سيدجمال الدين واعظ اصفهاني

تهيه وتنظيم درمؤسسه فرهنگي هُدانِت

توسط حجّة الاسلام حاج سيدمحمد باقري پور

http://hodanet.net

 

بيست و نهم آبان 1287 ش برابر با 25 شوال 1326ق شهادت سيدجمال الدين واعظ اصفهاني كه در 45 سالگي در زندان بروجرد به قتل رسيد.

سيدجمال واعظ اصفهاني چند ماه در بروجرد زنداني بود. شخصي به نام رمضانعلي در زندان شيفته بيانات او شد و خيلي با وي مهرباني كرد، سپس اميرافخم دستور داد او را در ۴۷سالگي خفه كردند. (۲۵ شوال سال ۱۳۲۶هجري قمري) براي خفه كردن سيدجمال، اميرافخم يكي از نوكرهاي خود را كه سيد بود مامور كرده بود: «كشتن سيد به دست عام گناه دارد ولي اگر قاتل و مقتول هر دو سيد باشند روز قيامت نزد جدشان از عهده يكديگر برمي آيند.» سيدجمال در آخرين نامه اي كه از زندان بروجرد براي فرزند ارشدش (سيدمحمدعلي جمالزاده نويسنده مشهور معاصر كه در آن موقع براي تحصيل به بيروت رفته بود) نوشت خود را «شهيد راه وطن» ناميد و انگشتر و مهر خود را به وسيله رمضانعلي براي او فرستاد و سفارش كرد در حق رمضانعلي احسان كند. مقبره سيدجمال واعظ اصفهاني در كنار شهر بروجرد واقع است و در سال ۱۳۰۴ خورشيدي به همت «همايون سياح» كه در آن وقت پيشكار دارايي بروجرد بود به صورت آبرومندي ساختمان شده است.

سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی ملقب به صدرالواعظین و صدرالمحققین (۱۲۷۹ قمری - ۱۳۳۶ ق.) مشروطه‌خواه و پدر محمدعلی جمال‌زاده، نویسندهٔ ایرانی بود.

او از خاندان بزرگ مذهبیِ صدر که تبار لبنانی داشتند بود. جمال‌الدین واعظ همراه با ملک المتکلمین رهبریِ گروه‌های بزرگی از مشروطه‌گرایان را به عهده داشت.

جمال‌الدین واعظ اصفهانی در سال ۱۹۰۸ میلادی به دستور محمدعلی‌شاه قاجار کشته شد. از جرم‌های او مشارکت در نگارش کتابچه ضد استبدادی "رویای صادقه" بود.

لباس التقوی از آثار اوست. پاره‌ای از سخنرانی‌ها او در روزنامه‌ای به نام الجمال چاپ شد.

آرامگاه او در بروجرد به نام جمالیه معروف است.

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/1/15/%D8%AC%D9%85%D8%A7%D9%84%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C.jpg/240px-%D8%AC%D9%85%D8%A7%D9%84%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C.jpg

 

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/f/f5/SeyedJamal.JPG/450px-SeyedJamal.JPG

قهرمان شهيد راه آزادي - سيدجمال واعظ اصفهاني

نويسنده: مهدي عراقي

 

    سيدجمال واعظ همداني مشهور به «سيدجمال اصفهاني» فرزند سيدعيسي صدرعاملي از نويسندگان و خطيبان معروف آغاز دوره بيداري ايرانيان و استقرار حكومت مشروطه در ايران است. وي در سال ۱۲۷۹ هجري قمري در همدان متولد شد پنج ساله بود كه يتيم شد و همراه مادر خود به تهران آمد و در مكتب خانه هاي اين شهر به تحصيل اشتغال ورزيد. سپس مدتي نزد دايي خود به كار بافندگي پرداخت. ولي در اثر عشق و علاقه به تحصيل دانش دنباله كار تحصيل را گرفت و صرف و نحو و مقدمات عربي را آموخت. در بيست سالگي به منظور تكميل تحصيلات خود به اصفهان رفت و سال ها به تحصيل معارف اسلامي پرداخت و در اين راه نزديك به اجتهاد رسيد. تمايل به وعظ و خطابه او را در سلك اهل منبر درآورد. در همين زمان بود كه با ميرزانصرالله بهشتي «ملك المتكلمين» و مجدالاسلام كرماني و گروهي از طلاب روشنفكر مانوس شد و به دستگاه آقانجفي راه جست و در مسجد نور «مسجد حاج آقا نورالله» براي نخستين بار صاحب منبر شد. از همان آغاز كار ذوق و قريحه سيدجمال حرف هاي تازه اي بر زبان او مي آورد، از سياست حرف مي زد، از زورمندان انتقاد مي كرد، از زندگي مردم عادي حرف مي زد. در عين حال بيانش ساده و در حدود فهم عامه بود و همين خصوصيات منبر او را رونقي داد. اين واعظ خوش قريحه علاوه بر آنكه در منبر تازه كار بود به علت آزادانديشي متهم شده و به همين مناسبت در اصفهان بيش از چند مجلس روضه به دست نياورد بنابراين در ماه محرم و صفر سال ۱۳۱۸ قمري به شيراز سفر كرد.در اين سفر، از طرف «شركت اسلامي اصفهان» مامور ترويج امتعه وطني شده بود و به همين مناسبت كتابي به نام «لباس التقوي» در شيراز نوشت كه با خط نستعليق و چاپ سنگي به طبع رسيده است. در شيراز به ملاقات شعاع السلطنه والي فارس رفت. شعاع السلطنه او را به مجلس روضه خواني معرفي كرد و شخصاً هم به او كمك مالي كرد. سه سال در ماه محرم و صفر به شيراز مي رفت به اصفهان بازمي گشت. چون شعاع السلطنه با قوام شيرازي مناسبات خوبي نداشت، سيد در منابر شيراز پس از تمجيد از شعاع السلطنه از بيدادگري هاي قوام و اطرافيانش كه نمونه هاي بسيار در جلو چشم مردم داشت سخن مي گفت. اين سخنراني هاي او كينه خاندان قوام را برانگيخت و در سال سوم عمال قوام شيرازي درصدد قتل وي برآمدند، به همين لحاظ سيدجمال از سفر شيراز چشم پوشيد. در سفر سوم شيراز بعد ماه صفر به عتبات رفت و از اماكن متبركه ديدن كرد. قريب يك ماه در نجف نزد عموي خود (سيد اسماعيل صدرعاملي مجتهد) به سر برد. در ماه محرم سال ۱۳۲۰ هجري قمري رهسپار تبريز شد. در تبريز با محمدعلي ميرزا وليعهد ملاقات كرد.وليعهد به سخنوري و حسن محاوره او علاقه مند شد و به او عبا و انگشتر و مبلغي پول داد. سيدجمال اصفهاني در تبريز نيز مجالس بسياري به دست آورد و مانند شيراز كار او رونق گرفت. در سال ۱۳۲۱ هجري قمري وليعهد وي را «به صدرالمحققين» ملقب كرد. در سال ۱۳۲۱ هجري قمري از تبريز به تهران آمد. سپس به اصفهان رفت. در اين ميان بعضي افراد به ظل السلطان حاكم اصفهان فهماندند كه از وجود او براي كارهايي مي شود استفاده كرد به همين جهت پس از بازگشت از تبريز (سفر اول) به او خلعت و لقب «صدرالواعظين» داد. ظل السلطان تا مدتي با سيدجمال الدين ميانه خوبي داشت لكن پس از انتشار كتاب روياي صادقه نسبت به سيدجمال الدين خيلي متغير شد و قصد داشت در صورت رفتن به اصفهان او را بكشد. سيدجمال هم ديگر به اصفهان نرفت و در تهران مي زيست و در مسجد شاه وعظ مي كرد. اين واعظ توانا در بيان مطالب خود به ويژه براي مردم بسيار مهارت داشت. در اواخر سلطنت مظفرالدين شاه قاجار (سال ۱۳۲۳ هجري قمري) پس از اينكه احمدخان علاءالدوله حاكم تهران جمعي از تجار قند را به علل نگراني و كميابي و انبار كردن آن به چوب بست ساير تجار به واسطه اين اهانت بازار را بسته و تعطيل عمومي اعلام كردند و سپس در مسجد شاه اجتماع كرده، جمعي از علما از قبيل سيدعبدالله بهبهاني و سيدمحمد سنگلجي (طباطبايي) را هم به مسجد آوردند و سيدجمال الدين اصفهاني هم براي صحبت به منبر رفت و در ضمن صحبت، گفت وگو از عدالت و مظالم حكومت به ميان آمد. سيدابوالقاسم امام جمعه تهران چون داماد شاه و طرفدار جدي حكومت وقت بود به سيدجمال الدين پرخاش كرد و چندين بار به او خطاب كرد: سيد بابي! بيا پائين از منبر. مردم به هم برآمدند و غوغا درگرفت و سيد را فراري دادند و او در خانه سيدمحمد سنگلجي پنهان شد.

    • تبعيد به قم

    چون ماه محرم نزديك بود، براي جلوگيري از سخنراني هاي موثر و تحريك كننده سيدجمال الدين، عين الدوله به نيرالدوله حاكم جديد تهران دستور داد كه سيد را براي ماه محرم به قم تبعيد كند. نيرالدوله شرحي به شيخ مرتضي آشتياني نوشت و از او خواست كه سيد محترمانه و به ميل خود تهران را به قصد مشهد يا قم ترك كند. شيخ مرتضي عين كاغذ را نزد سيد فرستاد، سيد به هر وسيله اي متوسل شد و تعهد كرد كه در ماه محرم موعظه نكند ولي عين الدوله نپذيرفت. جمعي از طلاب به سيدعبدالله بهبهاني متوسل شدند، بهبهاني شيخ مهدي واعظ را نزد عين الدوله فرستاد و خواهش كرد از تبعيد سيدجمال صرف نظر كند، ولي باز هم عين الدوله نپذيرفت و تهديد كرد كه اگر سيد از تهران خارج نشود او را نابود خواهد كرد، اما قول داد پس از عاشورا وي را به تهران بازگرداند و يك هزار تومان پول و يك كالسكه از طرف شاه در اختيار سيد گذاشت ولي سيد نپذيرفته هفتاد تومان پول قرض كرد و در يك كالسكه كرايه به اتفاق ميرزا محمدعلي(جمالزاده نويسنده مشهور معاصر) فرزندش و مشهدي مهدي نوكر خويش به سوي قم رهسپار شد. شيخ مهدي واعظ و چند طلبه تا بيرون دروازه حضرت عبدالعظيم او را بدرقه كردند. سيد در هنگام خداحافظي به طلاب گفت: «من مي روم، ولي عين الدوله بايد بداند آنچه بايد بشود خواهد شد و ظلم او دوام نخواهد كرد.» «مجمع آزادمردان» در تاريخ ۱۲ ربيع الاول سال ۱۳۲۱ هجري در تهران ايجاد شده بود تا بر ضد استبداد و حكومت نامردمي قاجاريه فعاليت كند. اين مجمع كه يكي از نخستين كانون هاي معروف آزادي خواهي به شمار مي رود، بيش از چهل نفر از مخالفان دولت را دربرمي گرفت. ملك المتكلمين، سيدمحمدرضا شيرازي(مساوات)، سيدجمال الدين واعظ، حاجي ميرزا يحيي دولت آبادي، ميرزاسليمان خان ميكده، مجدالاسلام كرماني، معين العلماي اصفهاني و ميرزا جهانگيرخان شيرازي«صوراسرافيل» از جمله اعضاي پرآوازه اين مجمع بودند كه بيشتر آنان را روزنامه نگاران انقلابي، در آن شرايط تاريخي مهم تشكيل مي دهند. مقدمات تشكيل نخستين انجمن سري كه در اواخر ماه ذيحجه سال ۱۳۲۲ و اوايل سال ۱۳۲۳ هجري در تهران فراهم شده بود در ربيع الاول سال ۱۳۲۳ هجري با تهيه يك اساسنامه تشكيلات مترقي راه شكوفايي خود را هموار ساخت. مهمترين اصل يا وظيفه اي كه براي كانون هاي مخفي در نظر گرفته شد، اين بود كه «هر يك از اجزاي به عنوان خاص، در هر يك از شهرهاي ايران شخصي را معرفي كنند و متوالياً به او و به ديگران به توسط او، لوايح و اعلانات بفرستند...» بر پايه اصولي كه زيربناي تشكيلاتي اين انجمن ها را نشان مي داد، ايجاد شبكه پخش اعلاميه و شب نامه در تهران و شهرهاي ديگر عامل مهمي در بيداري توده ها به شمار مي آمد.

    • سرانجام زندگاني سيدجمال واعظ

    سخنراني هاي هيجان انگيز ملي سيدجمال واعظ اصفهاني در حمايت از جنبش مشروطه در روزنامه ها به ويژه روزنامه «الجمال» كه در محرم سال ۱۳۲۵ هجري قمري در تهران تاسيس شده بود چاپ مي شد. در تاريخ ۲۳ جمادي الاول سال ۱۳۲۶ هجري قمري كه مجلس شوراي ملي به توپ بسته شد سيدجمال الدين واعظ اصفهاني جزء چهارنفر مشروطه طلباني بود كه محمدعليشاه قاجار در اولتيماتوم ۱۹ جمادي الاول سال ۱۳۲۶ هجري قمري تبعيدشان را از مجلس شوراي ملي ايران خواسته بود و اين چهار نفر عبارت بودند از ميرزا نصرالله بهشتي (ملك المتكلمين)، سيدجمال واعظ اصفهاني، ميرزا جهانگيرخان شيرازي و سيدمحمدرضا مساوات. پس از واقعه بمباران مجلس دوستان سيدجمال مانند ملك المتكلمين، سيدمحمدرضا مساوات، ميرزاجهانگيرخان، قاضي قزويني وارداقي گرفتار شدند و به زندان باغشاه افتادند. ولي سيدجمال توانست مخفيانه فرار كند.هنگامي كه ماموران دولت در جست وجوي سيدجمال واعظ اصفهاني بودند او لباس خود را تغيير داده شبانه به وسيله «دليجان» به سوي همدان رفت. برحسب اتفاق يكي از نوكرهاي محسن خان مظفرالملك حاكم همدان همسفر سيدجمال شد و او را شناخت. گرچه سيد هويت خويش را مكتوم داشت و خود را عوضي، معرفي كرد ولي او در شناسايي سيدجمال ترديدي به خود راه نداد و در اثر اين برخورد مظفرالملك از ورود سيدجمال به همدان باخبر شده و او را نزد خود دعوت كرد. سيد هم كه با حاكم روابط دوستانه داشت و يك بار وي را در اصفهان از غضب ظل السلطان رهانيده بود، به اميد اينكه بتواند با كمك او از مرز ايران خارج شود، با همان لباس مبدل نزد مظفرالملك رفت. وي محترمانه از سيدجمال پذيرايي مي كرد، اما در عين حال ورود او را به امير افخم قرائوزلو حاكم بروجرد و لرستان (كه پسرش شوهرخواهر شاه بود) اطلاع داده و از وي كسب تكليف كرد. اميرافخم هم جريان را به تهران تلگراف كرد. از تهران به مظفرالملك دستور دادند سيد را به بروجرد بفرستد، مظفرالملك سيدجمال را به حسام الملك پسر اميرافخم تحويل داد. سيد چند هفته در يكي از اتاق هاي باغ شورين زير نظر نوكرهاي حسام الملك پسر اميرافخم زنداني بود سپس او را بر قاطر سوار كرده و تحت الحفظ به بروجرد اعزام داشتند.سيدجمال واعظ اصفهاني چند ماه در بروجرد زنداني بود. شخصي به نام رمضانعلي در زندان شيفته بيانات او شد و خيلي با وي مهرباني كرد، سپس اميرافخم دستور داد او را در ۴۷سالگي خفه كردند. (۲۵ شوال سال ۱۳۲۶هجري قمري) براي خفه كردن سيدجمال، اميرافخم يكي از نوكرهاي خود را كه سيد بود مامور كرده بود: «كشتن سيد به دست عام گناه دارد ولي اگر قاتل و مقتول هر دو سيد باشند روز قيامت نزد جدشان از عهده يكديگر برمي آيند.» سيدجمال در آخرين نامه اي كه از زندان بروجرد براي فرزند ارشدش (سيدمحمدعلي جمالزاده نويسنده مشهور معاصر كه در آن موقع براي تحصيل به بيروت رفته بود) نوشت خود را «شهيد راه وطن» ناميد و انگشتر و مهر خود را به وسيله رمضانعلي براي او فرستاد و سفارش كرد در حق رمضانعلي احسان كند. مقبره سيدجمال واعظ اصفهاني در كنار شهر بروجرد واقع است و در سال ۱۳۰۴ خورشيدي به همت «همايون سياح» كه در آن وقت پيشكار دارايي بروجرد بود به صورت آبرومندي ساختمان شده است.

مهدي عراقي

روزنامه شرق ، شماره 782 به تاريخ 23/3/85، صفحه 22 (مشروطه)

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1100910

 

سیّد جمال الدّین اصفهانی ، در حوالی سنه ی 1279 هجری قمری ، در شهر همدان به دنیا آمد . پدرش در جوانی بمرد و طفل خردسال را یتیم و بی سرپرست گذارد . مادر سیّد جمال الدّین پس از وفات شوهر ، با کودک خود به تهران آمد و سیّد را از سنّ چهار پنج سالگی به مکتب فرستاد . همین که مختصر سوادی پیدا نمود او را نزد شوهر خواهر خود که زنجیر باف بود به شاگردی گذارد .

 

سیّد چون علاقه ی وافری به تحصیل داشت پیشه ی زنجیربافی را ترک گفته چهارده ساله بود که مجدداً به مدرسه بازگشت و به تحصیل پرداخت . همین که بیست و یک ساله شد به شهر اصفهان که در آن ایّام دارالعلم بود رفت و تحصیلات خویش را در این شهر دنبال کرد . سرانجام به تشویق بستگان ملائی که در اصفهان داشت ، به کار وعظ و تبلیغ پرداخت و چون لحن گرم و شیوایی داشت ، به زودی جای خود را در دلها باز کرد و مورد توجّه اهالی قرار گرفت و اندکی بعد با دختری " مریم " نام که از خانواده ی " سراج الملکیها " بود ازدواج نمود

 

چون طرز صحبت و منبر سیّد با مذاق " مسعود میرزا ظلّ السّلطان " که در نهایت استبداد در اصفهان حکومت می کرد و با سلیقه و افکار ملا هاسازگار نبود ; سیّد مجبور بود در ماههای محرّم و صفر که ماه وعظ منبر است ، به ولایات دوردست برود ; چنان که سه بار به شیراز و دوبار به تبریز و بعدها یک بار هم در سال وبائی 1322 به مشهد رفت .

 

در رجب سال 1321 سیّد از تبریز به تهران آمد و چون از نیّت ظلّ السّلطان درباره ی خویش که قصد آزارش را داشت با خبر گردید ، در تهران ماندنی شد و عیال و اطفال خود را به تهران آورد .

 

در تهران واعظ مسجد شاه گردید و سخنان او مورد پسند مردم واقع شد . در آن اوقات نطق های سیّد را به وسیله ی تند نویسی ثبت می کردند و به صورت روزنامه ای به اسم " الجمال " در کوچه و بازار می فروختند که خریدار بسیار داشت .

 

محمد علیشاه سیّد را از زمان ولیعهدی خود و مسافرت سیّد به تبریز خوب می شناخت و در آنجا به او لقب " صدر المحقّقین " داده بود . روزی کسی نزد وی فرستاد که می خواهم تو را ببینم و کالسکه فرستاد که سیّد به ملاقات او به نیاوران برود . مقصود از این کار دلجویی از او بود و می خواست به زور تطمیع و وعده و وعید او را با خود موافق سازد ; ولی سیّد زیر بار نرفت و در مراجعت از نیاوران در نزدیکی قصر قاجار کالسکه برگشت  و پای سیّد زیر چرخ مانده شکست و کالسکه چی اسبها را از کالسکه باز کرده سوار شد و به حرم " حضرت عبدالعظیم " رفت و بست نشست . در نتیجه این سانحه سیّد تا آخر عمر ناقص ماند و با عصا به زحمت راه می رفت .

 

در روز توپ بستن مجلس شورای ملّی ، سیّد با پیشقدمان دیگر مشروطیّت که نام یکایک آنها در تاریخ ایران ثبت است ، در مجلس بود  و از بیم قزّاقها ، در پشت مجلس به باغ امین الدّوله پناه برد و پس از خروج از آنجا و متفرّق شدن مردم ، چون پای فرار نداشت ، پشت به دیوار ایستاده منتظر حوادث بود که ناگهان در خانه ای باز شد و زنی بیرون آمد و همین که چشمش به سیّد افتاد او را شناخته به داخل منزل برد . آن شب را سیّد در خانه ی آن زن که عیال " اعتماد الدّوله " دایی شاه بوده است گذرا نید و فردای آن روز با لباس مبدّل به قصد عتبات از راه قم و همدان از تهران حرکت کرد و در همدان به دست " رضا " نام نایب حاکم گرفتار آمد و سرانجام به امر محمّد علیشاه پاهایش را زیر شکم قاطری بستند و او را به بروجرد بردند و به زندان انداختند و پس از چندی که گویا شب بیست و ششم رجب و به قول برخی شوّال سال 1336 باشد ، نخست قهوه ای به او داده و سپس با تسمه او را خفه کردند .

http://drmrbigdeli.blogfa.com/post-104.aspx

 

سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی

در شهر همدان بدنیا آمد , پس از مرگ پدر , مادر جوان , تهیدست , بیسواد و بیکار نگهداری فرزند را بعهده میگیرد و به تهران میاید و از سن چهار پنج سالگی بمکتب مبرود و پس از فراگرفتن سواد مختصری تا 14 سالگی بکار زنجیره بافی مشغول میگردد و دوباره بتحصیل می پردازد و چندان شورو شوق تحصیل و مطالعه در وی بروز میکند که چشمانش ضعیف میگردد تا در اواخر عمر یک چشمش نابینا میشود. در 21 یا 22 سالگی در اصفهان بتحصیل میپردازد و در عین حال بوعظ و روضه خوان مبادرت میورزد و چون در بیان خویش مطالب بدیعی می گنجاند ومرد توجه قرار گرفت و از آنجا که در اصفهان روشنفکرانی چون حاج میرزا نصرالله منشی ملک المتکلمین , شیخ احمد مجد اسلام کرمانی و آیت الله آشنائی زندگی میکردند . سید با آنان تماس یافت و در نتیجه افکارش روشن تر و بیانش بر اثر مطالعات و مباحثات دلنشین تر و گیرا تر شد . تا جائیکه ضل السطان مانع وعظ وی در ماه محرم و صفر در اصفهان میگشت و درین ماهها به شیراز, تبریز و مشهد میرفت . درین احوال در اصفهان با عده ای از همفکران اصفهانی خود رساله ای باسم رویای صادقانه , فجایع اعمال رجال فاسد و ظالم و علمای ریاکار اصفهان در هشتاد نسخه منتشر میسازد ( اما بعدها چندین بار چاپ گردید .)با انتشار این رساله ظل السطان و سایر مردان همدست این ستمگر درصدد گرفتار ساختن سید جمال بودند . اما چون در اصفهان نبود بوی دسترسی نیافتند زیرا سید از ماجرا خبر یافت و در تهران ماندگار شد و در مسجد شاه تهران بوعظ می پرداخت ستم و ستمگران را نکوهش و از ستمکشان و مظلومان حمایت میکرد . ازینرو طرفداران بسیار یافت . به فقیران و بی چیزان یاری میداد . شبها که به منزل میامد عده ای گدا را بدنبال خود میاورد که به آنها خوراک و غذائی بدهد در منبر چنان سخن میگفت که گوئی با مردم سئوال و جواب میکرد . مثلا میگفت : "آیا میدانید معنی عالم و جاهل و فرق میان عالم و جاهل چیست ؟ عالم یعنی میدانم . جاهل یعنی نمیدانم. فرنگی ها میدانند عالمند ما نمیدانیم جاهلیم.

 

بقول ادوارد برون در کتاب انقلاب ایران :"سید جمال نفوذ بی اندازه ای میان کلاه نمدی ها و پیشه وران و طبقه پائین بازاری پیدا کرده بود . چه با زبان عوام فهم سخن می راند و لهذا مورد عشق و علاقه آنان قرار گرفته بود . و با این روش برای آنها از یک نوع خود پرستی آشکارا و خلاف آدمیت که ایرانی دچار و مبتلاست حکایت می نمود که چگونه شبی که شاه در گردش شکار بوده برف سنگینی با باد شدیدی بارید که سراپرده همایونی را تهدید به سقوط کرد و برای جلوگیری چند تن از سرباز بیرون فرستاده شدند که طناب چادر را در دست بگیرند و بامداد جسد یخ زده آنها را یافتند و گفت این است مقدس ترین قربانی شخص اعلیحضرت ." سید جمال ضمن نقل این حکایت میگفت ای مردم آیا هیچوقت کسی شنیده آدم میخ طویله بشود .

 

در روز 14 شوال 1323 حاکم تهران علاءالدوله چند تاجر قند را , دستگیر و یکی از آنها فلک میکند.سید جمال در عصر همانروز به منبر رفت و چنین گفت :در نتبجه این جورو جفا ها بویژه این بیداد آخری , گروهی از بازرگانان در مسجد شاه بست نشستند و طولی نکشید که بسیاری از عالمان روحانی از جمله سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبائی که بعدها به پیشوائی اجتماع برگزیده شدند , بانها پیوستند و آقا سید جمال الدین واعظ که یکی از رهبران عمده انقلاب گردید و از جمله کسانی بود که پس از واقعه انهدام مجلس به هلاکت رسید .نیز در میان بست نشینان بود . عین الدوله از میرزاابوالقاسم امام جمعه (دامادشاه )که مردی ثروتمند و مرتجع بود , خواهش کرده بود که برای پراکنده ساختن پناهندگان اقداماتی بنماید . بنابراین او عده ای از پیروان و نوکران خویش را با چماق و قمه و قداره و سایر اسلحه سرد و تپانچه مجهز ساخته که در زیر عبا و جبه خود پنهان کرده منتظر اشاره آقا باشند که بموقع خود بکار برند. چون سید بر منبر رفت و سخنش به عدل و داد رسید و به ستمکار غیر قابل تحمل اشاره کرد . که امام جمعه به سید پرخاش کرد و او را بابی و مخالف شاه گفت چون از این کار نتیجه نگرفت کمک از اوباش خواست آنان تیراندازی کرده سرو صدا برپا کردند و علما و مردم دیگر به حضرت عبدالعظیم رفتند و در آنجه به بست نشستند .ولی چون جان سیر جمال در خطر بود در خانه محر رسید محمد طباطبائی پنهان گشت اما چون پیوسته در جستجوی سید بودند هر چند شب در جائی میگذراند تا اینکه شاه در برابر علما و ملت سر تسلیم فرود آورد و علما از بست بیرون آمده سید از پناهگاه بیرون آمد تا به حضرت عبدالعظیم برود و با علما به تهران بازگردند مردم تهران با شور و هیجان و زنده باد گفتن سید را همراهی کردند و چنین میگفتند :

 

سید و سرور آمده ,صاحب منبر آمده

 

چون ماه محرم در پیش بود شاه ترسید که سید جمال بر منبر رفته و مردم را ضد ستمگران بشوراند لذا مبلغی پول و کالسکه شاهی را فرستاد تا سید به قم برود , سید نخست پول را پذیرفت لیکن پس از اندکی فکر آنرا پس داد و خود به قم رفت بعد از عاشورا شاه موافقت کرد که سید جمال به تهران بیاید , چون سید به تهران بازآمد در مسجد ترک ها ( شیخ عبدالحسین ) سالها در ماه محرم و صفر و شب های ماه رمضان را در مسجد شاه بوعظ پرداخت . در تاثیر سخنان سید در کتاب مستوفی چنین آمده است : بیانات این واعظ که مخصوصأ " با لهجه عامیانه میدان کهنه اصفهان اداء می نمود مثل نقش بر سنگ در قلب ها جا میگرفت و در شبهای رمضان هر کس روز پای منبر سید نشسته بود خود برای حوزه دوستان خود نطاق درست و حسابی بود ." جلد 2 صفحه 90 در آن روزگار سخنان سید را تند نویس ها می نوشتند و بصورت روزنامه در آورده بنام الجمال بمردم میفروختند .

 

در نفوذ کلام سید در مورد تاسیس بانک ملی ادوارد برون اینطور نقل کرده است : ... حتی مردم فقیر , زنان و کودکان تحت تاثیر سخنان فصیح و آبدار سید جمال و واعظان دیگر با جزئی پس انداز خود برای رفع نیازمندی ملی پیشقدم شدند و توانگران بزرگ را پشت سر گذاشتند. " ترجمه فارسی ص 125

 

با روی کار آمدن امین السلطان مخرب مشروطیت و محمد علیشاه که سید جمال را می شناخت و در تبریز بوی لقب صدرالمحققینی داده بود بکاخ خود خواند تا بفریبد و نگذارد از بیداد حکمرانان سخن بگوید , اما سید نپذیرفت و در بازگشت کالسکه واژگون شد و پای سید شکست و تا آخر عمر با عصا بزحمت را میرفت .

 

سید در مهاجرت کبرای علما به قم رفت (23 جمادی الاولی 1324 ) و با آنان به تهران بازگشت .

 

سید قلمی زیبا داشت کتاب لباس التقوی – رساله رویای صادقانه و مقالاتی بامضای 4-4 اصفهانی ( به حروف ابجد جمال ) در مجلات از جمله در حبل المتین چاپ و منتشر شد . برخی از آثارش میباشد.

 

چون بامر محمد علیشاه مجلس را به توپ بستند . سید جمال در آن وقت در مجلس بود همبنکه ماموران شاه برای دستگیری آزادی خواهان و نمایندگان به مجلس هجوم آوردند عده ای گریختند اما سید که نمی توانست بدود در پناه دیواری ایستاد تا اینکه زنی دلیرو شجاع سید را شناخت . ویرا در خانه خود پناه داد و فردای آنروز سید با لباس مبدل از آنجا رهسپار همدان گشت .

http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%B3%DB%8C%D8%AF+%D8%AC%D9%85%D8%A7%D9%84%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86+%D9%88%D8%A7%D8%B9%D8%B8+%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C&SSOReturnPage=Check&Rand=0

 

قتل واعظ شهير "سيدجمال الدين واعظ اصفهاني" از رجال مشروطه (1287 ش)

 

سيدجمال الدين واعظ همداني معروف به سيدجمال اصفهاني در حدود سال 1242 ش (1279 ق) در همدان به دنيا آمد. در بيست سالگي براي تحصيل رهسپار اصفهان شد ولي پس از مدتي كه در خود علاقه به منبر و وعظ يافت به اين مسير گام نهاد و به سرعت ترقي نمود. سيد جمال سالياني در اصفهان حضور داشت و سپس ساكن تهران گرديد. وي در جريان نهضت مشروطه از اطرافيان سيدعبداللَّه بهبهاني و سيدمحمد طباطبايي به شمار مي‏رفت و در انتقاد از دستگاه جور و ستم‏ورزي‏هاي حاكمان، داد سخن مي‏كرد. سيدجمال، يكي از رهبران مشروطه ايران محسوب مي‏شود كه نزديك به بيست سال، در شهرهاي اصفهان، مشهد، شيراز و تهران وعظ مي‏نمود و در روشنگري مردم مي‏كوشيد. به اين دليل محمدعلي شاه دستور بازداشت او را صادر كرد. وي پس از به توپ بستن مجلس قصد عزيمت به عتبات عاليات داشت كه در راه شناسايي و دستگير شد و پس از چند ماه زندان رفتن، در بيست و نهم آبان 1287 ش برابر با 25 شوال 1326ق در 45 سالگي در زندان بروجرد به قتل رسيد. سيد در فن خطابه بسيار توانا و حاذق بود به طوري كه او را از نظر فصاحت و نفوذ كلام و قدرت بيان، يكي از بزرگترين خطباي مشروطه ايران دانسته‏اند. موعظه او، سياسي و ساده و همه فهم بود و از بيان مطالب خود ابايي نداشت. مقبره وي در كنار شهر بروجرد واقع است و مردم به زيارت آن مي‏روند. سيدمحمدعلي جمالزاده، نويسنده شهير معاصر ايراني مقيم اروپا، فرزند ارشد اوست.

http://www.eramgrandhotel.ir/Calender-1332.aspx

 

سیدجمال‌الدین واعظ و آزادی مطبوعات

 

سید جمال الدین واعظسیدجمال‌الدین واعظ اصفهانی از آزادیخواهان و سخنوران پرآوازه ایران در دوره مشروطه بشمار می رود؛ به تعبیری زبان گویای مردم آزاده و مشروطه‌طلب که خطابه‌های او در نهضت مشروطه تأثیری بسزا داشت. واعظ اصفهانی پس از بمباران مجلس پنهانی بطرف عتبات رفت ولی در همدان بدست نایب حاکم گرفتار شد و به امر محمدعلی‌شاه در بروجرد کشته شد. او پدر محمدعلی جمال‌زاده، نویسندهٔ برجسته معاصر بود و تبارش به خاندان مذهبی صدر در لبنان می‌رسد.

 

پاره‌ای از سخنرانی‌ها او در روزنامه‌ «الجمال» چاپ می‌شد که تاثیر عمیقی بر افکار ایرانیان در گرایش به مشروطه برجای گذاشت. سیدجمال‌الدین واعظ جلسات متعددی از منبرهای خود را به تبیین دینی موضوعات مهمی مانند «قانون»، «حقوق بشر»، «مساوات»، «آزادی»، «عدالت»، «امتیاز فضلی» یا به قول امروزی‌ها «شایسته سالاری» و امثالهم اختصاص داده و با شیوه‌ای بدیع و هیجانی وصف‌ناپذیر به بررسی آن‌ها پرداخته است.

 

آنچه در پی می‌آید دیدگاه سیدجمال واعظ در باب آزادی مطبوعات است که مجله یاد در شماره ۷۹ خود (بهار ۱۳۸۵) آن‌ را به نقل از روزنامه الجمال منتشر کرده است؛

 

«یکی از شعب آزادی، آزادی مطابع [مطبوعات] بود. یعنی آزادی چیز نوشتن که هر کس آن چه به نظرش می‌رسد در صلاح ملک و ملت آزاد است که بنویسد و به طبع برساند. ولی این آزادی البته باید محدود به حدود باشد و از حدود شرع تجاوز نکند.

 

 اولا مخالف با قانون محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله نباشد. ثانیا مخالف منفعت عامه صحبت نکند. و چیزی در روزنامه خودش ننویسد که مضر به هیئت اجتماعیه مسلمین باشد و ملاحظه احترام و مقام علماء اعلام را بنماید، حفظ و شئونات سلطنت را داشته باشد، با کمال احترام صحبت کند، نام احدی را به زشتی در روزنامه ذکر نکند. مجملا روزنامه‌نویس از قانون شریعت محمدی صلی الله علیه و آله نباید قدمی تخطی کند و اگر چنانچه تخطی کرد و به کسی تهمتی روا داشت یا هتک عِرًض کسی را کرد، باید به مقتضای قانون که همان مقتضای قرآن است در معرض تنبیه و سیاست درآید، نه این که روزنامه‌نویس را منع از نوشتن کنند یا روزنامه را توقیف نمایند».

به قلم؛ محمدحسن سليمانی (خیارجی) - بیستم مرداد 1390

http://khiaraji.blogfa.com/post-607.aspx

 

سید جمال واعظ و اصول حاکمیت مردم

تاريخ (9) / محمد بسته‌نگار

 

آنچه در اين مقاله بدان خواهم پرداخت، اين است كه چگونه نهضت مشروطيت فراگير شد و بر انديشه‌هاي آزاديخواهي، مساوات، قانون، دموكراسي اثر گذاشت و اين انديشه‌ها چگونه ارايه شد كه عامه مردم در تهران و شهرستان‌ها حاضر شدند قيام نموده و با فداكاري خود بساط 2500 ساله استبدادي را درنورديده و حاكميت قانون و اراده ملي را جانشين آن كنند ودر میان نقش سید جمال واعظ چه بود؟

بخش اول این مقاله چهارشنبه 14 مرداد منتشر شد.

 

مهدي ملك‌زاده درباره ارتباط سيدجمال با محافل آزاديخواهي نيز در تاريخ خود ضمن اشاره به نقش سيدجمال به موضوعي مي‌پردازد كه قبل از نهضت مشروطيت گروهي از طرفداران آزادي و مشروطيت هسته‌اي را تشكيل مي‌دهند كه بعدها اين هسته، نقش اساسي در جنبش مشروطيت پيدا مي‌كند و همچنين آنان سعي و تلاش مي‌كنند كه چگونه علماي تهران و شهرستان‌ها و همچنان مراجع نجف را به اوضاع زمان آشنا و آگاه كنند كه اين آگاهي منجر به حمايت آنان از نهضت مشروطيت شده و اطلاعيه، اعلاميه و رساله‌هاي متعددي در اين زمينه توسط آنان داده مي‌شود: «رهبران آزاديخواهان كه از ديرزمان با هم سر و سري داشتند و در مجامع سري گرد هم جمع مي‌شدند با همان حس سياسي موقع را مناسب ديدند كه اين گروه منزوي و منفرد و بي‌سروسامان را گرد هم جمع كرده و طبق اساس‌نامه‌اي كه تهيه كرده بودند شروع به فعاليت اجتماعي كنند. ...اين بود كه پيشوايان آزادي قبل از هر اقدامي به آزمايش و امتحان اشخاص كه به طرفداري از فلسفه نوين معروف بودند و خود را طرفدار تحولات اجتماعي و حكومت قانون مي‌دانستند، پرداختند و در ميان صدها نفر از آن طبقه در حدود شصت‌و‌چند نفر را كه به استقامت راي و ايمان به آزادي و استحكام فكري و نگاهداري و تاب و توان تحمل فشار و بدبختي را داشتند، انتخاب كردند و پس از آنكه مقصود و منظور را با هريك جداگانه در ميان نهادند و از آنها اطمينان كامل حاصل كردند مصمم شدند براي رسمي كردن مسلك و مرام «خود» يك كنگره عمومي تشكيل بدهند و براي اينكه در كجا كنگره تشكيل شود و كدام محل را انتخاب كنند تا اين آزاديخواهان دور هم جمع شوند سرانجام: «باغ ميرزا سليمان‌خان ميكده در خيابان گرگ» انتخاب شد.

در اين كنگره نزديك 54 نفر از آزاديخواهان در جلسه اول شركت داشتند؛ از جمله افرادي نظير سيدجمال‌الدين اصفهاني، ملك‌المتكلمين، ميرزايحيي دولت‌آبادي، ميرزاعلي‌محمد دولت‌آباد، حاج سيدنصرالله تقوي، سليمان‌خان ميكده، محمدرضا مساوات، ميرزامحمدحسين ذكاءالملك، سيداسدالله خرقاني و... در آن جلسه حضور يافته بودند. از سخنرانان آن يكي سيدجمال‌الدين اصفهاني بود كه به پا خاسته، چنين مي‌گويد: «اي ياران صميمي و دوستان عدالت و آزادي، ايران بر سر دو راهي مرگ و حيات است و انتخاب يكي از اين دو راه در دست شماست. يا بايد مستقل و سرافراز آزاد زيست يا بايد به بندگي و محو شدن تن در داد.»

در اين جلسه هياتي انتخاب شدند به نام كميته انقلاب كه در واقع همان هيات اجراييه بود تا مصوبات اين جمع را اجرا كنند. اعضاي اين هيات عبارت بودند از: «ملك‌المتكلمين، سيدجمال واعظ، سيدمحمدرضا مساوات، سيداسدالله خرقاني، شيخ‌الرييس ابوالحسن ميرزا، آقا‌ميرزامحسن (برادر صدرالعلما)، ميرزاسليمان‌خان ميكده، حاج‌ميرزايحيي دولت‌آبادي، ميرزامحمد عليخان نصره‌السلطان.»

از جمله اقدامات اين كميته همان‌طور كه گفته شد، اين بود كه هياتي را انتخاب كنند تا با فرستادن آنها به عراق با علما و مراجع وقت ديدار كرده تا آنها را به اوضاع و مسايل جاري زمان آگاه كنند. در اين مورد مولف تاريخ انقلاب مشروطيت ايران مي‌گويد: «اولين موضوعي كه مورد نظر و تصويب كميته قرار گرفت، فرستادن نمايندگاني برگزيده و با شخصيت به حوزه علميه عتبات بود، زيرا در آن زمان حوزه علميه نجف مركز روحانيت و مرجع تقليد بيش از صدميليون مسلمان شيعه جهان بود و آن جامعه علمي كه از بزرگ‌ترين روحانيون آن زمان تشكيل يافته بود، بر روح و عقايد ايرانيان حكومت مطلقه داشت و هرگاه تمايلي از طرف آنها نسبت به اسامي مشهور مي‌شد مردم از آن پيروي مي‌كردند. اين بود كه نشان دادن فساد دستگاه دولت و روشن كردن اوضاع ناگوار ايران و مخاطراتي كه از طرف اجانب در نتيجه خيانتكاري رجال دولت متوجه كشور اسلامي ايران شده بود و جلب توجه آنها به لزوم يك تحول اساسي و روي كار آوردن دستگاهي كه متكي به قانون و عدالت باشد، از اهم لوازم ضروري بود. اين بود كه كميته، سيدجمال‌الدين واعظ را كه در فضل و دانستن، معروف در ايران بود و در نطق و بيان بي‌نظير بود و به علاوه عمويش صدر اصفهاني كه يكي از روحانيون مرجع تقليد بود و در نجف مي‌زيست و سيداسدالله خرقاني كه سال‌ها در نجف گذرانده بود و به مقام اجتهاد نايل شده بود و در ميان روحانيون حوزه علميه و طلاب نجف احترام بسزايي داشت و از علوم جديده بهره‌مند بود و از سياست جهان و فلسفه نوين اطلاع كامل داشت و از مردماني بود كه او را يك آزاديخواه متقي بايد ناميد، به سمت نمايندگي براي رفتن به عتبات انتخاب كرد و به آنها تاكيد كرد كه هر چه زودتر به طرف مقصود حركت كنند.» علاوه بر اين كميته اقدامات ديگري نيز انجام مي‌دهد. از جمله تماس با آقاي طباطبايي و سيدعبدالله بهبهاني و آماده كردن آنان براي مبارزه عليه استبداد. بعد از اينكه هر دو پاسخ مثبت دادند كميته اقدامات لازم را به عمل آورد تا يك محيط اعتماد و اتحاد بين اين دو برقرار شود. از جمله اقدامات ديگر اين كميته تماس با تجار، بازرگانان و روشنفكران و نيز با جوانان بود كه شرح مفصل آنها در تاريخ انقلاب مشروطيت بيان شده است. يرواند آبراهاميان مولف كتاب ايران بين دو انقلاب ضمن تاييد و تاكيد بر تشكيل چنين هسته‌اي كه نويسنده كتاب انقلاب مشروطيت ايران نقل مي‌كند، مي‌نويسد:

«همه اعضاي گروه از طريق دارالفنون يا آموزش زبان‌هاي اروپايي، مطالعه ترجمه‌هاي جديد يا تحت تاثير سيدجمال‌الدين اسدآبادي و ملكم‌خان با تمدن غرب آشنا شده بودند.»

ارتباط سيدجمال با محافل سوسيال دموكراسي

سيدجمال‌الدين علاوه بر اينكه با محافل آزاديخواهي تماس داشت، با محافل سوسيال‌دموكراسي نيز در ارتباط بود. نويسنده جنبش مشروطيت و انكشاف سوسيال‌دموكراسي در اين‌باره مي‌نويسد: جمعيت اجتماعيون- عاميون كه در سال 1905 تشكيل شد، شعبه آن در تهران توسط حيدرخان عمواوغلي تاسيس شد كه يكي از اعضاي آن سيدجمال واعظ بود.

همان‌طور كه در كميته تهران كه حيدرخان سازماندهي كرده بود روحانيوني چون سيدجمال واعظ و ملك‌المتكلمين سرشناس بودند. بنابراين براساس مدارك و اسناد موجود اين سيدجمال‌الدين واعظ اصفهاني بود كه نقش اول و مهم و اساسي در ترويج افكار و انديشه مشروطيت و پيامدهاي آن درباره حاكميت مردم، حكومت، قانون، آزادي و مساوات داشته و با استناد به منابع اسلامي در ميان مردم آنها را فراگير و بومي مي‌كند. طبق همين اسناد سيدجمال‌الدين از يك طرف با محافل آزاديخواهي و ليبرال‌دموكراسي رابطه داشته و با افكار و انديشه‌هاي آنان آشنا شده و از طرف ديگر با محافل سوسيال‌دموكراسي يعني اجتماعيون- عاميون آن زمان در رفت‌و‌آمد بوده و به ديدگاه‌هاي آنها دسترسي پيدا كرده است؛ در عين حال به عنوان يك عالم اسلامي در مباني ديني صاحب‌نظر بوده است.

ديدگاه سيد در مورد فراگير شدن انديشه مشروطه

سيدجمال درباره فراگير شدن انديشه مشروطه كه با نطق‌هايش براي مردم بيان مي‌شد، مي‌گويد: «چهار سال يك نفر سيد كه خودم باشم (حال هرچه بگويند، بابي خطابم كنند، ديوانه‌ام بگويند) در بالاي منبر فرياد زدم تا مردم بيدار شدند. اقلا 400 هزار نفر در تهران خلق است، 50 نفر آنها معناي مشروطيت را مي‌دانستند وليكن كجا مي‌توانستند بگويند. حتي به زن‌هاي خودشان هم نمي‌گفتند. مي‌ترسيدند. حق داشتند. آنها را مي‌كشتند. اما من بالاي منبر فرياد زدم اين دو نفر سيد هم علمدار شدند. جان خود را به كف دست گرفتند. پاي جان دادن ايستادند و الحمدلله پيش بردند.»

سيدجمال به گفته محققان و مورخان نقش اساسي در برقراري نظام مشروطه داشت و موضوعاتي را در بالاي منبر مطرح كرد كه مردم شيفته سخن وي شده و عليه استبداد به پا خاستند. خوشبختانه از سيدجمال غير از كتاب روياي صادقه، سخنراني‌هايش هم از گزند روزگار محفوظ مانده و سند معتبري است براي استناد به گفته‌هاي وي.

مجدالاسلام كرماني، مدير روزنامه نداي وطن براي اينكه گفته‌هاي اين واعظ كتبا به دست مردم برسد دست به نشر روزنامه‌اي به نام «الجمال» زده كه مقالات اين نشريه در كتاب شهيد راه آزادي به چاپ رسيده و اخيرا هم در چند سال پيش به مناسبت يكصدمين سال مشروطيت جداگانه نيز به طبع رسيده است. مجدالاسلام در اولين سرمقاله الجمال در مورد علل انتشار اين روزنامه چنين مي‌گويد: «جمعي از مشتركان محترم دارالخلافه تهران و بسياري از ساير بلدان مكرر به ما نوشته و اخطار كردند كه قدري از مواعظ شافيه و بيانات وافيه جناب مستطاب‌هاي آقا سيدجمال‌الدين صدرالمحققين را در روزنامه نداي وطن بنگاريم كه حقيقتا كلمات دلپذيرش قلوب افسرده‌دلان را روان و انفاس مقدسه‌اش، ابدان مرده را جان بخشيد والحق از اثر داد اوست كه همشهري‌هاي ما از خواب سيصدساله بيدار شدند و به هيجان آمدند و او اول كسي است كه به اين صراحت و وضوح مسايل سياسيه را بر فراز منبر حل نمود و اصول امر به معروف و نهي از منكر را به اقتضاي زمان اجرا فرمود: و مردمان عالي و درس‌نخوانده را او از بيان كافي و تبيان شافي خود دانا و به حدود انسانيت آشنا و به استرداد حقوق مغصوبه خود توانا ساخت و در ميدان سخن‌داني بيرق افتخار برافراشت و انصاف نبود كه اين كلمات حكيمانه محو و نابود گردد و همه‌كس از آن منتفع نشود و ما اين خواهش را پذيرفتيم و اين فرمان را اطاعت كرديم و چون دو ورق روزنامه ما گنجايش نداشت، مجبور شديم كه آن مواعظ را در يك ورق عليحده طبع نماييم.» غير از روزنامه الجمال كه سخنراني‌هاي سيد را درج مي‌كرد، سند ديگري كه در دسترس است گزارش‌هايي است كه ماموران اطلاعاتي آن زمان از سخنراني‌هاي وي در منابر تهيه مي‌كردند و به مقامات بالاتر خود راپرت مي‌دادند. علاوه بر مجموعه اين گزارش‌ها و سخنراني‌هايي كه در الجمال درج شده شرح مختصري از زندگاني وي توسط اقبال يغمايي تحت عنوان «شهيد راه آزادي سيدجمال واعظ اصفهاني» با مقدمه سيدمحمدعلي جمالزاده نويسنده معروف و پراوشه ايشان و دكتر باستاني پاريزي در سال 1357 توسط انتشارات توس منتشر شده است. اينك به چگونگي شكل‌گيري موضوعات و مسايلي كه براي بيداري مردم كه ارتباط تنگاتنگي با مشروطيت و اصول و مباني آن دارد، به طور خلاصه و فهرست‌وار مي‌پردازيم و خوانندگان براي تفصيل بيشتر مي‌توانند به خود كتاب مراجعه كنند كه اين موضوعات را سيدجمال‌الدين با تطبيق با مباني ديني با مردم درميان مي‌گذاشت كه به آگاهي و سپس قيامشان عليه استبداد مي‌رسد.

1- اصل مساوات

در مورد اصل مساوات بعد از بيانات مفصلي چنين نتيجه‌گيري مي‌كند: «ايها الناس، خدايي كه بين بنده‌هايش فرق بگذارد آن خدا نيست، قانوني كه بين عالي و داني فرق بگذارد قانون نيست.»

در جاي ديگر مساوات را با عدالت مرادف گرفته است: «البته همين‌طور است عدل كه مملكت را آباد مي‌كند. عدل است كه ملت را باثروت مي‌كند. عدل است كه انسان را به مدارج عاليه مي‌رساند. از عدل‌، ريشه استبداد از بيخ و بن كنده مي‌شود. از عدل، تخم نفاق و كينه برانداخته مي‌شود. از عدل، اصلاح دنيا و آخرت مي‌شود.»

2- اصل امنيت

درباره اصل امنيت چنين مي‌گويد: «دويم از چهار چيزي كه لازمه آسايش عباد و آبادي بلاد است امنيت است(34)... حفظ مقام امنيت از مساوات به درجات لازم‌تر و اهميت وجود او در مملكت بيشتر است... امنيت يعني انسان از جانش امنيت داشته باشد، از مالش امنيت داشته باشد، از ناموسش امنيت داشته باشد اگر در مملكت امنيت نباشد، انسان ديگر هيچ كاري نمي‌تواند بكند.

3- اصل آزادي

در مورد اصل آزادي آن را بر چند قسم تقسيم مي‌كند:

«آزادي هويت، آزادي لسان، آزادي قلم، آزادي راي و انتخاب، آزادي مجامع و اينها هم منشعب به شعب بسيار مي‌شوند.

در اينجا و سخنراني‌هاي ديگري شرح مفصلي درباره اين آزادي‌ها و تطبيق آن با مباني اسلامي مي‌دهد مثلا در مورد آزادي بيان چنين مي‌گويد:

«اين آزادي لسان همان معني امر به معروف و نهي از منكر است كه اين همه در قرآن و احاديث تاكيد در اين باب شده است... ولكن به واسطه ظلم ظالم و استبداد حكام جور، احدي از شما اين عبارت بزرگ را كه از جمله فرايض و احكام دين اسلام است، به جا نياورده بوديد بلكه هيچ نمي‌دانستيد چنين چيزي هم در اسلام است.»

در تشكيل مجلس شوراي ملي

در خصوص آزادي بيان، سيدجمال گريزي مي‌زند به تشكيل مجلس شوراي ملي به اين طريق كه ملت بايد مسايل خود را از راه تشكيل مجلس شوراي ملي بيان كنند.«مقصود از آزادي اين است كه تمام اهالي مملكت مطيع و منقاد قانون آن مملكت باشند و از احدي خايف نباشند مگر از مجازات قانون مملكت و اگر كسي مخالف قانون رفتار كرد يعني به قانوني كه خداوند در قرآن بيان فرموده، عمل نكند عموم ملت حق نهي او را داشته باشند، ولي نه به طور هرج‌و‌مرج و فتنه و شورش، بلكه همين‌طوري «كه عقلاي عالم و دانشمندان امم بعد از هزاران فكر و تدبير اتفاق كرده‌اند. بر اينكه عموم ملت از طرف خود، مردمان عالم كامل خبير و بصير و متدين را انتخاب كنند و از هر شهر و قريه‌اي برحسب استعداد و جمعيت آن محل، عده معيني از كساني كه شايسته و لياقت داشته باشند انتخاب نموده به مركز كه دارالخلافه باشد بفرستند و مجلس برپا كنند به عنوان (مجلس شوراي ملي) و اين وكلا كه نماينده عموم ملت هستند در مصالح و مفاسد مراجعه به دولت و ملت بحث و مشورت بنمايند و حافظ و حامي قوانين موضوعه الهي باشند. ما مجلس شوراي ملي را مي‌خواهيم، از جان، خواهان او هستيم كه رفع ظلم از ماها بكند، عدالت را برپا بدارد.»

4- امتياز فضلي. يعني در مملكت به هركس به قدر لياقت و قابليت و شايستگي بايد امتياز داد

سيدجمال‌الدين در تعريف اين اصل، چنين مي‌گويد:

«در مملكت از جمله چيزهايي كه لازم است امتياز فضلي است كه هركس برحسب لياقت و استعدادش در هر كاري و در هر عملي و در هر فني كه زحمت كشيده، تحمل نموده و رنج برده بايد به همان اندازه امتياز از طرف دولت داشته باشد و به همان مقدار مواجب بگيرد نه آنكه كار و منصب و حكومت و رياست به ارث به كسي داده شود و تا زماني كه اين قانون مراعات نگردد ما ترقي نخواهيم كرد. ثروت و مكنت‌مان زياد نخواهد شد. روزبه‌روز بر ذلت و مسكنت‌مان افزوده خواهد گرديد. مثل وضع حاليه مملكت ايران كه همه مي‌دانيد و مي‌بينيد ابدا ملاحظه علم و فضل در كار نيست.»

5- تقسيم استبداد به دو شعبه استبداد جسماني و استبداد روحاني

سيدجمال‌الدين اصفهاني همانند مرحوم ناييني استبداد را به دو شعبه تقسيم مي‌كند و مي‌گويد:«استبداد بر دو قسمت است؛ جسماني و روحاني به عبارت ‌اخري مستبدين در دو لباس ظهور و بروز داشتند.يكي لباس ظلمه و امرا و حكام كه اينها شغل‌شان و همّ‌‌شان ظلم بر عباد و تخريب بلاد ‌بود.

اما در مورد قسم دوم چنين بيان مي‌دارد.«قسم دوم مستبدين، كه تعبير از آنها به استبداد روحاني كرده‌اند... يعني بعضي از عالم‌نمايان كه لباس‌شان لباس بايزيد بسطامي است و طينت‌شان طينت يزيدبن‌معاويه و در هر شهري چند نفر از اينها بودند اول كاري كه مي‌كردند دست‌شان را با حاكم يكي مي‌كردند آن وقت مي‌افتادند به جان رعيت، بيچاره مردم ايراني ... ضرر اين دسته مستبدين بيشتر است از آن دسته اولي.»

سيد در تشريح اقدامات اين دسته از علما، مطالب ذيل را بيان مي‌دارد كه «الان قريب پنج سال است اين حرف‌ها را فرياد زده‌ام و بالاي منابر براي شما گفته‌ام حالا هم مي‌گويم و اميدوارم تا زنده‌ام و قدرت دارم بگويم. آن دسته دومي بعضي از علماي سوء بودند كه والله علي الغالب.»

«ضرر اين از عالم‌نمايان بي‌تدين دين‌فروش دنيادوست رشوه‌خوار از براي خرابي مملكت و ويراني ايران و تسلط كفار و خرابي دين اسلام ضرر اين عالم‌نمايان از تمام چيز‌ها بيشتر است. از حاكم ظالم، ملاي ظالم بدتر است. از امير ظالم، ملاي ظالم بدتر است. از وزير ظالم، ملاي ظالم بدتر است. امام مي‌فرمايد ضرر اين قسم از علما بيشتر است از براي شيعيان از جيش يزيد‌بن‌معاويه»

6- در حقوق اساسي مردم

از جمله سخنان سيدجمال تكيه روي حقوق اساسي مردم است. او آنها را به حقوق خود آگاه مي‌كند با اين عنوان كه فقط تكاليفي بارشان نيست بلكه در اساس داراي حقوق هستند نه اينكه خلق شده باشند در خدمت يك مشت اعيان و اشراف لذا در سخنراني‌هاي خود با اشاره به حقوق مردم چنين مي‌گويد:

«شما ايرانيان تا پارسال اصلا نمي‌دانستيد كه شما رعايا هم در اين آب‌وخاك وطن عزيزتان كه اسمش ايران است صاحب حق هستيد، بلكه برعكس يقين داشتيد كه تمام اين حقوق مختص است به اعيان و اشراف و وزرا و امرا و علما و بزرگان. اعتقاد شما اين بود كه همين كه قسم خداوند انعام و چهارپايان را از براي منفعت بني نوع انسان خلق فرموده است ديگر گوسفند و شتر، گاو و الاغ و اسب هيچ ملاحظه‌اي در خلقت آنها نشده است مگر فقط محض آسايش و راحتي و آسودگي بني نوع انسان. همين قسم خيال مي‌كرديد كه در خلقت شما هم خداوند هيچ غرضي نداشته است مگر آسايش و راحتي و آسودگي اين اعيان و اشراف و روسا» در اينجا سيد مي‌گويد اين از تقصير خود ملت است كه به حقوق خويش واقف نيست فقط فكر مي‌كند كه خلق شده است تا در خدمت ديگران باشد:

«اين تقصير به اعتقاد من از خود رعيت است كه مثل گوسفند در خواب غفلت است و اصلا خبر از حقوق خودش ندارد و اصلا نمي‌داند كه در نزد عدل پروردگار اين رعيت با اربابش هيچ فرقي ندارد. هر دو بنده يك خدا و امت يك پيغمبرند چون كه نمي‌فهمند لازمه اين جهل، همين است.»

7- دفاع از استقلال سياسي و اقتصادي

سيدجمال در اين بخش از سخنان خود مي‌گويد وضع مملكت به جايي رسيده است كه از خود هيچ نداريم و همه چيز بايد از خارج وارد شود.«در سال 80 كرور از مملكت ما پول به خارجه مي‌رود و از بي‌علمي است. هرچه لازم داريم تا حتي ميخ كفش‌هاي خودمان، كفن امواتمان بايد از خارجه بگيريم... چه عيبي دارد پارچه‌هاي ايراني بپوشيد... پولتان را در داخله خرج كنيد. من چه بكنم عمامه حجت‌الاسلام بايد پارچه‌اش از فرنگستان بيايد، كفن مرده‌ها‌مان از پارچه روس و انگليس است. اين مملكت ما كه امروزه از ممالكت حيه خارج شده و شماها زنده نيستيد مملكت شما جزو ممالك ميته است اگر زنده بوديد، حس داشتيد، شما الان تا گردن‌تان زير بار قرض روس و انگليس هستيد.»

8- تكيه روي قانون و قانونگرايي

همان‌طوري كه در چند جاي اين مقاله گفته شد سيد بر قانون و قانونگرايي تكيه زيادي مي‌كند و سخنان متعددي را به اين امر اختصاص داده است، از جمله مي‌گويد:«مردم، اين مجلس اگر قانون نداشته باشد يك پول ارزش ندارد، مجلس بي‌قانون مثل عروسي مي‌ماند كه چهارده‌‌ساله باشد و خوشگل باشد، همه چيز داشته باشد، اما روح نداشته باشد اين مجلس مثل آن عروس بي‌روح است تا وقتي كه قانون نداشته باشد.

وقتي كه قانون پيدا كرد آن وقت خوب مي‌شود. ما مردم بايد قانون بخواهيم و بدانيم كه وزير جنگ تا چه اندازه پايش را از قاليچه دراز كند. شاه تا چقدر بايد پايش را دراز كند. مجتهد چقدر بايد پايش را دراز بكند. اي مردم اگر شاه يا حجت‌الاسلام يا حاكم به عدالت از روي قانون رفتار كردند البته محترم هستند، جايشان روي سر ماست، كيست از اينها بهتر.

... اي مردم، آدم رشوه‌بگير، حكم ناحق بده، مال مردم را به ماختن مي‌خواهد ببرد. البته راضي به مشروطيت نخواهد شد. سال‌هاست درخت ظلم و استبداد ريشه دوانيده.سيد در سخنان خود نيز تكيه روي مبارزه عليه فقر و داشتن يك زندگي مناسب و همچنين از كرامت انساني سخن به ميان مي‌آورد و خيلي مسايل ديگر كه جاي پرداخت به آن نيست.

http://sharghnewspaper.ir/News/90/06/02/9163.html

 

نقش سيدجمال واعظ درجنبش مشروطه

تاريخ (11) / محمد بسته‌نگار

 

ضمن گرامي‌داشت يكصدوپنجمين سالگرد انقلاب مشروطيت ايران و بزرگداشت ياد و خاطره مردان و زناني كه در اين راه سخت كوشيدند و از هيچ‌گونه فداكاري در اين راه دريغ نكردند و برخي نيز جان خود را بر پيمان خود گذاشتند و به شهادت نايل شدند «و منهم من قضي نحبه».

آنچه در اين مقاله بدان خواهم پرداخت، اين است كه چگونه نهضت مشروطيت فراگير شد و بر انديشه‌هاي آزاديخواهي، مساوات، قانون و دموكراسي اثر گذاشت و اين انديشه‌ها چگونه ارايه شد كه عامه مردم در تهران و شهرستان‌ها حاضر شدند قيام نموده و با فداكاري خود بساط 2500 ساله استبدادي را درنورديده و حاكميت قانون و اراده ملي را جانشين آن كنند.

گرچه حاكميت مردم در طول دوران بعد از مشروطيت دچار نوسان و زير و بم‌هايي شده و شدت و ضعف پيدا كرده ولي اين راه و روش همچنان ادامه دارد.

البته هنوز ابهاماتي در اين زمينه وجود دارد كه بايد محققان و انديشمندان تاريخ معاصر به اين ابهامات پاسخ دهند.

مرحوم آيت‌الله طالقاني در مقدمه كتاب تنبيه‌الامه و تنزيه‌المله مرحوم نائيني مي‌گويد: «نمي‌توان منكر شد كه حكومت مشروطه از بيرون مرز اسلام به سرزمين مسلمانان رسيد و علماي بزرگ دين و مراجع و مسلمانان متدين براي استقرار آن پيش‌قدم شدند. عده‌اي فتوا دادند. جمعي به جهاد برخاستند، دسته‌اي هم به مخالفت كوشيدند. به اين جهت هنوز بيشتر طرفداران درست نمي‌دانند از جهت اثبات از نظر دين چه مي‌خواهند، و مخالفان بي‌غرض هم سخن روشني ندارند.»

نوشته‌هايي كه محققان و انديشمندان در اين مدت به رشته تحرير در آورده‌اند نتوانسته به اين مساله پاسخ كاملي بدهد كه چگونه ايدئولوژي مشروطيت توده‌گير شد. از جمله آنها، مرحوم دكتر فريدون آدميت است كه كتابي تحت عنوان «ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران» در سال 1335 شمسي تاليف كرده است. در اين كتاب به بحث فلسفه‌هاي اجتماعي و سياسي نهضت مشروطيت پرداخته شده است و به كتاب‌هايي كه در زمينه دموكراسي سياسي نوشته شده، استناد مي‌كند از جمله آن كتاب «حقوق اساسي يعني آداب مشروطيت دوَل» توسط ذكاءالملك فروغي است.

آدميت در اين كتاب به بررسي نظرات مرحوم نائيني در كتاب تنبيه‌الامه و تنزيه‌المله و رساله «انصافيه» ملاعبدالرسول كاشاني پرداخته و تمام كوشش و سعي او در اين است كه به خواننده اين را القا كند كه اصول مشروطيت هيچ ربطي به اسلام ندارد و اين مطالب همه‌اش افسانه است.

آدميت قبل از تاليف اين كتاب، كتاب‌هاي ديگري نيز در اين زمينه تاليف كرده بود؛ من‌جمله كتاب‌هاي انديشه‌هاي ميرزافتحعلي آخوندازده، انديشه‌هاي ميرزاآقاخان كرماني، انديشه‌هاي طالبوف و ... .

اما در سراسر اين كتاب‌ها مطلبي به دست ما نمي‌دهد كه چگونه انديشه‌هاي آزاديخواهي، دموكراسي و ... به ميان مردم رفت و عامه را آماده حركت و قيام كرد.

سال‌ها بعد عبدالهادي حائري در سال 1360 كتاب تشيع و مشروطيت در ايران را تاليف كرد. اين كتاب شرح مختصري از زندگي و انديشه‌هاي ميرزا‌فتحعلي آخوندزاده، مجدالملك سينكي كه رساله‌اي به نام رساله مجديه دارد، انديشه‌هاي ميرزاحسين خان سپهسالار اعظم، يوسف‌خان مستشارالدوله كه كتاب يك كلمه را نوشت، انديشه‌هاي ميرزاملكم‌خان، انديشه‌هاي عبدالرحيم طالبوف و نيز انديشه‌هاي سيدجمال‌الدين اسدآبادي به دست مي‌دهد.

اما عمده مطالب اين كتاب درباره زندگي و انديشه علامه نائيني در كتاب تنبيه‌الامه و تنزيه‌المله است. حائري گرچه در اين كتاب اشاره مي‌كند كه «نوشته‌هاي مراجع بزرگ تقليد، يعني طهراني، خراساني و مازندارني به صورت اعلاميه، فتوانامه، تلگراف و رساله‌هاي كوچك و بزرگ در دسترس عامه‌مردم قرار گرفت»، باز جاي اين موضوع در اين كتاب خالي است كه چگونه اين اعلاميه‌ها، فتواها و... درباره مشروطيت به داخل توده مردم راه يافت.

در چند سال اخير هم كتابي چاپ شده است به نام مشروطه ايراني، تاليف ماشاءالله آجوداني؛ در اين كتاب نویسنده معتقد است اولين كساني كه به توجيه ديدگاه اسلام و مشروطيت برآمدند، روشنفكران سكولار و غيرمذهبي بودند.

برخلاف آنچه ممكن است پنداشته شود نخستين جريان و گروهي كه در پي توجيه شرعي و اسلامي، مشروطيت برآمده‌اند و به انحاي مختلف با استناد به آيات، احاديث و تاريخ و سنن اسلامي سعي كرده‌اند تاريخچه‌اي براي مشروطيت و مدنيت غربي بيافرينند، روشنفكران عرف‌گرا، لامذهب و درس‌خواندگان فرنگ بودند، از همه جناح‌هاي آن، از مدافعان ليبراليسم غربي چون مستشارالدوله، ملكم و آقاخان گرفته تا جريان‌هاي معروف به سوسيال‌دموكرات و چپ ايران در آن دوره و... .

همه به قدر وسع و دانش و مايه خود، در ايجاد اين «توهم» و اين نوع «اين‌هماني» سهيم و شريك شدند، توهمي كه مدعي بود اساس مدنيت غربي يعني مشروطيت و حتي دموكراسي در معناي عام آن از اسلام برگرفته و اخذ شده است و «اُس و اساس» آن مبتني بر حقايق اسلامي است. براساس همين «توهم» به توجيه شرعي اساسي‌ترين اصول و دستاوردهاي مشروطيت قيام كردند و موفق هم شدند كه بخش عظيمي از روحانيون را با خود هم‌صدا و هم‌نظر كنند و زمينه‌اي عمومي‌تر براي مشروع و اسلامي جلوه دادن مشروطيت و نظام دموكراسي غربي فراهم كنند. مشروطيت و نظامي كه همه درخشش و اهميتش و در اصل و اساسش از همان جايي آغاز شده بود كه كار دين و سياست جدا مي‌شد و هستي‌اش از جدايي كامل دين و سياست، مايه مي‌گرفت.»

اما ماشاءالله آجوداني توضيحي در اين باره نمي‌دهد كه اگر اين تطبيق روشنفكران لاييك انجام نمي‌گرفت، چگونه مشروطه مردمي مي‌شد و گذشته از آن باز با اين تطبيق‌ها چگونه مشروطيت در مردم نفوذ كرده. همچنين وي در جاي ديگر كتابش توضيح داده كه آثار نويسندگان لاييك به خصوص برخي آثار ميرزافتحعلي آخوندزاده غير از معدودي از روشنفكران براي خود در جامعه جايي باز نكرده بود از جمله درباره مكتوبات وي مي‌گويد: «نه‌‌تنها در آن دوران نمي‌توانست منتشر شود ... حتي اين اقبال را نيافت كه مثل پاره‌اي از نوشته‌ها لااقل در بخشي از محافل روشنفكري آن زمان ايران خوانده شود. صورت چاپ‌شده آن نامه‌ها نزديك به يك قرن بعد در ايران منتشر شد. [و] زماني منتشر گرديد كه فرصت تاريخي مطرح شدن آنها از دست رفته بود. آن نوشته‌ها بايد در متن تاريخ عصر خوانده و فهميده مي‌شد و مورد نقد و بررسي قرار مي‌گرفت تا به يك بحث جدي و تاثيرگذار مبدل مي‌شد، خود آخوندزاده، نيز به اين نتيجه رسيده بود كه در هيچ يك از اراضي مشرقيه كه آزادي چاپ آن وجود ندارد.»

بالاخره اين نويسندگان به اين مساله نپرداخته‌اند كه مشروطيت چگونه فراگير شد و چه نقشي در افكار و انديشه‌هاي آزاديخواهي، مساوات، قانون‌گرايي و دموكراسي داشت و مردم چگونه بدان پايبند شدند.

حداكثر آثاري كه اين روشنفكران از خود به جا گذاشتند در محفل‌هاي خصوصي و با شركت‌ اندكي از روشنفكران، مورد مطالعه قرار مي‌گرفت نه در يك سطح عمومي. چنانكه ناظم‌الاسلام كرماني در تاريخ بيداري ايران به اين مطلب اذعان داشته كه جلسات مخفي‌اي با حضور روشنفكران و برخي علما آگاه آن زمان من‌جمله آيت‌الله سيدمحمد طباطبايي تشكيل مي‌شد، يكي از كارهاي آنان آشنايي با نوشته‌هاي روشنفكران آن دوره بود. از جمله كتاب‌هايي كه در آن جلسات مخفي خوانده مي‌شد، كتاب سياحتنامه ابراهيم‌بيك نوشته زين‌العابدين مراغه‌اي بود. در آن جلسه قرار ‌گذاشتند كه اگر اين جلسه لو رفت و خواندن اين كتاب افشا شد و يكي از ملاها بر ما ايراد وارد سازد كه اين كتاب از كتب ضاله است چرا مي‌خوانده‌ايد به او بگوييم ما براي اينكه ردي بر آن بنويسم و بعضي مطالب آن را نقض كنيم آن را مي‌خوانديم.

خلاصه بررسي آثار اين نوع از روشنفكران با تمام ادعاهايي كه كرده و نظرات و آرايي كه ارايه مي‌كنند و برخي از آنها را رد كرده و حتي نوشته‌هاي مذهبي را موهوم مي‌خوانند، نشان‌دهنده آن است كه اين نوشته‌ها نتوانستند جاي خود را در بين توده مردم باز كرده و آنها را به حركت و قيام فراخوانند. گرچه برخي از روشنفكران سعي مي‌كردند با اين نوشته‌ها آشنا شوند. اما آنها نفوذي در ميان مردم نداشتند. چند روزنامه‌اي هم كه در آن زمان در داخل و خارج منتشر مي‌شد درست است كه نقشي در پيشرفت مشروطيت داشت، ولي در محافل خصوصي و روشنفكري بود.

نقش وعاظ و گويندگان به خصوص نقش سيدجمال‌الدين واعظ در بيداري و آگاهي مردم در نهضت مشروطيت

با اين مقدماتي كه بيان شد فقط مي‌ماند يك راه و آن هم به وسيله گويندگان مذهبي بود كه با توده مردم تماس داشتند و توانستند اصول و مباني و تفكر مشروطيت را به ميان آنها ببرند؛ حتي اعلاميه‌ها، بيانيه‌ها و رساله‌هاي مراجع شيعه نيز از اين طريق به دست مردم مي‌رسيد و بدان آگاهي مي‌يافتند.

با مطالعه و بررسي تواريخي كه درباره مشروطيت نوشته شده است، مانند تاريخ بيداري ايرانيان نوشته ناظم‌الاسلام كرماني، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران نوشته مهدي ملك‌زاده، تاريخ مشروطيت ايران نوشته احمد كسروي، تاريخ مشروطيت نوشته ادوارد براون و ... اين نقش اساسي برعهده وعاظ و گويندگان مذهبي بوده و در اين بين نقش بسيار مهم و اوليه را «سيدجمال‌الدين واعظ» برعهده داشته است. تاريخ بيداري ايرانيان در مورد نقش سيدجمال واعظ چنين مي‌گويد: «آقا سيدجمال اولين واعظي بود كه در بيداري ايرانيان، جاهد و ساعي بود. چند سال قبل از اين در اصفهان و شيراز و تبريز در بالاي منبر از سياسيات و منافع عمومي و بيداري مردم و عالم شدن آنان به حقوق خودشان سخن مي‌راند.»

پروفسور ادوارد براون در مورد نقش مهم و اساسي سيدجمال واعظ در نهضت مشروطيت چنين مي‌گويد: «... شادروان سيدجمال الدين واعظ نخستين شخصيت منبري بود كه در اصفهان و شيراز و تهران نغمه آزادي را ساز، و موعظه خود را با سخنان دلنشين و اندرزهاي فاضلانه بر ضد ستمكاران و حكومت استبداد بر فراز منبر با استدلال به آيات قرآن و احاديث و اخبار ائمه اطهار، مردم را بيدار و هشيار مي‌كرد.»

بر همين اساس كاردار سفارت روس در تهران روز هشت نوامبر 1905 به وزارت‌خارجه دولت متبوع خود چنين گزارش داده است: «... در ايران چند واعظ زبان‌آور و مستعد و باشخصيت و باصداقت و پرهمت، بسيار به بيداري مردم مي‌كوشند و از مداخله خارجيان در امور ايران و ستمگري‌هاي هيات حاكمه به شدت انتقاد مي‌كنند. برجسته‌ترين آنان سيدجمال واعظ اصفهاني است. او همه روزه در مساجد عليه دولت سخن مي‌راند و مي‌گويد... .

مطابق قانوني كه از قديم جاري بوده بايد دست دزدان را بريد. در زمان ما، اين قانون درباره بيچارگان و بي‌پناهان اجرا مي‌شود، قانون وقتي براي جامعه مفيد است كه درباره همه يكسان و بدون تناوب عمل شود. مثلا ميان شاه و صدراعظم و گدا فرقي نگذارند. بدبختي مردم ايران در اين است كه قانون درباره دولتمردان و صاحبان مقام‌هاي بزرگ و فقيران و بي‌پناهان يكسان اجرا نمي‌شود»

اقبال يغمايي كه خود يكي از نويسندگان و محققان چند دهه گذشته است ضمن نقل‌قول‌هايي كه از ديگران درباره سيدجمال كرده، در شرح زندگاني شهيد راه آزادي سيدجمال واعظ اصفهاني مي‌گويد: «گفته‌هاي پرشور و هيجان‌آفرين اين سيد جليل و دلير در دل‌ها آتش آزاديخواهي و حكومت قانون برافروخت. چنان‌كه مردم براي به دست آوردن آزادي و رهايي از بند ستمگري آماده هرگونه فداكاري و جانبازي شدند و هم او بود كه نخستين بار لفظ مشروطه را بر سر زبان‌ها انداخت و مردم را برانگيخت كه به جاي تشكيل عدالتخانه طلبكار مشروطيت و حكومت قانون شوند. محققان، تغيير رژيم ايران را از استبداد به مشروطيت از عوامل پيروزي دولت تازه به دوران رسيده ژاپن بر روسيه، نشر افكار آزادي‌خواهي به وسيله بازآمدگان از سفر فرنگ، رفت‌وآمد كارگران ايران به روسيه، آگاهي از اوضاع سياسي آن مملكت، چوب خوردن سيدهاشم قندي به دستور علاءالدوله حاكم تهران و مواعظ پراثر سيدجمال‌الدين واعظ شهير اصفهاني و عوامل ديگر شمرده‌اند. البته همه اينها بسيار اثر داشته اما مي‌توان باور داشت كه به تحقيق در روييدن شاخه و ريشه و برافشاندن و تناورشدن نهال آزادي ايران و رهايي ملت، نهيب‌هاي تندآساي سيدجمال از جمله عوامل موثرتر بوده است. وي عامه را از خواب غفلت بيدار كرد، به هيجان آورد و به جانبازي برانگيخت... آري يكي از عوامل مهم استقرار مشروطيت ايران، خطابه‌هاي آتشين سيدواعظ بود. وي عاشقانه و پروانه‌وار خويش را در آتشي كه خود برافروخته بود افكند و خاكستر كرد... اين سيد جليل در دوران مبارزات آزادي‌خواهان، نخستين كسي بود كه بي‌پروا، با روشني و صراحت تمام بي‌كنايه و پرده‌پوشي مباحث سياسي را بر فراز منبرها عنوان و بيان كرد.

احمد كسروي، مورخ معاصر در تاريخ مشروطيت خود سيدجمال‌الدين اصفهاني واعظ را بنيان‌گذار مشروطيت معرفي مي‌كند كه به قول او: «به ويژه كه خود يكي از بنيان‌گذاران مشروطيت به شمار مي‌رفت و راستي آن است كه زبان او در پيشرفت جنبش بسيار كارگر افتاد.»

احمد كسروي در تاريخ خود آنجا كه از مخالفان مشروطيت صحبت مي‌كند، مي‌گويد تاكيد مخالفان نيز بر سيدجمال‌الدين است و گفتارهاي سيدجمال باعث شد كه مردم به مشروطيت روي بياورند و سپس انواع و اقسام اتهامات را به وي مي‌بندد، از جمله از قول شخصي به نام سيداحمد طباطبايي كه به يكي از منسوبين خود چنين نوشته است: «نمي‌دانيد كه اين مجلس شوراي ملي چقدر ضرر به دين و دنياي مردم مي‌زند و چه آثار شريه بر آن مترتب است مجلسي كه بابيه و طبيعيه داخل در اجزا و اعضاي آن، بلكه در اجزاي رييسه آن مجلس باشند، بهتر از اين نخواهد شد. نمي‌دانيد كه اين فرقه ضاله بابيه و لامذهب‌ها چه قوتي گرفته و چه فتنه و آشوب مي‌كنند. خدا... كند سيدجمال‌الدين واعظ... را. چقدر مردم را به ضلالت انداخت.»

دكتر باستاني‌پاريزي يكي از مورخان بنام كشور كه روش خاصي در تاريخ‌نويسي دارد، درباره نقش اساسي سيدجمال‌الدين اصفهاني در مقدمه كتاب شهيد راه آزادي اقبال يغمايي چنين مي‌گويد: «ما تصور مي‌كنيم كه مشروطيت را تفنگ‌هاي سواران بختياري و سربازان تنكابني از چنگ محمدعلي شاه درآوردند و شش‌لول ستارخان و باقرخان محيي آثار مشروطيت شد.

در عين حال كه انكار اثر اين تفنگ‌ها را نبايد كرد، و در عين اينكه بايد گفت: هر كه شمشير زند خطبه به نامش خوانند، اما حقيقت آن است كه نام مشروطه وقتي بر كرسي حكم نشست و محمدعلي شاه را به كنج سفارت پناهنده كرد كه در ميدان مبارزه فكر و در گيرودار زدوخورد گفت‌وگوهاي مجلسي و منبري و به قول امروزي‌ها در حجت استدلال و ديالوگ حرف امثال سيدجمال اصفهاني بر استدلال روحانيون صاحب‌نفوذي مثل شيخ‌فضل‌الله نوري برتري يافت... .

خود ستارخان و ديگران هم مي‌دانسته‌اند كه ميزان نفوذ آنان در جامعه مذهبي آن روزگار به قول سعدي چيزي نبوده است كه به كار آيد...»

محمدعلي تهراني (كاتوزيان) عموي دكتر ناصر كاتوزيان، حقوقدان در خاطراتي كه تحت عنوان «مشاهدات و تحليل اجتماعي و سياسي از تاريخ انقلاب مشروطيت ايران» به دست داده است و توسط شركت سهامي انتشار، منتشرشده، درباره شخصيت سيدجمال واعظ اصفهاني و نقش او در بيداري مردم چنين مي‌گويد: «سيدجمال‌الدين... يك نوع احساس وطن‌خواهانه داشت.. ذوقي سرشار و حافظه فوق‌العاده داشت و در منبر هيچ وقت اخبار ضعيف نمي‌گفت. مردي اجتماعي بود. طماع و حريص نبود. از سياست وقت اطلاع داشت. مخصوصا از حكومت استبدادي با زبان شيريني تنقيد مي‌كرد و مردم را تحريص مي‌نمود كه حق آزادي خود را بگيريد و از فراش‌هاي قرمزپوش نترسيد... در رمضان كه مساجد به واسطه اقامه جماعت و اجتماع مردم كم‌كم تنقيد از عمليات دولت از طرف وعاظ شرع مي‌شد و وعاظ و اهالي منبر كه در اين موقع محل توجه بودند؛ اول آقا سيدجمال واعظ اصفهاني بود كه بدون پيرايه و بدون ملاحظه در منبر با بياني نرم و ملايم مستمعين را موعظه مي‌كرد و از مضار حكومت استبداد آگاه مي‌نمود.»

مولف تاريخ انقلاب مشروطيت ايران يعني دكتر مهدي ملك‌زاده فرزند ملك‌المتكلمين كه طبق قاعده بايد در كتابش از ملك‌المتكلمين تجليل كرده و نقش اساسي را به وي بدهد، در كمال صداقت به نقش اساسي و تاثيرگذار سيدجمال‌الدين واعظ اصفهاني مي‌پردازد و در جلد اول كتاب خود از سيدجمال به اين نحو ياد مي‌كند كه: «گوهر آزادمنشي و آزادمردي كه در خميره وجودش مستتر بود او را به طرف فلسفه نوين و افكار جديد كشانيد و در مجامع روشنفكران آن زمان شركت كرد... افكار جديد و آرزوهاي بلندي كه از مغز آن متكلم فصيح در منابر و مجامع تراوش مي‌كرد، روحانيون سالوس و عوام‌فريب را بر ضد او قيام داد و چنانچه شيوه آن بي‌خردان بود او را به بي‌ديني و لامذهبي و هرج و مرج‌طلبي متهم كردند و صدمات بسيار به او وارد آوردند.

سيدجمال‌الدين مسافرت‌هاي بسيار به نقاط مختلف ايران نمود و در هر موقع و مقام، مردم را به پرهيزكاري و مخالفت با اصول استبداد تشويق مي‌كرد با قلم شيوايي كه داشت مقالاتي بس سودمند به روزنامه حبل‌المتين، كلكته و جرايد مصر مي‌فرستاد. زماني نكشيد كه افكار بلندش مورد ستايش اصلاح‌طلبان آن زمان قرار گرفت و در رديف مهم‌ترين رهبران نهضت افكار نوين مقام يافت.»

دكتر ملك‌زاده در ادامه نوشته‌اش در تجليل از سيدجمال به خطابه‌هاي او و نقش او در بيداري مردم اشاره مي‌كند كه چگونه مشروطيت و اصول حكومت ملي را مردمي كرد: «نكته‌ قابل توجه اين است كه خطابه‌هاي سيدجمال‌الدين در حالي‌كه به‌غايت فصيح بود بسيار عوام‌فهم بود و از اين جهت نطق‌هايش در روح عوام تاثير بسيار داشت و مردمان عامي و بي‌سواد از بياناتش استفاده كامل مي‌كردند و مانند تشنگان از آن منبع فيض سيراب مي‌گشتند. اين بود كه سيد بزرگوار در ميان عوام معتقدان بسيار داشت و بسياري از مردم او را تا حد پرستش دوست مي‌داشتند. سيدجمال‌الدين واعظ كه در علم كلام و تفسير، يد طولايي داشت، كوشش مي‌كرد در نطق‌هاي خود عقايد جديد را با اصول دين تطبيق كند و به مردم بفهماند مشروطيت و حكومت ملي نه فقط مخالف با دين اسلام نيست بلكه همان چيزي است كه پيغمبر ما به آن دستور داده. ... ما در هر گامي كه در مسير انقلاب مشروطيت برمي‌داريم و هر صفحه‌اي كه از آن نهضت عظيم مي‌نگاريم، سيدجمال‌الدين را در راس آن حوادث تاريخي خواهيم يافت و به مقام و منزلتي كه در پيشامد انقلاب مشروطيت داشت، پي خواهيم برد.»

دكتر مهدي ملك‌زاده درباره ارتباط سيدجمال با محافل آزاديخواهي نيز در تاريخ خود ضمن اشاره به نقش سيدجمال به موضوعي مي‌پردازد كه قبل از نهضت مشروطيت گروهي از طرفداران آزادي و مشروطيت هسته‌اي را تشكيل مي‌دهند كه بعدها اين هسته، نقش اساسي در جنبش مشروطيت پيدا مي‌كند و همچنين آنان سعي و تلاش مي‌كنند كه چگونه علماي تهران و شهرستان‌ها و همچنان مراجع نجف را به اوضاع زمان آشنا و آگاه كنند كه اين آگاهي منجر به حمايت آنان از نهضت مشروطيت شده و اطلاعيه، اعلاميه و رساله‌هاي متعددي در اين زمينه توسط آنان داده مي‌شود.

http://sharghnewspaper.ir/News/90/05/19/7848.html

 

نگاهی به افراد تاثیرگذار در شکل گیری و روند مشروطه ایرانی(3)

سید جمال واعظ، ستارخان، باقرخان و سردار اسعد بختیاری

 

در روز توپ بستن مجلس شورای ملّی ، سیّد در مجلس بود و از بیم قزّاقها ، در پشت مجلس به باغ امین الدّوله پناه برد و پس از خروج از آنجا و متفرّق شدن مردم ، چون پای فرار نداشت ، پشت به دیوار ایستاده منتظر حوادث بود که ناگهان در خانه ای باز شد و زنی بیرون آمد و همین که چشمش به سیّد افتاد او را شناخته به داخل منزل برد . آن شب را سیّد در خانه ی آن زن که عیال " اعتماد الدّوله " دایی شاه بوده است گذرا نید.

 

سید جمال الدین واعظ

 

سیّد جمال الدّین واعظ اصفهانی،ملقب به صدرالواعظین و صدرالمحققین در سال 1279 هجری قمری ، در شهر همدان به دنیا آمد . او برادر زادهٔ آیت‌ آلله سید اسماعیل صدر عاملی اصفهانی است پدرش در جوانی مرد و طفل خردسال را یتیم و بی سرپرست گذارد . مادر سیّد جمال الدّین پس از وفات شوهر ، با کودک خود به تهران آمد و سیّد را از سنّ چهار پنج سالگی به مکتب فرستاد . همین که مختصر سوادی پیدا نمود او را نزد شوهر خواهر خود که زنجیر باف بود به شاگردی گذارد .سیّد چون علاقه ی وافری به تحصیل داشت پیشه ی زنجیربافی را ترک گفت چهارده ساله بود که مجدداً به مدرسه بازگشت و به تحصیل پرداخت . در بیست و یک سالگی به اصفهان که در آن ایّام دارالعلم بود رفت و تحصیلات خویش را در این شهر دنبال کرد ،در ضمن به کار وعظ و تبلیغ پرداخت .

 

چون طرز صحبت و منبر سیّد با مذاق " مسعود میرزا ظلّ السّلطان " که در نهایت استبداد در اصفهان حکومت می کرد، سیّد مجبور بود در ماههای محرّم و صفر که ماه وعظ منبر است ، به ولایات دوردست برود چنان که سه بار به شیراز و دوبار به تبریز و بعدها یک بار هم در سال وبائی 1322 به مشهد رفت .

 

در رجب سال 1321 سیّد از تبریز به تهران آمد و چون از نیّت ظلّ السّلطان درباره ی خویش که قصد آزارش را داشت با خبر گردید ، در تهران ماندنی شد و عیال و اطفال خود را به تهران آورد .در تهران واعظ مسجد شاه گردید و سخنان او مورد پسند مردم واقع شد . در آن اوقات نطق های سیّد را به وسیله ی تند نویسی ثبت می کردند و به صورت روزنامه ای به اسم " الجمال " در کوچه و بازار می فروختند که خریدار بسیار داشت .

 

محمد علیشاه سیّد را از زمان ولیعهدی خود و مسافرت سیّد به تبریز خوب می شناخت و در آنجا به او لقب " صدر المحقّقین " داده بود . روزی کسی نزد وی فرستاد که می خواهم تو را ببینم و کالسکه فرستاد که سیّد به ملاقات او به نیاوران برود . مقصود از این کار دلجویی از او بود و می خواست به زور تطمیع و وعده و وعید او را با خود موافق سازد ولی سیّد زیر بار نرفت و در مراجعت از نیاوران در نزدیکی قصر قاجار کالسکه برگشت  و پای سیّد زیر چرخ مانده شکست و کالسکه چی اسبها را از کالسکه باز کرده سوار شد و به حرم " حضرت عبدالعظیم " رفت و بست نشست . در نتیجه این سانحه پای سیّد تا آخر عمر ناقص ماند و با عصا به زحمت راه می رفت .

 

در روز توپ بستن مجلس شورای ملّی ، سیّد در مجلس بود  و از بیم قزّاقها ، در پشت مجلس به باغ امین الدّوله پناه برد و پس از خروج از آنجا و متفرّق شدن مردم ، چون پای فرار نداشت ، پشت به دیوار ایستاده منتظر حوادث بود که ناگهان در خانه ای باز شد و زنی بیرون آمد و همین که چشمش به سیّد افتاد او را شناخته به داخل منزل برد . آن شب را سیّد در خانه ی آن زن که عیال " اعتماد الدّوله " دایی شاه بوده است گذرا نید و فردای آن روز با لباس مبدّل به قصد عتبات از راه قم و همدان از تهران حرکت کرد و در همدان به دست " رضا " نام نایب حاکم گرفتار آمد و سرانجام به امر محمّد علیشاه پاهایش را زیر شکم قاطری بستند و او را به بروجرد بردند و به زندان انداختند و پس از چندی که گویا شب بیست و ششم رجب و به قول برخی شوّال سال 1336 باشد ، نخست قهوه ای به او داده و سپس با تسمه او را خفه کردند .

 

ستارخان

 

ستار قره‌داغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در سال 1285 قبه دنیا آمد. او از اهالی قره‌داغ آذربایجان بود که در مقابل قشون عظیم محمد علی شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطه خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. وی مردم را بر ضد اردوی دولتی فرا خواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان سالار ملی مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمد علی شاه بیفتد.

 

ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریز درآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر می‌خاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به راهزنی مشغول شد، اما از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد. سپس با میانجیگری پاره‌ای از بزرگان به شهر آمد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان حفاظت از املاک خود را به او می‌سپردند. او هیچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرار می‌داد.

 

او در مدت یازده ماه از 20 جمادی الاول 1326 ق تا هشتم ربیع الثانی 1327 ق رهبری مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازی‌ها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و امریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر می‌شد و درباره مقاومت‌های سرسختانه وی مطالبی انتشار می‌یافت.

 

در اواخر کارِ محاصره تبریز قوای روسیه با موافقت دولت انگلیس به سوی تبریز آمد و راه جلفا را باز کرد. قوای دولتی با دیدن قوای روس به تهران بازگشت و محاصره تبریز پایان گرفت، اما ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی الثانی 1327 ق به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست بیرقی از کنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیربیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم‌«

 

پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیم خان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان سالار ملی نیز همراه او بود.

 

هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روز شنبه 7 ربیع الاول سال 1328 ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خیابان‌های ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده می‌شد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانی‌های مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.

 

بعدازظهر اول شعبان 1328 ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله 4 ساعت 300 نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند ( 30 رجب 1328 قبعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ 28 ذی الحجه 1332 هـ. ق25آبان 1293 شدر سن 53 سالگی در تهران دار فانی را وداع گفت و در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار تهرانی با چشمانی گریان جنازه او را تشییع می‌کردند به خاک سپرده شد.

 

باقرخان

 

باقرخان در محله‌ «خیابان‌» تبریز،در 1278 ق‌ / 1240 ش‌ متولد شد.ظاهراً در جوانی به‌ بنایی اشتغال‌ داشته است‌ و در محله‌ خود به‌ دلیری و عیاری شهره‌ بود و به‌ این‌ سبب‌، یک‌ چند کدخدای آنجا شد.در ‌روزگار ولیعهدی مظفرالدین‌ میرزا در تبریز، در زمره‌ فراشان‌ یا یوزباشیان‌ دستگاه‌ او در آمد و در استیفای آذربایجان‌ هم‌ مدتی مامور گردآوری‌مالیات‌ بود.

 

در پی بمباران‌ مجلس‌ و تفویض‌ حکومت‌ و فرماندهی نظامی آذربایجان‌ به‌ کسانی چون‌ محمدولی‌خان‌تنکابنی و عین‌الدوله‌ و عبدالمجید میرزا انقلاب‌ در آذربایجان‌ اوج‌ گرفت‌ و چون‌ ستارخان‌ نیز از امیرخیز به‌ پاخاست‌، باقرخان‌ هم‌ از محله‌ خیابان‌ به‌ او پیوست‌ و با مجاهدانی که‌ گردآوردند، قصد تهران‌ و کمک‌ به‌ مجلس‌ شورا کردند، اما انجمن‌ ایالتی تبریز که‌ حضور آن‌ دو رادر شهر ضروری می‌دانست‌، مانع‌ رفتن‌ آنها شد. اجازه‌ ورود به‌ عین‌ الدوله‌ و اردوی دولتی ندادند و ستارخان و باقرخان  به‌ اشغال‌ ورودی‌های شهر وسنگربندی در خیابانها دست‌ زدند. در نخستین‌ رویارویی‌های قوای دولتی با مردم‌ تبریز، حوزه‌ نفوذ و اقتدار باقرخان‌ که‌ تقریباً به‌ طور مستقل‌ کارمی‌کرد، چندان‌ گسترده‌ نبود، ولی به‌ تدریج‌ با ضعف‌ مرتجعان‌ و هواداران‌ شاه‌، نفوذ بیشتری یافت‌؛ اخطاریه‌ها و اعلامیه‌های «مجلس‌ غیبی‌» یا شورای مخفی تبریز،به‌ مهر ستارخان یا باقرخان صادر می‌گردید.

 

گزارشهای کنسولگری‌های روس‌ و انگلیس‌، حاکی از نگرانی ماموران‌ بیگانه‌ از فعالیتهای باقرخان‌ و ستارخان‌ است‌ که‌ به‌ تعبیر آنها موجب‌اغتشاش‌ در شهر شده‌ بود. در اواخر رمضان‌ 1326 بازارهای تبریز بسته‌ شد و انجمن‌ ایالتی به‌ تشکیل‌ نیروهای نظامی به‌ فرماندهی‌باقرخان‌ و ستارخان‌ دست‌ زد که‌ هزینه‌های آن‌ را مردم‌ می‌پرداختند.

 

 در این‌ میان‌ رحیم‌ خان‌ چلبیانلو به‌ دستور محمدعلی شاه‌ بر تبریزی ها تاخت‌ و یکی از نخستین‌ اهداف‌ او تخریب‌ و تاراج‌ محله‌ خیابان‌ بود که‌ از لحاظ‌ نطامی و شمار مجاهدان‌ در درجه‌ اول‌ اهمیت‌ قرار داشت‌. حملات‌ بیوک‌خان‌، پسر رحیم‌خان‌ به‌ خیابان‌ راه‌ به‌ جایی نبرد و رحیم‌خان‌ خود به‌ تبریز تاخت‌، همزمان با حمله رحیم خان ‌ با تحریک‌ پاخیتانف‌، سرکنسول‌ روسیه‌ مردم‌ بیمناک‌ شده‌، فریب‌ می‌خوردند و بیرقهای سفید به‌ علامت‌ صلح‌ باقوای دولتی بر خانه‌های خود برافراشتند. اوضاع‌ طوری واژگونه‌ شد که‌ باقرخان‌ هم‌ ناچار به‌ خانه‌ میرهاشم‌ خیابانی پناهنده‌ شد و از روسها تامین‌خواست‌ و حتی گفته‌اند که‌ بیرق‌ سفید بر سر در خانه‌اش‌ آویخت‌. این‌ حادثه‌ سبب‌ شد تا بسیاری از مجاهدان‌ دیگر نیز خانه‌نشین‌ شوند و راه‌ برای‌تسلط‌ قوای دولتی هموار گردد. در حالی که‌ رحیم‌خان‌ کدخدایان‌ تبریز را وادار می‌کرد تا 90 نفر از سران‌ مجاهدان‌ را که‌ باقرخان‌ در راس‌ آنها قرارداشت‌، به‌ او تسلیم‌ کنند، دلیری ستارخان‌ که‌ بیرقهای سفید را فروکشید و باقرخان‌ را رسماً به‌ ادامه‌ مبارزه‌ فراخواند، اوضاع‌ را به‌ نفع‌مشروطه‌خواهان‌ تغییر داد. باقرخان‌ پس‌ از اظهار پشیمانی‌، به‌ درخواست‌ انبوه‌ مردمی که‌ از مسجد صمصام‌خان‌ به‌ سوی خانه‌ او روان‌ شدند دوباره‌به‌ تکاپو برخاست‌ و عزم‌ مقابله‌ با رحیم‌ خان‌ کرد. سرانجام‌ نیز به‌ همت‌ او و دیگر مجاهدان‌، محل‌ استقرار رحیم‌ خان‌ در باغ‌ شمال‌ تصرف‌ شد. پس‌از آن‌ رشته‌ امور شهر در دست‌ مجاهدان‌ افتاد و طرفداران‌ شاه‌ و مرتجعان‌ که‌ در شبکه‌ای مفسده‌انگیز به‌ نام‌ «انجمن‌ اسلامیه‌» گردآمده‌ بودند، به‌ ناچارشهر را ترک‌ کردند.

 

با این‌ همه‌ عین‌ الدوله‌ به‌ دستور شاه‌، شهر را در محاصره‌ گرفت‌و جنگی خونین‌ آغاز شد و باقرخان‌ که‌ اردویش‌ مقابل‌ قوای عین‌ الدوله‌ قرار داشت‌،رشادتهای کم‌نظیر نشان‌ داد، و چون‌ نمایندگان‌ روس‌ و انگلیس‌ به‌ بهانه‌ حمایت‌ از اروپاییان‌، اولتیماتوم‌ شدیداللحنی خطاب‌ به‌ انجمن‌ ایالتی تبریزفرستادند، باقرخان‌ به‌ این‌ اخطار وقعی ننهاد و از کار دست‌ نکشید. در پی این‌ اخطار، قوای روسی وارد شهر شد و ستارخان‌ و باقرخان‌ برای پرهیز از دادن‌ بهانه‌ به‌ دست‌ متجاوزان‌ مجاهدان‌ را از هر گونه‌ حرکت‌ بر ضد این‌ قوا باز داشتند. و خود با آن‌ که‌ در آغاز پیشنهاد انجمن‌ ایالتی مبنی برتحصن‌ در کنسولگری عثمانی را نپذیرفتند، سرانجام‌ در جمادی‌الاول‌ 1327 ناچار به‌ آنجا پناهنده‌ شدند. با این‌ همه‌، روسها که‌ ازحضور باقرخان‌ و ستارخان‌ در تبریز سخت‌ واهمه‌ داشتند، با کنسولگری (شهبدرخانه‌) عثمانی وارد مذاکرده‌ شدند و سرانجام‌ از استانبول‌ دستوررسید که‌ این‌ «خادمان‌ وطن‌» به‌ عثمانی بروند وگرنه‌ مورد حمایت‌ آنها نخواهند بود. دولت‌ روسیه‌ هم‌ به‌ کنسول‌ خود در تبریز دستور داد تا خروج‌ستارخان‌ و باقرخان‌ از تبریز، قوای روس‌ را در شهر نگاه‌ دارد.

 

در این‌ میان‌، تهران‌ به‌ دست‌ مجاهدان‌ بختیاری و گیلانی فتح‌ شد و مخبرالسلطنه‌ والی آذربایجان‌ گردید و با استقبال‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ روبه‌رو شد.وی از آغاز رشته‌ امور را در دست‌ گرفت‌ و اعلام‌ کرد که‌ کسی جز دولت‌ و انجمن‌ ایالتی در اداره‌ امور مداخله‌ نکند. از آن‌ سوی سپهدار اعظم‌، ستارخان و باقرخان را برای رفتن‌ به‌ تهران‌ تشویق‌ کرد و مخبرالسلطنه‌ هم‌ که‌ نمی‌خواست‌ آن‌ دو در تبریز بمانند و از پیش‌ نیز از آنها دلتنگی داشت‌، به‌ سردی با آنهارفتار می‌کرد و خواهان‌ خروجشان‌ از شهر بود. باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ نگارش‌نامه‌هایی به‌ مقامات‌ تهران‌ دست‌ زدند و خدمات‌ خود را برشمردند و گاه‌ پاسخهایی دایر بر قدردانی دریافت‌ داشتند؛ تا این‌ که‌ عضدالملک‌نایب‌السلطنه‌ احمدشاه‌ و سپس‌ مستشارالدوله‌، رئیس‌ مجلس‌ شورای ملی ضمن‌ تایید خدمات‌ و زحمات‌ آنها، هر دو را به‌ تهران‌ دعوت‌ کردند واز آخوند ملا محمدکاظم‌ خراسانی نیز خواستند که‌ آن‌ دو را به‌ آمدن‌ به‌ تهران‌ تشویق‌ کند. توصیه‌ آخوندخراسانی، ستارخان‌ و باقرخان‌ را در این‌ کار راسخ‌ کرد و آن‌ دو با گروههای مسلح‌ خود رهسپار تهران‌ شدند. البته‌ در این‌ کار، اصرار انجمن‌ ایالتی که‌ از هشدارهای روسیه‌ دایر بر تجدید لشکرکشی بیم‌داشت‌، بی‌تاثیر نبود.

 

ستارخان و باقرخان در نوروز 1289 تبریز را به‌ قصد تهران‌ ترک‌ کردند. در زنجان‌، شیخ‌ محمد خیابانی و میرزا اسماعیل‌ نوبری و برخی از وکلای مجلس‌ درملاقاتی با اسماعیل‌ امیرخیزی‌، منشی و مشاور ستار، از رفتن‌ باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ ابراز نگرانی کردند. امیرخیزی چاره‌ کار را در این‌ دید که‌آخوند خراسانی آنها را به‌ عتبات‌ دعوت‌ کند پس‌ چون‌ مجاهدان‌ به‌ قزوین‌ رسیدند، از علمای نجف‌ تلگرافی رسید که‌ آنها را به‌ تشرف‌ فرا می‌خواند. بااین‌ همه‌، استقبال‌ گرم‌ مردم‌ از مجاهدان‌ در همه‌ شهرها و آمادگی تهرانیان‌ برای استقبال‌ موجب‌ شد تا سردار و سالار هر دو سفر به‌ عراق‌ را به‌ پس‌ ازدیدار از تهران‌ موکول‌ کنند.

 

علمای نجف‌ به‌ درخواست‌ مستشارالدوله‌، رئیس‌ مجلس‌ شورای ملی که‌ از آلت‌ دست‌ شدن‌ این‌ دو توسط‌«اشخاص‌ مغرض‌ و معاند» بیمناک‌ بود و نیز درخواست‌ محرمانه‌ سپهدار اعظم‌ از آخوند خراسانی‌، باقرخان‌ و ستارخان‌ را به‌ عراق‌ دعوت‌ کردند. به‌هر حال‌ سردار و سالار ملی در میان‌ استقبال‌ بی‌سابقه‌ مردم‌ وارد تهران‌ شدند و دولت‌ به‌ پذیرایی با شکوهی از آنان‌ پرداخت‌ و احمدشاه‌ جوان‌ هر دورا سخت‌ محترم‌ داشت‌. آنگاه‌ ستارخان‌ را نخست‌ در باغ‌ صاحب‌ اختیار، و سپس‌ در پارک‌ اتابک‌ و باقرخان‌ را در باغ‌ عشرت‌ آباد جای دادند ومجلس‌ شورای ملی نیز با اهدای لوحی به‌ تقدیر از آنها برخاست‌ و تصویب‌ کرد که‌ ماهانه‌ به‌ هریک‌ 1000 تومان‌ مقرری پرداخت‌ گردد.

 

سردار و سالار ملی به‌ ناچار در تهران‌ ماندند یا نگاه‌ داشته‌ شدند. ستارخان‌ 4 سال‌ بعد درگذشت‌ و باقرخان‌ نیز چند سال‌ بعد، در آغاز جنگ‌ جهانی‌اول‌ در زمره‌ گروهی از آزادی‌خواهان‌ در محرم‌ 1334 رهسپار قلمرو عثمانی در عراق‌ شد، ولی شکست‌ آلمان‌ در این‌ ناحیه‌ و پراکنده‌شدن‌ آزادی خواهان‌، باقرخان‌ و یارانش‌ را به‌ فکر بازگشت‌ به‌ ایران‌ انداخت‌، وی و یارانش‌ در راه‌ بازگشت‌ در حدود مرز قصر شیرین‌ در خانه‌ مردی‌به‌ نام‌ محمد امین‌ طالبانی بیتوته‌ کردند ولی شبانگاه‌ همه‌ به‌ دست‌ او که‌ طمع‌ در اموالشان‌ بسته‌ بود، کشته‌ شدند. چند روز بعد ماموران‌ انگلیسی که‌ از سابقه‌ شرارتهای محمدامین‌ آگاه‌ بودند، از ماجرا خبر یافتند و او را گرفتند و پیکر باقرخان‌ را که‌ در گودالی دفن‌ شده‌ بود،یافتند. محمدامین‌ طالبانی اعدام‌، و باقرخان‌ همانجا به‌ خاک‌ سپرده‌ شد.. در آذرماه‌ 1354 جسد باقرخان‌، سالار ملی از روستای‌محمد امین‌ به‌ تبریز منتقل‌ و با احترام‌ در گورستان‌ طوبائیه‌ دفن‌ شدند.

 

سردار اسعد بختیاری

 

حاج علیقلی خان معروف به «سردار بهادر» و «سردار اسعد» فرزند ارشد علیقلی خان سردار اسعد بختیاری در 1259 در چهار محال بختیاری متولد شد. پس از فراگرفتن تحصیلات ابتدائی و دروس معمول زمانه به سواری و تیراندازی و آئین سپاهیگری پرداخت و فنون جنگی را به حد کامل آموخت. چندی نیز در اروپا بسر برد و زبان فرانسه را یاد گرفت.

 

در 1288 چند روز پس از فتح تهران و خلع محمدعلی شاه از سلطنت برای تقویت نیروی مرکزی با هزار سوار بختیاری وارد تهران شد و بلافاصله به عضویت دادگاه عالی انقلاب تعیین گردید. این دادگاه عده‌ای از مخالفین مشروطه را محاکمه و محکوم به اعدام نمود. شیخ فضل الله نوری مجتهد بزرگ توسط همین دادگاه محاکمه و اعدام شد.

 

سردار بهادر چند ماه پس از ورود به تهران مأمور دفع غائله‌های زنجان و آذربایجان شد و در رأس پانصد سوار بختیاری به اتفاق یپرم رئیس نظمیه عازم مأموریت جنگی گردید. اولین برخورد جنگی این نیرو در زنجان بود. در آنجا ملاقربانعلی مجتهد متنفذ و مستبد علیه مشروطه خواهان دست به اقدام زده بود و شهر زنجان در تصرف او بود. در یک برخورد شدید ملاقربانعلی شکست خورد و قوای او متواری شدند. او را توقیف و به تهران اعزام نمودند. سپس عازم آذربایجان شدند. پس از ورود به تبریز مخبر السلطنه والی و ستارخان و باقرخان از آنان استقبال شکوهمندی نمودند. سردار بهادر در این مأموریت فتنه‌های اردبیل، سراب، و اهر را پایان داد و با تعدادی اسیر و غنائم جنگی بازگشت و مورد استقبال با شکوه مردم واقع شد.

 

در 1290 محمد علی میرزا سلطان مخلوع به اتفاق برادران خود منصور میرزا شعاع‌السلطنه و ابوالفتح میرزا سا لار الدوله به قصد تصاحب تاج و تخت وارد ایران شدند و به سرعت نواحی کرمانشاه، کردستان، لرستان، گرگان، مازندران، اراک و شاهرود به تصرف آنها درآمد و اولین اردوی شاه سابق به فرماندهی میرزا علی خان ارشد‌الدوله در ورامین تهران آرایش جنگی گرفت. قوائی از تهران به فرماندهی سردار بهادر و یپرم خان رئیس نظمیه برای مقابله با آنها به استقبال رفتند. در جعفر آباد ورامین دو اردوی جنگی در مقابل یکدیگر قرار گرفته جنگ آغاز شد. در این نبرد با وجودی که نیروی شاه مخلوع و ارشد الدوله بر نیروی دولتی فزونی داشت، مع الوصف شکست خوردند و ارشد الدوله دستگیر و اعدام شد و قوام دولتی پیروز شدند. سردار بهادر پس از چند مأموریت جنگی دیگر، به حکومت عراق منصوب شد و چند سال در آنجا باقی ماند.

 

در 1296 علیقلی خان سردار اسعد درگذشت و طبق فرمان احمدشاه عنوان و لقب سردار اسعد به سردار بهادر تعلق گرفت و از این تاریخ عنوان سردار اسعد بختیاری یافت. در همان سال در کابینة میرزا حسن خان مستوفی الممالک وزیر پست و تلگراف شد و جمعاً سه ماه وزیر بود. در 1299 والی کرمان شد. بعد به استانداری خراسان رسید. در 1303 در کابینة سوم و چهارم سردار سپه به وزارت پست و تلگراف معرفی گردید.در کابینة مهدیقلی هدایت (مخبر السلطنه) به سمت وزیر جنگ تعیین شد. این کابینه متجاوز از شش سال روی کار بود و در تمام مدتی که سردار اسعد در رأس وزارت جنگ قرار داشت  عملاً کارهای وزارت جنگ را شخص شاه انجام می‌داد.

 

در فاصله بین سال‌های 1309 – 1307 ش که شورش عشایر فارس آغاز شد و دامنة آن به بختیاری کشیده شد، سردار اسعد با چهارصد سوار بختیاری به منطقه رفته، اوضاع آنجا را امنیت بخشید.

 

جعفرقلی اسعد از دوستان و نزدیکان رضاشاه بود. در غالب مسافرت‌ها او را همراهی می‌کرد.  غیر از همراهی با شاه در مسافرت‌ها و بازدیدها اسعد یکی از نزدیکان معدود رضا شاه بود که هفته‌ای چند نوبت او را در کاخ ملاقات می‌نمود و بعد از تیمورتاش نزدیکترین شخص به شاه بود.

 

در 1312 ش محمد علی فروغی به نخست‌وزیری رسید. اسعد کماکان عهده‌دار وزارت جنگ شد و در همان سال طبق معمول سنواتی شاه برای شرکت و مشاهده مسابقات اسب دوانی به دشت گرگان عزیمت نمود. در این مسافرت، اسعد در صف مقدم همراهان شاه قرار داشت. پس از انجام مراسم اسب دوانی و توزیع جوایز توسط اسعد در روز 8 آذرماه 1312 ش، سرهنگ سهیلی رئیس اطلاعات شهربانی او را بازداشت نمود. بلافاصله به زندان قصر انتقال یافت. جعفر قلی اسعد تا دهم فروردین 1313 ش در نهایت زجر و شکنجه در زندان به سر برد تا اینکه در آن روز کشته شد

http://www.irdc.ir/fa/content/13689/default.aspx

 

مقبره سيدجمال الدين واعظ

نويسنده: دكتر نعمت احمدي

 

    جشن مشروطه كه امسال(سال 85) يك صد ساله مي شود، اولين حركت فراگير مردمي در ايران است. براي نخستين بار "ملت" ايران متولد شد و از اين پس، مجموعه "ملت" در كنار "دولت" جاي گرفت. انقلاب مشروطه سرگذشت دردآور ملتي است كه بعد از قرنها حول محور اتحاد با حكومت درافتادند و براي نخستين بار شاه را به صدور فرماني واداشتند كه در آن شاه در كنار مردم عادي يك حق داشت و آن هم تساوي حقوق براي رسيدن به اين دگرگوني و تغيير بنيادي بود. كتب و مقالات فراواني نوشته اند و سرنوشت و سرگذشت خادمان به ملت و عملكرد خائنان را به رشته تحرير درآورده اند. پرواضح است كه ديدگاه نويسندگان نقش تاثيرگذاري بر چگونگي نگرش به مشروطه و مشروطه خواهان داشته است.

   

    حوادث مختلفي بر بزرگان مشروطه رفت و جانهاي پاكي سر بر ايمان خود نهادند تا با خون جوشانشان درخت نوپاي مشروطه را آبياري كنند. صاحب اين قلم مدتها در اين فكر است كه مزار مشروطه خواهاني كه به ستم شهيد شدند، كجاست؟ محل دفن ديگر مشروطه طلبان كه از كشتن رهايي يافتند، كجاست؟ هر استان و شهري كه يكي از بزرگان مشروطه در آنجا دفن است، بايد به خود ببالد. بعضي از قبور گمنام يا ناپيدا مي باشند. سه تن از بزرگان كرمان، ميرزا محمدرضاي كرماني شاه شكار، ميرزا آقاخان كرماني و شيخ احمد روحي كرماني ---- كه از انقلابيون اوليه مي باشند و بعد از قتل ناصرالدين شاه كشته شدند--- در مكاني نامعلوم دفن اند. ميرزا رضاي كرماني در تهران به دار آويخته شد. ميرزا آقاخان و شيخ احمد روحي در تبريز زير درخت نسترن در حالي كه محمدعلي ميرزا وليعهد شاهد و ناظر بود، به اتهام اينكه محرك ميرزا رضا بودند، كشته شدند. اما مقبره هر سه بر كسي معلوم نيست. اميد است استاد دكتر باستاني پاريزي اين درخواست را "نيش" تلقي نكنند. هر چند ايشان راجع به سرهاي ميرزا آقاخان و شيخ احمد روحي تحقيق كرده اند، اما درخواست مي كنم تكليف نهايي آن را با قلم شيواي خود بيان كنند، همچنين راجع به ميرزا رضا. در نوشته حاضر بنا دارم خوانندگان را از محل دفن يكي از شهداي معروف مشروطه يعني سيدجمال الدين واعظ آگاه كنم.

   

    خرداد ماه سال 1287 اختلاف بين محمد عليشاه و آزاديخواهان شدت يافت. شاه كه نمي خواست تن به قانون مشروطه دهد و از طرفي ماندن در تهران را نيز به صلاح خود نمي دانست، از روز سه شنبه نهم جمادي الاول سال 1326 هجري قمري كاخ سلطنتي گلستان را ترك كرد و از دروازه غربي شهر گذشت و در عمارت باغ شاه واقع در غرب تهران پناه گرفت. خروج شاه از مركز حكومت بيم تصادم بين هواخواهان مشروطه و هواداران سلطنت محمد علي شاه را شدت بخشيد، خصوصاً كه شاه گروهي از قزاقان روس را براي محافظت از خود به همراه برده بود. باغ شاه مركز توطئه هواداران محمدعلي شاه، و مجلس، مامن و پناهگاه انقلابيها بود. دو هفته اي طول كشيد تا سرانجام صبح دوم تيرماه سال 1287 برابر با سه شنبه 23 جمادي الاولي سال 1326 كه روزي ماندني در تاريخ ايران است، فرارسيد. تازه آفتاب روز سه شنبه دوم تيرماه طلوع كرده بود كه گلوله هاي توپ لياخوف روسي---- فرمانده قزاقان حامي محمدعلي شاه كه ظرف اين دو هفته محافظت از او را برعهده داشتند --- ساختمان مجلس شوراي ملي را هدف قرار داد. هواداران مشروطه خصوصاً نمايندگان و انقلابيون، مجلس را به سنگر آزادي تبديل كردند و تا سه ساعت به غروب مانده، آخرين گلوله هاي خود را در راه آزادي شليك كردند. حمله قزاقان از قسمت غرب، يعني از ميدان بهارستان، بود و بخش شرقي باغ بهارستان كه ديوارهايي كوتاه داشت، با توجه به فعاليت قزاقان روسي به فرماندهي لياخوف در غرب، محلي براي خروج هواداران مشروطه كه ديگر اميدي به پيروزي در آن غروب گرم تابستان نداشتند، فراهم آورد. افرادي كه دارالشورا را سنگر مبارزه كرده بودند، گروهي كشته و عده اي دستگير و تعدادي هم از ديوارهاي كوتاه قسمت شرقي فرار كردند. يكي از فراريان سيدجمال الدين واعظ اصفهاني است. وي كه از يك پا ناقص و از دو چشم با كم بيني مواجه بود، چهره اي كاملاً شناخته شده داشت. او در كوچه پشت مسجد سپهسالار سرگردان و حيران مانده بود. خوب است وضع ظاهري سيد را از قلم فرزند ارشدش سيدمحمدعلي جمالزاده --- پدر داستان نويسي ايران --- بياورم. جمالزاده در دهم ديماه سال 1356 در ژنو مقاله اي به مناسبت چاپ كتاب "شهيد راه آزادي" به قلم مرحوم اقبال يغمائي نوشته و بهترين تعريف را از سيما ظاهري سيد جمال داده است:

   

     "... سيد آدم لاغر و سفيدپوست و كوسه و ضعيف الجثه اي بود با چشمهايي كه از فرط مطالعه و كتاب خواندن از همان جواني ضعيف شده بود و بدون عينك نمي توانست بخواند..." مجالس گرم سيد با آن صداي رسا كه از چنان جثه نحيفي بعيد بود، نيز مورد توجه مرحوم جمالزاده در همان مقاله قرار گرفته است: "... صدايش هر چند زبر، ولي سخت رسا و شبيه به فرياد بود و روزهايي كه منبر را در صحن مسجد شاه در جلو شبستان و دور از حوض مي گذاشتند و تمام صحن مسجد و شبستان و حتي با هاي مسجد (چه بسا گلدسته و حتي مناره ها هم مردم مي رفتند)، پر از جمعيت مي شد؛ چنان كه مجبور مي شدند، كه هر سه در مسجد را ببندند، باز صدايش همه جا مي رسيد..."

   

    طبيعي است اين فرد كه قادر بود انبوه جمعيت را به مسجد بكشاند، با آن چهره و سيما، قيافه اي شناخته شده براي همه بود و حال كه گرد و خاك ناشي از تخريب و دود گلوله هاي توپ اطراف بهارستان را پر كرده بود و انقلابيون فرار مي كردند، سيد سرگردان كوچه ها باشد. پشت مسجد، خانه ميرزا حسن خان تفرشي، يكي از علاقه مندان سيد بود، و سيد به اين خانه پناه برد. ميرزا حسن خان تفرشي هم با ميرزا اسدالله خان سرتيپ توپخانه همسايه بود. ميرزا اسدالله خان علاوه بر اينكه سرتيپ بود و اين لقب را از ناصرالدين شاه گرفته بود، نوه شيره خان اعتضاد الدوله --- پسردايي تني ناصرالدين شاه--- بود كه با خواهر تني شاه، يعني عزت الدوله ازدواج كرده بود. ميرزا حسن خان تفرشي از اسدالله خان سرتيپ كمك خواست و همو بود كه لباس سرتيپي خود را بر تن سيد جمال كرد و گماشته خود را به همراه كالسكه اي روانه حرم عبدالعظيم نمود. در بين راه قراولان روسي كالسكه اي را ديدند كه سرتيپي را از كوچه پس كوچه هاي تهران به طرف حرم عبدالعظيم مي برد و گماشته اش كنار سورچي نشسته است.

   

    با اين ترفند سيد از تهران به حضرت عبدالعظيم و از آنجا شبانه با گاري پستي عازم قم شد. هنوز در تهران و حوالي مسجد سپهسالار دنبال سيد مي گشتند كه به قم وارد شد و چون حاكم همدان --- مظفرالملك --- علاقه اي به سيد داشت و سيد با قيافه اي مبدل از قم روانه همدان شد، خود بين راه به يكي از مستخدمان مظفرالملك كه در سفرهاي گذشته به همدان او را نزد حاكم ديده بود، اعتماد كرد و فرارش را براي او شرح داد. مستخدم مظفرالملك زماني به دارالحكومه همدان رسيد كه با آغاز استبداد صغير، گروهي از هواداران استبداد در همدان فرمان قتل گروهي از آزاديخواهان و مشروطه طلبان را از حاكم مي خواستند. ورود سيد به همدان مخفي نماند و به خبر روز تبديل شد. از تهران تلگراف دستور قتل سيد به حاكم همدان رسيد؛ اما حاكم در خود اين توان را نمي ديد، پس نزد علما رفت و چاره جويي نمود؛ اما موج استبداد صغير طغيانگرتر از اين بود كه مظفرالملك بتواند براي سيد جمال كاري بكند و ميرزا احمدخان مشيرالسلطنه --- نخست وزير دوره استبداد صغير --- كه مي خواست كار مشروطه را يكسره كند، از حاكم بروجرد (امير افخم) خواست كه گروهي سوار به همدان بفرستد و سيد را تحويل بگيريد و از همدان به بروجرد ببرند. سيد تحويل سواران امير افخم شد و تلگرافي از مشيرالسلطنه به حاكم بروجرد رسيد. با نقل اين تلگراف، فضاي ايجاد شده پيرامون سيد و ساير انقلابيون را به عينه مي توان ديد:

   

    جناب مستطاب اجل اكرم آقاي امير افخم حكمران بروجرد دام اقباله. تلگراف جناب عالي راجع به آوردن سيدجمال از همدان به بروجرد به عرض خاك پاي مبارك رسيد. مقرر فرمودند: وجود اين شخص مفسد كه فحول علماي اعلام حكم به تكفير و نفي او داده اند، براي مملكت مضر است و به محض اغتنام فرصت، اشخاص ساده لوح را اغواء و مفسده برپا خواهد كرد و اسباب زحمت خواهد شد. حسب الامر مبارك غدغن فرماييد به وصول اين تلگرام مشاراليه را راحت كنند و مراتب را سريعاً اطلاع دهند، به عرض برسد...

   

    مرحوم اقبال يغمائي در كتاب "شهيد راه آزادي" شهادت سيد را اين گونه بيان كرده است: "امير افخم، اسد نامي را به خفه كردن سيدجمال آن ناطق آزاده كم همال، مامور كرد. اين كوردل بدگهر سفله كه تا ابد نفرين بر او باد، با دستياري دو سيلاخوري او را با طناب خفه كرد . جسدش را پيش از دميدن صبح به خاك كردند..."

   

    حيف است شهادت سيدجمال الدين واعظ پيش بيايد و از مورخ صاف و ساده مشروطه كه به قصد گزارش به آيندگان شيوا و زنده ترين تاريخ مشروطه را از خود يادگار گذاشت و بسياري از دقايق و ظرايف مشروطه اگر نبود تاريخ اين همشهري ساده و صميمي من مرحوم ناظم الاسلام مطمئن باشيد بي مدرك و سند بود. ناظم الاسلام از شهادت سيدجمال واعظ داستاني وعظ گونه دارد و صحنه قتل سيدجمال را كه سالها واعظ واقعه دردناك كربلا بود، به صحنه اي حزن انگيز تبديل كرده است و به يقين بسياري از خوانندگان تاريخ بيداري ايرانيان وقتي به جلد سوم، صفحه 231 مي رسند، گويي سيدجمال واعظ قصه از مظلوميت مي گويد و باور دارم قطره اشكي ريخته اند:

   

     ...امروز مسموع افتاد كه سيدجمال، شب قبل از مقتول شدن در بروجرد به زندانبان گفته بود: ديشب خواب ديدم خدمت جد بزرگوارم رسيدم و آن حضرت فرمود: "دو شب ديگر مهمان من مي باشي." پس بنابر اين خواب، من امروز خواهم مرد. اين زنجير و اين كند را از پاي من بردار، سبجان (مامور بند زندان) به گمانش آقا اين كلام را براي آن فرمودكه ازقيد رهائي جويد. مي گويد: "شما سلامتيد و صحت و تندرست، بر خواب اعتمادي نيست." آقا مي گويد: "پس من توقعي ندارم و گويا مقدر شده است مثل جدم موسي بن جعفر از دنيا بروم!" زندانبان گريه مي كند. در اين اثنا جمعي از آدمهاي حسام الملك (پسر افخم الملك) وارد شده و دستمالي را تر كرده، به زور در دهن سيد گذارده، با سمبه تفنگ آن را به حلق سيد مي كنند و نگاه مي دارند تا روحش به شاخسار جنان پرواز مي كند. رحمه الله عليه و لعنه الله علي قاتليه.

   

    جمالزاده در خصوص تعداد فرزندان و نحوه گذران زندگي خانواده سيدجمال مي نويسد: روزي كه پدرم در بروجرد به شهادت رسيد، چهار پسر و يك دختر داشت. مادرم اصفهاني بود و سه تن از چهار پسر كه من ارشد آنها بودم و خواهرم انسيه كه هنوز در قيد حيات است (10 ديماه 1356) و در تهران با فرزندان ذكور و اناثش زندگي مي كند، در اصفهان تولد يافته بوديم و تنها آخرين فرزند پدرم در تهران به دنيا آمده بود. خوب به خاطر دارم كه عين الدوله پدرم را در ماه محرم و صفر به قم تبعيد كرده بود. (من و نوكرمان مشهدي مهدي هم همراه سيد با كالسكه سلطنتي به قم رفتيم) و تازه به راه افتاده بوديم كه مرتضي [مستخدم خانه سيد] دوان دوان خود را به ما رسانيد كه مادرم كه آبستن بود، از زائيدن فارغ شده و پسري زائيده است و منتظرند كه پدرم به آن نوزاد اسمي بدهد، پدرم گفت: رضا برضاءالله - و اسم آخرين برادرم كه فرزند پدر و مادرم بود رضا مي شد. قبر سيد جمال واعظ اصفهاني هم اكنون در بروجرد است مردي كه بيشترين نقش را در تنوير افكار مردم در انقلاب مشروطه داشت.

   

    جمالزاده به ذكر خاطره اي از مادر و پدرش مي پردازد كه: باز به خاطر دارم چندين بار هنگامي كه پدرم براي رفتن به مجالس خطبه وعظ مي خواست از خانه بيرون برود، مادرم پنج طفل خردسال خود را به جلو مي انداخت و گريه كنان به پدرم مي گفت: "اگر به خودت رحم نمي كني، بر اين اطفال صغير ترحم كن و بالاي منبر حرفي نزن كه تو را بگيرند و به قتل برسانند و اين بچه ها بي كس و يتيم بشوند." و پدرم هم از سرراستي و تصميم قول مي داد كه محتاط خواهد بود؛ ولي همين كه پايش به عرشه منبر مي رسيد و دهانش گرم مي شد، برقي شبيه به شعله در چشمانش مي گرديد و زن و بچه و دنيا و مافيها را فراموش مي كرد و هر نوع احتياط و حتي گاهي اعتدال را يكباره فراموش مي كرد و صدايش اوج مي گرفت و با صراحت و جراتي حيرت انگيز به مذمت و نكوهش ظلم و ظالم و اعمال و افعال ديوانيان مي پرداخت....

   

    سرنوشت هريك از انقلابيون مشروطه خواندني و محل دفن آنان حداقل بعد از صد سال بايد روشن باشد. باشد گوشه اي از تاريخ صد ساله و سرنوشت فرزندان برومند آن روشن شود.

 

دكتر نعمت احمدي   

 روزنامه اطلاعات، شماره 23649 به تاريخ 22/3/85، صفحه 6 (نظرها و انديشه ها)

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1100503

 

محمد علی جمالزاده فرزند سید جمال الدین واعظ

محمد علی جمالزاده گروه : علوم انسانی      رشته : زبان و ادبیات فارسی      گرایش : داستان نویسی      محل تولد : اصفهان      تاریخ تولد : 1270

 خلاصه : سید محمد علی جمال زاده فرزند سید جمال الدین واعظ در سال 1270 در اصفهان متولد شد . پس از اتمام تحصیلات مقدماتی به بیروت رفت و در سال 1915 به دعوت انجمن ملیون ایران برای مبارزه علیه روس و انگلستان عازم برلن شد. بعد از پراكنده شدن جمع ملیون ، مدتی در برلن ماند و از آنجا به ژنو رفت و در دفتر بین اللملی كار ، در ژنو شروع به فعالیت كرد . وی در دوران جنگ جهانی دوم در ژنو منزوی شد و دل به به خواندن و نوشتن مقالات و داستان های خود خوش كرد . جمالزاده در عهد زمامداری رضاشاه تقریبا

 

 

خاموشی  گزید ولی در مواردی نیزكارهایی همچون نشر « مجله علم و هنر » را در ژنو به انجام رساند. با فرارسیدن شهریور 1320 حیات ادبی او شروع شد و چند داستان در تهران از او به چاپ رسید كه مهمترین آن « یكی بود یكی نبود » با سبكی خاص ، نگاه ها را به سو ی آثار او معطوف ساخت . جمال زاده تا پایان زندگی در ژنو به سر برد و سرانجام در سال 1376 دار فانی را وداع گفت .

 

ادامه در ادمه مطلب

 

والدین و انساب : پدر وی سید جمال الدین واعظ اصفهانی (در اصل همدانی) از سادات جبل عامل (صدر) بود. جمالزاده در مورد نسب و كینه خود چنین می گوید: « پدر پدر من، یعنی پدر بزرگ من،اسمش سید عیسی صدر بود. در شهر همدان ملا بود شاه عباس صفوی اینها را از (جبل عامل) آورده بود به ایران.» از سوی مادر نیز نسبش به اصفهان می رسد . [ لحظه ای و سخنی با سید محمد علی جمالزاده ، گردآوری و تنظیم مسعود رضوی ، تهران : انتشارات همشهری ،چاپ اول 1373 ، ص374 ،]

 خاطرات كودكی : جمالزاده الفبا را در سن چهار سالگی نزد زن دایی اش آمنه بیگم كه زن مؤمن و با سوادی در اصفهان بود قرار گرفت.با فراگیری الفبا ابجد و هوز در محله نوبه مكتب ملا محمد تقی (ملا قم تقی) كه در یكی از بالاخانه های مسجد سید در محله بید آباد واقع بود سپرد. جمالزاده مجددا“ از این مكتب به مكتب دیگری كه در یكی از بالاخانه های مسجد علیقلی آقا در (محله میرزاها) در نزدیك قبرستان (آب پخشان) رفت و نزد آخوندی بنام ملاطاهر فراگیری خواندن و نوشتن پرداخت. اما وی در این مكتب نیز ماندگار نشد،مادرش این بار او را در راستای بازار بیدآباد نزد میرزا حسن صحاف كسی كه كتاب های پدرش را صحافی می نمود به شاگردی گذاشت، جمالزاده در نزد این شخص هم شاگردی می نمود و هم درس می خواند،او می گوید: تازه آنجا معنی خواندن و نوشتن را تا حدی فهمیدم و كم و بیش دستگیرم شد كه منظور از یاد گرفتن این علامت های كج و معوج كه به نام حروف و حركات چون كرم های زیانكاری از این دوره كودكی مغز و ریشه عمر اطفال معصوم می افتند و تا دم مرگ شیره جانشان را می مكند چیست.»[ لحظه ای و سخنی با سید محمد علی جمالزاده ، گردآوری و تنظیم مسعود رضوی ، تهران : انتشارات همشهری ،چاپ اول 1373 ، ص374 ]

 اوضاع اجتماعی و شرایط زندگی : كودكی جمالزاده با خاطراتی زیبا از كوچه های تودر توی شهر تاریخی اصفهان ،مساجد و مناره ها، حمام ها و دكانها، مكتبخانه ها و درس و بحث ها، بازی و نشست و برخاست با فرزندان ملك المتكلمین و دید و بازدیدها پدر آغاز شده است و در تلاشها و مبارزات سیاسی همراه وی در پای منبر وشنیدن خطابه های آتشینش، تشنج ها،و سؤقصدها در تهران ادامه یافته است. [ لحظه ای و سخنی با سید محمد علی جمالزاده ، گردآوری و تنظیم مسعود رضوی ، تهران : انتشارات همشهری ،چاپ اول 1373 ، ص374 ]

 تحصیلات رسمی و حرفه ای : جمالزاده پس از گذراندن دوره تحصیل در مكتبخانه به مدرسه آخوندها و طلاب علم رفت. این مدرسه در دهنه بازار بید در كنار نهر معروف به (ماری بابا حسین) قرار داشت. باتوجه به صغرمن عمامه به سر نهاد و به صورت طلاب علوم دینیه در آمد. آخوندی به نام حاجی آخوندی بدون مقدمه صرف و نحو عربی را با كتاب (جامع المقدمات) به آنها تدریس نمود. درهمین زمان مدرسه ای به طرز جدید باز توسط میرزا علی خان و حاجی جواد (صراف) باز شد. البته این مدرسه عمر بسیار كوتاهی داشت زیرا این مدرسه را تعطیل گردید. جمالزاده بعد از این جریان برای مدتی از درس و مدرسه دور ماند تا آنكه مادرش با خبر شد كه در محله شاشان (شهشان،شاه شاهان) سید با سواد و انگلیسی دانی به نام میر سید علینقی خانه مسكونی خود را به صورت مدرسه ای در آورده است و شاگرد قبول می كند، بنابراین مادرش او را به این مدرسه فرستاد كه این مدرسه نیز بعد از مدتی تعطیل شد. بدلیل مسائل سیاسی در سال 1321 جمالزاده به اتفاق خانواده به تهران رفتند . در تهران پدرش او را به مدرسه (ثروت) فرستاد.در مدرسه ثروت كتابهای جغرافیای محمد صفی خان ،هندسه علی خان،مارگو برای فرانسه،كتاب دیگری به نام متود كه گویا از تالیفات عباسقلی خان بود تدریس می شد. قبل از آنكه جمالزاده از این مدرسه فارغ التحصیل شود، پدرش اورا به مدرسه ادب كه از موسسات مرحوم حاجی میرزا یحیی دولت آبادی سپرد. او تحصیل در این مدرسه را ادامه داد تا آنكه در این زمان دولت ایران چند نفر معلم فرانسوی برای مدرسه دارالفنون استخدام نمود، بدلیل خالی بودن كلاسهای درس این معلمان كه عموما“ گیاه شناسی ،حیوان شناسی،و شیمی و غیره بود وزارت معارف وقت (امروز وزارت فرهنگ) عده ای از شاگردان مدارس تهران (رشدیه ،علمیه ،آلیانس،اقدسیه ،سیاسی،سادات ،اسلامی و ثروت...) را انتخاب نموده و به دارالفنون فرستادند كه از جمله این شاگردان جمالزاده بود.شیوه تدریس این معلمان به زبان فرانسه بود لذا شاگردان به دلیل عدم آشنایی با این زبان در فراگیری دروس مشكل داشتند لذا میرزا محمد علی خان فروغی و برادرش میرزا ابوالحسن خان كه فرانسه می دانستند سمت مترجمی یافتند وشب ها درس ها را در نزد معلمان فرانسوی حاضر می كردند و روزها به شاگردان یاد می دادند جمالزاده از دارالفنون چنین تعریف می كند: من بچه سید معمم نا بالغ سر درس علم « استوئولوژی » یعنی از رفقا از قلعه كبری كه دخمه زردشتیان و در بیرون دروازه شاهزاده عبدالعظیم دست چپ واقع بود با تمهیداتی یك جمجه به دست آورده بودیم و با نخود خام سوراخ و ثغبه آن را پر كردیم و حداكثر در آن وارد كردیم تا نخودها باد كرد و استخوان های جمجمه را در هم تركانید و ما توانستیم درس خود را استخوان به دست یاد بگیریم. دو سالی نگذشت كه جمالزاده توسط پدرش برای تحصیل به بیروت رفت . سن جمالزاده در این اوقات از دوازده سال در گذشته بود. تمایل وی به تحصیل در دانشگاهها سبب عزیمتش به اروپا شد. جمالزاده با پایان بافتن تحصیلات دوره متوسطه برای تحصیل در رشته حقوق از طریق مصر به فرانسه عزیمت نمود. به توصیه ممتاز السلطنه سفیر ایران به لوزان در سوئیس رفت. تا پایان 1329 قمری در لوزان مانده و بقیه تحصیل خود را در دیژون فرانسه ادامه داد و در سال 1323 فارغ التحصیل شده است. [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به كوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 792 - یاد سید محمد علی جمالزاده ، به كوشش علی دهباشی ،تهران : نشرثالث ، چاپ اول 1377 ،ص 257 - 258 ]

 خاطرات و وقایع تحصیل : جمالزاده در دوران تحصیل در بیروت پدر خود را از دست داد. در این زمان اوضاع سیاسی ایران دگرگون شد. محمد علی شاه مجلس را به توپ بست و هر یك از آزادیخواهان به سرنوشتی دچار شدند. سید جمال ( پدر جمالزاده ) پنهانی خود را به همدان رسانید تا به عتبات برود. ولی در آنجا به چنگ عمال دولتی افتاد و چون او را به دستور دولت به حكومت بروجرد تحویل دادند در این شهر به اراده حاكم امیر افخم به طناب انداخته و مقتول شد. در مدت تحصیل در اروپا مهمترین حادثه ای كه به وقوع پیوست جنگ جهانی بود. وقوع جنگ جهانی موجب تشكیل كمیته ملیون ایرانی به زعامت سید حسن تقی زاده ، دربرلن ، برای مبارزه با روس و انگلیس شده یكی از ایرانیانی كه به همكاری در این كمیته دعوت شد سید محمد علی جمالزاذه بود. او در سال 1915 به برلن رفت و تا سال 1930 در این شهر زیست. [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به كوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 792 - یاد سید محمد علی جمالزاده ، به كوشش علی دهباشی ،تهران : نشرثالث ، چاپ اول 1377 ،ص 257 - 258 ]

 فعالیتهای ضمن تحصیل : جمالزاده در زمان تحصیل در مدرسه لازاریست ( عین طوره ) اندك اندك با نویسندگی به معنای جدید كلمه آشنایی یافته و با روزنامه لاكروآ ( Croix = صلیب )همكاری نمود كه البته در این راه سوی حاصل نكرد. [ لحظه ای و سخنی با سید محمد علی جمالزاده ، گردآوری و تنظیم مسعود رضوی ، تهران : انتشارات همشهری ،چاپ اول 1373 ، ص374 ]

 هم دوره ای ها و همكاران : جمالزاده با مستشرقان ناموری چون ژ.ماركورات، و گایگر،ایگن متیوح ،اسكارمان آشنا شد. و از هم سخنی با آنان دامنه اطلاعاتش نسبت به كتاب های اروپایی درباره مشرق گسترش یافت و بر راه و روش اروپایی تحقیق آگاهی یافت. جز این با ایرانیان دانشمندی چون محمد قزوینی،سید حسن تقی زاده، میرزا فضاعلی آقا تبریزی (موسوی) آشنایی و همكاری یافت و از نشست و برخاست با اقران خود چون حسین كاظم زاده ایرانشهر، ابراهیم پور داود،محمود غنی زاده،سعدالله خان درویش، مهدی ملكزاده، سود جست. [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به كوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378، ص 791 ]

 همسر و فرزندان : جمالزاده در مدت اقامت در فرانسه با دختر خانمی فرانسوی به نام ژوزفین ازدواج نمود البته این اولین ازدواج جمالزاده بود و او در زمانی كه در دفتر بین المللی كار عضویت داشته ازدواج دیگری نیز نموده است. [ لحظه ای و سخنی با سید محمد علی جمالزاده ، گردآوری و تنظیم مسعود رضوی ، تهران : انتشارات همشهری ،چاپ اول 1373 ، ص374 - برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به كوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 794 ]

 زمان و علت فوت : جمالزداه روز هفدهم آبان 1376 در شهر ژنو- كنار دریاچه لمان-در سن یكصدو شش سالگی درگذشت. [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به كوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378، ص 791 ]

 مشاغل و سمتهای مورد تصدی : جمالزده پس از تعطیلی مجله كاوه به عنوان مترجم به خدمت سفارت ایران در برلین در آمد و سپس سرپرستی محصلین ایرانی به او واگذار شد. حدود هشت سال در این كار بود تا این كه از سال 1931 به دفتر بین المللی كار وابسته به جامعه ملل پیوست و در سال 1956 بازنشسته شد. پس از برلین به ژنو مهاجرت كرد و تا پایان عمر در این شهر بود. در این مدت چند دوره به نمایندگی دولت ایرانی در چلسات كنفرانس بین المللی آموزش و پرورش شركت كرد. [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به كوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 793 ]

 سایر فعالیتها و برنامه های روزمره : جمالزاده در سال 1915 به برلن رفت . سپس با ماموریتی از سوی كمیته ملیون به بغداد كرمانشاه اعزام شد . در بغداد با همكاری پورداود نشریه « رستاخیز را انتشار داد و در كرمانشاه عشایر كرد و لرد را علیه دشمنان ایران به مبارزه دعوت كرد و ارتش ملی تشكیل داد اما موفقیتی حاصل ننمود . جمالزاده در سفر مجددخود به برلن به اتفاق تقی زاده مجله سیاسی ـ فرهنگی « كاوه را انتشار داد و در شماره پانزدهم ژوئیه 1916 میلادی ، نخستین مقاله خود را با عنوان « وقتی كه ملتی اسیر می شود » به چاپ رساند . در سال های 1310 تا 1320 كمی از فعالیت های فرهنگی وی كم شد جز این كه به عنوان « عضو وابستة فرهنگستان ایران انتخاب شد . در زمان جشن هزارة فردوسی منحصرا یك مقاله با نام « نه اندر نه آمد سه اندر چهار » از او در « فردوسی نامه » مهر 1313 چاپ شد . در جشن هفتصد ساله تالیف گلستان سعدی ، كتابچه ای به نام « پندنامه سعدی » منتشر كرد ( 1317 ) . از جمله كارهای دیگر او در این سال ها : مقاله ای درباره كتاب مندرج در مجله تعلیم و تربیت ، مقاله هایی در مجله موسیقی ، ترجمه قصه ای از آناتول فرانس در مجله مهر ( 1316 ) و ترجمه داستانی از اسكار وایلد در همان مجله ( 1317 ) و چندمقاله در روزنامه « كوشش » از جمله درباره كتاب « زیبا » نوشته محمد حجازی ، حاصل این دوره از نویسندگی جمالزاده می باشد . در سال 1918 میلادی نخستین كتاب خود را با عنوان « گنج شایگان » ( یا اوضاع اقتصادی ایران ) نوشت كه پس از از 65 سال ، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در تهران تجدید چاپ شد. در خلال مدتی كه سرپرستی محصلین ایرانی را برعهده داشت دوبار و در دوران عضویت دفتر بین المللی كار ، پنج بار به ایران سفر كرد، اما در هریك از این سفرها مدتی كوتاهی در ایران اقامت نمود . شاید نادرست نباشد گفته شود كه سال های زندگی او در ایران فقط سیزده سال از عمر دراز او بوده است . و نود و اندی سال را بیرون از ایران زندگی كرده است. جمالزاده همواره تلاش می نمود در مجامع و محافل علمی ـ فرهنگی حضور یابد . یكی از محافلی كه او در آن حضور می یافت محفلی به نام « صحبت های علمی ادبی » بود كه به طور ماهانه برگزار می شد . او مقدمات پژوهشگری و مقاله نویسی را در همین ایام فراگرفت ؛ مقاله هایی كه او در « كاوه » منتشر می نمود ، او را روز به روز در پژوهش و نگارش دلیرتر می كرد . پس از تعطیل شدن مجله كاوه ، به همكاری با جوانانی كه در اروپا درس می خواندند و مجله « فرنگستان » را در برلن بنیان نهاده بودند ، شتافت ومقاله هایی در آن مجله به چاپ رسانید . با متوقف شدن انتشار مجله فرنگستان به روزنامه های ایران رو كرد و در روزنامه های « ایران آزاد ، شفق ، سرخ ، كوشش ، اطلاعات » به چاپ مقالاتی كه بیشتر مطالب آن اجتماعی بود ، پرداخت . سپس مدیریت مجله « علم و هنر » را پذیرفت و در برلن انتشار داد . موسس این مجله ابوالقاسم وثوق بود . این مجله بیش از هفت شماره از آن منتشر نشد ( مهر 1306 - بهمن 1307 ). فعالیت های جمالزاده در سال های 1310 تا 1321 بسیار محدود بود . او در این سال ها به عنوان « عضو وابسته فرهنگستان ایران » انتخاب شد . و نیز چند مقاله در نشریات به چاپ رساند . پس از شهریور 1320 با تاسیس مجله های ادبی در ایران ، برای نشریات « سخن ، یغما ، راهنمای كتاب ، وحید ، ارمغان ، هنر و مردم » مقاله نوشت و داستان منتشر كرد . و نیزدر مجله « كاوه » كه محمد عاصمی در مونیخ منتشر می كرد مقالات زیادی به چاپ رسانید. از جمله فعالیت های دیگر جمالزاده در خارج از كشور ، ملاقات با هموطنش اعم از ادبا و فضلا یا رجال سیاسی بود و در داخل ایران نیز با اهل كتاب و قلم مكاتبه مداوم داشت ؛ هركس كه به او نامه می نوشت پاسخی به تفصیل دریافت می كرد . [ برگزیده آثار سید محمد علی جمالزاده ، به كوشش علی دهباشی ، تهران : انتشارات شهاب و سخن ، چاپ اول 1378 ، ص 791- 807- یاد سید محمد علی جمالزاده ، به كوشش علی دهباشی ،تهران : نشرثالث ، چاپ اول 1377 ،ص 257 - 258 ]

 آرا و گرایشهای خاص: جمالزاده با اینكه در نگارش داستان های خود از نویسندگان اروپایی متاثر بوده ، اما با تمسك به هنر قصه پردازی ایرانی و آفرینش روش های روایتگری به سبك داستان سرایان كهن و كاربرد اصطلاحات و مفاهیم سنتی ، گویی هنوز هم در« محله سید نصر الدین » تهران سكونت دارد و سخنان شیوا و آرمان های داستانی او متعلق به مردم این سرزمین است كه در فرهنگ ایرانی زندگی می كنند و از این رو نویسندگان و نقادان ایرانی حق دارند كه بگویند : « جمالزاده از ایرانی ترین نویسندگان معاصر ایرانی ترین نویسندگان معاصر ایران است » . جمالزاده فعالیت نویسندگی را با پژوهش آغاز كرد و پیش از آن كه به داستان نویسی مشهور گردد ، نویسندة مباحث تاریخی و سیاسی و اجتماعی به شمار می آمد ؛ وی به مناسبت پیشگامی در نوشتن داستان كوتاه به اسلوب اروپایی ، بی گمان مبتكر و موسس این سبك بوده است . [ لحظه ای و سخنی با سید محمد علی جمالزاده ، گردآوری و تنظیم مسعود رضوی ، تهران : انتشارات همشهری ،چاپ اول 1373 ، ص375 ]

http://mostafa-y210.mihanblog.com/post/41

 

http://img.tebyan.net/big/1388/08/13917511732293362119211272238931214.jpg