کتاب

 

توضیح الحِکَم

 

شرح وتوضیح480 حکمت نهج البلاغه

با480 عنوان اعتقادی، اخلاقی واجتماعی

 

تهیه وتنظیم توسّط

 

حجّة الاسلام سیدمحمّدباقری پور

 

درمؤسّسه فرهنگی هدایت

 

www.hedayat.tv

 

 

دیباچه کتاب

 

بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ والسلام على أشرف الأنبیاء والمرسلین سیدنا محمد و آله أجمعین . وامّا بعد این کتاب مستطاب توضیح الحِکَم «شرح 480 حکمت نهج البلاغه با 480 عنوان اعتقادی، اخلاقی و اجتماعی» است ، هرچند که ران ملخی است نزد سلیمان بردن ، ولکن امیداست که ذخیره یوم لاینفع مالٌ ولابنون باشد انشاءالله .

نظر به اینکه اینجانب سیدمحمد باقری پور «طلبه ای از جمع طلّاب و فضلای حوزه علمیّه مشهد مقدّس فرزند شهید سیدرضا باقری پور و نوه حجّة الاسلام شیخ محمد حسین سیّاره از باز ماندگان واقعه مسجد گوهرشاد مشهد در 21 تیر 1314 که قیام مردم مشهد علیه کشف حجاب رضاخانی بوقوع پیوست» ، از سال 1350 تحصیل در حوزه علمیه مشهدرا آغاز کردم . و سالهای 1350 تا 1356 که طلیعه یِ انقلاب اسلامی آغاز شد مجالس وعظ و خطابه و به اصطلاح روضه خوانی در تکایا و بعضی از سراها «کاروانسراهای آن زمان که محل تجمّع تجار و کسبه و بُنَکداران بود بجای پاساژهای امروزی» زیاد شده بود مخصوصًا در ماه محرم وصفر و دهه فاطمیه ، و استقبال خوبی هم میشد و بیشترین مجالس مشهد به منبرهای مرحوم کافی اختصاص پیداکرده بود البته غیراز ایشان وعّاظ دیگری هم مانند موسوی محبّ الاسلام ، دانش سخنور ، شیخ عبدالله یزدی سخنرانی داشتند ، اینجانب که اوائل طلبگی ام بود به منبرهای مرحوم كافی علاقه بیشتری داشتم هرموقع شب یاروز كه ایشان جائی منبرداشتند اینجانب حضورپیدا میکردم «معمولًا محرم یا صفر و دهه فاطمیه هرسال حدود پنج سال قبل از انقلاب تا زمان شهادتشان مشهد میآمدند از ساعت هشت ونُه قبل از ظهر تا دوازده شب گاهی یک بعد از نصف شب سخنرانی داشتند» و همچنین از بیانات  شیخ عبدالله یزدی ، موسوی محبّ الاسلام صاحب کتاب اقوال الائمّه، دانش سخنورفردوسی ، علامه بهلول گنابادی ، شیخ محمد رضا نوغانى هروقت درمشهد سخنرانی داشتند استفاده میكردم

لذا بعد از گذشت چهل سال ، انگیزه ای درونی مرا برآن داشت که شنیده های ازاین بزرگان را که بعدًا با خواندن احادیث در کتب روائی مورد نظر تطبیق میشد را تحت عنوان مباحث منبری به رشته تحریر درآورم و احادیثی را که در اکثر منابر از آنها استفاده میشد را شرح دهم که دوستان اهل منبر و خطباء وسخنرانان و مبلّغین رسالات الله از آن استفاده نمایند و اینجانب را هم دردعای خیرخود شریک فرمایند.

کتابهای چاپ شده از تهیّه کننده این کتاب: مبانی اسلام«شرح حدیث بُنِی الْإِسْلَامُ على خَمْسٍ از امام باقرعلیه السّلام» ، بانوان وجامعه امروز«شرح حدیث کَیفَ بِکُم إذا فَسَدَت نِساؤُکُم» ، قصّه های قرآنی«شرح حال مختصر پیامبران درآیات قرآنی» ، مردان و زنان بافضیلت «شرح آیه 35 سوره احزاب» ، هفت پایه اسلام«شرح حدیث شریف قَواعِدُ الإسلامِ سَبعَةٌ ازامام علی علیه السّلام» ، چهارپایه دین ودنیا«شرح حدیث قِوَامُ الدِّینِ وَالدُّنْیا بِأَرْبَعَةٍ از امام علی علیه السّلام» ،  شرح حدیث شریف سلسلة الذّهب از امام رضا علیه السلام درباب توحید وامامت و... ، ذکرخدا«دعاهای مورد نیاز مؤمنین درطول هفته» مکالمات عربی ، شهررمضان«درباب اعمال ودعاهای ماه مبارک رمضان» ، حدیث زیارت ، کتاب مختصردعاهای ماه رجب،شعبان ورمضان ، زیارتنامه امام رضاعلیه السلام ، روضه های محرم وصفر ،  همراه زائرین عتبات عالیات،  همراه زائرین مشهد الرضاعلیه السّلام ، همراه زائرین حضرت معصومه،شاه عبدالعظیم وشاه چراغ علیهم السلام، همراه زائرین مکه ومدینه«برای آشنائی زائرین با عربستان، مکه، مدینه ومختصرمناسک حج وعمره» ، مجموعه اشعارباقری ، پرسشهاوپاسخهای حقوقی ، مواعظ حسنه ، چنته حکایات باقری ، کشکول حکایات باقری، کشکول اشعار باقری، کشکول مواعظ باقری ، کشکول مدایح ومراثی باقری ، کشکول ضرب المثلها ، بزرگان علم ودین ، مردان وزنان با فضیلت ، آداب اسلامی ، وظایف انسانی ، توصیه های اخلاقی ، احادیث مناسبتها ، مقالات تاریخی ایران وجهان ، شرح حدیث عبدالعظیم حسنی از امام رضاعلیه السلام ، شرح دعای اللهم ارزقنا ، دعاهای مجالس ، تعقیبات نمازها ، صرف افعال عربی ، احکام اموات ، توضیح الحِکَم شرح وتوضیح480 حکمت نهج البلاغه ، توضیح الا ربعین «شرح چهل حدیث» ، توضیح الجنود«شرح حدیث جنود عقل و جهل» ، طبّ المعصومین بیان نظرات استاد آیت الله سید حسن ضیایی ، توضیح الحِکَم «شرح وتوضیح480 حکمت نهج البلاغه با 480 عنوان اعتقادی، اخلاقی و اجتماعی» . وبعضی ازکتابهای موبایلی ساخته شده که در آخرکتاب اسامی آنها ذکر شده و قبلًا در سایت هدایت انتشار یافته است آماده ویراستاری و فهرست بندی و ... است برای چاپ کاغذی انشاء اللّه تعالی. وما توفیقی الّا باللّه علیه توکّلت والیه انیب. تحریر شد در نوروز 1397- مشهد مقدس پایتخت معنوی جمهوری اسلامی ایران ، سیدمحمد باقری پور

 

مقدمه ای برکتاب شریف توضیح الحِکَم

شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب الذریعه الی تصانیف الشیعه این بیت شعر را در وصف کلام امام علی علیه السلام می آورد که: «کلام علی کلام علی - وما قاله المرتضی مرتضی» . «سخن علی سخنی برتر است و آنچه مرتضی گفته پسندیده است» (سیری درنهج البلاغه ص 39) . خود امام علی علیه السلام می فرماید: «إنّا لاُمَراءُ الكلامِ، و فینا تَنَشَّبَتْ عُروقُهُ و علَینا تَهَدَّلَتْ غُصونُهُ» و ما (خاندان رسالت) امیران سخن هستیم (سخن در فرمان ماست) و ریشه های آن در ما فرو رفته و شاخه هایش بر ما گسترده شده (هر مطلبی را می توانیم در موقع مقتضی با منتهی درجه ی فصاحت و بلاغت و جامعیت بیان کنیم) . (خطبه ی 224 نهج البلاغه ی فیض الاسلام، ص 684). ایضًا امام علی علیه افضل الصلوات والتحیات مى‏فرماید : «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ»؛ یعنی سیل‌هاى خروشان و چشمه‌هاى علم و فضیلت از دامنه کوهسار وجودم پیوسته جارى است و مرغ دور پرواز اندیشه به قلّه (وجود) من نمی‌رسد. «ینحدر»، به معنای «فرو می‌ریزد و پایین می‌آید»، و «و لا یرقى»، به معنای «بالا نمی‌رود» است که در دو جهت مختلف و در برابر هم قرار گرفته و بیانگر نکته لطیف و ظریفى است و آن این‌که وجود امام، به کوه عظیمى تشبیه شده، که داراى قلّه بسیار مرتفعى است و طبیعت این گونه کوه‌ها و قلّه‌ها این است که نزولات آسمانى را در خود جاى می‌دهد و سپس به صورت مستمرّ به روى زمین‌هاى گسترده و دشت‌ها جارى می‌سازد و گل‌ها و گیاهان و درختان را بارور می‌کند و از سوى دیگر هیچ پرنده دور پروازى، نمی‌تواند به آن راه یابد. این تشبیه اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید درباره نقش کوه‌ها در آرامش و آبادى زمین آمده: «وَ أَلْقى‏ فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلًا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»؛[نحل 15] . آر ی ، حضرتش باب مدینه علم وحکمت پیامبراست و همه علوم اسلامى طبق تصریح جمعى از دانشمندان اسلامى از وجود او سرچشمه گرفته و او بنیان‌گذار این علوم محسوب می‌شود . تنها مطالعه خطبه‌ها و نامه‌ها و کلمات قصار آن‌حضرت در نهج البلاغه براى پى بردن به این حقیقت کافى‏ است. ومفهوم جمله «ینحدر عنّى السّیل، و لا یرقى الىّ الطّیر»، ظاهراست و آشکار.[ر.ک: پیام ‏امام (‏شرح ‏تازه ‏و جامعى ‏برنهج ‏البلاغه)، «از استاد معظّم ومرجع عالی قدرحضرت آیة الله مکارم» ج1ص323– 327]

وشرح کلمات امیر الکلام و کلماتی که فوق کلام المخلوق ودون کلام الخالق است ، خود توانائی و زبردستی خاصی لازم دارد که تنها بزرگان علم ودانش از عهده یِ آن برمیآیند ، و یکی از این شروح پیام امام امیرالمؤمنین برنهج البلاغه است که نسبت به شروح دیگر روانتر وقابل فهم تر برای خواص وعوام است . لذا این بنده یِ کمترین گزیده یِ بخش کلمات قصار«حکمتهای نهج البلاغه» را ازاین کتاب شریف انتخاب وتنظیم نمودم و آن را «توضیح الحِکَم» نامیدم که هم علماء وهم کسانی که سواد حوزوی ندارند ازآن بهره مند شوند .                       سیدمحمّدباقری پور- پائیز 1397

 

جلد اوّل کتاب توضیح الحِکَم  شرح حکمتهای نهج البلاغه

ازحکمت 1 تا حکمت 255

 

حکمت 1 نهج البلاغه: هوشیاری در فتنه ها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ، لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت1) . شرح : پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 23

امام(عليه السلام) در اين حکمت پرمعنا مى فرمايد: «در فتنه ها همچون شتر کم سن و سال باش; نه پشت او قوى شده که سوارش شوند نه پستانى دارد که بدوشند»; (قَالَ(عليه السلام): کُنْ فِي الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ، لاَ ظَهْرٌ فَيُرْکَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ). از روایتى که رضى الدین على بن یوسف حلّى (برادر علاّمه حلّى) در کتاب العُدد القویة آورده است استفاده مى شود که این جمله بخشى از وصیتى است که امام(علیه السلام) براى فرزندش امام حسن(علیه السلام) بیان فرموده است (البته با تفاوت هایى) و از جمله این تفاوت ها اضافه جمله «وَلا وَبَر فَیُسْلَب; و نه پشمى دارد که آن را بچینند» است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 7) . امام(علیه السلام) در این حکمت پرمعنا مى فرماید: «در فتنه ها همچون شتر کم سن و سال باش; نه پشت او قوى شده که سوارش شوند نه پستانى دارد که بدوشند»; (قَالَ(علیه السلام): کُنْ فِی الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ، لاَ ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ). براى روشن شدن محتواى این کلام بسیار پرمعنا لازم است قبلاً دو واژه «فتنه» و «ابن لبون» تفسیر شود: فتنه، از ماده «فتن» (بر وزن متن) در اصل به معناى قرار دادن طلا در کوره است تا خالص از ناخالص جدا شود سپس به معناى هرگونه آزمایش و امتحان و بلا و عذاب و حتى شرک و بت پرستى و آشوب هاى اجتماعى آمده است و در اینجا منظور همان آشوب هاى اجتماعى است . لبون، به شترى گفته مى شود که به جهت زائیدن مکرر پیوسته در پستانش شیر است (لبون به معناى شیر دار است از ماده لبن) و ابن لبون به بچه چنین شترى گفته مى شود که دو سال آن تمام شده و وارد سال سوم شده است; نه قوت و قدرت چندانى دارد که بتوان بر پشت او سوار شد و نه پستان پر شیرى (زیرا هم کم سن و سال است و هم نر) و به این ترتیب هیچ گونه استفاده اى از آن در آن سن و سال نمى توان کرد . از اینجا روشن مى شود که هدف امام این است که انسان به هنگام شورش هاى اهل باطل و فتنه هاى ناشى از خصومت آنها با یکدیگر نباید آلت دست این و آن شود; باید خود را دور نگه دارد و به هیچ یک از دو طرف که هر دو اهل باطل اند کمک نکند. در این گونه موارد معمولاً هر کدام از طرفین به سراغ افراد بانفوذ و باشخصیت مى آیند تا از نفوذ و قدرت آنها براى کوبیدن حریف استفاده کنند. در این هنگام باید این افراد بلکه تمام افراد، خواه ضعیف باشند یا قوى نهایت مراقبت را به خرج دهند که در دام فتنه گران و غوغاسالاران نیفتند مبادا دین و یا دنیاى آنها آسیب ببیند و همان گونه که در بالا آمد در بعضى از روایات جمله «ولا وَبَر فَیُسْلَب» نیز به آن افزوده شده است یعنى شتر دو ساله پشمى هم ندارد که آن را بچینند و از آن استفاده کنند. نمونه این فتنه ها در صدر اسلام و قرون نخستین فراوان بود که امامان اهل بیت و یارانشان همواره از آن کناره گیرى مى کردند حتى داستان قیام ابو مسلم بر ضد بنى امیه گرچه در ظاهر براى کوبیدن باطلى بود ولى در باطن براى تبدیل باطلى به باطل دیگر و حکومت بنى عباس به جاى بنى امیه بود. به همین دلیل هنگامى که ابو مسلم به وسیله نامه اى پیشنهاد حکومت و خلافت را به امام صادق(علیه السلام) کرد امام آن را نپذیرفت زیرا مى دانست در پشت پرده این قیام چه اشخاصى کمین کرده اند و به تعبیر دیگر امام مى دانست این یک فتنه است که دو گروه باطل به جان هم افتاده اند و نباید به هیچ کدام امتیازى داد. روایاتى که از ائمه هدى(علیهم السلام) درباره فضیلت عزلت و گوشه گیرى به ما رسیده است غالباً ناظر به این گونه شرایط است. از جمله امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) طبق آنچه در غررالحکم آمده مى فرماید: «الْعُزْلَةُ أَفْضَلُ شِیَمِ الاَکْیَاسِ; گوشه گیرى برترین خصلت افراد باهوش و زیرک است».(غررالحکم، ص 318، ح 7350) و در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «سَلاَمَةُ الدِّینِ فِی إعْتِزَالِ النَاسِ; سلامت دین انسان درکناره گیرى از مردم است».(غررالحکم، ص 319، ح 7365) . در حدیث گویا و روشنى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم هنگامى از آن حضرت سؤال کردند: چرا گوشه گیرى را انتخاب کرده اید؟ فرمود: «فَسَدَ الزَّمَانُ وَتَغَیَّرَ الاِخْوَانُ فَرَأَیْتُ الاِنْفِرَادَ أَسْکَنَ لِلْفُؤَاد; زمانه فاسد شده و برادران تغییر روش داده اند به همین دلیل، آرامش دل را در تنهایى یافتم».(میزان الحکمه، ج 8، ماده عزلت، ح 12911) . قرآن مجید نیز اشاراتى به این معنا دارد از جمله درباره حضرت ابراهیم مى خوانیم که او گروه بت پرستان را مخاطب قرار داد و گفت: «(وَأَعْتَزِلُکُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبِّی); از شما و آنچه غیر از خدا مى خوانید و مى پرستید کناره گیرى مى کنم و (تنها) پروردگارم را مى خوانم».(مریم، آیه 48) . در داستان اصحاب کهف نیز در آیه 16 سوره «کهف» اشاره به گوشه گیرى آنها از گروه فاسد و مفسد شده است. از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود که هرگز منظور امام(علیه السلام) این نبوده است که اگر گروهى باطل بر ضد مؤمنان و طرفداران حق برخیزند نباید به حمایت مؤمنان حق جو برخاست; این سخن بر خلاف صریح قرآن است که مى فرماید: «(فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الاُخْرى فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفىءَ إِلى أَمْرِ اللّه); اگر گروهى از مسلمانان بر گروه دیگرى ظلم و ستم روا داشتند (و اصلاح در میان آن دو از طریق مسالمت آمیز امکان پذیر نشد) با جمعیت ستمگر پیکار کنید تا به سوى حق باز گردند».(حجرات، آیه 9) ممکن است تفاوت بین جمله «لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبُ» و جمله «وَلا ضَرْعٌ فَیُحْلَبُ» در این باشد که نه کمک هاى مستقیم به فتنه جویان کن (مانند سوارى دادن مرکب) که خودش وارد معرکه شود و نه کمک هاى غیر مستقیم مانند کمک هاى مادى به این گروه ها کردن رواست شبیه شیر دادن براى تغذیه افراد. همان گونه که در سند این حکمت اشاره شد این کلام امیرمؤمنان على(علیه السلام) بخشى از وصیت طولانى است که امام امیر مؤمنان على(علیه السلام) به فرزند گرامى اش امام حسن مجتبى(علیه السلام) فرموده است که قسمتى از آغاز آن را براى مزید فایده در اینجا مى آوریم. فرمود: «کَیْفَ وَأَنِّى بِکَ یَا بُنَیَّ إِذَا صِرْتَ فِی قَوْم صَبِیُّهُمْ غَاو وَشَابُّهُمْ فَاتِکٌ وَشَیْخُهُمْ لاَ یَأْمُرُ بِمَعْرُوف وَلاَ یَنْهَى عَنْ مُنْکَر وَعَالِمُهُمْ خَبٌّ مَوَّاهٌ مُسْتَحْوِذٌ عَلَیْهِ هَوَاهُ مُتَمَسِّکٌ بِعَاجِلِ دُنْیَاهُ أَشَدُّهُمْ عَلَیْکَ إِقْبَالًا یَرْصُدُکَ بِالْغَوَائِلِ وَیَطْلُبُ الْحِیلَةَ بِالتَّمَنِّی وَیَطْلُبُ الدُّنْیَا بِالاِجْتِهَادِ خَوْفُهُمْ آجِلٌ وَرَجَاؤُهُمْ عَاجِلٌ لاَ یَهَابُونَ إِلاَّ مَنْ یَخَافُونَ لِسَانَهُ وَلاَ یُکْرِمُونَ إِلاَّ مَنْ یَرْجُونَ نَوَالَهُ دِینُهُمُ الرِّبَا کُلُّ حَقّ عِنْدَهُمْ مَهْجُورٌ یُحِبُّونَ مَنْ غَشَّهُمْ وَیَمَلُّونَ مَنْ دَاهَنَهُمْ قُلُوبُهُمْ خَاوِیَةٌ لاَ یَسْمَعُونَ دُعَاءً وَلاَ یُجِیبُونَ سَائِلاً قَدِ اسْتَوْلَتْ عَلَیْهِمْ سَکْرَةُ الْغَفْلَةِ إِنْ تَرَکْتَهُمْ لَمْ یَتْرُکُوکَ وَإِنْ تَابَعْتَهُمْ اغْتَالُوکَ إِخْوَانُ الظَّاهِرِ وَأَعْدَاءُ السَّرَائِرِ یَتَصَاحَبُونَ عَلَى غَیْرِ تَقْوَى فَإِذَا افْتَرَقُوا ذَمَّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً تَمُوتُ فِیهِمُ السُّنَنُ وَتَحْیَا فِیهِمُ الْبِدَعُ فَأَحْمَقُ النَّاسِ مَنْ أَسِفَ عَلَى فَقْدِهِمْ أَوْ سُرَّ بِکَثْرَتِهِمْ فَکُنْ عِنْدَ ذَلِکَ یَا بُنَیَّ کَابْنِ اللَّبُونِ لاَ ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَلاَ وَبَرٌ فَیُسْلَبَ وَلاَ ضَرْعٌ فَیُحْلَب; فرزندم چگونه خواهى بود هنگامى که در میان قومى گرفتار شوى که کودک آنها گمراه و جوانشان هواپرست و پیرانشان امر به معروف و نهى از منکر نمى کنند، عالم آنها حیله گر فریبکارى است که هواى نفس بر او چیره شده و به دنیاى زودگذر چسبیده و از همه بیشتر (ظاهرا) به تو روى مى آورد و در انتظار حوادث دردناکى براى توست و با آرزوها چاره جویى مى کند و دنیا را با تمام قدرت مى طلبد. (مردم آن زمان) ترسشان از نظر دور و امیدشان نزدیک است (به عذاب هاى آخرت بى اعتنا و به مواهب دنیا شدیداً علاقه مند هستند) تنها از کسى حساب مى برند که از زبانش مى ترسند و اکرام نمى کنند مگر کسى را که امید بخششى از او دارند. دینشان ربا و هر حقى نزد آنها به فراموشى سپرده شده، افراد فریبکار را دوست دارند و سراغ کسانى مى روند که از همه بیشتر چاپلوسى کنند. دل هاى آنها خالى (از یاد خدا) است، سخن حقى را نمى شنوند و به درخواست سائلى پاسخ نمى گویند، مستى غفلت بر آنها غالب شده، اگر آنها را رها کنى دست از تو بر نمى دارند و اگر از آنها پیروى کنى فریبت مى دهند، در ظاهر برادرند و در باطن دشمن، رفاقت آنها با یکدیگر بر اساس بى تقوایى است و هنگامى که از هم جدا شوند یکدیگر را نکوهش مى کنند، سنت هاى الهى در میان آنها مى میرد و بدعت ها زنده مى شود نادان ترین مردان کسى است که از فقدان آنها متاثر شود یا از کثرت آنها خوشحال. فرزندم در چنین شرایطى که (آتش فتنه ها شعله  ور است) همچون شتر کم سن و سال باش نه پشتى دارد که سوار شوند و نه پشمى که بچینند و نه پستانى که بدوشند... . (بحار الانوار، ج 74، ص 234، ح 3)

حکمت 2 نهج البلاغه: از عوامل ذلت و خواری

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَه. (نهج البلاغه (نسخه صبحی صالح) حکمت 2) شرح : پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 29

امام(عليه السلام) در اين کلام نورانى اش به پيامدها و آثار سوء سه رذيله اخلاقى در عباراتى کوتاه و فشرده اشاره فرموده است.(سند گفتار حکیمانه: این جمله به اضافه چهار جمله بعد از آن که خواهد آمد همگى در وصیتى که امام(علیه السلام) به مالک اشتر فرموده دیده مى شود و مرحوم صاحب کتاب تحف العقول که قبل از سیّد رضى مى زیسته در شرح کلمات قصار على(علیه السلام) تمام آن را با تفاوت هایى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 9) و این نشان مى دهد که بخشى از آنچه در بحث کلمات قصار نهج البلاغه آمده جمله هاى به هم پیوسته اى بوده است که مرحوم سیّد رضى به سبب معانى مستقلى که داشته اند آنها را از هم جدا کرده است) .

اَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ . نخست مى فرمايد: «هر کس طمع را پيشه کند خود را حقير ساخته است». (أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ). واژه «طمع» به معناى بيش از حق خود طالب بودن و گرفتن مواهب زندگى از دست ديگران است و تعبير به «استشعر» که به معناى پوشيدن لباس زيرين است اشاره به اين است که طمع را به خود چسبانده و از آن جدا نمى شود; بديهى است که افراد طماع براى رسيدن به مقصود خود بايد تن به هر ذلتى بدهند و دست سؤال به سوى هرکس دراز کنند و شخصيت خود را براى نيل به اهداف طمعکارانه خود بشکنند. در سخنان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ يَقُودُهُ إِلَى طَبَع». در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره خطر اين صفت مذموم مخصوصاً براى علما وارد شده است که فرمود: «إن الصّفاة الزّلال الذي لا تَثْبُتُ عَلَيْهِ أقْدامُ». و عجيب اين که هنگامى که طمع فزونى يابد کارهايى از انسان سر مى زند که کاملاً احمقانه است; شبيه آنچه درباره طماع معروف عرب به نام «اشعب» نقل شده که بسيارى از اوقات هنگامى که راه مى رفت دامن خود را به دست مى گرفت و آن را در برابر آسمان باز نگه مى داشت و مى گفت: شنيده ام بعضى از پرندگان در حال پرواز تخم مى گذارند شايد تخم آن پرنده در دامن من بيفتد. و يا نقل مى کنند هنگامى که گروهى از کودکان او را در کوچه و بازار آزار مى دادند براى پراکنده ساختن آنها گفت: شنيده ام در فلان خانه حلوا پخش مى کنند بچه ها به سوى آن خانه دويدند ناگهان ديدند خود اشعب نيز به سوى آن خانه مى دود گفتند: تو چرا؟ گفت: شايد حرف من درست باشد. اين داستان ها خواه واقعيت داشته باشد يا نه اشاره به کارهاى ننگ آورى است که انسان به جهت طمع انجام مى دهد. نقطه مقابل طمع قناعت است که سبب عزت آدمى مى شود همان گونه که اميرمؤمنان فرمود: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ; آن کس که قناعت پيشه کند عزيز خواهد بود».(غررالحکم، ص 392، ح 9018). (در بعضى از عبارات این جمله به این صورت نقل شده است: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ» (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 50) و به گفته شاعر: آز بگذار و پادشاهى کن *** گردن بى طمع بلند بود!

در دومين نکته مى فرمايد: «کسى که سفره دل خويش را (نزد اين و آن بدون هيچ فايده) باز کند (و وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ . مشکلات خود را فاش سازد) رضايت به ذلت خود داده است»; (وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ). روشن است هرگاه انسان نزد طبيب درد خود را بگويد و از وى راه درمان بطلبد يا پيش قاضى ظلمى را که بر او رفته بيان سازد و از او احقاق حق بخواهد يا نزد دوستش از گرفتارى خود براى گرفتن وام سخن بگويد کار خلافى نکرده و به دنبال مشکل گشايى بوده; اما طرح مشکلات نزد کسانى که هيچ گونه توانايى بر حل آن ندارند اثرى جز ذلت و سرافکندگى انسان نخواهد داشت. در اين گونه موارد بايد خويشتن دار بود و لب به شکايت نگشود.

وَهَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ . آن گاه امام(عليه السلام) در جمله سوم مى فرمايد: «کسى که زبانش را بر خود امير سازد شخصيت او تحقير مى شود»; (وَهَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ). منظور از امير شدن زبان آن است که از تحت کنترل عقل و فکر خارج شود و هرچه بر زبانش آمد بگويد. بديهى است سخنانى که از فکر و عقل و تقوا سرچشمه نمى گيرد در بسيارى از موارد خطرهايى ايجاد مى کند که انسان قادر بر جبران آن نيست و گاه اسباب رنجش افراد آبرومند و سبب ايجاد اختلاف در ميان مردم و کينه و دشمنى نسبت به گوينده و ديگران مى شود و چه زيبا مى گويد شاعر عرب: اِحْفَظْ لِسانَکَ اَيُّهَا الاْنْسانُ *** لا يَلْدَغَنَّکَ إنَّهُ ثُعْبانٌ *** کَمْ فِى الْمَقابِرِ مِنْ قَتيلِ لِسانِهِ *** کانَتْ تُهابُ لِقاءُهُ الاْقْرانُ . اى انسان زبان خود را حفظ کن ـ مراقب باش تو را نگزد که اژدهايى است. چه بسيارند کسانى که در گورستان ها خفته اند و کشته زبان خويشند ـ همان کسانى که همطرازان آنها از ملاقات با آنها وحشت داشتند.

 

حکمت 3 نهج البلاغه: نکوهش بخل و ترس و فقر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْبُخْلُ عَارٌ، وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ [حَاجَتِهِ] حُجَّتِهِ، وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت3) شرح : پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 12  صفحه : 35

امام(علیه السلام) در این حکمت والا به چهار نقطه ضعف اخلاقى و اجتماعى انسان اشاره مى کند و آثار سوء هر یک را بر مى شمرد تا همگان از آنها فاصله بگیرند.

الْبُخْلُ عَارٌ . نخست مى فرماید: «بخل ننگ است»; (الْبُخْلُ عَارٌ). بخل آن است که انسان حاضر نباشد چیزى از مواهب خداداد را در اختیار دیگران بگذارد، هرچند امکانات او بسیار بیش از نیازهاى او باشد و نقطه مقابل آن سخاوت و کرم است که گاه سبب مى شود انسان حتى وسائل مورد نیاز خود را به دیگران ببخشد و خود به کمترین مواهب حیات قناعت کند. عار بودن بخل و افتخار بودن کرم و سخاوت بر کسى پوشیده نیست، زیرا اولاً بخل سبب نفرت مردم از بخیل مى شود و افراد نزدیک و دور از او فاصله مى گیرند و ثانیا بخل سبب سنگدلى و قساوت است، زیرا بخیل ناله مستمندان را مى شنود و چهره رقت بار آنها را مى بیند و در عین حال به آنها کمکى نمى کند و این مایه قساوت است. ثالثا بخل سبب مى شود که بسیارى از منابع اقتصادى از گردش تجارى سالم خارج شود و به صورت کنز و اندوخته در آید در حالى که گروه هایى در جامعه ممکن است به آن نیاز داشته باشند. رابعاً افراد بخیل گاه به زن و فرزند خود نیز تنگ و سخت مى گیرند به اندازه اى که مرگ او را آرزو مى کنند و این عار و ننگ دیگرى است. خامسا افراد بخیل به سبب دلبستگى فوق العاده غیر منطقى به مال و ثروتشان از نظر تفکر اجتماعى بسیار ضعیف و ناتوانند و این هم ننگ و عار دیگرى است، لذا امام(علیه السلام) در عهدنامه معروف مالک اشتر به او توصیه مى کند که هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت ندهد که او را به ترک حق دعوت مى کند و از تهى دستى و فقر مى ترساند; (لاَ تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَیَعِدُکَ الْفَقْر). داستان هایى که از بخیلان و سخاوتمندان در تاریخ مانده دلیل روشنى بر گفتار امام(علیه السلام) است، هرچند گاهى این داستان ها مبالغه آمیز است; از جمله درباره «محمد بن یحیى» که بر خلاف باقى برامکه فوق العاده بخیل بود نوشته اند که پدرش به یکى از خواص او گفت: تو چگونه از دوستان نزدیک «محمد بن یحیى» هستى در حالى که لباست پاره شده؟ گفت: سوزنى که پارگى لباس را با آن بدوزم ندارم و اگر «محمد بن یحیى» خانه اى داشته باشد به وسعت فاصله میان بغداد و نوبه(منطقه اى است در جنوب مصر و نزدیک حبشه) مملو از سوزن سپس جبرئیل و میکائیل نزد او آیند و یعقوب نبى را به عنوان ضامن حاضر کنند و از او بخواهند سوزنى به عنوان عاریت دهد تا پیراهن پاره شده یوسف را بدوزند او هرگز چنین کارى نخواهد کرد.(شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج 13، ص 307) . امام(علیه السلام) در یکى دیگر از این کلمات قصار (حکمت 378) سخن بسیار جامعى درباره بخل فرمود آنجا که مى فرماید: «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُیُوبِ وَهُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوء; بخل تمام عیوب را در بر دارد و انسان را به سوى هر بدى و زشتى مى کشاند». در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانیم: «الْبُخْلُ یُمَزِّقُ الْعِرْض; بخل آبروى انسان را بر باد مى دهد».(بحارالانوار، ج 75، ص 357) . به همین دلیل در کلام بعضى از بزرگان آمده است: «أبْخَلُ النّاسِ بِمالِهِ أجْوَدُهُمْ بِعِرْضِهِ; بخیل ترین مردم در مورد مال خود سخاوتمندترین آنها در مورد آبروى خویش است».(شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 308)

وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ . آنگاه امام به رذیله دوم اخلاقى اشاره کرده مى فرماید: «ترس مایه نقصان مى شود»; (وَالْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ). افراد ترسو هرگز نمى توانند از قابلیت ها، شایستگى ها و استعدادهاى خود استفاده کنند و نتیجه آن عقب ماندگى در زندگى است. به علاوه هنگامى که دین و جان و ناموس و کشور آنها به خطر بیفتد از جهاد ابا دارند و به جاى این که در صف مجاهدان باشند در صف قاعدان و بیماران و از کار افتادگان و کودکان قرار مى گیرند. هرگز هیچ آدم ترسویى به مقامى نرسیده; نه کشف مهمى کرده نه پیروزى چشمگیرى به دست آورده و نه به قله هاى کمال رسیده است. از این رو در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «لاَ یُؤْمَنُ رَجُلٌ فِیهِ الشُّحُّ وَالْحَسَدُ وَالْجُبْنُ وَلاَ یَکُونُ الْمُؤْمِنُ جَبَاناً وَلاَ حَرِیصاً وَلاَ شَحِیحاً; هیچ یک از کسانى که داراى بخل و حسد و جبن باشند به حقیقت ایمان نمى رسند و مؤمن ترسو و بخیل و حریص نخواهد بود».(بحارالانوار، ج 64، ص 364، ح 68) حتى امیر مؤمنان على(علیه السلام) به مالک اشتر توصیه مى کند «که هرگز افراد ترسو را به حوزه مشاوران خود راه مده»; (وَلاَ تُدْخِلَنَّ فِی مَشوَرَتِکَ بَخِیلاً...وَ لاَ جَبَاناً) و همان گونه که امام(علیه السلام) در نامه مالک اشتر اشاره فرموده سرچشمه جبن و ترس سوء ظن به ذات پاک پروردگار است، زیرا مى دانیم خداوند به افراد با ایمان وعده داده که من شما را تنها نمى گذارم به جنگ مشکلات بروید و از من یارى بطلبید.

وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ [حَاجَتِهِ] حُجَّتِهِ . آن گاه امام در سومین جمله اشاره به آثار فقر در زندگى انسان ها مى کند و مى فرماید: «فقر شخص زیرک را از بیان دلیلش گنگ مى سازد»; (وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ). اشاره به این که از یک سو افراد فقیر در خود احساس حقارت مى کنند و هر اندازه فَطِن و باهوش باشند بر اثر این احساس حقارت از گفتن حرف حساب خود و دفاع از حقوق خویشتن باز مى مانند و از سوى دیگر چون مى دانند بسیارى از مردم براى سخنان آنها بهایى قائل نمى شوند چون غالباً دنیاپرستند و براى افراد ثروتمند شخصیت قائلند همین احساس سبب مى شود که فقیران نتوانند حرف حق خود را بیان کنند. درباره آثار سوء فقر و تنگدستى روایات زیادى از معصومین(علیهم السلام) وارد شده که حتى فقر را در سرحد کفر معرفى کرده اند و این به سبب آن است که پیروان خود را براى مبارزه با فقر تشجیع کنند. در دنیاى امروز نیز در مقیاسه اى عظیم این حقیقت به چشم مى خورد که دولت هاى ثروتمند و زورگو با شجاعت سخنان باطل خود را همه جا مطرح مى کنند در حالى که دولت هاى فقیر از رساندن حرف حساب خود به گوش جهانیان عاجزند. البته این اصل استثنائاتى نیز دارد; افراد فقیرى را مى شناسیم که همچون ابوذر شجاعانه به مبارزه با طاغوت هاى زمان برخاستند و حجت خود را بر آنها تمام کردند هرچند این قیام ها گاه به قیمت جان آنها تمام شد; ولى این افتخار را در تاریخ براى خود ثبت کردند که در صف اول از صفوف مبارزان راه حق بودند. اگر در بعضى از روایات مدحى از فقر شده و پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آن را فخر خویش شمرده یا اشاره به فقر الى الله است که قرآن مجید بیان کرده: (یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ)(فاطر،آیه15)ویااشاره به ساده زیستى وقناعت است که درظاهرشباهت بافقردارد.

وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ . حضرت در چهارمین و آخرین جمله که در واقع تکمیل کننده جمله سوم است مى افزاید: «آن کس که فقیر و تنگدست است حتى در شهر خود غریب است»; (وَالْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ). زیرا غریب کسى است که دوست و آشنایى ندارد و احساس تنهایى مى کند و مى دانیم دنیاپرستان از افراد فقیر و تنگدست فاصله مى گیرند و آنها را در شهر خود غریب مى گذارند و به عکس ثروتمندان حتى در بلاد دوردست از وطنشان غریب نیستند همان گونه که شاعر مى گوید: منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست *** هر جا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت . دیگرى مى گوید: آن را که بر مراد جهان نیست دسترس *** در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناس . بعضى میان فقیر و مُقِلّ این فرق را گذاشتند که فقیر به کسى مى گویند که در عین فقر، فقر خویش را نیز اظهار مى کند و مقل کسى است که فقیر است و خویشتن دار. ممکن است این تفاوت را از حدیثى که از معصومین(علیهم السلام) نقل شده است گرفته باشند، زیرا در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) یا امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که در پاسخ این سؤال که کدام صدقه افضل است فرمود: «جُهْدُ الْمُقِلِّ; صدقه کسى که کم درآمد باشد (و در عین تنگدستى انفاق کند)» سپس به این آیه تمسک فرمود: «(وَیُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ); دیگران را بر خود مقدم مى دارند هرچند در تنگدستى باشند».(کافى، ج 4، ص 18، ح 3) . ریشه «مُقِلّ» که از ماده «قِلّت» گرفته شده، نشان مى دهد که با فقیر متفاوت است.

 

حکمت 4 نهج البلاغه: ارزش صبر و زهد و ورع و رضا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْعَجْزُ آفَةٌ، وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ، وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ، وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ، وَ نِعْمَ الْقَرِينُ [الرِّضَا] الرِّضَى. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت4) شرح : پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 12  صفحه : 43

امام در چهارمین کلمه از کلمات قصارش به پنج وصف از اوصاف انسانى اشاره مى کند که یکى منفى و چهار وصف از آن مثبت است و آثار هر کدام را در جمله بسیار کوتاهى بر مى شمارد.

الْعَجْزُ آفَةٌ . نخست مى فرماید: «عجز و ناتوانى آفت است»; (الْعَجْزُ آفَةٌ). عجز مفهوم وسیعى دارد که هرگونه ناتوانى علمى، جسمى، اقتصادى و فکرى را شامل مى شود و به یقین اینها بزرگ ترین آفات زندگى انسان است; انسان عاجز، ذلیل و خوار عقب مانده و شکست خورده و بى ارزش و بى مقدار است به همین دلیل اسلام مى گوید: بکوشید و هرگونه عجز را از خود دور سازید و با قدرت و قوت به اهداف مالى و معنوى خود برسید. البته گاه مى شود که عجز و ناتوانى بدون اختیار دامان انسان را مى گیرد، ولى غالباً چنین نیست، بلکه نتیجه کوتاهى ها و بى برنامگى هاست. همان گونه که در حدیث جالبى که کلینى در کافى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل کرد مى خوانیم: «إِنَّ الاَْشْیَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَالْعَجْزُ فَنُتِجَا بَیْنَهُمَا الْفَقْرَ; هنگامى که اشیاء با یکدیگر ازدواج کردند تنبلى و ناتوانى نیز به هم پیوستند و فرزند آنها فقر بود».(کافى، ج 5، ص 86، ح 8)

وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ . سپس در دومین نکته اشاره به آثار مثبت صبر و شکیبایى کرده مى فرماید: «صبر شجاعت است»; (وَالصَّبْرُ شَجَاعَةٌ). بدیهى است صبر چه در مقابل عوامل معصیت باشد، چه در مسیر اطاعت پروردگار چه در برابر مصائب روزگار انجام گیرد، نوعى شجاعت محسوب مى شود و تنها شجاعانند که از عهده شکیبایى در این مراحل سه گانه بر مى آیند. نمونه کامل این سخن همان چیزى است که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در صدر اسلام از پیغمبر و یاران باوفایش تجربه کرده بود که در برابر انواع مشکلاتى که از سوى دشمنان اسلام هر روز به شکلى انجام مى شد صبر و استقامت کرده بودند و با شجاعت تمام آنها را پشت سر گذاشتند و اگر این شکیبایى شجاعانه مسلمانان صدر اول در دوران محاصره شعب ابى طالب و هجرت به حبشه و سپس هجرت به سوى مدینه و بعد از آن حضور در میدان هاى جنگ بدر، خیبر، خندق و حنین نبود امروز آیینى به نام اسلام بر بخش عظیمى از جهان سایه نیفکنده بود. در واقع مسلمانان هم در برابر خواسته هاى دل استقامت و صبر نشان دادند، هم در مسیر اطاعت پروردگار و هم در مقابل مصائب و مشکلات پى در پى. همان گونه که در حدیثى در جلد دوم کافى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که مى فرماید: «الصَّبْرُ ثَلاَثَةٌ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ وَصَبْرٌ عَلَى الطَّاعَةِ وَصَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیَة».(کافى، ج 2، ص 91، ح 15) . در کلمات بزرگان نیز تعبیرات جالبى درباره صبر آمده است از جمله این که گفته اند: «الصَّبْرُ مُرٌّ لا یَتَجَرَّعُهُ إلاّ حُرٌّ; صبر تلخ است ولى جز آزادگان این شربت ناگوار را نمى نوشند». نیز گفته اند «إنَّ لِلاْزْمانِ الْمَحْمُودَةِ وَالْمَذْمُومَةِ أعْماراً وَآجالاً کَأَعْمارِ النّاسِ وَآجالِهِمْ فَاصْبِرُوا لِزَمانِ السُّوءِ حَتّى یَفْنى عُمْرُهُ وَیَأتی أجَلُهُ; دوران هاى خوب و بد عمر و اجلى دارند مانند عمر و اجل انسان ها; به هنگامى که دوران سختى پیش آید صبر کنید تا عمرش پایان گیرد و اجلش فرا رسد». نیز گفته اند: «إذا تَضَیَّفَتْکَ نازِلَةٌ فَأقْرِهَا الصَّبْرُ عَلَیْها وَأکْرِمْ مَثْواها لَدَیْکَ بِالتَّوَکُّلِ وَالاْحْتِسابِ لِتُرِحِّلَ عَنْکَ وَقَدْ أبْقَتْ عَلَیْکَ أکْثَرَ مِمّا سَلَبَتْ مِنْکَ; هنگامى که حادثه سختى به میهمانى تو آمد با صبر و شکیبایى از آن پذیرایى کن و جایگاه آن را با توکل بر خدا و حساب عند الله گرامى بدار تا زمانى که این میهمان از نزد تو برود در حالى که بیش از آنچه از تو گرفته است براى تو باقى خواهد گذارد».(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 90)

وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ . آن گاه در سومین جمله مى فرماید: «زهد ثروت است»; (وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ). اشاره به اینکه انسان از ثروت آیا چیزى جز بى نیازى مى خواهد و آدم زاهدِ قانع، از همه خلق بى نیاز است و چه بسا ثروتمندانى که جزء نیازمندان هستند. زهد همان بى اعتنایى به زرق و برق دنیا و مال و منال و شهرت و آوازه است. زاهد کسى نیست که فاقد این امور باشد بلکه زاهد کسى است که دلبسته و وابسته به این امور نباشد; خواه آن را داشته باشد یا نه! بلکه مى توان گفت: زاهدان از ثروتمندان غنى ترند، چرا که ثروتمندان از یک سو باید پیوسته ثروت خود را حساب و کتاب کنند و از سوى دیگر مراقب باشند سارق و دشمنى آن را از دست آنها نگیرد در حالى که زاهدان از همه اینها بى نیازند.در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که خطاب به على(علیه السلام) فرمود: «یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ قَدْ زَیَّنَکَ بِزِینَة لَمْ یُزَیِّنِ الْعِبَادَ بِزِینَة أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْهَا; زَیَّنَکَ بِالزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا; اى على خداوند تو را به زینتى آراسته که هیچ بنده اى به زینتى بهتر از آن نزد خداوند آراسته نشده است تو را به زهد در دنیا آراسته است». (بحارالانوار، ج 39، ص 297، ح 103) و در حقیقت چنین است چون آراستگى به زهد انسان را به بسیارى از صفات دیگر از فضایل اخلاقى مى آراید. به همین دلیل در حدیث دیگرى از امام صادق(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْت وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا... حَرَامٌ عَلَى قُلُوبِکُمْ أَنْ تَعْرِفَ حَلاَوَةَ الاِیمَانِ حَتَّى تَزْهَدَ فِی الدُّنْیَا; تمام نیکى ها در خانه اى قرار داده شده و کلید آن زهد در دنیاست... سپس فرمود: حلاوت ایمان بر دل و جان شما حرام است تا زمانى که دل هایتان زهد در دنیا پیشه کند».(کافى، ج 2، ص 128، ح 2)

وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ . آن گاه در چهارمین جمله مى فرماید: «تقوا و پرهیزگارى سپرى است (در برابر گناهان و خطرات شیطان و هواى نفس)»; (وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ). ورع به معناى تقوا یا حد اعلاى تقواست به گونه اى که انسان حتى از شبهات پرهیز کند. این فضیلت انسانى از حالت خداترسى باطنى سرچشمه مى گیرد که چون در برابر او گناهى ظاهر شود سدى در میان او و گناه ایجاد کند. تعبیر به «جنة» تعبیر جالبى است، زیرا سپر وسیله اى دفاعى در مقابل آماج تیرهاى دشمن یا شمشیرها و نیزه هاست گویا هواى نفس و شیطان پیوسته قلب انسان را هدف تیرهاى خود قرار مى دهد و انسان با ورع به وسیله این سپر مى تواند از آزار آنها در امان بماند. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لِکُلِّ شَىْء أُسٌّ وَ أُسُّ الاْیمانِ الْوَرَعُ; هر چیز اساس و شالوده اى دارد و شالوده ایمان ورع است».(کنزالعمال، ح 7284) . در حدیثى که از امیر مؤمنان على(علیه السلام) در غررالحکم نقل شده مى خوانیم: «عَلَیْکَ بِالْوَرَعِ فَإنَّهُ عَوْنُ الدّینِ وَشَیْمَةُ الْمُخْلِصینَ; بر تو باد به پیشه کردن ورع، زیرا (بهترین) یاور دین و روش مخلصان است».(غررالحکم، ح 5915)

وَ نِعْمَ الْقَرِينُ [الرِّضَا] الرِّضَى . سپس در پنجمین و آخرین جمله مى فرماید: «رضایت و خشنودى (از تقدیرات الهى) بهترین همنشین است»; (وَنِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَى). همنشین خوب کسى است که به انسان آرامش بخشد و او را از بى تابى در برابر مشکلات باز دارد و در او روح امید بدمد و تمام این آثار در راضى بودن به قضاى الهى است. آنکس که مقدرات را از سوى خداوند حکیم و مهربان مى داند هرگز از مصائبى که به هر حال در دنیا روى مى دهد و مشکلاتى که گریبان انسان را ناخواسته مى گیرد ناراحت نمى شود و بى تابى نمى کند و اعصاب خود را در هم نمى کوبد. البته این بدان معنا نیست که انسان در برابر هر حادثه اى تسلیم شود، بلکه به این معناست که تمام کوشش خود را براى پیروزى بر مشکلات به کار گیرد; ولى اگر حوادثى خارج از حیطه قدرت او رخ دهد در برابر آن راضى باشد و زبان به ناشکرى نگشاید و جزع و بى تابى نکند. در روایتى آمده است که موسى بن عمران(علیه السلام) به پیشگاه خداوند عرضه داشت: مرا به عملى راهنمایى کن که اگر آن را انجام دهم رضاى تو را به دست آورده باشم. خداوند به او وحى فرستاد که رضاى من (گاه) در ناخوشنودى توست و طاقت آن را ندارى... موسى بر زمین به سجده افتاد عرض کرد خداوندا افتخار سخن گفتنت با من را به من بخشیده اى و پیش از من به کس دیگرى نداده اى و هنوز مرا به عملى راهنمایى نکرده اى که با آن رضا و خوشنودى ات را به دست آورم «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنَّ رِضَایَ فِی رِضَاکَ بِقَضَائِی; خداوند به او وحى فرستاد که رضاى من در این است که تو راضى به قضاى من باشى».(بحارالانوار، ج 79، ص 134)

 

حکمت 5 نهج البلاغه: ارزش علم و ادب و تفکر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ، وَ الآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ، وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت5) شرح : پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 51

امام در این بخش از کلمات قصار اشاره به سه نکته مهم مى کند .

الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ . نخست مى فرماید: «علم و دانش میراث گرانبهایى است»; (الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ). اشاره به این که گرانبهاترین میراثى که انسان از خود به یادگار مى گذارد علم و دانش است و به ارث گذاشتن مواهب مادى افتخارى است. این سخن شبیه روایتى است که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده که مى فرماید: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الاَنْبِیَاءِ إِنَّ الاَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَلاَ دِرْهَماً وَلَکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظّ وَافِر; دانشمندان وارثان انبیا هستند چرا که انبیا دینار و درهمى از خود به یادگار نگذاشتند، بلکه علم و دانش به ارث گذاشتند پس هر کس از آن بهره اى بگیرد بهره فراوانى برده است».(کافى، ج 1، ص 34، ح 1) ونیز شبیه آن چیزى است که در حکمت 147 خواهد آمد. بعضى از شارحان ارث را در اینجا طور دیگرى تفسیر کرده اند و گفته اند: ارث درآمدى است که بى زحمت حاصل مى آید دانشى را نیز که انسان از استاد فرا مى گیرد شبیه ارث است; ولى تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد.

وَ الآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ . در دومین جمله مى فرماید: «آداب (انسانى)، لباس زیبا و کهنگى ناپذیر است»; (وَالاْدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ). منظور از «آداب» فضایل اخلاقى مخصوصاً چیزهایى است که مربوط به روابط اجتماعى است مانند: تواضع، امانت، صداقت، محبت، خوشرفتارى، فصاحت و بلاغت در بیان. «حُلَل» جمع «حُلَّه» به معناى لباس زینتى است. «مُجَدَّدَة» به معناى چیزى است که پیوسته تجدید و نو مى شود و هرگز کهنه نخواهد شد. بر این پایه، مفهوم کلام امام(علیه السلام) چنین است که این صفات برجسته انسانى همچون لباس هاى زیبایى است که آدمى در تن مى کند و هرگز فرسوده نمى شود بر خلاف لباس هاى ظاهرى که هم کهنه مى شود و هم ممکن است دست سارقان به آن دراز شود و هم جنبه ظاهرى دارد و در اعماق وجود انسان تأثیر گذار است. در روایات اسلامى براى «أدب» تفسیرهاى گوناگونى ذکر شده که در واقع هر کدام اشاره به مصداقى از آن است: در حدیثى از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «کَفاکَ أدَباً لِنَفْسِکَ اجْتِنابُ ما تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِک; براى این که ادب داشته باشى همین بس که از آنچه براى دیگران نمى پسندى دورى کنى».(نهج البلاغه، حکمت 412) . در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «أدّبْنى أبى(علیه السلام)بِثَلاث...; پدرم من را به سه چیز ادب کرد» فرمود: «مَنْ یَصْحَب صاحِبَ السُوء لا یَسْلَم ومَن لا یُقَیَّد اَلفاظَه یَنْدَم، ومَن یَدْخُل مَداخل السُّوء یُتَّهَم; فرزندم کسى که با رفیق بد همنشین شود از آفات در امان نخواهد بود و کسى که سخنان خود را مهار نکند پشیمان مى شود و کسى که در محل هاى آلوده وارد گردد متهم و بدنام خواهد شد».(بحارالانوار، ج 75، ص 261) . امام صادق(علیه السلام) به یکى از دوستان خود سفارش کرد که پیام او را به همه شیعیان و علاقه مندانش برساند و فرمود: من شما را به تقواى الهى و ورع و تلاش براى خدا و راستگویى و اداى امانت... و خوشرفتارى با سایر مسلمانان دعوت مى کنم و هرگاه کسى از شما در دینش ورع داشته باشد، راست بگوید، اداى امانت کند و با مردم خوش اخلاق باشد مى گویند: «هذا جَعْفَرىٌّ فَیَسُرُّنی...» و نیز مى گویند: «هذا أَدَبُ جَعْفَر; این جعفرى است و این سبب سرور و خوشحالى من مى شود کار اینها ادب جعفر بن محمد است».(کافى، ج 2، ص 636 (با تلخیص)، ح 5) . در حدیث کوتاه دیگرى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «الاْدَبُ یُغْنی عَنِ الْحَسَبِ; ادب انسان را از شرافت خانوادگى و فامیلى بى نیاز مى کند».(بحارالانوار، ج 72، ص 68، ح 8) . همان گونه که در بالا گفتیم، ادب و آداب مفهوم وسیعى دارد که همه فضایل اخلاقى مخصوصا آنچه رامربوط به اخلاق اجتماعى است دربرمىگیردکه بزرگترین افتخارآدمى ومایه آبرومندى اودراجتماع است.

وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ . سپس امام در سومین جمله مى فرماید: «فکر آئینه صافى است»; (وَالْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ). منظور از فکر همان اندیشیدن پیرامون مسائل مختلفى است که بر انسان وارد مى شود و به تعبیر فلاسفه حرکتى ذهنى است به سوى مقدمات و از مقدمات به سوى نتیجه ها. هرگاه این اندیشه از هوا و هوس و حجاب هاى معرفت دور بماند، آئینه شفافى خواهد بود که چهره حقایق را به انسان نشان مى دهد و راه صحیح را در پرتو آن مى یابد، دوست را از دشمن و صواب را از خطا و حق را از باطل خواهد شناخت. به همین دلیل برترین عبادت در روایات اسلامى تفکر شمرده شده است: در حدیثى که در امالى شیخ طوسى آمده است مى خوانیم: «لاَ عِبَادَةَ کَالتَّفَکُّرِ فِی صَنْعَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَل; هیچ عبادتى برتر از اندیشیدن در مخلوقات خداوند متعال نیست».(امالى صدوق، ص 146) . در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «تَفَکُّرُ سَاعَة خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَة; یک ساعت اندیشیدن بهتر است از عبادت یک سال».(بحارالانوار، ج 68، ص 327، ح 22) . درحدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَرّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ التَّفَکُّرَ وَالاِعْتِبَارَ; بیشترین عبادت ابوذر اندیشیدن و عبرت گرفتن بود».(بحار68، ص 323، ح 6) . در واقع همه اینها برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: «(قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَة أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَفُرادى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا); من فقط شما را به یک چیز اندرز مى دهم و دعوت مى کنم و آن این که دسته جمعى یا به صورت فردى براى خدا برخیزید و فکر خود را به کار گیرید».(سبأ، آیه 46) دلیل آن هم روشن است، زیرا ریشه تمام نیکى ها و پیشرفت ها و موفقیت ها در تفکر و اندیشه صحیح است.

 

حکمت 6 نهج البلاغه: حفظ اسرار و حسن رفتار

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ، وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ. وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ فِي الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَيْضاً [الْمُسَالَمَةُ خَبْءُ الْعُيُوبِ] الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ، وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت6) شرح : پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 57

امام(علیه السلام) دراین عبارات نورانى وآنچه درذیل آن آمده برچهار مطلب تأکید مى کند:

صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ . نخست مى فرماید: «سینه عاقل گنجینه اسرار اوست»; (صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ). یعنى همان گونه که صاحبان ثروت اشیاء قیمتى را در صندوق هاى محکم نگاه دارى مى کنند، انسان عاقل نیز باید اسرارش را در دل خود پنهان دارد، چرا که اسرار او اگر به دست دوست بیفتد گاه سبب ناراحتى اوست و اگر به دست دشمن بیفتد ممکن است سبب آبروریزى او شود. به علاوه بعضى از اسرار ممکن است با سرنوشت ملتى ارتباط داشته باشد که اگر بى موقع فاش شود سبب خسارت عظیمى براى جامعه گردد. به همین دلیل در حالات پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: هنگامى که تصمیم بر غزوه و پیکارى با دشمن مى گرفت کاملاً آن را پنهان مى داشت. به عنوان نمونه مسئله فتح مکه بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) حد اکثر پنهان کارى را در آن به خرج داد که اگر این کار را نمى کرد و خبر به اهل مکه مى رسید آنها بسیج مى شدند و خون هاى زیادى در حرم امن خدا ریخته مى شد; ولى پرده پوشى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بر این سرّ سبب شد که مکه بدون هیچ گونه مقاومت و خون ریزى تسخیر شود و فصل تازه اى در پیشرفت اسلام و بازگشت مخالفان به سوى حق گشوده گردد. مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود به اینجا که مى رسد نکوهش شدیدى از وضع دنیاى امروز مى کند که انواع اسباب و وسایل براى تجسس و کشف اسرار افراد اختراع شده و به طرز وحشتناکى اسرار همگان فاش مى گردد. زمانى مرحوم مغنیه چنین سخنى را گفت که هنوز مسائل امروزى اختراع نشده بود. شرایط امروز چنان است که از طریق شنودها، ماهواره ها، دوربین ها و وسایلى که مخفیانه در همه جا ممکن است به کار گذاشته شود تقریبا همه اسرار مردم را مى توان فاش کرد و این ناامنى عجیبى است براى دنیاى امروز و برخلاف آنچه شعار داده مى شود آزادى انسان ها را سخت تهدید مى کند. در حدیثى که در غررالحکم از امام(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «سِرُّکَ أسیرُکَ وَ إنْ أفْشَیْتَهُ صِرْتَ أسیرَهُ; سرّ تو اسیر توست و هنگامى که آن را افشا کنى تو اسیر آن خواهى شد».(غررالحکم، ص 320، ح 7415) . در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «إِظْهَارُ الشَّیْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ; آشکار کردن چیزى پیش از استوار شدن آن سبب تباهى آن مى گردد».(بحارالانوار، ج 88، ص 254) . بعضى افراد هستند که مى گویند ما سرّ خود را فقط به دوستان صمیمى مى گوییم غافل از این که آن دوستان صمیمى نیز دوستان صمیمى دیگرى دارند و به گفته سعدى: رازى که نهان خواهى با کس در میان منه; گرچه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشند همچنین مسلسل: خامشى به که ضمیر دل خویش *** با کسى گفتن و گفتن که مگوى *** اى سلیم! آب ز سر چشمه ببند *** که چو پر شد نتوان بستن جوى.

وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ . سپس امام در دومین جمله مى فرماید: «خوشرویى و بشاشت، دام محبت است»; (وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ). بدون شک افراد خوشرو و خوش برخورد که با چهره گشاده و لب هاى پرتبسم با دیگران برخورد مى کنند، دوستان زیادى خواهند داشت و به عکس، افرادى که با قیافه در هم کشیده و عبوس و خشم آلود با دیگران روبه رو مى شوند مردم از آنها متنفر مى گردند. از آنجا که جلب محبت باعث اتحاد صفوف و وحدت کلمه مى شود، در روایات اسلامى ثواب هاى زیادى براى خوشرویى و بشاشت نقل شده است; از جمله در حدیثى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) در بحارالانوار مى خوانیم که فرمود: «إِذَا لَقِیتُمْ إِخْوَانَکُمْ فَتَصَافَحُوا وَأَظْهِرُوا لَهُمُ الْبَشَاشَةَ وَالْبِشْرَ تَفَرَّقُوا وَمَا عَلَیْکُمْ مِنَ الاَوْزَارِ قَدْ ذَهَبَ; هنگامى که برادران دینى خود را ملاقات مى کنید با هم مصافحه کنید و بشاشت و مسرت را در برابر آنها اظهار کنید و در نتیجه هنگامى که از هم جدا مى شوید گناهان شما بخشوده خواهد شد».(بحارالانوار، ج 73، ص 20، ح 3) . در روایت معروفى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است که فرمود: «یَا بَنِی عَبْدِالْمُطَّلِبِ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَالْقَوْهُمْ بِطَلاَقَةِ الْوَجْهِ وَحُسْنِ الْبِشْرِ; شما نمى توانید همه مردم را با اموال خود راضى کنید (چرا که نیازها بسیار زیاد و اموال کم است) بنابراین آنها را با چهره گشاده و خوشرویى ملاقات کنید (که سرمایه اى فنا ناپذیر و مایه خوشنودى مردم است)».(کافى، ج 2، ص 103، ح 1) . تعبیر به «حبالة» (دام) اشاره به این است که حتى افرادى که از انسان گریزانند با اظهار محبت و خوشرویى به سوى وى مى آیند و کینه ها از سینه ها شسته مى شود. در بعضى از کلمات حکما آمده است که سه چیز است که محبت را در دل برادران دینى آشکار مى سازد: با چهره گشاده با آنها روبه رو شدن و پیش دستى در سلام و جاى مناسب را در مجالس براى آنها مهیا ساختن.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18 ص 98)

وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ . در سومین جمله مى فرماید: «تحمل ناراحتى ها گور عیب هاست»; (وَالاِحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُیُوبِ). اشاره به این که بسیار مى شود انسان از رفتار بعضى از دوستان و آشنایان و یا حتى افراد عادى ناراحت مى گردد و یا مشکلات و مسائلى در زندگى پیش مى آید که انسان را نگران مى سازد. کسانى که این گونه ناملایمات را تحمل کنند به فضیلت بزرگى دست یافته اند که عیوب انسان را مى پوشاند و به عکس، افراد ناصبور و بى حوصله داد و فریاد بر مى آورند و به سخنان یا کارهایى آلوده مى شوند که سر تا پا عیب است. این احتمال در تفسیر این جمله نیز هست که بسیارى از بى تابى هاى انسان بر اثر شکست هایى است که در زندگى براى او پیش آمده که اگر بى تابى نکند دیگران از این شکست ها که براثرندانم کارى ها به وجود آمده با خبر نمى شوند و به این ترتیب عیوب او پوشانیده خواهد شد. درغیراینصورت همه از نقطه هاى ضعف او باخبرمىگردند.

وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ فِي الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَيْضاً [الْمُسَالَمَةُ خَبْءُ الْعُيُوبِ] الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ . مرحوم سیّد رضى به دنبال این سه جمله حکمت آمیز اضافه مى کند که در روایتى از امام(علیه السلام) تعبیر دیگرى در این باره دیده مى شود که فرمود: «مسالمت جویى وسیله پوشاندن عیب هاست»; (وَرُوِیَ أَنَّهُ قَالَ فِی الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَیْضاً: «الْمُسالِمَةُ خِبَاءُ الْعُیُوبِ»). (در اکثر نسخه هاى نهج البلاغه «المسالمة» آمده است هرچند در نسخه صبحى صالح «المسئلة» ذکر شده که به نظر مى رسد خطاى چاپى باشد، زیرا معناى مناسبى ندارد) . «خباء» به معناى خیمه است و محلى که چیزى را در آن مى توان پیدا کرد. گرچه تعبیر به «مسالمت» با «احتمال» تفاوت زیادى ندارد ولى «احتمال» اشاره به خویشتن دارى و «مسالمت» اشاره به خوش رفتارى با مردم است. در واقع «احتمال» مفهومى در رابطه با خویشتن دارد و «مسالمت» در رابطه با دیگران.

وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ . سپس امام(علیه السلام) در چهارمین و آخرین نکته مى فرماید: «آن کس که از خود راضى باشد افراد خشمگین بر او بسیار خواهند بود»; (وَ مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ). دلیل آن روشن است، زیرا فرد از خود راضى انتظار دارد دیگران براى او احترام فراوان قائل شوند، همه به او سلام کنند، در مجالس، صدر مجلس را به او اختصاص دهند، روى حرف او سخنى نگویند و پیوسته زبان به مدح و ثنایش بگشایند. هنگامى که این گونه احترامات را نمى بیند و مردم او را در جایگاه اصلى اش مى شناسند نه آنچه خودش ادعا دارد نسبت به مردم بدبین مى شود و زبان به بدگویى مى گشاید و بى اعتنایى پیشه مى کند و همین امر مردم را به او خشمگین مى سازد. به دیگر سخن، این صفت زشت هم او را نسبت به مردم خشمگین مى سازد که به گمانش حق او را ادا نمى کنند و قدر او را نمى شناسند و هم مردم را نسبت به او. به عکس، کسانى که خود را در جایگاه نقد و انتقاد قرار مى دهند متواضعانه با مردم برخورد مى کنند، هرگز خود را طلبکار نمى دانند و پیوسته براى دیگران احترام قائلند و این امر دوستان فراوانى براى آنها جلب مى کند. در نامه مالک اشتر خواندیم که فرمود: «إِیَّاکَ وَالاِعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَالثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا وَحُبَّ الاِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ(«یمحق» به معناى نقصان و کم شدن تدریجى و سرانجام نابود شدن است) مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ; از خودپسندى و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش گویان) شدیداً بپرهیز، زیرا این صفات از مطمئن ترین فرصت هاى شیطان است تا کارهاى نیک نیکوکاران را محوو نابود کند». در غررالحکم نیز از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «ثَمَرَةُ الْعُجْبِ الْبَغْضاءُ; میوه درخت خودپسندى عداوت و دشمنى است».(غررالحکم، ح 7106) . ابن ابى الحدید از بعضى از دانشمندان نقل مى کند که کسى نزد او آمد و از کتابى که نوشته بود بسیار راضى بود. آن عالم به او گفت: مردم چنین ارزشى براى کتاب تو قائل نیستند. گفت: مردم هم جاهلند. او در پاسخ گفت: آیا تو بر ضد آنها هستى؟ گفت: آرى. گفت: بنابراین تو به اجماع مردم جاهلى و مردم تنها به قول تو جاهلند (کدام یک اقرب به صواب است).(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 100) . زیان هاى خودپسندى بسیار است که شرح آن در این مختصر نمى گنجد و این سخن را با حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم فرمود: هنگامى که موسى(علیه السلام)نشسته بود شیطان نزد او آمد در حالى که جبّه زیباى رنگارنگى بر تن کرده بود. از او پرسید: این لباس را براى چه پوشیده اى؟ گفت: براى این که قلوب بنى آدم را بربایم. موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ; به من بگو گدام گناه است که اگر انسان مرتکب آن بشود به یقین بر او مسلط خواهى شد؟ شیطان گفت: «إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُهُ; هنگامى که از خود راضى باشد و عمل نیک خویش را بسیار بشمرد و گناهش در نظرش کوچک شود». (کافى، ج 2، ص 314، ح 8)

 

حکمت 7 نهج البلاغه: بازتاب اعمال دنیا در آخرت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : وَ الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ، وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي [آجِلِهِمْ] آجَالِهِمْ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت7) شرح : پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 65

امام(علیه السلام) در این حکمت (حکمت هفتم) به دو موضوع که در زندگى مادى و معنوى او تأثیر فراوان دارد اشاره کرده .

وَ الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ . نخست مى فرماید: «صدقه (کمک به نیازمندان) داروى شفابخشى است»; (الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ). در قرآن مجید و در روایات اسلامى اهمّیّت و تأثیر انفاق در راه خدا و صدقه بر نیازمندان به طور گسترده وارد شده است و یکى از مهم ترین و مؤثرترین حسنات شمرده شده است. تعبیر به «دواء» (دارو) و «منجح» (مؤثر و شفابخش) به طور مطلق نشان مى دهد که این کار هم درمان کننده بیمارى هاى فردى و هم بیمارى هاى اجتماعى است. صدقه به هرگونه بخشش گفته نمى شود، بلکه بخشش هایى است که قصد قربت در آن باشد; خواه واجب باشند مانند زکات یا مستحب مانند انفاق فى سبیل الله و خواه جنبه شخصى داشته باشد مانند کمک به یتیم یا محروم یا بیمارى یا جنبه عام داشته باشد مانند بناى بیمارستان و دارالایتام که از آن تعبیر به صدقات جاریه نیز مى شود. اما چگونه این صدقات داروى شفابخشى است، بخشى از آن جنبه حسى دارد که با چشم خود مى بینیم; بیماران محروم از این طریق درمان مى شوند، ایتام سرپرستى مى گردند و بر آلام مستمندان مرهم نهاده مى شود و بخشى از آن جنبه معنوى دارد همان گونه که در حدیث معروف نبوى(صلى الله علیه وآله) آمده است: «دَاوُوا مَرْضَاکُمْ بِالصَّدَقَةِ وَرُدُّوا أَبْوَابَ الْبَلاَءِ بِالدُّعَاءِ; بیماران خود را با صدقه درمان کنید و درهاى بلا را با دعا ببندید».(مستدرک الوسائل، ج 7، ص 7، ح 1) . تجربه نیز نشان داده است که پرداختن صدقه براى درمان بیماران بسیار مؤثر است. این سخن را با حدیثى از امام کاظم(علیه السلام) پایان مى دهیم: شخصى خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: فرزندان و همسر من ده نفرند که همه بیمارند. فرمود: «داوِهِمْ بِالصَّدَقَةِ فَلَیْسَ شَیْءٌ أَسْرَعَ إِجَابَةً مِنَ الصَّدَقَةِ وَلاَ أَجْدَى مَنْفَعَةً عَلَى الْمَرِیضِ مِنَ الصَّدَقَة; آنها را با صدقه درمان کن، زیراچیزى سریع الاجابه تروچیزى مفیدتربراى درمان بیماران ازصدقه نیست».(وسائل الشیعه،ج2ص648، ح 4)

وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي [آجِلِهِمْ] آجَالِهِمْ . سپس در دومین نکته مى فرماید: «اعمال بندگان در این جهانِ زودگذر در برابر چشمان آنها در آن جهان (پایدار) است»; (وَأَعْمَالُ الْعِبَادِ فِی عَاجِلِهِمْ، نُصْبُ أَعْیُنِهِمْ فِی آجَالِهِمْ). همان گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه تصریح کرده اند، این کلام امام اشاره روشنى به تجسم اعمال در قیامت دارد. منظور از تجسم اعمال این است که اعمال نیک و بد هر یک در روز قیامت به صورت مناسب حسى درمى آید. مثلا نماز در قیافه یک انسان زیبا و صالح و ظلم و ستم به صورت دودى سیاه و خفقان آور مجسم مى شود و انسان ها در کنار اعمال مجسم خود خواهند بود و بخشى از پاداش و کیفر آنها از این طریق صورت مى گیرد. در قرآن مجید نیز آیات فراوانى وجود دارد که ظاهر آن تجسم اعمال است مانند آنچه در آخر سوره «زلزال» آمده است: «(فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ  وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ); هرکس به اندازه سنگینى ذره اى کار نیک کند آن را مى بیند و هرکس به قدر ذره اى کار بد کند نیز آن را خواهد دید».(زلزال، آیه 7 و 8) براى احاطه بیشتر در مورد آیات فراوانى که در قرآن در مورد تجسم اعمال و تفسیر آنها وارد شده به کتاب «پیام قرآن» جلد ششم، بحث تجسم اعمال مراجعه فرمایید. نکته قابل توجه این که تعبیر به (آجالهم) که در نسخه صبحى صالح آمده ظاهرا تعبیر نادرستى است و صحیح آن (آجلهم) است و تقریبا تمام نسخ نهج البلاغه به همین صورت (آجلهم) نوشته شده و قرینه مقابله با (عاجلهم) دلیل روشنى بر این معناست، زیرا (عاجل) به معناى شىء موجود (دنیا) است و (آجل) به معناى شىء مدت دار (در اینجا مراد آخرت) است و (آجال) که جمع اجل به معناى سررسید عمر است در اینجا مفهومى ندارد.

 

حکمت 8 نهج البلاغه: شگفتیهای خلقت انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ، يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت8) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 71

امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنان حکمت آميز خود اشارات لطيفى به عظمت آفرينش انسان و تدبير عظيم خالق بشر مى کند و مخصوصاً بر اين معنا تکيه دارد که يکى از ويژگى هاى خلقت خداوند قادر توانا اين بوده که با وسايل کوچکى مسائل مهمى را ايجاد کرده و مى کند.

در اينجا به چهار قسمت از اين شگفتى هاى آفرينش اشاره مى کند،

اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ، يَنْظُرُ بِشَحْمٍ . نخست مى فرمايد: «از اين انسان تعجب کنيد که با يک قطعه پيه مى بيند»; (اعْجَبُوا لِهَذَا الاِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْم). مى دانيم بافت هاى بدن انسان عمدتا از گوشت تشکيل شده; گوشتى که استخوان ها آن را برپا مى دارد; ولى چشم در واقع يک قطعه پيه شفاف است که ساختمان بسيار عجيب و دقيقى دارد; از هفت طبقه که روى هم قرار گرفته اند و سه ماده سيال و شفّاف که در ميان آنها قرار دارند تشکيل شده و يک دنيا نظم و حساب بر آن حاکم است. دقيق ترين وسايل فيلم بردارى هرگز قدرت چشم را ندارد، زيرا بدون اين که نياز به اين داشته باشد که فيلمى در آن بنهند گاه هفتاد يا هشتاد سال کار فيلم بردارى خود را انجام مى دهد و تمام فيلم هاى او سه بعدى است و در آن واحد مى تواند خود را بر دور و نزديک منطبق کند و در جهات چهارگانه با سرعت حرکت مى کند بى آنکه نياز به تنظيم کردن داشته باشد. از عجايب چشم اين که به طور خودکار خود را براى عکس بردارى از صحنه هاى مختلف آماده مى کند; در جايى که نور زياد باشد مردمک چشم به سرعت تنگ مى شود تا نور کمترى وارد شود نه چشم آسيب ببيند و نه عکس بردارى خراب شود و در جايى که کم باشد مردمک چشم بسيار فراخ مى شود تا نور بيشترى را وارد چشم کند. به هنگام عکس بردارى از صحنه هاى دور و نزديک عدسى چشم به وسيله عضلات بسيار ظريفى که در اطراف آن قرار دارد گاه کشيده مى شود تا صحنه هاى دور را کاملاً تصويربردارى کند و گاه رها مى شود تا عدسى قطور گشته براى صحنه هاى نزديک آماده باشد. بسيار شده است که ناگهان در شب تاريک چراغ ها خاموش مى شود، وقتى به اطراف نگاه مى کنيم هيچ چيز را نمى بينيم; ولى پس از چند لحظه چشم خود را بر آن تطبيق مى کند و کم کم اشياى اطراف خود را مى بينيم و راه رفت و آمد خود را پيدا مى کنيم. از شگفتى هاى ديگر اين که همه ذرات چشم موجود زنده اى هستند و بايد تغذيه شوند و تغذيه از طريق خون صورت مى گيرد و اگر خون به همان شکلى که وارد اعضا مى شود وارد چشم بشود همه جا در نظر ما تاريک مى گردد ولى آفريدگار جهان پيش از آنکه خون وارد ياخته هاى چشم شود آن را چنان تصفيه و زلال مى سازد که کمترين رنگى از خود نشان نمى دهد. از ديگر عجايب چشم اين است که دائماً به وسيله چشمه هاى بسيار کوچک اشک و حرکت پلک ها نرم و مرطوب نگهدارى مى شود که اگر نباشد چشم مى خشکد و کارآيى خود را از دست مى دهد چشمه هاى اشک اين آب زلال را تدريجاً روى چشم مى فرستد و از مجراى ديگرى که به منزله فاضلاب است عبور مى کند و به داخل حلق مى ريزد و به هنگام گريه فعاليت اين چشمه ها به صورت خودکار فزونى مى يابد. اشک چشم از بيش از بيست ماده ترکيب شده که براى تغذيه چشم و شست و شو و ضد عفونى کردن آن کاملاً مؤثر است و اگر بشر بتواند ماده اى مانند اشک چشم بسازد به گفته بعضى يک غذاى کامل مقوى خواهد بود و اشک هاى مصنوعى که امروز ساخته اند هيچ کدام به پاى اشک چشم نمى رسند. شگفتى هاى ساختمان چشم بيش از آن است که در يک کتاب بگنجد و از اينجا به عظمت کلام مولى مى توان پى برد که مى فرمايد: «انسان با يک قطعه چربى کوچک مى تواند اين همه صحنه ها را ببيند». قرآن مجيد نيز به آفرينش چشم ها در مسئله خداشناسى اشاره کرده و مى فرمايد: «(أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ); آيا براى انسان دو چشم نيافريديم؟».(بلد، آیه 8) . اين نکته نيز شايان توجه است که در مورد چگونگى بينايى فلاسفه قديم معتقد بودند که شعاعى از درون چشم انسان بيرون مى آيد و با جسم برخورد مى کند و انسان آن را مى بيند در حالى که امروز عکس آن مسلم است درست همان گونه که نور از بيرون به دستگاه هاى عکس بردارى مى تابد تا عکس اشياء را منتقل کند چشم انسان نيز از نور بيرونى براى عکس بردارى بهره مى گيرد. مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود به نکته قابل ملاحظه اى در اينجا اشاره کرده که با ذکر آن سخن را درباره چشم پايان مى دهيم او مى گويد: چشم دو کار مهم مى کند نخست اين که صحنه هاى خارج را به درون دل منتقل مى سازد و انسان را از آنچه در اطرافش مى گذرد آگاه مى کند و ديگر اين که آنچه در درون قلب است از محبت و عداوت و هوشيارى و بلاهت وخيروشربه چشم منتقل مىسازدوچشم مىتواندآيينه اسراردرون انسان باشد.

وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ . آن گاه امام دومين شگفتى وجود انسان را بيان مى فرمايد که: «و (تعجب کنيد که انسان) با قطعه گوشتى سخن مى گويد»; (وَيَتَکَلَّمُ بِلَحْم). با اين که سخن گفتن براى ما کار بسيار ساده اى به نظر مى رسد که حتى از کودکى با آن آشنا بوده ايم ولى اگر درست بينديشيم کار بسيار پيچيده اى است. به هنگام اداى يک جمله زبان بايد با سرعت روى مخارج متعدد حروف بچرخد و مخرج لازم را مثلا براى حرف «ز» انتخاب کند و بلافاصله به سراغ حرف «ب» برود و آنگاه آرام بگيرد و اجازه دهد حرف «الف» از فضاى دهان پخش شود بلافاصله روى مخرج «نون» قرار گيرد تا واژه زبان تلفظ شود. حال فکر کنيد وراى خواندن يک مقاله يا بيان سخنرانى اين زبان چه جوالانى بايد در درون دهان داشته باشد که مسلسل وار جاى خود را تغيير دهد که اگر دير بجنبد کلمه غلطى بر زبان جارى مى شود و جالب اين است که چنان اين جابجايى عادت انسان مى شود که گويى به صورت خودکار در آمده است و انسان مى تواند همه حوادث عالم هستى را با همين قطعه گوشت بسيار ساده ادا کند و اين نکته نيز قابل توجه است که صدها يا هزاران زبان براى تکلم در دنيا وجود دارد و همگى با حرکات زبانشان مى توانند مقاصد خود را بيان کنند. از آنجا که اگر اين زبان دائماً تر و تازه نباشد نمى تواند چنين حرکات سريعى از خود نشان بدهد خداوند چشمه هايى جوشان در زير زبان و دهان انسان قرار داده است که مرتباً بزاق از آن تراوش مى کند و زبان را نرم و فعال نگه مى دارد و ديده ايم به هنگام تشنگى شديد و کم شدن آب دهان انسان بسيار به زحمت سخن مى گويد. نکته مهم در مسئله سخن گفتن اين است که مطالبى را که انسان مى خواهد براى ديگران بيان کند نخست به صورت کلى در روح و مغزش حاضر مى شود و بعد کلمات را براى اداى آن انتخاب مى کند سپس به زبان فرمان مى دهد که با استفاده از مخارج حروف، کلمات را تنظيم کند و سپس جمله ها را آماده سازد تا ديگران از مقاصد دورنى او آگاه شوند. حال فکر کنيد يک کودک پنج ساله شيرين زبان هنگامى که مى خواهد سخن بگويد تمام اين مراحل پيچيده و بسيار حساس را طى مى کند تا مقصود خود را به ديگران برساند. بزرگ است خدايى که چنين قدرتى به انسان و مخصوصاً به يک قطعه گوشت ساده در دهان او داده است.

وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ . آن گاه امام در سومين جمله از حس شنوايى انسان سخن مى گويد و مى فرمايد: «(اين مايه تعجب است که) انسان با استخوانى مى شنود»; (وَيَسْمَعُ بِعَظْم). در تفسير «عظم» (استخوان) بسيارى از شارحان نهج البلاغه به واسطه عدم آشنايى با تشريح بدن انسان و يا عدم پيشرفت اين علم در زمان آنها گرفتار مشکلات زيادى شده اند در حالى که امروز که اين علم پيشرفته است ما به خوبى مى فهميم که منظور امام(عليه السلام) چيست. امواج صوتى از مجارى گوش وارد مى شود و در آن پيچ و خم تعديل مى يابد سپس به پرده گوش مى رسد. در پشت اين پرده دو استخوان ظريف به نام استخوان هاى چکشى و سندانى وجود دارد که بى شباهت به چکش و سندان نيست. دسته استخوان چکشى به پرده صماخ متکى است و از ارتعاش آن به حرکت در مى آيد. (دانشمندان مى گويند: علاوه بر دو استخوان چکشى و سندانى، استخوان ديگرى به نام استخوان رکابى نيز هست که آن نيز نقش مؤثرى در شنوايى دارد.) اين دو استخوان به حرکت درمى آيند و عصبى که در پشت آنهاست از اين حرکت متأثر شده پيام را به مغز منتقل مى کند و انسان کلمات و حروفى را که دريافته با آنچه قبلاً آموخته است تطبيق مى دهد و مفاهيم سخنان را درمى يابد و گاه زير و بم ارتعاش صوتى و شدت و ضعف آن پيام هاى خاصى با خود همراه دارد که آن را نيز درک مى کند مثلاً پيامى که يک ناله ممتد و يا يک فرياد بلند يا نفس هاى سريع و پى در پى با خود دارد همه از طريق اين مجرا و اين استخوان به درون روح و جان انسان منتقل مى شود. اين نکته نيز حائز اهمّيّت است که بخش مهمى از تعادل بدن به هنگام ايستادن و راه رفتن به وسيله گوش تأمين مى شود، لذا بعضى از بيمارى هاى گوش سبب مى شود که انسان حالت سرگيجه به خود بگيرد و قدرت بر حفظ تعادل خويش نداشته باشد.

وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ . سپس امام(عليه السلام) در پايان اين گفتار حکمت آميز که ناظر به عظمت آفرينش انسان است و قدرت آفريدگار را نشان مى دهد که با ابزار ساده اى آثار مهمى را آفريده، مى فرمايد: «و (عجيب اين که) انسان از شکافى تنفس مى کند»; (وَيَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم). منظور از شکاف همان شکاف دوگانه بينى است که نفس کشيدن انسان غالباً در بيدارى و خواب به وسيله آن انجام مى شود، هرچند گاه به وسيله دهان نيز تنفس مى کند; ولى دهان مسلماً مجراى اصلى نيست و تنفس از طريق آن گاه آثار نامطلوبى دارد; مخصوصاً در هواى سرد ممکن است به ريه ها آسيب برساند در حالى که از طريق بينى هواى سرد تدريجاً گرم مى شود و به داخل ريه ها مى رسد. شايان توجه اين که اين شکاف داراى موهايى است که گرد و غبار را مى گيرد و در مايه لزجى که از بالا ترشح مى شود، به صورت آب بينى در آورده تا انسان بتواند آن را به خارج منتقل کند. خداوند در اين شکاف ساده يکى از مهم ترين حواس انسان يعنى حس بويايى را آفريده که به وسيله آن مى تواند خود را از خطراتى حفظ کند يا مطلوب خود را به دست آورد همان گونه که در زبان حس ذائقه و چشيدن را قرار داده که بازرس و مراقب بسيار خوبى جهت تشخيص غذاهاى سالم از ناسالم است. خداى متعال وسعت اين شکاف را دقيقاً به اندازه نياز براى تنفس قرار داده است; اگر تنگ تر بود انسان به تنگى نفس دچار مى شد و اگرگشادتربود ممکن بود فزونى هوا به ريه آسيب برساند (فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ).

 

حکمت 9 نهج البلاغه: اقبال و ادبار دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى [قَوْمٍ أَعَارَتْهُمْ مَحَاسِنَ غَيْرِهِمْ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُمْ سَلَبَتْهُمْ مَحَاسِنَ أَنْفُسِهِمْ] أَحَدٍ، أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ، سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِه. نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت9) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 79

امام در اين کلام عبرت آموز به دگرگونى حال مردم در برابر کسانى که دنيا به آنها روى مى کند يا پشت مى نمايد اشاره کرده مى فرمايد: «هنگامى که دنيا به کسى روى آورد نيکى هاى ديگران را به او عاريت مى دهد و هنگامى که دنيا به کسى پشت کند نيکى هاى خودش را نيز از او سلب مى نمايد»; (إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَد أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ). اين يک واقعيت است که شواهد فراوان تاريخى دارد; هنگامى که انسان هايى چه در امر حکومت و سياست و چه در امور اجتماعى و اقتصادى و چه در علوم و دانش ها مشهور و معروف مى شدند بسيارى از کارهاى خوبى را که ديگران انجام داده بودند به آنها نسبت مى دادند. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: بسيارى از اشعار خوب را ديده ايم که چون گوينده اش ناشناخته بود از او نفى مى کردند و به افراد مشهور در شعر نسبت مى دادند، بلکه کتاب هايى در فنون و علوم از اشخاص غير مشهور وجود داشته که آن را به صاحبان نبوغ و شهرت نسبت داده اند. نيز اشاره به داستان «جعفر برمکى» مى کند که در آن زمان که مورد قبول «هارون الرشيد» بود و اسم و شهرتش در همه جا پيچيد، هارون او را در کياست، سخاوت، فصاحت و مانند آن از برترين هاى روزگار مى شمرد; در فصاحت برتر از «قُسّ بن ساعده»، در سياست بالاتر از «عمر بن خطاب» و در زيبايى زيباتر از «مصعب بن زبير» و در عفت پاکدامن تر از يوسف و... (در حالى که واقعاً چنين نبود.) ولى هنگامى که نظر هارون درباره او تغيير کرد صفاتى را هم که داشت مورد انکار قرار داد. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 18) . چرا چنين است؟ دليل آن چند چيز است:

نخست اين که متملقان و مداحان براى نزديک شدن به اين افراد دروغ هاى زيادى به هم مى بافند و به آنها نسبت مى دهند و زبان به زبان نقل مى شود، کم کم اشخاص باور مى کنند که واقعيتى در کار است و به عکس، کسانى که نسبت به افرادى حسادت دارند و به هنگام قدرت آنها نمى توانند چيزى درباره آنها بگويند وقتى قدرتشان از دست رفت هر نسبت ناروايى را به آنان مى دهند و تمام فضايل شان را نيز زير سؤال مى برند. علت ديگر اين است که يکى از صفاتى که در بسيارى از افراد به طور طبيعى ديده مى شود قهرمان سازى است; سعى دارند کسانى را به عنوان قهرمان در فنون و علوم و مسائل مختلف به جهان عرضه کنند و همين امر سبب مى شود که محاسن ديگران را به حساب آنان بگذارند و در مقابل، عده اى به اصطلاح حس ضعيف کشى دارند که اگر کسى در جامعه ضعيف و ناتوان شد، هر بلايى بتوانند به سرش مى آورند. به يقين يک جمعيت مؤمن و سالم و با انصاف از اين امر برکنارند. اقبال و ادبار دنيا نسبت به افراد در نظر آنها تأثيرگذار نيست هميشه حق را مى گويند و از حق طرفدارى مى کنند.

 

حکمت 10 نهج البلاغه: معاشرت نیکو با مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ.( نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت10) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 83

مى دانیم اسلام دینى اجتماعى است و آیات قرآن و روایات اسلامى به طور گسترده از معاشرت خوب با مردم سخن گفته است و روایات متواترى در این باره در منابع حدیث وارد شده. کلام امام(علیه السلام)در اینجا نیز ناظر به همین معناست مى فرماید: «آن گونه با مردم معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک ریزند و اگر زنده مانید به شما عشق ورزند»; (خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ، وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ). اشاره به این که پیوند محبت و دوستى را از طریق برخورد خوب و نیکى و خدمت کردن به مردم آنچنان محکم کنید که شما را به منزله نزدیک ترین عزیزان خود بدانند; هرگاه از دست بروید جاى شما در میان آنها خالى باشد; ولى در دل همواره از شما یاد کنند و بر عواطف و محبت هایى که نسبت به آنها داشتید اشک بریزند و در حال حیات پروانهوار گرد شما بگردند و از معاشرت با شما لذت ببرند. در واقع امام(علیه السلام) در اینجا مسئله محبت و نیکى کردن به مردم را با دلالت التزامى و ذکر لوازم بیان فرموده است، زیرا اشک ریختن بعد از مرگ و عشق ورزیدن در حال حیات از لوازم قطعى محبت با مردم است. در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) حسن معاشرت با مردم، نشانه اسلام شمرده شده مى فرماید: «أَحْسِنْ مُصَاحَبَةَ مَنْ صَاحَبَکَ تَکُنْ مُسْلِماً; با کسى که همنشین توست خوش رفتارى کن تا مسلمان باشى».(بحارالانوار، ج 66، ص 368، ح 4) . در حدیث دیگرى از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «صاحِبِ الاْخْوانَ بِالاْحْسانِ وَتَغَمَّدْ ذُنُوبَهُمْ بِالْغُفْرانِ; با برادران نیکى کن و گناهانشان را ببخش».(غررالحکم، ص 415، ح 9486) . امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحْسِنْ صُحْبَةَ مَنْ صَحِبَهُ وَمُرَافَقَةَ مَنْ رَافَقَه; آن کس که با دوستانش خوشرفتارى نکند و با رفیقش رفاقت نداشته باشد از ما نیست».(بحارالانوار، ج 71، ص 161، ح 21) . این دستورات که نمونه هاى فراوان دیگرى نیز در روایات دارد بر خلاف چیزى است که در دنیاى مادى امروز معمول است; نه در زندگى با دوستان خود عشق مىورزند و نه بعد از مرگشان بر آنها اشک مى ریزند، زیرا در دنیاى مادى عواطف را درک نمى کنند و همواره دنبال منافع مادى خویشند. در تاریخ اسلام نمونه هاى زیادى براى آنچه در بالا آمد دیده مى شود که بعد از مرگ افراد نیکوکار شهر آنها یکپارچه عزا شد و در حیاتشان دوستان پروانهوار گرد آنها بودند(مرحوم علامه شوشترى و ابن ابى الحدید نمونه هایى را در اینجا آورده اند که براى پرهیز از طولانى شدن بحث از ذکر آنها خوددارى شد).

 

حکمت 11 نهج البلاغه: عفو و گذشت با وجود قدرت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ، فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت11) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 87

مى دانیم هر نعمتى شکرى دارد که اگر انجام گیرد موجب بقاى نعمت و افزایش آن است و اگر انجام نگیرد نعمت به مخاطره خواهد افتاد; ممکن است کم یا نابود شود. نیز روشن است که شکر تنها شکر زبانى نیست، بلکه باید با عمل مناسبى نعمت را شکر گفت; آن کس که خدا اموال و ثروت فراوانى به او داده شکرش آن است که دیگران را نیز در آن سهیم سازد و آن کس که خدا مقامى به او بخشیده شکرش آن است که به وسیله آن مشکلات نیازمندان را حل کند. در مورد پیروزى بر دشمن، بهترین شکر آن عفو و گذشت است همان گونه که امام در اینجا مى فرماید: «هنگامى که بر دشمنت پیروز شدى عفو را شکرانه این پیروزى قرار ده»; (إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ). آرى عفو و گذشت سیره کریمان است و انتقام روش لئیمان. در تاریخ زندگى پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و امامان اهل بیت(علیهم السلام) جلوه هاى فراوانى از این مطلب دیده مى شود. در جریان فتح مکه هنگامى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر دشمنانى که یک عمر خون به دل او کرده بودند و یارانش را کشته و مثله کرده بودند پیروز شد جمله تاریخى «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ»(کافى، ج 3، ص 512، ح 2) را فرمود و همه جنایتکاران را مورد عفو قرار داد و شعار «اَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَةِ; امروز روز بخشش است» در مکه طنین انداز شد. توصیه هاى امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره قاتلش «عبد الرحمان بن ملجم مرادى» نشانى از گذشت کریمانه آن حضرت است و همچنین در جریان جنگ صفین بعد از آن که یارانش بر شریعه فرات مسلط شدند اجازه نداد به عنوان انتقام آب را به روى آنها ببندند، بلکه آب را براى همه آزاد ساخت. همچنین در مورد فرزندان آن حضرت و امامان معصوم. اضافه بر این، تبدیل انتقام به عفو اثر مهم اجتماعى دارد و آن این است که انتقام به صورت تصاعدى پیش مى رود و دائما قتل و کشتار و ناامنى مى آفریند و هرگز اجازه نمى دهد صلح و صفا و آرامشى در جامعه پدید آید در حالى که عفو و گذشت به خشونت ها پایان مى دهد و سبب آرامش جامعه است. بنابراین افزون بر این که عفو فضیلتى اخلاقى و مهم است، تدبیر پر ارزش اجتماعى است. لذا در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «أَلاَ أُخْبِرُکُمْ بِخَیْرِ خَلاَئِقِ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ؟ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَتَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ وَالاِحْسَانُ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَیْکَ وَإِعْطَاءُ مَنْ حَرَمَکَ; آیا شما را از بهترین اخلاق دنیا و آخرت خبر ندهم; عفو و گذشت از کسى که به تو ستم کرده و پیوند محبت با کسى که از تو بریده و نیکى به کسى که با تو بدى کرده و بخشیدن کسى که تو را محروم کرده است (اینها باارزش ترین اخلاق است)».(کافى، ج 2، ص 107، ح 1) . و در حدیثى از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم آمده است: «اَلْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ; عفو تاج اخلاق والاى انسانى است».(غررالحکم، ص 245، ح 5001) . در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «تَعافُوا تَسْقُطُ الضَّغائِنُ بَیْنَکُمْ; یکدیگر را عفو کنید تا کینه ها برچیده شود».(کنز العمال، ج 3، ص 373، ح 7004) . قرآن مجید نیز خطاب به مؤمنان مى فرماید: (وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ).(نور، آیه 22) .

 

حکمت 12 نهج البلاغه: اهمیت دوستیابی و حفظ دوست

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوَانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت12) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 93

شک نیست که یکى از مهم ترین سرمایه انسان در زندگى دوستان صمیمى است; این سرمایه نه تنها براى یارى کردن انسان در برابر مشکلات، بلکه براى انس گرفتن و از تجربه ها و نظرات آنها بهره گیرى کردن ضرورى است و جالب این که به دست آوردن دوستان خوب کار آسانى است; نه همچون به دست آوردن مال است که احتیاج به تلاش و کوشش فراون و گاه نیاز به سرمایه گذارى هاى کلان دارد و نه همچون مقام است که به دست آوردنش نیاز به روابط اجتماعى قوى دارد، بلکه با سرمایه اى که در اختیار هر کس هست به دست مى آید و آن سرمایه گشاده رویى، ادب و حسن معاشرت است. بر همین اساس امام(علیه السلام) مى فرماید: «عاجزترین مردم کسى است که از به دست آوردن دوست عاجز باشد»; (أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الاِخْوَانِ). حدیث معروفى است از امیر مؤمنان على(علیه السلام) که خطاب به مردم فرمود: «إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلاَقَةِ الْوَجْهِ وَحُسْنِ اللِّقَاءِ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله) یَقُولُ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِأَخْلاَقِکُمْ; (اى مردم) شما نمى توانید مردم را با اموال خود راضى نگه دارید، از این رو ایشان را با خوشرویى و رفتار خوب راضى نگه دارید، زیرا من از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: شما نمى توانید خشنودى مردم را با اموال (محدودتان) به دست آورید بنابراین با اخلاق نیکتان خشنودى آنها را به دست آورید».(بحارالانوار، ج 68، ص 384، ح 22)

آنگاه امام مى افزاید: «و از او عاجزتر کسى است که دوستانى را که به دست آورده از دست بدهد»; (وَأَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ). زیرا ممکن است به دست آوردن چیزى مقدارى زحمت داشته باشد; ولى نگه داشتن آن آسان تر است، بنابراین کسى که دوستان خود را با بى مهرى یا بى اعتنایى از دست دهد عاجزتر از کسى است که نتوانسته دوستى به دست آورد. در اینجا سؤالى مطرح است که اگر امام در جمله اول مى فرماید: «از همه مردم عاجزتر کسى است که...» چگونه بعد از آن مى فرماید: «و از او عاجزتر کسى است که دوستانش را از دست دهد» اگر جمله اول عمومیّت دارد، با جمله دوم سازگار نیست. ولى پاسخ این سؤال روشن است و آن اینکه جمله اول عمومیّت نسبى دارد و عمومیّت نسبى با وجود بعضى از استثناها منافات ندارد و شبیه این تعبیر در کلمات روزانه مردم نیز زیاد است; مثلا مردم مى گویند: بدبخت ترین مردم کسى است که آبروى خود را از دست دهد و از او بدبخت تر کسى است که ایمان خود را از دست دهد و هیچ گاه در عرف مردم تناقضى در میان این دو دیده نمى شود. در حدیثى از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «مَنْ لا صَدیقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ; کسى که دوست ندارد ذخیره اى ندارد». (غررالحکم، ح 9460) . امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّدِیقِ حَتَّى إِنَّ أَهْلَ النَّارِ یَسْتَغِیثُونَ بِهِ وَیَدْعُونَ بِهِ فِی النَّارِ قَبْلَ الْقَرِیبِ الْحَمِیمِ قَالَ اللَّهُ مُخْبِراً عَنْهُمْ (فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَلاَ صَدِیق حَمِیم); مقام دوست بسیار برجسته است تا آنجا که دوزخیان نیز با فریاد خود از او ـ پیش از آنکه از نزدیکان کمک بخواهد ـ سخن مى گویند همان گونه که خداوند در قرآن از آنها چنین خبر داده که مى گویند: امروز نه شفاعت کننده اى داریم نه دوست گرم و پر محبتى». (بحارالانوار، ج 71، ص 176، ح 11) . اصولاً دوستان خوب بهترین زینت انسانند همان طور که امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «لِکُلِّ شَىْء حِلْیَةٌ وَحِلْیَةُ الرَّجُلِ أوِدّائُهُ; هرچیزى زینتى دارد و زینت انسان دوستان اوست».(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 112) . در اهمّیّت دوستان همین بس که از بعضى از بزرگان سؤال شد: آیا برادر بهتر است یا دوست خوب. گفت: برادرى خوب است که دوست انسان باشد.

حکمت 13 نهج البلاغه: شکر، راه تداوم نعمت ها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ.( نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح حکمت13) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 99

امام(علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز به نکته دیگرى درباره آثار شکر نعمت و آثار کفران بیان مى کند و مى فرماید: «هنگامى که مقدمات نعمت ها به شما روى مى آورد دنباله آن را به واسطه کمى شکرگزارى از خود دور نسازید»; (إِذَا وَصَلَتْ إِلَیْکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلاَ تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّکْرِ). [«أطراف» جمع «طَرَف» در اینجا به معناى آغاز هر چیزى است به قرینه «اَقْصاها» که در جمله بعد آمده، و به معناى انتهاى چیزى است]. نعمت ها غالباً به صورت تدریجى بر انسان وارد مى شود و وظیفه انسان هوشیار این است که به استقبال نعمت برود و استقبال از آن راهى جز شکرگزارى ندارد. هرگاه با آغاز روى آوردن نعمت به شکر قلبى و زبانى و عملى بپردازد ادامه خواهد یافت و تا پایان آن نصیب انسان مى شود و به تعبیر دیگر به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه، نعمت ها مانند گروه هاى پرندگان است که وقتى تعدادى از آنها بر شاخه درختى نشستند بقیه تدریجا به دنبال آنها مى آیند و شاخه ها را پر مى کنند; ولى اگر گروه اول صداى ناهنجار و حرکت ناموزونى بشنوند یا ببینند فرار مى کنند و بقیه هم به دنبال آنها مى روند و صحنه از وجودشان خالى مى شود. همچنین بسیارى از نعمت ها به صورت تدریجى زوال مى پذیرند; هرگاه انسان در آغاز زوالش هوشیار باشد و به شکر قلبى و زبانى و عملى بپردازد مانع بازگشت و زوال تدریجى آن مى شود.

این سخن در اصل برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: «(وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاَزیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ); به خاطر بیاورید زمانى که پروردگارتان اعلام داشت اگر شکرگزارى کنید (نعمت خویش را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى مجازاتم شدید است».(ابراهیم، آیه 7)

قرآن مجید سرگذشت بسیار عبرت آموزى از قوم سبأ نقل مى کند که خداوند نعمت بسیار وافرى به آنها داد و فرمود: «(کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ); ازروزى پروردگارتان بخورید و شکر او را به جا آورید; شهرى پاک و پاکیزه در اختیار شماست و پروردگارى آمرزنده».(سبأ، آیه 15) ولى آنها به کفران پرداختند و سد عظیمى که سبب آبادى کشور آنها شده بود بر اثر سیلاب و عوامل دیگر در هم شکست و تمام آبادى و باغ ها و مزارع ویران شد به گونه اى که نتوانستند در آنجا بمانند و ناچار در اطراف متفرق شدند. قرآن در اینجا مى افزاید: «(ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَهَلْ نُجازی إِلاَّ الْکَفُورَ); این کیفر را بر اثر کفرانشان به آنها دادیم و آیا جز کفران کننده را کیفر مى دهیم».(سبأ، آیه 17) . روایات فراوانى درباره اهمیت شکر از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)به دست ما رسیده که اهمیت این فضیلت انسانى را آشکار مى سازد.

امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَنْعَمَ عَلَى قَوْم بِالْمَوَاهِبِ فَلَمْ یَشْکُرُوا فَصَارَتْ عَلَیْهِمْ وَبَالاً وَابْتَلَى قَوْماً بِالْمَصَائِبِ فَصَبَرُوا فَصَارَتْ عَلَیْهِمْ نِعْمَةً; خداوند متعال به گروهى از مردم نعمت داد، اما آنها شکرش را به جا نیاوردند در نتیجه آن متاع مایه وبالشان شد و گروهى از مردم را به مصائبى گرفتار کرد لکن آنها صبر کردند و (شکرگزار بودند) در نتیجه مصیبت ها به نعمت ها تبدیل شد».(بحارالانوار، ج 68، ص 41، ح 31) .

 

حکمت 14 نهج البلاغه: نتیجه بى مهرى نزدیکان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ، أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت14) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 105

امام(عليه السلام) در اين جمله به کسانى که بستگان نزديکش نسبت به او بى مهرى مى کنند و رهايش مى سازند دلدارى و اميدوارى مى دهد که نبايد از اين جريان مايوس گردند; خداوند راه ديگرى به روى او مى گشايد و مى فرمايد: «کسى که نزديکانش او را رها سازند آنها که دورند براى (حمايت از او و يارى اش) آماده مى شوند»; (مَنْ ضَيَّعَهُ الاَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الاَبْعَدُ). در واقع اين حکمت و رحمت الهى است که انسان ها به وسيله بستگان و دوستان نزديک حمايت شوند; ولى اگر آنها به وظيفه خود عمل نکردند و به صله رحم و مسئوليت هاى دوستى پشت پا زدند اين مسئوليت را بر عهده ديگران مى گذارد تا بنده اش در ميان توفان حوادث تنها نماند. مثلا پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) طائفه قريش که نزديک ترين نزديکان او بودند نه تنها حمايتش نکردند بلکه به دشمنى او برخاستند; اما خداوند دورافتاده ترين قبائل را از قبيله قريش يعنى اوس و خزرج را به حمايت او برانگيخت که از جان و دل او را حمايت کردند و آئين او را پيش بردند و جالب اين که اوس و خزرج با هم عداوت و دشمنى ديرينه اى داشتند ولى در حمايت از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) متحد و متفق بودند و امثال اين موضوع در طول تاريخ بسيار ديده شده است. در حديث پرمعنايى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم که براى دلدارى و تسلى خاطر مى فرمايد: «کُنْ لِمَا لاَ تَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو; نسبت به آنچه اميدى به آن ندارى از آنچه اميد به آن دارى اميدوارتر باش» و جالب اين که در ذيل اين حديث اشاره به داستان موسى(عليه السلام) شده و مى فرمايد: «موسى براى به دست آوردن شعله آتشى به دنبال نورى که از درخت برمى خواست روان شد ولى در آنجا پيام نبوت را دريافت داشت».(کافى، ج 5، ص 83، ح 2) . احتمال ديگرى که در تفسير اين کلمه حکمت آميز وجود دارد اين است که امام مى خواهد بفرمايد: در صورتى که نزديکان و بستگان از نيروهاى يکديگر استفاده نکنند و نسبت به هم بى اعتنا باشند اى بسا دورافتادگان آنها را مى ربايند و از وجود آنان بهره مى گيرند. نمونه اين مطلب مسئله اى است که در اين ايام کشور ما و بسيارى از کشورها با آن روبرو هستند که به نام فرار مغزها معروف است; هنگامى که ما از مغزهاى لايق و آماده و افکار بلند و استعدادهاى سرشار جوانانمان استفاده نکنيم آنها از ميان ما فرار کرده و دورافتادگان از نيروهاى آنها استفاده مى کنند که اين ضايعه اى است بزرگ و غير قابل جبران. در واقع تفسير اول دلدارى و تسلى خاطرى است به تضييع شدگان و تفسير دوم سرزنشى است نسبت به تضييع کنندگان. البته تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد، هرچند جمع ميان دو تفسير نيز امکان پذير است. «أُتيحَ» از ماده «تَيح» (بر وزن شَىء) در اصل براى مهيا شدن براى انجام کارى است و هنگامى که به باب افعال مى رود به معناى مهيا کردن است و گاه به معناى مقدر ساختن نيز آمده که آن هم نوعى مهيا کردن است.

 

حکمت 15 نهج البلاغه: هرکسی درخور سرزنش نیست

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت15) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 109

امام(عليه السلام) در اين کلام نورانى اش مى فرمايد: «هر شخص گرفتارى را نمى توان سرزنش کرد (چه بسا بى تقصير باشد)»; (مَا کُلُّ مَفْتُون يُعَاتَبُ). سرچشمه گرفتارى ها و مشکلات و مصائبى که دامن گير انسان مى شود کاملاً مختلف است; گاه نتيجه مستقيم اعمال انسان است که بر اثر ندانم کارى ها، سستى ها، تنبلى ها و استفاده نکردن به موقع از فرصت ها دامان او را گرفته است. به يقين چنين شخصى درخور سرزنش است; ولى گاه مى شود که اين مشکلات کفاره گناهان انسان است و خداوند مى خواهد او را به اين وسيله در دنيا پاک کند. چنين کسى گرچه به سبب گناهش درخور سرزنش است ولى چون مشمول لطف الهى شده سزاوار ملامت نيست و گاه سرچشمه آن آزمايش هاى الهى است که خدا مى خواهد با آن مشکل و گرفتارى بنده خود را پرورش دهد که همچون فولاد آبديده در کوره حوادث مقاوم سازد و يا همچون طلاى ناخالصى را که به کوره مى برند تا خالص گردد او را خالص سازد در اينجا نيز جاى سرزنش نيست، بنابراين همه گرفتاران و بلا ديدگان را نمى توان سرزنش کرد و حتى در آنجايى که انسان خود سرچشمه آن گرفتارى باشد باز گاهى جاهل قاصر است و گاه مقصر; تنها اگر مقصر باشد در خور سرزنش است. اين سخن تفسير ديگرى نيز دارد و آن اين که «مفتون» از ماده «فتن» و «فتنه» در اصل به معناى آزمايش کردن است; مثلا هنگامى که مى خواهند طلا را آزمايش کنند آن را به کوره مى برند تا وضع آن روشن شود و به همين جهت هر نوع فشار و گرفتارى و مشکلات و گمراهى به عنوان فتنه از آن ياد مى شود و مفتون در عبارت بالا به معناى فريب خورده باشد; همان گونه که درباره شخص گرفتار اشاره شد اين حالت گاهى بر اثر تقصير و گاه بر اثر قصور و گاه بدون اختيار دامان انسان را مى گيرد به همين منظور امام مى فرمايد: تمام کسانى که مفتون هستند سزاوار سرزنش نيستند.

 

حکمت 16 نهج البلاغه: اولویت تقدیر خدا بر تدبیر انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ، حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت16) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 113

امام(عليه السلام) در اينجا به نکته مهمى اشاره مى فرمايد و آن اين که چنان نيست که هميشه انسان هاى مدير و مدبر پيروز گردند; گاه تقديرات همه تدبيرات آنها را برهم مى زند. مى فرمايد: «حوادث و امور، تسليم تقديرهاست تا آنجا که گاه مرگ انسان در تدبير (و هوشيارى او) است»; (تَذِلُّ الاُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ، حَتَّى يَکُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ). هدف از بيان اين نکته آن است که گرچه انسان بايد در همه امور هوشيارانه و مدبرانه عمل کند; اما چنين نيست که از لطف خدا بى نياز باشد. خداوند براى بيدار ساختن انسان و شکستن غرور و غفلت او گهگاه امورى مقدر مى کند که بر خلاف تمام تدبيرها و پيش بينى ها و مقدمه چينى هاى انسان است تا به او بفهماند در پشت اين دستگاه، دست نيرومندى است که هيچ کس بى نياز از لطف و محبت او نيست. در طول تاريخ گذشته و در زندگى خود بسيارى از اين صحنه ها را ديده ايم که گاه افراد بسيار هوشيار و قوى و صاحب تدبير ضربه هايى از تدبير و هوشيارى خود خورده اند و دست تقدير مسيرى جز آنچه آنها مى خواستند برايشان فراهم ساخته است.

 

حکمت 17 نهج البلاغه: تغییر حکم با تغییر شرایط

وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ (صلی الله علیه وآله) "غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ ؟ فَقَالَ (علیه السلام): إِنَّمَا قَالَ ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ، فَأَمَّا الآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ؛ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت17) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 117

این سخن حکمت آمیز در واقع پاسخى است به سؤالى که بعضى از یاران امام درباره تفسیر یکى از سخنان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) کرده اند به این ترتیب که: «از امام درباره این گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) سؤال شد که فرموده است: موهاى سفید خود را تغییر دهید (رنگ و خضاب کنید) و خود را شبیه یهود نسازید»; (وَسُئِلَ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ(صلى الله علیه وآله): غَیِّرُوا الشَّیْبَ، وَلاَ تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ). امام(علیه السلام) فرمود: «این سخن را پیامبر(صلى الله علیه وآله) زمانى فرمود که پیروان اسلام کم بودند اما امروز که اسلام گسترش یافته و آرامش و امنیت برقرار گشته (و اسلام استقرار یافته است) هر کسى مختار است (که رنگ و خضاب بکند یا نه)»; (فَقَالَ(علیه السلام): إِنَّمَا قَالَ(صلى الله علیه وآله) ذَلِکَ وَالدِّینُ قُلٌّ، فَأَمَّا الاْنَ وَقَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ، وَضَرَبَ بِجِرَانِهِ، فَامْرُؤٌ وَمَا اخْتَارَ). «نطاق» در اصل به معناى کمربند و یا کمربندهاى خاصى است که زنان به کمر مى بستند; ولى در اینجا به معناى محدوده و قلمرو است، بنابراین جمله «اتَّسَعَ نِطاقُهُ» یعنى قلمرو اسلام گسترش یافته است. «جِران» به معناى قسمت پایین گردن شتر است که به هنگام استراحت آن را به زمین مى نهد و تعبیر به «ضَرَبَ بِجِرانِهِ» کنایه از حاکمیت امنیت بر محیط اسلام است. در آغاز اسلام که عدد مسلمانان کم بود و در میان آنها گروهى از پیران نیز وجود داشتند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اصرار داشت که پیران چهره جوان به خود بگیرند تا مایه ترس و وحشت دشمن شوند و نشانى از ضعف در آنها دیده نشود به همین دلیل دستور خضاب و رنگ کردن صادر شد. منتها براى این که دشمنان اعم از یهود و مشرکان، از نکته این کار باخبر نشوند و دوستان نیز احساس ضعف نکنند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این دستور را مستند به عدم شباهت با یهود کرد که این کار را به خود اجازه نمى دادند. امام(علیه السلام) به این نکته دقیق اشاره مى کند که هر حکمى تابع موضوع خود است; اگر موضوع تغییر یابد آن حکم نیز عوض مى شود، همان گونه که اگر شراب سرکه شود و یا کافر مسلمان گردد حکم آن تغییر پیدا مى کند.

امام(علیه السلام) مى فرماید: موضوع این حکم رعب افکندن در دل دشمنان از طریق جوان نمایى پیران بوده و این مربوط به زمانى است که عدد مسلمانان کم بود اما در عصر امام که اسلام سراسر منطقه را فرا گرفته بود و حکومت اسلامى تثبیت یافته بود نه ترسى از مشرکان وجود داشت و نه خوفى از یهود، دیگر موضوعى براى رعب افکندن در دل دشمن از طریق رنگ کرد موهاى سفید باقى نمانده بود.

 

حکمت 18 نهج البلاغه: نکوهش ياری نکردن حق

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ: خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت18) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 123

همان گونه که در سند این حکمت آمد، این سخن حکیمانه امام مربوط به بعضى افراد سرشناس از مسلمانان مانند «سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» است که در جنگ جمل وصفین با امام همراهى نکردند وبه دشمنان او نیز نپیوستند، بلکه بى طرف ماندند وبه عذرهاى واهى متوسل شدند. امام درباره آنها مى فرماید: «حق را تنها گذشتند و باطل را یارى نکردند»; (خَذَلُوا الْحَقَّ، وَلَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ). اشاره به این که گرچه آنها به یارى باطل نشتافتند و در صف مقابل ما قرار نگرفتند; ولى چون به یارى حق برنخاستند و به پیام قرآن که مى گوید: «(فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفىءَ إِلى أَمْرِ اللّه); به آن گروه ظالمى که بر ضد پیروان حق (و امام مسلمین) برخاسته بجنگید تا به فرمان گردن نهند»(حجرات، آیه 9) عمل نکردند درخور هر گونه سرزنش و ملامتند. در این که آیا این گروه با على(علیه السلام) بیعت کرده بودند ولى در مسئله مبارزه با اصحاب جمل و جنایتکاران شام کوتاه آمده بودند یا از ابتدا زیر بار بیعت نرفته بودند، در میان مورخان اختلاف نظر است. در بعضى از نقل ها آمده که اینها بیعت را پذیرفتند ولى به فرمان امام در مبارزه با اهل باطل عمل نکردند و مطابق برخى دیگر از نقل ها از ابتدا زیر بار بیعت با آن حضرت نرفتند و جزء اقلیت ناچیزى بودند که بر خلاف جمهور مسلمین از بیعت با امام سر باز زدند. مرحوم علامه شوشترى معتقد است که اکثر روایات حاکى از آن است که این گروه بیعت نکردند.(شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى، ج 9، ص 577) .

 

حکمت 19 نهج البلاغه: نكوهش آرزوهاى دراز

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ جَرَى فِي عِنَان أَمَلِهِ، عَثَرَ بِأَجَلِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت19) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 127

امام(علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکمت آمیز خود به مسئله طول آرزوها و سرنوشتى که دامان انسان را مى گیرد اشاره کرده مى فرماید: «کسى که در مسیر آرزوها گام بردارد در (دام) مرگ خواهد افتاد»; (مَنْ جَرَى فِی عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ[«با» در «بِأجَلِهِ» همان گونه که جمعى از محققان گفته اند به معناى «فى» است; یعنى چنین شخصى که اختیار خود را به دست آرزوها سپرده در مرگش سقوط مى کند در حالى که عمل مثبتى انجام نداده است]. أمل به معناى هر نوع آرزو است; خواه آرزوى معقول باشد یا نامعقول، از این رو این واژه در مورد معصومان و اشخاص برجسته نیز به کار رفته آنها را کعبه آمال مى نامند و حتى خداوند به عنوان «منتهى الأمل» شمرده شده که همان آخرین نقطه آرزو است. در مناجات مفتقرین از مناجات پانزده گانه امام سجاد(علیه السلام)مى خوانیم: «یا مُنْتَهى أَمَلِ الاْمِلینَ» و در حدیث نیز از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقل شده که فرمود: «الاَمَلُ رَحْمَةٌ لاُمَّتِی وَلَوْ لاَ الاَمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَلاَ غَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً; آرزو مایه رحمت براى امت من است و اگر آرزو نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى درختى نمى کاشت».(بحارالانوار، ج 74، ص 175) زیرا آرزوهاست که انسان را به تلاش و کوشش براى رسیدن به اهداف برتر و بالاتر وا مى دارد. ولى همین آرزو هرگاه به صورت نامعقول درآید و تبدیل به آرزوهاى دور و دراز و دست نیافتنى شود انسان را چنان به خود مشغول مى دارد که از همه چیز حتى خداوند و مرگ و معاد غافل مى شود و چنان سرگرم مى گردد که ناگهان مرگش فرا مى رسد در حالى که دستش از همه چیز تهى است. تعبیر به «مَنْ جَرى...» (مطابق برخى نقل ها) «مَنْ أَرْخى عِنانَ أَمَلِهِ» (کسى که لجام آرزو را سست و رها کند.) اشاره به همین آرزوهاست و به تعبیر دیگر، آرزو تشبیه به مرکب سرکشى شده که اگر عنان و زمام او را رها کنند طغیان مى کند و انسان را در پرتگاه مى افکند. درباره طول امل و درازى آرزوها و پیامدهاى سوء آن بحث گسترده اى در روایات معصومان آمده است که به چند نمونه آن اشاره مى شود. از جمله در حدیثى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اَلأَمَلُ یُفْسِدُ الْعَمَلَ وَیَفْنِی الاَجَلَ; آرزوهاى دراز اعمال انسان را تباه مى کند و مرگ را به فراموشى مى افکند».(غررالحکم، ح 7252) . در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اَلأَمَلُ سُلْطانُ الشَّیاطینِ عَلَى قُلُوبِ الْغافِلینَ; آرزوى دور و دراز مایه سلطه شیاطین بر دل هاى غافلان است».(غررالحکم،ح 7206) . باز در حدیثى از همان حضرت آمده است: «اَلأَمَلُ کَالسَّرابِ یُغِرُّ مَنْ رَآهُ وَیَخْلِفُ مَنْ رَجاهُ; آرزوهاى دور و دراز همچون سراب است بیننده را مى فریبد و آن کس را که بر آن دل ببندد مأیوس مى سازد»(غررالحکم، ح 7207).

 

حکمت 20 نهج البلاغه: چشم پوشی از خطای جوانمردان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ، فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلَّا وَ [يَدُهُ بِيَدِ اللَّهِ‏] يَدُ اللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ‏. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت20) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 131

امام(عليه السلام) در اين کلمه حکمت آميز به لغزش هايى اشاره دارد که گاه از اشخاص با شخصيت سر مى زند و همگان را توصيه مى کند از آن چشم بپوشند. مى فرمايد: «از لغزش هاى افراد با شخصيت (و) جوانمرد چشم پوشى کنيد، چرا که هيچ کس از آنها گرفتار لغزش نمى شود مگر اين که دست خدا به دست اوست و او را بلند مى کند»; (أَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ، فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلاَّ وَ يَدُ اللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ). «اقيلوا» از ماده «اقاله» در اصل به معناى باز پس گرفتن معامله در جايى است که خريدار، پشيمان مى شود، سپس به هر نوع چشم پوشى اطلاق شده است. «مروءات» جمع «مروءه» به معناى شخصيت و جوانمردى است. «عثرات» جمع «عثره» به معناى لغزش و خطاست. روشن است که هر انسانى ـ به جز معصومان(عليهم السلام) ـ در زندگى خود گرفتار لغزش يا لغزش هايى مى شوند. اگر آنها افراد با شخصيت و نيکوکارى باشند بايد به موجب حسن اعمال و رفتارشان از اين لغزش ها چشم پوشى کرد; هر گونه نقل آن براى ديگران يا سرزنش يا بزرگ نمايى کارى است خطا و بر خلاف انصاف و جوانمردى، زيرا خدا هم مدافع اين گونه افراد است. امام مى فرمايد: هرگاه يکى از اين افراد نيکوکار و با شخصيت به زمين بخورند خداوند فورا وى را از زمين بلند مى کند و اجازه نمى دهد آبروى او برود. از اين جمله حکمت آميز دو نتيجه مى توان گرفت: نتيجه اول که در متن جمله آمده اين است که لغزش هاى نيکوکاران و افراد پاک و با تقوا را بايد ناديده گرفت و حسن ظنِ به آنها را نبايد با اين لغزش ها به سوء ظن مبدل کرد. اين همان چيزى است که در روايت معروف که به صورت ضرب المثل در آمده مى خوانيم: «اَلْجَوادُ قَدْ يَکْبُو» يا «قَدْ يَکْبُو الْجَوادُ» (اسب ارزشمند و کارآمد گاه ممکن است گرفتار لغزشى شود) و در بعضى از عبارات اين جمله به آن افزوده شده که «الصّارِمُ قَدْ يَنْبُو; شمشير برنده نيز گاهى کارگر نمى شود». نتيجه دومى که مى توانيم از آن بگيريم اين است که اگر راه تقوا و نيکوکارى و جوانمردى را پيش گيريم خداوند به هنگام لغزش ها ما را تنها نمى گذارد و دست ما را مى گيرد و از زمين بلند مى کند و آبروى ما را حفظ مى نمايد.

 

حکمت 21 نهج البلاغه: نکوهش ترس و حیای بیجا واستفاده ازفرصتها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ؛ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت21) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 135

امام(علیه السلام) در این سخن پرمعناى خود به سه نکته مهم اشاره مى کند.

قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ . نخست مى فرماید: «ترس (نابجا) با نا امیدى مقرون است»; (قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ). بدون شک ترس از عوامل و اشیاى خطرناک، حالتى است که خداوند در انسان براى حفظ او آفریده است. هنگامى که حادثه خطرناکى رخ مى دهد یا موجود خطرناکى به انسان حمله مى کند و خود را قادر بر دفاع نمى بیند ترس بر او غالب مى شود و خود را به سرعت از صحنه دور مى سازد این گونه ترس منطقى و موهبت الهى براى حفظ انسان از خطرات است. هرگاه سیلاب عظیمى حرکت کند و انسان خود را در مسیر آن ببیند و بترسد و با سرعت خود را کنار بکشد چه کسى مى گوید این صفت مذموم است؟ ترس بجا سپرى است در برابر این گونه حوادث. ولى ترس نابجا که ناشى از توهم یا ضعف نفس یا عدم مقاومت در مقابل مشکلات باشد به یقین مذموم و نکوهیده است و این گونه ترس هاست که انسان را از رسیدن به مقاصد عالیه باز مى دارد. به همین دلیل از قدیم گفته اند: شجاعان اند که به موفقیت هاى بزرگ دست مى یابند. شاعر مى گوید: مَنْ راقَبَ النّاسَ ماتَ هَمّاً *** وَنالَ بِاللَّذةِ الْجَسُورُ . «کسى که ملاحظه سخنان این و آن کند (و از آن بترسد) از غصه مى میرد; ولى افراد جسور و شجاع به لذات و کامیابى ها مى رسند». واژه «هیبه» گاه به معناى شکوه و جلال آمده که موجب خوف دیگران مى شود و گاه به معناى ترس است و در جمله بالا معناى دوم اراده شده است آن هم ترس بیجا، و واژه «خیبة» به معناى خسران و شکست و ناکامى و محرومیت است و این دو همواره با هم قرین اند و به این ترتیب امام مى خواهد پیروان خود را به شجاعت در تمام امور دعوت کند.

وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ . در جمله کوتاه و پرمعناى دوم مى فرماید: «کم رویى با محرومیت همراه است»; (وَالْحَیَاءُ بِالْحِرْمَانِ). حیاء مانند هیبت دو معناى باارزش و ضد ارزش دارد; حیاى ارزشمند آن است که انسان از هر کار زشت و گناه و آنچه مخالف عقل و شرع است بپرهیزد و حیاى ضد ارزش آن است که انسان از فراگرفتن علوم و دانش ها و یا سؤال کردن از چیزهایى که نمى داند یا احقاق حق در نزد قاضى و جز او اجتناب کند، همان چیزى که در عرف، از آن به کم رویىِ ناشى از ضعف نفس تعبیر مى شود. منظور امام(علیه السلام) در گفتار بالا همان معناى دوم است که انسان را گرفتار محرومیت ها مى سازد. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «الْحَیَاءُ حَیَاءَانِ حَیَاءُ عَقْل وَحَیَاءُ حُمْق فَحَیَاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ وَحَیَاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ; شرم و حیا دو گونه است حیاى عاقلانه و حیاى احمقانه; حیاى عاقلانه از علم سرچشمه مى گیرد و حیاى احمقانه از جهل».(کافى، ج 2، ص 106، ح 6) . در حدیثى نیز از امام صادق آمده است که فرمود: «الْحَیَاءُ عَلَى وَجْهَیْنِ فَمِنْهُ ضَعْفٌ وَمِنْهُ قُوَّةٌ وَإِسْلاَمٌ وَإِیمَانٌ; حیا بر دو گونه است قسمى از آن ضعف و ناتوانى و قسمى دیگر، قوت و اسلام و ایمان است».(بحارالانوار، ج 75، ص 242) . در حدیث دیگرى در غررالحکم از على(علیه السلام) آمده است: «مَنِ اسْتَحیى مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ فَهُوَ أَحْمَقٌ; کسى از گفتن حق شرم کند احمق است». (غررالحکم، ح 988) . بعضى از علما در تعریف حیا چنین گفته اند: «حیا ملکه اى نفسانى است که سبب انقباض و خوددارى نفس از انجام کارهاى قبیح و انزجار از اعمال خلاف آداب به سبب ترس از ملامت مى شود». البته این همان حیاى ممدوح و با ارزش است. در تفسیر حیاى مذموم گفته اند: «همان انقباض نفس و خوددارى از انجام کارهایى است که قبیح نیست، بلکه لازم است انسان بر اثر کم رویى آن را ترک مى کند».(سفینة البحار، ماده حیاء) . در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در این باره مى خوانیم: «مَنْ رَقَّ وَجْهُهُ رَقَّ عِلْمُهُ; افراد کم رو کم دانش اند».(کافى، ج 2، ص 106، ح 3)

وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ . آن گاه امام در سومین جمله حکمت آمیز به اهمّیّت استفاده از فرصت ها پرداخته مى فرماید: «فرصت ها همچون ابر در گذرند، ازاین رو فرصت هاى نیک را غنیمت بشمارید (و پیش از آن که از دست برود از آنها استفاده کنید»; (وَالْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ). منظور از فرصت، آماده شدن کامل اسباب کار خوب است مثل این که تمام مقدمات جهت تحصیل علم براى کسى فراهم گردد; هم تن سالم دارد، هم هوش و استعداد، هم استاد لایقى آماده تدریس او و هم فضاى آموزشى خوبى در اختیار اوست که در عرف نام آن را فرصت مى گذارند و از آنجایى که فرصت ها ترکیبى از عوامل متعددى است و هر کدام از این عوامل ممکن است بر اثر تغییراتى زایل شود از این رو فرصت ها زودگذرند. لذا در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانیم: «الْفُرْصَةُ سَرِیعَةُ الْفَوْتِ بَطِیئَةُ الْعَوْدِ; فرصت با سرعت از دست مى رود و به زحمت به دست مى آید».(بحارالانوار، ج 75، ص 113) . به همین دلیل روایات فراوانى در باب «اغتنام فرصت» آمده است و به ما دستور داده اند فرصت ها را غنیمت بشمریم، چرا که ترک آن اندوه بار است. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در نامه 31 نهج البلاغه در ضمن وصایایى که به فرزند دلبندش امام مجتبى(علیه السلام) مى کند مى فرماید: «بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَکُونَ غُصَّةً; به سراغ استفاده از فرصت برو (پیش از آنکه از دست برود و) مایه اندوه گردد». به هر حال تمام مواهب الهى که در دنیا نصیب انسان مى شود فرصت هاى زودگذرند; جوانى، تندرستى، امنیت، آمادگى روح و فکر، بلکه عمر و حیات انسان همگى فرصت هاى زودگذرى هستند که اگر آنها را غنیمت نشمریم و بهره کافى نگیریم نتیجه اى اندوهبار خواهد داشت. اى دل به کوى عشق گذارى نمى کنى *** اسباب، جمع دارى و کارى نمى کنى *** چوگان حکم در کف و گویى نمى زنى *** بازِ ظفر به دست و شکارى نمى کنى *** ترسم کزین چمن نبرى آستینِ گل *** کز گلشنش تحمل خارى نمى کنى .

 

حکمت 22 نهج البلاغه: اگر حق ما را بگيرند...

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَنَا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِينَاهُ، وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت22)  (قال الرضي [رحمه الله تعالى] و هذا [القول] من لطيف الكلام و فصيحه، و معناه أنا إن لم نعط حقنا كنا أذلّاء و ذلك أن الرديف يركب عجز البعير كالعبد و الأسير و من يجري مجراهما). پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 141

اين جمله حکمت آميز خواه مقارن ايام سقيفه گفته شده باشد يا در شوراى شش نفره عمر براى انتخاب خليفه پس از او، اشاره به مسئله خلافت دارد که حق مسلّم اهل بيت و امير مؤمنان على(عليه السلام) بود. مى فرمايد: «ما را حقى است که اگر به ما داده شود (آزاديم) وگرنه (همچون اسيران و بردگانى خواهيم بود که) در عقب شتر سوار خواهيم شد، هرچند زمانى طولانى اين سير در تاريکى بگذرد»; (وَقَالَ(عليه السلام): لَنَا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِينَاهُ، وَإِلاَّ رَکِبْنَا أَعْجَازَ الاِبِلِ، وَإِنْ طَالَ السُّرَى).

با توجه به اين که «اعجاز» جمع «عَجُز» به معناى پشت و «سُرى» به معناى سير شبانه است مفسران در اين که منظور از اين تشبيه چيست، احتمالاتى داده اند: مرحوم سيّد رضى مى گويد: «اين کلام از سخنان لطيف و فصيح امام است و معناى آن اين است که اگر حق ما به ما داده نشود همچون افراد خوار و بى مقدار خواهيم بود و اين بدان سبب است که کسى که پشت سر ديگرى سوار بر مرکب مى شود در قسمت عقب مرکب خواهد بود، همچون برده و اسير و مانند آنها»; (قالَ الرَّضىُ وَهذا مِنْ لَطيفِ الْکَلامِ وَفَصيحِهِ وَمَعْناهُ أنّا إنْ لَمْ نُعْطَ حَقَّنا کُنّا أذِلاّءُ وَذلِکَ أنَّ الرَّديفَ يَرْکَبُ عَجُزَ الْبَعيرِ کَالْعَبْدِ وَالاْسيرِ وَمَنْ يَجْرى مَجْراهُما). تفسير ديگر اينکه منظور اين است اگر حق ما را به ما ندهند به زحمت و مشقت فراوان خواهيم افتاد همان گونه که شخص رديف دوم به هنگام سوار شدن بر شتر چنين حالى را خواهد داشت. تفسير سوم اين که اگر ما به حقمان نرسيم مخالفان ما براى مدتى طولانى ما را به عقب خواهند انداخت و ما هم طبق فرموده پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) صبر مى کنيم و براى گرفتن حق خويش دست به شمشير نخواهيم برد. اين احتمال نيز بعيد نيست که هر سه تفسير در مفهوم کلام امام جمع باشد به اين معنا که اگر ما را از حق خود محروم سازند هم ما را به خوارى مى کشانند و هم به زحمت و مشقت مى افکنند و هم مدت طولانى ما را از حقمان محروم مى دارند و به فرمان پيغمبر اکرم ناچاريم صبر کنيم. هر يک از اين تفسيرهاى سه گانه را انتخاب کنيم اشاره به اين نکته است که مخالفان ما افراد بى رحمى هستند که تنها به غصب حق ما قناعت نمى کنند، بلکه اصرار دارند ما را به ذلت و زحمت بيفکنند و هرچه بيشتر رسيدن ما را به حقمان تأخير بيندازند، همان گونه که تاريخ اين واقعيت را نشان داد که دشمنان امام هفتاد سال بر فراز تمام منابر در سراسر جهان اسلام آن حضرت را لعن مى کردند و فرزندانش را در کربلا به خاک و خون کشيدند و خاندان او را به اسارت کشاندند و آنچه از دستشان بر مى آمد از ظلم و ستم بود روا داشتند ولى آنها صبر کردند، تا اين شب تاريک و سياه و ظلمانى برطرف شود و البته باور ما اين است که پايان اين شب سياه و ظلمانى همان ظهور مهدى موعود خواهد بود که در آن زمان حق به صاحب حق مى رسد و جهان دگرگون مى شود و عالم ديگرى جاى اين عالم ظلمانى را خواهد گرفت.

 

حکمت 23 نهج البلاغه: اولویت عمل بر حسب و نسب

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ، لَمْ يُسْرِعْ بِهِ [حَسَبُهُ] نَسَبُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت23) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 145

امام(علیه السلام) در این سخن پربار و حکمت آمیز به اهمیت عمل صالح و نیک در سرنوشت انسان اشاره دارد و تلویحاً کسانى را که بر نسب خود تکیه مى کنند در خطا مى شمرد و مى فرماید: «کسى که عملش او را (از پیمودن مدارج کمال) کُند سازد نَسَبش به او سرعت نخواهد بخشید»; (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ). قرآن مجید و روایات اسلامى در جاى جاى خود بر فرهنگ عمل تکیه کرده است و آن را مقدم بر هر چیز مى شمرد و این آیه شریفه قرآنى که به صورت شعار براى مسلمانان در آمده شاهد این گفتار است: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُم).(حجرات، آیه 13) درست است که نسب عالى یکى از مزایاى اجتماعى افراد محسوب مى شود ولى در واقع جنبه تشریفاتى دارد; آنچه به حقیقت و واقعیت مقرون است اعمال خود انسان است و بسیار دیده ایم افرادى که از خانواده هاى پایین بودند به سبب جد و جهد و تلاش و کوشش به مقامات عالى رسیده اند در حالى که افراد دیگرى با نسب هاى عالى بر اثر سستى و تنبلى خوار و بى مقدار شدند. از آنچه گفتیم روشن مى شود که عمل در اینجا ـ بر خلاف آنچه ابن ابى الحدید نگاشته ـ به معناى عبادت نیست بلکه هرگونه عمل مثبت معنوى و مادى را شامل مى شود. در حدیث معروف و مشروحى این حقیقت در لباس دیگرى از امام سجاد نقل شده است و خلاصه حدیث چنین است که «اصمعى» مى گوید: شبى در مکه بودم که شبى مهتابى بود هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى کردم صداى زیبا و غم انگیزى گوش مرا نوازش داد. به دنبال صاحب صدا مى گشتم که چشمم به جوان زیبا و خوش قامتى افتاد که آثار نیکى از او نمایان بود. دست در پرده خانه کعبه افکنده و با جمله هاى پرمعنا و تکان دهنده اى با خدا مناجات مى کند. مناجات او مرا سخت تحت تأثیر قرار داد. آن قدر ادامه داد و گفت و گفت که مدهوش شد و به روى زمین افتاد. نزدیک رفتم و سرش را به دامان گرفتم و به صورتش خیره شدم دیدم امام زین العابدین على بن الحسین(علیهما السلام) است. سخت به حال او گریستم. قطره اشکم بر صورتش افتاد و به هوش آمد و فرمود: «مَنِ الَّذِی أَشْغَلَنِی عَنِ ذِکْرِ مولاى; کیست که مرا از یاد مولایم به خود مشغول داشته» عرض کردم: «اصمعى» هستم اى سید و مولاى من این چه گریه و چه زارى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى. مگر خدا در مورد شما نفرمود: (إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا)(احزاب، آیه 33) امام برخاست و نشست و فرمود: «هَیْهاتَ هَیْهاتَ خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَأَحْسَنَ وَلَوْ کَانَ عَبْداً حَبَشِیّاً وَخَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَلَوْ کَانَ وَلَداً قُرَشِیّاً; هیهات هیهات خداوند بهشت را براى مطیعان و نیکوکاران آفریده، هرچند غلام حبشى باشد و دوزخ را براى عاصیان خلق کرده، هرچند فرد بزرگى از قریش باشد مگر این سخن خدا را نشنیده اى که مى فرماید: هنگامى که در صور دمیده شود و قیامت برپا گردد نسب ها به درد نمى خورد و کسى از آن سؤال نمى کند».(بحر المحبة غزالى، ص 41-44 (با تلخیص). علاقه مندان مى توانند براى شرح بیشتر به تفسیر نمونه، ج 14، ذیل آیه 101 سوره «مؤمنون» مراجعه کنند) (شبیه همین داستان در بحارالانوار، جلد 46، صفحه 81، از طاووس یمانى نقل شده است). تنها مسئله معاد و نجات یوم القیامة نیست که نسب ها در آن تأثیرى ندارد بلکه در گرو اعمال آدمى است، در دنیا نیز افرادى را مى شناسیم که از نسب هاى برجسته اى برخوردار بودند; اما بر اثر سستى و تنبلى عقب ماندند و راه به جایى نبردند و افرادى را سراغ داریم که از نظر نسب از یک خانواده به ظاهر پایین اجتماعى بودند; ولى لیاقت و کاردانى و تلاش و کوشش آنها را به مقامات بالا رساند. سعدى حال این دو گروه را در شعر خود به خوبى سروده است و مى گوید:

وقتى افتاد فتنه اى در شام *** هرکس از گوشه اى فرا رفتند *** روستا زادگان دانشمند *** به وزیرى پادشا رفتند *** پسران وزیر ناقص عقل *** به گدایى به روستا رفتند .

در نامه مالک اشتر، على(علیه السلام) به او توصیه مى کند که فرماندهان لشکرش را از خانواده هاى اصیل برگزیند (ثُمَّ الْصِقْ بِذَوِى الاْحْسابِ ...) و در دستورات مربوط به انتخاب همسر نیز آمده است که همسران خود را از خانواده هاى اصیل برگزینید و اینها نشان مى دهد که نسب و اصالت خانوادگى نیز مؤثر است.

 

حکمت 24 نهج البلاغه: اهمیت رفع غم و گرفتاری از مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مِنْ كَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ، إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت24) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 151

امام(علیه السلام) در این سخن نورانى اش اشاره به بعضى از کفارات گناهان بزرگ مى کند; کفاره اى که مى تواند آن گناه را جبران نماید. مى فرماید: «از جمله کفاره هاى گناهان بزرگ، به فریاد بیچاره و مظلوم رسیدن و تسلّى دادن به افراد غمگین است»; (مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ، وَالتَّنْفِیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ). «ملهوف» معناى وسیعى دارد که هر فرد مظلوم و بیچاره اى را شامل مى شود; خواه بیمار باشد یا گرفتار طلبکار و یا فقیر نادار و یا زندانى بى گناه. کسى که به کمک این گونه افراد بشتابد مى تواند عفو الهى را در برابر گناهانى که انجام داده به خود متوجه سازد. «مکروب» به هر شخص غمگین گفته مى شود; خواه غم او در مصیبت عزیزش باشد یا غم بیمارى یا فقر یا شکست در امر تجارت و یا هر غم دیگر. «تنفیس» همان زدودن غم است. در جایى که ممکن است عامل غم برطرف شود زدودنش از این طریق خواهد بود; مانند زدودن فقر از طریق کمک مالى و آنجا که نمى توان عامل آن را برطرف کرد مى توان از طریق تسلى دادن، غم و اندوه را سبک نمود مانند کسى که عزیزش را از دست داده با تسلیت گفتن و دلدارى دادن به وسیله دوستان، غم و اندوهش کاهش مى یابد یا برطرف مى شود. اینها همه مصداق تنفیس است. در یک جمله کمک هاى مردمى در اسلام به هر شکل و به هر صورت اهمیت فوق العاده اى دارد; هم موجب برکت در زندگى و هم سبب برطرف شدن بلاها و هم کفاره گناهان است. در کتاب تمام نهج البلاغه این سخن حکمت آمیز با اضافاتى آمده است. مى فرماید: «مِنْ کَفّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَهُ الْمَلْهُوفِ، وَمِنْ أَفْضَلِ الْمَکَارِمِ التَّنْفیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ، إِقْرَاءُ الضُّیُوفِ، وَمِنْ أَفْضَلِ الْفَضَائِلِ اصْطِنَاعُ الصَّنَائِعِ، وَبَثُّ الْمَعْرُوفِ; از جمله کفارات گناهان بزرگ کمک به مظلوم و از برترین فضایل اخلاقى برطرف ساختن غم اندوهگین و پذیرایى از مهمانان و از افضل فضایل، نیکى کردن و نشر کارهاى پسندیده است».(تمام نهج البلاغه، ص 158) . در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نقل مى کند: «مَنْ أَعَانَ مُؤْمِناً نَفَّسَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَنْهُ ثَلاَثاً وَسَبْعِینَ کُرْبَةً وَاحِدَةً فِی الدُّنْیَا وَثِنْتَیْنِ وَسَبْعِینَ کُرْبَةً عِنْدَ کُرَبِهِ الْعُظْمَى قَالَ حَیْثُ یَتَشَاغَلُ النَّاسُ بِأَنْفُسِهِمْ; کسى که انسان با ایمانى را یارى دهد خداوند متعال هفتاد و سه اندوه را از او زایل مى کند; یکى در دنیا و هفتاد و دو اندوه به هنگام اندوه بزرگ (در قیامت) در آنجا که همه مردم مشغول به خویشند». (کافى، ج 2، ص 199، ح 2) . کفاره ـ چنان که از نامش پیداست ـ چیزى است که امر دیگرى را مى پوشاند. در روایات اسلامى امور زیادى به عنوان کفاره گناه ذکر شده است; از جمله: فقر، بیمارى، ترس از حاکم ظالم، خسارات مالى، غم و اندوه، ترس و وحشت، سجده هاى طولانى، انجام حج و عمره، زیارت قبور معصومان(علیهم السلام) مخصوصاً زیارت امام حسین(علیه السلام) و صلوات بر محمد و آل محمد.(براى آگاهى از روایات مربوط به این موضوع مى توانید به میزان الحکمه، ح 6661-6699 (باب مکفرات الذنوب) مراجعه نمائید) . این سخن را با کلامى از امام على بن موسى الرضا(علیهما السلام) پایان مى دهیم که مى فرماید: «مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَى مَا یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْیُکْثِرْ مِنَ الصَّلاَةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِهِ فَإِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْما; کسى که توانایى ندارد کفاره اى براى گناهان خود فراهم سازد فراوان بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد که گناهان را نابود مى کند»(بحارالانوار، ج 91، ص 47، ح 2).

 

حکمت 25 نهج البلاغه: ترس از نافرمانی خدا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَا ابْنَ آدَمَ، إِذَا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ، فَاحْذَرْهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت25) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده: مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 157

امام(علیه السلام) در این سخن حکمت آمیزش به گنهکاران مغرور هشدار مى دهد و مى فرماید: «اى فرزند آدم! هنگامى که مى بینى پروردگارت نعمت هایش را پى در پى بر تو مى فرستد در حالى که تو معصیت او را مى کنى از او بترس (مبادا مجازات سنگینش در انتظار تو باشد)»; (یَا بْنَ آدَمَ، إِذَا رَأَیْتَ رَبَّکَ سُبْحَانَهُ یُتَابِعُ عَلَیْکَ نِعَمَهُ وَأَنْتَ تَعْصِیهِ فَاحْذَرْهُ). گنهکاران سه دسته اند: گروهى آلودگى کمى دارند و یا اعمال نیک بسیار توأم با صفاى دل. خداوند این گروه را در همین جهان گرفتار مجازات هایى مى کند تا پاک شوند و پاک از جهان بروند. گروه دیگرى گناهان سنگین تر و مجازات بیشترى دارند که خداوند به آنها فرمان توبه داده و اگر توبه نکنند در آخرت گرفتارند. گروه سومى هستند که طغیان و سرکشى را به حد اعلى رسانده اند خداوند آنها را در همین دنیا گرفتار عذاب استدراج مى کند. منظور از عذاب استدراجى این است که لطف و رحمت خود را از آنها مى گیرد و توفیق را از آنها سلب مى کند، میدان را براى آنها باز مى گذارد، بلکه هر روز نعمت بیشترى به آنها مى دهد تا پشت آنها از بار گناه سنگین گردد. ناگهان مجازات سنگین و دردناکى به سراغشان مى آید و آنها را در هم مى کوبد و به یقین مجازات در این حالت که در ناز و نعمت به سر مى برند بسیار دردناک تر است. این درست به آن مى ماند که شخصى ساعت به ساعت از شاخه هاى درختى بالا برود و هنگامى که به انتهاى آن برسد ناگهان تعادل خود را از دست بدهد و فرو افتد و تمام استخوان هایش در هم بشکند. قرآن مجید بارها به عذاب استدراجى اشاره مى فرماید; درباره گروهى از امت هاى پیشین مى گوید: ما آنها را گرفتار رنج و ناراحتى ساختیم شاید بیدار شوند و تسلیم گردند... «(فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَىْء حَتّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ); هنگامى که آنچه را به آنها تذکر داده شده بود به فراموشى سپردند درهاى همه چیز (از نعمت ها) را به روى آنها گشودیم تا (کاملاً) خوشحال شدند (و به آن دل بستند) ناگهان آنها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم) و در این هنگام همگى مأیوس شدند».(انعام، آیه 44) . در سوره اعراف آیه 182 و 183 نیز مى خوانیم: «(وَالَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ وَأُمْلى لَهُمْ إِنَّ کَیْدى مَتینٌ); و آنها که آیات ما را تکذیب کردند به تدریج از جایى که نمى دانند گرفتار مجازاتشان خواهیم کرد و به آنها مهلت مى دهیم (تا مجازاتشان دردناک تر باشد) زیرا تدبیر من قوى (و حساب شده) است». در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل شده: «إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْد خَیْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنَقِمَة وَیُذَکِّرُهُ الاِسْتِغْفَارَ وَإِذَا أَرَادَ بِعَبْد شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنِعْمَة لِیُنْسِیَهُ الاِسْتِغْفَارَ وَیَتَمَادَى بِهَا; هنگامى که خداوند نیکى بندگى را بخواهد، به هنگامى که گناهى انجام مى دهد او را گوشمالى مى دهد تا به یاد توبه بیفتد و هنگامى که بدى براى بنده اى (بر اثر اعمالش بخواهد) هنگامى که گناهى مى کند نعمتى به او مى بخشد تا استغفار را فراموش کند و به کار خود ادامه دهد و این همان چیزى است که خداوند متعال مى فرماید: «(سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ) بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِی; ما آنها را تدریجا از آنجا که نمى دانند (به سوى عذاب) مى بریم با بخشیدن نعمت به هنگام گناه».(کافى، ج 2، ص 452، ح 1) . در اینجا این سؤال پیش مى آید که کار خداوند هدایت و بیدار ساختن است نه غافل کردن و گرفتار نمودن. در پاسخ به این سؤال باید به این نکته توجه داشت که توفیقات الهى بر اثر لیاقت هاست; گاه افرادى چنان مست و مغرور و سرکش مى شوند که هر گونه شایستگى هدایت را از دست مى دهند و در واقع اعمال آنهاست که آنها را آن قدر از خدا دور کرده که حتى لیاقت هشدار ندارند، بلکه به عکس مستحق مجازات هاى سنگین اند.

حکمت 26 نهج البلاغه: سرّ درون براى هميشه پنهان نمى ماند

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً، إِلَّا ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت26) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 163

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش به یکى از اصول مهم روان شناسى اشاره کرده مى فرماید: «هیچ کس چیزى را در دل پنهان نمى کند مگر این که در سخنان بى اندیشه اى که از او صادر مى شود و در صفحه صورتش، آشکار مى گردد»; (مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ، وَصَفَحَاتِ وَجْهِهِ). این نکته مسلم است که اعمال انسان بازتاب نیات، خواسته ها و سجایاى اوست که به صورت طبیعى ظاهر مى گردد; بخشى از آن اختیارى است مثل این که به هنگام ترسیدن از چیزى تصمیم به فرار مى گیرد و بخش دیگرى غیر اختیارى است که مثلا در پریدن رنگ از صورت او احساس مى شود یا به هنگام غضب صورتش بى اختیار برافروخته مى گردد و گاه اندامش مى لرزد و نیز عکس العمل هایى در افعال و اعمال خود ظاهر مى سازد. اما گاه مى شود انسان چیزى در درون دارد که نمى خواهد آن را آشکار کند در این صورت سعى مى کند دوگانگى در میان سخن و کردار خود با آنچه در درون دارد ایجاد کند این دوگانگى در آنجا که انسان هشیار و مراقب باشد ممکن است ظاهر نشود، اما به هنگام غفلت و عدم توجه، آنچه در درون است خود را در عمل یا سخن هاى نیندیشیده ظاهر مى کند. به علاوه پنهان کردن بخش غیر اختیارى مانند آثارى که در چهره انسان نمایان مى شود کار آسانى نیست. این پدیده قانونى در روان شناسى است که به وسیله آن بسیارى از مجرمان را به اعتراف وامى دارند و مطالبى را که اصرار بر اخفایش دارند آشکار مى سازند. امیر مؤمنان على(علیه السلام) این قانون مهم را در عبارتى کوتاه و بسیار پرمعنا در بالا بیان فرموده است. در قرآن مجید درباره منافقان مى خوانیم: «(أَمْ حَسِبَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ وَلَوْ نَشاءُ لاَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسیماهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ); آیا کسانى که در دل هایشان بیمارى (نفاق) است گمان کردند خداوند کینه هایشان را آشکار نمى سازد و اگر ما بخواهیم آنها را به تو نشان مى دهیم تا آنان را با قیافه هایشان بشناسى، هرچند مى توانى آنها را از طرز سخنانشان شناسایى کنى و خداوند اعمال شما را مى داند».(محمد، آیه 29 و 30) . همان گونه که منافقان و مجرمان را مى توان از سخنان ناسنجیده و اشتباه آلود یا از رنگ رخساره آنها شناخت، نیکوکاران و مؤمنان راستین را هم مى توان از این طریق شناسایى کرد، لذا قرآن درباره یاران صدیق پیامبر مى فرماید: (سیماهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ)(فتح، آیه 29) این اثر سجده لازم نیست که حتما به صورت پینه هاى پیشانى باشد، بلکه نورانیت درون سبب نورانیت برون مى شود. این اصل کلى نه تنها در کلمات حکما و اندیشمندان و روان شناسان آمده، بلکه در اشعار شعرا نیز بازتاب گسترده اى دارد. بسیارى از ادیبان عرب و عجم در این زمینه اشعارى سروده اند «ابن معتز» شاعر عرب مى گوید: تَفَقَّدْ مَساقِطَ لَحْظِ الْمُریبِ *** فَإنَّ الْعُیُونَ وُجُوهُ الْقُلُوبِ *** وَطالِعْ بِوادِرِهِ فِی الْکَلامِ *** فَإنَّکَ تَجْنی ثِمارَ الْعُیُوبِ . «از نگاه کردن مشکوک و خطرناک حال او را بشناس ـ زیرا چشم ها صورت دل ها است. و به سخنان نسنجیده اش دقت کن، زیرا این سخنان میوه هاى عیوب را مى چیند. (و در اختیار تو مى گذارد)». سعدى نیز در شعر معروفش مى گوید: گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون *** پنهان نمى ماند که خون از آستانم مى رود در جاى دیگر مى گوید: ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر *** به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر *** گر بگویم که مرا حال پریشانى نیست *** رنگ رخساره نشان مى دهد از سرّ ضمیر.

 

حکمت 27 نهج البلاغه: روش مقابله با بیماری ها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إمْشِ بِدَائِكَ، مَا مَشَى بِك. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت27)

پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 169

امام(علیه السلام) در این گفتار حکمت آمیز خود به یک اصل مهم بهداشتى و درمانى اشاره مى کند مى فرماید: «با بیمارى ات بساز مادامى که با تو همراهى مى کند»; (امْشِ بِدَائِکَ مَا مَشَى بِکَ).

اشاره به این که تا زمانى که بیمارى فشار شدید نیاورده بگذار بدنت بدون نیاز طبیبان و دارو آن را دفع کند. این مسئله شاید در آن روز که امام این را مى فرمود روشن نبود; اما امروز روشن است که بدن خود داراى نیروى دفاعى است و هرگاه بیمارى با استفاده از قدرت دفاعى بدن از بین برود هم زیان هاى دارو و درمان را ندارد و هم بدن را تقویت کرده و براى آینده بیمه مى کند. البته هرگاه نیروى دفاعى بدن عاجز بماند باید با استفاده از طبیب و دارو به کمک او شتافت تا بیمارى را دفع کند. اضافه بر این بسیارى از بیمارى ها دورانى دارد که با پایان دورانش خود به خود دفع مى شود. از این گذشته انسان وقتى در مقابل بیمارى تسلیم مى شود و با مختصر ناراحتى در بستر مى خوابد به خودش تلقین بیمارى مى کند، تلقین خود اثر تخریبى دارد. به عکس اگر برخیزد و کار روزانه خود را ادامه دهد عملا تلقین سلامت کرده و در روح او بسیار مؤثر است. این نکته امروز بر همه روشن است که هر دارو هرچند اثر درمانى داشته باشد، زیانى نیز با خود همراه دارد. در حدیثى از امام کاظم(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «لَیْسَ مِنْ دَوَاء إِلاَّ وَهُوَ یُهَیِّجُ دَاءً وَلَیْسَ شَیْءٌ فِی الْبَدَنِ أَنْفَعَ مِنْ إِمْسَاکِ الْیَدِ إِلاَّ عَمَّا یُحْتَاجُ إِلَیْهِ; هیچ دارویى نیست مگر این که دردى را تحریک مى کند و هیچ چیز در بدن سودمندتر از امساک جز نسبت به چیزى که به آن نیاز دارد نیست». (بحارالانوار، ج 59، ص 68، ح 18) . در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانیم: «ادْفَعُوا مُعَالَجَةَ الاَطِبَّاءِ مَا انْدَفَعَ الْمُدَاوَاةُ عَنْکُمْ; از معالجه طبیبان پرهیز کنید تا زمانى که بیمارى به شما فشار نیاورده است».(بحارالانوار، ج 59، ص 63، ح 4) . این سخن به بیان دیگرى نیز از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده است که مى فرماید: «لاَ تَضْطَجِعْ مَا اسْتَطَعْتَ الْقِیَامَ مَعَ الْعِلَّةِ; تا زمانى که مى توانى با داشتن بیمارى سرپا باشى در بستر نخواب».(بحارالانوار،ج 78، ص 204، ح 7) و نظیر این روایت روایات دیگرى نیز هست. تکرار مى کنیم: مفهوم این سخنان این نیست که انسان با طبیب و دارو خود را معالجه نکند بلکه مفهومش آن است که در مراجعه به طبیب و استفاده از داروها ـ که معمولاً آثار زیان بارى دارد ـ عجله ننماید. بعضى از شارحان، براى این حدیث به جاى این معناى طبى و درمانى مفهوم اخلاقى ذکر کرده اند و گفته اند: انسان باید در برابر حوادث و مشکلات و بیمارى ها خویشتن دار باشد و تا مى تواند با مشکلات بسازد و زبان به شکایت نگشاید که با روح رضا و تسلیم سازگار نیست. ولى این معنا با ظاهر جمله و روایات مشابهى که در این زمینه وارد شده چندان سازگار نیست.

 

حکمت 28 نهج البلاغه: زهد واقعی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَفْضَلُ الزُّهْدِ، إِخْفَاءُ الزُّهْدِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت28) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 173

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و گهربارش مى فرماید: «برترین نوع پارسایى مخفى داشتن پارسایى است»; (أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفَاءُ الزُّهْدِ). این سخن اشاره به برنامه اى است که زاهدان ریایى در آن عصر و این عصر براى جلب قلوب مردم انتخاب مى کردند; لباس هاى ساده و مندرس و گاه از کرباس و خانه اى محقر و طعامى بسیار ساده براى خود برمى گزیدند تا مردم به آنها اقبال کنند و گاه آنها را مستجاب الدعوه پندارند و از این طریق مقامى در اجتماع پیدا کنند و یا اموالى را پنهانى گرد مى آوردند. بسیار مى شد که زندگانى درونى و بیرونى آنها با هم بسیار متفاوت بود و با توجه به این که ریاکارى نوعى شرک و خودپرستى است آنها گرچه ظاهرا زاهد ولى در باطن مشرک بودند و گاه سرچشمه خطراتى براى جامعه مى شدند. زاهد واقعى آن کس نیست که به سراغ دنیا رفته، ولى چون آن را به چنگ نیاورده ناچار لباس زهد به خود پوشیده است. زاهد واقعى کسى است که دنیا به سراغش آمده و او آن را نپذیرفته و زندگى زاهدانه را بر نعیم دنیا ترجیح داده است. همان گونه که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خطبه 32 از خطب نهج البلاغه مى فرماید: «وَمِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْکِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَانْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَتَزَیَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَةِ وَلَیْسَ مِنْ ذَلِکَ فِی مَرَاح وَلاَ مَغْدًى; بعضى از آنها کسانى هستند که ناتوانى اشان آنها را از رسیدن به جاه و مقام بازداشته و دستشان از همه جا کوتاه شده آنگاه خود را به زیور قناعت آراسته و به لباس زاهدان زینت بخشیده اند در حالى که در هیچ زمان نه در شب و نه در روز در سلک زاهدان راستین نبوده اند». بسیارى از بنیان گذاران مذاهب باطله نیز در سلک همین زاهدان ریایى بودند. به تعبیرى دیگر: زاهد کسى است که وابسته به دنیا و اسیر آن نباشد نه آن کس که دستش از همه چیز تهى است. همان گونه که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در تفسیر زهد از آیه شریفه (لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى مَا فَاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ)(حدید، آیه 23) استفاده کرده است و مى فرماید: «تمام زهد در دو جمله از قرآن آمده است، خداوند سبحان مى فرماید: بر گذشته تأسف نخورید و نسبت به آنچه به شما داده است دلبند و شاد نباشید».(نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 439) . امام(علیه السلام) در روایت دیگرى که در غررالحکم آمده تعبیر جالب دیگرى دارد و مى فرماید: «الزُّهْدُ أَقَلُّ ما یُوجَدُ وَأَجَلُّ ما یَعْهَدُ وَیَمْدَحُهُ الْکُلُّ وَیَتْرُکُهُ الْجُلُّ; زهد و پارسایى کمیاب ترین چیزها و ارزشمندترین آنهاست همگان آن را مى ستایند ولى اکثر مردم به آن عمل نمى کنند». (غررالحکم، ح 6054) . درباره اهمیت زهد و پارسایى و مراتب و درجات آن بحث مشروحى ذیل خطبه 81 از همین کتاب آمده است. این سخن را با ذکر دو نکته پایان مى دهیم: نخست این که اگر سؤال شود چگونه مى توان زاهد بود و زهد را پنهان کرد در پاسخ مى گوییم: شخص زاهد باید در مجامع مانند دیگران رفتار کند; مثلاً اگر سر سفره اى است که غذاهاى مختلف در آن است مقدارى از هر کدام تناول کند نه این که همه غذاها را کنار بزند مثلا به نان و پنیرى قناعت نماید و از نظر لباس، لباس ساده معمولى بپوشد نه لباس غیر متعارف زاهدانه و به این ترتیب مى تواند در باطن زاهد باشد و در ظاهر فردى معمولى. نکته دیگر این که هر گاه زاهد به زهدش افتخار کند و آن را اظهار نماید در واقع زاهد نیست، چرا که دلبستگى به زهد و افتخار به آن و جلب نظر مردم از این طریق خود عین رغبت در دنیا و بر ضد زهد است.

 

حکمت 29 نهج البلاغه: گذر عمر و نزدیک شدن مرگ

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا كُنْتَ فِي إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِي إِقْبَالٍ، فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت29) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 179

امام(عليه السلام) در اين جمله حکمت آميز در مورد سرعت گذشت عمر و فرارسيدن لحظات مرگ به همگان هشدار مى دهد مى فرمايد: «در حالى که تو به زندگى پشت مى کنى و مرگ به تو روى مى آورد ملاقات (با يکديگر) چه سريع خواهد بود!»; (إِذَا کُنْتَ فِي إِدْبَار، وَالْمَوْتُ فِي إِقْبَال، فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى). نکته مهمى در اين سخن پرمحتواى امام(عليه السلام) است که نخست همه انسان ها را در حال حرکت به سوى پايان عمر معرفى مى کند و اين يک واقعيت است. از لحظه اى که انسان متولد مى شود و هر ساعتى که بر او مى گذرد بخشى از سرمايه عمر او کاسته و هر نفسى که مى زند يک گام به پايان زندگى نزديک مى گردد، زيرا عمر انسان به هر حال محدود است و اگر هيچ مشکلى هم براى او پيش نيايد روزى پايان مى پذيرد. درست مانند چراغى که ماده اشتعال زايش تدريجاً کم مى شود و روزى تمام و سرانجام خاموش خواهد شد. اين حرکت سريع بدون يک لحظه توقف ادامه دارد و به اين ترتيب، از اين سو همه انسان ها شتابان به سوى مرگ حرکت مى کنند. از سوى ديگر، پيوسته عوامل مرگ به سوى انسان در حرکت اند خواه اين عوامل از طريق حوادث ناگهانى، زلزله ها، طوفان و سيلاب، تصادف ها و مانند آن باشد يا به صورت بيمارى هايى که با گذشت عمر و ضعف و ناتوانى اعضا خواه ناخواه دامان انسان را مى گيرد و بدين ترتيب دو حرکت از دو سو رو به روى يکديگر دائماً در حال انجامند از يک سو، انسان به سوى نقطه پايان زندگى و از آن سو، حوادث به سوى انسان در حرکت است و در چنين شرايطى ملاقات با يکديگر سريع خواهد بود; مانند دو وسيله نقليه اى که از دو طرف روبروى يکديگر با سرعت در حرکت اند و چيزى نمى گذرد که به هم مى رسند. قرآن مجيد خطاب به قوم يهود مى فرمايد: «(قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ); بگو آن مرگى که (به پندار خود) از آن فرار مى کنيد به يقين با شما ملاقات خواهد کرد سپس به سوى کسى باز مى گرديد که از پنهان و آشکار باخبر است و شما را از آنچه انجام مى داديد باخبر مى سازد».(جمعه، آیه 8) . در اين زمينه روايات فراوانى از معصومين(عليهم السلام) نقل شده است از جمله در همين کلمات قصار، امام(عليه السلام) (در کلمه 74) فرموده است: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ; نَفَس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ اوست». در نامه 27 از بخش نامه هاى امام(عليه السلام) خوانديم که مى فرمايد: «وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَکُمْ وَإِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ وَهُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ، الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيکُمْ وَالدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِکُم; شما رانده شدگان و تعقيب شدگان مرگ هستيد (و صيد شدگان به وسيله آن) اگر بايستيد شما را دستگير خواهد کرد و اگر فرار کنيد به شما خواهد رسيد و مرگ از سايه شما به شما همراه تر است و با موى پيشانى شما گره خورده و دنيا در پشت سر شما به سرعت در هم پيچيده مى شود (و پايان عمر دور نيست)». هدف از تمام اين هشدارها اين است که زندگى دنيا غفلت زاست و هنگامى که انسان به آن سرگرم شود گاه همه چيز را فراموش مى کند و چنان گام برمى دارد که گويى زندگى دنيا ابدى است نه خبرى از آخرت نه توشه اى براى آن سفر و نه اندوخته اى براى آن ديار تهيه مى کند اين هشدارها براى اين است که انسان را تکانى دهد و از اين خواب غفلت بيدارکندوپيش ازآنکه فرصتها ازدست بروداورابه تهيه زادوتوشه وادارد.

 

 

حکمت 30 نهج البلاغه: مغرور نشدن از ستارالعیوبی خداوند

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْحَذَرَ الْحَذَرَ، فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتَّى كَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت30) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 185

امام(عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اش به همه معصيت کاران هشدار مى دهد که از صبر الهى در مقابل معاصى شان مغرور نشوند. مى فرمايد: «(از مجازات الهى) برحذر باش برحذر باش، به خدا سوگند آن قدر پرده پوشى کرده که گويى آمرزيده است»; (الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتّى کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ). اشاره به اين که يکى از صفات پروردگار، ستار العيوب بودن است. با رحمت واسعه اش گناهان پنهانى بندگان را افشا نمى کند تا آبروى آنها در نزد دوست و دشمن ريخته نشود شايد بيدار شوند به سوى خدا باز گردند و از گناهان خويش توبه کنند و دست بردارند. اما بسيار مى شود که افراد از اين لطف و رحمت الهى سوء استفاده مى کنند و گمان دارند گناهى نکرده اند يا اگر گناهى مرتکب شده اند خداوند بدون توبه آنها را مشمول عفو خود قرار داده است. امام(عليه السلام) در اينجا هشدار مى دهد که از اين لطف و عنايت الهى مغرور نشويد به خصوص اين که ممکن است اين از قبيل نعمت هاى استدراجى باشد يعنى خداوند گروهى از گنهکاران را لايق عفو و بخشش نمى بيند; آنها را به حال خود رها مى کند تا مجازاتشان را به تأخير بيندازد تا پشتشان از بار گناه سنگين شود و آنگاه به شدت آنها را گرفته و مجازات مى کند. در ضمن اين سخن درسى است براى بندگان که آنها هم ستار العيوب باشند و به محض اطلاع از گناهان پنهانى کسى، به افشاگرى برنخيزند و آبرويش را نريزند و به او مجال اصلاح خويشتن و توبه دهند. اضافه بر اين کمتر کسى است که عيب و خطايى در پنهان نداشته باشد اگر باب افشاگرى گشوده شود، همگان نسبت به يکديگر بى اعتماد مى شوند و سرمايه اصلى جامعه که اعتماد است از دست مى رود.

 

حکمت 31 نهج البلاغه: ارکان ایمان و کفر و شک

وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنِ الْإِيمَانِ، فَقَالَ الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت31) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 193

از امير المؤمنين معنى ايمان را پرسيدند، فرمود: ايمان را چهار پايه است: شكيبايى و يقين و عدل و جهاد. امام(عليه السلام) در اين كلام جامع، تفسيرى براى ايمان ذكر كرده كه در هيچ منبع ديگرى به اين گستردگى و وضوح ديده نمى شود; ايمان را فراتر از جنبه هاى عقيدتى، از جنبه هاى عملى و رفتارى نيز مورد توجه قرار داده است و تمام ريزه كارى ها و نكات دقيقى را كه در تشكيل ايمان مؤثر است برشمرده است. نخست ايمان را بر چهار پايه و هر يك از پايه ها را بر چهار پايه ديگر استوار دانسته كه مجموعاً شانزده اصل از اصول ايمان (عقيدتى و عملى) را تشكيل مى دهد و به يقين اگر كسى بتواند اين اصول شانزده گانه را در خود زنده كند در اوج قله ايمان قرار خواهد گرفت و چنين ايمانى است كه مى تواند دنيا را به سوى امنيت و آرامش و عدل و داد رهبرى كند و انسان را به مقام قرب پروردگار و اوج افتخار انسانى برساند. همان گونه كه در ذيل اين حديث شريف خواهد آمد، بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند كه اين پايه هاى چهارگانه همان اصول چهارگانه اخلاق است كه در مبانى اخلاق ارسطو آمده است، وى مى گويد: اصول علم اخلاق چهار چيز است: حكمت، عفت، شجاعت و عدالت. بسيارى از علماى اخلاق اسلامى نيز اخلاق اسلام را بر پايه آن تفسير كرده اند. آنها معتقدند كه روح انسان داراى سه قوه است: قوه ادراك، جاذبه و دافعه; قوه ادراك حقايق را تشخيص مى دهد و انسان را به تعالى علمى مى رساند. قوه جاذبه، همان قوه جلب منافع است كه از آن به قوه شهوت تعبير مى شود. البته نه فقط شهوت جنسى، بلكه هرگونه خواسته اى به معناى وسيع كلمه مراد است. قوه دافعه همان است كه از آن به غضب تعبير مى كنند و حافظ دفع زيان ها از انسان است. آنها بر اين عقيده اند كه اين سه قوه داراى حد وسط و حد افراط و تفريط است، حد وسط آنها فضايل اخلاقى را تشكيل مى دهد و منظور از «عدل» همان بهره گيرى از حد وسط است، بنابراين هرگاه نيروى شهوت و غضب در اختيار قوه ادراك قرار گيرد و عدالت حاصل شود، اخلاق آدمى به كمال رسيده است.(شرح بیشتر در این باره را در کتاب اخلاق در قرآن، ج 1، ص 99 به بعد مطالعه فرمائید) . ولى تطبيق كلام امام بر تقسيم ارسطويى در اخلاق بعيد به نظر مى رسد، زيرا همان گونه كه در شرح اين چهار اصل خواهد آمد امام امورى را ذكر مى كند كه فراتر از آنهاست مثلا صبر بر مصيبت را به زحمت مى توان در مسئله شجاعت يا عفت جاى داد و امر به معروف و نهى از منكر را به سختى مى توان در اين دو موضوع وارد دانست و همچنين موارد ديگرى از شاخه هايى كه امام براى اين چهار اصل شمرده است، بنابراين سزاوار است ما آن را تحليل و ارزيابى كنيم و سخن مستقلى درباره تفسير ايمان و فضايل انسانى بدانيم كه از سرچشمه قرآن و علم امام(عليه السلام) جوشيده است. از آنجا كه هدف امام(عليه السلام) در اين پاسخ به سؤال، شرح و بيان ايمان از نظر اعتقاد قلبى و آثار لسانى و جنبه هاى عملى به طور كامل است براى هر يك از اين پايه هاى چهارگانه، چهار شاخه بيان فرموده كه در عمق حقيقت ايمان پيش رفته است. [درشرح این حدیث توضیحاتی برای فروع هریک ازچهارپایه ذکرشده دارد که بسیارطولانی است درصورت نیاز به حکمت 31 نهج البلاغه و پيام امام امير المومنين عليه السلام جلد : 12  صفحه : 193 رجوع شود]

 

 

حکمت 32 نهج البلاغه: نیکوکار، بهتر از کار نیکو

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ، وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت32) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 219

امام(عليه السلام) در اين جمله كوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «انجام دهنده كار نيك از كارنيكش بهتر است و انجام دهنده كار بد از كار بدش بدتر»; (فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ، وَفَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ). در اينكه چگونه فاعل خير بهتر از فعل خود است و فاعل شر بدتر از فعل خود; وجوهى به نظر مى رسد: نخست اينكه همواره فاعل از فعل قوى تر است به همين دليل اگر كار نيك باشد آن فاعل از كارش قوى تر و اگر كار بد باشد از كارش بدتر است. ديگر اينكه شخصى كه كارى انجام مى دهد غالبا داراى ملكه آن است و آن ملكه مى تواند سرچشمه كارهاى فراوانى بشود، بنابراين اگر كسى را ببينيم كه مثلا يتيمى را نوازش مى كند و دست افتاده اى را مى گيرد مى دانيم كه او داراى صفتى است درونى كه مى تواند سرچشمه ده ها و گاه صدها و هزاران از اين گونه كارها شود و به همين دليل از كارش بهتر است. سوم اينكه كسانى كه كار نيكى انجام مى دهند بسيار مى شود كه آرزو دارند بهتر از آن را انجام دهند ولى امكانات آن در اختيارشان نيست و به تعبير ديگر همتشان از آنچه انجام مى دهند بسيار بالاتر است و گاه به زبان جارى كرده مى گويند: افسوس كه بيش از آن توان نداريم و اگر مى توانستيم چنين و چنان مى كرديم. همين گونه، شروران بسيار مى شود كه داراى چنين باطنى هستند; يعنى اگر قدرت و توانى داشتند شرارت را به مرتبه بالاترى مى رساندند.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَذَلِكَ لاَنَّهُ يَنْوِي مِنَ الْخَيْرِ مَا لاَ يُدْرِكُهُ وَ نِيَّةُ الْكَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَذَلِكَ لاَنَّ الْكَافِرَ يَنْوِي الشَّرَّ وَيَأْمُلُ مِنَ الشَّرِّ مَا لاَ يُدْرِكُهُ; نيت مؤمن از عملش بهتر است، زيرا كارهاى خيرى در دل دارد كه نمى تواند آنها را انجام دهد و نيت كافر بدتر از عمل اوست، زيرا كارهاى بدى در سر دارد که توان آن را ندارد».(بحارالانوار، ج 67، ص 190) . وجه چهارمى نیز بعضى براى این تفاوت ذکر کرده اند که هر کس کار خیرى انجام مى دهد معمولا عوامل بازدارنده اى از جمله هوا و هوس ها را در دل دارد و در برابر آنها مقاومت مى کند و آن عوامل را به عقب مى راند و کار خیر را انجام مى دهد به همین دلیل از کارش با ارزش تر است و به عکس کسى که کار بدى انجام مى دهد نیز عوامل بازدارنده از قبیل فطرت الهى، اوامر و نواهى آسمانى در برابر اوست ولى پشت پا به همه آنها مى زند و به سراغ شر مى رود. به همین دلیل از عملش بدتر است.(راه روشن، ج 1، ص 153) . البته منافاتى میان این وجوه چهارگانه نیست و همه آن ممکن است در معناى حدیث جمع باشد.

 

حکمت 33 نهج البلاغه: میانه روی در بخشش و مصرف

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كُنْ سَمْحاً وَ لَا تَكُنْ مُبَذِّراً، وَ كُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَكُنْ مُقَتِّراً. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت33) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 223

امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و پرمعنا دعوت به اعتدال در بذل و بخشش هاى مالى مى کند و مى فرماید: «سخاوتمند باش و در این راه اسراف مکن و در زندگى حساب گر باش و سخت گیر مباش»; (کُنْ سَمْحاً وَلاَ تَکُنْ مُبَذِّراً، وَکُنْ مُقَدِّراً وَلاَ تَکُنْ مُقَتِّراً). مى دانیم بسیارى از علماى اخلاق اسلامى، تمام فضایل اخلاقى را حد وسط در میان افراط و تفریط مى دانند. این مسئله هرچند عمومیت ندارد; ولى در مورد بسیارى از صفات از جمله فضیلت سخاوت صادق است که در میان دو صفت رذیله قرار گرفته: اسراف و تبذیر، و بخل و تقتیر. مُبذّر از ماده «تبذیر» از ریشه «بذر» (بر وزن نذر) در اصل به معناى پاشیدن دانه است; ولى چون این واژه در مورد اموال به کار رود به کار کسانى اطلاق مى شود که اموال خود را به صورت نادرست مصرف کرده و آن را حیف و میل مى کنند. معادل آن در فارسى امروز ریخت و پاش است و تفاوت آن با اسراف این است که اسراف مصرف بى رویه و تبذیر اتلاف بى رویه است. البته این در صورتى است که این دو واژه در مقابل هم قرار گیرند; ولى هرگاه جداگانه استعمال شوند ممکن است مفهوم عامى داشته باشند. «مُقتِّر» از ماده «تقتیر» در اصل به معناى تنگ گرفتن است و هنگامى که در مورد اموال به کار رود به معناى بخیل و خسیس بودن است. «مقدّر» از ماده تقدیر به معناى مدیریت صحیح اموال است که حد وسط در میان تبذیر و تقتیر است. قرآن مجید درباره مبذّرین مى فرماید: «(وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَالْمِسْکینَ وَابْنَ السَّبیلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذیراً إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطین); حق خویشاوندان و مستمندان و واماندگان در راه را ادا کن و تبذیر مکن، چرا که تبذیر کنندگان برادران شیطانند».(اسراء، آیه 26 و 27) . در جاى دیگر درباره صفات والاى بندگان برگزیده و عباد الرحمان مى فرماید: «(وَالَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً); آنها کسانى هستند که هنگامى که انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه بخل و سخت گیرى دارند و در میان این دو، حد اعتدال را رعایت مى کنند».(فرقان، آیه 67) . در روایتى از امام صادق(علیه السلام) با ذکر مثال روشن و جالبى این حد اعتدال بیان شده است. راوى مى گوید: «فَأَخَذَ قَبْضَةً مِنْ حَصىً وَقَبَضَهَا بِیَدِهِ فَقَالَ هَذَا الاِقْتَارُ الَّذِی ذَکَرَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً أُخْرَى فَأَرْخَى کَفَّهُ کُلَّهَا ثُمَّ قَالَ هَذَا الاِسْرَافُ ثُمَّ أَخَذَ قَبْضَةً أُخْرَى فَأَرْخَى بَعْضَهَا وَأَمْسَکَ بَعْضَهَا وَقَالَ هَذَا الْقَوَامُ; امام مشتى از سنگریزه برداشت و محکم در دست خود گرفت سپس فرمود: بخل و اقتار که خداوند فرموده همین است. آن گاه مشت دیگرى بر داشت و چنان دست خود را گشود که همه آن روى زمین ریخت و فرمود این اسراف است آن گاه مشت دیگرى برداشت و آن را به طورى گشود که مقدارى در کف دست باقى ماند و مقدارى از لابه لاى انگشتان فرو ریخت و فرمود این همان قوام است (که در قرآن مجید آمده است)».(کافى، ج 4، ص 54، ح 1) . در شأن نزول آیه 29 سوره «اسراء» نیز آمده است که شخص سائلى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تقاضاى پیراهن کرد. پیامبر پیراهن خود را به او بخشید و همین امر سبب شد که آن روز نتواند براى نماز به مسجد برود. این جریان سبب شد که زبان منافقان باز گردد و بگویند محمد خواب مانده یا مشغول لهو و سرگرمى شده و نمازش را به فراموشى سپرده است. (ولى هنگامى که از جریان کار باخبر شدند شرمنده گشتند) آیه فوق نازل شد و به پیامبر چنین دستور داد: «(وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً); دست خود را بر گردن خویش زنجیر مکن (و انفاق و بخشش را ترک منما) و بیش از حد (نیز) دست خود را مگشاى که خانه نشین شوى و مورد سرزنش قرارگیرى و از کار خود فرو مانى». در اینجا این سؤال پیش مى آید که تاکید در میانه روى در انفاق چگونه با ایثار (مقدم داشتن دیگران بر خویشتن) که در حالات بسیارى از پیشوایان آمده سازگار است مثل آنچه در شأن نزول سوره «دهر» و داستان مسکین و یتیم و اسیر آمده و به دنبال آن آیه شریفه (وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً) نازل شد. پاسخ این سؤال روشن است، مسئله اعتدال حکمى عام است و ایثار حکمى خاص که مربوط به موارد معینى است. به عبارت دیگر: اصل بر اعتدال در مسئله انفاق و ایثار یک استثناست. به علاوه، دستور به ایثار مربوط به جایى است که بخشش فراوان، نابسامانى فوق العاده اى در زندگى انسان ایجاد نکند و «ملوم» و «محسور» نگردد در غیر این صورت باید از دستور اعتدال پیروى کرد.

 

حکمت 34 نهج البلاغه: ترک آرزوها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَشْرَفُ الْغِنَى، تَرْكُ الْمُنَى. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت34)

پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 229

امام(عليه السلام) در اين سخن كوتاه و پربارش درس بزرگى به همه طالبان غنا و بى نيازى مى دهد، مى فرمايد: «برترين غنا و بى نيازى، ترك آرزوهاست»; (أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى). «مُنى» جمع «أُمنية» به معناى آرزو است و در اين عبارت نورانى امام(عليه السلام)، منظور آرزوهاى دور و دراز و دور از منطق عقل و شرع است. بديهى است اين گونه آرزوها غنا و بى نيازى را از انسان سلب مى كند، زيرا از يك سو چون همه آنها به وسيله خود انسان دست نيافتنى است او را وادار به متوسل شدن به اين و آن مى كند و بايد در مقابل هر انسانى خواه شريف باشد يا وضيع، باارزش باشد يا بى ارزش، دست حاجت دراز كند و اين با غنا و بى نيازى هرگز سازگار نيست. از سوى ديگر براى رسيدن به چنين آرزوهايى بايد در مصرف كردن ثروت خود بخل ورزد و همه آن را ذخيره كند و عملاً زندگى فقيرانه اى داشته باشد. از سوى سوم چنين كسى آرامش روح و فكر خود را بايد براى رسيدن به اين آرزوها هزينه كند. در روايتى در غررالحكم آمده است: «أَنْفَعُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى; سودمندترين دارو (ى اضطراب و نگرانى) ترك آرزوهاى دور و دراز است». (غررالحکم، ح 7213) تمام این وابستگى ها زاییده آرزوهاى دور و دراز است; هرگاه آن آرزوها از صفحه فکر انسان پاک شود، انسان به غنا و بى نیازى پرارزشى دست مى یابد و به همین دلیل امام(علیه السلام) ترک این آرزوها را برترین و بهترین غنا شمرده است. در تعبیر دیگرى که در حکمت 371 آمده است امام(علیه السلام) مى فرماید: «لاَ کَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَة; هیچ گنجى بى نیاز کننده تر از قناعت نیست (همان قناعتى که نقطه مقابل آرزوهاى طولانى محسوب مى شود)». امام هادى(علیه السلام) طبق روایتى که علامه مجلسى آن را از درة الباهرة نقل کرده است، فرمود: «الْغِنَى قِلَّةُ تَمَنِّیکَ وَالرِّضَا بِمَا یَکْفِیکَ وَالْفَقْرُ شِرَّةُ النَّفْسِ وَشِدَّةُ الْقُنُوط; غنا و توانگرى آن است که دامنه آرزو را کم کنى و به آنچه خدا به تو داده است خرسند باشى و فقر آن است که نفس آدمى سیرى ناپذیر و شدیدا (از رسیدن به همه آرزوها) نومید باشد».(بحارالانوار، ج 75، ص 368، ح 3)

 

حکمت 35 نهج البلاغه: نتیجه بدرفتاری با مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ [مَا] بِمَا لَا يَعْلَمُون. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت35) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 233

امام(علیه السلام) در این سخن پربار مى فرماید: «کسى که در نسبت دادن امورى که مردم ناخوش دارند به آنها شتاب کند، مردم نسبت هاى ناروایى به او مى دهند»; (مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا یَکْرَهُونَ، قَالُوا فِیهِ بِمَا لاَ یَعْلَمُونَ). عیب جویى و ذکر عیوب مردم هرچند آشکار باشد کارى است بسیار ناپسند و اگر کسى نیت امر به معروف و نهى از منکر داشته باشد نباید منکراتى را که از بعضى سر زده آشکارا و در ملأ عام بگوید، بلکه این گونه تذکرات باید خصوصى و مخفیانه باشد; ولى به هر حال از آنجا که مردم از گفتن عیوب و کارهاى زشتشان به صورت آشکارا ناراحت مى شوند و در مقام دفاع از خود بر مى آیند یکى از طرق دفاع این است که گوینده را متهم به امورى مى کنند که چه بسا واقعیت هم نداشته باشد تا از این طریق ارزش سخنان او را بکاهند و بگویند: فرد آلوده حق ندارد دیگران را به آلوده بودن متهم کند. بنابراین اگر انسان بخواهد مردم احترام او را حفظ کنند و نسبت هاى ناروا به او ندهند و حتى عیوب پنهانى او را آشکار نسازند باید از تعبیراتى که سبب ناراحتى مردم مى شود بپرهیزد و در یک کلمه، باید احترام مردم را حفظ کرد تا آنها احترام انسان را حفظ کنند و لذا در ذیل این جمله در خطبه «وسیله» آمده است: «وَمَنْ تَتَبَّعَ مَسَاوِئَ الْعِبَادِ فَقَدْ نَحَلَهُمْ عِرْضَهُ. وَمَنْ سَعى بِالنَّمیمَةِ حَذِرَهُ الْبَعیدُ وَمَقَتَهُ الْقَریبُ; کسى که در جستجوى عیوب مردم باشد آبروى خود را به آنها بخشیده و کسى که سخن چینى کند افراد دور از او اجتناب مى کنند و نزدیکانش او را دشمن مى دارند».(تمام نهج البلاغه، ص 150). مرحوم علامه مجلسى در جلد 72 بحار الانوار در باب «تَتَبَّعُ عُیُوبِ النّاسِ وَإفْشاءِها» روایت جالبى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: «کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُیُوبٌ فَسَکَتُوا عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ فَأَسْکَتَ اللَّهُ عَنْ عُیُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَلاَ عُیُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاسِ وَکَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لاَ عُیُوبَ لَهُمْ فَتَکَلَّمُوا فِی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَظْهَرَ اللَّهُ لَهُمْ عُیُوباً لَمْ یَزَالُوا یُعْرَفُونَ بِهَا إِلَى أَنْ مَاتُوا; در مدینه اقوامى داراى عیوبى بودند آنها از ذکر عیوب مردم سکوت کردند، خداوند هم مردم را از ذکر عیوب آنها ساکت کرد. آنها از دنیا رفتند در حالى که مردم آنها را از هرگونه عیب پاک مى دانستند و (به عکس) در مدینه اقوام (دیگرى) بودند که عیبى نداشتند ولى درباره عیوب مردم سخن گفتند خداوند براى آنها عیوبى آشکار ساخت که پیوسته به آن شناخته مى شدند تا از دنیا رفتند». (بحارالانوار، ج 72، ص 213، ح 4) . در تواریخ داستان هاى بسیارى در این زمینه ذکر شده که بعضى از افراد جسور در مجلسى ابتدا به ساکن با فرد دیگرى شوخى اهانت آمیزى کردند و آنها پاسخ کوبنده اى دادند که آبروى او را برد و گاه نام زشتى از این رهگذر بر او ماند از جمله در تاریخ آمده است که «مغیرة بن اسود» (یکى از شعراى عرب) معروف به لقب «اقیشر» بود. او از این لقب سخت خشمگین مى شد. (زیرا اقیشر به معناى کسى است که صورتش سرخ شده و پوست آن ریخته است) روزى یک نفر از قبیله «بنى عبس» او را صدا زد «یا اقیشر» او ناراحت شد و پس از چند لحظه سکوت، این شعر را درباره او انشا کرد: أَتَدْعُونى الأَقیشَر ذاکَ اسْمى *** وَأدْعُوکَ ابْنَ مُطْفِئَةِ السِّراجِ *** تُناجى خِدْنَها بِاللَّیْلِ سِرّاً *** وَربُّ النّاسِ یَعْلَمْ ما تُناجى. «تو به من اقیشر مى گویى آرى این اسم من است ولى من به تو مى گویم: «اِبْنِ مُطْفِئَةُ السِّراج» یعنى فرزند زنى که چراغ را نیمه شب خاموش کرد، زیرا با دوست فاسقش شبانه آهسته سخن مى گفت و خدا مى داند چه سخنانى مى گفت».(شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 387) از آن به بعد این لقب زشت بر آن مرد و فرزندانش باقى ماند. و نیز نقل شده مرد عربى نزد معاویه سخنى گفت که معاویه ناراحت شد. معاویه گفت: دروغ گفتى. مرد اعرابى گفت: به خدا سوگند دروغ گو کسى است که در لباس هاى توست. معاویه گفت: این جزاى کسى است که در قضاوتش عجله مى کند. ابن ابى الحدید از کامل مبرد نقل مى کند: هنگامى که «قتیبة بن مسلم» سمرقند را فتح کرد اثاث و وسایلى در کاخ هاى آنجا دید که امثال آن دیده نشده بود تصمیم گرفت بار عام دهد و مردم بیایند و موفقیت هایى را که نصیب او شده ببینند. مردم از هر سو به آنجا آمدند و به ترتیب مقاماتشان در آن مجلس نشستند. از جمله پیرمردى بود به نام «حُضَین». هنگامى که وارد شد برادر قتیبه گفت به من اجازه بده سخن درشتى به او بگویم. قتیبه گفت: این کار را نکن او جواب هاى تند و بدى مى دهد. برادر قتیبه اصرار کرد و رو به حضین کرد و گفت: اى ابو ساسان آیا از در وارد شدى یا از دیوار؟ حضین گفت: آرى (من از در وارد شدم زیرا) عمویت (اشاره به خودش کرد) سنش بیش از آن است که بتواند از دیوار وارد شود (و این اشاره به عمل زشتى بود که برادر قتیبه قبلا انجام داده بود و از دیوار خانه زنى بالا رفته بود و به او تجاوز کرده بود).(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 152) .

 

حکمت 36 نهج البلاغه: زيان آرزوهاى طولانی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ، أَسَاءَ الْعَمَلَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت36) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 239

امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و حکمت آمیز مى فرماید: «کسى که آرزویش را طولانى کند اعمال بد انجام مى دهد»; (مَنْ أَطَالَ الاَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ). شک نیست که آرزوها انگیزه حرکت انسان براى هرگونه فعالیت است; جوانى که آرزو دارد به مقامات عالیه علمى برسد تلاش و کوشش را در فراگیرى علم افزایش مى دهد، کشاورزى که آرزو دارد مزارع پربار و باغ هاى سرشار از برکات مادى داشته باشد در امر کشاورزى فعالیت مى کند و مادرى که آرزو دارد جوان برومندى در سنین آخر عمر در کنار او باشد در حفظ و تربیت فرزندش مى کوشد. همین معنا در حدیث معروف پیغمبر اکرم آمده است که فرمود: «الاَمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِی وَلَوْ لاَ الاَمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَلاَ غَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً; آرزو براى امت من مایه رحمت است و اگر امید و آرزو نبود هیچ مادرى کودک خود را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى نشاند».(بحارالانوار، ج 74، ص 175) . ولى هرگاه آرزو از حد اعتدال خارج شود و انسان به سراغ امور دست نیافتنى و یا غیر ضرروى و خارج از حد نیاز برود، طبیعى است که باید تمام تلاش و کوشش خود را براى رسیدن به آن بگذارد و همه چیز جز آن را فراموش کند و شب و روز به دنبال آن بدود. چنین کسى از یک سو آخرت را به کلى به دست فراموشى مى سپارد و از سوى دیگر براى رسیدن به هدف خود هر وسیله اى را مباح مى شمرد و از سوى سوم در مقابل هر کس خضوع ذلیلانه مى کند و سرانجام گرفتار «سوء العمل» مى شود که امام در جمله حکمت آمیز بالا به آن اشاره فرمود. در حالى که اگر دامنه آرزو را کوتاه مى کرد و به آنچه مورد نیازش بود قناعت مى نمود، وقت کافى براى رسیدن به وظایف الهى و اندوختن ذخیره هاى آخرت پیدا مى کرد و از آلوده شدن به حرام در امان مى ماند و عزت و کرامت خود را بر باد نمى داد. در حدیثى قدسى که در کتاب شریف کافى آمده مى خوانیم: خداوند به موسى بن عمران فرمود: «یَا مُوسَى لاَ تُطَوِّلْ فِی الدُّنْیَا أَمَلَکَ فَیَقْسُوَ قَلْبُکَ وَالْقَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ; آرزوهایت را در دنیا طولانى مکن که مایه قساوت قلب تو مى شود و شخص قسىّ القلب سنگدل از من دور خواهد بود».(کافى، ج 2، ص 329، ح 1)

روشن است، قساوت و سنگدلى ناشى از فراموش کردن ذکر خدا و یاد مرگ و قیامت است و افرادى که گرفتار آرزوهاى دراز هستند هم خدا را فراموش مى کنند و هم مرگ و قیامت را. اولیاى خدا به قدرى آرزوهایشان کوتاه بود و آماده سفر آخرت بودند که هر لحظه احتمال مى دادند فرمان رحیل و کوچ کردن از دنیا صادر شود. در حدیث پرمعنایى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «وَالَّذِی نَفْسُ مُحَمَّد بِیَدِهِ مَا طَرَفْتُ عَیْنَایَ إِلاَّ ظَنَنْتُ أَنَّ شُفْرَیَّ لاَ یَلْتَقِیَانِ حَتَّى یَقْبِضَ اللَّهُ رُوحِی; قسم به آن کسى که جان محمد به دست اوست هرگز پلک هاى چشم من به هم نخورد مگر این که گمان مى بردم که پیش از آنکه پلک ها به روى هم بیایند قبض روح شوم».(بحارالانوار، ج 70، ص 166، ح 27) منظور از گمان داشتن همان آماده بودن است. حدیث معروفى است که هم از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و هم از امیر مؤمنان على(علیه السلام)نقل شده که فرمودند: خطرناک ترین چیزى که بر شما مى ترسیم پیروى از هواى نفس و آرزوهاى دراز است، زیرا پیروى از هواى نفس انسان را از حق باز مى دارد و آرزوهاى دراز موجب نسیان آخرت مى شود; (أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأَمَّا طُولُ الاَمَلِ فَیُنْسِی الاْخِرَةَ).(کافى، ج 2، ص 335، ح 3) قرآن مجید هم مى گوید: یکى از دام هاى مهم شیطان همین طول امل است: «(وَقالَ لاَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیباً مَفْرُوضاً وَلاُضِلَّنَّهُمْ وَلاُمَنِّیَنَّهُمْ وَلاَمُرَنَّهُمْ... یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاّ غُرُوراً); (نساء، آیه 118-120) شیطان چنین گفته که از بندگان خود سهم معینى خواهم گرفت; آنها را گمراه مى کنم و به آرزوها سرگرم مى سازم و به آنها فرمان مى دهم... شیطان به آنها وعده هاى دروغین مى دهد و به آرزوها سرگرم مى سازد و جز فریب و نیرنگ به آنها فرمان نمى دهد».

 

حکمت 37 نهج البلاغه: نهی از تشریفات بیجا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : وَ قَدْ لَقِيَهُ عِنْدَ مَسِيرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِينُ الْأَنْبَارِ فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشْتَدُّوا بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ(علیه السلام): مَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا. فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي [أُخْرَاكُمْ] آخِرَتِكُمْ، وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّار. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت37) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 245

«این سخن را امام زمانى بیان فرمود که در مسیر حرکتش به شام کشاورزان و دهبانان شهر انبار با او ملاقات کردند (و به عنوان احترام به امام) از مرکب پیاده شده و با سرعت پیش روى او حرکت کردند (و این مراسم را که نشانه خضوع فوق العاده در برابر امراى ستمگر بود انجام دادند) امام(علیه السلام)فرمود: این چه کارى بود که کردید؟»; (وَقَالَ(علیه السلام): وَقَدْ لَقِیَهُ عِنْدَ مَسِیرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِینُ الاَنْبَارِ، فَتَرَجَّلُو لَهُ وَاشْتَدُّو بَیْنَ یَدَیْهِ، فَقَالَ: مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ). «عرض کردند این رسوم و آدابى است که ما امیران خود را با آن بزرگ مى داریم»; (فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا). «امام(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند زمامداران شما از این عمل بهره اى نمى برند و شما با این کار در دنیا مشقت بر خود هموار مى سازید و در قیامت بدبخت مى شوید»; (فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا یَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُکُمْ! وَإِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أَنْفُسِکُمْ فِی دُنْیَاکُمْ، وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِى آخِرَتِکُمْ). سپس افزود: «چه زیان بار است مشقتى که به دنبال آن عقاب الهى باشد و چه پرسود است آرامشى که با آن امان از آتش دوزخ فراهم گردد»; (وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الاَمَانُ مِنَ النَّارِ).

«تَشُقُّونَ» از ماده «شقاء» به معناى مشقت و «تَشْقَوْنَ» از ماده شقاوت به معناى بدبختى است و «دَعَة» همان آرامش است. در کتاب صفین بعد از این جمله چنین آمده که امام(علیه السلام) فرمود: «این کار را دیگر تکرار نکنید; فَلا تَعُودُوا لَهُ». در زمان هاى گذشته معمول بوده ـ و هم اکنون نیز در بعضى از نقاط جهان معمول است ـ که اهل یک کشور یا اهل یک شهر براى تعظیم امرا و سلاطین اعمالى انجام مى دادند که نشانه نهایت ذلت بود. آنها نیز از این رفتار خشنود مى شدند،چراکه علاقه داشتندهمواره شهروندانشان خود راذلیلوخوار وبى مقدار در برابر آنها بدانند تا فکر قیام در مغزشان خطور نکند و سلطه آنان باقى بماند. ولى اسلام که به انسان ها شخصیت داده و آدمى را مسجود فرشتگان و اشرف مخلوقات مى داند و جهان را مسخر او مى شمرد، اجازه نمى دهد افراد با ایمان براى بزرگداشت امرا تن به کارهاى ذلیلانه بدهند. به یقین اگر به جاى على(علیه السلام)معاویه بود آنها را به این کار تشویق مى کرد ولى امام به آنها هشدار داد و به سه دلیل آنان را بر حذر داشت.

نخست این که امرا هیچ گونه نفع عاقلانه اى از این کار نمى برند، بلکه ممکن است باعث غرور و کبر آنها شود و شخصیت خود را گم کنند. دیگر این که زحمت فوق العاده اى بر دوش توده هاى مردم مى افتد و گاه ممکن است در چنین شرایطى افرادى ضعیف زیر دست و پا بمانند. سوم این که این عمل ناصالح مایه گرفتارى در آخرت مى شود، زیرا نوعى شرک محسوب مى شود. به عکس، اگر آنها به احترامات معقول قناعت کنند و به جاى این مشقت، آرامش را براى خود بپذیرند، آرامشى که امان از آتش دوزخ را نیز به همراه دارد، هم امرا گرفتار کبر و غرور نمى شوند و هم مردم مشقت توأم با ذلت را نمى بینند و هم در آخرت سربلند خواهند بود. قابل توجه است که در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: روزى امیر مؤمنان به سراغ اصحابش آمد در حالى که بر مرکب سوار بود. گروهى پشت سر حضرت به راه افتادند. امام نگاهى به آنها کرد و فرمود: با من کارى دارید؟ عرض کردند: نه یا امیرالمؤمنین ولى دوست داریم همراه تو راه برویم. امام به آنها فرمود: «انْصَرِفُوا فَإِنَّ مَشْیَ الْمَاشِی مَعَ الرَّاکِبِ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاکِبِ وَمَذَلَّةٌ لِلْمَاشِی; برگردید، زیرا راه رفتن پیاده در کنار سوار موجب مفسده (غرور و خودبرتربینى) براى شخص سوار و سبب ذلت براى پیاده است».

سپس امام صادق(علیه السلام) افزود: دفعه دیگرى باز امام سوار بود و جمعى پشت سر او پیاده به راه افتادند. امام(علیه السلام)فرمود: «انْصَرِفُوا فَإِنَّ خَفْقَ النِّعَالِ خَلْفَ أَعْقَابِ الرِّجَالِ مَفْسَدَةٌ لِقُلُوبِ النَّوْکَى; بازگردید، زیرا صداى کفش ها پشت سر انسان ها موجب فساد دل هاى احمقان مى شود (نوکى جمع أنوَک بر وزن أحمق و به معناى احمق است».(بحارالانوار، ج 41، ص 55، ح 2) . باید توجه داشت که هدف از این سخنان این نیست که مردم، بزرگان را احترام نکنند، بلکه منظور این است که احتراماتى که نسبت به شاهان و مانند آنها داشتند و نشانه ذلت و بدبختى احترام کنندگان بوده و مایه غرور و نخوت احترام شوندگان ترک شود.

 

حکمت 38 نهج البلاغه: با اینها دوستی نکن

قَالَ علی علیه السلام لِابْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام): يَا بُنَيَّ احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً، لَا يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ: إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ، وَ أَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ، وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ، وَ أَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ. يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ، فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَرِيبَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت38) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 251

امام در چهار قسمت اول نخست مى فرماید: «(فرزندم) بالاترین سرمایه ها عقل است»; (إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ). نقطه مقابل جمله اول مى فرماید «بزرگ ترین فقر حماقت و نادانى است»; (وَأَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ). در سومین جمله مى فرماید: «بدترین تنهایى و وحشت خودبینى و خودپسندى است»; (وَأَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ). در چهارمین دستور مى فرماید: «برترین حسب و نسب اخلاق نیک است»; (وَأَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ).

امام(علیه السلام) بعد از ذکر این چهار جمله حکمت آمیز درباره عقل و حمق و عُجب و حسن خلق به چهار نکته دیگر درباره ترک دوستى با چهار گروهى که صفات زشتى دارند مى پردازد.

يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ . نخست مى فرماید: «فرزندم از دوستى با احمق برحذر باش، چرا که او مى خواهد به تو منفعت برساند ولى زیان مى رساند (زیرا بر اثر حماقتش سود و زیان را تشخیص نمى دهد)»; (یَا بُنَیَّ، إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الاَحْمَقِ، فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ). «مصادقت» به معناى دوستى است و مى دانیم دوستى افراد با یکدیگر سرنوشت آنها را به هم پیوند مى زند و هر یک در زندگى دیگرى تأثیر مى گذارد. احمق کسى است که بر اثر نادانى گرفتار اشتباهات بزرگ مى شود; خوب را بد و بد را خوب مى پندارد. تنها به ظاهر امور قضاوت مى کند غافل از این که گاه آنچه ظاهرش زیان آور است باطنى پرسود دارد و یا آنچه آغازش ضرر دارد پایانش بسیار پرفایده است. به همین دلیل گاه با اصرار، دوست خود را وادار به انجام کارى مى کند که عاقبت دردناکى دارد و به عکس از کارى باز مى دارد که سرانجامش بسیار قرین موفقیت و سعادت است و چون وسوسه هاى چنین فرد احمقى خواه ناخواه ممکن است در انسان اثر بگذارد، امام مى فرماید پیوند دوستى خود را با چنین افرادى قطع کن. در بعضى از روایات آمده است که با احمق مشورت نکنید: امام صادق(علیه السلام) مطابق آنچه در کتاب تحف العقول آمده است مى فرماید: «لاَ تُشَاوِرْ أَحْمَقَ; با فرد نادان مشورت نکن (که از آن زیان خواهى دید)».(تحف العقول، ص 315) . در حدیث دیگرى از امام صادق از پیغمبر مى خوانیم: چهار چیز قلب انسان را مى میراند از جمله گفت و گوى با احمق است (وَ مُماراةُ الاْحْمَقِ).( (بحارالانوار، ج 70، ص 349) .

وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ . سپس در جمله حکمت آمیز دوم مى فرماید: «از دوستى با بخیل برحذر باش، زیرا به هنگامى که شدیدترین نیاز را به او دارى تو را رها مى سازد»; (وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ، فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ). بخیل انواع و اقسامى دارد. ساده ترین آن این است که حاضر نیست از مواهبى که خدا به او داده در اختیار دیگران بگذارد، هرچند بسیار بیش از نیاز در اختیار دارد و نوع دیگر از بخیل این است که خودش هم حاضر به مصرف آن مواهب نیست; یعنى نسبت به خود بخل مىورزد و بدترین انواع بخل کسى است که از استفاده کردن مردم از مواهب یکدیگر ناراحت مى شود. امام در اینجا مى فرماید: دوستان گاه به یکدیگر نیازمند مى شوند و حتى گاهى به قدرى نیاز شدید است که سرنوشت انسان را رقم مى زند و اگر دوست، بخیل باشد در چنین حالتى نیز انسان را رها مى سازد. اما اگر خودش نیازمند شود انتظار هرگونه کمک را دارد. در روایات مشورت، از شور با بخیل نیز نهى شده است; در عهدنامه مالک اشتر قبلا خواندیم که امام به مالک دستور مى دهد: «لاَ تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَیَعِدُکَ الْفَقْر; هرگز بخیل را در مشاوران خود داخل مکن، زیرا از کمک کردن به دیگران مانع مى شود و وعده فقر به تو مى دهد».(نهج البلاغه، نامه 53)

وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ . سومین کسى را که امام فرزندش را از دوستى با او نهى مى کند افراد فاجر و فاسق و بى بند و بار اند. مى فرماید: «از دوستى با انسان فاجر بپرهیز، چرا که تو را به اندک چیزى مى فروشد»; (وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ یَبِیعُکَ بِالتَّافِهِ(«تافه» به معناى چیز بى ارزش است)). این گونه افراد پیوسته به دنبال هوا و هوس خویش اند; نه وجدان بیدارى دارند و نه شخصیت و شرف و نه دین و ایمان درستى. به همین دلیل هر زمان هوا و هوس آنها اقتضا کند به دنبال آن مى روند و دوستان خود را به اندک چیزى مى فروشند.

وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ، فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَرِيبَ . در آخرین و چهارمین جمله پرنور و حکمت آمیزش مى فرماید: «از دوستى با دروغ گو برحذر باش، چرا که او مثل سراب است; دور را در نظر تو نزدیک و نزدیک را در نظر تو دور مى سازد (و همچون سراب، حقایق را به تو وارونه نشان مى دهد)»; (وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ، فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ: یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ، وَیُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ). آدم کذاب و بسیار دروغ گو خواه این رذیله اخلاقى اش ناشى از بى بند و بارى و ضعف ایمان باشد یا بر اثر علاقه به منافع زودگذر خود، دوستى با او خطرناک است. گاه عوامل پیروزى براى رسیدن به یک هدف فراهم مى شود; اما او با دروغ هایش رسیدن به آن را غیر ممکن و محال مى شمرد و فرصت ها از این طریق از دست مى رود و گاه به عکس، کارهایى پیش روى انسان است که شرایط آن فراهم نشده و ورود در آن مایه شکست است; اما این دروغ گوى بى بند و بار چنان سخن مى گوید که گویى فردا انسان به مقصود مى رسد. مى دانیم سراب منظره اى است که در بیابان به هنگام گرماى هوا پیدا مى شود و از دور چیزى شبیه آب به چشم مى خورد (در حالى که بر اثر اختلاف فشردگى طبقات در آن هواى گرماى آفتاب عکس گوشه اى از آسمان آبى به روى زمین مى افتد که انسان آن را آب مى پندارد) ولى هنگامى که نزدیک مى رود اثرى از آب در آنجا نمى بیند. کسانى که واقعیت ها را در نظر انسان وارونه جلوه مى دهند شباهت زیادى به سراب دارند و امیر مؤمنان على(علیه السلام) مخصوصاً روى این مطلب تکیه فرموده که دروغگویان، دور را نزدیک و نزدیک را دور مى سازند و این نوعى تغییر واقعیت است. در احادیث اسلامى از مشاورت با کذاب هم نهى شده است: در غررالحکم از على(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «با کذاب مشورت مکن که دور را براى تو نزدیک و نزدیک را براى تو دور مى سازد; لا تَسْتَشِرِ الْکَذّابِ فَإنَّهُ کَالسَّرابِ یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعیدَ وَیَبْعَدُ عَلَیْکَ الْقَریبَ».(غررالحکم، ح 10092) . در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «لاَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یُوَاخِیَ الْفَاجِرَ وَلاَ الاَحْمَقَ وَلاَ الْکَذَّابَ; سزاوار نیست افراد با ایمان با فاجران و افراد احمق و دروغ گویان طرح برادرى بریزند».(کافى، ج 2، ص 375، ح 5) . در روایت دیگرى از امام على بن الحسین آمده است که فرزند دلبندش امام باقر را از همنشینى و رفاقت و گفت و گو و همسفر شدن با پنج گروه نهى فرموده است; چهار گروهش با آنچه در بالا آمد مشترک است و گروه پنجم شخص قاطع رحم است، همان کسى که پیوند خویشاوندى را با بستگانش مى گسلد، فرمود: «إِیَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّی وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِی ثَلاَثَةِ مَوَاضِعَ; از رفاقت و همنشینى با شخصى که قاطع رحم است (پیوند خویشاوندى اش را با بستگانش بریده) بپرهیز، زیرا من او را در سه جا از قرآن مجید مورد لعن دیدم.(کافى، ج 2، ص 377، ح 7) (اشاره به آیات: سوره هاى «محمد»، آیه 22 و 23، «بقره»، آیه 27 و «رعد»، آیه 25).

یک آیه شریفه در سوره کهف آمده و خطاب به پیغمبر اکرم است که مسئله مصاحبت و معاشرت پیغمبر را مطرح می‌نماید. به طور کلی مجالست و معاشرت از رفاقت و پیوند رفاقتی نشات می‌گیرد . خداوند خطاب به پیغمبر اکرم می‌فرماید: «و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی یریدون وجهه و لاتعد عیناک عنهم نرید زینة الحیاة الدنیا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا» (کهف/ 82) خود را به همراه کسانی قرار ده که خدای خویش را شبان و روزان می‌خوانند و به دنبال رضایت اویند! و چشم از آنها برمدار برای این که زیبایی‌های دنیا را می‌خواهی! و از کسی که قلبش را از یاد خویش غافل ساخته ‌ایم، اطاعت نکن! همچنین از کسی که از هوای نفسش پیروی می‌کند و در کار خود زیاده روی دارد . راجع به شان نزول آیه بعضی ‌ها گفته ‌اند که پیغمبر اکرم با کسانی چون سلمان رابطه تنگاتنگی داشت که باعث شد بعضی از دنیاداران که محور تمامی معاشرت‌ها، مجالست‌ها و رفاقت هایشان دنیا و مسائل مادی بود، بیایند و به پیغمبر بگویند که اگر اینها را از خودت دور کنی، یعنی پیوند رفاقتی ات را با این‌ها قطع کنی، ما می‌آییم و با تو رفیق می‌شویم. بعضی‌ها این گونه نقل کرده اند که بعداز این ماجرا، این آیه نازل شد.

امام علی علیه السلام می‌فرماید : اَلصَّدِيقُ مَنْ كَانَ نَاهِياً عَنِ اَلظُّلْمِ وَ اَلْعُدْوَانِ مُعِيناً عَلَى اَلْبِرِّ وَ اَلْإِحْسَانِ . (غررالحکم/514)» دوست کسی است که انسان را از ظلم و دشمنی باز دارد. رفیق به کسی می‌گویند که جلوی تو را بگیرد و نگذارد تو حق کشی و مرزشکنی کنی.  از این طرف وقتی که می‌بیند تو می‌خواهی مرز الهی را رعایت کنی و اطاعت الهی را به جا آوری، به تو کمک می‌کند. معیارهای رفیق، این است. «ومیفرماید : صَدِيقُكَ مَن نَهاكَ ، و عَدُوُّكَ مَن أغراكَ (عیون الحکم و المواعظ , ج 1 , ص 302)» دوست تو کیست؟ آن که وقتی می‌خواهی مرزشکنی کنی، جلوی تو را می‌گیرد و نمی‌گذارد که مرزشکنی کنی. به تو می‌گوید: این کار را نکن! این خیانت است! این جنایت است! این معصیت است! رفیق با رفیق خود این طور حرف می‌زند . آن کسی که تو را فریب می‌دهد، مغرورت می‌کند و تو را به وادی مرزشکنی می‌کشاند، دشمن تو است. کاری می‌کند که تو، نه شرع سرت بشود و نه عقل. کسی که تو را از وادی انسانیت و الهیت دور می‌کند، دشمن تو است. امام حسین عليه السلام میفرماید : «مَن اَحَبَّکَ نَهاکَ وَ مَن اَبغَضَکَ اَغراک. (بحار الانوارج75،ص128)» کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می کند. این تعبیرات امام علی وامام حسین علیهما السلام معیار است که در باب رفاقت باید رعایت شود. قرآن کریم در آیه ای می‌فرماید: « الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ‌ لِبَعْضٍ‌ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ‌» (زخرف/76) «الأخِلآّءُ»: جمع خَلیل، دوستان. رفیقان. مراد دوستان بی‌دین دنیائی است که در آن روز دشمن یکدیگرند. امّا دوستان دیندار دنیائی، در قیامت نیز دوستان و عزیزان یکدیگرند.

 

حکمت 39 نهج البلاغه: تقدم واجبات بر مستحبات

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ، إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت39) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 263

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه مى فرمايد: «كارهاى مستحب اگر به واجبات زيان برساند موجب قرب به خدا نمى شود»; (لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ). روشن ترين تفسيرى كه براى اين گفتار حكيمانه امام(عليه السلام) به نظر مى رسد اين است كه هرگاه كارهاى مستحب ضررى به واجبات بزند ارزش آن كاسته مى شود و ثواب آن كم مى گردد، مثل اين كه كسى از سر شب تا بعد از نيمه شب مشغول عزادارى باشد ولى خواب بماند و نماز صبح او قضا شود. همه مى گويند آن مستحبى كه به اين فريضه لطمه زد كم ارزش است. يا اين كه به سراغ كارهاى خير و كمك به مستمندان برود; ولى در اداى ديون خود و يا حج واجب كوتاهى كند. دليل آن هم روشن است، فرائض و واجبات مصالحى دارد كه اگر ترك شود به انسان لطمه جدّى مى زند در حالى كه مستحبّات چنين نيست و به اين مى ماند كه كسى داروى اصلى درد خود را رها كرده و به داروهاى اضافى و غير ضرورى بپردازد. در حديثى كه در غررالحكم از اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «يَسْتَدَّلُ عَلى إدْبارِ الدُّوَلِ بِأرْبَع تَضييعِ الاُصُولِ وَ التَمَسُّكِ بِالْفُرُوعِ وَتَقْديمِ الاْراذِلِ وَتَأخيرِ الاْفاضِلِ; چهار چيز است كه دليل بر سقوط دولت ها مى شود: ضايع ساختن اصول، و چسبيدن به فروع و مقدم داشتن اراذل و مؤخر داشتن افاضل».(غررالحکم، ح 7835) . تفسير ديگرى كه براى اين گفتار حكيمانه است اين كه در بعضى از عبادات اگر واجبات را رها كنند و به مستحبات بپردازند مستحب اساساً باطل است; مانند كسى كه روزه قضاى واجب بر اوست اگر روزه مستحب بگيرد از اساس باطل است و يا اين كه حج واجب را رها كند و به سراغ حج مستحب برود كه به عقيده جمعى حج مستحب او باطل است. احتمال سوم نيز در تفسير اين سخن اين است كه اشاره به مسئله ضدين كه در علم اصول آمده باشد، زيرا جمعى معتقدند كه امر به شىء نهى از ضدّ خاص آن مى كند و بر اين اساس معتقدند كسى كه بدهكارى فورى داشته باشد اگر در وسعت وقت نماز بخواند نماز او باطل است، زيرا انجام نماز در وسعت وقت به واجب فورى لطمه زده و چون امر به شىء نهى از ضد مى كند اين نماز قابل تقرب نيست و باطل است; ولى اخيراً محققان اين مطلب را نپذيرفته اند و امر به شىء را سبب نهى از ضد خاص نمى دانند. البته جمع ميان همه اين تفسيرها نيز منعى ندارد; ولى مناسب تر همان تفسير اوّل است. در کتاب تمام نهج البلاغه این دو جمله با اضافات دیگرى که همه مربوط به همین مضمون و محتواست در ضمن وصیت نامه اى که براى اصحابش در زمینه تعلیم آداب دین و دنیا بیان فرموده ذکر شده است. عبارات آن چنین است: «إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا لاَ تَقْضُوا النّافِلَةَ فی وَقْتِ الْفَریضَةِ لکِنِ ابْدَؤُوا بِالْفَریضَةِ ثُمَّ صَلُّوا مَا بَدَا لَکُمْ فَإِنَّهُ لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ وَلاَ یُصَلِّی الرَّجُلُ نَافِلَةً فی وَقْتِ فَریضَة، وَلاَ یَتْرُکُهَا إِلّا مِنْ عُذْر، وَلکِنْ یَقْضی بَعْدَ ذَلِکَ إِذَا أَمْکَنَهُ الْقَضَاءَ فَإِنَّ اللّهَ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ یَقُولُ: (الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ) یَعْنِی الَّذینَ یَقْضُونَ مَا فَاتَهُمْ مِنَ اللَّیْلِ بِالنَّهَارِ وَمَا فَاتَهُمْ مِنَ النَّهَارِ بِاللَّیْلِ...». (تمام نهج البلاغه، ص 728).

 

حکمت 40 نهج البلاغه: تفاوت عاقل و احمق در گفتار

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ. نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت40) [قال الرضي [رحمه الله تعالى] و هذا من المعاني العجيبة الشريفة و المراد به أن العاقل لا يطلق لسانه إلا بعد مشاورة الروية و مؤامرة الفكرة، و الأحمق تسبق حذفات لسانه و فلتات كلامه مراجعة فكره و مماخضة رأيه، فكأن لسان العاقل تابع لقلبه و كأن قلب الأحمق تابع للسانه]. پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 267

آنچه امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بیان فرموده کنایه زیبایى است درباره کسانى که سنجیده یا نسنجیده سخن مى گویند مى فرماید: «زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالى که قلب احمق پشت زبان اوست»; (لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَقَلْبُ الاَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ). اشاره به این که انسان عاقل نخست اندیشه مى کند سپس سخن مى گوید در حالى که احمق نخست سخن مى گوید و بعد در اندیشه فرو مى رود به همین دلیل سخنان عاقل حساب شده، موزون، مفید و سنجیده است; ولى سخنان احمق ناموزون و گاه خطرناک و بر زیان خود او. همین عبارت با شرح جالبى در خطبه 176 آمده است و در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إنَّ لِسانُ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ یَتَکَلَّمَ بِشَىْء تَدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانُ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَىْء أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَلَمْ یَتَدَبَّرَه بِقَلْبِهِ; زبان انسان با ایمان پشت قلب (و فکر) او است، لذا هنگامى که مى خواهد سخنى بگوید نخست در آن تدبّر مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد، ولى زبان منافق جلو قلب او است، لذا هنگامى که تصمیم به چیزى مى گیرد بدون هیچ گونه تدبّر بر زبانش جارى مى سازد».(المحجة البیضاء، ج 5، ص 195) . از آنجا که على(علیه السلام) باب علم پیامبر(صلى الله علیه وآله) است این سخن را از او آموخته است. امام حسن عسکرى(علیه السلام) این سخن را با عبارت لطیف دیگرى بیان فرموده: «قَلْبُ الاْحْمَقِ فی فَمِهِ وَفَمِ الْحَکیمِ فی قَلْبِهِ; قلب (وفکر) احمق دردهان اوودهان شخص حکیم درقلب اوست!».(میزان الحکمه،ح18176)

مرحوم سیّد رضى پس از ذکر این کلام حکمت آمیز مى گوید: «این سخن از مطالب شگفت انگیز و پرارزش است و منظور این است که عاقل زبانش را به کار نمى گیرد مگر بعد از مشورت با عقل خویش و فکر و دقت; ولى احمق سخنانى که از زبانش مى پرد و حرف هایى که بدون دقت مى گوید بر مراجعه به فکر و اندیشه و دقت رأیش پیشى مى گیرد، بنابراین گویا زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست»; (قالَ الرَّضىُ وَهذا مِنَ الْمَعانِى الْعَجیبَةِ الشَّریفَةِ، وَالْمُرادُ بِهِ أنَّ الْعاقِلَ لا یَطْلُقُ لِسانَهُ، إلاّ بَعْدَ مُشاوَرَةِ الرَّوِیَّةِ وَمُؤامِرَةِ الْفِکْرَةِ. وَالاْحْمَقُ تَسْبِقُ حَذَفاتِ لِسانِهِ وَفَلَتاتِ کَلامِهِ مُراجَعَةَ فِکْرِهِ وَمُماخَضَةَ رَأیِهِ فَکانَ لِسانُ الْعاقِلِ تابِعٌ لِقَلْبِهِ، وَکأنَ قَلْبُ الاْحْمَقِ تابِعٌ لِلِسانِهِ).

 

حکمت 41 نهج البلاغه: رابطه عقل و گفتار

[قال و قد رُوي عنه (علیه السلام) هذا المعنى بلفظ آخر و هو قوله]: قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِي فِيهِ، وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِي قَلْبِهِ؛ [و معناهما واحد]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت41)

پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 271

مرحوم سیّد رضى در آغاز این سخن حکیمانه مى گوید: «همان جمله پرمایه قبل از امام(علیه السلام) به تعبیر دیگرى بدین صورت نقل شده است: «قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در درون قلبش قرار دارد»; (وَقَدْ رُوِىَ عَنْهُ(علیه السلام) هذا الْمَعْنى بِلَفظ آخَر، وَهُوَ قَوْلِهِ: قَلْبُ الاَحْمَقِ فِی فِیهِ، وَلِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ). سپس مى افزاید: «و هر دو یک معنا را بازگو مى کنند»; (وَمَعْناهُما واحِدٌ.). تفاوت این دو تعبیر آن است که در تعبیر اول مى فرماید: زبان عاقل پشت قلب (عقل) اوست. در اینجا مى فرماید: در درون قلب اوست و در آنجا مى فرمود: قلب احمق پشت زبان اوست و در اینجا مى فرماید: در دهان اوست. به یقین هر دو بیان تعبیرى کنایى زیبا و صحیحى است و هر دو اشاره به یک حقیقت دارد و آن این که افراد عاقل بى مطالعه، فکر و دقت سخن نمى گویند; حسن و قبح، سود و زیان، مناسبت و عدم مناسبتِ گفتار خود را به دقت بررسیده و سپس آن را بر زبان جارى مى کنند در حالى که افراد نادان به عکس آن هستند; سخنى را بى مطالعه مى گویند و بعد که به آثار زیانبارش برخورد کردند در فکر فرو مى روند که آیا صلاح بود ما چنین سخنى را بگوییم؟ در کتاب محجة البیضاء همین مضمون کلام امام(علیه السلام) با شرح بیشترى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که مى فرماید: «إنَّ لِسانُ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ یَتَکَلَّمَ بِشَىْء تَدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانُ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَىْء أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَلَمْ یَتَدَبَّرَه بِقَلْبِهِ ; زبان مؤمن در پشت قلب (عقل) اوست و هنگامى که اراده کند سخنى بگوید نخست با عقل خود آن را بررسى مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد ولى زبان منافق جلو قلب (عقل) اوست هنگامى که تصمیم به چیزى بگیرد بدون مطالعه بر زبانش جارى مى سازد».

در حدیث دیگرى از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى خوانیم: «یَسْتَدَلُّ عَلى عَقْلِ کُلِّ امْرِء بِما یَجْرى عَلى لِسانِهِ; سخنانى که بر زبان هر انسانى جارى مى شود دلیل بر میزان عقل اوست». (غررالحکم، ص 209، ح 4033) . نیز در همان کتاب در عبارت کوتاه ترى آمده است: «کَلامُ الرَّجُلِ میزانُ عَقْلِهِ; سخن انسان معیار عقل اوست».(غررالحکم، ص 209، ح 4033) . در ادامه همین کلمات قصار در جمله 392 خواهد آمد: «تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ; سخن بگویید تا شناخته شوید; زیرا شخصیت انسان زیر زبان او پنهان شده است». هرگاه در مورد عبادات و طاعات و گناهان و سیئات دقت کنیم مى بینیم قسمت عمده طاعات با زبان و قسمت مهم گناهان نیز با زبان است، بنابراین زبانى که در اختیار صاحبش نباشد بلاى بزرگى است و به عکس، زبانى که در اختیار عقل انسان باشد منبع برکات و طاعات فراوانى است.

 

حکمت 42 نهج البلاغه: بیمارى سبب ریزش گناهان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِي عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا: جَعَلَ اللَّهُ مَا كَانَ [مِنْكَ] مِنْ شَكْوَاكَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِكَ، فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِيهِ وَ لَكِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئَاتِ وَ يَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ، وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِي الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَيْدِي وَ الْأَقْدَامِ. وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ السَّرِيرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت42) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 277

مطابق این روایت، امام(علیه السلام) هنگامى که یکى از یاران خود را بیمار مى بیند (ضمن احوال پرسى) به او مى فرماید: «خداوند این درد و بیمارى تو را سبب ریزش گناهانت قرار داد»; (وَقَالَ(علیه السلام): لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِی عِلَّة اعْتَلَّهَا: جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِکَ).

این بشارت بزرگى بود که امام(علیه السلام) به آن یار بیمار داد که قطعا سبب شادى او شد، و فشار درد و بیمارى را براى او کاست و روحیه اى را که بیمار براى مبارزه با مرض باید پیدا کند در او دمید. مى دانیم درد و رنج ها و بلاها و حوادث ناگوار فلسفه ها متعددى دارد; یکى از آن فلسفه ها آمرزش گناهان است; یعنى خداوند مى خواهد بنده صالحش را که لغزشى داشته در همین دنیا پاک کند تا حساب او به قیامت نیفتد. اضافه بر این، انسان در حال بیمارى توجه خاصى به خدا پیدا مى کند و گاه به یاد مرگ مى افتد و از گناهان خود توبه مى کند و همین بیدارى و آگاهى و توبه نیز سبب دیگرى براى ریزش گناهان اوست. قرآن مجید در آیه 12 سوره یونس مى فرماید: «(وَإِذا مَسَّ الاِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً); هنگامى که به انسان زیان (و ناراحتى و بیمارى) برسد ما را (در هر حال) در حالى که به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده است مى خواند»، هر چند براى بعضى این بیدارى موقتى است و با تغییر احوال و اوضاع و برطرف شدن آن ناراحتى به حال سابق باز مى گردند، همان گونه که قرآن در ادامه این آیه مى فرماید: «(فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَّمْ یَدْعُنا إِلَى ضُرّ مَسَّهُ); اما هنگامى که ناراحتى او را برطرف ساختیم چنان مى رود که گویى هرگز ما را براى حل مشکلى که به او رسیده بود نخوانده است». آن گاه امام راز این نکته را که چرا فرمود: بیمارى سبب سقوط گناهان است و نفرمود: پاداش و اجر دارد، بیان مى کند و مى فرماید: «زیرا بیمارى پاداشى در آن نیست; ولى گناهان را مى ریزد، همچون ریزش برگ درختان»; (فَإِنَّ الْمَرَضَ لاَ أَجْرَ فِیهِ، وَلَکِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ، وَیَحُتُّهَا حَتَّ الاَوْرَاقِ). «حطّ» به معناى هرگونه ریزش و پایین آوردن است و «حتّ» در اصل به معناى ریزش برگ از درختان است. سپس براى توضیح بیشتر مى فرماید: «اجر و پاداش، تنها در گفتار به زبان و عمل با دست و پاست»; (وَإِنَّمَا الاَجْرُ فِى الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ، وَالْعَمَلِ بِالاَیْدِی وَالاَقْدَامِ). روشن است که پاداش مربوط به عمل است; خواه با زبان انجام گیرد و یا با اعضاى بدن انسان; ولى یک بیمارى ناخواسته که به انسان عارض مى شود کارى نیست که او انجام داده باشد تا خداوند اجر و پاداشى براى او قرار دهد. البته اگر این بیمارى بر اثر اعمال و طاعاتى باشد; مثلا سرباز مجاهدى که به سوى میدان جنگ مى رود، خسته و ناتوان و بیمار گردد این بیمارى که زاییده اطاعات اوست ممکن است اجر داشته باشد، همان طور که قرآن درباره مجاهدان فى سبیل الله مى فرماید: «(ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلا مَخْمَصَةٌ فی سَبیلِ اللّهِ... إِلاّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ); این به خاطر آن است که هیچ تشنگى، خستگى و گرسنگى در راه خدا به آنها نمى رسد... مگر این که به خاطر آن، عمل صالحى براى آنها نوشته مى شود».(توبه، آیه 120)

آن گاه امام(علیه السلام) در پایان این سخن مى افزاید: «خداوند سبحان کسانى را از بندگانش که بخواهد (و لایق بداند)، به موجب صدق نیت و پاکى باطن داخل بهشت مى کند»; (وَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیَّةِ وَالسَّرِیرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ). اشاره به این که خداوند به نیت خوب و اراده اعمال صالح به انسان پاداش مى دهد، زیرا نیت و اراده، عملى است باطنى که در بسیارى از روایات براى آن پاداش ذکر شده است. سریره صالح و باطن نیکو نیز مولود اعمال صالحى است که در گذشته انجام داده و آن هم داراى پاداش نیک است. گاه کسانى هستند که تصمیم بر کارهاى نیک گسترده اى دارند; ولى دستشان به جایى نمى رسد و یا در سایه خودسازى داراى سریره صالحه شده اند. خداوند به لطف و کرمش، این گونه افراد را وارد بهشت مى کند.[درباره آثار نیت خوب و بد در ذیل حکمت 32 بحث کرده ایم] ... (قالَ الرَّضىُ: وَأقُولُ: صَدَقَ(علیه السلام)، إنَّ الْمَرَضَ لا أجْرَ فیهِ، لاِنَّهُ لَیْسَ مِنْ قَبیلِ ما یُسْتَحِقُّ عَلَیْهِ الْعِوَضُ، لاِنَّ الْعِوَضَ یُسْتَحِقُّ عَلى ما کانَ فی مُقابِلَة فِعْلِ اللّهِ تَعالى بِالْعَبْدِ، مِنَ الاْلامِ وَالاْمْراضِ، وَما یَجْرى مَجْرى ذلِکَ، وَالاْجْرٌ وَالثَّوابُ یُسْتَحِقانِ عَلى ما کانَ فى مُقابِلَةِ فِعْلِ الْعَبْدِ، فَبَیْنَهُما فَرْقٌ قَدْ بَیَّنَهُ(علیه السلام)، کَما یَقْتَضیهِ عِلْمُهُ الثّاقِبُ وَرَأیُهُ الصّائِبُ). در واقع مرحوم سیّد رضى به نکته تازه اى اشاره مى کند و آن فرق میان عوض با اجر و پاداش است; یکى را مربوط به فعل خدا مى داند و دیگرى را مربوط به فعل بندگان خدا. این شبیه چیزى است که متکلمان در علم کلام گفته اند که خداوند حکیم اگر گروهى را گرفتار آفات و بلاها مى کند حکمتش ایجاب مى کند که در برابر آن عوضى به آنها بدهد وگرنه با حکمت خدا سازگار نیست. آنچه در کلام حکمت آمیز بالا آمد بیان یکى از آثار بیمارى است در حالى که در حدیث پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دو اثر دیگر نیز براى بیمارى ذکر شده است آنجا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در عیادت سلمان فارسى فرمود: «یَا سَلْمَانُ إِنَّ لَکَ فِی عِلَّتِکَ إِذَا اعْتَلَلْتَ ثَلاَثَ خِصَال أَنْتَ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَتَعَالَى بِذِکْر وَدُعَاؤُکَ فِیهَا مُسْتَجَابٌ وَلاَ تَدَعُ الْعِلَّةُ عَلَیْکَ ذَنْباً إِلاَّ حَطَّتْهُ; اى سلمان براى تو به هنگام بیمارى سه فایده (بزرگ است) تو به یاد خدا مى افتى و دعاى تو در این حالت مستجاب است و بیمارى هیچ گناهى بر تو نمى گذارد مگر این که آن را فرو مى ریزد».(من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 375)

 

حکمت 43 نهج البلاغه: وصف یاری شایسته

وَ قَالَ (علیه السلام) فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ: [رَحِمَ] يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت43) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 285

امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمايه خود تعريف و تمجيدى از يكى از مجاهدان اسلام و مسلمانان راستين به نام «خبّاب بن الارتّ» دارد، اوصافى كه مى تواند براى همه الگو باشد و از آن پند و اندرز گيرند. آن حضرت(عليه السلام) به هنگام ذكر نام «خبّاب بن الارت» چنين فرمود: «خدا رحمت كند خباب بن الارت را او از روى رغبت اسلام آورد و براى اطاعت خداوند هجرت كرد، به زندگى ساده قناعت نمود، از خدا خشنود و در تمام دوران عمرش مجاهد بود»; (وَقَالَ(عليه السلام): فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ الاَرَتِّ: يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الاَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَهَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَرَضِىَ عَنِ اللَّهِ، وَعَاشَ مُجَاهِداً). امام(عليه السلام) در اينجا پنج وصف مهم براى خبّاب به دنبال طلب رحمت الهى، براى او ذكر مى كند : نخست اسلام وى از روى عشق و علاقه و رغبت است نه از روى ترس و نه از روى طمع و نه به سبب تقليد كوركورانه. آرى او اسلام را به خوبى شناخت و به آن عشق ورزيد و مسلمان شد و بهترين دليل براى عشق و علاقه او به اسلام اين بود كه بارها مشركان او را شكنجه كردند كه دست از اسلام بر دارد، شكنجه ها را تحمل كرد و دست از دامان پيامبر نكشيد . وصف دوم اينكه او جزء مهاجران بود و مهاجرتش براى اطاعت خدا صورت گرفت. شايد هجرت بعضى از مكه به مدينه براى ترس از مشركان يا طمع در آينده اسلام بود; ولى اين مرد مجاهد تنها به موجب اطاعت خداوند هجرت كرد و مى دانيم هجرت مهاجران فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود، زيرا آنها با انصار مدينه دست به دست هم داده لشكر نيرومندى براى اسلام فراهم شد كه در سايه آن توانست در مبارزات خود با دشمنان پيروز گردد و حكومت اسلامى به كمك آنها تحقق يابد. جالب اين كه در حالات خبّاب نوشته اند كه او در ميدان بدر و تمام غزواتى كه بعد از آن صورت گرفت از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جدا نشد . سوم اينكه او مرد قانعى بود و زندگى ساده و زاهدانه اى داشت و مى دانيم افراد قانع افرادى عزيز و سربلندند و در برابر ثروتمندان از خدا بى خبر هرگز سر تعظيم فرود نمى آورند. در حقيقت او در اين كار از پيغمبر گرامى اسلام الگو مى گرفت . در چهارمين جمله خشنودى او را از تقديرات الهى بيان مى كند با اين كه او دوران هاى سخت و طوفانى اسلام را از نزديك مشاهده كرد و زجر بسيار كشيد و تحمل شدائد نمود; اما با اين حال هميشه از خدا راضى بود; راضى از مقدرات الهى و به پاداش هاى نيك. قرآن مجيد درباره گروهى از مؤمنان راستين مى فرمايد: «(رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه); هم خدا از آنها راضى بود و هم آنها از خدا» (مائده، آیه 119) و درباره صاحبان نفس مطمئنه مى فرماید: «(راضِیَةً مَرْضِیَّةً); هم آنها از خدا خشنود بودند و هم خدا از آنها خشنود».(فجر، آیه 28) . در پنجمین و آخرین توصیف مى فرماید: او در تمام عمر مجاهد بود; در مکه جهادى آمیخته با شکنجه داشت. مشرکان آتش افروختند، او را به پشت بر آتش خواباندند به گونه اى که قسمت زیادى از پشت او سوخت; ولى هرگز از اسلام باز نگشت. در دوران مدینه که دوران جهادهاى سخت و سنگین اسلامى بود در تمام میدان هاى نبرد حضور داشت و مى جنگید و در دوران حکومت امیر مؤمنان على(علیه السلام) گفته اند در جنگ صفین و نهروان حضور داشت، هرچند بعضى از مورخان معتقدند او در اواخر عمرش بیمار بود و نتوانست در صفین شرکت کند و پیش از جنگ نهروان از دنیا چشم پوشید . صفات بالا نشان مى دهد چه کسانى مى توانند محبوب اولیاء الله باشند و چه صفاتى انسان را به خدا و معصومان(علیهم السلام) نزدیک مى کند . «خباب بن ارت» كه كنيه او ابو عبدالله يا ابو محمد يا ابو يحيى بود از سابقين در اسلام و بزرگان صحابه. او از طايفه بنى تميم بود. در زمان جاهليت او را اسير كردند و به مكه آورند و فروختند و سپس آزاد شد. در عصر جاهليت كار او آهنگرى و ساختن شمشير بود. بعضى مى گويند: ششمين نفرى است كه اسلام را پذيرفت و بعضى معتقدند پس از چند نفرى به افتخار اسلام درآمد و همان گونه كه قبلاً اشاره كرديم او شكنجه هاى سختى از مشركان مكه ديد. در بعضى از تواريخ آمده است كه خليفه دوم در ايام خلافتش از او سؤال كرد: مشركان مكه با تو چه كردند؟ پشت خودش را نشان داد و گفت: نگاه كن. هنگامى كه خليفه آثار آتشى را كه بر پشت او افروخته بودند مشاهده كرد كه پس از سال ها باقى بود گفت: تا امروز پشت كسى را اين چنين نديده بودم و همان گونه كه در بالا اشاره شد، او در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامى بعد از آن شركت داشت. در اواخر عمرش به كوفه رفت و در سال 37 و بعضى گفته اند 39 هجرى چشم از جهان بربست. بعضى گفته اند در جنگ صفين و نهروان در لشكر على(عليه السلام) بود در حالى كه از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى كه امير مؤمنان از صفين بازگشت قبرى را در بيرون دروازه كوفه ديد. از صاحب آن پرسيد عرض كردند: قبر خباب است. او فرزندى داشت، كه در زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) متولد شده و حضرت نام «عبداللّه» را بر او نهاد. به اين ترتيب او هم جزء صحابه محسوب مى شد. او مردى پارسا و از شيعيان مخلص على(عليه السلام) بود كه خوارج وى و همسرش را به طرز بسيار بى رحمانه اى كشتند; او را ذبح و شكم همسرش را كه باردار بود پاره كردند. امير مؤمنان هنگامى كه جنايات خوارج را برمى شمرد، شهادت عبدالله را مطرح فرمود و آنها را مسئول خون او دانست(استیعاب و أسد الغابه در شرح حال «خباب بن الارت» و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 171).

 

حکمت 44 نهج البلاغه: خوشا به حال اینان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ، وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت44) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده: مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 291

امام(علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خود به چهار جمله اشاره مى کند و آن را مایه خوشبختى انسان مى داند که جمله سوم و چهارم آن با حکمت 43 مشترک است.

طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ، وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ . در جمله اول و دوم مى فرماید: «خوشا به حال کسى که (پیوسته) به یاد معاد باشد و براى روز حساب عمل کند»; (طُوبَى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ، وَعَمِلَ لِلْحِسَابِ). هنگامى که واژه معاد گفته مى شود دنیایى در برابر انسان مجسم مى گردد که در آن موازین سنجش اعمال برپاست و نامه هاى اعمال به دست افراد است; گروهى (نیکوکاران) به دست راست و گروهى (بدکاران) به دست چپ; همان نامه عملى که «(لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا); هیچ عمل کوچک و بزرگى از صاحب آن سر نزده مگر این که در آن احصا شده است»(کهف، آیه 49) همه از سرنوشت خود نگرانند و اضطراب بر همه حاکم است. تمام اعضاى بدن انسان در آن دادگاه بزرگ گواه بر اعمال او هستند و نیازى به گواهى فرشتگان ثبت اعمال نیست، هرچند آنها نیز گواهى مى دهند. آن کس که چنین دادگاهى را باور داشته باشد و به یاد آن بیفتد به یقین به سراغ گناه و ظلم و فساد نمى رود، زیرا چنین ایمانى انگیزه عمل است; عملى پاک و خالى از هرگونه آلودگى و اگر لغزشى از او سر زند به زودى توبه مى کند و به سراغ جبران مى رود. ممکن نیست ایمان به چیزى در دل انسان راسخ باشد و عملى هماهنگ آن انجام ندهد. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در کتاب شریف کافى آمده است که شخصى از او سؤال کرد «أَلاَ تُخْبِرُنِى عَنِ الاِیمَانِ أَقَوْلٌ هُوَ وَعَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلاَ عَمَل; عرض کرد آیا به من خبر نمى دهى که ایمان اعتقاد و عمل هر دو است یا فقط اعتقاد است» امام در پاسخ فرمود: «الاِیمَانُ عَمَلٌ کُلُّهُ وَالْقَوْلُ بَعْضُ ذَلِکَ الْعَمَلِ; تمام ایمان عمل است و ایمان بعضى از آن عمل است. (اشاره به این که رکن اصلى ایمان عمل است)».(کافى، ج 2، ص 33، ح 1) .

وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ . آن گاه در سومین و چهارمین جمله مى فرماید: «به مقدار کفایت قانع گردد و از خدا راضى باشد»; (وَقَنِعَ بِالْکَفَافِ، وَرَضِیَ عَنِ اللَّهِ). منظور از قانع بودن به مقدار کفایت این است که حداقل لازم زندگى را داشته باشد، زیرا بالاتر از آن خالى از مسئولیت نیست و کمتر از آن خالى از ذلت. قانع بودن به مقدار کفایت به قدرى اهمیت دارد که در حدیث معروفى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده که با یارانش از بیابانى مى گذشت، ساربانى در آنجا بود، حضرت براى رفع عطش یا براى نیاز به غذا مقدارى شیر از او طلب کردند (البته در برابر وجه) و او بخل ورزید و گفت: آنچه از شیر در پستان و یا در ظرف هاست همه براى صبحانه و شام قبیله است و به دیگرى نمى رسد. پیامبر در حق او دعا کرد: خداوندا مال و فرزندانش را افزایش ده. بعدا به چوپان دیگرى رسید و همین درخواست را نمود. چوپان نه تنها شیرى را که در ظرف داشت بلکه آنچه در پستان گوسفند بود را نیز دوشید و به عنوان هدیه، با احترام به نزد پیامبر آورد و به آن حضرت تقدیم کرد. پیغمبر در حق او نیز دعا کرد; ولى چنین عرضه داشت: «اللّهُمَّ ارْزُقْهُ الْکَفافِ; خداوندا به حد کفاف به او مرحمت کن» بعضى از یاران تعجب کردند که چگونه در حق آن بخیل پیغمبر اکرم دعاى فزونى مال و فرزند کرد ولى درباره این مؤمن سخاوتمند دعایى کمتر از آن فرمود. از این مطلب سؤال کردند و پیامبر در جواب فرمود: «إِنَّ مَا قَلَّ وَکَفَى خَیْرٌ مِمَّا کَثُرَ وَأَلْهَى; مقدار کم که براى زندگانى انسان کافى باشد بهتر از مقدار فراوانى است که آدمى را از خدا غافل سازد».(کافى، ج 2، ص 140، ح 4 با تلخیص)

 

حکمت 45 نهج البلاغه: حبّ علی، معیار ایمان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي؛ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ، فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ (صلی الله علیه وآله) أَنَّهُ قَالَ: "يَا عَلِيُّ لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ". (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت45) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 297

امام(علیه السلام) در این سخن حکمت آمیزش به حقیقتى قابل توجه اشاره مى کند که آثارش در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام) دیدنى است. مى فرماید: «اگر با این شمشیرم بر بن بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت و اگر تمام دنیا را بر منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت»; (لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی; مَا أَبْغَضَنِی; وَلَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی). آن گاه امام(علیه السلام) به گفتارى از پیغمبر اکرم در این زمینه استناد مى جوید و مى فرماید: «این به دلیل آن است که مقدر شده و بر زبان پیامبر اُمّى و درس نخوانده جارى شده که فرمود: اى على! هیچ مؤمنى تو را دشمن نمى دارد و هیچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت»; (وَذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضى عَلى لِسَانِ النَّبِیِّ الاُمِّیِّ(صلى الله علیه وآله); أَنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ، لاَ یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ، وَلاَ یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ). جمله «قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ...» اشاره به این است که این حقیقت که مؤمنان هرگز على را مبغوض نمى دارند و منافقان هرگز او را دوست نخواهند داشت نخست در علم الهى گذشته و مقدر گشته سپس بر لسان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)جارى شده است. از این حدیث شریف استفاده مى شود که وجود مبارک امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) با آن معرفت بالا و آن صفات والا، معیار سنجش مؤمن و منافق بود. مؤمنان که صفات خود را پرتوى از صفات آن بزرگوار مى دیدند به مناسبت تجانس روحى و اعتقادى و اخلاقى به آن حضرت عشق مىورزیدند و منافقان که صفات و اعتقاد خود را در تضاد با صفات و معارف اعتقادى على(علیه السلام)مشاهده مى کردند بغض و کینه او را در دل مى پروراندند. راستى شگفت انگیز است که عالمان معروف اهل سنّت این حدیث را در اکثر منابع خود آورده اند و در عین حال، غیر على(علیه السلام) را بر او ترجیح داده اند. اینکه امام(علیه السلام) مى فرماید: «اگر خیشوم مؤمن (خیشوم به معناى نقطه بالاى بینى است که اگر قطع شود در واقع تمام بینى قطع شده) را با شمشیر بزنم مرا مبغوض نخواهد داشت» براى این است که مؤمن مى داند به یقین در آن مصلحتى بوده و نیز اینکه مى فرماید: «لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمّاتِه عَلَى الْمُنافِقِ...» مفهومش این است که منافقان به قدرى تعصب و کینه و عداوت دارند که تمام دنیا را هم اگر به آنها بدهند دست از راه و روش زشت و انحرافى خود بر نمى دارند. امام(علیه السلام) به کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) استناد مى جوید و حدیث معروف آن حضرت را بازگو مى کند، زیرا همه مدعى اند که سخن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) براى آنها قول فصل و آخرین سخن است. این سخن ادعا نیست بلکه واقعیت است و در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام)نمونه هاى زنده اى دارد از جمله مرحوم «کلینى» در کتاب کافى از «حارث بن حصیره» (یکى از یاران على(علیه السلام)) نقل مى کند که در اطراف مدینه مرد سیاه پوستى از اهل حبشه را دیدم که مشغول آبیارى است و انگشتان یک دستش قطع شده است. به او گفتم: چه کسى انگشتان تو را قطع کرده؟ گفت: بهترین مردم دنیا. سپس افزود: ما هشت نفر بودیم که دست به سرقتى زدیم. ما را دستگیر کردند و خدمت على بن ابى طالب بردند و ما به گناه خود اقرار کردیم. امام(علیه السلام) فرمود: از حرام بودن سرقت با خبر نبودید؟ گفتیم: مى دانستیم. دستور داد چهار انگشت ما را (به عنوان حد سرقت) قطع کردند. سپس دستور داد در خانه اى از ما پذیرایى کنند و روغن و عسل (و مواد غذایى مقوى) به ما بدهند تا جاى زخم ها خوب شود سپس ما را از آن خانه بیرون آورند و لباسى نو بر ما پوشاند و فرمود: اگر توبه کنید و راه صلاح را پیش گیرید به نفع شماست و انگشتان شما به شما در بهشت باز مى گردد و اگر چنین نکنید در دوزخ به شما باز مى گردد.(کافى، ج 7، ص 264، ح 25) . در داستان ابن ملجم قاتل امام على بن ابى طالب(علیه السلام) نیز مى خوانیم: هنگامى که ضربه اى بر سر مبارک آن حضرت وارد ساخت او را خدمت على آوردند. به او فرمود: اى دشمن خدا مگر من به تو نیکى نکردم؟ گفت: آرى به من نیکى کردى. فرمود پس چه چیزى باعث شد که این جنایت را انجام دهى؟ گفت: چهل روز شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که به وسیله آن بدترین خلق خدا را به قتل برسانم (و چنین شد.) امام(علیه السلام) فرمود: «فَلاَ أَرَاکَ إِلاَّ مَقْتُولاً بِهِ وَمَا أَرَاکَ إِلاَّ مِنْ شَرِّ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّوَجَل» (دعاى تو مستجاب شده است زیرا) تو را با همین شمشیر خواهند کشت و تو بدترین خلق خدایى. (شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 7، ص 435) . از «ابوسعید خدرى» نقل کرده اند که مى گفت: «کُنّا لَنَعْرِفُ الْمُنافِقینَ نَحْنُ مَعاشِرُ الاْنْصارِ بِبُغْضِهِمْ عَلىَّ بْنَ أبى طالِب; ما جمعیت انصار، منافقان را به سبب بغضشان به على بن ابى طالب مى شناختیم». این بیان را با سخنى از ابن ابى الحدید پایان مى دهیم. او مى گوید: استادم من «ابوالقاسم بلخى» مى گفت: «قَدِ اتَّفَقَتِ الاْخْبارُ الصَّحیحَةِ الَّتِی لارَیْبَ فِیها عِنْدَ الْمُحَدِّثینَ عَلى أنَّ النَّبىَّ قالَ: لایَبْغِضُکَ إلاّ مُنافِقٌ وَلا یُحِبُّکَ إلاّ مُؤمِنٌ; اخبار صحیحى که اتفاق بر این در نزد راویان اخبار شکى در آن نیست متفق است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: دشمن نمى دارد تو را جز منافق و دوست نمى دارد تو را جز مؤمن»(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 83).

 

حکمت 46 نهج البلاغه: عُجب و غرور، آفت حسنات

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ، خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ‏. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت46) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 303

امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و پرمحتوا به نکته مهمى اشاره مى فرماید که در سیر و سلوک انسان به سوى خدا بسیار تأثیرگذار است. مى فرماید: «کار بدى که تو را ناراحت (و پشیمان) مى سازد نزد خدا بهتر است از کار نیکى که تو را مغرور مى کند»; (سَیِّئَةٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَة تُعْجِبُکَ). دلیل آن روشن است، زیرا انسان معصیت کارى که از عمل زشت خود ناراحت مى شود به سوى پشیمانى و توبه و جبران آن گام بر مى دارد حال آنکه آن کس که از کار نیک خود مغرور مى گردد گامى به سوى ریاکارى بر مى دارد. توبه آثار شوم آن معصیت را مى شوید در حالى که غرور عُجب و ریا از کارهاى نیک، انسان را به پرتگاه گناهان کبیره مى کشاند. در حدیثى از پیغمبر اکرم مى خوانیم: «مَنْ رَأى أنَّهُ مُسىءٌ فَهُوَ مُحْسِنٌ; کسى که خود را بدکار مى داند او نیکوکار است».(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 317، ح 641) . به گفته مرحوم مغنیه در فى ظلال نهج البلاغه عکس این مطلب نیز صادق است و آن اینکه گفته شود «مَنْ رَاى إنَّهُ مُحْسِنٌ فَهُوَ مَسىءٌ; کسى که خود را نیکوکار بداند بدکار است» زیرا عُجب و غرور احسانش را تباه کرده و چه بسا سخنانى که ایمان را نیز از اساس متزلزل سازد.(فى ظلال، ج 4، ص 245) . در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «خداوند متعال به داود وحى فرستاد: «بَشِّرِ الْمُذْنِبینَ وَانْذُرِ الصِّدیقینَ; گنهگاران را بشارت ده و صدیقین (والا مقام) را بیم ده» (داود تعجب کرد و) عرض کرد: اى پروردگار چگونه چنین چیزى ممکن است؟ خداوند فرمود: گنهکاران (پشیمان و نادم) را بشارت ده که من توبه آنها را مى پذیرم و از گناهانشان صرف نظر مى کنم و صدیقین را بیم ده که از اعمالشان عُجب به خود راه ندهند».(کافى، ج 2، ص 314، ح 8) . در حدیث دیگرى از آن حضرت چنین آمده است که مى فرماید: دو نفر وارد مسجد شدند یکى عابد بود و دیگرى فاسق اما هنگامى که از مسجد خارج مى شدند فاسق، جزء صدیقان شده بود و عابد از فاسقان. سپس فرمود: این بدان رو است که چون عابد وارد مسجد شد به عبادت خود مى بالید و در این فکر بود و فاسق هنگامى که وارد شد فکرش در پشیمانى بود و پیوسته از گناهان خویش استغفار مى کرد.(کافى، ج 2، ص 314، ح 6) .

 

حکمت 47 نهج البلاغه: معیار صداقت و شجاعت و عفت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ، وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ، وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ، وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَيْرَتِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت47) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 307

امام(علیه السلام) در این چند جمله حکیمانه به رابطه چهار موضوع مهم با چهار موضوع دیگر از صفات انسانى اشاره فرموده است.

قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ . نخست مى فرماید: «ارزش هر کس به اندازه همت اوست»; (قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ). منظور از همت تصمیماتى است که انسان براى انجام کارهاى مهم مى گیرد و به دنبال آن تلاش مى کند. هر اندازه این تصمیمات والاتر و این تلاش ها گسترده باشد همت انسان بلندتر است و این که امام مى فرماید: ارزش هر کسى به اندازه همت اوست براى آن است که اشخاص والا همت معمولاً تلاش مى کنند تا به مقامات عالى برسند پس نباید ارزش وجودى ظاهرى آنها را امروز ملاحظه کرد بلکه آن نیروى نهفته در درون آنها که نامش همت است باید مقیاس و معیار شمرده شود. در کتاب غررالحکم از امام همین معنا به صورت دیگرى بیان شده است، مى فرماید: «مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظَمَتْ قِیْمَتُهُ; کسى که همت عالى داشته باشد قیمت و ارزش او زیاد است».(غررالحکم، ص 448، ح 10278) . در حدیث دیگرى از همان حضرت و در همان کتاب مى خوانیم: «ما رَفَعَ أمْرَءٌ کَهِمَّتِهِ وَ لا وَضَعَهُ کَشَهْوَتِهِ; هیچ چیز انسان را به مانند همت او بلندمقام نمى کند و هیچ چیز، او را مانند شهوتش پست نمى سازد».(غررالحکم، ح 10271)

به گفته شاعر: همت بلند دار که مردان روزگار *** از همت بلند به جایى رسیده اند.

وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ . در دومین جمله پرمعناى خود مى فرماید: «راستگویى و صداقتِ هر کس به اندازه شخصیت اوست»; (وَصِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ). زیرا انسان با شخصیت این کار را براى خود ننگ مى داند که به دیگران دروغ بگوید. اضافه بر این، غالبا دیده شده است که دروغ ها بعد از مدتى فاش مى گردد; انسان با شخصیت حاضر نمى شود کارى انجام دهد که در آینده آبروى او را ببرد. در احادیث دیگرى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «الصِدْقُ عِزّ; راستگویى سبب عزت است» و در حدیث دیگرى مى افزاید: «الصِّدْقُ صَلاحُ کُلُّ شَىء وَالْکِذْبُ فَسادُ کُلُّ شَىْء». یکى از یاران امام صادق(علیه السلام) به نام ابو کهمس خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: (یار وفادار شما) ابن ابى یعفور به شما سلام فرستاده است. فرمود: سلام بر تو و بر او. هنگامى که نزد او رفتى سلام مرا به او برسان و بگو: جعفر بن محمد به تو مى گوید: «انْظُرْ مَا بَلَغَ بِهِ عَلِیٌّ(علیه السلام) عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله) فَالْزَمْهُ فَإِنَّ عَلِیّاً(علیه السلام) إِنَّمَا بَلَغَ مَا بَلَغَ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله) بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَأَدَاءِ الاَمَانَةِ; نگاه کن ببین على(علیه السلام) با چه صفاتى آن مقام را نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پیدا کرد آن صفات را داشته باش، زیرا على تنها به این سبب به آن مقام نزد پیغمبر رسید که در سخن گفتن، صادق بود و در اداى امانت امین».(کافى، ج 2، ص 104، ح 5) . این سخن را با حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم، فرمود: «الْجَمالُ صَوابُ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَالْکَمالُ حُسْنُ الْفِعالِ بِالصِّدْقِ; جمال، به سخن حق گفتن است و کمال، به انجام کارهاى نیک توأم با صدق».(کنز العمال طبق نقل میزان الحکمه ماده «صدق») . باید توجه داشت که «مروءة» به معناى جوانمردى، مردانگى، و فتوت و مجموعه اى از شایستگى هاست که در یک انسان با ارزش جمع مى شود که شخصیت او را تشکیل مى دهد.

وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ . سپس در سومین سخن حکمت آمیز خود مى فرماید: «شجاعت هر کس به اندازه بى اعتنایى او (به ارزش هاى مادى) است»; (وَشَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ). روشن است وابستگى هاى انسان به مقام و مال و شهوات دنیا از شجاعت او مى کاهد و او را به اسارت مى کشاند; اما هنگامى که خود را از این امور آزاد سازد، با شجاعت حرف خود را مى زند و راه خود را مى پیماید و در برابر کسى ذلیلانه سر تعظیم فرو نمى آورد و با توکل بر خدا در برابر حوادث سخت مى ایستد. در لسان العرب آمده است که «أنَفْ» (بر وزن هدف) به معناى کراهت داشتن چیزى و خود را برتر از آن دانستن است، بنابراین «أنف» در جمله بالا مى تواند اشاره به بى اعتنایى نسبت به ارزش هاى مادى باشد.

وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَيْرَتِهِ . آن گاه امام(علیه السلام) در چهارمین و آخرین سخن حکیمانه اش مى فرماید: «عفت هر کس به اندازه غیرت اوست»; (وَعِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَیْرَتِهِ). «غیرت» به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه عبارت از انزجار طبیعى انسان نسبت به تصور شرکت دیگران در امورى است که مورد علاقه اوست و به تعبیر دیگر غیرت به معناى حفظ ارزش هاى مربوط به خود و جلوگیرى از تجاوز دیگران به حریم اوست که غالباً در عرف ما در امور ناموسى به کار مى رود. بدیهى است کسى که نسبت به نوامیس خود غیرت دارد هرگز حاضر نمى شود به نوامیس دیگران چشم خیانت بدوزد، بنابراین هر اندازه غیرت انسان بیشتر باشد عفت او هم بیشتر خواهد بود. گرچه عفت و غیرت هر دو غالباً در عرف امروز ما بیشتر در مسائل ناموسى به کار مى رود; ولى از نظر ارباب لغت و علماى اخلاق، هر دو معنایى وسیع دارند: «عفت» به معناى خوددارى و حالت انزجار از ملاحظه صحنه هاى زشت و «غیرت» هرگونه اهتمام و دفاع از حقوق الهى و انسانى خویش است و بعید نیست که منظور از امام(علیه السلام) از جمله بالا همان معناى وسیع کلمه در هر دو مورد باشد. از این رو در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) در کتاب کافى مى خوانیم: «إِنَّ أَفْضَلَ الْعِبَادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ; برترین عبادت پاک بودن از نظر تغذیه و امور جنسى است».(کافى، ج 2، ص 79، ح 2) . نیز از همان امام نقل شده که فرمود: «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْء أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْن وَفَرْج; هیچ کس خدا را عبادتى بهتر از این نداشته که عفت را در مورد شکم و امور جنسى رعایت کند»،(کافى، ج 2، ص 79، ح 1) لذا در حدیثى از امیر مؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «مَا زَنَى غَیُورٌ قَطُّ; شخص با غیرت هرگز زنا نمى کند»(نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 305).

 

حکمت 48 نهج البلاغه: دوراندیشی و تفکر، راه پیروزی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ، وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ، وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت48) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 313

امام(علیه السلام) دراین گفتارحکیمانه وپرمایه درسه جمله کوتاه رمزپیروزى رادرکارها بیان مى کند.

الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ . نخست مى فرماید: «پیروزى در گرو تدبیر است»; (الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ). «حَزْم» که به معناى دوراندیشى و مطالعه عواقبِ کار است، یکى از مهم ترین عوامل پیروزى است، زیرا افراد سطحى نگر که گرفتار روزمرّگى هستند در برابر حوادث پیش بینى نشده به زودى به زانو در مى آیند و رشته کار از دستشان بیرون مى رود و شکست مى خورند. در حدیث دیگرى در غررالحکم امام مى فرماید: «مَنْ أخَذَ بِالْحَزْمِ اسْتَظْهَرَ وَمَنْ أضاعَ الْحَزْمَ تَهَوَّرَ; کسى که حزم و دوراندیشى بر گیرد پیروز مى گردد و کسى که آن را ضایع کند به هلاکت مى افتد».(غررالحکم، ص 457، ح 10870)

وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ . سپس امام(علیه السلام) در جمله دوم مى فرماید: «حزم و دوراندیشى در گرو به کار گرفتن فکر است»; (وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْیِ). «اجالة» به معناى جولان دادن و «رأى» به معناى فکر است و منظور از جولان دادن فکر این است که انسان همچون اسب سوارى که در تمام اطراف میدان نبرد، قبل از شروع گردش مى کند تا از نقاط ضعف و قوت با خبر شود، باید در مسائل مهم نیز چنین کند و تمام جوانب یک مسئله را از خوب و بد بدون اغماض بررسى کند تا بتواند تصمیم صحیح بگیرد. شخصى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: اى رسول خدا! به من سفارشى کن. فرمود: اگر بگویم مى پذیرى؟ عرض کرد: آرى! پیامبر این جمله را سه بار تکرار کرد و در هر سه بار آن مرد گفت: آرى اى رسول خدا! پیامبر فرمود: «فَإِنِّی أُوصِیکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْر فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَ إِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; من به تو سفارش مى کنم هنگامى که تصمیم بر انجام کارى گرفتى در عاقبت آن بیندیش اگر کار صحیحى بود انجام ده و اگر گمراهى بود از آن خوددارى کن».(کافى، ج 8، ص 149، ح 130) . به یقین حزم و دوراندیشى ایجاب مى کند که انسان افزون بر استفاده از فکر خویش، از افکار دیگران نیز بهره بگیرد، همان گونه که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام)مى خوانیم که فرمود: «از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسیدند حزم و دوراندیشى چیست؟ فرمود: مشورت با صاحب نظران و پیروى از آنها».(بحارالانوار، ح 72، ص 100، ح 16)

وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ . گاه براى رسیدن به پیروزى باید از نقشه پیچیده و مختلفى استفاده کرد که آگاهى دشمن بر آن سبب نابود شدن وى است، از این رو امام(علیه السلام) در سومین و آخرین جمله حکمت آمیز فوق مى فرماید: «تفکر صحیح در گرو نگه دارى اسرار است»; (وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الاَسْرَارِ). در حدیث دیگرى که از امام(علیه السلام) در غررالحکم نقل شده مى خوانیم: «سِرُّکَ أسیرُکَ فَانْ أفْشَیْتَهُ صِرْتَ أسیرَهُ; راز تو اسیر توست; اما اگر آن را افشا کردى تو اسیر آن مى شوى».(غررالحکم، ص 320، ح 7415) . در حدیث دیگرى از امام جواد(علیه السلام) آمده است: «إِظْهَارُ الشَّیْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ; اظهار کردن چیزى (سرى از اسرار) پیش از آنکه مستحکم شود و به نتیجه برسد موجب فساد آن است».(بحارالانوار، ج 72، ص 71، ح 13) . از بعضى روایات معصومین استفاده مى شود که اسرارتان را حتى به همه دوستان هم نگویید، زیرا احتمال تغییر حالت در آنان وجود دارد. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لاَ تُطْلِعْ صَدِیقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلاَّ عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ عَدُوُّکَ لَمْ یَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِیقَ قَدْ یَکُونُ عَدُوَّکَ یَوْماً مَا; اسرارت را حتى به دوستت مگو مگر در آنجا که اگر دشمن تو بر آن سر آگاه شود ضررى به تو نمى رساند، زیرا دوست ممکن است روزى به صورت دشمن درآید».(بحارالانوار،ج 71، ص 177، ح 15) . گفتنى است که انسان گاهى سر خود را براى دوست مطمئنى بیان مى کند غافل از آنکه آن دوست نیز ممکن است دوست مطمئن دیگرى داشته باشد و سومى نیز به همین صورت، ناگاه متوجه مى شود که اسرارش همه جا بر سر زبان هاست. از این رو شاعر پرمایه، سعدى شیرازى مى گوید: به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشاى *** که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز!

 

حکمت 49 نهج البلاغه: تفاوت افراد کریم و لئیم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : احْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ، وَ اللَّئِيمِ إِذَا شَبِعَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت49) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 319

امام(عليه السلام) در اين كلام حكمت آميزش به يكى از تفاوت هاى ميان افراد با شخصيت و بزرگوار و افراد پست و بى ارزش اشاره مى كند و مى فرمايد: «بترسيد از حمله افراد با شخصيت به هنگام نياز و گرسنگى و از حمله افراد پست به هنگام سيرى»; (احْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ، وَاللَّئِيمِ إِذَا شَبِعَ). در اين كه منظور از گرسنگى و سيرى در اين عبارت حكيمانه معناى كنايى آن مراد است يا معناى حقيقى در ميان مفسران نهج البلاغه گفت و گو است; جمعى گرسنگى را كنايه از هرگونه نياز و يا تحت فشار و ظلم واقع شدن دانسته اند بدين ترتيب معناى جمله چنين مى شود: افراد بزرگوار و با شخصيت تنها هنگامى دست به حمله مى زنند كه به آنها ستم شود و يا نياز مبرم براى ادامه حيات پيدا كنند كه در اين صورت براى گرفتن حق خود و دفاع در مقابل ظالمان غيرت آنها به جوش مى آيد و حمله جانانه اى مى كنند; ولى لئيمان هنگامى كه به نوايى برسند و بر مراد خويش سوار گردند طغيان مى كنند و افراد بى گناه را مورد حمله قرار مى دهند همچون حيوانات درنده اى كه پس از سيرى، مست مى شوند. در حالى كه بعضى ديگر معتقدند «جُوع» در اينجا به همان معناى حقيقى يعنى گرسنگى است و «شَبَع» به معناى سيرى است و آن را اشاره به اين نكته مى دانند كه افراد شجاع و با شخصيت پيش از رفتن به ميدان نبرد كمتر غذا مى خوردند مبادا ضربه اى بر شكم آنها وارد شود و غذا بيرون ريزد و موجب سرافكندگى آنان شود; ولى لئيمان چنين نيستند و درهرحال تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد. شاعر عرب مى گويد: لا يَصْبِرُ الْحُرُّ تَحْتَ ضَيْم *** وَإنَّما يَصْبِرُ الْحِمارُ . آزادمرد در زير ستم صبر نمى كند. اين الاغ است كه صبر مى كند! شاعر ديگرى نيز مى گويد: إذا أنْتَ أكْرَمتَ الكَريمَ مَلَكَتَهُ *** وَإنْ أنْتَ أكْرَمتَ اللَئيمَ تَمَرَّدَا (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 179) . اگر شخص كريم را اكرام و احترام كنى مالك او مى شوى ولى اگر لئيم را اكرام كنى (بيشتر) سرپيچى مى كند.

حکمت 50 نهج البلاغه: راه جذب دلها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ، فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت50) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 323

امام در اين كلام حكمت آميز درس مهمى براى صيد دل ها و جلب و جذب دوستان مى دهد. مى فرمايد: «دل هاى انسان ها وحشى و رمنده است هركس با آنها انس گيرد رو به سوى او مى كنند»; (قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ، فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ). اشاره به اينكه انسان، نسبت به كسانى كه نمى شناسد نوعى احساس بيگانگى مى كند; ولى اگر طرف مقابل از طريق محبت وارد شود در برابر او رام مى شود. به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه اين مطلب براى انسانى كه تازه در شهر يا در محله اى وارد مى شود و سكنا گزيند كاملاً محسوس است او حتى از همسايگان نزديكش فاصله مى گيرد اما اگر چند بار با او سلام و عليك كنند و به ديدارش بروند و هديه اى برايش بفرستند رابطه دوستى آنها مستحكم مى شود. آنچه بعضى پنداشته اند كه اين كلام حكمت آميز با اصل مدنىّ بالتبع بودن انسان سازگار نيست اشتباه بزرگى است. درست كه انسان ذاتاً روح اجتماعى دارد و نمى تواند تنها زندگى كند و تمام پيشرفت ها و موفقيت های بشر در سايه همين روح اجتماعى است; ولى اين بدان معنا نيست كه در برابر هر فرد ناشناخته اى اظهار محبت و دوستى كند و با او الفت بگيرد; الفت گرفتن احتياج به مقدمات دارد همان گونه كه عداوت و دشمنى نيز مقدماتى مى خواهد و نظر امام(عليه السلام) به اين حقيقت است كه در روايات ديگرى نيز وارد شده و در گفتار معروف: «الاْنْسانُ عَبيدُ الاحْسانِ; انسان بنده احسان است» منعكس است. شاعر عرب نيز مى گويد: وَإنّى لَوَحْشِىٌّ إذا ما زَجَرْتَني *** وَإنّى إذا ألَّفْتَني لاَلُوفٌ . هنگامى كه از من دورى كنى من از تو رميده مى شوم ولى هنگامى كه از در الفت در آيى با تو الفت مى گيرم. اين كه در بعضى از شروح به واسطه حل نشدن مشكل «مدنىٌّ بالطبع» بودن انسان يا وحشى بودن قلوب اين تفسير را پذيرفته اند كه منظور از «رجال» همه انسان ها نيستند بلكه افراد بزرگ و قدرتمندِ اجتماع اند، تفسير نادرستى به نظر مى رسد، زيرا ظاهر عبارت اشاره به همه يا اغلب انسان هاست نه گروه اندكى. شاهد اين سخن حديثى است كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «ثَلاَثٌ يُصْفِينَ وُدَّ الْمَرْءِ لاَخِيهِ الْمُسْلِمِ يَلْقَاهُ بِالْبُشْرِ إِذَا لَقِيَهُ وَيُوَسِّعُ لَهُ فِي الْمَجْلِسِ إِذَا جَلَسَ إِلَيْهِ وَيَدْعُوهُ بِأَحَبِّ الاَسْمَاءِ إِلَيْهِ; (کافى، ج 2، ص 643، ح 3) سه چيز است كه محبت انسان را نسبت به برادر دينى اش صفا مى بخشد: با چهره گشاده با او روبرو شود و در مجلس جاى مناسب به او دهد و او را به محبوب ترين نام هايش صدا بزند».

 

حکمت 51 نهج البلاغه: بخت و اقبال و پنهان ماندن عیوب

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : عَيْبُكَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَكَ جَدُّك. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت51) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 327

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش اشاره به نكته مهمى كرده مى فرمايد: «عيب تو (از چشم ها) پنهان است تا وقتى دنيا به تو اقبال دارد» (عَيْبُكَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَكَ جَدُّكَ). «جَدّ» در لغت معانى زيادى دارد از جمله: عظمت، كه آيه شريفه (إنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبّنا) به آن ناظر است و به معناى بهره، نصيب، نعمت و بخت. در جمله بالا اشاره به همان بهره و نصيب دنيوى است كه گاهى از آن به بخت و شانس تعبير مى شود. امام در واقع در اين عبارت كوتاه به چند نكته اشاره فرموده است:

نخست هنگامى كه دنيا به كسى اقبال كند تمام عيوب او را به فراموشى مى سپارند، بلكه گاهى عيب را حُسن معرفى مى كنند و به عكس، هنگامى كه دنيا به كسى پشت كند صفات برجسته او را ناديده مى گيرند، بلكه گاهى عيب مى شمرند و اين اشتباه بزرگى است كه بسيارى از مردم گرفتار آن اند.

ديگر اين كه انسان بايد تنها نگاه به سخنان مردم نكند و بكوشد عيوب خويش را كه از چشم آنها به سبب اقبال دنيا پنهان شده، دريابد و نيز محاسن و صفات نيك خود را كه به دليل پشت كردن دنيا به او در نظر مردم ناچيز شمرده مى شود كم نشمرد. ديگر اين كه از زوال نعمت ها نگران نشود شايد خداوند مى خواهد بدين وسيله عيوب او را روشن سازد تا براى برطرف كردن آن بكوشد كه اين خود نعمتى از سوى پروردگار محسوب مى شود. اين گفتار حكيمانه امام پيام ديگرى نيز دارد و آن اين كه به هنگام اقبال دنيا به انسان، مغرور نشود و خود را برىء از عيوب نداند، چرا كه مردم عيوب او را ناديده مى گيرند و اى بسا از وى چنان تمجيد كنند كه سبب غرور او گردد. شبيه اين گفتار سخن حكيمانه اى است كه در حكمت نهم آمده بود كه امام فرموده بود: (إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَد أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَإِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ; هنگامى كه دنيا به كسى روى آورد نيكى هاى ديگران را به او عاريت مى دهد و هنگامى كه دنيا به كسى پشت كند نيكى هاى خودش را نيز از او سلب مى نمايد). در زبان عرب ـ و احتمالاً زبان هاى ديگر ـ نيز ضرب المثل هاى جالبى در اين زمينه آمده است از جمله در يك ضرب المثل عربى مى خوانيم: «إذا أقْبَلَ الْبَخْتُ لَباضَتِ الدُّجاجَةُ عَلَى الوَتَد، وَإذا أدْبَرَ الْبَخْتُ أسْعَرَ الْهاوَنُ فِي الشَّمْسِ; (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 181) هنگامى كه دنيا به انسان اقبال كند مرغ روى نوك ميخ تخم مى گذارد و هنگامى كه دنيا به انسان پشت كند هاون در برابر آفتاب آتش مى گيرد».

 

 

 

حکمت 52 نهج البلاغه: عفو در هنگام قدرت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ، أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَة. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت52) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 331

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود، همان مطلبى را که در حکمت یازدهم آمده بود به شکل دیگر بیان مى کند و مى فرماید: «شایسته ترین مردم به عفو، قادرترین آنها به مجازات است»; (أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ). مى دانیم یکى از عوامل ادامه نزاع ها و درگیرى ها که گاه در میان دو قبیله یا فرزندان یک خانواده ده ها سال ادامه پیدا مى کند، روح انتقام جویى و عدم گذشت است که هرچه جلوتر مى رود مانند سیلاب شدیدتر مى شود در حالى که اگر در همان مراحل آغازین یکى از دو طرف بزرگوارى و گذشت کند نزاع براى همیشه پایان مى یابد. به علاوه، عفو و گذشت، شخص خطاکار را به تجدید نظر در کار خود و جبران خطا وا مى دارد که برکات آن بر کسى پوشیده نیست. مطالعه تاریخ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امیر مؤمنان و سایر امامان(علیهم السلام) معصوم نشان مى دهد که آنها با استفاده از این روش، دشمنان سرسخت را به زانو در آوردند و یا آنها را به دوستان فداکار بدل کردند. عفو و گذشت عجیب پیامبر در داستان فتح مکه و عفو امیر مؤمنان بعد از پیروزى در جنگ جمل و عفو امام حسن مجتبى در برابر آن مرد شامى و همچنین سایر مواردى که در تاریخ زندگى آن بزرگواران ثبت شده نمونه هاى روشنى از این معناست. اما این که مى فرماید: شایسته ترین مردم به عفو قادرترین آنها بر مجازات است به دلیل این است که هر چه قدرت بر مجازات بیشتر باشد عفو و گذشت اهمیت بیشترى پیدا مى کند و هیچ کس نمى تواند بگوید این عفو بر اثر ضعف و ناتوانى از مجازات بوده است. جالب این است که در قرآن مجید آنجا که عفو از قاتل عمد را مطرح مى کند با تعبیر به «برادر» از او یاد مى نماید; «(فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ); پس اگر کسى از سوى برادر (دینى) خود چیزى به او بخشیده شود (و حکم قصاص او تبدیل به خون بها گردد) باید از راه پسندیده پیروى کند». در کتاب کنزالعمال این حدیث کوتاه و پرمعنا از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده: «تَعافُوا تَسْقُط الضَغائِنُ بَیْنَکُم; یکدیگر را عفو کنید تا دشمنى ها در میان شما از میان برود».(کنز العمال مطابق نقل میزان الحکمه، ماده «عفو») . در حدیث دیگرى از امام صادق مى خوانیم: «إنّا أهْلُ بَیْت مُرَّوتُنَا الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنا; ما خاندانى هستیم که شخصیت ما ایجاب مى کند کسى را که ستمى در حق ما روا داشته عفو کنیم. در حالات امام على بن الحسین زین العابدین(علیهما السلام) مى خوانیم که هشام بن اسماعیل (والى مدینه از طرف عبد الملک بن مروان) آن حضرت را زیاد آزار مى داد ولى هنگامى که «ولید بن عبد الملک» بر سر کار آمد (بر اثر شکایات زیاد مردم) او را عزل کرد و دستور داد او را در برابر مردم حاضر کنند که هر کس از او ستمى دیده انتقام گیرد. او مى گفت: من بیش از همه از على بن الحسین بیم دارم (زیرا بیش از همه به او آزار رساندم) امام با یارانش از آنجا مى گذشت، به آنها سفارش فرموده بود که حتى یک کلمه به او بدگویى نکنند. هنگامى که امام از آنجا گذشت «هشام» صدا زد: «اللّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالاتِهِ; خدا آگاه تر است که نبوت (و امامت) را در کدام خاندان قرار دهد».(بحارالانوار، ج 46، ص 94) . آیات و روایات اسلامى درباره اهمیت عفو بسیار زیاد است. این سخن را با حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم پایان مى دهیم. «عَلَیْکُم بِالْعَفْوُ فَإنَّ الْعَفْوَ لا یَزیدُ الْعَبْدَ إلاّ عِزّاً فَتَعافُوا یُعِزَّکُمُ اللّهُ; بر شما باید به عفو و بخشش، زیرا چیزى جز عزت به انسان نمى افزاید، عفو کنید تا خداوند شما را عزت دهد».(کافى، ج 2، ص 108) . بدیهى است ـ همان گونه که قبلاً نیز اشاره شده ـ دستور عفو شامل کسانى نمى شود که از عفو و گذشت سوء استفاده کرده و بر جسارت خود مى افزایند. آنها را جز کیفر و عقوبت اصلاح نمى کند.

 

حکمت 53 نهج البلاغه: حقیقت سخاوت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : السَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً؛ [فَإِذَا] فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ، فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت53) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 337

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته دقیق و آموزنده اى اشاره کرده، مى فرماید: «سخاوت آن است که ابتدایى (و بدون درخواست) باشد; اما آنچه در برابر تقاضا داده مى شود یا از روى حیاست و یا براى فرار از مذمّت»; (السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً، فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَة فَحَیَاءٌ وَتَذَمُّمٌ).

سخاوت را این گونه تفسیر کرده اند: حالت و فضیلتى درونى است که انسان را به بذل مال به مستحقان و نیازمندان بدون عوض وا مى دارد. بر این اساس اگر کسى درخواستى کند و از آبروى خود به وسیله درخواست مایه بگذارد، آنچه سخاوتمندانه مى بخشد در واقع عوض آبروى اوست و به راحتى نمى توان نام آن را سخاوت گذاشت و نیز بخشش که پس از درخواست صورت مى گیرد ممکن است بدین سبب باشد که اگر بخشش نکند، درخواست کننده و یا مردمى که از آن آگاهى مى یابند او را نکوهش و مذمت کنند، بنابراین بخشش در برابر نجات از مذمت مردم واقع شده است و بدون عوض نیست و به تعبیر عموم مردم براى رودربایستى است. بنابراین سخاوت خالص و حقیقى آن است که انسان پس از آگاهى بر نیازمندى افراد آبرومند، در حل مشکل آنها به صورت پنهانى بکوشد و نیازى به سؤال نباشد. قرآن مجید در سوره «بقره» هنگامى که سخن از اهمیت انفاق و آثار و برکات آن به میان مى آورد بر انفاق به کسانى تأکید مى کند که روى سؤال ندارند و به دلیل عفت و مناعت طبع مردم آنها را در زمره اغنیا مى دانند، مى فرماید: (یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسیمَاهُمْ لاَ یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا).(بقره، آیه 273) . درباره اهمیت سخاوت در آیات قرآن و روایات اسلامى بحث هاى زیادى آمده است از جمله در حدیثى از پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «السَّخاءُ خُلْقُ اللّهِ الاْعْظَمِ; سخاوت صفت بزرگ خداست».(کنز العمال، مطابق نقل میزان الحکمه، ماده سخاء) . در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «السَّخَاءُ مِنْ أَخْلاَقِ الاَنْبِیَاءِ وَهُوَ عِمَادُ الاِیمَانِ وَلاَ یَکُونُ مُؤْمِنٌ إِلاَّ سَخِیّاً; سخاوت از اخلاق پیامبران و ستون ایمان است و هیچ مؤمنى نیست مگر این که صاحب سخاوت است».(بحارالانوار، ج 68، ص 355، ح 17)

بى شک، سخاوت هر قدر بیشتر و در مورد مناسبت تر و بدون هیچ گونه عوض مادى و معنوى و کاملاً به صورت ابتدایى باشد پرارزش تر است. این سخن را با حدیثى از کتاب کافى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى دهیم، فرمود: گروهى از یمن خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمدند و میان آنها مردى بود در مکالمه با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درشت گو و سرسخت تا آنجا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خشمگین شد و از شدت غضب عرق در پیشانى او آشکار گشت و چهره در هم کشید و چشم از او برداشت و به زمین نگاه کرد. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: پرورگارت به تو درود مى فرستد و مى گوید: این مرد سخاوتمندى است که پیوسته اطعام مى کند. خشم پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرو نشست سر را بلند کرد و فرمود: اگر جبرئیل از سوى خداوند متعال به من خبر نداده بود که تو مرد سخاوتمندى هستى و پیوسته اطعام طعام مى کنى تو را طرد مى کردم تا عبرتى براى دیگران باشى. آن مرد گفت: آیا پروردگار تو سخاوت را دوست دارد؟ پیامبر فرمود: آرى. آن مرد شهادتین بر زبان جارى کرد و مسلمان شد و گفت: به خداوندى که تو را به حق مبعوث کرده هرگز کسى را از مالم محروم نساختم.(کافى، ج 4، ص 39، ح 5).

 

حکمت 54 نهج البلاغه: ارزش عقل و ادب و مشورت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت54) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 341

امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه و پرمایه خود در ضمن چهار جمله کوتاه به چهار مطلب مهم اشاره کرده، مى فرماید: «هیچ ثروت و بى نیازى چون عقل»; (لاَ غِنَى کَالْعَقْلِ); «و هیچ فقرى همچون جهل»; (وَلاَ فَقْرَ کَالْجَهْلِ); «و هیچ میراثى چون ادب»; (وَلاَ مِیرَاثَ کَالاَدَبِ); «و هیچ پشتیبانى چون مشورت نمى باشد»; (وَلاَ ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ).

لَا غِنَى كَالْعَقْلِ . درباره اهمیت عقل همین بس که اگر عقل و تدبیر باشد همه چیز به دنبال آن خواهد آمد مال و ثروت را با عقل و تدبیر به دست مى آورند، مقام و شخصیت نیز زاییده عقل است و آسایش و آرامش و سعادت دو جهان با عقل حاصل مى شود. به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه در قرآن مجید واژه عقل و علم و مشتقات آنها 880 مرتبه آمده است و این نشانه اهمیت فوق العاده قرآن و اسلام به مسأله عقل است.(فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 249) . روایات اسلامى نیز درباره اهمیت عقل فوق حد احصا و شمارش است. مرحوم کلینى در جلد اول کافى در کتاب العقل والجهل احادیث بسیار فراوان و پرمایه اى درباره اهمیت عقل از پیغمبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام) نقل کرده است. ابن ابى الحدید بخشى از آن را در شرح خود ذیل همین کلام حکمت آمیز از کتاب کامل مبرد نقل کرده از جمله این که رسول خدا فرمود: «ما قَسَمَ لِلْعِبادِ أفْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجاهِلِ وَفِطْرُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ صَوْمِ الْجاهِلِ وَ إقامَةُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجاهِلِ وَما بَعَثَ اللّهُ رَسُولاً حَتّی یَسْتَکْمِلَ الْعَقْلَ وَحَتّی یَکُونَ عَقْلُهُ أفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَمیعِ أُمَّتِهِ; خداوند هیچ نعمتى را برتر از عقل در میان بندگانش تقسیم نکرده است. خواب عاقل از شب زنده دارى جاهل (و عبادت شبانه او) برتر و روزه نگرفتنش از روزه (مستحبى) جاهل برتر و توقفش از سفر جاهل (براى اطاعت پروردگار یا جهاد) مهم تر است و خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نکرد مگر این که عقلش کامل شد و عقل او برتر از عقول تمام امتش بود. در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «صَدیقُ کُلُّ أمْرء عَقْلُهُ وَعَدُوُّهُ جَهْلُهُ; دوست هر کس عقل اوست و دشمنش جهل اوست».

البته منظور از عقل، همان گونه که در روایات اسلامى آمده همان هوش و فراستى است که انسان را به خدا و اطاعت او نزدیک مى کند و از زشتى ها دور مى سازد. در دنیاى دیروز و امروز افراد ظاهراً عاقلى بوده اند که سال ها بر کشورهایى حکومت کرده اند ولى بسیارى از آنها فاقد عقل به معنایى که در بالا آمد بوده اند. هوش و ذکاوت آنها نوعى شیطنت بوده است، همان گونه که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که بعضی از یاران آن حضرت درباره عقل از محضرش سؤال کردند فرمود: «ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمانُ وَاکْتُسِبَ بِهِ الْجِنانُ; عقل چیزى است که انسان به وسیله آن خدا را پرستش مى کند و بهشت را به دست مى آورد». راوى عرض کرد مى گویند معاویه عاقل است؟ فرمود: این نوعى شیطنت شبیه عقل است و عقل نیست.(اصول کافى، ج 1، ص 11)

وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ . در نقطه مقابل عقل جهل و نادانى بدترین فقر و تنگدستى است، زیرا انسان جاهل و نادان هم ثروتش را از دست مى دهد و هم آبرو و حیثیتش را و در یک کلمه دین و دنیایش را تباه مى کند. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 185 به بعد)

وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ . اما در مورد ادب همین بس که امیرمؤمنان على(علیه السلام) در حدیثى که در غررالحکم آمده مى فرماید: «خَیْرُ ما وَرَّثَ الاْباءُ لِلاْبْناءِ الاْدَبُ; بهترین چیزى که پدران براى فرزندان به ارث مى گذارند ادب است». و در حدیث دیگرى در همان کتاب از آن حضرت مى خوانیم: «قَلیلُ الاْدَبِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرِ النَّسَبِ; کمى ادب بهتر از برجستگى بسیار نسب است». منظور از ادب حسن معاشرت با مردم و تواضع در برابر خلق و خالق و برخورد پسندیده با همه افراد است. معنى اصلى واژه ادب دعوت کردن است و از آنجایى که اخلاق نیک و برخورد شایسته مردم را به خوبى ها دعوت مى کند آن را ادب نامیده اند. جمله زیبایى نیز از حکیم ایرانى بزرگمهر در این زمینه نقل شده است که مى گوید: بهترین میراثى که پدران براى فرزندان گذارده اند ادب است، زیرا کسى که داراى ادب باشد به وسیله آن مى تواند اموال فراوانى کسب کند; ولى اگر پدر مال فراوانى بدون ادب براى فرزند گذاشته باشد فرزند با بى ادبى و نادانى همه را تلف کرده و از مال و ادب تهى دست مى شود.

وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ . آنچه امام(علیه السلام) درباره مشورت در اینجا بیان فرموده و آن را بهترین پشتیبان شمرده است مطلبى است که به تعبیرات دیگر در سایر سخنان امام(علیه السلام) وارد شده است. حقیقت این است که اسلام دین استبداد به راى نیست; اسلام مى گوید: خداوند تمام علم و دانش و عقل را به یک یا چند نفر نداده بلکه در میان بندگان خدا تقسیم کرده است. اگر کسى مى خواهد به کمالِ علم و دانش و عقل برسد باید از افکار دیگران استفاده کند و چه بسا یک مشورت، جلوى خطاهاى بسیارى را مى گیرد به خصوص این که کسى که قصد کارى را دارد آنچه را مطابق میل اوست بر غیر آن ترجیح مى دهد و نمى تواند به قضاوت بى طرفانه بنشیند و به همین دلیل ممکن است گرفتار اشتباهات وسیعى شود; اما افرادى که از محدوده کار او خارجند بهتر و روشن تر مى توانند درباره آن قضاوت و داورى کنند. همان گونه که در روایات متعدد وارد شده باید طرف مشورت عاقل و خداترس و راستگو و راز نگه دار و شجاع و خیرخواه باشد تا بتوان از مشورت او بهره گرفت.  درست است که غیر معصومین ممکن است گرفتار خطا شوند; ولى ضریب خطا در یک نفر هر قدر باشد در دو نفر نصف مى شود و در ده نفر به یک دهم مى رسد و احتمال آن بسیار کمتر مى شود، از این رو نقل است که مرد عربى مى گفت: من هرگز مغبون نمى شوم مگر این که تمام قبیله من مغبون شوند. به او گفتند: چرا و چگونه؟ گفت: براى اینکه من بدون مشورت آنها کارى انجام نمى دهم. اگر همه اشتباه کنند آن گاه من هم اشتباه مى کنم. شاعر مى گوید: مشورت ادراک و هشیارى دهد *** عقل ها مر عقل را یارى دهد *** گفت پیغمبر بکن اى راى زن *** مشورت المُسْتَشارُ مُؤتَمَن. سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این چهار جمله حکمت آمیز در کتاب تحف العقول به صورت پراکنده ذکر شده، و در بعضى از موارد تفاوت هایى دارد (که نشان مى دهد از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه است) اضافه بر این، همین تعبیرات با مختصر تفاوتى در حکمت 113 که از این جمله هاى حکمت آمیز نیز مشروح تر است به چشم مى خورد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 49).

 

حکمت 55 نهج البلاغه: صبر بر ناخوشایندها و خوشایندها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الصَّبْرُ صَبْرَانِ، صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَهُ، وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت55) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 347

امام در این گفتار حکیمانه، صبر و شکیبایى را بر دو گونه تقسیم مى کند. مى فرماید: «صبر بر دو قسم است صبر در برابر انجام کار خوبى که دوست ندارى و صبر بر ترک کار بدى که دوست دارى»; (الصَّبْرُ صَبْرَانِ: صَبْرٌ عَلَى مَا تَکْرَهُ، وَصَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ). در واقع نوع اول اشاره به صبر در برابر مشکلات عبادت است و نوع دوم اشاره به شکیبایى در مقابل ترک معصیت و آنچه بعضى از شارحان گفته اند: نوع اول از نوع دوم سخت تر است، گفتار صحیحى به نظر نمى رسد، زیرا موارد، کاملاً مختلف است; گاه مورد اول مهم تر است و گاه مورد دوم تا اطاعت چه اطاعتى باشد و معصیت چه معصیتى.

نیز آنچه بعضى دیگر از آنان گفته اند که صبر در این دو مورد از دو مقوله و دو ماهیت است آن هم به نظر درست نمى آید، زیرا صبر به معناى کف نفس و خویشتن دارى و مقاومت در برابر مشکلات است; گاه مشکل انجام طاعتى است و گاه مشکل ترک معصیتى. بر این پایه پیمودن راه حق و رسیدن به مقام قرب پروردگار و حتى رسیدن به اهداف و مقامات مادى در دنیا راه صاف و هموارى نیست. در این راه سنگلاخ ها، گردنه هاى صعب العبور، پرتگاه ها و حیوانات درنده و دزدان خطرناک وجود دارد. اگر صبر و مقاومت انسان کم باشد، با برخورد به این موانع از راه مى ماند و به مقصد نمى رسد. به همین دلیل صبر و استقامت مهم ترین وسیله پیروزى انسان در دنیا و آخرت است، از این رو قرآن مجید مى فرماید: «(إِنَّ الَّذینَ قَالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ); به یقین کسانى که گفتند: پروردگار ما خداى یگانه است سپس استقامت ورزیدند فرشتگان بر آنان نازل مى شوند و مى گویند: نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است».(فصلت، آیه 30) . بنابراین نزول و حمایت فرشتگان از مؤمنان در درجه اول مشروط به صبر و استقامت است و در جاى دیگر، قرآن مجید مى گوید: «فرشتگان بر بهشتیان از هر درى وارد مى شوند به آنها به خاطر صبر و استقامتشان درود مى گویند. چه نیکو است سرانجام آن سراى جاویدان; (وَالْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ باب سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ)(رعد، آیه 23 و 24) . در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این کلام حکمت آمیز در ضمن وصایاى على(علیه السلام) به فرزندش «محمد بن حنفیه» آمده و این اضافه را نیز دارد: «وَأَحْسَنُ مِنْهُ الصَّبْرُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ عَلَیْکَ». (تمام نهج البلاغه، ص 697).

 

حکمت 56 نهج البلاغه: دارایی و برازندگی، فقر و تنهایی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْغِنَى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ، وَ الْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت56) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 351

امام در اين كلام پربارش اشاره به آثار غنا و فقر مى كند و مى فرمايد: «بى نيازى در غربت وطن است و نيازمندى در وطن غربت»; (الْغِنَى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ; وَالْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ). وطن جايى است كه انسان در آنجا متولد شده و چشم به روى خويشاوندان و بستگان و نزديكان گشوده و مورد علاقه آنها قرار گرفته و در هر گوشه و كنار، آشنايى دارد و غربت جايى است كه انسان نه آشنايى دارد و نه دوست مهربانى و نه يار و مددكارى. امام مى فرمايد: شخص غنى هر جا برود به موجب غنايش پيوندهاى محبت را با اين و آن برقرار مى سازد و به سبب بذل و بخشش ياران و مددكارانى پيدا مى كند; ولى شخص فقير حتى در وطن خويش دوستان و بستگان را از دست مى دهد و گاه به صورت موجودى فراموش شده در مى آيد. پيام امام در اين سخن اين است كه مؤمنان بايد بكوشند و بى نياز شوند و به هنگام غنا و بى نيازى از مال و ثروت خويش براى جلب و جذب قلوب و كمك به نيازمندان استفاده كنند، از عواقب فقر بترسند، چرا كه فقر مايه ذلت و گاه مطابق بعضى از روايات سبب كفر مى شود. البته اين فقر با فقرى كه در روايات از آن تعريف شده تفاوت آشكارى دارد; فقر ممدوح به معناى «ساده زيستن» و يا «فقر الى الله» است. در اين باره در ذيل حكمت سوم "وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ." شرح بيشترى است . وذیل حکمت 163 " الْفَقْرُ، الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ" و ذیل حكمت 319 "فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّينِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ" توضیحاتی هست [احادیثی که افراد را تشویق میکند به تلاش وکوشش و کسب وکار و تحصیل رزق و روزی با کد یمین وعرق جبین برای اینست که از فقر نجات پیدا کنی و وسیله حفظ آبروی خود وبستگان را فراهم کنی و در وطن غریب نباشی . امام جعفر صادق علیه السلام: لَا تَكْسَلْ عَنْ مَعِيشَتِكَ فَتَكُونَ كَلًّا عَلَى غَيْرِك. در معاش دنیوی خود تنبلی مکن که سربار دیگران باشی. (کافی (ط – الاسلامیه) ج 5 ، ص 86 ، ح 9) . جعفر صادق علیه السلام: لَا تَكْسَلُوا فِي طَلَبِ مَعَايِشِكُمْ فَإِنَّ آبَاءَنَا كَانُوا يَرْكُضُونَ فِيهَا وَ يَطْلُبُونَهَا. در طلب روزی و نیازهای زندگی تنبلی نکنید چرا که پدران و نیاکان ما به دنبال آن می دویدند و آن را طلب می کردند. (من لا یحضره الفقیه ج 3 ، ص 157 ، ح 3576) . امام جعفر صادق علیه السلام: الْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّه. کسی که خود را برای روزی خانواده اش به زحمت می اندازد و کار می کند مانند رزمنده ایست که در راه خدا می جنگد. (کافی (ط-الاسلامیه) ج 5 ، ص 88 ، ح 1). امام جعفر صادق علیه السلام: مَنْ طَلَبَ التِّجَارَةَ اسْتَغْنَى عَنِ النَّاس. هر کس دنبال تجارت رود از مردم بی نیاز می شود. (کافی (ط-الاسلامیه) ج 5 ، ص 148 ، ح 3) . حضرت علی علیه السلام: قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِه. اندازه هر کس به اندازه همت اوست. (نهج البلاغه (صبحی صالح ) ص 477 ، ح 47 – تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 93 ، ح 1627). امام علی علیه السلام: الْكَرَمُ نَتِيجَةُ عُلُوِّ الْهِمَّة. کرامت زاییده بلند همتی است. (تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 382 ، ح 8678). حضرت علی علیه السلام: عَلَيْكُمْ بِالْجِدِّ وَ الِاجْتِهَادِ وَ التَّأَهُّبِ وَ الِاسْتِعْدَاد. بر شما باد به تلاش و سخت کوشی و مهیا شدن و آماده شدن. (وسایل الشیعه ج 1 ، ص 92 ، ح 217). الإمامُ علیٌّ (ع): من قصّر فی العمل، ابتلی بالهمّ. امام علی (ع): هر که در عمل کوتاهی کند به اندوه گرفتار آید. (نهج البلاغه: حکمت 127). عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: مَنْ وَجَدَ ماء وَتُراباً ثُمّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللهُ; دور باد از رحمت خدا کسى که آب و زمینى به دست آورد و باز هم فقیر باشد. (بحارالانوار، ج 100، ص 65، ح 10 ; وسائل الشیعه، ج 12، 24، ح 13.). ابو عمرو الشیبانی: رأیت أبا عبدالله وبیده مسحاة وعلیه إزار غلیظ یعمل فی حائط له والعرق یتصابّ عن ظهره فقلت: جعلت فداک أعطنی أکفک فقال لی: إنّی احبّ أن یتأذّی الرجل بحرّ الشمس فی طلب المعیشة. ابو عمرو شیبانی: امام صادق (ع) را دیدم که در دستش بیلی بود و ازاری ضخیم بر تن داشت و در بوستان خود کار می کرد و عرق از پشت او سرازیر بود. عرض کردم: فدایت شوم! اجازه بدهید من به جای شما کار کنم. فرمود: من دوست دارم که مرد برای تأمین معیشت خود در گرمای آفتاب اذیّت شود. (الکافی: 13/76/5)]

 

حکمت 57 نهج البلاغه: ارزش قناعت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت57)

[قال الرضي رحمه الله تعالى‏ و قد رُوِيَ هذا الكلام عن النبي (صلی الله علیه وآله)]. پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 355

امام(علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکمت آمیز به اهمیت قناعت اشاره کرده مى فرماید: «قناعت مالى است که هرگز تمام نمى شود»; (الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ). در تعریف قناعت مى توان گفت: حالتى است که انسان با داشتن آن به حد اقل ضروریات زندگى مى سازد و به دنبال زرق و برق و اضافاتى که فکر و وقت انسان را پیوسته به خود مشغول مى دارد و آلوده انواع محرمات مى کند نمى رود. داشتن این روحیه به منزله ثروت پایان ناپذیر است، چرا که انسان را از تمام ثروت هاى دنیا بى نیاز مى سازد; همواره سربلند زندگى مى کند و با عزت و آبرو ادامه حیات مى دهد. دست نیاز به سوى دیگران دراز نمى کند و عمر خود را در مسیر تشریفات و تجملات بر باد نمى دهد. در گفتار حکیمانه 44 که قبلاً گذشت امام(علیه السلام) در فضیلت قناعت پیشگان فرمود: «طُوبَى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ وَعَمِلَ لِلْحِسَابِ وَقَنِعَ بِالْکَفَافِ; خوشا به حال کسى که (پیوسته) به یاد معاد باشد و براى روز حساب عمل کند. به مقدار کفایت قانع گردد و از خدا راضى باشد». در خطبه 192 نیز امام در میان اوصاف انبیا این وصف برجسته را شمرده بود: «مَعَ قَنَاعَة تَمْلاُ الْقُلُوبَ وَالْعُیُونَ غِنًى; آنها داراى قناعتى بودند که دل ها و چشم ها را پر از بى نیازى مى کرد». در بحارالانوار نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود: «طَلَبْتُ الْغِنَى فَمَا وَجَدْتُ إِلاَّ بِالْقَنَاعَةِ عَلَیْکُمْ بِالْقَنَاعَةِ تَسْتَغْنُوا; من در جستجوى توانگرى برآمدم ولى آن را جز در قناعت نیافتم (زیرا حرص، غالب توانگران را راحت نمى گذارد) بنابراین قناعت پیشه کنید تا غنى شوید».(بحارالانوار، ج 66، ص 399، ح 91) . قابل توجه این که این گفتار حکیمانه از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز نقل شده است همان گونه که سیّد رضى مى گوید: «وَقَدْ رُوِىَ هذا الْکَلامُ عَنِ النَّبِىُ(صلى الله علیه وآله)». این حدیث را «متقى هندى» در کتاب کنز العمال که از منابع معروف اهل سنت است آورده است.( (کنز العمال، ج 3، ص 389، ح 7080) . این نکته نیز حائز اهمیت است که سرچشمه بسیارى از نارضایى هاى مردم و شکایت آنها از وضع زندگى کمبودها و فقر نیست، بلکه گاه مى بینیم همه چیز دارند اما باز ناله و فریاد مى کنند. عامل اصلى آن عدم قناعت و توقعات بى حد و حساب است و اگر همگى به مقدار نیاز قانع باشند آرامش بى مانندى در جامعه حاکم مى شود و بسیارى از پرونده هاى جنایى و تجاوز بر اموال برچیده خواهد شد و کرامت انسانى و پاکى دامان از گناه فراهم مى شود. ابن ابى الحدید در اینجا گفتار زیبایى از «بقراط» (سقراط) نقل مى کند که مردى او را در حال خوردن بعضى از سبزى هاى بیابان دید. به او گفت: اگر در خدمت پادشاه بودى نیاز به خوردن این نداشتى. سقراط گفت: اگر تو نیز این گونه غذا مى خوردى نیازمند نوکرى پادشاه نبودى. شاعر مى گوید: گنج آزادگى و گنج قناعت گنجى است *** که به شمشیر میسر نشود سلطان را .

 

حکمت 58 نهج البلاغه: رابطه مال و شهوات

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت58)

پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 359

امام(علیه السلام) در این کلام کوتاه و پرمایه اشاره به نکته اى درباره رابطه ثروت با شهوت کرده مى فرماید: «مال و ثروت ماده اصلى همه شهوات است»; (الْمالُ مادَّةُ الشَّهَواتِ). بدیهى است که منظور از شهوت در اینجا هرگونه علاقه مفرط نفسانى و هوس آلود است. اعم از این که مربوط به شهوت جنسى باشد یا مقام یا تشریفات و زرق و برق دنیا و یا انتقام جویى و امثال آن. این نکته نیز روشن است که براى رسیدن به خواسته هاى نفسانى و هوا و هوس ها مال نقش اصلى را بازى مى کند و هر قدر فزونى یابد خطر افتادن در شهوات بیشتر است. اضافه بر این ثروت مایه غرور است و غرور ریشه اصلى بسیارى از گناهان، به علاوه مال هر چه بیشتر شود انسان را به خود مشغول تر مى سازد و طبعاً از یاد خدا و اطاعت حق باز مى دارد. روى این جهات سه گانه مى توان به عمق کلام امام پى برد. بدیهى است آنچه امام در این گفتار حکیمانه فرموده هشدارى است به غالب مردم که در فزونى مال نکوشند، زیرا خطرات زیادى را به دنبال دارد اما چنان نیست که هر ثروتمندى هواپرست و شهوت پرست باشد. این حکم کلى مانند احکام دیگرى نظیر آن استثنائاتى دارد. گروه زیادى راه قارون را پیمودند و اموالشان مایه غرور و کفرشان شد، جمع اندکى نیز از مال براى رسیدن به مهم ترین طاعات الهى بهره گرفتند. این معنا در آیات مربوط به قارون آمده است: «(وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللهُ إِلَیْکَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الاَرْضِ إِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ); در آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را بطلب و بهره خویش را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده (به بندگان خدا) نیکى کن وهرگز در جستجوى فساد در زمین مباش که خدا مفسدان را دوست ندارد».(قصص، آیه 77) . بر همین اساس است که در بسیارى از آیات قرآن از مال نکوهش شده و در بعضى از آیات از آن مدح و ستایش به عمل آمده و به عنوان خیر (نیکى) از آن یاد شده است. در آیه 180 سوره «بقره» در مورد وصیت مى فرماید: «(اِنْ تَرَکَ خَیراً ...); کسى که اموالى از خود به یادگار گذاشته است...». و در آیه 8 سوره «عادیات» در مذمت بعضى از طغیانگران مى فرماید: «(وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ); اموال را بسیار دوست دارند».

در روایات اسلامى نیز آثار این مذمت و مدح درباره اموال فراوان دیده مى شود که آوردن آنها ما را از شرح این کلام دور مى کند. تنها به ذکر این روایات پرمعنا که از ابن عباس نقل شده و قاعدتاً آن را از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) یا امیرمؤمنان على(علیه السلام) شنیده است قناعت مى کنیم. او مى گوید: «الأمالي للصدوق عن ابنِ عبّاسٍ : إنَّ أوّلَ دِرهَمٍ و دِينارٍ ضُرِبا في الأرضِ نَظَرَ إلَيهِما إبليسُ ، فلَمّا عايَنَهُما أخَذَهُما فوَضَعَهُما على عَينَيهِ، ثُمّ ضَمَّهُما إلى صَدرِهِ ثُمّ صَرَخَ صَرخَةً ، ثُمّ ضَمَّهُما إلى صَدرِهِ ثُمّ قالَ : أنتُما قُرَّةُ عَيني و ثَمَرَةُ فُؤادي ، ما اُبالي مِن بَني آدمَ إذا أحَبُّوكُما أن لا يَعبُدوا وَثَنا ، و حَسبي مِن بَني آدمَ أن يُحِبُّوكُما; نخستین درهم و دینارى که سکه آن در زمین زده شد شیطان نگاهى به آنها افکند هنگامى که آن را دید آنها را برگرفت و روى چشم خود گذارد سپس به سینه خود چسبانید آن گاه فریاد شادى کشید بار دیگر آن را به سینه خود چسبانید سپس خطاب به آنها گفت: شما نور چشمان من و میوه دل من هستید هرگاه بنى آدم شما را دوست دارند من به آن قانعم، هر چند بتى را پرستش نکنند (چه بتى بالاتر از شما) براى من همین بس که فرزندان آدم به شما عشق بورزند». (بحارالانوار، ج 70، ص 137، ح 3) کوتاه سخن آنکه مال ابزارى است مشترک مانند انرژى اتم که هم مى توان از آن بمب ویرانگر ساخت و هم به وسیله آن نیروى برق تولید کرد که دنیا را روشن سازد و کارخانه ها را به حرکت درآورد، هر چند این نیرو هنگامى که به دست ناصالحان بیفتد غالباً در جنبه هاى ویرانگر به کار گرفته مى شود.

حکمت 59 نهج البلاغه: ارزش نصیحت و نصیحت کننده

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّرَكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت59)

پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 365

امام(عليه السلام) با هشدارى بجا در اين سخن كوتاه و گرانمايه به اهميت هشدارهاى بجا و سودمند پرداخته مى فرمايد: «كسى كه تو را (از امورى كه خطرناك است) بترساند همچون كسى است كه به تو بشارت دهد (به امورى كه مايه سرور و خوشحالى است)»; (مَنْ حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّرَكَ). در مصادر نهج البلاغه در ذيل اين حديث شريف افزون بر ذكر مدارك، نكته قابل ملاحظه اى آمده كه مى گويد: تحذير شناساندن انسان به چيزى است كه مصلحت او در آن است و زيان و خطر را از او دفع مى كند و اينكه امام مى فرمايد چنين كسى مانند كسى است كه به تو بشارت مى دهد مفهومش اين است كه بايد از اين هشدارها همان گونه خوشحال شوى كه از خبرهاى مسرت بخش خوشحال مى شوى و بايد از چنين كسى همان گونه تشكر كنى كه از بشارت دهنده تشكر مى كنى، زيرا او اگر خير تو را نمى خواست به تو هشدار نمى داد و از افتادن در شر برحذر نمى داشت. تحذير به معناى ترساندن و هشدار دادن در برابر خطرات قطعى يا احتمالى است و تبشير به معناى بشارت دادن در برابر پيروزى هاست. از آنجا كه پرهيز از خطرات خود يك پيروزى بزرگ است امام مى فرمايد: كسى كه تو را از خطر و ضرر قطعى يا احتمالى برحذر مى دارد مانند كسى است كه تو را بشارت دهد به امورى كه مايه خوشحالى توست. بنابراين، دوستان خوب كسانى هستند كه هم انسان را نسبت به پيروزى ها دلگرم سازند و هم نسبت به خطرات آگاه نمايند و اين كه يكى از حقوق مؤمنان بر يكديگر نصيحت شمرده شده اشاره به همين گونه هشدارهاست، بلكه گاه مى شود برحذر داشتن و هشدار دادن به خطرها اثرات مهم ترى از بشارت ها دارد، زيرا بشارت دهنده بسيار مى شود كه به كارهاى نيك انجام شده و پيروزى ها بشارت مى دهد، بشارتى كه تغييرى در سرنوشت نخواهد داشت; ولى تحذيركننده هميشه پيش از خطر هشدار مى دهد و چه بسا سبب برطرف شدن خطرات مهمى مى گردد. پيام اين گفتار حكيمانه مولا اين است كه هنگام ترساندن و برحذر داشتن نسبت به خطرات نه تنها ناراحت نشويد، بلكه آن را به منزله يك بشارت براى خود تلقى كنيد. در حديثى در كتاب شريف كافى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم كه به يكى از ياران خود فرمود: «اِتَّبِعْ مَنْ يُبْكيكَ وهُو لَكَ ناصِحٌ وَلا تَتَّبِع مَن يُضحِكَكَ وَهُو لَكَ غاشٍّ; (کافى، ج2، ص 638، ح 2) از كسى پيروى كن كه تو را مى گرياند ولى خيرخواه توست از كسى كه تو را مى خنداند اما به تو دروغ مى گويد و حقايق را وارونه نشان مى دهد، پيروى مكن».

 

 

حکمت 60 نهج البلاغه: اهمیت کنترل زبان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اللِّسَانُ سَبُعٌ، إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت60) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 369

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود به خطرات زبان اشاره كرده مى فرمايد: «زبان درنده اى است كه اگر رهايش كنى به تو آسيب مى رساند و تو را مى دَرَد»; (اللِّسَانُ سَبُعٌ، إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ). شك نيست كه يكى از بزرگترين افتخارات انسان نطق و بيان است كه به وسيله زبان انجام مى گيرد و به واسطه آن بر تمام جانداران ترجيح دارد به همين دليل خدا در سوره «الرحمن» كه سوره شرح نعمت هاى الهى است بعد از آفرينش انسان به نعمت نطق و بيان اشاره مى كند و مى فرمايد: (الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الاِنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ) و قسمت عمده علوم و دانش ها از طريق زبان از نسلى به نسل بعد منتقل شده و دامنه تمدن انسان را گسترش داده است و اگر زبان نبود انسان همچون حيوانى بود. نعمت ها هر چه بزرگ تر باشد چنانچه از آن به طرز بدى استفاده شود خطراتش عظيم تر است. هيچ عضوى از اعضاى انسان به اندازه زبان بى قيدوبند خطرناك نيست به طورى كه گاه مى شود يك جمله آتش جنگى را مى افروزد و سبب ريختن خون ها و هتك نواميس و از بين رفتن آرامش و امنيت جامعه مى گردد، لذا در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه خداوند زبان را عذابى مى كند كه هيچ يك از اعضاى بدن را با آن عذاب نمى كند. زبان عرضه مى دارد اى پروردگار تو مرا مجازاتى كردى كه هيچ چيز را با آن مجازات نكردى خداوند به او مى فرمايد: «خَرَجَتْ مِنْكَ كَلِمَةٌ فَبَلَغَتْ مَشارِقَ الاْرْضِ وَمَغارِبَها، فَسَفَكَ بِها الدَّمُ الْحَرامُ وَانْتَهَبَ بِهَا الْمالُ الْحَرامُ وَانْتَهَكَ بِهَا الْفَرجُ الْحَرامُ، وَعِزَّتى وَجَلالى لاُعَذَّبَنَّكَ بِعَذاب لا أُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنْ جَوارِحِكَ; سخنى از تو خارج شد و به شرق و غرب زمين رسيد و به سبب آن خون بيگناهان ريخته شد و اموال مردم غارت گرديد و نواميس مردم بر باد رفت به عزت و جلالم سوگند تو را مجازاتى مى كنم كه هيچ يك از اعضا را با آن مجازات نخواهم كرد».(کافى، ج 2، ص 115، ح 16) . قبلاً نیز گفته ایم که قسمت مهمى از گناهان کبیره و خطرناک (حدود سى گناه) با زبان انجام مى شود. زبانى خالى از قید و بند و بدون مانع و قانع در حالى که این زبان مى تواند بهترین وسیله خیر و سعادت باشد.

به همین دلیل در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که ابوذر(رحمه الله) مى گفت: «یا مُبْتَغِی الْعِلْمِ إنَّ هذا اللِّسانَ مِفْتاحُ خَیْر وَمِفْتاحُ شَر فَاخْتِمْ عَلى لِسانِکَ کَما تَخْتِمُ عَلى ذَهَبِکَ وَوَرَقِکَ; اى طالب علم این زبان کلید خیر و شر است، بنابراین بر زبانت قفل و بند نه همان گونه که بر درهم و دینارت قفل و بند مى نهى»(کافى، ج 2، ص 114، ح 10).

 

 

حکمت 61 نهج البلاغه: در وصف زنان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ اللَّسْبَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت61) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 373

امام(عليه السلام) در اين سخن حكيمانه به يكى از ويژگى هاى متضاد زنان اشاره كرده مى فرمايد: «زن عقربى است كه نيش زدن او شيرين است»; (ألْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ اللّْسبَةِ). شارحان نهج البلاغه هم در تفسير اين جمله اختلاف فراوان دارند و هم در اين كه آيا نسخه اصلى لَسبه است يا لِبسه (بر وزن حسبه). در نسخه محمد عبده لِبسه آمده كه به معناى معاشرت و ملابست است، بنابراين نسخه، تفسير جمله بالا چنين است: زن گرچه همچون عقرب گزنده است; اما معاشرت با او داراى فوايد و بركات و آثار مثبتى است كه آن را جبران مى كند و به دليل اين آثار معاشرت با او مطلوب است. همان گونه كه قرآن مجيد هم به آن اشاره كرده مى فرمايد: «(وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا); از آيات خدا اين است كه براى شما همسرانى از جنس شما آفريد تا در كنار آنها آرامش پيدا كنيد» و در جايى ديگر مى فرمايد: «(هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ); زنان براى شما همچون لباس هستند و شما براى آنها همانند لباس (هر دو زينت هم هستيد و هر دو سبب حفظ يكديگر)». ولى در غالب نسخه هاى ديگر مانند نسخه مورد بحث ما «لَبسه» آمده است كه به معنى نيش زدن است. در اين كه اگر زن همچون عقرب باشد چگونه نيش زدن او شيرين است شايد از آن رو كه در كنار نيش هاى او نوش هاى فراوانى نيز وجود دارد كه نيش هاى او را قابل تحمل بلكه شيرين مى كند. با توجه به اين كه آنچه در مورد عقرب مناسب مى رسد نيش است نه معاشرت كردن. اين تفسير از تفسير عبده مناسب تر است. در اينجا تفسير سومى است كه مرحوم كمره اى آن را در شرح نهج البلاغه خود آورده و مى گويد: منظور از اين كلام حكمت آميز اين است كه به همه مردان و مخصوصاً جوانان هشدار داده شود كه از زنان آلوده بپرهيزند، زيرا آنها همچون عقربند، هرچند ظاهراً نيش شيرينى دارند; ولى هرگز نبايد فريب ظاهر زيباى آنها را خورد و در دام سم كشنده آنها افتاد. اين تفسير نيز مناسب به نظر نمى رسد، زيرا لحن جمله حكمت آميز بالا برحذر داشتن نيست، بلكه تحمل كردن و مدارا نمودن است كه با همسران مشروع سازگار است. بنابراين همان تفسير دوم بهترين تفسيرها براى اين جمله حكيمانه است. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا اين تعبير درباره همه زنان صادق است يا درباره گروهى از آنها؟ به يقين منظور همه زنان نيستند، زيرا بسيارى از آنان داراى چنان ايمان و تربيت و اخلاقى هستند كه هرگز همسرانشان از آنها نيشى احساس نمى كنند، بنابراين منظور اين است كه در طبيعت زن اگر تربيت كافى نداشته باشد و از ايمان و معرفت، روح او سيراب نشود حالت گزندگى به خود مى گيرد و اين سخن حكيمانه براى همسران اين گونه زنان اين پيام را دارد كه به دليل فوايد وجودى آنان نيش هاى آنها را تحمل كنند. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «يكى از حقوق زن بر مرد اين است كه اگر كار جاهلانه اى انجام دهد او را ببخشد و از او درگذرد»; (وَاِنْ جَهِلَت غَفَرَ لَها)(کافى، ج 5، ص 510).

 

حکمت 62 نهج البلاغه: پاسخ بهتر به نیکی دیگران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا، وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْكَ يَدٌ فَكَافِئْهَا بِمَا يُرْبِي عَلَيْهَا، وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت62) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 377

امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز به یک اصل مهم قرآنى و اسلامى اشاره کرده مى فرماید: «هنگامى که به تو تحیتى گویند به صورتى بهتر پاسخ گوى و هرگاه هدیه اى براى تو فرستند آن را به صورت افزون تر پاداش ده. با این حال فضیلت از آن کسى است که ابتدا کرده است»; (إِذَا حُیِّیتَ بِتَحِیَّة فَحَیِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا، وَإِذَا أُسْدِیَتْ إِلَیْکَ یَدٌ فَکَافِئْهَا بِمَا یُرْبِی عَلَیْهَا، وَالْفَضْلُ مَعَ ذَلِکَ لِلْبَادِی).

اخلاق اسلامى مى گوید هیچ کار خوبى را نباید بدون پاداش گذاشت; خواه سخن احترام آمیزى باشد یا اقدام عملى، بلکه بهتر آن است که پاداش برترى داشته باشد; مثلاً اگر کسى به ما بگوید «سلام علیکم» بهتر آن است که در پاسخ بگوییم «سلام علیکم ورحمة الله» وهرگاه کسى هدیه مختصرى براى ما بفرستد ما در موقع مناسب هدیه بهتر و بیشتر براى او بفرستیم. این کار سبب مى شود پیوند محبت و دوستى در میان افراد جامعه روز به روز بیشتر شود و روح حق جویى و حق طلبى و حق شناسى تقویت گردد و زندگى در چنین جامعه اى بسیار توأم با آرامش خواهد بود. در حالات بزرگان اسلام نمونه هاى عملى این دستور به وضوح دیده مى شود. از جمله این که یکى از راویان اخبار مى گوید من نزد حسن بن على(علیه السلام) بودم کنیزى بر آن حضرت وارد شد و دسته گلى تقدیم آن حضرت کرد. حضرت فرمود: «أنْتِ حُرُّ لِوَجْهِ اللّهِ تَعالى; تو براى خدا آزادى». به این ترتیب حضرت در برابر اهداى یک دسته گل این کنیز را براى همیشه آزاد کرد. راوى مى گوید عرض کردم او فقط یک دسته گل به شما داد که قیمت چندانى ندارد شما او را آزاد کردید. امام در پاسخ فرمود: «(هکذا) أدَّبَنی اللّهُ تَعالى; خداوند این گونه ما را تربیت کرده است». سپس امام آیه شریفه (وَإذا حُیِّیتم بِتَحِیَّة...) را تلاوت فرمود و افزود: این که خدا فرموده به صورت بهتر پاداش دهید بهتر از آن همین بود که او را آزاد کنم.(بحارالانوار، ج 44، ص 195، ح 8) . این که امام در ذیل این کلام حکمت آمیز مى فرماید: برترى و فضیلت از آنِ کسى است که ابتدا کرده به سبب این است که شخص دوم هرکارى کند جنبه پاداش عمل دارد در حالى که شخص اول بدون این که خدمتى به او بشود اقدام به نیکى کرده و مطلقاً جنبه پاداش نداشته است، بنابراین شخص اول بر دومى برترى دارد. به همین دلیل در حدیثى از امام حسین(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «لِلسَّلام سَبْعُونَ حَسَنَةُ تِسْعُونَ وَسِتُّونَ لِلْمُبْتَدی وَواحِدَةٌ لِلرّادِ; سلام هفتاد حسنه دارد که شصت و نه حسنه آن از کسى است که سلام کرده و یک حسنه از آن کسى که پاسخ مى گوید».(بحارالانوار، ج 75، ص 120، ح 17) . این حدیث از امیرمؤمنان نیز در بحارالانوار و مستدرک الوسائل نقل شده است.

اضافه بر این کسى که ابتدا به سلام و تحیت یا کار نیک مى کند یک فضیلت اخلاقى دیگرى را نیز براى خود آشکار ساخته و آن مسأله تواضع در برابر برادر دینى است در حالى که پاسخ گوینده تواضع خاصى ندارد جزء این که حق شناسى مى کند.

 

حکمت 63 نهج البلاغه: اهمیت شفاعت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت63)

پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 383

امام(عليه السلام) در اين جمله كوتاه و پرمعنا اشاره به اهميت شفاعت كرده مى فرمايد: «شفاعت كننده بال و پَرِ طلب كننده است»; (الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ). شفاعت بر دو گونه است: تكوينى و تشريعى; شفاعت تكوينى آن است كه موجودات قوى تر اين جهان به موجودات ضعيف تر براى پرورش و تكامل و نموّ كمك كنند، تابش آفتاب، ريزش باران و وزش نسيم نوعى شفاعت در عالم تكوين نسبت به پرورش گياهان است. باغبان نيز در حدّ خود در مورد گياهان و درختان شفاعت مى كند. اين گونه شفاعت دامنه وسيعى در جهان هستى دارد. در عالم تشريع نيز انسان هايى كه در درگاه خدا مقرب ترند افراد ضعيف و آلوده به گناه و وامانده در راه را كمك كرده آنها را به سرمنزل سعادت مى رساند. به يقين هر دو نوع شفاعت هنگامى مؤثر واقع مى شود كه در شفاعت شونده قابليت و لياقت لازم وجود داشته باشد وگرنه به يك دانه فاسد گياه هر قدر آفتاب بتابد و باران ببارد و نسيم بوزد گياهى از آن نمى رويد و همچنين انسانى كه رابطه خود را با شفيعان به كلى قطع كرده شفاعت شافعان نفعى به حال او نخواهد داشت. اين كه امام در گفتار حكيمانه بالا مى فرمايد: شفاعت كننده بال و پر طلب كننده است واقعيت مسلّم عقلى و نقلى است، همان گونه كه هيچ پرنده اى بدون بال و پر نمى تواند پرواز كند بسيارى از طلب كنندگان نيز بى بال و پر شفاعت پرواز در آسمان قرب خدا براى آنها غير ممكن است. اين جمله كوتاه در واقع هم اشاره اى به فلسفه شفاعت و هم مفهوم و معناى آن و هم شرايط شفاعت كننده و شفاعت شونده دارد. پرنده بايد همه چيز او كامل باشد تا بعد از رويش بال و پر بتواند پرواز كند و استفاده از بال و پر براى پرنده عيب نيست، بلكه افتخار است و عالم اسباب در جهان هستى در واقع چهره هايى از همين شفاعت است. در عالم تشريع نيز گاه معصومان و پيشوايان بزرگ شفاعت مى كنند، گاهى علماى دين و شهدا و صالحان و زمانى اعمال خوب انسان مانند نماز و روزه و جهاد او با دشمن يا با نفس سبب شفاعتش مى شود. در هر حال شفيع به منزله بال و پر محسوب مى شود. براى توضيح بيشتر در مورد حقيقت شفاعت و آثار و شرايط آن به جلد اوّل تفسير نمونه ذيل آيه 48 سوره «بقره» مراجعه فرماييد.

 

حکمت 64 نهج البلاغه: غفلت از گذر عمر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَهْلُ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ يُسَارُ بِهِمْ، وَ هُمْ نِيَامٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت64) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 387

امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه تشبيه جالبى درباره غافلان اهل دنيا دارد مى فرمايد: «اهل دنيا همچون كاروانيانى هستند كه آنان را به سوى مقصدى مى برند و آنها در خوابند». مى دانيم دنيا مسير آخرت است و در اين مسير منزلگاه هايى است كه در آنجا بايد زاد و توشه براى آخرت برگرفت تا هنگامى كه انسان به مقصد مى رسد دستش خالى نباشد; ولى دنياپرستانى كه در تمام عمر به دنيا مشغول اند، همچون كسانى هستند كه بر مركب سوار و در خوابند و ساربان آنها را به سوى مقصد مى برد. انتهاى اين مسير همان مرگ است آنها زمانى كه سيلى اجل در گوششان نواخته شود از اين خواب غفلت بيدار مى شوند و تهى دست به سوى آخرت مى روند. همان گونه كه در روايت معروف آمده است: «النّاسُ نِيامٌ فَإذا ماتُوا انْتَبَهُوا». مردم در خوابند هنگامى كه بميرند از خواب بيدار مى شوند.(بحارالانوار، ج4، ص 43; مجموعه ورام، ج 1، ص 150) . به بيان ديگر انسان ها سرمايه دارانى هستند كه وارد بازار دنيا مى شوند مدت اين بازار ـ مانند بسيارى از بازارهاى جهانى محدود است ـ و سرمايه آنها ساعات و شب ها و روزهاى عمر آنهاست هرگاه در اين مدت در خواب باشند سرمايه از دست مى رود و تجارتى حاصل نمى شود. به گفته شاعر: سرمايه ز كف رفت و تجارت ننموديم *** جز حسرت و اندوه متاعى نخريديم .

 

حکمت 65 نهج البلاغه: نتیجه از دست دادن دوستان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : فَقْدُ الْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت65) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 391

امام(عليه السلام) در اين گفتار بسيار كوتاه و پرمعنايش به اهميت دوستان صميمى اشاره كرده مى فرمايد: «از دست دادن دوستان غربت است»; (فَقْدُ الاَحِبَّةِ غُرْبَةٌ). روشن است كه انسان در وطن علاقه هاى فراوانى دارد; كه در مسائل مادى و معنوى از آنها بهره مى گيرد و احساس تنهايى نمى كند چون در وطن خويش است و در مشكلات بدون پناه نيست، آرامش خاطر دارد و احساس امنيت مى كند; ولى در غربت و دورى از وطن همه اينها را از دست مى دهد، خود را تنهاى تنها مى بيند; بدون يار و ياور و بى پناه و بدون آرامش. امام مى فرمايد: انسان اگر در وطن خويش هم باشد ولى دوستان را از دست دهد گويى در غربت و دور از وطن است. همين مضمون در نامه 31 كه اندرزنامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى(عليه السلام) است به صورت ديگرى نقل شده فرمود: «الْغَريبُ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَبيبٌ; غريب كسى است كه دوستى ندارد». در حديث ديگرى از مستدرك الوسائل از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود: «الْمَرْءُ كَثيرٌ بِأخيهِ; انسان به وسيله برادران (دينى) خود كثرت و فزونى مى يابد».(مستدرک الوسائل، ج 9، ص 70، ح 3) . اضافه بر اينها، انسان داراى روح اجتماعى است و جوامع بشرى در سايه همين روح به وجود آمد. تمدن ها، پيروزى هاى علمى و پيشرفت صنايع و علوم همه مولود اين روح اجتماعى است. به همين دليل انسان پيوسته تلاش و كوشش مى كند دوستان بيشتر و بهترى پيدا كند و آنها كه علاقه به انزوا دارند و از انتخاب دوست عاجزند در واقع بيمارند. حال اگر دوستانش را از دست دهد گرفتار حالتى مى شود كه گويى بخشى از وجود خود را از دست داده است. پيام اين كلام حكمت آميز اين است كه هر مسلمانى بايد بكوشد و دوستان بيشترى براى خود فراهم سازد ولى مسلم است كه هر كسى شايسته دوستى نيست بلكه بايد دوستانى انتخاب كرد كه كمك بر دين و دنيا باشند.

 

حکمت 66 نهج البلاغه: درخواست نکردن از نا اهلان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : فَوْتُ الْحَاجَةِ، أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيْرِ أَهْلِهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت66) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 395

امام(عليه السلام) در اين كلام پربار حكمت آميز به نكته اى اشاره مى كند كه سبب عزت و سربلندى هر انسانى است، مى فرمايد: «از دست رفتن حاجت بهتر از آن است كه آن را از نااهل طلب كنى»; (فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيْرِ أَهْلِهَا). بى شك انسان ها در زندگى فردى و اجتماعى به يكديگر نيازمند اند و اصولاً فلسفه زندگى اجتماعى و مدنىّ بالتبع بودن انسان همين تعاون و برطرف ساختن حاجت و نيازهاى يكديگر است، زيرا هر كس قدرت محدودى دارد كه با آن نمى تواند همه نيازهاى خود را برطرف سازد ولى با كمك ديگران مى تواند بر مشكلات غلبه كند. كسانى كه انسان دست حاجت به سوى آنها دراز مى كند دو گروه اند: گروه اهل و نااهلان; اهل كسى است كه داراى سخاوت و انسان دوستى و مهر و محبت و علو طبع باشد. نااهلان آنها كه بخيل اند و تنگ نظر و منت گذار. بديهى است هرگاه انسان دست طلب به سوى نااهل دراز كند از يك سو خود را حقير كرده و از سوى ديگر، احتمال امتناع با توجه به بخل و تنگ نظرى طرف كاملاً وجود دارد و از سوى سوم، اگر اقدام به رفع نياز و حاجت كند ممكن است ماه ها يا سال ها دست از منت گذارى بر ندارد، پس چه بهتر كه قناعت ورزد و علو همت و شخصيت خود را حفظ نمايد و از دست رفتن حاجتى را تحمل كند و دست نياز به سوى اين گونه افراد دراز نكند. در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه امير مؤمنان در محضرش عرضه داشت: خداوندا مرا به احدى از خلقت نيازمند نكن. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: اى على! اين سخن را مگو، زيرا هر انسانى نيازمند به ديگران است. امير مؤمنان عرض كرد: اى رسول خدا! چگونه بگويم فرمود بگو: «قُلْ اللَّهُمَّ لاَ تُحْوِجْنِي إِلَى شِرَارِ خَلْقِكَ; خدايا مرا به انسان هاى شرور نيازمند مكن». على(عليه السلام)عرض كرد: «يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَنْ شِرَارُ خَلْقِهِ; شرار خلق كيانند؟» فرمود: «الَّذِينَ إِذَا أَعْطَوْا مَنُّوا وَإِذَا مَنُّوا عَابُوا; كسانى كه اگر چيزى ببخشند منت مى گذارند و هنگامى كه منت مى گذارند بر انسان عيب مى گيرند».(مستدرک الوسائل، ج 5، ص 263، ح 2) . آرى شرار خلق و به تعبیر امیر مؤمنان، نااهلان ممکن است نیاز مادى انسان را برطرف سازند ولى صدمات روحانى و معنوى به وى وارد کنند که تحمل آن بسیار سخت و سنگین است. گاه به منت گذاردن اکتفا نمى کنند بلکه عیب ها بر انسان مى گیرند که فلان کس ضعیف و ناتوان و بى عرضه و حقیر است، ازاین رو به ما نیازمند شده است. در روایات اسلامى حاجت خواستن از تازه به دوران رسیده ها نهى شده است که قطعاً با منت و ذلت همراه است; در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که به یکى از یارانش فرمود: «تُدْخِلُ یَدَکَ فِی فَمِ التِّنِّینِ إِلَى الْمِرْفَقِ خَیْرٌ لَکَ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَى مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَکَانَ; دست خود را تا مرفق در دهان اژدها کنى براى تو بهتر از آن است که حاجت از کسى بطلبى که چیزى نداشته و سپس به نوایى رسیده است».(بحارالانوار، ج 75، ص 248) . این گونه اشخاص اگر چیزى به انسان بدهند سرمایه گرانبهاترى را از بین مى برند، آبى مى دهند و آبرویى مى برند. سعدى شیرازى در کتاب گلستان خود بعد از ذکر داستانى مى گوید: حکیمان گفته اند: آب حیات اگر فروشند فى المثل به آبروى، دانا نخرد که مردن به علت به از زندگى به ذلت. هرچه از دونان به منت خواستى *** در تن افزودى و از جان کاستى!

 

حکمت 67 نهج البلاغه: بخشش کم، بهتر از هیچ ندادن

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِيلِ، فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت67) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 401

امام(علیه السلام) در این سخن حکیمانه اش از محروم کردن نیازمندان به هر اندازه که ممکن باشد نهى مى کند و مى فرماید: «از بخشش کم حیا مکن، زیرا محروم کردن از آن هم کمتر است»; (لاَ تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ، فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ). بسیارند کسانى که معقتدند باید بخشش به مقدار قابل ملاحظه باشد و اگر انسان توان آن را نداشت، ترک کند، در حالى که بخشش کم (توأم با عذرخواهى و ادب) حد اقل دو فایده دارد: نخست این که در بسیارى از موارد همین مقدار حل مشکلى مى کند و دیگر این که دست رد به سینه درخواست کننده زدن نوعى اهانت است و این کار جلوى اهانت را مى گیرد. اضافه بر اینها روح سخاوت را در انسان در تمام حالات پرورش مى دهد.

تعبیر به «إنَّ الْحِرْمانَ أقَلُّ مِنْهُ; محروم ساختن از آن کمتر است» نوعى کنایه و تشبیه است، زیرا محروم کردن قابل مقایسه با مقدار مالى که انسان مى بخشد نیست تا بگوییم این از آن کمتر است. امام(علیه السلام) در واقع محروم کردن را نیز نوعى بخشش بسیار کم محسوب کرده که هر بخششى از آن بیشتر است. در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «هر کار نیکى صدقه اى محسوب مى شود خواه به غنى باشد یا فقیر، بنابراین صدقه را ترک نکنید هرچند به نیمى از یک دانه خرما باشد و خود را از آتش دوزخ دور دارید هرچند به نیمى از یک دانه خرما باشد، زیرا خداوند متعال این صدقه کوچک را براى صاحبش پرورش مى دهد، همان گونه که شما بچه اسب یا بچه شتر خود را پرورش مى دهید و در روز قیامت پرورش یافته آن را به او باز مى گرداند تا جایى که بزرگ تر از کوه عظیمى خواهد بود; «کُلُّ مَعْرُوف صَدَقَةٌ إِلَى غَنِیّ أَوْ فَقِیر فَتَصَدَّقُوا وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَة وَاتَّقُوا النَّارَ وَلَوْ بِشِقِّ التَّمْرَةِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یُرَبِّیهَا لِصَاحِبِهَا کَمَا یُرَبِّی أَحَدُکُمْ فَلُوَّهُ أَوْ فَصِیلَهُ حَتَّى یُوَفِّیَهُ إِیَّاهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ حَتَّى یَکُونَ أَعْظَمَ مِنَ الْجَبَلِ الْعَظِیمِ».(بحارالانوار، ج 71، ص 410، ح 16) . در گفتار حکیمانه 422 تعبیر دیگرى از همین موضوع مهم آمده است مى فرماید: «افْعَلُوا الْخَیْرَ وَلاَ تَحْقِرُوا مِنْهُ شَیْئاً; کار نیک را انجام دهید و هیچ مقدار از آن را کم مشمارید». مهم این است که انسان در انفاق خود، هرچند کم اخلاص داشته باشد. این خلوص نیت کم را بسیار و کوچک را بزرگ مى کند. شاهد این سخن داستانى است که در شأن نزول آیه 79 سوره توبه آمده است: لشکر اسلام براى مقابله احتمالى با دشمن در جنگ تبوک آماده مى شد. پیغمبر اکرم دستور به جمع آورى کمک هاى غذایى براى سربازان اسلام داد. هرکس به اندازه توانایى خود مقدارى خرما به عنوان زکات یا تبرع به مسجد مى آورد و کسانى که امکانات بیشترى داشتند مقدار فزون ترى مى آوردند. کارگر مسلمانى به نام «ابو عقیل انصارى» که از چاه هاى اطراف مدینه آب براى منازل مى آورد و با مبلغ مختصرى که از این کار دریافت مى کرد هزینه زندگى خانواده خود را در حد پایین تأمین مى کرد نیز به فکر کمک به ارتش اسلام افتاد و چون اندوخته اى نداشت گفت: یک شب را اضافه کار مى کنم و درآمد آن را خدمت پیامبر مى آورم. محصول کار شبانه او دو من خرما بود که یک من آن را براى خانواده خود گذارد و یک من را خدمت پیامبر آورد. منافقان عیب جو هنگامى که دیدند «ابو عقیل» مشتى خرماى خشکیده در دامن ریخته خدمت پیامبر مى آورد او را به باد مسخره و استهزا گرفتند و سخن ها گفتند. آیه شریفه نازل شد، کار «ابو عقیل» را کاملاً ستود و استهزا کنندگان را به عذاب الیم الهى تهدید کرد: «(اَلَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِى الصَّدَقَتِ وَالَّذِینَ لایجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ فَیَسخَرُونَ مِنهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ); کسانى که از صدقات مومنان اطاعت کار عیبجویى مى کنند، و آنهایى را که دسترسى جز به مقدار (ناچیز) توانائیشان ندارند مسخره مى نمایند خدا آنها را مسخره مى کند (کیفر استهزا کنندگان را به آنها مى دهد) و براى آنان عذاب دردناکى است».(توبه، آیه 79) . ببخش مال و مترس از کسى که هرچه دهى *** جزاى آن به یکى ده ز دادگر یابى. البته گاه به هفتصد برابر و بیشتر مى رسد.

در هنگام حرکت نماینده نیشابوریان محمّدبن‌علی نیشابوری، به طرف مدینه، بانوی بزرگواری به نام شطیطه که از پارسایان و زاهدان زمان خود بود، به نزد وی آمده، مبلغ یک درهم به همراه یک قطعه پارچه به او داد و گفت: «ای اباجعفر! در حالِ من، از حقِّ امام، این مقدار تعلّق گرفته، این را خدمت امام برسان». محمّد‌بن‌علی نیشابوری به او گفت: «من خجالت می‌کشم که این وَجه ناقابل را خدمت امام دهم». شطیطه گفت: «انّ الله لا یستحی من الحق» «خداوند از حق خجالت نمی‌کشد» (منظور آنکه حقوق امام را، اگر چه اندک، باید پرداخت). آنچه بر ذمّة من است، همین است. می‌خواهم در حالی خدا را ملاقات کنم که چیزی از حقِّ امام، در گردن من نباشد». نماینده نیشابوریان وجه اندک شطیطه را گرفت و به مدینه رفت. در آنجا پس از امتحانِ «عبدالله اَفْطح» (پسر امام صادق(ع) و مدّعی امامت پس از وی) دانست که او شایستگی مقام امامت را ندارد، لذا نومیدانه از خانه او بیرون آمد، در این هنگام کودکی او را به خانه امام کاظم(ع) هدایت کرد. تا چشم حضرت بر او افتاد فرمود: «ای اباجعفر! چرا ناامید هستی… به من روی کن که حجّت و ولّیِ خدا هستم. من سؤالات شما را دیروز جواب دادم، آنها را نزد من بیاور. همچنین درهمِ شطیطه را که وزنش یک درهم و دو دانق است را بیاور». علی‌بن‌محمّد نیشابوری می‌گوید: از سخنان و نشانه‌های درست امام حیران شدم و فرمان او را انجام دادم. امام کاظم(ع) یک درهم و پارچه شطیطه را برگرفت و مابقی اموال را برگرداند و روی به من کرده، فرمود: «انّ الله لا یستحی من الحق» ای اباجعفر! سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه پول را که چهل درهم در آن است و همچنین این قطعه پارچه را که قطعه ‌ای از کفن من است به او بده و بگو: «آن را کفن خود قرار دهد که پنبه این پارچه از مزرعه خود ماست و خواهرم آن را رشته است». ضمنا به شطیطه بگو: از هنگام وصول پول و پارچه کفن، نوزده روز بیشتر زنده نیستی، شانزده درهم از چهل درهم اهدایی را برای خود خرج کن و بیست و چهار درهم آن را جهت صدقه و تجهیز و تکفین خود نگاه دار و به او بگو «من بر جنازه او نماز خواهم گذارد». سپس امام کاظم(ع) فرمودند: «این اموال را به صاحبانشان برگردان و مُهر سؤالات را بگشای و ببین آیا جواب سؤالات را پیش از دیدن آنها داده‌ایم یا خیر»؟!

حکمت 68 نهج البلاغه: لزوم همراهی فقر با عفاف و غنا با شکر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ، وَ الشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت68) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 407

الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ . امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش از زینت فقر و زینت غنا سخن مى گوید و مى فرماید: «خویشتن دارى و عفت زینت فقر و شکرگزارى زینت غناست»; (الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ، وَالشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَى). فقیر در معرض آفات مختلفى قرار دارد: اظهار حاجت توأم با ذلت، دست بردن به سوى اموال حرام، ناسپاسى در برابر خداوند و مانند اینها. اما اگر خویشتن دار باشد نه دست حاجت به سوى لئیمان مى برد و نه عزت نفس خود را زیر پا مى گذارد، نه آلوده حرام مى شود و نه زبان به ناشکرى مى گشاید، بنابراین عفت به معناى خویشتن دارى، زینت فقر است، از این رو خداوند از این گونه فقیران در قرآن مجید با عظمت یاد کرده و مى فرماید: «(لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ لاَ یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا); (انفاق شما مخصوصاً باید) براى نیازمندانى باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفتند (از وطن خود براى شرکت در میدان جهاد آواره شده و در تأمین زندگى وامانده اند) آنها نمى توانند (براى تأمین روزى) مسافرتى کنند و از شدت خویشتن دارى افراد ناآگاه آنها را بى نیاز مى پندارند; اما آنها را از چهره هایشان مى توانى بشناسى. آنان هرگز با اصرار چیزى از کسى نمى خواهند». (بقره، آیه 273) این همان عفت است که زینت فقر است. البته باید توجه داشت که عفت معناى عام و معناى خاصى دارد: معناى خاص آن پاکدامنى در مقابل آلودگى هاى جنسى و معناى عام آن هر گونه خویشتن دارى در برابر گناه و کارهاى زشت و پست است. در حدیث دیگرى از امام(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «مَنْ عَفَّ خَفَّ وِزْرُهُ وَعَظُمَ عِنْدَاللّهِ قَدْرُهُ; آن کس که عفاف پیشه کند بار گناهش سبک و قدر و مقامش در پشگاه خدا افزون مى شود».

وَ الشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى . اما در مورد غنا که بهترین زینت شکرگزارى است; نه تنها شکر لفظى بلکه شکر عملى. اغنیا و ثروتمندانى که شرک عملى به جا مى آورند، به نیازمندان کمک مى کنند، در کارهاى خیر و عام المنفعه سرمایه گذارى مى نمایند، به آنها که وام مى خواهند وام مى دهند و حتى به کسانى که محتاجند و روى سؤال ندارند به طور پنهانى کمک مى کنند آنها برترین زینت را در زندگى براى خود فراهم کرده اند، در پیشگاه خدا آبرومندند و در برابر خلق خدا نیز داراى شخصیت و آبرو و چه زینتى از این بالاتر. اما اگر غنىّ راه طغیان پیش گیرد، در کمک به دیگران بخل بورزد، آلوده شهوات و عیش و نوش گردد، در نظر همه زشت و منفور خواهد شد. البته همه باید شکر نعمت هاى خدا را به جا آورند; ولى این کار براى آنها که مشمول نعمت بیشترى هستند زیبنده تر، بلکه لازم تر است. شکر نعمت را باید از پیامبران بزرگ الهى یاد گرفت; سلیمان که ملک و حکومت بى مانندى داشت و جن و انس سر بر فرمان او بودند و بسیارى از قواى زمین و آسمان در خدمت او قرار داشتند هنگامى که مى بیند یکى از شاگردانش به نام «آصف بن برخیا» چنان مقام والاى روحانى پیدا کرده که مى تواند تخت «بلقیس» را در یک چشم بر هم زدن از شهر سبأ به شام نزد وى حاضر کند مى گوید: «(هَذَا مِنْ فَضلِ رَبِّى لِیَبْلُوَنِى أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ); خداوند چنین نعمتى را در اختیار من گذاشته تا مرا بیازماید که آیا شکر نعمت به جاى مى آورم یا نه (و به یقین من شاکر و سپاس گزار اویم».(نمل، آیه 40) . شکرگزارى نه تنها براى غنىّ زینت، بلکه موجب فزونى نعمت است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)» فرمود: «مَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَى عَبْد بَابَ شُکْر فَخَزَنَ عَنْهُ بَابَ الزِّیَادَةِ; خدا درِ شکرگزارى را به روى کسى نگشود که زیادى نعمت را از او باز دارد»(کافى، ج 2، ص 94، ح 2).

 

حکمت 69 نهج البلاغه: راضی بودن از سرنوشت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا لَمْ يَكُنْ مَا تُرِيدُ، فَلَا تُبَلْ [كَيْفَ] مَا كُنْتَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت69) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 413

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به افرادى که در رسیدن به مقصودشان ناکام مى مانند دستورى مى دهد که مایه آرامش است، مى فرماید: «هنگامى که آنچه را مى خواهى انجام نمى گیرد، هرگونه باشى اعتنا نکن»; (إِذَا لَمْ یَکُنْ مَا تُرِیدُ فَلاَ تُبَلْ مَا کُنْتَ). [«لا تُبَلْ» از ماده «بَلْو» بر وزن «دَلو» به معناى اهمیت دادن به چیزى گرفته شده و این صیغه در اصل «لا تُبالَ» بوده و در حالت جزمى واو آن حذف شده سپس الف باب مفاعله نیز به عنوان تخفیف حذف گردیده و «لا تُبَلَ» شده سپس جزم که روى واو محذوف بوده، منتقل به لام شده است و «لا تُبَلْ» شده است] . براى این جمله تفسیرهاى متعددى از سوى شارحان نهج البلاغه ذکر شده است; اکثر شارحان بر این عقیده اند که این سخن حکیمانه اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده: (لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُم)(حدید، آیه 23) یعنى هنگامى که به مقصد نرسیدى غمگین مباش، چرا که اگر مقصود مادى است دنیاى مادى بقایى ندارد و اگر مقصود معنوى است خداوند براى تلاشى که کردى به تو اجر و پاداش مى دهد. بعضى دیگر مانند «محمد عبده» گفته اند که منظور این است که اگر به مقصود نرسیدى دست از تلاش و کوشش بر ندار و به سخنان این و آن اعتنا مکن. بعضى دیگر گفته اند: مقصود این است که اگر به مقصود نرسیدى به همان حال که هستى راضى باش تا از مقام و مرتبه تو نزد خداوند کاسته نشود. تفسیر چهارمى براى این سخن به نظر مى رسد که از بعضى جهات مناسب تر است و آن این که اگر به مقصود نرسیدى به هر صورت باشى تفاوتى نمى کند مثل این که کسى هدفش این بوده که در فلان شهر زندگى کند و موفقیت خود را تنها در آنجا مى بیند. اگر این مقصود براى او حاصل نشود چه تفاوتى مى کند که در هر شهر دیگرى باشد، زیرا همه شهرها نسبت به خواسته او یکسان است و نباید در این باره سخت گیرى کند.

 

حکمت 70 نهج البلاغه: افراط و تفریط نتیجه جهل

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا [يُرَى الْجَاهِلُ] تَرَى الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت70) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 417

امام در این کلام حکمت آمیز به مسئله مهمى اشاره کرده که سراسر زندگى انسان ها را در بر مى گیرد، مى فرماید: «همیشه جاهل را یا افراط گر مى بینى و یا تفریط کار»; (لاَ تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً). راه صحیح به سوى مقصد راه مستقیم است که ما پیوسته در نمازها هر روز خدا را مى خوانیم تا ما را بر آن راه ثابت بدارد. در اطراف راه مستقیم خطوط انحرافى فراوانى هست که پیدا کردن راه مستقیم از میان آن خطوط نیاز به دقت و علم و دانش دارد. به همین دلیل، جاهل غالبا گرفتار خطوط انحرافى یا در جانب زیاده روى مى گردد و یا در سوى کوتاهى و کندروى. این مسئله در تمام شئون زندگى اعم از فردى و اجتماعى و سیاسى و غیر آن دیده مى شود; مثلاً حفظ ناموس و پاسدارى آن از هرگونه انحراف یک فضیلت است ولى افراد جاهل گاهى به طرف افراط کشیده مى شوند و با وسواس هر حرکتى از همسر خود را زیر نظر مى گیرند و با نگاه اتهام و گمان سوء به او نگاه مى کنند به طورى که زندگى براى آنها تبدیل به دوزخى مى شود و گاه هیچ گونه نظارتى بر وضع خانه و همسر خود ندارند که کجا رفت و آمد و با چه کسى صحبت مى کند و امثال آن.

در مسائل بهداشتى فرد جاهل گاه چنان گرفتار افراط مى شود که دست به سوى هیچ آب و غذایى نمى برد به گمان این که همه آنها آلوده است، در هیچ مهمانى شرکت نمى کند، هیچ هدیه اى را نمى پذیرد و باید تنها خودش غذاى خویش را تهیه کند و گاه در جهت مخالف قرار مى گیرد و فرقى میان آلوده و غیر آلوده، بیمار مسرى و غیر بیمار نمى گذارد. بعضى از شارحان، این مطلب را با موضوع عدالت در مسائل اخلاقى پیوند زده و گفته اند: همیشه فضایل اخلاقى حد وسط در میان دو دسته از رذایل است: شجاعت حد اعتدالى است که در میان صفت تهور (بى باکى) و جبن (ترس و بزدلى) قرار گرفته است. عالم به سراغ حد وسط و جاهل یا در طرف افراط قرار مى گیرد و یا در جانب تفریط و همچنین سخاوت حد اعتدال میان بخل و اسراف است همان گونه که قرآن مجید خطاب به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «(وَلا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً); هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن (و ترک انفاق و بخشش منما) و بیش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گیرى و از کار فرو مانى».(اسراء، آیه 29) . در مسائل مربوط به اعتقادات، گروهى از جاهلان درباره عظمت على(علیه السلام) چنان افراط کردند که قائل به الوهیت و خدایى او شده و گروه دیگر چنان کوتاه آمدند که در صف ناصبان قرار گرفتند و به یقین هر دو گروه گمراهند. خط صحیح همان پذیرش ولایت به معناى امام مفترض الطاعه بودن است. در خطبه 127 نیز این مطلب به صورت شفاف و روشن آمده است: «وَسَیَهْلِکُ فِیَّ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَیْرِ الْحَقِّ وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَیْرِ الْحَقِّ; به زودى دو گروه در مورد من هلاک و گمراه مى شوند: دوست افراطى که محبتش او را به غیر حق (غلو) مى کشاند و دشمن افراطى که به سبب دشمنى قدم در غیر حق مى نهد (و مرا کافر خطاب مى کند). سپس افزود: «وَخَیْرُ النَّاسِ فِیَّ حَالاً النَّمَطُ الاَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ; بهترین مردم درباره من گروه میانه رو هستند از آنان جدا نشوید». در بحارالانوار نیز آمده است که امیر مؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «أَلاَ إِنَّ خَیْرَ شِیعَتِی النَّمَطُ الاَوْسَطُ إِلَیْهِمْ یَرْجِعُ الْغَالِی وَبِهِمْ یَلْحَقُ التَّالِی; بهترین شیعیان من گروه میانه رو هستند، غلو کننده باید به سوى آنان باز گردد و کوتاهى کننده عقب افتاده باید (شتاب کند و) به آنها ملحق شود».(بحارالانوار، ج 6، ص 178، ح 7) . با دقت به جوامع بشرى مى بینیم که غالب نابسامانى ها بر سر افراط و تفریط هاست که زاییده جهل و نادانى است; گاه آن چنان در مسائل اقتصادى قائل به آزادى مى شوند که فرآیند آن نظام سرمایه دارى ظالم است و گاه چنان سلب آزادى مى کنند که نتیجه آن نظام کمونیسم و گرفتارى هاى آن است، مهم یافتن خط اعتدال و ثابت ماندن بر آن است. در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که در روز قیامت حاکمى (از حاکمان مسلمین) را مى آورند که بیش از آنچه خداوند دستور داده عمل کرده، خداوند به او مى گوید: بنده من چرا بیش از آنچه باید تازیانه بزنى زدى؟ عرض مى کند: من براى غضب تو غضب ناک شدم. به او گفته مى شود: آیا سزاوار است غضب تو شدیدتر از غضب من باشد؟ سپس حاکم دیگرى را مى آورند که کوتاهى کرده خداوند به او مى فرماید: چرا در برابر آنچه به تو امر کرده بودم کوتاهى کردى؟ عرض مى کند: پروردگارا من به او رحم کردم؟ به او گفته مى شود: آیا رحمت تو از رحمت من وسیع تر است؟ سپس هر دو را به سوى دوزخ مى برند(شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 8، ص 247).

عنه عليه السلام : سَيَهلِكُ فِيَّ صِنفانِ: مُحِبٌّ مُفرِطٌ يَذهَبُ بهِ الحُبُّ إلى غَيرِ الحَقِّ ، و مُبغِضٌ مُفرِطٌ يَذهَبُ بهِ البُغضُ إلى غيرِ الحَقِّ ، و خَيرُ الناسِ فِيَّ حالاً النَّمَطُ الأوسَطُ فَالْزَمُوهُ . (نهج البلاغة : الخطبة 127) امام على عليه السلام : بزودى درباره من دو گروه هلاك شوند: دوستدار افراطى كه دوستى ، او را به ناحق كشاند و دشمن افراطى كه دشمنى ، او را به ناحق بَرَد. و بهترين حالت مردم درباره من راه ميانه است. پس اين راه را در پيش گيريد.

 

حکمت 71 نهج البلاغه: کم گویی، نشانه عقل

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلَامُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت71)

پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 423

امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز به اهمیت سکوت و کم گویى اشاره کرده مى فرماید: «هنگامى که عقل کامل گردد سخن کم مى شود»; (إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلاَمُ). رابطه کمال و تمام عقل با کم سخن گفتن از اینجا روشن مى شود که اولاً ریشه مفهوم عقل، منع و جلوگیرى است و زانوبند شتر را از این جهت «عقال» مى گویند که او را از حرکت باز مى دارد و از آنجا که سخنان سنجیده، کم است و سخنان نسنجیده، بسیار، عقل به انسان مى گوید: بیشتر بیندیش و کمتر بگو.

ثانیاً مطالبى که گفتن آن ضرورت دارد نسبت به فضول کلام و سخنان زیادى بسیار کمتر است، از این رو افراد عاقل غالباً خاموش اند و به موقع سخن مى گویند. ثالثاً انسان عاقل مى داند که بیشترین و مهم ترین گناهان با زبان انجام مى شود بدین سبب براى محفوظ ماندن از عواقب زیان بار گناه سعى مى کند کمتر سخن بگوید; ولى متاسفانه افرادى را مى بینیم که دم از ایمان مى زنند و گویى سخنان خود را جزء اعمال خود به حساب نمى آورند; در مجالس از آغاز تا پایان از سخنان لغو و بیهوده یا سخنانى که آمیخته با غیبت، اهانت و تهمت باشد ابا ندارند. انسان عاقل هرگز خود را گرفتار عواقب سوء پرگویى نمى کند. رابعاً گفتار زیاد، نیروها و انرژى هاى ذخیره انسان را بر باد مى دهد و وقت عزیز او را تلف مى کند و موجب دشمنى ها و عداوت ها مى شود، بنابراین عقل و شرع به ما فرمان مى دهد که کم بگوئید و گزیده بگوئید. در حدیثى از همان حضرت در غررالحکم مى خوانیم: «إیّاکَ وَفُضُولَ الْکَلامِ فَإنَّهُ یُظْهِرُ مِنْ عُیُوبِکَ ما بَطَنَ وَیُحَرِّکُ عَلَیْکَ مِنْ أعْدائِکَ ما سَکَنَ; از زیاده گویى بپرهیز که عیب هاى نهانى تو را ظاهر مى سازد و کینه هاى آرام گرفته دشمنانت را بر ضد تو تحریک مى کند».(غررالحکم، طبق نقل میزان الحکمه، ح 11849 «باب النهى عن کثرة الکلام») . در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إنَّ الرَّجُلَ لَیَتَحَدَّثُ بِالْحَدیثِ ما یُریدُ بِهِ سُوءًا إلاّ لِیُضْحِکَ بِهِ الْقَوْمُ یَهْوى بِهِ أبْعَدَ مِنَ السَّماءِ; انسان گاهى سخنى مى گوید که قصد بدى ندارد جز این که مى خواهد مردم را بخنداند و به سبب آن (از مقام خود) سقوط مى کند بیش از فاصله زمین و آسمان».(میزان الحکمه، همان باب) . احادیث اسلامى درباره سکوت و کم سخن گفتن و پرهیز از خطرات زبان بسیار زیاد است که در این مختصر نمى گنجد. این سخن را با حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم پایان مى دهیم که فرمود: «مِنْ حُسْنِ إِسْلاَمِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ مَا لاَ یَعْنِیهِ; از نشانه هاى خوبى اسلام انسان سخن نگفتن درباره امورى است که به او ارتباطى ندارد(بحارالانوار، ج 1، ص 216، ح 28).

 

حکمت 72 نهج البلاغه: بی وفایی های دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الدَّهْرُ يُخْلِقُ الْأَبْدَانَ، وَ يُجَدِّدُ الآمَالَ، وَ يُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ، وَ يُبَاعِدُ الْأُمْنِيَّةَ؛ مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت72) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 427

امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز و بیدارگر، آثار گذشت روزگار را در وجود انسان ها بیان مى دارد و مى فرماید: «روزگار، بدن ها را کهنه و آرزوها را نو مى سازد مرگ را نزدیک و خواسته ها را دور مى کند. کسى که (تلاش کند و) به مواهب آن برسد سخت خسته مى شود و کسى که (بعد از تلاش) به آن نرسد رنج مى برد»; (الدَّهْرُ یُخْلِقُ الاَبْدَانَ، وَیُجَدِّدُ الاْمَالَ، وَیُقَرِّبُ الْمَنِیَّةَ، وَیُبَاعِدُ الاُمْنِیَّةَ: مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ، وَمَنْ فَاتَهُ تَعِبَ). امام(علیه السلام) در این چند جمله کوتاه و پر معنا چند نکته مهم را یادآورد مى شود:

الدَّهْرُ يُخْلِقُ الْأَبْدَانَ . نخست این که گذشت روزگار بدن ها را کهنه و فرسوده مى کند و این از واضحات است که بسیارى از مردم به آن توجه ندارند; هر سال و ماه، بلکه هر روز و ساعتى که بر انسان مى گذرد، بخشى از قوا و نیروهاى خود را از دست مى دهد. درست مانند لباسى که بر اثر مرور زمان کهنه و پوسیده مى شود و هیچ گونه استثنایى در آن نیست، بنابراین باید کوشید در مقابل آنچه از دست مى رود چیزى به دست آورد تا گرفتار خسران نشود. آیات شریفه (وَالْعَصرِ * إنَّ الاْنْسَانَ لَفِى خُسْر) نیز به همین معنا اشاره دارد.

وَ يُجَدِّدُ الآمَالَ . در دومین نکته مى فرماید: «گذشت روزگار آرزوها را نو مى کند» این مطلب به تجربه ثابت شده که حرص بزرگسالان بر جمع مال و به دست آوردن مقام از جوانان بیشتر است و شاید دلیل آن این باشد که انسان هر چه خود را به مرگ نزدیک تر مى بیند احساس مى کند وقت کمترى براى رسیدن به آرزوها در اختیار دارد. به عکس جوانان فکر مى کنند وقت طولانى براى رسیدن به آرزوها دارند. در حدیث معروف نبوى مى خوانیم: «یَشیبُ ابْنُ آدَمَ وَیَشُبُّ فیهِ خِصْلَتانِ; انسان پیر مى شود ولى دو صفت در او جوان خواهد شد: حرص و آرزوهاى دور و دراز».(بحارالانوار، ج 70، ص 22) . آدمى پیر چو شد حرص جوان مى گردد *** خواب در وقت سحرگاه گران مى گردد.

وَ يُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ، وَ يُبَاعِدُ الْأُمْنِيَّةَ؛ . در سومین و چهارمین نکته به نزدیک شدن انسان به مرگ و فاصله گرفتن از خواسته ها اشاره مى کند. فاعل این دو فعل همان «دهر» و گذشت روزگار است زیرا عمر انسان به هر حال محدود است و سرمایه اى است که با گذشت زمان تدریجاً نقصان مى پذیرد و به همان نسبت، انسان از خواسته هایش دور مى شود چون زمان کوتاه ترى براى رسیدن به خواسته ها در اختیار دارد. اضافه بر این نیروهاى او هم رو به ضعف و کاستى مى رود و این عامل دیگرى است که او را از خواسته هایش دور مى سازد. گرچه «آمال» و «اُمنیّه» هر دو معناى قریب به یکدیگر دارند و به معناى آرزوها و خواسته هاست; ولى به نظر مى رسد «آمال» بیشتر در مورد آرزوهاى دست یافتنى و «اُمنیّه» در مورد آرزوهاى دست نیافتنى به کار مى رود، هرچند گاه در غیر این مورد نیز استفاده مى شود. بنابراین جمله «یُجَدِّدُ الاْمالَ» اشاره به این است که انسان هر روز آرزوى تازه اى براى خود پیدا مى کند و براى رسیدن به آن مشغول تلاش مى شود و هر روز خواسته هاى او بر اثر گذشت زمان از دسترس وى دورتر مى شود.

مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ . سپس امام(علیه السلام) به پنجمین و ششمین نکته اشاره فرموده و کسانى را که به خواسته هاى دنیوى خود مى رسند گرفتار خستگى و آنان راکه به آن نمى رسند گرفتار درد و رنج معرفى مى کند و مفهوم آن این است که نه آنها که بر خواسته هاى دنیوى خود پیروز مى شوند آرامش و راحتى دارند و نه آنان که ناکام مى مانند، زیرا همان گونه که به دست آوردن مواهب مادى با مشکلاتى روبروست، نگه داشتن آن مشکلات بیشترى را در پى دارد.

ضمیر در «به» گرچه ظاهراً به «دهر» (روزگار) باز مى گردد; ولى از آنجا که پیروزى به روزگار معنا ندارد، منظور از آن همان مواهب دنیاست و قرینه آن جمله هاى «ظَفِرَ» و «فاتَ» است.

 

حکمت 73 نهج البلاغه: خودسازی قبل از تربیت دیگران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً، [فَعَلَيْهِ أَنْ يَبْدَأَ] فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ، وَ لْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ؛ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا، أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ‏. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت73) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 435

امام(علیه السلام) در این گفتار گهربار به سه نکته شایان توجه اشاره مى کند: نخست مى فرماید: «کسى که خود را در مقام پیشوایى و امامت بر مردم قرار مى دهد باید پیش از آنکه به تعلیم دیگران مى پردازد به تعلیم خویش بپردازد»; (مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ). کلام امام(علیه السلام) در اینجا مطابق ظاهر اطلاق کلام، هم رئیس حکومت بر مردم را شامل مى شود و هم تمام کسانى را که به نوعى ارشاد و هدایت مردم را بر عهده مى گیرند. این جمله اشاره به یک واقعیت مسلم عقلانى است که تا انسان خودش چیزى را نداشته باشد نمى تواند به دیگران اهدا کند. خشک ابرى که بود ز آب تهى *** کى شود منصب او آب دهى . ضرب المثلى در میان عرب است که مى گویند: «چوبى که کج است چگونه ممکن است سایه آن راست باشد».

اضافه بر این، مردم سخنان کسى را که به گفتار خود پایبند و آثارش در زندگى او نمایان نیست، هرگز نمى پذیرند و به خود مى گویند: اگر او این سخنان را باور مى داشت نخست خودش به آن عمل مى کرد. به همین دلیل امام(علیه السلام) در دومین جمله مى فرماید: «باید تأدیب و تعلیم او نسبت به دیگران پیش از آنکه با زبانش باشد با عمل صورت گیرد»; (وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ).

اصلى مسلم در روان شناسى است که مردم سخنان کسى را مى پذیرند که به گفته خود معتقد باشد و به تعبیر معروف: تا سخن از دل بر نیاید بر دل ننشیند و نشانه روشن این اعتقاد این است که به گفته خود عمل کند. فى المثل اگر طبیبى سخنرانى هاى متعددى درباره زیان هاى دخانیات ایراد کند و بیمارى هاى متعدد ناشى از آن را یکى پس از دیگرى برشمرد; ولى مردم ببینند از دهانش بوى سیگار مى آید هیچ کس سخن او را جدى نخواهد گرفت. به همین دلیل در حدیثى که در کتاب کافى آمده از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا; هنگامى که عالم به علمش عمل نکند موعظه او از دل ها فرو مى ریزد همان گونه که قطره هاى باران از سنگ سخت فرو مى ریزد».(کافى، ج 1، ص 44، ح 3) . اشاره به این که دل هاى مردم حالت مقاومت و نفوذناپذیرى در برابر مواعظ آنها به خود مى گیرد. نیز به همین دلیل امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خطبه 175 مى فرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی وَاللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَة إِلاَّ أَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا وَلاَ أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَة إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا; اى مردم به خدا سوگند من شما را به هیچ طاعتى ترغیب نمى کنم مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل مى نمایم و شما را از هیچ معصیتى باز نمى دارم مگر این که خودم پیش از شما از آن دورى مى جویم».

سپس در سومین و آخرین جمله بر آنچه در جمله هاى پیش آمد تأکید نهاده مى فرماید: «کسى که معلم و ادب کننده خویشتن است به احترام سزاوارتر از کسى است که معلم و مربى مردم است»; (وَمُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَمُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالاِجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَمُؤَدِّبِهِمْ). اشاره به این که هرگاه انسان نخست به تعلیم و تادیب خویشتن پردازد، تأثیر سخنانش بیشتر و عمیق تر است در حالى که اگر کسى تنها به تأدیب مردم پردازد و از خویش غافل بماند روزى فرا مى رسد که مردم از این امر آگاه مى شوند و از او روى برمى گردانند. بلکه از روایات استفاده مى شود که این کار از نشانه منافقان است که انسان دیگران را به نیکى ها و ترک بدى ها دعوت کند و خود به این اندرز عمل ننماید: در حدیثى از امام سجاد على بن الحسین(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «إِنَّ الْمُنَافِقَ یَنْهَى وَلاَ یَنْتَهِی وَیَأْمُرُ بِمَا لاَ یَأْتِی; (کافى، ج 2، ص 396، ح 3) منافق دیگران را از بدى ها باز مى دارد; ولى خویشتن را باز نمى دارد و دیگران را به نیکى ها دعوت مى کند و خود بدان عمل نمى نماید».

حکمت 74 نهج البلاغه: نزدیک شدن مرگ

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت74) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 441

امام(عليه السلام) در اين كلام كوتاه و بيدار كننده اشاره به پايان تدريجى عمر انسان كرده مى فرمايد: «نفس هاى انسان گام هاى او به سوى سرآمد زندگى و مرگ است»; (نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ). خُطى جمع «خُطْوة» به معناى فاصله ميان دو قدم به هنگام راه رفتن است كه در فارسى از آن به عنوان «گام» نام مى برند. اين نكته مهمى است كه انسان دائما در حال نفس كشيدن است; در خواب و بيدارى و قيام و قعود و در همه حال و اگر مدت كوتاهى راهِ نفس را بر او ببندند مرگ او فرا مى رسد. از سوى ديگر، دستگاه تنفس انسان و قلب و مغز و ساير اعضا استعداد محدودى دارند; مثلا دستگاه تنفس مى تواند حداكثر چندين ميليارد بار هوا را به درون كشيده اكسيژن آن را جذب كند و گاز كربن را همراه باقيمانده آن بيرون بفرستد. همچنين قلب توان دارد ميلياردها مرتبه باز و بسته شود به يقين هنگامى كه اين عدد به نهايت رسيد تاب و توان اين دستگاه ها تمام مى شود; خود به خود از كار مى ايستند; مانند اتومبيلى كه آخرين قطره سوخت آن تمام شود و در اين هنگام از كار باز مى ايستد، بنابراين همان گونه كه در اتومبيل هر قطره اى از سوخت مصرف مى شود گامى به سوى پايان است، هر نفسى كه انسان مى كشد و هر ضربانى كه قلب او مى زند او را يك گام به پايان زندگى نزديك مى سازد. همان گونه كه گام هاى پى در پى انسان را به مقصد نزديك مى كند. به همين دليل بعضى معتقدند كه ورزش كردن زياد از عمر انسان مى كاهد، زيرا به هنگام ورزش نفس ها سريع تر و ضربان قلب بيشتر مى شود. در كتاب كافى نقل شده است كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: «مَا مِنْ يَوْم يَأْتِي عَلَى ابْنِ آدَمَ إِلاَّ قَالَ لَهُ ذَلِكَ الْيَوْمُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا يَوْمٌ جَدِيدٌ وَأَنَا عَلَيْكَ شَهِيدٌ فَقُلْ فِيَّ خَيْراً وَاعْمَلْ فِيَّ خَيْراً أَشْهَدْ لَكَ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَإِنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَهَا أَبَداً; هر روزى كه بر انسان مى گذرد به او مى گويد: اى انسان من روز جديدى هستم و بر اعمال تو گواهم. در من از نيكى ها سخن بگو و كار نيك انجام ده تا روز قيامت براى تو گواهى دهم، زيرا من كه بگذرم ديگر هرگز مرا نخواهى ديد».(کافى، ج 2، ص 523، ح 8) اين همان چيزى هست كه قرآن مجيد در سوره «والعصر» به آن اشاره كرده و مى فرمايد: «(وَالْعَصْرِ إِنَّ الاِنْسَانَ لَفِى خُسْر); سوگند به عصر كه انسان (همواره) در حال خسران است». فخر رازى در تفسير اين آيه سخنى دارد كه جالب به نظر مى رسد وى مى گويد: يكى از بزرگان پيشين مى گفت معناى اين سوره را من از مرد يخ فروشى آموختم فرياد مى زد: «اِرْحَمُوا مَنْ يَذُوبُ رَأسُ مالِهِ، اِرْحَمُوا مَنْ يَذُوبُ رَأسُ مالِهِ; به كسى كه سرمايه اش مرتبا ذوب مى شود رحم كنيد». پيش خود گفتم: اين است معناى (إِنَّ الاِنْسَانَ لَفِى خُسْر).

 

حکمت 75 نهج البلاغه: آنچه مورد انتظار است واقع شود

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ، وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت75) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 445

كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ، . اين گفتار حكيمانه هرچند با حكمت پيشين در يك عبارت ذكر نشده; ولى در واقع مكمل آن است. نخست مى فرمايد: «هرچيز كه شمرده مى شود سرانجام پايان مى گيرد»; (كُلُّ مَعْدُود مُنْقَض). اين اشاره به قانون كلى فلسفى است كه هرچيز تحت عدد در آيد محدود است و هرچه محدود است پايان پذير است و از آنجا كه عمر انسان ها تحت عدد قرار مى گيرند; مثلا مى گوييم: عمر شصت ساله، يا هشتاد ساله. مفهومش اين است كه هر ساعتى كه بر انسان مى گذرد تدريجا از آن كاسته مى شود و اين سرمايه به سرعت رو به فنا مى رود و مهم اين است كه گذشتن و كاستن آن در اختيار ما نيست چه بخواهيم، چه نخواهيم به سرعت در حال عبور است.

وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ . آن گاه در ادامه مى فرمايد: «و آنچه مورد انتظار است سرانجام فرا مى رسد»; (وَكُلُّ مُتَوَقَّع آت). منظور از «متوقَّع» امورى است كه به طور قطع مى دانيم در آينده رخ مى دهد; مانند مرگ و پايان زندگى و قيام قيامت. اشاره به اين كه كسى كه به اين امور آگاه است بايد توجه داشته باشد كه روزى مرگ دامان او را مى گيرد و روزى در دادگاه عدل الهى حضور مى يابد. به همين دليل در تفسير آيه شريفه (وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ) يقين را به مرگ تفسير كرده اند.(حجر، آیه 99) . [درغررالحکم بدین صورت است: «کُلُّ مَعْدود مُنْتَقَص کُلُّ سُرور مُنْقَض کُلُّ جَمْع إلى شَتات کُلُّ مُتَوَقِّع آت»]

 

حکمت 76 نهج البلاغه: روش تحلیل کارها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ، اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت76) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 449

امام(علیه السلام) در اینجا درس مهمى مى دهد که براى همه مدیران، بلکه همه رهروان راه حق کارگشاست. مى فرماید: «هنگامى که کارها مشتبه شوند (و آینده روشن نباشد) آخرشان را باید به اولشان سنجید»; (إِنَّ الاُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا). اشاره به این که همیشه آغاز و انجام کارها با یکدیگر پیوند ناگسستنى دارند و در واقع شبیه علت و معلول اند، بنابراین اگر ما در چگونگى پایان کارى شک و تردید داشتیم باید ببینیم آغازش چگونه بوده است; هرگاه در مسیر صحیح بوده عاقبت آن نیز چنین است و مطابق ضرب المثل فارسى: «سالى که نکوست از بهارش پیداست» و اگر آغاز آن در مسیر نادرستى قرار گرفته باید بدانیم که عاقبت آن نیز نادرست و خطرناک است و به گفته معروف: خشت اول چون نهد معمار کج *** تا ثریا مى رود دیوار کج! این سخن پیام دیگرى نیز دارد و آن این که اگر مى خواهیم نتیجه هاى خوب و پربار از کارهاى خودمان بگیریم باید در آغاز مراقب زیربناهاى آن باشیم. تفاوت بناى مسجد قبا و مسجد ضرار در همین امر است که اولى به مصداق (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى)(توبه، آیه 108) پایه صحیحى داشت و سرانجام به مضمون (فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا)(توبه، آیه 108) عبادتگاه مؤمنان شد و مسجد ضرار که پایه آن بر اساس نفاق و کفر و شرک و تفرقه میان مؤمنان بنا شده بود عاقبتش این بود که به دستور پیغمبر طعمه حریق شود. قریب این معنا در عهدنامه مالک اشتر نیز آمده است آنجا که امام مى فرماید: «اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ یَکُنْ بِمَا قَدْ کَانَ، فَإِنَّ الاُمُورَ أَشْبَاهٌ; «با آنچه در گذشته واقع شده است نسبت به آنچه واقع نشده استدلال کن، زیرا امور جهان شبیه به یکدیگرند».

 

حکمت 77 نهج البلاغه: بی اعتنایی امیرالمؤمنین به دنیا

وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ [ضَمْرَةَ الضَّابِيِ] حَمْزَةَ الضَّبَائِيِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام)، وَ قَالَ فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ، قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ، يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ وَ [هُوَ] يَقُولُ: يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا، إِلَيْكِ عَنِّي؛ أَ بِي تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَيَّ [تَشَوَّفْتِ] تَشَوَّقْتِ؟ لَا حَانَ حِينُكِ؛ هَيْهَاتَ، غُرِّي غَيْرِي؛ لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ؛ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا. فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ. آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت77) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 453

اصل ماجراى «ضِرار بن ضَمُره» به گونه اى که مسعودى در مروج الذهب نقل مى کند چنین است که او وارد بر معاویه شد. معاویه به او گفت: اوصاف على را براى من بازگو کن ضرار گفت: مرا از این کار معاف کن (زیرا تصور مى کرد بر خلاف میل معاویه است و ناراحت مى شود و ممکن است خطرى از ناحیه او وى را تهدید کند) ولى معاویه اصرار کرد و گفت: چاره اى نیست جز این که براى من شرح دهى. ضِرار گفت: اکنون که چنین است بدان به خدا سوگند او مقامى بسیار والا داشت، (از نظر روحى و جسمى) بسیار قدرتمند و قوى بود. سخن حق مى گفت و حکم به عدالت مى کرد و چشمه اى علم و دانش از اطراف او مى جوشید و سخنان حکمت آمیز از جوانب او صادر مى شد. غذاى او ساده و ناگوار و لباس او کوتاه (در آن زمان، کوتاهى لباس نشانى تواضع، و بلندى دامان لباس نشانه تکبر بود) بود. به خدا سوگند هر وقت او را مى خواندیم به ما پاسخ مى گفت و اگر تقاضایى از او داشتیم به ما مرحمت مى کرد و ما به خدا سوگند با این که خود را به ما نزدیک مى کرد و ما هم به او نزدیک بودیم بر اثر هیبت و جلالِ او قدرت تکلم در مجلسش نداشتیم و به دلیل عظمتِ او در فکرِ ما هرگز در مجلس او آغاز سخن نمى کردیم. تبسم او دندان هایى را همچون دانه هاى مروارید منظم نشان مى داد. دینداران را بزرگ مى داشت و مستمندان را مورد ترحم قرار مى داد و هنگام قحطى یتیمان نزدیک و مستمندان خاک نشین را اطعام مى کرد و برهنگان را لباس مى پوشید و مظلومان را یارى مى کرد و از دنیا و زرق و برق آن وحشت داشت. به تاریکى شب انس داشت. گواهى مى دهم شبى او را دیدم در حالى که پرده هاى تاریک شب فرو افتاده بود و او در محراب عبادتش ایستاده بود. محاسن مبارکش را با دست گرفته و همچون مار گزیده به خود مى پیچید و به صورت سوزناک گریه مى کرد و مى گفت:...». (مروج الذهب، ج 2، ص 421; شبیه به همین ابن ابى الحدید از کتب دیگر نقل کرده است. ابن ابى الحدید این داستان را با تفاوتى از کتاب استیعاب نقل کرده است). (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 225) سپس عبارت بالا را با مختصر عبارتى آورده است. مرحوم سیّد رضى آنچه را در بالا آمد به این صورت تلخیص کرده است: «در خبرى از ضِرار بن حَمزه ضِبائى به هنگام ورودش بر معاویه و سؤال معاویه از او درباره حالات امیرمؤمنان(علیه السلام) چنین آمده است که ضِرار (در پاسخ معاویه) گفت: گواهى مى دهم که من او را در بعضى از مواقف دیدم در حالى که شب پرده تاریک خود را فرو افکنده بود و او در محرابش به عبادت ایستاده بود، محاسن مبارک را به دست گرفته و همچون مار گزیده به خود مى پیچید و از سوز دل گریه مى کرد و مى گفت:»; (وَمِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَائِیِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِیَةَ وَمَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)، وَقَالَ: فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَقَدْ أَرْخَى اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَهُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْیَتِهِ یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ، وَیَبْکِى بُکَاءَ الْحَزِینِ، وَیَقُولُ:)

از آنجا که محبت دنیا بر طبق حدیث معروف نبوى که گفته مى شود: انبیا و اولیا بر آن متفق بوده اند: «حُبُّ الدُّنْیا رَأسُ کُلُّ خِطیئَة»(مستدرک الوسائل، ج 12، ص 40، ح 17) سرچشمه همه گناهان است، بى اعتنایى به زرق و برق و مقامات و ثروت هاى دنیوى دلیل بر زهد در دنیا و بیمه کننده در برابر معاصى است، لذا امام در این سخنان پربار خود دنیا را مخاطب قرار داده مى فرماید: «اى دنیا! اى دنیا! از من دور شو»; (یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا، إِلَیْکِ عَنِّی). سپس مى افزاید: «تو خود را به من عرضه مى کنى یا اشتیاقت را به من نشان مى دهى؟ (تا من را به شوق آورى؟) هرگز چنین زمانى براى تو فرا نرسد (که در دل من جاى گیرى)»; (أَبِی تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ؟ لاَ حَانَ حِینُکِ). در ادامه براى تأکید بیشتر مى فرماید: «هیهات (اشتباه کردى و مرا نشناختى) دیگرى را فریب ده، من نیازى به تو ندارم. تو را سه طلاقه کردم; طلاقى که رجوعى در آن نیست»; (هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی، لاَ حَاجَةَ لِی فِیکِ، قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلاَثاً لاَ رَجْعَةَ فِیهَا!). جمله «لاَ حَانَ حِینُکِ» در واقع جمله انشائیه و نفرین است نه جمله خبریه. امام در واقع از خدا مى خواهد که زمانى فرا نرسد که زرق و برق دنیا در دلش نفوذ کند. جمله «غُرِّی غَیْرِی» مفهومش این نیست که مرا رها کن و به سراغ دیگران برو و آنها را بفریب، بلکه منظور این است که هرگز به سراغ من نیا و شبیه چیزى است که در شعر معروف فارسى آمده است: برو این دام بر مرغ دگر نه *** که عنقا را بلند است آشیانه . تعبیر به سه طلاقه کردن دنیا ناظر بر این است که انسان به حسب طبع و آفرینش پیوندى با دنیا دارد که در حکم ازدواج است و امام مى فرماید: من این پیوند را قطع کرده و عطایت را به لقایت بخشیده ام. در ادامه این سخن، حضرت دلیل این نفرت بر زر و زیور دنیا و مقامات و ثروت ها را بیان کرده مى فرماید: «زندگى تو کوتاه و مقام تو کم و آرزوى تو داشتن ناچیز است»; (فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ، وَخَطَرُکِ یَسِیرٌ، وَأَمَلُکِ حَقِیرٌ).

به راستى عمر دنیا کوتاه است و مقامات آن کم ارزش و گاه بى ارزش. جمله «أَمَلُکِ حَقِیرٌ» اشاره به این است که کسانى که تو را آرزو دارند، آرزوى حقیر و پستى براى خود پیدا کرده اند. در پایانِ این سخن، امام(علیه السلام) از کمبود زاد و توشه سفر طولانى آخرت شکایت کرده مى فرماید: «آه از کمى زاد و توشه (آخرت) و طولانى بودن راه و دورى سفر و عظمت (مشکلات مقصد)»; (آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَطُولِ الطَّرِیقِ، وَبُعْدِ السَّفَرِ، وَعَظِیمِ الْمَوْرِدِ)...

 

حکمت 78 نهج البلاغه: دلایل باطل بودن جبر

وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ (علیه السلام) لِلسَّائِلِ الشَّامِيِّ لَمَّا سَأَلَهُ أَ كَانَ مَسِيرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ [قَدَرِهِ] قَدَرٍ، بَعْدَ كَلَامٍ طَوِيلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ: وَيْحَكَ، لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً وَ قَدَراً حَاتِماً! لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ. إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً وَ نَهَاهُمْ تَحْذِيراً، وَ كَلَّفَ يَسِيراً وَ لَمْ يُكَلِّفْ عَسِيراً، وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً، وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً، وَ لَمْ يُرْسِلِ الْأَنْبِيَاءَ لَعِباً وَ لَمْ يُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً، وَ لَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا؛ "ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ". (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت78) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 461

این کلام پربار همان گونه که در ذکر اسناد آن آمد، از سخنان مهم و معروفى است که از امیر مؤمنان على(علیه السلام) در زمینه قضا و قدر (و جبر و اختیار) نقل شده و یکى از بهترین طرق حل این مسئله است. مرحوم سیّد رضى بخشى از آن را گزینش کرده و صدر حدیث را نیاورده است.

ما براى روشن شدن محتواى حدیث به طور کامل صدر آن را از کتاب کافى مى آوریم و آن چنین است: امیر مؤمنان على(علیه السلام) پس از بازگشت از جنگ صفین در کوفه بود که پیرمردى آمد در برابر آن حضرت دو زانو نشست و عرض کرد: اى امیر مؤمنان به ما خبر ده که آیا رفتن ما به سوى اهل شام به قضا و قدر الهى بود؟ امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: آرى اى پیرمرد. شما هیچ تپه اى را بالا نرفتید و هیچ دره اى را فرود نیامدید مگر این که به قضا و قدر الهى بود. پیرمرد گفت: اگر چنین باشد پس ما در برابر این همه زحمت اجر و پاداشى نخواهیم داشت. امام(علیه السلام) فرمود: خاموش باش اى پیرمرد! به خدا سوگند خداوند پاداش بزرگى براى شما در مسیر این راه قرار داد و همچنین در توقف هایى که داشتید و نیز در بازگشتتان. شما در هیچ یک از این حالات مکره و مجبور نبودید. پیرمرد سؤال کرد: چگونه ما مکره و مجبور نبودیم در حالى که رفت و آمد ما تمام به قضا و قدر الهى بود؟ امام(علیه السلام) فرمود: (بقیه همان گونه است که در نهج البلاغه آمده است). مرحوم سیّد رضى از این حدیث شریف به این چند جمله قناعت کرده مى گوید: «این بخشى از کلام امام(علیه السلام) است که به سؤال کننده شامى هنگامى که پرسید: آیا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود بعد از سخنى طولانى بیان فرمود که گزیده اش این است»; (وَمِنْ کَلاَم لَهُ(علیه السلام): لِلسَّائِلِ الشَّامِیِّ لَمَّا سَأَلَهُ: أَکَانَ مَسِیرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاء مِنَ اللَّهِ وَقَدَر؟ بَعْدَ کَلاَم طَوِیل هَذَا مُخْتَارُهُ).

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن چنین مى فرماید: «واى بر تو شاید گمان کردى منظورم قضاى لازم و قدر حتمى است (و مردم در کارهایشان مجبورند و اختیارى از خود ندارند)»; (وَیْحَکَ! لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لاَزِماً، وَقَدَراً حَاتِماً! سپس افزود: «اگر چنین بود، ثواب و عقاب الهى به یقین باطل مى شد و وعده و وعید ساقط مى گشت»; (لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ، وَسَقَطَ الْوَعْدُ وَالْوَعِیدُ). یعنى چگونه ممکن است خداوند کسى را به کار خوب مجبور کند و بعد به او پاداش دهد یا مجبور به گناه سازد بعد او را مجازات نماید؟ این کارى ظالمانه و غیر عادلانه است و چگونه ممکن است به کسى که از خود اختیار ندارد وعده بدهند که اگر فلان کار نیک را انجام دهى پاداشى چنین و چنان به تو خواهیم داد و یا تهدید کنند که اگر فلان کار بد را انجام دادى چنین و چنان کیفر داده خواهى شد؟ به یقین این وعد و وعید لغو و بیهوده است. آیا به کسى که بر اثر بیمارى رعشه، دست او پیوسته بى اختیار مى لرزد مى توان گفت: اگر دستت را ثابت نگه دارى فلان پاداش را به تو مى دهیم و اگر لرزش را ادامه دهى مجازاتت مى کنیم؟ اگر کسى چنین بگوید همه مردم او را نادان و بى خبر مى خوانند. در حدیث کافى این جمله هاى امام(علیه السلام) که در حقیقت تالى فاسد قول به جبر است به صورت مشروح ترى آمده است، مى فرماید: «لَوْ کَانَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ وَالاَمْرُ وَالنَّهْیُ وَالزَّجْرُ مِنَ اللَّهِ وَسَقَطَ مَعْنَى الْوَعْدِ وَالْوَعِیدِ فَلَمْ تَکُنْ لاَئِمَةٌ لِلْمُذْنِبِ وَلاَ مَحْمَدَةٌ لِلْمُحْسِنِ وَلَکَانَ الْمُذْنِبُ أَوْلَى بِالاِحْسَانِ مِنَ الْمُحْسِنِ وَلَکَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَى بِالْعُقُوبَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ تِلْکَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الاَوْثَانِ وَخُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَحِزْبِ الشَّیْطَانِ وَقَدَرِیَّةِ هَذِهِ الاُمَّةِ وَمَجُوسِهَا; اگر این گونه باشد که تو پنداشتى ـ یعنى مردم در کارهایشان مجبور باشند ـ  ثواب و عقاب و امر و نهى از سوى خداوند باطل مى شود و وعد و وعید ساقط مى گردد، نه هیچ گنهکارى درخور سرزنش و نه هیچ نیکوکارى شایسته ستایش است، بلکه گنهکار سزاوارتر به نیکى از نیکوکار است (زیرا نیکوکار ثمره نیکوکارى خود را هم علاوه بر پاداش مى برد) و نیز نیکوکار شایسته تر به کیفر از گنهکار است (زیرا گنهکار از گناه خود نیز زجر مى بیند) این گفتار برادران بت پرستان و دشمنان رحمان و حزب شیطان و قَدَریه این امت و مجوس آن است».(کافى، ج 1، ص 155، ح 1)...

آن گاه امام در ادامه این سخن و پس از ذکر تالى فاسدها به توضیح مسئله اختیار پرداخته و به صورت بسیار شفاف و روشنى آن را بیان مى کند و مى فرماید: «خداوند سبحان بندگانش را امر کرده و آنها را اختیار بخشیده و نهى کرده و برحذر داشته، تکالیف آسانى بر دوش آنان گذارده و هرگز تکلیف سنگینى نکرده است. در برابرِ (اطاعت کم) پاداش کثیرى قرار داده و هرگز کسى از روى اجبار، او را معصیت نکرده و از روى اکراه اطاعت ننموده است»; (إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْیِیراً، وَنَهَاهُمْ تَحْذِیراً، وَکَلَّفَ یَسِیراً، وَلَمْ یُکَلِّفْ عَسِیراً، وَأَعْطَى عَلَى الْقَلِیلِ کَثِیراً; وَلَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً، وَلَمْ یُطَعْ مُکْرِهاً). امام(علیه السلام) در اینجا اوامرونواهى تشریعى راآمیخته با صفت اختیار ذکرکرده وفضل الهى را نیز در سنگین نبودن تکالیف و افزون بودن پاداش ها بر آن افزوده است. سپس در ادامه سخن سه تالى فاسد دیگر براى قول به جبر ذکر کرده و آن این که اگر واقعاً مردم مجبور باشند ارسال رسل و انزال کتب آسمانى همه لغو و بیهوده است، زیرا نه نیکوکارِ مجبور را مى توان از نیکوکارى باز داشت و نه گنهکارِ مجبور را از گناه. مى فرماید: «خدا پیامبران را بیهوده نفرستاده و کتب آسمانى را براى بندگان عبث نازل نکرده است»; (وَلَمْ یُرْسِلِ الاَنْبِیَاءَ لَعِباً، وَلَمْ یُنْزِلِ الْکُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً). اصولاً اگر ما قائل به جبر باشیم تمام مکتب هاى اخلاقى و توصیه هاى علماى اخلاق فرو مى ریزد، زیرا کسانى که کار غیر اخلاقى را به حکم جبر انجام مى دهند هرگز گوششان بدهکار توصیه هاى علماى اخلاق یا برنامه هاى پیامبران الهى و دستورات کتب آسمانى نیست. در آخرین تالى فاسد مى فرماید: «خداوند آسمان ها و زمین و آنچه در میان آنهاست را باطل و بى هدف نیافریده. این گمان کافران است. واى بر کافران از آتش دوزخ»; (وَلاَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً: «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا، فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ»). یعنى آفرینش آسمان و زمین به حکم روایاتى که سخن از تسخیر آنها براى انسان ها مى گویند براى این انسان است تا مسیر حق را در پیش گیرد و راه تکامل را بپیماید. اگر گفتار طرفداران جبر صحیح باشد آفرینش آسمان ها و زمین و آنچه در میان آنهاست باطل و بیهوده خواهد بود، چون انسان براى پیمودن راه تکامل اختیارى ندارد و مى دانیم تکامل جبرى تکامل نیست.

آنچه امام(علیه السلام) فرموده: جبر عقیده مشرکان نیز هست گویا اشاره به آیه شریفه 35 از سوره «نحل» است: «(وَ قالَ الَّذینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْء نَحْنُ وَلا آباؤُنا وَلا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْء کَذلِکَ فَعَلَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ); مشرکان گفتند: اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدران ما غیر او را پرسش نمى کردیم و چیزى را بدون اراده او حرام نمى ساختیم (آرى) کسانى که پیش از ایشان بودند نیز همین گونه عمل مى کردند ولى آیا پیامبران وظیفه اى جز ابلاغ آشکار دارند».

در روایت کافى آمده است: هنگامى که امام(علیه السلام) این جواب شافى و کافى را به آن پیرمرد شامى در مورد مسئله جبر و اختیار بیان فرمود، او شادمان شد و (بالبداهه) اشعارى سرود که دو بیتش چنین است: أَنْتَ الاِمَامُ الَّذِی نَرْجُو بِطَاعَتِهِ *** یَوْمَ النَّجَاةِ مِنَ الرَّحْمَنِ غُفْرَاناً *** أَوْضَحْتَ مِنْ أَمْرِنَا مَا کَانَ مُلْتَبِساً *** جَزَاکَ رَبُّکَ بِالاِحْسَانِ إِحْسَانا . تو امامى هستى که به وسیله اطاعت تو آمرزش خداوند رحمان را در روز نجات آرزو داریم. آنچه از امر دین ما پیچیده و مشتبه بود بر ما واضح ساختى. پروردگارت در برابر این احسان که به ما کردى به تو احسان کند.(کافى، ج 1، ص 155، ح 1)...

 

حکمت 79 نهج البلاغه: ارزش علم و حکمت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ، فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ، فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت79) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 475

خلاصه این کلام گهربار این است که سخنان حکمت آمیز را از هر کس باید پذیرفت حتى اگر گوینده آن منافق باشد. مى فرماید: «حکمت و دانش را فرا گیر هرجا که باشد»; (خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى کَانَتْ).

سپس به دلیل آن اشاره کرده، مى افزاید: «زیرا حکمت گاهى در سینه منافق است; اما در سینه او آرام نمى گیرد تا از آن خارج شود و در کنار حکمت هاى دیگر در سینه مؤمن جاى گیرد»; (فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ). تعبیر به «تَلَجْلَجُ...» با توجه به اینکه این واژه به معناى اضطراب و نا آرامى است اشاره به آن است که جایگاه کلام حکمت آمیز سینه منافق نیست، ازاین رو در آنجا پیوسته نا آرامى مى کند تا خارج شود و در جایگاهى که متناسب آن است; یعنى سینه شخص مؤمن در کنار سایر سخنان حکمت آمیز قرار گیرد. نتیجه این سخن همان است که از روایات مختلف معصومان(علیهم السلام) استفاده کردیم که علم و دانش هیچ محدودیتى ندارد; نه از نظر زمان: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ مِنَ الْمَهْدِ إلَى اللَّحَدِ» و نه از نظر مکان: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَلَو بِالصّینِ» و نه از نظر مقدار تلاش و کوشش: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَلَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَشَقِّ الْمُهَجِ» و نه از نظر گوینده همان گونه که در این حکمت و در حکمت بعد آمده است. آرى علم وحکمت به حدى اهمیت داردکه هیچ محدویتى را به خودنمى پسندد.

در اینجا این سؤال مطرح مى شود که در بعضى از روایات از جمله روایتى که از امام باقر(علیه السلام) در ذیل آیه شریفه (فَلْیَنْظُرِ الاْنْسانِ إلى طَعامِهِ) آمده است که امام(علیه السلام)فرمود: منظور از طعام «عَلْمُهُ الَّذى یَأخُذُهُ مِمَّنْ یَأخُذُهُ; دانشى است که فرا مى گیرد باید نگاه کند از چه کسى فرا مى گیرد»(بحارالانوار، ج 2، ص 96) بنابراین گرفتن سخن حکمت آمیز از منافق چه معنا دارد. پاسخ سؤال این است که گاه سخن حکمت آمیز به قدرى واضح و روشن است که از هر جا و از هر کس که باشد باید آن را پذیرفت; ولى در موارد دیگر که انسان مطالب را به اعتماد استاد فرا مى گیرد باید نزد کسى برود که از نظر دیانت و علمیت مورد اعتماد باشد. در شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى اشاره به نکته جالبى شده است که با ذکر آن این سخن را پایان مى دهیم، نقل مى کند: «ابن مبارک» به عنوان نظارت بر شهر در کوچه ها راه مى رفت چشمش به مرد مستى افتاد که آواز مى خواند و مى گفت: أضَلَّنى الْهَوى وَأنَا ذَلیلٌ *** وَلَیْسَ إلى الَّذى أهْوى سَبیلٌ . هواى نفس مرا ذلیل کرد و افسوس که راهى به آن کس که به او علاقه دارم، نیست. ابن مبارک از آستین خود کاغذى درآورد و این بیت را نوشت. به او گفتند: شعرى را از شاعر مست مى نویسى؟ او گفت: مگر ضرب المثل معروف را نشنیده اید که «رُبَّ جَوْهَرَة فى مَزْبَلَةً» اى بسا گوهرى در میان زباله ها افتاده باشد؟ گفتند: آرى. گفت: این هم گوهرى بود از مزبله(بهج الصباغه، ج 12، ص 597)!

 

حکمت 80 نهج البلاغه: اهمیت کسب علم و حکمت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت80) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 479

آنچه در اين كلام گهربار آمده است شبيه چيزى است كه در كلام قبل آمد; اما به تعبير و به شكل ديگر. امام(عليه السلام) براى اين كه نامحدود بودن منبع علم را روشن سازد تشبيه زيبايى كرده مى فرمايد: «علم و دانش گمشده مؤمن است، بنابراين دانش را بگير، هرچند از اهل نفاق باشد»; (الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ). روشن است هرگاه انسان گمشده پرارزشى داشته باشد دائماً به دنبال آن مى گردد و آن را نزد هركس ببيند از او مى گيرد; خواه آن شخص مؤمن باشد يا كافر، منافق باشد يا مشرك، نيكوكار باشد يا بدكار. اين سخن در واقع نشان مى دهد كه صاحبان اصلى علم و دانش افراد با ايمان اند و منافقان و فاسدان غاصبانه از آن استفاده مى كنند و چه بسا آن را وسيله اى براى رسيدن به اهداف سوء خود قرار مى دهند، بنابراين، صاحب حقيقى آن كه مؤمنان اند هر جا كه آن را بيابند به آن سزاوارترند. شبيه چيزى كه به صورت گسترده تر در قرآن مجيد آمده است; در سوره «اعراف»، آيه 32 مى خوانيم: «(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الاْياتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ); بگو چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و (همچنين) روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است. بگو اينها در زندگى دنيا از آن كسانى است كه ايمان آورده اند (هرچند ديگران نيز از آن استفاده مى كنند ولى) در قيامت خالص براى مؤمنان خواهد بود. اين گونه آيات خود را براى كسانى كه آگاهند شرح مى دهيم». گرچه آيه ناظر به مواهب مادى است; ولى مواهب معنوى را به طور مسلم شامل مى شود. در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است كه روزى «حجاج» خطبه خواند و در ضمن آن گفت: «إنَّ اللّهَ أمَرَنا بِطَلَبِ الاْخِرَةِ وَكَفانا مَؤنَةَ الدُّنْيا فَلْيَتَنا كُفينا مَؤنَةُ الاْخِرَةِ وَأُمرْنا بِطَلَبِ الدُّنْيا; خداوند ما را به طلب آخرت دستور داده و روزى دنيوى ما را ضمانت كرده. اى كاش آخرت را براى ما تضمين مى كرد و ما مأمور به طلب دنيا بوديم». حسن بصرى اين سخن را شنيد و گفت: «هذهِ ضالَّةُ الْمؤمِنْ خَرَجَتْ مِنْ قَلْبِ الْمُنافِقِ; اين همان گمشده مؤمن است كه از قلب منافقى خارج شده است»(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 229).

 

حکمت 81 نهج البلاغه: معیار ارزش انسان ها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ. [قال الرضي رحمه الله تعالى و هي الكلمة التي لا تصاب لها قيمة و لا توزن بها حكمة و لا تقرن إليها كلمة]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت81) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 483

امام(عليه السلام) ارزش هر انسانى را در اين عبارت حكيمانه كوتاه به روشنى بيان كرده است مى فرمايد: «قيمت و ارزش هر كس به اندازه كارى است كه مى تواند آن را به خوبى انجام دهد»; (قِيمَةُ كُلِّ امْرِئ مَا يُحْسِنُهُ). اشاره به اين كه حسب و نسب، مقام و مال و پست هاى اجتماعى و رسمى هيچ كدام دليل بر ارزش انسان نيست. ارزش واقعى انسان را كارهاى مهمى تشكيل مى دهد كه از عهده آن بر مى آيد. جراحى بسيار ماهر، معلمى شايسته، شاعرى توانا، نويسنده اى قوى و فقيهى ماهر كه مى تواند مردم را به احكام الهى آشنا سازد ارزش آنها به قدر همان كارى است كه به خوبى از عهده آن بر مى آيند. نه تنها در نزد مردم چنين است، در نزد خداوند هم كسانى قيمت و ارزش دارند كه اعمال شايسته تر و مجاهدت هاى بيشتر و اصلاحات بهترى انجام مى دهند. براى اين حديث شريف جز آنچه در بالا آمد تفسيرهاى ديگرى هم شده است. بعضى گفته اند منظور از «مايُحْسِنُهُ» علم و دانش هايى است كه شخص دارد، بنابراين ارزش هر انسان به مقدار معرفت و علم و دانشى است كه به خوبى آن را فرا گرفته است. بعضى اين دو را با هم آورده اند: معرفت بالا و عمل با ارزش. برخى ديگر تفسير چهارمى براى اين حديث شريف ذكر كرده اند و «ما يحسنُهُ» را به معنى احسان و نيكوكارى تفسير نموده گفته اند: ارزش هر كس به اندازه احسان و نيكوكارى اوست.

گرچه جمع بين هر چهار تفسير در مفهوم جمله امكان پذير است، زيرا استعمال لفظ در بيش از يك معنا كاملاً بى مانع است; ولى تفسير اول صحيح تر و مناسب تر به نظر مى رسد. شاهد اين سخن حديث زيبايى است كه امام جواد(عليه السلام) از پدرانش از اميرمؤمنان(عليهم السلام) نقل كرده است كه فرمود: «چهار سخن را من گفتم و خداوند متعال تأييد آن را در كتابش نازل فرمود. من گفتم: «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ فَإِذَا تَكَلَّمَ ظَهَرَ; شخصيت انسان در زير زبانش نهفته است هنگامى كه سخن بگويد آشكار مى شود». خداوند اين آيه را نازل فرمود: «(وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ); منافقان را از طرز سخنانشان مى شناسى». من گفتم: «فَمَنْ جَهِلَ شَيْئاً عَادَاهُ; كسى كه نسبت به چيزى جاهل است با آن دشمنى مى كند». خداوند اين آيه را نازل فرمود: «(بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ); آنها (دشمنان) چيزى را كه از آن آگاهى نداشتند تكذيب كردند». نيز گفتم: «قَدْرُ أَوْ قِيمَةُ كُلِّ امْرِى مَا يُحْسِنُ; ارزش هر انسانى به اندازه چيزى است كه به خوبى انجام مى دهد». خداوند اين آيه را در قصه طالوت نازل كرده: «(إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ); خداوند او (طالوت) را بر شما برگزيده و از نظر علم و جسم او را افزايش داده است». و نيز گفتم: «الْقَتْلُ يُقِلُّ الْقَتْلَ; كشتن (قصاص) كشتن را كم مى كند» خداوند اين آيه را نازل فرمود: «(وَلَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِى الاَلْبابِ); قصاص مايه حيات و زندگى شماست اى صاحبان مغز و خرد».(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 7، ص 382; بحارالانوار، ج 1، ص 165، ح 5) .

 

حکمت 82 نهج البلاغه: سفارش به پنج چیز مهم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أُوصِيكُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَكَانَتْ لِذَلِكَ أَهْلًا: لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ؛ وَ لَا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ؛ وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ لَا أَعْلَمُ؛ وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ؛ وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لَا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ، وَ لَا [خَيْرَ] فِي إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت82) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 489

امام در این حکمت پربار به پنج موضوع از مهم ترین مسائلى که در زندگى انسان سرنوشت ساز است و اهمیت فوق العاده اى دارد با تأکید اشاره مى کند. نخست مى فرماید: «شما را به پنج چیز سفارش مى کنم که اگر براى تحصیل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهید (و همه جا را براى به دست آوردن آن گردش کنید) سزاوار است»; (أُوصِیکُمْ بِخَمْس لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَیْهَا آبَاطَ الاِبِلِ لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلاً). تعبیر به «ضَرَبْتُمْ إلَیْها آباطَ الاْبِلِ; زیر بغل شتران را بزنید) کنایه از نهایت تلاش و کوشش در این راه است، زیرا هنگامى که مى خواستند شتر را با سرعت به سوى مقصد حرکت دهند به یکى از نقاط حساس بدن او از جمله زیر بغل ضربه مى زدند تا با سرعت حرکت کند.

يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ . آن گاه به بیان آنها یکى پس از دیگرى پرداخته مى فرماید: «هیچ یک از شما جز به پرورگارش امیدوار نباشد (و دل نبندد)»; (لاَ یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلاَّ رَبَّهُ). زیرا اولاً: مسبب الاسباب خداست و بر اساس توحید افعالى معتقدیم: لا مؤثر فى الوجود الا الله; همه چیز به فرمان او و رشته تمام امور در قبضه قدرت اوست، بنابراین چه بهتر که انسان آب را از سرچشمه بگیرد و هرچه مى خواهد از او بخواهد و سرنوشت خود را در تفکرى شرک آلود در دست دیگرى نبیند. ثانیاً به فرض که دیگران هم سرنوشت ساز باشند، خضوع و تواضع در برابر غیر خدا ذلت است و در برابر پروردگار عزت. در روایتى آمده است هنگامى که برادران یوسف مى خواستند او را به چاه بیفکنند و بر اثر حسادت او را مى زدند ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد. برادران سخت در تعجب فرو رفتند که اینجا جاى خنده نیست گویى برادر ما مسئله به چاه افکندن را شوخى مى انگارد; ولى یوسف پرده از این راز برداشت و درس بزرگى به آنها و به همه ما آموخت. گفت: به خاطر دارم روزى به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده نظر انداختم و با خود گفتم کسى که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمى دارد. آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان نیرومندتان دل بستم ولى امروز خود را در چنگال شما گرفتار مى بینم و از شما به شما پناه مى برم ولى به من پناه نمى دهید. خدا از این طریق به من آموخت که من بر غیر او تکیه نکنم.(تفسیر نمونه، ج 9، ذیل آیه 15، سوره یوسف) . البته این مسئله منافاتى با استفاده از عالم اسباب و نیروهاى دیگران براى رسیدن به اهداف مادى و معنوى ندارد; مهم آن است که انسان بداند هر سببى که تأثیرى دارد آن هم از ناحیه خداست و اگر لحظه اى چشم الطاف الهى بر جهان اسباب بسته شود همه آنها از کار باز مى مانند. آرى باید در پشت پرده اسباب مسبب الاسباب را دید.

وَ لَا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ . سپس امام(علیه السلام) دومین توصیه را بیان مى دارد و مى فرماید: «هیچ کس جز از گناه خود نترسد»; (وَلاَ یَخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَهُ). دلیل آن روشن است چیزى که دشمن واقعى انسان است گناه اوست که او را در دنیا و آخرت به درد و رنج گرفتار مى کند. در حالى که اسباب هولناک این جهان حتى بمب اتم آخرین کارى که با انسان مى کند این است که حیات او را مى گیرد. اگر این مسئله در راه رضاى خدا باشد به افتخار شهادت مى رسد که بزرگترین افتخار است.

وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ لَا أَعْلَمُ . آن گاه به سومین دستور پرداخته مى افزاید: «هیچ کس از شما اگر چیزى را از او پرسیدند که نمى داند حیا نکند و (صریحاً) بگوید: نمى دانم»; (وَ لاَ یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لاَ یَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ: لاَ أَعْلَمُ). گفتن نمى دانم عیب نیست. عیب آن است که انسان جواب خطایى بدهد و دیگران را به گمراهى بیفکند و عقلاً و شرعاً در برابر آنها مسئول باشد. مخصوصاً هرگاه قول بدون علم در مقام قضاوت یا فتوا بوده باشد که مسئولیت بسیار عظیمى دارد. در کتاب شریف کافى حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْم وَلاَ هُدًى لَعَنَتْهُ مَلاَئِکَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلاَئِکَةُ الْعَذَابِ وَلَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْیَاهُ; کسى که بدون علم و هدایت فتوا بدهد فرشتگان رحمت و عذاب، او را لعنت مى کنند و گناه کسانى که به فتواى او عمل کرده اند بر دوش او خواهد بود».(کافى، ج 1، ص 42، ح 3) . شمول لعن فرشتگان عذاب نسبت به چنین کسى روشن است; اما چرا ملائکه رحمت او را لعن مى کنند؟ ظاهرا به این دلیل است که از گفتن نمى دانم در جواب، که مایه رحمت الهى است خوددارى کرده است. افراد مغرور به علم، خود باید بدانند که به قول معروف «همه چیز را همگان مى دانند و همگان از مادر نزاده اند» بلکه مى توان گفت: همگان نیز همه چیز را نمى دانند. پس چه عیبى دارد که انسان جمله نمى دانم را در این گونه موارد به فراموشى نسپارد.

وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ . آن گاه در چهارمین دستور مى افزاید: «اگر کسى از شما چیزى را نمى دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد»; (وَ لاَ یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ أَنْ یَتَعَلَّمَهُ). هنگامى که انسان از مادر متولد مى شود چیزى نمى داند و با گذشت زمان با سؤالات پى در پى از این و آن حقایق بسیارى را فرا مى گیرد. بزرگترین دانشمندان جهان یکى از دلایل پیشرفتشان در علم و دانش، سؤال بوده است. آرى سؤال، کلید علم و دانش است. همان گونه که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَالْمَفَاتِیحُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ فَإِنَّهُ یُؤْجَرُ فِی الْعِلْمِ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَالْمُتَکَلِّمُ وَالْمُسْتَمِعُ وَالْمُحِبُّ لَهُمْ; علم و دانش به منزله خزائنى است و کلید آن سؤال و پرسش است، بنابراین (هرچه را نمى دانید) سؤال کنید، زیرا در آموزش علم چهار کس پاداش مى گیرند: سؤال کننده، گوینده، شنونده (زیرا ممکن است در مجلس شنوندگانى غیر از سؤال کننده وجود داشته باشند) و آن کس که آنها را دوست دارد».(بحارالانوار، ج 1، ص 196، ح 1)

وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لَا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ، وَ لَا [خَيْرَ] فِي إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ . در پایان به پنجمین و مهم ترین دستور پرداخته مى فرماید: «بر شما باد که صبر و استقامت را پیشه کنید، زیرا صبر و استقامت در برابر ایمان همچون سر است در برابر تن. تن بى سر فایده اى ندارد همچنین ایمان بدون صبر و استقامت»; (وَعَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الاِیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَلاَ خَیْرَ فِی جَسَد لاَ رَأْسَ مَعَهُ، وَلاَ فِی إِیمَان لاَ صَبْرَ مَعَهُ). مى دانیم مهم ترین حواس انسان در سر اوست: بینایى، شنوایى، چشایى و بویایى و مهم ترین ابزار ارتباط انسان با دیگران که زبان است در سر قرار دارد. دروازه ورود غذا به بدن; یعنى دهان نیز جزء این پیکر است. از همه مهم تر، فرمانده تمام اعضا که مغز است در وسط جمجمه قرار دارد که اگر کمترین آسیبى به آن برسد بخشى از فعالیت هاى بدن تعطیل مى شود. در سکته مغزى که گاه نیمى از بدن انسان فلج مى گردد عامل اصلى خونریزى بعضى از رگ هاى مغز است که آن بخش را از کار انداخته است. امروز در بسیارى از شهرهاى صنعتى اتاق کنترلى وجود دارد که از آنجا به تمام بخش ها فرمان لازم داده مى شود و یا دستور توقف مى دهند. مغز انسان در واقع اتاق کنترل تمام بدن است. همه اینها در سر قرار دارد; اگر سر از بدن جدا شود، انسان دست و پاى مذبوحانه اى مى زند و پس از چند دقیقه تمام دستگاه ها تعطیل مى شود. صبر و استقامت نسبت به ایمان نیز چنین است. اگر از ایمان جدا شود دوام و بقایى براى ایمان نخواهد بود، زیرا نه در برابر گناه تاب تحمل ترک دارد، نه در برابر مشکلات اطاعت، توانى در خود مى بیند و نه در مصائب صبر مى کند. به همین دلیل هنگامى که فرشتگان رحمت به استقبال بهشتیان مى آیند به آنها مى گویند: «این همه نعمت در برابر صبر و استقامتى است که به خرج دادید»: «(وَالْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ باب سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ); مؤمنان وارد باغ هاى جاویدان بهشتى مى شوند و همچنین پدران، همسران و فرزندان صالح آنها و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى شوند و به آنها مى گویند سلام بر شما (اینها همه) به دلیل صبر و استقامت تان است چه نیکو است سرانجام آن سراى جاویدان».(رعد، آیه 23 و 24) . این سخن را با حدیث پرمعنایى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم. فرمود: «الصَّبْرُ خَیْرُ مَرْکَب ما رَزَقَ اللّهُ عَبْداً خَیْراً لَهُ وَ لا أوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ; صبر بهترین مرکب راهوار است و خداوند هیچ بنده اى را چیزى بهتر و گسترده تر از صبر (و استقامت) نداده است(میزان الحکمه، ج 5، ح 10025).

 

حکمت 83 نهج البلاغه: نکوهش افراط در مدح و ثنا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : -لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِي الثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ كَانَ لَهُ مُتَّهِماً- : أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ، وَ فَوْقَ مَا فِي نَفْسِكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت83) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 497

گرچه مدح و ثناى افراد به سبب كارهاى خوبى كه انجام داده اند باعث تشويق آنها مى شود; ولى به يقين افراط در مدح و ثنا افزون بر اينكه دروغ و گناه كبيره اى محسوب مى شود سبب اغفال طرف مقابل مى گردد و او را از كوشش و تلاش براى رسيدن به مقامات بالاتر باز مى دارد و آثار غرور و خودبرتربينى در او آشكار مى گردد. به همين دليل، امام در برابر كسى كه در ستايش او مبالغه مى كرد ولى در دل او را متهم مى دانست فرمود: «من كمتر از آن هستم كه تو مى گويى و بالاتر از آنم كه در دل دارى»; (قال(عليه السلام): لِرَجُل أَفْرَطَ فِي الثَّنَاءِ عَلَيْهِ، وَكَانَ لَهُ مُتَّهِماً: أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ، وَ فَوْقَ مَا فِي نَفْسِكَ). ممكن است آن شخص در مورد امام غلو كرده باشد و امام با اين سخن مى خواهد جلوى غلو او را بگيرد; ولى اين احتمال نيز داده شده است كه چه بسا او تنها بخشى از صفات واقعى امام را برشمرده ولى امام متواضعانه چنين سخنى را مى گويد. در هر حال جمله ذيل اين سخن كه مى فرمايد «برتر از آنم كه در دل دارى» در واقع كرامتى است از سوى امام(عليه السلام) كه باطن و درون مخاطب خود را مى خواند و مى داند او منافقانه تعريف و تمجيد مى كند و در دلش حتى صفات واقعى امام(عليه السلام) را نيز قبول ندارد. در روايات اسلامى نيز مذمت زيادى در مورد مداحان و مبالغه گران در مدح و ستايش آمده است. از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «إذا لَقيتُمُ الْمَدّاحينَ فَاحْثُوا فى وُجُوهِهِمُ التُّرابَ; هنگامى كه مداحان را ملاقات كرديد خاك در صورتشان بپاشيد» كنايه از اين كه از كار آنها برائت و بيزارى جوييد و اجازه ادامه سخن به آنها ندهيد».(سنن ابن داود مطابق نقل میزان الحکمه، ج 9، ص 3785. شبیه همین معنا در منابع معروف پیروان اهل بیت از جمله من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 11 آمده است) . در حدیث دیگرى مى خوانیم که مردى ستایش مبالغه آمیزى درباره شخص دیگرى در محضر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) کرد پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «لا تُسْمِعْهُ فَتُهْلِکُهُ لَوْ سَمِعَکَ لَمْ یُفْلَحْ; آنچه را گفتى به گوش او نرسان که سبب هلاکت او مى شود و اگر مدح مبالغه آمیز تو را بشنود هرگز رستگار نخواهد شد».(کنزالعمال، ج 3، ص 652، ح 8339) . در فرمان مالک اشتر نیز همین مطلب به صورت جامع ترى آمده است آنگاه که امام(علیه السلام) فرمود: «(ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاَّ یُطْرُوکَ وَلاَ یَبْجَحُوکَ بِبَاطِل لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَةَ الاِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَتُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ; سپس آنها را طورى تربیت کن که از تو ستایش بى جا نکنند (و از تملق و چاپلوسى بپرهیزند. نیز) تو را نسبت به اعمال نادرستى که انجام نداده اى تمجید ننمایند، زیرا مدح و ستایش فراوان عُجب و خودپسندى به بار مى آورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک مى سازد».

 

حکمت 84 نهج البلاغه: نسل بازماندگان جنگها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : بَقِيَّةُ السَّيْفِ [أَنْمَى] أَبْقَى عَدَداً وَ أَكْثَرُ وَلَداً. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت84) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 501

امام(عليه السلام) در اين كلام حكمت آميز خود به نكته پيچيده اى اشاره كرده كه شارحان در تفسير آن به زحمت افتاده اند مى فرمايد: «باز ماندگان شمشير دوام و بقايشان زيادتر و فرزندانشان بيشتر است»; (بَقِيَّةُ السَّيْفِ أَبْقَى عَدَداً، وَأَكْثَرُ وَلَداً). اشاره به طوايفى است كه دشمنان بى رحمانه از آنها قربانى گرفتند; ولى باقى ماندگانشان بقاى بيشتر دارند و فرزندانشان فزون تر خواهند بود. همان گونه كه در ذكر سند اين كلام حكمت آميز گفته شد تجربه هاى تاريخى اين حقيقت را تأييد و مورخان به طوايفى اشاره كرده اند كه عدد كثيرى از آنها كشته شد ولى چندان نگذشت كه فرزندانشان به طور چشمگيرى فزونى يافتند. نمونه بارز آن ـ چنان كه گفتيم ـ فرزندان اميرمومنان على(عليه السلام) بودند كه بنى اميه آنها را هر جا يافتند از دم شمشير گذراندند و بنى عباس نيز بى رحمانه از آنها قربانى گرفتند ولى نسل آنها به قدرى فزونى يافته كه بحمدالله در تمام بلاد عدد كثيرى از آنها ديده مى شود. درباره اينكه چه رابطه اى ميان آن كشتار بى رحمانه و فزونى باقى ماندگان است بعضى از شارحان مانند «ابن ميثم» معتقدند كه رابطه طبيعى در ميان اين دو نمى توان يافت تنها عنايات الهيه و الطاف خداوندى است كه به چنين مظلومانى چنان بركتى در نسل مى دهد. بعضى ديگر مانند مرحوم كمره اى در شرح اين عبارت آن را اشاره به مسئله انتخاب اصلح كه نتيجه تنازع بقاست مى دانند وى مى گويد: به هنگام تنازع بقا (درگيرى هايى كه در ميان افراد و قبائل براى ادامه حيات رخ مى دهد) آنها كه قوى ترند باقى مى مانند و آنها كه ضعيف ترند كشته مى شوند و قوى ترها نسل پربارتر و زاد و ولد بيشترى دارند، ازاين رو جمله «أقْوى عَدَداً وَ أكْثَرُ وَلَداً» در مورد آنها صادق است. ولى تفسير روشن ترى براى كلام امام(عليه السلام) مى توان گفت كه رابطه طبيعى صدر و ذيل آن را روشن مى سازد و آن اين كه اقوامى كه شهيد و قربانى مى دهند بازماندگانشان در نظر توده هاى مردم عزيز و شريف مى شوند و به همين دليل مردم دوست دارند از آنها داماد بگيرند و به آنها عروس بدهند و همين سبب مى شود كه زاد و ولد آنها فزونى يابد.

 

حکمت 85 نهج البلاغه: زیانِ نگفتنِ نمی دانم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ تَرَكَ قَوْلَ لَا أَدْرِي، أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت85) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 505

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه سخنى را که در حکمت 82 آمده بود به صورت جالب دیگرى بیان مى کند و مى فرماید: «کسى که جمله «نمى دانم» را ترک کند مواضع آسیب پذیر خود را در معرض ضربه هاى خطرناک (مخالفان) قرار داده است»; (مَنْ تَرَکَ قَوْلَ «لاَ أَدْرِی» أُصِیبَتْ مَقَاتِلُهُ). اشاره به این که با این کار خود را به هلاکت مى افکند و این هلاکت ممکن است جنبه دنیوى داشته باشد در آنجا که سخنان نسنجیده و خطرآفرین است و یا جنبه اخروى، در آنجا که سخنانش لطمه به حیثیت و آبروى اشخاص وارد مى کند یا مردم را به گمراهى مى کشاند. «مقاتل» جمع «مقتل» است. ارباب لغت آن را به مواضعى از بدن که اگر ضربه بر آن وارد شود حیات انسان به مخاطره مى افتد تفسیر کرده اند; مانند سر و سینه و امثال آن. ابن ابى الحدید در شرح این سخن حکیمانه داستان جالبى از بوذرجمهر نقل مى کند که زنى نزد او آمد و از مسئله اى سؤال کرد. بوذرجمهر گفت: نمى دانم. زن عصبانى شد. گفت: پادشاه هر سال آلاف و الوفى به تو مى دهد که بگویى نمى دانم؟ بوذرجمهر گفت: آنچه را به من مى دهد در برابر چیزهایى است که مى دانم و اگر مى خواست در برابر آنچه نمى دانم چیزى به من بدهد تمام بیت المال او نیز کفایت نمى کرد (اشاره به این که مسائلى را که ما نمى دانیم بسیار بیشتر از آن است که مى دانیم). نیز از بعضى فضلا نقل مى کند که اگر کسى در برابر چیزهایى که نمى داند بگوید: نمى دانم، او را تعلیم مى دهیم تا بداند و اگر بگوید: مى دانم، امتحانش مى کنیم تا بگوید نمى دانم (و رسوا شود).(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 236) . شبیه این سخن را مرحوم مغنیه در فى ظلال نهج البلاغه از کتاب «الحکمة الخالده» نقل مى کند که دانشمندى مى گفت: گفتن «لا أدرى» (نمى دانم) را یاد بگیرید، چرا که اگر بگویید نمى دانم به شما تعلیم مى دهند تا بدانید و اگر بگویید مى دانم از شما سؤال مى کنند و نمى دانید و رسوا مى شوید. سپس مى افزاید: احدى از یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ادعا نکرد که همه چیز را مى داند و به طور مطلق نگفت: «سلونى» (از من بپرسید) به جز على بن ابى طالب(علیه السلام)(فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 266). در همین رابطه ضرب المثلى نقل شده است که آن نیز محتواى کلام امام را دارد: «مَقْتَلُ الرَّجُلِ بَیْنَ فَکَّیْهِ» موضع آسیب پذیر انسان در میان دو فک او قرار دارد (یعنى زبان او مایه هلاکت او مى شود).(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 7، ص 90) . مرحوم شوشترى از قتاده (فقیه معروف اهل سنت) نقل مى کند که روزى ادعا کرد که من هر چه را تا به حال شنیده ام یا به حافظه سپرده ام هرگز فراموش نکرده ام. بعد از این سخن به خدمتکارش گفت: کفش مرا بیاور بپوشم. خدمتکار گفت: کفش شما در پاى شماست (وى از آن ادعا و این عمل سخت شرمنده شد)(شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 6، ص 359).

 

حکمت 86 نهج البلاغه: برترى تجربه پيران بر قدرت جوانان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : رَأْيُ الشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلَامِ. وَ [يُرْوَى] رُوِيَ مِنْ مَشْهَدِ الْغُلَامِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت86) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 509

امام(عليه السلام) در اين كلام حكمت آميزش، مقايسه اى ميان رأى و تدبير پيران و چالاكى و دلاورى جوانان مى كند و مى فرمايد: «راى و تدبير پير نزد من بهتر از چالاكى جوان (در ميدان نبرد) است. در روايت ديگرى آمده است: از جنگجويى جوان بهتر است»; (رَأْيُ الشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلاَمِ وَ رُوِيَ «مِنْ مَشْهَدِ الْغُلاَمِ»). «جَلَد» به معناى چابكى و نيرومندى و «غلام» در اينجا به معناى جوان و «مشهد» در اين گونه موارد به معناى ميدان جنگ است. بديهى است براى پيروزى در نبرد با دشمن در درجه نخست نقشه هاى صحيح لازم است و در درجه بعد دلاورى و چالاكى جنگجويان و به يقين تا نقشه صحيحى نباشد دلاورى ها به نتيجه اى نمى رسد، ازاين رو امام(عليه السلام) مى فرمايد: تدبير پيران نزد من از شجاعت و چالاكى جوانان بهتر است، زيرا مردان بزرگسالى كه سال ها ميدان هاى نبرد را ديده اند و تجربه ها آموخته اند بر اساس آن تجربه ها قادر به تنظيم برنامه صحيح هستند در حالى كه جوانان، چنين توانى را ندارند; ولى به عكس پيران، داراى قدرت و توانايى جسمى كافى و دلاورى و چالاكى هستند، گرچه هر يك امتيازى دارند; ولى پايه اصلى را رأى و تدبير پيران تشكيل مى دهد. تاريخ نيز اين كلام حكيمانه را كاملاً تأييد مى كند مثلا در جنگ خندق تدبيرى كه سلمان فارسى در پيشنهاد حفر خندق انديشيد توانست مدينه را از سقوط در چنگال دشمن حفظ كند. اين گفتار حكيمانه در ضمن به جوانانى كه نسبت به پيران بى اعتنا هستند و خود را كانون همه چيز و پيران را خارج از گردونه اجتماع مى پندارند هشدار مى دهد كه به بزرگسالان احترام بگذاريد و خود را از تجارب آنها بى نياز ندانيد. به گفته ابو الطيب: الرّأْىُ قَبْلَ شُجاعَةِ الشَّجْعانِ *** هُوَ أوَّلٌ وَهِىَ الْمَحَلُّ الثّانى *** فَإذا هُما اجْتَمَعا لِنَفْس مَرَّةً *** بَلَغَتْ مِنَ الْعُلْياءِ كُلَّ مَكان . علم و تجربه پيش از شجاعت شجاعان است آن اول است و اين در محل دوم قرار دارد. ولى هنگامى که هر دو با هم براى شخص نیرومندى جمع شوند به بالاترین محل صعود مى کنند. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 337) . ابن ابى الحدید بعد از ذکر شعر بالا نصیحتى از یکى از سلاطین به فرزندش نقل مى کند که مى گفت: فرمانده لشکر خود را جوان مغرور و کم تجربه اى انتخاب نکن و نه پیر از کار افتاده اى را که گذشت روزگار از عقلش کاسته، چنان که گذشت عمر جسمش را ضعیف کرده. بر تو باد که بزرگسالان پرتجربه را برگزینى(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 337).

 

حکمت 87 نهج البلاغه: اهمیت استغفار

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ وَ مَعَهُ الِاسْتِغْفَارُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت87) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 513

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود راه امیدوارى را به روى همه گنهکاران گشوده است مى فرماید: «در شگفتم از کسى که نومید مى شود در حالى که استغفار با اوست»; (عَجِبْتُ لِمَنْ یَقْنَطُ وَمَعَهُ الاِسْتِغْفَارُ). اشاره به این که خداوند درهاى توبه و استغفار را به روى بندگانش گشوده و آنها را به رحمت خود امیدوار ساخته است و فرمود: «(قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ); اى بندگانى که راه اسراف به خود را درپیش گرفته اید و مرتکب گناهان شده اید از رحمت خداوند مأیوس نشوید، چرا که او همه گناهان (توبه کنندگان) را به یقین او آمرزنده مهربان است».(زمر، آیه 53) . «یَقْنَطُ» از ماده «قُنوط» به معناى ناامیدى است و مى دانیم یأس از رحمت خدا بالاترین گناهان است، زیرا کسى که از رحمت حق مأیوس شود از هیچ گناهى إبایى ندارد، چون مى گوید: آب از سر من گذشته و من غرق شده ام چه یک قامت چه صد قامت. نومیدى خطرناک ترین راه نفوذ شیطان در دل آدمى است که او را آلوده هر گونه گناه مى کند، لذا در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که لقمان به فرزندش چنین مى گفت: «خَفِ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ خِیفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَیْنِ لَعَذَّبَکَ وَارْجُ اللَّهَ رَجَاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَیْنِ لَرَحِمَک; از خداوند آن گونه بترس که اگر تمام عبادات و اعمال نیک جن و انس را انجام داده باشى امکان دارد به سبب لغزشى تو را مجازات کند و آن قدر به رحمت خدا امیدوار باشد که اگر تمام گناه جن و انس را کرده باشى امکان دارد تو را (به موجب توبه واستغفار و امر خیرى) رحمت کند».(کافى، ج 3، ص 67، ح 1) . قرآن مجید نیز با صراحت مى گوید: «(إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ); از رحمت خدا تنها کافران مأیوس مى شوند».(یوسف، آیه 87) شایان توجه است که ابن ابى الحدید در شرح این کلام سخنى با نظر موافق از ربیع بن خثعم نقل مى کند که بسیار نادرست به نظر مى رسد و آن اینکه او مى گفت: هیچ کس نگوید: «أسْتَغْفِرُ اللّهِ وَ أتُوبُ إلَیْهِ» چرا که ممکن است دروغ و گناه باشد اگر به آن عمل نکند، و به جاى آن بگوید: «اللّهُمَّ اغْفِرْ لى وَتُبْ عَلَىَّ» (خدایا مرا ببخش و به سوى من باز گرد (و رحمت خود را فرو فرست). این سخن با تعبیرات زیادى که به عنوان استغفار در دعاها وارد شده سازگار نیست. اضافه بر این در قرآن امر به استغفار شده از جمله در داستان نوح مى خوانیم: (اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً)(نوح، آیه 10) .

 

حکمت 88 نهج البلاغه: راه امان از عذاب خدا

وَ حَكَى عَنْهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ (علیه السلام) أَنَّهُ (علیه السلام) قَالَ: كَانَ فِي الْأَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ وَ قَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا فَدُونَكُمُ الْآخَرَ فَتَمَسَّكُوا بِهِ؛ أَمَّا الْأَمَانُ الَّذِي رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)، وَ أَمَّا الْأَمَانُ الْبَاقِي فَالاسْتِغْفَارُ؛ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى "وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ". [قال الرضي رحمه الله تعالى و هذا من محاسن الاستخراج و لطائف الاستنباط]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت88) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 517

مرحوم سیّد رضى این گفتار حکیمانه امیر مؤمنان على(علیه السلام) را به توسط فرزندزاده گرامى اش امام باقر(علیه السلام) نقل کرده مى گوید: ابو جعفر محمد بن على الباقر(علیهما السلام) از آن حضرت چنین نقل کرده است که فرمود: «در زمین دو امان و وسیله نجات از عذاب الهى بود که یکى از آنها برداشته شد دومى را دریابید و به آن چنگ زنید»; (وَحَکَى عَنْهُ أَبُو جَعْفَر مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیّ الْبَاقِرُ(علیهما السلام) أَنَّهُ قَالَ کَانَ فِی الاَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ، وَقَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا، فَدُونَکُمُ الاْخَرَ فَتَمَسَّکُوا بِهِ). آنگاه امام(علیه السلام) به شرح این دو بر اساس استنباطى که از یکى از آیات قرآن مجید کرده مى پردازد و مى فرماید: «اما امانى که برداشته شد وجود رسول الله(صلى الله علیه وآله) بود (که خداوند به برکت وجود او هرگز عذابى بر این امت نازل نکرد; ولى او از میان ما رفت) و امانى که باقى مانده استغفار است، همان گونه که خداوند متعال مى فرماید: «تا تو در میان آنها هستى خداوند آنها را عذاب نمى کند و تا آنان نیز از گناهان خود استغفار مى کنند خداوند عذابشان نخواهد کرد»; (أَمَّا الاَمَانُ الَّذِی رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله)، وَأَمَّا الاَمَانُ الْبَاقِی فَالاِسْتِغْفَارُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: وَما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ). به گفته مرحوم سیّد رضى «این استنباط امام یک نمونه از بهترین استفاده ها و لطیف ترین استنباط ها از آیات قرآن کریم است»; (قالَ الرَّضىُ: وَهذا مِنْ مَحاسِنِ الاْسْتِخْراجِ وَلَطائِفِ الاْسْتِنْباطِ). هنگامى که به عقل و خرد خویش رجوع کنیم نیز آنچه را که در این آیه مبارکه آمده و استنباطى را که امام(علیه السلام) از آن کرده درمى یابیم. پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مطابق آیه شریفه (وَما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ)(انبیا، آیه 107) رحمتى براى تمام جهانیان بود چگونه ممکن است این کانون رحمت الهى در میان امت باشد و خدا آنها را عذاب کند. از سویى دیگر، استغفار یکى از وسایل جلب رحمت خداست، زیرا خودش بندگان را دعوت به استغفار کرده و وعده غفران و آمرزش داده و فرمود: «(قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ); اى بندگانى که راه اسراف به خود را درپیش گرفته اید و مرتکب گناهان شده اید از رحمت خداوند مأیوس نشوید، چرا که او همه گناهان (توبه کنندگان) را به یقین او آمرزنده مهربان است».(زمر، آیه 53) . بنابراین بعد از رحلت پیغمبر خدا و رفتن آن حضرت به دیار باقى مسلمانان مى توانند خود را به وسیله توبه و انابه و استغفار از عذاب الهى مصون دارند و امام(علیه السلام) با استنباطى که در بالا آمد راه را به آنها نشان داده و بر آن تأکید ورزیده است. ایشان نه تنها مى توانند از عذاب الهى در امام بمانند بلکه با استغفار درهاى رحمت و نعمت و سعادت را مى توانند به روى خود بگشایند. همان گونه که در سوره «نوح» آمده است: «(اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً  یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوال وَبَنِینَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّات وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهارا); من به آنها گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید او بسیار آمرزنده است تا باران هاى پربرکت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد».(نوح، آیه 10-12) .

 

حکمت 89 نهج البلاغه: راه اصلاح امور دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ، أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ؛ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ، أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ؛ وَ مَنْ كَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ، كَانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت89) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 523

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى كه در واقع مركّب از سه جمله است به سه امر مهم اشاره مى كند و مى فرمايد: «كسى كه ميان خود و خدا را اصلاح كند خداوند ميان او و مردم را اصلاح مى كند و كسى كه امر آخرتش را اصلاح كند خداوند امر دنيايش را اصلاح خواهد كرد و كسى كه در درون وجودش واعظى داشته باشد خداوند حافظى براى او قرار خواهد داد»; (مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ النَّاسِ، وَمَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ، وَمَنْ كَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ كَانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ). از بعضى از روايات استفاده مى شود كه بزرگان علما در گذشته هنگامى كه نامه اى به يكديگر مى نوشتند غالباً از اين سه جمله حكيمانه، در نامه خود بهره مى گرفتند و به راستى سزاوار است كه با آب طلا نوشته شود و همه روز انسان بر آن نظر بيفكند.

در اينكه رابطه ميان نتيجه هاى سه گانه اى كه در اين كلمات حكمت آميز آمده و مقدمات آن، رابطه اى طبيعى و منطقى است يا روحانى و معنوى شارحان نهج البلاغه راه هاى مختلفى را پيموده اند; ولى مى توان گفت: هم رابطه الهى و معنوى است و هم رابطه منطقى. زيرا كسى كه ميان خود و خدا را اصلاح كند; يعنى در برابر هر امرى قرار مى گيرد نخست نگاه كند كه رضاى خدا در چيست و آن را برگزيند، چنين كسى به يقين مشمول عنايات الهى قرار مى گيرد و خداوند رابطه او را با مردم سامان مى بخشد. اضافه بر اين اصلاح رابطه با خدا مسلتزم صدق و امانت و راستى است. كسى كه صدق و امانت و راستى پيشه كند به يقين مردم به او علاقه مند مى شوند و امين مردم خواهد بود و به او اعتماد مى كنند و مشكلى با او نخواهند داشت. همچنين كسى كه امر آخرت خويش را اصلاح كند; يعنى اوامر الهى را اطاعت و نواهى او را ترك گويد مشمول لطف خداوند خواهد شد; خداوند كار دنياى او را نيز سامان مى دهد. افزون بر اين، اصلاح امر آخرت به تقوا و پرهيزگارى است و به يقين انسان هاى با تقوا در زندگى مادى خود نيز موفق خواهند بود، زيرا راه خلاف در پيش نمى گيرند; به كسى ظلم و ستم نمى كنند، همه با او مهربان هستند و او نيز با همه مهربان.  نيز كسى كه واعظ نفسانى; يعنى وجدان بيدار و تقواى درونى داشته باشد كه در برابر گناهان به او هشدار دهد، لطف پروردگار بر او سايه خواهد افكند و او را از گزند حوادث محفوظ مى دارد. اضافه بر اين شخصى كه چنين واعظى درونى دارد از امور خطرناك مى پرهيزد و چنين كسى از گزند حوادث محفوظ خواهد بود. بنابراين رابطه اين سه امر با آن سه نتيجه هم رابطه معنوى است و هم رابطه منطقى و طبيعى.

اين سخن را با حديثى از امام باقر(عليه السلام) كه مرحوم كلينى در اصول كافى آورده پايان مى دهيم. مطابق اين حديث امام باقر(عليه السلام) فرمود: خداوند عزّوجلّ چنين فرموده است: «وَعِزَّتِي وَجَلاَلِي وَعَظَمَتِي وَعُلُوِّي وَارْتِفَاعِ مَكَانِي لاَ يُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَايَ عَلَى هَوَى نَفْسِهِ إِلاَّ كَفَفْتُ عَلَيْهِ ضَيْعَتَهُ وَضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَالاَرْضَ رِزْقَهُ وَكُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِر»(کافى، ج 2، ص 137، ح 1).

 

حکمت 90 نهج البلاغه: تذکر رحمت خدا به همراه عذاب او

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت90) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 529

امام(عليه السلام) در حقيقت در اين كلام پربار خود مسئله تعادل خوف و رجا را به صورت جديدى مطرح مى كند و مى فرمايد: «فقيه و بصير در دين در حدّ كمال كسى است كه مردم را از رحمت الهى نوميد نكند و از لطف او مأيوس نسازد و از مجازات هاى او ايمن ننمايد»; (الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، وَلَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، وَلَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ). منظور از «فقيه» در اين كلام حكمت آميز فقيهِ اصطلاحى يعنى عالم به احكام فرعيه دين نيست، بلكه فقيهِ به معناى لغوى و به معناى وسيع كلمه است يعنى عالم دينى و «كُلُّ الْفَقيه» به معناى عالم كامل از هر جهت است. تعبيرات سه گانه اى كه امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود به كار برده در واقع از آيات قرآن گرفته شده است: جمله «مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ; كسى كه مردم را از رحمت الهى مأيوس نكند» برگرفته از اين آيه است: «(قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ); اى بندگانى كه راه اسراف به خود را درپيش گرفته ايد و مرتكب گناهان شده ايد از رحمت خداوند مأيوس نشويد، چرا كه او همه گناهان (توبه كنندگان) را به يقين او آمرزنده مهربان است».(زمر، آیه 53) . و جمله «وَلَمْ یُؤیِسْهُمْ مِنْ رَحْمَةَ اللّهِ» بر گرفته از کلام یعقوب است که به فرزندان خود مى گوید: «(اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخیهِ وَلا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ); بروید و در جستجوى یوسف و برادرش باشید و از رحمت الهى مأیوس نشوید چون از رحمت الهى جز قوم کافر مأیوس نمى شوند».(یوسف، آیه 87) .جمله سوم بر گرفته از این آیه شریفه است که مى فرماید: «(أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللّهِ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ); آیا آنها از مجازات الهى خود را در امان دیدند (مکر در این گونه موارد به معناى عذاب غافلگیرانه است) و تنها جمعیت زیانکاران خود را از عذاب الهى در امان مى دانند».(اعراف، آیه 99) . در این که چه تفاوتى میان جمله اول و دوم است که هر دو سخن از امیدوارى به رحمت خدا مى گوید بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: جمله نخست اشاره به رحمت خدا در قیامت و جمله دوم اشاره به رحمت الهى در دنیاست. (همان گونه که در داستان یعقوب و یوسف آمده است).(توضیح نهج البلاغه، ج 4، ص 300)

نكته:

دو بال خوف و رجا: هميشه براى رسيدن به مقصد بايد از دو نيرو استفاده كرد: نيروى محرك و نيروى باز دارنده; به كمك نيروى محرك، حركت آغاز مى شود و هرچه قوى تر باشد سرعت بيشترى به خود مى گيرد; اما نيروى باز دارنده براى حفظ تعادل و پيشگيرى از خطرات مخصوصاً در مسيرهاى پرخطر ضرورت دارد. آنچه به طور ساده در اتومبيل ها مى بينيم در وجود پيچيده انسان نيز حاكم است. انسان براى كمال و قرب الى الله آفريده شده و انگيزه هاى لازم در درون و بيرون وجودش به وسيله انبيا و اوليا و تعليمان آسمانى آماده شده است. از سوى ديگر هواى نفس و وسوسه هاى شيطانى او را پيوسته به خود مشغول مى دارد تا از مسير منحرف گردد يا در پرتگاه سقوط كند. نيروى بازدارنده براى يپشگيرى از اين خطرات است. همه پيامبران بشير و نذير بودند و همه كسانى كه خط آنها را ادامه مى دهند نيز از اين دو امر برخوردارند. اين همان مسئله خوف و رجاست كه به عنوان دو بال براى پرواز در آسمان سعادت و قرب الى الله معرفى شده و حتى در روايات تصريح شده است كه هيچ يك از اين دو نبايد بر ديگرى فزونى يابد، زيرا اگر خوف، فزونى يابد انسان به سوى يأس كشيده مى شود و آدم مأيوس گرفتار انواع گناهان خواهد شد، زيرا فكر مى كند كار از كار گذشته و پرهيز از گناه و انجام طاعات نتيجه اى ندارد. به عكس، اگر اميد او فزونى يابد نسبت به ارتكاب گناهان بى تفاوت مى گردد. در روايتى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «لَوْ تَعْلَمُونَ قَدْرَ رَحْمَةَ اللهِ لاتَكِلْتُمْ عَلَيْها وَما عَمِلْتُمْ إلاّ قَليلاً وَلَوْ تَعْلَمُونَ قَدْرَ غَضَبِ اللّهِ لِظَنَنْتُمْ بِأنْ لا تَنْجُوا; اگر اندازه رحمت الهى را مى دانستيد چنان بر آن تكيه مى كرديد كه هيچ عمل خوبى جز به مقدار كم انجام نمى داديد و اگر اندازه غضب الهى را مى دانستيد گمان مى كرديد كه هرگز راه نجاتى براى شما نيست».(کنز العمال، ح 5894) . در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که مى فرمود: پدرم مى گفت: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْد مُؤْمِن إِلاَّ وَفِی قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِیفَة وَنُورُ رَجَاء لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَى هَذَا وَلَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یَزِدْ عَلَى هَذَا; هیچ بنده مؤمنى نیست مگر این که در قلب او دو نور است: نور خوف و نور رجا; اگر این را وزن کنند چیزى فزون بر آن ندارد و اگر آن را وزن کنند چیزى فزون بر این ندارد».(کافى، ج 3، ص 67، ح 1) . در حدیث دیگرى که در غررالحکم از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم: «خَفْ رَبَّکَ خَوْفاً یَشْغَلُکَ عَنْ رَجَائِهِ وَارْجُهْ رَجَاءَ مَنْ لاَ یَأْمَنُ خَوْفَهُ; چنان از پروردگارت خائف باش که تو را از رجا باز دارد و چنان به او امیدوار باش که تو را از خوف باز ندارد».(غررالحکم، ص 191، ح 3713) . به همین دلیل در تمام جوانب بشرى در کنار تشویق تنبیه و در کنار تنبیه تشویق است. بر همین اساس در کلام حکمت آمیز بالا فقیه واقعى و کامل کسى شمرده شده که نه مردم را از رحمت خدا مأیوس دارد و نه آنها را از مجازات الهى ایمن سازد.

 

حکمت 91 نهج البلاغه: راه رفع خستگى روح

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ [الْحِكْمَةِ] الْحِكَمِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت91) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 535

امام در اين سخن حكمت آميز خود به نكته مهم روانى كه در زندگى انسان تأثير شايان توجهى دارد اشاره كرده مى فرمايد: «اين قلب ها همچون بدن ها ملول و افسرده مى شوند، بنابراين براى رفع ملالت آنها لطائف حكمت آميز را انتخاب كنيد»; (إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الاَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكَمِ). بى شك، انسان بعد از انجام كارى سنگين، خسته مى شود و نياز به استراحت و تفريح براى رفع خستگى دارد كه آن استراحت اهميتش كمتر از آن كار نيست، زيرا بدن وى را آماده براى شروع به كار ديگر مى كند. روح انسان نيز چنين است; مسائل پيچيده علمى و حل مشكلات اجتماعى و سياسى و فرهنگى او را خسته مى سازد. بايد به او آرامش داد; آرامش آن از طرق مختلفى تأمين مى شود. گاه رفتن به دامان طبيعت و ديدن مناظر زيبا، باغ ها و گلستان ها، آبشارها و سبزه ها و شنيدن صداى مرغان چمن و مشاهده پرندگان زيبا و گاه به وسيله شنيدن طنزهاى پرمعنا و گاه گفت و گوهاى دوستانه با رفقاى مورد علاقه و گاه مطالعه تاريخ پيشينيان. همه اينها مى تواند به روح خسته انسان آرامش دهد; ولى از همه مهم تر همان سخنان زيباى حكمت آميز است كه گاه در قالب شعر و گاه در قالب نثر ادا مى شود كه هم چيزى بر دانش انسان مى افزايد و هم براى انسان شادى مى آفريند. شايد به همين دليل است كه جمعى از بزرگان علماى دين كتاب هاى مشتمل بر قصه هاى زيبا، شعرهاى جالب و لطيفه هاى خوب نوشته اند تا طالبان علم به هنگام خستگى آنها را بخوانند و رفع خستگى كنند. به كار بستن اين دستور مبارك امام(عليه السلام) مى تواند به صورت شخصى باشد يا به صورت جمعى و عام به اين معنا كه هر انسانى لازم است براى خود جهت موارد خستگى از كارهاى علمى يا اجتماعى برنامه ريزى داشته باشد تا بتواند با نشاط بيشتر به كارهاى مثبت خود ادامه دهد و نيز براى مراكز علمى و جمعيت هاى مختلف بايد برنامه ريزى هايى شود كه آنها را به هنگام خستگى از كار و ملالت، نشاط و آرامش بخشد. بى ترديد ساعات يا دقايقى كه انسان به طرائف الحكم مى پردازد («طرائف» جمع «طريفه» به هر چيز تازه و جالب و شگفت انگيز گفته مى شود) از ساعات مفيد عمر اوست، زيرا هم آموزندگى دارد و هم نشاط و هم سبب مى شود بازدهى كار او بيشتر گردد. همان گونه كه در حكمت 390 نيز آمده كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَات فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ وَسَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ وَسَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَبَيْنَ لَذَّتِهَا فِيمَا يَحِلُّ وَيَجْمُلُ وَلَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِي ثَلاَث مَرَمَّة لِمَعَاش أَوْ خُطْوَة فِي مَعَاد أَوْ لَذَّة فِي غَيْرِ مُحَرَّم.

 

حکمت 92 نهج البلاغه: نکوهش علم بدون عمل

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ، وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْكَانِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت92) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 539

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به علوم بى ارزش و باارزش اشاره کرده نشانه هاى آن را بازگو مى کند ومى فرماید: «بى ارزش ترین دانش ها آن است که تنها بر زبان متوقف شود (و هرگز در عمل ظاهر نگردد) و پرارزش ترین دانش ها آن است که در اعضا وارکان بدن آشکار گردد (و دارنده اش آن را در زندگى خود به کار بندد)»; (أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ، وَأَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِی الْجَوَارِحِ وَالاَرْکَانِ). تعبیر به «ما وُقِفَ عَلَى اللِّسانِ» اشاره به این که علمى خالى از هر گونه عمل و به تعبیر معروف تنها لقلقه زبان است و به یقین چنین علمى بى ارزش ترین علم و دانش است، زیرا از یک سو براى صاحبش مسئولیت آفرین است چون طبق روایات و حکم عقل، خداوند جاهل بى عمل را زودتر از عالم بى عمل مى بخشد و از سوى دیگر چنین عالمى گرفتار خسارت فراوان شده چون اسباب نجات را در اختیار داشته و از آن استفاده نکرده و در واقع شکر این نعمت را بجا نیاورده بلکه کفران نموده است و از سوى سوم چنین عالمى منافق است، زیرا به زبان علومى را بازگو مى کند که در عمل به آنها پشت کرده است و از سوى چهارم چنین کسى در میان مردم منفور است، زیرا همه مى گویند: اگر این عالم راست مى گوید چرا خودش عمل نمى کند و به همین سبب هیچ کس به او اعتماد نخواهد کرد. به عکس، عالم با عمل که آثار علم در جوارح او (جوارح جمع جارحه به معناى اعضاى بدن) و ارکان بدنش (اشاره به اعضاى مهم و رئیسى مانند چشم و زبان و دست) ظاهر شده در نظر همه مردم محترم و مورد اعتماد و در پیشگاه خدا نیز رو سفید است. اضافه بر این علم آمیخته با عملش مردم را به سوى خدا و فضایل اخلاقى جذب مى کند و پاداش ها و برکاتِ هدایت ناس را براى خود فراهم مى سازد. قرآن مجید، عالم بى عمل را به چهارپایى که کتاب هایى بر او حمل کرده اند تشبیه نموده مى فرماید: (کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً).(جمعه، آیه 5) . در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که پیوسته عرضه مى داشت: «أللّهُمَّ إنّى أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْم لا یَنْفَعُ وَمِنْ قَلُب لا یَخْشَعُ وَمِنْ نَفْسٌ لا تَشْبَعُ وَمِنْ دَعْوَة لایُسْتَجابُ لَها; خدایا به تو پناه مى برم از علمى که سودى نمى بخشد و قلبى که خشوع در آن نیست و نفسى که هرگز سیر نمى شود و دعایى که هرگز مستجاب نمى گردد».(میزان الحکمه، ح 14005 و نظیر آن در مستدرک، ج 5، ص 70، ح 5381 آمده است) . در خطبه 110 از خطبه هاى نهج البلاغه خواندیم که امام(علیه السلام)مى فرماید: «وَإِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِی لاَ یَسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ; بَلِ الْحُجَّةُ عَلَیْهِ أعْظَمُ، وَالحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَهُوَ عِنْدَ اللهِ أَلْوَمُ; به یقین، عالمى که به غیر علمش عمل مى کند همچون جاهل سرگردانى است که هرگز از جهل خویش به خود نمى آید! بلکه حجّت بر او عظیم تر و حسرتش پایدارتر و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!». بلکه از بعضى از روایات استفاده مى شود که اگر انسان به علمش عمل نکند، علم از او گرفته مى شود و در ظلمت جهل قرار مى گیرد. امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ; علم، عمل را فرا مى خواند اگر اجابت کرد باقى مى ماند وگرنه از آن کوچ مى کند».(کافى، ج 1، ص 44، ح 2)

همان طور که در بالا اشاره شد، مهم ترین فایده وجود یک عالم در میان مردم آن است که مایه هدایت گردد و با سخنانش در دل ها اثر بگذارد. در حالى که عالم بى عمل هرگز چنین آثارى ندارد. همان گونه که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم که فرمود: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا; هنگامى که عالم به علمش عمل نکند پند و اندرز او از دل ها فرو مى ریزد همان گونه که باران از سنگ سخت فرو مى ریزد»(کافى، ج 1، ص 44،ح 3).

 

حکمت 93 نهج البلاغه: فلسفه آزمایش بندگان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ، لِأَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ؛ وَ لَكِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ "وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ" وَ مَعْنَى ذَلِكَ أَنَّهُ [سُبْحَانَهُ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ] يَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ، لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَ الرَّاضِيَ بِقِسْمِهِ، وَ إِنْ كَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ لَكِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ، لِأَنَّ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ الذُّكُورَ وَ يَكْرَهُ الْإِنَاثَ وَ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ تَثْمِيرَ الْمَالِ وَ يَكْرَهُ انْثِلَامَ الْحَالِ.[قال الرضي رحمه الله تعالى و هذا من غريب ما سمع منه في التفسير]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت93) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 545

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكمت آميز خود به نكته مهمى اشاره مى كند و آن عموميت امتحان براى همه انسان ها و حتمى بودن آن در هر شرايط است. نخست مى فرمايد: «هيچ كس از شما نگويد خداوندا! به تو پناه مى برم از اين كه امتحان شوم»; (لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ»). سپس به ذكر علت آن پرداخته مى فرمايد: «به اين دليل كه هيچ كس نيست مگر اين كه امتحانى دارد»; (لاَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَة). اصولا دنيا دار امتحان، تكاليف و مسئوليت هاست و بشر براى تكامل آفريده شده و تكامل ها از مسير امتحانات مى گذرد و بى امتحان راهى به سوى كمال نيست، بنابراين چنين دعايى مثل اين است كه انسان بگويد: خداوندا مرا به هيچ تكليفى مكلّف نكن. بديهى است چنين دعايى دور از استجابت است. آن گاه امام در ادامه اين سخن راه صحيح دعا كردن و پناه بردن را درباره امتحانات به انسان ها مى آموزد و مى فرمايد: «ولى اگر كسى مى خواهد به خدا پناه ببرد و دعا كند، از امتحانات گمراه كننده به خدا پناه ببرد»; (وَلَكِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ الْفِتَنِ). به بيان ديگر از خدا توفيق پيروزى در امتحانات را بخواهد و از ذات پاكش در اين راه يارى بطلبد تا توفيق الهى شامل حال او گردد و در آزمايش هاى الهى رو سفيد شود. آن گاه امام در ادامه اين سخن به دو دليل نقلى و عقلى تمسك مى جويد: نخست مى فرمايد: «زيرا خداوند سبحان مى گويد: بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش شما هستند»; (فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: (وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ)). لازم به ذكر است كه «فتنه» در اصل به معناى قرار دادن طلا در كوره است تا ناخالصى هاى آن گرفته شود و خالص از ناخالص شناخته گردد سپس به هرگونه آزمايش اطلاق شده البته اين واژه گاه به معناى شكنجه، گمراه ساختن و ايجاد مشكلات اجتماعى و آشوبگرى نيز استعمال شده است.(براى شرح بیشتر به تفسیر نمونه، ج 2، ص 32 (ذیل آیه 191 سوره بقره) مراجعه شود) آيات زيادى درباره حتمى بودن امتحانات الهى در قرآن مجيد وجود دارد. امام انگشت روى دو مورد از موارد بسيار روشن امتحانى گذارده است.

سپس در تفسير اين آيه به بيان دليلى عقلى مى پردازد و مى فرمايد: «معناى اين سخن آن است كه خدا مردم را با اموال و اولادشان آزمايش مى كند تا آن كس كه از روزى اش خشمگين است از آن كس كه شاكر و راضى است شناخته شود، هرچند خداى سبحان به مردم از خودشان آگاه تر است; ولى اين براى آن است كه كارهايى كه موجب استحقاق ثواب و عقاب مى شود ظاهر گردد»; (وَمَعْنَى ذَلِكَ أَنَّهُ يَخْتَبِرُهُمْ بِالاَمْوَالِ وَالاَوْلاَدِ لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ، وَالرَّاضِيَ بِقِسْمِهِ، وَإِنْ كَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَلَكِنْ لِتَظْهَرَ الاَفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ). اين سخن اشاره به نكته پرمعنايى است و آن اينكه صفات درونى و نيات اشخاص هرگز سبب پاداش و عقاب نمى شود جز آنكه اين صفات و نيات در عمل آشكار گردد. به بيان ديگر معيار ثواب و عقاب، اعمال است نه نيات و صفات درونى، بنابراين خدا در عين اينكه نيات و صفات درونى انسان ها را كاملاً مى داند، بلكه از خودشان به آن آگاه تر است، باز هم امتحان مى كند تا در صحنه اعمال ظاهر شوند و معيار ثواب و عقاب تحقق يابد. به تعبير ديگر مسير تكامل از طريق افعال مى گذرد و آزمايش هاى الهى همه براى همين هدف است. باز به زبان ديگر، آنچه ملاك پاداش و كيفر است حسن فعلى است نه تنها حسن فاعلى.

آن گاه امام در پايان اين سخن انگشت روى چند مصداق از نيات انسان ها گذارده مى فرمايد: «زيرا بعضى از مردم (مثلا) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنودند و بعضى افزايش مال را مى خواهند و از نقصان آن ناراحتند (هيچ يك از اين نيات سبب پاداش و كيفر نمى شود مگر زمانى كه در ميدان عمل آشكار گردد)»; (لاَنَّ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ الذُّكُورَ وَيَكْرَهُ الاِنَاثَ، وَبَعْضَهُمْ يُحِبُّ تَثْمِيرَ الْمَالِ، وَيَكْرَهُ انْثِلاَمَ الْحَالِ). آنها كه تنها فرزندان پسر را دوست دارند و از دختر متنفرند كسانى هستند كه از نعمت هاى الهى ناخرسندند و از عهده امتحان الهى بر نيامده اند و آنها كه در پى جمع مال اند و از هرگونه نقصان ناراحت، نيز گروهى هسنند كه در اين امتحان قبول نشده اند. مرحوم سيّد رضى بعد از بيان اين كلمات حكمت آميز مى گويد: «آنچه امام در اين بيان آورده است از تفسيرهاى عميق و پيچيده اى است كه از آن حضرت شنيده شده است»; (قالَ الرَّضي: وَهذا مِنْ غَريبِ ما سُمِعَ مِنْهُ فِي التَّفْسيرِ). اشاره به اينكه تفسيرى است فشرده و پرمعنا بر مسئله آزمايش هاى الهى، زيرا امام روشن مى سازد كه آزمايش هاى الهى براى كشف مجهول نيست، بلكه براى به فعليت رسيدن استعدادها و نيات و صفات درونى است...

 

حکمت 94 نهج البلاغه: خیر و نیکی واقعی

وَسُئِلَ «عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام» : عَنِ الْخَيْرِ مَا هُوَ؟ فَقَالَ لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَ وَلَدُكَ، وَ لَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ وَ أَنْ يَعْظُمَ حِلْمُكَ وَ أَنْ تُبَاهِيَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّكَ؛ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ إِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ؛ وَ لَا خَيْرَ فِي الدُّنْيَا إِلَّا لِرَجُلَيْنِ، رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ يَتَدَارَكُهَا بِالتَّوْبَةِ، وَ رَجُلٍ يُسَارِعُ فِي الْخَيْرَاتِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت94) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 553

امام(عليه السلام) در اين كلام پربار حكمت آميز، پاسخ به سؤال كننده اى مى دهد كه «از آن حضرت پرسيد: خير و نيكى چيست؟»; (وَسُئِلَ عَنِ الْخَيْرِ مَا هُوَ). امام در پاسخ جامع خود خير را در پنج چيز خلاصه كرد: نخست فرمود: «خير و خوبى در آن نيست كه مالت فراوان و فرزندانت زياد شوند»; (فَقَالَ لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَ وَلَدُكَ). منظور از اين سخن نفى ديدگاه غالب در مسئله مال و فرزندان (نيروى انسانى) است كه ارزش والا را در مال و فرزند خلاصه مى كنند و شخصيت را براى كسانى قائل هستند كه اموال بيشترى در اختيار دارند و ثروت آنها زياد و نفرات آنها نيز فراوان است. به تعبير ديگر، تنها از جنبه هاى مادى و دنيوى به مال و فرزند نگاه مى كنند و گرنه اگر اين مواهب در راه خدمت به خلق و جلب رضاى خالق صرف شود آن هم مصداق خير است، چرا كه در قرآن مجيد در آيات متعددى واژه خير بر مال اطلاق شده است. از جمله در آيه 180 سوره «بقره» مى خوانيم: «(كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَالاَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ); بر شما نوشته شده هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر چيز خوبى (مالى) از خود به جاى گذارده براى پدران و مادران و نزديكان به طور شايسته وصيت كند».

سپس مى افزايد: ولى خير در اين است كه علمت زياد گردد و حلمت فزونى يابد و با پرستش پروردگار به مردم مباهات كنى و هر گاه كار نيكى از تو صادر شد خدا را سپاس گويى و اگر گناهى سر زد استغفار نمايى»; (وَلَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ. وَأَنْ يَعْظُمَ حِلْمُكَ، وَأَنْ تُبَاهِيَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّكَ; فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ، وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ). در واقع، امام(عليه السلام) در اين عبارات پر معنا نظام ارزشى اسلام را بيان مى كند و بر خلاف آنچه در دنياى مادى ديده مى شود كه ارزش را در مال و ثروت و قدرت ناشى از نفرات خلاصه مى كنند، امام(عليه السلام) ارزش را در علم و حلم و عبادت و شكر و استغفار خلاصه مى فرمايد، زيرا مال و ثروت و قدرت اگر جدا از علم و حلم و بندگى پروردگار باشد مايه فساد و تباهى و ابزارى است كه در مسير شر قرار خواهد گرفت. البته علم اگر از عبوديت پروردگار و حلم جدا شود نيز ممكن است در مسير انحراف و بدبختى قرار گيرد، لذا امام آن را به ضميمه امور ديگرى كه علم را به كنترل در مى آورد به عنوان خير معرفى فرموده است. تعبير به كثرت ولد مربوط به زمان هايى است كه فرزندان نيروى حامى و مدافع خانواده محسوب مى شدند و زيادى آنها سبب قوت و قدرت بود و در آيات قرآن نيز كراراً به آن اشاره شده است; ولى در امثال زمان ما مى توانيم آن را به معناى وسيع ترى تفسير كنيم و بگوييم: فزونى نيروهاى انسانى; خواه فرزند باشد يا قبيله و يا طرفداران ديگر. هدف امام(عليه السلام) اين است كه بفرمايد: خير و سعادت انسان در فزونى مال و نيروهاى انسانى اطراف او نيست، بلكه در علم و حلم و عبادت است. منظور از «حلم» بردبارى آميخته با تدبير است. ممكن است انسانى عالم باشد اما شتاب زده و بى تدبير. چنين كسى به جايى نمى رسد; ولى وقتى علم، آميخته با بردبارى و تدبير شد آثار عميقى از خود به جاى مى گذارد. منظور از مباهات به عبادت و بندگى پروردگار اين نيست كه انسان عباداتش را به رخ مردم بكشد، بلكه مقصود آن است كه افتخار واقعى او به بندگى پروردگار باشد و در درون وجود خود به آن مباهات كند. شبيه جمله اى كه از امير مؤمنان على(عليه السلام) نقل شده كه به پيشگاه خداوند عرضه مى دارد: «إِلَهِي كَفَى بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً».(بحارالانوار، ج 74، ص 402، ح 23)

آنگاه امام(عليه السلام) در پايان اين گفتار به نكته مهم ديگرى اشاره كرده و خير و سعادت دنيا را در دو چيز خلاصه مى كند و مى فرمايد: «دنيا فقط براى دو كس خوب است: كسى كه گناهانى كرده و مى خواهد با توبه جبران كند و كسى كه با سرعت به سراغ كارهاى خير مى رود»; (وَلاَ خَيْرَ فِي الدُّنْيَا إِلاَّ لِرَجُلَيْنِ: رَجُل أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ يَتَدَارَكُهَا بِالتَّوْبَةِ، وَرَجُل يُسَارِعُ فِي الْخَيْرَاتِ). حقيقت امر نيز همين است، زيرا اگر ما دنيا را به صورت يك گذرگاه براى زندگى جاويدان آخرت تصور كنيم به عنوان يك منزلگاه و هدف، خواهيم دانست بهره اى كه انسان مى تواند از اين مزرعه يا از اين بازار براى سراى ديگر ببرد يا جبران گناهان است و يا سرعت در خيرات.

 

حکمت 95 نهج البلاغه: نقش تقوا در قبولى اعمال

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا يَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى، وَ كَيْفَ يَقِلُّ مَا يُتَقَبَّلُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت95) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 559

امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و حکمت آمیزش اشاره به نقش تقوا در قبولى اعمال مى کند، یا به تعبیرى دیگر، کیفیت عمل را معیار قبولى در درگاه خدا قرار مى دهد نه کمیت عمل را و مى فرماید: «عملى که توأم با تقواست کم نیست (هرچند ظاهراً کم باشد) چگونه عملى که مقبول درگاه خداست کم مى باشد؟»; (لاَ یَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى، وَکَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ؟). این سخن برگرفته از قرآن مجید است; آنجا که در داستان فرزندان آدم (هابیل و قابیل) مى فرماید: «(إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ); خداوند تنها اعمال پرهیزگاران را قبول مى کند».(مائده، آیه 27) . بسیارى از بزرگان در کتب فقهى این مطلب را یادآور شده اند که شرایط صحت عمل با شرایط قبول متفاوت است. عمل صحیح عملى است که جامع تمام شرایط و اجزا و خالى از موانع باشد; ولى گاه این عمل، با اعمال دیگرى پیش و پس از آن یا صفات ناشایسته اى همراه مى گردد که مانع قبولى آن در درگاه خداوند مى شود (قبولى به معناى پاداش عظیم و تحقق اهداف و فلسفه هاى عمل). مثلاً در روایات آمده است که کسى که شرب خمر کند اعمال او تا چهل روز پذیرفته نمى شود. «مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ لَهُ صَلاَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً».(کافى، ج 6، ص 401، ح 4) . در حدیث دیگرى مى خوانیم: کسى که به پدر و مادرش نگاه غضب آلود کند خدا نماز او را قبول نمى کند، (کافى،ج 2، ص 392) همچنین در مورد خوردن غذاى حرام یا شبهه ناک.(بحارالانوار، ج 73، ص 361) . بنابراین اعمالى مقبول درگاه خداوند واقع مى شود که توأم با تقوا باشد و بى تقوایان ممکن است عمل صحیحى انجام دهند و اسقاط تکلیفى شود; اما عمل آنها بى ارزش و فاقد پاداش عظیم و فلسفه و روح عمل باشد.

آیه ی 160 سوره الانعام می فرماید که: اگر یک حسنه انجام دهید خداوند ده حسنه حساب خواهد کرد. در عصر امام صادق (ع) مردی به تقدس و تقوا شهرت یافته بود، اطوار عوام فریبانه او امام(ع) را متوجه کرد و روزی به تعقیب ایشان پرداخت تا اعمال او را از نزدیک ببیند . امام (ع) ملاحظه فرمود که این مرد 2 قرص نان و 2 عدد انار دزدید و سپس آنها را صدقه داد امام (ع) خود را به او نشان داده و توضیح خواست. آن مرد گفت: من 4 گناه و 40 ثواب کرده ام و به همین آیه 160 سوره انعام تمسک جست و چون 4 از 40 کم کنیم برای من 36 ثواب خالص می ماند . امام (ع) فرمود: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ [سوره مائده، آیه 27]. شما چهار معصیت مرتکب شده ای که دزدی کرده ای و 4 گناه دیگر که بدون اذن صاحب اموال آنها را صدقه داده ای و این مجموعاً 8 گناه می شود بدون هیچ حسنه ای. و بعد از این گفتار امام او را رها کرد و رفت و چشمان آن مرد خیره مانده بود.

[وسائل الشیعه، ج9،ص 467].

 

حکمت 96 نهج البلاغه: اطاعت خدا، ملاک دوستی پیامبر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالْأَنْبِيَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ؛ ثُمَّ تَلَا "إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا" الْآيَةَ. ثُمَّ قَالَ إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت96) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 563

امام(عليه السلام) در اين گفتار پربار خود به معيار و ملاك ارتباط با انبيا و اوليا اشاره كرده مى فرمايد: «نزديك ترين و شايسته ترين مردم به پيامبران، آنهايى هستند كه از همه به تعليماتشان آگاه ترند (و در سايه اين آگاهى به آن جامه عمل مى پوشانند)»; (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالاَنْبِيَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ). «سپس حضرت(عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: شايسته ترين و نزديك ترين مردم به ابراهيم آنها هستند كه از او پيروى كردند و نيز اين پيامبر و مؤمنان به اين پيامبر»; (ثُمَّ تَلاَ: (إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا) الاْيَةَ). روشن است كه منظور امام(عليه السلام) از علم و آگاهى در اينجا همان علمى است كه دعوت به عمل مى كند و علم، اگر در عمق جان انسان نفوذ كند به يقين انسان را به عمل وادار مى كند. بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند كه صحيح «أعْمَلُهُمْ» است، زيرا آيه شريفه و جمله هاى بعد سخن از اطاعت و تبعيت دارند كه همان عمل است; ولى همان گونه كه گفتيم، نيازى به تغيير عبارت روايت از نزد خودمان نيست، زيرا ثمره درخت علم، عمل است و علم بى عمل نوعى جهل و نادانى است، زيرا اگر انسان، چيزى را به طور قطع باور كند و عميقاً به آن معتقد باشد، بر طبق آن راه مى رود. سپس امام(عليه السلام) در تأييد گفتار فوق مى افزايد: «به يقين دوست محمد(صلى الله عليه وآله) كسى است كه خدا را اطاعت كند، هرچند پيوند نسبى اش دور باشد و دشمن محمد(صلى الله عليه وآله) كسى است كه خدا را نافرمانى كند هرچند قرابت او نزديك باشد»; (ثُمَّ قَالَ: إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّد مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَإِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَإِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّد مَنْ عَصَى اللَّهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ). «لُحمَة» معانى مختلفى دارد و در اينجا به معناى قرابت و نزديكى است. امام(عليه السلام) آنچه را در ذيل اين كلام مبارك فرموده اشاره به مصداقى از مصاديق آن كبراى كليه اى است كه در بالا آمد و از آنجا كه مخاطبان آن حضرت، امت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هستند آن اصل كلى را بر اين امت منطبق كرده و نتيجه گيرى نموده كه ولايت و دوستى و پيروى از پيغمبر اسلام جز از طريق اطاعت حاصل نمى شود. اين همان چيزى است كه در حديث معروف امام سجاد(عليه السلام) كه گفت و گوى امام را با طاووس يمانى منعكس مى كند آمده است; امام در پايان اين حديث فرموده است: «خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ أَحْسَنَ وَلَوْ كَانَ عَبْداً حَبَشِيّاً وَخَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَلَوْ كَانَ وَلَداً قُرَشِيّاً; خداوند بهشت را آفريده براى كسانى كه او را اطاعت كنند و اين كار را به خوبى انجام دهند، هرچند برده حبشى باشند و دوزخ را آفريده براى كسانى كه او را عصيان كنند، هرچند فرزندى از دودمان قريش باشند».(بحارالانوار، ج 46، ص 82) . در حدیث دیگرى مى خوانیم که سعد بن عبدالملک ـ که از فرزندان عبدالعزیز بن مروان بود و امام باقر(علیه السلام) او را «سعد الخیر» مى نامید ـ خدمت امام رسید در حالى که مانند زنان مصیبت زده گریه مى کرد و اشک مى ریخت. امام باقر(علیه السلام) فرمود: اى سعد چرا گریه مى کنى؟ عرض کرد چگونه گریه نکنم در حالى که از شجره ملعونه در قرآن (اشاره به بنى امیه است) هستم. امام(علیه السلام) فرمود: تو از آنها نیستى. تو اموى هستى; ولى از ما اهل بیت. آیا کلام خدا را نشنیده اى که از ابراهیم حکایت مى کند و مى گوید: (فَمَنْ تَبِعَنى فَإنَّهُ مِنّى; هرکس از من متابعت کند او از من است؟».(بحارالانوار، ج 46، ص 337) . شایان توجه این که مرحوم مغنیه ولایت را در کلام مبارک امام(علیه السلام) به معناى امامت گرفته و جمله «إنَّ وَلىّ مُحَمَّد» را به معناى امام و جانشین پیغمبر مى داند که تفسیرى بسیار بعید و ناسازگار با جمله هاى مختلف این کلام حکیمانه است.

نكته معيار ارزش در اسلام و قرآن‌

در نظام ارزشى جاهلى عرب رابطه‌هاى نسبى و قبيله ‌اى اهميت فوق‌العاده داشت كه افراد به آن افتخار مى‌كردند. اسلام خط بطلان بر آنها كشيد و معيار ارزش وجود انسان را تقوا و پرهيزگارى شمرد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» و اطاعت و بندگى خدا را معيار دانست و حتى نزديك‌ترين پيوند با پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله را در صورت پيروى از كفر و ارتكاب عصيان بى‌اعتبار قلمداد كرد: «يا نُوحُ إنَّهُ لَيْسَ مِنْ أهْلِكَ إنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» و در مقابل، افرادى كه نه از بنى هاشم بودند، نه از قريش و نه از نژاد عرب، آنها را به سبب ايمان والا و اعمال صالحشان جزء اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله شمرد. در حديثى از امام باقر عليه السلام مى‌خوانيم كه امير مؤمنان عليه السلام به ابوذر فرمود: «يا أباذَرٍ إنَّ سَلْمانَ بابَ اللَّهِ فِى الْأرْضِ مَنْ عَرَفَهُ كانَ مُؤمِناً وَ مَنْ أنْكَرَهُ كانَ كافِراً وَ إنَّ سَلْمانَ مِنَّا أَهْلُ الْبَيْتِ؛ اى ابوذر، سلمان درى است از درهاى (رحمت) الهى در زمين هر كس او را درست بشناسد مؤمن است و هر كس او را انكار كند كافر است و سلمان از ما اهل بيت است». [بحارالانوار،ج 22، ص 373]

علّامه محمّد تقی جعفری می‌‌‌فرمودند:

عدّه ‌‌‌ای از جامعه‌‌‌شناسان برتر دنیا در «دانمارک» جمع شده بودند تا درباره موضوع مهمّی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصّی داریم؛ مثلاً معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیّت آن است. معیار ارزش پول، پشتوانه آن است. امّا معیار ارزش انسان‌‌‌ها در چیست؟ هر کدام از جامعه شناس‌‌‌ها صحبت‌‌‌هایی داشتند و معیارهای خاصّی را ارائه دادند. وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر می‌‌‌خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌‌‌ورزد. کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است. امّا کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازه خداست.

علّامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناس‌‌‌هایی که صحبت‌‌‌های مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آنها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی(ع) است. آن حضرت در «نهج البلاغه» می‌‌‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ؛ ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که دوست می‌‌‌دارد.» وقتی این کلام را گفتم دوباره به نشانه احترام به وجود مقدّس امیرالمؤمنین علی(ع) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند.

 

حکمت 97 نهج البلاغه: عبادت بی فایده

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : وَ سَمِعَ (علیه السلام) رَجُلًا مِنَ الْحَرُورِيَّةِ يَتَهَجَّدُ وَ يَقْرَأُ، فَقَالَ: نَوْمٌ عَلَى يَقِينٍ، خَيْرٌ مِنْ صَلَاةٍ فِي شَكٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت97) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 569

در آغاز این سخن حکمت آمیز و کوتاه مى خوانیم: «امام(علیه السلام) صداى یکى از خوارج را شنید که مشغول به عبادت شبانه است و قرآن تلاوت مى کند. فرمود: خواب توأم با یقین و ایمان، بهتر از نمازى است که همراه با شک باشد»; (وَسَمِعَ (علیه السلام) رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِیَّةِ یَتَهَجَّدُ وَیَقْرَأُ، فَقَالَ(علیه السلام): نَوْمٌ عَلَى یَقِین خَیْرٌ مِنْ صَلاَة فِی شَکٍّ). «حَرُوریّه» نام خوارج یا گروهى از خوارج است که براى نخستین بار در قریه اى به نام «حَرُوراء» در نزدیک کوفه اجتماع کردند و اعلان مخالفت با امیر مؤمنان على(علیه السلام) نمودند در تواریخ عدد آن گروه را دو هزار نفر نوشته اند. (بحارالانوار، ج 33، ص 351) . بسیارى از آنها اهل عبادت مخصوصاً تهجد (عبادت شبانه) و تلاوت قرآن بودند; ولى کاملاً قشرى مى اندیشیدند و مسیرى را که در عقیده اسلامى خود انتخاب کرده بودند آمیخته با شک بود. به همین دلیل امام مى فرماید خواب همراه با یقین بهتر از نماز همراه با شک است. دلیل آن هم روشن است. آنچه انسان را به خدا نزدیک مى سازد و صراط مستقیم را پیش پاى انسان مى نهد، ایمان و یقین است که اگر محکم باشد هیچ گونه انحرافى براى انسان پیش نمى آید; ولى آنها که ایمان ضعیفى آمیخته با شک دارند به آسانى از راه راست منحرف مى شوند. از این رو عبادت آنها بسیار سطحى و کم ارزش است. این سخن شبیه چیزى است که در حکمت 145 درباره روزه داران و شب زنده داران آمده است: «کَمْ مِنْ صَائِم لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ وَکَمْ مِنْ قَائِم لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الاَکْیَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ; چه بسا روزه داران که از روزه خود به جز تشنگى و گرسنگى بهره اى نمى برند و چه بسا شب زنده دارانى که از قیام شبانه خود جز بى خوابى و خستگى بهره اى ندارند. آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان». مرحوم دیلمى در ارشاد القلوب حدیثى نقل مى کند که شاهد حکمتى است که به شرح آن پرداخته ایم. مى گوید: امیر مؤمنان شبى از شب ها از مسجد کوفه خارج شد و به سوى خانه خود مى رفت. پاسى از شب گذشته بود و کمیل بن زیاد، از اخیار شیعه و محبین امام(علیه السلام) در خدمتش بود. در اثناى راه به خانه اى رسیدند که صداى تلاوت قرآن از آن شنیده مى شد و این آیه را با صدایى حزین و گریه آور تلاوت مى کرد: (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَقائِما...).(زمر، آیه 9) کمیل در دل از آن تمجید کرد و از حال این قارى قرآن لذت برد بى آنکه سخنى بگوید. امام(علیه السلام) نگاهى به او کرد، فرمود: اى کمیل سر و صداى آن مرد تو را در شگفتى فرو نبرد. این مرد اهل دوزخ است و در آینده به تو خبر خواهم داد. کمیل نخست از مکاشفه امیر مؤمنان(علیه السلام) نسبت به باطن او و سپس گواهى اش به دوزخى بودن این قارى قرآن با این که در حالت روحانى خوبى فرو رفته بود حیران ماند. مدتى گذشت تا زمانى که خوارج بر ضد على(علیه السلام) شوریدند و حضرت ناچار به جنگ با آنان شد. امام(علیه السلام) شمشیرى در دست داشت که با آن سرهایى از خوارج را بر زمین مى افکند. در این حال نوک شمشیر را بر یکى از آن سرها گذاشت و به کمیل که در کنارش ایستاده بود رو کرد و فرمود: اى کمیل «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَقائِما» یعنى این همان شخص است که در آن شب این آیه را مى خواند و تو در اعجاب فرو رفتى. کمیل خود را به روى پاهاى امام(علیه السلام) انداخت و از فکر آن شب خود استغفار کرد.(بحارالانوار، ج 33، ص 399)

در پيام امام امير المومنين عليه السلام جلد دوم در ذيل خطبه 60 و در جلد پنجم در ذيل خطبه 127 (و مجلدات ديگر) بحث هاى فراوانى درباره خوارج و اعمال و افكار آنها داشته ايم... خوارج گروهى بودند كه رسماً بعد از جنگ صفين و مسأله حكميت به وجود آمدند. آنها از يك سو على(عليه السلام) را تحت فشار قرار دادند كه ابوموسى اشعرى را به عنوان حكم از سوى لشكرش در مقابل عمروعاص بپذيرد تا با مطالعه كتاب خدا و سنت پيغمبر معلوم كنند على(عليه السلام) و معاويه كدام يك در مسير خود برحقند. ولى هنگامى كه عمروعاص ابوموسى اشعرى را فريب داد و جريان حكميت را به نفع معاويه پايان داد آنها به مخالفت با اصل حكميت برخاستند و آيه اى از قرآن را كه مربوط به اين مسائل نبود مطرح كرده و گفتند حكميت مخصوص خداست «لاحُكْمَ إلاّ لله». و انتخاب كسى به عنوان حكميت شرك يا بدعت در دين است و حتى به تكفير طرفداران حكميت برخاستند... چون خوارج نخستین بار در قریه اطراف کوفه به نام «حروراء» جمع شدند بعضى به آنها نام «حروریه» دادند. به گفته بعضى از دانشمندان این گروه در دوره بنى امیه قدرت بسیارى به دست آوردند و به دو قسمت تقسیم شدند: بخشى در عراق وفارس وکرمان سلطه پیدا کرده وگروهى دیگر در جزیرة العرب فعال بودند. در دوره بنى عباس نیز فعالیت هایى داشتند; اما به تدریج از میان رفتند. خوارج به خلافت خلفاى نخستین; ابوبکر و عمر و عثمان و على(علیه السلام) تا پیش از پذیرش حکمیت موافق بودند; ولى تمام خلفاى اموى و عباسى را باطل مى شمردند و معتقد بودند باید خلیفه را مردم به میل خود انتخاب کنند; خواه عرب باشد یا عجم قرشى یا غیر قرشى... وهابیان افراطى عصر ما نیز شباهت زیادى به خوارج دارند; آنها افرادى متعصب، لجوج و کوتاه فکرند که همه را جز خود تکفیر مى کنند و به راحتى خون بى گناهان; اعم از مرد، زن، کودک، مسلمان و غیر مسلمان را مى ریزند و اموالشان را غارت مى کنند و اگر دستشان برسد زنانشان را به اسارت مى گیرند و این گروه از خوارج عصر ما نه تنها خطرشان کمتر از خوارج قرون اولیه اسلام نیست، بلکه بسیار خطرناک ترند. شاید کلام امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه 60 اشاره به همین گروه باشد آنجا که مى فرماید: هنگامى که خوارج نهروان کشته شدند به امام(علیه السلام) عرض کردند خوارج همه هلاک شدند، امام(علیه السلام) فرمود: «کَلاَّ وَ اللّهِ; إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِی أَصْلاَبِ الرِّجَالِ، وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ، کُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ، حَتَّى یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاَّبِینَ»

 

حکمت 98 نهج البلاغه: ضرورت عمل به روایات

قَالَ علی علیه السلام : اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لَا عَقْلَ رِوَايَةٍ، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت98) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 577

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه معيارى براى نقل اخبار به دست مى دهد و مى فرمايد: «هنگامى كه خبرى را مى شنويد در آن بينديشيد (و حقيقت محتواى آن را درك نماييد) تا آن را به كار بنديد نه تنها تفكر براى نقل به ديگران، زيرا راويان علم بسيارند و رعايت كنندگان آن كم»; (اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَة لاَ عَقْلَ رِوَايَة، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ، وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ). تعبير به «رعايه» در جمله بالا و «رُعاة» (جمع راعى به معناى رعايت كننده) ممكن است اشاره به دقت براى درك و فهم حقيقت خبر و يا اشاره به رعايت كردن در مقام عمل باشد و هر دو نيز ممكن است; يعنى خبرها را بشنويد و حقيقت آن را دريابيد و به آن عمل نماييد. «رِعايَه» در اصل به معناى مراقبت ستارگان و رصد كردن حركات آنها به وسيله منجمان يا چوپانى گوسفندان و مراقبت آنهاست نيز به معناى تدبير امور كشور به وسيله زمامداران آمده است و سپس به هر گونه مراقبت از چيزى اطلاق شده و در حديث بالا همين معناى وسيع اراده شده است. در مسائلى كه به مقام وحى يا كلمات پيشوايان معصوم منتهى مى شود سه مرحله وجود دارد: نخست نقل روايات سپس فهم آنها و بعد از آن عمل به مفهوم و محتوايشان. امام در گفتار بالا با تعبير «عَقْلَ رِوايَة» گوشزد مى كند كه نه روايت به تنهايى كافى است نه مجرد عقل و فهم آن، بلكه مهم پوشيدن لباس عمل است بر آنچه فهميده و درك كرده است و در اين مرحله حضرت مى فرمايد: راويان و گويندگان بسيارند; اما عاملان اندك.

اهميت عمل به روايات به اندازه اى است كه در بسيارى از احاديث علم بى عمل به منزله جهل شمرده شده و تنها علمى شايستگى اين نام دارد كه به عمل منتهى شود، در حديثى از اميرمؤمنان مى خوانيم: «ما عَلِمَ مَنْ لَم يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ; كسى كه عمل به علمش نكند عالم نيست».(غررالحکم، ح 2829) . و در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «عَلْمٌ لایُصْلِحَکَ ضَلالٌ وَمالٌ لایَنْفَعُکَ وَبالٌ; علمى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و مالى که سودى به تو نبخشد مایه خسارت و بدبختى است و عاقبت شوم و تلخى دارد».(غررالحکم،ح 193) . در حدیث دیگرى از رسول خدا آمده است که به هنگام دعا عرضه مىداشت: «أللّهُمَّ إنّی أعُوذُبِکَ مِنْ عِلْم لایَنْفَعُ وَ مِنْ قَلْب لایَخْشَعُ...; خدایا من بتوپناه مىبرم ازعلمى که سودى نمىبخشدوازقلبى که خشوع ندارد...»(میزان الحکمه،ح14005).

 

حکمت 99 نهج البلاغه: بازگشت همه به سوی اوست

وَ سَمِعَ رَجُلًا يَقُولُ "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ"، فَقَالَ (علیه السلام): إِنَّ قَوْلَنَا "إِنَّا لِلَّهِ" إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْكِ، وَ قَوْلَنَا "وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ" إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْكِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت99) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 581

امام(عليه السلام) در اين جمله پرمايه حكمت آميز تفسير جالبى براى جمله (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) (بقره، آیه 156) كه از آيات قرآن مجيد است دارد، آيه اى كه مردم به هنگام گرفتار شدن در مصائب آن را براى تسلى خاطر بر زبان جارى مى كنند. هنگامى كه آن حضرت شنيد مردى مى گويد: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) فرمود: اينكه مى گوييم «إنّا لله» اقرار بر اين است كه ما مملوك خدا هستيم و اينكه مى گوئيم «وَإنّا إلَيْهِ راجِعُونَ» اقرار بر اين است كه همه سرانجام از دنيا مى رويم (و به آخرت مى پيونديم); (وَسَمِعَ رَجُلاً يَقُولُ: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) فَقَالَ(عليه السلام): إِنَّ قَوْلَنَا: (إِنّا لِلّهِ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْكِ; وَقَوْلَنَا: (وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْكِ). بعضى از مفسران نهج البلاغه بر اين عقيده اند كه نظر مبارك امام(عليه السلام) اين است كه جمله اول اشاره به توحيد و جمله دوم اشاره به معاد است و به اين ترتيب جمله (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) شهادت مجددى است بر اقرار به مبدأ و معاد. ولى بعضى ديگر معتقدند اين جمله كه به هنگام بروز مصائب گفته مى شود اشاره به اين است كه اگر خداوند جان كسى را گرفت، مِلك او بوده و همه از آنِ او و تحت فرمان او هستند. تا زمانى كه مصلحت بداند زنده مى مانيم و هر زمان كه مصلحت ببيند آنچه را كه داده باز پس مى گيرد و جمله دوم اشاره به اين است كه مرگ و فنا منحصر به عزيزى كه از دنيا رفته نيست; همه ما نيز در اين راه گام نهاده ايم و در اين مسير گام بر مى داريم و طبق ضرب المثل معروف عرب: «الْبَلَيَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ; بلا هنگامى كه فراگير شود قابل تحمل خواهد بود» اين بلا فراگير است. جمع ميان اين دو تفسير نيز مانعى ندارد و چه خوب است كه انسان، به هنگام پيش آمدن حوادث ناگوار اين جمله را با توجه به هر دو معنايى كه ذكر شد بر زبان جارى كند و حتى اگر فارسى زبان است اضافه نمايد: «ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم» كه به يقين مايه تسلى خاطر و مانع جزع و فزع و ناسپاسى است.

 

حکمت 100 نهج البلاغه: سخن امام در برابر مدح دیگران

وَ مَدَحَهُ قَوْمٌ فِي وَجْهِهِ، فَقَالَ (علیه السلام): اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْلَمُ بِي مِنْ نَفْسِي وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْهُمْ؛ اللَّهُمَّ [اجْعَلْنِي] اجْعَلْنَا خَيْراً مِمَّا يَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ [لِي] لَنَا مَا لَا يَعْلَمُونَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت100) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 585

این کلام حکمت آمیز را امام(علیه السلام) زمانى فرموده که گروهى او را در مقابلش ستودند، فرمود: «خداوندا! تو به من از خودم آگاه ترى و من آگاه تر به خودم از آنها هستم»; (وَمَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی، وَأَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ). سپس افزود: «خداوند! ما را بهتر از آنچه آنها گمان مى کنند قرار ده و آنچه را نمى دانند بر ما ببخش»; (اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ، وَاغْفِرْ لَنَا مَا لاَ یَعْلَمُونَ). از جمله امورى که در روایات اسلامى از آن به شدت نهى شده، مدح و ستایش افراد در برابر خود آنهاست، از این رو در روایات دیگرى مدح و ستایش نوعى ذبح شمرده شده است. در روایتى از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فى وَجْهِهِ فَکَأنَّما أمْرَرْتَ عَلى حِلْقِهِ الْمُوسى; هنگامى که برادرت را در برابرش مدح و ستایش کنى مانند این است که کارد بر گلویش مى کشى».(محجة البیضاء، ج 5، ص 283) . در حدیثى از امام على بن ابى طالب(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «أجْهَلُ النّاسِ الْمُغْتَرُّ بِقَوْلِ مادِح مُتَمَلَّق یُحْسِنُ لَهُ الْقَبیحُ وَ یُبَغِّضة إلَیْهِ النَّصیحُ; نادان ترین مردم کسى است که به گفته ستایش کننده اى که از راه تملق زشتى ها را در نظرش زیبا و زیبایى ها را مبغوض مى دارد، مغرور شود».(غررالحکم، ح 1137) . اگر در آثار زیان بار مدح و ستایش هاى افراطى و تملق آمیز خوب بیندیشیم خواهیم دید که اثرات آن فوق العاده مخرب است; از یک سو انسان را مغرور مى کند و همین غرور مانع راه تکامل او مى شود و از سوى دیگر عیوب و نقایص خود را نمى بیند، بلکه گاه آنها را حسن مى شمرد و در مقام اصلاح خویشتن بر نمى آید و از سوى سوم، غالبا به مداحان علاقه پیدا مى کند در حالى که آنان خواسته هاى نامشروعى دارند و او به انجام خواسته هاى نامشروعشان کشیده مى شود و عمل خود را به نوعى توجیه مى کند.

 

حکمت 101 نهج البلاغه: شرایط کمال قضای حوائج مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا يَسْتَقِيمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلَّا بِثَلَاثٍ: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَ بِاسْتِكْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَ بِتَعْجِيلِهَا لِتَهْنُؤَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت101) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 591

مى دانیم برآوردن حوایج نیازمندان و حل مشکلات مردم از مهم ترین مستحبات و بهترین طاعات است تا آنجا که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: «مَنْ سَعَى فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللَّهِ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَة یَغْفِرُ فِیهَا لاَقَارِبِهِ وَ جِیرَانِهِ وَ إِخْوَانِهِ وَمَعَارِفِه; کسى که براى برآوردن حاجت برادر مسلمانش تلاش و کوشش کند براى جلب رضاى پروردگار، خداوند متعال هزار هزار حسنه در نامه اعمال او مى نویسد و حتى به سبب آن بستگان و همسایگان و برادران دینى و آشنایانش مشمول غفران الهى مى شوند».(کافى، ج 2، ص 197، ح 6) . امام(علیه السلام) در این گفتار نورانى اش شرایط کمال قضاى حوایج را در سه چیز خلاصه کرده، مى فرماید: «برآوردن حاجات مردم کامل نمى شود مگر به سه چیز کوچک شمردنش تا بزرگ گردد و مکتوم داشتنش تا آشکار شود و تعجیل در آن تا گوارا گردد»; (لاَ یَسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاَث: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَبِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَبِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنُؤَ). بسیارند کسانى که وقتى حاجت نیازمندى را بر مى آورند آن را بزرگ مى شمرند و همه جا عنوان مى کنند و گاه براى انجام دادن آن امروز و فردا دارند، به گونه اى که حاجتمند، خسته و شرمنده مى شود. این گونه قضاى حاجات ارزشى ندارد; انجام خواسته هاى مردم در صورتى ارزش پیدا مى کند که انسان آن را کوچک بشمرد و این نشانه بزرگى شخصى است که حاجت را برآورده است. هنگامى که او در نظرها بزرگ شد کار او نیز بزرگ شمرده مى شود. همچنین در صورتى ارزشمند است که آن را پنهان دارد تا آبروى تقاضا کننده نزد همه محفوظ بماند; ولى از آنجا که حس کنجکاوى در مردم زیاد است، سرانجام این گونه خدمات آشکار مى شود و با اهمیت از آن و صاحبش یاد مى کنند و او را به فضایل اخلاقى مى ستایند. اضافه بر این اداى حاجتى ارزشمند و گواراست که به سرعت انجام گیرد، زیرا در غیر این صورت حاجتمند ناچار است بارها به در خانه کسى که به او نیاز دارد برود و هر بار رنج تازه اى را بر روح خود تحمیل کند. در این هنگام چنانچه حاجت او برآورده شد برایش گوارا نخواهد بود.

لام در جمله «لِتَعْظُمَ» و «لِتَظْهَرَ» و «لِتَهْنُؤَ» به اصطلاح لام عاقبت است نه لام علت; یعنى این سه کار، این سه نتیجه را در پى دارد. گفتنى است که در دستورات اسلامى نه تنها مسئله قضاى حوائج از بزرگ ترین کارهاى خیر شمرده شده، بلکه چگونگى آن از جهات مختلف نیز تعلیم داده شده است تا قضاى حوائج به صورت کاملاً انسانى و گوارا صورت گیرد. شبیه همین کلام به تعبیر دیگرى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است; آنجا که مى فرماید: «رَأَیْتُ الْمَعْرُوفَ لاَ یَصْلُحُ إِلاَّ بِثَلاَثِ خِصَال تَصْغِیرِهِ وَتَسْتِیرِهِ وَتَعْجِیلِهِ فَإِنَّکَ إِذَا صَغَّرْتَهُ عَظَّمْتَهُ عِنْدَ مَنْ تَصْنَعُهُ إِلَیْهِ وَ إِذَا سَتَّرْتَهُ تَمَّمْتَهُ وَإِذَا عَجَّلْتَهُ هَنَّأْتَهُ وَإِنْ کَانَ غَیْرُ ذَلِکَ سَخَّفْتَهُ وَنَکَّدْتَهُ; چنین دیدم که کارهاى نیک جز به سه خصلت اصلاح نمى پذیرد: کوچک شمردن و پنهان داشتن و تعجیل کردن در آن، زیرا هنگامى که آن را کوچک بشمرى نزد کسى که به او نیکى کرده اى بزرگ خواهد بود و زمانى که پنهانش دارى آن را به کمال رسانده اى و چون در آن تعجیل کنى گوارایش ساخته اى و اگر غیر از این باشد آن را سخیف و بى ارزش کرده اى».(کافى، ج 4، ص 30، ح 1) . البته در قرآن مجید دستور به انفاق هاى پنهان و آشکار هر دو داده شده و کسانى را که اموال خود را در شب و روز به صورت پنهان و آشکار انفاق مى کنند اجر الهى وعده داده شده و هرگونه ترس و غم (از عذاب هاى آخرت و مشکلات دنیا) از ایشان نفى شده است. (الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ).(بقره، آیه 274) . ولى این دستور با آنچه در بالا آمد منافاتى ندارد، زیرا گاه انفاق آشکار سبب تشویق دیگران مى گردد و سرمشقى براى سایرین است و در نتیجه انفاقى انفاق هاى دیگر را در پى دارد و از این نظر مطلوب است افزون بر این تظاهر به انفاق سوء ظن مردم را به اشخاص در مورد صفت بخل و خسیس بودن و عدم اداى واجبات از میان مى برد و این خود هدف مهم دیگرى است; ولى در هر حال اصل و اساس بر این است که انفاق و قضاى حوایج مکتوم باشد جز در موارد استثنایى مثل آنچه در بالا آمد. از این رو در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که «إِنَّ صَدَقَةَ السِّرِّ فِی التَّطَوُّعِ تَفْضُلُ عَلاَنِیَتَهَا بِسَبْعِینَ ضِعْفاً وَصَدَقَةَ الْفَرِیضَةِ عَلاَنِیَتُهَا أَفْضَلُ مِنْ سِرِّهَا بِخَمْسَة وَعِشْرِینَ ضِعْفاً; صدقه مستحب اگر پنهان باشد از صدقه آشکار هفتاد مرتبه بالاتر است و صدقه واجب اگر آشکار باشد از صدقه پنهان بیست و پنج بار افضل است»(مستدرک الوسائل، ج 7، ص 133، ح 3).

 

حکمت 102 نهج البلاغه: دگرگون شدن ارزشها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا يُقَرَّبُ فِيهِ إِلَّا الْمَاحِلُ وَ لَا يُظَرَّفُ فِيهِ إِلَّا الْفَاجِرُ وَ لَا يُضَعَّفُ فِيهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ؛ يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً وَ الْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ؛ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ [الْإِمَاءِ] النِّسَاءِ وَ إِمَارَةِ الصِّبْيَانِ وَ تَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت102) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 597

اين كلام حكمت آميز و پرمحتوا يكى از خبرهاى غيبى است كه امام(عليه السلام) از زمان هاى آينده بيان مى كند و هشدارى است به اصحاب و ياران و پيروانش. امام(عليه السلام) زمانى را پيش بينى مى كند كه سه گروه پست و بى ارزش، باارزش و سه كار نيك و گرانبها، زشت و بد شمرده مى شوند و سه گروه نالايق زمام حكومت را به دست مى گيرند. نخست مى فرمايد: «زمانى بر مردم فرا مى رسد كه تنها حيله گرانِ سخن چين، مقرب مى شوند و تنها فاجرانِ بدكار ظريف و لطيف شمرده مى شوند و افراد با انصاف، ضعيف و ناتوان محسوب خواهند شد»; (يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ يُقَرَّبُ فِيهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ، وَلاَ يُظَرَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلاَ يُضَعَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ). اشاره به اين كه در آن زمان نظام ارزشى اسلام و احكام الهى و كتاب و سنت وارونه مى شود، افراد زشت سيرت و گنه كار و فاسد بر سر كار مى آيند و نيكان را از صحنه اجتماع به عقب مى رانند. در چنين شرايطى منكر، معروف و معروف، منكر مى گردد. تعبير به «ماحِل» از ماده «مَحْل» (بر وزن جهل) به معناى مكر و حيله و در اصل به معناى خشك و بى حاصل بودن زمين است. افراد حيله گر و سخن چين و مكّار را به همين سبب ماحل گفته اند. «فاجِر» اشاره به افراد بى بند و بارى است كه هرچه بر زبانشان آمد مى گويند و از شوخى هاى ركيك و زشت ابا ندارند و آن را نوعى شوخ طبعى و ظرافت و لطافت مى شمرند. «مُنْصِف» كسى است كه حق مردم را به خوبى ادا مى كند; ولى در محيط زشت كاران چنين كسى را آدمى ضعيف و ناتوان و بى دست و پا شمرده مى شود; ولى در نظر آنها افرادى كه اموال و ثروت فراوانى از راه حرام و غصب حقوق مردم گردآورى مى كنند، آدم هاى زرنگ و لايقى هستند.

سپس مى افزايد: «(سه كار بسيار خوب، بد شمرده مى شود) در آن زمان كمك به نيازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (كه حق مسلم خويشاوندان است) منّت، و عبادت (كه وظيفه هر انسانى در پيشگاه خداست) وسيله برترى جويى بر مردم خواهد بود»; (يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ). آرى در زمانى كه ايمان و اخلاق از جامعه برچيده شود، مردم دليلى نمى بينند كه به نيازمندان كمك كنند و طبق محاسبه هاى ظاهرى مى گويند: فلان مقدار به فلان نيازمند داديم و به همان اندازه از سرمايه ما كم شد و اين خسارت است و نيز هنگامى كه به ديدار بستگان خود مى روند آن را دِين شرعى و اخلاقى و انسانى به شمار نمى آورند، بلكه گويى نعمت بزرگى به آنان داده اند و بر آنان منت مى نهند و هنگامى كه وظيفه عبادى خود را انجام مى دهند به جاى اين كه خضوع و تواضعشان بيشتر شود خود را از ديگران برتر و بلند مقام تر مى شمرند. كوتاه سخن اين كه از اعمال به ظاهر نيك خود نتيجه هاى وارونه مى گيرند. جمله امام(عليه السلام) «يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فيهِ غُرْماً» شبيه چيزى است كه در قرآن مجيد آمده است كه درباره عرب جاهلى مى فرمايد: (وَمِنَ الاْعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً);(توبه، آیه 98) بعضى از عرب هاى باديه نشين (كه از تعاليم اسلام دورند) آنچه را در راه خدا انفاق مى كند غرامت و خسران براى خود مى پندارد». و جمله «صِلَةُ الرَّحِمِ منّاً» شبيه چيزى است كه در آيه 17 سوره «حجرات» آمده است: «(يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاَّ تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلاَمَكُمْ بَلِ اللهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلاِيمَانِ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ); آنها بر تو منت مى نهند كه اسلام آوردند بگو اسلام آوردن خود را بر من منت ننهيد خداوند بر شما منت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده است اگر (در ادعاى ايمان) صادق هستيد». روشن است ايمان آوردن به پيامبر الهى وظيفه، بلكه برنامه سعادت و تكامل و افتخار است. اين چيزى نيست كه سبب منت بر پيامبر گردد. همچنين صله رحم همان گونه كه اشاره كرديم وظيفه دينى و انسانى است كه هر كس موفق به آن شود بايد خدا را شكر گويد و مفتخر باشد نه اين كه وسيله منّت گردد. همچنين عبادت مكتب عالى تربيت انسان است و بايد وسيله تواضع و خضوع انسان در پيشگاه خدا گردد نه اين كه وسيله برترى جويى بر مردم شود. آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به سه عامل فساد در چنين جامعه اى اشاره مى كند كه سرچشمه آن اعمال نادرست است، مى فرمايد: «در آن زمان حكومت به مشورت زنان و فرمانروايى كودكان و تدبير خواجه ها خواهد بود»; (فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ السُّلْطَانُ بِمَشورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْيَانِ، وَتَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ). بى شك، زنان در اسلام در بسيارى از حقوق با مردان برابرند، بلكه گاهى از آنان پيشى مى گيرند; ولى با توجه به ساختمان عاطفى آنها اداره بعضى از امور از توان آنها خارج است. به همين دليل در تمام دنيا حتى در زمان ما كه شعار مساوات زن و مرد در غرب همه جا را پر كرده ابتكارتمام حكومت ها و پست هاى مهم سياسى و اقتصادى و جنگى ـ جز در موارد بسيار معدودى ـ در دست مردان است چرا كه آنها آمادگى بيشترى براى اين كار دارند. حال اگر حكومت با مشورت زنان باشد مشكلات غير قابل انكارى به وجود خواهد آمد. در بعضى از نسخه ها و حتى نسخه مرحوم سيّد رضى در خصائص الائمه به جاى نساء «إماء» آمده است كه اشاره به كنيزانى است كه در دربار خلفا بودند و مورد علاقه شديد آنها قرار داشتند. آنها نيز از اين علاقه استفاده كرده و در مسائل حكومت دخالت مى كردند و حتى افرادى كه مى خواستند در امور حكومت تأثير بگذارند گاهى از طريق آنها در خليفه يا پادشاه نفوذ مى كردند. بعضى از روان شناسان امروز معتقدند زنان در مسائل جزيى دقيق تر از مردان اند; ولى در تصميم هاى كلان مشكل دارند و به همين دليل امر حكومت كه نياز به كلان نگرى دارد براى آنها مشكل است. منظور از «امارة الصبيان» (حكومت كودكان) ممكن است مفهوم ظاهرى آن باشد كه در طول تاريخ بارها كودكان كم سن و سالى به حكومت رسيده اند و امر حكومت به دست مادر يا بستگان نزديك آنها انجام مى گرفت و يا معناى كنايى آن مراد باشد; يعنى كسانى كه افكار بچه گانه دارند و دورنگر نيستند و افكار عميق ندارند. نيز «تدبير الخصيان» (تدبير خواجه ها) ممكن است همان معناى ظاهرى آن مراد باشد كه در بعضى از دوران هاى تاريخى وجود داشته و خلفا يا پادشاهان حرمسراى گسترده اى داشتند و مردانى را بر آنها مى گماردند كه خواجه باشند تا بتوانند بر آنها اعتماد كنند. آنان با كمك همسران پرنفوذ شاهان و خلفا منويات خود را در حكومت اجرا مى كردند و كسانى كه در حاشيه بودند از نفوذشان استفاده مى كردند و به اين ترتيب نظام جامعه در مسيرهاى غلط و در طريق منافع اشخاص خاصى قرار مى گرفت. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور معناى كنايى آن باشد، زيرا خواجه ها به علت از دست دادن مردانگى ظاهرى خود بسيارى از صفات مردان را نيز از دست مى دادند و تدبير آنها تدبير ضعيفى مىشدتا آنجاكه بعضى گفته اند:درميان خواجگان درطول تاريخ كمتر نابغه اى پيدا شده است

 

حکمت 103 نهج البلاغه: تضاد حب دنیا و آخرت طلبی

وَ [وَ قَدْ] رُئِيَ عَلَيْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ، فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ، فَقَالَ (علیه السلام): يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ وَ يَقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ. إِنَّ الدُّنْيَا وَ الآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ وَ سَبِيلَانِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَ تَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الآخِرَةَ وَ عَادَاهَا؛ وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، وَ مَاشٍ بَيْنَهُمَا كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الآخَرِ وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت103) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 12  صفحه : 605

امام(عليه السلام) اين گفتار حكيمانه را زمانى فرمود كه «لباس كهنه و وصله دارى بر اندام آن حضرت ديدند كسى درباره آن سؤال كرد (كه چرا امام(عليه السلام) با داشتن امكانات چنين لباسى را براى خود انتخاب كرده است) امام(عليه السلام) فرمود: «قلب به سبب آن خاضع مى شود و نفس سركش با آن رام مى گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى كنند (و از آن سرمشق مى گيرند)»; (وَ رُئِيَ عَلَيْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ: يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَيَقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ).

مى دانيم در عصر خلفا دامنه فتوحات اسلامى به شرق و غرب و شمال و جنوب كشيده شد و كشورهاى مهمى همچون ايران و روم و مصر زير پرچم اسلام قرار گرفتند و غنائم فراوان و اموال خراجى بسيارى نصيب مسلمين شد. اين امر آثار زيان بار فراوانى داشت; گروهى به مسابقه در ثروت روى آوردند، خانه هاى مجلل، لباس هاى گرانبها، سفره هاى رنگارنگ و مركب هاى زيبا براى خود انتخاب نمودند و گروه عظيمى از مردم در دنيا و ارزش هاى مادى فرو رفتند و نظام ارزشى جامعه اسلامى ـ همان گونه كه دركلام حكمت آميز قبل به آن اشاره شد ـ  دگرگون شد. در اينجا امام(عليه السلام) براى اين كه مسلمانان منحرف را به صراط مستقيم اسلام و سنت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) باز گرداند مظاهر زهد خويش را كاملاً آشكار ساخت كه از جمله آن پوشيدن لباس هاى ساده و كم ارزش و وصله دار بود و همين امر موجب شگفتى بينندگان گشت تا آنجا كه به حضرت ايراد گرفتند; ولى امام(عليه السلام) پاسخى فرمود كه درس بزرگى براى همگان بود، فرمود: هنگامى كه اين لباس را مى پوشم سه فايده مهم دارد: نخست اين كه قلب و روح من در برابر آن خضوع مى كند و تكبر و خودبرتربينى كه سرچشمه گناهان بزرگ است از من دور مى شود و ديگر اين كه نفس سركش به سبب آن رام مى شود و وسوسه هاى آن كه انسان را به راه هاى شيطانى مى كشاند فرو نشيند. و سوم اين كه مؤمنان به آن اقتدا مى كنند و از زندگانى پر زرق و برق و تجملاتى كه انسان را از خدا غافل مى سازد دور مى شوند. هيچ كس از پوشيدن لباس هاى ساده و داشتن وسايل زندگى ساده احساس حقارت نمى كند. [امام علی (ع) در کوفه به بازار پیراهن فروشها آمد، به یکی از پیراهن فروشها فرمود: ای جوان ! آیا در نزد تو دو پیراهن به قیمت پنج درهم هست ؟ جوان گفت : آری دو پیراهن دارم که مجموعا قیمت آن پنج درهم است ، ولی یکی از آنها بهتر است ، قیمت یکی سه درهم است و دیگری دو درهم می باشد، علی (ع) فرمود: آنها را بیاور. او پیراهنها را آورد، علی (ع) پنج درهم را داد و آن دو پیراهن را خرید، پیراهن بهتر را به قنبر داد، قنبر عرض کرد: ای امیرمؤمنان! تو سزاوارتر به پیراهن بهتر هستی ، زیرا به منبر می روی و برای مردم خطبه می خوانی. علی (ع) فرمود:ای قنبر! تو جوان هستی ، و احساسات و تمایلات جوانی داری ، (و دوست داری لباست شیکتر باشد) و من از پروردگارم شرم می کنم که لباسی برتر از لباس تو بپوشم و بر تو برتری جویم(داستان دوستان . بحارالانوار، ج 79، ص 310)] آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به اصلى كلى درباره دنيا و آخرت اشاره مى كند كه انتخاب نوع لباس گوشه اى از گوشه هاى آن است، مى فرمايد:

إِنَّ الدُّنْيَا وَ الآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ وَ سَبِيلَانِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَ تَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الآخِرَةَ وَ عَادَاهَا . «دنيا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند، لذا كسى كه دنيا را دوست بدارد و به آن عشق بورزد آخرت را دشمن مى دارد و با آن عداوت دارد»; (إِنَّ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِيلاَنِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَ تَوَلاَّهَا أَبْغَضَ الاْخِرَةَ وَعَادَاهَا). منظور از دنيا در اينجا يكى از سه چيز و يا هر سه چيز است: نخست اين كه منظور دنيايى است كه از طريق حرام و اموال نامشروع و مقامات غاصبانه به دست آيد كه مسير آن از مسير آخرت قطعاً جداست. ديگر اين كه منظور دنيايى است كه هدف باشد نه وسيله براى آخرت، زيرا اگر دنيا هدف اصلى انسان شد، آخرت به فراموشى سپرده مى شود و ديگر هدف نهايى نخواهد بود; اما اگر به دنيا به گونه مزرعه يا پل و گذرگاه و خلاصه وسيله اى براى رسيدن به آخرت نگاه شود نه تنها دشمنى با آن ندارد، بلكه به يقين آن را تقويت خواهد كرد، همان گونه كه در روايات اسلامى آمده است. سوم اين كه منظور دنياى پر زرق و برق و تجملاتى است كه وقتى انسان در آن غرق شد، هرچند از طريق حلال به دست آمده باشد آخرت به دست فراموشى سپرده خواهد شد; هر روز در فكر زينت تازه و تجملات بيشتر و خانه ها و لباس ها و مركب هاى پر زرق و برق تر است و چنين كسى هرچند دنبال حرام هم نباشد هم خدا را فراموش مى كند و هم معاد را. تعبير به «عَدُوّان» و «سَبيلانِ» در واقع شبيه به تنزل از چيزى به چيز ديگر است، زيرا نخست مى فرمايد: دو دشمن اند كه يكديگر را تخريب مى كنند سپس مى فرمايد: حد اقل دو مسير مختلف اند كه به دو مقصد منتهى مى شوند; خواه عداوتى با هم داشته باشند يا نه. آنچه در جمله «فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْيا» آمده در واقع به منزله نتيجه گيرى از سخنان گذشته است.

وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، وَ مَاشٍ بَيْنَهُمَا كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الآخَرِ وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ . در پايان امام(عليه السلام) دو تشبيه جالب و به تعبير ديگر دو مثال واضح براى دنيا و آخرت بيان مى كند و مى فرمايد: «اين دو به منزله مشرق و مغرب اند و انسان همچون كسى است كه در ميان اين دو در حركت است هر زمان به يكى نزديك مى شود از ديگرى دور مى گردد و اين دو همچون دو همسر يك مردند (كه معمولاً با هم رقابت شديد دارند)»; (وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاش بَيْنَهُمَا; كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِد بَعُدَ مِنَ الاْخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ). گفتنى است دو مثالى را كه امام(عليه السلام) بيان فرموده نسبت به دو تعبيرى كه درباره دنيا در عبارت بالا آمد (عَدُوّان و سَبيلانِ) به اصطلاح از قبيل لف و نشر مشوش است; تعبير به «ضَرَّتانِ» (دو هوو) مثالى است براى «عَدُوّان مُتَفاوِتان» و تعبير به «مشرق و مغرب» مثالى است براى «سَبيلانِ مُخْتَلِفان». اين احتمال نيز هست كه تعبير به «مشرق و مغرب» نسبت به دنيا و آخرت نيز از قبيل لف و نشر مشوش باشد; مشرق كه خاستگاه نور آفتاب است به منزله آخرت و مغرب كه رو به سوى ظلمت مى رود اشاره به دنياست. آرى اگر دنيا از حرام فراهم شود، يا هدف نهايى انسان باشد و يا انسان در تجملات و زر و زيورهاى آن غرق شود هرگز به آخرت نمى پردازد، بلكه روز به روز از سعادت جاويدان دورتر مى گردد. روايات ديگرى كه از رسول خدا يا ائمه معصومين(عليهم السلام) رسيده است نيز اين سخن را تاييد مى كند; از جمله در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از رسول الله(صلى الله عليه وآله) نقل كرده مى خوانيم: «إِنَّ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا إِضْرَاراً بِالاْخِرَةِ وَفِي طَلَبِ الاْخِرَةِ إِضْرَاراً بِالدُّنْيَا فَأَضِرُّوا بِالدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَحَقُّ بِالاِضْرَارِ; طلب دنيا به آخرت انسان زيان مى رساند و طلب آخرت به دنيا ضرر مى زند، بنابراين ضرر دنيا را بپذيريد كه سزاوارتر به زيان است».(بحارالانوار، ج 70، ص 61، ح 30) . در حدیث دیگرى که از حضرت مسیح در کتب اسلامى نقل شده مى خوانیم: «لاَ یَسْتَقِیمُ حُبُّ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ فِی قَلْبِ مُؤْمِن کَمَا لاَ یَسْتَقِیمُ الْمَاءُ وَالنَّارُ فِی إِنَاء وَاحِد; محبت دنیا و آخرت در قلب فرد با ایمان جمع نمى شود همان گونه که آب و آتش در یک ظرف جمع نمى گردند».(بحارالانوار، ج 14، ص 327، ح 50) . ناگفته پیداست که تمام این روایات ناظر به کسى است که دنیا را هدف خود قرار داده و بدون در نظر گرفتن حلال و حرام و حق و ناحق پیوسته به دنبال آن مى دود; اما کسى که دنیا را از طریق حلال مى خواهد و وسیله نیل به آخرت قرار مى دهد نه تنها مذموم نیست، بلکه در روایات از چنین کسى ستایش نیز شده است. از این رو در حدیثى از امیر مؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «إنْ جَعَلْتَ دینَکَ تَبَعاً لِدُنْیاکَ أهْلَکْتَ دینَکَ وَدُنْیاکَ وَکُنْتَ فِی الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ; اگر دین خود را تابع دنیاى خود قرار دهى، دین دنیایت را تباه کرده و در آخرت از زیان کاران خواهى بود و اگر دنیاى خود را تابع دینت قرار دهى هم دینت را به دست آورده اى و هم دنیایت را و در آخرت از رستگاران هستى»(غررالحکم، ح 2220).

 

حکمت 104 نهج البلاغه: سیره زاهدان در دنیا

وَ عَنْ نَوْفٍ الْبَكَّائِيِّ [الْبَكَالِيِّ] قَالَ: رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) ذَاتَ لَيْلَةٍ وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ فَنَظَرَ [إِلَى] فِي النُّجُومِ، فَقَالَ لِي يَا نَوْفُ أَ رَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ بَلْ رَامِقٌ [يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ]. قَالَ: يَا نَوْفُ طُوبَى لِلزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبِينَ فِي الآخِرَةِ، أُولَئِكَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً وَ مَاءَهَا طِيباً وَ الْقُرْآنَ شِعَاراً وَ الدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْيَا قَرْضاً عَلَى مِنْهَاجِ الْمَسِيحِ. يَا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ (علیه السلام) قَامَ فِي مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ، فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لَا يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلَّا اسْتُجِيبَ لَهُ، إِلَّا أَنْ يَكُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَ هِيَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ [كُوبَةٍ] كَوْبَةٍ وَ هِيَ الطَّبْلُ. (وَ قَدْ قِيلَ أَيْضاً إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَ [الْكُوبَةَ] الْكَوْبَةَ الطُّنْبُور). (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت104) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 613

این کلام نورانى هنگامى از امام(علیه السلام) صادر شد که «نوف بکالى مى گوید: امیر مؤمنان(علیه السلام) را در یکى از شب ها دیدم براى عبادت از بستر خود خارج شده بود. نگاهى به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود: اى نوف! خوابى یا بیدار؟ عرض کردم: بیدارم» (آن گاه این سخن نورانى که نهایت زهد در دنیا را در عباراتى کوتاه شرح مى دهد بیان فرمود); (وَ عَنْ نَوْف الْبَکَالِیِّ قَالَ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) ذَاتَ لَیْلَة، وَقَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ فَقَالَ لِی: یَا نَوْفُ، أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ). نوف چنانچه خواهد آمد از دوستان نزدیک یا خادمان امیر مؤمنان بوده که حتى شب ها در خدمتش به سر مى برده است. «فرمود: اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنیا که راغبان در آخرتند، همان ها که زمین را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشیدنى گواراى خود قرار دادند. قرآن را همچون لباس زیرین و دعا را همچون لباس رویین خویش ساختند سپس دنیا را بر روش مسیح سپرى کردند»; (قَالَ یَا نَوْفُ طُوبى لِلزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا، الرَّاغِبِینَ فِی الاْخِرَةِ، أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الاَرْضَ بِسَاطاً، وَتُرَابَهَا فِرَاشاً، وَمَاءَهَا طِیباً، وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، وَالدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْیَا قَرْضاً عَلى مِنْهَاجِ الْمَسِیحِ). تعبیر زمین را فرش و خاک را بستر و... کنایه از ساده زیستن در حد اعلى است. تعبیر به قرآن را لباس زیرین و دعا را لباس رویین قرار دادند، کنایه از این است که دستورات قرآن در درون دل و جان و روحشان قرار دارد و دعا ورد زبانشان است همواره به هنگام قیام و قعود و هرگونه حرکت فردى و اجتماعى از خدا یارى مى طلبند و براى توفیق بیشتر دعا مى کنند و از این طریق هرگز خدا را از یاد نمى برند. افزون بر این، بدن انسان در حال عادى بسیار آسیب پذیر است و لباس، او را از بسیارى آسیب ها حفظ مى کند، پس دعا را لباس رویین قرار دادن اشاره به این است که آنها در سایه دعا، خود را از خطرات مختلف و عذاب هاى دنیا و آخرت و انحرافات اخلاقى حفظ مى کنند. تعبیر به «قَرَضُوا الدُّنْیا..». اشاره به پیمودن و طى کردن دنیا بر روش بسیار زاهدانه حضرت مسیح است (قرض هم به معناى قطع کردن و بریدن آمده و هم به معناى گذشتن و عبور کردن). اشاره امام در اینجا به زندگى زاهدانه حضرت عیسى به طور مشروح تر در خطبه 160 آمده است که فرمود: «و اگر بخواهى (براى نمونه دیگرى) زندگى عیسى بن مریم ـ که درود خدا بر او باد ـ را برایت بازگو مى کنم; او سنگ را بالش خود قرار مى داد، لباس خشن مى پوشید، غذاى ناگوار (مانند نان خشک) مى خورد، نان خورش او گرسنگى، چراغ شب هایش ماه، سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود (صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مى گرفت) میوه و گل او گیاهانى بود که زمین براى چهارپایان مى رویاند. نه همسرى داشت که او را بفریبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگین سازد، نه مالى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعى که خوارش کند; مرکبش پاهایش بود و خادمش دست هایش!» (وَإِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِی عِیسَى بْنِ مَرْیَمَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ، فَلَقَدْ کَانَ یَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ، وَ یَلْبَسُ الْخَشِنَ، وَیَأْکُلُ الْجَشِبَ، وَکَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ، وَسِرَاجُهُ بِاللَّیْلِ الْقَمَرَ، وَظِلاَلُهُ فِی الشِّتَاءِ مَشَارِقُ الاَرْضِ وَمَغَارِبَهَا، وَفَاکِهَتُهُ وَرَیْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الاَرْضُ لِلْبَهَائِمِ; وَلَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَلاَ وَلَدٌ یَحْزُنُهُ، وَلاَ مَالٌ یَلْفِتُهُ، وَلاَ طَمَعٌ یُذِلُّهُ، دَابَّتُهُ رِجْلاَهُ، وَخَادِمُهُ یَدَاهُ!). به یقین کمتر کسى مى تواند مانند حضرت مسیح زندگى کند و یا زهدى همچون پیامبر اسلام و على(علیهما السلام) داشته باشد. منظور آن است که مردم با ایمان تا آنجا که مى توانند تعلقات دنیوى را از خود دور سازند و بار خود را سبک کنند و به زندگى هر چه ساده تر قانع شوند، چرا که زندگى هاى پر خرج و تجملاتى از یک سو تمام افکار انسان را به خود جذب مى کند و از آخرت غافل مى سازد و از سویى دیگر تهیه آن از مال حلال غالباً مشکل است، لذا انسان را به حلال یا مشتبه آلوده مى سازد و از سوى سوم براى نیازمندان مایه حسرت و دل شکستگى و محدودیت و محرومیت مى شود. براى آگاهى از زندگانى زاهدانه انبیا و اولیاى الهى به بحثى که تحت عنوان «زندگى زاهدانه انبیا» در ذیل بخش چهارم خطبه 160 آورده ایم مراجعه فرمایید. آنگاه امام(علیه السلام) در ادامه این سخن در بیان اهمیت بیدار ماندن در آن ساعت شب و راز و نیاز به درگاه خداوند سخن مى گوید، مى فرماید: «اى نوف! داود (پیامبر)(علیه السلام) در چنین ساعتى از خواب برخاست و گفت این همان ساعتى است که هیچ بنده اى در آن دعا نمى کند جز این که به اجابت مى رسد مگر آنکه مأمور جمع مالیات (براى حاکم ظالم) یا جاسوس گزارشگر، یا مأمور انتظامى اش و یا نوازنده طنبور و یا طبل باشد»; (یَا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ(علیه السلام) قَامَ فِی مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّیْلِ فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لاَ یَدْعُو فِیهَا عَبْدٌ إِلاَّ اسْتُجِیبَ لَهُ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِیفاً أَوْ شُرْطِیّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَة وَهِیَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ کَوْبَة وَهِیَ الطَّبْلُ). مرحوم سیّد رضى «عَرْطَبه» را به «طنبور» و «کوبه» را به «طبل» تفسیر کرده و مى افزاید بعضى به عکس گفته اند: «عرطبه» «طبل» است و «کوبه» «طنبور»; (وَقَدْ قِیلَ أَیْضاً: إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَالْکَوْبَةَ الطُّنْبُورُ) . ذکر نام داود در اینجا شاید از این رو باشد که او حکومت گسترده اى داشت و چنین کسى مى بایست قاعدتاً از مناجات با خداوند در چنین ساعت از شب بر اثر گرفتارى ها غافل بماند. علاوه بر این، داود به سبب صداى بسیار خوبى که داشت در مناجات با پروردگار به آن صوت دل نشین بسیار علاقه مند بود; همان صوتى که قرآن درباره آن مى گوید: (وَسَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ الطَّیْرَ).(انبیا، آیه 79) . در این که ساعتى که امام(علیه السلام) به آن اشاره کرده چه ساعتى از شب بوده ممکن است همان باشد که امام صادق(علیه السلام) در حدیثى که در کتاب الدعاى کافى نقل شده به آن اشاره کرده است مى فرماید: «إِنَّ فِی اللَّیْلِ لَسَاعَةً مَا یُوَافِقُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ ثُمَّ یُصَلِّی وَیَدْعُو اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فِیهَا إِلاَّ اسْتَجَابَ لَهُ فِی کُلِّ لَیْلَة قُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ وَأَیُّ سَاعَةِ هِیَ مِنَ اللَّیْلِ قَالَ إِذَا مَضَى نِصْفُ اللَّیْلِ وَهِیَ السُّدُسُ الاَوَّلُ مِنْ أَوَّلِ النِّصْفِ; در شب ساعتى است که هر بنده مسلمانى با آن هماهنگ شود سپس نماز بخواند و به درگاه خداوند دعا کند دعایش در هر شب مستجاب مى شود. راوى مى گوید: از آن حضرت سؤال کردم: آن چه ساعتى از شب است؟ فرمود: هنگامى که نصف شب بگذرد یک ششم از آغاز نصف دوم همان ساعت است».(کافى، ج 2، ص 478، ح 10) . از بعضى روایات نیز استفاده مى شود که بهترین ساعت شب براى راز و نیاز با خدا وقت سحر یعنى ثلث آخر شب است و ممکن است هر یک از ساعاتى که گفته شد ویژگى خاص خود را داشته باشد.(کافى، ج 2، ص 478،ح 9) . در قرآن مجید نیز به اهمیت استغفار در سحرها اشاره شده است.(ذاریات، آیه 18) . قابل توجه این که امام(علیه السلام) پنج گروه را در این عبارت خود از قول داود استثنا فرموده است. نخست «عَشّار» است (عَشّار از ماده «عُشْر» به کسانى گفته مى شد که یک دهم از اموال مردم را بر در دروازه ها یا غیر آن به عنوان مالیات براى حکام ظالم مى گرفتند). سپس «عریف» که صفت مشبهه از ماده عرفان و معرفت است و اشاره به کسانى است که به عنوان جاسوسى و گزارشگرى براى حاکمان ظالم کار مى کردند. «شرطىّ» همان است که امروز به پلیس و مامور انتظامى گفته مى شود و در گذشته به آنها داروغه مى گفتند آنها کسانى بودند که براى نظم شهرها و جلب افراد خاطى و مخالف «حاکمان ظالم وقت» اقدام مى کردند. (از ماده «شَرَط» (بر وزن طرف) به معناى علامت گرفته شده، زیرا آن مأموران لباس مخصوص یا علامت هاى خاصى داشتند».  صاحب «عَرْطَبَه» و صاحب «کَوْبَه» اشاره به نوازندگانى است که آهنگ هاى مناسب مجالس لهو و فساد و عیاشى و هوسرانى مى نواختند. در واقع داود دو گروه را استثنا کرده: کسانى که کمک به ظالمان و جباران مى کنند و کسانى که مردم را به عیاشى و هوسرانى دعوت مى نمایند.

 

حکمت 105 نهج البلاغه: اطاعت از اوامر و نواهی خدا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ اللَّهَ [تَعَالَى] افْتَرَضَ عَلَيْكُمْ فَرَائِضَ فَلَا تُضَيِّعُوهَا، وَ حَدَّ لَكُمْ حُدُوداً فَلَا تَعْتَدُوهَا، وَ نَهَاكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ فَلَا تَنْتَهِكُوهَا، وَ سَكَتَ لَكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ وَ لَمْ يَدَعْهَا نِسْيَاناً فَلَا تَتَكَلَّفُوهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت105) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 623

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود وظایف ما را در چهار بخش خلاصه کرده و تکلیف ما را در هر بخشى روشن ساخته است:

إِنَّ اللَّهَ [تَعَالَى] افْتَرَضَ عَلَيْكُمْ فَرَائِضَ فَلَا تُضَيِّعُوهَا . نخست مى فرماید: «خداوند فرایضى را بر شما واجب کرده، آنها را ضایع نکنید»; (إِنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرَائِضَ، فَلاَ تُضَیِّعُوهَا). اشاره است به واجباتى همچون نماز و روزه و حج و جهاد و زکات و امثال آن که هر یک داراى مصالح مهمى است و باید آنها را کاملاً حفظ کرد و منظور از تضییع کردن شاید ترک نمودن باشد یا ناقص انجام دادن، همان گونه که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «إِنَّ الصَّلاَةَ إِذَا ارْتَفَعَتْ فِی أَوَّلِ وَقْتِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَهِیَ بَیْضَاءُ مُشْرِقَةٌ تَقُولُ حَفِظْتَنِی حَفِظَکَ اللَّهُ وَإِذَا ارْتَفَعَتْ فِی غَیْرِ وَقْتِهَا بِغَیْرِ حُدُودِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَهِیَ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ تَقُولُ ضَیَّعْتَنِی ضَیَّعَکَ اللَّهُ; نماز هنگامى که در اول وقت انجام شود به آسمان مى رود و سپس به سوى صاحبش باز مى گردد در حالى که روشن و درخشان است و به او مى گوید: من را محافظت کردى خدا تو را حفظ کند و هنگامى که در غیر وقت و بدون رعایت دستوراتش انجام شود به سوى صاحبش بر مى گردد در حالى که سیاه و ظلمانى و به او مى گوید: مرا ضایع کردى خدا تو را ضایع کند».(کافى، ج 3، ص 268، ح 4)

وَ حَدَّ لَكُمْ حُدُوداً فَلَا تَعْتَدُوهَا . سپس در دومین دستور مى فرماید: «خداوند حدود و مرزهایى براى شما تعیین کرده از آن فراتر نروید»; (وَحَدَّ لَکُمْ حُدُوداً، فَلاَ تَعْتَدُوهَا). منظور از این حدود براى نمونه سهامى است که در ارث تعیین شده و در قرآن مجید نیز بعد از آن که بخشى از میراث ها را بیان مى کند مى فرماید: (تِلْکَ حُدُودُ اللّه)(نساء، آیه 13) و در آیه بعد کسانى که از این حدود تعدى کنند تهدید به خلود در آتش دوزخ شده اند، همچنین در مورد وظیفه زوج و زوجه به هنگام طلاق تعبیر به حدود الله شده است،(بقره، آیه 229; طلاق، آیه 1) بنابراین حدود، اشاره به شرایط و کیفیت ها و برنامه هاى خاصى است که براى حقوق انسان ها در کتاب و سنت آمده که اگر از آنها تجاوز شود یا حقى پایمال مى گردد و یا به ناحق کسى صاحب اموالى مى شود.

وَ نَهَاكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ فَلَا تَنْتَهِكُوهَا . آن گاه در سومین دستور مى فرماید: «خداوند شما را از امورى نهى کرده است حرمت آنها را نگاه دارید»; (وَنَهَاکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ، فَلاَ تَنْتَهِکُوهَا). روشن است که این قسمت اشاره به معاصى کبیره و صغیره است که در کتاب و سنت وارد شده و عمومشان به دلیل مفاسدى که در آنها براى دین و دنیاى مردم هست تحریم شده است. «تَنْتَهِکُوها» از ماده «نَهْک» (بر وزن محو) به معناى هتک حرمت و پرده درى است گویى خداوند میان انسان ها و آن گناهان پرده اى کشیده است تا در حریم آن وارد نشوند و به آن نیدیشند; ولى معصیت کاران پرده ها را مى درند و به سراغ آن گناهان مى روند.

وَ سَكَتَ لَكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ وَ لَمْ يَدَعْهَا نِسْيَاناً فَلَا تَتَكَلَّفُوهَا . در چهارمین جمله مى فرماید: «خداوند از امورى ساکت شده نه به علّت فراموش کارى (بلکه به جهت مصالحى که در سکوت نسبت به آنها بوده است) بنابراین خود را در مورد آنها به زحمت نیفکنید (و با سؤال و پرسش درباره آنها بار تکلیف خود را سنگین نگردانید)»; (وَسَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَلَمْ یَدَعْهَا نِسْیَاناً، فَلاَ تَتَکَلَّفُوهَا). این سخن برگرفته از قرآن مجید است آیه 101 سوره «مائده» است: «(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَاللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ); اى کسانى که ایمان آورده اید از چیزهایى سؤال نکنید که اگر براى شما آشکار شود شما را ناراحت مى کند ولى اگر به هنگام نزول قرآن از آنها سؤال کنید براى شما آشکار خواهد شد. خداوند آنها را بخشیده (و نادیده گرفته است شما اصرار بر افشاى آن نداشته باشید) خداوند آمرزنده و داراى حلم است». همان گونه که در شأن نزول آیه فوق آمده هنگامى که دستور پروردگار درباره حج نازل شد مردى به نام «عکاشه» یا «سراقه» عرض کرد: اى رسول خدا! آیا دستور حج براى هر سال است یا یک سال؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سؤال او پاسخ نگفت ولى او دو یا سه بار سؤال خود را تکرار کرد. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: واى بر تو چرا این همه اصرار مى کنى؟ اگر در جواب تو بگویم: آرى، حج در همه سال بر شما واجب مى شود و فوق العاده به زحمت مى افتید و اگر مخالفت کنید گناهکار خواهید بود، بنابراین تا وقتى چیزى را نگفته ام بر آن اصرار نورزید... سپس افزود: «إذا أمْرُتُکُمْ بِشَىْء فَأتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ; هنگامى که شما را به چیزى دستور دادم به اندازه توانایى خود آن را انجام دهید».(تفسیر مجمع البیان و درّ المنثور ذیل آیه پیش گفته) . مى دانیم هنگامى که براى پیدا کردن قاتل به بنى اسرائیل دستور داده شد گاوى را ذبح کنند اگر مطابق اطلاق امر هرگونه گاوى را انتخاب مى کردند کافى بود; ولى آنها پشت سر هم اصرار کردند و رنگ و سن و شرایط دیگر آن گاو را پرسیدند در نتیجه آن قدر تکلیف محدود و پر مشقت شد که براى پیدا کردن آن سخت به زحمت افتادند و هزینه زیادى پرداختند و این درس عبرتى شد براى همگان در طول تاریخ. در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ وَلاَ تُکْثِرُوا السُّؤَالَ إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِکَثْرَةِ سُؤَالِهِمْ أَنْبِیَاءَهُمْ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَاسْأَلُوا عَمَّا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَاللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ یَأْتِینِی یَسْأَلُنِی فَأُخْبِرُهُ فَیَکْفُرُ وَلَوْ لَمْ یَسْأَلْنِی مَا ضَرَّهُ وَقَالَ اللَّهُ وَإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ إِلَى قَوْلِهِ قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ».(بحارالانوار، ج 1، ص 224، ح 16) . از این حدیث شریف استفاده مى شود که از کثرت سؤال و پى جویى زیاد نهى شده و اى بسا مردم امورى را مى خواستند براى آنها فاش شود که اگر فاش مى شد مشکلاتى پیش مى آمد; مثلاً سؤال از پایان عمر خود یا حوادث آینده ـ و یا طبق بعضى از روایات از این که پدر واقعى آنها چه کسى است(تفسیر على بن ابراهیم قمى، ج 1، ص 188. در این حدیث آمده است که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به بعضى جواب داد که پدر واقعى او غیر از کسى است که وى را پدر خود مى پندارد و این مایه رسوایى و سرشکستگى شد) ـ و مانند آن و یا جزئیات و قیود احکام شرع که اگر از آن سؤال مى شد مشکلات عظیمى فراهم مى گشت.

 

حکمت 106 نهج البلاغه: نتیجه ترجیح دنیا بر دین

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا يَتْرُكُ النَّاسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ لِاسْتِصْلَاحِ دُنْيَاهُمْ، إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت106) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 629

اامام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود اشاره مى کند به نکته مهمى درباره تعارض دین و دنیا و کسانى که دنیا را بر احکام دینشان ترجیح مى دهند و مى فرماید: «مردم چیزى از امور دینشان را براى اصلاح دنیایشان ترک نمى کنند مگر این که خداوند زیان بارتر از آن را به روى آنها مى گشاید»; (لاَ یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لاِسْتِصْلاَحِ دُنْیَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ). اشاره به این که در بسیارى از اوقات، دستورات دینى و منافع دنیوى در برابر هم قرار مى گیرند و رعایت هر یک سبب ضایع شدن دیگرى است. انسان هاى موحد و یکتاپرستان حقیقى که هیچ مؤثرى را در عالم جز به فرمان خدا نمى دانند به منافع دنیوى خویش پشت پا مى زنند و براى حفظ دین و ایمان و اطاعت فرمان هاى الهى مى کوشند، از این رو رحمت الهى شامل حالشان مى شود و بهتر از آن عایدشان مى گردد. به عکس آنها که دینشان را فداى دنیا و وظایف الهى خود را فداى منافع دنیوى مى کنند خداوند بدتر از آنچه را از آن بیم داشتند به سراغشان مى فرستد. فى المثل کسانى هستند که حج واجب خود را که بر طبق حکم شرع جنبه فوریت دارد به تأخیر مى اندازند مبادا تشکیلات مادى آنها گرفتار رکود شود. در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «مَا مِنْ عَبْد یُؤْثِرُ عَلَى الْحَجِّ حَاجَةً مِنْ حَوَائِجِ الدُّنْیَا إِلاَّ نَظَرَ إِلَى الْمُحَلِّقِینَ قَدِ انْصَرَفُوا قَبْلَ أَنْ تُقْضَى لَهُ تِلْکَ الْحَاجَةُ; هیچ کس حاجتى از حوایج دنیا را بر حج مقدم نمى دارد مگر این که ناگهان نگاه مى کند حجاج خانه خدا که آثار حج در چهره آنها نمایان است از این سفر باز گشتند پیش از آنکه حاجت او برآورده شده باشد».(من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 220، ح 2226) . در حدیث دیگرى که در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) آمده مى خوانیم که حضرت به یکى از اصحاب خاصش «سماعه» فرمود: «مَا لَکَ لاَ تَحُجُّ فِی الْعَامِ فَقُلْتُ مُعَامَلَةٌ کَانَتْ بَیْنِی وَبَیْنَ قَوْم وَأَشْغَالٌ وَعَسَى أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ خِیَرَةٌ فَقَالَ لاَ وَاللَّهِ مَا فَعَلَ اللَّهُ لَکَ فِی ذَلِکَ مِنْ خِیَرَة; چرا امسال حج نمى روى؟ عرض کرد: معامله اى میان من و گروهى است و گرفتارى هایى دارم و شاید خیر، در آن باشد. امام(علیه السلام) فرمود: چنین نیست».(کافى، ج 4، ص 270، ح 1) . یا مثلاً انسان هنگامى که مشغول نماز مى شود به دلیل بعضى از کارهاى دنیا آن را به سرعت تمام مى کند و چه بسا ارکان نماز آنچنان که لازم است انجام نمى شود. این گونه افراد که نمازشان را فداى منافعشان مى کنند به گفته امیرمؤمنان(علیه السلام) به جایى نمى رسند. در حدیثى مى خوانیم: «إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِی الصَّلاَةِ فَخَفَّفَ صَلاَتَهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لِمَلاَئِکَتِهِ أَمَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِی کَأَنَّهُ یَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِ غَیْرِی أَمَا یَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِی; هنگامى که انسانى مشغول نماز شود و نمازش را (براى رسیدن به حوایج دنیا) کوتاه کند، خداوند به فرشتگانش مى فرماید: آیا این بنده مرا نمى بینید گویى گمان مى کند برآورده شدن حاجاتش به دست دیگرى است. آیا نمى داند انجام حوایجش همه در دست من است؟».(کافى،ج 3، ص 269، ح 10) . آنچه گفته شد در مورد حاجات فردى است; اما حاجات و نیازهاى اجتماعى نه تنها از این قاعده مستثنا نیست بلکه شمول این قاعده نسبت به آنها قوى تر و آشکارتر است; مثلاً ـ به گفته مرحوم «مغنیه» در شرح نهج البلاغه خود ـ  سران کشورهاى اسلامى، امروز دستور جهاد و دفاع از حریم اسلام و کیان مسلمین را براى منافع مادى که دولت هاى استعمارى به آنها ارائه مى دهند رها کرده اند و خداوند آنها را از هر دو محروم ساخته است; در دست بیگانگان ذلیل و خوار شده اند و دنیاى آنها نیز تأمین نگشته است. اگر دقت کنیم آنچه مولا در این سخن حکیمانه بیان فرموده به اصل توحید افعالى بازگشت مى کند و جلوه اى از جلوه هاى «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلاّ اللهُ» محسوب مى شود. قرآن مجید مى گوید: «(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکات مِنَ السَّماءِ وَالاَرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ); اگر اهل شهرها و آبادى ها ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند درهاى برکات آسمان و زمین را به روى آنها مى گشودیم ولى (پیامبران الهى و دستورات ما را) تکذیب کردند و ما آنها را گرفتار نتیجه اعمالشان کردیم»(اعراف، آیه 96).

 

حکمت 107 نهج البلاغه: نکوهش عالم بی عمل

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت107) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 635

در اين گفتار حكيمانه و كوتاه و پرمعنا امام به عالمان بى عمل و آلوده به رذائل اخلاقى اشاره كرده مى فرمايد: «چه بسيار دانشمندى كه جهلش او را كشته در حالى كه علمش با اوست; اما به حالش سودى نمى بخشد»; (رُبَّ عَالِم قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَعِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ). همان گونه كه در بالا اشاره شد امام(عليه السلام) در اين عبارت كوتاه و پرمعنا از عالمان نادانى سخن مى گويد كه جهلشان قاتل آنها شده است در اين كه چگونه علم و جهل در وجود آن ها جمع مى شود تفسيرهاى مختلفى مى توان بيان كرد. از همه روشن تر اين كه علم اگر با عمل همراه نشود همچون جهل است، بنابراين نكوهش امام(عليه السلام) از عالمانى است كه از علم خود بهره نمى گيرند و به آن عمل نمى كنند و سبب هلاكت مادى و معنوى آنها مى شود. در حديثى در كتاب شريف كافى از امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه «إنَّ الْعالِمَ الْعامِلَ بِغَيْرِهِ كَالْجاهِلِ الْحائِرِ الَّذى لا يَسْتَفيقُ عَنْ جَهْلِهِ; شخص عالمى كه به علمش عمل نكند مانند جاهل سرگردانى است كه از بيمارى جهل بهبود نمى يابد.

سپس حضرت در همان روایت مى فرماید: «بَلْ قَدْ رَأیتُ أنَّ الْحُجَّةَ عَلَیْهِ أعْظَمُ وَالْحَسْرَةُ أدْوَمُ; بلکه حجت الهى را بر او بزرگ تر و حسرت او را پایدارتر دیدم».(کافى، ج 1، ص 45، ح 6) . همین عبارت با اندک تفاوتى در ذیل خطبه 110 نهج البلاغه نیز آمده است. در حدیث دیگرى در غررالحکم از همان حضرت مى خوانیم: «عِلْمٌ لا یُصْلِحُکَ ضَلالٌ وَمالٌ لا یَنْفَعُکَ وَبالٌ; دانشى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و ثروتى که تو را (در راه خشنودى خدا) سودى نبخشد بدبختى است».(غررالحکم، ح 193) . این احتمال نیز وجود دارد که منظور از «جهل» صفات جاهلانه اى مانند غرور و تکبر و خودخواهى و سودجویى و ریاکارى باشد; هر گاه علم با این صفات نکوهیده جاهلانه همراه گردد عالم را به نابودى مى کشاند، همان گونه که در طول تاریخ مصادیق زیادى دارد. آیا طلحه و زبیر عالم به احکام اسلام و قرآن نبودند؟ آیا موقعیت على(علیه السلام)را در اسلام و نزد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نمى شناختند؟ چه شد که علمشان سودى به آنها نبخشید؟ آیا جز این است که جاه طلبى و پیروى از هواى نفس آنها را به جنگ جمل کشانید و نه تنها علمشان به حالشان سودى نداشت، بلکه صفات جاهلانه آنها سبب مرگشان در دنیا و مجازاتشان در آخرت شد. حدود هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن دادند و هرگز به مقصدشان نیز در دنیا نرسیدند. نیز احتمال مى رود منظور این باشد که ظواهرى از علم دارد ولى به عمق آن نرسیده است و به تعبیرى دیگر، علم او فاقد بصیرت است همان گونه که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «اَلْعامِلُ عَلى غَیرِ بَصیرَة کَالسّائِرِ عَلى غَیْرِ الطَّریقِ فَلا تُزیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ مِنَ الطَّریقِ إلاّ بُعْداً; آن کس که بدون بینش و بصیرت عمل مى کند همانند کسى است که در بیراهه گام بر مى دارد، چنین کسى هر قدر تندتر برود از راه اصلى دورتر مى شود».(من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 401) جمع میان این تفسیرها نیز مانعى ندارد.

 

حکمت 108 نهج البلاغه: جلوگیری از افراط و تفریط قلب

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَقَدْ عُلِّقَ بِنِيَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِيَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ وَ [هُوَ] ذَلِكَ الْقَلْبُ، وَ ذَلِكَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلَافِهَا؛ فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَكَهُ الْحِرْصُ، وَ إِنْ مَلَكَهُ الْيَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ، وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَيْظُ، وَ إِنْ أَسْعَدَهُ [الرِّضَا] الرِّضَى نَسِيَ التَّحَفُّظَ، وَ إِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ، وَ إِنْ أَفَادَ مَالًا أَطْغَاهُ الْغِنَى، وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلَاءُ، وَ إِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ [قَعَدَتْ بِهِ الضَّعَةُ] قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ كَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ؛ فَكُلُّ تَقْصِيرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ كُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِد. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت108) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 12  صفحه : 639

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود به يك سلسله عواطف انسانى و بخش مهمى از رذايل اخلاقى و آثار هر يك از آنها اشاره فرموده و مركز آنها را قلب مى شمرد و مى فرمايد: «در درون سينه اين انسان قطعه گوشتى است كه به رگ مخصوصى آويخته شده و عجيب ترين اعضاى او و همان قلب وى است»; (لَقَدْ عُلِّقَ بِنِيَاطِ هَذَا الاِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِيَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ: وَذَلِكَ الْقَلْبُ). در اين كه چگونه قلب همان عضو صنوبرى كه مأمور رساندن خون به تمام اعضاست مى تواند مركز عواطف انسانى و فضايل و رذايل اخلاقى باشد در پايان اين بحث به طور مشروح از آن سخن خواهيم گفت. «نياط» همان رگى است كه قلب به وسيله آن در سينه انسان آويزان است كه اگر قطع شود در كمترين زمان حيات انسان پايان مى يابد. گاه آن را مفرد شمرده و زمانى جمع «نَوط» (بر وزن فوت) دانسته اند و هنگامى به معناى خود قلب نيز آمده است. به هر حال امام(عليه السلام) اين قلب آدمى را كه در درون سينه اش با رگى آويخته شده شگفت انگيزترين عضو بدن او مى شمرد. سپس به دليل آن پرداخته و در ادامه سخن چنين مى فرمايد: «اين شگرفى به خاطر آن است كه صفاتى از حكمت و ضد حكمت در آن جمع است»; (وَ ذَلِكَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِكْمَةِ وَأَضْدَاداً مِنْ خِلاَفِهَا).

حكمت اشاره به فضايل اخلاقى و اضداد آن اشاره به رذايل اخلاقى است و به اين ترتيب امام قلب انسان را مركزى براى فضايل و رذايل اخلاقى مى شمرد و اين كه مرحوم مغنيه در فى ظلال حكمت را به غير فضايل اخلاقى تفسير كرده كه نتيجه آن نوعى رذايل محسوب مى شود بسيار خلاف ظاهر است.(فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 282) .سپس امام(علیه السلام) به شرح بخشى از رذایل اخلاقى که در طرف افراط و تفریط قرار دارند پرداخته به ده نکته در این زمینه اشاره مى کند:

فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَكَهُ الْحِرْصُ . نخست به سراغ حالت رجاى افراطى و سپس یأس افراطى مى رود و مى فرماید: «هرگاه آرزوها (ى افراطى) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست مى دهد و) طمع او را ذلیل و خوار مى کند و هنگامى که طمع در او به هیجان آمد به دنبال آن حرص، او را به هلاکت مى کشاند»; (فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ). منظور از «سَنَحَ» از ماده «سنوح» به معناى عارض شدن است. منظور از «رجاء» در اینجا امید افراطى به دیگران داشتن و چشم به اموال و امکانات آنها دوختن است واضح است که این امید افراطى، او را به طمع، و طمع، او را به حرص مى کشاند که همه از رذایل اخلاقى است.

وَ إِنْ مَلَكَهُ الْيَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ . امام در مقابل آن «یأس افراطى» را مطرح مى کند و مى فرماید: «و هنگامى که یأس بر او قالب گردد تأسف او را از پاى در مى آورد»; (وَإِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الاَسَفُ). منظور از «یأس» در اینجا ناامیدى افراطى در عالم اسباب است که انسان در صحنه هاى علم و تجارت و کسب و کار از موفقیت خود مأیوس باشد; اشخاص مأیوس به یقین در زندگى ضعیف و ناتوان و گاه نابود مى شوند. حد وسط در میان امید افراطى و یأس همان حالت امیدوارى معتدل است که اگر نباشد انسان در زندگى به جایى نمى رسد همان گونه که پیغمبر اکرم فرمود: «الاْمَلُ رَحْمَةٌ لاُمَّتى وَ لَوْ لا الاْمَلُ لَما رَضَعَتْ والِدٌ وَلَدَها وَ لا غَرَسَ غارِسٌ شَجَراً; امید و آرزو رحمتى است براى امت من و اگر امید نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى کشت».(بحارالانوار، ج 74، ص 175)

وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَيْظُ، وَ إِنْ أَسْعَدَهُ [الرِّضَا] الرِّضَى نَسِيَ التَّحَفُّظَ . آن گاه سومين و چهارمين صفات رذيله اى را كه در حد افراط و تفريط قرار دارند بيان مى كند و مى فرمايد: «هرگاه غضب بر او مستولى شود خشمش فزونى مى گيرد (و دست به هر كار خلافى مى زند) و اگر بيش از حد (از كسى يا چيزى) راضى شود (و به آن اطمينان پيدا كند) جانب احتياط را از دست مى دهد»; (وَإِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَيْظُ، وَإِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَى نَسِيَ التَّحَفُّظَ). به يقين هم حالت غضب كه سرچشمه كارهاى نادرست مى شود جنبه افراط دارد و هم اعتماد بى حساب به افراد و اشخاص كه آن هم سبب مشكلات فراوان مى گردد. حد وسط ميان اين دو رضايت معتدل آميخته با رعايت احتياط است.

وَ إِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ . سپس حضرت از پنجمين و ششمين رذيله اخلاقى كه در طرف افراط و تفريط قرار دارند سخن مى گويد و مى فرمايد: «هرگاه ترس بر او غالب شود احتياط كارى (افراطى) او را به خود مشغول مى دارد و هرگاه كار بر او آسان گردد در غفلت و بى خبرى فرو مى رود»; (وَإِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَإِنِ اتَّسَعَ لَهُ الاَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ). علماى اخلاق ترس بجا و معتدل را در برابر عواقب منفى و خطرناك فضيلت مى شمرند. در واقع خداوند آن را سپرى در برابر خطرات در وجود انسان قرار داده تا بى حساب در هر ميدانى وارد نشود و دشمنانى كه در كمين او هستند و خطراتى كه بر سر راه رسيدن به مقصد وى را تهديد مى كنند از نظر دور ندارد; ولى اگر اين حالت جنبه افراطى به خود بگيرد صفتى رذيله به نام «جُبن» است همان گونه كه اگر در جهت تفريط واقع شود و انسان بى باكانه در هر ميدان و مسيرى قدم بگذارد، رذيله ديگرى است كه از آن به غفلت، غرور و بى خبرى ياد مى شود.

وَ إِنْ أَفَادَ مَالًا أَطْغَاهُ الْغِنَى، وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلَاءُ . آن گاه در بيان هفتمين و هشتمين اوصاف افراطى مى فرمايد: «هرگاه مالى به دست آورد بى نيازى او را به طغيان وا مى دارد و اگر مصيبتى به او برسد بى تابى او را رسوا مى كند و اگر فقر دامنش را بگيرد مشكلات (ناشى از آن)، او را به خود مشغول مى دارد»; (وَإِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنَى، وَإِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلاَءُ). «عَضَّتْهُ» از ماده «عضّ» (بر وزن حظ) به معناى گاز گرفتن و گزيدن است. امام(عليه السلام) طغيان به سبب فزونى مال را در برابر دو چيز قرار داده است: مصيبت توأم با بى تابى و فقر مشغول كننده. در نسخه كافى جمله «وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ» قبل از جمله «وَإنْ أصابَتْهُ مُصيبَةٌ» آمده است و مناسب نيز همين است، زيرا «فاقه» (فقر) بلا فاصله در برابر «غنا» قرار مى گيرد. به يقين مال و ثروت، بهترين وسيله براى نيل به اهداف والاى انسانى، كمك به دردمندان و كمك به پيشرفت علم و دانش و برقرار ساختن عدالت اجتماعى و ساختن بناهاى خير و مانند آن است; اما اگر توأم با خودخواهى و كم ظرفيتى شود انسان را به طغيان وا مى دارد همان گونه كه قرآن مجيد مى فرمايد: «(كَلاَّ إِنَّ الاِنسَانَ لَيَطْغَى أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى); (آن گونه نيست كه آنها مى پندارند، انسان طغيان مى كند هرگاه خود را مستغنى و بى نياز ببيند» (منظور انسان هاى كم ظرفيت و بى تقواست). در هر حال مناسب اين است كه مصيبت را در عبارت بالا به مصائب مالى تفسير كنيم; مانند ورشكست شدن در تجارت يا آفت گرفتن محصولات در زراعت و مانند آن كه در قرآن مجيد گاه بر آن اطلاق مصيبت شده است آنجا كه مى فرمايد: (وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنْ الاَمْوَالِ وَالاَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ).

وَ إِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ [قَعَدَتْ بِهِ الضَّعَةُ] قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ كَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ . سرانجام امام(عليه السلام) رذيله نهم و دهم را مورد توجه قرار داده مى فرمايد: «اگر گرسنگى پيدا كند ضعف زمين گيرش مى كند و اگر پرخورى كند شكم پرورى او را به رنج انداخته راه نفس را بر او مى بندد»; (وَإِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَإِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ كَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ). «كَظَّتْهُ» از ماده «كظ» (بر وزن حظ) به معناى به زحمت افكندن است. به يقين همان گونه كه افراط در پرخورى نكوهيده است و سرچشمه بيمارى هاى جسمى و روحى است، كم خوردن بيش از حد نيز مايه ضعف و ناتوانى و عدم قدرت بر انجام مسئوليت هاست.

فَكُلُّ تَقْصِيرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ كُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِد . امام(عليه السلام)، اين معلم بزرگ اخلاق و فضيلت، بعد از ذكر ده مورد بالا به طور خصوص به سراغ يك اصل كلى مى رود كه هم آنچه را گذشت فرا مى گيرد و هم موارد ديگر از افراط و تفريط ها را و مى فرمايد: «(به طور كلى) هرگونه كمبود (و تفريط) به او زيان مى رساند و هرگونه افراط او را فاسد مى سازد»; (فَكُلُّ تَقْصِير بِهِ مُضِرٌّ، وَكُلُّ إِفْرَاط لَهُ مُفْسِدٌ).

 

حکمت 109 نهج البلاغه: دوری اهل بیت از افراط و تفریط

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى، [الَّتِي يَلْحَقُ بِهَا التَّالِي] بِهَا يَلْحَقُ التَّالِي وَ إِلَيْهَا يَرْجِعُ الْغَالِي. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت109) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 649

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، موقف خود و خاندانش را در برابر «مقصران» و «غالیان» روشن ساخته است، مى فرماید: «ما تکیه گاه میانه هستیم; (باید) عقب افتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوى آن باز گردند»; (نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى، بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی، وَإِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی).

این تعبیر کنایه زیبا و دلنشینى است، زیرا «نُمْرُقة» در اصل به معناى پشتى یا متکایى است که بر آن تکیه مى کنند; پشتى وسط و میانه، پشتى ممتازى بوده که در صف پشتى هاى مجلس مورد توجه و جایگاه افراد شریف تر بوده است. مى فرماید: آنها که پایین ترند باید رو به سوى ما کنند و آنها که بالاترند باید نگاه خود را به ما باز گردانند (و همگى راه اعتدال را پیش گیرند). اشاره به اینکه مورد قبول در اسلام و آیین الهى امورى است که در سر حد اعتدال و دور از افراط و تفریط باشد، همان گونه که قرآن مجید مى گوید: (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً)(بقره، آیه 143) و در جاى دیگر درباره انفاق مى فرماید: «(وَالَّذینَ إذا أنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتَرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً); کسانى که هنگامى که انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه سخت گیرى و در میان این دو حد اعتدال را رعایت مى کنند».(فرقان، آیه 67) . منظور از «تالى» کسانى هستند که اوصاف برجسته امامان اهل بیت(علیهم السلام) را انکار مى کردند و آنان را در حد فردى معمولى قرار مى دادند و منظور از «غالى» کسانى که آنان را از حد امام معصوم بالاتر برده و صفات خدایى برایشان قائل مى شدند و حتى گاهى به الوهیت آنها رأى مى دادند. امام(علیه السلام) مى فرماید: ما هیچ یک از این دو گروه را نمى پسندیم نه تالى و نه غالى. بعضى از شرّاح نهج البلاغه «وسطى» را به معناى ممتاز و عالى گرفته اند نه به معناى میانه، همان گونه که در آیه 28 از سوره «قلم» مى خوانیم: (قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ لَوْلاَ تُسَبِّحُونَ) که اوسط در اینجا به معناى افضل و برتر است. ولى با توجه به تالى و غالى که در ذیل این کلام حکیمانه آمده چنین احتمالى بسیار بعید است و مناسب همان معناى وسط است که طرف افراط و تفریط دارد. پیروى از حد اعتدال و پیمودن خط میانه نه تنها در مسائل اعتقادى مورد توجه است که در مسائل اخلاقى و اجتماعى نیز غالباً چنین است، زیرا افراط و تفریط در این امور نیز زیانبار بوده و حد وسط و حالت اعتدال داراى آثار و برکات روشنى است. خوشبختانه پیروان مکتب اهل بیت با هدایت هاى آنها در همه جا حد اعتدال را برگزیدند; در حالى گروهى گرایش به جبروگروهى تفویض را انتخاب مى کردند، پیروان این مکتب شعار «لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» را برگزیدند و در جایى که جمعى قائل به تشبیه (اعتقاد به جسمیت خداوند) و گروهى معتقد به تعطیل (کسانى که مى گویند ما از ذات و صفات خدا هیچ چیز نمى فهمیم) در میان مسلمانان بودند، پیروان این مکتب نه تشبیه را پذیرفتند و نه تعطیل را بلکه معتقد شدند کنه ذات خدا و صفات او گرچه براى انسان ها قابل درک نیست; ولى او را مى توان از طریق آثارش در پهنه جهان هستى به خوبى شناخت. آخرین سخن این که تعبیر به «نحن» گرچه به معناى امامان اهل بیت است ولى از بعضى از روایات استفاده مى شود که پیروان راستین آنها نیز همین گونه اند.

چنان که درحدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم فرمود: «یا مَعْشَرَ الشّیعَةِ ـ شِیعَةِ آلِ مُحَمَّد ـ کُونُوا النُّمْرُقَةُ الْوُسْطى یَرْجَعُ إلَیْکُمُ الْغالى وَ یَلْحَقُ بِکُمُ التّالى; اى جمیعت شیعه شما هم جایگاه حد وسط و معتدل باشید که غلو کننده به سوى شما باز گردد و عقب مانده به شما ملحق شود» در این هنگام مردى عرض کرد: فدایت شوم، منظور از غالى چیست؟ فرمود: «قَوْمٌ یَقُولُونَ فینا ما لا نَقُولُه فى أنْفُسُنا فَلَیْسَ أولئکَ مِنّا وَ لَسْنا مِنْهُمْ; گروهى هستند که درباره ما مطالبى مى گویند که ما درباره خود نمى گوییم (آنها راه غلو و افراط را مى پویند) آنها از ما نیستند و ما از آنها نیستیم». سپس امام(علیه السلام) رو به مردم کرد و فرمود: «وَاللّه ما مَعَنا مِنَ اللّهِ بَرائَةٌ وَلا بَیْنَنا وَبَیْنَ اللّهِ قِرابَةٌ وَلا لَنا عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ وَلا نَتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ إلاّ بِالطّاعَةِ; به خدا سوگند ما برات آزادى (از آتش دوزخ براى کسى) نداریم و میان ما و خداوند خویشاوندى نیست و حجت خاصى در برابر او نداریم و جز از طریق اطاعت به او تقرب نمى جوییم». سپس افزود: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مُطیعاً لِلّهِ تَنْفَعُهُ وِلایَتَنا وَ مَنْ کانَ مِنْکُم عاصِیاً لِلّهِ لَنْ تَنْفَعَهُ وَلایَتَنا وَیَحْکُمْ لا تَغْتَرُّوا وَیَحْکُمْ لا تَغْتَرُّوا; هر کس از شما مطیع خدا باشد ولایت ما براى او سودبخش است و هر کس از شما معصیت خدا کند ولایت ما به او سودى نمى بخشد. واى برشما (به ولایت ما) مغرور نشوید، واى بر شما مغرور نشوید»(کافى، ج 2، ص 75، ح 6).

 

حکمت 110 نهج البلاغه: شرایط تحقق اوامر الهى

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا يُقِيمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلَّا مَنْ لَا يُصَانِعُ وَ لَا يُضَارِعُ وَ لَا يَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت110) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 655

امام(عليه السلام) در اين گفتار پربار و حكيمانه صفات كسانى را كه توانايى اجراى اوامر الهى را دارند بيان مى كند و آن را در سه چيز خلاصه كرده، مى فرمايد: «فرمان خدا را تنها كسى مى تواند اجرا كند كه نه سازش كار باشد (و اهل رشوه) و نه تسليم و ذليل (در مقابل ديگران) و نه پيروى از طمع ها كند»; (لاَ يُقِيمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لاَ يُصَانِعُ، وَلاَ يُضَارِعُ، وَلاَ يَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ). بديهى است آنان كه اهل «مصانعه» (به معناى سازشكارى و رشوه گرفتن) هستند هرگز نمى توانند حق را به حق دار برسانند، چرا كه زورمندان اهل باطل آنها را خريدارى مى كنند و از حق منصرف مى سازند و در اين ميان حقوق ضعفا پايمال مى شود. همچنين كسانى كه ضعيف و ذليل و ناتوانند قدرت اجراى فرمان خدا را ندارند، زيرا اجراى فرمان حق قاطعيت و شجاعت و استقلال شخصيت را مى طلبد و افراد زبون كه به روش اهل باطل عمل مى كنند توان اين كار را ندارند. نيز اشخاص مبتلا به انواع طمع ها; طمع در مقام، مال و خواسته هاى هوس آلود هرگز نمى توانند مجرى فرمان خدا باشند، زيرا طمع بر سر دوراهى ها و چند راهى ها آنها را به سوى خود جذب مى كند و از پيمودن راه حق باز مى دارد. به همين دليل در طول تاريخ كمتر زمامدارى را ديده ايم كه به طور كامل مجرى فرمان حق باشد (مگر انبيا و اوليا) زيرا گاه يكى از اين سه نقطه ضعف و گاه همه آنها را داشته است، از اين رو از پيمودن راه حق باز مانده است. آنچه امام(عليه السلام) در بالا درباره موانع اجراى فرمان الهى بيان فرمود امورى است كه در آيات و روايات اسلامى نيز بر آن تأكيد شده است; از جمله درباره رشوه مى خوانيم پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إيّاكُم وَ الرِّشْوَةَ فَإنَّها مَحْضُ الْكُفْرِ وَ لا يَشُمُّ صاحِبُ الرِّشْوَةِ ريحَ الْجَنَّةِ; از رشوه بپرهيزيد كه كفر خالص است و رشوه گير بوى بهشت را هرگز استشمام نمى كند». كسى كه رشوه مى گيرد در واقع پرستش درهم و دينار را بر پرستش خالق مختار مقدم مى شمرد و قوانينى را كه براى حمايت از ضعفاى جامعه است تبديل به وسيله حمايت از دزدان و دغل كاران و ظالمان مى كند. و «مضارعة» كه همان اظهار ذلت و ناتوانى در برابر زورگويان است عامل ديگرى براى زير پا گذارد فرمان خدا و به قدرت رسيدن ظالمان است. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه همّام (خطبه 193) مى فرمايد: «فَمِنْ عَلامَةِ أحَدِهِمْ أنَّكَ تَرى لَهُمْ قُوَّةً فى دينِ; يكى از نشانه هاى پرهيزگاران اين است كه او را در دين (و اجراى فرمان الهى) قوى و نيرومند مى بينى». در مورد طمع كه مانع سوم است همين بس كه در روايتى از امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) در بحارالانوار آمده كه: «ما هَدَمَ الدّينَ مِثْلُ الْبِدَعُ وَ لا أفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَعُ; هيچ چيز مانند بدعت ها دين را از بين نمى برد و چيزى مانند طمع انسان را فاسد نمى سازد». در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «مَنْ أرادَ أنْ يَعيشَ حُرّاً أيّامَ حَياتِهِ فَلا يُسْكِنِ الطَّمَعَ قَلْبَهُ; كسى كه مى خواهد در طول عمر آزاد زندگى كند بايد اجازه ندهد طمع در قلبش سكونت يابد».(میزان الحکمه، ج 6، ح 11213) . سعدى در شعرى كه بر گرفته از اين حديث است مى گويد: هركه برخوددرسؤال گشاد *** تا بميرد نيازمند بود *** آز بگذار و پادشاهى كن *** گردن بى طمع بلند بود.

 

حکمت 111 نهج البلاغه: محبت امام علی علیه السلام

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : وَ قَدْ تُوُفِّيَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ الْأَنْصَارِيُّ بِالْكُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّينَ وَ كَانَ [مِنْ أَحَبِ] أَحَبَّ النَّاسِ إِلَيْهِ: «لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ».[قال الرضي رحمه الله تعالى و معنى ذلك أن المحنة تغلظ عليه فتسرع المصائب إليه و لا يفعل ذلك إلا بالأتقياء الأبرار و المصطفين الأخيار: و هذا مثل قوله (علیه السلام): «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً» و قد يؤول ذلك على معنى آخر ليس هذا موضع ذكره]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت111) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 12  صفحه : 661

در مقدمه اين كلام حكمت آميز شأن ورودى براى آن ذكر شده، هنگام باز گشت امير مؤمنان على(عليه السلام) از ميدان صفين به امام(عليه السلام) خبر دادند «سهل بن حنيف» (يكى از پيشگامان اسلام، از اصحاب خاص پيغمبر اكرم و اميرمؤمنان على(عليهما السلام)) در كوفه چشم از دنيا فرو بسته در حالى كه محبوب ترين مردم نزد امام(عليه السلام) بود»; (وَ قَدْ تُوُفِّيَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْف الاَنْصَارِيُّ بِالْكُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّينَ، وَكَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَيْهِ). امام(عليه السلام) در اين هنگام در زمينه بى وفايى دنيا و از دست رفتن سريع عزيزان فرمود: «حتى اگر كوهى مرا دوست بدارد از هم مى شكافد و فرو مى ريزد»; (لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ). اشاره به بى وفايى و ناپايدارى طبيعت دنيا و از دست رفتن عزيزان است كه هم آزمونى براى مردان خداست و هم هشدارى براى همگان. سپس مرحوم سيّد رضى به دنبال اين گفتار حكيمانه درباره بى وفايى دنيا مى افزايد: «معناى اين سخن آن است كه شدائد و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آيند و اين سرنوشت تنها در انتظار پرهيزکاران و نيكان و برگزيدگان و خوبان است و اين سخن همانند سخن ديگرى از امام(عليه السلام) است كه فرمود: «هركس ما اهل بيت را دوست دارد بايد پوشش فقر را براى خود مهيا سازد (و آماده انواع محروميت ها و گرفتارى ها) گردد»; (مَعْنى ذلِكَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَيْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَيْهِ، وَ لا يَفْعَلُ ذلِكَ إلاّ بِالاْتْقِياءِ الاْبْرارِ وَالْمُصْطَفَيْنَ الاْخْيارِ وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ(عليه السلام): مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً).

 

حکمت 112 نهج البلاغه: لازمه محبت اهل بیت علیهم السلام

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت112) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 661

«هركس ما اهل بيت را دوست دارد بايد پوشش فقر را براى خود مهيا سازد (و آماده انواع محروميت ها و گرفتارى ها) گردد». (قَوْلِهِ(عليه السلام): مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً). «جلباب» به لباسى مى گويند كه تمام بدن يا قسمت عمده آن را بپوشاند; چادر يا مانند آن. در اين كه چه رابطه اى در ميان محبت اهل بيت و پوشش فقر است تفسيرهاى مختلفى شده كه از ميان همه آنها سه تفسير زير از همه مناسب تر است: نخست اين كه به مقتضاى «اَلْبَلاءُ لِلْوِلاءِ»; بلاها به سراغ دوستان خدا مى روند و همچنين به مقتضاى حديث «إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً اَلاْنْبياءُ ثُمَّ الَّذينَ يَلَوْنَهُمْ ثُمَّ الاْمْثَلُ فَالاْمْثَلُ; گرفتارى ها و مشكلات بيش از همه دامان پيامبران را مى گيرد سپس كسانى كه به دنبال آنها هستند سپس نيكان يكى پس از ديگرى». افرادى كه به امام(عليه السلام) كه مجموعه اى از فضايل انسانى و بركات معنوى و الهى است عشق بورزند در صف اوليا قرار مى گيرند و به حكم اين كه مقرب ترند جام بلا بيشترشان مى دهند كه هم آزمونى است براى آنان و همه وسيله اى است براى ترفيع درجاتشان. بنا به تفسير ديگر منظور آن است كسانى كه عشق به امام مى روزند يا حب اهل بيت دارند بايد فقر به معناى سادگى زندگى را پيشه كنند; همان فقرى كه پيغمبر اكرم درباره آن مى فرمود: «اَلْفَقْرُ فَخْرى وَ بِهِ أفْتَخِرُ عَلى سايِرِ الاْنْبِياءِ; فقر مايه افتخار من است و با آن بر ساير پيامبران افتخار مى كنم» اين تعبير اگر به معناى فقر «فقر الى الله» نباشد به معناى ساده زيستن و قانع به زندگى خالى از هر گونه زرق و برق و تجمل بودن است. پيروان اين مكتب نيز مانند پيشوايانشان بايد به چنين زندگى اى قانع باشند. تفسير سوم اين كه منظور از كلام حكمت آميز بالا آن است كه دشمنان اهل بيت به ويژه بنى اميه و پس از آنها بنى عباس در صدد بودند كه هر كس را پيرو اين مكتب و عاشق اين پيشوايان ببينند از هر نظر در فشار قرار دهند تا آنجا كه حتى از نظر معيشت نيز در تنگنا واقع شوند. از اين گذشته ولاى اهل بيت همان ولاى حق است و طرفدار حق در هر عصر و زمان مورد تهاجم طرفداران باطل كه عِده و عُده آنها غالبا كم نيست واقع مى شود.

تاريخ اسلام نيز نشان مى دهد كسانى كه طرفدار پيغمبر اكرم يا پيشوايان معصومين(عليهم السلام) مى شدند از طرف دشمنان در فشار شديد قرار مى گرفتند. داستان شعب ابى طالب و ابى ذر و مشكلاتى كه معاويه و عثمان براى او فراهم كردند تا آنجا كه مظلومانه در بيابان محروم «ربذه» در شديدترين فقر جان به جان آفرين سپرد، نمونه اى از اين دست است. از شعبى نيز كه يكى از تابعين معروف است نقل شده مى گفت: «ما نَدْرى ما نَصْنَعُ بِعَلىّ بْنِ أبى طالِب إنَّ اَحْبَبْناهُ إفْتَقَرْنا وَإنْ أبْغَضْناهُ كَفَرنا; نمى دانيم با على(عليه السلام) چه كنيم اگر او را دوست بداريم (چنان بر ما سخت مى گيرند كه) فقير و نيازمند مى شويم و اگر او را دشمن بداريم كافر مى شويم». از اين روشن تر سخنى است كه در تاريخ طبرى و تاريخ ابن اثير از «معاويه» نقل شده كه چون «مغيرة بن شعبه» را در سنه 41 والى كوفه كرد او را فرا خواند و گفت: من مى خواستم سفارش هاى زيادى به تو بكنم اما چون تو را فرد بصيرى مى دانم از آنها صرف نظر كردم; ولى يك توصيه را ترك نمى كنم و آن اين كه دشنام على و نكوهش او را فراموش مكن و براى «عثمان» فراوان رحمت خدا را بطلب و استغفار كن و تا مى توانى عيب بر ياران على بگذار و آنها را از مركز حكومت دور كن و پيروان «عثمان» را مدح و تمجيد نما و به مركز حكومت نزديك كن...

 

حکمت 113 نهج البلاغه: پندهاى مهم اخلاقى

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لَا عَقْلَ كَالتَّدْبِيرِ، وَ لَا كَرَمَ كَالتَّقْوَى، وَ لَا قَرِينَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا قَائِدَ كَالتَّوْفِيقِ، وَ لَا تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَ لَا [زَرْعَ] رِبْحَ كَالثَّوَابِ، وَ لَا وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، وَ لَا زُهْدَ كَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ، وَ لَا عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ، وَ لَا عِبَادَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَ لَا إِيمَانَ كَالْحَيَاءِ وَ الصَّبْرِ، وَ لَا حَسَبَ كَالتَّوَاضُعِ، وَ لَا شَرَفَ كَالْعِلْمِ، وَ لَا عِزَّ كَالْحِلْمِ، وَ لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَة. نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح حکمت113) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 667

هيجده اندرز مهم:

از آنچه درباره سند این کلمات حکمت آمیز آورده ایم استفاده مى شود آنچه مرحوم سیّد رضى در اینجا آورده به صورت پراکنده در خطبه یا خطبه هایى بوده است در حالى که از روایات کافى و آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده بر مى آید که اینها در کنار هم بوده است; ولى در هر صورت به نظر مى رسد اینها مواعظ مختلفى و هر یک درباره موضوع جداگانه اى است و جمع آنها در یک عبارت دلیل بر آن نیست که همه پیوند نزدیک با یکدیگر دارند. در هر حال نمى توان انکار کرد که هر جمله اى از این جمله هاى هیجده گانه در عبارت کوتاهى درس بزرگى درباره زندگى سعادت بخش به ما مى دهد و سزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى بر آنها مرور کند و پیام آنها را با گوش جان بشنود. ازاین رو ما هر یک را جداگانه با شرح کوتاهى براى پى بردن به عمق کلام امام(علیه السلام) همراه سازیم.

لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ . نخست مى فرماید: «هیچ مال و سرمایه اى پردرآمد تر از عقل نیست»; (لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ). «أعْوَد» یعنى پردرآمدتر و نافع تر. مى دانیم امتیاز انسان بر حیوانات در عقل است که مى تواند سرمایه هاى معنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسیارند کسانى که ثروت هنگفتى از پدر به آنها رسیده و بر اثر ضعف عقل در مدت کوتاهى آن را دست داده اند و در مقابل، کسانى که زندگى مادى خود را از صفر شروع کرده اند; اما بر اثر عقل و درایت پس از مدت کوتاهى سرمایه فراوانى از طریق حلال گردآورى نموده اند. در مورد سرمایه علم و دانش و اخلاق نیز چنین است. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لَیْسَ بَیْنَ الاْیمانِ وَالْکُفْرِ إلاّ قِلَّةُ الْعَقْلِ قیلَ وَکَیْفَ ذاکَ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ إنَّ الْعَبْدَ یَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى مَخْلُوق فَلَوْ أخْلَصَ نیَّتَهُ لِلّهِ لاَتاهُ الَّذى یُریدُ فى أسْرَعَ مِنْ ذلِکَ; فاصله میان ایمان و کفر همان کم عقلى است. عرض کردند: اى فرزند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این امر چگونه است؟ فرمود: گاهى انسان خواسته خود را از مخلوقى مى طلبد در حالى که اگر نیتش براى خدا خالص بود همان خواسته در مدتى کوتاه تر به سراغش مى آمد».(کافى، ج 1، ص 28، ح 33)

وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ . در دومین گفتار حکیمانه مى فرماید: «هیچ تنهایى وحشتناک تر از عُجب و خودبینى نیست»; (وَلاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ). چرا که از یک سو مردم از افراد خودبین و خودخواه متنفرند و از آنها فاصله مى گیرند و از سوى دیگر افراد خودبین مردم را در حد لیاقت دوستى خود نمى بینند و برترى خیالى و وهمى، آنها را از مردم جدا مى سازد و به این ترتیب گرفتار تنهایى وحشتناکى مى شوند. از این رو در حدیثى که در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) آمده مى خوانیم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ; کسى که گرفتار خودبینى شود هلاک مى شود».

وَ لَا عَقْلَ كَالتَّدْبِيرِ . در سومین نکته مى فرماید: «هیچ عقلى همچون عاقبت اندیشى نیست»; (وَلاَ عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ). منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسیله آن کارهاى دنیا و آخرت خویش را نظام مى بخشد و به یقین، نتیجه هر کارى در پایان آن روشن مى شود; آنها که در فکر عاقبت کارها و نتیجه نهایى آن هستند، به یقین از همه عاقل ترند. در حدیثى مى خوانیم که شخصى نزد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تقاضاى اندرزى کرد. حضرت فرمود: اگر بگویم عمل خواهى کرد؟ عرض کرد: آرى! این سخن میان او و پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سه بار تکرار شد و در پایان، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «إنّى أوصیکَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْر فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَإنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; من به تو توصیه مى کنم هنگامى که تصمیم گرفتى کارى را انجام دهى در عاقبت آن بیندیش. اگر عاقبت نیکى دارد به دنبال آن کار برو و اگر گمراهى و ضلالت است از آن صرف نظر کن».(کافى، ج 8، ص 150، ح 130)

وَ لَا كَرَمَ كَالتَّقْوَى . در چهارمین نکته مى فرماید: «هیچ شخصیت و بزرگوارى همچون تقوا نیست»; (وَلاَ کَرَمَ کَالتَّقْوَى). این سخن برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: «(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ); گرامى ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست». شخص با تقوا نه تنها نزد خداوند که نزد خلق خدا نیز گرامى و باشخصیت است، زیرا از انجام کارهاى زشتى که شخصیت انسان را در هم مى شکند خوددارى مى کند. امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: «مِفْتاحُ الْکَرَمِ التَّقْوى; پرهیزگارى کلید شخصیت است».(بحارالانوار، ج 75، ص 9، ح 65)

وَ لَا قَرِينَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ . در پنجمین نکته مى فرماید: «هیچ همنشینى همچون حسن خلق نیست»; (وَلاَ قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ). زیرا حسن خلق جاذبه عجیبى دارد که همه را به سوى خود جلب و جذب مى کند. انسان هاى بداخلاق، از داشتن دوستان صمیمى محرومند در حالى که افراد خوش برخورد وصاحب حُسن خلق همه افراد به دوستى آنها افتخار مى کنند. در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) که در ذیل کلام حکمت آمیز 38 آمد خواندیم: «حُسْنُ الْخُلْقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ; حسن خلق دوستى و محبت را ریشه دار مى کند و رشته دوستى را استوار مى دارد». درباره حسن خلق در احادیث اسلامى تعبیرات بسیار بلندى آمده و نشان مى دهد گشاده رویى و حسن خلق از مهم ترین امورى است که اسلام بر آن تأکید دارد.

وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ . سپس امام(علیه السلام) در ششمین نکته مى فرماید: «هیچ میراثى همچون ادب نیست»; (وَ لاَ مِیرَاثَ کَالاَدَبِ). همان گونه که در ذیل گفتار حکمت آمیز 54 که عین این عبارت در آنجا تکرار شده بود آوردیم، «ادب» در اصل به معناى دعوت کردن است و از این رو به سفره اى که غذا در آن آماده مى کنند و افراد را به آن دعوت مى کنند «مأدبة» گفته مى شود و از آنجا که رعایت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از کلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوى انسان مى شود، مجموعه این امور را «ادب» مى نامند و در برابر آن بى ادبان کسانى هستند که نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعایت مى کنند و نه سخنان مناسبى در برخورد با اشخاص به کار مى برند. به همین مناسبت «تأدیب» به تعلیم و تربیت و یاد دادن آداب اطلاق مى شود. در اصطلاح امروز، «أدب» و «ادبیات» به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته مى شود، این اصطلاح که جدید است و قطعاً بعد از زمان امام امیر مؤمنان على(علیه السلام) به وجود آمده و هرچند بعضى از شارحان نهج البلاغه ادب در کلام امام را به همین معنا تفسیر کرده اند; ولى قطعاً اشتباه است. گرچه آداب سخن گفتن گوشه اى از حقیقت ادب را در بر مى گیرد. در اهمیت ادب همین بس که امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لایَزالُ الْمُؤمِنُ یُورَثُ أهْلَ بَیْتِهِ الْعِلْمَ وَالاْدَبَ الصّالِحَ حَتّى یَدْخِلْهُمَا الَّجَنَّةَ... وَ لا یَزالُ الْعَبْدُ الْعاصى یُورَثُ أهْلَ بَیْتِهِ الاْدَبَ السَّىَّء حَتّى یُدْخِلْهُمَا النّارَ جَمیعاً; انسان با ایمان علم و ادب به خانواده خود مى آموزد و سبب مى شود که همه را وارد بهشت کند و بنده گنه کار به خانواده خود بى ادبى مى آموزد تا آنجا که همه را به دوزخ مى فرستد».(مستدرک الوسائل، ج 12، ص 201، ح 4) . در حدیثى از امیر مؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «إنَّکُمْ إلى اِکْتِسابِ الاْدَبِ أحْوَجَ مِنْکُمْ إلى الاْکْتِسابِ الْفِضَّةِ وَالذَّهَبِ; شما به کسب ادب نیازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستید».(غررالحکم، ح 5081)

وَ لَا قَائِدَ كَالتَّوْفِيقِ . در هفتمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ راهبرى همچون توفیق نیست»; (وَلاَ قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ). «توفیق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ نمودن است که با معناى عرفى آن کاملاً سازگار است. منظور از «توفیق» در اینجا آماده بودن اسباب براى انجام دادن کارى است مثلا اگر انسان حال خوبى براى دعا پیدا کند و مجلس مناسبى تشکیل شود و خطیب دانشمند و باصفایى آن مجلس را اداره کند، گفته مى شود توفیق براى دعا حاصل شد. همچنین فراهم شدن اسباب مثلاً براى زیارت بیت الله یا کمک به محرومان یا فرا گرفتن علم و دانش تمام اینها توفیق نامیده مى شود و اگر امام(علیه السلام) مى فرماید: بهترین رهبر توفیق است براى آن است که توفیق، انسان را به راه حق و مسیر اطاعت پروردگار مى کشاند و راهنماى خوبى براى نیکى ها و خوبى هاست. به هر حال شک نیست که سرچشمه اصلى توفیق براى کارهاى خیر ذات پاک پروردگار است، از این رو در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «لا نِعْمَةَ کَالْعافِیَةِ وَلا عافِیَةِ کَمُساعِدَةِ التُّوفیقِ; هیچ نعمتى مانند سلامت و عافیت نیست و نه هیچ عافیتى همچون فراهم شدن توفیق است».(میزان الحکمة، ح 22236) . در قرآن مجید نیز از زبان پیغمبر الهى حضرت شعیب مى خوانیم که مى گوید: (وَما تَوْفیقى إلاّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلَیْهِ أُنیبُ); توفیق من جز به خدا نیست بر او توکل کردن و به سوى او باز مى گردم». توفیق و بى توفیقى اسباب زیادى دارد; هر قدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت کند و براى همه خیرخواه باشد خداوند توفیق او را براى انجام کارهاى نیک بیشتر مى کند و به عکس، گناهان و معاصى و ظلم و ستم به افراد و عدم رعایت حقوق والدین و استاد و دوستان، توفیق را از انسان سلب مى کند. در حدیثى که در غررالحکم از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «کَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا یَفْتَرِقانِ کَذلِکَ الدّینُ وَ التَّوْفیقُ لا یَفْتَرِقانِ; همان گونه که سایه از جسم جدا نمى شود توفیق از دین نیز جدایى پیدا نمى کند».

وَ لَا تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ . در هشتمین نکته مى فرماید: «هیچ تجارتى مانند عمل صالح نیست»; (وَ لاَ تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ). همه تاجران، براى سود تجارت مى کنند. سودهاى مادى و دنیوى ناپایدار و در معرض زوال و فانى شدنى است ولى عمل صالح که سرچشمه ثواب ابدى اخروى است از هر تجارتى پرسودتر است. قرآن مجید مى فرماید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِیم  تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِنْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ  یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَیُدْخِلْکُمْ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْن ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ); اى کسانى که ایمان آورده اید آیا شما را به تجارى راهنمایى کنم که شما را از عذاب دردناک رهایى مى بخشد؟ به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد کنید و این براى شما (از هر چیز) بهتر است اگر بدانید  (اگر چنین کنید) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هایى از بهشت داخل مى کند که نهرها از زیر درختانش جارى است و در مسکن هاى پاکیزه در بهشت جاویدان جاى مى دهد و این پیروزى عظیم است».(صف، آیه 10-12)

وَ لَا [زَرْعَ] رِبْحَ كَالثَّوَابِ . در نهمین نکته حکمت آمیز که در واقع تکمیل کننده نکته قبل است مى فرماید: «هیچ سودى همچون ثواب الهى نیست»; (وَلاَ رِبْحَ کَالثَّوَابِ). سودهاى مادى همه از بین مى روند ولى ثواب الهى همواره باقى و برقرار است همان گونه که در قرآن کریم مى خوانیم: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق).(نحل، آیه 96) . در واقع ارباح مادى همچون خواب و خیال است ولى سود معنوى واقعیتى است انکار ناپذیر. اضافه بر این، سود مادى حدى دارد; دو یا چند برابر و حتى ممکن است گاهى ده برابر شود در حالى که ثواب الهى به مقتضاى آیه شریفه (مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ...).(بقره، آیه 261) گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن است; سودى که در هیچ تجارتى پیدا نمى شود.

وَ لَا وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ . در دهمین نکته مى فرماید: «هیچ پارسایى همچون پرهیز از شبهات نیست»; (وَلاَ وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ) . «ورع» در اصل به معناى پرهیز یا شدت پرهیز است و در لسان روایات به حد اعلاى تقوا اطلاق مى شود که با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلم پرهیز مى کند بلکه از شبهات نیز دورى مى جوید. در روایات اسلامى نیز در حدیث معروف پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)تمام موضوعات به سه بخش تقسیم شده: «حَلالٌ بَیِّنٌ وَ حَرامٌ بَیِّنٌ وَشُبَهاتُ بَیْنَ ذلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبَهَاتِ إرْتَکَبَ الْمُحَرَّماتَ وَهَلَکَ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُ; امورى است درستى آن آشکار است که باید از آن پیروى کرد و امورى است که گمراهى آن آشکار است و باید از آن اجتناب نمود و امور مشکوک و مشتبهى است در میان این دو; کسى که شبهات را ترک کند از محرمات آشکار رهایى مى یابد و کسى که به سراغ شبهات برود (تدریجاً) مرتکب محرمات مى شود و از آنجا که نمى داند هلاک خواهد شد».(کافى، ج 1، ص 68، ح 10) . در واقع شبهات حریم محرمات و همانند لبه پرتگاه است که بیم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه مى رود. بعضى از بزرگان «ورع» را به سه قسم تقسیم کرده اند که یکى از دیگرى برتر است: نخست ورع به معناى پرهیز از گناهان آشکار است که انسان را از فسق خارج کرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن، ورع تائبین نامیده مى شود. قسم دیگرى از آن، همان حالت پرهیزگارى است که انسان را از شبهات دور مى سازد که به آن ورع صالحان مى گویند و قسم دیگرى از آن حالت پرهیزگارى است که حتى از امور حلالى که مى ترسد روزى او را به حرام بکشاند پرهیز مى کند و نام ورع متقین بر آن گذارده شده است. قسم دیگر، ورع به معناى صرف نظر کردن از آنچه غیر خداست براى ترس از ضایع شدن ساعتى از عمر در امرى بیهوده (و آن درجه اعلاى ورع است) و به آن ورع صدیقین مى گویند» همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقینَ حَتّى یَدَعَ ما لا بَأسَ بِهِ مُخافَةَ أنْ یَکُونَ فِیهِ بَأسٌ; کسى از متقین محسوب نمى شود مگر این که امورى را که ذاتاً اشکالى ندارد ترک کند به سبب ترس از افتادن در امورى که حرام است».(مجمع البحرین، ماده «ورع»)

وَ لَا زُهْدَ كَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ . در یازدهمین نکته حکیمانه امام(علیه السلام) مى فرماید: «هیچ زهد و پارسایى همچون بى اعتنایى به حرام نیست»; (وَلاَ زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ) . گرچه بسیارى از افراد، زهد را تنها در ساده زیستن و به لباس و غذا و مسکن قناعت نمودن و بى اعتنا به مقامات دنیوى بودن مى دانند; ولى از نظر مبارک امام(علیه السلام) مهم ترین زهد پرهیز از حرام است، هرچند زندگى انسان زیاد ساده هم نباشد; اگر همان زندگى از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدى است و آن کس که زندگى بسیار ساده اى دارد و در همان زندگىِ ساده اموال مشتبه و مشکوکى هست زاهد واقعى نیست. در این که زندگىِ ساده به ویژه هنگامى که از هرگونه اموال شبهه ناک دور باشد مایه نجات از گناهان بسیارى و سبب توجه به ذات پاک پرودرگار است شکى نیست و به همین دلیل هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامى به طور گسترده اهمیت زهد و سپس ماهیت و حقیقت آن و نتایج پربارى که بر آن مترتب مى شود بیان شده است. بعضى از شارحان نهج البلاغه در اینجا نوشته اند که زهد اگر به این معنا باشد که انسان اضافه درآمد خود را به دیگران بدهد و به زندگى ساده اى قناعت کند یک فضیلت است ولى هرگاه اضافه درآمد خود را ذخیره کند و فایده آن به کسى نرسد چنین زهدى کاملاً بى ارزش خواهد بود. در ذیل خطبه 81 در جلد سوم به اندازه کافى در مورد «زهد» شرح دادیم، ازاین رو ضرورتى به تکرار آن نمى بینیم و تنها به یک روایت از امام صادق(علیه السلام) بسنده مى کنیم: «جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْت وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا; تمام نیکى ها در خانه اى قرار داده شده و کلید آن زهد در دنیاست».(کافى، ج 2، ص 128، ح 2)

وَ لَا عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ . حضرت در دوازدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ علم و دانشى همچون تفکر نیست»; (وَلاَ عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ). کسانى که تنها به حفظ عبارات دیگران و آنچه در روایات آمده بسنده مى کنند و درباره آن نمى اندیشند علمشان چندان ثمرى ندارد و در واقع همچون دستگاه ضبط صوتى هستند که مى تواند علوم زیادى را در خود جاى دهد; ولى آنان که اهل اندیشه اند از جاى جاى آیات قرآن و روایات اسلام و کلمات بزرگان حقایقى کشف مى کنند که راهنماى زندگى مادى و معنوى آن هاست و اگر تفکر نباشد و تنها به نقل علوم دیگران قناعت شود هرگز علوم، پیشرفت و نمو و بالندگى پیدا نمى کند. به همین دلیل در بعضى از احادیث که هم از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و هم از امیر مؤمنان على(علیه السلام) رسیده، تفکر برترین عبادت شمرده شده است: «لا عِبادَةَ کَالتَّفَکُرَ».(بحارالانوار، ج 74، ص 63، ح 4 و کافى، ج 8، ص 20، خطبة الوسیلة)

وَ لَا عِبَادَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ . در سیزدهمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ عبادتى همچون اداى فرایض و واجبات نیست»; (وَلاَ عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ). در حدیث دیگر از امام سجاد(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ عَمِلَ بِما أفْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النّاسِ; کسى که به واجبات خود عمل کند از عابدترین مردم است». در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أعْبَدُ النّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرایِضَ; عابدترین مردم کسى است که واجبات را ادا کند». تمام این روایات اشاره به این دارد که عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات و نیایش هاى طولانى و پرسوز و گداز نیست; عبادت در درجه نخست آن است که انسان واجبات خود را ادا کند; اعم از پرداختن حقوق مردم و اداى حقوق مالى دینى و از همه مهم تر اداى حق الهى.

وَ لَا إِيمَانَ كَالْحَيَاءِ وَ الصَّبْرِ . در چهاردهمین نکته مى فرماید: «هیچ ایمانى مانند حیا و صبر نیست»; (وَلاَ إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ). «حیا» به معناى حالت بازدارنده اى است که انسان را از رفتن به سراغ کارهاى زشت باز مى دارد. به بیان دیگر، حیا انقباض نفس در برابر زشتى هاست و «صبر» به معناى استقامت در برابر مشکلات است; خواه مشکلات اطاعت باشد یا ترک معصیت و یا مشکلات مصائب و سختى ها. به یقین اگر حالت حیا نباشد، ایمان بر باد مى رود و اگر صبر و استقامت در برابر مشکلات نباشد ایمان ثبات و قرارى نخواهد داشت. در حدیثى از امام صادق یا امام باقر(علیهما السلام) مى خوانیم: «اَلْحَیاءُ وَ الاْیمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَن فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ; حیا و ایمان با یک ریسمان بسته شده اند هرجا یکى از آنها برود دیگرى به دنبال او خواهد رفت».(کافى، ج 2، ص 106، ح 4) . در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است: «أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فیهِ وَکانَ مَنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَنات: الصِّدْقُ وَ الْحَیاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الشُّکْرُ; چهار صفت است که در هر کسى باشد هرچند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبدیل به حسنات مى کند: صدق و حیا و حسن خلق و شکر».(کافى، ج 2،ص 107، ح 7. (در تحف العقول، ص 369، به جاى عبارت «ذنوباً»، «ذنوب» آمده است که صحیح تر به نظر مى رسد) . بدیهى است راستگویى انسان را از بسیارى از گناهان باز مى دارد و حیا از قبایح و زشتى ها و حسن خلق از درگیرى با مردم و شکر، انسان را به قدردانى از نعمت ها تشویق مى کند و همین امور است که سیئات را به حسنات مبدل مى کند; یعنى در پرتو این صفات در ادامه راه گناهان تبدیل به حسنات مى شوند.

وَ لَا حَسَبَ كَالتَّوَاضُعِ . در پانزدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى نیست»; (وَلاَ حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ). بسیارند کسانى که از نظر شرافت خانوادگى در حد مطلوبى هستند و خودشان نیز صفات برجسته اى دارند; ولى بر اثر تکبر و خودبرتربینى، در جامعه منفورند در حالى که متواضعان هرچند حسب و نسب عالى نداشته باشند محبوب مردمند. در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که به یارانش فرمود: «إنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبَهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا یَرْفَعْکُمُ اللّهُ; تواضع و فروتنى صاحبش را به مقام بالا مى رساند، بنابراین فروتنى کنید تا خدا شما را بالا ببرد».(کافى، ج 2، ص121، ح 1)

وَ لَا شَرَفَ كَالْعِلْمِ . در شانزدهمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ شرافتى چون علم و دانش نیست»; (وَ لاَ شَرَفَ کَالْعِلْمِ). «شرف» به معناى شایستگى و عظمت و افتخار و نیکنامى است و به یقین، این امور از طریق علم و دانش به دست مى آید زیرا علم و آگاهى کلید همه افتخارات و ارزش هاى انسانى است و براى افراد نادان و جاهل جایى در جامعه انسانى وجود ندارد. قرآن مجید و روایات اسلامى پر است از آیات و روایاتى که در مدح و ستایش علم آمده است تا آنجا که مرکّب هاى نوک قلم دانشمندان از خون شهیدان برتر شمرده شده است. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «طَلْبتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْعِلْمِ; من به سراغ ارزش و شخصیت و شرف رفتم، آن را در علم و دانش یافتم».(مستدرک الوسائل، ج 12، ص 174، ح 13810) . بدیهى است منظور از «علم» علوم و دانش هایى است که یا جنبه معنوى دارد و یا دنیاى انسان ها را سامان مى بخشد.

وَ لَا عِزَّ كَالْحِلْمِ . در هفدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ عزتى چون حلم نیست»; (وَ لاَ عِزَّ کَالْحِلْمِ). حلیم به کسى گفته مى شود که در برابر افراد نادان و جاهل و بى ادب عکس العمل نشان نمى دهد همچنین مشکلات زندگى را تحمل مى کند و بر اثر سعه صدر و فکر بلند، آنها را در خود حل مى نماید و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمى شود و همین ها باعث عزت اوست و بسیار دیده شده که مردم به حمایت افراد حلیم در مقابل نادان برمى خیزند. افراد بردبار در نظر مردم عزیزند، زیرا سکوتشان در برابر افراد نادان، سبک سر و بى ادب بر عزت و شخصیتشان مى افزاید; ولى نابردباران در کوچک ترین مسائل درگیر مى شوند و همین امر از عزت و احترامشان مى کاهد. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «ما أعَزَّ اللّهُ بِجِهْل قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْم قَطُّ; خدا هرگز کسى را به سبب جهل و نادانى عزت نداد و هرگز کسى را به موجب حلم و بردبارى ذلیل نساخت».(کافى، ج 2، ص 112، ح 5)

وَ لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَة . آن گاه در هجدهمین و آخرین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ پشتیبانى مطمئن تر از مشورت نیست»; (وَ لاَ مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ). نا گفته پیداست که هر انسانى فکرى و عقل و تشخیصى دارد; هنگامى که عقول و افکار به یکدیگر ضمیمه شوند بسیار قوى تر عمل مى کنند، مسیرها روشن، موانع برطرف و نزدیک ترین راه به مقصد غالباً معلوم مى شود و از این طریق پشتیبانى مهمى براى هر فردى حاصل مى گردد. همان گونه که در نیروهاى جسمانى چنین است که نیروى یک فرد همچون ریسمان باریکى است که گسستن آن آسان است; ولى هنگامى که نیروها به یکدیگر ضمیمه شد و طناب محکمى از آن تشکیل گردید، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتى اسفندیارش نگسلد». این حکم در نیروهاى فکرى نیز کاملاً جارى است.

 

حکمت 114 نهج البلاغه: ملاک خوشبینی و بدبینی به مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلَاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ، ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ، فَقَدْ ظَلَمَ؛ وَ إِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ، فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ، فَقَدْ غَرَّرَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت114) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 683

مسئله حسن ظن و سوء ظن در اسلام از مسائل بسيار مهم است كه در آيات و روايات بازتاب گسترده اى دارد. البته اصل بر حسن ظن مسلمانان نسبت به يكديگر است; ولى اين اصل استثنايى هم دارد كه امام(عليه السلام) در جمله بالا به آن اشاره كرده، مى فرمايد: «هنگامى كه صلاح و نيكى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر كسى در اين حال گمان بد به ديگرى برد كه از او گناهى ظاهر نشده به او ستم كرده است و هنگامى كه فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هر كس گمان خوب به ديگرى ببرد خود را فريب داده است»; (إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاَحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُل لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ! وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُل فَقَدْ غَرَّرَ). همان گونه كه گفتيم، اصل در جامعه اسلامى بر حسن ظن است، چنان كه در سوره «حجرات» آيه 12 مى خوانيم: «(يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إثْمٌ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد چرا كه بعضى از آنها گناه است».

در روايات اسلامى نيز تأكيد شده كه كار برادر مسلمانت را حمل بر صحت كن و از سوء ظن بپرهيز; در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «ضَعْ أمْرَ أخيكَ عَلى أحْسَنِهِ... مَحْمِلاً; عمل برادر مسلمانت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن مگر اين كه دليلى بر خلاف آن قائم شود و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر و مادامى كه مى توانى محمل نيكى براى آن بيابى حمل بر صحت كن».(کافى، ج 2، ص 362، ح 3) . در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «إذا اتَّهَمَ الْمُؤمِنُ أخاهُ انْماثَ الاْیمانُ مِنْ قَلْبِهِ کَما یَنْماثُ الْمَلْحُ فِى الْماءِ; هنگامى که شخص باایمان برادر مسلمانش را متهم کند ایمان در قلب او ذوب مى شود همان گونه که نمک در آب».(کافى، ج 2،ص 361، ح 1) . مطابق کلام حکمت آمیز بالا این مطلب مربوط به زمانى است که چهره اسلام در محیط نمایان باشد و غالب مردم راه صلاح بپویند; اما زمانى که فساد، غالب بر زمان شد و اکثر مردم به راه خلاف مى روند حسن ظن نسبت به افراد سبب مى شود انسان خودش را فریب دهد و باید جانب احتیاط را نگه دارد تا گرفتار توطئه ها و مفسده ها نگردد.

این بدان معنا نیست که انسان سوء ظن خود را به اشخاص آشکار سازد و آنها را متهم کند، بلکه منظور این است که بدون این که عکس العمل منفى که سبب اهانت به مؤمن مى شود ظاهر سازد، در عمل جانب احتیاط را از دست ندهد. گاه افرادى که در یک زمان زندگى مى کنند با هم متفاوتند; بعضى سوابق خوبى دارند که باید به آنها حسن ظن داشت و بعضى داراى سوابق سوءاند که باید درباره آنها جانب احتیاط را رعایت کرد، بنابراین معیار، فساد تمام مردم زمان نیست، از این رو امام(علیه السلام) در کلام حکمت آمیز بالا فرمود: «بِرَجُل لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ» و «حَوْبَة» به معناى گناه است، بنابراین سوء ظن به کسى که سابقه سویى از او دیده نشده ممنوع است. تعبیر به «فَقَدْ ظَلَمَ» به این معناست که سوء ظن به برادر مسلمانى که خلافى از او دیده نشده ظلم و ستم بر اوست. این احتمال نیز در تفسیر این جمله امکان دارد که چنین کسى به خودش نیز ستم کند، زیرا خود را از همکارى او محروم مى سازد. در واقع، امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به همان قاعده «حمل شىء بر اغلب» فرموده و غلبه صلاح را براى حمل به صحت کافى دانسته مگر این که فردى سوء سابقه داشته باشد و در مقابل، غلبه فساد را براى سوء ظن و احتیاط لازم مى داند (مگر این که واقعا کسى داراى سوابق خوبى است که او را با آن مى شناسیم). این سخن در روابط ملت ها و دولت ها نیز کاملاً صادق است; هرگاه دولت هاى ستمگرى که غالباً براى حفظ منافع خود حقوق دیگران را زیر پا مى گذارند درِ باغ سبز به ما نشان دهند هرگز نباید کار آنها را حمل بر صحت کنیم، بلکه باید فرض بر این باشد که آنان براى فریب ما دامى گسترده اند.

حکمت 115 نهج البلاغه: توجه به فانی بودن دنیا

وَ قِيلَ لَهُ (علیه السلام) كَيْفَ [تَجِدُكَ] نَجِدُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ فَقَالَ (علیه السلام): كَيْفَ يَكُونُ حَالُ مَنْ يَفْنَى بِبَقَائِهِ وَ يَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَ يُؤْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ؟! (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت115) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه: 689

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به سه نكته مهم در پاسخ سؤالى كه كسى از آن حضرت پرسيد حال شما اى اميرمؤمنان چگونه است؟ اشاره كرده، مى فرمايد: «چگونه خواهد بود حال كسى كه با بقاى خود فانى مى شود و با سلامت خود بيمار مى گردد و در حالى (و در جايى) كه خود را در امان مى بيند مرگش فرا مى رسد»; (وَقِيلَ لَهُ(عليه السلام) كَيْفَ نَجِدُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقال(عليه السلام): كَيْفَ يَكُونُ حَالُ مَنْ يَفْنَى بِبَقَائِهِ، وَيَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَ يُؤْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ). دليل اينكه چگونه انسان با بقائش فانى مى شود روشن است، زيرا عمر انسان هر قدر طولانى باشد بالاخره محدود است و هر ساعتى كه از عمر او مى گذرد يك گام به پايان عمر و فنا نزديك تر مى شود درست مانند سرمايه دارى كه هر روز مبلغى از سرمايه خود را هزينه مى كند بى آنكه درآمدى به جاى آن داشته باشد كه درباره او مى توان گفت با استفاده از سرمايه اش، مفلس و تنگدست خواهد شد. اما اين كه انسان چگونه به سبب سلامتش بيمار مى شود از اين نظر است كه سلامتى انسان به سبب كار كردن منظم تمام دستگاه هاى بدن است; ولى همين كار كردن منظم آن را تدريجاً فرسوده مى كند و انواع اختلالات روى مى دهد و سرانجام از كار باز مى ايستد. راز اينكه چگونه انسان از محل امنش آسيب مى پذيرد آن است كه عوامل آسيب پذيرى در درون وجود خود انسان پنهان است. ناگهان با اختلالى كه در يكى از رگ هاى قلب يا مغز رخ مى دهد سكته قلبى يا مغزى به او عارض مى شود و او را نيمه جان مى سازد و يا به جهان ديگر مى فرستد. قرآن مجيد در آيات مختلف به اين نكات اشاره كرده، در يك جا مى فرمايد: (أيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكَكُمُ الْمَوْتَ وَلَوْ كُنْتُمْ فى بُرُوج مُشَيَّدَة); هر جا باشيد مرگ به سراغ شما مى آيد هرچند در دژهاى محكم باشيد». (نساء، آیه 78) . در جاى دیگر مى فرماید: (وَالْعَصْرِ إنَّ الاْنْسانَ لَفِى خُسْر); قسم به عصر که انسان (پیوسته) در حال خسران و زیان کردن است».(عصر، آیه 1 و 2) . در همین کلمات قصار، حکمت 74، آمده بود که «نَفْسُ الْمَرْءِ خَطاهُ إلى أجَلِهِ; نفس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ است (هر نفسى که مى کشد یک گام به مرگ نزدیک تر مى شود.) . احتمال دیگر در تفسیر جمله هاى حکیمانه بالا هست که انسان به هنگام بقا و سلامتى جسم، چه بسا از خطرات غافل مى شود و این بقا و سلامتى او را به فنا و بیمارى مى کشاند، چرا که عامل بسیارى از این حوادث ناگوار، غفلت به هنگام توانایى و تندرستى است. همچنین انسان در محل امن خود غالباً احتیاط را از دست مى دهد و گاه همان محل امن تبدیل به محل خطر بزرگى مى شود و یا این که انسان به افرادى کاملاً اطمینان مى کند و همه چیز خود را به دست آن ها مى سپارد، ناگهان از همان ها ضربه مى خورد; ولى تفسیر اول مناسب تر است.

 

حکمت 116 نهج البلاغه: هشدار از آزمایشهای الهی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ، وَ مَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت116) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 693

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و هشدار دهنده به چهار نکته مهم اشاره مى کند که بر محور چهار واژه معنادار: «مستدرج»، «مغرور»، «مفتون» و «املاء» دور مى زند.

كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ . مى فرماید: «چه بسیارند کسانى که به وسیله نعمتى که به آنها داده شده غافل مى شوند و به سبب پرده پوشى خدا بر آنها مغرور مى گردند و بر اثر تعریف و تمجید از آنان فریب مى خورند و خداوند هیچ کس را به چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»; (کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَج بِالاِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُور بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُون بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاِمْلاَءِ لَهُ). «مستدرج» از ریشه «استدراج» به معناى چیزى را تدریجاً به سمت و سویى بردن آمده است. در قرآن مجید این تعبیر در دو آیه (182 سوره «اعراف»، و 44 سوره «قلم») ذکر شده و مفهوم آن در هر دو مورد یکى است و آن این که کسى را مرحله به مرحله بدون این که خود متوجه شود در دام مجازات گرفتار کنند درست مثل این که کسى از بیراهه به سوى پرتگاه مى رود اما نه تنها او را از این کار نهى نکنیم بلکه به دلیل آنکه مستحق مجازات و کیفر است او را نیز تشویق کنیم. ناگهان به لب پرتگاه مى رسد و خود را در دام مجازات مى بیند، وحشت مى کند و راه بازگشت در برابر خود نمى بیند و از همان جا مى لغزد و در پرتگاه سقوط مى کند. خدا به افرادى که طغیان را به اوج خود مى رسانند نیکى مى کند، نعمت مى بخشد، مقام مى دهد و ناگهان در میان ناز و نعمت گرفتار مجازاتشان مى سازد، مجازاتى که در آن حالت بسیار دردناک است. در آیه 44 سوره «انعام» مى خوانیم: «(فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْء حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ); هنگامى که آنچه را به آن ها تذکر داده شده فراموش کردند ما درهاى همه گونه نعمت را بر آنها گشودیم تا زمانى که (کاملاً) به آنچه به آنها داده شده بود خوشحال شدند. ناگهان آنها را به عذاب گرفتار ساختیم و یکباره نومید شدند».(براى توضیح بیشتر درمورد عذاب «استدراج» مى توانید به تفسیر نمونه، جلد 5، صفحه 298 ذیل آیه 44 سوره «انعام» مراجعه کنید)

وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ . دومین جمله اشاره به کسانى است که مورد آزمون الهى از طریق پرده پوشى خداوند نسبت به گناهان آنها قرار مى گیرند. خدا، ستار العیوب است و تا آن جا که ممکن باشد بر گناهان بندگانش پرده مى افکند تا بیدار شوند و توبه کنند و به راه حق باز گردند ولى گروهى به عکس، مغرور مى شوند و از این ستر الهى فریب مى خورند و بر شدت و کثرت گناه مى افزایند. با توجه به این که «چون که از حد بگذرد رسوا کند» سرانجام پرده ها بالا مى رود و آنها رسواى خاص و عام مى شوند.

وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ . جمله سوم اشاره به یکى دیگر از راه هاى نفوذ شیطان و هواى نفس در انسان است; گاه مردم از روى حسن ظن و گاه از طریق تملق و چاپلوسى به مدح و ثناى افرادى مى پردازند; ولى گاه آنها که از حال خود باخبرند و وضع خود را با آنچه به صورت مدح و تمجید گفته مى شود کاملاً متفاوت مى بینند بیدار شده و سعى مى کنند خود را با حسن ظن مردم موافق کنند، گاهى با این سخنان، فریب مى خورند و خود را مقرب درگاه الهى و در اوج فضیلت و اخلاق مى پندارند، در حالى که در دام شیطان و هواى نفس گرفتارند.

وَ مَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ . چهارمین جمله اشاره به حال کسانى است که خداوندِ حلیم و غفور آنها را از طریق بخشیدن نعمت و گسترش روزى و مانند آن مى آزماید شاید به پاس نعمت هاى الهى بیدار شوند و باز گردند; این گسترش نعمت ها سبب غفلت و بى خبریشان شده و همچنان راه خطا را با شتاب ادامه مى دهند، ناگهان خدا آنها را گرفته و مجازات مى کند; مجازاتى که بسیار دردناک است، زیرا در میان نعمت هاى الهى غوطهور و سرگرم لذاتند که در یک لحظه همه چیز دگرگون مى شود و همچون «قارون» که با داشتن آن همه امکانات در اوج غرور و غفلت قرار داشت، گرفتار عذاب ناگهانى الهى شده و در یک لحظه همه چیز خود را از دست مى دهند. قرآن مجید در شرح حال قوم «سبا» و سرگذشت آنها به همین معنا اشاره کرده است; خدا آنها را مشمول انواع نعمت ها قرار داد، سرزمینى پر از نعمت و خدایى آمرزنده داشتند (بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ)(سبأ، آیه 15) اما هواى نفس و شیطان کار خود را کرد و آنها را به ناسپاسى و طغیان واداشت. ناگهان سد عظیمِ «مأرب» بر اثر نفوذ آب و جانوران در آن شکست و سیلاب عظیمى به راه افتاد و باغ ها و زراعت ها و کاخ ها را در هم کوبید و در هم برد و تنها زمینى بایر و ویران به جاى ماند به گونه اى که باقى مانده جمعیت مجبور شدند از آن سرزمین کوچ کنند. قرآن مجید درباره این گروه مى فرماید: «(وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لاَّنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ); کافران هرگز گمان نکنند مهلتى که به آنان مى دهیم به نفع آنها است تنها به این سبب به آنها مهلت مى دهیم که (اگر بیدار نمى شوند) بر گناهان خود بیفزایند و (سرانجام) براى آنها عذابى خوار کننده است».(آل عمران، آیه 178) . در این آیه شریفه نیز از واژه «املاء» (همچون کلام حکیمانه بالا) استفاده شده که به معناى «کمک دادن» و گاه به معناى «مهلت دادن» است که آن نیز نوعى کمک به شمار مى آید; ولى معمولا در قرآن مجید به مهلت دادنى اطلاق شده که مقدمه عذاب دردناک است.

 

حکمت 117 نهج البلاغه: نکوهش افراط و تفريط در محبت امام

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : هَلَكَ فِيَّ رَجُلَانِ، مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت117) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه: 699

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه، افراط و تفريط در امر محبت اولياء الله را نكوهش مى كند و مى فرمايد: «دو كس درباره من هلاك شدند: دوست غلو كننده و دشمن كينه توز»; (هَلَكَ فِيَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ غَال، وَمُبْغِضٌ قَال). بى شك محبت اولياء الله از اركان ايمان است و همان سبب پيروى بى قيد و شرط از آنان و در نتيجه سبب نجات در دنيا و آخرت مى شود ولى اگر اين محبت از حد اعتدال تجاوز كند و به شكل غلو در آيد و امام را به مقام نبوت يا الوهيت برساند، به يقين چنين محبتى گمراهى و ضلالت است. همان گونه كه اگر محبت محو شود و جاى خود را به عداوت و دشمنى دهد سبب خروج از ايمان و گمراهى و ضلالت خواهد بود. تاریخ مى گوید: اتفاقا هر دو گروه در مورد امیر مؤمنان على(علیه السلام) پیدا شدند; جمعى از غلات که امروز هم آثارى از آنان باقى است او را برتر از پیغمبر بلکه خدا مى دانستند و مى گفتند: خداوند در جسم على(علیه السلام) حلول کرده، زیرا صفاتش صفات خدایى است. در روایات آمده است که امیر مؤمنان(علیه السلام) جمعى از آنان را توبه داد و چون توبه نکردند فرمان مرگ آنها را صادر کرد.(مستدرک الوسائل، ج 18، ص 140، ح 4; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 5، ص 5) . امروز هم کسانى پیدا مى شوند که در اشعار و سخنان معمولى خود مطالبى مى گویند که عین غلو است. این گونه سخنان آمیخته با غلو متأسفانه به جلسات مذهبى به ویژه از طریق بعضى مداحان یا خطباى بى خبر و کم اطلاع راه یافته است. آنان مى کوشند گروهى از عوام را نیز به دنبال خود بکشانند و گاه آن را حقیقت ولایت مى پندارند، در حالى که گمراهى و ضلالت است و اگر علماى دینى و خطباى آگاه و مداحان بامعرفت از آن پیش گیرى نکنند آینده بدى در انتظار آنان است. از آنجا که دنیاى امروز دنیاى ارتباطات است، این سخنان آمیخته با غلو از یک مجلس کوچک به همه جا منتقل مى شود و دشمنان شیعه که در کمین نشسته اند آن را به همه شیعیان تسرى مى دهند و حکم کفر و قتل آنها را صادر مى کنند. باید در برابر این توطئه ها بیدار بود. در برابر این گروه، گروه دیگرى نه تنها نور ولایت و محبت امامت در قلبشان نیست بلکه به جاى آن دشمنى و عداوت دارند; مانند خوارج که آن حضرت را (نعوذ بالله) لعن و نفرین مى کردند و واجب القتل مى دانستند. آن افراط گران و این تفریط کنندگان هر دو گمراهند. تنها کسانى در صراط مستقیم گام بر مى دارند که حد اعتدال را رعایت کنند. همان گونه که امام(علیه السلام) در خطبه 127 فرمود: «وَخَیْرُ النّاسِ فِىَّ حالاً النَّمَطُ الاْوسَطُ فِالْزِمُوهُ; بهترین مردم در مورد من گروه میانه رو هستند. هرگز از آنها جدا نشوید».

متأسفانه این گونه افراد که در فقه ما به عنوان نواصب (ناصبى ها) شمرده مى شوند مانند طائفه غلات، از اسلام خارج اند و در ردیف کفار به شمار مى آیند، بلکه ناصبى ها بدترین کافران اند.

مع الاسف در عصر و زمان ما افرادى نیز یافت مى شوند که گرچه عداوت خود را با صراحت آشکار نمى کنند ولى در دل علاقه اى به امیر مؤمنان على(علیه السلام) ندارند، فضایل او را منکر و از ذکر آن ناراحت مى گردند به گونه اى که شنیده شد در ایام ما در عربستان سعودى کتاب هاى فضایل على(علیه السلام) جمع آورى مى شود و اجازه نشر به آن نمى دهند. این هم نوعى ناصبى گرى است. این سخن را با روایتى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى دهیم: در روایتى در اعتقادات صدوق از آن حضرت مى خوانیم که در پاسخ کسى که مى گفت: خداوند محمد و على را آفریده و تمام کارها را به دست آنها سپرده، آفرینش به دست آنها و رزق نیز در دست آنهاست، زنده مى کنند و مى میرانند، فرمود: این دشمن خدا دروغ گفته است، آیه سوره «رعد» را براى او بخوانید که مى فرماید: «آنها براى خدا شریکانى قرار داده اند که اعتقاد داشتند این همتایان نیز مانند خدا مى آفرینند... بگو خداوند خالق همه چیز است و او یگانه پیروز است»(رعد، آیه 16). أَمْ جَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكَاء خَلَقُواْ كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ. در خطبه 127 آمده بود «وَ سَیَهْلِکُ فىَّ صِنْفانِ مُحِبٌّ مُفْرَطٌ... وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ» و در حکمت 469 نیز خواهد آمد که امام مى فرماید: «یَهْلِکُ فىَّ رَجُلانُ مُحِبٌّ مُفْرَطٌ وَ باحِتٌ مُفْتَرَ» و همه اینها قریب المعناست. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 107)

 

حکمت 118 نهج البلاغه: غنیمت شمردن فرصت ها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ، غُصَّةٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت118)

پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 705

امام(عليه السلام) در اين گفتار كوتاه و بسيار حكيمانه همگان را به استفاده از فرصت ها دعوت مى كند و مى فرمايد: «از دست دادن فرصت مايه غم و اندوه است» (إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ). امام(عليه السلام) شبيه آن را در وصيت نامه اش به امام حسن مجتبى(عليه السلام) فرموده و در كلام حكمت آميز 21 نيز خوانديم: «الفُرْصَةُ تَمُرَّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهُزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ; فرصت ها همچون ابرها (به سرعت) در حركت است، بنابراين فرصت هاى نيك را غنيمت بشماريد. فرصت به معناى فراهم شدن اسباب انجام كارى است، زيرا بسيارى از كارها به ويژه كارهاى مهم نيازمند به مقدماتى است كه گاه از اختيار انسان بيرون است. هنگامى كه بر اثر پيش آمدهايى آن اسباب فراهم گردد بايد هرچه زودتر از آنها استفاده كرد و به مقصد رسيد، زيرا بسيار مى شود فرصت از دست رفته هرگز باز نمى گردد. جوانىِ انسان، فراغت، نشاط كار، صحت و سلامت همه از فرصت هايى است كه به سرعت مى گذرد و گاه به آسانى يا هرگز باز نمى گردد. حدیث معروفى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه «(وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا); نصیبت را از دنیا هرگز فراموش نکن»(قصص، آیه 77) آمده که فرمود: «لا تَنْسَ صِحَّتَکَ وَقُوَّتَکَ وَفَراغَکَ وَشَبابَکَ وَنِشاطَتَکَ أنْ تَطْلُبَ بِها الاْخِرَةَ; سلامتى و توانایى و فراغت بال و جوانى و نشاطت را فراموش نکن و به وسیله آن سعادت آخرت را تحصیل نما».(جامع الاحادیث شیعه، ج 14، ص 316) . به یقین، غم و اندوه و حتى گریه و زارى براى از دست رفتن فرصت هیچ مشکلى را حل نمى کند. چه بهتر که انسان بیدار باشد و فرصت ها را دریابد. حدیث معروفى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «إنَّ لِرَبِّکُمْ فى أیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتُ ألا فَتَعَّرضوا لَها; پروردگار شما در دوران زندگانى تان نسیم هاى سعادتى در اختیار شما مى گذارد از آن نسیم ها استفاده کنید و خود را در معرض آن قرار دهید».(بحارالانوار، ج 68 ص 221. در منابع اهل سنت نیز این حدیث از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: دانشمند معروف اهل سنت «هیثمى» آن را در مجمع الزوائد در باب «التعرض لنفحات رحمة الله» ج 10، ص 231 آورده است).

این نسیم هاى سعادت همان فرصت هاى گرانبهاست که در دوران زندگى براى انسان گه گاه حاصل مى شود. در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «أیُّهَا النّاسُ الاْنَ الاْنَ مِنْ قَبْلِ النُّدَمِ وَ مِنْ قَبْلِ (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ)(زمر، آیه 56); اى مردم هم اکنون هم اکنون (به پا خیزید) پیش از آنکه (فرصت ها از دست برود و) پشیمان شوید و پیش از آنکه (به فرموده قرآن مجید) کسى بگوید: افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت از فرمان خدا کردم»(میزان الحکمة، ح 15791).

 

حکمت 119 نهج البلاغه: پرهیز از دنیای فریبنده

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ، لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا، يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت119) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 711

امام(عليه السلام) در اين گفتار پربار خود تشبيه ديگرى براى دنياى فريبنده بيان كرده و به همگان هشدار داده است، مى فرمايد: «دنيا مانند مار (خوش و خط و خال) است كه به هنگام لمس كردن نرم به نظر مى رسد در حالى كه سم كشنده در درون آن است (به همين دليل) مغرورِ نادان به سوى آن مى رود و خردمند عاقل از آن حذر مى كند»; (مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا، وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا، يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَيَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ). طبيعت دنيا داراى اين دو ويژگى ظاهرى فريبنده و باطنى خطرناك است; كاخ ها، زر و زيورها، لباس ها، غذاهاى رنگارنگ و عيش و نوش ها مظاهر جذاب دنياست; ولى در درون، غفلت، بى خبرى از خدا آلوده شدن به انواع گناهان را براى به دست آوردن يا حفظ آن با خود دارد. روى اين جهت امام(عليه السلام) در عبارات مختلفش با ذكر مثال هاى متعدد تناقض اين ظاهر و باطن را آشكار ساخته و هشدار داده است. در ذيل نامه 68 كه امام(عليه السلام) پيش از دوران خلافت ظاهرى اش به سلمان فارسى(قدس سره) نگاشته، همين مثل را با كمى تفاوت بيان فرموده است. ما تشبيهاتى براى دنيا از آيات قرآن و روايات اسلامى جمع آورى كرديم كه به هجده تشبيه بالغ مى شد و نشان داديم كه چگونه خداى متعال در قرآن و سپس پيشوايان معصوم در احاديث خود براى بيدار كردن غافلانِ بى خبر، از مثال هاى حسى مختلف بهره گرفته اند. تعدد و تكثر اين امثله به خوبى نشان مى دهد كه تا چه اندازه اين مسئله داراى اهميت است. در مثال مورد نظر تضاد ظاهر و باطن دنيا با تمثيل به مار نشان داده شده كه به هنگام لمس آن بسيار نرم و ملايم به نظر مى رسد و انسانِ بى خبر از لمس آن لذت مى برد در حالى كه اگر يك لحظه غافل شود سم «ناقع» (سم قاتل و جان گدازى) كه در درون اين حيوان خطرناك است از طريق نيش آن به بدن انسان منتقل مى شود. سوزش فوق العاده توأم با پيچ و تاب تا آنجا كه مار گزيده به صورت يك مثل در بيتابى درآمده است و سپس از كار افتادن تدريجى دستگاه هاى اصلى بدن و شتاب به سوى مرگ. تعبير به «غِرِّ جاهل» (غِر به معناى انسان خام بى تجربه كه زود فريب مى خورد) اشاره به انسان هاى نادان و نا آگاهى است كه تنها چشم به ظواهر فريبنده دنيا مى دوزند و از آنچه در باطن دارد و تاريخ پيشينيان آن را به خوبى مجسم ساخته بى خبر مى مانند; ولى عاقلان باتجربه و آگاه كه سرنوشت دنياپرستان را در آيينه تاريخ مشاهده كرده اند خود را از آن برحذر مى دارند. به همين دليل حب دنيا (دنياپرستى) سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است. افراد دنياپرست چنان اسير آن مى شوند كه نه خدا را بنده اند و نه فرمان عقل را مى برند، نه حق الناس مى شناسند و نه وجدان بيدار و آگاهى دارند و گاه با صراحت مى گويند: براى رسيدن به اهداف دنيوى هر كار براى ما مجاز است. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أُتْرکُوا الدُّنْیا لاِهْلِها فَإنَّهُ مَنْ أخَذَ مِنْها فَوْقَ ما یَکْفیهِ أخَذَ مِنْ حَتْفِهِ وَهُوَ لا یَشْعُرُ; دنیا را به اهل آن واگذارید، زیرا کسى که بیش از نیاز خود از آن برگیرد در واقع مرگ خود را از آنجا که نمى داند تسریع کرده است».(کنز العمال، ح 6058) . در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «ما أحَدٌ مِنَ الاْوَّلینَ وَ الاْخِرینَ إلاّ وَ هُوَ یَتَمَنّى یَوْمَ الْقِیامَةِ إنَّهُ لَمْ یُعْطَ مِنَ الدُّنْیا إلاّ قُوتاً: هیچ کس از اولین و آخرین نیست مگر این که روز قیامت آرزو مى کند که اى کاش جز به اندازه نیاز از دنیا به او داده نشده بود».(بحارالانوار، ج 74، ص 54) . بى شک تمام آنچه گفته شد درباره دنیاى دنیاپرستانى است که هدفى جز لذت و عیش و نوش ندارند و دنیا براى آنها غایة الآمال است; ولى هرگاه از امکانات دنیا براى وصول به سعادت اخروى استفاده شود، دنیاى ممدوح و محبوب و به تعبیر روایت امام سجاد(علیه السلام) «دنیاى بلاغ» (دنیایى که انسان را به هدف مى رساند) محسوب مى شود.

در حدیثى مى خوانیم: شخصى خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: به خدا ما دنیا را دوست داریم و علاقه مندیم به ما داده شود. امام(علیه السلام) به او فرمود: دنیا را دوست دارى؟ مى خواهى با آن چه کنى؟ عرض کرد: زندگى خودم و خانواده ام را تأمین کنم، با آن صله رحم به جا آورم، در راه خدا صدقه دهم و حج و عمره به جا آورم. امام(علیه السلام) فرمود: «لَیْسَ هذا طَلَبُ الدُّنْیا هذا طَلَبُ الاْخِرَةِ; این طلب دنیا نیست بلکه طلب آخرت است»(کافى، ج 5، ص 72، ح 10).

 

حکمت 120 نهج البلاغه: برتری بنی هاشم بر دیگر قبایل

وَ [قَدْ] سُئِلَ عَنْ قُرَيْشٍ، فَقَالَ (علیه السلام): أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَيْحَانَةُ قُرَيْشٍ، [تُحِبُ] نُحِبُّ حَدِيثَ رِجَالِهِمْ وَ النِّكَاحَ فِي نِسَائِهِمْ، وَ أَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْياً وَ أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا، وَ أَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِي أَيْدِينَا وَ أَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَ هُمْ أَكْثَرُ وَ أَمْكَرُ وَ أَنْكَرُ وَ نَحْنُ أَفْصَحُ وَ أَنْصَحُ وَ أَصْبَحُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت120) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 12  صفحه : 715

اين كلام حكيمانه در پاسخ كسى بيان شد كه از امام(عليه السلام) درباره ويژگى هاى قبايل قريش سؤال كرد امام(عليه السلام) نيز به سه قبيله معروف آنها («بنو مخزوم»، «بنو عبد شمس» و «بنو هاشم») اشاره كرد و ويژگى هاى روحى و جسمى آنها را بر شمرد و در واقع به عنوان يك روان شناس ماهر در عبارات كوتاهى سجاياى آنها را بررسى كرد»; (وَ سُئِلَ(عليه السلام) عَنْ قُرَيْش).

نخست در پاسخ اين سؤال ـ سؤال درباره طايفه قريش ـ  از قبيله «بنى مخزوم» سخن مى گويد و مى فرمايد: «اما بنى مخزوم گل هاى قبيله قريش اند كه ما دوست داريم با مردانشان هم سخن شويم و با زنانشان ازدواج كنيم»; (فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُوم فَرَيْحَانَةُ قُرَيْش، نُحِبُّ حَدِيثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّكَاحَ فِي نِسَائِهِمْ). «مخزوم»، جد اين قبيله فرزند «يقظة بن مرة» بود. و اين طايفه به پاكيزگى و برخورد خوب و حسن معاشرت معروف بودند. امام(عليه السلام) نيز همين اوصافشان را ستود نه اوصاف معنوى و اخلاقى ديگر را و مى دانيم كه «ابو جهل» معروف، «وليد» و دودمان «مغيره» از دشمنان سرسخت اسلام از اين قبيله بودند كه شأن نزول بعضى از آيات قرآن مسائل مربوط به آنها را تشكيل مى دهد; از جمله در شأن نزول آيات (ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُوداً ...) (مدثر، آیه 11 و 12) گفته اند که این آیات درباره «ولید بن مغیره» ى معروف است که تصمیم داشت با قرآن معارضه کند. و آیه شریفه (ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ)(دخان، آیه 49) درباره «ابو جهل» نازل شده که مذمت شدیدى در این آیات از هر دو به چشم مى خورد. سپس امام(عليه السلام) به سراغ معرفى طايفه «بنى عبد شمس» مى رود كه «ابو سفيان»، «معاويه» و «بنى اميه» از اين قبيله اند، مى فرمايد: «اما طائفه بنى عبد شمس از همه بدانديش تر و بخيل ترند»; (وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْس فَأَبْعَدُهَا رَأْياً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا). جمله «أَبْعَدُهَا رَأْياً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» گاه به شكل مدح تفسير شده به اين گونه كه آنها داراى افكارى عميق و دورنگرند و نسبت به آنچه در اختيار دارند شجاعانه دفاع مى كنند و گاه به صورت دو وصف مذموم تفسير شده و جمله «أَبْعَدُهَا رَأْياً» يعنى دورترين قبايل قريش از حقند و «أَبْعَدُهَا رَأْياً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» به اين معنا تفسير شده كه آنها بخيل ترين افرادند نسبت به چيزهايى كه در اختيار دارند. با توجه به شواهد و قراين تاريخى و وجود افرادى همچون «ابو سفيان»، «معاويه» و «بنى اميه» در ميان آنها، تفسير دوم مناسب تر به نظر مى رسد و جمله «امكر» و «انكر» كه بعدا خواهد آمد نيز شاهد اين مدعاست. آن گاه امام(عليه السلام) از بنى هاشم ياد كرده، مى فرمايد: «اما ما (طايفه بنى هاشم) از همه آنها به آنچه در دست داريم بخشنده تر و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتريم، جمعيت آنها بيشتر و مكرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصيح تر و دلسوزتر و زيباتريم»; (وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِي أَيْدِينَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَهُمْ أَكْثَرُ وَأَمْكَرُ وَأَنْكَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ). فصاحت بنى هاشم نمونه بارز آن در پيغمبر اكرم و اميرمؤمنان(عليهما السلام) و خطبه هاى نهج البلاغه و نامه ها و كلمات قصار آن كاملاً نمودار است. دعاى عرفه امام حسين(عليه السلام) و دعاهاى صحيفه سجاديه نيز نمونه هاى ديگرى از اين فصاحت بى بديل است. خيرخواهى آنها درباره اسلام تا آنجا بود كه تا پاى جان ايستادند و همه چيز را براى حفظ اسلام در صحنه هايى همچون كربلا و غير آن فدا كردند. زيبايى صورت آنها در تواريخ كاملاً منعكس است. بذل و بخشش آنان در زندگى امير مؤمنان كه هزار برده را با دسترنج خود آزاد كرد و در ركوع نماز انگشتر گران قيمتى را به سائل داد و آيه در مدح او نازل شد و در زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) كه پيراهن شب زفافش را به سائل تقديم كرد و در زندگى امام حسن(عليه السلام) كه در طول عمر خود چند بار تمام اموالش را ميان خود و نيازمندان تنصيف نمود و همچنين در زندگى امام صادق(عليه السلام) كه بخشى از اموال خود را به دست يكى از شيعيان سپرده بود تا اگر اختلافى در ميان شيعيان در باره مسائل مالى ببيند مبلغ مورد اختلاف را از اموال او بپردازد و ميان آنها صلح و صفا برقرار سازد معروف است. كوتاه سخن اين كه تاريخ اسلام كه به دست دوست و دشمن نوشته شده شاهد گوياى سخنان فشرده و پرمعنايى است كه امام(عليه السلام) در اين كلام حكمت آميز خود بيان فرموده است.

 

حکمت 121 نهج البلاغه: لذت زودگذر و رنج باقی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : شَتَّانَ مَا بَيْنَ عَمَلَيْنِ، عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَى تَبِعَتُهُ، وَ عَمَلٍ تَذْهَبُ مَئُونَتُهُ وَ يَبْقَى أَجْرُهُ‏. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت121) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 15

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى اشاره به تفاوت اعمال خيرى كه مورد رضاى خداست و لذات و هوسرانى هاى ناپايدار دنيا كرده مى فرمايد: «اين دو عمل چقدر با هم متفاوتند: عملى كه لذتش مى رود و عواقب سوء آن باقى مى ماند و عملى كه زحمتش مى رود و اجر و پاداشش باقى است»; (شَتَّانَ مَا بَيْنَ عَمَلَيْنِ عَمَل تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَل تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَيَبْقَى أَجْرُهُ). در ميان كارهاى نيك و بد و اعمال حسنه و سيئه ـ با اين كه هر كدام جنبه مثبت و منفى دارند ـ  اين تفاوت آشكار ديده مى شود; اعمال گناه آلود داراى لذتى موقتى و ناپايدار است كه به زودى زايل مى گردد ولى عواقب بد آن هم در دنيا و هم در آخرت دامان انسان را مى گيرد. مثلاً انسانى براى برخوردارى از لذتى آنى به شراب پناه مى برد. ممكن است اين ماده مخدر ساعتى او را از غم و اندوه تهى كند و در نشئه اى لذت بخش فرو برد; اما به زودى پايان مى يابد و آثار سوء آن در تمام اعضاى بدن او تدريجاً ظاهر مى شود و در آخرت نيز از شراب طهور بهشتى و نوشيدن آب كوثر محروم مى گردد. ولى به عكس، انسانى كه به سراغ بندگى خدا مى رود و در ميدان جهاد با نفس و جهاد با دشمن حاضر مى شود، هر چند با مشكلاتى روبرو مى گردد; اما اين مشكلات تدريحا از بين مى رود و اجر و پاداش دنيوى و اخروى آن باقى مى ماند. اين همان چيزى است كه قرآن به آن اشاره كرده مى فرمايد: «(مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نزد شماست از ميان مى رود، و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».(نحل، آیه 96) . هوس رانى و شهوت رانى همچون کف هاى روى آب است که «(فَیَذْهَبُ جُفَاءً); سرانجام کف ها به بیرون پرتاب مى شوند»(رعد، آیه 17) و اعمال نیک همچون آب زلال که به مصداق «(وَ أَمَّا مَا یَنفَعُ  النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى  الاَرْضِ) ; ولى  آنچه به مردم سود مى رساند (= آب یا فلزّ خاص) در زمین مى ماند»(رعد، آیه 17) باقى و برقرار خواهد بود. در خطبه 176 نیز این جمله را خواندیم که امام از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند: «إنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَإِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ; بهشت در میان ناراحتى ها احاطه شده و دوزخ در میان شهوات».

سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز در ربیع الابرار زمخشرى همانند نهج البلاغه آمده ولى در غررالحکم با تفاوت روشنى ذکر شده که نشان مى دهد از منبع دیگرى جز نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 109)

 

 

حکمت 122 نهج البلاغه: نکوهش غفلت از مرگ

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : وَ تَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلًا يَضْحَكُ، فَقَالَ: كَأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا كُتِبَ، وَ كَأَنَّ الْحَقَّ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا وَجَبَ، وَ كَأَنَّ الَّذِي نَرَى مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِيلٍ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ، نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ وَ نَأْكُلُ تُرَاثَهُمْ كَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ، ثُمَّ قَدْ نَسِينَا كُلَّ وَاعِظٍ وَ وَاعِظَةٍ وَ رُمِينَا بِكُلِّ فَادِحٍ وَ جَائِحَةٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت122) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 19

امام(عليه السلام) اين سخن حكيمانه و تكان دهنده و بيدارگر را زمانى فرمود كه در تشييع جنازه يكى از مؤمنان شركت داشت، صداى خنده بلند كسى را شنيد و فرمود: «گويى مرگ در دنيا بر غير ما نوشته شده و گويى حق در آن بر غير ما واجب گشته و گويى اين مردگانى را كه مى بينيم مسافرانى هستند كه به زودى به سوى ما باز مى گردند»; (وَتَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً يَضْحَكُ فَقَالَ(عليه السلام): كَأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا كُتِبَ، وَكَأَنَّ الْحَقَّ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا وَجَبَ، وَكَأَنَّ الَّذِي نَرَى مِنَ الاَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِيل إِلَيْنَا رَاجِعُونَ!). به يقين خنديدن كسى در تشييع جنازه آن هم با صداى بلند كه به گوش مولا على(عليه السلام) برسد نشانه نهايت غفلت و بى خبرى از سرنوشت خويش و مسئوليت هايى است كه در اين جهان دارد. به همين دليل اين بزرگ معلم اخلاق و بيدار كننده غافلان و بى خبران با سه تشبيه به آن شخص و امثال او هشدار دارد: تشبيه اول: كار تو مثل اين است كه گمان مى كنى مرگ مال ديگران است و تو حيات جاويدان دارى. روزى جنازه تو را نيز بر مى دارند و تشييع كنندگان تو را به سوى آرامگاه ابدى ات مى برند. آيا دوست دارى آن روز دوستانت در تشييع جنازه تو بخندند؟ دوم: آيا «حق» ـ به معناى وظايف واجب و مسئوليت هاى الهى و وجدانى ـ مخصوص ديگران است و تو مستثنا هستى و يا اين كه تمام حقوق واجبه را ادا كرده اى و الان خوشحالى و مى خندى؟ سوم: آيا گمان مى برى تشييع جنازه مانند بدرقه مسافرانى است كه به زودى به سوى تو باز مى گردند؟ گرچه چند روزى رنج فراق را تحمل مى كنى ولى به هنگام بازگشت شادى زائد الوصفى جاى آن را پر مى كند؟ در حالى كه سفر مرگ، سفرى است كه هرگز بازگشتى در آن نبوده و نخواهد بود و رنج فراق و جدايى از عزيزان از دست رفته جاويدان است. با اين حال چه جاى خنديدن است. سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين بحث به تعبيرات تكان دهنده ديگرى پرداخته و مى فرمايد: «ما آنها را در قبرشان جاى مى دهيم و ميراث آنها را مى خوريم (و چنان غافل و بى خبريم كه) گويى بعد از آنها جاودانه مى مانيم»; (نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْكُلُ تُرَاثَهُمْ، كَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ). غافل از اين كه فردا نيز ديگران ما را در قبرهايمان جاى مى دهند و ميراثمان را در ميان خود تقسيم مى كنند و اين روند همچنان ادامه مى يابد و هر كسى چند روزى نوبت اوست و به گفته شاعر: هر كه آمد عمارتى نو ساخت *** رفت و منزل به ديگرى پرداخت . هنگامى كه در مجلس يادبود و به اصطلاح فاتحه براى يكى از دوستان يا عزيزانمان شركت مى كنيم بايد در همان حال به اين فكر باشيم كه روزى هم چنين مجلسى براى ما مى گيرند و دوستان و بستگان ما در آن به فاتحه خوانى براى ما مشغول مى شوند، بنابراين از هم اكنون بايد به فكر آن روز باشيم نه اين كه خنده مستانه سر دهيم و همه اين واقعيت ها را به دست فراموشى بسپاريم. افراد غافل و بى خبرى هستند كه چون نام مرگ برده مى شود فورا مى گويند: بس كنيد. خدا چنان روزى را نياورد. و يا چون از كنار قبرستان رد مى شوند روى خود را بر مى گردانند! فارغ از اين كه اگر ما از مرگ غافل شويم او از ما غافل نمى شود و به گفته امام(عليه السلام): «وَكَيْفَ غَفْلَتُكُمْ عَمّا لَيْسَ يُغْفِلُكُمْ، وَطَمَعُكُمْ فِيمَنْ لَيْسَ يُمْهِلُكُمْ; چگونه غافل مى شويد از چيزى كه هرگز از شما غافل نمى شود و چگونه طمع داريد در چيزى كه هيچ گاه به شما مهلت نمى دهد».(نهج البلاغه، خطبه 188) . سلیمان پیغمبر بزرگ خدا با آن همه قدرتى که داشت به هنگام پایان عمر فرشته مرگ لحظه اى به او مهلت نداد که از حال ایستاده بنشیند و در همان جا روح او را گرفت و با خود برد و جسم بى جان بعد از آنکه موریانه عصایى را که بر آن تکیه کرده بود خورد، به زمین افتاد با این حال ما چه انتظارى داریم. در پایان این کلام حکمت آمیز، امام(علیه السلام) براى بیدار ساختن آن شخص غافل که در تشییع جنازه بلند مى خندید و کسانى که همچون او فکر مى کنند فرمود: «بعد از اینها ما هر واعظ و اندرز دهنده اى را فراموش کردیم در حالى که هدف مسائل سنگین و آفات نابود کننده قرار گرفتیم (با این حال چه جاى غفلت و فراموشى است؟)»; (ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظ وَوَاعِظَة، وَرُمِینَا بِکُلِّ فَادِح وَجَائِحَة!). تعبیر به «وَاعِظ وَوَاعِظَة» براى تعمیم و گسترش است، زیرا بعضى از حوادث مانند موت از آن به عنوان واعظ تعبیر مى شود و بعضى مانند آفت ها و بلیه ها به عنوان واعظه از آن تعبیر مى کنیم. آرى همه آنها به روشنى ما را اندرز مى دهند که بیدار باشید و به پایان زندگى خود و وظائفى بیندیشند که در برابر آن دارید. به خصوص این که معلوم نیست فردا چه کسى از ما باشد و چه کسى نباشد. واژه «فادح» در اصل به معناى شىء سنگین است سپس به هر حادثه اى که بر جسم و جان انسان سنگینى کند اطلاق شده است. واژه «جائحة» به معناى امور نابود کننده است، لذا این دو نسبت به یکدیگر از قبیل اقل و اکثر هستند. آشکارترین واعظ همان حادثه مرگ است که هر روز براى دوست و آشنایى رخ مى دهد. مخصوصاً در زمان ما، صفحه حوادث جراید و تسلیت ها همه روز پر است از خبر فوت گروهى که دیروز در میان ما مى زیستند و امروز به دیار مردگان رفته اند.

امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: «فَکَفى واعِظاً بِمَوْتى عایَنْتُمُوهُمْ، حُمِلُوا اِلى قُبُورِهِمْ غَیْرَ راکِبِینَ; این واعظ براى شما کافى است که همه روز مردگانى را مى نگرید که آن ها را به سوى گورهایشان مى برند بى آنکه خودشان بخواهند».(نهج البلاغه، خطبه 188) . در روایات متعددى این تعبیر از پیشوایان معصوم(علیهم السلام) نقل شده است: «کَفى بِالْمَوْتِ واعِظاً; براى وعظ و اندرزِ انسان ها مرگ کافى است»(ر.ک: بحارالانوار، ج 68، ص 264 و 325).

 

حکمت 123 نهج البلاغه: معرفی بهترین انسانها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِي نَفْسِهِ، وَ طَابَ كَسْبُهُ، وَ صَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ، وَ حَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ، وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ، وَ أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ، وَ عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ، وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَ لَمْ يُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ.[قال الرضي رحمه الله تعالى أقول و من الناس من ينسب هذا الكلام إلى رسول الله (صلی الله علیه وآله) و كذلك الذي قبله]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت123) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 25

اين كلام حكيمانه خواه دنباله كلام پيشين باشد يا كلامى مستقل، شرح كوتاه و پرمعنايى از صفات سعادت مندان خوش بخت است كه در ضمن هشت وصف بيان شده است.

طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِي نَفْسِهِ . نخست مى فرمايد: «خوشا به حال كسى كه در نزد خود كوچك (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ و عزيز)»; (طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِي نَفْسِهِ). امام(عليه السلام) نخستين وصف را همان تواضع و فروتنى ذكر كرده است، زيرا مى دانيم تكبّر كه نقطه مقابل آن است سرچشمه انواع گناهان است. نخستين معصيتى كه در زمين شد تكبّر شيطان بود كه منشأ همه بدبختى ها براى خود و ديگران گرديد. در بعضى از دعاهاى ماه مبارک رمضان همین مضمون به صورت یک دعا و درخواست از خداوند آمده است; مرحوم سید بن طاووس در دعاى روز هفدهم ماه مبارک رمضان چنین نقل مى کند: «اللّهُمَّ لاتَکِلْنی إلى نَفْسی طَرْفَةَ عَیْن أبَداً... وَفِی نَفْسی فَذَلِّلْنی وَفی أعْیُنِ النّاسِ فَعَظِّمْنی; خداوندا! هرگز لحظه اى مرا به خودم وامگذار... و مرا در درون خود کوچک و متواضع کن و در نظر مردم مرا بزرگ دار».(اقبال الاعمال، ج 1، ص 306. مرحوم علاّمه مجلسى نیز آن را در بحارالانوار، ج 95، ص 48 آورده است)

وَ طَابَ كَسْبُهُ . سپس در دومین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که کسب و کار او پاک و حلال باشد»; (وَطَابَ کَسْبُهُ). مى دانیم یکى از عوامل موفقیت و نشاط عبادت و استجابت دعا کسب حلال است تا آنجا که در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أنْ یُسْتَجابَ دَعْوَتُهُ فَلْیَطِبْ مَکْسَبَهُ; کسى که خوشحال مى شود از این که دعایش مستجاب گردد باید کسب خود را پاک و حلال کند».(کافى، ج 2، ص 486، ح 9) . شبیه همین معنا با عبارت دیگر از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «مَنْ أَحَبَّ أنْ یُسْتَجابَ دُعائُهُ فَلْیَطِبْ مَطْعَمَهَ وَمَکْسَبَهُ».(بحارالانوار، ج 90، ص 372) . در حدیثى که در کتاب اسد الغابة در حالات «سعد بن معاذ انصارى» نقل شده، آمده است: هنگامى که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از غزوه تبوک باز گشت، «سعد انصارى» به استقبال پیامبر آمده. حضرت با او مصافحه کرد و (چون دست او را بسیار خشن دید) فرمود: چه چیز دستت را این گونه خشن کرده است؟ عرض کرد: «اى رسول خدا! من با داس و بیل کار مى کنم تا زندگى عیالم را فراهم سازم». نقل شده است: «فَقَبَّلَ یَدَهُ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) وَقالَ: هذِهِ یَدٌ لا تَمُسُّهُ النّارُ; پیغمبر(صلى الله علیه وآله) دست او را بوسید و فرمود: این دستى است که هرگز آتش دوزخ به آن اصابت نمى کند».(اسد الغابة، ج 2، 269)

وَ صَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ . حضرت در سومین وصف مى فرماید: «خوشا به حال کسى که باطن او پاک و صالح است»; (وَصَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ). صلاح باطن عبارت از خلوص نیت، پاکى فطرت و خیرخواهى براى همه انسان هاست. از آنجا که اعمال و اقوال انسان تراوشى از صفات درونى اوست، کسى که درونى پاک داشته باشد اعمال و رفتار و اقوالش نیز پاک و شایسته است.

وَ حَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ . در چهارمین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که اخلاق او نیکو است»; (وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ). «خلیقة» که به معناى خلق و خوست دو گونه تفسیر شده است: بعضى آن را به معناى خلق و خوى باطنى تفسیر کرده اند که اشاره به کسانى است که باطنى پاک دارند و به کسى شر نمى رسانند. بعضى نیز آن را به معناى برخورد خوب و گشاده رویى با مردم تفسیر کرده اند و معناى دوم مناسب تر به نظر مى رسد، زیرا در جمله قبل «صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ» به حسن باطن اشاره شده بود، بنابراین جمله مورد بحث اشاره به حسن ظاهر و برخورد خوب با مردم است. حُسن خلق به اندازه اى در اسلام اهمیت دارد که در بعضى از روایات، از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به عنوان «نصف دین» معرفى شده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ نِصْفُ الدّینِ» و در ادامه این حدیث آمده است: کسى از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) سؤال کرد: برترین چیزى که خداوند به فرد مسلمانى داده است چیست؟ پیغمبر اکرم فرمود: «اَلْخُلْقُ الْحَسَنِ».(بحارالانوار، ج 68، ص 393، ح 62)

وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ . در پنجمین فصل فرموده است: «و خوشا به حال کسى که اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق مى کند»; (وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ). انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان از مهم ترین امورى است که قرآن کریم و روایات اسلامى بر آن تأکید فراوان کرده اند و اگر تنها آیات مربوط به انفاق، جمع آورى و تفسیر شود، کتاب قابل توجهى خواهد شد. مثلا: قرآن کریم انفاق را به بذر پربارى تشبیه کرده که در زمین مستعدى افشانده شود و از یک تخم، هفتصد تخم یا چند برابر آن عائد گردد: (مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّة أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَة مِّائَةُ حَبَّة)(بقره، آیه 261) و در آیه اى دیگر، رسیدن به مقام والاى نیکوکارى را مشروط به انفاق از اموالى که مورد علاقه انسان است کرده است: (لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ).(آل عمران، آیه 92) . جالب این که در حدیثى مى خوانیم: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دستور داد گوسفندى (براى قربانى و انفاق بر نیازمندان) ذبح کنند (همه آن ـ جز کتف گوسفند ـ را انفاق کردند) پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: چه چیزى از این گوسفند باقى مانده است؟ عایشه گفت: تنها کتف آن; پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: (چنین نیست) «بَقِىَ کُلُّها غَیْرَ کِتْفِها; تمام آن باقى مانده جز کتفش»(نحل، آیه 96) قرآن نیز مى فرماید: «(مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نیز شماست از میان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».(کنزالعمّال، ح 16150 طبق نقل میزان الحکمة)

وَ أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ . در ششمین جمله مى فرماید: «خوشا به حال کسى که سخنان زاید زبانش را نگه مى دارد»; (وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ). فضولات لسان اشاره به سخنان بى هدف و بى دلیلى است که انسان بر زبان جارى مى کند که بسیارى از آنها آلوده به غیبت، تهمت، پخش شایعات و گناهان دیگر است. به همین دلیل در دستورات اسلامى، حفظ زبان یکى از مهم ترین نشانه هاى ایمان و اخلاق شمرده شده است. ازاین رو، در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لایَسْلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتّى یَخْزُنَ لِسانَهُ; هیچ کس از گناهان محفوظ نمى ماند مگر این که زبانش را حفظ کند».(تحف العقول، ص 298) . در شرح حکمت دوم در آغاز کلمات قصار نیز شرحى در این باره داشتیم.

وَ عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ . در هفتمین جمله حکمت آمیز مى فرماید: «خوشا به حال کسى که آزار او به مردم نمى رسد»; (وَعَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ). در احادیث مکرّر آمده است که: با ایمان کسى است که مسلمانان از شر او در امان باشند.(همین معنا در خطبه همام به صورت دیگرى آمده بود (پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 7، ص 681) (و در بحارالانوار، ج 14، ص 320، ح 23 و ج 64، ص 60، ح 3)

وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَ لَمْ يُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ . آن گاه در هشتمین و آخرین سخن مى فرماید: «خوشا به حال آن کس که سنت براى او کافى است و بدعتى از او سر نمى زند»; (وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ یُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ). در واقع کسى که به سنت پیغمبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام) قناعت مى کند و آن را براى دین و دنیاى خود کافى مى داند هرگز به سراغ بدعت نمى رود. بدعت ها از آنِ کسانى است که سنت ها را کافى نمى دانند و خواسته هاى خود را در بدعت ها مى بینند. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أهْلُ الْبِدَعِ شَرُّ الْخَلْقِ وَالْخَلیقَةِ; بدعت گزاران بدترین مخلوقات خدا و بدعت گزار نکوهیده ترین خلق است».(کنزالعمّال، ح 1095) . نیز از آن حضرت نقل شده که در تفسیر آیه شریفه: «(إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً); کسانى که در آیین خود تفرقه ایجاد کردند، و به دسته هاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسیم شدند»(انعام، آیه 159) فرمود: «هُمْ أصْحابُ الْبِدَعِ وَأصْحابُ الاْهْواءِ لَیْسَ لَهُمْ تَوْبَةٌ أنَا مِنْهُمْ بَرىءٌ وَهُمْ مِنّی بُرَآءُ; آنها صاحبان بدعت و صاحبان آراى باطله هستند. توبه آنها پذیرفته نمى شود (زیرا گروه هایى را منحرف ساخته اند; تا آنها را باز نگردانند پذیرش توبه از آنان امکان ندارد) من از آنها بیزارم آنها نیز از من بیزارند».(کنزالعمّال، ح 1126 طبق نقل میزان الحکمة واژه «بدعت») . در اینجا نکته مهمى است که باید به آن توجه کرد تا از افتادن در دام وهابى هاى افراطى نجات یافت. منظور از «بدعت» این است که چیزى را که جزء دین نیست ـ اعم از اصول و فروع دین ـ به عنوان دین معرفى کنند و اگر باب بدعت باز شود چیزى نمى گذرد که احکام و عقاید دینى دستخوش تغییر و تبدیل و زوال و نابودى خواهد شد. ولى نوگرایى هایى که به دین نسبت داده نمى شود و به تعبیر دیگر «بدعت عرفى» هرگز حرام نیست. مثلاً گرفتن مجالس جشن و سرور در میلاد بزرگان اسلام یا مراسم عزادارى در شهادت و رحلت آنها براى عرض ارادت و امرى عرفى بدون اسناد به شرع مقدس است نه تنها اشکالى ندارد، بلکه سبب پیشرفت در مسائل اعتقادى و اجتماعى مى شود. یا ساختن مساجد باشکوه با مناره و گنبد و محراب هاى متعدد و کتاب خانه و کلاس هاى درس قرآن و احکام و مانند آن گرچه روایت خاصى در آنها وارد نشده باشد و کسى نیز آن را به عنوان یک دستور خاص دینى انجام نمى دهد، همه اینها امورى جایزند، بلکه مى توان بسیارى از آنها را در عنوان «تعظیم شعائر» به طور عام یا ابداع «سنت حسنه» که در آیات و روایات از آن مدح شده است به حساب آورد. عجیب است وهابیون افراطى بدون این که فرق میان این دو را درک کنند خودشان را گرفتار تناقض هاى غیر قابل دفاع ساخته اند; در مسجد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و در خانه خدا ده ها و صدها بدعت و نوآورى آورده اند و هیچ کدام به آن ایراد نمى کنند; ولى اگر کسى مجلس جشن و سرورى براى میلاد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تشکیل دهد بر او مى شورند و به او حمله مى کنند و این نیست جز براى این که درک صحیحى از مفاهیم اسلامى ندارد و مخصوصاً تفاوت میان بدعت شرعى و عرفى را نمى دانند.

مرحوم سیّد رضى در پایان این سخن مى گوید: «بعضى از مردم این کلام حکمت آمیز و همچنین کلامى را که قبل از آن است به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نسبت داده اند»; (قالَ الرَّضِیُّ: أقُولُ: وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إلى رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله، وَکَذلِکَ الَّذی قَبْلَهُ). البته هیچ منافاتى ندارد که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سخنانى را فرموده باشد و امیر مؤمنان(علیه السلام) که پرورش یافته دامان و مکتب اوست و «باب مدینة علم النبى» محسوب مى شود آنها را فرا بگیرد و در موارد لزوم بر آن تکیه کند. به هر حال این جمله مرحوم سیّد رضى بیان گر نهایت امانت او در نقل کلمات و احادیث معصومین(علیهم السلام) است.

 

 

حکمت 124 نهج البلاغه: تفاوت غیرت زن و مرد

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : غَيْرَةُ الْمَرْأَةِ كُفْرٌ، وَ غَيْرَةُ الرَّجُلِ إِيمَانٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت124) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه: 35

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود تفاوت ميان غيرت مرد و زن را بيان مى كند و مى فرمايد: «غيرت زن كفر است و غيرت مرد ايمان»; (غَيْرَةُ الْمَرْأَةِ كُفْرٌ، وَغَيْرَةُ الرَّجُلِ إِيمَانٌ). اشاره به اين كه زن اگر نسبت به همسر ديگرى براى شوهرش حسادت بورزد و عكس العمل تندى نشان دهد در واقع مخالفت با فرمان خدا كرده است، زيرا خداوند روى مصالح متعددى كه در جاى خود گفته ايم تعدد زوجات را با شرايطى مجاز شمرده است; ولى اگر مرد نسبت به ارتباط همسرش با مرد بيگانه اى حسادت بورزد و از گام نهادن او در زندگى خانواده اش ناراحت گردد و عكس العمل نشان دهد در واقع اطاعت فرمان خدا كرده و در مسير نهى از منكر گام برداشته است. در حالى كه زن اگر چنين كند در مسير نهى از معروف قرار گرفته است. البته انكار نمى كنيم كه تعدد زوجات نيز شرايطى دارد و نبايد وسيله اى براى هوس رانى مردان گردد; ولى در صورتى كه آن شرايط جمع گردد زن بايد آن را تحمل كند و به فرمان خدا تن در دهد در حالى كه اگر زن شوهردار، با مرد ديگرى رابطه برقرار سازد، خواه به صورت فجور باشد يا ظاهراً صيغه عقد دائم يا موقتى با او جارى كند به يقين راه خلاف را پيموده است. «غيرت» حالتى است كه انسان را وادار مى كند از ورود ديگران در حريم زندگى شخصى او جلوگيرى كند، افتخارات او را سلب ننمايد، مواهبش را از دستش نگيرد و متعرض نواميس او نشود و منظور از «غيرت زن» در كلام حكيمانه بالا همان حسادتى است كه نسبت به زوجه ديگر همسرش پيدا مى كند و منظور از «غيرت مرد» در كلام بالا ممانعتى است كه مرد از ورود ديگرى به حريم خانواده و ناموس خود به عمل مى آورد. در ذيل حكمت 47 نيز بحثى درباره تفسير غيرت و ارزش آن ذكر شد. تعبير به «كفر» در اين كلام حكمت آميز اشاره به كفر عملى است، زيرا كفر و ايمان معانى متعددى دارد كه در آيات قرآن نيز منعكس است. اين واژه كراراً در قرآن مجيد به بت پرستان اطلاق شده كه كفرشان، كفر اعتقادى است; ولى در آيه 97 سوره آل عمران به كسانى كه حج را ترك كنند و نسبت به آن بى اعتنا باشند واژه «كفر» به كار رفته، مى فرمايد: (وَللهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ) و اين كفر عملى است نه اعتقادى كه آثار خاص خود را داشته باشد. كفر زن در اينجا همان بى اعتنايى به دستور خدا يعنى جواز تعدد زوجات در موارد لازم است. درباره اهميت «غيرت» در موارد مجاز روايات متعددى از پيغمبر اكرم و ساير معصومان(عليهم السلام) وارد شده است; در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «كانَ إبْراهيمُ أبي غَيُوراً وَأنا اَغْيَرُ مِنْهُ وَ أرْغَمَ اللهُ أنْفَ مَنْ لا يُغارُ مِنَ الْمُؤْمِنينَ; پدر من ابراهيم غيرت مند بود و من از او غيرت مندترم. خداوند بينى كسانى از مؤمنين را كه غيرت ندارند بر خاك بمالد».(بحارالانوار، ج 100، ص 248، ح 33) . البته در عرف ما گرچه واژه «غیرت» معمولاً در غیرت ناموسى به کار مى رود ولى مفهوم آن گسترده است و تمام مواهب و ارزش هاى الهى را که باید از آن دفاع کرد شامل مى شود، بنابراین دفاع از وطن و آبرو و حیثیت و از آن مهم تر دفاع از دین و آیین نیز از مصادیق غیرت است. این نکته نیز شایان دقت است که گاهى افراد در مسائل ناموسى و غیر آن گرفتار وسواس مى شوند و به نام «غیرت» به هر کسى بدبین شده و عکس العمل نشان مى دهند. در روایات اسلام از این حالت نهى شده است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «مِنَ الغیرَةِ ما یُحِبُّ اللهُ وَمِنْها ما یُبْغِضُ اللهُ; فَالْغیرَةُ الَّتی یُحِبُّ اللهُ الْغیرَةُ فِی الرَّیْبَةِ وَالْغیرَةُ الّتی یُبْغِضُ اللهُ الْغیرَةُ فی غَیْرَ رَیْبَة; نوعى از غیرت را خدا دوست دارد و نوعى را دشمن مى دارد اما آنچه را دوست دارد اعمال غیرت در مواردى است که آثار شک و تردید و انحراف نمایان مى شود و اما غیرتى را که خدا دشمن مى دارد آن است که در غیر این موارد (فقط با سوء ظن آمیخته به وسواس) انجام مى شود».(سنن دارمى، ج 2، ص 149) . در نامه 31 نهج البلاغه در وصیت مولا امیر مؤمنان به فرزندش امام حسن(علیهما السلام) نیز به همین موضوع اشاره شده که غیرت بیجا گاه سبب مى شود انسان هاى درست کار به نادرستى کشیده شوند. آنجا که مى فرماید: «وَإِیَّاکَ وَالتَّغَایُرَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِ غَیْرَة، فَإِنَّ ذَلِکَ یَدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَى السَّقَمِ، وَالْبَرِیئَةَ إِلَى الرِّیَبِ; برحذر باش از این که در جایى که نباید غیرت به خرج دهى اظهار غیرت کنى (و کار به سوء ظن ناروا بینجامد) زیرا این غیرت بى جا و سوء ظن نادرست، زن پاک دامن را به ناپاکى و بى گناه را به آلودگى ها سوق مى دهد» شرح بیشتر را در ذیل همان نامه مطالعه فرمایید.

 

حکمت 125 نهج البلاغه: تعریف دقیق اسلام

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي؛ الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ وَ الْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ وَ التَّصْدِيقُ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت125) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 41

امام(عليه السلام) در اين كلام پربار و حكيمانه اش، حقيقت اسلام را به گونه اى كه پيش از او هيچ كس تفسير نكرده، تفسير مى كند و مى فرمايد: «اسلام را چنان تفسير مى كنم كه هيچ كس پيش از من آن را چنين تفسير نكرده باشد»; (لاَنْسُبَنَّ الاِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي). سپس در ادامه سخن ضمن شش جمله پى در پى كه هر كدام با جمله قبل به صورت زيبايى گره خورده روح اسلام را با اين شش جمله مى شكافد و حقيقت آن را هويدا مى كند.

الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ . نخست مى فرمايد: «اسلام همان تسليم است»; (ألاِسْلاَمُ هُوَ التَّسْلِيمُ). تسليم در برابر فرمان خدا و دستورات پيغمبر اكرم و امامان معصوم(عليهم السلام) و تسليم در برابر فرمان عقل و فطرت. قرآن مجيد در آيه 83 سوره آل عمران مى فرمايد: «(وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماوَاتِ وَالاَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ); و تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند، از روى اختيار يا از روى اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسليم اند و به سوى او باز گردانده مى شوند».

وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ . در جمله دوم مى فرمايد: «تسليم همان يقين است»; (وَالتَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ). زيرا بدون ايمان و يقين، تسليم حاصل نمى شود و در واقع «تسليم» از لوازم «يقين» است كه امام(عليه السلام) در اينجا لازم و ملزوم را يكى شمرده و مى فرمايد: تسليم همان يقين است.

وَ الْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ . در جمله سوم مى فرمايد: «يقين همان تصديق است»; (وَالْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ). منظور از «تصديق» در اينجا علمى است كه از مقدمات يقينى حاصل مى شود و تا اين علم حاصل نگردد «يقين» پيدا نمى شود و تا يقين حاصل نگردد، تسليم كه روح اسلام است نيز حاصل نخواهد شد و در واقع اعتقادى كه نام يقين بر آن گذارده ايم نتيجه علمى است كه به صورت تصديق در مى آيد و در واقع تصديق و يقين نيز لازم و ملزوم يكديگرند كه امام(عليه السلام) به واسطه شدت ارتباط اين دو با يكديگر آنها را يكى شمرده و فرموده: يقين همان تصديق است.

وَ التَّصْدِيقُ هُوَ الْإِقْرَارُ . در چهارمين جمله مى فرمايد: «تصديق همان اقرار است»; (وَالتَّصْدِيقُ هُوَ الاِقْرَارُ). اشاره به اين كه تصديق قلبى به تنهايى كافى نيست، بايد با زبان نيز اقرار شود و به صورت شهادتين كه بيان اركان اسلام است درآيد و به همين دليل تا افراد اقرار به شهادتين نمى كردند مسلمان شمرده نمى شدند.

وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ . در پنجمين جمله مى فرمايد: «اقرار همان اداست»; (وَالاِقْرَارُ هُوَ الاَدَاءُ). منظور از «اداء» در اينجا احساس مسئوليت و آماده شدن و عزم را جزم كردن بر انجام عمل است، زيرا اگر اقرار از دل برخيزد آمادگى براى انجام وظائف و اداى مسئوليت ها را ايجاد خواهد كرد. در غير اين صورت اقرار، اقرار دروغين است.

وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ . آن گاه در ششمين و آخرين جمله مى فرمايد: «و ادا همان عمل است»; (وَالاَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ). زيرا كسى كه عزم خود را بر اداى مسئوليت ها جزم مى كند بلافاصله وارد صحنه عمل مى گردد و اعمال صالحى بر طبق احساس مسئوليت درونى برخاسته از اقرار واقعى و تصديق و يقين و تسليم انجام مى دهد.

در حديثى در غررالحكم از امام امير مؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «الشَّرَفُ عِنْدَ اللهِ بِحُسْنِ الاَعْمالِ لا بِحُسْنِ الاْقْوالِ; شرف و مقام والا در نزد خداوند سبحان به اعمال نيك است نه سخنان زيبا». در حديث ديگرى در همان كتاب آمده است: «اَلْعَمَلُ شِعارُ الْمُؤمِنِ; عمل شعار افراد باايمان است». از اين رو بهترين ذخيره انسان براى بعد از مرگ و روز قيامت عمل صالح شمرده شده همان گونه كه در نامه معروف «مالك اشتر» گذشت كه امام(عليه السلام) خطاب به مالك فرمود: «فَلْيَكُنْ أحَبَّ الذَّخائِرِ اِلَيْكَ ذَخيرَةُ الْعَمَلِ الصالِحِ; بهترين ذخيره ها را نزد خود ذخيره عمل صالح قرار بده». بنابراين كسانى كه به نام اسلام قناعت مى كنند يا تنها به ايمان قلبى و اقرار زبانى قانع هستند و يا تنها به بعضى از ظواهر اسلام پايبندند از حقيقت اسلام دورند و در بيراهه مى روند و خيال مى كنند در مسير حقند. در كلام حكيمانه 113 نيز بر اين معنا تأكيد شده بود كه امام(عليه السلام) فرمود: «وَلاَ تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ». بنابر آنچه گفته شد حمل خبر بر مبتدا در اين شش جمله در بعضى از موارد به صورت حمل حقيقى است و در بعضى از موارد حمل مجازى يعنى حمل لازم و ملزوم يكديگر است.

 

حکمت 126 نهج البلاغه: تعجب از شش گروه

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ وَ يَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ، فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيَا عَيْشَ الْفُقَرَاءِ وَ يُحَاسَبُ فِي الْآخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِيَاءِ؛ وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَكَبِّرِ الَّذِي كَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً وَ يَكُونُ غَداً جِيفَةً؛ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ؛ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرَى [مَنْ يَمُوتُ] الْمَوْتَى؛ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى؛ وَ عَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَ تَارِكٍ دَارَ الْبَقَاءِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت126) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 47

امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیزش به شش رذیله اخلاقى اشاره فرموده که سرچشمه غالب بدبختى هاى انسان است و اگر بتواند از آن ها فاصله بگیرد دنیا و آخرت خود را آباد کرده و سامان بخشیده است.

عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ وَ يَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ، فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيَا عَيْشَ الْفُقَرَاءِ وَ يُحَاسَبُ فِي الْآخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِيَاءِ . نخست اشاره به مسئله «بخل» و آثار شوم آن مى کند و مى فرماید: «از بخیل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گریخته و غنایى را از دست مى دهد که طالب آن است. در دنیا همچون فقیران زندگى مى کند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد»; (عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ، وَیَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ، فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ; وَیُحَاسَبُ فِی الاْخِرَةِ حِسَابَ الاَغْنِیَاءِ). امام(علیه السلام) چه تعبیر زیبا و دلنشینى در اینجا فرموده است; افراد بخیل تنها نسبت به دیگران بخیل نیستند. بسیار مى شود که نسبت به خویشتن هم بخیل اند با این که داراى ثروت اند زندگى سخت و فقیرانه اى براى خود فراهم مى کنند و همان گونه که امام(علیه السلام) فرموده است براى فرار از فقر آینده فقر امروز را براى خود ترتیب مى دهند. آنها همچنین به دنبال غنا و ثروت بیشتر در آینده اند در حالى که غناى امروز را از دست مى دهند. چرا که از ثروت خود بهره اى نمى برند. از سویى دیگر در روز قیامت باید در صف اغنیا بایستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالى که در دنیا از نظر زندگى در صف فقیران بودند; یعنى مشکلات غنا را دارند; ولى از مواهب آن بى بهره اند. آیا زندگى چنین اشخاصى شگفت آور و تعجب برانگیز نیست؟ آیا مى شود این گونه افراد را در زمره عاقلان دانست؟ نه تنها امام(علیه السلام) که عقل کل است از زندگى آنان تعجب مى کند، بلکه هر انسان عاقلى گرفتار شگفتى مى شود. ممکن است کسانى بگویند: این درباره بخیلانى است که حتى درباره خود بخل مىورزند; اما بخیلانى که بخلشان متوجه دیگران است و خودشان زندگى مرفهى دارند مشمول این سخن نیستند; ولى تجربه نشان داده که غالب بخیلان به خویشتن نیز بخیل اند. بخل از صفات بسیار زشتى است که در آیات و روایات اسلام نکوهش فوق العاده اى از آن شده از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَلْبَخیلُ بَعیدٌ مِنَ اللهِ، بَعیدٌ مِنَ النّاسِ، قَریبٌ مِنَ النّارِ; بخیل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزدیک است».(بحارالانوار، ج 70، ص 308، ح 37) . در کتاب فقه الرضا آمده است: «إیّاکُمْ وَالْبُخْلُ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا یَکُونُ فى حُرّ وَلا مُؤمِن إنَّهُ خِلافُ الاْیمانِ; از بخل بپرهیزید که نوعى آفت است که نه در افراد آزاده و نه در صاحبان ایمان است زیرا بخل مخالف ایمان است. (شخص بخیل ایمان محکمى به جود و سخا و عطاى خداوند ندارد)».(بحارالانوار،ج 75، ص 346) . در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ بَرِءَ مِنَ الْبُخْلِ نالَ الشَّرَفَ; کسى که از بخل دورى کند به شرافت و بزرگى نائل مى شود».(بحارالانوار، ج 70، ص 229، ح 107)

وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَكَبِّرِ الَّذِي كَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً وَ يَكُونُ غَداً جِيفَةً . امام(علیه السلام) در دومین مورد شگفتى مى فرماید: «از متکبرى که دیروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گندیده اى است (به راستى) تعجب مى کنم»; (وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالاَمْسِ نُطْفَةً، وَیَکُونُ غَداً جِیفَةً). تکبر که همان خودبزرگ بینى است نشانه روشنى از غفلت به مبدأ و منتهاى وجود انسان در این دنیاست و اگر انسان به مبدأ و منتهاى خویش بنگرد این خودبزرگ بینى از او زایل مى شود. اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نباید فراموش کند که دیروز نطفه بى ارزشى بود و نباید از یاد ببرد که چند روزى مى گذرد و مبدل به جیفه گندیده اى مى شود که مردم از نزدیک شدن به او تنفر دارند و مى گویند: هرچه زودتر او را دفن کنید تا فضاى خانه یا کوچه و بازار آلوده نشود. در واقع امام(علیه السلام) با این سخن، درمان کبر را نیز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد براى زایل کردن آن به گذشته و آینده خویش بنگرید. سرى به قبرستان هاى خاموش بزنید که گاه بعضى از آنها شکاف برداشته و بوى آزار دهنده جیفه از آن بیرون مى آید، آن را تماشا کنید و در آینده خویش نیز بیندیشید. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إیّاکُمْ وَالْکِبْرَ فإنَّ إبْلیسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلى أنْ لا یَسْجُدَ لاِدَمَ; از تکبر بپرهیزید که تکبر ابلیس را وادار به سرپیچى از فرمان خدا نسبت به سجده براى آدم کرد».(کنزالعمّال، ح 7734) . امیر مؤمنان على(علیه السلام) نیز در خطبه «قاصعه» (خطبه 192) در همین رابطه فرموده بود: «فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإبْلیسَ إذ أهْبَطَ عَمَلَهُ الطَّویلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهیدَ ... عَنْ کِبْرِ ساعَة واحِدَة; از کارى که خداوند با ابلیس انجام داد عبرت بگیرید آن گاه که خداوند عبادات طولانى و تلاش فوق العاده او را (در عبادت) هبط و نابود کرد به علت ساعتى تکبر». و به دنبال آن مى افزاید: «فَمَنْ ذا بَعْدَ إبْلیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ; بنابراین چه کسى بعد از ابلیس به سبب معصیتى همانند او مى تواند سالم بماند؟». قرآن مجید نیز تکبر را سرچشمه کفر و مجادله در آیات پروردگار معرفى کرده مى فرماید: «(إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطَان أَتَاهُمْ إِنْ فِى صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَّا هُمْ بِبَالِغِیهِ); کسانى که در آیات خداوند بدون دلیلى براى آنها آمده باشد ستیزه جویى مى کنند، در سینه هایشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسید».(مؤمن، آیه 56) . همچنین، تکبر سرچشمه گناهان زیاد دیگرى مى شود که بحث پیرامون آن به درازا مى کشد.(براى توضیح بیشتر به کتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 20 به بعد مراجعه کنید) و شبیه همین فراز از کلام حکمت آمیز در کلام 454 نیز خواهد آمد.

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ . سپس امام(علیه السلام) در سومین موضوعى که از آن در شگفتى فرو رفته مى فرماید: «از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بیند (و مى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى ببرد)»; (وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ، وَهُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ). آرى عالم هستى سراسر آیینه وجود حق است و مخلوقات بدیع و عجیب و اسرارآمیز و جالب هر کدام به تنهایى براى پى بردن به وجود آن مبدأ عالم و قادر کافى است. به ویژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پیدا کرده و شگفتى هاى بسیار بیشترى از عالم خلقت نمایان گشته، خدا شناسى از هر زمانى آسان تر است. در هر گوشه و کنار از جهان، در گیاهان، حیوانات وحش، پرندگان، ماهیان دریاها، ساختمان بدن انسان و گیاهان ذره بینى آثار عظمت او به روشنى دیده مى شود و راه را براى خداشناسى هموار مى سازد. گاه در گوشه و کنار جهان موجوداتى به چشم مى خورد که اگر انسان روزها و ماه ها درباره آن بیندیشد و از آن پى به عظمت آفریننده اش ببرد بجاست. مناسب است در اینجا دو سه نمونه از آن را طبق نقل بعضى از دائرة المعارف هاى معروف جهان ذکر کنیم. در دائرة المعارفى به نام فرهنگ نامه مى خوانیم: «هیچ گلى در گل فروشى ها زیبایى «گل ثعلبى» را ندارد و کمتر گلى است که پس از چیده شدن به اندازه گل ثعلبى دوام داشته باشد. این گل ها در زمین نمى رویند بلکه روى شاخه هاى درختان و قارچ ها پرورش پیدا مى کنند و آب و غذاى خود را از آنها مى گیرند. جالب این که دانه گل ثعلبى به قدرى کوچک است که تنها با میکروسکوپ دیده مى شود. باد این دانه ها را در هوا پراکنده مى سازد. هر گاه روى قارچ ها بنشینند مى توانند آب و غذا از آنها جذب کرده و رشد کنند. گل فروشى ها ثعلبى ها را در گرم خانه روى قارچ هاى کمک کننده پرورش مى دهند و اگر تعجب نکنید چهار تا هشت سال طول مى کشد تا دانه ثعلبى به ثمر بنشیند».(فرهنگ نامه، واژه «ث») . در همان کتاب مى خوانیم «آگاو» گیاهى است که در ایالت هاى مکزیک و ایالت ها جنوبى آمریکا مى روید. برگ هاى بسیار ضخیمى دارد بعضى آن را گیاه صد ساله مى نامند وقتى این گیاه آماده گل دادن مى شود ساقه بلندى پیدا مى کند به قطر سى سانتى متر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر مى شود و گیاه بعد از پژمرده شدن گل ها مى میرد و در عمرش فقط یک بار گل مى دهد. در بیابان هاى مکزیک ده سال طول مى کشد تا گل دهد ولى در گرم خانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد تا گل دهد! این عمر طولانى براى آن است که در این مدت گیاه آب و غذاى کافى در خود ذخیره مى کند تا بتواند آن میله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد.(فرهنگ نامه، واژه «الف») . در همان کتاب و دائرة المعارف دیگرى آمده است که در روى زمین درختان عظیمى وجود دارد که طول بعضى از آنها به پنجاه متر مى رسد و قطرشان به دوازده متر. اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبى بسازند براى یک دهکده مى توانند خانه سازى کنند! فراموش نکنیم که این درخت عظیم روزى یک دانه کوچکى بوده اما دست قدرت پروردگار نیرویى در آن ذخیره کرده بود که مى توانست این گونه رشد کند و به این عظمت برسد. کوتاه سخن این که در اطراف ما و همه جهان آثار عظمت و قدرت او نمایان است; چشم بینا و گوش شنوا مى خواهد تا آثار توحید را در جبین آنها ببیند و پیام تسبیح آنها را بشنود.

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرَى [مَنْ يَمُوتُ] الْمَوْتَى . سپس امام در چهارمین جمله مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با این که مردگان را با چشم خود مى بیند»; (وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ وَهُوَ یَرَى الْمَوْتَى). مرگ یعنى پایان همه چیز در دنیا و جدا شدن از تمام مقام ها و اموال و ثروت ها و تعلقات دنیوى و از همه مهم تر بسته شدن پرونده عمل انسان به گونه اى که نمى تواند حسنه اى بر حسنات یا سیئه اى بر سیئات خود بیفزاید. در یک عبارت کوتاه، مرگ مهم ترین حادثه زندگى انسان است; ولى عجب این که بسیارى از افراد آن را به دست فراموشى مى سپارند در حالى که بستگان و عزیزان و دوستان و همشهریان خود را بارها مى بینند که آنها را به سوى دیار اموات مى برند. این غفلت و فراموش کارى راستى حیرت انگیز است. به خصوص این که بسیارى از مردگان کسانى هستند که از ما جوان تر یا قوى تر و سالم تر و گاه حتى بدون سابقه یک لحظه بیمارى راه دیار فنا را پیش گرفتند و به سوى بقاى آخرت رفتند. به همین دلیل در یکى از خطبه هاى پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «یا أیُّهَا النّاسُ إنَّ أکْیَسَکُمْ أکْثَرُکُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ; اى مردم باهوش ترین شما کسى است که بیش از همه به یاد مرگ و پایان زندگى باشد».(بحارالانوار، ج 74، ص 176) . در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «ما خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ یَقیناً لا شَکَّ فیهِ أشْبَهُ بِشَکّ لا یَقینَ فیهِ مِنَ الْمَوْتِ; خداوند عزّوجلّ هیچ یقینى را که ابداً شکى در آن نیست همانند شکى که ابدا در آن یقین نیست همچون مرگ نیافریده است».(من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 194) . این حدیث از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نیز با کمى تفاوت نقل شده است.(مفتاح السعادة، ج 5، ص 28)

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى . سپس در پنجمین جمله حکیمانه اش مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى کند در حالى که این جهان را مى بیند»; (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الاُخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الاُولَى). قرآن مجید نیز مى فرماید: «(وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الاُولَى فَلَوْلاَ تَذکَّرُونَ); شما عالَم نخستین را دانستید، پس چرا متذکّر نمى شوید (که جهانى بعد از آن است)؟!».(واقعه، آیه 62) . در این دنیا صحنه هاى معاد و زندگى پس از مرگ پیوسته دیده مى شود; درختان در فصل زمستان مى میرند یا حالتى شبیه به مرگ دارند، هنگامى که باد بهارى مىوزد و قطرات حیات بخش بارانِ بهار فرو مى افتد تولد تازه اى پیدا مى کنند و آثار حیات همه جا نمایان مى شود. بعد از شش ماه فصل پاییز که شبیه خزان عمر است فرا مى رسد و بار دیگر دوران مرگ و سپس حیات تکرار مى شود. این صحنه را بارها و بارها در عمر خود دیده ایم و بازگشت به زندگى پس از مرگ را آزموده ایم. چرا بیدار نمى شویم؟ در عالم جنین پیوسته تطورات زندگى یکى پس از دیگرى نمایان مى گردد که شبیه حیات پس از مرگ است. وانگهى خدایى که در آغاز، جهان را آفرید باز گرداندن حیات پس از مرگ براى او چه مشکلى دارد؟ از همه اینها گذشته خداوند را حکیم مى دانیم و از سویى نه نیکوکاران در این دنیا غالباً به جزاى خود مى رسند و نه بدکاران. چگونه ممکن است خداوند حکیم و عادل در جهان دیگرى نتیجه اعمالشان را به آنها ندهد؟(براى پى بردن به دلایل شش گانه معاد بر گرفته از قرآن مجید به کتاب ما پیام قرآن، ج 5 بحث معادمراجعه کنید)

وَ عَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَ تَارِكٍ دَارَ الْبَقَاءِ . در ششمین و آخرین جمله حکیمانه مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را ترک مى نماید و به فراموشى مى سپارد»; (وَعَجِبْتُ لِعَامِر دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِک دَارَ الْبَقَاءِ). همه با چشم خود مى بینیم این جهان دار فانى است; همه روز گروهى مى میرند و گروهى به دنیا مى آیند و جاى آنها را مى گیرند. سپس همین گروه جاى خود را به گروه هاى دیگر مى دهند. کاخ هاى زیبا بر اثر گذشت زمان به ویرانه اى مبدل مى شود و باغ هاى پر از گل و گیاه روزى پژمرده خواهند شد. همه چیز در گذر است و همه چیز رو به فنا مى رود. آیا عقل اجازه مى دهد که انسان در آبادى این دار فانى بکوشد; اما سراى آخرت را که در آن حیات جاویدان است فراموش کند و گامى در طریق عمران و آبادى آن از طریق ایمان و اعمال صالح بر ندارد؟

 

حکمت 127 نهج البلاغه: نکوهش کوتاهی در بندگی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ قَصَّرَ فِي الْعَمَلِ ابْتُلِيَ بِالْهَمِّ، وَ لَا حَاجَةَ لِلَّهِ فِيمَنْ لَيْسَ لِلَّهِ فِي مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِيبٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت127) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 59

امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز نخست به سرنوشت کسانى اشاره مى کند که در انجام وظائف الهى خود کوتاهى مى کنند، مى فرماید: «کسى که در عمل کوتاهى کند، به اندوه گرفتار مى شود»; (مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ). ممکن است این اندوه و غم در آستانه انتقال از این دنیا باشد که چشم برزخى پیدا مى کنند و سرنوشت رقت بار خود را مى بینند و فریادشان بلند مى شود و مى گویند: «(رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِیمَا تَرَکْتُ); پروردگارا! مرا باز گردانید، شاید در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم».(مؤمنون، آیه 99 و 100) . نیز ممکن است اشاره به غم و اندوه در سراى آخرت باشد، همان گونه که قرآن از زبان آنها نقل مى کند که مى گویند: «(یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ); اى افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم».(زمر، آیه 56) . نیز شاید این غم و اندوه در خود دنیا باشد، زیرا گاه انسان بیدار مى شود و از کوتاهى هایى که کرده افسوس مى خورد و غم و اندوهى جان کاه او را فرا مى گیرد چرا که مى بیند دیگران با اعمال صالح سراى جاویدان خود را آباد کرده اند و او با کوتاهى هایش سراى جاوید خود را ویران نموده است. البته جمع میان این سه تفسیر نیز مانعى ندارد.

وَ لَا حَاجَةَ لِلَّهِ فِيمَنْ لَيْسَ لِلَّهِ فِي مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِيبٌ . سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن جمله پرمعنایى مى گوید که در واقع شرحى است از کوتاهى در عمل. مى فرماید: «خدا به کسى که در مال و جانش نصیبى براى او نیست، اعتنایى ندارد»; (وَلاَ حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لِلَّهِ فِی مَالِهِ وَنَفْسِهِ نَصِیبٌ). اشاره به این که کسانى مورد عنایت پروردگار در دنیا و آخرتند که از بذل جان و مال در راه خدا دریغ ندارند، و به بیان دیگر، ایمان و یقین و وفادارى خود را به اسلام در عمل ثابت مى کنند. درست است که جان و مال همه از سوى خداست و اگر انسان در بذل آنها اقدام کند در واقع به خودش خدمت کرده است، زیرا خدا از همگان بى نیاز است; ولى خداوند روى الطاف بیکرانش آن را به عنوان حاجتى از سوى خود گرفته است. این سخن درباره مؤمنانى که داراى مقامات بالا هستند نیست، آنها فقط نصیبى از جان و مالشان را در راه خدا صرف نمى کنند، بلکه هرچه دارند در راه خدا مى دهند. جمله «لاَ حَاجَةَ لِلَّهِ» به معناى بى اعتنایى و اعراض خداوند از چنین افرادى است که چیزى از جان و مال را در راه او نمى بخشند، زیرا کسى که به چیزى یا شخصى نیاز ندارد طبعاً اعتنایى هم به او نمى کند، بنابراین جمله «لا حاجة...» با توجه به این که خدا به هیچ کس نیاز ندارد کنایه از بى اعتنایى است و منظور از بى اعتنایى این است که خدا آنها را از مواهب خاص و عنایات ویژه اش محروم مى سازد. این تعبیر مانند بیان کنایه آمیز دیگرى است که در آیه 67 سوره «توبه» درباره منافقان آمده است: «(نَسُوا اللهَ فَنَسِیَهُمْ); آنها خدا را فراموش کردند و خداوند نیز آنها را فراموش نمود» یعنى از رحمت خود محروم ساخت. بعضى از مفسران نهج البلاغه در تفسیر «نصیب» معناى دیگرى ذکر کرده اند که با ظاهر عبارت سازگار نیست. گفته اند منظور از «نصیب» کسانى هستند که خدا آنها را به بلاهایى در مال یا جانشان گرفتار مى کند و این ابتلا به بلا نشانه اعتناى پروردگار به آنهاست زیرا خداى متعال به کسى که اعتنا ندارد مصیبتى هم بر او وارد نمى کند; ولى روشن است که منظور از «نصیب» در مال و جان بذل بخشى از مال و جان در راه خداست نه گرفتار خسران مالى و بلاهاى نفسانى شدن.

 

حکمت 128 نهج البلاغه: توصیه ای بهداشتی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ، فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الْأَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي الْأَشْجَارِ، أَوَّلُهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت128) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 65

امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه خود دستور طبى مهم و كارسازى را بيان مى كند كه مراعات آن مى تواند از بسيارى از بيمارى ها پيش گيرى كند و بر نشاط و نمو جسم و روح انسان بيفزايد، مى فرمايد: «از سرما در آغاز آن (در پاييز) بپرهيزيد و در آخرش (نزديك بهار) از آن استقبال كنيد، زيرا در بدن ها همان مى كند كه با درختان انجام مى دهد; آغازش مى سوزاند و آخرش مى روياند و برگ مى آورد»; (تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ، وَتَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ; فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الاَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي الاَشْجَارِ، أَوَّلُهُ يُحْرِقُ، وَآخِرُهُ يُورِقُ). پاییز آغاز سرما است; سرمایى آمیخته با خشکى هوا که از گرماى تابستان و نبودن باران سرچشمه گرفته و به همین دلیل برگ هاى درختان پژمرده مى شوند و مى ریزند و به اصطلاح، مرگ طبیعت فرا مى رسد. همان مرگى که مولود خشکى و سردى است; ولى در آغاز بهار هوا رو به گرمى مى رود و معمولاً باران هاى پربارى مى بارد. آن رطوبت و گرمى دست به دست هم مى دهند و سبب شکوفه کردن درختان و برگ آوردن آنها و حیات طبیعت مى شوند. همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: «(وَتَرَى الاَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْج بَهِیج); و همچنین زمین را (در فصل زمستان) خشک و مرده مى بینى و هنگامى که آب باران بر آن فرو مى فرستیم، به جنبش در مى آید و رویش مى کند و از هر نوع گیاهان بهجت انگیز مى رویاند».(حج، آیه 5) . بدن انسان ها نیز جزئى از این طبیعت و متأثر به آثار آن است; سرماى خشک پاییز بدن ها را ضعیف و نحیف و آماده بیمارى ها مى کند، بنابراین باید خود را پوشانید و از آن دور داشت; ولى سرماى ملایم آغاز بهار بعد از فصل زمستان که آمیخته با حرارت کم و رطوبت بسیار است به انسان نشاط و نیرو مى دهد و مایه نموّ و رشد بدن مى گردد، ازاین رو باید به استقبال آن رفت. از آن گذشته در آغاز پاییز چون انسان به گرماى تابستان عادت کرده و باران کمتر باریده هوا آلوده است و انتقال انسان از آن گرما به سرما هرچند تدریجى است در بدن تأثیر مى گذارد و میکروب هاى بیمارى زا در آن نفوذ مى کند و ازاین رو آگاهان مى گویند: اگر آغاز پاییز باران هایى ببارد بیمارى ها کم مى شود; اما در پایان زمستان و آغاز بهار، بدن در مقابل سرما مقاوم شده، عوامل بیمارى زا بر اثر سرما و باران بسیار کم شده و استقبال از سرماى بهار نه تنها ضررى ندارد بلکه عامل نمو جسم و جان مى شود. بوعلى سینا در کتاب طبى خود، قانون نیز به همین نکته اشاره کرده مى گوید: «بدن ها از سرماى بهار آن احساسى را ندارند که از سرماى پاییز مى کنند، زیرا هنگام سرماى بهار، بدن عادت به سرماى زمستان کرده و ازآن رو از آن آزار نمى بیند; ولى به هنگام سرماى پاییز بدن که عادت به گرما دارد از آن آزار فراوان مى بیند».(کتاب قانون، ج 1، ص 83) البته خداوندوروددرفصول مختلف راتدریجى قرارداده تا مشکلات انتقال به حداقل برسد.

مسائل بهداشتى و طبى در قرآن مجید و روایات: امروزه کتاب هایى به نام طب النبى(صلى الله علیه وآله) و طب الائمة و طب الرضا(علیه السلام) در اختیار داریم که در آنها سخن از یک رشته دستورات طبى و بهداشتى نقل شده از معصومین(علیهم السلام) است، گاه نیز اشاراتى از قرآن مجید در آنها دیده مى شود; مثلاً امروز دانشمندان غذاشناسى آثار فوق العاده اى براى عسل قائلند و هرچه زمان مى گذرد خواص بیشترى براى آن در بهداشت و درمان بیمارى ها کشف مى کنند. این در حالى است که قرآن مجید در سوره «نحل» با صراحت مى گوید: (فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ)(نحل، آیه 69) و همچنین تعبیرات دیگرى که پرده از روى مسائل بهداشتى و درمانى بر مى دارد; از جمله دستور معروف پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر این که تا گرسنه نشده اید غذا نخورید و تا کاملاً سیر نشده اید دست از غذا بکشید(بحارالانوار، ج 59، ص 290) که در واقع ناظر به آیه شریفه (کُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا) است.(اعراف، آیه 31) . بسیارى از دستورهایى که در زمینه نوشیدنى ها و غذاهاى حلال و حرام وارد شده مربوط به تأثیرات خوب و بد آنهاست; تحریم شراب و مواد مخدر، تحریم گوشت حیوانات درنده، خوردن خون و گوشت مردار و ماهیانى که در آب مرده اند و امثال اینها همگى ارتباط نزدیکى با زیان هاى بهداشتى آنها دارد. توصیه به خوردن میوه ها و سبزى ها و دانه هاى غذایى ارتباط آشکارى با فوائد بهداشتى آنها دارد. روایات طبى نقل شده از پیغمبر اکرم و ائمه هدى(علیهم السلام) نیز با صراحت این مسائل را بازگو مى کند. درست است که وظیفه دین و آیین، هدایت مردم به راه هاى راست و اعتقادها و برنامه هاى اخلاقى است و رسالت انبیا به عنوان طبیبان روحانى درمان انواع بیمارى هاى فکرى و اخلاقى است; ولى از آنجا که طب جسمانى نیز رابطه نزدیکى با طب روحانى دارد گاه به سراغ این امور نیز مى رفتند. به بیان دیگر مسائل مربوط به سلامت جسم رابطه نزدیکى با سلامت روح دارد ازاین رو سلامت جسم نیز مورد توجه اسلام بوده است که خود داستان مفصلى دارد و ورود در آن عرصه ما را از مقصود دور مى سازد.(براى توضیح بیشتر مى توانید به کتاب دائرة المعارف فقه مقارن، ج 1، ص 65-72 مراجعه نمایید) . آنچه امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در این کلام حکیمانه اش بیان فرموده نیز ناظر به همین مطلب است; امام(علیه السلام) راه سلامت بدن را در فصل خزان و بهار نشان داده و دلیل آن را نیز بیان فرموده است، مى فرماید: سرماى پاییز و بهار با بدن ها همان مى کند که با درختان انجام مى دهد، زیرا هر دو شباهت زیادى با هم دارند. این کلام حکمت آمیز، از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به شکل دیگرى نیز نقل شده است; فرمود: «اِغْتَنِمُوا بَرْدَ الرَّبیعَ فَإنَّهُ یَفْعَلُ بِأبْدانِکُمْ ما یَفْعَلُ بِأشْجارِکُمْ وَاجْتَنِبُوا بَرْدَ الْخَریفِ فَإنَّهُ یَفْعَلُ بِأبْدانِکُمْ ما یَفْعَلُ بِأشْجارِکُمْ; سرماى بهار را غنیمت بشمرید که با بدن هاى شما همان مى کند که با درختان مى کند و از سرماى پاییز بپرهیزید که با بدن هاى شما همان انجام مى دهد که با درختان انجام مى دهد».(بحارالانوار، ج 59، ص 271، ح 69) . شاعر نیز در این زمینه مى گوید: گفت پیغمبر به اصحاب کبار *** تن مپوشانید از باد بهار *** چون که با جان شما آن مى کند *** در بهاران با درختان مى کند.

 

حکمت 129 نهج البلاغه: نتیجه شناخت عظمت خدا

وَ قَالَ علی علیه السلام : عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَكَ، يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت129) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 71

امام(عليه السلام) در اين سخن حكيمانه اش رابطه نزديكى را ميان شناخت عظمت خداوند و كوچكى دنيا در نظر انسان بيان كرده، مى فرمايد: «عظمت آفريدگار نزد تو مخلوق را در چشمت كوچك مى كند»; (عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَكَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِكَ). امام(عليه السلام) در خطبه 193 نيز آن را به عبارت ديگرى بيان فرموده و آن را يكى از صفات برجسته پرهيزكاران مى شمارد كه خدا را به عظمت شناخته اند و ما سوى الله در نظرشان كوچك است. هرگاه انسان در دوران كودكى در خانه اى زندگى مى كرده كه حوض كوچكى در آن وجود داشته چنانچه وقتى بزرگ مى شود او را به كنار استخرى ببرند، بسيار در نظرش جلوه مى كند; ولى اگر در كنار دريا بزرگ شده باشد، هرگاه او را در كنار آن استخر ببرند در نظرش كوچك مى آيد. همچنين كسانى كه در خانواده فقيرى زندگى كرده اند هرگاه به ثروت مختصرى برسند خود را بسيار غنى مى بينند و به عكس اگر در خانواده ثروتمندى بزرگ شده باشند چنانچه به همان ثروت برسند آن را ناچيز مى شمرند. بر همين اساس آنان كه ذات پاك خداوند را با عظمت شناخته اند، يك عالم قدرت و جبروت، يك عالم علم و ملكوت، هنگامى كه به قدرت هاى مخلوقات مى نگرند همچون قطره اى در مقابل دريا و يا كمتر از آن در نظرشان جلوه مى كند. به همين دليل اگر بخواهيم در دنيا زهد پيشه كنيم و به مقامات مادى و ثروت ها و زرق و برق دنيا بى اعتنا باشيم بايد سطح معرفت خود را نسبت به خداوند بالا ببريم كه نتيجه قطعى عظمت خالق در نظر ما كوچك شدن مخلوقات است. اگر مى بينيم اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «وَاللهِ لَوْ أُعْطيتُ الاَقاليمَ السَّبْعَةِ بِما تَحْتَ أفْلاكِها، عَلى أنْ أعْصِىَ اللهَ في نَمْلَة أسْلُبُها جُلْبَ شَعيرَة ما فَعَلْتُهُ; به خدا سوگند اگر اقليم هاى هفت گانه جهان را (در گذشته تمام دنيا را به هفت بخش كه هر كدام نام اقليم داشت تقسيم مى كردند) با آنچه در زير افلاك قرار دارد به من بدهند كه درباره مورچه اى ستم كنم و پوست جويى را از دهانش بيرون بكشم چنين كارى را نخواهم كرد». دليل اين كلام امام(عليه السلام) همين است كه خدا را با عظمت فوق العاده اى شناخته و تمام دنيا در نظر او از پوست يك جو يا از برگ درختى كه در دهان ملخى باشد كوچك تر جلوه مى كند.(نهج البلاغه، خطبه 224)

 

حکمت 130 نهج البلاغه: ناپایداری دنیا و اهمیت تقوا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : -وَ قَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّينَ فَأَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْكُوفَةِ- : يَا أَهْلَ الدِّيَارِ الْمُوحِشَةِ وَ الْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ، يَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، يَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، يَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ، يَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ، أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ؛ أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ، وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ، وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ. هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ؟ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَمَا [وَ اللَّهِ] لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلَامِ لَأَخْبَرُوكُمْ أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت130) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 75

اين سخن را امام(عليه السلام) زمانى بيان فرمود كه از ميدان (پرغوغا و مملو از تأسف) صفين باز گشته و به كنار قبرستانى كه پشت دروازه كوفه بود رسيده بود: (وَقَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّينَ فَأَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْكُوفَةِ). امام(عليه السلام) اموات آن گورستان را با پنج خطاب تكان دهنده بيدارگر مخاطب ساخت فرمود: «اى ساكنان خانه هاى وحشتناك و سرزمين هاى خالى و قبرهاى تاريك! اى خاك نشينان! اى غريبان! اى تنهايان! و اى وحشت زدگان!»; (يَا أَهْلَ الدِّيَارِ الْمُوحِشَةِ، وَالْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ، وَالْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ، يَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، يَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، يَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ، يَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ). امام(عليه السلام) در واقع با اين تعبيرات نشان داد كه هر انسانى سرانجام در اين دنيا به چه سرنوشتى دچار مى شود; امروز در ميان دوستان و عزيزان در خانه هاى زيبا و مرفه زندگى مى كند، جمع آنها جمع و اسباب نشاطشان فراهم است، مى گويند و مى خندند و از باده غرور سرمستند; ولى فردا جايگاهشان گورستان وحشتناك و قبرهاى تاريك در وحدت و تنهايى خواهد بود. شادى ها و خوشى ها پايان مى گيرد و لذات، خاتمه مى يابد، جمعشان به پراكندگى مى كشد و دوستى ها به فراموشى سپرده مى شود. هنگامى كه امام(عليه السلام) با اين خطاب هاى پنج گانه تكان دهنده دل هاى همراهان خود را كه ناظر اين صحنه بودند براى پذيرش حق آماده تر ساخت، خطاب به ارواح گذشتگانِ آن قبرستان فرمود: «شما در اين راه پيشگام ما بوديد و ما نيز به دنبال شما خواهيم آمد»; (أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ، وَنَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ لاَحِقٌ). «فَرَط» به كسى مى گويند كه پيشاپيش قافله مى رود و طناب ها و دلوها را براى كشيدن آب از نهر آماده مى سازد. سپس به هر كسى كه در چيزى پيشگام مى شود اطلاق شده است. اشاره به اين كه قانون مرگ استثناپذير نيست; انسان ها مانند اهل قافله اى بزرگند كه گروهى پيشاپيش قافله، گروهى در وسط و گروهى به دنبال قافله حركت مى كنند. اين قافله به سوى ديار فنا يا به تعبير ديگر عالم بقا مى شتابد و همه سرانجام به آن مى رسند، هيچ گونه استثنايى ندارد. تفاوت در زمان بندى هاست و اگر انسان به اين حقيقت توجه كند به يقين نسبت به اعمال خود مراقبت بيشترى خواهد كرد. آن گاه امام(عليه السلام) اخبار عالم دنيا را در سه جمله خلاصه كرده از آنها اخبار عالم آخرت را پرسش مى كند و مى فرمايد: «اما خانه هايتان را ديگران ساكن شدند، همسرانتان (اگر جوان بودند) به نكاح ديگران درآمدند و اموالتان (در ميان ورثه) تقسيم شد. اينها خبرهايى است كه نزد ماست، نزد شما چه خبر؟»; (أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ، وَأَمَّا الاَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ، وَأَمَّا الاَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ، هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ؟). «سپس امام(عليه السلام) رو به سوى اصحاب و ياران كرد و فرمود: آگاه باشيد اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مى شد به شما خبر مى دادند كه بهترين زاد و توشه (براى سفر آخرت) تقوا و پرهيزگارى است»; (ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلاَمِ لاَخْبَرُوكُمْ (أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)).

در واقع امام(عليه السلام) انگشت روى مهم ترين مسائل زندگى انسان ها گذاشته كه براى بدست آوردن آن تلاش مى كنند; خانه هاى مرفه، همسران خوب و اموال فراوان. همان چيزى كه در آيه 14 سوره آل عمران آمده است كه مى فرمايد: «(زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَـآبِ); محبّت امور مادى، از (قبيل) زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسب هاى ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است; (تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند; ولى) اينها وسايل گذران زندگى دنياست (و هدف نهايى نمى باشد)، سرانجامِ نيك (و زندگى والا و جاويدان) نزد خداست». گاه مى شود فردى در همه عمرش تلاش مى كند و سرانجام رنج وى در خانه اى مجلل خلاصه مى شود و چقدر براى او دردناك است كه آن را رها كند و كسانى كه هيچ زحمتى براى آن نكشيدند در آن ساكن شوند و گاه محصول همه عمرش در مقدارى از مال و ثروت خلاصه مى شود و بعضى نيز سال ها تلاش مى كنند همسر زيبايى پيدا كنند; ولى چيزى نمى گذرد بايد همه را رها كرده و راهى ديار اموات شوند و طومار زندگى آنها در هم پيچيده خواهد شد. جالب اين كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: اگر آنها اجازه سخن گفتن را پيدا كنند فقط يك خبر به شما مى دهند; خبرى كه همه چيز در آن جمع است و آن خبر مربوط به زاد و توشه تقواست كه در برزخ و مواقف قيامت، انسان را يارى مى دهد. اين سخن برگرفته از آيه شريفه 197 سوره بقره است كه مى خوانيم: «(وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُوْلِى الاَلْبَابِ); و زاد و توشه تهيه كنيد و بهترين زاد و توشه، پرهيزگارى است و از (مخالفتِ) من بپرهيزيد اى خردمندان».

 

حکمت 131 نهج البلاغه: خوبی های دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : -وَ قَدْ سَمِعَ رَجُلًا يَذُمُّ الدُّنْيَا- : أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا [الْمُنْخَدِعُ] الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا، أَ [تَفْتَتِنُ] تَغْتَرُّ [بِهَا] بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْكَ؟ مَتَى اسْتَهْوَتْكَ أَمْ مَتَى غَرَّتْكَ؟ أَ بِمَصَارِعِ آبَائِكَ مِنَ الْبِلَى أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِكَ تَحْتَ الثَّرَى؟ كَمْ عَلَّلْتَ بِكَفَّيْكَ وَ كَمْ مَرَّضْتَ بِيَدَيْكَ؟ تَبْتَغِي لَهُمُ الشِّفَاءَ وَ تَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ غَدَاةَ، لَا يُغْنِي عَنْهُمْ دَوَاؤُكَ وَ لَا يُجْدِي عَلَيْهِمْ بُكَاؤُكَ، لَمْ يَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُكَ وَ لَمْ تُسْعَفْ فِيهِ بِطَلِبَتِكَ، وَ لَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِكَ وَ قَدْ مَثَّلَتْ لَكَ بِهِ الدُّنْيَا نَفْسَكَ وَ بِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَكَ. إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا؛ مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ؛ اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّةَ؛ فَمَنْ ذَا يَذُمُّهَا وَ قَدْ آذَنَتْ بِبَيْنِهَا وَ نَادَتْ بِفِرَاقِهَا وَ نَعَتْ نَفْسَهَا وَ أَهْلَهَا، فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلَائِهَا الْبَلَاءَ وَ شَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ، رَاحَتْ بِعَافِيَةٍ وَ ابْتَكَرَتْ بِفَجِيعَةٍ تَرْغِيباً وَ تَرْهِيباً وَ تَخْوِيفاً وَ تَحْذِيراً؛ فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ وَ حَمِدَهَا آخَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ ذَكَّرَتْهُمُ الدُّنْيَا [فَذَكَّرُوا] فَتَذَكَّرُوا وَ حَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا وَ وَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت131) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 85

این کلام حکمت آمیز که درباره نقش مؤثر دنیا و مواهب آن براى رسیدن به سعادت اخروى بیان شده در زمانى امام ذکر فرمود که «شنید مردى به نکوهش دنیا زبان گشوده است»; (وَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا). این مرد اهل بصره و جنگ جمل بود، آن گونه که بعضى گفته اند یا اهل کوفه که برخى دیگر نوشته اند(بهج الصباغة، ج 12، ص 46)، تأثیرى در اصل سخن ندارد; ولى به نظر مى رسد که امام(علیه السلام) احساس فرمود مرد ریاکارى است و نکوهش او از دنیا نوعى اظهار قدس و تقواست بى آنکه صاحب قدس و تقوا باشد و به هر حال امام(علیه السلام) از این موقعیت استفاده کرد تا درس بسیار مهمى را درباره دنیا و مواهب دنیوى به همگان بدهد. این کلام بسیار پربار و حکیمانه به دو بخش تقسیم مى شود;

بخش اول درباره این است که وصف دنیا به فریب کار بودن توصیف بى دلیلى است، زیرا اگر چشم عبرت بین باشد نشانه هاى بىوفایى دنیا در همه جاى آن آشکار است. مى فرماید: «اى کسى که نکوهش دنیا مى کنى (و دنیا را به خدعه و نیرنگ و فریبندگى متهم مى سازى) تو خودت تن به غرور دنیا داده اى و به باطل هاى آن فریفته شده اى (عیب از توست نه از دنیا)»; (أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا!). سپس مى افزاید: «آیا تو خود فریفته دنیا شده اى سپس دنیا را مذمت مى کنى (و گناه را به گردن آن مى افکنى؟) تو ادعا مى کنى که دنیا بر تو جرمى روا داشته یا دنیا چنین ادعایى بر تو دارد؟»; (أَتَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا، أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا، أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟). «مُتَجَرِّم» به کسى مى گویند که ادعاى جرم بر کسى دارد و منظور امام(علیه السلام) این است که تو از دنیا شکایت مى کنى که بر تو ستم کرده و تو را فریفته در حالى که دنیا باید از تو شکایت کند که مواهبش را به باطل هزینه کرده اى. سپس امام(علیه السلام) از مظاهر بیدار کننده دنیا به دو چیز که در دسترس همگان است استدلال مى کند. نخست مى فرماید: «چه زمانى دنیا تو را به خود مشغول ساخت یا کى تو را فریب داد؟ آیا به محلى که پدرانت به خاک افتادند و پوسیدند تو را فریب داده یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک؟»; (مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟). اشاره به این که اگر یک گام به سوى قبرستان بردارى و لحظه اى در کنار آن بایستى و بیندیشى همه چیز بر تو ظاهر و آشکار مى شود; پدران و مادران و عزیزان، دیروز در میان شما بودند و حیات و نشاطى داشتند ولى امروز، خاموش در زیر خاک ها خفته و پوسیده اند. آیا همین یکى براى بیدار ساختن انسان کافى نیست؟ و به گفته شاعر: بشکاف خاک را و ببین یک دم *** بى مهرى زمانه رسوا را . آن گاه امام(علیه السلام) به صحنه هاى عبرت آمیز دیگرى از بى اعتبارى و بىوفایى دنیا اشاره کرده مى فرماید: «چقدر با دست خود به معالجه بیماران پرداختى و چقدر آنها را پرستارى کردى، درخواست شفا براى آنها مى کردى و از طبیبان، بیان راه درمان آنها را مى خواستى در آن روزهایى که داروىِ تو به حال آنها سودى نداشت و گریه تو فایده اى نمى بخشید، دلسوزى آمیخته با ترس تو براى هیچ یک از آنها سودى نداشت و کوشش ها و کمک هایت براى آنها نتیجه اى نمى داد و با نیرویت دفاعى از آنها نکردى (و سرانجام با همه این تلاش و کوشش ها مرگ گریبانشان را گرفت و به همه چیز پایان داد)»; (کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الاَطِبَّاءَ، غَدَاةَ لاَ یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاؤُکَ، وَلاَ یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاؤُکَ. لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ!). (توجه داشته باشید) که «علّلت» از ریشه «تعلیل» به معناى به معالجه پرداختن و «مرضت» از ماده «تمریض» به معناى پرستارى نمودن و «تَسْتَوْصِفُ» از ریشه «وصف» گرفته شده و در اینجا به معناى طلب راه درمان از طبیب است و «إشْفاق» به معناى محبت آمیخته با ترس و «تُسْعَفْ» از ماده «اِسْعاف» به معناى یارى طلبیدن و کمک کردن است. امام(علیه السلام) در این گفتار شفاف و بسیار روشن صحنه هاى عبرت انگیز دنیا را به طرز بسیار آموزنده اى ترسیم فرموده و به پرستارانى اشاره مى کند که حال بیمارشان روز به روز سخت تر مى شود، گاه به دعا متوسل مى شوند، گاه به طبیب و دارو، گاه بیتابى مى کنند و دلسوزى و گاه سیلاب اشک از چشمشان سرازیر مى شود; ولى هیچ کدام از آنها سودى نمى بخشد و بیمار در برابر چشمان اشک آلود آنها جان مى سپارد. اینها امورى است که بسیارى از مردم تجربه کرده اند و آنها که تجربه نکرده ند از دیگران شنیده اند. آیا این صحنه ها کافى نیست که انسان به وسیله آن پى به بى اعتبارى و بى وفایى دنیا ببرد؟ در پایان این بخش امام(علیه السلام) مى فرماید: «و (بدین ترتیب) دنیا با این نمونه ها وضع تو را نیز مجسم ساخته است و با قربانگاه هاى او (براى دیگران)، قربانگاه تو را»; (وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ). اشاره به این که این گورستان هایى که در اطراف شهر و دیار توست و بیماران و بیمارستان هایى که در جاى جاى وطن تو وجود دارند همه نشانه هایى از بى مهرى زمانه رسواست و جاى این ندارد که دنیا را با این همه نشانه هاى بىوفایى، فریبنده و غافل کننده بپندارى. کدام فریبندگى و کدام فریب کارى. البته این سؤال در اینجا پیش مى آید که در قرآن مجید حیات دنیا به «سرگرمى و بازى»(وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ . انعام، آیه 32 ) و «متاع غرور»(وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ . آل عمران، آیه 185) و در روایات به نام «دارالغرور» معرفى شده است. امام(علیه السلام) در داستان خانه اى که شریح قاضى خریدارى کرده بود (نامه سوم از بخش نامه ها) دنیا را به عنوان «دار الغرور» معرفى فرموده است. همچنین امام سجاد(علیه السلام) نیز در دعاى معروفش: «اللّهُمَّ ارْزُقْنی التَّجافِىَ عَنْ دارِ الْغُرُورِ» دنیا را «دارالغرور» معرفى نموده اند. در بعضى از احادیث دیگر هم دنیا را «دارالغرور» شناخته شده است.(کافى، ج 3، ص 422، ح 6) . ممکن است بپرسیم این تعبیرات چگونه با آنچه امام(علیه السلام) در کلام حکیمانه مورد بحث فرموده سازگار است؟ پاسخ این سؤال روشن است; هرگاه نگاه به دنیا، نگاه سطحى و زودگذر باشد، دنیا «دار الغرور» است; اما اگر نگاه به آن عمیق و حکیمانه باشد، دنیا دار عبرت و بیدارى است. ادامه این سخن حکیمانه نیز گواه بر آن است که گفته ایم. دنيا تجارتخانه اولياى خداست:

امام(عليه السلام) در ادامه گفتار حكيمانه اى كه در مورد دنيا در بخش پيشين داشت،  در اين بخش جنبه هاى مثبت دنيا را در هشت جمله برمى شمرد. در چهار جمله نخست مى فرمايد: «دنيا سراى صدق و راستى است براى آن كس كه به راستى با آن رفتار كند و جايگاه عافيت است براى كسى كه از آن چيزى بفهمد و سراى بى نيازى است براى آن كس كه از آن توشه برگيرد و محلّ موعظه و اندرز است براى آن كس كه از آن اندرز گيرد»; (إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْق لِمَنْ صَدَقَهَا، وَدَارُ عَافِيَة لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَدَارُ مَوْعِظَة لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا). به اين ترتيب، دنيا گرچه در نظر اول «دار الغرور» و «دار لهو و لعب» است ولى با دقت مى تواند به سراى عافيت و موعظه و برگرفتن زاد و توشه تبديل شود و نردبان ترقى انسان براى قرب الى الله باشد و معراج مؤمن و مزرعه آخرت گردد. همان گونه كه در آيات و روايات به آن اشاره شده است و امام(عليه السلام) در خطبه 28 دنيا را به ميدان تمرين و آمادگى براى مسابقه در ميدان جهان ديگر تشبيه فرمود (أَلا وَإنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمارُ وَغَداً السِّباقُ) و در خطبه 203 دستور مى دهد از اين محل عبور براى قرارگاه اصلى خود توشه برگيريد (فَخُذوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ). درست است كه دنيا در نظر ابتدايى دروغ گوست; ولى اگر كمى در حوادث آن دقت شود مى بينيم كه راست گوست و واقعيت ها را برملا مى سازد و بانگ رحيل سر مى دهد. صحيح است كه دنيا سراى بيماردلان است; اما براى آنها كه اهل فهم و دركند سراى تن درستى است. درست است كه دنيا در نظر ابتدايى دار فقر است و تمام سرمايه هاى وجود انسان را مى گيرد و تهى دست به زير خاك مى فرستد; ولى براى آنان كه آماده برگرفتن زاد و توشه اند دار غناست. صحيح است كه دنيا غافل كننده است; اما براى آنها كه اهل پند و نصيحت اند دار موعظه است.

سپس امام(عليه السلام) به چهار وصف ديگر پرداخته مى فرمايد: «دنيا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارت خانه اولياى الهى است»; (مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلاَئِكَةِ اللَّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ). امام(عليه السلام) در واقع در اين عبارت كوتاه چهار نام بر دنيا نهاده كه هر يك پيامى دارد. نام «مسجد»، «مصلى»، «مهبط وحى» و «تجارت خانه اولياى حق» آيا ممكن است مسجد جايگاه بدى باشد و يا نمازخانه فرشتگان سزاوار نكوهش گردد؟ و آيا جايگاهى كه وحى الهى بر آن نازل شده و تجارت خانه دوستان حق است جاى بدى است؟ تعبير به تجارت خانه در واقع بر گرفته از آيه شريفه (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِيكُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِيم) (سوره صف، آیه 10) مى باشد. بعضى از شارحان نهج البلاغه «مُصَلَّى مَلاَئِكَةِ اللَّهِ» را اشاره به سجده كردن فرشتگان براى آدم دانسته اند در حالى كه دليلى بر اين تخصيص نيست; پيوسته جمعى از فرشتگان در حال سجود و جمعى در حال ركوع و مشغول نمازند و منحصر به زمان خاصى نيست و فرشتگان در همه جا هستند; در آسمان و در زمين و مخصوصاً در اماكن مقدسى همچون مكه و مدينه و بقاع معصومان(عليهم السلام). از مجموع اين تعبيرات استفاده مى شود كه دنيا موقعيت بسيار مهمى دارد براى آنان كه از آن بهره گيرند; هم منزلگاهى است براى تهيه زاد و توشه، هم دانشگاهى است براى دروس اخلاقى و موعظه، هم محلى براى عبادت پروردگار و هم تجارت خانه اى است كه انسان با سرمايه عمر وارد آن مى شود و در برابر اين سرمايه مى تواند بهترين متاع ها را كه همان قرب پروردگار و رضاى او و سعادت جاويدان است فراهم سازد. از اين رو امام در ادامه اين سخن مى فرمايد: «آنها در دنيا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن سود بردند»; (اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ، وَرَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّةَ).

سپس امام(عليه السلام) براى يك نتيجه گيرى به آغاز سخن باز مى گردد و مى فرمايد: «با اين حال (كه براى تو شرح دادم) چه كسى دنيا را نكوهش مى كند در حالى كه جدايى خود را اعلام داشته و فراق خود را با صداى بلند خبر داده و خبر از مرگ خود و اهلش داده است»; (فَمَنْ ذَا يَذُمُّهَا وَقَدْ آذَنَتْ بِبَيْنِهَا، وَنَادَتْ بِفِرَاقِهَا، وَنَعَتْ نَفْسَهَا وَأَهْلَهَا). امام(عليه السلام) بعد از اين سه جمله كه در پاسخ مذمت گويان فرموده با دو جمله ديگر آن را تكميل مى كند و مى فرمايد: «دنيا با نمونه اى از بلاهايش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هايى از سرور و خوشحالى اش به سرور آخرت متوجه ساخته است (در حالى كه مى دانند نه بلاى آخرت قابل مقايسه با بلاى دنيا و نه سرور آخرت شايسته مقايسه با سرور دنياست) و گاه مى بينند هنگام عصر در عافيت اند و صبح گاهان در مصيبت (و به اين ترتيب) گاه تشويق مى كند و گاه مى ترساند و انسان را به خوف مى افكند و برحذر مى دارد»; (فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلاَئِهَا الْبَلاَءَ، وَشَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِيَة، وَابْتَكَرَتْ بِفَجِيعَة، تَرْغِيباً وَتَرْهِيباً وَتَخْوِيفاً وَتَحْذِيراً). آرى، دنيا با زبان حال به روشنى ماهيت خود را كه همان ناپايدارى و بى وفايى و بى اعتبارى است آشكار ساخته، حوادث زودگذر، از دست رفتن عزيزان، بيمارى هاى ناگهانى و بلاهاى زمينى و آسمانى همه اينها پيام هاى روشنى است كه دنيا براى معرفى خود به اهلش مى فرستد. با اين حال چگونه مى توان گفت دنيا فريبنده و غافل كننده است. تعبير به «مَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ» شبيه چيزى است كه در آيه 21 سوره «سجده» آمده است: «(وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذَابِ الاَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الاَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ); به آنها از عذاب نزديك (دنيا) پيش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانيم، شايد باز گردند». «راحَتْ» از ريشه «رَواح» به معناى عصرگاهان و «ابْتَكَرَتْ» از ماده «بكور» به معناى صبحگاهان، «فَجيعَة» حوادث وحشتناك و دردناك و واژه هاى «تَرْغيباً» و «تَرْهيباً» و «تَخْويفاً» و «تَحْذيراً» در واقع مفعول لاجله هستند. بنابراين چشمى باز و گوشى شنوا مى خواهد تا تمام اين پيام هاى بيدارگر را ببيند و بشنود به ويژه در عصر ما كه حوادث سريع تر صورت مى گيرد و فاجعه ها شتاب بيشترى دارند; نمونه آن تصادف هاى مرگ آور اتومبيل ها و سقوط هواپيماها و غرق شدن كشتى ها و بيمارى هاى واگيردار گسترده است، اين پيام، پررنگ تر و شفاف تر است.

آن گاه امام(عليه السلام) در پايان اين سخنانِ حكمت آميز و فوق العاده بيدار كننده چنين نتيجه گيرى مى كند كه «با اين اوصاف، گروهى آن را در روز پشيمانى (روز قيامت) نكوهش مى كنند و گروه ديگرى در آن روز آن را مدح و ستايش مى نمايند; همان گروهى كه دنيا به آنها تذكر داد و متذكر شدند و براى آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصديقش كردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذيرا شدند»; (فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ، وَحَمِدَهَا آخَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. ذَكَّرَتْهُمُ الدُّنْيَا فَتَذَكَّرُوا، وَحَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا، وَوَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا). آرى هوى پرستان غافل در قيامت كه آثار اعمال سوء خود را مى بينند سخت پشيمان مى شوند و زبان به مذمت دنيا مى گشايند ولى خردمندان بيدار زبان به ستايش آن مى گشايند كه از آن تجارت خانه پرسود و مزرعه پربار بهترين بهره ها را گرفتند و با خود به عرصه قيامت آوردند.

 

حکمت 132 نهج البلاغه: سرانجام دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً يُنَادِي فِي كُلِّ يَوْمٍ: لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت132) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 97

امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه کوتاه و پربار به سرنوشت انسان ها و مواهب و نعمت هاى آنها اشاره کرده مى فرماید: «خداوند فرشته اى دارد که همه روز بانگ مى زند بزایید براى مردن و گردآورید براى فنا و بنا کنید براى ویران شدن». لام در «لِلْمَوْتِ» و «لِلْفَناءِ» و «لِلْخَرابِ» لام سببیّه نیست، بلکه لام غایت است; یعنى فرزند بزایید ولى عاقبتش مرگ است و اموال گردآورى کنید سرانجامش فناست و بناهاى پرشکوه برپا سازید عاقبت آن ویرانى است. شبیه چیزى است که در قرآن مجید در داستان فرعون و همسرش به هنگام گرفتن قنداقه موسى از آب نیل آمده است «(فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً); (هنگامى که مادرش به فرمان خدا او را به دریا افکند) خاندان فرعون او را (از آب) گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد»(قصص، آیه 8) یعنى عاقبت کار چنین شد. در حقیقت امام روى سه چیز از مهم ترین مواهب زندگى دنیا انگشت گذارده و سرانجام همه آنها را روشن ساخت: فرزندان که عزیزترین سرمایه انسان اند و اموال که براى آن زحمت فراوان مى کشد و بناهاى مجلل که گاه قسمت عمده عمر خود را صرف آن مى کند. امام مى فرماید: هیچ یک از اینها بقا و دوامى ندارد و سرانجام گرد و غبار فنا بر روى همه آنها مى نشیند تنها چیزى که براى انسان باقى مى ماند اعمال خیر و نیکى هاست که نزد خدا ذخیره مى شود، قرآن مى گوید: «(مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نزد شماست از میان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».(نحل، آیه 96) . در این که آیا واقعاً فرشته اى فریاد مى زند و ما صداى او را نمى شنویم یا زبان حال جهان آفرینش و طبیعت دنیاست یا صدایى است که از جان و فطرت و عقل ما بر مى خیزد و ملک اشاره به آن است، محلّ گفت وگو است. کسانى که آن را تفسیر به طبیعت دنیا و مانند آن کرده اند دلیلشان این است که اگر واقعاً ملکى صدا بزند و ما نداى او را نشنویم چه فایده اى مى تواند داشته باشد؟; ولى به این ایراد مى توان پاسخ داد که وقتى نداى آن ملک به وسیله اولیاءالله براى ما نقل شود تأثیرش واضح است مثل این که ما براى کسى نقل کنیم که فرزندت را در فلان شهر دیدیم که فریاد مى زد مرا یارى کنید. در این گونه موارد صداى شخص غائب به وسیله شخص حاضر رسیده است. بهترین راه براى این که انسان سرنوشت آینده خود را تشخیص دهد آن است که درباره پیشینیان فکر کند آنها کجا رفتند؟ اموالشان چه شد؟ و کاخ هایشان به چه سرنوشتى گرفتار گردید؟ قرآن مجید درباره کافران و منافقان در آیه 69 سوره توبه مى فرماید: «(کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَأَکْثَرَ أَمْوَالا وَأَوْلاَداً); (شما منافقان،) همانند کسانى هستید که قبل از شما بودند، (و راه انفاق پیمودند; بلکه) آنها از شما نیرومندتر، و اموال و فرزندانشان بیشتر بود» (دیدید سرنوشت آنها چه شد؟) سرنوشت خود را بر آنها قیاس کنید.

در حدیثى در کتاب شریف کافى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم فرزند آدم هنگامى که در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت قرار مى گیرد اموال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسم مى شوند رو به اموالش مى کند و مى گوید به خدا سوگند من نسبت به تو حریص و بخیل بودم الان سهم من نزد تو چیست؟ مى گوید: «خُذْ مِنّی کَفَنَکَ; تنها کفن خود را مى توانى از من بگیرى» رو به فرزندانش مى کند و مى گوید شما را دوست مى داشتم و از شما حمایت مى کردم من چه سهمى نزد شما دارم؟ مى گویند: تو را به قبرت مى بریم و پنهان مى کنیم رو به سوى عملش مى کند و مى گوید به خدا سوگند من نسبت به تو بى اعتنا بودم و تو بر من سنگین بودى چه چیز نزد تو دارم؟ عملش مى گوید: من همنشین تو در قبر و روز قیامت هستم تا من و تو به پیشگاه پروردگار عرضه شویم. (سپس امام(علیه السلام) فرمود: اگر آن شخص ولىّ خدا بوده سرنوشت بسیار خوبى دارد و اگر دشمن خدا بوده به عذاب دردناکى مبتلا مى شود).(کافى، ج 3، ص 231 و 232 با تلخیص اندک) . شاعر معروف عرب ابوالعتائیه از کلام حکیمانه امام بهره گرفته و مى گوید: لِدُوا لِلْمَوت وَابْنُوا لِلْخَرابِ *** فَکُلُّکُمْ یَصیرُ إلى ذِهابِ *** لِمَنْ نَبْنی وَنَحْنُ إلى تُراب *** نَصیرُ کَما خُلِقْنا مِنْ تُراب؟ براى مرگ بزایید و براى ویرانى بنا کنید که همه شما در مسیر رفتن هستید براى چه کسى بنا مى کنیم در حالى که ما به سوى خاک مى رویم و همان گونه که از خاک آفریده شدیم به خاک باز مى گردیم.

 

حکمت 133 نهج البلاغه: دنیا راه عبور، نه جای ماندن

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ، لَا دَارُ مَقَرٍّ؛ وَ النَّاسُ فِيهَا رَجُلَانِ، رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت133) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 103

امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه به حقیقت دنیا اشاره کرده و کسانى را که در دنیا هستند به اعتبار استفاده درست و نادرست به دو گروه تقسیم مى کند: نخست مى فرماید: «دنیا سراى عبور است نه سراى اقامت»; (الدُّنْیَا دَارُ مَمَرّ لاَ دَارُ مَقَرّ). این تشبیه شبیه چیزى است که امام سجاد(علیه السلام) از حضرت مسیح نقل کرده است که مى گوید: «الدُّنْیا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوها وَلا تَعْمُرُوها; دنیا به منزله پلى است، از آن عبور کنید و به فکر آباد کردن آن (و خانه ساختن بر آن) نباشید».(بحارالانوار، ج 14، ص 319، ح 21) . شبیه این تعبیر در خطبه 203 با بیان دیگرى آمده است، مى فرماید: «أیُّهَا النّاسُ، إنَّمَا الدُّنْیا دارُ مَجاز، وَالاْخِرَةُ دارُ قَرار، فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ». تعبیرى که در آیه شریفه 39 سوره «غافر» آمده (وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ) نیز از نظر مفهوم کلام این پیام را به ما مى دهد که دنیا دار قرار نیست بلکه فقط گذرگاهى است. البته آنها که دنیا را هدف مى بینند براى آنان قرارگاه است و آنان که به عنوان وسیله اى به آن مى نگرند گذرگاه است. سپس امام(علیه السلام) اشاره به این دو گروه کرده مى فرماید: «مردم در آن (دنیا) دو گونه اند: بعضى خود را فروختند و خویش را هلاک کردند و بعضى خود را خریدند و آزاد کردند»; (وَالنَّاسُ فِیهَا رَجُلاَنِ: رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَرَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا). جمله اوّل اشاره به کسانى است که دنیا را «دار مقرّ» مى دانند و جمله دوم ناظر به کسانى است که آن را «دار ممرّ» مى شمارند (به اصطلاح این دو جمله نسبت به دو جمله پیشین از قبیل لف و نشر غیر مرتب است). تعبیر به «بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ» اشاره به این است که تمام سرمایه وجود انسان عمر و حیات و زندگى اوست. هنگامى که آن را به متاع اندک دنیا و لذات و هوس هاى آلوده آن معاوضه کند، گویى خود را فروخته و به صورت برده اى در آمده است و در نتیجه موجب هلاکت خویشتن شده است، زیرا در سراى دیگر جایگاه امن و امانى ندارد.

جمله دوم «ابْتَاعَ نَفْسَهُ; خود را خریدارى کرده» اشاره به این است که گویى قبلاً اسیر نفس و برده شیطان بوده سپس با اطاعت پروردگار خود را خریدارى کرده و آزاد نموده است. در ضمن از این تعبیر پرمعناى امام(علیه السلام) استفاده مى شود که آزادى حقیقى در پیروى از فرمان خداست و آنچه را بعضى آزادى مى پندارند نوعى اسارت درچنگال هواوهوس وخواسته هاى شیطانى است. آرى باید نسبت به نفس خویش امیربودنه اسیر. وبه گفته شاعر: اسیرنفس نشد یک زمان علىّ ولىّ *** اسیر نشد که بر مؤمنین امیر آید *** اسیر نفس کجا و امیر خلق کجا *** که سربلند نشد آن که سر به زیر آمد . در حدیث دیگرى از همان حضرت در غررالحکم نقل شده است که فرمود: «اُنْظُرْ إلَى الدُّنْیا نَظَرَ الزّاهِدِ الْمُفارِقِ وَلا تَنْظُرْ إِلَیْها نَظَرَ الْعاشِقِ الْوامِقِ; به دنیا همچون زاهدى که مى خواهد از آن جدا شود نگاه کن نه همچون عاشق دلداده»(غررالحکم، کلمه 2427).

 

حکمت 134 نهج البلاغه: علامت دوست واقعی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا يَكُونُ الصَّدِيقُ صَدِيقاً حَتَّى يَحْفَظَ أَخَاهُ فِي ثَلَاثٍ: فِي نَكْبَتِهِ وَ غَيْبَتِهِ وَ وَفَاتِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت134) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 109

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به بعضى از شرايط مهم دوستى كرده مى فرمايد: «دوست انسان، دوست نخواهد بود مگر اين كه برادر خود را در سه حالت فراموش نكند: به هنگامى كه دنيا به او پشت مى كند و در زمانى كه غايب است و پس از مرگش»; (لاَ يَكُونُ الصَّدِيقُ صَدِيقاً حَتَّى يَحْفَظَ أَخَاهُ فِي ثَلاَث: فِي نَكْبَتِهِ، وَغَيْبَتِهِ، وَ وَفَاتِهِ). شك نيست كه انسان در زندگى خود نيازمند به دوستانى است كه در مشكلات به او كمك كنند و در زمان راحتى مونس انسان باشند، زيرا روح اجتماعى انسان از يك سو و نيازهاى گسترده اى كه دارد و به تنهايى قادر به رسيدن به آنها نيست از سوى ديگر ايجاب مى كند كه يارانى براى خود انتخاب كند; ولى اين ياران مختلف اند; گروهى مانند تاجرانند كه دائماً انتظار دارند در مقابل خدمتى، خدمتى به آنان شود و طبيعى است كه هر وقت از دوست خود بهره اى نداشته باشند او را براى هميشه رها مى كنند. گروه ديگرى هستند كه گرچه در برابر هر خدمت انتظار خدمتى دارند; ولى خدمات پيشين را فراموش نمى كنند و به پاس آنها دوست خود را در مشكلات يارى مى دهند; اما هنگامى كه تصور مى كنند پاداش خدمت هاى پيشين او را داده اند رهايش مى سازند. گروه سومى نيز هستند كه دوستى آنها بر اساس محبت است و صفا و صداقت نه نتيجه خدمت و كارى شبيه تجارت. آنها به هنگام قدرت به دوستان خود خدمت مى كنند و انتظار پاسخى از آنها ندارند و به همين دليل به هنگام بروز مشكلات براى دوستان خود هرگز آنها را رها نمى سازند و همچنان به اصول اخوت و دوستى وفادارند. امام(عليه السلام) در اين كلام پربارش اشاره به اين گروه مى كند كه دوستان حقيقى و واقعى اند; آنها در سه زمان دوست خود را فراموش نمى كنند; به هنگام «نكبت» آنها در چنين زمانى در كنار دوست خود مى ايستند، به او كمك مى كنند، تسلى خاطر مى دهند، غمگسار و وفادارند. «نکبت» در اصل به معناى انحراف از مسیر است همان گونه که در قرآن مجید آمده «(وَإِنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ); امّا کسانى که به آخرت ایمان ندارند از این راه منحرف مى شوند».( مؤمنون، آیه 74) ازاین رو هنگامى که دنیا به کسى پشت کند از آن تعبیر به نکبت دنیا مى کنند و از آنجا که بروز مشکلات، مصائب و بلاها مصداق نکبت است بسیارى از ارباب لغت نکبت را به معناى بلا و مصیبت تفسیر کرده اند. شاعر نیز مى گوید: دوست آن باشد که گیرد دست دوست *** در پریشان حالى و درماندگى . اضافه بر این بعضى هستند که در حضور دوست به سبب شرم و حیا رسم دوستى را به جا مى آورند; ولى به هنگامى که آنها غائب باشند خود را از آن خلاص مى کنند و به اصطلاح «حفظ الغیب» ندارند و از آن فراتر هنگامى که دوستشان از دنیا برود و دست او از همه چیز کوتاه گردد و امید خدمتى از او نداشته باشند او را فراموش مى کنند; نه به سراغ همسر و فرزند او مى روند که اگر مشکلى دارند حل کنند، نه در جمع دوستان زنده یادى از او مى کنند و نه کار خیرى براى او انجام مى دهند. امام(علیه السلام) مى فرماید: دوست واقعى کسى است که در این سه حالت دوستش را فراموش نکند. البته مدعیان دوستى فراوان اند و دوستان واقعى که در کلام حکیمانه فوق بگنجند اندک اند. در حدیثى در غررالحکم از امام(علیه السلام) آمده است که مى فرماید: «اَلصَّدیقُ الصَّدُوقُ مَنْ نَصَحَکَ فی عَیْبِکَ وَحَفَظَکَ فی غَیْبِکَ وَآثَرَکَ عَلى نَفْسِهِ; دوست راستگو کسى است که عیوب تو را براى تو بگوید و اندرز دهد و در غیبتت مراتب دوستى را حفظ کند و تو را بر خود (در حل مشکلات) مقدم شمرد»(غررالحکم، کلمه 9729).

 

حکمت 135 نهج البلاغه: اثر دعا، توبه، استغفار، شکر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أُعْطِيَ أَرْبَعاً لَمْ يُحْرَمْ أَرْبَعاً؛ مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ لَمْ يُحْرَمِ الْإِجَابَةَ، وَ مَنْ أُعْطِيَ التَّوْبَةَ لَمْ يُحْرَمِ الْقَبُولَ، وَ مَنْ أُعْطِيَ الِاسْتِغْفَارَ لَمْ يُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ، وَ مَنْ أُعْطِيَ الشُّكْرَ لَمْ يُحْرَمِ الزِّيَادَةَ. [قال الرضي رحمه الله تعالى و تصديق ذلك [في] كتاب الله تعالى قال الله في الدعاء "ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ" و قال في الاستغفار "وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً" و قال في الشكر "لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ" و قال في التوبة "إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً"]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت135) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 115

امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه به چهار نعمت الهى اشاره مى فرمايد كه هرگاه محقق شوند چهار نعمت ديگر را به دنبال خود دارند. مى فرمايد: «كسى كه توفيق چهار چيز پيدا كند از چهار چيز محروم نخواهد شد»; (مَنْ أُعْطِيَ أَرْبَعاً لَمْ يُحْرَمْ أَرْبَعاً). اشاره به اين كه اين چهار چيز با آن چهار چيزلازم وملزوم يكديگرند همانگونه كه در قرآن هم به آن اشاره شده و در ذيل اين كلام خواهد آمد.

مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ لَمْ يُحْرَمِ الْإِجَابَةَ . نخست اين كه: «كسى كه توفيق دعا يابد از اجابت محروم نمى گردد»; (مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ لَمْ يُحْرَمِ الاِجَابَةَ). زيرا همان گونه كه در ذيل خواهد آمد اين وعده الهى است كه فرموده است دعا كنيد تا من اجابت كنم. دعا ـ همان گونه كه قبلاً هم گفته ايم ـ  يكى از مهم ترين عبادات و امور سرنوشت ساز در زندگى بشر است. انسان بايد تمام تلاش و كوشش خود را در رسيدن به اهداف صحيح به كار گيرد; ولى در بسيارى از موارد عاجز و ناتوان مى شود و دستش از همه جا كوتاه مى گردد. اينجاست كه رو به درگاه الهى مى آورد و با اظهار عجز از لطف و كرم او استمداد مى جويد و با اين عمل شايسته اين مى شود كه خدا آن نعمت را چنانچه صلاح او باشد به او بدهد و اگر صلاح او نباشد پاداش مهم ترى ـ طبق آنچه در روايات آمده ـ براى او ذخيره مى كند. البته قبولى دعا شرايطى دارد كه ما آن را به طور مشروح در مقدمه مفاتيح نوين آورده ايم.

وَ مَنْ أُعْطِيَ التَّوْبَةَ لَمْ يُحْرَمِ الْقَبُولَ . دوم اين كه: «كسى كه توفيق توبه پيدا كند از قبول آن محروم نمى گردد»; (وَمَنْ أُعْطِيَ التَّوْبَةَ لَمْ يُحْرَمِ الْقَبُولَ). انسان همواره در معرض لغزش هاست; هواى نفس و شهوات از درون و وسوسه هاى شياطين انس و جن و زرق و برق دنيا از برون دائماً طوفانى در اطراف او به راه مى اندازد و گاه گرفتار لغزش مى گردد. اگر باب توبه به روى او گشوده نشود مأيوس مى گردد و به دنبال آن در درياى گناه غوطه ور خواهد شد. اما خداوند رحمان و رحيم درهاى توبه و اصلاح خويشتن را به روى او گشوده و وعده قبول به توبه كنندگان حقيقى داده است تا از رحمت خدا مأيوس نشوند و از مسير حق منحرف نگردند. امام سجاد(عليه السلام) در مناجات تائبين مى فرمايد: «إلهي أنْتَ الَّذي فَتَحْتَ لِعِبادِكَ باباً إلى عَفْوِكَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ وَقُلْتَ: (تُوبوا إِلَى اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً) فَما عُذْرَ مَنْ أغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ; خداوندا تو كسى هستى كه درى به روى بندگان خود گشوده اى و نام آن را توبه گذارده اى و فرموده اى: «همگى به سوى خدا باز گرديد و توبه خالص كنيد» با اين حال آنان كه غافل مى شوند تا از اين در به سوى عفو الهى وارد شوند چه عذرى دارند».

وَ مَنْ أُعْطِيَ الِاسْتِغْفَارَ لَمْ يُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ . در سومين جمله مى فرمايد: «كسى كه توفيق استغفار يابد از آمرزش محروم نمى شود»; (وَمَنْ أُعْطِيَ الاِسْتِغْفَارَ لَمْ يُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ). «توبه» ندامت از گذشته و بازگشت به سوى خداست و «استغفار» يكى از شرايط آن است و در واقع ذكر استغفار بعد از توبه در كلام امام(عليه السلام) از قبيل ذكر خاص بعد از عام است. البته گاه استغفار و توبه به يك معنا نيز استعمال مى شوند; به هر حال خداوند غفور و ودود وعده داده كه مستغفرين را مورد محبت قرار دهد و آنها را مشمول آمرزش و مغفرت خويش سازد.

وَ مَنْ أُعْطِيَ الشُّكْرَ لَمْ يُحْرَمِ الزِّيَادَةَ . در چهارمين جمله مى فرمايد: «كسى كه توفيق شكرگزارى پيدا كند از فزونى نعمت محروم نخواهد شد»; (وَمَنْ أُعْطِيَ الشُّكْرَ لَمْ يُحْرَمِ الزِّيَادَةَ). اين وعده الهى است كه در آيات ذيل خواهد آمد و عقل و خرد انسان نيز گواه بر آن است، زيرا شكرگزاران لياقت خود را با اين عمل براى فزونى نعمت ثابت مى كنند و خداوند حكيم كه هر كارش روى حساب و حكمت است به اين گونه افراد نعمت بيشترى مى بخشد. البته مى دانيم شكر حقيقى تنها شكر به زبان نيست بلكه مرحله مهم تر آن شكر عملى است و آن اين است كه از هر نعمتى در جاى خود استفاده كند و نعمت هاى الهى را وسيله عصيان و نافرمانى حق نسازد.

به دنبال این کلمات حکمت آمیز مرحوم سیّد رضى مى گوید: «تصدیق و تأیید این گفتار (درباره امور چهارگانه و نتایج آن) در قرآن مجید است»; (قالَ الرَّضِیُ وَتَصدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللهِ). «خداوند در مورد دعا مى فرماید: مرا بخوانید تا (دعاى) شما را اجابت کنم»; (قالَ اللهُ فی الدُّعاءِ: (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ)(غافر، آیه 60). درباره استغفار مى فرماید: «هرکس کار بدى انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت»; (وَمَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً).(نساء، آیه 110) . درباره شکر مى فرماید: «اگر شکرگزارى کنید، (نعمت خود را) بر شما افزون خواهم کرد»; (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاَزِیدَنَّکُمْ).(ابراهیم، آیه 7) . درباره توبه مى فرماید: «پذیرش توبه از سوى خدا، تنها براى کسانى است که کار بد را از روى جهالت انجام مى دهند، سپس به زودى توبه مى کنند. خداوند، توبه چنین کسانى را مى پذیرد; و خدا دانا و حکیم است»; (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَة ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیب فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَکانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً).(نساء، آیه 17) . همان گونه که در بالا آمد در منابع فراوانى استدلال به این آیات در کلام امام(علیه السلام) است نه کلام سیّد رضى و این استدلال نشان مى دهد که امامان معصوم(علیهم السلام) بسیارى از سخنان پربار خود را از قرآن مجید و تفسیر آن برگزیده اند. این امور چهارگانه به طور گسترده در روایات معصومان(علیهم السلام) نیز آمده است. از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «خَیْرُ الْعِبادَةِ الاِسْتِغْفارُ; بهترین عبادت استغفار است».(کافى، ج 2، ص 517) . در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «أکْثِرُوا مِنَ الاِسْتِغْفارِ فَإنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ یُعَلِّمْکُمُ الاْسْتِغْفارَ إلاّ وَهُوَ یُریدُ أنْ یَغْفِرَ لَکُمْ; زیاد استغفار کنید زیرا خداوند متعال استغفار را به شما نیاموخته مگر به این جهت که مى خواهد شما را بیامرزد».(میزان الحکمة، ح 4816) . تأثیر استغفار در برطرف شدن مشکلات و هموم و غموم و فزونى رزق نیز طبق روایات قابل انکار نیست. درباره اهمیت شکر نیز همین بس که در حدیثى از امام امیرالمؤمنین در «غررالحکم» مى خوانیم: «اَوَّلُ ما یَجِبُ عَلَیْکُمْ لِلّهِ سُبْحانَهُ شُکْرُ أیادیهِ وَابْتِغاءُ مَراضیهِ; نخستین چیزى که بر شما در برابر خداوند سبحان واجب است شکر نعمت هاى او و به دست آوردن موجبات خشنودى اوست»(غررالحکم، ح 3389).

 

حکمت 136 نهج البلاغه: اهمیت نماز، روزه، حج

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ، وَ الْحَجُّ جِهَادُ كُلِّ ضَعِيفٍ، وَ لِكُلِّ شَيْءٍ زَكَاةٌ وَ زَكَاةُ الْبَدَنِ [الصَّوْمُ] الصِّيَامُ، وَ جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت136) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 121

شک نیست که نماز بهترین وسیله تقرب به پروردگار است که از آن در روایات به معراج مؤمن تعبیر شده است(مستدرک سفینة البحار، ج 6، ص 343) که تعبیرى بسیار گویا و رسا در تأثیر نماز براى قرب الى الله است; ولى امام(علیه السلام) شرط آن را تقوا شمرده تقوایى که سبب مى شود انسان با بال و پر نماز به آسمان ها و ملکوت پروردگار پرواز کند. همان گونه که در قرآن مجید در داستان قربانى فرزندان آدم(علیه السلام) آمده است: «(إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ); خداوند تنها، (قربانى را) از پرهیزگاران مى پذیرد».(مائده، آیه 27) . «قربان» به چیزى گفته مى شود که به وسیله آن تقرب مى جویند; خواه این وسیله، عبادتى از عبادات مانند نماز و روزه و حج باشد یا گوسفندان و سایر حیوانات قربانى یا صدقه اى در راه خدا. بعضى گفته اند «قربان» مصدر از ماده «قُرب» است ولى با توجه به این که در محل کلام ما معناى وصفى دارد (چیزى که مایه قرب مى شود) باید پذیرفت که مصدرى است که به معناى وصفى به کار رفته است. اما این که در مورد حج آن را جهاد هر ضعیفى شمرده ازاین رو است که حج هم جهاد با نفس است و هم آثار جهاد با دشمن را دارد، زیرا مایه وحدت میان مسلمانان و اتحاد صفوف آنها مى شود و پشت دشمن را مى لرزاند، بنابراین افرادى که توان حضور در میدان جهاد با دشمن را ندارند با حضور در مناسک حج به بخشى از فلسفه جهاد با دشمن فعلیت مى بخشند و حتى جوانانى که در حج شرکت مى کنند با تحمل مشقات حج و گاه پیاده روى هاى طولانى و محرومیت از خواب و استراحت، براى میدان جهاد تمرین مى کنند.

امام در مورد روزه مى فرماید: زکات بدن است، زیرا روزه چیزى از بدن مى کاهد; ولى بر برکات آن مى افزاید همان گونه که زکات مال ظاهرا چیزى از آن مى کاهد; اما برکات غیر قابل انکارى دارد. در جهان نباتات نیز این موضوع در مورد بسیارى از درختان عملى مى شود که شاخه هاى زیادى از آن را مى برند ولى بعداً درخت نمو فوق العاده اى پیدا مى کند. به گفته شاعر: زکات مال به در کن که شاخه رَز را *** چون باغبان ببُرد بیشتر دهد انگور! امام(علیه السلام) مى فرماید: جهاد زن شوهردارى شایسته است به سبب آن که در میدان جهاد مشکلات فراوانى است: هم بذل مال است (در زمانى که مجاهدان هزینه هاى خود را از سلاح و مرکب و غذا مى پرداختند) و هم بذل جان و هم جدایى از زن و فرزند و بستگان و در بسیارى از موارد، جراحات سخت جسمى. زن ها نیز هنگامى که در برابر مشکلات خانه دارى و گاه اعتراضات و زخم زبان هاى شوهر قرار مى گیرند اگر تحمل و بردبارى نشان دهند جهاد مهمى را انجام داده اند. «اصبغ بن نباته» که از یاران خاص على(علیه السلام) است از آن حضرت نقل مى کند که فرمود: «کَتَبَ اللهُ الْجِهادَ عَلَى الرِّجالِ وَالنِّساءِ فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مالِهِ وَنَفْسِهِ حَتّى یُقْتَلَ فی سَبیلِ اللهِ وَجِهادُ الْمَرْأَةِ أنْ تَصْبِرَ عَلى ما رَأى مِنْ أذى زَوْجِها وَغَیْرَتِهِ; خداوند جهاد را بر مردان و زنان واجب کرده است. جهاد مرد در این است که مال و جان خود را انفاق کند تا آنجا که در راه خدا شهید شود و جهاد زن در این است که در برابر آزارى که از شوهرش مى بیند و در برابر تعصب ها و حساسیت هاى او صبر پیشه کند».(کافى، ج 5، ص 9، ح 1) . در حدیث دیگرى که در کتاب در المنثورِ «سیوطى» آمده است مى خوانیم که «اسماء» از طائفه انصار نزد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمد در حالى که پیامبر در میان اصحابش نشسته بود. عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت باد من به عنوان نماینده زنان خدمت شما آمده ام. جانم به فدایت باد بدان هیچ زنى در شرق و غرب نیست که آمدن مرا نزد تو شنیده باشد مگر این که او هم همین رأى و نظر مرا دارد. خداوند تو را به حق به سوى مردان و زنان مبعوث کرده ما به تو و خدایى که تو را فرستاده ایمان آورده ایم; ولى ما زنان در حقیقت در محاصره و گرفتار محرومیت هایى هستیم: باید در خانه بنشینیم و خواسته هاى مردان را به جاى آوریم، فرزندان شما را متولد مى سازیم و شما گروه مردان بر ما برترى پیدا کرده اید در جمعه و جماعات و عیادت بیماران و تشییع جنازه و حج بعد از حج و از همه اینها بالاتر جهاد در راه خداست. هنگامى که یکى از شما به عنوان حج یا عمره یا شرکت در جهاد خارج مى شود ما اموالتان را حفظ مى کنیم، براى شما لباس مى بافیم و اولاد شما را پرورش مى دهیم. اى رسول خدا! در چه پاداشى با شما شریک هستیم؟

پیغمبر(صلى الله علیه وآله) با تمام صورت به سوى اصحابش برگشت سپس فرمود: سخن این زن را شنیدید؟ هرگز بهتر از این سؤال در امر دین از کسى شنیده اید؟ همگى عرض کردند: اى رسول خدا! ما باور نمى کردیم زنى به چنین مطالبى برسد (و چنین سخن بگوید) آن گاه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) رو به او کرد و فرمود: «اِنْصَرِفی أیَّتُهَا الْمَرْاَةَ وَأعْلَمِی مَنْ خَلْفَکَ مِنَ النِّساءِ أنَّ حُسْنَ تَبَعُّلِ إحداکُنَّ لِزَوْجِها وَطَلَبَها مَرْضاتَهُ وَاتِّباعَها مُوافَقَتَهُ یَعْدِلُ ذلِکَ کُلِّهِ; بانو برگرد و به زنانى که پشت سر تو هستند (و از طرف آنها آمده اى) اعلام کن که شوهردارى یکى از شما به صورت شایسته و به دست آوردن خشنودى او و پیروى از موافقتش معادل تمام این اعمال خیر است». «فَأدْبَرَتِ الْمَرْأَةُ وَهِىَ تُهَلِّلُ وَتُکَبِّرُ اسْتِبْشاراً; آن زن باز گشت و از روى شادى تکبیر و لا اله الا الله مى گفت».(در المنثور، ج 2، ص 153 ذیل آیه 34 سوره نساء)

 

 

 

 

حکمت 137 نهج البلاغه: راه افزایش رزق و روزى

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت137)

پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 129

امام(عليه السلام) در اين كلام كوتاه حكمت آميز اشاره به اسباب فزونى نعمت كرده مى فرمايد: «روزى را به وسيله صدقه فرود آوريد»; (اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ). منظور از رزق و روزى تمام مواهب الهى است كه انسان در زندگى به آن نياز دارد و معمولاً بر مواهب مادى از قبيل مال و املاك گوناگون اطلاق مى شود، هرچند درباره امور معنوى نيز به كار مى رود; مثلاً مى گوييم: «اللّهُمّ ارْزُقْنَا الاْيمانَ وَالْيَقينَ; خداوندا ايمان و يقين به ما روزى بفرما». ولى در كلام مورد بحث اشاره به مواهب مادى است. منظور از «صدقه» هرگونه موهبت مادى است كه بدون عوض و با انگيزه الهى در اختيار ديگرى قرار داده شود. امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى رابطه نزديكى ميان صدقات و فزونى رزق و روزى بيان فرموده است. اين معنا در روايات ديگر نيز با عبارات متفاوتى آمده است از جمله در حكمت 258 خواهد آمد كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «إذا أمْلَقْتُمْ فَتاجِرُوا اللهَ بِالصَّدَقَةِ; هر زمان فقير و نيازمند شديد با دادن صدقه با خداوند معامله كنيد». در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه به يكى از فرزندانش فرمود: از آن مالى كه نزد تو بود چقدر باقى مانده؟ عرض كرد: فقط چهل دينار. امام(عليه السلام) فرمود: برو و آن را به نيازمندان صدقه بده. عرض كرد: چيزى غير از آن در بساط نيست. فرمود: مى گويم آن را صدقه بده خدا به جاى آن به ما مى دهد. سپس فرمود: «أَما عَلِمْتَ أنَّ لِكُلِّ شَيْء مِفْتاحاً وَمِفْتاحُ الرِّزْقِ الصَّدَقَةُ; آيا نمى دانى هرچيز كليدى دارد و كليد رزق صدقه است؟» پس برو و آن را در راه خدا به نيازمندان بده. فرزند امام اين كار را كرد. ده روز نگذشته بود كه از محلى چهار هزار دينار خدمت حضرت آوردند. امام(عليه السلام) فرمود: فرزندم! چهل دينار براى خدا دادى و خداوند چهار هزار دينار به ما داد.(کافى، ج 4، ص 9، ح 3)

 

حکمت 138 نهج البلاغه: سخاوت نتیجه باور به پاداش خدا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ، جَادَ بِالْعَطِيَّةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت138) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 135

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به يكى از مهم ترين انگيزه هاى انفاق و بخشش در راه خدا اشاره كرده مى فرمايد: «كسى كه يقين به پاداش و عوض داشته باشد در بخشش سخاوت به خرج مى دهد»; (مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ). از جمله غرائز مسلم انسان جلب منفعت و دفع ضرر است; انسان همیشه مى خواهد کارى انجام دهد که سودى براى او داشته باشد یا ضررى را از او دور سازد و در همین راستا حاضر مى شود مواهبى را که در اختیار دارد براى رسیدن به امور مهم ترى هزینه کند و تمام تجارت هاى مادى با همین انگیزه صورت مى گیرد. در تجارت معنوى که قرآن نیز از همین لفظ براى آن استفاده کرده (مانند آیه شریفه (هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِیم))(صف، آیه 10) نیز بر همین اساس کار مى کند، بنابراین کسانى که به وعده هاى الهى ایمان و یقین داشته باشند و بدانند در برابر هر انفاق در راه خدا، بهتر و بیشتر از آن را در این دنیا یا در آخرت و یا در هر دو دریافت مى کنند هرگز در انفاق کردن تردیدى به خود راه نمى دهند; سخاوتمندانه مى بخشند و از اموال و ثروت هاى خود در این راه با روى گشاده استقبال مى کنند. قرآن مجید مى فرماید: «(وَمَا أَنفَقْتُمْ مِّنْ شَىْء فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ); و هر چیزى را (در راه خدا) انفاق کنید، عوض آن را مى دهد (و جاى آن را پر مى کند)، و او بهترین روزى دهندگان است».(سبأ، آیه 39) . البته انسان گاه تنها با ظن و گمانِ عوض نیز اموالى را که در دست دارد هزینه مى کند تا چه رسد به این که یقین داشته باشد. او در حال یقین بهتر و بیشتر خواهد پرداخت. احادیث فراوانى از معصومین در تأثیر انفاق در راه خدا در برکات مادى و معنوى نقل شده است که نشان مى دهد این کار هم دنیاى انسان را رونق مى بخشد و هم مایه نجات او در آخرت است. در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانیم که یکى از دوستان آن حضرت خدمتش رسید امام(علیه السلام) فرمود: «هَلْ أنْفَقْتَ الْیَوْمَ شَیْئاً؟; آیا امروز چیزى در راه خدا انفاق کرده اى؟» گفت: نه به خدا سوگند. فرمود: «فَمِنْ أَیْنَ یُخْلِفُ اللهُ عَلَیْنا أنْفِقْ وَلَوْ دِرْهَماً واحِداً; چگونه خداوند عوض به ما مى دهد (اگر چیزى انفاق نکنیم) برو انفاق کن، هر چند یک درهم باشد».(کافى، ج 4، ص 44) . در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است که فرمود: «تَصَدَّقُوا فَإنَّ الصَّدَقَةَ تَزیدُ فِى الْمالِ کَثْرَةً وَتَصَدَّقُوا رَحِمَکُمُ اللهُ; صدقه بدهید که مال انسان را افزون مى کند. صدقه بدهید خدا شما را رحمت کند».(کافى، ج 4، ص 9) . در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که فرمود: «إنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِى الدِّین وَتَخْلُفُ بِالْبَرَکَةِ; صدقه موجب اداى دین مى شود و برکاتى به جا مى گذارد».(کافى، ج 4، ص 44) . البته این در مورد کسانى است که در اعمال نیک همواره انتظار عوض دارند اما مخلصان واقعى، آنها هستند که براى جلب رضاى الهى انفاق مى کنند همان گونه که در سوره «دهر»، آیه 9 آمده است: (إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لاَ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَآءً وَلاَ شُکُوراً).

از عبدالعظیم حسنى(رحمه الله) از امام جواد(علیه السلام) نقل است... تا رسید به آنجا که آن حضرت کلام مورد بحث (مَنْ أیْقَنَ بِالْخَلَفِ جادَ بِالْعطیَةِ) را ذکر فرمود. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 121 و 177). در کتاب خصال این کلام نورانى را در ضمن حدیث اربع مائة (چهار صد دستور که براى دین و دنیا مفید است) ذکر کرده است. (خصال، ج 2، ص 620)

حکمت 139 نهج البلاغه: تناسب یاری خدا با نیاز انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَئُونَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت139) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 141

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود اشاره اى به رابطه مواهب الهى با نيازها و مصرف ها كرده مى فرمايد: «كمك (الهى) به اندازه حاجت و نياز نازل مى شود»; (تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ). این سخن در واقع دو پیام دارد: پیام نخست این است که هرچه هزینه انسان بیشتر شود به طور طبیعى تلاش و کوشش وى بیشتر مى گردد و مواهب فزون ترى نصیبش مى شود و این که در احادیث آمده است: «روزى همراه همسران به خانه شوهران مى آید»(کافى، ج 5، ص 330) نیز ممکن است اشاره به همین معنا باشد که انسان مجرد تلاش زیادى براى زندگى نمى کند; اما هنگامى که احساس کرد بار مسئولیت نفقه همسر بر عهده اوست و آبرویش در خطر است بر تلاش و فعالیت خود مى افزاید و روزى به خانه او سرازیر مى شود. همچنین هر زمان فرزند یا فرزندان بیشترى پیدا مى کند این احساس و آن تلاش بیشتر حاصل مى گردد. پیام دوم پیام معنوى و الهى است که خداوند روزى رسان به افرادى که براى زندگى هزینه بیشترى مى کنند و سخت گیرى به همسر و فرزند ندارند و دست و دل آنها براى بخشش به نیازمندان و کارهاى خیر و پذیرایى مهمان باز است، رزق و روزى وسیع ترى عنایت مى کند. این گفتار حکیمانه در واقع مى خواهد مردم را از بخل و تنگ گرفتن بر عیال و کسانى که نان خور او هستند بر حذر دارد و به شرکت در کارهاى خیر تشویق کند و امیدوار سازد که هر اندازه بیشتر به سراغ این امور رود خداوند هم روزى او را وسیع تر مى کند. قرآن مجید به کسانى که در عصر جاهلیت عرب فرزندان خود را از ترس فقر مى کشتند خطاب کرده و مى فرماید: «(وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاَق نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ); و فرزندانتان را از ترس فقر به قتل نرسانید، ما آنها و شما را روزى مى دهیم»(اسراء، آیه 31) و در آیه 22 و 23 سوره «ذاریات» مى فرماید: «(وَفِى السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالاَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ); و روزى شما در آسمان است و نیز آنچه شما وعده داده مى شوید سوگند به پروردگار آسمان و زمین که این مطلب حق است همان گونه که شما سخن مى گویید». ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثى را (از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)) آورده که مى فرماید: «مَنْ وَسّعَ وُسِعَ عَلَیْهِ وَکُلَّما کَثُرَ الْعِیالُ کَثُرَ الرِّزْقُ; هر کس دامنه انفاق را گسترش دهد خداوند روزى او را وسیع تر مى کند و هر زمان افراد خانواده انسان بیشتر شوند روزى نیز فزون تر خواهد شد».(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 337) . ابن ابى الحدید سپس داستانى از بعضى از ثروتمندان نقل مى کند که تقسیم سالانه اى براى جمعى از فقرا داشت. ناگهان به نظرش آمد که این هزینه زیادى مى برد. به حساب دار خود دستور داد که آن را قطع کند. شبى در خواب دید که اموال زیادى در خانه دارد و گروهى آنها را از درون خانه اش به آسمان مى برند و او جزع و بى تابى مى کند و عرضه مى دارد: پروردگارا! روزى من چه شد؟ روزى من چه شد؟ ناگاه این پیام به او رسید که ما اینها را به تو روزى دادیم که آن را درباره فقرا مصرف کنى هنگامى که آن را قطع کردى ما هم آنها را از تو گرفتیم به دیگران دادیم. صبح گاهان هنگامى که بیدار شد به حساب دارش دستور داد تمام آن کمک ها را ادامه دهد(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 337).

 

حکمت 140 نهج البلاغه: میانه روی مانع فقر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا عَالَ مَنِ اقْتَصد. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت140) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 147

امام(عليه السلام) در اين كلام كوتاه و نورانى خود اشاره به آثار ميانه روى در امور كرده و مى فرمايد: «كسى كه در هزينه كردن ميانه روى كند هرگز فقير نخواهد شد»; (مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ).

«عال» از ريشه «عيل» (بر وزن عين) در اصل به معناى عيالمند شدن است; ولى اين واژه به معناى فقير نيز به كار رفته است. بعضى گفته اند اگر از ماده «عول» باشد به معناى فزونى عيال است و اگر از ريشه «عيل» باشد به معناى فقر است و «اقتصاد» به معناى ميانه روى در هر كار مخصوصاً در امور مالى است. اين معنا امروز هم در مقياس كوچك خانواده و هم در مقياس وسيع جامعه ثابت شده است كه اگر از اسراف و تبذير پرهيز شود و در هزينه كردن سرمايه ها صرف جويى و ميانه روى گردد بسيارى از مشكلات حل مى شود; مشكل زمانى براى فرد يا جامعه پيدا مى شود كه حساب دقيقى براى هزينه ها و نيازها در نظر نگيرد و يا بى حساب و كتاب آنچه را دارد هزينه كند كه به يقين زمانى فرا مى رسد كه فرد يا جامعه در فقر فرو مى روند. در منابع اسلامى نیز روایات فراوانى در این زمینه دیده مى شود، از جمله در روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «الإقْتِصادُ فِى النَّفَقَةِ نِصْفُ الْمَعِیشَةِ; میانه روى در مخارج زندگى نیمى از معیشت انسان را تأمین مى کند».(کنزالعمّال، ح 5434، مطابق نقل میزان الحکمه) . در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «مَنْ صَحِبَ الاِقْتِصادَ دامَتْ صُحْبَةُ الْغِنى لَهُ وَجَبَرَ الاِْقْتِصادُ فَقْرَهُ وَخَلَلَهُ; کسى که همنشین میانه روى باشد غنا و بى نیازى پیوسته همنشین او خواهد بود و اقتصاد فقر او را جبران و مشکلات او را برطرف مى سازد».(غررالحکم، ح 8071) . در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که فرمود: «ضَمِنْتُ لِمَنْ اِقْتَصَدَ أنْ لا یَفْتَقِرُ; من ضمانت مى کنم کسى که میانه روى پیشه کند هیچ گاه فقیر نشود».(کافى، ج 4، ص 53، ح 6) . البته میانه روى نه تنها در مسائل اقتصادى و مالى در مقیاس فرد و جامعه، بلکه در همه کارها مطلوب است حتى توصیه شده که مؤمنان در عبادت که وسیله قرب الى الله است نیز میانه روى را از دست ندهند.

مرحوم «کلینى» در کتاب کافى بابى تحت عنوان اقتصاد در عبادت آورده که نخستین حدیثش از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چنین است: «إنَّ هذا الدّینُ مَتِینٌ فَاَوْغِلُوا فیهِ بِرِفْق وَلا تُکَرِّهُوا عِبادَةَ اللهِ إلى عِبادِ اللهِ فَتَکُونُوا کَالرّاکِبِ الْمُنْبَتِّ الَّذی لا سَفَراً قَطَعَ وَلا ظَهْراً أبْقى; این آئین حساب شده و متین است. در این مسیر با مدارا حرکت کنید و بندگان خدا را به عبادت زیاد مجبور نکنید که همانند سوار وامانده اى مى شوید که نه به مقصد رسیده و نه حیوان را سالم گذارده است»(کافى،ج 2، ص 86، ح 1).

 

حکمت 141 نهج البلاغه: مزیت خانواده کم جمعیت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : قِلَّةُ الْعِيَالِ، أَحَدُ الْيَسَارَيْنِ‏. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت141) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 151

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى اشاره به واقعيتى درباره آسايش خانواده ها مى كند و مى فرمايد: «كمى عائله يكى از دو آسايش است»; (قِلَّةُ الْعِيَالِ أَحَدُ الْيَسَارَيْنِ). انسان در دو حالت از نظر زندگى مادى در آسايش است: نخست اين كه مال و درآمد فراوانى داشته باشد كه جوابگوى عائله او باشد، هرچند عائله اش سنگين به نظر رسد و راه ديگر اين كه اگر درآمد او اندك است افراد خانواده او نيز كم باشند تا به زحمت نيفتد. اين در واقع تسلى خاطر براى كسانى است كه فرزندان كمى دارند و از كمى فرزندان رنج مى برند مثل اين كه در ميان مردم معمول است كه اگر كسى خانه كوچكى داشته باشد به او مى گويند غمگين نباش مشكلات تو كمتر است; هر كه بامش بيش برفش بيشتر. اين سخن شبيه چيزى است كه در كتاب «ادب الكتاب» آمده است كه مى گويد: «اَلْقَلُم أحَدُ اللِّسانَيْنِ وَالْعَمُّ أحَدُ الاَبَوَيْنِ وَقِلَّةُ الْعِيالِ أَحَدُ الْيَسارَيْنِ وَالْقَناعَةُ أحَدُ الرِّزْقَيْنِ وَالْهَجْرُ أَحَدُ الْفِراقَيْنِ وَالْيَأْسُ أَحَدُ النَّجْحَيْنِ; قلم يكى از دو زبان و عمو يكى از دو پدر و كمى عيال يكى از دو آسايش و قناعت يكى از دو روزى و قهر كردن يكى از دو فراق و مأيوس شدن يكى از دو پيروزى است». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 122) . در اين كه آيا اين سخن امام(عليه السلام) تشويقى بر تحديد نسل به هنگام محدود بودن درآمدهاست يا نه اختلاف نظر است. بعضى معتقدند كه اين كلام حكيمانه ناظر به مسئله تحديد نسل است و جامعه اسلامى را دعوت مى كند كه در صورت كمبودها، مواليد را كنترل كنند مبادا به زحمت بيفتند، در حالى كه جمعى ديگر عقيده دارند اين جمله چنين مفهومى را ندارد، بلكه تنها بيان واقعيت است و تسلى خاطرى است براى كسانى كه فرزندان كمى دارند و از آن رنج مى برند. درست مثل اين كه هرگاه كسى مركبى نداشته باشد به او مى گويند: نداشتن مركب سبب آسودگى از هزينه هاى مختلف آن است.

نكته:

آيا تحديد نسل صحيح است؟ انسان مخصوصاً در دنياى كنونى چهار نياز مهم دارد: نياز به تغذيه، لباس و مسكن، نياز به امور بهداشتى، نياز به كار و نياز به تحصيل علم و دانش. بديهى است كه اگر اين نيازها برآورده نشود فقر و بيكارى و بيمارى و جهل و بى سوادى بنيان جامعه را متزلزل مى كند به همين دليل محاسبه مى كنند كه منابع جامعه چند نفر را مى تواند به طور صحيح تغذيه كند و مراكز تحصيلى براى درس خواندن چه تعدادى كافى است، درمان و بهداشت و اشتغال به كار براى چه گروهى آماده است تا بر اساس آن آهنگ رشد جمعيت را همگام بسازند. به تعبير ديگر افزايش كميت هميشه موجب قدرت جامعه نيست بلكه گروه كمترِ داراى كيفيت بالا قدرتمند مى شوند، بنابراين كشورهايى در دنيا هست كه جمعيت آنها كم است; ولى بسيار قدرتمندند و به عكس كشورهاى پر جمعيتى را مى بينيم كه ضعيف و ناتوان اند. در مقابل این تفکر، تفکر دیگرى است و آن این که گروهى مى گویند: ما در دستورات دینى مى بنییم توصیه به افزایش نسل شده; در حدیث معروفى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «تَناسَلُوا تَناکَحُوا فَإنّی أُباهی بِکُمُ الاُمَمُ وَلَوْ بِالسِّقْطِ; ازدواج کنید تا نسل شما افزون شود که من به فزونى جمعیت شما حتى به بچه هایى که سقط مى شوند مباهات مى کنم». این مضمون در احادیث متعددى در منابع شیعه و اهل سنت آمده است.(عوالى اللئالى، ج 2، ص 125; کنزالعمّال، ج 16، ص 276) در آیات قرآن نیز کثرت فرزندان یکى از نعمت هاى مهم الهى شمرده شده است; در داستان نوح پیغمبر مى خوانیم که به جمعیت کافران زمان خود مى گوید: «و گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است، تا باران هاى پربرکت آسمان را پى در پى بر شما فرو فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد»; (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِّدْرَاراً  وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَال وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَّکُمْ جَنَّات وَیَجْعَلْ لَّکُمْ أَنْهَاراً).(نوح، آیه 10-12) . از آیات دیگر قرآن نیز استفاده مى شود که همواره اقوام پیشین به کثرت اموال و فرزندان خود افتخار مى کردند و آن را دلیل بر قدرت خود مى دانستند. (وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالا وَأَوْلاَداً).(سبأ، آیه 35) . بنابراین نباید از کثرت نسل وحشت داشت، بلکه باید کوشید مشکلات چهارگانه آنها را حل کرد. در برابر این دو گروه، گروه سومى هستند که مى گویند: زمان ها و مکان ها و شرایط مختلف است، هرگاه شرایط، شرایط فزونى نعمت، مسکن، مراکز تحصیلى و اشتغال زایى فراوان باشد فزونى نسل مطلوب است; اما در زمانى که آمار، با صراحت مى گوید: فزونى نسل با شرایط موجود هرچند تلاش و کوشش فراوان هم بشود نتیجه آن بیکارى و بیمارى و فقر است، باید به کنترل موالید پرداخت، زیرا هیچ گاه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به یک امت فقیر و جاهل و بیمار افتخار نمى کند. البته در بعضى از شرایط استثنایى حتما باید به تکثیر فرزندان پرداخت و آن در مواردى است که مخالفان جامعه اى بخواهند بافت آن جامعه را بر اثر تکثیر نسل به نفع خودشان تغییر دهند مثل آنچه در سرزمین هاى اشغال شده فلسطین و یا در جنوب کشورمان مى بینیم. در اینجا نمى توان ضوابط فوق را حاکم دانست و تماشاگر برهم خوردن بافت جمعیتى به نفع مخالفان بود.

 

حکمت 142 نهج البلاغه: ارزش دوستی با مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت142) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 157

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به آثار محبت و دوستى با مردم كرده مى فرمايد: «اظهار محبت و دوستى با مردم نيمى از عقل است»; (التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ). تعبير به «نيمى از عقل» اشاره به اين است كه كارى است فوق العاده عاقلانه و منظور از «تودد» اين است كه كارهايى انجام دهد كه نشانه كمال محبت و دوستى باشد; در مشكلات به يارى آنها بشتابد و در برابر كارهاى ناروا به هنگام قدرت به جاى انتقام جويى عفو كند و با چهره گشاده با مردم روبه رو شود، در برابر آنها تواضع كند، سخنان آنها را بشنود و به آنها احترام بگذارد. مجموعه اين امور و مانند آن را «تودد» مى گويند كه آثار فراوانى دارد از جمله: دوستان زيادى در سايه تودد براى انسان پيدا مى شوند، اگر اهل كسب و تجارت باشد مشتريان او فراوان مى گردند و اگر مدير تشكيلاتى باشد افرادى كه در زيرمجموعه او هستند به او عشق مى ورزند و وظايف خود را به خوبى انجام مى دهند، چنانچه فرمانده لشگرى باشد افراد لشگر او سر بر فرمان او خواهند بود، اگر عالم و روحانى باشد مردم به او اقتدا مى كنند و ارشادات و نصايحش را به گوش جان مى پذيرند و چنانچه پدر و بزرگ تر خانواده باشد همسر و فرزندان به او علاقه مند مى شوند و محيط خانواده محيطى مملوّ از محبت و آرامش و همكارى خواهد بود و همچنين افراد ديگر در محيط ها و پست هاى ديگر. ولى به عكس اگر انسان در برابر مردم خشن باشد و با قيافه درهم كشيده روبه رو شود، بى اعتنايى كند، تكبر بورزد، نسبت به سرنوشت آنها بى اعتنا باشد و به تعبير قرآن «فَظّ غليظ القلب» باشد از اطراف او پراكنده مى شوند، در ميان جمع زندگى مى كند ولى تك و تنهاست. به گفته شاعر: نهال دوستى بنشان كه كام دل به بار آرد *** درخت دشمنى بركن كه رنج بى شمار آرد . در بحارالانوار از امام حسن عسکرى(علیه السلام) در ضمن مواعظ آن حضرت چنین نقل شده: «مَنْ کانَ الْوَرَعُ سَجِیَّتَهُ وَالْکَرَمُ طَبیعَتَهُ وَالْحِلْمُ خَلَّتَهُ کَثُرَ صَدیقُهُ وَالثَّناءُ عَلَیْهِ وَانْتَصَرَ مِنْ أعْدائِهِ بِحُسْنِ الثَّناءِ عَلَیْهِ; کسى که تقوا و ورع خوى و خصلت او باشد و جود و بخشش طبیعتش و حلم و بردبارى عادتش، دوستانش بسیار مى شوند و ثنا خوانانش فراوان و از این طریق بر دشمنانش پیروز مى گردد».(بحارالانوار، ج 75، ص 379) . البته نباید خوش رفتارى با مردم را با مسئله تملق و چاپلوسى اشتباه کرد که آن حساب جداگانه اى دارد و به یقین از صفات مذموم است. مرحوم مغنیه مى گوید: بعضى از شارحان نهج البلاغه تعبیر به «نصف العقل» را چنین تفسیر کرده اند: «اَلْمُرادُ بِنِصْفِ الْعَقْلِ تَدْبیرُ الْمَعاشِ; منظور از نصف عقل تدبیر معاش است»(فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 308) ولى به یقین این تفسیر، تفسیر تمام جمله امام(علیه السلام) نیست بلکه مى تواند بخشى از آن را تشکیل دهد، زیرا کسانى که خوش رفتارند در امر معاش و جلب شرکاى خود و مشتریان فراوان موفق تر خواهند بود.

مرحوم کلینى در کتاب کافى بابى تحت عنوان «التَّحَبُّبُ إلَى النّاسِ وَالتَّوَدُّدُ إِلَیْهِمْ» ذکر کرده و در ذیل آن احادیث متعددى از معصومین(علیهم السلام) آورده است. از جمله در حدیثى از پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که مرد عربى از طایفه بنى تمیم خدمت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمد عرض کرد یا رسول الله توصیه اى به من بفرما! از جمله امورى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود چنین بود: «تَحَبَّبْ إلَى النّاسِ یُحِبُّوکَ; به مردم اظهار محبت کن تا تو را دوست دارند».(کافى، ج 2، ص 642، ح 1) . و نیز در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل مى کند که فرمود: «ثَلاثٌ یُصْفینَ وُدَّ الْمَرْءِ لاِخیهِ الْمُسْلِمِ یَلْقاهُ بِالْبُشْرِ إذا لَقِیَهُ، وَیُوَسِّعُ لَهُ فِی الْمَجْلِسِ إذا جَلَسَ إلَیْهِ، وَیَدْعُوهُ بِأحَبِّ الاْسْماءِ إلَیْهِ; سه چیز است که اظهار محبت هرکسى را نسبت به برادر مسلمانش صفا مى بخشد: او را با چهره گشاده ملاقات کند و در مجلس که مى نشیند (هنگام ورود برادر مسلمانش) براى اوجا بازکند ووى را به بهترین نام هایش خطاب نماید»(کافى، ج 2، ص 643، ح 3).

 

حکمت 143 نهج البلاغه: غم و غصه و پیری

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت143) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 163

امام(علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکیمانه تأثیر غم و اندوه را در جسم و روح انسان بیان مى دارد و مى فرماید: «غم و اندوه نیمى از پیرى است»; (الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ). اشاره به این که بسیار مى شود که غم و اندوه، انسان را پیر مى کند، هرچند انسان به حسب سن و سال پیر نشده باشد; موهاى او تدریجاً سفید مى شود، قامت وى خمیده و قواى بدن رو به تحلیل مى رود و از نظر فکرى و روحى نیز احساس پیرى مى کند. منظور امام(علیه السلام) این است که انسان تا مى تواند غم و اندوه را به خود راه ندهد و از آثار سوء آن بپرهیزد. البته انکار نمى توان کرد اسباب غم و اندوه مختلف است و بخشى از آن قابل اجتناب نیست; گاه مربوط به مسائل دینى و معنوى است که انسان به هر حال با آن دست به گریبان خواهد بود. حتى در حدیث معروفى از ابن عباس مى خوانیم که مى گفت: هیچ آیه اى شدیدتر و مشکل تر از این آیه (فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ ...) (هود، آیه 112) بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل نشد و از این رو هنگامى که اصحاب آن حضرت پرسیدند: اى رسول خدا! چرا به این زودى موهاى شما سفید شده و آثار پیرى نمایان گشته فرمود: «شَیَّبَتْنی هُودُ وَالْواقِعَةُ; سوره «هود» و «واقعه» مرا پیر کرد».(مجمع البیان، ج 5، ذیل تفسیر سوره هود; بحارالانوار، ج 17، ص 52; در المنثور، ج 5، ص 202) گفته شده علت همان دستورى است که خداوند به پیغمبرش درباره استقامت در مقابل دشمنان سرسخت و کینه توز و بى رحم داده است. (و مى دانیم سوره «هود» و «واقعه» هر دو در مکه نازل شده در زمانى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) سخت از طرف مشرکان در فشار بود و گفته اند: سوره «هود» بعد از وفات «ابوطالب» و «خدیجه» نازل شد که امواج غم و اندوه از هر سو قلب پاک پیامبر(صلى الله علیه وآله) را احاطه کرده بود). ولى به هر حال بسیارى از عوامل غم و اندوه امورى است که انسان مى تواند خود را از آن دور دارد یا نسبت به آن بى اعتنا باشد، از این رو در حدیثى آمده است که زیارت اهل قبور غم و اندوه را زایل مى کند، زیرا سرچشمه بسیارى از اندوه ها امور مادى است; هنگامى که انسان به زیارت اهل قبور مى رود و پایان کار دنیا را مى بیند که ثروتمند و مسکین همه در یک جا خفته اند و هیچ کدام جز کفنى با خود از این دنیا نبرده اند آرامش پیدا مى کند. در طب امروز این مسئله به روشنى ثابت شده که سرچشمه بسیارى از بیمارى هاى جسمى ناراحتى هاى روحى است; بیمارى هاى اعصاب، قلب، معده و غیر آن در بسیارى از موارد از فشارهاى عصبى و به اصطلاح استرس ها و غم و اندوه ها ناشى مى شود و درمانى جز خلاص کردن خود از غم و اندوه ها ندارد و اگر انسان عزم راسخ و اراده قوى داشته باشد مى تواند خود را از آن دور دارد. بسیارى از حکما و شعرا براى کمک کردن به انسان ها براى فراموشى اسباب این گونه غم و اندوه ها سخنان نغز و پربارى دارند. شاعر عرب مى گوید: ما فاتَ مَضى وَما سَیَأْتیکَ فَأَیْنَ *** قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَیْنَ الْعَدَمَیْنِ . و شاعر فارسى زبان مى گوید: از دى که گذشت هیچ از آن یاد مکن *** فردا که نیامدست فریاد نکن . در واقع این دو شاعر گویا مطلب خود را از حدیث امام صادق(علیه السلام) اخذ کرده اند آنجا که مى فرماید: «اصْبِرُوا عَلَى الدُّنْیا فَإنَّما هِىَ ساعَةٌ فَما مَضى مِنْهُ فَلا تَجِدُ لَهُ أَلَماً وَلا سُروراً وَما لَمْ یَجِىءْ فَلا تَدْری ما هُوَ وَإنَّما هِىَ ساعَتُکَ الَّتی أنْتَ فیها فَاصْبِرْ فیها عَلى طاعَةِ اللهِ وَاصْبِرْ فیها عَلى مَعْصِیَةِ اللهِ; در برابر امور دنیا صبر و شکیبایى پیشه کنید، زیرا ساعتى بیش نیست; آنچه گذشته است نه دردى از آن احساس مى کنى نه سرورى و آنچه نیامده است نمى دانى چیست، بنابراین دنیا براى تو همان ساعتى است که در آن هستى پس در برابر اطاعت خداوند شکیبایى پیشه کن و بر ترک معصیت صبر نما».(کافى، ج 2، ص 454، ح 4) . در حقیقت بسیارى از افکار غم انگیز افکار بیهوده اى است که ما خودمان آن را براى خود فراهم مى کنیم مثلا مى نشینیم خود را با افراد بالادست مقایسه مى کنیم و بر محرومیت خود اشک حسرت مى ریزیم و گاه مى گوییم: اى کاش فلان فرصت را از دست نمى دانیم که اگر نداده بودیم امروز چه ثروت یا چه مقامى داشتیم. به همین دلیل دستور داده شده است که همیشه به پایین تر از خود نگاه کنید تا شاد و خرم باشید و نگاه به بالاتر نکنید تا غمگین و اندوهگین شوید.(به حدیث امام باقر(علیه السلام) در کتاب کافى، ج 2، ص 137، ح 1 مراجعه شود) . نیز بسیار مى شود که به هنگام وقوع حوادث ما یک روى سکه را مى بینیم و نگران مى شویم در حالى که سوى دیگر سکه ممکن است امورى باشد که بهترین کمک را به ما کند. قرآن مجید مى فرماید: «(فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَیَجْعَلَ اللهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً); چه بسا چیزى خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانى در آن قرار مى دهد».(نساء، آیه 19) . مرحوم شهریار مى گوید: جبین گره مکن از هر بدى که پیش آید *** کز این نوشته تو یک روى صفحه مى خوانى *** به روى دیگر آن نعمتى نهفته خداى *** که شکر کردن آن تا به حشر نتوانى .

 

حکمت 144 نهج البلاغه: نکوهش بیتابی در مصیبت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِيبَةِ، وَ مَنْ ضَرَبَ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِيبَتِهِ، حَبِطَ [أَجْرُهُ] عَمَلُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت144) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 169

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته اشاره مى كند. نخست توازن در ميان صبر و مصيبت و سپس بر باد رفتن اجر انسان به خاطر بى تابى و جزع. مى فرمايد: «صبر و شكيبايى به اندازه مصيبت نازل مى شود و كسى كه دستش را (به عنوان بى تابى و ناشكرى) به هنگام مصيبت بر زانو زند اجر او ضايع مى گردد (و پاداشى در برابر مصيبت نخواهد داشت)»; (يَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِيبَةِ، وَمَنْ ضَرَبَ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِيبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ). شك نيست كه در زندگى دنيا هميشه مشكلاتى بوده و خواهد بود. اين طبيعت حيات دنياست; ولى خداوندى كه انسان را براى زندگى در اين جهان آفريده نيروهايى در وجود او براى مقابله با مشكلات خلق كرده از جمله صبر و تحملى است كه به انسان داده تا بتواند مصائب را برتابد. گاه ديده ايم مادرى كه فرزند عزيزش را در جوانى از دست مى دهد، لحظات اول چنان بى تابى مى كند كه گويى مى خواهد جان به جان آفرين تسليم نمايد; اما ساعات يا ايامى مى گذرد، كم كم آرامش بر وجود او مسلط مى شود; گويى نيرويى از درون او مى جوشد و با آن مصيبت بزرگ به مبارزه بر مى خيزد و تدريجاً آن را مهار مى كند و هر قدر مصيبت سنگين تر باشد اين نيروى مقاومت كه نامش صبر و شكيبايى است قوى تر است. البته افرادى هم پيدا مى شوند كه بر خلاف اين اصل كلى رشته صبر را از دست مى دهند; يا دست به خودكشى مى زنند و يا مرگ ناگهانى به زندگى آنها پايان مى دهد. اين بيان امام(عليه السلام) در واقع مايه تسلى خاطر براى تمام مصيبت ديدگان است كه وقتى با مصيبت روبرو مى شوند بى تابى نكنند و بدانند خدا صبر لازم را به آن ها مرحمت خواهد كرد. بعضى از مفسران نهج البلاغه تفسیرى براى این جمله ذکر کرده اند که به ظاهر مراد امام(علیه السلام) نیست و آن این که تلخى صبر همیشه به اندازه تلخى مصیبت است و این خود واقعیتى است.(فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 309 ذیل حکمت مورد بحث) . اما این که امام(علیه السلام) مى فرماید: کسى که دست خود را به هنگام مصیبت به زانو بزند اجر او ضایع مى گردد به سبب چیزى است که در روایات اسلامى آمده است که اگر انسان در مقابل مصیبت صبور و شکور باشد خداوند به او پاداش مى دهد و اگر ناشکرى و بى تابى و جزع کند اجر و پاداشى نخواهد داشت، چنان که در ضمن حکمت 291 خواهد آمد که امام(علیه السلام) به هنگام تسلیت به «اشعث بن قیس» درباره مرگ فرزندش فرمود: «إنْ صَبَرْتَ جَرى عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَأنْتَ مَأْجوُرٌ، وَاِنْ جَزِعْتَ جَرى عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَأنْتَ مَأْزورٌ; اگر صبر کنى مقدّرات انجام مى شود و تو اجر و پاداش خواهى داشت و اگر بى تابى کنى باز هم مقدّرات انجام مى شود و تو گناه کار خواهى بود». این مطلب در بحارالانوار نیز با اندک تفاوتى از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده است.(بحارالانوار، ج 68، ص 92) . البته گریه و عزادارى براى مرگ عزیزان در اسلام ممنوع نیست، زیرا سرچشمه هاى عاطفى دارد و اسلام هرگز با عواطف مردم مبارزه نکرده است. آنچه ممنوع است بى تابى و اظهار ناشکرى و حرکات و سخنانى است که دلیل بر شکایت از تقدیرات الهى باشد. حدیث معروف پیامبر(صلى الله علیه وآله) که به هنگام وفات فرزندش ابراهیم در کتب مختلف نقل شده نیز اشاره به همین معناست; هنگامى که خبر وفات فرزند به او رسید اشک در چشمان حضرت حلقه زد و سرازیر شد. شاید بعضى به آن حضرت ایراد کردند، فرمود: «تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَیَحْزَنُ الْقَلْبُ وَلا نَقُولُ ما یُسْخَطُ الرَّبُ; چشم مى گرید و قلب محزون مى شود اما چیزى که موجب خشم خدا شود نمى گویم»(کافى، ج 3، ص 262، ح 45 ; طبقات کبرى، ج 1، ص 114).

 

حکمت 145 نهج البلاغه: روزه و نماز بی فایده

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كَمْ مِنْ صَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ، وَ كَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ؛ حَبَّذَا نَوْمُ الْأَكْيَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت145) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى،  جلد : 13  صفحه : 175

مى دانيم عبادات نيز مانند انسان، روح و جسمى دارند. امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه اش اشاره به عبادات بى روح و كم نتيجه يا بى نتيجه كرده مى فرمايد: «چه بسيار روزه دارانى كه از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند و چه بسيار شب زنده دارانى كه از قيام شبانه خود جز بى خوابى و خستگى ثمره اى نمى گيرند. آفرين بر خواب هوشمندان و افطارشان»; (كَمْ مِنْ صَائِم لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ، وَكَمْ مِنْ قَائِم لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ، حَبَّذَا نَوْمُ الاَكْيَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ). «سَهَر» (بر وزن سفر) به معناى شب بيدارى و «عَناء» به معناى رنج و تعب است. همان گونه که در بالا اشاره شد عبادات، ظاهرى دارد و باطنى یا صورتى و سیرتى; صورت عبادات افعالى است که در ظاهر باید انجام شود; ولى باطن آنها فلسفه هاى تربیتى است که نتیجه آن قرب الى الله است. براى رسیدن به این نتایج قناعت به شکل عبادات کافى نیست بلکه توجه به آداب آن نیز لازم است. مثلاً در نماز اگر حضور قلب نباشد و انسان اذکار و افعال آن را در حالى بجا آورد که فکر او مشغول برنامه هاى دنیاى مادى اوست به یقین از نتایج تربیتى آن که باز داشتن از گناه (نهى از فحشا و منکر) و قرب الى الله (الصَّلاةُ قُرْبانُ کُلُّ تَقِىٍّ) (کافى، ج 3، ص 265) و شستشوى دل از زنگار گناه است محروم خواهد ماند. همچنین روزه برنامه هاى ظاهرى مانند خوددارى از خوردنى و نوشیدنى و بعضى دیگر از لذات نفسانى دارد و فلسفه اى که عبارت از تقویت ایمان و اراده و مبارزه با هواى نفس و شیطان است که اگر آنها حاصل نشود نتیجه روزه که تقوا است: (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) (بقره، آیه 183) حاصل نمى گردد و انسان را از عذاب الهى باز نمى دارد و سپرى در برابر آتش نمى شود. به همین دلیل در روایات اسلامى تأکید زیادى بر آداب نماز و روزه و سایر عبادات شده است تا عبادات افزون بر اسقاط تکلیف به درجه قبولى در نزد پرورگار برسد.

علاوه بر این، افعال و اعمال زشتى جزء موانع قبولى عبادت است; مانند غیبت کردن، نوشیدن مست کننده ها، استفاده از اموال حرام و امثال آن که سبب مى شود عبادات تا مدتى مقبول درگاه خدا نگردد. نیز یکى از مهم ترین شرایط قبولى عبادات، پذیرش ولایت اهل بیت است که اگر نباشد عبادات به کلى بى روح و خالى از محتوا مى شود. کلام حکیمانه فوق ناظر به تمام این امور نیز هست; کسانى هستند روزه مى گیرند; اما انواع گناهان را در حال روزه انجام مى دهند; ظلم مى کنند، مال مردم مى خورند، آبروى مسلمانان را مى ریزند و با غیبت و تهمت افراد بى گناه را آزار مى دهند به یقین این گونه اشخاص از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند، چنان که شب زنده دارانى هستند مانند خوارج که خون بى گناهان را مى ریزند، با امام معصوم به مبارزه برمى خیزند و جنایات بى رحمانه اى مى کنند و با این حال شب تا به صبح نماز و قرآن مى خوانند. اینها هرگز بهره اى از عبادات شبانه نخواهند برد. منظور از «اکیاس» (جمع کیّس به معناى انسان با هوش است) تنها پرهیزگاران و افراد با معرفت و هوشمند به همه اسرار عبادات آگاهند و آداب آن را به کار مى بندند. آنها اگر چه روزه مستحبى به جا نیاورند و عبادات مستحب شبانه را انجام ندهند خواب و افطارشان از عبادات گروه اول بالاتر است; خواب و افطارى که به آنها براى اطاعت خالق و خدمت به خلق نیرو مى دهد. [شرح بیشتراست چون طولانی است صرف نظرشد]

 

 

حکمت 146 نهج البلاغه: ارزش صدقه، زکات، دعا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ بِالزَّكَاةِ، وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت146) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 181

امام(علیه السلام) در این گفتار پربار خود به آثار صدقه در راه خدا و اداى زکات و برکات دعا اشاره کرده است.

سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ . درمورد صدقه مى فرماید: «ایمانتان را با صدقه حفظ کنید و اموالتان را با زکات، و امواج بلا را با دعا از خود دور کنید»; (سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَحَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ، وَادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلاَءِ بِالدُّعَاءِ). «سوسوا» از ریشه «سیاست» به معناى تدبیر و حفظ و اصلاح است. تأثیر صدقه در حفظ ایمان از این نظر است که علاقه انسان به مال بیش از هر چیز است; بسیارند کسانى که در اعمال و عبادات ظاهرى قهرمان میدان اند; اما هنگامى که پاى مسائل مالى به میان مى آید مى لنگند. به همین دلیل پرداختن صدقه و چشم پوشى از مال مخصوصاً اگر به صورت عادت روزانه انسان درآید در تقویت پایه هاى ایمان بسیار مؤثر است و شاید به دلیل اهمیت صدقات و انفاق در راه خدا در قرآن مجید بذل مال در کنار بذل جان قرار گرفته و مى فرماید: «(إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ); خداوند از مؤمنان، جان و مالشان را خریدارى کرده که در برابرش بهشت براى آنان باشد».(توبه، آیه 111) .

وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ بِالزَّكَاةِ . در مورد حفظ اموال از طریق پرداخت زکات هم از جنبه هاى ظاهرى قابل تفسیر است، هم از جنبه هاى معنوى; از نظر ظاهر مى دانیم زکات حق محرومان است هنگامى که قشر ضعیف جامعه از حقوق مسلم خود محروم شود کار به شورش ها و قیام ها بر ضد اغنیا مى کشد و اموال آنها به خطر مى افتد، قیام هاى کمونیستى در عصر ما گواه صادق این مدعاست. در اعصار گذشته نیز کم و بیش این معنا وجود داشته و شاید شورش زنجیان که در نیمه دوم قرن سوم هجرى واقع شد و شخصى به نام «على بن محمد» در بصره ظهور کرد و گروهى از بردگان را که در شرایط بسیار سختى در مزارع و باغات زندگى مى کردند و با خدمات طاقت فرسا با کمترین بهره مندى مشغول کار بودند گرد خود جمع کرد، نمونه اى از همین رخداد باشد.(در جلد پنجم «پیام امام»، ص 352 ذیل خطبه 128 شرح کافى درباره شورش زنجیان داده شده است) . قرآن مجید نیز اشاره پرمعنایى به این معنا دارد آنجا که مى فرماید: «(وَأَنفِقُوا فِى سَبِیلِ اللهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ); و در راه خدا انفاق کنید و (با ترک انفاق) خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید»(بقره، آیه 195) قرار گرفتن این دو جمله پشت سر هم دلیل بر ارتباط آنها با یکدیگر است; یعنى اگر انفاق فى سبیل الله ترک شود ثروتمندان خودشان را با دست خود به هلاکت افکنده اند و اکثریت محروم سرانجام به پا مى خاسته قوانین را در هم مى شکنند و شورشى غیر قابل کنترل ایجاد مى کنند. از نظر معنوى نیز جاى تردید نیست که خداوند برکات خود را از کسانى بر مى گیرد که حقوق محرومان را نمى پردازند. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در ابواب زکات کتاب وسائل الشیعه آمده است: «ما ضاعَ مالٌ فی بَرٍّ أوْ بَحْر إلاّ بِتَرْکِ الزَّکاةِ; هیچ مالى در دریا و خشکى از بین نرفت جز به سبب ترک زکات».(وسائل الشیعه، ج 6، ص 5)

وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ . در مورد جمله سوم یعنى رابطه دفع امواج بلا به وسیله دعا نیز روایات فراوانى داریم و پیش از روایات، قرآن مجید از آن سخن گفته، مى فرماید: «(قُلْ مَا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّى لَوْلاَ دُعَاؤُکُمْ); بگو: پروردگارم براى شما ارزشى قائل نیست اگر دعاى شما نباشد».(فرقان، آیه 77) . در حدیثى در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «إنّ الدُّعاءَ یَرُدُّ الْقَضاءُ وَقَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ وَقَدْ أُبْرِمَ إبْراماً; دعا حوادث سخت را باز مى گرداند حتى اگر دستور آن از آسمان صادر و محکم و مبرم شده باشد».(کافى، ج 2، ص 469، ح 3) . در همین کتاب از امام زین العابدین(علیه السلام) مى خوانیم: «الدُّعاءُ یَدْفَعُ الْبَلاءَ النّازِلَ وَما لَمْ یَنْزِلْ; دعا بلایى را که نازل شده است دفع مى کند و همچنین بلائى را که نازل نشده است».(کافى، ج 2، ص 469، ح 5) . البته استجابت دعا شرایطى دارد که از جمله شرایط آن توبه و نهى از منکر و استفاده از غذاى حلال است(ر.ک: مقدمه کتاب «کلیات مفاتیح نوین»).

 

حکمت 147 نهج البلاغه: ارزش علم و علما

وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ (علیه السلام) لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ. قَالَ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ. النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ، أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ... (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت147) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى،  جلد : 13  صفحه : 187

سخنى از آن حضرت (ع) است به كميل بن زياد نخعى. كميل بن زياد گويد: امير مؤمنان، على بن ابى طالب، دست مرا گرفت و از شهر بيرون برد. چون به صحرا رسيدم آه بلندى كشيد و فرمود:

اى كميل، دلها چونان ظرفهايند و بهترين آنها نگهدارنده ترين آنهاست. پس، هر چه مى گويم به خاطر بسپار. مردم سه دسته اند، عالمى ربّانى و آموزنده اى كه در راه راست گام برمى دارد و سه ديگر همج الرّعاع. يعنى كسانى كه از پى هر آواز مى روند و با وزش هر باد به چپ و راست ميل مى كنند. از فروغ دانش بهره ور نشده اند و به ركن استوارى پناه نجسته اند... در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام) همین تقسیم سه گانه به شکل دیگرى بیان شده است: «النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: عَالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَغُثَاءٌ; مردم سه دسته اند: یا عالم و یا کسب کننده علم از شخص عالم اند و یا غثاء».(کافى، ج 1، ص 34، ح 2) (غثاء در اصل به معناى گیاهان خشکیده اى است که به صورت در هم ریخته بر روى سیلاب قرار مى گیرد. همچنین به کف هایى که روى آب در حال جوشیدن در دیگ پیدا مى شود غثاء گفته شده است). در واقع امام(علیه السلام) روى نقطه اصلى مشکلات جوامع انسانى انگشت گذارده است. قسمت مهمى از مشکلات از ناحیه گروه سوم است; گروهى نادان، بى خبر، بى برنامه که دنبال هر کسى بدون مطالعه حرکت مى کنند. تنها هدفشان منافع مادى آنهاست. نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابیده، نه معرفت درستى نسبت به مبدأ و معاد دارند، نه تکیه گاه مطمئن، نه مشاوران آگاه و دشمنان اسلام بر همین گروه تکیه مى کنند تا جوامع اسلامى را گرفتار نا بسامانى کنند. به بیان دیگر عالمان ربانى همچون کوه هاى استوارند و به مضمون «المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لاَ تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف; مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت در نمى آورد»،(شرح اصول کافى، ملا صالح مازندرانى، ج 9، ص 181) در برابر تمام طوفان ها ایستادگى مى کنند و «مُتَعَلِّم عَلى سَبیلِ النَّجاةِ» همچون قطعات سنگى هستند که به کوه چسبیده اند; آنان نیز از طوفان حوادث در امانند; ولى «هِمَج رَعاء» به منزله گرد و خاکى هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسیمى جا به جا مى شوند. وظیفه دانشمندان و رهبران فکرى و معنوى جامعه این است که تلاش کنند این گروه را در گروه دوم جاى دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند و گرنه همیشه جامعه نابسامان خواهد بود. قرآن مجید نیز درباره این گروه گاهى چنین تعبیرى از آنها دارد: «آنها دل ها (= عقل ها) یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند،) نمى فهمند، و چشمانى که با آن نمى بینند; و گوش هایى که با آن نمى شنوند; آنها همچون چهارپایانند; بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمى گیرند)»; (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالاَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ).(اعراف، آیه 179) . گاه نیز درباره کفار نادان و بى خبر خطاب به پیغمبر مى گوید: «مَثَل (تو در دعوت) کسانى که کافر شدند، بسان کسى است که حیوانات را (براى نجات از خطر،) صدا مى زند; ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند; (کافران) کر و لال و کورند; ازاین رو چیزى نمى فهمند»; (وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ).(بقره، آیه 171)...

 

 

 

حکمت 148 نهج البلاغه: شناخت افراد از سخن و گفتار

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت148) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 219

امام(عليه السلام) در اين كلام بسيار كوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «انسان زير زبان خود پنهان است (و تا سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد)»; (الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ). منظور از «مرء» (انسان) در اينجا شخصيت و ارزش انسان است و منظور از «مخبوء» (نهفته بودن) در زير زبان اين است كه هنگامى كه سخن بگويد شخصيت او آشكار مى شود، چرا كه سخن ترجمان عقل و دريچه اى به سوى روح آدمى است. هرچه در روح اوست از خوب و بد، والا و پست، بر زبان و كلماتش ظاهر مى شود. گاه انسان به افرادى برخورد مى كند كه از نظر ظاهر بسيار آراسته و پرابهت اند; اما همين كه زبان به سخن مى گشايد مى بيند كه چقدر تو خالى است. و بر عكس به افرادى برخورد مى كند كه ابداً ظاهرى ندارند; اما هنگامى كه زبان به سخن مى گشايد، انسان احساس مى كند شخص دانشمند و حكيمى است. مرحوم علامه مجلسى این کلام را از مصباح الشریعة با اضافه اى از امام صادق از امیرمؤمنان على(علیهما السلام) نقل کرده است و آن این که امام(علیه السلام) به دنبال این جمله مى فرماید: «فَزِنْ کَلاَمَکَ وَاعْرِضْهُ عَلَى الْعَقْلِ وَالْمَعْرِفَةِ فَإِنْ کَانَ لِلَّهِ وَفِی اللَّهِ فَتَکَلَّمْ بِهِ وَإِنْ کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ فَالسُّکُوتُ خَیْرٌ مِنْه; حال که چنین است کلام خود را بسنج و بر عقل و معرفت عرضه دار هرگاه رضاى خدا در آن است آن را بر زبان جارى کن و اگر غیر از آن است سکوت از چنین سخن گفتنى بهتر است».(بحارالانوار، ج 68، ص 285، ح 39) . درباره اهمیت این جمله کوتاه و تاثیر آن در شناخت انسان ها دانشمندان اسلام سخن هاى برجسته اى گفته اند از جمله ابن ابى الحدید در ذیل همین کلام حکمت آمیز مى گوید: مفهوم این کلام در عبارات مختلفى آمده; اما تعبیرى که در اینجا آمده است از نظر کوتاه بودن و پرمعنا بودن نظیر و مانند ندارد.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 353) . مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: ادیب و فقیه و فیلسوف تنها با سخنانشان شناخته مى شوند و همچنین وکلا و اخترشناسان، ولى طبیب و مهندس و مانند آنها هم با سخنانشان شناخته مى شوند و هم با کارهایشان و به هر حال هر انسانى که سخنان تازه مفیدى در اختیار برادر هم نوعش بگذارد عاقل و عالم و ادیب و فقیه و فیلسوف است; اما سخنوران فصیحى که اثر با ارزشى از خود به یادگار نگذاردند سوفسطائیانى بیش نیستند، هرچند هزاران جلد نثر و نظم نوشته باشند.(فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 316) تأثیر این سخن امام(علیه السلام) به قدرى در شعرا و ادیبان زیاد بوده که در اشعار آنها نمایان است. سعدى مى گوید: تا مرد سخن نگفته باشد *** عیب و هنرش نهفته باشد . نیز مى گوید: زبان در دهان اى خردمند چیست *** کلید در گنج صاحب هنر *** چو در بسته باشد چه داند کسى *** که گوهر فروش است یا پیله ور .

شاعر دیگرى مى گوید: آدمى مخفى است در زیر زبان *** این زبان پرده است بر درگاه جان .

شاعر دیگرى مى گوید: مرد، ار خزف و طلاى کان است *** در زیر زبان خود نهان است .

 

حکمت 149 نهج البلاغه: ضرورت خودشناسی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : هَلَكَ امْرُؤٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت149) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 225

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى كوتاه و پرمعنايش به افرادى كه از حدّ خود تجاوز مى كنند هشدار مى دهد مى فرمايد: «آن كسى كه قدر خود را نشناسد هلاك مى شود»; (هَلَكَ امْرُؤٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ). مى دانيم يكى از عميق ترين غرايز انسان، دوست داشتن خويشتن است و بسيار مى شود كه بر اثر آن انسان قدر و منزلت خود را گم مى كند جنبه هاى مثبت خويش را بسيار بيش از آنچه هست مى پندارد و حتى گاهى جنبه هاى منفى خود را مثبت مى انگارد. به همين دليل بر جاى خود تكيه نمى كند، بلكه خود را در جايى قرار مى دهد كه شايسته آن نيست و در آنجا گاه سخنانى مى گويد كه دين و دنياى او را بر باد مى دهد، آبروى او را مى ريزد، سرچشمه مفاسدى در جامعه مى شود كه نتيجه همه آنها هلاكت معنوى و مادّى است. مثلاً كسى چند صباحى آموزش علوم دين را ديده و هنوز به مقام اجتهاد نرسيده خود را مجتهدى اعلم بداند و به استنباط احكام بنشيند و احكامى را آميخته با اشتباهات فراوان براى اين و آن بازگو كند و عبادات و معاملات آنها را ضايع سازد، چنين شخصى كه قدر خود را نشناخته به يقين مسئوليت سنگينى را در قيامت خواهد داشت. يا شخصى چند كتاب طبى را مطالعه كرده، ناگهان براثر خودبزرگ بينى خويش را طبيبى حاذق و لايق بپندارد و دستورات طبى صادر كند كه باعث خطر جانى براى گروهى شود، او به يقين دنيا و آخرت خود را تباه ساخته است. شاهد اين تفسير، جمله معروفى است كه در افواه دانشمندان شهرت يافته «رَحِمَ اللهُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَلَمْ يَتَجاوَزْ حَدَّهُ; خدا رحمت كند كسى را كه قدر و منزلت خويش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نكند». شاهد ديگر بر اين تفسير همان چيزى است كه در خطبة 16 نهج البلاغه گذشت: «هَلَكَ مَنِ ادَّعَى، وَخابَ مَنِ افْتَرى، مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ وَكَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ; آن كس كه به ناحق ادعايى كند هلاك مى شود و آن كس كه با دروغ و افترا مقامى را طلب كند محروم مى گردد و به جايى نمى رسد و آن كس كه (با ادّعاهاى باطل) به مبارزه با حق برخيزد و در برابر آن قد علم كند هلاك خواهد شد و در نادانى انسان همين بس كه قدر خويش را نشناسد». ولى همان گونه که در ذیل خطبه 103 گذشت(در عبارت: «العالِمُ مَنْ عَلِمَ قَدْرُهُ») این جمله تفسیر دیگرى نیز مى تواند داشته باشد که انسان به موهبت الهى قدر و مقام والایى دارد و جِرم صغیرى است که عالم کبیر در آن خلاصه شده است حتى مى تواند از فرشتگان آسمان بالاتر رود. آرى چنین است مقام آدمیت، بنابراین اگر مقام خود را درست نشناسد و شخصیت خویش را با درهم و دینار و مقامى معاوضه کند و در هوا و هوس ها و شهوات غوطه ور شود و از رسیدن به مقام قرب الهى باز ماند خود را هلاک کرده است، چرا که قدر خود را نشناخته است. با توجه به آنچه گذشت و تبادر عمومى دانشمندان از این حدیث معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد، هرچند در بعضى از روایات نیز تعبیراتى است که معناى دوم را تداعى مى کند; مانند آنچه در کلام دیگرى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است که مى فرماید: «مَنْ حَصَّنَ شَهْوَتَهُ فَقَدْ صَانَ قَدْرَه»(کافى، ج 8، ص 22، خطبه وسیله) هرچند جمع میان دو معنا نیز ممکن است که از یک سو نگاه به معناى اول کند و از سویى دیگر نگاه به معناى دوم.

 

حکمت 150 نهج البلاغه: موعظه ای کامل و جامع

وَ قَالَ (علیه السلام) لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ: لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ، وَ [يَرْجُو] يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ؛ يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ، وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ... (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت150) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 231

امام(علیه السلام) در این بیان پربار در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست به سى مورد از رذائل اخلاقى اشاره کرده و با بیان شیوا و قریب به استدلال از آن نهى مى کند. (قَالَ(علیه السلام): لِرَجُل سَأَلَهُ أَنْ یعِظَهُ). مى فرماید:

لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ، «از کسانى نباش که بدون عمل امید سعادت اخروى دارد»; (لاَ تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ). به گفته مرحوم مغنیه در فى ظلال انسان براى رسیدن به متاع حقیر دنیا بدون تلاش و سعى و کوشش هرگز به مقصود نمى رسد، پس چگونه براى رسیدن به نعمت هاى پرارزش الهى در آخرت که نه چشمى همانند آن را دیده و نه گوشى وصف آن را شنیده و نه بر قلب انسانى خطور کرده مى تواند بدون سعى و کوشش برسد.(فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 318) قرآن مجید در آیاتى چند بر این معنا تأکید فرموده; در یک جا مى فرماید: «(وَأَنْ لَّیْسَ لِلاِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى); واین که براى انسان چیزى جز (حاصل) سعى وکوشش او نیست، واین که تلاش او به زودى دیده مى شود».(نجم، آیه 39 و 40) . در جاى دیگر مى فرماید: «(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ); آیا گمان کردید داخل بهشت مى شوید، بى آنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که سختى ها و زیان ها به آنها رسید، و آن چنان بى قرار شدند که پیامبر و افرادى که با او ایمان آورده بودند گفتند: پس یارى خدا کى خواهد آمد؟!».(بقره، آیه 214) . رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در حدیثى مى فرماید: «اَیُّها الناسُ اِنِّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَبَیْنَ أَحَد شَیْءٌ یُعْطِیهِ بِهِ خَیْراً أَوْ یَصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلاَّ الْعَمَلُ الصالِحُ لاَ یَدَّعِی مُدَّع وَلاَ یَتَمَنَّ مُتَمَنّ أنَّهُ یَرْجوُا إِلاَّ بعَمَل وَرَحْمَة وَلَوْ عَصَیْتُ هَوَیْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ ثَلاثا; اى مردم! میان خدا و بین هیچ کس چیزى نیست که به وسیله آن خیرى به کسى برساند یا شرّى را از او دفع کند مگر عمل صالح (تنها وسیله جلب خیرات و دفع آفات همین است، بنابراین) هیچ کس ادعا نکند و آرزو نداشته باشد که اهل نجات است مگر به عمل (صالح) و رحمت الهى. من هم اگر عصیان پروردگار کنم سقوط خواهم کرد. سپس رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) سه بار این جمله را تکرار کرد: خداوندا آیا من ابلاغ کردم؟».(ارشاد مفید، ج 1، ص 182; اعلام الورى طبرسى، ص 134) . احادیث در این زمینه بسیار است که وسیله نجات تنها عمل صالح است و این پاسخى است براى آنها که تصور مى کنند تنها با ذکر شهادتین و اظهار اسلام و به جا آوردن نماز و روزه و خواندن بعضى از ادعیه و توسلات و یا حتى تنها با شرکت در یک مجلس عزادارى اهل نجات خواهند شد، هرچند زندگى آنها سراسر آلوده گناه و معصیت باشد.

وَ [يَرْجُو] يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ، «(از کسانى مباش که) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخیر مى اندازد»; (وَیُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَمَلِ). اشاره به این که اگر گناه و لغزشى از تو سر زد بلافاصله دست به دامن لطف الهى بزن و با توبه و استغفار به درگاه او باز گرد. مبادا آرزوهاى دور و دراز مانع این کار شود که هیچ کس اطمینان ندارد که یک روز دیگر و یا یک لحظه دیگر زنده است و درهاى توبه به روى او باز است. به همین دلیل در روایات زیادى از تسویف توبه و تأخیر آن نهى شده است. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که خطاب به اباذر فرمود: «إِیَّاکَ وَالتَّسْوِیفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ وَلَسْتَ بِمَا بَعْدَه; از تأخیر توبه به سبب تکیه بر آرزوها برحذر باش، زیرا تو به امروز تعلق دارى نه به فردا». (بحارالانوار، ج 74، ص 75، ح 3) . در حدیثى از امام على بن ابى طالب(علیه السلام) مى خوانیم: «إِنْ قَارَفْتَ سَیِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ; اگر گناهى مرتکب شدى براى محو آن با توبه شتاب کن».(بحارالانوار، ج 74، ص 210، ح 1) . در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الاَجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ; کسى که توبه را عقب مى اندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است».(مستدرک الوسائل، ج 12، 130، ح 13707)

يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ، وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ، «(از کسانى مباش که) درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گوید ولى در آن همچون دنیاپرستان عمل مى کند»; (یقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ وَیعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ). اشاره به این که میان قول و فعل تو درباره زرق و برق دنیا و زهد و رغبت در آن تناقض نباشد آن گونه که ریاکاران و متظاهران به قدس و ورع و خالى از قداست و پاکى سخن مى گویند. قرآن مجید مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ).( صف، آیه 2 و 3)...

 

حکمت 151 نهج البلاغه: غافل نشدن از عاقبت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِكُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَةٌ، حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت151) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 257

امام در اين كلام نورانى اشاره به نكته مهمى مى كند كه بسيارى از آن غافلند و آن توجه دادن به عاقبت كارها و عاقبت انسان هاست. مى فرمايد: «براى هر كس سرانجامى است، شيرين يا تلخ»; (لِكُلِّ امْرِئ عَاقِبَةٌ، حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ). يعنى انسان نبايد امروز خود را در نظر بگيرد، بايد مراقب عاقبت خويش باشد. «ابن الوقت» بودن و به نتيجه اعمال خود نينديشيدن و عاقبت كار را نديدن مايه بدبختى است. مسئله تدبر و تدبير كه از صفات برجسته انسان شمرده مى شود به همين معناست كه انسان عاقبت انديش باشد نه ابن الوقت. به يقين غفلت از عاقبت كارها و عاقبت زندگى انسان مشكلات عظيمى براى او در دنيا و آخرت به بار مى آورد. افراد موفق و پيروز عاقبت انديش اند و سعى مى كنند از عاقبت «مُرّة» (تلخ) بپرهيزند و به عاقبت «حُلوة» (شيرين) روى آورند. در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: كسى نزد ايشان آمد و عرض كرد يا رسول الله! اندرزى به من ده. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اگر سفارش و اندرزى به تو گويم مى پذيرى يا با آن مخالفت مى كنى؟ عرض كرد: آرى. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) سه بار اين سخن را تكرار كرد و او در هر مرتبه جواب آرى دارد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «فَإِنِّي أُوصِيكَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْر فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ يَكُ رُشْداً فَامْضِهِ وَإِنْ يَكُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; هنگامى كه تصميم بر كارى گرفتى در عاقبت آن بينديش اگر عاقبت آن را نيك ديدى انجام ده و اگر عاقبت آن زشت و تاريك است از آن بپرهيز».(کافى، ج 8، ص 150، ح 130) . قرآن مجید نیز روى مسئله عاقبت مؤمنان و کافران تکیه کرده در یک جا مى فرماید: «(وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ); و سرانجام (نیک) براى پرهیزگاران است».(اعراف، آیه 128) و در جاى دیگر در مقام هشدار به کافران لجوج مى گوید: «(أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِى الاَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ); آیا (مخالفان دعوت تو) در زمین سیر نکردند تا ببینند سرانجام کسانى که پیش از آنها بودند چگونه شد؟!».(یوسف، آیه 109) . در آیات فراوان دیگرى سخن از عاقبت نیک و بد به میان آمده است... کَتَبَ الصَّادِقُ(علیه السلام) إِلَى بَعْضِ النَّاسِ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یُخْتَمَ بِخَیْر عَمَلُکَ حَتَّى تُقْبَضَ وَأَنْتَ فِی أَفْضَلِ الاَعْمَالِ فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أَنْ تَبْذُلَ نَعْمَاءَهُ فِی مَعَاصِیهِ وَأَنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْکَ وَأَکْرِمْ کُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ یَذْکُرُنَا أَوْ یَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا ثُمَّ لَیْسَ عَلَیْکَ صَادِقاً کَانَ أَوْ کَاذِباً إِنَّمَا لَکَ نِیَّتُکَ وَعَلَیْهِ کَذِبُهُ; امام صادق(علیه السلام) به بعضى از مردم (از یارانش) چنین نوشت که اگر مى خواهى عاقبت به خیر شوى آن گونه که از دنیا بروى در حالى که در افضل اعمال هستى حق خداوند را بزرگ دار بدین گونه که نعمت هاى او را در معاصى اش صرف نکنى و از حلم او نسبت به خود مغرور نشوى (دیگر آنکه) هر کسى را یافتى که یادى از ما مى کند یا مودت ما را ابراز مى دارد احترام کن خواه راستگو باشد یا دروغگو; به تو مربوط نیست تو به نیت خود مى رسى و اگر او دروغگو باشد نتیجه اعمال خود را مى برد».(بحارالانوار، ج 70، ص 351، ح 49) . رسول خدا(صلى الله علیه وآله): «خَیْرُ الاُمُورِ خَیْرُهَا عَاقِبَةً; بهترین کارها (تا چه رسد به انسان ها) کارى است که عاقبت و سرانجامش نیک باشد».(بحارالانوار، ج 68، ص 363، ح 2) . امیرمؤمنان(علیهم السلام) فرمود: «إِنَّ حَقِیقَةَ السَّعَادَةِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالسَّعَادَةِ وَإِنَّ حَقِیقَةَ الشَّقَاءِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالشَّقَاءِ; حقیقت سعادت آن است که انسان، سرانجام کارش به سعادت خاتمه یابد و حقیقت شقاوت (ومحرومیت از رحمت خدا) آن است که سرانجام کارانسان به شقاوت پایان یابد». (بحارالانوار، ج 70، ص 364، ح 3) . در تعقیبات نماز از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «وَأَسْأَلُکَ أَنْ تَعْصِمَنِی بِطَاعَتِکَ حَتَّى تَتَوَفَّانِی عَلَیْهَا وَأَنْتَ عَنِّی رَاض وَأَنْ تَخْتِمَ لِی بِالسَّعَادَة; خداوندا! من از تو مى خواهم این که مرا در طاعت خودت استوار دارى تا این که مرا در حالى که از من راضى هستى از دنیا ببرى و از تو مى خواهم پایان عمر مرا سعادت قرار دهى».(کافى، ج 3، ص 346، ح 23) . در پایان عهدنامه معروف «مالک اشتر» نیز این جمله نورانى به چشم مى خورد که امام(علیه السلام) عرضه مى دارد: «وَأَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ... وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ; از خدا مى خواهم که پایان عمر من و تو را سعادت و شهادت قرار دهد».(نهج البلاغه، نامه 53) .

 

حکمت 152 نهج البلاغه: ناپایداری دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِكُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ، وَ مَا أَدْبَرَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ‏. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت152) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 265

امام(عليه السلام) در اين كلام حكمت آميز اشاره به ناپايدارى جهان و مواهب و نعمت هاى آن كرده مى فرمايد: «هر چيزى كه روى مى آورد روزى پشت خواهد كرد و چيزى كه پشت مى كند گويى هرگز نبوده است»; (لِكُلِّ مُقْبِل إِدْبَارٌ، وَمَا أَدْبَرَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ). طبيعت زندگى اين جهان و تمام مواهب مادى آن فناپذيرى است، هرچند بعضى عمر بسيار كوتاهى دارند، بعضى كمى بيشتر; اموال و ثروت ها، جاه و مقام ها، جوانى و شادابى، عافيت و تندرستى و در يك كلمه همه امكانات مادى كه روزى به انسان رو مى كنند و او را شاد و خوشحال مى سازند امورى نيستند كه انسان به آنها دل ببندند، زيرا چيزى نمى گذرد كه همگى پشت مى كنند و از دست مى روند; پيرى و ناتوانى به جاى جوانى، فقر به جاى ثروت، زوال جاه و مقام به جاى مقامات و بيمارى به جاى عافيت و تندرستى مى نشيند و اگر اينها هم از انسان جدا نشوند و تا پايان عمر محدود انسان بمانند انسان از آنها جدا مى شود و چيزى جز قطعات كفن با خود همراه نمى برد. جمله (وَمَا أَدْبَرَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ) اشاره به اين نكته است كه وقتى نعمت ها به انسان پشت مى كنند آثارشان را با خود نيز مى برند به گونه اى كه گاهى انسان تصور مى كند اينها هرگز وجود نداشته اند، زيرا اگر خودشان مى رفتند و آثارشان باقى مى ماند باز ادامه حيات آنها محسوب مى شد; مثلاً جوانى كه مى رود، نيرو، قدرت، شادابى، شادمانى و نشاط و ساير آثار جوانى را با خود مى برد گويى هرگز نبوده است همچنين ساير نعمت ها ولى اعمال صالحه و كارهاى نيك و آنچه را انسان در خزائن الهى به امانت مى سپارد و به حكم «(مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نزد شماست از ميان مى رود; و آنچه نزد خداست باقى مى ماند» (نحل، آیه 96) باقى مى ماند. نتیجه روشنى که از این گفتار حکیمانه مولا گرفته مى شود این است که نه انسان به آنچه دارد دل ببندد و نه به آنچه از دستش مى رود ناراحت شود، چرا که این طبیعت زندگى دنیاست، همان گونه که قرآن مجید نیز مى فرماید: (لِّکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَآ آتَاکُمْ).(حدید، آیه 23) و طبق فرموده مولا در حکمت 439 حقیقت زهد همین است. ظاهر این جمله حکمت آمیز ناظر به نعمت ها و مواهب الهى، ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را تعمیم داده و گفته اند: نقمت ها و مشکلات و رنج ها را نیز فرا مى گیرد، زیرا آنها نیز زائل شدنى است و روزى فرا مى رسد که انسان به کلى آن را فراموش مى کند. یوسف گرچه سال ها در زندان دور از پدر و برادران و عشیره گرفتار بود ولى هنگامى که بر تخت عزیزى مصر تکیه زد و برادران و پدر به دیدارش آمدند همه آن ناراحتى ها را از یاد برد.

 

حکمت 153 نهج البلاغه: پیروزی نتیجه صبوری

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا يَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ، وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ‏. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت153) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 269

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود اشاره به نكته مهمى مى كند كه در همه فعاليت هاى فردى و جمعى تأثيرگذار است، مى فرمايد: «شخص صبور (و با استقامت) پيروزى را از دست نخواهد داد، هرچند زمان طولانى بگذرد»; (لاَ يَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ). حقيقت صبر همان استقامت است; استقامت در برابر موانع وصول به مقصد و پيمودن راه طولانى وصول به هدف و استقامت در برابر دردها و رنج ها و كار شكنى هاى اين و آن. تا چنين استقامتى در انسان نباشد به جايى نمى رسد، زيرا طبيعت زندگى دنيا اين است كه با مشكلات آميخته شده و غالباً در كنار گل ها خارهايى است و در كنار عسل ها نيش زنبورانى. تاريخ نيز بارها و بارها نشان داده است كه پيروزى ها در انتظار افراد بااستقامت و صبور است. تا آنجا كه اين سخن به صورت ضرب المثل كوتاهى در ميان همه معروف است. عرب ها مى گويند: «مَنْ صَبَرَ ظَفَرَ» و فارس ها مى گويند: صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند *** بر اثر صبر نوبت ظفر آيد . قرآن مجيد بارها به اين حقيقت اشاره كرده; از جمله در داستان يوسف مى گويد: هنگامى كه برادران آمدند و او را شناختند پرده از راز خود برداشت و اين جمله را گفت: «(أَنَا يُوسُفُ وَهذَا أَخِى قَدْ مَنَّ اللهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ); من يوسفم، و اين برادر من (بنيامين) است; خداوند بر ما منّت گذارد. هركس تقوا پيشه كند و شكيبايى و استقامت نمايد، (سرانجام پيروز مى شود;) چرا كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند».(یوسف، آیه 90) . درباره بنى اسرائیل بعد از آنکه بر فرعونیان پیروز شدند فرمود: «(وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الاَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِى بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِى إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا); و مشرق ها و مغرب هاى پربرکت زمین را به آن قوم که (زیر زنجیر ظلم و ستم) به ضعف کشانده شده بودند، واگذار کردیم; و وعده نیک پروردگارت بر بنى اسرائیل، به خاطر صبر و استقامتى که به خرج دادند، تحقق یافت».(اعراف، آیه 137) امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در عبارت کوتاه ترى که از آن حضرت روایت شده مى فرماید: «اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الظَّفَرُ; صبر و استقامت کلید پیروزى است».(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 322)

بهترین شاهد و گواه براى کلام امام(علیه السلام) مطالعه تاریخ گذشتگان است; در تمام رشته علمى و صنعتى و سیاسى و اجتماعى کسانى پیروز شدند که از صبر و استقامت بیشترى برخوردار بودند، همان ها که بر مرکب صبر سوار شدند و به سوى مقصد تاختند و شاهد مقصود را در آغوش گرفتند.

 

حکمت 154 نهج البلاغه: نکوهش رضایت به باطل

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ، وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ، إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَى بِه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت154) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 273

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به نكته مهمى مى كند كه در سرنوشت افراد و امت ها تأثير قابل توجهى دارد. مى فرمايد: «آن كس كه به كار جمعيتى راضى باشد همچون كسى است كه در آن كار با آنها شركت نموده (منتها) آن كس كه در انجام كار باطل دخالت دارد دو گناه مى كند: گناه عمل و گناه رضايت به آن (ولى شخصى كه بيرون از دايره عمل است و به آن راضى است تنها مرتكب يك گناه مى شود و آن گناه رضايت است)»; (الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْم كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى كُلِّ دَاخِل فِي بَاطِل إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ). ممكن است در بدو نظر چنين تصور شود كه اگر كسى گناهى را مرتكب نشود و هيچ گونه دخالتى حتى در اعانت و يارى گنهكاران در آن نداشته باشد چرا رضايت قلبى به آن گناه او را هم شريك گناه سازد؟ دليل آن با دقت روشن مى شود و آن اين كه هنگامى كه رضايت به كارهاى خلاف ديگران در قلب انسان جايگزين شد تدريجاً در اقوال و افعال او خود را نشان مى دهد، زيرا نمى شود انسان به چيزى محبت داشته باشد و در اعمال و اقوالش ظاهر نگردد. اضافه بر اين كسى كه به اعمال خلاف ديگران راضى مى شود هرگز به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر عمل نخواهد كرد، زيرا آن عمل را دوست دارد و به گنهكاران به سبب اين گناه عشق مى ورزد. اين مسئله بازتاب گسترده اى در آيات قرآن و روايات اسلامى دارد كه مسئله رضايت به گناه گنهكاران جزء گناهان كبيره شمرده شده و حتى عذاب الهى دامن چنين افرادى را مى گيرد. در داستان كشتن ناقه ثمود (همان معجزه الهى خداوند كه به پيامبرشان حضرت صالح داد) قرآن مى گويد: همه آن قوم بر اثر عذاب الهى از ميان رفتند در حالى كه همان گونه كه در كلام ديگرى از اميرمؤمنان به آن اشاره شده ناقه ثمود را يك نفر كشت و چون ديگران به آن رضايت دادند خداوند همگى را عذاب كرد: (وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا).(نهج البلاغه، خطبه 201) . در زیارت نامه ها نیز کراراً این مطلب به چشم مى خورد که زائر لعن و نفرین مى کند به کسانى که جنایات یزیدیان را در کربلا را شنیدند و به آن رضایت دادند: «وَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِکَ فَرَضِیَتْ بِه».(بخشى از زیارت عاشورا و زیارت اربعین امام حسین(علیه السلام))

 

حکمت 155 نهج البلاغه: پایبندی به پیمانها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اعْتَصِمُوا [اسْتَعْصِمُوا] بِالذِّمَمِ فِي أَوْتَادِهَا [أَوْتَارِهَا]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت155) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 13  صفحه : 279

امام(عليه السلام) در اين كلام حكمت آميز اشاره به شرايط بستن پيمان مى كند، مى فرمايد: «به پيمان كسانى چنگ بزنيد كه به پيمانشان وفادارند»; (اِعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِي أَوْتَادِهَا). «اوتاد» جمع «وَتَد» به معناى ميخ است; ميخ هايى كه معمولا به وسيله آن طناب خيمه ها را محكم مى كردند تا خيمه در مقابل باد و طوفان مقاومت كند. براى اين كلام حكمت آميز تفسيرهاى فراوانى ذكر شده است; نخست همان چيزى كه در ترجمه بالا آمد كه هرگاه مى خواهيد پيمان ببنديد به سراغ افراد بى اعتبار و پيمان شكن و غير قابل اطمينان نرويد، بلكه با كسانى عهد ببنديد كه داراى دين و شخصيت و تعهدند. اين تفسير با آنچه در شأن ورود اين گفتار حكيمانه در كلام ابن ابى الحديد كه در بحث سند اين كلام حكمت آميز گفتيم كاملاً سازگار است، زيرا امام(عليه السلام) بعد از جنگ جمل هنگامى كه «مروان بن حكم» خدمتش رسيد و عرض كرد: مى خواهم با تو بيعت كنم. امام(عليه السلام) فرمود: بيعت تو چه فايده اى دارد؟ ديروز (در آغاز خلافت ظاهرى) با من بيعت كردى و شكستى. باز آمده اى با من بيعت كنى. سپس دستور داد او را از مجلسش خارج كردند. بنابراين تفسير، «اوتاد» به معناى انسان هاى قابل اعتماد است. تفسير ديگر اين است كه منظور از «اوتاد» شرايط استحكام پيمان است; يعنى به هنگامى كه مى خواهيد با كسى پيمان ببنديد شرايط دقيق و محكمى براى آن ذكر كنيد تا راه فرارى براى طرف باقى نماند. تفسير سوم اين كه وفاى به پيمان لازم است; اما نه در برابر پيمان شكنان; هرگاه آنها پيمان شكستند شما هم مى توانيد دست از پيمان برداريد، همان گونه كه در آيه 7 سوره «توبه» مى خوانيم: «(فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ); تا زمانى كه به پيمان شما پايبند باشند، شما نيز به پيمان آنها پايبند باشيد». نيز در آيه 12 همان سوره آمده است: «(وَإِنْ نَّكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِّنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِى دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ); و اگر پيمان هاى خود را پس از عهد خويش بشكنند، و آيين شما را مورد طعن (و تمسخر) قرار دهند، با پيشوايان كفر پيكار كنيد; چرا كه پيمان آنها اعتبارى ندارد». مناسب تر از همه اين تفاسير همان تفسير اول به نظر مى رسد، هرچند جمع تفاسير مختلف در يك عبارت طبق عقيده ما كه بارها به آن اشاره كرده ايم امكان پذير است.(قابل توجه این که واژه «اعتصام» هم به معناى ایجاد پیمان و چنگ زدن است (همان گونه که در آیه شریفه (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً) آمده است) و هم به معناى وفادارى بعد از ایجاد پیمان است و واژه «فى» در «فی أوتادِها» ممکن است به معناى ظرفیت یا به معناى «باء» تعدیه باشد)

شرايط پيمان بستن با مخالفان و لزوم وفاى به عهد: به تناسب كلام حكيمانه بالا اشاره به دو قسمت از تعليمات اسلام را در اين باره لازم مى دانيم: نخست اين كه در تعليمات دينى ما دستور داده شده هنگامى كه با مخالفان خود عهد و پيمان مى بنديد مراقب باشيد محكم كارى كنيد; با الفاظ صريح و شرايط لازم و رعايت نكاتى كه هرگونه بهانه پيمان شكنى را از مخالف مى گيرد عهدنامه را تنظيم كنيد. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در عهدنامه معروف مالك اشتر مى فرمايد: «هرگز پيمانى را كه در آن تعبيراتى است كه جاى اشكال (و سوء استفاده دشمن) وجود دارد منعقد مكن»; (وَلاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ الْعِلَلَ). نیز دستور داده شده عهد و پیمان را با کسى برقرار کنید که امید به وفاى او داشته باشید. در حدیثى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «لا تَثِقَنَّ بِعَهْدِ مَنْ لا دینَ لَهُ; به عهد و پیمان کسى که دین ندارد اطمنیان نکن (و از آن چشم بپوش)».(غررالحکم، ص 87، ح 1440) . در مورد لزوم وفاى به عهد نیز قرآن مجید و روایات اسلامى بر آن تأکید شدید دارند; قرآن مجید در سوره اسراء آیه 34 مى فرماید: «(وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا); و به عهد (خود) وفا کنید، که از عهد سؤال مى شود». همچنین در جاى دیگرى از عهدنامه مالک اشتر مى خوانیم که على(علیه السلام) بعد از دستور مؤکد به مالک درباره وفاى به پیمان و عهد مى فرماید: «فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ; هیچ یک از فرائض الهى همچون بزرگداشت وفاى به عهد و پیمان نیست که مردم جهان با همه اختلافات و تشتت آرایى که دارند نسبت به آن اتفاق نظر داشته باشند». سپس مى افزاید: «وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ; حتى مشرکان زمان جاهلیت ـ علاوه بر مسلمانان ـ آن را مراعات مى کردند، چرا که عواقب دردناک پیمان شکنى را آزموده بودند». وفاى به عهد به قدرى اهمیت دارد که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در حدیثى مى فرماید: «لاَ دِینَ لِمَنْ لاَ عَهْدَ لَه; کسى که به عهد و پیمان خود وفادار نیست دین ندارد».(بحارالانوار، ج 69، ص 198، ح 26) . نیز امیرمؤمنان(علیه السلام) مى فرماید: «مَا أَیْقَنَ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ یَرْعَ عُهُودَهُ وَذِمَمَهُ; کسى که به عهد و پیمان خود وفا نکند به خدا ایمان نیاورده است».(غررالحکم، ص 253، ح 5313) . در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «ثَلاَثٌ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لاَحَد فِیهِنَّ رُخْصَةً: أَدَاءُ الاَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَبِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ; سه چیز است که خداوند اجازه تخلف به احدى درباره آنها نداده: اداى امانت خواه صاحب امانت انسان نیکوکارى باشد یا بدکار و وفاى به عهد در برابر نیکوکاران و بدکاران و نیکى به پدر و مادر چه نیکوکار باشند یا بدکار».(کافى، ج 2، ص 162، ح 15) . از این تعبیر و تعبیرات دیگر استفاده مى شود که نمى توان به بهانه بدکار بودن یا کفر طرف معاهده; بعد از آنکه معاهده محکم شده است عهد و پیمان را شکست.

 

حکمت 156 نهج البلاغه: ضرورت اطاعت خدا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : عَلَيْكُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لَا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ [فِي جَهَالَتِهِ]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت156) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 13  صفحه : 285

امام(عليه السلام) در اين كلام حكمت آميز خود اشاره به اين نكته مى كند كه از چه كسى بايد اطاعت و از چه كسى نبايد اطاعت كرد، مى فرمايد: «لازم است از كسى اطاعت كنيد كه از نشناختن او معذور نيستيد»; (عَلَيْكُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لاَ تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ). نظور از «آن كس» در درجه اول ذات پاك خداوند متعال و در درجه بعد رسولش پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و جانشينان معصوم و بر حق اوست كه اطاعت از آنها اطاعت مطلقه است يعنى كسى نمى تواند بگويد چون نمى دانستم اطاعت نكردم، چرا كه بر هر كسى واجب است بخشنده نعمت ها را بشناسد; كسى كه تمام هستى ما از اوست و ما هرگز نمى توانيم بگوييم چون نمى شناختيم در برابر ترك طاعتش معذور بوديم و بعد از شناخت خداوند بايد بداند او مطابق «قاعده لطف»، رسولانى را مبعوث مى كند تا پيامش را به بندگان برسانند و راه صحيح و باطل را به آنها نشان دهند و به هنگام رحلت رسولان، اوصياى آنها را بشناسند و پيام رسولان را از آنها بگيرند. در ضمن هدف حضرت اين است كه به مردم هشدار دهد از اطاعتش سر نپيچند و بدانند هرگونه سرپيچى روز قيامت مايه سرافكندگى است و هيچ گونه عذرى از آنها قبول نخواهد شد. در تأیید این سخن، در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)در تفسیر آیه شریفه «(فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ); بگو دلیل رسا و قاطع براى خداست (دلیلى که براى هیچ کس بهانه اى باقى نمى گذارد».(انعام، آیه 149) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَکُنْتَ عَالِماً فَإِنْ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَهُ أَفَلاَ عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ وَإِنْ قَالَ کُنْتُ جَاهِلاً قَالَ لَهُ أَ فَلاَ تَعَلَّمْتَ حَتَّى تَعْمَلَ فَیَخْصِمُهُ وَذَلِکَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ; [در بعضى از نسخ این روایت به جاى «أفَلا عَمِلْتَ» «هَلاّ عَمِلْتَ» و به جاى «أفَلا تَعَلَّمْتَ» «هَلاّ تَعَلَّمْتَ» آمده است. «کتاب الاجتهاد و التقلید، ص 16». این تعبیر در بسیارى از کتاب هاى اصولى و از جمله در فرائد شیخ انصارى به عنوان روایت آمده است] خداوند متعال روز قیامت به بنده اش مى گوید: آیا مى دانستى؟ اگر بگوید: آرى مى فرماید: چرا به آنچه مى دانستى عمل نکردى؟ و اگر بگوید نمى دانستم به او مى گوید: چرا یاد نگرفتى که عمل کنى و به این ترتیب با او مخاصمه مى کند و این است معناى حجت بالغه». (بحارالانوار، ج 1، ص 177، ح 58) . ولى امور بسیارى است که انسان بر اثر عدم شناخت، در برابر آن معذور است; مثلاً من اگر ندانم فلان غذا یا لباسى را که از بازار مسلمانان مى خرم دزدى و حرام است; غذا را بخورم و با لباس نماز بخوانم اگر فرضاً در قیامت از من سؤال کنند چرا چنین کردى مى گویم: نمى دانستم و هرگز به من نمى گویند چرا نرفتى و تحقیق و تفحص کنى و در اینجا جهل من عذر است; ولى در احکام شرع و معارف و عقائد دینى، جهل عذر نیست. بعضى دیگر از شارحان نهج البلاغه، تفسیر دیگرى براى این کلام حکمت آمیز مولا کرده و گفته اند: مفهوم آن این است که شما باید از شخص عاقلى اطاعت کنید که جهلى در افکار و اعمال او نیست که به هنگام سقوط در خطرات اعمالش، آن را عذرى براى خود بشمارید.(شرح نهج البلاغه محمّد عبده، ذیل همین کلام حکمت آمیز) به تعبیر دیگر از شخص عاقلى پیروى کنید که شما را به راه راست و امن و امان ببرد نه به بیراهه هایى که ناچار باشید از آن به علت نادانى اعتذار جویید. ولى به یقین تفسیر اول که مورد قبول بیشتر مفسران نهج البلاغه است صحیح تر به نظر مى رسد. از جمله امورى که گواهى به صحت معناى اول مى دهد تعبیرى است که در نسخه دعائم الاسلام آمده که مى گوید: «عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لاَ تَعْذِرُونَ فِی تَرْکِ طَاعَتِه»(دعائم الاسلام، ج 2، ص 353).

 

 

حکمت 157 نهج البلاغه: آشکار بودن راههاى هدایت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ، وَ قَدْ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ، وَ أُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُم. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت157) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 291

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود اشاره به اين نكته مى كند كه خداوند اسباب هدايت را آماده كرده است اگر از آن بهره نگيريد كوتاهى از شماست، مى فرمايد: «حقيقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بينا داشته باشيد و وسائل هدايت در اختيار شماست اگر هدايت پذير باشيد و صداى حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشيد»; (قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ، وَقَدْ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ، وَأُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ). هدف امام(عليه السلام) از بيان اين سخن آن است كه خداوند تمام وسايل هدايت و نجات و سعادت را در اختيار شما گذاشته است، آيات قدرتش را در پهنه آفرينش به شما نشان داده، درس هاى عبرتش را درباره اقوام پيشين در برابر شما قرار داده است چشم باز كنيد و آثار او را در عالم و سرنوشت اقوام گذشته را با چشم خود ببينيد. از سويى ديگر پيامبرانش مخصوصاً رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) را با كتب آسمانى ارسال داشته و پيام حق در گوش شما خوانده شده; پيامى كه هم مشتمل بر معارف و عقايد است و هم راه و رسم عبوديت و طريق تهذيب اخلاق و همچنين راه بهتر زيستن و سعادتمند شدن، همه اين پيام ها به گوش شما خوانده شده است. سعى كنيد آنها را بشنويد و در سايه آن ديدنى ها و اين شنيدنى ها راه هدايت را در برابر شما گشوده است اگر تصميم بر هدايت يافتن داشته باشيد شتاب كنيد و در اين راه گام بگذاريد و به سوى سرمنزل مقصود حركت كنيد. امام(عليه السلام) مى فرمايد: خداوند به همه شما اتمام حجت كرده اگر راه خطا رفتيد و گرفتار مجازات الهى در دنيا و آخرت شديد بدانيد بر اثر كوتاهى خودتان بوده است. ريشه هاى اين گفتار حكيمانه در قرآن مجيد است. در آيه 104 سوره «انعام» مى خوانيم: «(قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا); دلايل بصيرت آفرين از طرف پروردگارتان براى شما آمده; كسى كه (به وسيله آن،) بصيرت و آگاهى يافت، به سود خود اوست; و كسى كه از ديدن آن چشم پوشيد به زيان خودش مى باشد». در آيه 204 سوره «اعراف» مى خوانيم: «(وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ); هنگامى كه قرآن خوانده شود، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد; شايد مشمول رحمت (خدا) شويد». در قرآن مجيد كرارا درباره دوزخيان و كفار سخن به ميان آمده و آنها را افرادى مى شمارد كه گوش دارند و نمى شنوند، چشم دارند و نمى بينند، مى فرمايد: «(وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِّنَ الْجِنِّ وَالاِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالاَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ); به يقين گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم; آنها دل ها (= عقل ها) يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند و) نمى فهمند; و چشمانى كه با آن نمى بينند; و گوش هايى كه با آن نمى شنوند; آنها همچون چهارپايانند; بلكه گمراه تر! اينان همان غافلانند (چون امكان هدايت دارند و بهره نمى گيرند)».(اعراف، آیه 179) . در آیه 10 سوره «ملک» از قول دوزخیان چنین نقل شده است: «(وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِى أَصْحَابِ السَّعِیرِ); و مى گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل مى کردیم، در میان دوزخیان نبودیم». از آیات قرآنى و کلام حکیمانه بالا و روایات فراوان اسلامى استفاده مى شود که آنچه براى هدایت انسان ها لازم بوده از سوى خداوند فراهم شده است. مشکل از ناحیه انسان هایى است که فاقد گوش شنوا و چشم بینا هستند. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لَیْسَ الاْعْمى مَنْ یَعْمی بَصَرُهُ إنَّمَا الاْعْمى مَنْ تَعْمی بَصیرَتُهُ; نابینا کسى نیست که چشم خود را از دست داده باشد. نابینا کسى است که بصیرت ندارد».(کنزالعمّال، ج 1، ص 243، ح 1220) . در خطبه 88 نهج البلاغه نیز آمده بود: «مَا کُلُّ ذِی قَلْب بِلَبِیب وَلاَ کُلُّ ذِی سَمْع بِسَمِیع وَلاَ کُلُّ نَاظِر بِبَصِیر; نه هر کس که دل دارد خردمند و نه هر کس که گوش دارد شنواست و نه هر کس که چشم دارد بیناست». در دعاها نیز مکرر از خدا چشم بینا و گوش شنوا و قلب دانا مى خواهیم; از جمله در دعایى ذیل زیارت آل یاسین آمده است که ده چیز از خداوند تقاضا مى کنیم از جمله این که چشم مرا را از نور بینش و گوش مرا از نور حکمت پر کن; «وَأَنْ تَمْلاَ... وَبَصَرِی نُورَ الضِّیَاءِ وَسَمْعِی نُورَ الْحِکْمَة»(احتجاج طبرسى، ج 2، ص 494).

 

حکمت 158 نهج البلاغه: سرزنش دوست با نیکی به او

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : عَاتِبْ أَخَاكَ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَيْهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت158) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 13  صفحه : 297

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود بهترين راه رفع مزاحمت هاى بعضى از دوستان را بيان كرده، مى فرمايد: «برادرت را (به هنگامى كه خطايى از او سر مى زند) با نيكى كردن به او سرزنش كن و شر وى را از راه بخشش به او دور ساز»; (عَاتِبْ أَخَاكَ بِالاِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالاِنْعَامِ عَلَيْهِ). ناگفته پيداست كه گاه دوستان ـ به ويژه هنگامى كه مدت دوستى طولانى باشد ـ بى مهرى هايى در حق يكديگر انجام مى دهند، اگر باب گله و سرزنش و مقابله به مثل گشوده شود ممكن است اين شكاف روز به روز بيشتر گردد و نامهربانى ها به شكل تصاعدى پيش رود و چه بسا رشته اخوت و دوستى از هم گسسته شود; اما اگر به جاى مقابله به مثل، مقابله به ضد انجام شود آن گونه كه امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش فرموده است، به زودى اين وضع پايان مى يابد و شخص خطاكار از كرده خود پشيمان مى گردد و در مقام جبران بر مى آيد. فى المثل او به هنگام بازگشت از يك سفر زيارتى به ديدار من نيامد به جاى اين كه او را سرزنش كنم انتظار مى كشم در موقع مناسب به ديدارش بروم; بديهى است كه هرقدر او فرد كم محبّتى باشد باز تحت تأثير قرار مى گيرد يا به هنگام نياز به وام از دادن وام به من خوددارى كرد; اما من به هنگامى كه احساس مى كنم نياز دارد به سراغش مى روم و وام بيشترى در اختيارش مى گذارم. به يقين در آينده بى مهرى خود را تكرار نخواهد كرد. اساس این سخن همان است که در قرآن مجید آمده مى فرماید «(ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ); بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است». (فصلت، آیه 34) . ولى همان گونه که در آیه بعد از این آیه آمده است همه افراد این قدر ظرفیت و سعه صدر ندارند که بتوانند بدى ها را با خوبى و بى مهرى ها را با محبت پاسخ گویند، مى فرماید: «(وَمَا یُلَقَّاهَآ إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَمَا یُلَقَّاهَآ إِلاَّ ذُو حَظّ عَظِیم); اما جز کسانى که داراى صبر و استقامتند به این مقام نمى رسند و جز کسانى که بهره عظیمى (از ایمان و تقوا) دارند به آن نایل نمى گردند».

رفتار پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) و اصحاب و یاران ایشان الگوى روشنى براى این مطلب است. بعد از داستان فتح مکه; بسیارى از مسلمانان انتظار داشتند که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) انتقام خونین و شدیدى از آنها بگیرد و سرزمین مکه را از لوث وجودشان پاک سازد. حتى بعضى از آنها پیش خود شعار «الْیَوْمَ یَوْمُ الْمَلْحَمَة; امروز روز انتقام است» را سر دادند ولى ناگهان دیدند که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با جمله کوتاه و پرمعناى «اذْهَبُوا انْتُمُ الطُّلَقاء; بروید که همه آزادید» و شعار «الْیَوْمَ یَوْمُ الْمَرْحَمَة; امروز روز بخشش است» صحنه را به کلى عوض کرد و همین سبب شد اکثر دشمنان اسلام به دوستان صمیمى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مبدل شدند و طبق آیه شریفه «(وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِى دِینِ اللهِ أَفْوَاجاً); و ببینى مردم گروه گروه وارد دین خدا مى شوند».(نصر، آیه 2) . امیرمؤمنان على(علیه السلام) نیز بعد از جنگ جمل نه انتقامى از آتش افروزان جنگ جمل گرفت و نه اموال آنها را به غنیمت برداشت، بلکه فرمان عفو صادر فرمود و همسر پیامبر را که آتش افروز اصلى جنگ بود با احترام کامل به مدینه باز گرداند.

در حالات امامان معصوم(علیه السلام) دیگر نیز نظیر همین معنا درباره دشمنان سرسخت دیده مى شود. از جمله طبق آنچه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در باب مکارم اخلاق امام سجاد(علیه السلام) آورده مى خوانیم که شخصى در برابر آن امام بزرگوار ایستاد و زبان به دشنام و ناسزا گویى گشود. حضرت سخنى به او نگفت. هنگامى که گفتار او تمام شد و باز گشت امام(علیه السلام) به یارانش که آنجا نشسته بودند فرمود: شنیدید این مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بیایید تا پاسخ مرا به او بشنوید. عرض کردند: مانعى ندارد و آنها مایل بودند که امام(علیه السلام) پاسخى همچون سخنان او بدهد ولى دیدند امام(علیه السلام) در اثناى راه این را آیه شریفه را تلاوت مى کند: «(وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ); (پرهیزگاران کسانى هستند که) خشم خود را فرو مى برند; و از خطاى مردم در مى گذرند; و خدا نیکوکاران را دوست دارد».(آل عمران، آیه 134) با شنیدن این آیه دانستیم که حضرت نمى خواهد مقابله به مثل کند. هنگامى که به منزل آن شخص رسیدیم. امام(علیه السلام) او را با صداى بلند فرا خواند. فرمود: بگویید على بن الحسین است. او از خانه بیرون آمد در حالى که آماده شنیدن سخنان تند و شدید بود. در اینجا امام(علیه السلام) به او روى کرد و فرمود: «یَا أَخِی إِنَّکَ کُنْتَ قَدْ وَقَفْتَ عَلَیَّ آنِفاً فَقُلْتَ وَقُلْتَ فَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا فِیَّ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ وَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا لَیْسَ فِیَّ فَغَفَرَ اللَّهُ لَک; برادر تو الان نزد من آمدى و آنچه را مى خواستى گفتى اگر نسبت هایى را که به من دادى در من هست من از خدا براى خودم آمرزش مى طلبم و اگر آنچه گفتى در من نیست براى تو طلب آمرزش مى کنم». هنگامى که آن مرد این محبت و لطف و عطوفت را دید پیشانى امام(علیه السلام) را بوسید و گفت: من چیزهایى گفتم که در تو نبود و لایق خودم بود.(بحارالانوار، ج 46، ص 54، ح 1) . این گفتار دامنه دار را با حدیثى از حالات پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم. در مناقب ابن شهرآشوب درباره اخلاق رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است: «وَلاَ یَجْزِی بِالسَّیِّئَةِ السَّیِّئَةَ وَلَکِنْ یَغْفِرُ وَیَصْفَحُ; بدى را به بدى جزا نمى داد بلکه (با خوبى به مقابله با آن مى پرداخت و) مى بخشید و صرف نظر مى کرد».(بحارالانوار، ج 46،ج 16، ص 228، ح 34 به نقل از مناقب ابن شهر آشوب،ج1،ص147). به گفته شاعر: بدى را بدى سهل باشد جزا *** اگر مردى أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاء

 

حکمت 159 نهج البلاغه: پرهیز از مواضع تهمت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ، فَلَا يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت159) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 303

امام(عليه السلام) در اين كلام حكمت آميز اشاره به نكته مهمى درباره دفع سوء ظن ها مى كند، مى فرمايد: «كسى كه خود را در مواضع تهمت قرار دهد نبايد كسى را ملامت كند كه به او سوء ظن پيدا مى كند (بلكه بايد خود را سرزنش كند كه اسباب سوء ظن را فراهم كرده است)»; (مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلاَ يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ). مسئله سوء ظن و گمان نياز به هزينه زيادى ندارد; بسيارند كسانى كه از يك يا چند قرينه ظنى فورا گمان بد درباره اشخاص مى برند، به همين دليل كسانى كه مى خواهند هدف تيرهاى تهمت قرار نگيرند بايد خود را از امورى كه سوء ظن برانگيز است دور دارند. قرآن مجید از جمله مسائلى که بر آن تأکید ورزیده این است که مسلمانان نسبت به یکدیگر سوء ظن نداشته باشند «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ); اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید چرا که بعضى از گمان ها گناه است».(حجرات، آیه 12) نیز دستورات مؤکدى بر «حمل فعل برادر مسلمان بر صحت» داده شده ولى با این حال طبیعت توده مردم این است که از قرائن کوچکى نتیجه هاى سوئى مى گیرند، ناگاه موج بدبینى بر مى خیزد و شاید صحنه جامعه اى را فرا مى گیرد. به همین دلیل در کنار دستور به پرهیز از گمان بد امر شده است که افراد، خود را در موارد سوء ظن و تهمت قرار ندهند. به بیان دیگر، ما نمى توانیم بگوییم چون در شریعت اسلام سوء ظن و تجسس حرام است، رفتن در مواضع تهمت مانعى ندارد و مردم باید به وظیفه خود عمل کنند و با حسن ظن به همه چیز بنگرند، زیرا تضمینى نیست که همه به این دستورات اسلامى بدون کم و کاست عمل نمایند، بنابراین سایر مردم تکلیفى دارند و ما هم وظیفه اى و اگر بخواهیم این موضوع را گسترش دهیم مى توان گفت: همان گونه که ارتکاب گناه ممنوع است، فراهم کردم زمینه هاى گناه براى دیگران نیز ممنوع است.

در روایات اسلامى نیز تأکیدهاى فراوانى در این زمینه وارد شده است: در حدیثى که ابن ابى الحدید در شرح همین کلام حکمت آمیز آورده چنین مى خوانیم که یکى از صحابه، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را در کنار کوچه اى از کوچه هاى مدینه مشاهده کرد که زنى با اوست. او به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سلام کرد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پاسخش را گفت. هنگامى که آن شخص عبور کرد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) وى را صدا زد و فرمود: «هذِهِ زَوْجَتی فُلانَةٌ; این زن را که دیدى فلانى همسرم است» آن مرد گفت: اى رسول خدا مگر ممکن است کسى درباره شما سوء ظنى ببرد؟ حضرت فرمود: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنِ ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّم; شیطان در وجود انسان ها همچون خونى که در رگ هاست جریان دارد (اشاره به این که بى سر و صدا در همه جاى بدن انسان نفوذ مى کند; در فکر و چشم و گوش و دست و زبان او)».(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 380) . مرحوم شیخ حر عاملى در کتاب وسائل الشیعه در جلد 8 فصل آداب العشرة باب 19 احادیث فراوانى در این زمینه آورده است; از جمله در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «اتَّقُوا مَوَاضِعَ الرَّیْبِ وَلاَ یَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ مَعَ أُمِّهِ فِی الطَّرِیقِ فَإِنَّهُ لَیْسَ کُلُّ أَحَد یَعْرِفُهَا; از جاهاى تهمت خیز پرهیز کنید حتى یکى از شما با مادرش در کنار جاده (به صورت تهمت برانگیز) نایستد، زیرا همه او را نمى شناسند (و ممکن است شما را متهم کنند)».(این حدیث در بحارالانوار، ج 72، ص 91، ح 7 نیز آمده است) . در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «أَوْلَى النَّاسِ بِالتُّهَمَةِ مَنْ جَالَسَ أَهْلَ التُّهَمَةِ; سزاوارترین مردم به اتهام کسى است که با افراد متهم همنشین گردد».(بحارالانوار، ج 72، ص 90، ح 3) . یکى از ادباى بزرگ فارسى زبان مى گوید: «هر که با بدان نشیند اگر طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و اگر به خراباتى رود به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن»(کلیات سعدى).

 

حکمت 160 نهج البلاغه: استبداد نتیجه قدرت و مقام

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ مَلَكَ، اسْتَأْثَرَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت160) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 309

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه كه بسيار فشرده و پرمعناست مى فرمايد: «آنهايى كه به حكومت مى رسند (غالباً) مستبد مى شوند»; (مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ). «اسْتَأْثَرَ» از ريشه «اسْتئْثار» به معناى استبداد و خودكامگى و انحصارطلبى است. تاريخ نيز گواه روشنى بر اين معناست; بسيار بودند كسانى كه چون دستشان به حكومت نرسيده بود دم از حق و عدالت و مشورت و واگذارى كار مردم به مردم مى زدند; اما هنگامى كه بر مركب مراد سوار شدند و حكومت را در اختيار گرفتند بناى استبداد گذاشتند; نه به نصيحت كسى گوش دادند و نه به دوست و دشمن رحم كردند و خودكامگى را در حد اعلا در برابر رعايا انجام دادند. اين مطلب به قدرى شايع بوده و هست كه به صورت ضرب المثلى درآمده است: «مَنْ غَلَبَ سَلَبَ وَمَنْ عَزَّ بَزَّ; كسى كه غالب شود مى دزدد و كسى كه پيروز گردد سرمايه هاى ديگران را مى ربايد». ابن ابى الحديد در شرح اين سخن، شعرى از ابوالطيب (متنبّىء) نقل مى كند: وَالظُّلْمُ مِن شِيَعِ النُّفوسِ فَإنْ *** تَجِدْ ذا عِفَّة فلِعلّة لا يَظْلِمُ (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 381) «ظلم و ستم عادت انسان هاست و اگر شخص عفیف و عادلى یافتى حتماً به دلیلى است که ظلم نمى کند». قرآن مجید نیز اشاره اى به این معنا دارد; در آیه 34 سوره «نمل» از زبان ملکه سبأ که زنى باهوش و پرتجربه بود نقل مى کند: «(قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ); گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى کشند و عزیزان آن جا را ذلیل مى کنند; (آرى) روش آنان همواره این گونه است». در تاریخ اسلام نیز نمونه هاى فراوانى است از کسانى که پیش از دست یابى به حکومت، به ظاهر در سلک افراد متدین بودند; اما همین که به مقام و حکومتى رسیدند راه خودکامگى را پیش گرفتند. در داستان معروفى از عبدالملک بن مروان خلیفه ستمگر اموى مى خوانیم: قبل از آنکه به مقام خلافت برسد از عابدان و زاهدانى بود که در گوشه مسجد همواره مشغول به عبادت بود تا آنجا که او را «حمامة المسجد» (کبوتر مسجد) نامیدند; زیرا پیوسته قرآن تلاوت مى کرد. هنگامى که خبر مرگ پدرش و بشارت خلافت را به او دادند، قرآن را بر هم نهاد و گفت «هذا فِراقُ بَیْنى وَبَیْنِک» (براى همیشه من از تو جدا شدم و بعد به خودکامگى هاى حکومت پرداخت).(کتاب فخرى، ابن طقطقى، ص 123) . یکى از صفحات سیاه کارنامه عبدالملک نصب «حجاج» به ولایت کوفه بود. به یقین اخبار جنایات «حجاج» و کشت و کشتار بى رحمانه و شکنجه زندانیان بى گناه به صورت گسترده به «عبدالملک» مى رسید; ولى خم به ابرو نمى آورد، چرا که حکومت چشم و گوش این انسان پست و بى ظرفیت و بى شخصیت را کور و کر کرده بود. امثال عبدالملک مروان در تاریخ بسیار بودند. یکى دیگر از رسوایى هاى عبدالملک بن مروان همان چیزى است که در کتاب انساب الاشراف از او نقل شده که بعد از رسیدن به خلافت منبر رفت و با عصبانیت به مردم گفت: شما مرا امر به پرهیزگارى و نیکى ها مى کنید، اما خودتان را فراموش مى کنید. به خدا سوگند از امروز به بعد اگر کسى مرا به تقوا امر کند گردنش را مى زنم (وَاللهِ لا یَأْمُرُنی أحَدٌ بَعْدَ یَوْمی هذا بِتَقْوَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ إلاّ ضَرَبْتُ عُنُقَهُ).(انساب الاشراف، ج 7، ص 206) . این سخن را با حدیثى از امام باقر(علیه السلام) که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوارنقل کرده پایان مى دهیم، حضرت فرمود: «فِی التَّوْرَاةِ أَرْبَعَةُ أَسْطُر: مَنْ لاَ یَسْتَشِیرُ یَنْدَمُ وَالْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَکْبَرُ وَکَمَا تَدِینُ تُدَانُ وَمَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ; در تورات چهار جمله (پر ارزش) آمده است: کسى که مشورت نکند پشیمان مى شود و فقر مرگ بزرگ است و آن گونه که به دیگران جزا مى دهى به تو جزا داده خواهد شد و کسى که به حکومت دست یابد استبداد پیشه مى کند».(بحارالانوار، ج 13، ص 357، ح 62) . پیامى که این جمله نورانى دارد این است که امام(علیه السلام) به پیروان خود توصیه مى کند مراقب باشید حکومت و مقام، معمولا انسان را به استبداد مى کشاند شما چنین نباشید.

 

حکمت 161 نهج البلاغه: ارزش مشورت و نکوهش خودرأیی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ، وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت161) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 315

آنچه امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود بیان فرموده دو روى یک سکه درباره مسئله مشورت است. مى فرماید: «کسى که (ترک مشورت کند و) استبداد به رأى داشته باشد هلاک مى شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آنها شریک مى شود»; (مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا). درباره اهمیت مشورت و زیان هاى استبداد به رأى، تا کنون در این کتاب کرارا سخن گفته ایم. در بخش کلمات قصار در کلمه 54 و همچین کلمه 113 امام(علیه السلام) به اهمیت مشورت اشاره فرموده و در عهدنامه مالک اشتر به صورت گسترده ترى از مشورت و شرایط آن سخن گفته است; ولى هر قدر درباره اهمیت مشورت بحث شود کم است، زیرا مطلبى است سرنوشت ساز. قرآن مجید هم به مؤمنان دستور مشورت مى دهد (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُم)(شورى، آیه 38) و هم به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) که عقل کل بود در این باره امر مى کند: (وَشَاوِرْهُمْ فِى الاَمْرِ)(آل عمران، آیه 159)، قرآن حتى در موضوعات ساده نیز به مشورت اهمیت داده است از جمله درباره باز گرفتن کودک شیرخوار از شیر مادر مى فرماید: «(فَإِنْ أَرَادَا فِصَالا عَنْ تَرَاض مِّنْهُمَا وَتَشَاوُر فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِمَا); و اگر آن دو (پدر و مادر) با رضایت یکدیگر و مشورت بخواهند (کودک را زودتر) از شیر باز گیرند; گناهى بر آنها نیست».(بقره، آیه 233) . همچنین روایات اسلامى به طور گسترده بر آن تأکید ورزیده است. در دنیاى امروز نیز همه دولت ها حداقل در ظاهر تأکید بر تشکیل شوراها براى قانون گذارى و امور اجرایى در سطوح مختلف دارند و اصل مشورت به عنوان اصلى اساسى شمرده مى شود. دلیل آن هم روشن است، زیرا خداى متعال همه مزایاى فکرى را به یک نفر نداده است، بلکه هشیارى مانند سایر نعمت ها در میان مردم تقسیم شده است. به همین دلیل هیچ کس بى نیاز از افکار دیگران نیست و هنگامى که انسان ها به مشورت بنشینند و عقل ها به یکدیگر ضمیمه شوند احتمال خطا بسیار کم مى شود، زیرا جوانب مسئله به وسیله افراد مختلف که هر یک جانبى را مى بیند روشن مى گردد و مصداق تعبیرى که در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) در غررالحکم آمده است خواهد بود، مى فرماید: «حَقٌّ عَلَى الْعاقِلِ أنْ یُضیفَ إلى رَأیِهِ رَأْىَ الْعُقَلاءِ وَیَضُمَّ إلى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ; بر هر عاقلى لازم است که رأى عاقلان دیگر را (از طریق مشورت) به رأى خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خویش بیفزاید».(غررالحکم، ص 55، ح 496) . بعضى ممکن است تصور کنند حتماً باید با کسى مشورت کرد که عقل او از انسان قوى تر یا لااقل مساوى باشد در حالى که چنین نیست; انسان اگر دسترسى به چنین اشخاصى پیدا نکند سزاوار است حتى با زیردستان خود مشورت کند، چنان که مرحوم علامه مجلسى در حدیثى از بحارالانوار از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نقل مى کند که یکى از یارانش مى گوید: خدمت آن حضرت بودیم سخن از پدرش (امام کاظم(علیه السلام)) به میان آمد. فرمود: «کَانَ عَقْلُهُ لاَ یُوَازِنُ بِهِ الْعُقُولُ وَرُبَّمَا شَاوَرَ الاَسْوَدَ مِنْ سُودَانِهِ فَقِیلَ لَهُ: تُشَاوِرُ مِثْلَ هَذَا؟ فَقَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى رُبَّمَا فَتَحَ عَلَى لِسَانِه; عقل او قابل مقایسه با عقول دیگران نبود ولى با این حال گاهى با بعضى از غلامانش مشورت مى کرد. بعضى به آن حضرت گفتند: شما با مثل چنین شخصى مشورت مى کنید؟ فرمود: اگر خدا بخواهد چه بسا راه حل مشکل را بر زبان او جارى کند».(بحارالانوار، ج 72، ص 101، ح 25) . یکى از فواید مشورت چیزى است که امام کاظم(علیه السلام) در حدیث نورانى اش به آن اشاره کرده مى فرماید: «مَنِ اسْتَشَارَ لَمْ یَعْدَمْ عِنْدَ الصَّوَابِ مَادِحاً وَعِنْدَ الْخَطَاءِ عَاذِراً; کسى که مشورت کند اگر به حق راه یابد او را ستایش مى کنند و اگر به راه خطا برود او را معذور مى دارند. (در حالى که اگر مشورت نکند نه در حال خطا کسى عذر او را موجه مى داند و نه در صواب کسى او را ستایش مى کند)».(بحارالانوار، ج 72،ص 104، ح 37) . احادیث درباره مشورت از معصومان(علیهم السلام) بسیار فراوان است این سخن را با حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم که فرمود: «الْحَزْمُ أَنْ تَسْتَشِیرَ ذَا الرَّأْیِ وَتُطِیعَ أَمْرَهُ; حزم و دوراندیشى ایجاب مى کند که با صاحب نظران مشورت کنى و از امر او اطاعت کنى»(بحارالانوار، ج 72،ص 105، ح 41).

 

حکمت 162 نهج البلاغه: اهمیت پنهان داشتن راز

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ، كَانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ [فِي يَدِهِ]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت162) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 321

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه تأكيد بر حفظ اسرار مى كند و مى فرمايد: «كسى كه راز خود را بپوشاند همواره اختيار آن به دست اوست (و كسى كه نپوشاند از اختيارش بيرون مى رود.)»; (مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كَانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ). منظور از سرّ، امورى است مربوط به انسان كه اگر ديگران از آن آگاه شوند ممكن است مشكلات عظيمى براى وى فراهم سازند; مثلاً شخصى كه معتقد به مذهب اهل بيت است و در ميان متعصبان لجوج و نادانى از مخالفان قرار گرفته است، بديهى است اگر سرّ خويش را فاش كند جانش به خطر مى افتد و گاه افشاى اسرار سبب مى شود كه حسودان انسان را از رسيدن به نتيجه كارش باز دارند و به اصطلاح چوب لاى چرخ هايش بگذارند يا رقيبانى باشند كه براى حفظ منافع خود پيش دستى كنند و كارى را كه او ابداع كرده از وى بگيرند و به ثمر برسانند و از فوايد آن بهره گيرند و ابداع كننده اصلى را محروم سازند. بديهى است عقل مى گويد: در چنين مواردى اسرار را بايد مكتوم داشت و حتى براى عزيزترين عزيزان بازگو نكرد، زيرا آن عزيزان هم عزيزانى دارند كه براى آنها بازگو مى كنند و چيزى نمى گذرد كه آن سرّ، همه جا منتشر مى شود و صاحب سرّ در رسيدن به اهدافش ناكام مى ماند. در نامه 31 نهج البلاغه (نامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى(عليهما السلام)) نيز اشاره به كتمان سرّ شده است. همچنين در حكمت 6 و 48 نيز امام(عليه السلام) بر اين معنا تأكيد كرده است. مسئله کتمان اسرار به قدرى اهمیت دارد که در حدیثى امام صادق(علیه السلام) آن را همچون خونى مى شمرد که فقط باید در درون رگ هاى خود انسان جریان یابد، مى فرماید: «سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلاَ تُجْرِیهِ فِی غَیْرِ أَوْدَاجِکَ». البته مسئله کتمان سرّ در مسائل اجتماعى که براى یک جامعه سرنوشت ساز است از اهمیت بسیار بیشترى برخوردار است و چه بسا افشاى یک سرّ سبب حمله غافل گیرانه دشمن و ریخته شدن خون هاى بى گناهان گردد. در تاریخ زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) موارد زیادى مى بینیم که از طریق کتمان، پیشگیرى از خسارات مهمى بر جامعه اسلامى کرد و از آن جمله مسئله کتمان اسرار در فتح مکه بود که با دقت انجام شد و هنگامى که لشگر اسلام با عِدّه و عُدّه فراوان در کنار مکه فرود آمدند تازه مکیان از جریان باخبر شدند و همین امر سبب شد مقاومتى نشان ندهند و خونى ریخته نشود و فوج فوج اسلام را پذیرا شوند. گاه مى شد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) هنگامى که به گروهى براى یکى از جنگ هاى اسلام مأموریت مى داد براى این که دشمن از هدف آگاه نشود دستور مى داد نامه اى بنویسند و آن را به صورت سربسته به فرمانده لشگر مى داد و مى فرمود: هنگامى که به فلان نقطه رسیدید نامه را باز کنید و مطابق دستور عمل نمایید و به این ترتیب دشمن از نقشه هاى مسلمانان آگاه نمى شد. این سخن را با حدیث پربار دیگرى از امیرمؤمنان(علیه السلام) ادامه مى دهیم که فرمود: «جُمِعَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ فِی کِتْمَانِ السِّرِّ وَمُصَادَقَةِ الاَخْیَارِ وَجُمِعَ الشَّرُّ فِی الاِذَاعَةِ وَمُوَاخَاةِ الاَشْرَارِ; خیر دنیا و آخرت در دو چیز جمع شده است: «کتمان سرّ و دوستى با نیکان و تمام شرور در دو چیز جمع شده: فاش کردن اسرار و دوستى با اشرار».(بحارالانوار، ج 72، ص 71، ح 14) . البته این قاعده کلى مانند غالب قواعد کلّى استثناى محدودى نیز دارد و آن در موردى است که انسان مى خواهد با شخص عاقل و دانایى مشورت کند و با کلى گویى نمى تواند نظر او را جلب نماید، بلکه باید جزئیات مطلب را با او در میان بگذارد تا بتواند از مشورت او بهره گیرد. هرگاه چنین کسى انسان رازدارى باشد مى توان اسرار را در اختیار او براى رسیدن به اهداف مشورت گذارد...

 

حکمت 163 نهج البلاغه: نکوهش فقر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْفَقْرُ، الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت163) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 329

امام(عليه السلام) در اين گفتار كوتاه و حكيمانه به آثار زيانبار فقر و تهى دستی اشاره كرده مى فرمايد: «فقر مرگ بزرگ تر است»; (الْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَكْبَرُ). در مورد نكوهش فقر در همين كلمات قصار تعبيرات متعددى ديده مى شود; از جمله در حكمت 3 آمده بود: «وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِينَ عَنْ حُجَّتِهِ; فقر، انسان هوشمند را از بيان دليل و حجت خود گنگ مى سازد». و در حكمت 56 آمده بود: «وَالْفَقْرُ فِى الْوَطَنِ غُرْبَةٌ; فقير حتى در وطنش غريب است». و در حكمت 319 مى خوانيم: «فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّينِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ; فقر سبب نقصان دين و مشوش شدن عقل و جلب كينه مى گردد». و در حكمت 372 آمده است: «إذا بَخِلَ الْغَنِىُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ; هرگاه اغنيا از كمك به ديگران بخل بورزند فقرا آخرت خود را به دنيايشان مى فروشند». از مجموع این کلمات حکیمانه با سایر روایاتى که از رسول خدا و ائمه هدى(علیهم السلام) به ما رسیده به خوبى استفاده مى شود که اسلام براى مسئله فقرزدایى اهمیت بسیار قائل است. در حدیث معروف رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) که در کتاب کافى آمده است مى خوانیم: «کادَ الْفَقْرُ أنْ یَکُونَ کُفْراً; نزدیک است که فقر انسان را به مرحله کفر برساند».(کافى، ج 2، ص 307، ح 4 و کنزالعمّال، ح 16682) . دلیل همه این است که فقر زمینه انواع انحرافات عقیدتى و اخلاقى را به ویژه در وجود افراد کم ظرفیت فراهم مى سازد. بسیار دیده شده است که افراد فقیر کلمات کفرآمیز بر زبان جارى مى کنند و هنگامى که زن و فرزند خود را گرسنه مى بینند دست به هر کارى مى زنند، قوانین اجتماعى را مى شکنند، آداب و اخلاق انسانى را به فراموشى مى سپارند و براى رفع فقر خود هر کارى را مجاز مى شمارند و اگر شخص فقیر کم ظرفیت واقعا کافر نشود، به مرز کفر نزدیک مى گردد و حداقل رضایت به قضاى الهى را از دست مى دهد. این احتمال نیز مى رود که مراد از کفر، کفر عملى باشد که همان آلوده شدن به انواع معصیت هاست. تعبیر به «الْمَوْتُ الاَکْبَرُ; مرگ بزرگ تر» اشاره به این است که انسان به هنگام مرگ حداقل از مشکلات این جهان آسوده مى شود در حالى که فقیرى که با فقر دست و پنجه نرم مى کند گویى پیوسته در حال جان دادن است.

بنابراین همان گونه که ما به هنگام بیمارى و تهدید به مرگِ جسمانى به دنبال طبیب و درمان به هر سو مى رویم، به هنگامى که فقر دامان فرد یا جامعه را مى گیرد نیز باید براى نجات از آن تلاش و کوشش کنیم...

 

حکمت 164 نهج البلاغه: ادای حقوق یکدیگر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لَا يَقْضِي حَقَّهُ، فَقَدْ عَبَدَهُ [عَبَّدَهُ]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت164) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 13  صفحه : 335

امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه اشاره به تسخیر دل ها کرده مى فرماید: «هر کس حق کسى را ادا کند که او حقش را ادا نمى کند وى را برده خود ساخته است!»; (مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لاَ یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ). این سخن در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است که دستور مى دهد در برابر بدى ها نیکى کنید تا دشمنان شما در برابر شما نرم شوند و دوست گردند. «(ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ); بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است گویى دوستى گرم و صمیمى است».(فصلت، آیه 34) . شبیه این معنا همان چیزى است که در حکمت 158 نیز گذشت که مى فرماید: «وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالاِنْعَامِ عَلَیْهِ; شر افراد را از طریق بخشش به آنان برطرف کن» و نیز شبیه حدیث دیگرى که از آن حضرت در غررالحکم نقل شده که فرمود: «مَنْ بَذَلَ مالَهُ اسْتَعْبَدَ; کسى که مال خود را به دیگران ببخشد آنها را در حلقه بندگى خود درآورده است» و حدیث دیگرى که در غررالحکم آمده و به صورت ضرب المثلى در میان همه مردم مشهور است: «اَلاِنْسانُ عَبْدُ الاْحْسانِ; انسان بنده احسان است». روایات فراوانى با تعبیرات مختلف از امیرمؤمنان على(علیه السلام) در غررالحکم به همین مضمون دیده مى شود; از جمله: «الإحْسانُ یَسْتَرِقُّ الاْنْسانُ; احسان، انسان ها را بنده مى سازد». و «بِالاْحْسانِ تَمْلِکُ الْقُلُوبُ; به وسیله احسان دل ها در تسخیر انسان در مى آیند». و «مَا اسْتَعْبَدَ الْکِرامُ مِثْلُ الاْکْرامِ; افراد با شخصیت را چیزى همانند اکرام و احترام، به بندگى و خضوع، نکشانده است». آنچه در بالا آمد در صورتى است که جمله «عبّده» با تشدید خوانده شود همان گونه که در نسخه ابن ابى الحدید و غرر الحکم آمده است و مرحوم کمره اى نیز در شرح نهج البلاغه خود آن را کاملاً تأیید کرده است; ولى در بسیارى از نسخ «عَبَدَهُ» بدون تشدید آمده و مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: «چون خط سید رضى در اختیار مرحوم ابن میثم بوده و آن بدون تشدید است این نسخه را باید ترجیح داد»(بهج الصباغة، ج 14، ص 551) و معناى جمله مطابق آن این مى شود که «هر کس حق افرادى را ادا کند که از اداى حق خوددارى مى کنند گویى او را پرستش کرده و برده اوست». مطابق این معنا گویا امام(علیه السلام) مى فرماید: در برابر حق ناشناسان، حق شناس مباش و گرنه بنده و برده خواهى شد،..

 

حکمت 165 نهج البلاغه: منع اطاعت از مردم در معصیت خدا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت165) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 341

امام(عليه السلام) در اين كلام حكمت آميز به حقيقت روشنى اشاره مى كند كه بسيارى به هنگام عمل آن را فراموش مى كنند، مى فرمايد: «اطاعت مخلوق در معصيت خالق روا نيست»; (لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوق فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ). اشاره به این که ما هرچه داریم از ذات پاک پروردگار است و در هر کار و قبل از هر چیز باید مطیع فرمان او باشیم، بهشت و دوزخ در دست اوست ثواب و جزا به حکم او، عزت و ذلت در این دنیا نیز از ناحیه اوست و در واقع «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» با این حال چگونه ممکن است ما به اطاعت مخلوقى درآییم که او فرمان معصیت خالق را صادر کرده است. این نهایت بى خبرى و ضعف ایمان و نادانى و ناسپاسى است. به همین دلیل فقهاى ما مى گویند اطاعت والدین و اطاعت زن از شوهر و مانند آن تنها در صورتى مجاز یا لازم است که بر خلاف فرمان خدا نباشد و ازاین رو براى انجام حج واجب، نهى آنها هیچ اثرى ندارد و همچنین در انجام دادن واجبات دیگر و ترک محرمات، و آن کس که اطاعت مخلوق را بر اطاعت خالق مقدم سازد در واقع مشرک است; یعنى گرفتار شرک عملى شده است; از این رو قرآن مجید در مورد والدین مى فرماید «(وَإِنْ جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِى مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا); و اگر آن دو (مشرک باشند و) تلاش کنند که براى من همتایى قائل شوى که از آن آگاهى ندارى، از آنها پیروى مکن».(عنکبوت، آیه 8) . همچنین اگر حکومتى به هر نام تشکیل شود و قانونى بر خلاف قانون خداوند وضع کند هیچ مسلمانى حق پیروى از آن را ندارد، چون اطاعت مخلوق و معصیت خالق است جز این که او را مجبور کنند. بعضى از شارحان نهج البلاغه براى این جمله معناى دیگرى ذکر کرده و گفته اند منظور این است که هیچ کس حق ندارد از طریق معصیت راه اطاعت خدا را بپیماید; مثلاً در خانه غصبى نماز گزارد یا با آب غصبى وضو یا غسل کند یا با مال حرام فى سبیل الله انفاق نماید. ولى معناى اول صحیح تر به نظر مى رسد، از این رو کسانى که به این جمله استناد جسته اند نیز در موارد مصداق معناى اول بوده است از جمله قصه «معاویه» و «شداد بن اوس» است که ابن ابى الحدید نقل مى کند: او (که از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود) در مجلس معاویه حضور داشت. معاویه به او گفت: برخیز و یادى از على کن و عیب هایى براى او بشمار. او برخاست و خطبه اى خواند و نه تنها عیبى بر آن حضرت نگرفت بلکه تلویحاً مدح امام را کرد و در لابه لاى خطبه اش این جمله را نیز بیان کرد: «إنَّهُ لا طاعَةَ لِمَخْلُوق فى مَعْصِیَةِ الْخالِقِ» و در پایان رو به معاویه کرد و گفت: اى معاویه کسى که با ذکر حق تو را به خشم بیاورد خیرخواه توست و کسى که با سخن باطل تو را راضى کند خیانت به تو کرده است. معاویه سخن او را قطع کرد و دستور داد او را از محل خطابه پایین آورند. سپس به او محبت کرد و مالى به او بخشید و به او گفت: تو مدح سخاوتمندان کردى آیا من از سخاوتمندان هستم یا نه؟ «شداد» گفت: اگر مال حلالى غیر از اموال بیت المال مسلمانان داشته باشى و انفاق کنى تو از سخاوتمندانى و اما اگر مال مسلمانان باشد و آن را در اختیار گرفته باشى و از طریق اسراف آن را خرج کنى مشمول آیه: (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ)(اسراء، آیه 27) خواهى بود.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 167) . مرحوم مغنیه نیز در شرح نهج البلاغه خود ضمن تفسیر کلام امام(علیه السلام) به همین معنا، مى گوید: کسى که معصیت پروردگار کند حجت الهى بر ضد او تمام است، هرچند از همه خلایق اطاعت کند و هر کس اطاعت خداوند نماید حجت الهى به نفع او تمام است حتى اگر جمیع خلایق را معصیت کند، بلکه در چنین موردى که مردم مخالف اطاعت خدا هستند ولى او خدا را اطاعت مى کند، اطاعتى برتر و داراى ثوابى بیشتر است. قرآن مجید مى فرماید: «(أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنتُمْ مُؤْمِنِینَ);(توبه، آیه 13) آیا از آنها مى ترسید؟ با این که اگر ایمان دارید خداوند سزاوارتر است که از او بترسید»(فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 325).

 

 

 

 

حکمت 166 نهج البلاغه: نکوهش تجاوز به حقوق دیگران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت166) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 347

در بعضى از روايات آمده است امام(عليه السلام) اين سخن حكمت آميز را در پاسخ كسى مى گويد كه از آن حضرت پرسيد چرا شما در گرفتن حق خود در امر امامت شتاب نكرديد. امام(عليه السلام) در پاسخ مى فرمايد: «براى انسان عيب نيست كه حقش به تأخير افتد. عيب آن است كه چيزى را كه حقش نيست بگيرد»; (لاَ يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ). البته شك نيست كه تأخير امام(عليه السلام) در مسئله امامت ـ كه از يك سو نص رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) بر خلافت آن حضرت در داستان غدير و غير آن بود و از سوى ديگر افضليت آن حضرت نسبت به تمام صحابه كه جاى انكار براى هيچ فرد منصفى نيست ايجاب مى كرد كه آن حضرت خليفه بلا فصل پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد ـ بدين رو بود كه آن حضرت حق خود را در مسئله امامت كه در واقع حق مسلمانان است مطالبه كرد; اما مخالفان دست به دست هم دادند و او را از رسيدن به آن حق محروم نمودند، بنابراين ايراد كسانى كه مى گويند: «امامت حق شخصى نبود كه حضرت از آن چشم بپوشد، بلكه حق مردم بود و تأخير در مطالبه چنين حقى روا نيست» پاسخش روشن است و آن اين كه تأخير مزبور در واقع از ناحيه امام(عليه السلام) نبود، بلكه از ناحيه كسانى بود كه سال ها براى رسيدن به آن نقشه ها كشيده بودند و حتى زمانى كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خواست در آستانه وداع با دار دنيا نامه اى بنگارد و اين حق را تثبيت كند آنها مانع شده و نسبت هاى بسيار ناروايى به ساحت قدس پيامبر(صلى الله عليه وآله) دادند كه داستان اسف انگيزش در تمام كتاب هاى اهل سنت و شيعه آمده است. مقايسه اين دو با يكديگر (تأخير حق و گرفتن ناحق) و ترجيح اول بر دومى كاملاً روشن است، زيرا گرفتن ناحق گناه قطعى است در حالى كه تأخير حق چه شخصى باشد و از ناحيه خود انسان تأخير بيفتد و چه حق مردم باشد و از ناحيه دشمنان به تأخير افتد، چيزى نيست كه بر انسان عيب به شمار آيد. در نامه 28 از نامه هاى امام(عليه السلام) نيز جمله اى شبيه اين جمله حكيمانه گذشت، حضرت در پاسخ معاويه كه گفت: تو را همچون شترى كه افسار زده بودند و مى كشيدند براى بيعت بردند، فرمود: «به خدا سوگند تو مى خواستى با اين گفتارت مرا نكوهش كنى; اما ناخودآگاه مدح كردى و ثنا گفتى. مى خواستى رسوا كنى و خودت رسوا شدى «وَما عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضاضَة في أنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شاكّاً في دينِهِ، وَلا مُرْتاباً بِيَقِينِهِ; براى يك مسلمان عيب نيست كه مظلوم واقع شود مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و يقينش آميخته با شك نگردد».

حکمت 167 نهج البلاغه: تاثیر منفی خود پسندی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْإِعْجَابُ يَمْنَعُ الِازْدِيَادَ [مِنَ الِازْدِيَادِ]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 167) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه: 353

در روایات اسلامى اشارات گسترده اى به آثار سوء عُجب شده است; در حدیثى امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «إنَّ اللهَ عَلِمَ أنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَلَوْلا ذلِکَ ما ابْتُلِىَ مُؤْمِنٌ بِذَنْب أبداً; خدا مى داند که (حتى) گناه براى مؤمن از عُجب بهتر است (زیرا گناه، او را به نقایص خود آشنا مى سازد و به درگاه خدا مى رود، توبه مى کند و راه تکامل را مى پوید) و اگر چنین نبود هیچ گاه مؤمن به گناهى آلوده نمى شد».(کافى، ج 2، ص 313، ح 1) . در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ; کسى که گرفتار خودپسندى شود هلاک مى شود».(کافى، ج 2، ص 313،ح 4) . از دیگر آثار سوء عُجب و خودپسندى این است که گاه اعمال زشت خود را نیک و صفات رذیله خویش را حسنه مى پندارد و این بلاى بزرگى براى او مى شود; نه به اصلاح خویشتن مى پردازد و نه از گناهان خود توبه مى کند. باز در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «الرَّجُلُ یَعْمَلُ الْعَمَلَ وَهُوَ خائِفٌ مُشْفِقٌ ثُمَّ یَعْمَلُ شَیْئاً مِنَ الْبِرِّ فَیَدْخُلُهُ شِبْهُ الْعُجْبِ بِهِ فَقالَ هُوَ فى حالِهِ الاُولى وَهُوَ خائِفٌ أحْسَنُ حالاً مِنْهُ فى حالِ عُجْبِهِ; انسان گاهى عملى انجام مى دهد و از آن بیمناک و ترسان است (چون مى داند یا احتمال مى دهد کار خلافى بوده) سپس کار نیکى انجام مى دهد و عُجب پیدا مى کند. امام(علیه السلام) فرمود: این شخص در حالت اول که خائف است حالش بهتر از حالت دوم است که اعجاب به نفس دارد».(کافى، ج 2، ص 313، ح 4) . در ذیل حکمت 46 نیز احادیثى در این باره آورده ایم. نقطه مقابل عُجب خودکم بینى و تواضع و فروتنى است که سبب مى شود انسان در صدد اصلاح خویش و رفع نقائص از وجود خود برآید و به یقین خداوند به چنین بندگانى نیز کمک خواهد کرد. سعدى در این زمینه مثال زیبا و پرمعنایى زده است: یکى قطره باران ز ابرى چکید *** خجل شد چو پهناى دریا بدید *** که جائى که دریاست من کیستم *** گر او هست حقا که من نیستم *** چو خود را به چشم حقارت بدید *** صدف در کنارش به جان پرورید *** سپهرش به جایى رسانید کار *** که شد نامور لؤلؤ شاهوار *** بلندى از آن یافت کو پست شد *** دَرِ نیستى کوفت تا هست شد . این سخن را با سخنى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) خاتمه مى دهیم: یکى از وصایاى آن حضرت به على(علیه السلام) این بود: «یا عَلِیُّ ثَلاثٌ مُهْلِکاتٌ شُحٌّ مُطاعٌ وَهوىً مُتَّبَعٌ وَإعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ;(وسائل الشیعه، ج 1، ص 102) سه چیز است که انسان را هلاک مى کند بخلى که انسان از آن پیروى کند و هواى نفس که شخص در برابر آن تسلیم گردد و اعجاب به نفس».

حکمت 168 نهج البلاغه: کوتاهی عمر و نزدیکی مرگ

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْأَمْرُ قَرِيبٌ، وَ الِاصْطِحَابُ قَلِيلٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت168) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 359

امام(عليه السلام) در اين كلام كوتاه و حكيمانه خود اشاره به كوتاهى عمر انسان در دنيا كرده مى فرمايد: «فرمان مرگ نزديك است و مدّت همراهى (با مردم و مواهب دنيا) كوتاه»; (الاَمْرُ قَرِيبٌ وَالاِصْطِحَابُ قَلِيلٌ). واژه «امر» اشاره به پايان زندگى و فرا رسيدن مرگ است، همان گونه در آيه 14 سوره «حديد» آمده است: «(وَغَرَّتْكُمُ الاَمَانِىُّ حَتَّى جَآءَ أَمْرُ اللهِ); و آرزوهاى دورودراز شما را فريب داد تا فرمان خدا رسيد». «اصطحاب» به معناى همراه و همنشين بودن با مردم دنيا يا با مواهب و نعمت هاى حيات است. اين حقيقتى است كه همگان آن را مى دانيم و آثار آن را همه روز با چشم مشاهده مى كنيم; هر روز پيكر بى جان بعضى از دوستان يا غير دوستان را مى بينيم كه بر دوش ديگران به سوى آرامگاهشان حمل مى شود. جاى خالى بسيارى از دوستان و بستگان و عزيزان در ميان ما نمايان است. قبور آنها در دسترس ماست: غالباً به زيارت قبورشان مى رويم و از همه برتر در صفحات تاريخ ياد نام آورانى را ملاحظه مى كنيم كه در عصر خود چه قدرت و زندگى پرغوغايى داشتند; ولى به سرعت همه پايان گرفت و چيزى جز استخوان هاى پوسيده آنها در زير خاك و قصرهاى ويران شده شان باقى نمانده است. با اين وصف غالباً گرفتار غفلتيم، به پايان زندگى خود نمى انديشيم، توشه اى مناسب براى سفر پر خوف و خطر آخرت فراهم نمى سازيم. به فرموده امام(عليه السلام) در حكمت 122 «گويى فرمان مرگ بر غير ما نوشته شده و گويى اين مردگانى را كه با چشم مى بينيم مسافرانى هستند كه به زودى به سوى ما باز مى گردند»; (كَأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا كُتِبَ... وَ كَأَنَّ الَّذِي نَرَى مِنَ الاَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِيل إِلَيْنَا رَاجِعُونَ). به همين دليل در روايتى كه مرحوم كلينى آن را در كتاب كافى از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله در ضمن خطبه اى نقل كرده مى خوانيم: «سُئِلَ أَىُّ الْمُؤْمِنينَ أكْيَسٌ; از آن حضرت پرسيدند: كدام يك از مؤمنان باهوش ترند؟» فقال: «أكْثَرُهُمْ ذِكْراً لِلْمَوْتِ وَأشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْداداً; كسى كه بيش از همه به ياد مرگ باشد و كسى كه از همه آماده تر براى آن شود».(کافى، ج 3، ص 257، ح 1 و بحارالانوار، ج 74، ص 176)

در حدیث دیگرى در همان کتاب شریف از امام على بن الحسین(علیهما السلام) آمده است که مى فرمود: «عَجَبٌ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْکَرَ الْمَوْتَ وَهُوَ یَرى مَنْ یَمُوتُ کُلَّ یَوْم وَلَیْلَة وَالْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْکَرَ النَّشْأَةَ الاُخْرى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الاُولى; بسیار تعجب است از کسانى که مرگ را (عملاً) انکار مى کنند در حالى که هر روز و شب، مردگان را مى بینند همچنین بسیار تعجب است از کسانى که جهان آخرت را انکار مى کنند در حالى جهان دنیا را مى بینند (که نشانه هاى آخرت در آن بسیار است)».(کافى،ج3،ص258،ح28) شاعرمى گوید: فلک اى دوست! ز بس بى حد و بى مَر گردد *** بد و نیک و غم و شادى همه آخر گردد *** ز قفاى من و تو گِرد جهان را بسیار *** دى و اسفند مه و بهمن و آذر گردد *** ماه چون شب شود از جاى به جایى حیران *** پى کیخسرو و دارا و سکندر گردد *** این سبک خنگ بى آسایشِ بى پا تازد *** وین گران کشتى بى رهبر و لنگر گردد *** روز بگذشته خیال است که از نو آید *** فرصت رفته محال است که از سر گردد *** کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود *** پیش از آن کین رخ گلنار معصفر گردد *** زندگى جز نَفَسى نیست غنیمت شمرش *** نیست آمد که همراه نفس برگردد *** چرخ بر گرد تو دانى که چه سان مى گردد؟ *** همچو شهباز که بر گِرد کبوتر گردد *** اندر این نیمه ره، این دیو تو را آخر کار *** سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد *** خوش مکن دل که نگشته است نسیمت اى شمع *** بس نسیم فرح انگیز که صرصر گردد .

 

حکمت 169 نهج البلاغه: آشکار بودن راه حق

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِي عَيْنَيْنِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت169) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 365

امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه به كسانى كه حق را با تمام ظهور و بروز آن فهم نمى كنند هشدار مى دهد و مى فرمايد: «صبح براى آنها كه دو چشم بينا دارند روشن است»; (قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِي عَيْنَيْنِ). اشاره به این که کسانى که چشم بصیرت دارند حق را به خوبى درک مى کنند، زیرا نشانه هاى آن کاملاً آشکار است; خواه این حق به معناى ذات پاک پروردگار باشد آن گونه که قرآن مجید مى فرماید: «(سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِى الاْفَاقِ وَفِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَىْء شَهِیدٌ); به زودى نشانه هاى خود را در اطراف عالم و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است. آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است»(فصلت، آیه 53) و یا این که مراد از صبح قرآن مجید است، همان گونه که مى فرماید: «(قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ); (آرى) از طرف خدا نور و کتاب روشنگرى به سوى شما آمد».(مائده، آیه 15) یا این که منظور آیین اسلام و آورنده آن باشد آن گونه که قرآن مى فرماید: «(لاَ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنْ الغَىِّ); اکراهى در قبول دین نیست. (زیرا) راه راست از راه انحرافى روشن شده است»(بقره، آیه 256) و یا این که مراد رسول گرامى اسلام باشد همان گونه که مى خوانیم: «(یَا أَیُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً وَدَاعِیاً إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً); اى پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و بیم دهنده; و تو را دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او قرار دادیم و چراغى روشنى بخش».(احزاب، آیه 45 و 46) . یا مقصود خود حضرت (و امامان اهل بیت) باشد، چنان که در زیارت «جامعه» آمده است: «خَلَقَکُمُ الله أنواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقینَ حَتّى مَنَّ عَلَیْنا بِکُمْ». و در خطبه 87 نهج البلاغه نیز به این معنا اشاره شده است. یا این که منظور تمام آنچه گذشت و تمام حقایق عالم هستى است. قرآن مجید در سوره «اسراء» آیه 72 نیز مى فرماید: «(وَمَنْ کَانَ فِى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الاْخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلا); اما کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است». به هر حال این جمله به صورت ضرب المثلى در آمده و واژه «صبح» کنایه از حق و «ذى عَیْنَیْن» کنایه از صاحبان بصیرت و آگاه و واژه «أضاء» اشاره به ظاهر بودن حق است. حال اگر کسانى گمراه شوند به علّت نابینایى آنهاست، یا این که چشم دارند و بر هم مى گذارند یا خفاش صفت از دیدن آفتاب حق به شب هاى تاریک و ظلمانى پناه مى برند. آنها سزاوار هرگونه سرزنش و مجازاتند آن گونه که شاعر پارسى زبان مى گویند: راه است و چاه و دیده بینا و آفتاب *** تا آدمى نگاه کند پیش پاى خویش *** چندین چراغ دارد و بیراهه مى رود *** بگذار تا بیفتد و بیند سزاى خویش!

 

حکمت 170 نهج البلاغه: گناه نکردن آسان تر از توبه کردن

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : تَرْكُ الذَّنْبِ، أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ الْمَعُونَةِ [التَّوْبَةِ]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت170) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 369

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى در مورد ترک گناه و مقایسه آن با توبه از گناه اشاره کرده مى فرماید: «ترک گناه آسان تر از تقاضاى توبه است»; (تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبةِ). امام(علیه السلام) فرمود ترک گناه از تقاضاى توبه آسان تر است این نکته دلایل زیادى دارد، زیرا از یک سو ممکن است انسان پس از ارتکاب گناه توفیق توبه نیابد و از دنیا برود به خصوص اگر توبه را به تأخیر بیندازد آن گونه که سیره بسیارى از غافلان است. از سوى دیگر توبه شرایط زیادى دارد پشیمانى قطعى از گناه و تصمیم بر ترک در آینده و پرداخت حق الناس و قضاى عبادات و پرداختن و کفاره اگر عملى است که داراى قضا و کفاره بوده مانند ترک روزه واجب و جبران کردن خطاهاى گذشته با اعمال صالح آینده، زیرا در قرآن مجید کرارا بعد از جمله «تابُوا» واژه «اَصْلَحُوا» ذکر شده است.(در 5 مورد از آیات قرآن (تابُوا وَأصْلَحُوا) و در 2 مورد «تاب و اصلح» ذکر شده است)

از همه اینها گذشته گناه رسوباتى در روح انسان از خود بجاى مى گذارد که برطرف ساختن آن بسیار مشکل است و درست به این مى ماند که به کسى بگویند مراقب باش بدنت مجروح نشود و دست و پایت نشکند. او بگوید مهم نیست اگر مجروح شد مداوا مى کنم و اگر شکست به شکسته بند مراجعه مى نمایم در حالى که بعد از مداواى جراحات و جبران استخوان هاى شکسته آثارى از آن در ظاهر یا در باطن باقى مى ماند که گاه تا آخر عمر همراه انسان است. مرحوم علامه مجلسى در روضه بحارالانوار در حدیث معروف «هشام بن حکم» از امام موسى بن جعفر(علیه السلام) جمله اى از حضرت مسیح نقل مى کند و آن جمله این است: «بِحَقِّ أقُولُ لَکُمْ إنَّ مَنْ لَیْسَ عَلَیْهِ دَیْنٌ مِنَ النّاسِ أرْوَحُ وَأقَلُّ هَمّاً مِمَّنْ عَلَیْهِ دَیْنٌ وَإنْ أحْسَنَ الْقَضاءَ وَکَذلِکَ مَنْ لَمْ یَعْمَلِ الْخَطیئَةِ أرْوَحُ هَمّاً (مِمَّنْ) عَمِلَ الْخَطیئَةَ وَإنْ أخْلَصَ التَّوْبَةَ وَأنابَ; به حق براى شما مى گویم. کسى که بدهى به مردم ندارد راحت تر و کم غصه تر است از کسى که دینى بر ذمه اوست، هرچند مى تواند به خوبى آن را ادا کند. همین گونه کسى که گناهى نکرده راحت تر و کم اندوه تر است از کسى که مرتکب گناهى شده، هرچند توبه خالصانه اى بعد از آن کند و به خدا باز گردد».(بحارالانوار، ج 75، ص 307، ح 1)

مرحوم کلینى در کافى و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار داستان جالبى از عابدى از بنى اسرائیل نقل مى کند که ذکر آن در اینجا بسیار مناسب است. در این حدیث امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «مرد عابدى در بنى اسرائیل بود که هرگز مرتکب خلافى در امور دنیا نشده بود (و گناهى نکرده بود) به گونه اى که ابلیس از دست او ناراحت شد و فریاد کشید و لشکرش نزد او حاضر شدند. ابلیس گفت: چه کسى مى تواند براى من این عابد را گمراه سازد؟ یکى از آنها گفت: من آماده ام. ابلیس گفت: از کدام راه به سراغ او مى روى؟ گفت: از ناحیه زنان (و شهوت جنسى که بسیار نیرومند است). ابلیس گفت: کار تو نیست این عابد مسائل مربوط به زنان را تجربه نکرده است. دیگرى از شیاطین گفت: من آمادگى داردم. ابلیس گفت: از کجا به سراغ او مى روى؟ گفت: به وسیله شراب و لذات. ابلیس گفت: کار تو نیست او علاقه اى به این امور ندارد. سومى گفت: من آماده ام (که او را گمراه سازم). ابلیس گفت: از چه راه به سراغ او مى روى؟ گفت: از طریق کارهاى نیک (و عبادت!) ابلیس پسندید گفت: برو، این کار از تو ساخته است. او به صومعه عابد رفت و در برابر او ایستاد و مشغول نماز شد. عابد از عبادت خسته مى شد و مى خوابید و آن شیطان چشمش به خواب فرو نمى رفت، عابد استراحت مى کرد ولى شیطان استراحت نمى کرد. عابد در حالى که خود را در برابر او قاصر و عمل خود را کوچک مى دید گفت: اى بنده خدا از چه راه این همه قدرت و قوت بر نماز و عبادت پیدا کردى؟ شیطان جوابش را نداد. بار دوم و بار سوم تکرار کرد. شیطان در جواب او گفت: اى بنده خدا! گناهى از من سر زده و من از آن توبه کردم هر زمان که گناه به خاطرم مى آید قوتى بر نماز پیدا مى کنم. عابد گفت: اگر چنین است گناهت را به من بگو تا من هم انجام دهم و توبه کنم و هرگاه چنین کردم (و گناه به خاطرم آمد) قوت بر نماز پیدا کنم. شیطان به او گفت: به شهر مى روى (در محله بدنام) و سراغ فلان زن آلوده را مى گیرى دو درهم به او بده و مرتکب گناه شو. عابد گفت: من دو درهم ندارم اصلاً نمى دانم دو درهم چیست. شیطان دو درهم از زیر پاى خود در آورد و به او داد. مرد عابد (ساده لوح) با همان لباس عبادت وارد شهر شد و سراغ منزل آن زن آلوده را گرفت. مردم او را راهنمایى کردند و تصورشان این بود که آمده است او را موعظه کند تا دست از کار زشت بر دارد. فرد عابد هنگامى که به سراغ آن زن آمد دو درهم را نزد او افکند و گفت: برخیز! برخاست و به داخل منزلش شد و به عابد گفت: داخل شو. آن گاه زن آلوده گفت: تو با وضع و هیئتى به سراغ من آمده اى که هیچ کس به این صورت به سراغ من نمى آید. (با لباس عابدان و پارسایان آمده اى) بگو ببینم چه خبر است. عابد جریان را به طور کامل براى آن زن تعریف کرد. آن زن گفت: «إنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ وَلَیْسَ کُلُّ مَنْ طَلَبَ التَّوْبَةَ وَجَدَها; ترک گناه آسان تر از تقاضاى توبه است و تمام کسانى که تقاضاى توبه مى کنند ممکن است موفق به توبه نشوند». سپس افزود: تصور مى کنم فردى که این دستور را به تو داده شیطانى بوده که در برابر تو به صورت عابدى ظاهر شده است. برگرد که من هرگز تسلیم خواسته تو نخواهم شد. مرد عابد (از خواب غفلت بیدار شد و) بازگشت (و اثرى از آن شیطان ندید) اتفاقاً آن زن بدکاره آن شب از دنیا رفت و مردم دیدند بر در خانه او نوشته شده است به تشییع جنازه این زن حاضر شوید که از اهل بهشت است. مردم به شک افتادند سه روز دست نگه داشته و او را دفن نکردند، چون در کار او حیران بودند. خداوند به پیامبر آن زمان یعنى «موسى بن عمران» وحى فرستاد که به سراغ فلان زن برو نماز بر او بخوان و به مردم بگو که در نماز بر او شرکت کنند که من او را بخشیدم و بهشت را بر او واجب کردم، زیرا فلان بنده عابد مرا از گناه باز داشت(بحارالانوار، ج 8، ص 384، ح 584).

سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینى در جلد دوم کتاب اصول کافى این کلام نورانى را از امام صادق از جدش امیرمؤمنان(علیهما السلام) به این صورت نقل مى کند: «تَرْکُ الْخَطِیئَةِ أیْسَرُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ وَکَمْ مِنْ شَهْوَةِ ساعَة أوْرَثَتْ حُزْناً طَویلاً وَالْمَوْتُ فَضَحَ الدُّنْیا فَلَمْ یَتْرُکْ لِذى لُبٍّ فَرَحاً; ترک گناه از تقاضاى توبه آسان تر است و چه بسیار شهوت رانى ساعتى که اندوه طولانى به دنبال دارد و مرگ چهره نازیباى دنیا را آشکار کرده و براى هیچ عاقلى شادى نگذارده است». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 142)

 

حکمت 171 نهج البلاغه: نتیجه پیمودن راه ناصواب

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كَمْ مِنْ أَكْلَةٍ مَنَعَتْ [تَمْنَعُ‏] أَكَلَاتٍ‏. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت171) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 375

امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه به نكته اى اشاره مى كند كه در همه شئون زندگى سارى و جارى است مى فرمايد: «بسيار مى شود كه يك وعده غذا (غذاى نامناسب) از وعده هاى فراوان غذا (غذاى خوب) جلوگيرى مى كند»; (كَمْ مِنْ أَكْلَة مَنَعَتْ أَكَلاَت). چه بسا انسان غذايى را كه دوست دارد بيش از حد تناول مى كند و بيمار مى شود و روزهاى متوالى يا ميل به غذا ندارد و يا اين كه طبيب، او را از غذاهاى مختلف چرب و شيرين باز مى دارد، بنابراين در هيچ كار نبايد افراط كرد كه اين افراط ممكن است او را از همان كار در آينده به كلى باز دارد. اين سخن ضرب المثلى است براى تمام كسانى كه راه افراط را پيش مى گيرند; مثلاً كسى كه آنقدر در دوستى پافشارى مى كند، آن دوست از او منزجر مى شود و براى هميشه از وى فاصله مى گيرد و يا اين كه ديگرى را آنقدر به عبادت دعوت مى كند كه براى هميشه از عبادت بيزار مى گردد. شبیه این سخن گفتار حکیمانه دیگرى است که از آن حضرت نقل شده که مى فرماید: «کَمْ مِنْ شَهْوَة ساعَة أوْرَثَتْ حُزْناً طَویلاً; چه بسا یک ساعت هوس رانى که موجب اندوه طولانى (براى سالیان دراز) مى شود».(کافى، ج 2، ص 451، ح 1) . جمعى از شارحان نهج البلاغه یا محدثان این گفتار حکیمانه امام(علیه السلام) را به عنوان دستورى طبى مطرح کرده و حتى آن را جزء مجموعه هایى که مربوط به دستورات طبى است آن را قرار داده اند. اگر منظورشان این است که معنى مطابقى این سخن دستورى طبى است هرچند معانى التزامى آن شامل تمام مسائل مربوط به زندگى مادى انسان مى شود، بحثى نیست ولى اگر بخواهند آن را منحصر به دستور طبى کنند اشتباه روشنى است و ازاین رو بسیارى از محققان این جمله را ضرب المثلى تلقى کرده اند که در موارد مختلف از آن استفاده مى شود حتى بعضى گفته اند که این ضرب المثل در میان عرب در عصر جاهلیت نیز بوده است و امام(علیه السلام) آن را اقتباس فرموده همان گونه که گاه از اشعار شعرا نیز امام(علیه السلام) در سخنان خود استفاده مى کند. شاعر عرب مى گوید: وَکَمْ مِنْ أکْلَة مَنَعَتْ أخاها *** بِلَذَّةِ ساعَة أکَلاتِ دَهْرِى*** وَکَمْ مِنْ طالِب یَسْعى بِشَىْء *** وَفیهِ هَلاکُهُ لَوْ کانَ یَدْرِى . و چه بسیار که یک وعده غذایى از وعده غذایى دیگر منع مى کند و چه بسیار که لذت یک ساعت یک عمر انسان را محروم مى سازد.وچه بسیارکسانى که براى رسیدن به چیزى تلاش مى کنند در حالى که هلاکشان در آن است.

 

حکمت 172 نهج البلاغه: دشمنی با نادانسته ها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت172) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 379

امام(عليه السلام) در اين گفتار بسيار حكيمانه خود اشاره به يكى از آثار خطرناك جهل كرده مى فرمايد: «مردم دشمن چيزى هستند كه نمى دانند»; (النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا). اين دشمنى از آنجا سرچشمه مى گيرد كه اولاً اشخاص جاهل و نادان احساس نقص در خود مى كنند و همين احساس سبب مى شود كه نسبت به آنچه نمى دانند عداوت و دشمنى به خرج دهند و گاه حتى آنها را ناچيز و بى ارزش بشمارند تا از اين طريق نقص خود را برطرف سازند. ثانياً هرگاه انسان از اسرار چيزى بى خبر باشد به قضاوت عجولانه مى پردازد و در اين قضاوت عجولانه با آنچه نمى داند به دشمنى بر مى خيزد. ثالثاً جهل همچون ظلمات است و انسان هنگامى كه در ظلمات متراكم قرار گيرد هر شبهى از دور مى بيند، به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را حيوانى درنده يا گرگى خطرناك مى پندارد و هر آوازى مى شنود آن را نشانه حمله دشمنى مى شمرد. در ظلمات جهل نيز انسان گاه هر مطلبى را مخالف و دشمن خود مى پندارد حتى اشخاصى را كه درست نمى شناسد با بدبينى به آنها نگاه مى كند و به همين دليل گاه كشورها و ملت ها به جنگ هاى خونين دست مى زنند به سبب اين كه از حال يكديگر بى خبرند و هر حركتى را توطئه اى بر ضد خود مى پندارند، لذا يكى از طرق ايجاد آشتى و صفا و اتحاد و دوستى در ميان مردم و ملت ها بالابردن سطح آگاهى هاى آنهاست و اين كه سران آنها در كنار هم بنشينند و به مذاكره بپردازند و با نيت هاى واقعى يكديگر آشنا شوند و يخ هاى بدبينى ذوب شود و ديوار بى اعتمادى فرو ريزد و در كنار هم با محبت و دوستى زندگى كنند. ریشه این گفتار حکیمانه، قرآن مجید است که مى فرماید: «(بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ); (ولى آنها از روى علم و دانش، قرآن را انکار نکردند;) بلکه چیزى را تکذیب کردند که آگاهى از آن نداشتند».(یونس، آیه 39) . امیرمؤمنان على(علیه السلام) در حدیث دیگرى در همین زمینه مى فرماید: «لا تَعادُوا ما تَجْهَلونَ فَإنّ أکْثَرَ الْعِلْمِ فیما لا تَعْرِفُونَ; به آنچه نمى دانید دشمنى نکنید، زیرا بیشتر دانش ها در امورى است که شما نمى دانید».(غررالحکم، ص 46)...

 

حکمت 173 نهج البلاغه: توجه به آراء دانشمندان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآرَاءِ، عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَإِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت173) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 383

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه راه به دست آوردن رأى صحيح را در مسائل مختلف نشان داده است. مى فرمايد: «كسى كه از آراء مختلف استقبال كند (و نظرات متفاوت را بررسى نمايد) موارد خطا را خواهد شناخت»; (مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الاْرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَإِ). بعضى از مسائل بديهى است و به همين دليل مورد اختلاف نيست اما بسيارى از مسائل نظرى پيچيده و آراء مختلفى در آن اظهار شده است. در اين گونه مسائل هرگز نبايد انسان به تنهايى تصميم گيرى كند بلكه عقل مى گويد: بايد آراى ديگران را به ضميمه استدلالات آنها بررسى كند تا بتواند آنچه را به حقيقت نزديك تر است انتخاب نمايد. همان چيزى كه قرآن مجيد به آن دستور داده مى فرمايد: «(فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الاَلْبَابِ); پس بندگان مرا بشارت ده. همان كسانى كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند، آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنها خردمندانند».(زمر، آیه 17 و 18) . بر این اساس حکما و متکلمان و فقهاى ما همواره در مسائل نظرى نخست به نقل اقوال مى پردازند و در کنار هر قول دلیل طرفداران آن را ذکر مى کنند، سپس از بررسى مجموع آنها ضعف ها و قوت ها ظاهر مى شود و آن قول را که از همه برتر مى بینند انتخاب مى کنند. حتى گاه اقوال کسانى که اختلاف مذهبى با آنها دارند نیز در برابر خود قرار داده و دلیلشان را بررسى مى کنند. این همان روشى است که در بسیارى از علوم از جمله علم فقه از قدیم میان جمعى از دانشمندان متداول بوده و امروز نام «فقه مقارن» بر آن مى نهند و مثلاً پیروان مکتب اهل بیت آراء مذاهب چهارگانه اهل سنت و دلائل آنها را نیز بررسى مى کنند و از مقارنه آنها با آنچه از مکتب اهل بیت آموخته اند به نقاط قوت و ضعف آراء مختلف آشنا مى شوند. البته یکى از طرق آشنایى با آراى دیگران به مشورت نشستن است ولى کلام امام(علیه السلام) در اینجا منحصراً ناظر به مشورت نیست، بلکه هر گونه بررسى آراى دیگران را شامل مى شود. این گفتار حکیمانه از یک سو هشدارى است به افراد متعصب و لجوج و صاحبان استبداد در رأى که گاه حاضر نیستند حتى سخنان دیگران را بشنوند تا چه رسد که اگر آنها را صحیح دیدند بپذیرند و از سوى دیگر مسئله آزادى و سعه صدر را در مسائل علمى روشن مى سازد که از چهارده قرن پیش براى ما به یادگار مانده است; آن روز که نه سخنى از علم مقارن بود و نه حریت در بررسى آراء و نه احترام به افکار دیگران. شبیه این گفتار حکیمانه در کتاب من لا یحضره الفقیه از آن حضرت نقل شده که به فرزندش محمد بن حنفیه مى فرماید: «اضْمُمْ آراءَ الرِّجالِ بَعْضَها إلى بَعْض ثُمَّ اخْتَرْ أقْرَبَها إلَى الصَّوابِ وَأبْعَدَها مِنَ الاْرْتِیابِ; آراى عالمان یکى را در کنار دیگرى قرار ده سپس آن رأى را که به حقیقت نزدیک تر و از خطا دورتر است انتخاب کن».(من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 384) . همان گونه که قبلاً در ذیل حکمت 161 گفتیم این معنا در غررالحکم به شکل دیگرى از آن حضرت نقل شده است: «حَقٌّ عَلَى الْعاقِلِ أنْ یُضیفَ إلى رَأْیِهِ رَأْىَ الْعُقَلاءِ وَیَضُمَّ إلى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ; شایسته است که انسان عاقل آراء سایر عقلا را در کنار رأى خود قرار دهد و علوم حکیمان را به علم خود بیفزاید (و برترین را انتخاب کند)».(غررالحکم، ح 496) . به همین جهت از استبداد به رأى در روایات اسلامى شدیداً نکوهش شده است.

 

حکمت 174 نهج البلاغه: اهمیت خشم برای خدا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ، قَوِيَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت174) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 389

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه راه پيروزى بر دشمنان نيرومند را تبيين مى كند، مى فرمايد: «كسى كه سرنيزه خشم را براى خدا تيز كند توانايى بر قتل سردمداران باطل پيدا خواهد كرد»; (مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِيَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ). اشاره به اين كه راه رسيدن به پيروزى در مقابل دشمنان سرسخت و نيرومند دو چيز است: آمادگى كامل و خلوص نيت و توكل بر خدا. هرگاه اين دو با هم جمع شوند سرسخت ترين دشمنان را مى توان به وسيله آن به زانو در آورد.

قرآن مجید روى هر دو عامل تکیه کرده در یک جا مى فرماید: «(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَّا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّة); براى مقابله با آنها (= دشمنان)، هر چه در توان دارید از نیرو و... آماده سازید».(انفال، آیه 60 )

در جاى دیگر مى فرماید: «(وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الاَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ); هرگز سست نشوید! و غمگین نگردید; و شما برترید اگر ایمان داشته باشید».(آل عمران، آیه 139) . منظور از «غضب» در این گفتار حکیمانه امام(علیه السلام) خشم هاى زودگذر بى دلیل نیست بلکه منظور قوت اراده و تصمیم جدى براى مبارزه با دشمن آن هم براى خدا، تقویت آیین و دفاع از بندگان اوست. تعبیر به «اَشدّاءِ الْباطل» سردمداران و نیرومندان آنهاست. تعبیر به «قتل» اشاره به هر نوع پیروزى بر آنها و خاموش کردن و از بین بردن نفوذ آنها در جوامع بشرى است. غضب و خشم غالبا نکوهیده است، زیرا در آن حالت، انسان از مرز حق بیرون مى رود و دست به کارهایى مى زند که سبب پشیمانى در عمر مى شود، ازاین رو در روایات اسلامى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «الْغَضَبُ مِفْتاحُ کُلُّ شَرٍّ».(کافى، ج 2، ص 303) . ولى گاه به سبب کارهاى خلافى که انجام مى شود: آشکار شدن منکرات، غصب حقوق ضعیفان، تعرض به نوامیس مردم، ایجاد ناامنى در جامعه اسلامى و غلبه هوا و هوس بر اجتماع، در چنین شرایطى انسانِ مؤمن، بیدار و غیور، خشمگین مى شود; نه خشمى زودگذر بلکه خشمى عمیق و براى خدا و مى دانیم در حالت خشم تمام نیروهاى انسان بسیج مى گردند و گاه یک انسان معمولى قدرت چندین نفر را پیدا مى کند و آمادگى براى مبارزه با باطل حاصل مى شود. به همین دلیل قرآن مجید خشمگین شدن موسى بعد از بازگشت از کوه طور و مشاهده گوساله پرستى بنى اسرائیل را به شکلى مثبت و کارى صحیح بیان کرده است. آنجا که مى فرماید: «(فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ یَا قَوْمِ أَلَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُّمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِّنْ رَّبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَّوْعِدِى); موسى خشمگین و اندوهناک به سوى قوم خود باز گشت و گفت: اى قوم من! مگر پروردگارتان وعده نیکویى به شما نداد؟! آیا مدّت (جدایى من از) شما به طول انجامید، یا مى خواستید غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که از وعده من تخلّف کردید؟!».(طه، آیه 86) . در آیه آخر سوره «فتح» نیز درباره مؤمنان راستین تعبیر به (أَشِدَّآءُ عَلَى الْکُفَّارِ) شده است. در حدیثى نیز که علامه مجلسى(رحمه الله) در بحارالانوار آورده مى خوانیم: هنگامى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) درباره اموال غنایم، نسبت به بعضى از جنگجویان سختگیرى کرد گروهى از آن حضرت شاکى بودند. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دستور داد منادى در میان مردم ندا دهد و بگوید: «ارْفَعُوا ألْسِنَتَکُمْ عَنْ عَلىّ بْنِ أبی طالب فَإنّه خَشِنٌ فى ذاتِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ غَیْرُ مُداهِن فی دینِهِ; اى مردم زبان شکایت را از على بن ابى طالب بردارید، چرا که او درباره اوامر الهى سختگیر است و سازش کارى در دینش را مجاز نمى شمرد». مردمى که این سخن شنیدند لب از شکایت فرو بستند و دانستند این گونه سختگیرى ها مطلوب خدا و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است.(بحارالانوار، ج 21، ص 385) . در حدیث مشهورى نیز مى خوانیم که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) روزى از مردم سؤال کرد: «أىُّ عُرَى الاْیمانِ أوْثَقٌ; کدام یک از دستگیره هاى ایمان محکم تر است؟» جمعى گفتند: خدا و رسولش آگاه ترند; بعضى نماز، برخى دیگر زکات، عده اى روزه، گروهى حج و عمره و جمعى دیگر جهاد را ذکر کردند. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «آنچه را گفتید داراى فضیلت است ولى پاسخ من نیست (سپس فرمود:) محکم ترین دستگیره هاى ایمان حبُّ فى الله و بغض فى الله و دوست داشتن اولیاء الله و بیزارى از دشمنان خداست».(کافى، ج 2، 125، ح 6)...

 

حکمت 175 نهج البلاغه: راه زدودن ترس

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت175) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 395

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته حكيمانه مهمى در مقابله با مشكلات اشاره كرده مى فرمايد: «هنگامى كه از چيزى (زياد) مى ترسى خود را در آن بيفكن، چرا كه سختى پرهيز از آن از آنچه مى ترسى بيشتر است»; (إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ).

بارها اين مطلب تجربه شده است كه انسان هنگامى كه از چيزى مى ترسد پيوسته در اضطراب و پريشانى و ناراحتى است; اما هنگامى كه انسان خود را در آن مى افكند مى بيند بسيار راحت تر از آن بود كه فكر مى كرد. دليل اين مشكل روانى روشن است، زيرا اولاً تا انسان وارد چيزى نشده پيوسته در پريشانى و وحشت به سر مى برد و اى بسا روزها و هفته ها اين درد و رنج ادامه يابد; اما هنگامى كه خود را در آن افكند ممكن است در چند دقيقه پايان يابد. ثانياً تا انسان به سراغ مطلبى كه از آن مى ترسد نرود احتمالات گوناگون مى دهد كه بسيارى از آن احتمالات بيش از واقعيتى است كه در آن امر مخوف وجود دارد. به همين دليل درد و رنج انسان افزايش مى يابد. ازاين رو بعضى از علماى اخلاق در كتب اخلاقى براى درمان رذيله ترس پيشنهاد مى كنند انسان در صحنه هاى رعب آور وارد شود; مثلاً بعضى از خوردن دارو يا تزريق آمپول وحشت دارند; اما هنگامى كه چند بار تكرار مى شود وحشت آنها به كلى فرو مى ريزد. يكى از فلسفه هاى انواع تمرين و رزمايش هاى نظامى زدودن آثار ترس از جنگ از دل هاى سربازان و افسران و فرماندهان است. سعدى در گلستان خود داستان زيبايى در اين زمينه نقل مى كند. مى گويد: پادشاهى با غلامى عجمى در كشتى نشست، و غلام هرگز دريا نديده بود و محنت كشتى نيازموده. گريه و زارى در نهاد و لرزه بر اندامش افتاد. چندان كه ملاطفت كردند آرام نمى گرفت و عيش مَلِك از او منغّص بود چاره ندانستند. حكيمى در آن كشتى بود مَلِك را گفت: اگر فرمان دهى من او را به طريقى خاموش گردانم. گفت: غايت لطف و كرم باشد. بفرمود تا غلام را به دريا انداختند. بارى چند غوطه خورد، مويش گرفتند و پيش كشتى آوردند و به دو دست در سكان كشتى آويخت. چون برآمد به گوشه اى بنشست و آرام يافت. مَلِك را عجب آمد پرسيد: در اين چه حكمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن ناچشيده بود و قدر سلامت كشتى نمى دانست. قدر عافيت كسى دارد كه به مصيبتى گرفتار آيد. بسيار مى شود كه انسان به علت اين گونه وحشت ها به سراغ كارهاى مهم نمى رود و در واقع مانع بزرگى بر سر راه كارهاى بزرگ مى شود. به گفته مرحوم كمره اى در منهاج البراعة بسيارى از مكتشفان و محققان جهان با عمل به اين دستور به افتخارات بزرگى نائل شده اند; آنها در درون جنگل ها و صحراهاى آفريقا و بيابان هاى پراكنده وارد مى شوند و به سير درياها مى پردازند و به درون جزاير دوردست نفوذ مى كنند و از اين طريق هم ثروت فراوانى به دست مى آورند و هم شهرت جهانى كسب مى كنند. افزون بر اين به علم و دانش بشرى خدمات قابل ملاحظه اى مى شود. سپس اين سخن حكيمانه را در قالب شعرى بيان مى كند: چو ترسى ز امرى بينداز خويش *** در آن و بپيراى تشويش خويش *** دو دل بودن و خود نگه داشتن *** بسى سخت تر مى كند قلب، ريش . در زبان عرب ضرب المثل هاى جالبى در اين زمينه ديده مى شود; از جمله: «أُمُّ الْمَقْتُولِ تَنامُ وَأُمُّ الْمُهَدَّدِ لاتَنامُ; مادر مقتول به خواب مى رود; ولى مادر كسى كه تهديد به قتل شده به خواب نمى رود».(منهاج البراعة، ج 21، ص 252) . ولى به هر حال اين سخن بدان معنا نيست كه انسان بى مطالعه خود را به خطر بيفكند، بلكه به مواردى مربوط است كه انسان ترس بيجا به چيزى دارد و همين مانع پيشرفت برنامه هاى او مى شود. در اين گونه موارد بايد با مطالعه و مشورت وارد عمل شد تا ترس فرو ريزد و شجاعت اقدام به عمل حاصل شود. اين سخن را با شعرى از شاعر عرب پايان مى دهيم: لَعَمْرُكَ مَا الْمَكْرُوهُ إلاَّ ارْتِقابُهُ *** وَأعْظَمُ مِمّا حَلَّ ما يَتَوَقَعُ! به جانت سوگند كه ناراحتى در زمانى است كه انسان انتظار امر ناراحت كننده اى را مى كشد و چه بسا اين ناراحتى از آنچه در انتظار اوست بيشتر است.

 

 

 

 

 

حکمت 176 نهج البلاغه: سعه صدر، لازمۀ ریاست

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : آلَةُ الرِّيَاسَةِ، سَعَةُ الصَّدْرِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت176) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 401

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه كه به صورت ضرب المثلى مشهور شده اشاره به يكى از مهم ترين ويژگى هايى كه براى رياست لازم است كرده مى فرمايد: «وسيله رياست، سعه صدر (و تحمل بسيار) است»; (آلَةُ الرِّيَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ). ناگفته پيداست كسى كه به مقام رياست مى رسد خواه رياست معنوى باشد يا مادى اولا با مخالفت هايى از سوى رقيبان روبرو مى شود و از سويى ديگر انتظارات و توقعات بسيار از سوى مردم در برابر او آشكار مى گردد و براى انجام امور خود نياز به همراهان و مشاورانى دارد كه گاه از آنها خطاها و گاه خيانت هايى سر مى زند. اضافه بر همه اينها گاه مشكلاتى ناخواسته و غير منتظرانه براى حوزه رياست او به وجود مى آيد. در برابر اين امور اگر داراى سعه صدر و تحمل بسيار و بردبارى توأم با تدبير و خونسردى همراه با شجاعت نباشد ادامه كار براى او بسيار مشكل خواهد شد. به همين دليل مولا در ميان تمام ويژگى هايى كه يك رئيس بايد داشته باشد روى سعه صدر انگشت گذاشته مى فرمايد: «وسيله رياست سعه صدر است». نمونه كامل آن را در زندگى پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى توان ديد و يكى از روشن ترين مصاديق آن داستان فتح مكه است كه بعد از پيروزى بر بت پرستان مكه انواع جنايت ها را درباره خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و خاندان و دوستان او روا داشته بودند و از هيچ تلاش و كوششى براى نابودى آنها فروگذار نكرده بودند. در آن روز تاريخى كه آتش انتقام در درون بسيارى از صحابه پيامبر زبانه مى كشيد، آن حضرت فرمان عفو عمومى صادر و همه را آزاد كرد و فرمود: امروز روز رحمت است نه روز انتقام. نيز بارها اتفاق افتاد كه افرادى با خشونت زياد با پيامبر(صلى الله عليه وآله) روبرو شدند به گونه اى كه بعضى از اصحاب انتظار داشتند پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمان قتل آنها را صادر كند. آن حضرت با محبت و عطوفت آن مخالفان لجوج و عنود را آرام ساخت. در زندگى اميرمؤمنان على(عليه السلام) و ائمه معصومين نيز اين صحنه هاى فراوان ديده مى شود; محبتى كه على(عليه السلام) درباره قاتل خود در واپسين ساعات عمرش ابراز كرد همه جا معروف است. علامه مجلسى(رحمه الله) در بحارالانوار درباره گفت وگوهاى اميرمؤمنان على(عليه السلام) با خوارج چنين نقل مى كند كه روزى يكى از خوارج وارد مسجد شد در حالى كه ياران على(عليه السلام) در اطراف او بودند فرياد زد: «لا حُكْمَ إلاّ لِلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ; حكم فقط براى خداست، هرچند مشركان كراهت داشته باشند. (اشاره به اين كه چون شما مسئله حكميت بشر را پذيرفته ايد در راه شرك گام گذاشته ايد)» مردم رو به سوى او كردند. او دوباره فرياد زد: «لا حُكْمَ إلاّ لِلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ; حكم مخصوص خداست هرچند كسانى كه به سوى من نگاه مى كنند كراهت داشته باشند». على(عليه السلام) سر مباركش را بلند و متوجه او شد. او بار سوم فرياد زد: «لا حُكْمَ إلاّ لِلّهِ وَلَوْ كَرِهَ أبُوالْحَسَنُ; حكم مخصوص خداست، هرچند على كراهت داشته باشد». امام(عليه السلام) با خونسردى در جواب او فرمود: «إنَّ أبَا الْحَسَنِ لا يَكْرَهُ أنْ يَكُونَ الْحُكْمُ لِلّهِ; على هرگز كراهت ندارد كه حكم مخصوص خدا باشد». سپس اضافه فرمود: «حُكْمُ اللهِ أنْتَظِرُ فيكُمْ; من منتظر حكم خدا درباره شما هستم».(بحارالانوار، ج 33، ص 344) . اين نكته در اينجا شايان توجه است كه گاه مسئله سعه صدر با مسامحه و سهل انگارى اشتباه مى شود در حالى كه هر كدام جايگاه خاص خود را دارد; سعه صدر آن است كه براى انجام مديريت صحيح گاه انسان لازم است موضوعاتى را نديده بگيرد و خويشتن دارى نشان دهد و در مقام سختگيرى بر نيايد و به خطاكار فرصت دهد تا خويشتن را اصلاح كند. ولى مسامحه و سهل انگارى اين است كه انسان مديريت صحيح را رها كند و در برابر حوادث و اشخاص خطاكار سستى و بى تدبيرى نشان دهد، بنابراين سعه صدر به مديريت صحيح باز مى گردد و مسامحه به ترك مديريت صحيح و تفاوت اين دو آشكار است.

 

حکمت 177 نهج البلاغه: روش برخورد با بدکاران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اُزْجُرِ الْمُسِيءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت177) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 407

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به يكى از طرق مؤثر بازدارنده نسبت به بدكاران مى كند و مى فرمايد: «گنهكار را با پاداش دادن به نيكوكار (تنبيه كن و) از گناه بازدار»; (اُزْجُرِ الْمُسِيءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ). به يقين براى بازداشتن بدكاران از كار بد راه هاى مختلفى است كه هر كدام از آنها براى بازداشتن گروهى از بدكاران مفيد است: نخست اين كه بدكار را مجازات كنند كه در كتاب حدود و تعزيرات اسلامى احكام گسترده آن با توجه به سلسله مراتب آمده است و در تمام دنيا اين گونه مجازات ها معمول است كه شامل زندان، جريمه مالى، مجازات بدنى و حتى مجازات روحى از طريق سرزنش و اعلام به اجتماع مى شود. قرآن مجيد نيز درباب قصاص و حد سارق و حد زانى و مجازات قذف اشارات روشنى به اين معنا دارد. نوع دوم آن است كه براى بازداشتن بدكاران از كار بد به آنها نيكى كند، همان گونه كه در آيات شريفه از جمله آيه شريفه 34 سوره «فصلت» مى فرمايد: «(ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ); بدى را با نيكى دفع كن ناگهان (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى گرم و صميمى است» به اين ترتيب مى توان گروهى از بدكاران را شرمنده ساخت و از كار خود باز گرداند. راه سوم اين است كه نيكوكاران را مورد تشويق قرار دهى هنگامى كه بدكاران آن را ببينند گروهى دست از كار بد مى كشند به اميد اين كه پاداش نيكوكاران نصيب آنها گردد. اين كار در تمام دنيا معمول است كه هر سال گروهى از برترين ها را در مسائل علمى، نوشتن كتاب هاى مفيد، امور كشاورزى و دامدارى و صنايع و اختراعات تشويق مى كنند و جوائز گرانبهايى به آنها مى دهند و نامشان را در رسانه ها اعلام مى دارند تا سبب شود افراد سست و تنبل و بدكار و منحرف آن را ببينند و از كار خود پشيمان شوند و كم كاران نيز به كار بيشتر ترغيب گردند. قرآن مجيد در آيات فراوانى پاداش هاى عظيمى براى مؤمنان صالح در روز قيامت بيان مى كند; پاداش هايى كه فوق تصور انسان هاست. حتى پاداش هاى مادى دنيوى نيز براى آنها در نظر گرفته است. از جمله غنائمى كه به جنگجويان تخصيص داده مى شود و احترامى كه براى مجاهدان راستين در مقابل قائدان و فراركنندگان از جهاد قائل شده مصداق هاى ديگرى از اين اصل كلى است. كلام امام(عليه السلام) در اينجا نيز به روشنى از بهره گيرى از اين روش حكايت مى كند. البته هر يك از اين سه روش مربوط به گروه خاصى است و همه اينها در همه موارد جواب نمى دهند. مديران جامعه بايد كاملاً بيدار باشند و افراد را به خوبى بشناسند و بدانند هر فردى يا هر گروهى را با كدام يك از اين طرق بايد از كار بد بازداشت. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين گفتار حكيمانه تنها به ذكر يك بيت از ابن هانى مغربى ودو بيت ازابوالعطاهيه قناعت كرده است. دو بيت ابوالعطاهيه كه جالبتروجامع تر است چنين است: إذاجازَيْتَ بِالاْحْسانِ قَوْماً *** زَجَرْتَ الْمُظْلِمينَ عَنِ الذُّنُوبِ *** فَما لَكَ وَالتَّناوُلُ مِنْ بَعيد *** وَيُمْكِنُكَ التَّناوُلُ مِنْ قَريب . هنگامى كه به گروهى از طريق احسان پاداش دادى بدكاران را از گناهشان بازداشتى. لزومى ندارد كه از راه هاى دوردست به مقصد برسى. مى توانى از راه نزديك به هدف خود نايل شوى.

 

حکمت 178 نهج البلاغه: کینه نداشتن نسبت به دیگران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ، بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت178) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 413

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى راه پاك كردن سينه هاى مردم را از نيات سوء درباره يكديگر، نشان مى دهد و مى فرمايد: «كينه و بدخواهى ديگران را از سينه خود درو كن تا بدخواهى به تو از سينه ديگران ريشه كن شود»; (اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيرِكَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ). بسيار مى شود كه افراد به دليل سوء ظن يا حسادت يا اصطكاك منافع، نيات سوئى درباره انسان در دل مى پرورانند، چگونه مى توان آنها را از ميان برداشت؟ امام مى فرمايد: از خود شروع كن، ابتدا به قلب خويش مراجعه كن ببين آيا نيت سوئى درباره ديگران دارى يا نه؟ اگر دارى آن را از سينه ات پاك كن چيزى نمى گذرد كه خواهى ديد سينه ديگران نيز از نيات سوء درباره تو پاك شده است. اين مطلب دو دليل دارد: نخست اين كه هرگاه انسان نيات بدى درباره ديگران داشته باشد خواه ناخواه در چهره يا سخنان و افعالش نمايان مى شود و همين امر سبب مى گردد ديگران در برابر او موضعى مشابه بگيرند; اما هرگاه سخنان و چهره و اعمال كسى را از هرگونه بدخواهى پاك ديدند و آثار محبت و خيرخواهى در رفتار و گفتارشان نمايان گشت آنها نيز موضع مشابهى خواهند گرفت، بنابراين براى زدودن كينه ها از سينه ها و بدخواهى ها و نيات سوء ديگران بايد از خودمان شروع كرد و اين يكى از اصول مهم روانشناسى است كه تا از خود شروع نكنى نبايد انتظارى از ديگران داشته باشى.

ديگر اين كه رابطه مرموز خاصى در ميان دلها برقرار است و ضرب المثل معروف «دل به دل راه دارد» يك واقعيت است. گويى دل ها در پنهانى با هم سخن مى گويند و رابطه برقرار مى سازند هنگامى كه قلب كسى مملو از بدخواهى به ديگران گردد اين پيام به قلب آنها منتقل مى شود و آنها مقابله به مثل مى كنند. اين گفتار حكيمانه در واقع چهره ديگرى از گفتار پيش از آن است و هر كدام براى زدودن آثار سوء از نيات و رفتار و گفتار ديگران تأثير خاص خود را دارند. به همين دليل در روايتى كه از طرطوشى در كتاب سراج الملوك نقل كرديم هر دو با هم آمده است. شایان توجه این که واژه «شر» مفهوم وسیعى دارد که هر نیت سوء و کینه و عداوتى را فرا مى گیرد. در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید تفسیر دیگرى نیز براى این کلام حکمت آمیز ذکر شده است و آن این که منظور امام(علیه السلام) این است که مردم را به کار نیکى موعظه نکن و از کار بدى نهى منما مگر این که قبلاً خودت آن کار نیک را انجام داده باشى و آن منکر را ترک کرده باشى، زیرا اندرزدهنده ناپاک سخنانش در دل ها اثر نمى کند.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 411) . البته این سخن یک واقعیت است; اما موافق منظور امام(علیه السلام) از گفتار حکیمانه بالا نیست، زیرا تعبیر به «صدر» در دو جاى این کلام حکمت آمیز نشان مى دهد که منظور، نیات سوء و کینه هاى درونى است نه افعال بیرونى. این معنى نه تنها در رابطه انسان ها با یکدیگر، بلکه از یک نظر در رابطه انسان با خدا نیز صادق است، چنان که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ أرادَ أنْ یَعْرِفَ کَیْفَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَاللهِ فَلْیَعْرِفْ کَیْفَ مَنْزِلَةُ اللهِ عِنْدَهُ فَإِنَّ اللهَ یُنَزِّلُ الْعَبْدَ مِثْلَ ما یُنَزِّلُ الْعَبْدُ اللهَ مِنْ نَفْسِهِ; هر کس مى خواهد بداند چه مقام و منزلتى نزد خدا دارد به منزلت خداوند نزد خود بنگرد، زیرا خدا منزلت بنده را همان گونه قرار مى دهد که بنده منزلت خدا را در دل و جان خود قرار داده است».(بحارالانوار، ج 71، ص 156، ح 74) . در حدیث جالبى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که مردى خدمت آن حضرت عرض کرد: شخصى به من مى گوید من تو را دوست دارم چگونه بدانم که او راست مى گوید و واقعاً مرا دوست مى دارد؟ امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «اِمْتَحِنْ قَلْبَکَ فَإنْ کُنْتَ تَوَدُّهُ فَإنَّهُ یَوَدُّکَ; قلب خود را بیازماى اگر تو او را دوست مى دارى او هم تو را دوست مى دارد». (قلوب با یکدیگر راه دارند).(اصول کافى، ج 2، ص 652، ح 2) . این سخن را با حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) درباره امام و پیروانش پایان مى دهیم: یکى از یاران آن حضرت به نام «ابن جهم» عرضه داشت: فدایت شوم مى خواهم بدانم من نزد تو چگونه ام؟ امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «أُنْظُرْ کَیْفَ أَنَا عِنْدَکَ; نگاه کن ببین من در نزد تو چگونه ام»(میزان الحکمه، ح 3149).

 

حکمت 179 نهج البلاغه: لجاجت و سستى اندیشه

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْيَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت179) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 419

امام(عليه السلام) در اين گفتار به يكى از مهم ترين آثار سوء لجاجت اشاره كرده، مى فرمايد: «لجاجت، فكر و رأى انسان را از ميان مى برد»; (اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْى). «تسل» از ريشه «سلّ» بر وزن «حلّ» در اصل به معناى بيرون كشيدن شمشير از غلاف با نرمش و يا خارج كردن هر چيزى به مدارا و نرمى است. به فرزند هم به همين مناسبت سليل مى گويند، چون از وجود ديگرى خارج شده است. گاهى اين واژه را به نابود كردن تفسير كرده اند، زيرا چيزى را كه از محلى بيرون بكشند آن محل خالى مى ماند و به اشخاصى كه مخفيانه و به اصطلاح به طور قاچاقى از جايى مى گريزند و يا به جايى وارد مى شوند «متسلّلون» گفته مى شود. به هرحال منظور امام(عليه السلام) از اين كلام نورانى بازداشتن لجوجان از لجاجت است، زيرا لجاجت به انسان اجازه درست انديشيدن و فكر صحيح را نمى دهد و غالباً لجوجان به راه خطا مى روند و منافع و موقعيت هاى خود را از دست مى دهند، چرا كه تصميم گيرى هاى آنها نابجا و ناصواب است. بعضى از شارحان در تفسير اين كلام حكيمانه احتمال ديگرى نيز داده اند و گفته اند منظور آن است كه هرگاه رئيس و مدير و بزرگ تر ببيند افراد زيردست لجاجت به خرج مى دهند از اصلاح آنها صرف نظر مى كند و حمايت خود را از آنها بر مى گيرد و آنان را به حال خود وا مى گذارد كه سبب خسارتى عظيم براى آنان مى شود. ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد، زيرا منظور اين است در همانجا كه لجاجت است اين اثر منفى وجود دارد، به علاوه افراد لجوج كمتر حاضرند به مشورت تن بدهند. آنها روى افكار خود پافشارى مى كنند و محروم بودنشان از مشورت ضربه ديگرى نيز بر آنان وارد مى سازد، هر چند جمع ميان دو تفسير در يك عبارت مانعى ندارد و استعمال لفظ در بيش از يك معنا به اعتقاد ما جايز است.

مفاسد لجاجت به قدرى زیاد است که گاهى سرچشمه بروز جنگ هاى خونین مى شود همان گونه که در حدیثى از امام امیرمؤمنان آمده است: «إیّاکَ وَمَذْمُومَ اللَّجاجِ فَإنَّهُ یُثِیرُ الْحُرُوبُ; از خصلت نکوهیده لجاج بپرهیز که آتش جنگ ها را شعله ور مى سازد».(غررالحکم، ح 10657) . لجاجت گاه سبب از هم پاشیدن خانواده ها، به هم خوردن دوستى هاى پرسابقه، ایجاد اختلاف در میان شرکا و به هم خوردن وحدت صفوف مى شود و اگر لجاجت در مدیران جامعه پیدا شود آثار سوء آن بسیار گسترده تر است. به همین دلیل در احادیث فراوانى که از رسول خدا و ائمه هدى(علیهم السلام) به ما رسیده لجاجت سخت نکوهش شده است; از جمله در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «الْخَیْرُ عادَةٌ وَالشَّرُّ لَجاجَةٌ; خوبى سبب مى شود که انسان به کار خیر عادت کند و انجام کارهاى بد ناشى از لجاجت است». در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان مى خوانیم: «اللَّجاجُ بَذْرُ الشَّرِّ; لجاجت بذر بدى هاست».(غررالحکم،ح 10637) . در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «اللَّجاجُ أکْثَرُ الاْشْیاءَ مَضَرَّةً فى الْعاجِلِ وَالاْجِلِ; لجاجت زیان بارترین اشیا در دنیا و آخرت است».(غررالحکم،ح 10640) . در حدیث دیگرى لجاجت به مرکب چموشى تشبیه شده که انسان بر آن سوار مى شود; امام امیرمؤمنان مى فرماید: «لامَرْکَبَ أجْمَحْ مِنَ اللَّجاجِ; هیچ مرکبى سرکش تر و چموش تر از مرکب لجاجت نیست».(غررالحکم، ح 10643) . این احادیث را با حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم که فرمود: «إیّاکَ وَاللَّجاجَةِ فَإنَّ أوَّلَها جَهْلٌ وَآخِرَها نَدامَةٌ; از لجاجت بپرهیز که آغازش نادانى و سرانجامش پشیمانى است».(بحارالانوار، ج 74، ص 68)...

 

حکمت 180 نهج البلاغه: طمع و بندگی مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت180) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 425

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى به آثار زيان بار طمع اشاره كرده مى فرمايد: «طمع بردگى جاويدان است»; (اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ). حقيقت طمع، علاقه شديد به امور مادى است كه در دست ديگران است و شخص طماع براى رسيدن به آن هر گونه خضوع و ذلت را مى پذيرد و به همين دليل همچون برده اى است در برابر كسى كه طمع از او دارد و طماع غالباً اين صفت رذيله را با خود حفظ مى كند از همين رو امام(عليه السلام) آن را نوعى بردگى ابدى شمرده است. افراد طمع كار انسان هاى ضعيف، زبون، دون همت و فاقد شخصيت اند و چون اعتماد به نفس ندارند سعى مى كنند از طريق وابستگى به ديگران به مقصود خود برسند. در مقابل اين صفت رذيله فضيلتى است كه از آن به عنوان «يأس عَمّا في أيدِى النّاسِ; قطع اميد از آنچه در دست ديگران است» تعبير شده و به بيان ديگر قناعت به آنچه خود دارد. در احاديث اسلامى به اين موضوع اشاره شده است. در مورد اصل طمع مرحوم کلینى بابى در جلد دوم کافى عنوان کرده و احادیث نابى در ذیل آن آورده است; از جمله از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ یَقُودُهُ وَبِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدُ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ; چه بد انسانى است آن کس که طمعى دارد که وى را به هر سو مى کشاند و چه بدانسانى است کسى که علاقه به چیزى دارد که سبب ذلت او مى شود».(کافى، ج 2، ص 320). در مورد قطع امید از آنچه در دست مردم است امام على بن الحسین(علیهما السلام) مى فرماید: «رَأَیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا فی أیْدِى النَّاسِ; تمام خوبى ها را در قطع امید از آنچه در دست مردم است دیدم».(کافى، ج 2، ص 146) . حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم در جواب این سؤال که چه چیز ایمان را در قلب راسخ و ثابت مى دارد مى فرماید: «الْوَرَعُ» (تقوا و پرهیزگارى) و در پاسخ این پرسش که چه چیز ایمان را از قلب انسان خارج مى کند مى فرماید: «الطَّمَعُ».(کافى، ج 2، ص 320) . شخص طماع در واقع نه اعتمادى به خدا دارد و نه ایمان درستى به رزاقیت او به همین دلیل دست نیاز به سوى این و آن دراز مى کند. از این فراتر حدیثى است که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده و مى فرماید: «الطَّمَعُ یُذْهِبُ الْحِکْمَةَ مِنْ قُلُوبِ الْعُلَماءِ; طمع علم و دانش را از دل هاى دانشمندان دور مى سازد».(میزان الحکمة، ح 11189)

دلیل آن این است که علم و دانش نیاز به حریت فکر و آزادمنشى دارد در حالى که شخص طماع چون اسیر خواسته هاى خویش است نمى تواند درست بیندیشد و چه بسا براى رسیدن به مقصود خود کارهاى خلاف ارباب قدرت و مقام را توجیه کند و به بیان دیگر، طمع نوعى مستى و تخدیر فکر مى آورد و به طمّاع اجازه نمى دهد درست بیندیشد. براى این که بدانیم «طمع» کار انسان را به چه جایى مى رساند کافى است تاریخ طمع کاران را مطالعه و بررسى کنیم. «اشعب» یکى از طمع کاران معروف عرب است که در میان آنها به صورت ضرب المثل در آمده است. در حالات او نوشته اند: «روزى شخصى را دید که مشغول بافتن زنبیلى است به او گفت خواهش مى کنم آن را بزرگ تر بباف گفت به تو چه مربوط است؟ گفت شاید روزى صاحب آن بخواهد براى من هدیه اى بفرستد و بیشتر در این زنبیل جاى بگیرد. نیز درباره او گفته اند: از اشعب طمع کارتر سگ او بود، زیرا روزى عکس ماه را در وسط چاهى دید خیال کرد گرده نانى است براى به چنگ آوردن آن خود را در چاه پرت کرد و مرد. ابن ابى الحدید قبل از نقل این دو داستان در شرح نهج البلاغه این شعر پرمعنا را نقل کرده است: تَعَفَّفْ وَعِشْ حُرّاً ولا تَکُ طامِعاً *** فَما قَطَعَ الاْعْناقُ إلاَّ المَطامِعُ . خویشتن دارى پیشه کن و آزادمنش زندگى نما و طمع کار مباش چرا که چیزى جز طمع ها گردن انسان ها را قطع نکرده است.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 413) . درباره آثار سوء این صفت رذیله ذیل حکمت دوم، و همچنین در ذیل بخش بیست و سوم عهدنامه مالک اشتر شرح بیشترى آورده ایم و به خواست خدا در ذیل حکمت 219 (أکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ» و 226 (اَلطّامِعُ فِی وِثاقِ الذُّلِّ) نیز بحث هایى خواهد آمد. این سخن را با حدیثى از پیغمبر اکرم پایان مى دهیم: یکى از یاران آن حضرت به نام «ابو ایوب خالد بن زید» خدمتش رسیده عرض کرد: اى رسول خدا! اندرزى به من ده; اندرزى کوتاه تا بتوانم آن را حفظ کنم (و به آن عمل نمایم) پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «أُوصیکَ بِخَمْس بِالْیَأسِ عَمّا فی أیْدِى النّاسِ فَإِنَّهُ الْغِنى وَإیّاکَ وَالطَّمَعَ فَإِنَّهُ الْفَقْرُ الْحاضِرُ وَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّع وَإیّاکَ وَما یُعْتَذَرُ مِنْهُ وَأحِبَّ لاِخیکَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ (بحارالانوار، ج 70، ص 168).

 

حکمت 181 نهج البلاغه: نتیجه تفریط و ثمره دوراندیشى

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : ثَمَرَةُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَةُ، وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلَامَةُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت181) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 431

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود، نتيجه تفريط و ثمره دورانديشى را در عبارتى كوتاه و پرمعنا بيان كرده مى فرمايد: «ميوه درخت تفريط پشيمانى و ميوه درخت دورانديشى سلامت است»; (ثَمَرَةُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَةُ، وَثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلاَمَةُ). امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى واژه «تفريط» را نقطه مقابل «حَزْم» شمرده كه به معناى دورانديشى و تدبير امور و آينده نگرى است، بنابراين «تفريط» در اين كلام به معناى ترك دورانديشى و تدبير در امور و انحراف از حق است; خواه از طريق زياده روى باشد يا كوتاهى و كم كارى. درست است كه تفريط غالباً در مقابل افراط ذكر مى شود و افراط را به معناى زياده روى و تفريط را به معناى كوتاهى و كم كارى تفسير مى كنند; ولى هرگاه تفريط به طور مستقل ذكر شود ممكن است هرگونه انحراف از حق و واقعيت را شامل گردد، همان گونه كه در كلام بالا چنين به نظر مى رسد. صاحب كتاب لسان العرب تفريط را به معناى ضايع كردن چيزى تفسير مى كند كه اين ضايع كردن ممكن است عوامل مختلفى داشته باشد.

و دیگران تجربه کرده ایم. مخصوصا بسیار مى شود که انسان به امورى به دیده حقارت مى نگرد و سرانجام ضربه سنگینى از ناحیه آن مى خورد همان گونه که بعضى از دانشمندان گفته اند: شخص عاقل هرگز نباید چیزى از خطاها و لغزش هایش را کوچک بشمرد، زیرا هنگامى که انسان چیزى را کوچک مى شمرد در مشکلات بزرگى مى افتد. در تاریخ دیده ایم که گاه دشمنانى که به نظر کوچک مى آمدند حکومتى را زایل کردند و بسیار دیده ایم که گاه بیمارى کوچکى که مورد بى اعتنایى واقع مى شود ضربه سنگینى به سلامت ما مى زند ونهرهاى بزرگ وسیلاب ها را دیده ایم که از جوى هاى کوچک تشکیل مى شوند.(بهج الصباغه، ج 13، ص 350) . در این که میوه تلخ نهال تفریط، پشیمانى است جاى تردید نیست قرآن مجید نیز به این حقیقت اشاره کرده و به مسلمانان هشدار مى دهد که: «و از بهترین دستورهایى که از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید پیش از آن که عذاب الهى ناگهان به سراغ شما درآید در حالى که از آن آگاه نیستند. (این دستورها براى آن است که) مبادا کسى روز قیامت بگوید: افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم واز مسخره کنندگان (آیات او) بودم»; (وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِّنْ رَّبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ العَذَابُ بَغْتَةً وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ).(زمر، آیه 55 و 56)

در حدیثى نیز از امام هادى(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «اُذْکُرْ حَسَراتِ التَّفْریطِ تَأْخُذْ بِقَدیمِ الْحَزْمِ; افسوس هاى ناشى از تفریط را به یاد آور تا به دوراندیشى اهمیت دهى».(میزان الحکمة، باب حزم، ح 3690) . درباره ثمرات و تفسیر مسئله حزم و دوراندیشى نیز که نقطه مقابل تفریط است روایات فراوانى داریم; از جمله در حدیثى از امام على بن ابى طالب(علیه السلام)مى خوانیم: «التَّدْبیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ; تدبیر پیش از عمل تو را از پشیمانى (بعد از عمل) ایمن مى سازد».(بحارالانوار، ج 68، ص 338) . در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «مَنْ نَظَرَ فِى الْعَواقِبِ سَلِمَ مِنَ النَّوائِبِ; کسى که دوراندیش باشد و پایان کار را ببیند از گرفتارى ها و مصائب سالم خواهد ماند».(مستدرک الوسائل، ج 11، ص 307) . در تفسیر «حزم» از همان حضرت آمده است که فرمود: «الْحَزْمُ النَّظَرُ فِى الْعَواقِبِ وَمُشاوَرَةُ ذَوِى الْعُقُولِ; حزم همان عاقبت نگرى و مشورت با صاحبان فکر و اندیشه است».(غررالحکم، ح 10881) . گرچه گاه مى شود که تفریط از سستى و تنبلى سرچشمه مى گیرد; اما غالباً منشأ تفریط همان ترک دوراندیشى است. این نکته نیز قابل توجه است که گاه انسان در مطالعه عواقب امور تفریط مى کند و گرفتار نوعى وسواس و در نتیجه تفریط مى شود. در این گونه موارد حزم آن است که این گونه عاقبت اندیشى ها رها شوند و انسان تصمیم بگیرد که با شجاعت وارد کار شود و این شبیه چیزى است که بعضى از فقها مى گویند: گاه احتیاط در ترک احتیاط است.

 

حکمت 182 نهج البلاغه: نکوهش سخن و سکوت بیجا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُكْمِ، كَمَا أَنَّهُ لَا خَيْرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت182) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 437

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به موارد لزوم سكوت و موارد سخن گفتن كرده مى فرمايد: «خاموش ماندن از گفتار حكمت آميز فايده اى ندارد، همان گونه كه سخن گفتن نابخردانه»; (لاَ خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُكْمِ; كَمَا أَنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ). سكوت بهتر است يا سخن گفتن؟ دانشمندان در اين باره بحث هاى مختلفى كرده اند; گروهى خطرات سخن گفتن و گناهان كبيره و عظيمه ناشى از آن را در نظر گرفته و دستور به سكوت داده اند. عده اى فوايد عظيمى را كه در سخن گفتن است در نظر گرفته و سخن گفتن را توصيه مى كنند ولى حق مطلب همان است كه امام(عليه السلام) فرمود. آنجا كه انسان، حكيمانه و عاقلانه سخن بگويد فضيلت است و ترك آن رذيلت و آنجا كه انسان جاهلانه و نابخردانه سخن بگويد رذيلت است و ترك آن فضيلت. به همين دليل هم روايات زيادى در مدح سكوت وارد شده و هم احاديث فراوانى در فضيلت كلام; از جمله از امام سجاد على بن الحسين(عليه السلام) سؤال شد كه سخن گفتن افضل است يا سكوت؟ فرمود: «لِكُلِّ واحِد مِنْهُما آفاتٌ فَإذا سَلِما مِنَ الاْفاتِ فَالْكَلامُ أفْضَلُ مِنَ السُّكُوتِ; هر كدام از اين دو آفاتى دارد هرگاه از آفات سالم باشند سخن گفتن از سكوت افضل است» عرض كردند: اى پسر رسول خدا چگونه است (كه سخن گفتن افضل باشد)؟ امام(عليه السلام) فرمود: «لاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ما بَعَثَ الاْنْبِياءُ وَالاَْوْلِياءُ بِالسُّكُوتِ إنَّما بَعَثَهُمْ بِالْكَلامِ; خداوند پيامبران و اوصياى آنها را به سكوت مبعوث نكرد، بلكه مبعوث كرد تا با مردم سخن بگويند (و پيام خدا را به آنها برسانند)». حضرت در پايان اين حديث به نكته جالبى اشاره كرده فرمود: «إنّكَ تَصِفُ فَضْلَ السُّكُوتِ بِالْكَلامِ وَلَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْكَلامِ بِالسُّكُوتِ; حتى هنگامى كه مى خواهى فضيلت سكوت را بيان كنى با كلام بيان مى كنى و هرگز فضيلت كلام را با سكوت بيان نخواهى كرد».(بحارالانوار، ج 68، ص 274) . در حدیث دیگرى از امام صادق از پدرانش از امیرمؤمنان على(علیهم السلام) چنین آمده است: «جُمِعَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فی ثَلاثِ خِصال النَّظَرِ وَالسُّکُوتِ وَالْکَلامِ فَکُلُّ نَظَر لَیْسَ فیهِ اعْتِبارٌ فَهُوَ سَهْوٌ وَکُلُّ سُکُوت لَیْسَ فیهِ فِکْرٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ وَکُلُّ کَلام لَیْسَ فیهِ ذِکْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ; تمام نیکى ها در سه خصلت جمع شده است: نگاه کردن و سکوت و سخن گفتن. هر نگاهى که در آن عبرت نباشد سهو و بیهوده است و هر سکوتى که در آن فکر نباشد غفلت و بى خبرى است و هر کلامى که در آن یاد خدا نباشد لغو است». و در پایان اضافه فرمود: «فَطُوبى لِمَنْ کانَ نَظَرُهُ عَبَراً وَسُکُوتُهُ فِکْراً وَکَلامُهُ ذِکْراً; خوشا به حال کسانى که نگاهشان عبرت، سکوتشان فکر و کلامشان ذکر باشد».(بحارالانوار، ج 68،ص 275) . نتیجه این که سکوت و کلام نیز مانند سایر اعمال انسان هستند که اگر در حد اعتدال و شرایط لازم باشند فضیلت و اگر خارج از این حد گردند رذیلت و این با تفاوت اشخاص و مجالس و مطالب و موضوعات متفاوت است و هر کس مى تواند با دقت فضیلت را از رذیلت در اینجا دریابد; به یقین سکوت از امر به معروف و نهى از منکر و از حکم به حق و از شهادت عادلانه و از اندرز و نصیحت هاى مخلصانه و از مشورت خردمندانه جزء رذایل و یا از گناهان کبیره است; ولى سخن گفتن به دروغ، غیبت، تهمت، اهانت، امر به منکر و نهى از معروف، شهادت به باطل و فضول کلام (سخنان بیجا و بى معنا) جزء رذایل اخلاقى یا از گناهان کبیره به شمار مى آید. تعبیر به «حکم» در کلام امام(علیه السلام) تنها به معناى قضاوت کردن در محاکم قضایى یا فتواى به حلال و حرام آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، نیست بلکه هر سخن حکیمانه و خردمندانه اى را فرا مى گیرد، زیرا نقطه مقابل آن در همین کلام «جهل» ذکر شده است. قرآن مجید نیز کراراً به مسئله تکلم به حق اشاره کرده و اهل کتاب را بر کتمان حق و سکوت سرزنش مى کند; از جمله مى فرماید: «(وَإِذْ أَخَذَ اللهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ); (به خاطر بیاورید) هنگامى را که خدا، از کسانى که کتاب آسمانى به آنها داده شده، پیمانى گرفت که حتماً آن را براى مردم آشکار سازید و کتمان نکنید!». (آل عمران، آیه 187) بحث مشروحى در کتاب اخلاق در قرآن در زمینه سکوت و کلام داشته ایم(ر.ک: اخلاق در قرآن، ج 1، ص 304).

 

حکمت 183 نهج البلاغه: نادرستی یکی از دو طرف اختلاف

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ، إِلَّا كَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلَالَةً. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت183) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 443

اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين كلمه حكمت آميز خود به مطلبى اشاره مى كند كه ظاهراً واضح است; ولى با نهايت تأسف براى گروهى كاملا پيچيده شده است. مى فرمايد: «هيچ گاه دو دعوت مختلف و متضاد وجود ندارد مگر اين كه يكى از آن دو ضلالت و گمراهى است»; (مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ كَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَةً). بعضى از شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابى الحديد چون اين جمله را بر خلاف عقيده خود در تصويب در فروع دين دانسته اند (شرح معناى تصويب خواهد آمد) آن را به مسئله اختلاف در عقايد دينى تفسير كرده و گفته اند: دو عقيده مختلف و متضاد دينى نمى تواند هر دو درست باشد; يكى از آن دو حق است و ديگرى باطل. در صورتى كه كلام امام(عليه السلام) عام است و هرگونه نظرات متضاد را شامل مى شود و گويا امام(عليه السلام) با اين گفتار حكيمانه خود مى خواهد عقيده سخيف تصويب را ابطال كند. توضيح اين كه گروهى از اهل سنت معتقدند مجتهدانى كه اختلاف در آراء دارند; يكى فلان كار را حرام مى داند و ديگرى واجب يا يكى حرام مى شمرد و ديگرى حلال همگى بر حقند و عقيده همه حكم الهى است نه حكم ظاهرى بلكه حكم واقعى. اين عقيده بر اثر اختلاف آراء شديدى كه ميان فقهاى آنها واقع شد ظهور كرد و متأسفانه آنان هدايت امامان اهل بيت را در اين امور نپذيرفتند و به اين گونه خطاها گرفتار شدند. از آن بدتر اين كه بعضى از آنها اختلاف در عقايد دينى اصول دين را هم هرچند متضاد باشد صحيح شمرده و حتى تصريح كرده اند كه قرآن هم مطالب متضاد و متناقضى گفته و همه آنها صحيح است. مرحوم علامه شوشترى از ابن قتيبة در كتاب مختلف الحديث نقل مى كند كه عبيدالله بن حسن، از متكلمان اهل سنت كه مدتى قاضى بصره بود نظر داشت كه قرآن دلالت بر اختلاف دارد; آن كس كه معتقد به آزادى اراده است صحيح مى گويد و مطابق بعضى از آيات قرآن است و آن كس كه معتقد به جبر است او هم صحيح مى گويد و موافق بعضى از آيات قرآن است، پس همه آنها درست مى گويند! روزى از او سؤال شد كه درباره معتقدان به جبر و اختيار چه مى گويى؟ گفت: هر دو گروه صحيح مى گويند. گروهى خدا را بزرگ شمرده و گروهى او را منزه دانسته اند. (گروه اول اشاره به جبرى هاست كه همه چيز را فعل الله مى دانند و گروه دوم اشاره به اختيارى ها كه مى گويند عدالت خدا ايجاب مى كند افراد را مجبور به كارى نسازد و بعد مؤاخذه كند). نامبرده از اين هم فراتر رفته و مى گويد اگر كسى زناكار را مؤمن بداند صحيح گفته و اگر كافر بداند او هم صحيح گفته و سخنان ناموزون و ابلهانه ديگرى از اين قبيل. (بهج الصباغة، ج 7، ص 330) . بدین ترتیب او قرآن و اسلام را دینى غیر منطقى و دور از عقل و خرد معرفى کرده که هیچ عاقل آزاداندیشى حاضر نمى شود آن را بپذیرد. امامان اهل بیت(علیهم السلام) در بیانات مختلفى این گونه عقاید خرافى را نفى مى کنند و اسلام را به شکل خردمندانه و مقبول عقلا که هماهنگ با آیات عقلانى قرآن است معرفى مى نمایند.

در خطبه هجدهم سخنان بسیار کوبنده و شفافى در نفى عقیده تصویب در جلد اول از همین کتاب گذشت که امام(علیه السلام) چگونه با بیان بسیار منطقى و روشن گر این گونه عقاید را نفى و ابطال مى کند و ساحت اسلام و قرآن را مبرا مى شمرد. سایر امامان اهل بیت(علیهم السلام) نیز همین معنا را در سخنان نورانى اشان دنبال کرده و با صراحت گفته اند: همیشه حق یکى است و آنچه در نقطه مقابل آن باشد باطل است و همه با هم باید بکوشند و حق را پیدا کنند. آرى اگر کسى تلاش و کوشش کافى براى رسیدن به حق چه در اصول دین و چه در فروع دین انجام دهد و راه خطا را بپیماید در نزد خدا معذور خواهد بود. نه این که آنچه را به آن رسیده حق و عین واقعیت است، بلکه به مقتضاى (لاَ یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا)(بقره، آیه 286) بیش از این توان نداشته و تکلیفى متوجه او نیست وگرنه حق باطل مى شود و نه باطل حق. مصیبت بزرگ نسبت دادن تناقض گویى به قرآن مجید است که واقعاً گفتار بى شرمانه اى است و نمونه آن در کلام عبیدالله بن حسن متکلم گذشت. قرآن مجید با صراحت مى فرماید: «(أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً); آیا درباره قرآن نمى اندیشید اگر از سوى غیر خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى یافتید».

اصولاً نبودن اختلاف در کتابى که حدود بیست و سه سال از سوى خدا در مورد حوادث تلخ و شیرین و سخت و آسان نازل شده یکى از دلایل اعجاز قرآن است. در جاى دیگر بعد از بیان احکام ده گانه معروف مى فرماید: «(وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ); این راه مستقیم من است از آن پیروى کنید و از راه هاى پراکنده (و انحرافى) پیروى نکنید که شما را از راه او دور مى سازد; این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى کند، تا پرهیزگارى پیشه کنید».(انعام، آیه 153) . در این آیه راه خدا یکى معرفى شده و راه هاى منحرف و بیگانه از خدا متعدد و پراکنده، زیرا صراط مستقیم به صورت مفرد و طرق انحرافى به شکل جمع آورده شده است.

 

حکمت 184 نهج البلاغه: لحظه ای در حق شک نکردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ [مُنْذُ] أُرِيتُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت184) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 449

امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى خود به حقيقت مهمى اشاره مى كند و مى فرمايد: «از آن زمان كه حق به من نشان داده شده هرگز در آن شك و ترديد نكردم»; (مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ). آگاهى بر چيزى درجات دارد كه وابسته به طرق دريافت آن است; گاه انسان چيزى را با ادله نظرى درك مى كند و گاه با مقدمات ضرورى، زمانى با حس و تجربه و هنگامى با شهود باطنى. يا ادله بسيار محكمى همچون شهود است، شهودى كه از همه اينها برتر است يا علم و اطلاعى كه از ادله نظرى حاصل مى گردد. گاه نيز ممكن است در ادامه راه بر اثر دليل معارضى با شك مواجه شود. از اين گذشته افرادى كه چيزى را درك مى كنند با هم متفاوتند; گاه افراد ضعيفى هستند كه با كم ترين شبهه اى متزلزل مى شوند و گاه افراد قوى و نيرومندى كه هيچ شبهه اى آنها را تكان نمى دهد. از سوى سوم معلمانى كه چيزى به انسان مى آموزند نيز مختلف اند; گاه معلّم فرد عادى است و گاه امام معصوم يا پيغمبر خدا; در آموخته هايى از فردى عادى ممكن است شك و ترديد نفوذ كند; ولى آنچه را انسان از استاد معصومى آموخته از شك و ترديد مصون خواهد بود. تمام اين جهات در حد اعلا در روح و جان على(عليه السلام) وجود داشت; هم مشاهده او نسبت به حق از طريق شهود بود و هم قدرت روح او اجازه شك و شبهه به وى نمى داد و هم استاد و معلم او شخصى همچون پيامبر اسلام بود كه مستقيما مطالب را از منبع وحى دريافت مى كرد. به همين دليل امام(عليه السلام) مى گويد: از آن روزى كه حق به من نشان داده شد هرگز در آن ترديد نكردم. افزون بر اينها بسيار مى شود كه تزلزل ايمان انسان از هواپرستى نشأت مى گيرد; مثلاً در داستان معروف «عمر بن سعد» آمده است كه وقتى در برابر شهيد كردن سالار شهيدان، امام حسين وعده فرماندارى رى به او داده شده به قدرى براى او جالب بود كه حتى در معاد شك كرد و گفت: مى گويند خداوند بهشت و دوزخى آفريده اگر راست گفته باشند اين عمل را انجام مى دهم و توبه مى كنم و اگر دروغ گفته باشند به مقام بلندى در دنيا مى رسم و از آنجا كه امام(عليه السلام) از اين امور پاك و منزه بود هرگز شبهه اى در وجود مباركش راه نيافت و چه بسيار افرادى در صدر اسلام و بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى جاذبه هاى مال و ثروت و مقام ايمان خود را از دست دادند و گرفتار شبهات شدند.(صاحب «لهوف» اشعار عبرت انگیز «عمر بن سعد» را در این زمینه مشروحا آورده است. (دعاني عبيداللّه من دون قومه ***إلى‌ خطّة فيها خرجتُ لِحَيني‌ ***فواللّه ما أدري وإنّي لحائر ***أفكّر في أمري على‌ خطرينِ‌ ***أأترك مُلك الريّ والريّ منيتي ***أم ارجع مأثوماً بقتل حسينِ؟ ***وفي قتله النّار التي ليس دونها ***حجابٌ، ومُلك الريّ قرّة عينيِ)) . در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که از آن حضرت سؤال کردند چه چیزى ایمان را در انسان ثابت نگه مى دارد. امام(علیه السلام) فرمود: «الّذی یُثْبِتُهُ فیهِ الْوَرَعُ وَالَّذی یُخْرِجُهُ مِنْهُ الطَّمَعُ; آن چیزى که ایمان را در انسان ثابت مى دارد ورع و پرهیزگارى است و آن چیزى که ایمان را از او خارج مى کند طمع است».(وسائل الشیعه، ج 20، ص 358) . از اینجا نتیجه مى گیریم که اگر بخواهیم در عقاید خود راسخ باشیم باید علاوه بر این که آنها را از منبع مطمئنى دریافت داریم خودسازى را نیز فراموش نکنیم مبادا طوفان وسوسه هاى شیطان و هواى نفس کاخ ایمان ما را متزلزل و ویران سازد. مطالعه خطبه هاى نهج البلاغه نیز شاهد صادق این گفتار است، زیرا مى بینیم همه جا امام(علیه السلام) با قاطعیت تمام در مورد مسائل مختلف از اعتقادات گرفته تا اخلاق و اعمال و احکام سخن مى گوید و این قاطعیت نشانه اعتقاد قطعى و تزلزل ناپذیر امام(علیه السلام) در تمام این مسائل است. این سخن را با کلام دیگرى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) در خطبه 189 نهج البلاغه که برگرفته از قرآن مجید است پایان مى دهیم. امام(علیه السلام) در آن خطبه مى فرماید: «بعضى از ایمان ها ثابت و مستقر در دل هاست و بعضى دیگر ناپایدار و عاریتى است که در میان قلب و سینه تا سرآمدى معلوم قرار دارد» گویى این سخن اشاره به آیه 98 سوره انعام است که مى فرماید: «(وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَکُمْ مِّنْ نَّفْس وَاحِدَة فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ); و کسى است که شما را از یک انسان آفرید (و شما از نظر ایمان یا آفرینش دو گروه مختلف هستید:) پایدار و ناپایدار» یکى از تفسیرهاى این آیه شریفه همان است که در کلام امام صادق(علیه السلام) آمده که مى فرماید: «فَالْمُسْتَقَرُّ الإیمانُ الثّابِتُ وَالْمُسْتَوْدَعُ الْمُعارُ; مستقر به معناى ایمان ثابت است و مستودع ایمان عاریتى است».(بحارالانوار، ج 66، ص 222) .

 

حکمت 185 نهج البلاغه: دروغ و گمراهی در من راه ندارد

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِّبْتُ [كُذِبْتُ] وَ لَا ضَلَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِي. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت185) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 13  صفحه : 455

امام(علیه السلام) براى رفع ابهام از پیشگویى هایى که درباره آینده دارد این جمله پرمعنا را بیان کرده مى فرماید: «هرگز دروغ نگفته ام و هیچ گاه دروغ به من گفته نشده است (اشاره به این که آنچه پیامبر به من فرموده است راست و درست بوده است) و هرگز گمراه نبوده ام و کسى نیز به وسیله من گمراه نشده است»; (مَا کَذَبْتُ وَلاَ کُذِّبْتُ، وَ لاَ ضَلَلْتُ وَ لاَ ضُلَّ بِی). [در این که آیا کُذبت از باب تفعیل است (با تشدید) یا ثلاثى مجرد (بدون تشدید) نسخ نهج البلاغه کاملا مختلف است. بعضى شاید تصور کنند کُذبت (بدون تشدید) صحیح نیست، زیرا ثلاثى مجرد آن فعل لازم است در حالى که در کتب لغت تصریح شده که ثلاثى مجرد آن نیز متعدى مى شود و گاه متعدى به دو مفعول. در کتاب (المعجم الوسیط) مى خوانیم: کَذَبَ فلانا (به او خبر دروغ داد که متعدى به یک مفعول شده است) و کَذَبَ فلانا الحدیثَ (به فلان کس خبر دروغ داد که در اینجا متعدى به دو مفعول شده است) و هر دو تعبیر صحیح به نظر مى رسد خواه از باب تفعیل باشد یا ثلاثى مجرد] همان گونه که در سند این گفتار حکیمانه اشاره شد، امام(علیه السلام) این جمله را در حوادث مختلف بیان کرده است از جمله در داستان «ذوالثدیة مخدج» است او کسى بود که چون پیامبر(صلى الله علیه وآله) مشغول تقسیم غنایم جنگى بود آمد و با عصبانیت گفت: عدالت را رعایت نکردى. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: واى بر تو اگر من به عدالت رفتار نکنم چه کسى به عدالت رفتار خواهد کرد؟ به دنبال این رخداد آیه 58 سوره توبه نازل شد: «(وَمِنْهُمْ مَّنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَّمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ); و در میان آنها کسانى هستند که در (تقسیم) غنایم به تو خرده مى گیرند اگر سهمى از آن (غنایم) به آنها داده شود راضى مى شوند و اگر چیزى به آنها داده نشود خشمگین مى شوند (هر چند حقى نداشته باشند)» در این ماجرا یکى از حاضران (عمر بن خطاب) از پیامبر(صلى الله علیه وآله) اجازه خواست گردن او را بزند، ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را از این کار باز داشت و فرمود: او را رها کن او در آینده پیروانى پیدا خواهد کرد که از دین خدا خارج مى شوند، همان گونه که تیر از کمان رها مى شود. آنها گروهى خواهند بود که (به ظاهر) نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنان ناچیز خواهید شمرد. قرآن (بسیار) مى خوانند ولى از شانه و گلوگاهشان فراتر نمى رود. امیرمؤمنان به پیروان خود پیش از جنگ نهروان خبر داده بود که آن مرد در میان خوارج است و کشته خواهد شد; ولى بعد از جنگ جسد او را پیدا نکردند. امام(علیه السلام) فرمود: نه من دروغ گفته ام و نه آن کسى که به من خبر داده به من دروغ گفته است ناگهان مردى آمد عرض کرد: اى امیرمؤمنان جنازه او را یافتیم. امام(علیه السلام) به سجده افتاد و خدا را شکر گفت.(شرح بیشتر را در این باره در جلد هفتم همین کتاب ص 490 و مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 149 جستوجو کنید) . از این جمله (علاوه بر احادیث فراوان دیگر) به خوبى استفاده مى شود که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) اخبار غیبى فراوانى مربوط به حوادث آینده به امیرمؤمنان على(علیه السلام) داده بود و امام(علیه السلام) نیز با اعتماد و یقینى که به اخبار پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) داشت، آنها را در حوادث مختلف بازگو مى کرد و هر گاه کسى در آن تردید مى نمود مى فرمود: «نه من دروغ مى گویم و نه آن کسى که به من خبر داده دروغ گفته است» و این حوادث عیناً رخ مى داد و گاه که یکى از یاران آن حضرت سؤال کرد که اى امیرمؤمنان شما داراى علم غیب هستید امام خندید و در جواب براى اسکات او فرمود: «لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْب، وَ إنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْم; این علم غیب نیست علمى است که از صاحب علمى (پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)) آموخته ام».(نهج البلاغه، خطبه 128) .

 

حکمت 186 نهج البلاغه: عاقبت ظلم و ظالم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِلظَّالِمِ الْبَادِي غَداً بِكَفِّهِ عَضَّةٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت186) امام(علیه السلام) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 461

در این گفتار حکیمانه خود هشدار شدیدى به ظالمان و ستمگران مى دهد و مى فرماید: «آن ستمگر که ابتداى به ظلم مى کند فرداى قیامت دست خود را از پشیمانى (به دندان) مى گزد»; (لِلظَّالِمِ الْبَادِی غَداً بِکَفِّهِ عَضَّةٌ). امام(علیه السلام) این سخن را از آیه 27 سوره فرقان برگرفته است آنجا که مى فرماید: «(وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلا); و (همان) روزى که ستمکار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان مى گزد و مى گوید: اى کاش با رسول (خدا) راهى بر گزیده بودم». نکته شایان توجه این است که امام(علیه السلام) در اینجا ظالم را مقدم به «بادى» کرده یعنى آن کسى که ابتداى به ظلم مى کند، از این نظر که شخص دوم اگر مقابله به مثل کند ظلم نیست بلکه احقاق حقى است و اگر بیش از مقابله به مثل کند باز قبح و زشتى ظلم او به اندازه کسى که ابتدا به ظلم کرده نیست و تعبیر به «عَضَّة» (به دندان گزیدن) کنایه از شدت ناراحتى است، زیرا انسان هنگامى که به ناراحتى هاى شدید گرفتار مى شود; ناراحتى هایى که از خود او سر زده و خودش باعث و بانى آن بوده مى خواهد از خود انتقام بگیرد و براى این کار به آزار خویشتن مى پردازد; گاه بر سر و صورت خود مى کوبد و گاه دست خود را که با آن کار خلافى انجام داده مى گزد و همه اینها نشانه ناراحتى شدید از کار خویشتن و نوعى مجازات و انتقام از خود است.

در حدیثى از امام موسى بن جعفر(علیه السلام) مى خوانیم: «فى رَجُلَیْنِ یَتَسابّانِ فَقالَ: الْبادی مِنْهُما أَظْلَمُ وَ وِزْرُهُ وَ وِزْرُ صاحِبِهِ عَلَیْهِ ما لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ; امام(علیه السلام) در مورد دو نفر که به هم دشنام مى دادند فرمود: آن کس که ابتدا کرده ظالم تر است و گناه او و گناه نفر دیگر بر اوست مادامى که مظلوم از حد تعدى نکند».(کافى، ج 2، ص 322، ح 3) . جمله اخیر (ما لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ) ممکن است اشاره به آن قسم از سب باشد که مظلوم در انجام آن مجاز است مثل این که کسى به دیگرى بگوید: «لعنة الله علیک» و او در جوابش بگوید: «علیک لعنة الله» ولى در همان کتاب اصول کافى و بعضى کتب دیگر به جاى «ما لَمْ یَتَعَدَّ»، «ما لَمْ یَعْتَذِرَ» آمده است(کافى، ج 2، ص 360) اشاره به این که اگر شخص دشنام دهنده عذرخواهى کند و از کار خود توبه کرده و جبران نماید گناه او برداشته مى شود. این نسخه صحیح تر به نظر مى رسد، زیرا درباره نفر دوم تعبیر به «وِزْر» شده که نشان مى دهد او هم گناه کار است خواه تعدى کند یا تعدى نکند; ولى هرگاه مسئله عذرخواهى پیش آید مشکل حل مى شود.(بحث بیشتر درباره این موضوع را مى توانید در کتاب «انوار الفقاهة» در بحث مکاسب محرمه، ص 214 به بعد مطالعه فرمایید) . درباره ندامت ظالم و عاقبت کار او احادیث دیگرى نیز از معصومان(علیهم السلام) نقل شده از جمله در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «الظُّلْمُ نَدامَةٌ; ستمگرى پشیمانى است».(مستدرک الوسائل، ج 12، ص 99) . با این که مى دانیم ظلم سبب پشیمانى است ولى به قدرى این رابطه شدید است که حضرت فرموده ستمگرى عین پشیمانى است. در حکمت 341 خواهد آمد که امام على بن ابى طالب(علیه السلام) فرموده است: «یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُوم» و شبیه همین تعبیر در حکمت 241 آمده است: «یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ» و مفهوم هر دو این است که روزى که خداوند از ظالم انتقام مى گیرد بسیار شدیدتر است از روزى که ظالم به مظلوم ستم مى کند. در مورد تجسم اعمال در روز قیامت از بعضى روایات استفاده مى شود که ظلم به صورت ظلمت و تاریکى مجسم مى شود همان گونه که در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «اتَّقُوا الظُّلْمَ فَاِنَّهُ ظُلُماتٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ; از ظلم بپرهیزید که در روز قیامت ظلمت و تاریکى است».(کافى، ج 2، ص 332) . نیز از روایات استفاده مى شود از جمله گناهانى که کیفر و عقوبت آن در این دنیا دامان انسان را مى گیرد ظلم است، همان گونه که از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «ما مِنْ أَحَد یَظْلِمُ بِمَظْلَمَة إلاّ أَخَذَهُ اللهُ بِها فی نَفْسِهِ وَمالِهِ; هیچ کس به دیگرى ستم نمى کند مگر این که خداوند انتقام او را در جان یا مال او خواهد گرفت».(کافى، ج 2، ص 332. ح 12) . این سخن را با حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم که فرمود: «إنَّ أسْرَعَ الْخَیْرِ ثَواباً الْبِرُّ وَإنَّ أسْرَعَ الشَّرِ عِقاباً الْبَغْىُ; چیزى که ثواب آن بسیار زود به انسان مى رسد نیکوکارى است و چیزى که مجازات آن زود دامن انسان را مى گیرد ظلم و ستم است»(بحارالانوار، ج 69، ص 195، ح 18).

 

حکمت 187 نهج البلاغه: کوچ کردن از دنیا نزدیک است

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الرَّحِيلُ وَشِيكٌ (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت187) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 467

امام(عليه السلام) در اين عبارت بسيار كوتاه و پرمعنا از بى وفايى و كوتاهى عمر دنيا سخن مى گويد و مى فرمايد: «كوچ كردن (از دنيا) سريع است»; (الرَّحِيلُ وَشِيكٌ). «رحيل» به معناى هرگونه كوچ كردن است ولى در اينجا با قرائن حاليه به كوچ كردن از دنياى زودگذر اشاره دارد. اين واژه گاه به معناى اسم مصدر آمده است; مانند كلام بالا و گاه معناى صفت مشبهه را مى رساند; مثلاً شترى را به عنوان رحيل توصيف مى كنند يعنى شتابنده و «وشيك» از ماده «وشك» (بر وزن اشك) به معناى سرعت گرفتن در سير است. بعضى از شارحان گفته اند «وشيك» آن است كه سرعتش بسيار شديد و عجيب باشد. از مسائلى كه همه مى دانند و غالباً از آن غافلند كوتاهى عمر دنياست; گويى تا چشم بر هم زنى كودكان جوان و جوانان پير و پيران از صحنه خارج مى شوند. بارها افرادى را ديده ايم كه گرد و غبار پيرى بر رخسار آنها نشسته و ضعف سراسر وجودشان را فراگرفته و با قدى خميده عصا زنان به زحمت راه مى روند مى گوييم: عجب ديروز جوان شاداب و راست قامت و قوى پنجه اى بود چه زود پير شد. تازه اين در صورتى است كه رحيل در زمانى پيرى فرا رسد وگرنه بسيارند كسانى كه در كودكى يا جوانى بر اثر حوادث مختلفى چشم از دنيا مى پوشند. نه تنها انسان ها به سرعت از اين جهان كوچ مى كنند، قدرت ها و سلطنت ها و حكومت ها هم بسيار زود زوال مى پذيرند. ابن ابى الحدید تشبیهى براى دنیا از بعضى از حکما نقل کرده مى گوید: پیش از آنکه به دنیا بیاییم عدمى بوده است مستمر و بعد از کوچ کردن ما از این دنیا باز به ظاهر عدمى است مستمر و عمر ما در این میان مانند برقى است که در یک شب ظلمانى در بیابانى تاریک از ابرى مى جهد و بى درنگ خاموش مى شود.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 154) .  از آن مهم تر تشبیهاتى است که قرآن مجید براى زندگى دنیا کرده است و مى گوید: «(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَکانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْء مُقْتَدِراً); (اى پیامبر!) زندگى دنیا را براى آنان به آبى تشبیه کن که از آسمان فرو مى فرستیم; و به وسیله آن، گیاهان زمین (سرسبز مى شود و) در هم فرو مى رود; امّا بعد از مدتى مى خشکد; به گونه اى که بادها آن را به هر سو پراکنده مى کند; و خداوند بر همه چیز تواناست!».(کهف، آیه 45) . در آیه دیگرى از قرآن مجید مى خوانیم که روز قیامت از گنهکاران سؤال مى شود چند سال در روى زمین توقف کردید؟ در پاسخ مى گویند تنها به اندازه یک روز یا بخشى از روز. از آنهایى سؤال کنید که توان شمردن ایام را دارند (قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْم فَسْئَلِ الْعادِّینَ). بار دیگر به آنها گفته مى شود: «(خداوند) مى فرماید: (آرى) شما مقدار کمى توقف کردید اگر مى دانستید آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدیم و به سوى ما بازگردانده نمى شوید؟»; (قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون). (مؤمنون، آیه 112-115) . در احادیث اسلامى نیز درباره کوتاهى عمر دنیا تعبیرات و تشبیهات بیدارکننده اى آمده است. از جمله در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «الدُّنْیا ساعَةٌ فَاجْعَلُوها طاعة; دنیا ساعتى بیش نیست این ساعت را در مسیر اطاعت خدا قرار دهید». (بحارالانوار، ج 74، ص 166، ح 2) . در حدیث دیگرى از امام زین العابدین على بن الحسین(علیهما السلام) مى خوانیم: «إِنَّ جَمیعَ ما طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ فی مَشارِقِ الاْرْضِ وَمغارِبِها بَحْرِها وَبَرِّها وَسَهْلِها وَجَبَلِها عِنْدَ وَلِىٍّ مِنْ أوْلِیاءِ اللهِ وَأهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللهِ کَفِىْءِ الظِّلالِ; تمام آنچه در شرق و غرب جهان، دریاها و صحراها، دشت ها و کوه ها آفتاب بر آن مى تابد در نزد اولیاء الله و عارفان به حق خدا همچون بازگشت سایه هاست».(بحارالانوار،ج 1، ص 144) . همان گونه که سایه هایى که به سوى غروب مى رود به سرعت برچیده مى شوند، عمر دنیا نیز چنین است. در کتاب تنبیه الخواطر آمده است که حسن بن على(علیه السلام) بسیار به این شعر شاعر تمثل مى جست: یا أهْلَ لَذّاتِ دُنْیا لا بَقاءَ لَها *** اِنَّ اغْتِراراً بِظِلّ زائِل حُمُقٌ . اى اهل لذت هاى دنیایى که بقایى ندارد مغرور شدن به سایه اى که به زودى زوال مى پذیرد احمقانه است. حافظ نیز در این زمینه مى گوید: مرا در منزل جانان چه جاى امن چون هر دم *** جرس فریاد مى دارد که بربندید محمل ها .

این سخن را با کلامى از نوح پیغمبر با آن عمر طولانى عجیب پایان مى دهیم که فرمود: «وَجَدْتُ الدُّنْیا کَبَیْت لَهُ بابانِ دَخَلْتُ مِنْ أحَدِهِما وَخَرَجْتُ مِنَ الاْخَرِ».(مستدرک الوسائل، ج 11، ص 184) دنیا را همچون خانه اى یافتم که از یک در وارد شدم و از در دیگر خارج!

 

حکمت 188 نهج البلاغه: نتیجه مقابله با حق

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ، هَلَكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت188) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 473

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى از كسانى سخن مى گويد كه به مقابله با حق بر مى خيزند. مى فرمايد: «آن كس كه در برابر حق قد علم كند (و به مبارزه برخيزد) هلاك خواهد شد»; (مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ). اين كلام حكمت آميز با همين عبارت در لابه لاى خطبه شانزدهم نهج البلاغه آمده است كه شرح آن را در جلد اول در ذيل همان خطبه (صفحه 651) بيان كرديم و حاصل آن اين است كه هرگز به مخالفت و مقابله با حق برنخيزيد، زيرا حق قدرتى دارد كه انسان را بر زمين مى كوبد; اگر در كوتاه مدت انجام نشود در دراز مدت انجام خواهد شد و تاريخ، به ويژه تاريخ اسلام، نشان مى دهد آنها كه به مقابله با حق برخاستند چگونه طومار زندگانى شان در هم پيچيده شد. نيز با توجّه به اين كه حق به معناى واقعيت هاى ثابت است و واقعيت ها آثارى دارد و هر چه با آثارش به مخالفت برخيزند از ميان نمى رود، از اين رو سرانجام بر انسان غلبه مى كند و او را در هم مى شكند. درست مانند اين كه انسان بداند فلان راه، مستقيم و راه ديگر بيراهه است، اگر به مخالفت با راه مستقيم برخيزد و به بيراهه رود هرقدر تلاش و كوشش كند به مقصد نمى رسد و سرانجامش هلاكت است. بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگرى براى این جمله برگزیده اند و آن این که هرگاه کسى در میان مردم نادان به دفاع از حق برخیزد جان خود را به خطر انداخته چرا که افراد جاهل و متعصب و لجوج با این گونه افراد مخالفند و مفهوم آن این مى شود که هر کس دفاع از حق کند باید هزینه هاى این دفاع را در برابر مردم نادان بپردازد. ولى این تفسیر به هیچ وجه مناسب چنین گفتار حکیمانه اى نیست، زیرا اولاً در بعضى از متون لغت صریحا آمده است که جمله «أبْدى صَفْحَتَهُ لَهُ» به معناى به مخالفت برخاستن است و مرحوم علامه شوشترى موارد فراوانى از کلمات عرب نقل کرده که جمله «مَنْ أبْدى صَفْحَتَهُ لَهُ» به معناى به مخالفت برخاستن است.(شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 4، ص 543) . ثانیاً در خطبه شانزدهم، پیش و پس از آن جمله هایى آمده است که به خوبى نشان مى دهد امام(علیه السلام) در این جمله از بدکاران سخن مى گوید که به مخالفت با حق برمى خیزند. در شرح نهج البلاغه محمد عبده احتمال دیگرى نیز در تفسیر این جمله ذکر شده و آن این که منظور از «أبْدى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ» به معناى روى گردانیدن از حق است که آن هم سبب هلاکت انسان مى شود; ولى با توجه به این که کلمه «أبْدى» به معناى آشکار کردن است این تفسیر نیز بعید به نظر مى رسد.(فى ظلال نهج البلاغه، ذیل حکمت مورد بحث) . به هر حال مفهوم این جمله این است که امام(علیه السلام) به همه کسانى که به مخالفت با حق برمى خیزند هشدار مى دهد که به عاقبت سوء کار خود بیندیشند و از این راه باز گردند. همان گونه که پیش از این اشاره شد این جمله در کتاب شریف کافى نیز به عنوان بخشى از یک روایت آمده و مرحوم ملا صالح مازندرانى در شرح آن مى گوید: مفهوم جمله این است کسى که آشکارا در برابر حق به خصومت برخیزد هلاک خواهد شد. مشابه همین معنا در گفتار حکیمانه 408 نیز آمده است آنجا که مى فرماید: «مَنْ سارَعَ الْحَقَّ سَرَعَهُ; آن کس که با حق بجنگد حق او را بر زمین خواهد کوبید».(شرح اصول کافى، ج 11، ص 421) . قرآن مجید نیز درباره حق و باطل چنین مى گوید: «(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ); بلکه ما حق را بر باطل مى کوبیم و آن را هلاک مى سازد و این گونه باطل محو و نابود مى شود».(انبیاء، آیه 18) . منظور از «حق» در کلام نورانى بالا اصل خداشناسى و آیین اسلام و فروع دین و حقوق الله و حقوق الناس به طور عام است، زیرا حق در اصل به معناى مطابقت و هماهنگى با واقع و نقطه مقابل آن «باطل» است. به همین دلیل به ذات پاک خداوند، به طور مطلق «حق» اطلاق مى شود چون واقعیتى است انکارناپذیر.

در کتاب «وجوه القرآن» براى کلمه حق موارد استعمال دوازده گانه اى در قرآن مجید ذکر شده است: حق به معناى ذات پاک خداوند و به معناى قرآن، اسلام، توحید، عدل، صدق، طرز صحیح، علانیه، شایستگى، واجب شدن، وام و بهره و براى هر کدام از اینها آیه اى از آیات قرآن مجید را شاهد آورده است(براى توضیح بیشتر مى توانید به تفسیر نمونه، ج 8، ذیل آیه 55 سوره یونس; ج 11، ذیل آیه 8 سوره حجر و ج 26، ذیل آیه 39 سوره نبأ مراجعه فرمایید).

 

 

حکمت 189 نهج البلاغه: نجات در صبر، و هلاک در بیتابی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ، أَهْلَكَهُ الْجَزَعُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت189) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 479

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به اثر زيان بار ترك صبر و پيشه نمودن جزع اشاره كرده مى فرمايد: «كسى كه صبر و شكيبايى او را نجات ندهد بى تابى او را از پاى در مى آورد»; (مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَكَهُ الْجَزَعُ). به يقين در طول زندگى انسان، مصائب و مشكلات فراوانى است كه هيچ كس از آن بر كنار نمى ماند. عكس العملى كه انسان مى تواند در مقابل اين حوادث دردناك و غم انگيز نشان بدهد يكى از دو چيز است: نخست صبر و تحمل و شكرگزارى به درگاه خدا و دقت در يافتن راه نجات از آن مشكل يا مصيبت و حداقل كاستن از آثار زيان بار آن است. ديگر جزع و بى تابى است كه هم اعصاب انسان را در هم مى كوبد و او را گرفتار بيمارى هاى مختلف كرده و گاه به مرگ مى كشاند و هم سبب ناشكرى به درگاه خداوند و وزر و وبال براى سراى ديگر مى شود. انسان عاقل راه نخست را بر مى گزيند كه هم اجر صابران را دارد و هم فوايد و بركات صبر را. بنابراين مفهوم اين كلام حكيمانه بسيار روشن و شفاف است و اين كه بعضى تصور كرده اند در مفهوم آن پيچدگى است كاملاً اشتباه است. در ضمن از آنچه گفته شد معلوم شد كه هلاكت در اين جمله هلاك دنيوى و اخروى هر دو را شامل مى شود همان طور كه (نجات) در پرتو صبر نيز نجات دنيوى و اخروى را در بر مى گيرد، هرچند گاهى در بعضى از روايات تنها به هلاكت اخروى اشاره شده; مانند حديثى از امام صادق(عليه السلام) كه مى فرمايد: «اتَّقُوا الله وَاصْبِرُوا فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَصْبِرْ أهْلَكَهُ الْجَزَعُ وَإنَّما هَلاكُهُ فِى الْجَزَعِ أَنَّهُ إذا جَزِعَ لَمْ يُؤجَرْ; تقواى الهى پيشه كنيد و در برابر مشكلات و مصائب صبر و شكيبايى داشته باشيد، زيرا كسى كه صبر نكند جزع او را هلاك خواهد كرد و هلاكت او در جزع اين است كه وقتى بى تابى كند اجر و پاداشى به او داده نخواهد شد».(بحارالانوار، ج 68، ص 95، ح 58) .

صبر و شکیبایى افزون بر این که پاداش الهى فوق العاده اى دارد; از جمله در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «مَنِ ابْتَلى مِنْ شیعَتِنا فَصَبَرَ عَلَیْهِ کانَ لَهُ أجْرُ ألْفِ شَهید; کسى که از شیعیان ما مبتلا به مصیبتى شود و شکیبایى کند پاداش هزار شهید را دارد». (بحارالانوار، ج 18، ص 94) . در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «ما مِنْ مُؤْمِن إلاّ وَهُوَ مُبْتلىً بِبَلاء مُنْتَظِر بِهِ ما هُوَ أشَدُّ مِنْهُ فَإنْ صَبَرَ عَلَى الْبَلِیَّةِ الَّتی هُوَ فیها عافاهُ اللهُ مِنَ الْبَلاءِ الَّذی یَنْتَظِرُ بِهِ وَإِنْ لَمْ یَصْبِرْ وَجَزِعَ نَزَلَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ الْمُنْتَظَرِ أبَداً حَتّى یَحْسُنَ صَبْرُهُ وَعَزاءُهُ; هیچ فرد باایمانى نیست مگر این که به بلایى مبتلا مى شود و آنچه را انتظار آن مى کشد (اى بسا) از آن هم شدیدتر است. هرگاه بر بلایى که در آن است شکیبایى کند، خدا او را از بلایى که انتظارش مى کشد برکنار مى دارد و اگر بى تابى نماید بلاها یکى پس از دیگرى بر سر او مى آید تا صبر و شکیبایى پیشه کند».(بحارالانوار،ج 68، ص 94، ح 51) . در حدیثى از امام هادى(علیه السلام) مى خوانیم: «الْمُصیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَلِلْجازِعِ اثْنانِ; مصیبت براى انسان صابر یکى است و براى انسان ناشکیبا دوتاست».(بحارالانوار، ج 79، ص 144) . مضاعف شدن مصیبت افراد ناشکیبا از اینجاست که ضربه هایى بر جسم و روح آنها وارد مى کند و آنها را در هم مى کوبد. جزع و بى تابى افزون بر نوعى ناسپاسى در پیشگاه خدا، آثار بسیار مخرّبى روى اعصاب انسان دارد و او را گاه تا سر حد جنون پیش مى برد. براى درمان جزع لازم است انسان توجه به مصائب اولیاء الله در گذشته و مصائب دوستان و خویشان و بستگان کند که هر یک به نوعى گرفتارند. به علاوه در آثار مثبت صبر و شکیبایى و آثار منفى جزع و بى تابى بیندیشد. نیز به امورى بپردازد که فکر او را به خود مشغول مى سازد و از مصیبت منصرف مى کند تا در سایه آن تدریجاً مصیبت را فراموش کند. اضافه بر این، همان گونه که در روایتى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) اشاره شده، بسیارى از مشکلات پایانى دارد و به تعبیر ما از این ستون تا آن ستون فرج است. نباید انسان خیال کند که همیشه مشکل به یک حال باقى مى ماند «إنَّ لِلْمِحَنِ غایاتٌ لابُدَّ أنْ تَنْتَهِىَ إلَیْها; مشکلات غم انگیز پایانى دارد».(بحارالانوار، ج 75، ص 79، ح 55) . در گفتار حکیمانه 291 نیز بحثى درباره صبر و جزع خواهد آمد و براى توضیح بیشتر مى توانید به جلد دوم اخلاق در قرآن، مباحث مربوط به صبر و شکیبایى و جزع، مراجعه فرمایید.

 

حکمت 190 نهج البلاغه: ملاک جانشینی پیامبر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : وَا عَجَبَاهْ، أَ تَكُونُ الْخِلَافَةُ بِالصَّحَابَةِ [وَ لَا تَكُونَ بِالصَّحَابَةِ] وَ الْقَرَابَةِ؟ قال الرضي رحمه الله تعالى و روي له شعر في هذا المعنى: فإن كنت بالشورى ملكت أمورهم *** فكيف بهذا و المشيرون غيب *** و إن كنت بالقربى حججت خصيمهم*** فغيرك أولى بالنبي و أقرب . (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت190) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 485

امام(عليه السلام) در اين كلام پرمعنا به سراغ استدلال هاى باطل مدعيان خلافت رفته و مى فرمايد: «عجبا! آيا خلافت با همنشينى پيامبر حاصل مى شود; ولى با همنشينى و خويشاوندى حاصل نمى گردد؟»; (وَاعَجَبَاهُ! أَتَكُونُ الخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَالْقَرَابَةِ؟). مرحوم سيد رضى بعد از روايت اين كلام مى گويد: «از آن حضرت شعرى در همين زمينه نقل شده است (خطاب به خليفه اوّل) مى گويد: (اگر تو به سبب شورا مالك امور مردم شدى اين چه شورايى است كه طرف هاى مشورت (امثال من و جمعى از بنى هاشم و ديگران) غايب بودند؟ و اگر از طريق قرابت با پيامبر در برابر مخالفانت استدلال كردى ديگرى (اشاره به شخص امام است) از تو به پيامبر سزاواتر و نزديك تر است». قالَ الرَّضِيُ وَرُوِىَ لَهُ شِعْرٌ في هذَا الْمَعْنى: فَإِنْ كُنْتَ بِالشُّورى مَلَكْتَ أُمُورَهُمْ *** فَكَيْفَ بِهذا وَالْمُشيرُونَ غُيَّبٌ***وَإنْ كُنْتَ بِالْقُرْبى حَجَجْتَ خَصيمَهُمْ *** وَغَيْرُكَ أوْلى بِالنَّبِيِّ وَأَقْرَبٌ . ابن ابى الحديد معتقد است كه صدر اين كلام (قسمت قبل از شعر) خطاب به عمر است و دو بيتى كه در ذيل آن قرار دارد خطاب به ابوبكر است. (بسيارى ديگر از محققان نيز همين را پذيرفته اند) زيرا هنگامى كه ابوبكر به عمر گفت: دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم عمر در پاسخ او چنين گفت: «أنْتَ صاحِبُ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) فِى الْمَواطِنِ كُلِّها شِدَّتِها وَرَخائِها فَامْدُدْ أنْتَ يَدَكَ; تو همراه پيغمبر در همه جا بودى در حالات شدت و سختى و آسانى تو دستت را دراز كن تا من با تو بيعت كنم».(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 416) . على(عليه السلام) در پاسخ اين سخن مى گويد: اگر مصاحبت با پيغمبر سبب شايستگى او براى خلافت مى شود كسى كه همين مصاحبت را در طول عمر پيامبر اكرم (حتى پيش از اين كه ابوبكر اسلام بياورد) داشته است و افزون بر آن از خويشاوندان نزديك پيغمبر هم بوده شايسته تر است. سپس ابن ابى الحديد مى افزايد: اما آن دو بيت شعر خطاب به ابوبكر است، زيرا ابوبكر در برابر انصار در سقيفه استدلال كرده بود كه ما عترت رسول الله هستيم (و به همين دليل براى خلافت شايسته تر از ديگران هستيم). على(عليه السلام) در برابر اين استدلال مى فرمايد: اگر خويشاوندى تو به پيامبر دليل شايستگى توست غير تو از تو به پيغمبر نزديك تر است. البته مى دانيم نه مصاحبت با رسول الله و نه خويشاوندى با آن حضرت هيچ يك براى خلافت و جانشين او كافى نيست، بلكه خلافت پيامبر مرهون شايستگى هاى علمى و اخلاقى فراوانى است كه جز در على(عليه السلام) وجود نداشت; ولى از آنجا كه آنها در برابر مخالفان خود به اين گونه مسائل يعنى مصاحبت و قرابت استدلال كردند اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خواهد با سخن خودشان دليلشان را باطل كند. نخستين بيت شعرى كه سيد رضى در ذيل اين كلام پرمعنا به آن حضرت نسبت داده و در بسيارى از كتب تاريخ و شعر و ادب نقل شده است اشاره به داستان سقيفه است كه به اصطلاح گروهى از صحابه به مشورت نشستند و ابوبكر را به خلافت منصوب نمودند در حالى كه اگر منظور آنها شوراى صحابه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بوده است اكثريت قاطع صحابه غايب بودند شورايى بود بسيار محدود و شتاب زده كه با نقشه قبلى ترسيم شده بود. امام(عليه السلام) مى فرمايد: به فرض اين كه خلافت نياز به نص پيغمبر از سوى خداى متعال نداشته باشد و از طريق شورا انجام شود شوراى سقيفه هرگز صلاحيت براى اين كار نداشت. بيت دوم اشاره به استدلالى است كه عمر در برابر طايفه انصار داشت. آنها گفتند: ما براى خلافت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شايسته تريم و به فرض كه اصرار داشته باشيد شما هم در خلافت سهيم باشيد يك نفر از سوى ما و يك نفر از سوى شما امر خلافت را اداره كنند; ولى عمر براى عقب راندن گروه انصار گفت: كسى اولويت دارد كه با پيغمبر(صلى الله عليه وآله) قرابت داشته باشد و ما قرابت و خويشاوندى با آن حضرت داريم نه شما. امام(عليه السلام) در برابر اين سخن مى فرمايد: اگر قرابت معيار اولويت باشد فرد ديگرى (اشاره به خود آن حضرت است) از ابوبكر بسيار نزديك تر و اقرب است. امام(عليه السلام) در خطبه 67 نيز به اين معنا اشاره كرده مى فرمايد: «آنها به شجره (درخت) استدلال كردند اما ثمره و ميوه اش را ضايع نمودند; احتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ، وَأضاعُوا الثَّمَرَةَ».

درباره ماجراى پرغوغاى سقيفه بنى ساعده و حوادثى كه در آن گذاشت و مطالب بسيار سؤال برانگيز كه در آن بود به طور مشروح در جلد سوم از همين كتاب پيام امام امير المومنين عليه السلام در ذيل خطبه 67 (با استفاده از مدارك و منابع معروف اهل سنت) سخن گفتيم.

 

حکمت 191 نهج البلاغه: بیوفایی و ناپایداری دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ، وَ مَعَ كُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ؛ وَ لَا يَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى، وَ لَا يَسْتَقْبِلُ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ؛ فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ، فَمِنْ أَيْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ؛ وَ هَذَا اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ يَرْفَعَا مِنْ شَيْءٍ شَرَفاً إِلَّا أَسْرَعَا الْكَرَّةَ فِي هَدْمِ مَا بَنَيَا وَ تَفْرِيقِ مَا جَمَعَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت191) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 491

امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى چهره واقعى دنيا را به همگان نشان داده و از بى وفايى و ناپايدارى و مشكلات گوناگون آن سخن مى گويد; سخنى كه از جان مولا برخاسته و بر جان مى نشيند. حضرت در آن به شش نكته مهم اشاره كرده است:

إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ . نخست مى فرمايد: «انسان در اين دنيا هدفى است كه تيرهاى مرگ همواره به سوى او نشانه گيرى مى كند و ثروتى است كه مصائب، در غارت آن شتاب دارند و بر يكديگر سبقت مى گيرند»; (إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا، وَنَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ). «غرض» به معناى هدفى است كه به آن تير مى اندازند و «تَنْتَضِلُ» از ريشه «نضل» (بر وزن عزل) به معناى غلبه در مبارزه و «منايا» جمع «منية» به معناى مرگ است. جالب اينكه در اين عبارت انسان به دو چيز تشبيه شده; يكى هدفى كه تيراندازان آن را نشانه مى گيرند و ديگر سرمايه اى كه غارتگران آن را چپاول مى كنند. انسان آن هدف است و عوامل مرگ زا تيرهايى كه به سوى او پرتاب مى شوند. وجود انسان و استعدادهاى فراوان او همان سرمايه عظيمى است كه مصائب مختلف به غارت آن مى پردازند و به همين دليل آرامش واقعى هرگز در اين زندگى ديده نمى شود. چگونه انسانى مى تواند آرامش داشته باشد در حالى كه دشمنانى از اطراف، او را نشانه گرفته اند و غارتگرانى اطراف خانه او جمع شده اند.

وَ مَعَ كُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ . در دومين نكته كه در واقع تكميل كننده نكته پيشين است مى فرمايد: «همراه هر جرعه اى گلوگير شدنى و همراه هر لقمه اى (نيز) گلوگرفتنى است»; (وَمَعَ كُلِّ جُرْعَة شَرَقٌ. وَفِي كُلِّ أَكْلَة غَصَصٌ). «شَرَق» مایه اى است که گلوى انسان را مى گیرد و «غَصَص» غذایى که گلوگیر مى شود. اشاره به این که در کنار هر لذتى از لذات دنیا خطرات و ناراحتى هایى وجود دارد; در کنار هر نوشى نیشى است و در کنار هر خوشبختى بدبختى. زندگى آمیخته با انواع مشکلات و مصائبِ از دست رفتن نیرو و توان جسمانى و بستگان و دوستان و ثروت ها و سرمایه ها. با این حال کدام عاقل مى تواند آن را به عنوان هدف اصلى خود برگزیند؟ زندگى خالى از هر گونه ناراحتى زندگى جاویدان آخرت در بهشت برین است. «(وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ); و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستند».(عنکبوت، آیه 64) . در سوره «فاطر» آیات 34 و 35 مى خوانیم: «(وَقَالُوا الْحَمْدُ للهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لاَ یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلاَ یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ); آنها مى گویند حمد (و ستایش) براى خداوندى است که اندوه را از ما برطرف ساخت پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است همان کسى که با فضل خود ما را در این سراى اقامت (جاویدان) جاى داد نه در آن رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماندگى».

وَ لَا يَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى . سپس در ادامه معرفى حقیقت دنیا به سومین نکته پرداخته مى فرماید: «(یکى از مشکلات مهم دنیا این است که) انسان به نعمتى از آن نمى رسد جز با فراق نعمت دیگرى»; (وَ لاَ یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى). این نکته واقعیتى ملموس و شایان دقت و عبرت است; فى المثل کسى که فرزند ندارد واقعاً در زحمت است; اما هنگامى که خدا این نعمت را به او ارزانى مى دارد مشکلات زیادى براى نگهدارى و اداره و تربیت فرزند به سراغ او مى آید، هنگامى که مرکبى ندارد در زحمت است و وقتى صاحب مرکبى شد آسودگى هاى دیگرى را از دست مى دهد و هنگامى که نام و نشان و شهرتى پیدا مى کند به نعمتى رسیده اما نعمت هاى دیگرى را به سبب این شهرت از دست مى دهد. در واقع تمام نعمت هاى دنیا این گونه است که نعمت ها با هم جمع نمى شوند، بلکه یکى مى آید و دیگرى از دست مى رود.

وَ لَا يَسْتَقْبِلُ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ . در چهارمین نکته که بى شباهت به نکته قبل نیست مى فرماید: «انسان به استقبال هیچ روز از عمرش نمى رود جز این که از روز دیگرى از عمرش جدا مى شود»; (وَ لاَ یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ). گرچه هر روزى از عمر نعمتى از نعمت هاى گرانبهاى الهى است ولى این نعمت از سرمایه عمر انسان برداشته مى شود و او را یک گام به مرگ نزدیک تر مى کند. این شبیه همان چیزى است که در یکى دیگر از گفتارهاى حکیمانه امام(علیه السلام) (در حکمت 74 گذشت) که مى فرماید: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ; نفس هاى انسان گام هاى او به سوى پایان عمر است» بسیارند کسانى که از این نکته غافلند; گویى عمر خود را در این دنیا جاویدان مى دانند به همین سبب به سادگى روزها و ماه ها و سال هایى را به هدر مى دهند بى آنکه چیزى در برابر این سرمایه عظیم دریافت دارند. این حقیقت را قرآن مجید به صورت دیگرى بیان کرده، مى فرماید: «(وَالْعَصْرِ إِنَّ الاِنسَانَ لَفِى خُسْر); سوگند به عصر که انسان در زیان کارى است».(عصر، آیه 1 و 2) چه زیانى از این بالاتر که هر روز که مى گذرد بخشى از سرمایه گرانبهاى عمر او کاسته مى شود.

فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ، فَمِنْ أَيْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ . آن گاه در پنجمین نکته که باز در ارتباط با نکات پیشین است مى فرماید: «بنابراین ما اعوان و یاران مرگیم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با این حال چگونه مى توانیم امید بقا داشته باشیم»; (فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَأَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ). «منون» از ریشه «منّ» به معناى قطع و نقصان گرفته شده و از آنجا که مرگ عمر انسان را قطع مى کند و مایه نقصان عدد انسان ها مى گردد به آن «منون» گفته شده است. تعبیر به «أعْوانُ الْمَنُون» (یاران و کمک کاران مرگ) از این نظر است که انسان با گذراندن عمر خود گویى به مرگ خویش کمک مى کند و تعبیر به «نَصْبُ الْحُتُوف» (حتُوف جمع «حَتف» به معناى مرگ) اشاره به این است که عوامل نابودى، بیمارى ها، سیل ها، زلزله ها، جنگ ها و حادثه هاى ناگوار هر کدام جان انسان را نشانه گرفته اند و سرانجام یکى از آنها تیر خود را به هدف مى زند و به زندگى انسان پایان مى دهد و به این دلیل امام(علیه السلام) مى فرماید: با وجود این عوامل مرگبار ما چگونه امید بقا داریم؟ هیچ کس از یک روز بعد از این و یا حتى یک ساعت بعد آگاه نیست که چه سرنوشتى دارد. آیا در زمره زندگان است، یا در کنار مردگان آرمیده; خواه پیر باشد یا جوان، سالم باشد یا بیمار.

وَ هَذَا اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ يَرْفَعَا مِنْ شَيْءٍ شَرَفاً إِلَّا أَسْرَعَا الْكَرَّةَ فِي هَدْمِ مَا بَنَيَا وَ تَفْرِيقِ مَا جَمَعَا . حضرت در ششمین و آخرین نکته در تکمیل بحث هاى گذشته مى فرماید: «این شب و روز هرگز ارزش چیزى را بالا نبرده جز این که به سرعت باز مى گردند و آنچه را بنا کرده ویران مى سازند و هرچه را جمع کرده پراکنده مى کنند»; (وَهَذَا اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْء شَرَفاً إِلاَّ أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا وَتَفْرِیقِ مَا جَمَعَا). شب و روز در واقع واحدهاى زندگى انسان را تشکیل مى دهند که عمر انسان با گذشت آنها سپرى مى شود و نسبت حوادث به شب و روز (با آنکه آنها ظرف زمانند نه عامل حوادث) نوعى مجاز در نسبت است. شبیه آنچه در خطبه اى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده که مى فرماید: «وَقَدْ رَأیْتُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ کَیْفَ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدید وَیُقَرِّبانِ کُلَّ بَعید; شما مردم شب و روز را دیده اید که چگونه هرچیز نو و جدیدى را کهنه و هر دورى را نزدیک مى سازند».(بحارالانوار، ج 74، ص 177) . امیرمؤمنان(علیه السلام) با تعبیر دیگرى در خطبه 90 که در جلد سوم گذشت آن را بیان فرموده و به جاى شب و روز خورشید و ماه را عامل کهنه شدن نوها و دور شدن نزدیک ها مى شمرد. (وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دائِبانِ فی مَرْضاتِهِ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدید وَیُقَرِّبانِ کُلَّ بَعید). در یک جمع بندى از مجموع این گفتار حکیمانه مى توان چنین گفت: از آنجا که «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَة»(کافى، ج 2، ص 130) و علاقه به مادیات سرچشمه همه یا اغلب گناهان است، امام(علیه السلام) براى کاستن حب دنیا به ناپایدارى آن از تعبیرات بسیار پرمعنا در این کلام نورانى استفاده کرده است. نخست هدف بودن انسان را در برابر تیرهاى مرگ که سرانجام هر کسى است مطرح مى کند . و سپس به خطراتى که در هر لحظه حیات انسان را تهدید مى کند ـ مانند گلوگیر شدن جرعه آب یا لقمه غذا ـ اشاره مى فرماید . سپس به این نکته مهم توجه مى دهد که همیشه مواهب دنیا با محرومیت هایى همراه است وهرگز انسان نمى تواند تمام آنها را یکجا در اختیار بگیرد. آن گاه هشدار مى دهد که روزهاى عمر پى در پى در گذرند و هر روز، انسان گام تازه اى به سوى مرگ بر مى دارد و مهم اینجاست که از دست دادن سرمایه عمر در اختیار ما نیست; چه بخواهیم و چه نخواهیم پى در پى از ما گرفته مى شود. مجموع این سخن درس عبرتى است براى همگان تا زهد در دنیا را پیشه کنند و از حرص و آز و طمع و غرق شدن در لذات بپرهیزند و از این دنیا براى سعادت جاویدان خود در سراى آخرت بیندوزند.

 

حکمت 192 نهج البلاغه: جمع مال برای دیگران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَا ابْنَ آدَمَ، مَا كَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِكَ، فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت192) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 499

امام(عليه السلام) در اين كلام كوتاه و بسيار پرمعنا اشاره به نكته اى مى كند كه غالباً مردم از آن غافلند، مى فرمايد: «اى فرزند آدم هر چه بيش از مقدار خوراك خود به دست آورى (و آن را ذخيره كنى) خزانه دار ديگران در آن خواهى بود»; (يَا ابْنَ آدَمَ مَا كَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِكَ، فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِكَ). غالب مردم حد و اندازه اى براى به دست آوردن مال و ثروت قائل نيستند و معتقدند هر چه بيشتر بهتر; اما هنگامى كه درست دقيق مى شويم مى بينيم بهره ما از اموالمان همان است كه مصرف مى كنيم; غذايى كه مى خوريم، نوشابه اى كه مى نوشيم، لباسى كه مى پوشيم، خانه اى كه در آن زندگى مى كنيم و مركبى كه بر آن سوار مى شويم و مانند آن و در مورد بسيارى از اشخاص، اين مواد مصرفى تنها گوشه كوچكى از اموال آنها را شامل مى شود و بقيه را ذخيره مى كنند، پيوسته در حفظ آن كوشش و از آن پاسدارى مى كنند تا سرانجام به فرزندان و دامادها و ساير بستگان خود بسپارند و با دنيايى از حسرت، چشم از آنها بپوشند و با يك كفن بسيار كم ارزش وارد سراى ديگر شوند. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين كلام نورانى داستانى از «حسن بصرى» و «عبدالله بن اهتم» نقل مى كند، مى گويد: حسن به هنگامى كه عبدالله بيمار شده بود و آخرين ساعات عمر خود را طى مى كرد به عيادت او رفت. نگاه كرد ديد عبدالله پيوسته چشمش را به صندوقى دوخته كه در گوشه اى از اتاق قرار داشت، سپس رو به حسن بصرى كرد و گفت: در اين صندوق صد هزار (درهم) است كه نه زكات آن داده شده و نه صله رحم با آن انجام گرديده است. حسن گفت: مادرت به عزايت بنشيند براى چه چيز آن را ذخيره كرده اى؟ گفت: براى ترس از حوادث زمان و مخالفت برادران و ظلم سلطان. (آرى براى تأمين زندگى آينده در موارد سخت اندوخته ام) اين را گفت و بعد از مدت كوتاهى از دنيا رفت. حسن در تشييع جنازه او شركت كرده بود. هنگامى كه او را دفن كردند دست خود را (از نهايت تأسف) به يكديگر زد و اشاره به قبر او كرد و گفت: اين كسى است كه شيطان بر او غلبه كرد، او را از حوادث زمان و ظلم سلطان و بى وفايى برادران ترساند و ودايع الهى را براى خود ذخيره كرد سپس از اين دنيا غمگين و اندوهناك بيرون رفت، نه زكات مالش را پرداخت نه صله رحم به جاى آورد. آن گاه روى به بازماندگان كرد و گفت: اى وارثان گوارا اين مال را بخوريد، اين مال حلال به دست شما افتاده مراقب باشيد وبال شما نشود، اين مال از سوى كسى است كه آن را جمع كرد و بخل ورزيد بر امواج درياها سوار شد، از بيابان هاى خشك گذشت و از طريق باطل آن را اندوخت و حق آن را نپرداخت، خودش در حياتش از آن بهره نگرفت ولى ضررهاى او بعد از وفات دامن او را خواهد گرفت. آن را گردآورى كرد و محكم آن را در صندوق نگه داشت تا روز قيامت كه روز حسرت است. (سپس به حاضران گفت:) بالاترين حسرت اين است كه مال خود را در ميزان اعمالِ غير خودت ببينى. تو بخل ورزيدى نسبت به مالى كه خدا به تو روزى كرده بود و در مسير طاعتش مصرف نكردى براى ديگرى آن را نگه دارى كردى كه او در راه رضاى خداوند آن را صرف كند. واى بر اين حسرت غير قابل جبران و رحمت از دست رفته. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 10) . گویا این سخن را از على(علیه السلام) گرفته آنجا که فرمود: «سُئِلَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ مَنْ أعْظَمُ النّاسُ حَسْرَةً قالَ مَنْ رَأى مالَهُ فی میزانِ غَیْرِهِ وَأدْخَلَهُ اللهُ بِهِ النّارَ وَأدْخَلَ وارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ; از امیرمؤمنان(علیه السلام) سؤال کردند چه کسى روز قیامت حسرتش از همه بیشتر است؟ فرمود: کسى که در آن روز اموال خود را در میزان اعمال دیگران ببیند که خدا او را به واسطه آن مال وارد دوزخ کند و دیگرى را (که هیچ زحمتى را براى آن نکشیده بود براى نیکوکارى اش) به سبب آن مال وارد بهشت سازد».(بحارالانوار، ج 70، ص 142)

این نکته شایان توجه است که مقصود امام(علیه السلام) از این سخن آن نیست که انسان تنها به اندازه تحصیل قوت خود تلاش و فعالیت اقتصادى داشته باشد بلکه به عکس، طبق دستورات اسلام باید از طرق صحیح بسیار تلاش کرد ولى اموالى را که جمع آورى مى کند، اضافه آن را در راه خدا و کارهاى خیر و خدمت به بندگانش صرف کند، نه این که آنها را ذخیره کرده و براى وارثان بگذارد و خودش هیچ بهره اى معنوى از آن نبرد. قرآن مجید نیز به همین معنا اشاره فرموده آنجا که مى گوید: «(وَیَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ); از تو سؤال مى کنند چه چیز را انفاق کنند؟ به آنها بگو از مازاد نیازمندى هاى خود انفاق کنید».(بقره، آیه 219) . «عفو» در لغت معانى فراوانى دارد; از جمله مقدار اضافى مال و نیز بهترین قسمت مال. در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «الْعَفْوُ ما فَضُلَ عَنْ قُوتِ سَنَة; عفو چیزى است که از هزینه سال اضافه بیاید».(مجمع البیان، ذیل آیه مورد بحث) . مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از کتاب خصال از امیرمؤمنان على(علیه السلام) چنین نقل مى کند که شخصى از حاجتمندى اش به امیرمؤمنان(علیه السلام) شکایت کرد، امام(علیه السلام) فرمود: «اعْلَمْ أنَّ کُلُّ شَىْء تُصیبُهُ مِنَ الدُّنْیا فَوْقَ قُوتِکَ فَإنَّما أنْتَ فیهِ خازِنٌ لِغَیْرِکَ; بدان آنچه را از دنیا بیش از مقدار هزینه خود به دست مى آورى خزانه دار دیگران در آن خواهى بود».(بحارالانوار، ج 70، ص 90) . گویا امام(علیه السلام) مى دانست که زندگى او تأمین است و نیازى را که مطرح کرده فوق آن است، همان گونه که بسیارى از مردم به همین مصیبت گرفتارند; پیوسته جمع آورى و به گمان خود براى روز مبادا ذخیره مى کنند در حالى که وضع کار و کسب و فعالیت اقتصادى آنها طورى است که از آینده بدى هرگز خبر نمى دهد. در واقع بسیارى از کسانى که به اندوختن مال روى مى آورند، نه حقوق آن را مى پردازند و نه صله رحم به جاى مى آورند و نه کار نیک با آن انجام مى دهند و مى گویند: هدف ما تأمین آینده خود و فرزندان است. اینها سوء ظن به رازقیت خدا دارند، همان گونه که در نامه مالک اشتر نیز قبلاً گذشت که امام(علیه السلام) مى فرماید: «إنَّ الْبُخْلَ وَالْجُبْنَ وَالْحِرْصَ غَرائِزٌ شَتّى یَجْمَعُها سُوءُ الظَّنِّ بِاللهِ; بخل و ترس و حرص غریزه هاى مختلفى است که ریشه همه آن سوء ظن به خداوند است».

 

حکمت 193 نهج البلاغه: انجام کارها هنگام تمایل دل

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِيَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت193) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 505

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به يك نكته اساسى روانشناسى اشاره كرده مى فرمايد: «براى دل هاى (آدميان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است هنگامى كه مى خواهيد كارى انجام دهيد از سوى علاقه و اشتياق وارد شويد، زيرا اگر قلب را مجبور به كارى كنند نابينا مى شود»; (إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَإِقْبَالاً وَإِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِيَ). منظور از «قلب» و «قلوب» در اين عبارت، عقل و فكر انسان است كه حالات مختلفى دارد; گاهى در حال نشاط و علاقه به انجام دادن كارى و زمانى در حال تنفر و بى ميلى و بى علاقگى است. هر گاه در حال نشاط; مثلاً نشاط بر عبادات، به سراغ عبادت مى رويم و مى توانيم با حضور قلب عبادت را به نحو كامل احسن به پايان ببريم; اما در حالى كه تمايلات درونى موافق نيست كار به زحمت انجام مى شود و ايجاد خستگى و ناراحتى مى كند. ازاين رو در حكمت 312 اين جمله آمده است كه مى فرمايد: «إنّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَإدْباراً; فَإذا أقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَى النَّوافِلِ، وَإذا أدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها عَلَى الْفَرائِضِ; دل ها گاهى پرنشاط و زمانى بى نشاط است; آن گاه كه نشاط دارند آنها را بر انجام دادن مستحبات (علاوه بر واجبات) بگماريد و هنگامى كه بى نشاط اند تنها به انجام دادن واجبات قناعت نماييد». همین مضمون در کتاب شریف کافى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده (کافى، ج 3، ص 454) و با تعبیر مشروح ترى در کلام امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) دیده مى شود; آنجا که فرمود: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَإدْباراً وَنِشاطاً وَفُتُوراً فَإذا أقْبَلَتْ بَصُرَتْ وَفَهِمَتْ وَإذا أدْبَرَتْ کَلَّتْ وَمَلَّتْ فَخُذُوها عِنْدَ إقْبالِها وَنِشاطِها وَاتْرُکُوها عِنْدَ إدْبارِها وَفُتُورِها; دل ها اقبال و ادبار و نشاط و سستى دارند. هنگامى که اقبال کند (و پرنشاط باشد) حقایق را به خوبى مى بیند و مى فهمد و هنگامى که ادبار کند، ناتوان و ملول مى گردد، بنابراین در هنگام ادبار و نشاط به سراغ آن بروید و در هنگام ادبار و فتور آن را رها سازید».(مستدرک، ج 3، ص 55) . حقیقت این است که روح آدمى نیز مانند جسم او حالات مختلف دارد; گاه انسان از نظر جسمى خسته و ناتوان است; در این هنگام اگر کارى به او واگذارند به یقین به صورت کامل انجام نخواهد گرفت; یا خطا و اشتباه مى کند یا ناقص به جا مى آورد; اما هنگامى که جسم انسان داراى نشاط و قدرت و نیرو است، هر کارى را به خوبى انجام مى دهد. روح انسان نیز همین گونه است و به تعبیر بعضى از عرفا گاه در حالت قبض است و گاه بسط; در حالت قبض باید فشارى به خود نیاورد; اما در حالت بسط انسان باید با شتاب به سراغ اهداف سازنده برود. مطالعه در حال نشاط لذت بخش و عمیق و پرفایده و در حال ملالت و ادبار خستگى آور و بسیار سطحى و گاه آمیخته با انواع اشتباهات است. به همین دلیل در همه جاى دنیا براى بهره ورى بیشتر از کار کارگران و کارمندان، سعى مى کنند عوامل نشاط را براى آنها فراهم آورند و مرخصى ها، جایزه ها و تزیین محل کار و اطراف آن و استفاده از درختان سرسبز و باغچه هاى پرگل همه براى ایجاد نشاط است. البته آنها از وسایل نامشروعى مانند انواع موسیقى نیز براى این کار استفاده مى کنند. در شریعت اسلامى نیز براى ایجاد نشاط، مخصوصاً در مورد عبادات، عوامل مختلفى دیده مى شود. وضو گرفتن پیش از نماز به یقین نشاط آور است. مضمضه و استنشاق آب در دهان و بینى افزون بر نظافت، ایجاد نشاط مى کند. دستور داده شده قرآن و اذان با صداى زیبا و صوت حسن خوانده شود تا نشاط آور باشد. جمعه و جماعت ایجاد نشاط در عبادت مى کند و از همه مهم تر فصاحت و بلاغت قرآن خود عامل مهمى براى نشاط در قرائت قرآن است که تا اعماق قلب انسان نفوذ مى کند. همچنین وعده هاى حقیقى براى مطیعان و نیکوکاران و مجاهدان و شهیدان به نعمت هاى بسیار لذت بخش بهشتى نشاط آور است. بسیارى از غذاها که در قرآن مجید به آنها اشاره شده نیز غذاهاى نشاط آور است. خواب شب که به آن توصیه شده رفع ملال مى کند و نشاط مى آورد. این موضوع از آیات و روایات به کتب فقهى ما نیز نفوذ کرده و بعضى از فقها تصریح کرده اند که نوافل را به هنگام عذر مى توان ترک کرد و یکى از عذرها را غم و اندوه شمردند. مرحوم نراقى در کتاب مستند مى گوید: منظورشان این نیست که در این حال استحباب ندارد، چرا که اگر در آن حال نیز به جا آورده شود اجماع بر صحت و ثواب آن است بلکه منظور این است که در مورد چنین اشخاصى تأکید بر نافله نمى شود سپس به روایت بالا که از کتاب کافى نقل کردیم اشاره مى کند(مستند الشیعه، ج 5، ص 428).

 

حکمت 194 نهج البلاغه: ضرورت فرو بردن خشم

وَ كَانَ (علیه السلام) يَقُولُ: مَتَى أَشْفِي غَيْظِي إِذَا غَضِبْتُ؟ أَ حِينَ أَعْجِزُ عَنِ الِانْتِقَامِ، فَيُقَالُ لِي لَوْ صَبَرْتَ؛ أَمْ حِينَ أَقْدِرُ عَلَيْهِ، فَيُقَالُ لِي لَوْ عَفَوْتَ؟ (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت194) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 511

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش به ترك انتقام و در پيش گرفتن روش صبر و عفو دعوت مى كند و مى فرمايد: «من كى آتش خشمم را فرو نشانم آيا هنگامى كه از انتقام ناتوانم كه به من مى گويند: اگر صبر كنى (تا توانا شوى) بهتر است يا هنگامى كه قادر بر انتقامم كه به من گفته مى شود: اگر عفو كنى بهتر است»; (مَتَى أَشْفِي غَيْظِي إِذَا غَضِبْتُ؟ أَحِينَ أَعْجِزُ عَنِ الاِنْتِقَامِ فَيُقَالُ لِي لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِينَ أَقْدِرُ عَلَيْهِ فَيُقَالُ لِي: لَوْ عَفَوْتَ). اين يك واقعيت است كه انسان خشمگين در برابر ظلم و ستمى كه بر او مى رود دو حالت دارد: گاه مى خواهد انتقام بگيرد; اما توان آن را ندارد و چه بسا به پرخاشگرى و گفتن سخنان درشت و تهديد شخص ظالم بر خيزد و گاه با او گلاويز شود; اما هنگامى كه ناتوانى خود را مى بيند عقب نشينى مى كند. در اين هنگام همه به او مى گويند: اگر مى خواهى انتقام بگيرى بگذار توانايى پيدا كنى و اين گونه كه مايه رسوايى و آبروريزى است به ميدان دشمنت مرو، بنابراين در چنين حالتى مردم، او را به صبر و شكيبايى دعوت مى كنند; اما اگر توان بر انتقام داشته باشد و طرف مقابل در برابر ضعيف و ناتوان گردد همين كه دست به انتقام بلند مى كند مردم به او مى گويند: شايسته است عفو كنى كه زكات قدرت عفو است. به اين ترتيب در هيچ حال، انتقام جويى عاقلانه و صحيح نيست. امام(عليه السلام) با اين تعبير لطيف مى خواهد مردم را به ترك انتقام فراخواند همان چيزى كه آتش هايى بر مى فروزد و گاه سرچشمه جنگ هاى خونين و گسترده و دامنه دار مى شود. خود امام(عليه السلام) نمونه كاملى از اين معنا بود: در داستان جنگ جمل هنگامى كه بر دشمنان پيروز شد فرمان عفو آنها را صادر كرد و عايشه را كه از گردانندگان اصلى اين جنگ بود با احترام به مدينه باز گرداند. داستان عفو امام(عليه السلام) از «عمرو بن عاص» هنگامى كه در ميدان صفين در چنگ او گرفتار شده بود و براى نجات خويشتن خود را برهنه و عريان ساخت معروف است. از آن معروف تر داستان توصيه هاى او درباره قاتل خويش «عبدالرحمان ملجم مرادى» كه به فرزندان خود سفارش كرد آب و غذا و وسيله استراحت اين زندانى را فراهم كنند و فرمود: اگر زنده بمانم خود مى دانم با او چگونه رفتار كنم و اگر شما هم عفو كنيد بهتر است و اگر (مصلحت عموم مردم ايجاب كرد كه) لازم بدانيد او قصاص شود تنها را با يك ضربه وى را قصاص كنيد همان گونه كه او يك ضربه بر من وارد كرد. اميرمؤمنان على(عليه السلام) اين درس را از استادش پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آموخته بود كه نمونه روشن آن عفو عمومى حضرت در داستان فتح مكه است، در حالى كه آنها قاتلان اصحاب و ياران پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بودند و در سيزده سال كه حضرت در مكه بود ظلم و جنايت فراوانى در حقش روا داشتند و در ساليانى كه در مدينه بود آتش جنگ هايى بر ضدش برافروختند; ولى حضرت با يك فرمان عمومى، همه را عفو كرد و حتى «وحشى» قاتل معروف عمويش «حمزه» را كه جنايتى بسيار وحشتناك انجام داده بود بعد از پذيرش اسلام بخشيد و هنگامى كه به مدينه آمد و خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد و اسلام را ظاهراً پذيرفت حضرت او را عفو كرد ولى فرمود: در اينجا نمان، زيرا ديدن تو خاطره شهادت عمويم حمزه را در نظرم زنده مى كند. «وحشى» از آنجا به شام رفت و در آنجا ماند.(استیعاب، ج 4، ص 1564 شرح حال «وحشى بن حرب») . قرآن مجید یکى از صفات بهشتیان و پرهیزگاران را کظم غیظ (فرو خوردن خشم) و سپس عفو و گذشت مى شمارد و مى فرماید: «(وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالاَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ); و شتاب کنید براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان; و بهشتى که وسعت آن، آسمان ها و زمین است; و براى پرهیزگاران آماده شده است. (همان) کسانى که در توانگرى و تنگدستى، انفاق مى کنند; و خشم خود را فرو مى برند; و از خطاى مردم درمى گذرند; و خدا نیکوکاران را دوست دارد».(آل عمران، آیات 133 و 134) . مسئله عفو و گذشت در اسلام به قدرى اهمیت دارد که علاوه بر آیات فراوانى از قرآن، در روایات معصومان نیز بازتاب گسترده اى دارد; از جمله در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نادى مُناد: مَنْ کانَ أجْرُهُ عَلَى اللهِ فَلْیَدْخُلِ الْجَنَّةَ; کسى که پاداش او بر خداست وارد بهشت شود» «فَیُقالُ: مَنْ ذَا الَّذی أجْرُهُ عَلَى اللهِ; گفته مى شود چه کسى است که پاداش او بر خداست» «فَیُقالُ الْعافُونَ عَنِ النّاسَ فَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِساب; گفته مى شود کسانى که مردم را عفو کرده اند و آنها بدون حساب وارد بهشت مى شوند».(مجمع البیان، ج 10، ص 379، ذیل آیه 40 سوره شورى) . در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «الْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ; عفو و گذشت تاج فضائل اخلاقى است».(شرح غررالحکم، ح 520) . البته عفو و گذشت در مورد کسانى است که از عفو سوء استفاده نکنند و بر جنایات خود نیفزایند، همان گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است: «الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرِّ لا عَنِ الْمُصِرِّ; عفو درباره کسى است که اقرار به گناه خود کند (و پشیمان باشد) نه از کسى که اصرار مى ورزد»(بحارالانوار، ج 75).

 

حکمت 195 نهج البلاغه: دنیا از نظر امیرالمؤمنین

وَ قَالَ (علیه السلام) وَ قَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَى مَزْبَلَةٍ: هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ؛ (وَ رُوِيَ فِي خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ): هَذَا مَا كُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِيهِ بِالْأَمْسِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت195) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 517

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه براى نهى انسان ها از بخل به نكته اى اشاره مى كند كه دقت در آن مى تواند انسان را از بخل باز دارد و آن اين است كه «امام(عليه السلام) از كنار مزبله اى عبور كرد و فرمود: «اين همان است كه بخيلان به آن بخل مى ورزيدند»; (وَقَدْ مَرَّ بِقَذَر عَلَى مَزْبَلَة هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ). در روايت ديگرى چنين نقل شده كه امام(عليه السلام) پس از مشاهده مزبله فرمود: اين همان چيزى است كه ديروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت داشتيد»; (وَ رُوِيَ فِي خَبَر آخَرَ أَنَّهُ قَالَ هَذَا مَا كُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِيهِ بِالاَمْسِ). انسان اگر به پايان امور بنگرد درباره آغاز آن تجديد نظر خواهد كرد; هنگامى كه ببيند لذيذترين و پاكيزه ترين غذاها بعد از وارد شدن در بدن و جذب موادى از آن، تفاله آن به شكل گنديده اى در مى آيد باور مى كند كه آنچه را به آن بخل ورزيده بود اشتباه بود. نيز هنگامى كه انسان از كنار قبرستانى عبور كند كه گاه هنوز بوى تعفن بعضى از اجساد از آن به مشام مى رسد و ببيند پايان كار كجاست، يقين پيدا مى كند كه در زندگى مادى خود و روى آوردن به شهوات چقدر گرفتار خطا و اشتباه بوده است. مرحوم شوشترى شعر فارسى جالبى در اين زمينه نقل كرده مى گويد: عارفى روزيى به راهى مى گذشت *** واله و سرمست چون مى خوارگان *** دید گورستان و مبرز روبرو *** اینْش نعمت اینْش نعمت خوارگان . ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به این مضمون نقل کرده است که به «ضحاک بن سفیان کلابى» فرمود: «أَلَسْتَ تُؤتی بِطَعامِکَ وَقَدْ قَزَحَ وَمَلَحَ ثُمَّ تَشْرِب عَلَیْهِ اللَّبَنَ وَالْماءَ; آیا غذاى خود را جالب و گوارا نمى خورى سپس روى شیر آن یا آب مى نوشى» عرض کرد: آرى. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «عاقبت آن به کجا مى رسد؟ او مؤدبانه در جواب گفت: اى رسول خدا! همان گونه که مى دانى. حضرت فرمود: «إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ضَرَبَ مَثَلَ الدُّنْیا بِما یَصیرُ إلَیْهِ طَعامُ ابْن آدَمَ; خداوند دنیا را به آنچه غذاى انسان سرانجام به آن منتهى مى شود تشبیه کرده است». سپس مى افزاید: بعضى از مفسران آیه شریفه (فَلْیَنْظُرِ الاِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ)(عبس، آیه 24) را اشاره به این موضوع «نیز» دانسته اند.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 14) . اولیاء الله براى تشریح حقارت دنیا از انواع بیانات و تعبیرات استفاده کرده اند. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که به یکى از یاران خود به نام «حفص بن غیاث» فرمود: «ما منزلة لدنیا بنفسى الا بمنزلة المیتة اذا اضطررت الیها اکلت منها; دنیا در نزد من به منزله میتة است که هنگامى که مضطر شوم از آن بهره مى گیرم». سپس افزود: «یا حَفْصَ! إنَّ اللهَ تَبارَکَ وَتَعالى عَلِمَ مَا الْعِبادُ عامِلُونَ وَإلى ما هُمْ صائِرُونَ فَحَلِمَ عَنْهُمْ عَنْدَ أعْمالِهِمُ السَّیئَةِ ... ثُمَّ تَلا قَوْلُهُ: (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِى الاَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ) وَجَعَلَ یَبْکی وَیَقُولُ: ذَهَبَ وَاللهِ الاْمانِىُّ عِنْدَ هذِهِ الاْیَةِ; خداوند تبارک و تعالى مى داند بندگان چه اعمالى انجام مى دهند و پایان کارشان به کجا مى رسد; اما هنگامى که گناهى انجام مى دهند حلم مى کند (و فوراً آنها را مجازات نمى نماید) سپس آیه شریفه 83 سوره «قصص» را تلاوت فرمود: «آن سراى آخرت را (تنها) که براى کسانى قرار مى دهیم که اراده برترى جویى و در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک براى پرهیزگاران است». آن گاه امام(علیه السلام) گریه کرد و فرمود: به خدا سوگند با وجود این آیه تمام آرزوها بر باد رفته است. (آرزوى نجات و رسیدن به بهشت برین آرزوى مشکلى است)».(بحارالانوار، ج 75، ص 193) . در روایت معروف امام مجتبى(علیه السلام) خطاب به «جنادة بن ابى امیة» در آخرین ساعات عمر مبارکش نیز آمده است که به او فرمود: «أنْزِلِ الدُّنْیا بِمَنْزِلَةِ الْمَیْتَةِ خُذْ مِنْها ما یَکْفیکَ فَإنْ کانَ ذلِکَ حَلالاً کُنْتَ قَدْ زَهَّدْتَ فیها وَإنْ کانَ حَراماً لَمْ یَکُنْ فِیهِ وِزْرٌ فَأخَذْتَ کَما أخَذْتَ مِنَ الْمَیْتَةِ وَإنْ کانَ الْعِتابُ فَإنَّ الْعِتابَ یَسیرٌ; (بحارالانوار، ج 44، ص 139) .

 

حکمت 196 نهج البلاغه: عبرت آموزی از مال تلف شده

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَمْ يَذْهَبْ مِنْ مَالِكَ مَا وَعَظَكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت196) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 523

امام(عليه السلام) در اين كلام كوتاه و پرمعنا به نكته مهمى درباره مصرف شدن بعضى از سرمايه ها و اموال اشاره كرده مى فرمايد: «آنچه از مال تو از دست مى رود و مايه پند و عبرتت مى گردد در حقيقت از دست نرفته است»; (لَمْ يَذْهَبْ مِنْ مَالِكَ مَا وَعَظَكَ). اين جمله به قدرى در السنه مردم گسترش يافته كه به صورت يكى از ضرب المثل هاى عرب در آمده است. مى دانيد مال، وسيله اى براى رسيدن به اهداف مختلف است. اگر در مسير اطاعت فرمان خدا و انجام كارهاى مثبت مادى و معنوى قرار گيرد بهترين وسيله به شمار مى آيد و اگر در مسير عصيان و گناه و كارهاى زيانبار به كار رود بدترين وسيله است و آنچه مى گوييم: مال دنيا بهترين و بدترين است اشاره به همين نكته است. مثال مال در جنبه هاى مثبت فراوان است. گاهى مال براى نيازهاى معمولى مادى به كار مى رود، زمانى براى نيازهاى معنوى مانند صرف آن براى علم آموختن و يا در راه زيارت خانه خدا و يا جهاد فى سبيل الله به كار انداختن. ولى گاه در راهى به كار انداخته مى شود كه ظاهراً از بين رفته و فانى مى شود; اما پندى به انسان مى آموزد; پندى كه گاهى انسان را از ضررهاى بسيار در آينده زندگى حفظ مى كند و منافع گرانبهايى در بر دارد. اين گونه اموال اگر چه ظاهراً فانى شده اند; اما نه تنها از بين نرفته بلكه بسيار پرسود بوده اند. آيا كسى كه سرمايه اى در امرى تجارى به كار مى برد و ظاهرا زيان مى كند; اما راه و رسم تجارت را به وسيله آن مى آموزد زيان كرده است؟ و يا كسى كه مالى را در اختيار دوستى مى گذارد تا او را بيازمايد و بعد آن مال از بين مى رود و در آينده از خطرات زيادى محفوظ مى ماند زيان كرده است؟ آيا كسى كه بدون اخذ سند مالى در اختيار كسى مى گذارد و شخص بدهكار انكار مى كند و نتيجه آن اين مى شود كه در آينده هميشه با اسناد محكم اموالش را به ديگران بسپارد خسارت ديده است؟ آيا كسانى كه مثلاً براى يافتن داروى درمان يك بيمارى خطرناك مانند سرطان، سال ها اموالى را هزينه مى كنند و به جايى نمى رسند; ولى سرانجام موفق به كشف آن مى شوند ضرر كرداند. جان گفتار امام(عليه السلام) همين است كه اگر مالى را صرف كردى و ظاهرا از بين رفت اما پند و اندرزى براى تو به ارمغان آورد اين مال از ميان نرفته و براى هميشه براى تو ذخيره شده است. اين سخن منحصر به صرف مال و ثروت نيست. از دست دادن نعمت هاى ديگر كه سبب بيدارى و هشيارى انسان مى گردد نيز در واقع ضرر و زيان محسوب نمى شود. همان گونه كه در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده اين حقيقت به روشنى منعكس شده است. امام(عليه السلام) به هنگام تسليت گفتن مصيبتى به يكى از دوستانش چنين فرمود: «إنْ كانَ هذَا الْمِيِّتْ قَدْ قَرَّبَكَ مَوْتُهُ مِنْ رَبِّكَ أوْ باعَدَكَ عَنْ ذَنْبِكَ فَهذِهِ لَيْسَتْ مُصيبَةٌ وَلكِنَّها لَكَ رَحْمَةٌ وَعَلَيْكَ نِعْمَةٌ وَإنْ كانَ ما وَعَظَكَ وَلا باعَدَكَ عَنْ ذَنْبِكَ وَلا قَرَّبَكَ مِنْ رَبِّكَ فَمُصيبَتُكَ بِقَساوَةِ قَلْبِكَ أعْظَمُ مِنْ مُصيبَتِكَ بَمَيِّتِكَ إنْ كُنْتَ عارِفاً بِرَبِّكَ; اگر اين شخصى را كه از دست دادى مرگش تو را به خداوندت نزديك تر ساخته و تو را از گناهت دور نموده است اين مصيبت نيست، بلكه آن يك رحمت (الهى) است و نعمتى بزرگ براى تو محسوب مى شود و اگر اين مصيبت تو را اندرز نداده و از گناهت دور نساخته و به پرورگارت نزديك نكرده، مصيبت اين قساوت قلب از مصيبت اين شخص از دست رفته بزرگ تر است اگر خداشناس باشى».(بحارالانوار، ج 82، ص 88) . همان گونه که در این حدیث پرمحتوا مى بینیم، حتى از دست رفتن عزیزترین عزیزان اگر مایه بیدارى و هشدارى انسان گردد در واقع مصیبت نیست. حتى اگر انسان اموالى را از دست مى دهد و چیزى عائد او نمى شود جز این که بر این مصیبت صبر کرده و شکر به جا مى آورد و پاداش شاکران را مى گیرد باز در واقع اموال او از دست نرفته است. ازاین رو در غررالحکم به جاى این جمله این جمله از امام(علیه السلام) نقل شده است: «لَنْ یَذْهَبَ مِنْ مالِکَ ما وَعَظَکَ وَحازَ لَکَ الشُّکْرُ; آنچه از مال تو از بین مى رود و تو را پند مى دهد در حقیقت از بین نرفته و جاى شکر دارد» (غررالحکم، ح 8404)

 

حکمت 197 نهج البلاغه: رفع خستگی روح با حکمتها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكْمَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت197) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 529

اين كلام حكمت آميز پيش از اين نيز با همين عبارت و تفاوت بسيار مختصرى در كلمات قصار گذشت و نكته هاى فراوانى در آنجا ذكر كرديم و در اينجا مى توان نكات ديگرى بر آن افزود. امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش راه به دست آوردن نشاط براى انجام كارهاى مهم زندگى را نشان داده مى فرمايد: «اين دل ها همانند تن ها، خسته و افسرده مى شوند. براى رفع ملالت و افسردگى آنها سخنان حكمت آميز و زيبا و ظريف انتخاب كنيد»; (إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الاَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكْمَةِ). اين يك واقعيت است كه روح و جسم هر دو بر اثر كارهاى مختلف خسته مى شوند. چرا؟ زيرا توان نيروى انسان محدود است و اين محدوديت سبب خستگى جسم و جان مى گردد. اما خداى متعال كه انسان را براى ادامه زندگى آفريده به وى قدرتى داده كه مى تواند جوششى از درون ايجاد كند و اين جوشش، نيرو و توان جديدى براى كارهاى مجدد به او بدهد. براى اين كه اين جوشش در زمان خستگى و ناتوانى شتاب گيرد بايد از وسايل تفريح استفاده كرد. تفريحات مادى و انواع ورزش ها، جسم را نيرو مى بخشد و تفريحات معنوى، لطيفه ها، مزاح ها، شعرهاى زيبا، داستان ها نشاط آور و لطائف الحكم خستگى روح را مى زدايد و به انسان براى عبادت و اطاعت پروردگار و مديريت كارهاى زندگى و تحقيق و كشف مطالب علمى نيرو مى دهد. از قديم معمول بوده كه در ميان ساعات درس زنگ تفريح مى گذاشتند براى اين كه خستگى و ملالت را از دانش آموز و دانشجو بگيرند. در روايات اسلامى آمده است كه از آداب مستحب سفر، مزاح كردن است; مزاحى دور از افراط و آلودگى به گناه. مرحوم علامه طباطبايى بحر العلوم در اشعار فقهى خود مى گويد: وَأكْثِرِ الْمِزاحَ فِى السَّفَرِ إذا *** لَمْ يَسْخَطِ الرَّبَ وَلَمْ يَجْلِبْ أذَىً . در سفرها مزاح زياد كن; مزاحى كه سبب خشم خدا نشود و موجب آزار كسى نگردد. این شعر برگرفته از حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است که مى فرماید: «شش چیز است که نشانه شخصیت انسان است سه چیز در حضر و سه چیز در سفر و آن سه چیز در سفر را به این صورت بیان فرمود: فَبَذْلُ الزّادِ وَحُسْنُ الْخُلْقِ وَالْمِزاحُ فِى غَیْرِ الْمَعاصی; بخشیدن بخشى از زاد و توشه به دیگران و حسن خلق و مزاح کردن به صورتى که موجب عصیانى نشود».(بحارالانوار، ج 73، ص 113) [سِتَّةٌ مِنَ اَلْمُرُوءَةِ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي اَلْحَضَرِ وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي اَلسَّفَرِ فَأَمَّا اَلَّتِي فِي اَلْحَضَرِ فَتِلاَوَةُ كِتَابِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِمَارَةُ مَسَاجِدِ اَللَّهِ وَ اِتِّخَاذُ اَلْإِخْوَانِ فِي اَللَّهِ وَ أَمَّا اَلَّتِي فِي اَلسَّفَرِ فَبَذْلُ اَلزَّادِ وَ حُسْنُ اَلْخُلُقِ وَ اَلْمِزَاحُ فِي غَيْرِ اَلْمَعَاصِي] . این موضوع در مورد سفر تأکید شده زیرا سفرها غالباً آمیخته با خستگى هاى جسمى و روحى مخصوصاً در ایام گذشته است و این مزاح ها مى تواند خستگى ملالت جسمى و روحى را برطرف سازد. ناگفته پیداست که مزاح باید در حد اعتدال و خالى از افراط و بى بند و بارى و دور از اذیت و آزار دیگران و آنچه موجب خشم خداوند مى شود باشد. «طرائف» همان گونه که سابقاً هم اشاره کردیم جمع «طریفة» به معناى هر چیز زیبا، دل انگیز و و شگفتى آور است و «حِکَم» جمع «حکمت» به معناى علم و دانش و مطالب آموزنده و به معناى عقل است، بنابراین «طرائف الحکم» به معناى نکته هاى لطیف و زیبا است خواه علمى باشد یا ادبى، در قالب شعر باشد یا به شکل نثر; ولى مى توان آن را به قرینه روایات و به اصطلاح از باب تنقیح مناط به هر گونه مزاح و سخنانى نشاط انگیز هرچند جنبه علمى نداشته باشد تعمیم و تسرى داد. در حدیثى مى خوانیم: که گاه یک مرد عرب بیابانى خدمت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى رسید و هدیه اى براى آن حضرت مى آورد. سپس عرض مى کرد: «اى رسول خدا؟ أعْطِنا ثَمَنَ هَدِیَّتِنا; قیمت این هدیه را لطف کنید» پیغمبر با شنیدن این سخن مى خندید و گاه هنگامى که غمگین مى شد مى فرمود: «ما فَعَلَ الاْعْرابِىُ لَیْتَهُ أَتانا; آن مرد اعرابى کجاست اى کاش سراغ ما مى آمد».(کافى، ج 2، ص 663) . بار دیگر تأکید مى کنیم که نباید براى رفع خستگى آلوده گناه شد آنگونه که در دنیاى امروز معمول است که هرگونه سرگرمى سالم و ناسالم را براى رفع خستگى مى پسندند، بلکه باید تقوا و اعتدال را در آن رعایت کرد. این سخن را با شعرى که ابن ابى الحدید در شرح این کلام حکمت آمیز مولا آورده پایان مى دهیم: أفِدْ طَبْعَکَ الْمَکْدُودَ بِالْجِدِّ راحةً *** تَجَمُّ وَعَلِّلْهُ بِشَىء مِنَ الْمَزْحِ *** وَلکِنْ إذا أعْطَیْتَهُ ذکَ فَلْیَکُنْ *** بِمَقْدارِ ما یُعْطَى الطَّعامُ مِنَ الْمِلْحِ . طبع فرسوده و خسته خود را راحتى ببخش تا راحت پذیرد و به وسیله چیزى از مزاح آن را درمان کن. ولى هنگامى که این فرصت را به طبع خود دادى باید به مقدار نمکى باشد که در طعام مى ریزند. (که اگر بیش از حد باشد طعام را شور و غیر قابل استفاده مى کند)(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 16).

 

 

 

 

حکمت 198 نهج البلاغه: نکوهش منطق خوارج

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : -لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ- : كَلِمَةُ حَقٍّ، يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت198) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 535

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش هنگامى كه اين سخن خوارج را كه مى گفتند «لا حُكْمَ إلاَّ لِلّهِ» (حكم مخصوص خداست) شنيد فرمود: «سخن حقى است كه معنى باطلى از آن اراده شده است»; (لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ لاَ حُكْمَ إِلاَّ لِلَّهِ كَلِمَةُ حَقّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ). اشاره به اين كه سخن حق است و برگرفته از آيات قرآن مجيد; ولى خوارج معناى آن را تحريف مى كنند به گونه اى كه سر از باطل بيرون مى آورند. پيش از اين كه اين سخن را شرح بدهيم به سراغ روايتى مى رويم كه قاضى نعمان مغربى در كتاب شرح الاخبار آورده است. او مى گويد: على(عليه السلام) از صفين باز گشته بود و در مسجد مشغول بيان خطبه اى بود كه يك نفر از گوشه مسجد شعار «لا حُكْمَ إلاَّ لِلّهِ» را سر داد. امام(عليه السلام) سكوت كرد و پاسخى نداد. مقدارى گذشت نفر دومى همين شعار را از گوشه ديگر سر داد. باز امام(عليه السلام) اعتنايى نكرد. سرانجام جمعى (از خوارج كه در مجلس حضور داشتند) با هم اين شعار را سر دادند. امام(عليه السلام) فرمود: اين سخن حقى است كه اراده باطل از آن شده است. ما سه امتياز به شما (خوارج) مى دهيم: شما را از شركت در مساجد و نماز خواندن (با ما) باز نمى داريم و تا زمانى كه (با ما) هم دست باشيد سهم شما را از بيت المال مى دهيم و اگر آغازگر جنگ نباشيد ما آن را آغاز نخواهيم كرد، سپس فرمود: «وَأشْهَدُ لَقَدْ أخْبَرَنِى النَّبىُّ الصّادِقُ عَنِ الرُّوحِ الاْمينِ عَنْ رَبِّ الْعالَمينَ أنَّهُ لا يَخْرُجُ عَلَيْنا مِنْكُمْ فِئَةٌ قَلَّتْ أوْ كَثُرَتْ إلاّ جَعَلَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ حَتْفَها عَلى أيْدينا; گواهى مى دهم به خدا سوگند پيامبر راستگو از فرشته وحى روح الامين به من خبر داد كه گروهى از شما چه كم باشد چه زياد بر ما خروج نمى كند مگر اين كه مرگشان به دست ما خواهد بود».(شرح الاخبار، ج 2، ص 9)

توضيح: همان طور كه قبلاً اشاره شد، امام(عليه السلام) اين كلام را بعد از جنگ صفين و پس از داستان حكمين ايراد فرمود. با اين كه داستان حكميت بر امام(عليه السلام) تحميل شد ولى جمعى كه بعداً به عنوان خوارج ناميده شدند بر امام(عليه السلام) خرده گرفتند كه چرا مسئله حكميت را پذيرفته است با اين كه قرآن مجيد مى گويد: «حكم مخصوص خداست». اين در حالى است جمله پيش گفته كه در سه جاى از قرآن آمده با قرائنى كه قبل و بعد از آن است هيچ گونه ارتباطى به ادعاى خوارج ندارد. قرآن در سوره «انعام» آيه 57 خطاب به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى گويد: «(قُلْ إِنِّى عَلَى بَيِّنَة مِنْ رَّبِّي وَكَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِندِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ للهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ); بگو من دليل روشنى از پروردگارم دارم ولى شما آن را تكذيب كرده ايد. آنچه شما (از عذاب الهى) درباره آن شتاب مى كنيد در اختيار من نيست حكم و فرمان تنها از آنِ خداست حق رااز باطل جدا مى كند و او بهترين جداكننده (حق از باطل) است». در آيه 40 از سوره «يوسف» نيز در پاسخ بت پرستان كه اسم هاى بى مسمايى را بر بت ها نهاده بودند مى فرمايد: «(ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ); آنچه غير از خدا مى پرستيد، جز اسم هايى (بى مسمّا) كه شما و پدرانتان آنها را (خدا) ناميده ايد، نيست; خداوند هيچ دليلى بر آن نازل نكرده; حكم تنها از آن خداست; فرمان داده كه غير از او را نپرستيد. اين است آيين ثابت و پايدار; ولى بيشتر مردم نمى دانند». روشن است كه حكم در اين آيه اشاره به فرمان الهى در امر توحيد و مبارزه با شرك و مانند آن است. همچنين در آيه 67 سوره «يوسف» از زبان يعقوب پيغمبر مى گويد: «(وَقَالَ يَا بَنِىَّ لاَ تَدْخُلُوا مِنْ بَاب وَاحِد وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَاب مُّتَفَرِّقَة وَمَا أُغْنِى عَنكُمْ مِّنَ اللهِ مِنْ شَىْء إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ للهِِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ); و (به هنگام حركت، يعقوب) گفت: پسران من; همگى از يك در وارد نشويد; بلكه از درهاى مختلف وارد گرديد (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود); و (من با اين دستور،) نمى توانم تقدير حتمى الهى را از شما دفع كنم! حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توكّل كرده ام; و همه متوكّلان بايد بر او توكّل كنند!». حكم در اين آيه نيز اشاره به اين است كه اگر من به سراغ عالم اسباب مى روم و به شما دستوراتى مى دهم تا گرفتار چشم زخم تا توطئه مخالفان نشويد، بايد بدانيد كه مسبب الاسباب حقيقى خداست و بايد به او توكل كنيد.

قرآن مجيد در مسئله اختلاف دو همسر با يكديگر دستور مى دهد كه حَكَمى از سوى مرد و حَكَمى از سوى زن انتخاب شود تا بنشينند و تصميم عادلانه اى بگيرند و به اختلاف ميان آنها پايان دهند. اصولاً كار تمام قضات حَكَميت براى رسيدن به دعاوى و فصل خصومت است آيا هيچ عاقلى مى گويد: خداوند بايد در محكمه قضاوت بنشيند و براى فصل خصومت و رسيدن به دعاوى مردم حكم كند؟ و يا اين كه اگر اختلافى بين زن و شوهر پيدا شد، خداوند بيايد و تصميم عادلانه اى درباره آنها بگيرد و يا اين كه امر حكومت بر مسلمانان را خدا بر عهده بگيرد; فرمانده جنگ و صلح او باشد، غنائم را او تقسيم كند؟ آرى بايد اين كارها به دست انسان هاى آگاه و عادلى صورت گيرد كه در تمام موارد بر طبق احكام الهى و فرمان و دستورات او حكم كنند. بنابراين حكم به معناى حَكَميت براى رفع اختلاف كه خوارج مى پنداشتند هرگز در قرآن مجيد به خدا نسبت داده نشده است و اين مطلب به قدرى روشن است كه نياز به توضيح ندارد. احكامى كه در قرآن مجيد آمده به صورت قوانين كلى است كه به دست رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و اولى الامر براى اجرا داده شده است و در اختلافات به دست قضات و مأمورانى كه از طرف آنها براى اجراى احكام برگزيده شده اند. هيچ عاقلى نمى گويد خدا بايد حد سرقت يا حد زنا را بر كسانى كه مستحق اند اجرا كند. هيچ كس نمى گويد كه در اختلاف حقوقى و خانوادگى كه ميان افرادى معين يا بين چند قبيله يا خانواده است، خداوند بيايد و قضاوت و فصل خصومت كند. البته خداوند احكام كلى و قوانين جامعى مقرر فرموده كه مديران جامعه و مجريان احكام و قضات بايد اعمال خود را بر آنها تطبيق دهند. اين چيزى است كه خوارج بر اثر ضعف عقل و حماقت و تعصب شديد نمى توانستند آن را درك كنند. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه 40، از اجراى احكام و مديريت جامعه تعبير به «إمرة» (اميرى و فرمانروايى) مى كند و از اين رو در ادامه همان خطبه مى فرمايد: «مردم نيازمند امير و حاكمى هستند (كه فرمان خدا را در ميان آنها اجرا كند)». اشاره به اين كه مسئله حكميت در اين دايره قرار داشت نه در دايره قانون گذارى الهى. با توجه به اين كه لشكر معاويه قرآن ها را بر سر نيزه كردند و در توطئه اى خطرناك گفتند ما هم مسلمانيم و قرآن در ميان ما حكومت كند كه چه كسى امير در ميان مسلمانان باشد و از آنجا كه قرآن تعيين اميرى به صورت شخصى و معين به اعتقاد آنها نكرده بود گفتند: ما بايد از هر طرف حَكَمى انتخاب كنيم تا در پرتو آيات قرآن بنشينند و يك نفر را به عنوان امير مسلمانان انتخاب كنند و اين امر بر على(عليه السلام) و ياران خاصش تحميل شد. سپس اقليت خوارج با آن مخالفت كردند كه اصلا انتخاب حَكَم كار غلطى است و حَكَم خداست و شعار «لا حُكْمَ إلاّ لِلّهِ» با اين مفهوم انحرافى بعد از شكست مسئله حَكَميت بالا گرفت، از اين رو اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمود: شعار «لا حُكْمَ إلاّ لِلّهِ» يك واقعيت و سخن حقى است كه آنها معناى باطلى را از آن اراده كرده اند; حق است به اين دليل كه توحيد در قانون گذارى حكم مى گويد: تشريع قوانين و احكام تنها از سوى خداست و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مبلغ و مجرى آن است و اما مفهوم باطلى كه آنها از آن اراده مى كردند اين است كه حكومت و فرماندهى و اجراى احكام و مديريت جامعه بايد به وسيله خداوند صورت گيرد. غافل از اين كه هرگز خدا نمى آيد فرمان جنگ و صلح يا تقسيم غنائم و يا نصب امراى بلاد را صادر كند و اگر منظور آنها اين بوده كه اصلاً نيازى به امير و زمامدار در جامعه نيست و مردم خودشان احكام را بايد عمل كنند همان گونه كه در طول تاريخ گذشته و امروز افرادى طرفدار نفى حكومت بودند، سستى و بى پايگى اين مسئله نه تنها كمتر از اول نيست بلكه بيشتر است، همان طور كه حضرت در خطبه چهلم نيز اشاره اى به آن دارد كه تمام جوامع بشرى در طول تاريخ حاكمى داشته; خواه ظالم خواه عادل و حتى وجود حاكم ظالم از نبودن آن كه باعث هرج و مرج و به هم ريختن شيرازه تمام جامعه مى شود بهتر است; حاكم ظالم براى حفظ خود هم كه باشد ناچار است اجمالاً نظم و امنيتى در جامعه ايجاد كند، قاضى براى حل خصومت ها تعيين كند، زندان و بندى براى سارقان و مجرمان ترتيب دهد و حتى گاه خدمات اقتصادى فراوانى براى جلب توجه مردم و حفظ موقعيت خويش داشته باشد. اگر هيچ حكومتى نباشد جوامع بشرى پس از مدت كوتاهى نابود مى شوند. در جلد دوم همين كتاب [پيام امام امير المومنين عليه السلام]ذيل خطبه 40 بحث هاى مشروحى در اين زمينه داشتيم و درباره بلاى تحريف حقايق و آثار زيان بار آن و همچنين ضرورت تشكيل حكومت، مطالب لازم را بيان كرديم.

 

حکمت 199 نهج البلاغه: نکوهش افراد شرور

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : فِي صِفَةِ الْغَوْغَاءِ: هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا، وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ يُعْرَفُوا؛ وَ قِيلَ بَلْ قَالَ (علیه السلام): هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا. فَقِيلَ قَدْ عَرَفْنَا [عَلِمْنَا] مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ، فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟ فَقَالَ (علیه السلام) يَرْجِعُ أَصْحَابُ [أَهْلُ] الْمِهَنِ إِلَى مِهْنَتِهِمْ [مِهَنِهِمْ]، فَيَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ، كَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ وَ النَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ وَ الْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت199) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 543

امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خود از توده هاى بى بند و بارى كه گاه دست به دست هم مى دهند و مفاسدى در جامعه ايجاد مى كنند، سخن مى گويد. حضرت در وصف اين گروه از اوباش مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه هر وقت هماهنگ شوند غالب مى گردند وهنگامى كه پراكنده شوند شناخته نخواهند شد»; (فِي صِفَةِ الْغَوْغَاءِ: هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا، وَإِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ يُعْرَفُوا).

در تعبير ديگرى گفته شده كه امام(عليه السلام) فرمود: «آنها كسانى هستند كه هرگاه متحد شوند زيان مى رسانند و هرگاه متفرق گردند سود به بار مى آورند»; (وَقِيلَ بَلْ قال(عليه السلام): هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا وَإِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا). «كسى سؤال كرد: زيان آنها را به هنگام متحد شدن دانستيم، منفعت آنها به هنگام پراكنده شدن چيست؟»; (فَقِيلَ: قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ، فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟). «امام فرمود: پيشه وران و اهل كسب (از آنها) به كارهاى خود باز مى گردند و مردم از كار آنها بهره مند مى شوند; بنّا به سراغ بنّايى مى رود و بافنده مشغول بافندگى مى شود و نانوا به پخت نان مى پردازد»; (فَقَالَ: يَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَى مِهْنَتِهِمْ، فَيَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ، كَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ، وَالنَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ، وَالْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ). «غوغاء» در لغت چنان كه بسيارى از واژه پژوهان گفته اند داراى دو معناست: نخست معناى وصفى دارد و به كسانى اطلاق مى شود كه جزء قشر منحط اجتماع يا به بيان ديگر از اوباش مردم اند. افرادى هستند كه از عقل و درايت قابل توجهى برخوردار نيستند و غالباً تحت تأثير عوامل عاطفى قرار مى گيرند كه به آسانى ممكن است آنها را تحريك كرد و براى مقاصد سوئى به كار گرفت; كسانى كه مديران فاسد و مفسد جامعه هميشه از آنها بهره مى برند و نمونه هاى روشن آن را در حكومت بنى اميه و بنى عباس مى توان مشاهده كرد. اين واژه مفرد است و مانند ساير اسم جمع ها معناى جمعى دارد. معناى ديگر «غوغاء» همان معناى مصدرى يا اسم مصدرى است كه به ايجاد جار و جنجال اطلاق مى شود، اين معنا در فارسى امروز ما رايج است ولى معناى اول رايج نيست. توضيح اين كه جوامع انسانى از گروه هاى مختلفى تشكيل مى شود كه سه گروه از آن را مى توان در اينجا نام برد: نخست افراد فهميده و باسواد و عاقل كه آلت دست اين و آن نمى شوند. دوم توده هاى كم اطلاع و پايبند به اصول اخلاق و ايمان كه آنها نيز برپايه ايمان و اخلاقشان در گروه هاى شرور شركت نمى كنند، هرچند ممكن است گاهى با نقشه هايى آنها را اغفال كرد. اين گروه همان ها هستند كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) از آنها در عهدنامه مالك اشتر تعبير بليغى كرده و به عنوان «عامه مردم» آنان را ستوده و پناهگاه روز جنگ و صلح شمرده و به «مالك» توصيه مى كند مصالح آنها را در نظر بگيرد و مصالح خواص پرادعا و زياده طلب را فداى مصالحشان كند. «وَإِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ وَجِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَالْعُدَّةُ لِلاَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الاُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَمَيْلُكَ مَعَهُمْ». سوم گروهى كه سطح پايينى از فكر و اخلاق دارند و به اصطلاح بى بند و بار و فاقد تربيت لازم اسلامى هستند و در ميان آنها گاه افراد شرور و موذى نيز يافت مى شود. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حديث معروف كميل كه در كلام حكمت آميز 147 گذشت درباره آنها مى فرمايد: «وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِق، يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيح، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْن وَثِيق; و احمقانِ بى سر و پا و بى هدفى كه دنبال هر صدايى مى روند و با هر بادى حركت مى كنند; آنهايى كه با نور علم روشن نشده اند و به ستون محكمى پناه نبرده اند». اين گروه اند كه چون جمع شوند غالباً سبب ضرر و زيان مى گردند. به كمترين چيزى تحريك مى شوند و بيشترين خسارات را مى رسانند; ولى اگر با برنامه ريزى صحيح جلوى اجتماع آنها گرفته شود و هر كدام به دنبال كار خود باشند و به شغلى كه دارند بپردازند، به جامعه منفعت مى رسانند، زيرا بسيارى از كارهاى سنگين اجتماعى معمولا بر دوش اين گروه است. زمامداران و مديران جوامع اسلامى بايد مراقب باشند دشمنان اسلام يا افراد شرور جامعه از وجود اين گروه استفاده نكنند و آنها را در مسير اهداف شوم خود به كار نگيرند.

غوغا سالاری : درکتاب اصطلاحات سیاسی عبدالرحمان میاح و کتاب پژوهش در علوم سیاسی دکتر کاووس سید امامی : غوغاسالاری به معنای حکومت عوام زورمند (اوباش) و رهبری جاهلین بر جامعه است. در این زمان پست‌های مهم حکومتی و کارهای اداره کشور به دست عوام و علی‌الخصوص اوباش زورمند میافتد. غوغاسالاری معمولاً درخلال بحرانها، انقلابها، شورشها و تحولات سیاسی- حکومتی در جامعه رخ می‌دهد و غالباً مدتی محدود و قلیل شکل گرفته و بعد از مدتی از هم می‌پاشند. دموکراسی اگر چه می‌تواند به عنوان عالی‌ترین نوع حکومت در جامعه مطرح شود؛ اما در عین حال ممکن است به ورطه غوغاسالاری و به تبع آن عدم ثبات سیاسی و اقتصادی منجر شود. گاهی در جامعه عده ای از افراد با غوغا سالاری و راه اندازی جارو جنجال و آلوده کردن و احساسی کردن فضا مانع رسیدن حقایق به دست مردم و آگاهی مردم می‌شوند تا تهمتها و دروغ پردازیهای شان آشکار نشوند و حقایق در میان هیاهو گم شود. پیامبر گرامی اسلام : دَعْ قیلَ وَ قالَ وَ کَثْرَةَ السُّؤالِ وَ إِضاعَةَ الْمالِ. از جنجال و هیاهو گری و سؤال زیاد و تلف کردن مال بپرهیز(نهج الفصاحه، ح 1566). قال الکاظم علیه السلام: إِنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الْقیلَ وَ الْقالَ وَ إضاعَةَ الْمالِ وَ کَثْرَةَ السُّؤالِ. خداوند، قیل و قال، ضایع کردن مال و زیاده روی در سئوال را دشمن می دارد. (قصار الجمل، ص 305) . قال الرضا عابه السلام إِنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الْقیلَ وَ الْقالَ وَ إضاعَةَ الْمالِ وَ کَثْرَةَ السُّؤالِ. به درستى که خداوند، داد و فریاد و تلف کردن مال و پُرخواهشى را دشمن می دارد. (تحف العقول، ص467)

 

حکمت 200 نهج البلاغه: نکوهش انسان هاى شرور

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : وَ [قَدْ] أُتِيَ بِجَانٍ وَ مَعَهُ غَوْغَاءُ، فَقَالَ: لَا مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لَا تُرَى إِلَّا عِنْدَ كُلِّ سَوْأَةٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت200) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 549

اين كلام حكيمانه تكميلى است براى كلام گذشته و ماجرا از اين قرار است كه جنايتكارى را خدمت آن حضرت آوردند و عده اى از اوباش همراه او بودند (گويا مى خواستند مجازات او را تماشا كنند) امام(عليه السلام) فرمود: «خوش آمد مباد بر چهره هايى كه جز به هنگام حوادث بد ديده نمى شوند»; (وَأُتِيَ بِجَان وَمَعَهُ غَوْغَاءُ، فَقَالَ لاَ مَرْحَباً بِوُجُوه لاَ تُرَى إِلاَّ عِنْدَ كُلِّ سَوْأَة). «مرحبا» از ماده «رحب» به معناى وسعت مكان است و معمولا هنگامى كه ميهمانى وارد مى شود، عرب به او مرحبا مى گويد; يعنى بفرماييد كه در محل وسيع و مناسبى وارد شده ايد. معادل آن در فارسى «خوش آمديد» است و ضد آن «لا مَرْحَباً» به معناى «خوش نيامديد» و يا «خوش آمد بر شما مباد».

آرى همواره گروهى در جوامع بشرى در پى جنجال آفرينى يا حضور در حوادث جنجالى هستند; به محض اين كه نگاه كنند دو نفر با هم در گوشه خيابان دعوا مى كنند از اطراف جمع مى شوند; نه براى ميانجيگرى، بلكه براى اين كه آن صحنه زشت را بنگرند و يا هنگامى كه بشنوند بنا هست فلان كس را در ملأ عام مجازات كنند، دوان دوان به سوى آن صحنه مى روند. از بعضى روايات كه در باب حدود آمده به خوبى استفاده مى شود كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) از اين گروه متنفر بود.

در كتاب وسائل الشيعه در كتاب الحدود حديثى به اين مضمون در باب كراهت اجتماع مردم براى نگاه كردن به شخصى كه حرام مى خورد آمده است هنگامى كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در بصره بودند مردى را خدمتش آوردند كه بنا بود حد بر او اجرا شود، ناگهان گروهى از مردم براى تماشاى آن منظره اجتماع كردند، اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: اى قنبر نگاه كن اين گروه كيانند و براى چه آمدند عرض كرد مردى هست كه مى خواهند حد بر او اقامه كنند (و اينها تماشاگرند)، هنگامى كه نزديك شدند امام نگاه در چهره آنها كرد و فرمود: «لا مَرْحباً بِوُجُوه لا تُرى إلاّ في كُلِّ سُوء هؤُلاءِ فُضُولُ الرِّجالِ أمِطْهُمْ عَنّى يا قَنْبَرُ; خوش آمد مباد بر چهره هايى كه جز در صحنه هاى بد ديده نمى شود آنها افراد بيهوده جامعه هستند اى قنبر آنها را از من دور ساز».(وسائل الشیعه، ج 18، باب 22، ص 45، کتاب الحدود، ح 1) . درست که در قرآن مجید و روایات دستور داده شده است اجراى حد در حضور جمعى باشد تا مایه عبرت مردم گردد; اما این گروه از افراد هرگز براى عبرت گرفتن نمى آمدند، بلکه هر جا جنجالى برپا شود در آنجا حضور مى یابند و در صورتى که فرصت پیدا کنند خودشان نیز وارد صحنه مى شوند. ولى جالب توجه این که زمامداران ظالم و ستمگر در دنیاى دیروز و امروز از وجود این گروه براى پیش بردن مقاصد نامشروع خود بهره فراوان مى گیرند و براى درهم شکستن مخالفان خود و آمران به معروف و ناهیان از منکر این گروه را تحریک کرده و به مصاف آنها مى فرستند. ابن ابى الحدید از «احنف» چنین نقل مى کند که مى گفت: سفیهان جامعه را گرامى دارید، زیرا آنها شما را از این و آن حفظ مى کنند. (منظورش این بود که مى توانند دشمنان شما را دفع کنند) سپس شعرى از شاعرى نقل کرده که مضمونش این است: من این افراد بدرفتار را براى خودم حفظ مى کنم تا در مقابل مخالفان از آنها استفاده کنم، اگر سگ هایى که نزد من اند حضور نداشته باشند از سگ هاى مخالفین در هراسم(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 20، ذیل حکمت مورد بحث).

 

حکمت 201 نهج البلاغه: پایان زندگی با آمدن اجل

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ مَعَ كُلِّ إِنْسَانٍ مَلَكَيْنِ يَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّيَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ، وَ إِنَّ الْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِينَةٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت201) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 553

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به حقيقتى اشاره مى كند كه بسيارى از آن غافلند، مى فرمايد: «همراه هر انسانى دو فرشته است كه وى را (از خطرات) محافظت مى كنند، اما هنگامى كه روز مقدّر فرا رسد او را در برابر حوادث رها مى سازند و (بنابراين) اجل و سرآمد زندگى (كه از سوى خداوند تعيين شده) سپرى است محافظ و نگهدار»; (اِنَّ مَعَ كُلِّ إِنْسَان مَلَكَيْنِ يَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ الْقَدْرُ خَلَّيا بَيْنَهُ وَبَيْنَهُ، وَإِنَّ الاَجَلَ جُنَّةٌ حَصِينَةٌ). از مجموع آيات قرآن و روايات اسلامى به خوبى استفاده مى شود كه انسان داراى دو اجل و سرآمد عمر است: يكى اجل معلق يا مشروط كه اگر در برابر آن دقت شود مى توان از آن پرهيز كرد، مانند انواع بيمارى هاى قابل علاج، خطرات رانندگى كه بر اثر بى احتياطى پيش مى آيد، خطرات زلزله ها و طوفان ها كه بر اثر سستى ساختمان خانه ها دامن انسان را مى گيرد تمام اينها از امورى است كه ممكن است به زندگى انسان پايان دهد ولى در عين حال قابل اجتناب است. در حدیث معروفى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم که در زیر دیوار کجى نشسته بود. هنگامى که چشمش به وضع دیوار افتاد از زیر آن دیوار بلند شد و در جاى امنى نشست. کسى عرض کرد: «یا أمیرَالْمُؤمِنِینَ تَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللهِ؟; از قضاى الهى فرار مى کنى؟» امام(علیه السلام) فرمود: «أفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللهِ إلى قَدَرِ اللهِ; من از قضاى الهى به قدر الهى فرار مى کنم». اشاره به این که قضاى الهى در اینجا مشروط به این است که من در زیر این دیوار بمانم ولى قدر و اندازه گیرى ها به من مى گوید: نمان. در واقع این یک قضاى مشروط بود که امام(علیه السلام) با تقدیر دادن شرط آن قضا را منتفى کرد.(بحارالانوار، ج 5، ص 97، ح 24) . ولى اجل حتمى سرآمدى است که قابل اجتناب نیست و خواه ناخواه دامن انسان را مى گیرد; مثلاً مى دانیم قلب و عروق و مغز یک انسان توان محدودى دارند، هرچند تمام دستورات حفظ الصحة را رعایت کند زمانى که به آخر برسد این چراغ خاموش مى شود و زندگى پایان مى گیرد و یا این که خداوند مقرر کرده است فلان قوم و جمعیت بر اثر کارهایشان به فلان بلا مبتلا شوند در اینجا به مصداق (فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ)(اعراف، آیه 34) مرگشان حتمى است. در داستان قوم لوط مى خوانیم که ابراهیم(علیه السلام) درباره آنها شفاعت کرد. از سوى خدا به او خطاب شد: «(یَا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُود); (گفتیم) اى ابراهیم! از این (درخواست) صرف نظر کن، که فرمان پروردگارت فرا رسیده; و به یقین عذاب بدون بازگشت (الهى) به سراغ آنها مى آید».(هود، آیه 76) . از آیات قرآن نیز استفاده مى شود فرشتگانى هستند که به فرمان خداوند خطرات را از انسان دفع مى کنند (لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ)(رعد، آیه 11) و به راستى اگر آنها نباشند انسان از زمان کودکى آماج انواع بلاها و خطرات است ولى عنایت پروردگار او را حفظ مى کند; ولى هنگامى که اجل حتمى انسان فرا رسد این فرشتگان او را رها مى سازند و کلام امام(علیه السلام) در واقع از این آیه برگرفته شده است. در روایتى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که در تفسیر آیه فوق فرمود: «یُحْفَظُ بِأمْرِ اللهِ فی أنْ یَقَعَ فی رَکْى أوْ یَقَعُ عَلَیْهِ حائِطٌ أوْ یُصیبُهُ شَیءٌ حَتّى إذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّوْا بَیْنَهُ وَبَیْنَهُ یَدْفَعُونَهُ إلَى الْمقادیرِ وَهُما مَلَکانِ یَحْفَظانِهِ بِاللَّیْلِ وَمَلَکانِ بِالنَّهارِ یَتَعاقِبانَهُ; آنها به فرمان خداوند انسان را حفظ مى کنند از این که در چاهى سقوط کند یا دیوارى بر او بیفتد یا حادثه دیگرى برایش رخ دهد تا زمانى که مقدرات حتمى فرا رسد در آن هنگام آنها کنار مى روند و او را تسلیم حوادث مى کنند. دو فرشته اند که انسان را در شب حفظ مى کنند و دو فرشته که در روز به طور متناوب این وظیفه را انجام مى دهند».(تفسیر برهان، ج 3، ص 235، ذیل آیه مورد بحث) . این سخن را با آیه دیگرى از قرآن مجید ادامه مى دهیم: «(وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَیُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ یُفَرِّطُونَ); و اوست که بر بندگان خود تسلط کامل دارد و مراقبانى بر شما مى گمارد تا هنگامى که مرگ یکى از شما فرا رسد; (در این هنگام،) فرستادگان ما جان او را مى گیرند; و آنها (در نگهدارى حساب عمر و اعمال بندگان،) کوتاهى نمى کنند».(انعام، آیه 61) . البته هیچ کدام از این آیات و روایات مفهومش این نیست که انسان، بر اثر بى احتیاطى ها خود را در کام مرگ فرو برد و در پرتگاه ها بدون رعایت احتیاط گام بگذارد، چرا که همه اینها از قبیل اجل معلق یا مشروط است که اگر انسان رعایت موازین کند خطر از او فاصله مى گیرد و اگر رعایت نکند گرفتار مى شود. آنچه امام بیان فرموده درباره اجل حتمى است که «جُنَّةٌ حَصینَةٌ» و «سپر محافظ» است.

این سخن را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان که مرحوم کلینى در کافى آورده است پایان مى دهیم: امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «إنَّ أمیرَالْمُؤمِنینَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ جَلَسَ إلى حائِط مائِل یَقْضى بَیْنَ النّاسِ فَقالَ بَعْضُهُمْ: لا تَقْعُدْ تَحْتَ هذَا الْحائِطِ فَإِنَّهُ مُعْوِرٌ; امیرمؤمنان(علیه السلام) زیر دیوار کجى نشسته بود و در میان مردم قضاوت مى کرد. بعضى عرض کردند: زیر این دیوار منشین که معیوب است». امام(علیه السلام)فرمود: «حَرَسَ امْرَأً أجَلُهُ فَلَمّا قامَ سَقَطَ الْحائِطُ; اجل (حتمى) از هر کسى پاسدارى مى کند (امام (علیه السلام) این سخن را گفت و از زیر دیوار برخاست) هنگامى که برخاست دیوار سقوط کرد».(کافى، ج 2، ص 58) . کوتاه سخن این که گرچه ما باید از مظان خطر بپرهیزیم و فقها فتوا داده اند که به هنگام خطر و طوفان سوار کشتى شدن حرام است و اگر کسى از جاده خطرناکى برود نماز او تمام خواهد بود، زیرا سفر، سفر معصیت است; ولى با این حال اقدام ما براى پرهیز از خطر تنها اجل معلق را از ما دور مى سازد و اگر اجل حتمى فرا رسیده باشد هیچ راه فرارى ندارد.

 

حکمت 202 نهج البلاغه: بیعت مشروط طلحه و زبیر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام :-وَقَدْقَالَ لَهُ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ نُبَايِعُكَ عَلَى أَنَّا شُرَكَاؤُكَ فِي هَذَا الْأَمْرِ-: [فَقَالَ] لَا وَ لَكِنَّكُمَا شَرِيكَانِ فِي الْقُوَّةِ وَ الِاسْتِعَانَةِ وَ عَوْنَانِ عَلَى الْعَجْزِ [الْعَجْرِ] وَ الْأَوَدِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت202) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 559

«اين كلام حكيمانه را امام(عليه السلام) در پاسخ طلحه و زبير فرمودند آنجا كه به امام پيشنهاد خلافت شورايى كردند و گفتند با تو بيعت مى كنيم به اين شرط كه در حكومت شريك باشيم. امام در پاسخ آنها فرمود: نمى شود (شركت در خلافت معنا ندارد) شما شريك در تقويت و كمك و يار و ياور به هنگام ناتوانى و سختى و مشكلات باشيد»; (وَقالَ(عليه السلام) وَقَدْ قالَ لَهُ طَلْحَةُ وَالزُّبِيرُ: نُبايِعُكَ عَلى أَنّا شُرَكاؤُكَ في هذَا الاَمْر: لاَ، وَلكِنَّكُمَا شَرِيكَانِ فِي الْقُوَّةِ وَالاِسْتِعَانَةِ، وَعَوْنَانِ عَلَى الْعَجْزِ وَالاَوَدِ).

آيا منظور طلحه و زبير اين بود كه واقعاً خلافت شورايى باشد و آنها با على(عليه السلام) شريك در تصميم گيرى شوند. يا مقصود اين بود كه بخشى از قلمرو حكومت اسلامى را امام به آنها بسپارد آن گونه كه از بعضى روايات استفاده مى شود؟ در بعضى از منابع معروف آمده است آن روز كه زبير با امام(عليه السلام) بيعت كرد امام به او فرمود: من از اين مى ترسم كه تو پيمان خود را بشكنى، عرض كرد: هرگز بيم نداشته باش تا ابد چنين كارى را نخواهم كرد. امام فرمود: آيا خداوند شاهد و گواه بر اين موضوع باشد، عرض كرد: آرى. چيزى نگذشت كه آن دو به اميرمؤمنان(عليه السلام) عرض كردند: مى دانى در زمان عثمان چه اندازه به ما جفا شد و او همواره طرفدار بنى اميه بود; اما اكنون كه خداوند خلافت را به تو سپرده بعضى از اين فرماندارى ها را در اختيار ما بگذار امام فرمود: به قسمت الهى راضى باشيد تا در اين باره فكر كنم. سپس افزود: آگاه باشيد من كسى را در اين امانت شريك مى كنم كه از دين و امانت او راضى و مطمئن باشم. از سویى دیگر هنگامى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) به معاویه نامه نوشت که مردم با من بیعت کردند تو هم از اهل شام براى من بیعت بگیر و بزرگان اهل شام را نزد من بفرست و معاویه (سخت دست پاچه شد) و نامه اى براى زبیر نوشت و او را به عنوان امیرالمؤمنین خطاب کرد و گفت: از تمام مردم شام براى تو بیعت گرفتم با سرعت به سوى کوفه و بصره برو و این دو شهر را تسخیر کن که اگر آن دو را تسخیر کنى دیگر هیچ مشکلى نخواهى نداشت.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 230 و 231) . از اینجا روشن مى شود این که طلحه و زبیر به هنگام بیعت و طبق بعضى از روایات مدتى بعد از بیعت خدمت امام(علیه السلام) آمدند و گفتند: ما بیعت کرده ایم که با تو شریک باشیم منظورشان این بود که حکومت بصره و کوفه را امام به آنها بسپارد و به این ترتیب بر تمام عراق مسلط شوند و دست به دست معاویه بدهند شام را هم در اختیار بگیرند تا قسمت عمده کشور اسلام تحت سیطره آنها واقع شود. با این توضیح مى فهمیم چرا امام(علیه السلام) دست رد بر سینه آنها گذاشت و این جواب حکیمانه پرمعنا را به آنها داد. در کتاب خلفاى ابن قتیبه که از علماى مشهور اهل سنت است و در قرن سوم مى زیسته تحت عنوان رفت و آمد طلحه و زبیر نزد على(علیه السلام) چنین آمده است: بعد از تمام شدن بیعت، طلحه و زبیر نزد آن حضرت آمده عرض کردند: مى دانى براى چه با تو بیعت کرده ایم؟ فرمود: آرى براى این که گوش به فرمان من باشید و اطاعت کنید; همان بیعتى که با ابوبکر و عمر و عثمان کردید. آنها (با صراحت) گفتند: نه ما با تو بیعت کردیم که شریک تو در امر خلافت باشیم. امام(علیه السلام) فرمود: چنین نیست. بلکه شما شریک در همکارى و کمک در برابر مشکلات و رنج ها هستید. این در حالى بود که «زبیر» شک نداشت که على(علیه السلام) حکومت عراق را به او مى سپارد و حکومت یمن را به «طلحه». هنگامى که براى آنها روشن شد که على(علیه السلام) حکومتى را به آنها نمى سپارد شکایت خود را از آن حضرت آشکار ساختند «زبیر» در میان جمعیتى از قریش گفت: «هذا جَزائُنا مِنْ عَلِىّ قُمْنا لَهُ فی أمْرِ عُثْمانَ حَتّى أثْبَتْنا عَلَیْهِ الذَّنْبُ وَسَبَبْنا لَهُ الْقَتْلُ وَهُوَ جالِسٌ فی بَیْتِهِ وَکَفَى الاْمْرُ فَلَمّا نالَ بِنا ما أرادَ جَعَلَ دُونَنا غَیْرَنا; این پاداش ماست از سوى على! ما در کار عثمان به نفع او قیام کردیم و گناهکارى او را ثابت نمودیم و عوامل قتل او را فراهم ساختیم در حالى که على در خانه خود نشسته بود و ما مشکل را حل کردیم; اما هنگامى که به وسیله ما به مقصودش رسید (و حکومت را در اختیار گرفت) دیگران را بر ما مقدم داشت.(الامامة و السیاسة، ج 1، ص 70 و 71) . از این عبارت به خوبى روشن مى شود که آنها واقعاً اهل توطئه و سیاست هاى مکارانه و دور از تقوا و پرهیزگارى بودند و این که بعضى گمان مى کنند خوب بود على(علیه السلام) مقامى به آنها مى داد تا ساکت شوند اشتباه بزرگى است; آنها نه صلاحیت و شایستگى و تقوا براى فرماندارى و استاندارى کشور اسلام داشتند و نه به آن قانع بودند. دست در دست معاویه داشتند و مى خواستند حکومت بر مسلمانان را به زور و از طریق دغل کارى به چنگ آورند و تقواى امیرمؤمنان على(علیه السلام) هرگز پذیراى چنین مطلبى نبود. در ذیل روایت بالا نیز آمده است که على(علیه السلام) هنگامى که از سمپاشى هاى طلحه و زبیر آگاه شد به ابن عباس فرمود: تو چه پیشنهاد مى کنى؟ ابن عباس گفت: من چنین فکر مى کنم که آنها عاشق حکومت اند; بصره را به زبیر بسپار و کوفه را به طلحه. امام علیه السلام خندید فرمود: واى بر تو! در کوفه و بصره مردان باشخصیت و اموال فراوانى وجود دارد که اگر آن دو به حکومت آن برسند بر گردن مردم سوار مى شوند، سفیهان را از طریق طمع و ضعیفان را با فشار و قدرتمندان را با زور تحت سیطره خود مى گیرند (و مردم را بدبخت مى کنند و چهره حکومت اسلامى را به کلى تغییر مى دهند).

 

حکمت 203 نهج البلاغه: ترس از خدا و یاد مرگ

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ؛ وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِي إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ، وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَكُمْ، وَ إِنْ نَسِيتُمُوهُ ذَكَرَكُمْ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت203) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 565

امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى كه به گفته «ابن عباس» شبيه آيات قرآنى است روى دو نكته تكيه مى كند: نخست درباره آگاهى خدا بر افعال و رفتار و نيات انسان ها هشدار مى دهد و سپس درباره مرگى كه هرگز انسان را فراموش نمى كند و مى فرمايد: «اى مردم! از خدايى بترسيد كه اگر سخنى بگوييد مى شنود و اگر چيزى را در دل پنهان داريد مى داند و بر مرگ پيشى گيريد كه اگر از آن فرار كنيد به شما دست مى يابد و اگر بايستيد شما را مى گيرد و اگر فراموشش كنيد شما را فراموش نخواهد كرد»; (أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَإِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ، وَبَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِي إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ، وَإِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَكُمْ، وَإِنْ نَسِيتُمُوهُ ذَكَرَكُمْ). همه آنچه امام در اين گفتار حكيمانه فرموده در واقع برگرفته از آيات قرآن مجيد است. در آيه 7 سوره «مجادله» مى خوانيم: «(أَلَمْ تَرَى أَنَّ اللهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الاَرْضِ مَا يَكُونُ مِنْ نَّجْوَى ثَلاَثَة إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَة إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَى مِنْ ذَلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللهَ بِكُلِّ شَىْء عَلِيمٌ); آيا نمى دانى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است مى داند; هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خدا چهارمين آنهاست، و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خداوند ششمين آنهاست، و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن مگر اين كه او همراه آنهاست هر جا كه باشند، سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چرا كه خدا به هر چيزى داناست». در جایى دیگر مى فرماید: «(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ); ما انسان را آفریدیم و وسوسه هاى نفس او را مى دانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم!».(ق، آیه 16) . در جایى دیگر مى فرماید: «(قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ); بگو مرگى که از آن فرار مى کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد; سپس به سوى کسى که داناى پنهان و آشکار است بازگردانده مى شوید; آن گاه شما را از آنچه انجام مى دادید خبر مى دهد». (جمعه، آیه 8) . به راستى اگر انسان ایمان محکمى به محتواى این آیات و محتواى کلام امام(علیه السلام) داشته باشد تسلیم هواى نفس و وسوسه هاى شیطان و آلوده به گناه و معاصى نخواهد شد.

نیز اگر انسان مرگى را که براى همه مسلم است فراموش نکند و بداند این زندگى دیر یا زود پایان مى گیرد و آنچه را براى گردآورى آن تلاش کرده رها مى سازد و رخت بر مى بندد و سپس در دادگاه عدل پروردگار حضور مى یابد و نامه اعمال خود را که به مقتضاى (لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا)(کهف، آیه 49) همه اعمال و گفتار او از کوچک و بزرگ را در دست دارد و باید پاسخ گوى همه آنها باشد، به یقین چنین انسانى با چنین اعتقادى جز در راه تقوا گام بر نمى دارد. مشکل انسان از آنجا شروع مى شود که حضور نظارت خدا را در اعمال و گفتارش در همه حال فراموش کند و مرگ را به دست نسیان بسپارد. عجیب این است که در زندگى معمولى دنیا اگر تبهکاران احساس کنند مأموران انتظامى در جایى حضور دارند و آنها را دستگیر مى کنند و به دادگاه تحویل مى دهند قطعاً دست به کار خلافى نمى زنند; حضور پلیس از یک طرف و دادگاهى که در انتظار است از طرفى دیگر آنها را از اعمالشان باز مى دارد. تنها به جایى مى روند که پلیس حضور نداشته نباشد و یا اگر گرفتار شوند مدرکى در دادگاه براى اعمال خلاف آنها به دست قضات نیفتد. با این حال چگونه ممکن است انسان ایمان به خدایى داشته باشد که از رگ قلب یا رگ گردنش به او نزدیکتر است و در همه جا فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند و همه را ثبت و ضبط مى کنند. به علاوه دادگاه قیامت قطعى و یقینى است. چگونه ایمان به این امور با آلودگى به ظلم و گناه مى سازد؟ مرحوم علامه مجلسى در حدیثى از امیرمؤمنان نقل مى کند که ضمن خطبه مفصلى معروف به خطبه «دیباج» فرمود: «وَأفیضُوا فی ذِکْرِ اللهِ جَلَّ ذِکْرُهُ فَإنَّهُ أحْسَنُ الذِّکْرِ وَهُوَ أمانٌ مِنَ النِّفاقِ وَبَرائَةٌ مِنَ النّارِ وَتَذْکیرٌ لِصاحِبِهِ عِنْدَ کُلِّ خَیْر یَقْسِمُهُ اللهُ جَلَّ وَعَزَّ وَلَهُ دَوِىٌّ تَحْتَ الْعَرْشِ; بشتابید به سوى ذکر خداى متعال که بهترین ذکر است و انسان را از نفاق در امان مى دارد و سبب برائت از آتش دوزخ است و نعمت هایى را که خدا به او مى دهد یادآورى مى کند و این ذکر صدایى در زیر عرش خدا طنین انداز دارد».(بحارالانوار، ج 74، ص 291) . در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أکْثِرُوا ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإنَّهُ یُمَحِّصُ الذُّنُوبَ وَیَزْهَدُ فِى الدُّنْیا; زیاد به یاد مرگ باشید که گناهان را محو مى کند و انسان را نسبت به زرق و برق دنیا بى اعتنا مى سازد».(مجموعه ورام، ج 1، ص 269) . شرح بیشترى در مورد ذکر خداوند در جلد هشتم همین کتاب، ص 365 و در مورد یاد مرگ در جلد هفتم [پيام امام امير المومنين عليه السلام]ص 271 مطالبى آمده است.

 

حکمت 204 نهج البلاغه: بى توجهى به ناسپاسى مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا يُزَهِّدَنَّكَ فِي الْمَعْرُوفِ مَنْ لَا يَشْكُرُهُ لَكَ، فَقَدْ يَشْكُرُكَ عَلَيْهِ مَنْ لَا يَسْتَمْتِعُ بِشَيْءٍ مِنْهُ، وَ قَدْ تُدْرِكُ [يُدْرَكُ] مِنْ شُكْرِ الشَّاكِرِ أَكْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْكَافِرُ، "وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ". (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت204) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 571

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه همگان را دعوت به كار نيك به افراد نيازمند مى كند خواه سپاسگزار باشند يا ناسپاسى كنند، مى فرمايد: «به علت ناسپاسى افراد، از كار نيك مضايقه نكنيد، چرا كه (در مقابل) گاه كسى از تو سپاسگزارى مى كند كه از عمل نيكت هيچ بهره اى نبرده و چه بسا همين شكرگزارى اثرش بيش از ناسپاسى افراد ناسپاس باشد و (برتر از همه اينها اين كه) خدا نيكوكاران را دوست دارد»; (لاَ يُزَهِّدَنَّكَ فِي الْمَعْرُوفِ مَنْ لاَ يَشْكُرُهُ لَكَ، فَقَدْ يَشْكُرُكَ عَلَيْهِ مَنْ لاَ يَسْتَمْتِعُ بِشَيْء مِنْهُ، وَقَدْ تُدْرِكُ مِنْ شُكْرِ الشَّاكِرِ أَكْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْكَافِرُ: (وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ)).

مى دانيم مردم دو گروهند: افراد پر توقع و ناسپاس كه همواره انتظار نيكى دارند; ولى به هنگامى كه از آن بهره مند شدند ناسپاسى مى كنند. گاه مى گويند: اگر بيشتر از اين بود بهتر بود، گاه مى گويند: اى كاش به اين صورت انجام نمى شد و به شكل ديگرى انجام مى شد و گاه مى گويند: اگر كسى نيكى كرده است وظيفه اش نيكى كردن بوده است و امثال آنها. در برابر آنها گروه ديگرى هستند كه در برابر نيكى ها سپاسگزارند حتى گاه از نيكى هايى كه در حق ديگران شده سپاسگزارى مى كنند; مثلاً مى گويند: فلان انسان چه آدم سخاوتمند و خوش قلب و نيكوكار است كه در حق برادر نيازمندش اين همه نيكى مى كند، مادر دردمندش را كاملاً مراقبت مى نمايد و براى بستگانش پيوسته در حال خدمت است. از آنجا كه كار نيك جاذبه فوق العاده اى دارد اگر كسانى كه در حقشان نيكى شده ناسپاسى كنند، افراد ديگرى هستند كه سپاسگزار باشند و جالب توجه اين كه سپاسگزارى كسانى كه از كار نيك بهره اى نبردند بسيار با ارزش تر از سپاسگزارى كسانى است كه از آن بهره مند شده اند، چرا كه آنها كه بهره مند شده اند وظيفه سپاسگزارى دارند. به علاوه ممكن است به طمع كارهاى نيك آينده سپاسگزارى كنند; اما كسانى كه از آن بهره اى نمى گيرند از صميم دل به افراد نيكوكار احترام مى گذارند. گذشته از همه اينها، مى دانيم همه نيكى ها از سوى خداست; قدرت بر انجام كار نيك و توفيق به آن و تمايلات درونى درباره آن همه از سوى خداست كه ما با استفاده از اختيار خود آنها را به كار مى گيريم و كار نيك انجام مى دهيم. در عين حال، خداوند از نيكوكاران سپاسگزارى مى كند و اين برتر از هر سپاسگزارى است. درباره مجاهدانى كه با جان و مال خود از آيين خدا دفاع كرده اند، قرآن مجيد سخنى دارد; آئينى كه منفعت آنها در آن است و براى آنها تشريع شده، با اين حال خداوند خودش را خريدار و مجاهدان را فروشنده و ثمن اين معامله را بهشت برين قرار مى دهد و به آنها درباره چنين معامله پرسودى تبريك مى گويد. آيا اگر تمام دنيا در برابر جهاد مجاهدان ناسپاسى كنند اين سپاسگزارى خداوند كافى نيست؟ (إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْرَاةِ وَالاِنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).(توبه، آیه 111) . در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام مى خوانیم که مى فرماید: «یَدُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَوْقَ رُؤُوسِ الْمُکَفِّرینَ تُرَفْرِفُ بِالرَّحْمَةِ; دست خداى متعال بالاى سر کسانى است که در برابر نعمت هایشان ناسپاسى مى شود و رحمت خود را بر سر آنها مى گستراند».(وسائل الشیعه، ج 16، ص 308) . از جمله امورى که مى تواند مایه تسلى خاطر انسان در برابر ناسپاسى ها شود این است که بدانیم این موضوع منحصر به ما نیست; این ناسپاسى ها در برابر پیامبران بزرگ خدا با آن همه زحمت هایى که براى هدایت مردم کشیدند به ویژه در برابر پیامبر اسلام و ائمه معصومان(علیهم السلام) به شکل گسترده اى انجام شد. در حدیثى که امام موسى بن جعفر از پدران گرامى اش(علیهم السلام) نقل مى کند آمده است: «کانَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) مُکَفَّراً لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُهُ وَلَقَدْ کانَ مَعْرُوفُهُ عَلَى الْقُرَشِىَّ وَالْعَرَبِىِّ وَالْعَجَمِىِّ وَمَنْ کانَ أعْظَمَ مِنْ رَسُولِ اللهِ مَعْروفاً عَلى هذَا الْخَلْق؟ وَکَذلِکَ نَحْنُ أهْلُ الْبَیْتِ مُکَفَّرُونَ لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُنا وَخِیارُ الْمُؤْمِنینَ مُکَفَّرُونَ لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُهُمْ; رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در برابر نیکى ها و خدماتى که داشت ناسپاسى مى شد، خیر و نیکى آن حضرت نه تنها به قریش مى رسید، بلکه تمام عرب و عجم از آن بهره مند مى شدند آیا کسى پیدا مى شود که نیکى و کار خیرش از رسول خداوند نسبت به این مردم بیشتر باشد؟ و همچنین ما اهل بیت در برابر ناسپاسى ها قرار داریم; نیکى ها و خدمات ما شکرگزارى نمى شود و نیکان اهل ایمان نیز مورد ناسپاسى قرار مى گیرند و از نیکى آنها تشکر نمى شود».(وسائل الشیعه، ج 16، ص 308) . بنابراین نباید این گونه ناسپاسى ها ما را در انجام کار خیر سست و بى رغبت کند. افراد زیادى هستند که حتى کارهاى خیر ما شامل آنها نمى شود; ولى آنها قدردانى مى کنند و بالاتر از همه، خدا و پیامبر و ائمه قدردان و سپاسگزارند. [شرح طولانی است از ادامه صرف نظرشد]

 

حکمت 205 نهج البلاغه: وسعت ظرف علم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ، إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت205) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 579

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درباره اهميت علم و دانش اشاره مى كند و مى فرمايد: «هر ظرفى بر اثر قرار دادن چيزى در آن از وسعتش كاسته مى شود مگر پيمانه علم كه هرقدر از دانش در آن جاى گيرد وسعتش افزون مى گردد!»; (كُلُّ وِعَاء يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ). اين نكته بسيار دقيقى است كه امام(عليه السلام) به آن اشاره فرموده است. حقيقت اين است كه در «وعاء» (ظرف) مادى گنجايش محدودى وجود دارد كه اگر چيزى در آن قرار دهند تدريجاً محدود و سرانجام پر مى شود به گونه اى كه قابل قرار دادن چيز ديگرى در آن نيست; ولى روح و فكر و قوه عاقله انسان كاملاً با آن متفاوت است; هرقدر علوم تازه در آن قرار دهند گويى گنجايش بيشترى پيدا مى كند هر علمى سرچشمه علم ديگرى مى شود و هر تجربه اى تجربه ديگرى با خود مى آورد وبه يك معنا تا بى نهايت پيش مى رود و اين دليل اهميت فوق العاده آن و اشاره است به اين كه ما از فراگيرى علوم هرگز خسته نشويم كه واقعاً خسته كننده نيست، بلكه نشاط آور و روح پرور است. هنگامى كه انسان مى بيند در كنار نهالى كه از يك مسئله علمى در سرزمين مغز خود كاشته نهال هاى ديگرى جوانه مى زند و مى رويد و اطراف خود را پر گل مى كند، قطعاً به شوق و نشاط مى آيد. حتى مغزهاى كامپيوترى كه در عصر و زمان ما به وجود آمده و بعضى از روى ناآگاهى گمان مى برند مى تواند روزى جانشين مغز انسان شود هر كدام ظرفيت محدودى دارند كه وقتى اشباع شد مطلب تازه اى را نمى پذيرد در حالى كه روح آدمى چنين نيست و بسيارند دانشمندان بزرگى كه تا آخرين لحظه هاى عمر در تكاپوى علم و دانش بوده و هر روز حتى در واپسين ساعات عمر حقيقت تازه اى را كشف مى كردند. از جمله کسانى که به این حقیقت در شرح کلام حکیمانه بالا اشاره کرده ابن ابى الحدید معتزلى است که در شرح نهج البلاغه خود چنین مى گوید: «در ذیل این کلام سرّ عظیمى نهفته شده و رمزى است به معناى شریف پیچیده اى که طرفداران نفس ناطقه (روح مجرد) از این راه دلیل براى اثبات عقیده خود گرفته اند نتیجه آن این است که قواى جسمانى بر اثر تکرار افعال خسته و ناتوان مى شوند; مثلاً هرگاه با چشم هاى خود پیوسته صحنه هایى را ببینیم چشم خسته مى شود و اگر باز هم ادامه دهیم ممکن است چشم صدمه ببیند. همچنین است گوش انسان از شنیدن صداهاى مکرر به زحمت مى افتد (و خسته و ناتوان مى گردد) و چنین است سایر قواى جسمانى; ولى وقتى به قوه عاقله مى رسیم مى بینیم قضیه برعکس است، چرا که هر گاه معقولات بیشترى به این قوه وارد گردد، نیرو و توان و وسعت و انبساط آن بیشتر مى شود و آمادگى براى درک مسائل جدیدى غیر از آنچه قبلاً دریافته پیدا مى کند و در حقیقت تکرار معقولات شمشیر آن را تیزتر کرده و زنگار آن را مى زداید و به همین دلیل مى توان گفت: قواى جسمانى همه مادى هستند; اما قوه عاقله مجرد است و ماوراى مادیات».(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 25) یکى از بخش هاى قوه عاقله، حافظه انسان است که همه چیز را در خود حفظ مى کند در حالى که قواى مادى این چنین نیست. این کلام حکیمانه پیام هاى متعددى دارد از جمله این که انسان هرگز نباید از فراگیرى علم و دانش خسته شود یا گمان کند به مرحله نهایى علم و دانش رسیده است. بداند به سمتى حرکت مى کند که هر قدر جلوتر مى رود وسیع تر مى شود. در حدیث معروفى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنْهُومانِ لا یَشْبَعُ طالِبُهُما طالِبُ الْعِلْمِ وَطالِبُ الدُّنْیا; دو گروه گرسنه اند و هرگز سیر نمى شوند: طالبان عمل و طالبان دنیا».(بحارالانوار، ج 1، ص 183) . به همین دلیل تحصیل علم در اسلام از جهات مختلف نامحدود است: از نظر مدت حدیث معروف از پیامبر(صلى الله علیه وآله) است که فرمود: «أُطْلُبُ الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ إِلَى اللَّحْدِ; از گهواره تا گور دانش بجوى» گرچه آن را در جوامع حدیثى نیافتیم. از نظر مکان در حدیث دیگرى مى خوانیم: «أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصّینِ; به دنبال علم و دانش بروید هرچند در سرزمین چین باشد».(وسائل الشیعه، ج 27، ص 27 (با توجه به این که در آن زمان آخرین نقطه آباد شناخته شده دنیا چین بود)) . از نظر مقدار کوشش در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَسَفْکِ الْمُهَجِ; در طلب دانش باشید هرچند براى تحصیل آن در دریاها فرو روید و خون خود را فدا کنید».(بحارالانوار، ج 75، ص 277) . از نظر استاد در حدیث دیگرى مى خوانیم: «الْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ یَأْخُذُها حَیْثُ وَجَدَها; علم و دانش گمشده فرد با ایمان است، نزد هر کس باشد گمشده خود را مطالبه مى کند».(عوالى اللئالى، ج 4، ص 81) . این سخن را با حدیثى که از امیرمؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم آمده است پایان مى دهیم: «اَلْعالِمُ مَنْ لا یَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ وَ لا یَتَشَبَّعُ بِهِ;(غررالحکم، ح 75) عالم و دانشمند کسى است که هرگز از علم و دانش سیر نمى شود و اظهار سیرى نیز مى کند».

 

حکمت 206 نهج البلاغه: حمایت مردم از افراد بردبار

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ، أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِل. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 13  صفحه : 585)

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه، به يكى از آثار ارزنده حلم و بردبارى در مقابل سفيهان و جاهلان اشاره كرده مى فرمايد: «نخستين نتيجه اى كه شخص بردبار از بردبارى خود مى برد اين است كه مردم در برابر جاهل و نادان از وى حمايت خواهند كرد»; (أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ). بعضى از ارباب لغت «حلم» را به معناى خويشتن دارى به هنگام هيجان غضب دانسته اند و از آنجا كه اين حالت از عقل و خرد نشأت مى گيرد، گاه واژه «حليم» به معناى عاقل به كار رفته است. بسيارى از افراد جاهل و نادان پرادعا، بلندپرواز و پرخاشگرند، ازاين رو هنگامى كه در برابر دانشمند وارسته اى قرار گيرند براى اظهار خودنمايى ممكن است انواع اهانت ها را روا دارند. حال اگر شخص عالم و دانشمند و انسان با ايمان و متقى بخواهد در برابر آنها عكس العمل نشان دهد، مقام خود را پايين آورده است; اما اگر حلم و بردبارى در برابر اين افراد نادان و بى ادب به خرج دهد و عكس العملى از خود ظاهر نكند، مردم به مظلوم بودن او اعتراف مى كنند و به حكم غريزه حمايت از مظلوم كه در بسيارى از انسان ها نهفته است به حمايت از او بر مى خيزند و جاهل جسور و بى ادب را بر سر جايش مى نشانند. اين نخستين نتيجه اى است كه افراد حليم از حلمشان مى برند و در واقع دفاع از خود را بر عهده ديگران مى نهند. قرآن مجید درباره عباد الرحمان (بندگان خاص خدا) مى فرماید: «(وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً); و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام مى گویند (و با بى اعتنایى و بزرگوارى مى گذرند)».(فرقان، آیه 63) . در جایى دیگر خداوند به پیامبرش دستور مى دهد که: «(خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ); (به هر حال) با عفو و مدارا رفتار کن، و به کارهاى شایسته دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستیزه مکن)!».(اعراف، آیه 199) . نیز در مقام مدح انبیاى پیشین از صفت حلم نام برده شده است; از جمله درباره ابراهیم(علیه السلام) در آیه 114 سوره «توبه» در مدح ابراهیم به سبب حلم و بردبارى اش در برابر عموى بت پرست مى فرماید: «(إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لاَوَّاهٌ حَلِیمٌ); به یقین ابراهیم مهربان و بردبار بود». حلم علاوه بر این، آثار فراوان دیگرى نیز دارد و آن این که به انسان آرامش مى بخشد و وى را از آلوده شدن به گناه به هنگام ستیزه جویى حفظ مى کند و از تشدید عداوت دشمن که به جسارت و بى ادبى پرداخته جلوگیرى مى نماید. بر پایه همین نکات است که امیرمؤمنان على(علیه السلام) در نهج البلاغه بارها بر اهمیت حلم تأکید ورزیده است; از جمله در خطبه 193 (خطبه همام) که اوصاف پرهیزگاران را شرح مى دهد مى فرماید: «یکى از صفات آنها این است که علم را با حلم مى آمیزند»; (یَمْزَجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ) و در حکمت 31 یکى از شاخه هاى عدالت، استوارى در حلم شمرده شده است. در کلام حکیمانه اى که پس از این کلام مورد بحث خواهد آمد (حکمت 207) نیز همین معنا تأکید شده و در کلام حکمت آمیز 211، 418، 424 و 460 اشارات مهمى به اهمیت حلم شده است. در روایات دیگر اسلامى نیز بر اهمیت حلم و آثار مثبت آن تکیه شده; از جمله در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: «ألا أُخْبِرُکُمْ بِأشْبَهِکُمْ بی أخْلاقاً؟; آیا به شما خبر دهم کدام یک از شما از نظر اخلاق به من شبیه ترید؟».(بحارالانوار، ج 74، ص 154) . یاران عرض کردند: آرى اى رسول خدا! فرمود: «أحْسَنُکُمْ أخْلاقاً وَأعْظَمُکُمْ حِلْماً وَأبَرُّکُمْ بِقَرابَتِهِ وَأشَدُّکُمْ إنْصافاً مِنْ نَفْسِهِ فِى الْغَضَبِ وَالرِّضا; آن کس که از همه خوش اخلاق تر و بردبارتر و نیکوکارتر به خویشاوندان خود و باانصاف تر در حال غضب و خشنودى است».(غررالحکم، ص 285) . در حدیثى که در غررالحکم از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «أشْجَعُ النّاسُ مَنْ غَلَبَ الْجَهْلَ بِالْحِلْمِ; شجاع ترین مردم کسى است که با نیروى حلم، بر جهل (جاهلان) غالب آید».(غررالحکم، ص 285 )

در حدیث دیگرى از همان حضرت و در همان منبع آمده است: «إنَّ أفْضَلَ أخْلاقِ الرِّجالِ الْحِلْمُ; برترین اخلاق مردان با شخصیت حلم و بردبارى است».(غررالحکم، ص 285) . در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «کَفى بِالْحِلْمِ ناصِراً; حلم براى یارى انسان کافى است».(کافى، ج 2، ص 112) .

 

حکمت 207 نهج البلاغه: راه بردبار شدن

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ، فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت207) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 591

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى كه در واقع تكميلى است براى كلام حكيمانه گذشته اشاره به نكته ديگرى درباره حلم و بردبارى مى كند و مى فرمايد: «اگر حليم و بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار كن (و همانند حليمان عمل نما) زيرا كمتر شده است كسى خود را شبيه قومى كند و سرانجام از آنان نشود»; (إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ; فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم إِلاَّ أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ).

كلام حكيمانه پيشين درباره بعضى از آثار مهم حلم بود و امام(عليه السلام) در اين كلام، راه رسيدن به اين خلق از اخلاق فضيله را بيان مى كند كه چون افرادى داراى اين صفت نيستند خود را وادار به آن كنند; مثلاً حادثه خشم آورى واقع مى شود و انسان عصبانى مى گردد و از درون مى جوشد و مى خروشد; ولى خودش را كنترل كند و قيافه اى همچون حليمان و بردباران به خود بگيرد. اين كار در نخستين بار ممكن است بسيار مشكل باشد ولى هرچه تكرار شود آسان تر مى گردد تا زمانى كه انسان به آن عادت مى كند و تبديل به حالت و سپس تبديل به ملكه مى شود. البته تمام صفات فضيله را مى توان از اين راه به دست آورد; مثلاً علماى اخلاق درباره افراد جبان و ترسو مى گويند: خود را در ميدان هاى ترسناك وارد كند و شجاعت را بر خويش تحميل نمايد. پس از مدتى عادت مى كند و ملكه شجاعت در او پيدا مى شود. جمله «قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم» نيز دليل بر اين كليت و عموميت است و در واقع امام(عليه السلام) آن را به عنوان درسى فراگير در مسير تحصيل فضايل تعليم داده است و اين همان چيزى است كه نه تنها علماى اخلاق، بلكه روانشناسان نيز بر آن اصرار دارند و آن را يكى از طرق رفع نقايص روانى مى شمارند. راه ديگر براى تحصيل اين صفت مهم اخلاقى، مطالعه حالات علما و پيشوايان بزرگ مخصوصاً رسول اكرم و ائمه معصومين(عليهم السلام) است كه آنها چقدر در برابر افراد جسور حليم و بردبار بوده اند. در حدیثى که از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده مى خوانیم که روزى مرد عربى خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و (بدون مقدمه) عباى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را گرفت و به گردن پیامبر(صلى الله علیه وآله) انداخت و به شدت کشید به گونه اى که اثر آن روى گردن مبارک حضرت آشکار شد. سپس گفت: اى محمد! از آن مال خدا که نزد توست چیزى به من بده. پیامبر(صلى الله علیه وآله) نگاهى به او کرد و خندید (اشاره به این که اگر مالى مى خواهى راه آن این کار نیست) سپس دستور داد چیزى به او بخشیدند (و از خود هیچ عکس العمل خشنى در برابر او ظاهر نساخت) و این نشانه حلم فوق العاده آن حضرت است.(صحیح مسلم، ج 3، ص 103 ; بحارالانوار، ج 16، ص 230) . در حدیث دیگرى که در مکارم الاخلاق آمده مى خوانیم که گاهى کودکان را خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى آوردند تا براى آنها دعا کند و مبارک باشند و یا نامى براى آنها انتخاب کند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) کودک را مى گرفت و در دامان خود براى احترام به خانواده اش مى گذاشت و چه بسا کودک دامان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را تَر مى کرد. بعضى از حاضران فریاد مى کشیدند، حضرت مى فرمود: آرام باشید مانع وى نشوید، او را آزاد مى گذاشت تا بولش تمام شود. سپس به او دعا مى فرمود یا نامگذارى مى کرد. این کار سبب خوشحالى خانواده کودک مى شد و احساس مى کردند پیامبر(صلى الله علیه وآله) به هیچ وجه از ماجراى کودکشان ناراحت نشده است. هنگامى که باز مى گشتند پیامبر(صلى الله علیه وآله) لباس و بدن خود را مى شست.(مکام الاخلاق، ص 25) . از جمله در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى آورده است ذیل بابى که به عنوان «الحلم» عنوان کرده است مى خوانیم: امام صادق(علیه السلام) خدمتکارى داشت که او را به دنبال کارى فرستاد ولى مدتى گذشت و نیامد. امام(علیه السلام) در جستجوى وى برآمد دید در گوشه اى خوابیده است. امام(علیه السلام) بالاى سرش نشست و او را باد مى زد تا زمانى که بیدار شد. در آن هنگام امام(علیه السلام) به او فرمود: «یا فُلانَ وَاللهِ ما ذلِکَ لَکَ تَنامُ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ لَکَ اللَّیْلُ وَلَنا مِنْکَ النَّهارُ; اى غلام! به خدا سوگند این سزاوار تو نیست. هم شب را مى خوابى هم روز را. شب براى تو باشد و روز براى ما».(کافى، ج 2، ص 112، ح 7) . مرحوم مفید در کتاب مجالس خود از جابر نقل مى کند که امیرمؤمنان(علیه السلام) شنید مردى «قنبر» را دشنام مى دهد و «قنبر» مى خواهد به او پاسخ دهد. امام(علیه السلام) او را صدا زد فرمود: «مَهْلاً یا قَنْبَر دَعِ الشّاتِمَةَ مُهاناً تَرْض الرَّحْمانَ وَتَسْخَطُ الشَّیْطانَ وَتُعاقِبُ عَدُوَّکَ; قنبر آرام باش. دشنام دهنده را رها کن که سبب خشنودى خدا و خشم شیطان مى شود و این مجازاتى است براى دشمن تو». سپس افزود: «فَوَالَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ ما أرْضَى الْمُؤْمِنُ رَبَّهُ بِمِثْل الْحِلْمِ وَلا أسْخَطَ الشَّیْطانَ بِمِثْلِ الصَّمْتِ وَلا عُوقِبَ الاْحْمَقُ بِمِثْلِ السُّکُوتِ عَنْهُ; به خدایى که دانه را در زمین مى شکافد و انسان را مى آفریند سوگند هرگز انسان با ایمانى پروردگارش را به چیزى مانند حلم و بردبارى خشنود نکرده است و شیطان را به مانند سکوت (در این گونه موارد) خشمگین نساخته و احمق را همانند خاموشى در برابرش مجازات ننموده است».(امالى مفید، ص 118) . این سخن را با کلامى از شریف رضى در کتاب خصائص الائمة پایان مى دهیم او در آن کتاب کلام حکیمانه فوق را با اضافه اى روشن گر آورده و چنین نقل کرده است: «أفْضَلُ رِداء یُرْتَدى بِهِ الْحِلْمُ فَإنْ لَمْ تَکُنْ حَلیماً...;(خصائص الأئمّه، ص 115) برترین لباس لباس حلم است و اگر حلیم نیستى خود را مشابه حلیمان کن...».

 

حکمت 208 نهج البلاغه: پندهای ارزشمند

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ، وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ، وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ، وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ، وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ، وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت208) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 597

در اين كلام حكيمانه شش جمله وجود دارد كه سه جمله از آن مستقل از يكديگر و سه جمله مرتبط با يكديگر است و هر كدام نكته اى را بيان مى كند، مى فرمايد: «هر كس به حساب خود برسد سود مى برد و آن كس كه غافل بماند زيان مى بيند. كسى كه (از خدا) بترسد ايمن مى گردد و كسى كه عبرت گيرد بينا مى شود و آن كس كه بينا گردد (حقايق را) مى فهمد و آن كس كه (حقايق را) بفهمد دانا مى شود»; (مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ، وَمَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ، وَمَنْ خَافَ أَمِنَ، وَمَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ، وَمَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ، وَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ). هميشه مسئله حسابرسى در زندگى مادى مردم وسيله اى براى پرهيز از زيان ها بوده است و وسايل مختلفى براى ثبت و ضبط حساب ها از قديم الايام فراهم كرده اند. در عصر و زمان ما اين وسايل بسيار متنوع و پيچيده شده و دقيق ترين حساب ها را نگهدارى مى كند. بررسى حساب سبب مى شود كه اگر انسان احساس زيان كرد به سراغ نقطه هاى آسيب پذير برود و آنها را اصلاح كند تا زيان، تبديل به سود گردد. اصولاً تمام اين جهان بر اساس حساب و نظم آميخته با آن قرار گرفته است. هر گاه درون بدن خود را ملاحظه كنيم در منطقه خون ما حساب دقيقى حكمفرماست; بيش از بيست فلز و شبه فلز و مواد مختلف حاصل از آن خون ما را تشكيل مى دهد و به مجرد اين كه نظم آن به هم بخورد بيمارى حاصل مى شود. به همين دليل پزشكان اولين دستورى را كه مى دهند محاسبه اجزاى تشكيل دهنده خون از طريق آزمايش است تا به وسيله اين حسابگرى جلوى بيمارى را بگيرند. آن كس كه اين آزمايش ها را به فراموشى بسپارد ممكن است زمانى متوجه شود كه خسارت و زيان وسيعى دامن او را گرفته، در امور مادى دنيا ورشكست و در مسائل طبيعى مانند سلامتى جسم گرفتار بيمارى هاى غير قابل علاج شده است. اسلام مى گويد: در امور معنوى نيز بايد همين گونه بلكه دقيق تر به حساب خويش رسيد. آن كس كه مراقب اعمال خويش باشد و حسابرسى دقيق كند سود معنوى مى برد و كسى كه از آن غافل گردد گرفتار خسران و زيان در دنيا و آخرت مى شود. در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «لا یَکُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتّى یُحاسِبُ نَفْسَهُ أشَدَّ مِنْ مُحاسَبَةِ الشَّریکِ شَریکَهُ وَالسَّیِّدُ عَبْدَهُ; انسان فرد باایمانى نخواهد بود مگر زمانى که با دقت اعمال خود را محاسبه کند; دقیق تر از آنچه شریک به حساب شریک خود مى رسد یا مولا به حساب بنده خویش».(بحارالانوار، ج 67، ص 72)

حسابگرى در مسائل معنوى و امور اخروى باید شدیدتر و دقیق تر باشد، زیرا غیر ما حسابگرانى هستند که حساب دقیق اعمال ما را دارند، در حالى که در امور مادى، هر کس خودش حسابگر خویش است و معمولا کسى بر او نظارتى ندارد. قرآن مجید مى گوید: «(وَإِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ کِرَاماً کَاتِبِینَ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ); و به یقین نگاهبانانى بر شما گمارده شده، والا مقام و نویسنده (اعمال نیک و بد شما) که مى دانند شما چه مى کنید».(انفطار، آیه 10-12) . در جاى دیگر مى فرماید: روز قیامت خطاب به گناهکاران مى شود و خداوند به آنها مى گوید: «(هَذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ); این نامه اعمال شماست که ما نوشته ایم و به حق بر ضدّ شما سخن مى گوید; ما آنچه را انجام مى دادید مى نوشتیم».(جاثیه، آیه 29) . در روایات اسلامى تأکید شده است که همه روز به حساب خود برسید; یعنى شب هنگام همان گونه که معمول بسیارى از بازرگان ها و تجار است که دفاتر خود را به خانه مى برند و به حساب روز خود مى رسند شما هم شب هنگام به اعمالى که در روز انجام دادید نگاهى حسابگرانه بیفکنید; اگر خطایى بوده توبه کنید و اگر کار خوبى بوده شکر خدا به جا آورید و آن را تکرار نمایید. امام کاظم(علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فی کُلِّ یَوْم فَإنْ عَمِلَ خَیْراً اسْتَزادَ اللهَ مِنْهُ وَحَمِدَ اللهَ عَلَیْهِ وَإنْ عَمِلَ شَرّاً اسْتَغْفَرَ اللهَ مِنْهُ وَتابَ إلَیْهِ; کسى که همه روز به حساب خود نرسد از ما نیست; اگر کار خیرى انجام داده از خداوند توفیق فزونى بطلبد و خدا را بر آن شکر بگوید و اگر کار بدى انجام داده استغفار کند و توبه نماید و به سوى خدا باز گردد».(بحارالانوار، ج 67، ص 72) . ارباب سیر و سلوک نیز براى پیمودن مسیر قرب خدا از نخستین توصیه هایى که به رهروان این راه مى کنند مراقبت اعمال و سپس محاسبه آن است، چرا که بدون آن، پیمودن این راه پر خوف و خطر امکان پذیر نیست. سپس امام(علیه السلام) در سومین جمله از این گفتار حکیمانه به این مسأله اشاره مى کند که اگر کسى خواهان امنیت و آرامش است باید خائف باشد; همیشه خوف سپرى است در برابر حوادث خطرناک و راز این که خداوند آن را در وجود انسان قرار داده، این است که اگر ترسى در کار نباشد خیلى زود انسان خود را به پرتگاه ها مى افکند و در چنگال حوادث سخت گرفتار مى سازد و به مرگ زودرس مبتلا مى شود. البته اگر این خوف در حد اعتدال باشد به یقین سپرى در برابر بلاهاست و اگر به افراط بینجامد انسان را از تلاش و کوشش باز مى دارد و به محرومیت منجر مى شود و اگر به تفریط گراید و از موجودات خطرناک نترسد گرفتار انواع حوادث مرگبار خواهد شد.

شک نیست که خوف در کلام امام(علیه السلام) اشاره به خوف از خدا یعنى خوف از عدالت و مجازات هاى عادلانه اوست. کسانى که داراى چنین خوفى باشند از عذاب الهى در دنیا و آخرت در امانند و به عکس آنها که تنها به رحمت او امیدوار گردند و اثرى از خوف در وجود آنها نباشد آلوده انواع گناهان شده و گرفتار مجازات خداوند در این سرا و آن سرا مى شوند. به همین دلیل در تعلیمات دینى ما کراراً آمده است که انسان باایمان باید با دو بال خوف و رجا پرواز کند.

 

حکمت 209 نهج البلاغه: دنیا به ما رو خواهد کرد

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا، عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا؛ وَ تَلَا عَقِيبَ ذَلِكَ: "وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ". (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت209) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 605

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود خبر مسرت بخشى از آينده اهل بيت و پيروان مكتب آنها مى دهد و مى فرمايد: «دنيا همچون شتر بدخويى است كه بعد از چموشى به ما روى مى آورد و همچون شترى است كه دوشنده شير را گاز مى گيرد تا شير را براى فرزندش نگه دارى كند. سپس امام آيه 5 سوره «قصص» را تلاوت فرمود: ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت گذاريم و آنها را پيشوايان و وارثان آن قرار دهيم»; (لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَ تَلاَ عَقِيبَ ذَلِكَ: (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ)).

«شِماس» (بر وزن كتاب) معناى مصدرى دارد و در اصل به معناى سركشى و چموشى حيوان است، سپس در مورد انسان هاى سركش و عصيان گر نيز به كار رفته است و شَماس (بر وزن تماس) معناى وصفى آن است و به حيوان سركش و انسان عصيانگر گفته مى شود. «عطف» (بر وزن فتح) به معناى تمايل پيدا كردن يا مايل ساختن به چيزى است. اين واژه گاهى به صورت متعدى به كار مى رود كه به معنى مايل ساختن است و زمانى با «إلى» متعدى مى شود كه به معنى مايل شدن به چيزى است و هنگامى با «على» متعدى مى شود كه به معنى بازگشت به چيزى است و گاه با «عن» كه به معنى انصراف از چيزى است. «ضروس» از مادّه «ضَرْس» (بر وزن ترس) به معناى دندان گذاردن بر چيزى و فشار دادن است و «ضروس» به شتر كج خلقى مى گويند كه افراد را گاز مى گيرد. مفهوم جمله اين است: همان گونه كه شتر شيرده از دوشيدن شير خود ممانعت مى كند مبادا گرفتار كمبود شير براى بچه اش گردد و افرادى را كه به سراغ دوشيدن شير مى روند گاز مى گيرد همچنين در آينده دنيا به سوى ما باز مى گردد و به قدرت پروردگار، مخالفان ما سركوب مى شوند و حكومت به دست صالحان مى افتد، همان گونه كه قرآن مجيد وعده داده است. جمله «نريد» كه فعل مضارع است و معمولا دلالت بر استمرار دارد نشان مى دهد كه اين آيه گرچه در داستان بنى اسرائيل ذكر شده كه خداوند به آنها وعده داد بر فرعونيان پيروز مى شوند و سرانجام پيروز شدند; ولى منحصر به آنها نيست; افراد مستعضف هرگاه تكيه بر ذات پاك پروردگار كنند و از او يارى بطلبند و انجام وظيفه نمايند سرانجام بر ظالمان و مستكبران پيروز مى شوند، ائمه و پيشوايان روى زمين مى گردند و وارث امكانات وسيع ظالمان و مستكبران. اين آيه از آياتى است كه اشاره به ظهور حضرت مهدى (ارواحنا فداه) دارد. در حديثى كه مرحوم شيخ طوسى در كتاب غيبت خود آورده است، اميرمؤمنان على(عليه السلام) در تفسير آيه فوق فرمود: «هُمْ آلُ مُحَمَّد يَبْعَثُ اللهُ مَهْدِيّهُمْ بَعْدَ جَهْدِهِمْ فَيُعِزُّهُمْ وَيُذِلُّ عَدُوَّهُمْ; منظور از مستضعفان در آيه فوق آل محمد است كه خداوند مهدى آنها را بعد از زحمت و فشارى كه بر آنان وارد شده بر مى انگيزد و به آنها عزت مى بخشد و دشمنانشان را خوار و ذليل مى كند».(بحارالانوار، ج 51، ص 54، ح 35) . همین مضمون در حدیثى از امام على بن الحسین(علیه السلام) آمده است که مى فرماید: «وَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشیراً وَنَذیراً إنَّ الاْبْرارَ مِنّا أهْلَ الْبَیْتِ وَشیعَتَهُمْ بِمَنْزِلَةِ مُوسى وَشیعَتِهِ وَإنَّ عَدُوَّنا وَأشْیاعَهُمْ بِمَنْزِلَةِ فَرْعَوْنَ وَأشْیاعِهِ; سوگند به کسى که محمد را به حق بشارت دهنده و بیم دهنده قرار داد که نیکان از ما اهل بیت و پیروان آنها به منزله موسى و پیروان او و دشمنان ما و پیروانشان به منزله فرعون و پیروانش هستند (سرانجام پیروز مى شوند و آنها نابود مى گردند و حکومت حق و عدالت برقرار خواهد شد)».(بحارالانوار، ج 24، ص 167. مجمع البیان نیز این روایت را ذیل آیه فوق بیان کرده است. ر.ک: مجمع البیان، ج 7، ص 375) . اضافه بر آیه شریفه و کلام ائمه هدى(علیهم السلام) این مسئله را نیز مى توان به صورت منطقى اثبات کرد و آن این که خداوند حکیم و رحیم، انسان را براى هدف والایى آفریده است و اگر قرار باشد تا آخر دنیا وضع کنونى ادامه یابد; ظالمان بر اوضاع مسلط باشند، احکام الهى به فراموشى سپرده شود و ظلم و فساد و قتل و جنایت در مقیاس هاى وسیع جهانى حکمفرما گردد، به یقین چنین امرى با حکمت خداوند درباره آفرینش انسان سازگار نیست. باید منتظر بود زمانى فرا رسد که ایمان و اخلاق و عقلانیت بر جهان حاکم گردد و اولیاى الهى بر جهان حکمرانى کنند و مدینه فاضله انسانیت که هدف نهایى خلقت انسان بوده است برقرار شود به مصداق (أَنَّ الاَرضَ یَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ)(انبیاء، آیه 105) و به مصداق آیه: «(وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الاَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِى لاَ یُشْرِکُونَ بِى شَیْئاً); خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده داده است که به یقین، خلافت روى زمین را به آنان خواهد داد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت بخشید; و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، برایشان پا برجا و ریشه دار خواهد ساخت; وترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل مى کند، به گونه اى که فقط مرا مى پرستند، و چیزى را همتاى من قرار نخواهند داد».(نور، آیه 55) بنابراین آنچه در آیات و روایات آمده است با دلیل عقل نیز هماهنگ است.

 

حکمت 210 نهج البلاغه: تقوای واقعی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اتَّقُوا اللَّهَ تَقِيَّةَ [تُقَاةَ] مَنْ شَمَّرَ تَجْرِيداً وَ جَدَّ تَشْمِيراً، وَ كَمَّشَ [أَكْمَشَ] فِي مَهَلٍ وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ، وَ نَظَرَ فِي كَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت210) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 611

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه دستور به تقوا مى دهد ولى تقوا را با پنج وصف همراه مى سازد كه در واقع انگيزه هاى تقوا و نتايج آن را در بر دارد. مى فرمايد: «تقواى الهى پيشه كنيد; تقواى كسى كه براى اطاعت خدا دامن به كمر زده در حالى كه خود را از (علائق مادى) جدا ساخته و سخت (در اين راه) مى كوشد و با بصيرت در راه خدا با چابكى گام بر مى دارد و از ترس اعمالِ خود، به سرعت (به سوى مغفرت الهى) پيش مى رود و در بازگشت به پناهگاه اصلى (آخرت) و به سرانجام زندگى و عاقبت كار مى انديشد»; (اتَّقُوا اللَّهَ تَقِيَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِيداً، وَجَدَّ تَشْمِيراً; وَكَمَّشَ فِي مَهَل، وَبَادَرَ عَنْ وَجَل، وَنَظَرَ فِي كَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَعَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ، وَمَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ). مى دانیم تقوا و پرهیزگارى بهترین زاد و توشه سفر آخرت: (وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)(بقره، آیه 197)و والاترین نشانه شخصیت انسان و قرب او در درگاه خدا: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ).(حجرات، آیه 13) و جواز عبور از دروازه هاى بهشت است: (تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِیّاً).(مریم، آیه 63) . ولى تقوا مراحلى دارد که بستگى زیادى به انگیزه هاى آن و نشانه هایى در آثار آن دارد و امام(علیه السلام) در اینجا بالاترین مرحله تقوا را پیشنهاد مى کند که پنج وصف در آن موجود است.

نخست به شخص باایمانى اشاره مى کند که دامن همت به کمر زده و خود را از علایق مادى جدا ساخته است («شمّر» از ماده «تشمیر» به معناى دامن به کمر زدن و «تجرید» به معناى جدا شدن است). دومین وصف این است که بعد از آمادگى کامل با جدیت تمام در این مسیر گام بر مى دارد.

سومین وصف این که در عین جدیت، با بصیرت و دقت حرکت مى کند و چالاکى را با فکر و اندیشى مى آمیزد. «کَمَّشَ» در اصل از ماده «کَمْش» (بر وزن نقش) و یا از ماده «کَمَش» (بر وزن عطش) گرفته شده و به معناى چابکى و چالاکى است. چهارمین توصیف این که انگیزه او ترس از مجازات الهى به علّت گناهان و یا ترس از پایان یافتن عمر پیش از اندوختن زاد و توشه براى سفر آخرت است. پنجمین وصف این که او دائماً درباره سعادت جاویدن و جایگاهش در آخرت و سرانجامِ این حرکت و منزلگاه اصلى که به آن منتهى مى شود مى اندیشد. به یقین کسى که با این انگیزه هاى بسیار قوى و مؤثر و با آمادگى کامل و تلاش توأم با بصیرت در این راه گام بر دارد به عالى ترین درجه تقوا رسیده است. کوتاه سخن این که امام(علیه السلام) تقوا را به صورت جامعى که بازتاب عملى گسترده اى دارد تفسیر کرده است. «کَرّة» به معناى بازگشت و «مَوْئِل» به معناى ملجأ و پناهگاه از ماده «وَئْل» (بر وزن وَعْد) گرفته شده است و «مَغَبَّة» به معناى فرجام و پایان کار است.

 

حکمت 211 نهج البلاغه: پندهای گرانبهای اخلاقی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاضِ، وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ، وَ الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ، وَ السُّلُوُّ عِوَضُكَ مِمَّنْ غَدَرَ، وَ الِاسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ، وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ، وَ الصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ، وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ، وَ أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى، وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِيرٍ، وَ مِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ، وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ، وَ لَا تَأْمَنَنَّ مَلُولاً. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت311) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 617

امام(عليه السلام) در اين مجموعه اندرزهاى گرانبها كه هر كدام از آن ها گوهر پرارزشى است، به بخش هاى مهمى از فضايل اخلاقى اشاره فرموده است; همان فضايلى كه دنيا و آخرت انسان را آباد مى كند و جامعه بشرى را از گرفتار شدن در امواج بلا حفظ مى نمايد. اين مجموعه در سيزده جمله بيان شده است.

الْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاضِ . نخست مى فرمايد: «بخشش حافظ آبروهاست»; (الْجُودُ حَارِسُ الاَعْرَاضِ). روشن است كه بسيارى از مردم به علّت حسد يا تنگ نظرى، در مقام عيب جويى بر مى آيند و به بهانه هاى مختلف آبروى اشخاص را بر باد مى دهند; ولى هنگامى كه انسان دستش به جود و بخشش باز باشد، عيب جويان ساكت مى شوند و حاسدان خاموش مى گردند. مرحوم «شوشترى» در شرح نهج البلاغه خود در اينجا دو جمله جالب از بعضى از انديشمندان نقل كرده است در يك مورد چنين آورده: «كَفى بِالْبَخِيلِ عاراً أنّ اسْمَهُ لَمْ يَقَعْ في حَمْد قَطُّ وَكَفى بِالْجَوادِ مَجْداً أنّ اسْمَهُ لَمْ يَقَعْ في ذَمّ قَطُّ; اين عار و ننگ براى بخيل كافى است كه هرگز هيچ كس او را نمى ستايد و اين مجد و بزرگوارى براى سخاوتمند كافى است كه هرگز نام او در مذمتى واقع نمى شود». در موردى دیگر از اندیشمندى نقل مى کند که مى گفت: «لا أرُدُّ سائِلاً إمّا هُوَ کَریمٌ اَسُّدُ خَلَّتَهُ اَوْ لَئیمٌ أشْتَری عِرْضی مِنْهُ; من هیچ درخواست کننده اى را رد نمى کنم; یا آدم خوب و نیامندى است که نیازمندى اش را برطرف کرده ام و یا انسان لئیم و پستى است که آبرویم را به این وسیله حفظ کرده ام».(بهج الصباعة، ج 14، ص 505)

وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ . آن گاه امام در دومین جمله از این کلام حکیمانه مى فرماید: «حلم دهان بند سفیه است»; (وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیهِ). «فدام» به معناى دهان بند و گاه به معناى پارچه اى است که مایعى را با آن صاف مى کنند و در اینجا همان معناى اول اراده شده است. در مورد عکس العمل در مقابل سخنان ناموزون سفیهان و ایرادهاى بى دلیل آنان و توقعات بى جاى آنها در قرآن و احادیث دستور به حلم داده شده است که در بحث هاى گذشته نیز درباره آن سخن گفته شد. امام(علیه السلام) در اینجا تعبیر زیبایى را به کار برده و آن تعبیر «فدام» و دهان بند است. گاه حیواناتى را که گاز مى گیرند یا غذاهایى را که نباید بخورند مى خورند دهان بند مى زنند. بهترین راه مقابله با سفیهان استفاده از دهان بند حلم است و گرنه گفتن یک جمله در برابر آنها گاه سبب مى شود ده جمله ناموزون دیگر بگویند و اضافه بر آن، انسان با این گفتوگو هم سطح آنها قرار مى گیرد و ارزش خود را از دست مى دهد. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که مى فرماید: «إنَّ مَنْ جاوَبَ السَّفیهَ وَکافَئَهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَى النّارِ; کسى که با سفیه مقابله کند و پاسخ او را دهد گوئى هیزم بر آتش مى نهد».(بحارالانوار، ج 68، ص 422) . در حدیث دیگرى که از امیرمؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم نقل شده است مى خوانیم: «اَلْحِلْمُ حِجابٌ مِنَ الاْفاتِ; حلم حجابى است در برابر آفت ها». (و یکى از آفت ها مزاحمت هاى سفیهانه است).

وَ الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ . در سومین نکته مى فرماید: «زکات پیروزى عفو است»; (وَالْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ). به یقین، هر موهبتى که از سوى خدا به انسان داده مى شود زکاتى دارد; یعنى بهره اى از آن باید به دیگران برسد. پیروزى نیز موهبت بزرگى است و بهره اى که از آن به دیگران مى رسد عفو از دشمن خطاکار است. البته بارها گفته ایم این عفو در جایى مطلوب است که باعث جسور شدن شخص خطاکار نگردد. در حکمت یازدهم همین معنا به صورت دیگرى آمده بود: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ; هنگامى که بر دشمنت پیروز شدى عفو را شکرانه این پیروزى قرار بده» البته اداى زکات هم نوعى شکرگزارى است.

وَ السُّلُوُّ عِوَضُكَ مِمَّنْ غَدَرَ . در چهارمین نکته مى فرماید: «دورى و فراموشى کیفر پیمان شکنان است»; (وَالسُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ). «سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى فراموش کردن و غافل شدن و تسلى خاطر پیدا کردن است. در برابر کسانى که پیمان خود را با انسان مى شکنند دو گونه عکس العمل ممکن است نشان داد: نخست اقدام متقابل و پیمان شکنى در مقابل پیمان شکنى و به بیان دیگر درگیرى و ادامه مبارزه و جنگ است و راه دیگر این که انسان آنها را از صفحه زندگى خود حذف کند و براى همیشه به فراموشى بسپارد و این مجازاتى است سنگین تر براى این افراد، زیرا نه تنها یک دوست وفادار را از دست داده اند، بلکه دیگران هم که از این رخداد باخبر شوند از پیمان شکن فاصله مى گیرند.

وَ الِاسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ . در پنجمین نکته به مسئله مهم سرنوشت ساز انسان ها اشاره مى کند و مى فرماید: «مشورت عین هدایت است»; (وَالاِسْتِشَارَةُ عَیْنُ الْهِدَایَةِ). مى دانیم مشورت سبب راه یافتن به مقصود است; ولى تعبیر به «عین» خواه به معناى اتحاد باشد، یا به معناى چشم و یا چشمه، نشان مى دهد که رابطه بسیار نزدیکى میان مشورت و هدایت است. چرا چنین نباشد در حالى که مشورت عقول دیگران را به عقل انسان مى افزاید و انسان از تجارب و اطلاعات دیگران بهره ها مى گیرد که بر هیچ کس پوشیده نیست. در بحث هاى گذشته نیز کرارا درباره اهمیت مشورت و تأکید قرآن و روایات اسلام بر آن سخن گفته ایم. (به شرح حکمت 161 و 113 و 54 و عهدنامه مالک اشتر (53) و غیر آن مراجعه شود).

وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ . در ششمین نکته نکته پنجم را به نحو دیگرى تأکید مى کند و مى فرماید: «آن کس که به رأى خود قناعت کند خویشتن را به خطر افکنده است»; (وَقَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْیِهِ). زیرا ضریب خطا در یک انسان بسیار زیاد است; خطاهایى که گاه آبروى وى را بر باد مى دهد، یا اموال انسان را آتش مى زند و یا جان او را به خطر مى افکند; ولى ضریب خطا در کسانى که اهل مشورتند هر اندازه طرف هاى مشورت بیشتر و آگاه تر باشند کمتر است. چرا انسان خود را از این نعمت خداداد که هزینه اى نیز بر دوش او ندارد محروم سازد. درباره خطرات استبداد به رأى که تعبیر دیگرى از استغناى به رأى است نیز در روایات اسلامى و بحث هاى گذشته نهج البلاغه مطالب قابل توجهى ذکر شده است (به شرح حکمت 161 از همین کتاب مراجعه شود).

وَ الصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ . در هفتمین نکته مى فرماید: «صبر با مصائب مى جنگد»; (وَالصَّبْرُ یُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ). «حدثان» به معناى حوادث ناراحت کننده و ناگوارى است که در زندگى انسان خواه ناخواه رخ مى دهد و هر کس به نوعى به یک یا چند نمونه از این حوادث گرفتار است. آنچه مى تواند تأثیر این حوادث را بر وجود انسان خنثى کند تا از پاى در نیاید همان صبر و شکیبایى و استقامت است. و در مقابل آن جزع و بى تابى است که امام(علیه السلام) .

وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ . در هشتمین نکته به آن اشاره کرده مى فرماید: «جزع و بى تابى به حوادث دردناک زمان کمک مى کند»; (وَالْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ). اشاره به این که گذشت زمان قواى انسان را تدریجاً تحلیل مى دهد و هر نفسى قدمى به سوى مرگ است; ولى جزع و بى تابى سبب تشدید آثار آن مى شود اى بسا عمر هفتاد ساله را به نصف تقلیل مى دهد، بنابراین همان گونه که صبر و شکیبایى با حوادث تلخ مى جنگد و انسان را در برابر آنها استوار مى دارد جزع و بى تابى به کمک آن حوادث مى شتابد و آثار آن را در وجود انسان عمیق و عمیق تر مى سازد. در کلام حکمت آمیز 189 این جمله پرمعنا آمده بود که مى فرمود: «مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ; کسى که صبر و شکیبایى او را نجات ندهد جزع و بى تابى او را هلاک خواهد ساخت». در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «لَوْ لا أَنَّ الصَّبْرَ خُلِقَ قَبْلَ الْبَلاءِ یَتَفَطَّرُ الْمُؤمِنُ کَما تَتَفَطَّرُ الْبیضَةَ عَلَى الصَّفا; اگر صبر و شکیبایى قبل از بلا آفریده نشده بود افراد با ایمان در برابر حوادث ناگوار از هم متلاشى مى شدند همان گونه که تخم مرغ با اصابت به سنگ متلاشى مى شود».(من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 175) . اضافه بر این آثار مادى که مترتب بر صبر و جزع مى شود از نظر معنوى نیز هلاکت دیگرى دامنگیر افرادى مى کند که در برابر حوادث بى تابى و جزع مى کنند و آن این که اجر آنها را ضایع مى سازد در حالى که صابران اجر و پاداش فراوانى دارند. در همین زمینه در روایت پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «إذا دَخَلَ الْمُؤمِنُ فِی قَبْرِهِ کانَتِ الصَّلاةُ عَنْ یَمِینِهِ وَالزَّکاةُ عَنْ یَسارِهِ وَالبِرُّ مُظِلٌّ (مُطِلٌّ) عَلَیْهِ وَیَتَنَحَّى الصَّبْرُ ناحِیَةً، فَإذا دَخَلَ عَلَیْهِ الْمَلَکانِ اللَّذانِ یَلیانِ مُسائَلَتَهُ قالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالْبِرِّ: دُونَکُمْ صاحِبُکُمْ فَإنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ; هنگامى که فرد باایمان را در قبر مى گذارند نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ او و کارهاى نیک مشرف بر او مى شوند و صبر در گوشه اى قرار مى گیرد و چون دو فرشته مأمور سؤال وارد مى شوند صبر به نماز و زکات و کارهاى نیک مى گوید به یارى دوستتان بشتابید اگر شما از یاریش ناتوان شدید من یاریش مى کنم».(اصول کافى، ج 2، ص 90، ح 8) . افزون بر اینها بى تابى غالباً سبب رسوایى انسان مى شود و نشان مى دهد که او آدمى کم ظرفیت و بى استقامت است به همین دلیل در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «قِلَّةُ الصَّبْرِ فَضیحَةٌ; کمى صبر و شکیبایى اسباب فضیحت و رسوایى است».(بحارالانوار، ج 75، ص 227) . ذکر این نکته نیز لازم به نظر مى رسد که خداى متعال براى این که انسان در برابر حوادث فوق العاده سخت از پاى درنیاید صبر را در وجود او آفریده به همین دلیل نگاه مى کنیم هنگامى که مثلا مادرى بهترین فرزند عزیزش را از دست مى دهد چنان بى تابى مى کند که خود را به زمین و دیوار مى کوبد; امّا با گذشت زمان کم کم آرامش بر او مسلط مى شود و غالباً بعد از چندین روز یا چند هفته به حال عادى در مى آید و اگر این صبر خداداد نبود و آن حالت نخستین ادامه پیدا مى کرد در مدت کوتاهى از بین مى رفت.

وَ أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى . نهمین نکته همان چیزى است که در حکمت 34 آمده، مى فرماید: «برترین بى نیازى ترک آرزوهاست»; (وَأَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى). به یقین کسانى که آرزوهاى دور و دراز دارند و غالباً به تنهایى به آن نمى رسند دست حاجت به سوى این و آن دراز مى کنند و با این که ممکن است سرمایه دار بزرگى باشند همیشه نیازمند و محتاجند، چرا که دامنه آرزوها بسیار گسترده است، حال اگر انسان خط باطل بر این آرزوهاى دور و دراز بکشد ثروتمند و سرمایه دار معتبرى خواهد شد، زیرا به هیچ کس محتاج نخواهد بود. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «تَجَنَّبُوا الْمُنى فَإنَّها تُذْهِبُ بَهْجَةَ ما خُوِّلْتُمْ وَتَسْتَصْغِرُونَ بِها مَواهِبَ اللهِ تَعالى عِنْدَکُمْ وَتُعْقِبُکُمُ الْحَسَراتِ فِیما وَهَّمْتُمْ بِهِ أنْفُسَکُمْ; از آرزوهاى دور و دراز بپرهیزید که شادابى و نشاط نعمت هایى را که به شما داده از بین مى برد و به سبب آن مواهب الهى در نزد شما کوچک مى شود و حسرت فراوانى به سبب اوهام باطله اى که داشته اید به شما دست مى دهد».(کافى، ج 5، ص 85، ح 7)

وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِيرٍ . آن گاه در دهمین نکته به سراغ غلبه هواپرستى بر بسیارى از انسان ها رفته مى فرماید: «چه بسا عقل ها که در چنگالِ هوا و هوس هاى حاکم بر آنها اسیرند»; (وَکَمْ مِنْ عَقْل أَسِیر تَحْتَ هَوَى أَمِیر). مى دانیم خداوند دو نیرو به انسان بخشیده است: یکى نیروى عقل که خوب و بد را با آن تشخیص مى دهد و راه و چاه را مى شناسد و دیگرى انگیزه هاى مختلف نفسانى است که آن هم در حد اعتدال براى بقاى انسان ضرورى است; خواه علائق جنسى باشد یا علاقه به مال و ثروت و مقام و قدرت; اما هنگامى که این انگیزه ها طغیان کنند و به صورت هوا و هوس سرکش درآیند، عقل را در چنگال اسارت خود مى گیرند به گونه اى که گاه از تشخیص واضح ترین مسائل باز مى ماند و گاه دست به کارهایى مى زند که یک عمر باید جریمه و کفاره آن را بپردازد. به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامى هشدار زیادى به این موضوع داده شده است. قرآن مجید مى گوید: «(أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلا تَذَکَّرُونَ); آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر این که شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟! با این حال، غیر از خدا چه کسى مى تواند او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمى شوید؟!».(جاثیه، آیه 23) . در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّینُ وَالْعَقْلَ; غلبه هواى نفس هم دین انسان را فاسد مى کند و هم عقل او را».(غررالحکم، ح 817) . نیز در حدیث دیگرى در همان کتاب از همان بزرگوار نقل شده است که فرمود: «حَرامٌ عَلى کُلِّ عَقْلِ مَغْلُول بِالشَّهْوَةِ أنْ یَنْتَفِعَ بِالْحِکْمَةِ; بر تمام عقل هایى که در چنگال شهوت اسیرند حرام است که از علم و دانش بهره مند شوند».(غررالحکم، ح 839) . به یقین عقل ها متفاوت اند; بعضى به اندازه اى نیرومندند که هیچ انگیزه اى از هواى نفس نمى تواند بر آن چیره شود و گاه چنان ضعیف است که با مختصر طغیان شهوت از کار مى افتد، همان گونه که هواى نفس نیز درجات و مراتب مختلفى دارد و بدترین چیز آن است که حاکمان یک جامعه عقلشان در اسارت هواى نفسشان قرار گیرد و جامعه را به سوى بدبختى پیش برند و دین و دنیاى مردم را ملعبه هواى نفس سازند. در این زمینه مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود داستان عجیب و تکان دهنده اى از ابن خلکان در کتاب وفیات الاعیان در شرح حال قاضى ابویوسف که از علماى اهل سنت و از دوستان ابوحنیفه بود نقل مى کند که عیسى بن جعفر (از فرزندان منصور دوانیقى) کنیز بسیار زیبایى داشت که هارون الرشید دلباخته او شد. هارون از عیسى خواست که آن کنیز را به او ببخشد یا بفروشد. عیسى که علاقه مند به آن کنیز بود نپذیرفت و گفت: من سوگند یاد کرده ام به طلاق و عتاق (منظور طلاق همه همسران و آزادى تمام بردگان خود) و صدقه دادن جمیع اموالم اگر آن را به کسى بفروشم یا ببخشم. (اهل سنت معتقد بودند که اگر کسى چنین سوگندى یاد کند و مخالفت کند تمام اموال او صدقه مى شود و تمام زنانش از او جدا و کنیزان و غلامانش آزاد مى گردند مطلبى که در فقه شیعه شدیداً با آن مخالفت شده است). هارون الرشید او را تهدید به قتل کرد او تسلیم شد ولى مشکل قسم بر فکر او سنگینى مى کرد. هارون گفت: من مشکل را حل مى کنم. به دنبال ابویوسف فرستاد و گفت: یک راه حل شرعى براى این مسئله پیچیده جهت من پیدا کن. ابویوسف به عیسى بن جعفر گفت: راه حلش این است که نصف آن را به هارون ببخشى و نصف آن را به او بفروشى و در این صورت مخالفتى با سوگندت نکرده اى، زیرا نه تمامش را فروخته اى و نه تمامش را بخشیده اى. عیسى بن جعفر این کار را انجام داد (و نیمى از آن کنیز را به صد هزار دینار به هارون فروخت و نیم دیگر را به او بخشید) و کنیز را براى هارون الرشید بردند در حالى که هنوز در مجلس خود نشسته بود. هارون به ابویوسف گفت: یک مشکل دیگر باقى مانده است. ابویوسف گفت: کدام مشکل؟ گفت: این کنیز قبلاً با صاحبش آمیزش داشته و باید یکبار عادت ماهانه شود و پاک گردد (تا عده او به سر آید) سپس اضافه کرد: به خدا سوگند (چنان دیوانه این کنیزم که) اگر امشب را با او به سر نبرم روح از تنم جدا مى شود. ابو یوسف گفت: آن هم راه دارد. او را آزاد کن و سپس او را بعد از آزادى به عقد خود درآور، زیرا فرد آزاد عدّه اى ندارد. هارون او را آزاد کرد و او را به نکاح خود درآورد (و با نهایت تأسف) تمام اینها در یک ساعت قبل از آنکه هارون الرشید از جاى خود برخیزد انجام شد. آرى هم حاکمان هواپرست و هم مفتیان دنیاپرست این گونه با احکام خدا بازى مى کردند.(وفیات الاعیان، ج 6، ص 385; فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 345)

وَ مِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ . سپس در یازدهمین نکته به مسئله مهم دیگرى اشاره کرده مى فرماید: «حفظ تجربه ها بخشى از موفقیت است»; (وَمِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ). منظور از تجربه در اینجا مفهوم عام آن است و تجربه هاى شخصى و تجارب دیگران را شامل مى شود و تعبیر به «مِنَ التَّوفِیقِ» اشاره به این است که انسان قسمت مهمى از موفقیت خود را در کارها، از تجربه هاى پیشین خود و تجارب دیگران استفاده مى کند و در واقع انباشته شدن تجربه ها بر یکدیگر سبب موفقیت در تمام زمینه هاى علمى و سیاسى و اجتماعى و اخلاقى است و آن کس که خود را از تجربه هاى دیگران بى نیاز بداند و به تجربه هاى پیشین خود اعتنا نکند به یقین گرفتار شکست هاى پى درپى خواهد شد. اساساً بعضى از علوم و دانش ها بر اساس تجربه پیشرفت کرده که نام علوم تجربى هم بر آنها نهاده اند. از کجا طبیب مى داند که فلان دارو براى فلان بیمارى مؤثر است؟ آیا جز از تجربه هاى خویش و تجربه هاى دیگران استفاده کرده است؟ امروز آزمایشگاه ها که ابزار تجربه است در سراسر دنیا در علوم مختلف برپاست و اینها تفسیر روشنى بر کلام امام(علیه السلام) است که مى فرماید: «حفظ تجربه ها بخش مهمى از موفقیت را تشکیل مى دهد». قرآن مجید بخش عظیمى از تاریخ اقوام پیشین را براى مسلمانان شرح داده است که فلسفه آن همان استفاده کردن از تجربه زندگى پیشینیان است. گاه مى فرماید: بروید آثار آنها را در نقاط مختلف زمین ببینید، و عبرت بگیرید. واژه «توفیق» در استعمالات روایات دو معنا دارد: یک معناى آن همان موفقیت در کارها است که در نکته حکیمانه بالا به آن اشاره شده و معناى دیگر آن آماده شدن وسائل اعم از معنوى و مادى است و این که دعا مى کنیم: خدایا! ما را براى کارهاى خیر توفیق عنایت کن; یعنى وسایل آن را اعم از روحانى و جسمانى فراهم نما. به یقین آنچه در اختیار ماست باید خودمان فراهم سازیم و آنها را که از اختیار ما بیرون است باید از خدا بخواهیم و این دو معنا به یک حقیقت باز مى گردند; یعنى هر دو توفیقات الهى و حفظ تجربه ها سبب موفقیت است. در روایات اسلامى درباره اهمیت تجربه تعبیرات بسیار جالبى دیده مى شود. از جمله در حدیثى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارُبِ; عقل همان حفظ تجربه هاست».(غررالحکم، ح 10140) و در جاى دیگر: «اَلْعَقْلُ غَریزَةٌ تَزیدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارُبِ; عقل غریزه اى (الهى) است که با علم و دانش و تجربه افزایش مى یابد». (غررالحکم،ح 443) . استفاده کردن از تجارب پیشینیان مخصوصاً براى زمامداران و سیاست مداران از اهم امور است تا آنجا که امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لا یَطْمَعَنَّ ... وَلا الْقَلیلُ التَّجْرِبَةِ الْمُعْجِبُ بِرَأْیِهِ فی رِئاسَة; افراد کم تجربه که تنها به آراى خود تکیه مى کنند هرگز در ریاست موفق نخواهند شد».(بحارالانوار، ج 69، ص 190) . در بحث هاى گذشته نهج البلاغه نیز بارها امام(علیه السلام) بر اهمیت استفاده از تجربه ها تأکید فرموده است; از جمله در خطبه 176 که در آن مواعظ بسیار سودمندى آمده است، با قاطعیت مى فرماید: «وَمَنْ لَمْ یَنْفَعْهُ اللهُ بِالْبَلاءِ وَالتَّجارُبِ لَمْ یَنْتَفِعْ بِشَیء مِنَ الْعِظَةِ; آن کس که خدا او را به وسیله آزمون ها و تجربه ها بهره مند نسازد از هیچ پند واندرزى سود نخواهد برد».(نهج البلاغه، خطبه 176) . در عهدنامه مالک اشتر نیز بر این امر تأکید شده بود، امام(علیه السلام) در خطاب به مالک اشتر در مورد انتخاب کارمندان و اداره کنندگان حکومت مى فرماید: «وَتَوَخّ مِنْهُمْ أهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَیاءِ مِنْ أهْلِ الْبُیُوتاتِ الصّالِحَةِ وَالْقِدَمِ فِى الاْسْلامِ; و از میان آنها افرادى را برگزین که داراى تجربه و پاکى روح باشند و از خانواده هاى صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام باشند».(نهج البلاغه نامه 53) . این در حالى است که امروزه شعارهاى زیادى در استفاده کردن از نیروى جوانان داده مى شود و متأسفانه به گونه اى تبلیغ شده که بعضى تصور مى کنند باید بزرگسالان را از صحنه حکومت و اجتماع کنار گذاشت در حالى که آنها مجموعه هاى عظیمى از تجاربند. حق مطلب این است که تجربه هاى پرارزش بزرگسالان باید با نیرو و نشاط جوانان آمیخته شود تا موفقیت قطعى حاصل شود; به طور قطع و یقین نه تنها مى توان به نیروى جوان قناعت کرد و نه تنها به تجارب بزرگسالان، بلکه این دو مکمل یکدیگرند.

وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ . سپس در دوازدهمین نکته حکیمانه به اهمیت دوستان اشاره کرده مى فرماید: «دوستى، نوعى خویشاوندى اکتسابى است»; (وَالْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ). خویشاوندى گاه از طریق طبیعى مثلاً تولد دو فرزند از یک پدر و مادر حاصل مى شود که این دو به طور طبیعى برادرند; ولى گاه انسان با دیگرى که هیچ رابطه نسبى با او ندارد چنان دوست مى شود که همانند برادر یا برتر از برادر پیوند عاطفى با او پیدا مى کند. این گونه دوستى ها نوعى خویشاوندى اکتسابى است. اسلام آیین دوستى و مودت است و به مسئله دوست صالح آن قدر اهمیت داده که در حدیثى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «الصَّدیقُ أقْرَبُ الاْقارِبِ; دوست، نزدیک ترین خویشاوندان است».(غررالحکم، ح 9408) در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ لا صَدِیقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ; کسى که دوستى ندارد اندوخته اى (براى مبارزه با مشکلات) ندارد».(غررالحکم، ح 9408) . تا آنجا که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّدیق حَتّى أهْلُ النّارِ یَسْتَغیثُونَ بِهِ وَیَدْعُونَ بِهِ فِى النّارِ قَبْلَ الْقَریبِ الْحَمِیمِ قالَ اللهُ مُخْبِراً عَنْهُمْ: (فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِینَ وَلاَ صَدِیق حَمِیم); مقام دوست بسیار والا است تا آنجا که اهل دوزخ از دوست یارى مى طلبند و او را از درون آتش دوزخ صدا مى زنند پیش از آنکه نزدیکان پرمحبت خود را صدا بزنند. خداوند در قرآن از آنها چنین خبر داده که مى گویند: (واى بر ما) ما امروز شفاعت کنندگانى نداریم و نه دوست صمیمى». (بحارالانوار، ج 71، ص 176، ح 11. سوره شعراء، آیه 100 و 101)

وَ لَا تَأْمَنَنَّ مَلُولاً . سرانجام در سیزدهمین و آخرین نکته گرانبها مى فرماید: «به انسانى که ملول و رنجیده خاطر است اعتماد مکن»; (وَلاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً). دلیل آن روشن است; افرادى که به هر دلیل رنجیده خاطر شده اند، نشاط عمل در آنها مرده است به همین دلیل نمى توان به آنها اعتماد کرد. آنها منتظر بهانه اى هستند تا از کار فرار کنند و هرگز نمى توان استقامت و پشتکار را که لازمه پیشرفت است از آنها انتظار داشت. مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود شرح خوبى براى این معنا ذکر کرده و آن داستان جنگ صفین است که بر اثر طولانى شدن جنگ عده زیادى ملول و رنجیده و خسته شده بودند و منتظر بهانه اى بودند تا جنگ را رها کنند از این رو به مجرد این که دشمن قرآن ها را بر سر نیزه ها کرد دست از جنگ در آستانه پیروزى اش کشیدند.(شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14 ص 508) . گاه ملول در این جمله نورانى به افراد زودرنج تفسیر شده است.(شرح نهج البلاغه عبده و منهاج البراعة، ذیل حکمت مورد بحث) آن هم واقعیتى است که اعتماد به افراد زودرنج بسیار مشکل است، چرا که در گرماگرم کار و انجام برنامه، ممکن است از اندک چیزى آزرده خاطر شوند و همه چیز را رها سازند. هر کدام از این دو تفسیر را بپذیریم بیان واقعیت انکارناپذیرى است و جمع بین هر دو تفسیر در مفهوم کلام امام(علیه السلام) نیز مانعى ندارد.

 

حکمت 212 نهج البلاغه: خودپسندی دشمن عقل انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ، أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت212) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه: 633

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به يكى از آثار سوء خودپسندى اشاره كرده، مى فرمايد: «خودپسندىِ انسان يكى از حسودان عقل اوست»; (عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ). مى دانيم حسود كسى است كه به نعمت هايى كه به انسان رسيده رشك مى ورزد و آرزوى زوال آن را دارد و همين امر سبب مى شود به دشمنى با او برخيزد و هر كارى از دستش ساخته است، در اين راه انجام دهد، چهره او را در جامعه نازيبا نشان دهد، عيوب او را فاش سازد، افراد را از طريق شايعه پراكنى از وى دور كند و حتى به خانواده و فرزندان او دشمنى ورزد، اگر بتواند، كسب و كار و مقام او را از وى بگيرد و اگر نتواند در مسير آن مانع تراشى كند. اينها كارهايى است كه يك حسودِ عنود انجام مى دهد. خودپسندى در برابر عقل انسان نيز همين كارها را انجام مى دهد; قدرت عقل را از انسان مى گيرد و او را به خطا مى افكند، عيب انسان را ظاهر مى سازد، مردم را از او متنفر مى كند، حتى خانواده او را گرفتار مشكلات مى كند، جاه و مقام او را متزلزل مى سازد و گاه اموال و ثروت او را از دستش مى گيرد، چرا كه مردم هرگز حاضر به همكارى با افراد خودپسند و خودخواه نيستند. بنابراين، اين تعبير كه «خودپسندى يكى از حاسدان عقل انسان است» تعبيرى بسيار رساست كه تمام نكاتى را كه در بالا گفته شد در بر دارد و اين است معناى فصاحت و بلاغت كه انسان در ضمن عبارت كوتاهى حقايق فراوانى را بيان نمايد. در ضمن تعبير به «أَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ; يكى از حاسدان عقل» نشان مى دهد كه عقل انسان حاسدان ديگرى نيز دارد كه از آن جمله هواى نفس و استبداد به رأى و تكبر است و در عوامل ظاهرى نيز شراب و مواد مخدر دشمن و حسودِ عنود عقل اند.

درباره آثار خطرناك عُجب و خودپسندى در بحث هاى گذشته در گفتار حكيمانه 38 (وَأوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ) و گفتار گرانبهاى حكيمانه 167 (الإعْجابُ يَمْنَعُ مِنَ الاْزْديادِ) نيز مطالب قابل توجهى آمده است. اساساً عُجب و خودپسندى يكى از نشانه هاى جهل و نادانى است و طبق ضرب المثل معروف فارسى: «خودپسندى جان من برهان نادانى بود» زيرا انسان با تمام عظمتى كه دارد، موجودى ضعيف است; يك پشه آلوده به ميكروب ممكن است قوى ترين انسان ها را از پاى در آورد و يا به هنگام خوردن و آشاميدن، لقمه و آب گلوگيرش شود و او را خفه كند. بلند مرتبه ترين انسان ها از نظر مقام ظاهرى ممكن است يك شبه مقام خود را از دست بدهد و برترين ثروتمندان در مدت كوتاهى گرفتار ورشكستگى گردد و به خاك سياه بنشيند. با اين حال آيا خودپسندى و خودخواهى دليل بر نادانى نيست؟ مى دانيم انسان نادان در معرض هرگونه آفت مادّى و معنوى است. رذيله عُجب و خودپسندى سرچشمه رذيله هاى ديگر نيز نظير «تكبر» مى شود كسى كه خويشتن را مى پسندد هنگامى كه در برابر ديگران قرار گرفت تكبر مى ورزد و گاه گرفتار رذيله هاى خودمحورى و انحصارطلبى نيز مى شود، زيرا وقتى زياد به خود معتقد شد، همه چيز را براى خود مى خواهد و در هر كارى خويش را محور مى بيند. در قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز بحث هاى آموزنده و گسترده اى درباره اين صفت رذيله آمده است. در آيه 8 سوره «فاطر» مى خوانيم: «(أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِى مَنْ يَشَاءُ); آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زيبا مى بيند (همانند كسى است كه واقع را آنچنان كه هست مى يابد)؟! خداوند هر كس را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه مى سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى كند». در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) در کتاب تحف العقول آمده است: «الإعْجابُ ضِدُّ الصَّوابِ وَآفَةُ الاْلْبابِ; خودپسندى ضد واقع بینى است وآفتى است براى عقل ها».(تحف العقول، ص 74) . تضاد عُجب با عقل تا آن حد است که در حدیث دیگرى از آن حضرت در غررالحکم مى خوانیم: «الْمُعْجِبُ لا عَقْلَ لَهُ»(2) و در حدیث دیگرى آمده است: «العُجْبُ رَأْسُ الْحِماقَةِ».(غررالحکم، ح 7090) . در حدیث جالب و پرمعنایى که در ذیل حکمت 38 گذشت این حقیقت منعکس شده است که حضرت مسیح مى گوید: «من بیماران غیر قابل علاج را درمان کردم و حتى مردگان را به اذن خدا زنده نمودم ولى نتوانستم احمق را درمان کنم و هنگامى که از حضرت سؤال مى کنند: احمق کیست؟ بارزترین صفت او را عُجب و خودپسندى ذکر مى کند و این اعجاب سبب مى شود که تمام فضائل را مخصوص خود بداند و تمام حقوق را ویژه خود بشمارد و هیچ حقى براى دیگرى قائل نباشد. در آخر آن حدیث آمده است: «فَذلِکَ الاْحْمَقُ الّذی لا حیلَةَ فی مُداواتِهِ;(غررالحکم،ح 7096) این همان احمقى است که راهى براى درمان او نیست».

 

حکمت 213 نهج البلاغه: بی اعتنایی به سختی ها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَ الْأَلَمِ، تَرْضَ أَبَداً. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت213) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 639

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش دستور بسيار خوبى براى تحصيل آرامش در زندگى مى دهد و مى فرمايد: «چشم خود را بر خاشاك و رنج ها فرو بند تا هميشه راضى باشى»; (أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَ الاَلَمِ تَرْضَ أَبَداً). «أَغْضِ» از ريشه «اغضاء» به معناى نزديك كردن پلك هاى چشم به يكديگر است بى آنكه كاملاً آن را ببنديم، ازاين رو آن را در فارسى به فرو بستن ترجمه مى كنند. «قَذَى» به معناى خاشاك و اشياى ريزى است كه در چشم مى افتد و چشم را ناراحت مى كند و «أَلَم» به معناى درد و رنج است. اشاره به اين كه زندگى انسان در اين جهان به هر حال آميخته با ناراحتى هايى است و شايد هيچ كس را نتوان پيدا كرد كه از چيزى ناراحت نباشد; گاه مشكلاتى براى خود مى بيند و گاه براى فرزندان و بستگان، يا دوستان، يا همشهريان، يا هموطنان و امثال آن و اگر انسان تاب تحمل هيچ مشكلى را نداشته باشد و در برابر هر مشكلى بى تابى و جزع و فزع كند، هرگز رضايت خاطر و آرامش روح پيدا نخواهد كرد، بنابراين انسان بايد صبور و شكيبا و داراى تحمل باشد تا بتواند آرامش خود را در زندگى حفظ كند و از حيات خود راضى و از نعمت هاى پروردگار خشنود باشد و گرنه اين بى تابى ها ممكن است سر از شكايت از پروردگار درآورد و سعادت انسان را بر باد دهد. در تعدادى از نسخ نهج البلاغه مانند نسخه ابن ميثم و منهاج البراعة و همچنين علامه مجلسى در بحارالانوار كه مستقيماً از نهج البلاغه نقل كرده اند به جاى «وَالاَلَمِ» «وَاِلاّ لَمْ» آمده است كه مفهوم جمله چنين مى شود: «چشم خود را بر خاشاك فرو بند وگرنه هرگز رضايت خاطر پيدا نخواهى كرد». اين نسخه مناسب تر به نظر مى رسد، زيرا چشم فرو بستن از قذى (خاشاك) مفهوم روشنى دارد; امّا چشم فرو بستن از اَلَم (درد و رنج) مفهوم مناسبى ندارد. انسان درد و رنج را بايد تحمل كند نه آنكه چشم بر آن فرو بندد. اضافه بر اين آهنگ جمله نيز با نسخه اخير مناسب است نه با نسخه قبل. افزون بر این در نهج البلاغه نیز امام(علیه السلام) تعبیرى دارد که مناسب نسخه دوم است آنجا که مى فرماید: «وَأغْضَیْتُ عَلَى الْقَذى وَشَرِبْتُ عَلَى الشَّجا; چشم بر خاشاک فرو بستم و با گلویى که استخوان در آن گیر کرده بود جرعه تلخ حوادث را نوشیدم».(نهج البلاغه خطبه 26) . ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود شعر مناسبى از یکى از شعراى عرب نقل کرده است که مى گوید: إذا أنْتَ لَمْ تَشْرَبْ مِراراً عَلَى الْقَذى *** ظَمِئْتَ وَأیُ النّاسِ تَصْفُو مَشارِبُهُ . اگر خاشاک را در آب نوشیدنى خود تحمل نکنى همیشه تشنه خواهى ماند و کدام انسان است که همیشه نوشابه اش صاف باشد. شاعر دیگرى مى گوید : وَمَنْ لَمْ یَغْمِضْ عَیْنَهُ عَنْ صَدیقِهِ *** وَعَنْ بَعْضِ ما فِیهِ یَمُتْ وَهُوَ عاتِبٌ . کسى که نسبت به عیوب دوستش اغماض نداشته باشد از دنیا مى رود در حالى که دائماً در حال سرزنش کردن است.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 34) . در حدیثى از مستطرفات سرائر مى خوانیم که امام صادق(علیه السلام) از پدر بزرگوارش امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند: «أکْثَرُ أهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهُ; بیشترین بهشتیان افراد کم خرد هستند». راوى عرض مى کند: منظورتان ابلهان و افراد مجنون و بیمار است؟ امام(علیه السلام) مى فرماید: «نه» «الّذینَ یَتَغافَلُونَ عَمّا یَکْرَهُونَ یَتَبالَهُونَ عَنْهُ; منظورم کسانى است که در برابر عوامل ناراحتى تغافل مى کنند و خود را به بى خبرى مى زنند»(مستطرفات السرائر، ص 566).

 

حکمت 214 نهج البلاغه: خوش اخلاقی و زیادی دوستان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ لَانَ عُودُهُ، كَثُفَتْ أَغْصَانُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت214) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 645

امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه به نکته مهمى درباره جلب و جذب دوستان و یاران اشاره کرده، مى فرماید: «کسى که ساقه درخت وجودش نرم است، شاخه هایش فراوان است»; (مَنْ لاَنَ عُودُهُ کَثُفَتْ أَغْصَانُهُ). «عود» به معناى چوب است; خواه از درخت جدا شده یا جزء درخت باشد و در اینجا به معناى ساقه درخت است. این سخن تعبیرى کنایى و لطیفى است و اشاره به این است که افراد متواضع و با محبت دوستان فراوانى را گرد خود جمع مى کنند و به عکسْ افراد خشن و غیر قابل انعطاف دوستان را از گرد خود پراکنده مى سازند. مى دانیم شاخه ها از کنار ساقه ها جوانه مى زند; ساقه اى که خشک و کم آب باشد شاخه هاى کمترى از آن مى روید و ساقه اى که نرم است، از گوشه و کنارش شاخه هاى فراوانى مى روید. نیز قسمت مهمى از درخت را آب تشکیل مى دهد و رطوبت از عوامل اصلى رویش گیاه است، در حالى که کمبود آب هم درخت را پژمرده مى کند و هم سبب مى شود شاخه هاى کمترى از آن بروید. انسان نیز به منزله درختى است که اگر نرمش از خود نشان بدهد و خشونت را کنار بگذارد و محبت را به جاى آن بنشاند افراد زیادى به سوى او جذب مى شوند در حالى که اگر خشن و انعطاف ناپذیر باشد، نزدیک ترین بستگان و خویشاوندان و دوستان نیز از او فاصله مى گیرند. این معنا در قرآن مجید ـ همان گونه که قبلاً نیز اشاره شده ـ درباره پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به صورت الگو بیان شده است. در آیه 159 سوره «آل عمران» مى خوانیم: «(فَبِمَا رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ); به سبب رحمت الهى در برابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراکنده مى شدند». جاذبه اخلاقى پیغمبر اکرم و ائمه هدى(علیهم السلام) مصداق روشنى از این گفتار حکیمانه است. در حدیثى درباره پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «کانَ أکْرَمُ النّاسِ وَألْیَنُ النّاسِ ضَحّاکاً بَسّاماً; پیامبر(صلى الله علیه وآله) کریم ترین و نرمخوترین مردم، بسیار خنده رو و متبسم بود».(کنزالعمّال، ج 7، ص 222) . در نامه امام(علیه السلام) به محمد بن ابى بکر آمده است: «وَأَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ; در برابر آنها متواضع باش و با چهره گشاده مردم را ملاقات کن». در حدیث دیگرى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «ألا أُخْبِرُکُمْ بِمَنْ تَحْرِمُ عَلَیْهِ النّارُ غَداً; آیا به شما خبر دهم چه کسى آتش دوزخ در فرداى قیامت بر او حرام است؟».

عرض کردند: آرى یا رسول الله. فرمود: «الْهَیِّنُ الْقَریبُ اللَّیِّنُ السَّهْلُ; کسى که آسان مى گیرد و به مردم نزدیک و نرمخوست و سختگیرى نمى کند».(بحارالانوار، ج 72، ص 51، ح 4) . محمّد عبده در شرح نهج البلاغه خود تفسیر دیگرى براى این عبارت دارد وى مى گوید: منظور از «لیّنُ الْعُود» طراوت جسمانى انسان و نشاط او و داشتن فضل و همت است و منظور از «کثْرت أغصان» کثرت آثارى است که از او آشکار مى شود; گویى هر اثرى شاخه اى از وجود اوست; ولى در پایان فزونى اعوان و انصار را به عنوان تفسیر دیگرى ذکر کرده است. به نظر مى رسد آنچه در بالا گفته شد مناسب تر و با آیات و روایات همسوتر باشد.

 

حکمت 215 نهج البلاغه: نتیجه اختلاف

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْخِلَافُ يَهْدِمُ الرَّأْيَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت215) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 651

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى و كوتاه و پرمعنا به يكى از عواقب سوء اختلاف اشاره مى كند و مى فرمايد: «اختلاف، تصميم گيرى و تدبير را نابود مى كند»; (الْخِلاَفُ يَهْدِمُ الرَّأْيَ). همه مى دانيم اختلاف سرچشمه همه بدبختى هاست. هيچ قوم و ملتى نابود نشدند مگر بر اثر اختلاف و هيچ جمعيتى پيروز و كامياب نگشتند مگر در سايه اتفاق. كلام حكيمانه بالا دو تفسير مى تواند داشته باشد: نخست اين كه گاه مى شود عده اى مى نشينند و بر سر موضوع مهمى تصميم گيرى مى كنند; ولى ناگهان فرد يا افرادى نظر مخالفى ابراز مى كنند و تصميم گيرى پيش گفته را به هم مى زنند و كار ابتر مى ماند. همان گونه كه در داستان جنگ صفين، على(عليه السلام) و جمعى از دوستان خبير و آگاه اصرار داشتند كه جنگ به مراحل نهايى رسيده و آن را تا پيروزى ادامه دهند و غائله را ختم كنند; ولى مخالفت افرادى نا آگاه و جاهل و بى خبر اين تصميم را بر هم زد و مسلمانان با عواقب بسيار دردناك آن روبرو شدند. تفسير ديگر اين كه اختلاف سبب مى شود كه رأى گيرى هيچ گاه به جايى نرسد و تدبيرها عقيم بماند. جمع ميان اين دو تفسير نيز مانعى ندارد كه اختلاف هم مانع از تصميم و تدبير باشد و هم اگر تدبير و تصميم صحيحى منعقد شد، آن را بر هم بزند. روشن است براى انجام هر كار مهمى احتياج به فكر و انديشه و تدبير و تصميم گيرى صحيح است و اين كار تنها در فضايى ممكن است كه اختلاف در آن نباشد، بلكه تمام كسانى كه در آن تصميم گيرى شركت دارند هدفشان رسيدن به نقطه واحد و حتى الامكان دور از هر گونه خطا و اشتباه باشد. اما گاه يك نغمه مخالف كه يا بدون مطالعه اظهار شده و يا از غرض و مرضى ناشى گشته مى تواند تمام تصميم ها و تدبيرها را به هم بريزد. گاهى نيز رئيس جمعيت بر حسب تدبير خود تصميمى مى گيرد; اما مخالفت بعضى از پيروان آن را عقيم مى كند چنان كه در داستان قلم و دوات كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در آخرين لحظات عمرش درخواست كرد آن را بياورند و فرمانى درباره جانشين خود كه قطعاً على بن ابى طالب(عليه السلام) بود بنويسد و آنچه را قبلاً گفته بود تأكيد كند، مخالفت يك نفر (خليفه دوم) سبب شد كه گروه ديگرى نيز نغمه خلاف سر دهند و جلوى اين كار گرفته و حتى به ساحت قدس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اهانت زشتى شود كه شرح آن در چندين جاى صحيح بخارى و كتب ديگر حديث و تاريخ آمده است.(براى توضیح بیشتر و آگاهى از مصادر متعدد حدیث «دوات و قلم» به کتابى که به همین نام (حدیث دوات و قلم) نوشته شده، مراجعه کنید) . در جنگ احد نیز همین حادثه شوم اتفاق افتاد; پیامبر(صلى الله علیه وآله) و جمعى از یاران اصرار داشتند مسلمانان در مدینه بمانند و در برابر دشمن از خود دفاع کنند، زیرا در آنجا بهتر مى شد دشمن را زمین گیر کرد; ولى گروهى از جوانان پرشور مخالفت کردند. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به احترام نظرات آنها لشکر اسلام را به بیرون و در کنار کوه احد آورد و سرانجام به سبب این موضوع و پاره اى از اسباب دیگر ضربه سختى بر پیکر لشکر اسلام وارد شد.

در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «ما اخْتَلَفَتْ أُمَّةٌ بَعْدَ نَبِیِّها إلاّ ظَهَرَ أهْلُ باطِلِها عَلى أهْلِ حَقِّها; هیچ امتى بعد از پیامبر خود اختلاف نکردند مگر این که اهل باطل بر اهل حق در میان آنها پیروز شدند».(کنزالعمّال بنا به نقل میزان الحکمة، ح 1898) . در کلام حکیمانه شماره 179 نیز امام(علیه السلام) به این حقیقت اشاره فرموده بود که: «اللِّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّاْىَ; لجاجت فکر و رأى انسان را نابود مى کند».

حکمت 216 نهج البلاغه: طغیانگری در پی فزونی نعمت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ نَالَ، اسْتَطَالَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت216) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 657

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به وضع حال بسيارى از مردم اشاره مى كند كه از مواهب مادى سوء استفاده مى كنند، مى فرمايد: «كسى كه به نوايى رسد طغيان مى كند و برترى مى جويد»; (مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ). «استطال» از ريشه «طول» بر وزن (قول) به معناى قدرت و برترى است و هنگامى كه به باب استفعال مى رود مفهوم برترى جويى دارد. عبارت امام(عليه السلام) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد و تمام كسانى را كه به مال يا مقام و يا هرگونه قدرت ديگرى مى رسند شامل مى شود و اين سيره اى ناپسند در بسيارى از مردم است; هنگامى كه مال و ثروت فراوانى پيدا مى كنند مى كوشند خود را برتر از ديگران نشان دهند و هنگامى كه مقامى پيدا كنند اصرار دارند ديگران را زير سلطه خود قرار دهند. همچنين هنگامى كه علم و دانشى به دست مى آورند ديگران را نادان مى پندارند و شاگرد خود مى دانند. به ويژه اگر پيش از اين محروميت هايى كشيده باشند; فقير بوده و به نوايى رسيده، ضعيف بوده و به قدرتى دست يافته، جاهل مطلق بوده و به علم و دانش مختصرى رسيده است. كبر و غرور و برترى جويى اين گونه افراد بيشتر و شديدتر است و تاريخ گذشته و حتى حوادثى كه امروز با چشم خود مى بينيم شاهد گوياى اين گفتار امام(عليه السلام) است. در واقع مى توان گفت: اين كلام حكيمانه از آيه شريفه 6 و 7 سوره «علق» برگرفته شده كه مى فرمايد: «(كَلاَّ إِنَّ الاِنسَانَ لَيَطْغَى أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى); چنين نيست به يقين انسان طغيان مى كند از اين كه خود را بى نياز ببيند». (علق، آیه 6 و 7) . گرچه بعضى از مفسران، انسان را در آیه مورد نظر، خصوص «ابو جهل» دانسته اند که مرد ثروتمند و طغیانگرى بود و به مبارزه با پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) پرداخت; ولى به یقین، انسان در اینجا مفهومى کلى دارد که به گروه کثیرى از نوع بشر اشاره مى کند و ابوجهل و امثال آن مصداق هاى روشنى از آن هستند. در کلمات قصار گذشته نیز کراراً به این حقیقت با تعبیرات دیگرى اشاره شده است; از جمله در گفتار حکیمانه 150 که در مقام موعظه به نکته هاى مهمى اشاره مى کند، مى فرماید: «لاَ تَکُنْ مِمَّنْ... إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ».

اگر غنى و بى نیاز شود مغرور و مفتون مى گردد و در گفتار 160 نیز مى فرماید: «مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ; کسى که دستش به حکومتى رسد استبداد پیشه مى کند». و مى توان گفت: کلام مورد بحث جامعیت بیشترى دارد، زیرا کلمات گذشته یا در مورد غنى و ثروت بود و یا مقام; اما گفتار حکیمانه مورد بحث، رسیدن به هر نوع توانایى مالى و مقامى و علمى را شامل مى شود. البته این امر در مورد افراد کم ظرفیت و بى شخصیت است که تغییر وضع زندگى آنها را به کلى دگرگون مى سازد; ولى مردان باایمان و پرظرفیت و باشخصیت اگر تمام عالم را به آنها بدهند تغییرى در زندگى آنان پیدا نمى شود. نمونه اتم آن خود امام امیرمؤمنان(علیه السلام) است. در آن روز که در گوشه خانه تنها نشسته بود و آن روز که بر تخت قدرت خلافت قرار داشت حالش از هر نظر یکسان بود; ساده زیستى، عبادات شبانه، رسیدگى به حال محرومان و دفاع از مظلومان در هر حال مورد توجه ایشان بود. دلیل آن روشن است، زیرا آنها این مواهب را مال خود نمى دانند و به عنوان امانتى از سوى خدا براى خدمت به خلق و پیمودن راه قرب حق حساب مى کنند. از اینجا روشن مى شود دعاهاى پیوسته بعضى که به مال و مقام و قدرت برسند و مستجاب نمى شود بسا به علّت همین است که خدا مى داند اگر آنها به نوایى برسند طغیان مى کنند و استطاله و برترى جویى را پیشه مى سازند. لطف پروردگار شامل آنها مى شود و آنها را از رسیدن به این امور محروم مى سازد. داستان معروف ثعلبة بن حاطب انصارى که در ذیل آیه 75 سوره «توبه» آمده است نشان مى دهد که او مرد فقیرى بود و با اصرار زیاد از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خواست در حق او دعا کند تا ثروتمند شود و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) خواسته او را رد مى کرد. پس از اصرار زیاد دعایى در حقش فرموده و صاحب ثروت عظیمى شد و راه طغیان را پیش گرفت، نه تنها از پرداختن زکات سر باز زد، بلکه حکم زکات را ظالمانه پنداشت و آن را شبیه جزیه یهود و نصارى قلمداد کرد و بر سرش آمد آنچه آمد. (براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه ذیل آیه 75 سوره «توبه» مراجعه کنید) . این حالت ـ همان گونه که اشاره کردیم ـ در افراد بى نوایى که به نوایى مى رسند غالباً شدیدتر است، ازاین رو در روایتى از امام کاظم(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ وَلَّدهُ الْفَقْرُ أبْطَرَهُ الْغِنى; کسى که در دامان فقر متولد شده غنا و بى نیازى او را به طغیان وا مى دارد».(بحارالانوار، ج 100، ص 86) . در روایات مخصوصاً تأکید شده که اگر حاجتى داشتید هرگز به این گونه افراد مراجعه نکنید، ازاین رو همان گونه که پیش از این نیز آورده ایم در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که به یکى از یارانش فرمود: «تُدْخِلُ یَدَکَ فِی فَمِ التِّنِّینِ إِلَى الْمِرْفَقِ خَیْرٌ لَکَ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَى مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَکَانَ; دست خود را تا مرفق در دهان اژدها کنى براى تو بهتر از آن است که حاجت از کسى بطلبى که چیزى نداشته و سپس به نوایى رسیده است».(بحارالانوار، ج 75، ص 248) . ابن ابى الحدید در تفسیر این گفتار حکیمانه غیر از این تفسیر معروف احتمال دیگرى داده است و آن این که منظور از «مَنْ نالَ» کسى است که جود و بخششى بر دیگران مى کند و به موجب جود و بخشش راه برترى جویى را پیش مى گیرد. گرچه «نالَ» گاه به معناى بخشیدن چیزى به دیگران آمده است; ولى سیاق کلام نشان مى دهد که در اینجا منظور چیز دیگرى است.

 

 

 

حکمت 217 نهج البلاغه: شناخت افراد در تحول روزگار

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ، عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت217) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه: 663

امام(علیه السلام) در این کلام نورانى به طریقه آزمایش شخصیت انسان ها اشاره مى کند و مى فرماید: «در دگرگونى حالات گوهر مردان شناخته مى شود»; (فِی تَقَلُّبِ الاَحْوَالِ، عِلْمُ[عُلِمَ] جَوَاهِرِ الرِّجَالِ). در کافى در ادامه این کلام نورانى آمده است «وَالاْیّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرائِرَ الْکامِنَةَ; و گذشت روزها اسرار پنهانى را بر تو آشکار مى سازد».(کافى، ج 8، ص 23) . «جواهر» جمع «جوهر» به معناى اشیاى گرانبهایى است که از معدن استخراج مى کنند، به ذات و طبیعت هر چیزى نیز اطلاق مى شود و در اینجا نیز منظور همین است. بسیار مى شود که ظاهر و باطن افراد مختلف است; ظاهرى آراسته دارند در حالى که درون، آلوده است. ظاهرش پاکدامن، زاهد، شجاع و پرمحبت است; ولى باطن کاملاً بر خلاف آن است و گاه به عکس افرادى ظاهراً کم استقامت، فاقد سخاوت و بى تفاوت به نظر مى رسند در حالى که در باطن شجاع و نیرومند و باتقوا هستند. چگونه مى توان به این تفاوت ها پى برد و درون اشخاص را کشف کرد و معیارى براى همکارى و عدم همکارى با آنها جستوجو نمود؟ بهترین راه همان است که مولا در کلام بالا فرموده است. هنگامى که طوفان هاى اجتماعى مىوزد و تحول ها آشکار مى شود و صفحات اجتماع زیر و رو مى گردد اینجاست که افراد باطن خود را که در حال عادى نشان نمى دادند آشکار مى سازند. به تعبیر دیگر بهترین راه براى شناخت حقیقت و باطن هر چیز، تجربه و آزمایش و امتحان است. این حکم درباره انسان ها نیز صادق است و بهترین طریق تجربه، حالاتى است که از خود در دگرگونى هاى اجتماعى بروز مى دهند; دیروز ثروتى نداشت، امروز به نوایى رسیده و یا مقامى نداشت و مقامى به دست آورده. گاه چنان بر مرکب غرور سوار مى شود که هیچ کس به گرد او نمى رسد. اینها در امتحان شخصیت مردود شده اند; ولى به عکس، افرادى را مى بینیم که نه مال و ثروت و نه جاه و مقام و نه مشکلات زندگى هیچ یک بر آنها تأثیرى نمى گذارد; همان راه مستقیمى را مى پیمایند که پیش از این مى پیمودند و همان مناسبات خوبى را دارند که با دوستانشان داشتند. «تَقَلُّب اَحوال» مفهوم جامعى است که هرگونه دگرگونى زندگى را شامل مى شود: رسیدن به مال و ثروت یا فقر، پیدا کردن مقام یا سقوط از آن، بهبودى و تندرستى یا بیمارى، فراهم آمدن اسباب شادى یا مصائب و حوادث دردناک اینها و مانند اینها بوته هاى امتحانى هستند که انسان ها در آن آزموده مى شوند. درست مانند بوته و کوره هاى معمولى که طلاى ناب را در آن مى آزمایند و یا سیاه سیم زراندود را به آن مى برند تا باطن آن آشکار شود. به گفته شاعر: خوش بود گر محک تجربه آید به میان *** تا سیه روى شود هر که در او غش باشد . نیز به گفته شاعرى دیگر: سیاه سیم زراندود چون به بوته برند *** خلاف آن به در آید که خلق پندارند! تاریخ اسلام، نمودار عجیبى از همین کلام حکمت آمیز است; افرادى از یاران پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بودند که در غزوات اسلامى به عنوان مجاهدى خستگى ناپذیر و افسرى فداکار درخشیدند; ولى بعد از رحلت پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) بر اثر حب جاه و مقام یا مال و ثروت راه خود را جدا کردند و همان گونه که در حکمت 441 خواهد آمد: «الْوِلاَیَاتُ مَضَامِیرُ الرِّجَالِ; پست هاى مهم میدان مسابقه و آزمایش مردان است». و خلاصه کارهایى براى رسیدن به مال و مقام دنیا انجام دادند که هیچ کس از آنها انتظار نداشت. در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «الْغِنى وَالْفَقْرُ یَکْشِفانِ جَواهِرَ الرِّجالِ وَأوْصافِها; بى نیازى و فقر باطن افراد و اوصاف آنها را آشکار مى سازد».(غررالحکم، ح 8269)

مرحوم کلینى در کافى در حدیث معتبرى نقل مى کند که بعد از قتل «عثمان»، امیرمؤمنان على(علیه السلام) به منبر رفت و خطبه اى خواند و در ضمن آن خطبه فرمود: «... یَوْمَ بَعَثَ اللهُ نَبِیَّه(صلى الله علیه وآله) وَالَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلاَکُمْ وَأَعْلاَکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَلَیَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَلَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا; سوگند به خدایى که محمد را به حق مبعوث ساخت، همگى به یکدیگر مخلوط و غربال خواهید شد (تا خالص از ناخالص در آید و پیروان حق از پیروان باطل جدا شوند) تا آنجا که افراد پایین نشین بالا و افراد بالانشین پایین قرار خواهند گرفت و آنها که در اسلام پیشگام بودند و برکنار گشتند سر کار خواهند آمد و کسانى که (با حیله و تزویر) پیشى گرفتند کنار مى روند».(کافى، ج 1، ص 369; در نهج البلاغه هم این حدیث شریف در خطبه 16 با تفاوت هایى آمده است) .

 

حکمت 218 نهج البلاغه: حسادت، آفت دوستی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : حَسَدُ الصَّدِيقِ، مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت218) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 669

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه يكى از نشانه هاى ضعف دوستى و صداقت را بيان كرده مى فرمايد: «حسادت (به دوست) دليل بيمارى دوستى است»; (حَسَدُ الصَّدِيقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ).

«سقم» (به ضم و فتح سين) به معناى بيمارى است. روشن است دوستى وقتى سالم و خالى از غل و غش است که انسان آنچه را براى خود مى خواهد براى دوستش نیز بخواهد و آنچه را براى خویش ناخوش دارد براى دوستش نیز ناخوش دارد و در بعضى از روایات آمده که حد اقل مودت و دوستى همین است.(کافى، ج 2، ص 169، ح 2) با این حال چگونه ممکن است دوستى با حسد جمع شود. حسد به معناى انتظار زوال نعمت از دیگرى است و تفاوت آن با رقابت و تنافس این است که حسود، خواهان زوال نعمت از دیگرى است; ولى در رقابت، تنافس و غبطه، شخص سعى مى کند خود را به پاى دیگرى برساند بى آنکه بخواهد چیزى از او کاسته شود. دوست واقعى کسى است که خواهان پیشرفت و ترقى دوست خود باشد، هرچند تلاش کند خودش نیز به پیشرفت و ترقى برسد، بنابراین آن کس که چنین نیست دوست واقعى نیست و یا به بیان امام(علیه السلام) دوستى او گرفتار بیمارى است. درباره اهمیت دوستى در روایات اسلامى و همچنین شرایط دوست خوب و نیز وظائف دوست در برابر دوست مطالب زیادى وارد شده است. امام حسن مجتبى در وصیتى که به «جناده» (ابن ابى سفیان) در لحظات آخر عمر خویش فرمود چنین مى گوید: «فَاصْحَبْ مَنْ إِذَا صَحِبْتَهُ زَانَکَ، وَإِذَا خَدَمْتَهُ صَانَکَ، وَإِذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً أَعَانَکَ، وَإِنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَکَ، وَإِنْ صُلْتَ شَدَّ صَوْلَکَ، وَإِنْ مَدَدْتَ یَدَکَ بِفَضْل مَدَّهَا، وَإِنْ بَدَتْ عَنْکَ ثُلْمَةٌ سَدَّهَا، وَإِنْ رَأَى مِنْکَ حَسَنَةً عَدَّهَا، وَإِنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاکَ، وَإِنْ سَکَتَّ عَنْهُ ابْتَدَأَکَ، وَإِنْ نَزَلَتْ إِحْدَى الْمُلِمَّاتِ بِهِ سَاءَک; با کسى دوستى کن که دوستى با او زینت تو باشد و هنگامى که به او خدمت مى کنى تو را محفوظ دارد و هرگاه که از او کمکى بخواهى یارى ات کند، اگر سخنى بگویى (از روى اعتمادى که به تو دارد) گفتار تو را تصدیق کند و اگر در جایى (به حق) حمله کنى تو را تقویت نماید و اگر دست خود را براى حاجتى به سوى او دراز کنى او دستش را به سوى تو دراز کند و هرگاه نقطه ضعفى از تو ظاهر شود آن را بپوشاند و اگر کار نیکى از تو ببیند آن را بشمارد (و آشکار سازد) و اگر چیزى از او بخواهى به تو بدهد حتى اگر سکوت کنى (ولى نیازمند باشى) بدون مقدمه کمک کند و اگر مشکلى براى او پیش آید تو را ناراحت سازد» (بحارالانوار، ج 44، ص 138، ح 6).

 

حکمت 219 نهج البلاغه: طمع آفت عقلها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ، تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت219) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه: 673

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به خطرات مهم طمع اشاره كرده مى فرمايد: «بيشترين قربانگاه عقل ها در پرتو طمع هاست»; (أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ). «مَصارِع» جمع «مصرع» به معناى محلى است كه انسان به خاك مى افتد. اين واژه در مورد شهيدان و كشته شدگان و غير آنها به كار مى رود. «بُرُوق» جمع «برق» به معناى همان برقى است كه در آسمان بر اثر جرقه هاى الكتريكى در ميان ابرهاى حامل بار مثبت و منفى ظاهر مى گردد و با صداى مهيبى همراه است كه آن را رعد مى نامند. «مَطامِع» جمع «طمع» غالباً به معناى چشم داشتن به چيزهايى است كه يا در دسترس قرار نمى گيرد و يا اگر قرار مى گيرد شايسته و حق انسان نيست. اين واژه گاه در آرزو داشتن هاى مثبت نيز به كار مى رود كه در بعضى از آيات قرآن و دعاهاى معصومان(عليهم السلام) به چشم مى خورد; ولى غالباً بار منفى دارد و به همين دليل در منابع لغت، آن را به هر نوع آرزو داشتن تفسير كرده اند.(در این مورد مى توانید به کتب لغت از جمله کتاب «التحقیق فى کلمات القرآن الکریم» ماده «طمع» نوشته «علامه مصطفوى» مراجعه کنید)

امام(علیه السلام) تشبیه جالبى در این کلام نورانى براى طمع هاى منفى بیان کرده است; طمع را به برق آسمان تشبیه نموده که لحظه اى همه جا را روشن مى کند و در شب هاى تاریک تمام فضاى بیابان با آن آشکار مى شود و شخص راهگذر گم کرده راه به شوق در مى آید و به دنبال آن دوان دوان حرکت مى کند. ناگهان برق خاموش مى شود و او در پرتگاهى فرو مى افتد. عقل و دانش آدمى که حق را از باطل و نیک را از بد مى شناسد هنگامى که تحت تأثیر برق طمع قرار گیرد به همین سرنوشت گرفتار مى شود. در واقع طمع، یکى از موانع عمده شناخت است که در طول تاریخ بسیارى از اندیشمندان را به خاک هلاکت افکنده یا دنیایشان و یا دین و ایمانشان را بر باد داده است.

طمع آثار زیانبار فراوانى دارد; بسیارى از حوادث دردناک تاریخى بر اثر همین صفت رذیله رخ داده است. مهم ترین فاجعه تاریخ اسلام، شهادت شهیدان کربلا، از یک نظر به سبب طمع در حکومت رى از سوى «عمر سعد» واقع شد و حکومت مرگبار بنى امیه به طور کلى مولود طمع هایى بود که آنها در جانشینى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و گرفتن انتقام غزوات آن حضرت داشتند. در گفتار حکیمانه 180 خواندیم که امام(علیه السلام) مى فرماید: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ; طمع بردگى و اسارت جاویدان است». در گفتار حکیمانه 226 نیز خواهد آمد که امام(علیه السلام) طمع کار را در بند ذلت گرفتار مى بیند: «الطّامِعُ فی وَثاقِ الذُّلِّ».(نهج البلاغه، حکمت 226) . در غررالحکم نیز آمده است: «ثَمَرَةُ الطَّمَعِ ذُلُّ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ; ثمره طمع، ذلت دنیا و آخرت است».(غررالحکم، ح 4639) طمع باعث ذلت و اسارت مى شود، زیرا انسان در موارد طمع غالباً به دنبال چیزى مى رود که از دسترس او بیرون است و یا حق او نیست و پیوسته تلاش مى کند و نیروهاى خود را از دست مى دهد و گاه با محرومیت از آنچه به دنبال آن بود چشم از دنیا بر مى بندد. طمع باعث ذلت انسان مى شود، براى این که جهت رسیدن به آن از آبرو و حیثیت خویش مایه مى گذارد و در برابر هر شخصى سر تعظیم فرود مى آورد. ازاین رو در حدیثى از امام حسن عسکرى(علیه السلام)مى خوانیم: «ما أقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ; چه قدر زشت است براى انسان با ایمان که علائقى داشته باشد که سبب ذلت او شود».(بحارالانوار، ج 75، ص 374) . شاعر معروف فارسى زبان سعدى مى گوید:

بدوزد شره دیده هوشمند *** درآرد طمع مرغ و ماهى به بند . در جایى دیگر نیز مى گوید:

قناعت سرافرازداى مردهوش *** سرپرطمع برنیایدزدوش *** طمع آبروى تو آخر بریخت *** براى دو جو دامنى دُر بریخت .

حکمت 220 نهج البلاغه: نکوهش قضاوت با ظنّ و گمان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَيْسَ مِنَ الْعَدْلِ، الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت220) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه: 679

امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه، به نکته قابل ملاحظه اى مربوط به روابط اجتماعى اشاره مى کند و مى فرماید: «داورى در حق افراد مورد اطمینان، با تکیه بر گمان، عدالت نیست»; (لَیْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ). مى دانیم یکى از دستورات قرآنى و روایى این است که در حق مسلمانان سوء ظن نداشته باشید. قرآن مجید مى گوید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ); اى کسانى که ایمان آورده اید از بسیارى از گمان ها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمان ها گناه است».(حجرات، آیه 12) . در حکمت 360 نیز بر این معنا تأکید شده است. آنجا که امام(علیه السلام) مى فرماید: «لاَ تَظُنَّنَّ بِکَلِمَة خَرَجَتْ مِنْ أَحَد سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مُحْتَمَلاً; هر سخنى که از دهان کسى خارج شد تا احتمال صحت در آن مى دهى حمل بر فساد مکن». دلیل آن هم روشن است، زیرا سوء ظن پایه هاى اعتمادِ عمومى را که سرچشمه همکارى است متزلزل مى سازد. حال اگر آن شخصى که انسان به او سوء ظن پیدا مى کند کسى باشد که سوابق حسنه او بر ما روشن است و در یک کلمه به تعبیر امام(علیه السلام)، «ثقه» محسوب شود به یقین قضاوت درباره چنین شخصى با ظن و گمانِ بدون دلیل، عادلانه نیست. بعضى از شارحان نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را به صورت مسئله اى اصولى (اصول فقه) عنوان کرده اند و آن این است که هر گاه مطلبى به دلیل معتبر ثابت شود، عدول از آن جز با دلیل معتبر جایز نیست و حدیث معروف باب استصحاب: «لا تَنْقُضِ الْیَقینَ بِالشَّکِ»(وسائل الشیعه، ج 1، ص 245) را اشاره به آن مى دانند. بعضى از شارحان نیز قضاء را در اینجا به معناى قضاوت مصطلح; یعنى داورى براى فصل خصومت گرفته اند که قاضى نمى تواند در برابر شخص مورد اعتماد، با ظن و گمانش قضاوت کند. ولى ظاهر این است که این حدیث شریف معناى وسیع و گسترده اى دارد و اشاره به یک مفهوم گسترده اخلاقى است که عدالت در آن مانع از داورى درباره اشخاص مورد اعتماد به ظن و گمان مى شود. البته افراد متهم; یعنى کسانى که سوء سابقه دارند یا ظاهر آنها ظاهر قابل اعتمادى نیست از این حکم خارج اند. البته نه به این معنا که انسان بى دلیل آنها را متهم کند، بلکه به این معنا که انسان از آنها احتیاط نموده و بر حذر باشد. شبیه این گفتار حکیمانه احادیث دیگرى است که با تعبیرات متفاوتى این موضوع را دنبال مى کند: در غررالحکم از آن حضرت نقل شده که فرمود: «سُوءُ الظَّنِّ بِالْمُحْسِنِ شَرُّ الاْثْمِ وَأقْبَحَ الظُّلْمِ; سوء ظن به نیکوکار بدترین گناه و زشت ترین ستم هاست».(غررالحکم، ح 5672) . در حدیث دیگرى در همان کتاب مى خوانیم: «سُوءُ الظَّنِّ بِمَنْ لا یَخُونُ مِنَ اللُّؤْمِ; سوء ظن به کسى که خیانت نمى کند نشانه پستى و لئامت است».(غررالحکم، ح 5673) . در حدیث جالب دیگرى در همان کتاب آمده است که امام(علیه السلام) مى فرماید: «شَرُّ النّاسِ مَنْ لا یَثِقُ بِأحَد لِسُوءِ ظَنِّهِ وَلا یَثِقُ بِهِ أحَدٌ لِسُوءِ فِعْلِهِ; بدترین مردم کسى است که به سبب سوء ظنى که دارد به هیچ کس اعتماد نمى کند و (نیز) هیچ کس به سبب سوء فعلش به او اعتماد ندارد».(غررالحکم، ح 5675) . کوتاه سخن این که از نظر آداب اخلاقى افزون بر مباحث قضاوت و احکام اصولى هرگاه کسى به وثاقت شناخته شد، سوء ظن نسبت به او کارى ظالمانه است.

 

حکمت 221 نهج البلاغه: نکوهش ظلم و ستم بر مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ، الْعُدْوَانُ عَلَى الْعِبَادِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت221) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه: 685

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به يكى از آثار سوء ظلم و ستمكارى اشاره كرده مى فرمايد: «بدترين توشه براى آخرت ستم بر بندگان (خدا) است»; (بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ، الْعُدْوَانُ عَلَى الْعِبَادِ).

مى دانیم دنیا سرایى است که همگان از آن براى رفتن به سوى آخرت توشه بر مى دارند و هر کسى به فراخور حال و اعمال خود توشه اى تهیه مى بیند. قرآن مجید مى گوید: بهترین توشه ها توشه تقواست «(وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى); و زاد و توشه تهیه کنید، و بهترین زاد و توشه، پرهیزکارى است».(بقره، آیه 197) ولى گروهى به جاى آن ظلم و ستم بر بندگان خدا را توشه این سفر سرنوشت ساز قرار مى دهند که به گفته امام(علیه السلام) بدترین توشه هاست. زیرا گناهانى که جنبه معصیت الله دارد و یا به تعبیر دیگر ظلم بر خویشتن است با توبه آمرزیده مى شود و حتى بدون توبه امید عفو الهى و شفاعت درباره آن وجود دارد، همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (قُلْ یَا عِبَادِى الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَّحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ)(زمر، آیه 53) زیرا او بخشنده مهربان است. ولى آنجا که پاى ظلم بر دیگران به میدان مى آید نه با آب توبه شسته مى شود و نه با عنایت شفاعت و جز با رضایت صاحب حق نجات از عواقب آن ممکن نیست و به همین دلیل امام(علیه السلام) آن را بدترین زاد و توشه قیامت شمرده است.

شک نیست که زاد و توشه چیزى است که در راه سفر و به هنگام رسیدن به مقصد به انسان کمک مى کند و به یقین ظلم چنین موقعیتى را ندارد، بنابراین انتخاب این لفظ در اینجا نوعى کنایه بلیغ است، درست مانند این است که انسان در سفرهاى دنیا به جاى حمل مواد غذایى مشتى از سموم با خود ببرد به او مى گوییم بدترین توشه آن است که به جاى غذا سموم با خود حمل کنى. امام(علیه السلام) در خطبه 176 نهج البلاغه بعد از آن که ظلم را به سه بخش تقسیم مى کند مى فرماید: «وَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی لاَ یُتْرَکُ فَظُلْمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً. الْقِصَاصُ هُنَاکَ شَدِیدٌ، لَیْسَ هُوَ جَرْحاً بِالْمُدَى وَلاَ ضَرْباً بِالسِّیَاطِ، وَلکِنَّهُ مَا یُسْتَصْغَرُ ذلِکَ مَعَهُ; اما ظلمى که هرگز رها نمى شود ستمى است که بندگان بر یکدیگر مى کنند که قصاص در آنجا شدید است این قصاص مجروح ساختن با کارد یا زدن تازیانه (مانند قصاص در دنیا) نیست بلکه چیزى است که اینها در برابرش ناچیز است». درباره آثار سوء ظلم در آیات قرآن و روایات اسلامى بحث هاى بسیار وسیع و گسترده اى آمده است. قابل توجه این که در آیه 45 سوره «انعام» درباره اقوام ظالمى که به سرنوشت دردناکى مبتلا شدند مى خوانیم: «(فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ); و (به این ترتیب،) ریشه گروهى که ستم کرده بودند، قطع شد و ستایش مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان است».(مرحوم علامه مجلسى این مضمون را در حدیثى از رسول خدا نقل کرده که مى فرماید: «إِنَّ اللهَ یُمْهِلُ الظّالمَ حَتّى یَقُولُ قَدْ أهْمَلَنی ثُمَّ یَأْخُذُهُ أَخْذَةً رابِیَةً إنَّ اللهَ حَمِدَ نَفْسَهُ عِنْدَ هَلاکِ الظّالِمینَ فَقالَ فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِینَ». (بحارالانوار، ج 72، ص 322، ح 52)) . در اینجا خداوند به موجب ریشه کن کردن ظالمان حمد و ثناى خویش مى گوید و در آن روز که اعمال انسان اعم از خوب و بد هر کدام به صورت مناسبى مجسم مى شوند ظلم به صورت ظلماتى که اطراف وجود ظالم را فرا مى گیرد تجسم مى یابد همان گونه که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در حدیثى فرمود: «اِتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّهُ ظُلُماتٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ».(کافى، ج 2، ص 332) . مرحوم کلینى در اصول کافى در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که هنگامى که رحلت پدرم على بن الحسین فرا رسید مرا به سینه خود چسبانید، سپس فرمود: «فرزندم من تو را به چیزى وصیت مى کنم که پدرم در آستانه شهادت مرا به آن توصیه کرد و گفت این چیزى است که پدرش (على (علیه السلام)) به آن حضرت توصیه کرده است فرمود: «یا بُنَىَّ إیّاکَ وَظُلْمَ مَنْ لایَجِدُ عَلَیْکَ ناصِراً إلاّ اللهُ; از ستم کردن بر کسى که هیچ یار و یاورى جز خدا ندارد بترس»(کافى، ج 2، ص 331).

 

حکمت 222 نهج البلاغه: چشم پوشى از خطای دیگران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مِنْ أَشْرَفِ [أَفْعَالِ] أَعْمَالِ الْكَرِيمِ، غَفْلَتُهُ عَمَّا يَعْلَم. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت222) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 13  صفحه : 691

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درباره آداب معاشرت اشاره كرده، مى فرمايد: «يكى از باارزش ترين كارهاى كريمان تغافل از چيزهايى است كه از آن آگاهند (و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است)»; (مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْكَرِيمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا يَعْلَمُ). كمتر كسى است كه عيب پنهانى يا آشكارى نداشته باشد و كمتر دوستى پيدا مى شود كه درباره دوستش كار نامناسبى، هرچند به عنوان لغزش انجام ندهد. افراد بزرگوار و باشخصيت كسانى هستند كه عيوب پنهانى افراد را ناديده مى گيرند و از لغزش دوستان چشم پوشى مى كنند و هرگز به رخ آنها نمى كشند. اين كار، اولاً سبب مى شود كه آبروى مسلمان محفوظ بماند; آبرويى كه ارزش آن به اندازه ارزش خون اوست. ثانياً سبب مى شود فرد خطاكار يا صاحب عيب جسور نگردد و از همه اينها گذشته سبب مى شود رابطه مسلمان ها با يكديگر محفوظ بماند. در اسلام، غيبت از بزرگ ترين گناهان شمرده شده و اين همه تأكيد براى حفظ آبروى مسلمانان است. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در عهدنامه مالك اشتر مخصوصاً بر اين معنا تكيه كرده، مى فرمايد: «بايد دورترين رعايا نسبت به تو و مبغوض ترين آنها در نزد تو آنهايى باشند كه بيشتر در جستجوى عيوب مردمند، زيرا در (غالب) مردم عيوبى وجود دارد (كه از نظرها پنهان است و) والى از همه سزاوارتر است آنها را بپوشاند، بنابراين لازم است عيوبى را كه بر تو پنهان است آشكار نسازى». از سويى ديگر مى دانيم خداوند ستار العيوب است و دوست دارد بندگانش نيز ستار العيوب باشند و تغافل يكى از طرق پوشاندن عيوب مردم است. در حديث معروفى نيز از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) مى خوانيم: مردى خدمتش آمده، عرض كرد: فدايت شوم از يكى از برادران دينى كارى نقل كردند كه من آن را ناخوش داشتم، از خودش پرسيدم انكار كرد، در حالى كه جمعى از افراد موثق اين مطلب را از او نقل كرده اند، امام فرمود: «كَذِّبْ سَمْعَكَ وَبَصَرَكَ عَنْ أَخِيْكَ وَانْ شَهِدَ عِنْدَكَ خَمْسُونَ قَسامَةً وَقالَ لَكَ قَوْلا فَصَدِّقْهُ وَكَذِّبْهُمْ، وَلا تُذِيْعَنَّ عَلَيْهِ شَيْئاً تَشِيْنُهُ بِهِ وَتَهْدِمُ بِهِ مُرُوَّتَهُ، فَتَكُونَ مِنَ الَّذِيْنَ قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ; گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تكذيب كن، حتى اگر پنجاه نفر سوگند خوردند كه او كارى كرده و او بگويد نكرده ام از او بپذير و از آنها نپذير، هرگز چيزى كه مايه عيب و ننگ اوست و شخصيتش را از ميان مى برد در جامعه پخش مكن، كه از آنها خواهى بود كه خداوند درباره آنها فرموده: كسانى كه دوست مى دارند زشتى ها در ميان مؤمنان پخش شود عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند».(بحارالانوار، ج 72، ص 214) . ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این گفتار حکیمانه چند شعر از «طاهر بن الحسین» شاعر معروف عرب آورده است، وى مى گوید: وَیَکْفِیکَ مِنْ قَوْم شَواهِدُ أَمْرِهِمْ *** فَخُذْ صَفْوَهُمْ قَبْلَ امْتِحانِ الضَّمائِرِ *** فَإنَّ امْتِحانَ الْقَوْمِ یُوحِشُ مِنْهُمْ *** وَما لَکَ إلاّ ما تَرى فِی الظَّواهِرِ *** وَإنَّکَ إنْ کَشَفْتَ لَمْ تَرَ مُخْلِصاً *** وَأبْدى لَکَ التَّجْریبُ خُبْثَ السَّرائِرِ . براى شناخت هر جمعیتى به ظاهر کار آن ها قناعت کن. خالص آنها را برگزین پیش از آنکه ضمیر آنها را آزمایش کنى. زیرا امتحان کردن اقوام (و جستوجوى بواطن آنها) سبب وحشت از آنها مى شود. تو تنها به آنچه در ظاهر مى بینى قناعت کن. زیرا اگر اصرار بر کشف باطن افراد داشته باشى فرد خالص و مخلصى را نخواهى یافت و این کار آلودگى باطن بسیارى از افراد را بر تو آشکار مى سازد. روشن است زندگى انسان ها بر خلاف کارهایى است که انجام مى دهند، هرگاه انسان بخواهد جزئیات زندگى دیگران را با کنجکاوى و دقت پیدا کند و آنها را مورد بازخواست قرار دهد زندگى براى او تلخ خواهد شد و دوستانش از گرد او پراکنده مى شوند. در حدیث جالبى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «وَعَظِّموُا اقْدَارَکُم بِالتَّغَافُلِ عَنِ الدَّنِّىِ مِنَ الاُمُورِ ... ولاَ تَکوُنوُا بَحَّاثِینَ عَمَّا غَابَ عَنْکُمْ، فَیَکْثُرُ عَائِبُکُمْ ... وتَکَرّموُا بِالتّعَامِى عَنِ الاِسْتِقْصَاءِ; قدر و منزلت خود را با «تغافل» درباره امور پست و کوچک بالا برید ... و زیاده از امورى که پوشیده و پنهان است تجسس نکنید که عیب جویان شما زیاد مى شوند ... و با چشم برهم نهادن از دقت بیش از حد در جزئیات، بزرگوارى خود را ثابت کنید».(بحارالانوار، ج 75، ص 64، ح 157) .

 

حکمت 223 نهج البلاغه: حیا و پوشیده ماندن عیوب

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ كَسَاهُ الْحَيَاءُ ثَوْبَهُ، لَمْ يَرَ النَّاسُ عَيْبَهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت223) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه: 697

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته اى درباره حيا اشاره كرده، مى فرمايد: «كسى كه حيا لباس خود را بر او بپوشاند، مردم عيب او را نخواهند ديد»; (مَنْ كَسَاهُ الْحَيَاءُ ثَوْبَهُ، لَمْ يَرَ النَّاسُ عَيْبَهُ). «حيا» همان گونه كه سابقا نيز اشاره كرده ايم حالتى نفسانى است كه سبب مى شود انسان در برابر زشتى ها حالت انقباض پيدا كرده و از آنها چشم بپوشاند. در واقع، حيا سپرى است در مقابل اعمال قبيح و منكرات و اگر اين سپر وجود نداشته باشد، انسان به آسانى آلوده هر كار زشتى مى شود و تير قبايح بر بدن او فرو مى نشيند. «حيا» گاهى سبب ترك گناه و زشتى ها نمى شود، بلكه سبب پوشاندن و مخفى ساختن آن مى گردد كه اين نيز در حدّ خود اثر مثبتى است. امام(عليه السلام) در گفتار حكيمانه بالا به هر دو اشاره مى كند; حيا را به لباس (زيبايى) تشبيه كرده كه بر تن انسان مؤمن است و اگر عيبى نيز داشته باشد به وسيله آن پوشيده مى شود و مردم آن را نمى بينند. «حيا» بنا به روايتى كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده از ويژگى هاى انسان و داراى آثار بسيار زيادى در زندگى بشر است. در آن حديث خطاب به مفضل چنين مى فرمايد: «انْظُرْ يَا مُفَضَّلُ إِلَى مَا خُصَّ بِهِ الاِنْسَانُ دُونَ جَمِيعِ الْحَيَوَانِ مِنْ هَذَا الْخَلْقِ الْجَلِيلُ قَدْرُهُ الْعَظِيمُ غَنَاؤُهُ أَعْنِي الْحَيَاءَ فَلَوْلاَهُ لَمْ يُقْرَ ضَيْفٌ وَلَمْ يُوَفَّ بِالْعِدَاتِ وَلَمْ تُقْضَ الْحَوَائِجُ وَلَمْ يُتَحَرَّ الْجَمِيلُ وَلَمْ يَتَنَكَّبِ الْقَبِيحُ فِي شَيْء مِنَ الاَشْيَاءِ حَتَّى إِنَّ كَثِيراً مِنَ الاُمُورِ الْمُفْتَرَضَةِ أَيْضاً إِنَّمَا يُفْعَلُ لِلْحَيَاءِ فَإِنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ لَوْ لاَ الْحَيَاءُ لَمْ يَرْعَ حَقَّ وَالِدَيْهِ وَلَمْ يَصِلْ ذَا رَحِم وَلَمْ يُؤَدِّ أَمَانَةً وَلَمْ يَعْفُ عَنْ فَاحِشَة أَ فَلاَ تَرَى كَيْفَ وُفِّيَ لِلاِنْسَانِ جَمِيعُ الْخِلاَلِ الَّتِي فِيهَا صَلاَحُهُ وَتَمَامُ أَمْرِهِ; اى مفضل! نگاه كن به صفتى كه خداوند تنها به انسان ارزانى داشته و حيوانات از آن محرومند; صفتى كه مقامش والا و غنايش بزرگ است; يعنى حيا. اگر حيا نبود، انسان ها از مهمانشان درست پذيرايى نمى كردند، به وعده هايشان وفا نمى نمودند، نيازهاى ديگران را برآورده نمى ساختند و به دنبال كارهاى خوب نبودند و از كارهاى زشت در هيچ چيز پرهيز نداشتند. به طورى كه بسيارى از كارهاى واجب نيز در پرتو حيا انجام مى شود; اگر حيا نبود، جمعى از مردم حق پدر و مادر را نيز ادا نمى كردند و صله رحم به جا نمى آورند و اداى امانت نمى نمودند و از هيچ كار زشتى پرهيز نداشتند. آيا نمى بينى خداوند چگونه براى انسان جميع صفاتى را كه در آن صلاح و كمالِ كار اوست به او ارزانى داشته است؟».(بحارالانوار، ج 3، ص 81)

از این حدیث شریف به خوبى استفاده مى شود که اثر حیا تنها پرهیز از زشتى ها و قبایح ـ آن گونه که بسیارى گمان مى برند ـ نیست بلکه آثار مثبت زیادى در انجام واجبات و رعایت آداب و اخلاق انسانى دارد. به همین دلیل در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنْ لا حَیاءَ لَهُ فَلا إیمانَ لَهُ; آن کس که حیا ندارد ایمان ندارد».(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 47) . از امام امیرمؤمنان در غررالحکم آمده است، «مَنْ لا حَیاءَ لَهُ فَلا خَیْر فِیهِ; کسى که حیا ندارد هیچ خیرى در او نیست».(غررالحکم، ح 5465) . البته آنچه گفته شد درباره حیاء پسندیده است. نوعى از حیاء مذموم آن است انسان از فرا گرفتن علم و دانش و پذیرفتن حقایق و انجام کارهاى نیک شرم داشته باشد و گاه به سبب آن از ترک مجالس گناه و پیشنهادهاى زشت افراد فاسد شرم مى کند و آلوده گناه مى شود...

 

حکمت 224 نهج البلاغه: عوامل بزرگی و سروری

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ، وَ بِالنَّصَفَةِ يَكْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ، وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ، وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ، وَ بِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ يَجِبُ السُّؤْدُدُ، وَ بِالسِّيرَةِ الْعَادِلَةِ يُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ، وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِيهِ تَكْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَيْهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت224) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 705

امام(عليه السلام)دراين گفتارنورانى به هفت نكته مهم ازفضايل اخلاقى و اثرمثبت آنها اشاره مىكند.

بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ . نخست مى فرمايد: «كثرت سكوت، سبب ابهت و بزرگى است»; (بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ). مرحوم ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود در اینجا نکته جالبى آورده مى گوید: دلیل کلام مولا این است که سکوت، غالباً نشانه عقل است و ابهت صاحبان عقل آشکار است و اگر به یقین دانسته شود که کثرت سکوت ناشى از عقل اوست، ابهت او بیشتر مى شود و اگر حال او شناخته نشود و این احتمال وجود داشته باشد که سکوتش ناشى از عقل است باز سبب ابهت اوست و گاه ممکن است سکوت، ناشى از ضعف و ناتوانى در کلام باشد و باز هم این امر سبب احترام شخص مى شود، زیرا از پریشان گویى پرهیز مى کند.(شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 602) . اضافه بر اینها، سکوت، سبب نجات از بسیارى از گناهان است، زیرا غالب گناهان کبیره به وسیله زبان انجام مى شود تا آنجا که سى گناه کبیره را براى زبان شماره کرده ایم. بدیهى است هنگامى که انسان از این گناهان پرهیز کند ابهت و هیبت و شخصیت او بیشتر خواهد بود. در حدیث جالبى از «هشام بن سالم» یکى از یاران خاص امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم که مى فرماید: «پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به مردى که خدمتش رسید فرمود: ألا أدُلّکَ عَلى أمْر یُدْخِلُکَ اللهُ بِهِ الْجَنَّةَ؟; آیا تو را به چیزى هدایت کنم که به وسیله آن وارد بهشت شوى؟» عرض کرد: آرى یا رسول الله. پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «أنِلْ مِمّا أنالَکَ اللهُ; از آنچه خداوند در اختیار تو قرار داده بذل و بخشش کن». عرض کرد: اگر من خودم محتاج تر از کسى باشم که مى خواهم به او بخشش کنم چه کنم؟ پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «فَانْصُرِ الْمَظْلُومِ; به یارى ستم دیده برخیز». عرض کرد: اگر من خودم از او ضعیف تر باشم چه کنم. فرمود: «فَاصْنَعْ لِلاْخْرَقِ یَعْنی أشِرْ عَلَیْهِ; شخص نادان را راهنمایى کن و به او مشورت بده». عرض کرد: اگر من از او نادان تر باشم چه کنم؟ فرمود: «فَأصْمِتْ لِسانَکَ إلاّ مِنْ خَیْر; زبانت را جز از نیکى خاموش ساز». و سرانجام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «أما یَسُرُّکَ اَنْ تَکُونِ فیکَ خِصْلَةٌ مِنْ هذِهِ الْخِصالِ تَجُرُّکَ إلَى الْجَنَّةِ؟; آیا تو را خشنود نمى سازد که یکى از این صفات نیک را داشته باشى و تو را به سوى بهشت برد؟».(کافى، ج 2، ص 113، ح 5) . اضافه بر این، سکوت سبب نورانیت فکر و عمق اندیشه است، همان گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «الْزِمِ الصَّمْتَ یَسْتَنِرْ فِکْرُکَ; ساکت باش تا فکرت نورانى شود».(غررالحکم، ح 4248) . در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «أکْثِرْ صَمْتَکَ یَتَوَفّرْ فِکْرُکَ وَیَسْتَنِرْ قَلْبُکَ وَیَسْلَمِ النّاسُ مِنْ یَدِکِ; بسیار سکوت کن که فکرت فراوان و قلبت نورانى مى شود و مردم از تو در امان خواهند بود».(غررالحکم، ح 4252) . البته همه اینها مربوط به سخنانى است که به اصطلاح فضول الکلام یا آلوده به گناه است; ولى سخن حق و تعلیم دانش و امر به معروف و نهى از منکر و امثال آن به یقین از آن مستثناست و همان گونه که سابقاً در حکمت 182 گفتیم در روایات آمده است که اگر کلام از آفات خالى باشد به یقین از سکوت برتر است، زیرا انبیا دعوت به کلام شدند نه به سکوت حتى اگر ما در فضیلت سکوت سخن مى گوییم از کلام کمک مى گیریم.(براى توضیح بیشتر به ذیل حکمت 182 و 71 و به جلد اول تفسیر موضوعى اخلاق در قرآن، ص 298 مراجعه شود)

وَ بِالنَّصَفَةِ يَكْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ . سپس در دومین نکته مى فرماید: «انصاف مایه فزونى دوستان است»; (وَبِالنَّصَفَةِ یَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ). «نَصَفَة» به معناى «انصاف» و «مُواصلون» جمع «مواصل» در اینجا به معناى دوست است. حقیقت انصاف آن است که انسان، نه حق کسى را غصب کند و نه سبب محرومیت کسى از حقش شود، نه سخنى به نفع خود و زیان دیگران بگوید و نه گامى در این راه بردارد، بلکه همه جا حقوق را رعایت کند حتى در مورد افراد ضعیف که قادر به دفاع از حق خویش نیستند. بدیهى است کسى که این امور را رعایت کند دوستان فراوانى پیدا مى کند و جاذبه انصاف بر کسى پوشیده نیست. در روایات اسلامى درباره اهمیت انصاف بحث هاى گسترده اى دیده مى شود از جمله تنها در اولین باب از ابوابى که در کتاب میزان الحکمه درباره اهمیت انصاف ذکر شده 20 حدیث کوتاه و پرمعنا از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است; از جمله مى فرماید: «الإنْصافُ أفْضَلُ الْفَضائِلِ; برترین فضیلت ها انصاف است».(غررالحکم، ح 9096) . در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «إنَّ أعْظَمَ الْمَثُوبَةِ مَثُوبَةُ الاْنْصافِ; برترین ثواب الهى ثواب انصاف است».(غررالحکم، ح 9106) . نیز در حدیث دیگرى مى فرماید: «الاْنْصافُ یَرْفَعُ الْخِلافَ وَیُوجِبُ الاْئْتِلافَ; انصاف اختلافات را برطرف مى سازد و موجب اتحاد صفوف مى شود».(غررالحکم، ح 9116) . بالاخره در حدیثى دیگرى مى فرماید: «عامِلْ سائِرَ النّاسِ بِالاِنْصافِ وَعامِلِ الْمُؤْمِنینَ بِالاْیثارِ; با سایر مردم به انصاف رفتار کن و با مومنان به ایثار».(غررالحکم، ح 9109) . از حدیث اخیر مفهوم انصاف نیز روشن مى شود; انصاف آن است که منافع خود و دیگران را با یک چشم ببینیم و ایثار آن است که دیگران را با بزرگوارى بر خود مقدم بشماریم. از حدیث ذیل نیز مفهوم «انصاف» آشکارتر مى شود. امام صادق(علیه السلام) در این حدیث که شرح جنود هفتاد و پنج گانه عقل و جهل را بیان مى کند، مى فرماید: «وَالاْنْصافُ وَضِدُّهُ الْحَمِیَّةَ; یکى دیگر از لشکریان عقل انصاف است و ضد آن تعصب (درباره حقوق خویشتن) است». (کافى، ج 1، ص 21) . گاه بعضى تصور مى کنند که اگر در بعضى از موارد انصاف را درباره دیگران رعایت کنند و به خطا و اشتباه اعتراف نمایند مقامشان در نظر مردم پایین مى آید در حالى که قضیه عکس است. امام باقر(علیه السلام) در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «ألا إنَّهُ مَنْ یُنْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ یَزِدْهُ اللهُ إلاّ عِزّاً; کسى که انصاف را در برابر مردم نسبت به خویش رعایت کند خدا بر عزت او مى افزاید».(کافى، ج 2، ص 114)

وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ . در سومین نکته مى فرماید: «با بذل و بخشش قدر انسان ها بالا مى رود»; (وَبِالاِفْضَالِ تَعْظُمُ الاَقْدَارُ). «افضال» منحصر به بذل مال نیست، بلکه همان گونه که مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود آورده است هر کمکى که آلام و اندوه ها را کم کند و بارهاى سنگین را از دوش مردم بر دارد مصداق آن است. در خطبه معروف امیرمؤمنان(علیه السلام) که به خطبه «وسیله» مشهور شده است مى خوانیم: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ قَلَّ ذَلَّ وَمَنْ جَادَ سَادَ; کسى که در احسان کوتاهى کند ذلیل مى شود و کسى که جود و بخشش پیشه کند بزرگ مى شود».(بحارالانوار، ج 74، ص 278، ح 1) . شک نیست که هرقدر انسان، به دیگران بیشتر بذل و بخشش کند دل ها مجذوب او مى شوند و سیل محبت مردم به سوى او سرازیر مى گردد و همین امر باعث عظمت و شخصیت انسان مى شود. همان گونه که در حدیثى در غررالحکم مى خوانیم: «بِالاْفْضالِ تَسْتَرِقُّ الاْعْناقُ; به وسیله بذل و بخشش مردم تسلیم انسان مى شوند».(غررالحکم، ح 8561) . حتى اگر چنین شخصى داراى عیوبى باشد، احسان و بخشش مى تواند پرده بر عیب او بیفکند، چنان که در حدیث غررالحکم آمده است: «بِالاْحْسانِ تَسْتُرُ الْعُیُوبُ».

وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ . سپس در چهارمین نکته مى فرماید: «با تواضع نعمت (الهى) کامل مى گردد»; (وَبِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ). رابطه تواضع با اتمام نعمت از اینجاست که هم خداى متعال کسانى را که از نعمت هایش برخوردار مى شوند و گرفتار کبر و غرور نمى گردند، بلکه در برابر خلایق تواضع بیشترى مى کنند مشمول لطف و رحمت خاصش مى گرداند و بر نعمتش مى افزاید و هم بندگان خدا وقتى چنین حالتى را در او ببینند که کثرت نعمت باعث فزونى تواضع او شده او را لایق سربلندى و سرپرستى و پیشوایى جامعه مى بینند و عظمت او در چشم مردم بیشتر مى شود. در حدیثى در اصول کافى آمده است که امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خداوند متعال به موسى(علیه السلام) خطاب کرد: اى موسى! آیا مى دانى چرا تو را مخاطب خود ساختم و با تو تکلم کردم و دیگران را چنین افتخارى ندادم؟ موسى عرض کرد: پروردگارا براى چه بود؟ خداى متعال وحى فرستاد که اى موسى! من تمام بندگانم را بررسى کردم احدى را از تو متواضع تر نیافتم تو هنگامى که نماز مى خوانى صورت خود را بر خاک مى نهى (از این حدیث شریف روشن مى شود که در نمازهاى قبل از اسلام به هنگام نماز و عبادت صورت بر خاک نمى گذاردند، موسى بن عمران براى ابراز نهایت تواضع این کار را انجام مى داد)».(اصول کافى، ج 2، ص 123، ح 7) . در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إنَّ أفْضَلَ النّاسِ عَبْداً مَنْ تَواضَعَ عَنْ رِفْعَة; برترین بندگان خدا کسى است که در عین بزرگى و عظمت تواضع کند».(بحارالانوار، ج 74، ص 179) . در حدیثى از امام امیرمؤمنان مى خوانیم: «التَّواضُعُ زَکاةُ الشَّرَفِ; زکات مقام و شرافت تواضع است».(غررالحکم، ح 5132) . اصولا یکى از فلسفه هاى عبادات اسلامى مخصوصاً نماز و زیارت خانه خدا پرورش روح تواضع در انسان است. در حدیثى از رسول خدا مى خوانیم: روزى به یارانش فرمود: «مالی لا أَرى عَلَیْکُمْ حَلاوَةَ الْعِبادَةِ; چرا شیرینى عبادت را در شما نمى بینم؟ قالوا وما حلاوة العبادة; عرض کردند: شیرینى عبادت چیست؟ «قالَ: التَّواضُعُ; فرمود: تواضع است».(محجة البیضاء، ج 6، ص 222) . در بحارالانوار آمده است که حضرت مسیح(علیه السلام)مى فرمود: «بِالتَّواضُعِ تُعْمَر الْحِکْمَةُ لا بِالتَّکَبُّرِ وَکَذلِکَ فِى السَّهْلِ یَنْبُتُ الزَّرْعُ لا فِی الْجَبَلِ; بوسیله تواضع علم و دانش آباد مى شود نه با تکبر، همان گونه که زراعت در زمین نرم و هموار مى روید نه بر کوه هاى (بلند)».(بحارالانوار، ج 72، ص 121) . در روایات اسلامى نشانه هایى براى تواضع ذکر شده است; از جمله در حدیثى از امام باقر(علیه السلام)مى خوانیم: «التَّواضُعُ الرِّضا بِالْمَجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ وَأنْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ لَقیتَ وَأنْ تَتْرُکَ الْمِراءَ وَإنْ کُنْتَ مُحِقّاً; تواضع آن است که به کمتر از جایگاه شایسته خود در مجلس قانع باشى و هر کس را ملاقات کردى به او سلام کنى و مشاجره را با دیگران رها سازى، هر چند حق با تو باشد».(بحارالانوار، ج 75، ص 176) . این سخن را با حدیثى از رسول خدا پایان مى بریم آنجا که فرمود: «إنَّ أحَبَّکُمْ إلَىَّ وَأَقْرَبَکُمْ مِنّی یَوْمَ الْقِیامَةِ مَجْلِساً أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً وَأشَدُّکُمْ تَواضُعاً وَإنّ أبْعَدَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنّی الثَّرْثارُونَ وَهُمُ الْمُسْتَکْبِرُونَ; محبوب ترین شما نزد من و نزدیک ترین شما به من در روز قیامت کسى است که از همه اخلاقش بهتر و از همه متواضع تر باشد و دورترین شما از من روز قیامت مستکبرانند». (بحارالانوار، ج 68، ص 385، ح 26)

وَ بِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ يَجِبُ السُّؤْدُدُ . در پنجمین نکته حکیمانه مى فرماید: «با پذیرش هزینه ها (و رنج ها ومشکلات) عظمت وسرورى حاصل مى گردد»; (وَبِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ یَجِبُ السُّؤْدَدُ). «مُؤَن» جمع «مؤنه» به معناى هزینه و «سُؤْدَد» به معناى بزرگى و سرورى است. زندگى دنیا آمیخته با انواع مشکلات است مخصوصاً براى رسیدن به مقامات والا مشکلات بیشترى را باید تحمل کرد و نازپروردگان متنعم به جایى نمى رسند. نازپرورده تنعّم نبرد راه به دوست *** عاشقى شیوه رندان بلاکَش باشد . مرحوم مغنیه در شرح این جمله مى گوید: کسى که بارهاى سنگین مردم را بر دوش کشد مردم او را بر سر خود مى نشانند و او را اهل رهبرى و ریاست مى بینند، دین و رنگ و نَسَبش هر چه باشد ولى کسانى که مردم از آنها بهره مند نمى شوند به آنها همانند موجودى نگاه مى کنند که هیچ ثمره اى ندارد، هر چند دنیا را از علم و دانش خود پر کند.(شرح نهج البلاغه مغنیه، ج 4، ص 351) . در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کانَ سَیِّداً کَظْمُ الْغَیْظِ وَالْعَفْوُ عَنِ الْمُسیءِ وَالصِّلَةُ بِالنَّفْسِ وَالْمالِ; سه چیز است در هر کس باشد ریاست و سرورى پیدا مى کند: فرو بردن خشم و عفو خطاکاران و خدمات و جانى و مالى به دیگران».(بحارالانوار، ج 75، ص 230) . در حدیث مشروحى که امام کاظم(علیه السلام) خطاب به «هشام بن حَکَم» مسائل مهمى را بیان فرموده و مرحوم کلینى آن را در صدر جلد اول کتاب کافى قرار داده است در بخشى از آن مى خوانیم که امام(علیه السلام) مى فرماید: «یَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ نَظَرَ إِلَى الدُّنْیَا وَإِلَى أَهْلِهَا فَعَلِمَ أَنَّهَا لاَ تُنَالُ إِلاَّ بِالْمَشَقَّةِ وَنَظَرَ إِلَى الاْخِرَةِ فَعَلِمَ أَنَّهَا لاَ تُنَالُ إِلاَّ بِالْمَشَقَّةِ فَطَلَبَ بِالْمَشَقَّةِ أَبْقَاهُمَا; اى هشام! عاقل نظرى به دنیا و اهلش افکند و دانست آن را جز با مشقت نمى توان به دست آورد و نگاهى به آخرت کرد و دانست آن نیز جز با مشقت به دست نمى آید از این رو با تحمل مشقت، آن را که بقاى بیشترى داشت (آخرت) طلب نمود».(کافى، ج 1، ص 18) . در حدیثى که در مستدرک الوسائل از امام صادق(علیه السلام) نقل شده، آمده است: «طَلَبْتُ الرِّیاسَةَ فَوَجَدْتُها فِی النَّصیحَةِ لِعبادِ اللهِ; به سراغ سرورى رفتم آن را در خیرخواهى به بندگان خدا یافتم».(مستدرک الوسائل، ج 12، ص 173) . این بحث را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) پایان مى دهیم: «أرْبَعُ خِصال یَسُودُ بِهَا الْمَرْءُ: الْعِفَّةُ وَالاْدَبُ وَالْجُودُ وَالْعَقْلُ; چهار خصلت است که انسان به وسیله آن به سرورى و بزرگى مى رسد: خویشتن دارى در برابر گناه و ادب و بخشش و عقل».(بحارالانوار، ج 1، ص 94) . سپس امام(علیه السلام) .

وَ بِالسِّيرَةِ الْعَادِلَةِ يُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ . در ششمین جمله حکمت آمیز مى فرماید: «با روش عادلانه، دشمن مقهور و مغلوب مى شود»; (وَبِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ). «مُناوىء» به معناى «دشمن» از ریشه «مناواة» به معناى «دشمنى» است، زیرا دشمن هنگامى موفق به کار خود مى شود که دستاویزى پیدا کند. کسى که روش عادلانه دارد، دستاویزى به دست دشمن نمى دهد و همین باعت مقهور شدن اوست. افزون بر این کسى که روش عادلانه اى دارد طرفداران زیادى در میان مردم پیدا مى کند و آن کس که طرفداران زیاد دارد دشمنش مقهور مى شود. افزون بر همه اینها چنین کسى مورد الطاف الهى است و خداوند چنین بنده عدالت پیشه اى را در برابر دشمنانش تنها نمى گذارد و او را پیروز مى گرداند و به گفته شاعر: دشمن به کین نشسته مولا نمى گذارد *** الطاف بى کرانش تنها نمى گذارد در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «الْعَدْلُ جُنَّةٌ واقِیَةٌ وَجَنَّةٌ باقِیَةٌ; عدالت سپر نگهدارنده و بهشت جاودان است».(بحارالانوار،ج 74، ص 166) . در روایت دیگرى از غررالحکم مى خوانیم: «اِعْدِلْ تَدُمْ لَکَ الْقُدْرَةُ; عدالت پیشه کن تا قدرت تو پایدار ماند».( غررالحکم، ح 7760) . اصولاً عدالت اساس نظام تکوین و تشریع است، همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَالاَرْضُ; به وسیله عدالت و نظم، آسمان و زمین برپاست». در حدیث دیگرى نیز از امیرمؤمنان على(علیه السلام)آمده است: «الْعَدْلُ حَیاةُ الاْحْکامِ; عدالت روح و حیات احکام است».(غررالحکم، ح 1702) . بنابراین کسى که روش عادلانه را در زندگى خود برگزیده است، هماهنگ با نظام هستى و همگام با شریعت اسلام است و چنین کسى به یقین بر دشمنانش پیروز مى شود. در ذیل خطبه 216 نیز شرحى در این زمینه داشتیم.(پیام امام امیر المؤمنین(علیه السلام) ، ج 8، ص 245)

وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِيهِ تَكْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَيْهِ . در هفتمین و آخرین جمله این کلام حکیمانه مى فرماید: «با حلم و بردبارى در برابر سفیهان، یاوران انسان بر ضد آنها زیاد مى شوند»; (وَبِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الاَنْصَارُ عَلَیْهِ). شبیه همین معنا در حکمت 206 گذشت. بى شک در هر جامعه اى افراد سفیه و کم خردى هستند که کار آنها خرده گیرى بر بزرگان و گاه پرخاشگرى است و هرگونه درگیرى با آنان سبب وهن افراد باشخصیت و جرأت و جسارت سفیهان مى گردد، بنابراین بهترین روش در مقابل این گونه افراد همان گونه که در آیات فراوانى از آیات قرآن مجید آمده و در کلام نورانى بالا اشاره شد، بردبارى و تحمل و بى اعتنایى به گفتار و سخنان آنهاست. از آنجا که آنها حریم افراد باشخصیت را مى شکنند و جسورانه سخن مى گویند، این تحمل و بردبارى سبب مى شود چهره مظلومیت به خود بگیرند و مردم فهمیده جامعه به یارى آنها بر ضد سفیهان و بى خردان برخیزند و آنها را ساکت کرده بر جاى خود بنشانند. سیره رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) و بسیارى از بزرگان دینى همین بوده است. حقیقت «حلم» همان گونه که در حدیثى از امام حسن مجتبى(علیه السلام) آمده است: «کَظْمُ الْغَیْظِ وَمِلْکُ النَّفْسِ» است یعنى حلم فروبردن غضب و تسلط بر نفس خویش است به گونه اى که عکس العملى نشان ندهد.(بحارالانوار، ج 75، ص 102، ح 2) . در زندگى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بارها خوانده ایم که افراد نادان و جسورى خدمتش مى رسیدند و تعبیرات ناروایى نثار مى کردند و حتى گاه با شخص حضرت درگیر مى شدند; اما آن حضرت تحمل مى کرد و به حل مشکلاتشان مى پرداخت. داستان امام حسن مجتبى(علیه السلام) و آن مرد شامى نیز معروف است. در کتاب أسد الغابه در سرگذشت «قیس بن عاصم» مردى که بزرگ قبیله خود و مورد احترام رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) بود مى خوانیم: «او بسیار به حلم و بردبارى مشهور بود; از جمله این که «احنف بن قیس» صحابى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى گوید: من حلم را از «قیس بن عاصم» آموختم; روزى دیدم در کنار خانه اش نشسته و بر غلاف شمشیرش تکیه کرده بود و براى قومش سخن مى گفت. ناگهان مردى را دست بسته همراه با بدن مقتولى نزد او آورده گفتند: این مرد دست بسته فرزند برادر توست که فرزندت را کشته است. «احنف» مى گوید: «قیس» کلام خود را قطع نکرد تا زمانى که تمام شد بعد رو به فرزند برادرش که قاتل بود کرد و گفت: اى پسر برادر! کار بسیار بدى کردى، خدا را عصیان نمودى، رحِمَت را قطع کردى و پسر عمویت را کشتى و در واقع تیر به پیکر خود زدى و از گروه یارانت کاستى. سپس فرزند دیگرى داشت به او گفت: بر خیز بازوهاى پسر عمویت را باز کن و برادرت را به خاک بسپار و یکصد شتر به عنوان دیه فرزند به مادرت بده چرا که او در این دیار غریب است.(أسد الغابه، ج 4، شرح حال «قیس بن عاصم») . علما و بزرگان دین نیز این روش را از پیشوایان معصوم آموخته بودند; در حالات یکى از فقهاى بزرگ نجف نقل مى کنند: روزى شخصى نیازمند و خشمگین، نامه بسیار توهین آمیزى به او نوشته بود که من مى خواهم سرپناهى تهیه کنم و باید نصف قیمت آن را شما بپردازید. آن فقیه برجسته نامه توهین آمیز و هتاکانه را خواند بعد بى آنکه عکس العمل نامناسبى نشان بدهد به دوستان حاضرش فرمود: اگر ما نصف سرپناه او را تهیه کنیم، نصف دیگرش را چه کسى تهیه مى کند.(این رخداد مربوط به مرحوم آیة الله سید عبدالهادى شیرازى است) . البته در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «کَفى بِالْحِلْمِ ناصِراً وَإذا لَمْ تَکُنْ حَلیماً فَتَحَلَّمْ; براى یارى انسان، حلم و بردبارى کافى است و اگر واقعا بردبار نیستى خود را به صورت بردباران در آور».(کافى، ج 2، ص 112) . در حدیث دیگرى از مولا امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است: «جَمالُ الرَّجُلِ حِلْمُهُ; زیبایى انسان در حلم اوست».(غررالحکم، ح 6392) . اشتباه نشود. حلم این نیست که انسان بر اثر عجز و ناتوانى بردبارى پیشه کند و بدى هایى را که به او شده به خاطر بسپارد تا به موقع خود انتقام گیرد. در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «لَیْسَ الْحَلیمُ مَنْ عَجَزَ فَهَجَمَ وَإذا قَدَرَ انْتَقَمَ إنَّمَا الْحَلیمُ مَنْ إذا قَدَرَ عَفى; کسى که به خاطر عجز و ناتوانى اقدام به کارى نکند و به هنگام توانایى انتقام گیرد حلیم و بردبار نیست. حلیم کسى است که به هنگام توانایى عفو کند». (غررالحکم، ح 6437) . این سخن را با داستان دیگرى از حلم امیرمؤمنان(علیه السلام) پایان مى دهیم. بعد از جنگ جمل «صفیه» دختر «عبدالله خزاعى» رو به امیرمؤمنان(علیه السلام) کرد و گفت: خدا زنانت را بى شوهر کند آن گونه که زنان ما را بى شوهر کردى، بچه هایت را یتیم کند آن گونه که فرزندان ما را یتیم کردى. جمعى برخاستند که به او حمله کنند. امیرمؤمنان فرمود: «دست از این زن بردارید» آنها دست نگه داشتند. کسانى که سخن آن زن را شنیده بودند از حلم على(علیه السلام) نسبت به او تعجب کردند.(بحارالانوار، ج 40، ص 103. این روایت به طور مشروح ترى در ذیل نامه 14 در جلد نهم از همین کتاب آمده است) در ذیل حکمت 206 شرح بیشترى در مورد مسئله «حلم» آمده است.

 

حکمت 225 نهج البلاغه: حسادت آفت سلامتی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ عَنْ سَلَامَةِ الْأَجْسَادِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 225) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه: 721

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به يكى از آفات حسد اشاره كرده مى فرمايد: «در شگفتم كه چگونه حسودان از سلامتى خويش غافل اند»; (الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ، عَنْ سَلاَمَةِ الاَْجْسَادِ!).

«حُسّاد» جمع «حسود» است. روشن ترين تفسير براى گفتار حكيمانه بالا آن است كه حسد روح و قلب انسان را مى فشارد و بر اثر اين فشار، انسان بيمار مى شود و گاهى از شدت حسد دق مى كند و مى ميرد، زيرا مى بيند شخص محسود داراى نعمت هاى مختلفى است. هرچه نعمت او بيشتر مى شود، غم و اندوه حسود فزون تر مى گردد. گاه به حالت افسردگى كشيده مى شود و گاه به بيمارى جسمانى مبتلا مى گردد، زيرا رابطه روح و جسم به اندازه اى است كه ناراحتى هاى روحى فورا در جسم اثر مى گذارد و سلامت انسان را مختل مى كند. بنابراين حسودان آرزو مى كنند نعمت شخصى كه مورد حسد است زائل گردد; خواه اين نعمت مقام باشد يا مال و ثروت. در حالى كه با حسد خويش نعمتى را كه از آن نعمت ها بزرگ تر است از دست مى دهند و آن نعمت سلامتى است كه هيچ نعمتى با آن برابرى نمى كند. اگر تمام دنيا را به كسى بدهند; ولى مبتلا به بيمارى سرطان يا فلج و از كارافتادگى دست و پا و سر و صورت باشد كمترين ارزشى براى او ندارد و اگر همه چيز را از او بگيرند و سلامتى را به او باز گردانند به يقين خوشحال خواهد شد. آرى. بعد از ايمان و عقل كه از نعمت هاى معنوى است برترين نعمت مادى سلامت جسم است كه حسود آن را به آسانى از دست مى دهد. بعضى از شارحان نهج البلاغه معناى ديگرى براى اين كلام مولا ارائه كرده اند كه بسيار بعيد به نظر مى رسد و آن اين كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: چرا حاسدان نسبت به مال و جاه ديگران حسادت مى ورزند؟ چرا نسبت به سلامتى آنها كه از مال و جاه برتر است حسودى ندارند؟ اين در واقع كنايه از اهميت نعمت سلامتى است. روشن است كه هدف مولا اين نيست، زيرا معناى اين سخن آن مى شود كه حسودان را تشويق كنيم بر سلامتى ديگران حسادت بورزند. از سويى ديگر حسادت در جايى است كه انسان فاقد نعمتى باشد و ديگرى را واجد آن بداند و با توجه به اين كه حاسدان غالباً از سلامت برخوردارند، حسادت نسبت به سلامتى ديگران معنا ندارد. آنچه تفسير اول را تأييد و تثبيت مى كند روايات فراوانى است كه در نهج البلاغه يا كتب ديگر از اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده است. از جمله در حكمت 256 مى خوانيم: «صِحَّةُ الْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ; صحت بدن بر اثر كمى حسد حاصل مى شود».(نهج البلاغه، حکمت 256) . در حدیث دیگرى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل کرده است مى فرماید: «الْحَسَدُ لا یَجْلِبُ إلاَّ مَضَرَّةً وَغَیْظاً یُوهِنُ قَلْبَکَ وَیُمِرِّضُ جِسْمَکَ; حسد جز زیان و خشمى که قلب تو را سست مى کند و بدنت را بیمار مى سازد به بار نمى آورد».(بحارالانوار، ج 70، ص 256) . در حدیث دیگرى نیز از آن حضرت آمده است: «لاراحَةَ لِحَسُود;حسودهرگزبه آسودگى نمى رسد».(بحارالانوار، ج70، ص 256) .

 

حکمت 226 نهج البلاغه: ذلت و خواری طمع کار

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الطَّامِعُ فِي وِثَاقِ الذُّلِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت226) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 727

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به يكى از آفات طمع اشاره كرده، مى فرمايد: «طمع كار در بند ذلت گرفتار است»; (الطَّامِعُ في وَثَاقِ الذُّلِّ). «وَثاق» به معنى بند و زنجيرى است كه اسير و يا حيوانى را با آن مى بندند. شبيه اين سخن همان است كه در حكمت 180 گذشت كه فرمود: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ; طمع بندگى جاويدان است» نيز در حكمت 219 خوانديم كه امام مى فرمود: «قربانگاه عقل ها غالباً در زير نور خيره كننده طمع هاست». همان گونه كه پيش از اين نيز اشاره شد طمع معمولا به معناى علاقه شديد به چيزى است كه فوق استحقاق انسان و غالباً به دست ديگران است شخص طمع كار براى به دست آوردن آن بايد در مقابل اين و آن خضوع كند و طناب ذلت بر گردن خويش نهد، شايد به مقصود برسد و شايد هم نرسد. به تعبير ديگر طمع ريسمانى نامرئى است كه انسان بر گردن خود مى نهد و سر آن را به دست كسى كه از او طمع دارد مى سپارد و همچون برده يا حيوانى در اختيار او قرار مى گيرد. نقطه مقابل طمع قناعت است كه انسان را از همگان بى نياز و عزت و كرامت او را حفظ مى كند. اضافه بر اين ها، اموال و مقامات و اشيايى كه مورد طمع طمعكاران است در بسيارى از موارد دست نيافتنى است، به همين دليل طمع كار براى رسيدن به آن عمرى دست و پا مى زند و چه بسا ناكام از دنيا برود در حالى كه سرمايه عمر خود را بيهوده از دست داده نه به مقامى در دنيا رسيده و نه در پيشگاه خدا منزلتى دارد. در حدیث معروفى که ملاصالح مازندرانى در شرح اصول کافى آورده است، مى خوانیم: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ; کسى که قناعت پیشه کند عزیز مى شود، و کسى که طمع بورزد ذلیل خواهد شد».(شرح اصول کافى، ج 8، ص 181) . در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان مى خوانیم: «عِنْدَ غُرُورِ الاْطْماعِ وَالاْمالِ تَنْخَدِعُ عُقُولُ الْجُهّالِ وَتَخْتَبِرُ ألْبابُ الرِّجالِ; به هنگام فریب طمع ها و آرزوها عقول جاهلان گرفتار مى شود و عقل مردان بزرگ در آزمون قرار مى گیرد».(غررالحکم، ح 6222) . در حکمت 275 نیز خواهد آمد که امام(علیه السلام)مى فرماید: «إنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِر، وَ ضامِنٌ غَیْرُ وَفِىّ; طمع آدمى را به سرچشمه آب وارد مى کند و بى آنکه او را سیراب کرده باشد باز مى گرداند، طمع ضامنى است که هرگز به عهد خود وفا نمى کند».(نهج البلاغه، حکمت 275) . این سخن را با شعر مشهورى که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این گفتار حکیمانه آورده پایان مى دهیم:

طَمِعْتَ بِلَیْلى أنْ تَریعَ وَإنَّما *** تَقَطَّعَ أعْناقَ الرِّجالِ الْمَطامِعُ . به لیلا طمع ورزیدى که نظر لطفى به تو کند (و این اشتباه بود) آرى گردن مردان را طمع ها قطع مى کند.

 

حکمت 227 نهج البلاغه: حقیقت ایمان

وَ [قَدْ] سُئِلَ عَنِ الْإِيمَانِ، فَقَالَ (علیه السلام): الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت227) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 731

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى خود، كه بر گرفته از كلام رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) است حقيقت ايمان كامل را در عبارتى كوتاه و پرمعنا بيان كرده است، هنگامى كه از امام(عليه السلام) درباره تفسير ايمان سؤال كردند فرمود: «ايمان معرفت با قلب (عقل) و اقرار به زبان و عمل به اركان (دين) است»; (وَسُئِلَ عَنِ الاِيمَانِ فَقَالَ(عليه السلام): الاِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَعَمَلٌ بِالاَرْكَانِ). در واقع ايمان درختى است كه ريشه آن شناخت خدا و پيامبر اكرم و پيشوايان دين و معاد است و به دنبال آن بر زبان ظهور پيدا مى كند و ثمره اين شجره طيبه انجام وظايف الهى است، بنابراين كسانى كه در انجام وظايف كوتاهى مى كنند ايمانشان ناقص است و از دو حال خارج نيست يا گرفتار ضعف ايمانند و يا هوا و هوس چنان بر آنها غالب شده كه از تجلى ايمان در عمل پيش گيرى مى كند. ابن ابى الحديد در اينجا به نفع مذهب معتزله استفاده كرده مى گويد: آنچه امام(عليه السلام) در اينجا فرموده عين چيزى است كه معتزله اهل سنت به آن معتقدند كه عمل به اركان و انجام واجبات (و ترك محرمات) را در مفهوم ايمان داخل مى دانند و آن كس كه عمل نكند نمى توان نام مؤمن بر او نهاد، هرچند با قلب پذيرفته و با زبان اقرار كرده باشد و اين بر خلاف اعتقاد اشعرى ها از اهل سنت و اماميه است. ولى ابن ابى الحديد از اين نكته غافل شده است كه اماميه، اسلام و ايمان را متفاوت مى دانند; كسى كه شهادتين را ابراز كند و يقين به خلاف گويى او نداشته باشيم در زمره مسلمانان است و جان و مال و خونش محفوظ، ذبيحه او حلال و ازدواج با او مباح است; اماميه آن را به معناى اقرار به شهادتين و اقرار به امامت ائمه دوازده گانه مى دانند و براى آن درجاتى قائلند; بعضى داراى درجات پايين، بعضى درجات متوسط و بعضى درجات عالى هستند و آنچه در كلام امام(عليه السلام) آمده اشاره به درجه عالى ايمان است. از آن بالاتر چيزى است كه قرآن مجيد در اوائل سوره «انفال» بيان كرده است: «(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ); مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دل هاشان ترسان مى گردد; و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مى شود، ايمانشان فزونتر مى گردد; و تنها بر پروردگارشان توكل دارند. آنها كه نماز را برپا مى دارند; و از آنچه به آنها روزى داده ايم، انفاق مى كنند. (آرى،) مؤمنان حقيقى آنها هستند; براى آنان درجاتى والا نزد پروردگارشان است; و براى آنها، آمرزش و روزى پرارزش است».(انفال، آیه 2-4) . از این سه آیه شریفه به خوبى استفاده مى شود که ایمان کامل علاوه بر اعتقاد قلبى و عمل به ارکان مسائل دیگرى را نیز شامل مى شود; از جمله این که هنگامى که نام خدا برده مى شود دل لرزان گردد و احساس مسئولیت کند و هنگامى که آیات قرآن بر او خوانده شود ایمانش رشد یابد و اینها امورى است که حتى معتزله نیز آن را شرط ایمان نمى دانند و جالب این که در دو مورد از این آیات واژه حصر به کار برده است در ابتدا مى گوید: «(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ...); مؤمنان تنها اینها هستند که داراى این صفات پنج گانه مى باشند» و در پایان آیه مى فرماید: «(أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً); مؤمنان حقیقى فقط آنها هستند» و از اینجا به خوبى روشن مى شود که ایمان داراى درجات متفاوت و مختلفى است. اضافه بر این در بعضى از روایات که در منابع اهل بیت آمده است مى خوانیم: هنگامى که درباره ایمان سؤال کردند در جواب فرمودند: «الإیمانُ أنْ یُطاعَ اللهُ فَلا یُعْصى; ایمان آن است که انسان خدا را اطاعت کند پس هیچ معصیتى به جا نیاورد. (این تعبیر معاصى کبیره و صغیره را هر دو شامل مى شود)».(کافى، ج 2، ص 33) . در حدیث دیگرى از همان امام (امام صادق(علیه السلام)) آمده است که در برابر این سؤال که آیا ایمان عمل است یا قولِ بدون عمل (اعتراف به شهادتین) امام(علیه السلام) فرمود: «الإِیمانُ عَمَلٌ کُلُّهُ وَالْقَوْلُ بَعْضُ ذلِکَ الْعَمَلِ; ایمان تمامش عمل و قول بخشى از آن عمل است».(کافى، ج 2، ص 33) . از این تعبیرها استفاده مى شود که ایمان، اطلاقات مختلفى دارد; گاه به حد اقل آن اشاره شده و گاه به حد اکثر و گواه آن حدیث معروفى است که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که مى فرماید: «الإیمانُ عَشْرُ دَرَجات فَالْمِقْدادُ فِی الثّامِنَةِ وَ أبُوذَرّ فِى التّاسِعَةِ وَ سَلْمانُ فِی الْعاشِرَةِ; ایمان ده درجه دارد. مقداد در درجه هشتم، ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم قرار داشتند».(بحارالانوار، ج 22، ص 341) (البته ایمان انبیا و اوصیاى معصوم حساب دیگرى دارد).

 

حکمت 228 نهج البلاغه: نتیجه برخی ضد ارزشها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً، فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً؛ وَ مَنْ أَصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ، فَقَدْ أَصْبَحَ يَشْكُو رَبَّهُ؛ وَ مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ، ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ؛ وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ، فَهُوَ مِمَّنْ كَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً؛ وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا، الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ: هَمٍّ لَا يُغِبُّهُ، وَ حِرْصٍ لَا يَتْرُكُهُ، وَ أَمَلٍ لَا يُدْرِكُهُ.

(نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت228) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 737

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به پنج رذیله اخلاقى و آثار سوء آن اشاره کرده است.

مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً، فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً . نخست مى فرماید: «کسى که براى دنیا غمگین باشد (درواقع) از قضاى الهى ناخشنود است»; (مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً). با توجه به این که آنچه در عالم رخ مى دهد به اراده خداست و معناى توحید افعالى همین است که «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» بنابراین اگر بر اثر حوادثى بخشى از امکانات دنیوى ما از دست برود در واقع قضاى الهى بوده و اگر کسى به سبب آن اندوهگین گردد در واقع به قضاى الهى خشمگین شده است. به تعبیر دیگر، گاه ضررها و زیان ها و حوادث نامطلوب بر اثر کوتاهى ها و ندانم کارى هاى خود ماست که باید خود را درباره آن ملامت کنیم و گاه بر اثر امورى است که خارج از اختیار ماست و این همان چیزى است که به عنوان قضاى الهى تعبیر مى شود. اندوهگین شدن براى این امور در واقع اظهار ناراحتى در برابر قضاى الهى است. از سوى دیگر توجه به این حقیقت که انسان باید در برابر قضاى الهى تسلیم باشد دو اثر مثبت در انسان دارد: نخست موجب آرامش روح انسان است و دیگر این که یأس و نومیدى را از انسان دور مى دارد و وى را از حالت انفعالى دور ساخته به سوى آینده اى بهتر حرکت مى دهد. در قرآن مجید در سوره «توبه» مى خوانیم: «(إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَیَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ قُلْ لَنْ یُصیبَنا إِلاَّ ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ); هرگاه نیکى به تو رسد، آنها را ناراحت مى کند; و اگر مصیبتى به تو رسد، مى گویند: «ما تصمیم خود را از پیش گرفته ایم». و (از نزد تو) بازمى گردند در حالى که خوشحالند!  بگو: «هیچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد، مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است; او پشتیبان و سرپرست ماست; و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند!».(توبه، آیه 50 و 51) . دشمنان اسلام اصرار داشتند که مسلمانان و شخص پیامبر را در برابر حوادثى که رخ مى دهد ناراحت کنند، لذا هنگامى که مصیبتى براى مسلمانان پیش مى آمد اظهار خوشحالى مى کردند و آن را دلیل بر عدم حقانیت اسلام مى گرفتند. خداوند به پیغمبر گرامى اش مى فرماید: «بگو این حوادث قضاى الهى است او مولاى ماست (و براى ما غیر از نیکى نمى خواهد و به همین دلیل ما بر او توکل مى کنیم). این منطق منافقان را مأیوس و دوستان را امیدوار مى کرد. البته طبیعى است که انسان با از دست دادن مال و ثروت یا مقام و فرزند و امثال آن غمگین مى شود; ولى براى مؤمن این غمگینى امر موقتى است; هنگامى که در قضاى الهى فکر کند و به این نکته توجه نماید که خداوند هم حکیم است هم رحمان و رحیم است و چیزى جز خیر بندگانش را نمى خواهد در این حال غم و اندوه فروکش مى کند و جاى خود را به رضا و تسلیم مى دهد.

وَ مَنْ أَصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ، فَقَدْ أَصْبَحَ يَشْكُو رَبَّهُ . در دومین جمله حکیمانه مى فرماید: «و آنکس که از مصیبتى که به او رسیده شکایت کند از پروردگارش شکایت کرده است»; (وَمَنْ أَصْبَحَ یَشْکُو مُصِیبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ یَشْکُو رَبَّهُ). این جمله در واقع جمله سابق را تکمیل مى کند، زیرا حوادث تلخ گاه به شکل ضرر و زیان خودنمایى مى کند و گاه به صورت مصیبت; آن کس که ایمان و توحیدش کامل است مى داند در این مصائب نیز حکمت ها و رحمت هایى است و به همین دلیل زبان به شکایت نمى گشاید که اگر زبان به شکایت بگشاید در واقع از خداوندى که این مصیبت را مقدر کرده شکایت کرده است. البته همان طور که در بالا گفتیم اینها مربوط به ضررها و مصائبى است که خود ساخته نباشد، بلکه از دایره اختیار ما بیرون باشد. جالب این که بعضى براى این که زبان به شکایت بگشایند چرخ گردون را مخاطب قرار مى دهند و زمانه را نفرین مى کنند که نمونه هاى آن در اشعار شعرا و نثر نویسندگان فراوان است; اما اگر درست آن را بشکافیم گاهى این شکایت به شکایت از پروردگار باز مى گردد. همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ اللهَ هُوَ الدَّهْرُ; زمانه را دشنام ندهید، زیرا این همان خداوند است (که با این تعبیر بیان شده است)».(عوالى اللئالى، ج 1، ص 56) . در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: «لا تَسِبُّوا الرِّیاحَ فَإنَّها مَأمُورَةٌ وَلاَ الْجِبالَ وَلاَ السّاعاتِ وَلاَ الاَیّامَ وَلاَ اللَّیالِىَ فَتَأْثِمُوا وَیَرْجِعَ إلَیْکُمْ; بادها را دشنام ندهید زیرا از طرف خدا مأمورند و نه کوه ها و نه ساعت ها و نه روزها و شب ها را که اگر این کار را کنید مرتکب گناه شده اید و آن لعن و نفرین، به خود شما باز مى گردد».(من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 544) . البته گاه انسان براى جلب آرامش مصیبت خود را با دوستان مؤمن در میان مى گذارد تا آن ها به او تسلى دهند، این ضررى ندارد; ولى گاه نزد غیر آنها شکایت مى کند که این کار، زیان بار است. البته شکایت کردن به درگاه خداوند نه تنها عیبى ندارد، بلکه نوعى دعا و تضرع و درخواست از اوست و در دعاهاى معصومان هم آمده است، همان گونه که یعقوب پیغمبر بعد از آنکه یوسف و بنیامین را از دست داد در برابر سرزنش افراد گفت: «(قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ); گفت: من غم و اندوهم را تنها به خدا شکوه مى کنم; و از خدا چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید!».(یوسف، آیه 86) . نیز در مناجات دوم از مناجات هاى پانزده گانه امام سجاد(علیه السلام) مى خوانیم: «إِلَهِى إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً».

وَ مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ، ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ . سپس در سومین گفتار حکیمانه مى افزاید: «کسى که در برابر ثروتمندى به علّت ثروتش تواضع کند، دو سوم دین خود را از دست داده است»; (وَ مَنْ أَتَى غَنِیّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ). در این که چگونه تواضع کردن در برابر ثروتمندى براى غناى او سبب مى شود که دو سوم دین انسان بر باد رود، توجیهات فراوانى از سوى شارحان نهج البلاغه ذکر شده است از جمله:

1. همان گونه که در حکمت 227 گذشت، ایمان داراى سه رکن است: معرفت قلبى، اقرار زبانى و عمل به ارکان دین; کسى که در برابر چنین ثروتمندى خضوع مى کند در واقع اقرار زبانى به توحید را با کلمات تملق آمیزش در هم شکسته و همچنین خضوعى که باید در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسیله خضوع در مقابل این ثروتمند، به شرک آلوده کرده است، بنابراین دو رکن از ارکان ایمان را بر باد داده، هرچند ایمان قلبى او محفوظ مانده باشد.(شرح نهج البلاغه ابن میثم، ذیل حکمت مورد بحث; بحارالانوار، ج 75، ص 69)

2. کمال نفس انسانى به وسیله علم و عفت و شجاعت است و کمال قوه شهوانى به داشتن عفت و کمال قوه غضبى به داشتن شجاعت است و از آنجا که فروتنى در مقابل ثروتمند براى ثروتش موجب علاقه زیاد به دنیا و خارج شدن از فضیلت عفت مى شود و همچنین سبب بیرون رفتن از دایره حکمت و دانش است که باید هر چیز را به جاى خود بگذارد به این ترتیب دو رکن از ارکان سه گانه فضلیت و کمال انسانى از بین مى رود.(شرح نهج البلاغه ابن میثم، ذیل حکمت مورد بحث). ولى این توجیه قابل نقد است، زیرا چنین کسى فضیلت سوم او که شجاعت است نیز براى این خضوع ذلیلانه از بین مى رود، بنابراین هر سه رکن فضیلت از میان رفته است.

3. توجیه سوم این است که منظور از دو ثلث، بخش اعظم دین است که مجازا اطلاق دو ثلث بر آن شده، زیرا انسانى که در برابر غیر خدا براى غنایش تواضع مى کند و او را در واقع روزى رسان خود مى پندارد آلوده به شرک شده است و مى دانیم که توحید، اعظم بخش هاى دین است. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: هنگامى که آیه شریفه «(لاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ ...); (بنابر این،) هرگز چشم خود را به مواهب مادّى، که به گروه هایى از آنها دادیم، مدوز» نازل شد.( (طه، آیه 131) پیغمبر(صلى الله علیه وآله)بیان مشروحى فرمود; از جمله فرمود: «مَنْ أَتى ذا مَیْسَرَة فَتَخَشَّعَ لَهُ طَلَبَ ما فی یَدَیْهِ ذَهَبَ ثُلْثا دینِهِ; کسى که نزد ثروتمندى برود و به امید استفاده آنچه او در اختیار دارد، در برابر او خضوع کند دو سوم دینش بر باد رفته است». سپس امام صادق(علیه السلام) به راوى این روایت (مفضل بن عمر) فرمود: (در تفسیر این جمله) عجله نکن. کسى که نزد دیگرى برود که داراى امکاناتى است و او را احترام و توقیر کند گاهى لازم است که چنین کارى را انجام دهد، زیرا مى خواهد شکر نعمت را بگزارد (بنابراین چنین کسى دو ثلث دینش از بین نمى رود).(بحارالانوار، ج 79، ص 78)

4. توجیه دیگر این است که لازمه خضوع در برابر غیر خداوند این است که انسان عمل خود را براى غیر خدا قرار داده باشد و بزرگ شمردن مال در واقع نشانه ضعف یقین است، بنابراین چیزى جز اقرار به زبان باقى نمى ماند.(بحارالانوار، ج 75، ص 56، پاورقى شماره 2) . این توجیه نیز قابل ایراد است، زیرا این گونه اشخاص معمولاً در مقابل اغنیا تعبیرات شرک آلودى مى کنند; مثلاً مى گویند: امید ما اول به خدا و بعداً به توست یا مى گویند همه امید ما به توست، بنابراین هر سه بخش از دینش مطابق این توجیه از بین مى رود. بهترین توجیه همان است که در ابتدا گفته شد.

به هر حال شک نیست که تواضع در برابر ثروتمندان براى ثروتشان هم موجب ذلت تواضع کننده است و هم طغیان ثروتمندى که به او تواضع شده تا آنجا که گویى خود را روزى رسان مى داند و دیگران را روزى خوار خودش و متأسفانه این رذیله اخلاقى در افراد بسیارى دیده مى شود; اما در هر حال نباید احترام ثروتمندان مؤمن و صالح را به سبب خدماتشان به نیازمندان و جامعه اسلامى را مصداق این حدیث دانست; آن در واقع فضیلتى است و اداى حقى.

وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ، فَهُوَ مِمَّنْ كَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً . آن گاه امام(علیه السلام) در چهارمین نکته حکیمانه مى فرماید: «کسى که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانى بوده که آیات خدا را استهزا مى کرده است»; (وَمَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ یَتَّخِذُ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً). قرائت قرآن چندگونه است: گاه انسان مؤمن قرآن را تلاوت مى کند و گوش جان به آیاتش مى سپارد تا پیام خدا را از لابه لاى آن بشنود و زندگى خود را با آن هماهنگ سازد و به گفته امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه متقیان: «أَمَّا اللَّیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لاَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلاً یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَیَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآیَة فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً وَظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ وَإِذَا مَرُّوا بِآیَة فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَشَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ; پرهیزگاران در دل شب بر پا مى خیزند و قرآن را با تدبر قرائت مى کنند و جان خود را با آن محزون مى سازند و داروى درد خود را از آن مى گیرند، هرگاه به آیه اى برسند که در آن تشویق (به پاداش هاى الهى) است با علاقه فراوان به آن روى مى آورند و روح و جانشان با شوق بسیار به آن مى اندیشد و آن را نصب العین خود قرار مى دهند و هرگاه به آیه اى برخورد کنند که بیم دهنده است گوش دل را براى شنیدن پیام آن باز مى کنند و گویى صداى زبانه هاى آتش دوزخ با آن وضع مهیبش در گوششان طنین انداز است».(نهج البلاغه، خطبه 193) . نیز به فرموده امام صادق(علیه السلام) در دعایى که قبل از تلاوت قرآن خوانده مى شود: «اللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَظَری فیهِ عِبادَةً وَقِرائَتی فیهِ فِکْراً وَفِکْری فیهِ اعْتِباراً وَاجْعَلْنی مِمَّنْ أتَّعِظُ بِبَیانِ مَواعِظِکَ فیهِ وَأجْتَنِبُ مَعاصیکَ; خداوندا! نگاه مرا به آیات قرآن عبادت و قرائتم را توأم با اندیشه و تفکرم را در آن مایه عبرت قرار ده و مرا از کسانى قرار ده که از مواعظ تو در آن پند مى گیرد و از گناهانت پرهیز مى کند».(بحارالانوار، ج 89، ص 207) . گروه دیگرى آیات قرآن را تنها براى ثواب قرائت مى خوانند بى آنکه به پیام هایش گوش فرا دهند. گروه سومى نیز اضافه بر این به استهزاى آیات مى پردازند و اگر در سخن استهزا نکنند، عملاً استهزا دارند; آیات تحریم ربا را مى خوانند ولى رباخوارى مى کنند، آیه تحریم غیبت را تلاوت مى کنند ولى غیبت کردن کار همه روزه آنهاست و همچنین در برابر سایر پیام هاى قرآن. این گونه تلاوت نه تنها سبب نجات نیست، بلکه به فرموده امیرمؤمنان(علیه السلام) سبب دخول در آتش جهنم است، چون قرآن را به صورت استهزا قولاً یا عملاً خوانده است و کسى که آیات قرآن را با استهزا بخواند مستحق آتش دوزخ است. در حدیث معروفى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «رُبَّ تالِى الْقُرْآنَ وَالْقُرآنُ یَلْعَنُهُ; چه بسا کسانى که قرآن مى خوانند و در همان حال قرآن آنها را لعنت مى کند (چرا که هرگز به آن عمل نمى کنند)».(بحارالانوار، ج 89، ص 184) . مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستانى از تاریخ بغداد نقل مى کند که شخصى مى گوید: من از کنار قبر «احمد بن طولون» (یکى از امرا و مؤسس دولت طولونیه در مصر و سوریه در قرن سوم هجرى) عبور مى کردم. پیرمردى را مى دیدم که در کنار قبر او نشسته و قرآن مى خواند بعد از مدتى او را ندیدم سپس به او برخورد کردم گفتم: تو همان شخص نبودى که در کنار قبر «احمد بن طولون» قرائت قرآن مى کردى چرا رها ساختى؟ گفت: او خدمت هایى به من کرده بود و من دوست داشتم به جبران آن خدمت ها مدتى بر سر قبرش قرآن بخوانم گفتم: پس چرا رها کردى؟ گفت: شبى او را در خواب دیدم به من گفت: دوست دارم که این محبت را رها سازى و قرآن در کنار قبر من نخوانى. من به او گفتم چرا؟ گفت: هر آیه اى که مى خوانى: ضربه اى بر من مى کوبند و مى گویند: آیا این آیه را نشنیدى (پس چرا عمل نکردى؟).(شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 12، ص 31. این داستان علاوه بر تاریخ بغداد در کتاب «المنتظم» (ابن جوزى) ج 12، ص 233 نیز آمده است) . این سخن را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم، فرمود: «أنْتَ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ ما نَهاکَ فَإذا لَمْ یَنْهَکَ فَلَسْتَ تَقْرَأَهُ; تو تا آن زمان قرآن مى خوانى که تو را از معصیت الهى باز دارد و اگر باز نداشت قرآن نخوانده اى».(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 10، ص 23 (مطابق نقل میزان الحکمة، ح 5201))

وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا، الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ: هَمٍّ لَا يُغِبُّهُ، وَ حِرْصٍ لَا يَتْرُكُهُ، وَ أَمَلٍ لَا يُدْرِكُهُ . سرانجام امام(علیه السلام) در آخرین جمله حکیمانه به آثار شوم دنیاپرستى اشاره کرده مى فرماید: «آن کس که قلبش با محبت دنیا پیوند خورده سه چیز او را رها نخواهد کرد: اندوه دائم، حرصى که هرگز او را ترک نمى کند و آرزویى که هیچ گاه به آن نخواهد رسید»; (وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاَث هَمّ لاَ یُغِبُّهُ وَحِرْص لاَ یَتْرُکُهُ وَأَمَل لاَ یُدْرِکُهُ). «لَهِجَ» از ماده «لَهَج» (بر وزن کرج) به معناى وابستگى وشیفتگى به چیزى است. «التاطَ» از ماده «التیاط» به معناى چسبیدن است. در این کلام حکیمانه امام(علیه السلام) رابطه حب دنیا را با سه ثمره شوم بیان فرموده است: نخست این که هَمٍّ لَا يُغِبُّهُ، دنیاپرستى همواره با غم و اندوه مستمر همراه است و چنان نیست که یک روز این غم و اندوه باشد و روز دیگر نباشد. (توجه داشته باشید که «غِبّ» به معناى یک روز در میان است و (لا یغبّ) به معناى همواره و مستمر مى باشد. دلیل آن روشن است: انسان دنیاپرست براى به چنگ آوردن دنیا و همچنین براى حفظ آن به کوشش فراوان و گذشتن از موانع زیادى احتیاج دارد که عبور از همه آنها بسیار مشکل است. به همین دلیل غم و اندوهى، پیوسته وجود او را احاطه مى کند. آیا فلان بدهکار به موقع بدهى خود را مى پردازد؟ آیا قادر به اداى فلان دین به موقع هست؟ آیا فلان تجارت سود مى کند یا با شکست مواجه مى شود و آیا مزارع و باغات من با خشکسالى و آفت روبه رو نمى شون د؟ و آیا فلان شریک به من خیانت نخواهد کرد؟ و امثال اینها که همچون کابوسى دائماً روح او را مى فشارد. دومین اثر شوم وَ حِرْصٍ لَا يَتْرُكُهُ، دنیاپرستى حرص است. حرص به معناى زیاده طلبى بى دلیل و سیر نشدن از مال و جاه دنیاست. حرص به معناى این که: هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه *** همچنان در بند اقلیمى دگر . بدیهى است چنین حرصى آرامش را از انسان مى گیرد و شب و روز او را به خود مشغول مى کند. بالاخره سومین پدیده شوم آن وَ أَمَلٍ لَا يُدْرِكُهُ، آرزوهاى طول و دراز است که امام(علیه السلام) با جمله «لا یُدْرِکُهُ» (آن را به دست نمى آورد) به آن اشاره فرموده است; آرزوهایى که گاهى چند برابر عمر آدمى براى رسیدن به آن نیز کفایت نمى کند، آرزوهاى نامعقولى که به چنگ آوردن آن هزارگونه بدبختى و ذلت و گرفتارى دارد و آرامش انسان را بر هم مى زند.

 

حکمت 229 نهج البلاغه: ارزش قناعت و حسن خلق

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً، وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً؛ وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى "فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً"، فَقَالَ: هِيَ الْقَنَاعَةُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت229) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 749

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى به اهميت قناعت و حُسن خلق اشاره مى كند، مى فرمايد: «مُلك قناعت براى انسان كافى است و حُسن خلق به عنوان نعمت»; (كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً، وَبِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً). سپس مرحوم سيد رضى مى افزايد: «از امام(عليه السلام) از تفسير آيه (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً) سؤال كردند فرمود: «منظور از حيات طيبه قناعت است»; (وَسُئِلَ(عليه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً فَقَالَ هِيَ الْقَنَاعَةُ).

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم به زبان كنايه اشاره كرده است:

كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً، نخست مُلك قناعت را براى انسان كافى مى داند، زيرا كسى كه به حد اقل زندگى قانع شود نه نيازى به خلق روزگار دارد و نه محتاج به حاجت بردن نزد اين و آن، آرامشى بر وجود او حكمفرماست و لذتى را كه او از زندگى توأم با قناعت خود مى برد هيچ سلطانى از مملكت وسيع و گسترده خود نخواهد برد و به گفته شاعر: مُلك آزادگى و گنج قناعت گنجى است *** كه به شمشير ميسر نشود سلطان را . تعبیر به «مُلک» (مملکت و کشور) اشاره به اهمیت فوق العاده قناعت است که گویى زندگى قانعانه معادل حکمرانى بر کشورى پهناور است. همین معنا در ذیل گفتار حکیمانه 57 به تعبیر دیگرى گذشت، آنجا که فرمود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ; قناعت مالى است که پایان نمى پذیرد» در خطبه قاصعه(نهج البلاغه، خطبه 192) و موارد دیگر نیز کلامى از امام(علیه السلام) در فضیلت قناعت ذکر شده است. در حدیث پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام) در کتاب کافى آمده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ الاَنْبِیَاءَ بِمَکَارِمِ الاَخْلاَقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیَحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذَلِکَ وَمَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَلْیَسْأَلْهُ إِیَّاهَا; خداى متعال پیامبر خود را به فضایل اخلاقى اختصاص داده است. کسى که آن فضایل را داشته باشد خدا را به سبب آن شکر گوید و کسى که نداشته باشد از پیشگاه خداوند متعال آن را تقاضا کند». راوى مى گوید: از امام(علیه السلام) پرسیدم آن فضایل اخلاقى چیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: «الْوَرَعُ وَالْقَنَاعَةُ وَالصَّبْرُ وَالشُّکْرُ وَالْحِلْمُ وَالْحَیَاءُ وَالسَّخَاءُ وَالشَّجَاعَةُ وَالْغَیْرَةُ وَالْبِرُّ وَصِدْقُ الْحَدِیثِ وَأَدَاءُ الاَمَانَةِ; تقوا و قناعت و صبر و شکیبایى و شکر و بردبارى و حیا و سخاوت و شجاعت و غیرت و نیکوکارى و راستگویى و اداى امانت. (که مجموعا دوازده صفت برجسته مى شود)».(کافى، ج 2، ص 56، ح 3) . در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ قَنَعَ بِما رَزَقَهُ اللهُ فَهُوَ مِنْ أغْنَى النّاسِ; کسى که به آنچه خدا به او روزى داده قانع باشد از غنى ترین مردم است».(کافى، ج 2، ص 139، ح 9) . سعدى گویا از همین احادیث بهره گرفته که در گلستان خود از سائلى چنین نقل مى کند که خطاب به گروهى از ثروتمندان چنین مى گفت: اى خداوندان نعمت! اگر شما را انصاف بودى و ما را قناعت رسم سؤال از جهان برخواستى. اى قناعت توانگرم گردان *** که براى تو هیچ نعمت نیست *** گنج صبر اختیار لقمان است *** هر که را صبر نیست حکمت نیست . در تفسیر «قناعت» تعبیرات مختلفى در منابع لغت و تعبیرات بزرگان آمده که تضادى با هم ندارند: بعضى قناعت را به معناى رضایت به آنچه خدا به انسان داده تفسیر کرده اند و برخى به راضى بودن به کمتر از نیازها و عدّه اى به رضایت به حداقل زندگى و گاه گفته اند قناعت آن است که انسان در برابر آنچه خدا به او داده است خشنود باشد و بیش از آن را طلب نکند و این همان حقیقتى است که بسیارى از بارهاى زندگى را از دوش انسان بر مى دارد. این سخن را به یک حدیث قدسى که مرحوم علامه مجلسى در جلد 75 بحارالانوار آورده است پایان مى دهیم: خداوند به داود وحى فرستاد اى داود! من پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم و مردم آن را در پنج چیز دیگر جستوجو مى کنند و به آن نمى رسند. من علم را در گرسنگى (کم خوردن) و تلاش و کوشش قرار دادم و مردم آن را در شکمبارگى و راحتى مى طلبند و به آن نمى رسند. من عزت را در طاعتم قرار دادم و آنها آن را در خدمت سلاطین جستوجو مى کنند و نمى یابند. غنا و بى نیازى را در قناعت قرار دادم و آنها آن را در فزونى مال مى طلبند و نمى یابند. رضایم را در مخالفت با نفس قرار دادم و آنها آن را در رضایت نفس جستوجو مى کنند و نمى یابند و راحتى و آسودگى را در بهشت قرار دادم و آنها آن را در دنیا مى طلبند و به آن نمى رسند.(بحارالانوار، ج 75، ص 453، ح 21)

وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً؛ دومین نکته اى را که در اینجا امام(علیه السلام) به آن اشاره فرموده همان حسن خلق است که آن را نعمتى مهم و با عظمت شمرده و به راستى حسن خلق هم نعمتى است در دنیا، چرا که قلوب مردم را به انسان متوجه مى سازد و همه به عنوان انسانى با فضیلت به او مى نگرند و هم مایه نجات وى در آخرت است، زیرا در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِىَ الْجَنَّةَ تَقْوَى اللَّهِ وَحُسْنُ الْخُلُق; بیشترین چیزى که امت من به وسیله آن وارد بهشت مى شوند پرهیزگارى و حسن خلق است».(کافى، ج 2، ص 100، ح 6) . در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «مَا یُوضَعُ فِی مِیزَانِ امْرِئ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ; در ترازوى اعمال هیچ کس در قیامت چیزى بهتر از حسن خلق گذارده نمى شود».(کافى، ج 2، ص 99، ح 2)

وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى "فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً"، فَقَالَ: هِيَ الْقَنَاعَةُ ، اما جمله اخیر امام(علیه السلام) اشاره به آیه شریفه 97 سوره «نحل» است که مى فرماید: «(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَر أَوْ أُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً); هر کس کار شایسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، به طور مسلّم او را حیات پاکیزه اى مى بخشیم». در تفسیر «حَیاةً طَیِّبَةً» مفسران تعبیرات مختلفى دارند: بعضى آن را به قناعت آن گونه که امام(علیه السلام) در اینجا تفسیر فرموده، تفسیر کرده اند و برخى به عبادت توأم با روزى حلال و یا توفیق به اطاعت فرمان خدا و روشن است که این امور با هم منافاتى ندارد و حیات طیبه همه آنها مخصوصا قناعت را شامل مى شود، زیرا قناعت، انسان را بى نیاز از مردم و آزاد از پیچ و خم هاى زندگى ثروتمندان مى سازد و فرد مى تواند آسوده خاطر و سربلند زندگى کند.

 

حکمت 230 نهج البلاغه: شراکت با صاحبان روزی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : شَارِكُوا الَّذِي قَدْ أَقْبَلَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ، فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَيْهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت230) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 755

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به يكى از طرق تحصيل غنا اشاره كرده مى فرمايد: «با كسى كه روزى به او روى آورده شريك شويد كه براى بى نياز شدن مؤثرتر و جهت روى آوردن بهره مندى مناسب تر است»; (شَارِكُوا الَّذِي قَدْ أَقْبَلَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ، فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى، وَأَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَيْهِ). بعضى از مفسران، اين كلام حكيمانه را بر حقيقت داشتن بخت و اقبال حمل كرده و گفته اند: چيز مرموزى به نام بخت و اقبال وجود دارد كه در بعضى هست و در برخى نيست. آنها كه داراى بخت خوب و شانس و طالع اند به هر كجا روى آورند با موفقيت روبرو مى شوند، درها به رويشان گشوده و گره ها باز مى شود و مشكلات حل مى گردد و موانع برطرف مى شود. گويى زندگى را نوعى بخت آزمايى پنداشته اند كه عده اى بدون هيچ دليل منطقى پيروزى هاى مهمى پيدا مى كنند و عده اى باز بدون هيچ دليلى محروم مى شوند. همان گونه كه در بعضى از شروح نهج البلاغه آمده كه بعضى گفته اند: بخت به منزله مردى نابينا و گنگ و كر است كه در برابر او مقدارى جواهرات و سنگ ريزه باشد و او با هر دو دستش بى حساب آنها را به سوى حاضران پرت كند، گروهى بى دليل جواهرات را به چنگ مى آورند و گروه ديگرى سنگ ريزه ها را. در حالى كه اين سخن صحيح به نظر نمى رسد. درست است گاهى پاره اى از تصادف ها سبب پيشرفت بعضى از اشخاص نالايق و عقب ماندگى برخى از افراد لايق مى شود; ولى اينها را بايد استثنايى دانست. اساس پيشرفت بر تلاش و كار و مديريت و نظم و تدبير است. ممكن است بعضى عوامل موفقيت و پيروزى اشخاص بر ما روشن نباشد ولى به يقين آنها كه موفقيت بيشترى در امور اقتصادى، فرهنگى، سياسى و نظامى و مانند آن را پيدا مى كنند داراى امتيازاتى هستند كه ديگران ندارند; خواه اين امتيازات براى ما روشن شده باشد يا نه و اين كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: با كسانى كه روزى به سوى آنها روى آورده شريك شويد، ممكن است اشاره به همين عوامل موفقيت و بهره گرفتن از مديريت و لياقت هاى آنها باشد و به اين ترتيب مسئله اقبال و شانس از جنبه خرافى بيرون مى آيد و به صورت مستدل و منطقى خودنمايى خواهد كرد. مرحوم كمره اى در ادامه بحث منهاج البراعة در ذيل اين كلام حكيمانه، اين گفتار امام(عليه السلام) را اشاره به استفاده كردن از يك اصل اقتصادى مهم مى داند كه ممالك پيشرفته از آن بهره مى برند، وى مى گويد: آنها اساس كار اقتصادى خود را بر تأسيس شركت ها و تعاون در فعاليت هاى اقتصادى گذارده اند. سپس مى افزايد: يك دست به يقين كوتاه است و هر انسانى آمادگى براى بخشى از فعاليت هاى ثمربخش دارد; اما هنگامى كه گروهى دست به دست هم بدهند و استعدادها و تخصص هاى خود را بسيج كنند، عوامل تأثيرگذار بيشتر مى شود و سود بيشتر خواهند برد.(منهاج البراعة، ج 21، ص 299) . البته آنچه مرحوم کمره اى گفته صحیح است; ولى کلام امام(علیه السلام) ناظر به اصل شرکت نیست، بلکه امام(علیه السلام) مى فرماید: با آنهایى که در زندگى اقتصادى خود موفقیت بیشترى پیدا کرده اند شرکت کنید و از عوامل موفقیت آنها بهره مند شوید. از آنچه گفته شد پاسخ بعضى از سخنان مرحوم «مغنیه» که در شرح نهج البلاغه اش آورده روشن مى شود و نیازى به ذکر آن نیست. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «لا تُخالِطُوا وَلا تُعامِلُوا إلاّ مَنْ نَشَأَ فِی الْخَیْرِ; دوستى و معامله نکنید مگر با کسانى که در خیر و نیکى پرورش یافته اند»(کافى، ج 5، ص 158).

 

حکمت 231 نهج البلاغه: معنای عدل و احسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : فِي قَوْلِهِ تَعَالَى "إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ": الْعَدْلُ الْإِنْصَافُ، وَ الْإِحْسَانُ التَّفَضُّلُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت231) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 761

امام(عليه السلام) در اين گفتار پربارش به تفسير آيه 90 سوره «نحل»: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِْحْسانِ) اشاره كرده مى فرمايد: «عدالت همان رعايت انصاف (و پرداختن حق مردم) و احسان به معناى نيكى بيشتر (از حد انصاف) است»; (فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِحْسانِ) الْعَدْلُ الاِنْصَافُ، وَالاِحْسَانُ التَّفَضُّلُ). . خداوند در اين آيه شريفه به سه چيز امر و از سه چيز نهى كرده است، مى فرمايد: «خداوند به عدل و احسان و كمك به خويشاوندان فرمان و از فحشا و منكر و ستم نهى مى كند» و در پايان آيه مى افزايد: «خداوند به شما اندرز مى دهد تا متذكر شويد»; (إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).(نحل، آیه 90) . این آیه دربرگیرنده یکى از جامع ترین برنامه هاى اجتماعى بشر است که هر گاه جامه عمل به خود بپوشد، امنیت و آرامش بر او حکمفرما مى شود. در این که میان عدل و احسان چه تفاوتى است مفسران احتمالات فراوانى ذکر کرده بعضى گفته اند: عدل اداى واجبات و احسان انجام مستحبات است برخى دیگر عدل را توحید و احسان را اداى واجبات مى دانند و عدّه اى عدالت را به معناى هماهنگى ظاهر و باطن و احسان را به معناى برترى باطن نسبت به ظاهر دانسته اند. این تفسیر نیز از سوى گروهى عنوان شده که عدالت مربوط به جنبه هاى عملى و احسان مربوط به جنبه هاى گفتارى است. ولى از همه این تفسیرها بهتر همان است که در کلام امام(علیه السلام) آمده که عدل را به معناى انصاف تفسیر فرموده، زیرا رعایت انصاف آن است که حق کسى را به او بپردازند (و به نظر مى رسد که این واژه از ماده «نصف» گرفته شده زیرا هرگاه انسان در حقوق مشترک آن را تنصیف کند رعایت عدالت را به طور کامل کرده است). سپس این واژه به معناى هرگونه عدالت آمده است. «احسان» همان گونه که از مفهوم آن استفاده مى شود، نیکى کردن به دیگران است و این نیکى همان تفضل است که امام(علیه السلام) در کلام بالا فرموده است. بدون شک برقرار شدن نظم جامعه انسانى بدون عدل و انصاف و احسان و تفضل امکان پذیر نیست، زیرا ترک عدالت و انصاف سبب خشم کسانى مى شود که حقوقشان پایمال شده و طبعا برمى خیزند و نظم جامعه را به هم مى ریزند و اى بسا منجر به خون ریزى هاى وسیعى گردد. در مورد «احسان» بسیار مى شود که تنها با استفاده از اصل عدالت و انصاف مشکلات جامعه حل نمى گردد; مثلاً سیل عظیمى آمده و خانه هاى فراوانى را ویران کرده و یا زلزله شدیدى رخ داده و منجر به ویرانى هاى وسیعى شده است در اینجا نمى توان تنها با استفاده از حقوق واجب و حتى مالیات هاى معمولى مشکلات را حل کرد. اینجاست که اصل احسان و تفضل باید به میدان آید و نیکوکاران دامن همت به کمر بزنند، ویرانى ها را آباد و ضایعات را جبران و مشکلات ناشى از حوادث را حل کنند. گاه در یک خانواده نیز مشکلاتى به وجود مى آید مثلاً شوهر در حادثه اى از دنیا مى رود و اطفال صغیر او باقى مى مانند. اینجاست که باید افراد فامیل صرف نظر از اصل عدالت به سراغ احسان و تفضل بروند و ایتام را تحت حمایت خود قرار دهند و مشکلات آن خانواده را حل کنند; خواه یک نفر اقدام به این کار کند یا همه فامیل دست به دست هم دهند. در معانى الاخبار که این حدیث را قبل از سید رضى نقل کرده مى خوانیم: امیرمؤمنان بر اصحاب وارد شد در حالى که آنها درباره مروت بحث مى کردند فرمود: چرا در این باره به سراغ قرآن نمى روید: عرض کردند: کجاى قرآن درباره مروت بحث کرده؟ فرمود: این آیه شریفه که مى فرماید: (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِحْسانِ)عدل همان انصاف است و احسان همان تفضل.(معانى الاخبار، ص 257) . در حدیثى که مرحوم طبرسى آن را در مجمع البیان ذیل آیه مورد بحث نقل کرده مى خوانیم: «عثمان بن مظعون» که از صحابه معروف پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است مى گوید: من در آغاز اسلام را به طور ظاهرى پذیرفته بودم نه با قلب و جان و این وضع ادامه داشت تا آنکه روزى خدمت آن حضرت بودم دیدم در فکر فرو رفته ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت گویا پیامى را دریافت مى دارد. وقتى که به حال عادى برگشت از ماجرا پرسیدم فرمود: هنگامى که با تو سخن مى گفتم ناگهان جبرئیل را مشاهده کردم که این آیه را براى من آورد: (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاِحْسانِ...) عثمان مى گوید چنان محتواى آیه در قلب من اثر گذاشت که اسلام همان لحظه در جان و روح من جاى گرفت.

 

حکمت 232 نهج البلاغه: پاداش فراوان خدا به نیکی بندگان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ يُعْطِ بِالْيَدِ الْقَصِيرَةِ، يُعْطَ بِالْيَدِ الطَّوِيلَةِ. [قال الرضي رحمه الله تعالى و معنى ذلك أن ما ينفقه المرء من ماله في سبيل الخير و البر و إن كان يسيرا فإن الله تعالى يجعل الجزاء عليه عظيما كثيرا؛ و اليدان هاهنا عبارة عن النعمتين ففرّق (علیه السلام) بين نعمة العبد و نعمة الرب تعالى ذكره بالقصيرة و الطويلة، فجعل تلك قصيرة و هذه طويلة لأن نعم الله أبدا تضعف على نعم المخلوق أضعافا كثيرة إذ كانت نعم الله أصل النعم كلها فكل نعمة إليها ترجع و منها تنزع]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت232) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 767

امام(علیه السلام) در این گفتار نورانى اشاره به تفاوت پاداش الهى نسبت به اعمال بندگان کرده مى فرماید: «کسى که با دست کوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشیده مى شود»; (مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصِیرَةِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّوِیلَةِ). اشاره به این که عطاى بندگان هرقدر زیاد باشد در مقابل عطاى الهى و پاداش هاى بسیار عظیمش کم و کوچک است. قرآن مجید مى فرماید: «(مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا); هر کس کار نیکى را به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد».(انعام، آیه 160) . در جاى دیگر مى فرماید: «(مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّة أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَة مِّائَةُ حَبَّة وَاللهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ); کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى کنند، همانند بذرى هستند که هفت خوشه برویاند; که در هر خوشه، یکصد دانه باشد و خدا آن را براى هر کس بخواهد (و شایسته باشد)، دو یا چند برابر مى کند; و لطف خدا گسترده، و او (به همه چیز) داناست».(بقره، آیه 261) . در این آیه ملاحظه مى کنیم که پاداش الهى هفتصد برابر و گاهى دو یا چند برابر این مقدار است که قابل مقایسه با کار نیک بندگان نیست. سرانجام در آیه دیگرى خداى متعال به بندگان عطاى «غیر مجذوذ» (بخشش همیشگى و جاویدان) را نوید مى دهد.(هود، آیه 108) . البته جاى تعجب نیست; عظمت خداوند و وسعت رحمت او و جود و بخشش چنین اقتضایى را دارد و همه اینها جزو برنامه اى تشویقى براى ایجاد انگیزه هاى قوى تر در بندگان براى انجام کارهاى خیر است. تعبیر به «یَد طَویله» (دست بلند) و «یَد قَصیره» (دست کوتاه) کنایه از نعمت هاى بزرگ و کوچک است، زیرا انسان معمولا چیزى را که مى بخشد با دست خود مى بخشد. در حدیثى که مسلم در کتاب صحیح خود نقل کرده است مى خوانیم که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به همسرانش فرمود: «أسْرَعُکُنَّ لِحاقاً بی أطْوَلُکُنَّ یَداً; از میان شما کسى زودتر به من ملحق مى شود که دستش از همه بلندتر باشد»(صحیح مسلم، ج 7، ص 144) همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) معناى این سخن را نفهمیدند و گمان کردند اشاره به همین عضو مخصوص است و گاه طول دست خود را با هم مقایسه مى کردند تا این که «زینب بنت جحش» (همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله)) از دنیا رفت و نخستین کسى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود که به آن حضرت ملحق شد و او زنى بود که بسیار در راه خدا صدقه مى داد و کارهاى خیر فراوانى مى کرد حتى وسائلى با دست خود مى ساخت و مى فروخت و بهاى آن را در راه خدا انفاق مى کرد اینجا بود که آنها مراد پیامبر(صلى الله علیه وآله) را فهمیدند. علامه شوشترى(رحمه الله) بعد از نقل این سخن در شرح نهج البلاغه خود از عایشه چنین نقل مى کند که زینب (بنت جحش) به مقامى رسید که هیچ کس به آن نرسید; پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او بشارت داد که به زودى به وى ملحق مى شود و همسرش در بهشت خواهد بود.(شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 253) . مرحوم «مغنیة» تفسیر دیگرى براى این گفتار گرانبهاى مولا کرده و «یَد قَصیره» را اشاره به جهاد در راه خدا و شهادت و امثال آن مى داند در حالى که این تفسیر مناسبتى با تعبیر «ید» ندارد به خصوص این که تعبیر به «ید» در مورد بخشش در راه خدا در روایات دیگر نیز آمده است. اضافه بر این چنین تفسیرى سبب مى شود که «ید طویلة» و «ید قصیرة» با یکدیگر هماهنگ نباشند در حالى که در تفسیرى که در بالا آمد و مرحوم سید رضى نیز بعداً ذکر مى کند این دو ید با یکدیگر هماهنگ اند و هر دو به معناى بخشش نعمت اند. مرحوم سید رضى در اینجا بر خلاف روش معمولى خود، شرح نسبتاً مفصلى براى این سخن آورده، مى گوید: «معناى این کلام این است که آنچه انسان از اموال خود در راه خیر و نیکى انفاق مى کند هرچند کم باشد خدا پاداش او را بسیار مى دهد و منظور از دو دست (دست کوتاه و بلند) در اینجا دو نعمت است که امام(علیه السلام) میان نعمت پروردگار و نعمت انسان را با کوتاهى و بلندى فرق گذاشته است; نعمت و بخشش از سوى بنده را کوتاه و آنچه را از ناحیه خداوند است بلند شمرده است و این بدان جهت است که نعمت خدا همواره چندین برابر نعمت مخلوق است، زیرا نعمت هاى الهى اصل و اساس تمام نعمت هاست; تمام نعمت ها به او باز مى گردد و از سوى او سرچشمه گرفته مى شود (حتى نعمتى که انسان آن را به دیگرى مى بخشد آن هم از سوى خداست و با توفیق الهى بذل و بخشش مى شود)»; (قالَ الرَّضِىُّ وَمَعنى ذلِکَ أنَّ ما یُنْفِقُهُ الْمَرْءُ مِنْ مالِهِ فِی سَبیلِ الْخَیْرِ وَالْبِرِّ وَإنْ کانَ یَسیراً فَإنَّ اللهَ تَعالى یَجْعَلُ الْجَزاءَ عَلَیْهِ عَظیماً کَثیراً وَالْیَدانِ هاهُنا عِبارَةٌ عَنِ النِّعْمَتَیْنِ فَفَرَّقَ(علیه السلام) بَیْنَ نِعْمَةِ الْعَبْدِ وَنِعْمَةِ الرَّبِّ تَعالى ذِکْرُهُ بِالْقَصیرَةِ وَالطَّویلَةِ فَجَعَلَ تِلْکَ قَصیرَةً وَهذِهِ طَویلَةً لاِنَّ نِعَمِ اللهِ أبَداً تَضْعُفُ عَلى نِعَمِ الْمَخْلُوقِ أضْعافاً کَثیرَةً إذْ کانَتْ نِعَمِ اللهِ أصْلُ النِّعَمِ کُلُّها فَکُلُّ نِعْمَة إلَیْها تَرْجِعُ وَمِنْها تَنْزِعُ).[شرح بیشتراست چون طولانی بود صرف نظرشد]

 

حکمت 233 نهج البلاغه: نهی از مبارزه طلبی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِابْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام): لَا تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ، وَ إِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ؛ فَإِنَّ الدَّاعِيَ إِلَيْهَا بَاغٍ، وَ الْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت233) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 775

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اندرز مهمى به فرزندش مى دهد و مى فرمايد: «هرگز كسى را به مبارزه دعوت مكن (و آغازگر جنگ مباش) ولى اگر كسى تو را به مبارزه فراخواند اجابت كن (و سستى در جهاد با دشمن مكن) زيرا دعوت كننده به مبارزه ستمكار و ستمكار در هر حال مغلوب است»; (لاَ تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَة، وَإِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ، فَإِنَّ الدَّاعِيَ إِلَيْهَا بَاغ، وَالْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ).

«مبارزة» به معناى جنگ تن به تن است و «باغى» به معناى ستمگر و «مصروع» به معناى شكست خورده بر زمين افتاده است. شايد بعضى از شارحان چنين پنداشته اند كه اين سخن اشاره به جنگ هاى تن به تن در بيرون از دايره جهاد است در حالى كه هرگز چنين نيست. هرگاه كسى ما را در غير ميدان جهاد به مبارزه طلبد نه تنها پذيرش دعوت او مطلوب نيست بلكه حرام است، زيرا القاى نفس در تهلكه است تنها جايى كه مى توان دعوت به مبارزه را پذيرفت ميدان جهاد است، زيرا در بسيارى از ميدان هاى جهاد در آغاز، جنگ هاى تن به تن انجام مى شد; كسى از لشكر دشمن بيرون مى آمد و مبارز مى طلبيد، ديگرى در برابر او قرار مى گرفت و سرانجام يكى از آن دو بر خاك مى افتاد.

مسلمانان دستور داشتند آغازگر مبارزه در ميدان هاى جنگ نباشند; ولى در صورتى كه كسى از لشكر دشمن در وسط ميدان قرار گرفت و مبارز طلبيد، سكوت در برابر او جايز نيست، زيرا چنين سكوتى مساوى با شكست به شمار مى آيد و مى دانيم اميرمؤمنان(عليه السلام) كرارا در ميدان هاى جنگ با دشمنان اسلام به مبارزه طلبيده شد و امام(عليه السلام) در برابر حريف خود قرار گرفت و او را از پاى در آورد كه بارزترين نمونه آن ميدان جنگ خندق و قرار گرفتن در مقابل «عمرو بن عبدود» است، زيرا او بارها در وسط ميدان مبارز طلبيد و هيچ كس جرأت نكرد در مقابل او ظاهر شود و اميرمؤمنان(عليه السلام) بارها از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) تقاضا كرد كه اجازه دهد در برابر او قرار گيرد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى اين كه ديگران را آزمايش كند رخصت نمى داد; ولى آخرين بار اجازه داد و آن حضرت در برابر عمرو قرار گرفت و با مبارزه اى قهرمانانه او را بر خاك افكند و حديث معروف «لَضَرْبَةُ عَلِىّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ; ضربه اى كه على(عليه السلام) در روز خندق (بر پيكر عمرو بن عبد ود) وارد كرد از عبادت جن و انس بالاتر است» (اقبال الأعمال سید بن طاووس، ص 467) را بيان فرمود.

جنگ هاى تن به تن در تاريخ: آنچه در حديث پربار بالا آمد اشاره به جنگ هاى تن به تنى بود كه در ميدان هاى جهاد واقع مى شد و در واقع ضرورتى اجتناب ناپذير بود و گاه اين جنگ هاى تن به تن از جنگ هاى مغلوبه كه همه لشكريان دو طرف به پيكار مى پرداختند جلوگيرى مى كرد، همان گونه كه در نبرد عظيم خندق صورت گرفت كه با كشته شدن عمرو بن عبدود در جنگ تن به تن با اميرمؤمنان على(عليه السلام) روحيه دشمن شكست خورد و با عوامل ديگرى از قبيل طوفان دست به دست هم داد و لشكر عظيم قريش از ميدان عقب نشينى كردند. ولى در تاريخ اروپا جنگ هاى تن به تن به صورت بسيار زشتى انجام مى گرفت به اين معنا كه دو نفر كه با هم خصومت داشتند يكديگر را به مبارزه فرا مى خواندند و با استفاده از سلاح هاى مرگبار به هم حمله مى كردند و تا يكى كشته مى شد مبارزه آنها تمام مى گشت كه در كتب مختلف آنها شرح آن آمده است. آنچه را در ذيل مى خوانيد عصاره اى است كه از سه دائرة المعارف معروف غربى گرفته شده است: مبارزه تن به تن يا همان دوئل واژه اى است كه از زبان لاتين گرفته شده است به اين شكل كه دو تن كه با يكديگر خصومت داشتند با استفاده از شمشير و يا اسلحه اى مرگبار به مبارزه بر مى خواستند. اين عمل در ابتدا در قرون وسطى و در اروپاى شرقى مرسوم بود و حتى گفته شده است كه به دوران قبل از مسيح باز مى گردد. بعد از مدتى اين عمل از سوى دادگاه جنبه قانونى يافت و به عنوان وسيله اى براى رفع خصومت معرفى شد و در مواردى دادگاه حكم به انجام دوئل مى كرد. در زمان چارلز نهم در فرانسه انجام اين عمل تا جايى شدت يافت كه او در سال 1566 مجازات اعدام را براى كسانى كه دست به اين عمل مى زدند مقرر كرد. با اين وجود در تواريخ نوشته شده است كه بعداً در زمان لوئى چهارم در فرانسه در عرض هجده سال بيش از چهار هزار نفر در اين نبرد تن به تن كشته شدند و يا در زمان لوئى سيزدهم تعداد كشتگان در عرض بيست سال به هشت هزار نفر بالغ شد. دامنه اين نوع نبرد تا جايى گسترش يافته بود كه به محض كوچك ترين توهين و يا صرف احتمال وجود توهين، فردى كه مورد اهانت قرار گرفته بود زمان و مكان دوئل را تعيين مى كرد و انجام اين عمل نوعى دفاع از آبرو و حفظ شرافت تلقى مى شد و حتى گفته شده كه همه افراد به انجام دادن اين كار مجاز بودند و فقط زنان، افراد زير بيست سال و يا بالاتر از شصت سال و يا كسانى كه بيمارى داشتند از اين عموميت مستثنا بودند. با اين وجود همواره در جواز اين عمل بحث بود و آن را مخالف قوانين مى دانستند و سرانجام در اوائل قرن بيستم ممنوعيت جهانى آن اعلام شد و يكى از عوامل ممنوعيت آن را افول طبقه اشراف دانسته اند، زيرا دوئل غالباً در ميان آنها و به اصطلاح براى حمايت از آبرو و شرافت خانوادگى انجام مى گرفت. نوع ديگرى از دوئل نيز وجود داشت كه محدود به خصومت هاى شخصى نبود و در جنگ ها و نبردها به شكل مبارزه تن به تن نمودار مى شد و حتى در كتاب تاريخ اثراتى از آن در سده هفتم پيش از ميلاد به چشم مى خورد و نبردهاى شواليه ها و يا به مبارزه طلبيدن هاى مرسوم در نبردهاى اسلامى از اين قبيل است. امروزه اين نوع نبرد در ميادين جنگ منسوخ شده و سلاح هاى كشتار جمعى جايگزين آن گرديده است.

 

حکمت 234 نهج البلاغه: صفات خوب زنان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : خِيَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ، شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ؛ الزَّهْوُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ؛ فَإِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَ إِذَا كَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا، وَ إِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت234) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 781

امام(عليه السلام) در اين كلام پربار به نكاتى از تفاوت فضايل اخلاقى در زن و مرد اشاره كرده مى فرمايد: «خصلت هاى نيك زنان، خصلت هاى بد مردان است (اين خصلت ها عبارتند از:) تكبر و ترس و بخل (زيرا) هنگامى كه زن متكبر باشد بيگانه را به خود راه نمى دهد و اگر بخيل باشد مال خود و همسرش را حفظ مى كند و اگر ترسو باشد از هر چيزى كه ممكن است به آبرو و عفت او صدمه بزند مى ترسد (و از آن فاصله مى گيرد)»; (خِيَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ، وَالْجُبْنُ، وَالْبُخْلُ; فَإِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَإِذَا كَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَمَالَ بَعْلِهَا، وَإِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَيْء يَعْرِضُ لَهَا). [در نسخه علامه مجلسى از نهج البلاغه «ذاتَ زَهْو» آمده است. (بحارالانوار، ج 100، ص 238، ح 42] . «خيار» به معناى بهترين ها و «شرار» به معناى بدترين هاست. «زَهْو» به معناى تكبر و «فَرِقَت» از ريشه «فَرَقَ» بر وزن «ورق» به معناى ترس است. آنچه امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى فرموده امورى براى حفظ عفت زن و دور نگه داشتن او از تعرض مردان آلوده و كثيف و حفظ جايگاه او در خانواده است. روشن است اگر زن در برابر مردان بيگانه تواضع و فروتنى كند ممكن است در او طمع ورزند، همچنين اگر به اصطلاح نترس باشد و به جاهاى خطرناك و يا بيابان هاى دوردست و خالى از سكنه برود و يا در شب هاى تاريك تنهايى بيرون برود و يا دعوت افراد مشكوك را براى سوار شدن به اتومبيل و مجالس مختلف آنها بپذيرد، ممكن است در معرض خطرات ناموسى قرار گيرد. اين جاست كه ترس براى او فضيلت خواهد شد و پاسدار و نگاهبان عفت اوست. همچنين اگر زن نسبت به هزينه كردن اموال شوهر بخيل باشد مى تواند حافظ و نگاهبان ثروت او گردد; اما به عكس اگر دست بذل و بخشش او گشاده گردد ممكن است اموال شوهر و حتى اموال خودش را در مدت كوتاهى بر باد دهد و همين امر سبب اختلاف او با همسرش گردد و منجر به حوادثى شود كه بسيار ناخوشايند است. اين صفاتِ به ظاهر مذموم جبران ضعف هايى را مى كند كه در بسيارى از زنان هست; جاذبه جنسى در برابر نامحرمان نقطه ضعفى براى او محسوب مى شود كه تكبر آن را جبران مى كند و ضعف جسمانى در برابر مهاجمان بيگانه نقطه ضعفى است كه ترس جبران كننده آن است و موقعيت آسيب پذير او در امانت دارى خانه چيزى است كه بخل آن را جبران مى كند. بديهى است آنچه را امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى بيان فرموده به صورت مطلق و فراگير نيست، به بيان ديگر منظور امام(عليه السلام) اين نيست كه در همه جا متكبر، يا ترسو و يا بخيل باشد، بلكه منظور مواردى است كه در صورت نداشتن اين صفات به عفت يا امانت او لطمه مى زند وگرنه زنان نبايد به بستگان، محرمان و دوستان زن خود تكبر ورزند يا از همه چيز حتى سايه خود بترسند يا در بخشش از اموال خود بخل به خرج دهند.

در حالات فاطمه زهرا(عليها السلام) مى خوانيم كه او در پايان جنگ احد به ميدان آمد و پيشانى و دهان پدر بزرگوارش را از خون شست و يا در شب زفاف پيراهن عروسى خود را به سائل بخشيد و همچنين دختر شجاعش زينب كبرى در كوفه و شام خطبه هايى خواند كه پشت دشمنان را به لرزه درآورد و پايه هاى كاخ آنها را متزلزل ساخت. نيز روشن است كه آنچه امام(عليه السلام) فرموده شامل تمام صفات فضيلت نمى شود; بسيارى از صفات برجسته است كه در زن و مرد هر دو يكسان است; مانند تقوا و پرهيزگارى و عبادات و اطاعات و امر به معروف و نهى از منكر، عشق و علاقه به علم، محبت به زيردستان و امثال آنها. اين نكته نيز قابل توجه است كه ممكن است اين صفات در زن وجود نداشته باشد كه بايد به صورتى كه در بالا آمد براى خود فراهم سازد و در پناه آنها عفت خويش را حفظ كند و از شر مردان هوس باز در امان بماند و نيز حافظ اموال خود و همسرش باشد.

مرحوم كمره اى مطابق معمول اين كلام نورانى را به نظم ترجمه كرده است: آنچه در زن بود خجسته خصال *** برشمر بدترين صفات رجال *** زنِ با كبر «خودنگه دار» است *** ندهد بر مراد غير مجال *** چون كه باشد بخيل حفظ كند *** مال خود را و شوى در هر حال*** گر بترسد، به خانه پا بند است *** چون هراسد ز سوى استقبال .

سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت گوید: زن خوب فرمانبر پارسا - کند مرد درویش را پادشا - برو پنج نوبت بزن بر درت - چو یاری موافق بود در برت - همه روز اگر غم خوری غم مدار- چو شب غمگسارت بود در کنار - کرا خانه آباد و همخوابه دوست - خدا را به رحمت نظر سوی اوست - چو مستور باشد زن و خوبروی - به دیدار او در بهشت است شوی

 

 

حکمت 235 نهج البلاغه: نشانه عاقل و جاهل

وَ قِيلَ لَهُ صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ، فَقَالَ (علیه السلام): هُوَ الَّذِي يَضَعُ الشَّيْءَ مَوَاضِعَهُ؛ فَقِيلَ فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ، فَقَالَ قَدْ فَعَلْتُ. [قال الرضي رحمه الله تعالى يعني أن الجاهل هو الذي لا يضع الشيء مواضعه فكأن ترك صفته صفة له إذ كان بخلاف وصف العاقل]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت235) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 787

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به وصف عاقل مى پردازد به اين صورت كه خدمتش عرض شد: عاقل را براى ما توصيف كن. فرمود: عاقل كسى است كه هر چيز را در جاى خود قرار مى دهد. گفته شد: جاهل را توصيف بفرما. فرمود: توصيف كردم»; (وَ قِيلَ لَهُ صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ فَقال(عليه السلام): هُوَ الَّذِي يَضَعُ الشَّيْءَ مَوَاضِعَهُ فَقِيلَ: فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ، فَقَالَ: قَدْ فَعَلْتُ). مرحوم سيد رضى در ذيل اين كلام مى گويد: «منظور امام(عليه السلام) اين است كه جاهل كسى است كه هرچيزى را در جاى خود قرار نمى دهد، بنابراين ترك وصف جاهل خود صفت او محسوب مى شود، زيرا بر خلاف وصف عاقل است»; (قالَ الرَّضِىُ يَعْني أنَّ الْجاهِلَ هُوَ الَّذي لا يَضَعُ الشَّىْءَ مَواضِعَهُ فَكانَ تَرْكُ صِفَتِهِ صَفَةٌ لَهُ إذْ كانَ بِخَلافِ وَصْفِ الْعاقِلِ). امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه در عبارتى كوتاه و پرمعنا در واقع تمام اوصاف عاقل و جاهل را خلاصه كرده است; عاقل كسى است كه درباره هرچيز مى انديشد و محل مناسب آن را بررسى مى كند و سپس آن را در محل مناسب قرار مى دهد; مثلاً اگر رئيس اداره يا رئيس حكومت است شايستگى هاى افراد را در نظر مى گيرد و هر كدام را در محل لايق خود قرار مى دهد يا اگر مى خواهد مثلاً سخنرانى كند، مطالب را چنان تنظيم مى كند كه مقدمه در جايگاه خود، شرح مطالب در جاى خود و نتيجه گيرى پايانى سخن نيز در جاى خود باشد. اگر عبادتى انجام مى دهد، اجزا و شرايط و واجبات و مستحبات آن را هر كدام در جاى خود به جا مى آورد. اگر طبيب است و مى خواهد بيمارى را درمان كند مراحل مختلف درمان را دقيقا در نظر مى گيرد و هر دارو و درمانى را در جاى خود قرار مى دهد و اگر مى خواهد اموال زكات و بيت المال را تقسيم كند نياز افراد و گروه ها را در نظر مى گيرد و به هر كدام به اندازه نيازش مى پردازد. حتى اگر مى خواهد مجازات كند، مجازات نيز درجات و مراحلى دارد. او هر مرحله را در جايگاه خود قرار مى دهد تا نتيجه مطلوب عائد شود. آرى عاقل مى انديشد و اندازه گيرى مى كند و تدبير مى نمايد و نظم هر كار را رعايت مى كند. تعبير به «رُشد» در قرآن مجيد در مورد دادن اموال يتيمان به آنان نيز مى تواند اشاره اى به همين معنا باشد; يعنى يتيم به مرحله اى برسد كه بتواند در مسائل مالى هرچيز را در جايگاه مناسب انجام دهد. به عكس جاهل، كه هيچ يك از اين امور را رعايت نمى كند; در جايى كه بايد نرمش انجام دهد شدت عمل به كار مى گيرد و به عكس در جاى شدت عمل نرمش، افراد را در جايگاه خود قرار نمى دهد، حقوق را متناسب تقسيم نمى كند، واجبات و مستحبات شرع را به طور صحيح در جايگاه اصلى قرار نمى دهد و همين امر باعث شكست او در همه زمينه هاست. روایات دیگرى در زمینه توصیف عقل یا عاقل از معصومان(علیهم السلام) نقل شده که با آنچه در این کلام نورانى آمده هماهنگ است; از جمله در حدیثى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «الْعَقْلُ أنَّکَ تَقْتَصِدُ فَلا تَسْرِفَ وَتَعِدَ فَلا تُخْلِفَ وَإذا غَضِبْتَ حَلِمْتَ; عقل آن است که میانه روى را انتخاب کنى و اسراف ننمایى و هرگاه وعده مى دهى تخلف ننمایى و به هنگام غضب، حلم کنى».(غررالحکم، ح 2130) . در حدیث دیگرى در همان کتاب از آن حضرت مى خوانیم: «النُّفُوسُ طَلِقَةٌ لکِنْ أیْدِى الْعُقُولِ تَمْسِکُ أعْنَتَها عَنِ النُّحُوسِ; نفوس آدمیان آزاد است; ولى دست هاى عقل زمام آن را گرفته و از چموشى و سرکشى باز مى دارد».(غررالحکم، ح 2048)

نیز در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «إنَّمَا الْعَقْلُ التَّجَنُّبُ مِنَ الاْثْمِ وَالنَّظَرِ فِی الْعَواقِبِ وَالاْخْذِ بِالْحَزْمِ; عقل تنها پرهیز از گناه و نگاه کردن در عواقب امور و رعایت احتیاط در کارهاست».(غررالحکم، ح 3887) . جالب این که امام(علیه السلام) در کلام حکیمانه 437 عدالت را نیز به چیزى شبیه آنچه در بالا درباره عقل فرمود وصف کرده است، مى فرماید: «الْعَدْلُ یَضَعُ الاْمُورَ مَواضِعَهَا; عدل هر چیزى را در جایگاه خود قرار مى دهد». و به یقین هر عاقلى عادل است و هر عادلى باید عاقل باشد. در عهدنامه مالک اشتر نیز آمده است که امام(علیه السلام) به او دستور مى دهد «فَضَعْ کُلَّ أمْر مَوْضِعَهُ وَأوْقِعْ کُلَّ أمْر مَوْقِعَهُ; هر چیز را در جایگاه خود قرار ده و هر امرى را در محل مناسب آن».(نهج البلاغه، نامه 53) و این هم امر به عدالت است و هم رعایت عقل و تدبیر.

 

حکمت 236 نهج البلاغه: بی اعتنایی به دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ [عُرَاقِ] خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت236) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 793

امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه شدت تنفر خود را از زرق و برق دنيا بيان كرده مى فرمايد: «به خدا سوگند اين دنياى شما در نظر من از استخوان خنزيرى كه در دست شخص جذامى باشد پست تر است»; (وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ خِنْزِير فِي يَدِ مَجْذُوم). «عِراق» با كسره و ضمه عين، جمع «عَرق» (بر وزن فرق) به معناى استخوانى است كه گوشت آن را كنده باشند. امام(عليه السلام) با اين تشبيه كه بيان فرموده رساترين تعبير را در مورد تنفرش از زرق و برق دنيا ذكر كرده است. استخوان بى گوشت ارزشى ندارد به ويژه اگر استخوان حيوان نجس العين مانند خنزير باشد و مخصوصاً اگر در دست انسان بيمار مبتلا به جذام باشد كه همه از وى فرار مى كنند! سوگندى كه در آغاز اين سخن آمده و تعبير به «دنياكم» (دنياى شما) مطلب را روشن تر مى سازد. ابن ابى الحدید در شرح این کلام مى گوید: به جانم سوگند که حضرت در این گفتارش صادق و همیشه صدق و راستى پیشه وى بود و کسى که در سیره و روش زندگى او در آن زمان که در مقام ولایت ظاهرى بود و آن زمان که در کنار، قرار داشت بنگرد صحت این کلام را درمى یابد (چرا که او در هر دو حالت در نهایت بى اعتنایى به دنیا بود).(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 67) . امام(علیه السلام) در طول کلماتى که از نهج البلاغه از آن حضرت نقل شده بى اعتنایى خود را به مقامات دنیوى و مواهب آن با تعبیرات مختلفى بیان کرده که هر کدام از دیگرى گویاتر و فصیح تر است. در خطبه «شقشقیه» چنین بیان فرمود: «وَلاَلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز»(نهج البلاغه، خطبه 3 معروف به شقشقیه) (اگر براى احقاق حقوق مظلومان نبود مهار ناقه خلافت را بر پشتش مى افکندم و رهایش مى ساختم و در آن هنگام) در مى یافتید که ارزش این دنیاى شما در نظر من از آب بینى بز کمتر است. در خطبه 224 آمده است که مى فرماید: «وَإنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدی لاَهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فی فَمِ جَرادَة تَقْضَمُها; این دنیاى (پر زرق و برق) شما در نظر من از برگ جویده اى که در دهان ملخى باشد خوارتر و بى ارزش تر است. در مقدمه خطبه 33 خواندیم که ابن عباس مى گوید: در منطقه «ذى قار» خدمت امام(علیه السلام) رسیدم در حالى که پارگى کفش خود را مى دوخت، حضرت رو به من کرد و گفت: قیمت این کفش چقدر است؟ من عرض کردم: قیمتى ندارد. فرمود: «وَاللهِ لَهِىَ أحَبُّ اِلَىَّ مِنْ إمْرَتِکُمْ إلاّ أنْ أُقیمَ حَقّاً أوْ أدْفَعْ باطِلاً; به خدا قسم این کفش بى ارزش در نظر من محبوب تر از فرمانروایى بر شماست مگر این که با این حکومت حقى را به پا دارم یا باطلى را دفع کنم».(نهج البلاغه، خطبه 33) . تعبیرات دیگرى از این قبیل هست که همه حاکى از بى اعتنایى و عدم وابستگى آن امام بزرگوار به مواهب مادى دنیاست. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار حدیث بسیار مشروحى درباره فضایل امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل کرده که در پایان آن به حوادث ایام شهادت آن حضرت اشاره شده است; وى نقل مى کند: «یک روز پیش از آنکه امام(علیه السلام) به شهادت برسد مردم به عیادت آن حضرت آمدند و این در حالتى بود که حقوق آنها را از بیت المال پرداخته بود و چیزى از دنیاى آنها را براى خود انتخاب نکرده بود «وَلَمْ یَتَناوَلُ مِنْ بَیْتِ مالِ الْمُسْلِمینَ ما یُساوی عِقالاً وَلَمْ یَأْکُلْ مِنْ مالِ نَفْسِهِ إلاّ قَدْرَ الْبُلْغَةِ; و در حالى بود که از بیت المال مسلمانان حتى به اندازه یک عقال (پایبند) شتر براى خود بر نداشته بود و از اموالى که خودش (با زحمت فراوان) فراهم مى ساخت تنها به اندازه ضرورت استفاده مى کرد». و همه حاضران گواهى دادند که دورترین مردم از آن حضرت همچون نزدیک ترین مردم به آن حضرت بود (و هیچ گونه تفاوتى در میان نزدیکان و افراد دور یا بیگانه نمى گذاشت)».(بحارالانوار، ج 40، ص 116) این نشان مى دهد که اگر امیرمؤمنان سخنى درباره دنیا مى گوید عملش نیز کاملاً با آن هماهنگ است.

حکمت 237 نهج البلاغه: اخلاص در عبادت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت237) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 13  صفحه : 799

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى انگيزه هاى عبادت عابدان را با ذكر سلسله مراتب آنها بيان كرده، مى فرمايد: «گروهى خدا را از روى رغبت و ميل (به بهشت) و پرستش كردند، اين عبادت تاجران است و عدّه اى از روى ترس او را پرستيدند و اين عبادت بردگان است و جمعى ديگر خدا را براى شكر نعمت ها (و اين كه شايسته عبادت است) پرستيدند. اين عبادت آزادگان است»; (إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الاَحْرَارِ). امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه انگيزه هاى عبادت را به صورت بسيار لطيف، زيبا و دقيق بيان فرموده و مردم را به سه گروه تقسيم مى كند. گروه اوّل كسانى هستند كه شوق بهشت و عشق به حور و قصور و مواهب ديگر بهشتى آنها را به سوى عبادت پروردگار دعوت مى كند، گرچه عبادت اينها بر خلاف آنچه بعضى از نا آگاهان پنداشته اند صحيح است; ولى به يقين در حد اعلا نيست، زيرا كارشان شبيه تاجرانى است كه سرمايه اى را به بازار مى برند تا چيز بهتر و بيشتر به دست آورند. گروه دوم كسانى هستند كه ترس از آتش دوزخ و عذاب هاى جانكاه آن، ايشان را وادار به اطاعت و عبادت پروردگار مى كند. گرچه عبادت اين گروه ـ همان گونه كه خواهد آمد ـ نيز صحيح است; ولى در حد اعلى نيست، زيرا كار آنها شبيه غلامانى است كه از ترس تازيانه مولا انجام وظيفه مى كنند. اما گروه سوم كسانى هستند كه سطح فكر و معرفت و اخلاصشان برتر از اين است كه عشق به نعمت هاى بهشتى و وحشت از عذاب هاى دوزخى آنها را به عبادت پروردگار وادارد، بلكه محبت پروردگار و شكر نعمت هاى او و عشق به قرب حق آنها را به عبادت جذب مى كند. اين برترين انگيزه عبادت است و اين عبادت آزادگان است; آزادگان از عشق به جنت و ترس از نار. شبيه اين معنا به صورت ديگرى ـ طبق روايتى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده از آن حضرت نقل شده مى فرمايد: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَلاَ طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك; (خداوندا!) من تو را از ترس دوزخت پرستش نكردم و نه به جهت طمع در بهشت تو; ولى تو را شايسته عبادت ديدم و پرستيدم».(بحارالانوار، ج 67، ص 186)

در حدیث دیگرى از آن حضرت این تقسیم هاى سه گانه به تعبیر دیگرى نقل شده و در آخر آن آمده است: «لَکِنِّی أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّوَجَلَّ فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْکِرَامِ وَهُوَ الاَمْنُ لِقَوْلِهِ عَزَّوَجَلَّ وَهُمْ مِنْ فَزَع یَوْمَئِذ آمِنُونَ; ولى من او را به جهت عشق به آن ذات پاک مى پرستم و این عبادت بزرگواران است که سبب آرامش و امنیت در روز جزاست، زیرا خداى متعال مى فرماید: آنها از وحشت آن روز در امانند».(بحارالانوار، ج 67،ص 197)

 

حکمت 238 نهج البلاغه: ناچاری از تحمل بدیهای زنان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّهَا، وَ شَرُّ مَا فِيهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت238) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 807

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به مشكلات موجود در گروهى از زنان اشاره كرده، مى فرمايد: «تمامى وجود زن شرّ است و بدترين چيزى كه در اوست اين كه از وجودش چاره اى نيست»; (أَلْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّهَا، وَشَرُّ مَا فِيهَا أَنَّهُ لاَبُدَّ مِنْهَا!). روشن است كه منظور امام(عليه السلام) در اين كلام تمام زنان نيستند زيرا زنان برجسته در اسلام فراوان بوده اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، امام و ساير ائمه(عليهم السلام) براى آنها احترام فراوان قائل بودند. حدیث معروف رسول اکرم که مى فرمود: «حُبِّبَ إلَىَّ مِنَ الدُّنْیا ثَلاثٌ: النِّساءُ وَالطّیبُ وَجُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنی فِی الصَّلاةِ; سه چیز از دنیاى شما محبوب من است: بوى خوش و زنان و نور چشمانم نماز است»(بحارالانوار، ج 73، ص 141) شاهد گویاى این مطلب است. افزون بر این قرآن مجید بسیارى از زنان را مدح کرده است; مثلا مى فرماید: «(مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِّنْ ذَکَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ); هر کس کار شایسته اى انجام دهد خواه مرد باشد یا زن در حالى که مؤمن است به طور مسلّم او را حیات پاکیزه اى مى بخشیم; و پاداش آنها را مطابق بهترین اعمالى که انجام مى دادند، خواهیم داد».(نحل، آیه 97) . در حدیث معروفى که در تفسیر نور الثقلین آمده مى خوانیم: هنگامى که اسماء بنت عمیس با همسرش جعفر بن ابى طالب از حبشه آمد بر زنان پیغمبر وارد شد و از آنها سؤال کرد: آیا چیزى از قرآن درباره اهمیت زنان آمده است؟ آنها گفتند: نه. اسماء بى درنگ نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمد، عرض کرد: اى رسول خدا! زنان در ناامیدى و خسارتند، فرمود: چرا؟ عرض کرد: زیرا درباره آنها خوبى هایى که درباره مردان گفته مى شود ذکر نمى گردد! (براى رفع اشتباه او) این آیه نازل شد: «(إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللهَ کَثِیراً وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً); به یقین مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ایمان و زنان با ایمان، مردان مطیع (فرمان خدا) و زنان مطیع (فرمان خدا)، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شکیبا و زنان صابر و شکیبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن و مردانى که بسیار به یاد خدا هستند و زنانى که (بسیار خدا را) یاد مى کنند خداوند براى همه آنان آمرزش و پاداش عظیمى فراهم ساخته است».(احزاب، آیه 35) . نیز قرآن بعضى از زنان را به عنوان الگو و اسوه حتى براى مردان قرار داده است: «(وَضَرَبَ اللهُ مَثَلا لِّلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِنْدَکَ بَیْتاً فِى الْجَنَّةِ وَنَجِّنِى مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِکَلِمَاتِ رَبِّهَا وَکُتُبِهِ وَکَانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ); و خداوند براى مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است در آن هنگام که گفت پروردگارا نزد خود براى من خانه اى در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایى بخش و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت، و ما از روح خود در آن دمیدیم او کلمات پروردگار خویش و کتاب هایش را تصدیق کرد و از مطیعان (فرمان خدا) بود».(تحریم، آیه 11 و 12). آرى این دو زن فداکار و با ایمان و با تقوا در نوع خود سرمشق و اسوه اى براى مردان و زنان جهان شدند. هر چند قرآن مجید در کنار این دو زن سخن از دو زن دیگر ناصالح مى گوید که الگو براى کافران بوده اند: همسر نوح و همسر لوط که در کنار دو پیغمبر مى زیستند; اما از نورانیت وجود آنها بهره نگرفتند و گمراه و همصدا با کافران شدند. در اخبار اسلامى روایاتى که دوست داشتن زنان را نشانه ایمان یا از اخلاق انبیا مى شمرد فراوان است; در حدیثى از رسول خدا مى خوانیم: «کُلَّما ازْدادَ الْعَبْدُ إیماناً إزْدادَ حُبّاً لِلنِّساءِ; هر قدر بندگان خدا در ایمانشان افزوده شود محبت زنان در قلوب آنها فزونى مى یابد».(بحارالانوار، ج 100، ص 228) . در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «مِنْ أخْلاقِ الاْنْبِیاءِ حُبُّ النِّساءِ; یکى از اخلاق برجسته پیامبران محبت زنان است».(کافى، ج 5، ص 320) . خدماتى که اسلام به زنان کرده و آنان را از آن وضع جاهلیت که معامله انسان با آنها نمى شد، در آورده و شخصیت والاى انسانى به آنها بخشیده بر همه روشن است.

در عین حال مذمت هایى نیز درباره زنان در نهج البلاغه و سایر روایات اسلامى مى بینیم و اگر همه اینها را در کنار هم بگذاریم نتیجه این مى شود که گروهى از زنان مورد نکوهش اند و گروه دیگرى مورد ستایش و از آنجا که از وجود زن براى گمراه کردن مردان در طول تاریخ استفاده ابزارى فراوانى شده در روایات اسلامى و نهج البلاغه به این موضوع هشدار داده شده است. این سخن در میان دانشمندان معروف است که در هر پرونده جنایى پاى زنى در میان است. در حالى که استفاده ابزارى از مردان کمتر شده است. این نکته نیز شایان توجه است که بعضى از عبارات نهج البلاغه که در نکوهش زنان است بعد از داستان جنگ جمل که سردمدار آن یکى از همسران پیامبر بود، وارد شده، جنگى که هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن داد و شکاف عظیمى در صفوف مسلمانان ایجاد کرد. دلیل روشن این مطلب خطبه 80 نهج البلاغه است که در طلیعه آن آمده است «مِنْ خُطْبَة لَهُ(علیه السلام) بَعْدَ فَراغِهِ مِنْ حَرْبِ الْجَمَلِ، فی ذَمِّ النِّساءِ بِبَیانِ نَقْصِهِنَّ; این یکى از خطبه هاى امام(علیه السلام) است که پس از جنگ جمل در نکوهش زنان ایراد فرموده است». بنابراین هدف آن حضرت زنانى از آن قبیل بوده است. توضیحات بیشترى در این زمینه در ذیل همان خطبه آمده است...

 

حکمت 239 نهج البلاغه: زیان سستى و سخن چینى

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِيَ ضَيَّعَ الْحُقُوقَ، وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِيَ ضَيَّعَ الصَّدِيقَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت239) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 813

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود به دو خصلت بد و آثار منفى آنها اشاره كرده مى فرمايد: «آن كس كه از سستى اطاعت كند حقوق افراد را ضايع مى سازد و كسى كه از سخن چين پيروى كند دوستان خود را از دست خواهد داد»; (مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِيَ ضَيَّعَ الْحُقُوقَ، وَمَنْ أَطَاعَ الْوَاشِيَ ضَيَّعَ الصَّدِيقَ). توانى از ماده «ونى» (بر وزن رمى) به معناى سستى كردن است. منظور امام(عليه السلام) از اطاعت «توانى» آن است كه انسان در كارهاى خود تنبلى كند و امورى را كه لازم است به موقع انجام گيرد انجام ندهد و تدبير و مديريت صحيح در كارهاى خود نداشته باشد. روشن است كه سستى در انجام كارها در موقع مناسب سبب تراكم آنها مى گردد و تراكم آنها سبب ضايع شدن بخشى از آن مى شود. به يقين چنين كسى هم حق خالق را ضايع مى كند و هم حق مخلوق را كه ساده ترين نمونه آن كاهل بودن در نماز است; كسى كه نماز را به تأخير مى اندازد بسيار مى شود كه آن را ضايع مى كند. در مورد حقوق مخلوق نيز همين گونه است; مثلاً شخصى كارمند يا اجير كسى شده كه امورى را براى او انجام دهد. اگر تنبلى بر وجود او مستولى شود، به وقت سر كار نيايد، تا آخر وقت كار نكند و در اثناى وقت سستى به خرج دهد، حق كسانى را كه او را استخدام كرده اند ضايع خواهد كرد. حتى افراد سست و تنبل، حق حيواناتى را كه در اختيار او هستند و از آنها بهره بردارى مى كند ضايع مى سازد; به موقع به آنها استراحت نمى دهد، غذا و آب نمى رساند، مراقبت هاى لازم را انجام نمى دهد و در نتيجه حق آنها ضايع مى شود. منظور از «واشى» افراد سخن چين است كه براى بر هم زدن رابطه دوستان، خواه به منظور حسادت باشد يا به دليل ديگر، نقطه ضعف هايى را از اين دوست به آن دوست منتقل مى كنند و بالعكس و در نتيجه آن دو را به يكدگر بدبين و از هم جدا مى سازند. ممكن است هر دو دوست نقطه ضعف هايى داشته باشند و آنچه سخن چين مى گويد مطابق واقع باشد و يا اين كه دوستى درباره دوستش لغزشى پيدا كند و سخن نامناسبى در غياب او بگويد; ولى نقل كردن اين عيوب يا لغزش ها براى دوست ديگر كه سبب سردى آنها مى شود حرام و گناه است و اگر دروغ و تهمت باشد گناه مضاعفى خواهد بود. قرآن مجید نیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از گوش دادن به گفتار سخن چینان و عیب جویان نهى کرده خطاب به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «(وَلاَ تُطِعْ کُلَّ حَلاَّف مَّهِین  هَمَّاز مَّشَّاء بِنَمِیم); و از کسى که سوگند یاد مى کند و پست است اطاعت مکن. کسى که عیب جو و سخن چین است».(قلم، آیه 10 و 11) . رابطه این دو جمله (مَنْ أطاعَ التَّوانی ... وَمَنْ أطاعَ الْواشی...) از این نظر است که هر دو مربوط به رعایت حقوق است و انجام هر دو سبب تضییع حقوق مى گردد. این دو موضوع در روایات دیگر معصومان(علیهم السلام) نیز بازتاب گسترده اى دارد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در یکى از دعاهایش از چند چیز به خدا پناه مى برد: از غم و اندوه و ناتوانى و تنبلى، عرضه مى دارد: «اللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنَ الْهَمِّ وَالْحُزْنِ وَالْعَجْزِ وَالْکَسَلِ».(من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 335) . در حدیثى از امام امیرمؤمنان که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «مَنْ أطاعَ التَّوانی أحاطَتْ بِهِ النَّدامَةُ; کسى که از سستى پیروى کند پشیمانى از هر سو او را احاطه خواهد کرد».(غررالحکم، ح 10631)

در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «إیّاکَ وَالتَّوانی فیما لا عُذْرَ لَکَ فیهِ فَإلَیْهِ یَلْجَأُ النّادِمُونَ; از سستى کردن در آنجا که عذرى ندارى بپرهیز که پناه گاه پشیمان ها است».(بحارالانوار، ج 75، ص 164) . در حدیث دیگرى که در کتاب کافى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «إِنَّ الاَشْیَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَالْعَجْزُ فَنُتِجَا بَیْنَهُمَا الْفَقْرَ; هنگامى که اشیاء با یکدگر ازدواج کردند تنبلى و ناتوانى نیز به هم پیوستند و فرزند آنها فقر بود».(کافى، ج 5، ص 86، ح 8) . شاعر عرب نیز این مضمون لطیف را در شعر زیباى خود منعکس کرده است مى گوید: إنَّ التَّوانی أَنْکَحَ الْعَجْزَ بِنْتَهُ *** وَساقَ إلَیْها حینَ زَوَّجَها مَهْراً *** فِراشاً وَطیئاً ثُمَّ قالَ لَها: إتّکی *** قُصاراهُما لابُدَّ اَنْ یَلِدَا الْفَقْرا . سستى و تنبلى دخترش را به ازدواج «عجز» در آورد و هنگامى که اقدام به ازدواج او کرد، مهرى براى او فرستاد. (آن مهر عبارت از) بسترى آماده بود و به دخترش گفت: بر آن تکیه کن و نتیجه کار آن دو این مى شود که فرزندى به نام فقر به بار آورند.(شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 314) . در مورد سخن چینى نیز روایات فراوانى وارد شده و نسبت به آن هشدار شدیدى در این روایات دیده مى شود. در حدیثى که در غررالحکم از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده مى فرماید: «إیّاکَ وَالنَّمِیمَةِ فَإنَّها تَزْرَعُ الضَّغینَةَ وَتُبْعِدُ عَنِ اللهِ وَالنّاسِ; از سخن چینى بپرهیز که بذر عداوت مى افشاند و انسان را از خدا و مردم دور مى سازد».(غررالحکم، ح 2663) . در حدیث دیگرى که از امام صادق(علیه السلام) در پاسخ نامه «نجاشى» والى اهواز نوشته و «شهید ثانى» در کتاب الغیبة آن را مسنداً نقل کرده، آمده است: «إِیَّاکَ وَالسُّعَاةَ وَأَهْلَ النَّمَائِمِ فَلاَ یَلْتَزِقَنَّ بِکَ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَلاَ یَرَاکَ اللَّهُ یَوْماً وَلاَ لَیْلَةً وَأَنْتَ تَقْبَلُ مِنْهُمْ صَرْفاً وَلاَ عَدْلاً فَیَسْخَطَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَیَهْتِکَ سِتْرَکَ; از سخن چینان و اهل نمیمه بپرهیز. نباید احدى از آنها به دستگاه تو راه یابند و مبادا خداوند تو را روز یا شبى ببیند که از آنها سخنى مى پذیرى که سبب مى شود بر تو خشمگین شود و پرده تو را بدرد».(بحارالانوار، ج 74، ص 191، ح 11) . این سخن را با حدیث پر از تأکیدى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم که فرمود: «أَ لاَ أُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الاَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَایِبَ; آیا بدترین افراد شما را به شما معرفى نکنم؟ عرض کردند: آرى اى رسول خدا. فرمود: آنهایى که پیوسته سخن چینى مى کنند و در میان دوستان جدایى مى افکنند و براى بى گناهان عیب مى تراشند».(کافى، ج 2، ص 369، ح 1) . بسیار مى شود که دوستان پى به خیانت سخن چین مى برند و با هم صلح و آشتى مى کنند و در این میان سخن چین بدبخت شرمسار مى شود و به گفته سعدى: کنند این و آن خوش دگر باره دل *** وى اندر میان شوربخت و خجل

 

حکمت 240 نهج البلاغه: نتیجه مال غصبى

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْحَجَرُ الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ، رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا. [قال الرضي رحمه الله تعالى و يُروى هذا الكلام عن النبي (صلی الله علیه وآله) و لا عجب أن يشتبه الكلامان، لأن مستقاهما من قليب و مفرغهما من ذنوب]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت240) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 13  صفحه : 819

امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، آینده شوم بناهایى را بیان مى کند که با وسائل غصبى ساخته شوند، مى فرماید: «سنگ غصبى در بناى خانه گروگان ویرانى آن است»; (الْحَجَرُ الْغَصِیبُ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا). [در بسیارى از نسخ به جاى «الغَصیب» «الغَصْب» آمده و این واژه مناسب تر و معروف تر است و در بعضى از کتبى که در اسناد این کلام شریف آوردیم به جاى «الغَصیب» «الْمَغْصُوب» آمده است] اشاره به این که همان گونه که «رهن» و گروگان، سبب مى شود انسان، مطالباتش را وصول کند، سنگ غصبى هم سبب مى شود که ویرانى براى خانه وصول شود. مرحوم مغنیة در کتاب فى ظلال نهج البلاغه در شرح این کلام حکیمانه مى گوید: کسى که بنایى کند یا چیزى در اختیار بگیرد یا بخورد یا بنوشد یا به هر صورتى، از اموال دیگران (بدون رضاى آنها) بهره گیرد، سرانجام کارش وبال و خسران است، هرچند این زیان پس از مدتى صورت گیرد و اگر کسى بپرسد این آسمان خراش هایى که از خون ملت هاى بى گناه بنا شده و محکم در جاى خود ایستاده و ویران نمى شود چگونه است؟ در پاسخ آنها مى گوییم: اگر اینها ویران نشود بناکننده آنها به زودى آنها را ترک گفته و به قبور تاریک و متعفنى پناه مى برند... اضافه بر این، بناى راسخ، همان وجدان پاک و روح آرامى است که انسان بدون هرگونه نگرانى زندگى کند. (آیا بانیان آنها چنین اند؟ قطعاً نیستند).(فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 361) . مرحوم طبرسى در مجمع البیان از ابن عباس نقل مى کند که مى گوید: من از قرآن به خوبى استفاه کرده ام که ظلم و ستم خانه ها را ویران مى سازد. سپس به آیه شریفه سوره «نمل» تمسک مى کند که مى فرماید: «(فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَیَةً لِّقَوْم یَعْلَمُونَ); این خانه هاى آنهاست در حالى که به خاطر ظلم و ستمشان فرو ریخته; و در این نشانه روشنى است براى کسانى که آگاهند».(نمل، آیه 52) .

مرحوم دیلمى از علماى قرن نهم در کتاب ارشاد القلوب خود حدیث را به این صورت از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل کرده است: «خَمْسُ کَلِمات فِی التَّوْراةِ وَیَنْبَغی أَنْ تُکْتَبَ بِماءِ الذَّهَبِ أَوَّلُها حَجَرُ الْغَصْبِ فِی الدّارِ رَهْنٌ عَلى خَرابِها وَالْغالِبُ بِالظُّلْمِ هُوَ الْمَغْلُوبُ وَما ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الاْثْمُ بِهِ وَمَنْ أَقَلَّ حَقَّ اللهِ عَلَیْکَ أنْ لا تَسْتَعینَ بِنِعَمِهِ عَلى مَعاصِیهِ وَوَجْهُکَ ماءٌ جامِدٌ یَقْطُرُ عِنْدَ السُّؤالِ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تَقْطُرُهُ; پنج جمله در تورات آمده است که سزاوار است با آب طلا نوشته شود: نخستین آنها این است که سنگ غصبى در بناى خانه گروگان ویرانى آن است و آن کس که با ظلم غلبه مى کند در حقیقت مغلوب و شکست خورده است و کسى که از طریق گناه پیروز شود در واقع پیروز نشده است و کمترین حق خداوند بر تو این است که از نعمت هاى او براى معصیتش کمک نگیرید و آبروى تو همچون آب منجمدى است که تقاضا آن را آب مى کند مراقب باش نزد چه کسى آن را آب مى کنى».(ارشاد القلوب، ج 1، ص 195) . در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اتَّقُوا الْحَرامَ فِی الْبُنْیانِ فَاِنَّهُ أساسُ الْخَرابِ; از به کار گرفتن اشیاى حرام در بناها بپرهیزید که سبب خرابى آن خواهد شد»(تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج 59، ص 296).

 

حکمت 241 نهج البلاغه: انتقام سخت خدا از ظالمان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ، أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت241) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 17

امام (ع) در این کلام حکیمانه به ظالمان هشدار مىدهد که در انتظار انتقام باشند، مى فرماید: «روز انتقام مظلوم از ظالم، شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است»؛ (یَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ). همانگونه که در ذکر سند این حکمت آمد، شبیه آن با تفاوتى در حکمت 341 آمده است آنجا که مى فرماید: «یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ؛ روز اجراى عدالت بر ستمگر، سختتر است از روز ظلم ستمگر بر مظلوم». جمعى از شارحان نهج البلاغه این سخن را اشاره به انتقام الهى در روز قیامت دانسته اند. در این صورت شدیدتر بودن روز انتقام مظلوم آشکار است، زیرا مظلوم مثلاً یک بار به دست ظالم کشته یا مجروح مى شود ولى کیفر ظالم در روز قیامت مکرر خواهد بود و به آسانى پایان نمى یابد.

در حالى که بعضى دیگر آن را اشاره به انتقامهاى الهى در دنیا و آخرت، هر دو دانسته اند، زیرا تجربه نشان مى دهد که گروه زیادى از ظالمان، پیش از گرفتار شدن به مجازات الهى در آخرت، در همین دنیا کیفر شدیدى مى بینند. اگر تاریخ را مطالعه کنیم مصداقهاى زیادى براى این مطلب دیده مى شود. در طول عمر خود نیز بسیارى از ظالمان را دیده ایم که به چه روز سیاهى نشستند و گرفتار چه عقوبتهاى دردناکى شدند؛ افزون بر رسوایى هاى فراوان و اهانتهاى شدید که  دامان آنها را گرفت. در قرآن مجید نیز بارها به این حقیقت اشاره شده که بسیارى از ظالمان در همین دنیا نیز گرفتار کیفرهاى شدیدى مى شوند؛ از جمله در آیه 102 سوره «هود» مى خوانیم: «(وَکَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ)؛ و این چنین است مجازات پروردگار تو، هنگامى که شهرها و آبادى هاى ظالم را مجازات مى کند! (آرى،) مجازات او، دردناک و شدید است!». در آیه 45 سوره «حج» نیز آمده است: «(فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا وَهِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِیدٍ)؛ چه بسیار شهرها و آبادى هایى که آنها را نابود و هلاک کردیم در حالى که (مردمش) ستمگر بودند، به گونه اى که بر سقفهاى خود فروریخت! (نخست سقفها ویران گشت؛ و بعد دیوارها بر روى سقفها!) و چه بسیار چاه پرآب که بى صاحب ماند؛ و چه بسیار قصرهاى محکم و مرتفع!». در روایات اسلامى و نیز در نهج البلاغه کراراً به این مطلب اشاره شده است. امام امیرمؤمنان على (ع) در عهدنامه مشهور خود به مالک اشتر مى فرماید : «وَلَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَتَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَهُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ؛ (بدان) هیچ چیز در تغییر نعمتهاى خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریعتر نیست، زیرا خداوند دعاى مظلومان را مىشنود و در کمین ستمکاران است». در حدیث دیگرى که در غررالحکم از آن حضرت نقل شده آمده است: «الظُّلْمُ فِى الدُّنیا بَوارٌ وَفِی الاْخِرَةِ دَمارٌ؛ ظلم در دنیا مایه نابودى و در آخرت موجب هلاکت است».(غررالحکم، ح 10437) . در حدیث دیگرى در همان کتاب آمده است: «الظُّلْمُ یَزِلُّ الْقَدَمَ وَیَسْلُبُ النِّعَمَ  وَیُهْلِکُ الاُْمَمَ؛ ظلم موجب لغزش و سلب نعمت و سبب هلاکت امتهاست».(غررالحکم، ح 10411) . در کتاب «کافى» از امام صادق (ع) آمده است که دو نفر درباره دعوایى که در میان آنها بود خدمت حضرت رسیدند. هنگامى که امام (ع) سخن آنها را شنید فرمود: «أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ بِخَیْرٍ مِنْ ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ؛ بدانید کسى که با ظلم پیروز شود هرگز به خیرى دست نیافته است». سپس افزود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانید مظلوم از دین ظالم بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گیرد خواهد گرفت». و در ذیل حدیث آمده است که آن دو بعد از شنیدن سخنان امام (ع) پیش از آنکه از جاى برخیزند با یکدیگر صلح کردند».(کافى، ج 2، ص 334، ح 22) . این سخن را با حدیثى از رسول خدا (ص) پایان مى دهیم آنجا که فرمود: «بَیْنَ الْعَبْدِ وَالْجَنَّةِ سَبْعُ عِقابٍ أهْوَنُهَا الْمَوْتُ. قالَ أنَس: قُلْتُ: یا رَسُولُ اللهِ! ما أصْعَبُها؟ قالَ: الْوُقُوفُ بَیْنَ یَدَىِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ إذا تَعَلَّقَ الْمَظْلُومُونَ بِالظّالِمِینَ؛ در میان بهشت و انسان هفت گردنه مخوف است که ساده ترین آنها مرگ است. انس (از اصحاب رسول الله ص) مى گوید: عرض کردم اى رسول خدا! سختترین آنها کدام است؟ فرمود: حضور در پیشگاه خداوند متعال در زمانى که مظلومان دامن ظالمان را مى گیرند».(کنزالعمّال، ح 7625، مطابق نقل میزان الحکمة، ح 11384) . مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستان عبرت انگیزى نقل مى کند و مى گوید: «معروف است شخصى به نام «بکبوش»، وزیر «جلال الدوله آل بویه» بود و کارهاى او را به تدریج قبضه کرد. روزى «بکبوش» مردى از اشراف بصره را آزار بسیار داد و او را همچون مرده رها کرد. مدتى بعد با گروهى عظیم سواره عبور مى کرد. همان مرد مظلوم او را دید، گفت: خداوند داور میان من و تو باشد. من تو را با تیرهاى شبانه هدف قرار مى دهم. «بکبوش» دستور داد او را آنقدر زدند که همچون مرده به روى زمین افتاد و به او گفت: این تیرهاى روز است که به تو اصابت کرد. سه روز بیشتر نگذشت که «جلال الدوله» دستور داد «بکبوش» را بگیرند و او را در اتاقى روى حصیرى نشاندند و کسى را مأمور کرد که مرتبآ به او اهانت کند. فراشها براى نظافت وارد اتاق شدند وحصیر را از زیر پاى او کشیدند، نامه اى زیر آن یافتند و آن را به «ابن الهدهد» که رئیس فراشان بود، دادند. او گفت: چه کسى این نامه را در آنجا انداخته است؟ گفتند: نه احدى در آن حجره وارد و نه از آن خارج شده است. نامه را خواندند دیدند این دو شعر در آن است: سِهامُ اللَّیْلِ لا تُخْطِىءُ وَلکِنْ *** لَها أمَدٌ وَلِلاَمَدِ انْقِضاءُ *** أَتَهْزَأُ بِالدُّعاءِ وَتَزْدَریهِ *** تَأَمَّلْ فیکَ ما صَنَعَ الدُّعاءُ . تیرهاى شبانه هرگز خطا نمى کند ولى ـ زمانى دارد و آن زمان به هر حال مى گذرد. آیا دعاى شبانه را مسخره مى کنى و بر آن عیب مى نهى؟ ـ حال ببین دعا با تو چه خواهد کرد. این خبر به گوش «جلال الدوله» به طور مشروح رسید. دستور داد فراشان آنقدر بر دهانش کوبیدند که دندانهایش فرو ریخت و سپس انواع شکنجه ها را به او دادند تا هلاک شد.(بهج الصباغه، ج 13، ص 356) . یکى از بزرگان و اولیاء الله «سعید بن جبیر»، یاور امام سجّاد (ع) و مومن خالص متوکّل بر خدا و کسى است که به مرگ لبخند زده است. مأموران حجّاج بن یوسف ثقفى، سعید بن جبیر را به نزد این سنگدل و جنایتکار بى رقیب تاریخ مى آورند. حجّاج چون نمى تواند در سخن بر او چیره شود، دستور مى دهد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند. حاضران مى بینند که سعید در نهایت خونسردى رو به قبله این آیه شریفه را تلاوت مى کند: «(إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَرْضَ حَنِیفآ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ)؛ من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفرید. من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم».(انعام، آیه 79) . حجّاج به قصد توهین به سعید فرمان داده بود او را همچون حیوانى رو به قبله گردن زنند. وقتى مى بیند قرائت آن آیه براى سعید عزّت و سعادتى ایجاد کرده است، بار دیگر دستور مى دهد که پشت به قبله او را بکشند. این بار آواى ملکوتى این آیه شریفه از حلقوم سعید بلند مى شود که: «(وَللهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)؛ مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سو رو کنید ـ حتّى پشت به قبله ـ خدا آنجاست! خداوند بى نیاز و داناست».(بقره، آیه 115) .  حجّاج خشمگینانه و شکست خورده دستور مى دهد سرش را بر روى زمین از تنش جدا کنند و سعید که مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظیر این کلام خدا را زمزمه مى کند که: «(مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى)؛ ما شما را از زمین آفریدیم و به آن بازمى گردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون مى آوریم.(طه، آیه 55) . حجّاج بى اختیار فریاد مى زند: «گردنش را بزنید و ما را از شرّ او راحت کنید». سعید در آخرین لحظه عمرش با خدایش سخن گفت و از او خواست: «اللّهُمَ لاَ تُسَلِّطُهُ عَلى أحَدٍ بَعْدى؛ پروردگارا! پس از من، حجّاج را بر هیچکس مسلّط  مفرما». و لحظه اى بعد به دیدار پروردگارش نایل آمد. نفرین سعید مستجاب شد و گریبان حجّاج را گرفت تا جایى که بدنش سرد مى شد و همواره مى لرزید، آنقدر احساس سرما مى کرد که دستهایش را داخل آتش قرار مى داد؛ ولى باز هم مى لرزید! یکى از بزرگان به دیدنش آمد، حجّاج گفت: «برایم دعایى بکن». آن شخص گفت: «مگر نگفتم اینقدر جنایت مکن! این نتیجه جنایات توست». حجّاج گفت: «نمى گویم دعا کن تندرست و سالم شوم، بلکه دعا کن بمیرم تا از این وضع نجات یابم»(به نقل از مثالهاى زیباى قرآن، ج 1، ص 64).

 

حکمت 242 نهج البلاغه: حفظ حرمت بین خود و خدا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اتَّقِ اللَّهَ بَعْضَ التُّقَى وَ إِنْ قَلَّ، وَ اجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت242) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 25

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه، افراد ضعيف الايمان را از پرده‌درى كامل برحذر مى‌دارد و مى‌فرمايد: «تقوا و پرهيزكارى پيشه كن، هرچند كم باشد و ميان خود و خدا پرده‌ اى قرار ده، هرچند نازك باشد»؛ (اِتَّقِ اللّهَ بَعْضَ التُّقَى وَإِنْ قَلَّ، وَاجْعَلْ بَيْنَکَ وَبَيْنَ اللّهِ سِتْراً وَإِنْ رَقَّ). روشن است كه مخاطب در اين كلام حكمت‌آميز، اولياء الله و پاكان و نيكان وپرهيزكاران سطح بالا نيستند، بلكه مخاطب، توده‌هاى مردمند كه گاه لغزشى براى آن‌ها پيدا مى‌شود و به گناه نزديك شده و يا آلوده مى‌گردند. گاه در ميان آن‌ها كسانى يافت مى‌شوند كه همه پرده‌ها را پاره كرده و به اصطلاح، پل‌هاى پشت سر خويش را ويران مى‌سازند و رابطه خود را به كلى با خدا قطع مى‌كنند. امام عليه السلام به آن‌ها خطاب كرده، مى‌فرمايد: اگر لغزشى هم پيدا كرديد، پرده‌درى كامل نكنيد؛ لااقل بخشى از تقوا را حفظ كنيد كه اميد است شما را به سوى خدا بازگرداند و توفيق توبه كامل پيدا كرده از هرگونه گناه پاك شويد. تقوا مانند بسيارى از فضايل اخلاقى، داراى درجات متفاوتى است؛ گاه به‌قدرى والاست كه به سرحدّ عصمت مى‌رسد و گاه به اندازه تقواى بزرگانى مى‌رسد كه در درجات بعد از معصومين قرار داشته‌اند؛ مانند سلمان‌ها وابوذرها و علماى راستين، و گاه به‌قدرى ضعيف مى‌شود كه صاحبش را بر لب پرتگاه قرار مى‌دهد. در قرآن مجيد به اين‌گونه افراد اشاره شده و در آيه 102 سوره «توبه» مى‌خوانيم: «(وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحآ وَآخَرَ سَيِّئآ عَسَى اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)؛ و گروهى ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند وكار خوب و بد را به هم آميختند. اميد مى‌رود كه خدا توبه آن‌ها را بپذيرد. به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!».

واژه «سَتر» (پرده) درواقع كنايه از حاجب و مانعى است كه انسان را از طغيان باز مى‌دارد و جمله «وَإنْ رَقَّ» (هرچند نازك باشد) اشاره به ضعيف بودن اين حاجب و مانع است. مرحوم «مغنيه» در شرح نهج‌البلاغه خود در جلد 4، صفحه 361 مى‌گويد: «گفتار امام عليه السلام مخصوصاً براى زمان ما كه عوامل گناه و شهوت‌پرستى زياد شده است صادق است؛ آن‌ها كه دست كم اندكى از تقوا و ايمان داشته باشند همان مقدار إن‌شاءالله مايه نجاتشان مى‌شود. وى سپس به اين حديث معروف نبوى اشاره كرده كه مى‌فرمايد: «يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ عَلَى دِينِهِ مِثْلُ الْقَابِضِ عَلَى الْجَمْرَةِ بِكَفِّه؛ زمانى بر مردم فرا مى‌رسد كه آن كس كه دين و ايمان خود را حفظ مى‌كند مانند كسى است كه شعله آتشى در كف دست خود نگاه داشته باشد».(بحارالانوار، ج 74، ص 99) . در حديث ديگرى آمده است: «لِلْعامِلِ مِنْكُمْ بِطاعَةِ اللهِ مِثْلُ أجْرِ خَمْسينَ فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الصَّحابَةِ مِثْلُ أجْرِ خَمْسينَ مِنّا أوْ مِنْهُمْ؟ قالَ: بَلْ مِنْكُمْ؛ كسانى كه در آن زمان اطاعت فرمان خدا مى‌كنند معادل پاداش پنجاه نفر به آن‌ها داده مى‌شود. يكى از صحابه عرضه داشت: پنجاه نفر از آن‌ها يا از ما؟ حضرت فرمود: از شما».(این حدیث در بحارالانوار به این صورت نقل شده: «یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ مِنْهُمْ عَلَى دِینِهِ لَهُ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنَّا قَالَ نَعَمْ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ قَالَهَا ثَلاثاً».(بحارالانوار، ج 28، ص 47، ح 10)) . در آيات قرآن مجيد اشاره‌هاى ديگرى نيز به امثال اين گروه شده است؛ از جمله در آيه 31 سوره «نساء» مى‌خوانيم: «(إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُّدْخَلا كَرِيما)؛ اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى‌شويد پرهيز كنيد، گناهان كوچك شما را مى‌پوشانيم؛ و شما را در جايگاه خوبى وارد مى‌سازيم». همچنين در آيه 32 سوره «نجم» مى‌خوانيم: «(الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاِْثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ)؛ همانان كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى‌كنند، جز گناهان صغيره (كه گاه آلوده آن مى‌شوند)؛ آمرزش پروردگار تو گسترده است». كوتاه سخن اين‌كه اگر انسان راه خطا را مى‌رود لااقل بايد چنان باشد كه روى برگشت به درگاه خدا و تقاضاى عفو را داشته باشد و تمام پل‌ها را پشت سر خودويران نسازد. به گفته شاعر: گرت هواست كه معشوق نگسلدپيوند-نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

حکمت 243 نهج البلاغه: زیان پاسخهای زیاد

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ، خَفِيَ الصَّوَابُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت243) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 31

امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به نكته مهمى در مسائل مربوط به پرسش‌ها وجواب‌ها اشاره كرده، مى‌فرمايد: «هنگامى كه جواب‌ها زياد (و دَرهم) شوند حق مخفى مى‌گردد»؛ (إِذَا ازْدَحَمَ آلْجَوَابُ خَفِيَ الصَّوَابُ). بسيار ديده‌ايم كه سؤالى در مجلسى مطرح مى‌شود و هركس هرچيزى كه به ذهنش آمد به عنوان جواب ذكر مى‌كند و حتى احتمالات ضعيف و پاسخ‌هاى بى‌ پايه نيز عنوان مى‌شود، در چنين مجلس و چنان شرايطى روشن است كه حق براى بسيارى مخفى مى‌ماند، زيرا جدا كردن پاسخ حقيقى از آن همه احتمالات گوناگون كار آسانى نيست. اين سخن درسى براى محققان هم هست كه اصرار نداشته باشند مثلاً در تفسير يك آيه يا يك حديث يا پاسخ يك شبهه، احتمالات زياد و جواب‌هاى متعددى ذكر كنند. چه بهتر كه فشرده‌ تر و سنجيده ‌تر سخن گويند. به خصوص اين‌ كه بسيار ديده‌ايم هنگامى كه جواب‌هاى يك مسئله متعدد مى‌شود و يكى از آن‌ها آسيب‌پذير است، مخالفان، همان يكى را مورد نقد قرار داده و بعد مى‌ گويند: مشت، نمونه خروار است و پاسخ‌هاى متين را نيز از اين طريق زير سؤال مى‌برند. ابن ابى‌الحديد در شرح اين گفتار حكيمانه مى‌گويد: اين مانند آن است كه انسانى در بعضى از مسائل نظرى اشكالى ذكر كند آن هم در حضور جماعتى از اهل نظر، سپس آن‌ها در گفتن پاسخ بر يكديگر پيشى گيرند و هركدام بخواهند بر ديگرى غلبه كنند و هركس هرچه به نظرش آمد ذكر كند. شك نيست كه در اين صورت حق مخفى مى‌شود و اين سخن درواقع به بحث‌ كنندگان درباره مسائل مختلف توصيه مى‌كند كه انصاف را در بحث خود با دوستان رعايت كنند و قصد مراء و قهر و غلبه بر ديگرى نداشته باشند. (كه در چنين شرايطى حق مخفى مى‌گردد).(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، 76) . علامه مجلسى در شرح اين گفتار مى‌گويد: شايد در اين دستور حكيمانه توصيه‌اى به سؤال كنندگان نيز باشد كه يك مسئله را از افراد زيادى پرسش نكنند، زيرا جواب‌هاى متعدد سبب مى‌شود آن‌ها در تشخيص حق، گرفتار شك و ترديد شوند.(بحارالانوار، ج 1، ص 223) البته تمام اين تفسيرها قابل جمع است. درواقع ازدحام در جواب، شاخه ‌اى از شاخه‌هاى افراط‌گرى است كه در همه چيز مذموم است.

آداب پاسخ‌گفتن: امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به يكى از آداب مهم پاسخ‌گويى اشاره فرموده ودر كلمات ديگرى به آداب ديگرى پرداخته است؛ از جمله پاسخ‌گويى سريع را مذموم شمرده مى‌فرمايد: «مَنْ أسْرَعَ فِي الْجَوابِ لَمْ يُدْرِکِ الصَّوابَ؛ كسى كه در پاسخ‌گويى شتاب كند به پاسخ صحيح نخواهد رسيد».(غررالحکم، ح 4216) . نيز از حدّت و شدّت برحذر داشته مى‌فرمايد: «دَعِ الْحِدَّةَ وَتَفَكَّرْ فِي الْحُجَّةِ وَتَحَفَّظْ مِنَ الْخَطَلِ تَأْمَنُ الزَّلَلَ؛ تندى را رها كن و در دليل بينديش و از ياوه گفتن برحذر باش تا از لغزش‌ها در امان باشى».(غررالحکم، ح 591) . نيز به بعضى از سؤالات بى‌جا اشاره كرده مى‌فرمايد: «رُبَّ كَلامٍ جَوابُهُ السُّكُوتُ؛ چه بسا سخنى كه جوابش سكوت است». (غررالحکم،ح 4228) . همچنين توصيه مى‌كند كه هنگام عاجز ماندن از جواب نبايد سكوت را فراموش كرد، مى‌فرمايد: «إذا غُلبتَ عَلَى الْكَلامِ فَإيّاکَ أنْ تَغْلِبَ عَلَى السُّكُوتِ؛ هرگاه در سخن گفتن مغلوب شدى مبادا در سكوت كردن مغلوب گردى».(غررالحکم،ح 4226) . امام صادق عليه السلام نيز توصيه مى‌كند كه انسان نبايد هر سؤالى را كه از او كردند پاسخ گويد كه اين كار عاقلان نيست، مى‌فرمايد: «إِنَّ مَنْ أَجَابَ فِي كُلِّ مَا يُسْأَلُ عَنْهُ فَهُوَ الْمَجْنُونُ».(بحارالانوار، ج 2، ص 117، ح 15)

آخرين نكته اين‌ كه در حكمت 85 از نهج‌البلاغه اين گفتار حكيمانه نيز گذشت: «مَنْ تَرَکَ قَوْلَ لا أدْرى أُصيبَتْ مَقاتِلُهُ؛ كسى كه جمله نمى‌دانم را ترك كند (گاه) خود را به كشتن داده است».

 

حکمت 244 نهج البلاغه: عامل افزایش نعمت و زوال آن

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ لِلَّهِ [تَعَالَى] فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً؛ فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا، وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت244) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 37

امام عليه السلام در اين كلام نورانى اشاره به اهميت مسئله شُكر با تعبير جديد مى‌كند، مى‌فرمايد: «خداوند در هر نعمتى حقى دارد. كسى كه حق آن را ادا كند، آن نعمت را بر او افزون مى‌كند و كسى كه در آن كوتاهى نمايد آن نعمت را در خطر زوال قرار مى‌دهد»؛ (إِنَّ لِلّهِ فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً، فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنَها، وَمَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ). «خاطَرَ» (از ماده مخاطره) به معناى به خطر افكندن است. منظور امام عليه السلام از حق نعمت، همان شكر است؛ نه تنها شكر زبانى و قلبى بلكه اساس شكر، شكر عملى است؛ يعنى از آن نعمت خداداد به نفع مظلومان استفاده كردن، صله رحم به‌جا آوردن، آلام بيماران را تخفيف دادن، تعظيم شعائر نمودن، به فكر يتيمان بودن و امثال اين‌ها. شكر نعمت‌هايى مانند چشم و گوش و عقل و هوش، اين است كه آن‌ها را در مسير اهدافى كه براى آن آفريده شده‌اند به كار بگيريم و مطابق تعبير معروف علماى اخلاق، «الشُّكْرُ هُوَ صَرْفُ الْعَبْدِ جَميعَ ما أنْعَمَهُ اللهُ فيما خُلِقَ لاِجْلِهِ؛ شكر عبارت از اين است كه انسان، تمام آنچه را خدا به او روزى داده براى آن اهدافى كه آفريده شده است صرف كند». البته شكر زبانى جايگاه خود را دارد؛ در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم : «تَمَامُ الشُّكْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ تمام شكر آن است كه انسان (از روى اخلاص و ايمان) بگويد: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».(کافى، ج 2، ص 95، ح 10) . در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق عليهما السلام آمده است كه نوح عليه السلام همه روز صبحگاهان و عصرگاهان اين كلمات را به درگاه خدا عرضه مى‌داشت : «أَللّهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُکَ أَنَّ ما أَصْبَحَ أَوْ أَمْسى بِى مِنْ نِعْمَةٍ فِى دِيْنٍ أَوْ دُنْيا فَمِنْکَ، وَحْدَکَ لا شَرِيْکَ لَکَ، لَکَ الْحَمْدُ وَلَکَ الشُّكْرُ بِها عَلَىَّ حَتّى تَرْضى، وَبَعْدَ الرِّضا؛ خداوندا من تو را گواه مى‌گيرم: هر نعمتى صبح و شام به من مى‌رسد، چه دينى و چه دنيوى، چه معنوى و چه مادى، همه از سوى توست، يگانه‌اى و شريكى ندارى، حمد مخصوص توست و شكر هم از آن تو، آن‌قدر شكرت مى‌گويم تا از من خشنود شوى و حتى بعد از خشنودى».(بحارالانوار، ج 11، ص 290) در بعضى از روايات آمده است كه خداى متعال بدين سبب او را عبد شكور خوانده است.(کافى، ج 2، ص 99، ح 21) . همچنين شكر قلبى نيز جايگاه خود را دارد كه انسان واقعاً از خداوند به سبب نعمت‌هايى كه به او ارزانى داشته راضى باشد؛ ولى به هر حال شكر در صورتى كامل مى‌شود كه جنبه‌هاى عملى آن آشكار گردد.

از بعضى روايات استفاده مى‌شود كه علاوه بر اين‌ها انسان بايد از واسطه نعمت هم تشكر كند تا شكر او كامل گردد. در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين عليه السلام مى‌خوانيم: «إِنَّ اللَّهَ... يُحِبُّ كُلَّ عَبْدٍ شَكُورٍ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لِعَبْدٍ مِنْ عَبِيدِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَشَكَرْتَ فُلاناً فَيَقُولُ بَلْ شَكَرْتُکَ يَا رَبِّ فَيَقُولُ لَمْ تَشْكُرْنِي إِذْ لَمْ تَشْكُرْهُ ثُمَّ قَالَ أَشْكَرُكُمْ لِلَّهِ أَشْكَرُكُمْ لِلنَّاسِ؛ خداوند... هر بنده شكرگزارى را دوست دارد. خداوند متعال روز قيامت به بعضى از بندگانش مى‌گويد: آيا از فلان شخص تشكر كردى؟ عرض مى‌كند: خدايا! من شكر تو را گزاردم. خداوند مى‌فرمايد: به سبب آن‌ كه از او تشكر نكردى شكر مرا ادا ننموده‌اى. سپس امام عليه السلام فرمود: شاكرترين شما در برابر خدا شاكرترين شما در برابر بندگان خداست».(کافى، ج 2، ص 99، ح 30) . در احاديث متعددى آمده است كه شكر هر نعمتى پرهيز از گناهان است ازجمله در حديثى از امام اميرمؤمنان عليه السلام مى‌خوانيم: «شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ الْوَرَعُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ».(بحارالانوار، ج 67، ص 307، ح 31) دليل آن هم روشن است؛ پرهيز از گناه دليل فرمانبردارى بنده است وفرمانبردارى، بهترين تشكر به پيشگاه بخشنده نعمت‌هاست. در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم كه ابو بصير از حضرت سؤال كرد: «هَلْ لِلشُّكْرِ حَدٌّ إِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ كَانَ شَاكِراً؛ آيا شكر حد نهايى دارد كه هرگاه بنده‌اى آن را انجام دهد شاكر محسوب شود؟» امام عليه السلام فرمود: آرى. ابوبصير سؤال كرد: آن كدام است؟ امام عليه السلام فرمود: «يَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى كُلِّ نِعْمَةٍ عَلَيْهِ فِي أَهْلٍ وَمَالٍ وَإِنْ كَانَ فِيمَا أَنْعَمَ عَلَيْهِ فِي مَالِهِ حَقٌّ أَدَّاهُ وَمِنْهُ قَوْلُهُ جَلَّ وَعَزَّ (سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ)؛ انسان در برابر هر نعمتى كه خدا به او داده؛ خواه در خانواده‌اش باشد يا در اموالش، او را شكر مى‌گويد و اگر حقى در اموال او در نعمتى كه به وى داده شده، باشد، آن را ادا مى‌كند و از آن جمله است گفتار خداوند متعال كه مى‌فرمايد: «(انسان به هنگام سوار شدن بر مركبى بگويد:) منزه است خداوندى كه آن را مسخّر ما كرد و (اگر لطف خدا نبود) ما نمى‌توانستيم در كنار آن قرار بگيريم».(کافى، ج 2، ص 95، ح 12؛ زخرف، آیه 13) . اين بخش از كلام حكيمانه را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام درباره آخرين مرحله شكرى كه از انسان امكان‌پذير است پايان مى‌دهيم. آن حضرت مى‌فرمايد: «أوْحَى اللهُ تَعالى إلى مُوسى عليه السلام: يا مُوسى! أُشْكُرْني حَقَّ شُكْري. فَقالَ : يا رَبِّ كَيْفَ أشْكُرُکَ حَقَّ شُكْرِکَ وَلَيْسَ مِنْ شُكْرٍ أشْكُرُکَ بِهِ إلّا وَأنْتَ أنْعَمْتَ بِهِ عَلَىَّ؟ فَقالَ: يا مُوسى! شَكَرْتَني حَقَّ شُكْري حينَ عَلِمْتَ أنّ ذَلِکَ مِنّي؛ خداوند به موسى وحى فرستاد كه اى موسى! حق شكر من را ادا كن. موسى عرض كرد : چگونه حق شكر تو را ادا كنم در حالى كه همين نعمت توفيق شكرگزارى، نعمت ديگرى از سوى تو بر من است؟ (بنابراين با شكرگزارى نعمت جديدى به من عطا مى‌شود كه بايد شكر آن را هم بگزارم) خداوند فرمود: اى موسى! حق شكر من را به‌جا آوردى چون مى‌دانى اين توفيق هم ازسوى من است».(میزان الحکمة، ح 9603) . اما كفران نعمت بى‌شك مايه زوال نعمت‌هاست و در قرآن سرگذشت امت‌هايى كه كفران نعمت كردند و گرفتار شدند به‌كرار نقل شده كه نمونه روشنى از آن داستان قوم سبأ است كه خداوند آن همه نعمت به آن‌ها داد و كفران كردند وتمام آن‌ها از آنان گرفته شد. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «أَحْسِنُوا جِوَارَ نِعَمِ اللَّهِ وَاحْذَرُوا أَنْ تَنْتَقِلَ عَنْكُمْ إِلَى غَيْرِكُمْ أَمَا إِنَّهَا لَمْ تَنْتَقِلْ عَنْ أَحَدٍ قَطُّ فَكَادَتْ أَنْ تَرْجِعَ إِلَيْهِ قَالَ وَكَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقُولُ قَلَّ مَا أَدْبَرَ شَيْءٌ فَأَقْبَلَ؛ با نعمت‌هاى پروردگار به خوبى رفتار كنيد و بترسيد كه (براثر كفران) آن نعمت‌ها از شما گرفته شود و به ديگران داده شود بدانيد هيچ نعمتى از كسى منتقل نشد كه به اين آسانى به او بازگردد. على عليه السلام مى‌فرمود: كمتر مى‌شود كه نعمتى به انسان پشت كند و سپس بار ديگر بازگردد».(کافى، ج 4، ص 38، ح 3) همين مضمون در حكمت 246 به‌زودى خواهد آمد.

 

حکمت 245 نهج البلاغه: افزایش توانایی و کاهش تمنا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا كَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ [الْمَقْدُرَةُ]، قَلَّتِ الشَّهْوَةُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت245) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 43

امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه به يك نكته روانى اشاره مى‌كند كه در زندگى انسان، سرنوشت‌ساز است، مى‌فرمايد: «هنگامى كه قدرت بر چيزى فزونى يابد علاقه به آن كم مى‌شود»؛ (وَقال علیه السلام: إِذَا كَثُرَتِ آلْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ). به گفته مرحوم «كمره ‌اى» در منهاج ‌البراعة اين گفتار حكيمانه از يك اصل روانى معروف سرچشمه مى‌گيرد كه مى‌گويد: «الإنْسانُ حَريصٌ عَلى ما مُنِعَ؛ انسان نسبت به چيزى كه براى او ممنوع شده حرص فراوان دارد». دليل آن هم روشن است؛ چيزى كه در دسترس انسان باشد و هر زمان بخواهد به آن برسد، نه براى ذخيره كردن آن دست و پا مى‌زند، نه به علّت ازدست دادنش اضطراب دارد و اى بسا با بى‌اعتنايى به آن نگاه كند و حتى گاه از آن سير و ملول شود؛ ولى به عكس، چيزى كه در دسترس او نيست يا به زحمت پيدا مى‌شود به آن علاقه نشان مى‌دهد و گاه اصرار دارد بيش از مقدار حاجت خود از آن ذخيره كند. به همين دليل هنگامى كه چيزى از مواد غذايى كم مى‌شود، مردم به فروشگاه‌ها هجوم مى‌برند و هركس چند برابر نيازش خريدارى مى‌كند و براثر آن، نوعى قحطى مصنوعى حاصل مى‌گردد. در اين‌گونه موارد اگر مديران جامعه فروشگاه‌هايى را ـ هرچند به‌طور موقت ـ پر از مواد مذكور كنند هجوم براى خريدن فرو مى‌نشيند و مردم تنها به مقدار حاجت روزانه از آن تهيه مى‌كنند وبازار، كساد مى‌شود.

نيز به همين دليل است كه بازرگانان سودجو در عرصه داخلى و بين‌المللى براى اين‌كه متاع خود را به قيمت‌هاى گزاف بفروشند، موقتا جلوى توزيع آن را گرفته و گاه افرادى را به بازار مى‌فرستند كه هرچه در بازار هست خريدارى كنند و به اين ترتيب قحطى مصنوعى ايجاد كنند و سپس اجناس خود را به‌تدريج به بازار مى‌فرستند تا به قيمت گزاف بفروشند. يكى از دلايل تحريم احتكار در اسلام نيز همين است كه ايجاد گرانى مصنوعى مى‌كند و مردم را در وحشت فرو مى‌برد و سبب تحريك حرص مردم مى‌شود كه بيش از نياز خود مطالبه مى‌كنند و قحطى كاذب جديدى به وجود مى‌آورند.

مديران جامعه بايد از اين نكته بهره‌گيرى كنند و هميشه مقدار قابل توجهى از مواد غذايى و ساير مواد مورد نياز را در بازار حاضر سازند تا مردم بر تهيه نيازهاى خود در كوتاه‌مدّت و درازمدّت احساس توانايى كنند و مصداق «كَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ» شود كه نتيجه آن، احساس بى‌نيازى و مصداق «قَلَّتِ الشَّهْوَةُ» است؛ درست، كارى كه سودجويان و توليدكنندگان بازار سياه از ضد آن بهره‌گيرى مى‌كنند و از اين طريق، آلاف و الوفى به ناحق به‌دست مى‌آورند.

 

حکمت 246 نهج البلاغه: تلاش برای حفظ نعمتها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ، فَمَا كُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت246) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه: 47

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه درباره ازدست رفتن نعمت‌ها هشدار مى‌دهد ومى‌فرمايد: «از فرار كردن (و رميدن) نعمت‌ها برحذر باشيد كه هر فرارى بازنمى‌گردد»؛ (احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ فَمَا كُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ). «نِفار» به معنى فرار كردن و «نِعَم» جمع نعمت است، بعضى آن را به فتح نون و به معنى حيوان چهارپا مانند گاو و گوسفند و شتر دانسته‌اند و «شارد» به معناى حيوان فرارى است. در اين گفتار حكيمانه، امام عليه السلام نعمت‌ها را تشبيه به حيوانات اهلى سودمند كرده كه گاه فرار مى‌كنند، فراركردنى كه هرگز به چنگ نمى‌آيند و توصيه مى‌فرمايد كه قدر نعمت‌ها را بدانيد، شكر آن را به جا آوريد، از فرصت‌ها استفاده كنيد و از نعمت‌هاى الهى بهره گيريد. به يقين، «جوانى» از آن نعمت‌هايى است كه وقتى فرار كرد هرگز بازنمى‌گردد، بايد جوانان از آن بهره گيرند و علم و آداب و فضايل اخلاقى تحصيل كنند كه همه اين‌ها در جوانى امكان‌پذير است. به گفته شاعر عرب: فَتَراكَضُوا خَيْلَ الشَّبابِ وَبادِرُوا *** اَنْ تَسْتَرِدَّ فَإنَّهُنَّ عَواري . بر اسب‌هاى جوانى سوار شويد و با سرعت برانيد (و خود را به مقصد برسانيد) ـ مبادا گرفته شوند و براى هميشه از دست بروند، زيرا اين مركب‌ها عاريتى هستند. سلامتى جسم، يكى ديگر از آن نعمت‌هاست كه در بسيارى از موارد هنگامى كه گرفته شد بازنمى‌گردد و يا اگر بازگردد به شكل اوّل نخواهد بود. انسان سالم قادر بر هر كار مثبتى است؛ ولى هنگامى كه سلامتى ازدست رفت عجز و ناتوانى جاى آن را خواهد گرفت به خصوص بيمارى‌هايى كه در سنين بالا انسان را مبتلا مى‌كنند، مصداق بارز همين مطلب است. امنيت نيز يكى ديگر از نعمت‌هاى بزرگ است؛ انسان در محيط امن قادر به انجام دادن هر كار خوبى است؛ امّا بسيار ديده شده با تزلزل امنيت، سال‌ها ناامنى و آثارش باقى مى‌ماند و به‌زودى بازنمى‌ گردد. كوتاه سخن اين‌كه تمام نعمت‌ها اعم از نعمت‌هاى فردى يا اجتماعى، مادى يا معنوى، همواره در معرض زوالند؛ زوالى كه گاه امكان بازگشت در آن هست وگاه زوالى است كه هرگز امكان بازگشت ندارد. البته چيزى كه باعث رميدن نعمت‌هاست در درجه اوّل، ناسپاسى است؛ همان چيزى كه در حكمت 244، امام عليه السلام به آن اشاره فرمود كه هر نعمتى حقى دارد، كسى كه حق آن را ادا كند خداوند آن را افزون مى‌سازد و هركس در اداى حق نعمت كوتاهى نمايد آن را در معرض زوال قرار خواهد داد. بعضى از شارحان نهج‌البلاغه مسئله خارج شدن آدم و حوا را از بهشت، يكى از مصاديق همين گفتار حكيمانه مولا دانسته‌اند. جد و جده ما براثر ترك اولى وناسپاسى براى هميشه از بهشت خارج شدند و به دنيايى كه پر از مشكلات وناراحتى‌هاست گام نهادند؛ نعمتى بود كه بعد از رميدن، به آن‌ها و فرزندانشان بازنگشت (البته حساب بهشت و آخرت حساب ديگرى است). در روايتى از امام على بن موسى‌الرضا عليه السلام خطاب به يكى از اصحابش چنين مى‌خوانيم: «إِنَّ النِّعَمَ كَالاِبِلِ الْمُعْتَقَلَةِ فِي عَطَنِهَا عَلَى الْقَوْمِ مَا أَحْسَنُوا جِوَارَهَا فَإِذَا أَسَاءُوا مُعَامَلَتَهَا وَإِنَالَتَهَا نَفَرَتْ عَنْهُمْ؛ نعمت‌ها همچون شترى است كه مهار وبسته شده است. مادامى كه صاحبانش با آن خوش‌رفتارى كنند در جايگاه خود مى‌ماند ولى هنگامى كه بدرفتارى نمايند (اى بسا مهار خود را پاره و) از آن‌ها فرار كند».(کافى، ج 4، ص 38، ح 1) . شيخ حرّ عاملى در وسائل‌الشيعه در كتاب امر به معروف و نهى از منكر بابى تحت عنوان «وُجُوبُ حُسْنِ جَوارِ النِّعَمِ بِالشُّكْرِ وَأداءِ الْحُقُوقِ» نوشته و روايات متعددى در اين زمينه آورده است. در آيه شريفه «(إِنَّ اللهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ)؛ خداوند سرنوشت قومى را تغيير نمى‌دهد مگر آن‌كه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند».(رعد، آیه 11) نيز اشاره ‌اى به اين مطلب ديده مى‌شود.

 

حکمت 247 نهج البلاغه: کرامت، سودمندتر از خویشاوندی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْكَرَمُ، أَعْطَفُ مِنَ الرَّحِمِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت247) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 53

امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به يكى از آثار مهم كرم و سخاوت اشاره مى‌كند و مى‌فرمايد: «رابطه سخاوت از خويشاوندى بيشتر است»؛ (الْكَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ آلرَّحِمِ). «اعطف» به معناى مايل‌تر و بامحبت‌ تر است و از ماده «عطف» (بر وزن وقت) گرفته شده است. در بعضى از منابع لغت، «كرم» را بخشش توأم با سهولت و بدون سخت‌گيرى گفته‌ اند، ازاين‌رو «كريم» كسى است كه به راحتى به افراد نيازمند بخشش مى‌كند. توجه به اين نكته نيز لازم است كه در منابع لغت براى واژه «كرم» دو معنا ذكر شده است: نخست جود و بخشش و دوم شخصيت و شرافت و ممكن است كه هر دو به يك معنا بازگشت كنند، زيرا يكى از نشانه‌هاى شخصيت و شرافت انسان، جود و بخشش است؛ ولى در هر حال معناى اين كلمه در گفتار حكيمانه بالا همان جود و بخشش است. دانشمندان و شارحان نهج‌البلاغه براى اين كلام دو تفسير كرده‌اند: نخست اين‌كه تأثيرى كه كرم دارد بيش از تأثير خويشاوندى است، زيرا كرم جزء طبيعت شخص كريم است، ازاين‌رو بدون هيچ‌گونه تكلفى آن را اعمال مى‌كند؛ ولى خويشاوندى گاه در حدى نيست كه انسان را وادار به سخاوت و بخشش كند، بلكه ممكن است در بعضى از اوقات براثر ترس از سرزنش مردم يا ساير خويشاوندان باشد كه چرا فلان كس به برادر نيازمندش توجهى ندارد، بنابراين در بعضى از موارد، كرم خويشاوندان توأم با تكلف است در حالى كه كرم كريمان چنين نيست. تفسير ديگر اين‌كه كرم و سخاوت سبب عطف توجه مردم به شخص كريم مى‌شود و چه بسا او را حتى بيش از برادر يا پدر و مادر خود دوست مى‌دارند وبه تعبير ديگر آن رابطه عاطفى كه از كرم سرچشمه مى‌گيرد گاه قوى‌تر از روابط عاطفى‌اى است كه از خويشاوندى ناشى مى‌شود. ممكن است هر دو معنا در كلام امام عليه السلام جمع باشد، هرچند معناى اوّل مناسب‌تر به نظر مى‌رسد. در هر صورت پيام اين كلام حكيمانه اين است كه كريمان را در كار خود تشويق مى‌كند؛ از يك سو آن‌ها را برتر از خويشاوندان مى‌شمارد و از سويى ديگر رابطه عاطفى آن‌ها را با مردم بيش از رابطه خويشاوندان با يكديگر توصيف مى‌نمايد و اين‌ها همه از آثار كرم است. درباره اهميت كرم و مقام كريمان روايات زيادى از معصومان نقل شده است. درباره اهميت كرم همين بس كه يكى از صفات بارز خدا كريم بودن است و پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) كرم خويش را از همه برتر مى‌شمرد و مى‌فرمود: «أنَا أكْرَمُ الاْوَّلينَ وَالاْخِرينَ وَلا فَخْرَ؛ من كريم‌ترين اولين و آخرين هستم و افتخار هم نمى‌كنم (زيرا آن را وظيفه خود مى‌دانم)».(صحیح ترمذى، ح 3610) . در حديثى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله مى‌خوانيم كه فرمود: «إِنَّ السَّخَاءَ شَجَرَةٌ مِنْ أَشْجَارِ الْجَنَّةِ لَهَا أَغْصَانٌ مُتَدَلِّيَةٌ فِي الدُّنْيَا فَمَنْ كَانَ سَخِيّاً تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا فَسَاقَهُ ذَلِکَ الْغُصْنُ إِلَى الْجَنَّة؛ سخاوت، درختى از درختان بهشت است كه شاخه‌هاى آن در دنيا آويزان شده، هركس سخاوتمند باشد به يكى از اين شاخه‌ها مى‌چسبد و او را به بهشت مى‌رساند». (بحارالانوار، ج 68، ص 352، ح 9) . در بعضى از احاديث ميان سخاوت و كرامت تفاوت ذكر شده و كريم بالاتر از سخى شمرده شده است همان‌گونه كه از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله در حديثى مى‌خوانيم : «الرِّجَالُ أَرْبَعَةٌ سَخِيٌّ وَكَرِيمٌ وَبَخِيلٌ وَلَئِيمٌ فَالسَّخِيُّ الَّذِي يَأْكُلُ وَيُعْطِي وَالْكَرِيمُ الَّذِي لاَ يَأْكُلُ وَيُعْطِي وَالْبَخِيلُ الَّذِي يَأْكُلُ وَلاَ يُعْطِي وَاللَّئِيمُ الَّذِي لاَ يَأْكُلُ وَلاَ يُعْطِي؛ انسان‌ها چهار گونه‌اند: سخاوتمند و كريم و بخيل و لئيم. سخاوتمند كسى است كه هم خودش مى‌خورد و هم به ديگران مى‌بخشد و كريم كسى است كه خودش نمى‌خورد (و ايثار مى‌كند) و به ديگران عطا مى‌نمايد و بخيل كسى است كه خودش مى‌خورد اما چيزى به ديگرى نمى‌دهد و لئيم آن‌كس است كه نه خود مى‌خورد و نه به ديگرى مى‌بخشد».(بحارالانوار، ج 68،ص 356، ح 18) . در حديث ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام مى‌خوانيم كه فرمود: «الْكَريمُ مَنْ بَدَأَ بِإِحْسانِهِ؛ كريم كسى است كه بى‌آن‌كه از او طلب كنند احسان مى‌كند».(غررالحکم، ح 8746) در تعبير ديگرى از همان حضرت عليه السلام آمده است: «الْكريمُ مَنْ سَبَقَ نَوالُهُ سُؤالَه؛ كريم كسى است كه بخشش او بر سؤال و تقاضا پيشى مى‌گيرد»(غررالحکم، ح 8748).

 

حکمت 248 نهج البلاغه: عمل نیک، در مقابل گمان نیک مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ ظَنَّ بِكَ خَيْراً، فَصَدِّقْ ظَنَّهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت248) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 59

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اشاره به نكته لطيفى درمورد حسن ظن مردم نسبت به انسان مى‌كند، مى‌فرمايد: «كسى كه به تو گمان خوبى دارد گمانش را (با عمل) تصديق كن»؛ (مَنْ ظَنَّ بِکَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ). اشاره به اين‌كه، بسيار مى‌شود افراد به سبب خاطره خوبى كه از كسى دارند و او را باسخاوت و خيّر و مثبت مى‌دانند گمان مى‌برند حل مشكل آن‌ها ـ خواه مشكل مالى باشد يا جز آن ـ به دست اوست و به سراغ وى مى‌روند. امام عليه السلام مى‌فرمايد: در اين‌گونه موارد بايد به حل مشكل آن‌ها پرداخت و حسن ظن آن‌ها را عملاً تصديق كرد. اين كار از يك‌سو سبب حل مشكلات مردم مى‌گردد و از سويى ديگر بر شخصيت انسان مى‌افزايد و گمانى را كه مردم در حق او دارند تثبيت مى‌كند واصولاً اين‌گونه حسن ظن‌ها نوعى توفيق اجبارى است كه براى نيكوكاران حاصل مى‌شود. بعضى از دانشمندان گفته ‌اند: «هرگاه نقطه مقابل آن براى انسان رخ دهد؛ يعنى كسى به او سوءظن پيدا كند كه مثلا آدمى بخيل و تندخو و بداخلاق است در اين‌جا با اعمال نيك بايد سوءظن آن‌ها را تكذيب كرد، همان‌گونه كه با اعمال نيك، حسن ظن را عملاً تصديق مى‌كند». اين كلام حكيمانه پيش از اين در لابه‌لاى نصيحت امام عليه السلام به فرزند دلبندش امام حسن عليه السلام آمده است. در آن‌جا گفتيم: اشاره به اين است كه اگر كسى مثلا تو را اهل خير و بذل و بخشش وسخاوت مى‌داند و از تو چيزى مى‌خواهد به او كمك كن تا گمان او را تصديق كرده باشى وبزرگوارى تو تثبيت شود. اين‌گونه رفتار دو مزيّت دارد؛ هم خوش‌بينى و حسن ظن مردم را تثبيت مى‌كند و هم با اين خوش‌بينى‌ها انسان به راه خير كشيده مى‌شود. بسيار اتفاق مى‌افتد كه افرادى نزد انسان مى‌آيند و مى‌گويند مشكلى داريم كه گمان مى‌كنيم تنها به دست تو حل مى‌شود. انسان بايد در حل مشكل چنين افرادى بكوشد و حسن ظن آن‌ها را به سوءظن تبديل نكند.

بلاى سوءظن و بدبينى: مسئله تشويق به حسن ظن و برحذر داشتن سوءظن در آيات و روايات اسلامى بازتاب گسترده‌ اى دارد و به تعبير ديگر، اسلام نه‌تنها براى مسلمانان بلكه براى تمام انسان‌ها، حفظ آبرو در عمل و زبان خواسته است، بلكه در منطقه فكر و روح نيز چنين امنيتى را براى آن‌ها مى‌خواهد و مى‌گويد: هيچ‌كس به ديگرى سوءظن پيدا نكند، زيرا بعضى از گمان‌ها گناه است و مى‌فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ).(حجرات، آیه 12) . امام اميرمؤمنان عليه السلام يكى از آثار سوءظن را ارتكاب گناهان خطرناك مى‌شمارد و مطابق نقل غررالحكم مى‌فرمايد: «مَنْ ساءَتْ ظُنُونُهُ اِعْتَقَدَ الْخِيانَةَ بِمَنْ لا يَخُونُهُ؛ كسى كه به مردم، بدگمان است معتقد به خيانت كردن به كسى مى‌شود كه به او خيانت نكرده است».(غررالحکم، ح 5681) . در حديث ديگرى از آن حضرت كه در همان منبع آمده مى‌خوانيم: «مَنْ لَمْ يَحْسُنْ ظَنُّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ كُلِّ أحَدٍ؛ شخص بدگمان از همه مى‌ترسد».(غررالحکم، ح 5333) همان حضرت در مقابل، به حسن ظن دعوت مى‌كند و طبق روايتى مى‌فرمايد: «وَ لاتَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخيکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مَحْمِلاً؛ هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر در حالى كه محمل صحيح نيكويى براى آن دارى».(کافى، ج 2، ص 362، ح 3) . درحديث ديگرى ازآن حضرت، حسن ظن ازبهترين خصلت‌ها وبرترين نعمت‌ها شمرده شده است: «حُسْنُ الظَّنِّ مِن أحْسَنِ الشِّيَمِ وَأفْضَلِ القِسَم». براى حفظ حسن ظن مردم، در كلام حكيمانه مورد نظر دستور مى‌دهد كه اگر كسى به تو حسن ظن داشت و انتظار كمك، بخشش، خدمت و مانند آن را از تو دارد مطابق آن عمل كن تا همچنان حسن ظن وى، پايدار بماند(براى مطالعه بیشتر به کتاب اخلاق در قرآن، ج 3، ص 321 به بعد مراجعه کنید). این جمله حکیمانه در ضمن وصیت امام امیرالمؤمنین به امام حسن عليه السلام آمده که آن را به هنگام بازگشت از صفین در محلى که نامش «حاضرِیْن» بود مرقوم داشت (و شرح آن در اواخر نامه 31 گذشت) و زمخشرى آن را در ربیع الابرار درست با همین عبارت آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 191)

 

حکمت 249 نهج البلاغه: اجبار نفس بر انجام کار خیر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ، مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَيْهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت249) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه: 65

امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به برترين اعمال اشاره كرده مى‌فرمايد: «برترين اعمال آن است كه خود را (به زحمت) بر آن وادار كنى»؛ (أَفْضَلُ الاَعْمَالِ مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَيْهِ). اشاره به اين‌كه، كارى است برخلاف خواسته نفس؛ مثل اين‌كه مى‌خواهد مالى ببخشد و نفس او به سبب علاقه به مال با آن موافق نيست، يا از ارتباط نامشروعى بپرهيزد كه نفس تمايل به آن دارد و يا قدرت بر انتقام پيدا كرده ونفس تمايل به آن دارد و او از انتقام‌جويى بپرهيزد. در تمام اين موارد كه نفس انسان تمايل به فعل معروف يا ترك منكر ندارد هنگامى كه افراد با ايمان در برابر خواسته نفس مقاومت كنند و آن معروف را به جا آورند و آن منكر را ترك كنند، عملى بسيار پرفضيلت انجام داده‌اند، چراكه هم كار خير انجام شده و هم نفس سركش تحت رياضت قرار گرفته و از طغيان آن پيشگيرى شده است. اكثر شارحان نهج‌البلاغه در اين‌جا تصريح كرده‌اند كه اين گفتار حكيمانه شبيه حديث معروف پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله است كه در بسيارى از منابع آمده است؛ آن حضرت فرمود: «أفْضَلُ الاَعْمالُ أحْمَزُها («أحمز» از ریشه «حمز» بر وزن «رمز» به معناى شدت، قوت، زحمت و مشقت آمده است)؛ بهترين اعمال عملى است كه سخت‌تر و قوى ‌تر و پرمشقت‌ تر باشد». (بحارالانوار، ج 67، ص 191) . منتها امام عليه السلام شاخه خاصى از آن حديث نبوى را بيان كرده، زيرا مشقت‌بار بودن يك عمل گاه به واسطه انجام دادن كارهاى بدنى سنگين است و گاه به سبب طول مدت و گاه به علّت فراهم نبودن مقدمات و نيز گاهى به‌واسطه مخالفت نفس با آن است كه امام عليه السلام روى همين نكته تكيه فرموده است. دليل آن هم روشن است؛ پاداش‌هاى مادى در عرفِ عقلا همواره متناسب با مقدار زحمتى است كه براى كارى كشيده مى‌شود و به همين دليل كار پرزحمت‌تر پاداش و مزد و اجرت بيشترى دارد. پاداش‌هاى الهى نيز همين‌گونه است؛ هرقدر عمل سخت‌تر و پرمشقت‌تر باشد، پاداشش نزد خداوند بيشتر است و اين‌گونه احاديث به هنگامى كه انسان در انجام وظايف خود يا ترك گناه گرفتار زحمت و مشقت شديدى مى‌شود اسباب آرامش روح است، زيرا مى‌داند هرچه زحمتش بيشتر باشد لطف و كرامت و عنايت حق به او بيشتر است. بعضى از بزرگان مانند علامه مجلسى؛ در بحارالانوار در اين‌جا به اِشكالى اشاره كرده‌ اند و آن اين‌كه اين كلام حكيمانه در بدو نظر با رواياتى كه مى‌گويد : «نِيَّةُ الْمُؤمِنُ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ» منافات دارد، زيرا «نيت» به تنهايى كار آسانى است وعمل است كه غالباً داراى مشكلاتى است. سپس پاسخ سيد مرتضى را درباره حل اين اشكال پذيرفته كه مى‌فرمايد: «خير» (در حديث نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ) به معناى افعل تفضيل نيست بلكه اشاره به اين است كه نيت مؤمن همواره خير خوب است. ولى هرگاه به تفسيرى كه از امام باقر عليه السلام در بحارالانوار نقل شده مراجعه مى‌شود اشكال بدون تكلف حل مى‌گردد آن‌جا كه مى‌فرمايد: «نِيَّةُ الْمُوْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِهِ وَذَلِکَ لاَنَّهُ يَنْوِي مِنَ الْخَيْرِ مَا لاَ يُدْرِكُهُ وَنِيَّةُ الْكَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَذَلِکَ لاَنَّ الْكَافِرَ يَنْوِي الشَّرَّ وَيَأْمُلُ مِنَ الشَّرِّ مَا لايُدْرِكُهُ؛ نيت مؤمن از عمل او بهتر است، زيرا همواره قصد كارهاى (مهمى) را دارد كه به آن نمى‌رسد و نيت كافر از عمل او بدتر است، زيرا قصد كارهاى بدترى را دارد كه به آن دسترسى پيدا نمى‌كند» (بحارالانوار، ج 67، ص 206، ح 19)، بنابراين بهتر بودن نه ازنظر فضيلت است، بلكه ازنظر همت وقصد والاست. این کلام حکیمانه در کتاب جواهر المطالب ابن الدمشقى با افزوده اى به این صورت آمده است: «وَقَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مَمْلُولٌ مِنْهُ». (جواهرالمطالب، ج 2، ص 165)

 

حکمت 250 نهج البلاغه: اراده‌ خدا فوق اراده هاست

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ، وَ حَلِّ الْعُقُودِ، وَ نَقْضِ الْهِمَم. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت250) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 71

امام عليه السلام در اين كلام نورانى‌اش به يكى از دلايل توحيد اشاره كرده مى‌فرمايد : «خداوند را به‌وسيله بَرهم خوردن تصميم‌ها، فسخ پيمان‌ها و نقض اراده‌ها شناختم»؛ (عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَحَلِّ آلْعُقُودِ، وَنَقْضِ آلْهِمَمِ). اشاره به اين‌كه، بسيار مى‌شود انسان تصميم محكمى به انجام كارى مى‌گيرد، اما ناگهان اراده او تغيير پيدا مى‌كند بى‌آن‌كه عاملى براى آن تغيير بشناسد! اين نشان مى‌دهد كه اراده‌اى از بيرون به آن تعلّق گرفته بود كه اراده اين شخص فسخ شود وگرنه دليلى ندارد كه انسان با داشتن تصميم قوى بر كارى ناگهان منصرف شود. اين تفسير مطابق همان روايت صدوق است كه در شرح سند اين حكمت آمده است. تفسير ديگرى نيز براى اين كلام نورانى شده است كه بسيار مى‌شود انسان تصميم محكمى بر كارى مى‌گيرد؛ ولى تقديرات الهى مانع از آن مى‌گردد وانسان ناچار عقب‌نشينى مى‌كند و از آن چنين مى‌فهمد كه مافوق اراده او اراده ديگرى است كه اگر تعلق به چيزى گيرد هرچه برخلاف آن است دَرهم مى‌ريزد و از بين مى‌رود. كوتاه سخن اين‌كه اگر انسان، فعّالٌ ما يَشاء بود و هرچه مى‌خواست مى‌توانست انجام دهد ممكن بود در وجود خدا شك كنيم؛ اما اين‌كه مى‌بيند مافوق اراده او، اراده‌اى است كه در بسيارى از مواقع اراده او را بَرهم مى‌زند يا مانع تحقق مراد او مى‌شود مى‌فهمد عالَم، مدبّر قادر و توانايى دارد كه آن را بر طبق اراده حكيمانه‌اش تدبير و اداره مى‌كند. در اين‌كه آيا واژه‌هاى «عزائم» و «عقود» و «همم» مترادف است و همه به معناى اراده انسان است يا با هم تفاوت دارد، در ميان شارحان نهج‌البلاغه اختلاف نظر است؛ بعضى هر سه را به يك معنا مى‌دانند و بعضى معتقدند «عزائم» اراده‌هاى بسيار قوى است و «عقود» مرحله‌اى پايين‌تر و «همم» مرتبه نازله است. در بعضى از منابع لغت، «عزم» را به معناى تصميم محكم گرفته‌اند در حالى كه «همم» جمع «همت» را به معناى تصميمى كه انسان گرفته و آن را عمل نكرده ذكر نموده‌ اند و «عقود» معناى وسيعى دارد كه مى‌تواند تصميم و غير تصميم را شامل شود، بنابراين بعيد نيست كه تفاوت اين سه واژه با يكديگر بر حسب درجات قوت و ضعف باشد و امام عليه السلام مى‌خواهد بفرمايد گاهى مى‌شود اراده‌هاى عادى و يا اراده‌هاى قوى بر انجام كارها، بدون عامل شناخته شده‌ اى فسخ مى‌شود و اين نشانه وجود اراده قوى‌ترى بالاتر از اراده ماست. بعضى چنين پنداشته‌ اند كه اين كلام حكيمانه با آنچه در آيات قرآن درباره عزم و اراده آمده سازگار نيست؛ قرآن خطاب به پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله مى‌گويد: (فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ) (آل عمران، آیه 159) و در نكوهش ترك اولاى آدم مى‌فرمايد: (وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما).(طه، آیه 115) . ولى روشن است كه هيچ‌كس نمى‌تواند نقش تصميم و اراده انسان را در پيشرفت كارها انكار كند، سخن در اين‌جاست كه گاه موارد استثنايى پيش مى‌آيد كه انسان تصميمى مى‌گيرد و عزم خود را بر انجام كارى راسخ مى‌كند و ناگهان به علل ناشناخته‌اى بَرهم مى‌خورد، در اين موارد استثنايى انسان احساس مى‌كند كه اراده‌اى مافوق اراده او وجود دارد. البته دلايل خداشناسى بسيار است. آنچه امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه بيان كرده اشاره به نكته تازه‌اى است كه بسيارى از آن غافلند. علامه شوشترى در شرح نهج ‌البلاغه خود مى‌گويد: كلام امام عليه السلام در اين‌جا شبيه حديث معروفى است كه از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله (در كتب بسيارى) نقل شده است كه فرمود: «ما مِنْ آدَمِىٍّ إلّا وَقَلْبُهُ بَيْنَ إصْبَعَيْنِ مِنْ أصابِعِ اللهِ؛ هيچ انسانى نيست مگر اين‌كه قلب او در ميان دو انگشت از انگشت‌هاى قدرت پروردگار قرار دارد»(این روایت در بسیارى از منابع اهل سنت مانند سنن ابن ماجه، مسند احمد، مستدرک حاکم و کنزالعمّال آمده و در منابع ما نیز در بحارالانوار، ج 75، ص 48 از امام باقر (ع) ضمن روایتى نقل شده است) و سپس به اين آيه شريفه استشهاد مى‌كند: «(وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)؛(شرح نهج البلاغه علامه شوشترى؛، ج 1، ص 384) بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى‌شود و بدانيد كه به‌سوى او باز مى‌گرديد و محشور مى‌شويد». اين سخن در جاى خود صحيح است؛ ولى آنچه را علّامه شوشترى آورده ازقبيل پى بردن به معلول از ناحيه علت است در حالى كه آنچه امام عليه السلام فرموده ازقبيل پى بردن به علّت از ناحيه معلول است. اين سخن را با كلماتى از امام باقر عليه السلام پايان مى‌دهيم كه مى‌فرمايد: «كسى از جدم اميرمؤمنان عليه السلام سؤال كرد با چه وسيله‌اى پروردگارت را شناخته‌اى؟ امام فرمود: بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَنَقْضِ الْهَمِّ لَمّا هَمَمْتُ فَحيلَ بَيْني وَبَيْنَ هَمّي وَعَزَمْتُ فَخالَفَ الْقَضاءُ عَزْمي عَلِمتُ أنَّ الْمُدَبِّرَ غَيْري؛ خدا را به‌وسيله فسخ اراده و نقض تصميم‌ها شناختم اى بسا تصميم بر كارى گرفتم و او ميان من و خواسته ‌ام جدايى افكند و عزم انجام برنامه‌اى را داشتم و قضاى او عزم من را بَرهم زد، از اين‌جا دانستم كه مدبّر، غير من است»(توحید صدوق، ص 288).

 

حکمت 251 نهج البلاغه: نتیجه خوشی دنیا و سختی آن

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَرَارَةُ الدُّنْيَا، حَلَاوَةُ الآخِرَةِ؛ وَ حَلَاوَةُ الدُّنْيَا، مَرَارَةُ الآخِرَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت251) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 77

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اشاره به تفاوت آشكار ميان امور شيرين و تلخ در دنيا و آخرت مى‌كند و مى‌فرمايد: «تلخى دنيا شيرينى آخرت است و شيرينى دنيا تلخى آخرت»؛ (مَرَارَةُ آلدُّنْيَا حَلاَوَةُ آلاْخِرَةِ، وَ حَلاَوَةُ آلدُّنْيَا مَرَارَةُ آلاْخِرَةِ). اشاره به اين‌كه بسيارى از طاعات و عبادات و انجام دادن دستورات الهى تلخ ‌كامى‌هايى دارد؛ جهاد فى سبيل الله، جهاد با هواى نفس و گاه رفتن به زيارت خانه خدا، پرداختن خمس و زكات و چشم‌پوشى از اموال حرام و مقامات عالى نامشروع، تلخى‌ها و مشكلاتى براى انسان دارد؛ ولى به يقين اين تلخى‌ها سبب شيرينى در سراى آخرت و بهشت برين است. نعمت‌هايى كه نه چشمى آن را ديده و نه گوشى سخنى از آن شنيده و نه به خاطر انسانى خطور كرده است. به عكس، بسيارى از گناهان ممكن است لذت‌بخش باشد. پيروى از هوا وهوس و عيش و نوش‌هاى گناه‌ آلود و اموال فراوانى كه از طرق نامشروع تحصيل مى‌شود براى صاحبان آن‌ها لذّتى دارد؛ ولى اين لذّات، تلخ ‌كامى‌هايى را در آخرت به دنبال دارد عذاب‌هايى كه بسيار شديد و طولانى است و حتى يك روز آن را نمى‌توان تحمل كرد تا چه رسد به ساليان دراز. مقصود امام عليه السلام از اين گفتار حكيمانه اين است كه اگر در مسير اطاعت، مشكلات و شايد ناراحتى‌ها و مرارت‌هايى وجود داشته باشد، نگران نشويم، آن‌ها را به جان و دل بپذيريم به اميد وعده‌هاى الهى در آخرت و به عكس اگر در گناه، لذّتى باشد از عواقب تلخ آن غافل نگرديم و كوتاه سخن اين‌كه هدف امام عليه السلام تشويق به طاعات و ترك گناهان است. شبيه اين سخن، تعبيرى است كه در خطبه 174 نهج‌البلاغه گذشت كه امام عليه السلام مى‌فرمايد: «إِنَّ آلْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ وَإِنَّ آلنَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ؛ بهشت در لابه‌لاى ناراحتى‌ها پيچيده شده و دوزخ در لابه‌لاى شهوات».

نيز در حكمت 376 مى‌فرمايد: «إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَإِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ؛ حق، سنگين اما گوارا و باطل، سبك و آسان؛ اما بلاخيز و مرگ‌آور است». حق گرچه ثقيل و سنگين است ولى عاقبتش گواراست. به عكس، باطل كه در آغاز آسان و راحت است؛ ولى در پايان ناگوار و خطرناك است. البته آنچه امام عليه السلام در اين‌ جا فرموده بيان حكم غالبى است وگرنه موارد استثنايى نيز وجود دارد كه انسان از انجام دادن حق لذت ببرد و از انجام دادن باطل ناراحت شود. حديث معروفى كه مى‌گويد: «مؤمن اوقات شبانه‌روز خود را به سه بخش تقسيم مى‌كند: بخشى براى عبادت و بندگى پروردگار و بخشى براى سامان دادن به وضع زندگى و در بخش ديگرى به لذات حلال مى‌پردازد تا نيرو وآرامش براى انجام وظايف پيدا كند»، دليل روشنى بر اين استثناست.

در حالات انبيا و اولياى الهى به خصوص در آزمايش‌ هاى سخت آن‌ها، شواهد زيادى بر اصل گفتار امام عليه السلام هست. اگر حضرت يوسف عليه السلام تسليم خواسته نامشروع زليخا مى‌شد براى او لذت‌بخش بود؛ اما مرارت آخرت را به دنبال داشت و اين‌كه تسليم نشد وبه سبب آن، سال‌ها در زندان ماند و مرارت زيادى را چشيد بر كسى پوشيده نيست؛ اما حلاوت آخرت بلكه حلاوت دنيا را در پايان و بعد از مدتى به دنبال داشت. حضرت آدم عليه السلام ترك اولى كرد و از شجره ممنوعه موقتا لذت برد؛ اما پايان غم‌انگيزى براى او داشت. بسيار مى‌شود مرارت‌هاى دنيا نتيجه شيرينى در همين دنيا نصيب انسان مى‌كند مانند جوانى كه سال‌ها در غربت و با مشقت درس خوانده تا توانسته به مراحل عالى علم و دانش برسد كه لذت آن را در پايان در همين دنيا مى‌بيند وبه عكس جوانى كه تن به تنبلى و خوش‌گذرانى و عيش و نوش داده و بى‌سواد باقى مانده مرارت آن را در پايان كار در همين دنيا مى‌چشد. [در تفسیر مجمع البیان روایتی نقل شده است كه روزى رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بخانه فاطمه زهرا عليها السلام رفت ديد كه گليمى از پشم شتر پوشيده بدست مبارك خود آرد خمير ميكند و فرزند خود را شير ميدهد آب از چشم مبارك آن حضرت روان شد و فرمود: « يا بنتاه تعجلى مرارة الدنيا بحلاوة الآخرة . بشتاب تلخى دنيا را به شيرينى آخرت . فقد أنزل اللَّه عَلَىَّ وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى‏ . كه حق سبحانه اين آيه بر من نازل گردانيده كه وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى‏»( تفسير نور الثقلين / ج‏5 / 595 / سورة الضحى(93): الآيات 1 الى 9)]

 

حکمت 252 نهج البلاغه: حکمت بعضی احكام شرعی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكَاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ، وَ الصِّيَامَ ابْتِلَاءً لِإِخْلَاصِ الْخَلْقِ، وَ الْحَجَّ [تَقْوِيَةً] تَقْرِبَةً لِلدِّينِ، وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ، وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ، وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَ إِقَامَةَ الْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ، وَ تَرْكَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ، وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّةِ، وَ تَرْكَ الزِّنَى [الزِّنَا] تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ، وَ تَرْكَ اللِّوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ، وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَى الْمُجَاحَدَاتِ، وَ تَرْكَ الْكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ، وَ السَّلَامَ أَمَاناً مِنَ الْمَخَاوِفِ، وَ الْأَمَانَةَ نِظَاماً لِلْأُمَّةِ، وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلْإِمَامَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت252) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 83

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه مبسوط اشاره به فلسفه‌هاى بخش مهمى از احكام اسلامى كرده است كه در بيست بخش خلاصه مى‌شود.

فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ . نخست مى‌فرمايد: «خدا ايمان را براى تطهير دل از شرك واجب كرده است»؛ (فَرَضَ اللّهُ الاِيمانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْکِ). اشاره به اين‌كه ايمان به يگانگى خداوند، انسان را از آلودگى به شرك وبت‌ پرستى نجات مى‌دهد، همان‌آلودگى بسيار بدى كه همه انبيا براى تطهير آن به‌پا خاسته ‌اند و نخستين دعوت آن‌ها دعوت به توحيد بود. اگر قلب انسان فقط جايگاه ايمان به خدا باشد همه چيز را براى او مى‌خواهد و همواره در طريق اطاعت فرمان او گام برمى‌دارد، از هرگونه دوگانگى و چندگانگى رهايى مى‌يابد، هدفى واحد، معبودى واحد و برنامه واحدى خواهد داشت. در حالى كه وقتى آلوده شرك مى‌شود معبودهاى متعدد، برنامه‌هاى مختلف و اهداف پراكنده پيدا مى‌كند.

وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ . «خدا نماز را براى پاك شدن از كبر و غرور واجب كرده است»؛ (وَالصَّلاَةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ). نماز، آثار و بركات فراوانى دارد كه يكى از آن‌ها پاك شدن از كبر و غرور است، زيرا به هنگام نماز، انسان همچون عبد ذليل در برابر خداوند جليل مى‌ايستد، سپس تعظيم مى‌كند و به خاك مى‌افتد و پيشانى را بر درگاه او به خاك مى‌سايد و اين عمل را چند بار تكرار مى‌كند. به يقين اين برنامه نورانى، كبر وغرور او را درهم مى‌شكند، همان چيزى كه انسان را به طغيان وا مى‌دارد وآلوده انواع گناهان مى‌كند، چراكه سرچشمه انواع معاصى همين مسئله تكبر است. در حالات ابليس نيز خوانده‌ايم كه كبر و غرور او مانع از سجده بر آدم در پيشگاه خدا شد، سجده‌اى كه اگر انجام مى‌داد كبر و غرور او درهم مى‌شكست وهرگز گرفتار آن عاقبت بسيار شوم نمى‌شد. اصولاً آنچه درباره نماز در قرآن مجيد آمده است كه نماز انسان را از فحشا ومنكرات باز مى‌دارد: (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَر) (عنکبوت، آیه 45) يكى از دلائلش همين است. هنگامى كه كبر و غرور كنار برود انسان تسليم فرمان خدا مى‌شود واز معاصى چشم مى‌پوشد.

وَ الزَّكَاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ . «خداوند زكات را سبب روزى قرار داد»؛ (وَالزَّكاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ). اين عبارت دو تفسير دارد: نخست اين‌كه پرداختن زكات، روزىِ فقرا را تضمين مى‌كند، زيرا در حديث آمده كه اگر مردم زكات اموالشان را بدهند، فقيرى در سراسر جهان اسلام پيدا نخواهد شد. همان‌گونه كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَكَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِيَ مُسْلِمٌ فَقِيراً مُحْتَاجاً».(من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 7، ح 1579) تفسير ديگر اين‌كه پرداختن زكات سبب مى‌شود خداوند روزى را بر زكات دهنده فراوان كند و اموال او را از خطرات تجاوز گرسنگان حفظ نمايد وجمع ميان اين دو تفسير در جمله بالا بعيد نيست، همان‌گونه كه در حديثى از امام على بن موسى‌الرضا عليه السلام نيز آمده است كه مى‌فرمايد: «أَنَّ عِلَّةَ الزَّكَاةِ مِنْ أَجْلِ قُوتِ الْفُقَرَاءِ وَتَحْصِينِ أَمْوَالِ الاَغْنِيَاء؛ علت تشريع زكات تأمين قوت فقرا وحفظ اموال اغنياست».(من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 7، ح 1580)

وَ الصِّيَامَ ابْتِلَاءً لِإِخْلَاصِ الْخَلْقِ . «و روزه را براى اين تشريع كرد كه آزمايشى براى اخلاص بندگان باشد»؛ (وَالصِّيَامَ آبْتِلاَءً لاِخْلاَصِ آلْخَلْقِ). تمام عبادات، مشروط به اخلاص و به يك معنا از اسباب خلوص نيت است؛ ولى از آن‌جا كه روزه عبادتى است كه در ظاهر آشكار نيست، تأثير بسيار عميق‌ترى در آزمودن اخلاص مردم دارد و به تعبير ديگر، تنها خدا از آن آگاه است و تا روزه‌دار چيزى نگويد كسى از روزه او باخبر نمى‌شود و اين درواقع يك مرحله عالى از تقواست و به همين سبب در قرآن مجيد تشريع روزه براى نيل به تقوا ذكر شده است.

وَ الْحَجَّ [تَقْوِيَةً] تَقْرِبَةً لِلدِّينِ . «و حج را براى تقويت دين قرار داد»؛ (وَآلْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ). بدون شك در موسم حج، مسلمانان پاكدلى از سراسر دنيا و جهان اسلام به سوى مركز توحيد مى‌آيند و يك‌صدا لبيك مى‌گويند و اطراف خانه خدا طواف مى‌كنند و با هم نماز مى‌گزارند و با هم به منا و مشعر و عرفات مى‌روند وشيطان را سنگسار مى‌كنند. از اخبار و حالات يكديگر باخبر مى‌شوند و روابط دوستى در ميان آن‌ها عميق‌تر مى‌گردد و براى حل مشكلات يكديگر مى‌انديشند ومجموع اين‌ها سبب تقويت اسلام مى‌شود، ازاين‌رو دشمنان همواره از اين عبادت بزرگ وحشت داشتند و مى‌كوشيدند بر آن ضربه ‌اى وارد كنند تا هر سال از طريق اين عبادت بزرگ روح تازه‌اى در كالبد اسلام در آن كانون وحدت دميده نشود، ازاين‌رو در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «لاَ يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ؛ مادامى كه كعبه برپاست اسلام هم برپاست».(کافى، ج 4، ص 271، ح 4) در اكثر نسخه‌هاى نهج‌البلاغه جمله بالا با واژه «تَقْوِيَةً» ذكر شده در حالى كه در نسخه «صبحى صالح» «تَقْرِبَةً» است. گرچه آن هم نامناسب نيست، زيرا حج باعث مى‌شود كه مردم ازنظر دين با هم نزديك شوند؛ ولى به يقين تعبير اوّل مناسب‌تر و مأنوس‌تر است، زيرا واژه «تَقْرِبَةً» در كمتر حديث يا عبارتى به چشم مى‌خورد.

وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ . «و جهاد را براى عزت و سربلندى اسلام (و مسلمانان) قرار داد»؛ (وَآلْجَهَادَ عِزّاً لِلاِسْلاَمِ). دليل آن روشن است؛ اگر مسلمانان در برابر حيله‌ها و حملات و تهاجمات دشمنان خاموش بنشينند و به جهاد برنخيزند چيزى نمى‌گذرد كه عظمت آن‌ها پايمال دشمنان مى‌شود وعزت وسربلندى تبديل به ذلت و سربه‌زيرى مى‌گردد. ازاين‌رو در خطبه معروف جهاد، اميرمؤمنان عليه السلام مى‌فرمايد: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَهُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَدِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَجُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّل؛ (آگاه باش) جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را به روى ياران خاصش گشوده، جهاد، لباس تقوا و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است و مردمى كه از جهاد روى‌گردان شوند خداوند لباس ذلت بر تن آن‌ها مى‌ پوشاند و بلاها به آن‌ها هجوم مى‌آورند».(نهج البلاغه، خطبه 27)

وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ . «و امر به معروف را براى اصلاح توده مردم و نهى از منكر را براى باز داشتن بى‌خردان قرار داد»؛ (وَالاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَالنَّهْيَ عَنِ آلْمُنْكَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ). اين امتياز مهم را قانون اسلام بر بسيارى از قوانين جهان دارد كه همه افراد جامعه را در برابر آنچه در جامعه مى‌گذرد مسئول مى‌داند، هرگاه كسى از انجام وظيفه خود عدول كند، همه به عنوان واجب كفايى مأمورند او را نصيحت كرده وبه انجام وظيفه فرا خوانند و هرگاه كسى آشكارا منكرى را انجام دهد و كارى برخلاف موازين اسلامى مرتكب شود، همه مسئولند او را اندرز دهند و از آن كار بازدارند. بنابراين، امر به معروف، مصلحتى است براى توده مردم و نهى از منكر سبب پيشگيرى از كار سفيهان است. قابل توجه است كه در امر به معروف بر عوام تكيه مى‌كند. اشاره به اين‌كه خواص، وظايف خود را انجام مى‌دهند و كمتر نوبت به امر به معروف مى‌رسد ودرمورد نهى از منكر بر سفها تكيه مى‌كند اشاره به اين‌كه آدم عاقل و خردمند به دنبال گناه نمى‌رود و آن‌ها كه با ارتكاب گناه، هم به خود ظلم مى‌كنند و هم به جامعه، سفيه و كم‌خردند. قرآن مجيد هم به اين موضوع اشاره‌اى دارد ومى‌فرمايد: «(وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ)؛ چه كسى از آيين ابراهيم، روى‌گردان خواهد شد به جز افراد نادان و سفيه؟».(بقره، آیه 130) درباره اهميت امر به معروف و نهى از منكر و شرايط آن در بحث‌هاى گذشته مطالب قابل ملاحظه‌ اى آمده است.(از جمله به جلد 2 از همین کتاب، ص 255؛ تفسیر نمونه، ج 3، ذیل آیه 104 سوره آل عمران مراجعه شود)

وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ . «و صله رحم را براى افزايش نفوس مقرر داشت»؛ (وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ). «مَنْمَاة» مصدر ميمى و به معناى نمو كردن است و چون به صورت مفعول لاجله ذكر شده به معناى سببيت نمو است. روشن است هنگامى كه افراد يك فاميل صله رحم به جاى آورند و مراقب يكديگر باشند و به همديگر كمك كنند، تلفات در ميان آن‌ها كم خواهد بود واين سبب كثرت فاميل و درنتيجه كثرت عدد مسلمانان خواهد شد و در برابر دشمنان قدرت و قوت بيشترى پيدا مى‌كنند. افزون بر اين، از روايات استفاده مى‌شود كه صله رحم تأثير معنوى و الهى خاصى در فزونى عمر و عمران و آبادى شهرها دارد. در حديثى از امام صادق از پدرانش از رسول خدا : آمده است: «صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيَارَ وَتَزِيدُ فِي الاَعْمَارِ وَإِنْ كَانَ أَهْلُهَا غَيْرَ أَخْيَارٍ؛ صله رحم خانه‌ها را آباد و عمرها را زياد مى‌كند، هرچند اهل آن از نيكان نباشند».(بحارالانوار، ج 71، ص 93، ح 21) در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مى‌خوانيم: «إِنَّ الْقَوْمَ لَيَكُونُونَ فَجَرَةً وَلاَ يَكُونُونَ بَرَرَةً فَيَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ فَتَنْمِي أَمْوَالُهُمْ وَتَطُولُ أَعْمَارُهُمْ فَكَيْفَ إِذَا كَانُوا أَبْرَاراً بَرَرَةً؛ ممكن است جمعيتى فاجر و گنهكار باشند و از نيكان نباشند؛ ولى در عين حال صله رحم به جا آورند. در اين صورت اموالشان افزايش پيدا مى‌كند و عمرشان طولانى مى‌شود تا چه رسد به اين‌كه از نيكان و خوبان باشند».(کافى، ج 2، ص 155، ح 21) بعضى از شارحان نهج‌البلاغه تفسير ديگرى براى اين كلام حكيمانه ذكر كرده‌اند كه هرگاه انسان صله رحم به جاى آورد، ارحام او اطراف وى را مى‌گيرند و قوت و قدرت آن شخص كه صله رحم به جاى آورده فزونى مى‌يابد ولى تفسير اول صحيح‌تر به نظر مى‌رسد.(علامه مجلسى؛ این تفسیر را در بحارالانوار، ج 6، ص 109 آورده و مرحوم مغنیه در فى ظلال از او تبعیت نموده است)

وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ . «و قصاص را براى حفظ خون‌ها (و جان‌ها) قرار داد»؛ (وَالقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ). اين سخن برگرفته از قرآن مجيد است كه مى‌فرمايد: «(وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الاَلْبَابِ)؛ اى خردمندان! در قصاص، حيات و زندگى شما است».(بقره، آیه 179) درست است كه ظاهرا براثر قصاص، فردى از جامعه حذف مى‌شود؛ ولى اين حذف سبب پيشگيرى از قتل‌هاى آينده است، زيرا افرادى كه به فكر قتل ديگران مى‌افتند، هنگامى كه منظره قصاص در نظرشان مجسم مى‌شود و خود را در خطر قطعى مى‌بينند از اين عمل خوددارى مى‌كنند و به فرض كه بتوانند قتلى انجام دهند و متوارى شوند بايد يك عمر به صورت دربه ‌در زندگى مخفيانه داشته باشند كه ناراحتى و زجر آن كمتر از قصاص نيست. متأسفانه در دنياى امروز، بعضى از گروه‌ها و به اصطلاح طرفداران حقوق بشر با هرگونه قصاص مخالفند و مى‌گويند: خون را با خون نبايد شست؛ قاتل كار خطايى انجام داده و اگر ما قاتل را به قتل برسانيم خطاى ديگرى است. اين‌ها براى قاتل دلسوزى مى‌كنند؛ اما گويا براى صدها يا هزاران نفرى كه جانشان به‌وسيله قاتلان در خطر است و آن قاتلان با نفى قصاص احساس امنيت مى‌كنند دلشان نسوخته است.

وَ إِقَامَةَ الْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ . «و اقامه حدود را براى بزرگ شمردن محرمات الهى قرار داد»؛ (وَإِقَامَةَ آلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ). «محارم» در اين‌جا اشاره به گناهان كبيره يا بخش مهمى از آن‌هاست كه درموردشان اقامه حدود و اجراى تعزيرات مى‌شود، زيرا حدود به معناى عام شامل تعزيرات هم مى‌گردد. بديهى است با اجراى حد، گناه در نظرها پراهميت خواهد شد و كمتر كسى به سراغ آن مى‌رود زيرا مى‌داند علاوه بر مجازات الهى در سراى آخرت، در اين دنيا هم مجازات سنگينى دامن او را مى‌گيرد و اين امر سبب امنيت جامعه و حفظ آن از آلودگى‌هاى گسترده خواهد شد. ازاين‌رو در حديثى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله آمده است: «وَحَدٌّ يُقَامُ لِلَّهِ فِي الاَرْضِ أَفْضَلُ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً؛ حدى كه در زمين اجرا شود برتر از چهل روز باريدن باران است».(کافى، ج 7، ص 175، ح 8) در حديث ديگرى از ابو ابراهيم (امام كاظم عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (وَيُحْىِ الاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) (روم، آیه 19) مى‌فرمايد: «اين فقط احياى به‌وسيله باران نيست، بلكه خداوند مردانى را مبعوث مى‌كند كه عدل را زنده كنند وزمين با احياى عدل زنده مى‌شود. سپس افزود: «وَلاِقَامَةُ الْحَدِّ لِلَّهِ أَنْفَعُ فِي الاَرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً؛ و اقامه حد در آن سودمندتر است از نزول چهل روز باران در زمين».(کافى، ج 7، ص 174، ح 2) البته اساس دعوت انبيا بر برنامه‌هاى فرهنگى است و اكثريت مردم از اين طريق به راه راست دعوت مى‌شوند؛ ولى مواردى پيدا مى‌شود كه افرادى سرسختانه در مقابل اوامر و نواهى آن‌ها به مخالفت برمى‌خيزند. در اين‌گونه موارد جز توسل به اجراى حدود و مجازات‌ها راهى نيست، همان‌گونه كه در برنامه تمام عقلاى جهان و قوانين عالم نيز همين‌گونه است.

وَ تَرْكَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ . «و ترك شرب خمر را براى حفظ و سلامت عقل تشريع كرد»؛ (وَتَرْکَ شُرْبِ آلْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ). جاى شك و ترديد نيست كه شراب و همه مواد مخدر از دشمنان شماره يك عقل انسانى هستند؛ نه‌تنها در حالت مستى شعله عقل به‌كلى خاموش مى‌شود وافراد مست دست به هر كارى مى‌زنند، بلكه بعد از آن نيز تأثيرات زيادى در تخريب مغز و اعصاب از خود به جاى مى‌گذارد و گاه منجر به جنون مى‌شود. مرحوم «كلينى» در جلد ششم كتاب كافى بابى تحت عنوان «إنّ الْخَمْرَ رَأسُ كُلِّ إثْمٍ وَشَرٍّ» (شراب سرچشمه هر گناه و بدى است) آورده است و احاديث فراوانى در ذيل آن ذكر كرده است؛ از جمله در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه وآله آمده است: «إِنَّ الْخَمْرَ رَأْسُ كُلِّ إِثْمٍ؛ شراب سرچشمه هر گناهى است».(کافى، ج 6، ص 403، ح 3) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَجَعَلَ مَفَاتِيحَهَا أَوْ قَالَ مَفَاتِيحَ تِلْکَ الاَقْفَالِ الشَّرَابَ؛ خداوند براى شرور وبدى‌ها قفل‌هايى قرار داده (كه همان قفل عقل‌هاست) و كليد آن قفل‌ها را شراب قرار داده است».(کافى، ج 6، ص 403، ح 5) در حديث ديگرى از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام نقل شده است كه فرمود: «مَا عُصِيَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِشَيْءٍ أَشَدَّ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَيَدَعُ الصَّلاَةَ الْفَرِيضَةَ وَيَثِبُ عَلَى أُمِّهِ وَأُخْتِهِ وَابْنَتِهِ وَهُوَ لا يَعْقِلُ؛ گناهى در پيشگاه خداوند شديدتر از شرب خمر نيست. بعضى از شراب‌ خواران نماز واجب را به‌كلى ترك مى‌كنند وممكن است به مادروخواهرودخترخود در حالى كه نمى‌فهمند تجاوز كنند».(کافى، ج 6، ص 403، ح 7) همين مضمون را يكى از شعراى فارسى زبان در شعر خود مجسم ساخته است آن‌جا كه مى‌گويد : ابليس شبى رفت به بالين جوانى - آراسته با شكل مهيبى سر و بر را - گفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهار - بايد بگزينى تو يكى زين سه خطر را - يا آن پدر پير خودت را بكشى زار - يا بشكنى از خواهر خود سينه و سر را - يا خود ز مى‌ناب بنوشى دو سه ساغر - تا آن‌كه بپوشم ز هلاك تو نظر را - لرزيد از اين بيم جوان بر خود و جا داشت - كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نررا - گفتا نكنم با پدروخواهرم اين كار - ليكن به مى از خويش كنم رفع ضرر را- جامى دو سه مِى خورد چو شد چيره ز مستى - هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را-

اى كاش شود خشك بن تاك خداوند - زين مايه شر حفظ كند نوع بشر را.

وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّةِ . «و دورى از سرقت را براى حفظ عفت (و پرهيز از آلودگى به اموال مردم) مقرر داشت»؛ (وَمُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِيجاباً لِلْعِفَّةِ). سرقت و دزدى به هر شكل باشد از بزرگ‌ترين گناهان در اسلام و داراى حدّ شرعى است و در همه عرف‌ها و تمام عقلا كارى بسيار زشت محسوب مى‌شود و در تمام قوانين دنيا براى آن مجازات مقرر شده است. تعبير به «عفت» در كلام امام عليه السلام اشاره به خويشتن‌دارى و مناعت طبع و ترك هرگونه حرص است. خداوند سرقت را ازاين‌رو تحريم فرموده كه افزون بر حفظ امنيت مالى جامعه، روح عفت را در افراد زنده كند، هيچ‌كس به اموال ديگرى چشم ندوزد و حتى در بدترين حالات معيشتى به فكر دستبرد به اموال ديگران نيفتد، همان‌گونه كه در قرآن مجيد خداوند عده‌اى از نيازمندان را با اين عبارت ستوده است: «(لِلفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِى الاَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ)؛ (انفاق‌هاى شما براى) كسانى باشد كه در راه خدا در تنگنا قرار گرفته‌اند (و توجه به آيات خدا آن‌ها را از وطن‌هاى خويش آواره ساخته و شركت در ميدان جهاد به آن‌ها اجازه نمى‌دهد تا براى تأمين هزينه زندگى دست به كسب و تجارتى بزنند) نمى‌توانند مسافرتى كنند (و سرمايه ‌اى به دست آورند) و از شدت عفت و خويشتن‌دارى افراد نا آگاه آن‌ها را بى‌نياز مى‌پندارند؛ اما آن‌ها را از چهره‌هايشان مى‌شناسى».(بقره، آیه 273) به يقين همان اندازه كه حفظ امنيت جامعه اهميت دارد پرورش روح عفّت وابراز بى‌نيازى از اموال مردم نيز مهم است و درواقع اين روحيه است كه جامعه را به امنيت مالى رهنمون مى‌شود.

وَ تَرْكَ الزِّنَى [الزِّنَا] تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ . «و ترك زنا را براى حفظ نسب‌ها قرار داد»؛ (وَتَرْکَ الزِّنَى تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ). به يقين زنا وآميزش‌هاى نامشروع آثار سوء فراوانى دارد كه امام عليه السلام به يكى از مهم‌ترين آن‌ها اشاره كرده است. هرگاه در جامعه آميزش‌هاى نامشروع رواج پيدا كند محصول آن فرزندان نامشروعى است كه وابسته به هيچ‌كس نيستند، نه كسى حضانت آن‌ها را بر عهده مى‌گيرد و نه تكيه‌گاهى براى خودشان پيدا مى‌كنند، نه حمايت مالى مى‌شوند، نه ارث دارند و نه از عواطف پدرانه و مادرانه برخوردارند. چنين فرزندانى بزرگ‌ترين مخاطره را براى جامعه دربر دارند. آمارها نشان مى‌دهد كه بسيارى از جنايات هولناك به دست همين فرزندان نامشروع انجام مى‌گيرد. به فرض كه نهادى اجتماعى فرزندان نامشروع را جمع‌آورى و حفاظت كند باز محروميت از پيوند با پدر و مادر و آثار عاطفى وقانونى آن كار خود را خواهد كرد. به همين دليل اسلام زنا را حرام كرده و مجازات سنگينى براى آن قائل شده است؛ ولى متأسفانه در تمدّن مادّى غرب نه‌تنها زنا حرام نيست، بلكه مراكز فحشا تحت حمايت دولت‌ها نيز هست و به دولت‌ها ماليات نيز مى‌پردازند. آن‌ها حتى براى روابط نامشروعِ زنان شوهردار نيز اهميتى قائل نيستند. تنها زناى به عنف را ممنوع و قابل تعقيب قانونى مى‌دانند و به همين دليل فرزندان نامشروع در جوامع غربى بسيار زياد است و مفاسد آن را نيز با چشم خود مى‌بينند؛ اما غلبه هوا و هوس و آزادى‌هاى به معناى بى‌ بندوبارى به آن‌ها اجازه محدودساختن را نمى‌دهد. در بعضى از جوامع غربى كار به آن‌جا رسيده كه در شناسنامه‌ها تنها نام مادر نوشته مى‌شود و از نام پدر خبرى نيست، زيرا ديده‌اند اگر نام پدر را بخواهند بنويسند مجهول بودن پدران براى بسيارى ازنوزادان مشكل عظيمى ايجادمى‌كند. شگفت‌آور است كه مجاز شمردن زنا حتى مانع از تجاوز به عنف نشده وبه‌گونه‌اى است كه آمار بعضى از كشورهاى غربى نشان مى‌دهد در هر دقيقه يك تجاوز به عنف صورت مى‌گيرد. البته زنا مفاسد بسيار ديگرى دارد كه امام على بن موسى‌الرضا عليه السلام در حديثى كه علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از علل الشرايع نقل كرده به بخشى از آن اشاره مى‌كند، آن حضرت عليه السلام مى‌فرمايد: «وَحَرَّمَ الزِّنَا لِمَا فِيهِ مِنَ الْفَسَادِ مِنْ قَتْلِ الاَنْفُسِ وَذَهَابِ الاَنْسَابِ وَتَرْکِ التَّرْبِيَةِ لِلاَطْفَالِ وَفَسَادِ الْمَوَارِيثِ وَمَا أَشْبَهَ ذَلِکَ مِنْ وُجُوهِ الْفَسَاد؛ خداوند زنا را حرام كرده است به علّت مفاسدى كه در آن است ازقبيل : قتل نفس، (به سبب برافروخته شدن آتش خشم همسران يا بستگان) و از دست رفتن نسب و ترك تربيت فرزندان و فاسد شدن نظم ميراث و امثال آن از مفاسد گوناگون».(بحارالانوار، ج 6، ص 98، ح 2)

وَ تَرْكَ اللِّوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ . «و ترك لواط (و همجنس‌گرايى) را براى افزايش نسل مقرر داشت». (وَتَرْکَ آللِّوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ). مى‌دانيم آفرينش شهوت جنسى در زنان و مردان براى اين است كه از طريق صحيح، نسل انسان افزايش پيدا كند و از ميان نرود و اگر اين علاقه جنسى ميان زن و مرد نبود ممكن بود در مدت كوتاهى نسل انسان نابود شود. حال اگر اين علاقه جنسى به صورت همجنس‌گرايى درآيد كه هيچ تأثيرى در بقاى نسل نداشته باشد و اين مطلب در جامعه بشرى گسترش يابد آن هم سبب قطع نسل انسان يا كمبود افراد بشر خواهد شد. به همين دليل، استمنا يا آميزش با حيوانات نيز در اسلام تحريم شده است، زيرا آن‌ها نيز مانند همجنس‌گرايى سبب ضايع شدن نطفه‌هاى انسانى مى‌گردد. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم كه زنديقى از آن حضرت سؤالى درباره تحريم زنا كرد و حضرت پاسخ او را فرمود و سپس از تحريم لواط پرسيد. امام عليه السلام فرمود: علتش اين است كه «أَنَّهُ لَوْ كانَ إِتْيانُ الْغُلامِ حَلالاً لاَسْتَغْنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وَكانَ فِيهِ قَطْعُ النَّسْلِ وَتَعْطِيلُ الْفُرُوجِ وَكانَ فِى إِجازَةِ ذلِکَ فَسادٌ كَثِيرٌ؛ هرگاه آميزش با پسر حلال بود مردان از زنان بى‌نياز مى‌شدند و سبب قطع نسل و تعطيل آميزش مشروع و طبيعى مى‌شد و مجاز بودن اين كار مفاسد بسيارى دربر داشت».(وسائل الشیعه، ج 14، ص 252، ح 12) . شبيه همين معنا با توضيح بيشترى از امام على بن موسى‌الرضا عليه السلام نقل شده است.(بحارالانوار، ج 76، ص 64، ح 6) البته آنچه امام عليه السلام در اين‌جا بيان فرموده و در روايات ديگرى نيز به آن اشاره شده يكى از آثار بسيار شوم همجنس‌گرايى است؛ آثار زيان‌بار ديگرى نيز دارد كه يكى از آن‌ها ازنظر مسائل بهداشتى و عاطفى است، زيرا اين كار، تحريف روشنى در آفرينش علاقه جنسى و اعضاى تناسلى است و امروز زيان آشكار آن به صورت بيمارى ايدز بروز كرده كه طبق بعضى از آمار، اكثر موارد ايدز از مسئله همجنس‌ گرايى ناشى مى‌شود، همان بيمارى‌اى كه امروز تمام اطباى جهان در درمان آن وامانده ‌اند، زيرا نيروى دفاعى بدن را از كار مى‌اندازد و انسان در مدت كوتاهى به انواع بيمارى‌ها مبتلا مى‌شود و با تمام كوشش‌ هايى كه از سوى پزشكان دنيا به عمل آمده هنوز داروى مطمئنى براى درمان آن پيدا نشده است. تشديد مجازات لواط در اسلام نسبت به زنا ممكن است ناشى از اين امور باشد. البته امروز برخى از طبيبان فاقد مسئوليت، به افرادى چراغ سبز نشان مى‌دهند و مى‌گويند كه علاقه آن‌ها به جنس موافق عامل ژنتيكى دارد و قابل تغيير نيست وبراى آن‌ها همجنس‌گرايى را مجاز مى‌شمرند و اين شبيه اظهار نظر جمعى ديگر از آن‌گونه اطباست كه استمنا را بى‌ ضرر و بى‌ خطر معرفى مى‌كنند. بدون شك صحه گذاشتن بر اين انحرافات و بيمارى‌ها كه به هر حال قابل علاج است ناشى از هماهنگ شدن با خواسته‌هاى انحرافى اين‌گونه بيماران است.(وقاحت در تمدن مادى غرب به جایى رسیده که به هنگام نوشتن این سطور، این خبر در جراید منتشر شد که دو نفر از سیاستمداران همجنس اروپایى رسمآ با هم ازدواج کردند و صدر اعظم آنان نیز به آنها تبریک گفت. (این خبر در بیست و هفتم شهریور سال 1389 در جراید منتشر شد))

وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَى الْمُجَاحَدَاتِ . «و شهادت و گواهى را براى اظهار حق در برابر انكارها قرار داد»؛ (وَالشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَى آلْمُجَاحَدَاتِ). مى‌دانيم در اسلام كسى كه از حادثه‌ اى باخبر باشد و آن را با چشم خود ببيند اگر به شهادت فراخوانده شود بر او واجب است بپذيرد و آنچه را ديده بيان كند؛ خواه درباره دوست باشد يا دشمن، خويشاوند باشد يا بيگانه. كتمان شهادت يكى از گناهان كبيره است، همان‌گونه كه قرآن مجيد باصراحت فرمود: «(وَلاَ تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ)؛ شهادت را كتمان نكنيد و هركس كتمان كند قلب او گناهكار است (چراكه حقيقتى را مخفى داشته است)».(بقره، آیه 283) در آيه قبل از آن مى‌فرمايد: «(وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا)؛ و شاهدان هنگامى كه دعوت (به دادگاه براى اداى شهادت) بشوند ابا نكنند».(بقره، آیه 282) روايات اسلامى نيز درباره كتمان شهادت، حرمت آن را با صراحت بيان كرده است در حالى كه در قوانين ديگر دنيا، شهادت شهود معمولا الزامى نيست؛ هركس مايل باشد و سود خود را در شهادت دادن ببيند شهادت مى‌دهد وگرنه مى‌تواند آن را مكتوم نمايد. واجب ساختن اين كار براى آن است كه افراد نتوانند حقوق مردم را پايمال كنند. در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى‌خوانيم: «مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِيُحْيِيَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَنَسَبِه؛ كسى كه شهادت حقى بدهد تا حق مسلمانى را به‌وسيله آن احيا كند، روز قيامت در حالى وارد عرصه محشر مى‌شود كه از صورتش نورى برمى‌خيزد كه تا آن‌جا كه چشم كار مى‌كند پيش مى‌رود و تمام خلايق او را با نام و نسبش مى‌شناسند».(کافى، ج 7، ص 380، ح 1) . در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم كه در تفسير آيه (وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا) مى‌فرمايد: «لاَ يَنْبَغِي لاَحَدٍ إِذَا دُعِيَ إِلَى الشَّهَادَةِ يَشْهَدُ عَلَيْهَا أَنْ يَقُولَ لا أَشْهَدُ لَكُمْ؛ براى هيچ‌كس سزاوار نيست هنگامى كه دعوت به شهادت دادن بر چيزى شود بگويد: من براى شما شهادت نمى‌دهم».(کافى، ج 7،ص 379، ح 1) شگفت اين‌كه بعضى از شارحان نهج‌البلاغه شهادت را در اين‌جا به معناى شهادت در راه خدا در ميدان نبرد تفسير كرده‌اند و آن را سبب تقويت دين دانسته‌اند در حالى كه تعبيرات امام عليه السلام ، قبل و بعد از آن تناسبى با آن ندارد، زيرا امام عليه السلام قبلاً جهاد را به عنوان عزت اسلام بيان فرمود و تعبير به «مجاحدات» (يعنى انكارها) مناسب بحث دعاوى است به خصوص كه ترك كذب نيز بعد از آن ذكر شده است كه با ترك شهادت دادن مناسب است. به‌علاوه آغاز حديث با جمله «فرض الله» شروع مى‌شود و به يقين خداوند شهادت را مأمورٌبِه نكرده بلكه جهاد را واجب فرموده كه احيانآ منتهى به شهادت مى‌شود.

وَ تَرْكَ الْكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ . «و ترك دروغ را براى احترام و بزرگداشت صدق و راستى قرار داد»؛ (وَتَرْکَ آلْكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ). اساس زندگى اجتماعى بر اعتماد متقابل افراد نسبت به يكديگر است كه اگر اعتمادى نباشد رشته اجتماع از هم گسيخته خواهد شد. اعتماد در صورتى حاصل مى‌شود كه صدق و امانت بر جامعه حاكم باشد، زيرا دروغ و خيانت مهم‌ترين اسباب بدبينى و بى‌اعتمادى است. امام عليه السلام در اين تعبير زيبا مى‌فرمايد: خداوند ترك دروغ را واجب كرده تا راستگويى به عنوان يك فضيلت شمرده شود و افراد جامعه به سوى آن حركت كنند. در روايات اسلامى شديدترين تعبيرات درباره زشتى دروغ آمده است. قرآن مجيد مى‌گويد: «(إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْكَاذِبُونَ)؛ تنها كسانى دروغ مى‌بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند».(نحل، آیه 105) در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه وآله مى‌خوانيم: «إنَّ الْكِذْبَ بابٌ مِنْ أبْوابِ النِّفاقِ؛ دروغ درى از درهاى نفاق است».(کنزالعمّال، ح 8212) در كتاب كافى از اميرمؤمنان عليه السلام چنين نقل شده كه فرمود: «لا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الاِيمَانِ حَتَّى يَتْرُکَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ؛ انسان طعم ايمان را نمى‌چشد مگر زمانى كه دروغ را خواه شوخى باشد يا جدى، رها كند».(کافى، ج 2، ص 340، ح 11) احاديث در اين زمينه بسيار است. با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلي اله عليه وآله اين سخن را پايان مى‌دهيم آن‌جا كه فرمود: «إيّاكُمْ وَالْكِذْبَ فَإِنَّهُ مِنَ الْفُجُورِ وَهُما فِى النّار؛ از دروغ بپرهيزيد، زيرا دروغ با فجور و گناهان (ديگر) همراه است و هر دو در آتشند».(مجموعه ورام، ج 1، ص 113)

وَ السَّلَامَ أَمَاناً مِنَ الْمَخَاوِفِ . «و سلام را امان در برابر ترس‌ها قرار داد»؛ (وَالسَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ آلْمخَاوِفِ). منظور از «سلام» در اين‌جا همان سلام كردن است كه هرگاه كسى به ديگرى سلام كند مفهومش اين است كه هيچ‌گونه قصد آزار و اذيت او را ندارد وهنگامى كه شنونده سلام را با سلام پاسخ مى‌گويد مفهوم آن نيز اين است كه از ناحيه او خوف و ضررى براى سلام كننده موجود نيست. توضيح اين‌كه در آغاز اسلام و مدتى پس از آن بسيارى از مردم هنگام برخورد با يكديگر اگر طرف از قبيله خودشان نبود، احساس نا امنى مى‌كردند؛ ولى اگر او ابتدا سلام مى‌كرد و طرف مقابل نيز پاسخ مى‌گفت، به منزله تعهدى بود كه هيچ‌گونه ضرر و زيانى به يكديگر نمى‌رساندند، همان‌گونه كه اگر شخصى بر آن‌ها وارد مى‌شد و غذايى مى‌آوردند و از غذاى صاحب منزل مى‌خورد طرفين نسبت به يكديگر احساس امنيت مى‌كردند؛ صاحب خانه عملاً تحيتى گفته بود و ميهمان تازه وارد نيز عملاً به آن پاسخ داده بود. البته گاه مى‌شد كه پس از سلام و جواب آن، قرائن و شواهدى برخلاف موارد مذكور به نظر مى‌رسيد كه براى برطرف كردن آن خوف، احتياج به گفت‌وگوى بيشترى بود، ازاين‌رو در داستان ابراهيم عليه السلام مى‌خوانيم: هنگامى كه فرشتگان پروردگار به صورت افراد ناشناسى بر او وارد شدند و سلام كردند ابراهيم عليه السلام كه چهره‌هاى آن‌ها را بسيار ناشناس ديد گفت: «ما از شما مى‌ترسيم». به خصوص هنگامى كه غذا براى آن‌ها آورد و آن‌ها دست به سوى غذا دراز نكردند؛ اما چيزى نگذشت كه ترس ابراهيم عليه السلام زائل شد هنگامى كه گفتند: «ما فرستادگان پروردگار توايم» و او را به فرزند بشارت دادند. «(وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَمآ قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ).(هود، آیه 69 و 70) . اكنون اين سؤال پيش مى‌آيد كه سلام كردن جزء مستحبات است و با جمله «فرض الله» كه در آغاز اين كلام حكمت‌آميز آمده سازگار نيست، ازاين‌رو بعضى از شارحان، سلام را در اين‌جا به معناى پاسخ سلام تفسير كرده ‌اند تا با وجوب سازگار باشد.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 89) در حالى كه اين تفسير افزون بر اين‌كه مخالف ظاهر عبارت امام عليه السلام است با مسئله امنيت از ترس سازگار نيست، زيرا هم ابتدا به سلام و هم پاسخ آن هر دو سبب احساس امنيت مى‌شد. ولى با توجه به اين‌كه «فرض» معناى وسيعى دارد كه هرگونه تشريع را اعم از واجب و مستحب شامل مى‌شود، مشكلى به وجود نمى‌آيد كه ما ناچار باشيم سلام را به معناى پاسخ سلام بدانيم. درنتيجه به يقين فلسفه‌ اى كه امام عليه السلام براى نماز بيان فرموده، هم نماز واجب را فرا مى‌گيرد و هم مستحب را و همچنين درمورد زكات و روزه. بعضى از شارحان نهج ‌البلاغه «سلام» را به معناى صلح تفسير كرده ‌اند وگفته ‌اند: «آن چيزى كه سبب زائل شدن خوف و ترس در جامعه بشرى مى‌شود همان مسئله صلح است كه مانع از بروز جنگ‌هاى ويرانگر و مخرب است».(فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 367) اين تفسير، تفسير بعيدى به نظر نمى‌رسد و ممكن است هر دو تفسير در مفهوم كلام امام عليه السلام جمع باشد. شگفت اين‌كه بعضى به جاى «سلام»، «اسلام» ذكر كرده‌اند(شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، ج 5، ص 367) در حالى كه در هيچ‌ يك از نسخ نهج‌ البلاغه اين واژه نيامده، هرچند در غررالحكم به جاى «سلام»، «اسلام» آمده است(غررالحکم، ص 177، ح 3376)، بنابراين تكيه بر يك احتمال نادر، مناسب تفسير كلام امام عليه السلام است به خصوص اين‌كه اگر به جاى «سلام»، «اسلام» بود مى‌بايست در آغاز اين سخن و به دنبال «فَرَضَ اللهُ الاْيمانَ تَطْهيرآ مِنَ الشِّرْکِ» ذكر شود.

وَ الْأَمَانَةَ نِظَاماً لِلْأُمَّةِ . «و امامت را براى نظم و نظام امت قرار داد»؛ (وَالاْمَامَةَ نِظَاماً لِلاُمَّةِ). هرچند در نسخه صبحى صالح در اين‌جا واژه «الامانة» آمده ولى در بسيارى از نسخ نهج‌البلاغه به جاى آن «الامامة» است و در كتاب تمام نهج‌البلاغه نيز «الامامة» آمده است. در غررالحكم نيز به همين صورت است. حتى در شرح ابن ابى الحديد نيز «الامامة» ذكر شده است و همان را نيز تفسير كرده است. به يقين تعبير «نِظامآ لِلاُمَّةِ» و به دنبال آن «وَالطّاعَةِ تَعْظيمآ لِلاِمامَةِ» تناسبى با امامت دارد نه امانت و درواقع دو جمله اخير (نوزدهم و بيستم) به منزله ضمانت اجرايى براى هجده جمله پيشين است. به هر حال شك نيست كه اگر حكومت عادلى بر كار نباشد و امامت به معناى صحيح پياده نشود، نظم امت به هم مى‌ريزد، ظالمان بر مظلومان چيره مى‌شوند و فاسدان و مفسدان پست‌هاى حساس را در اختيار مى‌گيرند و بيت‌المال مسلمانان به غارت مى‌رود و ناامنى همه جا را فرا مى‌گيرد كه تاريخ معاصر و گذشته، نمونه‌هاى فراوانى از آن را به ما ارائه داده است. در خطبه بانوى اسلام فاطمه زهرا سلام الله عليها نيز تعبيرى شبيه به اين ديده مى‌شود، مى‌فرمايد: «وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛ خداوند اطاعت از ما را سبب نظام امت قرار داده و پيشوايى ما را سبب جلوگيرى از اختلاف وپراكندگى».(بحارالانوار، ج 29، ص 223) در خطبه امام على بن موسى‌الرضا عليه السلام كه در مسجد جامع مرو در روز جمعه بيان فرمود نيز آمده است: «إِنَّ الاِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَنِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَصَلاحُ الدُّنْيَا وَعِزُّ الْمُوْمِنِينَ إِنَّ الاِمَامَةَ أُسُّ الاِسْلامِ النَّامِي وَفَرْعُهُ السَّامِي؛ امامت، زمام دين وسبب نظام مسلمين و صلاح دنيا و سبب عزت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است».(کافى، ج 1، ص 200، ح 1) البته سخن درباره اهميت امامت و تأثير حكومت اسلامى در نظم جامعه مسلمانان و حفظ كيان آن‌ها بسيار است و مقصود در اين‌جا اشاره‌ اى به عنوان تفسير كلام امام عليه السلام است.

وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلْإِمَامَةِ . «و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسلمين) را براى (تعظيم و تحكيم) مقام امامت قرار داد»؛ (وَالطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلاِمَامَةِ). به يقين آنچه سبب تقويت امامتِ امامان و حاكميتِ حاكمان مى‌شود همكارى و هماهنگى مردم است. اگر اطاعت و همكارى مردم نباشد نظام امامت نيز به هم مى‌ريزد، ازاين‌رو در مسائل مربوط به حكومت اسلامى نيز مى‌گوييم : حمايت مردم و آراى ملت از اساسى‌ترين پايه‌هاى حكومت است، زيرا امامى مى‌تواند نظام امت را برقرار كند كه مبسوط اليد باشد و مبسوط اليد بودن جز از طريق همكارى مردمى حاصل نمى‌شود. در بخش چهارم خطبه 34 مطالب بيشترى در اين زمينه آمده است؛ آن‌جا كه امام عليه السلام مى‌فرمايد: «اى مردم! من حقى بر شما دارم شما نيز بر من حقى داريد؛ اما حق شما بر من اين است كه از خيرخواهى و خدمت به شما دريغ نورزم وبيت‌المال را به نفع شما به‌طور كامل به كار گيرم و شما را تعليم دهم تا از جهل ونادانى رهايى يابيد و تربيت كنم تا فراگيريد و آگاه شويد و اما حق من بر شما اين است كه بر بيعت خويش وفادار باشيد و در آشكار و نهان خيرخواهى را در حق من به جا آوريد. هر زمان شما را براى انجام كارى بخوانم اجابت كنيد و هر وقت به شما فرمان دهم اطاعت نماييد».(شرح بیشتر در این زمینه را مى توانید در کتاب پیام امام امیرالمؤمنین (ع)، ج 2، ص 343 به بعد مطالعه کنید)

نكته:

آيا حق داريم از فلسفه احكام سؤال كنيم؟ بعضى از فرق مسلمين عقيده دارند «احكام الله معلل بالاغراض نيست»؛ يعنى لزومى ندارد آنچه خدا امر كرده داراى فلسفه ‌اى باشد و آنچه را نهى كرده داراى مفسده‌ اى. آن‌ها درواقع حكيم بودن خدا را زير سؤال مى‌برند و توجه ندارند كه اگر احكام تابع مصالح و مفاسد نباشد ترجيح بدون مرجح لازم مى‌آيد و اساسآ اين سخن برخلاف آيات زيادى از قرآن است كه براى نماز و روزه و حج وقصاص و امثال آن فلسفه‌هايى ذكر كرده است. به يقين آنچه را خدا امر فرموده داراى فوايد مادى يا معنوى يا هر دو بوده و آنچه را نهى كرده مفاسدى اينچنين داشته است.نه‌تنها احكام الهى، احكام وقوانينى نيزكه درعرف عقلا وضع مى‌شود همه از اين قبيل است؛ گاهى هفته‌ها و ماه‌ها درباره مصلحت و مفسده يك قانون مطالعه و بررسى مى‌كنند تا بتوانند حكمى را در عرف خودشان وضع كنند. آيات مربوط به حلال كردن طيبات و حرام كردم خبائث(اعراف، آیه 157) همگى شاهد بر اين است كه قبلاً طيب و خبيثى وجود دارد كه به سبب آن حكم الهى مطابق آن صادر مى‌شود. تنها تفاوتى كه ميان احكام الهى و احكام عرفى است اين است كه احكام عرفى چه بسا بر اساس مصالح و مفاسدى وضع مى‌شود كه نتوانسته‌اند تمام جوانب آن را بررسى كنند و به همين دليل پس از مدتى ممكن است خلاف آن كشف شود؛ ولى احكام الهى چنين نيست، علم بى‌پايان خداوند سبب مى‌شود كه احكام بر اساس رعايت تمام جوانب مصالح و مفاسد وضع شود و هرگز خلافى در آن نخواهد بود. بعضى نيز معتقدند گرچه احكام داراى مصالح و مفاسدى است؛ ولى ما نبايد به سراغ آن‌ها برويم، بايد مطيع فرمان باشيم؛ آن‌جا كه امر شده انجام دهيم وآن‌جا كه نهى شده خوددارى كنيم و مطلقآ به سراغ فلسفه احكام نبايد رفت. ولى اين نيز برخلاف آياتى است كه ما را تشويق به فهم مصالح و مفاسد احكام مى‌كند و همچنين برخلاف رواياتى است ـ مانند آنچه در بالا آمد ـ كه ائمه هدى: مصالح احكام را مشروحاً بيان كرده‌اند و نيز بعضى از اصحاب خدمت امامان مى‌رسيدند و فلسفه پاره ‌اى از احكام را مى‌پرسيدند. هرگز هيچ امامى آن‌ها را نهى از اين سؤالات نكرد و اين دليل بر آن است كه مردم حق دارند از فلسفه احكام سؤال كنند و پاسخ بشنوند. منتها در اين‌ جا دو نكته مهم باقى مى‌ماند و آن اين است كه اولاً بيان فلسفه احكام چه فايده‌اى دارد؟ پاسخ اين سؤال روشن است؛ انسان هنگامى كه به منافع نماز و روزه و امثال آن آگاه مى‌شود، شوق بيشترى براى انجام دادن آن در خود مى‌يابد و هنگامى كه مثلاً مفاسد بى‌ شمار شرب خمر را مى‌شنود، نفرت بيشترى از آن پيدا مى‌كند. درست مانند دستورات طبيب كه وقتى براى بيمارش فوايد دارو را ذكر كند بيمار با شوق بيشترى دارو را مصرف كرده و تلخى احتمالى آن را تحمل مى‌كند. از اين‌جا مى‌توان استفاده كرد كه آگاهى بر فلسفه احكام مى‌تواند فقيه را در مسير استنباط حكم كمك كند. ثانياً: معناى آگاهى بر فلسفه احكام اين نيست كه ما همواره مقيد به آن باشيم وبگوييم چون مثلاً فلسفه دو ركعت بودن نماز صبح و سه ركعت بودن نماز مغرب را نمى‌دانيم بنابراين آن را انجام نمى‌دهيم. ما بايد گوش بر امر و چشم بر فرمان داشته باشيم چه فلسفه احكام را بدانيم يا ندانيم؛ ولى تا آن‌جا كه بدانيم به اطاعت راسخ ما كمك مى‌كند. اين نكته نيز شايان توجه است كه فلسفه‌ها و مصالح و مفاسد احكام غالباً جنبه حكمت دارد نه علّت؛ يعنى در غالب موارد، ممكن است حاكم باشد. مثلاً نوشيدن يك قطره شراب ممكن است هيچ‌كدام از آن مفاسد را نداشته باشد ولى به هر حال حرام است، بنابراين افراط در اين مسئله كه ما فلسفه‌هاى احكام را وسيله‌اى قرار دهيم براى محدود كردن حكم يا توسعه آن به جايى كه ادله شامل آن نمى‌شود، كار نادرستى است. به تعبير ديگر پذيرفتن فلسفه احكام يا مقاصد الشريعة به معناى اين نيست كه ما به دنبال قياسات ظنى برويم و حلال و حرام‌هايى از اين طريق درست كنيم. تنها در صورتى مى‌توان حكم را به‌وسيله فلسفه احكام توسعه داد يا محدود كرد كه به صورت علت در متن كتاب و سنت ذكر شده باشد؛ مثلاً بفرمايد: «لا تَشْرَبُوا الْخَمْرَ لاَنَّهُ مُسْكِرٌ مُفْسِدٌ لِلْعَقْلِ» از اين تعبير مى‌توانيم هرچيزى را كه مسكر وموجب فساد عقل است تحريم كنيم.(براى مطالعه بیشترى به دائرة المعارف فقه مقارن، ج 1، ص 385 به بعد مراجعه شود) . در حديثى از امام كاظم عليه السلام مى‌خوانيم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يُحَرِّمِ الْخَمْرَ لاِسْمِهَا وَلَكِنَّهُ حَرَّمَهَا لِعَاقِبَتِهَا فَمَا كَانَ عَاقِبَتُهُ عَاقِبَةَ الْخَمْرِ فَهُوَ خَمْرٌ؛ خداوند شراب را به دليل نام آن تحريم نكرد، بلكه تحريم آن به‌واسطه آثار آن بود، بنابراين هرچيزى كه عاقبت آن عاقبت شراب باشد آن هم به منزله شراب است»(کافى، ج 6، ص 412، ح 2).

بخشى ازخطبه غرّاى فدکیه فاطمه زهرا عليها السلام را که موافق و مخالف، آن را نقل کرده اند شبیه همین حدیث شریف است که امیرمؤمنان على(ع) بخشهایى را به آن افزوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 193)

 

حکمت 253 نهج البلاغه: سوگند دادن ستمکار

وَ كَانَ (علیه السلام) يَقُولُ: أَحْلِفُوا الظَّالِمَ -إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَهُ- بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ، فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً، عُوجِلَ الْعُقُوبَةَ؛ وَ إِذَا حَلَفَ بِاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ، لَمْ يُعَاجَلْ، لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللَّهَ تَعَالَى. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت253) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 109

امام عليه السلام در اين گفتار نورانى دستورى درباره سوگندهاى مؤثر در برابر كارهايى كه ظالمى مرتكب شده مى‌دهد و مى‌فرمايد: «هرگاه خواستيد ظالمى را سوگند دهيد اين‌گونه سوگند دهيد كه از حول و قوه الهى برى است (اگر فلان كار را انجام داده باشد) زيرا اگر اين قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرا مى‌رسد (يا به درد سختى مبتلا مى‌گردد و يا مى‌ميرد) اما اگر چنين سوگند ياد كند: به خدايى كه جز او خدايى نيست (اين كار را نكرده‌ام) در كيفرش تعجيل نمى‌شود، زيرا خدا را به يگانگى ستوده است»؛ (أَحْلِفُوا الظَّالِمَ ـ إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَه ـ بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ آللّهِ وَقُوَّتِهِ؛ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً عُوجِلَ آلْعُقُوبَةَ، وَإِذَا حَلَفَ بِاللّهِ آلَّذِي لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَمْ يُعَاجَلْ، لاَِنَّهُ قَدْ وَحَّدَ آللّهَ تَعَالَى).

از اين سخن امام عليه السلام روشن مى‌شود كه تعبيرات سوگندها بسيار متفاوت است؛ تعبيرهايى كه مدح و ثناى الهى در آن است سبب تعجيل عقوبت نمى‌شود اما تعبيرات خشنى كه بر ضد آن باشد، عقوبت را تعجيل مى‌كند. در حديث معروفى كه در كتب مختلف آمده مى‌خوانيم: شخصى نزد منصور، خليفه عباسى از امام صادق عليه السلام بدگويى كرد. منصور به دنبال حضرت فرستاد وهنگامى كه امام عليه السلام حضور پيدا كرد عرض كرد: فلان كس درباره شما چنين وچنان مى‌گويد. امام عليه السلام فرمود: چنين چيزى دروغ است؛ اما بدگويى‌كننده گفت: دروغ نيست و واقعيت دارد. امام عليه السلام او را به برائت از حول و قوه الهى اگر دروغ‌گو باشد قسم داد. او همين سوگند را ياد كرد و هنوز گفتارش تمام نشده بود كه فلج شد و مانند قطعه گوشتى بى‌جان به روى زمين افتاد! پاى او را گرفتند و كشان‌كشان از مجلس بيرون بردند و امام صادق عليه السلام از اين توطئه رهايى يافت.(شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، ج 5، ص 368. مرحوم علامه شوشترى نیز آن را در شرح نهج البلاغه خود از کتاب الفصول المهمة نقل کرده است) . در رخداد ديگرى مى‌خوانيم كه منصور دوانيقى به امام صادق عليه السلام عرض كرد : يكى از ياران شما به نام «معلى بن خنيس» مردم را به سوى شما فرا مى‌خواند و(براى خروج كردن) اموالى ذخيره مى‌كند. امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند چنين چيزى نبوده است. منصور گفت: من كسى را كه چنين خبرى داده نزد شما حاضر مى‌كنم. و سپس آن مرد را حاضر كرد. امام عليه السلام رو به آن فرد كرده فرمود: قسم مى‌خورى؟ عرض كرد: آرى؛ سپس گفت: «وَاللهِ الَّذى لا إلهَ إلّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ كه او اين كار را كرده است». امام عليه السلام فرمود: تو خداوند را با اوصاف جلالش مى‌ستايى و او به همين سبب تو را مجازات نمى‌كند. اين‌گونه كه من مى‌گويم قسم بخور. بگو: «بَرِئْتُ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَقُوَّتِهِ وَأَلْجَأْتُ إِلَى حَوْلِي وَقُوَّتِي (كه تو اين سخن را گفته ‌اى)» آن مرد اين‌گونه قسم خورد. هنوز كلامش تمام نشده بود كه بر زمين افتاد و مرد. منصور گفت: بعد از اين، كلام هيچ سخن‌چينى را درباره تو نخواهم پذيرفت.(کافى، ج 6، ص 445، ح 3)

 

حکمت 254 نهج البلاغه: انفاق مالی در حال حیات

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَا ابْنَ آدَمَ، كُنْ وَصِيَّ نَفْسِكَ فِي مَالِكَ، وَ اعْمَلْ فِيهِ مَا تُؤْثِرُ أَنْ يُعْمَلَ [يَعْمَلَ] فِيهِ مِنْ بَعْدِكَ [مَنْ بَعْدَكَ]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت254) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 117

امام عليه السلام در اين كلام نورانى به نكته مهمى اشاره كرده مى‌فرمايد: «اى فرزند آدم! تو خود وصى خويشتن در اموال خود باش و (امروز) به‌گونه‌اى در آن عمل كن كه مى‌خواهى پس از تو (مطابق وصيتت) عمل كنند»؛ (يَابْنَ آدَمَ، كُنْ وَصِيَّ نَفْسِکَ فِي مَالِکَ، وَآعْمَلْ فِيهِ مَا تُؤْثِرُ اَنْ يُعْمَلَ فِيهِ مِنْ بَعْدِکَ). بسيارى از مردم باايمان علاقه‌مند هستند كه بخشى از اموالشان پس از آن‌ها در راه خيرات مصرف شود و اسلام نيز به وصيت براى كارهاى خير تشويق كرده وآن را به يك‌سوم مال محدود نموده تا ورثه نيز بهره‌مند شوند. قرآن مجيد مى‌گويد: «(كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَيْرآ الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالاَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّآ عَلَى الْمُتَّقِينَ)؛ بر شما نوشته شده: هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبى (مالى) از خود به جاى گذاشته، براى پدر ومادر و نزديكان، به‌طور شايسته وصيت كند! اين حقّى است بر پرهيزكاران!».(بقره، آیه 180) . مؤمنان براى اين كار سعى مى‌كنند وصى يا اوصياى مطمئنى انتخاب كنند تا حتمآ كارهاى خير انجام گيرد. ولى بسيار ديده شده است كه يا وصى عمل به وصيت نمى‌كند يا ورثه مانع مى‌شوند و سعى دارند ثلث را به نفع خود مصادره كنند. حتى در بعضى از افراد متدين ديده مى‌شود كه مى‌خواهند براى مصرف ثلث به نفع خودشان وجهى شرعى بيابند. اگر انسان خودش وصى خويشتن باشد و آنچه را پس از خود مايل است در راه خير صرف شود شخصآ اقدام كند بهتر است، همان‌گونه كه بعضى از افراد باايمان را در عصر خود مى‌بينيم كه ثلث مال خويش را در زمان حيات خود جدا كرده و در كارهاى خير به خصوص كارهايى كه باقى و برقرار مى‌ماند؛ مانند احداث بيمارستان، مسجد، مدرسه، بانك‌هاى قرض الحسنه، نشر آثار دينى وامثال آن صرف مى‌كنند. اين‌ها از همه موفق‌ترند، زيرا هيچ‌كس به‌اندازه خود انسان براى خويش دلسوزى نمى‌كند. افزون بر اين، آنچه را انسان با دست خود در راه خدا مى‌دهد بسيار با ارزش‌تر است از آنچه ديگران پس از او مى‌دهند، چون در حال حيات علاقه‌مند به اموال خويش است و دل كندن و صرف آن در كارهاى خير نياز به ايمانى قوى دارد. حديث معروفى است كه مى‌گويد: شخصى وصيت كرده بود كه انبار خرمايى را پس از او در راه خدا انفاق كنند. پيغمبر اكرم صلي الله غليه وآله اين كار را انجام داد. در آخر، يك عدد خرما ته انبار افتاده بود. آن را به دست گرفت و فرمود: اگر خود با دست خويش اين دانه خرما را در راه خدا داده بود از تمام آنچه من بعد از او انفاق كردم بهتر بود. چنان‌كه اشاره كرديم امام صادق عليه السلام همين معنا را با اضافات ديگرى به كسى كه از او تقاضاى وصيت و اندرزى كرد بيان نمود و فرمود: «أَعِدَّ جَهَازَکَ وَقَدِّمْ زَادَکَ وَكُنْ وَصِيَّ نَفْسِکَ وَلا تَقُلْ لِغَيْرِکَ يَبْعَثُ إِلَيْکَ بِمَا يُصْلِحُکَ؛ وسيله سفر (آخرت) خود را آماده ساز و زاد و توشه اين سفر طولانى را فراهم كن و وصى خويشتن باش و به ديگرى نده كه آنچه را مفيد براى توست به سوى تو بفرستد (چه بسا اين كار را نخواهد كرد و تو محروم خواهى شد)». (کافى، ج 7، ص 65، ح 29) شاعر عرب نيز مى‌گويد: تَمَتَّعْ إنَّما الدُّنْيا مَتاعٌ *** وَإِنَّ دَوامَها لا يُسْتَطاعُ *** وَقَدِّمْ ما مَلَكْتَ وَأنْتَ حَىٌّ *** أميرٌ فيهِ مُتَّبَعٌ مُطاعٌ *** وَلا يَغْرُرْکَ مَنْ تُوصي إِلَيْهِ***مَصيرُ وَصيَّةِ الْمَرْءِ ضِياعٌ . از دنيا بهره گير كه دنيا متاعى بيش نيست و دوامش امكان‌پذير نمى‌باشد. آنچه را در اختيار دارى از پيش بفرست در حالى كه زنده ‌اى و در آن امير ومطاعى. به كسى كه وصيت مى‌كنى دل‌بسته مباش، زيرا سرنوشت بسيارى از وصيت‌ها نابودى است.(تنبیه الخواطر بنا به نقل مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 198) شاعر فارسى نيز مى‌گويد: برگ عيشى به گور خويش فرست *** كس نيارد ز پس تو پيش فرست.

 

حکمت 255 نهج البلاغه: خشم و خشونت، نوعی دیوانگی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ، لِأَنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ؛ فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ، فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكِمٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت255) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 123

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه در نكوهش شدّت غضب مى‌فرمايد: «طغيان غضب نوعى جنون و ديوانگى است، چراكه صاحبش بعدا پشيمان مى‌شود واگر پشيمان نشود دليل بر آن است كه جنونش مستحكم است»؛ (الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ آلْجُنُونِ، لاَنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ، فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكَمٌ). همه مى‌دانيم كه انسان در حالى كه به شدت غضبناك مى‌شود نيروى عقل او تحت الشعاع آن قرار گرفته، از كار بازمى‌ايستد و در آن حالت كه صورت برافروخته، رگ‌هاى گردن پر از خون شده و تمام اعصاب و عضلات تحريك گشته است، دست به كارهايى مى‌زند كه خارج از عرف عقلا و بيرون از دايره شرع و كاملا زيان‌آور است. به همين دليل معمولا پس از اين حركت نادم و پشيمان مى‌گردد، ندامتى كه گاهى روزها و ماه‌ها و سال‌ها ادامه مى‌يابد، حتى گاهى دست به كارهايى مى‌زند كه بعدآ جبران‌ناپذير است و تمام عمر را در اندوه و ندامت آن به سر مى‌برد. ولى افراد كمى هستند كه از كارهاى جنون‌آميز خود در حال شدت و طغيان وغضب پشيمان نمى‌شوند و همچنان بر آن اصرار دارند كه كار خوبى انجام داده‌اند! اين‌ها همان كسانى هستند كه امام عليه السلام جنون آن‌ها را مستحكم و پايدار شمرده است. در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى درباره كظم غيظ (فروخوردن خشم) و نكوهش غضب تعبيرات بسيار پرمعنا آمده است. در سوره «شورى» يكى از نشانه‌هاى افراد باايمان را اين مى‌شمرد كه چون از دست كسى عصبانى مى‌شوند او را مى‌بخشند و خشم خود را فرو مى‌خورند. (وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ).(شوری، 37) در آيه 134 سوره «آل عمران» در نشانه‌هاى مؤمنان و نيكوكاران مى‌فرمايد : «آن‌ها كسانى هستند كه در زمان شادكامى و ناراحتى در راه خدا انفاق مى‌كنند وخشم خود را فرو مى‌برند و از خطاى مردم درمى‌گذرند»؛ (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ). خطرات غضب به‌قدرى است كه در حديثى از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله مى‌خوانيم: مردى خدمت آن حضرت آمد، عرض كرد: «يَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِي عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا؛ اندرزى به من بده تا از آن پند گيرم»، فرمود: «انْطَلِقْ وَلا تَغْضَبْ؛ برو و هرگز غضب مكن». آن مرد بار ديگر همان تقاضا را از پيامبر صلي الله عليه و آله كرد وحضرت همان جمله را تكرار فرمود و همچنين در مرتبه سوم.(کافی، ج2 ص303، ح5) . در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه شخصى خدمتش رسيد وچنين تقاضايى كرد، پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود: «برو و هرگز غضب مكن». آن مرد عرض كرد: همين يك دستور مرا كافى است. سپس به سراغ خانواده‌اش آمد ومشاهده كرد كه در ميان قبيله او جنگى درگرفته، در برابر هم صف كشيده‌اند واسلحه برداشته‌اند، هنگامى كه اين منظره را ديد او هم اسلحه برداشت و در كنار آن‌ها ايستاد ناگهان به ياد كلام پيامبر صلي الله عليه و آله افتاد، سلاح را بر زمين افكند وبه سوى جمعيت دشمنانش آمد و گفت: اى جمعيت اگر بر شما جراحت يا قتل يا ضربى وارد شده كه اثرى از آن باقى نمانده من از مال خودم ادا مى‌كنم. آن‌ها در پاسخ گفتند: اگر چيزى بوده به شما بخشيديم، ما به اين كار سزاوارتريم. وهمين امر سبب شد كه هر دو گروه با هم سازش كردند و آتش غضب فرونشست.(کافی، ج2 ص304، ح11) . در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ؛ غضب، كليد تمام بدى‌هاست».(کافی، ج2 ص303، ح3) . در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام جمله‌اى از پدرش امام باقر عليه السلام نقل مى‌كند كه گويى شرح حديث فوق است مى‌فرمايد: «أَيُّ شَيْءٍ أَشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ فَيَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ وَيَقْذِفُ الْمُحْصَنَةَ؛ چه چيزى بدتر از غضب است هنگامى كه انسان غضبناك مى‌شود دست به كشتن بى‌گناهان مى‌زند ونسبت ناروا به زنان پاكدامن مى‌دهد».(کافی، ج2 ص303، ح4) . بسيارى از نزاع‌هاى خونين ، طلاق‌ها و جدايى همسران از يكديگر به سبب همين طغيان غضب است .

جلد دوّم کتاب توضیح الحِکَم  شرح حکمتهای نهج البلاغه

ازحکمت 256 تا حکمت 480

 

حکمت 256 نهج البلاغه: تاثیر منفی حسادت بر سلامتی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : صِحَّةُ الْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت256) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 129

امام عليه السلام در اين كلام كوتاه و پرمعنا به نكته ‌اى دقيق ازنظر روانشناسى اشاره مى‌كند ومى‌فرمايد: «تندرستى، از كمى حسادت است»؛ (صِحَّةُ الْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ). مى‌دانيم رابطه روح و جسم به قدرى زياد است كه هرگونه ناراحتى كه در روح ايجاد شود آثارى در جسم به جاى مى‌گذارد به‌گونه‌اى كه بسيارى از بيمارى‌هاى جسمانى هيچ عاملى جز ناراحتى روح ندارند؛ زخم معده به گفته پزشكان در بسيارى از موارد، ناشى از استرس‌ها و نگرانى‌هاست، بيمارى‌هاى مغز و اعصاب، سكته‌هاى قلبى و مغزى و دردهاى عضلانى در بسيارى از موارد از ناراحتى‌هاى روحى سرچشمه مى‌گيرند. حسد در ميان بيمارى‌هاى روحى يكى از بدترين آن‌هاست؛ حسد گاه چنان شخص حاسد را ناراحت مى‌كند كه نه روز استراحت دارد و نه شب و در آتشى كه خود در درون خود برافروخته مى‌سوزد و آثارش در بدن او روزبه روز نمايان‌تر مى‌شود. خطيب؛ در مصادر كلامى از يكى از روانشناسان معروف به نام پيتر اشتاينكرون نقل مى‌كند كه خلاصه ‌اش چنين است: ممكن نيست انسان زندگى سعادتمندانه‌ اى داشته باشد در حالى كه حسد در درون جانش رخنه كرده است. حسد تمام مجارى حيات را مسموم مى‌كند. بسيارى از بيمارى‌هاى خونى به خصوص زخم معده ناشى از حسد است؛ هر كجا زخم معده‌ اى يافتيد تحقيق كنيد ببينيد، در ريشه ‌هاى آن حسد وجود دارد. حسد شبيه افسونگرى است كه داراى سه سر باشد كه هرگاه يكى از آن‌ها در جايى نمايان بشود دو تا ديگر نيز نمايان مى‌شوند و حسد در ميان آن‌ها قرار دارد؛ هرجا حسد پيدا شد كينه وتعصب در كنار آن خواهند بود.

در قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز مطالب فراوانى درباره نكوهش حسد ديده مى‌شود؛ از جمله خداوند به پيامبرش دستور مى‌دهد كه از شرّ حاسدان به او پناه برد (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ وَمِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَد). (بگو: پناه می‌برم به پروردگار سپیده صبح، ... و از شر هر حسودی هنگامی که حسد می‌ورزد!) . قرآن انگيزه بسيارى از كارهاى زشت دشمنان را حسد مى‌شمارد: «وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ؛ بسيارى از اهل كتاب، از روى حسد ـ كه در وجود آن‌ها ريشه دوانده ـ آرزو مى‌كردند شما را پس از اسلام و ايمان، به حال كفر بازگردانند؛ با اين‌كه حق براى آن‌ها كاملاً روشن شده است». در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم كه مى‌فرمايد: «آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَالْعُجْبُ وَالْفَخْرُ؛ آفت دين انسان، حسد، خودبينى و فخر فروشى است». در جاى ديگر مى‌فرمايد: «إِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الإِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ حسد، ايمان انسان را مى‌خورد همان‌گونه كه آتش، هيزم را مى‌خورد و نابود مى‌كند». مى‌دانيم حسد عبارت از اين است كه انسان نمى‌تواند نعمت‌هايى را كه خدا به ديگران داده ببيند و تحمل كند و پيوسته زوال آن نعمت‌ها را آرزو مى‌كند، بنابراين او درواقع به حكمت خدا اعتراض دارد همان‌گونه كه در حديثى از رسول خدا مى‌خوانيم كه خداى متعال به موسى بن عمران عليه السلام فرمود: «يَا ابْنَ عِمْرَانَ لا تَحْسُدَنَّ النَّاسَ عَلَى مَا آتَيْتُهُمْ مِنْ فَضْلِي وَلا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْکَ إِلَى ذَلِکَ وَلا تُتْبِعْهُ نَفْسَکَ فَإِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِي صَادٌّ لِقَسْمِيَ الَّذِي قَسَمْتُ بَيْنَ عِبَادِي وَمَنْ يَکُ كَذَلِکَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَلَيْسَ مِنِّي؛ اى فرزند عمران! به مردم درباره آنچه از فضلم به آن‌ها داده‌ ام حسادت مكن و چشم به آن‌ها مدوز و نفس تو به دنبال آن نرود، زيرا حسود درواقع دشمن نعمت‌هاى من است و مانع از قسمتى است كه بين بندگانم كرده ‌ام و هركس چنين باشد من از او نيستم و او هم از من نخواهد بود». در ذيل حكمت 225 نيز توضيحات بيشترى در اين زمينه آمده است.

 

حکمت 257 نهج البلاغه: پاداش شاد کردن دیگران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ: يَا كُمَيْلُ مُرْ أَهْلَكَ أَنْ يَرُوحُوا فِي كَسْبِ الْمَكَارِمِ، وَ يُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ؛ فَوَالَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ الْأَصْوَاتَ مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلَّا وَ خَلَقَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِكَ السُّرُورِ لُطْفاً، فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي انْحِدَارِهِ حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ، كَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الْإِبِلِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت257) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 135

امام عليه السلام خطاب به كميل بن زياد نخعى كه يكى از ياران عالم و دانشمند وباتقواى او بود دو نكته مهم را گوشزد كرده، مى‌فرمايد: «اى كميل! خانواده را دستور ده كه روزها در كسب فضايل و مكارم بكوشند و شامگاهان در انجام حوائج مردمى كه در خوابند تلاش كنند»؛ (يَا كُمَيْلُ، مُرْ أَهْلَکَ أَنْ يَرُوحُوا فِي كَسْبِ آلْمَكَارِمِ، وَيُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ). سپس مى‌افزايد: «سوگند به كسى كه تمام صداها را مى‌شنود، هركس سرور وخوشحالى در قلبى ايجاد كند خدا از آن سرور برايش لطفى مى‌آفريند كه هرگاه مصيبتى بر او وارد شود اين لطف همچون آب (در يك سطح شيب‌دار به سرعت) به سوى او سرازير شود تا آن مصيبت را از وى (بشويد و) دور سازد، همان‌گونه كه شتر بيگانه از گله (يا از چراگاه خصوصى) رانده مى‌شود»؛ (فَوَالَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ الاَصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلاَّ وَخَلَقَ آللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً. فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي آنْحِدَارِهِ حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ كَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الاِبِلِ). امام عليه السلام در نكته اوّل، برنامه زندگى را چنين تنظيم مى‌فرمايد كه در بخشى از آن انسان باايمان بايد به خودسازى و كسب فضايل مشغول باشد، بر علم خود بيفزايد، از تجارب ديگران استفاده كند، صفات برجسته انسانى را در خود پرورش دهد، رذايل اخلاقى را دور نمايد و به سوى كمال انسانى سير كند، و در بخش ديگر به دنبال حل مشكلات مردم باشد. بنابراين كسانى كه تنها به اصلاح خويش مى‌پردازند و كارى براى حل مشكلات ديگران انجام نمى‌دهند از حقيقت اسلام دورند. همچنين كسانى كه براى انجام حوائج مردم تلاش مى‌كنند و از خود غافلند آن‌ها نيز بيگانه‌اند؛ مسلمان واقعى كسى است كه هم به اصلاح خويش بپردازد و هم به حل مشكلات مردم توجّه كند. تعبير به «يروح» كه از ماده «رواح» به معناى سير در روز يا سير در بعد از ظهر است (و در اين‌جا مناسب معناى اوّل است، زيرا آن را در مقابل سير در شب قرار داده) نشان مى‌دهد كه بخش اول تلاش و فعاليت انسان بايد در كسب فضايل ومكارم باشد، چراكه انسان تا خود را نسازد نمى‌تواند به ديگران بپردازد. البته مكارم اخلاق، تمام فضايل اخلاقى را كه در آيات و روايات و كتب علماى اخلاق وارد شده است شامل مى‌شود؛ ولى در بعضى از روايات، انگشت روى موارد خاصى گذاشته شده كه درواقع بخش‌هاى مهم مكارم اخلاق است؛ از جمله در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم: «مكارم اخلاق ده چيز است. اگر مى‌توانى تمام آن‌ها در تو باشد انجام ده... راوى سؤال مى‌كند: آن‌ها چيست؟ امام عليه السلام مى‌فرمايد: «صِدْقُ الْيَأْسِ (البأس) وَصِدْقُ اللِّسَانِ وَأَدَاءُ الأَمَانَةِ وَصِلَةُ الرَّحِمِ وَإِقْرَاءُ الضَّيْفِ وَإِطْعَامُ السَّائِلِ وَالْمُكَافَأَةُ عَلَى الصَّنَائِعِ وَالتَّذَمُّمُ لِلْجَارِ وَالتَّذَمُّمُ لِلصَّاحِبِ وَرَأْسُهُنَّ الْحَيَاءُ؛ راستگو بودن در اظهار يأس از آنچه در دست مردم است و نظر به لطف خدا داشتن (يا راستگو بودن در مقام ابراز شجاعت در برابر دشمنان) و راستگويى و اداى امانت و صله رحم و پذيرايى از ميهمان وسير كردن گرسنگان و جبران كردن نيكى‌هاى مردم و تعهد داشتن در برابر همسايگان و تعهّد داشتن در برابر دوستان و رأس همه آن‌ها حياست». تعبير به «يُدْلِجُوا» از ماده «اِدْلاج» كه به معناى سير در ابتداى شب يا تمام شب است اشاره به اين است كه انسان بايد خدماتش به مردم بى سر و صدا و غالبآ مخفيانه باشد مخصوصاً با تعبير «مَنْ هُوَ نائِمٌ» (كسى كه در خواب است) تا آبروهاى آن‌ها محفوظ بماند و در برابر ديگران شرمنده نشوند. اين يك برنامه جامع و كامل است كه زندگى فردى و اجتماعى را كاملاً اصلاح مى‌كند. دنياى مادى امروز، كمك‌رسانى به نيازمندان را تحت برنامه‌هاى محدود، در اختيار دولت‌ها قرار مى‌دهد و افراد، كمتر مسئوليتى براى خود قائلند، در حالى كه در اسلام چنين نيست؛ همه كسانى كه توانايى دارند، در برابر مشكلات ونيازهاى حاجتمندان مسئوليت دارند تا آن‌جا كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در حديث معروفى مى‌فرمايد: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لا يُوْمِنُ بِي عَبْدٌ يَبِيتُ شَبْعَانَ وَأَخُوهُ أَوْ قَالَ جَارُهُ الْمُسْلِمُ جَائِعٌ؛ سوگند به كسى كه جان محمد در دست قدرت اوست كسى كه شب سير بخوابد و برادر مسلمانش (يا فرمود: همسايه مسلمانش) گرسنه باشد به من (كه پيغمبر اسلام) ايمان نياورده است». در نامه معروف امام عليه السلام به «عثمان بن حنيف انصارى» (نامه 45) نيز همين معنا با تعبير جامع ديگرى آمده است، آن‌جا كه مى‌فرمايد: «هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَيَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الأَطْعِمَةِ وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْيَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَلا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتُ مِبْطَاناً وَحَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَأَكْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَکونَ کمَا قَالَ الْقَائِلُ : وَ حَسْبُک دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ ***وَ حَوْلَک أَکبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ؛ هيهات كه هواى نفس بر من چيره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام‌هاى لذيذ نمايد در حالى كه شايد در سرزمين حجاز يا يمامه (يكى از مناطق شرقى عربستان) كسى باشد كه حتى اميد براى به دست آوردن يك قرص نان نداشته و هرگز شكمى سير به خود نديده باشد. آيا من با شكمى سير بخوابم در حالى كه در اطراف من شكم‌هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد». آن‌گاه امام عليه السلام در ادامه اين سخن به نكته ديگرى پرداخته كه نكته اوّل را كامل‌تر مى‌كند و آن، دستور به شاد كردن دل‌هاى افسرده است. در اين‌جا امام عليه السلام پاداش بزرگى را براى چنين اشخاصى ذكر مى‌كند و آن اين‌كه اين ادخال سرور در قلب انسان نه‌تنها در سراى ديگر به يارى انسان مى‌شتابد، بلكه در همين دنيا نيز مأموريت دارد كه در مشكلات، او را يارى كند و مصائب و حوادث تلخ را به شدت از او دور سازد. امام عليه السلام براى بيان تأثير سرعت آن به دو مثال پرداخته است: نخست جريان آب در يك سراشيبى و دوم دور ساختن شترهاى بيگانه از مرتع اختصاصى. در احاديث اسلامى نيز درمورد ادخال سرور در قلب مؤمنان به‌طور خاص، يا انسان‌ها به‌طور عام، روايات زيادى وارد شده است؛ از جمله كلينى؛ در جلد دوم كافى بابى تحت عنوان «اِدْخالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤمِنينَ» ذكر كرده و شانزده روايت در آن آورده است؛ از جمله در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل مى‌كند. «مَنْ سَرَّ مُوْمِناً فَقَدْ سَرَّنِي وَمَنْ سَرَّنِي فَقَدْ سَرَّ اللَّهَ؛ كسى كه مؤمنى را مسرور كند مرا مسرور ساخته و كسى كه مرا مسرور كند خدا را مسرور كرده است». در حديث ديگرى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى‌خوانيم: «إِنَّ أَحَبَّ الأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُوْمِنِينَ؛ محبوب‌ترين اعمال نزد خداوند، وارد كردن سرور بر مؤمنان است». از امام صادق عليه السلام روايت گويايى در اين زمينه نقل شده است كه خلاصه‌اش اين است: «هنگامى كه در قيامت انسانِ باايمان از قبرش خارج مى‌شود شخصى (نورانى) از قبر با او برمى‌خيزد و او را بشارت به خير مى‌دهد ودر تمام مراحل قيامت با اوست و از ترس و وحشت او مى‌كاهد تا زمانى كه او را وارد بهشت مى‌سازد. شخص مؤمن از او مى‌پرسد: تو كيستى كه همراه من آمدى و در تمام اين مسير مونس من بودى؟ مى‌گويد: «أَنَا السُّرُورُ الَّذِي كُنْتَ تُدْخِلُهُ عَلَى إِخْوَانِکَ فِي الدُّنْيَا خُلِقْتُ مِنْهُ لاُِبَشِّرَکَ وَأُونِسَ وَحْشَتَکَ؛ من همان سرورى هستم كه بر برادرانت در دنيا وارد ساختى. من از آن آفريده شدم كه تو را بشارت دهم ومونس تنهايى و وحشت تو باشم».

حکمت 258 نهج البلاغه: صدقه، معامله ای با خدا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا أَمْلَقْتُمْ، فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت258) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 143

امام عليه السلام در اين گفتار نورانى خود، يكى از طرق معنوى مبارزه با فقر را نشان مى‌دهد و مى‌فرمايد: «هر زمان فقير شديد با خداوند از طريق صدقه دادن (در راه او) تجارت (پرسود) كنيد»؛ (إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ). «أمْلَقْتُم» از ماده «مَلَق» (بر وزن علق) به معناى فقر است و هنگامى كه به باب افعال مى‌رود نيز فعل لازم است. اشاره به اين‌كه صدقه در هنگام نيازمندى، اثر معنوى مهمى در زدودن فقر دارد، همان‌گونه كه انسان، فقيرى را كمك مى‌كند، عنايت الهى نيز به يارى او برمى‌خيزد. قرآن مجيد مى‌فرمايد: «(مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللهَ قَرْضا حَسَنا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ)؛ كيست كه به خدا وام نيكو دهد (و از اموالى كه به او ارزانى داشته انفاق كند) تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند؟ و براى او پاداش پرارزشى است!». لطف و عنايت پروردگار عجيب است، بخشنده همه نعمت‌ها اوست با اين وجود گاه به بندگان مى‌گويد: از شما وام مى‌گيرم و گاه مى‌گويد: با من تجارت پرسودى داشته باشيد. ميان انفاق در راه خدا به هنگام نيازمند بودن و برخوردارى از نعمت پروردگار، رابطه آشكارى بر حسب ظاهر نمى‌بينيم؛ ولى به يقين اين از الطاف خفيه الهيه است. قابل انكار نيست كه شخص ايثارگر كه آنچه را خود به آن نياز دارد به ديگرى مى‌بخشد روح پاكى پيدا مى‌كند كه سرچشمه استجابت دعاست و دعاهاى او براى گشايش روزى به هدف اجابت نزديك مى‌شود. در احاديث اسلامى، رابطه صدقه با درمان بيمارى‌ها، رفع بلاها و خطرات وبه عنوان افزايش روزى با صراحت بيان شده است؛ از جمله در حكمت 137 گذشت كه امام عليه السلام مى‌فرمايد: «اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ؛ روزى را به‌وسيله صدقه بر خود فرود آوريد». در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‌خوانيم «إِنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِي الدَّيْنَ وَ تَخْلُفُ بِالْبَرَكَةِ؛ صدقه سبب اداى دين و برجاى نهادن بركت مى‌شود». اين سخن را با سخنى از رسول خدا صلي الله عليه وآله پايان مى‌دهيم كه فرمود: «أَكْثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرْزَقُوا؛ به نيازمندان زياد صدقه دهيد تا روزى شما وسيع شود».

در اين روايات، تنها به رابطه صدقات با فزونى نعمت و دفع فقر اشاره شده، در حالى كه صدقه بركات و آثار فراوان ديگرى نيز دارد؛ صدقه رفع بلا مى‌كند، موجب پرورش فضايل اخلاقى است، دشمنى‌هاى قشرهاى مختلف جامعه را فرو مى‌نشاند و وسيله نجات در يوم المعاد است. قرآن مجيد مى‌گويد: «(مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ آنچه نزد شماست فانى مى‌شود؛ امّا آنچه نزد خداست باقى است». در آيه ديگر مى‌خوانيم: «(وَأَنفِقُوا فِى سَبِيلِ اللهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ)؛ و در راهِ خدا انفاق كنيد! و (با ترك انفاق،) خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد! و نيكى كنيد! كه خداوند، نيكوكاران را دوست مى‌دارد». نيز مى‌فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِىَ يَوْمٌ لّاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! از آنچه به شما روزى داده‌ايم، انفاق كنيد! پيش از آن‌كه روزى فرا رسد كه در آن، نه خريد و فروش است (تا بتوانيد سعادت و نجات از كيفر را براى خود خريدارى كنيد)، و نه دوستى (و رفاقت‌هاى مادى سودى دارد)، و نه شفاعت؛ (زيرا شما شايسته شفاعت نخواهيد بود). و كافران، خود ستمگرند؛ (هم به خودشان ستم مى‌كنند، هم به ديگران)».

انفاق منحصر به انفاق مالى نيست، هرچند بيشتر آيات و روايات، ناظر به انفاق‌هاى مالى است. انفاق علم و دانش، انفاق قدرت و مقام و انفاق نصح وخيرخواهى و خلاصه هرچيزى كه خداوند به انسان روزى داده بايد از آن براى نجات ديگران استفاده كرد و تعبير به (مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ) (از آنچه به شما روزى داده ‌ايم) يا شبيه آن در آيات متعددى از قرآن مجيد، ممكن است اشاره به همين باشد.

 

حکمت 259 نهج البلاغه: بی وفایی در مقابل پیمان شکنان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْوَفَاءُ لِأَهْلِ الْغَدْرِ، غَدْرٌ عِنْدَ اللَّهِ؛ وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ، وَفَاءٌ عِنْدَ اللَّهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت259) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 149

امام عليه السلام در اين گفتار حكمت‌آميز دستورى درباره پيمان‌شكنان داده، مى‌فرمايد: «وفادارى در برابر پيمان‌شكنان، پيمان‌شكنى در پيشگاه خداست وپيمان‌شكنى با آنان، وفادارى نزد خداوند است»؛ (أَلْوَفَا لاَهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللّهِ، وَالْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَاللّهِ). «غَدْر» در اصل به معناى ترك گفتن چيزى است، ازاين‌رو به كار كسى كه پيمان و عهد خود را بشكند و آن را ترك گويد «غدر» گفته مى‌شود و گودال‌هاى آب را ازآن‌رو «غدير» مى‌گويند كه در آن‌ها مقدارى آب باران رها و ترك شده است. امام عليه السلام در اين گفتار آموزنده مى‌فرمايد: انسان نبايد در برابر پيمان‌شكنان وكسانى كه پايبند به عهد خود نيستند دچار وسوسه شود و پيمان شكستن در برابر آن‌ها را گناه بداند، بلكه به عكس اگر آن‌ها عهد خود را بشكنند و ما در برابر آن‌ها به عهد خود وفا كنيم، نشانه ضعف و ذلت ما در برابر آن‌هاست و آن را حمل بر ترس ما مى‌كنند و سبب جسارت آن‌ها در وقايع مشابه مى‌شود، ازاين‌رو دستور داده شده كه در برابر آن‌ها مقابله به مثل كنيد. اين مقابله به مثل نوعى وفا در پيشگاه خدا محسوب مى‌شود. قرآن مجيد نيز دراين باره دستور قاطعى داده است. «(وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْخَائِنِينَ)؛ و هرگاه (با ظهور نشانه‌هايى،) از خيانت گروهى بيم داشته باشى (كه عهد خود را شكسته، حمله غافلگيرانه كنند)، به‌طور عادلانه به آن‌ها اعلام كن كه پيمانشان لغو شده است، زيرا خداوند، خائنان را دوست نمى‌دارد!». در شأن نزول آيه آمده است كه اشاره به قوم يهود مدينه است كه آن‌ها بارها با پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شكستند، ازاين‌رو مى‌فرمايد: اگر از خيانت و پيمان‌شكنى آن‌ها بترسى، پيمانت را با آن‌ها قطع كن. البته اين سخن به آن معنا نيست كه يك‌جانبه و بدون هيچ نشانه‌اى پيمان با آن‌ها را بشكنند بلكه هميشه به دنبال نشانه‌هايى از اراده پيمان‌شكنى خوف حاصل مى‌شود. هرگاه اين نشانه‌ها ظاهر شد دستور داده شده پيمان با آن‌ها شكسته شود مبادا از آن براى غافلگير ساختن مسلمانان سوء استفاده كنند. اين در حالى است كه قرآن تأكيد مى‌كند نسبت به آن‌هايى كه به عهد خود وفادارند وفادار بمانيد. در چهارمين آيه از سوره «توبه» بعد از اعلان جنگ با مشركان پيمان‌شكن مى‌فرمايد: «(إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئآ وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ)؛ مگر كسانى از مشركان كه با آن‌ها عهد بستيد و چيزى از آن را در حقّ شما فروگذار نكردند، و احدى را بر ضدّ شما تقويت ننمودند؛ پيمان آن‌ها را تا پايان مدّتشان محترم بشمريد، زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد!». ولى درباره پيمان‌شكنان در آيه 12 تأكيد به مقابله به مثل كرده مى‌فرمايد : «(وَإِنْ نَّكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِّنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِى دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ)؛ و اگر پيمان‌هاى خود را پس از عهد خويش بشكنند، وآيين شما را مورد طعن قرار دهند، با پيشوايان كفر پيكار كنيد، چراكه آن‌ها پيمانى ندارند؛ شايد (با شدّت عمل) دست بردارند!».

 

حکمت 260 نهج البلاغه: هشدار از آزمایش خداوند

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ، وَ مَا ابْتَلَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ. [قال الرضي رحمه الله تعالى و قد مضى هذا الكلام فيما تقدم إلا أن فيه هاهنا زيادة جيّدة مفيدة]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت260) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 155

مرحوم سيّد رضى در ذيل اين گفتار حكيمانه مى‌گويد: «اين سخن سابقاً (در حكمت 116) گذشت جز اين‌كه در اين‌جا اضافه خوب و مفيدى دارد»؛ (قالَ الرَّضِيُ: وَقَدْ مَضى هذَا الْكَلامُ فِيما تَقَدَّمَ، إِلاَّ أنَّ فِيهِ هاهُنا زِيادَةٌ جَيِّدَةٌ مُفيدَةٌ). اين در حالى است كه هنگام مقايسه اين حكمت با آنچه گذشت، كمترين تفاوتى در ميان آن دو ديده نمى‌شود (جز كلمه «سبحانه» كه بعد از نام مقدس «الله» در اين‌ جا آمده است و به يقين منظور مرحوم سيّد رضى اين جمله نبوده است، ازاين‌رو خطيب؛ در مصادر ذيل اين حكمت مى‌گويد: شايد اين جمله اضافاتى داشته كه كاتب آن را فراموش كرده و از قلم انداخته است). به هر حال امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه و بسيار پرمعنا به چهار نكته اشاره كرده، مى‌فرمايد: «چه بسيارند كسانى كه به‌وسيله نعمت به آن‌ها غافلگير مى‌شوند و به سبب پرده‌پوشى خدا بر آن‌ها مغرور مى‌گردند و براثر تعريف وتمجيد از آنان فريب مى‌خورند و خداوند هيچ‌كس را به چيزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت‌ها و ترك عقوبت) آزمايش نكرده است»؛ (كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالاِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِيهِ. وَمَا آبْتَلَى آللّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاِمْلاَءِ لَهُ). ما هر يك از اين چهار جمله را در ذيل حكمت 116 مشروحآ بيان كرديم. آنچه لازم است در اين‌جا اضافه شود اين است كه اين چهار نعمتى كه امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به آن اشاره كرده (احسان پروردگار، پوشاندن خطاها، ذكر خير بر زبان انسان‌ها و مهلت دادن) قدر مشتركى دارد و آن اين است كه همه اين‌ها در لباس نعمت است؛ اما در بسيارى از افراد سبب غفلت مى‌شود. جمله اوّل اشاره به افراد طغيانگر و فاسد و مفسدى است كه خداوند به آن‌ها نيكى فراوان مى‌كند و ناگهان همه را از آن‌ها مى‌گيرد تا مجازاتشان دردناك‌تر باشد. جمله دوم اشاره به كسانى است كه خدا بر اعمال زشت آن‌ها پرده مى‌افكند اما آن‌ها به جاى استفاده از اين ستر الهى، مغرور مى‌شوند و به كارهاى خلاف خود همچنان ادامه مى‌دهند و ناگهان خداوند پرده را بر مى‌افكند و آن‌ها را رسوا مى‌سازد. جمله سوم اشاره به كسانى است كه ذكر خير آن‌ها بر زبان همه مردم جارى مى‌شود و اين‌ها براثر آن غافل مى‌گردند و اين غفلت سبب انحراف آنان مى‌شود، ناگهان خداوند وضع آن‌ها را آشكار مى‌سازد و ذكر خير تبديل به ذكر شر مى‌شود. جمله چهارم اشاره به كسانى است كه كارهاى خلاف انجام مى‌دهند؛ ولى خداوند همچنان به آن‌ها مهلت مى‌دهد؛ اما اين مهلت الهى نه‌تنها سبب بيدارى‌شان نمى‌گردد بلكه بر غفلت آن‌ها مى‌افزايد و ناگهان خداوند مهلت را از آنان مى‌گيرد و چنان مبتلايشان مى‌سازد كه رسواى خاص و عام شوند.

 

حکمت 261 نهج البلاغه: شکایت از سستی یاران

لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْأَنْبَارِ، فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ. فَقَالَ (علیه السلام) مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ؟ إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا، وَ إِنَّنِي [فَإِنِّي] الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي؛ كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ، أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ. [قال الرضی: فلما قال (علیه السلام) هذا القول في كلام طويل قد ذكرنا مختاره في جملة الخطب تقدم إليه رجلان من أصحابه فقال أحدهما إني لا أملك إلا نفسي و أخي [فمرنا] فَمُر بأمرك يا أمير المؤمنين [ننفذ] ننقد له، فقال (علیه السلام) وَ أَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت261) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 219

اين سخن مربوط به خطبه 27 نهج البلاغه است. توضيح اينكه يكى از شيطنت هاى معاويه اين بود كه براى تضعيف روحيه مردم عراق و به خصوص سربازان اميرمؤمنان على عليه السلام گهگاهى عده اى را مى فرستاد تا حمله هاى غافلگيرانه و ناجوانمردانه اى به شهرهايى كه نزديك مرز شام بود انجام دهند؛ عده اى را به قتل برسانند، جمعى را مجروح كنند واموالى را به غارت ببرند. اين همان روشى است كه در طول تاريخ جباران خودكامه از آن بهره گيرى مى كردند. در يكى از اين حملات كه در شهر مرزى انبار (اين شهر اكنون نزديك مرزهاى سوريه و اردن است) به وسيله «سفيان بن اوس» انجام گرفت، هنگامى كه خبر به امام عليه السلام رسيد بسيار ناراحت شد. در كوفه خطبه اى خواند (خطبه 27 نهج البلاغه معروف به خطبه جهاد) و سخت لشكريان، اصحاب خود و مردم كوفه را ملامت و نكوهش كرد، زيرا اين جسارت اصحاب معاويه ناشى از بى تفاوتى مردم كوفه بود. آنگاه امام عليه السلام سكوت كرد تا عكس العمل مردم را در مقابل آن خطبه آتشين ببيند. همه خاموش شدند و سخنى نگفتند. مرحوم سيّد رضى خلاصه اين ماجرا را به اين صورت نقل كرده است : «هنگامى كه امام عليه السلام خبر حمله ياران معاويه به انبار و غارت آنجا را شنيد شخصاً پياده به سوى «نخيله» كه لشكرگاه معروف كوفه بود به راه افتاد. مردم نيز به دنبال آن حضرت به راه افتادند؛ (جمعى از سرشناسان اصحاب) عرض كردند : اى اميرمؤمنان! شما بازگرديد ما اين مشكل را حل مى كنيم»؛ (لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الاَنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَقَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ). در اينجا بود كه امام عليه السلام فرمود: «شما از عهده حل مشكلات خودتان با من برنمى آييد چگونه مى خواهيد مشكل ديگران را از من دفع كنيد؟»؛ (فَقَالَ مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ). اشاره به اينكه شما قادر به دفاع از خويشتن نيستيد چگونه مى توانيد از من دفاع كنيد. دشمن به سرزمين شما حمله مى كند، نفرات شما را به قتل مى رساند، اموالتان را غارت مى كند و شما نشسته ايد و تماشا مى كنيد! سپس مى افزايد: «(مشكل ديگر اين است كه) رعاياى پيشين از ستم فرمانروايان خود شكايت مى كردند؛ ولى من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم»؛ (إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا وَإِنَّنِي الْيَوْمَ لاَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي). اشاره به اينكه شما گوش به سخنان من نمى دهيد، فرمان من را اطاعت نمى كنيد. گويا دشمن، اين را احساس كرده و بى مهابا به سرزمين شما حمله مى كند. مى داند كه شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حيثيت و سرزمينتان نيستيد وهمين امر سبب جسارت او شده است.

اين سخن شبيه مطلبى است كه در خطبه 121 وارد شده كه امام عليه السلام مى فرمايد : «أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَأَنْتُمْ دَائِي كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَة؛ من مى خواهم به وسيله شما دردم را درمان كنم در حالى كه خودتان درد من هستيد». در پايان مى افزايد: «گويى من پيرو هستم و آنها پيشوا يا من فرمانبر ومحكومم و آنها فرمانده و حاكم»؛ (كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَهُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَهُمُ الْوَزَعَةُ).

«وَزَعَة» جمع «وازِع» از ماده «وَزْع» (بر وزن نزع) در اصل به معناى علاقه شديد به چيزى است كه انسان را از امور ديگر بازمى دارد. سپس به معناى بازداشتن استعمال شده است. اين تعبير هرگاه درمورد لشكر يا صفوف ديگر به كار رود مفهومش اين است كه آنها را نگاه دارند تا آخرين نفرات به آنها ملحق شوند و از پراكندگى آنها جلوگيرى نمايند. از آنجا كه اين كار به وسيله شخص حاكم و فرمانده انجام مى گيرد، واژه «وازع» به معناى حاكم و فرمانده استعمال شده است كه در جمله بالا همين معنا منظور است. سيّد رضى؛ پس از ذكر اين جمله مى افزايد: «هنگامى كه امام عليه السلام اين سخن را درضمن گفتارى طولانى ـ كه قسمت برگزيده اى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بيان كرد، دو نفر از يارانش جلو آمدند. يكى از آنها عرض كرد: من جز اختيار خودم و برادرم را ندارم، امر فرما تا اطاعت كنيم. امام عليه السلام فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (كه بسيج يك سپاه است)، چه كارى مى توانيد انجام دهيد؟ (فَلَمّا قالَ عليه السلام هذَا الْقَوْلَ، في كَلامٍ طَويلٍ قَدْ ذَكَرْنا مُختارَهُ فِي جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَيْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّي لا أمْلِکُ إلّا نَفْسي وَأخي فَمُرْ بِأَمْرِکَ يا أمِيرَالْمُؤمِنينَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ عليه السلام: وَأَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟). سرانجام، اين سخنان در آنان اثر كرد و گروه زيادى بيدار شدند و «سعيد بن قيس همدانى» با هشت هزار نفر به تعقيب سپاه غارتگر معاويه پرداختند؛ اما آنها فرار را بر قرار ترجيح داده و از مرزهاى عراق گريخته بودند.

 

حکمت 262 نهج البلاغه: نکوهش یاری نکردن حق

وَ قِيلَ إِنَّ الْحَارِثَ بْنَ حَوْطٍ أَتَاهُ (علیه السلام) فَقَالَ أَ تَرَانِي أَظُنُّ [أَنَ] أَصْحَابَ الْجَمَلِ كَانُوا عَلَى ضَلَالَةٍ؟ فَقَالَ (علیه السلام): يَا حَارِثُ [حَارِ] إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ، فَحِرْتَ؛ إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ، فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ [أَهْلَهُ]، وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ، فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ. فَقَالَ الْحَارِثُ فَإِنِّي أَعْتَزِلُ مَعَ [سَعْدِ] سَعِيدِ بْنِ مَالِكٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ. فَقَالَ (علیه السلام) إِنَّ [سَعْداً] سَعِيداً وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ يَخْذُلَا الْبَاطِلَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت262) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 225

بعضى گفته اند: (شخصى به نام) «حارث بن حوط» (كه از ياران آن حضرت عليه السلام محسوب مى شد ولى راه خطا را مى پيمود) خدمت حضرت آمد وعرض كرد: شما فكر مى كنيد من هم لشكر جمل را گمراه مى دانم؟ (چنين نيست)»؛ (وَقِيلَ إنَّ الْحارِثَ بْنَ حُوطٍ أتاهُ فَقالَ: أَتَراني أَظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ كانُوا عَلى ضَلالَةٍ؟). امام عليه السلام فرمود: «اى حارث! تو به زير دست خود نگاه كردى نه به بالاى سرت به همين دليل حيران و سرگردان شدى (اگر به من و جمعيت مهاجران و انصار پيامبر صلي الله عليه وآله نگاه مى كردى در شناخت حق گرفتار سرگردانى نمى شدى) تو حق را نشناختى تا كسانى را كه به سراغ حق آمده اند بشناسى. باطل را نيز نشناخته اى تا كسانى را كه به سراغ باطل رفته اند شناسايى كنى»؛ (يَا حَارِثُ، إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ آلْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ، وَلَمْ تَعْرَفِ آلْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ). حارث (براى تبرئه خود) گفت: «من همراه سعيد بن مالك (سعد بن مالك، مشهور به سعد ابى وقاص) و عبد الله بن عمر كناره گيرى مى كنم (و بى طرف مى مانم)»؛ (فَإِنّي أعْتَزِلُ مَعَ سَعيدِ بْنِ مالِکٍ وَعَبْدِاللهِ بْنِ عُمَرَ). امام عليه السلام فرمود: «سعيد (سعد) و عبدالله بن عمر حق را يارى نكردند و باطل را نيز خوار نساختند (آنها راه خطا پيمودند، چگونه به آنها اقتدا مى كنى؟)»؛ (فَقال عليه السلام: إِنَّ سَعِيداً وَعَبْدَ اللّهِ بْن عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَلَمْ يَخْذُلاَ البَاطِلَ). مى دانيم كه در ماجراى جنگ جمل، مردم به سه گروه تقسيم شدند: گروه اوّل، مؤمنان آگاه بودند كه دست به دامان اميرمؤمنان على عليه السلام زدند و بر بيعتى كه با او كرده بودند ثابت قدم ماندند و به فرمان آن حضرت براى خاموش كردن آتش فتنه «طلحه» و «زبير» به بصره آمدند. گروه دوم، فريب خوردگانى بودند كه به تحريك «طلحه»، «زبير»، «عايشه» و «معاويه» بيعت خود را شكستند و يا هرگز بيعت نكردند و در مقابل آن حضرت ايستادند. گروه كوچكى نيز بودند كه بى طرفى را برگزيدند و به گمان باطل، به احتياط عمل كردند؛ نه به صفوف ياران على عليه السلام پيوستند و نه دنبال «طلحه» و «زبير» به راه افتادند كه از جمله آنها «سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» بودند. در كلام مورد بحث به نام «حارث بن حوط» كه شخص سرشناسى نبود برخورد مى كنيم كه خدمت امام عليه السلام رسيد و اظهار داشت كه من باور نمى كنم لشكر جمل گمراه بوده اند. امام عليه السلام با گفتار حكيمانه خود درسى به او و افراد همفكرش داد و فرمود: سرچشمه اشتباه تو اين است كه به زيردست خود نگاه كرده اى؛ يعنى به افراد فرومايه و نادان و بى سروپا، به پيمان شكنان و فتنه انگيزان؛ و به بالاى سرت ـ كه اشاره به خود آن حضرت و مهاجران و انصارى است كه در ركاب آن حضرت بودند ـ نگاه نكردى. اگر اينگونه مى نگريستى هرگز در بى طرفى توأم با سرگردانى نمى ماندى و راه صحيح را برمى گزيدى. سپس امام عليه السلام به اصلى كلى و مهم اشاره كرده فرمود: راه صحيح اين است كه اول حق را بشناسى و آن را معيار قرار دهى. هركس به سراغ آن آمد آن را خوب بدانى، خواه از افراد برجسته باشد يا از افراد ناشناخته. همچنين باطل را خوب بشناسى و بر اساس آن طرفداران باطل را شناسايى كنى، خواه از افراد برجسته باشند يا از مردم عادى. اشاره به اينكه تو نگاه به «طلحه» و «زبير» كردى كه از ياران پيامبر صلي الله عليه وآله بودند و روزى در ركاب آن حضرت جهاد و فداكارى داشتند و همچنين به همسر پيغمبرصلي الله عليه وآله عايشه نگريستى و حق و باطل را بر معيار آنها قرار دادى و اين اشتباه بزرگ توست. هنگامى كه «حارث» براى توجيه كار خود به كار «سعد بن ابى وقّاص» و«عبدالله بن عمر» اشاره كرد، حضرت در پاسخ او فرمود: اشتباه بزرگ آنها اين بود كه بى طرف ماندند؛ نه حق را انتخاب كردند و نه باطل را. بالاخره در ميان اين دو گروه حتمآ يكى بر حق بود؛ خوب بود گروه حق را شناسايى و از آن دفاع مى كردند، بنابراين آنها قطعآ خطاكار بودند.

در اينكه منظور از جمله «لَمْ يَخْذُلاَ الْباطِلَ» چيست؟ گفته شده منظور اين است كه آنها با سكوتشان در برابر اصحاب جمل و اهل شام، باطل را يارى كردند، زيرا خذلان به معناى ترك يارى است، بنابراين «لَمْ يَخْذُلا» به معناى يارى كردن است. همين جمله در حكمت 18 به صورت ديگرى آمده كه هماهنگ تر با مقصود امام عليه السلام است؛ در آنجا امام عليه السلام درباره كسانى كه از جنگ كردن با شورشيان به همراه او خوددارى كرده بودند مى فرمايد: «خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ؛ آنها دست از يارى حق برداشتند (و حق را تنها گذاشتند) و باطل را نيز يارى نكردند». به هر حال تمام اينها، نكوهش افرادى است كه به گمان خود راه تقوا را مى پويند و در حوادث مهم مذهبى و اجتماعى و سياسى بى طرف مى مانند؛ همان بى طرفى كه نشان عدم مسئوليت در برابر حق و باطل است. در طول تاريخ اسلام به اينگونه افراد برخورد مى كنيم و امروز هم در جامعه خود كسانى را مى بينيم كه همين مسير غلط را مى پيمايند و گمان مى كنند در طريق تقوا و پرهيزكارى گام گذاشته اند.

 

حکمت 263 نهج البلاغه: مشکل همنشینى با سلاطین

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : صَاحِبُ السُّلْطَانِ كَرَاكِبِ الْأَسَدِ، يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت263) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 233

امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه اشاره به موقعيت خطرناك اطرافيان سلاطين وپادشاهان و زمامداران مى كند و مى فرمايد: «همنشين سلطان مانند كسى است كه بر شير سوار است، ديگران به مقام او غبطه مى خورند ولى او خود بهتر مى داند در چه وضع خطرناكى قرار گرفته است». (صَاحِبُ السُّلْطَانِ كَرَاكِبِ الاَسَدِ: يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ، وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ). تاريخ نشان مى دهد كه مقربان سلاطين هميشه گرفتار خطرى بوده اند كه امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به آن اشاره كرده است. مردم، مقام و جاه آنها را مى بينند و غبطه مى خورند كه اى كاش به جاى آنها بودند و با استفاده از قدرت سلطان مى توانستند هر كارى را بخواهند انجام دهند. اين در حالى است كه آنها همواره بر لب پرتگاه خطرند و بسيار شده است كه ناگهان سلطان به آنها بدبين شده، نه تنها دستور عزل آنها را داده، بلكه آنها را به شدت مجازات نموده و در بسيارى از موارد نابود كرده است. اين به آن سبب است كه از يكسو سلاطين انتظار دارند اطرافيانشان كارهاى آنها را بزرگ جلوه دهند و نقاط ضعف را نبينند و تملق و چاپلوسى را به درجه اعلا برسانند و از سوى ديگر افراد حسود، همواره به سخن چينى درباره آنها مى پردازند و اگر كمترين لغزشى براى آنها پيدا شود آن را بزرگ كرده به سلطان گزارش مى دهند و سعى مى كنند تخم بدبينى را در ذهن او بكارند و از سوى سوم، گاه سلطان از نفوذ آنها به وحشت مى افتد و چنين مى پندارد كه ممكن است اطرافيانش رقيب او شوند و حتى قدرت را از دست او گرفته او را از اوج عزت به زير آورند. اين عوامل دست به دست هم مى دهند و سبب مى شوند كه آنها هميشه در خطر باشند. چه تشبيه جالبى امام عليه السلام فرموده است: شخصى كه سوار شير است مردم او را صاحب قدرت تصور مى كنند كه چگونه توانسته شير را كه قوى ترين حيوانات است تحت سلطه خود قرار دهد ولى از سويى ديگر، شير هرگز خوى درندگى خود را فراموش نمى كند؛ ناگهان از يك فرصت استفاده كرده، سوار خود را بر زمين مى زند و او را مى درد. بسيار ديده شده است كه پرورش دهندگان شير در باغ وحش يا در سيركها براى تماشاى مردم سالها از اين حيوان درنده مراقبت كرده و به او محبت نموده اند؛ ولى ناگهان خوى درندگى شير ظاهر شده و مراقب و پرورش دهنده خود را دريده است. در سراج الملوك (طرطوشى) تعبير زيباى ديگرى از اين حديث آمده است؛ او از امام عليه السلام چنين نقل مى كند: «صاحِبُ السُّلْطانِ كَراكِبِ الاْسَدِ يَهابُهُ النّاسُ وَهُوَ لِمَرْكُوبِهِ أهْيَبُ؛ يار سلطان همچون كسى است كه بر شير سوار شده، مردم از او مى ترسند و او از مركبش بيشتر مى ترسد». با توجه به اينكه اين مشكل براى اطرافيان سلاطين و زمامداران به خصوص زمامداران خودكامه در هر عصر و زمان و در هر مكانى وجود داشته، ضرب المثل هاى زيادى در اين زمينه، ميان مردم رواج يافته كه «ابن ابى الحديد» موارد زيادى از آنها را در سخنان خود آورده است، از جمله از «عتابى» (از شعراى عباسى و دوستان برامكه، وزراى بنى عباس) نقل مى كند كه به او گفتند: چرا به سراغ امير نمى روى؟ گفت: زيرا مى بينم يكى را بدون اينكه كار خوبى انجام داده باشد پاداش مى دهد و تشويق مى كند و ديگرى را بدون گناه به قتل مى رساند و من نمى دانم جزء دسته اولم يا دوم و آنچه از او اميد دارم به اندازه خطرى نيست كه مرا تهديد مى كند. از شخص ديگرى به نام «سعيد حميد» نقل مى كند كه مى گويد: خدمت سلطان مانند حمام است؛ آنها كه بيرون هستند مايلند هرچه زودتر وارد و آنها كه داخلند مايلند خارج شوند. از «ابن مقفع» نقل مى كنند كه توجه سلطان بر اطرافيانش باعث دردسر است وبى اعتنايى او باعث ذلت. ديگرى مى گويد: سزاوار است كسى كه همنشين سلطان است هميشه خود را آماده عذرخواهى از گناهى كند كه هرگز انجام نداده و در حالى كه نزديك ترين افراد به اوست از همه ترسانتر باشد. نيز از بعضى نقل مى كند هنگامى كه با سلطان همنشين شدى بايد با او چنان مدارا كنى كه زن زشت صورت با شوهرى كه از او متنفر است رفتار مى كند؛ يعنى پيوسته خود را در نظر او زيبا جلوه دهى. بديهى است آنچه در اين كلام حكيمانه امام عليه السلام آمده است اشاره به اطرافيان و حواشى سلاطين جور و زمامداران خودكامه است وگرنه همراهى و معاونت وكمك به زمامدار عادل مسلمين و كسانى كه به حكم خداوند و پذيرش حق حكومت دارند، خدمت بزرگ و افتخار عظيمى است.

حکمت 264 نهج البلاغه: نیکى به بازماندگان دیگران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَحْسِنُوا فِي عَقِبِ غَيْرِكُمْ، تُحْفَظُوا فِي عَقِبِكُمْ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت264) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 239

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به آثار مثبت نيكوكارى درباره بازماندگان مسلمين اشاره مى كند و مى فرمايد: «با بازماندگان ديگران خوشرفتارى كنيد تا با بازماندگان شما همينگونه رفتار كنند»؛ (أَحْسِنُوا في عَقِبِ غَيْرِكُمْ تُحْفَظُوا فِي عَقِبِكُم). اين گفتار درخشان امام عليه السلام درواقع برگرفته از دو آيه نورانى قرآن مجيد است كه در سوره «نساء» آيه 9 مى گويد: «(وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافآ خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلا سَدِيدا)؛ كسانى كه اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند از آينده آنان مى ترسند، بايد (از ستم درباره يتيمان مردم) بترسند! از (مخالفت) خدا بپرهيزند، و سخنى استوار بگويند». همچنين در آيه 82 سوره «كهف» مى خوانيم: «(وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحآ فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّنْ رَّبِّکَ)؛ و اما آن ديوار، از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود؛ و زير آن، گنجى متعلق به آن دو وجود داشت؛ و پدرشان مرد صالحى بود، پس پروردگار تو مىخواست آنها به حدّ بلوغ برسند وگنجشان را استخراج كنند؛ اين رحمتى از پروردگارت بود».

در آيه نخست، به كسانى كه با يتيمان و فرزندان ناتوان و ضعيف مسلمان بدرفتارى مى كنند هشدار داده كه ممكن است با فرزندان خود آنها اين عمل انجام شود و در آيه دوم، صالح بودن پدران را رمز خدمت دو پيامبر به فرزندان آنها شمرده است. اين حقيقت در روايات اسلامى نيز منعكس است؛ از جمله در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام إِنَّ آكِلَ مَالِ الْيَتِيمِ سَيُدْرِكُهُ وَبَالُ ذَلِکَ فِي عَقِبِهِ وَيَلْحَقُهُ وَبَالُ ذَلِکَ فِي الاْخِرَةِ؛ در كتاب على عليه السلام آمده است: كسى كه مال يتيم را به ناحق بخورد وبال آن، دامن فرزندان او را در دنيا و دامن خودش را در آخرت خواهد گرفت». در طول تاريخ نيز نمونه هاى زيادى از اين مطلب آمده است كه افرادى با بازماندگان ديگران بدرفتارى كردند و فرزندان آنها گرفتار بدرفتارى ديگران شدند. با توجه به اينكه مفهوم مطالب فوق اين است كه پاداش كيفر اعمال نيك و بد پدران به فرزندان منتقل مى شود اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه خداوند مجازات شخصى را كه در حق اولاد ديگران ظلم كرده است به فرزندان آن شخص منتقل مى كند؟ در حالى كه قرآن با صراحت مى گويد: «(وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)؛ هيچكس به جرم گناه ديگرى مجازات نمى شود». پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى گردد و آن اينكه اين پاداش ومجازات، پاداش و مجازات تشريعى نيست، بلكه نوعى تكوين است، زيرا هنگامى كه كسى پايه كار خوب يا بدى را در جامعه مى گذارد كم كم به صورت سنّتى درمى آيد و ديگران هم در همان مسير گام برمى دارند و درنتيجه آن نيك وبد به سراغ فرزندان او نيز خواهد آمد. به خصوص وجدان انسانى مردم ايجاب مى كند به فرزندان نيكوكار، نيكوكارى كنند و همانگونه كه حس انتقامجويى آنها ايجاب مى كند از فرزندان ستمكار انتقام بگيرند. البته درمورد كلام امام عليه السلام كه سخن از نتيجه نيكوكارى به فرزندان نيكوكار است هيچ مشكلى وجود ندارد كه خداوند تفضّلا فرزندان نيكوكاران را مشمول عنايت خاصى قرار دهد و پاداش پدران را در اختيار آنان بگذارد. در غررالحكم از امام عليه السلام نقل شده است كه «مَنْ رَعَى الاَيْتَامَ رُعِيَ فِي بَنِيهِ؛ كسى كه يتيمان ديگران را سرپرستى كند مردم فرزندان او را مراقبت و سرپرستى خواهند كرد».

 

حکمت 265 نهج البلاغه: تاثیر سخن بزرگان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ كَلَامَ الْحُكَمَاءِ إِذَا كَانَ صَوَاباً، كَانَ دَوَاءً؛ وَ إِذَا كَانَ خَطَأً، كَانَ دَاء. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت265) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 245

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به آثار مثبت و منفى گفتار دانشمندان اشاره كرده، مى فرمايد: «گفتار دانشمندان اگر صحيح و درست باشد دوا (داروى شفابخش) و اگر نادرست و خطا باشد درد و بيمارى است»؛ (إِنَّ كَلاَمَ الْحُكَمَاءِ إِذَا كَانَ صَوَاباً كَانَ دَوَاءً، وَإِذَا كَانَ خَطَأً كَانَ دَاءً).

اين سخن از آنجا سرچشمه مى گيرد كه مردم چشم به سخنان دانشمندان مى دوزند و گوش جان به گفتار آنها مى سپارند به خصوص حكيم و دانشمندى كه آزمايش خود را در ميان مردم پس داده و سابقه تقوا و وارستگى او در ميان آنان مشهور باشد. چنين كسى هرچه بگويد بسيارى از مردم آن را به كار مى برند به همين دليل اگر گفتار درستى باشد داروى دردهاى فردى و اجتماعى مادّى ومعنوى مردم خواهد بود و اگر به راه خطا برود باز نا آگاهانه مردم از آن پيروى مى كنند و موجب دردهاى مادى و معنوى جامعه مى شود. اين سخن هشدارى است به دانشمندان و علما و حكماى جامعه كه درباره سخنان خود درست بينديشند و دقت كنند و بدانند يك گفتار نابجا از سوى آنها ممكن است جامعه اى را بيمار كند و عواقب سوء آن دامن خود آنها را نيز بگيرد، ازاينرو گفته اند: لغزش عالِم به منزله لغزش عالَم است. در حديث ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام مى خوانيم: «زَلَّةُ الْعَالِمِ كَانْكِسَارِ السَّفِينَةِ تَغْرِقُ وَيُغْرِقُ مَعَها خَلْقٌ؛ لغزش عالِم مانند شكستن كشتى است كه هم آن كشتى غرق مى شود و هم تمام سرنشينانش». چه تعبير شگفتى! امام عليه السلام جامعه انسانى را به سرنشينان كشتى تشبيه كرده كه سرنوشت آنها با هم گره خورده و لغزش عالم را به منزله سوراخ كردن يا درهم شكستن كشتى دانسته است كه سبب غرق شدن گروه بسيارى مى شود. در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «زَلَّةُ الْعالِمِ تُفْسِدُ عَوالِمَ؛ لغزش عالم، جهانى را فاسد مى كند».

اين گفتار حكيمانه در عصر و زمان ما كه وسايل ارتباط جمعى به قدرى گسترده شده كه گفته اى ممكن است به فاصله بسيار كوتاهى در تمام دنيا پخش شود، ظهور و بروز بيشترى دارد. قرآن مجيد مى گويد: «حتى در قيامت هنگامى كه گروهى از مردم به جرم گناهانشان در دادگاه عدل الهى حاضر مى شوند مى گويند: «(رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ)؛ خداوندا ما از رؤسا و بزرگانمان پيروى كرديم و آنها ما را از راه راست منحرف ساخته و گمراه كردند». گرچه واژه هاى «سادَتَنا» و «كُبَراءَنا» مفهوم وسيعى دارند؛ ولى دانشمندانِ مقبول جامعه يكى از مصاديق آن محسوب مى شوند.

 

حکمت 266 نهج البلاغه: توجه به حفظ و نگارش احادیث

وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ يُعَرِّفَهُ الْإِيمَانَ، فَقَالَ (علیه السلام) إِذَا كَانَ الْغَدُ فَأْتِنِي حَتَّى أُخْبِرَكَ عَلَى أَسْمَاعِ النَّاسِ، فَإِنْ نَسِيتَ مَقَالَتِي حَفِظَهَا عَلَيْكَ غَيْرُكَ، فَإِنَّ الْكَلَامَ كَالشَّارِدَةِ يَنْقُفُهَا [يَثْقَفُهَا] هَذَا وَ يُخْطِئُهَا هَذَا. [و قد ذكرنا ما أجابه به فيما تقدم من هذا الباب و هو قوله الإيمان على أربع شعب]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت266) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 249

در آغاز اين كلام امام عليه السلام آمده است: «مردى از محضرش خواست ايمان را براى او شرح دهد»؛ (وَسَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ يُعَرِّفَهُ الاِيمَانَ). گفته اند: اين مرد، عمار ياسر بود كه هم در صحنه جهاد مى درخشيد و هم در معارف اسلامى. هنگامى كه خود را در كنار آن چشمه جوشان معرفت ديد، درخواست كرد كه مهمترين مسئله را كه همان ايمان است با تمام ويژگى هايش براى او شرح دهد. امام عليه السلام به او فرمود: «(شتاب مكن) فردا نزد من بيا تا در حضور جمع، تو را از آن آگاه سازم كه اگر گفته ام را فراموش كنى ديگرى آن را براى تو حفظ كند، زيرا سخن همچون شترِ فرارى است كه بعضى ممكن است آن را پيدا كنند و بعضى آن را نيابند»؛ (إِذَا كَانَ الْغَدُ فَأْتِني حَتَّى أُخْبِرَکَ عَلَى أَسْمَاعِ النَّاسِ، فَإِنْ نَسِيْتَ مَقَالَتي حَفِظَهَا عَلَيْکَ غَيْرُکَ فَإِنَّ الْكَلاَمَ كَالشَّارِدَةِ يَنْقُفُهَا هذَا وَيُخْطِئُهَا هذَا).

همانگونه كه در ذيل ترجمه آن، پيش از اين ذكر كرديم، شرح جامعى كه امام عليه السلام درباره ايمان داد همان است كه در حكمت 31 آمده و توضيح آن گذشت. به هر حال مقصود امام عليه السلام در گفتار حكيمانه بالا اين است كه مطالب اساسى و مهم مانند شرح ويژگى هاى ايمان بايد در حضور جمع بيان شود تا هيچيك از نكته هاى آن ضايع نگردد و به طور كامل براى غير حاضران و حتى براى نسلهاى آينده باقى بماند. اضافه بر اين، هنگامى كه سخنى در حضور جمع گفته شود به يقين در ميان آنها افراد فاضل و برجسته كم نيستند؛ آنها مى توانند در فهم مفاهيم آن به ديگران كمك كنند. «شارِدَة» از ماده «شُرُود» (بر وزن سرود) به معناى حيوان يا انسان فرارى است و چون در اينجا به صورت مؤنث آمده و غالبآ ضرب المثلهاى عرب به شتر است، مى تواند اشاره به ناقه گريزپا باشد. بعضى «شرود» را به معناى فرار توأم با اضطراب تفسير كرده اند و به هر حال اين واژه به صورت كنايه درمورد سخنها و مسائل ديگر به كار مى رود. «يَنْقُفُها» از ماده «نَقْف» (بر وزن وقف) در اصل به معناى شكافتن و سوراخ كردن و در گفتار بالا به اين معناست كه بعضى مى توانند كلام را بشكافند و معانى اصلى آن را استخراج كنند و بعضى قادر بر آن نيستند. ولى در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه يا كتب ديگر كه اين گفتار حكيمانه در آنها نقل شده «يَثقَفُها» به جاى «يَنْقُفُها» آمده است كه از ماده «ثِقافَة» به معناى يافتن و فهميدن است و در اينجا همان معناى فهم و درك را دربر دارد ونتيجه اش همان مى شود كه در بالا آمد؛ يعنى اگر كلام در برابر جمع ايراد شود وبعضى نتوانند به حقيقت معناى آن برسند، گروه ديگرى كه داراى فهم و شعور بيشترى هستند آن را درك كرده و براى ديگران تبيين مى كنند. اين نسخه صحيح تر به نظر مى رسد. در هر صورت، كلام هنگامى كه در جمع ايراد شود هم الفاظ آن به طور كامل حفظ مى شود و هم مفاهيم آن روشن مى گردد. اين سخن امام عليه السلام مى تواند اشاره و تأكيدى بر حفظ احاديث و نقل كامل وكتابت آنها براى كسانى كه در مجلس امام عليه السلام حضور نداشتند و يا نسلهاى آينده باشد. درست برخلاف رفتارى كه با احاديث پيامبر صلي الله عليه وآله در قرن اول به واسطه كج انديشىِ بعضى از حاكمان انجام شد كه نقل احاديث آن حضرت را ممنوع ساختند و بسيارى از گوهرهاى گرانبهاى احاديث، برپايه اين ندانمكارى ويا اعمال اغراض سوء از ميان رفت و هنوز نيز مسلمانان از اين نظر احساس خسارت بزرگى مى كنند. هرچند گروهى در گوشه و كنار، به، رغم آن تحريم غلط يا مغرضانه، بخش قابل توجهى از سخنان پيغمبر صلي الله عليه وآله را حفظ كرده، به دست شاگردان خود سپردند كه در قرن هاى بعد ظهور و بروز كرد. همانگونه كه در ترجمه اين سخن آمد، سيّد رضى؛ پس از ذكر اين كلام حكيمانه مى گويد: آنچه را امام عليه السلام (فرداى آن روز) در پاسخ اين سؤال كننده بيان فرمود، همان است كه ما در همين باب كلمات قصار به عنوان «الإيمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ» (حكمت 31) آورديم. (پيش از اين به عنوان «عَلى أرْبَعِ دَعائِمٍ» آورده شده است)؛ (وَقَدْ ذَكَرنا ما أجابَهُ بِهِ فيما تَقَدَّمَ مِنْ هذَا الْبابِ وَهُوَ قَوْلُهُ: «الإِيمانُ عَلى أرْبَعِ شُعَبٍ»).

نكته:

كتابت حديث: مى دانيم احاديث اسلامى اعم از احاديثى كه از پيامبر اكرم صلي اله عليه وآله نقل شده يا از امامان معصوم، نقش بسيار مهمى در فهم معارف اسلام دارد. به همين دليل معصومان تأكيد داشتند احاديث آنان به صورت كامل حفظ و براى نسلهاى آينده به يادگار گذاشته شود. از جمله در حديثى از مفضل بن عمر مى خوانيم كه مى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اكْتُبْ وَبُثَّ عِلْمَکَ فِي إِخْوَانِکَ فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ كُتُبَکَ بَنِيکَ فَإِنَّهُ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لايَأْنَسُونَ فِيهِ إِلاَّ بِكُتُبِهِمْ؛ (اين احاديث را) بنويس ومعلومات خود را در ميان برادرانت منتشر كن و اگر از دنيا رفتى كتابهايت را به يادگار به فرزندانت بسپار، زيرا زمان سختى بر مردم مىآيد كه تنها به كتابهايشان انس مى گيرند». نيز از احاديث استفاده مى شود كه معصومان اصرار داشتند كلمات آنها بدون كم و زياد حفظ شود و به ديگران برسد؛ در حديثى از «ابوبصير» مى خوانيم كه مى گويد: از امام صادق عليه السلام تفسير اين آيه شريفه را پرسيدم: (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) فرمود: «هُوَ الرَّجُلُ يَسْمَعُ الْحَدِيثَ فَيُحَدِّثُ بِهِ كَمَا سَمِعَهُ لايَزِيدُ فِيهِ وَلا يَنْقُصُ مِنْهُ؛ منظور از اين آيه كسانى هستند كه احاديث را مى شنوند و عينآ بدون كم و زياد آن را براى ديگران بازگو مى كنند». به همين دليل اصرار داشتند كه حتى الامكان احاديث آنها درجمعى مطرح شود كه اگربعضى نتوانند حديث رابه خوبى حفظ كنند، برخى ديگر از عهده آن برآيند. اصحاب نيز اصرار داشتند حتى الامكان احاديث معصومان را در همان جلسه بيان حديث مكتوب كنند تا از كم و زياد محفوظ بماند.

در حديثى مى خوانيم كه «زراره»، محدث و فقيه مشهور از امام صادق عليه السلام سؤالى درباره وقت ظهر و عصر كرد و به دنبال آن آمده است: «وَفَتَحَ أَلْوَاحَهُ لِيَكْتُبَ» (بلافاصله كاغذ و قلم آماده كرد تا سخن امام عليه السلام را بنويسد) ولى امام عليه السلام پاسخى به او نداد. او الواح خود را جمع كرد و گفت: بر ماست كه سؤال كنيم وشما آگاهتريد كه چه وظيفه اى داريد. و در پايان حديث آمده است كه امام عليه السلام پس از مدّتى پاسخ را براى او فرستاد (و از وى دلجويى كرد). در حالات ياران اهل بيت مى خوانيم كه بعضى از آنها كه دهها كتاب از احاديث آن بزرگواران را پر كرده بودند آنها را به راويان بعد مى سپردند.

 

حکمت 267 نهج البلاغه: غم روزی فردا مخور

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَا ابْنَ آدَمَ، لَا تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذِي لَمْ يَأْتِكَ عَلَى يَوْمِكَ الَّذِي قَدْ أَتَاكَ، فَإِنَّهُ إِنْ يَكُ مِنْ عُمُرِكَ يَأْتِ اللَّهُ فِيهِ بِرِزْقِكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت267) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 255

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه براى پيشگيرى از حرص حريصان مى فرمايد : «اى فرزند آدم! غم و اندوهِ روزى كه نيامده را بر آن روز كه در آن هستى تحميل مكن، چراكه اگر آن روز، از عمرت باشد خداوند روزىِ تو را در آن روز مى رساند. (و اگر نباشد، اندوه چرا؟)»؛ (يَابْنَ آدَمَ، لاَ تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِکَ آلَّذِي لَمْ يَأْتِکَ عَلَى يَوْمِکَ الَّذِي قَدْ أَتَاکَ، فَإِنَّهُ إِنْ يَکُ مِنْ عُمُرِک يَأْتِ اللّهُ فِيهِ بِرِزْقِکَ). شك نيست كه منظور امام عليه السلام از اين كلام، نفى آينده نگرى و تدبير در امور زندگى به خصوص در سطح جامعه اسلامى نيست، زيرا هر كسى بايد به آينده همسر و فرزندانش و زمامداران اسلامى به آينده مسلمانان حساس باشند. در حالات سلمان فارسى كه آگاهى كامل از تعليمات اسلام داشت، آمده است: هنگامى كه سهم خود را از بيت المال مى گرفت، قوت سال خود را از آن مى خريد و نگهدارى مى كرد. در حديث ديگرى آمده است كه وى فلسفه اين كار را چنين بيان مىكرد: «إِنَّ النَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ عَلَى صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ يَكُنْ لَهَا مِنَ الْعَيْشِ مَا تَعْتَمِدُ عَلَيْهِ فَإِذَا هِيَ أَحْرَزَتْ مَعِيشَتَهَا اطْمَأَنَّتْ؛ نفس آدمى هنگامى كه آينده خود را تأمين نبيند دل چركين مى شود ولى زمانى كه معيشت خود را تأمين كرد اطمينان پيدا مى كند». بنابراين هرگز منظور امام عليه السلام ترك تلاش و كوشش براى زندگى و تأمين آينده معقول و برنامه ريزى براى وابسته نبودن به ديگران نيست، بلكه هدف جلوگيرى از حرص و آز شديدى است كه بسيارى از مردم را فرا مى گيرد و به بهانه تأمين آينده دائمآ براى ثروت اندوزى تلاش مى كنند و اموالى را گرد مى آورند كه هرگز تا آخر عمر از آن استفاده نكرده، براى ديگران به يادگار مى گذارند. شاهد اين سخن همان جمله اى است كه در ذيل اين حديث شريف در بعضى از منابع آمده بود كه امام عليه السلام مى فرمايد: «وَاعْلَمْ أنَّکَ لاتَكْسِبُ مِنَ الْمالِ شَيْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إلّا كُنْتَ فِيهِ خازِناً لِغَيْرِکَ؛ بدان كه تو چيزى از مال را بيش از نياز خود به دست نمى آورى مگر اينكه در آن، خزانه دار براى ديگرى هستى». مرحوم «مغنيه» در شرح اين كلام، تفسير ديگرى دارد كه مى گويد: اين سخن امام عليه السلام نهى از كار و كوشش نسبت به آينده نيست. چگونه ممكن است نهى از اين كار باشد در حالى كه خود آن حضرت مى فرمايد: «اِعْمَلْ لِدُنْياکَ كَأَنَّکَ تَعِيشُ أَبَدآ (وَاعْمَلْ لاِخِرَتِکَ كَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً)؛ براى دنيايت آنگونه عمل كن كه گويى تا ابد زنده اى (و براى آخرتت آنگونه عمل كن كه گويا مى خواهى فردا از دنيا بروى)» و اگر كار و تلاش پيگير نباشد، زندگى در دنيا غير ممكن است. منظور امام عليه السلام از كلام بالا اين است كه اگر چيزى هنوز زمانش فرا نرسيده و به دست تو نيامده غمگين مباش و حسرت و اندوه به خود راه نده. شايد چنين چيزى اصلاً وجود پيدا نكند و نبايد شتابزده، غم واندوه را براى آن به خود راه دهى. چنين غم و اندوهى چه سودى دارد و اى بسا زندگى را بر ما تباه كند و غم و اندوه را بر دل ما مضاعف سازد و ما را از تفكر وتلاش براى واجبات و انجام مسئوليتها بازدارد. ولى آنچه در تفسير اول گفتيم مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند جمع بين دو تفسير نيز امكانپذير است. كلام حكيمانه بالا پيام ديگرى هم دارد و آن اينكه نبايد برنامه هاى آينده سبب فراموشى برنامه روزانه شود؛ مثلاً ملتى امروز با گرسنگى دست به گريبانند، مسئولان براى چند سال بعد طراحى كنند و از وضع امروز غافل شوند. امام عليه السلام مى فرمايد: غم فردا را بر فكر امروز نيفزا؛ مسئوليت خود را امروز انجام ده، به لطف خدا مشكلات آينده را حل خواهى كرد. همانگونه كه عكس اين كار نيز درست نيست كه انسان وظيفه امروز را براى فردا بگذارد، چراكه فردا وظيفه خاص خود را دارد و به گفته شاعر: كار امروز به فردا نگذارى زنهار - كه چو فردا برسد نوبت كار دگر است . در غررالحكم ذيل گفتار حكيمانه بالا اين جمله آمده است: «وَإنْ لَمْ يَكُنْ مِنْ عُمْرِکَ فَما هَمُّکَ بِما لَيْسَ مِنْ أجْلِکَ» اشاره به اينكه اگر خداوند عمرى فردا به تو بدهد، وسايل آن را فراهم مى كند و اگر در فردا عمرى نداشته باشى چرا بيهوده خود را مشغول فكر فردا كنى؟

 

حکمت 268 نهج البلاغه: اعتدال در دوستى و دشمنى

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَحْبِبْ حَبِيبَكَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكُونَ بَغِيضَكَ يَوْماً مَا؛ وَ أَبْغِضْ بَغِيضَكَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكُونَ حَبِيبَكَ يَوْماً مَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت268) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 261

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه توصيه مى كند كه هرگز در دوستى و دشمنى افراط نكنيد كه پايان نافرجامى دارد. مى فرمايد: «دوست خود را در حد اعتدال دوست بدار، چراكه ممكن است روزى دشمنت شود و با دشمنت نيز در حد اعتدال دشمنى كن، زيرا ممكن است روزى دوست تو شود»؛ (أَحْبِبْ حَبِيبَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكُونَ بَغِيضَکَ يَوْماً مَا، وَأَبْغِضْ بَغِيضَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكُونَ حَبِيبَکَ يَوْماً ما). «هَون» در اصل به معناى آرامش و راحتى و «هونا» معمولا به معناى شتاب نكردن و به آرامى كارى را انجام دادن و «ما» براى تقليل است و در مجموع يعنى كمى آرامتر. اشاره به اينكه هميشه دوستى ها و دشمنى ها استمرار نمى يابد و چه بسا دوستى، روزى به دشمنى و دشمنى، روزى به دوستى تبديل گردد. هرگاه انسان در زمان دوستى، راه افراط در پيش گيرد و تمام اسرار خويش را به دوستش بگويد و او را از تمام زواياى زندگى اش باخبر سازد، بسا روزى برسد كه براثر اصطكاك، اين دوستى به دشمنى تبديل گردد و آن دوست، تمام اسرار انسان را فاش كند و شايد ضربات شديدى از اين راه بر او وارد سازد. اگر انسان حد اعتدال را رعايت كند گرفتار چنين سرانجام شومى نمى شود. نيز ممكن است گاهى دشمنى ها براثر وحدت منافع به دوستى تبديل شود. اگر انسان در زمان دشمنى تمام پل هاى پشت سر خود را ويران كرده باشد چگونه مى تواند در صورت دوست امروز خود نگاه كند؟ آيا خاطره شوم گذشته، امروز را تحت تأثير خود قرار نمى دهد و مشكل آفرين نمى شود؟ شبيه همين معنا از امام صادق عليه السلام با عبارت ديگرى نقل شده است آنجا كه براى بعضى از اصحابش فرمود: «لا تُطْلِعْ صَدِيقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلاَّ عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ عَدُوُّکَ لَمْ يَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِيقَ قَدْ يَكُونُ عَدُوَّکَ يَوْماً مَا؛ دوستت را از همه اسرارت آگاه مكن مگر اسرارى كه اگر دشمنت از آن آگاه شود زيانى به تو نرسد، زيرا دوست ممكن است روزى به دشمن تبديل گردد». در ديوان اشعار منسوب به اميرمؤمنان على عليه السلام نيز همين مطلب به بيان ديگرى در ضمن دو بيت آمده است مى فرمايد : «وَأَحْبِبْ إذا أَحْبَبْتَ حُبّاً مُقارِباً - فَإنَّکَ لاتَدْري مَتى أَنْتَ نازِعٌ- وَأَبْغِضْ إذا أَبْغَضْتَ بُغْضاً مُقارِباً - فَإِنَّکَ لاتَدْري مَتى أَنْتَ راجِعٌ» . هنگامى كه طرح دوستى با كسى مى ريزى اعتدال را رعايت كن ـ زيرا نمى دانى كى از او جدا مى شوى. و اگر با كسى دشمنى كردى به طور كامل از او جدا مشو، ـ زيرا نمى دانى كى به سوى او باز مى گردى.

 

حکمت 269 نهج البلاغه: تفاوت اهل دنیا و اهل آخرت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : النَّاسُ فِي الدُّنْيَا عَامِلَانِ، عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا، قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْيَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ، يَخْشَى عَلَى مَنْ يَخْلُفُهُ [يُخَلِّفُ] الْفَقْرَ وَ يَأْمَنُهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَيُفْنِي عُمُرَهُ فِي مَنْفَعَةِ غَيْرِهِ؛ وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا، فَجَاءَهُ الَّذِي لَهُ مِنَ الدُّنْيَا بِغَيْرِ عَمَلٍ، فَأَحْرَزَ الْحَظَّيْنِ مَعاً وَ مَلَكَ الدَّارَيْنِ جَمِيعاً، فَأَصْبَحَ وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ، لَا يَسْأَلُ اللَّهَ حَاجَةً فَيَمْنَعُهُ [فَيَمْنَعَهُ]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت269) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 267

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه تقسيم دوگانه آموزنده اى درباره مردم دنيا دارد، مى فرمايد: «مردم در دنيا دو گروهند: گروهى تنها براى دنيا تلاش مى كنند ودنيايشان آنان را از آخرتشان باز داشته است»؛ (النَّاسُ فِي الدُّنْيَا عَامِلاَنِ: عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا، قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْيَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ).

سپس در ادامه اين توصيف مى فرمايد: «نسبت به بازماندگان خود از فقر وحشت دارند؛ ولى از فقر خويش (براى جهان ديگر) خود را در امان مى دانند، ازاينرو عمر خويش را در منافع ديگران فانى مى سازند (و دست خالى به آخرت مى روند)»؛ (يَخْشَى عَلَى مَنْ يَخْلُفُهُ الْفَقْرَ وَيَأْمَنُهُ عَلَى نَفْسِهِ فَيُفْني عُمُرَهُ فِي مَنْفَعَةِ غَيْرِهِ). به يقين چنين كسى انسان بسيار نادان و بى خبرى است كه پيوسته در دنيا دست و پا مى زند ثروتى براى فرزندانش بيندوزد و آينده آنها را تأمين كند تا فقر، گريبانشان را نگيرد؛ ولى خودش از دو جهت گرفتار فقر است: هم فقر دنيوى، به دليل اندوختن ثروت و مصرف نكردن آن و هم فقر اخروى، به علّت اينكه چيزى از آن را در راه خدا صرف نكرده تا به مقتضاى (مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ) براى آخرتش ذخيره اى باشد. عمر خويش را در اين راه فانى كرده و با محروميت دنيوى و دست خالى به سوى سراى ديگر رهسپار مى شود. زهى نادانى و بى عقلى!

آنگاه امام عليه السلام به معرفى گروه دوم پرداخته مى فرمايد: «گروه ديگرى براى آنچه بعد از دنياست تلاش و كوشش مى كنند. سهم آنها بدون نياز به كار وكوشش فراوان از دنيا به آنها مى رسد»؛ (وَعَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا، فَجَاءَهُ الَّذِي لَهُ مِنَ الدُّنْيَا بِغَيْرِ عَمَل). در تفسير «بِغَيْرِ عَمَلٍ»، شارحان نهج البلاغه دو احتمال داده اند؛ بعضى گفته اند: منظور بدون تلاش و كوشش بسيار است، زيرا زندگى ساده را مى توان بدون آن به دست آورد و عمل كردن براى تأمين اين مقدار زندگى، عمل براى دنيا به شمار نمى آيد و برخى برآنند كه منظور اين است: بدون عمل مخصوص به دنيا يعنى آنها در تلاشهايى كه براى دنيا دارند، آخرت را نيز در نظر گرفته ودرواقع براى هر دو مى كوشند. آنگاه امام عليه السلام نتيجه گيرى كرده، مى افزايد: «چنين كسانى هر دو سود را برده اند و هر دو سرا را با هم مالك شده اند»؛ (فَأَحْرَزَ آلْحَظَّيْنِ مَعاً، وَمَلَکَ الدَّارَيْنِ جَمِيعاً). امام عليه السلام در پايان، پاداشى را كه نصيب اينها مى شود و نتيجه مهمى را كه از كار خود مى گيرند اينگونه بيان مى كند: «آنها در درگاه خدا آبرومندند و هرچه بخواهند خداوند از آنها دريغ نمى دارد»؛ (فَأَصْبَحَ وَجِيهاً عِنْدَ اللّهِ، لاَ يَسْأَلُ اللّهَ حَاجَةً فَيَمْنَعُهُ). كلينى؛ در حديثى از امام صادق عليه السلام از پدرش امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «مَثَلُ الْحَرِيصِ عَلَى الدُّنْيَا كَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ كُلَّمَا ازْدَادَتْ عَلَى نَفْسِهَا لَفّاً كَانَ أَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتَّى تَمُوتَ غَمّاً قَالَ وَقَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ عليه السلام كَانَ فِيمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ابْنَهُ يَا بُنَيَّ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا قَبْلَکَ لاَوْلادِهِمْ فَلَمْ يَبْقَ مَا جَمَعُوا وَلَمْ يَبْقَ مَنْ جَمَعُوا لَهُ وَإِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ قَدْ أُمِرْتَ بِعَمَلٍ وَوُعِدْتَ عَلَيْهِ أَجْراً فَأَوْفِ عَمَلَکَ وَاسْتَوْفِ أَجْرَکَ وَلا تَكُنْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ شَاةٍ وَقَعَتْ فِي زَرْعٍ أَخْضَرَ فَأَكَلَتْ حَتَّى سَمِنَتْ فَكَانَ حَتْفُهَا عِنْدَ سِمَنِهَا وَلَكِنِ اجْعَلِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ قَنْطَرَةٍ عَلَى نَهَرٍ جُزْتَ عَلَيْهَا وَتَرَكْتَهَا وَلَمْ تَرْجِعْ إِلَيْهَا آخِرَ الدَّهْرِ...؛ حريص در دنيا مانند كرم ابريشم است كه هرقدر بر پيله اطراف خود مىتند، او را از خارج دورتر مى سازد تا زمانى كه با غم و اندوه، جان مى دهد. سپس امام صادق عليه السلام بر اين گفتار پدرش چنين افزود: از جمله اندرزهاى لقمان به فرزندش اين بود: فرزندم! مردمى كه پيش از تو بودند براى فرزندانشان جمع كرده و اندوختند؛ ولى نه آنچه جمع كرده بودند باقى ماند و نه كسانى كه براى آنها اندوخته بودند. تو تنها بنده اى هستى كه (از سوى خدا) اجير شده اى. دستور داده شده است كه اعمال انجام دهى و اجر و پاداشى براى آن وعده داده شده است، بنابراين عملت را انجام ده وپاداش و اجرت را به طور كامل دريافت دار و در اين دنيا همچون گوسفندى نباش كه در كشتزار سبزى واقع مى شود و آنقدر مى خورد و چاق مى شود كه مرگش به هنگام چاقى اوست. (زيرا در اين موقع صاحبش آن را ذبح مى كند) ولى دنيا را به منزله پلى قرار ده كه بر نهرى كشيده شده؛ از آن پل بگذر و آن را رها كن و هرگز به سوى آن بازنگرد...».

آنچه مورد نكوهش امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه است دو چيز است: يكى حرص زدن و بيش از نياز جمع آورى كردن به گونه اى كه انسان را به كلى در دنيا غرق كند و از آخرت غافل سازد، و ديگرى، نخوردن و اندوختن، به نام تأمين آينده فرزندان كه درواقع، آن هم نوعى سوءظن به لطف خداست، زيرا خداوند آينده آنها را نيز اگر اهل سعى و تلاش باشند تأمين مى كند. ضرورتى ندارد كه فرزندان، براى هميشه وابسته به پدران و مادران باشند و به صورت انگلى زندگى كنند. تجربه نشان داده در بسيارى از موارد فرزندان ثروتمندان كه ارث كلانى به دست آنها مى رسد نه تنها قدر ثروت بى رنج را نمى دانند، بلكه افرادى عاطل وباطل خواهند بود. به عكس، بسيارى از فرزندان افراد فقير را سراغ داريم كه با جدّ وجهد وكوشش از صفر شروع كردند و به زندگى آبرومند و مستقل رسيدند. امثال اين حديث نيز فراوان است با اينكه مجاهدان در راه خدا ازنظر قرآن واسلام آن همه مقام و فضيلت دارند، اما چنين افرادى را كه مى خواهند آبرومند زندگى كنند و سربار اين و آن نباشند اين همه مدح و تمجيد كرده اند.

 

حکمت 270 نهج البلاغه: تکلیف زیورآلات کعبه

وَ رُوِيَ أَنَّهُ ذُكِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِي أَيَّامِهِ حَلْيُ الْكَعْبَةِ وَ كَثْرَتُهُ، فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُيُوشَ الْمُسْلِمِينَ كَانَ أَعْظَمَ لِلْأَجْرِ وَ مَا تَصْنَعُ الْكَعْبَةُ بِالْحَلْيِ، فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِكَ وَ سَأَلَ عَنْهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) فَقَالَ: إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبِيِّ (صلی الله علیه وآله) وَ الْأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ: أَمْوَالُ الْمُسْلِمِينَ، فَقَسَّمَهَا بَيْنَ الْوَرَثَةِ فِي الْفَرَائِضِ، وَ الْفَيْءُ فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّيهِ، وَ الْخُمُسُ فَوَضَعَهُ اللَّهُ حَيْثُ وَضَعَهُ، وَ الصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللَّهُ حَيْثُ جَعَلَهَا؛ وَ كَانَ حَلْيُ الْكَعْبَةِ فِيهَا يَوْمَئِذٍ فَتَرَكَهُ اللَّهُ عَلَى حَالِهِ وَ لَمْ يَتْرُكْهُ نِسْيَاناً وَ لَمْ يَخْفَ عَلَيْهِ [عَنْهُ] مَكَاناً؛ فَأَقِرَّهُ حَيْثُ أَقَرَّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ لَوْلَاكَ لَافْتَضَحْنَا، وَ تَرَكَ الْحَلْيَ بِحَالِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت270) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 275

سيّد رضى شأن ورودى براى اين كلام حكيمانه امام عليه السلام نقل مى كند ومى گويد: «روايت شده است كه در ايام خلافت عمر بن الخطاب، نزد او از زيورهاى كعبه و كثرت آن سخن به ميان آمد. گروهى (به عمر) گفتند: اگر آنها را مى گرفتى (و مى فروختى) و با آن، لشكرهاى مسلمين را مجهز مى ساختى، اجر آن بيشتر بود. كعبه چه احتياجى به اين زيورها دارد؟ به دنبال آن، عمر تصميم به اين كار گرفت و از اميرمؤمنان عليه السلام دراين باره سؤال كرد»؛ (وَ رُوِيَ أَنَّهُ ذُكِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِي أَيَّامِهِ حَلْيُ الْكَعْبَةِ وَكَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُيُوشَ الْمُسْلِمِينَ كَانَ أَعْظَمَ لِلاَجْرِ وَمَا تَصْنَعُ الْكَعْبَةُ بِالْحَلْيِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَسَأَلَ عَنْهُ أَمِيرَالْمُوْمِنِينَ عليه السلام). «امام عليه السلام در پاسخ او فرمود: اين قرآن بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شد در حالى كه چهار نوع مال وجود داشت: اموال مسلمانان، كه آنها را (طبق دستور قرآن) به عنوان ارث مطابق سهام خاص در ميان ورثه تقسيم فرمود، و فىء (غنائمى كه از طريق جنگ يا غير جنگ به دست آمده بود)، كه آن را بر مستحقانش تقسيم كرد، وخمس، كه آن را در موارد خود قرار داد، و صدقات (زكوات)، كه آن را در آنجا كه لازم بود قرار داد (و در ميان مستحقانش تقسيم فرمود) و در آن زمان زيورهاى كعبه وجود داشت و خدا آن را بر همان حال باقى گذاشت (و حكم خاصى براى تقسيم آن بيان نكرد) و اين امر نه از روى فراموشى بود و نه به دليل مخفى بودن مكان آن، بنابراين تو نيز آن را بر همان حال كه خدا و پيامبرش آن را قرار داده اند باقى بگذار (و از تصرف در آن صرف نظر كن)»؛ (فَقال عليه السلام : إنَّ الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله، وَالاَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ: أَمْوَالُ الْمُسْلِمِينَ فَقَسَّمَهَا بَيْنَ الْوَرَثَةِ فِي الْفَرَائِضِ؛ وَالْفَيْءُ فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّيهِ؛ وَالْخُمْسُ فَوَضَعَهُ اللّهُ حَيْثُ وَضَعَهُ؛ والصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللّهُ حَيْثُ جَعَلَهَا. وَكَانَ حَلْيُ الْكَعْبَةِ فِيهَا يَوْمَئِذٍ، فَتَرَكَهُ اللّهُ عَلَى حَالِهِ، وَلَمْ يَتْرُكْهُ نِسْيَاناً، وَلَمْ يَخْفَ عَلَيْه مَكاناً، فَأَقِرَّهُ حَيْثُ أَقَرَّهُ اللّهُ وَرَسُولُهُ). هنگامى كه عمر گفتار امام عليه السلام را شنيد عرض كرد: «اگر تو نبودى رسوا مى شديم. و زيورهاى كعبه را به حال خود واگذاشت»؛ (فَقَالَ لَهُ عُمَرُ لَوْلاکَ لاَفْتَضَحْنَا وَتَرَکَ الْحَلْيَ بِحَالِهِ). امام عليه السلام درواقع براى پاسخگويى به مشكل زيورآلات كعبه از دليل روشنى استفاده كرد و فرمود كه «هرگاه به قرآن مجيد مراجعه شود تكليف تمام اموال، چه اموال خصوصى و شخصى و چه اموال بيت المال روشن شده است». درباره اموال شخصى، حكم ارث به شكل مبسوط در سوره «نساء» آمده و درباره اموال عمومى مانند خمس، در آيه 41 سوره «انفال» و درمورد حكم زكات، در آيه 60 سوره «توبه» و درباره غنائم كه به صورت فىء وارد بيت المال مى شود در آيه 7 سوره «حشر» حكم آمده است. ولى با اينكه زيورآلات و اموالِ متعلق به كعبه، كم نبوده است با اين حال قرآن سكوت اختيار كرده و اين سكوت هرگز به معناى فراموشى و از قلم افتادن نيست، بلكه مفهومش اين است كه بايد در اختيار كعبه باشد. اين همان چيزى است كه گاه در اصول فقه، از آن به اطلاق مقامى تعبير مى شود وسكوت در مقام بيان، نشانه عدم ثبوت حكم و يا نشانه ثبوت حكم خاصى مى گردد. اينكه بعضى تصور كرده اند زيورآلات كعبه چيز قابل توجهى نبوده، اشتباه بزرگى است، زيرا در صدر اين كلام آمد كه مردم به خليفه دوم پيشنهاد كردند از آن براى تجهيز لشكرهاى مسلمين استفاده كند و اين دليل بر فراوانى آنهاست. اشتباه ديگر اينكه بعضى تصور كرده اند حرام بودن تصرف در حلى كعبه به دليل آن است كه طبق يك قاعده اصولى، اصل در اشياء «حَظْر» است يعنى تا اباحه چيزى ثابت نشود بايد از انجام دادن آن خوددارى كرد ، با اينكه در اصول، ثابت كرده ايم اصل در اشياء، اباحه است و به هنگام شك در تكاليف وجوبى وتحريمى، اصل برائت جارى مى شود و به فرض كه اصل در اشياء، حظر باشد، ادله برائت و اباحه بر آن حاكم شده است. بنابراين دليل حرمت تصرف در اشياء مزبور، همان سكوت معنادار قرآن و سنت پيامبر صلي الله عليه وآله است.

نكته ها:

1. داستان حُلىِّ كعبه: از تواريخ استفاده مى شود كه هديه دادن زيورآلات به كعبه، قبل از اسلام شروع شده است، از جمله «ابن خلدون» در تاريخ خود مى نويسد: هنگامى كه «عبدالمطلب» چاه زمزم را حفر كرد دو مجسمه (كوچك) آهو از طلا وشمشيرهايى در آنجا يافت كه «ساسان»، پادشاه ايران آن را براى كعبه هديه فرستاده بود و آن را در كنار زمزم دفن كرده بودند. هنگامى كه «عبدالمطلب» آنها را بيرون آورد، آن دو آهوى طلايى را به عنوان زينت كعبه قرار داد وشمشيرها را نيز به كعبه اختصاص داد. «يعقوبى» نيز در تاريخ خود مطلبى نزديك به آن آورده است و او هم تصريح مى كند اولين كسى كه كعبه را تزئين كرد، «عبدالمطلب» بود. از بعضى نقلها نيز استفاده مى شود كه نه تنها كعبه در زمان جاهليت زيور داشت، بلكه گاه افرادى به آن زيورها دستبرد مى زدند. از رواياتى كه در منابع اهل بيت آمده استفاده مى شود كه از هداياى كعبه مى توان براى حجاج نيازمند استفاده كرد؛ از جمله در حديثى از امام باقر عليه السلام آمده است كه شخصى خدمت آن حضرت عرض كرد: به كعبه كنيزى هديه كرده اند كه پانصد دينار ارزش دارد چه دستورى مى فرماييد؟ حضرت فرمود: آن را بفروش و مبلغ آن را به كسانى كه در راه مانده اند و حجاجى كه نيازمندند بده. نيز شخصى از ابوالحسن (موسى بن جعفر) عليه السلام درباره خريدن قطعه اى از پرده كعبه سؤال كرد (هنگامى كه پرده كعبه را عوض مى كردند، پرده كهنه را قطعه قطعه كرده، هديه مى دادند و يا مى فروختند) كه قسمتى از آن را براى خود نگاه داشته و بقيه را مى خواست بفروشد. حضرت فرمود كه مانعى ندارد وبراى او بركت دارد. سؤال كرد: آيا مى شود چيزى از آن را كفن ميت قرار داد؟ حضرت فرمود: نه. قرائن نشان مى دهد كه زيورآلات كعبه قبل از اسلام نيز وجود داشته است. از حديثى كه علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از «ابن اسحاق» نقل مى كند استفاده مى شود كه كعبه گنجى داشت درون چاهى در داخل كعبه وجمعى از قريش پنج سال پيش از بعثت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله آن را سرقت كردند. پس از اسلام نيز تا مدتها كسى در آن تصرف نمى كرد و حتى امام على بن ابى طالب عليه السلام در حديث شريف مورد بحث نيز از تصرف در آن نهى فرموده است؛ ولى سالهاست كه هيچگونه زيورآلاتى در كعبه مشاهده نمى شود. تنها، پرده كعبه را هر سال عوض مى كنند و پرده پيشين را قطعه قطعه كرده براى شخصيتهاى كشورهاى اسلامى مى فرستند يا به زوار مى دهند؛ اما اينكه از چه زمانى آن زيورآلات برداشته شد و يا در صندوق يا محل خاصى حفظ گرديد براى ما روشن نيست. و به تازگى حاكمان وهابى براثر باورهاى نادرست خود در نفى «تبرك»، پرده كعبه را بايگانى مى كنند. اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه چرا امام عليه السلام به عمر فرمود حلى كعبه را به حال خود واگذارد؟ در حالى كه به طور مداوم زيورآلات تازه اى به كعبه هديه مى كردند و انباشتن و نگهداشتن همه آنها وجهى نداشت. پاسخ سؤال اين است كه دستور آن حضرت به ظاهر دستورى موقت بوده است و هدف اين بوده كه حتى الامكان آن زيورآلات حفظ شود تا اگر نيازى براى مرمت كعبه يا مسجدالحرام پيدا شود از آنها استفاده كنند؛ به خصوص اينكه كعبه و مسجد الحرام، پيوسته در معرض سيلهاى سنگين بود، بنابراين دستور امام عليه السلام دستورى هميشگى به شمار نمى آيد.

2. لَوْلا عَلِىٌّ لَهَلَکَ عُمَر: آنچه در ذيل اين حديث شريف آمده كه عمر پس از شنيدن اين كلام حكيمانه خطاب به على بن ابى طالب عليه السلام عرض كرد: «لَوْلاکَ فَافْتَضَحْنا؛ اگر تو نبودى رسوا مى شديم»، منحصر به اين مورد نيست، بلكه در طول خلافت خود بارها به مشكلات علمى و فقهى برخورد كه كسى جز اميرمؤمنان على عليه السلام آن را براى وى نگشود و اين اعتراف را به تعبيرات مختلف تكرار كرد كه مرحوم علامه امينى در جلد ششم الغدير در بحث «نوادر الاثر» آنها را با ذكر مدارك دقيق از كتب اهل سنت آورده است. تعبيراتى همانند آنچه در ذيل مى آيد:

1. «لَوْلا عَلِىٌّ لَضَلَّ عُمَرُ؛ اگر على نبود عمر گمراه مى شد». 2. «اللّهُمَّ لا تَبْقِنى لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ لَهَا ابْنُ أبيطالِبٍ؛ خدايا! هرگاه مشكلى پيش آيد كه على براى حل آن حضور نداشته باشد مرا باقى مگذار».

3. «لا أبْقانِىَ اللهُ بِأرْضٍ لَسْتَ فِيها يا أبَاالْحَسَنِ؛ خدا مرا در سرزمينى زنده ندارد كه تو در آن نباشى». 4. «أعُوذُ بِاللهِ مِنْ مُعْضِلَةٍ لا عَلِىٌّ بِها؛ به خدا پناه مى برم از اينكه مشكلى پيش آيد و على براى حل آن حضور نداشته باشد». 5. «عَجَزَتِ النِّساءُ أنْ تَلِدْنَ مِثْلَ عَلِىِّ بْنِ أبيطالِبٍ لَوْلا عَلِىٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ مادران عاجزندازاينكه مثل على بن ابى طالب را بزايند اگر على نبود عمر هلاك مى شد».

6. «يَابْنَ أبيطالبٍ ما زِلْتَ كاشِفُ كُلِّ شُبْهَةٍ وَمُوضِحُ كُلِّ حُكْمٍ؛ اى فرزند ابوطالب! تو همواره حل كننده شبهات و واضح كننده احكام بوده اى». 7. «رُدُّوا قَوْلَ عُمَرِ إلى عَلِىٍّ. لَوْلا عَلِىٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ سخن عمر را به على بازگردانيد (و به وسيله او اصلاح كنيد) اگر على نبود عمر هلاك مى شد».

تعبيرات ديگرى نيز از اين قبيل هست كه همه با اسناد دقيق از كتب اهل سنت ذكر شده است».

 

حکمت 271 نهج البلاغه: حکم سرقت از بیت المال

رُوِيَ أَنَّهُ (علیه السلام) رُفِعَ إِلَيْهِ رَجُلَانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ، أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ الآخَرُ مِنْ عُرُوضِ [عُرْضِ] النَّاسِ؛ فَقَالَ (علیه السلام): أَمَّا هَذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ لَا حَدَّ عَلَيْهِ، مَالُ اللَّهِ أَكَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً، وَ أَمَّا الآخَرُ فَعَلَيْهِ الْحَدُّ الشَّدِيدُ، فَقَطَعَ يَدَهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت271) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 283

به گفته سيّد رضى؛، اين سخن را امام عليه السلام هنگامى فرمود كه «دو نفر را كه از بيت المال سرقت كرده بودند نزد آن حضرت آوردند؛ يكى غلامى بود مربوط به بيت المال و ديگرى غلامى متعلق به مردم»؛ (رُوِيَ أَنَّهُ عليه السلام رُفِعَ إِلَيْهِ رَجُلانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَالآخَرُ مِنْ عُرُوضِ النَّاسِ). «عروض» ـ به گفته لسان العرب ـ جمع عَرض به معناى متاع است، بنابراين «عُرُوضُ النّاس» يعنى غلامى كه از امتعه و دارايى مردم محسوب مى شده نه بيت المال؛ ولى در بيشتر نسخ به جاى «عروض»، «عُرض» به معناى توده مردم يا ساير مردم آمده است.

امام عليه السلام در اينجا حكم حكيمانه اى صادر كرد و فرمود: «اما اين يكى (كه برده بيت المال است) خود از مال الله به شمار مى آيد و حدى بر او جارى نخواهد شد»؛ (فقال عليه السلام: أمَّا هذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللّهِ وَلاَ حَدَّ عَلَيْهِ). سپس به عنوان دليل افزود: «بخشى از مال الله بخش ديگرى را خورده»؛ (مَالُ اللّهِ أَكَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً). اشاره به اينكه او فى الجمله حق داشته است كه از بيت المال چيزى بردارد، چراكه نفقه او بر بيت المال است، بنابراين اجراى حد درمورد او دليلى ندارد. اما نفر دوم بايد مشمول حد شديد باشد (كه در اينجا منظور حدّ سرقت است و به دنبال آن امام عليه السلام دستور داد) دست او را قطع كردند»؛ (وَأَمَّا الاْخَرُ فَعَلَيْهِ الْحَدُّ آلشَّدِيدُ فَقَطَعَ يَدَهُ). اين حكم در كتاب حدود در ميان فقهاى شيعه مسلم است كه اگر برده اى جزء غنائم جنگى باشد و چيزى از غنيمت را سرقت كند مشمول حكم قطع دست نمى شود. مرحوم صاحب جواهر بعد از ذكر اين حكم كه در متن شرايع آمده مى گويد : «بِلا خِلافٍ أجِدُهُ فيهِ»؛ (هيچ اختلافى در اين حكم در ميان فقهاى اصحاب نيافتم) و بعد به حديث بالا استدلال مى كند، سپس دليل ديگرى را كه در متن شرايع آمده ذكر مى كند كه اگر چنين برده اى قطع دست شود نه تنها به نفع بيت المال نيست، بلكه ضرر بيشترى به بيت المال مى خورد و مى دانيم يكى از فلسفه هاى اجراى اين حد، دفع ضرر است و ضرر را نبايد با ضرر دفع كرد. البته اين نكته جالبى است، خواه به عنوان علت پذيرفته شود و يا به عنوان حكمت و يا مؤيد. در پايان مى افزايد: حاكم شرع او را تأديب مى كند به گونه اى كه بار ديگر بر اين كار جرأت نكند. اين نكته نيز حائز اهميت است كه نفر دوم كه دستور قطع دست او داده شد در يك مورد از اجراى حد معاف مى شود و آن اين است كه از كسانى باشد كه سهمى در بيت المال داشته باشند در اين صورت اگر بيش از سهم خود به مقدار نصاب دزدى نكند قطع دست نمى شود. ولى فقهاى اهل سنت راه ديگرى را در اين مسئله پيموده و گفته اند كسى كه چيزى از مال غنيمت را پيش از قسمتش بدزدد، خواه بيش از حق او باشد يا نه، قطع دست نمى شود، چون مخلوط شدن حقش با بيت المال مصداق شبهه ومانع از قطع دست است. اين در صورتى است كه حقى در غنيمت داشته باشد به اين طريق كه با اذن صاحب خود در ميدان جنگ شركت كرده باشد. و اگر حقى نداشته باشد و صاحب آن غلام حقى در غنيمت داشته باشد باز قطع دست نمى شود، زيرا سهم مشاع صاحبش مصداق شبهه است كه مانع قطع دست مى شود. همانگونه كه ملاحظه مى كنيد اين فتوا با اينكه مخالف كلام اميرمؤمنان على عليه السلام است استدلال بسيار ضعيفى دارد، زيرا آميخته شدن حق انسان با بيت المال در صورتى كه بيش از حدِّ خود را به مقدار نصاب سرقت كند شبهه اى ندارد. همچنين آميخته شدن حق صاحب غلام با بيت المال، آن هم موجب شبهه مانع از اجراى حد نمى شود. فرض كنيد كسى پيدا شد كه صد برابر حق خود را از بيت المال سرقت كرد، باز هم بگوييم شبهه است و مانع اجراى حد؟ هيچ فقيه آگاهى مى تواند چنين سخنى را بپذيرد؟ به همين دليل در فقه ما بيشتر فقها پذيرفته اند كه در چنين صورتى حد جارى مى شود، بلكه بعضى معتقدند اگر شريك به اندازه سهم خود نيز سرقت كند در حالى كه مى داند مال مشترك است و تقسيم نشده است و پيش از تقسيم، تصرف در آن جايز نيست، در اين صورت نيز حد بر او جارى مىشود؛ ولى بسيارى آن را مصداق شبهه گرفته اند كه در اين فرض، حد اجرا نمى شود و كلام امام عليه السلام را بر غير اين صورت بايد حمل كرد. شايان توجه است كه اين حديث شريف با سند صحيح از امام باقر عليه السلام در ضمن قضاوت هاى اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده و در ذيل آن آمده است: «ثُمَّ أَمَرَ أَنْ يُطْعَمَ السَّمْنَ وَ اللَّحْمَ حَتَّى بَرَأَتْ مِنْهُ؛ امام عليه السلام بعد از قطع دست او دستور داد غذاهاى مقوى از گوشت و روغن به او بخورانند تا زمانى كه دستهايش التيام پيدا كند و بتواند به خانه خود بازگردد».

 

حکمت 272 نهج البلاغه: ضرورت تغییر بدعتها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَايَ مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ، لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت272) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 289

امام علیه السلام در اين گفتار پرمعناى خود به انحرافات و بدعتهايى كه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله پيدا شده بود اشاره كرده مى فرمايد: «اگر گامهايم در اين لغزشگاهها استوار بماند امورى را تغيير خواهم داد»؛ (لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَاىَ مِنْ هذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ). «مَداحِضْ» جمع «مِدْحَض» به معناى لغزشگاه است و ريشه اصلى آن «دَحْض» و «دُحوض» به معناى لغزش است. مى دانيم پس از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله در زمان خلفا انحرافى چه در مسائل عقيدتى وچه در احكام روى داد كه غالباً منشأ سياسى يا عدم آگاهى به تعليمات اسلام داشت و امام علیه السلام مترصد بود مسلمانان را از آن انحرافات بازگرداند و به اسلام خالص و راستين زمان پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله سوق دهد؛ ولى متأسفانه جنگهاى داخلى كه يكى پس از ديگرى واقع شد و بى وفايى كوفيان و فعاليت شديد منافقان به آن حضرت مجال نمى داد. ازاينرو فرمود كه اگر اين لغزشگاهها برطرف گردد و آرامش پيدا شود ـ كه متأسفانه تا آخر عمر مبارك آن حضرت حاصل نشد ـ امورى را تغيير خواهم داد. شاهد اين سخن ما خطبه اى است كه حضرت ضمن آن مى فرمايد: «قَدْ عَمِلَتِ الْوُلاةُ قَبْلِي أَعْمَالاً خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُتَعَمِّدِينَ لِخِلافِهِ نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ مُغَيِّرِينِ لِسُنَّتِهِ وَلَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْكِهَا وَحَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَإِلَى مَا كَانَتْ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي حَتَّى أَبْقَى وَحْدِي أَوْ قَلِيلٌ مِنْ شِيعَتِي؛ زمامداران پيش از من كارهايى انجام دادند كه برخلاف سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. عامدانه راه خلاف رفتند و نقض عهد آن حضرت كردند و سنتش را تغيير دادند و اگر من مردم را وادار به ترك آنها كنم و آنها را به حال اول و به همان چيزى كه در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود بازگردانم، لشكرم از اطراف من پراكنده مى شود تا آنجا كه تنهاى تنها مى مانم و يا كمى از شيعيان من با من مى مانند».

اين بدعتها زياد بودند كه به بخشى از آنها اشاره مى شود: تبعيض ميان عرب و عجم كه در زمان عمر واقع شد و بيت المال را ميان مسلمانان يكسان تقسيم نكرد. مخالفت با حج تمتع و ازدواج موقت كه در عبارت معروف از او نقل شده است: «مُتْعَتانِ كانَتا في عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَأنا أنْهي وَأُعاقِبُ عَلَيْهِما» كه با تعبيرات متفاوتى در كتب زيادى نقل شده است. خواندن نماز تراويح (نمازهاى مستحب شب ماه رمضان كه بايد فرادى خوانده شود و او دستور داد به صورت جماعت بخوانند). گفتن «الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ» در اذان صبح كه به گفته ابن ابى شيبه در كتاب مصنف خود، عمر شنيد كه مؤذن او به هنگام اذان صبح مى گويد: «الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ»، عمر از اين جمله خوشنود شد و به مؤذن خود گفت: «أقِرّها في أذانِکَ؛ آن را در اذان (صبحِ) خود همواره بگو».

همچنين حذف «حَىِّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» از اذان به بهانه اينكه اگر مردم نماز را بهترين كار بشمرند ممكن است به جهاد اهميت ندهند. در روايت معروفى آمده است كه عكرمه از ابن عباس سؤال كرد: چرا عمر «حَىِّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» را از اذان حذف كرد؟ ابن عباس گفت: «أرادَ عُمَرُ أنْ لا يَتَّكِلَ النّاسُ عَلَى الصَّلاةِ وَيَدَعُوا الْجِهادَ فَلِذلِکَ حَذَفَها مِنَ الاْذانِ». شوكانى در نيل الاوطار از كتاب الاحكام نقل مى كند: «قَدْ صَحَّ لَنا أنَّ حَىِّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ كانَتْ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله يُؤَذَّنُ بِها وَلَمْ تُطْرَحْ إلّا في زَمَنِ عُمَرِ؛ در روايت صحيح ثابت شده است كه «حَىِّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» در زمان پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله بود و آن را در اذان مى گفتند؛ ولى در زمان عمر آن را حذف كردند». سپس در زمان عثمان، بدعتهاى عجيب تر ديگرى گذاشته شد كه از آن جمله تقسيم بيت المال و مقامهاى حساس حكومت اسلامى در ميان خويشاوندان او و وابستگان به او بود كه همين مطلب سبب شد داد و فرياد مردم به اعتراض بلند شود؛ اعتراضى كه سرانجام منجر به قتل او شد. امثال اين بدعتها كه در كتب مشروحه كلاميه آمده، فراوان است. اميرمؤمنان على علیه السلام مى خواست پس از استقرار حكومت، تمام اين بدعتها را حذف كند وسنتهاى عصر رسول الله صلی الله علیه و آله را زنده نمايد؛ ولى متأسفانه مشكلات داخلى كشور اسلام و جنگها اجازه نداد و اين افتخار بزرگ از مسلمانان سلب شد.

کتاب ترجمه دلائل الصدق: مطاعن خلفا و صحابه در روایات اهل سنت، (جلد 3) . کتاب حق الیقین محمدباقرمجلسی مطاعن خلفاء . کتاب حدیقه الشیعه ج یک در مطاعن خلفای ثلاثه .

 

 

حکمت 273 نهج البلاغه: راضی بودن به مقدرات الهی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اعْلَمُوا عِلْماً يَقِيناً، أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْعَبْدِ -وَ إِنْ عَظُمَتْ حِيلَتُهُ وَ اشْتَدَّتْ طَلِبَتُهُ وَ قَوِيَتْ مَكِيدَتُهُ- أَكْثَرَ مِمَّا سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ، وَ لَمْ يَحُلْ بَيْنَ الْعَبْدِ فِي ضَعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِيلَتِهِ وَ بَيْنَ أَنْ يَبْلُغَ مَا سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ؛ وَ الْعَارِفُ لِهَذَا الْعَامِلُ بِهِ، أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً [رَحْمَةً] فِي مَنْفَعَةٍ، وَ التَّارِكُ لَهُ الشَّاكُّ فِيهِ، أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلًا فِي مَضَرَّةٍ؛ وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى، وَ رُبَّ مُبْتَلًى مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى؛ فَزِدْ أَيُّهَا الْمُسْتَنْفِعُ [الْمُسْتَمِعُ] فِي شُكْرِكَ، وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِكَ، وَ قِفْ عِنْدَ مُنْتَهَى رِزْقِكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت273) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 295

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه در حقيقت مى خواهد حريصان در دنيا را از حرص بازدارد و به كفاف و عفاف قانع سازد و از مسابقه گناه آلودى كه براى به چنگ آوردن اموال بيشتر در ميان گروهى از دنياپرستان رايج است جلوگيرى كند، مى فرمايد: «به يقين بدانيد خدا براى بنده اش ـ اگرچه بسيار چاره جو وسختكوش و در طرح نقشه ها قوى باشد ـ بيش از آنچه در كتاب الهى براى او (از روزى) مقدر شده قرار نداده است»؛ (اعْلَموا عِلْماً يَقِيناً اِنَّ اللّهَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْعَبْدِ ـ وَإِنْ عَظُمَتْ حِيلَتُهُ، وَاشْتَدَّتْ طِلْبَتُهُ، وَقَوِيَتْ مَكِيدَتُهُ ـ أَكْثَرَ مِمَّا سُمِّىَ لَهُ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ). سپس به نقطه مقابل آن اشاره كرده مى فرمايد: «و (به عكس) ـ هرچند بنده اش ناتوان و كم تدبير باشد ـ ميان او و آنچه برايش در كتاب الهى مقرر گشته مانع نگرديده است»؛ (وَلَمْ يَحُلْ بَيْنَ الْعَبْدِ فِي ضُعْفِهِ وَقِلَّةِ حِيلَتِهِ، وَبَيْنَ أَنْ يَبْلُغَ مَا سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ). جمله «ذِكْرِ الْحَكيمِ» گرچه در قرآن مجيد به معناى آيات الهى آمده است وبعضى از شارحان نهج البلاغه آن را در اينجا همين گونه تفسير كرده اند؛ ولى با توجه به اينكه اندازه روزى افراد به طور مشخص در قرآن مجيد نيامده و هدف امام عليه السلام در اين بيان حكيمانه اين است كه حد و حدود روزى اشخاص در ذكر حكيم بيان شده، اين كلام با لوح محفوظ و كتاب علم الهى تناسب دارد كه در آنجا همه مقدرات ثبت است. علامه مجلسى؛ در بحارالانوار در باب «القلم و اللوح المحفوظ» نيز رواياتى را نقل مى كند كه «ذكر حكيم» در آنها به طور واضح به لوح محفوظ تفسير شده است. بنابراين نبايد ترديد كرد كه منظور از «ذكر حكيم» در اينجا قرآن مجيد نيست بلكه همان لوح محفوظ است كه گاهى به عنوان علم الهى تفسير مى شود.

سپس امام عليه السلام به نتيجه اين اقتصاد اشاره كرده، مى فرمايد: «كسى كه از اين حقيقت آگاه باشد و به آن عمل كند آسايش و راحتى و منفعتش از همه كس بيشتر است و آن كس كه آن را ترك گويد ودر آن شك و ترديد كند از همه مردم گرفتارتر و زيانكارتر است»؛ (وَآلْعَارِفُ لِهذَا آلْعَامِلُ بِهِ، أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِي مَنْفَعَةٍ، وَالتَّارِکُ لَهُ الشَّاکُّ فِيهِ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلاً فِي مَضَرَّةٍ). نتيجه گيرى امام عليه السلام كاملاً روشن و منطقى است؛ افراد حريص كه دائمآ براى رسيدن به آنچه برايشان مقدّر نشده دست و پا مى زنند، پيوسته در زحمتند و روحشان در عذاب و جسمشان خسته و ناتوان است، و به عكس، آنهايى كه به مقدرات الهى قانع هستند، نه حرص و آز بر آنها غلبه مى كند و نه پيوسته در تلاش و عذاب و زياده خواهى هستند. بارها گفته ايم اينگونه تعبيرات كه در آيات قرآنى و روايات درمورد تقدير روزى وارد شده، مفهومش اين نيست كه از تلاش و كوشش براى پيشرفت اقتصادى و تأمين زندگى آبرومندانه دست بكشيم، زيرا آن يك وظيفه واجب است كه در روايات اسلامى نيز بر آن تأكيد و حتى همرديف جهاد فى سبيل الله شمرده شده است، همانگونه كه در حديث معروف معتبرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «الْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ؛ كسى كه براى تأمين زندگى عيال خود زحمت بكشد مانند مجاهد در راه خداست». بنابراين روزى مقدّر با تلاش و كوشش رابطه دارد. يا به تعبير ديگر، تقديرات الهى مشروط به تلاش و سعى و كوشش است وافراد تنبل و بيكار و بى تدبير از سهم مقدرشان نيز محروم خواهند شد. آنگاه امام عليه السلام در ادامه اين سخن به دو مورد كه درواقع جنبه استثنا از آن قاعده بالا دارد اشاره كرده، مى فرمايد: «بسيارند افرادى كه مشمول نعمت خداوند هستند؛ اما اين نعمت مقدمه بلا و هلاكت ايشان است و چه بسيارند كسانى كه در بلا و سختى قرار دارند؛ اما اين بلا وسيله اى براى آزمايش و تكامل آنهاست»؛ (وَرُبَّ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى، وَرُبَّ مُبْتَلىً مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى). در پايان، امام عليه السلام مستمعان خود را مخاطب قرار داده مى فرمايد: «اى بهره گيرنده (اى شنونده) بر شكر نعمتها بيفزا و از سرعت و شتاب (براى به دست آوردن زخارف دنيا) بكاه و هنگامى كه به روزى خود به طور كامل رسيده اى توقف كن»؛ (فَزِدْ أَيُّهَا الْمُسْتَنفِعُ فِي شُكْرِکَ، وَقَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِکَ، وَقِفْ عِنْدَ مُنْتَهَى رِزْقِکَ). شايان توجه است كه در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه «أيُّهَا الْمُسْتَمِعْ؛ اى شنونده» آمده در حالى كه در نسخه صبحى صالح كه آن را به عنوان متن انتخاب كرده ايم «مُسْتَنْفِعُ»؛ (اى بهره گيرنده) آمده است و بدون شك تعبير اول كه در بسيارى از نسخ آمده مناسبتر است. از مجموع اين حديث شريف و احاديث فراوان ديگرى كه در باب رزق و روزى به ما رسيده استفاده مى شود كه روزى از سوى خداى متعال براى هركس مقدر شده و تلاشهاى زياد براى فراتر از آن رفتن سودى ندارد وبه عكس افراد ضعيف نيز روزى مقدرشان از سوى خداوند مى رسد. البته ممكن است ظلم ظالمان سبب شود افرادى حق ديگران را غصب كنند وافرادى از گرسنگى بميرند. اين خود امتحان الهى است كه در دنيا مقرر شده است. اضافه بر اين، گاه مى شود ـ مطابق آنچه در ذيل گفتار حكيمانه بالا آمد ـ خداوند نعمت هاى زيادى به افرادى كه طغيان و سركشى را از حد گذرانده اند مى دهد تا مست نعمت و غرق عيش و نوش شوند، ناگهان آنها را از ايشان مى گيرد تا عذابشان دردناكتر باشد؛ همانگونه كه در آيه شريفه 44 از سوره «انعام» آمده است: «(فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ (آرى،) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد، و) آنچه را به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم؛ تا (كاملاً) خوشحال شدند (ودل به آن بستند)؛ ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم)؛ در اين هنگام، همگى مأيوس شدند؛ (و درهاى اميد به روى آنها بسته شد)». درست همانند كسى كه از درختى غاصبانه بالا مى رود كه هرچه بالاتر برود سقوطش از فراز درخت دردناكتر و شكننده تر است. اين همان چيزى است كه به عنوان عذاب استدراجى در قرآن و روايات منعكس شده است. به عكس افرادى هستند كه خداوند روزى آنها را محدود مى كند تا صحنه آزمايش الهى كه موجب ترفيع مقام آنهاست فراهم گردد. جمله اى كه امام عليه السلام در پايان اين سخن فرموده (وَقَصِّرْ مِنْ عَجَلِکَ وَقِفْ عِنْدَ مُنْتَهى رِزْقِکَ) نيز گواه بر اين است كه هدف، كنترل حرص حريصان و آزِ آزمندان و شتاب دنياپرستان است.

 

حکمت 274 نهج البلاغه: ضرورت عمل به دانسته ها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا، وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً؛ إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا، وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت274) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 303

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اش، به عالمان بى عمل اشاره كرده نخست مى فرمايد: «علم خويشتن را جهل قرار ندهيد»؛ (لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً). اشاره به اينكه هرچيزى آثارى دارد كه از آثار آن مى توان آن را شناخت، هنگامى كه اثر و خاصيت خود را از دست بدهد به منزله معدوم است؛ هرچند ظاهرآ وجود داشته باشد. قرآن مجيد درباره انسانهايى كه چشم و گوش دارند؛ اما آثارى كه از چشم وگوش انتظار مى رود يعنى شنيدن و عمل كردن و ديدن و عبرت گرفتن، در كار آنها نيست، تعبير به ناشنوا و نابينا كرده و حتى آنها را مردگان بى جانى شمرده است، مى فرمايد: «(إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ وَمَا أَنْتَ بِهَادِى الْعُمْىِ عَنْ ضَلاَلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُّسْلِمُونَ)؛ تو نمى توانى سخن خود را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى صداى خود را به گوش كران برسانى در آن هنگام كه پشت مى كنند و از سخنان تو مى گريزند ونيز نمى توانى كوران را از گمراهى شان برهانى؛ تو فقط مى توانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند!». اميرمؤمنان على عليه السلام نيز ثروت اندوزان بخيل و خودخواه را مردگان برخوردار از حيات ظاهرى مى شمرد و مى فرمايد: «هَلَکَ خُزَّانُ الاَمْوَالِ وَهُمْ أَحْيَاءٌ». به عكس، دانشمندانى را كه از دنيا رفته اند و آثارشان در افكار و دلها باقى است زندگان جاويد مى داند و مى فرمايد: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَأَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ». همانگونه كه قرآن مجيد نيز شهيدان را زندگان جاويد دانسته است. بنابراين اين يك فرهنگ قرآنى و اسلامى است كه هر موضوع بى خاصيتى در حكم معدوم است و به همين دليل عالمانى كه به علم خود عمل نمى كنند در كلام امام عليه السلام به منزله جاهلان شمرده شده اند. به دنبال آن مى افزايد: «يقين خود را (نيز) شك قرار ندهيد»؛ (وَيَقِينَكُمْ شَكّاً). روشن است كسى كه يقين دارد به اينكه فلان غذا مسموم است و از آن مى خورد به منزله كسى است كه شك دارد و از يقين بى بهره است. همچنين آنهايى كه به قيامت يقين دارند و آماده آن نمى شوند، آثار منفى گناه را مى دانند ومرتكب مى شوند، به آثار مثبت اطاعت پى برده اند و ترك مى كنند، همه به منزله انسان هاى شكاكند. به همين دليل امام عليه السلام در حكمت 126 از چندين گروه تعجب مى كند، قدر مشترك همه آنها اين است كه چيزى را مى دانند و يقين دارند ولى بر طبق آن گام برنمى دارند. آغاز آن حكمت چنين است «عَجِبْتُ لِلْبَخيلٍ». سپس امام عليه السلام در پايان اين سخن مى فرمايد: «آنگاه كه عالم شديد عمل كنيد و زمانى كه يقين كرديد اقدام نماييد (تا علم و عمل شما هماهنگ گردد و تناقض ميان باطن و ظاهر شما برچيده شود»؛ (إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا، وَإِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا). اين نتيجه قطعى بيانى است كه امام عليه السلام در آغاز فرمود؛ هرگاه بخواهيم علم ما جهل نشود بايد عمل كنيم و هرگاه اراده كنيم كه يقين ما تبديل به شك نشود بايد بر طبق آن رفتار نماييم. اين سخن را با حديث ديگرى در همين زمينه پايان مى دهيم. «ابن عساكر» در تاريخ دمشق در شرح حال اميرمؤمنان على عليه السلام مى گويد: عمر به امام عليه السلام عرض كرد: «عِظْنى يا أبَا الْحَسَنِ؛ اى ابوالحسن مرا موعظه كن». امام عليه السلام به او فرمود : «لا تَجْعَلْ يَقينَکَ شَكّآ وَلا عِلْمَکَ جَهْلاً وَلا ظَنَّکَ حَقّآ وَاعْلَمْ أنَّهُ لَيْسَ لَکَ مِنَ الدُّنْيا إلّا ما أعْطَيْتَ فَأمْضَيْتَ وَقَسَمْتَ فَسَوَّيْتَ وَلَبِسْتَ فَأبْلَيْتَ، قالَ صَدَقْتَ يا أبَاالْحَسَنِ.

 

حکمت 275 نهج البلاغه: طمع نکردن به دنیای بی ارزش

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ، وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ، وَ كُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ الْمُتَنَافَسِ فِيهِ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ لِفَقْدِهِ، وَ الْأَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ، وَ الْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لَا يَأْتِيهِ. نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت275) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 309

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اش به شش نكته اشاره مى كند كه هركدام اندرز گرانبهايى است و در ابتدا چنين به نظر مى رسد كه اين نكات، مستقل از يكديگرند؛ ولى با دقت مى توان رابطه اى در ميان آنها يافت.

إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ . نخست مى فرمايد : «طمع (انسان را) به سرچشمه آب وارد مى كند و او را تشنه بازمى گرداند»؛ (وقال عليه السلام: إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ). زيرا شخص طمعكار غالبا دنبال چيزى مى رود كه در دسترس او قرار نخواهد گرفت؛ ولى طمع، او را به هوس مى اندازد كه به آن برسد و به اشتباه، آن را دستيافتنى مى پندارد؛ اما همچون كسى كه به سراغ آب مى رود ولى با سراب روبرو مى شود، ناكام بازمى گردد.

وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ، . در دومين نكته مى فرمايد: «طمع، ضامنى است كه وفا نمى كند»؛ (وَضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ). زيرا طمع، شخص طمعكار را به دنبال خواسته هايش مى فرستد، همان خواسته هايى كه دست نيافتنى است و آن را براى طمعكار تضمين مى كند؛ ولى همانند ضامنى كه به قول خود وفا نمى كند، طمعكار را محروم و ناكام رها مى سازد.

وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ . در سومين نكته مى فرمايد: «بسيار شده است كه نوشنده آب پيش از آنكه سيراب شود گلوگيرش شده (و به هلاكت مى رسد)»؛ (وَرُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ). اين است سرنوشت طمعكارى كه با حرص و ولع به دنبال چيزى مى رود وخود را به آب و آتش مى زند و پيش از آنكه به آن برسد هلاك مى گردد؛ مانند كسى كه عطش شديدى به او روى آورده، هنگامى كه به آب مى رسد با حرص و ولع چنان مى نوشد كه گلوگيرش مى شود و سيراب نشده جان مى دهد.

وَ كُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ الْمُتَنَافَسِ فِيهِ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ لِفَقْدِهِ . آنگاه در چهارمين نكته به حريصان و طماعان اشاره كرده، مى فرمايد: «هرقدر ارزش چيزى بيشتر باشد به گونه اى كه افراد براى به دست آوردن آن، با يكديگر به رقابت برخيزند، همانقدر، مصيبت از دست دادنش زيادتر خواهد بود»؛ (وَكُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ آلْمُتَنَافَسِ فِيهِ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ لِفَقْدِهِ). بنابراين شخص طمعكار كه با شتاب براى به دست آوردن اشياى مهم مورد نظرش با ديگران به رقابت برمى خيزد، هنگامى كه به آن نرسد يا برسد و آن را از دست بدهد گرفتار مصيبت عظيمى خواهد شد و اين، يكى ديگر از مصائب بزرگ طمعكاران دنياپرست است.

وَ الْأَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ . در پنجمين نكته امام عليه السلام به آرزوهاى دور و زياد اشاره كرده است كه چشم انسان را كور و گوشش را كر مى كند، مى فرمايد: «آرزوها چشم بصيرت را نابينا مى سازد»؛ (وَالاَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ). دليل آن هم روشن است؛ عشق و علاقه شديد به چيزى كه از دسترس بيرون است به انسان اجازه نمى دهد موانعى را كه بر سر راه است ببيند و يا آثار زيانبار آن چيز را مشاهده كند، همچنان در بيابان آرزوها براى يافتن آب به دنبال سراب مى دود و اى بسا گرفتار حيوانات درنده و گرگان خونخوار مى شود و يا در پرتگاهها سقوط مى كند.

وَ الْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لَا يَأْتِيهِ . در ششمين و آخرين نكته به اين حقيقت اشاره مى كند كه هميشه با تلاش وكوشش و دست و پا زدن، انسان به خواسته هايش نمى رسد، مى فرمايد: «(گاه سود و بهره به سراغ كسى مىآيد كه دنبالش نمى رود»؛ (وَالْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لاَ يَأْتِيهِ). هم در زندگى خود ديده ايم و هم در تاريخ خوانده ايم كه افراد زيادى بودند بى آنكه بسيار دست و پا بزنند به مقصود رسيدند و به عكس افرادى هم بودند كه با تلاش و كوشش فراوان به جايى نرسيدند.

اشتباه نشود، هرگز امام عليه السلام در اين گفتار نورانى خود نمى خواهد نقش تلاش و كوشش و سعى را در رسيدن به اهداف بزرگ ناديده بگيرد، زيرا آن، يك اصل اساسى ازنظر قرآن و روايات بوده و عقل نيز حاكم به آن است. مقصود امام عليه السلام اين است كه از طمعِ طمع ورزان بكاهد و آنها را از آلوده شدن به انواع گناهان براى رسيدن به مقاصدشان باز دارد. از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود كه شش نكته اى كه در اين گفتار حكيمانه آمده گرچه به ظاهر مستقل و جدا از هم به نظر مى رسند؛ ولى با دقت ثابت مى شود كه با هم ارتباط نزديكى دارند.

اين سخن را با داستان افسانه اى پرمعنايى درباره سرنوشت طمعكاران كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود آورده پايان مى دهيم. وى مى گويد: مردى، قُبَّرَه (چكاوكى را) زنده صيد كرد. چكاوك به سخن آمد گفت: با من چه مى خواهى بكنى؟ صياد گفت: سرت را مى برم و گوشتت را مى خورم. چكاوك گفت: گوشت من به اندازه اى ناچيز است كه هيچكس را سير نمى كند؛ ولى من حاضرم سه چيز را به تو بياموزم كه از خوردن من براى تو بسيار بهتر است: يكى از آن سه را هنگامى به تو مى آموزم كه در دست توام، دومى را هنگامى كه من را رها كردى و بر درخت نشستم، سومى را هنگامى كه از درخت پرواز كردم و روى كوه قرار گرفتم. مرد صياد (خوشحال شد و) گفت: اولى را بگو. چكاوك گفت: هرگز براى چيزى كه از دست رفته غصه مخور (با غصه و اندوه بازنمى گردد). مرد صياد او را رها كرد. هنگامى كه روى درخت نشست گفت: دومى را بگو. چكاوك گفت: اگر كسى چيزى را كه امكان وجود ندارد ممكن دانست، هرگز سخنش را مپذير. سپس چكاوك پرواز كرد و روى كوه نشست وبه صياد گفت: اى بدبخت اگر مرا ذبح كرده بودى از درون چينه دان من دو گوهر گرانبها استخراج مى كردى كه وزن هركدام از آنها سى مثقال است. صياد به شدت متأسف شد و دست خود را به دندان گزيد و گفت: پس سومين نصيحت چه شد؟ چكاوك گفت: تو آن دو تا را فراموش كردى سومى را مى خواهى؟ مگر در نصيحت اول به تو نگفتم بر چيزى كه از دستت رفت تأسف نخور؛ ولى تو تأسف خوردى و مگر در نصيحت دوم نگفتم اگر تو را به چيزى خبر دهند كه غير ممكن است نپذير؟ من تمام گوشت و خون و پرم بيست مثقال نيست، چگونه پذيرفتى كه در چينه دان من دو گوهر گرانبهاست كه هركدام سى مثقال است؟ چكاوك اين را گفت و پرواز كرد و رفت. اين داستان درواقع تصديق كلام امام عليه السلام در جمله چهارم و پنجم است.

حکمت 276 نهج البلاغه: پرهیز از ریا و خودنمایی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ [تَحْسُنَ] فِي لَامِعَةِ الْعُيُونِ عَلَانِيَتِي وَ تُقَبِّحَ [تَقْبُحَ] فِيمَا أُبْطِنُ لَكَ سَرِيرَتِي، مُحَافِظاً عَلَى رِثَاءِ [رِيَاءِ] النَّاسِ مِنْ نَفْسِي بِجَمِيعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَيْهِ مِنِّي، فَأُبْدِيَ لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِي وَ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِسُوءِ عَمَلِي، تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِكَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِك. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت276) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 315

امام عليه السلام در اين دعاى نورانى اش در پيشگاه خدا از رياكارى به او پناه مى برد وبا چند تعبير دقيق آن را بيان مى كند.

اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ [تَحْسُنَ] فِي لَامِعَةِ الْعُيُونِ عَلَانِيَتِي وَ تُقَبِّحَ [تَقْبُحَ] فِيمَا أُبْطِنُ لَكَ سَرِيرَتِي . نخست عرضه مى دارد: «بارپروردگارا! به تو پناه مى برم از اينكه ظاهرم را در چشمها نيكو جلوه دهى و باطنم را در پيشگاهت زشت سازى»؛ (اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِي لاَمِعَةِ الْعُيُونِ عَلاَنِيَتي، وَتُقَبِّحَ فِيَما أُبْطِنُ لَکَ سَرِيرَتِي). «لامِعَةُ الْعُيُونِ» به اصطلاح ازقبيل اضافه صفت به موصوف و به معنى «عيون لامعه» يعنى چشمهاى پرنور است؛ يعنى كار من به جايى نرسد كه حتى افراد تيزبين مرا خوب پندارند در حالى كه در باطن خوب نباشم.

مُحَافِظاً عَلَى رِثَاءِ [رِيَاءِ] النَّاسِ مِنْ نَفْسِي بِجَمِيعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَيْهِ مِنِّي . در دومين جمله همين معنا را در قالب ديگرى آورده، عرضه مى دارد : «(خداوندا چنان نباشم كه) خوشبينى مردم را نسبت به خودم در آنچه تو از آن آگاهى جلب كنم (در حالى كه در باطن چنين نباشم و از طريق ريا خود را در صف نيكان معرفى كنم)»؛ (مُحَافِظاً عَلى رِثَاءِالنَّاسِ مِنْ نَفْسِي بِجَمِيعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَيْهِ مِنِّي).

فَأُبْدِيَ لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِي وَ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِسُوءِ عَمَلِي، تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِكَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِك . حضرت در سومين تعبير، همين معنا را با اشاره به ثمره نامطلوب آن بازگوكرده، عرضه مى دارد: «(چنان نباشم) كه حُسن ظاهرم را براى مردم آشكار سازم و اعمال بدم را فقط به سوى تو آورم تا به اين وسيله به بندگانت نزديك گردم و از رضا و خشنودى تو دور شوم»؛ (فَأُبْدِي لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِي، وَأُفْضِي إِلَيْکَ بِسُوءِ عَمَلِي، تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِکَ َتَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِکَ).

روشن است كه هدف رياكاران جلب توجه مردم و از اين طريق، رسيدن به منافع مادى و دنيوى است اين يك هدف است، ولى دورى از خداوند هدف نيست بلكه غايت و نتيجه اين كار است هر چند مَجازا در عبارت بالا به شكل هدف بيان شده است. بديهى است كه اين دعا درسى است براى همه مردم نه اينكه امام عليه السلام چنين باشد بلكه مى خواهد به طور غير مستقيم كه در دلها تأثير بيشترى دارد نتيجه رياكارى را براى همگان روشن سازد و آن را خطايى بزرگ معرفى كند كه نتيجه آن، دورى از خدا و سرگردانى در وادى شرك و بت پرستى است.

 

حکمت 277 نهج البلاغه: سوگند امام علی علیه السلام

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا، وَ الَّذِي أَمْسَيْنَا مِنْهُ فِي غُبْرِ [غُبَّرِ] لَيْلَةٍ دَهْمَاءَ تَكْشِرُ عَنْ يَوْمٍ أَغَرَّ، مَا كَانَ كَذَا وَ كَذَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت277) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 321

هدف جناب سيّد رضى از ذكر اين سوگند، نشان دادن فصاحت و زيبايى كلام امام عليه السلام حتى در سوگندهاست. اما اينكه اين سوگند براى چه جارى شده است؟ يا مرحوم سيّد رضى به آن دست نيافته است و يا اگر دست يافته ذكر آن را لازم نمى دانسته است. به هر حال امام عليه السلام مى فرمايد: نه، سوگند به آن كس كه ما را در بقاياى شب تاريك نگه داشت؛ شبى كه لبخند سپيده دمش از روز روشن پرده برداشت، كه چنين و چنان نبوده است»؛ (لاَ وَالَّذِي أَمْسَيْنَا مِنْهُ فِي غُبْرِ لَيْلَةٍ دَهْمَاءَ، تَكْشِرُ عَنْ يَوْمٍ أَغَرَّ، مَا كَانَ كَذَا وَكَذَا). امام عليه السلام در اين تشبيه جالب، نخست اشاره به تاريكى شبهاى ظلمانى مى كند («غُبْر» به معناى باقيمانده و «دَهْماء» به معناى سياه و تاريك است) كه به دنبال آن، روز روشنى است. گويى همانند انسانى است كه به هنگام لبخند، لبهاى او كنار مى رود و دندان هاى زيبايش آشكار مى شود. («تَكْشِرُ» از ريشه «كَشْر» (بر وزن نشر) به معناى كنار رفتن لبها براى خنديدن و «أغَرّ» به معناى روشن وسفيد است). اينكه امام عليه السلام اين قسم زيبا و فصيح را براى چه موضوعى ياد كرده، روشن نيست. شايد براى مرحوم سيّد رضى روشن بوده؛ ولى چون هدفش بيان زيبايى قسم بوده از ذكر آن صرف نظر كرده است. اين احتمال نيز هست كه بر سيّد رضى نيز روشن نبوده و آنچه را او به آن دست يافته اصل سوگند بوده است؛ ولى مى توان به قرينه قسمى كه امام عليه السلام ياد كرده حدس زد كه قسم، اشاره به ظهور اسلام و محو آثار شرك و كفر و بت پرستى و انتقال مردم از دوران تاريك جاهليت به دوران نورانى اسلام بوده و جمله «ما كانَ كَذا وكَذا» درواقع اشاره به نفى بعضى از بدعت هايى بود كه در اسلام گذاشته شد و در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وجود نداشت. مرحوم «مغنيه» در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: جمله (ما كان كَذا وَكَذا) ممكن است اشاره به مطلب باطلى بوده كه امام عليه السلام آن را از كسى شنيده بوده و در مقام انكار آن برآمده است؛ ولى آنچه ما ذكر كرديم مناسب تر به نظر مى رسد.

در اينكه «لا» در آغاز اين قسم و مشابه آن در كلام عرب زائده است يا نافيه، در ميان مفسران و دانشمندان، گفتوگو است؛ جمعى آن را زائده نمى دانند؛ مانند آنچه در قرآن مجيد در آيه 65 سوره «نساء» آمده است كه مى فرمايد: «(فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ...). و معتقدند مطلبى قبلاً ذكر شده، آن را نفى مى كند سپس به مطلب ديگر مى پردازد؛ ولى جمعى ديگر عقيده دارند كه «لا» زائده است و براى تأكيد نفيى است كه بعدا مى آيد (و مى دانيم كه بسيارى از كلمات زائده براى تأكيد است). در تفسير فخر رازى نيز در آيه شريفه بالا دو قول نقل شده است: يكى «لا»ى زائده و براى تأكيد و ديگرى «لا»ى مفيده و براى نفى مطلبى بوده كه پيش از اين آمده است؛ ولى در تفسير جوامع الجامع، «لا» زائده گرفته شده است.

 

حکمت 278 نهج البلاغه: اهمیت مداومت در کارها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ، أَرْجَى مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت278) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 325

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى فرمايد كه بسيارى از آن غافلند، مى فرمايد: «كار كمى كه (با نشاط) آن را ادامه دهى اميدبخش تر از كار زياد و خسته كننده است»؛ (قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ أرْجى مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ). «أرْجى» به معناى اميدبخش تر از ماده «رجاء» گرفته شده و به يقين، كارى كه دوام داشته باشد هر چند كم باشد اميدبخش تر از كارهاى زيادى است كه مايه ملالت است و به زودى قطع مى شود. بسيارى افراد هنگامى كه اهميت و فوايد كارى را مى شنوند ـ خواه فوايد مادى داشته باشد يا معنوى ـ به آن هجوم مى آورند، به مقدار زيادى انجام مى دهند و خسته و وامانده شده و درنتيجه، از آن كار سرخورده مى شوند واى بسا كمتر رغبت تكرار آن را پيدا مى كنند در حالى كه اگر كار كمتر باشد وانسان آن را با ميل و رغبت ادامه دهد بسيار مفيدتر است. كارِ گروه اول مانند رگبارى است كه از آسمان نازل شود و سيلابى راه بيفتد وهمه جا را آب فرا بگيرد و بسيارى از زراعت ها و خانه ها را ويران سازد؛ ولى كار گروه دوم مانند باران هاى نرم نرم طولانى و مفيد است كه همه جا را آباد مى كند بى آنكه ويرانى به بار آورد. نيز كارِ گروه اول مانند كسى است كه داروى شفابخشى را به مقدار زياد وبدون رعايت كميت لازم مصرف مى كند و به جاى درمان، به مسموميت گرفتار مى شود و چه بسا براى هميشه از آن دارو بيزار مى گردد. كار گروه دوم مانند كسى است كه آن دارو را به مقدار كم و طبق دستور طبيب به تدريج در مدت نسبتآ طولانى مصرف مى كند و بهبودى مى يابد و زيانى دامن او را نمى گيرد. شبيه همين كلام حكيمانه در حكمت 444 نيز آمده است كه مى فرمايد: «قَلِيلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ؛ كار كمى كه دوام يابد بهتر از كار زيادى است كه خسته كننده باشد». همين معنا در حديث مفصلى كه مرحوم كلينى در كافى ذكر كرده، آمده است. آغاز حديث چنين است: همه مردم در ايمان و عمل يكسان نيستند؛ بعضى داراى يك سهم، بعضى دو سهم و بعضى بيشترند و نبايد كسى كه توان بيشترى دارد وضع خود را بر كسى كه توان كمترى دارد تحميل كند. سپس امام عليه السلام فرمود: براى تو مثالى ذكر مى كنم: مردى از مسلمانان همسايه اى داشت كه نصرانى بود، او را به اسلام دعوت كرد و مزاياى اسلام را براى وى برشمرد، او هم پذيرفت ومسلمان شد. هنگام سحر، مرد مسلمان درِ خانه همسايه تازه مسلمان را كوفت. گفت: كيستى؟ گفت: من فلان شخص، همسايه توام. گفت: چه كار دارى؟ گفت: وضو بگير و لباسهايت را بپوش و همراه من بيا براى نماز صبح برويم. او وضو گرفت و لباس پوشيد و همراه او آمد و مقدار زيادى پيش از طلوع فجر نماز خواندند. سپس صبر كردند تا صبح شد و مرد تازه مسلمان برخاست تا به خانه اش برگردد. رفيق مسلمانش گفت: كجا مى روى؟ روز كوتاه است و تا ظهر وقت زيادى نيست. آن مرد تازه مسلمان همراه همسايه مسلمانش نشست تا نماز ظهر را خواندند. سپس به او گفت: بين ظهر و عصر نيز فاصله زيادى نيست باش تا نماز عصر را بخوانيم. مرد تازه مسلمان مى خواست به منزل خود بازگردد، به او گفت: روز به پايان رسيده بمان تا نماز مغرب را بخوانيم. بعد از نماز مغرب مى خواست به خانه اش برگردد گفت: يك نماز بيشتر باقى نمانده بمان تا آن را هم بخوانيم بعد به منزل مى روى. مرد تازه مسلمان نماز عشا را هم خواند؛ سپس از هم جدا شدند و هركدام به منزل خود رفتند. هنگامى كه سحر روز بعد شد بار ديگر مرد مسلمان آمد و درِ خانه او را زد. گفت: كيستى؟ گفت: من فلان شخص هستم. گفت: چه كار دارى؟ گفت: وضو بگير ولباسهايت را بپوش برويم نماز بخوانيم: مرد تازه مسلمان گفت: أُطْلُبْ لِهذَا الدِّينِ مَنْ هُوَ أفْرَغْ مِنّى وَأنَا إنْسانٌ مِسْكينٌ وَعَلى عَيالٌ؛ براى اين دين، آدم بيكارتر از من را پيدا كن. من آدم محتاجى هستم و عيال وارم و بايد دنبال كار و زندگى باشم. امام عليه السلام در پايان فرمود: «أدْخَلَهُ فِي شَيْءٍ أخْرَجَهُ مِنْهُ؛ او را داخل اسلام كرد (اما براثر نادانى و تحميل زياد) او را از اسلام خارج ساخت». اين درواقع درسى است به همه مسلمانان و به خصوص براى مبلغان و پدران و مادران كه مراقب باشند وظايف سنگين و به خصوص مستحباتى كه جز افاضل و اوتاد تحمل آن را ندارند، بر توده مردم و فرزندان تحميل نكنند و اسلام را آنگونه كه هست دين سهل و آسان معرفى نمايند تا بتوانند بر آن تداوم يابند. درواقع آنچه امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه فرموده برگرفته از كلام رسول خدا صلي الله عليه وآله است آنجا كه مى فرمايد: «إنَّ النَّفْسَ مَلُولَةٌ وَإنَّ أَحَدَكُمْ لا يَدْري ما قَدْرُ الْمُدَّةِ فَلْيَنْظُرْ مِنَ الْعِبادَةِ ما يُطِيقُ ثُمَّ لِيُداوِمْ عَلَيْهِ فَإنّ أحَبَّ الاْعْمالِ إلَى اللهِ ما يُديمُ عَلَيْهِ وَإنْ قَلَّ؛ روح انسان كسل مى شود و شما نمى دانيد چه اندازه توان و تحمل داريد. بايد به سراغ عبادتى برويد كه توان آن را داريد و بر آن تداوم يابيد، زيرا محبوب ترين كارها عملى است كه ادامه داشته باشد، هرچند كم باشد».

 

 

حکمت 279 نهج البلاغه: تقدم واجبات بر مستحبات

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ، فَارْفُضُوهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت279) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه: 331

امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه خود اشاره به نكته اى مى كند كه بسيارى از آن غافلند، مى فرمايد: «هنگامى كه مستحبات به واجبات زيان رساند آنها را ترك گوييد»؛ (إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا). بسيارند كسانى كه به پاره اى از مستحبات آنچنان اهميت مى دهند كه واجبات را فداى آن مى كنند و اين برخلاف دستور شرع اسلام است. نكته اصلى اين است كه توان و استعداد و وقت انسان هرچه باشد محدود است؛ اگر بخواهد آنها را براى انجام مستحبات به شكل گسترده به كار گيرد چه بسا از واجبات باز مى ماند. در اينگونه موارد بايد هشيار بود و كارى نكرد كه لطمه به واجبات بخورد. گاه در سفرهاى زيارتى يا عزادارى ها، بعضى چنان افراط مى كنند كه نمازهاى واجب آنها لطمه مى خورد. بعضى افراد را مى بينيم كه سخاوتمندند و در راه كمك به ايتام و مؤسسات خيريه پيشگام مى شوند؛ ولى در پرداختن وجوهات واجب شرعى خود تعلل مى ورزند و چه بسا آن بذل و بخشش مستحب، آنها را از انجام اين فريضه الهى باز دارد. انسان آگاه و بيدار كسى است كه اجازه ندهد واجباتش قربانى مستحباتش شود. اين درواقع همان چيزى است كه در علم اصول و فقه به عنوان تعارض اهمّ و مهم عنوان مى شود كه اگر دو عمل، يكى مستحب و ديگرى واجب و يا دو عمل واجب كه يكى از ديگرى مهمتر است با هم تعارض كنند، حكم عقل وشرع هر دو بر اين است كه اهم را مقدم دارند و مهم را رها كنند. اين نكته قابل توجه است كه دليل رها كردن واجبات و پرداختن به مستحبات مى تواند علاقه خاص انسان به آن مستحب باشد؛ خواه به سبب آنكه عامه مردم آن را بيشتر مى پسندند؛ مانند شركت در ساختن مؤسسات خيريه نسبت به پرداختن وجوهات شرعيه، يا به سبب اينكه انجام آن مستحب نشاط آور است ولى انجام آن واجب چندان نشاطى ندارد؛ مانند سفرهاى زيارتى مخصوصاً با كاروان هاى مرفه كه انسان را به نشاط مى آورد؛ ولى هرگاه بخواهد نمازهاى قضاى واجب را به جا بياورد ملالت پيدا مى كند و شايد بعضى از عوام نيز چنين پندارند كه واجبات ثوابى ندارد، چون وظيفه انسان است؛ ولى مستحبات ثواب فراوانى دارد غافل از اينكه ثواب واجبات بسيار بيشتر است؛ و امثال اين موارد. در كتب فقه راجع به اينكه آيا مى شود در وقت فريضه، نماز مستحب به جا آورد يا نه (منظور مستحبات ابتدايى است نه نوافل يوميه) فقها بحث مشروحى دارند و در بعضى از احاديث نيز اشاره به اين مطلب شده است. امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «إِذَا حَضَرَتِ الْمَكْتُوبَةُ فَابْدَأْ بِهَا فَلا يَضُرُّکَ أَنْ تَتْرُکُ مَا قَبْلَهَا مِنَ النَّافِلَةِ؛ هنگامى كه وقت نماز واجب فرا رسد به آن بپرداز و اگر نافله هاى پيش از آن را ترك كنى به تو زيانى نمىرساند». شرح بيشتر اين مطلب را مى توانيد در كتاب جواهر الكلام، ج 7، ص 250 مطالعه كنيد.

 

حکمت 280 نهج البلاغه: آماده شدن برای آخرت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ تَذَكَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ، إسْتَعَدَّ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت280) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 335

امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه و فشرده و كوتاه، مردم را براى آماده شدن سفر آخرت اندرز مى دهد و مى فرمايد: «كسى كه دورى سفر آخرت را به ياد داشته باشد خود را مهيا مى سازد»؛ (مَنْ تَذَكَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ). در اين حديث شريف و احاديث فراوان ديگر، مردمِ دنيا به مسافرانى تشبيه شده اند كه به سوى منزلگاه دوردست اما بسيار مرفه و پربركت در حركتند و بايد براى رسيدن به سرمنزل مقصود مركبى راهوار و زاد و توشه اى فراوان آماده سازند وگرنه در وسط راه مى مانند و به مقصد نخواهند رسيد. همين معنا به صورت ديگرى در حكمت 77 آمده بود آنجا كه فرمود: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَطُولِ الطَّرِيقِ وَبُعْدِ السَّفَرِ؛ آه از كمى زاد و توشه و طولانى بودن راه و دورى سفر».

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود و متقى هندى در كنزالعمّال حديث جالبى ذكر مى كنند كه بى ارتباط به مقصود ما نيست و مضمون آن چنين است: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله رو به يارانش كرد و فرمود: مَثَل من و شما و دنيا همچون جمعيتى است كه از يك بيابان خشك و خالى عبور مى كردند و به جايى رسيدند كه نمى دانستند آنچه را پيمودند بيشتر است يا آنچه تا مقصد باقى مانده است؟ در حالى كه زاد و توشه آنها تمام شد و مركب آنها از راه ماند و در ميان اين بيابان خشك و خالى، سرگردان ماندند؛ نه زادى داشتند و نه مركبى، ازاينرو به هلاكت يقين پيدا كردند. در اين هنگام مردى نمايان شد كه لباس خوبى بر تن داشت وقطرات آب از سر و رويش مى چكيد. گفتند: به يقين اين شخص از سرزمين آباد و پرآبى مى آيد و احوال او نشان مى دهد كه راه به آنجا نزديك است. هنگامى كه آن مرد به آنها رسيد و حال ايشان را مشاهده كرد به آنها گفت: اگر شما را به محلى پرآب و باغ هاى سرسبز راهنمايى كنم چه مى كنيد؟ گفتند: هرگز با تو مخالفت نخواهيم كرد. گفت: با خدا عهد و پيمان ببنديد كه چنين خواهد بود. آنها عهد و پيمان بستند و آن مرد آنها را به محلى پرآب و باغهايى سرسبز هدايت كرد. هنگامى كه به آنجا رسيدند مقدار كمى در آنجا ماندند سپس آن مرد به آنها گفت: برخيزيد و آماده شويد به سوى باغ هايى كه از اين باغ ها پربارتر وآبى كه از اين آب گواراتر است برويم. بسيارى از آنها گفتند: ما باور نمى كنيم به چنان سرزمينى برسيم؛ ولى گروه اندكى از آنها گفتند: مگر شما با اين مرد عهد و پيمان نبستيد كه مخالفت نكنيد؟ آنچه در آغاز گفته بود به حقيقت پيوست و بقيه گفتار او مانند آن است كه در آغاز گفته. اين گروه اندك، همراه آن مرد حركت كردند و او آنها را به باغ هايى سرسبزتر و آبهايى گواراتر رساند؛ ولى آن گروه اول كه مخالفت كرده بودند در همان شب دشمنانى به آنها حمله كرده و صبحگاهان عده اى كشته و عده اى اسير شده بودند. قرآن مجيد نيز مى گويد: «(وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)؛ زاد و توشه (براى سفر آخرت) برگيريد كه برترين زاد و توشه همان تقوا و پرهيزكارى است». جالب اينكه در حديثى مى خوانيم كه زُهرى، يكى از سرشناسان اهل سنت از تابعين، امام على بن حسين عليه السلام را در شبى سرد و بارانى ديدار كرد در حالى كه بر پشت آن حضرت مقدارى آرد بود و حضرت به سويى حركت مى كرد. زهرى عرض كرد: اى پسر رسول خدا! اين چيست؟ حضرت فرمود: قصد سفرى دارم و مشغول تهيه زاد و توشه آن و گذاشتن در محل مطمئنى هستم. زهرى گفت: غلام من اينجاست به شما كمك مى كند. حضرت قبول نكرد. زهرى عرض كرد: خودم آن را برمى دارم و براى شما مى آورم. امام سجادعليه السلام فرمود: من ميل ندارم چيزى كه موجب نجات من و سبب حسن ورودم به مقصد است خودم حمل نكنم، تو را به خدا سوگند مى دهم كه سراغ كار خود بروى و من را رها سازى. زهرى از آن حضرت جدا شد و رفت. بعد از چند روز امام عليه السلام را ديد عرض كرد: اى پسر رسول خدا! اثرى از آن سفرى كه فرمودى نمى بينم. امام عليه السلام فرمود: آرى اى زهرى. آن گمانى كه كردى (كه منظورم سفر دنياست) درست نبوده است منظورم سفر آخرت و آماده شدن براى آن است. آرى. آماده شدن براى مرگ وسفر آخرت به وسيله پرهيز از حرام و بذل و بخشش در راه خير حاصل مى شود.

 

حکمت 281 نهج البلاغه: برتری عقل بر امور حسی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ كَالْمُعَايَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ، فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَهَا، وَ لَا يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ‏. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت281) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 341

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به خطاى حسّ اشاره مى كند كه گاه منشأ مشكلات عظيمى مى گردد آن حضرت مى فرمايد: «تفكّر و انديشه همچون ديدن با چشم نيست»؛ (لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ كَالْمُعَايَنَةِ مَعَ الاِبْصَارِ). سپس به دليل آن اشاره كرده، مى فرمايد: «چه بسا چشم به صاحبش دروغ مى گويد؛ ولى عقل (سليم) به كسى كه از او راهنمايى بخواهد خيانت نمى كند»؛ (فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَهَا، وَلاَ يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ). برخلاف آنچه علماى حسّى و تجربى مى پندارند هميشه حسّ و تجربه صحيح ترين اطلاعات را در اختيار انسان نمى گذارد؛ خطاهاى حسّ را بسيارى از دانشمندان جمع آورى كرده اند كه ليست بزرگى را تشكيل مى دهد. مثال هاى ساده آن را در زندگى روزانه خود مى بينيم هنگامى كه آتش گردان را به دور خود مى گردانند از دور دايره كامل آتش مى بينيم در حالى كه آتش همواره در يك نقطه از اين دايره بيش نيست؛ ولى چون به سرعت گردش مى كند چشم ما فاصله ها را نمى بيند. زمانى كه باران با سرعت مى بارد ما دانه هاى باران را به صورت خط مستقيم مثلا به طول نيم متر، كمتر يا بيشتر، مشاهده مى كنيم در حالى كه دانه باران يك نقطه بيشتر نيست. آنگاه كه در انتهاى خيابانى كه دو طرف آن را درخت پوشانده است مى ايستيم و نگاه به طول خيابان مى كنيم احساس مى كنيم درخت ها هرچه از ما دورتر مى شوند به هم نزديك تر مى گردند و فاصله آنها پيوسته كم مى شود در حالى كه مى دانيم اين فقط خطاى باصره است. و خطاهاى فراوان ديگر. هنگامى كه چشم كه مهم ترين حسّ ماست داراى خطاهاى فراوان است چگونه مى توانيم به ساير حواس خود صد درصد اطمينان كنيم؟ اگر بخواهيم خطاى حواس را در گوش و حس لامسه و چشيدن و بوييدن نقل كنيم يك كتاب مى شود، به همين دليل ما بايد پيوسته خطاهاى حس را از طريق عقل اصلاح كنيم. مبادا خطاهاى حسى، ما را به كارهايى كه خلاف وظيفه و مسئوليت ما وخلاف رضاى خداست بكشاند. درست است كه عقل نيز گاه خطا مى كند و انسان، معصوم نيست؛ ولى به هر حال وسيله خوبى براى اصلاح خطاهاى حس محسوب مى شود. امام عليه السلام به اين نكته در كلام نورانى خود اشاره كرده تا همگان به هوش باشند. فراموش نكنيم اين سخن را هنگامى امام عليه السلام بيان كرد كه هنوز مباحث مربوط به خطاى حواس چندان مطرح نبود. از سوى ديگر آنها كه تمام اعتمادشان بر حس است نبايد فراموش كنند كه حس هميشه امور پراكنده اى را در اختيار انسان مى گذارد، اين عقل است كه از آنها يك قاعده كلى و علمى مى سازد كه در موارد مشابه قابل استدلال است، بنابراين هرگز نبايد به دليل اينكه عقل هم خطاپذير است آن را بى اعتبار دانست و تمام توجه خود را به حس معطوف داشت كه تا عقل، پشتيبان حس نباشد هيچ مشكلى حل نمى شود و هيچ قانون علمى به وجود نمى آيد. تمام داروهايى كه براى بيمارى هاى مختلف تجويز مى شود و به صورت يك اصل كلى ارائه مى گردد نتيجه آزمايش هايى است كه نخست روى حيوانات وسپس تعدادى از انسانها انجام داده اند، آنگاه از مجموع اين آزمايش هاى پراكنده، قانونى كلى استنتاج مى گردد. از اين كلام حكيمانه مى توان نتيجه گرفت كه هرگز نبايد به كار شعبده بازان وساحران دلخوش كرد و فريب كارهاى آنها را خورد، هر چند با حسّ خود، كار خارق العاده اى از آنها ببينيم. هنگامى كه اعمال آنها را با نيّت هاى سوء وادعاهاى باطلشان در كنار هم قرار مى دهيم اينجاست كه عقل ما حسّ ما را تكميل مى كند. يا هنگامى كه مى بينيم دشمن قرآنها را بر سر نيزه كرده و دم از داورى قرآن مى زند در حالى كه آثار سوء نيت و ستمگرى از سابقه آنها كاملا هويداست بايد به حكم عقل تن دَر دهيم و آن را يك نيرنگ بناميم. در هر حال اين گفتار حكيمانه مى تواند سرچشمه نتيجه گيرى هاى مختلف در مسائل اخلاقى و سياسى و اجتماعى و علمى گردد.

حکمت 282 نهج البلاغه: علت بی اثر بودن موعظه

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت282) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه: 347

امام عليه السلام در اين گفتار كوتاه و حكيمانه، به يكى از حجاب هاى معرفت و علم و حكمت و تربيت اشاره كرده مى فرمايد: «ميان شما و موعظه، پرده اى از غفلت (و غرور) وجود دارد»؛ (بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ). «غِرَّة» به معناى غفلت و بى خبرى و كم تجربگى است. مى دانيم، در جهانى كه زندگى مى كنيم هم واعظان بسيارند و هم موعظه ها؛ تاريخ پيشينيان، واعظ بسيار گويايى است، حوادثى كه در طول تاريخ رخ مى دهد و دگرگونى قدرتها، سرنگونى دولت ها و از كار افتادن قهرمانان و فقر گروهى از ثروتمندان، هركدام واعظى هستند، حتى مردگان كه همه روزه مى بينيم بر دوش بستگان و عزيزانشان به سوى ديار خاموشان برده مى شوند ـ به فرموده اميرمؤمنان على عليه السلام ـ بهترين واعظانند. كاخهاى ويران شده شاهان مقتدر و قصرهاى آباد آنها همه در حال وعظند؛ دندانه هرقصرى پندى دهدت نونو - پند سر دندانه بشنو ز بن دندان . در كلام امام موسى بن جعفر عليه السلام خطاب به هارون ـ كه درخواست موعظه كرده بودـ آمده است: «هرچيزى را كه در گرد خود مى بينى همه داراى موعظه است»؛ (مَا مِنْ شَيْءٍ تَرَاهُ عَيْنُکَ إِلاَّ وَفِيهِ مَوْعِظَةٌ). اضافه بر همه اينها، خيل انبيا و اوليا و معصومان همگى واعظان بزرگى بودند كه در طول تاريخ به وعظ و اندرز انسانها پرداختند و امروز بسيارى از مواعظ آنها در اختيار ماست. با اين حال چرا اين موعظه هاى بسيار قوى در دلهاى گروهى تأثير نمى گذارد؟ قطعاً دليلى دارد؛ امام عليه السلام در اين بيان كوتاه به يكى از مهمترين آنها اشاره مى كند و مى فرمايد: «حجاب غفلت، جلوى تأثير اندرزها را مى گيرد». اين غفلت ممكن است هنگام شنيدن مواعظ باشد كه انسان گوش دل به واعظ نمى سپارد و در فكر مال و منال و شهوت خويش است و يا اينكه همچون هارون موقتاً با شنيدن موعظه مردى الهى بيدار مى شود؛ اما به زودى حجاب غفلت بر دل او مى افتد و موعظه را به فراموشى مى سپارد. بسيارند كسانى كه در يك مجلس فاتحه كه براى دوست و يا يكى از بستگان نزديكشان برپا شده در فكر فرو مى روند و لحظاتى بيدار مى شوند، مخصوصاً اگر واعظ آگاهى در آنجا سخنرانى كند، اما هنگامى كه از آن مجلس پا بيرون گذاشتند همه چيز فراموش مى شود و به حال اول بازمى گردند. سرچشمه اين غفلت ممكن است هوا و هوس هاى نفسانى و شهوت و زرق و برق دنيا و يا وسوسه هاى شيطانى جن و انس باشد. قرآن مجيد مى فرمايد: «(فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ)؛ پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد، و مبادا (شيطان) فريبكار شما را به (كرم) خدا مغرور سازد!». در حديث عبرت انگيزى از امام هادى عليه السلام آمده است كه متوكل عباسى شبى آن حضرت را به كاخ خود فرا خواند. دليل آن اين بود كه به وى خبر داده بودند آن حضرت مشغول جمع آورى اموال و سلاح در خانه خود است تا قيام كند ومردم را بر ضد او بشوراند. او دستور داد به خانه امام برويد، آنجا را با دقت تفتيش كنيد و او را در هر حال كه بود نزد من بياوريد. مأموران به خانه امام عليه السلام ريختند و چيزى نيافتند و امام عليه السلام را در دل شب مشغول عبادت ديدند. با اين حال، حضرت را با خود به قصر متوكل آوردند. متوكل كه سرمست شرابِ قدرت و مشغول به نوشيدن خمر بود، همين كه چشمش به آن حضرت افتاد از جا برخاست و احترام كرد و او را نزد خود نشاند و با نهايت جسارت جام شرابى را كه در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد! امام عليه السلام رو به سوى او كرده فرمود: به خدا سوگند اين مايع ننگين هرگز با گوشت و خون من آشنايى نداشته و ندارد. متوكلِ مست شرمنده شد و دست خود را عقب كشيد. آنگاه به امام عليه السلام گفت: شعرى براى من بخوان (لابد شعرى كه بزمش را گرمتر كند). امام عليه السلام فرمود: من كمتر شعر به خاطر دارم. متوكل گفت: حتمآ بايد بخوانى. هنگامى كه حضرت اصرار متوكل را ديد، اشعار تكان دهنده اى خواند كه متوكل به گريه افتاد و حاضران نيز گريستند. اشعار اين بود: بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الاَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ *** غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ ***

وَاسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ *** وَاسْكِنُوا حُفَراً يَا بِئْسَمَا نَزَلُوا *** نَادَاهُمْ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ*** أَيْنَ الاَسَاوِرُ وَالتِّيجَانُ وَالْحُلَلُ *** أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي كَانَتْ مُنْعِمَةً *** مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الاَسْتَارُ وَالْكِلَلُ *** قَدْ طَالَ مَا أَكَلُوا دَهْراً وَقَدْ شَرِبُوا *** وَأَصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الاَكْلِ قَدْ أُكِلُوا .

يعنى: «گروهى بودند كه بر قله هاى كوهها، دژهاى محكمى ساخته بودند ومردانى نيرومند از آنها پاسدارى مى كردند؛ اما هرگز اين قله ها به حال آنها سودى نداشت. چيزى نگذشت كه از پناهگاه خود، از آن مقام عزت، به ذلت كشانده شدند، ودر حفره هاى گور ساكن گشتند و چه بد فرود آمدند. فريادگرى بعد از دفن آنها صدا زد: كجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاجها وزينتها؟! كجا رفتند آن صورتهايى كه آثار ناز و نعمت در آنها نمايان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟! آرى مدت طولانى خوردند و نوشيدند؛ ولى امروز همه آنها در كام زمين فرو رفته اند». در حديث ديگرى در بحارالانوار آمده است كه متوكل بعد از شنيدن اين اشعار، جام شراب را بر زمين زد و مجلس عيشش به هم خورد. متوكل شرمنده شد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند. آرى، گاهى حجاب غفلت كنار مى رود و موعظه ها اثربخش مى شود؛ اما افسوس كه اين كنار رفتن حجاب براى بسيارى موقتى است.

 

 

 

حکمت 283 نهج البلاغه: خطای عوام و کوتاهی خواص

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : جَاهِلُكُمْ مُزْدَادٌ وَ عَالِمُكُمْ مُسَوِّفٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت283) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 355

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه خود كه جنبه گله و اظهار ناراحتى از مردم آن زمان و اطرافيانش دارد و در عين حال بر بسيارى از مردم هر عصر و زمان صادق است مى فرمايد: «(شما چگونه جمعيتى هستيد كه) افراد نادانتان پيوسته بر اعمال خلاف خود مى افزايند و دانشمندانتان امروز و فردا مى كنند»؛ (جَاهِلُكُمْ مُزْدَادٌ، وَعَالِمُكُمْ مُسَوِّفٌ). آنها كه نادانند براثر نداشتن بصيرت به راه خلاف افتاده اند و آنهايى كه عالم هستند گرفتار ترديد و ضعف تصميم گيرى و اراده هستند و به همين دليل جامعه شما از درون تهى شده است. اين در حالى است كه عالمان بايد قدوه و اسوه باشند و راه تهذيب نفس واصلاح جامعه را به مردم نشان دهند و جاهلان نيز بايد از نور علم عالمان بهره گيرند و در مسير اصلاح خويش و جامعه خود باشند. در كتاب تمام نهج البلاغه اين جمله به شكل ديگرى نقل شده كه حضرت مى فرمايد: «وَعَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَقَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ، وَجَاهِلُهُمْ مُسَوِّفٌ مُزْدَادٌ؛ دانشمندانشان (در آن زمان) منافقند و قاريان قرآن شان رياكار وجاهلانشان امروز و فردا مى كنند و پيوسته بر اعمال خود مى افزايند». در خطبه 233 نيز كلامى شبيه به اين بود. در بسيارى از خطب نهج البلاغه يا نامه ها و كلمات قصار، شكايت امام عليه السلام را از مردم زمان خود مشاهده مى كنيم تا آنجا كه در خطبه قاصعه (خطبه 192) مى فرمايد: «أَلا وَإِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَيْدِيَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ وَثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَيْكُمْ بِأَحْكَامِ الْجَاهِلِيَّةِ؛ به هوش باشيد كه شما دست از ريسمان اطاعت الهى برگرفته ايد و با تجديد رسوم جاهليت دژ محكم الهى را دَرهم شكسته ايد». سپس ادامه مى دهد: «وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَبَعْدَ الْمُوَالاةِ أَحْزَاباً مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الاِسْلامِ إِلاَّ بِاسْمِهِ وَلا تَعْرِفُونَ مِنَ الاِيمَانِ إِلاَّ رَسْمَهُ؛ بدانيد شما پس از هجرت (از كفر به ايمان) همچون اعراب جاهليت شده ايد و بعد از اخوت و اتحاد و الفت، به گروه هاى پراكنده تقسيم گشته ايد، از اسلام، به نام آن اكتفا كرده و از ايمان جز تصور و ترسيمى نمى شناسيد». سرچشمه همه اين مصائب و بدبختى ها انحرافاتى بود كه در مسئله خلافت واقع شد، به ويژه در عصر خليفه سوم كه بيت المال به شكل كاملاً نادرستى تقسيم مى شد و مقامات مهم جمهورى اسلامى آن زمان، به افراد نالايق و ناصالح سپرده شد. فتوحات، غنائم زيادى را نصيب مسلمانان كرد و گروهى مست مال وثروت شدند و كارشان به جايى رسيد كه جاهلان، غرق گناه گشتند و عالمان، بى اراده وفاقد تحرك، و همان شد كه امام عليه السلام در كلام حكيمانه بالا در جمله كوتاهى آن را آورده است. به يقين، اين وضع مخصوص مردم آن زمان نبود، بلكه در هر زمان ديگر در شرايط مشابه روى مى دهد؛ جاهلان، غرق گناه مى شوند و عالمان، فاقد احساس مسئوليت. و در عصر و زمان ما نيز اين مسئله كم وبيش نمايان است.

بلاى «تسويف»: يكى از خطرناك ترين وسوسه هاى نفس و شيطان مسئله تسويف است؛ يعنى انسان به اشتباهات و خطاهاى خود واقف مى شود؛ ولى پيوسته امروز وفردا مى كند تا فرصت ها مى گذرند. يا اسباب اطاعت فراهم است؛ ولى در استفاده از آن تأخير مى اندازد تا فرصتها از دست مى روند. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «إِيَّاکَ وَالتَّسْوِيفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ يَغْرَقُ فِيهِ الْهَلْكَى؛ از تسويف بپرهيز كه دريايى است كه گروه (زيادى) در آن غرق مى شوند». اميرمؤمنان على عليه السلام ـ طبق روايتى كه علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده است ـ درباره گروهى از غافلان مى فرمايد: «الشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا وَيُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا؛ شيطان بر او مسلّط شده، معصيت را در نظرش جلوه مى دهد تا مرتكب شود و توبه را با آرزوها به تأخير مى اندازد». قرآن مجيد در سوره «نساء» درمورد وسوسه هاى شيطان نسبت به گنهكاران مى گويد: «(يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ غُرُورا)؛ شيطان به آنها وعده ها(ى دروغين) مى دهد و به آرزوها سرگرم مى سازد در حالى كه جز فريب و نيرنگ، به آنها وعده نمى دهد. (و همين امر سبب مى شود آنها توبه وبازگشت به سوى خدا را تاخير بيندازند)».

 

حکمت 284 نهج البلاغه: علم و آگاهی، مانع بهانه جویی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِينَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت284) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 361

از آنجا كه افرادى آگاهانه از انجام وظايف الهى و وجدانى خود سربازمى زنند، امام عليه السلام به آنها هشدار مى دهد كه علم و آگاهى، راه عذر را بر اين افراد بسته است؛ (قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِينَ).

واقعيت آن است كه گروهى از مردم نا آگاهانه گرفتار كارهاى خلاف مى شوند؛ اما گروه ديگرى مى دانند و بهانه جويى مى كنند و پيوسته شانه از زير بار مسئوليت خالى مى نمايند. گاه به گمان اينكه خداوند غفور و رحيم است وگناه آنها را مى بخشد و گاه به اين بهانه كه علم آنها قطعى و يقينى نيست و گاه سعى مى كنند علم خود را به فراموشى بسپارند و خود را به نادانى بزنند. همه اينها در پيشگاه خدا مسئولند و بهانه جويى ها هرگز عذرى براى آنها نزد خدا درست نخواهد كرد و اگر تاريخ اسلام را از اوّل تا كنون با دقت مطالعه كنيم بسيارى را مى بينيم كه مشمول اين كلام امامند و گمان مى كنند عذر دارند، در حالى كه در پيشگاه خدا مسئولند. اين حكم شامل همه كسانى مى شود كه آگاهانه به بهانه هاى واهى با اصول يا فروع دين به مخالفت برخاسته اند. اميرمؤمنان على عليه السلام به خصوص در دوران خلافت خود گرفتار اينگونه افراد بود. در خطبه طالوتيه كه كلينى؛ در جلد هشتم كافى نقل كرده است، مى خوانيم كه امام عليه السلام گروهى از متخلفان از حق را مخاطب قرار داده مى فرمايد : «وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي صَاحِبُكُمْ وَالَّذِي بِهِ أُمِرْتُمْ وَأَنِّي عَالِمُكُمْ وَالَّذِي بِعِلْمِهِ نَجَاتُكُمْ وَوَصِيُّ نَبِيِّكُمْ وَخِيَرَةُ رَبِّكُمْ وَلِسَانُ نُورِكُمْ وَالْعَالِمُ بِمَا يُصْلِحُكُمْ فَعَنْ قَلِيلٍ رُوَيْداً يَنْزِلُ بِكُمْ مَا وُعِدْتُمْ وَمَا نَزَلَ بِالاُمَمِ قَبْلَكُمْ وَسَيَسْأَلُكُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْ أَئِمَّتِكُمْ مَعَهُمْ تُحْشَرُونَ وَإِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ غَداً تَصِيرُونَ أَمَا وَاللَّهِ لَوْ كَانَ لِي عِدَّةُ أَصْحَابِ طَالُوتَ أَوْ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَهُمْ أَعْدَاوُكُمْ لَضَرَبْتُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتَّى تَئُولُوا إِلَى الْحَقِّ وَتُنِيبُوا لِلصِّدْقِ فَكَانَ أَرْتَقَ لِلْفَتْقِ وَآخَذَ بِالرِّفْقِ اللَّهُمَّ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ؛ سوگند به خدايى كه دانه را در زير زمين شكافته و انسانها را آفريده، شما به خوبى مى دانيد كه من صاحب اختيار شمايم و همان كسى هستم كه به پيروى او امر شده ايد و عالمى كه در علمش نجات شماست و وصى پيامبرتان و انتخاب شده پروردگارتان و لسان نورتان و عالم به مسائلتان هستم. به زودى وعده هاى مجازات الهى بر شما نازل مى شود و گرفتار همان امورى مى شويد كه امت هاى پيشين گرفتار آن شدند وبه زودى خداوند عزّوجلّ شما را از پيشوايانتان سؤال مى كند و با آنها محشور مى شويد و فردا به سوى پروردگارتان خواهيد رفت. به خدا سوگند اگر من به اندازه ياران طالوت يا به اندازه سربازان اسلام در جنگ بدر ـ كه آنها به يقين دشمن شما هستند ـ شما را با شمشير مى زدم تا به سوى حق بازگرديد و راه صداقت را پيش گيريد، اين كار به پراكندگى ها پايان مى داد و مايه آرامش بود. خداوندا! ميان من و ميان آنها به حق حكم فرما و تو بهترين حاكمانى». علّامه كمره اى در منهاج البراعة در شرح اين كلام حكمت آميز مى گويد: اين سخن منطبق بر موضع گيرى هاى فراوانى است كه در زندگى مملو از مخالفت هاى دشمنان آن حضرت به چشم مى خورد؛ دشمنانى كه او را از حقش بازداشتند در حالى كه عالم به آن بودند. سپس به مواردى از آنها اشاره مى كند؛ از جمله دلايلى كه آن حضرت در برابر اهل سقيفه آورد، زيرا بيشتر آنها بر اساس نصوص صادره از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله كه آن حضرت را به امامت و وصايت نصب كرده بود، از حق او آگاه بودند؛ ولى با اين علم و آگاهى به مخالفت برخاستند. مورد ديگر موقف آن حضرت در برابر اهل شوراى شش نفرى بعد از وفات عمر بود كه حق خود را به اهل شورا يادآور شد؛ ولى آنان آگاهانه مخالفت كردند و همچنين دلايلى كه پس از قتل عثمان وپس از قضيه حكمين در صفين آورد، همه در برابر كسانى بود كه بسيارى از آنها مى دانستند و براثر هواى نفس مخالفت مى كردند. اين سخن مولا درباره آنها كاملاً صدق مى كند كه علم و آگاهى، عذر بهانه جويان را قطع مى كنند و آنان پاسخى در پيشگاه خداوند در روز قيامت نخواهند داشت.

 

 

 

حکمت 285 نهج البلاغه: آنکه فرصت دارد تعلل ورزد

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كُلُّ مُعَاجَلٍ يَسْأَلُ الْإِنْظَارَ، وَ كُلُّ مُؤَجَّلٍ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيف. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت285) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 367

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه، از يك واقعيت كه دامان غالب مردم را مى گيرد ـ هرچند گروهى از نيكان و پاكان از آن مستثنا هستند ـ خبر مى دهد و مردم را به دو گروه تقسيم مى كند: گروهى كه مهلت آنها سرآمده؛ يا پير و ناتوانند، يا بيمار و در آستانه مرگ و يا مستحق مجازاتند. اينها از خداوند متعال و يا از خلق خدا تقاضاى مهلت مى كنند تا خطاهاى خود را جبران نمايند در حالى كه زمانى طولانى فرصت در اختيار داشته و كارى نكرده اند. امام عليه السلام درباره اينها مى فرمايد: «آن كس كه زمانش پايان گرفته، خواهان مهلت است»؛ (كُلٌّ مُعَاجَلٌ يَسْأَلُ آلاِنْظَارَ، وَكُلٌّ مُؤَجَّلٌ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيفِ). اينها همانها هستند كه قرآن مجيد درباره آنها مى گويد: «(حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمْ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحا فِيمَا تَرَكْتُ)؛ (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى گويد: پروردگارا! مرا بازگردان شايد در آنچه ترك (و كوتاهى) كرده ام عمل صالحى انجام دهم». گروه دوم كسانى هستند كه براى هرگونه اعمال نيك يا جبران گناهان گذشته فرصت دارند؛ جوانند، سالمند، در محيطى آرام و امن و امان زندگى مى كنند؛ ولى با اين حال از فرصت خود استفاده نمى كنند و پيوسته امروز و فردا مى نمايند. امام عليه السلام درباره چنين كسانى مى گويد: «آن كس كه مهلت دارد تعلل مى ورزد و كوتاهى مى كند»؛ (وَكُلُّ مُوَجَّلٍ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيفِ). اينها همان كسانى هستند كه امام سجاد عليه السلام در دعاى ابوحمزه، گويا از زبان آنان سخن مى راند و عرضه مى دارد: «(خداوندا!) فَقَدْ أَفْنَيْتُ بِالتَّسْوِيفِ وَ الآْمَالِ عُمُرِي؛ من به واسطه تعلل وتسويف و آرزوهاى دور و دراز، عمرم را بر باد دادم». اين يك واقعيت است كه آمال و آرزوهاى دور و دراز و جاذبه هاى شهوات به انسان اجازه نمى دهد از فرصتى كه در دست دارد بهره گيرد و خطاها و گناهان گذشته را جبران نمايد و با اعمال صالح آثار شوم آنها را بزدايد. جوانان نبايد بپندارند هميشه مرگ به سراغ پيران مى رود و آنان در امانند. همچنين افراد سالم نبايد تصور كنند كه مردن مخصوص بيماران است و آنها كه ايمن هستند نبايد چنين پندارند كه هميشه در امن و امان خواهند بود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «تَأْخِيرُ التَّوْبَةِ اغْتِرَارٌ وَطُولُ التَّسْوِيفِ حَيْرَةٌ؛ تأخير انداختن توبه نوعى غرور و فريفتگى و امروز و فردا كردن مايه حيرت وسرگردانى است».

اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا صلي الله عليه و آله پايان مى دهيم. آنجا كه به ابوذر فرمود: «يَا أَبَا ذَرٍّ إِيَّاکَ وَالتَّسْوِيفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِيَوْمِکَ وَلَسْتَ بِمَا بَعْدَهُ فَإِنْ يَكُنْ غَدٌ لَکَ فَكُنْ فِي الْغَدِ كَمَا كُنْتَ فِي الْيَوْمِ وَإِنْ لَمْ يَكُنْ غَدٌ لَکَ لَمْ تَنْدَمْ عَلَى مَا فَرَّطْتَ فِي الْيَوْمِ؛ اى ابوذر از امروز و فردا كردن به سبب آرزوها بپرهيز. تو مسئول كار امروزت هستى نه كار فردا. اگر فردايى در كار بود فردا نيز چنان باش كه امروز بودى و اگر فردايى در كار نباشد پشيمان بر كوتاهى هاى امروزت نخواهى شد (زيرا كوتاهى نكرده اى)». بلای تسویف ذیل حکمت 283 نهج البلاغه ذکرشد

 

حکمت 286 نهج البلاغه: دگرگونی روزگار

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ طُوبَى لَهُ، إِلَّا وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ يَوْمَ سَوْءٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت286) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 371

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى اشاره مى كند و مى فرمايد: «هيچگاه مردم به چيزى نگفتند: خوشا به حال او؛ مگر اينكه روزگار روز بدى را براى آن پنهان و فراهم ساخت»؛ (مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ «طُوبَى لَهُ» إِلاَّ وَقَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ يَوْمَ سُوءٍ). معادل «طُوبى لَه» در فارسى «خوشا به حال او» ست، «طُوبى» مؤنث «أطْيَب» به معناى بهتر و پاكيزه تر است. براى اين جمله كوتاه و پرمعنا دو تفسير وجود دارد: نخست اينكه چون مردم چيزى را بستايند، حسودان، حسادتشان تحريك مى شود و در زوال آن كوشش مى كنند. به همين دليل جمعى معتقدند بايد نعمت هاى چشمگير را ازنظر حسودان مخفى داشت كه در مقام دشمنى با آن برنيايند. درست است كه بايد انسان به مقتضاى (وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ) نعمت هاى الهى را آشكار سازد؛ ولى در برابر حسودان، استثنايى وجود دارد. به همين دليل حضرت يعقوب عليه السلام به فرزندش يوسف عليه السلام سفارش كرد كه خواب خود را كه نشانه اوج عظمت او در آينده است از برادران حسود پنهان كند.

تفسير ديگر اينكه همه چيز دنيا در حال دگرگونى و زوال است؛ امروز ممكن است همه درباره شخص معينى تعريف و تمجيد كنند و نعمت هاى الهى را براى او كامل بدانند و بگويند: خوشا به حال او كه مشمول چنين نعمتهايى است؛ اما چيزى نمى گذرد كه دگرگونى هاى طبيعت دنيا، دامان او را مى گيرد، ثروت از ميان مى رود، قدرت رو به افول مى گذارد و جوانى و سلامت به پيرى وبيمارى منتهى مى شود و اينجاست كه ستايش كنندگان سابق انگشت حيرت به دندان مى گزند. نمونه اين مطلب همان است كه در داستان قارون، اواخر سوره «قصص» در قرآن مجيد آمده است. قرآن مى گويد: «(فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِىَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ)؛ (روزى قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: «اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!». اما هنگامى كه عذاب الهى آن مغرورِ خودخواهِ خودبرتربين را فرا گرفت وقصرهايش در درون خاك مدفون شدند، آنها كه ديروز آرزوى زندگى او را مى كردند به كلى دگرگون شدند و به فرموده قرآن «(وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالاَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ)؛ و آنها كه ديروز آرزو مى كردند به جاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند: «واى بر ما! گويا خدا روزى را بر هركس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمى شوند!». احتمال سومى در تفسير اين جمله نيز داده شده است كه ما آن را چندان مناسب نمى دانيم و آن اينكه هرگاه مردم شخص يا چيزى را بستايند، افراد شورچشم در ميان آنها ممكن است چشم بزنند و سبب زوال آن شوند، ازاين رو علامه مجلسى؛ در جلد 60 بحارالانوار در تفسير اين جمله امام عليه السلام مى گويد: «گاه به ذهن انسان چنين خطور مى كند كه در چشم و تأثير آن ممكن است اشاره اى به اين معنا باشد، هرچند از بعضى از آيات و اخبار دور است». در اشعار منسوب به على عليه السلام نيز اين معنا آمده است آنجا كه مى فرمايد: أَحْسَنْتَ ظَنَّکَ بِالاَيّامِ إذْ حَسُنَتْ *** وَلَمْ تَخْفَ سُوءَ ما يَأْتي بِهِ الْقَدَرُ***

وَسالَمَتْکَ اللَّيالي فَاغْتَرَرْتَ بِها *** وَعِنْدَ صَفْوِ اللَّيالي يَحْدُثُ الْكَدِرُ . هنگامى كه دنيا به تو رو كرد به روزگار خوشبين شدى ـ و از عواقب سوء مقدرات نترسيدى. شبها را با سلامت گذراندى و مغرور شدى ـ در حالى كه در شبهاى صاف و آرام ناگهان كدورتها و ناراحتى ها حادث مى شود. مرحوم محدث قمى داستان عبرت انگيزى در كتاب الكنى و الالقاب از شعبى در اين زمينه نقل مى كند و مى گويد: من نزد «عبدالملك بن مروان» در قصر كوفه بودم در زمانى كه سر «مصعب بن زبير» را براى او آوردند و پيش روى او گذاشتند. بدن من شروع كرد به لرزيدن. «عبدالملك» گفت: چرا چنين شدى؟ گفتم: به خدا پناه مى برم، من در همين قصر و در همين جا با «عبيدالله بن زياد» بودم كه ديدم سر حسين بن على عليهما السلام را در برابر او گذاشته بودند. پس از مدتى در همين جا نزد «مختار» بودم كه ديدم سر «عبيدالله بن زياد» را پيش روى او گذاشتند. سپس در همينجا با «مصعب بن زبير» بودم كه ديدم سر «مختار» را پيش روى او گذاشتند و اكنون سر «مصعب بن زبير» در برابر توست. (اشاره به اينكه فكر كن سرنوشت تو چه خواهد شد). «عبدالملك» از جا برخاست ودستور داد آن كاخ را كه در آن بوديم ويران كنند. (به گمان اينكه شوم است وهمه اين شومى ها از آن كاخ برمى خيزد). سپس مرحوم محدث قمى مى گويد: يكى از شعراى فارسى زبان اين داستان را در ضمن شعر زيبايى آورده است: نادرمردى ز عرب هوشمند - گفت به عبدالملك از روى پند - روى همين مسند و اين تكيه گاه - زير همين قبّه و اين بارگاه - بودم و ديدم برِ ابن زياد- آه چه ديدم كه دو چشمم مباد - تازه سرى چون سپر آسمان - طلعت خورشيد ز رويش نهان- بعد ز چندى سر آن خيره سر - بُد برِ مختار به روى سپر - بعد كه مصعب سر و سردار شد- دست خوش او سرِ مختار شد - اين سرِ مصعب به تقاضاى كار - تا چه كند با تو دگر روزگار!

حکمت 287 نهج البلاغه: غور نکردن در قضا و قدر

وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ، فَقَالَ (علیه السلام): طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُكُوهُ، [ثُمَّ سُئِلَ ثَانِياً فَقَالَ] وَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلَا تَلِجُوهُ، [ثُمَّ سُئِلَ ثَالِثاً فَقَالَ] وَ سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَتَكَلَّفُوه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت287) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه: 377

امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به يكى از مسائل مهم عقيدتى يعنى مسئله قضا و قدر در پاسخ كسى كه از اين مسئله پرسيد اشاره كرده، مى فرمايد: «اين راه تاريكى است در آن گام ننهيد و درياى ژرفى است در آن وارد نشويد و راز پنهان الهى است، براى گشودن آن خود را به زحمت نيفكنيد»؛ (وَسُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ فقال عليه السلام: طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُكُوهُ، وَبَحْرٌ عَمِيقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ، وَسِرُّ اللّهِ فَلا تَتَكَلَّفُوهُ). مسئله قضا و قدر و جبر و تفويض از بزرگترين و پيچيده ترين مسائلى است كه از هزاران سال پيش مورد توجه انسانها بوده و دانشمندان و فلاسفه ومتكلمان در اين زمينه سخن بسيار گفته اند. گروهى به دلايل مختلف گرايش به سوى جبر و قضا و قدر جبرى پيدا كرده اند. به گمان اينكه اعتقاد به اختيار انسان با توحيد افعالى خداوند سازگار نيست و يا به تصور اينكه قانون عليت، اختيار را نفى مى كند و يا به انگيزه هاى سياسى و روانى، انسان را در كارهايش مجبور و مسلوب الاختيار دانسته اند. اين در حالى است كه انكار اختيار، نه تنها انسان را تبديل به ابزارى فاقد اراده و ارزش مى كند بلكه تمام مسائل تربيتى را زير سؤال مى برد و دعوت انبيا ونزول كتابهاى آسمانى و تكليف و آزمايش الهى و ثواب و عقاب و جنت ونار، همه بيهوده خواهد بود. البته فلاسفه و عالمان بايد از طرق استدلالى، مشكلات جبر را حل كنند وازنظر ما كاملاً حل شده است كه شرح آن ذيل حكمت 78 آمد و از آن مشروح تر در تفسير نمونه و كتاب انوارالاصول آمده است؛ ولى توده مردم براى اينكه به گمراهى نيفتند بايد در اين مسئله به همان استدلالات ساده قناعت كنند و به گفته شاعر: اين كه گويى اين كنم يا آن كنم - خود دليل اختيار است اى صنم . دليل اختيار را تصميم گيرى هاى مختلف، و آزادى اراده را كه با وجدان درك مى كنند بدانند و به همين مقدار قانع باشند. به همين دليل امام عليه السلام در كلام حكيمانه بالا مخاطب و امثال او را كه از افراد عادى بودند از پيمودن اين راه منع كرده و آن را دريايى ژرف و خطرناك شمرده و از اسرار الهى معرفى فرموده كه نبايد خود را براى فهم آن به زحمت افكند. قرآن مجيد در آيات مختلف، براى فهم عموم، پرده از روى بخشى از آن برداشته مى فرمايد: «(إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرا وَإِمَّا كَفُورا)؛ ما راه را به انسان نشان داديم مى خواهد شكرگزار باشد يا كفران كننده». در جاى ديگر مى فرمايد: «(فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ)؛ ما اسباب هدايت را در اختيار انسان گذاشتيم. آن كس كه مى خواهد ايمان بياورد و آن كس كه نمى خواهد ايمان نياورد». از آنجا كه توجه به مسئله اختيار و آزادى اراده گاه انسان را به تفويض مى كشاند و آدمى سيطره الهى را بر خود انكار مى كند و خويش را «فَعّال ما يَشاء» مى پندارد، در جاى ديگرى قرآن مى گويد: «(وَمَا تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللهُ)؛ شما اراده نمى كنيد مگر اينكه خدا اراده كند». اشاره به اينكه شما آزاديد اما در عين حال خداوند هر زمان مى تواند اين آزادى را از شما بگيرد. چه زيباست كلمات اهل بيت كه ما را از هرگونه افراط و تفريط در اين مسئله مهم و پيچيده بازداشتند و طبق فرموده امام صادق عليه السلام: «لا جَبْرَ وَلا تَفْوِيضَ وَلَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ؛ نه جبر است و نه تفويض بلكه چيزى ميان اين دو است». امام على بن موسى الرضا عليه السلام در پاسخ يكى از ياران خود كه پرسيد: آيا خداوند كارها را به بندگانش تفويض كرده است؟ فرمود: «اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ ذَلِکَ؛ خداوند تواناتر از آن است». عرض مى كند: آيا آنها را بر معاصى مجبور كرده؟ امام عليه السلام مى فرمايد: «اللَّهُ أَعْدَلُ وَأَحْكَمُ مِنْ ذَلِکَ؛ خداوند عادل تر و حكيم تر از اين است (كه بندگانش را مجبور به معصيت كند و بعد آنها را مجازات نمايد)». پيش از اين مثال ساده اى براى مسئله «امر بين امرين» ذكر كرديم كه براى همه گروهها قابل فهم است. گفتيم هنگامى قطار برقى را به دست راننده آن مى سپارند كه مسيرى را طى كند و شخصى كه متصدى نيروگاه برق است برق در درون سيمها مى فرستد. راننده با استفاده از نيروى برق، قطار خود را با اختيار خود به حركت درمى آورد و به آن سمت كه مايل است پيش مى برد ولى چنان نيست كه اين كار مطلقاً به او تفويض شده باشد، زيرا آنكس كه تشكيلات مولِّد برق را در اختيار دارد، هر لحظه كه بخواهد مى تواند آن را قطع و قطار را در جاى خود متوقف كند، پس نه جبر است و نه واگذارى مطلق و چيزى ميان اين دو است كه هم با توحيد افعالى مى سازد و هم با مسئله عدالت و حكمت خداوند. اين كلام حكيمانه به صورت ديگرى در كتاب مصادر نهج البلاغه نقل شده است: «قال عليه السلام وَقَدْ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلا تَسْلُكُوهُ ثُمَّ سُئِلَ ثَانِياً فَقَالَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلا تَلِجُوهُ ثُمَّ سُئِلَ ثَالِثاً فَقَالَ سِرُّ اللَّهِ فَلا تَتَكَلَّفُوهُ؛ از امام عليه السلام درباره قضاو قدر سؤال كردند فرمود: راه تاريكى است در آن گام ننهيد، دوباره پرسيدند، فرمود: درياى عميقى است وارد آن نشويد. مرتبه سوم سؤال كردند، فرمود: اين راه نهان الهى است براى گشودن آن به خود زحمت ندهيد». جالب اينكه در كتاب فقه الرضا عليه السلام اضافه اى نيز دارد و آن اينكه براى چهارمين بار از امام عليه السلام پرسيدند كه ما را از اين مسئله آگاه ساز. امام عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود: «(مَّا يَفْتَحْ اللهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا يُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ)؛ آنچه را خداوند از رحمت براى مردم مى گشايد كسى نمى تواند جلوى آن را بگيرد و آنچه را خداوند امساك مى كند كسى نمى تواند آن را بفرستد». شخص سؤال كننده در اينجا عرض كرد: اى اميرمؤمنان! ما از تو درباره اختيار و آزادى اراده كه به وسيله آن برمى خيزيم و مى نشينيم پرسش كرديم. امام فرمود: آيا آزادى و اختيار را با خدا داريد يا بدون خدا؟ آنها خاموش شدند و نتوانستند پاسخى بگويند. امام عليه السلام فرمود: اگر بگوييد با خدا داريد (يعنى شريك خدا در اين امر هستيد) من شما را به قتل مى رسانم (زيرا مشرك شده ايد) و اگر بگوييد بدون خداوند ما داراى آزادى اراده هستيم باز شما را به قتل مى رسانم (زيرا نفى قدرت خدا و حاكميت او كرده ايد). عرض كردند: پس چه بگوييم اى اميرمؤمنان! (كه در وادى كفر قدم نگذاريم) فرمود: «تَمْلِكُونَهَا بِالَّذِي يَمْلِكُهَا دُونَكُمْ فَإِنْ أَمَدَّكُمْ بِهَا كَانَ ذَلِکَ مِنْ عَطَائِهِ وَإِنْ سَلَبَهَا كَانَ ذَلِکَ مِنْ بَلائِهِ إِنَّمَا هُوَ الْمَالِکُ لِمَا مَلَّكَكُمْ وَالْقَادِرُ لِمَا عَلَيْهِ أَقْدَرَكُمْ؛ شما صاحب اختيار و اراده مى شويد به سبب اينكه خداوند اين آزادى اراده را به شما بخشيده. اگر آن را براى شما نگه دارد از عطاى اوست و اگر سلب كند از بلاى اوست. مالك حقيقىِ آنچه او به شما بخشيده تنها خداست و قادر حقيقى بر چيزى است كه شما را بر آن قدرت داده است». سپس امام عليه السلام به جمله شريفه «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» استدلال فرمود. حاضران تفسير اين جمله را از امام عليه السلام خواستند. امام فرمود: «لا حَوْلَ عَنْ مَعْصِيَتِهِ إِلاَّ بِعِصْمَتِهِ وَلا قُوَّةَ عَلَى طَاعَتِهِ إِلاَّ بِعَوْنِهِ؛ هيچ مانعى در راه معصيت او نيست مگر تقوايى كه خدا در اختيار انسان گذارد و هيچ قوتى بر طاعت او نيست مگر به كمك قدرتى كه او به انسان بخشيده است». مثالى را كه ما آورديم دقيقاً منطبق است بر آنچه امام عليه السلام در اين حديث نورانى فرموده است. آخرين نكته اى را كه لازم مى دانيم به آن اشاره كنيم اين است كه واژه «قَدَر» به معناى اندازه گيرى است؛ ولى در اينگونه موارد به معناى تقديرات الهى ومقدّرات اوست كه بعضى از نا آگاهان آن را به معناى جبر تفسير كرده اند. شرح بيشتر درباره تفسير كلمه قضا و قدر در ذيل كلمه حكمت آميز 78 گذشت.

 

حکمت 288 نهج البلاغه: ارزش علم و عالم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا أَرْذَلَ اللَّهُ عَبْداً، حَظَرَ عَلَيْهِ الْعِلْمَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت288) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 385

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اشاره به عظمت مقام علم و عالم كرده مى فرمايد: «هرگاه خداوند بنده اى را پست بشمرد علم را از او دريغ مى دارد»؛ (إِذَا أَرْذَلَ اللّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَيْهِ الْعِلْمَ).

«أرْذَلَ» از مادّه «رَذْل» به معنى پست و «حَظَرَ» از ريشه «حَظْر» به معناى منع است. بديهى است خداوند، هم حكيم است و هم عادل، و هرگز كارى برخلاف حكمت و عدالت نخواهد كرد، پست شمردن افراد به يقين براثر گناهان ومعاصى آنهاست و مفهوم اين سخن آن است كه افرادى كه براثر گناه از درگاه خداوند بيرون شوند خداوند بزرگ ترين موهبت را كه موهبت علم است از آنها منع مى كند. امام عليه السلام در اين كلام شريف مى خواهد درس مهم اخلاقى به همگان بدهد كه اگر علاقه اى به علم و دانش و محضر علما و دانشمندان نداشتيد بدانيد اين براثر تاريكى قلب شما و گناهانى است كه مرتكب شده ايد. علم، نور است و هيچ انسانى كه داراى چشم سالم است از نور نمى گريزد، اين خفاش صفت انند كه از نور وحشت دارند و در تاريكى ها به حركت درمى آيند.

در اهميت علم، همين بس كه طبق صريح آيات قرآن مجيد، چيزى كه سبب فضيلت آدم بر فرشتگان شد و مسجود آنها گرديد علم و دانشى بود كه خداوند به آدم براثر استعدادش داد. نيز در اهميت علم همين بس كه خداوند در قرآن مجيد نام دانشمندان را پس از نام خود و فرشتگان آورده مى فرمايد: (شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُوا الْعِلْمِ). نيز همين فخر براى دانشمندان كافى است كه قرآن درباره وزير سليمان كه توانست در يك چشم برهم زدن تخت ملكه سبا را از يمن به شام بياورد مى گويد: «(قَالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ...)؛ كسى كه علم و دانشى از كتاب آسمانى داشت...». همچنين با صراحت مى گويد: عالمان هستند كه به آنچه بر تو (اى پيامبر) نازل شده ايمان مى آورند و آن را حق مى دانند؛ (وَيَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ). سرانجام مقامات والا را ويژه مؤمنان و عالمان معرفى مى كند و مى فرمايد : «(يَرْفَعِ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ)؛ خداوند كسانى را از شما كه ايمان آورده اند و كسانى را كه صاحب علمند درجات رفيعى مى بخشد». آيات و روايات درباره اهميت و مقام عالم و دانشمند بيش از آن است كه در اين بحث كوتاه بگنجد، شرح آن نياز به كتاب هاى فراوان دارد. بديهى است خداوند اين موهبت عظما را از افراد رذل و پست كه براثر اعمال زشتشان به پستى گراييده اند دريغ خواهد داشت. اين سخن را با حديثى از امام حسن عسكرى عليه السلام پايان مى دهيم: علّامه مجلسى از آن حضرت نقل مى كند كه مردى از فقهاى شيعه خدمت امام عليه السلام رسيد. اين مرد پيش از اين با بعضى از ناصبين (دشمنان اهل بيت) سخن گفته وآنها را محكوم كرده بود؛ محكوميتى كه به رسوايى شان انجاميد. اين مرد بر امام هادى عليه السلام وارد شد. در صدر مجلس مكان ويژه اى بود كه امام عليه السلام خارج از آن نشسته بود و در حضورش گروهى از علويين و بنى هاشم بودند. امام عليه السلام آن مرد عالم را بالا برد تا آنجا كه در مكان ويژه نشاند و در برابر او نشست. اين كار بر اشراف علويين و بنى هاشم كه در مجلس بودند گران آمد. علويين، امام را بالاتر از آن مى دانستند كه به او عتاب كنند؛ ولى پيرمردى كه در ميان هاشميين (منظور از هاشمى عباسى است) بود، عرض كرد: اى پسر رسول خدا! آيا اين درست است كه يك مرد عامى را بر سادات بنى هاشم اعم از فرزندان ابوطالب و عباس مقدم مى دارى؟ امام عليه السلام فرمود: بپرهيزيد از اينكه مشمول اين آيه باشيد: «(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبآ مِّنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُمْ وَهُمْ مُّعْرِضُونَ)؛ آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (آسمانى) داشتند، به سوى كتاب الهى دعوت شدند تا در ميان آنها داورى كند، سپس گروهى از آنان، (با علم و آگاهى،) روى گردان مى شوند، در حالى كه (از قبول حق) اعراض دارند؟». سپس فرمود: آيا راضى هستيد كه قرآن مجيد در ميان ما حَكَم باشد؟ عرض كردند: آرى. فرمود: آيا خدا نمى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللهُ لَكُمْ وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا يَرْفَعِ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه به شما گفته شود: «مجلس را وسعت بخشيد (و به تازه واردها جا دهيد)»، وسعت بخشيد، خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مى بخشد؛ و هنگامى كه گفته شود: «برخيزيد»، برخيزيد؛ اگر چنين كنيد، خدا كسانى را كه ايمان آورده اند وكسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد». بنابراين خدا براى عالم مؤمن راضى نشده مگر اينكه بر مؤمن غير عالم برترى پيدا كند. همانگونه كه مؤمن را بر غير مؤمن برترى داده است. سپس آيات زيادى از قرآن مجيد را درباره برترى عالمان بر غير عالمان تلاوت فرمود و آن مرد عباسى محكوم شد.

 

حکمت 289 نهج البلاغه: ویژگیهای الگوی شایسته

وَ قَالَ (علیه السلام): كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ، وَ كَانَ [يُعَظِّمُهُ] يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ. وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ، فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ. وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً، فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ. وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً، فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ. لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً، وَ كَانَ لَا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ. وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ. وَ كَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَ لَا يَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُ. وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ، وَ كَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ. وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ، يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى، [فَخَالَفَهُ] فَيُخَالِفُهُ. فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا، فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِير. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت289) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 391

در اين گفتار نورانى امام عليه السلام، سخن از برادرى است كه داراى يازده صفت برجسته از فضايل مهم انسانى است؛ فضائلى كه در قرآن مجيد و روايات اسلامى با اهميت فراوان ذكر شده است. در اينكه آيا اين برادر دينى يك شخص معين خارجى بوده و يا ازقبيل تمثيل است مختلف سخن گفته اند. گروهى از شارحان نهج البلاغه معتقدند كلام امام عليه السلام اشاره به شخص خاصى است؛ اما در اينكه اين شخص چه كسى بوده اختلاف نظر دارند. بعضى او را ابوذر غفارى و برخى عثمان بن مظعون، عدّه اى مقداد و گروهى حتى رسول خدا پيغمبر گرامى اسلام صلي اله عليه وآله ذكر كرده اند. جمعى ديگر معتقدند اين بيان ازقبيل تمثيل است. امام عليه السلام براى اينكه الگو واسوه اى جهت شناخت انسان هاى بافضيلت و والا مقام ارائه دهد، شخصى را فرض كرده كه واجد اين صفات عالى است. و قرائنى در كار است كه نظر دوم را تأييد مى كند كه بعدآ به آن اشاره مى كنيم. ولى هركدام از اين دو نظر واقعيت داشته باشد، در اهميت گفتار حكيمانه مزبور تفاوتى ندارد و انسانى بافضيلت و واقعى در اين كلام ترسيم شده است تا طالبان فضيلت و پويندگان راه قربِ پروردگار از او سرمشق بگيرند.

كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ، وَ كَانَ [يُعَظِّمُهُ] يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ . نخست مى فرمايد: «در گذشته برادرى الهى و دينى داشتم (كه وصفش چنين بود)»؛ (كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ). آنگاه امام عليه السلام يازده صفت بسيار ممتاز درباره اين برادر دينى الهى بيان مى كند: نخست مى فرمايد: «آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد كوچكى دنيا در نظر او بود»؛ (وَكَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ). اين مسئله اى مهم است كه دنيا در نظر انسان كوچك باشد و خداوند، بزرگ. اين كوچكى سبب مى شود كه براى رسيدن به مال و مقام و ثروت و شهوت به سراغ گناه نرود و براى رسيدن به آن زياد دست و پا نزند. حرص و طمع وحسادت و صفاتى از اين قبيل را كه زاييده حب دنياست از خود دور سازد. امام عليه السلام در خطبه «همام» درباره صفات پرهيزكاران نيز به همين معنا با عبارت زيباى ديگرى اشاره كرده مى فرمايد: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ؛ خداوند، با عظمت در نظر آنها جلوه كرده ازاين رو ماسِوَى الله در نظر آنها كوچك است». در حكمت 129 باز همين معنا به تعبير ديگرى آمده است، مى فرمايد: «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِکَ؛ بزرگى خالق نزد تو، مخلوق را در چشمت كوچك مى كند». تا انسان به اين مقام نرسد پيوسته دين و ايمان او در خطر است. در تعبير ديگرى از امام سجاد عليه السلام مى خوانيم كه از آن حضرت پرسيدند : والامقامترين انسانها كيست؟ (مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ خَطَراً) امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «كسى كه دنيا را براى خود بزرگ نشمرد»؛ (مَنْ لَمْ يَرَ لِلدُّنْيَا خَطَراً لِنَفْسِهِ).

وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ، فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ . در دومين وصف مى فرمايد: «او از تحت حكومت شكم خارج بود ازاينرو آنچه نمى يافت اشتهايش را نداشت (و به دنبال او نمى رفت) و آنچه را مى يافت زياد مصرف نمى كرد»؛ (وَكَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا يَشْتَهِي مَا لا يَجِدُ وَلا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ). در حديثى كه در كتاب شريف كافى از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده مى خوانيم : «أَكْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِي النَّارَ الاَجْوَفَانِ الْبَطْنُ وَالْفَرْجُ؛ بيشترين چيزى كه امت من به وسيله آن وارد آتش دوزخ مى شوند دو چيز ميان تهى است: شكم و فرج». حديث ديگرى از همان حضرت و در همان كتاب آمده است: «ثَلاثٌ أَخَافُهُنَّ عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي الضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَمَضَلاَّتُ الْفِتَنِ وَشَهْوَةُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ؛ سه چيز است كه بعد از خودم بر امتم از آن بيمناكم: گمراهى بعد از معرفت وآزمايش هاى گمراه كننده و شهوت شكم وشهوت جنسى». در حديث ديگرى نيز در همان باب از امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمود: «هيچ عبادتى برتر از خويشتن دارى درمورد شكم و شهوت جنسى نيست»؛ (مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ).

وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً، فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ . در سومين وصف مى فرمايد: «بيشتر اوقات زندگانى اش ساكت بود و (در عين حال) اگرسخنى مى گفت برگويندگان چيره مى شد و عطش سؤال كنندگان را فرو مى نشاند»؛ (وَكَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَنَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ). «بَذَّ» به معناى غلبه و پيشى گرفتن است و «نَقَعَ» به معناى سيراب كردن و«غليل» به معناى تشنگى. اشاره به اينكه هرگاه سخن مى گفت گزيده و حساب شده مىگفت به گونه اى كه از همه پيشى مى گرفت و مستمعين را بهره مند مى ساخت و عطش آنها را فرو مى نشاند.

وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً، فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ . آنگاه در چهارمين وصف مى فرمايد: «(به دليل نهايت تواضع بر حسب ظاهر) انسان ضعيفى بود و مردم نيز او را ضعيف مى شمردند ولى هرگاه كار مهم وجدى به ميان مى آمد همچون شير بيشه مى خروشيد ومانند مار بيابانى به حركت درمى آمد»؛ (وَكَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَصِلُّ وَادٍ). آرى آنها اظهار قدرت و توانايى نمى كنند و متكبر و خودبزرگ بين نيستند ولى مرد عملند؛ به هنگام بروز مشكلات يا در ميدان جهاد در مقابل دشمن، توانايى خويش را آشكار مى سازند و دشمن را دَرهم مى كوبند.

لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً . سپس در پنجمين وصف مى فرمايد: «پيش از حضور در مجلس داورى، دليلى اقامه نمى كرد»؛ (لا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً). «يُدْلِى» از ماده «ادلاء» در اصل به معناى فرستادن دلو در چاه براى كشيدن آب است و گاه به معناى رشوه دادن نيز استعمال شده و به اقامه دليل در نزد قاضى يا جز او نيز «ادلاء» گفته مى شود. اشاره به اينكه اگر حقى را مى خواست از ديگرى بگيرد، جار و جنجال به راه نمى انداخت و زمين و آسمان را از فرياد خود پر نمى ساخت فقط بعد از حضور در محضر قاضى دليل خود را ارائه مى كرد. به تعبير ديگر او پيوسته تابع قانون شرع بود و چيزى ماوراى قانون خدا از كسى نمى طلبيد. اضافه بر اين، اين كار باعث آبرومندى اوست زيرا چه بسا قبل از رفتن به محكمه قاضى جار و جنجال زيادى راه بيندازد كه حق من پايمال شده؛ ولى هنگامى كه قاضى به قضاوت مى نشيند حكم به بى حقى او مى كند و اين باعث سرافكندگى اوست.

وَ كَانَ لَا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ . آنگاه امام عليه السلام در ششمين وصف اين برادر الهى مى فرمايد: «هيچكس را نسبت به كارى كه انجام داده، در آنجا كه امكان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى كرد تا عذر او را بشنود»؛ (وَكَانَ لا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ). به يقين شتاب كردن در ملامت افراد كار عاقلانه اى نيست. چه بسا براى كار خلافى كه انجام داده اند عذرى داشته اند كه اگر انسان آن عذر را بشنود آنها را معذور مى دارد و از ملامتى كه قبلاً كرده پشيمان مى شود و ناچار از عذرخواهى مى گردد، بنابراين چرا عجله كند و پيش از شنيدن عذر طرف، زبان به ملامت وسرزنش او بگشايد. به خصوص اگر اينگونه مسائل درمورد افراد عالم و عاقل و فهميده باشد كه احتياط كردن بسيار سزاوارتر است. قرآن مجيد در داستان حضرت خضر و موسى در سوره «كهف»، صحنه هايى از اين مطلب را نشان داده كه موسى عليه السلام در قضاوت عجله مى كرد وخضر را بر كارش سرزنش مى نمود اما هنگامى كه عذر او را شنيد دانست كه آنچه انجام داده، حق و به فرمان خدا بوده است.

وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ . آنگاه در هفتمين وصف مى فرمايد: «او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شكايت نمى كرد»؛ (وَكَانَ لا يَشْكُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ). روشن است، اگر انسان هنگام ابتلا به درد شكايت كند، چنانچه براى دوستان باشد سبب آزردگى خاطر آنها مى شود و اگر براى دشمنان باشد سبب شادى وشماتت آنها مى گردد؛ اما اگر به هنگام بهبودى باشد توأم با نوعى شكرگزارى است و به بيان ديگر حكايت است نه شكايت. كلينى؛ در كتاب شريف كافى از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى كند: «مَنِ اشْتَكَى لَيْلَةً فَقَبِلَهَا بِقَبُولِهَا وَأَدَّى إِلَى اللَّهِ شُكْرَهَا كَانَتْ كَعِبَادَةِ سِتِّينَ سَنَةً قَالَ أَبِي فَقُلْتُ لَهُ مَا قَبُولُهَا؛ هر كسى شبى بيمار شود و آنگونه كه شايسته است بيمارى را قبول و تحمّل كند و شكر آن را به پيشگاه خداوند به جا آورد، مانند عبادت شصت سال است. راوى مى گويد: پرسيدم: قبول آن به طور شايسته يعنى چه؟ امام عليه السلام فرمود: «يَصْبِرُ عَلَيْهَا وَ لا يُخْبِرُ بِمَا كَانَ فِيهَا فَإِذَا أَصْبَحَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَى مَا كَانَ؛ بر آن صبر مى كند و به كسى از آن خبر نمى دهد؛ ولى هنگامى كه صبح شد (وعافيت يافت) خدا را بر آنچه واقع شده است شكر مى گويد». در همين باب روايات فراوان ديگرى در اين زمينه وارد شده است. البته روشن است كه حكايت از بيمارى براى طبيب و امثال آن ارتباطى به شكايت ندارد. شاهد اين سخن حديثى است كه كلينى؛ در باب بعد، تحت عنوان «حد الشكاية» از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه از آن حضرت درباره شكايت مريض سؤال كردند، فرمود: اگر كسى بگويد ديشب بيمار بودم و براثر بيمارى خوابم نبرد اين (حكايت است و) شكايت نيست. شكايت اين است كه بگويد به چيزى مبتلا شدم كه احدى به آن مبتلا نشده بود.

وَ كَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَ لَا يَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُ . سپس در هشتمين وصف مى فرمايد: «همواره سخنى مى گفت كه خود انجام مى داد و چيزى را كه انجام نمى داد نمى گفت»؛ (وَكَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَلا يَقُولُ مَا لا يَفْعَلُ). اين جمله شبيه چيزى است كه از امام عليه السلام در جاى ديگر نقل شده و فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي وَاللَّهِ مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا وَلا أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا؛ اى مردم به خدا سوگند من شما را دعوت به اطاعتى (نسبت به اوامر الهى) نمى كنم جز اينكه خودم پيش از شما آن را انجام مى دهم و شما را از معصيتى نهى نمى كنم جز اينكه خودم قبلاً آن را ترك مى گويم». قرآن مجيد نيز شاهد اين مدعاست آنجا كه به زبان سرزنش و توبيخ مى گويد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد كه عمل نمى كنيد؟! اين كار مايه خشم عظيم خداوند است كه سخنى بگوييد و عمل ننماييد». بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسير ديگرى براى اين جمله امام عليه السلام دارند ومى گويند: منظور اين است كه همواره قولى مى دهد كه به آن قول عمل مى كند نه اينكه به مردم قول دهد و بعدآ عمل نكند؛ ولى تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.

وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ . در نهمين وصف مى فرمايد: «اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سكوت كسى بر او غلبه نمى يافت»؛ (وَكَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ). اشاره به اينكه او كمتر سخن مى گفت و بيشتر سكوت مى كرد به گونه اى كه ديگران در سخن گفتن بر او پيشى مى گرفتند؛ ولى هيچكس در سكوت بر او پيشى نمى گرفت و اين درواقع نكوهش و مذمتى است از پرگويى و مدح وستايشى است درباره سكوت، زيرا مى دانيم سخن گفتن خطرات زيادى دارد؛ بسيارى از گناهان كبيره با سخن انجام مى شود و پرهيز از آنان به وسيله سكوت حاصل مى گردد. سالكان طريق الى الله يكى از مهمترين مواد برنامه خود را صمت و سكوت مى دانند و هرگز حضور قلب و نيروهاى خود را با سخن گفتن بسيار به هدر نمى دهند و در حال سكوت مى توانند بيشتر درباره عظمت خدا بينديشند و به اصلاح خويش بپردازند. به همين دليل افرادى كه سكوت فراوان دارند، افرادى فكور و آگاهند. در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم: «مِنْ عَلامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ وَالْعِلْمُ وَالصَّمْتُ إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِكْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الْمَحَبَّةَ إِنَّهُ دَلِيلٌ عَلَى كُلِّ خَيْرٍ؛ از نشانه هاى فهم و شعور، بردبارى و علم وسكوت است. به يقين سكوت، درى از درهاى دانش است. سكوت، محبت مردم را به انسان جلب مى كند و راهنما به سوى هر خير است. از رواياتى كه كلينى؛ در باب پيشگفته (الصّمْتُ وَحِفْظُ اللِّسانِ) نقل كرده معلوم مى شود كه در عصر ائمه بعضى از اصحاب، زبان خود را در مدح آن حضرت و اسرار اهل بيت باز مى گذاشتند و سبب مشكلاتى براى شيعيان مى شدند. در آن زمان، ائمه هدى پيروان خود را به سكوت مضاعف دعوت مى كردند، ازاينرو در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام به يكى از ياران خود به نام «سالم» فرمود: «يَا سَالِمُ احْفَظْ لِسَانَکَ تَسْلَمْ وَلا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلَى رِقَابِنَا؛ اى سالم! زبانت را حفظ كن تا سالم بمانى و مردم را بر گردن ما سوار نكن». درباره سكوت به كرار به تناسب سخنان مولا عليه السلام سخن گفتيم و پس از اين نيز خواهد آمد. البته روشن است سخنان سنجيده و حساب شده در باب تعليم و تعلم، امر به معروف و نهى از منكر و امثال آن مستثناست. در ذيل كلام حكمت آميز 182 بحث فراوانى در اين زمينه داشتيم.

وَ كَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ . سپس در دهمين وصف او كه در واقع تأييدى بر وصف گذشته است، مى فرمايد: «او بر شنيدن حريص تر بود تا گفتن»؛ (وَكَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ). روشن است كه بسيارى از علوم و دانش هايى كه عايد انسان مى شود از طريق شنوايى است. تمام دروس را انسان از استادش با شنيدن فرا مى گيرد و حل مشكلات را از اين طريق انجام مى دهد. درست است كه سخن گفتن اگر به صورت تعليم به ديگران باشد آن هم داراى فضيلت بسيار است؛ ولى فراموش نكنيم كه اين سخن گفتن در صورتى مفيد است كه طرف، سكوت كند و سخنان را بشنود. به خصوص اگر انسان در محضر عالمى حضور پيدا كند، هرچه سكوت واستماعش بيشتر باشد بهره او بيشتر خواهد بود و به عكس اگر در محضر او پرحرفى كند از فوايد مهمى محروم خواهد شد. بعضى از شعرا در اينجا نكته اى دارند و مى گويند: اگر خداوند دو گوش به انسان داده و يك زبان، معنايش اين است كه شنيدن تو بايد دو برابر گفتن تو باشد. دادند دو گوش و يك زبانت ز آغاز - يعنى كه دو بشنو و يكى بيش مگو .

وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ، يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى، [فَخَالَفَهُ] فَيُخَالِفُهُ . آنگاه در يازدهمين و آخرين وصف مى فرمايد: «او چنان بود كه هرگاه دو كار برايش پيش مى آمد انديشه مى كرد كه كدام به هوا و هوس نزديكتر است، با آن مخالفت مى ورزيد. (و آن را كه خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد)»؛ (وَكَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَيُخَالِفُهُ). بسيار مى شود كه انسان در زندگى خود بر سر دو راهى قرار مى گيرد كه كارى را انجام دهد يا نه و گاه به ترديد مى افتد كه كدام يك از فعل و ترك يا كدام يك از دو كار متضاد، به رضاى خدا نزديكتر است. امام عليه السلام در بيان اين وصف برادر الهى معيارى بيان فرموده و آن اينكه بنگرد كدام طرف موافق هواى نفس است، آن را رها سازد و به سراغ طرفى برود كه برخلاف هواى نفس اوست و اين معيارى است براى شناخت حق از باطل در موارد شك و ترديد و قرار گرفتن بر سر دو راهى هاى زندگى.

فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا، فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِير . در پايان، امام عليه السلام در مقام نتيجه گيرى كلى از مجموع اين صفات برجسته انسانى كه اين برادر الهى واجد همه آنها بود مى فرمايد: «(اگر مى خواهيد راه سعادت و نجات را پيدا كنيد) بر شما باد كه اين صفات را تحصيل كنيد، پيوسته با آن باشيد و از يكديگر در داشتن آنها سبقت بگيريد و اگر نمى توانيد همه آنها را انجام دهيد (به مقدار توان انجام دهيد) و بدانيد انجام مقدار كم بهتر از ترك بسيار است»؛ (فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَتَنَافَسُوا فِيهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْکِ الْكَثِيرِ).

حکمت 290 نهج البلاغه: ترک معصیت به خاطر شکر نعمت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ اللَّهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، لَكَانَ يَجِبُ أَلَّا يُعْصَى شُكْراً لِنِعَمِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت290) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 407

امام عليه السلام در اين كلام شريف خود به نكته دقيقى در مسائل مربوط به اطاعت وترك معصيت اشاره مى كند، مى فرمايد: «اگر خداوند تهديد به عذاب در برابر عصيان نكرده بود باز واجب بود كه به پاس نعمتهايش نافرمانى او نشود»؛ (لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ آللّهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ لَكَانَ يَجِبُ أَلاَّ يُعْصَى شُكْراً لِنِعَمِهِ). متكلمان، در علم كلام، نخستين مسئله اى را كه مورد بحث قرار مى دهند مسئله وجوب معرفة الله است؛ يعنى ما بايد به دنبال اين مسئله برويم كه خالق اين جهان كيست و صفاتش چيست؟ چراكه وجود خود را مشمول نعمتهاى فراوان مادى و معنوى مى بينيم و مى دانيم اين نعمتها از ما نيست؛ از لحظه انعقاد نطفه ما در رحم مادر، تا لحظه اى كه چشم از اين جهان فرو مى بنديم نعمت هايى به سوى ما سرازير است كه بسيارى از آنها را حتّى يك گام براى تحصيلش برنداشتيم. وجدان آدمى قضاوت مى كند كه به دنبال آفريننده اين نعمتها برويم و شكر منعم به جا بياوريم. از اينجا مسائل مربوط به خداشناسى و معارف دينى شكل مى گيرد. در مسائل عملى كه مربوط به اطاعت و ترك عصيان است نيز همين معنا صادق است. به فرض كه خداوند مجازاتى براى معصيت كاران قرار نداده بود بازهم وجدان ما قضاوت مى كرد كه از باب شكر منعم عصيان او را ترك كنيم. از اينجا روشن مى شود كه مسئله اطاعت فرمان خدا و ترك عصيان او مسئله اى عقلى است كه از مسئله شكر منعم، سرچشمه مى گيرد. برخلاف كسانى كه تصور مى كنند اينها تنها جنبه شرعى و قرارداد الهى دارد. ازاينرو در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم كه شبى از شبها عايشه (هنگامى كه تلاش و كوشش پيامبر صلي الله عليه و آله را در عبادت پروردگار ديد) گفت: چرا اينقدر خود را به زحمت و رنج مى افكنى در حالى كه خداوند گذشته و آينده تو را بخشيده است؟ پيامبر صلي اله عليه و آله فرمود: «اى عايشه! أَلا أَكُونُ عَبْداً شَكُوراً؟؛ آيا بنده شكرگزار خدا نباشم؟». اضافه بر اينها مى دانيم، ترك معصيت پروردگار و اطاعت فرمان او چيزى بر جلال و عظمت او نمى افزايد، بلكه تمام واجبات داراى آثار مثبت و مصالحى است كه به فاعل آن مى رسد و تمام معاصى و گناهان داراى زيانها و آثار منفى است كه از تارك آن دور مى شود. در كتاب مناقب «ابن جوزى» دو شعر در زمينه همين روايت، از شاعرى آمده است كه بعضى گفته اند گوينده اين شعر، مولا اميرمؤمنان عليه السلام است: هَبِ الْبَعْثَ لَمْ تَأْتِنَا رُسُلُهُ وَجَاحِمَةُ النَّارِ لَمْ تُضْرَمْ ***  أَلَيْسَ مِنَ الْوَاجِبِ الْمُسْتَحَقِّ حَيَاءُ الْعِبَادِ مِنَ الْمُنْعِم . گيرم خداوند پيامبرانش را به سوى ما نفرستاده بود ـ و آتش دوزخ افروخته نبود. آيا واجب و لازم نيست ـ كه بندگان از بخشنده نعمت ها حيا كنند؟ (و ترك نافرمانى و عصيان نمايند؟) . مرحوم كمره اى اين حديث را به شعر فارسى درآورده و مى گويد:

خدا گر به عصيان نكردى عذاب - سزا بود تركش به شكر نعم . قابل توجه اينكه در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام كه در غررالحكم آمده است مى خوانيم: «اَقَلُّ ما يَجِبُ لِلْمُنْعِمِ أنْ لا يَعْصِىَ بِنِعْمَتِهِ؛ كمترين چيزى كه به عنوان اداى حق بخشنده نعمتها واجب است اين است كه با نعمت او عصيان او نشود». مثلاً خداوند به انسان چشم و گوش بخشيده است، با چشم و گوش خود او را معصيت نكنيم، اموالى عنايت فرموده، با اين اموال به عصيان او برنخيزيم. از آنچه گفته شد اين نكته روشن مى شود كه پاداش هاى الهى، تفضلى است از سوى او نه استحقاقى از سوى بندگان، چراكه هرگونه اطاعت و ترك معصيت، حداقلِ شكر نعمت است، بنابراين استحقاقى در كار نيست و همانگونه كه در بالا آمد در اطاعت فرمان خدا و ترك معصيت او منافعى است كه به مكلفان بازمى گردد. در برابر خدمتى كه انسان دارد به خود مى كند پاداش، چه مفهومى دارد؟

 

حکمت 291 نهج البلاغه: ارزش صبر بر مصیبت

وَ قَالَ (علیه السلام)، وَ قَدْ عَزَّى الْأَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ عَنِ ابْنٍ لَهُ: يَا أَشْعَثُ، إِنْ تَحْزَنْ عَلَى ابْنِكَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ مِنْكَ ذَلِكَ الرَّحِمُ، وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِي اللَّهِ مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ خَلَفٌ. يَا أَشْعَثُ إِنْ صَبَرْتَ، جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ، وَ إِنْ جَزِعْتَ، جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ. يَا أَشْعَثُ ابْنُكَ سَرَّكَ وَ هُوَ بَلَاءٌ وَ فِتْنَةٌ وَ حَزَنَكَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت291) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه: 413

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه، به اشعث بن قيس براى از دست دادن فرزندش تسليت مى گويد؛ تسليتى بسيار پرمعنا و آموزنده كه براى هر مصيبت زده اى كارساز است.

يَا أَشْعَثُ، إِنْ تَحْزَنْ عَلَى ابْنِكَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ مِنْكَ ذَلِكَ الرَّحِمُ، وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِي اللَّهِ مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ خَلَفٌ . نخست به اشعث حق مى دهد كه به سبب جنبه هاى عاطفى، محزون باشد. مى فرمايد: «اى اشعث! اگر براثر از دست دادن فرزندت محزون شوى (جاى ملامت نيست، زيرا) پيوند نَسَبى، تو را سزاوار آن مى كند»؛ (يَا أَشْعَثُ، إِنْ تَحْزَنْ عَلَى ابْنِکَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ مِنْکَ ذلِکَ الرَّحِمُ). بدون شك عواطف انسانى ايجاب مى كند كه انسان به دليل از دست دادن فرزند يا برادر يا دوست و يا عزيزى از عزيزان غمگين باشد هيچكس نمى تواند اين واقعيت را انكار كند. به همين دليل پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله براى از دست دادن فرزندش ابراهيم گريست و بزرگان دين در مصائب مختلفى گريه كردند. اگر انسان، محزون نشود جاى تعجب است و دليل بر ضعف عاطفى اوست. ولى امام عليه السلام به دنبال اين سخن، او را به صبر دعوت مى كند و مى فرمايد: «اگر صبر و شكيبايى پيشه كنى، خداوند به جاى هر مصيبتى عِوَضى (براى تو) قرار مى دهد»؛ (وَإِنْ تَصْبِرْ فَفِي اللّهِ مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ خَلَفٌ). بنابراين لازم است كه انسان جلوى طغيان عواطف را بگيرد و زبان به ناسپاسى نگشايد و بى تابى نكند و سخنانى كه دليل بر عدم خشنودى در مقابل مقدرات الهى است نگويد تا از اجر و پاداش الهى برخوردار باشد و شايستگى خود را ازنظر خويشتندارى اثبات كند. درواقع صابران، تسليم رضاى خداوند و تقدير او مى شوند و اين تسليم و رضا پاداش الهى به دنبال دارد. اين پاداش ممكن است پاداش دنيوى و معادل چيزى كه از دست رفته است يا بهتر از آن باشد و ممكن است پاداش اخروى باشد و تعبير «خَلَفْ» با هر دو سازگار است. گاه خداوند هر دو را به انسان مى دهد، همانگونه كه در داستان ايوب پيغمبر عليه السلام مى خوانيم كه پس از آن همه صبر و شكيبايى، خداوند تمام آنچه را از زن و فرزند و مال و اموال او از دست رفته بود به او بازگرداند و مقام والاى صابران را نيز به او داد. در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «هنگامى كه رسول خدا صلي الله عليه وآله رحلت فرمود (و مصيبت سنگينى بر خاندان او وارد شد) شخصى بر در خانه آن حضرت آمد و به تمام عزاداران سلام كرد، سپس گفت: سلام بر شما اى آل محمّد صلي الله عليه وآله. سپس با استفاده از آيه اى از قرآن چنين گفت: بدانيد همه سرانجام مرگ را مى چشند وپاداش خود را روز قيامت همگى مى يابند، آنها كه از آتش دوزخ نجات يابند وداخل بهشت شوند رستگار شدند و زندگى دنيا جز متاع غرور و فريب نيست. (آنگاه افزود: فِى اللهِ عَزَّوَجَلَّ خَلَفٌ مِنْ كُلِّ هالِکٍ وَعَزاءٌ مِنْ كُلِّ مُصيبَةٍ وَدَرَکٌ لِما فاتَ؛ نزد خداوند متعال براى هرچيزى كه از دست رفته ثوابى است و تسليتى از هر مصيبت و جبرانى است براى آنچه از دست رفته است».

يَا أَشْعَثُ إِنْ صَبَرْتَ، جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ، وَ إِنْ جَزِعْتَ، جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ . در دومين بخش اين تسليت، امام عليه السلام بار ديگر خطاب به اشعث مى كند و به نكته ديگرى در تأييد نكته اول، نكته اى كه بسيار آموزنده و جامع است، اشاره كرده مى فرمايد: «اگر صبر و شكيبايى كنى مقدرات بر تو جارى مى شود (و مسير خود را طى مى كند) و تو پاداش خواهى داشت و اگر بى تابى كنى بازهم مقدرات مسير خود را مى پيمايد و وزر و گناه بر تو خواهد بود»؛ (يَا أَشْعَثُ، إِنْ صَبَرْتَ جَرَى عَلَيْکَ الْقَدَرُ وَأَنْتَ مَأْجُورٌ، وَإِنْ جَزِعْتَ جَرَى عَلَيْکَ الْقَدَرُ وَأَنْتَ مَأْزُورٌ). اشاره به اينكه شكيبايى و بى تابى در حوادث ناخواسته و خارج از اختيار ما چيزى را تغيير نمى دهد، نه شكيبايى جلوى حادثه را مى گيرد و نه بى تابى. تنها تفاوتى كه در اين ميان پيدا مى شود اين است كه شكيبايان اجر و پاداش فراوانى به سبب تسليم و رضايشان در برابر تقديرات الهى مى برند و بى تابان براثر ترك تسليم و رضا و گاه اعتراض به تقدير الهى و شكايت از آن، گرفتار آثار شوم گناه مى شوند. جالب اينكه در حديثى مى خوانيم: «جمعى (از شيعيان) خدمت امام باقر عليه السلام رسيدند در زمانى كه فرزند بيمارى داشت، آنها آثار غم و اندوه و بى قرارى را در حضرت ديدند، به يكديگر گفتند: به خدا سوگند اگر اين بيمار از دنيا برود ما از اين بيم داريم كه چيزى از حضرت مشاهده كنيم كه براى ما ناخوشايند باشد؛ ولى چيزى نگذشت كه صداى گريه و ناله را از داخل خانه شنيدند. امام بيرون آمد در حالى كه روى او گشاده بود، درست برخلاف حالت قبلى. حاضران عرض كردند: فداى تو شويم ما بيم داشتيم كه اگر چنين حادثه اى واقع شود از تو چيزى ببينيم كه همه ما را اندوهگين كند. امام عليه السلام فرمود: «إنّا لَنُحِبُّ أنْ نُعافا فيمَنْ نُحِبُّ فَإذا جاءَ أمْرُ اللهِ سَلَّمْنا فيما أُحِبُّ؛ ما دوست داريم كه عافيت نصيب كسى بشود كه محبوب ماست و لذا نگرانيم و دعا مى كنيم؛ اما هنگامى كه فرمان خدا فرا برسد (و محبوب ما از دست برود) ما تسليم در برابر چيزى هستيم كه خدا آن را دوست دارد».

يَا أَشْعَثُ ابْنُكَ سَرَّكَ وَ هُوَ بَلَاءٌ وَ فِتْنَةٌ وَ حَزَنَكَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ . حضرت در سومين جمله با تعبير زيبا و گوياى ديگرى اشعث را تسليت مى دهد و مى فرمايد: «اى اشعث، فرزندت تو را مسرور ساخت در حالى كه (زنده بود و) آزمايش و فتنه براى تو محسوب مى شد ولى تو را محزون ساخت در حالى كه براى تو مايه ثواب و رحمت است (آيا بايد از بلا و فتنه مسرور باشى و از ثواب و رحمت غمگين؟)»؛ (يَا أَشْعَثُ، ابْنُکَ سَرَّکَ وَهُوَ بَلاَءٌ وَفِتْنَةٌ، وَحَزَنَکَ وَهُوَ ثَوَابٌ وَرَحْمَةٌ). اين سخن، اشاره اى است به آيه شريفه (وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ). مرحوم «مغنيه» در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: فرزند ازآنرو براى پدر خود بلاست كه تكاليفى بر دوش او مى نهد به خصوص امروز كه پسران ودختران براثر انحرافات اخلاقى مايه غم و اندوه پدرانند و اين پدرانِ بيچاره، گويى در ميان دو طبقه آتش، تحت فشار قرار دارند: آتش محبت و عاطفه و آتش اندوه وحزن نسبت به فرزندى كه شيطان او را از دست آنان گرفته است. وچاره اى جز حسرت و اندوه و ناله ندارند و شك نيست كه اين حزن، مايه ثواب و رحمت است، همانگونه كه امام عليه السلام در جمله بالا فرموده است.

آنچه را مرحوم «مغنيه» گفته گرچه يك واقعيت است؛ ولى تفسير كلام امام عليه السلام نيست. منظور امام عليه السلام اين است كه فرزند در حيات خود، مايه امتحان وآزمايش و فتنه است؛ ولى درمرگش خداوند ثواب و رحمت به صابران مى دهد؛ آيا جاى تعجب نيست كه انسان از حياتش مسرور باشد و از مرگش غمگين؟

در جلد نخست و جلد هشتم از همين كتاب[پيام امام امير المومنين عليه السلام]، شرح حال اشعث بن قيس را آورده ايم كه خلاصه اش اين است: اجمالاً او مردى منافق و مفسد بود كه در زمان پيامبر صلي الله عليه وآله ظاهرآ مسلمان شد و بعد از آن حضرت در صف مرتدّين قرار گرفت. سپس اسير شد واظهار ندامت و پشيمانى كرد و خليفه اول او را بخشيد و در حكومت اميرمؤمنان على عليه السلام با دشمنان آن حضرت رابطه داشت، هرچند ظاهرآ در صف پيروان آن حضرت بود و فعاليتهاى تخريبى فراوانى داشت. اينكه اميرمؤمنان على عليه السلام اين منافق را به سزاى اعمالش نمى رساند ظاهرآ به دليل داشتن قوم وقبيله اى نيرومند بود كه امكان داشت نا آگاهانه سر به شورش بردارند. فرزندان اشعث نيز راه او را ادامه دادند و در داستان امام حسين عليه السلام وكربلا در صف دشمنان آن حضرت قرار گرفتند. دخترش جعده، همان كسى بود كه امام حسن مجتبى عليه السلام را مسموم كرد.

 

حکمت 292 نهج البلاغه: مصیبت بزرگ رحلت پیامبر

وَ قَالَ (علیه السلام) [عِنْدَ وقُوُفِهِ] عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) سَاعَةَ دَفْنِهِ: إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلَّا عَنْكَ، وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلَّا عَلَيْكَ، وَ إِنَّ الْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ وَ إِنَّهُ قَبْلَكَ وَ بَعْدَكَ لَجَلَلٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت292) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 423

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه كه آن را در كنار قبر پيغمبر صلي الله عليه وآله و به هنگام دفن او بيان كرد، خطاب به آن حضرت چنين عرضه مىدارد: «(اى رسول خدا!) صبر و شكيبايى زيباست ولى نه درباره تو و بىتابى زشت و قبيح است ولى نه در فراق تو»؛ (و قال عليه السلام، على قبر رسولالله صلي الله عليه وآله ساعة دفنه: إِنّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْکَ، وَإِنَّ آلْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْکَ).

ظاهر عبارت اين است كه اين كلام درواقع به صورت استثنايى از گفتار حكيمانه اى است كه امام پيش از اين خطاب به «اشعث بن قيس» [حکمت 291 نهج البلاغه]فرموده بود وهمچنين نسبت به تمام رواياتى كه دعوت به صبر و نهى از جزع مى كند. بنابراين مفهوم كلام چنين مى شود كه زيبايى صبر و شكيبايى نيز در بعضى از موارد استثنايى دارد و همچنين زشتى جزع و بى تابى. آنجا كه براى موارد شخصى و فردى باشد (مانند مصيبت از دست دادن فرزند و برادر و عزيزان ديگر) صبر، جميل است و جزع، قبيح؛ اما آنجا كه براى اهداف مهم اجتماعى باشد مانند آنچه اميرمؤمنان عليه السلام پس از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله انجام داد وهمچنين بانوى اسلام فاطمه زهرا سلام الله عليها در مصيبت پدر، و بازماندگان خاندان پيغمبرصلي الله عليه وآله در مصائب كربلا و عاشورا، در اين موارد نه صبر جميل است و نه جزع قبيح، زيرا اهميت مقام والاى پيامبر صلي الله عليه وآله و شهداى كربلا و مانند آن را نشان مى دهد. البته اين گونه مصائب ـ برخلاف مصائب شخصى ـ بايد هرگز فراموش نشود. به همين دليل جزع، جميل مى شود و صبر قبيح. ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه استثنا را در اينجا حقيقى ندانسته و آن را كنايه از عظمت مصيبت پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله شمرده اند، زيرا با فقدان آن حضرت مشكلات عظيمى در جهان اسلام به وجود آمد. قابل توجه است كه در خطبه 235 كلامى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شد كه به هنگام غسل و دفن پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله بيان فرمود و مى تواند شاهدى باشد بر آنچه در بالا آمد، مى فرمايد: «بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوتِکَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَالاِنْبَاءِ وَأَخْبَارِ السَّمَاءِ... وَلَوْ لا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْجَزَعِ، لاَنْفَدْنَا عَلَيْکَ مَاءَ الشُّوُونِ؛ پدر و مادرم فدايت باد اى رسول خدا، با مرگ تو چيزى قطع شد كه با مرگ ديگرى قطع نگشت و آن نبوّت و پيام آوردن (از سوى خدا) و اخبار آسمان بود... اگر تو ما را به صبر و شكيبايى امر نفرموده بودى و از جزع و بى تابى نهى نمى كردى، آنقدر بر تو گريه مى كرديم كه اشكهايمان تمام شود». آنگاه امام عليه السلام در ادامه سخن مى افزايد: «مصيبت وفات تو بسيار سنگين و هر مصيبتى پيش و بعد از تو در برابر آن كوچك و حقير است»؛ (وَإِنَّ الْمُصابَ بِکَ لَجَلِيلٌ، وَإِنَّهُ قَبْلَکَ وَبَعْدَکَ لَجَلَلٌ). «جَلَل» به معناى كوچك است، هرچند گاه به معناى بزرگ نيز مى آيد و در اينجا همان معناى اول اراده شده است. اين گفتار امام عليه السلام تأييدى است بر آنچه در جمله اول گذشت و آن اينكه مصيبت فقدان پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله و رحلت او از دار دنيا مصيبتى بى نظير بود و همه مصائب در برابر آن كوچك شمرده مى شد. دليل آن نيز همان است كه در خطبه 235 در بالا اشاره شد. وجود پيامبر صلي الله عليه وآله موجب خير و بركت عظيم و هدايت امت وپيوند به عالم وحى و اخبار آسمان بود؛ ولى با موت آن حضرت ارتباط با عالم وحى براى ابد از ميان رفت و اين مصيبتى بسيار بزرگ بود. اضافه بر اين با رحلت پيغمبر صلي الله عليه وآله منافقان به حركت آمدند و كينه هاى نهفته آشكار شد و خلافت از مسير آن منحرف و مصائب براى اهل بيت پيغمبر آغاز گشت و روزبه روز فزونى گرفت. ازاينرو در روايتى مى خوانيم كه امام اميرمؤمنان عليه السلام پس از اين ماجرا بر اساس روايتى كه قاضى قضاعى در دستور معالم الحكم به صورت مسند ذكر كرده، صبح و عصر كنار قبر آن حضرت مى رفت و سخت مى گريست سپس به اين شعر توسل مى جست: ما ذا عَلى مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ أحْمَدَ *** أنْ لا يَشُمَّ مَدَى الزَّمانِ غَوالِيآ *** صُبَّتْ عَلَىَّ مَصائِبَ لَوْ أَنَّها *** صُبَّتْ عَلَى الاْيَّامِ صِرْنَ لَيالِيآ . چه مى شود كسى را كه خاك قبر پيغمبر صلي الله عليه وآله را ببويد ـ ولى تا عمر دارد (عزادار باشد و) بوى خوش ديگرى نبويد؟ (بعد از آن حضرت) مصيبت هايى بر من فرو ريخت كه اگر ـ به روزهاى روشن ريخته مى شد همچون شبها تيره و تار مى گشت. معروف اين است كه حضرت زهرا سلام الله عليها نيز همين اشعار را در كنار قبر پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله مى خواند. (الدر المنثور ص360 . (أهل البيت) توفيق أبو علم ص164 ـ165) . به گفته علامه مجلسى؛ در ديوان منسوب به اميرمؤمنان على عليه السلام نيز در مرثيه پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله آمده است: نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ *** يَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ *** لا خَيْرَ بَعْدَکَ فِي الْحَيَاةِ وَإِنَّمَا*** أَبْكِي مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي . جان من در چنگال آه و ناله هايش محبوس است ـ اى كاش جانم همراه آه وناله ها بيرون مى آمد. بعد از تو (اى رسول خدا!) زندگى ارزشمند نيست و اگر ـ من گريه مى كنم به دليل آن است كه مى ترسم عمرم بعد از تو طولانى شود. معروف اين است كه اميرمؤمنان على عليه السلام همين اشعار را در مرثيه بانوى اسلام فاطمه زهرا سلام الله عليها نيز بيان فرمود. اين سخن را با يك بيت از «حسان بن ثابت»، شاعر معروف در رثاى پيامبر صلي الله عليه وآله پايان مى دهيم، او مى گويد: وَما فَقَدَ الماضُونَ مِثْلَ مُحَمَّدٍ *** ولا مِثْلِهِ حَتَّى الْقِيامَةَ يَفْقِدُ .

پيشينيان شخصيتى مثل محمد صلي الله عليه وآله را از دست ندادند ـ و آيندگان تا روز قيامت نيز گرفتار فقدان ديگرى همانند او نخواهند بود.

 

حکمت 293 نهج البلاغه: پرهیز از دوستی با احمق

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا تَصْحَبِ الْمَائِقَ، فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ فِعْلَهُ وَ يَوَدُّ أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت293) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 429

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه، از معاشرت با احمق نهى مى كند و دليل روشنى براى آن ذكر مى نمايد و مى فرمايد: «با احمق مصاحبت نكن كه كارهاى احمقانه خود را براى تو زيبا جلوه مى دهد و دوست دارد تو هم مثل او باشى»؛ (لاَ تَصْحَبِ آلْمَائِقَ فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَکَ فِعْلَهُ، وَيَوَدٌّ أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ). انسان، موجودى اجتماعى است، نه تنها به اين دليل كه مدنى بالطبع است وعشق به اجتماعى بودن در نهاد او نهفته شده، بلكه به دليل نيازهاى فراوان ومتنوعى كه دارد و نمى تواند بدون كمك گرفتن از ديگران به آن برسد. اضافه بر همه اينها تنهايى او را رنج مى دهد و كسل مى كند و هنگامى كه در جمع دوستان است احساس آرامش مى نمايد و غالبا در مشكلات، به وسيله درد دل كردن با ديگران تسلى خاطر پيدا مى كند. روى اين جهات هرگز نمى توان انسان را از زندگى اجتماعى جدا كرد. به همين دليل كسانى كه مدتى طولانى در سلول هاى انفرادى زندان محبوس مى شوند به بيمارى روانى گرفتار مى گردند. زندگى اجتماعى نيز خالى از آسيب ها نيست، زيرا اگر انسان دوستان مناسبى را براى خود انتخاب نكند چه بسا ضررهايى از دوستان متحمل مى شود كه بيش از زيان هاى زندگى فردى است. به همين دليل پيشوايان بزرگ دين همواره در اين موضوع هشدار داده وروشن ساخته اند با چه كسانى مى توان معاشر و مصاحب شد و با چه كسانى نمى توان معاشرت كرد. يكى از مهمترين هشدارها در روايات اسلامى درباره معاشرت با احمق است كه امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به آن اشاره كرده و همگان را از مصاحبت با آنها برحذر مى دارد. البته «مائق» به معناى كسى است كه حماقت او شديد باشد. چنين كسى از كارهاى احمقانه خود لذت مى برد و سعى مى كند آن را زينت دهد و جالب معرفى كند و اصرار دارد ديگران هم مانند او باشند. از آنجا كه در انسان چيزى به نام روحيه محاكات نهفته شده كه مى خواهد خود را شبيه ديگران كند چه بسا همنشينى با احمق تأثير خود را بگذارد و به تدريج به سوى او گرايش پيدا كند به خصوص اگر او كارهاى احمقانه خود را تبليغ و تزئين كند. در گفتار حكيمانه 38 امام عليه السلام به بُعد ديگرى از خسارات همنشينى با احمق اشاره كرده و خطاب به فرزندش امام حسن عليه السلام مى فرمايد: «يَا بُنَيَّ إِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الاَحْمَقِ فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَکَ فَيَضُرَّکَ؛ فرزندم از دوستى با احمق برحذر باش؛ چراكه او مى خواهد به تو منفعت رساند؛ ولى زيان مى رساند (زيرا براثر حماقتش سود و زيان را تشخيص نمى دهد)». در تأييد اين سخن در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ لَمْ يَجْتَنِبْ مُصَادَقَةَ الاَحْمَقِ أَوْشَکَ أَنْ يَتَخَلَّقَ بِأَخْلاقِهِ؛ كسى كه از دوستى با احمق پرهيز نكند بيم آن مى رود كه اخلاق او را بپذيرد (و مانند او شود)». اهميت اين موضوع به اندازه اى است كه حتى در بعضى از روايات از اميرمؤمنان عليه السلام آمده است كه «دشمن عاقل از دوست احمق بهتر است؛ عَدُوٌّ عَاقِلٌ خَيْرٌ مِنْ صَدِيقٍ أَحْمَقَ». در حديث جامع و جالبى از امام سجاد عليه السلام مى خوانيم كه فرزند خود امام باقر عليه السلام را چنين نصيحت مى فرمود: «إِيَّاکَ يَا بُنَيَّ أَنْ تُصَاحِبَ الاَحْمَقَ أَوْ تُخَالِطَهُ وَاهْجُرْهُ وَلا تُجَادِلْهُ فَإِنَّ الاَحْمَقَ هُجْنَةٌ عين عَيَّابٌ غَائِباً كَانَ أَوْ حَاضِراً إِنْ تَكَلَّمَ فَضَحَهُ حُمْقُهُ وَإِنْ سَكَتَ قَصَرَ بِهِ عِيُّهُ وَإِنْ عَمِلَ أَفْسَدَ وَإِنِ اسْتَرْعَى أَضَاعَ لا عِلْمُهُ مِنْ نَفْسِهِ يُغْنِيهِ وَلا عِلْمُ غَيْرِهِ يَنْفَعُهُ وَلا يُطِيعُ نَاصِحَهُ وَلا يَسْتَرِيحُ مُقَارِنُهُ تَوَدُّ أُمُّهُ ثَكْلَتَهُ وَامْرَأَتُهُ أَنَّهَا فَقَدَتْهُ وَجَارُهُ بُعْدَ دَارِهِ وَجَلِيسُهُ الْوَحْدَةَ مِنْ مُجَالَسَتِهِ إِنْ كَانَ أَصْغَرَ مَنْ فِي الْمَجْلِسِ أَعْيَا مَنْ فَوْقَهُ وَإِنْ كَانَ أَكْبَرَهُمْ أَفْسَدَ مَنْ دُونَهُ؛ فرزندم از همنشينى ومعاشرت با احمق بپرهيز و از او دورى كن و با او گفتگو نكن، زيرا احمق، آدم پست و فرو مايه اى است؛ خواه غايب باشد يا ظاهر. اگر سخن بگويد حماقتش او را رسوا مى كند و اگر سكوت كند ناتوانى اش ضعف او را آشكار مى سازد و اگر كارى انجام دهد خراب مى كند، اگر مسئوليتى به عهده او بيندازند ضايع مى سازد. نه علم خودش او را بى نياز مى كند و نه علم ديگران به حال او سودى دارد. به سخن خيرخواه خود گوش نمى كند و همنشين خود را راحت نمى گذارد. مادرش آرزو مى كند كه اى كاش از دنيا برود و همسرش خواهان فقدان اوست و همسايه اش آرزوى رفتن از جوار او مى كند. اگر كمترين فرد مجلس باشد، افراد بالاتر از خود را به رنج مى اندازد و اگر بالاترين فرد مجلس باشد زيردستان را به فساد مى كشاند». درباره احمق توضيحات بسيار گسترده ترى در ذيل كلام حكيمانه 38 داشتيم. در كتاب شريف كافى آنچه در اين كلام حكيمانه اميرمؤمنان على عليه السلام آمده، درباره ماجن فاجر (انسان بى بند و بار و فاسق) نيز آمده است.

 

 

 

حکمت 294 نهج البلاغه: فاصله بین مشرق و مغرب

وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسَافَةِ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، فَقَالَ (علیه السلام): مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت294) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 435

امام عليه السلام در پاسخ اين سؤال كه مسافت ميان مشرق و مغرب چه اندازه است؟ جواب جالبى داد كه شنوندگان را قانع ساخت، فرمود: «به اندازه مسير يك روز خورشيد است»؛ (وَقَدْ سُئِلَ عَنْ مَسافَةِ ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، فَقَالَ عليه السلام: مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ). علامه مجلسى در بحارالانوار براى اين حديث شريف مقدمه اى ذكر كرده كه چنين است: روزى اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «(در سينه من دانش فراوانى است) اى كاش حاملانى براى اين علم پيدا مى كردم. مردى برخاست كه در گردن او كتابى آويخته بود. صداى خود را بلند كرد و گفت: اى كسى كه ادعا مى كنى چيزهايى را كه ديگران نمى دانند مى دانى و امورى را كه ديگران نمى فهمند مى فهمى، من از تو سؤالى دارم جواب بده. ياران على عليه السلام برخاستند تا او را به قتل برسانند (ظاهرآ از مرتدين خوارج بود) امام عليه السلام فرمود: او را به حال خود بگذاريد، زيرا دليل هاى منطقى الهى با خشونت همراه نيست و از طريق باطل نمى توان براهين الهى را ثابت كرد. سپس رو به آن مرد كرد و فرمود: آنچه مى خواهى بپرس كه من انشاءالله پاسخ آن را خواهم گفت. آن مرد پرسيد: فاصله ميان مشرق و مغرب چه مقدار است؟ امام عليه السلام فرمود : به اندازه فاصله فضايى است كه در ميان آنهاست. عرض كرد: مسافت آن هوا چقدر است؟ امام عليه السلام فرمود: به اندازه دوران فلك. عرض كرد: مسافت دوران فلك چه اندازه است؟ امام عليه السلام فرمود: به اندازه حركت خورشيد در يك روز. عرض كرد: راست گفتى...». حقيقت اين است كه گاه بعضى افراد سؤالاتى مى كنند كه پاسخ آن جنبه فنى دارد و فراتر از عقل و فهم سؤال كننده است و زمانى جواب هاى فراوانى دارد كه هيچ يك از آنها براى پرسش كننده قابل درك نيست. در اينجا گوينده فصيح وبليغ به جواب اجمالى قناعت مى كند؛ جوابى شفاف كه شنونده را قانع سازد ونياز به پيچ وخم هاى علمى نداشته باشد. درمورد كلام حكيمانه بالا نيز همين مطلب صادق است، زيرا مسافت ميان مشرق و مغرب معانى مختلفى دارد: گاه شرق و غرب محلى است كه انسان در آن زندگى مى كند و گاه شرق و غرب كره زمين است و گاه شرق و غرب محل خورشيد است. هر يك از اينها پاسخ خاص خود را دارد. ممكن است مشرق و مغرب محلى كه ما در آن زندگى مى كنيم به اندازه پنجاه كيلومتر باشد و همچنين شايد مشرق و مغرب كره زمين (در خط استوا) مراد باشد كه حدود بيست هزار كيلومتر است، زيرا كمربند زمين در خط استوا حدود چهل هزار كيلومتر است (و در جاهاى ديگر كمتر)، همچنين اگر جايگاه خورشيد را به هنگام طلوع آفتاب نسبت به كره زمين بسنجيم فاصله ما با آن صد و پنجاه ميليون كيلومتر است و جايگاه آن به هنگام غروب نيز به همين اندازه است، بنابراين شرح اين مطالب براى سائل در آن زمان و در آن مجلس عمومى قابل فهم و درك نبود. آنچه قابل فهم و درك بود همان كلام حكيمانه امام عليه السلام است كه فرمود: اين فاصله به اندازه مسير خورشيد در يك روز است كه مى تواند بيشتر ناظر به شرق و غرب كره زمين باشد كه همان فاصله صد و هشتاد درجه است و همانگونه كه اشاره شد، در خط استوا حدود بيست هزار كيلومتر است وهرچه به قطبين زمين نزديك شويم قطر اين دايره كمتر مى شود وسرانجام در نقطه قطب به صفر مى رسد.

ناگفته نماند كه حركت كردن خورشيد از مشرق به مغرب در ديد ماست وگرنه مى دانيم كه خورشيد در منظومه شمسى جاى ثابتى دارد و اختلاف شب و روز براثر گردش زمين به دور خود است، همانگونه كه اختلاف فصول سال براثر گردش زمين به دور آفتاب است. البته خورشيد حركتى دارد كه همراه با مجموعه منظومه شمسى است و در كهكشان راه شيرى حركت مى كند كه مشهور است به سوى ستاره اى به نام «وگا» پيش مى رود. قابل توجه اينكه جاحظ كه اين كلام حكيمانه را از امام عليه السلام نقل مى كند، جمله ديگرى نيز در آغاز آن از ايشان نقل كرده و مى گويد: «قِيلَ لِعَلِىٍّ عليه السلام كَمْ بَيْنَ السَّماءِ وَالاْرْضِ؟ قالَ: دَعْوَةٌ مُسْتجابَةٌ؛ از آن حضرت پرسيدند: فاصله ميان زمين و آسمان چقدر است؟ فرمود: به اندازه يك دعاى مستجاب».

 

حکمت 295 نهج البلاغه: شناخت دوست و دشمن

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام :  أَصْدِقَاؤُكَ ثَلَاثَةٌ وَ أَعْدَاؤُكَ ثَلَاثَةٌ، فَأَصْدِقَاؤُكَ: صَدِيقُكَ وَ صَدِيقُ صَدِيقِكَ وَ عَدُوُّ عَدُوِّكَ؛ وَ أَعْدَاؤُكَ: عَدُوُّكَ وَ عَدُوُّ صَدِيقِكَ وَ صَدِيقُ عَدُوِّك. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت295) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 441

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درباره شناخت دوستان ودشمنان اشاره كرده مى فرمايد: «دوستان تو سه گروهند و دشمنانت نيز سه گروه مى باشند»؛ (أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ، وَأَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ). آنگاه امام عليه السلام به شرح هر يك از اين دو مى پردازد و درباره دوستان مى فرمايد: «(اما) دوستانت: دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت هستند»؛ (فَأَصْدِقَاؤُکَ: صَدِيقُکَ، وَصَدِيقُ صَدِيقِکَ، وَعَدُوُّ عَدُوِّکَ). درست است كه هميشه دوستِ دوست انسان ممكن است دوست انسان نباشد؛ با كسى دوستى كند و با دوستش دشمنى؛ ولى غالبآ چنين نيست. دوستى ها و دشمنى ها معمولاً براثر اهداف مشترك است، هنگامى كه اهداف مشترك بود، هم دوست انسان هم دوستِ دوست او از در دوستى درمى آيند، بنابراين وجود بعضى استثناها هرگز مانع از يك حكم كلى نيست.

در مقابل مى فرمايد: «دشمنان تو: دشمنت هستند و دشمن دوستت و دوست دشمنت»؛ (وَأَعْدَاؤُکَ: عَدُوُّکَ، وَعَدُوُّ صَدِيقِکَ، وَصَدِيقُ عَدُوِّکَ). در اين مورد نيز همان مطلبى كه درباره دوست گفته شد صادق است؛ دشمنى ها با شخص يا چيزى نيز براثر اهداف مشترك است؛ كسى كه با كسى دشمن مى شود، با دوست او هم كه اهداف مشابهى دارد دشمنى خواهد كرد وبه عكس با دشمنانش دوستى خواهد نمود. اين كلام حكيمانه امام عليه السلام در بسيارى از مسائل اجتماعى زندگى و درباره ملتها راهگشاست؛ هرگاه ببينيم كسى با دشمن مسلمانان دوستى مى كند بايد بدانيم او هم دشمن مسلمانان است، هر چند به ظاهر ادعاى دوستى مى كند. همچنين اگر با دوستان ما دشمنى مى كند بدانيم او دشمن ما نيز هست، هرچند ظاهرآ خود را در لباس دوستان ما درآورده است. و به اين ترتيب بسيارى از روابط سياسى و اجتماعى را مى توان حل كرد و پيش بينى هاى لازم را درباره موضع گيرى در مقابل اشخاص و گروهها و كشورها داشت. قريب به اين حديث شريف، حديث ديگرى است كه مرحوم صدوق در كتاب صفات الشيعة از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل كرده كه مى فرمايد: «مَنِ اشْتَبَهَ عَلَيْكُمْ أَمْرُهُ وَلَمْ تَعْرِفُوا دِينَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ فَإِنْ كَانُوا أَهْلَ دِينِ اللَّهِ فَهُوَ عَلَى دِينِ اللَّهِ وَإِنْ كَانُوا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلا حَظَّ لَهُ مِنْ دِينِ اللَّهِ؛ هرگاه وضع باطنى كسى بر شما مشتبه شود و دين او را نتوانيد بشناسيد، نگاه به همنشينانش كنيد. اگر آنها اهل دين خدا هستند او نيز بر دين خداست و اگر آنها بر غير دين خدا هستند او نيز بهره اى از دين خدا ندارد». باز تكرار مى كنيم، وجود استثناها هرگز منافاتى با كلى بودن اين قواعد اجتماعى و روانى ندارد. اين مطلب در قواعد رياضى هم منعكس است كه مى گويند مساوىِ مساوى، مساوى است؛ يعنى اگر با مساوىِ چيزى مساوى باشد با خود آن چيز هم مساوى خواهد بود. جالب اينكه «ابن عبد ربه» در عقد الفريد نقل مى كند كه «دحيه كلبى» روزى خدمت اميرمؤمنان على عليه السلام رسيد و در حضور حضرت پيوسته از معاويه ياد مى كرد و او را مدح مى نمود. امام عليه السلام اين دو شعر را براى او خواند:

صَديقُ عَدُوّي داخِلٌ في عَداوَتي *** وَإنّى لِمَنْ وَدَّ الصَّديقَ وَدُودٌ *** فَلا تَقْرَبَنْ مِنّي وَأنْتَ صَديقُهُ*** فَإنَّ الَّذي بَيْنَ الْقُلُوبِ بَعيدٌ . دوستِ دشمن من، داخل دشمنان من است ـ و من نسبت به كسى كه دوستم را دوست دارد، دوستى مى كنم. بنابراين به من نزديك نشو با اينكه تو دوست آن دشمنى ـ زيرا دل هاى ما بسيار از هم دور است. دحيه با شنيدن اين دو شعر پرمعنا بسيار شرمنده شد. از تواريخ استفاده مى شود كه «دحيه»، برادر رضاعى پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله و بسيار زيبا و صاحب جمال بود و معروف است جبرئيل امين هرگاه مى خواست به صورت انسانى در برابر پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله ظاهر شود به شكل «دحيه» ظاهر مى شد. در جنگ احد و بعضى ديگر از غزوات اسلامى در ركاب پيغمبر صلي الله عليه وآله شركت كرد؛ ولى بعد از رسول الله صلي الله عليه وآله به شام رفت و در آنجا ساكن شد و تا زمان معاويه آنجا بود. بعيد نيست معاويه روى سياست حيله كارانه اش «دحيه» را بسيار اكرام واحترام و محبت مى نمود و به همين دليل «دحيه» تحت تأثير او واقع شد و چنان سخنانى را در برابر اميرمؤمنان على عليه السلام بيان كرد. بعيد نيست كه وى پس از تذكر مولا از خواب غفلت بيدار شده باشد. اين سخن را با آيه اى از قرآن مجيد كه اشاره دقيقى به همين نكته دارد پايان مى دهيم، مى فرمايد: «(لاَ تَجِدُ قَوْما يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاِيمَانَ)؛ هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته است».

 

حکمت 296 نهج البلاغه: نکوهش دشمنی

وَ قَالَ (علیه السلام) لِرَجُلٍ رَآهُ يَسْعَى عَلَى عَدُوٍّ لَهُ بِمَا فِيهِ إِضْرَارٌ بِنَفْسِهِ: إِنَّمَا أَنْتَ كَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِيَقْتُلَ رِدْفَهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت296) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 447

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه، اشاره به نكته جالبى مى كند كه بعضى از افراد احمق و نادان مرتكب آن مى شوند: امام عليه السلام به كسى كه بر ضد دشمنش سعايت مى كرد؛ ولى در عين حال به خودش ضرر مى زد فرمود: «تو مانند كسى هستى كه نيزه بر خود مى زند تا كسى را كه پشت سرش سوار شده به قتل برساند»؛ (لِرَجُلٍ رَآهُ يَسْعى عَلى عَدوٍّ لَهُ، بِما فيهِ إِضرارٌ بِنَفْسِهِ: إِنَّما أَنْتَ كَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِيَقْتُلَ رِدْفَهُ). «طاعِن» از ريشه «طَعْن» شخصى است كه نيزه مى زند. «رِدْف» به معناى كسى است كه پشت سر ديگرى بر اسب يا شتر سوار مى شود. منظور اين است كه نيزه را در شكم خود فرو كند كه از پشت درآيد وبه شكم دشمنش كه پشت او سوار است برسد. اين نهايت بى عقلى و حماقت است كه براى صدمه زدن به ديگرى، خودش را از ميان بردارد. در افسانه هاى قديمى آمده است كه شخصى به همسايه اش بسيار حسادت داشت. به غلامش گفت: سر مرا از تن جدا كن و به پشت بام همسايه بينداز و بعد مأموران را خبر كن كه او قاتل است تا او را به عنوان قاتل تعقيب كنند و بگيرند. انگيزه اينگونه كارها گاه حسادت است و گاه حماقت و گاه هر دو و گاه ممكن است انسان، به دست ديگرى چنان گرفتار شود كه از زندگى سير گردد و جز اين راهى براى نجات خود نبيند. در عصر و زمان ما گروهى از وهابى هاى سلفى انتحارى كه از احمق ترين انسانها هستند، مواد منفجره به خود مى بندند و در ميان جمعيتى بى گناه، آن را منفجر مى كنند، خودشان بيش از همه متلاشى مى شوند تا ديگران را هم به قتل برسانند و از حماقت آنها اين است كه آن را وسيله اى براى قرب الى الله و جاى گرفتن در بهشت جاويدان مى دانند. سلفى هاى متعصب و خونخوار معمولا به سراغ افراد عقب مانده ذهنى مى روند و آنها را در جلساتى شستشوى مغزى مى دهند كه اگر صبح، دست به چنين كارى بزنيد، عصر در آغوش پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله هستيد. آن سبك مغزان هم باور مى كنند و به سراغ چنين جنايت هولناكى مى روند و مصداق بارز كلام مولا على عليه السلام مى شوند. انگيزه سلفى هاى تكفيرى در اين كار، تعصب، حسادت وحماقت است. آنها فكر مى كنند شيعه در اين عصر و زمان با سرعت در دنيا پيشروى مى كند و كشورهاى اسلامى را يكى پس از ديگرى تحت تأثير خود قرار مى دهد و در خارج نيز معارف مكتب اهل بيت برجسته تر از ساير گروه هاى مسلمان جلوه كرده و اين امر حسادت آنها را برانگيخته است.

در زمانى كه اين بخش از سخن مولا را مى نويسيم، حكومت اسلامى شيعه با كمال قدرت بر ايران سلطه دارد، عراق نيز تحت سلطه حكومت شيعى است، در لبنان نيز به بركت پيروزى شگفت انگيز حزب الله بر دشمنان، شيعيان و پيروان مكتب اهل بيت عظمت و قدرت فوق العاده اى پيدا كرده اند و در اين اواخر، در تركيه نيز آثار پيشرفت افكار شيعى ظاهر و آشكار گشته است. مرحوم علامه شوشترى، داستانى از جنگ جمل كه مى تواند يكى از مصداق هاى كلام امام عليه السلام باشد نقل مى كند، وى مى گويد: «عبدالله بن زبير» در روز جنگ جمل مهار شتر عايشه را در دست داشت. «مالك اشتر» براى جنگ با او آماده شد. ابن زبير مهار ناقه را رها كرد و به سوى مالك آمد. آنها با هم به جنگ پرداختند و هر دو بر زمين افتادند؛ ولى مالك اشتر گلوى ابن زبير را گرفته بود. ابن زبير فرياد مى زد: بياييد من و مالك، هر دو را به قتل برسانيد. اشتر مى گويد: من از اين خوشحال شدم كه نام مرا به عنوان «مالك» برد (كه مردم چندان با آن آشنا نبودند) اگر گفته بود «اشتر»، مردم مى ريختند و ما هر دو را مى كشتند. به خدا قسم از حماقت «ابن زبير» تعجب كردم كه فرياد مى زد: من و او هر دو را به قتل برسانيد؛ در حالى كه قتل هر دو نفر سودى به حال او نداشت. من او را رها كردم و فرار كرد در حالى كه زخم عميقى در يك طرف از صورت خود برداشته بود.

 

حکمت 297 نهج البلاغه: نکوهش عبرت نگرفتن از عبرتها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت297) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 453

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه خود به يكى از مهمترين مسائل سرنوشت ساز در زندگى انسانها اشاره كرده مى فرمايد: «اسباب عبرت، بسيار است؛ ولى عبرت گيرنده كم است»؛ (مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَأَقَلَّ الاِعْتبَارَ!). منظور از «عبرت»، حوادثى است كه در گذشته يا در زمان حال واقع مى شود، خواه در تاريخ زندگى انسانها و خواه در حوادث ديگر كه مايه بيدارى و پند گرفتن و استفاده كردن براى اصلاح اشتباهات و پيمودن صراط مستقيم در زندگى است. يكى از دانشمندان مى گويد: «الْعِبْرَةُ أنْ تَجْعَلَ كُلَّ حاضِرٍ غالِبآ وَالْفِكْرَةُ أنْ تَجْعَلَ كُلَّ غائِبٍ حاضِرآ؛ عبرت آن است كه تمام آنچه را حاضر است در گذشته مشاهده كنى و فكر آن است كه گذشته را امروز در برابر خود ببينى». اين سخن درواقع برگرفته از قرآن مجيد است كه پس از نقل ماجراى بسيار عبرت انگيز يوسف عليه السلام مى فرمايد: «(لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لّاُوْلِى الاَلْبَابِ)؛ در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود!». اين آيه ناظر به حوادث عبرت انگيزى است كه در زندگى انسانها رخ مى دهد و در آيه ديگرى از همين سوره به حوادثى اشاره مى كند كه در جهان پيرامون ما واقع مى شود و مى فرمايد: «(وَكَأَيِّنْ مِّنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالاَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ)؛ و چه بسيار نشانه اى (از خدا) در آسمانها و زمين كه آنها از كنارش مى گذرند و از آن روي گردانند!». در آيه 41 سوره «نور» نيز مى فرمايد: «(يُقَلِّبُ اللهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِى ذَلِکَ لَعِبْرَةً لّاُوْلِى الاَبْصَارِ)؛ خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد؛ در اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت!». بنابراين، حوادث عبرت انگيز تنها مربوط به تاريخ بشر نيست، بلكه در كلّ جهان آفرينش ممكن است رخ دهد. به برگ هاى زرد درختان پاييزى نگاه كنيد كه با اندك نسيمى از شاخه جدا مى شوند و به هر سو پراكنده مى گردند. اگر كمى به عقب برگرديم و نشاط وطراوت و استحكام آنها را در فصل بهار ببينيم كه محكم به شاخه ها چسبيده بودند حتى اگر طوفان درخت را واژگون مى كرد، برگ از درخت جدا نمى شد، از اين منظره مى توانيم زندگى خود را بررسى كنيم، فصل جوانى و پيرى كه همچون بهار و پاييز عمر است در برابر ما مجسم مى شود و بهترين عبرتها را مى گيريم. كاخ هاى ويران شده شاهان و قبرستان هاى خاموش و اموال و ثروت هاى ثروتمندانى كه به فرزندان نااهل آنها رسيده، همگى براى ما درس عبرت است. در حديث معروفى آمده است: «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ؛ التَّفَكُّرَ وَالاِعْتِبَارَ؛ بيشترين عبادت ابوذر، انديشيدن و عبرت گرفتن بود». اين عبرتها را مى توان در سه بخش خلاصه كرد: عبرت هايى كه انسان از تاريخ گذشتگان مى گيرد همان گونه كه قرآن مجيد در شرح حال پيشينيان به كرار به آن اشاره كرده است و اميرمؤمنان عليه السلام در جاى جاى نهج البلاغه آن را يادآورى مى كند؛ از جمله در خطبه 182 براى بيدار ساختن اصحاب خود مى فرمايد: «وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً! أَيْنَ الْعَمَالِقَةُ وَأَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ! أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَأَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ! أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ، وَ أَطْفَوُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ، وَأَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ! أَيْنَ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ، وَهَزَمُوا بِالاُلُوفِ، وَعَسْكَرُوا الْعَسَاكِرَ، وَمَدَّنُوا الْمَدَائِنَ!؛ در قرون گذشته براى شما درسهاى عبرت فراوانى است. كجا هستند «عمالقه» و فرزندان عمالقه! كجايند فرعونها و فرزندانشان وكجا هستند صاحبان شهرهاى «رسّ»؛ همانها كه پيامبران را كشتند و چراغ پرفروغ سنّت هاى فرستادگان خدا را خاموش كردند و سنّتهاى جباران را زنده ساختند. كجايند آنها كه لشكرهاى گران به راه انداختند و هزاران نفر را شكست داده و متوارى ساختند، همانها كه سپاهيان فراوان گرد آوردند و شهرهاى بسيار بنا نهادند». عمالقه، مردان بسيار نيرومند و قوى پيكرى از نوادگان نوح عليه السلام بودند كه ساليان دراز بر منطقه شامات حكومت مى كردند و اصحاب الرس، به قوم مقتدر ديگرى اشاره مى كند كه داراى كشاورزى گسترده وزندگى مرفه بودند و در بعضى از مناطق خاورميانه زندگى مى كردند و در برابر پيامبران خدا به مخالفت برخاسته بودند. بخش دوم، درسهاى عبرت انگيزى است كه در زندگى انسانها در طول عمر خودمان مى بينيم. اميرمؤمنان على عليه السلام مطابق آنچه در غررالحكم آمده، مى فرمايد: «فى تَصارِيفِ الْقَضاءِ عِبْرَةٌ لاِولِى الاْلْبابِ وَالنُّهى؛ در دگرگونى هاى حوادث عبرتى است براى صاحبان عقل و انديشه». در كلام ديگرى مى فرمايد: «لَوِ اعْتَبَرْتَ بِما أضَعْتَ مِنْ ماضي عُمْرِکَ لَحَفِظْتَ ما بَقِىَ؛ اگر از آنچه از گذشته عمرت ضايع كرده اى عبرت بگيرى، باقىمانده عمر را حفظ خواهى كرد».

 

حکمت 298 نهج البلاغه: اعتدال در جدال و خصومت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ بَالَغَ فِي الْخُصُومَةِ أَثِمَ، وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهَا ظُلِمَ، وَ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَّقِيَ اللَّهَ مَنْ خَاصَمَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت298) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 459

امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به سه نكته درمورد خصومت پرداخته، نخست مى فرمايد: «كسى كه در دشمنى با مخالفان افراط كند به گناه آلوده مى شود»؛ (مَنْ بَالَغَ فِي الخُصومَةِ أَثِمَ).

معمولا خصومت و ستيز با ديگران قابل كنترل نيست، حتى بهترين افراد وقتى گرفتار آن مى شوند و آتش خشم و غضب در آنان شعله ور مى گردد قادر به كنترل خويشتن نيستند و گرفتار گناهانى ازقبيل ظلم و ستم، گفتن سخنان ناروا، ريختن آبروى ديگران و اذيت و آزار مسلمانان مى شوند.

در جمله دوم به نقطه مقابل آن اشاره كرده، مى فرمايد: «و كسى كه در مقام خصومت و احقاق حق كوتاهى كند بر خود ستم كرده (زيرا حقش پايمال مى شود)»؛ (وَمَنْ قَصَّرَ فِيهَا ظَلَمَ). قرآن مجيد نيز در ذيل آيات نهى از ربا مى فرمايد: «(لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ)؛ نه ظلم كنيد و نه ظلم به شما شود». گرچه اين آيه درباره رباخواران است؛ ولى در حقيقت يك شعار وسيع اسلامى است كه دستور مى دهد به همان نسبت كه مسلمانان بايد از ستمگرى بپرهيزند بايد از تن دادن به ظلم نيز اجتناب كنند و به گفته بعضى از دانشمندان: «اگر ستمكِش نباشد ستمگر كمتر پيدا مى شود». و اگر مسلمانان آمادگى كافى براى دفاع از خود داشته باشند، كسى نمى تواند به آنها ستم كند، بنابراين همانگونه كه بايد به ظالم بگوييم ستم مكن، به مظلوم بايد بگوييم تن به ستم مده. حال كه چنين است چه بهتر كه انسان وارد ميدان خصومت و ستيز براى احقاق حق نشود و تا مى تواند از گام نهادن در چنين ميدانى جز به هنگام ضرورت بپرهيزد، ازاينرو امام عليه السلام در سومين جمله مى فرمايد: «و كسى كه در مقام خصومت برآيد نمى تواند حق تقوا را رعايت كند»؛ (وَلاَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَّقِيَ اللّهَ مَنْ خَاصَمَ). به همين دليل، افراد باشخصيت و متّقى سعى مى كنند حتى الامكان با كسى به جر و بحث و ستيز و خصومت برنخيزند و چه بسا از بعضى حقوق خود صرف نظر مى كنند و آن را به مخالف مى دهند تا در اين ميدان خطرناك وارد نشوند. البته اين بدان معنا نيست كه افراد باايمان، زبون، ذليل و ظلم پذير باشند چراكه اسلام چنين حالتى را نيز هرگز نمى پسندد و دستور مى دهد نه ظلم كنيد ونه ظلم پذير باشيد.

خطرات خصومت: در روايات معصومان به شدت از مخاصمه و خصومت نهى شده است؛ كلينى در كتاب كافى باب مخصوصى درباره اين موضوع منعقد ساخته و در نخستين حديث آن، از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «إِيَّاكُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِخْوَانِ وَيَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ؛ از جدال و مراء و خصومت بپرهيزيد كه دلهاى دوستان را نسبت به يكديگر بيمار مى سازد و بذر جدايى در ميان آنها مى افشاند». در حديث ديگرى از رسول خدا صي الله عليه وآله مى خوانيم كه فرمود: «مَا عَهِدَ إِلَيَّ جَبْرَئِيلُ عليه السلام فِي شَيْءٍ مَا عَهِدَ إِلَيَّ فِي مُعَادَاةِ الرِّجَالِ؛ جبرئيل هرگز درباره چيزى مثل اين سفارش نكرده بود كه: از دشمنى با يكديگر بپرهيزيد». در تعبير ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود: «مَا أَتَانِي جَبْرَئِيلُ عليه السلام قَطُّ إِلاَّ وَعَظَنِي، فَآخِرُ قَوْلِهِ لِي: إِيَّاکَ وَمُشَارَّةَ النَّاسِ فَإِنَّهَا تَكْشِفُ الْعَوْرَةَ وَتَذْهَبُ بِالْعِزِّ؛ هيچگاه جبرئيل نزد من نيامد جز اينكه من را پند و اندرز مى داد. آخرين اندرزش اين بود: از خصومت با مردم بپرهيز كه عيوب پنهان را آشكار مى سازد و عزت انسان را با خود مى برد».

 

حکمت 299 نهج البلاغه: توبه، فرصتی برای جبران گناه

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ، حَتَّى أُصَلِّيَ رَكْعَتَيْنِ وَ أَسْأَلَ اللَّهَ الْعَافِيَةَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت299) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده: مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 465

امام عليه السلام راه نجات از گناه را در اين گفتار حكيمانه خود نشان مى دهد ومى فرمايد: «گناهى كه بعد از آن مهلت دو ركعت نماز داشته باشم مرا نگران وغمگين نمى كند (چراكه در اين نماز يا بعد از آن، عفو و) عافيت را از خدا مى طلبم (و توبه مى كنم)»؛ (مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّى أُصَلِّىَ رَكْعَتَيْنِ وَأَسْأَلَ اللّهَ الْعَافِيَةَ). جمله «مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ» به معناى بى اهميت شمردن گناه نيست، بلكه به معنى اندوهگين و نگران نشدن است، چراكه انسان راه توبه را از طريق نماز باز مى كند. به هر حال اين كلام شريف، تشويق به گناه نيست، بلكه تشويق به توبه است به اينگونه كه هشدار مى دهد هر لحظه ممكن است مرگ انسان فرا برسد خواه عوامل درونى وجود او ازقبيل سكته ها و مرگ ناگهانى باعث شود و يا عوامل برونى و حوادث گوناگونى كه در يك لحظه به عمر انسان پايان مى دهد، بنابراين انسان بايد مهلتى را كه براى دو ركعت نماز و توبه در پيشگاه خدا دارد از دست ندهد و فورآ شيطان را از خود دور سازد و به درگاه خدا روى آورد و با تعظيم و خضوع و اقرار به گناه و اظهار ندامت، عفو و آمرزش را طلب كند. اين احتمال نيز در تفسير كلام فوق داده شده كه منظور امام عليه السلام اين است: هرگاه انسان نماز بعد از گناه انجام دهد، از باب (إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ) چنين نمازى آثار گناه را از نامه اعمال او و روح و جانش محو مى كند. و جمع ميان هر دو تفسير مانعى ندارد. همانگونه كه در بحث سند اين گفتار حكمت آميز گفته شد، جمله «وَأَسْأَلَ اللّهَ الْعَافِيَةَ» در غالب نسخ نهج البلاغه نيامده است؛ ولى در نسخه ابن ابى الحديد وصبحى صالح ذكر شده و مفهومش اين است كه از خدا عافيت از آلوده شدن به گناه در آينده و عافيت از عذاب الهى نسبت به گذشته را تقاضا مى كنم. اين جمله مى تواند اشاره اى به اين مطلب باشد كه انسان بعد از آلودگى به گناه و توبه مراقبت كند در آينده آلوده گناه نشود و عافيت در برابر آن داشته باشد، زيرا مطابق حديث معروفى كه از اميرمؤمنان على عليه السلام در بحارالانوار آمده، ترك گناه آسانتر از درخواست توبه است (تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ).

حقيقت توبه و تأخير نينداختن آن: توبه، درى از درهاى مهم رحمت الهى است كه به روى بندگان خطاكار گشوده شده است و اگر اين باب رحمت گشوده نمى شد، گنهكاران در يأس و نوميدى وسپس گناه بيشتر فرو مى رفتند. بايد توجه داشت كه توبه شامل حال همه حتى انبيا و اوليا مى شود؛ ولى هركدام توبه خاص خود را دارند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «التَّوْبَةُ حَبْلُ اللَّهِ وَمَدَدُ عِنَايَتِهِ وَلابُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ مُدَاوَمَةِ التَّوْبَةِ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَكُلُّ فِرْقَةٍ مِنَ الْعِبَادِ لَهُمْ تَوْبَةٌ فَتَوْبَةُ الاَنْبِيَاءِ مِنِ اضْطِرَابِ السِّرِّ وَتَوْبَةُ الاَصْفِيَاءِ مِنَ التَّنَفُّسِ وَتَوْبَةُ الاَوْلِيَاءِ مِنْ تَلْوِينِ الْخَطَرَاتِ وَتَوْبَةُ الْخَاصِّ مِنَ الاِشْتِغَالِ بِغَيْرِ اللَّهِ وَتَوْبَةُ الْعَامِّ مِنَ الذُّنُوبِ؛ توبه ريسمان الهى وامداد عنايت اوست و لازم است بندگان پيوسته و در هر حال به سراغ توبه بروند. ولى هر گروهى از بندگان، توبه خاص خود را دارند. توبه پيامبران از اضطراب درون آنهاست و توبه برگزيدگان از نَفَسى است كه به غير ياد خدا مى كشند و توبه اولياء از خطرات رنگارنگى است كه در برابر آنها ظاهر مى شود و توبه خواص از اشتغال به غير خداست و توبه عوام از گناهان است». توبه به اندازه اى داراى اهميت است كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «لا وَاللَّهِ مَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ النَّاسِ إِلاَّ خَصْلَتَيْنِ أَنْ يُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ فَيَزِيدَهُمْ وَبِالذُّنُوبِ فَيَغْفِرَهَا لَهُمْ؛ نه، به خدا قسم خداوند از بندگانش جز دو چيز نخواسته است: نخست اينكه به نعمت هاى او اقرار كنند (و شكر نعمت به جاى آورند) تا بر آنها بيفزايد. ديگر اينكه به گناهانشان اعتراف (و از آنها توبه) كنند تا آنها را بر آنان ببخشد». از جمله مسائلى كه به آن هشدار داده شده است تسويف و تاخير توبه است، چراكه اگر انسان در آستانه رفتن از اين جهان قرار گيرد يا نشانه هاى عذاب الهى ظاهر شود، درهاى توبه بسته خواهد شد، ازاينرو اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «إِنْ قَارَفْتَ سَيِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر مرتكب گناه شدى هرچه زودتر آن را با آب توبه بشوى».

 

حکمت 300 نهج البلاغه: آسانی حسابرسی اعمال بر خداوند

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كَيْفَ يُحَاسِبُ اللَّهُ الْخَلْقَ عَلَى كَثْرَتِهِمْ؟ فَقَالَ (علیه السلام) كَمَا يَرْزُقُهُمْ عَلَى كَثْرَتِهِمْ. فَقِيلَ كَيْفَ يُحَاسِبُهُمْ وَ لَا يَرَوْنَهُ؟ فَقَالَ (علیه السلام) كَمَا يَرْزُقُهُمْ وَ لَا يَرَوْنَهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت300) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 471

امام عليه السلام در اين گفتار حكمت آميز، به دو سؤال پيچيده جواب هاى قانع كننده اى مى دهد. نخست از آن حضرت سؤال كردند: خداوند چگونه به حساب همه مخلوقات با آن فزونى كه دارند مى رسد؟»؛ (وسُئِلَ عليه السلام: كَيْفَ يُحاسِبُ اللهُ الْخَلْقَ عَلى كَثْرَتِهِمْ؟). گويى سؤال كننده گمان مى كرد محاسبه خدا مانند محاسبه يك حسابدار از افراد مختلف است كه براى هر يك بايد مدتى وقت صرف كند و اگر تعداد آنها زياد باشد ممكن است ماهها و سالها طول بكشد؛ ولى از قدرت خدا وحسابگرى او غافل بود. امام عليه السلام براى او مثالى زد تا به نكته اصلى مطلب كه قدرت وسيع خدا بر همه چيز است پى ببرد. حضرت در پاسخ او فرمود: «همانگونه كه آنها را با آن فزونى كه دارند روزى مى دهد»؛ (فقال عليه السلام: كَمَا يَرْزُقُهُمْ عَلَى كَثْرَتِهِمْ). در ميان مردم، معمول است هنگامى كه افرادى مى خواهند مثلاً جيره غذايى خود را بگيرند به صف مى ايستند و هرچه شماره آنها بيشتر باشد صف آنها طولانى تر و مدت گرفتن جيره غذايى زيادتر مى شود. در حالى كه خداوند در آنِ واحد جيره غذايى همه را به آنها مى رساند بى آنكه صفى وجود داشته باشد يا براى آن معطل شوند. البته اين جيره غذايى تدريجى و روز به روز است؛ اما در هر روز همه را همزمان روزى مى دهد. كسى كه چنين قدرتى دارد، درمورد حساب نيز همه را در زمان واحد محاسبه مى كند. سؤال كننده سپس سؤال ديگرى را در همين موضوع عنوان كرد و تصورش اين بود كه محاسبه كردن نياز به رويارويى دارد، در حالى كه مردم خدا را نمى بينند، ازاينرو سؤال كرد چگونه آنها را محاسبه مى كند در حالى كه او را نمى بينند؟ (فَقِيلَ: كَيْفَ يُحاسِبُهُمْ وَلا يَرَوْنَهُ؟). امام عليه السلام در اينجا نيز با ذكر همان مثال سابق شنونده را قانع ساخت، فرمود: «همانگونه كه به همه آنها روزى مى دهد و او را نمى بينند»؛ (فَقالَ عليه السلام: كَمَا يَرْزُقُهُمْ وَلاَ يَرَوْنَهُ). از آسمان و زمين براى آنها روزى مى فرستد، درختان ميوه مى دهند، زمينها دانه هاى غذايى را پرورش مى دهند، حيوانات شيرده شير مى دهند و خلاصه ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دركارند و روزىِ روزى خواران را مى رسانند بى آنكه كسى رازق حقيقى را با چشم ببيند. در قيامت نيز همين گونه است: نامه هاى اعمال گشوده مى شوند و همه انسانها در برابر ميزان عدل پروردگار قرار مى گيرند و وزن اعمال آنان و محاسبه كارهاى تمام عمرشان، در يك لحظه انجام مى شود. همانگونه كه قرآن مجيد در هشت آيه مختلف قرآن فرموده است: خداوند، «سريع الحساب» است. (إِنَّ اللهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ)، (وَاللهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ)، (وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ). در روايات اسلامى نيز مى خوانيم: «إنَّهُ سُبْحانَهُ يُحاسِبُ جَميعَ عِبادِهِ عَلى مِقْدارِ حَلْبِ شاةٍ؛ خداوند حساب همه بندگان را در زمان كوتاهى به اندازه دوشيدن گوسفند رسيدگى مى كند». در روايت ديگرى آمده است: «إنَّ اللهَ تَعالى يُحاسِبُ الْخَلائِقَ كُلَّهُمْ في مِقْدارِ لَمْحِ الْبَصَرِ؛ خداوند حساب همه بندگان را در يك لحظه مى رسد». در حديث ديگرى وارد شده است: «بِمِقْدارِ فَواقِ النّاقَةِ». «فَواق» به عقيده بعضى به معناى فاصله ميان دو بار دوشيدن شير از شتر است كه مقدارى مى دوشند، كمى صبر مى كنند و مجددآ مى دوشند. اين فاصله را «فواق» مى نامند. بعضى نيز آن را به معناى فاصله اى مى دانند كه ميان باز كردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشيدن شير با انگشت پيدا مى شود و در هر صورت كنايه از زمان بسيار كوتاه است.

 

حکمت 301 نهج البلاغه: فرستاده تو بیانگر عقل توست

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : رَسُولُكَ تَرْجُمَانُ عَقْلِكَ، وَ كِتَابُكَ أَبْلَغُ مَا يَنْطِقُ عَنْكَ‏. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت301) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 477

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به دو نكته اشاره مى كند كه هركدام براى شناخت اشخاص، كارساز است. نخست مى فرمايد: «فرستاده تو نماينده عقل توست»؛ (رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ).

يعنى مردم مى توانند از انتخاب فرستاده، به ميزان عقل تو پى ببرند؛ هرگاه تو، انسان فرهيخته، دانشمند و عاقل و باتقوا و شجاع را به عنوان فرستاده خود به سوى شخص يا جمعيتى برگزينى آنها مى فهمند كه تو در چه پايه اى از عقل ودرايت قرار دارى و به تعبير ديگر، آنچه در درون توست از اين طريق بيرون مى ريزد و خفاياى وجودت آشكار مى شود. در ضمن اين درسى است براى همه ما كه در انتخاب فرستاده دقت كنيم و براى شناخت مخالفان خود نيز ازاين روش بهره بگيريم.

در دومين جمله مى فرمايد: «نامه تو گوياترين سخنگوى توست»؛ (وَكِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا يَنْطِقُ عَنْکَ!). زيرا آنچه در درون افكار انسان است و همچنين فضايل و رذايل اخلاقى از نوك قلم انسان بر صفحه كاغذ جارى مى شود. به همين دليل هر كسى را به خوبى مى توان از نوشته او شناخت. امروز نيز بهترين راه براى قضاوت كردن درباره كسانى كه صدها يا هزاران سال قبل از ما مى زيستند مطالعه آثار مكتوب آنهاست، چراكه شخصيتشان در آثار مكتوبشان تجلى مى كند. بر اين اساس، اين جمله نيز حاوى دو دستور است: هم مراقب نوشته هاى خود باشيم، هم روحيات ديگران را از نوشته هايشان استنباط كنيم. يكى از شعراى عرب اين دو جمله حكيمانه را در دو بيت شعر به صورت زيبايى آورده، مى گويد: تَخَيَّر إذا ما كُنْتَ فِي الاَمْرِ مُرْسِلاً *** فَمَبْلَغُ آراءِ الرِّجالِ رَسُولُها *** وَ رَوِّ وَ فَكِّرْ فِي الْكِتابِ فَإِنَّما *** بِأَطْرافِ أَقْلامِ الرِّجالِ عُقُولُها . در انتخاب فرستاده دقت كن ـ زيرا فرستاده هاى افراد نشانه آراء و افكارآنها هستند. به هنگام نوشتن نامه بسيار دقت و فكر كن، زيرا ـ عقول انسانها از نوك قلم هاى آنها تراوش مى كند.

 

حکمت 302 نهج البلاغه: دعا در هنگام خوشی و بلا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا الْمُبْتَلَى الَّذِي قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلَاءُ، بِأَحْوَجَ إِلَى الدُّعَاءِ [مِنَ الْمُعَافَى‏] الَّذِي لَا يَأْمَنُ الْبَلَاء. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت302) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 483

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى كند كه بسيارى از افراد از آن غافلند، مى فرمايد: «آنكس كه به شدت به بلا مبتلاست از كسى كه مبتلا نيست ولى در هيچ لحظه ايمن از بلا نمى باشد، محتاجتر به دعا نيست»؛ (مَا الْمُبْتَلَى الَّذِي قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ، بِأَحْوَجَ إِلَى الدُّعَاءِ مِنَ الْمُعَافَى آلَّذِي لاَ يَأْمَنُ الْبَلاَءَ!). اشاره به اينكه مردم غالبآ به افراد گرفتار توجه دارند به خصوص گرفتارانى كه به شدت مبتلا شده اند؛ يا گرفتارى مالى يا انواع بيمارى ها يا مسائل مختلف. وكسانى كه به آنان علاقه مندند دعا مى كنند كه خدا آنها را از گرفتارى رهايى بخشد و از كسانى كه ظاهرآ سالم و بدون گرفتارى هستند غافلند؛ در حالى كه آنها نيز به همان اندازه و گاه بيشتر نياز به دعا دارند، زيرا هر لحظه ممكن است نعمت عافيت، آرامش، غنا و ثروت از آنها گرفته شود يا لغزشى دامنگير آنها گردد و در دام شيطان گرفتار شده، ازنظر معنوى سقوط كنند و آلوده گناهانى گردند كه تا آخر عمر نيز نتوانند آثار آن را برطرف سازند. با اين توجه، هر دو گروه نيازمند دعا هستند، در حالى كه مردم معمولاً به يكى توجه داشته و از ديگرى غافلند. اضافه بر اين، افرادى كه در عافيتند گاه گرفتار غرور و غفلت فوق العاده اى مى شوند در حالى كه مبتلايان، نه مغرورند و نه غافل و پيوسته به در خانه خدا رفته و دعا مى كنند، و از اين نظر حال عافيت مندان از مبتلايان سخت تر است. از همين رو در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه شبى از شبها رسول خدا صلي الله عليه و آله در خانه ام سلمه بود. (ام سلمه) ناگهان بيدار شد و حضرت را نديد. گفت: شايد به خانه همسران ديگر رفته است. برخاست و به جستجوى آن حضرت رفت. ناگهان ديد پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در گوشه اى از خانه ايستاده ودستها را بلند كرده ومى گويد: «اللَّهُمَّ لا تَنْزِعْ مِنِّي صَالِحَ مَا أَعْطَيْتَنِي أَبَداً اللَّهُمَّ لا تُشْمِتْ بِي عَدُوّاً وَلا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ وَلا تَرُدَّنِي فِي سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِي مِنْهُ أَبَداً اللَّهُمَّ وَلا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً؛ خداوندا! نعمت هاى شايسته اى را كه به من داده اى هرگز از من مگير. خداوندا! دشمنان و حسودان را از شماتت من بازدار. خداوندا! مرا به حال بدى كه از آن نجاتم داده اى هرگز بازمگردان. خداوندا! مرا هرگز لحظه اى به خود وامَگذار». علامه مجلسى در جلد 90 بحارالانوار بابى تحت عنوان «اقدام به دعا در شدت و رخاء و در جميع احوال» ذكر كرده است و روايات زيادى در اين باب آورده است؛ از جمله همين گفتار حكيمانه مورد بحث. در روايت ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «تَقَدَّمُوا بِالدُّعَاءِ قَبْلَ نُزُولِ الْبَلاءِ؛ پيش از آنكه بلا نازل شود دعا كنيد». در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُسْتَجَابَ لَهُ فِي الشِّدَّةِ فَلْيُكْثِرِ الدُّعَاءَ فِي الرَّخَاءِ؛ كسى كه دوست دارد به هنگام شدت و بلا دعايش مستجاب شود، در زمانى كه در راحتى و آرامش است دعا زياد كند». جالب اينكه در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «إِذَا دَعَا الْعَبْدُ فِي الْبَلاءِ وَلَمْ يَدْعُ فِي الرَّخَاءِ حَجَبَتِ الْمَلائِكَةُ صَوْتَهُ وَقَالُوا هَذَا صَوْتٌ غَرِيبٌ أَيْنَ كُنْتَ قَبْلَ الْيَوْمِ؛ زمانى كه بنده اى از بندگان خدا به هنگام بلا دعا كند و در رخاء وآرامش دعا نكند فرشتگان جلوى صداى او را مى گيرند و مى گويند: اين صداى ناشناخته اى است، تا امروز كجا بودى؟».

 

حکمت 303 نهج البلاغه: ارتباط مردم با دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْيَا، وَ لَا يُلَامُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ‏. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت303) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 489

امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه به واقعيتى اشاره مى كند كه كاملاً منطقى است، مى فرمايد: «مردم، فرزندان دنيا هستند و كسى را نمى توان به سبب محبت به مادرش سرزنش كرد»؛ (النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْيَا، وَلاَ يُلامُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ). تشبيه دنيا به مادر به سبب آن است كه همه چيز ما از اين آب و خاك آفريده شده و در دامان اين جهان متولد شده و در آن پرورش يافته ايم، بنابراين دنيا را تشبيه به مادر كردن كاملاً مناسب است و تعبير وطن به مادر كه بسيار رايج است نيز درواقع ناظر به همين معناست كه ما وقتى در كشورى متولد شده و در فضاى آن پرورش يافته ايم، آن كشور به منزله مادر ماست و علاقه داشتن به مادر امرى طبيعى است، بنابراين، هم علاقه به وطن و هم علاقه به دنيا امرى طبيعى است وجاى تعجب نيست. در اينكه هدف اصلى امام عليه السلام از بيان اين حقيقت چيست؟ در ميان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است. بعضى آن را نوعى مذمت و نكوهش نسبت به محبت دنيا شمرده اند و بعضى به عكس، محبت دنيا را امرى طبيعى مى دانند. حقيقت اين است كه امام عليه السلام مى خواهد بفرمايد: نه از علاقه خودتان به دنيا نگران باشيد و نه از علاقه ديگران نسبت به آن، چراكه پيوندى بسيار مستحكم ميان شما و دنياست. از آن بترسيد كه اين علاقه افراطى شود و به شكل دنياپرستى درآيد. شبيه همين معنا روايت ديگرى است كه در آن مى خوانيم: كسى حضور اميرمؤمنان عليه السلام برخاست و عرض كرد: اى اميرمؤمنان! چرا ما دنيا را دوست داريم؟ امام عليه السلام فرمود: چون ما از دنيا آفريده شده ايم. آيا مى شود كسى را به سبب محبتش نسبت به پدر و مادر سرزنش كرد؟»؛ (رُوِىَ عَنْ أميرِالْمُوْمِنينَ عليه السلام أنَّ رَجُلاً قامَ إِلَيْهِ، فَقالَ: يا أَمِيرَالْمُوْمِنينَ ما بالُنا نُحِبُّ الدُّنْيا، قالَ: لاِنّا مِنْها وَهَلْ يُلامُ الرَّجُلُ بِحُبِّهِ لاِبِيهِ وَأُمِّهِ؟ قالَ: وَأَنْشَدَنا أبُو عَبْدِاللهِ الاَزْدي). بنابراين هرگز نبايد علاقه مردم به مال و زن و فرزند و خانه و شهر وكشورشان را مورد ملامت قرار داد و حتى نبايد انتظار داشته باشيم كه مردم به همه اين امور پشت پا زنند. مهم اين است كه براى رسيدن به دنيا آلوده به گناه نشوند و ايمان و شرف خود را به آن نفروشند. در حديث معروفى مى خوانيم: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ تَرَکَ دُنْيَاهُ لاِخِرَتِهِ وَلا آخِرَتَهُ لِدُنْيَاهُ؛ كسى كه دنياى خود را براى آخرتش ترك كند از ما نيست، همچنين كسى كه آخرتش را براى دنيا ترك گويد». به تعبير ديگر دنيايى خوب است كه وسيله رسيدن به آخرت باشد نه آنكه هدف اصلى انسان را تشكيل دهد، همانگونه كه در ساير كلمات امام عليه السلام آمده است. «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ؛ آنكس كه به وسيله دنيا بنگرد به او بصيرت و بينايى مى بخشد و آنكس كه به دنيا بنگرد نابينايش مى كند». آرى دنيا وسيله است نه هدف. بنابراين آنچه به عنوان نكوهش دنيا در روايات مختلف آمده است ناظر به روش كسانى است كه ارزش هاى والاى انسانى و اسلامى را فداى منافع مادّى مى كنند و دل و دين بر سر دنيا مى نهند وگرنه زندگى آبرومندانه و بهره گيرى معقول از نعمت هاى خدا هرگز در اسلام ممنوع و نكوهيده نيست.

 

حکمت 304 نهج البلاغه: نیازمند فرستادۀ خداست

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ، فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللَّهَ وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَى اللَّهَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت304) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 495

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه براى تشويق همگان به كمك كردن به نيازمندان مى فرمايد: «مستمند و مسكين فرستاده خداست، كسى كه از كمك كردن به او دريغ داشته باشد از خدا دريغ داشته و آنكس كه به او عطا كند به خداوند عطا كرده است»؛ (إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللّهِ، فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللّه، وَمَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَى اللّهَ). اين تعبير نهايت لطف خدا را به كسانى نشان مى دهد كه به نيازمندان كمك مى كنند و در ضمن، اين پيام را به ما مى دهد كه مسكين و مستمند را خوار نشمريم و كمترين اهانتى به او روا مداريم و اگر كمكى مى كنيم خالى از هرگونه منت و آزار و اهانت باشد، زيرا او فرستاده خداست و كسى كه به رسول وفرستاده ديگرى اهانت كند درواقع به خود آن شخص اهانت كرده و كسى كه رسول ديگرى را احترام و اكرام كند فرستنده رسول را اكرام و احترام كرده است. قرآن مجيد نيز تعبيرى متفاوت ولى در همين راستا دارد. درباره كمك به نيازمندان مى فرمايد: «(مَّنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللهَ قَرْضآ حَسَنآ فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافآ كَثِيرَةً)؛ كيست كه به خدا قرض الحسنه دهد (و از اموالى كه خدا به او بخشيده، انفاق كند،) تا آن را براى او، چندين برابر كند؟».

در آيه 11 سوره «حديد» نيز خداوند پس از آنكه در آيات پيشين، از اهميت انفاق به نيازمندان سخن مى گويد همين تعبير را فرموده است: «(مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللهَ قَرْضآ حَسَنآ فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ)؛ كيست كه به خدا وام نيكو دهد (و از اموالى كه به او ارزانى داشته انفاق كند) تا خدا آن را براى او چندين برابر كند؟ و براى او پاداش پرارزشى است!». در چندين آيه ديگر از قرآن مجيد نيز همين معنا با الفاظ ديگرى بيان شده وانفاق در راه خدا را به عنوان وام دادن به پروردگار شمرده است كه اين نهايت لطف او به بندگان است. با اينكه مالك حقيقى تمام عالم هستى خداست و از همگان و همه چيز بى نياز است و هرچه ما داريم از او داريم، با اين حال انفاق در راه خدا را قرض به خداوند تعبير كرده است. حتى در بعضى از آيات آمده است كه خداوند در برابر اين كار از بنده اش تشكر مى كند، (وَاللهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ). همانگونه كه در خطبه 183 نيز در كلام امام گذشت كه مى فرمايد: «وَاسْتَقْرَضَكُمْ وَلَهُ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالاَرْضِ وَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ وَإِنَّمَا أَرَادُ أَنْ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا؛ از شما درخواست قرض كرده در حالى كه گنجهاى آسمانها و زمين به او تعلق دارد و بى نياز و شايسته ستايش است. او خواسته است شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتريد». جالب اينكه در روايات اسلامى تعبيرات سه گانه اى آمده است كه هر يك از ديگرى پرمعناتر است. در يكجا مى خوانيم كه از امام سجاد زين العابدين عليه السلام نقل شده است كه هنگامى كه چيزى به فقير مى داد دست سائل را مى بوسيد ومى فرمود: «من دست سائل را نمى بوسم، بلكه دست پروردگارم را مى بوسم، زيرا صدقه قبل از آنكه در دست سائل بيفتد در دست پروردگار قرار مى گيرد؛ فَقَالَ لَسْتُ أُقَبِّلُ يَدَ السَّائِلِ إِنَّمَا أُقَبِّلُ يَدَ رَبِّي إِنَّهَا تَقَعُ فِي يَدِ رَبِّي قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِي يَدِ السَّائِلِ». در بيان ديگرى آمده است: «امام عليه السلام هنگامى كه صدقه اى به سائل مى داد آن را از او مى گرفت و مى بوسيد و مى بوييد و بار ديگر به او مى داد و همان عبارت را تكرار مى كرد؛ كَانَ أَبِي إِذَا تَصَدَّقَ بِشَيْءٍ وَضَعَهُ فِي يَدِ السَّائِلِ ثُمَّ ارْتَجَعَهُ مِنْهُ فَقَبَّلَهُ وَشَمَّهُ ثُمَّ رَدَّهُ فِي يَدِ السَّائِلِ وَذَلِکَ أَنَّهَا تَقَعُ فِي يَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِي يَدِ السَّائِل». در تعبير سومى آمده است كه امام هنگامى كه صدقه اى به نيازمندى مى داد دست خود را مى بوسيد و مى فرمود: «صدقه قبل از آنكه به دست سائل برسد در دست خدا قرار مىگيرد؛ «وَكَانَ عليه السلام يُقَبِّلُ يَدَهُ عِنْدَ الصَّدَقَةِ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّهَا تَقَعُ فِي يَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِي يَدِ السَّائِلِ». همه اين تعابير مى تواند صحيح باشد؛ يعنى گاهى اينگونه عمل مى كرد وگاهى آنگونه و نتيجه همه آنها درواقع يكى است. نكته مهم ديگر اينكه از روايات اسلامى استفاده مى شود (و در قرآن به آن اشاره شده است) كه بيش از آنچه در صدقات و كمك به نيازمندان، عايد نيازمندان مى شود به كمك كنندگان عايد مى شود. اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم، هرچند سخن در اينجا بسيار است. فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى يَقُولُ مَا مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ وَقَدْ وَكَّلْتُ مَنْ يَقْبِضُهُ غَيْرِي إِلاَّ الصَّدَقَةَ فَإِنِّي أَتَلَقَّفُهَا بِيَدِي تَلَقُّفاً حَتَّى إِنَّ الرَّجُلَ يَتَصَدَّقُ أَوِ الْمَرْأَةَ لَتَتَصَدَّقُ بِالتَّمْرَةِ أَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ فَأُرَبِّيهَا لَهُ كَمَا يُرَبِّي الرَّجُلُ فَلُوَّهُ وَفَصِيلَهُ فَيَلْقَانِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَهِيَ مِثْلُ جَبَلِ أُحُدٍ؛ خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: هيچ عملى نيست مگر اينكه من كسى (از فرشتگانم) را مأمور كرده ام آن را دريافت دارد، جز صدقه و كمك به نيازمندان كه من خودم آن را با دست (قدرت) مى گيرم، تا آنجا كه گاه مردى يا زنى يك دانه خرما يا حتى بخشى از آن را صدقه مى دهد، من آن را براى او پرورش مى دهم همانگونه كه انسانها فرزند خود را پرورش مى دهند و هنگامى كه روز قيامت در محضر من حاضر مى شود آن صدقه به اندازه كوه احد شده است».

 

حکمت 305 نهج البلاغه: تاثیر غیرت بر پاکدامنی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا زَنَى غَيُورٌ قَطُّ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت305) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 501

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته دقيقى اشاره كرده مى فرمايد: «انسان غيرتمند هرگز زنا نمى كند»؛ (مَا زَنَى غَيُورٌ قَطُّ). زيرا كسى كه كارى را در حق ديگران مى پسندد به ناچار در حق خود نيز خواهد پسنديد و كسى كه درباره محارم خود عملى را روا نمى دارد درباره محارم ديگران نيز روا نخواهد داشت. بسيار شده است كه افرادى مى گويند: ما مى خواهيم به نواميس ديگران نگاه كنيم. به آنها گفته مى شود: آيا دوست داريد به نواميس شما نگاه كنند؟ هنگامى كه اظهار تنفر مى كنند به آنها گفته مى شود: پس به نواميس ديگران نگاه نكنيد. «غيور» صيغه مبالغه از ماده «غَيرت» (بر وزن حيرت) است به معناى ناخوش داشتن و تنفر از تجاوز ديگران به ناموس انسان و ورود در حريم اوست و گاه به معناى وسيع كلمه در غير موارد ناموسى نيز به كار مى رود و فرد غيرتمند به كسى گفته مى شود كه حاضر نيست ديگرى به افتخارات او لطمه وارد كند؛ خواه افتخارات مادى باشد يا معنوى. به هر حال، گفتار حكيمانه امام عليه السلام گفتارى است كه كاملاً هماهنگ با منطق عقل است، زيرا انسان غيور؛ يعنى كسى كه نسبت به تجاوز ناموسش حساسيت فوق العاده دارد، نواميس ديگران را نيز به همان چشم نگاه مى كند و هرگز راضى نمى شود به نواميس مردم تجاوز كند. به همين دليل، غيرت، او را از آلوده شدن به اعمال منافى عفت بازمى دارد. حتى حاضر نيست به همسر يا خواهر و مادر ديگرى نگاه كند، زيرا نسبت به نگاه ديگران به همسر و خواهر و مادرش احساس تنفر مى كند.

غيرت در آموزه هاى اسلامى: از واژه هايى كه به عنوان فضيلتى اخلاقى در منابع اسلامى ديده مى شود غيرت است. غيرت، در اصل به معناى يك احساس فوق العاده درونى است كه انسان را به دفاع شديد از امورى كه متعلق به اوست وامى دارد؛ خواه امور معنوى باشد مانند دين و آيين و يا امور مادى مانند عِرض و مال و ناموس ومملكت. اين احساس در همه انسانها با تفاوتهايى وجود دارد و اگر به صورت افراطى درنيايد يكى از فضايل مهم و كارساز است. از سويى ديگر، اگر براثر تكرار اعمال منافى غيرت، تضعيف شود و به بيان ديگر انسان، بى غيرت و يا ازنظر غيرت ضعيف گردد اين خود يكى از رذائل خطرناك اخلاقى به شمار خواهد آمد. در آيات قرآن اشاراتى به اين مسئله ديده مى شود؛ ولى به طور صريحتر در روايات اسلامى آمده است؛ از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «إنّى لَغَيُورٌ وَاللّهُ عَزَّوَجَلَّ أغْيرُ مِنى وَ انَّ اللّه تَعالى يُحِّبُ مِنْ عِبادَهَ الْغَيُورَ؛ من غيرتمندم و خدا از من غيورتر است و خدا بندگان غيورش را دوست دارد». در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: «انَّ الْغيرَةَ مِنَ الاْيمان؛ غيرت از ايمان است». (دليل آن هم روشن است: ايمان، انسان را به حفظ ناموس و افتخارات و آيين خود دعوت مى كند، بنابراين غيرت جزء ايمان است). در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است: «انَّ اللّهَ غَيُورٌ يُحِبُّ كُلَ غَيُورٍ وَلِغيرَتِهِ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَباطِنَها؛ خدا غيور است و هر غيورى را دوست دارد وبه دليل غيرتش تمام كارهاى زشت را اعم از آشكار و پنهان تحريم كرده است».

 

حکمت 306 نهج البلاغه: اجل قطعی، حافظ انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كَفَى بِالْأَجَلِ حَارِساً. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت306) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 507

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى كند كه توجه به آن انسان را در برابر حوادث سخت شجاعت مى بخشد، مى فرمايد: «اجل و سرنوشت حتمى براى حفظ انسان كافى است»؛ (كَفَى بِالأَجَلِ حاَرِساً). اشاره به اينكه هركس سرنوشت حتمى معينى دارد و تا آن زمان فرا نرسد جان او محفوظ است؛ اما هنگامى كه فرمان نهايى رسيد، هيچكس و هيچ چيز نمى تواند در برابر آن مقاومت كند. همانگونه كه در سند اين كلام شريف ذكر كرديم، مرحوم «صدوق» آن را در ضمن بيان ماجرايى از جنگ صفين آورده است. طبق اين روايت يكى از ياران على عليه السلام مى گويد: در روز صفين على عليه السلام در مقابل معاويه ايستاده بود و حتى شمشير خود را از نيام درنياورده بود. يكى از اصحابش عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! مراقب خويش باش، ما از اين مى ترسيم كه اين مرد در حمله اى غافلگيرانه شما را از پاى درآورد. امام عليه السلام فرمود: درست است كه او انسان بى دين و شقاوتمندى است ولى اجل و سرنوشت قطعى، براى حفظ انسان كافى است. هيچكس نيست مگر اينكه فرشتگانى از سوى خدا مأمور حفظ او هستند تا در چاهى سقوط نكند يا ديوارى بر او فرود نيايد و يا مصيبت بد ديگرى دامن او را نگيرد تا اجلش فرا رسد. هنگامى كه اجل او فرا رسيد او را در مقابل حوادث تنها مى گذارند. من نيز چنين هستم؛ هنگامى كه اجلم فرا رسد، شقى ترين امت مى آيد و محاسنم را با خون سرم رنگين مى سازد. اين وعده اى مسلم و كاملاً صدق است. شبيه همين كلام شريف به شكل ديگرى در حكمت 201 آمده بود. در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه اگر اين سخن را بپذيريم بايد تمام اقدامات احتياطى در برابر حوادث گوناگون و در مقابل دشمنان را ترك كنيم؛ نه سپرى در جنگ لازم خواهد بود و نه درست كردن سنگر، نه وسايل اختفا و نه پرهيز از جاده هاى خطرناك وغذاهاى مشكوك، بلكه بايد بگوييم تا سرآمد عمر ما نرسد هيچ چيز و هيچكس نمى تواند به ما آسيبى برساند. اين مطلبى است كه نه با تعليمات قرآن و اسلام منطبق است و نه با منطق عقل. حتى قرآن مجيد مى فرمايد كه به هنگام نمازِ خوف در برابر دشمن تا ناچار نشويد وسايل حفاظتى خود (مانند سپر و زره و خود) را از خود دور نسازيد. پيش از اين در ذيل همان حكمت 201 و همچنين در جلد سوم، ذيل خطبه 62 پاسخى به اين سؤال داده ايم. در اينجا به كلامى كه از علامه مجلسى؛ در بحارالانوار يافتيم اشاره مى كنيم. او درواقع در پاسخ اين سؤال چنين مى گويد: اوّلاً اين در مواردى بوده است كه مردم به اندك چيزى از حوادث مى ترسيدند وبه احتمالات بعيده ترتيب اثر مى دادند. امام عليه السلام مى فرمايد: به اينگونه احتمالات و توهمات بعيد اعتنا نكنند؛ تا اجل كسى فرا نرسد از دنيا نمى رود. ثانيآ ممكن است اين از خصائص خود امام عليه السلام باشد، زيرا او طبق خبرى كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله به آن حضرت داده بود، زمان اجل خود را مى دانست و يقين داشت كه پيش از آن، حادثه اى او را تهديد نمى كند، ازاينرو مى فرمود: اجل من، حارس و نگهبان من است؛ ولى ديگران كه چنين اطلاعى ندارند، از مواردى كه خطر عقلايى دارد بايد بپرهيزند و به حكم «(وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ) خود را به خطر نيفكنند.

سپس به حديثى از امام صادق عليه السلام اشاره مى كند كه آن حضرت مى گويد: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: «خَمْسَةٌ لا يُسْتَجَابُ لَهُمْ أَحَدُهُمْ رَجُلٌ مَرَّ بِحَائِطٍ مَائِلٍ وَهُوَ يُقْبِلُ إِلَيْهِ وَلَمْ يُسْرِعِ الْمَشْيَ حَتَّى سَقَطَ عَلَيْهِ...؛ پنج گروهند كه دعايشان مستجاب نمى شود: اوّل كسى است كه از كنار ديوار كجى عبور مى كند در حالى كه ديوار به سوى او خم شده و با اين حال، سريع نمى گذرد تا ديوار بر او سقوط مى كند (اين شخص اگر آهسته عبور كند و دعا كند خدايا! مرا حفظ كن، دعاى او مستجاب نمى شود)». به هرحال تفسيراوّل مناسبتر به نظر مى رسد، زيرا ظاهر روايت عموميت دارد.

 

 

حکمت 307 نهج البلاغه: اهمیت مال برای انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَنَامُ الرَّجُلُ عَلَى الثُّكْلِ، وَ لَا يَنَامُ عَلَى الْحَرَبِ.[قال السيد الرضي: و معنى ذلك أنه يصبر على قتل الأولاد و لا يصبر على سلب الأموال]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت307) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 513

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى كند كه درباره غالب مردم صادق است، مى فرمايد: «انسان داغدار و مصيبت زده خواب و آسايش دارد؛ اما كسى كه مالش را به زور گرفته اند خواب ندارد»؛ (يَنَامُ الرَّجُلُ عَلَى الثُّكْلِ، وَلاَ يَنَامُ عَلَى الْحَرَبِ). «ثُكل» (بر وزن قُفل) به معناى مصيبت و ناراحتى، به سبب از دست دادن عزيزان است. «حَرَب» (بر وزن طَرَف) به معناى غارت اموال است. سيّد رضى؛ در تفسير اين كلام شريف مى گويد: «مفهومش آن است كه انسان ممكن است بر قتل فرزندان خود صبر كند؛ اما در ربودن اموالش صبر نخواهد داشت»؛ (وَمَعْنى ذلِکَ أَنَّهُ يُصْبَرُ عَلى قَتْلِ الاْوْلادِ، وَلا يُصْبَرُ عَلى سَلَبِ الاَمْوالِ). براى اين سخن كه به نظر مى رسد به صورت ضرب المثلى عمومى درآمده، دو تفسير گفته شده است: نخست اينكه انسان وقتى گرفتار مصيبتى مى شود، مثلاً عزيزى را از دست مى دهد، يقين دارد كه بازنمى گردد و به همين دليل به تدريج آرامش خود را بازمى يابد. در حالى كه وقتى مالش را به ناحق ببرند هر زمان در فكر است كه از طريقى بتواند آن را بازگرداند. به همين دليل خواب و آرامش ندارد. در تفسير ديگرى گفته شده كه اين گفتار حكيمانه كنايه اى است از بسيارى از توده هاى مردم كه دلبستگى آنها به مال و ثروتشان حتى بيش از دلبستگى به فرزندان و عزيزانشان است و گاه حتى تا پاى جان براى نگهدارى اموالشان مى ايستند و اين ضرب المثل فارسى كه مى گويند: «مال است نه جان تا بتوان آسان داد»، شاهد بر آن است. گاه گفته شده است كه از دست دادن عزيزان نه تنها سبب ذلت انسان نمى شود بلكه دوستان و علاقه مندان، چنين شخصى را عزيز مى دارند و احترام مى كنند تا مصيبت خود را فراموش كند؛ ولى غارت اموال و ربودن آن به وسيله زورمندان غاصب نوعى ذلت براى انسان است، ازاينرو انسان نمى تواند آن را تحمل كند. در اينجا مناسب است به داستانى در زمينه قتل «معلى بن خنيس» به دست حاكم مدينه «داود بن على» و گفت وگويى كه ميان او و امام صادق عليه السلام رد و بدل شد اشاره كنيم. علامه مجلسى؛ در جلد 47 بحارالانوار در شرح حالات آن حضرت از كتاب مناقب ابن شهرآشوب روايتى نقل مى كند كه هفت نفر از روات آن را ذكر كرده اند: «داود بن على» (فرماندار مدينه) هنگامى كه «معلى بن خنيس» را (كه از ياران امام صادق عليه السلام بود) به قتل رساند و اموالش را گرفت، امام صادق عليه السلام به او فرمود: دوست مرا كشتى و اموالش را گرفتى، آيا نمى دانى كه انسان ممكن است بر مصيبت صبر كند؛ ولى در برابر غارت صبر نمى كند؟ به خدا سوگند تو را نفرين خواهم كرد. داود به صورت استهزاء گفت: مرا به نفرينت تهديد مى كنى؟ امام عليه السلام (چيزى نگفت و) به خانه خود بازگشت و آن شب پيوسته مشغول عبادت و قيام و قعود بود. داود پنج نفر از مأموران خود را فرستاد و گفت: او را نزد من آوريد. اگر خوددارى كرد سر او را براى من بياوريد. آنها نزد امام عليه السلام آمدند در حالى كه امام عليه السلام مشغول به نماز بود. گفتند: داود شما را فرا خوانده است. فرمود: اگر نيايم چه مى شود؟ گفتند: دستور خاصى به ما داده است. امام عليه السلام فرمود: بازگرديد كه براى دنيا و آخرت شما بهتر است. آنها خوددارى كردند و گفتند: حتمآ بايد بيايى. امام عليه السلام دستها را به سوى آسمان بلند كرد و سپس بر شانه هاى خود گذاشت و آنها را گشود و دعا كرد و با انگشت اشاره خود اشاره نمود. آنها مى گويند: شنيديم كه مى فرمود: همين ساعت، همين ساعت. ناگهان فريادى بلند شد. امام عليه السلام به آنها فرمود: رئيس شما مرد. آنها برگشتند. جريان را از امام عليه السلام سؤال كردند، فرمود: او فرستاده بود گردن مرا بزنند من به اسم اعظم پروردگار او را نفرين كردم. خداوند فرشته اى را فرستاد كه با سلاح، ضربه اى به او زد و او را كشت.

 

حکمت 308 نهج البلاغه: اهمیت دوستی و مودت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَوَدَّةُ الْآبَاءِ، قَرَابَةٌ بَيْنَ الْأَبْنَاءِ؛ وَ الْقَرَابَةُ إِلَى الْمَوَدَّةِ، أَحْوَجُ مِنَ الْمَوَدَّةِ إِلَى الْقَرَابَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت308) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 519

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم كه با يكديگر ارتباط دارند اشاره فرموده، نخست مى گويد: «دوستى در ميان پدران به منزله خويشاوندى در ميان فرزندان است»؛ (مَوَدَّةُ الآبَاءِ قَرَابَةٌ بَيْنَ الاَبْنَاءِ). اشاره به اينكه پدران، دوستى با دوستان خود را براى فرزندان به ارث مى گذارند و فرزندانشان به قدرى به هم نزديك مى شوند كه گويى با هم برادرند و بسيار ديده شده است كه پدرانِ يكديگر را عمو خطاب مى كنند. البته اين سخن در جوامعى صادق است كه عواطف در آن كمرنگ نشده است و فرزندان تنها اموال پدران را به ارث نمى برند، بلكه عواطف آنها را نيز به ارث مى برند. از بعضى روايات نيز استفاده مى شود كه مودت و دوستى طولانى به منزله قرابت است. امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد: «مَوَدَّةُ عِشْرِينَ سَنَةً قَرَابَةٌ؛ دوستى بيست سال، خويشاوندى است». در جمله دوم به اين نكته اشاره مى فرمايد كه «خويشاوندى، به دوستى نيازمندتر است تا دوستى به خويشاوندى»؛ (وَالْقَرَابَةُ إِلَى الْمَوَدَّةِ أَحْوَجُ مِنَ الْمَوَدَّةِ إِلَى الْقَرَابَةِ). يعنى خويشاوندان هنگامى ارزش دارند كه داراى محبت باشند و هرچه پيوند خويشاوندى نزديكتر باشد، مودت و دوستى بيشترى لازم دارد. در حالى كه دوستى و محبت نيازى به خويشاوندى ندارد؛ ممكن است افراد سالها با هم دوست باشند و هيچ رابطه خويشاوندى بين آنها نباشد. درنتيجه، برترى دوستى و محبت بر خويشاوندى ثابت مى شود. ضرب المثل معروفى است كه به كسى گفتند: دوستت را بيشتر دوست دارى يا برادرت را؟ گفت: برادرى را دوست دارم كه با من دوست باشد. بنابراين هر دو جمله رابطه دوستى و خويشاوندى را بيان مى كند؛ جمله اول به گونه اى و جمله دوم به گونه اى ديگر. مرحوم محقق كمره اى اين كلام حكيمانه را به شعر فارسى درآورده مى گويد: مِهر پدران براى اولاد - باشد چو نَسَب شعار و پيوند - خويشى به مودت است محتاج - بيش از خود دوستى به پيوند

در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه وآله مى خوانيم: «ثَلاثٌ يُطْفينَ نُورَ الْعَبْدِ: مَنْ قَطَعَ أوِدَّاءُ أَبيهِ، وَغَيَّرَ شَيْبَتَهُ، وَرَفَعَ بَصَرَهُ فِى الْحُجُراتِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُؤْذَنَ لَهُ؛ سه چيز است كه نور (ايمان) بندگان را خاموش مى كند: كسى كه با دوستان پدرش قطع رابطه كند و محاسن سفيد خود را تغيير دهد (اشاره به اينكه به هنگام پيرى بعضى كارهاى سبك سرانه جوانى و كودكى را انجام دهد) و به داخل خانه هاى ديگران بدون اينكه اجازه اى به او دهند نگاه كند».

 

حکمت 309 نهج البلاغه: اهمیت گمان مؤمن

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت309) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 525

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى درباره افراد با ايمان اشاره كرده، مى فرمايد: «از فراست و گمان افراد با ايمان برحذر باشيد، زيرا خدا حق را بر زبان (و فكر) آنها قرار داده است»؛ (اِتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَى جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ). به يقين قلب مؤمن همچون آيينه صاف و بى زنگارى است كه چهره حقايق در آن منعكس مى شود و به همين دليل گاه از آينده و از امور پنهانى موجود آگاه مى شوند. اين سخن شبيه چيزى است كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده و در ذكر سند اين حكمت به آن اشاره كرديم كه مى فرمايد: «إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً يَعْرِفُونَ النَّاسَ بِالتَّوَسُّمِ؛ خدا بندگانى دارد كه مردم را با هشيارى خاص خود مى شناسند و از خفاياى كار آنها باخبر مى شوند» و در جاى ديگر مى فرمايد: «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُوْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؛ از فراست و هشيارى افراد باايمان بپرهيزيد، چراكه آنها با نور خدا نگاه مى كنند». هدف از بيان اين مطلب آن است كه افراد، در پنهانى نيز كارهاى خلاف انجام ندهند، زيرا دوستان باايمان آنها كه با نور الهى نگاه مى كنند ممكن است از آن باخبر شوند و آبرويشان نزد آنها بريزد. نيز مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه از توطئه كردن درباره مؤمنان بپرهيزيد زيرا ممكن است آنها از چهره و حركات شما به توطئه هايتان پى ببرند و ترفندها را نقش بر آب كنند و شكست توأم با ذلت نصيبتان گردد. اين گفتار حكيمانه را بارها در زندگى خود نيز تجربه كرده ايم كه افراد با ايمان و پرهيزكار، فراست فوق العاده اى دارند و از نقشه هاى پنهانى آگاه مى شوند. بعضى از فقهاى اهل سنت تا آنجا دراين باره پيش رفته اند كه گفته اند: از طريق فراست و هشيارى مى شود براى اثبات حق در مقام قضاوت استفاده كرد. از «ابن قيّم» نقل شده است كتاب مخصوصى دراين باره تأليف كرده و نام آن را «الطرق الحكمية او الفراسة المرضية» نهاده است. ولى ازنظر فقه اماميه مسلم است كه با حدث و تخمين، هرچند قوى باشد نمى توان داورى كرد و قاضى فقط بايد به مرحله علم و يقين برسد تا بتواند حكم كند و ما معتقديم قاضى حتى به هر علم و يقينى نيز نمى تواند در صادر كردن حكم قناعت كند، بلكه بايد علم و يقينى باشد كه از مبادى حسّيه يا مبادى قريب به حس استفاده مى شود، همانگونه كه در قضاوتهاى اميرمؤمنان على عليه السلام وارد شده است. شايد سؤال شود كه قرآن مجيد بارها ظن و گمان را بى اعتبار شمرده ومى فرمايد: «(إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئآ)؛ ظن و گمان، انسان را هرگز از حق بى نياز نمى كند». همين سؤال در علم اصول درباره حجيت ظن خاص و عام و تقابل آن با اين آيات قرآنى نيز مطرح شده و پاسخ داده اند كه مراد از آيات پيش گفته اوهام وگمانهاى بى پايه اى است كه مشركان و غير مشركان براى خود درست مى كردند و بر اساس آن گاهى فرشتگان را دختران خدا مى دانستند و گاه حلال وحرامهايى درست مى كردند و به خدا نسبت مى دادند؛ اما گمانهايى كه پايه واساس داشته باشد و از نور الهى سرچشمه گيرد، حساب جداگانه اى دارد، هرچند مؤمنان با اين گمانها درباره كسى قضاوت قطعى نمى كنند؛ اما به وسيله آن احتياطات لازم را رعايت مى كنند مبادا صدمه اى از دشمن به آنها يا جامعه اسلامى برسد.

 

حکمت 310 نهج البلاغه: اعتماد کردن به خدا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا يَصْدُقُ إِيمَانُ عَبْدٍ، حَتَّى يَكُونَ بِمَا فِي يَدِ اللَّهِ، أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِه.(نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت310) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 531

امام عليه السلام در اين گفتار شريف خود به يكى از نشانه هاى مهم ايمان اشاره كرده، مى فرمايد: «هيچكس در ادعاى ايمان، صادق نيست مگر اينكه به آنچه نزد خداست (ازپاداش هاى مادى ومعنوى) مطمئن تر باشد نسبت به آنچه نزد خودش است. (تا جايى كه آنچه را دارد سخاوتمندانه مى دهد تا عوضش را از خدا بگيرد)»؛ (لا يَصْدُقُ إِيمَانُ عَبْدٍ، حَتَّى يَكُونَ بِمَا فِي يَدِ آللّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ). اشاره به اينكه خدا از يكسو رزق بندگان خود را تضمين كرده و از سوى ديگر وعده داده است كه با انفاق، انسان چيزى را از دست نمى دهد، بلكه خدا پاداشى بيشتر در جنبه هاى مادى و معنوى به او مى بخشد. در آيه 268 سوره «بقره» مى خوانيم: «(الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللهُ يَعِدُكُمْ مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلا وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)؛ شيطان، شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر وتهيدستى مى دهد؛ و به فحشا (و زشتى ها) امر مى كند؛ ولى خدا وعده «آمرزش» و «فزونى» به شما مى دهد؛ و خدا قدرتش وسيع، و (به هرچيز) داناست. (به همين دليل، به وعده هاى خود، وفا مى كند)». همانگونه كه در بيان اسناد اين حديث شريف اشاره شد، «مسعودى» در مروج الذهب آن را در لابه لاى حديث عبرت آموزى نقل مى كند و آن اينكه شخص سائلى نزد امام اميرمؤمنان عليه السلام آمد و تقاضايى كرد. حضرت به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: به مادرت بگو يك درهم به او بدهد. امام حسن عليه السلام عرض كرد: ما شش درهم داريم كه براى خريد آرد گذاشته ايم. اميرمؤمنان فرمود: لا يَكُونُ الْمُؤمِنُ مُؤمِنآ حَتّى يَكُونَ بِما فِي يَدِ اللهِ أوْثَقُ مِنْهُ بِما في يَدِهِ. سپس دستور داد هر شش درهم را به آن سائل بدهند. اندكى بعد اميرمؤمنان عليه السلام از كنار مردى مى گذشت كه شترى را در معرض فروش گذاشته بود. امام عليه السلام آن را به صد وچهل درهم خريد و فرمود: بعد از هشت روز وجه آن را مى پردازم (وفروشنده قبول كرد). هنوز حضرت طناب آن حيوان را باز نكرده بود كه مردى از آنجا گذشت در حالى كه شتر، عقال شده بود و نشسته بود. به امام عليه السلام عرض كرد: اين شتر را چند مى فروشى؟ امام عليه السلام فرمود: دويست درهم. عرض كرد: خريدم. وقيمت آن را نقدآ پرداخت. امام عليه السلام صد و چهل درهم را به فروشنده اولى داد وشصت درهم باقى مانده را به فاطمه سلام الله عليها سپرد. فاطمه سلام الله عليها عرض كرد: از كجا اين شصت درهم فراهم شد؟ حضرت فرمود: اين تصديق چيزى است كه پدرت از سوى خدا آورده است. «(مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا)؛ كسى كه حسنه اى انجام دهد خداوند ده برابر به او مى دهد». بعضى از شارحان نهج البلاغه مانند «شيخ محمد عبده» و سپس «مغنيه» در فى ظلال، اين كلام شريف را به پاداش هاى معنوى تفسير كرده و گفته اند: منظور از «بِما فِي يَدِ اللهِ» ثوابهايى است كه خدا براى كار خير تعيين كرده و جمله «لا يَصْدُقُ إيمانُ عَبْدٍ» اشاره به اين است كه تا انسان، ايمان به روز جزا وپاداش هاى الهى در آن روز نداشته باشد مؤمن واقعى نيست.

البته ممكن است كلام امام عليه السلام شامل هر دو باشد؛ هم پاداش هاى مادّى و هم پاداش هاى معنوى؛ ولى منحصر ساختن آن به پاداش هاى معنوى، افزون بر اينكه با اطلاق كلام امام عليه السلام ناسازگار است، با حديثى كه در شأن ورود اين سخن شريف در بالا آمد نيز سازگار نيست، بنابراين چه بهتر كه ما معناى كلام امام عليه السلام را محدود به يك جنبه نكنيم و معتقد باشيم كه هم جنبه هاى مادى را شامل مى شود و هم جنبه هاى معنوى را. از جمله قرائنى كه شهادت مى دهد مفهوم كلام امام عليه السلام اختصاص به جنبه هاى معنوى ندارد حديثى است كه از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده و نويسنده كتاب مصادر، كلام اميرمؤمنان عليه السلام را مأخوذ از آن مى داند. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله طبق اين حديث مى فرمايد: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ أَتْقَى النَّاسِ فَلْيَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَمَنْ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ أَغْنَى النَّاسِ فَلْيَكُنْ بِمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ؛ كسى كه دوست دارد پرهيزكارترين مردم باشد توكل بر خدا كند و كسى كه دوست دارد غنى ترين مردم باشد، به آنچه نزد خداى متعال است مطمئن تر باشد نسبت به آنچه در دست خودش است». آيه شريفه اى كه آورديم ـ كه هم وعده آمرزش مى دهد و هم وعده فضل ـ  نيز تأييد مى كند كه كلام امام عليه السلام ازنظر جهات مادى و معنوى مفهوم عامى دارد. گفتنى است كه «ما»ى موصوله در جمله «بما فى يده» مفهوم وسيعى دارد فقط شامل اموال نيست، بلكه هرگونه امكانات ازنظر مقام و موقعيت اجتماعى و قوت و قدرت را دربر مى گيرد و اعلام مى دارد كه آنچه در دست داريم از اموال وثروتها و مقامها و قدرتها، نبايد بيش از آنچه نزد خداست مورد علاقه واعتماد باشد. اگر از آنها در راه خدا بگذريد، خداوند بهتر و خوبتر از آن را فراهم خواهد ساخت.

 

حکمت 311 نهج البلاغه: نفرین امام علی علیه السلام

وَ قَالَ (علیه السلام) لِأَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، وَ قَدْ كَانَ بَعَثَهُ إِلَى طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ لَمَّا جَاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ يُذَكِّرُهُمَا شَيْئاً مِمَّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) فِي مَعْنَاهُمَا، فَلَوَى عَنْ ذَلِكَ، فَرَجَعَ إِلَيْهِ فَقَالَ إِنِّي أُنْسِيتُ ذَلِكَ الْأَمْرَ، فَقَالَ (علیه السلام): إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَضَرَبَكَ اللَّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لَامِعَةً لَا تُوَارِيهَا الْعِمَامَةُ.[قال الرضي: يعني البرص، فأصاب أنساً هذا الداء فيما بعد في وجهه فكان لا يرى إلا «متبرقعا» مبرقعا]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت311) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 537

امام عليه السلام اين سخن را زمانى بيان كرد كه به بصره آمده بود و «انس بن مالك» را فرا خواند و او را مأموريت داد كه به سوى طلحه و زبير برود وچيزى را كه از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله درباره آنها شنيده بود بيان كند. (اشاره به جمله اى است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله درباره آن دو فرموده بود كه «شما به زودى با على جنگ خواهيد كرد در حالى كه ظالميد؛ إِنَّكُما سَتُقاتِلانِ عَلِيّآ وَأنْتُما لَهُ ظالِمانِ») انس از اين كار خوددارى كرد و نزد حضرت آمد و عرض كرد: من اين سخن را فراموش كرده ام؛ (وَقالَ عليه السلام: لاَنَسِ بْنِ مالِکٍ، وَقَدْ كانَ بَعَثَهُ إِلى طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرِ لَمّا جاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ يُذَكِّرُهُما شَيْئاً مِمّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله في مَعناهُما، فَلَوى عَنْ ذلِکَ، فَرَجَعَ إِلَيْهِ فقال: إِنِّي أُنْسِيتُ ذلِکَ الاَمْرَ). امام عليه السلام فرمود: «اگر دروغ مى گويى، خدا تو را به سفيدى آشكارى (بيمارى برص) مبتلا كند آنگونه كه عمامه نتواند آن را بپوشاند»؛ (فقال عليه السلام : إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَضَرَبَکَ اللّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لاَمِعَةً لاَتُوَارِيهَا الْعِمَامَةُ). «لَوى» از ماده «لىّ» به معناى تاخير انداختن است. «لامِعَةً» به معناى روشن و آشكار است. «لا تُوارِيها» يعنى آن را نمى پوشانيد.

سيّد رضى؛ در تفسير واژه «بَيْضاءَ لامِعَةً» مى گويد: «منظور امام بيمارى برص و پيسى است و چيزى نگذشت كه انس گرفتار اين بيمارى در صورتش شد به گونه اى كه همواره (از خجالت و شرمندگى) نقاب مى زد»؛ (قالَ الرَّضِيُ : يَعْنِى الْبَرَصَ، فَأَصابَ أَنَسآ هذَا الدّاءَ فيما بَعْدُ في وَجْهِهِ، فَكانَ لا يُرى إلّا مُبَرْقَعآ). مورّخان و محدثان در شرح كلام فوق، داستان را متفاوت نقل كرده اند. بعضى ماجرا را همانند مرحوم سيّد رضى نقل كرده و آن را مربوط به مأموريتى مى دانند كه على عليه السلام به انس بن مالك براى بازگويى گفتار پيامبر صلي الله عليه وآله درباره طلحه و زبير داد؛ ولى از آن مشهورتر چيزى است كه ابن ابى الحديد نقل كرده وبسيارى از مورخان و محدثان با او موافقند و آن اينكه امام عليه السلام در سرزمين «وحبه» در كوفه جمعى از مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم، چه كسى اين سخن را از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله به هنگام بازگشت از حجةالوداع شنيده است كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعِلَىٌّ مَوْلاهُ اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ؟» (اشاره به داستان غدير و خطبه پيغمبر صلي الله عليه وآله در آن روز است) جمعى برخاستند وگواهى دادند كه پيامبر صلي الله عليه وآله چنين فرمود. امام رو به انس بن مالك (خادم مخصوص پيامبر صلي الله عليه وآله) كرد وفرمود: تو كه در آنجا حاضر بودى چرا گواهى نمى دهى؟ انس عرض كرد: اى اميرمؤمنان! سن من زياد شده و آنچه فراموش كرده ام بيش از آن است كه در خاطر دارم. امام عليه السلام فرمود: اگر دروغ مى گويى خداوند تو را به بيمارى پيسى مبتلا سازد آنگونه كه عمامه نيز آن را نپوشاند. چيزى نگذشت كه نفرين امام عليه السلام در حق او مستجاب شد و به اين بيمارى مبتلا گشت. مرحوم خطيب در مصادر بعد از اشاره به كلام ابن ابى الحديد مى گويد: اين نقل موافق مشهور است و در بسيارى از كتب معتبره آمده است. سپس براى اطلاع بيشتر درباره اين قضيه به جلد اوّل كتاب نفيس الغدير (نوشته علامه امينى) ارجاع مى دهد. روايت سومى نيز در اين زمينه هست كه رخداد پيشگفته را مربوط به داستان «طير مشوى» (مرغ بريان) مى داند. ماجرا از اين قرار است كه شخصى مرغ بريانى براى رسول اكرم صلي الله عليه وآله هديه فرستاد. پيغمبر صلي الله عليه وآله عرضه داشت: خداوندا! محبوب ترينِ خَلقَت را بفرست تا با من از اين غذا بخورد. على عليه السلام آمد؛ ولى انس بن مالك، خادم مخصوص پيغمبر صلي الله عليه وآله هنگامى كه على عليه السلام اجازه ورود خواست گفت: پيغمبر صلي الله عليه وآله فعلاً گرفتار است. او دوست داشت مردى از قوم خودش بيايد و با پيغمبر صلي الله عليه وآله هم غذا شود. پيامبر صلي الله عليه وآله بار ديگر همان دعا را تكرار كرد. على عليه السلام آمد و اجازه خواست و باز انس همان پاسخ را گفت. در مرتبه سوم صداى امام عليه السلام بلند شد و فرمود: چه چيزى پيغمبر صلي الله عليه وآله را به خود مشغول ساخته كه مرا نمى پذيرد؟ صداى على عليه السلام به گوش رسول الله صلي الله عليه وآله رسيد. فرمود: اى انس! چه كسى بر در است؟ گفت: على بن ابى طالب. فرمود: اجازه بده وارد شود. هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السلام خدمت پيغمبر صلي الله عليه وآله رسيد. حضرت فرمود: اى على! من سه بار از خداوند تقاضا كردم كه محبوب ترينِ خلقش را نزد من بفرستد تا با من از اين مرغ بريان تناول كند اگر در مرتبه سوم نيامده بودى نام تو را از خدا مى خواستم. على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا! من سه بار آمدم و در هر سه بار انس مانع شد. پيغمبر صلي الله عليه وآله فرمود: اى انس! چرا چنين كردى؟ عرض كرد: دوست داشتم كه مردى از قوم من فرا رسد. (اين ماجرا گذشت) هنگامى كه يوم الدار (روز شوراى شش نفرى عمر براى تعيين خليفه بعد از او) فرا رسيد، على عليه السلام ويژگى هاى خود را بيان كرد، انس مى گويد: على عليه السلام از من درباره آن داستان گواهى خواست. من آن را كتمان كردم و گفتم آن جريان را فراموش كرده ام. على عليه السلام دست به سوى آسمان بلند كرده و عرض كرد: خداوندا! انس را به بيمارى آشكارى (بيمارى برص) مبتلا ساز كه نتواند آن را از مردم مخفى كند. انس مدتى بعد به اين بيمارى مبتلا شد. در مجمع الحديث آمده است كه انس پيوسته عمامه اى بر سر مى گذاشت (به گونه اى كه بخشى از صورت او را مى پوشاند). از او سؤال كردند، گفت: اين نتيجه همان نفرين على بن ابى طالب است. و بعد از ذكر داستان طير مشوى، عمامه خود را كنار زد و سفيدى برص را نشان داد. سيد حميرى (متوفاى 173) اين جريان تاريخى را به شعر درآورده است: أَما أُتِىَ فِي خَبَرِ الاْنْبَلِ*** في طائِرٍ أُهْدِيَ إلَى الْمُرْسَلِ *** سَفينَةٌ مَكَنَ فِي رُشْدِهِ *** وَأنَسٌ خانَ وَلَمْ يَحْصِل *** في رَدِّهِ سَيِّدُ كُلِّ الْوَرى *** مَوْلاهُمْ فِي الْمُحْكَمِ الْمُنْزَلِ *** فَصَدَّهُ ذُو الْعَرْشِ عَنْ رُشْدِهِ ***  ثُمَّ غَري بِالْبَرَصِ الاْنْكَلِ . آيا در روايت با ارزشى درباره مرغ (بريانى) كه به پيغمبر مرسل به عنوان هديه فرستاده شد نيامده است؟ داستانى كه همچون يك كشتى نجات در مسير خود حركت مى كرد؛ ولى انس خيانت كرد؛ اما نتوانست او را از اينكه آقاى تمام جهانيان باشد بازگرداند. مولايى كه در قرآن مجيد به مقام او اشاره شده است. خداوند صاحب عرش، او را (انس را) از مقصدش بازداشت و او را به بيمارى برص زشتى مبتلا نمود. علامه امينى؛ شرح مبسوط این داستان را در جلد اوّل كتاب الغدير آورده است.

 

حکمت 312 نهج البلاغه: انجام مستحبات هنگام تمایل دل

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً؛ فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِضِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت312) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 543

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته قابل توجه روانى اشاره كرده، مى فرمايد: «دلها (ى انسانها) گاه روى مى آورد (و پرنشاط است) و گاه پشت مى كند (وبى نشاط است) آنگاه كه روى مى آورد آن را به انجام نوافل ومستحبات نيز وادار كنيد و آنگاه كه پشت مى كند و بى نشاط است تنها به انجام فرائض وواجبات قناعت نماييد»؛ (إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَإِدْبَاراً؛ فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ، وَإِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِضِ). بدون شك، انسان حالات مختلف و متفاوتى دارد و در هر يك از اين حالات بايد موافق آن گام بردارد تا به نتيجه مطلوب برسد. گاه فكر انسان آرام و روح او پرنشاط است و عوامل اشتغال فكرى وجود ندارد و جسم و روحش آماده براى عبادت و اطاعت و بندگى خداست. در اين هنگام اين فرصت طلايى را بايد غنيمت شمرد و علاوه بر واجبات به مستحبات نيز با حضور قلب پرداخت. ولى گاه روح انسان خسته و فكر او مشغول به يك سلسله مشكلات دنيوى است و گاه ناراحتى جسمانى نيز به آن ضميمه مى شود به گونه اى كه حوصله هيچ كارى را ندارد در چنين شرايطى بايد به واجبات كه به هر حال بايد انجام شود قناعت كرد، زيرا پرداختن به مستحباتى كه انسان آن را بر خودش تحميل كند وهيچ حضور قلب و نشاطى در آن نباشد سبب ارتقاء روح و قرب به پروردگار و وصول به اهداف عالى نخواهد شد و چه بسا اگر مستحبات را در چنين حالى به خود تحميل كند هم به واجبات ضرر بزند و هم حالت تنفر از مستحبات براى او حاصل شود كه هر دو ضايعه بزرگى است. شبيه همين گفتار حكيمانه در حكمت 193 با كمى تفاوت گذشت وهمانگونه كه گفتيم، اين حديث شريف از رسول اكرم صلي الله عليه وآله با كمى تفاوت به اين صورت آمده است: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَإِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَإِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَيْكُمْ بِالْفَرِيضَةِ». همچنين شبيه اين كلام حكيمانه در حكمت 278 گذشت آنجا كه فرمود: «قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ أَرْجَى مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ؛ عمل كمى كه با نشاط آن را تداوم بخشى اميدوار كننده تر از عملى است كه بسيار و خسته كننده است». نكته اصلى اينجاست كه اسلام به كيفيت عمل بيش از كميت آن اهميت مى دهد، ازاينرو در آيه دوم سوره «ملك» مى خوانيم: «(الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ)؛ آنكس كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى كنيد، و او شكست ناپذير وبخشنده است». در اين آيه شريفه به حُسن عمل اهميت داده شده است، نه به كثرت عمل. به همين دليل امام صادق عليه السلام در حديثى به اين نكته توجه داده و مى فرمايد: «لَيْسَ يَعْنِي أَكْثَرَ عَمَلاً وَلَكِنْ أَصْوَبَكُمْ عَمَلاً؛ منظور اين نيست كه عمل فرد بيشتر باشد، بلكه مقصود آن است كه كداميك صحيح تر و كاملتر عمل مى كنيد». به بيان ديگر، روح عمل، حضور قلب و توجه به خدا و اخلاص است و اين در حالى حاصل مى شود كه انسان نشاط عبادت داشته باشد و به هنگام كمبود نشاط حضور قلب نيز آسيب مى پذيرد به همين دليل فرموده اند: هنگامى كه نشاط عبادت نيست به واجبات قناعت كنيد و به هنگام نشاط عبادت، هم واجبات را به جا بياوريد و هم مستحبات را. اضافه بر اين اگر هنگام نداشتن نشاط و حوصله براى عبادت، انسان مستحبات را بر خود تحميل كند ممكن است يك حال نفرت و بيزارى در او پيدا شود كه بر آينده او نيز تأثير بگذارد. در نامه 69 كه از نامه هاى جالب اميرمؤمنان على عليه السلام به «حارث همدانى» است نيز اشاره اى به اين حقيقت شده بود آنجا كه مى فرمايد: «وَخَادِعْ نَفْسَکَ فِي الْعِبَادَةِ وَارْفُقْ بِهَا وَلا تَقْهَرْهَا وَخُذْ عَفْوَهَا وَنَشَاطَهَا إِلاَّ مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْکَ مِنَ الْفَرِيضَةِ فَإِنَّهُ لابُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَتَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا؛ در انجام عبادت، نفس خود را بفريب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا كن و خويشتن را بر آن مجبور نساز، بلكه بكوش آن را در وقت فراغت و بانشاط به جا آورى مگر فرايضى كه بر تو مقرر شده است كه در هر حال بايد آنها را انجام دهى و در موقعش مراقب آن باشى».

 

حکمت 313 نهج البلاغه: جامعیت قرآن کریم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : وَ فِي الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ، وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ، وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت313) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 549

امام عليه السلام در اين حديث شريف به اهميت و جامعيت قرآن اشاره مى كند ومى فرمايد: «در قرآن، اخبار پيشينيان و حوادث آينده و حكم و دستور مربوط به شما آمده است»؛ (وَفِي آلْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ، وَخَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ، وَحُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ). منظور از اخبار پيشينيان روشن است، زيرا بخش مهمى از قرآن مجيد، تاريخ انبيا و اقوام گذشته است؛ از آفرينش آدم تا حالات حضرت مسيح واصحاب ويارانش، قرآن دست ما را مى گيرد و در تمام قرون و اعصار گذشته همراه انبيا وپيغمبران و اقوام آنها حركت مى دهد و تلخ و شيرين زندگى آنها را بيان مى كند و تجارب فراوان و حوادث عبرت انگيز بسيارى را كه در زندگانى آنها بوده يكجا پيش روى ما مى نهد آنگونه كه گويا ما همراه آنها بوده ايم و با آنها مى زيسته ايم. منظور از حوادث آينده، مسائل مربوط به قبر و برزخ و قيامت است كه در جاى جاى قرآن مجيد به آن اشاره شده است به گونه اى كه گويا ما آينده را ديده ايم و در آن زيسته ايم. منظور از جمله «وَحُكْمُ ما بَيْنَكُمْ» اين است كه در قرآن به همه برنامه هاى زندگى شما اعم از واجب، حرام، مكروه، مستحب و مباح، اشارات كلى يا جزئى شده است، بنابراين قرآن كتاب جامعى است كه هرچه بخواهيد در آن هست. با توجه به شأن نزولى كه در حديث حارث اعور آمده بود روشن مى شود كه اين سخن را امام عليه السلام زمانى بيان فرمود كه مردم به سراغ احاديث رفته و قرآن را رها ساخته بودند. البته منظور امام عليه السلام رها كردن احاديث نيست، زيرا پيغمبر صلي الله عليه وآله در «حديث ثقلين» كتاب خدا و عترت را (عترتى كه منبع اصلى احاديث رسول خدا صلي الله عليه وآله است) با هم توصيه مى كند، بلكه منظور اين است كه افراط در توجه به حديث تا آنجا كه قرآن رها شود كار نكوهيده اى است. به هر روى، مهم اين است قرآن كه نور و رحمت الهى و مايه هدايت وسعادت است در ميان مسلمانان به فراموشى سپرده نشود. مسلمانان در درجه نخست اساس كار خود را از قرآن بگيرند و سپس از سنت پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله واحاديث اهل بيت براى تشريح اين دستورات و آگاهى از جزئيات برنامه ها بهره مند شوند. در ذيل حديث اعور پس از كلام نورانى بالا جمله هايى درباره اهميت قرآن آمده است كه بسيار گويا و آموزنده است «هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ ما تَرَكَهُ مِنْ جَبّارٍ إلّا قَصَمَهُ اللهُ وَمَنِ ابْتَغَى الْهُدى مِنْ غَيْرِهِ أَضَلَّهُ اللهُ تَعالى وَهُوَ حَبْلُ اللهِ الْمَتينُ وَهُوَ الذِّكْرُ الْحَكيمُ وَالصِّراطُ الْمُسْتَقِيمُ وَهُوَ الَّذي لا تَزيغُ بِهِ الاْهْواءُ وَلا تَلْتَبِسُ بِهِ الاَلْسُنُ وَلا يَشْبَعُ مِنْهُ الْعُلَماءُ وَلا يَخْلِقُ عَنْ كَثْرَةِ الرَّدِ وَلا تَنْقَضي عَجائِبُهُ هُوَ الَّذي لَمْ يَثِنْهُ الْجِنُّ حينَ سَمِعْتُهُ قالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ مَنْ قالَ بِهِ صَدَقَ وَمَنْ عَمِلَ بِهِ أُجِرَ وَمَنْ حَكَمَ بِهِ عَدَلَ وَمَنْ دَعا إِلَيْهِ هُدِيَ إلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ؛ قرآن جدا كننده حق از باطل است و هزل و شوخى در آن راه ندارد. هر ظالمى به آن پشت كند خداوند او را دَرهم مى شكند و هركس هدايت را از غير قرآن بخواهد خداى متعال او را گمراه مى سازد و آن، ريسمان محكم الهى است ويادآورى مستحكم و راه راست. قرآن چيزى است كه اوهام و خواسته هاى انحرافى، آن را منحرف نمى كند و زبان نااهلان، آن را مشتبه نمى سازد. دانشمندان از آن سير نمى شوند و براثر كثرت تلاوت و مراجعه كهنه نمى گردد. شگفتى هاى آن پايان نمى پذيرد و اين همان چيزى است كه طايفه جن هنگامى كه آن را شنيدند آن را بازنگرداندند و دَرهم نپيچيدند و گفتند: ما سخن عجيبى شنيديم كه همگان را به سوى رشد و تعالى هدايت مى كند. كسى كه با قرآن سخن بگويد درست مى گويد و آنكس كه به آن عمل كند مأجور است و كسى كه مطابق آن حكم كند حكمش عادلانه و كسى كه به سوى قرآن فرا خواند به سوى صراط مستقيم هدايت كرده است». درباره اهميت قرآن مجيد، هم در خود قرآن و هم در روايات اسلامى مطالب گسترده اى آمده، از جمله در نهج البلاغه در خطبه هاى فراوان، امام عليه السلام درباره اهميت آن سخن گفته است؛ از جمله در بخش آخر خطبه 198 امام عليه السلام شرح مبسوطى كه شامل 42 امتياز مهم است براى قرآن مجيد بيان مى كند و همچنين در خطبه 183 و خطبه 176 و... نيز مطالب مهمى در اين زمينه آمده است.

 

حکمت 314 نهج البلاغه: روش برخورد با متجاوز

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، فَإِنَّ الشَّرَّ لَا يَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّر. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت314) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 555

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه كه در ميان مردم جنبه ضرب المثل پيدا كرده است دستورى دفاعى و خاص را بيان كرده، مى فرمايد: «سنگ را از همانجا كه آمده بازگردانيد، چراكه شر و بدى را جز با شر و بدى نمى توان دفع كرد»؛ (رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ يَدْفَعُهُ إِلاَّ الشَّرُّ). بعضى از شارحان، اين سخن را ناظر به مسئله قصاص دانسته و اشاره اى به آيه شريفه (وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الاَلْبَابِ) مى دانند، زيرا هرگاه قانون قصاص در ميان نباشد و قاتل احساس امنيت كند، جان بسيارى به خطر مى افتد؛ اما اگر قتلى كه انجام داده را با قتل خودش پاسخ گوييم افراد شرورِ ديگر از ترس قصاص، متعرض جان مردم نمى شوند و اين خود سبب حيات و امنيت جامعه است. ولى نبايد ترديد داشت كه كلام امام عليه السلام منحصر به قصاص نيست، بلكه قانونى كلى در برابر افرادى است كه جز با توسل به زور از كارهاى خلاف خود برنمى گردند. دشمنانى كه با تمام قوا به مسلمانان حمله مى كنند جز با مقابله به مثل دست از شيطنت خود برنمى دارند و اين شبيه چيزى است كه قرآن مجيد در آيات فراوانى بيان فرموده است. در يك جا مى فرمايد: «الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَالْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ؛ ماهِ حرام، در برابر ماهِ حرام! (اگر دشمنان، احترام آن را شكستند و در آن با شما جنگيدند، شما نيز حق داريد مقابله به مثل كنيد). و تمام حرامها، (قابلِ) قصاص است و (به طور كلّى) هركس به شما تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد! و از خدا بپرهيزيد (و زياده روى ننماييد!) و بدانيد خدا با پرهيزكاران است!». نيز در جاى ديگر آمده است: «(وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ)؛ و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند، نبرد كنيد! و از حدّ تجاوز نكنيد ، كه خدا تعدّى كنندگان را دوست نمى دارد!». باز مى فرمايد: «(وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ)؛ و (به هنگام نبرد) با مشركان، دسته جمعى پيكار كنيد، همانگونه كه آنها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند؛ و بدانيد خداوند با پرهيزكاران است!». ازاينرو در مقابل اين دستورات جنگى، دستور صلح را چنين صادر مى كند: «(وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ)؛ و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درآى و بر خدا توكّل كن». از آنچه در بالا آمد روشن مى شود هيچگونه تضادى در ميان اين دستور ودستورات مربوط به عفو و گذشت و حلم و مدارا و پاسخ گفتن سيئه با حسنه كه در قرآن مجيد و روايات اسلامى آمده وجود ندارد و هركدام اصل و قانونى است براى محدوده اى خاص؛ آنجا كه با عفو و گذشت و جبران بدى به وسيله خوبى مشكل حل مى شود اصل اساسى همان است؛ ولى آنجا كه دشمن خيره سر از عفو و گذشت سوء استفاده مى كند و بر خيره سرى خود مى افزايد دستور، مقابله به مثل است نه عفو و گذشت و پاسخ دادن بدى با نيكى. به همين دليل در ذيل آيه قصاص دستور عفو آمده است تا شدت عمل در برابر جنايتكاران با عفو و گذشت اسلامى آميخته شود و معجون مناسبى براى هر دو گروه (گروه خطاكارِ پشيمان و گروه خطاكارِ لجوج) فراهم گردد، مى فرمايد: «(فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ)؛ پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او، تبديل به خونبها گردد،) بايد از راه پسنديده پيروى كند. (و صاحب خون، حال پرداخت كننده ديه را در نظر بگيرد). و او (قاتل) نيز، به نيكى ديه را (به ولى مقتول) بپردازد؛ (و در آن، مسامحه نكند). اين، تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما! و كسى كه بعد از آن، تجاوز كند عذاب دردناكى خواهد داشت». اين نكته نيز قابل توجه است كه تعبير به «شر» درمورد مجازات، به معناى شر ظاهرى است؛ قصاص، ظاهرا شر است؛ ولى در باطن خير محض مى باشد، چنانكه مقابله به مثل در مقابل دشمنان لجوج و خيره سر، خير است.

 

حکمت 315 نهج البلاغه: دستورالعملی برای خوشنویسی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِكَاتِبِهِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ: أَلِقْ دَوَاتَكَ، وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِكَ، وَ فَرِّجْ بَيْنَ السُّطُورِ، وَ قَرْمِطْ بَيْنَ الْحُرُوفِ، فَإِنَّ ذَلِكَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت315) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 561

امام عليه السلام در اين گفتار جالب خود چهار دستور براى حُسن خط مى دهد؛ به كاتبش عبيدالله بن ابى رافع مى فرمايد: «مركّب دوات خود را با گذاشتن ليقه در آن، تنظيم كن و نوك قلمت را طولانى نما و ميان سطرها فاصله بينداز و فاصله بين حروف را كم كن كه اين به جلوه و زيبايى خط مى افزايد»؛ (وَقَالَ عليه السلام لِكاتِبِهِ عُبيْدَاللّهِ بْنِ أبي رافِعٍ: اَلِقْ دَواتَکَ، وَأَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِکَ، وَفَرِّجْ بَيْنَ السُّطُورِ، وَقَرْمِطْ بَيْنَ الْحُرُوفِ فَإِنَّ ذلِکَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ). در زمانهاى گذشته براى نوشتن خط از دوات كه ظرف كوچكى بود استفاده مى كردند و مركب سياه در آن مى ريختند و براى اينكه مركب فراوانى به نوك قلم نيايد و حروف را زشت و كاغذ را سياه نكند قطعه پارچه يا پنبه اى در آن مى نهادند كه مركب را به خود مى گرفت و هنگامى كه قلم را در دوات وارد مى كردند مركب به مقدار نياز به نوك قلم مى چسبيد و مشكلى براى نوشتن حاصل نمى شد. آن چيزى كه براى جذب مركب در دوات مى نهادند ليقه مى ناميدند. بنابراين «اَلِقْ» كه فعل امر است به اين معناست كه ليقه در دوات بگذار. از سوى ديگر براى تنظيم مركب قلم و جذب تدريجى آن براى نوشتن، در نوك قلمهايى كه از نى تراشيده بودند شكافى مى دادند. اين شكاف مقدارى مركب را در خود جاى مى داد و به تدريج بر صفحه كاغذ وارد مى كرد. اين شكاف در لغت «جِلْفَةَ» ناميده مى شود و اگر طولانى تر باشد مركب بيشترى به خود جذب مى كند و نويسنده مى تواند با يك بار فرو بردن قلم در دوات كلمات بيشترى را آن هم به صورت يكنواخت بنويسد و اين هر دو به زيبايى خط كمك مى كند.

«تفريج بين سطور» به اين معناست كه سطرها داخل هم نباشد و خواننده بتواند به راحتى آنها را از هم جدا كند، زيرا هنگامى كه خطها به هم نزديك باشند افزون بر اينكه صفحه كاغذ سياه و زشت به نظر مى رسد خواننده نيز پس از پايان يك سطر، براى رفتن به سطر بعد گاه گرفتار اشتباه مى شود و دوباره به همان سطر قبل بازمى گردد. «قَرْمِطْ» از ماده «قَرْمَطَ» به معناى نزديك ساختن است، روشن است كه اگر حروف يك كلمه از هم جدا و دور شود آن خط بسيار زشت و ناموزون خواهد شد. بنابراين ظرافت و زيبايى خط ايجاب مى كند كه اين دستورات چهارگانه به دقت رعايت شود. در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت: نخست اينكه اختراع خط يكى از مهمترين مسائل زندگى بشر است. انسان به وسيله خط توانست تجربيات خود را ثبت كند و براى آيندگان به يادگار بگذارد و شخصآ نيز مسائلى را در زندگى فراموش نكند. به همين دليل از زمانى كه خط اختراع شد دوران تاريخ بشر آغاز گشت و پيش از آن را دوران قبل از تاريخ مى نامند، چراكه آنها نتوانستند سرگذشت خود را مكتوب كنند و براى آيندگان به يادگار بگذارند. اصولا تمدن انسانى وعلوم و دانشها و اختراعات و ابتكارات مديون خط است كه اگر نبود، تجارب بشر و افكار دانشمندان با هم نمى آميخت و به سوى جلو حركت نمى كرد وپيوسته انسان در همان مراحل اوليه گام برمى داشت. شايد به همين دليل است كه خداوند در قرآن مجيد به آن قسم ياد كرده ومى فرمايد: «(ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ)؛ سوگند به قلم و آنچه با قلم مي نويسند». همچنين در آياتى كه در آغاز بعثت پيامبر صلي الله عليه وآله نازل شد مى خوانيم: «(اقْرَأْ بِسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ... الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الاِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ)؛ بخوان به نام پروردگارت كه (موجودات را) آفريد، همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود وبه انسان آنچه را نمى دانست آموخت». نكته ديگر اينكه يك نوشته خوب بايد هم محتواى آن خوب باشد و هم داراى ظاهرى زيبا و آراسته باشد به همين دليل نامه هايى كه با خط بد نوشته شده باشند و كتابهايى كه با چاپ نازيبا چاپ شده باشند كم ارزش خواهند بود، هر چند محتواى خوب و جالبى داشته باشند. به خصوص در زمان ما كه بيش از هر زمان به زيبايى اهميت مى دهند و سعى دارند امور مادى و معنوى را در بهترين لباس ارائه دهند. به همين دليل امام عليه السلام در كلام بالا با ذكر جزئيات دقيق به اين مطلب اشاره فرموده است. شخصيتها هميشه (چه در گذشته و چه در حال) خوش خط ترين كاتبان را براى خود انتخاب مى كنند تا نامه ها و رساله هاى آنها تأثير بيشترى داشته باشد. نكته ديگر اينكه ممكن است بعضى اشكال كنند اين گفتار حكيمانه امام عليه السلام با گفتار ديگرى از آن حضرت كه به نزديك نمودن سطور يك نامه و ريز نوشتن، جهت صرفه جويى در كاغذ و مركب توصيه مى كند، سازگارى ندارد؛ آنجا كه طبق روايت امام صادق عليه السلام از آن حضرت، به فرمانداران خود نوشت: «أَدِقُّوا أقْلامَكُمْ وَقارِبُوا بَيْنَ سُطُورِكُمْ وَاحْذَفُوا عَنّي فُضُولَكُمْ وَاقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعاني وإيّاكُمْ وَالاْكْثارَ فَإنَّ أمْوالَ الْمُسْلِمينَ لاتَحْتَمِلُ الاْضرارَ؛ نوك قلمها را تيز كنيد وسطور را به هم نزديك سازيد و مطالب اضافى را در نامه هايى كه براى من مى نويسيد حذف كنيد و مقصودتان بيان معانى باشد (نه لفّاظى و بازى با الفاظ) و از پرگويى بپرهيزيد، زيرا اموال مسلمانان تاب تحمّل اين ضررها را ندارد». ولى با كمى دقت روشن مى شود كه اين دو دستور منافاتى با هم ندارند؛ كلام نخست اشاره به رعايت زيبايى هاى معقول است و كلام دوم اشاره به اسراف وافراط در اينگونه مسائل. شاهد آن كلمه اضرار است كه در آخر حديث دوم آمده است؛ يعنى نبايد افراطكارى به جايى برسد كه موجب ضرر به بيت المال شود.

 

حکمت 316 نهج البلاغه: پیشواى مؤمنان و پیشواى فاسقان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ.[قال الرضي: و معنى ذلك أن المؤمنين يتبعونني و الفجار يتبعون المال كما تتبع النحل يعسوبها و هو رئيسها]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت316) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 567

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه، فرق ميان پيشواى مؤمنان و فاجران را چنين بيان مى كند: «من، يعسوب و پيشواى مؤمنانم، و مال و ثروت، يعسوب و(پيشواى) بدكاران است»؛ (أَنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ، وَالْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ). آنگاه مرحوم سيّد رضى مى فرمايد: «معنى اين سخن آن است كه مؤمنان از من پيروى مى كنند؛ اما فاجران به دنبال ثروتند، همانگونه كه زنبوران عسل از يعسوب يعنى رئيس خود پيروى مى كنند»؛ (قالَ الرَّضِيُ: وَمَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمُؤْمِنينَ يَتَّبِعُونَني، وَالْفُجّارَ يَتَّبِعُونَ الْمالَ كَما تَتَّبِعُ النَّحْلُ يَعْسُوبَها، وَهُوَ رَئِيسُها). «يعسوب» به ملكه زنبوران عسل گفته مى شود كه هرگاه به پرواز درآيد تمام زنبورانى كه در آن كندو با او زندگى مى كردند به دنبال او به پرواز درمى آيند. سپس به رئيس هر قومى يعسوب اطلاق شده است. عجيب اين است كه بعضى از ارباب لغت، امير و رئيس زنبوران عسل را مذكّر شمرده اند، در حالى كه مؤنث است و به همين دليل همه جا در فارسى از آن به ملكه ياد مى كنند. واقعيت عينى نيز همين معنا را تأييد مى كند كه ملكه از جنس مادّه باشد نه مذكّر. درواقع امام عليه السلام فرق ميان افراد باايمان را كه به معنويات مى انديشند با افراد مادى و بى ايمان كه تنها به ثروت مى انديشند، بيان كرده، مى گويد: من پيشواى مؤمنانم؛ ولى پيشواى فاجران مال و ثروت است. در عصر آن امام عليه السلام اين معنا به خوبى آشكار شد: عده اى دنياپرست از اطرافيان آن حضرت، او را رها كرده وبه دليل وعده هاى هنگفت مالى معاويه به شام رفتند و به او پيوستند و با اين عمل باطن خود را آشكار كردند. درواقع آنچه امام عليه السلام در اينجا فرموده محك خوبى است براى شناختن افراد در هر عصر و زمان. افراد باشخصيت و ظاهرآ مؤمنى را ديديم كه خود را به اموال نامشروع فروختند در حالى كه مؤمنان راستين گاهى با فقر زندگى مى كردند و در برابر آن اموال زانو نمى زدند. همانگونه كه پيش از اين نيز اشاره شد، اين لقب را رسول اكرم صلي الله عليه وآله به اميرمؤمنان على عليه السلام داده است. ذهبى در ميزان الاعتدال از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به أم سلمه فرمود: «إنَّ عَلِيّآ لَحْمُهُ مِنْ لَحْمي وَهُوَ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى مِنِّي غَيْرَ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدي؛ اى امّ سلمه! گوشت على از گوشت من است و او نسبت به من به منزله هارون (برادر موسى) نسبت به موسى است جز اينكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود». سپس ابن عباس مى افزايد: «به زودى فتنه اى در ميان مسلمانان پيدا مى شود، كسى كه در آن فتنه گرفتار شود بايد دو چيز را رها نكند: قرآن و على بن ابى طالب را». در پايان مى گويد: من از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم در حالى كه دست على را گرفته بود مى فرمود: «هذا أوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي وَأوَّلَ مَنْ يُصافِحُني يَوْمَ الْقِيامَةِ وَهُوَ فارُوقُ هذهِ الاُمَّةِ يَفْرُقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ وَهُوَ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمالُ يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ؛ على اولين كسى است كه به من ايمان آورد و نخستين كسى است كه روز قيامت با من مصافحه مى كند و او فاروق اين امّت است؛ يعنى حق را از باطل جدا مى كند و او يعسوب و پيشواى مؤمنان است در حالى كه مال، يعسوب ظالمان است». همين مضمون تقريبآ با همين عبارت در انساب الاشراف بلاذرى از ابوذر نقل شده است. همين معنا با عبارات مختلفى در كتب ديگر اهل سنت آمده است، براى توضيح بيشتر به كتاب شريف الغدير، ج 2، ص 313 مراجعه كنيد.

 

حکمت 317 نهج البلاغه: اختلاف مسلمانان، انحراف یهودیان

وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ الْيَهُودِ مَا دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ، فَقَالَ (علیه السلام) لَهُ: إِنَّمَا اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لَا فِيهِ، وَ لَكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ "اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ، قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ". (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت317) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 573

در اين كلام شريف، امام عليه السلام پاسخ دندان شكنى به ايراد بعضى از يهود مى دهد كه از روى سرزنش به امام عليه السلام عرض كردند: «شما هنوز پيغمبرتان را دفن نكرده بوديد درباره او اختلاف كرديد»؛ (وَقَالَ لَهُ بَعْضُ الْيَهُودِ مَا دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ). «امام عليه السلام در پاسخ فرمود: ما درباره او اختلاف نكرديم، بلكه در آنچه از طرف او به ما رسيده بود در امر خلافت اختلاف كرديم؛ ولى شما در حيات موسى پس از عبور از نيل (با مشاهده آن همه معجزات) هنوز پاهايتان خشك نشده بود به پيامبرتان گفتيد: براى ما بتى قرار بده، همانگونه كه آنها (اشاره به بت پرستانى است كه بر سر راهشان بودند) بتهايى دارند و موسى به شما گفت: شما جمعيت نادانى هستيد. (چراكه اين همه معجزات را ديده ايد و هنوز در اصل توحيد فرو مانده ايد)»؛ (فَقال عليه السلام له: إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ، وَلكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ: (اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ فَقَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)). از حديث شريف بالا استفاده مى شود كه اسلام، آزادى وسيعى به غير مسلمانان در محيط اسلام داده بود كه حتى افراد عادى يهودى مى توانستند رئيس مسلمانان را به چالش بكشند و سؤال معنادارى بيان كنند و حتى مسلمانان را سرزنش كنند كه چرا هنوز پيغمبرتان مدفون نشده بود اختلاف كرديد؛ اما هنگامى كه با پاسخ دندانشكنى روبرو مى شدند گاه چنان تحت تأثير قرار مى گرفتند كه دين اسلام را برمى گزيدند چنانكه در بعضى از كتابها پس از نقل اين روايت مى خوانيم: «فَأَسْلَمَ الْيَهُودِىُّ؛ مرد يهودى، مسلمان شد». امام عليه السلام در اين پاسخ دست روى نقطه حساسى گذاشت و آن اينكه ما درمورد پيغمبر و اصول دينمان هيچ اختلافى نداريم؛ خدا را به يگانگى مى شناسيم و پيغمبرمان را خاتم انبيا؛ ولى شما بعد از ديدن آن معجزات عجيب، شكافتن دريا و عبور توأم با سلامت از جاده اى كه ميان دريا نمايان شد و سپس غرق شدن فرعون و لشكرش در همان جاده براثر جمع شدن آب دريا، با اين همه چشمتان كه به بتهاى بت پرستان افتاد، هوس بت پرستى كرديد وگفتيد: اى موسى! تو هم براى ما بتى بساز مانند آنها. آرى شما در اصل توحيد كه مهمترين اصل دين است با پيغمبرتان به مخالفت برخاستيد. تعبير به «إِنَّما اخْتَلَفْنا عَنْهُ لا فِيهِ» عبارت فصيح و كوتاهى است كه تمام مطلب را دربر دارد. البته مفهوم اين سخن آن نيست كه امامت از فروع دين است آنگونه كه ابن ابى الحديد به آن اشاره كرده، بلكه منظور امام عليه السلام اين است كه ما در اصل توحيد و نبوت هيچگونه اختلافى با هم نداريم ولى شما، هم در توحيد به شك افتاديد وهم به مخالفت پيامبرتان برخاستيد و اين دو قابل مقايسه با اختلاف ما نيست.

علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود پاسخ امام عليه السلام را پاسخ جدلى براى خاموش كردن دشمن دانسته است وگرنه اختلاف مسلمانان را اگرچه در ظاهر مربوط به چيزى مى داند كه از پيغمبر صلي الله عليه و آله درباره امامت رسيده؛ ولى مى گويد كه در باطن، اختلاف بر سر خود پيغمبر صلي الله عليه و آله بوده است و به تعبير ديگر، گروهى به مخالفت با پيامبر صلي الله عليه و آله برخاسته بودند. بايد توجه داشت كه اجتماع كنندگان در سقيفه به بهانه اينكه پيغمبر صلي الله عليه و آله نصّى به امر ولايت و خلافت نداشته و آن را به خود ما واگذار كرده است، پس خليفه را بايد خودمان تعيين كنيم. خليفه را برگزيدند و اين به آن معناست كه همگى به پيامبر صلي الله عليه و آله احترام مى گذاشتند، هرچند بعضى از گفته هاى او را با توجيه نادرست مخالفت مى كردند.

قابل توجه است كه جواب امام عليه السلام به اين يهودى اين پيام را براى همه مسلمانان دارد كه نبايد اختلافاتشان را در برابر دشمن پررنگ كنند، بلكه اگر اختلافى هست آن را كمرنگ نشان دهند. به عكس آنچه امروز از بعضى از افراد نادان مى بينيم كه اصرار دارند اختلافات مذهبى را به اصل اسلام و توحيد وخداپرستى بازگردانند.

 

 

 

 

حکمت 318 نهج البلاغه: عامل پیروزی امام در جنگها

وَ قِيلَ لَهُ بِأَيِّ شَيْءٍ غَلَبْتَ الْأَقْرَانَ؟ فَقَالَ (علیه السلام): مَا لَقِيتُ رَجُلًا، إِلَّا أَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ.[قال الرضي رحمه الله تعالى: يومئ بذلك إلى تمكن هيبته في القلوب]. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت318) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 579

مى دانيم امام عليه السلام در تمام نبردها با دشمنان خود پيروز شد و همين امر سبب گرديد كه «بعضى از آن حضرت سؤال كردند: چه چيزى سبب پيروزى شما بر همتايان خود شد؟»؛ (وَقِيلَ لَهُ عليه السلام بِأَيِّ شَيْءٍ غَلَبْتَ الاَقْرَانَ). «اَقْران» جمع «قِرْن» (بر وزن فكر) به معناى همتا و همطراز است. امام عليه السلام در پاسخ، به يك نكته روانى مهم اشاره كرد و فرمود: «من با هيچكس روبرو نشدم مگر اينكه مرا بر ضد خود كمك كرد!»؛ (فَقال عليه السلام: مَا لَقِيتُ رَجُلاً إِلاَّ أَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ). سيّد رضى؛ آن را چنين تفسير مى كند كه امام عليه السلام به اين اشاره دارد كه هيبتش آنچنان در دلها جاى گرفته بود كه مبارزان، مقهور هيبت او مى شدند (و از پاى درمى آمدند). (قَالَ الرَّضِىُ: يُومِىءُ بِذلِکَ إلى تَمَكُّنِ هَيْبَتِهِ فِي الْقُلُوبِ). بدون شك يكى از مهمترين عوامل پيروزى و شكست، مسئله قدرت روحيه و ضعف آن است. لشكرى كه خود را غالب و پيروز مى داند و داراى روحيه اى بالاست به يقين بر دشمن غلبه مى كند و هرگاه گرفتار ضعف و شكست روحى گردد غالبآ گرفتار شكست مى شود، هرچند ازنظر عِدّه و عُدّه بر دشمن فزونى داشته باشد. تمام عرب آوازه شجاعت على عليه السلام را شنيده بودند به خصوص بعد از جنگ خندق و شكست قوى ترين مرد عرب «عمرو بن عبدود» اين آوازه بلندتر شد وهمه جا را فرا گرفت. به همين دليل هنگامى كه قدم به ميان ميدان نبرد مى گذاشت كسانى كه در برابر آن حضرت قرار مى گرفتند از همان آغاز خود را مى باختند و همين خودباختگى ضربه اى بر قواى آنها وارد مى كرد به گونه اى كه از مقابله با مولا ناتوان مى شدند. در آيات قرآن نيز به كرار به اين نكته اشاره شده كه خدا گاهى مسلمانها را به وسيله رُعبى كه در دل دشمنانشان مى افتاد يارى و چيره مى كرد. خدا درمورد پيروزى لشكر اسلام در ميدان نبرد مى فرمايد: «(إِذْ يُوحِى رَبُّکَ إِلَى الْمَلاَئِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الاَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ)؛ و (به ياد آر) موقعى را كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد: من با شما هستم؛ كسانى را كه ايمان آورده اند، ثابت قدم داريد! به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم؛ ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرود آريد! و همه انگشتانشان را قطع كنيد!». به اين ترتيب در جنگ بدر يكى از عوامل مهم پيروزى مسلمانان، رعب و وحشتى بود كه خدا از آنها در دل دشمن افكنده بود. درمورد يهود بنى قريظه كه به يارى مشركان در جنگ احزاب برخاسته بودند و پس از شكست احزاب، لشكر اسلام به سراغ آنها رفت، مى فرمايد: «(وَأَنْزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُمْ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقآ تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقآ)؛ و خدا گروهى از اهل كتاب (يهود) را كه از آنان (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پايين كشيد و در دلهايشان رعب افكند؛ (و كارشان به جايى رسيد كه) گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد!». در اينجا نيز عامل رعب و وحشت به عنوان عامل تعيين كننده سرنوشت جنگ ذكر شده است. رسول اكرم صلي الله عليه وآله يكى از ويژگى هاى پنجگانه خود را اين مى شمارد: «وَنُصِرْتُ بِالرُّعْبِ؛ خدا به وسيله ترسى كه از هيبت من در دلهاى مخالفان مى افكند مرا بر آنها پيروز مى ساخت». درباره قيام حضرت مهدى عليه السلام نيز از امام باقر عليه السلام نقل شده است: «الْقائِمُ مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ؛ حضرت مهدى عليه السلام به وسيله رعب و وحشتى كه از هيبت او به دلهاى مخالفان مى افتد از سوى خدا يارى مى شود». مرحوم مفيد در كتاب ارشاد نقل كند: هنگامى كه احزاب شكست خوردند و فرار كردند پيامبرصلي الله عليه وآله تصميم بر مبارزه با بنى قريظه گرفت چون به حمايت از احزاب برخاسته بودند و على عليه السلام را با سى نفر از طايفه خزرج به سوى آنها فرستاد و فرمود: ببين آيا بنى قريظه وارد قلعه هاى خود شده اند يا نه. هنگامى كه امام عليه السلام نزديك ديوار بلند قلعه آنها رسيد شنيد آنها (به مسلمانان) ناسزا مى گويند. خدمت پيامبرصلي الله عليه وآله برگشت و ماجرا را گزارش داد. پيغمبر صلي الله عليه وآله فرمود : آنها را رها كن، خدا به زودى ما را بر آنها غالب مى كند. كسى كه تو را بر عمرو بن عبدود پيروز كرد تنهايت نخواهد گذاشت. بايِست تا لشكر اسلام گرد تو جمع شوند و بشارت باد بر تو به پيروزى از سوى خداوند. «فَإنَّ اللهَ تَعالى قَدْ نَصَرَني بِالرُّعْبِ مِنْ بَيْنِ يَدِي مَسيرَةَ شَهْرٍ؛ زيرا خداوند مرا از طريق رعب (در دل دشمنان) با فاصله يك ماه پيروز كرده است». (اشاره به اينكه هنگامى كه خبر حمله ما را بشنوند و ميان ما و آنها يك ماه راه باشد مرعوب شده و روحيه خود را از دست مى دهند). در ادامه حديث آمده است كه سرانجام لشكر اسلام از همين طريق پيروز شد.

 

حکمت 319 نهج البلاغه: آثار فقر

وَ قَالَ (علیه السلام) لِابْنِهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ: يَا بُنَيَّ، إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ الْفَقْرَ، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنْهُ؛ فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ، مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت319) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 585

امام عليه السلام در اين كلام حكيمانه، آثار سوء و وحشتناك فقر را براى فرزندش محمد بن حنفيه برمى شمارد و مى فرمايد: «فرزندم! من از فقر بر تو مى ترسم، بنابراين از آن به خدا پناه ببر»؛ (وَقال عليه السلام لاِبْنِهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ: يَا بُنَيَّ، إِنِّي أَخَافُ عَلَيْکَ الْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ). بعد امام عليه السلام دليل آن را در سه جمله كوتاه و پرمعنا بيان كرده مى فرمايد: «زيرا فقر، دين انسان را ناقص و عقل را مشوش مى سازد و مردم را به او و او را به مردم بدبين مى كند»؛ (فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ). به يقين منظور از فقر در اين كلام نورانى، فقر مادى است. اينكه چگونه فقر مادى سبب نقصان دين مى شود دليلش روشن است، زيرا انسان تحت فشار فقر ممكن است تن به گناهانى بدهد و براى به دست آوردن مال، فكر حلال و حرام آن نباشد و يا تحت عنوان ضرورت و اضطرار بعضى از محرمات را براى خود حلال بشمارد. اين احتمال نيز هست كه فقر گاهى سبب تزلزل اعتقاد انسان به خدا مى شود، زيرا از يكسو شنيده است كه خدا رزّاق و روزى رسان است و رزق همه را تضمين كرده و از طرف ديگر خود را در فقر و تنگدستى مى بيند و اين مايه سوءظنش به خدا و وعده هاى الهى مى شود، بنابراين هم نقص اعتقادى و هم نقص عملى دامن فقير را مى گيرد به خصوص اگر انسان كم ظرفيت و پايه اعتقادات او سست باشد.

 

حکمت 320 نهج البلاغه: برای فهمیدن بپرس نه آزردن

وَ قَالَ (علیه السلام) لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ: سَلْ تَفَقُّهاً، وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً؛ فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِيهٌ بِالْعَالِمِ، وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ [الْمُتَعَنِّتَ] شَبِيهٌ بِالْجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت320) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 593

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه روش سؤال صحيح را بيان كرده و فرق ميان جستوجوگران حق طلب را با پرسش كنندگان بهانه جو بيان مى دارد. «امام عليه السلام در پاسخ كسى كه از مسئله پيچيده اى سؤال كرده بود فرمود: براى فراگيرى سؤال كن، نه براى ايجاد دردسر (و بهانه جويى)»؛ (وَقال عليه السلام لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ: سَلْ تَفَقُّهاً، وَلاَ تَسْأَلْ تَعَنُّتاً). «مَعْضِلَة» به معناى مسئله پيچيده اى است كه انسان را به زحمت مى اندازد. «تعنت» به معناى به زحمت افكندن است. آنگاه دليلى براى اين سخن بيان مى كند كه خود درس بزرگى است، مى فرمايد: «زيرا جاهلى كه در مسير فراگيرى علم گام برمى دارد شبيه عالم است و عالمى كه از بيراهه مى رود شبيه جاهلى است كه هدفش بهانه جويى وبه زحمت افكندن است»؛ (فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِيْهٌ بِالْعَالِمِ، وَإِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ شَبِيهٌ بِالجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ). «تَعسُّف» به معناى بيراهه رفتن است. اشاره به اينكه براى رسيدن به مطلوب و حل مشكلات، نخست انسان بايد روح حقيقت جويى و حق طلبى را در خود زنده كند. در غير اين صورت راه به جايى نخواهد برد. افرادى كه براثر جهل و نادانى، قبلاً درباره بعضى از مسائل موضع گيرى كرده اند و سپس به سراغ عالمى مى روند و از او سؤال مى كنند، به يقين هر آنچه را برخلاف ميل آنها باشد نخواهند پذيرفت يا در آن ترديد مى كنند. به عكس، كسى كه تصميم گيرى خاصى درباره مسائل نكرده و براى حل مشكلات خود به سراغ عالم مى رود تا پرده هاى جهل و نادانى را كنار زده او را به حقيقت امر آگاه سازد چنين جاهلى شبيه به عالم است و آن عالمِ بهانه جوى بيراهه رو شبيه جاهل، چون هرگز حرف حق را كه برخلاف تمايلات اوست نمى پذيرد. علامه مجلسى؛ در جلد 10 بحارالانوار، بابى تحت عنوان سؤالات مردم شامى از اميرمؤمنان عليه السلام در مسجد كوفه بيان كرده و كلام شريف بالا را به صورت بسيار مبسوطى ذكر كرده است. از امام حسين عليه السلام نقل مى كند كه اميرمؤمنان على عليه السلام در مسجد جامع كوفه بود، مردى شامى برخاست و سؤالاتى از آن حضرت كرد (وچون قرائن نشان مى داد هدفش رسيدن به حق نيست بلكه منظورش امتحان وبهانه جويى است) امام عليه السلام فرمود: براى درك حقايق سؤال كن نه براى بهانه جويى و به زحمت افكندن. در اينجا چشمهاى مردم به سوى اين صحنه متوجه شد. آن مرد شامى عرض كرد: به من خبر ده اولين چيزى كه خدا آفريد چه بود؟ فرمود: اولين مخلوق خدا نور بود. آنگاه سؤالاتى درباره آفرينش كوهها وناميده شدن مكه به «ام القرى» و طول ماه و خورشيد و جزر و مد و اسم واقعى ابليس در آسمانها و چگونگى ناميده شدن آدم به آدم و دو برابر بودن ارث مرد نسبت به زن و مقدار عمر حضرت آدم و اولين كسى كه شعرى سرود وسؤالات زياد ديگرى از اين قبيل پرسيد كه مرحوم علامه مجلسى آن را در حدود هشت صفحه ذكر كرده است.

 

حکمت 321 نهج البلاغه: لزوم اطاعت از امام

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ، وَ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ فِي شَيْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ: لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ أَرَى، فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت321) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 599

شأن ورود اين گفتار حكيمانه مطابق آنچه طبرى و مسعودى در تاريخ خود نوشته اند چنين بوده است كه ابن عباس به اميرمؤمنان على عليه السلام پيشنهاد كرد معاويه را در حكومت شام ابقا كند تا بيعت نمايد سپس مى تواند او را از آن مقام عزل كند. امام عليه السلام اين گفتار حكيمانه را به او فرمود كه «تو حق دارى نظر مشورتى خود را به من بگويى و من روى آن بينديشم و تصميم بگيرم؛ اما اگر با تو مخالفت كردم (و نظر تو را نپذيرفتم) بايد از من اطاعت كنى»؛ (وَقال عليه السلام لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ فِي شَيْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ: لَکَ أَنْ تُشيرَ عَلَيَّ وَ أَرَى، فَإِنْ عَصَيْتُکَ فَأَطِعْني). شيخ محمد عبده بر آنچه در بالا آمد مى افزايد كه اين سخن را امام عليه السلام زمانى بيان فرمود كه ابن عباس پيشنهاد كرد فرماندارى بصره را به طلحه و فرماندارى كوفه را به زبير دهد و معاويه را در فرماندارى شام ابقا كند تا آرامشى در دلها پيدا شود و بيعت مردم كامل گردد و خلافت تثبيت شود. اميرمؤمنان عليه السلام به ابن عباس فرمود: «لا أُفْسِدُ دِيني بِدُنْيا غَيْري وَلَکَ أنْ تُشِيرَ عَلَىَّ...؛ من حاضر نيستم دينم را به سبب دنياى ديگرى فاسد كنم. تو مى توانى نظر مشورتى خود را به من بدهى...». آنچه را ابن عباس در اينجا بيان كرد تنها نظر خود او نبود و احتمالاً گروه ديگرى از سياستمداران عصر امام عليه السلام چنين مى پنداشتند كه مماشات با طلحه وزبير و معاويه عامل پيشرفت كار است. در حالى كه اگر اين سه نفر بر آن سه نقطه حساس مسلط مى شدند به يقين حكومتى غير اسلامى به وجود مى آوردند، چراكه هر سه، دنياپرست و خودخواه بودند و از چنين افرادى نمى توان انتظار حكومت عادلانه على عليه السلام را داشت و بعد از سلطه بر كار، ديگر نمى توانست مانع خودكامگى هاى آنها شود و جنگيدن با آنها براى بازگشتن به راه حق نيز بسيار مشكلتر و پيچيده تر مى شد. به خصوص معاويه هرگز دست از حكومت شام برنمى داشت و مخالفت با بيعت را توجيه مى كرد، همانگونه كه طلحه وزبير با اينكه بيعت كرده بودند با صراحت به مخالفت برخاستند. مورخ معروف، طبرى، در تاريخ خود از ابن عباس نقل مى كند كه مى گويد: پنج روز پس از قتل عثمان وارد مدينه شدم و به سراغ على عليه السلام آمدم. به من گفتند: مغيره نزد حضرت است (و جلسه خصوصى دارد). من دم در نشستم تا مغيره خارج شد و به من سلام كرد. گفت: كى آمدى؟ گفتم: الان. سپس خدمت على عليه السلام رسيدم عرض كردم: ممكن است بفرماييد كه مغيره چكار داشت و چرا با شما خلوت كرد؟ فرمود: آرى. دو روز بعد از قتل عثمان به من گفت: مطلب خصوصى با تو دارم. من به او اجازه دادم و او گفت: خيرخواهى درباره تو آسان است. تو باقيمانده پيشينيان هستى و من مى خواهم نصيحتى و مشورتى به تو بدهم. تمام فرمانداران از سوى عثمان را امسال در پست خود تثبيت كن. هنگامى كه با تو بيعت كردند و موقعيت تو تثبيت شد هركدام را خواستى عزل كن و هركدام را خواستى در پست خود نگاه دار. من به او گفتم: والله من در دين خودم مداهنه نمى كنم و افراد پَست را در كار خودم دخالت نمى دهم. او گفت: اگر اين پيشنهاد را قبول ندارى هركس را مى خواهى بركنار كن؛ ولى معاويه را بر سر كار خود بگذار. چون معاويه مرد جسورى است و مردم شام از او شنوايى دارند و دليل تو در تثبيت او اين است كه عُمَر ولايت شام را به او سپرده. به او گفتم: به خدا سوگند معاويه را حتى به اندازه دو روز در پست خود تثبيت نمى كنم. او از نزد من خارج شد. سپس امروز آمد و به من گفت: من ديروز مشورتى به تو دادم و نپذيرفتى. بعدآ فكر كردم ديدم حق با تو بوده. سزاوار نيست تو كارت را با خدعه انجام دهى و تدليس در امر تو باشد. ابن عباس مى گويد: من به على عليه السلام عرض كردم: آنچه را اول گفته است به عنوان خيرخواهى بوده و آنچه را بعدآ گفته نوعى غش و تدليس بوده است ومن مشورت مى دهم كه معاويه را تثبيت كنى اگر بيعت كرد بر من است كه او را از جايگاهش بركنار كنم. على عليه السلام فرمود: به خدا سوگند من چيزى جز شمشير به او نخواهم داد.... ابن عباس عرض كرد: من زياد به امر جنگ آشنا نيستم؛ ولى آيا قول پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله را نشنيده اى كه مى فرمايد: «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ؛ جنگ، خدعه و نيرنگ است؟». امام عليه السلام فرمود: آرى. عرض كردم: والله اگر پيشنهاد مرا بپذيرى من آنها را بعد از ورود در پستشان، چنان خارج مى كنم كه ندانند از كجا اين ضربه بر آنها وارد شده و هيچ نقصان و گناهى بر تو نخواهد بود. امام عليه السلام فرمود: اى ابن عباس! من بازيچه دست تو و معاويه نيستم. تو مشورتت را در اختيار من بگذار و من انديشه مى كنم و اگر با تو مخالفت كردم تو بايد از امر من اطاعت كنى. ابن عباس عرض كرد: چنين خواهم كرد. آسانترين حقى كه تو بر گردن من دارى اطاعت كردن است.

 

حکمت 322 نهج البلاغه: نکوهش بی تابی و ذلت

وَ رُوِيَ: أَنَّهُ (علیه السلام) لَمَّا وَرَدَ الْكُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّينَ مَرَّ بِالشِّبَامِيِّينَ، فَسَمِعَ بُكَاءَ النِّسَاءِ عَلَى قَتْلَى صِفِّينَ. وَ خَرَجَ إِلَيْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِيلَ الشِّبَامِيِّ وَ كَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ، فَقَالَ (علیه السلام) لَهُ: أَ تَغْلِبُكُمْ نِسَاؤُكُمْ عَلَى مَا أَسْمَعُ؟ أَ لَا تَنْهَوْنَهُنَّ عَنْ هَذَا الرَّنِينِ؟ وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ يَمْشِي مَعَهُ وَ هُوَ (علیه السلام) رَاكِبٌ، فَقَالَ (علیه السلام): ارْجِعْ، فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِكَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حمت322) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 607

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مختلف و جداگانه اشاره فرموده است: نخست هنگامى كه از صفين بازمى گشت وارد كوفه شد هنگام عبور از محله قبيله شباميان مشاهده كرد كه زنان بر كشتگانشان در صفين با صداى بلند گريه مى كنند. در اين هنگام حرب بن شرحبيل شبامى كه از شخصيت هاى آن قبيله بود خدمت آن حضرت رسيد. امام عليه السلام (به عنوان اعتراض) به او فرمود: «آيا زنان شما آنگونه كه مىشنوم بر شما چيره شده اند؟ آيا آنها را از اين ناله هاى بلند نهى نمى كنيد؟»؛ (وَرُوِيَ أَنَّهُ عليه السلام لَمَّا وَرَدَ الْكُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّينَ مَرَّ بِالشِّبَامِيِّينَ فَسَمِعَ بُكَاءَ النِّسَاءِ عَلَى قَتْلَى صِفِّينَ وَ خَرَجَ إِلَيْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِيلَ الشِّبَامِيِّ وَكَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقال عليه السلام له: أَتَغْلِبُكُمْ نِسَاؤُكُمْ عَلَى مَا أَسْمَعُ؟ إِلاَّ تَنْهُونَهُنَّ عَنْ هذَا الرَّنِينِ). البته گريه كردن براى عزيزان از دست رفته در اسلام ممنوع نيست. در روايت معروفى پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بر فوت فرزندش ابراهيم گريست و بعد از واقعه احد هنگامى كه از كنار خانه عمويش حمزه عبور كرد و ديد صداى گريه اى از آنجا بلند نيست اظهار ناراحتى كرد، ازاينرو زنان مدينه به خانه حمزه رفتند و در آنجا براى او به احترام پيامبر صلي الله عليه و آله عزادارى كردند. ولى گريستن با صداى بلند و به تعبير امام عليه السلام «رنين» كه به گفته بسيارى از ارباب لغت به معناى گريه توأم با فرياد و فغان است، كار خوبى نيست، ازاينرو امام عليه السلام از آن نهى كرد. يا چنين گريه اى را براى شهداى راه خدا مناسب ندانست چون سبب سست شدن جنگجويان مى شود و يا بر اساس قرائنى، اين گريه توأم با جزع و بى تابى و ناسپاسى بوده است، ازاينرو امام عليه السلام از آن نهى فرموده است. به هر حال علامه مجلسى؛ در جلد 32 بحارالانوار ضمن روايتى كه درباره ماجراى صفين نقل مى كند در ذيل اين داستان آورده است كه حرب بن شرحبيل به امام عليه السلام عرض كرد: اگر يك خانه، دو خانه و سه خانه بود ما مى توانستيم آنها را نهى كنيم؛ ولى از اين قبيله صد و هشتاد نفر در صفين شهيد شدند و هيچ خانه اى نيست مگر اينكه صداى گريه از آن بلند است؛ ولى ما مردان گريه نمى كنيم، بلكه خوشحاليم شهيدانى را تقديم اسلام كرده ايم. امام عليه السلام فرمود: خداوند شهيدان و مردگان شما را رحمت كند. سپس امام عليه السلام به نكته مهم ديگرى اشاره مى كند؛ هنگامى كه ديد حرب بن شرحبيل پياده همراه وى در حركت و آن حضرت سوار بر مركب است. به او فرمود: «بازگرد، زيرا پياده حركت كردن شخصى مانند تو در ركاب مثل من، مايه فتنه و غرور بر والى و ذلت و خوارى براى مؤمن است»؛ (وَأَقْبَلَ حَرْبٌ يَمْشِي مَعَهُ وَهُوَ عليه السلام رَاكِبٌ فَقال عليه السلام: اِرْجِعْ، فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَمَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ).

 

حکمت 323 نهج البلاغه: عوامل انحراف خوارج

وَ قَالَ (علیه السلام) وَ قَدْ مَرَّ بِقَتْلَى الْخَوَارِجِ يَوْمَ النَّهْرَوَانِ: بُؤْساً لَكُمْ، لَقَدْ ضَرَّكُمْ مَنْ غَرَّكُمْ. فَقِيلَ لَهُ مَنْ غَرَّهُمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ فَقَالَ الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ؛ غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ فَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِي وَ وَعَدَتْهُمُ الْإِظْهَارَ، فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت323) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 613

مى دانيم خوارج، گروهى متعصب و خشك و بسيار نادان و احمق بودند. خود را برترين خلق خدا مى پنداشتند و آينده درخشانى به خود نويد مى دادند. آنها در برابر اميرمؤمنان على عليه السلام قيام كردند و فكر حكومت عراق و تمام بلاد مسلمين را در سر مى پروراندند. امام عليه السلام به آنها نصيحت جالب و جامعى كرد به گونه اى كه اكثريت آنها از خواب غفلت بيدار شدند و به سوى امام عليه السلام بازگشتند؛ ولى اقليتى به شدت مقاومت كردند و تقريبآ همگى به استثناى چند نفر در ميدان نبرد نهروان به خاك افتادند. گفتار فوق را امام عليه السلام زمانى بيان كرد كه با ياران خود از كنار كشته هاى آنها مى گذشت، فرمود: «بدا به حال شما، به يقين كسى كه شما را فريب داد به شما ضرر زد»؛ (وَقال عليه السلام وَقَدْ مَرَّ بِقَتْلَى الْخَوَارِجِ يَوْمَ النَّهْرَوَانِ: بُوْساً لَكُمْ لَقَدْ ضَرَّكُمْ مَنْ غَرَّكُمْ).

«بؤس» در اصل به معناى ضرر و شدت است و جمله «بُؤساً لَكُمْ» نفرين درباره خوارج نهروان است كه گرفتار شدت و زيان شوند. «غَرّكم» از ماده «غرور» به معناى فريب است. در اينجا بعضى از حاضران از امام عليه السلام توضيح خواستند و عرض كردند: چه كسى آنها را فريب داد؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «شيطان گمراه كننده و نفس اماره به بدى»؛ (فَقِيلَ لَهُ مَنْ غَرَّهُمْ يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ فَقَالَ الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ، وَالاَنْفُسُ الاَمَّارَةُ بِالسُّوءِ). آرى انسان دو دشمن فريبكار دارد: يكى از برون و ديگرى از درون. شيطان از برون و نفس اماره از درون و مى دانيم نفوذ شيطان در صورتى است كه نفس اماره بر انسان مسلط باشد. همانگونه كه قرآن مجيد مى فرمايد: «(إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ)؛ چراكه او، بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند، تسلطى ندارد. تسلط او تنها بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيده اند، و آنها كه به او (خدا) شرك مى ورزند (و به فرمان شيطان گردن مى نهند)». بعضى از شارحان، جمله (وَالاَنْفُسُ آلاَمَّارَةُ بِالسُّوءِ) را جمله حاليه گرفته اند در حالى كه هيچ مناسبتى ندارد و بعضى نيز اين جمله را با جمله (الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ) مترادف شمرده اند كه آن هم كاملاً بى دليل است. امام عليه السلام اشاره به دو دشمن اصلى انسان كرده كه از درون و برون به سراغ او مى روند. سپس امام عليه السلام به طرق نفوذ نفس اماره و شيطان در وجود انسان اشاره كرده واز سه طريق اين نفوذ را تبيين مى كند و مى فرمايد: «آنها به وسيله آرزوهاى دراز خوارج نهروان را فريفتند و راه گناه را بر آنان گشودند و نويد پيروزى به آنها دادند و سرانجام آنان را سريعاً به جهنم فرستادند»؛ (غَرَّتْهُمْ بِالاَمَانِيِّ، وَفَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِي، وَ وَعَدَتْهُمُ الاِْظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ). «فَسَحَتْ» از ماده «فُسحت» به معناى گشايش و «اظْهار» به معناى پشتيبانى وپيروزى است. «اقتحام» در اصل به معناى ورود در كارهاى سخت و هولناك است. سپس به ورود در هر كار دشوارى اطلاق شده است. آنها به گمان اينكه بر اميرمؤمنان عليه السلام و عموم مسلمانان پيروز مى شوند وحكومتى مانند هواى نفس خود تشكيل مى دهند به مخالفت با امام و پيشواى خود برخاستند و مطابق بسيارى از گنهكاران كه استفاده از وسايل نامشروع را براى رسيدن به خواسته هاى خود مجاز مى شمرند به انواع معاصى دست زدند وشيطان و نفس اماره پيوسته به آنها وعده پيروزى مى داد؛ ولى هيچكدام از خواسته هاى آنها تحقق نيافت و سرانجام، پيروى از شيطان و نفس اماره آنها را به قهر و غضب الهى گرفتار كرد و روانه جهنم ساخت. در اينكه ضمير در «غَرَّتْهُم» و «فَسَحَت» و «وَعَدَتْهُم» و «فَاقْتَحَمَتْ» به چه كسى برمى گردد دو احتمال هست: نخست اينكه به نفس اماره برگردد كه نزديكتر است. ديگر اينكه از باب تغليب، هم به شيطان مُضلّ و هم به انفس اماره برگردد. اين احتمال صحيحتر به نظر مى رسد و بسيارى از شارحان نهج البلاغه همين وجه را انتخاب كرده اند. هنگامى كه تاريخ سياه و ننگين خوارج را مطالعه مى كنيم، گفتار امام عليه السلام در سراسر آن آشكار است. اين گروه كه زمام اختيار خود را به دست شيطان و هواى نفس سپرده بودند به ظاهر به عبادات و قرائت قرآن اهميت بسيار مى دادند؛ ولى از ريختن خون بى گناهان و فساد در ميان مسلمين ابا نداشتند و با همين تفكرات واهى به اينجا رسيدند كه قتل امام اميرمؤمنان على عليه السلام نيز از واجبات است وسرانجام آن حضرت را شهيد كردند. در تاريخ اسلام كمتر جمعيتى به حماقت و گمراهى خوارج ديده شده است، هرچند وهابى هاى امروز نيز از بعضى جهات بى شباهت به آنها نيستند. درباره خوارج و عقايد و اعمال و انحرافات آنها در بحثهاى گذشته به كرار سخن گفته ايم؛ از جمله در شرح خطبه 36 (جلد دوم از همين كتاب پيام امام امير المومنين عليه السلام) بحث مشروحى دراينباره گذشت، چنانكه ذيل خطبه 59 در جلد دوم نيز بحثى داشتيم. [درخطبه ۳۶ نهح البلاغه: أَخِفَّاءُ الْهَامِ‏ سُفَهَاءُ الْأَحْلَام‏= مردمانی سبک مغز، سفیه و نابردبار] [خطبه 59 نهج البلاغه: پیشگویی دربارۀ خوارج: قال (علیه السلام) لما عزم على حرب الخوارج و قيل له إن القوم عبروا جسر النهروان: مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ، وَ اللَّهِ لَا يُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لَا يَهْلِكُ مِنْكُمْ عَشَرَةٌ...]

 

حکمت 324 نهج البلاغه: ترک گناه در خلوت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت324) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 619

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى كند كه بسيارى عملاً از آن غافلند يا خود را به تغافل مى زنند. مى فرمايد: «از عصيان خداوند در خلوتگاه ها بپرهيزيد، چراكه شاهد، همان حاكم و دادرس است»؛ (اِتَّقُوا مَعَاصِيَ اللّهِ فِي الْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ). بسيارى از مردم به خصوص آنهايى كه به پاكى و تقوا مشهورند يا موقعيت اجتماعى خاصى دارند از انجام معاصى آشكار پرهيز مى كنند؛ ولى در خلوتگاه از آن ابا ندارند. امام عليه السلام به اينگونه افراد هشدار مى دهد كه از عصيان خدا در خلوتگاه نيز به شدت بپرهيزيد، زيرا در آنجا نيز خدا شاهد و ناظر آنهاست؛ همان خدايى كه افزون بر شاهد و ناظر بودن، حاكم و قاضى نسبت به اعمال آنها نيز هست. در محاكم معمولى، شاهد و حاكم و مجرى حكم، سه فرد متفاوتند؛ ممكن است حاكم در شهادت شهود ترديد كند يا به دليل شك در وثاقت آنها، يا احتمال اشتباه درباره آنها به سبب قرائنى كه موجب شك و ترديد مى شود، شهادتشان را نپذيرد؛ ولى آنجا كه شاهد و حاكم يكى است اينگونه احتمالات راه ندارد. قرآن مجيد نيز در آيات فراوانى روى اين مسئله تأكيد كرده است. در يك جا درباره كسانى كه شبانه جلسات خصوصى تشكيل مى دانند و بر ضد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله توطئه مى كردند مى فرمايد: «(وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ)؛ و هنگامى كه در مجالس شبانه، سخنانى كه خدا راضى نبود مى گفتند، خدا با آنها بود». نيز در جاى ديگر مى فرمايد: «(مَا يَكُونُ مِنْ نَّجْوَى ثَلاَثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)؛ هيچگاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اينكه خدا چهارمين آنهاست، و هيچگاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اينكه خدا ششمين آنهاست، و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن مگر اينكه او همراه آنهاست هرجا كه باشند، سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چراكه خدا به هرچيزى داناست!».

در جاى ديگر در عبارتى كوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «(وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ)؛ او با شماست هرجا كه باشيد». لقمان حكيم نيز به فرزندش هشدار مى دهد و مى گويد: «(يَا بُنَىَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّماوَاتِ أَوْ فِى الاَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللهُ إِنَّ اللهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ)؛ پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يا بد) باشد، و در دلِ سنگى يا در (گوشه اى از) آسمانها و زمين قرار گيرد، خدا آن را (در قيامت براى حساب) مى آورد؛ خداوند دقيق و آگاه است!».

اين تعليم قرآنى و الهى چنان مسلمانان را تربيت مى كند كه خلوت و جلوتى براى خود قائل نباشند و همه جا را يكسان بدانند و به اين ترتيب از معاصى پنهانى كه گاه بسيار خطرناكتر از معاصى آشكار است، بپرهيزند. اين بحث را با حديثى از امام صادق عليه السلام از كتاب شريف كافى پايان مى دهيم. آن حضرت به يكى از يارانش فرمود: «خَفِ اللَّهَ كَأَنَّکَ تَرَاهُ وَإِنْ كُنْتَ لا تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاکَ فَإِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لا يَرَاکَ فَقَدْ كَفَرْتَ وَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ يَرَاکَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِينَ عَلَيْکَ؛ از خدا بترس آنگونه كه گويى او را مى بينى (كه شاهد و ناظر اعمال توست) و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. اگر فكر كنى او تو را نمى بيند كافر شده اى (زيرا علم خدا را محدود شمرده اى) واگر مى دانى تو را مى بيند؛ ولى باز در مقام معصيت او برمى آيى، او را از كمترين بينندگان نسبت به خود قرار داده اى». زيرا از يك نگاه كننده عادى شرم دارى اما از خدا شرم نمى كنى كه در خلوت گناه مى كنى.

 

حکمت 325 نهج البلاغه: شهادت محمد بن ابی بکر

وَ قَالَ (علیه السلام) لَمَّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ: إِنَّ حُزْنَنَا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ، إِلَّا أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضاً وَ نَقَصْنَا حَبِيباً. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت325) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 625

در تاريخ طبرى و همچنين كتاب الغارات ابن هلال ثقفى شأن ورودى براى اين سخن ذكر شده و آن اينكه يكى از مأموران اطلاعاتى اميرمؤمنان على عليه السلام در شام به نام «عبد الرحمان بن شبيب فزارى» خدمت امام عليه السلام آمد و گفت: هرگز جمعيتى را آنقدر خوشحال نديدم كه مردم شام را به هنگام آگاه شدن از شهادت محمد بن ابى بكر خوشحال ديد. اين مسئله به قدرى براى آنها مهم بود كه از فراز منبر به اطلاع عموم رساندند. در اينجا بود كه امام عليه السلام فرمود: «اندوه ما بر او به اندازه شادى شاميان است، زيرا آنها دشمن بزرگى را از دست داده اند و ما دوست بزرگى را»؛ (قَالَ عليه السلام : لَمّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ: إِنَّ حُزْنَنَا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ، إِلاَّ أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضاً وَ نَقَصْنَا حَبِيباً). همانگونه كه در شرح خطبه 68 در جلد سوم اين كتاب آورده ايم، معاويه بعد از جنگ صفين احساس نيرو و توان تازه اى كرد و به فكر تسخير مصر كه مركز مهمى بود افتاد. در آن موقع محمد بن ابى بكر از طرف اميرمؤمنان على عليه السلام در آنجا حكومت مى كرد. معاويه فرمان حكومت مصر را به نام عمرو عاص نوشت و او را با گروه عظيمى از سربازان به بهانه خونخواهى عثمان به مصر فرستاد. محمد بن ابى بكر به مقابله برخاست و يارانش ضربات سنگينى بر لشكر عمرو عاص وارد كردند؛ اما سرانجام شكست خوردند و از اطراف محمد پراكنده شدند. محمد چون خود را تنها ديد مخفى شد؛ ولى شخص خونخوارى به نام معاويه بن خديج از طرف عمرو عاص مأمور پيدا كردن او شد. هنگامى كه او را پيدا كرد به طرز بسيار شقاوتمندانه اى او را شهيد كرد و سرش را از تن جدا نمود و جسد او را به طرز فجيعى آتش زد. هنگامى كه خبر شهادت او به اميرمؤمنان على عليه السلام رسيد بسيار اندوهگين شد، زيرا محمد بن ابى بكر مردى بسيار مخلص، شجاع و كارآمد و از جمله وفاداران جدى آن حضرت بود و به همين دليل امام عليه السلام او را براى حكومت مصر كه منطقه بسيار مهمى بود برگزيد. از داستان شهادت محمد بن ابى بكر كه در تواريخ از جمله تاريخ طبرى در حوادث سال 38 نقل شده به خوبى استفاده مى شود كه دشمنان اميرمؤمنان على عليه السلام يعنى معاويه و دستيارانش چه افراد ظالم و ستمگر و خونخوارى بودند كه به هيچ حكم اسلامى و اخلاق انسانى تن نمى دادند و مرتكب جناياتى مى شدند كه در تاريخ سابقه نداشت. اين در حالى بود كه محمد بن ابى بكر، فرزند خليفه اول بود و آنها دم از وفادارى به خليفه اول مى زدند؛ اما به طرزى او را شهيد كردند كه بدتر از آن تصور نمى شد. از نكات قابل ملاحظه درباره محمد بن ابى بكر اين است كه او ربيب اميرمؤمنان على عليه السلام بود؛ يعنى فرزند همسرش از شوهر ديگر، زيرا «اسماء بنت عميس»، نخست همسر جعفر بن ابى طالب بود و بعد از جعفر به همسرى ابوبكر درآمد و بعد از ابوبكر روى علاقه اى كه به اميرمؤمنان على عليه السلام داشت به همسرى آن حضرت درآمد و محمد فرزند ابوبكر تحت تكفل اميرمؤمنان على عليه السلام و در خانه او پرورش يافت و از علاقه مندان مخلص آن حضرت بود. او در حجة الوداع سال دهم هجرى تولد يافت و در مصر در حالى كه بيست وهشت سال بيشتر از عمرش نمى گذشت شربت شهادت نوشيد. او از ياران خاص وعاشقان اميرمؤمنان على عليه السلام بود و بعضى او را از حواريون آن حضرت شمرده اند. شگفت آنكه وقتى محمد بن ابى بكر به شهادت رسيد و حتى جسد او را سوزاندند «ام حبيبه» (دختر ابوسفيان و همسر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله) گوسفندى بريان كرد و براى عايشه فرستاد و از شهادت محمّد ابراز خوشحالى كرد و به گمان خود آن را تلافى خون عثمان دانست كه به پندار او به دست محمد بن ابى بكر يا با كمك او ريخته شده بود. عايشه گفت: خدا اين دختر زن بدكار (اشاره به هند، همسر ابوسفيان است) را به قتل برساند. به خدا سوگند من بعد از اين هرگز از گوسفند بريان استفاده نخواهم كرد.

 

حکمت 326 نهج البلاغه: مهلت پذیرش عذر و توبه

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْعُمُرُ الَّذِي أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ، سِتُّونَ سَنَة. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت326) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 631

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه هشدارى به بزرگسالان مى دهد و مى فرمايد : مراقب خود باشند «هنگامى كه عمر به شصت سال رسيد ديگر عذرى (در انجام گناه و ترك واجبات) از آنها پذيرفته نيست»؛ (الْعُمْرُ الَّذِي أَعْذَرَ اللّهُ فِيهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً). شك نيست كه انسان در دورانهاى مختلف عمر تحت تأثير انگيزه هاى گوناگونى است؛ در كودكى به بازى ها سرگرم مى شود و در جوانى به شهوات. هنگامى كه دوران جوانى مى گذرد و بخشى از شهوات رو به افول مى گذارد، شهوت مال و مقام و مانند آن در انسان زنده مى شود و به آن مى پردازد؛ اما هنگامى كه به دوران پيرى مى رسد كه لااقل از شصت سالگى شروع مى شود آن انگيزه ها نيز در بسيارى از افراد ضعيف مى گردد مخصوصاً اگر به وضع جسمانى خود توجه كنند كه قواى آن به سرعت رو به كاهش مى رود، موهاى سر وصورت سفيد مى شوند، استخوانها ضعيف مى گردند، به تدريج قامت خميده مى شود و نشانه هاى ارتحال از دنيا يكى پس از ديگرى آشكار مى گردند. با توجه به اين مسائل، هوس هاى پيرى در او طغيان نخواهند كرد و او به فكر آينده خويش و سراى آخرت خواهد افتاد. اين به آن معنا نيست كه اگر جوانان گناه كنند يا كسانى كه در سنين پايينتر از شصت سال قرار دارند مرتكب خلافى شوند معذورند، بلكه منظور اين است اگر جوانان و ميانسالان بتوانند عذرى براى خود در پيشگاه خدا بياورند كسانى كه به سن شصت سال و بالاتر مى رسند آن عذرها را نيز نخواهند داشت و به تعبير ديگر گناه اين افراد از گناه جوانان زشت تر و مجازات آن شديدتر است. اين در حالى است كه در بعضى از روايات سن كمترى از شصت سال در اين زمينه ذكر شده است. از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: «إِذَا أَتَتْ عَلَى الرَّجُلِ أَرْبَعُونَ سَنَةً قِيلَ لَهُ خُذْ حِذْرَکَ فَإِنَّکَ غَيْرُ مَعْذُورٍ؛ هنگامى كه انسان به سن چهل سالگى مى رسد به او گفته مى شود كاملاً مراقب باش، زيرا بعد از اين معذور نخواهى بود». ولى براى اينكه بعضى اين سخن را براى كسانى كه كمتر از چهل سال دارند چراغ سبزى نسبت به گناهان نپندارند امام عليه السلام در ذيل اين روايت مى فرمايد: «وَلَيْسَ ابْنُ الاَرْبَعِينَ بِأَحَقَّ بِالْحِذْرِ مِنِ ابْنِ الْعِشْرِينَ فَإِنَّ الَّذِي يَطْلُبُهُمَا وَاحِدٌ وَلَيْسَ بِرَاقِد؛ چهل ساله براى پرهيز از گناه سزاوارتر از بيست ساله نيست، زيرا كسى كه هر دو را طلب مى كند يكى است (اعمال آنها را مى بيند) و خواب نيست». در ذيل آيه 15 سوره «احقاف» كه دوران زندگى انسان را از طفوليت برمى شمرد تا به چهل سال مى رسد و آن را دوران كمال انسان مى شمارد: (حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً) از ابن عباس نقل شده است كه مى گويد: «مَنْ بَلَغَ أرْبَعِينَ وَلَمْ يَبْلُغْ خَيْرُهُ شَرَّهُ فَلْيَتَجَهَّزْ إلَى النّارِ؛ كسى كه به چهل سال برسد و نيكى او بر بدى اش غلبه نكند آماده آتش دوزخ گردد. (ابن عباس اينگونه مطالب را معمولاً يا از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و يا از اميرمؤمنان على عليه السلام شنيده است)». شيخ صدوق؛ در كتاب خصال از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «إِنَّ الْعَبْدَ لَفِي فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ أَرْبَعِينَ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مَلَكَيْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِي هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَشَدِّدَا وَتَحَفَّظَا وَاكْتُبَا عَلَيْهِ قَلِيلَ عَمَلِهِ وَكَثِيرَهُ وَصَغِيرَهُ وَكَبِيرَهُ؛ انسان قبل از چهل سال در وسعت قرار دارد (خداوند كمتر بر او سخت مى گيرد) ولى هنگامى كه به چهل سال رسيد خداوند متعال به دو فرشته اى كه مأمور او هستند وحى مى فرستد كه من بنده ام را عمر كافى و طولانى دادم. از اين به بعد بر او سخت بگيريد و شدت عمل به خرج دهيد و دقيقآ مراقب اعمال او باشيد و هر كار كم يا زياد، كوچك يا بزرگى را انجام مى دهد در نامه اعمال او بنويسيد». در تفسير قرطبى و درّالمنثور ذيل آيه شريفه 37 سوره «فاطر» كه خطاب به دوزخيان است و مى فرمايد: «(أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ)؛ آيا به شما به مقدار كافى براى بيداری و تذكر عمر نداديم و بيم دهنده الهى به سوى شما نيامد؟» از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله چنين نقل شده است: «إذَا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ نُودِىَ (أَيْنَ) أَبْناءُ السِّتِّيْنَ؟ وَهُوَ الْعُمْرُ الَّذِى قالَ اللّهُ فِيْهِ: أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيْهِ مَنْ تَذَكَّرَ؛ هنگامى كه روز قيامت شود، منادى ندا كند، انسان هاى شصت ساله كجا هستند؟ اين همان عمرى است كه خدا درباره آن فرموده: آيا ما شما را به مقدارى كه افراد متذكر شوند، عمر نداديم؟!». به هر روى از مجموع اين روايات استفاده مى شود كه انسان هنگامى كه به چهل سالگى مى رسد بايد بسيار مراقب اعمال خويش باشد و چون به شصت سالگى برسد بسيار بيشتر، زيرا هر لغزشى را در اين سن و سال براى او مى نويسند و عذرى در پيشگاه خدا نخواهد داشت.

 

 

 

 

 

حکمت 327 نهج البلاغه: پیروزی دروغین

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْإِثْمُ بِهِ، وَ الْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت327) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 637

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به مطلب مهمى اشاره كرده و به ظالمان ومفسدان هشدار مى دهد و مى فرمايد: «كسى كه با توسل به گناه پيروز شود، پيروز نيست و كسى كه با ستم غلبه كند درواقع مغلوب است»؛ (مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الاِثْمُ بِهِ، وَالْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ). بسيارند كسانى كه براى رسيدن به پيروزى بر دشمن از اسباب نامشروع استفاده مى كنند، ظلم و ستم روا مى دارند و مرتكب انواع گناهان مى شوند. آنها مى خواهند به هر قيمت ممكن به هدف خود برسند، امام عليه السلام به آنها هشدار مى دهد كه اين نوع پيروزى، پيروزى نيست، بلكه درواقع در چنگال گناه مغلوب شدن است و همچنين كسانى كه با استفاده از شر، غلبه مى كنند ظاهرآ غالبند ودرواقع مغلوب شيطان و شر و هواى نفس هستند. اين سخن، هم ازنظر ظاهرى پذيرفتنى است و هم ازنظر معنوى. جنبه معنوى آن آشكار است كه اينگونه پيروزى ها و غلبه ها مايه گرفتارى هاى شديد روز قيامت است و بدترين زاد و توشه براى سفر آخرت به شمار مى آيد و در آنجا بايد پاسخگو باشد.

ازنظر ظاهرى نيز بسيار ديده ايم يا در تاريخ خوانده ايم كه اينگونه افرادى كه با ظلم و ستم و گناه پيروز مى شوند سرانجام گرفتار عواقب شومى گشته و در بسيارى از موارد دشمنانشان با همان روش، آنها را دَرهم كوبيده و مغلوب ساخته اند و مقامى را كه ناجوانمردانه به دست آورده بودند با حملات ناجوانمردانه دشمن از دست مى دهند و اگر ظالمان و ستمگران در عواقب مادى و معنوى كار خود بينديشند به سراغ آن نخواهند رفت. در حديثى آمده است كه دو نفر خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند تا درباره اختلافى كه درمورد معامله اى داشتند با آن حضرت صحبت كنند و دستور بخواهند. هنگامى كه امام عليه السلام سخنان آن دو را شنيد به نصيحت آن دو پرداخت وفرمود: بدانيد هركس كه به وسيله ظلم پيروز شود به خير و خوبى نخواهد رسيد و بدانيد آنچه را مظلوم از دين ظالم مى گيرد بيش از آن است كه ظالم از مال مظلوم دريافت مى دارد. سپس فرمود: كسى كه به مردم بدى كند اگر ديگران از همين روش استفاده كنند و به او بدى كنند نبايد آن را بد بشمرد. بدانيد انسان بذرى را كه كاشته درو مى كند و هيچكس از نهال تلخ، ثمره شيرين نمى گيرد و از نهال شيرين ميوه تلخ نمى چيند (امام عليه السلام چيزى بر اين جمله ها نيفزود) ولى آن دو مرد پيش از آنكه از جا برخيزند با هم صلح كردند (در پرتو سخنان حكيمانه امام عليه السلام از خواب غفلت بيدار شدند و راه صحيح را انتخاب كردند). در ارشاد القلوب حديث پرمعنايى در اين زمينه ذكر شده است كه پيغمبر اكرم صلي اله عليه و آله فرمود: «خَمْسُ [اربع] كَلِماتٍ فِى التَّوْراةِ وَيَنْبَغي أنْ تُكْتَبَ بِماءِ الذَّهَبَ: أوّلُها حَجَرُ الْغَصْبِ فِى الدّارِ رَهْنٌ عَلى خَرابِها وَالْغالِبُ بِالظُّلْمِ هُوَ الْمَغْلُوبُ وَما ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الاْثْمُ بِهِ وَمِنْ أقَلِّ حَقِّ اللهِ عَلَيْکَ أنْ لا تَسْتَعينَ بِنِعَمِهِ عَلى مَعاصِيهِ؛ پنج [چهار] جمله در تورات آمده كه سزاوار است با آب طلا نوشته شود (و پيوسته در برابر انسان باشد): اول اينكه بودن يك قطعه سنگ غصبى در خانه، گروگانِ خرابى آن است وآنكس كه به وسيله ستم غلبه كند درواقع مغلوب است وكسى كه با گناه پيروز شود هرگز به پيروزى نرسد و كمترين حق خدا بر تو اين است كه با استفاده از نعمتهايش به سراغ معصيتش نروى». اين گفتار حكيمانه امام عليه السلام تأكيد ديگرى است بر اينكه افراد با ايمان براى رسيدن به اهداف خود هرگز از وسايل نامشروع استفاده نمى كنند. در دستورات جنگى اسلام نيز بر اين امر تأكيد شده كه از ابزار غير انسانى براى پيروزى بردشمن بهره نگيريد؛ بردشمن شبيخون نزنيد، آب آشاميدنى آنها را مسموم نكنيد، درختان باروررابه آتش نكشيد، افرادغيرنظامى راهدف قرارندهيدوبا اسيران جنگى خوشرفتارى نماييد.

 

حکمت 328 نهج البلاغه: وظیفه اغنیا نسبت به فقرا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ، فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلَّا بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، وَ اللَّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذَلِكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت328) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 643

امام عليه السلام به يكى از اصول مهم اسلام در اين كلام نورانى اشاره كرده و بيان مى كند كه نظام اقتصادى اسلام نظامى بسيار حساب شده است به گونه اى كه اگر مطابق آن رفتار شود در سراسر كشور اسلام فقير و نيازمندى باقى نخواهد ماند. مى فرمايد: «خداوند سبحان قُوت (و نيازهاى) فقرا را در اموال اغنيا واجب ومعين كرده است، ازاينرو هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب بهره مندى غنى (و ممانعت او از پرداخت حق فقير) و خداى متعال (روز قيامت) دراين باره از آنها سؤال و بازخواست مى كند»؛ (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الاَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ: فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، وَ اللّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِکَ). بعضى از شارحان نهج البلاغه اين كلام شريف را به مسئله زكات اشاره دانسته اند و تعبير به «فرض» نيز مى تواند اشاره به همين معنا باشد. روايات فراوانى نيز اين معنا را تأييد مى كند و در آنها تصريح شده كه آنچه به عنوان زكات در اسلام فرض شده دقيقآ به اندازه نياز فقراست، به گونه اى كه اگر همه اغنيا به وظيفه دينى خود در باب زكات عمل كنند فقيرى باقى نخواهد ماند. در حديثى از امام صادق عليه السلام كه در ذيل حكمت 252 نيز به آن اشاره شد مى خوانيم: «إِنَّمَا وُضِعَتِ الزَّكَاةُ اخْتِبَاراً لِلاَغْنِيَاءِ وَمَعُونَةً لِلْفُقَرَاءِ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَكَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِيَ مُسْلِمٌ فَقِيراً مُحْتَاجاً وَلاَسْتَغْنَى بِمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ وَإِنَّ النَّاسَ مَا افْتَقَرُوا وَلا احْتَاجُوا وَلا جَاعُوا وَلا عَرُوا إِلاَّ بِذُنُوبِ الاَغْنِيَاء... مَا ضَاعَ مَالٌ فِي بَرٍّ وَلا بَحْرٍ إِلاَّ بِتَرْکِ الزَّكَاةِ وَمَا صِيدَ صَيْدٌ فِي بَرٍّ وَلا بَحْرٍ إِلاَّ بِتَرْكِهِ التَّسْبِيحَ فِي ذَلِکَ الْيَوْمِ؛ زكات براى اين تشريع شده است كه اغنيا امتحان شوند و كمكى براى نيازمندان باشد و اگر مردم زكات اموال خود را بپردازند هيچ مسلمانى فقير ونيازمند باقى نمى ماند و همگى به سبب عمل به اين فريضه الهى بى نياز خواهند شد و مردم، فقير و محتاج و گرسنه و برهنه نشدند مگر به گناه اغنيا... هيچ مالى در صحرا و دريا از بين نمى رود مگر به سبب ترك زكات و هيچ صيدى در دريا وصحرا در چنگال صياد گرفتار نمى شود مگر به سبب ترك تسبيح در آن روز». آنچه در كلام حكيمانه بالا آمد كه خدا دقيقآ نيازهاى فقرا را در اموال اغنيا واجب كرده، در احاديث ديگرى با صراحت بيشترى آمده است؛ در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِي عَنِ الزَّكَاةِ كَيْفَ صَارَتْ مِنْ كُلِّ أَلْفٍ خَمْسَةً وَعِشْرِينَ لَمْ تَكُنْ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَرَ مَا وَجْهُهَا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فَعَلِمَ صَغِيرَهُمْ وَكَبِيرَهُمْ وَغَنِيَّهُمْ وَفَقِيرَهُمْ فَجَعَلَ مِنْ كُلِّ أَلْفِ إِنْسَانٍ خَمْسَةً وَعِشْرِينَ مِسْكِيناً وَلَوْ عَلِمَ أَنَّ ذَلِکَ لايَسَعُهُمْ لَزَادَهُمْ لاَنَّهُ خَالِقُهُمْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِهِمْ؛ راوى عرض مى كند: فدايت شوم بفرماييد چرا زكات بيست و پنج در هزار تعيين شده است (يك چهلم) نه كمتر و نه بيشتر. دليلش چيست؟ امام عليه السلام فرمود: خداى متعال همه انسانها را آفريده و صغير و كبير و غنى و فقيرشان را مى شناسد. از هر هزار انسان معمولاً بيست و پنج نفر نيازمندند (ازاينرو زكات را به همين نسبت قرار داده) و اگر مى دانست اين براى آنها كافى نيست بر آن مى افزود، زيرا او خالق آنها و از همه به آنها آگاه تر است». همين مضمون در دو حديث ديگر از همان حضرت با بيانهاى متفاوتى آمده است. در ضمن از اين حديث استفاده مى شود هرگاه در جامعه اسلامى در هر هزار نفر بيش از بيست و پنج نفر شخص نيازمند و فقير پيدا شود براثر عواملى است كه مظالم انسانها آن را آفريده است. البته آنچه در روايت بالا آمد درمورد زكات حيوانات و طلا و نقره است؛ اما زكات غلات، چنانكه مى دانيم گاه يك دهم و گاه يك بيستم است، بنابراين منظور امام عليه السلام بيان حكمت حكم بوده نه علت حكم كه در تمام مصاديق جارى و سارى است.

 

حکمت 329 نهج البلاغه: خطا نکردن، بهتر از عذرخواهی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الِاسْتِغْنَاءُ عَنِ الْعُذْرِ، أَعَزُّ مِنَ الصِّدْقِ بِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت329) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه: 649

آنچه امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه آورده سخنى است كاملاً منطقى وعقل پسند، مى فرمايد: «بى نياز بودن از عذرخواهى، بهتر از عذر صادقانه ومقبول است»؛ (الإِسْتِغْنَاءُ عَنِ آلْعُذْرِ أَعَزُّ مِن الصِّدْقِ بِهِ). اشاره به اينكه چرا انسان مرتكب خطايى شود كه ناچار دست تقاضا به درگاه خدا يا بندگان خدا بردارد و از آنها عذرخواهى كند، هرچند عذر، عذر قابل قبولى باشد تا چه رسد به اينكه عذر ساختگى و غير قابل قبول باشد. گرچه تعبير بالا بيشتر متناسب عذرخواهى در برابر بندگان است؛ ولى اطلاق عموم اين تعبير نيز دور از ذهن نيست، زيرا در روايات آمده است كه انسان ترك گناه كند بهتر از آن است كه گناهى مرتكب شود و توبه به درگاه خدا آورد، همانگونه كه در حديثى در كتاب شريف كافى از امام صادق عليه السلام آمده است: «إِنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَة». اين حديث شريف از اميرمؤمنان على عليه السلام نيز در كتاب خصائص الائمه نقل شده است.

اين مطلب درمورد عذرخواهى در برابر بندگان واضح تر است، زيرا عذر هرچند صادقانه باشد در برابر انسان ديگر، خلاف عزت و كرامت انسانى است. چه بهتر كه انسان مرتكب خلافى نشود و در برابر ديگران عزيز و سربلند باشد. در حديث ديگرى كه علامه مجلسى؛ آن را در بحارالانوار از امام على بن ابىطالب عليه السلام آورده مى خوانيم: «إِيَّاکَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّهُ لا يُعْتَذَرُ مِنْ خَيْر؛ از چيزى كه براى آن عذرخواهى خواهى كرد بپرهيز، زيرا انسان از كار خير عذرخواهى نمى كند. (حتمآ كار بدى بوده است كه از آن عذر مى خواهد)». در حديث ديگرى از امام حسين بن على عليه السلام مى خوانيم: «إِيَّاکَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّ الْمُوْمِنَ لا يُسِيءُ وَلا يَعْتَذِرُ وَالْمُنَافِقُ كُلَّ يَوْمٍ يُسِيءُ وَيَعْتَذِرُ؛ از كارى كه موجب مىشود از آن عذرخواهى كنى بپرهيز، زيرا مؤمن نه كار بد مى كند و نه عذرخواهى، و منافق هميشه كار بد مى كند و از آن عذرخواهى مى نمايد». در نامه اميرمؤمنان عليه السلام به «حارث همدانى» كه در بخش نامه هاى نهج البلاغه آمده بود خوانديم كه مى فرمايد: «وَاحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْكَرَهُ أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ؛ از هر كارى كه اگر از صاحب آن درباره آن سؤال شود انكار يا عذرخواهى مى كند بپرهيز». از تمام اين روايات كه مفهوم گفتار حكيمانه مورد بحث را با تعبيرات گوناگون بيان مى كند استفاده مى شود كه انسان مؤمن آگاه نبايد به سراغ كارى برود كه او را براى عذرخواهى سرافكنده سازد. از كلام حكيمانه فوق استفاده مى شود كه عذر نيز بر دو گونه است: عذر صادق و عذر كاذب. عذر صادق آن است كه صدور خطا از انسان به سبب مشكلى از مشكلات عرفيه باشد كه انسان را در تنگنا قرار داده و به سبب آن مرتكب خطايى شده است و گاهى براثر عدم دقت و عدم مطالعه در عواقب كار و امثال آن خطا از انسان سرمى زند. عذر كاذب آن است كه انسان بدون دليل موجهى اقدام به كار خلافى مانند ظلم و ستم و غيبت و آزار و پيمان شكنى و بى وفايى و امثال آن كرده است. بدون شك چنين عذرى عزتى ندارد. اگر عزتى باشد در عذر صادقانه است؛ ولى با اين حال اگر انسان كارى نكند كه ناچار به عذرخواهى صادقانه باشد، عزيزتر وآبرومندتر است.

 

 

 

حکمت 330 نهج البلاغه: معصیت خدا، با نعمتهای خدا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَقَلُّ مَا يَلْزَمُكُمْ لِلَّهِ، أَلَّا تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت330) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 655

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى اشاره مى كند و آن اينكه «انسان در برابر نعمتهايى كه خداوند به وى داده كمترين وظيفه اش اين است كه نعمتهايش را وسيله معصيت او قرار ندهد»؛ (أَقَلُّ مَا يَلْزَمُكُمْ لِلّهِ أَلاَّ تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ). نافرمانى مولا هميشه زشت است، ولى زشت ترين حالات نافرمانى و عصيان اين است كه انسان نعمتهاى او را وسيله نافرمانى وى قرار دهد. در بعضى از تواريخ آمده است «سبكتكين» كه از كاركنان عزالدوله بختيار بود بر ضد او خروج كرد. «صابى» نويسنده معروف از طرف عز الدوله نامه اى به او نوشت كه اى كاش مى دانستم با چه وسيله اى بر ضد ما قيام كرده اى، در حالى كه پرچم ما بالاى سرت در اهتزاز است و بردگان ما در طرف راست و چپ تو قرار دارند و اسبهاى سوارى تو علامت ما را بر خود دارند و لباسهايى كه بر تن دارى به وسيله ما بافته شده است و سلاح هايى كه براى دشمنانمان تهيه كرده بوديم در دست توست. از اين مثال تاريخى به خوبى روشن مى شود كه چه اندازه زشت است كه انسان مشمول نعمتى از سوى ديگرى شود و همان نعمت را بردارد و بر ضد او اقدام كند. پيام ديگرى كه اين گفتار حكيمانه دارد اين است كه انسان هر گناهى كه مى كند به يقين با استفاده از يكى از نعمتهاى الهى است؛ چشم، گوش، دست، پا، فكر، قدرت و مواهب ديگر همه نعمتهاى پروردگارند و انسان بدون استفاده از اينها نمى تواند كار خلافى انجام دهد، بنابراين مفهوم كلام اين مى شود كه انسان منصف نبايد هيچ گناهى كند، زيرا هر گناهى مرتكب شود با استفاده از يكى از نعمتهاى خداست و اين كار بسيار شرم آور است. در حديث قدسى آمده است: «مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضَائِي وَلَمْ يَشْكُرْ لِنَعْمَائِي وَلَمْ يَصْبِرْ عَلَى بَلائِي فَلْيَتَّخِذْ رَبّاً سِوَاي وَلْيَخْرُجْ مِنْ أرْضي وَسَمائي؛ كسى كه شكر نعمتهاى مرا به جا نياورد و صبر بر بلا و آزمونهاى من نكند، پروردگارى غير از من را جستوجو كند و از ميان زمين و آسمان من خارج شود». در حديث ديگرى امام حسين عليه السلام در پاسخ كسى كه گفت: من مرد گناهكارى هستم و نمى توانم ترك معصيت كنم مرا موعظه اى كن. فرمود: «افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ فَأَوَّلُ ذَلِکَ لا تَأْكُلْ رِزْقَ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالثَّانِي اخْرُجْ مِنْ وَلايَةِ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالثَّالِثُ اطْلُبْ مَوْضِعاً لا يَرَاکَ اللَّهُ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالرَّابِعُ إِذَا جَاءَ مَلَکُ الْمَوْتِ لِيَقْبِضَ رُوحَکَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِکَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالْخَامِسُ إِذَا أَدْخَلَکَ مَالِکٌ فِي النَّارِ فَلا تَدْخُلْ فِي النَّارِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْت؛ پنج چيز را انجام بده سپس هرچه مى خواهى گناه كن. (نخست آنكه) روزىِ خدا را مخور وهرچه مى خواهى گناه كن. (دوم) از ولايت خدا بيرون رو و هرچه مى خواهى گناه كن، (سوم) محلى را طلب كن كه خدا تو را در آنجا نبيند و هر گناهى مى خواهى انجام ده، (چهارم) هنگامى كه فرشته مرگ به سراغ تو مى آيد تا قبض روحت كند او را از خود دور كن سپس هر گناهى مى خواهى انجام ده. (پنجم) هنگامى كه مالك دوزخ تو را وارد آن مى كند مقاومت كن و داخل در آتش مشو وهر گناهى مى خواهى انجام ده». در اين حديث منطق روشنى به كار رفته است و آن اينكه انسان در پنج موقف گرفتار است كه هر يك از آنها براى ترك گناه كافى است: از يكسو دائماً بر سر خوان نعمت خدا نشسته و از رزق او استفاده مى كند. آيا با اين حال وجدان انسانِ بيدار اجازه مى دهد گناهى كند؟ ديگر اينكه دائمآ تحت سرپرستى خداست و خدا فرشتگانى را براى حفظ او مأمور كرده است. آيا شرم آور نيست كه انسان تحت اين حفاظت به معصيت مولايش بپردازد؟ سوم اينكه تمام عالم، محضر خداست آيا شرم آور نيست كه انسان در محضر او مرتكب گناه شود؟ چهارم و پنجم اينكه انسان گنهكار چه بخواهد و چه نخواهد روزى به دست ملك الموت قبض روح مى شود و در عرصه محشر به حساب او مى رسند و او را مجازات خواهند كرد. آيا مى تواند در مقابل فرشته مرگ مقاومت كند و يا بر مالك دوزخ غلبه نمايد؟ حال كه خود را اسير چنگال آنها مى بيند چگونه به خود اجازه مى دهد آشكارا به مخالفت فرمان خدا برخيزد و آلوده انواع گناهان شود؟ فكر كردن در اين امور براى بازداشتن انسان از گناه، به يقين كافى است.

 

حکمت 331 نهج البلاغه: ارزش اطاعت خدا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ الْأَكْيَاسِ، عِنْدَ تَفْرِيطِ الْعَجَزَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت331) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 661

امام علیه السلام در اين كلام نورانى مقايسه اى ميان هوشمندان مطيع وعاجزان بدكار كرده و مى فرمايد: «خداوند سبحان طاعت خود را غنيمت زيركان قرار داده هنگامى كه افراد ناتوان (و هوسباز) كوتاهى مى كنند»؛ (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ الاَكْيَاسِ عِنْدَ تَفْرِيطِ الْعَجَزَةِ). با اينكه در غالب نسخه هاى نهج البلاغه «عِنْدَ تَفْريطِ الْعَجَزَةِ» ذكر شده، در نسخه كتاب صفين و همچنين در كتاب روض الاخيار به جاى «الْعَجَزَةِ»، «الْفَجَرَةِ» آمده و مناسبتر نيز همين تعبير است، زيرا امام علیه السلام، مطيعان را با فاجران مقايسه مى فرمايد گويى جهان را صحنه جنگى به حساب مى آورد كه هوشمندان به مبارزه با لشكر شيطان و هواى نفس مى پردازند و بر آنها پيروز مى شوند وغنيمتى كه در اين جنگ سرنوشت ساز نصيب آنها مى شود اطاعت فرمان پروردگار است؛ ولى ناتوانها و فاجران كوتاهى مى كنند و در اين ميدان در برابر شيطان و هواى نفس شكست مى خورند و همه چيز را از دست مى دهند. نه تنها غنيمتى به دست نمى آورند بلكه سرمايه هاى عمر و ايمان و عنايات پروردگار را از كف خواهند داد. همانگونه كه به هنگام ذكر سند خطبه اشاره شد، اميرمؤمنان على علیه السلام پيش از وقعه صفين بر فراز منبر رفت و خطبه اى براى مردم خواند و آنان را دعوت به جهاد كرد و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و سپس فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَكْرَمَكُمْ بِدِينِهِ وَخَلَقَكُمْ لِعِبَادَتِهِ فَأَنْصِبُوا أَنْفُسَكُمْ فِي أَدَائِهَا وَتَنَجَّزُوا مَوْعُودَهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ جَعَلَ أَمْرَاسَ الاِسْلامِ مَتِينَةً وَعُرَاهُ وَثِيقَةً ثُمَّ جَعَلَ الطَّاعَةَ حَظَّ الاَنْفُسِ وَرِضَا الرَّبِّ وَغَنِيمَةَ الاَكْيَاسِ عِنْدَ تَفْرِيطِ الْعَجَزَةِ وَقَدْ حَمَلْتُ أَمْرَ أَسْوَدِهَا وَأَحْمَرِهَا وَلا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّه؛ خدا شما را با دينش (دين اسلام) گرامى داشت و براى عبادت (ومعرفت) خود آفريد، بنابراين خود را آماده براى اداى اين وظيفه كنيد و وعده الهى را مسلم بشمريد و بدانيد ريسمان هاى اسلام (كه خيمه اين آيين به آن وابسته است) محكم است و دستگيره هاى آنان استحكام دارد. سپس خداوند، اطاعت را بهره انسانها و موجب رضايت پروردگار و غنيمت هوشمندان قرار داده است، در برابر كوتاهى عاجزان و ناتوانها. من امور شما را اعم از سياهپوست وسرخپوست (و سفيدپوست) بر عهده دارم و قوت و قدرتى جز به وسيله پروردگار نيست. (سپس دستور حركت به سوى ميدان نبرد با شاميان گردنكِش را به آنها داد)». اين نكته نيز شايان توجه است كه غنيمت داراى يك معناى وسيع و يك معناى محدود است. معناى محدود آن همان غنائم جنگى است؛ اشيايى كه به هنگام شكست دشمن از اموال آنها به دست فاتحان مى افتد و معناى وسيع آن هرگونه درآمد قابل ملاحظه اى است كه از هر طريقى حاصل شود حتى گاه به مواهب معنوى نيز اطلاق مى شود. مثلاً در روايتى از پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله خطاب به ابوذر آمده است: «اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَصِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ وَغِنَاکَ قَبْلَ فَقْرِکَ وَفَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ وَحَيَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ؛ پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت بشمار: جوانیت راپيش از پيرى وسلامتى را قبل از بيمارى وبى نيازى را قبل از فقر و فراغت را پيش از گرفتارى ها و حيات را قبل از مرگ». امثال اين تعبير در روايات فراوان است، بنابراين كسانى كه تصور مى كنند غنيمت تنها به معناى غنائم جنگى است در اشتباهند. يكى از شواهد اين مدعا كلام حكيمانه مورد بحث است كه حضرت، اطاعت را غنيمت هوشمندان شمرده است. ارباب لغت نيز به طور گسترده به اين معنا اشاره كرده اند، لسان العرب مى گويد: «غُنْم» به معناى دسترسى يافتن به چيزى بدون مشقت است در تاج العروس آمده است كه غنيمت به معناى چيزى است كه بدون زحمت به دست آيد. در قاموس نيز غنيمت به همين معنا ذكر شده و در كتاب مفردات راغب پس از آنكه غنيمت را از ريشه «غَنَم» به معناى گوسفند دانسته مى گويد: سپس اين واژه در هرچيزى كه انسان به آن دست يابد خواه از سوى دشمنان باشد يا غير آنها اطلاق شده است. به همين دليل ما در قرآن آيه غنيمت را كه حكم خمس را بيان كرده به مفهوم عام آن تفسير مى كنيم و معتقديم هر درآمدى را شامل مى شود، همانگونه كه در روايات اهل بيت آمده است. واژه «اكياس» جمع «كيِّس» به معناى شخص عاقل است و در برابر آن شخص عاجز و ناتوانِ فكرى است و همچنين فاجرانى كه به عاقبت كارها نمى انديشند، بنابراين مقصود امام علیه السلام اين است كه اگر انسان عاقل و هوشيار باشد اطاعت خدا را غنيمت مى شمرد كه هم سبب آبرومندى و عزت و پيروزى در دنياست و هم موجب نجات در آخرت. به عكس، افراد نادان معصيت و فجور را ترجيح مى دهند كه هم مايه ذلت در دنيا و هم خسارت در آخرت است.

 

حکمت 332 نهج البلاغه: اهمیت وجود حاکم و حکومت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : السُّلْطَانُ وَزَعَةُ اللَّهِ فِي أَرْضِه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت332) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 667

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى اشاره دارد و مى فرمايد: «سلطان (عادل) پاسدار الهى در زمين اوست»؛ (السُّلْطَانُ وَزَعَةُ آللّهِ فِي أَرْضِهِ). اشاره به اينكه وجود قوانين و دستورات الهى به تنهايى براى جلوگيرى از نافرمانى ها و گناهان و ظلم ظالمان و تجاوز متجاوزان كافى نيست، بلكه نيروى بازدارنده اى لازم است كه افراد متخلف را از كار خود بازدارد و آن قدرت حاكم عادل است. «سلطان»، هم به معناى قدرت و سلطه مى آيد؛ مانند آيه «(إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ)؛ سلطه شيطان تنها بر كسانى است كه ولايت او را پذيرفته اند و به خدا مشرك مى شوند (و از شيطان پيروى مى كنند)». و هم به معناى صاحب قدرت؛ مانند آنچه در روايت عمر بن حنظله آمده است كه دو نفر از شيعيان با هم اختلاف داشتند «فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَإِلَى الْقُضَاةِ؛ آنها داورى را نزد سلطان و نزد قضاةِ (او) بردند». كه امام عليه السلام فرمود: كار درستى نيست سپس دستورى براى داورى صحيح صادر فرمود. روشن است كه منظور از واژه سلطان در كلام حكيمانه مورد بحث، همان صاحب قدرت است، زيرا مى فرمايد: «او پاسدار الهى در زمين است». حال آيا «سلطان» در اينجا به معناى هر صاحب قدرتى است تا مفهومش همان مفهوم كلام ديگر مولا باشد كه فرمود: «لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُوْمِنُ وَيَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ؛ مردم بايد امير و سرپرستى داشته باشند خواه خوب باشد يا بد (زيرا اگر دسترسى به حاكم نيكوكار و عادل نباشد وجود امير فاجر از نبودن او و حاكميت هرج و مرج بهتر است) اميرى كه در حكومتش، مؤمن به كار خويش بپردازد و كافر از مواهب مادى بهره مند شود». البته معمول است كه حتى حكومت هاى فاسد براى ادامه حكومت خويش ناچارند تا آنجا كه مى شود امنيت را براى مردم فراهم كنند و تا حدى در رفاه مادى مردم بكوشند و از ديگر ظالمان جلوگيرى كنند، بنابراين وجودشان از عدمشان بهتر است. احتمال ديگر اين است كه منظور از سلطان در اينجا سلطان عادل است، زيرا امام عليه السلام تعبير به «وَزَعَةُ اللهِ» (پاسدار الهى) كرده و انتساب او به خدا با ظالم وبيدادگر بودنش تناسبى ندارد. اين احتمال نزديكتر به نظر مى رسد. ازاينرو در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «السُّلْطَانُ ظِلُّ اللَّهِ فِي الاَرْض؛ سلطان سايه خداوند در زمين است». در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «السُّلْطانُ الْعادِلُ الْمُتواضِعُ ظِلُّ اللهِ وَ رُمْحُهُ فِي الاْرْضِ؛ سلطان عادل و متواضع سايه خدا و نيزه (قدرت) او در زمين است». «وَزَعَة» جمع «وازِع» از ريشه «وزع» (بر وزن وضع) به معناى بازداشتن وبرحذرداشتن آمده است. واژه «وازع» به كسى گفته مى شود كه از چيزى پاسدارى ونگاهبانى مى كند. پيام خاصى كه اين كلام نورانى دربر دارد اين است كه جامعه اسلامى بدون حكومت قوى كه مردم، خود را موظف به پيروى از آن بدانند اداره نمى شود وهنگامى كه فرد قوى و عادلى در رأس حكومت قرار گيرد همه بايد از او پيروى كنند تا نظم صحيح بر جامعه حاكم گردد و هرج و مرج و بى قانونى برچيده شود.

 

حکمت 333 نهج البلاغه: ویژگیهای مؤمن واقعی

وَ قَالَ (عليه السلام) فِي صِفَةِ الْمُؤْمِنِ: الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ، أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً وَ أَذَلُّ شَيْءٍ نَفْساً، يَكْرَهُ الرِّفْعَةَ وَ يَشْنَأُ السُّمْعَةَ، طَوِيلٌ غَمُّهُ، بَعِيدٌ هَمُّهُ، كَثِيرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ، شَكُورٌ صَبُورٌ، مَغْمُورٌ بِفِكْرَتِهِ، ضَنِينٌ بِخَلَّتِهِ، سَهْلُ الْخَلِيقَةِ، لَيِّنُ الْعَرِيكَةِ، نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت333) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 673

امام عليه السلام در اين گفتار نورانى صفات مؤمنان راستين را بيان فرموده و هجده وصف براى آنها برمى شمارد. جالب اينكه هر دو فقره، هماهنگى خاصى با هم دارند كه يكى جنبه مثبت را بيان مى كند و ديگرى جنبه منفى را و اگر در كسى اين اوصاف جمع شود به يقين سزاوار است كه نام مؤمن مخلص بر او بنهند.

الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ . در وصف اول و دوم مى فرمايد: «انسان باايمان شادى اش در چهره واندوهش در درون قلب اوست»؛ (قال عليه السلام فِي صِفَةِ الْمُوْمِنِ: المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ). اشاره به اينكه شخص باايمان به قدرى صابر و شكيباست كه غم و اندوه خود را در دل نگه مى دارد و در چهره اش چيزى جز شادى نيست؛ شادى از نعمت هاى خدا و شادى در برابر دوستان و معاشران و همين امر جاذبه فوق العاده اى به آنها مى دهد، چراكه هميشه او را شاد و خندان مى بينند و او هرگز نزد كسى زبان به شكوه نمى گشايد و اندوه درون خود را به دوستان ومعاشران منتقل نمى سازد در حالى كه افراد ضعيف الايمان و كم ظرفيت تا مشكلى براى آنها پيدا مى شود سفره دل خود را در برابر همه كس باز مى كنند ولب به شكايت مى گشايند.

أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً وَ أَذَلُّ شَيْءٍ نَفْساً . حضرت در سومين و چهارمين صفت مى افزايد: «سينه اش از هرچيز گشاده تر و هوسهاى نفسانى اش از هرچيز خوارتر (و تسليمتر) است»؛ (أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً، وَأَذَلُّ شَىْءٍ نَفْساً). اشاره به اينكه حوادث گوناگون زندگى او را تكان نمى دهد، در برابر ناملايمات تحمل مى كند، با همه افراد اعم از دوست و دشمن با سينه گشاده روبرو مى شود، عفو را بر انتقام ترجيح مى دهد و با افرادى كه به او ستم روا مى دارند و دوستانى كه او را در تنگناها محروم و تنها مى گذارند محبت مى ورزد و بدى را با خوبى پاسخ مى گويد. نيز هواى نفس در برابر او ذليل و تسليم است؛ هرگز عنان خويش را به دست هواى نفس نمى سپارد و خواسته هاى دل را با حكم عقل و ايمان كنترل مى كند. جمله اخير تفسير ديگرى نيز دارد و آن اينكه مؤمن از همه در برابر عظمت خدا و در برابر خلق خدا متواضع تر است. در كتاب كافى درباره سعه صدر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله حديث جالبى آمده و آن اينكه امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش فرمود: آيا مى خواهى حديثى را براى تو بازگو كنم كه در دست هيچيك از (محدثان) اهل مدينه نيست؟ عرض كرد: آرى. فرمود: روزى پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در مسجد نشسته بود، كنيز يكى از انصار وارد مسجد شد و گوشه لباس پيغمبر صلي الله عليه و آله را گرفت. پيامبر صلي الله عليه و آله برخاست ببيند چه مى خواهد ولى آن كنيز چيزى نگفت و پيغمبر هم به او چيزى نگفت و نشست. بار ديگر آمد و همين كار را تكرار كرد تا سه مرتبه. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله براى مرتبه چهارم برخاست در حالى كه كنيز پشت سر پيغمبر صلي الله عليه و آله بود. او نخى از لباس پيغمبر صلي الله عليه و آله كشيد و با خود برد. مردم به او گفتند: خدا تو را چنين و چنان كند، پيغمبر صلي الله عليه و آله را سه بار از كار خود بازداشتى و در هيچ مرتبه چيزى نگفتى و او هم چيزى نگفت: از حضرت چه مى خواستى؟ گفت: ما بيمارى داشتيم، خانواده من مرا فرستادند كه نخى از لباس پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله برگيرم تا به وسيله آن بيمار شفا يابد. هنگامى كه تصميم به اين كار گرفتم پيغمبر صلي الله عليه و آله مرا ديد و برخاست. من حيا كردم كه نخى برگيرم در حالى كه او مى ديد مرا و دوست نداشتم كه از او اجازه بخواهم، ازاينرو (پشت سر حضرت رفتم و) آن را گرفتم.

يَكْرَهُ الرِّفْعَةَ وَ يَشْنَأُ السُّمْعَةَ . حضرت در پنجمين و ششمين وصف مى فرمايد: «از برترى جويى بيزار و از رياكارى متنفر است»؛ (يَكْرَهُ الرَّفْعَةَ، وَيَشْنَأُ السُّمْعَةَ). اين دو وصف درواقع با هم مرتبطند زيرا انسانى كه از برترى جويى متنفر است هرگز دوست ندارد مردم اعمال او را بشنوند و او را بزرگ بشمرند. قرآن مجيد مىفرمايد: «(تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّآ فِى الاَرْضِ وَلاَ فَسَادآ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)؛ اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند؛ و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است!». «سُمعَة» به معناى اين است كه انسان از اينكه ديگران اعمالش را بستايند خشنود شود و سعى كند اعمال خود را به ديگران ارائه دهد تا آنها مدح وثنايش گويند. انسان باايمان رفعت و مقام را نزد خدا مى طلبد و قرب او را مى خواهد ومدح و ثناى الهى را مى جويد نه از مردم و بندگان خدا. فرق ريا با «سُمعة» اين است كه رياكار در همان لحظه كه عملى را انجام مى دهد به مردم نشان مى دهد كه او را انسان خوبى بدانند؛ ولى «سُمعة» كه در اصل به معناى شهرت طلبى و گاه به معناى نيكنامى آمده ازنظر شرعى اين است كه اعمال نيك خود را بعدآ بازگو مى كند تا مردم او را بستايند و يا اينكه دوست دارد مردم از اين و آن بشنوند و او را ستايش كنند و به همين منظور عمل نيكى را انجام مى دهد و اين درواقع نوعى رياكارى است. در روايت پرمعنايى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «ما ذِئْبانِ ضارِيانِ أُرْسِلا في زَريبَةِ غَنَمٍ بِأَكْثَرَ فَسادآ فيها مِنْ حُبِّ الْجاهِ وَالْمالِ فِي دِينِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ؛ دو گرگ خونخوار كه آنها را در آغل گوسفندان بفرستند فساد و تباهى آن بيش از علاقه افراطى به مال و جاه طلبى در دين مرد مسلمان نيست». همين معنا در كتاب كافى از امام باقر و امام صادق علیه السلام با تفاوت مختصرى آمده است. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «مَا ذِئْبَانِ ضَارِيَانِ فِي غَنَمٍ لَيْسَ لَهَا رَاعٍ هَذَا فِي أَوَّلِهَا وَهَذَا فِي آخِرِهَا بِأَسْرَعَ فِيهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَالشَّرَفِ فِي دِينِ الْمُوْمِنِ؛ دو گرگ خونخوار كه در گله گوسفندى كه شبان نداشته باشد رها شوند يكى در آغاز گله و ديگرى در آخر گله، فسادشان بيش از حب مال وجاه در دين انسان مؤمن نيست. (بلكه خطرناكتر است)».

طَوِيلٌ غَمُّهُ، بَعِيدٌ هَمُّهُ . آنگاه در هفتمين و هشتمين وصف مى فرمايد: «اندوهش طولانى و همتش بلند است»؛ (طَوِيلٌ غَمُّهُ، بَعِيدٌ هَمُّهُ). اندوهش براى خطاهايى كه از او سرزده و آتش دوزخ كه ممكن است دامن او را بگيرد، و همّت والايش در مسير تحصيل رضاى خدا و اسباب ورود در بهشت است و اين دو وصف كه درواقع يكى جنبه منفى دارد و ديگرى مثبت، تشكيل دهنده همان تعادل خوف و رجاست كه از شرايط اصلى ايمان محسوب مى شود. شبيه اين معنا در صفات پرهيزكاران در خطبه 193 (خطبه معروف به همّام) نيز آمده است. در يك جا مى فرمايد: «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ» و در جاى ديگر مى افزايد: «لا يَرْضَوْنَ مِنْ أعْمالِهِمُ الْقَلِيلَ». آرى! آنها از يكسو اندوه كيفر و عذاب در برابر خطاها قلبشان را مى فشارد واز سوى ديگر شوق لقاءالله در پرتو اعمال صالح به آنها آرامش مى دهد. اين سخن را با دو حديث درباره حزن و همت پايان مى دهيم. رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديثى به اباذر مى فرمايد: «مَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَى مِثْلِ طُولِ الْحُزْن؛ به مانند طول حزن، كسى خداى متعال را پرستش نكرده است. (اندوه در برابر مسئوليتها آن هم اندوهى كه در درون دل است نه در چهره)». اميرمؤمنان عليه السلام درباره علوّ همت مى فرمايد: «مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِيْمَتُهُ؛ كسى كه همت والا دارد، ارزش او بسيار است».

كَثِيرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ . سپس در نهمين و دهمين وصف مى فرمايد: «سكوتش بسيار و تمام وقتش مشغول است»؛ (كَثِيرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ). اشاره به اينكه از فضول كلام و سخنان غير ضرورى پرهيز مى كند و چيزى از اوقات او به هدر نمى رود و هميشه مشغول به كار مثبتى است. اين دو وصف با هم رابطه دارند؛ زيرا كسى كه مشغول پرگويى است وقت خود را در اين امر بيهوده تلف مى كند و به كارهاى اساسى و لازم نمى رسد. به عكس، آنها كه كثيرالسكوت هستند وقت كافى براى انجام وظايف مهم خويش دارند. درباره اهميت سكوت و نقش فوق العاده آن در تهذيب نفس و مبارزه با وسوسه هاى شيطان و اينكه بايد در چه مواردى سكوت كرد و در چه مواردى سخن گفت، در بحثهاى گذشته بسيار سخن گفته ايم (ذيل گفتار حكيمانه 182 و يكى از فقرات حكمت 289) ولى در اين زمينه هرچه گفته شود كم است، زيرا قسمت مهمى از گناهان كبيره با زبان انجام مى شود؛ بعضى از علماى اخلاق تعداد آن را بيست گناه شمرده اند و ما در كتاب اخلاق در قرآن، ده مورد ديگر را يافته و بر آن افزوده ايم كه شرح آن در ذيل حكمت 349 إنشاءالله خواهد آمد.

درباره اهميت سكوت همين بس كه در حديثى كه در كتاب شريف كافى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است مى خوانيم: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِي فَقَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِي قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِي قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ وَيْحَکَ وَهَلْ يَكُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ إِلاَّ حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؛ مردى خدمت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمده عرض كرد: اى رسول خدا! توصيه اى به من كنيد. فرمود: زبانت را حفظ كن. بار ديگر عرض كرد: اى رسول خدا! به من توصيه اى بفرماييد و حضرت همان كلام را تكرار كرد. بار سوم نيز همين درخواست را ذكر كرده و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله او را به حفظ زبان توصيه كرد و افزود: واى بر تو. آيا جز آنچه فرآورده زبان مردم است آنها را با صورت در آتش دوزخ فرو مى افكند؟». اشاره به اينكه بيشترين عامل گرفتارى انسانها در قيامت فرآورده هاى زبان آنهاست. اينكه مى فرمايد: «با صورت در آتش دوزخ انداخته مى شوند» علاوه بر اينكه بدترين شكل افتادن در دوزخ است، به سبب آن است كه زبان و دهان انسان در صورت اوست و عامل اصلى گناه، پيش از بقيه جسم انسان، در آتش افكنده مى شود. در حديث ديگرى از همان حضرت جمله تكان دهنده ديگرى آمده است، مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يَحْسُبْ كَلامَهُ مِنْ عَمَلِهِ كَثُرَتْ خَطَايَاهُ وَحَضَرَ عَذَابُهُ؛ كسى كه سخنش را جزء اعمالش حساب نكند (و بى پروا هرچه بر سر زبانش آمد بگويد) خطاهايش زياد مى شود و مجازاتش حاضر مى گردد». مشكل مهم در آفات و گناهان زبان اين است كه غالبآ در ارتباط با حقوق ديگران است و جبران كردن حقوق از دست رفته ديگران به سبب غيبت وتهمت و سخن چينى و اهانت و ايذاء و نسبت هاى ناروا دادن و امثال آن، كار آسانى نيست. اينكه مى فرمايد: «مؤمن كسى است كه وقتش مشغول است» نه به اين معناست كه دائم مشغول عبادت و تلاوت قرآن و ذكر الله است، بلكه اوقات شبانه روز را به گونه اى تقسيم مى كند كه به تمام كارهاى ضرورى برسد. همانگونه كه در حكمت 390 خواهد آمد: «مؤمن بايد ساعات شبانه روز خود را تقسيم كند، بخشى را به عبادت پروردگار و مناجات با او بپردازد و در بخش ديگرى به تأمين معاش و در بخش سومى به تفريحات سالم. (و اگر اين كار انجام شود تمام وقت انسان را براى انجام كارهاى ضرورى و وظايف الهى اشغال خواهد ساخت).

شَكُورٌ صَبُورٌ . آنگاه امام عليه السلام به سراغ يازدهمين و دوازدهمين وصف مؤمنان راستين رفته مى فرمايد: «شكرگزار و صبور است»؛ (شَكُورٌ صَبُورٌ). «شكور» صيغه مبالغه از ماده «شكر» است يعنى شخص بسيار شكرگزار؛ كسى كه پيوسته با قلب و زبان و اعضاى خود شكر نعمتهاى الهى را به جا مى آورد و از صاحب نعمت هرگز غافل نيست. «صبور» نيز صيغه مبالغه از ماده صبر است و همچون «صبار» كه در قرآن مجيد آيه 5 سوره «ابراهيم» و 33 سوره «شورى» آمده، به معناى كسى است كه بسيار صابر و شكيباست. حوادث روزگار او را دگرگون نمىسازد و در برابر آزمونهاى الهى صابر است. در بلاها عنان اختيار را از دست نمى دهد و زبان به شكوه نمى گشايد و جزع و بى تابى نمى كند. درواقع اين دو وصف، حال مؤمنان راستين را در نعمت و بلا ترسيم مى كند؛ به هنگام نعمت شاكر و به هنگام بلا صابرند. در حديثى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «الاِيمَانُ نِصْفَانِ نِصْفٌ فِى الصَّبْرِ وَنِصْفٌ فِى الشُّكْرِ». كلينى؛ در كتاب شريف كافى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله چنين نقل مى كند: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله كَانَ فِى سَفَرٍ يسِيرُ عَلَى نَاقَةٍ لَهُ إِذَا نَزَلَ فَسَجَدَ خَمْسَ سَجَدَاتٍ فَلَمَّا أَنْ رَكِبَ قَالُوا يا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا رَأَينَاکَ صَنَعْتَ شَيئاً لَمْ تَصْنَعْهُ فَقَالَ نَعَمْ اسْتَقْبَلَنِى جَبْرَئِيلُ عليه السلام فَبَشَّرَنِى بِبِشَارَاتٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَسَجَدْتُ لِلَّهِ شُكْراً لِكُلِّ بُشْرَى سَجْدَةً؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله در سفرى كوتاه سوار بر شترى بود. ناگهان از شتر فرود آمد و پنج بار سجده به جاى آورد. هنگامى كه سوار بر مركب شد همراهان عرض كردند: اى رسول خدا! ما ديديم كارى انجام دادى كه تا كنون انجام نداده بودى. فرمود : آرى. جبرئيل بر من نازل شد و بشارات فراوانى از سوى خداى متعال به من داد (پنج بشارت) من براى هر بشارتى سجده شكرى به جاى آوردم». به همين دليل در حديث ديگرى آمده كه شما نيز چنين كنيد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إِذَا ذَكَرَ أَحَدُكُمْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَلْيضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ شُكْراً لِلَّهِ فَإِنْ كَانَ رَاكِباً فَلْينْزِلْ فَلْيضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ وَإِنْ لَمْ يكُنْ يقْدِرُ عَلَى النُّزُولِ لِلشُّهْرَةِ فَلْيضَعْ خَدَّهُ عَلَى قَرَبُوسِهِ وَإِنْ لَمْ يقْدِرْ فَلْيضَعْ خَدَّهُ عَلَى كَفِّهِ ثُمَّ لْيحْمَدِ اللَّهَ عَلَى مَا أَنْعَمَ عَلَيهِ؛ هنگامى كه يكى از شما به ياد نعمتى از سوى خداوند متعال بيفتد صورت بر خاك بگذارد و خدا را شكر گويد. اگر سوار باشد پياده شود و بر خاك سجده كند و اگر به جهت انگشت نما شدن نمى تواند پياده شود، صورت بر قربوس (اين واژه در عربى با فتح راء استعمال مى شود و در فارسى با سكون راء؛ يعنى برآمدگى جلوى زين) بگذارد و اگر توان آن را نيز نداشته باشد صورت بر كف دست بگذارد و خدا را بر نعمتى كه بر او ارزانى داشته است شكر وسپاس گويد». درمورد اهميت صبر نيز آيات و روايات، بسيار است و مرحوم كلينى در جلد دوم كافى بابى در اهميت صبر منعقد كرده و بيست و پنج روايت در آن آورده است؛ از جمله در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «إِذَا دَخَلَ الْمُوْمِنُ فِى قَبْرِهِ كَانَتِ الصَّلاةُ عَنْ يمِينِهِ وَالزَّكَاةُ عَنْ يسَارِهِ وَالْبِرُّ مُطِلٌّ عَلَيهِ وَيتَنَحَّى الصَّبْرُ نَاحِيةً فَإِذَا دَخَلَ عَلَيهِ الْمَلَكَانِ اللَّذَانِ يلِيانِ مُسَاءَلَتَهُ قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ وَالْبِرِّ دُونَكُمْ صَاحِبَكُمْ فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ؛ هنگامى كه جنازه مومن وارد قبر مى شود نماز در طرف راست و زكات در طرف چپ قرار مى گيرد و نيكوكارى بر او سايه مى افكند و صبر و شكيبايى در گوشه اى واقع مى شود. هنگامى كه دو فرشته مأمور سوال بر او وارد مى شوند، صبر به نماز وزكات و نيكوكارى مى گويد: به كمك صاحبتان برويد و هرگاه ناتوان شديد من به يارى او خواهم آمد».

مَغْمُورٌ بِفِكْرَتِهِ، ضَنِينٌ بِخَلَّتِهِ . آنگاه امام عليه السلام در سيزدهمين و چهاردهمين مى فرمايد: «بسيار ژرف انديش است و دست حاجت به سوى كسى دراز نمى كند»؛ (مَغْمُورٌ بِفِكْرَتِهِ، ضَنِينٌ بِخَلَّتِهِ). «مَغْمُور» به كسى گفته مى شود كه غرق در چيزى باشد. مومنان راستين غرق در فكر و انديشه اند؛ تفكر در عظمت و قدرت پروردگار و نشانه هاى او در جهان هستى. تفكر درباره آخرت و سرنوشت او در آن روز و تفكر در حل مشكلات مردم. «ضَنين» به معناى بخيل است و «خَلَّت» به فتح خاء (بر وزن رحمت) به معناى نياز و حاجت. مفهوم جمله اين مى شود كه او در اظهار حاجتش به ديگران بخيل است و تا امكان داشته باشد دست حاجت به سوى ديگران دراز نمىكند و اين نشانه شخصيت و عمق فكر آدمى است. در بعضى از نسخه ها «خُلَّت» به ضم خاء (بر وزن نصرت) آمده كه به معناى دوستى است و مفهوم جمله اين مى شود كه او در انتخاب دوست، بسيار سختگير و ژرف انديش است و تا شايستگى هاى لازم را در كسى نبيند دست دوستى به سوى او دراز نمى كند. اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است كه او هنگامى كه دوستى را انتخاب كند براى حفظ دوستى مى كوشد و در برابر از دست دادن آن بخيل وسختگير است. درباره اهميت فكر، همين بس كه خداوند متفكران را به عنوان (أُولُوا الاَلْباب؛ صاحبان مغز) معرفى كرده و پس از آن كه تفكر درباره آفرينش آسمان وزمين و ساير پديده هاى جهان هستى را مى ستايد، مى فرمايد: (كسانى كه چنين هستند مصداق أوُلُوا الاْلْباب اند). دعوت به تفكر در عالم هستى و در حالات پيشينيان و عبرت گرفتن از سرنوشت آنها و تفكر درباره مسئوليت هايى كه انسان در پيشگاه خدا و خلق بر عهده دارد در بسيارى از آيات قرآن آمده است و در مجموع استفاده مى شود كه اسلام اهميت فوق العاده اى به مسئله فكر و انديشه در امور سرنوشت ساز مى دهد. اهميت تفكر تا آن اندازه است كه برترين عبادت شمرده شده است، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَكُّرِ فِى اللَّهِ وَفِى قُدْرَتِهِ؛ برترين عبادت، دوام تفكر درباره خدا و قدرت اوست». در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام آمده است: «لَيسَ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِى أَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَل؛ عبادت، تنها به كثرت نماز و روزه نيست. عبادت واقعى، تفكّر در كار خداى متعال است. (در امور مربوط به آفرينش و نظامات جهان هستى». اميرمومنان على عليه السلام تفكر را سرچشمه خوبى ها و اعمال نيك مى شمارد ومى فرمايد: «إِنَّ التَّفَكُّرَ يدْعُو إِلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ» امام مجتبى عليه السلام تفكر را پدر ومادر تمام نيكى ها معرفى مى كند و مى فرمايد: «التَّفَكُّرُ أَبُو كُلِّ خَيْرٍ وَأُمِّهِ».

درمورد عدم اظهار حاجت نزد ديگران نيز در آيات و روايات، اشارات وتأكيداتى ديده مى شود. قرآن مجيد در يك جا از آن به (تعفّف) تعبير كرده است ومى فرمايد: (گروهى از نيازمندان هستند كه شخص جاهل و بى خبر به سبب كثرت تعفّف، آنها را غنى و بى نياز مى پندارد)؛ (يحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّف). در حديث پرمعنايى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام از پدران بزرگوارش مى خوانيم: «إِنَّمَا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً لاَنَّهُ لَمْ يرُدَّ أَحَداً وَلَمْ يسْأَلْ أَحَداً قَطُّ غَيرَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ خدا تنها به اين دليل ابراهيم را خليل خود قرار داد كه هيچ سائلى را رد نكرد و هرگز از كسى درخواستى نداشت».

سَهْلُ الْخَلِيقَةِ، لَيِّنُ الْعَرِيكَةِ . سپس امام عليه السلام در وصف پانزدهم و شانزدهم كه هماهنگى كامل با هم دارند مى فرمايد: «(مؤمن راستين) طبيعتش آسان (و سختگيرى در كار او نيست) وبرخوردش با ديگران توأم با نرمش است»؛ (سَهْلُ آلْخَلِيقَةِ، لَيِّنُ آلْعَرِيكَةِ!). گرچه اين دو وصف، مفهوم نزديكى با هم دارند ولى با دقت، تفاوت ميان آنها روشن مى شود. «سَهْلُ الْخَليقَة» بودن با توجه به اينكه «خليقة» به معناى خُلق وطبيعت است اين است كه انسان در زندگى سختگير نباشد. فلان وسيله اگر حاصل نشد ناراحتى نكند. فلان غذا به موقع نرسيد، نرسد. نظم در زندگى او حاكم است؛ اما چنان نيست كه اگر چيزى به موقع حاصل نشد ابراز ناراحتى كند. به بيان ديگر كسانى هستند كه فى المثل اگر بر سر سفره، فلان چيز و فلان چيز نباشد دست از سفره مى كشند و ابراز ناراحتى مى كنند؛ ولى مؤمنان راستين آسانگيرند؛ با هر غذايى سد جوع مى كنند و در زندگى مقيد به قيود دنياپرستان نيستند. ولى «لَيِّنُ الْعَريكَة» رابطه انسان را با اشخاص ديگر بيان مى كند، زيرا «عَريكَة» (با توجه به اينكه در اصل به معناى چرمى است كه به واسطه نرم بودن، دباغ را به ناراحتى نمى اندازد و سپس به معناى طبيعت انسانى استعمال شده است) به اين معناست كه در برخورد با ديگران ملايم و مهربان و تسليم است ومردم از معاشرت با او لذت مى برند. بنابراين «سَهْلُ الْخَليقَةَ» مى تواند اشاره به سختگيرى نكردن در زندگى شخصى انسان باشد و «لَيّن الْعَريكَة» اشاره به نرمش او در مقابل بستگان، دوستان و ديگران. اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد يكى از صفات برجسته پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شمرده شده است آنجا كه مى فرمايد: «(فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّآ غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ به بركت رحمت الهى در برابر آنها (مردم) نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل (و تندخو) بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند».

بعضى از شارحان اين دو وصف را به يك معنا برگردانده و مترادف دانسته اند در حالى كه ظاهرآ چنين نيست. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اَلْمُومِنُونَ هَيِّنُونَ لَيِّنُونَ كَالْجَمَلِ الاَْلُوفِ إذا قُيِّدَ انْقادَ وَإنْ أُنيخَ اسْتَناخَ؛ مؤمنان نرمخو و آسان گيرند، مانند شتر رام كه او را به هر طريق (صحيح و مناسبى) ببرند منقاد و مطيع است (در بعضى از روايات در اين فقره آمده است: «وَإنْ اُنيخَ عَلى صَخْرَةٍ اسْتَناخَ؛ اگر او را روى قطعه سنگى بخوابانند مى خوابد)». بديهى است كه منقاد بودن مؤمن در برابر دوستانى است كه او را دعوت به خير و صلاح مى كنند. اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله پايان مى دهيم، فرمود : «لاُخْبِرَنَّكُمْ عَلى مَنْ تَحْرِمُ النّارُ عَلَيْهِ غَدآ؟ عَلى كُلِّ هَيِّنٌ لَيِّنٌ قَريبٍ سَهْلٍ؛ آيا به شما خبر بدهم كه آتش دوزخ فرداى قيامت بر چه كسى حرام مىشود؟ بر كسانى كه نرمخو و ملايم و صميمى و آسانگير هستند».

نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ . آنگاه امام عليه السلام در هفدهمين و هجدهمين اوصافى كه براى مؤمنان راستين بيان كرده و گفتار خود را با آن پايان مى دهد، مى فرمايد: «دلش از سنگ خارا (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناك) محكمتر و سختتر و (در پيشگاه خدا) از برده تسليمتر است»؛ (نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ، وَهُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ). آرى! مؤمنان ازنظر روحى فوق العاده قوى و نيرومندند، به گونه اى كه در روايات به كوه تشبيه شده اند. مرحوم مولا محمد صالح مازندرانى در شرح اصول كافى مى گويد: در حديثى آمده است: «الْمُؤمِنُ كَالْجَبَلِ لاتُحَرِّكُهُ الْعواصِفُ؛ مؤمن همچون كوه است كه تندبادها او را تكان نمى دهد». آرى! تندبادها كوهها را تكان نمى دهند، بلكه كوهها هستند كه مسير طوفانها را تغيير مى دهند و به اين ترتيب نه تنها طوفان حوادث، مؤمنان را از مسير خود منحرف نمى سازد، بلكه آنها هستند كه طوفانها را به مسيرهاى صحيح هدايت مى كنند. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله بِقَوْمٍ يرْبَعُونَ حَجَراً فَقَالَ مَا هَذَا قَالُوا نَعْرِفُ بِذَلِکَ أَشَدَّنَا وَأَقْوَانَا فَقَالَ عليه السلام أَلا أُخْبِرُكُمْ بِأَشَدِّكُمْ وَأَقْوَاكُمْ قَالُوا بَلَى يا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَشَدُّكُمْ وَأَقْوَاكُمُ الَّذِى إِذَا رَضِى لَمْ يدْخِلْهُ رِضَاهُ فِى إِثْمٍ وَلا بَاطِلٍ وَإِذَا سَخِطَ لَمْ يخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَإِذَا قَدَرَ لَمْ يتَعَاطَ مَا لَيسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از كنار جمعيتى مى گذشت كه آنها سنگى را براى زورآزمايى (يكى پس از ديگرى) برمى داشتند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اين كار براى چيست؟ عرض كردند: مى خواهيم به اين وسيله فرد محكمتر و قوى تر را بشناسيم. پيامبرصلي الله عليه و آله فرمود: مى خواهيد از محكمترين و قوى ترين، شما را باخبر كنم؟ عرض كردند: آرى. فرمود: محكمترين و قوى ترين شما كسى است كه هنگامى كه از شخص يا چيزى راضى مى شود به خاطر او به گناه و باطل اقدام نمى كند وهنگامى كه به شخص يا چيزى خشمگين مى گردد خشم، او را از سخن حق بيرون نمى كند و به هنگام قدرت به سراغ چيزى كه حق او نيست نمى رود».

حکمت 334 نهج البلاغه: یاد مرگ و ترک آرزوها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَوْ رَأَى الْعَبْدُ الْأَجَلَ وَ مَصِيرَهُ، لَأَبْغَضَ الْأَمَلَ وَ غُرُورَه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت334) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 691

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى فرمايد كه هركس در آن بينديشد و با تمام وجود باور كند از دنياپرستى كنار خواهد رفت. مى فرمايد: «اگر انسان، سرآمد زندگى و عاقبت كارش را مى ديد، آرزوها و غرورش را دشمن مى شمرد»؛ (لَوْ رَأَى الْعَبْدُ الآجَلَ وَمَصِيرَهُ لاَبْغَضَ الاَمَلَ وَغُرُورَهُ). سرآمد زندگى و پايان عمر بر هيچكس روشن نيست؛ خواه جوان باشد يا پير، سالم باشد يا زمين گير، زيرا هر روز ممكن است حادثه اى رخ دهد و حتى جوانان و افراد سالم و نيرومند را با خود از اين جهان ببرد؛ ولى با توجه به اينكه انسان از پايان عمر خويش به طور دقيق آگاه نيست همين امر گاهى سبب اشتباه او مى شود و زندگى را جاودانه مى پندارد، دامنه آرزوهايش گسترش پيدا مى كند و غرور ناشى از آن تمام وجود او را فرا مى گيرد. البته مكتوم بودن پايان زندگى فلسفه مهمى دارد و آن اين است كه اگر هركس از پايان عمر خود باخبر بود، هرگاه پايان آن را نزديك مى ديد در اضطراب شديدى به سر مى برد و زندگى در كام او تلخ مى شد و اگر پايان آن را دور مى ديد در غفلت و غرور فرو مى رفت، خداوند آن را مكتوم داشته تا انسان دائمآ در ميان خوف و رجا باشد نه زندگى در كامش تلخ شود و نه غرور و غفلت و آرزوهاى دور و دراز او را احاطه كند. امام صادق عليه السلام در حديث معروف مُفضّل اين مطلب را با عبارات زيبايى بيان كرده، مى فرمايد: «اى مفضل! در اين امر انديشه كن كه خداوند مدت حيات انسان را بر انسان پوشيده داشت؛ چراكه اگر مقدار عمر خود را مى ديد و كوتاه بود هرگز زندگى براى او گوارا نبود، زيرا هر زمان در انتظار مرگ بود و انتظار وقتى را مى كشيد كه مى دانست پايان عمر است و همچون كسى بود كه اموالش بر باد رفته و يا نزديك است بر باد برود، چنين كسى احساس فقر مى كرد و از فناى اموالش وحشت به او دست مى داد با اينكه وحشتى كه بر انسان از فناى عمر دست مى دهد بيش از وحشتى است كه از فناى مال دست مى دهد، زيرا كسى كه مالش كم مى شود يا از بين مى رود اميد دارد در آينده مال ديگرى به دست بياورد؛ اما كسى كه يقين به پايان عمر خود داشته باشد نوميدى مطلق بر او حاكم مى شود و هرگاه عمر طولانى داشته باشد و مطمئن به بقاى در دنيا گردد در لذات و گناهان فرو مى رود و چنين مى پندارد كه فعلا به شهوترانى مى پردازم ودر اواخر عمر كه از آن آگاهم به سراغ توبه مى روم (و به اين دليل خداوند مقدار عمر را بر انسان مخفى داشته است)». ولى اميرالمؤمنين عليه السلام از زاويه ديگرى به اين مسئله مى نگرد و مى فرمايد: اگر هركس باخبر بود ـ خواه عمر خود را طولانى مى ديد يا كوتاه ـ و مشاهده مى كرد با سرعت به مقصد نهايى و پايان عمر نزديك مى شود همين حركت پرشتاب به سوى پايان عمر سبب مى شد كه آرزوها و غرور ناشى از آن را دشمن بشمارد.

 

حکمت 335 نهج البلاغه: شریکان اموال انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِكُلِّ امْرِئٍ فِي مَالِهِ شَرِيكَانِ، الْوَارِثُ وَ الْحَوَادِث. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت335) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 695

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به افراد بخيل و خسيس هشدار مى دهد ومى فرمايد: «هر انسانى در اموالش دو شريك دارد: وارثان و حوادث»؛ (لِكُلِّ امْرِيءٍ فِي مَالِهِ شَرِيكَانِ: الْوَارِثُ، وَآلْحَوَادِثُ). اشاره به اينكه افراد بخيل به چه مى انديشند؟ آيا تصور مى كنند اين اموال را با خود مى برند با اينكه از دو حال خارج نيست: يا به وسيله حوادث وپيش آمدهاى روزگار ازقبيل ورشكست شدن در تجارت، ربوده شدن به وسيله سارقان، سيل و آتش سوزى و امثال آن بر باد مى رود و يا در صورت مصون ماندن از حوادث به دست وارث مى رسد. وارثى كه غالبآ دلش به حال صاحب مال نسوخته و آن را تملك مى كند و از آن براى منافع خود و عيش و لذت بهره مى گيرد؛ بى آنكه به فكر صاحب اصلى مال باشد. بسيار ديده ايم افرادى را كه اموالى از آنها به ارث رسيده و در ميان آن ثلث يا موقوفاتى وجود دارد و وارثان اصرار دارند كه با بهانه هايى حتى ثلث را تملك كرده و وقف را به نوعى باطل كنند و عين موقوفه را به تملك خود درآورند! افراد بخيل اگر در اين امور درست بينديشند به اشتباه بزرگ خود پى مى برند. آيا بهتر آن نيست كه شريك ديگرى براى خود دست و پا كنند؟ شريكى كه در مشكلات برزخ و قيامت به داد آنها مى رسد و به مضمون «(مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ آنچه نزد شماست فانى مى گردد و آنچه نزد خداست باقى مى ماند»، هرگز خللى در آن وارد نمى شود. آرى اين شريك، همان نيازمندان و محرومانى هستند كه انفاق بر آنها در قرآن مجيد با تعبير وام دادن به خدا بيان شده است: (مَّنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللهَ قَرْضآ حَسَنآ فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافآ كَثِيرَةً) همان وامى كه حداقل ده برابر و حداكثر هفتصد برابر و بيشتر به آن سود داده خواهد شد. همانگونه كه در بحث اسناد اين گفتار حكيمانه اشاره شد اين سخن به دو صورت ديگر نيز نقل شده: نخست: «بَشِّر مالَ الْبَخِيلِ بِحادِثٍ أو وارِثٍ؛ به مال افراد بخيل بشارت ده كه يا حوادث نابودكننده در انتظار آن است و يا وارث» وديگر اينكه: «إنَّ لَکَ فِي مالِکَ شَريكَيْنِ: الْحَدَثانِ وَالْوارِثِ فَإنِ اسْتَطَعْتَ أنْ لا تَكُونَ أبْخَسُ الشُّرَكاءِ حَظّآ فَافْعَلْ؛ در مال تو (جز تو) دو شريك هست: حوادث نابودكننده و وارث، هرگاه بتوانى سهم تو كمتر از آن دو نباشد انجام ده (بخشى از اموالت را انفاق كن)». شگفت اينكه بسيار ديده شده است فرزندان افراد ثروتمند، انتظار مرگ پدر را مى كشند تا هرچه زودتر بتوانند از اموال او بهره ببرند. عجيب تر از آن اينكه در زمان خود ديده ايم فرزندان در اواخر عمر پدر، مال او را ميان خود تقسيم مى كنند و حتى پدر را از نيازمندى هاى زندگى خود محروم مى سازند در حالى كه هنوز زنده و به حكم خدا و قوانين بشرى مالك اموال خويش است.

در شرح صد کلمه قصار از امام علی علیه السلام نویسنده : حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله علیه) کلمه 69 : ...برگ عیشی بگور خویش فرست - کس نیارد ز پس تو پیش فرست . خذمن تراثک ما استطعت فانما - شرکاؤک الایام والوارث - لم یقض حق المال الا معشر - نظروا الزمان یعیث فیه فعاثوا(از مال خود آنچه می توانی برگیر و استفاده کن زیرا روزگار و وارثان شریکان تو هستند. حق مال و ثروت را کسانی ادا کرده اند که وقتی می بینند روزگار مال آنان را از بین می برد خود آنها (در راه خیر) مال را خرج می کنند) و هم از کلمات مبارک آن حضرت است: بشر مال البخیل بحادث او وارث. پس ای عزیز ارجمند هرگز بمال دنیا دل مبند. و بدانکه مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال چنانچه عاقلی را پرسیدند که نیکبخت کیست و بدبخت چیست گفت نیکبخت آنکه خورد و کِشت و بدبخت آنکه مرد و هِشت حضرت موسی(ع) قارون را نصیحت کرد که احسن کما احسن الله الیک.(سوره 28 آیه 77) نشنید و عاقبتش شنیدی که از اندوخته بدو چه رسیدی. هر که را مال هست و خوردن نیست - او از آن مال بهره کی دارد - یا به تاراج حادثات دهد - یا به میراث خوار بگذارد . خور و پوش و بخشای و راحت رسان - نگه می چه داری ز بهر کسان؟-

زر و نعمت اکنون بده کان تست - که بعد از تو بیرون ز فرمان تست .

 

حکمت 336 نهج البلاغه: اهمیت وفای به وعده

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْمَسْئُولُ حُرٌّ، حَتَّى يَعِدَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت336) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 699

اين گفتار حكيمانه در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه و شروح آن نيامده است. مرحوم فيض الاسلام در نسخه خود وصبحى صالح در نسخه اى كه در دست ماست آن را آورده اند و ظاهر اين است كه از نسخه ابن ابى الحديد گرفته اند. به هر حال گفتارى است بسيار پرمعنا و حكيمانه. امام عليه السلام مى فرمايد: «كسى كه از او درخواستى شده، تا وعده نداده آزاد است»؛ (الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّى يَعِدَ). اشاره به اينكه پس از وعده دادن در گرو وعده خويش است و تا به آن وفا نكند آزاد نمى شود. همانگونه كه در بيان اسناد اين گفتار حكيمانه آورديم، علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آن را از كتاب العدد القوية، تأليف مرحوم علامه حلى با اضافه اى به اين صورت آورده است: «الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّى يَعِدَ وَالْمَسْئُولُ مُسْتَرَقٌّ حَتَّى يُنْجِزَ؛ آنكس كه از او درخواستى شود آزاد است تا زمانى كه وعده نداده، و برده است تا زمانى كه به وعده خود وفا كند». روشن است كه حرّيّت و بردگى در اين گفتار حكيمانه جنبه مجازى دارد ومنظور اين است كه اشخاص حر از هر نظر آزادند و در قيد اسارت ديگرى نيستند؛ ولى برده در قيد اسارت ديگرى است و انسان تا وعده نداده آزاد است؛ اما هرگاه وعده اى به ديگرى بدهد گويا زنجير اسارتى را بر گردن خود نهاده و تا به وعده اش وفا نكند از گردن او برداشته نخواهد شد. پيامى كه اين كلام دارد مسئله لزوم وفاى به وعده است؛ مبادا كسى وعده بدهد باز هم خود را آزاد پندارد و گمان كند هيچ وظيفه و مسئوليتى در برابر وعده اى كه داده است بر وش ندارد. بايدخودراهمچون اسيرى بداند كه تاوعده اش راوفانكندآزادنمىشود.

در زمان خلافت عمربن الخطّاب، دو جوان شخصي را كه قاتل پدر خود مي دانستند با بازوان بسته به نزد وي آوردند وگفتند كه اين شخص پدر ما را كه فردي بسيار محترم و داراي كمالات و افتخار قبيلة ما بود، به قتل رسانده است. ما از تو مي خواهيم براي جنايتي كه مرتكب شده است طبق فرمان خدا او را مجازات كني. خليفه رو به جوان متهم كرد و گفت:‌ نظر تو درباره آنچه كه گفتند و شنيدي چيست؟ قيافه جوان چنان بود كه گويا جنايتي مرتكب نشده و كسي را نكشته است، اثري از ترس و بي‌تابي در او مشاهده نمي‌شد، چهره‌اش برافروخته بود، شجاع و بي‌اعتناء به نظر مي‌رسيد و در عين حال خشونت و بي باكي مردمان جاني را نداشت و راستي كسي گمان نمي كرد كه اين شخص قاتل مردي وارسته و دانشمند باشد. ولي برخلاف انتظار،در پاسخ سؤال خليفه گفت: اينها راست مي‌گويند، ليكن من جريان را براي خليفه شرح مي‌دهم تا آنچه صلاح مي‌داند عمل كند:

من از عربهاي بياباني و باديه‌نشينم، روزگار سياه و تلخي داشتم روزها و شبهاي تاريك و ترسناكي را گذراندم. پس از مدتها رنج و زحمت اموالي اندوختم و با اهل خود به اين شهر آمدم. در اطراف باغهاي اين شهر سارباني مي‌كردم، شتراني به من سپـرده شده بود كه بسـيار آنها را دوسـت مي‌داشـتم زيرا معاش مرا تأمين مي‌كردند و منفعت آنها زياد بود. در ميان قافله، شتري نيرومند، مليح، اصيل و پرنتيجه بود. در يكي از روزها كه مطابق معمول شتران را جلو كرده و به دنبال آنها مي‌رفتم، آن شتر از قافله جدا شد و به‌طرف باغي كه شاخها و برگهاي زيادي روي سطح خارجي ديوار آن آويزان بود، حركت كرد. بعضي از شتران هم به متابعت او ريسمان پاره كرده و به‌سمت باغ فرار كردند. من تا آمدم دست و پايم را جمع كنم، شاخهاي درختان را شكستند و برگهاي سبز را بلعيدند. در اين هنگام مردي پديدار گشت، و با سنگ بزرگي كه در دستش بود، مانند شيري كه متوجه خطر شده باشد نعره زنان به سوي شتر حركت كرد، سنگ را به طرف او پرتاب نمود و او را كشت،‌من در آتش خشم فرو رفتم،همان سنگ را برداشتم و به سوي مرد انداختم، با همان سلاحي كه شتر بي‌مانند مرا كشت، كشته شد! پا به فرار گذاشتم، اما اين دو نفر كه بعد متوجه شدم فرزندان آن مرد هستند، با سرعت بيشتر مرا تعقيب كرده و دستگيرم نمودند و نزد تو آوردند. اين بود اصل حادثه، اكنون تسليم فرمان خليفه هستم. خليفه: به جرم خود اعتراف كردي و بايد مجازات شوي. قاتل: همان طور كه گفتم من تسليم و به آنچه شريعت اسلام اقتضا كند تن در مي‌دهم... ليكن برادر نابالغي دارم كه پدرش هنگام مرگ اموال زيادي به او بخشيد و او را به من سپرد و گفت: «پسر جان اين پولها و طلاها متعلق به برادر توست و من از تو مي خواهم در نگهداري آنها بكوشي، بدان خدا در همة احوال ناظر تو مي‌باشد.» بعد از مرگ پدرم براي حفاظت اموال برادرم، آنها را در جائي كه غير از من كسي نمي داند مخفي كردم. اي خليفه! الان اگر مرا مجازات كني طلاها و پولهاي برادرم از بين خواهد رفت و باعث آن تو خواهي بود و در روز قيامت مسئولي. ولي اگر سه روز به من مهلت دهي، مي‌روم و برمي‌گردم،هر كس در اين مجلس مرا ضمانت كند به او پاداش نيكوئي خواهم داد و خدا گواه است كه به وعدة‌خود وفا مي‌كنم. خليفه نگاهي به حضار مجلس كرد و گفت:‌ آيا كسي او را ضمانت مي‌كند؟ سكوتي عميق و مطلق بر جمعيت حكمفرما شد،‌به يكديگر نگاه مي‌كردند و با خود مي‌انديشيدند: مگر كسي عقلش را از دست داده باشد كه يك قاتل را ضمانت كند، آدم عاقل كه چنين كاري نمي‌كند، اين جوان جنايتي را مرتكب شده و حالا به اين بهانه مي‌خواهد از چنگال عدالت فرار كند،مگر مي شود به يك آدم قاتل اطمينان كرد و او را ضامن شد؟! قاتل در خلال اين سكوت و انديشه‌ها، به چهرة يك‌يك حضار با دقت و تأمل نگاه مي‌كرد،مثل اينكه افكار آنها را در سيمايشان مطالعه مي‌نمود. تنها يك چهره نوراني و آرام،‌توجه جوان را به خود جلب كرد. آثار ايمان و بزرگي در او هويدا بود.حضار هم متوجه شدند كه جوان قاتل چشمانش را به سمتي كه ابوذر غفاري نشسته، دوخته است. جوان بعد از آن روي به سوي خليفه كرد و در حالي كه با دست به ابوذر اشاره مي‌كرد، سكوت مجلس را شكست و گفت: اي خليفه! اين شخص كفالت مرا به عهده مي گيرد. خليفه: ابوذر! او را ضمانت مي‌كني؟ ابوذر: آري،من تا سه روز او را ضامن مي‌شوم. پدركشتگان: ما هم به ضمانت ابوذر راضي هستيم. جوان قاتل را آزاد كردند و رفت. روز سوّم فرا رسيد و به سوي پايان مي‌رفت. ابوذر و آن دو جوان در مجلس خليفه حاضر شدند، برادر بزرگتر رو به ابوذر كرد وگفت: ابوذر! پس قاتل كو؟ كجاست؟! چرا نيامد؟ چگونه برمي‌گردد كسي كه از مرگ فرار كرده! ما از اينجا نمي‌رويم تا به ضمان خود وفا كني. ابوذر جواب داد من تسليمم، اگر آفتاب غروب كرد و جوان نيامد، به ياري خداوند جهان به عهد خود وفا مي‌كنم. خليفه گفت:آري، اگر جوان نيامد بايد آنچه را كه اسلام دستور مي‌دهد درباره ابوذر اجرا كنيم! چشمها متوجه ابوذر شد، صداي نفس كشيدني در محكمه شنيده نمي‌شد، هيجان و اندوه و تأسف در جمعيت ايجاد شده بود. ‌بعضي سرها را پائين انداخته و آهسته آهسـته براي ابوذر اشك مي‌ريختند و بعضي هم بدون اينكه ديگران متوجه شوند سرها را به يكديگر نزديك مي‌كردند و مي‌گفتند: آخر چرا ابوذر ضامن اين جوان قاتل شد؟! اين جوان مرتكب قتل شده است و به عهد خود وفا نخـواهد كرد و حتماً بر نمي‌گردد، چه خوب بود ابوذر يك مقدار فكر مي كرد و دست به چنين كار خطرناكي نمي‌زد! عده ‌اي از بزرگان مجلس به آن دو جوان نزديك شدند و از آنها خواستند كه ديه بگيرند و از مسئوليت ابوذر در احضار «قاتل» صرف نظر نمايند، آنها گفتند، ممكن نيست، بايد كشنده پدرمان قصاص شود و ضامن هم بايد او را احضار نمايد. مدتي محكمه در حال سكوت به سر برد و اضطراب و ترس در همه جاي مجلس احساس مي‌شد و چيزي جز نگاههاي بهت‌آلوده و قلوب محزون و چهره‌هاي درهم فرو رفته ديده نمي‌شد، تنها چهره درخشان ابوذر بود كه آرام و مطمئن به نظر مي‌رسيد. تقريباً خورشيد غروب كرده بود و هوا رو به تاريكي مي‌گذاشت و داشت وقت ضمانت سپري مي‌شد كه اهل مجلس در برابر وضع عجيب و غيرمنتظره ‌اي قرار گرفتند، همه ديدند قاتل نفس‌زنان وارد مجلس شد و در حاليكه چشمانش مانند خون سرخ شده بود و مرتب از پبيشانيش عرق مي‌ريخت، سلام كرد و پس از اندكي سكوت چنين گفت: اي خليفه! خدا را سپاسگزارم كه از جهت برادرم خيالم راحت شد، او را بدائي‌هايش سپردم و آنها را بر محل اموال او آگاه ساختم و سپس به پـاره‌اي از كـارهاي ضـروري ديگر پرداختم و ظهر روز سوم در شدت گرمـا حركت كردم و با مشـقت و سختي خود را به اينجا رساندم. اي خليفه! با مكر و حيله نمي‌توان از مرگ فرار كرد، اما كسي كه وفاي بعهد كند و جوانمردانه تسليم عدالت گردد و با آغوش باز مرگ را استقبال كند، خداي بزرگ بر او ترحم كرده و او را مي‌بخشد. جوان قاتل در ميان تعجب و تحسين زايدالوصف مردم سخنان فصيح و دلنشين خود را كه حاكي از آزادمنشي و جوانمردي او بود با اين جمله به پايان رساند: اي خليفه!من براي وفاء به آن وعده ‌اي كه داده بودم با پاي خود به سوي مرگ آمدم، تا اينكه ديگران گمان نكنند وفا از ميان جامعه ما رفته است! ابوذر: ‌اي خليفه! من اين جوان را تا آن روز نديده بودم و اصلاً او را نمي‌شناختم و نمي‌دانستم اهل كجاست و از چه قبيله و چه خانداني است؟! اما چون به من اشاره كرد و تنها مرا ضامن خود معرفي نمود،‌من خلاف مروّت ديدم كه دست رد به سينه او بگذارم، ‌او را كفالت كردم، تا گفته نشود، مروّت از ميان مردم رفته است! پدركشتگان هم به وجد آمدند و گفتند: ما هم براي سپاسگزاري از مقام بزرگان فضيلت و ترويج كمالات اخلاقي، از خون پدر خود گذشتيم و اين جوان را بخشيديم، تا نگويند، نيكوكاري از ميان مردم رفته است! و سپس خليفه خواست دية خون پدرشان را از بيت‌المال بپردازد. اما آنها گفتند: عفو ما تنها براي خدا و به منظور بزرگداشت معروف و فضايل انساني است. كسي كه هدفش خدا باشد نيكوئي خود را با منّت و پاداش ضايع نخواهد كرد.[محمد دياب اتليدي،اعلام الناس، چاپ مصر،ص3 (به نقل از آقاي علي حجّتي كرماني در كتاب 14 داستان،چاپ1351)]

 

 

 

 

حکمت 337 نهج البلاغه: ضرورت عمل گرایى

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الدَّاعِي بِلَا عَمَلٍ، كَالرَّامِي بِلَا وَتَرٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت337) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 705

امام عليه السلام در اين گفتار نورانى به كسانى اشاره مى كند كه مردم را به چيزى فرا مى خوانند كه خود عامل به آن نيستند و بدون شك دعوت آنها بى اثر است، مى فرمايد: «آنكس كه مردم را (به نيكى ها) فرا مى خواند ولى خود به آن عمل نمى كند مانند كماندارى است كه با كمان بدون زه مى خواهد تيراندازى كند»؛ (الدَّاعِي بِلاَ عَمَلٍ كَالرَّامِي بِلاَ وَتَرٍ). مى دانيم كمان از دو بخش اصلى تشكيل شده است: اوّل قوسى كه حالت فنرى دارد. دوم زهى كه دو سر قوس را به هم متصل مى كند (زه را معمولاً از روده گوسفند يا مانند آن مى گرفتند و به هم مى تابيدند و بسيار محكم بود). هنگامى كه تيرانداز آماده كار مى شد ته چوبه تير را به زه تكيه مى داد و سپس زه وچوبه را با هم به عقب مى كشيد. قوس كمان جمع مى شد آنگاه آن را رها مى كرد، فشار قوس كمان بر زه سبب مى شد كه تير به سوى مقصد پرتاب شود. حال اگر كسى تنها قوسى داشته باشد بدون زه آيا مى تواند تيرى پرتاب كند و به هدف بزند؟ به يقين نه. هرگاه مردم كسى را ببينند كه پيوسته ديگران را به نيكى ها دعوت مى كند اما خودش عامل نيست سخن او را باور نمى كنند وهنگامى كه باور نكردند عمل نمى كنند؛ اما اگر ببينند او پيش از ديگران به گفتار خود عمل مى كند يقين پيدا مى كنند كه گوينده به سخن خود ايمان دارد و از دل مى گويد ولاجرم و بر دل مى نشيند و ديگران به آن عمل مى كنند.

تفسير ديگرى كه براى اين حديث شريف شده اين است كه منظور از «داعى» دعا كننده است و معناى جمله اين مى شود: «كسى كه دعا مى كند ـ مثلاً براى فزونى روزى يا فزونى علم يا نجات در آخرت ـ ولى كارى انجام نمى دهد؛ مانند تيراندازى است كه با كمان بدون زه مى خواهد تيراندازى كند». شك نيست كه دعا بسيار مؤثر است؛ اما دعا كننده بايد آنچه را در توان دارد به كار گيرد و آنچه را در توان ندارد از خدا بخواهد. با توجه به اينكه در بعضى از مصادر اين گفتار حكيمانه، به جاى «الداعى»، «العالم» آمده تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد. آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز اين حقيقت را تأييد مى كنند كه دعوت مردم به سوى نيكى ها بدون عمل كارساز نيست. در خطبه 175 از اميرمؤمنان على عليه السلام خوانديم كه فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي، وَاللَّهِ، مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا، وَلا أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا؛ اى مردم، به خدا سوگند! من شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمى كنم، مگر اين كه خودم پيش از شما به آن عمل مى نمايم و شما را از هيچ معصيتى بازنمى دارم، مگر اين كه خودم پيش از شما از آن دورى مى جويم».

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «إنَّ الْعالِمَ إذا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَما يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا؛ هرگاه عالم به علمش عمل نكند موعظه و اندرز او از دلها فرو مى ريزد، آنگونه كه دانه هاى باران از سنگ سخت فرو مى ريزد». قرآن مجيد نيز مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد كه عمل نمى كنيد؟! نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى كنيد!». اينها در صورتى است كه داعى را به معناى دعوت كننده به نيكى ها بدانيم؛ اما اگر به معناى دعا باشد آن نيز هماهنگ با روايات اسلامى است. در حديث پرمعنايى كه علامه مجلسى؛ آن را در بحارالانوار از كتاب دعوات راوندى نقل كرده مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام فرمود: «أَرْبَعٌ لا يُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعَاءٌ رَجُلٌ جَالِسٌ فِي بَيْتِهِ يَقُولُ يَا رَبِّ ارْزُقْنِي فَيَقُولُ لَهُ أَ لَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَبِ وَرَجُلٌ كَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ قَدْ غَالَبَهَا (فدعا عليها) فَيَقُولُ أَلَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا بِيَدِکَ وَرَجُلٌ كَانَ لَهُ مَالٌ فَأَفْسَدَهُ فَيَقُولُ يَا رَبِّ ارْزُقْنِي فَيَقُولُ لَهُ أَلَمْ آمُرْکَ بِالاِقْتِصَادِ أَلَمْ آمُرْکَ بِالاِصْلاحِ ثُمَّ قَرَأَ وَالَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكانَ بَيْنَ ذلِکَ قَواماً وَرَجُلٌ كَانَ لَهُ مَالٌ فَأَدَانَهُ بِغَيْرِ بَيِّنَةٍ فَيَقُولُ أَلَمْ آمُرْکَ بِالشَّهَادَةِ؛ چهار گروهند كه دعاى آنها مستجاب نمى شود (نخست) كسى كه در خانه اش نشسته (و دنبال تلاش براى معاش نمى رود) و عرض مى كند: پروردگارا! به من روزى ده. خدا در پاسخ او مى گويد : آيا به تو دستور نداده ام كه بايد به دنبال كار و طلب روزى بروى؟، و كسى كه همسرى دارد و پيوسته از دست او ناراحت است و دعا مى كند تا از شر او خلاص شود، خدا مى فرمايد: مگر به تو حق طلاق ندادم؟، و كسى كه اموال (فراوانى) داشته و آنها را بيهوده خرج كرده سپس عرضه مى دارد: خدايا! به من روزى ده. خداوند به او پاسخ مى دهد: مگر به تو دستور ميانه روى (و هزينه كردن از روى حساب و كتاب) ندادم و آيا به تو دستور ندادم كه در اصلاح مال بكوشى؟ سپس امام عليه السلام آيه 67 سوره «فرقان» را تلاوت فرمود: «بندگان خدا كسانى هستند كه وقتى انفاق كنند نه اسراف مى كنند و نه سختگيرى و در ميان اين دو حد اعتدالى دارند»، و كسى كه اموالى داشته و آن را بدون گرفتن شاهد وگواه وام داده است (و گيرنده وام آن را انكار مى كند و او پيوسته دعا مى كند كه خداوندا! به قلب او بينداز كه بدهى من را بدهد) خداوند به او مى فرمايد: آيا به تو دستور ندادم كه گواه بگيرى؟». چهار موردى كه در اين روايت ذكر شده همگى درواقع مثالهايى است براى كسانى كه دعا مى كنند و عملى كه بر آنها لازم است انجام نمى دهند و بديهى است كه دعا كنندگان بى عمل منحصر به اين چهار مورد نيستند. مفهوم دعا اين است كه ما حداكثر تلاش خود را براى رسيدن به مقاصد صحيح انجام دهيم و آنجا كه توانايى نداريم دعا كنيم: خداوندا! حل بقيه مشكل با توست.

 

 

 

حکمت 338 نهج البلاغه: لزوم هماهنگى علم فطری و اکتسابی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ؛ وَلاَ يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ، إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوعُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت338) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 711

امام عليه السلام در اين جا به نكته مهمى درباره علم و دانش انسانى اشاره كرده، مى فرمايد: «علم دو گونه است: فطرى و شنيدنى (اكتسابى) و دانش شنيدنى (اكتسابى) سودى نمى دهد مگر آنكه با فطرى همراه باشد»؛ (الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ، وَلاَ يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوعُ).

براى اين كلام امام عليه السلام تفسيرهاى مختلفى شده است: نخست اينكه منظور از علم مطبوع، دانش هاى غريزى و وجدانيات است كه انسان از آغاز با الهام الهى در درون جان خود دارد و علم مسموع علومى است كه از طريق شنيدن از دانشمندان و صاحبان تجربه و آگاهى به دست مى آيد و اگر اين دسته از علوم با علوم فطرى انسان هماهنگ نباشد نه تنها موجب هدايت نمى شود؛ بلكه گاه موجب گمراهى است. البته نمى توان انكار كرد كه همه مردم در علم فطرى يكسان نيستند؛ بعضى به قدرى تيزبين و ذاتآ هشيارند كه در بسيارى از مسائل نياز به معلم و آموزگار ندارند و بعضى به قدرى كند ذهن كه حتى در مسائل بديهى گاهى پاى آنها مى لنگد، بنابراين از همه نمى توان يكسان انتظار داشت و خداوند نيز هركس را به مقدار استعداد و توانش تكليف مى كند: (لاَ يُكَلِّفُ اللهُ نَفْسا إِلاَّ مَا آتَاهَا). تفسير ديگر اينكه منظور از علم مطبوع، همان بديهياتى است كه هر كسى بدون استدلال آن را مى پذيرد؛ مانند بطلان اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين وجمع بين ضدين و علوم ديگرى از اين دست كه پايه و اساس علوم نظرى است و تمام علوم نظرى سرانجام به علوم فطرى بازمى گردد، زيرا مثلاً اگر ما با استدلالهاى قوى ثابت كرديم كه فلان مسئله صحيح است؛ ولى آيا مى شود در عين اينكه صحيح باشد باطل هم باشد؟ قضيه امتناع اجتماع نقيضين مى گويد: امكان ندارد، بنابراين آنچه با دليل اثبات شده صحيح است و جز آن باطل. تفسير سوم اينكه منظور از علم مطبوع، علم به اصول اعتقادى مانند توحيد وعدل الهى و معاد است كه تمام آنها با وجدان قابل اثباتند و علم مسموع همان علم به فروع دين است. به يقين اگر علم به اصول نباشد علم به فروع وعمل به آن سودى نمى بخشد. تفسير چهارم اينكه مراد از علم مسموع، شنيده هاست خواه در مسائل اخلاقى باشد يا اصول و فروع بى آنكه به صورت ملكه در وجود انسان درآيد ودر اعماق جان نفوذ كند و منظور از علم مطبوع، علم و دانشى است كه در عمق جان انسان رسوخ پيدا مى كند و تبديل به ملكه انسانى مى شود و مسلم است كه تا چنين حالتى براى انسان حاصل نگردد شنيده ها به تنهايى كافى نيست و به تعبير ديگر علم مسموع به تنهايى مانند آبى است كه در ظرف ريخته مى شود؛ ولى علم مطبوع مانند آبى است كه در پاى درخت مى ريزند و در ريشه ها و ساقه و برگ وگل و ميوه نفوذ مى كند. اين آب است كه مفيد است نه آبى كه تنها در ظرف جمع شده و هيچ تأثيرى نگذاشته است. البته مانعى ندارد كه هر چهار تفسير در كلام امام عليه السلام جمع باشد، زيرا استعمال لفظ در اكثر از يك معنا جايز است، بلكه يكى از فنون فصاحت و بلاغت محسوب مى شود. به هر روى، براى رسيدن به كمال علم و دانش بايد همه اين دستورات را به كار بست؛ از وجدانيات و بديهيات كمك گرفت، در اصول اعتقادى راسخ شد وآنچه را انسان فرا گرفته با رياضت و تهذيب نفس به صورت ملكه باطنى درآورد تا انسان بتواند از اين علوم استفاده كند و مايه نجات او گردد، به حقيقت علم واصل شود و جهلى را كه در لباس علم درآمده از خود دور سازد، راه مستقيم را پيموده و در بيراهه ها گمراه نگردد. محتواى اين حديث شريف به صورت سه بيت شعرِ جالب نيز آمده است كه «وطواط» در الغرر والعرر آن را به اميرمؤمنان على عليه السلام نسبت مى دهد، هر چند «ابوطالب مكى» در قوت القلوب گوينده آن را بعض الحكماء بدون مشخص كردن نام ذكر كرده، و اشعار اين است: رَأَيْتُ الْعَقْلَ عَقْلَيْنِ *** فَمَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ *** وَلا يَنْفَعُ مَسْمُوعٌ *** إذا لَمْ يَکُ مَطْبُوعٌ*** كَما لا تَنْفَعُ الشَّمْسُ *** وَ ضَوْءُ الْعَيْنِ مَمْنُوعٌ . عقل را دو گونه ديدم: عقل فطرى و عقل شنيدنى. عقل شنيدنى سودى نمى بخشد هنگامى كه عقل فطرى نباشد. همانگونه كه نور آفتاب سودى نمى بخشد براى كسانى كه چشم بينا ندارند. امام على عليه السّلام می فرماید: اَلْعَقْلُ عَقْلَانِ عَقْلُ الطَّبْعِ وَ عَقْلُ التَّجْرِبَةِ وَ كِلَاهُمَا يُؤَدِّي إِلَى الْمَنْفَعَةِ وَ الْمَوْثُوقُ بِهِ صَاحِبُ الْعَقْلِ وَ الدِّينِ وَ مَنْ فَاتَهُ الْعَقْلُ وَ الْمُرُوَّةُ فَرَأْسُ مَالِهِ الْمَعْصِيَة .  (بحارالانوارج 75ص 6 ) . و نیز می فرماید: العقل عقلان: مطبوع و مسموع، و لا ينفع مسموع إذا لم يك مطبوع، كما لا تنفع الشمس وضوء العين ممنوع. (تحريرالمواعظ العددية  ص 184   فصل چهارم) .

 

حکمت 339 نهج البلاغه: تاثیر دولت و قدرت بر اندیشه

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : صَوَابُ الرَّأْي بِالدُّوَلِ؛ يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَيَذْهَبُ بِذَهَابِهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت339) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 717

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درباره رابطه آراء صحيح با قدرت وحكومت اشاره مى كند و مى فرمايد: «رأى صائب و صحيح، همراه قدرت وحكومت است؛ با آن مى آيد و با آن مى رود»؛ (صَوَابُ الرَّأْي بِالدُّوَلِ: يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَيَذْهَبُ بِذَهَابِهَا). براى اين گفتار امام عليه السلام چند تفسير وجود دارد : نخست اينكه تا انسان آراء صحيح و صائبى نداشته باشد نمى تواند حكومت خوبى تشكيل دهد؛ مديريت هاى عالى و قوى سرچشمه حكومت هاى نيرومند و صالح است همراه اين مديريت ها آن حكومت ها شكل مى گيرد و با از بين رفتن آن، حكومت ها رو به زوال مى نهند. شاعر معروف فارسى زبان، سعدى شيرازى نيز مى گويد: عقل و دولت قرين يكدگرند -  هر كه را عقل نيست دولت نيست . تفسير ديگر اينكه رأى صائب به هنگام قدرت حاصل مى شود، زيرا افراد قوى و نيرومند براى حفظ قدرت خود مى كوشند تا صحيح ترين راه را انتخاب كنند در حالى كه افراد ضعيف و ناتوان آمادگى روحى براى گرفتن تصميم هاى صحيح ندارند، ازاينرو با حصول قدرت، رأى صائب مى آيد و با پشت كردن قدرت، رأى صائب هم از دست مى رود. تفسير سوم اينكه چون افراد به قدرت مى رسند هر نظرى اظهار دارند از سوى اطرافيان متملق و چاپلوس نظرى صحيح و صواب معرفى مى شود، هرچند باطل باشد و به عكس هنگامى كه قدرت از دست برود گروهى ظاهربين صائب ترين نظرها را نيز انكار مى كنند. شبيه همين معنا در كلام ديگرى از مولا اميرمؤمنان عليه السلام در غررالحكم آمده است: «الدَّوْلَةُ تَرُدُّ خَطَأُ صاحِبِها صَوابآ وَصَواب ضِدِّهِ خَطاءً؛ دولت و قدرت، خطاى صاحب آنرا صواب جلوه مى دهد و صواب بر ضد آن را خطا مى شمارد».

 

حکمت 340 نهج البلاغه: ارزش شکر و خویشتنداری

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ، وَ الشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت340) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه: 721

اين گفتار حكيمانه در جلد دوازدهم از همين كتاب پيام امام امير المومنين عليه السلام در حكمت 68 عيناً تكرار شده و ما در آنجا توضيحات لازم را داديم و در اينجا مى افزاييم : امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم اشاره كرده :

الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ . نخست مى فرمايد : «عفت و خويشتندارى زينت فقر است»؛ (الْعَفَافُ زِينَةُ آلْفَقْرِ). شخص فقير به حسب ظاهر و به تصوّر توده مردم داراى نقطه ضعفى است، چراكه دست او از مال دنيا تهى است؛ اما هرگاه عفت و خويشتندارى داشته باشد، چشم به مال مردم ندوزد، از طريق حرام به دنبال كسب مال نگردد ودر مقابل اغنيا سر تعظيم فرود نياورد، اين حالت خويشتندارى كه در عرف عرب «عفت» ناميده مى شود زينت او مى گردد و نقطه ضعف ظاهرى او را مى پوشاند. بايد توجه داشت كه «عفاف» و «عفت» تنها به معناى خويشتندارى در برابر آلودگى هاى جنسى نيست آنگونه كه در فارسى امروز ما معنا مى شود، بلكه ازنظر واژه عربى، هرگونه خويشتندارى در مقابل گناه و كار خلاف را فرا مى گيرد. خداوند درباره جمعى از فقراى آبرومند و باايمان در سوره «بقره» آيه 273 مى فرمايد: «(يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ)؛ شخص نادان آنها را براثر عفت، غنى و ثروتمند مى پندارد»، بنابراين «عفت» به معناى خوددارى كردن از حرام و هرگونه كار خلاف است؛ خواه در مسائل جنسى باشد يا غير آن.

وَ الشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى . آنگاه در دومين جمله مى فرمايد: «شكر و سپاسگزارى، زينت توانگرى است»؛ (وَالشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى).

ثروتمندان و اغنيا اگر شكر توانگرى را به جا آورند، نه تنها شكر لفظى بلكه شكر عملى را نيز انجام دهند و از آنچه خدا به آنها داده به نيازمندان ببخشند وكارهاى خير انجام دهند و باقيات و صالحاتى از خود به يادگار بگذارند، بهترين زينت را دارند؛ اما اگر ثروتمند بخيل و ممسك و خسيس بود لكه ننگى بر دامان او مى نشيند و در نظرها زشت و نازيبا جلوه مى كند.

انواع زینتها: مرحوم اربلى در كتاب كشف الغمة اين كلام حكيمانه را با اضافات زيادى درمورد امورى كه زينت بر امور ديگرى مى شود از امام عليه السلام به اين طريق نقل كرده است: «الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ وَالشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى وَالصَّبْرُ زِينَةُ الْبَلاءِ وَالتَّوَاضُعُ زِينَةُ الْحَسَبِ وَالْفَصَاحَةُ زِينَةُ الْكَلامِ وَالْعَدْلُ زِينَةُ الاِيمَانِ وَالسَّكِينَةُ زِينَةُ الْعِبَادَةِ وَالْحِفْظُ زِينَةُ الرِّوَايَةِ وَخَفْضُ الْجَنَاحِ زِينَةُ الْعِلْمِ وَحُسْنُ الاَدَبِ زِينَةُ الْعَقْلِ وَبَسْطُ الْوَجْهِ زِينَةُ الْحِلْمِ وَالاِيثَارُ زِينَةُ الزُّهْدِ وَبَذْلُ الْمَجْهُودِ زِينَةُ النَّفْسِ وَكَثْرَةُ الْبُكَاءِ زِينَةُ الْخَوْفِ وَالتَّقَلُّلُ زِينَةُ الْقَنَاعَةِ وَتَرْکُ الْمَنِّ زِينَةُ الْمَعْرُوفِ وَالْخُشُوعُ زِينَةُ الصَّلاةِ وَتَرْکُ مَا لا يَعْنِي زِينَةُ الْوَرَعِ؛ عفت (وخويشتندارى) زينت فقر است و شكر زينت غنا و ثروتمندى، صبر زينت بلا و مصيبت است و تواضع زينت شخصيت، فصاحت زينت كلام است و عدالت زينت ايمان، آرامش زينت عبادت است و حفظ كردن زينت روايت، فروتنى زينت علم است و ادب زينت عقل، گشادگى چهره زينت حلم است و ايثار وفداكارى زينت زهد، بخشش به مقدار آنچه انسان در توان دارد زينت روح است و كثرت گريه زينت خوف از خدا، مصرف كم زينت قناعت است و ترك منت زينت كار خير و بخشش، خشوع زينت نماز است و ترك آنچه مربوط به انسان نيست زينت ورع و پرهيزكارى».

 

حکمت 341 نهج البلاغه: سختی روز مجازات ظالم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ، أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت341) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 727

اين كلام حكيمانه پيش از اين نيز با تفاوتى تحت شماره 241 آمده در آنجا چنين ذكر شده بود: «يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ!». درواقع كلام حكيمانه مورد بحث مى تواند شرحى بر روايت 241 باشد، زيرا در آنجا گفته شده بود «يوم المظلوم» در اينجا مى فرمايد: «يوم العدل» بنابراين منظور از روز مظلوم، روز اجراى عدالت است نسبت به ظالم و گرفتن انتقام مظلوم از ستمگر و همانگونه كه در آنجا اشاره كرديم درباره اين روز، خواه روز عدالتش ناميم يا روز مظلوم، دو احتمال هست: نخست اينكه منظور از آن روز رستاخيز است كه بسيارى از شارحان نهج البلاغه آن را پذيرفته اند و در اين صورت شدت اين روز نسبت به روز ظلم و جور آشكار است؛ دنيا و ستمهاى ستمگران هرچه باشد به سرعت مى گذرد؛ اما مجازات آنها در قيامت پايدار وبرقرار است. هم ازنظر طول زمان بيشتر است و هم ازنظر كيفيت مجازات الهى، شديدتر. تفسير ديگر اينكه منظور از روز اجراى عدالت اعم از دنيا و آخرت است، زيرا تاريخ نشان مى دهد كه بسيارى از ظالمان در همين دنيا به مجازاتهاى سختى گرفتار شده اند و حتى در عمر كوتاه خود نيز بارها صحنه آن را ديده ايم كه اگر آن را جمع آورى كنيم كتابى مى شود. با توجه به مطلق بودن كلمه «عدل» تفسير دوم مناسبتر به نظر مى رسد به خصوص اينكه جور در دنيا واقع مى شود و اگر عدل هم در دنيا باشد تناسب بيشترى دارد و مى دانيم كه مجازاتهاى ظالمان در دنيا مانع از مجازات آنها در آخرت نيست و بايد كفاره ظلم خود را هم در دنيا بدهند و هم در آخرت، بنابراين كلام حكيمانه پيشگفته، مفهوم عامى دارد كه دنيا و آخرت، هر دو را فرا مى گيرد. بنابر آنچه گفته شد جمله «يَوْمَ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ» نيز شرح «يَوْمَ الظّالِمُ عَلَى الْمَظْلُومِ» است؛ يعنى روز ظلم ظالم نسبت به مظلوم. اميرمؤمنان على عليه السلام در سخنان ديگرش نيز با تعبيرات ديگرى به اين حقيقت اشاره كرده مى فرمايد: «لِلظَّالِمِ غَداً يَكْفِيهِ عَضُّهُ يَدَيْه؛ ظالم فردايى دارد كه هر دو دست خود را با دندان مى گزد و همين براى او كافى است». از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه خدا در همين دنيا ظالمانى بر ظالمان ديگر مسلط مى كند كه از آنها انتقام بگيرند. امام باقر عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «مَا انْتَصَرَ اللهُ مِنْ ظالِمٍ إِلّا بِظالِمٍ وَذلِکَ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ : (وَكَذَلِکَ نُوَلِّى بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضا)؛ خداوند از ظالمان به وسيله ظالمان انتقام مى گيرد واين همان است كه در قرآن فرمود: اينگونه بعضى از ظالمين را بر بعضى مسلط مى كنيم». مى دانيم: اگر عادلى بخواهد انتقام مظلومى را بگيرد اولاً روى حساب و قانون عدالت رفتار مى كند، ثانياً چون از دست شخص عادلى ضربه مى خورد، بر او گواراتر است از اينكه از دست ظالم ديگرى همچون خودش ضربه بى حساب وكتاب بخورد. از اينها گذشته، روايات، نكته دقيق ديگرى را بيان مى كند و آن اينكه ظالم در همان لحظه كه ظلم مى كند بخشى از دين و ايمان خود را از دست مى دهد واين انتقام بزرگى است. امام صادق عليه السلام فرمود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ يَأْخُذُ مِنْ دِينِ الظَّالِمِ أَكْثَرَ مِمَّا يَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانيد مظلوم از دين ظالم بيش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گيرد خواهد گرفت».

در حديث ديگرى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ خَافَ الْقِصَاصَ كَفَّ عَنْ ظُلْمِ النَّاسِ؛ كسى كه از قصاص (در دنيا و آخرت) بترسد از ظلم مردم خوددارى مى كند». اضافه بر اين، از روايات استفاده مى شود كه مجازات و كيفر ظلم و ستم سريع تر از هر گناه ديگرى به انسان مى رسد، همانگونه كه نيكوكارى درباره ديگران سريعتر از كارهاى خير ديگر پاداشش به انسانها خواهد رسيد. در كتاب شريف كافى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «إِنَّ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَإِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْي؛ سريعترين چيزى كه ثوابش به انسان مى رسد نيكوكارى در حق ديگران وسريع ترين شرى كه كيفرش دامان انسان را مى گيرد ظلم و ستم است». اين مسئله به قدرى داراى اهميت است كه امام باقر عليه السلام در حديث ديگرى مى فرمايد: در كتاب على عليه السلام آمده است: «ثَلاثُ خِصَالٍ لا يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى يَرَى وَبَالَهُنَّ الْبَغْيُ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَالْيَمِينُ الْكَاذِبَةُ يُبَارِزُ اللَّهَ بِهَا؛ سه عمل است كه صاحب آنها هرگز از دنيا نمى رود تا وبال و آثار سوء آن را ببيند: ظلم و قطع رحم و قسم دروغين كه با اينها با خدا مبارزه مى كند». اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم. آنجا كه فرمود: «مَا مِنْ ذَنْبٍ أَجْدَرَ أَنْ يُعَجِّلَ اللَّهُ لِصَاحِبِهِ الْعُقُوبَةَ فِي الدُّنْيَا مَعَ مَا يَدَّخِرُ لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنَ الْبَغْيِ وَقَطِيعَةِ الرَّحِمِ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً؛ سزاوارترين گناهانى كه خداوند عقوبتش را در دنيا به زودى به صاحبش مى رساند به اضافه كيفرهايى كه در آخرت براى او ذخيره كرده، ظلم و قطع رحم است». در ذيل كلام حكيمانه 241 نيز بحثهاى مهم ديگرى در زمينه تفسير حكمت مورد بحث داشتيم.

 

حکمت 342 نهج البلاغه: چشم نداشتن به مال مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْغِنَى الاَكْبَرُ، الْيَأْسُ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت342) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه: 733

اين حديث شريف تنها در نسخه ابن ابى الحديد آمده است و ديگران آن را در شروح خود نياورده اند و به همين دليل، سخنى درباره آن نگفته اند، جز بعضى؛ مانند مرحوم مغنية كه آن را از ابن ابى الحديد گرفته و شرح كوتاه و مختصرى كرده است. به هر حال امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اخلاقى و مهم اشاره كرده مى فرمايد: «برترين بى نيازى آن است كه از آنچه در دست مردم است چشم بپوشى و مأيوس باشى»؛ (الْغِنَى الاَكْبَرُ الْيَأْسُ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ). اين يك واقعيت است كه هركس چشمداشتى به اموال و امكانات و مقامات ديگران داشته باشد به همان نسبت كوچك و موهون مى شود؛ خواه دست نياز به سوى آنها دراز كند و يا اين حالت را به سوى ديگرى نشان دهد و تا انسان به اموال و امكانات ديگران بى اعتنا نباشد حقيقت غنا و بى نيازى را درك نمى كند. «غنى» تنها با داشتن ثروت نيست. بسيارند ثروتمندانى كه درواقع فقيرند، زيرا چنان بخيلند كه نه ديگران از ثروتشان استفاده مى كنند و نه حتى خودشان، و چنان حريصند كه به آنچه دارند قانع نيستند و چشم به اموال و ثروتهاى ديگران دوخته اند. اينگونه افراد در عين غناى ظاهرى، در باطن، فقير وبيچاره اند. در مقابل، كسانى هستند كه زندگى ساده و زاهدانه اى دارند و به حسب ظاهر دستشان از مال دنيا كوتاه است؛ اما همان را كه دارند با ديگران تقسيم مى كنند وهرگز چشم به اموال و ثروت ديگران نمى دوزند. اينها گرچه در چشم ظاهربينان فقيرند؛ اما ازنظر اولياء الله برترين اغنيا محسوب مى شوند. درواقع آنچه امام عليه السلام در اين كلام نورانى فرموده مى تواند برگرفته از آيات قرآن مجيد باشد. آنجا كه قرآن، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را مخاطب ساخته چنين مى گويد: «(وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجآ مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَيْرٌ وَأَبْقَى)؛ و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادّى، كه به گروههايى از آنان داده ايم، ميفكن! اينها شكوفه هاى زندگى دنياست؛ تا آنان را در آن بيازماييم؛ و روزىِ پروردگارت بهتر و پايدارتر است!». شبيه همين معنا در آيه 88 سوره «حجر» نيز آمده است. امام عليه السلام طبق روايت غررالحكم همين معنا را با تعبير ديگرى بيان كرده چنين مى فرمايد: «نالَ الْغِنى مَنْ رَزَقَ الْيَأْسَ عَمّا فِي أيْدِي النَّاسَ؛ كسى كه خداوند به او بى اعتنايى نسبت به آنچه در دست مردم است عطا فرموده، به حقيقت غنا رسيده است». اين مسئله به اندازه اى اهميت دارد كه كلينى؛ در كتاب شريف كافى بابى تحت عنوان «الاستغناء عن الناس» ذكر كرده و روايات بسيارى در اين زمينه از ائمه معصوم نقل كرده است؛ از جمله در حديثى از امام سجاد عليه السلام آمده است : «رَأَيْتُ الْخَيْرَ كُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِي قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ وَمَنْ لَمْ يَرْجُ النَّاسَ فِي شَيْءٍ وَرَدَّ أَمْرَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ اسْتَجَابَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ فِي كُلِّ شَيْءٍ؛ تمام نيكى ها را در طمع نورزيدن به آنچه در دست مردم است ديدم وكسى كه قطع اميد از مردم كند و كار خود را در جميع امور به خداى متعال واگذارد خدا خواسته او را در همه چيز برمى آورد». در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ لا يَسْأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ وَلا يَكُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلاَّ عِنْدَاللَّهِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ ذَلِکَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلِ اللَّهَ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ؛ هرگاه كسى از شما اراده مى كند كه چيزى از خدا نخواهد مگر اينكه به او بدهد، از آنچه در دست همه مردم است چشم پوشى كند و اميدش تنها به خدا باشد. هرگاه خداوند چنين حالتى را در قلب او ببيند هرچه از خدا بخواهد به او مى دهد». اهميت اين موضوع ازنظر عقل علاوه بر نقل، به قدرى آشكار است كه در آثار قديمى كه از حكماى يونان رسيده نيز به خوبى منعكس است؛ از جمله داستان معروف اسكندر و ديوژن است: «اسكندر پس از آنكه ايران را فتح كرد وفتوحات زيادى نصيبش شد، همه آمدند در مقابلش كرنش و تواضع كردند. ديوژن نيامد و به او اعتنا نكرد. آخر دل اسكندر طاقت نياورد، گفت ما مى رويم سراغ ديوژن. سراغ ديوژن در بيابان رفت. او هم به قول امروزى ها حمّام آفتاب گرفته بود. اسكندر مى آمد. آن نزديكى ها كه سر و صداى اسبها و غيره بلند شد او كمى بلند شد، نگاهى كرد و ديگر اعتنا نكرد، دومرتبه خوابيد تا وقتى كه اسكندر با اسب بالاى سرش رسيد. همان جا ايستاد و گفت: بلند شو. دو سه كلمه با او حرف زد و او جواب داد. در آخر اسكندر به او گفت: چيزى از من بخواه. گفت: فقط يك چيز مى خواهم. گفت: چه؟ گفت: سايه ات را از سر من كم كن، من اينجا آفتاب گرفته بودم، آمدى سايه انداختى و جلوى آفتاب را گرفتى. وقتى كه اسكندر با سران سپاه خودش برگشت، سران گفتند: عجب آدم پستى بود، عجب آدم حقيرى! آدم يعنى اينقدر پست! دولت عالم به او رو آورده، او مى توانست همه چيز بخواهد؛ ولى اسكندر در مقابل روح ديوژن خرد شده بود». جمله اى گفته كه در تاريخ مانده است، گفت: «اگر اسكندر نبودم دوست داشتم ديوژن باشم».

 

حکمت 343 نهج البلاغه: انسان در گرو اعمال خویش است

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْأَقَاوِيلُ مَحْفُوظَةٌ، وَ السَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ، وَ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ. وَ النَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ، إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ؛ سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ، وَ مُجِيبُهُمْ مُتَكَلِّفٌ؛ يَكَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً، يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ الرِّضَى وَ السُّخْطُ، وَ يَكَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً، تَنْكَؤُهُ اللَّحْظَةُ وَ تَسْتَحِيلُهُ الْكَلِمَةُ الْوَاحِدَة. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت343) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 739

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه درباره چند خطر كه در انتظار انسان هاست هشدار مى دهد: الْأَقَاوِيلُ مَحْفُوظَةٌ . نخست مى فرمايد: «گفتار انسانها نگهدارى مى شود»؛ (الأَقَاوِيلُ مَحْفُوظَةٌ). همانگونه كه قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ مَّا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)؛ ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم! (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم انسانند اعمال او را دريافت مى دارند. انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اين كه فرشته اى مراقب وآماده براى (ضبط) آن است!». در حديثى مى خوانيم: معاذ بن جبل از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله پرسيد: چه چيز مى تواند مرا وارد بهشت كند و از دوزخ دور دارد؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله دستورى به او دادند و در آخر فرمودند: «ألا أُخْبِرُکَ بِمِلاکِ ذلِکَ كُلِّهِ؛ آيا اساس و ريشه همه اينها را به تو بگويم؟» معاذ گفت: «آرى يا رسول الله» پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «كَفِّ عَلَيْکَ هذا وَأشارَ إلى لِسانِهِ؛ اين را حفظ كن، و اشاره به زبان خود نمود».

وَ السَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ . در دومين هشدار مى فرمايد: «باطن اشخاص آزموده خواهد شد»؛ (وَالسَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ). انسانها در كشاكش امتحانهاى سخت قرار مى گيرند تا آنچه در باطن دارند آشكار گردد و معلوم شود تا چه حد در ادعاهاى خود صادقند. همانگونه كه قرآن مجيد خطاب به ياران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى فرمايد: «(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ)؛ ما همه شما را قطعاً مى آزماييم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شما كيانند، و اخبار شما را بيازماييم!». در حديث شريفى از اميرمؤمنان على عليه السلام در خطبة الوسيلة مى خوانيم : «وَالاَيَّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرَائِرَ الْكَامِنَة؛ گذشت روزگار آنچه را در باطن نهفته شده براى تو آشكار مى سازد». در ذيل حكمت 217 و در ذيل گفتار حكيمانه 93 بحثهاى مشروحى درباره مسئله امتحان و اهداف آن و نقش حوادث در ظاهر ساختن باطن انسانها داشتيم.

وَ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ . سپس امام عليه السلام به سراغ هشدار رفته و با استفاده از يكى از آيات قرآن مى فرمايد: «و هركس در گرو اعمال خويش است»؛ (وَكُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ).

«رَهينَة» به معناى گروگان از ماده (رهن) گرفته شده و آن وثيقه اى است كه معمولاً شخص وام گيرنده به طلبكار مى دهد. از اين تعبير استفاده مى شود كه تمام وجود انسانها در گرو اعمالى است كه انجام مى دهند و تا وظيفه خود را انجام ندهند اين گروگان آزاد نمى شود. هرگاه انسان به اين سه هشدار عكس العمل مناسب نشان دهد و ايمان داشته باشد كه تمام سخنانش در نامه اعمالش و نزد خداى متعال حفظ مى شود و آنچه در درون دارد روزى آشكار مى گردد و همواره در گرو اعمال خويش و انجام وظايف الهى است، به يقين مصداق روشن فرد مؤمن صالح خواهد بود و به يقين اهل نجات است.

وَ النَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ، إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ . آنگاه امام عليه السلام سخن از هشدار چهارم مى گويد: «(بدانيد) مردم همگى در نُقصانند و همگى داراى عيوبى هستند جز كسى كه خداوند او را حفظ كرده است»؛ (وَالنَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلاَّ مَنْ عَصَمَ اللّهُ). منقوص، كسى است كه داراى نقص و عيبى است و مدخول نيز همين معنا را مى دهد. ممكن است اوّلى اشاره به نقصان در عقل و اعتقادات باشد و دومى اشاره به نُقصان اعمال و گرفتار بودن در چنگال رذائل اخلاقى. اين هشدار چهارم اشاره به كسانى است كه گرفتار انواع معاصى و گناهان هستند و مى گويند: ما سرانجام توبه خواهيم كرد و خود را اصلاح مى كنيم. امام عليه السلام مى فرمايد: همگى در حال نُقصانند و عيوب به باطن آنها سرايت مى كند وبازگشت و جبران، روزبه روز مشكل تر مى شود. جمله «إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ» در درجه اوّل شامل حال معصومان است و ليكن تمام كسانى كه پيرو آنانند و در مسير آنها گام برمى دارند نيز از نوعى عصمت الهى برخوردار مى شوند. قرآن مجيد در آيه 175 سوره «نساء» بعد از آن كه به اهميت قرآن اشاره كرده، مى فرمايد: «(فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطآ مُّسْتَقِيمآ)؛ اما آنها كه به خدا ايمان آورده اند و به اين كتاب آسمانى چنگ زدند به زودى همه را در رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت و در صراط مستقيم به سوى خودش هدايت مى كند».

سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ . آنگاه امام عليه السلام نشانه هايى از اين گروه آلوده به گناه را بيان مى كند كه به وسيله آنها مى توان آنان را شناخت. نشانه اوّل اينكه مى فرمايد: «پرسش كنندگان آنها درپى بهانه جويى وآزارند»؛ (سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ). آنها به قصد حلّ مشكلات و كاستن از مجهولات و پى بردن به حقايق، سؤال نمى كنند، بلكه سؤالشان حتّى از عالمان به صورت انحرافى و به قصد بهانه جويى و آزار طرف است.

وَ مُجِيبُهُمْ مُتَكَلِّفٌ . نشانه ديگر اينكه «پاسخگويندگان آنها نيز درپى توجيه و تكلّفند»؛ (وَمُجِيبُهُمْ مُتَكَلِّفٌ). اشاره به اينكه عالِم آنها درپى پاسخگويى صحيح نيست، بلكه آنچه را مطابق ميل خود مى بيند بر مبانى شرع و كتاب و سنت تحميل كرده و از طريق تفسير به رأى آنها را به مردم ارائه مى دهد و گاه ممكن است چيزى را نداند وبه جاى اينكه با صراحت بگويد نمى دانم، با تكلّف مى خواهد پاسخى براى آن ـ هر چند نادرست ـ پيدا كند. هم پرسش كنندگان در مسير باطلند و هم پاسخگويان. در گفتار حكيمانه 320 نيز گذشت كه وقتى كسى مسئله پيچيده اى را از آن حضرت پرسيد، امام عليه السلام در پاسخ گفت: «براى به دست آوردن آگاهى پرسش كنيد نه براى بهانه جويى و توليد دردسر، چراكه نادانِ آماده يادگيرى شبيه عالم است و عالم و دانشمند خلافگو شبيه جاهل بهانه جوست».

يَكَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً، يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ الرِّضَى وَ السُّخْطُ . در نشانه سوم مى فرمايد: «حتى برترين آنها ازنظر فكر و انديشه به سبب حبّ و بُغض، از رأى خود بازمى گردد»؛ (يَكَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ الرِّضَى وَالسُّخْطُ). آرى چنان كه مى دانيم يكى از موانع معرفت، حُبّ و بُغض هاى افراطى است كه سبب مى شود انسان عقيده صائب و رأى صحيح خود را رها سازد و به چيزى كه دوست دارد روى آورد، هرچند باطل باشد، و از چيزى كه از آن نفرت دارد منصرف شود، گرچه حق باشد. و تا انسان از اين صفات رذيله تهى نشود چهره حقيقت را آن چنان كه هست نمى تواند مشاهده كند.

وَ يَكَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً، تَنْكَؤُهُ اللَّحْظَةُ وَ تَسْتَحِيلُهُ الْكَلِمَةُ الْوَاحِدَة . در آخرين نشانه مى فرمايد: «با استقامت ترين آنها با يك نگاه و يا يك كلمه دگرگون مى شود»؛ (وَيَكَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْكَؤُهُ اللَّحْظَةُ، وَتَسْتَحِيلُهُ الْكَلِمَةُ الْوَاحِدَةُ!). اشاره به اينكه انسان ممكن است كوه علم و دانش و داراى عقل قوى و در برابر مشكلات نيرومند باشد؛ اما هرگاه تابع هوا و هوس گردد يك نگاه هوس آلود ممكن است زندگى او را دگرگون سازد و يك جمله فريبنده او را از راه به دَربَرَد.

 

 

 

 

 

حکمت 344 نهج البلاغه: توجه به ناپایدارى دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَعَاشِرَ النَّاسِ اتَّقُوا اللَّهَ، فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لَا يَبْلُغُهُ، وَ بَانٍ مَا لَا يَسْكُنُهُ، وَ جَامِعٍ مَا سَوْفَ يَتْرُكُهُ، وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ، أَصَابَهُ حَرَاماً وَ احْتَمَلَ بِهِ آثَاماً، فَبَاءَ بِوِزْرِهِ وَ قَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لَاهِفاً، قَدْ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ "ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ". (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت344) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 747

امام عليه السلام: در اين كلام حكيمانه و كوبنده به دنياپرستان هشدارهاى جدى مى دهد:

مَعَاشِرَ النَّاسِ اتَّقُوا اللَّهَ، فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لَا يَبْلُغُهُ، وَ بَانٍ مَا لَا يَسْكُنُهُ، وَ جَامِعٍ مَا سَوْفَ يَتْرُكُهُ . نخست مى فرمايد: «اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد چه بسيار آرزومندانى كه به آرزوى خويش نمى رسند و بناكنندگانى كه در آنچه ساخته اند ساكن نمى شوند و گردآورندگان اموالى كه به زودى آن را ترك مى گويند»؛ (مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا اللّهَ فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لاَ يَبْلُغُهُ، وَبَانٍ مَا لاَ يَسْكُنُهُ، وَجَامِعٍ مَا سَوْفَ يَتْرُكُهُ). درواقع امام عليه السلام: نخست به طور كلى از آرزوهاى عقيم و دست نيافتنى سخن مى گويد، سپس انگشت روى دو مورد خاص؛ يعنى بناها و قصرها، و اموال وثروتها مى گذارد. بناهايى كه انسان مى سازد و رها مى كند و مى رود و اموالى كه گردآورى كرده و بى آنكه از آنها بهره ببرد رها مى سازد و دنيا راترك مى گويد.

وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ . سپس به اين نكته اشاره دارد كه مشكل اين گروه از دنياپرستان تنها اين نيست كه از نتيجه زحمات خود بهره مند نمى شوند، بلكه مشكل مهم ترى در پيش دارند و آن تهيه اين اموال از طرق نامشروع و مسئوليت آفرين است. مى فرمايد: «چه بسا آنها را از طريق باطل گردآورى كرده و يا حق آن را نپرداخته اند»؛ (وَلَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ، وَمِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ). در اينجا نيز امام عليه السلام: به دو موضوع از منابع حرام اشاره فرموده است: نخست، به دست آوردن مال از طريق باطل، مانند اينكه در بخت آزمايى ها وامثال آن اموالى به دست آورد و يا اشيايى را كه معامله بر آن باطل است مورد استفاده قرار دهد و ديگر اينكه حقوقى را كه به آن اموال تعلق مى گيرد ـ اعم از حقوق شرعى و حق الناس ـ نمى پردازد. «(درنتيجه) آن را از طريق حرام به دست آورده و گناهان آن را بر دوش مى كشند»؛ (أَصَابَهُ حَرَاماً، وَاحْتَمْلَ بِهِ آثَاماً). در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است مى خوانيم: «قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام: يقُولُ لا يجْتَمِعُ الْمَالُ إِلاَّ بِخِصَالٍ خَمْسٍ بِبُخْلٍ شَدِيدٍ وَأَمَلٍ طَوِيلٍ وَحِرْصٍ غَالِبٍ وَقَطِيعَةِ الرَّحِمِ وَإِيثَارِ الدُّنْيا عَلَى الاْخِرَةِ؛ راوى مى گويد: از امام على بن موسى الرضا عليه السلام: شنيدم كه مى فرمود: مال، (غالبآ) انباشته نمى شود مگر از پنج راه: بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب بر انسان، قطع رحم و ترجيح دنيا بر آخرت». بديهى است اگر انسان بخيل نباشد و گرفتار آرزوهاى طولانى نگردد وحرص نورزد و خويشاوندان خود را از اموالش بهره مند سازد و آخرت را بر دنيا از طريق انجام دادن كارهاى خير با اموالش ترجيح دهد، اموال، غالبآ انباشته نخواهد شد.

أَصَابَهُ حَرَاماً وَ احْتَمَلَ بِهِ آثَاماً، فَبَاءَ بِوِزْرِهِ وَ قَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لَاهِفاً، قَدْ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ "ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ" . آنگاه امام عليه السلام: به نتيجه نهايى اسف انگيز و شوم اين اعمال اشاره كرده مى فرمايد: «اين افراد بر پروردگار خويش (در قيامت) وارد مى شوند در حالى كه غمگين هستند و افسوس مى خورند كه هم دنيا را از دست داده اند و هم آخرت را واين زيان آشكارى است»؛ (فَبَاءَ بِوِزْرِهِ، وَقَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لاَهِفاً، قَدْ (خَسِرَ آلدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ آلْخُسْرَانُ آلْمُبِينُ)). علامه مجلسى؛ اين كلام شريف را با مقدمه پرمعنايى از آن حضرت در بحارالانوار آورده و مى فرمايد: «انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا فَإِنَّهَا عَنْ قَلِيلٍ تُزِيلُ السَّاكِنَ وَتَفْجَعُ الْمُتْرَفَ فَلا تَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يصْحَبُكُمْ مِنْهَا فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَكَّرَ وَاعْتَبَرَ وَأَبْصَرَ إِدْبَارَ مَا قَدْ أَدْبَرَ وَحُضُورَ مَا قَدْ حَضَرَ فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الدُّنْيا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يكُنْ وَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الاْخِرَةِ لَمْ يزَلْ وَكُلُّ مَا هُوَ آتٍ قَرِيبٌ...؛ (اى مردم!) به دنيا نگاه زاهدانه كنيد، چراكه به زودى ساكنان خود را زائل مى كند و مترفان و ثروتمندان بى درد را ناگهان گرفتار مى سازد، بنابراين فزونى آنچه مايه اعجاب شماست در دنيا شما را نفريبد، زيرا بسيار كم با شما خواهد بود. خداوند رحمت كند كسى را كه فكر مى كند و عبرت مى گيرد و به پشت كردن آنچه از دنيا پشت كرده و حضور آنچه حاضر است نظر مى كند. گويى آنچه در دنيا موجود است به زودى نابود مى شود و آنچه در آخرت است همواره باقى است. (بدانيد) آنچه مى آيد نزديك است به وقوع بپيوندد». سپس جمله هاى بالا را تا آخر ذكر مى كند. امام عليه السلام: حال اينگونه افراد را مصداق خسران مبين دانسته است، زيرا انسان گاه بهره اى مى برد؛ ولى به دنبال آن گرفتار خسارت مهمى مى شود؛ مانند اينكه غذاى بسيار لذيذى مى خورد و به دنبال آن گرفتار بيمارى هايى مى گردد. اين خسران است اما نه خسران مبين. يا اينكه اموال نامشروعى فراهم مى كند و با آن چند صباحى به عيش و نوش مى پردازد؛ ولى عذاب طولانى مدت الهى را براى خود فراهم مى بيند. اين هم ممكن است ازنظر ظاهربينان خسران مبين نباشد. «خسران مبين» جايى است كه از راه نامشروع، اموال و ثروتهايى گردآورى وكاخهايى بنا مى كند و بى آنكه كمترين بهره اى ببرد، رها كرده به ديار باقى مى شتابد در حالى كه مسئوليت همه گناه آن بر دوش اوست. اين، «خسران مبين» است كه امام عليه السلام با استفاده از آيات قرآن در بالا به آن اشاره فرموده است. از آنجا كه بسيارند كسانى كه به همين سرنوشت گرفتار مى شوند و انسان نمى داند جزء كدامين دسته است، جاى آن دارد كه به هوش آيد و به جبران گذشته بپردازد. شاهد گوياى اين مطلب داستانى است كه طبرى در كتاب خود در حوادث سال 61 نقل مى كند وى مى گويد: عبيدالله بن زياد پس از اقدام عمر سعد به قتل امام حسين عليه السلام به او گفت: آن نامه اى كه به تو نوشتم و دستور قتل حسين را دادم كجاست؟ (گويا مى خواست آن را بازپس بگيرد و خود را از مسئوليت آن جدا كند) عمر گفت: من دستور تو را انجام دادم ولى آن نامه از بين رفت. ابن زياد گفت: حتمآ بايد آن نامه را بياورى. عمر باز هم گفت: نامه از بين رفته است. ابن زياد گفت: به خدا سوگند بايد نامه را بياورى. عمر گفت: به خدا قسم اين نامه حتى به دست پيرزنان قريش هم رسيده است تا عذر مرا در مدينه بر آنها آشكار سازد. به خدا سوگند من تو را نصيحتى درباره حسين كردم؛ نصيحتى كه اگر به پدرم سعد بن ابى وقاص كرده بودم حق او ادا شده بود. عثمان بن زياد، برادر عبيدالله بن زياد در آنجا حاضر بود گفت: عمر راست مى گويد. به خدا سوگند من دوست داشتم كه تمام طايفه بنى زياد تا روز قيامت در بينى مردانشان مهارى بود و حسين به وسيله آنها به قتل نمى رسيد. راوى اين روايت مى گويد: به خدا سوگند عبيدالله بن زياد اين سخن را كه شنيد سكوت كرد و انكار نكرد. آرى او هم مى دانست كه مصداق خسر الدنيا والآخرة شده است.

 

حکمت 345 نهج البلاغه: اهمیت دور بودن از گناه

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مِنَ الْعِصْمَةِ، تَعَذُّرُ الْمَعَاصِي. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت345) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 753

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى كند كه از جهاتى قابل دقت است، مى فرمايد: «عدم توانايى بر گناه، نوعى عصمت است»؛ (مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعَاصِي). مى دانيم عصمت معناى عامى دارد كه به معناى محفوظ ماندن، به ويژه محفوظ ماندن از گناه است. گاه اين حالت در حد كمال ديده مى شود كه مقام والاى انبيا و امامان است. آنها ملكه اى نفسانى دارند كه از هر گناه و خطا آنان را بازمى دارد و همين مقام سبب اعتماد همه مردم به آنها مى شود كه گفتار ورفتارشان حجت و سرمشق براى همگان باشد. مرحله پايين ترى از آن، ملكه عدالت است كه بازدارنده از معاصى كبيره واصرار بر صغيره است؛ ولى چنان نيست كه در برابر همه چيز مقاومت كند. درست مانند سدى است كه در برابر سيلاب بسته اند كه اگر سيلاب شديد و قوى باشد ممكن است سد را بشكند و با خود ببرد. افراد عادل نيز ممكن است گاه در برابر عوامل نيرومند گناه زانو بزنند و سپس پشيمان شوند و رو به درگاه خدا آورند و توبه كنند و سد عصمت عدالت در آنها بار ديگر تجديد شود.

نوع سومى از عصمت است كه انسان به سبب فراهم نبودن وسايل و اسباب گناه از آن دور مى ماند. يا قدرت بر گناه ندارد؛ مانند نابينا كه نمى تواند نگاه هوس آلود به نامحرم داشته باشد و يا قدرت جسمانى دارد اما وسايل گناه فراهم نيست؛ مثل اينكه شرابى نيست تا بنوشد؛ هر چند مايل به آن باشد و يا حكومت اسلامى او را از گناه بازمى دارد هر چند او مايل به گناه باشد. اينگونه عصمت افتخار نيست و ثوابى در برابر ترك گناه به چنين شخصى داده نمى شود؛ ولى فايده اش اين است كه از عذاب الهى دور مى ماند و بسا لطف خدا شامل افرادى شود و گناه كردن را بر آنها متعذّر كند تا از كيفر گناه دور بمانند. البته گاه ادامه تعذر سبب مى شود كه انسان به ترك گناه عادت كند آنگونه كه اگر اسباب آن هم فراهم شود به سراغ آن نمى رود. اين نوعى امداد الهى در زمينه عصمت است.

پيام اين گفتار امام عليه السلام آن است كه افرادى كه نمى توانند خود را در محيط گناه آلود نگه دارند سعى كنند از آن محيط دور بمانند تا گناه براى آنها متعذر شود و البته ثواب ترك گناه را به نوعى خواهند داشت. عدم حضور در مجلس معصيت و لزوم هجرت از مناطقى كه انسان را به هر حال آلوده گناه مى كند ناظر به همين معناست. حتى اگر درست بينديشيم يكى از آثار و بركات هجرت مسلمانان از مكه به مدينه، يا از مكه به حبشه نيز همين بود كه از محيط شرك كه آنها را مجبور به گناه مى كرد دور بمانند و خدا را آزادانه بندگى و عبادت كنند. قرآن مجيد در سوره «نساء»، آيه 97 مى فرمايد: «(إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الاَرْضِ قالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصيراً)؛ كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بوديد؟ (و چرا با اينكه مسلمان بوديد، در صفِ كفّار جاى داشتيد؟!)» گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم». آنها ـ فرشتگان ـ گفتند: «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند». قابل توجه است كه در غررالحكم (همانگونه كه در مصادر ذكر شد) اين كلام شريف به اين صورت نقل شده است: (إنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصي) و اين واقعآ نعمتى الهى است كه انسان بايد شكرآنرابگزارد همانگونه كه سعدى مىگويد: چگونه شكراين نعمت گزارم - که زور مردم آزارى ندارم . حافظ نيز مى گويد: من از بازوى خود دارم بسى شكر - كه زور مردم آزارى ندارم . يكى از شعراى معاصر، كلام امام عليه السلام را به اين صورت ترجمه كرده ومى گويد: گر دسترست نيست به كارى كه خطاست - اين نيز نشانه اى ز الطاف خداست - گر عاجزى از اينكه گناهى بكنى - كن شكر كه اين عجز هم از نعمتهاست . ابن ابى الحديد حديث ديگرى در اين زمينه مشابه آن نقل كرده است: «إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أنْ لا تَجِدَ؛ نوعى از عصمت اين است كه وسايل گناه را در اختيار نداشته باشى». پيام ديگرى كه اين گفتار حكيمانه دارد اين است كه حاكمان جامعه براى دور ماندن مردم از گناه، كارى كنند كه اسباب معصيت از ميان آنها برچيده شود وبه اصطلاح روز، از طريق اقداماتى تأمينى و تربيتى، جامعه را از گناه دور دارند.

 

 

 

حکمت 346 نهج البلاغه: نتیجه درخواست از مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَاءُ وَجْهِكَ جَامِدٌ، يُقْطِرُهُ السُّؤَالُ؛ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت346) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد: 14  صفحه : 759

امام عليه السلام درباره تقاضا نزد اشخاص مختلف نكته جالبى را بيان مى كند ومى فرمايد: «آبرويت جامد است و تقاضا آن را آب كرده و فرو مى ريزد. ببين آن را نزد كه فرو مى ريزى»؛ (مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ يُقْطِرُهُ السُّؤَالُ، فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ). «ماءُ وَجْه» كه ترجمه تحت اللفظى آن «آبرو» است دقيقآ در فارسى و عربى معناى يكسان دارد. آبرو عبارت از احترام و شخصيت انسان است؛ شخص آبرومند كسى است كه در جامعه محترم باشد و به ديده احترام به او بنگرند، براى سخنش اهميت قائل باشند و در مشكلات به سراغ او بروند. چرا اين ويژگى نامش آبرو است؟ شايد ـ همانگونه كه بعضى از شارحان نهج البلاغه اشاره كرده اند ـ دليلش اين باشد كه انسان هنگامى كه از كسى تقاضايى مى كند، يا حادثه نامطلوبى اتفاق مى افتد از شرم و حيا چهره او برافروخته شده و عرق بر صورتش جارى مى شود، به اندازه اى كه گاه از صورت مى چكد. اين درواقع آب صورت است كه به تناسب واژه «آبرو» يا «ماء الوجه» بر آن اطلاق شده است. به هر روى، امام عليه السلام مى فرمايد: آب صورت تو در حال عادى جامد است. هنگامى كه از ديگرى تقاضا مى كنى مايع شده و فرو مى ريزد. بنگر نزد چه كسى آن را فرو مى ريزى. اشاره به اينكه انسان تا مى تواند نبايد از كسى تقاضايى كند و آبروى خود را در آن راه بريزد؛ اما اگر روزى ناچار شد، بايد كسى را براى تقاضا كردن برگزيند كه شايسته آن باشد و لااقل آبروى خود را نزد انسان باشخصيتى فروريخته باشد. در حديثى مى خوانيم كه «حارث همدانى» (از ياران خاص اميرمومنان على عليه السلام) مى گويد: شبى نزد آن حضرت به گفتگو نشسته بودم. عرض كردم : حاجتى دارم. امام عليه السلام فرمود: مرا شايسته دانستى كه حاجت خود را از من بخواهى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: خدا تو را جزاى خير دهد. سپس برخاست و چراغ را خاموش كرد و نشست. بعد فرمود: چراغ را براى اين خاموش كردم كه ذلت عرض حاجت را در صورت تو نبينم. اكنون بگو چه مى خواهى، زيرا از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله شنيدم مى فرمود: حوائج مردم امانت الهى در سينه بندگان است. كسى كه آن را بپوشاند عبادتى براى او محسوب مى شود و كسى كه آن را افشا كند لازم است براى انجام آن حاجت تلاش كند. در اين زمينه، احاديث فراوانى در منابع مختلف اسلامى آمده است: از جمله در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «لَوْ يعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِى الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ يعْلَمُ الْمُعْطِى مَا فِى الْعَطِيةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً؛ اگر تقاضا كننده مى دانست تقاضا كردن چه عيوبى دارد هيچكس از ديگرى تقاضايى نمى كرد واگر شخص بخشنده مى دانست چه فضيلتى در عطيه است هيچكس ديگرى را محروم نمى ساخت». نقطه مقابل سوال، «تعفف» است كه قرآن مجيد جمعى از فقرا و نيازمندان را براى داشتن آن ستوده، مى فرمايد: «(لِلفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ لاَيَسْتَطِيعُونَ ضَرْبآ فِى الاَْرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافآ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِيمٌ)؛ (انفاقِ شما، مخصوصاً بايد) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند؛ (وتوجّه به آيين خدا، آنها را از وطن هاى خويش آواره ساخته؛ و شركت در ميدانِ جهاد، به آنها اجازه نمىدهد تا براى تأمين هزينه زندگى، دست به كسب و تجارتى بزنند؛) نمى توانند مسافرتى كنند (و سرمايه اى به دست آورند؛) و از شدّت خويشتندارى، افراد ناآگاه آنها را بى نياز مى پندارند؛ امّا آنها را از چهره هايشان مى شناسى؛ و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمى خواهند. (اين است مشخّصات آنها!) و هرچيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است». يعنى با اينكه آثار فقر به هر حال در چهره آنها نمايان است؛ اما حاضر نيستند از كسى سوال و تقاضايى كنند.

در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى خوانيم كه خطاب به اباذر فرمود: «يا أَبَا ذَرٍّ إِياکَ وَالسُّوَالَ فَإِنَّهُ ذُلٌّ حَاضِرٌ وَفَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَفِيهِ حِسَابٌ طَوِيلٌ يوْمَ الْقِيامَة؛ اى اباذر! از سوال و درخواست بپرهيز كه ذلت حاضر و فقرى است كه آن را با شتاب به سوى خود مى آورى (به علاوه) حسابى طولانى در روز قيامت دارد. از اين حديث شريف نبوى استفاده مى شود كه شخص سائل اگر نياز شديد نداشته باشد در قيامت مورد بازخواست قرار مى گيرد. به همين دليل در حديثى از امام حسين عليه السلام مى خوانيم كه شخصى خدمت آن حضرت رسيد و تقاضايى كرد امام عليه السلام فرمود: «إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لا تَصْلُحُ إِلاَّ فِى غُرْمٍ فَادِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ أَوْ حَمَالَةٍ مُقَطَّعَةٍ فَقالَ السّائِلُ: مَا جِئْتُ إِلاَّ فِى إِحْدَاهُنَّ فَأَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ دِينَارٍ؛ سوال و تقاضا شايسته نيست مگر در بدهكارى سنگين يا فقر ناتوان كننده يا ديه ثابت و مسلّم. سائل عرض كرد: من به دليل يكى از اين سه چيز خدمت شما رسيده ام. امام عليه السلام امر فرمود يكصد دينار به او دادند. (هر دينار يك مثقال طلا بود)». نيز به همين دليل در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «وَمَنْ فَتَحَ عَلَى نَفْسِهِ بَابَ مَسْأَلَةٍ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيهِ سَبْعِينَ بَاباً مِنَ الْفَقْرِ لا يسُدُّ أَدْنَاهَا شَىءٌ؛ كسى كه بر خود درى از سوال و تقاضا بگشايد خداوند هفتاد در از فقر به سوى او مى گشايد كه چيزى كمترينِ اين درها را نمى بندد».

از اين احاديث و احاديث ديگر و كلام حكيمانه بالا كه همه به اين مضمون وارد شده استفاده مى شود كه افراد باايمان حتى الامكان و تا زمانى كه به شدت گرفتار نشده اند از كسى چيزى تقاضا نكنند و مناعت طبع و تعفف را نگاه دارند. اين سخن را با حديثى كه در كتاب شريف كافى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله نقل شده پايان مى دهيم. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: گروهى از انصار خدمت پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله رسيدند و به آن حضرت سلام كردند. پيامبر صلي الله عليه وآله به آنها جواب گفت. عرض كردند: اى رسول خدا! ما را حاجتى است. فرمود: حاجتتان را بيان كنيد. عرض كردند: حاجت بسيار بزرگى است. فرمود: بگوييد چيست؟ عرض كردند: بهشت را براى ما تضمين كن. پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله سر به زير انداخت و با عصاى كوچكى كه در دست داشت به زمين اشاره كرد. سپس سر بلند كرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذَلِکَ بِكُمْ عَلَى أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَيئآ؛ من اين كار را انجام مى دهم به اين شرط كه هرگز از كسى چيزى تقاضا نكنيد. بعد از اين ماجرا آنها به قدرى به اين شرط وفادار بودند كه اگر در سفرى سوار بر مركب بودند و تازيانه يكى از آنها مى افتاد به شخص پياده اى نمى گفت اين تازيانه را به من بده، چراكه آن هم نوعى تقاضا بود؛ خودش پياده مى شد و تازيانه را برمى داشت و زمانى كه بر سر سفره اى نشسته بودند هرگاه يكى از حاضران به ظرف آب از ديگرى نزديكتر بود به او نمى گفت ظرف آب را به من بده. خودش برمى خاست و از ظرف آب مى نوشيد.

 

حکمت 347 نهج البلاغه: اعتدال در مدح دیگران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الِاسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَ التَّقْصِيرُ عَنِ الِاسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَد. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت347) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 767

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به مطلب مهمى درباره افراط و تفريط در ستايش افراد اشاره كرده، مى فرمايد: «مدح و ستايشِ بيش از حدّ استحقاق، تملق است و كمتر از استحقاق، عجز و درماندگى و يا حسد است»؛ (الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ آلاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَالتَّقْصِيرُ عَنِ آلاِسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَدٌ). شك نيست كه مدح و ستايش در حد اعتدال، كارى است بسيار پسنديده، زيرا از يكسو سبب تشويق شخصى مى شود كه كارى در خور ستايش انجام داده و يا فضيلتى ازنظر اوصاف انسانى دارد، و احساس مى كند كه افراد، قدردانِ كارها و صفات او هستند و همين امر او را در ادامه راه دلگرم مى سازد، به گونه اى كه مشكلات را به راحتى تحمل مى كند. از سوى ديگر هنگامى كه ديگران ببينند افراد نيكوكار و يا كسانى كه موصوف به صفات انسانى هستند مورد مدح و ستايش قرار مى گيرند، آنها نيز تشويق مى شوند و همين امر سبب گسترش كارهاى نيك و صفات نيك در جامعه مى شود. به همين دليل در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما برنامه هايى براى بزرگداشت افراد و دادن جوايز به آنها در حضور جمعى از شخصيتها برپا مى شود و بهترين ها را ستايش و تشويق مى كنند تا درسى براى همگان باشد ونشانه اى از حق شناسى و قدردانى از سوى مديران جامعه تلقى شود. ولى اين كارِ نيك و پرفايده هرگاه دستخوش افراط و تفريط گردد تبديل به ضد خواهد شد و آثار بد فراوانى خواهد داشت و اگر از حد بگذرد شكل تملق وچاپلوسى به خود مى گيرد كه از زشت ترين كارهاست؛ كارى است آميخته با دروغ و اظهار ذلت، كارى است كه چه بسا سبب گمراهى افرادى خواهد شد كه مورد ستايش واقع مى شوند و آنها در آغاز ممكن است آن اغراق گويى ها را باطل بدانند ولى كم كم آن را صحيح پندارند و گمراه شوند و اينگونه افراد اگر از مديران و روساى جامعه باشند آثار سوء اين حالت به مردم هم سرايت مى كند وآنها نيز زيان مى بينند و به همين دليل امام عليه السلام مى فرمايد: مدح و ستايشِ بيش از استحقاق، تملق است (و تمام زيانهاى آن را دربر دارد). ولى اگر مدح و ثنا كمتر از استحقاق باشد؛ يعنى گوينده نخواهد يا نتواند حق آن را به جاى آورد و يا كار مهمى را كه از طرف سر زده كم ارزش بشمرد وصفات فضيلت او را كم اهميت معرفى كند، از يكى از اين دو چيز ممكن است سرچشمه بگيرد كه يكى مربوط به گوينده ازنظر ذاتى است و ديگرى در ارتباطش با طرف مقابل. ازنظر ذاتى آن است كه در بيان ارزش خدمات وصفات اشخاص ناتوان باشد و نتواند حق مطلب را ادا كند و در صورت دوم مانعى جلوى او را مى گيرد كه حق مطلب را ادا كند و آن ممكن است غالبآ حسد و گاه كينه و عداوت و زمانى حفظ منافع مادى باشد و از همين رو امام عليه السلام مى فرمايد: (مدح و ستايش كمتر از استحقاق، ناشى از عجز و درماندگى و يا حسد است). قرآن مجيد بارها مومنان و مجاهدان و افرادى را كه كارهاى مهمى انجام داده اند ستايش مى كند. درمورد فداكارى اميرمومنان على عليه السلام در «ليلة المبيت» مى فرمايد: «(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ)؛ بعضى از مردم (باايمان و فداكار، همچون على عليه السلام در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر صلي الله عليه و آله) جان خود را براى خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند به بندگان مهربان است». در سوره «دهر»، هجده آيه درباره فداكارى اميرمومنان عليه السلام و همسرش زهراى مرضيه و فرزندانش امام حسن و امام حسين كه سه روز روزه گرفتند و طعام افطار خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند بيان داشته و كار آنها را بسيار ستوده و وعده انواع نعمتهاى بهشتى را به آنها داده است.

در آيه ولايت (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ) خاتم بخشى اميرمومنان عليه السلام را در حال نماز ستوده است. درباره ياران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز نمونه هاى فراوانى هست؛ از جمله «(لَقَدْ رَضِىَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحا قَرِيبا)؛ خداوند از مومنان ـ هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند ـ راضى و خشنود شد؛ خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى دانست، ازاينرو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد وپيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود». از اين قبيل آيات در قرآن فراوان ديده مى شود كه همه آنها درسى است براى ما كه بايد كارهاى نيك نيكوكاران و صفات برجسته آنها را در برابر آنها و در مقابل مردم ستود تا هم آنها تشويق شوند و هم ساير مردم درس بگيرند. ولى اين حكم، استثنايى هم دارد و آن جايى است كه اگر كسى را پيش روى او مدح و ثنا بگوييم مغرور مى شود و همان غرور، او را طلبكار از مردم و گاهى طلبكار از خدا مى سازد و گاه سبب درجازدن يا عقبگرد او مى شود. ازاينرو در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فِي وَجْهِهِ فَكَأَنَّما أَمْرَرْتَ عَلى حَلْقِهِ الْمُوسى؛ هنگامى كه برادرت را پيش روى او مدح و ثنا بگويى مانند اين است كه تيغ بر گلويش كشيده باشى». [کسانی ‌که پول‌پرست و مال‌دوست هستند، پیش ارباب ثروت خاضع بوده از آن‌ها تملق می ‌گویند و برای آن‌ها فروتنی می نمایند و کسانی که طالب ریاست و احترامات ظاهری هستند از مریدان و پیروان خود تملق‌ها کرده، فروتنی‌ها می ‌نمایند تا قلوب آن‌ها را به هر ترتیبی که هست به سوی خویش جلب کنند . اما در مقابل کسانی هستند که با ریاضات شرعیه خود را تربیت کرده، طالب رضای حق‏اند و زینت ‌های دنیا آن‌ها را نلرزانده، در ریاست، طالب رضای حق هستند و هنگامی که زیر دستند حق جو و حق‌طلب بوده هم‌چون آدم‌های شریف گذران عمر می ‌کنند. (چهل حدیث امام خمینی ره ص۵۶۱)]

 

حکمت 348 نهج البلاغه: نکوهش کوچک شمردن گناه

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَشَدُّ الذُّنُوبِ، مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت348) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 773

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى در ارتباط با گناهان اشاره كرده مى فرمايد: «شديدترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را كوچك بشمرد»؛ (أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ). دليل آن روشن است. كسى كه گناهى را كوچك مى شمرد به آسانى به آن گرفتار مى شود و گاه آن را آنقدر تكرار مى كند كه به صورت ملكه او درمى آيد وغرق در آن مى شود و سرانجام به عذاب الهى در دنيا و آخرت گرفتار خواهد شد. اضافه بر اين، از يك نظر هيچ گناهى كوچك نيست، زيرا گناهكار فرمان خدا را مى شكند و عصيان پروردگار هرچه باشد بزرگ و مهم است. به عكس هرگاه انسان براى گناهى اهميت قائل باشد از آن فاصله مى گيرد وخود را حفظ مى كند و كمتر آلوده آن مى شود؛ يعنى ابهت گناه، سدى در برابر آلودگى به آن است. اين درست به آن مى ماند كه انسان بگويد: «فلان دشمن من حقير است، من اعتنايى به او ندارم، من بايد از فلان دشمن ديگر خود را حفظ كنم» و چه بسا اين تصور سبب مى شود كه آن دشمن حقير، ضربه كارى به او وارد كند در حالى كه هيچگونه آمادگى براى دفاع در مقابل او ندارد؛ ولى هرگاه در برابر دشمنى قرار گيرد كه ازنظر او خطرناك است كاملاً آماده دفاع مى شود. كوتاه سخن اينكه انسان ضربه را از جايى مى خورد كه به آن اهميت نمى دهد. كلينى؛ در كتاب شريف كافى در باب «استصغار الذنب؛ كوچك شمردن گناه» حديث جالبى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه: «اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّهَا لا تُغْفَرُ قُلْتُ وَمَا الْمُحَقَّرَاتُ قَالَ الرَّجُلُ يذْنِبُ الذَّنْبَ فَيقُولُ طُوبَى لِى لَوْ لَمْ يكُنْ لِى غَيرُ ذَلِکَ؛ از گناهان كوچك بپرهيزيد، چراكه بخشوده نمى شود. راوى سوال مى كند: منظورتان از گناهان كوچك چيست؟ فرمود: گناهى است كه انسان مرتكب مى شود و مى گويد: خوشا به حال من اگر فقط گناه من همين باشد». درواقع چنين كسى فرمان الهى را حقير شمرده و نسبت به آن اهانت كرده است.

در همان باب از كتاب كافى حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله نَزَلَ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ فَقَالَ لاَِصْحَابِهِ ائْتُوا بِحَطَبٍ فَقَالُوا يا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ مَا بِهَا مِنْ حَطَبٍ قَالَ فَلْيأْتِ كُلُّ إِنْسَانٌ بِمَا قَدَرَ عَلَيهِ فَجَاءُوا بِهِ حَتَّى رَمَوْا بَينَ يدَيهِ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله هَكَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ ثُمَّ قَالَ إِياكُمْ وَالْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لِكُلِّ شَىءٍ طَالِباً أَلا وَإِنَّ طَالِبَهَا يكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَكُلَّ شَىءٍ أَحْصَيناهُ فِى إِمامٍ مُبِينٍ؛ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در سفرى در سرزمين خشك و بى آب و علفى فرود آمد وبه يارانش فرمود: مقدارى هيزم بياوريد. (تا آتش براى رفع نياز روشن كنيم) عرضه داشتند: اى رسول خدا! اينجا زمين بى آب و علفى است، هيزمى ندارد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: هركدام از شما به هراندازه كه مى توانيد بياوريد. (آنها در بيابان پخش شدند و) هركدام چيزى با خود آورد و آنها را در برابر پيامبر صلي الله عليه و آله روى هم ريختند. (و از فزونى آن تعجب كردند). پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: گناهان اينگونه جمع مى شوند. از گناهان كوچك بپرهيزيد، زيرا هر گناهى بازخواست كننده اى دارد. آگاه باشيد بازخواست كننده گناهان آنها را مى نويسد و آثار آنان را حفظ مى كند و (خداوند در قرآن مى فرمايد): هرچيزى را در امام مبين (لوح محفوظ) شمارش كرده ايم». بعيد نيست كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آتشى در آن هيزمها افكنده باشد و هنگامى كه آتش از آن زبانه كشيده اين سخن را فرموده باشد. اشاره به اينكه آتش هاى عظيم قيامت از درون اين گناهان كوچك برمى خيزد.

در حديث ديگرى كه مرحوم «شيخ طوسى» در كتاب امالى آورده است مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به ابوذر فرمود: «يا أَبَا ذَرٍّ لا تَنْظُرْ إِلَى صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْ عَصَيتَ؛ اى اباذر! نگاه به كوچكى گناه مكن؛ بلكه نگاه به عظمت خدايى كن كه او را عصيان مى كنى».

در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيرِ وَلا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ قَلِيلَ الذُّنُوبِ يجْتَمِعُ حَتَّى يكُونَ كَثِيراً وَخَافُوا اللَّهَ فِى السِّرِّ حَتَّى تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِكُمُ النَّصَفَ؛ كار خير را، هر چند زياد انجام دهيد بزرگ نشمريد (كه شما را از ادامه راه بازمى دارد) و گناهان كم را اندك ندانيد، زيرا گناهان كم جمع مى شود و تبديل به بسيار خواهد شد و از خدا در پنهانى نيز بترسيد تا انصاف را بتوانيد از ناحيه خود رعايت كنيد». اين حديث مى تواند اشاره به نكته ديگرى در باب كوچك يا كم شمردن گناه باشد كه اگر انسان گناه را كم و يا كوچك بشمرد از تكرار آن بيم ندارد و زمانى متوجه مى شود كه به گناهان كبيره و بسيارى تبديل شده است، بنابراين كوچك شمردن گناه به هر حسابى كه باشد گناهى ديگر است. افزون بر اينها كوچك و بزرگ بودن گناه دقيقآ روشن نيست؛ چه بسا ما گناهى را كوچك بشمريم و در پيشگاه خداوند بزرگ باشد و مايه خشم و غضب او گردد، همانگونه كه در حديث پرمعنايى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمده است: «إِنَّ اللَّهَ كَتَمَ ثَلاثَةً فِى ثَلاثَةٍ كَتَمَ رِضَاهُ فِى طَاعَتِهِ وَكَتَمَ سَخَطَهُ فِى مَعْصِيتِهِ وَكَتَمَ وَلِيّهُ فِى خَلْقِهِ فَلا يسْتَخِفَّنَّ أَحَدُكُمْ شَيئاً مِنَ الطَّاعَاتِ فَإِنَّهُ لا يدْرِى فِى أَيهَا رِضَى اللَّهِ وَلا يسْتَقِلَّنَّ أَحَدُكُمْ شَيئاً مِنَ الْمَعَاصِى فَإِنَّهُ لا يدْرِى فِى أَيهَا سَخَطُ اللَّهِ وَلا يزْرِينَّ أَحَدُكُمْ بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لا يدْرِى أَيهُمْ وَلِى اللَّهِ؛ خدا سه چيز را در سه چيز مخفى داشت: رضاى خود را در طاعتش و خشم خود را در معصيتش و وليش را در ميان خلق، بنابراين هيچيك از شما چيزى از طاعات را كوچك نشمرد، چراكه نمى داند شايد در آن رضاى خدا باشد و هيچيك از شما چيزى از معاصى را كم نشمرد، زيرا نمى داند شايد خشم و غضب پروردگار در آن باشد و به هيچكس از خلق خدا عيب جويى و اهانت نكنيد، چراكه نمى دانيد كدام يك از آنها از اولياءالله هستند».

 

حکمت 349 نهج البلاغه: پندهای مهم اخلاقی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ، وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ، وَ مَنْ كَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ، وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ، وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ، وَ مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ، وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ، وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ؛ وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ [غَيْرِهِ] النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذَلِكَ الْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ؛ وَ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ، وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ، وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلَامَهُ مِنْ عَمَلِهِ، قَلَّ كَلَامُهُ إِلَّا فِيمَا يَعْنِيهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت349) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 779

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه كه مجموعه اى است از اندرزهاى بسيار سودمند و سرنوشت ساز، به يازده نكته مهم اشاره مى كند؛

مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ . نخست مى فرمايد : «هركس به عيب خود نگاه كند از عيب جويى ديگران بازمى ماند»؛ (مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ). بى شك انسان بى عيب غير از معصومان وجود ندارد. بعضى عيوب كمترى دارند و بعضى بيشتر، بنابراين عقل و درايت ايجاب مى كند انسان به جاى اينكه به عيب ديگران بپردازد به اصلاح عيب خويش بپردازد. اصولاً كسى كه به اصلاح عيب خويش مى پردازد مجالى براى عيب جويى ديگران نمى بيند واگر مجالى هم داشته باشد شرم مى كند و به خود مى گويد: من با داشتن اين عيوب چگونه به عيب جويى ديگران بپردازم. البته منظور حضرت ترك عيبجويى است و گرنه بيان كردن عيب ديگران به عنوان امر به معروف و نهى از منكر و براى اصلاح آن صفات و آن هم به گونه اى كه به احترام و شخصيت آنان برنخورد نه تنها عيب نيست، بلكه كارى است بسيار پسنديده و در بسيارى از موارد، واجب. در خطبه 176 نيز امام عليه السلام تعبير جالب ديگرى در اين زمينه دارد و مى فرمايد : «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيبُهُ عَنْ عُيوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال كسى كه اشتغالش به عيوب خود، او را از اشتغال به عيوب مردم بازدارد». اميرمومنان على عليه السلام در حديث ديگرى مى فرمايد: «أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ كانَ بِعَيْبِهِ بَصيرآ وَعَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ ضَريرآ؛ عاقل ترين مردم كسى است كه بيناى عيب خود باشد و كور از عيب ديگران». امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ثَلاثَةٌ فِى ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ يوْمَ لا ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ رَجُلٌ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ وَرَجُلٌ لَمْ يقَدِّمْ رِجْلاً وَلَمْ يوَخِّرْ رِجْلاً أُخْرَى حَتَّى يعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ رِضًى أَوْ سَخَطٌ وَرَجُلٌ لَمْ يعِبْ أَخَاهُ بِعَيبٍ حَتَّى ينْفِى ذَلِکَ الْعَيبَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لا ينْفِى مِنْهَا عَيباً إِلاَّ بَدَا لَهُ عَيبٌ آخَرُ وَكَفَى بِالْمَرْءِ شُغُلاً بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ؛ گروهى در سايه عرش خدا در روز قيامت هستند در آن روزى كه سايه اى جز سايه او نيست: كسانى كه عدالت را درمورد حقوق خود با ديگران رعايت مى كنند و كسانى كه گامى جلو و گامى به عقب نمى گذارند مگر اينكه بدانند رضاى خدا در آن است يا خشم او و كسانى كه هيچ عيب را بر برادر خود نگيرند مگر اينكه نخست آن عيب را از خود دور سازند (اگر اين كارها را كند هرگز به عيوب ديگران نمى پردازد) زيرا انسان هيچ عيبى را برطرف نمى سازد مگر اينكه عيب ديگرى از خودش براى او ظاهر مى شود و اين كار او را از پرداختن به عيوب ديگران بازمى دارد)».

وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ . در دومين جمله مى فرمايد: «كسى كه به آنچه خدا به او روزى داده راضى وقانع شود، بر آنچه از دست داده اندوهناك نخواهد شد»؛ (وَمَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ). بسيارند كسانى كه پيوسته به دليل از دست دادن اموال يا مقامات خود، گرفتار غم و اندوهند و با اينكه زندگى نسبتآ مطلوبى دارند غم و اندوه همچون طوفانى زندگى آنها را مشوش مى سازد، در حالى كه اگر قناعت پيشه مى كردند و به آنچه خدا به آنها داده بود راضى مى شدند، غم و اندوه از صفحه دل آنها برچيده مى شد و زندگى خوب و آرامى داشتند. اضافه بر اين انسان بايد بداند بسيارى از امورى كه از دست مى رود هيچگاه مقدر نبوده است كه نصيب وى شود، پس چرا براى آنچه براى انسان مقدر نيست غمگين گردد.

وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ . در سومين نكته مى فرمايد: «آنكس كه تيغ ستم بركشد (سرانجام) با همان تيغ كشته مى شود»؛ (وَمَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ). گرچه اين موضوع مانند بسيارى ديگر از پيامدهاى رذائل اخلاقى جنبه كلى وعمومى و دائمى ندارد؛ ولى در طول تاريخ بسيار ديده شده كه ظالمان با همان روش كه ديگران را مى كشتند كشته شده اند. در حالات «ابومسلم» آمده است كه «ابوسلمة» را غافلگيرانه كشت وششصدهزار نفر را نيز به طور غافلگيرانه و ناجوانمردانه و توأم با شكنجه به قتل رسانيد. هنگامى كه منصور دوانيقى خواست او را به قتل برساند اين دو شعر را براى او خواند. زَعَمْتَ أَنَّ الدِّينَ لا يَنْقَضي *** فَاسْتَوْفِ بِالْكَيْلِ أبا مُجْرِمٍ***

اشْرَبْ بِكَأسٍ كُنْتَ تَسْقي بِها *** امَرُّ فِي الْحَلْقِ مِنَ الْعَلْقَمِ . گمان كردى كه دين ادا نمى شود. اى ابومجرم! با همان پيمانه اى كه به ديگران مى دادى دريافت دار! از همان جامى بنوش كه با آن تلخ ترين نوشابه را به ديگران مى دادى. در همان كتاب آمده است: هنگامى كه متوكل عباسى بر محمد بن عبدالملك زيات خشمگين شد ـ و آن چند ماه پس از خلافت متوكل بود ـ تمام اموال او وآنچه را در اختيار داشت گرفت؛ اموالى كه زيات در ايام وزارتش در دوران معتصم و الواثق بالله از افراد به زور گرفته بود و تنورى از آهن ساخته بود ودرون آن ميخهايى كار گذاشته بود؛ ميخهايى تيز همچون سوزن و به اين وسيله مخالفان خود را شكنجه مى كرد و مى كشت. متوكل دستور داد خودش را در همان تنور بيندازند. او در آنجا دو شعر (عبرت انگيز) براى متوكل نوشت: هِىَ السَّبِيلُ فَمِنْ يَوْم إلى يَوْمٍ *** كَأنَّهُ ما تَريکَ الْعَيْنُ فِي النَّوْمِ *** لا تَجْزِعَنَّ رُوَيْدآ إنَّها دُوَلٌ *** دُنْيا تُنَقِّلُ مِنْ قَوْمٍ إلى قَوْمٍ . اين راهى است كه هر روز رونده اى دارد و شبيه چيزى است كه انسان در خواب مى بيند. بى تابى نكن، آرام باش اينها حكومت هايى است دنيوى كه از گروهى به گروه ديگر منتقل مى شود. هنگامى كه فرداى آن روز اين نامه به دست متوكل رسيد (كمى متنبه شد و) دستور داد او را از آن تنور خارج كنند. وقتى به سراغ او آمدند مرده بود و حبس او در آن تنور چهل روز به طول انجاميد. امثال اينگونه داستانها در طول تاريخ بسيار است. اين سخن را با حديثى كوتاه و پرمعنا از اميرمومنان على عليه السلام كه در تحف العقول آمده است پايان مى دهيم كه به فرزندش امام حسين عليه السلام ضمن نصايح فراوانى فرمود: «وَمَنْ حَفَرَ بِئْراً لاَخِيهِ وَقَعَ فِيهَا؛ كسى كه چاهى براى ديگران حفر كند سرانجام خودش در آن چاه خواهد افتاد».

وَ مَنْ كَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ . در چهارمين نكته مى فرمايد: «كسى كه (بى مقدمه) به سراغ كارهاى سخت وسنگين برود هلاك مى شود»؛ (وَمَنْ كَابَدَ الاُمُورَ عَطِبَ). «كابد» از ماده «مكابدة» به معنى درگير شدن سخت با كارى است و «عَطِب» از ماده «عَطَب» بر وزن «نسب» به معناى هلاكت است.

اين گفتار حكيمانه دو تفسير دارد: نخست اينكه انسان هنگامى كه مى خواهد به سراغ كارهاى مهم وسخت برود بايد پيشبينى هاى لازم و مقدمات كار را از هر نظر فراهم كند. در غير اين صورت گرفتار مى شود و به هلاكت مى رسد. تفسير ديگر اينكه انسان چون به سراغ كارى مى رود در صورتى كه با مشكلات سخت يا بن بست ها روبرو شد نبايد اصرار ورزد و لجوجانه ادامه دهد كه مايه هلاكت اوست. بنابراين نه بدون مقدمه بايد به سراغ كارهاى مهم رفت و نه لجوجانه در انجام كارهاى سخت اصرار داشت كه هر دو مايه از بين رفتن نيروها و قواى انسان و هلاكت است. البته هلاكت در اينجا ممكن است به معناى مرگ يا كنايه از ناتوانى شديد واز دست دادن نيروها باشد.

وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ . سپس امام عليه السلام به نكته پنجم كه از جهاتى شباهت با نكته چهارم دارد، هر چند با آن متفاوت است، اشاره كرده مى فرمايد: «هركس خود را در گردابهاى خطرناك بيفكند، غرق مى شود»؛ (وَمَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ). اشاره به اينكه كسى كه بى مطالعه خودش را در امور خطرناك بيندازد، سرانجام غرق خواهد شد. البته شجاعت صفت بسيار پسنديده اى است؛ ولى تهوّر صفت زشت و ناپسندى است، چراكه شجاعت را در غير مورد، صرف كرده است و اين به كار كوهنوردانى شبيه است كه از نقاط خطرناك به سوى قله پيش مى روند، اين كار عاقلانه نيست، بايد راههاى مطمئن تر را پيدا كرد و از آن طريق به قله صعود نمود. يا مثلا هنگام زمستان به كسى مى گويند مسيرى كه مى روى خطر سقوط بهمن در آن است و او مى گويد من شجاعت مى كنم و پيش مى روم، و يا از نقاطى كه احتمال وجود ميدان مين باشد بى مطالعه عبور مى كند. در مسائل اجتماعى، سياسى و اقتصادى نيز همين معنا متصور است كه انسان دست به كارهاى خطرناك بزند و فكر عاقبت آن را نكند. عاقل كسى است كه با تدبير و شجاعت كارها را دنبال كند. در فقه اسلامى نيز طبق حديث معروف: «نَهَى النَّبِىُّ عَنِ الْغَرَرِ «يا» نَهَى النَّبِىُّ عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ» پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله از انجام كارهاى مجهول و خطرناك ومعاملاتى كه اينگونه باشد نهى كرده است. بسيارند كسانى كه در معاملاتى كه يا ثمن مجهول است يا مثمن و يا شرايط مبهم يا وضع بازار تيره و تار است وارد مى شوند وتمام سرمايه خود را از كف داده، به فقر مبتلا مى گردند. شاعر عرب مى گويد: مَنْ حارَبَ الاْيّامَ أَصْبَحَ رُمْحُه قَصِدآ وَأَصْبَحَ سَيْفُهُ مَفْلولا: كسى كه به جنگ حوادث روز، بى مطالعه برود نيزه اش مى شكند و شمشير او كند مى شود.

وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ . حضرت در ششمين توصيه مى فرمايد: «هركس در موارد سوءظن گام بگذارد سرانجام متهم خواهد شد»؛ (وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ). گفتار حكيمانه امام عليه السلام در اينجا اشاره به همان چيزى است كه به صورت ضرب المثل در ميان مردم درآمده است: «إتَّقُوا مِنْ مَواضِعِ التُّهَمِ؛ از جاهايى كه تهمت خيز است بپرهيزيد». بى شك انسان هرقدر پاك و منزه باشد نبايد در جاهايى كه تهمت خيز است گام بگذارد؛ مثلا در مجلس شرابخواران حضور يابد، در محله هاى بدنام ومراكز فساد گام نهد و يا با افراد بدنام و آلوده طرح دوستى بريزد. به يقين انسان پاك و پرهيزكار نيز هنگامى كه مرتكب اينگونه كارها شود متهم مى گردد ودرواقع آبروى خود را به دست خود ريخته است. شبيه همين معنا از امام عليه السلام در حديث ديگرى آمده است كه مى فرمايد: «مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهْمَةِ فَلايَلُومَنَّ مَنْ أساءَ بِهِ الظَّنَّ؛ كسى كه خود را در معرض تهمت قرار دهد نبايد كسانى را سرزنش كند كه به او سوءظن پيدا مى كنند». نيز در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اِتَّقُوا مَواضِعَ الرَّيْبِ وَلا يَقِفَنَّ أَحَدُكُمْ مَعَ أُمِّهِ فِى الطَّريقِ فَإِنَّهُ لَيْسَ كُلُّ أَحَدٍ يَعْرِفُها؛ از مواضعى كه موجب سوءظن است بپرهيزيد و هيچكس از شما با مادرش در وسط راه نايستد، زيرا همه نمى دانند او مادر وى است (و چه بسا فكر كنند او با زن نامحرمى رابطه دارد)». البته مواردى هست كه قرائن نشان مى دهد فلان زن، خواهر يا مادر يا همسر اوست كه اينگونه موارد مستثناست.

وَ مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ . امام عليه السلام هفتمين نكته راهگشا و تربيت كننده را بيان مى كند و مى فرمايد : «كسى كه سخنش بسيار شود (و پرحرف باشد) خطاى او فراوان خواهد بود»؛ (وَمَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ). دليل آن روشن است. افراد پرحرف مجالى براى تفكر و انديشه كافى ندارند و كسى كه نينديشد و سخن بگويد اشتباهش فراوان خواهد بود. به عكس، كسانى كه كم مى گويند و فكر مى كنند، گزيده مى گويند.

وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ . حضرت به دنبال آن مى افزايد: «كسى كه خطايش زياد شود حيائش كم مى شود»؛ (وَمَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَيَاؤُهُ). دليل آن نيز روشن است. انسان تا زمانى كه گناه نكرده يا خطايى از او سرنزده از انجام آن گناه يا خطا شرم دارد؛ اما هنگامى كه تكرار شد، شرم او فرو مى ريزد. به تجربه ثابت شده است افراد بى بندوبار براثر فزونى گناه، حيا و شرم را از دست مى دهند و از انجام دادن آن گناه در انظار مردم باكى ندارند.

وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ . به دنبال آن مى فرمايد: «كسى كه حيائش كم شد تقوايش كاستى مى گيرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ). اين هم دليل واضحى دارد، زيرا حيا مانع مهمى در برابر گناه است. اگر شرم وحيا از بين برود راه انسان به سوى گناه باز مى شود و افراد گنهكار نمى توانند باتقوا باشند.

وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، در ادامه آن مى فرمايد: «كسى كه تقوا و ورع او كم شود قلبش مى ميرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ). زيرا حيات قلب به احساس مسئوليت در پيشگاه خدا و در برابر مردم ووجدان خويش است. قلبى كه احساس مسئوليت نكند و عكس العمل مناسب در مقابل خطا نشان ندهد مرده است و به يقين بى تقوايى سبب مرگ قلب است.

وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ . در پايان اين سخن مى فرمايد: «كسى كه قلبش بميرد داخل آتش دوزخ مى شود»؛ (وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ). زيرا ناپارسايان گنهكار، پرخطا و فاقد احساس مسئوليت، جايى جز دوزخ نخواهند داشت. درواقع اين گفتار امام عليه السلام مقدمه و نتيجه اى دارد و در ميان آن مقدمه و نتيجه چهار مرحله به صورت علت و معلول پيموده مى شود؛ از پرحرفى و كثرت كلام، شروع و پس از گذشتن از چهار مرحله به دوزخ منتهى مى گردد و همه ازقبيل علت و معلول يكديگرند. در حديثى از امام باقر عليه السلام كه در كتاب شريف كافى آمده مى خوانيم: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاَّ وَفِى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِى النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَى فِى الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّى يغَطِّى الْبَياضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَياضَ لَمْ يرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيرٍ أَبَداً وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ : (كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ) ؛ هيچ بنده اى نيست مگر اينكه در قلبش نقطه روشنى است (روشنايى و نورانيت ايمان و تقوا). هنگامى كه مرتكب گناهى مى شود در آن نقطه روشن، نقطه سياهى پديدار مى گردد. هرگاه توبه كند آن نقطه سياه برطرف مى شود و اگر ادامه بدهد سياهى فزونى مى يابد تا تمام آن نقطه روشن را بگيرد و هنگامى كه آن نقطه روشن به كلى از بين برود صاحب آن قلب هرگز به سوى خير بازنمى گردد و اين همان است كه خداى متعال در قرآن مجيد فرموده: چنين نيست كه آنها (گروه كافران و منافقان) مى پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است! (ازاينرو حق را درك نمى كنند)».

وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ [غَيْرِهِ] النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذَلِكَ الْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ . آنگاه امام عليه السلام در ادامه كلام خود به مسائل مهمى از اخلاق اسلامى اشاره مى كند و در هشتمين نكته مى افزايد: «كسى كه به عيوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خويش آن را خوب بداند، احمق واقعى است»؛ (وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ، فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ الاَحْمَقُ بِعَيْنِهِ). دليل بر احمق واقعى بودن او روشن است، زيرا از يكسو كارهايى را بر ديگران عيب مى گيرد كه مفهومش تنفر از آن كارهاست و از سويى ديگر همان كارها جزء برنامه زندگى اوست كه مفهومش علاقه مندى به آن است؛ يعنى در آنِ واحد دو چيز متضاد را در درون فكر خود جمع كرده است: خوب دانستن چيزى و بد دانستن همان چيز، و اين كار جز از احمقان انتظار نمى رود. البته كم نيستند كسانى كه به اينگونه تضادها گرفتارند؛ مال مردم را مى برند وآن را كار خوبى مى پندارند؛ ولى اگر مالش را ببرند داد و فرياد برمى آورد كه اين مسلمانى نيست. ديگران را به دليل غصب اموال همنوعان، نامسلمان مى شمرد وخودش نيز غاصب است و در عين حال مسلمان! و امثال آن كه همگى طبق فرموده امام عليه السلام در زمره احمقان واقعى اند. بر اين اساس، عاقل واقعى در مكتب اميرمومنان على عليه السلام كسى است كه هيچگونه تضادى در ميان افكار و رفتارش وجود نداشته باشد؛ آنچه را بد مى داند براى همه حتى براى خودش بد بداند و آنچه را خوب مى شمرد براى همه از جمله خودش خوب بشمرد. امام عليه السلام در حكمت 126 موارد فراوانى از كسانى را كه گرفتار تضاد در عقيده و عمل هستند بيان فرمود. در تواريخ نيز كم نيستند حاكمانى كه گرفتار اينگونه تضادها شده اند و براى ملت خود مصائبى آفريده اند. در حالات عبدالملك مروان آمده است كه يزيد را به دليل ويران كردن كعبه در ماجراى ابن زبير ملامت مى كرد؛ اما هنگامى كه خودش به حكومت رسيد وابن زبير را مزاحم خود در منطقه حجاز ديد، حجاج بن يوسف ثقفى را فرستاد تا به او حمله كند. او به كعبه پناه برد. عبدالملك دستور داد خانه خدا را بر سرش ويران كنند و به بهانه مضحكى متوسل شد، وى مى گفت: هدف من ويران كردن كعبه نبوده، بلكه هدفم دَرهم كوبيدن عبدالله بن زبير بوده است.آرى اينگونه افراد را بايد احمقان تاريخ ناميد.

وَ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ، سپس در نهمين نكته مى فرمايد: «قناعت سرمايه اى است فناناپذير»؛ (وَالْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ). اين جمله عينآ در حكمت شماره 57 و همچنين 475 آمده است و شايد اين تكرار به دليل اين است كه سيّد رضى؛ بخشهايى از نهج البلاغه را با فاصله زمانى زيادى نگاشته كه باعث شده بخشهاى گذشته از حافظه اش محو شود. به هر روى، همانگونه كه در سابق هم گفته ايم، قناعت به معناى راضى بودن به حداقل ضروريات زندگى، سبب مى شود كه انسان زندگى بسيار ساده اى داشته باشد. اداره كردن زندگى ساده كار مشكلى نيست در حالى كه افراد حريص هرقدر اموال و امكاناتشان بيشتر شود، آتش حرصشان تندتر مى گردد و به اين ترتيب همواره در رنج هستند در حالى كه شخص قناعت پيشه زندگى آرام وآسوده اى دارد. در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «خِيارُ أُمَّتِى الْقانِعُ وَشِرارُهُمُ الطَّامِعُ؛ بهترين افراد امت من قناعت پيشگان و بدترين آنها طمع كارانند». افزون بر اين از روايات اسلامى استفاده مى شود كه بى نيازى بدون قناعت حاصل نمى شود؛ از جمله در حديثى از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام نقل شده است: «مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ؛ كسى كه قانع باشد به آنچه خدا به او روزى داده است، غنى ترين مردم است». كلينى؛ بابى تحت عنوان «باب القناعة» در جلد دوم كافى آورده و در آن احاديث بسيارى در اهميت و فضيلت اين صفت ذكر كرده است.

وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ، سپس امام عليه السلام در دهمين نكته مى فرمايد: «آنكس كه فراوان ياد مرگ كند به اندكى از دنيا راضى مى شود»؛ (وَمَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ). روشن است آنكس كه مرگ را فراموش كند و در عالم خيال و پندار، زندگى را جاويد بداند حرص بر او غلبه مى كند و هرچه از دنيا به دست آورد به آن قانع نخواهد بود؛ اما آنكس كه مى داند ممكن است فردا بانگ رحيل از اين جهان براى او سر داده شود و يا به تعبير ديگر پايان عمر خود را در هر لحظه امكانپذير مى بيند به مقدارى كه نياز دارد راضى مى شود و از حرص و طمع بازمى ماند. كلينى؛ در جلد دوم كتاب كافى بابى در مذمت دنيا و زهد ذكر كرده واز جمله امورى كه در ترك دنياپرستى موثر ذكر مى كند ياد مرگ است. در حديث سيزدهم آن باب آمده كه يكى از ياران امام باقر عليه السلام عرض كرد: حديثى براى من بيان كنيد كه از آن بهره مند شوم. امام عليه السلام فرمود: «أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ يكْثِرْ إِنْسَانٌ ذِكْرَ الْمَوْتِ إِلاَّ زَهِدَ فِى الدُّنْيا؛ زياد به ياد مرگ باش، چراكه هيچ انسانى فراوان ياد مرگ نمى كند مگر اينكه نسبت به زرق و برق دنيا بى اعتنا مى شود». مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار رواياتى در اين زمينه آورده؛ از جمله روايتى است از امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد: «ذِكْرُ الْمَوْتِ يمِيتُ الشَّهَواتِ فِى النَّفْسِ وَيقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، وَيقَوِّى الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ وَيرِقُّ الطَّبْعَ، وَيكْسِرُ أَعْلامَ الْهَوى، وَيطْفِى نارَ الْحِرْصِ، وَيحَقِّرُ الدُّنْيا، وَهُوَ مَعْنى ما قالَ النَّبِى صلي الله عليه و آله فِكْرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ ياد مرگ، شهوت هاى سركش را در درون آدمى مى ميراند، ريشه هاى غفلت را از دل برمى كند، قلب را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، به طبع آدمى نرمى و لطافت مىدهد، نشانه هاى هواپرستى را دَرهم مى شكند، آتش حرص را خاموش مى سازد و دنيا را در نظر انسان كوچك مى كند، و اين است معناى سخنى كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرموده: يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است».

وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلَامَهُ مِنْ عَمَلِهِ، قَلَّ كَلَامُهُ إِلَّا فِيمَا يَعْنِيهِ . در يازدهمين و آخرين نكته حكيمانه مى فرمايد: «آنكس كه بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن كم مى گويد مگر در آنجا كه به او مربوط است»؛ (وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيَما يَعْنِيهِ). بسيارند كسانى كه هرچه بر سر زبانشان آمد مى گويند و چنين مى پندارند كه سخن، باد هواست و جايى ثبت نمى شود در حالى كه سخنان انسان سرنوشت سازترين اعمال اوست و بارها گفته ايم بخش عظيمى از گناهان كبيره به وسيله زبان انجام مى شود، همانگونه كه بخش عظيمى از طاعات با زبان است. زبان، كليد خوشبختى ها و بدبختى هاست، بنابراين چگونه ممكن است انسان سخنش را جزء اعمالش نداند؟ به يقين اگر بداند (مَّا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)؛ انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت (و ضبط آن) است!» در سخنان خود دقت مى كند و جز آنچه به او مربوط است و مصلحت وى ايجاب مى كند سخن نخواهد گفت. درباره خطرات زبان و بيهوده گويى ها و سخنان بدون مطالعه روايات فراوانى از معصومان نقل شده است.

 

حکمت 350 نهج البلاغه: نشانه های ستمگران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِلظَّالِمِ مِنَ الرِّجَالِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ: يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ، وَ يُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت350) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 799

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه نشانه هاى ظالمان و ستمگران را روشن مى سازد و نشان مى دهد كه ظالم، تنها كسى نيست كه حق ديگران را ببرد و آنها را در فشار قرار دهد، بلكه ظالم معناى وسيعى دارد كه سه نشانه آن را امام عليه السلام بيان فرموده است. البته كسانى كه هر سه نشانه در آنها باشد در مرحله بالاى ظلم و ستم قرار دارند؛ ولى هر يك از اين سه نشانه نيز به تنهايى مى تواند دليل بر ظالم بودن باشد. لِلظَّالِمِ مِنَ آلرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ: ظالم سه نشانه دارد

يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، نخست مى فرمايد: (نشانه اول اينكه) به مافوق خود از طريق نافرمانى ستم مى كند»؛ (يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ). غالباً مردم وصف ظالم را براى چنين شخصى به كار نمى برند، بلكه او را عاصى و نافرمان مى دانند؛ ولى هرگاه آن را درست بشكافيم مى بينيم داشتن چنين خصلتى ظلم است. نه تنها از اين جهت كه ظلم معناى وسيعى دارد و هرچيزى كه در غير محل قرار دهند نوعى ظلم محسوب مى شود، بلكه ازاينرو كه واقعآ ظلم و ستم بر شخص مافوق است، زيرا ابهت او را دَرهم مى شكند وديگران را به او جسور مى سازد و به مديريت و فرماندهى او لطمه وارد مى كند وچه ظلم وستمى از اين بدتر كه انسان مدير و مدبرى را در كار خود تضعيف يا فلج كند.

وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ، آنگاه در بيان دومين نشانه ظالم، مى فرمايد: «با قهر و غلبه، به زيردستان خويش ستم مى كند»؛ (وَمَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ). مصداق روشن ستم همين است كه انسان درباره زيردستانش موازين عدالت را رعايت نكند، حقوق آنها را محترم نشمرد، در ميان آنها تبعيض قائل شود، بيش از آنچه در توان دارند از آنها كار بخواهد، سوابق خدمت آنها را فراموش كند، درمشكلات به فكر آنها نباشد و يا حتى بعد از وفاتشان از آنها يادى نكند. همه اينها مصداقهايى براى ستم نسبت به زيردستان است و هركدام مى تواند نشانه اى باشد.

وَ يُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ . حضرت در سومين نشانه مى فرمايد: «و جمعيت ستمگران را پشتيبانى مى كند»؛ (وَيُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ). همكارى با ظالمان و ستمگران در هر مرحله كه باشد نوعى ظلم محسوب مى شود و به همين دليل معاونت ظلمه يكى از گناهان بزرگ در اسلام شمرده شده است و حتى در روايتى مى خوانيم: «إِذَا كَانَ يوْمُ الْقِيامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَينَ الظَّلَمَةُ وَأَعْوَانُ الظَّلَمَةِ وَأَشْبَاهُ الظَّلَمَةِ حَتَّى مَنْ بَرَى لَهُمْ قَلَماً وَلاقَ لَهُمْ دَوَاةً قَالَ فَيجْتَمِعُونَ فِى تَابُوتٍ مِنْ حَدِيدٍ ثُمَّ يرْمَى بِهِمْ فِى جَهَنَّمَ؛ هنگامى كه روز قيامت فرا مى رسد ندا كننده اى ندا مى دهد: ظالمان و كمككاران آنها و شبيهان آنها كجا هستند؟ حتى كسى كه قلمى براى آنها تراشيده و يا دوات آنها را براى نوشتن فرمان ظلم آماده كرده همه آنها را جمع مى كنند و در تابوتى از آهن مى نهند سپس آنها را به جهنّم پرتاب خواهند كرد». روايات در اين زمينه بسيار است كه در كتب حديث و كتب فقهى در باب «اعانت ظالم» ذكر شده است. در حديث ديگرى كه در كتاب وسائل الشيعه از رسول خدا صلي الله عليه وآله آمده است مى خوانيم: «مَنْ مَشَى إِلَى ظَالِمٍ لِيعِينَهُ وَهُوَ يعْلَمُ أَنَّهُ ظَالِمٌ فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الاِْسْلام؛ كسى كه به سوى ستمگرى برود تا به او كمك كند در حالى كه مى داند او ظالم است، از اسلام (راستين) خارج شده است».

اين سه نشانه كه امام عليه السلام براى ظالم ذكر كرده در بسيارى از موارد لازم وملزوم يكديگرند و گاه ممكن است از هم جدا شوند و هركدام نشانه مستقلى محسوب گردند. ممكن است كسى با ظالمان همكارى كند اما به زيردستانش ظلم نكند ويا توانايى آن را نداشته باشد. يا نسبت به بالادست خود عصيان كند؛ اما نسبت به كسانى كه زيردست او هستند ستم روا مدارد. به هر حال هركدام نشانه اى است براى شناخت ظالمان و اگر هر سه در يك فرد جمع شوند وى مصداق اتم ظالم و ستمگر است. اين تعبيرات نشان مى دهد كه اسلام با ظلم و ستم در هر چهره و هر مرحله وهر شكلى كه باشد مخالف است.

بحث را با حديث ديگرى از رسول خدا صلي الله عليه و آله پايان مى دهيم: «إنَّهُ لَيَأْتِي الْعَبْدُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَقَدْ سَرَّتْهُ حَسَناتُهُ فَيَجِيُ الرَّجُلُ فَيَقُولُ: يا رَبِّ ظَلَمَني هذا فَيُوْخَذُ مِنْ حَسَناتِهِ فَيُجْعَلُ فِي حَسَناتِ الَّذي سَأَلَهُ فَما يَزالُ كَذلِکَ حَتّى ما يَبْقى لَهُ حَسَنَةٌ فَإذا جاءَ مَنْ يَسْأَلُهُ نَظَرَ إلى سَيِّئاتِهِ فَجُعِلَتْ مَعَ سَيِّئاتِ الرَّجُلِ فَلا يَزالُ يُسْتَوْفى مِنْهُ حَتّى يَدْخُلُ النّارَ؛ روز قيامت بنده اى از بندگان خدا را (براى حساب) مى آورند در حالى كه حسناتش او را مسرور ساخته است. در اين هنگام كسى مى آيد ومى گويد: خداوندا! اين مرد به من ستم كرده. در اين هنگام از حسنات او برمى دارند و به حسنات مظلوم مى افزايند و همين گونه اين كار تكرار مى شود تا آنكه حسنه اى از او باقى نمى ماند. سپس هنگامى كه مدعى ديگرى پيدا مى كند نگاه به گناهان او مى كنند و به نامه اعمال ظالم منتقل مى نمايند و اين كار پيوسته ادامه پيدا مى كند تا داخل در آتش دوزخ شود».

 

حکمت 351 نهج البلاغه: گشایش بعد از سختی ها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ، تَكُونُ الْفَرْجَةُ؛ وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ، يَكُونُ الرَّخَاءُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت351) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده: مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 805

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به يكى از اصول زندگى بشر نه به عنوان قانونى كلى، بلكه قانونى غالبى اشاره كرده و به وسيله آن به تمام گرفتاران اميد مى بخشد و مى فرمايد: «هنگامى كه سختى ها به آخرين درجه شدت برسد گشايش روى مى دهد و در آن هنگام كه حلقه هاى بلا تنگ مى شود نوبت آسايش و راحتى فرا مى رسد»؛ (عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الْفَرْجَةُ، وَعِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ يَكُونُ الرَّخَاءُ). اين حقيقت به كرار تجربه شده كه پايان شبهاى سياه سپيد است و عاقبت گرفتارى ها راحتى و استراحت است. به همين دليل انسان هرگز نبايد به هنگام هجوم مشكلات و درد و رنجها مأيوس گردد و دست به كارهاى نامعقول بزند ويا زبان به ناشكرى بگشايد و بى تابى كند، بلكه پيوسته اميدوار باشد كه به دنبال اين شدتها و تنگى حلقه هاى بلا گشايش حاصل مى شود، طوفان بلا فرو مى نشيند و ابرهاى نوميدى كنار مى رود و آفتاب شفاف اميد آشكار مى گردد.

قرآن مجيد نيز به همين حقيقت در سوره «انشراح» خطاب به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله اشاره كرده مى فرمايد: «(فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا)؛ زيرا با سختى آسانى است (باز هم) با سختى آسانى است». در تفسير سوره «انشراح» كه خدا در آن مى فرمايد: راحتى به همراه سختى است پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى فرمايد: «لَوْ كانَ الْعُسْرُ فِي حُجْرٍ لَدَخَلَ عَلَيْهِ الْيُسْرُ حَتّى يُخْرِجَهُ؛ هرگاه سختى وارد لانه اى شود، راحتى وارد مى شود و آن را بيرون مى كند» سپس آيه شريفه (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرآ) را تلاوت فرمود. بسيار مى شود كه اين سختى ها و تنگى حلقه بلاها آزمون الهى و مقدمه اى است براى ترفيع مقام انسان. در حالات انبياى الهى نيز اين مطلب بسيار ديده مى شود؛ نمونه روشن آن زندگى ايوب عليه السلام است. اين پيامبر داراى همه امكانات، زن و فرزند و زندگى مناسب بود؛ اما خدا در آزمونى سخت يكى را پس از ديگرى از او گرفت و او همچنان صبر كرد. سرانجام دست به دعا برداشت و از پيشگاه پروردگار تقاضاى گشايش كرد، همانگونه كه در آيه 83 و 84 سوره «انبياء» مى خوانيم: «(وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ)؛ و ايوب را (به ياد آور) هنگامى كه پروردگارش را خواند (و عرضه داشت): «بدحالى و مشكلات به من روى آورده؛ و تو مهربان ترين مهربانانى!». به دنبال آن آمده است: «(فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ)؛ ما دعاى او را مستجاب كرديم؛ وناراحتى هايى را كه داشت برطرف ساختيم؛ و خاندانش را به او بازگردانديم؛ وهمانندشان را بر آنها افزوديم؛ تا رحمتى از سوى ما و تذكرى براى عبادت كنندگان باشد». در سوره «بقره» نيز به مومنانى كه در كوران حوادث جنگ احزاب و احد بى تابى مى كردند و پيوسته در انتظار رسيدن يارى خداوند بودند گوشزد مى كند كه اين مشكلات مخصوص شما نيست، انبياى پيشين نيز گرفتار مشكلات عظيمى شدند و سرانجام يارى خداوند بعد از يك دوران سخت به سراغ آنان آمد، مى فرمايد: «(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِيبٌ)؛ آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتارى ها وناراحتى ها به آنها رسيد، و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا كى خواهد آمد؟!» (در اين هنگام، تقاضاى يارى از او كردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است!)». بى شك اين كلام حكمت آميز پيام هاى متعددى دارد: از يكسو پيام اميد به همراه خود دارد و از سوى ديگر جلوى بى تابى ها و جزع را مى گيرد و از سوى سوم به رهروان راه حق نويد مى دهد كه اگر صبر و استقامت پيشه كنند و با مشكلات به مبارزه برخيزند سرانجام امدادهاى الهى و فرج بعد از شدت به سراغ آنان خواهد آمد. اين نكته را نيز مى توان از اين كلام شريف و از ساير روايات اسلامى استفاده كرد كه برطرف شدن مشكلات گاه نياز به زمان دارد كه اگر انسان پيش از رسيدن وقت آن زياد دست و پا بزند مشكلى بر مشكلات خود مى افزايد.

اين سخن را با حديث جالبى كه «قاضى تنوخى» در كتاب الفرج بعد الشدة از اميرمومنان عليه السلام نقل كرده است پايان مى دهيم. در اين حديث چنين آمده كه مرد عربى خدمت اميرمومنان عليه السلام آمد و عرضه داشت: من گرفتارى ها و مشكلات زيادى دارم، نكته اى به من بياموز كه از آن استفاده كنم. امام عليه السلام فرمود: اى اعرابى! «إنَّ لِلْمِهَنِ أوْقاتآ وَلَها غاياتٌ فَاجْتِهادُ الْعَبْدِ فِي مِهْنِتَهِ قَبْلَ إزالَةِ اللهِ تَعالى يَكُونُ زِيادَةٌ فِيها؛ مهنتها ومشكلات، زمان و سرآمدى دارد وتلاش انسان براى برطرف ساختن آن پيش از آنكه فرمان الهى برسد بر حجم آن مشكلات مى افزايد». سپس امام عليه السلام به آيه شريفه 38 سوره زمر استدلال كرد آنگاه افزود: «لكِنِ اسْتَعِنْ بِاللهِ وَاصْبِرْ وَأكْثِرْ مِنَ الاِسْتِغْفارِ فَإِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ وَعَدَ الصّابِرينَ خَيْرآ كَثِيرآ؛ از خدا يارى بطلب و شكيبايى پيشه كن و بسيار استغفار كن كه خداى متعال به صابران وعده خير بسيار داده است».

کتابی هم بنام الفرج بعد الشدة نوشته قاضی ابوعلی مُحَسَّن بن علی تنوخی در قرن چهارم هجری است که مشتمل بر داستان‌هایی از انسان‌های گرفتار است که هریک به نوعی نجات یافته و به راحتی رسیده ‌اند. باب‌های نخستین کتاب به ابتلای پیغمبران و برگزیدگان و صبر ایشان بر بلا و مواظبت بر دعا اختصاص یافته و پر از آیات قرآنی و احادیث و ادعیه مناسب است. سپس در شرح حال کسانی که به غضب سلطان گرفتار شده و کسانی که از حبس و اسارت رهائی یافته، و آنها که پس از خوابی بشارت دهنده به گشایش رسیده‌اند نوشته است.

 

حکمت 352 نهج البلاغه: اعتدال در پرداختن به خانواده

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ: لَا تَجْعَلَنَّ أَكْثَرَ شُغُلِكَ بِأَهْلِكَ وَ وَلَدِكَ؛ فَإِنْ يَكُنْ أَهْلُكَ وَ وَلَدُكَ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ، فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَوْلِيَاءَهُ، وَ إِنْ يَكُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ، فَمَا هَمُّكَ وَ شُغُلُكَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت352) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 811

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه براى جلوگيرى از حرص حريصان ودنياپرستى دنياپرستان كه علاقه شديدى به زن و فرزند خويش دارند به يكى از ياران خود چنين فرمود: «بيشترين دلمشغولى خود را به خانواده و فرزندان (وتأمين زندگى آنها) اختصاص مده، زيرا اگر آنها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى كنى؟!»؛ (لاَ تَجْعَلَنَّ أَكْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَوَلَدِکَ: فَإِنْ يَكُنْ أَهْلُکَ وَوَلَدُکَ أَوْلِيَاءَ اللّهِ، فَإِنَّ آللّهَ لاَ يُضِيعُ أَوْلِيَاءَهُ، وَإِنْ يَكُونُوا أَعْدَاءَ اللّهِ، فَمَا هَمُّکَ وَشُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ اللّهِ؟!). بعيد نيست مخاطب امام عليه السلام فردى باشد كه پيوسته به دنبال گردآورى مال وثروت و تأمين زندگى امروز و فرداى فرزندان خود بوده و به وظايف ديگر خويش اهميتى نمى داده است، لذا امام عليه السلام با اين تقسيم دوگانه اى كه بيان فرموده او را از اين كار بازمى دارد و به او توصيه مى كند كه بيش از حد در اين راه تلاش مكن و به فكر خويشتن و زندگى سراى ديگر نيز باش. روشن است كه از دو حال بيرون نيست: يا زن و فرزند انسان از دوستان خدا هستند و تكيه بر لطف پروردگار دارند و خدا هم آنها را محروم نمى سازد. قرآن مجيد مى فرمايد: «(أَلَيْسَ اللهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ)؛ آيا خداوند براى (نجات و دفاع از) بنده اش كافى نيست؟!». در جاى ديگر مى فرمايد: «(وَمَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجآ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)؛ و هركس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند، و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد؛ و هركس بر خدا توكّل كند، كفايت امرش را خواهد كرد (و كارش را سامان مى بخشد)». اگر همسر و فرزند انسان در صف دشمنان خدا باشند چرا انسان تمام وقت وفكر خود را صرف تأمين زندگى آينده آنها كند؟ متأسفانه بسيارند كسانى كه به سبب عواطف افراطى حتى وسايل و ابزار گناه فرزندان خود را فراهم مى سازند و از اين طريق در گناه آنها شريك مى شوند واز آن بدتر اينكه گاه اين عواطف افراطى سبب مى شود كه در كسب مال نيز ملاحظه حلال و حرام نكنند و از هر راه ممكن به جمع مال بپردازند. در اينگونه موارد اگر فرزند، صالح باشد و خبر از كار پدر نداشته باشد تصرفات او بعد از مرگ پدر در آن اموال شرعآ مجاز است؛ لذتش را او مى برد وعقوبتش را پدر مى كشد. در حديثى كه علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده مى خوانيم كه يكى از دوستان اميرمومنان عليه السلام از او تقاضاى مالى كرد. حضرت فرمود: بگذار سهم خود را از بيت المال دريافت دارم، با تو تقسيم مى كنم. عرض كرد: اين مقدار براى من كافى نيست (و چون مرد دنياپرستى بود و از بذل و بخشش بى حساب و كتاب معاويه خبر داشت) به سوى معاويه رفت. معاويه مال فراوانى به او داد. او نامه اى براى اميرمومنان على عليه السلام نوشت و حضرت را از اين ماجرا باخبر ساخت. (در واقع مى خواست بگويد: شما به تقاضاى من ترتيب اثر نداديد، دشمن شما انجام داد) امام عليه السلام در پاسخ نامه او چنين مرقوم فرمود: اما بعد از حمد و ثناى الهى، مالى كه در دست توست پيش از آن در دست ديگران بوده و بعد از تو نيز به دست ديگران مى رسد. چيزى نصيب تو مى شود كه براى آخرت خود ذخيره كرده باشى. تو بايد خود را بر نيازمندترين فرزندان خود مقدم دارى. سپس فرمود: «فَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاَحَدِ رَجُلَينِ إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ وَإِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيةِ اللَّهِ فَشَقِى بِمَا جَمَعْتَ لَهُ وَلَيسَ مِنْ هَذَينِ أَحَدٌ بِأَهْلٍ أَنْ تُوْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ...؛ زيرا تو براى يكى از دو كس اموال را جمع مى كنى (و بعد از خود مى گذارى) يا كسى كه با آن به اطاعت خدا مى پردازد در اين صورت او سعادتمند شده و تو محروم و بدبخت، و يا كسى است كه با آن معصيت الهى مى كند و او با اموالى كه تو جمع كرده اى شقاوتمند مى شود. هيچيك از اين دو صلاحيت ندارند كه او را بر خود مقدم دارى...». مفهوم اين سخن اين نيست كه انسان به فكر تأمين زندگى همسر و فرزندان خود نباشد، بلكه اين گفته ناظر به حال كسانى است كه همه همّ و غم خود را صرف اين كار مى كنند و از هر طريقى كه امكان داشته باشد به جمع مال و ذخيره كردن براى همسر و فرزند مى پردازند و چه بسيارند كسانى كه در اواخر عمر خود به اشتباه خويش پى مى برند و مى بينند فرزندان آنها اموالشان را ميان خود تقسيم مى كنند و اعتنايى به پدر و نيازهاى او ندارند و گاهى ديده شده كه پدر را از خانه خود نيز بيرون مى اندازند و در اين حال سخت ترين شكنجه هاى روحى نصيب چنين كسانى مى شود كه اموال را براى چنان كسانى جمع آورى كرده اند. در كتاب البيان و التبيين نوشته «جاحظ» چنين آمده است كه «عبدالله عتبة بن مسعود» زمينى داشت كه آن را به هشتاد هزار (دِرهم) فروخت (تا در كار خيرى مصرف كند). به او گفتند: خوب بود بخشى از اين مال را براى فرزندانت ذخيره مى كردى. او در پاسخ چنين گفت: من اين مال را براى خودم نزد خداى متعال ذخيره كردم و خداى متعال را براى فرزندانم ذخيره قرار مى دهم. يكى از شاعران فارسى زبان، كلام مولا را در اين گفتار حكيمانه در شعرش چنين خلاصه كرده است: فرزند، بنده اى است خدا را غمش مخور - تو كيستى كه به ز خدا بنده پرورى - گر صالح است گنج سعادت براى اوست - ور طالح است رنج زيادى چرا برى؟

 

حکمت 353 نهج البلاغه: بزرگترین عیب

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَكْبَرُ الْعَيْبِ، أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت353) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 817

امام عليه السلام در اين گفتار پرمعنا به افراد عيبجو هشدار مى دهد كه «بزرگ ترين عيب آن است كه آنچه خود دارى براى ديگران عيب بشمارى»؛ (أَكْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيکَ مِثْلُهُ). اشاره به اينكه چنين انسانى خود داراى عيبى است و آن را ناديده مى گيرد حتى ممكن است به آن افتخار كند؛ اما هنگامى كه اين عيب را در ديگران مى بيند زبان به نكوهش مى گشايد و صاحب آن عيب را ملامت و سرزنش مى كند و گاه بر سر او فرياد مى زند. چنين انسانى گرفتار تناقض آشكارى است و در آنِ واحد چيزى را هم خوب مى داند و هم بد، در حالى كه عدم امكان جمع بين نقيضين وضدين حتى بر كودكان و گاه بر حيوانات هم آشكار است و اين نشانه انحطاط فوق العاده فكرى كسى است كه مرتكب آن مى شود. به همين دليل امام عليه السلام آن را بزرگ ترين عيب شمرده است.

در گفتار حكيمانه 349 كه به تازگى از شرح آن گذشتيم امام عليه السلام چنين كسى را احمق واقعى مى شمارد و مى فرمايد: «وَمَنْ نَظَرَ فِى عُيوبِ النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الاَحْمَقُ بِعَينِهِ». در خطبه هاى فراوانى نيز امام عليه السلام به همين نكته با تعابير ديگرى اشاره كرده است؛ از جمله در خطبه 140 مى فرمايد: «در عيبجويى هيچكس نسبت به گناهى كه انجام داده شتاب نكن شايد او آمرزيده شده باشد و در عين حال بر گناه كوچكى كه خود انجام داده اى ايمن مباش شايد به سبب آن مجازات شوى، بنابراين هركدام از شما از عيب ديگرى آگاه شود؛ ولى مى داند خودش عيب دارد از عيب جويى او خوددارى كند»؛ (لا تَعْجَلْ فِى عَيبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَلا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِکَ صَغِيرَ مَعْصِيةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَيهِ فَلْيَكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيبَ غَيرِهِ لِمَا يعْلَمُ مِنْ عَيبِ نَفْسِه). در خطبه 176 مى فرمايد: «خوشا به حال كسى كه پرداختن به حال خويش، او را از پرداختن به عيب مردم بازمى دارد»؛ (طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيبُهُ عَنْ عُيوبِ النَّاس). در غررالحكم نيز اين معنا با عبارت ديگرى آمده است: «إنْ سَمَتَّ هِمَّتَکَ لإصْلاحِ النّاسِ فَابْدأ بِنَفْسِکَ فَإنْ تَعاطِيکَ صَلاحُ غَيْرِکَ وَأَنْتَ فاسِدٌ أَكْبَرِ الْعَيْبَ». اين نكته نيز قابل توجه است كه انسان براثر حب ذات، گاه عيب خود را هرگز نمى بيند و يا اگر ببيند كوچك مى شمرد؛ اما براثر رقابت با ديگران گاه عيوب آنها را بسيار بزرگتر از آنچه هست مى پندارد و اين سبب مى شود از عيب خويش غافل گردد و به عيبجويى از ديگران بپردازد و اين خطر بزرگى است بر سر راه پويندگان راه حق و طالبان سير و سلوك الى الله و مشكل بزرگى است در جوامع انسانى كه وحدت جامعه را هدف مى گيرد. شعراى عرب و عجم نيز اين مطلب را به نظم كشيده اند؛ يكى از شعرا مى گويد: إذا أَنْتَ عِبْتَ الاْمْرَ ثُمَّ أَتَيْتَهُ-فَأَنْتَ وَمَنْ تَزْري عَلَيْهِ سِواءٌ . هنگامى كه كارى را (از ديگران) عيب مى شمرى؛ اما خودت آن را انجام مى دهى تو با آنكس كه بر او خرده مى گيرى يكسان هستى. شاعر ديگرى مى گويد: يَمْنَعُني عَنْ عَيْبِ غَيْري *** الَّذي أعْرِفُهُ عِنْدي مِنَ الْعَيْبي *** عَيْبي لَهُمْ بِالظَّنِّ مِنِّي لَهُمْ *** وَلَسْتُ مِنْ عَيْبي في رَيْبي . عيبى را كه من از خود سراغ دارم مرا از عيبجويى ديگران بازمى دارد. چراكه عيبى را كه در آنها سراغ دارم به ظن و گمان است؛ ولى عيبى را كه در خودم مى دانم يقينى و قطعى است. شاعر فارسى زبان نيز مى گويد: هر كسى گر عيب خود ديدى ز پيش - كى بُدى فارغ وى از اصلاح خويش - غافلند اين خلق از خود اى پدر - لاجرم گويند عيب همدگر . شاعر ديگرى مى گويد: مكن عيب خلق اى خردمند فاش - به عيب خود از خلق مشغول باش .

 

حکمت 354 نهج البلاغه: تبریک گفتن تولد نوزاد

وَ هَنَّأَ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلًا بِغُلَامٍ وُلِدَ لَهُ، فَقَالَ لَهُ لِيَهْنِئْكَ الْفَارِسُ. فَقَالَ (عليه السلام): لَا تَقُلْ ذَلِكَ، وَ لَكِنْ قُلْ شَكَرْتَ الْوَاهِبَ، وَ بُورِكَ لَكَ فِي الْمَوْهُوبِ، وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ، وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت354) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 823

در آغاز اين كلام نورانى مى خوانيم: «كسى در محضر امام عليه السلام به ديگرى با اين عبارت نوزادش را تبريك گفت: قدم اين نوزاد يكه سوار مبارك باد»؛ (وَهَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ: لِيُهْنِئْکَ الْفَارِسُ). «امام عليه السلام فرمود: اين چنين مگو»؛ (فقال عليه السلام: لاَتَقُلْ ذلِکَ). ولى بگو: «شكرگزار بخشنده باش»؛ (وَلكِنْ قُلْ: شَكَرْتَ الْوَاهِبَ). سپس فرمود: «(اين سه تقاضا را از خدا براى او بكن و بگو:) اين مولود بر تو مبارك باد (اميدوارم) بزرگ شود و از نيكى هايش بهره مند گردى»؛ (وَبُورِکَ لَکَ فِي الْمَوْهُوبِ، وَبَلَغَ أَشُدَّهُ، وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ). بى شك فرزند، موهوبى الهى است و پيش از هرچيز بايد به فكر شكر واهب بود، نه اينكه آن را جداى از بركات الهى شمرد و به شجاعت آينده و يا غارتگرى او انديشيد و بعد از آن بايد دعا كرد كه خدا اين فرزند را از خطرات حفظ كند تا مسير تكامل را طى كند و به حدّ كمال برسد و مبدأ خيرات و بركات شود و نه تنها براى خودش بلكه خير و نيكى او به ديگران هم برسد و چه خوب است كه به هنگام تبريك گفتن براى مولود جديد به تمام اين نكته ها توجه شود.

تحيتها و تبريكها: در ميان هر قوم و ملتى به مناسبتهاى مختلف تبريكها و تسليت ها وتهنيت هايى وجود دارد و مجموع آنها مى تواند نشانه فرهنگ آنها باشد كه آنها به چه مى انديشند و براى چه چيزهايى ارزش قائلند. در عصر جاهليت كه همه چيز بر محور مسائل مادى و گاهى از نوع پست وضد ارزش دور مى زد، تبريك ها و تحيتهاى آنها شكل همان فرهنگ را داشت. اسلام كه آمد آن را دگرگون ساخت و در تمام اين موارد تعبيرات را چنان قرار داد كه انسان را به ياد خداوند خالق يكتا بيندازد. مثلا آنها به هنگام ملاقات با يكديگر «أنْعِمْ صَباحآ وَأنْعِمْ مَساءً؛ صبح بخير وعصر بخير» مى گفتند؛ ولى اسلام آمد و آن را تبديل به «سلام» كرد كه مفهومش تقاضاى سلامتى از سوى خدا براى مخاطب است. على بن ابراهيم در تفسير خود مى گويد: «كَانَ أَصْحَابُ النَّبِى صلي الله عليه و آله إِذَا أَتَوْهُ يقُولُونَ لَهُ أَنْعِمْ صَبَاحاً وَأَنْعِمْ مَسَاءً وَهِى تَحِيةُ أَهْلِ الْجَاهِلِيةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَإِذا جاوُکَ حَيوْکَ بِما لَمْ يحَيکَ بِهِ اللَّهُ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله قَدْ أَبْدَلَنَا اللَّهُ بِخَيرٍ مِنْ ذَلِکَ تَحِيَّةَ أَهْلِ الْجَنَّةِ: السَّلامُ عَلَيكُمْ؛ اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله (در آغاز) هنگامى كه خدمت او مى رسيدند مى گفتند: أنْعِمْ صَباحآ وَأنْعِمْ مَساءً و اين تحيت اهل جاهليت بود. خداوند اين آيه شريفه را نازل كرد كه منافقان هنگامى كه نزد تو مى آيند تحيتى به تو مى گويند كه خدا تو را با آن، تحيت نگفته است. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود : خداوند اين تحيت را به بهتر از آن براى ما تبديل كرده كه تحيت اهل بهشت السلام عليكم است». در حديث ديگرى كه كلينى؛ در كتاب كافى آورده مى خوانيم: «إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِى عليهما السلام خَرَجَ مِنَ الْحَمَّامِ فَلَقِيهُ إِنْسَانٌ فَقَالَ طَابَ اسْتِحْمَامُکَ فَقَالَ يا لُكَعُ وَمَا تَصْنَعُ بِالاِسْتِ هَاهُنَا فَقَالَ طَابَ حَمِيمُکَ فَقَالَ أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ الْحَمِيمَ الْعَرَقُ قَالَ فَطَابَ حَمَّامُکَ قَالَ وَإِذَا طَابَ حَمَّامِى فَأَى شَىءٍ لِى وَلَكِنْ قُلْ طَهُرَ مَا طَابَ مِنْکَ وَطَابَ مَا طَهُرَ مِنْکَ؛ امام حسن عليه السلام از حمام خارج شده بود. انسانى او را ملاقات كرد و به عنوان تحيت عرض كرد: (طابَ اسْتِحْمامُکَ) امام عليه السلام فرمود: اى نادان! چرا واژه «إست» را در اينجا به كار بردى؟ آن شخص عرض كرد: «طابَ حَميمُکَ» امام عليه السلام فرمود: مگر نمى دانى «حميم» به معناى عرق است (عرق كه طيب و طاهر نمى شود). عرض كرد: «طابَ حَمّامُکَ» (حمام تو پاكيزه باد) امام عليه السلام فرمود: حمام پاكيزه شود براى من چه خواهد بود؟ (اشاره به اينكه تو بايد به من دعا كنى نه به حمام) سپس امام عليه السلام به او فرمود: اين جمله را بگو: پاكيزه باد آنچه از تو نيكوست و نيكو باد آنچه از تو پاكيزه است. مرحوم شوشترى از كتاب تاريخ بغداد نقل مى كند كه عقيل به بصره آمد و با زنى ازدواج كرد. به او اين چنين تبريك گفتند: «بِالرِّفاءِ وَالْبَنينَ» ازدواجت با سازش و فرزندان فراوان قرين باد. عقيل گفت: اين چنين نگوييد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ما را از آن نهى كرده و دستور داده است اينگونه تبريك بگوييم: «بارَکَ اللهُ لَکَ وَبارَکَ عَلَيْکَ» مبارك باد بر تو و توفيق مراقبت بر او يابى. از آنچه در بالا آمد استفاده مى شود كه اسلام براى كوچكترين مسائل زندگى نيز دستور سازنده اى دارد و در مجموع فرهنگ جامعى را به بشريت عرضه داشته تا آنجا كه نشانه ايمان را دارا بودن همه آنها دانسته است. در حديث جالبى از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مى خوانيم كه فرمود: «الاْيمانُ بِضْعَةٌ وَسَبْعُونَ شُعْبَةٌ أَعْلاها شَهادَةُ أَنْ لا إلهَ إلاَّ اللهُ وَأَدْناها إماطَةُ الاْذى عَنِ الطَّريقِ؛ ايمان هفتاد و چند شعبه دارد. برترين آنها گواهى به يگانگى خدا و توحيد است و كمترين آنها كنار زدن موانع از مسير (مسلمانان)». بنابراين مومن واقعى كسى است كه همه اين شعب را دارا باشد و رستگار، جامعه اى است كه داراى همه ارزشهاى اسلامى گردد.

 

حکمت 355 نهج البلاغه: نکوهش تجمل گرایی

وَ بَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً، فَقَالَ (عليه السلام): أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا، إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَكَ الْغِنَى. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت355) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 829

امام عليه السلام هنگامى كه مردى از عاملان (فرمانداران) خود را ديد كه بناى باشكوهى ساخته به او فرمود: «درهمها (و دينارِ) تو از اين بنا سر برآورده وچنين بنايى به يقين نشانه غنا و ثروت توست»؛ (وَبَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً فَقال عليه السلام: أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَکَ الْغِنَى). مكرر در نهج البلاغه ديده ايم كه اميرمومنان على عليه السلام درباره وضع خانه هاى مختلف سخن گفته و انگشت روى جزئيات گذاشته است و رهبرى و هدايت خود را از اين طريق كامل كرده است. در داستان خانه شريح قاضى كه ظاهرآ خانه مجللى بود و نمى بايست يك قاضى كشور اسلامى چنان خانه اى براى خود تهيه كند، امام عليه السلام با لحنى ملامت آميز مطالب مهمى را به او تذكر داد وسندى براى آن خانه درست كرد، سندى عجيب و بى سابقه، نه مانند اسناد معمولى خانه ها؛ سندى بسيار آموزنده و عبرت انگيز كه ناپايدارى و بى اعتبارى دنيا را برملا مى سازد و نشان مى دهد كه آنها كه در بند خانه هاى مجلل و بسيار مستحكم هستند تا چه حد گرفتار غفلت و غرورند و از واقعيات مربوط به دنيا بى خبر. به تعبير امام عليه السلام اگر «شريح»، اين سند اخلاقى را پيش از اين مشاهده مى كرد از خريد آن خانه منصرف مى شد. (شرح كامل اين نامه و اين سند را در جلد نهم از همين كتاب ذيل نامه سوم مطالعه فرماييد). در خطبه 209 نيز خوانديم كه «علاء بن زياد همدانى» يكى از ياران امام عليه السلام در بصره بيمار شده بود. حضرت به عيادت او رفت و هنگامى كه چشمش به خانه وسيع او افتاد به صورت استفهام انكارى فرمود: «با اين خانه وسيع در اين دنيا چه مى خواهى بكنى، در حالى كه در سراى آخرت به آن نيازمندترى؟» سپس راهى به او نشان داد كه اين خانه وسيع مايه ناراحتى او در آخرت نشود. فرمود: آرى اگر بخواهى مى توانى با همين خانه وسيع به آخرت خود برسى وسعادتمند شوى؛ اينگونه كه از ميهمانها (ى نيازمند) در آن پذيرايى كنى و صله رحم در آن به جا آورى و حقوق شرعى آن را بپردازى. اگر چنين كنى به وسيله اين خانه، خانه آخرت تو آباد مى شود. اينگونه حوادث نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيشوايان اسلام به مسائل تربيتى و اخلاقى اهميت مى دادند و به اصطلاح از هر سوژه اى براى طرح يكى از مسائل اخلاقى بهره مى گرفتند، با موشكافى به اطراف خود مى نگريستند و هر انحرافى را تذكر مى دادند. بازمى گرديم به تفسير كلام حكيمانه امام عليه السلام. جمله «إِنَّ الْبِنَاءَ يصِفُ لَکَ الْغِنَى». اشاره به اين است كه اين خانه نشان مى دهد تو مرد ثروتمندى هستى وهمين سبب مى شود كه علامات سوال، اطراف تو به وجود آورد كه يك كارگزار حكومت اسلامى اين همه ثروت را از كجا به دست آورده است و مردم به غيبت تو خواهند نشست و حسودان نيز بر تو حسد خواهند برد. آيا بهتر نبود خانه متوسطى تهيه مى كردى تا از همه اين آزارها در امان بمانى؟ تعبير به «أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا؛ دِرهمهاى نقره (و دينارهاى طلا) سر و كله خود را از بالاى اين بنا آشكار ساخته است» نشان مى دهد كه او ثروتهايى اندوخته بود؛ ولى سعى داشت مردم از آن باخبر نشوند، زندگى به ظاهر ساده وبى آلايشى داشت. امام عليه السلام به او هشدار مى دهد كه اين ساختمان تو باطن تو را آشكار ساخته و آنچه را پنهان مى داشتى برملا نموده است. مردم به ثروتمند بودن تو پى برده اند و طبعآ سيل اعتراضاتشان به سوى تو سرازير خواهد شد.

خانه مناسب و در حدّ شأن: در بعضى از روايات اسلامى، داشتن خانه وسيع يكى از نشانه هاى سعادت شمرده شده است. در كتاب وسائل الشيعه در ابواب «احكام المساكن» به تناسب احكام مساجد، بابى تحت عنوان «اسْتِحْبَابِ سَعَةِ الْمَنْزِلِ» وجود دارد و در آن احاديث فراوانى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه هدى درباره تشويق به وسعت منزل ذكر شده است؛ از جمله در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ الْمَسْكَنُ الْوَاسِعُ؛ از جمله سعادتهاى انسان مسلمان اين است كه مسكن وسيعى داشته باشد». در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امام ابوالحسن (امام كاظم) عليه السلام پرسيدند: فضيلت زندگى دنيا در چيست؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «سَعَةُ الْمَنْزِلِ وَكَثْرَةُ الْمُحِبِّين؛ وسعت منزل و فزونى دوستان و محبان». احاديث متعدد ديگرى به همين مضمون در همان باب آمده است. آيا اينگونه احاديث با آنچه در بالا از كلمات اميرمومنان على عليه السلام آمد مخالف است؟ به يقين تعارضى ندارد، زيرا منظور، خانه وسيعى است در حد متعادل نه آنچنان افراط گونه كه اسباب غيبت و حسادت و يا ناراحتى مستمندان گردد و نه آنچنان تنگ و تاريك كه روح انسان را آزار دهد. اسلام در هرجا طرفدار اعتدال و ميانه روى است و همه پيروان خود را از افراط و تفريط برحذر مى دارد؛ افراط و تفريطى كه هر دو مايه مشكلات وبدبختى هاست. امام صادق عليه السلام : كُلُّ بِناءٍ ليسَ بِكَفافٍ فهُو وبالٌ على صاحِبِهِ يَومَ القِيامَةِ . هر بنايى كه بيش از نياز باشد ، در روز قيامت وبال صاحبش مى باشد . بحار الأنوار به نقل از عبد اللّه بن عبّاس : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مَن بَنى بُنيانا رِياءً و سُمعَةً حَمَلَهُ يَومَ القِيامَةِ إلى سَبعِ أرَضِينَ ، ثُمّ يُطَوِّقُهُ نارا تُوقَدُ في عُنُقِهِ ، ثُمّ يُرمى بهِ في النارِ . فقُلنا : يا رسولَ اللّه ِ ، كَيفَ يَبنِي رِياءً و سُمعةً ؟ قالَ : يَبني فَضلاً على ما يَكفِيهِ أو يَبني مُباهاةً .  كسى كه براى خودنمايى و شهرت ساختمانى بسازد، در روز قيامت آن را بر پشت خود تا هفت زمين حمل مى كند و سپس به صورت طوقى از آتش فروزان، در گردن او در مى آيد و آن گاه در آتش پرت مى شود . عرض كرديم : اى رسول خدا! چگونه براى خودنمايى و شهرت مى سازد؟ فرمود : اضافه بر نياز و كفايتش يا براى فخر فروشى مى سازد . امام صادق عليه السلام : مَن كانَ لَهُ دارٌ و احتاجَ مُؤمِنٌ إلى سُكناها فَمَنَعَهُ إيّاها قالَ اللّهُ عَزَّ و جلَّ : مَلائكَتي ، عَبدي بَخِلَ على عَبدي بِسُكنَى الدُّنيا ، و عِزَّتي لا يَسكُنُ جِناني أبدا . هر كه خانه اى داشته باشد و مؤمنى ، به سكونت در آن نيازمند باشد و او آن را از وى دريغ دارد ، خداوند عزّ و جلّ فرمايد : فرشتگان من! بنده ام از سكونت دادن بنده ام در دنيا بخل ورزيد . به عزّتم سوگند كه هرگز در بهشت من سكونت نكند . (میزان الحکمه،جلد پنچم).

 

حکمت 356 نهج البلاغه: چگونگی رسیدن روزی

وَ قِيلَ لَهُ (عليه السلام): لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَ تُرِكَ فِيهِ، مِنْ أَيْنَ كَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ؟ فَقَالَ (عليه السلام): مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت356) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 835

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه در برابر سوال پيچيده اى جواب پيچيده اى بيان فرموده است. «از امام عليه السلام پرسيدند: اگر درِ خانه كسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از كجا روزى اش مى رسد؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: از همان جا كه اجل به سراغ او مى آيد»؛ (وَ قِيلَ لَهُ عليه السلام لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَتُرِکَ فِيهِ مِنْ أَيْنَ كَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُهُ). در اينجا سوالى است كه ابن ابى الحديد آن را در آغاز تفسيرى كه بر اين گفتار شريف دارد ذكر كرده است و آن اينكه بسيار ديده شده افرادى را در زندان يا خانه يا غارى محبوس كرده اند و از گرسنگى مرده اند، بنابراين چگونه پاسخ امام عليه السلام در اينجا قابل قبول است؟ به تعبير ديگر، مرگ، فناست و فنا بر اثر اسبابش كه از جمله آن عدم تغذيه است حاصل مى شود، بنابراين نمى توان آن را با حيات كه سببش رزق و روزى است قياس كرد. در پاسخ اين مطلب همه شارحان و از جمله ابن ابى الحديد تقريبا راه واحدى را برگزيده اند و آن اينكه اين سخن مربوط به جايى است كه اراده و مشيت الهيه تعلق گرفته باشد كسى زنده بماند و در اين حال خداوند از طرق ممكن اسباب ادامه حيات او را فراهم مى كند؛ مثلاً خدا مى خواست اصحاب كهف سيصد و نه سال در خواب باشند و زنده بمانند و قطعا در اين مدّت نياز به تغذيه داشته اند؛ ولى امدادهاى الهى به نحوى آنها را تغذيه مى كرد و زنده نگاه مى داشت. يا اينكه خدا مى خواست يونس عليه السلام در شكم ماهى چهل روز (بنابر قولى) زنده بماند، ازاينرو اسباب آن را براى او فراهم ساخت. در داستان مريم سلام الله عليها مى خوانيم كه خدا از درخت خشكيده نخل، خرما براى او تهيه كرد و نيز در كنار محرابش غذاهاى بهشتى يا ميوه هايى كه در آن فصل وجود نداشت فراهم مى شد. بر اين پايه، اگر مشيت الهيه بر حيات كسى تعلق گيرد اسباب حيات او را حتى در اتاق دربسته يا در زندان و غارى كه كسى در آن راه نمى يابد فراهم مى سازد و همانگونه كه فرشته مرگ مى تواند از اين موانع عبور كند فرشته اى كه اسباب حيات را فراهم سازد نيز مى تواند از آن عبور نمايد. بسيار ديده ايم يا شنيده ايم كه در زلزله هاى خطرناك افرادى را بعد از يك هفته يا بيشتر و حتى بچه هاى كوچكى را زنده از زير آوار درآورده اند. در حالى كه طبق موازين عادى نه هواى كافى براى زنده ماندن داشته اند و نه غذا. به تعبير ديگر، رزق دوگونه است: رزق حتمى و رزق غير حتمى. يا رزق مقسوم و رزق غير مقسوم؛ رزق حتمى روزى اى است كه انسان بخواهد يا نخواهد به او مى رسد. جنين كه در شكم مادر زنده است خداوند رزق حتمى به او مى دهد چه بخواهد و چه نخواهد و حتى اگر قادر به تلاش باشد تلاش او هيچ گونه تأثيرى ندارد. اما روزى غير حتمى چيزى است كه انسان بايد براى به دست آوردن آن به كوشش برخيزد. اگر تلاش كند به آن مى رسد و اگر تنبلى كند به آن نخواهد رسد، ازاينرو در روايتى مى خوانيم: كسى كه در خانه اش بنشيند و كار نكند و بگويد: خدا روزى رسان است، دعايش مستجاب نمى شود و به او گفته مى شود: «أَلَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَب؟؛ آيا من به تو دستور ندادم برخيزى و براى به دست آوردن روزى تلاش كنى؟». شعرا نيز هر دو قسم روزى را در اشعار خود آورده اند؛ درمورد قسم اوّل، شاعرى مى گويد: از مرگ مينديش و غم رزق مخور - كين هر دو به وقت خويش ناچار رسد . درمورد قسم دوم روزى كه نيازبه تلاش وكوشش دارد صائب تبريزى مى گويد: چون شير مادر است مهيا اگرچه رزق -  اين جهد و كوشش تو به جاى مكيدن است . در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه وآله مى خوانيم: «يا أَبَا ذَرٍّ لَوْ أَنَّ ابْنَ آدَمَ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَمَا يفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لاَدْرَكَهُ رِزْقُهُ كَمَا يدْرِكُهُ الْمَوْت؛ اى ابوذر اگر انسان از رزق و روزى اش بگريزد همانگونه كه از مرگ گريزان است روزى به سراغش مى آيد همانگونه كه (روزى) مرگ به سراغ او خواهد آمد». امثال اين روايت در منابع روايى فراوان است. هدف از اين تعبيرات و آنكه دستور داده شده انسان بايد براى به دست آوردن روزى كوشش كند، اين است كه از حرص زدن بپرهيزد و به زندگى معقولى قانع باشد تا آلوده حرام نگردد و ميدان را براى ديگران نيز باز بگذارد، ازاينرو در حكمت 379 اميرمومنان على بن ابى طالب عليه السلام روزى را به دوگونه تقسيم مى كند: يك گونه آن روزى كه در طلب انسان است و يك گونه روزى اى كه انسان آن را طلب مى كند حتى اگر به سراغش نرود روزى به سراغ او مى آيد. سپس مى افزايد: بنابراين فكر فردا را بر فكر امروزت تحميل نكن. (و زياد براى به دست آوردن روزى بيشتر تلاش آميخته با حرص نداشته باش). امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: «لِيكُنْ طَلَبُکَ الْمَعِيشَةَ فَوْقَ كَسْبِ الْمُضَيعِ دُونَ طَلَبِ الْحَرِيصِ؛ بايد تلاش تو براى به دست آوردن روزى فراتر از افرادى باشد كه سستى مى كنند و ضايع مى سازند و كمتر از كسانى باشد كه حرص مى زنند و آز و طمع بر آنها غالب است».

 

حکمت 357 نهج البلاغه: نگاه امام علی به مرگ

وَ عَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ مَاتَ لَهُمْ، فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَيْسَ لَكُمْ بَدَأَ وَ لَا إِلَيْكُمُ انْتَهَى؛ وَ قَدْ كَانَ صَاحِبُكُمْ هَذَا يُسَافِرُ، فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ؛ فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْكُمْ، وَ إِلَّا قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت357) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 841

امام عليه السلام به سبب لطف و محبتى كه به همه داشت از جزئيات زندگى افراد نيز غافل نمى شد و سعى داشت مشكلات مردم را از هر قبيل حل كند؛ از جمله هنگامى كه از مرگ يكى از مسلمانان باخبر شد به بازماندگانش چنين تسليت گفت: «اين امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما پايان خواهد يافت. اين دوست شما سابقآ هم گاهى مسافرت مى رفت، اكنون نيز تصور كنيد كه به سفرى رفته است. اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوى او خواهيد رفت (و يكديگر را ملاقات خواهيد نمود)»؛ (وعَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ ماتَ لَهُمْ فقال عليه السلام: إِنَّ هذا الاَمْرَ لَيْسَ لَكُمْ بَدَأَ، وَلاَ إِلَيْكُمُ آنْتَهَى، وَقَدْ كَانَ صَاحِبُكُمْ هذَا يُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْكُمْ وَإِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ). اين سخن را هر مصيبت زده اى بشنود آرامش مى يابد، زيرا به اين نكته توجه پيدا مى كند كه نه عزيز از دست رفته آنها نخستين كسى بوده كه مرگ، دامانش را گرفته و نه آخرين كس است. نيز امام عليه السلام به اين نكته توجه مى دهد كه مرگ به معناى فنا و نيستى نيست كه شما اينقدر براى آن ناراحت شويد؛ سفرى است كه همه در پيش دارند، سفرى است به جهانى برتر و والاتر كه اگر مردم داراى اعمال صالح باشند در آن سفر در بهشت برين هنگامى كه بر كرسى ها تكيه كرده اند يكديگر را ملاقات مى كنند و با هم سخن مى گويند. اين تصوير از مرگ، مردن را براى همگان آسان مى سازد و مايه تسليت خاطر كسانى است كه عزيزانشان از دست رفته اند.

از اندوه مصيبت زدگان بكاهيد: بى شك زندگى در دنيا خالى از مصائب نيست به خصوص اگر انسان عمر طولانى پيدا كند كه در اين حال گرفتار مصيبت هاى عزيزان و دوستان و بستگان مى شود و گاه شدت مصيبت آن چنان زياد است كه انسان را از پاى درمى آورد و يا خداى نكرده او را به ناسپاسى وامى دارد و براى اينكه انسان گرفتار اينگونه حالات نشود اسلام دستورات دقيق و حساب شده اى داده است. نخست به خود افراد دستور مى دهد كه خودشان تسليت گوى خود باشند. مثلاً با گفتن: «(إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)؛ ما همه از خدا هستيم و به سوى او بازمى گرديم» به خود آرامش مى بخشد، چراكه به هنگام گفتن اين سخن توجه پيدا مى كند كه قانون مرگ، قانونى عمومى است و همه در اين قافله در حركتند؛ بعضى در پيشاپيش قافله و برخى در پس آن. توجه به اين حقيقت بار مصيبت را سبك مى كند. در حديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يصَابُ بِمُصِيبَةٍ وَإِنْ قَدُمَ عَهْدُهَا فَأَحْدَثَ لَهَا اسْتِرْجَاعاً إِلاَّ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُ مَنْزِلَةً وَأَعْطَاهُ مِثْلَ مَا أَعْطَاهُ يوْمَ أُصِيبَ بِهَا؛ هيچ مسلمانى گرفتار مصيبتى نمى شود هر چند تازه باشد و او در برابر آن جمله (إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) بگويد، مگر اينكه خداوند منزلت والايى براى او قرار مى دهد و به اندازه آنچه از دست او رفته به او پاداش مى بخشد». ام سلمه، همسر پيامبر گرامى اسلام صلي الله عليه و آله مى گويد: اين حقيقت در زندگى من تجلى كرد. هنگامى كه ابوسلمه (همسر من كه مرد بسيار شريفى بود) از دنيا رفت من جمله (إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) را (مطابق دستور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله) گفتم سپس پيش خود فكر كردم مگر كسى مثل ابوسلمه پيدا مى شود كه خدا به من بدهد؟ اما چيزى نگذشت كه خداوند افتخار همسرى پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را به من داد. از سوى ديگر به برادران دينى و نزديكان و بستگان دستور مى دهد كه با سخنان محبّت آميز و ابراز همدردى، فشار مصيبت را از مصيبت زده كم كنند؛ در حديثى كه مرحوم نورى آن را در مستدرك الوسائل آورده است مى خوانيم: فرزندى از معاذ بن جبل از دنيا رفت. او بسيار ناراحت شد. اين مطلب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله رسيد. حضرت نامه پرمعنايى براى او نوشت به اين مضمون: «بسم الله الرحمن الرحيم، از محمد رسول خدا به سوى معاذ بن جبل. سلام بر تو. حمد مى كنم خدايى را كه معبودى جز او نيست. اما بعد. خداوند متعال اجر و پاداش عظيم و صبر به تو عنايت كند و به ما و تو شكر را روزى فرمايد. (بدان) جان ما وخانواده ما و اموال و اولاد ما از مواهب گواراى الهى است و عاريتهايى است كه به نزد ما سپرده شده است. انسان مدت معينى از آن بهره مى گيرد و (خداوند) در وقت معينى آن را مى گيرد سپس بر ما واجب كرده شكر آن را به هنگامى كه مى دهد وصبر را هنگامى كه مبتلا مى سازد و مى گيرد ترك نكنيم. پسرت از مواهب گواراى الهى و عاريت هايى بود كه خدا به تو داده بود. مدتى با او مسرور بودى سپس او را در برابر پاداش فراوان از تو گرفت. پاداش او همان درود ورحمت وهدايت الهى است اگر صبر و شكيبايى را پيشه كنى. مبادا دو مصيبت الهى را براى خود بپذيرى (مصيبت از دست دادن فرزند و مصيبت از بين رفتن پاداش الهى). درنتيجه اجر تو از بين برود و از آنچه از دست داده اى پشيمان شوى. اگر پاداش مصيبت خود را ببينى، مى بينى كه اين مصيبت در برابر ثوابى كه خدا به تو داده كم و كوچك است. وعده الهى را قطعى بدان و بر مصيبتى كه بر تو وارد شده تأسف مخور، والسّلام».

 

حکمت 358 نهج البلاغه: مغرور نشدن از نعمتها و صبر در بلاها

وَ قَالَ (عليه السلام): أَيُّهَا النَّاسُ! لِيَرَكُمُ اللَّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ، كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ؛ إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اسْتِدْرَاجاً، فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً؛ وَ مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اخْتِبَاراً، فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولًا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت358) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 847

اميرمومنان على عليه السلام در اين كلام شريف به دو نكته مهم اشاره كرده نخست مى فرمايد: «اى مردم! بايد خداوند، شما را به هنگام نعمت ترسان ببيند همانگونه كه از بلا و نقمت ترسان مى بيند؛ زيرا كسى كه خدا به او نعمت گستردهاى بخشيده و آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدريجى) نشمرد از امر خوفناكى خود را ايمن دانسته است»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، لِيَرَكُمُ اللّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ، كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً). منظور از نعمت هاى استدراجى كه در قرآن به آن اشاره شده: اين است كه خدا افرادى كه طغيان را به مرحله شديد رسانده اند نخست مشمول نعمتهاى خودش قرار مى دهد و هنگامى كه غرق نعمت شدند ناگهان نعمت را از آنها مى گيرد و به سختى آنها را مجازات مى كند كه اين مجازات بعد از نعمت، بسيار دردناك است. همچون كسى كه از درختى بالا مى رود هرچه بالاتر رود به هنگام سقوط براثر طوفان يا لغزشى، به زمين خوردن او دردناكتر است و به گفته شاعر: لا جرم هركس كه بالاتر نشست - استخوانش سخت ترخواهد شكست . اين معنا در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز بدون ذكر واژه استدراج به وضوح آمده است آنجا كه مى فرمايد: «(فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ (آرى،) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد، و) آنچه را به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم؛ تا (كاملا) خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم)؛ در اين هنگام، همگى مأيوس شدند؛ (و درهاى اميد به روى آنها بسته شد)». امير مومنان عليه السلام در اين كلام پرمعنا به صاحبان نعمت هشدار مى دهد كه مراقب باشيد مبادا اين نعمتها مقدمه نقمت شديدى باشد. احتياط را از دست ندهيد، به اعمال خود مغرور نشويد و دائمآ از درگاه خدا عذر تقصير بخواهيد. در «لِيرَكُم»، «لِيرَ» فعل امر (مفرد مذكر غائب) و «كُم» مفعول آن است؛ ولى در نسخه تحف العقول «فَلْيَراكُمْ» آمده كه به صورت جمله خبريه است به معناى انشا و امر، و لام آن براى تأكيد است نه لام امر. «وجلين» جمع «وَجِل» به معناى ترسان است. «فَرِقين» جمع «فَرِق» نيز به معناى ترسان است و اختلاف تعبير با وحدت معنا از شئون بلاغت است. در جمله دوم اين كلام حكيمانه به نقطه مقابل اين مطلب اشاره شده مى فرمايد: «(به عكس) كسى كه خداوند بر او تنگ گيرد (و نعمتهايى را از او سلب كند) و آن را آزمايش (و مقدمه ترفيع مقام) نداند پاداش اميدبخشى را از دست داده است»؛ (وَمَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِکَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً). اين سخن درواقع تسلى و دلدارى به گرفتاران در مصائب است كه زبان به ناشكرى نگشايند و بى تابى و جزع نكنند. چه بسا مصيبت و مشكلى كه رخ داده آزمونى باشد براى ترفيع مقام، بنابراين صبر و شكيبايى پيشه كنند و از خداى رحمان و رحيم پاداش صبر خود را بخواهند. به تعبير ديگر، اين كلام شريف مسئله تعادل خوف و رجاء را به شكل زيبايى ترسيم مى كند. به صاحبان نعمت توصيه مى كند بيم از عذاب الهى را در همان نعمتى كه داريد فراموش نكنيد و به گرفتاران در مصيبت سفارش مى كند كه رجاء و اميد را به رحمت الهى از دست ندهيد. اين همان چيزى است كه در آيات قرآنى و روايات متعدد بر آن تأكيد شده است. همانگونه كه در ذيل گفتار 319 ذكر كرديم در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه خداوند به موسى عليه السلام خطاب كرد و فرمود: «اى موسى! هنگامى كه ديدى فقر به سوى تو مى آيد بگو آفرين بر شعار صالحان و هنگامى كه ببينى غنى و ثروت به سوى تو مى آيد بگو (مبادا) گناهى باشد كه مجازاتش به سرعت دامنگير شده است»؛ (يا مُوسَى إِذَا رَأَيتَ الْفَقْرَ مُقْبِلاً فَقُلْ مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِينَ وَإِذَا رَأَيتَ الْغِنَى مُقْبِلاً فَقُلْ ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ). واژه «مأمول» به معناى شىء مطلوب و مورد توجه است. اين نكته نيز شايان توجه است كه ابن شعبه حرانى جمله اى در آغاز اين كلام حكيمانه آورده است كه مرحوم سيّد رضى آن را جدا ساخته و در حكمت 244 گذشت و آن جمله اين است «(يا أيُّهَا النّاسُ) إِنَّ لِلَّهِ فِى كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَمَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ».

 

 

 

 

حکمت 359 نهج البلاغه: ترغیب به تربیت نفس

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا، فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْيَا لَا يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلَّا صَرِيفُ أَنْيَابِ الْحِدْثَانِ. أَيُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت359) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 853

امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه خود به دو مطلب اشاره مى كند: نخست دنياپرستان را مخاطب قرار داده مى فرمايد: «اى اسيران حرص در دنيا بازايستيد»؛ (يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا).

تعبير به «اسير» بيان بسيار مناسبى است، زيرا دنياپرستانى كه گرفتار حرص در دنيا مى شوند به جايى مى رسند كه از خود اراده اى ندارند و همچون اسير، شب و روز در فكر به چنگ آوردن اموال بيشتر يا مقامات بالاترند و چقدر زشت است انسانى كه گل سرسبد جهان آفرينش است چنان اسير حرص شود كه اراده خود را از دست بدهد. افزون بر اين، تشبيه به «اسير» دليل بر بى ارزش بودن اين افراد است، زيرا همواره به اسيران با ديده حقارت مى نگريستند و براى آنها مقام و موقعيتى قائل نبودند و در بسيارى از موارد آنها را به صورت بردگان خريد و فروش مى كردند. آنگاه امام عليه السلام دليلى براى دستور بازايستادن اسيران حرص ذكر كرده مى فرمايد: «زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نمى آورد»؛ (فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ آلْحِدْثَانِ). امام عليه السلام در اينجا تشبيه شگفتى كرده، حوادث سخت را به حيوانات درنده اى شبيه مى داند كه به هنگام حمله دندان هايشان را به هم مى سايند و دندان قروچه مى كنند به گونه اى كه صداى دندانهاى آنها شنيده مى شود. امام عليه السلام مى فرمايد : حوادث خطرناك هنگامى كه دامان آنها را گرفت و همچون حيوان درنده اى كه لحظه اى پيش از حمله دندانهايش را به هم مى سايد به آنها حمله ور مى شود وهنگامى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته است. افراد زيادى را سراغ داريم يا در تاريخ نامشان آمده كه چنان غرق زرق و برق دنيا و هوا و هوسها مى شدند كه هيچ موعظه اى در آنها موثر نمى شد. تنها زمانى بيدار مى شدند كه حوادث سخت و خطرناك دامن آنها را گرفته بود. علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود ماجراى عبرت انگيزى از كامل ابن اثير نقل مى كند كه شبى از شبها جعفر برمكى (وزير معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عياشى خود نشسته بود و زن آوازه خوانى براى او آواز مى خواند از جمله اين شعر را در ميان آوازش خواند: وَلَوْ فُوديتَ مِنْ حَدَثِ اللَّيالي *** فَدَيْتُکَ بِالطَّريفِ وَبِالتّلادِ . اگر بتوانى از حوادث ناگوار شبها رهايى يابى من جوايز زيبا و پرقيمتى را فداى تو خواهم كرد. در اين هنگام ناگهان مسرور خادم، (جلاد) هارون الرشيد وارد شد. (جعفر تعجب كرد) مسرور گفت: آمده ام سر تو را براى هارون ببرم. جعفر خودش را روى پاى مسرور انداخت و آن را مى بوسيد و تقاضا مى كرد كه اين كار را به تأخير بيندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصميم بگيرد؛ ولى مسرور نپذيرفت و در همان جا سر او را از تن جدا كرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد. اين داستان با تفاوتهايى در كتب ديگر مانند الوافى بالوفيات آمده است؛ از جمله اينكه مسرور جعفر را نكشت و نزد هارون برد و در آنجا هارون دستور داد سر او را از تن جدا كنند و بعد از آن نيز دستور داد سر مسرور، قاتل او را از تن جدا كنند و گفت: من نمى خواهم قاتل جعفر را (كه روزى مورد علاقه شديد من بود) ببينم. سپس امام عليه السلام در نكته دوم راه خودسازى را به همه انسانها نشان مى دهد وتمام مردم جهان را مخاطب ساخته مى فرمايد: «اى مردم! خودتان به تربيت نفس خويش بپردازيد و آن را از جاذبه عادتها بازداريد»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا). اشاره به اينكه معلم و مربى انسان قبل از هركس بايد خود او باشد و تا انسان به تربيت خويش نپردازد تعليم و تربيت معلمان و پيشوايان و مربيان در او اثر نخواهد گذاشت. در خطبه 90 نيز امام عليه السلام تعبير جالبى در اين زمينه دارد مى فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يكُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ يكُنْ لَهُ مِنْ غَيرِهَا لا زَاجِرٌ وَلا وَاعِظٌ؛ بدانيد كسى كه بر ضد هواى نفس خود كمك نشود تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غير خود نخواهد يافت».

 

حکمت 360 نهج البلاغه: پرهیز از بدگمانى

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلًا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت360) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 14  صفحه : 859

سرمايه اصلى يك جامعه، اعتماد عمومى مردم نسبت به يكديگر است، ازاينرو امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه دستورى در اين زمينه مى دهد ومى فرمايد: «هر سخنى كه از زبان كسى خارج مى شود تا احتمال خير و نيكى در آن مى يابى حمل بر فساد مكن»؛ (لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً). در كتاب شريف كافى به جاى «من احد»، «من اخيك» آمده است به اين معنا كه مسئله حسن ظن كامل را نسبت به برادران دينى ذكر كرده نه به هركس. در ضمن، امام عليه السلام راه مبارزه با سوءظن را نيز در اين گفتار حكيمانه نشان داده است و آن اينكه انسان تمام احتمالات را درباره سخن يا عملى كه از ديگرى سرمى زند مورد توجه قرار دهد و آنچه مناسب حسن ظن است برگزيند واحتمالات سوء را از فكر خود دور سازد. اين كار سبب مى شود عُلقه و محبت و دوستى و مودت در ميان افراد جامعه بيشتر و از پراكندگى و سلب اعتماد جلوگيرى شود و درنتيجه زمينه هاى همكارى كه بر پايه اعتماد قرار دارد بيشتر گردد و بركات فزونترى بهره فرد وجامعه شود. افرادى كه گرفتار سوءظن هستند غالباً منزوى اند، از همه دورى مى كنند، هر صدايى را بر ضد خود مى پندارند و هركس را در فكر نقشه اى بر ضد خود مى بينند. اين حالت هم آرامش آنها را از بين مى برد و هم بهره گيرى آنها را از كمكهاى ديگران در برابر مشكلات و سختى هاى زندگى. آنچه در اين كلام حكيمانه آمده است درمورد سخنانى است كه انسان از ديگران مى شنود؛ ولى در حديث ديگرى مسئله به صورت گسترده ترى مطرح شده و هر كارى را شامل مى شود: در كتاب شريف كافى اين حديث به اين صورت نقل شده است: «ضَعْ أَمْرَ أَخِيکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى يأْتِيکَ مَا يغْلِبُکَ مِنْهُ وَلا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِى الْخَيرِ مَحْمِلاً؛ كار برادر خود را به نيكوترين وجهى توجيه كن تا زمانى كه دليل قاطعى بر ضد آن قائم شود وهرگز به كلامى كه از برادرت صادر شده سوءظن نداشته باش در حالى كه مى توانى محملى در خير براى آن پيدا كنى)». در حديث ديگرى از امام كاظم عليه السلام كه در كتاب كافى آمده مى خوانيم: راوى خدمت آن حضرت عرض مى كند: فدايت شوم، گاهى از يكى از برادرانم مطلبى به من مى رسد كه من آن را ناخوشايند مى دارم هنگامى كه از او سوال مى كنم انكار مى كند در حالى كه جمعيتى از افراد مورد وثوق آن را به من خبر داده اند. امام عليه السلام فرمود: حتى گوش و چشم خود را در برابر برادر مسلمانت تكذيب كن. اگر پنجاه نفر نزد تو آيند و بر چيزى سوگند ياد كنند؛ ولى او مطلب ديگرى بگويد او را تصديق كن و آن گواهان را تكذيب نما. البته منظور اين نيست كه آن جمعيت را آشكارا تكذيب كند و متهم به دروغ سازد، بلكه منظور اين است كه حسن ظن خود را در دل نسبت به برادر مسلمانت با گفته آنها رها مكن. اين نكته را در اينجا بايد افزود كه آنچه در اين حديث آمده درمورد مسائل شخصى است وگرنه امورى كه سرنوشت ساز است و به حقوق الهى يا جامعه مرتبط مى شود بايد مورد توجه قرار گيرد و درباره آن تحقيق شود. همه اينها درواقع برگرفته از دستورات قرآن مجيد است، آنجا كه مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چراكه پاره اى از آنها گناه است». جالب اينكه قرآن مجيد بعد از اين دستور به عدم تجسس و بعد از آن دستور به عدم غيبت مى دهد و مى فرمايد: (وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ يَغْتَبْ بَّعْضُكُمْ بَعْضآ) اشاره به اينكه گمان بد سبب تجسس مى شود و جستجوگرى گاه به نقطه ضعف هايى مى رسد و به دنبال آن گناه غيبت شروع مى شود و درواقع اين سه گناه لازم وملزوم يكديگرند. مسئله حسن ظن با تمام اهميتى كه در حفظ نظام جامعه و پيوند محبت ودوستى افراد نسبت به هم دارد خالى از استثنا نيست، همانگونه كه در حكمت 114 آمده بود كه امام عليه السلام مى فرمايد: «إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هنگامى كه صلاح و نيكى بر زمان واهلش ظاهر گردد اگر كسى در اين حال گمان بد به ديگرى برد كه از او گناهى ظاهر نشده، به او ستم كرده است وهنگامى كه فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هركس گمان خوب به ديگرى برد خود را فريب داده است!». در ذيل اين حكمت نيز بيانات ديگرى در اين زمينه داشتيم. همچنين بعضى از افراد به حكم كارى كه دارند (مانند مأموران اطلاعات و ضد جاسوسى) ناچارند حسن ظن را رها سازند و هميشه احتمالهاى سوء را مورد توجه قرار دهند. آنها اگر بخواهند همه چيز را حمل بر صحت كنند و سوءظن را مطلقاً كنار بگذارند ممكن است گرفتار اشتباهات زيادى در تشخيص مجرمان ومفسدان وخائنان شوند؛ ولى ناگفته پيداست آنها نيز نمى توانند سوءظن خود را به ديگران منتقل كنند و يا پيش از ثبوت خلافى، به مجرم بودن كسى حكم نمايند.

 

حکمت 361 نهج البلاغه: راه اجابت دعا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ حَاجَةٌ، فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ، فَإِنَّ اللَّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَ يَمْنَعَ الْأُخْرَى. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 361) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 17

امام(عليه السلام) در اين كلام شريف به نكته مهمى درمورد اسباب اجابت دعا اشاره كرده، مى فرمايد: «هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع كن، سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداوند، كريم تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را قبول و ديگرى را رد كند»; (إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ(صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ; فَإِنَّ اللّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَيَمْنَعَ الاُخْرَى). در اين جا دو سؤال مهم مطرح است: نخست اين كه چگونه نمى شود بين دو حاجت جدايى افكند، خدا يكى را بپذيرد و ديگرى را نپذيرد، اگر اين موضوع با كرم و رحمت الهى منافات داشته باشد آن مواردى كه يك حاجت بيشتر از خدا نمى خواهيم و برآورده نمى شود چه خواهد شد؟ پاسخ اين سؤال اين است كه خداوند، كريم است و شخص كريم هنگامى كه دو چيز يا چند چيز از او بخواهند در ميان آن ها تجزيه قائل نمى شود و اين نشانه نهايت كرم خداوند است و چنين نيست كه به گفته بعضى از شارحان، يك سخن عاميانه باشد كه در ميان مردم معمول است مى گويند: تبعيض در ميان دو خواهش نبايد كرد، و امام(عليه السلام) هم از باب سخن گفتن مطابق افكار اين دسته از مردم كلام فوق را فرموده باشد. اين اشتباه بزرگى است. مقام امام(عليه السلام) والاتر از آن است كه افكار عاميانه را تأييد كند. البته اجابت دعا همان گونه كه در روايات متعددى وارد شده، گاه به اين صورت است كه خداوند عين آن را به درخواست كننده مى دهد و گاه اگر آن را مصلحت نبيند، عوض آن را در دنيا يا آخرت به صورت ديگرى به او خواهد داد. در واقع هيچ دعايى نيست كه به اجابت نرسد، خواه عين آن خواسته را خدا بدهد يا چيزى را به جاى آن و معادل آن يا بيشتر از آن. سؤال ديگر اين است كه آيا صلوات فرستادن ما چيزى بر مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى افزايد؟ بعضى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر اين دارند كه مقام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بى نهايت بالاست و چيزى بر آن افزوده نخواهد شد. در حالى كه اين سخن اشتباه بزرگى است، مقامات قرب الى الله بى نهايت است، چنين نيست كه پايان بيابد بنابراين خداوند به بركت دعاى ما رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى فرستد. و به عبارت ديگر، اين ما نيستيم كه مقام آن حضرت را بالاتر از آنچه هست مى بريم بلكه اين خداوند است كه گاه خودش و گاه به بركت تقاضاى فرشتگان و گاه به تقاضاى بندگان صالح، رحمت تازه اى بر روان پاك پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد. در دعاها و روايات اسلامى شواهد روشنى بر اين مطلب وجود دارد. در روايت معروف تشهّد نماز، اين تعبير از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: «وَتَقبَّلْ شَفاعتَه فى اُمَّتِهِ وارفَعْ دَرَجَتَه».[وسائل الشيعه، ج 4، ص 989، ابواب تشهد، باب 3، ح 1 و 2] در يكى از خطبه هاى اميرمؤمنان على(عليه السلام) در روز جمعه نيز اين عبارت آمده است: «اللّهمَّ صَلِّ على محمَّد عَبدِكَ وَرَسولِكَ ونَبِيِّكَ صلاةً نامِيةً زاكِيةً تَرفَعُ بها دَرَجَتَه».[من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 432] . در دعايى كه از امام سجّاد(عليه السلام) وارد شده مى خوانيم كه در مقام صلوات فرستادن بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به پيشگاه خداوند عرضه مى دارد: «فَارْفَعْهُ بِسَلامِنا إلى حَيثِ قدَّرتَ فى سابقِ عِلمِك أن تُبَلِّغَهُ إيّاهُ وبِصَلاتِنا عليه; مقام او را با سلام و درود ما بالا ببر تا آن جا كه در علم خود براى او مقدر كرده اى كه او را به آن مقام برسانى».[مطابق نقل مرحوم علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)، ج 2، ص 335] . از سويى ديگر مى دانيم كه طبق روايات متعدد، هركس سنت حسنه اى بگذارد به تعداد كسانى كه به آن سنت عمل مى كنند به او پاداش داده مى شود. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بزرگ ترين سنت را كه آيين اسلام است در ميان جامعه بشريت قرار داده است بنابراين به تعداد كسانى كه تا روز قيامت به آيين او مى پيوندند و به سنتش عمل مى كنند خداوند اجر و پاداش و ترفيع مقام به او مى دهد. اضافه بر اين، فرض كنيم پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ده سال بيشتر از اين، عمر نصيبش مى شد آيا در آن ده سال، عبادات او ترفيع مقام برايش نداشت و در همان مقامى كه داشت باقى مى ماند؟ كوتاه سخن اين كه مدارك فراوانى داريم كه ثابت مى كند قرب خداوند نهايت و پايانى ندارد و معصومين(عليهم السلام) نيز مى توانند هر زمان به قرب و مقام والاترى برسند. همان گونه كه از آغاز رسالت و امامت تا پايان آن به يقين ترفيع مقام داشتند بعد از رحلت و شهادت نيز به وسيله تقاضاى رحمت و صلوات مؤمنان و يا عمل به سنت آن ها ترفيع مقام مى يابند. به هر حال بدون شك اگر در استقبال يا بدرقه دعاها صلوات و درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد به اجابت نزديك است و به همين دليل در بسيارى از دعاهاى امام سجاد(عليه السلام) مى بينيم هنگامى كه چيزى را از خدا مى خواست نخست صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستاد. اين مطلب در دعاى مكارم الاخلاق كاملاً نمايان است كه در هر فرازى از اين دعا نخست امام(عليه السلام) صلوات و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرستد و بعد تقاضاى تازه اى از خداوند متعال مى نمايد. اين سخن را با رواياتى كه مرحوم كلينى در جلد دوم كافى در باب «الصلاة على النبى(صلى الله عليه وآله)...» نقل كرده است پايان مى دهيم: در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «لاَ يزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى يصَلَّى عَلَى وَ عَلَى أَهْلِ بَيتِى; پيوسته دعا محجوب است (و به اجابت نمى رسد) تا زمانى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود» .[كافى، ج 2، ص 491، ح 1] . در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «اجْعَلُونِى فِى أَوَّلِ الدُّعَاءِ وَفِى آخِرِهِ وَفِى وَسَطِهِ; مرا در ابتداى دعا و در وسط دعا و در آخر دعا قرار دهيد».[ كافى، ج 2، ص 492، ح 5]

در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَاجَةٌ فَلْيبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِهِ ثُمَّ يسْأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ يخْتِمُ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يقْبَلَ الطَّرَفَينِ وَيدَعَ الْوَسَطَ إِذَا كَانَتِ الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد لا تُحْجَبُ عَنْهُ; كسى كه حاجتى در پيشگاه خدا دارد نخست صلوات بر محمّد و آلش بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد سپس آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد پايان دهد زيرا خداوند متعال گرامى تر از آن است كه دو طرف را بپذيرد و آنچه در وسط آن دو واقع شده است را نپذيرد. چون هنگامى كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود (به يقين) محجوب از خداوند نخواهد بود»[كافى، ج 2، ص 494، ح 16].

 

حکمت 362 نهج البلاغه: نهی از مجادله و مشاجره

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ، فَلْيَدَعِ الْمِرَاء. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 362) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 23

امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه خود به يك نكته روانشناسى در زندگى اجتماعى اشاره كرده، مى فرمايد: «كسى كه به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با ديگران ترك گويد»; (مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ). «ضنّ» از ماده «ضِنّة» (بر وزن منّة) در اصل به معناى بخل درباره اشياء نفيس و گران بهاست و سپس به هرگونه بخل و يا حتى خويشتن دارى در برابر انجام كارى اطلاق شده است. جامع ترين چيزى كه درباره مفهوم «عِرض» در كتب لغت آمده است چيزى است كه نويسنده فرهنگ ابجدى در كتاب خود آورده، مى گويد: عِرض به معناى آن چيزى از اصالت و بزرگى است كه انسان بدان مى بالد و افتخار مى كند، مانند آبرو، حيثيت، نفس، جسد، شرف و بزرگى پدران و نياكان يا در پيروان و فرزندان، بوى اندام و اخلاق پسنديده. واژه «مِراء» به معناى گفتگوهاى لجاجت آميز و توأم با خصومت به منظور پيروزى بر حريف است هر چند حق نباشد، و سرچشمه آن تعصب و لجاجت و برترى جويى است كه مانع از پذيرش سخن حق مى شود. بنابراين، مفهوم كلام امام(عليه السلام) اين مى شود: هر كس مى خواهد آبرو، شخصيت، اصالت و قداست نفس خويش و آنچه مربوط به اوست را حفظ كند بايد مِراء را كنار بگذارد. زيرا به هنگام مراء، افراد بر سر لجاجت مى افتند و گاه انواع توهين ها را به طرف مقابل روا مى دارند و عيوب پنهانى او را برمى شمارند و هتك حرمت مى كنند، گاه درباره خودش و گاه درباره كسانى كه مورد علاقه او هستند. بنابراين افرادى كه علاقه مند به آبرو و شخصيت خود مى باشند بايد همين كه بحث آن ها با طرف مقابل به مرحله مراء رسيد كلام را قطع كنند و او را رها سازند. در حكمت 31 اميرمؤمنان على(عليه السلام) حقيقت ايمان را بر اساس چهار پايه تشريح مى كند و در مقابل آن براى شك نيز چهار ستون قائل است. ستون اوّل، مراء و جدال مى باشد و در بيان آن مى فرمايد: «فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيدَناً لَمْ يصْبِحْ لَيلُه; آنكس كه مِراء را عادت خويش قرار دهد هرگز از تاريكى شك به روشنايى يقين گام نمى نهد» و به يقين چنين است زيرا افرادى كه اهل مِراء و جدال هستند دائماً در اين فكرند كه بر حريف خود غلبه يابند خواه حق باشد يا باطل و به همين دليل ضعيف ترين ادله را براى خود حجت مى شمارند و محكم ترين دليل رقيب را ناديده مى انگارند و به اين ترتيب دائماً در بيراهه و تاريكى سير مى كنند و صبحگاهان روشنِ يقين در زندگى آن ها هرگز ظاهر نمى شود. به همين دليل امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در كلام ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى از آن حضرت نقل كرده مى فرمايد: «إِياكُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِخْوَانِ وَينْبُتُ عَلَيهِمَا النِّفَاقُ; از مِراء و خصومت بپرهيزيد كه دل را در برابر برادران دينى بيمار مى سازد و نفاق از آن مى رويد».[كافى، ج 2، ص 300، ح 1] . امام عسكرى(عليه السلام) در روايتى كه ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل كرده مى فرمايد: «لاَ تُمَارِ فَيذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَلاَ تُمَازِحْ فَيجْتَرَأَ عَلَيكَ; مراء نكن كه شخصيت تو را از بين مى برد و (زياد) مزاح مكن كه افراد را در برابر تو جسور مى سازد (و رعايت احترام تو را نخواهند كرد)».[تحف العقول، ص 486] . در غررالحكم در حديث پرمعنايى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «سِتَّةٌ لا يُمارون: الفقيهُ والرئيسُ والدّنِيُّ والبَذِىّ والمرأةُ والصبِىّ; با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نكنيد: شخص دانشمند، رئيس جمعيت، شخص پست، فرد بد زبان، زن (نادان) و كودك (زيرا در برابر فقيه و رئيس ناتوان خواهيد شد و در برابر چهار گروه ديگر آبروى شما مى رود)».[غررالحكم، ح 11047] . در نكوهش مراء روايات بسيار فراوانى از پيشوايان اسلام نقل شده است كه علاقه مندان مى توانند در بحارالانوار، وسايل الشيعه، كنز العمال و ميزان الحكمة در بحث مراء، آن را مطالعه كنند. اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم: «لا يسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الاِيمَانِ حتَّى يدَعَ الْمِرَاءَ وَإِنْ كَانَ مُحِقّاً;هيچ كس حقيقت ايمان را به کمال نمى رساند مگر زمانى كه مراء و جدال را ترك گويد هرچند حق با او باشد»[بحارالانوار، ج 2 ص 138، ح 53].

 

حکمت 363 نهج البلاغه: نکوهش عجله و سستى

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الْإِمْكَانِ، وَ الْأَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَة. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 363) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 27

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو چيز كه از نشانه هاى نادانى است اشاره كرده، مى فرمايد: «عجله كردن پيش از فراهم شدن امكانات، و از دست دادن امكانات و سستى نمودن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است»; (مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الاِمْكَانِ، وَ الاَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ). «خُرْق» (بر وزن مرغ) به گفته غالب ارباب لغت به معناى نادانى و كم عقلى است ولى «خَرق» (بر وزن خلق) به معناى پاره كردن يا سوراخ كردن چيزى به عنوان افساد است كه در قرآن مجيد در داستان موسى و خضر(عليهما السلام) به آن اشاره شده است و بعيد نيست هر دو به يك ريشه بازگردد زيرا پاره كردن و فاسد كردن، كار افراد نادان است. واژه «أناة» به معناى صبر كردن و تأنى نمودن در انجام كارى است. اين واژه هرگاه درمورد خداوند به كار برده مى شود و مى گويند: خداوند ذو أناة است مفهومش اين است كه در مجازات گنهكاران هرگز تعجيل نمى كند تا اتمام حجت بر آن ها شود، و گاه اين واژه به معناى سستى كردن نيز به كار مى رود همانگونه كه در گفتار حكيمانه بالا ديده مى شود. به هر حال امام(عليه السلام) دو چيز را در اين جا نشانه حماقت و نادانى مى شمرد: نخست تعجيل كردن قبل از فراهم شدن امكانات است مثل اين كه كسى در فصل غوره كردن درختان انگور اصرار بر چيدن انگور داشته باشد كه نشانه نادانى است و ديگر اين كه وقتى فرصت ها فراهم مى شود سستى كند و به اصطلاح اين دست و آن دست نمايد تا فرصت از دست برود; فرصتى كه شايد هرگز بازنگردد اين هم نشانه بى خبرى و نادانى است. عاقل و دانا كسى است كه صبر كند و در انتظار فرصت باشد و هنگامى كه فرصت فراهم شد بدون فوت وقت دست به كار شود و به مقصود خود برسد. اين كار نشانه مديريت صحيح است. در روايات اسلامى در نكوهش عجله و شتاب بى مورد و همچنين نكوهش از دست دادن فرصت ها مطالب زيادى وارد شده است. ازجمله درباره عجله و شتاب بى مورد در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إِنَّمَا أَهْلَكَ النَّاسَ الْعَجَلَةُ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ تَثَبَّتُوا لَمْ يهْلِكْ أَحَدٌ; مردم را عجله (بى جا) هلاك مى كند و اگر مردم در كارها درنگ مى كردند (و با آرامش و دقت كارها را انجام مى دادند) احدى هلاك نمى شد». [بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 11] . قابل توجه اين كه در دنياى امروز يكى از مهم ترين عوامل تصادف هاى وسايل نقليه و مرگ وميرهاى ناشى از آن عجله و سرعت هاى غير مجاز ذكر شده است. در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم آمده است: «العَجولُ مُخْطِئٌ وإن مَلَكَ، المُتَأنِّى مُصِيبٌ وإن هَلَك; عجول، خطاكار است هر چند (تصادفاً) پيروز شود و كسى كه با تأنى (و حساب) كار مى كند به واقع مى رسد هر چند (در پاره اى از اوقات، ظاهراً) ناكام شود».[غررالحكم، ح 5789 و 10961] . در حديث ديگرى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل كرده است مى خوانيم: «مَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ يمْنَعَ نَفْسَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْياءَ فَهُوَ خَلِيقٌ بِأَنْ لاَ ينْزِلَ بِهِ مَكْرُوهٌ أَبَداً قِيلَ وَ مَا هُنَّ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ الْعَجَلَةُ وَ اللَّجَاجَةُ وَ الْعُجْبُ وَ التَّوَانِى; كسى كه بتواند خود را از چهار چيز بازدارد سزاوار است كه هرگز گرفتار حادثه ناگوارى نشود. عرض كردند: اى اميرمؤمنان آن چهار چيز چيست؟ فرمود: عجله و لجاجت و خودپسندى و تنبلى».[بحارالانوار، ج 75، ص 62، ح 144] . در برابر روايات مذكور، در بعضى از روايات ديگر مشاهده مى كنيم كه دستور به عجله داده شده است ازجمله در حديثى امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «مَنْ هَمَّ بِشَىء مِنَ الْخَيرِ فَلْيعَجِّلْهُ فَإِنَّ كُلَّ شَىء فِيهِ تَأْخِيرٌ فَإِنَّ لِلشَّيطَانِ فِيهِ نَظْرَةً; كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت بايد در آن شتاب كند زيرا به هنگام تأخير، شيطان ممكن است در آن وسوسه كند و آن را (براى هميشه) به عقب بيندازد».[كافى، ج 2، ص 143، ح 9] . بديهى است كه هيچ گونه تضادى بين اين گونه از روايات نيست. عجله مذموم در جايى است كه انسان بدون فراهم شدن مقدمات و امكانات شتاب كند و نيروى خود را به هدر دهد و عجله ممدوح آن است كه هرگاه تمام مقدمات و امكانات فراهم شد به تأخير نيندازد زيرا شياطين انس و جن ممكن است در آن موانعى ايجاد كنند. درمورد نكوهش از دست دادن فرصت ها نيز روايات فراوانى از معصومين(عليهم السلام) در كتب مختلف نقل شده است ازجمله در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «تَرْكُ الفُرَصِ غُصَصٌ; از دست دادن فرصت ها سبب انواع غصه هاست».[بحارالانوار، ج 74، ص 167، ح 192]

در حديث ديگرى از اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: «مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَةَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْيكُنْ عَلَى ثِقَة مِنْ فَوْتِهَا; كسى كه به موقع از فرصت استفاده نكند مطمئن باشد كه فرصت از دست خواهد رفت».[ميزان الحكمة، ج 8 باب التحذير من اضاعة الفرص] . روشن است كه استفاده كردن از فرصت به معناى عجله بى جا نيست بلكه شتاب و سرعت در كارهايى است كه اسباب آن فراهم شده و هر لحظه ممكن است موانعى پيش آيد. در اين گونه موارد بايد شتاب كرد و پيش از فوت فرصت به مقصد رسيد[براى توضيح بيشتر مى توانيد به كتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 415 به بعد مراجعه كنيد].

 

حکمت 364 نهج البلاغه: سؤال بیهوده نکردن

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَا يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغُلٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 364) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 33

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درمورد سؤال كردن اشاره كرده، مى فرمايد: «درباره آنچه تحقق يافتنى نيست سؤال مكن چراكه در آنچه تحقق يافته به اندازه كافى اسباب مشغولى فكر وجود دارد»; (لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغْلٌ). سؤال كردن كار خوبى است و كليد گنجينه علم و دانش است به همين دليل در قرآن مجيد و روايات اسلامى كراراً به آن دستور داده شده است و حتى حيا كردن از سؤال درباره امورى كه مربوط به سرنوشت انسان در دين و دنياست به عنوان حياء حمق (حياء احمقانه) شمرده شده است. ولى سؤال بايد درباره امورى باشد كه مربوط به حيات مادى يا معنوى انسان است و امورى كه امكان تحقق در آن تصور شود. اما اگر كسى خود را به سؤالاتى درباره امور غير ممكن يا بسيار نادر مشغول كند، از مسائل مهم زندگى بازمى ماند. مثلاً بعضى سؤال مى كنند كه اگر انسان با جن ازدواج كند فرزندانى كه از آن ها متولد مى شوند چگونه اند و چه احكامى دارند؟ و يا اگر از آميزش انسان با حيوان بچه اى متولد شود آن بچه مشمول چه احكامى است؟ گاه سؤال درباره امور ممكن است اما امورى كه هيچ تأثيرى در زندگى مادى و معنوى ما ندارد، مثلاً سؤال مى كنند ابعاد كشتى نوح(عليه السلام) از نظر طول و عرض چقدر بود؟ حيواناتى كه آن حضرت در كشتى با خود سوار كرد كدام يك از حيوانات بودند؟ يا سؤالى كه معروف است اشعث بن قيس از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) كرد و گفت: تعداد موهاى سر من چقدر است؟ كه حضرت جواب كوبنده اى به او داد.[بحارالانوار، ج 41، ص 313] . اين در حالى است كه انسان مجهولات بسيارى دارد كه رسيدن به پاسخ آن ها در سرنوشت او بسيار مؤثر است و اگر تمام اوقات فراغت خود را صرف يافتن پاسخ آن ها كند چه بسا موفق به همه آن ها نشود. آيا در چنين شرايطى عقل اجازه مى دهد كه انسان به سراغ سؤال درباره امور غير ممكن برود و از آنچه ممكن است و در زندگى او مؤثر مى باشد صرف نظر كند؟

آداب سؤال: در احاديث اسلامى به پيروى از قرآن، سؤال به عنوان كليد علم معرفى شده است. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِيحُهُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَكُمُ اللَّه فَإِنَّهُ يؤْجَرُ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَكَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ; علم، گنجينه است و كليد اين گنجينه ها سؤال است بنابراين سؤال كنيد; خدا رحمت كند شما را زيرا چهار گروه درمورد سؤال اجر و پاداش الهى دارند: سؤال كنندگان، پاسخ گويان، شنوندگان و كسانى كه آن ها را دوست دارند».[بحارالانوار، ج 74، ص 146، ح 39] . در حديث ديگرى آن حضرت مى فرمايد: «السُّؤالُ نِصْفُ العِلْمِ; سؤال نيمى از علم و دانش است».[كنزالعمال، مطابق نقل ميزان الحكمة، ح 2877، باب سؤال] . ولى سؤال با تمام اهميّتش، استثنائاتى هم دارد كه در آن موارد سؤال كردن زشت و نازيباست. ازجمله همان مطلبى كه در گفتار حكيمانه بالا آمد كه انسان درباره امور غير ممكن پرسش كند. ديگر اين كه سؤال ها جنبه تفقه و فراگيرى علم نداشته باشد بلكه كسى بخواهد براى خفيف و خوار كردن طرف مقابل يا به عنوان لجبازى چيزى بپرسد و سؤال خود را پيگيرى نمايد.

نيز امورى وجود دارد كه وقت آن فرا نرسيده است و عجله كردن درمورد آن صحيح نيست مانند آنچه در قرآن مجيد در داستان خضر و موسى(عليهما السلام) آمده است كه خضر(عليه السلام) از موسى(عليه السلام) عهد گرفته بود كه اگر امور عجيبى از خضر(عليه السلام) ديد عجله در سؤال نكند و بگذارد تا او به موقع آن را پاسخ گويد. همچنين سؤال كردن درباره امورى كه تكليف انسان را سنگين مى كند در حالى كه اگر درباره آن سؤال نشود خداوند براى آن مؤاخذه نمى كند. مثل سؤالات مكررى كه بنى اسرائيل درباره گاوى كه مأمور بودند آن را ذبح كنند از موسى(عليه السلام) كردند و لحظه به لحظه كار خود را مشكل تر و پيچيده تر ساختند. قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ).[مائده، آيه 101] . يا سؤال درباره امورى كه عقل انسان هرگز به حقيقت آن نخواهد رسيد مانند سؤال درباره كنه ذات پروردگار كه هيچ انسانى نمى تواند به آن برسد چون فكر و روح انسان محدود است و ذات پاك خداوند نامحدود. يا سؤال درباره مسائل پيچيده اى كه فهم آن در استعداد سؤال كننده نيست مانند سؤال درباره قضا و قدر كه از پيچيده ترين مسائل علمى و فلسفى است و ائمه(عليهم السلام) آن دسته از ياران خود را كه استعداد درك اين گونه از مسائل را نداشتند از فكر كردن درمورد آن نهى مى نمودند. اين امور شش گانه مواردى است كه سؤال كردن درباره آن ها مذموم و نكوهيده است.

 

حکمت 365 نهج البلاغه: راه خودسازی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ، وَ الِاعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ؛ وَ كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ، تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 365) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 39

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به سه نكته مهم اشاره كرده،

الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ، نخست مى فرمايد: «فكر، آينه شفاف و درخشنده اى است»; (الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ). هنگامى كه اشيا در مقابل آينه قرار مى گيرند و نور بر آن ها مى تابد، نور از اشيا بر مى خيزد و به آينه مى خورد و از آن بازمى گردد و به چشم انسان منتقل مى شود و از آن جا كه هر قسمتى از اشيا نور را به يك نحو منعكس مى كند تمام مشخصات آن شىء در چشم انسان منعكس مى شود، و جمله معروفى كه در تعريف فكر گفته اند: «الفكر حركة الى المبادىء ومن مبادىء الى المراد» فكر از دو حركت تشكيل مى شود: از مبادى به سوى مقصد حركت مى كند و از مقصد به سوى انسان، و حقايق اشيا را به او نشان مى دهد، مى تواند قابل تطبيق بر اين حركت دوگانه در مقابل آينه باشد. به هر حال خداوند لطف بزرگى در حق انسان كرده كه اين آينه شفاف تمام نماى حقايق را در اختيار او گذاشته مشروط بر اين كه آن را به وسيله هوى و هوس ها، تعصب ها، پيش داورى هاى غلط، تقليدهاى كوركورانه و در يك كلمه موانع شناخت، تاريك و كدر نسازد و خود را از اين نعمت بزرگ الهى محروم ننمايد. و به گفته شاعر: إذا المرء كانت له فكرة  ***  ففى كل شىء له عبرة . هنگامى كه انسان فكر آماده اى داشته باشد به هرچيز بنگرد درس عبرتى از آن مى آموزد.[مجموعه ورّام، ج 1، ص 250] . در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا قَدَّمْتَ الْفِكْرَ فِى أَفْعَالِكَ حَسُنَتْ عَوَاقِبُكَ فِى كُلِّ أَمْر; اگركارهاى خود را با فكر آغاز كنى پايان تمام كارهاى تو خوب خواهد بود».[غررالحكم، ح 597]. در حديث ديگر از آن حضرت مى خوانيم: «ما ذَلَّ مَن أحسَنَ الفِكْرَ; كسى كه خوب بينديشد هرگز ذليل نمى شود».[غررالحكم،ح 543] . در حديث ديگرى از امام مجتبى(عليه السلام) آمده است: «أوصيكم بتقوى الله و إدامةِ التفكّرِ فإنّ التّفَكّر أبو كُلِّ خير و أُمِّه; شما را به تقواى الهى و تداوم تفكر توصيه مى كنم زيرا فكر كردن، پدر و مادر همه نيكى هاست».[مجموعه ورّام، ج 1، ص 52] .

وَ الِاعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ . آنگاه امام(عليه السلام) به نكته دوم اشاره كرده، مى فرمايد: «حوادثِ عبرت انگيز، بيم دهنده و اندرزگوست»; (وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ). واژه «اعتبار» به معناى عبرت گرفتن است ولى در اين جا به معناى حوادث عبرت انگيز مى باشد. اين حوادث، بشير و نذير است; حوادثى كه عاقبت كار ظالمان و ستمگران را نشان مى دهد، بيم دهنده و انذاركننده است و حوادثى كه پايان كار عدالت پيشگان و نيكوكاران را نشان مى دهد بشير و اندرزگوست. هنگامى كه از يك سو از آينه شفاف فكر استفاده گردد و از سوى ديگر از حوادث تاريخى و عبرت آموز پند گرفته شود به يقين انسان مى تواند در صراط مستقيم به سوى مقصد الهى پيش رود. قرآن مجيد، هم به تفكر اهميت فراوان داده و در آيات زيادى انسان ها را به آن دعوت نموده و هم تاريخ عبرت انگيز پيشينيان را در سوره هاى مختلف بازگو كرده است تا اسباب تربيت انسان ها كامل گردد. از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه رابطه نزديكى ميان انديشيدن و عبرت گرفتن است. در آيه 176 سوره اعراف مى فرمايد: «(فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُون); اين داستان ها را (براى آنها) بازگو كن، شايد بينديشند (وبيدار شوند)!». اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حديثى در غررالحكم مى فرمايد: «كَسْبُ العقلِ الاعتِبارُ وَالاستِظهارُ و كَسْبُ الجَهلِ الغَفلةُ و الاغترِارُ; عقل، عبرت مى گيرد و خود را با آن تقويت مى كند ولى جهل به غفلت و غرور وامى دارد».[غررالحكم، ح 10751]

وَ كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ، تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ . سپس امام(عليه السلام) در سومين نكته مى فرمايد: «براى تأديب خويشتن همين بس كه از آنچه براى ديگران نمى پسندى بپرهيزى»; (وَكَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ). هيچ انسانى به كمال نمى رسد مگر اين كه در اصلاح عيوب خويش بكوشد ولى شناخت عيوب غالباً مشكل است. اى بسا انسان براثر حب ذات نه تنها عيب خود را نمى بيند بلكه ممكن است آن را نشانه حسن بشمارد; ولى در برابر ديگران چنين نيست; عيوب آن ها را با تمام ريزه كارى ها مى بيند و گاه زبان به انتقاد از اين و آن مى گشايد. بنابراين بهترين و عاقلانه ترين راه براى شناخت عيوب خويشتن اين است كه انسان آنچه را براى ديگران عيب مى شمرد از خود دور سازد و ديگران را مقياس و معيار براى سنجش حال خويشتن قرار دهد. آيا راهى بهتر از اين براى اصلاح نقاط ضعف يافت مى شود؟ ولى نمى توان انكار كرد كه افرادى هستند كه صفات يا اعمالى را به ديگران خرده مى گيرند اما آن را براى خود مى پسندند و به فرموده اميرمؤمنان(عليه السلام) در حكمت 349 اين ها احمق واقعى هستند: «وَ مَنْ نَظَرَ فِى عُيوبِ النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ الاَحْمَقُ بِعَينِه». اين سخن شبيه چيزى است كه در ميان اديبان، معروف است كه از لقمان پرسيدند: ادب را از كه آموختى؟ گفت: از بى ادبان، هرچه از ايشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهيز كردم.[گلستان سعدى] . ريشه اين معنا نيز در قرآن مجيد وجود دارد آن جا كه مى فرمايد: «(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ); آيا مردم را به نيكى (و ايمان به پيامبرى كه صفات او آشكارا در تورات آمده) دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش مى نماييد؟».[بقره، آيه 44] . اشاره به اين كه نبايد تنها نيكى را به ديگران توصيه كرد و پرهيز از زشتى ها را درباره ديگران مورد توجه قرار داد بلكه خود انسان اولويت دارد.

 

حکمت 366 نهج البلاغه: اهمیت عمل به دانسته ها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛ وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ، وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 366) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 45

در همين باره قرآن مجيد مى فرمايد: «(ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُون); سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را مسخره نمودند!».[روم، آيه 10] . اين آيه به وضوح مى گويد: گنهكاران در عاقبت، كارشان به جايى مى رسد كه آيات الهى را نيز تكذيب مى كنند بلكه آن را به سخريه مى گيرند. بنابراين اگر بخواهيم علم ما تبديل به جهل نشود و در مبانى علمى خود ترديد نكنيم بايد به آنچه مى دانيم جامه عمل بپوشانيم تا علم ما تبديل به يك علم پايدار گردد. اصولاً علم ـ به خصوص در ارتباط با فروع دين و مسائل اخلاقى ـ جنبه مقدميت دارد يعنى مقدّمه اى است براى عمل و تكامل انسان از اين طريق و مى دانيم اگر تمام مقدمات براى انجام كارى آماده باشد و كار انجام نشود مقدمات ارزشى ندارد. لذا اميرمؤمنان(عليه السلام) در خطبه 110، عالم بى عمل را به منزله جاهل بى خبر شمرده است و مى فرمايد: «وَ إِنَّ الْعَالِمَ بِغَيرِ عِلْمِهِ كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِى لاَ يسْتَفِيقُ مِنْ جَهْلِهِ; بَلِ الْحُجَّةُ عَلَيهِ أعْظَمُ، وَ الحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ; به يقين، عالمى كه به غير علمش عمل مى كند، همچون جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهل خويش بيرون نمى آيد; بلكه حجّت بر او عظيم تر، حسرتش پايدارتر و سرزنش او در پيشگاه خدا سزاوارتر است!». اين نكته نيز قابل توجه است كه علم مراتبى دارد. در مرحله سطحى ممكن است آثار عملى از خود نشان ندهد ولى اگر به مرحله يقين قطعى كه در درون جان انسان نفوذ دارد برسد توأم با عمل است. آيا كسى كه يقين به سوزندگى آتش دارد هرگز دست خود را در آن فرو مى كند؟ و يا كسى كه يقين به مسموم بودن غذايى دارد آن را تناول مى كند؟ ازهمين رو اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حكمت 92 مى فرمايد: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِى الْجَوَارِحِ وَ الاَرْكَانِ; پست ترين مرحله علم آن است كه تنها بر زبان باشد و برترين آن، آن است كه در اعضا و اركان وجود انسان آشكار گردد».

نكته ديگر اين كه عمل به علم گاه سبب توسعه علم مى شود مثلاً كسى كه مى داند تواضع خوب است به خصوص در برابر استاد و تواضع پيشه كند اى بسا علوم بيشترى را از استاد خود فرامى گيرد. همچنين كسى كه مى داند عبادات واجب الهى لازم العمل است و به آن عمل مى كند نورانيت علم در قلب او فزون تر مى شود. ازاين رو در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ عَمِلَ بِمَا يعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يعْلَمْ; كسى كه عمل كند به چيزى كه مى داند خداوند دانشى را كه نمى داند به او تعليم مى كند».[بحارالانوار، ج 40، ص 128] . راغب اصفهانى در مقدمه تفسير خود حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) به اين صورت نقل مى كند: «قالتِ الحكمةُ: مَن أرادَنى فَلْيَعملْ بأحسَنِ ما عَلِمَ، ثمّ تَلا (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ); دانش مى گويد هركس طالب من است به بهترين چيزهايى كه مى داند عمل كند. سپس امام(عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: بندگان حقيقى من همان كسانى هستند كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آن ها پيروى مى كنند».[زمر، آيه 18] . اين سخن را با حديثى از حضرت مسيح(عليه السلام) پايان مى دهيم; فرمود: «لَيْسَ بِنافِعِكَ أن تَعْلَمَ ما لَمْ تَعْمَلْ إنَّ كثرةَ العِلمِ لا يَزيدُكَ إلاّ جَهلاً إذا لَمْ تعمَلْ بِه; علمى كه با آن عمل نباشد براى تو سودمند نيست و كثرت علم در صورتى كه خالى از عمل باشد چيزى جز بر جهل تو نمى افزايد»[مجموعه ورّام، ج 1، ص 64].

 

 

حکمت 367 نهج البلاغه: پرهیز از دنیا طلبی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَتَاعُ الدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِئٌ، فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ، قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا وَ بُلْغَتُهَا أَزْكَى مِنْ ثَرْوَتِهَا؛ حُكِمَ عَلَى مُكْثِرٍ مِنْهَا بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ؛ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ كَمَهاً، وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ يَشْغَلُهُ وَ غَمٌّ يَحْزُنُهُ، كَذَلِكَ حَتَّى يُؤْخَذَ بِكَظَمِهِ، فَيُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَيِّناً عَلَى اللَّهِ فَنَاؤُهُ وَ عَلَى الْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ؛ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْيَا بِعَيْنِ الِاعْتِبَارِ وَ يَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الِاضْطِرَارِ وَ يَسْمَعُ فِيهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَ الْإِبْغَاضِ؛ إِنْ قِيلَ أَثْرَى، قِيلَ أَكْدَى، وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ، حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ؛ هَذَا وَ لَمْ يَأْتِهِمْ يَوْمٌ فِيهِ يُبْلِسُونَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 367) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 51

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى در دو بخش كه هركدام ديگرى را تكميل مى كند سخن مى گويد. در بخش نخست، بى ارزش بودن دنيا را با تعبيرات قاطع و كوبنده بيان كرده و داد سخن را در اين قسمت داده و براى دنيا به هفت عيب بزرگ اشاره مى كند.

يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَتَاعُ الدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِئٌ، فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ . نخست مى فرمايد: «اى مردم! متاع دنيا همچون گياهان خشكيده وباخيز است بنابراين از چنين چراگاهى دورى كنيد»; (يَا أَيُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ الدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ!). چه تعبير جالب و گويايى! زيرا «حطام» در اصل از ماده «حطم» (بر وزن ختم) به معناى شكستن و خرد كردن چيزى گرفته شده است و غالباً به شكستن اشياء خشك مانند ساقه هاى خشك گياهان اطلاق مى شود و به همين دليل گاهى به كاه، «حطام» اطلاق مى گردد. امام(عليه السلام) متاع دنيا را در اين جا تشبيه به همان گياهان خشكيده و خردشده اى كه آذوقه حيوانات است نموده اما گياهى كه با ميكروب وبا آغشته شده و حتى سبب مرگ حيوان مى شود، و به دنبال آن هشدار مى دهد كه از اين چراگاه بى ارزش خطرناك دورى كنيد. اين سخن در واقع برگرفته از تعبيرات قرآن مجيد است آن جا كه درباره زندگى دنيا مى فرمايد: «(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَينَكُمْ وَتَكاثُرٌ فِى الاَمْوالِ وَالاَوْلادِ كَمَثَلِ غَيث أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يكُونُ حُطاماً); بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زردرنگ مى بينى; سپس تبديل به كاه مى شود!».[حديد، آيه 20] . ولى امام(عليه السلام) تصريح مىفرمايد كه اين گياه خشكيده خرد شده كم ارزش، آلوده به وبا نيزمىباشد كه آن را مبدل به شىء خطرناكى مى كند.

قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا وَ بُلْغَتُهَا أَزْكَى مِنْ ثَرْوَتِهَا . سپس در ادامه اين سخن به دو عيب ديگر از عيوب دنيا اشاره كرده، مى فرمايد: «دل كندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن و استفاده از آن به مقدار نياز بهتر است از جمع كردن و انباشتن ثروت آن»; (قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْكَى مِنْ ثَرْوَتِهَا). امام(عليه السلام) در اين دو ويژگى، راه استفاده از مواهب دنيا را نشان مى دهد. نخست اين كه انسان دل به آن نبندد و به آن اعتماد نكند و ديگر اين كه به مقدار نياز و حاجت از آن بهره گيرد و درپى ثروت اندوزى و جمع كردن مال از طريق حرام و حلال نباشد. بديهى است كسى كه دل به دنيا نبندد اكثر نگرانى هاى او برطرف مى شود زيرا دلبستگى به دنيا توأم با نگرانى هاى فراوانى به دليل حفظ يا از دست رفتن آن و حسد حسودان و كينه توزى دشمنان است. به گفته حافظ: حافظا ترك جهان گفتن طريق خوش دلى است *** تا نپندارى كه احوال جهان داران خوش است . «قُلعَة» به معناى كوچ كردن و دل كندن است و از مادّه «قَلع» (بر وزن نفع) گرفته شده است. «بُلغَة» به معناى زاد و توشه اى است كه انسان با آن به مقصد مى رسد و به تعبير ديگر به معناى مقدار نياز و حاجت است.

حُكِمَ عَلَى مُكْثِرٍ مِنْهَا بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ . در چهارمين و پنجمين وصف دنيا مى فرمايد: «كسى كه از آن بسيار گردآورى كند محكوم به فقر و نيازمندى است و هر آنكس از آن بى نيازى جويد به آسايش و آرامش او كمك شده است»; (حُكِمَ عَلَى مُكْثِر بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ). دليل آن روشن است، دنياپرستانى كه درپى جمع اموال اند غالباً بخيل اند حتى درباره خويشتن، و بسيارى از آن ها زندگانى فقيرانه اى دارند. ازاين رو بسيارى معتقدند كه نيازمندترين افراد در دنيا سلاطين و پادشاهان اند. اضافه بر اين، اين گونه افراد حريص اند و حرصى كه در جمع كردن مال دنيا دارند از تلاشى كه فقير براى به دست آوردن نيازهاى خود مى كند بيشتر است. آن ها هرگز سير نمى شوند و به همين دليل فقير واقعى هستند. معروف است كه روزى بهلول بر هارون الرشيد، خليفه عباسى وارد شد و سكه بى ارزشى در دست او گذاشت. هارون بسيار تعجب كرد و با عصبانيت سؤال كرد: اين چيست؟ گفت: من نذر كرده بودم سكه اى به فقيرترين مردم بدهم و كسى را از تو فقيرتر نمى شناسم. امام صادق(عليه السلام) در تأكيد بر گفتار جدش اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الدُّنْيا أَكْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى الْفَقْرَ بَينَ عَينَيهِ وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ وَ لَمْ ينَلْ مِنَ الدُّنْيا إِلاَّ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الاْخِرَةُ أَكْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ الْغِنَى فِى قَلْبِهِ وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ; كسى كه صبح و شام كند در حالى كه بيشترين فكر او متوجه دنيا باشد خداوند فقر را پيش روى او قرار مى دهد و امور او را متشتت مى سازد و از دنيا چيزى بيش از آنچه براى او مقدر شده پيدا نمى كند اما كسى كه صبح و شام كند در حالى كه بيشترين فكر او متوجه آخرت باشد خداوند غنا و بى نيازى را در قلب او قرار مى دهد و كار او را سامان مى بخشد».[كافى، ج 2، ص 319، ح 15]

مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ كَمَهاً، وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ يَشْغَلُهُ وَ غَمٌّ يَحْزُنُهُ، سپس در ششمين و هفتمين وصف دنيا مى فرمايد: «كسى كه زر و زيورهاى دنيا در نظرش شگفت انگيز باشد نابينايىِ قلب خواهد داشت و آنكس كه عشق آن را به دل بگيرد درونش پر از غم و اندوه مى شود; اندوه هايى كه بر كانون قلبش پيوسته مى رقصند و همواره اندوه سنگينى او را مشغول مى سازد و غمى جانكاه او را محزون مى نمايد»; (وَمَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ كَمَهاً، وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلاَتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ يَشْغَلُهُ، وَ غَمٌّ يَحْزُنُهُ). چه تعبير گويايى امام(عليه السلام) درباره دنياپرستان فرموده و حالاتى را كه ما پيوسته در آن ها مى بينيم به زيباترين وجه بيان فرموده است; زرق و برق دنيا انسان را كور مى كند و دلبستگى به آن غم و اندوه را بر قلب مسلط مى سازد زيرا اين دلبستگى سبب مى شود كه زياده خواهى كند و هرگاه به آنچه مى خواهد، نرسد اندوهگين مى شود و از آن دردناك تر زمانى است كه چيزى را از دست مى دهد. از سوى ديگر حسودان پيوسته براى از بين بردن امكانات او نقشه مى كشند و دزدان و راهزنان در كمين مال و ثروت او هستند و حوادث پيش بينى نشده هر روز ممكن است بخشى از امكانات او را از ميان بردارد، طلبكاران از او مطالبه كنند و بدهكاران بدهى خود را نپردازند. مجموع اين عوامل غم و اندوه جاويدان را بر قلب او مسلط مى سازد. «زبرج» به معناى زينت و «كمه» به معناى نابينايى و «شغف» به معناى عشق و علاقه شديد است. «اشجان» جمع «شَجَن» (بر وزن عجم) به معناى حزن و اندوه است. «رقص» در لغت به هرگونه حركت و جولان و غليان، اطلاق مى شود هر چند در اصطلاح عامه به حركات موزون طرب انگيز گفته مى شود و منظور امام(عليه السلام)اين است كه غم و اندوه، پيوسته در كانون قلب آن ها در حركت است. «سويداء» «مصغر سوداء» اشاره به دانه سياهى است كه به اعتقاد قدما در درون دل وجود دارد و مركز عشق و علاقه محسوب مى شود و بعيد نيست آن را بتوانيم بر دريچه هاى قلب تطبيق كنيم. «هم» به معناى دل مشغولى و نگرانى است و «غم» به معناى اندوه است و به گفته مجمع البحرين «هم» به معناى نگرانى اى است كه قبل از وقوع حادثه حاصل مى شود و «غم» به معناى اندوهى است كه به هنگام وقوع، حاصل مى گردد و «حزن» حالتى است كه بعد از گذشتن حادثه رخ مى دهد. در خطبه 109 نهج البلاغه نيز آمده است: «وَ مَنْ عَشِقَ شَيئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَأَمْرَضَ قَلْبَه; كسى كه به چيزى عشق ورزد آن چيز چشم او را نابينا و قلب او را بيمار مى كند». تاريخ نيز نمونه هاى روشنى به ما نشان مى دهد از كسانى كه براثر حب دنيا چنان نابينا شدند كه واضح ترين مسائل را نمى ديدند. ازجمله در داستان عمر سعد و مأموريت او در كربلا مى خوانيم: هنگامى كه ابن زياد اين مأموريت را به او پيشنهاد كرد و وعده حاكميت بر مُلك رى را نيز به او داد ابن سعد امتناع كرد و گفت: مرا معذور دار. ابن زياد گفت: فرمان ملك رى را به ما بازگردان. عمر سعد گفت: يك روز به من مهلت بده تا بينديشم. هنگامى كه از نزد ابن زياد خارج شد و با دوستان خود مشورت كرد. هركس شنيد، او را از اين كار نهى كرد ازجمله خواهرزاده اش حمزة بن مغيره به او گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم كه از اين كار صرف نظر كنى، به خدا قسم اگر تمام دنيا مال تو باشد و از تو بگيرند بهتر از اين است كه روز قيامت خدا را ملاقات كنى در حالى كه خون حسين(عليه السلام) بر گردن تو باشد. ابن سعد گفت: مى پذيرم. عبدالله بن يسار مى گويد: نزد عمر سعد آمدم رو به من كرد و گفت: امير ابن زياد چنين دستورى به من داده و من خوددارى كردم گفتم: كار بسيار خوبى كردى. سپس از نزد عمر سعد خارج شدم ولى كسى آمد خبر داد كه ابن سعد مردم را براى جنگ با امام حسين(عليه السلام) دعوت مى كند. با عجله نزد او برگشتم، او نشسته بود، هنگامى كه مرا ديد صورتش را از من برگرداند. فهميدم كه عزم خود را براى اين كار جزم كرده (و سخن گفتن با او فايده اى ندارد).[ تاريخ طبرى، بنا به نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى (بهج الصباغه)، ج 11، ص 593] . مى دانيم كه اين مرد كوردل هرگز به مقصود خود نرسيد و در ميان مردم كوفه انگشت نما بود و حتى كودكان كوفه هنگامى كه او را مى ديدند به او سنگ پرتاب مى كردند و مى گفتند: «هذا قاتل الحسين(عليه السلام)». و اين است همان كوردلى كه امام(عليه السلام) در كلمات حكيمانه مذكور به آن اشاره كرده است.

كَذَلِكَ حَتَّى يُؤْخَذَ بِكَظَمِهِ، فَيُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَيِّناً عَلَى اللَّهِ فَنَاؤُهُ وَ عَلَى الْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ . آنگاه امام(عليه السلام) به پايان كار اين گروه از دنياپرستان كوردل اشاره كرده، مى فرمايد: «اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا آن جا كه (پنجه مرگ) گلويش را مى فشارد و او را به گوشه اى مى اندازد در حالى كه رگ هاى حياتش قطع شده، مرگ او در پيشگاه خداوند بى اهميت و افكندنش به گورستان براى دوستانش آسان است»; (كَذلِكَ حَتَّى يُؤْخَذَ بِكَظَمِهِ فَيُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَيِّناً عَلَى اللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى الاِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ). «كظم» در اصل به معناى بستن سر مَشكى است كه پر از آب باشد و از روى كنايه، به گلو به خصوص در زمانى كه انسان پر از خشم شده باشد و از ابراز خشم خوددارى كند اطلاق مى شود. «ابهراه» تثنيه «ابهر» اشاره به دو رگى است كه خون را از تمام بدن به قلب مى رسانند و اگر قطع شوند انسان مى ميرد. امام(عليه السلام) ترسيم بسيار دقيقى از سرنوشت انسان به خصوص دنياپرستان در اين گفتار حكيمانه كرده است و آن اين كه دنياپرستان پيوسته غرق نگرانى ها درباره آينده و غم و اندوه درباره آنچه از دست داده اند مى باشند تا اين كه ناگهان مرگشان فرامى رسد و گلويشان فشرده مى گردد و به صورت جسم بى جانى درمى آيند و دوستان سعى مى كنند هرچه زودتر او را از خانه و كاشانه اش بيرون ببرند و به خاك هاى قبرستان خاموش بسپارند. و به گفته شاعر: دنيا كه در او ثبات است كم مى بينم *** با يك فرحش هزار غم مى بينم *** اين كهنه رباطى است كه از هر طرفش *** راهى به بيابان عدم مى بينم . اين بحث را با حديثى از امام صادق(عليه السلام) كه در كتاب شريف كافى آمده است پايان مى دهيم. امام(عليه السلام) مى فرمايد: عيسى بن مريم (با يارانش) از كنار قريه اى عبور مى كرد كه تمام اهل آن و حتى پرندگان و حيواناتشان مرده بودند، عيسى گفت: اين ها به مرگ طبيعى نمرده اند بلكه با خشم الهى از دنيا رفته اند اگر به طور طبيعى و متفرق از دنيا مى رفتند يكديگر را دفن مى نمودند. حواريون گفتند: اى روح اللَّه دعا كن خداوند آن ها را براى ما زنده كند تا به ما خبر دهند اعمالشان چه بوده است؟ تا از آن بپرهيزيم. حضرت عيسى از خداوند تقاضاى زنده شدن آن ها را كرد، ندايى از آسمان آمد كه آن ها را صدا كن، عيسى شب هنگام در كنار قطعه زمينى ايستاد و صدا زد: اى مردم قريه! يكى از آن ها پاسخ گفت: لبيك يا روح اللَّه! فرمود: واى بر شما، اعمال شما چه بود (كه اين گونه به غضب الهى گرفتار شديد)؟ او در پاسخ گفت: عبادت طاغوت و دنياپرستى با ترس كم (از خداوند) و آرزوهاى دراز و بى خبرى همراه با لهو و لعب. عيسى فرمود: عشق شما به دنيا چگونه بود؟ گفت: مانند عشق كودك به مادرش. هنگامى كه دنيا به سوى ما روى مى آورد خوشحال مى شديم و مسرور، و هنگامى كه پشت مى كرد گريه مى كرديم و محزون مى شديم. عيسى گفت: عبادت طاغوت شما چگونه بود؟ گفت: اطاعت از گنهكاران. گفت: پايان كار شما چگونه بود؟ عرض كرد: شب در نهايت عافيت و تندرستى بوديم، صبح در ميان جهنم... در پايان عيسى به حواريون نگاه كرد و گفت: اى دوستان خدا، خوردن نان خشك با نمكى كه آن را درست نساييده باشند و خوابيدن بر روى خاك، بسيار بهتر است هنگامى كه توأم با عافيت در دنيا و آخرت باشى.[كافى، ج 2، ص 318، ح 11]

وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْيَا بِعَيْنِ الِاعْتِبَارِ وَ يَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الِاضْطِرَارِ وَ يَسْمَعُ فِيهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَ الْإِبْغَاضِ . امام(عليه السلام) در اين بخش به بيان حالات مؤمنانى مى پردازد كه به عكس دنياپرستان، قناعت پيشه و ساده زيست هستند، مى فرمايد: «انسان مؤمن، تنها با چشم عبرت به دنيا مى نگرد از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى گيرد و آهنگ دلرباى آن را با بغض و دشمنى مى شنود»; (وَ إِنَّما يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْيَا بِعَيْنِ الاِعْتِبَارِ، وَيَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الاِضْطِرَارِ، وَ يَسْمَعُ فِيهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَالاِبْغَاضِ). «يقتات» از مادّه «قوت» به معنى بهره گيرى از قوت دنياست و «مقت» به معنى غضب و «ابغاض» به معنى خشم است. آرى! مؤمنان راستين چشم عبرت بين دارند و گوشى كه حقايق را مى شنود و در برابر نداى شيطان و هواى نفس، بدبين و خشمگين اند آن ها بر اساس كفاف و عفاف زندگى مى كنند و به اندازه نياز از دنيا بهره مى گيرند و خود را آلوده آنچه دنياپرستان گرفتارش هستند، نمى كنند. درست است كه آنچه امام(عليه السلام) درباره مؤمنان مى فرمايد به صورت جمله خبريه است ولى در واقع، منظور، امر كردن است يعنى شخص مؤمن بايد به ديده عبرت به دنيا بنگرد و به مقدار ضرورت از آن قناعت كند و پيام دنيا و دنياپرستان را با خشم بشنود. مرحوم علامه مجلسى در جلد 22 بحارالانوار حديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه مناسب اين مقام است. امام (عليه السلام) مى فرمايد: سلمان فارسى از بازار آهنگران در كوفه عبور مى كرد، جوانى را ديد كه ناگهان صيحه اى زد و به روى زمين افتاد، مردم اطراف او جمع شدند و هنگامى كه سلمان را ديدند به او گفتند: اى بنده مقرب خدا! اين جوان گرفتار بيمارى صرع است چيزى در گوش او بخوان تا شفا يابد. سلمان نزديك او شد جوان به هوش آمد و چشم باز كرد و به سلمان گفت: اى بنده خدا! آن گونه كه اين ها خيال مى كنند من بيمار نيستم از كنار اين آهنگران عبور مى كردم كه ديدم با پتك بر آهن مى كوبند; به ياد اين آيه شريفه افتادم كه مى فرمايد: «(وَلَهُمْ مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيد); و براى آنان گرزهايى از آهن (سوزان) است».[حج، آيه 21] هنگامى كه به ياد اين آيه افتادم از ترس عذاب الهى هوش از سرم پريد، سلمان او را به عنوان برادر خويش برگزيد و در قلبش شيرينى محبت الهى وارد شد و همچنان با او بود تا زمانى كه آن جوان بيمار شد. سلمان به سراغ او آمد و در كنار بالينش نشست، جوان در حال جان دادن بود، سلمان به فرشته مرگ خطاب كرد و گفت: با اين برادرم مدارا كن، فرشته مرگ به او گفت: اى بنده خدا من با همه مؤمنان مدارا مى كنم.[بحارالانوار، ج 22، ص 385، ح 26].

إِنْ قِيلَ أَثْرَى، قِيلَ أَكْدَى، وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ، حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ؛ هَذَا وَ لَمْ يَأْتِهِمْ يَوْمٌ فِيهِ يُبْلِسُونَ . اميرمؤمنان(عليه السلام) در پايان مى فرمايد: «وضع دنيا به قدرى ناپايدار است كه هرگاه گفته شود فلان كس توانگر شد (ديرى نمى پايد كه) گفته مى شود بى خير و بى نوا گشت و هرگاه از فكر بقاى او (در اين جهان) شاد شوند (چيزى نمى گذرد كه) خبر مرگ او آن ها را محزون مى كند. اين حال دنياى آنهاست و هنوز روزى كه در آن غمگين و مأيوس شوند فرانرسيده است»; (إِنْ قِيلَ أَثْرَى قِيلَ أَكْدَى! وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَلَمْ يَأْتِهِمْ «يَوْمٌ فِيهِ يُبْلِسُونَ»). «اثرى» به معناى توانگر شد از ماده «ثروت» گرفته شده است. «اكدى» به معناى بخيل و فقير و بى نوا گرديد از ماده «كُدية» (بر وزن حُجره) در اصل به معناى سختى و صلابت زمين است سپس آن را به افراد بخيل و گاه فقير اطلاق كرده اند. «يبلسون» از ماده «ابلاس» در اصل به معناى اندوه است و به معناى يأس و نا اميدى نيز به كار مى رود. امام(عليه السلام) در اين بخش از كلام خود بى اعتبارى و سرعت تغيير دنيا را بيان مى فرمايد و نشان مى دهد كه ميان توانگرى و فقر و همچنين زندگى و مرگ فاصله چندانى نيست; شب مى خوابد و توانگر است، صبح برمى خيزد و فقير، چراكه ثروت هاى او براثر حادثه اى بر باد رفته و ورشكست شده و به خاك سياه نشسته است. گاه در نهايت سلامت و شادابى زندگى مى كند اما حوادث پيش بينى نشده ناگهان خرمن زندگى او را درو مى كند و همه را متحير مى سازد. قرآن مجيد نيز ناپايدارى دنيا را بارها به گياهانى تشبيه مى كند كه در فصل بهار مى رويند و سرسبز و خرم و پرطراوت اند اما چيزى نمى گذرد كه خزان فرامى رسد و همگى خشكيده و زرد مى شوند و تندباد خزان، آن ها را جدا كرده و به هر سو پراكنده مى كند.[به آيات 24 سوره يونس و 45 سوره كهف مراجعه شود] . تهامى، شاعر و اديب نكته دان شيعه و شهيد راه ولايت قصيده معروفى دارد كه به مناسبت از دست دادن فرزند دلبندش سروده و از بهترين اشعار عرب در اين زمينه است و با اين شعر آغاز مى شود: حُكْمُ المَنِيَّةِ فِي البَرِيَّةِ جاري *** ما هذِهِ الدُّنيا بِدارِ قَرارِ. حكم مرگ در تمام انسان ها جارى است و اين جهان جاى قرار و ثبات نيست. سپس مى افزايد: بَيْنا تَرى الإنسانَ فيها مُخْبِراً *** حتّى يُرى خَبَراً مِن الأخبارِ . در حالى كه انسان زنده است و از حوادث مختلف خبر مى دهد ناگهان طومار زندگانى اش پيچيده مى شود و خودش جزء اخبار مى گردد[كسانى كه مى خواهند تمام اين قصيده بسيار پرمعنا و سوزناك را مطالعه كنند مى توانند به كتاب شهداء الفضيلة مرحوم علامه امينى يا الكنى و الالقاب مرحوم محدث قمى در شرح حال ابوالحسن تهامى مراجعه كنند].

 

حکمت 368 نهج البلاغه: حکمت پاداش و کیفر خدا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نِقْمَتِهِ، وَ حِيَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 368) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 65

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى و فشرده و كوتاه به فلسفه ثواب و عقاب در برابر اطاعت و معصيت اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و كيفر را بر معصيتش مقرر داشته است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوى بهشتش سوق دهد»; (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِيَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ). «ذيادة» در اصل از ماده «ذود» (بر وزن ذوب) به معناى منع كردن و جلوگيرى نمودن است كه در قرآن مجيد در سوره قصص آيه 23 درمورد دختران شعيب به آن اشاره شده و مى فرمايد: «(وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ); در كنار چاه آب مدين به جز چوپان ها دو زن را ديد كه از رفتن گوسفندان خود به سوى چاه آب جلوگيرى مى كردند». در كلام نورانى مورد بحث مفهومش اين است كه خداوند عقاب را بر گناه قرار داده تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد. «حياشة» مصدر حاش يحوش ـ آن گونه كه ارباب لغت ازجمله ابن منظور در لسان العرب، گفته اند ـ به معناى سوق دادن صيد به سوى دام يا به سوى افرادى كه آماده صيد كردن هستند مى باشد سپس به معناى هرگونه سوق دادن، به كار رفته و در كلام نورانى بالا به همين معنا استفاده شده است زيرا امام(عليه السلام) مى فرمايد: خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصيت قرار داده تا بندگانش را به سوى بهشتش سوق دهد. (توجه داشته باشيد كه اين واژه اجوف واوى است و اجوف يايى آن به معناى ديگرى است.) . تعبير به «وضع الثواب...» سبب شده است كه در ميان شارحان نهج البلاغه بحث هايى درباره هماهنگى اين كلام با مذهب اشاعره يا عدليه صورت گيرد. مى دانيم اشاعره منكر حسن و قبح عقلى هستند بنابراين اوامر و نواهى را تابع مصالح و مفاسد نمى دانند و همچنين ثواب و عقاب را امر عقلى نمى شمرند بلكه معتقدند همه اين ها قراردادى و طبق وضع شارع مقدس است در حالى كه پيروان مكتب عدل (شيعه و معتزله) معتقدند كه حسن و قبح، عقلى است; آنچه خداوند امر فرموده داراى مصلحتى بوده و آنچه نهى كرده داراى مفسده اى و اين مصالح و مفاسد سبب اوامر و نواهى پروردگار شده است. ثواب و عقاب نيز يك امر عقلى است چراكه مطيع و عاصى نمى توانند در ترازوى عقل يكسان باشند به همين دليل خداوند به مطيعان پاداش نيك و به عاصيان كيفر و مجازات مى دهد. ولى قابل توجه اين كه اگر خداوند هيچ ثواب و عقابى بر اطاعت و معصيت قرار ندهد بلكه همان مصالح و مفاسد را كه در طاعات و معاصى است سبب امر و نهى قرار دهد كارى برخلاف عدالت و حكمت و حكم عقل انجام نداده است. مثلاً اگر طبيب به بيمار دستور دهد فلان دارو را مصرف كن و اين امر طبيب داراى فوائدى براى اين بيمار باشد همين نكته براى صحت امر طبيب كافى است و نياز به پاداش و جزاى اضافه اى ندارد و همچنين اگر بيمار را از بعضى كارها بازدارد به دليل زيانى كه در آن كارهاست، نهى او حكيمانه است و نيازى به كيفر ندارد. اوامر و نواهى الهى نيز اگر تنها به دليل مصالح و مفاسد آن ها باشد كاملاً حكيمانه است و نيازى به پاداش و كيفر ندارد. ولى خداوند براى لطف و رحمت بيشتر و ايجاد انگيزه در طاعات و نفرت از معاصى، براى اطاعت ثوابى قرار داده و براى معصيت عقابى. اين در واقع شبيه همان قاعده لطف است كه ارباب علم كلام مى گويند و خلاصه اش اين است كه شخص حكيم هنگامى كه چيزى را از كسى مى خواهد آنچه او را به اطاعت نزديك مى كند و از معصيت بازمى دارد در نظر مى گيرد بى آن كه او را اجبار كرده باشد: (اللُّطفُ هو ما يكونُ المكلَّفُ معه أقرَبَ إلى فعلِ الطاعةِ وأبعَد مِن فِعلِ المَعصيةِ ولم يَكُن له حظٌّ فى التَّمكينِ (أي القدرَةِ) ولم يبلُغْ حَدَّ الإلجاءِ). بنابراين حسن و قبح عقلى، و وضع ثواب و عقاب بر طاعت و معصيت بر اساس حكمت الهى نه تنها منافاتى با يكديگر ندارند بلكه مؤيد يكديگرند.

آيا ثواب، تفضّل است يا استحقاق؟ در ذيل خطبه 216 در جلد هشتم، اين مسئله را مطرح كرديم كه آيا پاداش هاى الهى بر اساس استحقاقى است كه بندگان پيدا مى كنند و يا نوعى تفضل و كرم پروردگار است. در اين مسئله اختلاف نظر فراوانى در ميان علماى علم كلام به ويژه اشاعره و معتزله وجود دارد. مهمترين دليلى كه طرفداران استحقاق مى گويند اين است كه اطاعت فرمان خدا غالباً با مشكلاتى همراه است. چگونه ممكن است خداوند حكيم عادل اين مشكلات را بر بندگان خود تحميل كند و اجر و پاداشى در برابر آن قرار ندهد در حالى كه ازنظر فقهى هر كسى براى ديگرى كارى انجام دهد يا بايد اجرة المثل به او داد و يا اجرة المسمى، مگر آن كه خودش قصد تبرع داشته باشد. ولى به يقين قياس اين دو با يكديگر قياس مع الفارق است. كارگر و اجيرى كه براى ما كار مى كند مشكلى را از ما حل مى كند و خدمتى براى ما انجام مى دهد نه اين كه مشكل خود را حل كند. ولى اطاعت فرمان هاى پروردگار خدمتى به خداوند نيست بلكه خدمتى به خود ماست زيرا يقين داريم كه تمام آن ها داراى مصالحى است كه عايد ما مى شود و به تعبير ديگر، شبيه دستورى است كه طبيب به بيمار مى دهد. آيا اگر بيمار دستور طبيب را اجرا كند و سلامتى خود را بازيابد حق دارد از طبيب تقاضاى اجرتى در برابر زحمت خوردن داروهاى تلخ كند؟ فرمان هاى پروردگار درمورد واجبات و محرمات همه از اين قبيل است. بنابراين نتيجه مى گيريم كه اگر خداوند پاداشى مى دهد صرفاً تفضل است، شبيه جايزه هايى كه به نفرهاى اول در امتحانات مى دهند. مسلم است كه آن ها خدمتى به خودشان كرده اند نه به استادشان ولى استاد براى تشويق تفضلاً جايزه اى هم به آن ها مى دهد. كلام حكيمانه مذكور نيز اشاره به همين معنا مى كند كه خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصيت قرار داده است تا بندگانش را از عذاب نجات داده و به سوى بهشت سوق دهد. يعنى اين ثواب و عقاب نيز مصلحتى دارد كه عايد بندگان مى شود. اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم، آن جا كه فرمود: «لَنْ يدْخِلَ الْجَنَّةَ أَحَداً عَمَلُهُ، قالُوا: وَ لا أَنْتَ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: وَ لا أَنَا، الاَّ أَنْ يتَغَمَّدَنِى اللَّهُ بِرَحْمَتِهِ!; هيچ كس را عملش وارد بهشت نمى سازد. عرض كردند: حتى خود شما اى رسول خدا؟! فرمود: آرى، من هم چنين هستم، مگر اين كه رحمت خدا شامل من شود!». [بحارالانوار، ج 7، ص 11] و در ذيل حديث آمده است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دست مبارك را بر سر خود نهاد و با صداى بلند جمله بالا را بيان كرد. يعنى يقين بدانيد كه من هم مشمول اين حكم هستم. اشاره به اين كه پاداش الهى به قدرى پراهميت است كه اگر بنا بود ما اجر و مزدى از خداوند طلبكار باشيم اين پاداش هاى عظيم و اين بهشت جاويدان بسيار فراتر از اعمال ما بود.

از آنچه مرحوم خطيب در مصادر آورده استفاده مى شود كه اين كلام نورانى با خطبه اى كه فاطمه زهرا(عليها السلام) درباره فدك خوانده هماهنگ است و مرحوم آمدى نيز آن را در كتاب غررالحكم با تفاوتى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 268)

 

 

 

 

حکمت 369 نهج البلاغه: مهجوریت اسلام و قرآن

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا يَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ؛ وَمَسَاجِدُهُمْ يَوْمَئِذٍعَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، َخرَابٌ مِنَ الْهُدَى،سُكَّانُهَا وَ عُمَّارُهَا شَرُّأَهْلِ الْأَرْضِ؛مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ،وَإِلَيْهِمْ تَأْوِي الْخَطِيئَةُ،يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَافِيهَا،وَيَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَاإِلَيْهَا؛ يَقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ فَبِي حَلَفْتُ لَأَبْعَثَنَّ عَلَى أُولَئِكَ فِتْنَةً تَتْرُكُ الْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ، وَقَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللَّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 369) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه: 71

امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خويش از زمانى خبر مى دهد كه اسلام و قرآن به فراموشى سپرده مى شود و اهل آن زمان غرق گناه مى گردند، و نُه ويژگى از مفاسد براى آن زمان ذكر مى كند و مى فرمايد: «روزگارى بر مردم خواهد آمد كه در ميان آن ها از قرآن چيزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نمى ماند»; (يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَيَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ الاِسْلاَمِ إِلاَّ اسْمُهُ). رسم در اين جا به معنى خطوط است، هرچند بعضى آن را به معنى قرائت، تفسير كرده اند كه بعيد به نظر مى رسد. با اين كه اين دو ويژگى براى معرفى اهل آن زمان كه از اسلام، تنها به ظواهرى قناعت كرده اند و از حقيقت اسلام چيزى در ميان آن ها باقى نمانده كفايت مى كند با اين حال چند جمله ديگر در معرفى آن ها بيان كرده و مى فرمايد: «مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محكم ولى از جهت هدايت خراب و ويران است»; (وَمَسَاجِدُهُمْ يوْمَئِذ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى). اشاره به اين كه آن ها تنها به ظواهر اسلام و مساجد قناعت مى كنند و به مسائل مربوط به فرهنگ اسلامى كه بايد در آن جا پياده شود و مسجد كانون آن باشد توجهى ندارند.

سپس در وصف ديگرى مى فرمايد: «ساكنان آن مساجد و آبادكنندگان آن بدترين مردم روى زمين اند فتنه و فساد از آن ها برمى خيزد و خطاها و گناهان به سوى آن ها بازمى گردد»; (سُكَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الاَرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ، وَإِلَيهِمْ تَأْوِى الْخَطِيئَةُ). اشاره به اين كه ميان ظاهر و باطن آن ها فرق بسيار است، ظاهر آن ها اين است كه اهل مسجد و عمران و آبادى آن هستند در حالى كه جز فتنه گرى و گناه، چيزى از آن ها برنمى خيزد، حتى از همان مساجد آباد براى فتنه گرى و توطئه بر ضدّ مؤمنان راستين، و انحرافات خود بهره مى جويند. سپس در آخرين بيان صفات آن ها مى فرمايد: «(آن ها به گمراهى خود قانع نيستند بلكه اصرار به گمراه ساختن ديگران نيز دارند) هرگاه كسى از فتنه آنان كناره گيرى كند او را به آن بازمى گردانند و هركس كه از آن جا وامانده به سوى آن سوقش مى دهند»; (يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِيهَا، وَيَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا).

آرى آن ها اصرار دارند كه هيچ مانعى بر سر راه اعمال زشت و كارهاى خلافشان نباشد و اگر كسانى از آن ها كناره گيرى كنند به اجبار آن ها را به جمع خود بازمى گردانند. امام(عليه السلام) در پايان به عذاب دردناك آن ها اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند سبحان مى فرمايد: به ذاتم سوگند مى خورم فتنه اى بر آنان بر مى انگيزم كه عاقل بردبار در آن حيران بماند»; (يَقُولُ اللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِي حَلَفْتُ لاَبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِكَ فِتْنَةً تَتْرُكُ الْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ). اين فتنه ممكن است يك بلاى آسمانى يا زلزله هاى ويرانگر زمينى يا بيمارى هاى فراگير و يا شمشيرهاى دشمنان سلطه گر باشد كه همگى در برابر آن حيران بمانند و حتى عاقلان بردبار راه برون رفتى از آن نيابند. و در آخرين جمله مى فرمايد: «هم اكنون اين كار انجام شده و ما از خداوند مى خواهيم كه از لغزش ها و غفلت ها درگذرد»; (وَقَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ). امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خود زمانى را ترسيم مى كند كه نور هدايت الهى به خاموشى مى گرايد، آفتاب عالم تاب اسلام رو به افول مى نهد و مسلمانان راستين كم مى شوند و آن ها كه هستند براثر فشارها خانه نشين مى گردند، صحنه اجتماع به دست رياكارانى مى افتد كه قرآن را با صداى خوب مى خوانند و آن را با بهترين خط و زيباترين طبع آراسته مى كنند، نمونه ديگر رياكارى آن ها مساجد آباد و پرشكوه است، اين ها همه در حالى است كه در باطن، نه خبرى از تعليمات اسلام است و نه از اخلاق اسلام. بازيگران رياكار اين ميدان كه بدترين مردم روى زمين اند كارى جز فتنه گرى و خطاكارى ندارند و عجب اين كه اصرار دارند ديگران را هم به رنگ خود درآورند چراكه اگر آن ها مسلمان راستين باشند مانع كار آنان مى شوند پس بايد آن ها را نيز از اسلام بيرون بُرد تا راه براى پيشرفت اين گروه فتنه گر صاف و هموار شود. البته خداوند تنها به مجازات آنان در عرصه قيامت اكتفا نمى كند بلكه در همين دنيا نيز آن ها را گرفتار انواع مصائب مى كند، اين مجازات ها ممكن است در اشكال مختلف جلوه گر شود، بلاهاى آسمانى، فتنه هاى زمينى، بيمارى هاى فراگير، قحط سالى و از همه بدتر سلطه گروهى بى رحم بر آن ها و كشت و كشتار آنان به دست اين گروه، فتنه هايى كه به قدرى پيچيده و متراكم است كه آگاه ترين مردم از حلّ آن عاجز مى شوند و ناچار حيران و سرگردان تماشاگر اين صحنه ها خواهند بود. آيا آنچه امام(عليه السلام) از اين اوصاف براى مردم آن زمان بيان كرده اشاره به زمان خود اوست كه براثر حكومت هاى خودكامه و سلطه بنى اميه و نفوذ بازماندگان عصر جاهليت در مراكز قدرت اسلامى، مردم گرفتار چنين شرايطى شدند و يا اشاره به زمان هاى آينده مثلا زمانى مثل زمان ماست. جمله «يأتى» كه به صورت فعل مضارع است و همچنين «لا يبقى» و افعال مضارع ديگرى كه در كلام امام(عليه السلام) پى درپى به كار رفته است نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) از حادثه اى در آينده خبر مى دهد ولى جمله «وقد فعل» (خداوند اين كار را كرده است) نشان مى دهد كه چنين گروهى در عصر و زمان امام(عليه السلام) بودند و خداوند نيز مجازاتش را بر آن ها وارد ساخت. ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند كه ممكن است جمله «وقد فعل» اشاره به اين باشد كه خداوند شبيه اين عذاب را بر اقوام پيشين كه از راه حق منحرف مى شدند و گرفتار همين مفاسد اجتماعى و اخلاقى بودند، نازل كرده يعنى اين موضوع در تاريخ بشر سابقه دارد و بارها تكرار شده است. بعضى احتمال ضعيف سومى داده اند و آن اين كه جمله «قد فعل» تأكيد بر اين باشد كه خداوند چنين سوگندى را ياد كرده است. احتمال چهارمى نيز در اين جا وجود دارد كه فعل ماضى اشاره به مضارع متحقق الوقوع باشد; يعنى چيزى كه در آينده قطعاً واقع مى شود گاه به صورت فعل مضارع بيان مى گردد كه در قرآن مجيد نظاير متعددى دارد. البته فعل مضارع براى زمان حال و استقبال، هر دو مى آيد ولى استعمال آن منحصراً در زمان حال، قطعاً خلاف ظاهر است و احتياج به قرائن روشن دارد. (توضيح بيشترى در اين زمينه در قسمت نكته خواهد آمد). امام(عليه السلام) در پايان اين سخن راه توبه را به مردم نشان مى دهد و مى فرمايد: «ما از خداوند خواستاريم كه از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد»; (وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ). اشاره به اين كه اگر مردم بيدار شوند و به درگاه الهى روى آورند و از غفلت ها و لغزش هايى كه داشته اند از پيشگاه خدا آمرزش بطلبند اميد است كه آن بلاها و فتنه ها برطرف گردد.

 

حکمت 370 نهج البلاغه: تاکید بر تقوا و خلقت هدفدار انسان

وَ رُوِيَ أَنَّهُ (عليه السلام)، قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلَّا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ: أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ، فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُوَ، وَ لَا تُرِكَ سُدًى فَيَلْغُوَ؛ وَ مَا دُنْيَاهُ الَّتِي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ الآخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ؛ وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ، كَالآخَرِ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 370) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 79

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى به سه نكته مهم اشاره مى فرمايد و جالب اين كه از آغاز اين كلام استفاده مى شود، مواقعى كه به منبر مى رفت غالباً در آغاز خطبه ها به اين نكته ها اشاره مى فرمود; (وَ رُوِى أَنَّهُ(عليه السلام) قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ).

أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ، فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُوَ، وَ لَا تُرِكَ سُدًى فَيَلْغُوَ . در نخستين نكته به هدف آفرينش انسان به صورت سربسته اشاره كرده، مى فرمايد: «اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد. هيچ كس بيهوده و عبث آفريده نشده كه به لهو (و انواع سرگرمى ها) بپردازد و مهمل و بى هدف رها نگشته تا پيوسته به كارهاى لغو مشغول شود»; (أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُو، وَ لاَ تُرِكَ سُدًى فَيَلْغُو). «سدى» به معناى رها شده و بى هدف و بى برنامه است. به شترى كه ساربان، آن را در بيابان رها كند «ابل سدى» مى گويند. تفاوت «لهو» و «لغو» كه در كلام بالا آمد اين است كه «لهو» به معناى سرگرمى است و انواع بازى هاى سرگرم كننده را شامل مى شود اما «لغو» بيهوده كارى است حتى اگر هيچ سرگرمى اى در آن نباشد. هنگامى كه به اين جهان پهناور با اين همه نظامات و اين همه بدايع نگاه مى كنيم و سپس به مواهب زياد و نعمت هاى گوناگونى كه در وجود ما به وديعت نهاده شده مى نگريم يقين پيدا مى كنيم كه آفريننده آن دستگاه باعظمت و اين موجود عجيب هدف مهمى در نظر داشته است. هرگز نه اين عالم پهناور بيهوده آفريده شده است و نه خلقت اين اعجوبه جهان هستى كه نامش انسان است بى هدف مى باشد. بنابراين بايد آن هدف را پيدا كرد و در مسير آن گام برداشت و آن، چيزى نيست جز سير الى الله و پيمودن مسير تكامل و رسيدن به سعادت جاويدان كه همه پيامبران الهى به خصوص پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از آن خبر دادند. جالب اين است كه هرگاه از يك فيلسوف مادى گرا سؤال كنيم كه اين چشم انسان براى چيست؟ تمام اهداف چشم را برمى شمارد، گوش براى چيست؟ اهداف آن را نيز ذكر مى كند و همچنين زبان و دست و پا و حتى ابروها و مژه ها، براى هركدام اهداف مهمى ذكر مى كند اما اگر از او سؤال كنيم: اين مجموعه كه جزء جزئش با هدف است براى چيست؟ در پاسخ آن فرو مى ماند و جوابى ندارد. اما فيلسوف الهى شفاف ترين جواب را كه در بالا اشاره شده و انبياى الهى و دليل عقل، پشتيبان آن هستند بيان مى كند. انسان به سرمايه دار عظيمى مى ماند كه بايد با اين سرمايه هاى الهى، گوهرهاى گران بهايى به دست آورد كه ارزش آن را داشته باشد نه اين كه سرمايه وجود خويش و شايستگى ها و لياقتش را به هدر دهد و با دست خالى چشم از جهان ببندد و راهى راه زيان كاران شود.

وَ مَا دُنْيَاهُ الَّتِي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ الآخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ . آنگاه در دومين نكته اشاره به كسانى مى كند كه آخرت را به سبب بدنگرى، به دنيا فروخته اند، مى فرمايد: «(هرگز) دنياى دلپسند او جاى آخرتى را كه با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه كرده است نخواهد گرفت»; (وَ مَا دُنْيَاهُ الَّتي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَف مِنَ الاْخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ). هواى نفس، بلاى بزرگى است، گاهى ديدگاه انسان را چنان دگرگون مى سازد كه زشت را زيبا و زيبا را زشت مى بيند همانگونه كه قرآن مجيد درباره گروهى از اقوام منحرف پيشين مى فرمايد: «(وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ); شيطان اعمال آن ها را در نظرشان زينت داده است».[عنكبوت، آيه 38] و در جاى ديگر مى فرمايد: «(زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا); زندگى دنيا در نظر كافران زينت داده شده است».[بقره، آيه 212] . طبيعى است، هنگامى كه زندگى دنيا در نظر انسان خوشايند و زيبا باشد، آخرت در نظرش زشت و ناپسند است، از آن مى گريزد و به سوى دنيا باشتاب مى رود و اين است سرنوشت تمام كسانى كه وسوسه هاى شيطان و هوى و هوس هاى نفس، ديد و فكر آن ها را دگرگون ساخته است.

وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ، كَالآخَرِ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ . در سومين نكته اشاره به سرنوشت اين گونه فريب خوردگان كرده، مى فرمايد: «آن فريب خورده اى كه با برترين همت (و بالاترين كوشش) بر دنيا ظفر يافته همچون كسى نيست كه به كمترين سهم خود از آخرت دست يافته است»; (وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ كَالآخَرِ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ). چه شوم است سرنوشت كسانى كه بالاترين همت و تلاش خود را براى دست يافتن به متاع ناپايدار و زودگذر دنيا به كار مى گيرند و چه زيباست سرنوشت كسانى كه با تلاش و كوشش و همت خود سهمى از سعادت اخروى پيدا كرده اند، هر چند اين سهم كوچك باشد.

در حديثى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق(عليه السلام) آورده است مى خوانيم كه ابوبصير خدمت حضرت رسيد، عرض كرد: فدايت شوم مرا تشويق (به بهشت) كن. امام(عليه السلام) فرمود: بوى بهشت از فاصله هزار سال به مشام مى رسد و كمترين منزلى كه بهشتيان دارند منزلى است كه اگر همه جن و انس را بخواهد به آن دعوت كند مى تواند از آن ها پذيرايى نمايد بى آن كه چيزى از نعمت هاى او كاسته شود و كمترين مقام اهل بهشت مقام كسى است كه داخل بهشت مى شود و سه باغ در برابر او نمايان مى گردد و هنگامى كه در پايين ترين آن ها وارد مى شود همسران و خادمان و نهرها و ميوه هاى فراوانى مى بيند و شكر و حمد خدا را به جا مى آورد. به او گفته مى شود: سر بلند كن و باغ دوم را ببين كه در آن نعمت هايى است كه در باغ اول نيست. عرضه مى دارد: خداوندا! اين باغ را نيز نصيب من كن. مى فرمايد: شايد اگر آن را به تو بدهم باز غير آن را بخواهى. عرضه مى دارد: همين را مى خواهم، همين را مى خواهم. (و به همين ترتيب باغ ديگرى را با نعمت هاى بسيار فراوان مشاهده مى كند و شكر و سپاس خدا را بسيار به جا مى آورد)[بحارالانوار، ج 8، ص 120، ح 11].

 

حکمت 371 نهج البلاغه: کلیدهای سعادت دنیا و آخرت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلَامِ، وَ لَا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى، وَ لَا مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ، وَ لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لَا كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ، وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ، وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ، وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِيَّةُ التَّعَبِ، وَ الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ الْعُيُوبِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 371) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 85

امام(عليه السلام) در اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا اشاره به ده موضوع مهم مى كند كه هفت موضوع مربوط به فضايل اخلاقى و سه موضوع مربوط به رذايل اخلاقى است.

لَا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلَامِ . نخست مى فرمايد: «شرافتى برتر از اسلام نيست»; (لاَشَرَفَ أَعْلَى مِنَ الاِسْلاَمِ). اين نكته با توجه به اين كه اسلام مجموعه اى از عقايد والاى دينى و برنامه هاى سازنده عبادى و دستورات مهم اخلاقى است كاملاً روشن است. بسيارى از افراد، شرف را در مقام هاى مادى متزلزل و اموال و ثروت هاى ناپايدار و قدرت قوم و قبيله كه دائماً در معرض فناست مى دانند. در حالى كه شرافت واقعى اين است كه انسان يك مسلمان راستين باشد.

وَ لَا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى، در جمله دوم مى فرمايد: «عزت و قدرتى گران بهاتر از پرهيزكارى نيست»; (وَلاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى). زيرا تقوا چنان انسان را مسلط بر خويش مى سازد كه وسوسه هاى شيطان و هواى نفس را به عقب مى راند. چه قدرتى از اين بالاتر كه انسان شيطان را به زمين بزند و هواى نفس را مهار كند.

وَ لَا مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ، در سومين جمله مى فرمايد: «هيچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهيز از شبهات) نيست»; (وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ). لغزش هاى انسان در بسيارى از موارد در امور شبهه ناك است كه انسان را به پرتگاه محرمات مسلم شرع سوق مى دهد. كسى كه داراى ورع و پرهيز از شبهات است در پناهگاه مطمئنى قرار گرفته كه او را از چنين لغزشى بازمى دارد. در حكمت چهارم نيز شبيه اين جمله گذشت آن جا كه مى فرمايد: «الْوَرَعُ جُنَّة; ورع، سپر محكمى است». امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «إِنَّ أَشَدَّ الْعِبَادَةِ الْوَرَعُ; دشوارترين عبادت ورع است».[كافى، ج 2، ص 77، ح 5] زيرا علاوه بر ترك محرمات و انجام واجبات، انسان را از ارتكاب شبهات بازمى دارد. در حديث ديگرى آمده است كه يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) خدمتش عرض كرد: من توفيق زيارت شما را چند سال يك بار پيدا مى كنم دستورى بيان فرما كه به آن عمل كنم (و ضامن سعادتم باشد). امام(عليه السلام) فرمود: «أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَالْوَرَعِ وَ الاِجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ ينْفَعُ اجْتِهَادٌ لاَ وَرَعَ فِيهِ; تو را به تقواى الهى و ورع و تلاش و كوشش (در مسير اطاعت پروردگار) سفارش مى كنم و بدان كه تلاش بدون ورع نتيجه بخش نخواهد بود».[كافى، ج 2، ص 76، ح 1]

وَ لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ، در چهارمين نكته مى فرمايد: «هيچ شفيعى نجات بخش تر از توبه نيست»; (وَلاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ). زيرا شفاعت شفيعانُ ديگر گاه پذيرفته مى شود و گاه ممكن است پذيرفته نشود زيرا بار گناه، سنگين تر از شفاعت است. اما توبه واقعى كه با ندامت كامل و تصميم بر عدم تكرار گناه و جبران گذشته و اعمال صالح آينده صورت گيرد قطعاً در پيشگاه خداوند پذيرفته خواهد شد. بنابراين گنهكاران به جاى اين كه به انتظار شفاعت شفيعان بنشينند بهتر است توبه كنند و شفاعت را براى تأكيد بر پذيرش آن از شفيعان بخواهند. خداوند به طور مطلق در قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَهُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ); خداوند كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و گناهان آن ها را مى بخشد». [شورى، آيه 25]

 

وَ لَا كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ، در پنجمين نكته اشاره به اهميت قناعت كرده، مى فرمايد: «هيچ گنجى بى نيازكننده تر از قناعت نيست»; (وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ). گنج هاى ديگر پايان مى پذيرند، گنجى كه پايان نمى پذيرد گنج قناعت است. اضافه بر اين، براى حفظ گنج هاى ظاهرى رنج فراوان بايد كشيد چراكه دشمنان و سارقان و حسودان دائماً در كمين آن اند. ولى گنج قناعت هيچ سارق و دشمن و حسودى ندارد. و به گفته سعدى: گنج آزادگى و كنج قناعت ملكى است *** كه به شمشير ميسر نشود سلطان را . و به گفته حافظ: گنج زر گر نبود، كنج قناعت باقى است *** آن كه آن داد به شاهان به گدايان اين داد . در گفتار حكيمانه 57 آمده بود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ ينْفَدُ; قناعت سرمايه اى است كه هرگز تمام نمى شود». همين مضمون در گفتار حكيمانه 349 و گفتار حكيمانه 229 آمده بود. حقيقت قناعت يك ملكه درونى است كه انسان با داشتن آن با حدّاقل لازم براى زندگى مى سازد و به دنبال زرق و برق و اضافات و تشريفاتى كه وقت و فكر و عمر انسان را مصروف خود مى سازد نمى رود و به همين دليل آلوده انواع گناهان و مسائل غير اخلاقى نمى شود. اضافه بر اين، شخص قانع، آزادگى فوق العاده اى دارد زيرا زير بار منت هيچ كس نيست; در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم آمده است: «الْحُرُّ عَبْدٌ مَا طَمِعَ وَ الْعَبْدُ حُرٌّ إِذَا قَنِعَ; شخص آزاده، برده است هنگامى كه طمع كند، و برده، آزاده است هنگامى كه قناعت پيشه كند».[غررالحكم، ح 8975]

وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ، در ششمين نكته مى فرمايد: «هيچ مالى براى نابودى فقر بهتر از رضا به مقدار نياز نيست»; (وَلاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ). اين جمله كه در واقع تكميل كننده جمله سابق است اشاره به اين دارد كه بى نيازى حقيقى در آن است كه انسان به ضروريات زندگى راضى باشد و درپى مال اندوزى و فراهم كردن اسباب و وسايل تجملاتى كه به يقين مورد نياز او نيست خود را به زحمت نيفكند كه اين نوعى فقر و آن نوعى غناست.

وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ، وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِيَّةُ التَّعَبِ، در هفتمين نكته باز بر آنچه در نكته پنجم و ششم گذشت به گونه ديگرى مهر تأييد مى زند و مى فرمايد: «آنكس كه به مقدار نياز اكتفا كند به آسايش و راحتى هميشگى دست يافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى كه دنياپرستى كليد رنج و بلا و مَركب تعب و ناراحتى است»; (وَمَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِيَّةُ التَّعَبِ). «تبوأ» از ماده «تبوِئَه» (بر وزن تذكره) به معناى سكنى دادن به قصد دوام و بقاست. «خفض» معانى متعددى دارد ازجمله تنزل و كاهش، فروتنى و نيز به معناى آسايش و فراخى زندگى است. «دعة» به معناى آسودگى و «رغبة» به معناى دنياپرستى و «نَصَب» به معناى خستگى و درماندگى و «مطية» به معناى مركب است. روشن است كه آنچه انسان را در زندگى به زحمت و رنج مى افكند دنياپرستى است وگرنه براى به دست آوردن يك زندگى ساده آميخته با قناعت، رنج و زحمت زيادى لازم نيست و همان طور كه امام(عليه السلام) در جمله بالا فرمود، دنياپرستى است كه كليد رنج و ناراحتى هاست و مركب ناراحتى و تعب است.

وَ الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ الْعُيُوبِ . در پايان براى تكميل نكات گذشته به نكته ديگر كه ناظر به سه رذيله اخلاقى است با ذكر آثار آن ها اشاره كرده، مى فرمايد: «حرص و تكبر و حسد انگيزه اى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدكارى، جامع تمام (اين) عيب هاست»; (وَالْحِرْصُ وَالْكِبْرُ وَالْحَسَدُ دَوَاع إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِي الْعُيُوبِ). «تقحُّم» به معناى فرو رفتن در چيزى است. سه رذيله اى كه امام(عليه السلام) به عنوان انگيزه غوطه ور شدن در گناهان بيان فرموده همان سه رذيله معروف آغاز آفرينش انسان است; شيطان بر اثر تكبر رانده درگاه خدا شد و آدم به دليل حرص، ترك اولى كرد و از درخت ممنوع خورد و از بهشت اخراج شد و قابيل براثر حسد، نخستين قتل و جنايت را در عالم بنيان نهاد و منفور ساحت قدس پروردگار گشت. در حديثى از امام على بن الحسين(عليه السلام) مى خوانيم: «فَأَوَّلُ مَا عُصِى اللَّهُ بِهِ الْكِبْرُ وَ هِى مَعْصِيةُ إِبْلِيسَ حِينَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ وَ الْحِرْصُ وَ هِى مَعْصِيةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَكُلا مِنْ حَيثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ فَأَخَذَا مَا لاَ حَاجَةَ بِهِمَا إِلَيهِ فَدَخَلَ ذَلِكَ عَلَى ذُرِّيتِهِمَا إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّ أَكْثَرَ مَا يطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لاَ حَاجَةَ بِهِ إِلَيهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِى مَعْصِيةُ ابْنِ آدَمَ حَيثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِكَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْيا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْكَلاَمِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَال فَاجْتَمَعْنَ كُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْيا فَقَالَ الاَنْبِياءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة; نخستين چيزى كه با آن معصيت خدا شد تكبر بود و آن معصيت ابليس بود هنگامى كه از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و تكبر كرد و از كافران شد (سپس) حرص بود و آن (سرچشمه) معصيت آدم و حوا شد. هنگامى كه خداوند عزّوجلّ به آن ها فرمود: از ميوه هاى بهشتى هرگونه مى خواهيد بخوريد ولى نزديك اين درخت (ممنوع) نشويد كه از ظالمان خواهيد شد. ولى آن ها چيزى را كه نياز به آن نداشتند برگرفتند و اين مشكلى براى ذريه آن ها تا روز قيامت ايجاد كرد و ازاين رو بيشترين چيزى كه فرزندان آدم به دنبال آن هستند چيزى است كه به آن نيازى ندارند. سپس حسد بود كه (سرچشمه) معصيت فرزند آدم (قابيل) شد در آن جا كه به برادرش حسد ورزيد و او را به قتل رساند. و از اين صفات رذيله سه گانه، عشق به زنان و عشق به دنيا و عشق به رياست و راحت طلبى و عشق به سخن گفتن و برترى جويى و ثروت، سرچشمه گرفت و هفت خصلت شد كه تمام آن ها در حب دنيا جمع شد. ازاين رو پيغمبران و دانشمندان بعد از آگاهى از اين موضوع گفتند: حب دنيا سرچشمه تمام گناهان است».[كافى، ج 2، ص 130، ح 11] . جمله «وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِى الْعُيوبِ» اشاره به اين نكته است كه اين عيوب سه گانه (حرص و كبر و حسد) و عيوب ديگر، همه تحت عنوان «شر» قرار مى گيرند كه نقطه مقابل خير است و تمام آفات و آسيب ها از آن سرچشمه مى گيرد.

 

حکمت 372 نهج البلاغه: عمل به علم و بخشش مال

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ: يَا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ: عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَ جَاهِلٍ لَا يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ جَوَادٍ لَا يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِيرٍ لَا يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ. فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ. يَا جَابِرُ، مَنْ كَثُرَتْ نِعَمُ اللَّهِ عَلَيْهِ، كَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَيْهِ؛ فَمَنْ قَامَ لِلَّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيهَا، عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ، عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَ الْفَنَاءِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 372) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 93

اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين كلام جامع و نورانى خطاب به جابر بن عبدالله انصارى (آن يار وفادار و باشخصيت) درباره قوام دين و دنيا سخن مى گويد و مى فرمايد: «اى جابر! استوارى دين و دنيا به چهار چيز است»; (لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الاَنْصَارِيِّ: يَا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّينِ وَالدُّنْيَا بِأَرْبَعَة). اشاره به اين كه اگر اين چهار چيز هركدام در جاى خود قرار گيرد هم دين مردم سامان مى يابد و هم دنياى آنها.

سپس در توضيح آن فرمود: «(نخست) دانشمندى كه علم خود را به كار گيرد (و دوم) نادانى كه از فراگيرى علم سر باز نزند»; (عَالِم مُسْتَعْمِل عِلْمَهُ، وَجَاهِل لاَيَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ). بنابراين نخستين پايه ها علم و دانش، و تعليم و تعلم است و تا اين دو پايه محكم نشود نه دين مردم سامان مى يابد نه دنياى آنها; در دينشان گرفتار انواع خرافات و بدعت ها مى شوند و در دنيايشان گرفتار انواع پريشانى ها و اختلافات و رنج ها و ناكامى ها. آنگاه به ركن سوم و چهارم اشاره كرده، مى فرمايد: «(و سوم) سخاوتمندى كه در كمك هاى مالى به ديگران بخل نورزد و (چهارم) نيازمندى كه آخرت خود را به دنيا نفروشد»; (وَ جَوَاد[دربسيارى از نسخه هاى اين حديث شريف ازجمله در خصال صدوق، غررالحكم، تحف العقول و مشكاة الانوار به جاى واژه «جواد» واژه «غنى» آمده است و مناسب هم همين است زيرا نقطه مقابل فقير، غنى است نه جواد. غنى ممكن است بخل بورزد يا نورزد ولى جواد هرگز بخل نخواهد ورزيد. در ذيل همين كلام نيز واژه «غنى» آمده است] لاَ يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِير لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ). «معروف» در اين جا به معناى كمك مالى كردن به مردم است. اشاره به اين كه بعد از علم و دانش، دو ركن اصلى ديگر، مال و ثروت و تقسيم عادلانه آن و حل مشكلات نيازمندان است. جامعه فقير و همچنين جامعه اى كه ثروتمندان بخيلى داشته باشد از آرامش و امنيت محروم خواهد بود. آنگاه امام(عليه السلام) اشاره به نقطه مقابل اين چهار ركن و آثار شوم آن مى كند و مى فرمايد: «پس هرگاه عالم، علم خود را به كار نگيرد و ضايع كند جاهل از فراگيرى علم خوددارى خواهد كرد و زمانى كه اغنيا در كمك هاى مالى بخل ورزند، نيازمندان، آخرت خود را به دنيا مى فروشند»; (فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ). بديهى است كه افراد غير عالم هنگامى كه ببينند علما به علم خود پايبند نيستند، هم به خود آن ها بى اعتماد مى شوند و هم به علمشان و در اين حال به دنبال فراگيرى علوم آن ها نمى روند و مى گويند: اگر علم آن ها حقيقتى داشت خودشان به آن عمل مى كردند. به تعبير ديگر، بهترين راه تبليغ علم، عمل به آن است همان گونه كه در حديث معروف از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيرِ أَلْسِنَتِكُمْ».[كافى، ج 2، ص 78، ح 14] . در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم كه فرمود: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَمَا يزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا; هنگامى كه عالم به علمش عمل نكند مواعظ و اندرزهاى او از دل ها فرو مى ريزد آن گونه كه باران از سنگ هاى سخت فرو مى ريزد (و بر آن باقى نمى ماند)».[كافى، ج 1، ص 44، ح 3] . نيز روشن است كه هرگاه اغنيا به وظايف خود در برابر نيازمندان عمل نكنند آن ها سد تقوا را شكسته و آلوده انواع گناهان، امثال سرقت و غارت، خيانت در امانت، حتى قيام هاى عمومى بر ضد ثروتمندان و رفتن به سراغ نظام هاى اشتراكى و كمونيستى مى شوند. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ بَقَاءِ الاِسْلاَمِ أَنْ تَصِيرَ الاَمْوَالُ عِنْدَ مَنْ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ فَنَاءِ الاِسْلاَمِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِينَ أَنْ تَصِيرَ الاَمْوَالُ فِى أَيدِى مَنْ لاَ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ لاَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ; از عوامل بقاء اسلام و مسلمين اين است كه اموال و ثروت ها به دست كسانى بيفتد كه حق را در آن بشناسند و به ديگران كمك كنند، و از عوامل فناء اسلام و مسلمين اين است كه اموال به دست كسانى بيفتد كه حق را در آن نشناسند و كمك به ديگران نكنند».[كافى، ج 4، ص 25، ح 1] . سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به نكته مهم ديگرى اشاره كرده، مى فرمايد: «اى جابر! كسى كه نعمت فراوان خداوند به او روى آورد نياز مردم به او بسيار خواهد شد»; (يَا جَابِرُ، مَنْ كَثُرَتْ نِعَمُ اللّهِ عَلَيْهِ كَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَيْهِ). طبيعى است كه تشنگان به دنبال چشمه هاى آب مى روند و گرسنگان به دنبال منابع غذا. بنابراين كسانى كه خداوند نعمت فراوانى به آن ها داده بايد از مراجعات مكرر مردم تعجب يا وحشت نكنند، و اين خود نعمت ديگرى است كه بتوانند با نعمت هاى وافرى كه در اختيار آنهاست گره از كار مردم بگشايند. سپس امام(عليه السلام) به واكنش هاى مختلف افراد پرنعمت در برابر اين وضع و آثار آن اشاره كرده، مى فرمايد: «در اين حال آن كس كه وظيفه واجب خود را در برابر اين نعمت هاى الهى انجام دهد زمينه دوام و بقاء آن ها را فراهم ساخته و آن كس كه به وظيفه واجب خود در برابر آن ها عمل نكند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است»; (فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَالْفَنَاءِ). «عرّض» از ماده «تعريض» به معناى چيزى را در معرض شخص يا حادثه اى قرار دادن است. همين مضمون با تفاوتى در كتب متعددى از امام حسين سيدالشهدا(عليه السلام) نقل شده است كه در يكى از خطبه هاى خود فرمود: «وَاعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيكُمْ فَلاَ تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَما; بدانيد نيازهاى مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شماست از اين نعمت ناراحت نشويد كه تبديل به نقمت خواهد شد».[بحارالانوار، ج 75، ص 121، ح 4] . روشن است كه هرگاه درخت پرميوه اى در باغ باشد، تمام افرادى كه وارد باغ مى شوند چشم به آن مى دوزند و از آن توقع و انتظار دارند، حتى پرندگان نيز از آن سهمى مى خواهند. در صورتى كه توقعات مردم برآورده نشود، امواج كينه و عداوت در دل ها پيدا مى شود و همين امر آن نعمت را در معرض زوال قرار مى دهد. اضافه بر اين خداوند بركت را از آن برمى دارد و آن نعمت به سوى زوال و فنا مى رود. از سويى ديگر نعمت هاى بزرگى كه خداوند به افراد مى دهد خواه مال فراوان باشد يا قدرت بسيار يا هوش سرشار، همه آن براى زندگى شخصى آن ها لازم نيست. پيداست كه خداوند آن ها را مأمور ساخته كه به وسيله آن بار مشكلات را از دوش ديگران بردارند و گره از كار آن ها بگشايند. حال اگر اين امانت دار الهى به وظيفه خود عمل نكند خداونداو را عزل كرده امانتش رابه دست ديگرى مى سپارد. در قرآن مجيد در داستان قارون ثروتمند گردنكش نيز آمده است كه عقلاى بنى اسرائيل به او گفتند: «(وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللهُ إِلَيْكَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الاَرْضِ إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ); و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب; و بهره ات را از دنيا فراموش مكن، و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن، و هرگز در زمين در جستوجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد».[قصص، آيه 77] . ولى قارون اين نصيحت منطقى و عاقلانه را نپذيرفت و آن ثروت عظيم را مولود علم و تدبير خود شمرد و براى ديگران در آن سهمى قائل نشد. سرانجام خداوند او و ثروتش را در زمين فرو برد. زلزله اى واقع شد و شكافى در زمين ايجاد گرديد و او و سرمايه اش در آن دفن شدند (فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الاَرْضَ).[قصص، آيه 81] . در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «مَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَيهِ اشْتَدَّتْ مَئُونَةُ النَّاسِ عَلَيهِ فَاسْتَدِيمُوا النِّعْمَةَ بِاحْتِمَالِ الْمَئُونَةِ وَ لاَ تُعَرِّضُوهَا لِلزَّوَالِ فَقَلَّ مَنْ زَالَتْ عَنْهُ النِّعْمَةُ فَكَادَتْ أَنْ تَعُودَ إِلَيهِ; كسى كه نعمت خداوند بر او فراوان و عظيم شود نياز مردم به او شديد خواهد شد پس نعمت ها را از طريق تحمل اين هزينه ها بر خود پايدار سازيد و آن را در معرض زوال قرار ندهيد زيرا هنگامى كه نعمت (براثر ناسپاسى) زائل شود كمتر ديده مى شود كه بازگردد».[كافى، ج 4، ص 37، ح 1]

در كتاب كافى در همين باب روايات ديگرى به همين مضمون وارد شده است و در باب «حسن جوار النعم» نيز رواياتى در اين زمينه ديده مى شود ازجمله يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) مى گويد: از آن حضرت شنيدم كه فرمود: «أَحْسِنُوا جِوَارَ النِّعَمِ قُلْتُ وَ مَا حُسْنُ جِوَارِ النِّعَمِ قَالَ الشُّكْرُ لِمَنْ أَنْعَمَ بِهَا وَ أَدَاءُ حُقُوقِهَا; همسايه و ملازم خوبى براى نعمت هاى الهى باشيد. راوى عرض مى كند: چگونه همسايه و ملازم خوبى باشيم؟ امام(عليه السلام) مى فرمايد: شكر بخشنده نعمت را به جاى آوريد و حقوق آن را ادا كنيد».[كافى، ج 4، ص 38، ح 2]

 

حکمت 373 نهج البلاغه: مراتب نهى از منکر

وَ رَوَى ابْنُ جَرِيرٍ الطَّبَرِيُّ فِي تَارِيخِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى الْفَقِيهِ -وَ كَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ-، أَنَّهُ قَالَ فِيمَا كَانَ يَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً -رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِي الصَّالِحِينَ وَ أَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ- يَقُولُ "يَوْمَ لَقِينَا أَهْلَ الشَّامِ" : أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ، فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ، فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ، لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ هِيَ السُّفْلَى، فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ، وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت373) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 103

سيد رضى در مقدّمه اين حكمت چنين مى گويد: «محمّد بن جرير طبرى (مورخ معروف) در تاريخ خود از عبدالرحمن بن ابى ليلى، فقيه معروف ـ كه از كسانى كه براى پيكار عليه حجاج همراه ابن اشعث خروج كرد ـ نقل كرده كه مى گويد: در سخنانى كه حجاج براى تشويق مردم ايراد كرد چنين گفت كه در روزى كه با شاميان روبرو بوديم من از على(عليه السلام) كه خداوند درجاتش را در ميان صالحان برتر نمايد و ثواب شهيدان و صديقان را به او عنايت كند شنيدم كه چنين فرمود»; (وَرَوَى ابْنُ جَرِير الطَّبَرِيُّ فِي تَارِيخِهِ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى الْفَقِيهِ وَكَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الاَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِيمَا كَانَ يَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِي الصَّالِحِينَ وَأَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَالصِّدِّيقِينَ يَقُولُ يَوْمَ لَقِينَا أَهْلَ الشَّامِ). «اى مؤمنان! هركس ظلم و ستمى را مشاهده كند كه در حال انجام است يا كار زشت و منكرى را ببيند كه مردم را به سوى آن فرامى خوانند اگر تنها با قلبش آن را انكار كند راه سلامت را برگزيده و گناهى بر او نيست (به شرط اين كه بيشتر از آن در توان نداشته باشد)»; «أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ، فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِىءَ). امام(عليه السلام) مراحل سه گانه اى را براى مبارزه با ظلم ظالم و نهى از منكر بيان فرموده كه نخستين مرحله آن، انكار با قلب و بيزارى از آن در دل است. البته اگر بيش از اين در توان شخص نباشد اين مقدار بر او واجب است و خداوند از او مى پذيرد ولى امام(عليه السلام) پاداشى براى آن ذكر نكرده است شايد به اين دليل كه كارى از او سر نزده تنها آلوده گناه نشده و رضايت به گناه نداده است. سپس امام(عليه السلام) به سراغ مرحله دوم مى رود و مى فرمايد: «و آن كس كه با زبان و بيان به مبارزه برخيزد و آن را انكار كند پاداش الهى خواهد داشت و مقامش از گروه نخست، برتر است»; (وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ، وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ). روشن است كه اين اجر و پاداش و برترى مقام در صورتى است كه توانى نداشته باشد كه عملاً با ظلم ظالم و منكرات گنهكاران مبارزه كند و اين دومين مرحله نهى از منكر است كه فقها نيز در كتب فقهى خود در كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر ذكر كرده اند. سپس امام(عليه السلام) به سراغ برترين و بالاترين و آخرين مرحله نهى از منكر و مبارزه با فساد رفته، مى فرمايد: «اما آن كس كه با شمشير براى بالا بردن نام خدا و سرنگونى ظالمان به انكار برخيزد او كسى است كه به راه هدايت راه يافته و بر جاده حقيقى گام نهاده و نور يقين در قلبش تابيده است»; (وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللّهِ هِىَ الْعَلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمينَ هِيَ السُّفْلَى، فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى، وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ). تعبير به «من انكره بالسيف» به معناى تكيه بر قدرت است و «سيف» به معناى شمشير موضوعيتى ندارد. جمله «لتكون كلمة الله...» بيان كننده اين حقيقت است كه براى پيشبرد اهداف مقدس الهى و برچيدن بساط ظلم بايد از قدرت و قوت استفاده كرد. ممكن است انكار زبانى تأثيرات محدودى داشته باشد ولى آنچه مى تواند بساط ظلم ظالمان را برچيند و عدل و داد را جايگزين سازد همان تكيه بر قدرت است. از اين جا لزوم تشكيل حكومت اسلامى براى تحقق بخشيدن به اهداف اسلام استفاده مى شود و اين موضوع را با چشم خود در تشكيل نظام جمهورى اسلامى مشاهده كرديم. قبل از آن در مساجد و مجالس مختلف مذهبى سخن از احكام و برنامه هاى اسلامى، بسيار بود كتاب هاى فراوانى در اين زمينه نوشته شد ولى تأثير آن ها محدود بود. آنچه توانست به حكومت ظالمان و خودكامگان پايان دهد و به اجراى احكام اسلامى در سطح گسترده كمك كند قيام عمومى مردم و تكيه بر قدرت جماهير بود. تعبير به «فذلك الذى اصاب ...» با توجه به مفهوم حصر كه از آن استفاده مى شود اشاره به اين است كه جز از اين راه نمى توان در طريق هدايت، به معناى وسيع كلمه، گام نهاد. تعبير به «نوّر فى قلبه اليقين» اشاره به اين است كه نور يقين و ايمان در چنان محيطى كه پاك از ظلم و عدوان است بر دل ها مى تابد. كلام نورانى 374 كه بعد از اين خواهد آمد نيز توضيح بيشترى براى اين كلام محسوب مى شود. در نامه معروفى كه امام حسين سيدالشهدا(عليه السلام) براى اهل كوفه نوشت مضمونى ديده مى شود كه در پاره اى از جهات به آنچه در كلام مولى آمده، شبيه است. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار چنين نقل مى كند: امام(عليه السلام) در نامه اى به اشراف اهل كوفه چنين مرقوم داشت: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) قَدْ قَالَ فِى حَياتِهِ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يعْمَلُ فِى عِبَادِ اللَّهِ بِالاِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يغَيرْ بِقَوْل وَ لاَ فِعْل كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلاَءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيطَانِ وَتَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَىءِ وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلاَلَهُ وَ إِنِّى أَحَقُّ بِهَذَا الاَمْرِ لِقَرَابَتِى مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله); اما بعد از حمد و ثناى الهى; شما مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در زمان حيات خود فرمود: كسى كه سلطان ظالمى را ببيند كه حرام خدا را حلال شمرده، پيمان الهى را شكسته، به مخالفت سنت رسول الله(صلى الله عليه وآله) برخاسته و در ميان بندگان خدا به گناه و ظلم مشغول است سپس با گفتار و عمل خود با او مخالفت نكند سزاوار است كه خداوند او را به سرنوشت همان ظالم گرفتار سازد و شما به خوبى مى دانيد كه اين جمعيت (بنى اميه) اصرار بر اطاعت شيطان دارند و از اطاعت رحمن سر باز زده اند، مفاسد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل نموده اند و بر بيت المال مسلمين چنگ انداخته و حرام خدا را حلال شمرده اند و من از همه به اين امر (قيام بر ضد آنان) به سبب قرابت و خويشاوندى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سزاوارترم».[بحارالانوار، ج 44، ص 382] . از كلام طبرى استفاده مى شود كه امام(عليه السلام) بار ديگر اين سخن را به صورت خطبه در سرزمين بيضه در مقابل حر بن يزيد رياحى و لشكرش كه براى جلوگيرى از حركت امام(عليه السلام) آمده بودند بيان فرمود.[تاريخ طبرى، ج 4، ص 304]

 

حکمت 374 نهج البلاغه: اهمیت امر به معروف و نهى از منکر

وَ فِي كَلَامٍ آخَرَ لَهُ (علیه السلام) يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ؛ وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ، فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً؛ وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ، فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ؛ وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ، فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ. وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ، إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ؛ وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ، لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ؛ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 374) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 111

مرحوم سيد رضى در ابتداى اين گفتار حكيمانه مى گويد: امام(عليه السلام) در سخن ديگرى كه در همين معنا (اشاره به گفتار حكيمانه قبل است) بيان كرده چنين مى فرمايد: «گروهى از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منكرات و انكار منكر برمى خيزند. آن ها تمام خصلت هاى نيك را به طور كامل در خود جمع كرده اند»; (وَفِي كَلام آخَرَ لَهُ يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ). امام(عليه السلام) تقسيم سه گانه اى در اين گفتار حكيمانه و پرمعنا براى آمرين به معروف و ناهين از منكر بيان كرده، كه اين قسمِ اوّلِ آن است و اشاره به كسانى است كه با تمام وجود خود و با استفاده از تمام وسايل به مبارزه با منكرات برمى خيزند. منظور از نهى از منكر با قلب (همانگونه كه در تفسير حكمت گذشته آمد) اين است كه انسان در دل از منكرات متنفر باشد و هرگز به آن رضايت ندهد هرچند نتواند بيش از اين كارى انجام دهد و يا بتواند و كوتاهى كند. منظور از مبارزه با زبان واضح است: نصيحت كند، اعتراض نمايد و گاه لازم است فرياد بكشد. معناى انكار منكر با دست هرگونه اقدام عملى است براى پيشگيرى از منكر يا برچيدن بساط منكرات موجود كه گاه منجر به درگيرى فيزيكى به سبب مقاومت عاملين به منكر و جسور بودن آن ها مى شود. قابل توجه اين كه امام(عليه السلام) اين سه را به ترتيب اهميت ذكر كرده است: نخست انكار با يد سپس لسان و بعد قلب. اين كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: چنين كسى تمام خصال نيك را در خود جمع كرده، به سبب اين است كه كارى فراتر از آن تصور نمى شود و اين كه بعضى از شارحان نهج البلاغه كمك هاى مالى را قسم چهارم ذكر كرده اند صحيح به نظر نمى رسد زيرا كمك هاى مالى نيز جزء اقدامات عملى است كه با دست انجام مى شود. آنگاه امام(عليه السلام) به سراغ گروه دوم مى رود و مى فرمايد: «گروهى ديگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خيزند اما با دست كارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نيك تمسك جسته اند و يكى را ضايع كرده اند»; (وَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ، فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَمُضَيِّعٌ خَصْلَةً). شك نيست كه افراد ناتوان و يا توانمند فاقد مسئوليت كامل، نخستين چيزى را كه ترك مى كنند اقدامات عملى در راه نهى از منكر است. تنها در قلبشان از آن متنفرند و با زبان هم نصيحت و اعتراض مى كنند. آن ها در برابر دو قسمتى كه انجام داده اند مأجورند و درباره ترك مبارزه عملى با منكر ـ در صورتى كه قدرت داشته باشند ـ مسئوليت سنگينى در پيشگاه خدا دارند. سپس امام(عليه السلام) به سراغ گروه سوم مى رود و مى فرمايد: «گروهى ديگر تنها با قلبشان نهى از منكر مى كنند (و از آن بيزارند) ولى مبارزه با دست و زبان را ترك مى گويند اين گروه بهترين خصلت هاى اين سه را ترك گفته و تنها به يكى چنگ زده اند»; (وَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِكُ بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَة).

تعبير امام(عليه السلام) به «اشرف الخصلتين» در واقع ازقبيل اضافه صفت به موصوف است و در معنا «الخصلتين الاشرفين» مى باشد. آرى آن ها مهمترين بخش از نهى از منكر را كه بخش عملى و زبانى است رها ساخته و به كمترين آن كه مزاحمتى براى هيچ كس توليد نمى كند قناعت نموده اند و آن ها ضعيف ترين ناهيان از منكرند. ولى اين مرحله نيز داراى تأثير قابل توجهى است زيرا تنفر قلبى سبب مى شود كه شخص لااقل آلوده گناه نشود كه اگر اين تنفر نباشد او نيز به گناه خو مى گيرد و به صف گنهكاران مى پيوندد. در حكمت 201 نيز گذشت كه اميرمؤمنان(عليه السلام)اشاره به داستان قوم ثمود مى كند كه يك نفر از آن ها آمد ناقه اى را كه معجزه آشكار صالح(عليه السلام) بود پى كرد و به قتل رساند ولى خداوند اين كار را به همه آن ها نسبت مى دهد و مى فرمايد: (فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ) و امام(عليه السلام) در توجيه آن مى فرمايد: «إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا; ناقه ثمود را يك نفر پى كرد ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت زيرا قلباً به آن راضى بودند». آنگاه امام(عليه السلام) به گروه چهارمى اشاره مى كند كه متفاوت با اين سه گروه اند و آن ها كسانى هستند كه تمام مراحل نهى از منكر را رها كرده و بى خيال از كنار منكرات جامعه مى گذرند. مى فرمايد: «گروهى ديگر نه با زبان نهى از منكر مى كنند و نه با قلب و نه با دست. اين ها (در حقيقت) مردگانى در ميان زندگان هستند»; (وَمِنْهُمْ تَارِكٌ لاِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ، فَذلِكَ مَيِّتُ الاَحْيَاءِ). چه تعبير جالب و گويايى! زنده كسى است كه داراى حس و حركت باشد و مؤمن زنده كسى است كه در برابر زشتى ها حركتى از خود نشان دهد. كسى كه هيچ گونه حركتى حتى به صورت تنفر قلبى از خودش در مقابل مظاهر زشت و منكر جامعه نشان نمى دهد واقعاً در صف مردگان قرار گرفته است. از ديدگاه اسلام (كتاب و سنت) گروهى ظاهراً از دنيا رفته اند و در ميان ما نيستند و جسم بى جان آن ها در قبرها نهفته است ولى در واقع زنده اند چراكه آثارشان در همه جا نمايان است. مگر زندگى چيزى جز نشان دادن آثار حيات است؟ همان گونه كه قرآن درباره شهدا مى گويد: (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[آل عمران، آيه 169] . اميرمؤمنان على(عليه السلام) در گفتار حكيمانه اى كه خطاب به كميل بيان كرد مى فرمايد: «هَلَكَ خُزَّانُ الاَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْياءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِى الدَّهْر; ثروت اندوزان مرده اند ولى علما و دانشمندان تا پايان دنيا زنده اند».[نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 147] . بنابراين، زندگى بى خاصيت مرگ است، مرگى توأم با آثار حيات مادى. آنگاه امام(عليه السلام) در بخش ديگرى از اين كلام پرمعنا به بيان اهميت امر به معروف و نهى از منكر به صورت كلى پرداخته، مى فرمايد: «(بدانيد) تمام اعمال نيك و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر همچون آب دهان است در برابر دريايى عميق و پهناور»; «وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللّهِ، عِنْدَ الاَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، إِلاَّ كَنَفْثَة فِي بَحْر لُجِّيٍّ). اين تعبير به راستى تعبير عجيبى است; تمام كارهاى نيك: نماز و روزه و زكات و حج و حتى جهاد فى سبيل الله در برابر امر به معروف و نهى از منكر بسيار كوچك و ناچيز است. دليلش اين است كه اين دو وظيفه بزرگ اسلامى ضامن اجراى تمام آن كارهاى نيك و فرائض و واجبات است. اگر امر به معروف و نهى از منكر تعطيل شود به دنبال آن نماز و روزه و حج و جهاد نيز به تدريج به فراموشى سپرده مى شود و اين است دليل برترى اين دو بر آنها. آنگاه امام(عليه السلام) در آخرين بخش از كلام نورانى خود به افراد ضعيف النفس هشدار مى دهد و مى فرمايد: «(بدانيد) امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ كسى را نزديك مى كند و نه از روزى كسى مى كاهد (و بدانيد) از همه اين ها مهمتر سخن حقى است كه در برابر پيشواى ستمگرى گفته مى شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع مى گردد»; (وَ إِنَّ الاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَل، وَ لاَ يُنْقِصَانِ مِنْ رِزْق، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْل عِنْدِ إِمَام جَائِر). بسيارند كسانى كه گمان مى كنند اگر به سراغ انجام اين دو وظيفه بروند جانشان يا نانشان به خطر مى افتد در حالى كه چنين نيست. خداوند حافظ جان و نان آن هاست و اين تفكر، تفكرى است شرك آلود و بى گانه از حق. جمله «وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ» حقيقت مهمى را بازگو مى كند و آن اين كه انسان بايد شجاع باشد و در برابر ظالمان، بى اعتنا به خطراتى كه ممكن است او را تهديد كند حق را بيان دارد و اى بسا بيان حق، آن ها را بيدار و يا حداقل شرمنده سازد و از انجام ظلم هايى بازدارد. جالب اين كه ابن ابى الحديد در ذيل اين جمله اشاره به داستان زيد بن ارقم در برابر ابن زياد يا يزيد بن معاويه مى كند و مى گويد: مصداق اين سخن روايتى است كه مى گويد: زيد بن ارقم، ابن زياد ـ و گاه گفته شده يزيد بن معاويه ـ را ديد كه با چوبدستى خود به دندان امام حسين(عليه السلام)مى زند در آن زمانى كه سر آن حضرت را نزد او برده بودند. زيد بن ارقم فرياد زد و گفت: چوب را بردار. بسيار ديدم كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين دندان ها را مى بوسيد.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 307. طبرى، مورخ مشهور نيز در تاريخ خود اين داستان را آورده است. تاريخ طبرى، ج 4، ص 349] . نمونه ديگر آن سخنى است كه عبدالله بن عفيف ازدى در مسجد كوفه در برابر ابن زياد گفت و سخنان او را درهم كوبيد. هنگامى كه ابن زياد بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) و يارانش براى قدرت نمايى به مسجد كوفه آمد و بر فراز منبر رفت و در برابر انبوه جمعيت، خدا را حمد كرد كه پيروز شده و اهانت شديدى به حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) كرد و آن حضرت را به دروغگويى نسبت داد، عبدالله بن عفيف ازدى (كه چشمش نابينا بود) از ميان جمعيت برخاست و فرياد زد: «يا ابْنَ مَرْجانةَ! اِنّ الكذّابَ وَابنَ الكَذّابِ أنتَ و أبوكَ و مَنِ اسْتَعْمَلَكَ وأبوهُ يا عَدُوَّ اللهِ أتقتُلُونَ أولادَ النَّبِيِّين وَتَتَكَلَّمونَ بِهذا الكَلامِ على مَنابِرِ المُسلِمين؟; اى پسر مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو تويى و پدر توست و كسى كه تو را بر اين مسند نشانده و پدر اوست. اى دشمن خدا فرزندان پيامبران را به قتل مى رسانى و اين سخن زشت را بر منبر مسلمانان مى گويى؟». (قابل توجه اين كه او ابن زياد را ابن زياد خطاب نكرد بلكه به مادرش مرجانه نسبت داد تا آلوده بودن نسب او را با اين سخن آشكار كند و در ميان جمعيت رسوايش سازد). ابن زياد كه انتظار چنين سخنى را از هيچ كس نداشت خشمگين شد و گفت: گوينده اين سخن كيست؟ عبدالله بن عفيف گفت: منم اى دشمن خدا! آيا خاندان پاكى را كه خداوند آن ها را از هرگونه آلودگى پيراسته به قتل مى رسانى و مى پندارى مسلمانى؟ وا غوثاه; كجايند فرزندان مهاجر و انصار كه از تو و از آن طغيانگر (يزيد) نفرين شده فرزند نفرين شده توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله)، انتقام بگيرند... به اين ترتيب، عبدالله، بذر انقلاب بر ضد بنى اميه و خونخواهى امام حسين(عليه السلام)را در دل ها با سخنانش پاشيد و هرچند سرانجام در اين راه شهيد شد ولى كار خود را كرد.[براى آگاهى از دنباله اين داستان عبرت آموز به كتاب عاشورا (ريشه ها و انگيزه ها...) صفحه 582 مراجعه كنيد] . مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) نمونه ديگرى ذكر مى كند و آن اين كه مروان دستور داد روز عيد (فطر يا قربان) منبر را آماده كنند و قبل از اداى نماز عيد شروع به خواندن خطبه كرد. مردى برخاست و گفت: اى مروان تو مخالفت با سنّت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كردى. اوّلاً منبر را روز عيد بيرون آوردى (در حالى كه خطبه را بايد ايستاده بخوانى نه نشسته بر منبر). ثانياً خطبه نماز عيد را قبل از نماز مى خوانى (در حالى كه خطبه نماز عيد، بعد از نماز است) ابوسعيد در آن صحنه حاضر بود، پرسيد: اين مرد كيست؟ گفتند: فلان شخص، فرزند فلان شخص. گفت: بدانيد اين مرد وظيفه خود را انجام داد. من از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: هركس كار منكرى را ببيند اگر بتواند بايد آن را با دست خود و عملاً تغيير دهد و اگر نتواند با زبان و اگر نتواند با قلب (متنفر از آن باشد) و اين ضعيف ترين مرحله ايمان است.[شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 13، ص 193; سنن ابى داود، ج 1، ص 254] . قابل توجه اين كه تغيير دادن زمان خطبه، از بعد از نماز عيد به قبل از آن ـ به گفته ابوبكر كاشانى (نويسنده كتاب بدائع الصنائع و از فقهاى اهل سنت) ـ به اين سبب بود كه سخنان بى اساسى در خطبه هاى خود مى گفتند و مردم مى دانستند و براى خطبه آنها نمى نشستند. ناچار زمان آن را تغيير دادند.[بدائع الصنايع، ج 1، ص 276] . داستان معروف فرزدق و اشعار مشهورش درباره امام سجاد(عليه السلام) در برابر هشام بن عبدالملك در كنار خانه خدا نيز نمونه زنده و بارزى از اين گفتار امام(عليه السلام) است.[بحارالانوار، ج 46، ص 123] . البته در ذيل اين داستان آمده است كه هشام سخت از اين اشعار عصبانى شد و حقوق فرزدق را از بيت المال قطع كرد ولى امام سجاد(عليه السلام) آن را جبران فرمود. و در نهايت اشعار فرزدق در تاريخ جاودان و ماندگار شد. داستان هاى زيادى در تاريخ اسلام از اين دست ديده مى شود. گرچه در بعضى از آن ها جان ناهى از منكر به خطر افتاد ولى اين در موارد نادرى بود كه با كليتى كه امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه فرموده منافاتى ندارد زيرا همواره عمومات، استثنائاتى دارد...

 

 

حکمت 375 نهج البلاغه: نکوهش ترک نهی از منکر

وَ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) يَقُولُ: أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ، الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ، ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ؛ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلَاهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 375) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 123

اين كلام نورانى در واقع تكميل بر دو گفتار حكيمانه اى است كه قبلا تحت شماره 373 و 374 آمد و ناظر به مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منكر است و در واقع هركدام از زاويه اى به اين مسئله مهم مى نگرد. «در اين جا ابوجحيفه مى گويد: من از اميرمؤمنان(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: نخستين مرحله اى از جهاد كه از شما مى گيرند و در آن مغلوب مى شويد جهاد با دست (جهاد عملى) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب»; (وَ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) يَقُولُ: أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ). روشن است كه ظالمان و دشمنان اسلام نخست تلاش مى كنند چراغ پرفروغ امر به معروف و نهى از منكر عملى را از مسلمانان بگيرند و اجازه ندهند كسى عملاً امر به معروف يا نهى از منكر كند مبادا موقعيت آن ها به خطر بيفتد. هنگامى که جهاد عملى را خاموش كردند به سراغ جهاد زبانى مى روند و اجازه نمى دهند كسى بر فراز منابر يا در مجامع ديگر امر به معروف و نهى از منكر كند و كسانى را كه اقدام به اين كار كنند تحت تعقيب قرار مى دهند و حتى در تاريخ مى خوانيم كه گاه زبان بعضى از آن ها را قطع مى كردند تا نتوانند امر به معروف و نهى از منكر كنند و بساط ظالمان را متزلزل سازند مانند آنچه درباره ميثم تمار، آن يار باوفا و دوست مخلص على(عليه السلام) نقل شده كه حتى هنگامى كه او را به چوبه دار آويزان كردند (معمول بود طناب را زير بغل شخصى كه مى خواستند به دار بياويزند قرار مى دادند) باز بر فراز چوبه دار فضايل على(عليه السلام) را بيان مى كرد. ابن زياد دستور داد زبانش را قطع كردند. يا اين كه همچون ابوذر به نقطه دور افتاده اى تبعيد مى شدند تا كسى پيام زبان حق گويشان را نشنود آن گونه كه در زمان معاويه و خليفه سوم روى داد. و هنگامى كه اين مرحله از جهاد را گرفتند تبليغات منفى را آغاز مى كنند به گونه اى كه آن حالت تنفر قلبى را به تدريج از مردم بگيرند تا شعله جهاد با قلب نيز خاموش شود و يا اين كه وقتى جهاد عملى و جهاد با زبان گرفته شد و مدتى گذشت به تدريج انسان ها زشتى منكرات را فراموش مى كنند همان گونه كه انسان ماهر در انجام يك كار اگر مدتى آن را ترك كند مهارت خود را به كلى از دست خواهد داد. بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال ديگرى در تفسير اين كلام داده اند و آن اين كه وقتى حاكميت ظالمان ادامه پيدا كند نسل هايى كه بعداً روى كار مى آيند زشتى منكرات را فراموش مى كنند و به اين ترتيب جهاد با قلب نيز ترك مى شود. آنگاه امام(عليه السلام) در يك نتيجه گيرى پرمعنا مى فرمايد: «كسى كه حتى با قلبش از نيكى ها طرفدارى و با منكرات مبارزه نكند قلبش واژگونه مى شود، بالاى آن پايين و پايين آن بالا قرار مى گيرد»; (فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً، وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ). معلوم است كه منظور از «قلب» در اين جا آن عضو صنوبرى كه وسيله رسانيدن خون به تمام اعضاى بدن است نمى باشد بلكه قلب در اين جا به معناى عقل و حس تشخيص است زيرا يكى از معانى قلب در لغت، همان عقل است. اشاره به اين كه انسان حس تشخيص نيك و بد را در چنان محيطى از دست مى دهد و به تدريج نيكى ها در نظرش زشت و زشتى ها در نظرش زيبا خواهد شد. در حديثى پرمعنا و پيشگويانه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين مى خوانيم: «كَيفَ بِكُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُكُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُكُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ فَقِيلَ لَهُ وَ يكُونُ ذَلِكَ يا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ كَيفَ بِكُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْكَرِ وَ نَهَيتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ فَقِيلَ لَهُ يا رَسُولَ اللَّهِ وَ يكُونُ ذَلِكَ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ كَيفَ بِكُمْ إِذَا رَأَيتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً; چگونه خواهيد بود هنگامى كه زنان شما فاسد شوند و جوانان شما فاسق و امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنيد؟ كسى عرض كرد: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! آيا چنين امرى واقع مى شود؟ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: آرى و بدتر از اين واقع خواهد شد. چگونه خواهيد بود هنگامى كه امر به منكر مى كنيد و نهى از معروف؟ عرض كردند: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! آيا چنين چيزى واقع خواهد شد؟ فرمود: آرى و بدتر از اين روى مى دهد. چگونه خواهيد بود هنگامى كه معروف را منكر و منكر را معروف (و زيبايى ها را زشت و زشتى ها را زيبا) خواهيد ديد؟».[كافى، ج 5، ص 59، ح 14] .

 

حکمت 376 نهج البلاغه: حق سنگین است و باطل آسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 376) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 129

از نوشته بلاذرى در انساب الاشراف استفاده مى شود كه اين كلام را اميرمؤمنان على(عليه السلام) هنگامى بيان فرمود كه عثمان تمام فرمانداران خود را از نقاط مختلف كشور اسلام گردآورى كرده بود تا درباره شكايات مردم از آن ها صحبت كند. از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز در اين مجلس دعوت به عمل آمد. حضرت خطاب به عثمان اين جمله را بيان فرمود: «حق، سنگين اما گواراست و باطل، سبك اما بلاخيز و مرگ آور است»; (إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ). «مرىء» به معناى گوارا و «وبىء» به معناى وباخيز است كه گاه تفسير به مرگ آور مى شود. سپس افزود: واى بر تو هرگاه كسى به تو راست بگويد عصبانى مى شوى و اما اگر دروغ بگويد راضى مى گردى: (انك متى تصدق تسخط و متى تكذب ترض).[الغدير، ج 9، ص 71 به نقل از انساب الاشراف، ج 5، ص 44] . توضيح اين كه در كتاب الفتوح ابن اعثم كوفى آمده است كه گروهى از اهل شام نزد عثمان آمدند و از معاويه شكايت كردند و جمعى از خوبان كوفه نزد او آمدند و از والى او سعيد بن عاص شكايت داشتند. عثمان گفت: تا كى اين گونه شكايت ها از اين دو نفر به من مى رسد؟ حجاج بن غزيه انصارى گفت: مردم فقط از اين دو نفر شكايت ندارند آن ها از همه عمال و فرمانداران تو شاكى هستند. يك بار به سراغ آن ها فرستادى و احضارشان كردى سپس بار ديگر آن ها را به مقام خود بازگرداندى، اكنون به سراغ آن ها بفرست و آن ها را در حضور اصحاب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اين مسجد احضار كن سپس از آن ها عهد و پيمان بگير كه به كسى ظلم نكنند و آن ها را سوگند ده آنگاه آن ها را به جاى خود بازگردان و اگر نپذيرفتند ديگرى را به جاى آن ها بفرست زيرا صالحان مسلمين كم نيستند. بسيارى از مردم نيز همين پيشنهاد را تأييد كردند. به دنبال اين ماجرا عثمان به سراغ جميع كارگزاران و فرماندارانش فرستاد و آن ها را احضار كرد سپس رو به اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كرد و گفت: اى مردم! اين ها كارگزاران من اند كه مورد اعتمادم بوده اند اگر دوست داشته باشيد آن ها را عزل مى كنم و آن كس را كه شما دوست بداريد به جاى آن ها مى گذارم. اين جا بود كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) (كه مى دانست عثمان در اين سخن خود پايدار نخواهد ماند) فرمود: اى عثمان! حق، سنگين است (و تلخ) و باطل، سبك است (و شيرين) تو مردى هستى كه اگر به تو راست بگويند خشمگين مى شوى و اگر دروغ بگويند راضى مى گردى. مطالب بسيارى از مردم به تو رسيده كه اگر آن ها را ترك كنى بهتر از آن است كه اصرار بر آن ها داشته باشى. از خدا بپرهيز و از آنچه مردم درباره تونمى پسندند توبه كن. آنگاه طلحه نيز سخنانى در تأييد سخنان على(عليه السلام) گفت. سرانجام عثمان عصبانى شد و گفت: چرا مرا رها نمى كنيد؟ چرا اين همه سرزنش مى كنيد؟ من كارى نكرده ام. شما اوضاع را بر ضد من دگرگون ساختيد... .[الفتوح ابن اعثم، ج 2، ص 394-395] . حوادث بعد از اين ماجرا كه در تاريخ صدر اسلام به طور مشروح آمده نشان مى دهد كه عثمان سرانجام تن به حق نداد چراكه تلخ و سنگين بود و باطل را برگزيد چراكه ظاهراً شيرين بود ولى عاقبت دردناكى براى او و براى جهان اسلام به وجود آمد. اى كاش كلام اميرمؤمنان على(عليه السلام) را پذيرفته بود و آن همه آسيب ها به جهان اسلام نمى رسيد. سنگينى حق به اين دليل است كه در بسيارى از موارد برخلاف ميل انسان است و اصولاً حركت كردن در مسير حق كار بسيار پيچيده و مشكل است و به گفته بعضى از دانشمندان مانند راه رفتن روى طناب است كه اگر اندك خطايى در آن شود انسان سقوط مى كند; در مسير حق نيز اگر انسان خطا كند در وادى باطل گرفتار خواهد شد. ولى به هر حال نتيجه حق بسيار گواراست، هم در دنيا باعث خشنودى بندگان خداست و هم در آخرت موجب سعادت جاودان و نجات ابدى است. بعضى آن را تشبيه به داروى تلخ شفابخشى كرده اند كه خوردن آن ناگوار اما نتيجه آن رهايى از بيمارى هاى خطرناك است. اما به عكس، باطل، سبك و آسان است چراكه انسان هرگونه بخواهد آن را مطابق ميل خود تنظيم مى كند و به طور موقت از آن لذت مى برد ولى عاقبتى دردناك دارد; هم در اين دنيا مردم بر ضد او مى شورند و هم در آخرت گرفتار عذاب دردناك الهى مى شود. در داستان عمال عثمان نيز تاريخ مى گويد كه چه عاقبت ناگوار و بدى در انتظار او بود و چه مشكلات عظيمى براى جهان اسلام به وجود آورد. آرى انحراف از حق، آثار بسيار ناگوارى دارد.

شبيه همين كلام نورانى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به صورت ديگرى آمده است كه فرمود: «الْحَقُّ ثَقيلٌ مُرٌّ، وَ الْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَة تُورِثُ حُزْناً طَويلاً; حق، سنگين و تلخ است، و باطل، سبك و شيرين; ليكن چه بسا يك لحظه شهوت پرستى، نگرانى و حزن طولانى درپى داشته باشد».[ميزان الحكمة، باب 888، ح 4100] . آرى; حق، سنگين و تلخ است; زيرا گاهى به ضرر و زيان انسان تمام مى شود و بسيارى از اوقات حق برخلاف خواسته هاى درونى و شهوات انسان است و گاهى نيز اجراى حق، سرزنش ديگران و ناملايمات و مشكلاتى را به همراه دارد كه براى انسان گران و سنگين تمام مى شود. اما باطل، سبك و شيرين است; ولى همچون سمّ، مهلك و كشنده است; به همين دليل، چه بسا سبب يك عمر پشيمانى و ناراحتى بشود; مثلاً كسى كه از روى خواسته نفس براى مدّت كوتاه گناهى را انجام مى دهد كه مجازات آن زندان ابد است پس از دستگيرى و بازداشت، كفّاره يك ساعت گناه را بايد يك عمر بپردازد.

 

حکمت 377 نهج البلاغه: نه ایمن از عذاب، نه ناامید از رحمت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا تَأْمَنَنَّ عَلَى خَيْرِ هَذِهِ الْأُمَّةِ عَذَابَ اللَّهِ، لِقَوْلِهِ تَعَالَى "فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ"؛ وَ لَا تَيْأَسَنَّ لِشَرِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، لِقَوْلِهِ تَعَالَى "إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ". (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 377) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 135

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه كوتاه به دو نكته مهم اشاره مى كند و در واقع به همگان هشدار مى دهد. در نكته اول مى فرمايد: «بهترين افراد اين امت را نبايد از عذاب الهى ايمن بدانيد زيرا خداوند مى فرمايد: جز زيان كاران هيچ كس در برابر مجازات الهى احساس امنيت نمى كند»; (لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَيْرِ هذِهِ الاُمَّةِ عَذَابَ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ»).

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در اين جا ايرادى مطرح كرده و آن را بدون پاسخ گذاشته است و آن اين كه آيه شريفه اول درمورد قوم زيان كار است كه ممكن است در برابر مجازات الهى احساس امنيت كند اما كسى كه از بهترين افراد اين امت است مشمول اين آيه نيست. چگونه امام(عليه السلام) آيه را تطبيق بر اين گونه افراد فرموده است؟ پاسخ اين ايراد روشن است و تعجب مى كنيم چگونه ابن ابى الحديد توجه به آن پيدا نكرده است. منظور امام(عليه السلام) اين است: افرادى كه در صف متقين و نيكوكاران قرار دارند از آينده خود در امان نباشند زيرا هر زمان ممكن است لغزشى براى آن ها پيدا شود و از مسير حق منحرف گردند و گرفتار عذاب الهى شوند. همان گونه كه در ميان ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) افرادى مثل طلحه و زبير بودند كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) خدمات بزرگى به اسلام كردند و همه جا از آن ها به نيكى ياد مى شد ولى در زمان على(عليه السلام) بيعت او را شكستند و شمشير به روى امام وقت خود كشيدند و براى به دست آوردن مقام، جنگ جمل را به راه انداختند كه گروه زيادى از مسلمانان در آن جنگ كشته شدند و خود آن ها نيز به قتل رسيدند. در ذيل آيه شريفه 175 سوره اعراف نيز داستان مردى از بنى اسرائيل در تفاسير مختلف نوشته شده است كه نخست در صف مؤمنان بود و حامل آيات و علوم الهى شده بود سپس از اين مسير گام بيرون نهاد و شيطان به وسوسه او پرداخت و عاقبت كارش به گمراهى و بدبختى كشيده شد. «(وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ); و بر آن ها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم; ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شيطان درپى او افتاد، و از گمراهان شد!». مفسران نام اين شخص را بلعم باعورا نوشته اند كه دانشمند مهمى بود ولى سرانجام براثر دنياپرستى منحرف گشت.

آنگاه در دومين جمله مى فرمايد: «براى بدترين افراد اين امت نيز نبايد از رحمت خداوند مأيوس شد زيرا خداوند متعال مى فرمايد: از رحمت خدا جز كافران مأيوس نمى شوند»; (وَلاَ تَيْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ الاُمَّةِ مِنْ رَوْحِ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»). دليل آن هم روشن است. چون بدترين افراد ممكن است روزى متنبه شوند و در مقام توبه و انابه برآيند و مشمول رحمت الهى گردند. همان گونه كه در جمله دوم منظور امام(عليه السلام) اين نيست كه بدترين افراد در حالى كه توبه نكرده اند و تغيير مسير نداده اند مشمول رحمت حق مى شوند، در جمله اول نيز به قرينه مقابله همين است كه بهترين افراد ممكن است تغيير مسير دهند و گرفتار عذاب الهى شوند. در تاريخ اسلام نيز افراد زيادى را سراغ داريم كه روزى در صف كفار و بدكاران و سارقان و مانند آن بودند اما ناگهان بيدار شدند و به راه حق برگشتند و عاقبت به خير شدند. در ذيل گفتار حكمت آميز شماره 170 داستانى از جلد هشتم كافى نقل كرديم كه سخن از عابدى مى گفت كه شيطان او را فريب داد و به گناه دعوت كرد ولى زن آلوده گنهكارى او را از گناه نجات داد و خودش نيز اهل نجات شد. توضيح آن را در ذيل همان كلام مطالعه فرماييد.

 

حکمت 378 نهج البلاغه: نکوهش بخل

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُيُوبِ، وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى كُلِّ سُوء. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 378) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 141

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه بخل را به عنوان يك صفت رذيله كه سرچشمه رذايل ديگر است معرفى كرده، مى فرمايد: «بخل، جامع تمام عيب ها و وسيله اى است كه انسان را به سوى هر بدى اى مى كشاند»; (الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِي الْعُيُوبِ، وَهُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى كُلِّ سُوء). «مساوى» ظاهراً جمع «مسائة» به معناى بدى است و بعضى گفته اند كه «مساوى» جمع «مسوى» مى باشد. انسان بخيل از يك سو از پرداخت حقوق شرعى امتناع كرده و سعى مى كند تا آن جا كه ممكن است از آن بكاهد. از سويى ديگر در مواردى كه صله رحمى ايجاب مى كند به احرام كمك نمايد خوددارى مى كند و به اين ترتيب جزء قاطعان رحم مى شود. از سويى ديگر به سبب علاقه فوق العاده به اندوختن مال ممكن است آلوده احتكار، رباخوارى، غش در معامله و انواع كسب هاى حرام شود. نيز براى پوشانيدن چهره واقعى خود به سراغ رياكارى مى رود و براى اين كه در برابر درخواست كنندگان كمك جواب رد بدهد متوسل به انواع دروغ ها مى شود و به اين ترتيب بخل، سرچشمه گناهان فراوان و عيوب بسيار خواهد بود. از طرف ديگر شخص بخيل در اعتقادات خود نيز مشكل دارد چراكه اگر سوءظن به خدا نداشت انفاق مى كرد و به وعده هاى الهى دل خوش بود. البته بخل درجاتى دارد و تمام صفاتى كه گفته شد مربوط به تمام درجات نيست هرچه شديدتر باشد آثار سوئش بيشتر است. حقيقت بخل آن است كه انسان نخواهد ديگرى از اموال يا موقعيت او و يا علم او برخوردار شود. دانشمندان براى بخل انواع و اقسامى شمرده اند. كمترين آن اين است كه انسان نخواهد ديگران از امكانات او استفاده كنند و بالاترين آن اين است كه نخواهد ديگران از اموال يكديگر، يا از اموال خودشان بهره مند گردند و گاه بخل به قدرى شديد مى شود كه انسان دربرابر خويشتن هم بخيل مى گردد و حاضر نيست خودش از امكاناتش بهره مند شود. قرآن مجيد بخيلان را به عذاب خواركننده تهديد كرده است، مى فرمايد: «(الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً); آن ها كسانى هستند كه بخل مى ورزند، و مردم را به بخل دعوت مى كنند، و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت) خود به آن ها داده، كتمان مى نمايند. (اين عمل، در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته;) و ما براى كافران، عذاب خواركننده اى آماده كرده ايم».[نساء، آيه 37] . قابل توجه اين كه خداوند اينگونه افراد را جزء كافران شمرده است. در احاديث اسلامى نكوهش هاى زيادى درباره بخل و بخيل آمده است ازجمله در حديثى كه در غررالحكم از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده است مى خوانيم: «البُخلُ يُذِلّ مُصاحِبَه وَيُعِزّ مُجانِبَهُ; بخل، صاحبش را ذليل و بيگانه از او را عزيز مى كند».[غررالحكم، ح 6553] . در حديث ديگرى از همان منبع و از همان حضرت مى خوانيم: «البَخيلُ يَبخَلُ عَلى نَفسِه باليَسيرِ مِن دُنياه ويَسمَحُ لِوراثهِ بِكُلِّها; بخيل حتى مقدار كمى از دنيا را بر خود حرام مى كند ولى همه آن را در اختيار وارث مى گذارد».[غررالحكم، ح 6515] . نيز در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الْبَخِيلُ بَعِيدٌ مِنَ اللَّهِ بَعِيدٌ مِنَ الْجَنَّةِ قَرِيبٌ مِنَ النَّار; بخيل از خدا و مردم دور است و به آتش دوزخ نزديك».[مستدرك الوسائل، ج 15، ص 259، ح 14] . سرچشمه اصلى بخل همان سوءظن به وعده هاى الهى است آن جا كه در برابر انفاق وعده جبران بى شمار فرموده و بخيل به اين وعده هاى صريح الهى اعتنا نمى كند. اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «البُخلُ بالمَوجودِ سُوءُ الظّنِّ بالمَعبودِ; بخل ورزيدن درباره آنچه انسان در اختيار دارد نشانه سوءظن به معبود است».[غررالحكم، ح 6512] . نقطه مقابل بخل سخاوت است كه صفت بارز اولياءالله و مؤمنان راستين مى باشد. آن ها آنقدر سخاوت به خرج مى دادند كه گاه تمام يا بخش عمده زندگى خود را در اختيار ديگران مى گذاشتند. يكى از شاخه هاى بخل، بخل در علم است كه متأسفانه مصاديق زيادى دارد: مطلبى را كشف كرده و حاضر نيست به ديگران بياموزد و گاه بخيلانى در علوم پيدا مى شوند كه علم و دانش خود را با خود به گور مى برند. در دنياى امروز بخل در علم از ناحيه سردمداران جهان يك كار رايج و بسيار زشت است كه حاضر نيستند حتى فرمول هاى داروهاى نجات بخش را در اختيار ديگران بگذارند هرچند اين كار سبب مرگ افراد زيادى شود.

 

حکمت 379 نهج البلاغه: نهی از حرص زدن برای روزی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَا ابْنَ آدَمَ، الرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ؛ فَلَا تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِكَ عَلَى هَمِّ يَوْمِكَ، كَفَاكَ كُلُّ يَوْمٍ عَلَى مَا فِيهِ؛ فَإِنْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى سَيُؤْتِيكَ فِي كُلِّ غَدٍ جَدِيدٍ مَا قَسَمَ لَكَ، وَ إِنْ لَمْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ، فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِيمَا لَيْسَ لَكَ؛ وَ لَنْ يَسْبِقَكَ إِلَى رِزْقِكَ طَالِبٌ، وَ لَنْ يَغْلِبَكَ عَلَيْهِ غَالِبٌ، وَ لَنْ يُبْطِئَ عَنْكَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَكَ. قال الرضي: و قد مضى هذا الكلام فيما تقدم من هذا الباب إلا أنه هاهنا أوضح و أشرح، فلذلك كررناه على القاعدة المقررة في أول الكتاب. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 379) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 147

همان گونه كه مرحوم سيد رضى در ذيل اين كلام نورانى آورده (بخشى از) اين كلام قبلا در كلمات قصار (حكمت 267) آمده است و همان گونه كه ديگران گفته اند (بخشى از آن) در نامه 31 كه وصاياى اميرمؤمنان على(عليه السلام) را به امام حسن(عليه السلام) منعكس مى كند ذكر شده است. بخش ديگرى نيز تنها در اين جا آمده است. به هر حال هدف اصلى امام(عليه السلام) اين است كه انسان ها را از حرص به دنيا بازدارد و به گونه اى نباشند كه تمام تلاش و كوشش آن ها براى به دست آوردن رزق و روزى باشد و از وظايف ديگر دور بمانند و لزوم تحصيل روزى را بهانه خود براى حرص به دنيا قرار دهند. مى فرمايد: «اى فرزند آدم! روزى دوگونه است يكى آن كه تو به دنبالش مى روى و ديگرى آن كه به دنبال تو مى آيد كه اگر به دنبالش نروى باز هم به سراغ تو خواهد آمد»; (يَابْنَ آدَمَ، الرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ). به يقين همه روزى ها مقدر است ولى بعضى مشروط است به تلاش و كوشش و سعى و كار كه اگر اين شرط حاصل نشود فراهم نخواهد شد. مانند روزى هايى كه از طريق كشاورزى و دامدارى و صنايع و تجارت و امثال آن حاصل مى شود. قسم دوم روزى هايى است كه مشروط به اين شرط نيست بلكه ناخواسته به سراغ انسان مى آيد. مانند ارث غير منتظره اى كه به انسان مى رسد و يا سود كلانى كه بدون تلاش و كوشش از طريق ترقى قيمت ها و يا هداياى غير منتظره عايد انسان مى گردد.

آنگاه امام(عليه السلام) چنين نتيجه مى گيرد: «بنابراين غم و اندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مكن. غم هر روز براى آن روز كافى است»; (فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِكَ عَلَى هَمِّ يَوْمِكَ! كَفَاكَ كُلُّ يَوْم عَلَى مَا فِيهِ). درست است كه انسان بايد آينده نگر باشد و تنها به فكر امروز نباشد و به همين دليل در دنيايى كه ما زندگى مى كنيم دولت ها برنامه هاى پنج ساله و ده ساله و پنجاه ساله دارند. منظور امام(عليه السلام) اين است كه حريصان را از حرص زياد بازدارد تا به بهانه تأمين آينده، شب و روز در فكر دنيا نباشند. آنگاه امام(عليه السلام) به استدلال روشنى پرداخته، مى فرمايد: «اگر در تمام سال زنده بمانى و جزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزى براى تو معين كرده است به تو مى دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چيزى را بخورى كه مربوط به تو نيست؟»; (فَإِنْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَى سَيُؤْتِيكَ فِي كُلِّ غَد جَدِيد مَا قَسَمَ لَكَ; وَ إِنْ لَمْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِيَما لَيْسَ لَكَ). بسيارند كسانى كه براى به دست آوردن درآمدهاى هنگفت دست و پا مى زنند در حالى كه تنها بخش كوچكى را از آن مصرف كرده و بقيه را براى وارثان خود مى گذارند و در واقع تلاشگران خسته و بى مزدند. هدف امام(عليه السلام) اين است كه اين گروه از افراد را از تلاش هاى بى حد و حساب كه آرامش دنيا و نجات آخرت را بر باد مى دهد بازدارد. و به گفته شاعر: آن كه مكنت بيش از آن خواهد كه قسمت كرده اند *** گو طمع كم كن كه زحمت بيش باشد بيش را . در آخرين جمله به نكته ديگرى در همين باره اشاره كرده، مى فرمايد: «(بدان) هيچ كس پيش از تو نمى تواند روزى تو را دريافت كند و يا آن را از دست تو بيرون ببرد و آنچه براى تو مقدر شده است بدون تأخير به تو مى رسد»; (وَلَنْ يَسْبِقَكَ إِلَى رِزْقِكَ طَالِبٌ وَلَنْ يَغْلِبَكَ عَلَيْهِ غَالِبٌ، وَ لَنْ يُبْطِىءَ عَنْكَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَكَ). همان گونه كه در بالا اشاره كرديم هرگز هدف امام(عليه السلام) اين نيست كه افراد را از تلاش و كوشش براى حل مشكلات اقتصادى بازدارد چراكه آن حضرت و ساير معصومين(عليهم السلام) در كلمات ديگر خود به اين نوع تلاش سفارش كرده اند بلكه هدف اين است كه با بيان اين واقعيت ها كه روزى بر دوگونه است و خداوند آنچه مقدر باشد به انسان مى رساند، سدى در برابر حرص و طمع و دنياپرستى و افزون طلبى ايجاد كنند. مرحوم سيد رضى در ذيل اين كلام حكيمانه مى گويد: «مضمون اين سخن در همين باب (حكمت 267) گذشت ولى چون كلام امام(عليه السلام) در اين جا واضح تر و مشروح تر بود آن را بر اساس روشى كه در آغاز كتاب تذكر داده ايم تكرار كرديم»; (قال الرضيُّ: و قد مضى هذا الكلام فيما تقدّم من هذا الباب، إلا أنّه هاهنا أوْضَحُ و أشْرَحُ، فلذلِك كرّرناه على القاعدةِ المقرّرة في أوّل الكتاب). اين سخن سيد رضى اشاره به نكته اى است كه در مقدمه نهج البلاغه آورده و آن اين كه كلمات امام(عليه السلام) گاهى با روايات مختلف نقل شده است. سيد رضى آن را مطابق يكى از روايات نقل مى كند سپس به روايتى كه از طريق ديگر نقل شده و مشروح تر و گسترده تر است دست مى يابد و لذا آن را تكرار مى كند تا فايده بيشترى نصيب خوانندگان گردد. در اين زمينه توضيحات ديگرى در ذيل حكمت 267 و همچنين در ذيل نامه 31 كه مشتمل بر حكمت ها و اندرزهاى فراوان خطاب به امام حسن مجتبى(عليه السلام) مى باشد، آمده است.

 

حکمت 380 نهج البلاغه: ناپایداری و بی‌اعتباری دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوطٍ فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ قَامَتْ بَوَاكِيهِ فِي آخِرِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 380) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 153

هدف از اين كلام حكيمانه بيان بى اعتبارى دنياست و بيدار كردن غافلان از خواب غفلت; مى فرمايد: «چه بسيار كسانى كه در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پايان نبردند و چه بسيار كسانى كه در آغاز شب زندگى شان مورد غبطه مردم بود اما در پايان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند»; (رُبَّ مُسْتَقْبِل يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوط فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ، قَامَتْ بَوَاكِيهِ فِي آخِرِهِ). بسيارند كسانى كه خيال مى كنند اگر امروز سالم و شاداب و سرخوش اند ماه ها يا سال ها اين وضع ادامه پيدا مى كند و يا اگر امروز در مجلس جشن و سرورى حضور دارند اين مجالس تا مدت ها ادامه خواهد يافت. در حالى كه اگر به تاريخ مراجعه كنيم و يا حتى حوادثى را كه در دوران عمر خود ديده ايم مورد بررسى قرار دهيم مى بينيم اين ها خيال باطلى بيش نيست. افرادى بودند بسيار قوى و نيرومند ازنظر جسمانى و بسيار قدرتمند ازنظر موقعيت اجتماعى ولى ناگهان با گذشتن يك روز يا يك شب همه چيز دگرگون شد. آن آدم سالم، گرفتار سكته مغزى شد و به صورت يك انسان به تمام معنا فلج درآمد و آن شخص قدرتمند به دست يكى از نزديكانش به قتل رسيد همان گونه كه درباره نادرشاه افشار نقل كرده اند كه در اوج قدرت به وسيله يكى از نزديكانش به قتل رسيد آن گونه كه شاعر آن را ترسيم كرده است: شبانگه به دل قصد تاراج داشت *** سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت *** به يك گردش چرخ نيلوفرى *** نه نادر به جا ماند نى نادرى . مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) اشاره به بعضى از تحولات عراق كرده، مى گويد: سر شب دولت ملك فيصل كه آخرين نفر از شرفاء بود با قدرت بر سر كار بود ولى در آخر شب عبدالكريم قاسم قيام كرد و حكومت جديد را تشكيل داد.[شرح نهج البلاغه علامه شوشترى (بهج الصباغه)، ج 11، ص 343] . قرآن مجيد روشن ترين نمونه را در اين زمينه در پايان سوره قصص در داستان قارون، ثروتمند بزرگ بنى اسرائيل آورده است كه يك روز تمام ياران و كارگزاران خود را بسيج كرد تا ثروت او را به نمايش بگذارند به گونه اى كه بسيارى از بنى اسرائيل به حال او غبطه خوردند و گفتند: «(يا لَيتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِى قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظّ عَظيم); اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!».[قصص، آيه 79] . ولى فردا كه فرمان مرگ او از سوى خداوند صادر شد و زمين شكافت و خودش و تمام اموالش درون زمين مدفون شد آن ها كه ديروز آرزوى زندگى او را مى كردند، گفتند: «(وَيْكَأَنَّ اللهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ); واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هركس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى! گويى كافران هرگز رستگار نمى شوند!». [قصص، آيه 82] . مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضر اين كلام شريف را با اضافه پرمعنايى (ذيل وصاياى امام(عليه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفيه) آورده است و آن اين گونه است: «فَلاَ يغُرَّنَّكَ مِنَ اللَّهِ طُولُ حُلُولِ النِّعَمِ وَ إِبْطَاءُ مَوَارِدِ النِّقَمِ فَإِنَّهُ لَوْ خَشِى الْفَوْتَ عَاجَلَ بِالْعُقُوبَةِ قَبْلَ الْمَوْت; چون چنين است، فزونى نعمت هاى خداوند و تأخير مجازات هاى او تو را مغرور نسازد زيرا او اگر از اين ترس داشت كه مجازات از دست رود قبل از مرگ به سرعت كيفر مى داد».[من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 386، ح 5834] . شعراى عرب و عجم در همين مضمون اشعار بيدار كننده اى سروده اند. ازجمله شاعر عرب مى گويد: يا راقد الليل مسرورا بأوله *** إن الحوادث قد يطرقن أسحارا . اى كسى كه در شب خوشحال به بستر استراحت مى روى مراقب باش كه حوادث تلخ گاهى سحرگاه به سراغ تو مى آيد. و ديگرى مى گويد: عجبا لعين تلذّ بالرّقاد *** وملك الموت معه على وساد . در شگفتم از چشمى كه به خواب خوش فرو مى رود در حالى كه فرشته مرگ همواره در كنار او خوابيده است.[شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 11، ص 343] . و شاعر فارسى زبان مى گويد:

به شب بودى به پا قصر سرورش *** سر و كارش سحر با قبر و گورش *** نماز شام بودش تاج بر سر *** شفق چون زد كشيدش خاك دربر . در ذيل كلام حكمت آميز 191 مسائل مشابهى گذشت.

 

حکمت 381 نهج البلاغه: ضرورت کنترل زبان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْكـَلاَمُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَـمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ؛ فَإِذَا تَكَـلَّمْتَ بِهِ، صِرْتَ فی وَثَاقِهِ؛ فَاخْزُنْ لِسَانَكَ، كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ؛ فَرُبَّ كَلِمَة سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 381) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 157

درباره اهميت سكوت و خطرات سخن گفتن بى رويه، در كلمات پيشين امام(عليه السلام) مطالب قابل توجهى خوانديد. امام (عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه در ضمن سه جمله ديگر بر اين مسأله تأكيد مى كند. نخست مى فرمايد: «سخن، تا نگفته اى اسير توست اما همين كه گفتى تو اسير او خواهى بود»; (الْكَلاَمُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ; فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فی وَثَاقِهِ). چه تشبيه و تعبير جالبى! به راستى، سخن قبل از آن كه از دهان گوينده اش بيرون آيد همچون اسيرى در نزد اوست ولى همين كه از دهان گوينده بيرون آمد نه تنها قادر بر مهار كردنش نيست بلكه در اسارت آن خواهد بود و تمام مسئوليت هايش را بايد به عهده بگيرد. پس چه بهتر كه انسان كم سخن بگويد و سنجيده بگويد. امام(عليه السلام) در دومين تعبير از تشبيه ديگرى استفاده كرده، مى فرمايد: «زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ كن»; (فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ). شك نيست كه انسان اجناس گران بهاى خود را با دقت محافظت مى كند مبادا سارقان آن را بربايند و يا به گونه ديگرى از دست برود. امام(عليه السلام) مى فرمايد كه زبان تو نيز سرمايه بسيار گران بهايى است كه بايد با دقت در حفظ آن بكوشى. در سومين جمله به عنوان يك دليل مى فرمايد: «اى بسا گفتن يك كلمه نعمت بزرگى را از انسان سلب كرده يا بلا و مصيبتى را فراهم ساخته است»; (فَرُبَّ كَلِمَة سَلَبَتْ نِعْمَةً وَجَلَبَتْ نِقْمَةً). اهميت سكوت تا آنجاست كه از داستان زكريا در قرآن مجيد استفاده مى شود خداوند هنگامى كه به زكريا بشارت فرزندى را به نام يحيى داد عرضه داشت: «خدايا! نشانه اى براى من قرار ده. خطاب آمد: نشانه تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلم با مردم نخواهى داشت در حالى كه زبانت سالم است; (قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَال سَوِيّاً) [مريم، آيه 10] و به اين ترتيب سكوت به عنوان آيتى از آيات خدا نسبت به موهبتى كه ارزانى داشته بود قرار داده شد.

 

حکمت 382 نهج البلاغه: آنچه نمی دانی نگو

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ، بَلْ لَا تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ؛ فَإِنَّ اللَّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 382) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 161

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم اشاره مى فرمايد: نخست اين كه انسان بايد از گفتن چيزى كه درباره آن آگاهى ندارد بپرهيزد، مى فرمايد: «آنچه را نمى دانى مگو»; (لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ). زيرا اولاً در آيات متعددى از قرآن مجيد از اين كار نهى شده است به خصوص هرگاه اسناد به خداوند متعال داده شود. در سوره بقره مى فرمايد: «(إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ); او شما را فقط به بدى ها و كار زشت فرمان مى دهد; (و نيز دستور مى دهد) آنچه را كه نمى دانيد، به خدا نسبت دهيد».[بقره، آيه 169] . در سوره اعراف نيز مى خوانيم كه خداوند مى فرمايد: «(قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالاِثْمَ وَالْبَغْىَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِكُوا بِاللهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ); بگو: «خداوند، تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است; و (همچنين) گناه و ستم به ناحق را; و اين كه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده، شريك او قرار دهيد; و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى دانيد».[اعراف، آيه 33] . در سوره اسراء مى فرمايد: «(وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولا); از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چراكه گوش و چشم و دل، همه مسئول اند».[اسراء، آيه 36] . ثانياً ازنظر عقل نيز كار قبيحى است زيرا هنگامى كه انسان چيزى را نمى داند ولى به طور قطع از آن خبر مى دهد مفهومش اين است كه من درباره آن علم و اطلاع دارم در حالى كه اين دروغ است و دروغ، از زشت ترين كارهاست. اضافه بر اين امكان دارد آن سخن برخلاف واقع و كذب باشد بنابراين ذكر آن به طور قطع، نوعى تجرى در برابر خداوند است چراكه چيزى را بى پروا مى گويد كه احتمال دارد معصيت خداوند باشد. مرحوم كلينى در جلد اول كتاب كافى بابى تحت عنوان «النَّهْى عَنِ الْقَوْلِ بِغَيرِ عِلْم» ذكر كرده كه در آن روايات بسيارى آورده است. ازجمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: «لِلْعَالِمِ إِذَا سُئِلَ عَنْ شَىء وَ هُوَ لاَ يعْلَمُهُ أَنْ يقُولَ اللَّهُ أَعْلَمُ وَلَيسَ لِغَيرِالْعَالِمِ أَنْ يقُولَ ذَلِكَ; هنگامى كه سؤالى از شخص عالمى شود در حالى كه پاسخ آن را نمى داند بايد بگويد: «الله اعلم» و كسى كه عالم نيست حتى اين جمله را هم نبايد بگويد (زيرا او علمى ندارد كه خدا را از خود اعلم بداند)».[كافى، ج 1، ص 42، ح 5] . در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه شخص غير عالم در برابر چنين سؤالى بايد بگويد: «لا ادرى; نمى دانم» و نگويد: «الله اعلم».[كافى، ج 1، ص 42، ح 6] . در حديث ديگرى مى خوانيم كه زرارة ابن اعين از امام باقر(عليه السلام) پرسيد: خداوند چه حقى بر بندگان دارد؟ امام(عليه السلام) فرمود: «أَنْ يقُولُوا مَا يعْلَمُونَ وَيقِفُوا عِنْدَ مَا لاَ يعْلَمُون; از آنچه مى دانند سخن بگويند و درباره آنچه نمى دانند توقف كنند».[كافى، ج 1، ص 43، ح 7] . احاديث ديگرى نيز قريب به همين مضمون نقل شده است. مرحوم علامه مجلسى نيز در جلد دوم بحارالانوار باب 16، همين مطلب (نهى از گفتن چيزى بدون آگاهى از آن) را عنوان كرده و آيات متعدد و 50 روايت در اين زمينه نقل كرده است. در دومين نكته امام(عليه السلام) مى فرمايد: «بلكه همه آنچه را مى دانى نيز مگو زيرا خداوند بر تمام اعضاى انسان واجباتى قرار داده كه در قيامت از آن ها بازخواست مى كند»; (بَلْ لاَ تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ، فَإِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ). زيرا اولاً بيان آنچه انسان مى داند گاه افشاى اسرار مؤمنين و گاه غيبت و عيب جويى ديگران است و گاه سبب اهانت و يا ايجاد اختلاف در ميان مردم و يا اشاعه فحشا و يا سبب اضطراب افكار عمومى مى شود و يا افراد كم استعدادى را به گمراهى مى افكند كه همه اين ها از مصاديق گناه است. ثانياً بيان آنچه انسان مى داند گاهى سبب انحراف از فضايل اخلاقى است زيرا گاهى خودستايى و اظهار كبر و غرور و برترى بر ديگران است و گاه شكل ريا و سمعه به خود مى گيرد كه تمام اين ها مذموم است.

علتى كه امام(عليه السلام) براى نكته دوم گفته است مقصود ايشان را كاملاً آشكار مى سازد و آن اين كه چشم و گوش و دست و پا و زبان هركدام مسئوليتى دارند: (إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولا)[اسراء، آيه 36] و مسئوليت زبان از همه اعضا بيشتر است و گناهانى كه با زبان انجام مى شود فزون تر و متنوع تر مى باشد.

 

حکمت 383 نهج البلاغه: تلاش بر طاعت و دوری از معصیت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : احْذَرْ أَنْ يَرَاكَ اللَّهُ عِنْدَ مَعْصِيَتِهِ، وَ يَفْقِدَكَ عِنْدَ طَاعَتِهِ، فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ. وَ إِذَا قَوِيتَ، فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ، فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 383) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 167

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش به دو نكته مهم اشاره مى فرمايد. نكته اول اين است كه به همگان هشدار مى دهد مراقب اعمال خويش باشند، مى فرمايد: «برحذر باش از اين كه خداوند تو را نزد معصيت هايش حاضر ببيند و نزد طاعاتش غايب كه از زيان كاران خواهى بود»; (اِحْذَرْ أَنْ يَرَاكَ اللّهُ عِنْدَ مَعْصِيَتِهِ وَ يَفْقِدَكَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ). اشاره به اين كه عالَم محضر خداست و خداوند از ما به ما نزديك تر است حتى افكار و خيالاتى را كه در ذهن ما نقش مى بندد مى داند و مى بيند بنابراين چگونه به خود اجازه مى دهيم كه در صحنه هاى معصيت در حضور خداوند، حضور داشته باشيم و در صحنه هاى اطاعت كه خاصان و مقربان پروردگار و مؤمنان صالح حضور دارند جاى ما خالى باشد؟ امام صادق(عليه السلام) طبق روايتى كه در كتاب شريف كافى آمده است به يكى از ياران خود به نام اسحاق بن عمار مى فرمايد: «يا إِسْحَاقُ خَفِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ وَ إِنْ كُنْتَ لاَ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يرَاكَ فَإِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لاَ يرَاكَ فَقَدْ كَفَرْتَ وَ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ يرَاكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِينَ عَلَيكَ; اى اسحاق! آن گونه از خدا بترس كه گويى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. اگر فكر مى كنى كه خدا تو را نمى بيند كافر شده اى و اگر مى دانى تو را مى بيند ولى آشكارا معصيتش را مى كنى او را كمترين بينندگان به حساب آورده اى (زيرا در برابر يك انسان عادى و حتى گاه در مقابل يك كودك حاضر نيستى بسيارى از گناهان را انجام دهى پس چگونه در محضر پروردگار مرتكب آن مى شوى؟)».[كافى، ج 2، ص 67، ح 2] . از اين سخن مى توان نتيجه گرفت كه بى تقوايى هاى انسان ها نتيجه ضعف ايمان آن ها به خداوند و معاد است. يا او را همه جا حاضر نمى دانند و يا وعده هاى معاد و پاداش و كيفر اعمال را كوچك مى شمرند كه اگر چنين نبود روح تقوا حاكم بود. از همين رو در حديثى مى خوانيم كه از امام صادق(عليه السلام) تفسير تقوا را پرسيدند. امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: «أَنْ لاَ يفْقِدَكَ اللَّهُ حَيثُ أَمَرَكَ وَ لاَ يرَاكَ حَيثُ نَهَاكَ; حقيقت تقوا اين است كه خدا تو را در جايى كه امر كرده، غايب نبيند و در جايى كه نهى كرده حضور نداشته باشى».[بحارالانوار، ج 67، ص 285] . اميرمؤمنان(عليه السلام) در جمله دوم از گفتار حكيمانه مورد بحث به نكته ديگرى اشاره مى كند كه در واقع تكميل كننده جمله پيشين است. مى فرمايد: «و هرگاه قوى و قدرتمند مى شوى قدرت بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعيف و ناتوان مى گردى در برابر معصيت خداوند ضعيف و ناتوان باش»; (وَ إِذَا قَوِيتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اللّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اللّهِ). اشاره به اين كه سعى كن اسباب اطاعت را فراهم كنى و درطريق اطاعت پروردگار قوى شوى و نيز سعى كن اسباب معصيت را از ميان بردارى و در طريق عصيان ضعيف شوى زيرا فراهم آوردن اسباب يا از ميان بردن آن غالباً كارى است كه در اختيار انسان مى باشد. مثلاً هنگامى كه افراد عادى نزد علما و دانشمندان وارسته دينى بروند تا نصيحتى از آن ها بشنوند سبب مى شود كه روح آن ها براى اطاعت پروردگار قوى گردد و هنگامى كه از بدان و دوستان بدكار دورى كنند اسباب معصيت را از ميان برداشته و خود را براى انجام آن ضعيف مى سازند. در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبّهِ جَنّتانِ) آمده است: «مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ يراهُ وَ يسْمَعُ ما يقُوْلُ وَ يعْلَمُ ما يعْمَلُ مِنْ خَير أَوْ شَرّ، فَيحْجُزُهُ ذلِكَ عَنِ الْقَبيحِ مِنَ الاَعمالِ، فَذلِكَ الَّذى خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى; كسى كه بداند خدا او را مى بيند و آنچه را مى گويد مى شنود و از اعمال نيك و بدى كه انجام مى دهد آگاه است و اين امر او را از اعمال قبيح بازدارد اين كسى است كه از مقام پروردگارش خائف است و نفس خويش را از هوى بازمى دارد».[كافى، ج 2، ص 7، ح 10] . در آيات قرآن مجيد نيز تعبيرات مختلفى ديده مى شود كه در واقع گفتار امام(عليه السلام) برگرفته از آنهاست. در آيه چهاردهم سوره علق درباره بعضى از كافران و تكذيب كنندگان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: «(أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ يَرَى); آيا او نمى دانست كه خداوند اعمالش را مى بيند». در آيه 108 سوره نساء مى خوانيم: «(يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ); آن ها زشتكارى خود را از مردم پنهان مى دارند; اما از خدا پنهان نمى دارند». اين سخن را با نكته اى كه مرد سالكى بيان كرده پايان مى دهيم: نقل شده كه او بعد از گناهى توبه كرده بود ولى پيوسته مى گريست. به او گفتند: چرا اين قدر گريه مى كنى؟ مگر نمى دانى خداوند غفور است و آمرزنده گناهان؟ گفت: آرى ممكن است او عفو كند ولى اين خجلت وشرمسارى راازاين كه اومرابه هنگام گناه ديده است، چگونه ازخوددورسازم؟

 

حکمت 384 نهج البلاغه: نکوهش اعتماد به دنیا و کوتاهی در عمل

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا تُعَايِنُ مِنْهَا جَهْلٌ، وَ التَّقْصِيرُ فِي حُسْنِ الْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَيْهِ غَبْنٌ، وَ الطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ الِاخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 384) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 171

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به سه نكته مى كند كه هركدام حكمت مستقلى است. نخست مى فرمايد: «اعتماد به دنيا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونى هاى) آن مشاهده مى كنى جهل و نادانى است»; (الرُّكُونُ إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا تُعَايِنُ مِنْهَا جَهْلٌ). همه افراد، بدون استثنا يا در تواريخ خوانده اند و يا درباره پيشينيان شنيده اند و يا با چشم خود ديده اند كه افراد قدرتمند يا ثروتمند و پرتوان ناگهان قدرت و ثروت و توان خود را از دست داده و به صورت فردى ضعيف و ناتوان درآمده اند. يك روز امير بود و فرداى آن اسير است، يك روز جوانى نيرومند و فردا بيمار ناتوانى در بستر، يك روز ثروتمند و روز ديگر فقيرى نيازمند. با اين تحولات سريع و دگرگونى هايى كه در امور دنيا مى بينيم اگر به امكانات آن اعتماد كنيم آيا نشانه جهل و نادانى نيست؟ عاقل كسى است كه دل به دنيا نبندد هر چند از امكانات فراوانى برخوردار باشد. اين گونه افراد آسوده زندگى مى كنند و آسوده از جهان مى روند و از تحولات و دگرگونى هاى دهر هرگز ناراحت نمى شوند. در حالى كه دلبستگان به دنيا با از دست دادن مقام يا مال و ثروت، چنان ناراحت مى شوند كه گاه كارشان به جنون و ديوانگى مى كشد. مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى كند كه ابوالفتح ابن عميد از صاحب بن عباد نزد سلطان وقت، مؤيدالدولة، سعايت كرد تا او را از كار خود (وزير مخصوص بودن) بركنار ساخت و خودش به تدبير امور پرداخت همانگونه كه براى ركن الدولة، پدر مؤيدالدولة تدبير مى كرد. روزى نديمان و دوستان خاص خود را دعوت كرد، مجلس عظيمى تشكيل داد و زينت آلات فراوان و ظروف طلا و نقره اى كه از حد و حصر خارج بود حاضر ساخت و مشغول نوشيدن شراب شد و آن روز و آن شب مرتباً شراب مى خورد و به غلامان خود دستور داد كه مجلس را به همان حال نگه داريد، چيزى از آن كم و زياد نشود تا فردا نيز ادامه دهيم و به نديمان و دوستان خاص خود گفت: فردا صبح نيز در اين مجلس شركت كنيد. سپس به اتاق خواب خود رفت و نديمان به خانه هاى خود بازگشتند. سحرگاهان همان شب مؤيدالدولة دستور داد او را دستگير كردند و كسى را به خانه اش فرستاد كه آنچه در آن است گردآورى كرده بياورد و صاحب بن عباد را به وزارت بازگرداند و ابن عميد همچنان در آن حال نكبت بود تا از دنيا رفت. [شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 603] . آنگاه امام(عليه السلام) به دومين نكته اشاره كرده، مى فرمايد: «كوتاهى در حُسن عمل با وجود اطمينان به پاداش (الهى) براى آن، غبن و خسارت است»; (وَالتَّقْصِيرُ فِى حُسْنِ الْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَيهِ غَبْنٌ). اشاره به اين كه اگر انسان شك در معاد و ثواب و عقاب داشته باشد كوتاهى او در انجام كارهاى نيك ممكن است قابل توجيه باشد اما افراد باايمان كه معاد را باور كرده و به ثواب و جزاى الهى ايمان دارند آن هم ثواب هاى بسيار عظيمى كه تناسبى با مقدار عمل انسان ها ندارد بلكه فقط مناسب فضل و الطاف الهى است اگر در انجام كارهاى نيك كوتاهى كنند به راستى عجيب است و اين همان غبن و خسارتى است كه انسان با دست خود بر خويشتن وارد مى كند. حقيقت غبن آن است كه انسان سرمايه اى را از دست دهد و نتواند معادل يا بيش از آن به دست آورد و نيز فرصت مناسبى براى به دست آوردن سود كلانى در اختيار او باشد اما فرصت را از دست دهد و آن سود را تحصيل نكند; اين ها همه مصداق غبن است. قرآن مجيد روز قيامت را يوم التغابن نام نهاده، مى فرمايد: «(يوْمَ يجْمَعُكُمْ لِيوْمِ الْجَمْعِ ذَلِكَ يوْمُ التَّغَابُنِ); اين (رستاخيز عام) در زمانى خواهد بود كه خداوند همه شما را در روز اجتماع گردآورى مى كند و آن روز، روز تغابن است».[تغابن، آيه 9] . تغابن از باب تفاعل معمولا درمورد كارى گفته مى شود كه دو جانبه باشد مانند تعارض و تزاحم و اين معنى در قيامت صادق است زيرا همگى خود را مغبون مى بينند، مؤمنان به اين دليل كه كارهاى نيك بيشترى انجام نداده اند و اى بسا كافران مانع بودند و كافران به اين دليل كه هيچ اندوخته اى براى آن روز به دستشان نيامده و شايد مؤمنان را در خبررسانى مقصر مى پندارند. از گفته بعضى از اهل لغت نيز استفاده مى شود كه باب تفاعل هميشه به اين معنا نيست و تغابن در آيه مزبور به معنى ظهور غبن است. آرى آن روز ظاهر مى شود كه چه اشخاصى مغبون بوده اند و چه اشخاصى بهره كافى برده اند. سپس امام(عليه السلام) به سومين و آخرين نكته اشاره كرده، مى فرمايد: «اطمينان به هركس قبل از آزمايش و امتحان او دليل عجز و ناتوانى است»; (وَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَد قَبْلَ الاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ). با توجه به اين كه ابليسِ آدم رو بسيار است پس به هر دستى نبايد داد دست. دوستان انسان در سرنوشت او تأثير عميقى دارند نبايد هيچ كس را بدون امتحان به دوستى برگزيد. سرمايه هايى را كه خدا به انسان داده نمى توان در اختيار هركس گذاشت، اى بسا انسانِ خائن و سارق باشد، بايد افراد را كراراً آزمود و سپس به آن ها اطمينان كرد. اين مطلب در عصر و زمان ما اهميت بيشترى پيدا كرده چراكه ابليسان آدم رو و منافقان ظاهرالصلاح و خائنان در لباس خادم فراوان شده اند، بنابراين تا اطمينان از طريق امتحان حاصل نشود اعتماد به آن ها نشانه عجز و ناتوانى است. قابل توجه اين كه گاه انسان به كسى بعد از آزمايش هاى متعدد اعتماد مى كند ولى سرانجام، شخصِ فاسد و مفسدى از آب درمى آيد، بنابراين چگونه مى توان بدون آزمايش به هر كسى اعتماد كرد و دين و دنياى خود را به او سپرد؟ به گفته شاعر عرب: وَكُنتُ أرى أنَّ التّجارِبَ عُدّةٌ *** وَخانَتْ ثِقاةُ النّاسِ حِينَ التَّجارُبِ . من چنين مى پنداشتم كه تجربه و آزمايش، وسيله خوبى است ولى بعضى از افراد مورد اطمينان به هنگام تجربه ها (ى دشوار) خائن از آب درآمدند. قابل توجه اين كه امام(عليه السلام) به سه پيامد منفى كه مربوط به سه اشتباه است در اين كلام حكيمانه اش اشاره كرده است: «جهل» و «غبن» و «عجز». نشانه جهل، تكيه كردن بر اين دنياى ناپايدار است و سبب غبن، كوتاهى در انجام كارهاى نيك است و نشانه عجز، اطمينان به افراد، قبل از اختبار و امتحان مى باشد. مرحوم آمدى در غررالحكم روايات ديگرى از امام(عليه السلام) نقل كرده كه هماهنگ با جمله اخير آن حضرت در حكمتِ مورد بحث است. ازجمله اين كه مى فرمايد: «الطُّمأنِينَةُ على كُلِّ أحَد قَبْلِ اختِبار مِن قُصورِ العَقْلِ; اطمينان به هركس پيش از آزمودن او نشانه كم عقلى است».[غررالحكم، ح 9490] . و نيز مى فرمايد: «قَدِّمِ الاختِبارَ فِى اتِّخاذِ الإخْوانِ فَإنّ الاختِبارَ مِعمارٌ يُفَرِّق بينَ الأخيارِ وَالأشجارِ; قبل از گزينش دوستان، آن ها را آزمايش كنيد زيرا آزمايش، معمارى است كه نيكان را از بدان جدا مى كند».[غررالحكم، ح 9492] . ممكن است سؤال شود كه در اخبار متعدد اسلامى آمده است كه به همه مسلمانان حُسن ظنّ داشته باشيد و فعل آن ها را حمل بر صحت كنيد آيا اين روايات با آنچه در بالا آمد سازگار است؟ پاسخ اين سؤال روشن است: ازنظر كلّى و به هنگام معاشرت با مردم بايد فعل افراد را حمل بر صحت كرد اما اگر كسى بخواهد شريكى انتخاب كند يا دوستى برگزيند و سرمايه دين و دنياى خود را در اختيار او بگذارد به يقين بايد بعد از امتحان و اختبار باشد.

 

 

 

 

 

 

حکمت 385 نهج البلاغه: نشانه پستی دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّهُ لَا يُعْصَى إِلَّا فِيهَا، وَ لَا يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِتَرْكِهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 385) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده: مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 177

درباره پستى دنيا و بى ارزش بودن زرق و برق آن در قرآن مجيد تعبيرات مختلفى ديده مى شود. گاهى از آن تعبير به لهو و لعب شده: (وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ)[عنكبوت، آيه 64] و گاه از آن تعبير به زخرف شده و اين كه اگر مردمِ دنياپرست همگى به دنيا اقبال نمى كردند به قدرى دنيا بى ارزش بود كه براى كافران خانه هاى پرزرق و برق و زينتى قرار مى داديم: (وَلَوْلاَ أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِّنْ فَضَّة وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَيْهَا يَتَّكِئُونَ وَزُخْرُفاً وَإِنْ كُلُّ ذَلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ).[زخرف، آيات 33-35] . و در احاديث اسلامى به برگ درخت نيم جويده در دهان ملخ تشبيه شده است (وَإِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لاَهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِي فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا).[نهج البلاغه، كلام 224] و امثال اين تعبيرات.

آنچه در اين گفتار حكيمانه مى بينيم تعبير جديدى در اين زمينه است. امام(عليه السلام) مى فرمايد: «براى پستى دنيا (ى فريبنده و پرزرق و برق) همين بس كه معصيت خداوند فقط در آن انجام مى شود و براى رسيدن به پاداش الهى راهى جز ترك آن نيست»; (مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللّهِ أَنَّهُ لاَ يُعْصَى إِلاَّ فِيهَا، وَ لاَ يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِتَرْكِهَا). امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى به دو نكته در پستى دنيا اشاره مى كند: نخست اين كه جاى معصيت الهى تنها اينجاست و دوم اين كه وسيله رسيدن به سعادت جاويدان ترك آن است. عجيب آن است كه در حديثى از امام سجاد(عليه السلام) مى خوانيم كه مى فرمايد: «خَرَجنا مع الحُسَينِ فَما نَزَلَ مَنزِلا وما ارتَحَل مِنه إلاّ ذَكَر يحيى بنَ زكرِيّا وقَتْلَه وقال يَوماً: وَمِن هَوانِ الدُّنيا على اللهِ عزّ وجَلّ أنّ رأسَ يحيى بنَ زكرِيّا أُهدِيَ إلى بَغيّ مِن بَغايا بني إسرائيل; ما با امام حسين (پدرم به سوى كربلا) خارج شديم امام هر زمان در منزلى پياده مى شد و يا از آن حركت مى كرد به ياد يحيى بن زكريا و قتل او مى افتاد و روزى فرمود: در پستى دنيا در برابر خداوند متعال همين بس كه سر يحيى بن زكريا (پيامبر بزرگ الهى) براى زن آلوده اى از زنان آلوده بنى اسرائيل هديه فرستاده شد».[بحارالانوار، ج 45، ص 90] اين تعبير اشاره روشنى است به پيش بينى شهادت امام(عليه السلام). امام كاظم(عليه السلام) در حديث معروف هشام بن حكم كه در آغاز جلد اوّل اصول كافى آمده است خطاب به هشام مى فرمايد: «يا هِشام! إنّ العُقَلاءَ ترَكوا فُضولَ الدُّنيا فَكَيف الذّنوب، وتَرْكُ الدّنيا مِن الفَضْلِ وتَرْكُ الذّنوبِ مِنَ الفَرْضِ; عاقلان اضافات دنيا را ترك كرده اند تا چه رسد به گناهان، چراكه ترك دنيا فضيلت است و ترك گناهان فريضه».[اصول كافى، ج 1، ص 17] . از حديث بالا به خوبى استفاده مى شود كه منظور از ترك دنيا ترك ضروريات و نيازهاى زندگانى ساده نيست چراكه در احاديث ديگر، كمكى براى رسيدن به آخرت شمرده شده (نعم العون الدنيا على الآخرة)[كافى، ج5، ص 72] بلكه به تعبير امام كاظم(عليه السلام) منظور فضول دنياست، زرق و برق ها، زينت و تجملات بى حساب و مانند آن است بنابراين هيچ منافاتى بين كلام حكيمانه بالا و رواياتى كه درباره لزوم برخوردارى از حدّ معقول زندگى آمده نيست.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) از راهى عبور مى كرد، چشمش به بزغاله مرده اى افتاد كه در محل گردآورى زباله ها افتاده بود، به اصحابش فرمود: ارزش اين بزغاله چقدر است؟ عرض كردند: اگر زنده بود شايد به اندازه يك درهم نيز نبود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «والّذِي نَفْسِى بِيَدِهِ لَلدُّنيا أهوَنُ عَلى اللهِ من هذا الجَدْى على أهْلِه; دنيا كم ارزش تر است در پيشگاه خدا از اين بزغاله در نزد صاحبانش»[كافى، ج 2، ص 129; بحارالانوار، ج 70، ص 55].

 

حکمت 386 نهج البلاغه: جوینده یابنده است

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ طَلَبَ شَيْئاً، نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 386) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 181

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى اشاره به تأثير جدّ و جهد بر وصول به مقاصد عالى كرده، مى فرمايد: «هركس براى رسيدن به چيزى تلاش كند يا به همه آن مى رسد يا به قسمتى از آن»; (مَنْ طَلَبَ شَيْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ). بدون شك براى رسيدن به مقصود، عوامل زيادى بايد دست به دست هم بدهند ولى در ميان همه آن عوامل، نقش تلاش و كوشش از همه پررنگ تر است و تجربه نيز همين را نشان مى دهد كه بزرگان دنيا كه به مقاصد عالى دست يافته اند براثر كار و كوشش و تلاش فراوان بوده و حتى مخترعان و مكتشفان كه توانسته اند نيروهاى مختلف جهان طبيعت را به تسخير خود درآورَند، بر فراز آسمان پرواز كنند و يا به بعضى از كرات بالا برسند، در اعماق درياها سير كرده و ذخاير آن را كشف نمايند، نيروى اتم را در اختيار بگيرند و از آن براى مقاصد صلح جويانه استفاده كنند، به كشفيات فراوانى در علوم مختلف دست يابند و درهاى گنجينه هاى علوم را بگشايند، همه اين ها در سايه تلاش و كوشش و استقامت و پشتكار است. شبيه آنچه در گفتار حكيمانه بالا آمد در افواه دانشمندان مشهور است گاه به عنوان حديث از آن ياد مى شود و گاه به عنوان يك ضرب المثل عام و آن اين كه «من طلب شيئاً وَ جَدَّ وَجَد; كسى كه چيزى را طلب كند و جديت درباره آن داشته باشد آن را خواهد يافت» و نيز گفته اند: «مَن قَرَعَ باباً و لَجَّ وَلَج; كسى كه درى را بكوبد و اصرار كند سرانجام وارد مى شود». و شاعر نيز آن را به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نسبت داده و مى گويد: گفت پيغمبر كه چون كوبی درى *** عاقبت ز آن در برون آيد سرى . شبيه آنچه در بالا آمد با تفاوتى در غررالحكم از على(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «مَنِ استَدام قَرْعَ البابِ وَ لَجَّ وَلَج; كسى كه كوبيدن در را ادامه دهد و اصرار كند وارد مى شود».[غررالحكم، ح 3758] . تفاوتى كه گفتار حكيمانه مورد بحث با ساير آنچه در اين زمينه نقل شده، دارد اين است كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: اگر به تمام آنچه مى خواهيد، نائل نشويد لااقل به بخشى از آن خواهيد رسيد و اين نكته حائز اهميت است كه معمولا انسان به طور كامل ناكام نمى شود، گاه به تمام آنچه مى خواهد بر اساس سعى و كوشش مى رسد و گاه حداقل به بعضى از آن نائل مى شود. در حديث مشابهى نيز از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «ومَن يُكْثِر مِنْ قَرْعِ بابِ المَلِك يُفْتَحُ له; كسى كه بسيار درِ خانه پادشاه (خداوند عالم هستى) را بكوبد سرانجام براى او گشوده خواهد شد».[اعلام الدين، ص 192] . اين نكته نيز حائز اهميت است كه گاه براى رسيدن به مقصود كوشش فردى نتيجه بخش نيست و بايد از ديگران نيز در امور عمومى كمك گرفت، پيدا كردن اعوان و انصار و ياران نيز نتيجه طلب و تلاش و كوشش انسان است، بنابراين آنچه در اين گفتار حكيمانه آمد با آنچه در خطبه 5 نهج البلاغه آمده كه مى فرمايد: «أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجِنَاح; كسى كه با كمك ياران قيام كند رستگار و پيروز مى شود» منافاتى ندارد.

 

حکمت 387 نهج البلاغه: خیر و شرّ حقیقی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ، وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ؛ وَ كُلُّ نَعِيمٍ دُونَ الْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ، وَ كُلُّ بَلَاءٍ دُونَ النَّارِ عَافِيَة. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 387) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 185

همان گونه كه در مصادر اين گفتار حكيمانه اشاره شد مرحوم كلينى آن را در كتاب كافى آورده و به صورت بخشى از خطبه بسيار مفصلى است كه به نام خطبه وسيله معروف شده و طبق نقل كافى اميرمؤمنان على(عليه السلام) اين خطبه را در مدينه بعد از هفت روز از وفات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ايراد كرد و مواعظ بسيار مهمى در آن بيان شده كه اگر مردم آن را به كار مى بستند وضع مسلمانان بسيار بهتر از امروز بود. امام(عليه السلام) به دو نكته مهم درباره خير و شر در اين كلام نورانى اشاره كرده است; نخست مى فرمايد: «آن خوبى و نعمتى كه جهنم دنبال آن باشد خوبى نيست»; (مَا خَيْرٌ بِخَيْر بَعْدَهُ النَّارُ). سپس مى افزايد: «و آن بدى و مشكلى كه بعد از آن بهشت باشد بدى محسوب نمى شود»; (وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ). مفهوم «خير» و «شر» به طور اجمال بر همه روشن است ولى معيار سنجش آن در جوامع و مكاتب مختلف كاملا متفاوت مى باشد، مادى گراها خير و نيكى را در لذات مادى مى دانند و بدى را در ضررها و زيان هاى مادى، در حالى كه مكاتب الهى خير و شر را به گونه ديگرى تفسير مى كنند. آن ها خير را در سعادت جاويدان سراى ديگر و در فضايل انسانى و صفات برجسته اخلاقى مى دانند، هرچند زيان هاى مادى نيز ظاهراً سنگين است و به عكس، شر و بدى را در رذايل اخلاقى و كارهاى غير انسانى و آنچه مايه خسران و زيان در سراى ديگر مى شود حساب مى كنند و اينجاست كه ديدگاه اين دو مكتب كاملا از هم جدا مى شود.

در اين كه تعبير امام(عليه السلام) كه (نفى خير بودن از خيرى كه بعد از آن آتش دوزخ است و نفى شر بودن از شرى كه بعد از آن بهشت جاويدان است)، آيا يك تعبير حقيقى است يا مجازى و ادعايى؟ دو نظر متفاوت وجود دارد، بعضى مى گويند: خير مادى واقعاً خير است اما اگر دنبال آن آتش دوزخ باشد به منزله شر محسوب مى شود و شر مادى واقعاً شر است و اگر بعد از آن بهشت جاويدان باشد به منزله خير محسوب مى شود. ولى حق اين است كه تعبير، يك تعبير واقعى است زيرا خير و شر و خوب و بد بودن چيزى با در نظر گرفتن تمام جهات آن مى باشد. اگر انسان، امروز غذاى بسيار لذيذى بخورد ولى بعد از آن يك هفته بيمار شود و در بستر بيفتد هيچ عاقلى آن را خير نمى نامد و به عكس اگر انسان داروى تلخى را مى نوشد و به دنبال آن از يك بيمارى سخت بهبودى مى يابد هيچ كس آن را شر حساب نمى كند. بنابراين آغاز و انجام و تمام جوانب را بايد در نظر گرفت تا بتوان حكم به خير بودن يا شر بودن چيزى كرد، به همين دليل كارهاى ظاهراً خيرى كه بعد از آن آتش دوزخ است واقعاً شر است، هوس رانى هاى بى حساب، حكومت كردن به غير حق، لذات گناه آلود دنيوى، تمامشان ازنظر خداپرستان شر است چون پايانش دوزخ است و به عكس، شهادت در راه خدا و انفاق فى سبيل الله و تحمل زحمات در مبارزه با هواى نفس كه بعد از آن بهشت جاويدان الهى است واقعاً خير است. در ضمن از كلام امام(عليه السلام) به خوبى استفاده مى شود كه خير و شر چيزى است كه با حكم عقل درك مى شود و پاسخ خوبى است براى اشاعره كه منكر خير و شر به حكم عقل اند. امام(عليه السلام) در اين جا به يك استدلال عقلى تمسك جسته كه عقيده منكران را ابطال مى كند. سپس امام(عليه السلام) به دو نكته ديگر اشاره مى فرمايد كه هركدام تأكيدى بر يكى از دو نكته اول است، در تأكيد بر نكته اوّل مى فرمايد: «هر نعمتى در برابر بهشت، حقير و كوچك است»; (وَ كُلُّ نَعِيم دُونَ الْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ). بنابراين، نعمت هاى مادى كه از طريق حرام به دست آمده گرچه در كوتاه مدت لذتى دارد ولى در برابر بهشتى كه انسان آن را از دست مى دهد بسيار كوچك است. و در تأكيد بر نكته دوم مى فرمايد: «هر رنج و بلايى در مقايسه با جهنم، عافيت و تندرستى است»; (وَكُلُّ بَلاَء دُونَ النَّارِ عَافِيَةٌ). به همين دليل خداوند انسان را با انواع بلاها آزمايش مى كند تا صفِ صابران را از ديگران جدا سازد و پاداش خير به آن ها دهد. قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنْ الاَمْوَالِ وَالاَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ); به يقين همه شما را با امورى همچون ترس، گرسنگى و كاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها آزمايش مى كنيم و بشارت ده به صابران».[بقره، آيه 155] . و در جاى ديگر مى فرمايد: «(وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ); و شما را با بدى ها وخوبى ها آزمايش مى كنيم و به سوى ما بازگردانده مى شويد»[انبياء، آيه 35].

 

حکمت 388 نهج البلاغه: بیماری دل، بدتر از فقر و مرض

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَلَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ، وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ، وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ؛ أَلَا وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت388) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى ، جلد : 15 ص : 189

امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى در چهار جمله به چهار نكته مهم اشاره مى كند. در جمله هاى سه گانه نخست اشاره به سه بلا كرده كه يكى از ديگرى شديدتر و رنج آورتر است.

أَلَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ . نخست مى فرمايد: «آگاه باشيد كه فقر و تنگدستى يكى از بلاهاست»; (ألاَ وَإِنَّ مِنَ الْبَلاَءِ الْفَاقَةَ). در حكمت 163 نيز فقر به عنوان «الموت الاكبر; مرگ بزرگ تر» معرفى شده است. در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «الْفَقْرُ سَوَادُ الْوَجْهِ فِى الدَّارَينِ; فقر مايه روسياهى در دنيا و آخرت است».[بحارالانوار، ج 69، ص 30] دليل آن هم روشن است; شخصى كه گرفتار فقر و تنگدستى مى شود چه بسا آلوده گناهان زيادى ازقبيل سرقت و خيانت و تقلب و مانند آن مى گردد. ازنظر معنوى، فقر، انسان را به ناشكرى و ناسپاسى در برابر پروردگار و جزع و فزع وامى دارد و به اين ترتيب، هم از خدا دور مى شود و هم از خلق خدا. به همين دليل در اسلام دستورهاى فراوانى براى مبارزه با فقر داده شده است چراكه دعوت به فضايل اخلاقى و ايمان و اعتقاد صحيح به هنگام بى نيازى، بسيار آسان تر است. البته نمى توان انكار كرد كه گروهى از اولياء الله هستند كه گرفتار فقرند و در عين حال شاكرند و صابرند و در مسير حق گام برمى دارند.

وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ . آنگاه امام(عليه السلام) در جمله دوم اشاره به چيزى كه بدتر از فقر است مى كند، مى فرمايد: «بدتر از فقر، بيمارى بدن است»; «وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ». به يقين، غالب افراد اگر زندگانى فقيرانه اى داشته باشند ولى تندرست باشند آن را بر غناى توأم با بيمارى و بيزارى از همه چيز، ترجيح مى دهند. انسان بيمار كه ملازم و حليف بستر است چه بهره اى مى تواند از غنا و ثروت خود ببرد جز اين كه ببيند و حسرت بخورد. بسيارند كسانى كه حاضرند تمام ثروت خود را بدهند تا از بستر بيمارى برخيزند. اساساً همان گونه كه اشاره كرديم ثروتمند بيمار نه تنها از ثروت خود بهره اى نمى برد بلكه زجر هم مى كشد چون مى بيند ديگران از ثروت او بهره مند مى شوند و او محروم است.

وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ . سپس امام(عليه السلام) به بلايى كه از آن هم بدتر است اشاره كرده، مى فرمايد: «و بدتر از بيمارى بدن، بيمارى قلب است»; (وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ). روشن است كه منظور از قلب در اين جا آن عضوى كه وسيله خون رسانى به تمام بدن است نمى باشد بلكه قلب به معناى روح و جان آدمى است و در لغت، يكى از معانى آن نيز همين معنا ذكر شده است. افراد بيماردل كسانى هستند كه يا ازنظر اعتقادى گرفتار انحرافات مختلفى شده اند و يا ازنظر اخلاقى آلوده به انواع رذايل گشته اند مانند بخل و حسد و كينه توزى و شهوت پرستى و ... . معلوم است كه بيمارى تن در دنيا انسان را آزار مى دهد ولى بيمارى قلب و روح، هم در دنيا انسان را آزار مى دهد و هم مايه بدبختى او در سراى ديگر است و به همين دليل بيمارى روح و قلب از همه آنچه قبلا ذكر شد بدتر مى باشد.

أَلَا وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ . در آخرين جمله از اين كلام نورانى، امام(عليه السلام) مى فرمايد: «آگاه باشيد كه به سبب صحت بدن تقواى قلب حاصل مى شود»; (ألاَ وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ). اشاره به اين كه عقل سالم و اخلاق خوب از سلامت جسم سرچشمه مى گيرد يا به تعبير ديگر انسانى كه ازنظر جسمى سالم نباشد زمينه هاى بى تقوايى ممكن است در وى حاصل شود. ولى بايد توجه داشت كه اين جمله به اين صورت در تمام نسخه هاى اصلى نهج البلاغه كه به دست ما رسيده، نيامده است بلكه در همه نسخه هاى معروف به اين صورت نقل شده است: «وَأَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْب; بهتر از صحت بدن تقواى قلب است». به اين ترتيب جمله مزبور هماهنگ با جمله هاى قبل از آن مى شود كه امام(عليه السلام) درباره اهميت تقواى الهى و فضايل اخلاقى و برترى آن بر مال و ثروت و سلامت تن بيان فرموده است. در حالى كه جمله مزبور به صورت اول هيچ هماهنگى اى با جمله هاى قبل ندارد و بعيد نيست كه صبحى صالح كه اين نسخه را انتخاب كرده اشتباه نموده باشد. مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار به نقل از نهج البلاغه جمله مزبور را به صورت دوم آورده است كه نشان مى دهد نسخه نهج البلاغه اى كه نزد ايشان بوده به همين صورت بوده است. [بحارالانوار، ج 78، ص 175، ح 12] در نهج البلاغه اى كه اخيراً از طرف سازمان اوقاف جمهورى اسلامى منتشر شده و در مقدمه آن تصريح شده كه در تحقيق عبارات نهج البلاغه به چهار نسخه قديمى موجود در كتابخانه هاى مهم مربوط به زمانى كه نزديك به زمان مرحوم سيد رضى بوده اعتماد شده است نيز جمله بالا به صورت دوم يعنى «وَأَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْب» آمده است. بنابراين احتمال اشتباه صبحى صالح بسيار قوى به نظر مى رسد. به خصوص اين كه در مصادر نهج البلاغه نيز به همين صورت دوم ذكر شده است. در ضمن، از كلام مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار و كسانى كه عبارت نهج البلاغه را به صورت دوم آورده اند استفاده مى شود كه منشأ اشتباه صبحى صالح حذف بعضى از جمله هاى گفتار حكيمانه مورد بحث است و در اصل چنين بوده است: «أَلاَ وَ إِنَّ «مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمَالِ وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَةِ الْمَالِ صِحَّةُ الْبَدَنِ وَ أَفْضَل مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ; آگاه باشيد كه يكى از نعمت هاى مهم الهى وسعت مال است و از وسعت مال برتر صحت بدن است و از صحت بدن برتر تقواى قلب است».

 

حکمت 389 نهج البلاغه: برتری عمل بر حسب و نسب

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ، لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ. وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى: مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ، لَمْ يَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 389) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 195

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى كند كه بسيارى، از آن غافل اند. مى فرمايد: «كسى كه اعمالش او را به عقب براند نسبش او را پيش نخواهد برد»; (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ). اشاره به اين كه ارزش و شخصيت در انسان به صفات و فضايل شخصى اوست، علم و دانش، شجاعت و سخاوت، بزرگوارى و امانت و صفات برجسته ديگر. و آن ها كه از اين صفات بى بهره اند و تنها به مقام پدران خود افتخار مى كنند در اشتباه بزرگى هستند و به گفته شاعر: گيرم پدر تو بود فاضل *** از فضل پدر، تو را چه حاصل؟ و به گفته بعضى از بزرگان: از عجايب روزگار اين است كه انسان زنده به شخص مرده اى افتخار كند و استخوان هاى پوسيده را نشانه عظمت خود بداند. اين همان است كه قرآن مجيد در سوره حجرات به آن اشاره كرده است: «(يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِّنْ ذَكَر وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ); اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد; (اين ها ملاك امتياز نيست،) گرامى ترين شما نزد خداوند، باتقواترين شماست; خداوند دانا و آگاه است!».[حجرات، آيه 13] . البته عظمت نياكان ممكن است به صورت تشريفاتى مايه افتخار شود ولى افتخار حقيقى در پرتو صفات و اعمال خود انسان است. در حديثى مى خوانيم: شخصى خدمت امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) رسيد و عرض كرد: به خدا سوگند كه بر روى زمين كسى ازنظر شرافت پدر از تو برتر نيست. امام(عليه السلام) فرمود: «التَّقْوَى شَرَّفَتْهُمْ وَطَاعَةُ اللَّهِ أَحْظَتْهم; تقواى الهى آن ها را شريف نمود و اطاعت پروردگار آن ها را والامقام ساخت». آن مرد بار ديگر عرض كرد: به خدا سوگند تو بهترين مردم هستى. امام(عليه السلام) فرمود: اى مرد! قسم مخور; خَيرٌ مِنِّى مَنْ كَانَ أَتْقَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَطْوَعَ لَهُ وَ اللَّهِ مَا نَسَخَتْ هَذِهِ الاْيةَ آيةٌ "وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً... إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم"; بهتر از من كسى است كه تقواى الهى اش بيشتر و مطيع تر در برابر فرمان خدا باشد به خدا سوگند اين آيه را هيچ آيه اى نسخ نكرده است: خداوند شما را طوايف و قبايلى قرار داده تا يكديگر را بشناسيد، گرامى ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست».[بحارالانوار، ج 46، ص 177، ح 33] . در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «سه چيز است كه از اعمال دوران جاهليت است...» و نخستين آن را «الفخر بالانساب; افتخار به نسب» ذكر فرمود.[بحارالانوار، ج 70، ص 291، ح 15] . اين سخن را با حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) پايان مى دهيم: زيد بن موسى (برادر امام على بن موسى الرضا (عليه السلام)) در مدينه خروج كرد و بر ضد حكومت قيام نمود و در مدينه آتش افروزى كرد و عده اى را به قتل رساند و به همين دليل زيد النار ناميده شد. لشكريان مأمون او را اسير كردند و نزد مأمون آوردند. مأمون گفت: او را نزد ابوالحسن على بن موسى الرضا(عليه السلام) ببريد. ياسر (غلام حضرت) مى گويد: هنگامى كه او را نزد امام(عليه السلام) آوردند حضرت به او فرمود: آيا سخن افراد بى سروپاى كوفه كه مى گويند: فاطمه زهرا(عليها السلام) دامانش پاك بود و خداوند تمام فرزندانش را بر آتش دوزخ حرام كرد، تو را فريفته؟ اين فقط مربوط به امام حسن و امام حسين بود اگر چنين مى پندارى كه تو خدا را معصيت كنى و وارد بهشت شوى و موسى بن جعفر اطاعت خدا را كند و او هم

وارد بهشت شود در اين صورت مقام تو نزد خداوند از موسى بن جعفر(عليه السلام) هم بالاتر است.

سپس فرمود: «وَ اللَّهِ مَا ينَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تَنَالُهُ بِمَعْصِيتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْت; به خدا سوگند كسى به مقامات الهى نمى رسد مگر از طريق طاعت او ولى تو چنين پنداشته اى كه به آن مقامات از طريق معصيت مى رسى، چه پندار غلطى!». سپس زيد عرض كرد: من برادرت و فرزند پدرت هستم. حضرت فرمود: تو برادر من هستى مادامى كه اطاعت خداوند متعال كنى. نوح عرض كرد: خداوندا! فرزند من از خانواده من است و وعده تو حق مى باشد (كه خاندان مرا نجات دهى) و تو احكم الحاكمينى. خداوند فرمود: اى نوح! او از خاندان تو نيست او عمل غير صالحى است (= فرد ناشايسته اى است). خداوند متعال او را به سبب معصيت از خاندان نوح طرد كرد.[بحارالانوار، ج 43، ص 231، ح 6 و ج 49، ص 218، ح 2] . از بعضى از روايات استفاده مى شود كه مأمون او را به خاطر امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) بخشيد و او تا پايان خلافت متوكل عباسى زنده بود سپس از دنيا رفت و در سامرا به خاك سپرده شد.[عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 2، ص 234] . مرحوم سيد رضى در ذيل اين گفتار حكيمانه مى افزايد: «در روايت ديگرى (اين مطلب به صورت ديگرى نقل شده است): آن كس كه از ارزش هاى وجودى بى بهره است ارزش پدران و نياكان سودى به او نخواهد بخشيد»; (مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ يَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ). مضمون اين سخن همان است كه امام(عليه السلام) در گفتار حكيمانه اول فرموده و هردو بر اين معنا تأكيد دارند كه ارزش وجودى انسان به فضايل و صفات و ويژگى هاى وجود خود اوست و عظمت پدران و فضايل آن ها سودى به انسان نمى بخشد اگر خودش از آن ها بى بهره باشد.

متأسفانه نه تنها در دوران جاهليت افتخار به انساب و آباء امر بسيار رايجى بود تا آن جا كه گاهى به گورستان مى رفتند و تعداد قبرهاى مردگان قبيله خود را مى شمردند تا برترى خود را بر قبايل ديگر اثبات كنند: (أَلْهَاكُمْ التَّكَاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ).[تكاثر، آيات 1 و 2] بلكه در عصر ما نيز همين سنت جاهلى باقى است كه عده اى فاقد هرگونه علم و دانش و فضيلت اخلاقى، تنها با اتكا به فضايل آباء و نياكانشان انتظار دارند در جامعه مورد احترام و صاحب شخصيت باشند.

 

حکمت 390 نهج البلاغه: تقسيم صحيح ساعات شب و روز

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ؛ فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَ سَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَ بَيْنَ لَذَّتِهَا فِيمَا يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ. وَ لَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ شَاخِصاً إِلَّا فِي ثَلَاثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ خُطْوَةٍ فِي مَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 390) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه: 201

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه برنامه اى به منظور نظم زندگى پربركت براى انسان ها، ارائه داده است. نخست مى فرمايد: «انسان باايمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسيم مى كند»; (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَات). روشن است كه منظور از ساعت در اينجا، ساعت مصطلح امروز نيست كه عبارت از شصت دقيقه باشد بلكه ساعت به مفهوم لغوى آن است يعنى بخشى از زمان (برحة من الزمان). آنگاه به اين تقسيم سه گانه پرداخته، مى فرمايد: «قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى كند و قسمت ديگرى را براى ترميم معاش و كسب و كار زندگى قرار مى دهد و قسمت سوم را براى بهره گيرى از لذات حلال و دلپسند مى گذارد»; (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَات: فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَسَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَبَيْنَ لَذَّتِها فِيَما يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ). به اين ترتيب قسمت مهم و اصلى زندگى همان مناجات با پروردگار است و قسمت دوم كه انسان را براى بخش اوّل آماده مى سازد ترميم معاش و كسب درآمدهاى مادى است به گونه اى كه سربار ديگران نباشد و زندگى معقول آبرومندى براى خود تهيه كند. بخش سوم كه در واقع كمك به دو بخش اول مى كند اين است كه به استراحت و تفريح سالم بپردازد تا هم نشاط براى كار پيدا كند و هم براى عبادت و نيز بتواند سلامتى را كه شرط انجام بخش اوّل و دوم است براى خود حفظ كند. چه تقسيم جالب و دلپسندى كه ضامن سعادت دنيا و آخرت است! بعضى از شارحان از اين تقسيمات سه گانه اين گونه استفاده كرده اند كه بايد به هركدام هشت ساعت را اختصاص داد; كار نبايد بيش از هشت ساعت باشد و استراحت و تفريح نيز بيش از اين مطلوب نيست و اما مناجات با پروردگار نيز با توجه به مقدمات و آمادگى هايى كه جهت آن لازم است (شستوشوى بدن، طهارت لباس، غسل و وضو و نيز رفتن به مسجد و بازگشت از آن و انجام عبادات) هشت ساعت را دربر مى گيرد. البته ممكن است براى عده اى اين تقسيم به طور دقيق انجام نشود ولى با مقدارى كم و زياد تقسيم مزبور صادق است. اما متأسفانه بعضى آن چنان غرق زندگى مادى مى شوند كه تقريباً تمام اوقات شب و روز آن ها به آن تعلق مى گيرد و حتى در خواب نيز حساب درآمدها و بدهى ها را انجام مى دهند و به زن و فرزند خود نيز نمى رسند و حتى سلامتى خود را در اين راه به خطر مى اندازند. اين ها درحقيقت بى نوايانى هستند كه براى ديگران زحمت مى كشند، جمع مى كنند و مى گذارند و مى روند. نه خود از آن بهره اى مى گيرند و نه به نيازمندان بهره اى مى دهند. وبه عكس، بعضى كسب و كار را رها كرده و گوشه عزلت اختيار نموده و دائماً مشغول عبادت اند كه به يقين آن ها نيز از تعليمات اسلام دور و با آن بيگانه اند. و گروه سومى غرق لذات و عياشى و هوسرانى هستند; نه از دنيا خبر دارند و نه از عقبى، اموال بى حسابى از پدر و مادر يا از طرق ديگر به آن ها رسيده و همه چيز را رها كرده و به عيش و نوش پرداخته اند كه به يقين آن ها نيز نه عاقبت خوبى در اين دنيا دارند و نه آينده اى در آخرت. در بعضى از روايات ساعات شبانه روز به چهار بخش تقسيم شده است. ازجمله در حديثى از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) چنين مى خوانيم: «اجْتَهِدُوا فِى أَنْ يكُونَ زَمَانُكُمْ أَرْبَعَ سَاعَات سَاعَةً لِمُنَاجَاةِ اللَّهِ وَ سَاعَةً لاَمْرِ الْمَعَاشِ وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الاِخْوَانِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِينَ يعَرِّفُونَكُمْ عُيوبَكُمْ وَ يخْلِصُونَ لَكُمْ فِى الْبَاطِنِ وَسَاعَةً تَخْلُونَ فِيهَا لِلَذَّاتِكُمْ فِى غَيرِ مُحَرَّم; كوشش كنيد كه زمان شما به چهار بخش تقسيم شود: بخشى براى مناجات با پروردگار و بخشى براى امر معاش و بخشى براى معاشرت با دوستان و افراد مورد اعتماد كه عيوب شما را براى شما بازگو مى كنند و با خلوص باطن به شما خدمت مى نمايند، و بخشى از آن را نيز براى لذات غير حرام باقى گذاريد».[بحارالانوار، ج 75، ص 321] . و روايات ديگرى نيز به همين مضمون يا قريب به آن از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) نقل شده است. و روشن است كه منافاتى بين اين تقسيم بندى ها نيست براى اين كه در تقسيم سه گانه بخشى در بخش ديگر ادغام شده است. در ضمن از اين احاديث به خوبى استفاده مى شود كه اسلام هيچ گونه مخالفتى با لذات حلال ندارد بلكه بر آن تأكيد نموده زيرا همان گونه كه در بالا به آن اشاره شد تفريح سالم و لذات حلال، روح را آرامش بخشيده و جسم را سالم مى كند و انسان در پرتو آن مى تواند به بخش هاى مهم زندگى، بهتر برسد. ولى مهم آن است كه خط فاصل لذات حلال و حرام روشن گردد و اين احاديث بهانه اى براى هوس رانان و عياشان نگردد. سپس امام(عليه السلام) در بخش دوم اين گفتار حكيمانه همان مطلب را به صورت زيباى ديگرى بيان كرده است، مى فرمايد: «سزاوار نيست كه انسان عاقل حركتش جز در سه چيز باشد: مرمت معاش، گامى در راه معاد و لذت در غير حرام»; (وَ لَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِي ثَلاَث: مَرَمَّة لِمَعَاش، أَوْ خُطْوَة فِي مَعَاد، أَوْ لَذَّة فِي غَيْرِ مُحَرَّم). جمعى از شارحان نهج البلاغه واژه «شاخص» را در اين جا «مسافر» معنا كرده اند كه البته يكى از معانى اين واژه همين است و به اين ترتيب گفته اند: نه تنها انسان در حضر بايد اوقات شبانه روز را به سه بخش تقسيم كند بلكه سفرش نيز بايد چنين باشد. ولى با توجه به اين كه واژه شاخص تنها به معناى مسافر نيست بلكه به كسى كه براى كارى قيام مى كند نيز اطلاق مى شود ضرورتى ندارد كه ذيل اين كلام حكمت آميز را فقط مربوط به زمانى كه كسى در حال سفر است بدانيم.

 

حکمت 391 نهج البلاغه: تاثیر زهد در شناخت عیوب دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : ازْهَدْ فِي الدُّنْيَا، يُبَصِّرْكَ اللَّهُ عَوْرَاتِهَا، وَ لَا تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 391) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 207

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم اشاره مى كند. نخست مى فرمايد: «زهد و بى اعتنايى به (زرق و برق) دنيا پيشه كن تا خداوند چشم تو را براى ديدن عيوب آن بينا سازد»; «ازْهَدْ فِي الدُّنْيَا يُبَصِّرْكَ اللّهُ عَوْرَاتِهَا». روشن است كه انسان هرگاه دل بسته و عاشق چيزى باشد هرگز عيوب آن را نمى بيند بلكه بسيار مى شود كه عيوب را محاسن و صفات برجسته مى شمرد و در حديث مشهورى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است «حُبُّكَ لِلشَّىءِ يعْمِى وَ يصِمُّ; علاقه تو به چيزى، نابينا و كرت مى كند».[من لا يحضر، ج 4، ص 380، ح 5814] . اين مسأله با تجربه هاى شخصى كاملاً به اثبات رسيده است كه در واقع محبت افراطى و عشق به چيزى، از حجاب هاى معرفت محسوب مى شود و تا اين حجاب كنار نرود انسان حسن و عيب ها را از هم تشخيص نمى دهد. شاعر عرب هم مى گويد: وَعَيْنُ الرِّضا عَن كُلِّ عَيْب كَلِيلَةٌ *** وَلكِنّ عَيْنَ السُّخْطِ تُبْدِى المَساوِيا . نگاه خوش بينانه (و عاشقانه) به چيزى، تمام عيوب را مى پوشاند ولى نگاه هاى خشمگين همه عيوب را آشكار مى سازد. در شعرى از مجنون عامرىِ معروف درباره معشوقه اش ليلى مى خوانيم: يَقولونَ لَيْلى سَوْدَةٌ حَبَشِيَّةٌ *** وَلَو لا سَوادُ المِسْكِ ما كانَ غالِيا . مى گويند ليلى سياه و حبشى است (درست است ولى) اگر مشك، سياه نباشد گران قيمت نيست. و به گفته شاعر فارسى زبان: اگر بر ديده مجنون نشينى *** به جز زيبايى ليلى نبينى . از همين رو گفته اند كه عيوب خود را از ديگران بشنويد و در آينه وجود ديگران ببينيد زيرا انسان به خود بسيار خوش بين است و همين خوش بينى مانع از مشاهده عيوب خويشتن است. اين سخن درمورد تمام امورى كه انسان به آن علاقه دارد صادق است. افرادى هستند كه وقتى فحش هاى ركيك از فرزندانشان مى شنوند آن را شيرين زبانى مى پندارند و هنگامى كه شيطنت هاى بدى از آن ها مى بينند آن را نشانه نشاط و استعداد آن ها مى شمرند. امام(عليه السلام) درباره زيبايى هاى ظاهرى دنيا نيز هشدار مى دهد و مى فرمايد: اگر مى خواهيد از عيوب دنيا آگاه شويد بايد زهد در دنيا را پيشه كنيد. هنگامى كه بى اعتنا شديد، عيوب، يكى بعد از ديگرى آشكار مى گردد. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «مَنْ زَهِدَ فِى الدُّنْيا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِكْمَةَ فِى قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُيوبَ الدُّنْيا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْيا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلاَمِ; كسى كه زهد در دنيا را پيشه كند خداوند علم و دانش را در قلب او قرار مى دهد و زبانش را به آن جارى مى سازد و عيوب دنيا را به او نشان مى دهد دردهاى دنيا و دواهاى آن را مى شناسد و از دنيا سالم به دارالسلام (و جوار رحمت الهى) مى رود».[كافى، ج 2، ص 128، ح 1] . در روايت ديگرى كه آن را نيز مرحوم كلينى در كتاب كافى از آن حضرت آورده است مى خوانيم: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْد خَيراً زَهَّدَهُ فِى الدُّنْيا وَ فَقَّهَهُ فِى الدِّينِ وَبَصَّرَهُ عُيوبَهَا; هنگامى كه خداوند خير و نيكى براى بنده اش اراده كند او را به دنيا بى اعتنا مى سازد و عالم به احكام دينش مى كند و عيوب دنيا را در نظرش آشكار مى سازد».[كافى، ج 2، ص 128، ح 10] . سپس امام(عليه السلام) در دومين نكته مى فرمايد: «غافل مباش كه (از تو غفلت ندارند و) مراقب تواند»; (وَلاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُول عَنْكَ!). اشاره به اين كه مأموران پروردگار و فرشتگانِ ثبت اعمال، پيوسته مراقب تو مى باشند; هر عمل كوچك يا بزرگى از تو سر زند آن را ثبت مى كنند و از آن بالاتر عالم، محضر خداست و ذات پاك او به تو از تو نزديك تر است. بنابراين هرگز مورد غفلت نخواهى بود و چون چنين است تو نيز از حال خود غافل مباش. ارتباط اين جمله با جمله اول از اين جا روشن مى شود كه انسان هاى فريفته دنيا غالباً از خود و آينده خويش غافل مى شوند و همين امر سبب بدبختى و تيره روزى آن ها مى شود و انسان غافل همواره در دام بلاها گرفتار مى گردد. در حديثى نيز از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «عَجَبٌ لِغَافِل وَ لَيسَ بِمَغْفُول عَنْهُ وَ عَجَبٌ لِطَالِبِ الدُّنْيا وَ الْمَوْتُ يطْلُبُهُ وَ عَجَبٌ لِضَاحِك مِلْءَ فِيهِ وَ هُوَ لاَ يدْرِى أَرَضِى اللَّهُ أَمْ سَخِطَ لَهُ; در تعجبم از كسى كه غافل است و از او غافل نيستند و نيز در تعجبم از كسى كه در طلب دنياست و مرگ در طلب اوست و در شگفتم از كسى كه با تمام دهانش مى خندد (و قهقهه مى زند) در حالى كه نمى داند خدا از او راضى است يا خشمگين».[بحارالانوار، ج 74، ص 133، ح 38] . سلمان فارسى نيز در اين زمينه مى گويد: «عَجِبْتُ بِسِتّ ثَلاَثَةٌ أَضْحَكَتْنِى وَثَلاَثَةٌ أَبْكَتْنِى فَأَمَّا الَّتِى أَبْكَتْنِى فَفِرَاقُ الاَحِبَّةِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) وَ هَوْلُ الْمُطَّلَعِ وَ الْوُقُوفُ بَينَ يدَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الَّتِى أَضْحَكَتْنِى فَطَالِبُ الدُّنْيا وَ الْمَوْتُ يطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَلَيسَ بِمَغْفُول عَنْهُ وَ ضَاحِكٌ مِلْءَ فِيهِ وَ لاَ يدْرِى أَ رَضِى لَهُ أَمْ سَخِطَ; از شش چيز در شگفتم; سه چيز مرا مى خنداند و سه چيز مرا به گريه وامى دارد. اما آنچه مرا به گريه وامى دارد جدايى دوستان عزيز است (دوستى همچون) محمّد(صلى الله عليه وآله) و وحشت قيامت و ايستادن در پيشگاه خداوند عزّوجلّ و اما آنچه مرا به خنده وامى دارد طالب دنياست در حالى كه مرگ در طلب اوست و غافل است در حالى كه مورد غفلت نيست، و كسى كه با تمام دهان خود مى خندد و قهقهه مى زند در حالى كه نمى داند از او خوشنود شده اند يا نه»[بحارالانوار، ج 75، ص 453، ح 24].

 

حکمت 392 نهج البلاغه: زبان، نشان شخصیت انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 392) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 213

امام در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى اشاره كرده سپس دليل زيبايى براى آن ذكر مى كند، نخست مى فرمايد: «سخن بگوييد تا شناخته شويد»; (تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا). اشاره به اين كه اگر مى خواهيد مقامات علمى و فضل و كمال و ايمان و ارزش هاى وجودى شما آشكار گردد و مردم از آن بهره گيرند سخن بگوييد تا شما را بشناسند و به شخصيت شما پى ببرند و جايگاه خود را در جامعه پيدا كنيد و بتوانيد فرد مفيدى باشيد. زيرا زبان، ترجمان عقل و كليد گنجينه هاى روح آدمى است و «تا مرد سخن نگفته باشد - عيب و هنرش نهفته باشد». و اگر سكوت كنيد ممكن است ساليان دراز در ميان مردم باشيد و شما را نشناسند و از وجودتان استفاده نكنند و در واقع مانند محتكرى شويد كه مواد مورد نياز مردم را در انبارى پنهان كرده و درِ آن را قفل نموده است. آنگاه امام(عليه السلام) با تعبير جالبى براى آن استدلال مى كند، مى فرمايد: «زيرا انسان در زير زبان خود پنهان است»; (فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ). گويى شخصيت انسان مخفى گاهى دارد و آن، زير زبان اوست، هنگامى كه سخن بگويد، زبان از روى آن برمى خيزد و مخفى گاه آشكار مى شود. ضمناً از اين جمله دو نكته ديگر نيز استفاده مى شود: نخست اين كه گرچه سكوت نشانه كمال انسان است و در روايات تأكيد زيادى بر آن شده ولى در مواردى سخن گفتن لازم و واجب است، همان گونه كه پيش از اين در روايت بسيار پرمعنايى از امام سجاد(عليه السلام) آمد كه از آن حضرت سؤال كردند: آيا كلام افضل است يا سكوت؟ امام(عليه السلام) فرمود: هر دو آفاتى دارند اگر از آفات سالم بمانند كلام از سكوت افضل است. عرض كردند: چگونه افضل است اى فرزند رسول خدا؟ فرمود: خداوند متعال انبيا و اوصيا را به سكوت مبعوث نكرد بلكه آن ها را مبعوث به كلام كرد، هرگز بهشت را با سكوت به كسى نمى دهند و ولايت الله با سكوت حاصل نمى شود، پرهيز از آتش دوزخ با سكوت ميسر نمى گردد، همه اين ها به وسيله كلام به دست مى آيد. آرى من هرگز ماه را با خورشيد برابر نمى بينم، حتى اگر بخواهى فضيلت سكوت را بيان كنى بايد با كلام، اين فضيلت را شرح دهى در حالى كه هرگز نمى توانى فضيلت كلام را با سكوت بيان كنى. ديگر اين كه افرادى كه فضيلتى ندارند و نقايصى در خود مى بينند چه بهتر كه در مجالس سكوت كنند و شخصيت ناقص خود را كه در زير زبانشان نهفته است آشكار نسازند. محدث قمی ره ذیل کلمه 78 صدکلمه قصار مینویسد : تا مرد سخن نگفته باشد - عيب و هنرش نهفته باشد - هر بيشه گمان مبر كه خالى است - شايد كه پلنگ خفته باشد . لكن بدان ايعزيز من كه فضيلت سخن براى دانا و عاقل است نه براى نادان جاهل: كمال است در نفس انسان سخن - تو خود را بگفتار رسوا مكن  - تراخامشى اي خداوند هوش - وقار است و نا اهل را پرده‏پوش - اگر عالمى هيبت خود مبر - و گر جاهلى پرده خود مدر -

بدهقان نادان چه خوش گفت زن - بدانش سخن گوى يا دم مزن . شيخ سعدى گويد: نادان را به از خاموشى نيست و اگر اين مصلحت بدانستى نادان نبودى. چون ندارى كمال و فضل آن به - كه زبان در دهان نگه دارى - آدمى را زبان فضيحت كرد - جوز بي مغز را سبكبارى . قال رسول صلى الله عليه و آله: رحم الله عبداً قال خيراً فغنم اوسكت عن سوء فسلم. يعنى خدا رحمت كند بنده را كه خوب بگويد و غنيمت ببرد يا ساكت شود از بدى و سالم بماند.

 

حکمت 393 نهج البلاغه: تلاش معقول در کسب روزی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : خُذْ مِنَ الدُّنْيَا مَا أَتَاكَ، وَ تَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْكَ؛ فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ، فَأَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 393) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 217

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته اشاره مى كند كه يكى زاهدانه است و ديگرى عاقلانه. در نكته اول مى فرمايد: «از دنيا همان قدر را بگير كه به سراغ تو مى آيد و از آنچه از تو روى گردانده روى بگردان (و به دنبال آن مشتاب)»; (خُذْ مِنَ الدُّنْيَا مَا أَتَاكَ، وَتَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْكَ).

اشاره به اين كه هر انسانى در شرايط معمولى و كسب و كار عادى، درآمدى دارد كه اين درآمد خواه ناخواه به سراغ او مى آيد. مثلاً هنگامى كه زراعت مى كند معمولاً اين زراعت درآمدى دارد و همچنين دامدارى و تجارت و صنعت. ولى بسيار مى شود كه اضافه بر آن به سراغ انسان نمى آيد. امام(عليه السلام) مى فرمايد: چه بهتر كه تو هم به سراغ آن نروى و اين حقيقت زهد و بى اعتنايى به دنياست. هرگز منظور امام(عليه السلام) اين نيست كه انسان در خانه خود بنشيند تا رزق و روزى اش به سراغ او بيايد اين همان چيزى است كه با صراحت در روايات از آن نهى شده است. بلكه منظور آن است كه اصرار بر افزودن مال و ثروت در جايى كه اسبابش فراهم نيست نداشته باشد چراكه هم مشقت زيادى را بر انسان تحميل مى كند و هم ممكن است آلوده انواع گناهان و انحراف از مسير شرع شود و اى بسا اگر به آن نرسد زبان به ناشكرى و كفران بگشايد. در جمله دوم مى فرمايد: «اگر چنين نمى كنى لااقل در طلب دنيا به صورت معقول تلاش كن (و تندروى مكن)»; (فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ). اشاره به اين كه اگر اصرار دارى بر مال و جاه خود بيفزايى، تندروى مكن; عاقلانه تلاش كن و آلوده گناهان مشو و به تعبير ديگر مانند افراد حريص و دنياپرست كه به هر درى مى زنند مباش. به يقين يك زندگى ساده و آبرومندانه و خالى از هرگونه آلودگى به گناه، بسيار افتخارآميزتر است از زندگى پر زرق و برقى كه از طريق تلاش خسته كننده و آلوده به انواع گناهان به دست آمده است. در حديثى كه مرحوم كلينى در كافى آورده است مى خوانيم كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: «خَرَجَ النَّبِى(صلى الله عليه وآله) وَ هُوَ مَحْزُونٌ فَأَتَاهُ مَلَكٌ وَ مَعَهُ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الاَرْضِ فَقَالَ يا مُحَمَّدُ هَذِهِ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الاَرْضِ يقُولُ لَكَ رَبُّكَ افْتَحْ وَ خُذْ مِنْهَا مَا شِئْتَ مِنْ غَيرِ أَنْ تُنْقَصَ شَيئاً عِنْدِى فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) الدُّنْيا دَارُ مَنْ لاَ دَارَ لَهُ وَ لَهَا يجْمَعُ مَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ فَقَالَ الْمَلِكُ وَالَّذِى بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَقَدْ سَمِعْتُ هَذَا الْكَلاَمَ مِنْ مَلَك يقُولُهُ فِى السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ حِينَ أُعْطِيتُ الْمَفَاتِيحَ; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حالى كه غمگين بود از منزل خارج شد فرشته اى خدمت آن حضرت آمد در حالى كه كليد گنج هاى زمين را در دست داشت عرض كرد: اى محمّد! اين كليد گنج هاى زمين است پروردگارت مى فرمايد: آن ها را بگشا و هرچه مى خواهى بردار بى آن كه چيزى از مقام تو نزد من كم شود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: دنيا خانه كسى است كه خانه ديگرى ندارد و آن را كسى گردآورى مى كند كه عقلى ندارد. آن فرشته عرض كرد: قسم به خدايى كه تو را مبعوث به حق كرده است عين اين سخن را از فرشته اى در آسمان چهارم شنيدم در آن هنگام كه كليد اين گنج ها به دست من داده شد».[كافى، ج 2، ص 129، ح 8] . مشكلات عظيمى كه در دنياى ديروز و امروز و فردا وجود داشته، دارد و خواهد داشت ناشى از حرص حريصان و دنياپرستان است كه به سهم و حق خود از دنيا قانع نيستند و اصرار دارند از ديگران بگيرند و به خود بيفزايند. سرچشمه جنگ ها و نزاع ها و بسيارى از پرونده هاى سنگين دادگاه ها همين حرص دنيا و بيش از حق خود طلبيدن است و اگر به دستورى كه امام(عليه السلام) فرموده عمل شود آتش جنگ ها خاموش مى گردد و پرونده هاى دادگاه ها بسته خواهد شد. اين سخن را با شعرى از شاعر عرب پايان مى دهيم هرچند سخن در اين جا بسيار است. يا حَرِيصاً قَطَع الأيّامَ فِى *** بُؤسِ عَيْش وَعَناء و تَعَب *** لَيْسَ يَعدُوكَ مِنَ الرِّزقِ الّذِى *** قَسَم اللّهُ فأجْمِل فى الطَّلَب . اى كسى كه تمام روزها را در ناراحتى و رنج و تعب (براى افزودن مال و ثروت) مى گذرانى! (بدان) آن رزقى كه خدا براى تو مقرر كرده است از تو دريغ نخواهد شد بنابراين در طلب دنيا معقولانه رفتار كن. محدث قمی ره ذیل کلمه 100 صدکلمه قصار مینویسد : يا ابن آدم ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك. (نهج البلاغه حكمت 183) . اى پسر آدم آنچه اندوختى از درهم و دينار زياده از قوت خود پس تو خزينه دارى براى غير خودت از حادث يا وارث. و از اينجا است كه شاعر گفته: ما لى اراك الدهر تجكع دائباً *** ألبعل عرسك لا ابا لك تجمع . تو را اينقدر تا بمانى بس است - چه رفتى جهان جاى ديگر كس است - پس از بردن و گرد كردن چه مور - بخورپيش ازآن كت خوردكرم گور - از اين نصيحت نگويد كست- اگر عاقلى يك اشارت بست .

 

حکمت 394 نهج البلاغه: تاثیر کلام و سخن

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 394) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 221

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به نكته مهمى درباره تأثير سخن كرده، مى فرمايد: «چه بسيار سخنانى كه از حمله (و اعمال قدرت) نافذتر است»; (رُبَّ قَوْل أَنْفَذُ مِنْ صَوْل). اين كلام حكمت آميز ممكن است هم ناظر به تأثيرات مثبت سخن باشد هم تأثيرات منفى آن. زيرا گاهى سخن به قدرى نافذ و مؤثر است كه ممكن است دشمن يا دشمنانى را مغلوب سازد و مردم را بر ضد آن ها بشوراند و آن ها را به فرار وادارد. نيز گاه ممكن است تأثير سخن در آزردن اشخاص و ناراحت كردن آن ها از حمله كردن با سلاح بيشتر باشد همان گونه كه شاعر عرب مى گويد: جِراحاتُ السِّنانِ لها التِيامٌ *** وَلا يَلتامُ ما جَرَح اللِّسانُ . جراحات نيزه ها ممكن است بهبود يابد ولى اى بسا كه جراحات زبان هرگز بهبودى نيابد. به همين دليل است كه بعضى نام «لسان» را «سنان» گذاشته اند. زبان آدمى به راستى از عجايب مخلوقات پروردگار است. قطعه گوشتى بيشتر نيست اما كارهاى حيرت آورى انجام مى دهد. به هنگام غذا خوردن، مرتب لقمه را از يك طرف دهان به طرف ديگر به زير دندان ها مى فرستد و به قدرى ماهرانه كار مى كند كه خودش زير دندان ها نمى رود ولى گاه اتفاق مى افتد كه خطايى از او سر مى زند و انسان چنان زبان خود را گاز مى گيرد كه فريادش بلند مى شود آنگاه به ياد اين نعمت الهى مى افتد كه اگر مهارت زبان نبود اين گونه حوادث پيوسته اتفاق مى افتاد و زندگى را بر انسان تلخ مى كرد. از سوى ديگر هنگامى كه غذا آماده بلعيدن شد كمك بسيار مؤثرى به بلع آن مى كند و اگر نبود بلعيدن غذا امكان نداشت. تشخيص طعم غذاهاى مختلف و جدا كردن خوب از بد و زهر از دارو نيز به وسيله آن انجام مى شود. پزشكان نيز از مشاهده رنگ و شكل زبان به بسيارى از بيمارى ها پى مى برند. كار مهم ديگر آن به هنگام سخن گفتن آشكار مى شود. صدايى كه از تارهاى صوتى از گلوى انسان بيرون مى آيد يك صداى ممتد، يكنواخت و بى معناست. اين زبان است كه آن را به وسيله حركات مختلف تبديل به مخارج حروف مى كند و از آن، كلمه و جمله مى سازد و مكنون دل آدمى را بيان مى كند. صدايى كه از تارهاى صوتى برمى خيزد در واقع مانند مُركبى است كه بر نوك قلم هاى دانشمندان قرار دارد. اين مركب هيچ شكل و قيافه اى ندارد و اين قلم است كه با گردش خود به آن شكل حروف مى دهد و جمله ها را مى سازد و مسائل مهم علمى را منعكس مى كند. اما همين زبان اگر از مسير حق منحرف شد مى تواند مبدل به يكى از بلاهاى خطرناك شود و آدمى را تا سرحد كفر و مرگ بكشاند همان گونه كه از قديم ضمن ضرب المثلى گفته اند: «زبان سرخ، سر سبز مى دهد بر باد». در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «فِتْنَةُ اللِّسَانِ أَشَدُّ مِنْ ضَرْبِ السَّيفِ; گزش زبان از ضربت شمشير سخت تر است».[بحارالانوار، ج 68، ص 286] . در كتاب تمام نهج البلاغه ضمن وصيت مشروحى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) كه خطاب به اصحابش مى كند و آداب دين و دنيا را به آن ها مى آموزد چنين آمده است: «إِحْسَبُوا كَلاَمَكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ يقِلُّ كَلاَمُكُمْ إِلاَّ فِى الْخَيرِ كُفُّوا أَلْسِنَتَكُمْ، وَسَلِّمُوا تَسْليماً تَغْتَنِمُوا فَرُبَّ قَوْل أنْفَذُ مِنْ صَوْل، وَ رُبَّ فِتْنَة أَثَارَهَا قَوْلٌ; گفتار خود را از اعمال خويش حساب كنيد تا سخن شما جز در راه خير و نيكى كم شود زبان هاى خود را نگاه داريد و تسليم فرمان خدا باشيد تا غنيمت ببريد. چه بسيار سخنانى كه از حمله نافذتر است و چه بسيار فتنه ها كه از گفتارها برخاسته است».[تمام نهج البلاغه، ص 717] . در كتاب ميزان الحكمة در واژه «اللسان» تحت عنوان «خطر اللسان» روايات تكان دهنده اى ذكر شده است. ازجمله در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: «رب لسان أتى على إنسان; چه بسيار زبانى كه انسانى را به كشتن داده است».[غررالحكم، ح 4154] . در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «كَم مِن دَم سَفَكَهُ فَمٌ; چه خون هايى كه با دهان ريخته شده است».[غررالحكم، ح 4158] . به عكس، چه بسيار آتش هاى جنگ هايى كه با چند جمله خاموش شده و نزاع هاى فاميلى و قبيله اى با سخنان شيرين و حساب شده اى پايان يافته است. شاعر فارسى زبان مى گويد: با صارم زبان بگشايد هزار حصن *** با تير خامه درشكند پشت صد سوار.

 

حکمت 395 نهج البلاغه: قناعت به حد کفایت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَيْهِ كَافٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 395             ) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 225

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته اى كه در طرز زندگى انسان بسيار مؤثر است اشاره كرده، مى فرمايد: «به هر مقدار (از دنيا) قناعت كنى همان براى تو كافى است»; (كُلُّ مُقْتَصَر عَلَيْهِ كَاف). اشاره به اين كه نياز آدمى با نحوه تفكر و روحيات او متفاوت مى شود. انسان قانع مى تواند با زندگى ساده اى بسازد در حالى كه افراد غير قانع فكر مى كنند نياز آن ها با اين گونه زندگى ها تأمين نمى شود و بايد امكانات فراوان در اختيار داشته باشند; منزل وسيع همچون يك قصر، وسايل منزل گسترده و در حد آن، خادمان فراوان، مركب هاى سوارى، سفره هاى رنگين و امثال آن. گاهى تصور مى كنند اين ها همه نيازهاى اصلى زندگى آنهاست و گاه نام آن را زندگى در حد شأن مى گذارند كه همه اين ها فريب نفس اماره است. اگر روح قناعت بر آن ها حاكم باشد مى دانند اين ها فوق نياز بلكه اسراف است. همانطور كه در عبارت كفعمى خوانديم كه طبق آن امام(عليه السلام) مى فرمايد: آنچه مافوق ميانه روى است اسراف مى باشد; (كل ما زاد على الاقتصاد اسراف).[محاسبة النفس، ص 74] . امام(عليه السلام) در گفتار حكيمانه ديگرى كه مرحوم علامه مجلسى آن را در بحارالانوار نقل كرده مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يقْنِعْهُ الْيسِيرُ لَمْ ينْفَعْهُ الْكَثِيرُ; كسى كه مقدار كم، او را قانع نسازد مقدار زياد (از دنيا) نيز او را قانع نخواهد ساخت».[بحارالانوار، ج 75، ص 76، ح 33] . در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «ابْنَ آدَمَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ مِنَ الدُّنْيا مَا يكْفِيكَ فَإِنَّ أَيسَرَ مَا فِيهَا يكْفِيكَ وَ إِنْ كُنْتَ إِنَّمَا تُرِيدُ مَا لاَ يكْفِيكَ فَإِنَّ كُلَّ مَا فِيهَا لاَ يكْفِيكَ; اى فرزند آدم! اگر از دنيا به مقدارى كه لازم است و كفايت مى كند بخواهى، ساده ترين زندگى براى تو كافى است اما اگر چيزى فراتر از آن بخواهى تمام دنيا را هم به تو بدهند تو را كفايت نمى كند».[كافى، ج 2، ص 138، ح 6] . اين مطلب در ميان مردم معروف است و تجربه نيز آن را نشان داده و در اخبار اسلامى هم منعكس مى باشد كه انسان اگر در مسير حرص قرار بگيرد هيچ چيز او را سير نمى كند و صاحب «نفس لا يشبع» يعنى روح سيرى ناپذير مى گردد. در حديث معروف قدسى كه امام صادق(عليه السلام) آن را نقل فرموده مى خوانيم: «إِنَّ فِيمَا نَزَلَ بِهِ الْوَحْى مِنَ السَّمَاءِ لَوْ أَنَّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِيينِ يسِيلاَنِ ذَهَباً وَ فِضَّةً لاَبْتَغَى إِلَيهِمَا ثَالِثاً يا ابْنَ آدَمَ إِنَّمَا بَطْنُكَ بَحْرٌ مِنَ الْبُحُورِ وَ وَاد مِنَ الاَوْدِيةِ لاَ يمْلاُهُ شَىءٌ إِلاَّ التُّرَابُ; ازجمله وحى هاى آسمانى اين بود كه اگر انسان دو رودخانه از طلا و نقره داشته باشد باز هم رود سومى را مى خواهد. اى فرزند آدم! شكمت دريايى از درياها و دره اى از دره هاست كه چيزى جز خاك آن را پر نمى كند».[من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 418، ح 5912] . به گفته سعدى: گفت چشم تنگ دنيادوست را *** يا قناعت پر كند يا خاك گور . اين سخن را با روايت ديگرى از امام صادق(عليه السلام) پايان مى دهيم: «شَكَا رَجُلٌ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) أَنَّهُ يطْلُبُ فَيصِيبُ وَ لاَ يقْنَعُ وَ تُنَازِعُهُ نَفْسُهُ إِلَى مَا هُوَ أَكْثَرُ مِنْهُ وَ قَالَ عَلِّمْنِى شَيئاً أَنْتَفِعْ بِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) إِنْ كَانَ مَا يكْفِيكَ يغْنِيكَ فَأَدْنَى مَا فِيهَا يغْنِيكَ وَ إِنْ كَانَ مَا يكْفِيكَ لاَ يغْنِيكَ فَكُلُّ مَا فِيهَا لاَ يغْنِيكَ; مردى به امام صادق(عليه السلام) شكايت كرد و عرضه داشت كه به دنبال چيزهايى (از دنيا) مى رود و به آن مى رسد ولى باز هم قانع نيست و نفس او پيوسته بيش از آن را مى طلبد و گفت: چيزى به من بياموز كه از آن بهره مند شوم. امام(عليه السلام) در پاسخ، مطلبى فرمود كه تعبير ديگرى از كلام حكيمانه مورد بحث است، فرمود: اگر آن اندازه كه تو را كفايت مى كند تو را بى نياز سازد، كمترين چيز دنيا سبب بى نيازى توست و اگر بى نيازت نسازد همه دنيا را هم به تو بدهند باز هم (عطش تو فرو نمى نشيند و) بى نياز نخواهى شد[كافى، ج 2، ص 139، ح 10].

 

 

حکمت 396 نهج البلاغه: راه زندگی سعادتمندانه

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْمَنِيَّةُ وَ لَا الدَّنِيَّةُ، وَ التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّوَسُّلُ؛ وَ مَنْ لَمْ يُعْطَ قَاعِداً، لَمْ يُعْطَ قَائِماً؛ وَ الدَّهْرُ يَوْمَانِ، يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ، فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلَا تَبْطَرْ، وَ إِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِرْ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 396) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 229

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به چهار نكته مهم اشاره مى كند.

الْمَنِيَّةُ وَ لَا الدَّنِيَّةُ، نخست مى فرمايد: «مرگ آرى اما تن دادن به پستى هرگز»; (الْمَنِيَّةُ وَ لاَ الدَّنِيَّةُ!). «منية» به معناى مرگ و «دنية» به معناى پستى است. يعنى انسان با شخصيت اگر بر سر دو راهى قرار بگيرد كه يك راه به سوى مرگ و شهادت مى رود و راه ديگر به سوى ذلت و پستى، هرگز دومى را بر اولى ترجيح نمى دهد; با قامتى رسا به سوى خدا مى رود و با قامتى شكسته و پست، زيردست افراد دون همت و پست قرار نمى گيرد. نمونه اين معنا در زندگى بسيارى از اولياء الله و به خصوص معصومين(عليهم السلام) و به ويژه سرور شهيدان كربلا ديده مى شود كه وقتى آن حضرت را بين تسليم شدن و زنده ماندن و سر بر فرمان يزيد نهادن و يا تن به شمشير و نيزه ها سپردن مخير ساختند، فرمود: «أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِى ابْنَ الدَّعِى قَدْ تَرَكَنِى بَينَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَهَيهَاتَ لَهُ ذَلِكَ هَيهَاتَ مِنِّى الذِّلَّةُ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَام; آگاه باشيد اين مرد ناپاك ناپاك زاده مرا در ميان شمشير و ذلت رها ساخته هيهات كه بتواند چنين كارى را انجام دهد و هيهات كه من تن به ذلت بدهم. خداوند از اين كار ابا دارد و همچنين پيامبرش و مؤمنان و نياكان پاك و دامن هاى پاكيزه (اين ها به ما اجازه نمى دهد) كه اطاعت لئيمان را بر ميدان شهادت كريمان مقدم داريم».[بحارالانوار، ج 45، ص 83، ح 10] . ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود در ذيل خطبه 51 جمله زيبايى دارد كه گرچه در شرح آن خطبه آورديم اما تكرار آن در اين جا مناسب به نظر مى رسد. درباره امام حسين(عليه السلام) مى گويد: «سَيِّد أهلِ الإباء الّذى عَلَّم النّاسَ الحَمِيَّةَ والمَوت تحتَ ظِلال السُّيوفِ اختياراً له على الدَّنِيَّةِ أبو عبدِ اللّهِ الحُسَين بن علىّ بن أبى طالب عليهما السّلام عُرِض عليه الأمانُ و أصحابِه فَأنِفَ مِن الذُّلّ; بزرگ و پيشواى ستم ناپذيران جهان كه درس غيرت و برگزيدن مرگ در سايه شمشيرها را در برابر ذلّت و خوارى، به مردم جهان داد، حسين بن على بود، دشمن به او و يارانش امان داد ولى آن ها تن به ذلّت ندادند».[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 249]

وَ التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّوَسُّلُ . سپس امام(عليه السلام) در جمله دوم مى فرمايد: «قناعت به مقدار كم آرى ولى دست نياز به سوى ديگران دراز كردن نه»; (وَالتَّقَلُّلُ وَ لاَ التَّوَسُّلُ). «تقلل» به معناى اكتفا به مقدار قليل است. و «توسل» به معناى دست به دامن ديگران زدن مى باشد. روشن است كه اگر انسان در زندگى قانع باشد هرگز نياز ندارد كه سر در پيش هركس خم كند، تملق بگويد، تعريف و تمجيد بى جا كند و عزت و كرامت خود را پايمال سازد. ولى اگر قناعت به كنار رفت و انسان زندگى پرزرق و برق را براى خود انتخاب نمود، اداره كردن چنين زندگى اى غالباً با عزت و سربلندى ميسر نيست; يا بايد آلوده به انواع گناهان شود و از طرق مشروع و نامشروع كسب درآمد كند و يا سر در پيش اين و آن خم كند و به تعبير امام(عليه السلام) متوسل به اين و آن شود و اين شيوه آزادگان و رادمردان نيست. و به گفته شاعر عرب: أُقسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ النَّوى *** وَشُربُ ماءِ القُلُبِ المالِحَه *** أحسَنُ بالإنسانِ مِن ذُلِّه *** وَمِن سُؤالِ الأوْجُهِ الكالِحَه *** فَاستَغْنِ باللّهِ تَكُن ذا غِنىً *** مُغتَبِطاً بالصّفَقَةِ الرّابِحَه *** فَالزُّهدُ عِزٌّ والتُّقى سُؤْدَدٌ *** وَذِلَّةُ النّفسِ لَها فاضِحَه . سوگند به خداوند كه مكيدن هسته ها (ى خرما براى سد جوع) و نوشيدن آب چاه هاى شور. براى انسان بهتر است از تن دادن به ذلت و درخواست از افراد ترش روى. بنابراين غناى الهى پيشه كن تا غنى و سربلند باشى و مردم با اين تجارت پرسود به تو غبطه خورند. زهد و قناعت عزت است و تقوا بزرگى و ذلت نفس، رسوايى است. [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 362] . و شاعر فارسى زبان نيز مى گويد: آخر ز بهر دو نان *** تا كى دوى چو دونان *** و آخر ز بهر سه نان *** تا كى خورى سنانش . و شاعر شيرين زبان ديگرى مى گويد: چو حافظ در قناعت كوش *** و از دنياى دون بگذر *** كه يك جو منت دو نان *** دو صد من زر نمى ارزد . اهميت قناعت تا آن اندازه است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خِيارُ امّتى القانِعُ وشِرارُ امّتى الطامِع; نيكان امت من قناعت كاران اند و بَدان آن طمع كاران».[كنزالعمال، ح 7095 (طبق نقل ميزان الحكمة، ماده قناعت)] . و در حديث ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده است مى خوانيم: «مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ; چقدر براى مؤمن زشت است كه علاقه به چيزى پيدا كند كه باعث ذلت او گردد».[كافى، ج 2، ص 320، ح 1]

وَ مَنْ لَمْ يُعْطَ قَاعِداً، لَمْ يُعْطَ قَائِماً . در سومين نكته حكمت آميز مى فرمايد: «آن كس كه با تلاش معتدل و صحيح چيزى را به دست نياورد با تلاش ناصحيح چيزى به دست نخواهد آورد»; (مَنْ لَمْ يُعْطَ قَاعِداً لَمْ يُعْطَ قَائِماً). منظور امام(عليه السلام) اين است كه انسان بايد براى به دست آوردن روزى، از راه هاى صحيح و معقول وارد شود; حرص و طمع را كنار بگذارد و گمان نكند هميشه تلاش بيشتر سبب درآمد بيشتر است زيرا اگر چيزى براى انسان مقدر نشده باشد هرقدر هم تلاش و كوشش كند به آن نخواهد رسيد. بعضى از شارحان، اين جمله را چنين معنا كرده اند: اگر چيزى را به انسان با مدارا ندهند، با زور نخواهند داد. ولى ظاهر همان است كه در تفسير بالا گفتيم. و شبيه آن، تفسير ديگرى است كه در كلام ابن ابى الحديد آمده است و مى گويد: اگر چيزى را بدون كوشش به انسان ندهند با كوشش به او نخواهند داد. البته اين سخن اگر ناظر به رزق مقسوم باشد قابل قبول است اما روزى هايى كه مشروط به تلاش است نمى تواند در اين تفسير بگنجد.

وَ الدَّهْرُ يَوْمَانِ، يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ، فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلَا تَبْطَرْ، وَ إِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِرْ . آنگاه امام(عليه السلام) در آخرين جمله دورنمايى از زندگانى دنيا را نشان مى دهد كه همه حوادث را در دل خود دارد و دستور جامعى براى برخورد با اين حوادث بيان مى كند، مى فرمايد: «دنيا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زيان تو. در آن روز كه به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز كه به زيان توست صابر و شكيبا باش»; (الدَّهْرُ يَوْمَانِ: يَوْمٌ لَكَ، وَيَوْمٌ عَلَيْكَ; فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلاَ تَبْطَرْ، وَإِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِرْ!). «تبطر» از ماده «بطر» (بر وزن ضرر) به معناى غرور و مستى حاصل از فزونى نعمت است. واقعيت چنين است كه دنيا هميشه به كام انسان نيست همانگونه كه همواره به زيان او نمى باشد; مخلوطى است از شيرينى ها و تلخى ها، كاميابى ها و ناكامى ها و پيروزى ها و شكست ها كه بايد با هر يك از اين دو بخش برخورد مناسبى داشت. آن روز كه دنيا به كام انسان است و شاهد پيروزى را در آغوش گرفته و شهد زندگى خوب و مرفه را چشيده بايد مراقب باشد كه اين پيروزى او را به غرور و مستى نكشاند بلكه شكرگزار بخشنده اين نعمت ها باشد و حق آن ها را ادا كند تا خدا نعمتش را بر او افزون سازد. و آن روز كه دنيا چهره عبوس خود را نشان مى دهد و كام انسان را با حوادث ناگوار تلخ مى كند و مشكلات و مصائب يكى پس از ديگرى فرامى رسد در آن روز نبايد دست و پاى خود را گم كند و زبان به شكايت بگشايد و جزع و فزع نمايد بلكه بايد صبر پيشه كند تا از يك سو اجر صابران را داشته باشد (وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ)[بقره، آيه 155] و از سوى ديگر با صبر و شكيبايى مى تواند اعصابى آرام داشته باشد و براى برون رفت از مشكلات راه چاره اى بينديشد زيرا انسانى كه به هنگام بروز مشكلات بى تابى مى كند راه چاره را نيز گم خواهد كرد.

به علاوه بسيار مى شود كه كاميابى و ناكامى، هر دو براى آزمايش انسان هاست و اگر حق آن ها را درست ادا نكند در آزمايش الهى مردود شده است و به همين دليل در روايت تحف العقول بعد از اين دو جمله آمده است: «فَبكلَيَهْمِا سَتُخْتَبَر; با هر دو به زودى آزمايش مى شوى».[تحف العقول، ص 207] . امام(عليه السلام) در نامه 72 همين دوگانگى حوادث روزگار را با تعبير حكيمانه ديگرى بيان فرموده است; خطاب به ابن عباس مى فرمايد: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ يوْمَانِ يوْمٌ لَكَ وَ يوْمٌ عَلَيكَ وَ أَنَّ الدُّنْيا دَارُ دُوَل فَمَا كَانَ مِنْهَا لَكَ أَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ وَمَا كَانَ مِنْهَا عَلَيكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ; بدان كه دنيا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زيان تو. اين دنيا سرايى است متغير (كه هر روز به دست گروهى مى افتد) آنچه از مواهب دنيا قسمت توست به سوى تو مى آيد هر چند ضعيف باشى و آنچه به زيان توست گريبانت را خواهد گرفت (هر چند قوى باشى) و نمى توانى با قدرتت آن را از خود دور سازى».

حکمت 397 نهج البلاغه: درباره عطر مشک

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : نِعْمَ الطِّيبُ الْمِسْكُ؛ خَفِيفٌ مَحْمِلُهُ، عَطِرٌ رِيحُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 397) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى،  جلد : 15  صفحه : 237

امام(عليه السلام) در اين بيان كوتاه و پرمعنا از يكى از مواد معطر يعنى مِشك تعريف و تمجيد مى كند، مى فرمايد: «مشك، عطر خوبى است حملش سبك و عطرش بسيار خوب است»; (نِعْمَ الطِّيبُ الْمِسْكُ خَفِيفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِيحُهُ). بوى خوش در اسلام و مخصوصاً احاديث پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) بسيار مدح شده است و به مسلمانان دستور داده اند كه از عطريات استفاده كنند و هميشه خوشبو باشند و مخصوصاً به هنگام نماز از بوى خوش استفاده نمايند. مرحوم كلينى در جلد ششم كافى از امام سجاد(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت ظرفى داشت كه در آن مشك بود و در كنار سجده گاهش مى گذاشت و هنگامى كه مى خواست وارد نماز شود از آن بر مى داشت و خود را خوشبو مى ساخت; (كَانَتْ لِعَلِى بْنِ الْحُسَينِ(عليه السلام) قَارُورَةُ مِسْك فِى مَسْجِدِهِ فَإِذَا دَخَلَ لِلصَّلاَةِ أَخَذَ مِنْهُ فَتَمَسَّحَ بِهِ).[كافى، ج 6، ص 515، ح 6] . در حديث ديگرى آمده است كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: «صَلاةُ مُتَطَيب أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ صَلاَةً بِغَيرِ طِيب; نماز كسى كه خود را خوشبو مى كند برتر از هفتاد نماز بدون آن است».[كافى، ج 6،ص 510، ح 7] . حتى براى روزه دار كه بوييدن گل ها مكروه است استفاده از عطريات نه تنها ممنوع نيست بلكه توصيه شده است: در روايتى مى خوانيم: «كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) إِذَا صَامَ تَطَيبَ بِالطِّيبِ وَيقُولُ الطِّيبُ تُحْفَةُ الصَّائِمِ; امام صادق(عليه السلام) هنگامى كه روزه مى گرفت از عطر استفاده مى كرد و مى گفت: عطر تحفه روزه دار است».[كافى، ج 4، ص 113، ح 3] . استفاده از عطر نه تنها در حال نماز و روزه بلكه در تمام حالات (جز در حال احرام) توصيه شده است تا آن جا كه درباره پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) ينْفِقُ فِى الطِّيبِ أَكْثَرَ مِمَّا ينْفِقُ فِى الطَّعَامِ; آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى عطر هزينه مى كرد بيش از آن بود كه براى غذا هزينه مى كرد».[كافى، ج 6، ص 512، ح 18] . البته اين موضوع هرگز اسراف نبود زيرا هزينه زندگى ساده پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بسيار كم بود و هزينه عطريات به خصوص مشك كه از راه هاى دور مى آوردند نسبتاً زياد بود. البته درمورد زنان اكيداً نهى شده است كه به هنگام بيرون آمدن از خانه يا ملاقات با نامحرم خود را خوشبو سازند به گونه اى كه ديگران آن عطر را استشمام كنند زيرا ممكن است منشأ مفاسدى گردد. به هر حال امام(عليه السلام) در گفتار حكيمانه مورد بحث، درباره برترى مشك بر عطريات ديگر مى فرمايد: امتياز اين عطر بر ساير عطرها اين است كه اولاً حملش آسان است زيرا ظرف بزرگى لازم ندارد به علاوه مانند بسيارى از عطريات به صورت مايع نيست كه مشكلات خاص خود را داشته باشد بلكه به صورت جامد بوده و استفاده كردن از آن نيز بسيار آسان است; انسان با سر انگشت خود مى تواند مقدارى از آن را بردارد و به خويش بمالد. اضافه بر اين، بوى مشك را غالب مردم با اختلاف سليقه اى كه درباره عطر دارند مى پسندند و لذا امام(عليه السلام) آن را مدح و ستايش مى كند. به همين دليل از حالات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) استفاده مى شود كه بسيارى از آن بزرگواران از مشك استفاده مى كردند حتى گاهى مقدارى از آن را در غذا مى ريختند.[براى توضيح بيشتر به كافى، باب المسك، ج 6، ص 514 مراجعه فرماييد] .گفتنى است كه مِشك كه در فارسى، هم به كسر ميم و هم به ضم ميم خوانده مى شود ماده اى است سياه و بسيار معطر كه از يك نوع آهو گرفته مى شود و در واقع خونى است كه در كيسه اى در زير شكم او پيدا مى شود سپس جدا شده و مى افتد. در آغاز به صورت مايع و تيره رنگ و بسيار معطر است و پس از خشك شدن سياه مى شود و در واقع از عطرهاى تند است.

 

حکمت 398 نهج البلاغه: ياد مرگ و نهی از تکبر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : ضَعْ فَخْرَكَ، وَ احْطُطْ كِبْرَكَ، وَ اذْكُرْ قَبْرَكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 398               ) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 242

جمعى از شارحان نهج البلاغه در اين جا به شرح اين كلام نورانى نپرداخته اند و جمع ديگرى اصلاً آن را ذكر نكرده اند شايد به اين دليل كه عين اين كلام در لابه لاى خطبه 153 آمده و به شرحى كه در آن جا داده اند قناعت كرده اند و مى دانيم مرحوم سيد رضى گاهى جمله هايى را از خطبه هاى مفصل برمى گزيده و به عنوان كلمات قصار مى آورده است. به هر حال امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه سه دستور مهم مى دهد كه هركس به آن ها عمل كند رستگار خواهد بود.

ضَعْ فَخْرَكَ، نخست مى فرمايد: «فخرفروشى خود را كنار بگذار»; (ضَعْ فَخْرَكَ). ممكن است انسان امتيازاتى داشته باشد كه مايه افتخار است چه ازنظر علم و دانش و چه ازنظر موقعيت اجتماعى و حسن ظاهر و صفات برجسته اخلاقى. اين ها واقعيت است ولى آنچه نكوهيده است اين است كه انسان افتخارات خود را ذكر كرده و به آن ها افتخار كند و خود را به اين وسيله از ديگران برتر بشمارد. از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى به خوبى استفاده مى شود كه اين كار يكى از زشت ترين كارهاست. در قرآن مجيد در ضمن نصايح لقمان مى خوانيم: «(وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور); (پسرم!) با بى اعتنايى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغرورِ خيال پردازى را دوست ندارد».[لقمان، آيه 18] . اين موضوع به قدرى اهميت دارد كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حديثى كه مرحوم صدوق در كتاب خصال از آن حضرت نقل كرده، مى فرمايد: «أَهْلَكَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ; مردم را دو چيز هلاك كرده است: ترس از فقر (كه موجب دست زدن به كارهاى خلاف مى شود) و فخرفروشى».[خصال، ج 1، ص 68] . در حديث ديگرى از امام زين العابدين(عليه السلام) مى خوانيم كه در ضمن دعاى مكارم الاخلاق از خداوند چنين تقاضا مى كند: «وَهَبْ لِى مَعَالِى الاَخْلاَقِ، وَاعْصِمْنِى مِنَ الْفَخْرِ; خداوندا! اخلاق برجسته را به من ارزانى كن و از فخرفروشى مرا مصون دار».

وَ احْطُطْ كِبْرَكَ، سپس امام(عليه السلام) در دومين دستور مى فرمايد: «كبر خود را فرو ريز»; (وَاحْطُطْ كِبْرَكَ). ممكن است كسى فخرفروشى نكند و سخنى از امتيازات واقعى يا خيالى خود به زبان نياورد ولى برخورد او با مردم متكبرانه و حتى راه رفتن و ساير حركاتش آميخته با كبر و غرور باشد زيرا حقيقت كبر آن است كه انسان براى خود برترى خاصى نسبت به ديگران قائل باشد خواه اين برترى واقعى باشد يا پندارى و خيالى، معنوى باشد يا مادى، اين چيزى است كه اسلام و تمام مكاتب اخلاقى آن را نمى پذيرند و در قرآن مجيد علاوه بر آنچه در سوره لقمان ضمن نصايح آن مرد حكيم آمده است در جاى ديگر مى فرمايد: «(وَلاَ تَمْشِ فِى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الاَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولا); در روى زمين متكبرانه راه مرو زيرا تو نه زمين را مى توانى زير پاى خود پاره كنى و نه قامت خود را به بلنداى كوه ها برسانى».[اسراء، آيه 37] . اين اشاره به حال كسانى است كه متكبرانه راه مى روند گويى به زمين مى گويند: زير پاى ما مباش و به كوه ها مى گويند: ما همسان شما هستيم. البته اين گونه راه رفتن مسأله ساده اى است، مهم اين است كه از روحيه اى حكايت مى كند كه بسيار خطرناك و زشت و ناپسند است. واژه «و احطط; فرو بريز» گويا اشاره به اين است كه يك موجود مزاحم اضافى است كه به بدن انسان مى چسبد و انسان بايد آن را از خود دور كند و فرو بريزد تا آسايش پيدا كند. مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى در جلد دوم بابى مشروح و مفصل درباره نكوهش كبر ذكر كرده، ازجمله در روايتى از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)نقل مى كند كه فرمودند: «لاَ يدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِى قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّة مِنْ كِبْر; كسى كه به اندازه سنگينى ذره اى از تكبر در قلب او باشد وارد بهشت نمى شود».[كافى، ج 2، ص 310، ح 6] . در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند: «ثَلاَثَةٌ لاَ يكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لاَ ينْظُرُ إِلَيهِمْ يوْمَ الْقِيامَةِ وَ لاَ يزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ شَيخٌ زَان وَ مَلِكٌ جَبَّارٌ وَمُقِلٌّ مُخْتَالٌ; سه گروه اند كه خداوند روز قيامت با آن ها سخن نمى گويد و به آنان (با نظر لطفش) نگاه نمى كند و آن ها را پاكيزه نمى سازد و عذاب دردناكى در انتظار آن هاست: پيرمرد زناكار و پادشاه جبار و فقير متكبر».[كافى، ج 2، ص 311، ح 14]. بى شك تكبر براى همه بد است خواه غنى باشد يا فقير ولى شخص فقيرِ متكبر در عالم خيال بافى براى جبران كمبود خود گرفتار كبر و غرور مى شود و خطر او بيشتر است. شك نيست كه كبر سرچشمه مفاسد بسيارى است، كسى كه خود را برتر از ديگران مى داند حاضر نيست به ديگران همچون يك برادر نگاه كند بلكه انتظار دارد همه در برابر او تواضع كنند و به فرمانش گوش فرادهند و چون مردم از چنين روحيه اى متنفرند از او فاصله مى گيرند در نتيجه او كينه مردم را به دل مى گيرد و آن ها را حق نشناس مى پندارد و گاه همين امر سبب مى شود در حق ديگران ظلم و ستم كند. كار كبر و غرور گاه به جايى مى رسد كه انسان تسليم حرف حق نمى شود و حتى از اطاعت فرمان خدا سرپيچى مى كند و به دره كفر سقوط مى نمايد همان گونه كه شيطان براثر كبر و غرورش به چنين سرنوشتى گرفتار شد. اين سخن را با حديثى از امام صادق(عليه السلام) و آيه اى از قرآن مجيد پايان مى دهيم. يكى از ياران امام(عليه السلام) به نام عمر بن يزيد خدمتش عرض كرد: ما غذاى خوب مى خوريم و بوى خوش و عطريات استعمال مى كنيم و سوار بر مركب با ارزش مى شويم و گاهى خادم ما نيز به دنبال ما مى آيد آيا اين واقعاً مصداق تجبر و تكبر است كه من همه آن را ترك كنم؟ امام(عليه السلام) مدتى سكوت نمود در حالى كه به زمين نگاه مى كرد. سپس فرمود: «إِنَّمَا الْجَبَّارُ الْمَلْعُونُ مَنْ غَمَصَ النَّاسَ وَجَهِلَ الْحَق; جبار و متكبر ملعون، كسى است كه با مردم «با غمص» برخورد كند و حق را نشناسد». آن مرد عرض كرد: اما من هرگز حق را انكار نمى كنم ولى نمى دانم غمص چيست؟ امام(عليه السلام)فرمود: «مَنْ حَقَّرَ النَّاسَ وَ تَجَبَّرَ عَلَيهِمْ فَذَلِكَ الْجَبَّارُ; كسى كه مردم را كوچك بشمارد و خود را برتر از آن ها بداند، كه اين شخص جبار است».[كافى، ج 2، ص 311، ح 13] . قرآن مجيد نيز در تعبير تكان دهنده اى مى فرمايد: «(تِلْكَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِى الاَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ); آن سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد ندارند; و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است!».[قصص، آيه 83]

وَ اذْكُرْ قَبْرَكَ . آنگاه امام(عليه السلام) در سومين جمله مى فرمايد: «به ياد قبرت باش»; (وَاذْكُرْ قَبْرَكَ). منظور از اين جمله آن است كه انسان بايد به فكر مرگ و پايان زندگى باشد و بداند روزى همه آنچه را از مقام و مال و جاه و قدرت و قوت دارد رها مى سازد و به صورت جسم بى جانى روانه گور مى شود و او را در آن جا دفن مى كنند و همه حتى عزيزترين عزيزانش از وى جدا مى شوند و او مى ماند و اعمالش. به يقين توجه به اين نكته انسان را از فخرفروشى و تكبر و ظلم و ستم به ديگران و غفلت از خدا بازمى دارد. در حديثى كه از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در امالى شيخ طوسى آمده است مى خوانيم: «الْمَوْتُ طَالِبٌ وَ مَطْلُوبٌ لاَ يعْجِزُهُ الْمُقِيمُ وَ لاَ يفُوتُهُ الْهَارِبُ فَقَدِّمُوا وَلاَ تَتَّكِلُوا فَإِنَّهُ لَيسَ عَنِ الْمَوْتِ مَحِيصٌ إِنَّكُمْ إِنْ لَمْ تُقْتَلُوا تَمُوتُوا وَ الَّذِى نَفْسُ عَلِى بِيدِهِ لاَلْفُ ضَرْبَة بِالسَّيفِ عَلَى الرَّأْسِ أَهْوَنُ مِنْ مَوْت عَلَى فِرَاش; مرگ، هم طلب كننده است هم مطلوب (براى اولياء الله)، نه كسى كه از آن فرار نكند مى تواند بر آن چيره شود و نه كسى كه فرار مى كند بنابراين براى بعد از مرگ خود چيزى بفرستيد و اعتماد به زندگى نكنيد زيرا هيچ گونه راه فرارى از مرگ نيست شما اگر شهيد نشويد به مرگ طبيعى مى ميريد ولى سوگند به كسى كه جان على به دست اوست هزار ضربه شمشير بر سر، آسان تر است از مردن در بستر».[امالى شيخ طوسى، ص 216; بحارالانوار، ج 68، ص 264، ح 5] . آرى مردان خدا نه تنها به فكر مرگ بودند بلكه به اين فكر بودند كه پايان زندگان شان شهادت در راه خدا باشد.

 

حکمت 399 نهج البلاغه: حقوق متقابل پدر و فرزند

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ حَقّاً، وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً؛ فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي كُلِّ شَيْءٍ إِلَّا فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ وَ يُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ يُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 399) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 249

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به بخشى از حقوق پدران بر فرزندان و حقوق فرزندان بر پدران اشاره مى كند. براى حق پدر بر فرزند، تنها يك مورد را بيان مى فرمايد و براى حق فرزند بر پدر سه مورد، مى فرمايد: «فرزند را بر پدر حقى است و پدر را نيز بر فرزند حقى»; (إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ حَقّاً، وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً).

فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي كُلِّ شَيْءٍ إِلَّا فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ . سپس درمورد حق پدر بر فرزند چنين مى فرمايد: «حق پدر بر فرزندان اين است كه در همه چيز جز در معصيت خداوند سبحان از وى اطاعت كنند»; (فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي كُلِّ شَيْء، إِلاَّ فِي مَعْصِيَةِ اللّهِ سُبْحَانَهُ). ظاهر اين است كه حقى را كه امام(عليه السلام) به اين گستردگى درباره پدران فرموده اعم از واجب و مستحب است و به تعبير ديگر، در مواردى اطاعت واجب است و آن جايى است كه اگر ترك كند سبب اذيت و آزار مى شود و منجر به عقوق پدر مى گردد اما مواردى هست كه اگر اطاعت نكند پدر اذيت نمى شود. در اين جا مستحب است كه فرزند به امر پدر احترام بگذارد و اطاعت كند. البته گاهى مسائل سرنوشت سازى است كه اگر پسر بخواهد از پدر اطاعت كند گرفتار خسارت عظيمى مى شود هرچند داخل در عنوان معصيت نيست. مثلاً پدر از عروس خود ناراحت باشد و به فرزند دستور دهد كه همسرت را طلاق بده و يا اين كه پسر تجارت پرسودى با شريكى دارد و پدر از شريك ناراحت باشد و به پسر بگويد كه به شراكت خود خاتمه بده. در اين گونه موارد دليلى بر وجوب اطاعت پدر هرچند معصيت خدا نيست، نداريم. زيرا اطلاقات ادله از اين گونه مصاديق منصرف است و بيشتر ناظر به احترام پدر در مسائل مورد نياز او يا مرتبط با اوست. البته مسأله احترام به پدر و برخورد خاضعانه و متواضعانه با او و مصاحبت به معروف هرچند مسلمان نباشد مسأله جداگانه اى است كه در آيات قرآن به آن اشاره شده است آن جا كه مى فرمايد: «(وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً); و بال هاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان گونه كه آن ها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده!».[اسراء، آيه 24] . و در سوره لقمان مى فرمايد: «(وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفاً); و هرگاه آن دو، تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى، كه از آن آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است)، از ايشان اطاعت مكن، ولى با آن دو در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن».[لقمان، آيه 15] . اين آيات و مانند آن كه در قرآن مجيد آمده به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد حق پدر و مادر زياد است و تا چه اندازه احترام آن ها بر فرزندان لازم مى باشد. در روايات اسلامى نیزحقوق متعدد ى براى آن ها ذكر شده است ازجمله: هيچ گاه پدر را با نام خطاب نكند. بلكه بگويد «يا ابتاه; پدر جان» زيرا خطاب بزرگ تر با اسم توسط كوچكتر، خلاف آداب است. به هنگام راه رفتن از او جلوتر نرود. به هنگام ورود در مجلس پيش از او ننشيند. كارى نكند كه مردم پدرش را دشنام دهند يا لعن كنند.

اين چهار موضوع در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در پاسخ سؤالى درباره حق پدر بر فرزند ذكر شده است; (لاَ يسَمِّيهِ بِاسْمِهِ وَ لاَ يمْشِى بَينَ يدَيهِ وَ لاَ يجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لاَ يسْتَسِبُّ لَهُ).[كافى، ج 2، ص 158، ح 5] «يستسب» از ماده «سب» به معناى طلب كردن سب و دشنام و لعن براى كسى است. هنگامى كه پدر عصبانى مى شود عكس العمل نشان ندهد و تواضع و خشوع كند. همان گونه كه در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده است: «مِنْ حَقِّ الْوالِدِ عَلى وَلَدِهِ أن يخشَعَ له عند الغَضَبِ».[كنزالعمال، ح 45512 (بنا به نقل ميزان الحكمة)] . تشكر كردن ازپدرومادر در هر حال و خيرخواه آن ها بودن در آشكار و پنهان. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «يجِبُ لِلْوَالِدَينِ عَلَى الْوَلَدِ ثَلاَثَةُ أَشْياءَ شُكْرُهُمَا عَلَى كُلِّ حَال ... وَ نَصِيحَتُهُمَا فِى السِّرِّ وَ الْعَلاَنِية». [بحار الانوار،ج 75، ص 236، ح 107] . درحديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه بعضى از ياران آن حضرت درباره تفسير آيه شريفه (وَبِالْوالِدَينِ إِحْساناً)[بقره، آيه 83] سؤال كردند كه مراد از احسان چيست؟ امام(عليه السلام) فرمود: «الاِحْسَانُ أَنْ تُحْسِنَ صُحْبَتَهُمَا وَأَنْ لاَ تُكَلِّفَهُمَا أَنْ يسْأَلاَكَ شَيئاً مِمَّا يحْتَاجَانِ إِلَيهِ وَ إِنْ كَانَا مُسْتَغْنِيين; برخورد خود را با آن ها نيكو كن و اگر چيزى نياز داشتند پيش از آن كه از تو بخواهند براى آن ها فراهم كن تا ناچار نشوند از تو درخواست كنند هر چند خودشان هم بتوانند مشكل خويش را حل كنند».[كافى، ج 2، ص 157، ح 1] .

وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ وَ يُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ يُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ . سپس امام(عليه السلام) به سراغ حقوق سه گانه فرزند بر پدر رفته، مى فرمايد: «و حق فرزند بر پدر آن است كه نام نيك بر او نهد و ادب و تربيتش را به خوبى انجام دهد و قرآن را به او بياموزد»; (وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ، وَ يُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ يُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ). نامگذارى ممكن است در نظر بعضى، امر ساده اى باشد در حالى كه چنين نيست. نام، چيزى است كه هر روز بارها انسان با آن مخاطب مى شود و طبعاً اثر تلقينى دارد. اگر به فرض، پدر نام «ظالم» بر پسر بگذارد و هر روز او را به اين نام خطاب كنند اگر روح ستمگرى بر او غالب شود جاى تعجب نيست. و به عكس اگر نام محسن و حسن يا حسين بر او نهند و همواره آن را در خطابات تكرار كنند حقيقت نيكوكارى به تدريج در او راسخ مى شود. همچنين نام عبدالله و عبدالرحيم و عبدالرحمان كه همگى حكايت از عبوديت انسان در برابر خدا دارد. در روايات اسلامى نيز درباره نامگذارى دقت زيادى شده است حتى در روايتى داريم كه اگر نام زشتى بر انسان ها و يا حتى شهرها گذاشته شده آن را تغيير دهيد: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) يغَيرُ الأَسْمَاءَ الْقَبِيحَةَ فِى الرِّجَالِ وَ الْبُلْدَانِ; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اسماء زشتى را كه بر مردان و شهرها گذاشته بودند تغيير مى داد»[بحارالانوار، ج 101، ص 127، ح 4] و به يقين كار پيغمبر(صلى الله عليه وآله) براى ما الگو و اسوه است. حتى از روايات استفاده مى شود كه براى فرزندان قبل از تولد اسم انتخاب شود و از اميرمؤمنان(عليه السلام) روايت شده كه فرمود: «سَمُّوا أَوْلاَدَكُمْ فَإِنْ لَمْ تَدْرُوا أَ ذَكَرٌ أَوْ أُنْثَى فَسَمُّوهُمْ بِالأَسْمَاءِ الَّتِى تَكُونُ لِلذَّكَرِ وَ الاُنْثَى فَإِنَّ أَسْقَاطَكُمْ إِذَا لَقُوكُمْ فِى الْقِيامَةِ وَ لَمْ تُسَمُّوهُمْ يقُولُ السِّقْطُ لاَبِيهِ أَلاَّ سَمَّيتَنِى وَ قَدْ سَمَّى رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) مُحَسِّناً قَبْلَ أَنْ يولَدَ; براى فرزندانتان نام انتخاب كنيد (حتى پيش از تولد) و اگر نمى دانيد پسر است يا دختر براى آن ها نام هايى انتخاب كنيد كه هم مى توان آن ها را بر پسر گذاشت و هم دختر زيرا فرزندانى از شما كه سقط مى شوند هنگامى كه روز قيامت با شما ملاقات مى كنند و نامى براى آن ها انتخاب نكرده ايد به پدرش مى گويد: چرا نامى بر من نگذاشتى در حالى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نام محسن را (براى فرزند حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)) انتخاب كرد پيش از متولد شدنش».[بحارالانوار، ج 101، ص 128، ح 6] . عجب اين كه عرب در عصر جاهليت و حتى بعد از آن نيز نام هاى خشن براى فرزندانش انتخاب مى كرد مانند كلب (سگ) و نمر (پلنگ) و فهد (يوزپلنگ) و امثال آن. در حديثى از امام رضا(عليه السلام) مى خوانيم: اين انتخاب به دليل اين بود كه دشمنان را به وسيله آن بترسانند و به عكس، نام غلامان خود را مبارك و ميمون و امثال آن مى گذاشتند.[بحارالانوار، ج 101، ص 128، ح 7] . از بعضى از روايات استفاده مى شود كه هرگاه نام هاى بسيار خوبى مانند نام محمّد براى فرزند خود انتخاب كرديد احترام بيشترى به فرزند بگذاريد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «إِذَا سَمَّيتُمُ الْوَلَدَ مُحَمَّداً فَأَكْرِمُوهُ وَ أَوْسِعُوا لَهُ فِى الْمَجْلِسِ وَ لاَ تُقَبِّحُوا لَهُ وَجْهاً; هنگامى كه فرزند خود را محمّد نام نهاديد او را گرامى داريد و در مجالس به آن ها جاى دهيد و چهره خود را در مقابل آن ها درهم نكشيد».[بحارالانوار، ج 101، ص 128، ح 8] . و اما مسأله تعليم و تربيت: امام(عليه السلام) تربيت را مقدم داشته و همگان را سفارش مى كند كه فرزندان را به خوبى تربيت كنند و ادب بياموزند. مى دانيم كه روح و ذهن انسان در كودكى بسيار تأثيرپذير است و طبق حديث معروف، علم در «صغر» همچون نقش بر «حجر» است و بسيار پررنگ و پردوام خواهد بود. ازاين رو اگر پدر و مادر در تعليم و تربيت فرزند كوتاهى كنند خسارت عظيمى، هم دامان پدر و مادر را مى گيرد و هم فرزند را، به خصوص اگر وسوسه هاى شيطانى بر فرزند غلبه كند يا افراد ناباب يا رسانه هاى آلوده با آن ها ارتباط برقرار كنند و تعليمات زشت و ناپسند خود را در روح كودك فرو ريزند. به همين دليل در نامه اى كه امام(عليه السلام) به فرزند دلبندش امام حسن(عليه السلام) نوشت و آنچه خير دنيا و آخرت در آن است در آن نامه ريخت و به فرزندش هديه كرد مى خوانيم: پسرم! چون احساس كردم به سن پيرى رسيده ام و قوايم رو به سستى نهاده به اين وصيت مبادرت ورزيدم و بخش هايى از آن را براى تو بيان كردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى كه آنچه در درون سينه داشته ام بيان نكرده باشم... ازاين رو پيش از آن كه هوى و هوس و فتنه هاى دنيا به تو هجوم آورد و همچون مركبى سركش شوى، به تعليم و تربيت تو روى آوردم زيرا «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالاَرْضِ الْخَالِيةِ مَا أُلْقِى فِيهَا مِنْ شَىء قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يقْسُوَ قَلْبُكَ وَيشْتَغِلَ لُبُّك; قلب جوان همچون زمين خالى است و هر بذرى در آن بيفشانند آن را مى پذيرد. به همين دليل پيش از آن كه قلبت قساوت يابد و فكرت به امور ديگر مشغول گردد (گفتنى ها را گفتم)».[نهج البلاغه، نامه 31] . اين مطلب پيش از همه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيده شده است كه فرمود: «مَنْ تَعَلَّمَ فِى شَبَابِهِ كَانَ بِمَنْزِلَةِ الرَّسْمِ فِى الْحَجَر وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ كَبِيرٌ كَانَ بِمَنْزِلَةِ الْكِتَابِ عَلَى وَجْهِ الْمَاءِ; كسى كه در جوانى (و نوجوانى) چيزى را فراگيرد همچون مطلبى است كه بر سنگ ترسيم مى شود و كسى كه در بزرگسالى چيزى را فراگيرد همچون نقشى است كه برآب زنند».[بحارالانوار، ج 1، ص 222، ح 6] . سپس امام(عليه السلام) از ميان تمام آداب و تعليمات به تعليم قرآن توجه كرده و بر آن تأكيد مى كند. چرا كه قرآن مجموعه بى نظيرى است كه تمام درس هاى زندگى مادى و معنوى در آن جمع است. توحيد و معاد به صورت گسترده در آن تجلى مى كند، بخش مهم احكام الهى در آن بيان شده و دستورات اخلاقى اش فوق العاده مؤثر و پربار است و تاريخ عبرت انگيز انبياء پيشين نيز در جاى جاى آن ديده مى شود. آرى بايد قبل از هرچيز به فرزندان قرآن تعليم داد. به همين دليل در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «وَ مَنْ عَلَّمَهُ الْقُرْآنَ دُعِى بِالاَبَوَينِ فَيكْسَيانِ حُلَّتَينِ يضِىءُ مِنْ نُورِهِمَا وُجُوهُ أَهْلِ الْجَنَّةِ; كسى كه به فرزندش قرآن تعليم دهد او و همسرش (پدر و مادر آن فرزند) را در روز قيامت مى آورند و دو لباس فاخر نورانى بر آن ها مى پوشانند كه از نور آن ها صورت بهشتيان روشن مى شود».[كافى، ج 6، ص 49، ح 1] . در حديثى از اصبغ بن نباته مى خوانيم كه مى گويد: اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَيهُمُّ بِعَذَابِ أَهْلِ الاَرْضِ جَمِيعاً حَتَّى لاَ يحَاشِى مِنْهُمْ أَحَداً إِذَا عَمِلُوا بِالْمَعَاصِى وَ اجْتَرَحُوا السَّيئَاتِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى الشِّيبِ نَاقِلِى أَقْدَامِهِمْ إِلَى الصَّلَوَاتِ وَالْوِلْدَانِ يتَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ رَحِمَهُمْ فَأَخَّرَ ذَلِكَ عَنْهُمْ; خداوند گاه اراده مى كند همه اهل زمين را هلاك كند و يك نفر را باقى نگذارد و اين در زمانى است كه غرق گناهان مى شوند و آلوده انواع معاصى. هرگاه در اين زمان پيرمردانى را ببيند كه (لنگان لنگان) به سوى نماز (در مسجد) گام برمى دارند و كودكانى كه مشغول فراگرفتن قرآن اند به آن ها رحم مى كند و عذابشان را به تأخير مى اندازد».[وسائل الشيعه، ج 4، ص 835، ح 2] . و از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «حَقُّ الوَلَدِ على والِدِهِ أن يُعَلِّمَه الكِتابَةَ وَالسِّباحَةَ والرِّمايةَ وأن لا يَرزُقَه إلاّ طَيِّباً».خواندن و نوشتن را به آن ها بياموزند. شنا و تيراندازى را به آن ها تعليم دهند. (شنا براى جلوگيرى از غرق شدن و تيراندازى براى جهاد).غذاى حلال به او بدهند. [كنزالعمال، ح 45340 (طبق نقل ميزان الحكمة)] . ایضًا از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: يكى از حقوق فرزندان اين است كه «يزَوِّجُهُ إِذَا بَلَغَ». به هنگام بلوغ (و آمادگى براى ازدواج) وسيله ازدواج او را فراهم كنند . [بحارالانوار، ج 71، ص 80] . در غررالحكم از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «عَلِّموا صِبْيانَكُم الصّلاةَ وخُذوهُم بِها إذا بلَغوا الحُلُمَ». نماز (و فرائض دينى) را به آن ها بياموزند (و آن ها را به تدريج عادت دهند) و هنگامى كه بالغ شدند آن ها را وادار به نماز كنند.[غررالحكم، ح 3345] . ودر حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده كه مى فرمايد: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مردى را ديد كه دو فرزند دارد، يكى را بوسيد و ديگرى را نبوسيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «فَهَلاَّ وَاسَيتَ بَينَهُمَا; چرا ميان آن ها عدالت را رعايت نكردى؟».[ بحارالانوار، ج 71، ص 74، ح 94] . و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ وَالِدَينِ أَعَانَا وَلَدَهُمَا عَلَى بِرِّهِمَا» خداوند رحمت کند پدرها ومادرها ئی را که به فرزندانشان در كارهاى نيك كمك كنند (و آن ها را تشويق نمايند) . [مستدرك، ج 10، ص 168، ح 2] .

إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَّهُمَا أُفّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَّهُمَا قَوْلا كَرِيماً.[اسراء، آيه 23] عاق والدین یا عقوق والدین از گناهان کبیره و رذایل اخلاقی به معنای هر نوع آزردن و رنجاندن پدر و مادر یا یکی از آن دو با زبان و رفتار است. نافرمانی، نگاه خشم‌آلود، احترام نکردن و اف گفتن نیز از مصادیق آن دانسته شده و آمده است که اگر چیزی کمتر از گفتن اف وجود داشت خدا از آن هم نهی می‌کرد. همچنین محرومیت از بهشت، ورود به جهنم، عذاب قبر، عدم قبولی نماز و عدم استجابت دعا از پیامدهایی است که در روایات برای عاق والدین بیان شده است. برخی از عالمان اخلاقی نیز کوتاهی عمر، شدت سکرات موت و سختی جان دادن را از آثار دنیوی آن دانسته‌ اند. البته واژه عقوق در لغت به معنی بریدن آمده، در این صورت منظور از عاق والدین، قطع رحم با آنان است.[نراقی، معراج السعاده، ۱۳۷۸ش، ص۵۳۲] ملا مهدی نراقی عاق والدین را بدترین نوع قطع رحم دانسته و معتقد است هر آنچه که به نکوهش قطع رحم دلالت می‌کند بر نکوهش عاق والدین نیز دلالت دارد. همچنین عاق والدین را از رذایلی می‌داند که مربوط به قوای غضبیه و شهویه است و از کینه و خشم یا بخل و حب دنیا ناشی می‌شود.[نراقی، جامع السعادات، ۱۳۸۳ق، ج۲، ص۲۶۲]

اين نكته نيز حائز اهميت است كه همان گونه كه فرزندان براثر عدم اداى حق پدران و مادران، عاق پدر و مادر مى شوند پدر و مادر نيز براثر عدم اداى حق فرزندان عاق فرزندان خواهند شد همان گونه كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آمده است: «يلْزَمُ الْوَالِدَينِ مِنَ الْعُقُوقِ لِوَلَدِهِمَا مَا يلْزَمُ الْوَلَدَ لَهُمَا مِنْ عُقُوقِهِمَا».[كافى، ج 6، ص 48، ح 5].

 

حکمت 400 نهج البلاغه: شناخت امور واقعی و خرافی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْعَيْنُ حَقٌّ، وَ الرُّقَى حَقٌّ، وَ السِّحْرُ حَقٌّ، وَ الْفَأْلُ حَقٌّ؛ وَ الطِّيَرَةُ لَيْسَتْ بِحَقٍّ، وَ الْعَدْوَى لَيْسَتْ بِحَقٍّ؛ وَ الطِّيبُ نُشْرَةٌ، وَ الْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَ الرُّكُوبُ نُشْرَةٌ، وَ النَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 400) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 261

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه تأثير چهار موضوع از امور غير عادى را تصديق و تأثير دو موضوع خرافى را نفى مى كند و چهار چيز را مؤثر در نشاط آدمى مى شمرد.

الْعَيْنُ حَقٌّ، نخست مى فرمايد: «چشم زخم حق است»; (الْعَينُ حَقٌّ). همان گونه كه در تفسير نمونه در ذيل آخرين آيات سوره قلم آمده است بسيارى از مردم معتقدند كه چشم هاى برخى از افراد، داراى اثر مخصوصى است و يا به تعبير ديگر، انرژى خاص و فوق العاده اى دارد كه هرگاه از روى تعجب به چيزى بنگرند ممكن است آن را درهم بشكنند و يا تأثير بدى در آن بگذارند. اين نيروى مغناطيسى و انرژى فوق العاده و يا هرچه نام آن بگذاريم مطلب قابل انكارى نيست كه در بعضى از چشم ها به طور طبيعى و گاه با تمرين به وجود مى آيد و بسيارى نقل مى كنند كه با چشم خود افرادى را ديده اند كه داراى چنين نيروى مرموزى بوده اند كه به حيوانات يا انسان ها يا اشيا از طريق چشم زدن آسيب رسانده اند. مسأله خواب مغناطيسى و اين كه افرادى با چشم هاى خود مى توانند ديگرى را به خواب مخصوصى فرو برند و مطالبى را از او كشف كنند در بسيارى از كتاب ها نوشته شده و جنبه علمى به خود گرفته و حتى براى درمان هاى پزشكى مربوط به مسائل روانى از آن كمك مى گيرند. بنابراين هرگز نبايد چشم زخم را فوراً حمل بر خرافات كرد به خصوص اين كه در قرآن مجيد ودر روايات اسلامى به آن اشاره شده وكلام امام(ع) كه دربالا آمد اشاره به واقعيت داشتن آن است.

وَ الرُّقَى حَقٌّ، آن گاه امام(عليه السلام) به دعاهايى اشاره مى فرمايد كه براى خنثى كردن چشم زخم است، مى فرمايد: «تعويذ (دعايى كه براى دفع چشم زخم است) نيز حق است»; (وَالرُّقَى حَقٌّ). گاه «رقى» به معنى وسيع ترى تفسير شده و آن هرگونه دعايى است كه جلوى آفت ها را مى گيرد. در حديثى مى خوانيم كه اسماء بنت عميس (از زنان مشهور و بافضيلت اسلام در عصر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام)) خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: گاه فرزندان جعفر را چشم مى زنند آيا رُقْيه (دعايى كه جلوى چشم زخم را بگيرد) براى آن ها بگيرم؟ پيامبر فرمود: مانعى ندارد.[بحارالانوار، ج 60، ص 7] . در حديث ديگرى كه ابن ابى الحديد در ذيل همين گفتار در شرح نهج البلاغه خود آورده است مى خوانيم كه عوفى بن مالك اشجعى مى گويد: ما در زمان جاهليت معتقد به رقيه بوديم، به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عرض كردم: نظر مبارك شما درباره آن چيست؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «أعرِضُوا عَلَيَّ رُقاكُم فلا بأسَ بِالرُّقى ما لم يَكُنْ فيها شِرْكٌ; رقيه هاى خود را به من عرضه كنيد اگر مطلب شرك آلودى در آن نباشد مانعى ندارد».[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 373] . اشاره به اين كه نبايد در دعاهاى دفع چشم زخم مطلبى مخالف توحيد وجود داشته باشد. و اگر در رواياتى، از رقيه مذمت شده اشاره به رقيه هاى شرك آلود است و يا اين كه افرادى توكل بر خدا را به كلى فراموش كرده و تنها به رقيه ها دل ببندند. حتى در بعضى از روايات اسلامى آمده است كه جبرئيل براى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه بيمار شده بود رُقيه آورد و آن حضرت را از شر چشم حاسدان و هر بيمارى و هر موجود ايذاگرى به خداوند بزرگ سپرد.[بحارالانوار، ج 60، ص 7] . به هر حال درباره تأثير رقيه و دعاهاى تعويذ، روايات متعددى در كتب اسلامى نقل شده و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار (جلد 60) بحث مفصلى در اين زمينه دارد. وى در همين جلد از بعضى نقل مى كند كه مى گويند: اين امكان وجود دارد كه از بعضى از چشم ها اجزاء لطيفه اى جدا شود و در اشخاص يا موجوداتى تأثير بگذارد و اين ويژگى در بعضى از چشم ها باشد همان طور كه بعضى از اشيا خواصى دارند كه در مشابه آن ها نيست. اين همان چيزى است كه امروز از آن تعبير به امواج مغناطيسى يا مانند آن مى شود و معتقدند كه اين امواج و انرژى ها در بعضى از موارد آثار عجيبى از خود به جا مى گذارد.

البته شك نيست كه از طريق توكل بر خدا و دعاها و مخصوصاً سوره هاى حمد و ناس و فلق و آيه شريفه (وَإِنْ يَكَادُ الَّذِينَ...) و همچنين ذكر «ماشاءالله ولا حولَ و  لاقوّة إلاّ باللّهِ العَلِيِّ العظيم» مى توان جلوى تأثير اين گونه چشم ها را گرفت.

وَ السِّحْرُ حَقٌّ، سپس امام(عليه السلام) به سومين موضوع از آن چهار موضوع مثبت اشاره كرده، مى فرمايد: «سحر (نيز) حق است»; (وَالسِّحْرُ حَقٌّ). در آيات فراوانى از قرآن مجيد اشاره به مسأله سحر شده به خصوص در داستان موسى(عليه السلام) و فرعون، كراراً از سحر ساحران سخن به ميان آمده است و تأثير آن اجمالاً مورد تأييد واقع شده كه از طريق معجزه موسى(عليه السلام) سحر آن ها باطل شد. در سوره بقره در داستان دو فرشته اى كه به بابِل آمدند نيز اشاره به مسأله سحر و تأثير آن شده است. نيز از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه مسأله سحر، اجمالاً در ميان اقوام گذشته معروف بوده و لذا بسيارى از پيغمبران را متهم به سحر كردند: (كَذَلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِّنْ رَّسُول إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ).[ذاريات، آيه 52] . سحر در اصل به معناى هر كارى است كه مأخذ آن پنهان باشد حتى در زبان روزمره گاه به كارهاى مهم، سحر اطلاق مى شود. ولى حقيقت سحر آن است كه چيزى به صورت خارق العاده انجام شود كه عوامل متعددى مى تواند داشته باشد. گاه صرفاً جنبه چشم بندى و تردستى دارد، گاه از عوامل تلقينى ناشى مى شود و گاه از خواص ناشناخته فيزيكى و شيميايى بعضى از اجسام. از قرآن استفاده مى شود كه سحر ساحران فرعونى مجموعه اى بود از اين امور، زيرا در يك جا مى فرمايد: «(سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْر عَظِيم); مردم را چشم بندى كردند و ترساندند; و سحر عظيمى پديد آوردند».[اعراف، آيه 116] . در جاى ديگر مى فرمايد: «(فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى); در اين هنگام طناب ها و عصاهاى آنان براثر سحرشان چنان به نظر مى رسيد كه حركت مى كنند!»[طه، آيه 66] . ولى از داستان دو فرشته بابل استفاده مى شود كه ساحران واقعاً در مردم تغييراتى ايجاد مى كردند ازجمله زن و شوهر را چنان به هم بدبين مى ساختند كه كارشان منجر به طلاق مى شد. «(فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ); ولى آن ها از آن دو فرشته، مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن، ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند».[بقره، آيه 102] . امروز هم افراد زيادى پيدا مى شوند كه مى توانند از طريق چشم بندى و تردستى و استفاده از خواص فيزيكى و شيميايى اشيا كارهاى خارق العاده اى انجام دهند. نوع ديگرى از سحر نيز وجود دارد كه ساحر به وسيله رياضت هاى شديد، اراده خود را چنان تقويت مى كند كه مى تواند آثار خارق العاده اى از خود نشان دهد كه جنبه چشم بندى ندارد. از مجموع آنچه گفته شد به خوبى استفاده مى شود كه كلام حكيمانه امام(عليه السلام)كه فرموده سحر حق است، بيان يك واقعيت مى باشد.[براى آگاهى بيشتر درباره سحر و اقسام سحر و عوامل و امور بازدارنده از آن به بحارالانوار، ج 60 و تفسير نمونه، ج 1 ذيل آيه 102 سوره بقره و ج 13 ذيل آيات 65 تا 69 سوره طه و انوار الفقاهة، المكاسب المحرمة، بحث حرمت سحر، ص 275 مراجعه فرماييد]

وَ الْفَأْلُ حَقٌّ . آنگاه امام(عليه السلام) به سراغ چهارمين موضوعى كه حق است رفته، مى فرمايد: «فال (نيك) حق است»; (وَالْفَأْلُ حَقٌّ). منظور از فال در ادبيات عرب اين است كه انسان حادثه اى را نشان پيروزى، موفقيت و پيشامدهاى خير بداند. مثلاً بگويد كه چون فلان نوزاد در روز ميلاد مبارك يكى از معصومين(عليهم السلام) متولد شده آينده خوبى دارد و يا اين كه صبحگاهان كه از منزل خارج مى شود وقتى با انسان صالح و خوب و درست كارى برخورد كرد بگويد اين نشان مى دهد كه امروز كارهاى ما روبه راه خواهد بود. عرب از اين گونه پيش بينى ها به فال تعبير مى كند كه همان تفأل خوب است. اما اين كه آيا واقعاً رابطه اى ميان اين گونه حوادث و حوادث ديگرى كه پشت سر آن پيش بينى مى كنند وجود دارد؟ هيچ دليلى براى آن در دست نيست ولى يك نكته را نمى توان انكار كرد و آن اين كه وقتى انسان تفأل به خوبى مى زند اثر روانى قابل ملاحظه اى در او دارد; او را اميدوار به آينده خوب مى سازد و اراده او را براى ادامه كارها تقويت مى كند و به او شجاعت و استقامت مى بخشد و اين اثر روانى، قابل انكار نيست و اى بسا همان، سبب پيشرفت و پيروزى مى شود. شايد به همين دليل است كه در حالات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ديده مى شود گاه خودش تفأل به خير مى زد و گاه از تفأل ديگران اظهار رضايت مى كرد. مثلاً در ماجراى برخورد مسلمانان با كفار مكه در سرزمين حديبيه آمده است: هنگامى كه سهيل بن عمرو به عنوان نماينده كفار مكه به سراغ مسلمانان آمد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) از نام او آگاه شد فرمود: قد سَهُلَ عليكُم أمرُكُم; كار بر شما آسان شد (چون نام آن مرد سهيل بود پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را به فال نيك گرفت).[مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 203] . جمله معروف «تفالوا بالخير تجدوه; فال نيك بزنيد آن را خواهيد يافت» نيز كه در تفسير الميزان به عنوان حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده هر چند آن را در منابع معروف حديث نيافتيم بلكه آنچه در حديث علوى در غررالحكم آمده اين است: «تفأل بالخير تنجح; فال نيك بزن تا پيروز شوى»[غررالحكم، ح 1857] همه گواه بر اين است كه اسلام نظر مثبتى درباره فال نيك زدن دارد. لذا در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «إِنَّ اللَّهَ يحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَن; خداوند فال نيك را دوست دارد».[بحارالانوار، ج 74، ص 165] . به يقين اگر فال نيك با توكل بر خدا همراه باشد اثر معنوى آن غير قابل انكار است. بنابراين، اعتقاد به تأثير فال نيك به آن معنا كه گفتيم نه يك امر خرافى است و نه چيزى برخلاف عقيده توحيدى وبسيارشده كه خودمانيزآثارمثبت فال نيك را در زندگى ديده ايم.

آنگاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به سراغ دو چيز مى رود كه آن ها را غير حق مى نامد، مى فرمايد: «طيره (فال بد) حق نيست و عدوى (اثرگذارى كسى بر ديگرى در امور خرافى نيز) حق نيست»; (وَالطِّيرَةُ لَيْسَتْ بِحَقٍّ، وَالْعَدْوَى لَيْسَتْ بِحَقٍّ).

وَ الطِّيَرَةُ لَيْسَتْ بِحَقٍّ، اما «طِيرَة» به كسر طاء در اصل به معناى فال بد زدن است و چون اعراب به وسيله پرندگان فال بد مى زدند اين واژه كه از ماده طير است به معناى فال بد به كار رفته، در برابر «تفأل» كه به معناى فال نيك است. در قرآن مجيد نيز به طور مكرر واژه «طيره» در همين معنا به كار رفته كه مشركان خرافى مسلك در برابر پيامبران الهى به اين حربه متوسل مى شدند تا روحيه آن ها را تضعيف كنند و يا مردم را از اطراف آن ها پراكنده سازند. درمورد موسى(عليه السلام) و يارانش مى فرمايد: (يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَّعَهُ)[ اعراف، آيه 131] هرگاه ناراحتى به فرعونيان مى رسيد آن را به شوم بودن موسى و همراهانش نسبت مى دادند. در مورد قوم ثمود نيز مى فرمايد: «(قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَنْ مَّعَكَ); گفتند: ما به تو و كسانى كه با تو هستند فال بد مى زنيم و شما را شوم مى دانيم»[نمل، آيه 47] و پيامبر آن ها صالح(عليه السلام) در جواب آن ها گفت: «(قَالَ طَائِرُكُمْ عِنْدَ اللهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ); فال (نيك و) بد شما نزد خداست (و همه مقدّرات به قدرت او تعيين مى گردد); بلكه شما گروهى هستيد فريب خورده». و در جاى ديگر مى فرمايد: «(قَالُوا طَائِرُكُمْ مَّعَكُمْ); (رسولان) گفتند: «شومى شما از خودتان است».[يس، آيه 19] . به هر حال اين واژه به معناى فال بد است و در كلام امام(عليه السلام) نيز به معناى فال بد ذكر شده هرچند «طائر» گاه به معناى فال بد و گاه به معناى فال نيك و يا به معناى عمل خوب و بد به كار مى رود. اما اين كه چرا از فال بد نهى شده است؟ براى اين كه اولا يك مسأله خرافى است و هيچ گونه رابطه اى در ميان پرواز پرندگان، يا به ويژه كلاغ و حوادث شوم وجود ندارد و ثانيا باعث تضعيف روحيه ها و سستى اراده ها مى گردد. به همين دليل در روايات اسلامى نكوهش شديدى درباره فال بد زدن و تطير ديده مى شود تا آن جا كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الطيرة شرك; فال بد زدن نوعى شرك است»[مسند احمد، ج 1، ص 389] زيرا مفهومش اين است كه غير از خدا را در سرنوشت خودمان مؤثر و شريك بدانيم و اين نوعى شرك است. در روايت ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مَن خَرَج يُريدُ سَفَراً فرجَع مِن طَير فقد كَفَر بما اُنزِل على محمّد(صلى الله عليه وآله); كسى كه اراده سفرى كند و از منزل به سوى مقصد حركت نمايد ولى پرنده اى را ببيند و به فال بد بگيرد و به خانه برگردد به آنچه بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل شده كافر گرديده است».[كنزالعمال، ج 10، ص 114، ح 28570] . زيرا پريدن پرنده اى را در سرنوشت خود مؤثر دانسته به گونه اى كه او را از حركت به سوى مقصد بازداشته است. و در روايات اسلامى دستور داده شده است كه به فال بد اعتنا نكنيد و توكل بر خدا كنيد هيچ مشكلى براى شما پيش نخواهد آمد. در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده است: «الطّيرةُ شِركٌ ولكنّ الله عزّ وجلّ يُذهِبَه بالتوكُّل; فال بد زدن نوعى شرك است و ليكن خداوند متعال آن را با توكل از بين مى برد».[مستدرك حاكم، ج 1، ص 17] . اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم: «أَنَّ النَّبِى(صلى الله عليه وآله) كَانَ يحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَنَ وَ يكْرَهُ الطِّيرَةَ وَ كَانَ(عليه السلام) يأْمُرُ مَنْ رَأَى شَيئاً يكْرَهُهُ وَ يتَطَيرُ مِنْهُ أَنْ يقُولَ اللَّهُمَّ لاَيؤْتِى الْخَيرَ إِلاَّ أَنْتَ وَلاَيدْفَعُ السَّيئَاتِ إِلاَّ أَنْتَ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِكَ; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فال نيك را دوست مى داشت و از فال بد متنفر بود و دستور مى داد اگر كسى چيزى ببيند كه مى شود با آن فال بد زد (براى رفع نگرانى) بگويد: خداوندا! هيچ كس جز تو نيكى عطا نمى كند و هيچ كس جز تو بدى ها را دور نمى سازد و هيچ پناه و نيرويى جز به وسيله تو نيست».[بحارالانوار، ج 92، ص 2] . از مجموع آنچه درباره فال و طيره گفته شد اين نكته به دست مى آيد كه شخص موحد هرگز به سراغ خرافات نمى رود و غير خدا را در سرنوشت خود مؤثر نمى داند. در واقع فال نيك كه سبب خوش بينى به آينده و اميدوارى و نشاط مى گردد ضررى ندارد اما فال بد كه نگرانى و آشفتگى و گاه يأس و حتى بدبينى به ساحت قدس خداوند ايجاد مى كند كار زشت و ناپسندى است.

وَ الْعَدْوَى لَيْسَتْ بِحَقٍّ . و اما «عدوى» به معناى سرايت است به خصوص درمورد سرايت بيمارى از كسى به ديگرى به كار مى رود و اين كه امام (عليه السلام) سرايت را نفى فرموده به اين معنا نيست كه هيچ گونه از بيمارى ها واگيردار نمى باشد زيرا امروز مسلم است كه بسيارى از بيمارى ها از فردى به ديگرى منتقل مى شود مانند بيمارى سل و سرماخوردگى و امثال آن. اما چنين هم نيست كه تمام بيمارى ها واگيردار باشد بسيارى از بيمارى ها مانند بيمارى قند، فشار خون، انواع سكته هاى قلبى و مغزى چيزى نيست كه از كسى به ديگرى سرايت كند. به نظر مى رسد كه در عصر جاهليت افرادى بودند كه به شدّت از همه بيماران پرهيز مى كردند و شايد اصلاً به عيادت آنها نمى رفتند و يك اعتقاد خرافى داشتند كه بايد از هر بيمارى پرهيز كرد. اسلام اين عقيده افراطى و خرافى را نفى مى كند تا مردم به عيادت بيماران بروند و به كمك آن ها بشتابند و از آن ها روى گردان نشوند. گاه اين تفكر افراطى انحرافى به امور ديگر غير از بيمارى ها نيز سرايت مى كند مثلاً مى گويند: فلان كس فرزندش را از دست داده، به سراغ او نرويم ممكن است فرزندمان از دست برود، يا در امر تجارت ورشكست شده با او دوستى نكنيم ممكن است به ما هم سرايت كند، و امثال اين خرافات كه اسلام با همه آن ها مخالفت كرده است. جمعى از بزرگان[علامه مجلسى در بحارالانوار و ملا صالح مازندرانى در شرح اصول كافى] تفسير ديگرى براى نفى «عدوى» ذكر كرده اند و آن اين كه اسلام مى خواهد به پيروان خود تعليم دهد كه حتى سرايت بيمارى از كسى به ديگرى بدون اراده خداوند نمى شود و هيچ سببى از اسباب اين جهان استقلال در تأثير ندارد بلكه بايد اراده و فرمان خدا با آن همراه باشد. ولى اين تفسير، مناسب به نظرنمى رسد زيرا اين مطلب منحصر به بيمارى ها نيست، تمام اسباب و علل اين جهان چنين است چرا در روايت فقط سرايت بيمارى ها ذكر شده است؟

وَ الطِّيبُ نُشْرَةٌ، وَ الْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَ الرُّكُوبُ نُشْرَةٌ، وَ النَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ . آنگاه در پايان اين سخن اشاره به چهار موضوع نشاط آور و برطرف كننده غم و اندوه مى كند، مى فرمايد: «بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مركب و نگاه كردن به سبزه، مايه قوت و نشاط است»; (وَالطِّيبُ نُشْرَةٌ، وَالْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَالرُّكُوبُ نُشْرَةٌ، وَالنَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ). «نشرة» در بسيارى از منابع لغت به عنوان تعويذ و حرز است، يعنى همان دعا و چيزى كه به بيمار يا مصروع مى دهند تا شفا پيدا كند و سبب زوال غم و اندوه او گردد و لذا بعضى مانند علامه مجلسى آن را به چيزى كه سبب زوال غم و اندوه مى شود تفسير كرده اند.[بحارالانوار، ج 63، ص 291] . و در اصل از ماده «نشر» (بر وزن حشر) گرفته شده زيرا حرز و تعويذ و امثال آن سبب انتشار آثار مثبت در شخص بيمار يا غير بيمار مى شود و لذا در كتاب التحقيق ريشه اصلى آن «هو بسط بعد قبض» ذكر شده است. البته اين مسأله گاه جنبه خرافى داشته و گمان مى كردند اشخاصى كه گرفتار بيمارى صرع مى شوند جن در آن ها نفوذ كرده و به وسيله تعويذ مى خواستند جن را بيرون كنند ولذا در بعضى از روايات آمده است: «النُّشرَةُ مِن عمَلِ الشَّيطانِ».[نهايه ابن اثير، در ماده نشر] . ولى در بسيارى از اوقات جنبه مثبت داشته و آن اين كه به وسيله دعا و حرز كه به بيمار مى دادند از خدا تقاضاى شفاى او را مى كردند. و از آن جا كه بوى خوش و عسل و سوار شدن بر مركب راهوار و نگاه كردن به سبزه سبب نشاط و زوال غم و اندوه مى شود امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه آن را شبيه حرز و تعويذ دانسته و اين تعبير زيبا را درباره آن به كار برده، گويى اين چهار موضوع همچون حرز و تعويذى است كه غم و اندوه را از انسان زايل مى كند و اين موضوع علاوه بر اين كه به تجربه ثابت شده هم اكنون مورد تأكيد پزشكان براى رفع غم واندوه وافسردگى و تجديد نشاط بعد از خستگى مى باشد. قابل توجه اين كه در بعضى از روايات به جاى «عسل» «غُسل» آمده است. مرحوم طبرسى در كتاب مكارم الاخلاق حديث را اينگونه نقل مى كند: «التَّطَيُّبُ نُشْرَةٌ والغُسْلُ نُشْرَةٌ والنَّظَرُ إلى الخُضْرَةِ نُشْرَةٌ والرُّكوبُ نُشْرَةٌ; خوشبو كردن خويشتن و غسل نمودن و نگاه كردن به سبزه و سوار بر مركب شدن موجب زوال غم و اندوه است».[مكارم الاخلاق، ص 42]

 

حکمت 401 نهج البلاغه: اهمیت هماهنگی با مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مُقَارَبَةُ النَّاسِ فِي أَخْلَاقِهِمْ، أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 401) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 275

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به يك نكته لطيف اجتماعى مى كند مى فرمايد: «هماهنگى با مردم در اخلاقشان سبب در امان بودن از كينه توزى و دشمنى آن هاست»; (مُقَارَبَةُ النَّاسِ فِي أَخْلاَقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ). شك نيست كه هر قوم و جمعيت بلكه هر انسانى صفات و اخلاق ويژه خودراداردوبه كسانى علاقه مند است كه درصفات و اخلاق با او هماهنگ باشند، به آداب ورسومش احترام بگذارندومطابق خواسته هاى اوعمل كنند. هماهنگى با مردم دراين امور ـ البته در مواردى كه برخلاف شرع و عقل نيست ـ سبب مى شود كه آن ها انسان را از خود بدانند و با او رابطه دوستى برقرار كنند و همين امر سبب امنيت از كينه توزى و دشمنى آن ها مى شود. البته همان گونه كه اشاره شد منظور، هم رنگ جماعت شدن در زشتى و بدى ها و آداب و رسوم غلط و كارهاى خلاف شرع و عقل نيست چراكه نه شرع به ما چنين اجازه اى را مى دهد و نه عقل و خرد. در روايات اسلامى عنوان ديگرى مطرح است كه با آنچه در اين كلام شريف آمده قريب المضمون مى باشد و آن مسأله مدارا با مردم است. در احاديث فراوانى به مدارا كردن با مردم توصيه و بر آن تأكيد شده است ازجمله اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «دارِ النّاسَ تأمَنْ غوائِلَهُم و تَسْلَمْ مِن مَكايِدِهم; با مردم مدارا كن تا از دشمنى آن ها و كيد و مكرشان در امان باشى».[غررالحكم، ح 10179] . مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى در جلد دوم بابى تحت عنوان «باب المداراة» مطرح كرده كه در ذيل آن روايات متعددى آورده است ازجمله در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند: «ثَلاَثٌ مَنْ لَمْ يكُنَّ فِيهِ لَمْ يتِمَّ لَهُ عَمَلٌ: وَرَعٌ يحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِى اللَّهِ وَ خُلُقٌ يدَارِى بِهِ النَّاسَ وَ حِلْمٌ يرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجَاهِلِ; سه چيز است كه در هركس نباشد هيچ كارى از كارهاى او سامان نمى پذيرد: ورع و تقوايى كه او را از معصيت خدا بازدارد و اخلاقى كه او را به مدارا كردن با مردم وادارد و حلم و بردبارى اى كه جهل جاهلان را با آن از خود دور سازد».[كافى، ج 2، ص 116، ح 1] . در حديث ديگرى از آن حضرت اين مسأله با تأكيد بيشترى عنوان شده است، مى فرمايد: «أَمَرَنِى رَبِّى بِمُدَارَاةِ النَّاسِ كَمَا أَمَرَنِى بِأَدَاءِ الْفَرَائِضِ; پروردگارم مرا به مدارا كردن با مردم دستور داده همان گونه كه دستور به فرائض و واجبات داده است».[كافى، ج 2، ص 117، ح 4] . و در حديث سومى باز هم تأكيد بيشترى در اين زمينه شده، مى فرمايد: «مُدَارَاةُ النَّاسِ نِصْفُ الاِيمَانِ وَ الرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَيشِ; مدارا كردن با مردم نصف ايمان است و رفاقت با آن ها نصف زندگى است».[كافى، ج 2، ص 116، ح 5] . كلام امام(عليه السلام) درباره هماهنگى با اخلاق مردم و احاديث متعددى كه در بالا از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در مورد مدارا كردن با خلق خدا و رفاقت با آن ها نقل كرديم نشانه روشنى از روح اجتماعى تعليمات اسلام است كه تا چه اندازه مسائل مختلف اخلاقى و روانى را براى هم زيستى مسالمت آميز با مردم مورد توجه قرار داده است.

اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) پايان مى دهيم: «إِنَّ قَوْماً مِنَ النَّاسِ قَلَّتْ مُدَارَاتُهُمْ لِلنَّاسِ فَأُنِفُوا (فَنُفُوا) مِنْ قُرَيش وَ ايمُ اللَّهِ مَا كَانَ بِأَحْسَابِهِمْ بَأْسٌ وَ إِنَّ قَوْماً مِنْ غَيرِ قُرَيش حَسُنَت مُدَارَاتُهُمْ فَأُلْحِقُوا بِالْبَيتِ الرَّفِيعِ; گروهى از مردم مدارا كردنشان نسبت به ديگران كم و ضعيف بود و لذا از قبيله قريش نفى و طرد شدند و به خدا سوگند ازنظر حسب و نسب مشكلى نداشتند (مشكلشان عدم مدارا بود) و گروهى از غير قريش مدارا كردنشان خوب بود و ملحق به اين بيت رفيع شدند».[كافى، ج 2، ص 117، ح 6] . بار ديگر تأكيد مى كنيم كه منظور از هماهنگى و مدارا با مردم اين نيست كه هم رنگ آن ها در خلاف كارى ها و معاصى و آلودگى شويم. به يقين كسى كه پايبند به موازين شرع باشد چنين فكرى به خود راه نمى دهد بلكه منظور هماهنگى و مدارا در امور مباح و چيزهايى است كه مورد علاقه آن ها و مشروع مى باشد.

 

حکمت 402 نهج البلاغه: نکوهش گفتار بی جا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِبَعْضِ مُخَاطِبِيهِ وَ قَدْ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ يُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا: لَقَدْ طِرْتَ شَكِيراً وَ هَدَرْتَ سَقْباً. قال الرضي: و الشكير هاهنا أول ما ينبت من ريش الطائر قبل أن يقوى و يستحصف، و السقب الصغير من الإبل و لا يهدر إلا بعد أن يستفحل. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 402) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 279

از مقدمه اين كلام استفاده مى شود كه شخصى در حضور امام(عليه السلام) سخنى بيش از حد و مقدار خود گفت (و به تعبير رايج ميان مردم: بزرگ تر از دهانش حرف زد) امام(عليه السلام) براى اين كه او را بر سر جايش بنشاند و او ديگر زياد از حد خود سخن نگويد با تعبير بسيار زيبا و ذكر دو مثال جالب اشتباه او را به او گوشزد كرد و فرمود: «پيش از پر درآوردن پرواز كردى و هنوز بالغ نشده بانگى كه درخور بالغان است سردادى»; (لِبَعْضِ مُخَاطِبِيهِ وَ قَدْ تَكَلَّمَ بِكَلِمَة يُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا: لَقَدْ طِرْتَ شَكِيراً، وَ هَدَرْتَ سَقْباً). مرحوم سيد رضى در شرح كلام امام(عليه السلام) چنين مى گويد: «منظور از «شكير» در اين جا نخستين پرهايى است كه بر بال پرنده مى رويد پيش از آن كه قوى و محكم شود و «سقب» به شتر نابالغ گفته مى شود و شتر معمولاً پيش از رسيدن به بلوغ فرياد مخصوص را سر نمى دهد»; (قال الرّضيّ: والشّكيرُ هاهنا: أوّل ما يَنبُت من ريشِ الطائرِ قبل أن يَقوى ويستَحْصِفَ. والسّقبُ: الصّغيرُ مِنَ الإبلِ، ولا يَهدِرُ إلاّ بعد أن يستَفحِل). امام(عليه السلام) دو تشبيه درباره عمل شخصى كه در محضرش بيش از حد خود سخن گفته بود بيان فرمود. نخست او را تشبيه به پرندگانى كرد كه هنوز بال و پر آن ها قوى نشده سعى مى كنند مانند بزرگسالان پرواز كنند; برمى خيزند و بر زمين مى خورند. تشبيه ديگر اين كه شتربچه آن صداى مخصوص شتران را كه عرب آن را «هدير» مى گويد سر نمى دهد. امام(عليه السلام) مى فرمايد: به شتر بچه اى مى مانى كه مانند شتران بزرگسال هدير سر مى دهى. فصاحت و بلاغتى كه در اين كلام كوتاه و پرمعنا به كار رفته بر هيچ كس پوشيده نيست و اين نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) چنان بر سخن گفتن مسلط بود كه با دو جمله كوتاه مطلب مهمى را به زيباترين وجه بيان مى كند. يكى از آداب مجلس اين است كه هركس در جاى خود بنشيند و هركس به اندازه قدر و مقام خود سخن بگويد. حافظ نيز با توجه به اين رسم و آداب چنين گفته است: افسر سلطان گل پيدا شد از طرف چمن *** مقدمش يارب مبارك باد بر سرو و سمن *** خوش به جاى خويشتن بود اين نشست خسروى *** تا نشيند هر كسى اكنون به جاى خويشتن . بنابراين كسانى كه بلندپروازى مى كنند و بيش از حد خود سخن مى گويند كارشان نوعى بى ادبى محسوب مى شود و همگان بر آن ها خرده مى گيرند. ازاين رو در غررالحكم از امام(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «رَحِمَ الله امرِأً عرَف قدرَهُ ولم يَتَعدَّ طَورَهُ; خداوند رحمت كند كسى را كه قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نكند».[غررالحكم، ح 4666] . تاريخ نشان مى دهد افرادى كه بلندپروازى كردند و از حد خود تجاوز نمودند و سخنان نامناسبى گفتند گرفتار مشكلات مهمى شدند و شايد گاه جان خود را بر سر سخنان خود دادند. بنابراين، گفتار امام(عليه السلام) خطاب به شخص معينى نيست بلكه همه انسان ها مخاطب آن حضرت اند كه حد و مقام خود را بشناسند و در گفتار و عمل و ادعا از آن تجاوز نكنند تا آبروى آن ها در ميان خاص و عام نرود. در عربى و فارسى نيز ضرب المثل هايى مشابه اين سخن ديده مى شود هرچند هرگز آن فصاحت و بلاغت را ندارد. مثلاً عرب ها به كسى كه بيش از حد خود سخن بگويد يا عملى انجام دهد مى گويند: «زببت و انت حِصرِم; هنوز غوره هستى مويز شدى». در فارسى گفته مى شود: سخن بزرگتر از دهانت مى گويى، يا گفته مى شود: هنوز غوره نشده مويز شدى. اشتباه نشود، ممكن است افراد كوچكى داراى استعدادهاى مهم و فوق العاده باشند و سخن هاى مهمى بگويند. اين گونه افراد نه تنها نبايد تحقير شوند بلكه بايد مورد تشويق قرار گيرند. سخن امام(عليه السلام) ناظر به كسانى است كه ادعايى بيش از حد خود دارند و بيش از آنچه زيبنده آن هاست حرف مى زنند. مرحوم حاج شيخ محمّدعلى انصارى، برادر واعظ معروف حاج شيخ مرتضى انصارى كه شاعر باذوقى بود و تمام نهج البلاغه را به شعر درآورده و با شرح و ترجمه آميخته كه در چندين جلد منتشر شده است در ترجمه اين كلام امام(عليه السلام) چنين مى گويد: تو پيش از پر درآوردن پريدى *** نگشته فحل، فريادى كشيدى *** تويى كوچك نشايد در محافل *** بزرگان را شوى قرن و مماثل *** فراتر از گليم خويش پا را *** مكش، در جاى خود راحت بياسا.

 

حکمت 403 نهج البلاغه: کارهای متفاوت و موفقیت کم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَوْمَأَ إِلَى مُتَفَاوِتٍ، خَذَلَتْهُ الْحِيَلُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 403) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 283

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به يكى از اصول مهم مديريت كرده، مى فرمايد: «كسى كه به كارهاى مختلف بپردازد نقشه ها و تدبيرهايش به جايى نمى رسد»; (مَنْ أَوْمَأَ إِلَى مُتَفَاوِتِ خَذَلَتْهُ الْحِيَلُ). افراد زيادى را در جامعه مى بينيم كه قانع به يك يا چند شغل نيستند و حتى گاهى شغل هاى متضاد و مختلف براى خود انتخاب مى كنند و با اين كه از استعداد خوبى برخوردارند و گاه ممكن است جزء نخبه ها و نابغه ها باشند باز مى بينيم به موفقيت چشمگيرى نائل نمى شوند. دليل آن روشن است; هر كارى تدبير خاص خودش را مى طلبد و كارهاى مختلف تدبيرهاى مختلفى را طلب مى كند و جمع كردن بين تدبيرهاى متضاد، كار بسيار مشكلى است به همين دليل افرادى را مى بينيم كه تمام همّ خود را مصروف به يك فن مى كنند و توفيقات زيادى به دست مى آورند ولى افرادى كه چندين فن مختلف و گاه متضاد را بر عهده مى گيرند غالباً همه را ناقص مى گذارند و يا نتيجه مهم و چشمگيرى به دست نمى آورند. بعضى از شارحان نهج البلاغه اين كلام نورانى را به معناى جمع دنيا و آخرت گرفته و گفته اند: كسانى كه بخواهند هم دنيا و هم آخرت را به طور كامل به دست آورند ناكام مى مانند زيرا اين دو با هم جمع نمى شوند. و بعضى آن را به معناى جمع ميان حق و باطل تفسير كرده اند; كسى بخواهد از حق طرفدارى كند و در عين حال حامى باطل نيز باشد و يا به تعبير ديگر بخواهد همه را از خود راضى كند. تدبيرهاى چنين كسى نيز به جايى نمى رسد. اين تفسيرها را به عنوان يكى از مصاديق آن مفهوم كلى و جامع كلام امام(عليه السلام) مى توان پذيرفت اما منحصر ساختن مفهوم كلام به اين تفاسير، صحيح به نظر نمى رسد. بعضى نيز آن را به معناى قبول كردن شغل هاى زياد گرفته اند كه حتى در زمان ما مرسوم است بعضى چندين شغل براى خودشان انتخاب مى كنند اما هيچ كدام را به طور صحيح نمى توانند انجام دهند. ولى اين تفسير با تعبير «متفاوت» سازگار نيست زيرا متفاوت، مفهومش «ناهماهنگ» و يا «متضاد» است و اين غير از شغل هاى زيادى است كه ممكن است ناهماهنگ نيز نباشد. اصولاً پيشرفت كارها بدون مديريت صحيح امكان پذير نيست و مديريت صحيح، اصول و شرايطى دارد. يكى از شرايط مهمش همان است كه امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه به آن اشاره كرده و آن اين است كه مدير از پراكنده كارى بپرهيزد كارها را از هم جدا كند و هر كارى را به كسى يا به گروهى واگذار نمايد و ناظرانى بر آن ها بگمارد. اما هرگاه به يك نفر يا يك گروه چندين كار متضاد و مختلف را بدهد به يقين همه آن ها ناقص خواهد شد و اين برخلاف مديريت صحيح است.

در حديثى كه مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى نقل كرده است مى خوانيم كه امام صادق(عليه السلام) به يكى از ياران خاصش به نام فضيل بن يسار فرمود: «إِنَّهُ مَنْ كَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ وَ مَنْ كَانَ هَمُّهُ فِى كُلِّ وَاد لَمْ يبَالِ اللَّهُ بِأَى وَاد هَلَكَ; به يقين كسى كه يك هدف داشته باشد خداوند او را براى رسيدن به هدفش كمك مى كند اما آن كس كه همّ او در وادى هاى مختلف است در هر وادى اى هلاك شود خدا او را كمك نخواهد كرد».[كافى، ج 2، ص 246، ح 5] البته براى اين حديث تفسيرهاى ديگرى هم شده است، كه انسان بايد مذهب حق را پيدا كند و برگزيند و در مسير آن گام بردارد و از سير در مذاهب باطل گوناگون بپرهيزد. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در نامه پرمحتواى مالك اشتر هنگامى كه دستورات مربوط به فرماندهى لشكر را مى دهد مى فرمايد: «وَ أَفْضَلَ عَلَيهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا يسَعُهُمْ وَ يسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِيهِمْ حَتَّى يكُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِى جِهَادِ الْعَدُوِّ; دستور بده كه فرماندهان لشكر از امكاناتى كه در اختيار دارند به سپاهيان كمك كنند به اندازه اى كه نفراتى كه تحت تكفل آن ها هستند به خوبى اداره شوند به گونه اى كه همّ آن ها همّ واحدى باشد و آن جهاد با دشمن است». اين دستور نيز نشان مى دهد كه تمركز بر برنامه ها و فعاليت در يك بخش سبب پيروزى و موفقيت است. اين جمله از شيخ بهايى نيز معروف است كه مى گويد: «غَلَبتُ كُلَّ ذِي فُنون وَغَلَبنِى ذو فَنّ واحِد; بر تمام دانشمندانى كه مثل من در علوم مختلفى كار كرده بودند غلبه كردم اما دانشمندى كه تنها در يك علم فعاليت داشت بر من غلبه نمود».

 

حکمت 404 نهج البلاغه: معنای «لا حول و لا قوه إلّا بالله»

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِمْ "لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ": إِنَّا لَا نَمْلِكُ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً، وَ لَا نَمْلِكُ إِلَّا مَا مَلَّكَنَا؛ فَمَتَى مَلَّكَنَا مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنَّا كَلَّفَنَا، وَ مَتَى أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَكْلِيفَهُ عَنَّا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 404) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 287

به نظر مى رسد ـ همانگونه كه بعضى از شارحان نهج البلاغه استنباط كرده اند[مرحوم محقق كمره اى در شرح نهج البلاغه خود اين سخن را آورده است] ـ شخصى كه معناى «لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه» براى او مفهوم نبود و گرفتار شبهه جبر شده بود سؤالى در اين باره از حضرت كرد و امام(عليه السلام) براى رفع شبهه او سه جمله بيان فرمود. نخست فرمود: «ما در برابر مالكيت خداوند مالك چيزى نيستيم»; (وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِمْ «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ»: إِنَّا لاَ نَمْلِكُ مَعَ اللّهِ شَيْئاً).

بنابراين مالك اصلى خداست و هيچ كس استقلال در مالكيت ندارد و به تعبير ديگر، توحيد در مالكيت، يكى از شاخه هاى توحيد افعالى است كه بدون اعتقاد به آن توحيد انسان كامل نمى شود.

سپس در جمله دوم مى افزايد: «بلكه ما چيزى را مالك نيستيم جز آنچه او به ما تمليك كرده است»; (وَ لاَ نَمْلِكُ إِلاَّ مَا مَلَّكَنَا). بنابراين مالكيت ما از ذات پاك او سرچشمه مى گيرد; آنچه اراده كند به ما مى دهد و آنچه را اراده كند باز پس مى گيرد و به تعبير ديگر، مالكيت ما نسبت به مالكيت خداوند مالكيت طولى است نه مالكيت عرضى. آنگاه در جمله سوم مى فرمايد: «هرگاه او چيزى را به ما تمليك كند كه در واقع خودش به آن سزاوارتر از ماست ما را (درباره آن) مكلف به وظايفى مى كند و هرگاه آن را از ما باز پس گيرد تكليفش را از ما برمى دارد»; (فَمَتى مَلَّكَنَا مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنَّا كَلَّفَنَا، وَ مَتَى أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَكْلِيفَهُ عَنَّا). اين همان نكته باريك و دقيق و بسيار جالب «الأمرُ بين الأمرَين» است. نه چنان است كه ما از خود استقلال تام داشته باشيم و صاحب قدرتى در برابر خدا و مالكيتى در برابر مالكيت او گرديم و نه چنان است كه در اعمال خود مطلقاً اراده و اختيارى نداشته باشيم. بلكه او به ما قدرت و قوت و اختيار داده و هماهنگ با آن تكاليفى بر عهده ما گذاشته است. تا زمانى كه آن قدرت و قوت وجود دارد تكاليف هم هست هنگامى كه گرفته شد تكاليف از بين مى رود.

او به ما اموالى بخشيده و تمليك كرده و تكليف خمس و زكات را در كنار آن قرار داده است، قوت و قدرت جسمانى داده و تكليف نماز و روزه و حج و جهاد را در كنار آن مقرر فرموده، هرگاه مال را باز پس گيرد تكليف خمس و زكات نيز برداشته مى شود هرگاه قوت و قدرت جسمانى را از ما سلب كند واجباتى كه نياز به قوت و قدرت جسمانى دارد از ما برداشته خواهد شد. همين معنا در حديث ديگرى كه از امام(عليه السلام) نقل شده منعكس است: «عبايه، از ياران خاص اميرالمؤمنين(عليه السلام) از آن حضرت درباره مسأله توانايى هاى انسان كه با آن برمى خيزد و مى نشيند و كارهايى انجام مى دهد سؤال كرد (كه آيا اين ها جبرى است يا اختيارى؟) امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) از او پرسيد: منظور تو كدام توانايى است؟ توانايى بدون پروردگار يا با پروردگار؟ عبايه ساكت شد و پاسخى نداد، امام(عليه السلام) فرمود: بگو، عرض كرد: چه بگويم، فرمود: اگر بگويى با خداوند (در عرض خداوند) مالك قدرتى هستى، مايه هلاكت توست و اگر بگويى بدون خداوند چنين قدرتى را پيدا كردى آن هم مايه هلاكت توست. عبايه عرض كرد: چه بگويم اى اميرالمؤمنين؟ فرمود: بايد بگويى كه اين قدرت را خداوند به تو ارزانى داشته اگر اين قدرت را براى تو ادامه دهد عطا و بخشش اوست و اگر از تو بگيرد بلا و آزمايش اوست. او مالك قدرتى است كه به تو داده و قادر بر چيزى است كه تو را بر آن قادر نموده، آيا نشنيدى مردم حول و قوه الهى را مى طلبند در آن جا كه مى گويند: «لاحولَ ولا قوّة إلاّ بالله العلىِّ العظيمِ». عبايه عرض كرد: تفسير اين سخن چيست؟ فرمود: پناهى دربرابر معاصى الهى نيست مگر پناه خداوند و قوتى بر طاعات نيست مگر با اعانت پروردگار. عبايه برخاست و خود را به روى دست و پاى امام(عليه السلام) انداخت و بوسه زد.[تحف العقول، ص 345، در كلمات امام هادى(عليه السلام)] . براى روشن شدن اين بحث پيچيده و دقيق و ظريف يك مثال حسى داريم كه سابقاً نيز به آن اشاره كرديم و آن اين است كه فرض كنيد يك قطار برقى به حركت درآمده است اين قطار نيروى خود را لحظه به لحظه از سيم برقى كه در طول مسير كشيده اند و حلقه لغزنده قطار روى آن حركت مى كند دريافت مى دارد هر لحظه مسئول اداره برق اراده كند مى تواند برق آن قطار را از همان مبدأ قطع كند ولى مادامى كه قطع نكرده راننده قطار با ميل و اراده و آزادى، قطار را در مسير به حركت وامى دارد. هر كجا لازم بود توقف مى كند هر كجا لازم بود سرعت مى گيرد و هر كجا خواست ملايم مى رود، اين راننده قادر است قطار را به صورت هاى مختلف هدايت كند ولى اين قوت و قدرت را از مبدائى مى گيرد كه لحظه به لحظه به او نيرو مى بخشد و هر لحظه بخواهد مى تواند اين قدرت و نيرو را قطع كند. بنابراين اين راننده، هم اختيار دارد و هم ندارد، اختيار براى انتخاب حركت و توقف ولى عدم اختيار در بقاء نيرويش. و اين است معنى الامر بين الامرين: نه جبر و سلب اختيار و نه آزادى مطلق. نكته قابل توجه اين است كه «حول» در لغت به دو معناست: يكى حركت و تحول و ديگرى ممانعت و حائل شدن. اگر در لغت عرب به «سال» حول گفته مى شود به اين دليل است كه انسان از زمانى به زمان ديگر متحول مى شود و حركت مى كند. بنابر اين معنا، معنى لاحول ولا قوة الا بالله اين است كه هيچ نوع حركت و تحول و هيچ قوت و قدرتى جز از سوى خدا نيست، اوست كه به ما اين نيروها را بخشيده و به ما توانايى و اختيار داده تا بتوانيم به سوى مقاصد خويش حركت كنيم. و بنابر معنى دوم، معنى جمله اين است كه هيچ مانعى دربرابر معاصى و هيچ قدرتى بر اطاعات جز به وسيله خداوند نيست، همانگونه كه در ذيل حديث عبايه آمده بود و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) نيز در تفسير جمله «لا حول ولا قوّةَ إلاّ بالله» مى خوانيم كه فرمود: «لا يَحولُ بَينَنا وبينَ المَعاصِى إلاّ اللهُ ولا يُقَوّينا على أداءِ الطّاعةِ والفرائضِ إلاّ الله; ميان ما و گناهان جز خداوند حائل نمى شود و براى اداى اطاعت و واجبات جز خداوند به ما نيرو نمى بخشد».[بحارالانوار، ج 90، ص 189، ح 24] . به اين ترتيب جمله پرمعنى و پرمحتواى «لا حولَ ولا قوّة إلاّ بالله» دو معنى دارد كه هر دو در روايات معصومين(عليهم السلام) آمده است[براى توضيح بيشتر درباره مسئله جبر و تفويض و قضا و قدر مى توانيد به كتاب انوارالاصول، ج 1، و تفسير نمونه، ج 26، ذيل آيه 38 سوره نبأ و همچنين ج 11، ذيل آيه 33 سوره نحل، و بحث هايى كه سابقاً در پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 12، ص 461، ذيل حكمت 78 داشتيم، مراجعه كنيد].

 

حکمت 405 نهج البلاغه: دنیاطلبان متظاهر به دین

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : وَ قَالَ (عليه السلام) لِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ، وَ قَدْ سَمِعَهُ يُرَاجِعُ الْمُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ كَلَاماً: دَعْهُ يَا عَمَّارُ، فَإِنَّهُ لَمْ يَأْخُذْ مِنَ الدِّينِ إِلَّا مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْيَا، وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَسَ عَلَى نَفْسِهِ، لِيَجْعَلَ الشُّبُهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 405) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 293

از مقدمه اين كلام استفاده مى شود كه عمار ياسر، آن صحابى پاكباز و شجاع و مخلص با مغيرة بن شعبه در مسائل مهم دينى گفتگو داشت و مغيره، آن مرد منافق و كوردل نمى پذيرفت. امام(عليه السلام) گفتگويى را كه ميان اين دو نفر رد و بدل مى شد شنيد و چند جمله كوتاه و پرمعنا درباره مغيرة بن شعبه فرمود كه تمام روحيات و برنامه زندگى او در آن خلاصه شد. فرمود: «اى عمار! رهايش كن، چراكه او از دين خدا آن مقدار گرفته كه به دنيا نزديكش سازد و از روى عمد حق را بر خود مشتبه ساخته تا شبهات را بهانه لغزش ها و خلاف هايش قرار دهد»; (لِعَمَّارِ بْنِ يَاسِر وَ قَدْ سَمِعَهُ يُرَاجِعُ الْمُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ كَلاماً: دَعْهُ يَا عَمَّارُ، فَإِنَّهُ لَمْ يَأْخُذْ مِنَ الدِّينِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْيَا، وَ عَلَى عَمْد لَبَسَ عَلَى نَفْسِهِ لِيَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ).

ماجراى گفتگوى عمار ياسر و مغيره: مرحوم سيد رضى به اين نكته اشاره نكرده كه ميان عمار ياسر و مغيرة بن شعبه چه گفتگويى بود كه على(عليه السلام) به عمار چنان فرمود. اما مرحوم علامه شوشترى نقل مى كند كه گفتگوى عمار با مغيره درباره اين بود كه عمار مغيره را دعوت كرد تا با اميرمؤمنان(عليه السلام) بيعت كند و او را در برابر دشمنانش (ازجمله معاويه) يارى دهد. مغيره نپذيرفت و به عمار گفت: يارى تو براى على بن ابى طالب مانند كسى است كه از گرما به بيابان سوزان فرار كند يعنى تو از آن مصيبت هاى زمان عثمان فرار كردى و الآن در فشار معاويه اى خواهى افتاد كه مصائبش بيشتر از اوست. هنگامى كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) اين گفتگو را (يا گوشه اى از آن را شنيد) آن سخنان را به عمار فرمود.[بهج الصباغة، ج 9، ص 593]

عمار ياسر و مغيرة بن شعبه را بيشتر بشناسيم: درباره عمار ياسر، آن صحابى بزرگ و مخلص رسول الله(صلى الله عليه وآله) و صحابى فداكار جانشينش، اميرمؤمنان على(عليه السلام) پيش از اين در جلد 7، صفحه 83 از همين كتاب و جاهاى ديگر سخن گفته ايم ولى فضايل و مناقب آن مرد پاكباز بيش از اين هاست. او كسى است كه يكى از آيات قرآن درباره او نازل شد زمانى كه جماعتى از مشركين، او و پدر و مادرش را شكنجه كردند تا اظهار برائت از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كنند پدر و مادرش حاضر نشدند و شهيد گشتند ولى عمار با زبان و لفظ خود آنچه را مى خواستند گفت و گريه كنان خدمت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) آمد. آيه شريفه نازل شد: «(مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِيمَانِ); كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند (مجازات مى شوند) به جز آن ها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان با ايمان، آرام است»[نحل، آيه 106] در اين جا بعضى از نا آگاهان گفتند: عمار با گفتن الفاظ مربوط به برائت و بيزارى از اسلام، كافر شد. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «كَلاَّ إِنَّ عَمَّاراً مَلِىءٌ إِيمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ وَ اخْتَلَطَ الاِيمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِه; چنين نيست، عمار از فرق سر تا قدم مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است». سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) افزود: اگر باز در چنين شرايطى قرار گرفتى همين گونه عمل كن.[بحارالانوار، ج 19، ص 35] . اين آيه و روايت از مدارك روشنى است كه اجازه تقيه را در شرايطى كه جان انسان در خطر است مى دهد. در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او بشارت داد، فرمود: «يا ابا اليقظان (انتخاب اين كنيه براى عمار شايد به اين دليل بود كه در بعضى از جنگ ها او و بعضى ديگر از صحابه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) شب بيدار بودند و از لشكريان حفاظت مى كردند تا دشمن به آن ها شبيخون نزند) فَإِنَّكَ أَخُو عَلِى فِى دِيانَتِهِ وَ مِنْ أَفَاضِلِ أَهْلِ وَلاَيتِهِ وَ مِنَ الْمَقْتُولِينَ فِى مَحَبَّتِهِ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِية; تو برادر على در ديانتش هستى و از افراد برجسته اهل ولايت او مى باشى و از كسانى هستى كه در محبت او شهيد مى شوى و تو را گروه ستمكار شهيد مى كنند».[بحارالانوار، ج 22، ص 333] و همين گونه شد; او در صفين به دست لشكريان معاويه به شهادت رسيد. جالب اين كه علماى اهل سنت نيز در فضيلت عمار مطالب قابل توجهى نقل كرده اند ولى با نهايت تأسف عثمان بلايى بر سر عمار آورد كه هر مسلمانى از شنيدن آن ناراحت مى شود. بلاذرى، از علماى معروف اهل سنت، در كتاب انساب الاشراف مى نويسد كه مقداد و عمار ياسر و طلحه و زبير و جمعى ديگر از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نامه اى نوشتند و كارهاى خلاف عثمان را در آن برشمردند و او را از عذاب الهى ترساندند و به او گفتند كه اگر دست از كارهايش برندارد بر ضد او اقدام خواهند كرد. عمار نامه را گرفت و نزد عثمان آمد و بخشى از آن را براى عثمان خواند. عثمان گفت: تو چرا از ميان آن ها داوطلب شدى؟ عمار گفت: براى اين كه من بيش از آن ها خيرخواه تو هستم. عثمان به او گفت: دروغ گفتى اى فرزند سميه (او را به نام مادرش ناميد كه توهين بزرگى محسوب مى شد، يعنى پدر تو معلوم نيست) عمار گفت: من فرزند سميه هستم و پدرم ياسر است. عثمان دستور داد غلامانش دست و پاى او را گرفتند و كشيدند و عثمان با دو پاى خود با كفش به پايين شكم او زد و او دچار فتق (پارگى پرده شكم) شد.[انساب الاشراف، ج 5، ص 49 طبق نقل الغدير، ج 9، ص 16] . همين داستان را ابن عبدالبر، عالم ديگر اهل سنت در كتاب الاستيعاب در شرح حال عمار نقل كرده و افزوده كه يكى از دنده هاى عمار را نيز شكستند.[الغدير، ج 9، ص 16] . اما مغيرة بن شعبه: بسيارى درمورد او نوشتند كه مرد بسيار باهوشى بود و به همين دليل بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز از طرف خلفا مناصب مهمى به او داده شد كه آخرين منصبش فرماندارى كوفه بود ولى در عين حال مردى بسيار سنگدل و جنايت پيشه بود. ابوالفرج اصفهانى درباره اسلام آوردن او چنين نوشته است كه مغيره درباره اسلام آوردن خودش مى گويد: با گروهى از طائفه بنى مالك در عصر جاهليت نزد پادشاه مصر رفتيم و هدايايى براى او برديم. او هدايا را گرفت و دستور داد جوايزى به همه ما دادند بعضى را بيشتر و بعضى را كمتر ولى به من چيز بسيار كمى داد و چندان اعتنايى به من نكرد. گروهى از قبيله بنى مالك كه با من بودند با استفاده از كمك سلطان مصر هدايايى براى خانواده خود گرفتند و بسيار خوشحال بودند و هيچ كدام حاضر نشدند با من مواسات كنند (و من كينه آن ها را به دل گرفتم). هنگامى كه از مصر خارج شديم مقدارى شراب با خود آوردند از آن نوشيدند من هم با آن ها خوردم ولى دوست نداشتم با آن ها باشم، با خود گفتم: اين ها به طائف بازمى گردند و به قبيله من مى گويند كه سلطان مصر به من بى اعتنايى كرد به همين دليل تصميم گرفتم آن ها را به قتل برسانم. به آن ها گفتم: من گرفتار سردردى شده ام. آن ها شراب خود را حاضر كردند و مرا دعوت نمودند. گفتم: چون سردرد دارم نمى نوشم اما شما بنشينيد من ساقى شما مى شوم. قبول كرده و شروع به نوشيدن شراب نمودند و هنگامى كه در آن ها اثر كرد باز هم تقاضاى شراب كردند. آنقدر نوشيدند و مست شدند كه به خواب عميقى فرو رفتند. من برخاستم و همه آن ها را به قتل رساندم و آنچه با آن ها بود برداشتم و به مدينه آمدم. ديدم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در مسجد است و ابوبكر نزد اوست، مرا مى شناخت (پرسيد: براى چه آمده اى؟) گفتم: آمده ام شهادتين بگويم و مسلمان شوم. ابوبكر گفت: از مصر آمده اى؟ گفتم: آرى. گفت: آنهايى كه با تو بودند چه كردند؟ گفتم: ميان من و آن ها اختلافاتى بروز كرد و ما مشرك بوديم من همه آن ها را كشتم و غنائمشان را برگرفتم و خدمت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) آمدم تا خمس آن را تقديم كنم چون غنيمت مشركين است. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اسلامت را مى پذيرم ولى چيزى از اموالت را نمى گيرم و آن را تخميس نمى كنم زيرا تو به آن ها خيانت كردى. عرض كردم: هنگامى كه آن ها را كشتم بت پرست بودم اكنون مسلمان شده ام. فرمود: بسيار خوب، اسلام، گذشته ها را مى پوشاند. چيزى نگذشت كه اين خبر (قتل سيزده نفر) به قبيله ثقيف رسيد كه در طائف بودند. آن ها تصميم گرفتند با طائفه ما بجنگند سپس صلح كردند كه سيزده ديه پرداخت شود و غائله پايان يابد.[اغانى، ج 16، ص 80 طبق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشترى (بهج الصباغه)، ج 9، ص593] آرى اين است سابقه مغيرة بن شعبه. ابن ابى الحديد اين داستان را نقل كرده و بعد از آن مى افزايد: جمعى از اصحاب ما چنين مى گويند: كسى كه اسلام آوردنش اين گونه باشد و پايان كارش خبر متواترى باشد كه تا پايان عمرش على(عليه السلام) را بر منابر لعن مى كرد و در ميان اين آغاز و پايان، كارش فسق و فجور و پر كردن شكم و هوس بازى جنسى و همراهى با فاسقان و صرف وقت در غير اطاعت خدا بود چگونه ممكن است كسى به او علاقه داشته باشد و ما چه عذرى داريم اگر فسق او را براى مردم آشكار نسازيم.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 10] . اين گفتار ابن ابى الحديد در واقع اشاره به داستان عدالت صحابه است كه اهل سنت همه آن ها را از خوب و بد و زشت و زيبا و مؤمن و فاسق، محترم مى شمارند. مقصود ابن ابى الحديد اين است كه آيا كسى را با اين زندگى سراسر كثيف و آلوده تنها به عنوان اين كه جزء صحابه بوده يعنى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را ديده مى توان تبرئه كرد يا او را عادل شمرد؟[كسانى كه بخواهند اطلاعات بيشترى درباره مغيره و كارهاى زشت و كثيف او پيدا كنند مى توانند به تاريخ مدينه دمشق ابن عساكر، ج 60، ص 13 تا 63 مراجعه كنند]

 

 

 

 

حکمت 406 نهج البلاغه: تواضع اغنیا و عزت نفس فقرا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الْأَغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللَّهِ، وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِيهُ الْفُقَرَاءِ عَلَى الْأَغْنِيَاءِ اتِّكَالًا عَلَى اللَّه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 406) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 303

امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى به دو نكته اشاره مى كند كه اگر در جامعه پياده شود بسيارى از نابسامانى ها سامان مى يابد. زيرا دو چيز است كه باعث تباهى جامعه و شكاف وسيع طبقاتى مى شود: تكبر صاحبان ثروت و خضوع ذلت بار مستمندان در برابر آنها. در واقع اين دو رذيله اخلاقى علاوه بر اين كه چهره جامعه انسانى را زشت و نفرت انگيز مى كند سرچشمه انواع نابسامانى ها، عداوت ها و كينه ها و بى ثباتى هاست. به همين دليل امام(عليه السلام) در جمله اول، اغنيا و ثروتمندان را به تواضع دعوت مى كند و به آن ها مژده پاداش الهى مى دهد، مى فرمايد: «چه خوب و زيباست تواضع و فروتنى ثروتمندان در برابر فقرا براى رسيدن به پاداش هاى الهى»; (مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الاَغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللّهِ!). وقتى افرادى كه امكانات مالى فراوان دارند در برابر نيازمندان تواضع كنند كه لازمه اين تواضع آن است كه به درد دل آن ها گوش فرادهند و مشكلاتشان را تا آن جا كه در توان دارند حل كنند، كينه ها تبديل به دوستى، و فاصله ها مبدل به نزديكى خواهد شد و اغنيا علاوه بر پاداش هاى الهى آرامشى نيز در اين جهان خواهند داشت كه زندگى را براى آن ها شيرين مى كند. آرى، تواضع از سوى هر كسى زيباست ولى از سوى اغنيا و ثروتمندان زيباتر است چراكه نشان مى دهد آن ها به سبب ثروت، بر مركب غرور سوار نشده اند و خود را گم نكرده اند و اين فضيلت بزرگى است كه به هنگام فزونى نعمت هاى الهى، انسان خود را فراموش نكند. از اين گذشته، اغنيا نبايد فراموش كنند كه همه اموال و ثروت ها از آنِ خداست و همه ما نمايندگان و خلفاى او در استفاده از آن اموال هستيم همان گونه كه قرآن مجيد مى گويد: «(وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُّسْتَخْلَفِينَ فِيهِ); انفاق كنيد از آنچه خداوند شما را نماينده خود در آن قرار داده است».[حديد، آيه 7] . آنگاه امام(عليه السلام) به سراغ جمله دوم رفته، چنين مى فرمايد: «و از آن بهتر بى اعتنايى و بزرگ منشى مستمندان در برابر اغنيا براى تكيه كردن بر خداست»; (وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِيهُ الْفُقَرَاءِ عَلَى الاَغْنِيَاءِ اتِّكَالاً عَلَى اللّهِ). «تيه» در لغت به دو معنا آمده است: نخست، سرگردانى; همان گونه كه خداوند در قرآن مجيد درباره قوم بنى اسرائيل و سرگردانى آن ها در صحراى سينا به مدت چهل سال مى فرمايد: (أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِى الاَرْضِ).[مائده، آيه 26] . و معناى ديگر، تكبر و بزرگ منشى و بى اعتنايى است و در كلام امام(عليه السلام) منظور، معناى دوم است. روشن است كه اگر نيازمندان دست حاجت به سوى اغنيا دراز كنند و خود را در برابر آنان ذليل و خوار نمايند از يك سو شخصيت خود را پايمال كرده اند و از سوى ديگر به جاى اين كه به خدا پناه ببرند به غير خدا پناه برده اند و اين نوعى شرك خفى است. به همين دليل در كلام حكيمانه 228 آمده بود: «مَنْ أَتَى غَنِياً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ; كسى كه به سراغ ثروتمندى براى ثروتش برود و در برابر او تواضع كند دو سوم دينش از دست رفته است». و همانگونه كه در آن جا گفتيم ايمان داراى سه ركن است: معرفت قلبى، اقرار زبانى و عمل به اركان دين; كسى كه در برابر چنين ثروتمندى خضوع مى كند در واقع اقرار زبانى به توحيد را با كلمات تملق آميزش درهم شكسته و همچنين خضوعى كه بايد در برابر ذات پاك پروردگار داشته باشد به وسيله خضوع در مقابل اين ثروتمند، به شرك آلوده كرده است. بنابراين، دو ركن از اركان ايمان را بر باد داده هرچند ايمان قلبى او محفوظ مانده باشد. اشتباه نشود، منظور اين نيست كه نيازمندان در برابر اغنيا موضع گيرى كرده و راه خصومت در پيش گيرند و آتش دشمنى و عناد در ميان اين دو گروه برافروخته شود بلكه منظور اين است كه آن ها بزرگ منشى خود را حفظ كنند و اغنيا نيز دربرابر آن ها متواضع باشند و كمك هاى خود را بدون منت در اختيارشان بگذارند.لذا در حديثى مى خوانيم: «ذَكَرَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِى عَبْدِاللَّهِ(عليه السلام) الاَغْنِياءَ وَ وَقَعَ فِيهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) اسْكُتْ فَإِنَّ الْغَنِى إِذَا كَانَ وَصُولاً لِرَحِمِهِ بَارّاً بِإِخْوَانِهِ أَضْعَفَ اللَّهُ لَهُ الاَجْرَ ضِعْفَينِ لاَنَّ اللَّهَ يقُولُ وَما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِى تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِى الْغُرُفاتِ آمِنُونَ; مردى نزد امام صادق (عليه السلام) سخن از اغنيا به ميان آورد و درباره آن ها بدگويى كرد. امام(عليه السلام) فرمود: ساكت باش، اگر غنى صله رحم به جا آورد و به برادران دينى خود نيكى كند خداوند اجر او را دو چندان خواهد داد زيرا در قرآن مجيد فرموده: اموال و اولادتان شما را به ما نزديك نمى كند مگر كسى كه ايمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد كه پاداش آن ها به دليل اعمالشان دو چندان است و در غرفه هاى بهشتى در امنيت خواهند بود».[بحارالانوار، ج 100، ص 2، ح 3] . در حالات معصومين(عليهم السلام) نيز مى خوانيم كه به گونه اى به نيازمندان كمك مى كردند كه هرگز شخصيت آن ها درهم نشكند و احساس شرمندگى نكنند. در حديث جالبى از امام حسن مجتبى(عليه السلام) مى خوانيم كه مردى خدمت امام(عليه السلام) رسيد و اظهار فقر و پريشانى فراوان كردواين دو بيت شعررابراى بيان نهايت فقرودرماندگى خود تقديم نمود: لَمْ يَبْقَ لِى شيءٌ يُباعُ بِدِرْهَم *** يَكْفِيكَ مَنظَرُ حالَتى عَن مخبَرى *** إلاّ بَقايا ماءِ وَجه صُنْتُه *** ألاّ يُباعَ وقَد وجَدتُك مُشتَرى . چيزى در بساط من باقى نمانده كه حتى يك درهم ارزش داشته باشد. نگاه به چهره من كافى است و نيازى به خبر دادن نيست. تنها چيزى كه باقى مانده آبرويم است كه آن را هرگز نفروخته ام ولى اكنون تو را مشترى يافتم و مى خواهم به تو بفروشم. امام مجتبى(عليه السلام) وكيل خويش را طلبيد و فرمود: چقدر مال نزد توست؟ عرض كرد: دوازده هزار درهم. فرمود: همه آن را به اين مرد فقير بده، من از او شرمنده ام. عرض كرد: چيزى براى مخارج روزانه نمى ماند. فرمود: آن را به اين مرد فقير بده و حسن ظن به خدا داشته باش، خداوند جبران مى كند.

سپس امام(عليه السلام) آن مرد فقير را طلبيد و پول ها را به او داد و اين دو بيت شعر را در جواب اشعارش فرمود: عاجَلْتَنا فأتاك وابِلُ بِرّنا *** طَلاًّ ولو أمهَلْتَنا لم تُمطِر *** فَخُذِ القَليلَ وكُن كأنَّك لم تَبِع *** ما صُنْتَهُ وكأنّنا لم نَشْتَرى . به سراغ ما آمدى و باران فيض ما به سراغ تو آمد و اگر دير آمده بودى شرمنده مى شديم. با اين حال اين مقدار كم را بگير و چنان باش كه گويى آبرويت را كه محفوظ مى داشتى به ما نفروختى و ما هم از تو چيزى نخريديم.[منتهى الآمال، حالات امام حسن مجتبى(عليه السلام)] آرى! اين پاسخ از آن عطاى فوق العاده زيباتر بود.

 

حکمت 407 نهج البلاغه: عقل، عامل نجات انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا اسْتَوْدَعَ اللَّهُ امْرَأً عَقْلًا، إِلَّا اسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْماً مَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 407) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 309

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به حكمت خداوند مى كند و اين كه هرچه را به هركس داده روى حساب و كتابى بوده است، مى فرمايد: «خداوند هيچ نوع عقلى را در وجود كسى به وديعت ننهاده جز اين كه روزى به وسيله آن وى را نجات خواهد داد»; (مَا اسْتَوْدَعَ اللّهُ امْرَأً عَقْلاً إِلاَّ اسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْماً ما!). از تعبير امام(عليه السلام) استفاده مى شود كه عقل، شاخه هاى مختلفى دارد و خداوند در هر كسى شاخه يا شاخه هايى از آن را به وديعت مى نهد. تعبير امام(عليه السلام) به «عقلا» به صورت نكره اشاره به همين نكته است. آرى، بعضى عقل معاد دارند، بعضى عقل معاش و بعضى هر دو. عقل معاد نيز شاخه هاى متعددى دارد; كسانى از طريق ادله عقلى وارد مى شوند و افرادى از طريق ادله نقلى كه هركدام نيز شاخه هاى متعددى دارد و در عقل معاش نيز بعضى عقل صنعت دارند، بعضى استعداد خوبى براى كشاورزى و بعضى براى امور ديگر و هركدام از اين ها نيز براى خود شاخه هايى دارد. امام(عليه السلام) مى فرمايد: اين نقاط قوت كه نامش عقل است و خداوند در ميان بندگانش تقسيم كرده همه روى حساب است. ممكن است كسى عقل خاصى در وجودش باشد و ساليان دراز از آن استفاده نكند و گاه حتى خودش فكر كند كه اين عقل و استعداد خاص در وجود او به چه كار مى آيد ولى ناگهان جريانى در زندگانى او رخ مى دهد كه تا دست به دامان آن عقل و استعداد خاص نزند نجات نمى يابد و اين نكته اى است كه كمتر كسى به آن توجه دارد و يا در نوشته هاى خود آورده است ولى امام(عليه السلام) به واسطه علم گسترده و وسيعش به اين نكته اشاره فرموده است. قابل توجه اين كه غالب شارحان نهج البلاغه به نكره بودن «عقل» كه اشاره به شاخه هاى خاص عقل است توجه نكرده اند و نقش عقل را به طور كلى در زندگى انسان ستوده و تشريح كرده اند در حالى كه منظور امام(عليه السلام) بيان اهميت عقل در اين گفتار حكيمانه نيست هرچند عقل ازنظر اسلام فوق العاده اهميت دارد و در آيات و روايات اشارات گسترده اى درباره آن آمده بلكه منظور امام(عليه السلام) اين است كه بسيارى از افراد، داراى عقل خاصى هستند كه از مواهب الهى است و آن عقل خاص روزى به يارى آن ها مى آيد و آن ها را از مشكلات مهمى نجات مى دهد، كه نمونه هاى آن عبارت است از: سلمان فارسى داراى يك عقل تجربى درمورد راه دفاع از شهرها از طريق كندن خندق در اطراف آن بود اين عقل همواره در وجود او بود تا جريان جنگ احزاب پيش آمد، از آن استفاده كرد و نه تنها خودش را نجات داد بلكه لشكر اسلام را نيز از اين طريق محافظت نمود. مرحوم علامه شوشترى مثال ديگرى در اين جا انتخاب كرده، مى گويد: داستان عابد بنى اسرائيل و آن زن بدكاره كه هشيارى او سبب نجات عابد شد نمونه اى از اين كلام است. اين عقل در واپسين روزهاى زندگى به كار او آمد كه هم خودش را نجات داد هم ديگرى را. و اين كه در قرآن و روايات اسلامى تأكيد بر مشورت شده ممكن است به ملاحظه همين امر باشد كه هركس داراى عقل و تدبير و هشيارى خاصى است كه به هنگام مشورت ظاهر مى شود و ممكن است يكى از آن ها مورد قبول همه طرف هاى مشورت قرار گيرد و سبب نجات گردد. در داستان مبارزه اميرمؤمنان على(عليه السلام) با عمرو بن عبدود نيز مى بينيم كه حضرت با استفاده از يك شگرد، عمرو را مغلوب كرد و بر زمين انداخت.

 

حکمت 408 نهج البلاغه: نتیجه مقابله با حق

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ، صَرَعَهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 408) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 313

امام(عليه السلام) در اين گفتار كوتاه و حكيمانه به نكته مهم و سرنوشت سازى اشاره كرده، مى فرمايد: «آن كس كه با حق درافتد حق او را بر زمين خواهد زد»; (مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ). آنچه امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى بيان فرموده همان چيزى است كه بارها تجربه شده و تاريخ شواهد فراوانى براى آن دارد. زيرا حق به معناى واقعيت است و در برابر آن، باطل چيزى است كه برخلاف واقع است و طرفداران آن مى خواهند با زور و فشار آن را سرپا نگاه دارند و طبيعى است روزى فرا مى رسد كه آن زور و فشار كم مى شود و بساط باطل برچيده خواهد شد. شك نيست كه طرفدارى از حق نيز گاه مشكلات فراوانى دارد و طرفدارى از باطل گاه ساده و آسان است ولى اصل كلى بر اين است كه حق چون بر پايه واقعيت ها استوار است سرانجام ثابت و برقرار خواهد شد و باطل چون برخلاف واقعيت هاست سرانجام شكست خواهد خورد. قرآن مجيد در مثالى كه براى حق و باطل زده مى فرمايد: حق همچون آب است و باطل همچون كف هاى روى آب، اين كف ها مدتى خودنمايى و جوش و خروش دارند ولى چيزى نمى گذرد كه محو و نابود مى شوند و آب كه حق است باقى مى ماند: (فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَرْضِ).[رعد، آيه 17] . از اين گذشته، بالاترين حق و واقعيت در عالم، ذات پاك خداست و اوست كه از حق حمايت مى كند و فرشتگان او مأمورند كه طرفداران حق را حمايت كنند. «(إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ); به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است!» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است».[فصلت، آيه 30] . هنگامى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ظهور كرد تنها بود و با گروه عظيم دشمنان سرسخت و لجوج و نيرومند روبرو شد اما چون طرفدار حق بود پيروز گشت و چون دشمنانش با حق درآويختند بر زمين خوردند. ساير انبيا از ابراهيم گرفته تا موسى بن عمران(عليهما السلام) و مردان مبارزى كه حمايت از حق كردند به پيروزى رسيدند گرچه گروهى از آن ها در اين راه شربت شهادت نوشيدند ولى اهداف و برنامه هاى آن ها زنده و جاويدان ماند. اين وعده الهى است كه در آيات متعددى از قرآن نيز به آن اشاره شده ازجمله: «(وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الاَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً); خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد; و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت; و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدّل مى كند، آن چنان كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت».[نور، آيه 55] . جالب توجه اين كه ابن ابى الحديد در شرح خطبه قاصعه پس از اشاره به فعاليت هاى تبليغاتى بنى اميه براى محو آثار على(عليه السلام) و فضايل او و تعيين جايزه براى كسانى كه اخبار و احاديث براى خلفاى پيشين ذكر كنند مى گويد: آن ها در هنگامى كه قدرت به دست داشتند از هيچ كوششى براى محو كردن نام على(عليه السلام) و فرزندانش و خاموش كردن نور آن ها و كتمان فضايل و مناقب و سوابقشان و وادار كردن مردم به سب و لعن آن ها بر منابر كوتاهى نكردند. پيوسته خون از شمشيرهاى آن ها مى چكيد در حالى كه اهل بيت(عليهم السلام) در آن زمان عده كمى بودند و دشمنان، بسيار. بعضى را كشتند و بعضى را اسير كردند و بعضى را تبعيد نمودند و بعضى فرار كردند و پنهان شدند و بعضى پيوسته در خوف به سر مى بردند اين اوضاع به قدرى وخيم بود كه گاه فقيه و محدث و قاضى و متكلمى را ملاقات مى كردند و او را تهديد شديد به اشد عقوبات مى نمودند كه كمترين سخنى از فضايل اهل بيت(عليهم السلام) نگويد و كار تقيه به جايى رسيد كه وقتى يكى از محدثين مى خواست حديثى از على(عليه السلام) نقل كند نام او رانمى برد و به جاى آن مى گفت: مردى از قريش چنين گفت يا مردى از قريش چنين كرد... سپس مى افزايد: معاويه و يزيد و بنى مروان در ايام حكومتشان كه هشتاد سال طول كشيد با تمام توان تلاش كردند كه مردم را مجبور به دشنام دادن به اميرمؤمنان على(عليه السلام) و پنهان كردن فضايلش كنند تا آن جا كه عامر بن عبدالله بن زبير به فرزندش گفت: پسرم على(عليه السلام) را جز به نيكى ياد مكن زيرا بنى اميه هشتاد سال او را بر منابر لعن كردند اما اين كار چيزى جز بر رفعت مقام و عظمت على(عليه السلام) نيفزود. سپس اشاره به دوران حجاج مى كند كه چه جناياتى را براى اخفاء فضايل على(عليه السلام) و فرزندان و شيعيانش مرتكب شد. و در پايان مى گويد: ولى خداوند اراده كرده بود كه روزبه روز بر نور و روشنايى فضايل آن ها بيفزايد و محبت آن ها را در دل ها افزون كند. اگر فضايل آن حضرت مانند كعبه آشكار و روشن نبود چيزى از آن امروز به دست ما نمى رسيد.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 219 به بعد] . آرى، به گفته امام شافعى: در شگفتم از مردى كه دشمنانش فضايل او را از روى حسد كتمان كردند و دوستانش از ترس، ولى با اين حال شرق و غرب جهان را پر كرده است.[على فى الكتاب و السنة، ج 1، ص 10] . در مقابل، دشمنانش چنان منفور شدند كه در مركز حكومت آن ها (شام) حتى قبر آبادى از آن ها ديده نمى شود در حالى كه آثار اهل بيت(عليهم السلام) در پايتخت حكومت آن ها مثل آفتاب مى درخشد. آرى كسى كه با حق بجنگد حق او را بر زمين مى كوبد. در اين جا ممكن است سؤال شود كه پس چرا ما جمعى از طرفداران باطل را مى بينيم كه مدت ها بر سر كار ماندند و حكومت كردند و با حق درافتادند و در عين حال به زمين نخوردند؟ پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اين كه اين گونه حكومت ها براى حفظ خود كارهاى مثبتى نيز داشتند: ايجاد امنيت، پيشرفت اقتصادى و گاه كمك به نيازمندان. آن ها به دليل همين مقدار از حق كه عمل مى كردند مدتى بر سر كار ماندند نه به سبب حمايت هايى كه از باطل داشتند. اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه گروه هايى ممكن است براثر اشتباه در راه باطل گام گذاشته باشند و اكثريت را در بعضى از جوامع تشكيل دهند اما چون با حق مبارزه ندارند مصداق كلام اميرمؤمنان(عليه السلام) نيستند كه حق، آن ها را بر زمين بزند.

 

 

 

 

 

حکمت 409 نهج البلاغه: ارتباط چشم و دل

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 409) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 319

براى اين كلام حكيمانه دو تفسير مختلف شده است: نخست اينكه «قلب، كتاب چشم است (و آنچه انسان با چشم مى بيند و مى آزمايد در قلبش نقش مى بندد»; (الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ). به اين ترتيب امام(عليه السلام) مى خواهد اهميت علوم تجربى و حقايق زيادى را كه انسان مى تواند با چشم درك كند بيان فرمايد; علوم و حقايق مربوط به اسرار آفرينش، نشانه هاى عظمت خدا، آثار پيشينيان و كتاب ها و نوشته هايى كه از آن ها باقى مانده و درس هاى عبرتى كه انسان در طول عمر خود مى بيند. به يقين قسمت بسيار مهمى از علوم و دانش هاى ما از طريق چشم حاصل مى شود اعم از آنچه مستقيماً با چشم مى بينيم و يا آنچه در آثار گذشتگان مى خوانيم. بنابراين اگر گفته شود قلب، مصحَف و كتاب چشم است سخنى حكيمانه است و گويى چشم به منزله قلمى است كه پيوسته در كتاب قلب مى نويسد و رقم مى زند. تعبيرات ديگرى كه از امام(عليه السلام) نقل شده نيز اين معنا را تأييد مى كند. ازجمله در تعبيرى مى خوانيم: «العين رائد القلب; چشم راهنماى قلب است».[غررالحكم، ح 667] . در تعبير ديگرى مى فرمايد: «العين بريد القلب; چشم همچون نامه رسان قلب است».[غررالحكم، ح 668] . مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار تعبير ديگرى از اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل كرده است: «سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) بِمَا ذَا يسْتَعَانُ عَلَى غَضِّ الْبَصَرِ فَقَالَ بِالْخُمُودِ تَحْتَ سُلْطَانِ الْمُطَّلِعِ عَلَى سِرِّكَ وَ الْعَينُ جَاسُوسُ الْقَلْبِ وَ بَرِيدُ الْعَقْلِ فَغُضَّ بَصَرَكَ عَمَّا لاَ يلِيقُ بِدِينِكَ وَ يكْرَهُهُ قَلْبُكَ وَ ينْكِرُهُ عَقْلُكَ; از اميرمؤمنان(عليه السلام) سؤال شد كه چگونه انسان مى تواند چشم (از ناروايى ها) بپوشد؟ فرمود: از طريق قرار گرفتن تحت سلطه خداوندى كه مطلع از اسرار توست و چشم، جاسوس قلب است و نامه رسان عقل. چشمت را از آنچه مناسب دين تو نيست و قلب و عقلت آن را انكار مى كند بپوشان».[بحارالانوار، ج 101، ص 41، ح 52] . قرآن مجيد نيز مى گويد: «(أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِى الاَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الاَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ); آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دل هايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند; يا گوش هاى شنوايى كه با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چراكه چشم هاى ظاهر، نابينا نمى شود، بلكه دل هايى كه در سينه هاست كور مى شود».[حج، آيه 46] . اشاره به اين كه اگر چشم باز و بينا داشته باشند و سير در زمين كنند، هم آثار عظمت خدا را مى بينند و هم درس هاى عبرتى را كه از پيشينيان و پايان كار آن ها باقى مانده فرامى گيرند. از سوى ديگر نيز بسيار مى شود كه انسان نگاه هاى هوس آلود مى كند و آثار شوم آن در مصحف قلب نوشته مى شود و منشأ حزن طويل يا انحراف كثير مى گردد و به گفته شاعر:

ز دست ديده و دل هر دو فرياد *** كه هرچه ديده بيند دل كند ياد . در تفسير دوم، مفهومى درست مقابل تفسير اوّل مورد توجه قرار گرفته و آن اين كه آنچه در قلب و درون روح انسان باشد در چشمان او نمايان است. در واقع چشم تابلويى است براى اسرار درون; شبيه آن چيزى كه در حكمت 26 آمد كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِى فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ; هيچ كس چيزى را در ضمير و درون خود پنهان نمى كند مگر اين كه در سخنان (بى انديشه) او و در رخسارش نمايان مى شود». و اين همان چيزى است كه در ضرب المثل فارسى خود نيز داريم: رنگ رخساره خبر مى دهد از سر ضمير. بنابر اين تعبير، قلب همچون كتاب پرمطلبى است كه مطالب خود را از دريچه چشم بيرون مى فرستد، و از نگاه و ديد افراد، بسيارى از مطالب درونشان را مى توان درك كرد. و به گفته شاعر عرب: إنّ العيونَ لَتُبدِى فى تَقلُّبِها *** ما فِى الضّمائرِ مِن وُدّ ومِنْ حَنَقِ . چشم ها در گردش خود آشكار مى سازد آنچه در درون، از محبت و عداوت است. و شاعر ديگر مى گويد: تَخْبِرُنى العَينانِ ما القَلْبُ كاتِمٌ *** وَما جَنّ بالبَغضاءِ والنَّظرِ الشَّزْرِ . چشم ها به من خبر مى دهد آنچه را كه در دل پنهان است; و آنچه از كينه ها و عداوت ها در دل وجود دارد از نگاه هاى غضب آلود كه با گوشه چشم مى شود ظاهر مى گردد.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 46] . ولى قرائن نشان مى دهد كه معناى اول مناسب تر است. بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال ديگرى نيز داده اند كه مناسب به نظر نمى رسد لذا از ذكر آن خوددارى كرديم[شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 4، ص 225].

 

حکمت 410 نهج البلاغه: تقوا، سرآمد اخلاق

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : التُّقَى، رَئِيسُ الْأَخْلَاقِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 410) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 323

امام(عليه السلام) در اين گفتار كوتاه و حكيمانه به نكته مهمى درباره رابطه تقوا با صفات برجسته و اخلاق انسانى بيان مى كند، مى فرمايد: «پرهيزكارى، رئيس صفات پسنديده است»; (التُّقَى رَئِيسُ الاَخْلاَقِ). براى پى بردن به عمق كلام امام(عليه السلام) لازم است نخست مفهوم تقوا را آن چنان كه هست بدانيم. تقوا در اصل از ماده «وقاية» به معناى نگهدارى يا خويشتن دارى گرفته شده و به گفته راغب در مفردات «وقاية» در اصل به معناى نگهدارى اشيا در برابر امورى است كه به آن ها زيان مى رساند و تقوا به معناى قراردادن روح و فكر در پوشش حفاظتى در برابر خطرها و گناهان است. بنابراين، تقوا آن حالت خداترسى و احساس مسئوليت درونى است كه بازدارنده انسان در برابر سرپيچى از فرمان خداست. عبدالله بن معتز (متوفاى قرن سوم) اين سخن را به شعر درآورده و گفته است: خَلِّ الذُّنوبَ صَغيرَها *** وكبيرَها فهو التُّقى *** واصنَعْ كَماش فَوقَ أر *** ضِ الشَّوكِ يَحذَرُ ما يَرى *** لاتَحقِرَنَّ صَغيرةً *** إنّ الجِبالَ مِن الحَصى . همه گناهان را از كوچك و بزرگ رها كن كه حقيقت تقوا همين است. و همچون كسى باش كه در يك زمين پرخار با نهايت احتياط گام برمى دارد و پيوسته مراقب اطراف خويش است. گناهان صغيره را كوچك مشمر كه كوه هاى بلند از سنگريزه ها تشكيل شده است. اما «اخلاق» جمع «خُلق» (بر وزن قفل) و «خُلُق» (بر وزن افق) به معناى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى شود و آثارى در ظاهر دارد و گاه به همان آثار و اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى ناشى مى گردد اخلاق گفته مى شود و در واقع، اولى، اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى و اخلاق به دو بخش تقسيم مى شود: اخلاق فضيله كه سرچشمه كارهاى نيك مى شود و اخلاق رذيله كه منشأ كارهاى زشت است. در زمينه رابطه علم و اخلاق، رابطه اخلاق و عرفان و اين كه آيا اخلاق قابل تغيير است و نقش اخلاق در زندگى انسان ها، بحث است كه در اين مختصر نمى گنجد.[علاقه مندان مى توانند به كتاب ما، «اخلاق در قرآن» ج 1 مراجعه كنند] . با توجه به اين دو تفسير (تفسير تقوا و تعريف اخلاق) روشن مى شود كه تقوا رئيس اخلاق است زيرا اين ملكه درونى، انسان را از بخل و حسد و كينه و عداوت و غيبت و ظلم و ستم و كبر و غرور و مانند آن بازمى دارد و به همين دليل امام(عليه السلام) آن را رئيس اخلاق شمرده است و نيز به همين دليل آن ها كه از تقواى الهى بى بهره اند آلوده انواع رذايل اخلاقى مى شوند. شايد به همين دليل است كه قرآن مجيد تقوا را تشبيه به لباس كرده است و مى فرمايد: (وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ).[اعراف، آيه 26] . همانگونه كه لباس، بدن انسان را از آسيب هاى فراوانى كه در هر لحظه ممكن است بر جسم انسان وارد شود حفظ مى كند تقوا نيز كه لباس معنوى و روحانى است انسان را از آسيب مفاسد اخلاقى حفظ مى نمايد. در خطبه 230 امام(عليه السلام) اين مطلب را به شكل ديگرى بيان كرده، مى فرمايد: «فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَاد، وَ ذَخِيرَةُ مَعَاد، وَ عِتْقٌ مِنْ كُلِّ مَلَكَة، وَ نَجَاةٌ مِنْ كُلِّ هَلَكَة. بِهَا ينْجَحُ الطَّالِبُ، وَ ينْجُو الْهَارِبُ، وَ تُنَالُ الرَّغائِبُ; به يقين تقوا و پرهيزكارى كليد درهاى راستى است و ذخيره روز قيامت و سبب آزادى از هرگونه گناهى است كه بر انسان چيره مى شود و موجب نجات انسان از هرگونه هلاكت است. به وسيله تقوا جويندگان به مقصود خود مى رسند و فرار كنندگان (از كيفر الهى) رهايى مى يابند و با تقوا به هر هدف و خواسته رفيع و بلندى مى توان رسيد». چنانچه «تقى» را جمع بدانيم، با توجه به اين كه «اخلاق» نيز جمع است و هر دو شاخه هاى مختلفى دارند ممكن است كلام امام(عليه السلام) اشاره به اين باشد كه هر شاخه اى از تقوا شاخه اى از اخلاق را سرپرستى مى كند. تقواى مالى جلوى بخل را مى گيرد، تقواى زبانى جلوى تهمت و غيبت را مى گيرد و به همين طريق. اين بحث را با حديثى از امام صادق(عليه السلام) پايان مى دهيم. فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ الاَنْبِياءَ بِمَكَارِمِ الاَخْلاَقِ فَمَنْ كَانَتْ فِيهِ فَلْيحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذَلِكَ وَمَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ فَلْيتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَلْيسْأَلْهُ إِياهَا قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هُنَّ قَالَ هُنَّ الْوَرَعُ وَالْقَنَاعَةُ وَالصَّبْرُ وَ الشُّكْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَياءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ وَالْغَيرَةُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِيثِ وَأَدَاءُ الاَمَانَةِ; خداوند متعال پيامبران را به فضايل اخلاقى آراست. كسى كه اين فضايل در او باشد خدا را بر آن سپاس گويد و كسى كه نداشته باشد به درگاه خداوند متعال تضرع كند و آن ها را از او بخواهد. راوى مى گويد: عرض كردم: فدايت شوم، اين مكارم اخلاق كه فرموديد چيست؟ فرمود: ورع، قناعت، صبر، شكر، حلم، حيا، سخاوت، شجاعت، غيرت، نيكوكارى، راستگويى و اداى امانت است».[كافى، ج 2، ص 56، ح 3] .

 

حکمت 411 نهج البلاغه: نکوهش تندی زبان در مقابل آموزگار

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا تَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِكَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَكَ، وَ بَلَاغَةَ قَوْلِكَ عَلَى مَنْ سَدَّدَكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 411) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 329

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى به يك نكته اخلاقى و عاطفى اشاره كرده، مى فرمايد: «تندى و تيزى زبانت را بر ضد كسى كه نيكوسخن گفتن را به تو آموخت به كار مگير و (نيز) بلاغت سخنت را بر ضد كسى كه سخنورى به تو آموخت صرف مكن»; (لاَتَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِكَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَكَ، وَبَلاَغَةَ قَوْلِكَ عَلَى مَنْ سَدَّدَكَ). اشاره به اين كه حق شناسى ايجاب مى كند كه اگر انسان نعمت و موهبتى از كسى به دست آورده، بر ضد او به كار نگيرد زيرا اين نهايت بى انصافى و ناسپاسى است. اين سخن شامل پدر و مادرها و همه استادان و معلم ها مى شود; انسان نبايد در برابر پدر و مادرى كه يك حرف و دو حرف بر زبانش گذاشته اند تا شيوه سخن گفتن را فراگيرد درشتى و خشونت كند. اين كار گذشته از اين كه ازنظر شرعى منفور و زشت است تا آن جا كه قرآن مى فرمايد: «(وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَّهُمَا أُفّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَّهُمَا قَوْلا كَرِيماً); و پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد! هرگاه يكى از آن دو، يا هر دوى آنها، نزد تو به سن پيرى رسند، كمترين اهانتى به آن ها روا مدار! و بر آن ها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آن ها بگو!»[اسراء، آيه 23] ازنظر وجدانى نيز كارى ناپسند و ناجوانمردانه است. همچنين استادى كه به انسان شيوه نوشتن و سخن گفتن فصيح و بليغ را آموخته هرگز نبايد از اين سرمايه بر ضد او استفاده كرد. تجربه نشان داده است بعضى از كسانى كه مرتكب چنين كارى مى شوند عمر كوتاهى دارند. شاعر عرب مى گويد: فَيا عَجَباً لِمَن رَبّيتُ طِفْلاً *** أُلَقِّمُه بأطرافِ البَنانِ *** اُعَلِّمُهُ الرِّمايةَ كُلَّ يوم *** فَلمّا اشتَدَّ ساعِدُهُ رَمانى *** اُعَلِّمُهُ الفُتُوَّةَ فلمّا *** طَرَّ شارِبُه جَفانى *** وَكَم قد علّمتُه نَظْمَ القَوافى *** فَلمّا قال شِعراً قد هَجانى . در شگفتم از كسى كه او را در كودكى تربيت كردم و با انگشتان خود لقمه در دهانش گذاشتم. هر روز تيراندازى را به او مى آموختم اما هنگامى كه دست و بازويش قوى شد مرا نشانه گرفت و به سوى من تير انداخت. من جوانمردى را به او آموختم اما همين كه پشت لب هايش مو سبز شد به من جفا كرد. چقدر نظم قافيه ها را به او آموختم ولى هنگامى كه قدرت بر شعر گفتن پيدا كرد مرا با اشعار خود هجو نمود.[شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 1، ص 622] . «ذَرَب» (بر وزن طرب) به معناى تيزى و حدت و خشونت است. و «ذَرِب» (بر وزن خشن) به معناى شخص فصيح و سخنور و گاه نيز به معناى انسان بدزبان آمده است. در حديثى كه از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده است مى خوانيم كه به هنگام وصيت به فرزندش محمّد بن حنفيه فرمود: «و أَكْرِمِ الَّذِينَ بِهِمْ تَصُول وَ ازْدَدْ لَهُمْ طُولَ الصُّحْبَةِ بِرّاً وَ إِكْرَاماً وَ تَبْجِيلاً وَ تَعْظِيماً فَلَيسَ جَزَاءُ مَنْ عَظَّمَ شَأْنَكَ أَنْ تَضَعَ مِنْ قَدْرِهِ وَ لاَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءَه; با برادران دينى و كسانى كه به كمك آن ها به دشمن حمله مى كنى خوش رفتارى كن و آن ها را گرامى و بزرگ دار چراكه جزاى كسى كه مقام تو را بالا برده اين نيست كه از قدرش بكاهى و نيز جزاى كسى كه تو را مسرور كرده اين نيست كه او را غمگين سازى».[من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 391، ح 5864] . در حديث ديگرى از حذيفه (صحابى معروف) نقل شده كه مى گويد: من مردى بودم كه به خانواده ام درشتى مى كردم و خشونت زبان داشتم، به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! مى ترسم زبانم مرا وارد دوزخ كند فرمود: «فأين أنت من الاستِغفار إنّى لأستغفِرُ اللهَ فى اليومِ مائةً; چرا استغفار نمى كنى من نيز هر روز يكصد مرتبه استغفار مى كنم».[مسند احمد، ج 5، ص 397] . در خطبه 186 نيز آمده بود كه امام(عليه السلام) فرمود: «وَ لْيخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً يتَّقِى تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى يخْزُنَ لِسَانَه; انسان بايد زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ كند زيرا اين زبان در برابر صاحبش سركش است. به خدا سوگند بنده اى را نمى بينم كه باتقوا باشد وتقوايش به او سودى ببخشد مگر اين كه زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ كند».

سعدی در گلستان دردیباچه نوشته است : طایفه ای از حکماء هندوستان (هند) در فضایل بزرجمهر (بر آن است که وقتی جمعی در فضیلت بزرجمهر) سخن می گفتند به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است یعنی درنگ بسیار می کند و مستمع را بسی منتظر باید بودن تا تقریر سخنی کند بزرجمهر بشنید و گفت اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم: سخندان پرورده پیر کهن - بیندیشد آنگه بگوید سخن - مزن تا توانی (بی تأمل) بگفتار دم - نکو گوی (و) گر دیر گویی چه غم - بیندیش و آنگه بر آور نفس - و زان پیش بس کن که گویند بس - به نطق آدمی بهتر است از دواب - دواب از تو به گر نگویی صواب . فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عزّ نصرُه که مجمع اهل دلست و مرکز علمای متبحر اگر در سیاقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة به حضرت عزیز آورده و شبه در (بازار) جوهریان جوی نیارد (نیرزد) و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندارد و مناره بلند بر دامن کوه الوند پست نماید : هر که گردن به دعوی افرازد - خویشتن را بگردن اندازد (دشمن ازهرطرف بدو تازد) - سعدی افتاده ‌ایست آزاده - کس نیاید به جنگ افتاده - اول اندیشه وآنگهی گفتار - پای بست آمده است و پس دیوار.

 

حکمت 412 نهج البلاغه: اجتناب از امور ناپسند

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كَفَاكَ أَدَباً لِنَفْسِكَ، اجْتِنَابُ مَا تَكْرَهُهُ مِنْ غَيْرِكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 412) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 333

امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى راه خوب و مؤثرى به انسان ها براى تربيت خويش آموخته است. مى فرمايد: «براى اصلاح خويشتن همين بس كه از آنچه براى ديگران نمى پسندى اجتناب ورزى»; (كَفَاكَ أَدَباً لِنَفْسِكَ اجْتِنَابُ مَا تَكْرَهُهُ مِنْ غَيْرِكَ). بسيارى از افراد دوست دارند واقعاً خود را اصلاح كنند ولى اصلاح خويشتن و زدودن صفات رذيله از خود كار آسانى نيست زيرا در اين جا حجابى وجود دارد كه نمى گذارد انسان عيوب خود را ببيند و آن حجاب حب ذات است و اى بسا نقاط ضعف خود را براثر اين حجاب نقاط قوت پندارد و به جاى آن كه آن ها را از نفس خويشتن بزدايد سعى در تقويت آن كند. امام(عليه السلام) راه روشنى براى تهذيب نفس و تعليم و تربيت خويشتن به همه انسان ها آموخته و آن اين كه در اعمال و رفتار و صفات ديگران دقت كنند و ببينند چه چيزهايى را براى آن ها عيب و چه اعمالى را ناروا مى شمرند، همان ها را از خود دور سازند.

چه تعبير زيبا و چه راه روشن و چه روش مؤثرى امام(عليه السلام) پيشنهاد مى فرمايد. انسان دربرابر ديگران خرده بين و خرده گير است و كمترين عيوب و اشكالات كار آن ها را مى بيند زيرا آن حجاب كه به آن اشاره كرديم درمورد ديگران وجود ندارد. بنابراين مى تواند آن ها را آينه اى براى ديدن صفات زشت و رفتار ناپسند خود قرار دهد و با اين آيينه خود را اصلاح كند و به صفات انسانى بيارايد و با اعمال و رفتار نيكو راه را براى رسيدن به قله هاى سعادت بگشايد. انزوا و گوشه گيرى و جدا شدن از مردم عيوب زيادى دارد. يكى از عيوبش همين است كه انسان را از اين آينه خوب براى اصلاح خود محروم مى سازد و به همين دليل گوشه گيران غالباً گرفتار توهم و خود بزرگ بينى و گاه ادعاهاى ناروا و بى اساس مى شوند. در حالى كه اگر در اجتماع گام بگذارند و صفات خود را در ديگران ببينند و آن را به نقد بكشند مى توانند از اين مركب شيطان پياده شوند. همان گونه كه به هنگام ذكر مصادر اشاره شد امام(عليه السلام) اين سخن را كرارا بيان فرموده است. در ذيل حكمت 365 با عبارت: «كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيرِكَ»، اشاره به اين مطلب فرموده بود و در حكمت 353 با تعبير ديگرى آن را بيان فرموده: «أَكْبَرُ الْعَيبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ; بزرگ ترين عيب آن است كه چيزى ديگران را به عيب بگيرى كه در خود تو موجود است». اين تعبيرات متنوع و متعدد نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) اهميت فراوانى براى اين مطلب قائل بوده و آن را به شكل هاى مختلف ارائه مى فرموده است. در وصيت امام(عليه السلام) به فرزندش امام مجتبى(عليه السلام) همين مطلب به صورت گسترده تر و تعبيرات متنوع تر آمده است. آن جا كه مى فرمايد: «فَأَحْبِبْ لِغَيرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا وَ لاَ تَظْلِمْ كَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يحْسَنَ إِلَيكَ وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيرِكَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ يقَالَ لَكَ; پسرم! خويشتن را معيار و مقياس قضاوت ميان خود و ديگران قرار ده. براى ديگران چيزى را دوست دار كه براى خود دوست مى دارى و براى آن ها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى. به ديگران ستم نكن همان گونه كه دوست ندارى به تو ستم شود. به ديگران نيكى كن چنان كه دوست دارى به تو نيكى شود. آنچه را براى ديگران قبيح مى شمرى براى خودت نيز زشت شمار. و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى. آنچه را كه نمى دانى مگو، اگرچه آنچه مى دانى اندك باشد، و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگويند، درباره ديگران مگو».[نهج البلاغه، نامه 31]

 

حکمت 413 نهج البلاغه: صبر آزادگان، یا بی‌تابی جاهلان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ صَبَرَ صَبْرَ الْأَحْرَارِ، وَ إِلَّا سَلَا سُلُوَّ الْأَغْمَار. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 413) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 339

به نظر مى رسد امام(عليه السلام) اين جمله گفتار حكيمانه 413 را به هنگام تسليت گفتن به يكى از افراد مصيبت زده بيان فرموده و بعيد نيست حكمت بعدى (414) كه خطاب به اشعث بن قيس است تعبير ديگرى از اين حكمت، و مخاطب در هر دو اشعث بن قيس باشد. امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه مصيبت زدگان را بر سر دو راهى قرار مى دهد، مى فرمايد: «هركس همچون آزادگان شكيبا باشد (به اجر و پاداش صابران خواهد رسيد و آرامش خواهد يافت) وگرنه همچون جاهلان، خود را به غفلت خواهد زد»; (مَنْ صَبَرَ صَبْرَ الاَحْرَارِ، وَإِلاَّ سَلاَ سُلُّوَّ الاَغْمَارِ). «سلا» از ماده «سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى به فراموشى سپردن و از ياد بردن چيزى است. و «اغمار» جمع «غُمر» (بر وزن عمق) به معناى انسان جاهل و نادان است. اين واژه در اصل به معناى از بين بردن اثر چيزى است مانند آب زيادى كه چهره چيزى را مى پوشاند و يا جهل و نادانى عميق كه انسان را در خود فرو مى برد و گرفتار غفلت و سرگردانى مى كند. اشاره به اين كه براى تخفيف آلام و دردهاى مصائب، انسان دو راه در پيش دارد; راهى را عاقلان برمى گزينند و راه ديگر را جاهلان. افراد عاقل و بزرگوار و باشخصيت در برابر مصائب شكيبايى پيشه مى كنند، جزع و فزع به خود راه نمى دهند و مى دانند زندگى دنيا به هر حال، آميخته با درد و رنج هاست كه بسيارى از آن ها اجتناب ناپذير است و همگان گرفتار آن مى شوند، خواه يك فرد ضعيف باشد يا رئيس نيرومند يك كشور و فرمانده يك لشكر. اين شكيبايى سبب مى شود كه آن ها زبان به ناشكرى نگشايند و از خداوند شكايت نكنند و در عمل نيز جزع و فزع ننمايند بلكه خدا را شكر گويند و مصيبت را آزمون الهى يا جبران خطاها و يا مقدمه نعمتى بدانند. آن ها اجر و پاداش صابران را خواهند داشت كه قرآن مجيد از آن ها با عظمت ياد كرده، مى فرمايد: «(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الاَمْوَالِ وَالاَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ); قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها آزمايش مى كنيم; و بشارت ده به استقامت كنندگان! آن ها كه هرگاه مصيبتى به ايشان مى رسد، مى گويند: «ما از آن خداييم; و به سوى او بازمى گرديم». اينها، همان ها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده; و آن ها هدايت يافتگان هستند!». [بقره، آيات 155-157] . اما جاهلان، اين راه روشن و پرافتخار را رها كرده براى فراموش كردن مصائب، خود را به غفلت و بى خبرى مى زنند و به سرگرمى هاى ناسالم و لهو و لعب مى پردازند; نه اجر صابران را دارند و نه افتخارات آن ها را. روشن است كه منظور امام(عليه السلام) اين نيست كه يكى از اين دو راه را انتخاب كنيد بلكه منظور اين است كه اگر راه اوّل را نپذيرفتيد به راه دوم خواهيد افتاد كه رهبر شما در اين راه، شيطان و هواى نفس است. البته بعضى از جاهلان راه سومى انتخاب مى كنند; آنقدر جزع و فزع و بى تابى مى كنند و سخنان ناموزون مى گويند تا خسته شوند و با گذشت زمان به تدريج فشار مصيبت كاسته شود; اين راه نيز راه عاقلان و افراد باايمان نيست.

راه صحيح برخورد با مشكلات زندگى: زندگى، خالى از مشكلات و درد و رنج ها نيست. پاره اى از آن ها قابل اجتناب است كه انسان بايد با هشيارى جلوى آن ها را بگيرد و يا اگر براثر غفلت مشكلى دامان او را گرفت راهى براى برون رفت از آن پيدا كند و دست روى دست نگذارد تا مشكل، او را از پاى درآورد. ولى پاره اى از مشكلات چنين نيست و هيچ كس قادر بر دفع آن نمى باشد ازجمله اين كه همه دوستان و خويشاوندان با هم به دنيا نمى آيند و همه با هم از دنيا نمى روند; فقدان عزيزان مطلبى است غير قابل اجتناب. اين از يك سو، از سوى ديگر فشار مصيبت گاه به قدرى سنگين است كه اگر انسان چاره اى براى آن نينديشد او را از پاى درمى آورد. بهترين راه براى كاستن و از بين بردن فشار مصيبت توجه به پاداش صابران و شخصيت آن ها در پيشگاه خداوند است و اين زاييده ايمان و تقواست. انسان مؤمن و متقى مى داند هرچه از سوى دوست مى رسد نيكوست و اى بسا در مصائب، مصالحى باشد كه بسيار مفيد و مؤثر بوده و از اهميت مصيبت، برتر و بالاتر است و يا جبران گناهى است كه از انسان سرزده و سبب پاكى او مى شود و يا آزمونى است كه اگر از عهده آن برآيد مقام مقربان درگاه خدا را پيدا مى كند. اين تفكر و انديشه است كه فشار مصيبت را مى كاهد و از بين مى برد. تعبير به «احرار» در كلام امام(عليه السلام) نيز ناظر به همين معناست كه آزادگان مى كوشند از طرق مختلف، آثار سوء حوادث ناگوار را از خود دور سازند و با صبر و شكيبايى به استقبال آينده روشنى بروند و تا آن جا كه ممكن است حوادث ناگوار را جبران سازند ولى اغمار (جاهلان) يا زبان به ناشكرى مى گشايند و يا با سرگرمى هاى ناسالم خود را مشغول مى كنند. توجه به آنچه در آيات و روايات درباره پاداش صابران آمده نيز تأثير بسزايى در صبر و شكيبايى انسان در برابر حوادث ناگوار دارد. در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الصَّبْرُ خَيرُ مَرْكَب مَا رَزَقَ اللَّهُ عَبْداً خَيراً لَهُ وَ لاَ أَوْسَعَ مِنَ الصَّبْر; صبر بهترين مركب راهوار است و خداوند به بنده اى از بندگانش چيزى بهتر و گسترده تر از صبر عنايت نكرده است».[بحارالانوار، ج 79، ص 139] . در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «الصّبرُ على البلاءِ أفضَلُ مِن العافيةِ فى الرَّخاءِ; صبر در برابر مشكلات، برتر از عافيت در وسعت است».[غررالحكم، ح 6271] زيرا اجر فراوان اخروى آن قابل مقايسه نيست.

 

حکمت 414 نهج البلاغه: صبر در سختیها، نشانه بزرگی

وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ (عليه السلام) قَالَ لِلْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ مُعَزِّياً عَنِ ابْنٍ لَهُ: إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الْأَكَارِمِ، وَ إِلَّا سَلَوْتَ سُلُوَّ الْبَهَائِم. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 414) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 347

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه مصيبت زدگان را بر سر دو راهى قرار مى دهد، مى فرمايد: «هركس همچون آزادگان شكيبا باشد (به اجر و پاداش صابران خواهد رسيد و آرامش خواهد يافت) وگرنه همچون جاهلان، خود را به غفلت خواهد زد»; (مَنْ صَبَرَ صَبْرَ الاَحْرَارِ، وَإِلاَّ سَلاَ سُلُّوَّ الاَغْمَارِ).

«سلا» از ماده «سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى به فراموشى سپردن و از ياد بردن چيزى است. و «اغمار» جمع «غُمر» (بر وزن عمق) به معناى انسان جاهل و نادان است. اين واژه در اصل به معناى از بين بردن اثر چيزى است مانند آب زيادى كه چهره چيزى را مى پوشاند و يا جهل و نادانى عميق كه انسان را در خود فرو مى برد و گرفتار غفلت و سرگردانى مى كند. اشاره به اين كه براى تخفيف آلام و دردهاى مصائب، انسان دو راه در پيش دارد; راهى را عاقلان برمى گزينند و راه ديگر را جاهلان. افراد عاقل و بزرگوار و باشخصيت در برابر مصائب شكيبايى پيشه مى كنند، جزع و فزع به خود راه نمى دهند و مى دانند زندگى دنيا به هر حال، آميخته با درد و رنج هاست كه بسيارى از آن ها اجتناب ناپذير است و همگان گرفتار آن مى شوند، خواه يك فرد ضعيف باشد يا رئيس نيرومند يك كشور و فرمانده يك لشكر. اين شكيبايى سبب مى شود كه آن ها زبان به ناشكرى نگشايند و از خداوند شكايت نكنند و در عمل نيز جزع و فزع ننمايند بلكه خدا را شكر گويند و مصيبت را آزمون الهى يا جبران خطاها و يا مقدمه نعمتى بدانند. آن ها اجر و پاداش صابران را خواهند داشت كه قرآن مجيد از آن ها با عظمت ياد كرده، مى فرمايد: «(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الاَمْوَالِ وَالاَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ); قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها آزمايش مى كنيم; و بشارت ده به استقامت كنندگان! آن ها كه هرگاه مصيبتى به ايشان مى رسد، مى گويند: «ما از آن خداييم; و به سوى او بازمى گرديم». اينها، همان ها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده; و آن ها هدايت يافتگان هستند!». [بقره، آيات 155-157] . اما جاهلان، اين راه روشن و پرافتخار را رها كرده براى فراموش كردن مصائب، خود را به غفلت و بى خبرى مى زنند و به سرگرمى هاى ناسالم و لهو و لعب مى پردازند; نه اجر صابران را دارند و نه افتخارات آن ها را. روشن است كه منظور امام(عليه السلام) اين نيست كه يكى از اين دو راه را انتخاب كنيد بلكه منظور اين است كه اگر راه اوّل را نپذيرفتيد به راه دوم خواهيد افتاد كه رهبر شما در اين راه، شيطان و هواى نفس است. البته بعضى از جاهلان راه سومى انتخاب مى كنند; آنقدر جزع و فزع و بى تابى مى كنند و سخنان ناموزون مى گويند تا خسته شوند و با گذشت زمان به تدريج فشار مصيبت كاسته شود; اين راه نيز راه عاقلان و افراد باايمان نيست. در این حكمت 414 كه تعبير ديگرى از حكمت 413 است مى خوانيم كه امام(عليه السلام) در خبر ديگرى اين سخن را خطاب به اشعث به عنوان تسليت مرگ فرزندش عنوان كرد و فرمود: «هرگاه همچون بزرگواران صبر پيشه كنى (پيروز خواهى شد) وگرنه همچون چهارپايان، خود را به غفلت خواهى زد»; (إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الاَكَارِمِ، وَ إِلاَّ سَلَوْتَ سُلُوَّ الْبَهَائِمِ). تفاوت ميان اين دو گفتار حكيمانه اين است كه در جمله دوم به جاى احرار (آزادگان)، اكارم (بزرگواران) آمده است كه هر دو قريب المضمون هستند و به جاى اغمار (جاهلان)، بهائم (چهارپايان) ذكر شده كه آن ها نيز مضمونى شبيه به هم دارند. در حكمت 291 تسليت امام(عليه السلام) به اشعث بن قيس براى مرگ فرزندش به صورت گسترده ترى آمده است كه شرح آن را در ذيل همان حكمت بيان كرديم. شرح حال اشعث بن قيس را نيز كه از منافقان مشهور بود و امام(عليه السلام) به دلايلى با او مدارا مى كرد در ذيل نامه پنجم (جلد نهم پيام امام(عليه السلام)) آورديم.

 

 

 

حکمت 415 نهج البلاغه: بی اعتباری و ناپایداری دنیا

وَ قَالَ (عليه السلام) فِي صِفَةِ الدُّنْيَا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ؛ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِيَائِهِ، وَ لَا عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ؛ وَ إِنَّ أَهْلَ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ، بَيْنَا هُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ، فَارْتَحَلُوا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 415) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 347

امام(عليه السلام) در اين بيان كوتاه و حكيمانه پنج صفت براى دنيا بيان فرموده است. در سه وصف اول مى فرمايد: «دنيا مى فريبد و زيان مى رساند و مى گذرد»; (فِي صِفَةِ الدُّنْيَا: تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَ تَمُرُّ).

فريبندگى دنيا از طريق ظواهر پرزرق و برق آن است; اموال و ثروت ها، كاخ ها و زينت ها، مقام ها و قدرت ها; همه از مظاهر فريبنده دنياست كه گروه زيادى را به سوى خود جلب كرده و مى كند. و زيان رساندن دنيا از طريق ناكامى ها، درد و رنج ها، شكست ها و مصيبت هاست. هنوز انسان دوران جوانى را طى نكرده برف پيرى بر سر و روى او مى نشيند و هنوز از قدرتش استفاده نكرده ديگران آن را از چنگ او درمى آورند. هنوز از سلامتى اش بهره مند نشده امواج بيمارى و درد و رنج او را احاطه مى كند اساساً فريبندگى دنيا گويا مقدمه اى براى زيان رساندن آن است; انسان را غرق نعمت مى كند ناگهان از او بازمى ستاند و گرفتار امواج غم و اندوه مى كند. و گذرا بودن دنيا چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد. تاريخ، بهترين شاهد و گواه آن است و حوادثى كه با چشم خود در طول عمر ديده ايم گواه ديگرى است. فرعون ها و نمرودها و شدادها همه رفتند سلاطين بزرگ و قدرتمند و جهان گشا همگى در زير خاك پنهان شدند. تنها كاخ هاى ويران شده آن ها باقى مانده است. در عمر خود نيز كسان بسيارى را ديده ايم كه يك روز در اوج قدرت بودند و روز ديگر در نهايت ذلت.

بعضى از شارحان «تمُرُّ» را از ماده «مرارة» به معناى تلخى دانسته و گفته اند: مفهوم كلام اين است كه دنيا مى فريبد و ضرر مى زند و تلخ مى شود.[تمُر فعل لازم است و اگر به باب افعال برود بعضى گفته اند كه معناى متعدى دارد و بعضى از ارباب لغت گفته اند كه آن هم معناى فعل لازم دارد. ولى بودن آن به معناى مرور و عبور با آنچه در ذيل اين گفتار حكيمانه آمده است و با تناسب مقام، مناسب تر است. به علاوه «تضر» معناى مرارت را نيز دارد و نيازى به تكرار نيست] . آنگاه امام(عليه السلام) به چهارمين وصف دنيا پرداخته كه حقارت آن را در پيشگاه خداوند روشن مى سازد، مى فرمايد: «خداوند به (بخشيدن) آن به عنوان پاداش براى دوستانش، رضايت نداده و (گرفتن) آن را به عنوان كيفر دشمنانش نپذيرفته است»; (إِنَّ اللّهَ تَعَالَى لَمْ يَرْضَهَا ثَوَاباً لاَوْلِيَائِهِ، وَ لاَ عِقَاباً لاَعْدَائِهِ). اين تعبيرِ بسيار جالبى است. درست مثل اين كه كسى بگويد: فلان مبلغ ناچيز به قدرى بى اهميت است كه نمى تواند بخشيدن آن سبب تشويق دوستان و نبخشيدنش سبب مجازات دشمنان گردد و اين نهايت حقارت دنيا را نشان مى دهد. قرآن مجيد در سوره زخرف مى فرمايد: «(وَلَوْلاَ أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِّنْ فَضَّة وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَيْهَا يَتَّكِئُونَ وَزُخْرُفاً وَإِنْ كُلُّ ذَلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ); اگر (تمكّن كفّار از مواهب مادى) سبب نمى شد كه همه مردم، امت واحد (گمراهى) شوند، ما براى كسانى كه به (خداوند) رحمان، كافر مى شدند خانه هايى قرار مى داديم با سقف هايى از نقره و نردبان هايى كه از آن بالا روند و براى اطاق هاى آن ها درهايى (پر زرق و برق) و تخت هايى (زيبا) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند، و هرگونه زيورى را در اختيار آن ها مى گذاشتيم، ولى اين ها همه، متاع زندگى دنياست، و سراى آخرت نزد پروردگارت براى پرهيزكاران است».[زخرف، آيات 33-35] . البته خداوند اقوام متعددى را به عذاب هاى دنيوى گرفتار كرده است كه در قرآن مجيد نمونه هاى فراوانى از آن ديده مى شود ولى اين به آن معنا نيست كه فقط عذاب هاى دنيا و سلب نعمت ها جزاى كافران باشد; جزاى اصلى آن ها در قيامت است. همان گونه كه قرآن مى فرمايد: «(وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذَابِ الاَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الاَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ); به آنان از عذاب نزديك (عذاب اين دنيا) پيش از عذاب بزرگ (عذاب آخرت) مى چشانيم، شايد بازگردند!».[سجده، آيه 21] . در پنجمين و آخرين جمله امام(عليه السلام) شرح ناپايدارى دنيا را در لباس مثال گويايى بيان كرده، مى فرمايد: «اهل دنيا همچون كاروانى هستند كه هنوز رحل اقامت نيفكنده اند كه قافله سالار فرياد مى زند ( كوچ كنيد) و آن ها كوچ مى كنند»; (وَإِنَّ أَهْلَ الدُّنْيَا كَرَكْب بَيْنَاهُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا). اشاره به اين كه مردم دنيا حتى وضعشان از مسافران عادى نيز بدتر است زيرا مسافران عادى هنگامى كه وارد منزلى شدند مقدارى در آن جا مى مانند و استراحت مى كنند و خود را آماده ادامه راه مى نمايند مگر اين كه قافله سالار بعد از اجازه اقامت احساس كند در آن منزلگاه خطرى است، در اين صورت بلافاصله اعلام مى دارد همه برخيزند و آماده حركت شوند و اهل دنيا درست به چنين قافله و قافله سالارى مى مانند و اين مربوط به شرايط غير عادى است.

ناپايدارى مواهب اين جهان: درباره بى وفايى و ناپايدارى دنيا تعبيرات مختلفى در روايات اسلامى ديده مى شود كه هر يك از ديگرى گوياتر است از جمله: گاه دنيا را تشبيه به پلى كرده اند كه بايد از آن عبور كرد و ايستادن و توقف بر آن معنا ندارد. «إِنَّمَا الدُّنْيا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَلاَ تَعْمُرُوهَا». [بحارالانوار ، ج 14، ص 319، ح 20] . در جايى ديگر دنيا به عنوان سراى عبور و نه دار اقامت معرفى شده است همان گونه كه امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در حكمت 133 فرموده است: «الدُّنْيا دَارُ مَمَرّلاَ دَارُ مَقَر». در تعبير زيباى سومى دنيا تشبيه به لباسى شده كه تمام آن از هم شكافته و تنها به نخى بند است كه هر زمان احتمال مى رود آن نخ، پاره شود و لباس فرو افتد همان گونه كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «هذِهِ الدُّنْيا مِثْلُ ثَوْب شُقَّ مِنْ أَوَّلِهِ إلى آخِرِهِ فَيبْقى مُتَعَلِّقاً بِخَيط فى آخِرِهِ يوشَكُ ذلِكَ الْخَيطُ أنْ ينْقَطِع».[مجموعه ورّام، ج 1، ص 148] . در تعبير چهارمى دنيا تشبيه به سايه ابرها شده كه هرگز پايدار نيست و همچون صحنه هاى دل انگيز خواب است كه به زودى مى گذرد همان گونه كه در غررالحكم از اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده است: «إنَّ الدُّنْيا ظِلُّ الْغَمامِ وَحُلُمُ الْمَنامِ».[غررالحكم، ح 2166] . در پنجمين تعبير، وضعيت انسان در برابر دنيا تشبيه به سوارى شده است كه براى استراحت و خواب نيمروز در سايه درختى در يك روز داغ تابستانى پياده مى شود و بعد از ساعتى استراحت آن را ترك مى گويد و مى رود همان گونه كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إِنَّمَا مَثَلِى وَ مَثَلُ الدُّنْيا كَمَثَلِ رَاكِب مَرَّ لِلْقَيلُولَةِ فِى ظِلِّ شَجَرَة فِى يوْمِ صَيف ثُمَّ رَاحَ وَ تَرَكَهَا».[بحارالانوار، ج 70، ص 119، ح 111] . پيش از همه اين ها قرآن مجيد با مثال روشنى ناپايدارى و بىوفايى دنيا را ترسيم كرده است: «(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللهُ عَلَى كُلِّ شَىْء مُّقْتَدِراً).[كهف، آيه 45] . و عجيب اين است كه با اين همه توصيف و تشبيه باز هم گروه كثيرى غافل اند و همچنان بر اين دنياى ناپايدار تكيه مى كنند و براى به دست آوردن گوشه اى از آن جانفشانى مى نمايند.

 

حکمت 416 نهج البلاغه: نهی از جمع مال برای دنیای دیگران

وَ قَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ (عليهماالسلام): لَا تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَكَ شَيْئاً مِنَ الدُّنْيَا، فَإِنَّكَ تَخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَيْنِ: إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ فِيهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ، فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ؛ وَ إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ، فَشَقِيَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ، فَكُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ؛ وَ لَيْسَ أَحَدُ هَذَيْنِ حَقِيقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِكَ. قَالَ الرَّضِيُّ وَ يُرْوَى هَذَا الْكَلَامُ عَلَى وَجْهٍ آخَرَ وَ هُوَ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الَّذِي فِي يَدِكَ مِنَ الدُّنْيَا قَدْ كَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَكَ وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلٍ بَعْدَكَ، وَ إِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لِأَحَدِ رَجُلَيْنِ: رَجُلٍ عَمِلَ فِيمَا جَمَعْتَهُ بِطَاعَةِ اللَّهِ، فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ، أَوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ، فَشَقِيتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ؛ وَ لَيْسَ أَحَدُ هَذَيْنِ أَهْلًا أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِكَ، وَ لَا أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَى ظَهْرِكَ؛ فَارْجُ لِمَنْ مَضَى رَحْمَةَ اللَّهِ، وَ لِمَنْ بَقِيَ رِزْقَ اللَّهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 416) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 353

امام عليه السلام در اين گفتار حکيمانه با استدلال روشنى حريصان را از مال‏ اندوزى باز مى ‏دارد و خطاب به فرزندش امام حسن عليه السلام مى‏ فرمايد: «چيزى از مال و ثروت دنيا را بعد از خود باقى مگذار زيرا آنچه باقى مى ‏گذارى براى يکى از دو کس خواهد بود: يا کسى که آن را در راه اطاعت خداوند مصرف مى‏ کند که در اين صورت او به سبب چيزى سعادتمند شده که تو به‏ سبب آن شقاوت يافته و محروم شده ‏اى يا براى کسى مى‏ گذارى که آن را در راه معصيت خداوند به‏ کار مى ‏گيرد در نتيجه تو به ‏سبب چيزى که براى او اندوخته ‏اى شقاوتمند، و محروم از سعادت مى ‏شوى و در واقع او را در گناهش يارى کرده‏ اى»؛ (وَقَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ عليه السلام: لَاتُخَلِّفَنَّ وَرَاءَکَ شَيْئاً مِنَ الدُّنْيَا، فَإِنَّکَ تُخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَيْنِ: إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ، وَ إِمَّا رَجُلُ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ فَشَقِيَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ؛ فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ‏). و در پايان مى‏ فرمايد: «و سزاوار نيست هيچ‏يک از اين دو کس را بر خويشتن مقدم دارى»؛ (وَ لَيْسَ أَحَدُ هذَيْنِ حَقِيقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ‏). شک نيست که گذاشتن اموالى به عنوان ارثيه در حد نياز فرزندان و بازماندگان مذموم و نکوهيده نيست و بسيارى از اولياء اللَّه و نيکان اموالى داشته ‏اند که به فرزندان و همسران يا ساير بستگان آن‏ها رسيده و حتى در آيه 180 سوره بقره‏ خداوند توصيه مى ‏کند که به‏ هنگام فرا رسيدن مرگ، کسانى که اموالى دارند، براى پدر و مادر و نزديکان به‏ طور شايسته وصيت کنند و آن را حقى بر پرهيزکاران مى‏ شمرد: «کُتِبَ عَلَيْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ» و حتى در اين آيه از مال الارث به عنوان «خير» ياد شده است که نشان مى‏ دهد باقى گذاشتن چنين مالى نه تنها عيب نيست بلکه مايه خير و برکت است.

مخاطب امام عليه السلام حريصانى هستند که به نام تأمين آينده فرزندان به هر درى مى ‏زنند و حلال و حرام را به‏ هم مى ‏آميزند و خود را به زحمت و درد و رنج فراوان و مسئوليت‏هاى سنگين گرفتار مى‏ کنند. امام عليه السلام به اين‏گونه افراد مى ‏فرمايد: براى چه کسى اين اموال را ذخيره مى‏ کنيد؟ براى افراد صالح که از آن در راه اطاعت خداوند بهره مى‏ گيرند؟ در اين صورت آن‏ها خوشبخت مى‏ شوند و شما محروم و زيان‏کار؛ در حالى که زحمت جمع کردن مال را شما کشيده‏ ايد. و اگر اين اموال به ‏دست افراد ناصالح و فاسد بيفتد و از آن در مسير معصيت پروردگار کمک بگيرند سرنوشت بدترى خواهيد داشت زيرا علاوه بر اين‏که از برکات مال خود محروم شده ‏ايد، اعانت به اثم و کمک به گناه کرده ‏ايد. بنابراين چه بهتر که انسان حرص و طمع را کنار بگذارد و به کفاف و عفاف قناعت کند و از گردآورى اينگونه اموال بپرهيزد و اگر اموال فراوانى، خواسته يا ناخواسته به‏ دست او افتاد، تا زنده است از آن‏ها بهره بگيرد و بار سفر آخرت خود را با آن ببندد و صالحات و باقياتى از خود به ‏جاى نهد و بخشى از آن را به‏ صورت ارث براى بازماندگانش بگذارد. در اين صورت در قيامت گرفتار حسرت و اندوه نخواهد شد به عکس کسانى که اموالى را از طرق مختلف گردآورى کرده و براى ديگران گذاشته ‏اند که در هر صورت گرفتار حسرت‏ و اندوه يوم القيامة خواهند بود. بنابراين از هرکس شايسته ‏تر براى اموالى که انسان گردآورى کرده است خود اوست که زحمت و مسئوليتش را بر دوش گرفته است. در اين‏جا اين سؤال پيش مى ‏آيد که چرا نگوييم در صورت اول که بازماندگان، اموال را در راه خير مصرف مى‏ کنند شخص گردآورى کننده کمک به طاعت آن‏ها کرده و از اين نظر داراى ثواب و پاداش، و سعادتمند است همان‏گونه که در صورت دوم به سبب اعانت بر گناه، شقاوتمند محسوب مى ‏شود؟ با توجه به يک نکته پاسخ اين سؤال روشن مى ‏شود و آن اين است که به فرض که به انسان به دليل کمک و اطاعت پاداشى بدهند ولى بدون شک اگر خودش آن را در طريق اطاعت مصرف مى ‏کرد چندين برابر عايدش مى ‏شد و از اين نظر گرفتار خسران شده است. اضافه بر اين ممکن است در جمع‏ آورى اين اموال دقت در حلال و حرام بودن آن‏ها نکرده باشد که در اين صورت وزر و وبال آن براى اوست و بهره گرفتن از آن در طريق طاعت براى کسى که از وجود حرام در آن خبر نداشته نصيب ديگران مى ‏شود. سؤال ديگر اين‏که فقها در بحث اعانت بر گناه نيت را لازم مى‏ دانند و مى ‏دانيم شخصى که اموالى را گردآورى کرده نيتش اين نيست که فرزند ناصالحش آن را حتماً در طريق گناه مصرف کند بنابراين چگونه امام عليه السلام مى ‏فرمايد: اعانت بر گناه کرده است؟ پاسخ اين است که در بحث اعانت بر اثم گفته‏ ايم که اگر انسان يقين داشته باشد مثلًا انگورى که به کارخانه شراب ‏سازى مى‏ فروشد حتماً براى ساخت شراب مورد استفاده واقع مى‏ شود آن را نيز مصداق اعانت بر اثم مى‏ دانيم و اى بسا حريصانى که اموالى را جمع ‏آورى کرده ‏اند بدانند فرزندان آن‏ها از آن در کارهاى ناشايست استفاده مى‏ کنند بنابراين مصداق اعانت بر اثم مى‏ شود. مرحوم سيد رضى بعد از پايان اين گفتار حکمت‏ آميز مى ‏گويد: «اين سخن به ‏گونه ديگرى نيز نقل شده است و آن چنين است»؛ (قَالَ الرَّضِى وَيرْوَى هَذَا الْکَلامُ عَلَى وَجْهٍ آخَرَ وَهُوَ). اين قسمت، که مرحوم سيد رضى نقل مى‏ کند از نظر معنا تفاوتى با بخش گذشته ندارد و روشن است که نقل به معنا شده است يا آن بخش نقل به معناى اين بخش بود. ولى اين تفاوت در آن ديده مى‏ شود که بخش گذشته به ‏صورت وصيتى به امام حسن مجتبى عليه السلام بود اما اين بخش به ‏صورت خطبه ايراد شده است چون در آغازش «اما بعد» آمده که معمولًا در آغاز خطبه ‏ها مى‏ آيد. به هر حال مى‏ فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، آنچه از دنيا هم‏ اکنون در اختيار توست پيش از اين در دست ديگران بوده است و بعد از تو نيز به ديگران مى‏ رسد»؛ ( أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الَّذِي فِي يَدِکَ مِنَ الدُّنْيَا قَدْ کَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَکَ، وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلٍ بَعْدَکَ‏).

آنگاه مى ‏افزايد: «تو اموال را براى يکى از دو کس گردآورى مى ‏کنى: يکى آن‏کس که آن را در راه طاعت الهى صرف مى ‏کند و با آن سعادتمند مى شود در حالى که تو از آن محروم مانده‏ اى يا کسى که آن را در راه معصيت خداوند صرف مى‏کند و تو به ‏سبب آنچه براى او گردآورى کرده‏ اى شقاوتمند خواهى شد (چراکه کمک به گناه کرده ‏اى)»؛ (وَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لِأَحَدِ رَجُلَيْنِ: رَجُلٍ عَمِلَ فِيَما جَمَعْتَهُ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ؛ أوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ، فَشَقِيتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ‏). و در پايان مى‏ فرمايد: «هيچ‏يک از اين دو، شايستگى اين را ندارد که تو او (شخص صالح) را بر خود مقدم دارى و يا بار (گناه) او (شخص ناصالح) را بر دوش کشى»؛ ( وَلَيْسَ أَحَدُ هذَيْنِ أَهْلًا أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ، وَلَا أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَى ظَهْرِکَ‏). آنگاه نتيجه مى‏ گيرد و مى‏ فرمايد: «بنابراين براى گذشتگان، رحمت خدا و براى بازماندگان، رزق پروردگار را طلب کن (و به فکر آخرت و آينده خويش باش)»؛ (فَارْجُ لِمَنْ مَضَى رَحْمَةَ اللَّهِ، وَ لِمَنْ بَقِيَ رِزْقَ اللَّهِ‏ ). در حکمت 352 نيز مطلبى آمده بود که از بعضى جهات شبيه کلام مورد بحث است آن‏جا که مى‏ فرمايد: بيشترين دل‏ مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمين زندگى آنها) اختصاص مده زيرا اگر آن‏ها از دوستان خدا باشند خداوند دوستان خود را تنها نمى‏ گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى ‏کنى؟ (وَقال عليه السلام: لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ لَاتَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغُلِکَ بِأَهْلِکَ وَ وَلَدِکَ فَإِنْ يکُنْ أَهْلُکَ وَ وَلَدُکَ أَوْلِياءَ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لَايضِيعُ أَوْلِياءَهُ وَ إِنْ يکُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ فَمَا هَمُّکَ وَ شُغُلُکَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ‏). و در حکمت 429 نيز تنها به يک بخش از حکمت مورد بحث اشاره شده است که به خواست خدا خواهد آمد. مرحوم علامه شوشترى در ذيل اين کلام حکمت‏ آميز داستان جالبى از کتاب انوار نعمانية نقل مى‏ کند، مى‏ گويد: حضرت عيسى عليه السلام روزى با جماعتى از يارانش از کنار زراعتى مى‏ گذشت که هنگام دروى آن رسيده بود. عرض کردند: اى پيغمبر خدا! ما همه گرسنه ‏ايم. خداوند به عيسى عليه السلام وحى فرستاد که به آن‏ها اجازه بده به مقدار قوتشان از آن زراعت بخورند. آن‏ها در آن زراعت متفرق شدند و هرکدام مقدارى را آماده خوردن کردند و خوردند. در اين هنگام صاحب زراعت رسيد و فرياد زد: اين زراعت و زمين من است که از پدرانم به ارث برده‏ ام. به اجازه چه کسى از آن مى ‏خوريد؟ حضرت مسيح عليه السلام از خداوند تقاضا کرد تمام کسانى که از زمان حضرت آدم عليه السلام تا آن زمان مالک آن زمين شده بودند همه را مبعوث و حاضر کند. آن‏ها حاضر شدند و هرکدام فرياد زدند: زراعت من و زمين من است که از پدرانم به ارث برده ‏ام. صاحب زمين از اين‏ صحنه در وحشت فرو رفت و کار و جايگاه حضرت عيسى عليه السلام به اطلاع او رسيد (که به آن‏ها اجازه استفاده از آن زمين را داده است). خدمت آن حضرت رسيد و عرض کرد: من تو را نشناختم. زراعتم براى تو حلال است. حضرت عيسى عليه السلام فرمود: همه کسانى را که ديدى، اين زمين را به ارث برده، آباد کرده و گذاشته بودند و رفته بودند و تو نيز خواهى رفت و به آن‏ها ملحق خواهى شد در حالى که نه زمينى و نه مالى خواهى داشت[شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 623].

 

حکمت 417 نهج البلاغه: شرایط توبه و استغفار واقعی

وَ قَالَ (عليه السلام) لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ "أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ": ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ، أَ تَدْرِي مَا الِاسْتِغْفَارُ؟ الِاسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ الْعِلِّيِّينَ وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ: أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى، وَ الثَّانِي الْعَزْمُ عَلَى تَرْكِ الْعَوْدِ إِلَيْهِ أَبَداً، وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى اللَّهَ أَمْلَسَ لَيْسَ عَلَيْكَ تَبِعَةٌ، وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى كُلِّ فَرِيضَةٍ عَلَيْكَ ضَيَّعْتَهَا فَتُؤَدِّيَ حَقَّهَا، وَ الْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اللَّحْمِ الَّذِي نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِيبَهُ بِالْأَحْزَانِ حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ وَ يَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ، وَ السَّادِسُ أَنْ تُذِيقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ كَمَا أَذَقْتَهُ حَلَاوَةَ الْمَعْصِيَةِ؛ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 417) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 361

امام(عليه السلام) در اين گفتار بسيار پرمعنا، حقيقت استغفار را بيان مى كند. استغفارى كه جامع جميع شرايط است و انسان را از تمام آثار گناه پاك مى سازد و شستوشو مى دهد. داستان اين گفتار از اين قرار است: «شخصى در حضور امام(عليه السلام) (از روى غفلت و بى خبرى) گفت: استغفرالله. امام(عليه السلام) (كه احساس كرد استغفار او ظاهرى بيش ندارد او را مخاطب ساخته) فرمود: مادرت به عزايت بنشيند»; (لِقَائِل قَالَ بِحَضْرَتِهِ: «أَسْتَغْفِرُ اللّهَ»: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ). «ثَكل» در لغت به معناى از دست دادن فرزند و يا از دست دادن يكى از عزيزان است بنابراين جمله (ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ) يعنى مادرت تو را از دست بدهد كه نتيجه آن اين است كه او عزادار مى شود. البته منظور از اين جمله واقعاً نفرين به مرگ نيست بلكه اين، تعبيرى است كه هنگام نهى اكيد از چيزى، در ادبيات عرب به كار مى رود. همان گونه كه ما وقتى كسى كار بدى انجام مى دهد و مى خواهيم به شدّت او را نهى كنيم مى گوييم: خدا مرگت دهد چرا اين كار را مى كنى؟ اين در واقع نفرين جدى به مرگ نيست بلكه اشاره به نهى شديد است. به هر حال، از قرائن معلوم مى شود كه شخص مزبور انسان آلوده به گناهى بوده كه استغفارش ظاهرى و يا بسيار كم محتوا بوده است. امام(عليه السلام) در اين جا فرصت را غنيمت مى شمرد تا كامل ترين مرحله توبه و استغفار را بيان كند. نخست به او مى فرمايد: «مى دانى استغفار يعنى چه؟»; (أَتَدْرِي مَا الاِسْتِغْفَارُ؟). اين استفهام در واقع استفهام انكارى است يعنى تو حقيقت استغفار را نمى دانى، بگذار براى تو شرح دهم. سپس مى افزايد: «استغفار مقام بلندمرتبه گان است»; (الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ الْعِلِّيِّينَ). «عليين» جمع «عِلى» (بر وزن ملى) در اصل به معناى مكان بلند يا اشخاصى است كه در محل بالا مى نشينند و به اشخاص والامقام كه ازنظر معنوى در مكان بالايى هستند نيز اطلاق مى شود. بعضى نيز گفته اند كه ذكر عليين به صيغه جمع به منظور تأكيد است يعنى (عُلُوٌّ فِى عُلُوّ) ولى در كلام امام(عليه السلام) به معناى اشخاص والامقام مى باشد و معناى جمله اين است كه استغفار، مقام بلندپايگان نزد خداست و آن ها هستند كه از هر ترك اولايى استغفار مى كنند; استغفارى كه جامع شرايط باشد (شرايط مذكور، در ادامه مى آيد).

آنگاه امام(عليه السلام) در تفسير اين سخن مى فرمايد: «استغفار واژه اى است كه بر شش معنا اطلاق مى شود (و مراحل شش گانه اى دارد)»; (وَهُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَان). آنگاه امام(عليه السلام) به شرح اين مقامات شش گانه پرداخته، مى فرمايد: «نخست پشيمانى از اعمال گذشته و دوم تصميم بر ترك هميشگى آن ها در آينده است»; (أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى، وَالثَّانِي الْعَزْمُ عَلَى تَرْكِ الْعَوْدِ إِلَيْهِ أَبَداً). به يقين، كسى كه در مقام استغفار و توبه برمى آيد بايد از گذشته خويش پشيمان باشد و كسى كه از گذشته خويش واقعاً پشيمان است بايد تصميم بر ترك آن ها در آينده داشته باشد. چگونه ممكن است كسى از خدا تقاضاى عفو گناهى را كند اما در عين حال از انجام آن پشيمان نباشد و يا تصميم به تكرار آن در آينده داشته باشد؟ اين دو از اركان قطعى استغفار و توبه است و بدون آن توبه مفهومى نخواهد داشت. لذا در حديثى از امام باقر(عليه السلام) در كتاب شريف كافى مى خوانيم: «الْمُقِيمُ عَلَى الذَّنْبِ وَ هُوَ مُسْتَغْفِرٌ مِنْهُ كَالْمُسْتَهْزِى; كسى كه به گناه خود ادامه مى دهد و در عين حال استغفار مى كند گويى دارد (خود را يا حكم گناه را يا نعوذ بالله خدا را) مسخره مى كند».[كافى،ج2،ص435،ح10] . آنگاه مى فرمايد: «سوم اين است كه حقوقى را كه از مردم ضايع كرده اى به آن ها بازگردانى تا به هنگام ملاقات پروردگار (به هنگام مرگ يا محشور شدن در قيامت) حق كسى بر تو نباشد و چهارم اين كه هر واجبى كه از تو فوت شده است حق آن را ادا كنى (و قضاى آن را به جاى آورى)»; (وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى الْمخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى اللّهَ أَمْلَسَ لَيْسَ عَلَيْكَ تَبِعَةٌ، وَالرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى كُلِّ فَرِيضَة عَلَيْكَ ضَيَّعْتَهَا فَتُؤَدِّيَ حَقَّهَا). اين دو قسمت در حقيقت از آثار قطعى پشيمانى واقعى از گناه است زيرا كسى كه از كارى پشيمان شده سعى مى كند آن را جبران نمايد و جبران، در ضايع كردن حقوق مردم، بازگرداندن حقوق به آن ها و در تضييع حق الله قضاى آن است. بديهى است كه اين دو ركن در مواردى است كه قابل جبران باشد اما گناهانى كه از طريق قضا كردن يا اداى حقوق مردم قابل جبران نيست تنها با انجام اعمال صالح ديگر مى توان آثار آن را از روح و جان شست. به همين دليل در آيات بسيارى بعد از ذكر توبه، ذكر اصلاح (جبران با اعمال صالحه) آمده است ازجمله در سوره بقره آيه 159 و 160 درباره علماى يهود كه حقايق را مخفى مى كردند مى خوانيم: «(إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُوْلَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ); كسانى كه دلايل روشن، و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم، بعد از آن كه در كتاب براى مردم بيان نموديم، كتمان كنند، خدا آن ها را لعنت مى كند; و همه لعن كنندگان نيز آن ها را لعن مى كنند. مگر آن ها كه توبه و بازگشت كردند، و (اعمال بد خود را با اعمال نيك) اصلاح نمودند، (و آنچه راكتمان كرده بودند; آشكارساختند;) من توبه آنها را مى پذيرم; كه من توّاب ورحيمم». درواقع شخص گنهكاربه خصوص كسى كه اصراربرگناه داشته مانند بيمارى است كه نيروهاى خودرا ازدست داده است; هنگامى كه بيمارى قطع شد بايد به تقويت خويشتن بپردازد تا نيروهاى ازدست رفته بازگرددوبه صورت نخستين درآيد. تأثير گناه برروح انسان نيز همين گونه است وجبران واصلاح آن نيزازطريق انجام اعمال صالحه است. آنگاه امام(عليه السلام) به سراغ پنجمين وششمين مرحله كه آخرين اركان توبه وبالاترين مراحل آن هستند رفته، مى فرمايد: «پنجم، گوشت هايى راكه براثرحرام بر اندامت روييده با اندوه برگناه آب كنى تا چيزى ازآن باقى نماند و پوست به استخوانت بچسبدوگوشت تازه درميان آنها برويدوششم آن كه به همان اندازه كه لذت و شيرينى گناه را به جسمت چشانده اى زحمت و مرارت طاعت را نيز به آن بچشانى»; (وَالْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اللَّحْمِ الَّذِي نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِيبَهُ بِالاَحْزَانِ، حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ، وَ يَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ، وَالسَّادِسُ أَنْ تُذِيقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ كَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَةَ الْمَعْصِيَةِ). البته اين مربوط به جايى است كه گوشت انسان از اموال حرام روييده باشد و تعبير به «حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ; تا پوستت به استخوانت بچسبد» نوعى تأكيد و مبالغه است. حداقل چنين شخصى كه در عيش و نوش و اموال حرام فربه شده به وسيله گرفتن روزه هاى مستحب لاغر شود و بخش قابل توجهى از آن گوشت ها را از طريق روزه و رياضت آب كند. قابل توجه اين كه اين دو مرحله يكى ناظر به جنبه هاى جسمى است و ديگرى ناظر به جنبه هاى روحى (هر چند هر دو از طريق جسم انجام مى شود); جسم را با رياضت لاغر مى كند و روح را با چشيدن زحمت طاعت، همان گونه كه در حال معصيت جسمش را با اموال حرام چاق و فربه كرد و روحش را با گناهانى مانند شنيدن انواع موسيقى ها و كارهاى حرام ديگرى كه از طريق جسم به روح منتقل مى شود. در پايان مى فرمايد: «پس از انجام اين مراحل مى گويى: استغفر الله»; (فَعِنْدَ ذلِكَ تَقُولُ: «أَسْتَغْفِرُ اللّهَ»). بنابراين استغفار بازيچه نيست و لقلقه زبان نمى باشد كه انسان هر زمان مرتكب گناهى شود بى آن كه شرايط توبه را فراهم كرده باشد با گفتن استغفرالله خود را راحت كند و گمان كند گناهش بخشوده شده و از عذاب الهى در امان است. البته بعضى از اين مراحل شش گانه از اركان است و بعضى ديگر از شرايط كمال. به يقين چهار مرحله اول از اركان مى باشد زيرا بدون پشيمانى كه لازمه آن تصميم بر ترك در آينده است و بدون جبران مافات از حقوق الناس و حقوق الله حقيقت توبه حاصل نمى شود. ولى آب شدن گوشت هايى كه از حرام روييده و يا چشيدن مرارت طاعت براى از بين رفتن آثار لذت حرام، از مراحل كمال است. به تعبير ديگر ـ آن گونه كه مرحوم امام خمينى(قدس سره) در مكاسب محرمه خود بيان كرده ـ دو مرحله اول، حقيقت توبه است، مرحله سوم و چهارم شرط پذيرش آن و مرحله پنجم و ششم شرط كمال آن است...

 

حکمت 418 نهج البلاغه: ارزش حلم و بردباری

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْحِلْمُ عَشِيرَةٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 418) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 373

امام(عليه السلام) در اين گفتار بسيار كوتاه و حكيمانه به حقيقت مهمى اشاره كرده، مى فرمايد: «حلم همچون يك قوم و قبيله است (در يارى كردن انسان در مقابل سفيهان)»; (الْحِلْمُ عَشِيرَةٌ).

حقيقت حلم همان بردبارى در برابر اهانت ها و سخنان درشت و سخيف و بى ادبانه افراد نادان است و هميشه در جوامع انسانى چنين افرادى بوده و هستند كه گاهى از سر حسادت و يا نادانى، افراد باشخصيت را مورد اهانت قرار داده و مى دهند. يكى از دستورات اسلام كه هم در آيات قرآن به اشاره شده و هم در روايات، سكوت و تحمل در برابر اين افراد است. قرآن مجيد مى گويد: «(وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَرْضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً); بندگان (خاص خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مى روند; و هنگامى كه جاهلان آن ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آن ها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند)».[فرقان، آيه 63] . و در جاى ديگر مى فرمايد: «(وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً); و كسانى كه شهادت به باطل نمى دهند (و در مجالس باطل شركت نمى كنند); وهنگامى كه با لغو وبيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از آن مى گذرند».[فرقان، آيه 72] . امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى مى فرمايد: هرگاه افراد باشخصيت در مقابل نادانى كه ناسزا مى گويد و اهانت مى كند سكوت كنند و بردبار باشند مردم به يارى آن ها برمى خيزند و شخص نادان بى ادب را بر سر جاى خود مى نشانند و چه بهتر كه دشمن انسان به دست ديگران تنبيه شود. در همين كلمات قصار نهج البلاغه در حكمت 206 خوانديم كه امام(عليه السلام) فرمود: «أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ; نخستين سودى كه شخص حليم از حلم خود مى برد اين است كه مردم در برابر شخص جاهل از او حمايت مى كنند». در حديث ديگرى كه در غررالحكم آمده همين معنى به تعبير زيباى ديگرى بيان شده است. امام(عليه السلام) مى فرمايد: «وجَدتُ الحِلمَ والاحتِمالَ أنْصَرَ لِى مِن شُجعانِ الرِّجال; بردبارى و تحمل را ياورى بهتر از مردان شجاع يافتم».[غررالحكم، ح 6467] . اضافه بر اين، سكوت افراد باشخصيت در مقابل اينگونه افراد سبب مى شود خودشان شرمنده شوند و دهان فرو بندند همان گونه كه در حكمت 211 آمده بود: «وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيه; حلم و بردبارى دهان بند سفيهان است». ولى اگر افراد باشخصيت به مقابله برخيزند، هم مقام خودشان را تنزل مى دهند و هم بر آتش جهل جاهلان مى افزايند و نتيجه معكوس خواهند گرفت. مرحوم علامه شعرانى در پاورقى هايى كه بر شرح اصول كافى مرحوم ملاصالح مازندرانى نوشته در تفسير جمله «الحلم عشيرة» چنين مى گويد: بعضى از افراد نادان چنين مى پندارند كه حلم و بردبارى نشانه ضعف است و شخص نيرومند باغيرت هرگز آزار مردم را تحمل نمى كند زيرا قبول ظلم از ظلم كردن  زشت تر و بدتر است و گاه به آيه شريفه (فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ)[بقره، آيه 194] . و آيه شريفه (وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الاَلْبَابِ)[بقره، آيه 179] . و آيه (وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً)[اسراء، آيه 33] استدلال مى كنند اضافه بر اين، سكوت در برابر ظلم و رضايت دادن به آن سبب جرأت و جسارت شخص ظالم مى شود و افراد ظالم و بى ادب اگر بدانند انسان هاى باشخصيت، مأمور به سكوت اند بر ظلم و جسارتشان مى افزايند. نامبرده در پاسخ اين اشكال مى گويد: حلم و بردبارى جايى دارد و مطالبه حقوق جاى ديگر. آنچه مسلم است اين است كه انسان نبايد تسليم عواطف ناشى از شهوت و غضب شود به گونه اى كه اختيار را از او سلب كند و در مسير قوه وهميه قرار گيرد بلكه واجب است مالك نفس خويش باشد. حتى قصاص و انتقام و ايستادنش در برابر شخص متجاوز بايد به مقتضاى عقل باشد نه براى ارضاى عواطف و متابعت از هواى نفس و شهوات زيرا امتياز انسان نسبت به حيوان در همين است و پيروى از حلم از وظايف انسان است نه پيروى از هوى، و آن چيزى است كه ذخيره او براى قيامت مى شود و مقتضاى عقل همين است.[شرح كافى، ج 8، ص 310] . از بعضى روايات معصومين(عليهم السلام) استفاده مى شود كه آن بزرگواران حتى طرز حلم كردن و برخورد با سفيهان و جاهلان را به ما آموخته اند. در حديث معروف عنوان بصرى كه خدمت امام صادق(عليه السلام) براى آموختن علم آمد ازجمله مطالبى كه امام(عليه السلام) به او فرمود اين بود: من نُه چيز را به تو سفارش مى كنم كه براى همه سالكان الى الله نيز همان را توصيه مى نمايم. سه نكته درباره رياضت نفس است و سه نكته درباره حلم و سه نكته درباره علم. آن ها را به خاطر بسپار و در آن سستى مكن. عنوان بصرى مى گويد: تمام فكر و قلبم را متوجه آن حضرت ساختم. فرمود: اما آنچه درباره رياضت نفس است اين است كه هرگز چيزى را كه به آن تمايل ندارى نخور كه موجب حماقت است و هنگامى كه سير شدى دست به سوى غذا مبر و هنگامى كه مى خواهى چيزى بخورى بايد از حلال باشد و نام خدا را ببرى... و اما سه نكته اى كه درباره حلم است: اگر كسى به تو بگويد: اگر يك سخن نسنجيده درباره من بگويى ده برابر آن را درباره تو مى گويم، تو در مقابل چنين شخصى بايد بگويى: اگر ده گفتار نسنجيده بگويى حتى يكى هم نخواهم گفت و كسى كه به تو دشنام و نسبت بد بدهد به او بگو: اگر در آنچه مى گويى صادق هستى از خدا مى خواهم مرا ببخشد و اگر كاذب هستى از خدا مى خواهم تو را ببخشد. وهرگاه به تو وعده شروبدى بدهد تو وعده نصيحت وخيرخواهى به او بده. اما آن سه چيز كه درمورد علم است اين است كه آنچه رانمى دانى از علما بپرس و بپرهيز از اين كه براى آزار و آزمودن از آن ها سؤال كنى، و از اين كه تنها به رأى خود چيزى را عمل كنى بپرهيز و راه احتياط را در پيش گير ... .[بحارالانوار، ج 1، ص 226] . نقطه مقابل حلم; حدّت، تندى و پرخاشگرى است. افرادى را سراغ داريم كه با شنيدن يك جمله نامناسب از يك فرد نادان ناگهان تبديل به كوره اى از آتش مى شوند و عكس العمل هاى تند و شديدى نشان مى دهند كه هم از مقام آن ها كاسته مى شود و هم شخص نادان را جسورتر مى كند و هم كسى به يارى آن ها برنمى خيزد. لذا در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «الحِلمُ يُطْفِئُ نارَ الغضَبِ والحِدّةُ تُؤجِّجُ إحراقَه; حلم و بردبارى آتش غضب را خاموش مى كند اما حدت و تندى بر آتش آن مى افزايد».[غررالحكم، ح 6450] . در حكمت 255 از نهج البلاغه نيز خوانديم: «الْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ; حدت و تندى و تندخويى نوعى از جنون و ديوانگى است». جالب اين كه افراد سفيه و نادان دوست دارند عكس العملى در برابر آن ها نشان داده شود تا به كار خود ادامه دهند و عقده دل را بگشايند اما هنگامى كه به آن ها بى اعتنايى شود غمگين مى شوند. آيا بهتر نيست با بى اعتنايى آن ها را غمگين و مأيوس سازيم همانگونه كه اميرمؤمنان(عليه السلام) مى فرمايد: «إذا حَلُمتَ عن السَّفيهِ غَمَمْتَه فَزِدْه غمّاً بحِلْمِكَ عنه; هنگامى كه در برابر شخص سفيه و نادان بردبارى نشان دهى غمگين مى شود. حال كه چنين است با حلم خود بر غم و اندوه او بيفزا»[غررالحكم، ح 6389].

 

حکمت 419 نهج البلاغه: ضعف و ناتوانی انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مِسْكِينٌ ابْنُ آدَمَ، مَكْتُومُ الْأَجَلِ، مَكْنُونُ الْعِلَلِ، مَحْفُوظُ الْعَمَلِ؛ تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَة. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 419) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 379

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه پرده از روى ضعف انسان برداشته و غرور و غفلت او را درهم مى شكند و نشان مى دهد كه در برابر تمام نقطه هاى قوت و توانايى هايى كه انسان دارد نقاط ضعف عجيبى را نيز داراست و در مجموع به شش نقطه از اين نقاط ضعف اشاره مى فرمايد، سه قسمت از درون انسان سرچشمه مى گيرد و سه قسمت از برون. امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه پرده از روى ضعف انسان برداشته و غرور و غفلت او را درهم مى شكند و نشان مى دهد كه در برابر تمام نقطه هاى قوت و توانايى هايى كه انسان دارد نقاط ضعف عجيبى را نيز داراست و در مجموع به شش نقطه از اين نقاط ضعف اشاره مى فرمايد، سه قسمت از درون انسان سرچشمه مى گيرد و سه قسمت از برون. اما درباره سه قسمت اول مى فرمايد: «بيچاره فرزند آدم، سرآمد زندگى اش نامعلوم، عوامل بيمارى اش ناپيدا و اعمالش در جايى محفوظ است»; (مِسْكِينٌ ابْنُ آدَمَ: مَكْتُومُ الاَجَلِ مَكْنُونُ الْعِلَلِ، مَحْفُوظُ الْعَمَلِ). آرى از يك سو نمى داند پايان عمر او در چه زمان و تاريخى است; شب مى خوابد از صبح خبر ندارد، صبح مى شود از عصر خبر ندارد. خواه پير باشد يا جوان يا كودك در هر لحظه احتمال فرا رسيدن مرگ وجود دارد. و از سويى ديگر عوامل بيمارى در درون بدن او به صورت ناپيدا وجود دارد. به خصوص با كشفيات امروز كه مى گويند: در هر ساعت از طريق آبوهوا و غذا و پوست بدن ميكروب هايى وارد جسم انسان شده و در خون انسان شناور مى شوند. هر زمان كه بخشى از آن ها غلبه كنند انسان به يكى از بيمارى ها مبتلا مى شود. دستگاه هاى بدن انسان اعم از دستگاه تنفس و قلب و كليه و عروق و مغز، همه آسيب پذيرند و در معرض انواع آفات و بيمارى ها قرار دارند. با اين حال چگونه انسان مى تواند به فرداى خود مطمئن باشد كه سالم است و توانا؟ از سوى سوم، هر عملى كه به جا مى آورد در نامه اعمال او ثبت مى شود و فرشتگان الهى مأمور حفظ اعمال او هستند. اضافه بر اين، زمين و زمان و اعضاى بدن او نيز همگى مأموريت ضبط اعمال او را دارند. آيا چنين انسانى شايسته عنوان مسكين نيست كه امام(عليه السلام) فرموده است؟ آنگاه اشاره به عوامل بيرونى كرده و به چند نمونه ظاهراً كوچك آن كه مى تواند زندگى انسان را برهم زند اشاره مى كند، مى فرمايد: «پشه اى او را آزار مى دهد و گلوگير شدن (آب يا غذا) موجب مرگ اوست و عرق، او را متعفن و بدبو مى سازد»; (تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَةُ).

«شرقة» اسم «مرة» از ماده «شَرَق» (بر وزن طرب) به معناى گلوگير شدن است. آرى پشه اى كه گاه به آسانى به چشم نمى آيد و در گوشه و كنار در كمين انسان است كه بر بدن او بنشيند و با نيش خود بخشى از خون او را بمكد و خواب و استراحت را از او بگيرد. اضافه بر پشه هاى خطرناكى كه گاه مايه مرگ انسان اند يا بيمارى هايى را به او تحميل مى كنند. از سويى ديگر مجراى تنفس و تغذيه انسان دقيقاً در كنار يكديگر قرار دارند. به هنگامى كه انسان مى خواهد غذايى ببلعد دريچه تنفس بسته مى شود و به هنگامى كه بلعيدن تمام شد باز مى شود. حال اگر آن دريچه كوچكى كه اين وظيفه را برعهده دارد دير بجنبد و مقدارى آب يا غذا وارد ريه شود اگر بسيار كم باشد با سرفه هاى شديد به خارج پرتاب مى شود و اگر زياد باشد حالت خفگى به انسان دست مى دهد و پايان عمر او فرامى رسد. همچنين اگر لقمه يا جرعه آب در آن فضا بايستد و حركت نكند راه نفس كشيدن را بر انسان مى بندد و اگر در مدت كوتاهى مشكل برطرف نشود مرگ به سراغ او مى آيد. انسانى كه اينقدر مرز زندگى و مرگش به هم نزديك است چگونه ممكن است مغرور شود و از باده قدرت سرمست گردد و دست به هر كارى بزند؟ همچنين هر انسانى به هنگامى كه فعاليت جسمانى شديدى داشته باشد و يا در گرماى هوا گرفتار شود عرق از روزنه هاى پوست او جارى مى گردد و بدن او را بدبو مى سازد يعنى عوامل تعفن به وسيله خود او بر بدنش آشكار مى شود. از مجموع اين نقاط ضعف شش گانه به خوبى روشن مى شود كه چرا انسان مسكين و بيچاره است. امام(عليه السلام) با اين گفتار حكيمانه اش نمى خواهد مقام انسان را كاهش دهد و يا از عظمت او بكاهد; انسانى كه خليفة الله و گل سرسبد آفرينش و مسجود فرشتگان الهى است. بلكه مى خواهد غرور و غفلت او را درهم بشكند; همان غرور و غفلتى كه او را آلوده انواع گناهان و ظلم و ستم ها و مفاسد بى شمار مى سازد.

جالب اين است كه ابن معروف (قاضى القضاة ابومحمّد عبيدالله بن احمد بن معروف، متولد 306) اشعارى دارد كه ظاهراً از كلام امام(عليه السلام) در آن الهام گرفته است. او مى گويد: يا بُؤسَ للإنسانِ فى *** الدُّنيا و إنْ نالَ الأمَل *** يَعيشُ مَكشوفَ العِلَل *** فيها و مَكتومَ الأجَل***

بَيْنا يُرى فى صِحّة *** مُغْتَبِطاً قِيلَ اعتَلَل *** و بَينَما يُوجَدُ فيها *** ثاوِياً قِيلَ انْتَقَل *** فَأوْفَرُ الحَظِّ لِمَن *** يَتْبَعُه حُسنُ العَمَل . [تاريخ بغداد، ج 10، ص 367] . بدا به حال انسان در دنيا هر چند به آرزوهاى (دراز) خود برسد. زندگى مى كند در حالى كه عوامل بيمارى در او مكتوم و پايان عمرش نيز ناپيداست. در حالى كه كاملاً در سلامت است به طورى كه مردم به حال او غبطه مى خورند ناگهان گفته مى شود كه بيمار شد. و در حالى كه مشغول حركت به اين طرف و آن طرف است ناگهان مى گويند كه از اين جهان چشم فرو بست. بنابراين بهره كامل از آن كسانى است كه اعمال نيك درپى داشته باشند...

 

حکمت 420 نهج البلاغه: راه درمان طغیان شهوت

وَ رُوِيَ أَنَّهُ (عليه السلام) كَانَ جَالِساً فِي أَصْحَابِهِ، فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِيلَةٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ، فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّ أَبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ، وَ إِنَّ ذَلِكَ سَبَبُ هِبَابِهَا؛ فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُكُمْ إِلَى امْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ، فَلْيُلَامِسْ أَهْلَهُ، فَإِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ كَامْرَأَتِهِ. فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ: قَاتَلَهُ اللَّهُ كَافِراً، مَا أَفْقَهَهُ! فَوَثَبَ الْقَوْمُ لِيَقْتُلُوهُ، فَقَالَ (عليه السلام): رُوَيْداً، إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 420) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 387

اين گفتار حكيمانه زمانى از امام(عليه السلام) صادر شد كه روايت شده است آن حضرت در ميان اصحابش نشسته بود. زن زيبايى (كه تمام چهره اش را نپوشانده بود) از آن جا عبور كرد و چشم حاضران را به خود جلب نمود. امام(عليه السلام) فرمود: «چشمان اين مردان، طغيانگر است و آنچه نظرشان بر آن افتاد مايه تحريك و هيجان آن هاست»; (وَ رُوِى أَنَّهُ(عليه السلام) كَانَ جَالِساً فِى أَصْحَابِهِ فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِيلَةٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ فَقال(عليه السلام): إِنَّ أَبْصَارَ هذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ; وَ إِنَّ ذلِكَ سَبَبُ هَبَابِهَا). «رَمَقَ» از ماده «رَمْق» (بر وزن رنگ) به معناى نگاه كردن است. «فحول» جمع «فَحْل» (بر وزن نخل) به معناى جنس مذكر قوى است. «طوامح» جمع «طامح» به معناى طغيانگر است. «هباب» در بسيارى از نسخه ها و در لغت «هِباب» به (كسر هاء) آمده و به معناى هيجان است و مجموع اين سخن كه در نهايت فصاحت و بلاغت بيان شده اشاره به اين است كه وقتى نظر مردى (مخصوصاً مرد جوان) بى اختيار به زن زيبايى مى افتد هيجان جنسى پيدا مى كند و راه علاجش همان است كه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن بيان فرموده است. در اين جا امام(عليه السلام) تصريح مى كند كه افتادن چشم اصحاب بر چنين زنى خواه ناخواه سبب تحريك آن ها مى شود. سپس به عنوان يك حكيم آگاه و مهربان راه حل مشكل را به آن ها نشان مى دهد، مى فرمايد: «هرگاه يكى از شما نظرش به زنى افتاد كه زيبا و صاحب جمال بود، برود و با همسر خود آميزش كند زيرا او هم زنى است مانند همسرش»; (فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُكُمْ إِلَى امْرَأَة تُعْجِبُهُ فَلْيُلاَمِسْ أَهْلَهُ، فَإِنَّما هِيَ امْرَأَتِهِ كَامْرَأَتِهِ). درست است كه زن ها از نظر زيبايى و جاذبه جنسى با هم متفاوت اند ولى نتيجه نهايى ارتباط با آن ها كه آميزش جنسى است كم و بيش يكسان است و مى تواند جلوى تحريكات و انحرافات را بگيرد. و اين درسى است از سوى امام(عليه السلام) به همه جوانان كه براى نجات از انحرافات جنسى و آلودگى به گناه اقدام به ازدواج كنند زيرا يك همسر مناسب مى تواند جلوى همه اين هيجانات را بگيرد و اگر كسى هوى پرست و شهوت پرست نباشد مشكل جنسى خود را با همسرش به هر صورت حل خواهد كرد. در اين هنگام مردى از خوارج گفت: «خداوند اين كافر را بكشد چقدر دانا و فقيه است»; (فقال رجلٌ مِنَ الخَوارِج: «قاتَلَهُ اللّهُ كافِراً ما أَفْقَهَه»). هنگامى كه حاضران اين سخن را شنيدند از جاى پريدند تا او را به قتل برسانند ولى امام(عليه السلام) فرمود: «آرام باشيد جواب دشنام، دشنام است و يا گذشت از گناه (نه اعدام)»; (فوثب القوم ليقتلوه، فقال(عليه السلام): رُوَيْداً إِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْب!). مراد از سب در اين جا لعن است يعنى مى توان چنين شخص بدزبانى را لعن كرد چون مستحق لعن است. در عين حال اشاره فرمود: راه ديگر، استفاده از عفو است همان راهى كه امام(عليه السلام) درباره او انتخاب فرمود.

بعضى سؤال مى كنند كه چرا امام(عليه السلام) در اين جا [نگاه به آن زن] نهى از منكر نفرمود بلكه تنها دستورى داد كه اصحاب و يارانش در آينده با مشاهده زنى زيبا گرفتار مشكلى نشوند. پاسخ اين سؤال روشن است و آن اين كه نظرانداختن اصحاب و ياران امام(عليه السلام) به آن زن عمدى نبود بلكه يك نظر اتفاقى و غير ارادى بود و مى دانيم چنين نظرهايى جزء منكرات نيست كه از آن نهى كنند. اگر كسى چشمش بى اختيار به چنين منظره اى افتاد و بعد به نگاه كردن ادامه داد، ادامه آن نگاه، گناه است. همچنين در بعضى از روايات از على(عليه السلام) نقل شده است: «سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) عَنِ الرَّجُلِ تَمُرُّ بِهِ المَرْأَةُ فَينْظُرُ إِلَيهَا فَقَالَ أَوَّلُ نَظْرَة لَكَ وَ الثَّانِيةُ عَلَيكَ وَ لاَ لَكَ وَ النَّظِرَةُ الثَّالِثَةِ سَهْمٌ مَسْمُومٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَنْ تَرَكَهَا لِلَّهِ لاَ لِغَيرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ إِيمَاناً يجِدُ طَعْمَهُ; از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سؤال كردند كه زنى (زيبا) از مقابل مردى عبور مى كند و آن مرد به او نگاه مى نمايد (چه حكمى دارد؟) پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: نخستين نظر از آنِ توست (چون بى اختيار است و گناهى در آن نيست) و نگاه دوم بر ضد توست نه به سود تو و نگاه سوم تير زهرآگينى از تيرهاى شيطان است، هركس آن را براى خدا نه به سبب ديگرى ترك كند خداوند ايمانى درقلب اوايجاد مىكند كه طعم آنرا احساس مىنمايد».[مستدرك الوسائل،ج14،ص 268، ح 1].

روزی حضرت علی علیه السلام در اطراف کعبه مشغول طواف بود ، در این هنگام دید مردی در حال طواف به زنان نامحرم نگاه می کند ، امام علی (علیه السلام) پس از طواف آن مرد را به حضور طلبید و به عنوان تأدیب چند کشیده  (سیلی) به صورت او زد . آن مرد در حالی که صورتش را با دستش گرفته بود ، با آه و ناله ای که می کرد به عنوان شکایت نزد عمربن خطاب آمد و چنین شکایت کرد : ای امیر مسلمانان ! علی علیه السلام به صورتم سیلی زده ، باید قصاص شود ، چرا مرا زده است ؟ عمر دستور داد حضرت علی علیه السلام را حاضر کردند : به علی علیه السلام گفت : چرا به این مرد سیلی زده ای ؟ حضرت علی علیه السلام فرمود : رأیته یتامل حرم المؤمنین فی الطواف. دیدم در حال طواف به ناموس مؤمنین چشم چرانی می‌کند . عمر گفت: احسنت یا اباالحسن کار خوبی کردی، آنگاه رو به آن مرد کرد و گفت: وقعت علیک عین من عیون الله. چشمی از چشمان خدا تو را دید ـ و برتو سیلی زد ـ پس حقی به گردن علی علیه السلام نداری تا من وی را بازخواست کنم. یا عمر به آن مرد چشم چران گفت : قد رأی عینُ الله و ضرب یدالله چشم خدا دیده است و دست خدا زده است .[ از نگاه تا گناه ، ص 57 . ریاض النضرة، محب الدین طبری، ج 2 ص 145. این حکایت در بحارالانوار ج39، ص88 نیز نقل شده است]

 

حکمت 421 نهج البلاغه: نقش عقل در دوری از گمراهی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ، مَا أَوْضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 421) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 397

مى دانيم عقل شاخه هاى متعدد و آثار فراوانى دارد و حتى گاهى شيطنت با عقل اشتباه مى شود. امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه نشانه عقلى را كه مايه نجات انسان است به روشنى بيان مى كند و مى فرمايد: «اين مقدار از عقل تو براى تو كافى است كه راه هاى گمراهى را از راه سعادت براى تو واضح و روشن سازد»; (كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ مَا أَوْضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ). ارباب لغت «غى» را به معناى گمراهى يا سرگردانى در بيراهه ها تفسير كرده اند ولى به عقيده راغب در مفردات به هرگونه گمراهى غى گفته نمى شود بلكه به نوعى از گمراهى اطلاق مى گردد كه از فساد عقيده سرچشمه مى گيرد و به تعبير ديگر، گمراهى توأم با اعتقاد فاسد است. «رشد» در لغت به معناى راه يافتن به مقصد و مقصود و رسيدن به واقع است و اگر به كودك بالغ شده و آگاه «رشيد» گفته مى شود براى اين است كه به مقصود رسيده و صلاح و مفسده خود را درك مى كند. البته درمورد عقل مراحل بالاترى نيز وجود دارد كه انسان به وسيله آن دقايق معانى و مسائل عميق علمى را درك مى كند و مى تواند نوآورى ها و ابتكارات فراوانى در علوم مختلف از خود به يادگار بگذارد. اين مرحله از عقل، بسيار خوب است و مهم و تأثيرگذار ولى براى نجات انسان كافى نيست و چه بسيار عالمان بزرگى در فنون مختلف بودند كه گرفتار انحرافاتى شدند. امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش انگشت روى آن شاخه از عقل گذاشته كه مايه نجات انسان در دنيا و آخرت است و هدف اصلى از آفرينش عقل همان مى باشد. به همين دليل در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْل; خداوند در ميان بندگانش هيچ نعمتى را مهمتر از عقل تقسيم نكرده است».[كافى، ج 1، ص 12، ح 11] . در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ كَانَ عَاقِلاً كَانَ لَهُ دِينٌ وَمَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ; كسى كه عاقل باشد ديندار است و كسى كه ديندار باشد وارد بهشت مى شود».[كافى، ج 1، ص 11، ح 6] . حتى ممكن است انسان در مسير حق باشد ولى چون عقل درستى ندارد ناگهان فريب هواى نفس يا شيطان و يا انسان هاى شيطان صفت را بخورد و از راه منحرف گردد. ازاين رو رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در حديثى مى فرمايد: «إِذَا بَلَغَكُمْ عَنْ رَجُل حُسْنُ حَال فَانْظُرُوا فِى حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّمَا يجَازَى بِعَقْلِهِ; هنگامى كه به شما خبر برسد كه فلان شخص داراى حالت خوبى (و در مسير اطاعت) است، به آن قناعت نكنيد و نگاه به خوبى عقل او كنيد چراكه جزاى اعمال به مقدار عقل است».[كافى، ج 1، ص 12، ح 9] . در حديث ديگرى كه در تحف العقول آمده مى خوانيم: جمعى در حضور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بودند. مردى نصرانى از اهل نجران كه داراى بيان خوب و وقار و هيبتى بود وارد مدينه شده بود. به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عرض كردند: چقدر اين مرد نصرانى عاقل و هشيار است. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: چنين نگوييد. عاقل كسى است كه به يگانگى خداوند ايمان داشته باشد و اطاعت فرمان او كند; «مَهْ إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ وَعَمِلَ بِطَاعَتِهِ».[تحف العقول، ص 54] . اين سخن را با اشعارى كه در ديوان منسوب به اميرمؤمنان (عليه السلام) آمده و هماهنگ با اين گفتار حكيمانه است پايان مى دهيم: و أفضَلُ قسمِ اللهِ للمرءِ عَقلُه *** فليسَ مِنَ الخَيراتِ شىءٌ يُقارِبُه *** إذا أكمَلَ الرحمنُ للمَرءِ عَقلَهُ *** فَقد كَملت أخلاقُه و مَآرِبُه *** يعيشُ الفتى فى النّاسِ بالعَقلِ إنّه *** على العقلِ يَجرى عِلمُه و تَجاربُه *** يُزينُ الفَتى فى النّاس صِحّةُ عَقلِه *** وإن كانَ مَحظوراً عَليهِ مَكاسِبُه *** يُشِينُ الفتى فى النّاس قِلّةُ عَقلِه *** وإن كَرُمَت أعراقُه و مَناصِبه . [ديوان على، ص 66].

 

حکمت 422 نهج البلاغه: کم نشمردن کار خیر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : افْعَلُوا الْخَيْرَ وَ لَا تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً، فَإِنَّ صَغِيرَهُ كَبِيرٌ وَ قَلِيلَهُ كَثِيرٌ؛ وَ لَا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ الْخَيْرِ مِنِّي، فَيَكُونَ وَ اللَّهِ كَذَلِكَ؛ إِنَّ لِلْخَيْرِ وَ الشَّرِّ أَهْلًا، فَمَهْمَا تَرَكْتُمُوهُ مِنْهُمَا، كَفَاكُمُوهُ أَهْلُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 422) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 401

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نكته مهم و سرنوشت ساز در زندگى بشر اشاره مى كند. نخست مى فرمايد: «كار نيك انجام دهيد و هيچ مقدار از آن را كم مشماريد چراكه كوچك آن بزرگ و كمش بسيار است»; (اِفْعَلُوا الْخَيْرَ وَلاَ تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً، فَإِنَّ صَغِيرَهُ كَبِيرٌ وَ قَلِيلَهُ كَثِيرٌ).

بسيارند اشخاصى كه وقتى به كارهاى نيك كوچك برخورد مى كنند بى اعتنا از كنار آن مى گذرند در حالى كه گاهى همين كارهاى كوچك، سرنوشت ساز است; ممكن است جرعه آبى تشنه اى را از مرگ نجات دهد يا مقدار كمى دوا مايه نجات انسانى از مرگ شود. اضافه بر اين اگر همه مردم حتى به كارهاى نيك كوچك اهميت دهند، قطره قطره جمع مى شود و تبديل به دريايى از خير و خيرات مى گردد. از اين گذشته هرگاه كار خير به نيت اطاعت فرمان خدا انجام گيرد بزرگ خواهد بود همان گونه كه گناه، هرقدر كوچك باشد به دليل جايگاه عظيم پروردگار، بزرگ خواهد بود. اضافه بر اين، رفتن به سوى كارهاى خير كوچك انسان را به تدريج آماده براى خيرات بزرگ مى كند و اين خود نكته مهمى است. در حكمت 95 نيز به اين نكته اشاره شده است: «لاَ يقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى وَكَيفَ يقِلُّ مَا يتَقَبَّلُ; هيچ عملى اگر با تقوا (و قصد قربت) همراه باشد كم نيست و چگونه كم خواهد بود عملى كه مقبول درگاه خداوند است». با توجه به اين چهار نكته هيچ كار خيرى را هر چند كم و كوچك باشد نبايد ناديده گرفت. همان گونه كه شر كوچك را نبايد كوچك گرفت كه گاه از كار شر كوچكى آتشى بى پايان برمى خيزد; مى توان با يك كبريت شهر بزرگى را آتش زد و در تاريخ نيز خوانده ايم كه حادثه قتل يك شاهزاده در اروپا جرقه جنگ جهانى را زد و به دنبال آن تمام اروپا در آتش سوخت. به اين ترتيب امام(عليه السلام) همه مردم را به كارهاى نيك اعم از كوچك و بزرگ تشويق مى كند تا در سايه آن جامعه اسلامى راستين به وجود آيد. در بخش دوم امام(عليه السلام) به عذر و بهانه هايى كه بعضى از افراد براى فرار از كار نيك مى آورند اشاره كرده و پاسخ مى گويد. مى فرمايد: «هيچ يك از شما نگويد: فلان كس در انجام (اين) كار خير از من سزاوارتر است، كه به خدا سوگند چنين خواهد شد»; (وَلاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ: إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ الْخَيْرِ مِنِّي فَيَكُونَ وَ اللّهِ كَذلِكَ). سپس امام(عليه السلام) توضيح مى دهد و مى فرمايد: «هركدام از خير و شر را اهلى است كه اگر شما آن را رها كنيد ديگران به جاى شما انجام مى دهند»; (إِنَّ لِلْخَيْرِ وَالشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا تَرَكْتُمُوهُ مِنْهُمَا كَفَاكُمُوهُ أَهْلُهُ). در ميان مردم، معمول است كه وقتى كار خيرى به كسى پيشنهاد مى شود براى اين كه از آن فرار كند مى گويد چرا به سراغ فلان كس نمى روى كه هم ثروتش از من بيشتر است و هم امكانات فراوانى دارد؟ با وجود او نوبت به من و امثال من نمى رسد. اين در واقع بهانه اى است كه انسان را از انجام كارهاى خير محروم مى سازد. امام(عليه السلام) مى فرمايد: اى بسا همين سخن سبب شود كه توفيق از چنين انسانى سلب گردد و هيچ گاه نتواند كار خيرى انجام دهد. اضافه بر آن، كارهاى خير بر زمين نمى ماند همان گونه كه كارهاى شر هم طرفدارانى از افراد شيطان صفت دارد. پس بايد سعى كرد در صف گروه اول قرار گرفت و از قرار گرفتن در صف گروه دوم پرهيز كرد. قرآن مجيد نيز در اين زمينه اشارات پرمعنايى دارد كه مضمون همه آن ها اين است كه اگر گروهى به دنبال راه حق و كارهاى نيك نباشند اين بار بر زمين نمى ماند; اقوام ديگرى هستند كه آن را بر دوش مى كشند و راه حق را هموار مى سازند: «(أُوْلَئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِهَا هَؤُلاَءِ فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَّيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ); آن ها (پيامبران) كسانى هستند كه كتاب و حكم و نبوّت به آنان داديم; و اگر (اين گروه) به آن كفر ورزند، (آيين حقّ زمين نمى ماند; زيرا) كسان ديگرى را نگاهبان آن مى سازيم كه به آن، كافر نيستند».[انعام، آيه 89 ] . و در جاى ديگرى مى فرمايد: «(وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ); و هرگاه (شما) سرپيچى كنيد، خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى آورد كه آن ها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى كنند)».[محمّد، آيه 38] . در جاى ديگر از زبان هود(عليه السلام) پيغمبر الهى، خطاب به مخالفان قولش مى گويد: «(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّى قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّى عَلَى كُلِّ شَىْء حَفِيظٌ); پس اگر روى برگردانيد، من رسالتى را كه مأمور بودم به شما رساندم; و پروردگارم گروه ديگرى را جانشين شما مى كند; و شما كمترين ضررى به او نمى رسانيد; پروردگارم حافظ و نگاهبان هرچيز است!».[هود، آيه 57] . نيز در آيه ديگر خطاب به گروهى از امت اسلامى كه براى رفتن به ميدان جنگ تعلل مى ورزيدند مى فرمايد: «(إِلاَّ تَنفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللهُ عَلَى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ); اگر (به سوى ميدان جهاد) حركت نكنيد، شما را مجازات دردناكى مى كند، و گروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مى دهد; و هيچ زيانى به او نمى رسانيد; و خداوند بر هرچيزى تواناست!».[توبه، آيه 39] . كوتاه سخن اين كه آيين خدا در هيچ عصر و زمانى بدون پيرو راستين و فداكارنمى ماند ما بايد سعى كنيم جزء آن گروه باشيم; چه افتخارى از اين بزرگتر و چه فرصتى از اين بهتر. آخرين نكته اى كه لازم است در اين جا به آن اشاره كنيم اين مى باشد كه مفهوم جمله اخير در كلام امام(عليه السلام) اين نيست كه نيك و بد هركدام طالبانى دارد و اگر شما نيك و بد را ترك كنيد آن ها به سراغش مى روند بلكه منظور اين است كه اين دو هركدام طالبانى دارد شما به سوى نيكى ها و مبارزه با بدى ها برويد و اگر شما نرويد كسانى هستند كه اين بار را به مقصد برسانند.

 

حکمت 423 نهج البلاغه: راه اصلاح امور دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ أَصْلَحَ سَرِيرَتَهُ، أَصْلَحَ اللَّهُ عَلَانِيَتَهُ؛ وَمَنْ عَمِلَ لِدِينِهِ، كَفَاهُ اللَّهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ؛ وَ مَنْ أَحْسَنَ فِيَما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ، أَحْسَنَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 423) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 407

مردم معمولاً خواهان سه چيزند: آراستگى ظاهر، تأمين امر معاش و حسن رابطه با ساير مردم. امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه و نورانى طرق معنوى رسيدن به اين خواسته هاى سه گانه را در سه جمله كوتاه و پرمعنى بيان فرموده است. نخست مى فرمايد: «آن كس كه درون و باطن خويش را اصلاح كند خداوند ظاهرش را اصلاح مى نمايد»; (مَنْ أَصْلَحَ سَرِيرَتَهُ أَصْلَحَ اللّهُ عَلاَنِيَتَهُ).

البته رابطه وثيق ميان ظاهر و باطن، روح و جسم، و سريره و علانيه ايجاب مى كند كه حسن باطن تأثير در حسن ظاهر بگذارد ولى از اين گفتار امام(عليه السلام) استفاده مى شود كه خداوند نيز در اين امر امداد و كمك مى كند و به يقين با امداد الهى ظاهر چنين انسانى نيز اصلاح خواهد شد.

 در دومين جمله مى فرمايد: «هركس براى دين خود كار كند خداوند كار دنيايش را سامان مى بخشد»; (وَمَنْ عَمِلَ لِدِينِهِ كَفَاهُ اللّهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ). عمل به دستورات دينى تنها منحصر به نماز و روزه و عبادات نيست بلكه سعى و تلاش و كوشش براى تحصيل روزى حلال و زندگى آبرومند نيز جزء آن است و به يقين دستورات دينى چنان است كه اگر كسى به آن عمل كند دنياى او نيز آباد مى شود و خداوند متعال براى رسيدن به اين هدف به او كمك خواهد كرد. قرآن مجيد در سوره طلاق مى فرمايد: «(وَمَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِكُلِّ شَىْء قَدْراً); و هركس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند، و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد; و هركس بر خدا توكّل كند، كفايت امرش را مى كند; خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند; و خدا براى هرچيزى اندازه اى قرار داده است!».[طلاق، آيات 2 و 3] . و اگر مى بينيم كسانى ظاهراً اهل دين اند ولى دنياى آن ها تباه شده است، يا به اين دليل است كه دين را به تمام و كمال نشناخته اند و تنها به بخشى از آن بسنده كرده اند يا نتيجه اعمال سابق خود را درك مى كنند يا درگير آزمونى از آزمون هاى الهى براى ترفيع مقام هستند و يا امور ديگرى از اين قبيل. بنابراين نبايد وجود بعضى از استثنائات، ما را درباره اصل اين قانون دچار شك كند. . در سومين جمله مى فرمايد: «و آن كس كه رابطه ميان خود و خدايش را اصلاح كند خداوند رابطه ميان او و مردم را اصلاح خواهد كرد»; (وَمَنْ أَحْسَنَ فِيَما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللّهِ أَحْسَنَ اللّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ). كسى كه پيوند خود را با خدا محكم سازد به يقين خيانت نمى كند، راستگو و درست كردار است، داراى سخاوت و محبت دربرابر خلق خداست و امر به معروف و نهى از منكر مى كند و به يقين اين اعمال سبب حسن ظن مردم به او و حسن رابطه آنها با وى مى گردد. قرآن مجيد در سوره مريم مى فرمايد: «(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً); مسلّماً كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند،خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دل ها قرار مى دهد!».[مريم، آيه 96] . و در دعاى ابراهيم(عليه السلام) براى فرزندانش در سوره ابراهيم(عليه السلام) مى خوانيم: «(فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ); دل هاى گروهى از مردم را متوجّه آن ها ساز».[ابراهيم، آيه 37] . جالب توجه اين كه مرحوم كلينى هنگامى كه اين گفتار حكيمانه را در روضه كافى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل مى كند مقدمه اى به اين صورت مى آورد: «قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) كَانَتِ الْفُقَهَاءُ وَالْعُلَمَاءُ إِذَا كَتَبَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْض كَتَبُوا بِثَلاَثَة لَيسَ مَعَهُنَّ رَابِعَةٌ مَنْ كَانَتْ هِمَّتُهُ آخِرَتَهُ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنْيا وَ مَنْ أَصْلَح سَرِيرَتَه...; اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: دانشمندان و علما (انبيا و اوليا) هنگامى كه مى خواستند نصيحتى براى ديگران بنويسند سه چيز را كه چهارمى نداشت مى نگاشتند: كسى كه در فكر آخرتش باشد خدا مشكل دنيايش را حل خواهد كرد و كسى كه باطنش را اصلاح كند...». [كافى، ج 8، ص 307، ح 477] . ازاين روايت به خوبى استفاده مى شود كه عمل به اين سه برنامه مهم براى سعادت انسان در دنيا و آخرت كافى است و نياز به چيز ديگرى نمى باشد. مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستان عجيبى كه شاهد بخشى از سخن مولاست در ذيل اين كلام از تاريخ مروج الذهب نقل كرده، مى گويد: در زمان متوكل عباسى شخصى به نام اسحاق بن ابراهيم، والى بغداد بود شبى در خواب ديد كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به او مى گويد: اين قاتل را آزاد كن. اسحاق بسيار ترسيد و روز بعد فهرست اسامى زندانيان را بررسى كرد و قاتلى در آن نديد. دستور داد مأموران زندان را احضار كردند. سؤال كرد: آيا شخص متهم به قتل در زندان ها وجود دارد؟ يكى از آن ها گفت: آرى ما اسمش را در فهرست زندانيان نوشته ايم. اسحاق مجدداً نگاهى به فهرست اسامى كرد در لابه لاى آن ها نام مردى را ديد كه شهود گواهى به قاتل بودن او داده و خودش نيز اقرار كرده بود. دستور داد احضارش كنيد، به او گفت: اگر راست بگويى من تو را آزاد خواهم كرد. آن مرد داستان خود را چنين نقل كرد: من و جمعى از دوستانم آلوده به انواع مفاسد و محرمات بوديم. در منزلى در شهرى به نام منصور حضور مى يافتيم و هر كارى مى خواستيم انجام مى داديم. روزى پيرزنى كه واسطه فساد در ميان ما بود آمد و زن جوان زيبايى همراه داشت. هنگامى كه آن زن وارد خانه شد فرياد كشيد. من به سراغ او رفتم و او را در اتاقى وارد ساختم و به او آرامش دادم و درباره اين كار او سؤال كردم. گفت: شما را به خدا سوگند مراعات حال مرا بكنيد و از من دست برداريد اين پيرزن مرا فريب داد و به من گفت خزانه اى دارد كه در آن جعبه زيبايى است كه هيچ كس مثل آن را نديده و مرا تشويق كرد كه آن را ببينم. من به سخن او اطمينان پيدا كردم و با او به اين جا آمدم كه ناگهان خود را در ميان شما ديدم. جد من رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است و مادرم فاطمه زهرا(عليها السلام) و از دودمان حسن بن على(عليهما السلام) هستم احترام آن ها را درباره من رعايت كنيد. من به او تضمين دادم كه هر طور باشد او را خلاص خواهم كرد. به سراغ دوستانم رفتم و وضع آن زن را براى آن ها بازگو كردم ولى گويا مايه تشويق آن ها براى تجاوز به آن زن شدم و به من گفتند: تو خواسته خود را از آن زن برآورده كردى مى خواهى ما را از او باز دارى؟ برخاستند و به سراغ آن زن رفتند و من هم به حمايت از او برخاستم. در ميان ما درگيرى شد تا اين كه مرا مجروح ساختند. من به آن فردى كه از همه بيشتر درمورد آن زن اصرار داشت و تصميم بر هتك او گرفته بود حمله كردم و او را كشتم و پيوسته از آن زن دفاع مى كردم تا اين كه او را رهايى بخشيدم و از خانه بيرون بردم. آن زن براى من دعا كرد و گفت: خداوند تو را از شر دشمنان محفوظ دارد همان گونه كه تو مرا محفوظ داشتى و خداوند حامى تو باشد همان گونه كه تو حامى من شدى. در اين هنگام همسايگان صداى فرياد را از خانه ما شنيدند و به سوى ما آمدند، كارد را در دست من ديدند در حالى كه مقتول در خون خود دست و پا مى زد. به همين صورت مرا نزد مأمورين حكومت آوردند. اسحاق گفت: فهميدم كه تو در حفظ آن زن كوشيده اى. تو را به خدا و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بخشيدم. آن مرد نيز گفت: قسم به حق كسى كه مرا به او بخشيده اى هرگز به هيچ گناهى بازگشت نمى كنم و تا پايان عمر به جاهاى آلوده نخواهم رفت. در اين جا بود كه اسحاق خوابى را كه ديده بود براى او بازگو كرد و گفت: خداوند خدمت تو را بى پاداش نگذاشت. سپس مال فراوانى را به او عرضه كرد اما او چيزى از آن را نپذيرفت[مروج الذهب، ج 4، ص 12 مطابق نقل مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)، ج 14، ص 535].

 

حکمت 424 نهج البلاغه: نقش عقل و حلم در اصلاح انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَ الْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ؛ فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِكَ بِحِلْمِكَ، وَ قَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 424) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 413

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو نعمت خدادادى اشاره مى فرمايد كه اگر انسان آن دو را در اختيار داشته باشد مى تواند خود را از خطرات مادى و معنوى حفظ كند. مى فرمايد: «حلم پرده اى است پوشنده و عقل شمشيرى است برنده»; (الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَالْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ). سپس كاربرد اين دو را در يك كلام كوتاه و پرمعنا بيان مى كند، مى فرمايد: «بنابراين، عيوب اخلاقى خود را با حلمت بپوشان و با هوى و هوس هاى سركشت با شمشير عقل مبارزه كن»; (فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِكَ بِحِلْمِكَ، وَقَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِكَ). انسان براى حفظ خود دربرابر خطرات مادى و معنوى احتياج به دو چيز دارد: يكى وسيله اى كه خود را دربرابر خطرات بپوشاند مانند زره و دژهايى كه در سابق وجود داشت و وسايل نقليه محكمى كه امروز در جنگ ها در آن خود را حفظ مى كنند و ديگرى سلاحى كه به وسيله آن با دشمن مبارزه كند و او را از خود دور سازد. امام(عليه السلام) اين دو وسيله حياتى را به حلم و عقل تفسير كرده است. حلم چگونه عيوب انسان را مى پوشاند؟ روشن است كه وقتى انسان عصبانى شد هم سخنان زشتى ممكن است بر زبان او بيايد و هم حركات نادرستى انجام دهد و خوى حيوانى خود را ظاهر و آشكار سازد و اضافه بر اين بر آتش خشم سفيه و نادانى كه در برابر او به درشت گويى وپرخاشگرى برخاسته افزوده مى شود و ناسزاهاى ديگرى مى گويد و اى بسا عيوب پنهانى انسان را نيز آشكار سازد. بنابراين حلم تمام اين ها را مى پوشاند و از ضايعات حاصل از آن جلوگيرى مى كند. قرآن مجيد درباره پرهيزكاران راستين صفاتى را در سوره آل عمران برشمرده كه از جمله آن ها اين است: «(وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ); آنهايى كه بر خشم خود مسلط مى شوند و غضب خود را فرو مى نشانند و مردم (نادان و خطاكار) را مى بخشند».[آل عمران، آيه 134] . در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) آمده است: «لاَ يكُونُ الرَّجُلُ عَابِداً حَتَّى يكُونَ حَلِيما; انسان بنده واقعى خدا نخواهد بود مگر آن زمانى كه صاحب حلم و بردبارى شود».[كافى، ج 2، ص 111، ح 1] . در حكمت 211 نيز خوانديم كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيه; حلم و بردبارى، دهان بند سفيهان است». در حديث پرمعناى ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا وَقَعَ بَينَ رَجُلَينِ مُنَازَعَةٌ نَزَلَ مَلَكَانِ فَيقُولاَنِ لِلسَّفِيهِ مِنْهُمَا قُلْتَ وَ قُلْتَ وَ أَنْتَ أَهْلٌ لِمَا قُلْتَ سَتُجْزَى بِمَا قُلْتَ وَ يقُولاَنِ لِلْحَلِيمِ مِنْهُمَا صَبَرْتَ وَ حَلُمْتَ سَيغْفِرُ اللَّهُ لَكَ إِنْ أَتْمَمْتَ ذَلِكَ قَالَ فَإِنْ رَدَّ الْحَلِيمُ عَلَيهِ ارْتَفَعَ الْمَلَكَانِ; هنگامى كه ميان دو نفر نزاعى رخ دهد دو فرشته الهى در آن جا نازل مى شوند. به سفيه مى گويند: آنچه مى خواستى گفتى و همه آن سزاوار خود توست و به زودى كيفر سخنانت را خواهى ديد و به حليم مى گويند: صبر كردى و بردبارى نشان دادى خداوند به زودى تو را مى آمرزد اگر به همين حال نزاع را به پايان رسانى. اما اگر شخص حليم مقابله كرد هر دو ملك آن جا را ترك مى گويند. (نه وعده غفرانى به حليم مى دهند و نه سفيه را تهديد مى كنند)».[كافى، ج 2، ص 112، ح 9] . البته حلم و بردبارى در مقابل افراد سفيه و نادان فايده بسيار مهم ديگرى نيز دارد كه در چند مورد از كلمات امام(عليه السلام) به آن اشاره شد و آن اين كه وقتى انسان باشخصيتى در مقابل سفيه سكوت آميخته با حلم مى كند مردم به يارى او برمى خيزند حتى در تعبيرى امام(عليه السلام) مى فرمايد: حلم به منزله عشيره و قبيله اى است كه انسان را در مقابل نادان حمايت مى كند.[نهج البلاغه، حكمت 418] . و براى دفع خطرات هواى نفس دستور مى دهد كه با شمشير عقل با آن مبارزه كن. به يقين خطرناك ترين دشمن  انسان ـ همان گونه كه در روايت نبوى(صلى الله عليه وآله) وارد شده است ـ  هواى نفس اوست: (أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِى بَينَ جَنْبَيكَ).[بحارالانوار، ج 67، ص 64، ح 1] . و تنها چيزى كه مى تواند در مقابل اين دشمن بسيار خطرناك بايستد همان عقل است; عقلى كه زيان هاى هوى پرستى را براى انسان تشريح مى كند و عاقبت كار هوس بازان را به او نشان مى دهد. هرقدر اين عقل قوى تر باشد بازدارندگى آن بيشتر است و اگر ضعيف و ناتوان گردد هواى نفس بر آن غلبه مى كند و او را به گوشه اى مى راند و محصور مى سازد و خودش يكه تاز ميدان وجود انسان مى شود. در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «مَن أحَبَّ نَيْلَ الدَّرَجاتِ العُلى فَلْيَغْلِبِ الْهَوى; كسى كه دوست دارد به درجات بالاى فضيلت انسانى برسد بايد بر هواى نفس خود غالب گردد».[غررالحكم، ح 4893] . در حديث ديگرى امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «وَ تَوَقَّ مُجَازَفَةَ الْهَوَى بِدَلاَلَةِ الْعَقْل وَ قِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَاءِ الْعِلْم; از بيهوده كارى هواى نفس با راهنمايى عقل پرهيز كن و اگر هواى نفس خواست بر تو غالب شود با راهنمايى علم و انديشه در برابر آن بايست»[بحارالانوار، ج 75، ص 163، ح 1].

 

حکمت 425 نهج البلاغه: مسؤلیت ثروتمندان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً يَخْتَصُّهُمُ اللَّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ، فَيُقِرُّهَا فِي أَيْدِيهِمْ مَا بَذَلُوهَا، فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ، ثُمَّ حَوَّلَهَا إِلَى غَيْرِهِمْ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 425) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 419

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى اشاره مى كند و مى فرمايد: «خداوند بندگانى دارد كه نعمت هاى خاصى را به آنان بخشيده تا بندگان ديگر از آن بهره گيرند»; (إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً يَخْتَصُّهُمُ اللّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ). زيرا بندگان ضعيفى پيدا مى شوند كه توانايى مديريت اموال خود را ندارند خداوند اين مديريت را به افرادى مى سپارد كه توان آن را دارند و در واقع سهم بندگان ضعيف را در اختيار بندگان قوى قرار مى دهد تا آن را مديريت كنند و به هنگام نياز به آن ها بپردازند. در واقع آن ها وكيلان خداوند درآن اموال هستند همان گونه كه درحديث قدسى وارد شده است: «المالُ مالى وَالفُقراءُ عِيالى و الأغنياءُ وُكَلائى فَمَن بَخِلَ بِمالى على عِيالى أُدخِلُه النّارَ وَلاأُبالِى; اموال، متعلق به من است و فقرا تحت كفالت من قرار دارند و اغنيا وكيلان من هستند و اگر از دادن اموال من به آن ها كه تحت تكفل من اند خوددارى كنند آن ها را وارد دوزخ مى كنم و اهميتى (به آنان) نمى دهم».[جامع الاخبار، 80] . سپس امام(عليه السلام) در ذيل اين گفتار حكيمانه نتيجه گيرى كرده، مى فرمايد: «اكنون كه چنين است مادامى كه از اين نعمت ها به ديگران مى بخشند خدا آن را در دستشان نگه مى دارد اما هنگامى كه آن نعمت ها را از ديگران دريغ دارند از آن ها مى گيرد سپس آن را به گروهى ديگر مى دهد (كه اين وظيفه را انجام مى دهند)»; (فَيُقِرُّهَا فِي أَيْدِيهِمْ مَا بَذَلُوهَا; فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ، ثُمَّ حَوَّلَها إِلَى غَيْرِهِمْ). اين كلام در واقع اخطار شديدى به افراد متمكن و ثروتمند است كه گمان نكنند همه آنچه را خداوند به آن ها ارزانى داشته متعلق به خود آن هاست بلكه خداوند سرپرستى اموال مورد نياز نيازمندان را نيز به آن ها سپرده است. اگر به وظيفه خود در اين سرپرستى و مديريت عمل نكنند از آن ها مى گيرد و به افرادى كه وظيفه شناس اند مى دهد. حديث قدسى بالا نيز كه فرمود: فقرا تحت تكفل من اند و اغنيا وكلاى من مى باشند اشاره به اين است كه وكيل مادامى مى تواند وكيل باشد كه خيانت در امر وكالت نكند، آن روز كه خيانت كند او را عزل مى كنند و به ديگرى مى سپارند. گفتار حكيمانه 13 نيز كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «إِذَا وَصَلَتْ إِلَيكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلاَ تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ; هنگامى كه مقدمات نعمت به شما روى آورد دنباله آن را به واسطه قلت شكرگزارى از خود دور نسازيد». مى تواند اشاره اى به همين نكته باشد زيرا يكى از شئوون شكرگزارى نعمت اين است كه ديگران را هم در آن سهيم و بهره مند سازند.

در حديثى كه معاذ بن جبل از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند مى خوانيم: «مَا عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَى عَبْد إِلاَّ عَظُمَتْ مَئُونَةُ النَّاسِ عَلَيهِ فَمَنْ لَمْ يحْتَمِلْ تِلْكَ الْمَئُونَةَ فَقَدْ عَرَّضَ تِلْكَ النِّعْمَةَ لِلزَّوَالِ; نعمت خداوند بر هيچ بنده اى فزونى نمى يابد مگر اين كه هزينه هاى مردم بر او زياد مى شود كسى كه آن هزينه ها را نپردازد آن نعمت را در معرض زوال قرار داده است».[وسائل الشيعه، ج 11، ابواب فعل المعروف، باب 14، ح 12] در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ بَقَاءِ الاِسْلاَمِ أَنْ تَصِيرَ الاَمْوَالُ عِنْدَ مَنْ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ فَنَاءِ الاِسْلاَمِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِينَ أَنْ تَصِيرَ الاَمْوَالُ فِى أَيدِى مَنْ لاَ يعْرِفُ فِيهَا الْحَقَّ وَ لاَ يصْنَعُ فِيهَا الْمَعْرُوفَ; يكى از عوامل بقاء مسلمانان و بقاء اسلام اين است كه ثروت ها نزد كسانى باشد كه حق را در آن بشناسند و كارهاى نيك انجام دهند (و به نيازمندان كمك كنند) و يكى از عوامل فناء اسلام و فناء مسلمين اين است كه ثروت ها در دست كسانى باشد كه حق را در آن نشناسند و نيكى نكنند».[كافى، ج 4، ص 25، ح 1] مضمون اين گفتار حكيمانه با عبارات مختلف در روايات معصومين(عليهم السلام) بيان شده است. در حديث ديگرى در كتاب شريف كافى از امام باقر(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَهْلاً مِنْ خَلْقِهِ حَبَّبَ إِلَيهِمْ فَعَالَهُ وَ وَجَّهَ لِطُلاَّبِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَيهِمْ وَيسَّرَ لَهُمْ قَضَاءَهُ كَمَا يسَّرَ الْغَيثَ لِلاَرْضِ الْمُجْدِبَةِ لِيحْييهَا وَيحْيى بِهِ أَهْلَهَا وَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَعْدَاءً مِنْ خَلْقِهِ بَغَّضَ إِلَيهِمُ الْمَعْرُوفَ وَبَغَّضَ إِلَيهِمْ فَعَالَهُ وَحَظَرَ عَلَى طُلاَّبِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَيهِمْ وَحَظَرَ عَلَيهِمْ قَضَاءَهُ كَمَا يحَرِّمُ الْغَيثَ عَلَى الاَرْضِ الْمُجْدِبَةِ لِيهْلِكَهَا وَيهْلِكَ أَهْلَهَا وَ مَا يعْفُو اللَّهُ أَكْثَرُ; خداوند متعال براى كارهاى نيك (و خدمت به مردم) افرادى از خلق خود را قرار داده و انجام آن را محبوب آن ها ساخته و طالبان كمك را به سوى آن ها فرستاده و برآوردن حاجت آنان را براى آن ها آسان نموده همان گونه كه باران در سرزمين خشك تأثير مى گذارد و آن را زنده مى كند و صاحبان زمين به وسيله آن زنده مى شوند و نيز خداوند دشمنانى براى كار نيك از خلقش قرار داده (كه براثر اعمال و نيات سوئشان گرفتار اين دشمنى شده اند) و انجام آن را در نظر آن ها مبغوض ساخته و طلب كردن از آن ها را بر طالبان نيكى ممنوع كرده همان گونه كه باريدن بر (پاره اى از) زمين هاى خشك را بر باران ممنوع كرده تا آن زمين و اهلش هلاك شوند و آنچه خداوند عفو مى كند بيشتر است»[كافى، ج 4، ص 25، ح 2].

رَوَى الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ أنَّهُ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السَّلام : أَ تَرَى اللَّهَ أَعْطَى مَنْ أَعْطَى مِنْ كَرَامَتِهِ عَلَيْهِ وَ مَنَعَ مَنْ مَنَعَ مِنْ هَوَانٍ بِهِ عَلَيْهِ! كَلَّا، وَ لَكِنَّ الْمَالَ مَالُ اللَّهِ يَضَعُهُ عِنْدَ الرَّجُلِ وَدَائِعَ، وَ جَوَّزَ لَهُمْ أَنْ يَأْكُلُوا قَصْداً، وَ يَشْرَبُوا قَصْداً، وَ يَلْبَسُوا قَصْداً، وَ يَنْكِحُوا قَصْداً، يَرْكَبُوا قَصْداً، وَ يَعُودُوا بِمَا سِوَى ذَلِكَ عَلَى فُقَرَاءِ الْمُؤْمِنِينَ...وسائل الشيعة ( تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة ) : 11 / 500

 

حکمت 426 نهج البلاغه: مغرور نشدن به ثروت و سلامتی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أَنْ يَثِقَ بِخَصْلَتَيْنِ: الْعَافِيَةِ وَ الْغِنَى؛ بَيْنَا تَرَاهُ مُعَافًى إِذْ سَقِمَ، وَ بَيْنَا تَرَاهُ غَنِيّاً إِذِ افْتَقَرَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 426) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 423

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته اى درباره ناپايدارى نعمت هاى دنيا اشاره كرده و مخصوصاً دو نعمت بزرگ سلامتى و بى نيازى را مورد توجه قرار داده، مى فرمايد: «سزاوار نيست انسان به دو چيز اطمينان پيدا كند: سلامتى و ثروت. چراكه در همان حال كه انسانى را تندرست مى بينى ناگهان بيمار مى شود و در همان حال كه او را ثروتمند مى بينى ناگهان فقير و مستمند مى گردد»; (لاَ يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أَنْ يَثِقَ بِخَصْلَتَيْنِ: الْعَافِيَةِ، وَالْغِنَى. بَيْنَا تَرَاهُ مُعَافىً، إِذْ سَقِمَ; وَ بَيْنَا تَرَاهُ غَنِيّاً، إِذِ افْتَقَرَ). آنچه را امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه بيان فرموده همه يا غالب ما در طول عمر خود نمونه هاى متعددى از آن را ديده ايم; افرادى سالم، قوى پيكر و قهرمان را مشاهده كرده ايم كه ناگهان به ما اطلاع دادند بيمار شده و در بستر بيمارى افتاده و قادر به حركت نيست. آرى! انسان بسيار آسيب پذير است، يك ميكروب بسيار كوچك و از آن كوچكتر يك ويروس كه با چشم مسلّح نيز به زحمت ديده مى شود ممكن است انسانى را از پاى درآورد. بيمارى بسيار خطرناك سرطان، از طغيان يك سلول در بدن شروع مى شود كه رشد و نمو پى درپى مى كند و تبديل به غده اى سرطانى مى شود و انسان قدرتمندى را از پاى درمى آورد. يك رگ كوچك از رگ هايى كه قلب را تغذيه مى كند به وسيله ذره كوچك خون لخته شده اى بسته مى شود و ممكن است منجر به ايست قلبى گردد. رگ هاى بسيار ظريفى كه از لابه لاى مغز مى گذرند و آن را تغذيه مى كنند اگر براثر فشار خون يا عامل ديگرى پاره شوند و خون، بخشى از مغز را فراگيرد ممكن است قسمت مهمى از بدن را فلج كند يا انسان را به ديار باقى بفرستد. با اين حال چگونه انسان مغرور مى شود و چنين مى پندارد كه سلامتى او دائماً باقى و برقرار است و هر كارى از دستش برمى آيد بايد انجام دهد و به هركس مى خواهد ظلم و ستم روا دارد؟ اموال و ثروت هاى كلان انسان نيز وضع بهترى از اين ندارد; يك آتش سوزى مهيب، يك زلزله، يك خشكسالى، يك تلاطم در امور اقتصادى جهان، يك جنگ محلى يا جهانى ممكن است آن ها را بر باد دهد، شب بخوابد در حالى كه ثروتمندترين مردم جامعه خويش است، فردا به صورت فقيرترين افراد درآيد و به گفته شاعر: بر مال و جمال خويشتن غره مشو *** كان را به شبى برند و اين را به تبى . آيا با اين حال سزاوار است كه انسان به اموال خويش مغرور گردد؟ شاعر عرب مى گويد: وَبَينَما المَرءُ فِى الأحياءِ مُغتَبِطٌ *** إذ صارَ فى اللّحدِ تَسفيهُ الأعاصِير .

در همان حال كه انسان در ميان زندگان مورد غبطه اين و آن است ناگهان چشم از دنيا فرو مى بندد و به قبر سپرده مى شود و بادها بر قبر او مى وزند. و شاعر ديگرى مى گويد: لا يَغُرّنَّكَ عِشاءٌ ساكِنٌ *** قَد يُوافى بالمَنِيّاتِ السَّحَر . شب آرام، تو را مغرور نسازد گاه ممكن است سحرگاهان مرگ در انتظارت باشد. شاعر ديگرى مى گويد: وَكَم باتَ مِن مُترَف فى القُصور *** فَعوَّض فى الصُّبحِ عنها القُبور . چه بسيار ثروتمندانى كه شبانه در قصرها زندگى مى كردند و صبحگاهان به جاى آن در قبرها قرار گرفتند.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 71] . در حكمت 302 نيز همين معنا با عبارت جالب ديگرى آمده بود. امام(عليه السلام) فرمود: «مَا الْمُبْتَلَى الَّذِى قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ بِأَحْوَجَ إِلَى الدُّعَاءِ الَّذِى لاَ يأْمَنُ الْبَلاَءَ; آن كس كه به شدّت به بلايى مبتلاست نيازمندتر به دعا نيست از كسى كه مبتلا نمى باشد ولى هر لحظه انتظار آن را مى كشد». مقصود امام(عليه السلام) از اين گفتارهاى حكيمانه هشدارى است به همه انسان ها كه در زندگى دنيا گرفتار غفلت و غرور نشوند. هيچ چيز از دنيا براى هيچ كس در هيچ زمانى پايدار نيست و همه چيز در معرض زوال است آنچه باقى و پايدار مى ماند ذات پاك خداست و تمام كارهايى كه براى او انجام مى شود. در حالات شاعر معروف، اعشى مى خوانيم كه تصميم گرفت به مكه بيايد و اسلام را بپذيرد. هنگامى كه به مكه يا نزديكى آن رسيد بعضى از مشركان قريش او را ملاقات كرده و از مقصدش جويا شدند. او گفت: تصميم گرفته ام كه خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برسم و اسلام بياورم. يكى از مشركان گفت: مى دانى كه او زنا را حرام كرده است؟ اعشى گفت: والله من علاقه اى به اين كار ندارم. سپس آن مرد مشرك گفت: مى دانى كه شراب را تحريم نموده است؟ اعشى گفت: اما اين يكى هنوز مورد علاقه من است بنابراين من برمى گردم و امسال از آن بهره مى گيرم سپس مى آيم و اسلام را مى پذيرم. او بازگشت و در همان سال از دنيا رفت و هرگز خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نرسيد و اسلام را نپذيرفت.[سيره ابن هشام، ج 1، ص 388] بنابراين تا فرصت در دست است بايد كارى كرد.

 

 

 

 

 

 

حکمت 427 نهج البلاغه: نکوهش درخواست از کافران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ شَكَا الْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ، فَكَأَنَّهُ شَكَاهَا إِلَى اللَّهِ، وَ مَنْ شَكَاهَا إِلَى كَافِرٍ، فَكَأَنَّمَا شَكَا اللَّهَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 427) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 427

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه در واقع به مؤمنان توصيه مى كند كه مشكلات و گرفتارى هاى خود را تنها با برادران مؤمن خود در ميان نهند نه با دشمنان و كافران. مى فرمايد: «كسى كه مشكل و نياز خود را نزد مؤمنى بازگو كند گويا نزد خدا بازگو كرده و كسى كه آن را نزد كافرى بازگو كند گويى از خدا شكايت كرده است»; (مَنْ شَكَا الْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِن، فَكَأَنَّهُ شَكَاهَا إِلَى اللّهِ; وَ مَنْ شَكَاهَا إِلَى كَافِر، فَكَأَنَّمَا شَكَااللّهَ). تفاوت «شَكَاهَا إِلَى اللَّهِ» و «شَكَاهَا اللَّهَ» در اين است كه در اولى انسان، گرفتارى خود را در پيشگاه خدا شرح مى دهد و از او تقاضاى حل مشكل مى كند كه امرى است بسيار پسنديده ولى در دومى از خداوند شكايت و گله مى كند كه چرا چنين نكرد و چنان نكرد، و اين امرى است بسيار زشت و ناپسند كه انسان از پروردگارى كه اين همه نعمت براى او آفريده است شكايت كند. روشن است كسى كه نزد برادر ايمانى خود مى رود و از گرفتارى ها و مشكلات خويش سخن مى گويد هرگز تعبيراتى را كه دليل بر ناشكرى و ناسپاسى باشد به كار نمى برد بلكه هدفش اين است كه با طرح مشكل خود از آن برادر كمك بطلبد و پناه بردن برادران ايمانى به يكديگر در مشكلات، كار خلافى نيست بلكه مفهوم تعاون و همكارى همين است كه هر كس در مشكلات به يارى ديگرى برخيزد. امروز اين برادر از آن برادر كمك مى طلبد، فردا به عكس. البته بازگو كردن گرفتارى ها و مشكلات ممكن است براى كمك طلبيدن نباشد بلكه به عنوان درددل براى كسب آرامش باشد اما تعبير به «حاجة» نشان مى دهد كه منظور امام(عليه السلام) بازگو كردن براى حل مشكل است. در داستان يعقوب و يوسف(عليهما السلام) مى خوانيم كه يعقوب(عليه السلام) به فرزندانش گفت: «(قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّى وَحُزْنِى إِلَى اللهِ); گفت: «من غم و اندوهم را تنها به خدا مى گويم (و شكايت نزد او مى برم)!».[يوسف، آيه 86] اين آيه شريفه نشان مى دهد كه واژه «شكايت» در ادبيات عرب به معناى ابراز ناراحتى و گله نيست و هرگز يعقوب(عليه السلام) در برابر خداوند گله نكرد بلكه مشكلات و گرفتارى هاى خود را بازگو نمود و لذا به دنبال آن مى گويد: من از خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد (وَأَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ). به همين دليل خداوند دعاى او را مستجاب كرد و طولى نكشيد كه حاجت او را برآورد و دوران فراق او پايان يافت. ولى اگر انسان مؤمنى نزد دشمنان اسلام حاجت خود را بازگو كند و يا درددل نمايد قطعاً كلمات ديگرى را به كار مى برد كه خوشايند نيست و از اين گذشته دشمن را خوشحال مى كند و اى بسا دشمن سنگدل لب به ملامت او بگشايد و مشكلات را ناشى از مسلمان بودن او بداند. به همين دليل امام(عليه السلام) مى فرمايد: چنين كسى گويا شكايت خدا را نزد آن فرد بى ايمان كرده است. در تأييد اين گفتار حكيمانه در حكمت 66 آمده است: «فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيرِ أَهْلِهَا; از دست رفتن حاجت، بهتر از طلب كردن آن از نامردان است». مرحوم كلينى در روضه كافى در حديثى از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل مى كند كه به بعضى از شيعيانش فرمود: «إِذَا نَزَلَتْ بِكَ نَازِلَةٌ فَلاَ تَشْكُهَا إِلَى أَحَد مِنْ أَهْلِ الْخِلاَفِ وَ لَكِنِ اذْكُرْهَا لِبَعْضِ إِخْوَانِكَ فَإِنَّكَ لَنْ تُعْدَمَ خَصْلَةً مِنْ أَرْبَعِ خِصَال إِمَّا كِفَايةً بِمَال وَ إِمَّا مَعُونَةً بِجَاه أَوْ دَعْوَةً فَتُسْتَجَابُ أَوْ مَشُورَةً بِرَأْى; هنگامى كه مشكلى براى تو پيش مى آيد نزد هيچ يك از مخالفان بازگو مكن بلكه نزد بعضى از برادران دينى ات بازگو كن زيرا يكى از چهار چيز عايد تو مى شود: يا با مال خويش تو را كمك مى كند يا از موقعيت خويش به نفع تو استفاده مى نمايد يا دعايى در حق تو كرده و مستجاب مى شود و يا مشورت مفيدى در اختيار تو مى گذارد»[كافى، ج 8، ص 170، ح 192].

 

حکمت 428 نهج البلاغه: روز عید واقعی

وَ قَالَ (عليه السلام) فِي بَعْضِ الْأَعْيَادِ: إِنَّمَا هُوَ عِيدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللَّهُ صِيَامَهُ وَ شَكَرَ قِيَامَهُ، وَ كُلُّ يَوْمٍ لَا يُعْصَى اللَّهُ فِيهِ فَهُوَ عِيدٌ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 428) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 431

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه كه در يكى از اعياد (عيد فطر) فرموده، اشاره به نكته مهمى درباره عيد كرده، نخست مى فرمايد: «امروز تنها براى كسانى روز عيد است كه روزه آن ها مقبول درگاه پروردگار و عبادت هاى شبانه آنان مورد پذيرش او قرار گرفته باشد»; (فِي بَعْضِ الاَْعْيَادِ: إِنَّمَا هُوَ عِيدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللّهُ صِيَامَهُ وَشَكَرَ قِيَامَهُ). سپس نتيجه گسترده و مهمى از آن گرفته، مى افزايد: «(بنابراين) هر روزى كه در آن عصيان خداوند نشود آن روز، عيد است»; (وَكُلُّ يَوْم لاَ يُعْصَى اللّهُ فِيهِ فَهُوَ عِيدٌ). حقيقت اين است كه همه مردم جهان براى خود روزهاى شادى خاصى دارند كه آن را عيد مى نامند. اين روزها يا مانند عيد نوروز است كه تحول جالبى در جهان طبيعت رخ مى دهد; گياهان مى خندند، درختان شكوفه مى كنند و حيات و زندگى در طبيعت تجديد مى شود. يا اين كه در آن روز، فتح مهمى در تاريخ مردم يك منطقه واقع شده و يا تحول اجتماعى و علمى صورت گرفته كه ياد و خاطره آن را زنده مى دارند و عيد مى شمرند. جالب اين كه در اسلام، اعياد به دنبال اطاعت اوامر مهم الهى قرار دارد. در عيد فطر، ملت مسلمان بعد از يك ماه روزه داشتن به فرمان خدا و عبادات روزانه و شبانه و بر شيطان پيروز شدن، اين پيروزى را جشن مى گيرند; جشن اطاعت فرمان حق. در عيد قربان كه دومين عيد اسلامى است بعد از انجام فريضه حج توسط زوار خانه خدا و به پايان رساندن قسمت عمده اين فريضه، حاجيانى كه در مِنا هستند عيد مى گيرند و ساير مسلمانان نيز با آن ها هم صدا مى شوند و آن را روز عيد اعلام مى كنند كه آن هم عيد اطاعت است.

از اين جا روشن مى شود، اين كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: روز عيد فطر عيد براى كسانى است كه روزه و طاعات آن ها قبول شده، يك واقعيت است. كسانى كه خداى نكرده اصلاً روزه نگرفته اند و يا روزه هاى آن ها آلوده به گناهان و نافرمانى ها بوده و به همين دليل مقبول درگاه حق واقع نشده نمى توانند شاد و خوشحال باشند; شادى از آن كسانى است كه طاعاتشان مقبول درگاه حق شده است. بر اساس اين منطق هر روزى كه انسان در آن گناه نكند و از صبحگاهان تا آخر شب از معصيت پروردگار بپرهيزد آن روز، روز عيد او محسوب مى شود و به اين بيان، ما مى توانيم تمام ايام سال را ايام عيد خود قرار دهيم. البته در اسلام اعياد ديگرى وجود دارد كه مربوط به حوادث بسيار مهم است ازجمله عيد غدير كه همان عيد ولايت و منصوب شدن اميرمؤمنان(عليه السلام) به خلافت و جانشينى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است و عيدالله الاكبر ناميده شده است. ميلادهاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) نيز هركدام عيد محسوب مى شود چون يادآور واقعه مهمى است و آن بهره مند شدن از يك پيشواى بزرگ الهى است. شاعر عرب مى گويد: قالوا أتى العِيدُ و الأيّامُ مُشرِقَةٌ *** وأنتَ تَبكى وكُلُّ النّاسِ مَسرورُ *** فَقلتُ إنّ وَصْلَ الأحبابِ كانَ لنا *** عِيداً وإلاّ فهذا اليومُ عاشورُ . گفتند: روز عيد آمده و ايام نورانى و توأم با شادمانى است پس چرا تو گريه مى كنى در حالى كه همه مردم مسرورند؟ گفتم: اگر وصال محبوب رخ دهد عيد ما خواهد بود و الا روزعاشوراى ماست.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 73] . در قرآن مجيد نيز اشاره به يكى از اعياد مسيحيان شده و آن روزى است كه براى حواريين مائده آسمانى فرارسيد. آن ها قبلا به حضرت مسيح(عليه السلام) چنين گفته بودند كه آيا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان براى ما فرو فرستد كه از آن بخوريم و اطمينان كامل به نبوت تو پيدا كنيم؟ در اين جا حضرت مسيح(عليه السلام) به پيشگاه خداوند چنين عرضه داشت: خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده اى بر ما بفرست تا براى اول و آخر ما، عيدى باشد و نشانه اى از تو; و به ما روزى ده! تو بهترين روزى دهندگانى; (اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيداً لاَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنْكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيرُ الرَّازِقِينَ)[مائده، آيه 114] يكى از علماى اهل سنت به نام ابوالفتح ديرينى در كتاب طهارة القلوب چنين نقل مى كند كه مردى در يكى از روزهاى عيد خدمت على(عليه السلام) رسيد. مشاهده كرد آن حضرت نان خشكى مى خورد عرض كرد: اى اميرمؤمنان! روز عيد، شما نان خشك و خشن مى خوريد؟ امام(عليه السلام) فرمود: «اليَومَ عِيدُ مَن قُبِل صَومُه و شُكِرَ سَعيُه و غُفِر ذَنبُه ثم قال: اليَومَ لَنا عِيدٌ و كُلُّ يوم لا نَعصِى اللهَ تَعالى فيهِ فَهُوَ عِيدٌ; امروز عيد است براى كسانى كه روزه آن ها قبول شده و به سعى آن هاپاداش داده شده و گناهانشان بخشوده شده است». سپس فرمود: «امروز براى ما عيد است و هر روزى كه در آن معصيت خداوند را نكنيم آن روز هم براى ما عيد است».[شرح احقاق الحق، ج 17، ص 594] .

 

حکمت 429 نهج البلاغه: حسرت به خاطر ترک انفاق

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَرَاتِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، حَسْرَةُ رَجُلٍ كَسَبَ مَالًا فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللَّهِ، فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ، وَ دَخَلَ الْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 429) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 437

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به نكته دقيقى مى كند كه بسيارى، در زندگى گرفتار آن اند. مى فرمايد: «بزرگترين حسرت ها در قيامت حسرت كسى است كه ثروتى را از راه حرام به دست آورده و كسى آن را از او به ارث برده كه در راه خداوند سبحان انفاق نموده است و خداوند به سبب اين مال او را داخل بهشت مى كند و شخص اوّل را به سبب همان مال، وارد جهنم مى گرداند»; (إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَرَاتِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَسْرَةُ رَجُل كَسَبَ مَالاً فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللّهِ، فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِى طَاعَةِ اللّهِ سُبْحَانَهُ، فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ، وَ دَخَلَ الاَوَّلُ بِهِ النَّارَ). گاه مى شود كه انسان مالى به دست مى آورد ولى نمى تواند از آن استفاده كند و از دست مى رود. چنين كسى واقعاً گرفتار حسرت مى شود كه چرا از اين مال براى دنيا و آخرتم استفاده نكردم ولى از آن فراتر حسرت كسى است كه مال حلالى را به دست آورده ولى خودش از آن به نفع آخرتش بهره نگرفته و وارثان از آن بهره گرفته اند و در قيامت مى بيند آن ها با اموالى كه او با تلاش و زحمت به دست آورده بود به جايى رسيده اند و خودش محروم مانده است. ولى از همه اين ها بدتر حسرت كسى است كه مال حرامى را با تلاش و زحمت به چنگ آورده و براى وارثانش گذاشته و وارثان بى آن كه از حرام بودن آن باخبر باشند آن را در راه خدا انفاق كرده اند و ذخيره يوم المعاد آن ها شده است. در حالى كه آن كس كه مال را به دست آورده در آن روز گرفتار مجازات الهى مى شود. چنين حسرتى اعظم حسرت هاست. اين احتمال نيز وجود دارد كه وارثان از حرام بودن آن آگاه مى شوند ولى از آن جا كه صاحبانش رانمى شناسند به عنوان اموال مجهول المالك كه روش مصرف آن، صدقه به نيازمندان است به فقرا مى دهند و از اين راه حسناتى به دست مى آورند در حالى كه پديدآورنده مال گرفتار سيئات خويش است. گاه ممكن است مالى به دست انسان از طريق حرام بيفتد كه حرمت آن تنها جنبه تكليفى دارد مثلاً مرتكب احتكار شده كه كار حرامى است ولى با توجه به اين كه معامله باطل نيست مالى كه به دست آورده حرام نمى باشد در عين حال از آن بهره اى نمى گيرد و مال به دست وارثى مى رسد كه از آن در طريق اطاعت فرمان خدا بهره مى گيرد. روز قيامت حسرت عظيم نصيب شخص اوّل است و فوز عظيم نصيب شخص دوم. البته مانعى ندارد كه هر سه معنا در كلام امام(عليه السلام) جمع باشد. زيرا به عقيده ما «استعمال لفظ در اكثر از معنا» هيچ اشكالى ندارد. همين مضمون با تعبير گوياى ديگرى در حديثى از همان حضرت نقل شده است: كسى از محضر مبارك آن حضرت پرسيد: چه كسى از همه حسرتش در قيامت بيشتر است؟ امام(عليه السلام) فرمود: «مَنْ رَأَى مَالَهُ فِى مِيزَانِ غَيرِهِ وَ أَدْخَلَهُ اللَّهُ بِهِ النَّارَ وَ أَدْخَلَ وَارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ; كسى كه روز قيامت مال خود را در ميزان عمل ديگرى ببيند خداوند صاحب مال را به دوزخ بفرستد و وارثش را به بهشت». كسى پرسيد: چگونه چنين چيزى ممكن است؟ امام(عليه السلام) فرمود: همان گونه كه يكى از برادران دينى براى من نقل كرده كه نزد كسى رفت كه در حال احتضار بود به او گفت كه اين صد هزار درهمى كه در اين صندوق است چه وضعى دارد؟ گفت: هرگز نه زكات آن را پرداخته ام و نه با آن صله رحم كرده ام؟ گفت: پس براى چه آن را اندوخته اى؟ گفت: براى ماليات حكومت و تقاضاهاى قبيله و ترس از فقر بر عيال و دگرگونى زمان. آن برادر دينى گفت كه هنوز از نزد او خارج نشده بودم كه جان به جان آفرين تسليم كرد. (و فرزندانش از آن مال براى كارهاى خير و اداى حقوق بهره گرفتند).[بحارالانوار، ج 100، ص 14، ح 68. در حكمت 416 نيز همين معنا باز با تعبير ديگرى آمده است] . همين معنا درباره امور معنوى مانند علم نيز جارى است كه عالمى از علوم خود استفاده نكند و بيچاره شود ولى ديگران با فراگرفتن علم از او اهل نجات گردند. همان گونه كه در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود: «وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدَّاعِى النَّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَ طُولِ الْأَمَلِ; شديدترين پشيمانى دوزخيان و برترين حسرت آن ها براى كسى است كه ديگرى را به سوى خداوند دعوت نمود و او اجابت كرد و پذيرفت و بدين سبب اطاعت خدا را مى كند و خداوند او را وارد بهشت مى سازد ولى دعوت كننده را به دوزخ مى فرستد به دليل ترك علم خويش و پيروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز».[كافى، ج 1، ص 44، ح 1] . ابن ابى الحديد داستان جالبى را از عمر بن عبدالعزيز نقل مى كند كه مردم درباره او مى گفتند: «سعيد بن شقى» (سعادتمند، فرزند شقاوتمند) و علتش آن بود كه پدرش عبدالعزيز اموال زيادى را از مصر و شام و مدينه از طريق نفوذ برادرش عبدالملك در حكومت و حكومتى كه عبدالعزيز خودش در مصر داشت و غير آن به ظلم جمع آورى كرده بود. سپس تمام آن را براى فرزندش عمر گذاشت. او اموال مزبور را در راه اطاعت خداوند سبحان و كارهاى خير مصرف مى كرد تا زمانى كه خلافت به او رسيد در آن زمان تمام اسناد مالكيتى را كه عبدالملك براى پدر او عبدالعزيز نوشته بود بيرون آورد و در حضور مردم همه آن ها را پاره كرد و گفت: اين ها اسنادى است كه به صورت نامشروع نوشته شده و من همه آن ها را به بيت المال بازگرداندم (تا همه مسلمين به خصوص نيازمندان از آن استفاده كنند)[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 74].

 

حکمت 430 نهج البلاغه: تلاش بیهوده برای دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَةً وَ أَخْيَبَهُمْ سَعْياً، رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِي طَلَبِ مَالِهِ، وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِيرُ عَلَى إِرَادَتِهِ؛ فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا بِحَسْرَتِهِ، وَ قَدِمَ عَلَى الآخِرَةِ بِتَبِعَتِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 430) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 443

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه كسى را كه از همه بيشتر در معامله زندگى دنيا گرفتار خسران مى شود و سعى و تلاش او به جايى نمى رسد معرفى كرده، مى فرمايد: «زيانكارترين مردم در دادوستد و نااميدترين آن ها در تلاش و سعى، كسى است كه بدن خود را براى رسيدن به آرزوهاى درازش فرسوده كرده ولى مقدرات، او را براى رسيدن به خواسته هايش يارى ننموده است; با حسرت از دنيا بيرون رفته و با گناهانش در سراى آخرت گام نهاده است»; (إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَةً وَ أَخْيَبَهُمْ سَعْياً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِي طَلَبِ مَالِهِ[آمالِهِ]، وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِيرُ عَلَى إِرَادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا بِحَسْرَتِهِ، وَ قَدِمَ عَلَى الاْخِرَةِ بِتَبِعَتِهِ). «صفقة» در اصل به معناى زدن دست به دست به هنگام معامله است (خريدار و فروشنده به عنوان انجام معامله دستشان را به دست يكديگر مى زنند) و تصفيق به معناى كف زدن نيز آمده است و سپس اين واژه به معناى معامله و دادوستد استعمال مى شود. «اخلق» از ماده «خلوق» به معناى كهنگى است. «تبعة» به معناى پيامدهاى نامطلوب است. حاصل كلام امام(عليه السلام) اين است كه گروهى از انسان ها را به معامله گرانى تشبيه مى كند كه در اين دنيا تمام نيروهاى خود را براى رسيدن به آمال و آرزوها به كار مى گيرند و در عين حال، مقدرات به آن ها اجازه رسيدن به مقصود را نمى دهد و هنگامى كه از دنيا خارج مى شوند چيزى نيندوخته اند در حالى كه تمام نيروهاى خود را از دست داده اند و با دست خالى و كوشش هاى بيهوده وارد عرصه محشر مى شوند; كفه حسنات آن ها بسيار سبك و كفه سيئاتشان سنگين است. چراكه براى رسيدن به آمال و آرزوها علاوه بر هدر دادن نيروهاى خدادادى، سيئاتى در نامه اعمال خود ثبت كرده  و بار سنگينى بر دوش خود نهاده اند. اگر تنها نيروهاى خود را از دست داده بودند و گناهى مرتكب نمى شدند حسرت آن ها كمتر بود اما شديدترين حسرت ها به فرموده امام(عليه السلام) حسرت گروهى است كه زبان حالشان اين است: سرمايه ز كف رفت و تجارت ننموديم *** جز حسرت و اندوه متاعى نخريديم . قرآن مجيد نيز به اين حقيقت اشارات گويايى دارد ازجمله در آيه 167 سوره بقره مى خوانيم: «(كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَات عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ); خداوند اين گونه است كه اعمال آن ها را به صورت مايه حسرت به آنان نشان مى دهد; و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد!». در سوره والعصر نيز تصريح شده كه همه انسان ها در خسران و زيان اند جز گروهى كه برنامه مشتمل بر چهار ماده دارند: ايمان، عمل صالح، دعوت به سوى حق و دعوت به استقامت (در برابر عوامل گناه، مشكلات اطاعت و مصائب): (وَالْعَصْرِ إِنَّ الاِنسَانَ لَفِى خُسْر إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ). در غررالحكم نيز همين معنا به صورت فشرده ترى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده است: «أخْسَرُ النّاسِ مَن رَضِى بالدُّنْيا عِوَضاً عن الآخِرَةِ; زيان كارترين مردم كسى است كه دنيا را به جاى آخرت بپذيرد. (و براى رسيدن به آن هيچ قيد و شرطى قائل نباشد)».[غررالحكم، ح 2472] . در آيه 14 سوره حديد آمده است: «(وَلَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الاَمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللهِ وَغَرَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ); ولى شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار (هاى بيهوده) كشيديد، و (در همه چيز) شكّ و ترديد داشتيد، و آرزوهاى دور و دراز، شما را فريب داد تا فرمان (مرگ از سوى) خدا فرارسيد، و شيطان فريب كار شما را در برابر (اوامر) خداوند فريب داد!». جمله «لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِيرُ» اشاره به اين است كه تقديرات با گروهى همراه مى شود و آن ها به خواسته دل و هوس هاى خود مى رسند و دست خالى از دنيا مى روند. گرچه اين ها نيز زيان كارند ولى از آن ها زيان كارتر كسانى هستند كه به آن خواسته ها نيز نمى رسند. اين سخن را با كلامى عبرت انگيز از مرحوم شيخ مفيد در كتاب جَمَل پايان مى دهيم. او از حسن بصرى چنين نقل مى كند كه طلحه از يكى از مزارع بسيار وسيع و مهم كه عثمان به او بخشيده بود خارج مى شد مزرعه اى كه گاه هنگام رفتن به آن جا هزار سوار او را همراهى مى كردند سپس همراه او از مزرعه بازمى گشتند و اين وضع همچنان ادامه يافت تا او در قتل عثمان شركت كرد. هنگامى كه جنگ جمل فرارسيد براى جنگيدن به وسط ميدان آمد در حالى كه زره محكمى پوشيده بود تا او را از تيرهاى دشمن حفظ كند. ناگهان تيرى آمد و بر بدن او نشست و مقدرات الهى واقع شد. در آن حال مى گفت: تاكنون به خاك افتادن كسى را نديدم كه از من بدبخت تر باشد. و اين در حالى بود كه سال ها همراه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) جهاد كرده و از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حمايت نموده بود. سرانجام اين افتخارات را از دست داد. حسن بصرى مى افزايد: من قبر او را ديدم كه عابران آن را آلوده كرده بودند. اما زبير; او نيز هنگامى كه پشيمان شد و از جنگ جمل كناره گيرى كرد به سراغ يكى از قبايل عرب آمد و گفت: مرا پناه بدهيد. به او گفتند: اى زبير! تو قبلا به ديگران پناه دادى و نياز به پناه نداشتى. از چه چيز مى ترسى؟ به خدا سوگند پسرت باعث اين ترس تو شده است. در اين هنگام ابن جرموز به سراغ او رفت و او را به قتل رساند. و به خدا سوگند هرگز كسى را ضايع تر از او نديدم. قبر او در سرزمين وادى السباع، محلى است كه شغالان آن را آلوده مى كنند. سپس مى افزايد: «وَلَمّا خَرَجا لَم يُدْرِكا ما طَلَبا ولَم يَرجِعا إلى ما تَرَكا; آرى، اين دو نفر از دنيا رفتند و به آنچه مى خواستند، نرسيدند (و آنچه را از دست دادند نيز دوباره به دست نياوردند)»

 

حکمت 431 نهج البلاغه: زیاده روی در طلب رزق

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الرِّزْقُ رِزْقَانِ، طَالِبٌ وَ مَطْلُوبٌ؛ فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا، طَلَبَهُ الْمَوْتُ، حَتَّى يُخْرِجَهُ عَنْهَا؛ وَ مَنْ طَلَبَ الآخِرَةَ، طَلَبَتْهُ الدُّنْيَا، حَتَّى يَسْتَوْفِيَ رِزْقَهُ مِنْهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 431) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 449

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه براى اين كه دنياپرستان را از راهى كه مى روند بازدارد و طالبان آخرت را در مسيرى كه دارند تشويق كند مى فرمايد: «روزى بر دوگونه است: يكى آن كه به دنبال انسان مى آيد و ديگر آن كه انسان به دنبال آن مى رود»; (الرِّزْقُ رِزْقَانِ: طَالِبٌ، وَ مَطْلُوبٌ).

تجربه هاى ما نيز در زندگى به ما نشان داده است كه گاه روزى هاى فراوانى بى آن كه انسان به دنبال آن برود و يا تلاش زيادى داشته باشد به او مى رسد و گاه به عكس، تمام تلاش خود را براى رسيدن به اموال و ثروت هايى به كار مى گيرد و گاه بخش مهمى از عمر خودش را در اين راه صرف مى كند ولى هرگز به آن نمى رسد و ناكام از دنيا مى رود. لذا امام(عليه السلام) به دنبال اين تقسيم دوگانه مى فرمايد: «كسى كه دنيا را بطلبد، مرگ، او را مى طلبد تا او را از دنيا خارج كند (و به تمام خواسته هايش نخواهد رسيد) و كسى كه طالب آخرت باشد دنيا در طلب او برمى آيد تا وى روزى اش را به طور كامل از دنيا برگيرد»; (فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا طَلَبَهُ الْمَوْتُ، حَتَّى يُخْرِجَهُ عَنْهَا; وَ مَنْ طَلَبَ الاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْيَا، حَتَّى يَسْتَوْفِيَ رِزْقَهُ مِنْهَا). اشاره به اين كه دنياپرستان غالباً به اهداف خود نمى رسند به خصوص اين كه هرقدر از دنيا را به دست آورند عطش آن ها فزون تر مى شود تا زمانى كه مرگ گلوى آن ها را مى فشارد و با حسرت آنچه به دست نياورده اند و حسرت عدم استفاده از آنچه به دست آورده اند با زندگى وداع مى گويند. به عكس، طالبان آخرت به وسيله تلاش آميخته با تقوايى كه دارند به زندگى ساده مطلوبى مى رسند و خداوند منان روزى آن ها را تأمين مى كند و زمانى كه از دنيا مى روند نه حسرت و آه دارند و نه نگرانى. در روايت هشاميه معروف كه مرحوم كلينى در آغاز كتاب كافى آن را آورده است از قول امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ الْعُقَلاَءَ زَهِدُوا فِى الدُّنْيا وَ رَغِبُوا فِى الاْخِرَةِ لاَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيا طَالِبَةٌ مَطْلُوبَةٌ وَ الاْخِرَةَ طَالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ فَمَنْ طَلَبَ الاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْيا حَتَّى يسْتَوْفِى مِنْهَا رِزْقَهُ وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْيا طَلَبَتْهُ الاْخِرَةُ فَيأْتِيهِ الْمَوْتُ فَيفْسِدُ عَلَيهِ دُنْياهُ وَآخِرَتَه; عاقلان، زهد در دنيا و رغبت در آخرت را پيشه كردند زيرا آن ها مى دانند كه دنيا طالب و مطلوب و آخرت نيز طالب و مطلوب است (يعنى) آن كس كه آخرت را طلب كند دنيا به سراغ او مى آيد تا رزق او را به طور كامل به او برساند اما كسى كه دنيا را طلب كند آخرت، او را مى طلبد يعنى مرگ به سراغش مى آيد; هم دنيايش را فاسد مى كند و هم آخرتش را».[كافى، ج 1، ص 18، ح 12] . البته مفهوم اين سخن اين نيست كه طالبان آخرت براى تأمين زندگى ساده خود تلاش نكنند چراكه در روايات زيادى دستور به تلاش براى معاش داده شده است، بلكه منظور اين است كه دنياطلبان كه پيوسته براى رسيدن به اموال و ثروت هاى بيشتر تلاش مى كنند حرص را كنار بگذارند و عمر خود را براى چيزى كه هرگز به دست نمى آيد و يا اگر به دست آيد نمى توان آن را مصرف كرد تباه نكنند. در حكمت 379 نيز تعبير ديگرى از اين گفتار حكيمانه آمده است آن جا كه امام(عليه السلام) روزى را به دوگونه تقسيم مى كند: گونه اى از آن به سراغ انسان مى آيد هرچند او به سراغش نرود و گونه اى از آن كه انسان به سراغ آن مى رود; گاه به آن مى رسد و گاه به آن نمى رسد و به دنبال آن، امام(عليه السلام) توصيه به خويشتن دارى از زيادت طلبى و حرص مى كند، همان چيزى كه جهان را پر از شور و شر مى كند و سرچشمه بسيارى از بدبختى هاست. شبيه همين مضمون در وصيت نامه امام(عليه السلام) به فرزندش حسن به على(عليه السلام) ديده مى شود و تمام اين عبارات پرمعنا براى نجات انسان ها از چنگال حرص در دنياست.

 

حکمت 432 نهج البلاغه: ویژگیهاى اولیاء الله

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا، وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا؛ فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ، وَ تَرَكُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ؛ وَ رَأَوُا اسْتِكْثَارَ غَيْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلَالًا، وَ دَرَكَهُمْ لَهَا فَوْتاً؛ أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ، وَ سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ؛ بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا، وَ بِهِمْ قَامَ الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا؛ لَا يَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا يَرْجُونَ، وَ لَا مَخُوفاً فَوْقَ مَا يَخَافُونَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 432) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 453

امام(عليه السلام) در اين گفتار بسيار پرمعنا و حكيمانه، دوستان خاص خدا را با اوصاف دوازده گانه اى معرفى مى كند.

إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا، نخست مى فرمايد: «اولياءالله كسانى هستند كه به باطن دنيا مى نگرند آنگاه كه مردم (دنياپرست) به ظاهر آن نگاه مى كنند»; (إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا). همان گونه كه قرآن مجيد در سوره روم آيه 7 مى فرمايد: «(يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ); آن ها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند و از آخرت (و پايان كار) غافل اند!». آرى ظاهر دنيا آن ها را چنان به خود مشغول مى سازد كه گمان مى كنند هدف نهايى و كمال مطلق در رسيدن به آن است ولى اولياءالله مى دانند دنيا سرايى است ناپايدار، مزرعه اى است براى آخرت و منزلگاهى است بر سر راه كه بايد از آن زاد و توشه براى سفر طولانى آخرت برگيرند.

وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا . در دومين صفت مى فرمايد: «آن ها به آينده دنيا (سراى آخرت) مشغول اند در حالى كه دنياپرستان به امروز و حاضر آن سرگرم اند»; (وَاشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا). اولياء الله دنيا را گذرگاهى در مسير آخرت مى بينند در حالى كه دنياپرستان گمان مى كنند سراى هميشگى آن هاست و هركدام مطابق تفكر خود عمل مى كنند. قرآن مجيد در سوره كهف، آيه 28 به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «(وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً); با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند! و هرگز به سبب زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آن ها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن! همان ها كه از هواى نفس پيروى كردند، و كارهايشان افراطى است».

فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ، در سومين وصف مى فرمايد: «آن ها امورى را كه خوف دارند سرانجام قاتلشان باشد از ميان مى برند»; (فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ). اولياءالله از چه امورى مى ترسند كه مايه مرگشان شود؟ (منظور مرگ دل هاست). پاسخ روشن است: آن ها از هوى و هوس هاى سركش، و حرص و طمع، و از وسوسه ها و نقشه هاى پيچيده شيطان و شيطان صفتان بيمناك اند، مبادا بر آنان چيره شود و قلب آن ها را بميراند. قرآن مجيد دنياپرستانى را كه هوى و هوس ها بر آن ها غلبه كرده مردگانى مى شمرد كه حتى صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گوش آنها نمى رسد: «(إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ); مسلّماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمى توانى كران را هنگامى كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند فراخوانى!».[نمل، آيه 80] .

وَ تَرَكُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ . در چهارمين وصف مى فرمايد: «آنچه را كه مى دانند سرانجام آن ها را ترك مى گويد، رها مى سازند»; (وَتَرَكُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ). آرى آن ها مى دانند مقام ها و زينت ها و ثروت ها سرانجام، آن ها را ترك مى كند و تنها با كفنى ساده به سوى ديار آخرت رهسپار مى شوند پس چه بهتر كه دل به اين امور عاريتى نبندند، در نتيجه پيش از آن كه اين امور آن ها را ترك كند، آن ها اين امور را به فراموشى مى سپارند. تعبير به «منها» كه از «من» تبعيضية در آن استفاده شده اشاره به اين است كه امورى در دنيا وجود دارد كه هرگز انسان را ترك نمى گويد و در همه موارد با اوست همان گونه كه قرآن مى فرمايد: «(مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق); آنچه نزد شما ذخيره شده نابود مى شود و آنچه در نزد خداست باقى مى ماند».[نحل، آيه 96]. نيز قبلا (در خطبه 203) خوانديم كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْيا قُلُوبَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُكُم; دل هاى خود را از دنيا خارج كنيد پيش از آن كه بدن هاى شما خارج شود».

وَ رَأَوُا اسْتِكْثَارَ غَيْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلَالًا، وَ دَرَكَهُمْ لَهَا فَوْتاً . آنگاه در پنجمين وصف مى فرمايد: «آنچه را ديگران از دنيا بسيار مى بينند اولياء الله كم مى شمرند و رسيدن به آن را از دست دادن آن محسوب مى كنند»; (وَرَأَوُا اسْتِكْثَارَ غَيْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلاَلاً، وَ دَرَكَهُمْ لَهَا فَوْتاً). اين يك واقعيت است كه دنياپرستان هنگامى كه به مال يا ثروت زياد يا مقام مهمى مى رسند در نظرشان بسيار زياد است در حالى كه دوستان خدا آن را متاع بى ارزشى مى دانند، تا آن جا كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) تمام دنيا و آنچه در زير افلاك واقع شده را كمتر از برگ درختى مى داند كه در دهان ملخى جويده شده است و سپس مى افزايد: على را با نعمت هايى كه به زودى فانى مى شود چه كار؟: «إِنَّ دُنْياكُمْ عِنْدِى لاَهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِى فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِى وَ لِنَعِيم يفْنَى وَ لَذَّة لاَ تَبْقَى».[نهج البلاغه، خطبه 224] . جمله «وَ دَرَكَهُمْ لَهَا فَوْتاً» اشاره به اين است كه اولياءالله رسيدن به زرق و برق و اموال و مقامات دنيوى را نه تنها براى خود افتخارى نمى دانند بلكه آن را سبب از دست دادن توفيقات بيشتر و مهمترى محسوب مى دارند; درست به عكس دنياپرستان كه آن را افتخار مى شمرند هرچند توفيقات بيشترى را براى رسيدن به معنويات از دست بدهند.

أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ، وَ سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ . و در ششمين و هفتمين وصف مى فرمايد: «با آنچه دنياپرستان با آن در صلح اند دشمن اند و با آنچه دنياپرستان با آن دشمن اند در صلح اند»; (أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ، وَ سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ!). روشن است كه دنياپرستان با شهوات دنيا ولذات نامشروع آن وافتخار ومباهات به فزونى مال و ثروت پيوند دوستى بسته اند چيزى كه اولياءالله با آن مخالف اند و از سويى ديگر، دنياپرستان، با تقوا و پرهيزكارى و زهد و ايثار و فداكارى دشمن اند همان چيزهايى كه اولياءالله با آن پيمان صلح و دوستى بسته اند. اولياءالله طرفدار حق اند و دنياپرستان مخالف آن، چون اجراى حق منافع كثيف آن ها را بر باد مى دهد و به عكس، اولياءالله دشمن ظلم و ستم هستند چيزى كه دنياپرستان پيوسته از آن طرفدارى مى كنند زيرا اهداف شوم آن ها را تحقق مى بخشد.

بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا، در هشتمين و نهمين توصيف آن ها مى فرمايد: «كتاب خدا (قرآن مجيد) به وسيله آن ها فهميده مى شود و آن ها نيز به وسيله قرآن حقايق را درك مى كنند»; (بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَبِهِ عَلِمُوا). آرى از يك سو حق جويان و حق طلبان به سراغ آن ها مى روند و حقايق قرآن را از آن ها دريافت مى دارند و از سويى ديگر خود آن ها نيز به سراغ قرآن مى روند و حقايق را از آن درمى يابند و به تعبير ديگر سرچشمه فهم مردم از قرآن، آن ها هستند و سرچشمه علوم آن ها قرآن است. قرآن مجيد در سوره عنكبوت آيه 49 مى فرمايد: «(بَلْ هُوَ آياتٌ بَيناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ); ولى اين آيات روشنى است كه در سينه دانشوران جاى دارد». و در جاى ديگر مى فرمايد: (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ).[نحل، آيه 43] . جمعى از مفسران نهج البلاغه جمله «وبه علموا» را چنين تفسير كرده اند كه مقام و منزلت آن ها در نزد مردم به وسيله قرآن دانسته مى شود; آياتى همچون آيات مباهله و تطهير و ولايت و امثال آن بيانگر مقامات آن هاست. البته اين تفسير در صورتى صحيح است كه «عَلموا» به صورت فعل مجهول (عُلموا) خوانده شود ولى هرگاه ـ آن گونه كه در نسخه هاى مختلف آمده است ـ به صورت فعل معلوم (عَلموا) خوانده شود تفسير آن همان است كه در بالا گفتيم.

وَ بِهِمْ قَامَ الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا . سپس در دهمين و يازدهمين وصف اولياء الله مى افزايد: «قرآن به وسيله آن ها برپاست همان گونه كه آن ها به وسيله قرآن برپا هستند»; (وَ بِهِمْ قَامَ الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا). دليل قيام قرآن به وسيله آن ها روشن است زيرا تبليغ قرآن و تبيين مفاهيم آن براى عموم مردم و اجراى دستورات آن، به وسيله آن ها صورت مى گيرد. اما قيام آن ها به وسيله قرآن به سبب آن است كه قرآن سرچشمه اصلى تمام علوم و دانش هاى آن هاست. آرى آن ها همچون چشمه هايى هستند كه از منابع زيرزمين مدد مى گيرند و سپس به سوى باغ ها و گلزارها و كشتزارها سرازير مى شوند. اين دو وصف در واقع تأييدى است بر دو وصف سابق، با اين تفاوت كه در دو وصف سابق، سخن از علم و آگاهى آن ها و علم و آگاهى مردم به وسيله آن ها بود و در اين جا سخن از عمل به دستورات و اجراى اوامر و نواهى الهى است. در جمله «به قاموا» اين احتمال نيز وجود دارد كه برجستگى آن ها در ميان مردم و موقعيت آنان در افكار عمومى به سبب قرآن مجيد است كه آن ها را ستوده و منزلت آن ها را روشن ساخته است. در واقع مضمون اين دو جمله همان است كه به صورت ديگر در حديث ثقلين آمده است آن جا كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إِنِّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَينِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَيتِى وَ إِنَّهُمَا لَنْ يفْتَرِقَا حَتَّى يرِدَا عَلَى الْحَوْضَ».[براى اطلاع از مدارك اين حديث معتبر به جلد نهم پيام قرآن تحت عنوان «حديث ثقلين» مراجعه شود در آن جا بيست و دو مدرك از صحاح معروف اهل سنت و سنن و غير آن ها ذكر شده است] .

لَا يَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا يَرْجُونَ، وَ لَا مَخُوفاً فَوْقَ مَا يَخَافُونَ . سپس امام(عليه السلام) در دوازدهمين و آخرين وصف اولياءالله مى فرمايد: «بالاتر از آنچه به آن اميد دارند و دل بسته اند اميدواركننده اى نمى بينند و برتر از آنچه از آن مى ترسند مايه ترس سراغ ندارند»; (لاَ يَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا يَرْجُونَ، وَ لاَ مَخُوفاً فَوْقَ مَا يَخَافُونَ). آرى آن ها به لطف عميم و بى پايان خداوند اميدوارند كه بالاتر از آن چيزى نيست و از خشم و سخط او مى ترسند كه مخوف تر از آن چيزى نمى باشد و در حقيقت، خوف و رجاء، وجود آن ها را پر كرده و به همين دليل نه دلبستگى به غير او دارند، نه غير او را در سرنوشت خود مؤثر مى دانند و نه از غير او بيمناك اند و همين امر مايه صبر و استقامت و ثبات آن ها در تمام حوادث زندگى است. در حكمت 82 نيز تعبيرى شبيه همين تعبير آمده بود آن جا كه فرمود: شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه براى به دست آوردن آن هرقدر تلاش و كوشش كنيد به جاست. سپس فرمود: «لاَ يرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلاَّ رَبَّهُ وَ لاَ يخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَه; هيچ كس از شما اميدش جز به پروردگارش نباشد و از هيچ چيز جز گناهش نهراسد». اولياء الله در اين كلام امام(عليه السلام) چه كسانى هستند؟ بسيارى از شارحان نهج البلاغه كه پيرو مكتب اهل بيت(عليهم السلام) هستند تصريح كرده اند كه اين اوصاف مربوط به ائمه معصومين(عليهم السلام) است، آن ها بودند كه اين صفات دوازده گانه را در سرحد اعلا داشتند، آن ها بودند كه مفسران حقيقى قرآن و برپا دارنده احكام آن محسوب مى شدند و قرآن نيز فضايل آن ها را بيان كرده است.[به شرح نهج البلاغه ابن ميثم و مرحوم مغنيه و علامه شوشترى و مرحوم كمره اى رجوع شود] . ابن ابى الحديد به اين جا كه مى رسد مى گويد: مطابق عقيده شيعه اين صفات قابل تطبيق بر امامان معصوم آن هاست ولى ما آن را ناظر به جمعى از علماى عارفين مى دانيم.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 77] . مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار نيز همين احتمال را پذيرفته، آن جا كه مى گويد: «وهذهِ مِن أوصافِ أئمّتِنا المُقَدَّسِينَ صلواتُ اللهِ عليهِم أجمَعين ويُحتَمل أن تَشمَل الحَفَظةَ لأخبارِهم المُقتَبسِين من أنوارِهم»[بحارالانوار، ج 66، ص 320].

 

حکمت 433 نهج البلاغه: توجه به زودگذری لذتها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : اذْكُرُوا انْقِطَاعَ اللَّذَّاتِ، وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 433) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه: 463

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته قابل توجهى درباره گناهان اشاره كرده، مى فرمايد: «به ياد داشته باشيد كه لذات (معاصى به سرعت) پايان مى گيرد و تبعات و آثار سوء آن باقى مى ماند»; (اذْكُرُوا انْقِطَاعَ اللَّذَّاتِ، وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ). اين يك واقعيت است كه معاصى و گناهان لذت بخش، لذاتى ناپايدار و زودگذر دارند; يك فرد شراب خوار چقدر از آنچه مى نوشد لذت مى برد و يا زناكار لذتش از اين گناه چقدر زمان مى برد؟ و اين در حالى است كه آثار گناه و تبعات آن بسيار طولانى و پايدار است. اما تبعات اخروى آن تا دامنه قيامت و در عرصه قيامت باقى و برقرار است و حتى تبعات و آثار سوء دنيوى آن نيز غالباً طولانى است; شراب خوار، به خصوص با تكرار اين گناه، انواع بيمارى ها را براى خود خريدارى مى كند. افرادى را مى بينيم كه چند صباحى با استعمال مواد مخدر چنان خود را اسير و ذليل مى كنند كه اين ذلت و اسارت تا آخر عمر بى ثمرشان از آن ها دست بردار نيست. شخص ظالمى ممكن است در يك لحظه مرتكب قتلى شود و لذت انتقام از مخالف خود را بچشد اما ناراحتى وجدان، يك عمر باقى است اضافه بر اين گاه زندان طويل المدتى به سبب آن دامنگيرش مى شود و عذاب الهى كشتن مؤمنان بى گناه طبق صريح قرآن مجيد، خلود در جهنم و عذاب جاويدان است.[نساء، آيه 93] . بنابراين هركس در لحظه فراهم شدن اسباب گناه بايد مراقب اين نكته باشد كه لذاتش بسيار زودگذر و آثار سوئش بسيار درازمدت است. اضافه بر همه اين ها آن گونه كه از آيات و روايات اسلامى برمى آيد يكى از آثار گناهان، سلب نعمت ها و مواهب الهى است كه گاه زمان هاى بسيار طولانى اين محروميت ادامه مى يابد. همان گونه كه در خطبه 178 مى خوانيم: «ايمُ اللَّهِ مَا كَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِى غَضِّ نِعْمَة مِنْ عَيش فَزَالَ عَنْهُمْ إِلاَّ بِذُنُوب اجْتَرَحُوهَا; به خدا سوگند هرگز ملتى كه در ناز و نعمت مى زيستند نعمتشان زوال نيافت مگر براثر گناهانى كه مرتكب شدند. اضافه بر اين ها بسيار مى شود كه براثر يك گناه لذت بخش زودگذر، ننگ و عارى بر دامان انسان مى نشيند كه بعد از مرگ نيز مردم او را به زشتى ياد مى كنند». در اشعارى كه در ديوان منسوب به اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمده است چنين مى خوانيم: تَفْنَى اللَّذَاذَةُ مِمَّنْ نَالَ شَهْوَتَها *** مِنَ الْحَرَامِ وَ يبْقَى الاِثْمُ وَ الْعَارُ *** تَبْقَى عَوَاقِبُ سُوء فِى مَغَبَّتِهَا *** لا خَيرَ فِى لَذَّة مِنْ بَعْدِهَا النَّار. كسانى كه به شهوت هاى نفسانى مى رسند لذاتش به زودى پايان مى گيرد لذاتى كه از حرام حاصل شده ولى گناه و ننگ آن باقى مى ماند. آرى عواقب سوء آن در پايان، مى ماند و هيچ خيرى در لذتى كه بعد از آن آتش دوزخ باشد نيست.[ديوان امام على(عليه السلام)، ص 204] . در دعاى 31 صحيفه سجاديه (فى ذكر التوبة وطلبها) امام(عليه السلام) به پيشگاه خدا عرضه مى دارد: (من توبه مى كنم) از گناهانى كه لذاتش پايان يافته و تبعاتش پيوسته دامنگير من است; «مِنْ ذُنُوب أَدْبَرَتْ لَذَّاتُهَا فَذَهَبَتْ، وَ أَقَامَتْ تَبِعَاتُهَا فَلَزِمَتْ». شاعر عرب نيز در اين زمينه مى گويد: ما كان ذاك العَيشُ إلاّ سَكْرَةً *** رَحَلَت لَذائذُها و حَلّ خُمارُها . آن زندگى (دنيوى آلوده به گناه) چيزى جز همچون مستى از شراب نبود كه لذتش پايان گرفت و خمارى آن باقى ماند.[شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 540] . در ضمن بايد توجه داشت كه منظور امام(عليه السلام) لذات معقول و مشروع نيست چراكه در بعضى از روايات تصريح شده كه بخشى از ساعات شبانه روز را براى لذت مشروع و معقول بگذاريد تا به شما براى انجام وظايف اصلى كمك كند، بلكه منظور، لذات نامشروع و نامعقول است به قرينه «وبَقاء التَّبعات» يعنى باقى ماندن آثار سوء و عقوبت هاى آنها. روايتى كه در غرر آمده است نيز اين معنا را تأييد مى كند; فرمود: «اذكُروا عِندَ المَعاصِى ذَهابَ اللذّاتِ وبَقاءَ التَّبَعاتِ».[غررالحكم، ح 3517] . شاهد ديگر باز هم حديثى است كه از امام(عليه السلام) در غررالحكم نقل شده است، فرمود: «إنّ مَن فارَق التّقوى أغرى باللّذّاتِ والشّهَوات ووقَع فى تَيهِ السَّيِّئاتِ وَلَزِمَه كبيرُ التَّبَعاتِ; كسى كه از تقوا دورى گزيند تشويق به لذات و شهوات سركش مى شود و در بيابان گناهان سرگردان خواهد شد و آثار شوم بزرگ آن دامانش را خواهد گرفت»[غررالحكم، ح 6014].

 

حکمت 434 نهج البلاغه: آزمودن افراد برای شناخت بهتر

وَ قَالَ (عليه السلام): أخْبُرْ، تَقْلِهِ. قال الرضي و من الناس من يروي هذا للرسول (صلى الله عليه وآله وسلم) و مما يقوي أنه من كلام أمير المؤمنين (عليه السلام) ما حكاه ثعلب عن ابن الأعرابي قال المأمون: لو لا أن عليا قال اخبر تقله، لقلتُ اقله تخبر. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 434) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 467

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه بسيار كوتاه و پرمعنا به يك اصل مهم اجتماعى اشاره كرده، مى فرمايد: به ظاهر اشخاص قناعت نكنيد، آن ها را بيازماييد و اى بسا با آزمودن، آن ها را دشمن بداريد و در يك عبارت كوتاه: «آزمايش كن تا دشمنش دارى»; (أُخْبُرْ تَقْلهِ). «اخْبُرْ» از ماده «خُبر» (بر وزن قفل) به معناى آزمايش كردن است. «تقله» از ماده «قِلى» (بر وزن صدا) به معناى بغض است. اين ماده، هم به صورت ناقص يايى آمده و هم ناقص واوى. در صورت اول به معناى بغض و عداوت و در صورت دوم به معناى طرد كردن است و در واقع هر دو به يك معنا بازمى گردد زيرا لازمه عداوت طرد كردن مى باشد. اين درمورد جوامع آلوده يا گروه هاى خاص اجتماعى كه افراد منحرف در آن كم نيستند صادق است والا نتيجه آزمايش، هميشه دشمن داشتن افراد مورد آزمون نخواهد بود. ممكن است اشاره به عصر خود حضرت نيز بوده باشد كه افراد منافق و چند چهره در آن عصر فراوان بودند; گروهى خودفروخته به معاويه و گروهى در بند مال و منال، از هيچ كارى ابا نداشتند هر چند براى فريفتن مردم ظاهر خود را مى آراستند ولى به هنگامى كه در كوره امتحان قرار مى گرفتند بسان سياه سيم زراندود، خلاف آن به درمى آمدند كه خلق مى پنداشتند. سياه سيم زراندود چون به كوره برند *** خلاف آن به درآيد كه خلق پندارند . بسيارى از شارحان نهج البلاغه گفته اند كه هاء در «تَقْلِه» هاء سكت است و در واقع بيان كننده كسره لام است كه قبل از آن قرار گرفته ولى دليلى بر اين ادعا اقامه نكرده اند. در حالى كه بعضى ديگر آن را ضمير دانسته و اعراب براى هاء گذاشته اند (در حالى كه هاء سكت، ساكن است) و در واقع اشاره به ضمير محذوفى است كه در كلمه «اخبُر» وجود دارد و مفهوم كلام اين مى شود: او را آزمايش كن تا دشمنش دارى. همان گونه كه در ذكر مصادر اين گفتار حكيمانه اشاره كرديم همين معنا از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با تفاوتى نقل شده است: «وجَدتُ النّاسَ اُخبُر تقلِهِ».[ابوحيان توحيدى در البصائر و الذخائر و ابونعيم در حلية الاولياء (طبق نقل مرحوم خطيب در مصادر، ج 4، ص 303)] . و از امام صادق(عليه السلام) نيز به صورت ديگرى نقل شده است: فرمود: «خَالِطِ النَّاسَ تَخْبُرْهُمْ وَمَتَى تَخْبُرْهُمْ تَقْلِهِمْ; با مردم معاشرت كن و آن ها را بيازما و هنگامى كه بيازمايى (اى بسا گروهى را) دشمن مى دارى».[كافى، ج 8، ص 176، ح 196] . قابل توجه اين كه مرحوم سيد رضى براى تأييد صدور اين گفتار حكيمانه از على(عليه السلام) بعد از آنى كه اشاره مى كند بعضى از مردم آن را از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند مى گويد: «آنچه تأييد مى كند اين كلام از اميرمؤمنان(عليه السلام) باشد چيزى است كه ثعلب از ابن الاعرابى نقل كرده كه مأمون گفته است: اگر نبود كه على(عليه السلام) فرمود: اخبر تقله. من مى گفتم: اقله تخبر; دشمنش بدار تا او را بيازمايى»; (قال الرضيّ: ومِنَ النّاسِ مَن يَروي هذا للرَّسولِ(صلى الله عليه وآله) ومِمّا يُقَوّي أنَّهُ من كلام أميرالمؤمنين(عليه السلام) ما حكاه ثَعلَبُ عنِ ابْنِ الأعرابيّ: قال المأمونُ: لولا أنّ عليّاً قال: «أخبُر تقلِه» لقُلتُ: اقْلِهِ تَخْبُرْ). همين معنا (سخن مأمون) از ابوحيان توحيدى در البصائر و الذخائر و ابونعيم در حلية الاولياء نقل شده است. منظور مأمون اين بوده كه براى آزمودن مردم بايد از آن ها فاصله گرفت و حتى اظهار تنفر و بيزارى كرد اگر عكس العمل شديدى نشان دادند معلوم مى شود لايق دوستى نيستند و اگر مدارا كردند افرادى صبور و شايسته دوستى مى باشند. البته جاى ترديد نيست كه كلام امام(عليه السلام) بر كلام مأمون برترى دارد. كلام امام(عليه السلام) ناظر به يك مسأله اجتماعى است و كلام مأمون در واقع يك مسأله سياسى است و منظورش اين است: بايد به همه كس با بدبينى نگاه كرد تا عيوبشان آشكار شود زيرا با خوش بينى، عيوب افراد آشكار نمى گردد و سياست مداران غالباً اصل را درباره اشخاص و حوادث بر سوءظن و بدبينى مى گذارند.

آزمودن قبل از دوستى: بى شك يكى از نيازهاى انسان در زندگى، داشتن دوستان موافق و همراه است كه در برابر انبوه مشكلات به او كمك كنند، در مصائب مايه تسلى خاطر او گردند و در حضور و غياب مدافع او باشند زيرا انسانِ تنها در برابر اين حوادث زانو مى زند. ولى در انتخاب دوست هرگز نبايد عجله كرد بلكه بايد نخست او را آزمود، اگر از آزمايش ها پيروز درآمد او را به دوستى برگزيد. اميرمؤمنان على(عليه السلام) طبق حديثى كه در غررالحكم آمده، مى فرمايد: «لا تَثِق بالصَّديقِ قَبلَ الخِبْرةِ; به دوستت پيش از آزمودنش اعتماد نكن».[غررالحكم، ح 9498] . به خصوص اگر زمان، زمان پرفسادى باشد، كه در آن هنگام بايد دقت بيشترى در انتخاب دوستان كرد. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «إِذَا كَانَ الزَّمَانُ زَمَانَ جَوْر وَ أَهْلُهُ أَهْلَ غَدَر فَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَد عَجْزٌ; هرگاه زمان، زمان ظلم (و فساد) باشد و اهل آن زمان پيمان شكن باشند اطمينان به هر كسى كردن نشانه عجز و ناتوانى است».[بحارالانوار، ج 75، ص 239، ح 108] . در احاديث اسلامى مواد اين آزمون نيز تعيين شده است. ازجمله اين كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «يمْتَحَنُ الصَّدِيقُ بِثَلاَثِ خِصَال فَإِنْ كَانَ مُؤَاتِياً فَهُوَ الصَّدِيقُ الْمُصَافِى وَإِلاَّ كَانَ صَدِيقَ رَخَاء لاَ صَدِيقَ شِدَّة تَبْتَغِى مِنْهُ مَالاً أَوْ تَأْمَنُهُ عَلَى مَال أَوْ تُشَارِكُهُ فِى مَكْرُوه; دوست را با سه چيز مى توان امتحان كرد هرگاه حق اين سه چيز را ادا كند او دوست خالص است والا دوست حال آرامش است نه دوست حال شدت: از او مالى بطلب يا مالى در اختيار او قرار بده يا در كارى كه مورد ميل او نيست با او شريك شو».[بحارالانوار، ج 75، ص 235، ح 107] . در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «لاَ تَسُمِ الرَّجُلَ صَدِيقاً سِمَةً مَعْرُوفَةً حَتَّى تَخْتَبِرَهُ بِثَلاَث تُغْضِبُهُ فَتَنْظُرُ غَضَبَهُ يخْرِجُهُ مِنَ الْحَقِّ إِلَى الْبَاطِلِ وَ عِنْدَ الدِّينَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ حَتَّى تُسَافِرَ مَعَهُ; نام دوست به صورت كامل بر كسى نگذار مگر اين كه او را به سه چيز بيازمايى: به هنگام غضب ببينى آيا او از مسير حق به سوى باطل خارج مى شود؟ و در برابر درهم و دينار (آيا امتحان خوبى مى دهد؟) و ديگر اين كه با او مسافرت كنى (چراكه در سفر باطن افراد بهتر آشكار مى شود)»[بحارالانوار، ج 71، ص 180، ح 28].

 

حکمت 435 نهج البلاغه: ثمرۀ شکر و دعا و توبه

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا كَانَ اللَّهُ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّكْرِ، وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ؛ وَ لَا لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الدُّعَاءِ، وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْإِجَابَةِ؛ وَ لَا لِيَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَةِ، وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 435) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 473

امام(عليه السلام) دراين گفتارحكيمانه كه برگرفته ازآيات قرآن مجيد است سه بشارت به سه گروه مىدهد.

مَا كَانَ اللَّهُ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّكْرِ، وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ . نخست مى فرمايد: «چنين نيست كه خداوند درِ شكر را به روى بنده اى بگشايد و درِ فزونى را به رويش ببندد»; (مَا كَانَ اللّهُ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْد بَابَ الشُّكْرِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ). اين سخن برگرفته از آيه شريفه هفتم از سوره ابراهيم است: (وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاَزِيدَنَّكُمْ). آرى اين وعده الهى است كه خداوند شاكران را فزونى نعمت مى بخشد. دليل آن هم روشن است: شخصى كه از نعمت الهى در مسير اطاعت او استفاده مى كند و حق نعمت را ادا مى نمايد، با زبان حال مى گويد: من لايق اين نعمتم، و خداوند نيز نعمت را بر او مى افزايد. درست مثل اين كه باغبانى هنگامى كه باغ را آبيارى مى كند درختان را بارور و پرثمر مى بيند و اين امر سبب مى شود كه باغبان بيشتر از آن باغ مراقبت كند زيرا درختانش به زبان حال، لياقت خود را بيان كرده اند.

وَ لَا لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الدُّعَاءِ، وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْإِجَابَةِ . در دومين بشارت مى فرمايد: «چنين نيست كه خداوند باب دعا را به روى كسى بگشايد و باب اجابت را به رويش ببندد»; (وَ لاَ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْد بَابَ الدُّعَاءِ وَيُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الاِجَابَةِ). اين، اشاره به آيه شريفه 60 سوره غافر است: (وَقَالَ رَبُّكُمْ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ) و آيه شريفه 186 سوره بقره: «(وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِى); هرگاه بندگان من درباره من از تو سؤال كنند (بگو:) من به آن ها نزديكم و دعاى دعا كننده را هنگامى كه مرا (از صميم دل) بخواند اجابت مى كنم». دليل آن هم روشن است زيرا نه خداوند بخيل است و نه اجابت دعا چيزى از اومى كاهد بلكه رحمانيت و رحيميت او ايجاب مى كند كه تمام تقاضاهاى بندگان را اجابت فرمايد و اگر گاهى اجابت دعا تأخير مى افتد و يا بعضى از دعاها به اجابت نمى رسد حتماً به دليل مصالحى است يا به واسطه وجود موانع. بسيار مى شود كه انسان از خدا چيزى مى خواهد كه دشمنِ جان اوست اما توجه ندارد. خداوند چنين دعايى را مستجاب نمى كند و گاه چيزهايى مى خواهد اما موانعى مانند گناهان بزرگ جلوى اجابت آن را مى گيرد.

وَ لَا لِيَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَةِ، وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَةِ . در سومين بشارت مى فرمايد: «چنين نيست كه خداوند درِ توبه را به روى كسى باز كند و درِ آمرزش را به رويش ببندد»; (وَلاَ لِيَفْتَحَ لِعَبْد بَابَ التَّوْبَةِ وَيُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَةِ). اين سخن برگرفته از آيه شريفه 25 سوره شورى است: «(وَهُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ); او كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و بدى ها را مى بخشد، و آنچه را انجام مى دهيد مى داند». اصولاً امكان ندارد خداوند دستور به چيزى بدهد و نتيجه آن را پذيرا نشود; از يك سو به بندگانش بگويد توبه كنيد يا بفرمايد درى به سوى رحمتم براى شما گشوده ام و آن، باب توبه است از اين در وارد شويد ولى خودش حاضر نباشد توبه توبه كاران را بپذيرد. شبيه همين معانى در حكمت 135 آمد كه امام(عليه السلام) فرمود: كسى كه توفيق چهار چيز را پيدا كند از چهار چيز محروم نخواهد شد: كسى كه موفق به دعا شود از اجابت محروم نمى گردد و كسى كه موفق به توبه شود از قبول توبه محروم نخواهد شد و كسى كه موفق به استغفار گردد از آمرزش محروم نمى شود و كسى كه توفيق شكرگزارى پيدا كند محروم از فزونى نعمت نخواهد شد. قابل توجه اين كه جمله «مَا كَانَ اللَّهُ» و جمله هاى معطوف بر آن اشاره به توفيقات الهى است يعنى هنگامى كه خداوند كسى را به يكى از اين سه چيز (شكر و دعا و توبه) موفق دارد درهاى نتايج آن ها را نيز به روى او مى گشايد: فزونى نعمت در برابر شكر، اجابت در برابر دعا و آمرزش در برابر توبه. در واقع شكر و دعا و توبه، سه موضوع سرنوشت ساز در زندگى انسان است و سعادتمند و خوشبخت كسانى هستند كه بتوانند از هر سه استفاده كنند; در برابر نعمت ها شاكر باشند، در مشكلات دست به دعا بردارند و به هنگام لغزش ها و گناهان از درِ توبه وارد شوند. در روايت ارشاد القلوب ديلمى كه اين گفتار حكيمانه به صورت مشروح ترى در آن آمده جمله چهارمى نيز اضافه شده است و آن اينكه «وما كان الله ليفتح باب التوكل و لم يجعل للمتوكل مخرجا فإنه سبحانه يقول وَمَنْ يتَّقِ اللَّهَ يجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَيرْزُقْهُ مِنْ حَيثُ لا يحْتَسِبُ وَمَنْ يتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ; چنين نيست كه خداوند باب توكل را به روى كسى بگشايد و براى خروج از مشكلاتش راهى براى او قرار ندهد زيرا خداوند مى فرمايد: كسى كه تقوا را پيشه كند خداوند راه خروج از مشكلات را براى او قرار مى دهد و از جايى كه گمان نمى كند به او روزى مى دهد و كسى كه بر خدا توكل كند خداوند براى او كافى است».[ارشاد القلوب، ج 1، ص 148] . در روايات اسلامى نيز بر اين سه موضوع تأكيدات فراوانى شده است كه به سه نمونه آن در اين جا قناعت مى كنيم. امام صادق(عليه السلام) درمورد شكر مى فرمايد: «مَكْتُوبٌ فِى التَّوْرَاةِ اشْكُرْ مَنْ أَنْعَمَ عَلَيكَ وَ أَنْعِمْ عَلَى مَنْ شَكَرَكَ فَإِنَّهُ لاَ زَوَالَ لِلنَّعْمَاءِ إِذَا شُكِرَتْ وَ لاَ بَقَاءَ لَهَا إِذَا كُفِرَتْ الشُّكْرُ زِيادَةٌ فِى النِّعَمِ وَ أَمَانٌ مِنَ الْغِيرِ; در تورات نوشته شده است: كسى كه به تو نعمت بخشيده شكر او را به جاى آور و كسى كه از تو تشكر مى كند نعمت را بر او افزون كن زيرا هنگامى كه شكر نعمت به جاى آورده شود نعمت زوال نمى پذيرد و هنگامى كه كفران شود بقايى نخواهد داشت و شكر، سبب زيادىِ نعمت ها و امان از دگرگونى هاست».[كافى، ج 2، ص 94، ح 3] . امام صادق(عليه السلام) در روايت ديگرى درمورد دعا مى فرمايد: «فَأَكْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ فَإِنَّهُ مِفْتَاحُ كُلِّ رَحْمَة وَ نَجَاحُ كُلِّ حَاجَة وَ لاَ ينَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلاَّ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّهُ لَيسَ مِنْ بَاب يكْثُرُ قَرْعُهُ إِلاَّ أَوْشَكَ أَنْ يفْتَحَ لِصَاحِبِهِ; بسيار دعا كن چراكه دعا كليد هر رحمت و سبب رسيدن به هر حاجت است و به آنچه نزد خداست جز با دعا نمى توان رسيد (و دعا سرانجام به اجابت مى رسد) زيرا هر درى را بسيار بكوبند اميد آن مى رود كه باز شود».[بحارالانوار، ج 90، ص 299، ح 33] . در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درمورد توبه مى خوانيم: «لَيسَ شَىءٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ مُؤْمِن تَائِب أَوْ مُؤْمِنَة تَائِبَة; هيچ كسى نزد خداوند محبوب تر از مرد و زن توبه كار نيست»[بحارالانوار، ج 6، ص 21، ح 15].

 

حکمت 436 نهج البلاغه: راه شناخت کریمان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَوْلَى النَّاسِ بِالْكَرَمِ، مَنْ عُرِفَتْ بِهِ الْكِرَامُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 436) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه: 479

اين گفتار حكيمانه در منابع مختلف نهج البلاغه به دو صورت نقل شده است: اول به همان صورتى كه در عبارت بالا آمده و «عُرِفَتْ» از ماده «معرفت» ذكر شده و مفهوم كلام امام(عليه السلام) اين است: «شايسته ترين مردم به كَرَم كسى است كه معرف كريمان باشد»; (أَوْلَى الَّناسِ بِالْكَرَمِ مَنْ عُرِفَتْ بِهِ الْكِرَامُ). «كَرَم» در اصل به معناى شرافت است و به شخصى كه داراى صفات برجسته باشد كريم گفته مى شود و به گفته راغب در مفردات، هرگاه كَرَم به عنوان صفت خداوند به كار رود و گفته شود: خداوند كريم است، يعنى داراى انواع بخشش ها دربرابر بندگان خويش است و هنگامى كه آن را به عنوان وصفى براى انسان ذكر كنند به معناى دارا بودن صفات برجسته انسانى و شرافت و شخصيت است. و در گفتار حكيمانه مورد بحث به همين معنا آمده و اشاره به افراد صاحب فضيلت و باشخصيت است. به اشياء نفيس نيز كريم گفته مى شود و سنگ هاى قيمتى را «حجر كريم» مى گويند. اشاره به اين كه وقتى كسى اشخاص كريم و باشخصيت و بزرگوار را معرفى مى كند مفهومش اين است كه او اين اشخاص را دوست مى دارد و كَرَم و كرامت را ارزش مى شمرد اگر چنين است خودش از همه بيشتر بايد به اين موضوع اهميت بدهد. كسى كه حاتم طايى را مدح و ستايش مى كند بايد خودش سهمى از سخاوت و كرم داشته باشد. از آن فراتر كسى كه امام بزرگوارى را به صفات برجسته اى مى ستايد; اميرمؤمنان(عليه السلام) را به جود و سخاوت و شجاعت و علم و درايت و امام حسين(عليه السلام) را به ايثار و شهادت در راه خدا مى ستايد و همچنين هر يك از ائمه(عليهم السلام) را به صفات برجسته اى توصيف مى كند چگونه مى تواند خودش از تمام اين اوصاف بيگانه و تهى باشد. آرى آن كس كه كرامت كريمان را مى ستايد از همه شايسته تر است كه راه آن ها را بپويد. و در نقطه مقابل، بيچاره ترين مردم كسانى هستند كه خوبى هاى خوبان را توصيف مى كنند اما خودشان هرگز در عمل در مسير آن ها نيستند. در حديثى كه مرحوم كلينى در كتاب كافى از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده مى خوانيم: «إِنَّ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ حَسْرَةً يوْمَ الْقِيامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ عَمِلَ بِغَيرِهِ; شديدترين حسرت ها در روز قيامت حسرت و افسوس كسى است كه از عدالتى تعريف و تمجيد كرده ولى خودش به غير آن عمل نموده است».[كافى، ج 2، ص 299، ح 1] . مرحوم علامه مجلسى در جلد 69 بحارالانوار بابى به عنوان «من وصف عدلا ثم خالفه الى غيره» آورده و احاديث متعددى در ذيل آن نقل كرده است. واما بنابر صورت دوم كه در بسيارى از نسخ آمده مفهوم كلام امام(عليه السلام) اين است: شايسته ترين مردم به كَرَم كسى است كه از دودمان كريمان باشد (و كَرَم در اعماق وجودش ريشه دوانده باشد) «أَوْلَى النَّاسِ بِالْكَرَمِ مَنْ عَرَّقَتْ فِيهِ الْكِرَامُ». «عَرَّقَتْ» از ماده «عِرق» (بر وزن فكر) به معناى ريشه، گرفته شده است. شاعر عرب نيز دراين باره مى گويد: إنّا سَألنا قَومَنا فَخِيارُهُم *** مَن كانَ أفضَلَهُم أبوه الأفضَل *** أعطى الّذى أعطى أبوهُ قبلَه *** و تَبخّلت أبناءُ مَن يَتبخّل . ما درباره قوم و قبيله خود تحقيق كرديم ديديم بهترين آن ها كسى بود كه پدرش فضل و شرافتى داشت. كسى عطا و بخشش مى كند كه پدرش پيش از او بخشش داشته و به عكس، فرزندان بخيلان بخل را پيشه مى كنند. شاعر ديگرى مى گويد: إنّ العروقَ إذا استَسَرّ بها الثَّرى *** أثْرى النّباتُ بها و طابَ المَزْرَع . هنگامى كه خاك ريشه ها را خوب تغذيه مى كند گياه و مزرعه اى كه از طريق آن ريشه ها مى رويد خوب و پاكيزه است. اين كلام را با سخنى از از سالار شهيدان امام حسين(عليه السلام) پايان مى دهيم آن جا كه فرمود: «إِنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعيّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلّة يأبى اللّهِ ذلِكَ وَ رَسُولُهُ وَالمؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وطَهُرَتْ، وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ، وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ، مِنْ أن نُؤثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ; آگاه باشيد! مرد آلوده، فرزند آلوده، مرا در ميان شمشير و ذلّت مخير ساخته است. هيهات كه من ذلّت را بپذيرم و او به مقصد خويش برسد! خداوند و رسولش و مؤمنان و نياكان پاك دامن و مادران پاكيزه من، از اين ابا دارند كه اطاعت لئيمان را بر قربانگاه بزرگواران ترجيح دهيم»[لهوف، ص 97].

 

حکمت 437 نهج البلاغه: برتری عدل بر جود و بخشش

وَ سُئِلَ (عليه السلام) أَيُّهُمَا أَفْضَلُ، الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ؟ فَقَالَ (عليه السلام): الْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا، وَ الْجُودُ يُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا؛ وَ الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ، وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ؛ فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 437) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 483

اين گفتار حكيمانه و بسيار پرمعنا در پاسخ به سؤالى كه از امام(عليه السلام) پرسيده شد مطرح گرديد. سؤال كردند: «از اين دو كدام برترند: عدالت يا جود؟»; (وَسُئِلَ(عليه السلام) أَيُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ). شايد اين سؤال به دنبال گفتگويى بوده كه در ميان بعضى از اصحاب آن حضرت واقع شده است. بعضى جود را مهمتر مى دانستند و بعضى عدل را; قضاوت و داورى را خدمت امام(عليه السلام) آوردند و امام(عليه السلام) جواب بسيار جامع و حساب شده اى داد، فرمود: «عدل، هرچيزى را در جاى خود قرار مى دهد ولى جود و بخشش آن را از مسيرش فراتر مى برد، (اضافه بر اين) عدالت، قانونى است همگانى ولى جود و بخشش جنبه خصوصى دارد بنابراين، عدل، شريف تر و برتر است»; (فَقال(عليه السلام): العَدْلُ يَضَعُ الاُمُورَ مَوَاضِعَهَا، وَالْجُودُ يُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا، و الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ، وَالْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ، فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَأَفْضَلُهُمَا). در واقع امام(عليه السلام) به دو نكته اساسى اشاره فرموده است: نخست اين كه نتيجه عدالت اين است كه هر كسى در جامعه به حق خويش برسد و هرچيز در جاى خود باشد. اصولاً بعضى عدالت را چنين معنا كرده اند: «وضع الشىء فى موضعه; هرچيز را در جاى خود قرار دادن». روشن است كه در اين صورت تمام افراد اجتماع به تلاش و كوشش برمى خيزند تا بتوانند حق عادلانه خود را بگيرند در نتيجه جامعه در سايه عدالت، شكوفا و فعال و مترقى مى شود. اما جود و بخشش چنين نيست زيرا چيزى اضافه بر استحقاق افراد است كه البته در جاى خود بسيار خوب و شايسته است ولى اى بسا همين صفت خوب و شايسته سبب شود كه عده اى به تنبلى روى آورند و تلاش و كوشش را كم كنند و به انتظار جود و بخشش سخاوتمندان بنشينند. سپس امام(عليه السلام) به نكته مهم ديگرى اشاره مى كند، مى فرمايد: عدالت امرى است فراگير كه تمام جامعه انسانى مى توانند از آن بهره مند گردند و در سايه آن به زندگى آبرومندى ادامه دهند در حالى كه جود و بخشش فراگير نيست و هميشه موضعى و محدود است و روشن است چيزى كه آثار مثبت آن همه افراد جامعه را فرامى گيرد از چيزى كه جنبه محدود دارد بهتر و اشرف و افضل است. مرحوم علامه آيت الله مطهرى دراين باره سخنى دارد كه عيناً در ذيل مى آوريم: جود و ايثار را نمى توان مبناى اصلى زندگى عمومى قرار داد و بر اساس آن ها مقررات و قانون، وضع و آن را اجرا كرد. اگر جود و احسان و ايثار تحت قانون و مقررات لازم الاجراء درآيد ديگر جود و احسان و ايثار نام ندارد، به اصطلاح از وجودش عدمش لازم مى آيد. جود و ايثار وقتى جود و ايثار است كه هيچ قانون و مقررات حتمى و لازم الاجراء نداشته باشد و آدمى صرفاً به خاطر كرم و بزرگوارى و گذشت و نوع دوستى و بلكه حيات دوستى جود كند. بنابراين، عدل از جود افضل است... به علاوه همين جودها و احسان ها و ايثارهايى كه در مواقعى خوب و مفيد است و ازنظر جودكننده فضيلتى بسيار عالى است، ازنظر گيرنده فضيلت نيست، حساب او را هم بايد كرد، حساب اجتماع را هم بايد كرد; اگر رعايت موازنه اجتماعى نشود و حساب نكرده صورت بگيرد، همين فضيلت اخلاقى موجب بدبختى عمومى و خرابى اجتماع مى گردد. صدقات زياد و اوقاف زياد و حساب نكرده، نذورات زياد و حساب نكرده در هرجا كه وارد شده مانند سيل، جامعه را خراب كرده، روحيه ها را تنبل و كلاّش و فاسد الاخلاق بار آورده، لطمه ها و خساراتى وارد آورده است. [مجموعه آثار، عدالت ازنظر على(عليه السلام)، ج 25، ص 225] . قرآن مجيد نيز در آيه 90 سوره نحل اشاره پرمعنايى به اين موضوع دارد، مى فرمايد: «(إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ); خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديكان فرمان مى دهد، و از فحشا و منكر و ستم نهى مى كند; خداوند به شما اندرز مى دهد، شايد متذكّر شويد!». نخست به اصل عدالت به عنوان يك اصل فراگير اشاره مى كند و مسأله احسان را در درجه بعد قرار مى دهد، و از تعبير به (إِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى) فراگير نبودن آن روشن مى شود. البته نمى توان انكار كرد كه در بعضى از مواقع مشكلاتى در جامعه پيدا مى شود كه اصل عدالت با تمام اهميتى كه در اداره جامعه بشرى بلكه در نظم تمام جهان آفرينش دارد به تنهايى كارساز نيست بلكه نياز به احسان و ايثار و جود دارد. مانند موارد بحرانى كه بيت المال جوابگوى نيازهاى مستمندان و دردمندان و آسيب ديدگان نيست و بايد افراد متمكن دست سخاوت را از آستين فتوت بيرون آورند و مشكلات را حل كنند. البته جود و بخشش و احسان و انفاق به طور اصولى جزء واجبات نيست بلكه از مسائل مهم اخلاقى محسوب مى شود ولى ممكن است جامعه در شرايطى قرار گيرد كه جان عده اى با خطر جدى مواجه شود در اين زمان آن جود و احسان اخلاقى تبديل به يك واجب شرعى و انسانى مى شود و حتى حكومت اسلامى مى تواند مردم را به انجام آن مجبور سازد. اين نكته نيز قابل توجه است كه ممكن است جود و احسان در موارد خاص از عدالت برتر باشد همان گونه كه قرآن درمورد قصاص مى گويد: (فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَان).[بقره، آيه 178] . در اين آيه به روشنى، عفو و احسان، برتر از اجراى عدالت به وسيله قصاص شمرده شده است و درمورد بعضى از اختلافات خانوادگى و مهريه مى فرمايد: (وَأَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى).[بقره، آيه 237] . نيز مى فرمايد: (وَجَزَاؤُا سَيِّئَة سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ).[شورى، آيه 40] . در تمام اين آيات عفو و احسان، برتر از عدالت شمرده شده ولى اين ها در محدوده هاى خاصى صورت مى گيرد در حالى كه عدالت محدوده اى ندارد و تمام امور فردى و اجتماعى جامعه انسانى را دربر مى گيرد. اين بحث را با روايتى از امام صادق(عليه السلام) درباره اهميت عدل پايان مى دهيم. «الْعَدْلُ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَأَلْينُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَطْيبُ رِيحاً مِنَ الْمِسْكِ; عدل شيرين ترازعسل،نرم ترازكره وخوشبوترازمشك است»[كافى، ج 2، ص 147، ح 15].

 

حکمت 438 نهج البلاغه: جهالت، عامل عداوت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 438) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 489

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه بسيار كوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «مردم دشمن چيزى هستند كه نمى دانند»; (النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا). همان گونه كه در سند اين گفتار حكيمانه ذكر شد اين جمله عيناً در حكمت 172 بدون هيچ تغييرى آمده و در آن جا تفسيرهاى سه گانه اى براى آن ذكر كرديم و در اين جا اضافه مى كنيم كه ممكن است بسيارى از امور داراى فوايد زيادى باشد اما شخصى كه از آن بى خبر است با آن به مخالفت برمى خيزد همان گونه كه قرآن مجيد مى فرمايد: «(كُتِبَ عَلَيْكُمْ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ); جهاد در راه خدا بر شما مقرّر شد; در حالى كه برايتان ناخوشايند است. چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آن كه شرِّ شما در آن است و خدا مى داند، و شما نمى دانيد».[بقره، آيه 216] . افراد نا آگاه كه به اهميت جهاد و تأثير آن در عظمت و عزت مسلمين واقف نيستند آن را امرى خشونت آميز و زيانبار مى پندارند و طبيعى است كه با آن به عداوت برخيزند يا براى آن ها ناخوشايند باشد. اما مؤمنان آگاه كه به اسرار جهاد و حتى شهادت فى سبيل الله آشنا هستند به آن عشق مى ورزند. داروهاى تلخ و شفابخش براى كودكى كه از آن اطلاعى ندارد تنفرآميز است و به اين آسانى حاضر به نوشيدن آن نيست و با آن دشمنى مى كند در حالى كه افرادى كه از آثار آن دارو باخبرند براى به دست آوردن آن هرگونه بهايى را مى پردازند و با عشق و علاقه آن را مى خورند.

مؤيد اين سخن گفتارى است كه به عنوان يك اصل كلى، بعضى از روانشناسان اظهار كرده و مثال روشنى نيز براى آن ذكر نموده اند و آن اين كه جهل انسان به شرايط محيط، محيط را براى او غير قابل تحمل مى كند اما هنگامى كه از آن شرايط باخبر مى شود ناگهان همه چيز براى او قابل تحمل مى گردد. آن ها در مثالشان چنين مى گويند: شخصى در حال مسافرت با قطار با مسافر ديگرى همنشين شد كه چند فرزند خردسال شلوغ داشت ولى آن ها را از كارهاى نادرستشان باز نمى داشت. اين مرد مسافر بسيار عصبانى شد و رو به پدر آن بچه ها كرد و گفت: چرا مراقب آن ها نيستى؟ آن مرد با چشم هاى اشكبار گفت: ببخشيد همسرم در بيمارستان در حال سختى است و من در فكر او بودم و از كودكان غافل شدم. اين مرد با شنيدن اين سخن و آگاه شدن از دليل عدم مراقبت پدر، وضعش دگرگون شد، عذرخواهى كرد و بچه ها را نوازش نمود و روحش آرام گرفت. آرى، هنگامى كه آن مرد از شرايط موجود آگاه شد عداوت او به دوستى مبدل گشت.

در مسائل اعتقادى در طول تاريخ بسيار ديده شده است كه دو گروه به جان هم افتاده اند و علت اصلى آن بى خبر بودن از اعتقاد ديگرى بوده است و اگر آگاه بودند نه تنها به عداوت برنمى خاستند بلكه با هم دوستى داشتند. در داستان معروفى كه يكى از شعرا آن را به شعر درآورده مى خوانيم كه شخصى يك درهم به جماعتى داد كه يكى از آن ها فارس بود و ديگرى عرب و ديگرى ترك و ديگرى رومى و گفت كه هرچه مى خواهيد با آن بخريد. شخصى كه فارس بود گفت: انگور مى خواهم، عرب گفت: عنب دوست دارم، آن كه ترك بود گفت: نمى شود بايد اوزوم بخريم، چهارمى گفت: امكان ندارد بايد استافيل تهيه كرد. همه يك چيز مى گفتند اما براثر ناآگاهى به جان هم افتادند و قيل و قال كردند.

 

حکمت 439 نهج البلاغه: بی‌اعتنایی به از دست‌رفته‌ها و داشته‌ها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ، قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: "لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ"؛ وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالْآتِي، فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 439) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 493

مى دانيم زهد از امورى است كه در آيات و روايات درباره اهميت و فضيلت آن سخن بسيار آمده است ولى ماهيت و حقيقت آن براى گروهى ناشناخته است تا آن جا كه گاه كارهاى رياكارانه و گاهى ابلهانه را به حساب زهد مى گذارند. امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه زهد را به عالى ترين صورت توصيف كرده و از آيه اى از قرآن براى اين تفسير كمك گرفته است، مى فرمايد: «تمام زهد در دو جمله از قرآن مجيد آمده است. خداوند سبحان مى فرمايد: «تا بر گذشته تأسف مخوريد و به آنچه در دست داريد دلبسته و شادمان نباشيد»; (الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ: قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ: (لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ، وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ)). سپس امام(عليه السلام) چنين نتيجه مى گيرد: «بنابراين آن كس كه بر گذشته تأسف نمى خورد و به آينده (و آنچه در دست دارد) دلبستگى ندارد هر دو طرف زهد (از آغاز تا پايان آن) را در اختيار گرفته است»; (وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي، وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالاْتِي فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ). اين گفتار حكيمانه كه برگرفته از قرآن مجيد است حقيقت زهد را ازنظر اسلام تبيين مى كند زيرا حقيقت زهد، وارستگى و آزادگى از زرق و برق دنيا و بى اعتنايى به آن است و نشانه اين وارستگى و بى اعتنايى در دو چيز آشكار مى شود: نخست اين كه اگر انسان مواهبى از دنيا را در اختيار دارد و از دستش رفت ناراحت نشود و ناله سر ندهد و پيوسته اظهار تأسف نكند و نشانه ديگر اين كه به آنچه دارد دلبسته نباشد. به اين معنا كه پيوسته به دليل اين كه مبادا از دست برود نگران و دلمشغول نباشد. و يا به تعبير ديگر به دليل داشتن امكانات مادى و مال و ثروت و مقام، اظهار خوشحالى و افتخار و بزرگى نكند و آن ها را امانتى الهى بداند كه روزى بر اساس حكمتش ارزانى مى دارد و روز ديگرى به حكم عدالتش بازمى ستاند. مناسب است در اين جا به قسمتى از اشعار شيخ بهايى كه در اين زمينه سروده است اشاره كنيم، او مى گويد: زهد چه؟ تجريد قلب از حب غير *** تا تعلق نايدت مانع ز سير *** گر رسد مالى نگردى شادمان *** ور رود آن نبودت باكى از آن *** لطف دانى آنچه آيد از خدا *** خواه ذل و فقر خواه عز و غنا***

هركه اورااين صفت حالى نشد *** دل زحب ماسواخالى نشد ***نفى لا تأسوا على ما فاتكم *** يأس آوردش شده از راه گم . ولى اشتباه نشود مفهوم اين گفتار آن نيست كه انسان دست از تلاش براى تأمين معاش و پيشرفت جامعه اسلامى بردارد بلكه هدف، نفى وابستگى ها و اسارت هاى مادى است كه سرچشمه انواع حسادت ها و جنگ و نزاع ها مى باشد. در صدر اسلام افرادى بودند كه زهد را به معناى غلط آن تفسير كرده و عملاً خود را به انزوا كشانده و تن به تنبلى و بى كارى داده بودند. هنگامى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از وضع آن ها باخبر شد آن ها را سخت نكوهش كرد و كار آن ها را بيگانه از تعليمات اسلام دانست. ازاين رو در روايات اسلامى زهد در نقطه مقابل حرص قرار داده شده است. اين سخن را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) كه مرحوم كلينى در جلد دوم كتاب شريف كافى آورده است پايان مى دهيم: «إِنَّ عَلاَمَةَ الرَّاغِبِ فِى ثَوَابِ الاْخِرَةِ زُهْدُهُ فِى عَاجِلِ زَهْرَةِ الدُّنْيا أَمَا إِنَّ زُهْدَ الزَّاهِدِ فِى هَذِهِ الدُّنْيا لاَ ينْقُصُهُ مِمَّا قَسَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِيهَا وَ إِنْ زَهِدَ وَ إِنَّ حِرْصَ الْحَرِيصِ عَلَى عَاجِلِ زَهْرَةِ الْحَياةِ الدُّنْيا لاَ يزِيدُهُ فِيهَا وَ إِنْ حَرَصَ فَالْمَغْبُونُ مَنْ حُرِمَ حَظَّهُ مِنَ الاْخِرَةِ; نشانه علاقه مندان به ثواب آخرت زهد در زندگى زيبا و زودگذر دنياست. بدانيد زهد زاهدان در دنيا چيزى از قسمت الهى درباره آنها نمى كاهد هر چند راه زهد را پيش گيرند همان گونه كه حرص حريصان به دنياى زيباى زودگذر چيزى بر آنها نمى افزايد هر چند حرص داشته باشند پس مغبون كسى است كه از بهره اش در آخرت محروم گردد»[كافى، ج 2، ص 129، ح 6]. درباره حقيقت زهد از نظر اسلام و مقامات زاهدان و آثار مثبت آن، در كتاب پيدايش مذاهب و همچنين در جلد دوم دائرة المعارف فقه مقارن و نيز در جلد سوم و چهارم پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) بحث هاى زيادى داشته ايم و علاقه مندان مى توانند به آن ها مراجعه كنند.

 

حکمت 440 نهج البلاغه: تأثیر خواب در تغییر تصمیمها

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ، لِعَزَائِمِ الْيَوْمِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 440) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 497

امام(عليه السلام) در اين جمله كوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «چه شكننده است خواب براى تصميم هايى كه (انسان) در روز مى گيرد»; (مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ الْيَوْمِ). هدف امام(عليه السلام) از بيان اين سخن اين است كه نمى توان به تصميم ها و وعده هاى افراد زياد خوش بين بود زيرا بسيار مى شود كه تصميم هاى محكمى امروز مى گيرند ولى شب مى خوابند و صبح بيدار مى شوند و به كلى آن را رها مى سازند گويى نه تصميمى گرفته بودند نه وعده اى داده بودند. اين سخن، هم مى تواند اشاره به اين باشد كه زياد نبايد به قول و قرارهاى افراد اعتماد كرد و روى آن برنامه ريزى نمود و نتيجه آن را سريع الوصول پنداشت و هم اين كه اگر كسانى براثر عصبانيت يا عدم مطالعه كافى تصميم سوئى گرفتند نبايد زياد از آن وحشت كرد اى بسا خواب شبانه آن را برهم زند و فردا از آن خبرى نباشد. جمله اى كه بعد از آن در خطبه 241 آمده معنى اول را تقويت مى كند زيرا مى فرمايد: «وأمحى الظُّلَم بتَذاكيرِ الهِمَم; چه بسيار تاريكى هاى شبانه اى كه ياد همت هاى بلند را از خاطره ها محو كرده است». اين در واقع شبيه ضرب المثل معروفى است كه مى گويند: «كلامُ اللّيلِ يَمحوه النّهارُ; سخن شب را صبحگاهان محو مى كند».[اين جمله ضرب المثلى است كه از كلام كنيز محمّد امين (خليفه عباسى) گرفته شده، كنيز، شبانه وعده اى به او مى دهد و فردا تخلف مى كند وقتى از او مى خواهد كه به وعده اش عمل كند در جوابش مى گويد: «كلام الليل يمحوه النهار» و عده اى از شعرا اين مصرع را با مصرع هاى ديگرى تكميل كرده اند كه شرح آن را مى توانيد در الفتوح ابن اعثم، ج 8، ص 404 بيابيد] . به هرحال اين موضوع هم يكى از نشانه هاى ناپايدارى دنياست. نه مالش پايدار است نه مقامش نه جوانى نه سلامت و نه وعده و وعيدهايش. با فاسد شدن يك خواب شبانه ممكن است همه چيز به هم بخورد و به همين دليل هيچ عاقلى به مظاهر دنيا اعتماد واطمينان نمى كند هرچند نبايد دست از تلاشوكوشش برداشت. اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا داده شده كه منظور امام(عليه السلام) اين است كه خواب زياد تصميم ها را سست مى كند و پرخوابى عامل عقب ماندگى و شكست است. ازاين رو مرحوم محدث نورى در كتاب مستدرك الوسائل اين كلام شريف را در بابى ذكر كرده كه عنوانش چنين است: بَابُ كَرَاهَةِ كَثْرَةِ النَّوْمِ وَالْفَرَاغِ. و در همان باب به همين مناسبت احاديث ديگرى آورده ازجمله اين كه امام(عليه السلام) فرمود: «بِئْسَ الْغَرِيمُ النَّوْمُ يفْنِى قَصِيرَ الْعُمُرِ وَيفَوِّتُ كَثِيرَ الاَجْرِ; خواب، طلبكار بدى است عمر كوتاه را بر باد مى دهد و اجر فراوان را از ميان مى برد».[مستدرك الوسائل، ج 13، ص 44، ح 2] . ديگر اين كه ابن ابى حمزة نقل مى كند كه به ابوالحسن (موسى بن جعفر(عليه السلام)) عرض كردم: پدرت جانشين خود را معين كرد شما هم جانشين خود را معرفى كنيد. امام(عليه السلام) دست مرا گرفت و تكان داد و اين آيه را تلاوت فرمود: «(وَمَا كَانَ اللهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَّا يَتَّقُونَ); چنان نبود كه خداوند قومى را، پس از آن كه آن ها را هدايت كرد (و ايمان آوردند) گمراه (و مجازات) كند; مگر امورى را كه بايد از آن بپرهيزند، براى آنان بيان نمايد (و آن ها مخالفت كنند)». [توبه، آيه 115] . در اين هنگام (براثر خستگى) كمى چشمم به خواب رفت. امام(عليه السلام) فرمود: «مَهْ لاَ تُعَوِّدْ عَينَيكَ كَثْرَةَ النَّوْمِ فَإِنَّهَا أَقَلُّ شَىء فِى الْجَسَدِ شُكْراً; خوددارى كن چشمت را به خواب عادت نده زيرا چشم در ميان اعضاى بدن از همه كمتر شكرگزارى مى كند».[مستدرك الوسائل، ج 13، ص 44، ح 3] . لكن تفسير اوّل صريح تر و مناسب تر به نظر مى رسد. به همين دليل مرحوم علامه مجلسى آن را در جلد 68 بحارالانوار، در باب «التدبير و الحزم و الحذر و التثبت فى الأمور و ترك اللجاجة» آورده است.

 

حکمت 441 نهج البلاغه: حکومت، میدان آزمایش حاکمان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْوِلَايَاتُ، مَضَامِيرُ الرِّجَال. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 441) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 501

امام(عليه السلام) در اين كلام كوتاه حكيمانه اشاره به يكى از مهمترين روش هاى آزمودن شخصيت ها كرده، مى فرمايد: «منصب هاى حكومتى، ميدان آزمون و مسابقه مردان است»; (الْوِلاَيَاتُ مَضَامِيرُ الرِّجَالِ). هم شخصيت و ظرفيت آن ها در اين گونه حالات آشكار مى شود و هم استعداد و توان و لياقت آنان. «مضامير» جمع «مضمار» از ماده «ضُمور» (بر وزن ظهور) به معناى لاغر شدن گرفته شده و مضمار به ميدانى گفته مى شد كه اسب ها را بعد از پرورش و تقويت كامل جهت مسابقه اسب سوارى به آن جا مى آوردند و با تمرين هاى مكرر آن ها را لاغر و چابك مى ساختند بنابراين مضمار به معناى ميدان تمرين است و گاه به محل مسابقه نيز اطلاق مى شود و در كلام حكيمانه مورد بحث در همين معنا استعمال شده است. انسان ها را در ميدان هاى مختلفى مى توان آزمود; گروهى به وسيله مال و ثروت، گروه ديگرى به وسيله فقر و ناتوانى، گروهى ديگر به وسيله مصائب و حوادث سخت و دردناك. ولى در ميان ميدان هاى آزمون و مسابقه به خصوص براى شخصيت هاى برجسته حساس ترين ميدان، ميدان حكمرانى است. آن جاست كه معلوم مى شود چه كسانى را غرور فرامى گيرد و پا از گليم خود فراتر مى نهند و چه كسانى به واسطه داشتن ظرفيت كامل تغييرى در وضع آن ها رخ نمى دهد. چه كسانى براى اندوختن مال و ثروت از طريق حكومت، به ظلم و ستم به ديگران مى پردازند و چه كسانى تقوا را از دست نمى دهند. چه افرادى به نفع طرفداران خود حكم ظالمانه مى كنند و چه اشخاصى همگان در برابر آن ها يكسان اند. به راستى بسيار مشكل است كسانى را پيدا كنيم كه بعد از رسيدن به مقام هاى بالا تغيير و دگرگونى در حال آن ها پيدا نشود جز معصومين(عليهم السلام) كه كمترين تغييرى پيدا نمى كردند. اميرمؤمنان على(عليه السلام) آن روز كه در گوشه خانه نشسته بود و ديگران به ناحق حكومت مى كردند زندگى زاهدانه اى داشت و آن روز نيز كه به حكومت رسيد همان زندگى زاهدانه را ـ و شايد به طور كامل ترى ـ ادامه داد. در حكومتش فرقى ميان برادر خود و افراد عادى نگذاشت و طرفداران خود را به هنگام انحراف از طريق حق همان گونه مؤاخذه و ملامت مى كرد كه مخالفان خود را. در زندگى روزانه خود نيز كسانى را سراغ داريم كه وقتى مقام مختصرى پيدا كردند همه چيز آن ها دگرگون شد و حتى دوستان سابق خود را به كلى فراموش كردند و از عهده امتحان مقام كوچكى برنيامدند و به عكس، افراد عالم و باتقوايى را مى بينيم كه رسيدن به مقامات بالا آن ها را دگرگون نساخت و گام جاى گام هاى مولايشان على(عليه السلام) گذاشتند. به راستى اين سخن حق است كه مقامات حكومتى، در حكم ميدان مسابقه مردان است. مرحوم علامه آيت الله مطهرى در مجموعه آثارش سخنى از يك نويسنده عربى به نام على الوردى كه اصالتاً عراقى، و شيعه و استاد دانشگاه بود ولى تمايلات ماركسيستى نيز داشت نقل مى كند كه جالب است. او مى گويد: انصاف اين است كه على(عليه السلام) در زندگى خود اين اصل ماركس را نقض كرد كه يك انسان نمى تواند در كاخ و كوخ يك رقم فكر كند و خواه ناخواه فكر او عوض مى شود. تاريخ على(عليه السلام) نشان داد كه مطلب اين گونه نيست زيرا ما على(عليه السلام) را در وضع طبقاتى اجتماعى مختلف مى بينيم در آن حد نزديك به صفر و در آن نقطه اوج كه از آن بالاتر نبود. يك روز او را به صورت كارگر و سرباز ساده اى مى بينيم كه صبح از خانه اش حركت مى كند تا درخت و زراعتش را آبيارى كند و گاه ممكن است براى ديگرى زحمت بكشد و مانند يك كارگر اجرت بگيرد. همين على(عليه السلام) بعدها و در زمان خلافتش همان گونه فكر مى كرد كه قبلا داشت و راه و رسم زندگى اش هرگز عوض نشد.[مجموعه آثار، ج 16، ص 63] . بايد گفت: ماركس چون تفكر مادى داشته و در چنين محيطى مى زيسته حق داشته چنين فكرى كند در حالى كه على (عليه السلام) در محيطى مملو از معنويت و روحانيت مى زيسته است. اميرمؤمنان على(عليه السلام) كه جاى خود دارد; شاگردان آن حضرت همچون سلمان ها و ابوذرها و مالك اشترها نيز هيچ گونه تغييرى در دوران زندگانى شان در فراز و نشيب ها پيدا نشد. شاعر عرب پنج نوع مستى براى افراد شمرده است كه آخرين آن را مستى حكومت مى شمرد، مى گويد: سَكَراتٌ خَمسٌ إذا مُنِىَ المَرءُ *** بِها صارَ عُرضَةً للزَّمانِ *** سَكرَةُ المالِ والحَداثةِ و العِشقِ *** و سُكرُ الشَّرابِ و السُّلطانِ . پنج نوع مستى هست كه وقتى انسان به آن مبتلا شود در معرض آزمون قرار مى گيرد. مستى مال و مستى جوانى و مستى عشق و مستى شراب و مستى حاكميت.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 88] . اين بحث را با حديثى از امام صادق(عليه السلام) پايان مى دهيم. فرمود: «اِذَا كَانَ لَكَ صَدِيقٌ فَوُلِّى وِلاَيةً فَأَصَبْتَهُ عَلَى الْعُشْرِ مِمَّا كَانَ لَكَ عَلَيهِ قَبْلَ وِلاَيتِهِ فَلَيسَ بِصَدِيقِ سَوْء; هرگاه دوستى داشته باشى كه به مقامى از مقامات حكومت برسد و حداقل يك دهم مناسبات قبل از دوران حكومتش با تو را حفظ كند دوست بدى نيست»[بحارالانوار، ج 71، ص 176، ح 10].

 

حکمت 442 نهج البلاغه: بهترین شهر برای زندگی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَيْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِكَ مِنْ بَلَدٍ، خَيْرُ الْبِلَادِ مَا حَمَلَك. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 442) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 507

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى براى پيشرفت انسان اشاره مى كند و مى فرمايد: «هيچ شهرى براى تو سزاوارتر از شهر ديگر نيست; بهترين شهرها شهرى است كه تو را پذيرا شود (و وسيله آرامش و پيشرفت تو را فراهم كند)»; (لَيْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِكَ مِنْ بَلَد. خَيْرُ الْبِلاَدِ مَا حَمَلَكَ). اشاره به اين كه گرچه حب وطن يك ميل باطنى عميق است و در احاديث اسلامى بر آن تأكيد شده ولى بسيار مى شود كه ماندن در وطن باعث عقب ماندگى و ذلت است در اين گونه موارد انسان بايد شجاعت به خرج دهد و از وطن خويش به جاى ديگر مهاجرت كند; جايى كه در آن اسباب پيشرفت و ترقى و آرامش خاطر او فراهم است و تعصب كور و كر به وطن در اينگونه موارد نه منطقى است و نه كمكى به زندگى انسان مى كند. بعضى از شارحان نهج البلاغه چنين پنداشته اند كه در اين جا دو مكتب در مقابل هم قرار دارند; مكتبى كه مى گويد در وطن خويش زندگى كن. همان گونه كه مادر و قابله تو كه تو را متولد مى كنند بر تو حق دارند، شهرى كه در آن جا متولد شدى نيز به منزله مادر توست بايد همواره در كنار آن بمانى. و مكتب ديگرى كه مى گويد: عشق به وطن يك عشق كاذب و بيهوده است; هرجا بهتر مى توانى زندگى كنى به آن جا برو. ولى حق اين است كه تضادى در ميان اين دو نيست. بدون شك اگر انسان بتواند در وطن خويش با دوستان و خويشاوندان و آشنايان زندگى كند و از آزادى و عزت و شرف و آبرو و آرامش برخوردار باشد آن جا از همه جا بهتر است و حديث «حب الوطن من الايمان» نيز كه حديث مشهورى است اين معنا را تأييد مى كند و در حديثى از امام سجاد(عليه السلام) در كتاب شريف كافى آمده است: «إِنَّ مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ أَنْ يكُونَ مَتْجَرُهُ فِى بَلَدِهِ وَ يكُونَ خُلَطَاؤُهُ صَالِحِينَ وَ يكُونَ لَهُ وُلْدٌ يسْتَعِينُ بِهِمْ; از سعادت انسان اين است كه محل كسب و كار او در شهر خودش باشد و دوستانى صالح و درستكار و فرزندانى كه از آن ها كمك بگيرد داشته باشد».[كافى، ج 5، ص 257، ح 1] . ولى با اين حال نبايد عشق و علاقه به زيستن در وطن را به عنوان يك اصل غير قابل استثناء دانست بسيار مى شود كه انسان در وطنش جز ذلت و عقب ماندگى نصيبى ندارد در حالى كه اگر به جاى ديگرى مهاجرت كند درهاى پيشرفت و موفقيت به رويش گشوده مى شود. در اين صورت آيا سزاوار است تعصب حب وطن او را از مهاجرت بازدارد؟ و به گفته سعدى: سعديا حب وطن گرچه حديثى است صحيح *** نتوان مُرد به سختى كه من اين جا زادم . بعضى معتقدند كه حديث «حُبُّ الوَطنِ مِن الإيمانِ» مجعول است و ما هم در منابع معتبر به صورت مسند آن را نيافتيم و در جوامع روايى قديم ذكر نشده ولى بعضى از متأخرين آن را به صورت روايت مرسله آورده اند[مرحوم شيخ حر عاملى در مقدمه كتاب امل الآمل فى ترجمة علماء جبل العامل آن را ذكر كرده همچنين مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه (ج 1، ص 302) و مرحوم محدث قمى در سفينة البحار (ماده وطن)] . اما اولاً علاقه به زادگاه يك علاقه طبيعى است همانند علاقه به پدر و مادر و اقوام و بستگان و در واقع از روح حق شناسى سرچشمه مى گيرد و مى دانيم حق شناسى يكى از نشانه هاى ايمان است. ثانياً در روايات اسلامى تعبيراتى مشابه اين حديث آمده است كه مضمون آن را تأييد مى كند. ازجمله در حديثى از امام على بن ابى طالب(عليه السلام) مى خوانيم: «عمرت البلدان بحبّ الأوطان; شهرها با حبّ وطن آباد مى شود».[بحارالانوار، ج 75، ص 45، ح 50] . در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مِنْ كَرَمِ الْمَرْءِ بُكَاؤُهُ عَلَى مَا مَضَى مِنْ زَمَانِهِ وَحَنِينُهُ إِلَى أَوْطَانِه; از نشانه هاى شخصيت انسان آن است كه براى عمر از دست رفته خويش (كه در آن كوتاهى كرده) اشك بريزد و به وطنش علاقه مند باشد».[بحارالانوار، ج 71، ص 264، ح 3] . فتال نيشابورى در روضة الواعظين چنين نقل مى كند: هنگامى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از مكه به سوى مدينه هجرت كرد وقتى به جحفه كه منزلگاهى ميان مكه و مدينه است رسيد شوق به مكه و زادگاه خودش و پدرانش در دل او شعلهور شد. جبرئيل آمد عرض كرد: آيا به شهر و زادگاهت علاقه مندى؟ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: آرى. جبرئيل عرض كرد: خداوند عزوجل مى فرمايد: «(إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعاد قصص، آيه 85); آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به زادگاهت بازمى گرداند».[روضة الواعظين، ج 2، ص 406] . و روايات متعدد ديگرى نيز در اين زمينه مورد بحث وارد شده كه همگى نشان مى دهد عشق و علاقه به وطن و زادگاه ازنظر اسلام پسنديده است. ولى امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در گفتار حكيمانه مورد بحث مى فرمايد: اين عشق و علاقه نبايد چنان افراطى باشد كه انسان را در وطنش نگه دارد هرچند به فقر و ذلت كشيده شود و يا دينش بر باد برود. در چنين مواقع هجرت كار بسيار پسنديده اى است. همان گونه كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز با همه علاقه اى كه به مكه به عنوان زادگاه و به عنوان كانون خانه خدا داشت آن را در شرايط خاصى رها كرد و به مدينه آمد و اسباب پيشرفت اسلام در آن جا به سرعت فراهم شد. بسيارى از بزرگان نيز بعد از هجرت از وطن خود به مقامات عالى رسيدند و اين هرگز با حب وطن منافات ندارد. قرآن مجيد نيز مى فرمايد: «(يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى وَاسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ); اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! زمين من وسيع است، پس تنها مرا بپرستيد (و در برابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد و در چنين شرايطى هجرت كنيد)»[عنكبوت، آيه 56].

 

حکمت 443 نهج البلاغه: وصف مالک اشتر

وَ قَالَ (عليه السلام) وَ قَدْ جَاءَهُ نَعْيُ الْأَشْتَرِ رَحِمَهُ اللَّهُ: مَالِكٌ، وَ مَا مَالِكٌ، وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فِنْداً، وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً؛ لَا يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ، وَ لَا يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ. قال الرضي و الفند المنفرد من الجبال. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 443) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 513

هنگامى كه خبر شهادت مالك اشتر(رحمه الله) به امام(عليه السلام) رسيد درباره او چنين فرمود: «مالك اما چه مالكى! به خدا سوگند اگر كوه بود يكتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محكم بود. هيچ مركبى نمى توانست از كوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرنده اى به قله آن راه نمى يافت»; (وَقد جاءه نَعىُ الأشتَرِ رحِمهُ اللّه: مَالِكٌ وَمَا مَالِكٌ! وَ اللّهِ لَوْ كَانَ جَبَلاً لَكَانَ فِنْداً، وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً، لاَيَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ، وَ لاَ يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ). امام(عليه السلام) در اين توصيف فشرده و پرمعنا درباره شخصيت مالك سنگ تمام گذاشته است. از يك طرف او را به كوه بى نظيرى تشبيه مى كند كه هيچ انسان و پرنده اى نمى تواند به قله آن برسد و از سوى ديگر او را به سنگ محكمى تشبيه مى نمايد كه در برابر حوادث بسيار مقاوم است. در واقع دو وصف مهم در اين عبارت درباره مالك بيان شده است: يكى اوج افكار بلند و همت عالى او و ديگر استقامت و پايدارى اش در برابر دشمنان و مالك در طول عمر خود كه در صحنه هاى مختلفى ظاهر شد هر دو معنا را به اثبات رساند. «نَعْى» (بر وزن سعى) به معناى خبر فوت انسانى است و ناعى به كسى گفته مى شود كه خبر مرگ شخصى را به ديگران برساند. «فِند» (بر وزن هند) همان گونه كه در تفسير مرحوم سيد رضى آمده بود به معناى كوه يكه و تنهاست و به كار بردن اين تعبير درباره مالك اشتر به اين معناست كه او در ميان اصحاب و ياران بزرگ على(عليه السلام) ازنظر عظمت، يكتا و تنها بود. «صَلد» (بر وزن فرد) به معناى سنگ صاف و محكم است و مُصَلَّد به آنچه آب در آن نفوذ نكند و آن را متلاشى نسازد اطلاق شده است. «حافر» در اصل به معناى سُم است و به حيواناتى كه تك سم هستند مانند اسب و قاطر، حافر نيز اطلاق مى شود. به اين مناسبت كه پاى آن ها زمين را حفر مى كند و لذا اسم فاعل از ماده حفر بر آن اطلاق شده است و در عبارت حكيمانه امام(عليه السلام) به معناى مركب است به قرينه جمله «لا يرتقيه» و همچنين تقابل با طائر. «يرتقيه» از ماده «رقى» (بر وزن نهى) به معناى بالا رفتن است. «يوفِى» از ماده «وفا» گرفته شده و در اين جا به معناى بالا رفتن در حد اعلى است. زندگى پرافتخار مالك اشتر نيز شاهد بر اين گفتار امام(عليه السلام) است. فكر او به اندازه اى بلند بود كه غير از امام و پيشواى خود و مصالح مسلمين كسى يا چيزى را به رسميت نمى شناخت و استقامت او در حدى بود كه در برابر هيچ دشمنى سر تسليم فرود نياورد و به خصوص امتحان خود را در جنگ صفين پس داد كه اگر فتنه گران مانع نشده بودند كار لشكر شام و معاويه را يكسره كرده بود. امام(عليه السلام) در موارد ديگرى از نهج البلاغه ازجمله در نامه سيزدهم نيز به مدح و بيان منزلت او پرداخته به هنگامى كه به او مأموريتى در لشكر صفين مى دهد، درباره او مى گويد: او كسى است كه سستى در عزمش راه ندارد و بيم لغزش در او نمى رود. در جايى كه سرعت لازم است كندى نخواهد كرد و در آن جا كه ملايمت لازم است سرعت و شتاب به خرج نمى دهد; «فَإِنَّهُ مِمَّنْ لاَ يخَافُ وَهْنُهُ وَ لاَ سَقْطَتُهُ وَ لاَ بُطْؤُهُ عَمَّا الاِسْرَاعُ إِلَيهِ أَحْزَمُ وَ لاَ إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ».[براى توضيح بيشتر به شرحى كه درباره نامه مذكور در جلد نهم از همين كتاب صفحه 173 داده ايم مراجعه كنيد] . و هنگامى كه ولايت كشور مصر را به دست مالك سپرد در نامه اى به مردم آن كشور مرقوم داشت: بعد از حمد و ثناى الهى، من يكى از بندگان خاص خدا را به سوى شما فرستادم; كسى كه به هنگام خوف و خطر خواب به چشم او راه نمى يابد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن نمى هراسد و فرار نمى كند. در برابر بدكاران از شعله آتش سوزنده تر است و او مالك بن حارث از طايفه مذحج است; «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لاَ ينَامُ أَيامَ الْخَوْفِ وَ لاَ ينْكُلُ عَنِ الاَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِج». مالك اشتر، مرد بسيار شجاع و پرافتخار: درباره شخصيت مالك اشتر و فضايل او بحث هاى فراوانى در كتب تاريخ و حديث آمده كه نقل همه آن ها در اين جا به طول مى انجامد. تنها به چند نكته قناعت مى كنيم: نخست اين كه آنچه امام(عليه السلام) در مدح و بيان اوصاف او فرموده درباره هيچ يك از اصحاب و يارانش بيان نكرده است ازجمله هنگامى كه خبر شهادت او به امام(عليه السلام) رسيد فوق العاده ناراحت شد و كلماتى در مدح اشتر بيان كرد ازجمله فرمود: «لقد كانَ لى كما كنتُ لرسولِ الله(صلى الله عليه وآله); مالك براى من همچون من براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود».[رجال ابن داود، مدخل مالك بن اشتر] . پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز در كلام معروفش درباره ابوذر اشاره سربسته اى به فضيلت مالك اشتر كرد. ابوذر به هنگام وفاتش در ربذه در حالى كه دخترش گريه مى كرد گفت: گريه نكن بشارت باد بر تو. روزى من و سه نفر ديگر از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خدمتش بوديم فرمود: «لَيمُوتَنَّ أَحَدُكُمْ بِفَلاَة مِنَ الاَرْضِ يشْهَدُهُ عِصَابَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ; يكى از شما در بيابانى از دنيا مى رود كه گروهى از مؤمنان (راستين) به سراغ او مى آيند (و او را با احترام دفن مى كنند). افراد ديگرى كه با من بودند هيچ كدام در بيابان از دنيا نرفتند و اين منم كه در اين بيابان از دنيا مى روم. نه من دروغ مى گويم نه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خلافى به من گفته است. تو در همين جا بنشين و به جاده نگاه كن خواهى ديد كه به سراغ من مى آيند. مرحوم علامه مجلسى پس از نقل اين داستان، از ابن عبدالبرّ نقل مى كند: از كسانى كه آمدند و او را با احترام دفن كردند حجر بن عدى و مالك اشتر بودند.[بحارالانوار، ج 22، ص 419] . ابن ابى الحديد در شرح نامه سيزدهم نهج البلاغه به هنگامى كه مالك اشتر را معرفى مى كند مى گويد: او تك سوار شجاعى بود، و رئيسى از بزرگان شيعه و شخصيت هاى برجسته محسوب مى شد. بسيار به اميرمؤمنان على(عليه السلام) و يارى آن حضرت علاقه مند بود. (و به او عشق مى ورزيد). سپس اشاره به جمله اى كه ذكر نموديم مى كند كه امام(عليه السلام) فرمود: او نسبت به من مانند من نسبت به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود. سپس به ذكر فضايل مالك پرداخته و در اين زمينه داد سخن مى دهد و در ادامه مى گويد: مدح و تمجيدى كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در اين نامه (نامه سيزده) از مالك اشتر كرده در عين اختصار به قدرى مهم است كه در يك كلام طولانى نمى توان آن را بيان كرد و به جانم سوگند كه مالك اشتر شايسته اين مدح و تمجيد بود. او مردى جنگجو، باسخاوت، بردبار، فصيح و شاعر بود و ميان نرمش و شدتِ عمل جمع كرده بود. به هنگام لزوم شدت، شديد و به هنگام لزوم مدارا، نرم و ملايم بود.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 98] . اين سخن را با روايتى درباره او كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده پايان مى دهيم هر چند سخن در اين زمينه بسيار است. در جلد 33 بحارالانوار چنين مى خوانيم كه جمعى از بزرگان طايفه نخع هنگامى كه خبر شهادت مالك اشتر به آن ها مى رسد مى گويند: خدمت اميرمؤمنان(عليه السلام)رسيديم ديديم او بسيار اندوهگنين است و تأسف مى خورد; فرمود: «لِلَّهِ دَرُّ مَالِك وَمَا مَالِكٌ لَوْ كَانَ مِنْ جَبَل لَكَانَ فِنْداً وَ لَوْ كَانَ مِنْ حَجَر لَكَانَ صَلْداً أَمَا وَ اللَّهِ لَيهُدَّنَّ مَوْتُكَ عَالَماً وَ لَيفْرِحَنَّ عَالَماً عَلَى مِثْلِ مَالِك فَلْتَبْكِ الْبَوَاكِى وَ هَلْ مَرْجُوٌّ كَمَالِك وَهَلْ مَوْجُودٌ كَمَالِك; آفرين بر مالك، چه مالكى! اگر كوه بود كوه تنهاى بزرگى بود و اگر از سنگ بود سنگى بسيار محكم. به خدا سوگند مرگ تو عالَمى را تكان مى دهد و عالَم ديگرى را خوشحال مى كند. (مردم عراق بر مرگ او اشك مى ريزند و مردم شام و ياران معاويه شادى مى كنند) گريه كنندگان براى مثل مالك بايد گريه كنند. آيا شخص اميدواركننده اى مثل مالك پيدا مى شود؟ آيا موجودى مثل مالك يافت مى شود؟». يكى از طائفه نخع (قبيله مالك) مى گويد: على(عليه السلام) پيوسته اندوهگين بود و بر مرگ مالك تأسف مى خورد به اندازه اى كه ما فكر كرديم او مصيبت زده اصلى است نه ما كه قبيله مالك هستيم و روزهاى متوالى آثار آن در چهره اميرمؤمنان(عليه السلام) نمايان بود.[بحارالانوار، ج 33، ص 556] . فضايل مالك اشتر در بسيارى از كتاب هايى كه قبل از نهج البلاغه تأليف شده بيان گرديده است.

 

حکمت 444 نهج البلاغه: آهسته و پیوسته

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : قَلِيلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ، خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 444) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 521

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود به يك اصل اساسى در همه فعاليت هاى فردى و اجتماعى اشاره كرده، مى فرمايد: «كار كم اما مستمر (و پرنشاط) از كار بسيار امّا ملالت آور (و زودگذر) بهتر است»; (قَلِيلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ كَثِير مَملُول مِنْهُ). اين جمله حكيمانه در حكمت 278 با تفاوت مختصرى گذشت و به نظر مى رسد همان گونه كه مرحوم سيد رضى در مقدمه نهج البلاغه اشاره كرده گاه براثر فاصله زمانى فراموش مى كرده كه فلان جمله را قبلا آورده لذا آن را تكرار مى كرده است. ولى به هر حال به گفته شاعر: «هو المِسْكُ ما كرَّرتَهُ يتضوَّع; كلمات امام(عليه السلام) همچون مشك است هرقدر تكرار شود بوى عطر بيشترى مى دهد». هدف امام(عليه السلام) از اين گفتار حكيمانه اين است كه نبايد همچون كسانى بود كه وقتى مدح و فضيلت كارى را مى شنوند با شتاب به آن روى مى آورند و به صورتى خسته كننده آن را انجام مى دهند ولى چيزى نمى گذرد كه از آن ملول شده رهايش مى سازند. چه بهتر كه انسان كار سبك ترى را انتخاب كند و همواره پرنشاط آن را انجام دهد. اين سخن، هم درمورد عبادات صادق است و هم درمورد مسائل اخلاقى و كمك هاى اجتماعى و فراگيرى علم و دانش و مانند آن. بعضى هستند هنگامى كه فضيلت عملى مانند تلاوت قرآن را مى شنوند شب و روز و وقت و بى وقت به تلاوت مى پردازند و خود را خسته و ملول مى كنند و آن را به زودى رها مى سازند. يا در مسير علم و دانش شروع به فراگيرى از اين استاد و آن استاد و بحث با دوستان مختلف و مطالعه كتب تا نيمه شب و فراتر از آن مى كنند اما به زودى خسته مى شوند و گاه متنفر و بيزار، و براى هميشه آن را رها مى سازند و اين خطرى است بزرگ براى پويندگان راه حق. ولى عاقلان و هشياران كار سبك تر و مستمر را بر چنين كارهاى پرفشار و ملالت خيزى ترجيح مى دهند. اولى مانند رگبارى است كه در زمين خشك و تشنه اى بريزد; موقتاً آن را سيراب مى كند ولى بعد از آن، آفتاب سوزان، گياهانى را كه با آن رگبار سر از زمين بيرون آورده اند مى خشكاند. دومى مانند باران هاى ملايم و يا آبيارى قطره اى در عصر ماست كه دست پرورده خود را رهانمى كند و پيوسته آن درخت و گياه را سيراب و سرسبز و خرم و باطراوت نگه مى دارد. اضافه بر اين، كار پرفشار و كوتاه مدت هرگز براى انسان به صورت ملكه درنمى آيد در حالى كه كار كم فشار و مستمر تبديل به ملكه اى مى شود كه انسان همواره به راحتى آن را انجام مى دهد و از آن لذت مى برد. شاعر عرب مى گويد: إنّى كثّرتُ عليهِ فى زيارتِه *** فَمَلّ و الشَّىءُ مَملولٌ إذا كَثُرا *** وَ رابَنى أنّى لا أزالُ أرى *** فى طَرْفِه قصراً عنّى إذا نَظَرا . هنگامى كه من زياد به زيارت او (دوستم) مى روم خسته مى شود و هرچيزى كه زياد گردد خسته كننده است. و اين امر مرا نگران ساخته كه پيوسته هنگامى كه مرا نگاه مى كند نگاهش كوتاه و بى رمق است. (گويى نمى خواهد مرا ببيند).[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 94] . شاعر پارسى زبان نيز مى گويد: رهرو آن نيست گهى تند و گهى خسته رود *** رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود . در كتاب شريف كافى مى خوانيم كه امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايد: «إِنِّى لاُحِبُّ أَنْ أُدَاوِمَ عَلَى الْعَمَلِ وَ إِنْ قَلَّ; من دوست دارم كارهاى نيك را ادامه دهم هر چند كم باشد».[كافى، ج 2، ص 83، ح 4] . اهميت اين موضوع به اندازه اى است كه مرحوم كلينى در جلد دوم اصول كافى بابى تحت عنوان «استواء العمل و المداوة عليه» آورده و با سند معتبر اين حديث را از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده است: «إِذَا كَانَ الرَّجُلُ عَلَى عَمَل فَلْيدُمْ عَلَيهِ سَنَةً ثُمَّ يتَحَوَّلُ عَنْهُ إِنْ شَاءَإِلَى غَيرِهِ وَذَلِكَ أَنَّ لَيلَةَ الْقَدْرِيكُونُ فِيهَا فِى عَامِهِ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يكُونَ. [كافى، ج2،ص82،ح1].

 

حکمت 445 نهج البلاغه: ارتباط صفات اخلاقی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِذَا كَانَ فِي رَجُلٍ خَلَّةٌ رَائِقَةٌ، فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 445) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 525

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به نكته اى مى كند كه براى شناخت باطن اشخاص غالباً مفيد و مؤثر است، مى فرمايد: «هرگاه در انسانى خوى و خصلت خوب و خوشايندى باشد انتظار همانندهايش را نيز (در او) داشته باشيد»; (إِذَا كَانَ فِي رَجُل خَلَّةٌ رَائِقَةٌ، فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا). «خَلَّةٌ» (به فتح خاء و تشديد لام) به معناى خصلت و خوى و صفات اخلاقى است. «رَائِقَةٌ» از ماده «روق» (بر وزن ذوق) به معناى زيبا بودن و جلب توجه كردن است و در بعضى از نسخ «رائعة» آمده است كه همان معنا را مى رساند. طبيعى است كه وقتى بر شاخه درختى ميوه خوب و جالبى ببينيم دور از انتظار نيست كه همانند آن در شاخه هاى ديگر نيز يافت شود. همچنين هرگاه انسان در جايى به قطعه سنگ قيمتى اى برخورد كند چه بسا كه نشانه وجود معدنى از آن در آن جا باشد. اين سخن در وجود انسان دليل روشنى دارد و آن اين كه كارهايى كه انسان به طور مكرر انجام مى دهد يك ريشه باطنى دارد كه در نهاد اوست و اين ريشه باطنى سبب مى شود كه مشابهات آن نيز در وى ظاهر گردد. همان گونه كه عكس آن نيز چنين است; هرگاه ببينيم انسانى بدزبان و فحاش است غالباً پى مى بريم كه در كارهاى ديگر نيز در مسير غلط و ناپسند قرار دارد از چنين انسانى نمى توان انتظار امانت دارى و صداقت داشت. به تعبير ديگر، نيكى ها و بدى ها غالباً به هم پيوسته اند گويى يكديگر را صدا مى زنند و دعوت مى كنند. البته ممكن است استثنائاتى وجود داشته باشد كه شخصى تنها يك صفت خوب يا يك صفت بد داشته باشد و بقيه صفاتش با آن هماهنگ نباشد ولى همان گونه كه اشاره شد اين ها جنبه استثنايى دارد نه قاعده كلى. به هر حال اين گفتار حكيمانه دو پيام براى ما دارد: پيام اول درمورد انسان شناسى است كه براى شناخت افراد، غالباً مى توان روى يكى از صفات خوب يا بد آن ها تكيه كرد و آن را نشانه اى براى بقيه صفات دانست. دوم اين كه در تهذيب نفس بايد مراقب باشيم كه اگر صفت زشتى در ما پيدا شد انتظار نفوذ بقيه زشتى ها را هم داشته باشيم و اگر توانستيم صفت خوبى را در خود ريشه دار كنيم بايد به آينده خويش اميدوار باشيم كه درپرتو آن، صفات ديگرنيزممكن است رويش پيدا كند.[شرح طولانی است صرف نظرشد]

 

حکمت 446 نهج البلاغه: اهمیت ادای حقوق مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لِغَالِبِ بْنِ صَعْصَعَةَ أَبِي الْفَرَزْدَقِ فِي كَلَامٍ دَارَ بَيْنَهُمَا: مَا فَعَلَتْ إِبِلُكَ الْكَثِيرَةُ؟ قَالَ دَغْدَغَتْهَا الْحُقُوقُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ. فَقَالَ (عليه‏ السلام): ذَلِكَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 446) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 531

امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى كه در ميان او و پدر فرزدق، غالب بن صعصعه، رد و بدل شد چنين فرمود: «شتران فراوانت چه شدند؟ غالب عرض كرد: اى اميرمؤمنان! حقوق واجب (اداى زكات)، آن ها را پراكنده ساخت (و چيز چندانى براى من باقى نمانده است). امام(عليه السلام) فرمود: اين بهترين راه مصرف آن ها بود»; (وقال(عليه السلام) لغالب بن صعصعة أبي الفرزدق، في كلام دار بينهما: مَا فَعَلَتْ إِبِلُكَ الْكَثِيرَةُ؟ قَالَ: دَغْذَغَتْهَا الْحُقُوقُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ. فقال(عليه السلام): ذلِكَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا). در بسيارى از كتب و ازجمله تاريخ مدينه دمشق (نوشته ابن عساكر، متوفاى 571) اين ماجرا به صورت گسترده ترى نقل شده است. او مى نويسد: فرزدق (شاعر معروف) در طفوليت همراه پدرش خدمت اميرمؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام) رسيد. فرزدق مى گويد: هنگامى كه با پدرم خدمت امام(عليه السلام) رسيديم در برابر او شمشيرهايى بود كه آن ها را آزمايش مى كرد. رو به پدرم كرد و فرمود: تو كيستى؟ پدرم گفت: غالب بن صعصعه. فرمود: تو همان كسى هستى كه شتران فراوان داشتى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: با آن ها چه كردى؟ عرض كرد: مشكلات و حقوق (زكات)، آن ها را پراكنده ساخت. فرمود: اين بهترين راه مصرف آن ها بود. سپس فرمود: اين كودك كه با توست كيست؟ عرض كرد: فرزندم همام (فرزدق) است. او در اين سن و سال شعر مى گويد. فرمود: قرآن به او تعليم كن كه قرآن براى او بهتر است.[تاريخ مدينه دمشق، ج 74، ص 50] . ابن ابى الحديد اضافه اى بر اين سخن دارد و آن اين است كه فرزدق مى گويد: پيوسته سفارش على(عليه السلام) در ذهن من بود تا زمانى كه خود را مقيد كردم و سوگند ياد كردم كه تا قرآن را حفظ نكنم دست برندارم.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 95] . در بسيارى از نسخ نهج البلاغه و كتب ديگرى كه اين جمله در آن ها نقل شده است به جاى «دغذغة»، «ذعذعة» آمده كه ازنظر معنا تناسب بيشترى دارد زيرا «دغدغة» به معناى تحريك كردن و قلقلك دادن است كه در اين جا تناسبى ندارد در حالى كه «ذعذعة» به معناى پراكنده كردن و متفرق ساختن است كه مناسب محل كلام مى باشد و به نظر مى رسد نسخه صبحى صالح در اين جا نادرست باشد...

 

حکمت 447 نهج البلاغه: لزوم دانستن احکام برای تجارت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ، فَقَدِ ارْتَطَمَ فِي الرِّبَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 447) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه: 537

امام(عليه السلام) در اين جا به تجار هشدار مى دهد كه احكام فقه اسلامى را مخصوصاً در مسائل مربوط به ربا فرا گيرند تا گرفتار رباخوارى نشوند. مى فرمايد: «كسى كه بدون آگاهى (از احكام اسلام) به تجارت بپردازد در رباخوارى غوطهور مى شود»; (مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْه فَقَدِ ارْتَطَمَ فِي الرِّبَا).

«اتجر» و «تَجَرَ» هر دو به معناى تجارت كردن و خريد و فروش نمودن است. «ارتطم» از ماده «رطم» (بر وزن ختم) به معناى فرو رفتن در چيزى است كه امكان بيرون آمدن از آن نيست و معمولاً تشبيه به گل ولاى عميق و باتلاق مى كنند كه وقتى كسى در آن بيفتد قادر به خروج نمى باشد. در لسان العرب، ارتطام را به معناى فرو رفتن در چيزى دانسته است كه اگر هم كسى بتواند از آن بيرون بيايد با اندوه و غم سنگينى خواهد بود. روشن است كه ورود در هر كارى بدون آگاهى از مسائل مربوط به آن، مشكل آفرين است به خصوص ورود در تجارت با عدم آگاهى از فقه اسلامى انسان را گرفتار معاملات حرام و اعمال نامشروع مى كند و دليل آن اين است كه فقه اسلامى در امر تجارت و خريد و فروش دستورات دقيقى دارد كه بخشى از مهمترين آن دستورات مربوط به رباست.

در فقه اسلامى دو نوع ربا داريم: يكى رباى معاملى و آن خريد و فروش جنسى در مقابل جنس مشابه آن با تفاضل است. مثلاً خريدن يك تن گندم نامرغوب در مقابل نيم تن گندم مرغوب. اين كار، ربا و حرام است. همچنين درمورد اشياء ديگر. در اين كه چه چيزهايى با يكديگر همجنس مى باشند در ميان فقها گفتگوهاى زيادى است تا آن جا كه حتى گروهى كره و روغن را با شير يك جنس مى دانند و خريد و فروش آن ها را با تفاضل، ربا مى شمارند و شرح اين اجناس و بحث هاى مربوط به آن ها در كتب فقهى به صورت گسترده آمده است. نوع دوم، رباى قرضى است و آن اين كه انسان چيزى به ديگرى وام بدهد و در مقابل آن اضافه اى بگيرد و جالب اين كه اين اضافه ممكن است ازقبيل همان جنس باشد مانند دادن يك ميليون پول نقد به كسى در برابر گرفتن يك ميليون و نيم، بعد از گذشتن يك سال، و يا از غير آن جنس باشد و حتى اگر كسى چيزى را به ديگرى وام بدهد و بگويد براى پدرم فلان سوره قرآن را نيز بخوان، اين را هم نوعى ربا مى دانند و يا خدمات ديگر كه ارزشى دارد. همان گونه كه در حديث معروفى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: «كُلُّ قَرض جَرّ منفعةً فهو وَجهٌ مِن وجوهِ الرِّبا; هر وامى كه جذب منفعتى كند نوعى رباست».[السنن الكبرى للبيهقى، ج 5، ص 350] . يعنى هر شرطى كه سودى را براى دهنده قرض به بار آورد ربا محسوب مى شود خواه مبلغ اضافى باشد يا انجام كارى و يا حتى شرط معامله به مثل كه در برابر اين وام بعداً وامى به او بپردازد. تمام اين ها از اشكال رباست. با توجه به پيچيدگى هايى كه در مسأله ربا وجود دارد كسى كه وارد ميدان تجارت بشود و آگاهى از اين مسائل نداشته باشد احتمال بسيار مى رود كه گرفتار رباخوارى شود. عده اى از شارحان نهج البلاغه پيچيدگى هاى حكمى مسأله ربا را نيز در اين جا مطرح كرده اند كه در رباى معاملى چه چيزهايى همجنس است و چه چيزهايى همجنس نيست كه شبيه آن را در رباى قرضى و اين كه چه چيزهايى شرط اضافى محسوب مى شود و چه چيزهايى محسوب نمى شود مى توان تصور كرد. ولى بايد توجه داشت كه اختلافات حكمى مشكلى ايجادنمى كند زيرا مجتهد بعد از تلاش و كوشش اگر گرفتار خطا بشود معذور است و امام(عليه السلام) در اين زمينه هشدار نداده است بلكه نظر مبارك امام(عليه السلام) اشتباهى است كه در تشخيص موضوع براى ناآگاهان پيدا مى شود و اگر در فراگرفتن مسائل مربوط به ربا و كسب هاى حلال و حرام كوتاهى كرده باشند مشكل بيشتر مى شود. در تأييد اين سخن در روايتى كه ذيل گفتار حكيمانه مورد بحث در كتاب شريف كافى آمده است مى خوانيم كه اميرمؤمنان(عليه السلام) مى فرمود: «لاَ يقْعُدَنَّ فِى السُّوقِ إِلاَّ مَنْ يعْقِلُ الشِّرَاءَ وَ الْبَيعَ; كسى در بازار ننشيند مگر اين كه احكام خريد و فروش را به خوبى بداند».[كافى، ج 5، ص 154، ح 23] . و در حديث ديگرى كه اصبغ بن نباته از آن حضرت نقل مى كند مى خوانيم كه اميرمؤمنان(عليه السلام) بر منبر مى فرمود: «يا مَعْشَرَ التُّجَّارِ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ وَ اللَّهِ لَلرِّبَا فِى هَذِهِ الاُمَّةِ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ عَلَى الصَّفَا شُوبُوا أَيمَانَكُمْ بِالصِّدْقِ التَّاجِرُ فَاجِرٌ وَ الْفَاجِرُ فِى النَّارِ إِلاَّ مَنْ أَخَذَ الْحَقَّ وَ أَعْطَى الْحَقَّ; اى جمعيت تجار! اول آگاهى بر مسائل سپس تجارت، و اين سخن را سه بار تكرار نمود آنگاه فرمود: به خدا سوگند ربا در ميان اين امت پنهان تر است از جنبش مورچه بر سنگ سخت. ايمان خود را با حق بياميزيد. تاجر، فاجر است و فاجر در دوزخ است مگر كسى كه حق بدهد و حق بستاند».[كافى، ج 5، ص 150، ح 1]

خطرات ربا: مى دانيم در اسلام درباره تحريم ربا تأكيد بسيار فراوانى شده تا آن جا كه به رباخواران از سوى خدا اعلام جنگ شده است: «(فَإِنْ لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْب مِّنَ اللهِ وَرَسُولِهِ); اگر دست از رباخوارى برنداريد خدا و پيامبرش به شما اعلام جنگ مى كنند».[بقره، آيه 279] . آيات ديگرى در قرآن مجيد از سرنوشت شوم رباخواران در روز قيامت و شامل آن ها شدن عذاب الهى در اين دنيا نيز خبر مى دهد. اين حكم اسلامى بسيار حساب شده و حكيمانه است زيرا جامعه اى كه رباخوارى در آن رايج گردد به زودى به دو گروه فقير و ثروتمند تقسيم مى شود. ثروتمندانى كه بدون كار كردن، هر روز آلاف و الوفى درآمد دارند و زحمت كشانى كه هرچه زحمت مى كشند بايد در جيب رباخواران بريزند. مفاسد شديد رباخوارى را در دنياى امروز با چشم مى بينيم تا آن جا كه در عصر ما بحران هاى شديدى در امور اقتصادى كشورهاى بزرگ دنيا پيدا شده كه يكى از علل مهم آن همين مسأله رباخوارى است كه حتى امروز كه اين بحث را مى نويسيم هنوز از تنگناى آن بحران ها خارج نشده اند و آينده روشنى در پيش ندارند. از اين گذشته، رباخوارى مسائل اخلاقى را درهم مى كوبد و سبب كينه شديد قشرهاى ضعيف جامعه از ثروتمندان رباخوار مى شود كه گاه براثر تراكم كينه ها شورش هاى عظيمى جامعه را فرامى گيرد. يكى از مشكلات دنياى امروز بانك هاى رباخوار است كه رباخوارى در تار و پود آن ها تنيده و هرچه مصلحان خيرانديش اسلامى مى كوشند كه رباخوارى را از آن حذف كنند باز به صورت ديگرى ورود پيدا مى كند و كار به جايى مى رسد كه همه جامعه را آلوده مى سازد. آن گونه كه در حديث نبوى آمده است: «يأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ يبْقَى أَحَدٌ إِلاَّ أَكَلَ الرِّبَا فَإِنْ لَمْ يأْكُلْهُ أَصَابَهُ مِنْ غُبَارِهِ; زمانى براى مردم فرا مى رسد كه همه رباخوار مى شوند و اگر كسى رباخوار نباشد گرد و غبار ربا بر دامن او مى نشيند».[مستدرك الوسائل، ج 13، ص 333، ح 18] . البته اگر قراردادى بين وام دهنده و وام گيرنده نباشد ولى وام گيرنده به عنوان يك كار اخلاقى و تشكر از دهنده وام به هنگام پس دادن وام، هديه اى بر آن بيفزايد شرعاً اشكالى ندارد. مهم آن است كه وام دهنده خود را طلبكار چيزى نداند و مطالبه سودى نكند; خواه كم باشد يا زياد[براى توضيح بيشتر درباره ربا، خطرات ربا و مضرات آن مى توانيد به كتاب بانكدارى اسلامى مراجعه كنيد].

 

 

 

 

حکمت 448 نهج البلاغه: بزرگ ندانستن مشکلات

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ الْمَصَائِبِ، ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِكِبَارِهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 448) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 543

امام(عليه السلام) در اين گفتار كوتاه حكيمانه به تمام كسانى كه گرفتار پاره اى از مسائل مى شوند هشدار مى دهد كه ناشكرى نكنند مبادا گرفتار مصيبت هاى فزون ترى شوند. مى فرمايد: «كسى كه مصيبت هاى كوچك را بزرگ شمارد خداوند او را به مصائب بزرگ مبتلا مى كند»; (مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ الْمَصَائِبِ ابْتَلاَهُ اللّهُ بِكِبَارِهَا). زندگى اين جهان خالى از مصائب نيست منتها هر كسى به يك شكل گرفتار مصيبت مى شود. آيا مى توان كسى را پيدا كرد كه در تمام عمر مصيبتى نديده باشد؟ آيا طول عمر كه يكى از مواهب الهى است همواره توأم با تلخى مصائب دوستان و بستگان و آشنايان نيست؟ آيا افرادى كه از عمر طولانى برخوردارند در پايان كار كه مصداق ارذل العمر است گرفتار انواع بيمارى ها نمى شوند؟ شكست در ازدواج، بيمارى فرزندان، مشكلات كسب و كار، از دست دادن عزيزان، عوارض ناشى از خشكسالى ها و مانند آن، مصائبى است كه هركس به يك يا چند مورد از آن گرفتار است. و همان گونه كه در مباحث توحيدى آورده ايم بروز اين حوادث فلسفه هاى زيادى دارد. گاه آزمايش و امتحان است، گاه كفاره گناهان، گاه زنگ بيدارباش و گاه در ظاهر مصيبت است و در باطن موهبت و رحمت و به طور دقيق نمى توان تعيين كرد كه هر مصيبتى از كجا سرچشمه گرفته هرچند در بعضى از موارد قرائنى براى شناخت سرچشمه وجود دارد. با اين حال چرا و چگونه ممكن است انسان به مجرد مشاهده مصيبتى زبان به شكايت و ناشكرى بگشايد و بى تابى كند و آه و ناله سر دهد؟ اى بسا خداوند رحيم مصيبت كوچك ترى را براى جلوگيرى از مصيبت بزرگ ترى براى بنده اش فرستاده است. در هر حال آن ها كه در برابر مصيبت هاى كوچك جزع و فزع و بى تابى مى كنند و زبان به شكايت مى گشايند با اين كار خود، مستحق مصيبت هاى بزرگترى مى شوند و به عكس اگر شكر الهى را به جا آورند و حتى آن را به عنوان موهبتى از ناحيه او پذيرا شوند چه بسا خداوند مواهب مهمى نصيب آن ها كند كه آن مصيبت در برابر آن كوچك و ناچيز است. در تفسير عياشى آمده است كه خداوند به يكى از شيعيان دخترى داده بود و او خدمت امام صادق(عليه السلام) رسيد. حضرت او را به سبب تولد آن دختر خشمگين ديد، فرمود: بگو ببينم اگر خداوند به تو وحى مى فرستاد كه من جنس فرزند را براى تو انتخاب كنم يا تو براى خويش انتخاب مى كنى؟ در پاسخ چه مى گفتى؟ عرض كرد: مى گفتم خداوندا تو انتخاب كن. امام(عليه السلام) فرمود: اكنون نيز خداوند براى تو انتخاب كرده است. سپس امام(عليه السلام) فرمود: آيا داستان آن پسرى را شنيده اى كه در داستان خضر و موسى(عليهما السلام) به دست خضر(عليه السلام) به قتل رسيد و سرانجام خضر(عليه السلام) گفت: خداوند مى خواست بهتر و بامحبت تر از آن پسر (كافر فاسد) را به پدرومادرش بدهد؟ آرى آن پدر و مادر، آن پسر فاسد را از دست دادند و خداوند به جاى آن، دخترى به آن ها داد كه هفتاد پيغمبر از دودمان او به عرصه وجود آمدند.[بحارالانوار، ج 5، ص 298] . تاريخ، افرادى را نشان مى دهد كه براثر روح بزرگ و فكر بلند، عظيم ترين مصائب را در خود هضم مى كردند و با آن كنار مى آمدند تا چه رسد به مصائب كوچك. مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود در ذيل همين كلام نورانى اميرمؤمنان(عليه السلام) مى گويد: فرض كنيد پادشاه قدرتمندى براثر حادثه اى ناگهان همه چيز را از دست مى دهد و براثر بعضى از حوادث به كلى او را از حكومت كنار مى گذارند. ناگهان او خود را مانند يك نفر از افراد عادى كوچه و خيابان مى بيند كه مالك هيچ چيز حتى به اندازه جاى پايش نيست در اين حال چه كند؟ آيا گريه كند؟ ناله سر دهد؟ فرض كنيم گريه كند و زبان به شكوه بگشايد آيا آنچه را كه از دست رفته بازمى يابد؟ در چه زمانى گريه حلال مشكلات بوده در حالى كه غم و اندوه، عقل و جسم را ضعيف مى كند و مصيبت را سنگين تر مى سازد و آن را به مشكلات مهلكى مبدل مى كند. سپس مرحوم مغنيه مى گويد: آخرين پادشاه چين، بزرگترين پادشاه روى زمين بود ولى هنگامى كه حكومتش از دست رفت همه آن قدرت ها و امكانات را به فراموشى سپرد و در يكى از باغستان ها با مزد كمى مشغول كار شد و گل ها را آبيارى مى كرد و علف هرزه ها را با دست خود مى كند و در همين حال كتاب هاى متعددى از شرح زندگانى خود به رشته تحرير درآورد، كه درس عبرتى براى كسانى است كه عبرت گير هستند. سپس مى گويد: هر شخص عاقلى بايد اين گونه باشد و با واقعيت هاى موجود بسازد والا هويت خود را از دست مى دهد و در جهانى مملو از خرافات و اوهام و خيالات زندگى مى كند.[شرح نهج البلاغه مغنيه، ج 4، ص 483] . وقتى بزرگترين مصيبت ها را مى توان به فراموشى سپرد و به جاى ناله و فرياد و بى تابى، زندگانى جديد مناسب و آرام بخشى ساخت چگونه نمى توان با مصائب كوچك كنار آمد تا مبدل به مصائب بزرگ تر نشود؟

خداوند مى فرماید: (این براى آن است که به خاطر آنچه از دست داده اید، غمگین نشوید، و به آنچه خداوند به شما داده، شاد و دلبسته نباشید)؛ «لِکَیْلا تَاْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ». چه تعبیر جالبى دارد امیر مومنان على(علیه السلام) درباره همین آیه، آنجا که مى گوید: «الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکَیْلا تَاْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ مَنْ لَمْ یَاْسَ عَلَى الْمَاضِی، وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالآتِی فَقَدْ اَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ»؛ (تمام زهد در میان دو جمله از قرآناست، آنجا که خداوند سبحان مى فرماید:...به خاطر آنچه از دست داده اید، غمگین نشوید، و به آنچه خدابه شما داده دلبسته و مغرور نباشید)، بنابراین، هر کس بر گذشته تاسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختیار گرفته). («نهج البلاغه»، کلمات قصار، کلمه 439)

حکمت 449 نهج البلاغه: کرامت نفس، مانع هواپرستی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ، هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 449) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 547

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكمت آميز اشاره به تضادى مى كند كه در ميان شخصيت و شهوت پرستى وجود دارد، مى فرمايد: «كسى كه براى خود شخصيت قائل باشد شهواتش در برابرش خوار خواهند بود»; (مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ). «شهوات» جمع «شهوت» به معناى خواسته دل است و معمولاً به مواردى گفته مى شود كه معقول و پسنديده نيست و يا به تعبير ديگر جنبه افراطى و ناپسند دارد. بديهى است كسى كه مى خواهد شخصيتش در ميان مردم و يا حتى براى خودش محفوظ بماند بايد از بسيارى از خواسته هاى نفس صرف نظر كند و به تعبير امام(عليه السلام) آن خواسته ها در نظرش خوار و بى ارزش باشد زيرا در ميان اين دو تضاد روشنى است. افراد هوى پرست كه جز شكم و شهوت چيزى نمى فهمند در نظر عموم مردم افرادى پست و بى ارزش اند و به همين دليل مطرود هستند. بنابراين، عواقب سوء شهوت پرستى تنها مربوط به زندگى آخرت نيست در دنيا هم شهوت پرستان زندگى بدى دارند. تعبير به «هانت عليه شهواته» مفهومش اين نيست كه خواسته هاى شهوانى نفس او از بين مى رود بلكه در نظرش بى اهميت مى شود تا آن جا كه گويى وجود ندارد. امام(عليه السلام) در تعبير ديگرى كه در غررالحكم آمده است مى فرمايد: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيهِ نَفْسُهُ لَمْ يهِنْهَا بِالْمَعْصِيةِ; كسى كه براى خود شخصيت قائل است آن را با معصيت موهون نمى كند».[غررالحكم، ح 4610] . قرآن مجيد در جاى جاى خود اشاره مستقيم يا غير مستقيم به اين حقيقت دارد. در داستان آدم(عليه السلام) مى خوانيم كه توجه به يك خواسته نفس لباس بهشتى را از اندامش فرو ريخت او را از بهشت بيرون كرد. ولى يوسف(عليه السلام) با پا گذاشتن بر هواى نفس از بردگى به پادشاهى رسيد.

عواقب شوم هواپرستى: هوى پرستى و شهوت رانى نه تنها از شخصيت انسان در جامعه و حتى نزد خودش مى كاهد بلكه پيامدهاى سوء خطرناك ترى نيز دارد. ازجمله اين كه قرآن مجيد كراراً هوى پرستى را مايه ضلالت مى شمرد. در سوره صاد آيه 26 خطاب به داود پيامبر(عليه السلام) مى فرمايد: «(وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ); و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف مى سازد». در سوره قصص آيه 50 اين گونه اشخاص را گمراه ترين مردم مى شمرد: «(وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللهِ); و آيا گمراه تر از آن كس كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته، كسى پيدا مى شود؟!». در حديث معروفى كه هم از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده و هم از اميرمؤمنان على(عليه السلام)، يكى از دو چيزى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى امتش از آن مى ترسد پيروى از هواى نفس است چراكه انسان را از حق بازمى دارد: «أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ يصُدُّ عَنِ الْحَقِّ».[بحارالانوار، ج 67، ص 75، ح 3] . در حديثى از امام جواد(عليه السلام) مى خوانيم: «رَاكِبُ الشَّهَوَاتِ لاَ تُسْتَقَالَ لَهُ عَثْرَةٌ; آن كس كه بر مركب شهوات سوار شود لغزش هايش قابل جبران نيست».[بحارالانوار، ج 67، ص 78، ح 11] . اصولاً هنگامى كه پاى شهوت پرستى به ميان آيد حجابى بر عقل افتاده و حاكميت عقل كنار مى رود و هنگامى كه زمام امور انسان از عقل سلب شود و به دست شهوات بيفتد هرگونه بدبختى يا خطرى براى او فراهم شود جاى تعجب نيست. در اين زمينه آيات و روايات، فراوان است و اين سخن را با سخنى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) كه در غررالحكم آمده است پايان مى دهيم: «الْعَقْلُ صَاحِبُ جَيشِ الرَّحْمَنِ وَ الْهَوَى قَائِدُ جَيشِ الشَّيطَانِ وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَةٌ بَينَهُمَا فَأَيهُمَا غَلَبَ كَانَتْ فِى حَيزِهِ; عقل داراى لشكر الهى است و هواى نفس فرمانده لشكر شيطان است و انسان در ميان اين دو قرار دارد هركدام غالب شود انسان در اختيار او قرار مى گيرد».[غررالحكم، ح 304] . همين معنا با عبارت شيواى ديگرى از آن حضرت نقل شده است، فرمود: «الْعَقْلُ وَ الشَّهْوَةُ ضِدَّانِ وَ مُؤَيدُ الْعَقْلِ الْعِلْمُ وَ مُزَينُ الشَّهْوَةِ الْهَوَى وَ النَّفْسُ مُتَنَازَعَةٌ بَينَهُمَا فَأَيهُمَا قَهَرَ كَانَتْ فِى جَانِبِهِ; عقل و شهوت ضد يكديگرند. عقل را علم يارى مى كند و شهوت را هواى نفس زينت مى دهد و روح انسانى در ميان اين دو در كشمكش است هركدام از اين دو پيروز شود انسان در كنار آن قرار مى گيرد»[غررالحكم ، ح 448. در ذيل حكمت شماره 2 نيز مطالبى در اين زمينه داشتيم].

 

حکمت 450 نهج البلاغه: تأثیر شوخی بیجا بر عقل انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَةً، إِلَّا مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 450) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه: 551

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به كسانى كه مزاح نامناسب مى كنند يا در مزاح افراط مى ورزند، هشدار مى دهد كه مزاح مايه فروريختن قسمتى از عقل انسان است، مى فرمايد: «هيچ كس شوخى (نامناسبى) نكرد مگر اين كه مقدارى از عقل خود را فرو ريخت»; (مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَةً إِلاَّ مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً). حقيقت مزاح آن است كه انسان سخنى غير واقعى بگويد ـ البته با قرائن حالى يا مقالى ـ كه مايه انبساط خاطر و تفريح شود ولى اين كار با اين كه در بسيارى از موارد پسنديده است و در اخبار به آن توصيه شده گاه مشكلات عظيمى به بار مى آورد كه بعداً به آن اشاره خواهيم كرد. «مَزَحَ» از ماده «مزاح» (بر وزن كتاب) و معادل آن در فارسى، شوخى كردن است و شامل سخنان غير جدّى است كه براى انبساط خاطر گفته مى شود و در مدح آن همين بس كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در روايتى فرمود: «إنّى أمزَحُ ولا أقولُ إلاّ حقّاً; من مزاح مى كنم ولى جز حق نمى گويم».[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 330] . «مجَّ» از ماده «مجّ» (بر وزن حج) در اصل به معناى بيرون ريختن مايعى از دهان است. سپس به هرگونه ريزشى اطلاق شده است. و «مجَّة» به معناى يك بار فرو ريختن است. همچنين «مزحة» به معناى يك بار مزاح كردن مى باشد. و در روايات متعددى نمونه هايى از شوخى هاى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه معروف است ازجمله روزى پيرزنى خدمت آن حضرت رسيد، ايشان رو به او كرد و فرمود: پيرزن هرگز وارد بهشت نمى شود. پيرزن گريه كرد، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: (غصه مخور) آن روز تو پيرزن نيستى (بلكه جوان هستى)، خداوند مى فرمايد: «(إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَاراً); ما آن زنان بهشتى را به وجود آورديم و همه را باكره قرار داديم».[واقعه، آيات 35 و 36; ميزان الحكمة، ح 18858] . در حديث ديگرى آمده است كه فردى اعرابى گاه خدمت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى آمد و هديه اى مى آورد سپس عرض مى كرد: پول هديه را لطف بفرماييد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) (به سبب اين شوخى) مى خنديد و گاه هنگامى كه آن حضرت غمگين مى شد مى فرمود: اعرابى كجاست؟ اى كاش باز هم مى آمد. واژه «مداعبه» و «دعابه» در لغت عرب به معنى مزاح است و در روايات از آن مدح شده است. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إنَّ المُداعَبةَ مِن حُسنِ الخُلُقِ وإنّك لَتُدخِلُ به السّرورَ على أخيك ولَقَد كان رسولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) يُداعِبُ الرَّجُلَ يُريدُ أن يَسُرَّهُ; مزاح كردن از حُسن خلق است و تو به وسيله آن، سرور در دل برادر مؤمنت وارد مى كنى و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) گاهى با افراد شوخى مى كرد تا آن ها را شاد كند».[كافى، ج 2، ص 633، ح 3] . مخصوصاً در سفرها كه مشكلات بيشتر است و گاه پيشامدهاى نگران كننده اى رخ مى دهد دستور به مزاح داده شده است. در بحارالانوار، جلد 73 بابى تحت عنوان «حسن الخلق و حُسن الصحابة و سائر آداب السفر» ذكر گرديده و در آن روايات متعددى درمورد حُسن مزاح در سفر آورده شده ازجمله حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه مى فرمايد: «وَ أَمَّا الَّتِى فِى السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْمِزَاحُ فِى غَيرِ الْمَعَاصِى; اما آنچه در سفر نشانه شخصيت و جوانمردى است بخشيدن زاد و توشه به ديگران و حسن خلق و مزاح بدون آلودگى به معصيت است».[بحارالانوار، ج 73، ص 266، ح 2]

خطرات مزاح و شوخى: با اين كه مزاح ـ همان گونه كه گفته شد ـ  باعث آرامش روح و رفع هموم و غموم و است و به خصوص در مشكلاتى همچون مشكلات سفر، كار را بر انسان آسان مى كند ولى در عين حال اگر خارج از حساب و كتاب باشد ممكن است عظيم ترين مشكلات را به بار آورد.

بسيارى از مزاح ها ممكن است موجب دشمنى و عداوت گردد و كينه ها را در سينه ها انباشته كند چراكه شخص مزاح كننده نمى تواند كار خود را سالم انجام دهد، در لباس مزاح بر زخم مخالفان خود نمك مى پاشد و دشنه در پهلوى آن ها فرو مى كند. گاهى مزاح جنبه انتقام جويى و ايذاء و آزار ديگران را ندارد اما مسائل مبتذل و ركيكى در آن مطرح مى شود همان گونه كه بسيارى از مزاح هاى عوام به اين صورت است. اين گونه مزاح ها شخصيت انسان را پايين مى آورد و همان گونه كه امام(عليه السلام) در كلام حكيمانه فوق فرمود: هر مزاحى كه اين گونه باشد مقدارى از عقل و درايت انسان را فرو مى ريزد. گاهى مزاح، توأم با غيبت و تهمت است كه آن نيز از گناهان كبيره مى باشد. گاه بعضى از مزاح ها موجب وحشت و شوك هاى سخت روحى مى شود و افرادى در اين گونه مزاح ها جان خود را از دست مى دهند مثل اين كه تلفن را بردارد و از روى مزاح به دوست خود بگويد: مغازه ات آتش گرفت يا اتومبيل تو را دزديدند و يا فرزندت تصادف نمود و اين گونه خبرهاى دروغ و وحشتناك كه در ميان بعضى از افراد بى بندوبار معمول است. گاه بعضى از مزاح ها كه از فردى باشخصيت درباره افراد عادى صادر مى شود زبان آن ها را مى گشايد و او را هتك احترام و به او توهين مى كنند. آن گونه كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «لاَ تُمَارِ فَيذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَ لاَ تُمَازِحْ فَيجْتَرَأَ عَلَيكَ; مِراء و جدال با افراد مكن كه ابهت تو را از بين مى برد و مزاح (با افراد نا آگاه) مكن كه آن ها را دربرابر تو جسور مى سازد».[كافى، ج 2، ص 665، ح 17] . همين مضمون در تحف العقول از امام حسن عسكرى(عليه السلام) نقل شده است[تحف العقول، ص 486; بحارالانوار، ج 75، ص 370، ح 1]. [درباره مزاح و موارد خوب و بد آن در جلد سوم پيام امام امير المومنين عليه السلام، ذيل خطبه 84 نيز بحث ديگرى داشتيم].

 

حکمت 451 نهج البلاغه: ارتباط صحیح با دیگران

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : زُهْدُكَ فِي رَاغِبٍ فِيكَ، نُقْصَانُ حَظٍّ؛ وَ رَغْبَتُكَ فِي زَاهِدٍ فِيكَ، ذُلُّ نَفْسٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 451) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 557

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه درباره دو موضوع هشدار مى دهد، مى فرمايد: «اظهار بى ميلى به كسى كه به تو علاقه مند است سبب كاستى بهره تو در دوستى او است و اظهار ميل تو به كسى كه به تو بى اعتناست سبب خوارى تو خواهد شد»; (زُهْدُكَ فِي رَاغِب فِيكَ نُقْصَانُ حَظٍّ، وَ رَغْبَتُكَ فِي زَاهِد فِيكَ ذُلُّ نَفْس). اين يك واقعيت مسلم است كه اگر انسانى به ما اظهار محبت كند و ما به او بى اعتنايى كنيم خود را از دوستى و محبت و كمك هاى احتمالى او در مشكلات محروم ساخته ايم و به اين ترتيب بهره كمى برده ايم. انسان عاقل و هشيار كسى است كه دست هاى افراد لايقى را كه به عنوان دوستى به سوى او دراز مى شود بفشارد و روزبه روز بر دوستان خود بيفزايد چراكه مشكلات زندگى به قدرى زياد است كه انسان به تنهايى از عهده حل آن ها برنمى آيد ولى اگر دوستان فراوانى داشته باشد آن ها مى توانند به حل مشكلات او كمك كنند و اين جاست كه در ضرب المثل گفته اند: هزار دوست كم است و يك دشمن بسيار. به عكس، هرگاه كسى به انسان بى اعتنا باشد و انسان به او اظهار تمايل كند خود را خوار و بى مقدار كرده است. ضرب المثلى در فارسى هست كه مى گويند: براى كسى بمير كه براى تو تب كند. ولى آن كس كه محبتى ندارد و دست دوستى دراز نمى كند و احساسى در او وجود ندارد، به سراغ او رفتن اشتباه و خطاست.

در حكمت دوازدهم نيز نكته اى شبيه همين نكته حكيمانه وجود داشت آن جا كه مى فرمود: «أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الاِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ; عاجزترين مردم كسى است كه نتواند براى خود دوستى انتخاب كند و از او عاجزتر كسى است كه دوستانى را كه به دست آورده است از دست بدهد». امام صادق(عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: «مَنْ أَكْرَمَكَ فَأَكْرِمْهُ وَ مَنِ اسْتَخَفَّ بِكَ فَأَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْهُ; كسى كه تو را گرامى مى دارد گرامى اش بدار و كسى كه تو را سبك مى سازد خود را از او دور ساز».[بحارالانوار، ج 71، ص 167]

 

حکمت 452 نهج البلاغه: فقر و غنای حقیقی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْغِنَى وَ الْفَقْرُ، بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 452) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 563

امام(عليه السلام) در اين گفتار كوتاه و حكيمانه اشاره به نكته مهمى درباره حقيقت فقر و غنا كرده، مى فرمايد: «غنا و فقر آن گاه آشكار مى شود كه اعمال (انسان ها) بر خدا عرضه شود»; (الْغِنَى وَالْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللّهِ). حقيقت غنا بى نيازى و حقيقت فقر نيازمندى است ولى مى دانيم كه اين دو عنوان گاه جنبه مادى دارد و گاه جنبه معنوى. جنبه مادى آن نيز شاخه هايى دارد: غنا ازنظر مال و ثروت، غنا ازنظر مقام و جاه و جلال و غنا ازنظر علوم و دانش هاى مادى. تمام اين انواع غناى مادى، زودگذر و زوال پذير و ناپايدار است. گاه يك شب انسان مى خوابد در حالى كه صاحب مال و مقام و علم و دانش و سلامت جسم است اى بسا صبح بيدار شود در حالى كه تمام آن ها را از دست داده است و به فرض كه در زمان حيات انسان اين سرمايه هاى مادى موجود باشد در پايان عمر از همه آن ها جدا مى شود و همچون ساير افراد به خاك سپرده خواهد شد بى آن كه تفاوتى ميان او و فقرا باشد. همگى يك كفن را با خود از اين دنيا به گور مى برند. ولى غناى معنوى كه آن هم شاخه هاى متعدد دارد امرى است پايدار كه در دنيا و برزخ و آخرت با اوست. غنا ازنظر علم و عرفان، غنا ازنظر صفات برجسته انسانى و غنا ازنظر كارهاى خير و خدمات بشرى كه آثار همه اين ها در قيامت آشكار مى گردد. امام(عليه السلام) در واقع اشاره به همين نكته مى كند كه به هنگام حضور همگان در عرصه محشر و در پيشگاه عدل خداوند، آن جا معلوم مى شود چه كسى غنى است و چه كسى فقير. آن ها كه ميزان اعمالشان سنگين و نامه اعمالشان پر از حسنات و خالى از سيئات است اغنياى حقيقى هستند. اما آن ها كه كفه ترازوى حسناتشان سبك و نامه اعمالشان سياه است فقراى واقعى مى باشند. چنين اغنيايى به بهشت برين هدايت مى شوند كه در آن جا هركدام مالك عرصه هايى هستند كه گاه از تمام اين دنيا وسيع تر و گسترده تر است با آن همه نعمت هاى بى نظير. آيا اين غنا نيست؟ اما تهى دستان معنوى به قدرى فقيرند كه گاه دست به سوى بهشتيان درازكرده و مى گويند: آيا امكان دارد شربت آبى يا ميوه اى بهشتى از آنچه در اختيار داريد به ما ارزانى داريد كه با جواب منفى روبرو مى شوند: «(وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللهُ قَالُوا إِنَّ اللهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ); و دوزخيان، بهشتيان را صدا مى زنند كه «(محبّت كنيد و) مقدارى آب، يا از آنچه خدا به شما روزى داده، به ما ببخشيد!» آن ها (در پاسخ) مى گويند: «خداوند اين ها را بر كافران حرام كرده است!».[اعراف، آيه 50] . يا به هنگامى كه در عرصه محشرند و به دوزخ نرفته اند اهل ايمان را صدا مى زنند: نگاهى به ما كنيد (و گوشه چشمى به ما بيفكنيد): «(يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُّورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً); روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى گويند: «نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم!» به آن ها گفته مى شود: «به پشت سر خود بازگرديد و كسب نور كنيد!».[حديد، آيه 13] . آرى فقر و غنا در آن جا آشكار مى شود. حتى گاهى در پايان عمر انسان در اين دنيا نيز پرتوى از اين فقر و غنا آشكار مى گردد; افرادى كه فقط سرمايه مادى داشتند هنگامى كه در خاك پنهان شدند فراموش مى شوند امّا صالحان باايمان نام نيك و آثار پسنديده شان سال ها و گاهى ابدالدهر در ميان انسان ها باقى مى ماند. اين جاست كه فقرا و اغنيا شناخته مى شوند. در اين جا از بعضى جهات، مناسب است داستانى را كه شاعر معروف، انورى درباره گفتگوى بوته كدو و چنار به شعر درآورده است يادآور شويم: نشنيده اى كه زير چنارى كدو بُنى *** برجست و بر دويد برو بر به روز بيست*** پرسيد از چنار كه تو چند روزه اى *** گفتا چنار عمر من افزون تر از دويست *** گفتا به بيست روز، من از او فزون شدم *** اين كاهلى بگوى كه آخر ز بهر چيست؟ *** گفتا چنار: نيست مرا با تو هيچ جنگ *** كاكنون نه روز جنگ و نه هنگام داورى است *** فردا كه بر من و تو وزد باد مهرگان *** آنگه شود پديد كه نامرد و مرد كيست! اين سخن را با حديثى از امام صادق(عليه السلام) كه تناسب با بحث ما دارد پايان مى دهيم. امام(عليه السلام) فرمود: عثمان دو نفر از خادمين خود را سراغ ابوذر فرستاد و دويست دينار به آن ها داد و گفت: به سراغ ابوذر برويد و بگوييد كه عثمان به تو سلام رسانده و مى گويد كه اين دويست دينار را بگير و مشكلات خود را به كمك آن حل كن. هنگامى كه فرستادگان عثمان نزد ابوذر آمدند ابوذر پرسيد: آيا به هيچ يك از مسلمانان آنچه را به من عطا كرده، داده است؟ آن ها گفتند: نه. گفت: من يكى از مسلمانان هستم براى من آنقدر سزاوار است كه براى ساير مسلمانان سزاوار مى باشد. گفتند: عثمان مى گويد كه اين از مال شخصى خود من است و به خداوندى كه معبودى جز او نيست ذره اى حرام به آن مخلوط نشده و آنچه براى تو فرستاده مال حلال است. ابوذر گفت: من نيازى به آن ندارم، من امروز را صبح كردم در حالى كه از غنى ترين مردمم. فرستادگان عثمان گفتند: خداوند تو را به سلامت بدارد ما در خانه تو چيز زياد و يا حتى كمى كه قابل استفاده باشد نمى بينيم. گفت: آرى زير اين پارچه كه مى بينيد يكى دو گِرده نان جو است كه چند روزى از پختن آن گذشته، من اين دينارها را براى چه مى خواهم؟ نه به خدا سوگند نمى پذيرم، تا خداوند بداند گرچه من قادر به چيز كم يا زيادى نيستم ولى غنى به ولايت على بن ابى طالب(عليه السلام) و عترت هاديان و مهديين و راضيين و مرضيين او هستم همان كسانى كه هدايت به حق مى كنند و به حق و عدالت حكم مى نمايند. من اينگونه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود: براى پيران بسيار زشت است كه دروغ بگويند (آنچه گفتم عين حقيقت بود). بنابراين اين دينارها را به عثمان بازگردانيد و به او بگوييد: من نيازى به اين دينارها و آنچه نزد اوست ندارم تا خداوندى كه پروردگار من است را ملاقات كنم و او حاكم ميان من و عثمان خواهد بود.[بحارالانوار، ج 22، ص 398، ح 5] . اين است معناى غناى معنوى يك انسان آگاه و وارسته.

 

حکمت 453 نهج البلاغه: علت انحراف زبیر

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ -عَبْدُ اللَّه- . (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 453) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده: مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 569

مطابق آنچه در تاريخ طبرى آمده اين گفتار پرمعنا را امام(عليه السلام) زمانى فرمود كه در جنگ جمل دو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند. على(عليه السلام) بر اسب سوار شد و زبير را صدا زد و او در مقابل امام(عليه السلام) ايستاد. حضرت فرمود: چه چيز تو را به اين جا آورده؟ گفت: تو سبب شدى زيرا من براى تو اهليت خلافت قائل نيستم و تو اَولى از مانمى باشى. على(عليه السلام) فرمود: آيا من بعد از عثمان شايسته خلافت نيستم؟ ما تو را از طائفه بنى عبد المطلب (از طائفه خودمان) مى دانستيم تا اين كه فرزند بد تو به وجود آمد و بين ما و تو جدايى افكند.[تاريخ طبرى، ج 3، ص 519] . سپس امام(عليه السلام) سخنانى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره خودش و زبير نقل كرد و زبير از خواب غفلت بيدار شد و از جنگ كناره گيرى كرد. وى بعداً به وسيله ابن جرموز كشته شد و امام(عليه السلام) از قتل او ناراحت گشت. ولى بنا بر گفته شيخ مفيد اين سخن را امام(عليه السلام) بعد از قتل زبير بيان فرمود و مانعى ندارد امام(عليه السلام) آن را در دو حالت بيان فرموده باشد.[جمل، ص 389] . به هر حال امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خود مى فرمايد: «زبير همواره از ما اهل بيت (و از ياران خاص ما) بود تا آن كه فرزند شومش عبدالله نشو و نمو كرد (و پدر را گمراه ساخت)»; (مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْؤُومُ عَبْدُاللّهِ).

زبير و عبدالله بن زبير: زبير، فرزند عوام و مادرش صفيه، عمه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود. در نوجوانى، اسلام را پذيرفت و از افرادى بود كه زود اسلام را پذيرفتند. او مرد شجاعى بود و در جنگ هاى اسلامى شجاعت خود را نشان داد. در جنگ هاى متعدد مهمى ازجمله بدر، احد، خندق و حنين شركت داشت و طرفداران او فضائلى براى او برشمرده اند. او در زمان خليفه دوم جزء شوراى شش نفرى او بود و جالب اين كه در آن شورا به على(عليه السلام) رأى داد و در جريان سقيفه نيز از مدافعان على(عليه السلام) بود ولى مع الأسف زندگى او پايان خوبى نداشت چراكه بعد از خلافت ظاهرى اميرمؤمنان على(عليه السلام) براثر حسادت و جاه طلبى و تحريك معاويه و وسوسه هاى طلحه و همچنين فرزندش عبدالله، بيعت خود را با على(عليه السلام) شكست و در جنگ جمل حاضر شد. اما پيش از آغاز جنگ با نصايح على(عليه السلام) به اشتباه خود پى برد و از جنگ كناره گيرى كرد و مردى به نام ابن جرموز او را در يكى از بيابان هاى اطراف بصره به قتل رسانيد و هنگامى كه اين خبر به على(عليه السلام) رسيد به شدّت ناراحت شد و بر عاقبت سوء او تأسف خورد.[درباره زبير توضيح بيشترى در جلد دوم پيام امام امير المومنين عليه السلام، صفحه 254 ذيل خطبه 31 داده ايم] . اما فرزندش عبدالله بن زبير از اولين كسانى بود كه بعد از هجرت به مدينه در ميان مسلمانان متولد شد علاقه مندان به او فضايل زيادى براى وى ذكر كرده، شجاعت او را ستوده و او را از خطباى انگشت شمار قريش محسوب داشته اند. او در سال شصت و چهار هجرى بعد از مرگ يزيد، حاكم مصر و حجاز و يمن و خراسان و اكثر شام شد و پايتخت خود را مدينه قرار داد ولى در زمان عبدالملك به دست حجاج بن يوسف ثقفى در حالى كه از مدينه به مكه آمده بود كشته شد و اين، بعد از آن بود كه همه يارانش او را رها كرده بودند و بدنش را مدت ها به دار آويزان كردند و اين در سال 73 هجرى بود. ابن عبدالبَر در كتاب استيعاب مى نويسد: نامگذارى او به وسيله پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود و حتى گفته اند: پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از تولد براى او دعا كرد. در عين حال، همين عبدالبَر مى نويسد كه او صفاتى داشت كه با خلافت سازگار نبود. ازجمله بخيل و خسيس و بدخلق و حسود بود. او محمّد بن حنفيه را از مكه و مدينه بيرون فرستاد و عبدالله بن عباس را به طائف تبعيد كرد.[ابن عبدالبر، استيعاب، شرح حال عبدالله بن زبير; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج20، ص102 به بعد] . بعضى از مورخان نوشته اند كه او چهل روز جمعه در نماز جمعه نامى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نبرد و درودى بر آن حضرت نفرستاد. هنگامى كه مردم به او اعتراض كردند گفت: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خانواده بدى دارد كه اگر من درود بر آن حضرت بفرستم مردم به خانواده او علاقه مند مى شوند و سبب خوشحالى آن ها مى گردد.[الكنى و الالقاب، ج 1، ص 293] . و اين نشانه نهايت عداوت او با اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام) بود. ابن ابى الحديد در ادامه اين سخن مى نويسد: هنگامى كه عبدالله بن زبير بغض و عداوت خود را درباره بنى هاشم آشكار ساخت و نام رسول الله(صلى الله عليه وآله) را در هيچ خطبه اى، نه در روز جمعه و نه در غير جمعه، نبرد جمعى از نزديكانش او را سرزنش كردند و اين كار را به فال بد گرفتند و او را از عاقبت خطرناك اين كار برحذر داشتند. ابن زبير گفت: والله من آشكارا نمى گويم ولى در پنهان نام آن حضرت را مى برم (و درود مى فرستم) ولى من ديدم بنى هاشم وقتى نام آن حضرت برده مى شود صورت هايشان گلگون مى گردد و گردن ها را مى كشند، كه نشانه خوشحالى آن هاست. به خدا سوگند من تا مى توانم نمى خواهم سرور در قلب آن ها وارد شود. به خدا سوگند تصميم گرفته ام گودالى براى آن ها حفر كنم و آتش در آن بيفكنم و آن ها را در آتش بسوزانم.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 127 و 128] . ممكن است بعضى چنين تصور كنند كه قتل پدر عبدالله در واقعه جمل سبب عداوت او شد در حالى كه چنين نيست. او قبل از اين واقعه نيز دربرابر خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) عداوت مى ورزيد و همان طور كه امام(عليه السلام) در گفتار حكيمانه بالا فرموده او يكى از عوامل اصلى انحراف پدرش بود.

حتى از تواريخ استفاده مى شود كه او از آتش بياران اصلى جنگ جمل بود ازجمله در داستان معروف سگ هاى حوئب.[حوئب منطقه اى بود در مسير مدينه به بصره و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) روزى به عايشه فرموده بود: گويى من يكى از شما را مى بينم كه سگ هاى منطقه حوئب در برابر او پارس مى كنند و بترس اى عايشه از اين كه تو آن زن باشى (زيرا آن مسير، مسير گناه و خطر است)] روشن مى شود كه عبدالله بن زبير چه نقش شيطنت آميز خطرناكى در برافروختن آتش جنگ داشت. زيرا هنگامى كه عائشه صداى سگ ها را شنيد و سؤال كرد كه آن محل چه نام دارد؟ و به او گفتند: نام آن حوئب است; تصميم بر بازگشت گرفت. در اين جا عبدالله بن زبير آمد، قسم ياد كرد كه اين جا حوئب نيست و ما مدت هاست از آن جا گذشته ايم و شاهدانى آورد كه گواهى دروغ بدهند كه آن جا حوئب نيست.[ابن قتيبة در الامامة و السياسة، مطابق نقل بهج الصباغة، ج 12، ص 74] . حتى از بعضى از روايات استفاده مى شود كه وقتى زبير از جنگ با على(عليه السلام) در ميدان جنگ جمل منصرف شد فرزندش عبدالله به شدّت او را نهى كرد و سرزنش نمود ولى در او اثر نگذاشت.[بهج الصباغة، ج 5، ص 233] . به هر حال رسوايى هاى عبدالله بن زبير بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد و چه تعبير زيبايى اميرمؤمنان على(عليه السلام) در كلام فوق درباره او كرده است: «ابنه المشئوم; فرزند شوم زبير». در ضمن، اين گفتار حكيمانه پيام مهمى براى همه پدران دارد كه مراقب باشند گاه پيوند عاطفى آن ها با فرزندشان سبب گمراهى و بدبختى آن ها در دنيا و آخرت مى شود. سخنان گمراه كننده آن ها را بدون تحقيق مى پذيرند و مسير حق را رها مى سازند و در بيراهه هاى زندگى سرگردان و بدبخت مى شوند. قرآن مجيد نيز در اين زمينه هشدار داده است آن جا كه مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال وفرزندانتان شمارا از ياد خدا غافل نكند! و كسانى كه چنين كنند، زيان كاران اند!»[منافقون، آيه 9].

 

حکمت 454 نهج البلاغه: انسان ضعیف را با فخر چه کار؟

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ؟! أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ، وَ لَا يَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لَا يَدْفَعُ حَتْفَهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 454) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 575

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش به متكبران فخرفروش هشدار مى دهد كه به گذشته و آينده خود بنگرند و اين صفت رذيله را از خود دور سازند، مى فرمايد: «انسان را با تكبر چه كار؟ در آغاز، نطفه بى ارزشى است و سرانجام مردارى (گنديده). نمى تواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خود دور سازد»; (مَا لاِبْنِ آدَمَ وَالْفَخْرِ: أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ، وَ لاَ يَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لاَ يَدْفَعُ حَتْفَهُ).

شك نيست كه انسان امتيازات فراوانى دارد و نسبت به مخلوقات ديگر برتر است و بسيارى از انسان ها امتيازات ويژه اى ازنظر مال و ثروت و جاه و مقام و شرافت خانوادگى و قدرت جسمانى بر ديگران دارند ولى اين امتيازات دليل بر آن نمى شود كه انسان موقعيت خود را فراموش كند و به اين و آن فخر بفروشد و به خويشتن ببالد و گرفتار صفت رذيله اى شود كه مردم را از او و او را از خدا دور سازد. امام(عليه السلام) روى چهار نكته براى اثبات كوچكى و حقارت متكبران فخرفروش تأكيد مى كند، نخست روى آغاز آفرينش انسان تكيه مى نمايد كه نطفه اى است كوچك و ناچيز كه بسيارى از افراد از آن اظهار تنفر مى كنند و در پايانش هنگامى كه از دنيا مى رود چند ساعت بعد تبديل به جيفه گنديده اى مى شود. آيا اين امور باعث افتخار و تكبر است؟ سپس به بيرون وجود او نظر افكنده، مى فرمايد: توان اين را ندارد كه خود را روزى دهد و نيز مرگ را از خود دور سازد. البته ممكن است انسان براى تحصيل روزى، زراعت و دامدارى و تجارت داشته باشد ولى اگر خشكسالى شود يا آفتى در زراعت و دام ها بيفتد همه سرمايه او بر باد مى رود. يك طوفان يا آتش سوزى ممكن است مال التجاره او را نابود سازد و به تعبير ديگر تمام اين موارد از سوى خداوند روزى بخش است. انسان آن را جابه جا مى كند و از آن بهره مى گيرد. پس هرگز روزى دهنده خويش نيست. مرگ را هم از طريق درمان بيمارى ها و رعايت بهداشت ممكن است بتوان چند صباحى به تأخير انداخت ولى چنين نيست كه مرگ انسان در اختيار خودش باشد. به خصوص مرگ هاى پيش بينى نشده كه ناگهان دامان انسان را از دورن يا برون وجودش مى گيرد و به جهان ديگر مى فرستد. گويا اين كلام امام(عليه السلام) برگرفته از آيات قرآن مجيد در اواخر سوره واقعه است هر چند قرآن آن را به عنوان دليلى بر خداشناسى و معاد ذكر كرده ولى امام(عليه السلام) آن را به صورت ديگرى بيان نموده است. قرآن مجيد درباره آغاز وجود انسان مى فرمايد: «(أَفَرَأَيْتُمْ مَّا تُمْنُونَ  أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ); آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد؟ آيا شما آن را مى آفرينيد يا ما آفريدگاريم». بعد مى فرمايد: «(نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ); ما در ميان شما مرگ را مقّدر ساختيم; و هرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد!...». بعد مى افزايد: «(أَفَرَأَيْتُمْ مَّا تَحْرُثُونَ ...); آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟! آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم؟! هرگاه بخواهيم آن را مبدّل به كاه درهم كوبيده مى كنيم كه در شگفتى فرو رويد! بعد مى افزايد: «(أَفَرَأَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ...); آيا درباره آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد؟! آيا شما آن را از ابر نازل كرده ايد يا ما نازل مى كنيم؟! هرگاه بخواهيم، اين آب گوارا را تلخ و شور قرار مى دهيم; پس چرا شكر نمى كنيد؟!».[واقعه، آيات 58-70] . در حكمت هاى 126 و 419 نيز تعبيرات ديگرى آمده است كه به فخرفروشان و متكبران به شدّت هشدار مى دهد و به آن ها مى گويد: آغاز و انجام زندگى خود را بنگريد و از ناتوانى هاى خود در برابر حوادث كوچك زندگى باخبر شويد تا از باده غرور و تكبر سرمست نگرديد و راه زندگى را گم نكنيد. شاعر عرب نيز مى گويد: ما بالُ مَن أوّلُه نُطفَةٌ *** وَجيفَةٌ آخِرُه يَفْخَرُ *** يُصبِحُ ما يَملِكُ تَقدِيمَ ما *** يَرجو ولا تأخِيرَ ما يَحذَرُ ...

 

حکمت 455 نهج البلاغه: بهترین شاعر عرب

وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ؟ فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ يَجْرُوا فِي حَلْبَةٍ، تُعْرَفُ الْغَايَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا؛ فَإِنْ كَانَ وَ لَا بُدَّ، فَالْمَلِكُ الضِّلِّيلُ. يُريدُ إمرأ القيس. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 455) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه: 581

همان گونه كه بعداً اشاره خواهيم كرد در يكى از شب هاى ماه مبارك رمضان كه امام(عليه السلام) مجلس اطعامى براى مؤمنان فراهم كرده بود سخن از شعر و شاعران به ميان آمد. بعضى از حاضران از امام(عليه السلام) پرسيدند: برترينِ شعراى عرب كيست؟ امام(عليه السلام) در يك جواب كوتاه حكيمانه فرمود: «شاعران همه يك روش نداشتند و در يك ميدان به مسابقه نپرداختند تا پيشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزير بايد به اين سؤال پاسخ داد بايد گفت: او همان سلطان گمراه بود». منظور امام(عليه السلام) امرؤ القيس، شاعر معروف عرب است (كه امام(عليه السلام) او را بر همه ازنظر قدرت شعرى مقدم شمرد هرچند اشعار او محتواى جالبى ندارد)»; (وَسُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ فَقَالَ(عليه السلام): إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ يَجْرُوا فِي حَلْبَة تُعْرَفُ الْغَايَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا، فَإِنْ كَانَ وَ لاَبُدَّ فَالْمَلِكُ الضِّلِّيلُ (يريد امرأ القيس)). «حَلْبَة» (بر وزن دفعة) به معناى يك مرحله مسابقه اسب سوارى است و گاه به معناى ميدان مسابقه تفسير شده است. «قَصَبَة» (بر وزن شجرة) در اصل به معناى چوبه نِى است و در اين جا منظور آن چوبه نى اى است كه در آن زمان در آخر مسير مسابقه بر زمين نصب مى كردند و هركس از همه پيشتازتر بود خم مى شد و آن را برمى گرفت و برنده از بازنده به اين وسيله شناخته مى شد. «الضِّلِّيلُ» صيغه مبالغه به معناى شخص بسيار گمراه و بدكار است و اين لقب را عرب براى امرؤ القيس انتخاب كرد زيرا او على رغم استعداد فوق العاده اش در شعر، آلودگى هاى فراوان داشت. حتى بعضى گفته اند كه او اباحى مسلك بود.[شرح نهج البلاغه مغنيه، ج 4، ص 475] . به هر حال گفتار امام(عليه السلام) به خوبى نشان مى دهد كه نه تنها آن حضرت در فن خطابه سرآمد بود بلكه در شناسايى اشعار شاعران نيز آگاهى فراوان داشت و ديوانى از آن حضرت امروز در دست ماست كه البته اصالت آن ثابت نيست و يا حداقل بخشى از اشعار آن مشكوك است. مرحوم آيت الله استاد مطهرى در كتابش به نام سيرى در نهج البلاغه تحت عنوان «شاهكارها» به شرح اين كلام حكيمانه امام(عليه السلام) پرداخته و در ابتدا سخنى درباره شعراى فارسى زبان دارد، مى گويد: در زبان فارسى شاهكارهايى وجود دارد: در غزل عرفانى، غزل عادى، پند و اندرز، تمثيلات روحى و عرفانى، حماسه، قصيده و غيره، ولى چنانكه مى دانيم هيچ يك از شعراى ما كه شهرت جهانى دارند در همه اين رشته ها نتوانسته اند شاهكار به وجود آورند. شهرت و هنر حافظ در غزل عرفانى، سعدى در پند و اندرز و غزل معمولى، فردوسى در حماسه، مولوى در تمثيلات و نازك انديشى هاى روحى و معنوى، خيام در بدبينى فلسفى و نظامى در چيز ديگر است، و به همين جهت نمى توان آن ها را با هم مقايسه كرد و ميانشان ترجيح قائل شد. حداكثر اين است كه گفته شود هركدام از اين ها در رشته خود مقام اول را واجد است. هريك از اين نوابغ اگر احياناً از رشته اى كه در آن استعداد داشته اند خارج شده اند، تفاوت فاحشى ميان دو نوع سخن آن ها ملاحظه شده است. شعراى عرب نيز، چه در دوره جاهليت و چه در دوره اسلام، چنين اند. در نهج البلاغه آمده است كه از على(عليه السلام) سؤال شد: شاعرترين شاعران عرب كيست؟ ايشان جواب دادند: «انَّ الْقَوْمَ لَمْ يجْروا فى حَلْبَة تُعْرَفُ الْغايةُ عِنْدَ قَصَبَتِها...». اين شاعران در يك ميدان اسب نتاخته اند تا معلوم شود كداميك گوى سبقت را ربوده است. آنگاه فرمود: «فَانْ كانَ وَ لابُدَّ فَالْمَلِكُ الضِّلّيلُ; اگر ناچار بايد اظهار نظرى كرد، بايد گفت كه آن پادشاه تبهكار (يعنى امرؤالقيس) بر ديگران مقدم است». سپس در ادامه سخن مى افزايد: اما از امتيازات برجسته اميرمؤمنان على(عليه السلام) در نهج البلاغه اين است كه آن حضرت در هر موضوعى وارد مى شود شاهكار مى آفريند. در موعظه، حماسه و ... [سيرى در نهج البلاغه، ص 23] . نكته اصلى همان است كه امام(عليه السلام) به آن اشاره كرده است. مقايسه كردن دو شخص يا دو چيز با هم در صورتى ميسر است كه وجه اشتراك زيادى داشته باشند. هرگز نمى توان گفت كه فلان طبيب داناتر است يا فلان مهندس راه و ساختمان، فلان عالم نحوى برجسته تر است يا فلان فقيه و فيلسوف. شاعران نيز گرچه همه شاعر بودند ولى مسيرهاى بسيار مختلفى را مى پيمودند. بعضى مهارت در غزل هاى عاشقانه داشتند، بعضى در اشعار حماسى، بعضى به دنبال مسائل اخلاقى مى رفتند و بعضى ديگر قهرمان داستان سرايى بودند. بنابراين مقايسه آن ها با هم چندان صحيح نيست. ولى امام(عليه السلام) بعد از ذكر اين نكته براى اين كه سؤال كنندگان را بى پاسخ نگذارد اشاره به امرؤ القيس فرمود كه در مجموع، شاعرى بسيار قوى و صاحب قريحه فوق العاده شعرى بود. هرچند زندگانى اش آلوده به انواع فجايع بود و از آن جا كه شاهزاده بود و بعد از پدرش جاى او را گرفت امام(عليه السلام) به عنوان «الملك الضليل; پادشاه گمراه» همان لقبى كه در عرب بعد از اسلام مشهور بود از او ياد فرمود...

 

حکمت 456 نهج البلاغه: ترک دنیا و کسب بهشت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ، فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 456) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 591

امام(عليه السلام) با تعبير گويايى اشاره به بى ارزش بودن مواهب مادى و دنيوى و پرارزش بودن وجود انسان مى فرمايد: «آيا آزادمردى پيدا نمى شود كه اين ته مانده غذا را به اهلش واگذارد؟ بدانيد وجود شما بهايى جز بهشت ندارد آن را به چيزى جز بهشت نفروشيد»; (أَلاَ حُرٌّ يَدَعُ هذِهِ اللُّمَاظَةَ لاَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَيْسَ لاَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلاَ تَبِيعُوهَا إِلاَّ بِهَا). «لماظه» كه غالب شارحان نهج البلاغه به ضم لام ذكر كرده اند و تنها بعضى به فتح لام نوشته اند به معنى باقى مانده غذا در دهان است كه انسان پس از فروبردن لقمه با زبان خود آن را از اطراف دهان جمع مى كند و فرو مى برد و گاه زبانش را بر لب ها مى كشد كه اگر چيزى از غذا مانده آن را نيز جمع كند، و اين تشبيه بسيار گويايى است كه امام(عليه السلام) درمورد بى ارزش بودن مواهب مادى دنيا فرموده است. اشاره به اين كه اقوام زيادى به اين دنيا آمده اند و از مواهب آن بهره برده اند و غذاهاى آن را خورده اند گويا ته مانده آن به شما رسيده است، اصل آن ارزشى نداشته تا چه رسد به ته مانده آن. تعبير به «حر» اشاره به اين دارد كه تنها آزادگان مى توانند خود را از قيد و بند دنياى مادى رها سازند ولى آن ها كه اسير شهوات و زرق و برق ها هستند هرگز نمى توانند به آسانى خود را از عشق به دنيا رها سازند و براى رسيدن به آن دست به هر كارى مى زنند. تعبير «لاهلها» (براى اهل دنيا) اشاره به اين است كه افراد كوته فكر و بى همتى هستند كه گوهر گران بهاى روح و جان انسانى را به متاعى قليل و مال و مقام بى ارزش مى فروشند; دنيا را براى آن ها واگذارند. شك نيست كه هرگز منظور امام(عليه السلام) ترك سعى و تلاش براى زندگانى آبرومندانه و كفاف و عفاف نيست چراكه بدون چنين زندگى اى انسان حريت و آزادى ندارد و ناچار مى شود تن به ذلت وابستگى به ديگران بدهد و همچنين جوامع فقير و نيازمند كه همواره وابسته و ذليل در چنگال ديگران اند بلكه منظور غرق شدن در مواهب مادى و فروختن شرافت انسانى خود براى به دست آوردن مال و مقام دنياست.

آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن و براى تكميل آن مى فرمايد: به يقين براى وجود و جان شما بهايى جز بهشت وجود ندارد آن را به غير بهشت نفروشيد. بهشت يعنى كانون رحمت الهى، آن جا كه همه مواهب مادى و معنوى جمع است و زشتى هاى دنيا و آسيب هايش به آن جا راه ندارد بهشت يعنى كانون رضا و خشنودى پروردگار، مركز پاكان و نيكان و عالمان و مجاهدان و شهيدان گران قدر. بهشت يعنى محلى كه پذيرايى كنندگانش فرشتگان والامقام الهى هستند و همنشينانش انبيا و اولياى الهى. بهشت يعنى پيوستن به ابديت قرب خداوند و بهره گيرى از انواع جمال و جلال پروردگار. بهشت يعنى جايى كه حتى يك كلام ركيك بر زبان كسى جارى نمى شود (لاَ يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَلاَ تَأْثِيماً إِلاَّ قِيلا سَلاَماً سَلاَماً). آرى وجود انسان آن چنان پرارزش است كه اگر تمام دنياى مادى را بخواهيم با آن موازنه كنيم برابرى ندارد. در روايت معروف هشاميه امام كاظم(عليه السلام) همين نكته به شكل ديگرى بيان شده است آن جا كه مى فرمايد: «إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِى لاَ يرَى الدُّنْيا لِنَفْسِهِ خَطَراً أَمَا إِنَّ أَبْدَانَكُمْ لَيسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةُ فَلاَ تَبِيعُوهَا بِغَيرِهَا; گران قدرترين مردم كسى است كه دنيا را ارزشى براى وجود خودنمى شمرد. آگاه باشيد! كه وجود شما بهايى جز بهشت ندارد پس آن را به غير بهشت نفروشيد».[كافى، ج 1، ص 19، ح 12]...

 

حکمت 457 نهج البلاغه: اهل‌علم و اهل‌دنیا، به‌دنبال علم و دنیا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَنْهُومَانِ لَا يَشْبَعَانِ؛ طَالِبُ عِلْمٍ، وَ طَالِبُ دُنْيَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 457) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 597

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو گروه اشاره مى كند كه هرگز سير نمى شوند، مى فرمايد: «دو شخصِ گرسنه اند كه هرگز سير نمى شوند: طالب علم و طالب دنيا»; (مَنْهُومَانِ لاَ يَشْبَعَانِ: طَالِبُ عِلْم وَ طَالِبُ دُنْيَا). واژه «منهوم» از ماده «نَهَم» (بر وزن دهن) به معناى سيرى ناپذير بودن و اشتهاى شديد به چيزى داشتن است. منهوم به معناى كسى است كه اين گونه شده است. اما اين كه طالبان علم هرگز از طلب علم سير نمى شوند به اين دليل است كه اولاً علم، حد و مرزى ندارد و به فرموده قرآن: (وَ فَوْقَ كُلِّ ذى عِلْم عَليمٌ).[يوسف، آيه 76] . و در جاى ديگر تمام معلومات انسان را در مقابل مجهولات، ناچيز مى شمارد و مى فرمايد: (وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً).[اسراء آيه 85] . و در مورد علم خداوند و حقايق جهان هستى مى فرمايد: «(وَ لَوْ أَنَّ ما فِى الاَرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ); و اگر همه درختان روى زمين قلم شود، و دريا براى آن مركّب گردد، و هفت درياچه به آن افزوده شود، اين ها همه تمام مى شود ولى كلمات خدا پايان نمى گيرد; خداوند عزيز و حكيم است».[لقمان، آيه 27] . ثانياً علم، نشاط آور است، روح را صيقل مى دهد و در واقع غذاى اصلى روح آدمى است و به همين دليل طالبان علم هرگز از علم سير نمى شوند بلكه هر مرحله اى را كه طى كنند خواهان مرحله بالاترى هستند. اين سخن معروف است كه بعضى از بزرگان در عين محروميت مادى هنگامى كه بعضى از مسائل پيچيده علمى را مى گشودند به قدرى لذت مى بردند كه مى گفتند: «أينَ المُلوك وأبناءُ المُلوكِ من هذه اللذّة; كجا هستند پادشاهان و شاهزادگان كه ببينند چنين لذتى از كه ما مى بريم». نيز در زمان هاى گذشته بسيارى از دانشمندان تن به مسافرت هاى طولانى مى دادند كه بسيار مشكل آفرين بود تا محضر بعضى از اساتيد را درك كنند و حتى گاه به يك روايت از روايات معصومين(عليهم السلام) برسند. و اما طالبان دنيا نيز در عشق به دنيا و زرقوبرق و مواهب مادى آن آنقدرحرص وولع دارندكه باهيچ چيزسيرنمىشوندوبه گفته شاعر: هفت اقليم ار بگيرد پادشاه *** همچنان در بند اقليمى دگر . مى دانيم كه جغرافى دانان در گذشته تمام كره زمين را به هفت اقليم تقسيم مى كردند و شاعر به اين نكته اشاره مى كند كه اگر همه زمين را به دنياپرست بدهند باز هم سير نمى شود و مايل است دست به كرات آسمانى ديگر بيندازد. به همين دليل در حديث معروفى از امام كاظم(عليه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْيا مَثَلُ ماءِ الْبَحْرِ، كُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشانُ ازْدادَ عَطَشاً حتَّى يقْتُلَهُ; مَثَل دنيا، مَثَل آب درياست كه هرچه انسانِ تشنه از آن بنوشد، عطش او بيشتر مى شود، به حدّى كه او را مى كشد».[تحف العقول، ص 396] . اين گونه افراد كه هرگز از دنيا سير نمى شوند گرفتار بلاهاى متعددى خواهند شد. ازجمله گرفتار طول امل و آرزوهاى دور و دراز مى شوند و آخرت را به كلى فراموش مى كنند همان گونه كه در حديث معروف نبوى و علوى آمده است: «أَمَّا طُولُ الاَمَلِ فَينْسِى الاْخِرَةَ».[كافى، ج 2، ص 335، ح 3] . اضافه بر اين، آرامش روح و جسم را به كلى از دست مى دهند و اگر روزى بخشى از دنيايشان به خطر بيفتد به زمين و زمان بد مى گويند و گاه دست به خودكشى مى زنند. علاوه بر همه اين ها چون دنيا، دار مزاحمت است و هر كسى به بيش از حد نياز خود برسد با خواسته هاى ديگران مزاحمت دارد، دشمنى و عداوت بسيارى را براى خود مى خرد. حسودان نيز اين گونه افراد را راحت نمى گذارند و پيوسته در انتظار زوال نعمت آن ها هستند. ولى آن ها كه قانع اند و اهل كفاف و عفاف اند از همه اين آثار سوء و مرگبار در امان اند.

 

حکمت 458 نهج البلاغه: از نشانه‌هاى ایمان واقعی

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْإِيمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ عَلَى الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ، وَ أَلَّا يَكُونَ فِي حَدِيثِكَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِكَ، وَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي حَدِيثِ غَيْرِكَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 458) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 601

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه حقيقت ايمان را در ضمن سه چيز كه از مظاهر ايمان به خدا هستند بيان كرده است: نخست مى فرمايد: «ايمان آن است كه راست گويى را در آن جا كه به زيان توست بر دروغ گويى در آن جا كه به سود توست مقدم دارى»; (الإِيمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ، عَلَى الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ). بسيار مى شود كه انسان اگر در بيان حقيقتى، راستى را برگزيند زيان هايى دامن او را مى گيرد. مثل اين كه سؤال كنند: تو چيزى به فلان شخص كه از دنيا رفته است بدهكارى؟ و او حقيقتش را بگويد كه آرى فلان مبلغ را بدهكارم. اين اعتراف گرچه ظاهراً به زيان گوينده است و دروغ گفتن به سود اوست ولى قطعاً اين صدق و راستى از نشانه هاى ايمان به خدا و روز قيامت مى باشد. يا اين كه تصادفى موجب خسارت شده و شخص مى داند مقصر بوده است اگر تقصير خود را بپوشاند و دروغ بگويد نفع مادى مى برد ولى اگر حق را آشكار سازد گرفتار زيان مى شود ولى اين زيان در حقيقت منفعت است و از نشانه هاى ايمان مى باشد. قرآن مجيد نيز دروغ گفتن را نشانه بى ايمانى شمرده آن جا كه مى فرمايد: «(إِنَّما يفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذينَ لا يؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ); تنها كسانى دروغ مى بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند; (آرى،) دروغ گويان واقعى آن ها هستند!».[نحل، آيه 105] . نيز در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه كسى از آن حضرت پرسيد: آيا شخص باايمان ممكن است (لغزش پيدا كند و) آلوده زنا شود؟ فرمود: امكان دارد. عرض كرد: ممكن است آلوده سرقت گردد؟ فرمود: گاه ممكن است چنين شود. عرض كرد: ممكن است دروغ بگويد؟ فرمود: نه. (مگر نمى دانى؟) خداوند متعال مى فرمايد: (إِنَّما يفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ).[بحارالانوار، ج 19، ص 263، ح 47] . در واقع راست گويى گاه همچون داروى تلخ شفابخش است و دروغ همچون غذاى مطبوع زيان بار. انسان عاقل آن داروى شفابخش را رها نمى كند و به سراغ آن غذاى زيانبار نمى رود. البته شكى نيست كه در مواردى، امر، داير بين اهم و مهم است يعنى راست گويى سبب به خطر افتادن جان يا منافع مهم مسلمانى مى شود. مثل اين كه يك ناصبى متعصب و مسلح از انسان سؤال كند: آيا تابع مكتب اهل بيت(عليهم السلام) هستى؟ كه اگر راستش را بگويد سلاح به روى او مى كِشد. به يقين اين گونه موارد از كلام امام(عليه السلام) مستثنى است همان گونه كه در باب تقيّه به آن اشاره شد. يا اين كه براى اصلاح ذات البين اگر مجبور به دروغ شويم مجاز است زيرا اصلاح ذات البين مهم تر از راست گويى است. البته تفاوتى نمى كند كه نفع و زيان، مربوط به خود انسان باشد يا مربوط به انسان ديگرى. اگر مصلحت اهمى ايجاب كند از قاعده كلى مورد بحث كه امام(عليه السلام) به آن اشاره فرمود مستثنى است. به هر حال اصل اساسى اين است كه انسان هميشه صدق و راستى را پيشه كند هر چند به زيان او تمام شود ولى اين قاعده موارد استثنايى هم دارد و آن در جايى است كه مصلحت مهم تر از مصلحت صدق به خطر مى افتد. مرحوم علامه مجلسى در جلد دوم بحارالانوار، صفحه 122 ذيل همين روايت به عنوان شرح و بيان مى فرمايد: ممكن است منظور امام(عليه السلام) از ضرر، در اين گفتار حكيمانه ضررى باشد كه تقيه در آن روا نيست. آنگاه امام(عليه السلام) به سراغ دومين نشانه ايمان مى رود و مى فرمايد: «اين كه گفتارت بيش از عملت نباشد»; (وَ أَلاَّ يَكُونَ فِي حَدِيثِكَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِكَ). بسيارند كسانى كه سخن از نيكى ها و خوبى ها و صفات برجسته انسانى، بسيار مى گويند اما عملشان هماهنگ با آن نيست و اين نشانه ضعف ايمان آن هاست. مؤمنان حقيقى آنچه را مى گويند انجام مى دهند و اى بسا اعمالشان فراتر از گفتارشان است. به تعبير ديگر اگر انسان به چيزى كه مى گويد اعتقاد راسخ داشته باشد حتماً عمل او با آن هماهنگ خواهد بود و اگر نبود، نشانه عدم اعتقاد راسخ به آن گفتار است. قرآن مجيد مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ).[ صف، آيات 2 و 3] . در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه به جاى «عَمَلِك»، «عِلمِك» آمده است كه در اين صورت مفهوم كلام امام(عليه السلام) چنين مى شود: نبايد انسان بيش از آنچه مى داند سخن بگويد. همان گونه كه قرآن مجيد مى فرمايد: (وَ لا تَقْفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلْم).[اسراء، آيه 36] . در آيات و روايات اسلامى نكوهش شديدى از «قول به غير علم» شده چراكه اين كار سرچشمه اختلافات و مشكلات فراوان و گمراهى افراد و نزاع ها مى شود. بنابراين هركدام از اين دو نسخه واقعيت داشته باشد مفهوم صحيحى دارد هر چند بعضى از شارحان نهج البلاغه نسخه «عَمَلِك» را نادرست پنداشته اند. آنگاه نشانه سوم و آخر را بيان مى كند و آن اين كه «به هنگام سخن گفتن درباره ديگران تقواى الهى را پيشه كنى»; (وَ أَنْ تَتَّقِي اللّهَ فِي حَدِيثِ غَيْرِكَ). اشاره به اين كه غيبت نكنيد، تهمت نزنيد، حق كسى را با سخنانتان باطل نسازيد، عيب بر مسلمانى ننهيد و او را با سخن نيش دار نيازاريد. خلاصه، تقواى الهى را در نظر داشته باشيد و تمام اين جهات را رعايت كنيد. در تفسير كلام مذكور دو احتمال ديگر نيز داده شده است: نخست اين كه هنگامى كه مى خواهى سخنى از ديگرى نقل كنى رعايت تقواى الهى كن و سخن او را بى كم و كاست و بدون اضافه نقل كن. ديگر اين كه در برخورد با سخنان ديگران تقوا پيشه كن و فوراً گفتار آن ها را نفى نكن; درست بينديش، اگر گفتار صحيحى است بپذير و جدال و مِراء نكن و از روى حسادت به نفى سخنان صحيح ديگران اقدام مكن. ولى معناى نخست مناسب تر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان هر سه معنا نيز امكان پذير است.

 

حکمت 459 نهج البلاغه: غلبۀ تقدیر خدا بر تدبیر انسان

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَغْلِبُ الْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِيرِ، حَتَّى تَكُونَ الْآفَةُ فِي التَّدْبِيرِ. قال الرضي و قد مضى هذا المعنى فيما تقدم برواية تخالف هذه الألفاظ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 459) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 607

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به تأثير نافذ مقدرات كرده، مى فرمايد: «مقدرات بر تقدير و تدبير (ما) غلبه مى كند تا آن جا كه (گاه) آفت به سبب تدبير (انسان) به وجود مى آيد»; (يَغْلِبُ الْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِيرِ، حَتَّى تَكُونَ الاْفَةُ فِي التَّدْبِيرِ). مرحوم سيد رضى بعد از ذكر اين گفتار حكيمانه مى گويد: «همين مضمون پيش از اين (در حكمت 16) با عبارت ديگرى و با تفاوت (مختصرى) گذشت»; (قال الرضي: وَقَد مضى هذا المعنى فيما تقدم برواية تخالف هذه الأَلفاظ).

«مقدار» در اين جا به معناى مقدرات و اندازه گيرى هاى الهى است. واژه «حتى» در واقع براى بيان غايت و سرانجام چيزى است. اين گفتار حكيمانه در واقع سه پيام دارد: پيام اول اين كه: ما را با مسأله خداشناسى و توحيد افعالى پروردگار آشناتر مى سازد. هنگامى كه مى بينيم براى انجام كارى نقشه هاى فراوان مى كشيم، مشورت بسيار و مديريت كافى مى كنيم ولى به آن نمى رسيم آگاه مى شويم كه پشت اين دستگاه خلقت، دست باعظمتى است كه چرخه جهان را مى چرخاند و درواقع اين كلام شبيه چيزى است كه درگفتارحكيمانه ديگرى از آن حضرت(عليه السلام) آمده بود: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ».[نهج البلاغه، حكمت 250] . پيام دوم پيام توكل بر خداست و آن اين كه تنها به تقدير و تدبير و قوت فكر خود اعتماد نكنيم بلكه در همه چيز و در هر كار توجه به مسبب الاسباب داشته باشيم و از او مدد بخواهيم و كمك بگيريم. پيام سوم اين كه: غرور بر ما غلبه پيدا نكند. هنگامى كه مى بينيم صاحب قدرت ظاهرى شده ايم و گروه عظيمى سر بر فرمان ما هستند و مشاوران تيزهوشى داريم كه در همه كار به ما كمك مى كنند مبادا غرور، ما را بگيرد و از خدا غافل شويم. چراكه گاه مى بينيم همه اسباب فراهم است ولى كارى از پيش نمى رود. يعنى مقدرات طرح ديگرى براى ما ريخته و تلاش هاى ما دربرابر تقدير الهى همچون نقش بر آب است. مرحوم مفيد در كتاب ارشاد اين كلام حكمت آميز را با مقدمه اى به اين شرح نقل مى كند: هنگامى كه «شاه زنان» دختر كسرى اسير شد و او را خدمت امام اميرمؤمنان(عليه السلام) آوردند آن حضرت از او پرسيد: بعد از داستان ابرهه و لشكر فيل و نابودى آن در كنار كعبه (هنگامى كه جريان به گوش پدرت رسيد) چه شنيدى؟ او گفت: اين سخن را از او شنيدم كه مى گفت: هنگامى كه خداوند بر كارى غالب شود تمام طمع ها دربرابر آن ذليل مى شوند و هنگامى كه مدت حيات كسى سر آمده باشد مرگ او در چاره انديشى هاى اوست. امام(عليه السلام) فرمود: چه سخن زيبايى پدرت گفته است. آرى. سپس فرمود: «تَذِلُّ الاُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يكُونَ الْحَتْفُ فِى التَّدْبِيرِ».[ارشاد مفيد، ص 159 (مطابق نقل علامه شوشترى در بهج الصباغة)] . اين جمله همان چيزى است كه در حكمت 16 گذشت و هماهنگ با گفتار حكيمانه مورد بحث است. شعراى عرب در اين زمينه اشعار متعددى گفته اند. ابوتمّام مى گويد: ورَكبٌ كأطرافِ الأسِنَّةِ عَرَّسوا *** على مِثْلِها واللَّيلُ تَسْطو غَياهِبُه *** لأمر عليهِم أن تَتُمّ صُدورُه *** ولَيس عليهِم أن تَتُمّ عَواقِبُه .

سوارانى بودند كه همچون سرنيزه ها دربرابر مخالفينشان صف كشيدند در حالى كه تاريكى شب غلبه داشت. آن ها به دنبال مقصدى بودند كه آغازش به دست آن ها بود ولى پايانش از دست آن ها خارج.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 176] . شاعر فارسى زبان نيز مى گويد: ديده اى بايد سبب سوراخ كن *** تا حجب را بركند از بيخ و بن *** تا مسبب بيند اندر لا مكان *** هرزه داند جهد و اكساب و دكان *** از مسبِّب مى رسد هر خير و شر *** نيست اسباب و وسائط اى پدر *** جز خيالى منعقد بر شاهراه *** تا بماند دور غفلت چند گاه . بابا افضل كاشانى نيز در اين زمينه مى گويد: سعى تو كليد قفل مشكل نشود *** تقدير به تدبير تو باطل نشود *** گر هر دو جهان خواسته باشند چه سود *** چيزى كه خدا نخواست حاصل نشود . قابل توجه اين كه در غررالحكم، كلام حكيمانه ديگرى در كنار اين كلام نقل شده كه مفسر و مؤيد آن است، مى فرمايد: «يجرى القضاء بالمقادير على خلاف الاختيار و التدبير; قضاى الهى همراه مقدرات، برخلاف اختيار و تدبير ما جريان مى يابد».[غرر الحكم، ح 1791] . شك نيست كه منظور امام(عليه السلام) از بيان اين گونه كلمات اين نيست كه انسان دست از تدبير و تلاش و كوشش براى رسيدن به مقاصد مشروع و مطلوب بردارد و همه چيز را به مقدرات بسپارد بلكه منظور اين است كه ضمن هرگونه تلاش و كوشش مراقب باشد كه ماوراء نقشه و تدبير او نقشه و تدبير كس ديگرى است، از او غافل نگردد، دل به او بندد و پيروزى ها را از او بطلبد.

 

 

 

 

 

 

حکمت 460 نهج البلاغه: حلم و درنگ، نتیجۀ بلندنظری

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْحِلْمُ وَ الْأَنَاةُ تَوْأَمَانِ، يُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّة. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 460) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه: 611

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود به اهميت حلم و بردبارى و ترك شتاب در كارها و سرچشمه اين دو صفت برجسته اشاره كرده، مى فرمايد: «بردبارى و ترك شتاب، فرزندان دوقلويى هستند كه از همت بلند متولد مى شوند»; (اَلْحِلْمُ وَالاَنَاةُ تَوْأَمَانِ يُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّةِ). جالب اين كه ابن عبد ربه در كتاب عقد الفريد شأن ورودى براى اين گفتار حكيمانه ذكر كرده و آن اين كه يكى از بزرگان ايران خدمت امام(عليه السلام) رسيد. آن حضرت پرسيد: بهترين پادشاهان شما نزد شما چه كسى بود؟ او در پاسخ عرض كرد: اردشير در كشوردارى پيشگام بود ولى بهترين روش را انوشيروان داشت. امام(عليه السلام) سؤال كرد: كدام يك از فضايل اخلاقى در وى برجسته تر بود؟ عرض كرد: بردبارى و عدم شتاب در كارها. امام(عليه السلام) فرمود: اين دو، همچون فرزندان دوقلويى هستند كه از علو همت متولد مى شوند.[عقد الفريد، ج 2، ص 143] . «حلم» همان بردبارى در مقابل سفيهان و افراد بى منطق و همچنين در برابر متخلفان و گنهكارانى كه گناه سنگينى ندارند و ترك مجازات آن ها مى باشد. «اناة» به معناى شتاب نكردن در انجام كارها پيش از دقت كافى در اطراف و جوانب آن و به تعبير ديگر صبر و حوصله تا روشن شدن تمام جوانب كار و همچنين شتاب نكردن در مجازات بدكاران. البته اين دو، قرابت و نزديكى با هم دارند و به همين دليل امام(عليه السلام) اين ها را به منزله فرزندان دو قلو ذكر كرده است كه در عين دوگانگى، داراى شباهت زيادى هستند. اما علو همت به معناى شخصيت والا و برجسته، و بلندنظرى و سعه صدر است. بديهى است كسى كه داراى چنين صفتى است هرگز دربرابر سفيهان واكنش نشان نمى دهد بلكه با تحمل و بردبارى، مى گذرد همان گونه كه قرآن درباره صفات مؤمنان فرموده است: (وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً).[فرقان، آيه 63] . نيز افرادى كه داراى علو همت و سعه صدرند در كارها شتاب نمى كنند بلكه تمام جوانب را در نظر مى گيرند تا اقدام نسنجيده اى كه موجب پشيمانى است صورت نگيرد. همان گونه كه قرآن مجيد درباره حضرت سليمان(عليه السلام) مى گويد: هنگامى كه سليمان پيام هدهد را درباره مردم سرزمين سبا شنيد، گفت: «(سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ); ما تحقيق مى كنيم ببينيم راست گفتى يا از دروغ گويان هستى؟».[نمل، آيه 27] . سپس نامه اى براى آن ها فرستاد و با آن ها اتمام حجت كرد و اين نشان مى دهد كه او در كارها هرگز شتاب نمى كرد. و درباره خبرى كه وليد بن مغيره از طائفه بنى المصطلق داد كه آن ها اسلام را رها كرده و مرتد شده و به مقابله با فرستادگان پيامبر (صلى الله عليه وآله) برخاسته اند قرآن مى فرمايد: «(إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَة فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ); اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى، از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد!».[حجرات، آيه 6] . در اين آيه ضمناً اشاره به نتيجه منفى شتاب بدون تحقيق نيز شده است و آن، آسيب رساندن به بى گناهان و ندامت و پشيمانى است. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الاَنَاةُ مِنَ اللَّهِ وَ الْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطَانِ; ترك شتاب از سوى خداست و عجله از شيطان است».[بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 12] . البته اين دستور مربوط به مواردى است كه مسائل روشن نيست و نياز به تأمل و دقت و تدبير دارد. اما هنگامى كه راه، روشن و برنامه معين باشد و ترديدى در صحت آن نباشد بايد عجله كرد و فرصت را غنيمت شمرده و به بهانه هاى واهى از دست نداد. همانگونه كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا هَمَّ أَحَدُكُمْ بِخَيْر أَوْ صِلَة فَإِنَّ عَنْ يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ شَيْطَانَيْنِ فَلْيُبَادِرْ لاَ يَكُفَّاهُ عَنْ ذَلِكَ; هنگامى كه كسى از شما تصميم بر كار خير يا كمك به خويشاوند (يا غير خويشاوند) گرفت بايد عجله كند و آن را انجام دهد زيرا از طرف راست و چپ او دو شيطان حاضر مى شوند و او را وسوسه مى كنند».[كافى، ج 2، ص 143، ح 12] . در حكمت 363 نيز آمده بود: «مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الاِمْكَانِ وَالاَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ; عجله كردن پيش از فراهم شدن امكانات و از دست دادن امكانات، بعد از فرصت، از نادانى است».

 

حکمت 461 نهج البلاغه: غیبت، تلاش افراد ضعیف

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْغِيبَةُ جُهْدُ الْعَاجِزِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 461) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 615

امام(عليه السلام) در اين گفتار كوتاه و پرمعنا به يكى از عيوب مهم غيبت اشاره كرده مى فرمايد: «غيبت كردن، آخرين تلاش شخص ناتوان است»; (الْغِيبَةُ جُهْدُ الْعَاجِزِ). اشاره به اين كه تنها فرومايگان و افراد پست و ناتوان به سراغ غيبت مى روند چراكه اگر انسان در خود، توانايى و استعداد پيشرفت ببيند به جاى اين كه با غيبت مقام كسى را خدشه دار كند خودش مى كوشد و به آن مقام و برتر از آن مى رسد ولى چون عاجز و ناتوان و فرومايه است سعى مى كند به وسيله غيبت آبروى ديگرى را در انظار عموم بريزد. ازاين رو امام(عليه السلام) مى فرمايد: غيبت، آخرين تلاش افراد ناتوان است. در ميان گناهان كبيره كمتر گناهى است كه همانند غيبت، نشانه پستى و ضعف و زبونى و ناجوانمردى باشد. به تعبير ديگر، آن ها كه پشت سر مردم به مذمت و عيب جويى مى پردازند و آبرو و حيثيت افراد را با افشاى عيوب پنهانى، كه غالب مردم به يكى از اين عيوب گرفتارند، مى برند، و آتش حسد و كينه خود را به اين وسيله فرو مى نشانند، افرادى ناتوان و فاقد شخصيت اند كه حتى در مبارزه بى دليل وظالمانه خود شهامت ندارند و تمام قدرتشان اين است كه از پشت خنجر بزنند.

غيبت و آثار شوم آن: در تعريف غيبت، در ميان ارباب لغت و همچنين در كتب فقهيه و كلمات علماى اخلاق، تفسيرهاى گوناگونى ديده مى شود كه در واقع همه آن ها به يك چيز برمى گردد. مرحوم شيخ انصارى از بعضى از بزرگان علما نقل كرده است كه اخبار معصومين(عليهم السلام) و اجماع فقها دلالت بر اين دارد: حقيقت غيبت اين است كه از ديگرى در غياب او چيزى بگويد كه اگر بشنود ناراحت شود.[مكاسب محرمه، شيخ انصارى، بحث غيبت] . گاه گفته مى شود كه غيبت، افشاى عيوب و گناهان پنهانى افراد در غياب آن ها نزد كسانى است كه از آن آگاهى ندارند و اين كه بعضى از عوام مى گويند: آنچه گفتيم، صفت اوست غيبت نيست; اشتباه روشنى است. زيرا غيبت همان بيان صفت زشت پنهانى در غياب افراد است و اگر صفت آن ها نباشد مصداق تهمت و بهتان مى باشد و نيز آنچه بعضى از عوام مى گويند: حاضريم همين مطلب را نزد خود شخص بگوييم; اين هم اشتباه ديگرى است كه خيال مى كنند اگر چيزى واقعيت داشته باشد غيبت نيست. به هر حال، شديدترين تعبير درباره غيبت در قرآن مجيد آمده و درباره هيچ گناهى چنين تعبيرى ديده نمى شود و آن اين كه غيبت كننده همچون كسى است كه گوشت برادر مرده خود را بخورد: (أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ).[حجرات، آيه 12] . اشاره به اين كه آبروى انسان مانند گوشت تن اوست و غيبت كننده گويى گوشت تن برادر مسلمانش را مى خورد و غايب و بى دفاع بودن او به منزله مردن اوست. در روايات اسلامى نيز شديدترين تعبير درباره غيبت ديده مى شود و از ميان روايات فراوانى كه درباره غيبت در منابع مختلف آمده همين دو روايت كه در ذيل مى آوريم كافى است: در حديث قدسى آمده است كه خداوند به موسى بن عمران(عليه السلام) خطاب كرد و فرمود: «مَنْ مَاتَ تَائِباً مِنَ الْغِيْبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَمَنْ مَاتَ مُصِرّاً عَلَيْهَا فَهُوَ أَوّلَ مَنْ يَدْخُلُ النّارَ; كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود، و كسى كه بميرد و از غيبت توبه نكرده و بر آن اصرار ورزيده باشد، نخستين كسى است كه وارد دوزخ مى شود».[بحارالانوار، ج 72، ص 275] . و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «وَالْغِيبَةُ تَأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَب; غيبت، حسنات را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد و نابود مى كند».[بحارالانوار، ج 72، ص 257، ح 48] . مشكل مهم غيبت چند چيز است: نخست اين كه انگيزه هاى بسيار متنوعى دارد ازقبيل خودخواهى و حسد و كينه توزى و جاه طلبى و رياكارى و انتقام جويى و سخريه و استهزاء و مانند آن. در ذيل روايت قبل چنين آمده است: «وَأَصْلُ الْغِيبَةِ تَتَنَوَّعُ بِعَشَرَةِ أَنْوَاع شِفَاءِ غَيْظ وَمَسَاعَدَةِ قَوْم وَ تُهَمَة وَ تَصْدِيقِ خَبَر بِلا كَشْفِهِ وَ سُوءِ ظَنّ وَ حَسَد وَ سُخْرِيَّة وَتَعَجُّب وَ تَبَرُّم وَ تَزَيُّن; اصل غيبت از ده چيز ريشه مى گيرد: فرو نشاندن خشم، كمك كردن (نامشروع) به گروهى، متهم ساختن افراد، تصديق كردن خبرى بدون اطلاع، داشتن سوء ظن، حسد، استهزاء و سخريه، اظهار تعجب، ناراحتى و خودستايى». مشكل ديگر غيبت اين است كه به قدرى رواج يافته كه قبح آن در نظرها از بين رفته است و گاه نُقل بسيارى از مجالس مى شود و حتى افراد ظاهراً باتقوا آلوده آن مى شوند و همين امر، خطر آن را بيشتر مى كند. مشكل ديگر اين كه كسى كه به غيبت گوش فرا مى دهد در گناه غيبت كننده شريك است و اى بسا يك نفر غيبت كند و ده ها نفر در مجلس باشند و سخن او را بشنوند و اعتراض به او نكنند و همه در اين گناه شريك شوند. مشكل چهارم اين كه غيبت از گناهانى است كه جنبه حق الناس دارد و چنان نيست كه تنها با آب توبه بتوان آن را شست بلكه بايد از غيبت شونده حليت طلبيد و واى به حال كسى كه غيبت افرادى را كرده و آن افراد از دنيا رفته اند كه حليت طلبيدن غير ممكن شده است. در اين گونه موارد دستور داده شده كه براى آن افراد تا مى تواند استغفار كند و كار خير انجام دهد شايد از او راضى شوند. مشكل ديگر اين كه غيبت آثار اجتماعى شومى دارد و تنها يك رذيله اخلاقى شخصى نيست. غيبت سبب مى شود حس اعتماد در جامعه ضعيف گردد و همكارى افراد با يكديگر كم شود. افراد جامعه به يكديگر بدبين گردند و پيوندهاى اخوت و محبت و دوستى و همكارى سست شود. حق الناس يا حق الله؟ در اين كه آيا غيبت يك حق الهى است يا مردمى در ميان فقها گفتوگوست آن ها كه آن را حق الله مى دانند به رواياتى استدلال مى كنند كه مى گويد: براى رهايى از عواقب غيبت استغفار براى صاحبش كافى است. ازجمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «سُئِلَ النَّبِيُّ(صلى الله عليه وآله) مَا كَفَّارَةُ الاِغْتِيَابِ؟ قَالَ: تَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ كُلَّمَا ذَكَرْتَهُ; از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) سؤال كردند: كفاره غيبت چيست؟ فرمود: كفاره اش اين است كه هر زمان به ياد غيبت شونده افتادى براى او استغفار كنى».[كافى، ج 2، ص 357، ح 4] . آن ها كه آن را حق الناس مى دانند به رواياتى استدلال مى كنند كه مى گويد: تا غيبت شونده راضى نشود خداوند غيبت كننده را نمى آمرزد. ازجمله در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «إنّ صاحِبَ الغَيبَةِ لا يُغفَرُ لَهُ حتّى يَغفِرَ لَه صاحِبُه; غيبت كننده بخشوده نخواهد شد تا غيبت شونده او را عفو كند».[المحجة البيضاء، ج 5، ص 251] . ولى با توجه به اين كه قرآن مجيد غيبت را تشبيه به خوردن گوشت برادر بعد از مرگ او كرده و مى دانيم كه هر جنايتى بر ميت حق الناس است و ديه دارد بنابراين، تشبيه مذكور، حق الناس بودن غيبت را تأييد مى كند. به علاوه، هم در روايات آمده و هم عقل حاكم است كه آبروى انسان مانند مال و جان اوست و هرگاه كسى صدمه اى بر مال و جان كسى وارد كند، تا جبران نكند يا حليت نطلبد در امان نخواهد بود. همين طور است درباره آبروى او، كه گاه ارزش آن از مال و جان هم بيشتر است. البته اگر غيبت به گوش غيبت شونده نرسد و شخص غيبت كننده آن را نزد اشخاصى كه در حضور آنان غيبت كرده، جبران نمايد مثلاً بگويد: اشتباه كردم، معلوم نيست او داراى چنين صفاتى باشد و به علاوه اگر هم چنين باشد اى بسا ما از او بدتريم; خلاصه آبروى از دست رفته او را جبران نمايد، درست مثل كسى كه خسارتى در غياب كسى به مال او زده و در همان جا آن را جبران مى كند; در چنين صورتى نيازى به طلبيدن حليت نيست. دعاى معروف روز دوشنبه امام سجاد(عليه السلام) نيز به خوبى نشان مى دهد كه غيبت حق الناس است. البته جاى ترديد نيست كه اگر حليت طلبيدن سبب فتنه و فساد يا اذيت و آزار بيشترى شود بايد از آن صرف نظر كرد و به دعا و استغفار و كار خير قناعت نمود و شايد همان گونه كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار گفته، ممكن است به اين وسيله جمع ميان اخبار شود يعنى اخبارى كه مى گويد: بايد حليت طلبيد، مربوط به جايى است كه منشأ فتنه و فساد و اهانتى نشود و اخبارى كه مى گويد: استغفار كافى است، ناظر به جايى است كه منشأ چنين امورى گردد.[بحارالانوار، ج 72، ص 242] . البته در هر حال غيبت كننده بايد در پيشگاه خدا از گناه خود توبه و استغفار كند. اين نكته نيز حائز اهميت است كه اگر غيبت به غيبت شونده برسد گناه مضاعفى خواهد بود يك گناه اين كه آبروى او را در ميان جمعى برده و گناه ديگر اين كه او را آزار داده و غمگين ساخته است. البته سزاوار است هنگامى كه غيبت كننده براى عذرخواهى، توأم با تواضع و ندامت نزد غيبت شونده مى آيد، او هم محبت كند و از خطاى او درگذرد تا مسأله به طور كامل پايان يابد.

 

حکمت 462 نهج البلاغه: شیفتگی از مدح و ثنای مردم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 462) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 623

امام(عليه السلام) در اين گفتار كوتاه حكيمانه به كسانى كه مورد مدح و تمجيد از سوى اين و آن قرار مى گيرند هشدار مى دهد و مى فرمايد: «بسيارند كسانى كه به سبب تعريف و تمجيد ديگران فريب مى خورند»; (رُبَّ مَفْتُون بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ). درست است كه بايد افراد نيكوكار را تشويق كرد و عالمانى را كه علم آن ها سبب پيشرفت جامعه انسانى اسلامى شده مورد تمجيد قرار داد ولى گاه اين تعريف و تمجيدها آفاتى را نيز به دنبال دارد كه بايد از آن پرهيز كرد. نخست اين كه در بسيارى از اوقات سبب كبر و غرور مى شود و شخصِ تمجيد و تعريف شده پيش خود فكر مى كند كه سرآمد افراد جامعه است همه بايد به او احترام بگذارند و دربرابر او سكوت كنند و گوش به فرمانش باشند، و مى دانيم كه غرور و خودبرتربينى يكى از مهلكات است. ديگر اين كه گاه اين تعريف و تمجيدها سبب مى شود كه انسان در مسير تكامل متوقف گردد. شخصِ تعريف و تمجيدشده به خود مى گويد: حال كه همه پذيرفته اند من داراى صفات برجسته و فوق العاده اى هستم چه دليلى دارد كه بيش از اين به خود زحمت دهم؟ مشكل ديگرى كه گاه از اين تعريف و تمجيدها ناشى مى شود اين است كه حسادت مخالفان را برمى انگيزد و به عداوت و دشمنى آن ها دامن مى زند و سبب مى شود كه آن شخص را به هر وسيله اى كه ممكن است ضعيف و ناتوان سازند و از اعتبار و حيثيتش بكاهند. به همين دليل بايد در هرچيز ازجمله مدح و ثناى ديگران اعتدال را رعايت كرد و افراد كم ظرفيت و پرظرفيت را به تناسب حالشان مورد مدح و تشويق قرار داد. واژه «مفتون» از ماده «فَتْن» (بر وزن متن) به گفته بسيارى از ارباب لغت در اصل به معناى قراردادن طلا در كوره است تا خالص و ناخالص شناخته شود سپس اين واژه به معناى آزمايش و امتحان به طور عام بكار رفته است. ولى در قرآن مجيد در معانى متعددى استفاده شده است: آزمايش (عنكبوت، آيه 2)، فريب دادن (اعراف، آيه 27)، بلا و عذاب (انفال، آيه 25)، شرك و بت پرستى و مانع ايمان آوردن افراد شدن (انفال، آيه 39)، اضلال و گمراه ساختن (مائده، آيه 41) و شكنجه كردن (ذاريات، آيه 13). ولى ظاهراً تمام اين معانى به همان ريشه اى باز مى گردد كه به آن اشاره شد. واژه «فتنه» نيز در معانى مذكور به كار رفته و اما در مورد كلام امام(عليه السلام) منظور از «مفتون» شخص فريب خورده است يعنى بسيارند كسانى كه فريب تعريف و تمجيدها را مى خورند و از راه راست منحرف مى شوند.

 

حکمت 463 نهج البلاغه: خلقت دنیا برای آخرت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الدُّنْيَا خُلِقَتْ لِغَيْرِهَا، وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 463) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه: 623

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه موقعيت واقعى دنيا را در عبارت كوتاهى بيان كرده، مى فرمايد: «دنيا براى غيرش آفريده شده نه براى خودش. (هدف از آفرينش اين جهان، تكامل و آمادگى براى زيستن در جهان آخرت است)»; (الدُّنْيَا خُلِقَتْ لِغَيْرِهَا، وَلَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا). نكته مهمى كه امام(عليه السلام) در اين جا يادآورى مى كند نگاه هاى مختلفى است كه به دنيا مى شود. توضيح اين كه: گاه در نظر بعضى افراد، رواياتى كه در مدح دنيا آمده و آن را مزرعه آخرت يا دار عافيت و يا به منزله دانشگاه شمرده، با رواياتى كه در ذم آن آمده متناقض است. در حالى كه هرگز چنين نيست. اگر دنيا را براى دنيا بخواهيم، دنياى مذموم و نكوهيده است و اگر دنيا را ابزارى براى رسيدن به آخرت و مزرعه اى براى كِشت بذر نيكى ها ومعارف بدانيم ممدوح است و سراى نمونه.

امام(عليه السلام) در كلام گران بهاى ديگرى در نهج البلاغه همين معنا را با تعبير ديگرى بيان كرده است; در خطبه 82 مى فرمايد: «وَمَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَمَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ; كسى كه دنيا را وسيله بصيرت قرار دهد او را بينا مى سازد و كسى كه به آن به عنوان هدف نگاه كند نابينايش مى كند». مرحوم سيد رضى در شرح اين كلام در خطبه هشتاد و دو تعبير جالبى دارد مى گويد: «وَإذَا تَأَمَّلَ الْمُتَأَمِّلُ قَوْلَهُ(عليه السلام): «وَمَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» وَجَدَ تَحْتَهُ مِنَ الْمَعْنَى الْعَجِيبِ وَالْغَرَضِ الْبَعِيدِ، مَا لا تُبْلَغُ غَايَتُهُ وَلايُدْرَكُ غَوْرُهُ، لا سِيَّمَا إِذَا قَرَنَ إِلَيْهِ قَوْلُهُ: «وَمَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» فَإِنَّهُ يَجِدُ الْفَرْقَ بَيْنَ «أَبْصَرَ بِهَا» وَ «أَبْصَرَ إِلَيْهَا» وَاضِحاً نَيِّراً، وَ عَجِيباً بَاهِراً! صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ; اگر به درستى انسان در اين سخن امام(عليه السلام) كه مى فرمايد: كسى كه با آن بنگرد بينايش مى كند، دقّت كند، در آن، معناى شگفت آور و مفهوم ژرفى خواهد يافت كه هرگز به عمق آن نتوان رسيد، به ويژه اگر جمله «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» (كسى كه به دنيا بنگرد و منتهاى آرزويش را دنيا قرار دهد كورش خواهد كرد) در كنار جمله قبل گذاشته شود; در اين صورت فرق واضحى ميان آن دو خواهد يافت، فرقى روشن و شگفت انگيز و آشكار. درود و سلام خدا بر او باد». به تعبير ديگر اگر به دنيا ازنظر جنبه هاى مادى آن نگاه شود مركز تزاحم و تعارض و انواع زشتى هاست و اگر به جنبه هاى معنوى كه به وسيله دنيا مى توان به آن ها دست يافت نگاه شود هيچ گونه تعارض و تزاحمى نيست و همه انسان ها با هم در مسير روشنى مى توانند به سوى زندگى جاويدان و پرافتخار سراى ديگر از آن كوچ كنند. و در خطبه 203 آمده است كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «فَفِيهَا اخْتُبِرْتُمْ وَلِغَيْرِهَا خُلِقْتُم; شما در دنيا آزمايش مى شويد و براى غير آن، آفريده شده ايد». قرآن مجيد همين مطلب را با بيان شفاف ديگرى ذكر كرده است آن جا كه مى فرمايد: «(أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون); آيا گمان كرديد كه شما را بيهوده آفريده ايم، و به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد؟!». [مؤمنون، آيه 115] . اشاره به اين كه اگر سراى آخرتى بعد از دنيا نبود اين زندگى عبث و بيهوده بود و همان گونه كه در تفسير نمونه در ذيل اين آيه آمده است اين جمله كوتاه و پرمعنى يكى از زنده ترين دلايل رستاخيز و حساب و جزاى اعمال را بيان مى كند، و آن اين كه: اگر به راستى قيامت و معادى در كار نباشد زندگى دنيا عبث و بيهوده خواهد بود; زيرا زندگى اين جهان، با تمام مشكلاتى كه دارد و با اين همه تشكيلات، مقدمات و برنامه هايى كه خدا براى آن چيده است اگر صرفاً براى همين چند روز باشد بسيار پوچ و بى معنى مى باشد. اين موضوع، درست به آن مى ماند كه طفلى در شكم مادر صاحب عقل و هوش كامل گردد، از خود سؤال مى كند: چرا آفريدگار، مرا در اين جا زندانى كرده است؟ اين دست و پا اين چشم و گوش براى چيست و به چه منظورى آفريده شده است؟ در اين ظلمات ثلاث و در ميان مشتى خون و آب، وجود من چه فايده اى دارد؟ ولى هنگامى كه به او بگويند: در اين جا پرورش مى يابى و به زودى وارد دنياى وسيعى مى شوى كه فضايى باز و آفتابى درخشان، نهرهايى جارى و باغ هايى پرگل و پرطراوت دارد و در آن جا مى توانى به تحصيل علم و دانش و انواع تفريحات سالم بپردازى، باور مى كند كه زندگى دوران جنينى بيهوده و عبث نيست[براى توضيح بيشتر به جلد 14 تفسير نمونه ذيل آيه 115 سوره مؤمنون تحت عنوان «مرگ، نقطه پايان زندگى نيست» مراجعه كنيد].

 

حکمت 464 نهج البلاغه: نابودی حکومت بنی امیه

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : إِنَّ لِبَنِي أُمَيَّةَ مِرْوَداً يَجْرُونَ فِيهِ، وَ لَوْ قَدِ اخْتَلَفُوا فِيمَا بَيْنَهُمْ، ثُمَّ كَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ. قال الرضي: و المرود هنا مفعل من الإرواد و هو الإمهال و الإظهار و هذا من أفصح الكلام و أغربه فكأنه (عليه السلام) شبه المهلة التي هم فيها بالمضمار الذي يجرون فيه إلى الغاية فإذا بلغوا منقطعها انتقض نظامهم بعدها. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 464) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 633

امام(عليه السلام) در اين گفتار حساب شده خود پيش بينى روشنى درباره آينده بنى اميه كرده، مى فرمايد: «بنى اميه تا زمان معينى مهلت دارند كه به تاخت و تاز مشغول باشند و همين كه بين آن ها اختلاف افتاد دشمنانِ ضعيفِ كفتارصفتشان آن ها را فريب مى دهند و بر آنان پيروز مى شوند»; (إِنَّ لِبَنِي أُمَيَّةَ مِرْوَداً يَجْرُونَ فِيهِ، وَ لَوْ قَدِ اخْتَلَفُوا فِيَما بَيْنَهُمْ ثُمَّ كَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ). همان گونه كه مرحوم سيد رضى گفته: «مَرْوَد» (بر وزن مكتب) به معناى مهلت است و «يَجْرُونَ» به معناى حركت به سوى مقصد مى باشد. «كَادَتْهُمُ» از ماده «كيد» به معناى فريب دادن است و «الضِّبَاعُ» جمع «ضَبُع» به معناى كَفتار است. امام(عليه السلام) پيش بينى روشنى درباره آينده تاريك بنى اميه كرده است و همان گونه كه پيش بينى كرده بود رخ داد. ابن ابى الحديد مى گويد: اين يك خبر غيبى صريح است زيرا بنى اميه مادامى كه در ميانشان اختلاف نبود و جنگشان تنها با غير خودشان بود مانند جنگ معاويه در صفين و جنگ يزيد با اهل مدينه و ابن زبير در مكه و جنگ مروان ضحاك و عبد الملك با ابن اشعث و ابن زبير و جنگ يزيد بن عبد الملك با بنى المهلب و جنگ هشام با زيد بن على، در اين ايام حكومت مستقرى داشتند اما هنگامى كه وليد بن يزيد به حكومت رسيد و پسر عمويش يزيد بن وليد به جنگ او برخاست و او را به قتل رسانيد بنواميه با هم اختلاف كردند و وعده الهى فرارسيد و در اين زمان بود كه دعوت كنندگان به سوى بنى العباس در خراسان برخاستند و مروان بن محمّد از جزيره آمد و طالب خلافت بود. ابراهيم بن وليد را از خلافت خلع كرد و گروهى از بنى اميه را به قتل رسانيد و حكومتشان سست شد و دولت هاشمى روى كار آمد و نمو كرد و حكومت بنى اميه به كلى زايل شد و زوال نهايى آن به دست ابومسلم خراسانى بود (و عجب اين كه) او در ابتداى كار فردى بسيار ضعيف، فقير و مسكين بود و اين شاهد خوبى براى گفتار امام(عليه السلام) است كه لشكر او را تشبيه به كفتار كرده است.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 182] . اين احتمال نيز وجود دارد كه تشبيه ابومسلم و يارانش به كفتار نه به دليل ضعف و ناتوانى آن ها بود; آن ها مردانى شجاع و نيرومند بودند ولى همچون كفتار تدبير كافى نداشتند و لذا به آسانى بنى عباس قدرت را از دست آن ها گرفتند در حالى كه پايه گذار قدرت آن ها بودند ولى بنى عباسِ شيطان صفت و فرصت طلب حكومت را ربودند و ابومسلم را به آسانى كشتند. در واقع زوال حكومت بنى اميه به دليل قدرت زياد لشكر ابومسلم نبود بلكه بخش مهمى از آن به سبب همان اختلافات و جنگ درونى آن ها بود كه امام(عليه السلام) در كلام مورد بحث به آن اشاره فرموده است. مرحوم شهيد مطهرى در كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران در اين زمينه چنين مى گويد: برخى تاريخ نويسان ايرانى اخيراً كوشش دارند كه همه موفقيت هاى قيام سياه جامگان را مرهون شخصيت ابومسلم معرفى كنند. شك نيست كه ابومسلم سردار لايقى بوده است، ولى آن چيزى كه زمينه را فراهم كرد چيز ديگر بود. گويند كه ابومسلم در مجلس منصور آنگاه كه مورد عتاب قرار گرفت، از خدمات خويش در راه استقرار خلافت عباسى سخن راند و كوشش كرد با يادآورى خدمات خود منصور را رام كند. منصور پاسخ داد كه اگر حتى كنيزى را براى اين امر دعوت مى كرد موفق مى شد، و اگر تو به نيروى خودت مى خواستى قيام كنى از عهده يك نفر هم برنمى آمدى. هر چند در بيان منصور اندكى مبالغه است، اما حقيقت است و به همين دليل منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بكُشد و آب هم از آب تكان نخورد.[مجموعه آثارشهيد مطهرى، ج 14، ص 358]. بنابراين، مفهوم تشبيه امام(عليه السلام) ممكن است اين باشد كه به قدرى بنى اميه بر اثر اختلاف درونى ضعيف مى شوند كه حتى فرد ضعيفى نيز مى تواند آن ها را از پاى درآورد تا چه رسد به سردار نيرومندى همچون ابومسلم. البته در مورد قساوت و خون ريزى ابومسلم مطالب زيادى در تواريخ آمده كه آن هم در جاى خود قابل قبول است. به هر حال مرحوم سيد رضى در ذيل كلام امام(عليه السلام) چند جمله دارد كه با ذكر آن اين بحث را پايان مى دهيم. او مى گويد: «مَرود» در اين جا مَفعل (بر وزن مكتب) است كه از ماده «إرواد» گرفته شده و به معناى مهلت دادن و اظهار كردن است و اين تعبير از فصيح ترين و جالب ترين تعبيرات است گويا امام(عليه السلام) مهلتى را كه آن ها براى حكومت دارند تشبيه به ميدان مسابقه كرده كه مسابقه دهندگان با نظم و ترتيب در يك مسير به سوى هدفى پيش مى روند اما هنگامى كه به آن هدف رسيدند نظم آن ها به هم مى خورد»; (قال الرضيُّ: والمِروَدُ هنا مِفعَلٌ من الإروادِ وهو الإمهالُ والإظهارُ وهذا من أفصحِ الكلام وأغرَبِهِ فكأنَّه(عليه السلام) شِبّه المُهلة التى هم فيها بالمِضمارِ الذى يجرون فيه إلى الغايةِ فإذا بلغوا مُنقطَعها انتقَض نِظامُهم بعدَها)[درجلدسوم ازهمين كتاب پيام امام امير المومنين عليه السلام، ذيل خطبه87 بحث مفصلى درمورد ناكامى بنى اميه درحكومت و زوال حكومت آنها مطرح كرده ايم].

 

 

حکمت 465 نهج البلاغه: یاری اسلام توسط انصار

وَ قَالَ (عليه السلام) فِي مَدْحِ الْأَنْصَارِ: هُمْ وَ اللَّهِ رَبَّوُا الْإِسْلَامَ كَمَا يُرَبَّى الْفِلْوُ، مَعَ غَنَائِهِمْ بِأَيْدِيهِمُ السِّبَاطِ وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلَاطِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 465) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 639

امام(عليه السلام) در اين گفتار فصيحانه مدح بليغى درباره انصار (يارانى كه اهل مدينه بودند و به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) پيوستند) بيان كرده، مى فرمايد: «به خدا سوگند آن ها اسلام را همچون فرزندى در دامانشان پرورش دادند با دست هاى گشاده و پرسخاوت و زبان هاى گويا و فصيح، با اين كه نياز مادى به آن نداشتند»; (هُمْ وَاللّهِ رَبَّوُا الإِسْلاَمَ كَمَا يُرَبَّى الْفِلْوُ، مَعَ غَنَائِهِمْ، بِأَيْدِيهِمُ السِّبَاطِ، وَأَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ). «فِلْوْ» (بر وزن حلم) به معناى بچه اسب است. در بعضى از شروح نهج البلاغه اين واژه را تفسير به مُهر كرده اند كه آن هم به معناى بچه اسب است. «سِبَاطِ» (بر وزن صفات) جمع «سَبَط» (بر وزن سبد) به معناى شخص سخاوتمند است. «سِلاطِ» (بر وزن صفات) جمع «سليط» به معناى شخص فصيحى است كه منطق كوبنده اى دارد. در اين گفتار حكيمانه، امام(عليه السلام)، هم اشاره به نقش انصار در پيشرفت اسلام كرده و هم دو صفت برجسته آن ها را بيان نموده است. در قسمت اول، كار آن ها را تشبيه به پرورش فرزند مى كند و مى دانيم كه اسلام هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از مكه به مدينه هجرت كرد در واقع همچون نهال يا كودكى بود كه هنوز پرورش نيافته بود. انصار و ياران مدينه به سرعت به آن پيوستند و از آن حمايت كردند و در جنگ هاى مختلف دفاع جانانه نمودند تا اسلام پرورش و گسترش يافت و اين نهال الهى به ثمر رسيد. به راستى اگر اسلام در مكه مى ماند بر حسب ظاهر نور آن خاموش مى گشت چراكه بت پرستان مكه تعصب عجيبى به بت هاى خود داشتند، اضافه بر اين، سلطه آن ها بر كعبه و حرم مكه منافع مادى زيادى برايشان داشت و اسلام اين منافع را تهديد مى كرد. به همين دليل با تمام قوا مقابل پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ايستادند و حتى تصميم بر قتل آن حضرت گرفتند و اگر هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آن صورت پيچيده رخ نمى داد اى بسا به دست آن ها به شهادت مى رسيد. ولى انصار از همان آغاز كار جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) تقديم نمودند، و پشتيبانى آن ها حملات پى درپى بت پرستان مكه را خنثى كرد و سرانجام، اسلام، تمام جزيرة العرب را در زير بال وپر خود قرار داد و اين افتخار براى انصار در تاريخ اسلام ثبت شد.

قرآن مجيد كراراً انصار را ستوده است. در آيه 100 سوره توبه مى خوانيم: «(وَالسَّابِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالاَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَان رَّضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِى تَحْتَهَا الاَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)

حکمت 466 نهج البلاغه: چشم، ابزار هشیاری

وَ قَالَ (عليه السلام): الْعَيْنُ وِكَاءُ السَّهِ. قال الرضي و هذه من الاستعارات العجيبة كأنه يشبه السه بالوعاء و العين بالوكاء فإذا أطلق الوكاء لم ينضبط الوعاء و هذا القول في الأشهر الأظهر من كلام النبي (صلى الله عليه وآله وسلم). و قد رواه قوم لأميرالمؤمنين (عليه السلام) و ذكر ذلك المبرد في كتاب المقتضب في باب اللفظ بالحروف و قد تكلمنا على هذه الاستعارة في كتابنا الموسوم بمجازات الآثار النبوية. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 466) پيام امام اميرالمومنين عليه السلام نویسنده: مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 645

امام(عليه السلام) در اين جمله كوتاه و پرمعنا اشاره به نكته اى مى كند كه متن آن در واقع يك مسأله فقهى است و پيام آن يك مسأله اجتماعى و سياسى و اخلاقى. مى فرمايد: «چشم، نگهدارنده نشيمنگاه است»; (الْعَيْنُ وِكَاءُ السَّه). اشاره به اين كه هنگامى كه انسان به خواب مى رود بسيار مى شود كه وضوى او بر اثر خروج ريح باطل گردد. «وِكاء» به معناى نخى است كه دهانه مشك را با آن مى بندند و «السَّه» به معناى نشيمنگاه است. هنگامى كه اين نخ محكم باشد چيزى از مشك خارج نمى شود ولى زمانى كه آن نخ، باز يا شل شود آنچه در مشك است بيرون مى ريزد و اين تعبير به گفته مرحوم سيد رضى از كنايات و تشبيهات عجيب است و منظور امام(عليه السلام) اين است كه انسان تا خواب نرفته مى تواند خود را حفظ كند تا وضوى او باطل نشود اما زمانى كه به خواب رفت اعضاى او سست مى شود و نمى تواند خود را حفظ كند و اى بسا چيزى از او خارج شود و وضو باطل گردد و در واقع فلسفه بطلان وضو به سبب خواب، ممكن است همين باشد. در احاديث اهل سنت جمله اى در ذيل اين حكمت از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل شده كه اين معنا را روشن تر مى سازد. در كتاب مغنى ابن قدامة از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده است كه فرمود: «العَينُ وِكاءُ السَّهِ فَمَن نامَ فليتَوضّأ».[مغنى ابن قدامه، ج 1، ص 165] . اين گفتار پرمعنى پيام مهمى در زمينه مسائل اجتماعى و اخلاقى و سياسى دارد و به ما مى گويد. اگر چشمانتان بسته باشد خطاهاى زيادى از شما سرمى زند. كسى كه چشم بسته بر سر سفره غذا بنشيند نمى تواند خوب و بد و آنچه را براى او نافع يا زيان بار است تشخيص دهد. كسى كه چشم بسته در مسائل سياسى وارد مى شود ممكن است سرنوشت جامعه اى را به خطر بيفكند. كسى كه چشم بسته دوست انتخاب مى كند اى بسا دوستانى را برگزيند كه بلاى جان او شوند. خلاصه هركس چشم بسته به راهى برود آينده مبهم و يا خطرناكى دارد. چشم در واقع طنابى است كه بر دهانه زشتى ها و بدى ها و ناهنجارى ها گره مى زند. نويسنده معروف مصرى، محمّد عبده در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين كلام مى گويد: اين سخن در واقع مثالى است براى فايده چشم در حفظ انسان از آنچه از پشت سرش (ناآگاهانه) ممكن است به او برسد و اين كه فايده چشم تنها اين نيست كه صاحبش را از آنچه دربرابر اوست حفظ كند بلكه بايد از آنچه پشت سر اوست نيز آگاه گردد و وى را حفظ كند و اين در واقع ارشادى است به وجوب بينا بودن در مواردى كه غفلت زاست. و در پايان مى گويد: آنچه سزاوار سخنى است كه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) يا از اميرمؤمنان(عليه السلام) در اين زمينه نقل شده، همين است.[شرح نهج البلاغه عبده، ص 578] البته اين سخن نبايد بدان معنا باشد كه مفهوم اصلى كلام امام(عليه السلام) يا كلام رسول الله(صلى الله عليه وآله) در مورد مبطلات وضو ناديده گرفته شود در واقع، كلام، يك مفهوم مطابقى دارد و يك سلسله معانى التزامى.

 

حکمت 467 نهج البلاغه: برقرار شدن دین

فِي كَلَامٍ لَهُ: وَ وَلِيَهُمْ وَالٍ، فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 467) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 649

امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعنى خويش اشاره به شخصى كرده كه نام او را نبرده و از خدمات او تعريف مى كند مى فرمايد: «يك والى (الهى) بر مسلمانان حكومت كرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا كه شتر دين گلوگاه خود را بر زمين نهاد و اسلام استقرار يافت (اين سخن اشاره زيبايى است به وضع شتران هنگامى كه به مقصد مى رسند و از پيمودن راه راحت مى شوند، استراحت مى كنند آن گونه كه گلوگاه خود را بر زمين مى نهند)»; (فِي كَلاَم لَهُ: وَ وَلِيَهُمْ وَال فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ). در تفسير اين سخن و اين كه امام(عليه السلام) اشاره به چه كسى نموده نظرات مختلفى در ميان شارحان نهج البلاغه وجود دارد كه مى توان آن را در سه نظر خلاصه كرد: نخست اين كه منظور، پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) است كه بر مردم حكومت كرد و امور را سامان داد و خود در مسير صحيح الهى گام برداشت تا زمانى كه اسلام سراسر جزيرة العرب را فراگرفت و آرامشى پيدا شد آن گونه كه شتر هنگامى كه به مقصد مى رسد مى خوابد و گلوگاه خود را بر زمين مى نهد. محمّد عبده، دانشمند معروف مصرى در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: منظور از والى در اين جا پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است كه مردم را سرپرستى كرد و سياست شريعت را در ميان آن ها گسترش داد. آنگاه اضافه مى كند: بعضى گفته اند كه منظور از اين شخص، عمر بن خطاب است.[شرح نهج البلاغه عبده، ص 578] . ولى روشن است كه خود او نظريه دوم را نپذيرفته است. مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود موسوم به فى ظلال نهج البلاغه همين نظريه را تأييد مى كند و مى گويد: منظور از والى در اين جا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است همانگونه كه در شرح شيخ محمّد عبده آمده و معنى كلام امام(عليه السلام) اين است كه اسلام در زمين مستقر شد و خداوند به بركت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن را بر اديان ديگر برترى داد.[فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 480] . نظريه ديگر اين است كه منظور از اين شخص، خليفه دوم مى باشد كه در زمان او اسلام گسترش فراوانى يافت و فتوحات زيادى براى مسلمين رخ داد به گونه اى كه اسلام قسمت عمده جهان متمدن آن روز را زير بال وپر خود قرار داد. ابن ابى الحديد از طرفداران سرسخت اين نظريه است. آن ها براى اثبات اين نظريه معتقدند كه اين جمله بخشى از خطبه اى بوده كه امام(عليه السلام) ايراد فرموده و بخشى از آن خطبه طبق آنچه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود آورده چنين است: «فاختارَ المُسلمون بعده بآرائهم رجلاً منهم، فقارَبَ وَسدّدَ حَسَبِ استِطاعَتِه على ضَعف وعَجز كانا فيه ثمّ وَلِيهم بعده وال فأقام واستَقام حتّى ضرب الدّين بِجِرانه على عَسف وعَجز كانا فيه ثم استخلَفوا ثالثاً لم يكن يملِك أمرَ نَفسِه شيئاً غَلَبَ عليه أهلُهُ فَقادوه إلى أهوائهم كما يقودُ الوَليدةَ البَعيرُ المَخطومُ فلم يَزلُ الأمرُ بينه وبينِ النّاس يَبعُد تارةً ويَقرُب أخرى حتّى نَزَوا عليه فَقَتَلوه، ثمّ جاءوا بى مَدَبَّ الدَّبا يريدونَ بَيعَتى; مسلمانان، بعد از او (بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)) به آراى خود مردى را انتخاب كردند كه به افكار آن ها نزديك شد و به اندازه توان خود كارها را محكم نمود با اين كه ضعف و ناتوانى هايى نيز داشت سپس بعد از آن ها مردى بر آن ها حكومت كرد كه حق را برپا داشت و در مسير حق گام برمى داشت تا زمانى كه دين گسترش يافت و همچون شترى كه به مقصد مى رسد و آرام مى گيرد و گلوى خود را بر زمين مى نهد آرامش در جهان اسلام پيدا شد هر چند او نيز داراى خشونت فراوان و عدم اعتدال در پيمودن راه بود سپس شخص سومى را به خلافت برگزيدند كه مالك چيزى از امور خود نبود خاندان او بر او چيره شدند و او را به سوى خواسته هاى نادرست خود سوق دادند همانگونه كه بچه شتر مهارزده را به هر طرف مى برند و اين وضع همچنان بين او و بين مردم ادامه يافت. گاه از مردم دور مى شد و گاه به آن ها نزديك مى گرديد تا(مردم به جان آمدند و) او را به قتل رساندند سپس به سراغ من آمدند و همچون سيل خروشانى اطراف مرا گرفتند تا با من بيعت كنند».[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج20،ص218]. البته اگرصحت اين خطبه را بپذيريم ـ هر چندمرحوم علامه امينى آن را شديدا انكار كرده وازمجعولات مىشمرد[الغدير، ج 8، ص 40] ـ مشكل مهمى طبق عقايد شيعه ظاهر نمى شود چراكه امام(عليه السلام) گرچه كارهايى از خليفه دوم را ستوده اما اعمال ديگرى از او را نكوهش كرده و او را به خشونت و عدم اعتدال در پيمودن راه توصيف كرده است. نويسنده كتاب تمام نهج البلاغه اين جمله را ضمن نامه اى بيان كرده كه امام على(عليه السلام) در پاسخ سؤالات مردم درباره خلفاى پيشين نگاشت و دستور داد هر روز جمعه آن را در نقاط مختلف براى مردم بخوانند و آن نامه بسيار طولانى و مفصل است و جمله مذكور در ضمن آن آمده است. نويسنده اين كتاب در پايان اين نامه منابع متعددى براى آن ذكر كرده است ولى چنان نيست كه تمام آنچه او آورده در يك منبع باشد بلكه ظاهراً قسمت هاى مختلفى از آن در منابع گوناگونى بوده و او آن ها را به هم پيوند داده است.[تمام نهج البلاغه، ج 7، ص 260-331] . نظريه سوم اين كه آنچه امام(عليه السلام) در تمجيد از خليفه اول و دوم ذكر كرده از باب تقيه و ملاحظه حال مردم بوده چراكه گروه زيادى تحت تأثير تبليغات پرشور طرفداران خلفاى نخستين بودند و مقاومت در مقابل اعتقادات آن ها موجب تنش فراوانى مى شد. امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنان خود مصلحت را در آن ديده كه نخست خدمات آن ها را بستايد سپس به نقاط ضعف آن ها اشاره كند ولى در مورد خليفه سوم كه حتى مردم آن زمان اعتقاد چندانى به او نداشتند و از محبوبيت عامه برخوردار نبود تقيه را كنار گذاشته و با صراحت به اشتباهات او اشاره فرموده است. ولى با توجه به اين كه اصالت اين خطبه و نامه ثابت نيست تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

 

حکمت 468 نهج البلاغه: خبر از آینده‌ای نامطلوب

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ، يَعَضُّ الْمُوسِرُ فِيهِ عَلَى مَا فِي يَدَيْهِ وَ لَمْ يُؤْمَرْ بِذَلِكَ، قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ "وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ"؛ تَنْهَدُ فِيهِ الْأَشْرَارُ وَ تُسْتَذَلُّ الْأَخْيَارُ وَ يُبَايِعُ الْمُضْطَرُّونَ، وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) عَنْ بَيْعِ الْمُضْطَرِّينَ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 468) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 655

امام در اين گفتار پرمعنا كه جنبه پيشگويى زمان آينده را دارد اشاره به زمانى مى كند كه مردم در فشار شديد قرار مى گيرند و ارزش هاى اسلامى به فراموشى سپرده مى شود مى فرمايد: «زمانى بر مردم فرا مى رسد كه ثروتمندان بر آنچه در دست دارند دندان مى فشارند در حالى كه چنين دستورى به آن ها داده نشده است (بلكه به عكس) خداوند سبحان مى فرمايد: «احسان و بخشش را در ميان خود فراموش نكنيد» (و در آن زمان) اشرار و بدان بر مردم مسلط مى شوند و نيكان و پاكان را خوار مى كنند و مردم بينوا هستى خود را از روى اضطرار (به قيمت كم) مى فروشند در حالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از چنين معامله اى نهى فرموده است»; (يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ، يَعَضُّ الْمُوسِرُ فِيهِ عَلَى مَا فِي يَدَيْهِ وَ لَمْ يُؤْمَرْ بِذلِكَ، قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ: «وَ لاَ تَنْسَوا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ». تَنْهَدُ فِيْهِ الاَشْرَارُ، وَتُسْتَذَلُّ الاَخْيَارُ، وَ يُبَايِعُ الْمُضْطَرُّونَ، وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) عَن بِيَعِ الْمُضْطَرِّينَ). «عضوض» از ماده «عضّ» (بر وزن خزّ) در اصل به معنى گازگرفتن با دندان است، سپس اين واژه در مورد مشكلات طاقت فرسا كه انسان را شديداً تحت فشار قرار مى دهد اطلاق شده است و «عضوض» صيغه مبالغه از اين ماده است و معنى آن در كلام امام(عليه السلام) زمانى است كه بسيار مردم را تحت فشار قرار مى دهند. «تنهد» از ماده «نهد» (بر وزن مهد) به معنى برآمدن چيزى است و در كلام امام(عليه السلام) به معنى حاكميت اشرار است.

امام(عليه السلام) درباره مشكلات و مصائب آن زمان به چهار نكته اساسى اشاره مى كند: نخست بخل و امساك ثروتمندان را مطرح مى كند. آن ها چنان درباره اموالشان سختگير مى شوند كه گويا با دندان گرفته و فشار مى دهند. آنگاه مى فرمايد: اين برخلاف دستور اسلام است. خداوند در آيات متعددى از قرآن با صراحت دستور به احسان و نيكى داده، ازجمله در سوره بقره، آيه 237 به اين معنى اشاره فرموده كه هرگز مسلمانان نبايد احسان و بخشش را فراموش كنند گرچه گاهى در مورد مهريه زنان مطلقه مى باشد ولى حكمى كه در پايان آن آمده عام است و مخاطب آن، همه مسلمانان هستند. آنگاه به فساد اوضاع سياسى آن زمان اشاره كرده و سلطه اشرار را بر حكومت اسلامى بيان مى دارد سلطه اى كه عامل مهمى براى فساد تمام مسائل اجتماعى است. و به دنبال آن، انزواى نيكان و به خوارى كشيدن آن ها را مطرح مى فرمايد. بديهى است هنگامى كه اشرار زمام حكومت را به دست گيرند اخيار به اجبار منزوى مى شوند و از صحنه جامعه كنار مى روند. و درباره چهارمين مفسده آن زمان باز به مسائل اقتصادى برمى گردد و مى فرمايد: كار به جايى مى رسد كه افراد از روى اضطرار، اموال خود را به ثمن بخس مى فروشند در حالى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از اين كار نهى فرموده و در واقع دستور داده است كه به اين گونه افراد كمك كنيد تا مجبور نشوند اموال خود را اينگونه بفروشند. درست است كه معامله مضطر مانند معامله مكره نيست، معامله مكره باطل است اما معامله مضطر صحيح است اما اگر متمكنان جامعه وظيفه شناس باشند كار به جايى نمى رسد كه افراد از روى اضطرار دار و ندار خود را بفروشند و ضروريات اوليه زندگانى خود را از دست بدهند. در واقع امام(عليه السلام) در اين پيش بينى، از دو فساد اجتماعى آينده خبر مى دهد: نخست فساد اقتصادى و فاصله شديد طبقاتى كه گروهى ثروتمند مى شوند و براى ثروت اندوزى تلاش مى كنند و اصرار دارند كه هيچ گونه كمكى به نيازمندان نكنند هر چند همه آن ثروت ها را نمى توانند مورد استفاده قرار دهند. و فساد ديگر فساد سياسى جامعه است كه گروهى از اشرار زمام امور را به دست گرفته و نيكان و پاكان و صالحان را به حاشيه مى رانند. و آنچه امام(عليه السلام) در اين پيشگويى بيان فرموده به زودى در حكومت بنى اميه بعد از آن حضرت ظاهر شد. معاويه با يارانش بر بيت المال مسلط شدند كاخ ها ساختند مجالس عيش و نوش درست كردند و گروه عظيمى از جامعه را به صورت بردگان خود درآوردند. تفاله هاى زمان جاهليت و فرزندان آن ها را در پست هاى مهم قرار دادند و صحابى راستين پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و فرزندان آن ها را خانه نشين ساخته و يا اگر اعتراضى مى كردند يا بيم اعتراضى بود به زندان مى انداختند و مى كشتند و خاموش مى كردند. اين ها همان چيزى است كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «زمانى بر مردم فرا مى رسد كه از قرآن چيزى جز خطش و از اسلام چيزى جز نامش باقى نمى ماند نامشان مسلمان است ولى از همه دورترند مساجد آن ها ظاهراً آباد و پرشكوه اما خالى از نور هدايت است فقهاى آن زمان (كه وابسته به حاكمان جورند) بدترين فقيهانى هستند كه در زير آسمان وجود دارد فتنه ها از آن ها برمى خيزد و به سوى آن ها بازمى گردد»; (قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) سَيَأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لا يَبْقَى مِنَ الْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ وَمِنَ الاِسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ يُسَمَّوْنَ بِهِ وَهُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَةٌ وَهِيَ خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى فُقَهَاءُ ذَلِكَ الزَّمَانِ شَرُّ فُقَهَاءَ تَحْتَ ظِلِّ السَّمَاءِ مِنْهُمْ خَرَجَتِ الْفِتْنَةُ وَإِلَيْهِمْ تَعُودُ).

 

حکمت 469 نهج البلاغه: نکوهش افراط و تفريط در دوستی امام

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : يَهْلِكُ فِيَّ رَجُلَانِ؛ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ. قال الرضي و هذا مثل قوله (عليه السلام): هَلَكَ فِيَّ رَجُلَانِ؛ مُحِبٌّ غَالٍ، وَ مُبْغِضٌ قَالٍ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 469) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 663

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو گروه از منحرفان اشاره كرده و همه آن ها را اهل هلاكت مى شمرد مى فرمايد: «دو كس در مورد من هلاك خواهند شد: دوستى كه در حق من افراط و غلو مى كند و دشمنى كه بهتان مى زند و افترا مى بندد»; (يَهْلِكُ فِيَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَر). و همان گونه كه سيد رضى گفته، شبيه اين سخن در حكمت 117 گذشت. هنگامى كه به تاريخ زندگى پر فرازونشيب اين امام بزرگوار مراجعه مى كنيم مى بينيم كه درباره كمتر كسى اينگونه افراط و تفريط شده است. گروهى آن حضرت را خدا دانسته اند كه به غُلات معروف شده اند. شيخ مفيد (متوفاى 413) در كتاب تصحيح الاعتقاد مى گويد: غلات كه از متظاهرين به اسلام بوده اند كسانى بوده اند كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) و ائمه هدى(عليهم السلام) از فرزندان آن حضرت را به خدايى يا نبوت نسبت مى دادند و در بيان فضايل آن ها از حد گذشته و طريق افراط را پيموده اند. اين گروه در شمار گمراهان و كافران اند حتى اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمان كشتن و سوزاندن آنان را صادر كرد و ائمه طاهرين(عليهم السلام) نيز در حق آن ها به كفر و خروج از اسلام حكم كرده اند.[تصحيح الاعتقاد، ص 131] غاليان، خود به گروه هاى مختلفى تقسيم شده اند كه مشاهير آن ها عبارت اند از: آل مشعشع، اباحيه، احمديه، اخيه، ازدريه، اسحاقيه، بكتاشيه، تناسخيه، شلمغانيه و گروه هاى زياد ديگر.[لغت نامه دهخدا، ماده غلات (با تلخيص)] شرح بيشتر را دراين باره در پايان همين بحث در بخش نكته ها خواهيم آورد ان شاءالله. نقطه مقابل غاليان، گروهى هستند كه به نواصب يا ناصبى ها معروف شدند و آن ها كسانى بودند كه با آن حضرت عداوت و دشمنى مى كردند و نمونه آن در زمان آن حضرت، خوارج و گروهى از اهل شام بودند. و قابل توجه اين كه آن حضرت و امامان بعد از آن حضرت از هر دو گروه تبرى جستند و حكم به كفر هر دو كردند. ابن ابى الحديد شرحى در ذيل اين گفتار حكيمانه دارد كه از جهاتى قابل توجه است. او چنين مى گويد: كسانى كه درباره امام(عليه السلام) (ازنظر معنوى و عقيدتى) هلاك مى شوند افراط گران و تفريط كنندگان اند. اما افراط گران همان غُلات اند و كسانى كه قائل به تكفير بزرگان صحابه و نفاق يا فسق آن ها مى شوند و اما تفريط كننده كسى است كه آن حضرت را از مقامش پايين مى آورد يا كينه او را به دل گرفته يا با او به جنگ برخاسته يا عداوتى در درون با او دارد و لذا اصحاب ما (اشاره به كسانى است كه با او هم عقيده اند) اصحاب نجات و خلاص و رستگارى در اين مسأله هستند زيرا آن ها طريق اعتدال را پيموده اند، درباره امام(عليه السلام) مى گويند كه او برترين خلايق در آخرت است و والاترين منزلت را در بهشت دارد و برترين خلق (بعد از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) در دنياست و بيش از همه خصايص برجسته و مزايا و مناقب دارد و هركس با او دشمنى كند و يا به جنگ با او برخيزد يا كينه او را به دل بگيرد دشمن خداست و هميشه در آتش دوزخ با كفار و منافقين خواهد ماند مگر اين كه از كسانى باشد كه توبه اش ثابت شده باشد و با محبت و علاقه به او، از دنيا رفته باشد. اما بزرگان و مهاجرين و انصار، آن كسانى كه امامت و خلافت را قبل از او بر عهده گرفتند اگر على(عليه السلام) را انكار كرده باشند و آن حضرت بر آن ها خشمگين شده باشد تا چه رسد به اين كه شمشير بر آن ها بكشد و آن ها را به سوى خويشتن دعوت كند، ما آن ها را از هالكين مى دانيم آنگونه كه اگر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر آن ها غضب مى كرد; زيرا ثابت شده است كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: «حَرْبُك حَربى وسِلمُك سِلْمى; جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من» و نيز ثابت است كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در حق او فرمود: «اللهمّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداه» و نيز فرمود: «لا يُحِبّك إلاّ مؤمِنٌ ولا يَبغُضُك إلاّ مُنافِق». سپس ابن ابى الحديد براى اين كه اعتقادش را به خلفاى پيشين توجيه كند چنين مى گويد: ولى ما ديده ايم كه على(عليه السلام) به خلافت آن ها رضايت داد و با آن ها بيعت كرد و پشت سر آن ها نماز خواند و با آن ها پيوند ازدواج برقرار كرد و از بيت المال كه در دست آن ها بود استفاده مى كرد. ما هم نبايد از آنچه آن حضرت انجام داد تجاوز كنيم آيا نمى بينى هنگامى كه آن حضرت از معاويه برائت جست ما هم برائت جستيم و هنگامى كه او را لعن كرد ما هم لعن كرديم و هنگامى كه به گمراهى كسانى از اهل شام كه در ميان آن ها از بقاياى صحابه مانند عمربن عاص و فرزندش عبدالله وغير آن ها بودند حكم كرد، ما هم حكم به گمراهى آن ها كرديم؟ و در پايان مى افزايد: خلاصه اين كه ما ميان او و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تفاوتى جز رتبه نبوت قائل نيستيم و غير از آن تمام فضائلى را كه آن حضرت داشت براى على(عليه السلام) نيز قائليم. در عين حال، بزرگان صحابه را كه براى ما ثابت نيست على(عليه السلام) آن ها را نكوهش كرده باشد، نكوهش نمى كنيم. البته توجيهاتى كه ابن ابى الحديد براى پذيرش خلافت خلفاى پيشين ذكر كرده و معتقد است امام(عليه السلام) درباره آن ها هيچ گونه طعن و مذمتى نداشته، صحيح نيست زيرا آن حضرت در روايات مختلف از جمله خود نهج البلاغه كراراً به صورت صريح يا كنايه از غصب حقش به وسيله آن ها نكوهش شديد كرده است.

 

حکمت 470 نهج البلاغه: معنای توحید و عدل

وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِيدِ وَ الْعَدْلِ، فَقَالَ (عليه السلام): التَّوْحِيدُ أَلَّا تَتَوَهَّمَهُ، وَ الْعَدْلُ أَلَّا تَتَّهِمَه. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 470) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 675

امام(عليه السلام) در اين كلام كوتاه و بسيار پرمعنا دو اصل مهم دين را به عالى ترين وجهى بيان مى كند:

التَّوْحِيدُ أَلَّا تَتَوَهَّمَهُ، «از آن حضرت درباره توحيد و عدل سؤال شد، فرمود: توحيد آن است كه خدا را در وهم و انديشه نياورى و عدل آن است كه او را متهم نسازى (اشاره به اين كه ذات خداوند در انديشه هيچ كس نمى آيد و در تقسيم نعمت هايش عدالت و حكمت را رعايت مى فرمايد)»; (وَسُئِلَ عَنِ التَّوْحِيدِ وَالْعَدْلِ فَقَالَ التَّوْحِيدُ أَلاَّ تَتَوَهَّمَهُ، وَالْعَدْلُ أَلاَّ تَتَّهِمَهُ). توحيد در اين جا به معنى خداشناسى است و خداشناسى در صورتى كامل مى شود كه او را برتر از خيال و قياس و گمان و وهم بدانيم و از هرچه ديده ايم و شنيده ايم و گفته ايم فراتر بشماريم. زيرا آنچه در وهم انسان و خيال و قياس و عقل او مى گنجد محدود است و خداوند وجودى است نامحدود از هر جهت و به همين دليل همواره بزرگان علم عقايد گفته اند كه كنه ذات خدا بر هيچ كس حتى بر انبيا و اوليا روشن نيست. آنچه از خداوند مى دانيم صفات جلال و جمال اوست و افعال و آثارى كه صحنه جهان را پر كرده است. به همين دليل در روايات دستور داده شده كه در ذات خدا انديشه نكنيد كه به جايى نمى رسيد.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «تَكَلَّمُوا فِى خَلْقِ اللَّهِ وَلا تَتَكَلَّمُوا فِى اللَّهِ فَإِنَّ الْكَلاَمَ فِى اللَّهِ لاَ يَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلاَّ تَحَيُّراً; درباره آفرينش خداوند سخن بگوييد ولى درباره كنه ذات او نه، زيرا سخن درباره ذات خدا جز بر حيرت صاحبش نمى افزايد».[كافى، ج 1، ص 92] . و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ نَظَرَ فِى اللَّهِ كَيْفَ هُوَ هَلَكَ; كسى كه درباره ذات خدا انديشه كند كه چگونه است؟ گمراه مى شود».[كافى، ج 1، ص 93] . و در حديث ديگرى امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «قل إِيَّاكُمْ وَالتَّفَكُّرَ فِى اللَّهِ وَلَكِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى عَظَمَتِهِ فَانْظُرُوا إِلَى عَظِيمِ خَلْقِهِ; از تفكر درباره ذات خداوند بپرهيزيد و اگر خواستيد به عظمت او نگاه كنيد به آفرينش عظيم او بنگريد».[كافى، ج 1، ص 92] . حتى در موضوع يگانگى خداوند، در روايات و همچنين در كلمات بزرگان آمده است كه توحيد به معنى يگانگى او، به معنى توحيد عددى نيست كه بگوييم خداوند يكى است و دو تا نيست بلكه به اين معنى است كه هيچ چيز مثل او نمى باشد (ليس كمثله شىء) و در سوره توحيد نيز مى خوانيم: (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد). ابن ابى الحديد در اين زمينه اشعار جالبى دارد مى گويد: فِيكَ يا أُعجوبةَ الكَوْنِ *** غَدا الفِكْرُ كَلِيلا *** أنتَ حَيَّرتَ ذَوِى اللُّبِّ *** وَبَلْبَلْتَ العُقولا *** كُلّما أقْدَمَ فِكْرى *** فِيكَ شِبْراً فِرَّ مِيلا *** ناكِصاً يَخبِطُ فى عَمياءَ *** لا يهدى السَّبيلا . در تو اى اعجوبه جهان هستى! (اى خداى بزرگ!) فكر، خسته و وامانده شد. تو صاحبان عقل و انديشه را حيران ساخته اى و خردها را به هم ريخته اى. هر زمان فكر من يك وجب به تو نزديك مى شود يك ميل فرار مى كند (و از عظمت ذاتت در وحشتى شديد فرو مى رود). آرى، به عقب برمى گردد و در تاريكى غرق مى شود و راهى به سوى جلو پيدا نمى كند.[شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 51] . و به گفته شاعر تواناى فارسى زبان (سنايى غزنوى): نتوان وصف تو گفتن كه تو در وصف نگنجى *** نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيايى *** همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم *** همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى *** همه عزّى و جلالى همه علمى و يقينى *** همه نورىّ و سرورى همه جودى و جزايى[در شرح خطبه 1 و 91 نهج البلاغه بحث مشروحى در اين زمينه آمده است] . اين كلام حكيمانه انسان را به ياد حديث معروفى مى اندازد كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام باقر(عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود: «كُلَّ ما مَيِّزتُمُوه بأوهامِكُم فى أدقِّ مَعانِيه مَخلوقٌ مَصنوعٌ مِثلُكُم مَردودٌ إليكُم; آنچه با وهم و گمان خود در دقيق ترين معانى (درباره خدا) فكر مى كنيد همانند خودتان مخلوق و ساخته شده است و به سوى شما بازمى گردد (و ذات واجب الوجود، برتر از آن است كه مخلوق كسى باشد)».[بحارالانوار، ج 66، ص 292] . اين نكته نيز قابل توجه است كه در تفسير آيه «(وَأَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى); همه چيز به سوى پروردگارت پايان مى گيرد».[نجم، آيه 42] . از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ وَأَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى فَإِذَا انْتَهَى الْكَلامُ إِلَى اللَّهِ فَأَمْسِكُوا; خداوند متعال مى فرمايد: ان الى ربك المنتهى يعنى هنگامى كه سخن به خداوند (وكنه ذات او) رسيد توقف كنيد و چيزى نگوييد».[كافى، ج 1، ص 92]

وَ الْعَدْلُ أَلَّا تَتَّهِمَه . و اما جمله دوم كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «حقيقت عدل (عدالت خداوند) آن است كه او را متهم نسازى» اشاره به اين است كه كسى عقيده كامل به عدالت خداوند دارد كه همه كارهاى او را بر وفق حكمت و عدالت بداند. تقسيم نعمت ها در ميان بندگان، وجود حوادث دردناك در زندگى، هجوم آفات و بلاها در مواقع خاص به فرد يا گروهى; آرى، او همه اين ها را از سوى خداوند مى داند و او را متهم به ظلم و بى عدالتى نمى كند و مشكل را در نقصان علم و آگاهى خود از مصالح و مفاسد امروز و آينده مى شمرد. مى گويد: دليلى ندارد كه اين ها ظالمانه باشد چراكه خداوند نه نياز به كسى دارد و نه كارى برخلاف حكمت انجام مى دهد. اين مطلب در علم كلام و عقايد در بحث عدل الهى تحت عنوان «فلسفه آفات و بلاها» به طور مشروح آمده است و ما آن را در كتاب پيام قرآن در بحث عدل الهى به صورت مشروح آورده ايم. و به طور خلاصه امور بسيارى وجود دارد كه ما آن را شرّ و آفت مى ناميم در حالى كه در پشت آن مصلحتى نهفته است و در واقع خير و بركت است و بسيار مى شود كه شرور و آفات نتيجه اعمال خود ماست و گاه كيفر الهى براى پاك كردن ما، و گاه هشدارى است براى زدودن آثار غفلت و گاه سوء تفاهم هايى است كه با دقت زايل مى شود و ... مرحوم خطيب در كتاب مصادر در ذيل اين گفتار حكيمانه سخنى دارد كه با ذكر آن اين بحث را كه بسيار عميق و گسترده است پايان مى دهيم. او مى گويد: اين سخن از كلمات جامع و مانع آن حضرت (صلوات الله عليه و سلامه) مى باشد كه در عين اختصار و فشردگى، اساس تمام بحث هايى است كه طرفداران عدل و توحيد از مسلمين، آن را گفته اند و نوشته اند.

سپس مى افزايد: صاحب طراز (اميريحيى علوى زيدى) مى گويد: اين دو جمله تمام آنچه را علوم توحيد با همه وسعتش و علوم حكيمانه با تمام گستردگى اش با لطيف ترين و فشرده ترين عبارات بيان كرد و اگر در كلام اميرمؤمنان در باب توحيد و عدل جز اين دو جمله نبود در فضل و مقام آن حضرت و دارا بودن دقيق ترين نكات بلاغت كافى بود تا چه رسد به ساير حكمت هاى دينى آن حضرت و آداب درخشان علميه; و ما به لطايف كلام آن حضرت اشاراتى داشتيم و آنچه را خداوند از اسرار علوم آن حضرت به ما روزى داده بود در شرح كتاب نهج البلاغه آورديم و آن كتابى است جامع تمام صفات پسنديده و خصال نيكو درباره دين و دنيا.[مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317] . و چه غافل اند كسانى كه در باب خداشناسى، او را داراى جسم و اعضا مى دانند يا مى گويند كه در آخرت با همين چشم، به صورت حسى ديده مى شود و همچنين كسانى كه منكر عدالت او هستند اجبار بندگان و سپس مجازات آن ها را براى اعمالشان درباره خدا جايز مى شمرند و انحرافات فراوانى به دنبال دورافتادن از چشمه فيض اهل بيت(عليهم السلام) دامنگير آن ها شده است. و ما افتخار مى كنيم كه به عنوان پيروان آن مكتب، اصل عدل را يكى از اصول پنج گانه دين خود مى شمريم.

 

 

 

 

حکمت 471 نهج البلاغه: نکوهش سکوت و سخن بیجا

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : لَا خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُكْمِ، كَمَا أَنَّهُ لَا خَيْرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْل. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 471) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 681

امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى موارد سكوت و سخن گفتن را به صورت جالب و موجزى بيان كرده، مى فرمايد: «خاموش ماندن از گفتار حكمت آميز خيرى ندارد همان گونه كه سخن گفتن نابخردانه»; (لاَ خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الحُكمِ، كَمَا اَنَّه لا خَيْرَ في القَوْلِ بِالجَهْلِ). همان گونه كه در مصادر ذكر شد اين كلام شريف يك بار ديگر در نهج البلاغه در حكمت 182 بدون كمترين تغييرى آمده است و اين نشان مى دهد كه مرحوم سيد رضى گاه بر اثر فاصله زمانى در گردآورى خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار حكمت آميز فراموش مى كرده كه آن را قبلاً ذكر نموده لذا آن را بار ديگر در ضمن كلمات آن حضرت آورده است. به هر حال منظور امام(عليه السلام) از واژه «حكم» در اين جا قضاوت و داورى در ميان مردم نيست آنگونه كه بعضى از شارحان تصور كرده اند زيرا امام(عليه السلام) آن را در نقطه مقابل جهل قرار داده و مى دانيم كه نقطه مقابل جهل، علم و دانش و حكمت است. و اگر به موارد استعمال «حكم» در قرآن مجيد و روايات مراجعه كنيم خواهيم ديد كه «حكم» گاهى به معناى فرمان نبوت و رسالت، گاه به معناى قضاوت، گاه به معنى عقل و خرد و گاه به معنى علم و دانش آمده است. و معنى اصلى «حكم» به گونه اى كه ارباب لغت گفته اند همان منع كردن به منظور اصلاح است به همين دليل به لگام حيوان «حَكَمَ» (بر وزن صدف) گفته مى شود. سپس اين واژه به هرچيزى كه بازدارنده است اطلاق شده، مانند علم و دانش و عقل و خرد و حتى قضاوت كه جلوى اختلافات را مى گيرد. در ذيل حكمت 182 بيان كرديم كه در مورد برترى سكوت و سخن گفتن در ميان دانشمندان گفت وگوست: بعضى سكوت را ترجيح مى دهند زيرا خطرات و آفات زبان را بسيار مى دانند و در واقع نيز همين طور است چراكه گناهان كبيره فراوانى (حدود سى گناه كبيره) با زبان انجام مى شود. از سوى ديگر، بدون سخن، تعليم و تربيت، امر به معروف و نهى از منكر، اجراى عدالت و فصل خصومت امكان پذير نيست. ازاين رو امام(عليه السلام) بيان ديگرى مى فرمايد كه موارد برترى سكوت و برترى سخن گفتن را در آن مشخص كرده است; آن جا كه گفتار حكيمانه مفيد و سودمند، راهنما و هدايت كننده است بايد سخن گفت و آن جا كه گفتار از سر جهل است، غيبت است، تهمت، افترا، دروغ، سخن چينى، مطالب بيهوده و لغو است سكوت ترجيح دارد و البته گاه پيدا كردن مصاديق اين دو كمى مشكل است، هواى نفس مى گويد: اين گفتار حكيمانه است، بگو; وليكن شرع و عقل مى گويند: سخنى است بيهوده يا فسادانگيز، مگو; و در اين گونه موارد اگر انسان بر هواى نفس چيره نشود چه بسا سخنان ناپسند را خوب و پسنديده پندارد و به سراغ آن برود و اين همان چيزى است كه به عنوان تسويلات نفس و تزئينات شيطان معروف است. به همين دليل هنگامى كه از امام سجاد(عليه السلام) سؤال كردند كه سكوت بهتر است يا كلام؟ فرمود: «هركدام آفتى دارد. اگر كلام، خالى از آفت باشد از سكوت بهتر است». و هنگامى كه پرسيدند: به چه دليل؟ امام(عليه السلام) دو دليل جالب بيان كرد: نخست فرمود: «لاَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ مَا بَعَثَ الاَنْبِيَاءَ وَالاَوْصِيَاءَ بِالسُّكُوتِ إِنَّمَا بَعَثَهُمْ بِالْكَلامِ; خداوند متعال انبيا و اوليا را به سكوت كردن مبعوث نكرد بلكه آن ها را به سخن گفتن مبعوث نمود». ديگر اين كه: «شما هنگامى كه مى خواهيد فضيلت سكوت را بيان كنيد از كلام استفاده مى كنيد ولى هرگز براى بيان فضيلت كلام از سكوت نمى توان استفاده كرد»; (إِنَّكَ تَصِفُ فَضْلَ السُّكُوتِ بِالْكَلامِ وَلَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْكَلامِ بِالسُّكُوتِ).[بحارالانوار، ج 68، ص 274]

 

حکمت 472 نهج البلاغه: بهره وری از باران هاى مفيد

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : فِي دُعَاءٍ اسْتَسْقَى بِهِ: اللَّهُمَّ اسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ، دُونَ صِعَابِهَا. قال الرضي: و هذا من الكلام العجيب الفصاحة و ذلك أنه (عليه السلام) شبّه السحاب ذوات الرعود و البوارق و الرياح و الصواعق بالإبل الصعاب التي تقمص برحالها و تقص بركبانها و شبّه السحاب خالية من تلك الروائع بالإبل الذلل التي تحتلب طيعة و تقتعد مسمحة. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 472) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 685

باران يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است كه در قرآن مجيد بارها به عنوان نعمت و همچنين به عنوان آيتى از آيات حق به آن اشاره شده است اين نعمت الهى گاهى خالى از ضايعات است، ابرها نرم نرم مى بارند بى آن كه طوفان و صاعقه و گردبادى همراه داشته باشد. امام(عليه السلام) در كلام خود آن ها را ابرهاى رام و تسليم شمرده، و گاه با طوفان ها و صواعق و گردبادها همراه است كه در عين باريدن، ضايعات فراوانى همراه دارد. آتش صاعقه انسان ها و خانه هايى را مى سوزاند و خاكستر مى كند و گردباد و طوفان سبب ويرانى خانه ها و امارت ها و ريشه كن شدن درختان مى شود. به همين دليل امام(عليه السلام) در دعاى باران خود عرضه مى دارد: «خداوندا! به وسيله ابرهاى رام به ما باران عنايت كن نه به وسيله ابرهاى سركش»; (فِى دُعَاء اسْتَسْقَى بِهِ اللَّهُمَّ اسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا). جمعى از شارحان نهج البلاغه اين كلام امام(عليه السلام) را طور ديگرى تفسير كرده اند گفته اند: منظور از ابرهاى رام و تسليم، ابرهاى باران زا و منظور از ابرهاى سركش، ابرهاى بدون باران و پر سر و صداست. و ظاهراً مرحوم سيد رضى نيز در شرح زيبايى كه براى اين كلام نوشته و بعداً آن را تفسير خواهيم كرد كلام امام(عليه السلام) را همين گونه تفسير كرده است. در حالى كه جمله «اُسقنا» (ما را سيراب كن) به هر دو گروه از ابرها اشاره مى كند. امام(عليه السلام) عرضه مى دارد: «ما را با ابرهاى رام سيراب كن نه با ابرهاى سركش». يعنى آن ها هم سيراب مى كنند ولى توأم با آسيب هاى مختلفى هستند. شبيه اين سخن چيزى است كه در دعاى باران از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده است; در اين دعا حضرت بارانى را تقاضا مى كند كه مايه بركت نهرها، رويش درختان، ارزان شدن ارزاق، پرنشاط شدن انسان ها و حيوان ها و پرورش زراعت ها و پرشير شدن پستان حيوانات گردد نه بارانى كه ضرر و زيان رساند و مشكلات گوناگون و پى درپى بيافريند.[رجوع شود به مستدرك الوسائل، ج 6، ابواب صلاة الاستسقاء، باب 1، ص 179، ح 2]

صلاة الاستسقاء (نماز باران): در دستورات اسلامى وارد شده است كه هرگاه باران تأخير بيفتد و مردم در زحمت قرار گيرند رو به درگاه خدا آورند و بعد از سه روز روزه پى درپى به طور گروهى به خارج شهر بروند و در زير آسمان نماز باران را كه آداب خاصى دارد به جا آورند. از گناهان خود توبه كنند و خدا را به اسماء حسنايش بخوانند و دعا كنند تا باران رحمت الهى نازل گردد. بارها و بارها تجربه شده است ـ و ما خود نيز تجربه كرديم كه خود داستان مفصلى دارد ـ كه باران رحمت الهى به فاصله كمى بعد از نماز استسقاء باريده است. بسيارى از آداب آن مانند نماز عيد است و در روايات آمده كه اگر روز دوشنبه انجام شود بهتر است. مؤذنان پيشاپيش امام به سوى خارج شهر حركت مى كنند و نماز بدون اذان و اقامه خوانده مى شود يكصد بار رو به قبله تكبير مى گويند و يكصد بار رو به طرف راست، تسبيح و يكصد بار رو به طرف چپ ذكر «لا اله الا الله» و يكصد بار رو به مردم «الحمدلله» مى گويند و امام بعد از نماز خطبه مى خواند و مردم را در آن خطبه به دورى از گناهان و قيام به واجبات دعوت مى كند.[آداب نماز استسقاء را مى توانيد در جلد پنجم وسائل الشيعه، صفحه 162 تا 169 مطالعه نماييد] . در خطبه 115 و همچنين در خطبه 143 كه پيش تر ذكر كرديم تعبيرات بسيار زيبا و پرمعنا و گويايى درباره نماز باران و چگونگى تقاضاى اين رحمت الهى از خداوند آمده است كه به خوبى نشان مى دهد امام(عليه السلام) در هر صحنه اى وارد بشود حق آن را به عالى ترين وجهى ادا مى كند. در اين جا مناسب است از نماز باران باشكوهى ياد كنيم كه امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) در عصر مأمون به جا آورد و مايه حيرت مأمون و اطرافيانش شد.

جريان از اين قرار است: هنگامى كه مأمون امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) را وليعهد خود ساخت در آن سال باران نباريد، اطرافيان مأمون و آن ها كه با امام(عليه السلام) دشمنى داشتند گفتند: ببينيد، هنگامى كه على بن موسى الرضا آمد و وليعهد ما شد باران از ما قطع گرديد. اين سخن به گوش مأمون رسيد و بر او سخت آمد به امام(عليه السلام) عرضه داشت: آيا مى شود دعايى كنى تا مردم از باران بهره مند شوند؟ امام(عليه السلام) فرمود: آرى. مأمون عرض كرد: كى انجام مى دهى (آن روز، جمعه بود) فرمود: روز دوشنبه اين كار را انجام مى دهم زيرا شب گذشته پيغمبر گرامى(صلى الله عليه وآله) را در خواب ديدم در حالى كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) با او بود به من فرمود: فرزندم! منتظر روز دوشنبه باش و در آن روز نماز باران را در بيابان بخوان و بدان كه خداوند باران را بر اين مردم خواهد فرستاد و آن ها را از فضيلت و كرامتى كه نزد پروردگارت دارى باخبر خواهد ساخت (البته اين احتمال نيز بعيد نيست كه يكى از مقدمات نماز باران گرفتن سه روز روزه است و امام(عليه السلام) مى خواستند روز شنبه و يكشنبه و دوشنبه را روزه بگيرند).

روز دوشنبه فرا رسيد، آن حضرت به بيابان رفتند و جمعيت زيادى همراه ايشان از شهر خارج شدند، سپس امام بالاى منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جا آورد و عرضه داشت: «خدايا، پروردگارا! تو حقّ ما اهل بيت را عظيم داشتى و بر همين اساس مردم به ما توسل جسته اند، همان گونه كه تو امر كردى آنان اميد به فضل تو دارند و منتظر احسان تواند، تو نيز بارانى نافع و فراگير، بارانى بدون تأخير و خالى از ضرر بر آنان فرو فرست، بارانى كه پس از رسيدن آنان به خانه هايشان آغاز گردد».[احتمال دارد كه امام(عليه السلام) اين دعا را بعد از نماز استسقاء به جا آورده و نيز محتمل است كه حتى بدون نماز استسقاء اين دعاى پرمعنى را خوانده و به سبب آن، بارانى پربركت باريده است] . راوى اين خبر مى گويد: به آن خدايى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) را به حق مبعوث ساخت سوگند كه پس از دعاى آن حضرت مشاهده كرديم ابرهاى متراكم در آسمان ظاهر شدند و رعد و برق شديدى پديد آمد و مردم با سرعت به سوى خانه هايشان به راه افتادند گويى از باران شديدى فاصله مى گرفتند. امام(عليه السلام) خطاب به آنان فرمود: اين ابر مربوط به شما نيست مربوط به فلان منطقه است. ابرها عبور كردند و گذشتند، ابر ديگرى ظاهر شد فرمود: اين ابر نيز مربوط به شما نيست و مربوط به فلان منطقه است; ده بار ابرها آمدند و رفتند. هنگامى كه ابر يازدهم ظاهر شد امام(عليه السلام) فرمود: اين مال شماست، شكر خدا را به جا آوريد و بدانيد كه اين ابر نمى بارد تا وارد خانه هايتان شويد هنگامى كه به خانه ها رسيدند باران دانه درشتى شروع به باريدن كرد به گونه اى كه تمام ظرف ها و استخرها و بيابان ها پر از آب شد و مردم همگى زمزمه مى كردند: «هنيئاً لولد رسول الله كراماته; اين كرامات بر فرزند پيغمبر گوارا باد».[بحارالانوار، ج 49، ص 180] . قطع بركات آسمانى بر اثر گناهان: از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود كه يكى از عوامل خشكسالى و كمى باران، گناهانى است كه مردم مرتكب مى شوند و به سبب آن از اين رحمت واسعه الهى محروم مى گردند. در سوره نوح در ماجراى گفت وگوى اين پيغمبر بزرگ الهى با مردم آن زمان مى خوانيم كه آن حضرت مى فرمايد: از گناهان خود استغفار كنيد تا باران هاى پربركت نازل گردد: (اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِّدْرَاراً). و در آيه 130 سوره اعراف مى خوانيم: «(وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَنَقْص مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ); ما آل فرعون را به خشكسالى و زيان هاى مالى گرفتار ساختيم شايد از راه نادرست خود بازگردند». در ذيل خطبه 115 اين حديث را از امام صادق(عليه السلام) آورديم كه مى فرمايد: «إِذَا فَشَتْ أَرْبَعَةٌ ظَهَرَتْ أَرْبَعَةٌ إِذَا فَشَا الزِّنَا ظَهَرَتِ الزَّلازِلُ وَإِذَا أُمْسِكَتِ الزَّكَاةُ هَلَكَتِ الْمَاشِيَةُ وَإِذَا جَارَ الْحُكَّامُ فِى الْقَضَاءِ أُمْسِكَ الْقَطْرُ مِنَ السَّمَاءِ وَ إِذَا خُفِرَتِ الذِّمَّةُ نُصِرَ الْمُشْرِكُونَ عَلَى الْمُسْلِمِين; هنگامى كه چهار گناه شايع بشود چهار بلا دامنگير مردم مى شود: هنگامى كه «زنا» شايع شود زلزله ها آشكار مى گردد و هنگامى كه مردم از دادن زكات امساك كنند مرگومير در چهارپايان مى افتد و هنگامى كه حاكمان در قضا ستم كنند آسمان از باريدن باران بازمى ايستد و هنگامى كه پيمان ها شكسته شود مشركان بر مسلمين پيروز مى شوند».[بحارالانوار، ج 76، ص 21، ح 13] . هنگامى كه امام صادق(عليه السلام) فتواى نادرست ابوحنيفه را در بعضى از مسائل مى شنود مى فرمايد: «فِى مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَشِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَتَمْنَعُ الاَرْضُ بَرَكَتَهَا; به دليل اين گونه قضاوت ها و مانند آن، آسمان آب خود را حبس مى كند و زمين بركت خود را منع مى نمايد».[وسائل الشيعه، ج 13، ص 256]

 

حکمت 473 نهج البلاغه: ناپسندی زینت در هنگام مصیبت

وَ قِيلَ لَهُ (عليه السلام): لَوْ غَيَّرْتَ شَيْبَكَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ. فَقَالَ (عليه السلام): الْخِضَابُ زِينَةٌ، وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِي مُصِيبَةٍ. يُرِيدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله وسلم). (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 473) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 15  صفحه : 695

شك نيست كه خضاب كردن و زدن رنگ مناسب به موهاى سفيد در هنگام كهنسالى يا ميانسالى، هم ازنظر عرف عقلا كار مطلوبى است و هم در شريعت اسلام بر آن تأكيد شده است همان گونه كه بعداً به صورت مشروح تر بيان خواهيم كرد. به همين دليل سؤال كننده هنگامى كه امام(عليه السلام) را با محاسن سفيد شده و بدون خضاب ديد سؤال براى او پيش آمد و عرض كرد: «اى اميرمؤمنان! چه خوب بود محاسن خود را رنگ و خضاب مى كرديد»; (وَ قِيلَ لَهُ(عليه السلام) لَوْ غَيَّرْتَ شَيْبَكَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ). امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: «خضاب و رنگ بستن زينت است ولى ما عزاداريم (منظور امام(عليه السلام) رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است)»; (فَقَالَ(عليه السلام): الْخِضَابُ زِينَةٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِى مُصِيبَة يُرِيدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله)).

ظاهر نسخه صبحى صالح كه ما آن را متن كلام خود قرار داده ايم اين است كه جمله «يُرِيدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله)» جزء كلام سيد رضى است نه كلام امام(عليه السلام) در حالى كه ظاهر نسخه ابن ابى الحديد كه بعضى آن را ترجيح داده اند اين است كه آن جمله جزء كلام خود امام(عليه السلام) است (نَحْنُ قَوْمٌ فِى مُصِيبَة بِرَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله)). در اين صورت تفسيرهاى ديگرى نمى توان براى اين مصيبت ذكر كرد زيرا خود امام(عليه السلام) آن را تفسير فرموده است كه منظور، مصيبت رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى باشد. ولى بنابر اين كه اين تفسير جزء كلام سيد رضى باشد بعضى آن را نپذيرفته اند و گفته اند كه منظور، مصيبت سقيفه و پيامدهاى آن در عصر عثمان و سپس در دوران حكومت امام(عليه السلام) نظير جنگ هاى جمل و صفين و مانند آن است كه دائماً امام(عليه السلام) با نهايت تأسف درگير آثار مصيبت بار آن بود. [منهاج البراعه، ج 21، ص 539 (اين بخش از منهاج به وسيله مرحوم آيت الله كمره اى نگاشته شده است)] . البته اگر منظور، مصيبت رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) باشد آن نيز بعيد به نظر نمى رسد زيرا مصيبت به اندازه اى سنگين بود كه آثارش تا پايان عمر بر قلب امام(عليه السلام) سنگينى مى كرد همان گونه كه در حالات امام حسين(عليه السلام) هنگام دفن برادر ارجمندش امام مجتبى(عليه السلام) مى خوانيم كه بر سر قبر او چنين بيان كرد: «أأدهَنُ رَأْسِى أم اُطِيبُ مَحاسِنى *** وَرَأْسُكَ مَعفورٌ وأنْتَ سَلِيبُ . آيا موهاى سرم را روغن بزنم يا محاسنم را خوشبو سازم در حالى كه سر تو در زير خاك پنهان شده و تو غارت زده اى (تمام حقوقت را دشمنان غارت كردند)؟».[منتهى الآمال، حالات امام حسن مجتبى(عليه السلام) و بحارالانوار، ج 4، ص 160 (با كمى تفاوت)] . و در حالات امام سجاد(عليه السلام) نيز مى خوانيم كه بعد از شهادت پدرش حضرت امام حسين(عليه السلام) تا پايان عمر همواره عزادار بود با اين كه حدود 40 سال طول كشيد. علاوه بر آنچه گفته شد اين احتمال نيز وجود دارد كه طبق آنچه در احاديث معروف آمده كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: «زمانى فرامى رسد كه محاسن تو را با خون سرت خضاب مى كنند»; امام(عليه السلام) پيوسته آن زمان را انتظار مى كشيد تا شربت شهادت بنوشد و از شرّ اشرار آسوده شود.[سفينة البحار، ج 2، ص 604 ماده «خضب»] . به خصوص اين كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «خَضَبَ النَّبِيُّ(صلى الله عليه وآله) وَلَمْ يَمْنَعْ عَلِيّاً(عليه السلام) إِلاَّ قَوْلُ النَّبِيِّ(صلى الله عليه وآله) تُخْضَبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ; پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خضاب كرد ولى آنچه على(عليه السلام) را از اين كار بازداشت كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود كه فرمود: روى محاسنت از خون فرقت خضاب خواهد شد».

روايات متعددى درباره خضاب و رنگ كردن مو براى مردان و زنان وارد شده است و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار يك باب تحت عنوان «الخِضابُ للرّجال والنّساء» آورده و در آن 16 روايت از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) ذكر نموده است. ازجمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) از پدرانش از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين آمده است: «أَرْبَعٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِينَ الْعِطْرُ وَالنِّسَاءُ وَالسِّوَاكُ وَ الْحِنَّاء; چهار چيز است كه از سنت پيامبران است: عطر و داشتن همسر و مسواك و رنگ كردن موهاى سفيد با حنا».[بحارالانوار، ج 73، ص 97] . در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه فرمود: «اخْتَضِبُوا بِالْحِنَّاءِ فَإِنَّهُ يُجَلِّى الْبَصَرَ وَيُنْبِتُ الشَّعْرَ وَيُطَيِّبُ الرِّيحَ وَيُسَكِّنُ الزَّوْجَةَ; با حنا موهاى سفيد خود را رنگ كنيد كه بر نورانيت چشم مى افزايد و موها را تقويت مى كند و بوى انسان را خوش مى سازد و به همسران آرامش مى دهد».[بحارالانوار، ج 73،ص 99] . در حديث ديگرى مى خوانيم: «أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) بِالْخِضَابِ ذَاتَ بَعْل وَغَيْرَ ذَاتِ بَعْل; پيغمبر اكرم زنان را به خضاب كردن دستور داد هم زنان شوهردار را و هم زنان بدون شوهر».[بحارالانوار، ج 73،ص 102] . به همين دليل هنگامى كه سؤال كننده موهاى مبارك حضرت اميرمؤمنان(عليه السلام) را بدون خضاب ديد پرسيد كه چرا خضاب نكرده ايد؟ امام(عليه السلام) پاسخ معنادارى به او داد و فرمود: ما عزاداريم.

 

حکمت 474 نهج البلاغه: ارزش عفت و پاکدامنى

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا الْمُجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ؛ لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 474) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 701

امام(عليه السلام) در كلام كوتاهى مقايسه اى ميان مجاهد شهيد و فرد عفيف و پاكدامن كرده و عفيف را كمتر از مجاهد شهيد نمى شمرد، مى فرمايد: «مجاهد شهيد راه خدا اجر و پاداشش بيشتر از كسى نيست كه قدرت بر گناه دارد اما خويشتن دارى مى كند. اين فرد عفيف و خويشتن دار نزديك است كه فرشته اى از فرشتگان خدا شود»; (مَا الْمُجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ: لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلاَئِكَةِ). مى دانيم كه مقام شهيدان در اسلام بسيار والاست و مطابق حديث معروف نبوى كه در كتاب شريف كافى آمده است: «فَوْقَ كُلِّ ذِى بِرّ بِرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرّ; والاتر از هر كار نيكى كار نيك ديگرى وجود دارد تا به شهادت در راه خدا مى رسد كه بالاتر از آن، نيكى ديگرى نيست».

قرآن مجيد و روايات، درباره شهيدان راه خدا و مقام والاى آن ها سخن بسيار گفته اند. با اين حال، امام(عليه السلام) مسأله عفت و پاكدامنى و چشم پوشى از گناه را به هنگامى كه انگيزه هاى شديد آن در وجود انسان زنده مى شود كمتر از شهادت در راه خدا ندانسته است و اين نشان مى دهد كه اسلام براى مسائل اخلاقى مخصوصاً عفت نفس به ويژه در مقابل انگيزه هاى شديد جنسى چه اندازه اهميت قائل است. امام(عليه السلام) در تأييد اين مطلب و تأكيد بر آن، در پايان اين سخن، عفيف و پاكدامن را همچون فرشته اى از فرشتگان خدا مى شمرد و مى فرمايد: چنين كسى نزديك است به مقام فرشتگان مقرب الهى برسد. بخشى از مقاماتى كه بسيارى از اوليا و انبيا پيدا كرده اند مرهون عفت نفس آن ها بوده است. حضرت يوسف(عليه السلام) گرچه به دليل عفت و پاكدامنى سال ها در زندان به سر برد و رنج هاى فراوانى تحمل كرد اما علاوه بر مقامات معنوى و اخروى، در دنيا سربلند و سرافراز شد و عزيز مصر، آن كشور پهناور و بزرگ گشت. در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ سَلِمَ مِنْ أُمَّتِى مِنْ أَرْبَعِ خِصَال فَلَهُ الْجَنَّةُ مِنَ الدُّخُولِ فِى الدُّنْيَا وَ اتِّبَاعِ الْهَوَى وَ شَهْوَةِ الْبَطْنِ وَ شَهْوَةِ الْفَرْج; كسى كه از چهارچيز خود را حفظ كند وارد بهشت مى شود، دنياپرستى، هواپرستى، شهوت شكم و شهوت جنسى».[بحارالانوار، ج 68، ص 271، ح 14] . در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْء أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْن وَفَرْج; هيچ عبادت الهى اى برتر از اين نيست كه انسان در مقابل شكم پرستى و شهوت پرستى عفيف و پاك بماند».[بحارالانوار، ج 68،ص 270، ح 7] . و در نقطه مقابل عفت و پاكدامنى، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «أَكْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِى النَّارَ الاَجْوَفَان; بيشترين چيزى كه امت مرا گرفتار آتش دوزخ مى كند دو چيز است: شكم و شهوت جنسى». و اگر درست دقت كنيم مى بينيم كه سرچشمه بسيارى از گناهان كبيره و ظلم ها و ستم ها و خونريزى ها علاقه به اين دو چيز است. در دنياى امروز به خوبى مى بينيم كه شهوت مال و شهوت جنسى انگيزه بسيارى از حوادث دردناك مى باشد و پرونده هاى جنايات در سايه آن ها رقم مى خورد و به همين دليل جهان خواران براى فريب و خريد وجدان ها از اين دو عامل استفاده مى كنند و بسيارند افراد ظاهراً سالمى كه در اين دو دام گرفتار مى شوند.

 

حکمت 475 نهج البلاغه: ارزش قناعت

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ. قال الرضي: و قد رَوى بعضهم هذا الكلام لرسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم). (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 475) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 705

امام(عليه السلام) در اين جمله كوتاه و حكيمانه به نكته مهمى درباره قناعت اشاره كرده، مى فرمايد: «قناعت ثروتى است پايان ناپذير»; (الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ). مال و ثروت، مهم ترين وسيله براى زندگى مادى است كه انسان به كمك آن به تمام خواسته هاى ضرورى و رفاهى خود مى رسد و حتى وسيله اى است براى رسيدن هوس بازان به هوس هايشان. اما اين مال و ثروت هرقدر زياد باشد باز هم پايان پذير است به همين دليل بسيار ديده شده جوانانى كه از پدرانشان مال و ثروت هنگفتى به ارث مى برند ولى بعد از مدتى همه آن را در راه شهوات و عيش و نوش و شراب و قمار و مانند آن تلف كرده و به روز فلاكت بارى گرفتار مى شوند و حتى اگر انسان ثروتش را در راه هاى غلط مصرف نكند اما زندگى را بسيار مرفه سازد اموال رو به فنا مى روند. در اين جا امام(عليه السلام) ما را متوجه يك سرمايه معنوى، درونى و ذاتى مى كند كه هرگز پايان نمى گيرد و آن، روح قناعت است. افراد قانع زندگى ساده و بى تكلف خود را به راحتى مى توانند تأمين كنند و معمولاً تهى دست نخواهند شد زيرا اداره كردن يك زندگى ساده با يك كسب وكار ساده نيز امكان پذير است در حالى كه زندگى هاى پر زرق و برق روز به روز گسترده تر و پرهزينه تر مى شود و حدّ توقفى ندارد و به همين دليل حريصانى كه به قناعت پشت كرده اند هرچه به دست آورند آن ها را راضى نمى كند اما قانعان هميشه از زندگى خود راضى اند. مرحوم كلينى در جلد دوم اصول كافى بابى تحت عنوان «قناعت» دارد كه احاديث زيادى در ذيل آن آورده ازجمله در حديثى از امام باقر(عليه السلام) آمده است: «إِيَّاكَ أَنْ تُطْمِحَ بَصَرَكَ إِلَى مَنْ فَوْقَكَ فَكَفَى بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِنَبِيِّهِ(صلى الله عليه وآله) فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ وَقَالَ وَلا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَإِنْ دَخَلَكَ مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ فَاذْكُرْ عَيْشَ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) فَإِنَّمَا كَانَ قُوتُهُ الشَّعِيرَ وَحَلْوَاهُ التَّمْرَ وَوَقُودُهُ السَّعَفَ إِذَا وَجَدَه; از اين كه چشم به كسانى كه (ازنظر ثروت) از تو برترند بدوزى بپرهيز; (براى اثبات حقانيت اين سخن،) آنچه خداوند به پيغمبرش خطاب كرده كافى است، فرموده كه اموال و اولاد فراوان آن ها (كافران) تو را در شگفتى فرو نبرد و نيز فرموده كه چشمان خود را به نعمت هاى مادى اى كه به گروه هايى از آن ها داده ايم ميفكن، اين ها شكوفه هاى زندگى دنياست (هدف اين است كه آن ها را با آن بيازماييم). و اگر وسوسه اى در دل تو درباره اين امر واقع شد به ياد زندگى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) باش، غذاى آن حضرت از نان جو و حلواى آن حضرت خرما و وسيله آتش افروختنش شاخه درختان نخل بود».[كافى، ج 2، ص 137، ح 1] . اميرمؤمنان على(عليه السلام) تفسير زيبايى درباره حيات طيبه (در آيه شريفه (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً)) كرده، مى فرمايد: «زندگى پاك و پاكيزه همان قناعت است». چرا زندگى آن ها پاك و از هر نظر سالم است؟ زيرا نه افكارشان مشغول مطالبات از مردم است، نه رنج بدهكارى به اين و آن دارند، نه تشويش حاصل از نوسان قيمت ها و نه مشكلات حفظ اموال و ثروت ها. و اين حيات طيبه بر اثر ايمان و عمل صالح پيدا مى شود همان گونه كه در آيه شريفه مذكور آمد (مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً).[نحل، آيه 97] . ايمان به خدا و اعتماد به وعده هاى او زرق و برق دنيا را در نظر انسان كوچك و بى ارزش مى كند عمل صالح، انسان را از تمام فعاليت هاى اقتصادى نامشروع بازمى دارد و نتيجه اين ها همان قناعت است. حرص و ولع و سيرى ناپذيرى بلاى بزرگى است كه بر سر كسانى كه قناعت را ترك گفته اند نازل مى شود. در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِمَا يُجْزِيهِ كَانَ أَيْسَرُ مَا فِيهَا يَكْفِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَرْضَ مِنَ الدُّنْيَا بِمَا يُجْزِيهِ لَمْ يَكُنْ فِيهَا شَيْءٌ يَكْفِيهِ; كسى كه از دنيا به آنچه براى زندگى او ضرورت دارد راضى شود كمترين زندگى، او را كفايت مى كند و كسى كه به آن راضى نشود هيچ چيز در دنيا براى او كافى نيست».[كافى، ج 2، ص 140، ح 11] . و به گفته شاعر فارسى زبان: گفت چشم تنگ دنيا دوست را *** يا قناعت پر كند يا خاك گور . مرحوم سيد رضى بعد از ذكر اين كلام حكيمانه مى گويد: «بعضى اين سخن را از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند»; (قال الرضيُّ: وقد روى بَعضُهُم هذا الكلامَ لِرسولِ الله(صلى الله عليه وآله)).

 

حکمت 476 نهج البلاغه: سختگیری نکردن در گرفتن مالیات

وَ قَالَ (عليه السلام) لِزِيَادِ ابْنِ أَبِيهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَى فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِي كَلَامٍ طَوِيلٍ كَانَ بَيْنَهُمَا، نَهَاهُ فِيهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ: اسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ، وَ احْذَرِ الْعَسْفَ وَ الْحَيْفَ؛ فَإِنَّ الْعَسْفَ يَعُودُ بِالْجَلَاءِ، وَ الْحَيْفَ يَدْعُو إِلَى السَّيْف. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 476) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 709

از سخن بعضى از شارحان نهج البلاغه استفاده مى شود كه واليانى كه از طرف خلفا به منطقه فارس مى رفتند گاه اصرار داشتند كه خراج را قبل از موعد يعنى قبل از به دست آمدن محصول كشاورزى و باغدارى از مردم بگيرند و علت آن اين بود كه توجه نداشتند كه براى گرفتن خراج بايد سال شمسى را در نظر گرفت زيرا فرا رسيدن زمان محصول، مطابق سال شمسى است نه سال قمرى. اما آن ها سال قمرى را معيار قرار مى دادند و مردم را در فشار شديد گرفتار مى ساختند به گونه اى كه مردم مجبور بودند محصولات خود را به صورت پيش فروش به قيمت نازلى بفروشند و مال الخراج را بپردازند و همين، سبب نارضايى شديد مردم مى شد. به همين دليل هنگامى كه امام(عليه السلام) مى خواست زياد بن ابيه را به جاى عبدالله بن عباس به فارس و مناطق اطراف آن بفرستد توصيه مفصلى به او فرمود و او را از مقدم داشتن خراج بر زمان به دست آمدن محصول نهى كرد و فرمود: «عدالت را پيشه كن و از خشونت و سختگيرى و ستمگرى بپرهيز زيرا سختگيرى سبب فرار مردم از منطقه مى شود و ظلم و ستم، مردم را به شورش مسلحانه دعوت مى كند»; (لِزِيَادِ ابْنِ أَبِيهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَى فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِى كَلام طَوِيل كَانَ بَيْنَهُمَا نَهَاهُ فِيهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ: اسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ، وَاحْذَرِ الْعَسْفَ وَ الْحَيْفَ، فَإِنَّ الْعَسْفَ يَعُودُ بِالْجَلاَءِ، وَالْحَيْفَ يَدْعُو إِلَى السَّيْفِ).

امام(عليه السلام) در اين بخش از كلام خود نخست به زياد دستور عدالت مى دهد سپس آثار شوم تخلف آن را بيان مى فرمايد. نخست بر عدالت تأكيد مى ورزد عدالتى كه زمين و آسمان به سبب آن برپاست، عدالتى كه مايه آرامش و آسايش و نظم امور است و آنگاه از خشونت و سختگيرى و ظلم و تعدى (در گرفتن خراج و يا غير آن) كه نقطه مقابل عدالت است نهى مى كند و مى فرمايد: ترك عدالت سبب مى شود كه مردم مزارع و باغ هاى خود را رها كنند و از آن منطقه به جاى ديگرى بروند و در نتيجه منطقه به ويرانه اى تبديل گردد و سخت گيرى گاه سبب مى شود كه بمانند و بر حاكم و والى بشورند و دست به اسلحه ببرند كه آن هم سبب ويرانى كشور اسلام مى شود.

چرا امام(عليه السلام) زياد را به اين منصب گماشت؟ : همان گونه كه در ذيل نامه 44 نيز گفته ايم زياد در آغاز از ياران على(عليه السلام) بود و در جنگ هاى آن حضرت با معاويه شركت كرد و حتى قبل از صلح امام حسن(عليه السلام) با معاويه با آن حضرت بود ولى چيزى نگذشت كه معاويه او را فريب داد و به سوى خود برد و سرانجام به يكى از مدافعان سرسخت بنى اميه مبدل شد. بنابراين در زندگى او دو دوران مشخص وجود دارد: دوران اول، دوران سلامت فكر و ايمان به مقام ولايت على(عليه السلام) و افتخارِ در خدمت بنى هاشم و اهل بيت(عليهم السلام) بودن است. در همين دوران معاويه بارها براى او نامه نوشت يا پيكى فرستاد تا او را به سوى خود بَرَد ولى موفق نشد. دوران دوم: مدتى بعد از صلح امام حسن(عليه السلام) در حالى كه او همچنان والى فارس بود و اجازه نمى داد آن منطقه در سيطره معاويه قرار گيرد، تا اين كه معاويه او را فريب داد و گفت: تو فرزند آن مرد چوپان نيستى، تو فرزند پدر من، ابوسفيانى بنابراين به تو زياد بن ابى سفيان مى گويم و هرچه بخواهى نزد من براى تو وجود دارد. زياد، گرفتار هواى نفس شد و فرزندى ابوسفيان و برادرى معاويه و رسيدن به قدرت هاى عظيم اجتماعى را بر اعتقاد باطنى خود به اميرمؤمنان على(عليه السلام) ترجيح داد و به معاويه پيوست و به صورت عنصرى خطرناك براى اهل بيت(عليهم السلام) درآمد و مى دانيم كه فرزندش عبيدالله بن زياد در ماجراى شهادت شهيدان كربلا چه نقش خطرناكى داشت. اگر مى بينيم امام(عليه السلام) در اين جا او را جانشين ابن عباس در حكومت فارس و اطراف و نواحى آن مى كند مربوط به دوران نخست زندگى اوست. او مردى بسيار هوشيار و شجاع و سخنور و بى باك بود و در هر دو دوران زندگى اش از اين استعداد خود بهره گرفت. دوران اول در خدمت على(عليه السلام) و دوران دوم در خدمت معاويه و در واقع در خدمت هواى نفس و شيطان.[براى توضيح بيشتر به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و تنقيح المقام علامه مامقانى و شرح نهج البلاغه علامه تسترى ذيل خطبه 44 مراجعه كنيد]

چرا زياد را زياد بن ابيه مى گفتند؟ : بعضى معتقدند كه مجهول بودن پدرش سبب اين تعبير شد و بعضى مى گويند كه چون پدرش برده و چوپانى بود كه هيچ موقعيت اجتماعى اى نداشت مايل نبود او را به نام پدرش خطاب كنند. مادرش نيز كنيز حارث بن كلده، طبيب معروف عرب بود، كه به نام او نيز هرگز افتخار نمى كرد. گرچه معاويه سرانجام اصرار داشت كه او را فرزند نامشروع ابوسفيان بداند و برادر خويش بشمارد ولى همان گونه كه در نامه 44 گذشت امير مؤمنان(عليه السلام) شديدا اين سخن را انكار مى كند و مى فرمايد: «در زمان عمر بن خطاب، ابوسفيان سخنى بدون انديشه و فكر يا بر اثر تحريك شيطان گفت (منظور اين است كه زياد را فرزند نامشروع خود خواند ولى اين سخن كاملاً بى پايه بود) سخنى كه نه با آن، نَسَب ثابت مى شود و نه استحقاق ميراث را همراه دارد»; (وَقَدْ كَانَ مِنْ أَبِى سُفْيَانَ فِى زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِيثِ النَّفْسِ وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ لاَ يَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَلاَ يُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ). و به اين ترتيب او را فرزندمشروع پدرش دانست و از وسوسه هاى معاويه كه او را برادر خود مى خواند برحذر داشت. هرچند همان گونه كه گفتيم وسوسه ها بعد از دوران على(عليه السلام) و صلح امام حسن(عليه السلام) كار خود را كرد و زياد را براى هميشه گمراه و بدبخت نمود و عجب اين كه خود او نيز طبق بعضى از روايات به اين گمراهى اعتراف كرد و درباره گذشته خود تأسف خورد ولى چه سود؟ چنان در دام معاويه و هواى نفس بود كه راهى براى بازگشت پيدا نمى كرد.[دراين زمينه مرحوم علامه مجلسى روايت بسيار مشروحى در بحارالانوار نقل مى كند كه بسيار عبرت انگيز است. (بحارالانوار، ج 33، ص 261)]

 

حکمت 477 نهج البلاغه: نکوهش کوچک شمردن گناه

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : أَشَدُّ الذُّنُوبِ، مَا اسْتَخَفَّ بِهَا صَاحِبُهُ. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 477) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 717

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى در باب سنجش گناهان اشاره كرده، مى فرمايد: «بدترين و خطرناك ترين گناهان گناهى است كه مرتكب شونده آن، آن را كوچك بشمرد»; (أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ). بعضى معتقدند كه گناهان را نبايد به صغيره و كبيره تقسيم كرد; همه گناهان نسبت به مقام شامخ الهى كبيره است زيرا هرقدر شخصى كه معصيتش مى شود بزرگ تر باشد معصيت، بزرگ تر خواهد بود و چون خداوند از هرچيز برتر و بالاتر است هر معصيتى در پيشگاهش عظيم است. البته اين سخن از يك نظر صحيح است ولى از يك نظر مى توان ميان گناهان تفاوت گذاشت. گاهى ذات گناهان با هم متفاوت است; تفاوتى كه مثلاً در ميان سيلى زدن به يك شخص بى گناه يا كشتن او مى باشد و تفاوتى كه ميان زناى با غير محارم و زناى با محارم است. و گاه تفاوت به سبب اصرار يا ندامت و استغفار است. ممكن است كسى گناه كبيره اى انجام دهد ولى فوراً پشيمان شود و به درگاه خدا توبه كند اين گناه نسبت به گناه كسى كه صغيره اى را انجام مى دهد و اصرار بر آن دارد كوچك تر محسوب مى شود و گاهى اين تفاوت به سبب نيت گناهكار است گاهى گناهكار گناه را با ترس و وحشت و اضطراب انجام مى دهد و گاه با بى اعتنايى و كوچك شمردن گناه. به يقين دومى از اولى بزرگ تر است هرچند خودِ گناه هيچ تفاوتى نكند.

اين از يك نظر، ازنظر ديگر گناهى كه انسان درباره آن بى اعتناست به آسانى دامن او را مى گيرد و به او ضربه مى زند ولى گناهى كه در نظر او عظيم و خطرناك است كمتر به آن گرفتار مى شود. درست مثل اين كه انسان، دشمنى را كوچك بشمرد، از چنين دشمنى ممكن است به آسانى غافل شود و ضربه بخورد ولى از دشمنى كه او را بزرگ و خطرناك مى شمرد در امان بماند. در روايات اسلامى اين مسأله نيز به صورت گسترده آمده است. مرحوم شيخ حر عاملى در كتاب وسائل الشيعه در ابواب جهاد نفس، بابى تحت عنوان «وجوب اجتناب المحقرات من الذنوب» ذكر كرده و در آن باب، چهارده روايت از معصومين(عليهم السلام) در همين زمينه آورده است. ازجمله در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «لاَ تُحَقِّرُوا شَيْئاً مِنَ الشَّرِّ وَإِنْ صَغُرَ فِى أَعْيُنِكُمْ وَلاَ تَسْتَكْثِرُوا شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ وَإِنْ كَثُرَ فِى أَعْيُنِكُمْ فَإِنَّهُ لاَ كَبِيرَ مَعَ الاِسْتِغْفَارِ وَلاَ صَغِيرَ مَعَ الاِصْرَارِ; چيزى از كار بد را كوچك نشمريد هرچند در نظر شما كوچك باشد و چيزى از كار نيك را بزرگ نشمريد هرچند در نظر شما بزرگ و فراوان باشد زيرا هيچ گناه كبيره اى با استغفار باقى نمى ماند و هيچ گناه صغيره اى با اصرار بر آن بخشوده نخواهد شد».[وسائل الشيعه، ج 11، ص 246، ح 8 ] . از سويى ديگر هنگامى كه انسان درباره گناهى بى اعتنا باشد، آن گناه تكرار مى شود و روى هم انباشته مى گردد و تبديل به گناهى بسيار عظيم مى شود. همان گونه كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إِيَّاكُمْ وَ مُحَقَّرَاتِ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لَهَا مِنَ اللَّهِ طَالِباً وَ إِنَّهَا لَتَجْتَمِعُ عَلَى الْمَرْءِ حَتَّى تُهْلِكَهُ; از گناهان كوچك برحذر باشيد زيرا از سوى خدا درباره آن مطالبه مى شود و آن ها روى هم انباشته مى گردد تا انسان را هلاك كند».[وسائل الشيعه، ج 11، ص 247، ح 11] . در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «وَمِنَ الذُّنُوبِ الَّتِى لا تُغْفَرُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَيْتَنِى لا أُؤَاخَذُ إِلاَّ بِهَذَا; ازجمله گناهانى كه هرگز بخشوده نمى شود گناهى است كه كسى كه آن را انجام مى دهد (هنگامى كه به او بگويند: چرا چنين مى كنى؟) بگويد: (اين كه گناه مهمى نيست) كاش من با همين يك گناه مؤاخذه مى شدم».[وسائل الشيعه، ج 11، ص 247، ح 10] . در روايتى از حضرت مسيح(عليه السلام) مى خوانيم: «بِحَقّ أَقُولُ لَكُمْ إِنَّ صِغَارَ الْخَطَايَا وَمُحَقَّرَاتِهَا لَمِنْ مَكَايِدِ إِبْلِيسَ يُحَقِّرُهَا لَكُمْ وَيُصَغِّرُهَا فِى أَعْيُنِكُمْ فَتَجْتَمِعُ فَتَكْثُرُ فَتُحِيطُ بِكُمْ; حق را به شما مى گويم كه گناهان كوچك و حقير از دام هاى شيطان است. آن را در نظر شما حقير مى شمرد و در چشم شما كوچك مى نمايد تا روى هم انباشته شود و وجود شما را احاطه كند (بر حذر باشيد)»[مستدرك الوسائل، ج 11، ص 350، ح 11]. عين این حدیث با تفاوت بسيار كمى در حكمت 348 گذشت. در آن جا بدين صورت بود: «أشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهانَ بِهِ صاحِبُهُ». در غررالحكم نيز با تفاوتى به اين صورت آمده است: «أشَدُّ الذّنوبِ عِندَاللهِ سُبحانَه ذَنبٌ استَهانَ به راكِبُه». (غررالحكم، ح 3570)

 

 

 

 

 

حکمت 478 نهج البلاغه: مسئولیت علما در تعلیم علم

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا، حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ يُعَلِّمُوا. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 478) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 721

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته بسيار مهمى در مورد فراگيرى علوم اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند از افراد نادان پيمان نگرفته كه دنبال علم و دانش بروند، مگر اين كه قبل از آن از علما و دانشمندان پيمان گرفته كه به آن ها علم بياموزند»; (مَا أَخَذَ اللّهُ عَلَى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ يُعَلِّمُوا). در بسيارى از كشورها در دنياى امروز تحصيل علم در حد قابل ملاحظه اى اجبارى است و چنانچه فرزندى متولد شود و مثلاً به سن شش سالگى برسد و نام او براى فراگرفتن علم در هيچ مدرسه اى نوشته نشده باشد پدر و مادر او مورد مؤاخذه قرار خواهند گرفت. اين كار در دنياى ما كه توجه خاصى به علوم در آن مى شود چيز عجيبى نيست. مهم آن است كه حدود چهارده قرن پيش، اسلام نه تنها فراگيرى علم را فريضه شمرده بلكه بالاتر از آن، تعليم دادن را بر دانشمندان واجب كرده است و منطق عقل نيز همين را ايجاب مى كند. چگونه ممكن است بر افراد نادان فراگرفتن علم واجب باشد اما بر دانشمندان تعليم دادن واجب نباشد؟ امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اشاره به دو پيمان الهى مى كند: پيمانى كه در درجه اول است پيمانى است كه از دانشمندان گرفته كه علم خود را كتمان نكنند و در اختيار مردم بگذارند، و پيمانى كه از افراد جاهل گرفته كه به دنبال تحصيل علم بروند. و اگر اين دو پيمان در جامعه انسانى لباس عمل به خود بپوشد، جهل و نادانى ريشه كن خواهد شد. همان گونه كه در سند اين كلام حكيمانه اشاره شد، در احاديث اسلامى مطالب بسيارى در همين زمينه وارد شده است، ازجمله همان حديث امام صادق(عليه السلام) كه از جدش على(عليه السلام) نقل كرده و اين مطلب را به طور مشروح ترى بيان مى كند. مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَأْخُذْ عَلَى الْجُهَّالِ عَهْداً بِطَلَبِ الْعِلْمِ حَتَّى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ الْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ لاَنَّ الْعِلْمَ كَانَ قَبْلَ الْجَهْلِ; خداوند از جاهلان پيمانى براى طلب علم نگرفت تا اين كه از عالمان پيمان بذل علم گرفت زيرا علم، قبل از جهل است (و تا عالمى كه علمش را در اختيار بگذارد وجود نداشته باشد مكلف ساختن جاهلان به تحصيل علم مفهومى ندارد)».[بحارالانوار، ج 2، ص 67، ح 14] . درباره همين گفتار حكيمانه حديث جالبى از حسن بن عماره نقل شده كه مى گويد: روزى نزد «زهرى» رفتم ـ بعد از آن كه نقل حديث براى مردم را ترك گفته بود ـ و به او گفتم: احاديثى كه شنيده اى براى من بازگو، به من گفت: مگر تو نمى دانى كه من ديگر براى كسى حديث نقل نمى كنم؟! گفتم: به هر حال، يا تو براى من حديث بگو يا من براى تو حديث نقل مى كنم، گفت: تو حديث بگو! گفتم: از على(عليه السلام) نقل شده كه مى فرمود: «ما أَخَذَ اللَّهُ عَلى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا حَتّى أَخَذَ عَلى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ يُعَلِّمُوا; خداوند از افراد نادان پيمان نگرفته كه دنبال علم و دانش بروند، مگر اين كه قبل از آن از علما و دانشمندان پيمان گرفته كه به آن ها علم بياموزند»! هنگامى كه اين حديث تكان دهنده را براى او خواندم، سكوت خود را شكست و گفت: اكنون بشنو تا براى تو بگويم. و در همان مجلس، چهل حديث براى من روايت كرد![تفسير مجمع البيان و تفسير ابوالفتوح رازى، ذيل آيه 187 سوره آل عمران; بحارالانوار، ج 2، ص 80; تاريخ مدينه دمشق، ج 55، ص 367] . همين مطلب را كه امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه بيان كرده در حكمت 372 با تعبير ديگرى فرموده است آن جا كه قوام دين و دنيا را بر چهار اصل، استوار مى شمارد و اصل اول و دوم را اين قرار مى دهد: «عَالِم مُسْتَعْمِل عِلْمَهُ وَجَاهِل لايَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ; عالم و دانشمندى كه علم خود را به كار گيرد و غير عالمى كه از فراگيرى علم سرباز نزند». در آيات و روايات متعددى شديداً از كتمان علم نهى شده است كه مفهومش اين است كه عالم بايد علم خود را در اختيار ديگران بگذارد و به افراد ناآگاه اطلاع دهد. ازجمله در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «كاتِمُ العِلْمِ يَلْعَنُه كُلُّ شَىء حتّى الحوتُ فِى البَحرِ وَالطَّيرُ فى السَّماءِ; عالمى كه علم خود را مكتوم دارد همه چيز، او را لعنت مى كنند حتى ماهيان دريا و مرغان هوا». [كنزالعمال (طبق نقل ميزان الحكمة، باب التحذير من كتمان العلم)]

آموزش كدام علم واجب است؟ : اين سؤال در ذيل كلام امام(عليه السلام) مطرح مى شود كه خداوند براى تعليم كدام علم از علما پيمان گرفته پيش از آن كه از جاهلان فراگرفتن آن را پيمان گرفته باشد؟ شك نيست كه علوم اعتقادى و واجبات و محرمات و اخلاق اسلامى نخستين علومى است كه پيمان تعليم آن از عالمان و پيمان فراگيرى آن از جاهلان گرفته شده است. اما علوم ديگر كه قوام جامعه و نظام اجتماع بر آن استوار است مانند علم طب و علوم مربوط به صنايع و كشاورزى و دامدارى و سياست و تدبير مُدُن و علوم مربوط به جنگ و مبارزه با دشمنان، از علومى است كه فقها تصريح كرده اند كه فراگرفتن آن واجب كفايى است و اگر «من به الكفاية» (به مقدار كافى) نباشد واجب عينى مى گردد. بنابراين در هر دو صورت لازم است عالمانِ اين علوم به تعليم گروهى از ناآگاهان بپردازند تا جامعه اسلامى از اين جهت فقير و ناتوان نگردد و نظام دين و دنيا به هم نريزد. در عصر ما، كشورهاى صنعتى بزرگ به سبب نياز ديگران به صنايع آن ها، خواسته ها و افكار و فرهنگ خويش را به آن ها تحميل مى كنند و سعى در اسارت ديگران از طريق پيشرفت هاى علمى خود دارند، به همين دليل بر مسلمانان لازم است كه در ميدان اين علوم سبقت جويند و لااقل خود را به ديگران برسانند تا از قيد اسارت آنان رهايى يابند. مرحوم كلينى در كتاب كافى از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه: در كتاب على(عليه السلام) ديدم: «إنَّ اللهَ لم يَأخُذ على الجُهّال عَهداً بطلَبِ العِلم حتّى أخذَ على العلماءِ عهداً بِبَذْلِ العِلمِ للجُهّال لأنّ العِلمَ كانَ قبل الجَهلِ»

حکمت 479 نهج البلاغه: نکوهش دوستان پر توقع

قَالَ عَلِیًّ عَلَیهِ السَّلام : شَرُّ الْإِخْوَانِ مَنْ تُكُلِّفَ لَهُ. قال الرضي: لأن التكليف مستلزم للمشقة و هو شر لازم عن الأخ المتكلف له فهو شر الإخوان. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 479) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 727

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى اشاره كرده كه دوستان خوب و بد را از هم جدا مى كند. مى فرمايد: «بدترينِ برادران (دوستان) كسى است كه براى پذيرايى از او (ناچار باشى) خود را به زحمت افكنى»; (شَرُّ الاِخْوَانِ مَنْ تُكُلِّفَ لَهُ). مرحوم سيد رضى بعد از ذكر اين گفتار حكيمانه مى گويد: «تكليف (و تكلف) هميشه با مشقت همراه است بنابراين دوست پرتوقعى كه انسان را به تكلف وا مى دارد مايه شر است. بنابراين او بدترينِ برادران محسوب مى شود»; (قال الرضىّ: لأن التّكليفَ مُستَلزِم للمَشقّةِ، و هو شرٌّ لازِمٌ عن الأخِ المُتَكَلَّفِ لَهُ، فهو شَرُّ الإخوانِ). اصولاً زندگى پرتكلف و پردردسر، هميشه مايه بدبختى و اضطراب و ناراحتى است بنابراين اگر دوستانى پيدا شوند كه توقع زيادى در پذيرايى يا كمك رسانى دارند و انسان مجبور شود به خاطر آن ها خود را به زحمت بيفكند، دوستان بدى هستند. دوست باصفا كسى است كه پذيرايى ساده را به جان و دل مى پذيرد و سعى مى كند دوست خود را در آرامش و آسايش قرار دهد اما اگر توقعات زيادى داشت كه به سبب آن، دوستش مجبور بود براى كمك به او يا پذيرايى از او خود را به زحمت بيفكند و گاه حتى وسايل منزل خود را براى اين كار بفروشد چنين دوست خودخواهى لايق دوستى نيست. اولياء الله و پيروان آن ها هميشه اين دستور را در نظر داشتند و دربرابر دوستان خود بى تكلف بودند، به سادگى از آن ها پذيرايى مى كردند و با آن ها انس مى گرفتند. به عكس، كسانى در گذشته و به خصوص امروز بوده و هستند كه اگر دوستشان پذيرايى سنگين و پرخرجى از آن ها نكند آن را دليل بر اهانت مى دانند و از او فاصله مى گيرند، در پشت سر گله مى كنند و در پيش او گاه اظهار مى دارند. در مجموع، تكلف در پذيرايى از دوستان، عيوب زيادى دارد كه به چهار عيب آن به خصوص مى توان اشاره كرد: نخست اين كه سبب مى شود دوستان، كمتر يكديگر را ملاقات كنند زيرا تشريفات پردردسر به آسانى قابل تكرار نيست. دوم اين كه طرف مقابل ممكن است توانايى پذيرايى به آن شكل را نداشته باشد و سبب شرمندگى او در آينده شود. سوم اين كه از ساده زيستى كه مورد تأكيد اسلام است دور مى شوند. چهارم اين كه اينگونه پذيرايى ها غالباً توأم با خودنمايى و رياكارى است كه با روح تعليمات اسلامى سازگار نيست. البته تكلف گرچه غالباً در نحوه پذيرايى هاست ولى ممكن است آداب ديگر را نيز شامل شود مانند چگونگى تعارف ها و جلوس در مقابل يكديگر و ساير امورى كه در ديدار دوستان انجام مى شود.

 

حکمت 480 نهج البلاغه: عامل زوال دوستی

وَ قَالَ (عليه السلام): إِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ، فَقَدْ فَارَقَهُ. قال الرضي: يقال حشمه و أحشمه إذا أغضبه و قيل أخجله أو احتشمه طلب ذلك له و هو مظنة مفارقته. و هذا حين انتهاء الغاية بنا إلى قطع المختار من كلام أميرالمؤمنين (عليه السلام)، حامدين للّه سبحانه على ما منّ به من توفيقنا لِضمّ ما انتشر من أطرافه، و تقريب ما بعد من أقطاره. و تقرر العزم كما شرطنا أولا على تفضيل أوراق من البياض في آخر كل باب من الأبواب، ليكون لاقتناص الشارد، و استلحاق الوارد، و ما عسى أن يظهر لنا بعد الغموض، و يقع إلينا بعد الشذوذ، و ما توفيقنا إلا باللّه عليه توكلنا، و هو حسبنا و نعم الوكيل. و ذلك في رجب سنة أربع مائة من الهجرة، و صلى اللّه على سيدنا محمد خاتم الرسل، و الهادي إلى خير السبل، و آله الطاهرين، و أصحابه نجوم اليقين. (نهج البلاغه نسخه صبحی صالح حکمت 480) پيام امام امير المومنين عليه السلام نویسنده : مكارم شيرازى، جلد : 15  صفحه : 732

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به يكى از عوامل مهم جدايى از دوست اشاره كرده، مى فرمايد: «هنگامى كه مؤمن، برادر باايمانش را به خشم آورد و شرمگين سازد مقدّمه جدايى از او را فراهم كرده است»; (إِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ). مرحوم سيد رضى ذيل اين حكمت، «احشام و حشمت» را چنين تفسير مى كند، مى گويد: «حشمه و أحشمه» يعنى او را به غضب آورد و بعضى گفته اند: او را شرمنده ساخت يا «احتشم» به معنى طلب شرمندگى است براى ديگرى و چنين كارى مقدمه جدايى از اوست»; (قال الرضيُّ: يقال: حَشَمَهُ وأحْشَمَهُ إذا أغْضَبَه، وقيل: أخْجَلَهُ «أو احْتَشَمَهُ» طَلَبَ ذلِكَ له و هوَ مَظَنَّةُ مُفارَقَتِه). آنچه سيد رضى گفته، يكى از تفسيرهاى كلام حكيمانه امام(عليه السلام) است، بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسير ديگرى ذكر كرده اند كه بر اساس مفهوم ديگرى است كه براى حشمت گفته اند و آن اين كه «حشمت» به معنى حفظ خودخواهى و تشخص دربرابر ديگران و برترى جويى در مقابل دوستان است و اين تعبير در مورد حشمت پادشاهان و امرا گفته شده كه در پشت پرده هاى كاخ ها خود را مستور مى دارند و دربان ها بر درهاى آن مى گمارند به گونه اى كه مراجعه كنندگان نه قدرت مراجعه به آن ها را دارند و نه گفت وگوى با آن ها، مگر در موارد نادر آن هم با شرايط سنگين خاص. همين معنى ممكن است در مورد دوستان به صورت ساده ترى انجام گيرد. به هر حال حجابى ميان انسان و سايرين مى شود و يكى از اسباب جدايى از دوستان است.[شرح مرحوم كمره اى بر نهج البلاغه (منهاج البراعه)، ج 21، ص 546] . بنابراين براى گفتار حكيمانه مورد بحث سه تفسير به نظر مى رسد و ممكن است همه آن ها در مفهوم كلام امام(عليه السلام) جمع باشد. نخست، خشمگين ساختن دوستان، دوم، شرمنده نمودن آن ها و سوم، برترى جويى و تكبر دربرابر آن ها. هركدام از اين امور سه گانه براى جدا شدن دوستان از انسان كافى است البته ممكن است انجام يك مرتبه و دو مرتبه اين كارها تأثيرگذار نباشد ولى به يقين اگر تكرار شود سبب جدايى از دوستان خواهد شد. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنِ احْتَشَمَ أَخَاهُ حَرُمَتْ وُصْلَتُهُ وَ مَنِ اغْتَمَّهُ سَقَطَتْ حُرْمَتُه; كسى كه برادر مسلمانش را عصبانى يا شرمنده سازد دوستى با او حرام است و كسى كه برادر مسلمانش را اندوهگين نمايد احترامش از بين مى رود».[بحارالانوار، ج 75، ص 254] . و در كتاب دعائم الاسلام از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود: «أكْرَمُ أخلاقِ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهداءِ وَالصّالِحينَ التَّزاوُرُ فِى اللهِ وَحَقٌّ على المَزورِ أن يُقَرِّبَ إلى أخيهِ ما تيسَّرَ عِندَه ولو لم يَكُن إلاّ جُرعَةٌ من ماء، فَمَنِ احْتَشَم أن يُقَرِّب إلى أخيهِ ما تيسَّر عِندَه لَمْ يَزَلْ في مَقْتِ اللهِ يَوْمَهُ وَلَيْلَتَهُ; برجسته ترين اخلاق پيغمبران و صديقين و شهدا و صالحين، زيارت دوستان براى خداست و بر كسى كه به زيارت او مى روند لازم است آنچه را نزد او ميسر است براى پذيرايى از دوستش بياورد هر چند يك جرعه آب باشد، و كسى كه از اين كار خوددارى كند و آنچه را ميسر است براى پذيرايى دوستش نبرد پيوسته در خشم و غضب الهى در آن روز و شب خواهد بود».[دعائم الاسلام، ج 2، ص 106، ح 341] . از اين حديث شريف معنى چهارمى براى احتشام استفاده مى شود و آن خوددارى كردن و بى اعتنايى نمودن است.

 

سخن پايانى مرحوم سيد رضى: هنگامى كه سيد رضى رحمه الله به پايان كلمات قصار مى‌رسد چنين مى‌گويد: وهذا حين انتِهاء الغايةِ بنا إلى قَطعِ المُختارِ من كلامِ أمير المؤمنين عليه السلام، حامِدِين لِلّهِ سُبحانَهُ على ما مَنّ به مِن تَوفِيقِنا لضَمّ ما انتَشَر مِن أطرافِه، وتَقريب ما بَعُدَ مِن أقطارِه. وتقرّر العزمُ كما شرطنا أوّلًا على تفضيلِ أوراقٍ مِن البَياضِ في آخِر كلّ بابٍ من الأبواب، ليكون لاقتِناص الشاردِ، واستِلحاقِ الوارِد، و ما عسى أن يظهرَ لنا بعد الغُموضِ، و يقَع إلينا بعدَ الشُّذُوذِ، وما تَوفيقُنا إلا باللّه عليه توكّلنا، وهو حسبُنا ونِعم الوكيلِ. و ذلِك فى رجب سنة أربع مائة من الهجرة، و صلّى اللّه على سيّدنا محمّدٍ خاتَمِ الرُّسل، و الهادى إلى خَيرِ السُّبُلِ، و آلِه الطاهرين، و أصحابِهِ نُجومِ اليقين‌ .

 

وآخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمین . اَللهُمَّ وفقنا لما تحبّ وترضی واحشرنا مع الشّهداء و الصّدیقین و مع مولانا ومقتدانا اَلامام امیرالمؤمنین وقائد الغرّ المحجلین اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه افضل الصّلوات والتّحیات زنة عرش اللّه ومداد کلماته .

 

http://ahlolbait.com

 

http://lib.eshia.ir/27571/12/23

امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام مردی که...

ابن ابى الحديد (شارح نهج البلاغه و دانشمند معتزلى مذهب) مینویسد : «و ما اقولُ في رجل اَقرَّ لهُ اعداؤهُ و خُصومُهُ بالفضل و لم يمكنهم جَحْدُ مناقبه و لا كتمان فضائله...!!»؛ چه بگويم درباره مردي كه دشمنانش به فضايل و مناقب وي اعتراف ميكنند! و هرگز براي آنان مقدور نشد كه مناقبش را انكار نموده، و فضايلش را بپوشانند! آنگاه ميافزايد تو خود ميداني كه بني اميه، زمامداري اسلام را در شرق و غرب روي زمين به دست آوردند و با هر نوع حيلهگري در خاموش ساختن نور او كوشيدند و هرگونه لعن و افترا را بر علي (ع) بر منابر ترويج نمودند، هركس كه او را مدح و توصيف ميكرد، مورد تهديد قرار ميگرفت. هر روايتي كه فضيلت علي (ع) را بازگو ميكرد، ممنوع ساختند. حتي از نامگذاري به نام علي جلوگيري كردند. همه اين اقدامات و تلاشها جز ظهور عظمت و جلالت شخصيت علي (ع) نتيجه اي در پي نداشت... در حقيقت اين همه نابكاري هاي بني اميّه مانند پوشانيدن آفتاب با كف دست بود... من چه بگويم درباره مردى كه همه فضيلتها به او منتهى مىشود و هر مكتب و هر گروهى خود را به او منسوب مىنمايد. آرى اوست رئيس همه فضيلتها...(شرح نهج البلاغه، ج1، ص16) . من چه بگويم درباره مردى كه اهل همه مذاهب غيراسلامي كه در جوامع اسلامي زندگي ميكنند، به او محبّت ميورزند و حتي فلاسفه اي كه از ملت اسلامي نيستند، او را تعظيم مينمايند...(ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص28 و 29) . همچنين مينويسد: «چه بگويم در حق كسي كه پيشي گرفت از ديگران به هدايت، به خدا ايمان آورد و او را عبادت نمود، در حالي كه تمام مردم سنگ را مي‏پرستيدند...»(شرح نهج البلاغه،ج3، ص260) . «او در عبادت، عابدتر ين مردم شمرده ميشد؛ نماز و روزه اش از همگان بيشتر بود و مردم نماز شب و ملازمت بر اذكار و مستحبّات را از آن حضرت آموختند.»(شرح نهج البلاغه،ج1، ص27) . «مبادي جميع علوم به او بازمي‏گردد. او كسي است كه قواعد دين را مرتّب و احكام شريعت را تبيين كرده است. او كسي است كه مباحث عقلي و نقلي را تقرير نموده است.»(شرح نهج البلاغه،ج1، ص27) آن‏گاه كيفيت رجوع هر يك از علوم را به امام علي (ع) توضيح مي‏دهد.

جاحظ (اديب، سخندان و سخن شناس معروف) ميگويد: «علي بن ابيطالب كرم ا... وجهه، پس از رسول خدا از همگان فصيحتر، و دانشمندتر، و زاهدتر و در رابطه با حق سختگير و پس از پيامبر (ص)، امام خطباي عرب به طور مطلق به شمار ميرود.» (در آستانه آفتاب، ص16) . اين انديشمند اهل سنت ميگويد: «سخن گفتن درباره علي (ع) ممكن نيست. اگر قرار است حق علي ادا شود گويند غلوّ است، و اگر حق او ادا نشود درباره علي (ع) ظلم است.» (چهارده معصوم (ع)، ص41 آيت ا... حسين مظاهري)