ی زیبا  را د ر ا ینجا

ماه مبا رک بود ا وهر شب به محراب***تحریم کرده برخـود او آسایش و خوا ب

آخر به محرا ب دعا فـرقش د و تا شـد***ا ز مسجد و محرا ب ا و د یگر جدا شـد

فـزت و رب ا لکعـبه بود اندر زبا نش***ذ  کر  ا  لهی   یا   ا  لهی  بر  لـبا  نش

ای با قری زن بوسه بر آن جای پایش***با گو ش د ل بشنو تـو آ و ا ز صد ا یش

«شعرازمؤلّف باقري پور»

***********************

كــــوفـــــه يــعــنـــي

کو فـه یعـنی  شـهــر غـمهــا  ی علی***یا د نخـلسـتا ن و شـبــها ی عـلـی

کو فـه یعـنی شــا م  تا ر ا شک و آ ه***سرزمـیــن مـرد مـا ن د ل سـیا ه

کو فـه یعـنی د رد  و رنــج و آ ه سرد***با حـقـیقـت مرد ما نش د ر نـبـرد

کو فـه یعـنی بی  و فـا ئی بی  صـفــا***خا صــه آ نهــم با عـلی مرتـضی

کو فـه یعـنی بغـض پنهــا ن د ر گـلـو***بسـته غــم را ه سخـن بی گفــتگو

کو فـه  یعنی  ما  جـر ا  د  ر ما  جرا***قـصۀ شـمـشـیرو آ ن فـرق د و تا

کو فـه  یعنی غـر بت   و خـو ن جگـر***آ ختن تیغ  ا ز پی  شـق  ا لقـمــر

کو فـه  یعنی د ید ه ا ز غـم خـونفشا ن***د  ر عــزا بنشـستن پیر و جـوا ن

کو فـه  یعـنی نا  له  و ا فـغــا ن و غم***ا بتــلا  د ر ا بتــلا  د ا غ  و ا لم

کو فه  یعنی سوگ و درد و شوروشین***گـریه بر مظـلــو می با ب حسین

کو فه  یعنی   بز م   غــم  شهـر عـزا***تا  ا  بد غـمـخـا  نه  و ما تم سرا

کو فه   یعنی   چـشــمۀ   چـشـم   یتیم***بهـر مسکین و ا سـیرد ل د و نیم

ا ی ا میری بس  کن ا ز ا ین ما جـرا***گر یه  کن  بهـر علی شـیر خـد ا

«شعر ا ز امیری »

***********************

نــــا مــــردي كــــوفـــــي

محـرّ م آ مـد و بـرعـا لـمي شـا د ي محـرّم شــد***بـفـرد وس بـر ين زهـرا بآ ه  و نا له هـمـدم شد

بـيـا د آ مـد زشـو رنـيـنـو ا شـا ه حـجـــا زي را***زآهـنگ حـسـيـني چـا رگـا ه شـو ر و مـا تم شد

عـرا قي را ه منـصو ري نمود و ا زمخا لف بود***مخا لـف را ه بنـمـو د و سپس ا زراستي خم شد

جــفــا گـويا زكـوفـي برمـر ا د آ ل بـوسـفــيـا ن***ا ز ا وّ ل بــرعـــلي و آ ل ا وفــرض ومسلّم شد

زنـا مـردي كـو فـي ا ز زنـي پـيـشـا ني حـيـد ر***بـمـحـرا ب عـبـا د ت شـق زتـيغ ا بـن ملجم شد

زبـدعـهـدي كوفي قـلب زارمــجـتـبـي خـون شـد***سپس بر آ ن جرا حت سو د ۀ ا لما س مرهم شد

پـس ا زقــتـل ا ما م مـجـتـبـي كـوفي بمهـما نـي***حسين راخوا ند وانگه قتل مهما ن را مصمّم شد

زپـا د ر كربـلا ا فـكـنــد نـخــل قـا مـت ا كـبــر***كـمـا ني سـروقــدّ مـصطفي د رجـنّـت ا زغم شد

نـشـد قـا نع بـحـلـق نا زك شـشـمـا هـۀ ا صـغـر***نـشـا ن تـيــرشــد پـهـلــوش قـلـب قـلـب عا لم شد

چـوشـبـل بـوتراب ا فـتـا د برروي ترا ب آ ند م***نو ا خا ن لـيـتـنـي كـنـت تـرا باً عـرش اعظم شد

فـلـك واحسرتا گوكزچـه خـورشـيـد جها نـبخشي***بـزيـرســــمّ مـــركـبـهـا بخــا ك تـيــره مـدغم شد

شهي كه كا ن احسا نش نگين بخشدسـلـيـما ن را***جـد ا ا نگشتش  ا زد يو لـعـيـن ا زبـهـرخا تم شد

«شها با» اركه خون با ري بجا ي اشك چون انجم***كم است ازآنكه زخمش را بعا لم گريه مرهم شد

«زندگا ني امام حسين(ع)ص 244ازگلچين نوائي»

***********************

نـــــــــــا د ره مــــــــــــــــــردي

نا د ره مرد ی ز عرب هو شمند***گفت به عبد ا لملک از روی پند

زیر همین  گنبد و ا  ین با ر گا ه***روی همین مسند واین تکیه گا ه

بو د م  و د  ید م  بر ا  بن ز یا د***ظلم  چها  ر فـت  بشا  ه  عبا  د

تا زه سر ی چو ن  سپر آ سما ن***غیرت خورشید سری ا ند ر آ ن

سر که هزا رش سر و افسر فد ا***وا رث د  ستا  ر ر سو ل  خد ا

بو د  سر شا ه  شهید ا ن  حسین***سبط  نبی فا طمه ر ا نو ر عین

بعد د و روزی سر آ ن خیره سر***بد بر مختا  ر  بر و ی  سـپر

بعد که مصعب سر و سردار شد***د ستخو ش ا  و  سر مختا ر شد

ا ین سر مصعب بودت د ر کنار***تا چه کند  با  تو  د گر روزگا ر

هین تو شد ی بر زبر این سریر***تا چه کند با تو د گر  چر خ  ببر

«نهضت حسيني ج2ص96به نقل ازالكلام يجرّالكلام ص133»

**********************************************

سرمطهردربازاركوفه

ثم امر برأس الحسین فطیف به فی سکک الکوفه و خرجت فی ضلال ذالک من دور الکوفه و اسواقها و قبائلها مأه الف فمنهم من خرج للفرحه و السرور و منهم من مع الویل و الثبور . روی عن زید بن ارقم قال مربی  رأس الحسین و انا جالس فی غرقه و هو علی رمح طویل فسمعته بقرأ ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاننا عجبا فقف له شعری و جلدی و نادیت یابن رسول الله رأسک ( و الله ) اعجب و اعجب

« لهوف – کامل السقیفه – ریاضی – ابی مخنف »

***********************

چون حسین آن مظهر پروردگار آذر شد قتیل ظلم قوم نابکار

بر سر نی شد سر آن تاجدار***نور حق از نوک نی شد آشکار 

سر مگو سر خداوند کریم***سر مگو زینت ده عرش عظیم 

بد کتاب ناطق حیّ قدیم***هر دمی آن سربدی محی الرمیم

خواند آیات کتاب ذوالجلال***تا بفهماند بخصم بد خصال

هر حیات و هر مماتی دست ماست***عالم ایجاد اندر شصت ماست

زندگانی از برای ما بود***هستی هستی ز ما بر پا بود

سورۀ کهف ای عدو بشنو ز من***تا شوی بیدار از خواب کهن

از سرم کن درک اسرار خدا***از رخ من بنگر انوار خدا

چشم بگشا هستی ما را نگر***هوش آی و مستی ما را نگر

مست حقم مست حقم مست حق***لاجرم بر نی شدم پابست حق

امر من ز اصحاب کهف و هم رقیم***کان اعجب عند ذی قلب السلیم

آن جماعت کی بدی سر هایشان***بر سر نی و ز عقب زنهایشان

لیک اهل من بر بدنبال منند***اشک ریزان جمله اطفال منند

آری آری در ره دین خدا***سهل باشد نزد ماهر ماجرا

حاج مروج

***********************

گــردانـــدن ســـــرمــقــدّس دربــا زا ركـــوفـــه

ثم امر برأس الحسین فطیف به فی سکک الکوفه و خرجت فی خلال ذالک من دور الکوفه و اسواقها و قبائلها مأه الف فمنهم من خرج للفرحة و السّـرور و منهم من مع الویل و الـثّـبـور . روی عن زید بن ارقم قا ل مرّ بی  رأس الحسین و انا جا لس فی غرفة و هو علی رمح طویل فسمعته يقرأ ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کا نوا من آیا تنا عجبا فـقـف له شعری وجـلـدی ونا دیت یا بن رسول الله رأسک ( و الله ) اعجب و اعجب . ابن زيا د دستورداد سرمقدّس امام حسين(ع) رادربا زا رها ي كوفه بگردانند درخلا ل آن ازخا نه ها وقبا ئل كوفه صدهزارنفرخارج شدند بعضي براي شا د ما ني وخوشحا لي وبعضي هم با گريه وزاري اززيدبن ارقم روا يت شده است كه سرامام حسين از جلو غرفه من عبورداده شد درحا لي كه برنيزه بلندي بود پس شنيدم كه اين آيه شريفه قرآن راتلا وت ميكرد ام حسبت انّ اصحا ب الكهف والرّقيم كا نوا من آ يا تنا عجبا با شنيدن اين آيه ازآن سرمطهّر موها ي بدنم راست شد صدازدم يا بن رسول الله قضيّه اين سرتوبا لا ي نيزه ازقضيّه اصحا ب كهف ورقيم عجيب تروعجيب تر است . « لهوف – کا مل السقیفه – ابی مخنف»

حارث بن وکیده گوید من در بین حملۀ سر مبا رک حسین ع بودم شنیدم سورۀ کهف میخواند در نفسم شک کردم ( که چطور میشود سر بریده قرآن بخواند ) صدای آهسته ای از آنحضرت شنیدم که فرمود : یا بن وکیده اما علمت انّا معا شرالائمه احیاء عندربنّا الرزق (کذالک یقول سبحانه فی کتابه و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتابل احیاء عند ربهم یرزقون ) با خود گفتم این سر را میدزدم فرمود یا بن وکیده لیس لک به سبیل ، ترا با آن راه نیست ریختن آنها خون مرا نزد خدا بزرگتر است از گردانیدن ایشا ن سراواشا ن گذار سیعلمون ا ذ لأ غلال فی اعنا قهم و السلاسل یسحبون فی الحمیم (کقوله تعا لی خذوه فـغـلّـوه ثمّ الجحیم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فا سلکوه ) «ذریعه 186 »

ابن شهر آ شوب ا ز شعبی روایت کرده که چون سرمـبا رک امام حسین عـلـیه ا لسّـلا م به مـحـل صرا فا ن د رکوفه بد ارکشیده شد تنحنح کرده و سوره کهف را تا انهم فتیه امنوا بربهم قرائت نمود .

ایضا روایت شـده ا ست که سرمبا رک امام حسین عـلیه السلام را برشا خۀ د رخـتی آویختند درآن هنگام سر مطهر این آیه را قرائت کرد و سیعلم الّـذ ین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون .

***********************

حارث بن وکیده گوید من در بین حملۀ سر مبارک حسین ع بودم شنیدم سورۀ کهف میخواند در نفسم شک کردم ( که چطور میشود سر بریده قرآن بخواند ) صدای آهسته ای از آنحضرت شنیدم که فرمود : یابن وکیده اما علمت انا معاشر الائمه احیاء عند ربنّا الرزق (کذالک یقول سبحانه فی کتابه و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتابل احیاء عند ربهم یرزقون )

با خود گفتم این سر را میدزدم فرمود یابن وکیده لیس لک به سبیل ، ترا باآن راه نیست ریختن آنها خون مرا نزد خدا بزرگتر است از گردانیدن ایشان سرا و اشان گذار سیعلمون اذا لا نحلال فی اعناقهم و السلاسل یسحبون فی الحمیم ( کقوله تعالی خذوه فضلوه ثم الحجیم فی سلسله ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه ) ذریعه 186

***********************

خــبــرا بــن وُكــيــــده

گویـم ا ز ا بـن وُکَـیـد ه  ا ین خـبـر***با د ل سو ز ا ن و با ا شک بصر

گفت  د ید م روزی آن سربرسنا ن***خو ا نـد قـرآ ن با لب معجز بیا ن

چون شـنـیـدم لـرزه بـر جا نم فـتا د***رعشه ا نـد ر چا ر ا رکا نم فـتا د

گفـتم ا ین سررا نها ن ا زمرد ما ن***از سنا ن برد ا رکن د فنش نها ن

تا که کمتر این خسا ن خوارش کنند***خو ا ر و زارشهروبا زارش کنند

نا گها ن با نگی هـمـی آ مـد ز سـر***بن وکید ه  د ل بکن ا ز ا ین نظر

کـشـتـن آ نـا ن مـرا با شـــد کـبـیــر***زین سر ببر ید ه گرد ا ند ن کثیر

با قری زود ا ست بدانند آ ن کسا ن***ظا لما ن گرد ند خواروبی کسا ن

«شعرازباقري پورمؤلّف»

***********************

ها تف غيبي وخوا ند ن اشعا ر

دربا زا ر كوفه درحين گرداندن سرمقدّس امام حسين(ع)هاتفي بين زمين وآسما ن با لا ي سرمنوّر اين اشعا ررا بصدا ي بلند ميحوا ند ومردم شنيدند ومحزون گشتند .

«نهضت حسيني ج2ص74به نقل ازتذكرة الشّهداء ص401»

رأس ا بن بنت محـمّـد و وصـیّـه***لـلـنّـا ظرین علی قــنـا ة یـرفـــع

و ا لمسلمون بمنظر و بـمـسـمـع***لا منکــر مـنـهـم و لا مـتـفــجّـع

کحلت بمنظرک ا لعیو ن عما یة***و اصـم رزء ک کل ا ذ ن تسمع

ایـقـظت اجفا ناً و کنت لها کری***و انمت عـیـنا لم تکن بک تهجع

ما روضـة ا لّا تـمـنّـت ا نّــهــــا***لک خصره ولخط قبرک مضجع

***********************

بــلـــب ســـورۀ كــهــــــــف

ای ز داغ تو روان خون د ل ا زدیدۀ حور***بی توعا لم هـمه ما تمکد ه تا نفخۀ صور

ز تما شا ی تـجـلّا ی تو مـد هـو ش کلـیـم***ای سرت سرّ ا نا ا لله و سنا ن نخلۀ طور

دیده ها گو همه دریا شوو در یا همه خون***که پس ا زقتل تو منسوخ شد آ ئین سرور

پا ي د رسـلـسـلـه سـجّـا د بسرتا ج يـزيـد***خا ك عا لم بسرا فسرو د يـهـيـم وقـصور

د یرتر سا و سـر سـبـط رسـول مــد نــی***آه ا گرطعنه بـقـرآ ن زند ا نجیل و زبور

تاجهان باشد وبوداست که داده است نشان***میزبا ن خفـته بکاخ اندرومهما ن به تنور

جا ن فدای تو که ا زحا لت جا نبا زی تـو***درصف ما ریه ا زبا د بشد شور و نشور

ا نـبـیـا محـو تما شا و ملا یک مـبـهـو ت***شمر سرگرم تـمـنّـا و تو سـرگرم حضور

قـد سیا ن سر بگریبا ن بحجا ب ملکـوت***حوریان دست بگیسوی پریشان ز قصور

سربی تن که شنیده است بلب سورۀ کهف***یا که د ید ه ا ست بمشکوا ة تنور آیۀ نور

«حجّة الاسلام نيّر:اشك شفق ص347»

***********************

بــلـــب ســـورۀ كــهــــــــف

اي سركه به ني چون دم عيسي داري***گا هي بـتـكـلّـم لـب مـو سـي داري

ا نـگـشـت نـمـا هــلا ل آ ســا د ا ري***گرد يـد ه تـجـلّـيـت جـلا ء د ل مـن

يـكد م نظري نما سوي محـمـل مـن

پروا نه صـفـت ديدۀ خواهـرسـو يـت***تـا كــي بـسـرنـيـزه بـبـيـنــم رويـت

قـــربا ن تـلا و ت لـب د لـجـــو يـت***آ مـد هـيجا ن بـسـيـنـه مرغ دل مـن

گو يا كه بـغـم سرشته آ ب وگل مـن

د رحـيــرتم ا مشب بكجـا مـهـمـا ني***د رخـا ك تـنـو رگــو ئـيـا پـنـهـا ني

فـرد ا تـو بشا خ نـخـلـه آ و يـز ا ني***هرجا كه روي هست دلت ما يل من

با را س تو يك  آ ه بو د حا ئـل مـن

با محنت د و را نم ودارم غم وسوز***با لشكرفـتـنـه ا م برا د رشب وروز

اي گنج نهان نظا ره كن سوي كنوز***اي قـا فـلـه سـا لارو مه كا مـل مـن

د رقـطع مرا حـلـم مـشـوغا فـل مـن

اي ما ه من اي هـلالم اي نخل امـيـد***موي سيه ا زد اغ توهم گشته سـفـيـد

زيـنـب بكجـا شا م كـجـا بـزم يـزيـد***هـرگزنشو د عـلا ج ا ين مشكل مـن

د ا نم كه خرا به ها بود مـنـزل مـن

«وقا يع عاشوراج2ص110»

***********************

آهـــســـتــــه آهـــســـتــــه

چو آن مستحفظین راخواب بردوپا سی ازشب شد***سکینه سر برآوردی ز خو ا ب آهسته آهسته

لب خود ا ز تکـلّـم بست ا مّـا د ل پر ا ز شـیـون***گشود از گردون و با زوطنا ب آهسته آهسته

کشید آ نگا ه رخـت غـم بپا ی آ ن درخت ا مّـا***د ل پــر آ تش و چـشـم پـر آ ب آهسته آهسته

چوچشمش برسربا ب اوفتا د آهش گذ شت ازسر***دو دسـت آوردسـوی رأس با ب آهسته آهسته

که نا گه نرم نرم آ ن شا خه خم گرد ید ا ز با لا***بزیـر آ ورده رأ س آ ن جـنـا ب آهسته آهسته

پس آن طفل حزین گفتا به آن سر سرگذشت خود***سـئـوالش را بـداد آ ن سرجواب آهسته آهسته

بگـفـتا  ا ی  پـد ر ا ز تـشـنگی جا نم بـلـب آ مـد***بگـفـت ا ز د یـد ه تـرنـوش آ ب آهسته آهسته

بگـفـت ا ز سیلی شمر لعـین رو یـم شـد ه  نـیـلی***بگـفــتــا مـیـرسـد روز حـسـا ب آهسته آهسته

بگـفـتا بی عـلی ا کبر نـخـواهـم زنـد گی د یگــر***بگـفـت ازوی شـوی توکا میا ب آهسته آهسته

بگـفـتا  ا ی پـد ر هـر جا روی آ یم بـهـمـراهـت***بگـفـتا مـیـشـوی مـهـمـا ن بـا ب آهسته آهسته

بعا لم فـخـر کن جـودی که شعـر روشـنـت آخـر***جها ن بگرفـت هـمچون آ فتا ب آهسته آهسته

«كلّـيّا ت جودي ص127»

***********************

ســـرا يـــن نـــيــــــزه

ای سری گر سر ا ین نیزه شعاع رخ تـو***کرد ه  بی رونـق و بی نـورمه تا با نرا

خوش بره میروی و راه و فا نیست چنین***که دراین راه دمی ننگری این گریا نر ا

ای سر ا ز دیده من شمع رخت با زمگیر***تا چـو پرو ا نه بپا ی تو سـپا رم جا نرا

گرشتا ب تو ا ز ا ین راه ازین ره با شـد***که بد ین حا ل نـبـیـنی من سرگرد ا نرا

نی نی ا ینگونه شتابان مرواین قوم شریر***جـلـــو ا سـب د و ا نـنـــد مـن نـا لا نرا

شده پا یم هـمه ا زخوار مغیلان مجـروح***نیست پا یا ن چکنم ا ین ره بی پا یا نرا

ای پد ر تا تو شـدی کشته بغا رت بردنـد***مـعجـرزیـنـب سر گـشـتـه بی سا ما نرا

ا ند راین قـوم ستمگر مگر ا ین آ ئینست***که زنند ا زسرکین سـنگ بسر مهما نرا

بسکه خورده برخم سیلی وبرکتفـم چوب***شد ه نزدیک که دورازتوسپا رم جا نرا

سوختم از عطش و کس ند هـد قطره آب***ا ز تـرحّـم مـن د لسوخـتـه عـطـشـا نرا

جود یا سیل سرشک توگرا زغـم اینست***نوح را گوی که آ ما ده شو د طوفا نرا

كلّـيّا ت جودي ص116

***********************

خــــبــــرمــســـــلــم گــچـــكــــا ر

مسلم گچکا رمی گویدابن زیا د لعین مرا برای اصلاح دارالأماره طلبید مشغول کا ربودم که نا گا ه غوغا ئی بلند شد بخا د میکه کنا ر من ایستا د ه بود گفتم کوفه را پرازضجه وغوغا می بینیم چه خبر است گفت السّـاعه سرخا رجی که بریزید خروج کرده آوردندگفتم کیست آن خا رجی گفـت حسین بن عـلی آ نگا ه خا دم رفـت من آنچـنا ن لـطمه بصو رتم زدم که ترسید م چشمم درآ یـد پس ازآن د ست و صورت را شستم ازپشت قصربیرون شدم بسوی کنا سه آمدم درآن گیروداروغوغا ناگاه دیدم چهل محـمـل که در ان زنا ن و اولاد فا طمه(س) بودنـد. واذا بعـلیّ بـن الحسین عـلی بعـیـر بغـیـر و طا ء ( و الجا معه فی عنقه و یداه مغلولتا ن ا لی عنقه ) و او داجه تشخب دما و هو مع ذالک یبکی و یقول

یا ا مّـة ا لسّـوء  لا سـقـیا لربعکم***یا ا مّـة لـم تراعی جـدّ نا فــیـنـا

لو ا نّـنا و رسـول ا لله یـجـمـعـنـا***یوم ا لقیا مة ما کـنـتـم تـقـولـونا

تسیرونا عـلی ا لأ قـتا ب عا ریـة***کا نّـنــا لـم نـشـیّـد فــیکـم د یـنـا

بنو ا مـیّـة ما هـذ ا ا لوقوف عـلی***تلک المصائب لم تصغوالـداعینا

و تصـفـقـون عـلینا کـفّـکم فـرجـا***و انتم فی فـجاج الأرض تسبونا

ا لیس جـدّ ی رسول ا لله و یلکم***اهـدی البریه من سبل المضلّـینا

یا وقعـة الطّـف قداورثتنی حـزناً***والله يهتک استا را الـمـسـيـئـینا

«نهضت حسيني ج2ص72به نقل ازبحارواسرارالشها ده وقايع عاشوراج2ص96به نقل ازمنتخب طریحی ص336»

***********************

ســـــــوي شـــهـــركـــوفـــــه

سوی شهر کوفه ا ز کرببلا چو ن شـد رو ا ن***با د و صد آ ه و فغا ن

سـیّـد سـجّـا د زیـن ا لـعــا بــد یــن نـا تــو ا ن***ا ز جـفـا ی کوفـیــا ن

کرده بـودنـدی بـروی نـا قـۀ عـــریـا ن ســوار***با د و چـشـم ا شکبا ر

بسته بو د ند ش بـد ست و پا ی زنجیر گرا ن***آ ن گـروه بــد گـمـا ن

گا ه  آ ن مظلـوم را مـیـزد بـسـر چـوب سـتـم***شـمـر شـو م بـد شِـیَـم

بود نزد یک آ نکه آ ید بر لبش ا زغصه جا ن***آن ا ما م ا نس وجا ن

داخـل کوفـه چـو شـد با عــتـرت پا ک رسـول***خا نه زا د ا ن بتو ل

تیر قـدّ ش گشته بود ازبا رمحنت چو ن کما ن***آن شه کو ن و مکا ن

طا قتش شـد طا ق وسرازچوبۀ محمل شکست***هم بناخن چهره خست

د يـد چـون زینب سر یا ک برا د ر بر سـنا ن***چو ن هـلا ل آ سما ن

آه ا ز آ نسا عـت که ا ند ر مجلس ا بـن زیـا د***سـرو ر اهــل فـســـا د

با عیا ل الله د ا خل گشت و د ید آ ن نا تو ا ن***آن لعین را شا دمــا ن

آن شه د ین ر ا ببزم خو د ند ا د ا ذ ن جلوس***آن پـلـید چون مجـوس

بر د ل مجروح ا و ا ز کینه می زد هـرزما ن***ازغضب زخم زبـا ن

عـمّه ها وخو ا هر ا نش  آ ستینها ر ا حجا ب***بررُخِ به ز آ فــتــا ب

کـــرده بـودنـد انـدرآن بـزم مـحـبّــت تـوأمـا ن***پیش چـشم د شـمـنـا ن

میکـشـیـد نـد ا ز د ل لـبـریـزخـو ن خو یش آه***اهـل بـیـت بـی پـنـا ه

رویشا ن گردیـده بـود ازجـوروظـلـم کـوفـیا ن***زرد تر ا ز زعـفـران

ا خـتـر طـو سی چـو آ رد یا د ا ز آ ن ما جـرا***متّـصل صـبح و مسا

ازدو چـشم خـویش دردامـن بود اخـتـر فـشا ن***تا بود درا یـن جها ن

«شعرازاخترطوسي»

***********************

سخنا ن ا ما م ز ين ا لعا بد ين د ر با ز ا ر كوفه

خذیم بن شریک گوید حضرت سجّا دزین العا بد ین عليه السلام درب دروازه كوفه ازدحا م شگفتي مشا هده كردوسخنا ن نا روائي نسبت بسرمقدّس واهلبيت بواسطه تبليغا ت سوء ميشنيد يكمرتبه حضرت  اشا ره کرد به سکوت همه سا کت شدند بطرزي كه قدرت برتكلّم كرد ن ندا شتند( و متوجه کلمات زین العا بد ین علیه السلام شدند ) سپس فرمود :

فحمدالله واثنی علیه وذکرالـنّـبی فصلّی علیه ثمّ قا ل ایّها النّا س من عرفنی فـقـدعرفنی و من لم یعرفنی فاَ نَا عـلیّ بن الحسین بن عـلیّ بن ابیطا لب انا بن المذبوح بشط الـفرات من غـیر د خل ولاتراث انا بن من انـتُهِک حریمه وسُلِب نعیمه وانتُهِب ما له و سُبِی عیا له انا ابن من قُـتِل صبراً فکفی بذالک فخراً ایّها النّا س نا شدتکم با لله هل تعلمون انّکم کتبتم الی ا بی و خدعتموه و اعطَیتموه من انفسکم العهد و المیثا ق و البیعة و قا تلتموه فتبّاً لکم لما قـدّ متم لأنفسکم و سَوءَ ةً لرأیکم بأ یّةِ عینٍ تنظرون الی رسول الله ( صلی الله علیه و آله ) ا ذ یقول لکم قتلتم عترتی و انتهکتم حرمتی فلستم من اُمّـتی ( فضجّ النّاس بالبکاء وقال بعضهم لبعض هلکتم وماعلمتم ) فقا ل رحم الله امرأً قَـبِل نصیحتی و حفظ وصیّتی فی الله و فی رسوله و اهل بیته فا نّ لنا فی رسول الله اسوةٌ حسنةٌ ( فقا لوا یا بن رسول الله نحن سمیع لقولکم و مطیع لأمرکم وحا فظ دما ئکم وفی الصلح اوالقتا ل معکم ) فقا ل علیه السلام هیهات هیهات ایّها الغَدَرة المَکَرة حیل بینکم و بین شهوات انفسکم اتریدون ان تأ توا الَیّ کما ا تیتم الی آبا ئی من قبل کلّا و ربّ الرّا قصا ت فا نّ الجرح لمّا یندمل قتل أبی با لأمس واهل بیته معه ولم ینسِیَ ثکلُ رسول الله و ثکلُ ابی وبنی ابی ووجدٌ بین لها تی ومَرارتِهِ بین حناجری وحلقی وغُصَصُه تجری فی فِراش صدری ومسئلتی ان لاتکونولنا ولاعلینا ***رضینا منکم رأسا برأس***فلایوم لنا یوم علینا***لاغرواِن قتل الحسین وشیخه***قدکان خیراً من حسین واکرما***فلا تفرحوا یا آ ل کوفا ن با لّـذی*** اُصیبَ حسینٌ کا ن ذالک اعظما***قتیل بشط النّهر روحی فِـداؤه***جزاء الّـذی ارداه نا رَجـهـنّـما***بعدازحمدوثناء

ودرودبرپيا مبرش فـرمود اي مردم هـركس مرا ميشنا سـد كه ميشنا سـد وهـركس نمي شنا سـد پس بشنا سد من علي فـرزندحسين هستم كه دركنا رفـرا ت بدون هـيچ خيا نتي وخونبها ئي كشته شده است

من فرزند آن كسي هستم كه حريمش بي حرمت شد، نعيم اوربوده شد، اموا لش بغا رت برده شد، واهل وعيا لش به اسيري برده شد،من فرزند آن كسي هستم كه به صبروزجزكشته شدواين براي من افتخا ر است وكا في است اي مردم شما را بخدا سوگند ميدهم آيا بيا د داريد كه به پدرم نا مه ها نوشتيد ودعوتش كرديد وبا اوخدعه ونيرنگ كرديد وبه اوعهد وميثا ق وبيعت داديد وبا اوبه جنگ برخواستيد واورا واگذاشتيد ويا ريش نكرديد، هلا كت وتبا هي براي شما است آنچه پيش فرستا ديد، تدبيري زشت انديشيديد، با كدام ديده برسول خدا خواهيد نگريست زما ني كه بگويد عترتم را كشتيد و

حرمتم را ازبين برديد شما ازامّت من نيستيد.

«وقايع عاشوراج2ص94زندگا ني امام حسين(ع) ص576-نهضت حسيني ج2ص83به نقل ازمحرق القلوب وذريعة النّجا ة واحتجا ج »

***********************

خطا به زينب(س)دربا زا ركوفه

روايت ا زجذ لم بن كثيرا ست كه كه گفت وارد كوفه شـد م درمحرّم سا ل 61هـجـري موقـعي بود كه عليّ بن الحسين عـليه السلام ازكربلا بكوفه ميآ مد و آنها را با لشكريا ن بسيا رد يد م كه مرد م برا ي تما شا پست وبـلـنـد را گرفـته بـودنـد وچـون پيش رفـتم ديـدم عـليّ بن الـحـسـيـن را برشتربي روپوش سواركرده زنا ن كوفه برآنها گريا نند وشـنـيـدم عـليّ بن الحسين با يك ضعف ونا توا ني درحا لتي كه غـل جا معه بگردن اوبود ودستها ي اورا بگردنش بسته بودند ميفـرمود اين زنا ن برما گـريه ميكـنـنـد مگرنه مردا ن آنها ما را كشتند . قا ل الـرّ ا وي جـذ لم بن كثيرونظرت الي زينب بنت عـلي يومـئـذ و لم اروالله خفـرة قـطّ ا نطق منها كا نّما تنطق عـن لسا ن ا ميرالمؤمنين علي بن ابي طا لب عليه السلام وقـداوما ت الي الـنّـا س ان ا نصتوا فا رتدّ ت الأنفا س وسكنت ا لأ جـرا س ثمّ قا لت : راوي جذلم بن كثيرگفـت نا گا ه ديدم زينب دخترا ميرالمؤمنين عـلي بن ابيطا لب عـليه السلام با كما ل قـدرت شروع بنطق كرد بخد ا و ند سو گند تا به آ نروز ند يد ه بودم كه زني ا ينچنين سخـن بگو يـد گوئي كه زبا ن اميرالمؤمنين دردها ن ا وست وبا زبا ن علي(ع) سخن ميگويد هنگا مي كه ميخواست شروع به سخن كند يك اشا ره كرد بمردم وگفت سا كت با شيد همگا ن سا كت شدند ونفسها دردلها حبس شد زنگها ي شترا ن هم صدا نكردند سپس شروع به سخن گفتن كرد: وقال الرّا وي بشیربن خزیم الاسدی لم اروالله خفـرة قـطّ ا نطق منها کأ نّها تنطق و تفـرغ عـن لسا ن امیر ا لمؤمنین عـلی عـلـیه السلام وقـد اشا رت (اومأت) الی النّاس ان انصتوا فا رتدّت الانفاس وسکنت الأجراس ثم قالت: وراوي بشيربن خذيم اسدي نيزهما نند مطا لب فوق جذلم بن كثيررا بيا ن كرده ا ست سپس حضرت زينب سلا م الله عـلـيها گفـت

الحمد لله والصّلواة علی ابی محمد وآله الطّـیّـبین الأخیا رامّـا بعد یا اهل الکوفه یا اهـل الخَـتْـل والغَـدْ ر اتبکون فلا رقأ ت الـدّ معة ولاهـدأت الـزّفـرة فا نّما مـثـلکم کمثل الّـتی نقضت غزلها من بعدقوّه انکا ثا تتّخذون ایما نکم دخلا بینکم ا لاوهـل فـیکم ا لّا الصّـلـف الـنّـطف والصّد رالشّـنف ومَلَقُ الأما ء وغـَمْزُ الاعداء اوکمرعًی علی دِ منةٍ اوکفضّة علی ملحودة الاساء ما قـدّ مت لکم انفسکم ان سخط الله علیکم و فی العذاب انتم خا لدون اتبکون و تنتحبون علی اخی اجل والله فا بکوا فا نّکم احریا ء با لبکا ء فا بکوا کثیراًواضحکواقلیلاًفـقـد بُلیتُم بعا رها ومُنیتُم بشنا رها ولن ترحضوها بغَـسلٍ بعدها ابدا وانّی ترحضون قتل سلیل خا تَم الـنّـبـوّ ة ومعدِ نِ الرّسا لة و سیّد شبا ب اهل الجنّه و ملاذ حربکم و معا ذحزبکم ومقـرّ سِلمِکم و اسا سِ كلمتِكم ومفزعِ نا زِلتِكم ومنا رِحجّـتِـكم ومدرّ ةِ سنّـتـِكم والمرجع ِ عند مقا لتِكم الا سا ء ما قدّمت لكم انفسكم وساء ما تزرون لیومِ بعثِکم وبعدًالکم و سُحقًا و تَعسًا تَعسًا و نَکسًا نَکسًا لقـد خا ب السّـعی و تـبّـتِ الأیـدی و خـسِـرتِ الصَّفـقـة فـبُـؤتُـم بغضبٍ من الله وضُـربـَت علیکم الّـذ لـّة والمسکـنة ویلکم یا اهـل الکوفه اتدرون ایّ کبَدٍ لمحـمّـد فـریتم و ایّ عـهـدٍ نکثتم وایّ کریمةٍ له ابـرزتم وایّ دمٍ له سفکتم و ایّ حرمةٍ له هـتکتم لقـد جئتم شیئا ا دّ ا تکا د السّموات یتـفــطّـرن مـنه وتنشـقّ الأرض وتخـرّ الجبا ل هـدّ ا لـقـد جئتم بها شوهاء خرقاء صلعاء عنقاء کطلاعِ الأرضِ ومِلأ السّماء افعجبتم ان مطرت السّماء دمًا و لعذاب الاخرة اخزی وهم لایُنصرون فلا یستخفـنّکم المهْـلُ فا نّه عزّوجلّ لا یَخفِـرُهُ الـبدارُ و لایُخا فُ علیه فوتُ الثّا روانّ ربکّم لبا لمرصا د. ثمّ انشأ ت تقول***ما ذا تقول اذ قا ل النّبيّ لكم*** ما ذ ا صنعتم وا نتم آخرالأمم***بأ هل بيتي و اولا دي ومكرمتي***منهم ا سا ري ومنهم ضُرِّجوا بدم*

**ما كا ن ذ ا ك جزا ئي اِ ذ نصحت لكم***اَن تَخلِـفـوني بسوء في ذ وي رحم***انّي لأخشي عليكم اَن يَحِلّ بكم***مثل العذاب الّذي اودي علي ارم***

لغا ت مشكله- ختل:لاف زدن.غـدر:پيما ن شكستن.ا يما ن:سوگندها.دخـل بمعنا ي دغـل:با طن بخلاف ظاهـر.صلف:مردلاف زن،خوراک بی مزه،ابركم با را ن پررعـد.نطف:آ لودگي به ننگ.عیب وبدی ، آلودگی بعیب،پلید،مردفریبنده.شـنف:دشـمني وكينه،دشمن دار.مـلـق:چا پلوسی کردن، بزبان بخشیدن نه بدل،غمزبا لعين:بچشم اشا رت کردن،غمزبا لرجل:شتا فـتن ببدی وسخن چینی کردن.

ترجمه :

همچنا ن خداوندرا سپا س می گذارم و بجا ن محمد ص پدرعزیزم درود می فـرستم و بعد با شما مردمی که از مردی و مردانگی نشا نی ندارید سخن می گویم با شما نا مرد مردمی که جز حـیله نمی دانید وجزنیرنگ نمی آورید با شما دستها ی پیما ن شکن وقـلـبهای پیوند گسل آ ری با شما سخـن می گویم ا شک می ریزید ا شک حسرت ؟ اشک ا سـف ؟ اشک بریـزید که خـدا کند ا ین چشمها یک لحظه از سیلاب اشک تهی نما ندوشیون برآورید که الهی شیوه شما جزشیون مبا د***دید میبا رند چو ابرنوبها ر***عـدّ ه ای بي تا ب وبـرخی بی قـرار*** با نگ زد بـرآن گروه نـا بکا ر*** چـشـمـتـا ن خونبا رتا روزشما ر*** وه چه بسیا ربدان پیره زن همی ما نید که تا رهمی رشت و پودهمی گسیخت آنچه با دستی می بست با دست دیگر هـمی گشود شما هـم خودعـهـد می بندید وهـم خود بسته خویشتن می گسـلـیـد شما هـرچه پیوند وپیما ن است ببا زیچه گرفـته اید وهـرگزبدان پای بـنـد نمی ما نید، بمن بگوئید که جز پستی و کوته نظری چه دارید جزدروغ وفریب چه دانید هـمچون کنیزکا ن شیرین کا ر زبا ن شیرین بفـروشید تا ا زهـرتلـخی را که بکا م انـدرداریـد آهـسته آهـسته بکا ربرید، دوست را در آغوش گیرید و دشمن را با چشم خویشتن بخوانید. همچون چراگا ه خرّمی با شید که برلجن زار دامن سبز کشیده با شد وریشه درپلیدیهای گل ولای فرود آوردوآب از نمهای نجس بنوشد و با لأخره هرچه سبزی وشـا د ا بی را نما یـد چـریـد ن را نشا یـد چه به زرق و برق و جـلـوه و جلای خـویش غـرور می ورزید.آیا آن پا ره هـا ی نقـره که برتا بوت مید رخشد دلـربا است، آیا آن دلـربا ئی که به بـیـرون می نمائید بدان دل آزاری که بدل پنها ن دارید ارزنده است.چه بـد توشه ای برای آخـرت خـود ذخیره کرده ا ید این اعـما ل شما موجب سخط پرورد گا رگرد ید ه است و شما مرد م درعـذاب اعما ل خود همیشه گرفتا رخواهید بود(دراينجا صداي مردم بگريه ونا له بلند شد كه عليا مخدّره ادامه داد)آیا برما گریه می کنید و برای برادرم که کشته ا یـد نـو حه سرا ئی می کنید آری و ا لله پس بنا لید پس ا شک بریزید وا ین نا لید ن وگریستن شما را سزاواراست پس بسیا ر بگریید وکمتر بخندید تا بگریه شهـرت یا بید.به ننگ اندرافتا ده اید وبعا ر آلایش گرفته اید.شما خود تا ن را به لـكّـه ننگی رنگـین نموده ا یـد که با هیچ آبی نمی توانید آ نرا بشوئید. شما چگونه می توا نید ا ين لکّـۀ ننگ را ا ز د ا منتا ن بشویید چگونه می توا نید خون جگرگو شۀ پیغمبر را جبران کنید؟شما کسی را کشتید که درمعدن رسا لت و وحی پرورش یا فته بود وسید وآقای جوانا ن اهـل بهشت بود،ا و پنا هگا ه شما بود درمیدان جنگ،او پنا ه لغزندگا ن وعا صیا ن مسلمین درهرحزب ودسته ای بود.شما مردم درهـرحا ل وهـرحا دثه به او پنا ه می بردیـد،اودرجـنگ وصلح پیشوای خردمند وراهـنمای آسما نی شما بود،اوحجّـت خدا ومجـری سـنّـت پیغـمبرخـدا بود،شما قـوا نین اجتماعی را ازاوفـرا می گرفـتید، پا یه اجتماع شما بود، اوبود که مرحم برزخمهای مستمندان شما می نها د، بد توشه ای مهـیّا کردیـد بـرای آخـرتتا ن، گنا ه غـیرقا بـل جبرانی مرتکب شدیـد، برای دنیای خود خسران ویأ س وبـدنامی وبرای آخـرت خودعـذاب و ذ لّـت و خواری فراهم گردید، بریده با د دستهای جنا یتکا رشما،غـضب وقهرخـدا برشما با د، مهربا طله ذلّـت وخفّـت وخـواری به پرونـده شـما زده شـد، وای برشما،عـذاب برشما، ای اهـل کوفه آیا می د ا نید چه کردید؟چه جگرگوشۀ ازمحمّد(ص)جدا کرده ایـد؟شما که وحشیا نه خنجردرقـلب محمّد(ص) فـرو برده اید.وظا لما نه خون وی رافروریخته اید.آیا می دانید چه اهل بیت وعترت وخاندانی را که همیشه پرده نشین عـفّـت وعـصمت بودنـدازپرده بیرون آورده وبا سا رت کشا نید یـد؟چه خونها که ریـخـتـیـد وچه عـضوی را ازبـدن شریف پیغمبرقـطع وجدا کردید؟چه عـهـدوپیما نی را ازخدا ورسول شکستید؟ وچه هـتک حـرمـتها یی که نمودیـد؟با ا یـن عـمـل زشت وقـبیح وعـظیم وشگـفـت انگـیزشما چه رسوائی و فضا حتی بوجود آوردید؟آيا بشگفـت آمديد كه ازآسما ن خون با ريد؟هرآ ينه عـذاب آخرت خواركننده تراست براي شما وشما يا ري نمي شويد.مهـلت خداوندي شما راخوشدل نكند زيراكه خداوند در كيفـر  دادن عـجـله نمي كند و ا زگذشتن وقـت انتقا م ترسي ندارد.پـروردگا رشما مترصّد گـنـهكا را ن است سپس عـليا مخدّره شعري قرائت كرد كه ترجمه آن چنين است***جواب چيستن شما را اگرسؤا ل كند ***محمّـد عربي ازشما بروزجزا***كه آن چه بود كه براهـلبيت من كرديد***چومن بملك بقا رفـتم از سراي فنا***جزاي آنكه شما را بحق نمودم را ه***روا نبود چنينها بمن رسد زشما*** دربين اينكه آن با نوبا اهل كوفه سخن ميگفت ومردم منقلب وهيجا ن زده شده بودند عمرسعد ديد اوضاع واحوال دگر گون ميشود وبيم فـتنه ميرود به شمرگفـت سرامام حسين عـليه السلام را ببرنزديك محـمـل زينب آرام ميگيرد نا گها ن شيون مردم بـلـنـد شـد نگا ه كردند د يد ند سـرهـا ي شـهـد ا نمو د ا ر شـد پيشا پيش سرمبا رك ا ما م حسين(ع) بود وهـو راس زُهـريّ قـمريّ اشـبه الخـلق برسول الله (ص)ولحيته كسواد السبح قـد ا تّصل بها الخضا ب ووجهه د ا رة قـمـرطا لع والـرّيح يلعـب بها يـمـيـنا وشما لا. چشم با نو زينب(س) به آن سرمطهّـرا فـتا د د يـد محا سنش پرخون ا ست اشكش جا ري وبي تا ب شـد سخن را قـطع نمود فـنطحـت جبينها بمقـدم المحـمـل حـتّي را ينا الـدّ م يخـرج من تحت قـناعها.سرخود زدچنا ن بر چـوب محـمـل***كه ازخـون نا قه اش بنشست درگل*** واوما ت ا لـيه بحرقة وجعـلـت تقـول***يا هلا لاً لما استتمّ كما لاً***غا له خسفه فا بدا غروبا***ما توهّـمت يا شقـيق فؤادي***كا ن هـذ ا مقـدّ را مكتوبا***يا اخي فا طم الصّغيرة كلّم***ها فقد كا د قلبها ان يذوبا***يا اخي قلبك الشّفيق علينا***ما له قـد قـسي وصا رصلـيبا***يا ا خي لوتري عـلـيّـا عـلي الأسر***مع اليتم لايطيق وُجوبا***كلّما اوجعوه با لضّرب نا ديك***بذلّ يُفـيض دمعا سكوبا***يا اخي ضُمّه اليك وقـَرِّ به***وسكَِّن فؤاده المرعـوبا*** ما ا ذَ لّ اليتيمَ حين اُنا دي***بأ بيه ولا يرا ه مُجيبا***

«نهضت حسيني ج2ص76به نقل ازلهوف ص46-وقايع عاشوراج2ص82به نقل ازلهوف ص64-زندگا ني امام حسين(ع)ص566»

دراين قسمت مقاله زينب(س) و تكرارعاشورادركوفه ازروزنامه خراسان 87.10.21

پس از شهادت امام حسين(ع) و ياران باوفايش در كربلا، خاندان آن حضرت كه به نقلي ٨٤ نفر مي شدند، به اسيري برده شدند و از ظهر عاشورا به بعد پرچم قيام در دست زينب(س) خواهر بزرگوار امام حسين(ع) قرار گرفت و عاشوراي ديگري خلق شد كه پيام قيام حسيني(ع) را ماندگار و آن را در رگ هاي تاريخ جاري كرد.به نوشته مقاتل، عمر سعد فرمانده لشكر يزيد، ابتدا سرهاي شهيدان را نزد ابن زياد در كوفه مي فرستد و پس از دفن كشتگان خود، عصر روز يازدهم، با كاروان اسرا به سمت كوفه حركت مي كند و با وضعي دلخراش آن داغديدگان را كوچ مي دهد. سيد بن طاووس در «اللهوف» مي نويسد: عمرسعد بازماندگان اهل و عيال حسين(ع) را از كربلا كوچ داد و زنان حرم ابي عبدا... را بر شتراني سوار كرد كه پاره گليمي بر پشتشان انداخته شده بود، نه محملي داشتند و نه سايباني. بيش تر كاروان ٨٤ نفري اهل بيت اباعبدا... را زنان و اطفال تشكيل مي دادند و از مردان تنها علي بن الحسين، امام سجاد(ع) و يكي دو تن از فرزندان امام حسن(ع) بودند كه در كاروان اسرا حضور داشتند. چون كاروان به كوفه رسيد، عاشوراي ديگري آغاز شد و زينب(س) با سخنان شجاعانه و رفتار مدبرانه خود در كوفه و در مقر امارت عبيد ا... بن زياد، زمينه انقلابي بزرگ را در كوفه ايجاد كرد و كوفيان را به سختي از كرده خود پشيمان كرد.لهوف مي نويسد: چون نگاه اهل كوفه كه به تماشاي كاروان اسيران آمده بودند، افتاد، گريستند و نوحه سرايي كردند، در اين هنگام امام سجاد(ع) به آنان فرمود: اين شماييد كه بر حال ما گريه مي كنيد؟ پس آن كس كه ما را كشت كه بود؟ امام(ع) با اين خطاب شعور آنان را مورد خطاب قرار داد و دروغين بودن گريه هاي آن ها را آشكار كرد.يكي از راويان كه از نزديك، كاروان عاشوراييان را مشاهده كرده است، رفتار زينب(س) را با آن همه غصه و غم چنان توصيف كرده است كه گويي عاشورا بار ديگر مجسم شده است. بشير بن خزيم اسدي مي گويد: آن روز زينب(س) دختر علي(ع) توجه مرا به خود جلب كرد؛ زيرا به خدا قسم زني را كه سراپا شرم و حيا باشد، از او سخنران تر نديده ام، گويي سخن گفتن را از اميرالمومنين(ع) فرا گرفته بود. راوي در ادامه مي افزايد: همين كه زينب(س) با اشاره دست به مردم گفت: ساكت شويد، نفس ها در سينه حبس شد و زنگ ها كه به گردن مركب ها بود از حركت ايستاد. راوي آن گاه خطابه آتشين، خرد كننده و انقلابي زينب(س) را خطاب به مردم كوفه نقل مي كند كه در آن بانوي قهرمان كربلا، از نيرنگ كوفيان سخن مي گويد و از ننگ و عار كشتن فرزند پيامبر(ص) توسط آنان صحبت مي كند. زينب(س) با هر جمله اي كه ايراد مي كند، گويي پتكي گران بر سر كوفيان تماشاگر فرود مي آورد و غرور فتح و پيروزي ظاهري آنان را در هم مي شكند. آن بزرگ بانوي كربلا با نهايت سنجيدگي آنان را از خواب غفلت بيدار و با سخنان آتشين خود دنيا را بر سر آنان خراب و چنان آن ها را توبيخ و سرزنش مي كند كه تحولي در درون آنان پديد مي آيد و سرانجام همين تحول به قيام توابين منجر مي شود.آن حضرت مي فرمايد: اي مردم كوفه! اي نيرنگ بازان و بي وفايان! به حال ما گريه مي كنيد؟ اشكتان خشك مباد و ناله تان فرو ننشيناد! چه فضيلتي در شما هست به جز لاف و گزاف و آلودگي و سينه هاي پر كينه!... بدانيد كه براي آخرت خويش كردار زشتي از پيش فرستاديد كه به خشم خداوند گرفتار مي شويد و در عذاب جاويد خواهيد ماند. آيا گريه مي كنيد؟ و فرياد به گريه بلند كرده ايد؟! آري بايد زياد گريه كنيد و كمتر بخنديد زيرا كه دامن خويش را به عار و ننگي آلوده كرده ايد كه هرگز شست وشويش نتوانيد كرد.سخنان زينب(س)، آن جا را به مجلس توبه و پشيماني كوفيان بدل كرد و آن حضرت اولين كسي بود كه روضه اباعبدا... را در ميان كوفيان كه به تماشاي كاروان اسيران عاشورا آمده بودند، خواند و انقلابي در آنان پديد آورد. راوي مي گويد: به خدا قسم آن روز مردم را ديدم كه حيران و سرگردان مي گريستند و از حيرت انگشت به دندان مي گزيدند. پيرمردي را ديدم در كنارم ايستاده بود او آن قدر گريه مي كرد كه ريشش تر شده بود و مي گفت: پدر و مادرم به قربان شما، پيران شما بهترين پيران و جوانان شما بهترين جوانان و زنان شما بهترين زنان و نسل شما بهترين نسل است؛ نه خوار مي گردد و نه شكست پذير است.فاطمه صغري نيز خطبه اي ايراد كرد و خطاب به كوفيان گفت: اي مردم كوفه! اي مردم نيرنگ باز و حيله گر و متكبر! ما خانداني هستيم كه خدا ما را با شما آزمايش كرد و شما را با ما و ما را نيكو آزمايش فرمود و دانش و فهم را نزد ما قرار داد. پس ما جايگاه دانش و محل فهم و حكمت او هستيم و بر بندگان خدا در شهرها حجت خداونديم... ولي شما ما را تكذيب كرديد و كافرمان خوانديد و جنگ با ما را حلال شمرديد و دارايي ما را به يغما برديد... به خدا قسم دل هاي شما سخت و دريچه دل هاي شما بسته و بر گوش و چشم شما مهر غفلت زده شده است. مرگ بر شما اي اهل كوفه چه كينه اي از رسول خدا در شما بود؟ و چه دشمني با او داشتيد كه اين چنين با برادرش و جدم علي بن ابي طالب(ع) و فرزندان و خاندان پاك او كينه ورزي كرديد؟...راوي مي گويد: در اين هنگام صداها به گريه و شيون بلند شد و مردم گفتند: اي دختر پاكان بس كن كه دل هاي ما را سوزاندي و اندرون ما آتش گرفت پس آن بانو ساكت شد. نوبت به امام زين العابدين (ع) رسيد آن حضرت با اشاره مردم را امر به سكوت كرد، همه ساكت شدند، سپس به پاخواست و ابتدا خود را معرفي كرد. من فرزند حسين فرزند علي بن ابي طالبم من فرزند كسي هستم كه احترامش هتك شد و اموالش ربوده شد و ثروتش به تاراج رفت و اهل و عيالش اسير شد... اي مردم شما بوديد كه به پدرم نامه نوشتيد و با او پيمان بستيد و بيعت كرديد و سپس با او جنگيديد مرگ بر شما با اين كردارتان! با چه ديده اي به روي رسول خدا نگاه خواهيد كرد؟ اين سخنان تأثير خود را بر مردم گذاشت و صداهايي از درون جمعيت بلند شد. چنان كه راوي نقل مي كند صداها از هر طرف برخاست كه به يكديگر مي گفتند: نابود شده ايد و نمي دانيد.دومين صحنه عاشوراي كوفه، مجلس ابن زياد است، او پس از ورود اهل بيت امام حسين(ع) به كوفه، مجلسي عمومي در كاخ حكومتي خود تشكيل داد و به خيال خود جشن پيروزي گرفت و به خيال خود خواست با تحقير اسرا اين پيروزي را كامل كند از اين رو دستور داد سر امام حسين(ع) را در برابرش گذاشتند و زنان و كودكان حسين(ع) را هم به مجلس آوردند. زينب وارد مجلس شد و در گوشه اي به طور ناشناس نشست. ابن زياد پرسيد اين زن كيست؟ به او گفتند: زينب دختر علي(ع) است. ابن زياد به او رو كرد و با جملاتي كينه دروني اش را بر زبان آورد و گفت: سپاس خداي را كه شما را رسوا كرد و دروغ شما را در گفتارتان نماياند! عبيدا...بن زياد تصور مي كرد زينب(س) با اين مصائب كم نظير و داغ هاي جانكاه، جز آه و فغان از دهانش بيرون نمي آيد و تصور مي كرد با يك قوم شكست خورده رو به رو است كه مي تواند هرگونه سخني بر زبان راند و زخم زبان بريزد. اما روح حماسي زينب اين بار نيز پاسخ كوبنده اي به امير سرمست و جلاد كوفه داد و «كلمة عدل عند امام جائر» را زنده كرد. زينب(س) در پاسخ او فرمود: «فقط فاسق رسوا مي شود و بدكار دروغ مي گويد و او ديگري است نه ما.» ابن زياد بار ديگر جمله اي بر زبان راند كه قتل امام حسين(ع) و يارانش توسط لشكر خود را كاري خدايي مي دانست و اين تصور را القا مي كرد كه عبيدا... اين كار را به عنوان حاكم اسلامي انجام داده است. او به زينب(س) گفت: ديدي خدا با برادر و خاندانت چه كرد؟! حضرت پاسخي داد كه از آن زمان چون ضرب المثل باقي مانده است: ما رايت الا جميلا؛ چيزي جز خوبي و زيبايي نديدم! اينان افرادي بودند كه خداوند سرنوشتشان را شهادت تعيين كرده بود و به همين زودي خداوند ميان تو و آنان داوري خواهد كرد. بنگر كه در آن محاكمه پيروزي از آن كه خواهد بود؟ مادرت به عزايت بنشيند اي پسر مرجانه!ابن زياد كه به خاندان امام حسين(ع) به چشم شكست خوردگان مي نگريست وانتظار چنين ايستادگي و شجاعتي را از زينب(س) نداشت، از پاسخ زينب(س) خشمگين شد چنان كه تصميم به قتل آن حضرت گرفت. يكي از اطرافيان كه وضعيت را چنين ديد، براي اين كه مانع ابن زياد شود و خشم او را فرونشاند گفت: اين، زني بيش نيست و زن را نبايد به گفتارش مواخذه كرد.بار ديگر ابن زياد ضمير پركينه اش را آشكار كرد و رو به زينب گفت: با كشتن حسين گردن كش ات و افرادي كه فاميل تو بودند و از مقررات سرپيچي مي كردند، خداوند دل مرا شفا داد. زينب(س) در پاسخ از امام حسين(ع) و يارانش با تجليل ياد كرد و فرمود: به جان خودم سوگند! تو بزرگ فاميل مرا كشتي و شاخه هاي مرا بريدي اگر شفاي تو در اين است باشد. ابن زياد كه در مقابله با منطق زينب(س) كم آورده بود گفت: اين زن چه با قافيه سخن مي گويد، به جان خودم كه پدرت نيز شاعري قافيه پرداز بود. (لعمري لقد كان ابوك شاعرا سجاعا) زينب (س) فرمود: اي پسر زياد زن را با قافيه پردازي چه كار؟! در حقيقت ابن زياد با اين جمله مي خواست بگويد من حرف هاي زينب(س) را جدي نمي گيرم .آن گاه ابن زياد رو به امام سجاد(ع) كرد و گفت: اين كيست؟ گفته شد: علي بن الحسين(ع) است. گفت: مگر علي بن الحسين(ع) را خدا نكشت؟ امام(ع) در پاسخ فرمود: برادري داشتم كه نامش علي بن الحسين بود، مردم او را كشتند. ابن زياد گفت: خدا او را كشت. در اين هنگام امام(ع) آيه اي از قرآن خواند بدين مضمون كه خداوند جان ها را به هنگام مرگ مي گيرد. امام(ع) با تمسك به آيه «الله يتوفي الانفس حين موتها» مي خواست به او بفهماند كه مرگ دست خداست اما نه به اين معنا كه ابن زياد اراده مي كرد و قتل حسين و يارانش را كار خدا مي دانست.ابن زياد اين بار نيز از جرأت و جسارت امام(ع) خشمگين شد و گفت: هنوز جرأت پاسخ گويي به من داري؛ او را ببريد و گردنش را بزنيد. حاكم يزيد تصور مي كرد در كربلا همه چيز تمام شده و دفتر قيام و حركت حسين(ع) براي هميشه مختومه شده است. از اين رو هيچ گاه انتظار مقاومت و ايستادگي در برابر ظالم را كه روح قيام عاشورا بود، از سوي بازماندگان كربلا نداشت و هرگاه با پاسخ كوبنده آنان مواجه مي شد، خشمگين مي شد.چون زينب(س) دستور ابن زياد را شنيد به او پرخاش كرد و فرمود: «اي پسر زياد! تو كسي را براي من باقي نگذاشتي، اگر تصميم كشتن او را هم گرفتي مرا نيز با او بكش» (در حقيقت حضرت زينب(س) مي خواست مانع قتل امام سجاد(ع) بشود) در اين هنگام امام سجاد(ع) به عمه اش زينب فرمود: عمه جان! آرام باش تا من با او سخن بگويم. سپس رو به ابن زياد كرد و جمله اي بر زبان راند كه حاكي از شجاعت و روح حماسي عاشوراييان بود تا ابن زياد تصور نكند خاندان امام حسين(ع) با كشته شدن پدران، برادران و فرزندانشان، دچار ترس شده اند و برق شمشيرهاي لشكر ابن زياد آنان را ترسانده است. امام(ع) مي خواست به ابن زياد بفهماند اگر حسين(ع) كشته شده، حسينيان هنوز زنده هستند، از اين رو فرمود: «اي پسر زياد مرا از مرگ مي ترساني؟! مگر ندانسته اي كه كشته شدن عادت ماست و شهادت مايه سربلندي ما.»وقتي كه مجلس ابن زياد به پايان رسيد به دستور ابن زياد كاروان كربلا را در خانه اي كه كنار مسجد كوفه بود، سكونت دادند. زينب(س) در اين جا دستوري داد كه بسيار قابل تامل است. آن حضرت فرمود: هيچ زن عرب نژادي حق ندارد به ديدار ما بيايد مگر كنيزان كه آنان هم مانند ما اسيري ديده اند. سپس ابن زياد دستور داد سر مبارك امام(ع) را در كوچه هاي كوفه گرداندند و آن گاه سرهاي شهدا را به شام نزد يزيد فرستاد.اين گونه پرده دوم عاشورا با قهرماني زينب(س) به پايان رسيد و در اين جا هم منطق حسين(ع) بر منطق يزيد پيروز شد.

***********************

ترجمه خطبه به شعر

درآن لحظه كه بودي ازدحا مي***يكي گريا ن يكي درشاد كا مي

زهرجا نب صداي جا ن خرا شي***زهرگوشه خروش واغتشا شي

اشا ره كرد تا خا موش با شيد***بگفتا رم سرا پا گوش با شيد

نفسها دردرون سينه برگشت***دوچشما ن سوي زينب خيره ترگشت

پس ازحمدوسپا س خا لق پا ك***درودي برمحمد شا ه لو لا ك

بگفت اي كوفيا ن سست پيما ن***كه اهل خدعه ايد واهل خذلا ن

براي ما زديده اشك با ريد***زسينه نا له وفريا دآريد

الهي اشكتا ن جاري بما ند***شما را شيون وزاري بما ند

شما ما نند آن پيره زن هستيد***كه هرچه با فتيد ازهم گسستيد

شما كه رشته ايما ن ببستيد***چه شد آن عهدوپيما ن را شكستيد

دوبا ره سوي كفروشرك رفتيد***نداي خصم را لبّيك گفتيد

شما را خصلتي جزادّعا نيست***بجزخودخوا هي وكبروريا نيست

چنا ن با شيدبرما اشك ريزا ن***تملّق گوي ما نند كنيزا ن

شما با شيد ما نند علفها***كه دارد سبزي ودارد شغفها

ولي درمزبله روئيده با شد***زريشه رشه اش پوسيده با شد

ويا چون گچ كه تنها روبنا ئيد***به آ ن آلايش قبري نما ئيد

چه بد توشه براي خودنها ديد***بدا م كا رهاي خود فتا ديد

شما را خشم حق گرديد لا زم***كه با دوزخ روي با شد ملازم

قسم برذا ت آ ن خلّا ق جبّا ر***كه ميبا شيد برگريه سزاوار

كنون كه ره به اهلبيت بند يد***بسي گريه كنيدوكم بخنديد

شما تا با حقيقت درنبرديد***بعيب وعا رخود آلوده گرديد

كه با شد انعكا سش با زتا بي***نخوا هد شست لوشش هيچ آ بي

چه چيزي ميتوا ن سا زد تلا في***چنين جرم وجنا يا ت وخلا في

چه جبرا ن ميكند قتل اما مي***كه آتش زد دل خير الأنا مي

جگرگوشه بختم المرسلين بود***اميدي بررسول راستين بود

وليّ ذا ت حق نيكوسرشت است***كه سيّد برجوا نا ن بهشت است

پنا ه تكيه گا ه هربلا بود***نشا نه درمسير راهها بود

چراغ روشن هرانجمن بود***زعيم وپيشوا ئي مؤتمن بود

زبا ن راستين حجّت حق***وليّ الله اعظم نورمطلق

شما را بودمأ من درحوا دث*** طرازوملجا ي درهرحوا دث

ازاودين وشريعت برگرفتيد***كه را ه ورسم پيغمبرگرفتيد

شما را بهرروزي كه خطيره***عجب وزربزرگي شد ذ خيره

فروافتيد آخردرفلا كت***سرانجا م شما با شدفلا كت

بصورت دردل دوزخ بيفتيد***ازاين راهي كه بد بختا نه رفتيد

زكوششها ي خودنوميد گرديد***اسيرآنچه ميترسيد گرديد

شما را دستها ببريده با دا***حيا ت وزندگي برچيده با دا

كن.ن عهدي كه با دشمن ببنديد***بجزخسرا ن دگرخيري نبينيد

بخشم كبريا برگشته با شيد***هميشه وا له وسرگشته با شيد

شما را ننگ وذلّت شد فرا گير***كجا جبرا ن شود اين جرم وتقصير

بدا برحا لتا ن اي واي اي واي***با هل البيت بنموديد ايذاي

چه قلبي ازپيمبرپا ره كرديد***عيا ل الله را آوا ره كرديد

چه خوني ريختيد ازوي روي خا ك***هزارافسوس ازاين وضع اسفنا ك

چه گلها ئي كه پژمرده نموديد***برون افكنده ازپرده نموديد

عجب كا رتا سّف با ركرديد***چه بد برخورد درانظا ركرديد

كه نزديك است ازآثا رآنها***شكا فد كهكشا نها آسما نها

زمين وكوهها صد پا ره گردد***بلا نا زل بسي هموا ره گردد

زظلمي كه بآ ل الله رفته***زمين وآسما نها را گرفته

عجب كرديد زين كا ري كه داريد***زسقف آسما نها خون ببا ريد

سزاي آنچه بنموديد اكنون***كه قلب عا لمي گشته پرازخون

قيا مت آ ن عذا بي را ببينيد***بسي رسوا ترازآنچه كه ديديد

بدين را ه بدي كه درتلا شيد***مبا دا خوشدل ومغروربا شيد

خدا تعقيب بنما يد جنا يا ت***شتا ب هرگزنسازد درمكا فا ت

ندارد وحشت ونبود منا مش***رود ازدست وقت انتقا مش

هميشه تا خدا واين جها ن است***خدا اندر كمين عا صيا ن است

عبدالحسين اشعري:درعزاي مظلوم ص183

***********************

ترجمه شعربه شعر

تواي ما ه شب اوّل حسينم***نمودي مشكلم را حل حسينم

تورا خواهم كه پي درپي بينم***ولي نه برفراز ني ببينم

چرا برنوك ني منزل نمودي***نميدا نم چه با اين دل نمودي

بگوبا مردم كوفه سخنها***بگوازكشته ها وازمحنها

سكينه گرببيند روي ما هت***چه خوا هد كرد چون سازد نگا هت

چه گويم من جوا ب دخترت را***اگربرنوك ني بيند سرت را

عبدالحسين اشعري:درعزاي مظلوم ص178

***********************

خطّ عا شورا ئيا ن

درميا ن كوفيا ن هنگا مه برپا ميكنم***هرچه با يدگفت افشا بي محا با ميكنم

قا طعا نه حرف خودرا هرچه با دا ميزنم***كي من ازخصم جنا يت پيشه پروا ميكنم

درمسيرپيروي ازخطّ عا شورا ئيا ن*** سنّت جدّم رسول الله احيا ميكنم

بردردروازۀ كوفه كنم افشا گري***گرچه برنيزه سرپرخون تما شا ميكنم

عبدالحسين اشعري:درعزاي مظلوم ص175

***********************

زبا ن مرتضي دركا م

زبا ن مرتضي دركا م زينب***عليّ بن الحسين همگا م زينب

سخنگوي توا نا ي قيا م است***قيا مت ميكند پيغا م زينب

كنون ديدند آوا ي رسا يش***اگربشنيده بودند نا م زينب

بلرزيده است فرما ندا ركوفه***زخطبه خوا ني واقدا م زينب

دراين سيرمقدّس امّ كلثوم***هما هنگ است با اعلا م زينب

بودسجّا د هم با اوهما هنگ***به هرروزوبه هرايّا م زينب

چنان رويا روي بيداد گرها***بيا ن حق كند اسلا م زينب

عبدالحسين اشعري:درعزاي مظلوم ص179

***********************

شورش محشر

بنمود درآن شهربپا شورش محشر***ترسيدمبا دا كه بپا شدزهم عسكر

آوردسرخسرودين را به مقا بل***زينب بسرشه نظرافكندزمحمل

زدنا له كه اي مهرشرف بدرجلا لم***اي طا ق دوابروي تومحرا ب وصا لم

خا كستري ازبهرچه با شدسرورويت***خا كسترمحنت كه بپا شيده بمويت

برچوبه محمل سرخودكوفت بزاري***خون سرش ازچشم نظا م آمده جا ري

نظا م:نهضت حسيني ج282

***********************

كوفه پرشور

شوری اندر دل مرا بار دگر آمد پدید***کز شرار غم بسی جانسوزتر آمد پدید

خامه را غم ریز مطلب در نظر آمد پدید***کز بیانش در دل و جانها شرر آمد پدید

این شرار غم ز شرح داستان زینب است***خطبه های زینب و اصل بیان زینب است

چون بشهر کوفه آمد کوفه را پر شور دید***آن گروه بیوفای مست را مغرور دید

جمله را از لطف یزدانش بسي مهبور دید***دیدۀ دلهای آنها را ز غفلت کور دید

عده ای را سر بزیر از کارنا هنجار یافت***زمره ای را نا دم از این زشتی کردار یافت

دید میگریند آن مردم چو ابر نوبهار***عده ای بی تاب می باشند و برخی بی قرار

بانگ زد بر آن گروه بی وفای نابکار***گفت بادا چشمتان خونباره تا روز شمار

چون شما اجرا نمودید اینچنین بیداد را***دارم امید از خدا حکم لبالمرصاد را

منقلب شد کوفه تاریک از گفتار او***ناتوان شد دشمن بی رحم از کردار او

زادۀ مرجانه رسوا گشت از رفتار او***کوفه شد آگه ز رنج و محنت بسیار او

زانکه آنجا بود روزی بهر زینب مهد ناز***داشتند آنها بدر گاهش همه روی نیاز

کوفه را حیران بجا بگذاشت سوی شام شد***همسفر با آن گروه پست بد فرجام شد

منقلب یکباره شام آن کشور آرام شود***خلق از بهر تماشایش بروی بام شد

شام غم از مقدم او ناگهان سرور گشت***لیک از این شادمانی در جهان منفور گشت

زینب آمد تا که کاخ کفر او ویران کند***دشمنان دین حق را بی سرو سامان کند

سنگرا ستمگرانرا سست و بی بنیان کند***خلق خواب آلوده را آگاه از پیمان کند

او از این اقدام خود تکلیف را انجام داد***درسی از آزادگی بر ملت اسلامی داد

سروی – حسین پشیوای انسانها

***********************

شــــــيـــرزن

بخلق شد باز زحمت دری***فاطمه را داد خدا دختری

مادر گیتی بجز این خاندان***نزاده اینگونه نکو منظری

محمدی خلق و حسینی صفت***منبع جود و کرم حیدری

زینب کبری شده نامش از آن***زینت دین گشته به هر دفتری

عالمه و فاطمه چون فاطمه***فخر زنان شافعا محشری

شیرزن واقعۀ کربلا***رنج و الم راز ازل مشتری

کار شهادت همه بد ناتمام***نداشت گر شاه چنین خواهری

همچو علی بر در دروازه کرد***موعظه با نغمه پیغمبری

خواند یکی خطبۀ غرّا نمود***حبس نفس در دل هر کافری

ناگاه چشمش بسر نی فتاد***دید مهی با رخ خاکستری

گفت عزیزم تو حسین منی***جلوه کنی همچو گل احمری

سر شکنم بمحمل از داغ تو***بدرگهت نیست مرا جز سری

خادم شاهیم چو تابع بدهر***فخر نمائیم از این نوکری

«تا بع»

***********************

به آهنگ حسيني

نمیدانم چه بر سر خامۀ عنبر فشان دارد***که خواهد سری از اسرار پنهانی عیان دارد

به مدح دختر زهرا مگر خواهر سخن گوید***که با نغمات منصوری اناالحق بر زبان دارد

به آهنگ حسینی مدح خاتون حجازی را***بصد شور و نوا زاهد مجالم رایگان دارد

چه خاتون آنکه او را نور حق در آستین باشد***چه خاتونی که جبریلش سر اندر آستان دارد

حیا بندد نقاب او بود عصمت حجاب او***ز عصمت آفتاب ملکان در لا مکان دارد

بیا عصمت تماشا کن که از بهر خریداری***در این بازار یوسف را کلاف ریسمان دارد

نبوت شأن پیغمبر ولایت در خور حیدر***نه این دارد نه آن دارد نشان از این و آن دارد

تکلم کردنش را هر که دیدی فاش میگفتی***لسان حیدری گویا که در طی لسان دارد

بودناموس حق آن عصمت مطلق که ازرفعت***کمینه چاکر او پا بفرمان فرقدان دارد

بودند کرسی افلاک کمتر پایه قدرش***اگر گویم که قصر جاهش نردبان دارد

ز شرم روی او باشد که این مهر درخشانرا***بدامان زمینش آسمان هر شب نهان دارد

زنی با این همه شوکت ندیده دیده گردون***زنی با این همه سطوت که درعالم نشان دارد

چرا با این همه جاه و جلال و صلش دوران***میان کوچه و بازار در هر سو عیان دارد

وفائی تو خموش ای بی خبر از سر این معنی***که هر کس قربش افزونتر امتحان دارد

«وفا ئي: زندگا ني امام حسين(ع)ص562»

***********************

درمجمع عمومي

در مجمع عمومی غوغا نمود زینب***تا دشمن خدا را رسوا نمود زینب

در بیاچۀ قیام سالار کربلا را***تکمیل کرد و آنگاه امضا نمود زینب

برنامه ای که با خون بنوشت سرود دین***در راه شام و کوفه اجرا نمود زینب

از نطق آتشینش در مجلس رقیبان***یک محشر عجیبی برپا نمود زینب

ویران نمود کاخ بیدار ظلم و ظالم***تا خطبه ای در آنجا انشا نمود زینب

جنگید با رژیم پوشالی ستمگر***اما مرام حق را احیا نمود زینب

آنجا که کاخ ظالم سر بر فلک کشیده***پاینده پرچم عدل آنجا نمود زینب

تا سنگر ستم را سازد خراب و ویران***در گوشه خرابه مأوی نمود زینب

گه چون علی مسلح شد بهر دفع دشمن***گه کار ما در خود زهرا نمود زینب

هی مرگ بر ستمگری مرده باد ظالم***این جمله را شعارش تنها نمود زینب

گر دختری سه ساله در شام داد از دست***در شام پایگاهی پیدا نمود زینب

آنرا که داشت در کف بنهاد صادقانه***با کردگار یکتا سودا نمود زینب

دیدی چسان رضائی از بهر حق پرستی***طفلان بی گنه را اهدا نمود زینب

«رضائي:گلزار شهیدان ص226»

***********************

دخترمرددوعا لم

زینب آن بانوی عظمائی که دست قدرتش***کهکشان چرخ را بر پا طناب انداخته

شمه کاخ جلال و رفعتش از فرط نور***مهر عالمتاب را از آب و تاب انداخته

دختر مرد دو عالم آنکه گاه خشم خویش***رعشه بر این چار مام و هفت باب انداخته

این همان بانوست که نطق وبیان همچون علی***انقلاب از کوفه تا شام خراب انداخته

مرتضی از تیغ آتشبار رأس پر دلان***در یم خون روز هیجا چون حباب انداخته

دخترش در کوفه از تیغ زبان چون ذوالفقار***مغز و جان ظلم را در التهاب انداخته

گر زبانش ذوالفقار حیدری نبود چرا***خصم را در دل شرر همچون شهاب انداخته

همتش چون بازوی خیبر گشای حیدری***بارگاه کفر را در انقلاب انداخته

سینه اش گر مخزن علم علی نبود چسان***از تکلم شوراندر شیخ و شاب انداخته

از خطابی آل سفیان را به رسوائی کشید***پرده از کار پلیدان زان خطاب انداخته

تا به سرعت بگذرد کوته شود دور یزید***چرخ را دست بلندش در شتاب انداخته

وی ره تسلیم طی میکرد و می پنداشت ظلم***کز طناب ظلم او را در ایاب انداخته

کشتی دین کربلا شد غرق از طوفان کفر***همت زینب زنو آنرا بر آب انداخته

حلم او صبر و توانائی ز دست صبر برد***علم او از دست هر دانا کتاب انداخته

تا قیامت وصف او موزون اگر گوئی کم است***زانکه حق او را چو خود در احتجاب انداخته

«موزون:گلزار شهیدان ص220»

***********************

يا د گا ر رحمة للعا لمين

یادگار رحمه للعالمین زینب بود***دخت پاک بانوی مرد آفرین زینب بود

درس جانبازی زبابش ساقی کوثر گرفت***قهرمان مکتب حبل المتین زینب بود

او ز نطقش کاخ بیداد و ستم ویرانه کرد***بهر دین کبریا یار و معین زینب بود

در میان کاخ استبداد افراد پلید***آنکه لرزاند قلوب مشرکین زینب بود

زیر بار ظلم ننگین یزید دون نرفت***بانوی آزاده روی زمین زینب بود

گر که دین از خون فرزند علی رونق گرفت***یکه پرچمدار در ترویج دین زینب بود

مرگ با عزت بود بهتر ز ذلّت ای بشر***مجری این منطق از بعد حسین زینب بود

منتظر دامان لطفش را مکن هرگز رها***چونکه در محشر شفیع المذنبین زینب بود

منتظر:گلزار شهیدان ص228

***********************

گوهردريا ي حيا

آنکه بد گوهر دریای حیا زینب بود***در حیا نایبۀ خیر نساء زینب بود

آنکه دانشکده سینه زهرا پیمود***گشت علامه شد انگشت نما زینب بود

دختری که به جهان زین ابش نام آمد***دختر شاه عرب شیر خدا زینب بود

تالی حضرت صدیقه و ام الحسنین***سینه اش آینه صدق و صفا زینب بود

آنکه پیموده ره مهر و وفا شد نامی***زیب دیبا چه دیوان وفا زینب بود

آنکه مبهوت ز صبرش شده ایوب صبور***معدن صبر به صحرای بلا زینب بود

آنکه بعد از شه لب تشنه بهنگام بلا***قد علم کرد بمیدان وفا زینب بود

آنکه در جای حسینش ز وفاداری شد***ملجأ و دادرس آل عبا زینب بود

آنکه با شرکت اطفال یتیمان حسینی***بست در قتلگه اش عقد عزا زینب بود

آنکه افراشت پس از قتل حسین رایت دین***کرد در کرببلا شقه گشا زینب بود

آنکه با شوق بیاری برادر برخواست***پیروی کرد از او پای بپا زینب بود

آنکه همدست حسین گشته و بر خلق رساند***صورت و معنی قرآن خدا زینب بود

آنکه بر خلق جهان موی بمو کرد اعلان***اصل منظور شه کرببلا زینب بود

آنکه در حال اسیریش بنهضت پرداخت***گشت خاتون ظفر با اسرا زینب بود

هر کجا بر سر نی رفت سر پاک حسین***بر روی ناقۀ عریان ز قفا زینب بود

آنکه نشست وقارش به اسارت امّا***با سکینت بشکست اهل جفا زینب بود

آنکه در ناقه عریان بدیار کوفه***حق را کرد ز ناحق جدا زینب بود

آنکه با منطق شیرین و بگفتار فصیح***محشری کرد در آن شهر بپا زینب بود

آنکه از کثرت احساس به محمل زده سر***گیسویش کرد مخضّب به دمار زینب بود

آنکه در بارگه زاده مرجانه پست ننگ***تنگ کرد عرصه بر آن شوم دغا زینب بود

آنکه در مجلس شامات به میر شامات***گفت با طعنه که ابن الطلقا زینب بود

آنکه بی باک و دلیرانه به ارکان یزید***لرزه افکند در آن دار جفا زینب بود

آنکه نام امویها به فضاحت ها برد***کرد رسوا زده با بانک رسا زینب بود

آنکه وارونه شد از همت او تخت یزید***کند آن سلطنت از بیخ و بنا زینب بود

تائبا آنکه به ویرانه شام اندر شام***نصب با نام حسین کرد لوا زینب بود

«تا ئب:گلزار شهیدان ص217»

***********************

مهرفروزا ن

بر سپهر ملک دین مهر فروزان بود زینب***آیت تقوی و عصمت بحر ایمان بود زینب

لاله گلزار عفت بلبل باغ فصاحت***مظهر صبر و شهادت مهر احسان بود زینب

بعد مام ارجمندش در جهان آفرینش***برترین بانوی عالم فخر نسوان بود زینب

کاخ استبداد شد ویران ز نطق آتشینش***حامی دین خدا احکام قرآن بود زینب

مادر گیتی چنین خاتون والائی نزاید***راستی همچون پدر ما فوق امکان بود زینب

نسل پاک مصطفی و دختر زهرای اطهر***میوه باغ دل سالار مردان بود زینب

جز غم بی انتها لطفی ندید از زندگانی***بانوی محنت کش و غمخوار دوران بود زینب

گاه گریان در عزای مادر پهلو شکسته***گاه از مرگ پدر سر در گریبان بود زینب

بعد مرگ شاه دین پیوسته تا پایان عمرش***مونس و غمخوار و ملجاء یتیمان بود زینب

هم عزادار عزیزان هم نگهدار یتیمان***هم امید و رهبر خیل اسیران بود زینب

کاش در روز قیامت شافع آواره گردد***زانکه خوددورازدیاروشهروسامان بود زینب

«آواره:گلزار شهیدان ص224»

***********************

زينب است

صبر از زبان عجز ثنا خون زینب است***عقل بسیط واله و حیران زینب است

هر آیه در صحایف علوی به وصف صبر***نازل بر انبیا شده در شان زینب است

ایوب صابر است ولیکن در این مقام***حیرت ز صبر فراوان زینب است

در قتلگاه جسم برادر بروی دست***بگرفت کی خدای من این جان زینب است

قربانی تو است بکن از کرم قبول***کاری چنین بعهده ایمان زینب است

درخطبه اش که کوفه ازآن شدسکوت محض***گوئی که ممکنات بفرمان زینب است

ابن زیاد خائف و رسوا و مفتضح***در بارگاه خویش ز عنوان زینب است

با آنکه با عیال برادر بشهر شام***در دست جور ظلم گریبان زینب است

بر هم زن اساس جفا کاری یزید***لحن بلیغ و نطق درخشان زینب است

دار صغیر امیدی و از روی اعتقاد***چشمش به لطف بی حد و پایان زینب است

«صغيراصفها ني»

***********************

زينب(س) د ركا خ ا بن زيا د

ابن زیاد در کاخ دار الاماره نشست و اذن ورود بعموم مردم داد سر مقدس حسین علیه السلام را آوردند و مقابل او گذاشتند و اهل بیت حسین علیه السلام و فرزندان اوراهم بمجلس وارد کردند  فجلست زینب بنت علی متنکرة زینب بطور ناشناس وارد شد و در گوشه ای نشست ، فقا ل ابن زیا د من هذه المتنکره او متکبره ، ابن زیاد گفت این زن ناشناس یا متکبره کیست که بمن سلام نکرد ؟ قیل له ابنه امیرالمؤمنین زینب العقیله ، زینب دختر علی است. خواست دل داغدیدۀ او را بیشتر بسوزاند گفت : الحمدلله الذی فضحکم و قتلکم واکذب احدوثتکم.حمدخدا را كه شما را رسوا كرد ودروغ شما را آشكا ر كرد.فقالت الحمد الله الذی اکرمنا بنیه محمد ( صلی الله علیه و آله ) و طهرنا من الرجس تطهیر انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا.عليا مخدّره فرمود:حمد خد ا و ند را كه ما را گرا مي داشت به محمد (ص) پيا مبرش وپا ك وپا كيزه داشت ما را ازهرپليدي وآلايشي جزاين نيست كه رسوا ميشود فا سق ودروغ ميگويد فا جرواوغيرازما است وما نيستيم.قا ل ( الملعون ) کیف رأیت صنع الله باخیک؟ابن زيا دگفت:چگونه ديدي كا رخدا را با برادرواهلبيت خودت؟ قا لت علیها السلام ما رأیت الّا جمیلا هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم و تتحاج وتتخا صم عنده وانّ لک یا بن زیا د موقفا فا ستعدّ له جوابا وانّی لک به فا نظر لمن الفلح یومئذ ثکلتک امّک یا بن مرجا نة.عليا مخدّره فرمودنديدم ازخدا جزنيكي وجميل را چه آل رسول جما عتي بودند كهقربت محل ورفعت مقا م حكم شها دت برايشا ن نگا شته لا جرم آنچه خداوند برا ي ايشا ن اختيا ركرده اقدام كرده وبجا نب مضجع وخوا بگا ه خويش شتا ب كردند ولكن زو.د با شد كه خداوند تراوايشا نرادرمقا م پرسش با زداردوايشا ن با تواحتجا ج ومخا صمت كنند وهما نا اي ابن زيا دبراي  توبزودي درروزقيا مت موقفي است درپيشگا ه خداوند كه آنجا محا كمه خوا هي شد آنوقت است كه ببيني غلبه ازبراي كيست ورستگا ري كراست؟پس خودت را آما ده كن براي جوا ب آن روزوكجا ست جوا ب توما د رت بعزا يت بنشيند اي پسرمرجا نه.فغضب ابن زیا دوکأ نّه هم بها قا ل عمروبن حریث یا بن زیا دانّها امرأه لا تؤخذ بشیئ من منطقها فا نصرف (ابن زیا د) و توجّه الی زینب و قال لقد شفی الله قلبی من طاغتیک الحسین.پس ابن زيا ددرخشم شدآنچنا ن كه گويا تصميم داشت آن با نو را اذيّت كند يا بقتل برسا ند.عمروبن حريث كه درآنجا حا ضربود و اند يشه ابن زيا د بـقـتـل با نو را دريا فت زبا ن بعذرخوا هي گشود وگفت اي پسرزيا د او زني است وزن كه درسخـن گـفـتـن مؤاخـذه

نمي شود پس ابن زيا دازغضب با زايستا د ومجدّداً متوجّه آن با نوشد وگفت خداوند شفا داد قلب مرا ازبرادرطاغي تو حسين.فبکت ( زینب س ) وقا لت:لعمری لقد قتلت کهلی وابرزت اهلی وقطعت فرعي و اجتثت اصلی فا ن کا ن هذ ا شفا ئک فقد اشتفیت.پس آن با نو با چشم گريا ن گفت بجا ن خودم سوگند كه توبزرگ ما را كشتي وپردگيا ن مرا ازپرده بيرون آوردي واصل وفرع مرا قطع كردي وازريشه بركندي اگردرهمين است شفا ي قلب توپس شفا يا فتي[امّا شفا ي قلب حريص وطمّا ع تودراينها نيست بلكه درآتش دوزخ است] قا ل ابن زیا د(لع) هذه شجاعة اوسجّا عة ولعمری لقد کان ابوک سجاعاً شاعرًا.ابن زيا دگفت عجب شجا عتي دارداين زن يا اين زن سجّا عه است[وسخن با سجع وقا فيه ميگويد]بجا ن خودم سوگند كه پدرتو نيزمردسجّاع وشاعري بود.عليا مخدّره فرمود اوّلاً مرا حا لت وفرصت سجع وقا فيه پردازي نيست وثا نياً اگرمن سجّاع با شم شگفت نيست بلكه شگفت ازكسي است كه شفا ي قلب او بكشتن اما م خود حا صل ميشود وحا ل آنكه ميداند درآن جها ن ازوي انتقا م ميكشند ...

«وقايع عاشوراج2ص102به نقل ازلهوف ص70ونا سخ ص313-نهضت حسيني ج2ص92به نقل ازبحارج10ص230-زندگا ني امام حسين(ع)ص598به نقل ازتاريخ طبري ج3ص262ولهوف ص90وروضة الواعظين ص163وابن اثيرج4ص33»

***********************

مجلس اغيا ر

اسيرا ن دربرانظا ربردند***ميا ن مجلس اغيا ربردند

عليّ بن الحسين وعمّه اش را***ببزم دون اسا رت واربردند

بهمرا ه سريرخون با با***سكينه با دلي خونبا ربردند

گهي اندردردروا زه شهر***گهي اندرسربا زا ربردند

زدشت كربلا آ ل محمد***بكوفه دربرخونخوا ربردند

عبدالحسين اشعري:درعزاي مظلوم ص188

***********************

قتل زنا ن

ابن زيا دروي بزينب درون كاخ***ازبهرفتح ظا هري خودافتخاركرد

گفتا هزار شکر که از روی خاک پا ك***یکباره نسل آل علی کردگار کرد

ما را خدا عزیز و شما را ذلیل و خوار***رسوای خاص و عام بلیل و نهار کرد

زینب بناله گفت که از کشتن حسین***جان جهانیان همه در تن فکار کرد

حاکم بسر بکشتن زینب اشاره کرد***بیچاره را بدست لعینی دچار کرد

ای شیر ذو الجلال کجائی که روبهی***با عترتت چه ظلم نهان آشکار کرد

عمر و حریث که داشت حضور اندرون کاخ***گفتا که یا امیر زنی است از وفا ببخش

باشد زن و ضعیفه و بیچاره و اسیر***کردی بر او هزار جفایک جفا ببخش

قتل زنان رو انبود پیش خاص و عام***ای بی حیا حیا بکن و ماجرا ببخش

خاکی که هست مرثیه گوی تو ما ه و سال***بر او خطا مگیر و ثواب از عطا ببخش

***********************

زينب بكوفه

زینب بکوفه جا چوبدار الاماره کرد***بی صبر شد چنانکه بتن جامه پاره کرد

لب پر ز خنده دید بهر کس که بنگرید***کف پر خضاب دید بهر سو نظاره کرد

پوشید رخ ز موی پریشان در آه و اشک***گردون سیاه و خرمن مه پر ستاره کرد

ابن زیاد روی بزینب نمود و گفت***حرفیکه رخنه ها بدل سنگ خاره کرد

دیری نبود تا زغم کشتن حسین***منت خدایرا که غمم زود چاره کرد

دیدی که تیغ تشنه قهرم چو شد بلند***نه رحم بر جوان و نه بر شیره خواره کرد

دیدی که سر برهنه ترا پای تخت من***حاضر زمانه بادف و چنک و نقاره کرد

زینب چو رعد ناله ز دل برکشید و گفت***کای بی خبر ز حق ز تو باید کناره کرد

کشتی ز تیغ کینه کسی را که ذوالجلال***وصفش بأیه آیه قرآن شماره کرد

کشتی ز راه ظلم کسیرا که از غمش***خیرالنسا بخلد برین جامه پاره کرد

پس آن لعین بخشم شد و از ره غضب***بر حاضرین بکشتن زینب اشاره کرد

یکباره چاک زد بگریبان سکینه گفت***آه و فغان که چرخ یتیم دوباره کرد

جودی خموش باش که این آه آتشین***خرگاه مهر پر شرر از یک شراره کرد

كلّـيّا ت جودي ص113

***********************

نكته برقول زنا ن

نکته بر قول زنان نتوای گرفتن ای امیر***خاصه این زن کو غم دوران مکرر دیده است

میکشی زنرا و میخوانی مسلمان خویش را***این چنین ظلمی که در دوران ز کافر دیده است

بستۀ بازوی او همچون اسیر زنگبار***زینبی کاو خود عزیزی از پیمبر دیده است

زینبی کز سایه مژگان نمیرفتی بخواب***لشگری با چشم خود با تیر و خنجر دیده است

بگذر از انصاف بر گو چون بود حال زنی***کو بچشم خود دو طفل خویش بی سر دیده است

با چنان بی حرمتی حرمت چنان داری طمع***از زنی کو داغ مرگ شش برادر دیده است

بس بود این داغ غم کو را که از بیداد تو***ز اکبر خود کشته از کین تا باصغر دیده است

میکشد ایندرد او را کز جفای تشنه کام***پاره پاره نوجوانی همچو اکبر دیده است

جود یا زین ماجرا ماتم سرا بسیار لیک***چشم گردون چون توئی دردهر کمتر دیده است

كلّـيّا ت جودي ص114

***********************

پيش آ ل زنا

چون کاروان غم سوی کوفه گذار کرد***بر هر یکی زمان غمش صد هزار کرد

زنهای ماهر وی حجازی و یثربی***بر ناقه بی جهاز بخواری سوار کرد

وز کین بشهریار سر شهریار دین***بر ناوک سنان سنان استوار کرد

آنانکه بود آیۀ تطهیرشان بشأن***یارب چسان ببزم شراب و قمار کرد

بردند پیش آل زنا خوار و زارشان***ناکس به بیکسان حسین افتخار کرد

«شعراز...؟»

***********************

امام زين العابدين(ع)دركاخ ابن زيا د

پس از آن ا بن زیا د متوجه علی بن الحسین ( زین العا بدین ع ) شد پرسید این جوان کیست ؟ گفتند : علی ا بن الحسین است گفت شنیدم خـداعلیّ بن الحسین رادرکربلا کشت ، حضرت فـرمود : قـد کا ن لی اخ یقا ل له علیّ بن الحسین قتله النّا س. ابن زیا د گفت بلکه اوراخدا کشت ، حضرت آیه مبا رکه راخواند: الله یتوفّی الانفس حین موتها والّـتی لم تمت فی منا مها فیمسک الّـتی قـضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمّی انّ فی ذالک لآیا ت لقوم یتفکّـرون.ابن زیا دغضبناک شد و گفت سخت

درپا سخ من جسوری وگفت اورا ببرید بیرون گردن بزنید زینب ازشنیدن این سخن سراسیمه گشت و قا لت یا بن زیا دحسبک من دمائنا واعتنقـته وقالت والله لاافا رقه فا ن قتلته فا قتلنی معه قا ل ابن زیاد       و اعجبا ه للرّحم والله انی لأظنّها تودّ ان اقتلها دونه دعوه فا نّه اراده لما به مشغول.حضرت سجا د روکردبعمه اش فرمودعمه جا ن سا کت با ش تا با او سخن بگویم پس رو کرد به ابن زیا دوفرمود ابا القتل تهـدّ د نی یا بن زیا د اما علمت انّ القـتل لنا عا دة و کرامتنا الشّها دة.ابن زیا د از بیم انقلاب ترسید قا ل للشّرطیّة و الحجب خـلّـصونی من مکا لمة هؤلاءومبالغتهم فیها واذهبوا بهم الی السّجن ثمّ امرابن زیا دبعلیّ بن ا لحسین واهله الی دارجنب المسجدالاعظم فقا لت ( زینب س ) لایدخلن علینا عربیّة الّا امّ ولد اومملوکة فا نّهنّ سبین کما سبینا .

«وقايع عاشوراج2ص104به نقل ازنا سخ ص314-نهضت حسيني ج2ص93به نقل ازوقايع محلّا تي ص268وبحارج10ص231وتذكرة الشّهداء ص399-زندگا ني امام حسين(ع)ص598»

***********************

زيدبن ارقم دركا خ ابن زيا د

عبید الله زیاد مردم کوفه را اذن عام داد لذا مجلس پر شده امر کرد سرها را حاضر کنند نخستین سری که آوردند سر میوۀ دل پیغمبر بود که در طبق زرین نهاده بودند و نزد عبیدالله زیاد گذاشتند پسر مرجانه از دیدن سر مبارک امام حسین ع بسیار شاد و فرحناک شد و با تبسم چوبی که در دست داشت بر لب و دندان آن سرور می زد می گفت : انه کان حسن الثغر : وه چه دندان در غلطان است این وه چه دندان لعل و مرجان است این وه چه خوش دندان و خوش لب بودۀ پس چرا با خاک و خون آلودۀ

زید بن ارقم که از صحابه کبار رسول خدا بود در آن مجلس حاضر بود چون این حرکات زشت را از عبید زیاد بدید گفت ارفع قضیبک عن هاتین الشفـفـتین فوالله الذی لا اله الا هو لقد رأیت رسول الله يـقـبّـل موضع قضیبک من فیه زید بن ارقم بسیار گریست و ناله کرد ابن زیاد گفت تبکی ابکی الله عینیک یا عدو الله يوم بيوم بدرگريه ميكني خدادوچشمت رابگريا ند اي دشمن خدا اين روزدرمقا بل روزبدراگرپيري فرتوت نبودي وخرف نشده بودي گردنت را ميزدم زید گفت ای پسر مرجانه حدیثی برای تو از پیغمبر نقل می کنم که از آنچه گفتم بر تو ناگوار تر آید روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم حسن را بر زانوی راست و حسین را بر زانوی چپ جا داده و دست بر سر آند و نهاده می فرماید : اللهم انی استودعک ایّاهما و صالح المؤمنین هان ای پسر زیاد باودیعۀ رسول خدا چه کردی اینرا گفت و با گریه و ناله بیرون شد و با صدای بلند گفت ای مردم پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را به سلطنت سلام دادید تا اخیار شما را بکشد و اشرار شما را بنده گیرد و رضا شدید ذلیل شوید و روزگار به سختی بسر برید از رحمت خدا دور باد آنکه ننگ را شعار کند وعا ررا فخر نما ید.      «وقايع عاشوراج2ص99به نقل ازلهوف ص70وقمقا م ص527-نهضت حسيني ج2ص97به نقل ازروضة الصفا ص172»

***********************

مزن با چوب خزرا ن

برخسا ري كه پيغمبرببوسيد***مكرّرحيدرصفدرببوسيد

مزن با چوب خزرا ن بر  لب او***بپيش دخترا ن وزينب او

نمي بيني سكينه هست نا ظر***عليّ بن الحسينش هست حاضر

 

***********************

يا بن مرجا نه

ای ظالم از ظلمت امان یابن مرجانه***بردار و چوب از این لبان یابن مرجانه

با آل یاسینت چرا اینهمه کین است***این چه مسلمانی و چه رسم و آئین است

این سر سر سبط نبی منبع دین است***شد کشته از ظلم سنان یابن مرجانه

بردار و دست از این ستم ای ستمگستر***آتش کشیدی زین الم جان پیغمبر

محزون نمودی زین ستم حیدر صفدر***بارد سر شک از دیدگان یابن مرجانه

ای بی حیا اندیشه از روز محشر کن***پروا ز نار دوزخ و قهر داور کن

بیدین حجاب از عترت آل حیدر کن***این سر بود در خون طپان یابن مرجانه

در پیش چشم خواهرش زینب محزون***بر این سر پر خون مزن چوب ای ملعون

شد چشم زین العابدین از این الم پر خون***هر دم کشد آه و فغان یابن مرجانه

داغی بداغ اهلبیت هشتی از این سر***بر کودکان بی پدر رحمی ای کافر

بر گو چه میگوئی جواب نزد پیغمبر***گر بر تو گردد خصم جان یابن مرجانه

کشتی حسین بسط نبی شاه بطحا را***کردی اسیر از راه کین آله طه را

تجدید و کردی از ستم داغ زهرا را***از ضربت این چوب کین یابن مرجانه

در بزم عام آورده ای عترت احمد***سجاد را کردی اسیر از ستم بیحد

زین غم شکوهی صبح و شام گرید و گوید***ای ظالم از ظلمت امان یابن مرجانه

«شكوهي»

***********************

يا بن مرجا نه

اي مرتد بي ننگ وعا ريا بن مرجا نه***شرمي نما ازكردگا ريا بن مرجا نه

شدّادازبيدادتو ما ت وحيرا ن است***نمرودازظلمت لعين اندرافغا ن است

ابن زيا داين سركنون برتومهما ن است***منما ي ظلم بي شما ريا بن مرجا نه

آ ل رسول الله را با دوصدخواري***كردي اسيرازخودسريوزستمكا ري

چشم عطا پوشيدي ازرحمت با ري***اندرصف روزشما ريا بن مرجا نه

زينب كجا ومحضرعا رف وعا مي***تا كي لعين بي حيا زشت وبد نا مي

اندرره اسلا م زن بي حيا گا مي ***دست ازستمكا ري بداريا بن مرجا نه

آيا چه برزينب گذشت اندرآن محفل***آندم كه حكم قتل اوداد برقا تل

زين العبا داورا شدي آن زما ن حا يل***ازكينۀ آن بدشعا ريا بن مرجا نه

گا هي بقتل عا بدين گفت آن ملعون***ريزندخون حلق آن بي كس محزون

فريا دازظلم تواي منكربي چون***درحق آن بيما رزا ر يا بن مرجا نه

آل علي را تا سه روزاندرآن زندا ن***دادي مكا ن اي بي حيا با دلي سوزا ن

نشنيده كس زندا ن شود مسكن مهما ن ***پيوسته درليل ونها ريا بن مرجا نه

ظلمي كه شدازتوپديد ظا لم بي دين***براهل بيت مصطفي عترت يا سين

شدظلم بي حداي لعين برگل ونسرين***نا لا ن شژكوهي چون هزاريا بن مرجا نه

شكوهي:منتخب المصا ئب ج2ص266

***********************

كن شرم زداور

ظا لم تومزن چوب براين راس مطهّر***كن شرم زداوذر

ميديدم عيا ن لعل لبش را كه مكرّر***زدبوسه پيمبر

دركرببلا ازستم فرقۀ اشرار***وزضربت بسيا ر

ببريده شدازكين سرفرزندپيمبر***كن شرم زداور

يكجا بدنش غرقه بخون گشته بميدا ن***نرم ازسم اسبا ن

بنشسته بكرسي زمجوسي ونصا ري***گفتند اميرا

بردارتوچوب ازلب اين لعل مطهّر***كن شرم زداور

گفتند تما مي كه مزن چوب خزيرا ن***براين لب ودندان

گه خا نه خولي وگهي برسرمعبر***كن شرم زداور

اين سرسراولاد رسول است حيا كن***كمترتوجفا كن

آزرده مكن لعل لبش اي سگ كافر***كن شرم زداور

آخرمزن ازكينه توبراين لب و دندا ن***اين چوب خزيرا ن

اندرنظرنوردل حيدرصفدر***كن شرم زداور

برگوي معلّم كه ايا زادۀ سفيا ن***كن شرم زيزدا ن

كمتربنما ظلم براين راس منوّر***كن شرم زداور

معلّم:منتخب المصا ئب ج267

***********************

مراسم هفت امام حسين(ع)دركوفه

پس ازمبا دلۀ سخنا ن بين ابن زيا دواهلبيت امام حسين(ع)ابن زيا د دستورداد آنا ن را درمحلّي كنا ر مسجد جا مع زنداني كرد ند تا كسب تكليف ازيزيد درزندا ن ما ندند وظاهرًا شب وروز هفتم امام حسين(ع) آنا ن درزندا ن كوفه بوده اند ومراسم هفتم اما م حسين(ع) درزندا ن برگذارشده است .

هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم***داغ گلها ي خدايي است بيا گريه كنيم

درشب هفتم گلهاي بخون خفتۀ خويش***فا طمه كرببلايي است بيا گريه گنيم

هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم***هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم

كس چه داند كه دراين شب به اسيران چه گذشت***يا بزينب زغم داغ شهيدا ن چه گذشت

بريتيما ن حسين ازغم هجرا ن چه گذشت***نوبت عقده گشا يي است بيا گريه كنيم

هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم***هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم

مگرامشب شب هفت گل زهرانبود***يا كه دركوفه چنين رسم خدايا نبود

راه تسكين يتيما ن سربا با نبود***عجبا اين چه عزايي است بيا گريه كنيم

هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم***هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم

برسنا ن رأس شهيدان شده فا نوس عزا***كف زنا ن خنده كنا ن دربرچشم اُسرا

خا ندا ن شهدا برسربا زارچرا***كه بپا شورونوايي است بيا گريه كنيم

هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم***هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم

كوفه راكشتن مهما ن روش زندگي است***بريتيما ن وي آزاربرازندگي است

تسليت كعب ني وسيلي وآوارگي است***گريه بردرد دوايي است بيا گريه كنيم

هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم***هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم

كوفيا ن دربرما اين همه غوغا نكنيد***بهرهمدردي ما هلهله برپا نكنيد

با نوا ن را به چنين حا ل تما شا نكنيد***كه عجب حا ل وهوا يي است بيا گريه كنيم

هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم***هـفـتمين شا م جد ا يي ا ست بيا گريه كنيم

اصول مدّاحي ج2ص314به نقل ازمحمدموحّديا ن با تصرف درذكرنوحه

***********************

درهفتمين روزفرا ق روي دلدار***زينب عزاداري كندبا چشم خونبا ر

بيندسرت را برسنا ن اي ما ه تا با ن***جا نم حسين جا نم حسين جا نم حسين جا ن

طفل سه سا له بي قرارازهجربا با***با اشك ونا له بزم ما تم كرده برپا

زندا ن كوفه جملگي با اشك ريزا ن***جا نم حسين جا نم حسين جا نم حسين جا ن

اصول مدّاحي ج2ص315 با تصرف درذكرنوحه