عقيله بنى هاشم زينب كبرى عليه السلام

پيوست قسمت چهارم كتاب همراه عاشورائيان

چون قسمت چهارم حجيم ميشداين قسمت جداگانه نوشته شد

نوشته حجّة الاسلام حاج سيدمحمدباقري پور

0000000000

زينب كبرى عليه السلام روز پنجم جمادى الاول سال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزيز، به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ديدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا عليه السلام آمد و به دختر خود فاطمه عليه السلام فرمود: ((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم )) فاطمه عليه السلام نوزاد كوچكش را به سينه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آنگاه به پدر بزرگوارش داد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرزند دلبند زهراى عزيزش را در آغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد. فاطمه عليه السلام ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حاليكه شديدا ناراحت بود از پدر پرسيد: پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلات دردناكى روبرو مى شود و چه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى كند)) در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه عليه السلام فرمود: ((اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كس كه بر زينب و مصائب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند))

نام گذارى زينب كبرى عليه السلام

على و فاطمه عليه السلام هيچ گاه در نامگذارى فرزندان خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله پيشى نمى گرفتند. نام بزرگوار ((زينب )) را نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين بانوى بزرگ گذاشت . آرى ، در نامگذارى ، فاطمه زهرا عليه السلام از على بن ابيطالب عليه السلام سبقت نمى گيرد و على عليه السلام هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله جلو نمى افتد. رسول خدا نيز چشم به آسمان و گفته حق دارد. اسم مبارك زينب عليه السلام را جبرئيل امين از طرف خداى بزرگ آورد. از دو دختر حضرت عليه السلام ، يكى را زينب كبرى و ديگرى را زينب صغرى عليه السلام ناميده اند، نيز او را به ام الحسن مكنى فرمود ((در بعضى روايات دارد كه او را كلثوم هم گفته اند))

و حضرت را ملقب به عقيله كرده اند: عقيله بنى هاشم و عقيله الطالبيين . عقيله ، آن زن كريمه را گويند كه در بين فاميل بسيار عزيز و در خاندان خود ارجمند باشد. زينب عليه السلام با القاب موثقه ، عارفه ، عالمه غير معلمه ، فاضله ، كامله ، عابده آل على و غيره معروف است ، و محدثه هم گفته شده است ، چنانكه وى را بطله كربلا يعنى قهرمان كربلا نيز ناميده اند.

امام سجاد عليه السلام درباره اش فرموده است : ((انت بحمد الله عالمه غير معلمه و فهيمه غير مفهمه ))

روياى شگفت حضرت زينب عليه السلام

مولف طراز المذهب ، از بحر المصائب و ساير كتب نقل مى كند: اواخر عمر رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود، و زينب عليه السلام نزد جدش آمد و عرض كرد: يا جداه ، خواب ديدم باد تندى وزيدن گرفت كه دنيا را تارك نمود و من از شدت باد در پناه درخت بزرگى جا گرفتم ، كه ناگهان ديدم آن درخت عظيم در اثر فشار سخت باد از جا كنده شد، خود را به درخت ديگر رساندم كه شاخه همان درخت بود، باز تند باد سخت آن را هم كند. پس از آن به شاخه ديگر آن درخت پناه بردم ، آن هم شكست . آنگاه به دو شاخه باقى مانده پناه بردم ، آنها هم يكى بعد از ديگرى بر اثر تند باد حوادث از بين رفتند، و من از شدت اضطراب از خواب بيدار شدم . پيغمبر صلى الله عليه و آله گريان شد و فرمود: آن درخت بزرگ ، من هستم كه از ميان شما مى روم ، و شاخه اول آن مادرت فاطمه است ، و شاخه دومى پدرت على عليه السلام و دو شاخه ديگر نيز برادرانت ، حسن و حسين عليه السلام ، هستند كه با فقدان آنها جهان تيره و تار مى گردد.

عبادت زينب كبرى عليه السلام

حضرت زينب كبرى عليه السلام در عبادت و بندگى وارث مادر و پدر بود. وى اكثر شبها را با تهجد به صبح مى رساند و دائما قرآن تلاوت مى فرمود. در روايت آمده است : زمانى كه حضرت امام حسين عليه السلام براى وداع به خيمه ها آمد، به زينب كبرى عليه السلام فرمود: ((يا اختاه لاتنسينى فى نافله الليل )) يعنى ، خواهرم مرا در نماز شب فراموش مكن ، به گفته بعضى از مورخين : تهجد و شب زنده دارى زينب عليه السلام در طول عمرش ترك نشد، حتى شب 11 محرم حضرتش با آن همه فرسودگى و خستگى و ديدن آن مصيبتهاى دلخراش ، اين سنت حسنه را فراموش نكرد.

حضرت امام سجاد عليه السلام فرمود: در آن شب ديدم عمه ام در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است .

همچنين از امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه فرمود: عمه ام زينب عليه السلام با آن كثرت رنج و تعب از كربلا تا شام به نافله شب قيام و اقدام داشت ، اما در يكى از منازل ديدم با حالت نشسته مشغول خواندن نماز نافله است . سبب اين امر را پرسيدم ، گفت : سه شب است كه حصه طعام خود را به اطفال خردسال مى دهم و امشب از نهايت گرسنگى ، قدرت ايستادن ندارم ، چه آن مردم بدبخت بسيار بر اهل بيت سخت مى گرفتند.

شايد اگر حركت عليا مخدره ، زينب كبرى عليه السلام ، از كربلا به كوفه و از كوفه به شام صورت نگرفته بود نهضت عاشورا نافرجام مانده و دين و عبادت محو و مندرس شده بود.

زهد عليا مخدره زينب عليه السلام

زينب كبرى عليه السلام اعلا درجه رضا و تسليم را دارا و حائز بود. زنى كه شوهرش بحر الجود، عبدالله بن جعفر عليه السلام بود، و خانه اش بعد از منزل خلفا و ملوك در درجه اول عظمت بود و ارباب حوائج همواره در آن بيت الشرف تجمع داشته و براى خدمت ، كمر بسته ، آماده و فرمانبردار بودند - با اين حال براى كسب رضاى خدا از همه آنها صرف نظر كرد و از مال و جاه و جلال دنيوى به كلى چشم پوشيد. حتى از شوهر ((البته ، با رضاى او)) و نيز از اولاد و خدم و حشم چشم پوشيد و به كمك برادرش ‍ امام حسين عليه السلام شتافت تا دين خدا را نصرت كند و براى جلب رضايت حق ، تن به اسارت داد تا آنكه به مقامات عاليه نايل گرديد.

مجلس درس زينب كبرى عليه السلام در كوفه

جزائرى مى نويسد: در ايامى كه امير المومنين على عليه السلام در كوفه تشريف داشت ، آن مكرمه را مجلسى در منزل خود بود كه براى زنها تفسير قرآن بيان مى فرمود. يكى از روزها تفسير كهيعص را مى فرمود، در اين بين اميرالمومنين على عليه السلام وارد شده و فرمود: شنيدم تفسير كهيعص را مى نمايى ؟ عرض كرد: بلى يا ابتاه فدايت شوم . فرمود: اى نور ديده ، آن رمزى است در مصيبت وارده بر شما عترت پيغمبر. پس مصائب و نوائبى را كه در آينده بر آنها وارد مى شد براى آن مخدره بيان فرمود و با شنيدن آنها فرياد ناله و گريه آن مظلومه بلند شد.

جود و سخاوت زينب كبرى عليه السلام

روزى ميهمانى براى امير المومنين على عليه السلام رسيد. آن حضرت به خانه آمده و فرمود: اى فاطمه ، آيا طعامى براى ميهمان خدمت شما مى باشد؟ عرض كرد: فقط قرص نانى موجود است كه آن هم سهم دخترم زينب مى باشد. زينب عليه السلام بيدار بود، عرض كرد: اى مادر، نان مرا براى ميهمان ببريد، من صبر مى كنم . طفلى كه در آن وقت ، كه چهار يا پنج سال بيشتر نداشته اين جود و كرم او باشد، ديگر چگونه كسى مى تواند به عظمت آن بانوى عظمى پى ببرد؟ زنى كه هستى خود را در راه خدا بذل بنمايد، و فرزندان از جان عزيزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق بنمايد و از آنها بگذرد بايستى در نهايت جود بوده باشد.

اثر سريع نفرين زينب كبرى عليه السلام در شام

سپهر در ناسخ گويد: اهل بيت عليه السلام را از دروازه ساعات ، كه ابعد طرق به دار الاماره يزيد بود، داخل شام نمودند. نيز شهر شام را زينت كردند و پرده هاى زرنگار و ديبا به ديوارهاى كوچه و بازار بياويختند و زنان مغنيه ، بى پرده ، به نواختن طبول و دفوف دست افشان و پاى كوبان بودند و يزيد يكصد و بيست پرچم براى استقبال از ايشان برافراشت و مردم به همديگر مباركباد مى گفتند و آن روز را عيد قرار دادند.

نيز به روايت ابى مخنف ، عيال الله را از پاى قصر عجوزه اى كه او را ام الحجام مى گفته اند عبور دادند. آن عجوزه ها با چهار زن ديگر در ميان آن غرفه نشسته بود. چون چشم آن ملعون به آن سر مطهر افتاد كه نور از جبين او ساطع بود، با سنگى چهره مباركش را مجروح ساخت ، چندانكه خون بريخت . چون علياه مخدره زينب عليه السلام اين بدانست ، با ناله و گريه روى خود را بخراشيد و موى خود را پريشان كرد و دست به دعا و نفرين برداشت و عرض كرد: ((اللهم خرب قصرها و احرقها بنار الدنيا قبل نار الاخره ))

راوى گويد: قسم به خداى ، كه چون آن دعا بفرمود، در ساعت آن قصر ويران شد و منهدم گرديد و آتشى در آن افتاد و همى بسوخت تا آنكه نشانى از او نمانده و يكسره خاكستر گرديد، و هم در آن حال بادى بوزيد و خاكسترش را پراكنده ساخت ، چندانكه اثرى از او بر جاى نماند، گويا هرگز علامتى و عمارتى و اهلى نبوده است .

خطابه و مرثيه سرايى حضرت زينب عليه السلام در شام

در بحر المصائب گويد: چون جناب زينب خاتون عليه السلام در كوچه و بازار شام رسيد و سر حضرت سيدالشهدا را در پيش روى خود بديد و مردم شام اظهار خورسندى و سرور مى نمودند و ناى و طنبور مى نواختند و آن سر مبارك در هر چند قدم به كله ((لا حول و لا قوه الا بالله العظيم )) متكلم مى گشت ، آن مخدره آهى از دل بركشيد و فرمود: ((يا اخاه انظر علينا و لا تغمض عينك عنا و نحن بين العدى )) در اين حال سر مبارك تكلم كرد و فرمود: ((يا اختاه اصبرى ، فان الله تعالى معنا)) . آن مخدره چون صداى برادر را شنيد بحر غيرتش به جوش ‍ آمد و بى تابانه به آن قوم خطاب كرد كه : اى گروه نامحمود، همانا به قتل اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله خود و سيد جوانان اهل بهشت ، و گردش ‍ دادن دختران و حرم سيد انس و جان ، و تزيين شهر خود، شادان هستيد و مباهات مى كنيد و مع هذا خود را از اهل اسلام مى شماريد؟ اميدوارم كه خداوند جبار هرگز در شما به نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشايد.

برخى از كرامات زينب كبرى عليه السلام

اولا بايد دانست كه وجود زينب كبرى عليه السلام اصولا سراپا كرامت است ، چه آنكه وى برگى از آن شجره طيبه است كه ((اصلها ثابت و فرعها فى السما))، ثانيا پرونده حيات و زندگانى او خود شهادت مى دهد كه سراپا كرامت بوده است . با اين همه ، براى روشنايى چشم محبان و تنوير قلوب شيعيان به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم :

اول : همين قصه كه فوقا ذكر شد و در آن ، حضرت زينب جلوه اى از غيب را به آن مرد نشان داد تا شان و مقام اهل بيت عليه السلام را بشناسند.

دوم : اجابت دعاى او در حق ام الحجام و خراب شدن و آتش گرفتن فورى قصر او، كه در صفحات پيشين مذكور افتاد

سوم : داستان جبل جوشن كه معدن مس بود و سقط طفلى كه محسن نام داشت كه در تاريخ ذكر شده است .

چهارم : تصرف او در نفوس ، هنگام قرائت خطبه در بازار كوفه ، حتى در جمادات ، چنانكه نوشته اند: هنگامى كه فرمود ساكت شويد، نفسها در سينه ها حبس شد و زنگهاى شتران ديگر صدا برنياورد

پنجم : لدنى بودن علم آن مخدره ، به گواهى امام زين العابدين عليه السلام كه مى فرمود: ((يا عمه انت بحمدالله عالمه غير معلمه ...))

ششم : اجابت نفرين او در حق كسى كه در مجلس يزيد، يكى از دختران امام حسين عليه السلام را به كنيزى خواست

هفتم : كيفيت متولد شدن او

هشتم : حكايت طبخ حريره است

نهم : خبر دادن از بقاى آثار اهل بيت نبوت عليه السلام ، و سرعت زوال سلطنت بنى اميه ، در خطبه اى كه در مجلس يزيد قرائت كرد، كه الفاظ شيوا و جملات پر شور آن خطبه ، بتنهايى خود كرامتى است .

دهم : قصه شير و فضه است كه ثقه الاسلام كلينى آن را در روضه كافى روايت كرده و در بحار و ديگر كتب مقاتل نيز مسطور است .

يازدهم : استجابت دعاى آن مخدره است در موقع آتش زدن خيمه ها، و نفرين او به ان مرد كبود چشم كه در تواريخ آمده است .

دوازدهم : ديدن او جبرئيل و رسول خدا صلى الله عليه و آله را در گودى قتلگاه . شيخ جعفر نقدى ، در كتاب مدكور، از بحار از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه زينب ، در قتلگاه حضرت امام حسين عليه السلام پيغمبر صلى الله عليه و آله را ديد و خطاب به سپاه يزيد فرمود اى لشگر، مگر نمى بينيد پيغمبر خدا گريان است ؟ واى بر شما اگر نفرين كند زمين شما را فرو مى برد و هلاك مى نمايد. فسوسا كه آن سنگدلان اعتنايى به حرف وى نكرده ، بلكه آن را حمل بر جنون نمودند. مشاهده جبرئيل توسط آن مخدره نيز در تاريخ آمده است .

سيزدهم : علامه نورى در دار السلام كرامتى را از حضرت زينب عليه السلام به اين شرح و روايت مى كند: سيد محمد باقر سلطان آبادى ، كه از بزرگان ارباب فضايل و راسخين در علم بوده ، فرموده است در بروجرد به مرض درد چشم مبتلا شدم ، بسيار سخت به حدى كه علماى طب از معالجه عاجز آمدند. از آنجا مرا به سلطان آباد آوردند. مرض چشم شدت كرد و ورم بسيار نمود و ديگر سياهى چشم نمايان نبود. از شدت درد چشم ، خواب و آرام از من برفت و تمامى اطباى شهر را براى من آوردند و همه اظهار عجز نمودند از معالجه ، و بعضى مى گفتند تا شش ماه محتاج معالجه است و برخى چهل روز. اين بيانات ، روح مرا افسرده و خسته نموده حوصله بر من تنگ شد و فوق العاده نگران و مهموم شدم ، تا اينكه يكى از دوستان به من گفت : بهتر است براى استشفا به زيارت مشرف شوى ، و من عازم سفر هستم با من بيا، و چنانچه از خاك كربلا سرمه بكشى شفا خواهى يافت . گفتمش : با اين حال چگونه مى توانم حركت كنم ؟ مگر طبيب اجازه بدهد. چون به طبيب رجوع كردم ، گفت : هرگز جايز نيست ، و اگر حركت كنى يكسره نابينا خواهى شد و به منزل دوم نخواهى رسيد كه بكلى از ديده محروم خواهى شد. رفيق من رفت و من به خانه برگشتم . يكى ديگر از دوستان من آمد و گفت : مرض ترا، جز خاك كربلا و مقتل شهدا و مريضخانه اولياى خدا شفا نبخشد، و ضمنا خود شرح داد كه 9سال مبتلا به طپش قلب بودم و همه اطبا از معالجه ام عاجز ماندند، تنها از تربت قبر امام حسين عليه السلام شفا حاصل شد، چنانچه ميل دارى متوكلا على الله حركت كن . من با توكل حركت كردم و در منزل دوم مرض شدت كرد و چنان چشم به درد آمد كه از فشار درد چشم چپ به درد آمد. همه مصاحبين مرا ملامت كرده و متفقا گفتند: بهتر است كه مراجعت كنى . چون هنگام سحر شد و درد آرام گرفت ، در خواب رفتم ، حضرت عليا مكرمه صديقه صغرى زينب كبرى عليه السلام را در عالم رويا ديدم . بر آن حضرت وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفته بر چشم خود كشيدم و از خواب بيدار شدم ، ديگر هيچ المى و دردى در چشم سالم ديگرم هيچ فرقى نداشت و آن واقعه را به رفقا گفتم ، آنها به چشم من نگاه مى كردند و مى گفتند: ما آثار دردى نمى بينيم ، و هيچ فرقى بين دو چشم شما نيست ، و اين كرامت را كه از حضرت زينب عليه السلام ظاهر گشته بود براى همه رفقا از زوار و غير زوار نقل كردم .

چهاردهم : نامه اى است كه حاج شيخ محمد تقى صادق ، به زبان عربى نوشته و ما ترجمه آن را از كتاب توسلات يا راه اميدواران برگرفته ايم : معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مومنين از شيعه آل محمد صلى الله عليه و آله چنين مى نويسد كه تقديم مى دارم به سوى تو كرامتى را كه هيچگونه شك و شهبه اى در او نباشد و آن كرامت از عليا مكرمه حضرت زينب عليه السلام بانوى بانوان عالم و برگرفته امت است . و آن قضيه اين است كه زنى به نام فوزيه زيدان از خاندان مردمى صالح و متقى و پرهيزكار در يكى از قراى جبل عامل به نام جويه مبتلا به درد پاى بى درمانى شد تا بجايى كه به عنوان عمل جراى متوسل به بيمارستانهاى متعدد گرديد ولى نتيجه اى شد كه سستى در رآنهاو ساق پاى وى پديد امد و هيچ قادر به حركت نبود مگر اينكه نشسته و به كمك دو دست راه مى رفت و روى همين اصل 25 سال تمام خانه نشين شد و به همان حال صبر مى كرد و مدام به اين حال مى بود تا اينكه عاشورا فرا رسيد ولى او ديگر از مرض بستوه آمده بود و عنان صبر از دست او بدر رفته ناچار برادران و خواهران خود را كه از اطياب مومنين به شمار مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب عليه السلام در شام مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب عليه السلام در شام برده تا در اثر توسل به ذيل عنايت دختر كبراى على عليه السلام شفا يافته و از گرفتارى مزبور بدرآيد. ولى برادران پيشنهاد وى را نپذيرفتند و گفتند كه شرعا مستحسن نيست كه تو را با اين حال به شام ببريم و اگر بناست حضرت زينب عليه السلام تو را شفا دهد همينجا كه در خانه ات قرار دارى براى او امكان دارد . فوزيه هر چه اصرا كرد بر اعتذار آنان مى افزود ناچار وى خود را به خدا سپرد و صبر بيشترى پيشه كرد تا اين كه در يكى از روزهاى عاشورا در همسايگى مجلس عزايى جهت حضرت سيدالشهدا عليه السلام بر پا بود، فوزيه به حال نشسته و به كمك دو دست به خانه همسايه رفت ، از بيانات وعاظ استماع كرد و دعا كرد و توسل جست و گريه بسيارى كرده تا اينكه بعد از پايان عزادارى به حال مزبور به خانه آمد شب شد و به همان حال گريه و توجه به توسل بعد از اداى فريضه خوابيد تا اينكه نزديك صبح بيدار شد تا نماز صبح بخواند ولى هنوز فجر طالع نشده بود و او به انتظار طلوع فجر به سر مى برد. در اين اثنا متوجه دستى شد كه بالاى مچ وى را گرفته و يك نفرى مى گويد: قومى يا فوزيه برخيز اى فوزيه . او با شنيدن اين سخن و كمك آن دست فورى برخاست و به دو قدم خود ايستاد و از عقال و پاى بندى كه از او برداشته شده بى اندازه مسرور و خوشحال گرديد. آن وقت نگاهى به راست و چپ كرد احدى را نديد، پس ‍ رو كرد به مادرش كه در همان اطاق خوابيده بود و بنا كرد به الله اكبر و لااله الا الله گفتن وقتى كه مادرش او را به آن حال ديد مبهوت شد، سپس از نزد مادرش بيرون دويد و به خارج از خانه رفت و صداى خود به الله اكبر و لااله الاالله بلند كرد تا اينكه برادرانش با شنيدن صداى خواهر به سوى وى آمدند وقتى آنان وى را به آن حال غير مترقبه ديدند صدا به صلوات بلند كردند. آنگاه همسايگان خبردار شدند و آنان نيز صلوات و تهليل و تكبير بر زبان جارى داشتند. اين خبر كم كم به تمام شهر رسيده و ساير بلاد وقراى مجاور نيز خبردار شدند و مردم از هر جانب براى ديدن واقعه مى آمدند و تبرك مى جستند و مرتب خانه او مركز آيند و رند مردم دور و نزديك بود. پس سلام و درود بى پايان بر تربيت يافته مكتب وحى حضرت زينب عليه السلام باد.

پانزدهم : شفاى دختر هندى

در يكى از كتب مسطور است : موقعى كه متولى باشى حرم حضرت زينب عليه السلام صحن و بقعه مطهر آن حضرت را در شام تعمير مى كرد، مردم از اطراف براى آن حضرت نذورات مى آوردند او به آنها قبض مى داد. روزى يك مرد هندى آمد و از حضرت زينب عليه السلام براى حل مشكل خود درخواست كمك كرد و گفت : من الان عهد مى كنم كه اگر به حاجت خود رسيدم ، شخصا يك ضريح جواهر نشان تهيه نمايم كه بهاى آن از يك ميليون دينار تجاوز كند، زيرا من در 24 بانك هندوستان سهم دارم . سپس به طرف شهر بيروت رفت . طولى نكشيد كه تلگرافى از او به اين مضمون به متولى باشى رسيد كه ، من دستور ساخت ضريح جواهر نشانى را صادر كردم ، فلان روز ضريح مزبور را با تشريفات خاصى به آنجا مى آوريم و شما يك مجلس با شكوه بى سابقه اى به هزينه من از فلان بانك فراهم كنيد. چون روز موعود فرا رسيد ضريح مقدس را با مراسم خاصى از هندوستان به آن محفل با اهميت آوردند. شخص هندى شخصا نطق شگفت آورى نمود، كه مفاد آن چنين بود: من دخترى دارم كه ساليان دراز از هر دو پا فلج بود، با آنكه شايد فردى ثروتمندتر از من در هندوستان يافت نشود و در اين مدت هر چه توانستم طبيب آوردم و دارو مصرف كردم ، هيچ سودى نكرد، تا آنكه به زيارت حضرت زينب عليه السلام آمده از وى درخواست كمك كردم و براى شفاى صبيه خود يك ضريح جواهر نشان نذر نمودم . در پى اين توسل به بيروت رفتم و در آنجا تلگراف بشارت سلامتى فرزندم به دس من داده شد. لذا خود را به وطن رساندم و از نزديك ، توجه خاص حضرت زينب عليه السلام به او را كه بكلى شفا يافته بود، مشاهده كردم و همين سبب شيعه شدن عده اى بى شمار و باعث ازدياد محبت شيفتگان آن حضرت گرديد.

امام زمان عليه السلام در مصيبت عمه اش ، حضرت زينب عليه السلام ، خون مى گريد

حاج ملا سلطانعلى ، روضه خوان تبريزى ، كه از جمله عباد و زهاد بوده گويد: در خواب مشرف به محضر والاى امام زمان عليه السلام شدم ، عرض ‍ كردم : مولانا آنچه در زيارت ناحيه مقدسه ذكر شده است كه مى فرمايد: ((فلا ندبنك صباحا و مساء و لا بكين عليك بدل الدموع دما)) صحيح است ؟ فرمودند: بلى . عرض كردم : آن مصيبتى كه در سوگ آن به جاى اشك ، خون گريه مى كنيد كدام است ؟ آيا مصيبت على اكبر عليه السلام است ؟ فرمودند: نه . اگر على اكبر عليه السلام زنده بود او هم در اين مصيبت ، خون گريه مى كرد. گفتم : آيا مقصود مصيبت حضرت عباس عليه السلام است ؟ فرمودند: نه بلكه اگر حضرت عباس عليه السلام هم در حيات بود او نيز در اين مصيبت خون گريه مى كرد . گفتم : لابد مصيبت حضرت سيدالشهدا عليه السلام است ؟ فرمودند: نه حضرت سيدالشهدا عليه السلام هم اگر در حيات بود، در اين مصيبت خون گريه مى كرد. پرسيدم : پس اين كدام مصيبت است ؟ فرمود: آن مصيبت اسيرى زينب عليه السلام است .

سفارش و توسل

آيت الله حاج ميرزا احمد سيبويه ، ساكن تهران ، از آقاى شيخ حسين سامرايى كه از اتقياى اهل منبر در عراق بودند، نقل كردند: در ايامى كه در سامرا مشرف بودم روز جمعه اى طرف عصر به سرداب مقدس رفتم . ديدم غير از من احدى نيست . حالى پيدا كرده و متوجه مقام صاحب الامر - صلوات الله عليه - شدم . در ان حال صدايى از پشت سر شنيدم كه به فارسى فرمود: به شيعيان و دوستان بگوييد كه خدا را به حق عمه ام حضرت زينب - سلام الله عليها - قسم دهند كه فرج مرا نزديك گرداند.

..................

تجلى زينب از عصر عاشورا

از عصر عاشورا زينب تجلى مى‏كند.از آن به بعد به او واگذار شده بود.رئيس قافله اوست چون يگانه مرد زين العابدين(سلام الله عليه)است كه در اين وقت‏به شدت مريض است و احتياج به پرستار دارد تا آنجا كه دشمن طبق دستور كلى پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچ كس نبايد باقى بماند،چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند ولى بعد خودشان گفتند:«انه لما به‏» اين خودش دارد مى‏ميرد.و اين هم خودش يك حكمت و مصلحت‏خدايى بود كه حضرت امام زين العابدين بدين وسيله زنده بماند و نسل مقدس حسين بن على باقى بماند.يكى از كارهاى زينب پرستارى امام زين العابدين است.

در عصر روز يازدهم اسرا را آوردند و بر مركبهايى(شتر يا قاطر يا هر دو)كه پالانهاى چوبين داشتند سوار كردند و مقيد بودند كه اسرا پارچه‏اى روى پالانها نگذارند،براى اينكه زجر بكشند.بعد اهل بيت‏خواهشى كردند كه پذيرفته شد.آن خواهش اين بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسين‏» گفتند:شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا مى‏بريد،ما را از قتلگاه حسين عبور بدهيد براى اينكه مى‏خواهيم براى آخرين بار با عزيزان خودمان خدا حافظى كرده باشيم.در ميان اسرا تنها امام زين العابدين بودند كه به علت‏ بيمارى،پاهاى مباركشان را زير شكم مركب بسته بودند،ديگران روى مركب آزاد بودند.

وقتى كه به قتلگاه رسيدند،همه بى اختيار خودشان را از روى مركبها به روى زمين انداختند.زينب(سلام الله عليها)خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله مى‏رساند،آن را به يك وضعى مى‏بيند كه تا آن وقت نديده بود:بدنى مى‏بيند بى سر و بى لباس،با اين بدن معاشقه مى‏كند و سخن مى‏گويد: «بابى المهموم حتى قضى،بابى العطشان حتى مضى‏».آنچنان دلسوز ناله كرد كه‏«فابكت و الله كل عدو و صديق‏»  يعنى كارى كرد كه اشك دشمن جارى شد،دوست و دشمن به گريه در آمدند.

مجلس عزاى حسين را براى اولين بار زينب ساخت.ولى در عين حال از وظايف خودش غافل نيست.پرستارى زين العابدين به عهده اوست،نگاه كرد به زين العابدين،ديد حضرت كه چشمش به اين وضع افتاده آنچنان ناراحت است كانه مى‏خواهد قالب تهى كند،فورا بدن ابا عبد الله را رها كرد و آمد سراغ زين العابدين:«يا بن اخى!»پسر برادر!چرا تو را در حالى مى‏بينم كه مى‏خواهد روح تو از بدنت پرواز كند؟فرمود:عمه جان!چطور مى‏توانم بدنهاى عزيزان خودمان را ببينم و ناراحت نباشم؟زينب در همين شرايط شروع مى‏كند به سليت‏خاطر دادن به زين العابدين.

ام ايمن زن بسيار مجلله‏اى است كه ظاهرا كنيز خديجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است،كسى است كه از پيغمبر حديث روايت مى‏كند. اين پير زن سالها در خانه پيغمبر بود.روايتى از پيغمبر را براى زينب نقل كرده بود ولى چون روايت‏خانوادگى بود يعنى مربوط به سرنوشت اين خانواده در آينده بود،زينب يك روز در اواخر عمر على عليه السلام براى اينكه مطمئن بشود كه آنچه ام ايمن گفته صد در صد درست است،آمد خدمت پدرش:يا ابا!من حديثى اينچنين از ام ايمن شنيده‏ام،مى‏خواهم يك بار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور است؟همه را عرض كرد.پدرش تاييد كرد و فرمود:درست گفته ام ايمن،همين طور است.

زينب در آن شرايط اين حديث را براى امام زين العابدين روايت مى‏كند.در اين حديث آمده است اين قضيه فلسفه‏اى دارد،مبادا در اين شرايط خيال كنيد كه حسين كشته شد و از بين رفت.پسر برادر!از جد ما چنين روايت‏شده است كه حسين عليه السلام همين جا،كه اكنون جسد او را مى‏بينى،بدون اينكه كفنى داشته باشد دفن مى‏شود و همين جا،قبر حسين، مطاف خواهد شد.

بر سر تربت ما چون گذرى همت‏خواه كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود

آينده را كه اينجا كعبه اهل خلوص خواهد بود،زينب براى امام زين العابدين روايت مى‏كند. بعد از ظهر مثل امروزى راكه يازدهم بودعمر سعد با لشكريان خودش براى دفن كردن اجساد كثيف افراد خود در كربلا ماند.ولى بدنهاى اصحاب ابا عبد الله همان طور ماندند.بعد اسرا را حركت دادند(مثل امشب كه شب دوازدهم است)،يكسره از كربلا تا كوفه كه تقريبا دوازده فرسخ است.ترتيب كار را اينچنين داده بودند كه روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شيپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر بزنند.

اينها را حركت دادند و بردند در حالى كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است.سرهاى مقدس را قبلا بريده بودند.تقريبا دو ساعت‏بعد از طلوع آفتاب در حالى كه اسرا را وارد كوفه مى‏كردند دستور دادند سرهاى مقدس را به استقبال آنها ببرند كه با يكديگر بيايند.وضع عجيبى است غير قابل توصيف!دم دروازه كوفه(دختر على،دختر فاطمه اينجا تجلى مى‏كند)اين زن با شخصيت كه در عين حال زن باقى ماند و گرانبها،خطابه‏اى مى‏خواند.راويان چنين نقل كرده‏اند كه در يك موقع خاصى زينب موقعيت را تشخيص داد:«و قد او مات‏»دختر على يك اشاره كرد.

عبارت تاريخ اين است:«و قد او مات الى الناس ان اسكتوا فارتدت الانفاس و سكنت الاجراس‏» يعنى در آن هياهو و غلغله كه اگر دهل مى‏زدند صدايش به جايى نمى‏رسيد،گويى نفسها در سينه‏ها حبس و صداى زنگها و هياهوها خاموش گشت،مركبها هم ايستادند(آمدها كه مى‏ايستادند،قهرا مركبها هم مى‏ايستادند).خطبه‏اى خواند.راوى گفت:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها» .اين‏«خفره‏»خيلى ارزش دارد. «خفره‏»يعنى زن با حيا.اين زن نيامد مثل يك زن بى حيا حرف بزند.زينب آن خطابه را در نهايت عظمت القاء كرد.در عين حال دشمن مى‏گويد:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها»يعنى آن حياى زنانگى از او پيدا بود.شجاعت على با حياى زنانگى در هم آميخته بود.

در كوفه كه بيست‏سال پيش على عليه السلام خليفه بود و در حدود پنج‏سال خلافت‏خود خطابه‏هاى زيادى خوانده بود،هنوز در ميان مردم خطبه خواندن على عليه السلام ضرب المثل بود.راوى گفت:گويى سخن على از دهان زينب مى‏ريزد،گويى كه على زنده شده و سخن او از دهان زينب مى‏ريزد،مى‏گويد وقتى حرفهاى زينب-كه مفصل هم نيست،ده دوازده سطر بيشتر نيست-تمام شد،مردم را ديدم كه همه،انگشتانشان را به دهان گرفته و مى‏گزيدند.

اين است نقش زن به شكلى كه اسلام مى‏خواهد،شخصيت در عين حيا،عفاف،عفت،پاكى و حريم.تاريخ كربلا به اين دليل مذكر-مؤنث است كه در ساختن آن،هم جنس مذكر عامل مؤثرى است ولى در مدار خودش،و هم جنس مؤنث در مدار خودش.اين تاريخ به دست اين دو جنس ساخته شد.

..................

خطبه زینب كبرى (سلام الله علیها) در مجلس یزید

حركت كاروان اسیران كربلا بطرف شام پس از سخنان كفرآمیز یزید، هـنـگـامـى كـه یـزیـد حـقیقت درون خود را آشكار ساخت و بر همگان معلوم شد كه جنگ بین امام حسین (علیه السّلام) و یزید جنگ بین دین و كفر بوده است، حضرت زینب كبرى زینب علیها السّلام به پا خاست و سخنرانى تاریخى اش را با

خطبه زينب كبرى

حضرت زينب عقيله بنى هاشم چون جسارت و بى حيائى يزيد را تا اين حد ديد، و از طرف ديگر جوّ و فضاى مجلس را بسيار مناسب ديد بپا خاست و فرمود:

الحمد لله رب العالَمينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلى رَسُولِهِ وَ آلِهِ اَجْمَعِينَ، صَدَقَ اللهُ كَذلِكَ يَقوُلُ (ثم كان عاقبةُ الّذينَ اساؤ ا السؤ ى ان كَذبوا بآياتِ اللهِ وَ كانوا بِها يَسْتَهْزِؤ ونَ).اضننت يا يزيدُ حَيْثُ اَخَذتَ عَلَيْنا اَقْطارَ الارض و آفاقَ السماءِ فَاصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الا سارى ان بِنا عَلَى اللهِ هَواناٌ وَ بِكَ عَلَيهِ كَرامَةً وَ ان ذلِكَ لِعَظمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ فَشَمخْتَ بِاَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِى عطْفِكَ جَذْلانَ مَسْرُورا حَيْثُ رَاَيْتَ الدنيا لَكَ مُسْتَوْثَقَةٌ والاُمُورُ متسقة وَ حِينَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا، فَمَهْلا مَهْلا اَنَسِيتَ قَوْلَ اللهِ عَز و جل (وَلا يَحْسَبن الذين كَفَروُا انما نُمْلِى لَهُمْ خَيْرا لانْفُسِهِمْ اِنّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادوُا اثما و لهم عَذابٌ مُهِينٌ ). امن العدل يابن الطلقا تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وامائك و سَوقُكَ بَناتِ رسول اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيهِوَ آلِهِ وَ سَلم سبايا قد هتكت سُتُور هن و اَبْدَيْتَ وُجوهَهن ، تَحْدوُ بهن الاعْداءُ من بَلَدٍ الى بَلَدٍ يستشر فهن اَهْلُ المناهل وَالمَناقِلِ وَ يتصفح وجوههن القريب وَالْبَعِيدُ والدنى وَالشريف ، ليس معهن مِنْ رجالهن ولى وَ لا مِنْ حماتهن حمى ، وَ كَيْفَ يُرْتَجى مُراقَبَةُ مَنْ لَفِظَ فُوهُ اكباد الازكياءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ من دما الشهدا، وَ كَيْفَ لا يستبطا فى بغضنا اهل البَيْتِ مَنْ نَظَرَ الينا بِالشَنَفِ وَالشَنَآنِ والاحن والاضغان ثم تَقولُ غَيْرَ متاءثم وَ لا مستعظم :

لاَهَلّوا وَاسْتَهَلّوا فرحا

ثم قالوا يا يَزيدُ لا تُشَلْ

مُنْتَحِياٌ عَلى ثَنايا اَبِى عَبْدِاللهِ سَيْدِ شَبابِ اَهْلِ الجنة تَنْكُتُها بِمِخْصَرَتِكَ وَكَيْفَ لا تَقولُ ذلِكَ وَ قَدْ نَكَاءَتِ القُرْحةُ وَاسْتَاءْصَلَتِ الشّافَةُ بِاِراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ وَ نُجوُمَ الاَرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالمُطَّلبِ، وَ تَهْتِفُ بِاَشْياخِكَ زَعَمْتَ اَنَّكَ تُنادِيهِمْ، فَلَتَرِدَنَّ وَشِيكاٌ مَوْرِدَهُمْ وَلَتَوَدَّنَّ اَنَّكَ شَللْتَ وَ بَكَمْتَ، وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ.

اللهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا وَانْتَقِمْ مِنْ ظالِمِنا وَاحْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِماءنَا وَ قَتَلَ حُماتَنا،

فَوَاللهِ ما فَرَيتَ إ لّا جِلْدَكَ وَ لا حَزَزْتَ إ لّا لَحْمَكَ وَ لَتَرِدَنَّ عَلى رَسولِ اللهِ بِما تَحَمَّلْتَ منْ سِفْكِ دِماءِ ذُرّيَّتِهِ وَانْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِى عِتْرَتِهِ و لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ وَيَلُمَّ شَعْثَهُمْ وَ يَاءْخُذَ بِحَقِّهمْ(وَ لا تَحْسَبَنَّ الّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللهِ اَمْواتا بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ يُرْزَقونَ) وَ كَفى بِاللهِ حاكِماٌ وَبِمُحَمّدٍ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وِآلهِ وَ سَلّمَ خَصِيماٌ وَ بِجَبْرئيلَ ظَهيراٌ وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوّى لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقابِ المُسْلِمِينَ، (بِئْسَ للظالِمينَ بَدَلا وَاَيُّكُمْ شَرٌّ مَكانا وَاَضْعَفُ جُنْدا). و لَئِنْ جَرَّتْ عَلَيَّ الدَّواهِى مُخاطَبَتَكَ اِنّى لاَسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ وَ اَسْتَعْظِمُ تَقْرِيعَكَ و اَسْتَكْثِرُ تَوْبِيخَكَ، لكِنَّ العُيُونَ عَبْرى وَالصُّدُورَ حَرّى ، اَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ العجَبِ لِقتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشّيْطانِ الطُّلَقاءِ، فَهذِهِ الا يْدِى تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا وَالافْواهُ تَتَحلَّبُ مِنْ لُحومِنا وَ تِلكَ الجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواكِى تَنْتابُها العَواسِلُ وَ تُعفِّرُها اُمَّهاتُ الفَراعِلُ. وَ لَئِنِ اَتَّخَذْتَنا مَغْنَما لَتَجِدَ بِنا وَشِيكاٌ مَغرَماٌ حِيْنَ لا تَجِدُ الّا ما قَدَّمَتْ يَداكَ (وما رَبُّكَ بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ) وَ إ لَى اللهِ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ فَكِدْ كَيْدَكَ وَاسْعَ سَعْيَكَ وَ ناصِبْ جُهْدَكَ فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا وَ لا تُمِيتُ وَحْيَنا وَلا تُدْرِكُ اَمَدَنا وَلا تَرْحَضُ عَنْكُ عارَها، وَ هَلْ رَاءْيُكَ إ لّا فَنَدٌ وَ اَيّامُكَ إ لّا عَدَدٌ، وَ جَمْعُكَ إ لّا بَدَدٌ؟ يَوْمَ يُنادِى المُنادى : (اَلا لَعْنَة اللهِ عَلَى الظّالِمينَ.)

وَالْحَمْدُللهِ رَبِّ العالَمينَ الّذى خَتَمَ لِاوَّلنا بالسّعادة وَالْمَغْفرة وَلِاخِرِنا بِالشَّهادَ وَالرَّحْمَةِ، وَ نسْاءُلُ اللهَ اَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ وَ يوجِبَ لَهُمُ الْمَزيدَ وَ يُحْسِنَ عَلَيْنا الخِلافةَ اِنَّهُ رَحِيمٌ وَدوُدٌ، حَسْبُنَااللهُ وَ نِعْمَ الوَكِيلُ.

ترجمه خطبه شريفه زينب كبرى عليه السلام :

سپاس خدايى را سزد كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر پيامبر و خاندان او بادا خداى تعالى راست گفت كه فرمود: عاقبت آنان كه كار زشت كردند، اين بود كه آيات خدا را تكذيب نموده و آن را به سخره گرفتند. اى يزيد، اكنون كه به گمان خويش بر ما سخت گرفته اى و راه اقطار زمين و آفاق آسمان و راه چاره را به روى ما بسته اى ، و ما را همانند اسيران به گردش در آوردى ، مى پندارى كه خدا تو را عزيز و ما را خوار و ذليل ساخته است ؟! و اين پيروزى به خاطر آبروى تو در نزد خداست ؟! پس از روى كبر مى خرامى و با نظر عجب و تكبّر مى نگرى ! و به خود مى بالى خرّم و شادان كه دنيا به تو روى آورده ، و كارهاى تو را آراسته و حكومت ما را به تو اختصاص داده است !

اندكى آهسته تر! آيا كلام خداى تعالى را فراموش كرده اى كه فرمود: ((گمان نكنند آنان كه به راه كفر رفتند مهلتى كه به آنان دهيم به حال آنان بهتر خواهد بود، بلكه مهلت براى امتحان مى دهيم تا بر سركشى بيفزايند و آنان را عذابى است خوار و ذليل كننده .

اى پسر آزاد شده جد بزرگ ما! آيا از عدل است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشانى و پرد گيان رسول خدا صلى الله عليه و آله را اسير كرده و از شهرى به شهر ديگر ببرى ؟! پرده آبروى آنها را بدرى و صورت آنان را بگشايى كه مردم چشم بدانها دوزند، و نزديك و دور و فرومايه و شريف ، چهره آنها را بنگرند، از مردان آنان كسى به همراهشان نيست ، نه ياور و نه نگهدارنده و نه مددكارى .

چگونه مى توان اميد بست به دلسوزى و غمگسارى كسى كه مادرش جگر پاكان را جويده و گوشتش از خون شهيدان روييده ؟! و اين رفتار از آن كس كه پيوسته چشم دشمنى به ما دوخته است بعيد نباشد، و اين گناه بزرگ را چيزى نشمارى ، و خود را بر اين كردار ناپسند و زشت بزهكار نپندارى ، و به اجداد كافر خويش مباهات و تمنّاى حضورشان را كنى تا كشتار بى رحمانه تو را ببينند و شاد شوند و از تو تشكّر كنند! و با چوب بر لب و دندان ابى عبدالله سيّد جوانان بهشت مى زنى ! و چرا چنين نكنى و نگويى كه اين جراحت را ناسور كردى و ريشه اش را ريشه كن ساختى و سوختى و خون فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله را كه از آل عبدالمطلب و ستارگان روى زمين بودند - ريختى و اكنون گذشتگان خويش را مى خوانى .

شكيبايى بايد كرد كه ديرى نگذردكه تو هم به آنان ملحق شوى و آرزو كنى كه اى كاش دستت خشك شده بود و زبانت لال و آن سخن را بر زبان نمى آوردى و آن كار زشت را انجام نمى دادى !!

بارالها! حقّ ما را بستان و انتقام ما را از اينان بگير و بر اين ستمكاران كه خون ما ريخته اند خشم و عذاب خود را فرو فرست !

به خدا سوگند اى يزيد! كه پوست خود را شكافتى و گوشت بدن خود را پاره پاره كردى ؛ و رسول خدا را ملاقات خواهى كرد با آن بار سنگينى كه بر دوش دارى ، خون دودمان آن حضرت را ريختى و پرده حرمت او را دريدى و فرزندان او را به اسيرى بردى ، در جايى كه خداوند پريشانى آنان را به جمعيّت مبدّل كرده و داد آنها را بستاند، ((و مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه زنده و نزد خدا روزى مى خورند)) همين بس كه خداوند حاكم و محمد صلى الله عليه و آله خصم اوست و جبرئيل پشتيبان اوست و همان كس كه راه را براى تو هموار ساخت و تو را بر مسلمين مسلّط كرد بزودى خواهد يافت كه پاداش ستمكاران چه بد پاداشى است ، و خواهد دانست كه كدام يك از شما بدتر و سپاه كدام يك ناتوانتر است .

اگر مصائب روزگار با من چنين كرد كه با تو سخن گويم ، امّا من ارزش تو را ناچيز و سرزنش تو را بزرگ مى دانم و تو را بسيار نكوهش مى كنم ، چه كنم ؟! ديده ها گريان و دلها سوزان است ، بسى جاى شگفتى است كه حزب خدا به دست حزب شيطان كشته شوند، و خون ما از پنجه هاى شما بچكد، پاره هاى گوشت بدن ما از دهان شما بيرون بيفتد و آن بدنهاى پاك و مطهّر را گرگهاى وحشى بيابان دريابند و گذرگاه دام و ددان قرار گيرند!!

آنچه امروز غنيمت مى دانى فردا براى تو غرامت است ، و آنچه را از پيش  فرستاده اى ، خواهى يافت ، خدا بر بندگان ستم روا ندارد، به او شكوه مى كنم و بر او اعتماد مى جويم ، پس هر نيرنگى كه دارى بكن و هر تلاشى كه مى توانى بنما و هر كوششى كه دارى به كار گير، به خدا سوگند ياد ما را از دلها و وحى ما را محو نتوانى كرد، و به جلال ما هرگز نخواهى رسيد و لكه ننگ اين ستم را از دامن خود نتوانى شست ، راءى و نظر تو بى اعتبار و ناپيدار و زمان دولت تو اندك و جمعيّت تو به پريشانى خواهد كشيد، در آن روز كه هاتفى فرياد زند: (اءلا لعنة الله على القوم الظالمين والحمدلله ربّ العالمين .)

سپاس خداى را كه اول ما را به سعادت و آمرزش و آخر ما را به شهادت و رحمت رقم زد و از خدا مى خواهم كه آنان را اجر جزيل عنايت كند و بر پاداش آنان بيفزاييد، خود او بر ما نيكو خليفه اى است ، و او مهربان ترين مهربانان است و فقط بر او توكّل مى كنيم .

و بدین گونه سخنرانى حضرت زینب علیها السّلام بیانگر خروج یزید از اسلام و بى اعتقادى او به دین و اثبات كفر و انجام كارهاى زشت و ناپسند اوست. در حقیقت، واقعه با عظمت كربلا، كفرِ پنهان بنى امیه را ظاهر و چهره اصلى آنها را براى مردم روشن كرد. تبلیغات بنى امیه وانمود كرده بود كه بر دشمنان اسلام و بر شورشیان پیروز شده اند و خاندان آنها را به اسارت درآورده اند، اما حضرت زینب علیها السّلام و امام زین العابدین علیه السّلام با سخنرانى هایشان «جشن» را به «عزا» تبدیل كردند و پیروزى را بر كام یزید تلخ نمودند.

............................................

خطابات زينب كبري سلام الله عليهادركربلا وكوفه وشام

خطاب‌ اول‌زينب

زينب‌ دست‌هاي‌ خود را در زير آن‌ پيكر مقدس‌ برد وبه‌ طرف‌ آسمان‌ بالا آورد وگفت‌:

«اِلهي‌ تَقَبِّل‌ مِنّا هذاَالقربان‌» «خداوندا، اين‌ قرباني‌ را از ما قبول‌ كن‌»

حال‌ در وادي‌ مصيبت‌ هابرده‌ زينب‌ دو دست‌ را بالا

رو نموده‌ به‌ جانب‌ معبودگفت‌ با او هر آنچه‌ در دل‌ بود

گفت‌ او با خداي‌ جّل‌ علاكاين‌ شهيد مرا قبول‌ نما

خطاب‌ دوم‌ زينب

زينب‌ فرمود:

يا مُحمّداه‌ صَلّي‌' عليك‌َ ملائِكة‌ُالسَّماءِ، هذا حُسَين‌ٌ بِالَعَراءِ، مُرَمَّل‌ُ بِالدِّماءِ، مُقَطَّع‌ُالاَعضاءِ وَبَناتُك‌َ سَباي'ا وَ ذُرَيّتُك‌َ قتلي‌، تُسفي‌' عليهم‌ الصّبا فَاَبْكَت‌ْ كُل‌َّ صَديق‌ً عَدّو ؛

«اي‌ رسول‌ خدا، اي‌ آن‌ كه‌ ملائكة‌ زمين‌ وآسمان‌ بر تو درود مي‌فرستد، اين‌ حسين‌توست‌ كه‌ اعضاي‌ او را پاره‌پاره‌ كردند، سر او را از قفا بريدند.»

اين‌ حسين‌ توست‌ كه‌ جسد او در صحرا افتاده‌، در حالي‌ كه‌ بادها بر او ميوزند وخاك‌بر او مي‌نشانند. پس‌ هر دشمن‌ ودوستي‌ را گرياند.

زينب‌ آن‌ بانوي‌ ستم‌ديده‌***كه‌ چنين‌ داغ‌ را كنون‌ ديده‌

رو به‌ سوي‌ مدينه‌ چون‌ بنمود***با غم‌ ودرد خود دو لب‌ بگشود

گفت‌ با جدّ خود رسول‌ خدا***نظري‌ كن‌ به‌ سوي‌ كرب‌ وبلا

يا محمد، حسين‌ تو اين‌ جاست***‌پيكرش‌ بي‌ سرش‌ دگر تنهاست‌

سر او از قفا جدا كردند***تو نداني‌ به‌ ما چه‌ها كردند

جسم‌ او پاره‌پاره‌ گرديده***‌همه‌ را ديدگان‌ ما ديده‌

جسدش‌ در محيط‌ سوزان‌ است***‌چشم‌ عالم‌ ز درد گريان‌ است‌

خطاب سوم‌ زينب

بعد از آن‌ زينب‌ خطاب‌ به‌ مادر خود گفت‌:

«اي‌ مادر، اي‌ دختر خيرالبشر، نظري‌ به‌ صحراي‌ كربلا افكن‌ وفرزند خود را ببين‌ كه‌سرش‌ بر نيزه مخالفان‌ وتنش‌ در خاك‌ وخون‌ غلطان‌ است‌! اين‌ جگر گوشة‌توست‌ كه‌دراين‌ صحرا روي‌ خاك‌ افتاده‌ ودختران‌ خود را ببين‌ كه‌ سراپردة‌ آنها را سوزاندند وايشان‌را بر شتران‌ برهنه‌ سوار كردند وبه‌ اسيري‌ مي‌برند. ما فرزندان‌ توايم‌ كه‌ در غربت‌ گرفتارشديم‌.

حاليا رو به‌ مادر خود ***كرداين‌ چنين‌  او سخن‌ به‌ لب‌ آورد

گفت‌ اي‌ دخت‌ِ پاك‌ پيغمبر***نظري‌ سوي‌ كربلا آور

بنگر اين‌ جا زمين‌ كرب‌ وبلاست‌***كه‌ حسين‌ تو سرجدا اين‌جاست‌

مظهر مهر وپاكي‌ وايمان***‌جسم‌ پاكش‌ بُوَد به‌ خون‌، غلطان‌

جسم‌ او روي‌ خاك‌ افتاده‌***دخترانت‌ اسير ودرمانده‌

بر شترهاي‌ بي‌ جهاز سوار***داده‌ از كف‌ همه‌ توان‌ وقرار

همة‌ دختران‌ گرفتارند***درد غربت‌ به‌ سينه‌ها دارند

خطاب‌ چهارم‌ زينب

سپس‌ با چشمي‌ خون‌ فشان‌ روي‌ به‌ جسد سرور شهيدان‌ كرد وگفت‌:

بِابي‌ مَن‌ْ اَضْحي‌'، عَسكَرُه‌ُ في‌ يَوْم‌ِ الاِثنين‌ نَهبا، بِابي‌ مَن‌ْ فِسْطاطُه‌ُ مُقطَّع‌ُ العُري‌'. بِابي‌ مَن‌ْ لا غائِب‌ُ فَيُرْتَجي‌' وَ لا' جَريح‌ُ فَيُداوي‌'. بِابي‌ مَن‌ْ نَفْسي‌ لَه‌ُ الْفِداء. بِاَبي‌ المَهْمُوم‌ حتي‌' قضي‌. بِاَبي‌ العَطْشان‌ حتّي‌ ما مَضي‌'. بِاَبي‌ مَن‌ْ شيْبَتُه‌ُ تَقطِرُ بِالِّدماء.بِاَبي‌ مَن‌ْ جَدُّه‌ُ رسول‌ُ اِله‌ِ السّماء. بِاَبي‌ مَن‌ هُوَ سِبْط‌ُ نَبي‌ّ الهُدي‌'.بِاَبي‌ محمّد المصطفي‌. بِاَبي‌ خديجَة‌ُ الكبري‌'. بِاَبي‌ علي‌ُّ المرتَضي‌'. بِاَبي‌ فاطمة‌ الزَّهراءِ سَيِّدة‌ِالنِّساءِ. بِاَبي‌ مَن‌ْ رُدَّت‌ْ لَه‌ُ الشَّمس‌ُ وَ صَلّي‌'.

به‌ فداي‌ آن‌ كس‌ كه‌ سپاهش‌ روز دوشنبه‌ غارت‌ شد. به‌ فداي‌ آنكس‌ كه‌ ريسمان‌خيامش‌ راقطع‌ كردند. بفداي‌ آن‌ كس‌ كه‌ نه‌ غايب‌ است‌ تا اميد بازگشتنش‌ باشد ونه‌مجروح‌ است‌ كه‌ اميد بهبوديش‌ باشد. به‌ فداي‌ آن‌ كس‌ كه‌ جان‌ من‌ فداي‌ او باد. به‌ فداي‌آن‌ كس‌ كه‌ با دلي‌ اندوهناك‌ وبا لبي‌ تشنه‌ او را شهيد كردند. به‌ فداي‌ آن‌كس‌ كه‌ ازمحاسن‌اش‌ خون‌ مي‌چكيد. به‌ فداي‌ آنكس‌ كه‌ جدّ او رسول‌ خداست‌ واو فرزند پيامبرمحمد مصطفي‌ وخديجة‌ كبري‌ وعلي‌ مرتضي‌ وفاطمة‌ زهرا سيدة‌ زنان‌ است‌. به‌ فداي‌آن‌ كس‌ كه‌ خورشيد براي‌ او بازگشت‌ تا نماز گزارد.

زينب‌ اكنون‌ به‌ دشت‌ كرب‌ وبلا***هست‌ با چشم‌ خون‌ فشان‌، آن‌ جا

با دلي‌ غمگنانه‌ وپر درد***روي‌ بر سرور شهيدان‌ كرد

گفت‌: جانم‌ فداي‌ جان‌ حسين***‌جسم‌ گلگون‌ وناتوان‌ حسين‌

كه‌ سپاهش‌ چنان‌ كه‌ غارت‌ شد***به‌ حريمش‌ بسي‌ جسارت‌ شد

قطع‌ كردند ريسمان‌ خيام‌***تا كه‌ ياران‌ او كِشند به‌ دام‌

آن‌ كه‌ غايب‌ ز چشم‌ ياران‌ نيست***‌از نظرها تمام‌، پنهان‌ نيست‌

حال‌ صد چاك‌، جسم‌ پاك‌ وي‌ است***‌نتوان‌ در ره‌ اميد، نشست‌

به‌ فدايش‌ كه‌ با لبي‌ عطشان‌***جان‌ خود داد در ره‌ ايمان‌

به‌ فدايش‌ كه‌ از محاسن‌ او***گشته‌ گلگون‌ تمام‌، چهره‌ ومو

آن‌ كه‌ جدّش‌ رسول‌ پاك‌ خداست***‌جدّه‌اش‌ هم‌ خديجه كبري‌' است‌

آن‌ شهيدي‌ كه‌ مادرش‌ زهراست‌***پدرش‌ هم‌ علي‌، ولي‌ خداست‌

آنكه‌ خورشيد بهر او برگشت‌***تا كه‌ وقت‌ نماز جانان‌ گشت‌

خطاب  پنجم‌ زينب

زينب‌ آن‌ گاه‌ اصحاب‌ پيامبر را مخاطب‌ قرار داد وگفت‌:

يا حُزناه‌! يا كُرباه‌! اَليَوم‌َ مات‌َ جدّي‌ رسول‌ُالله، يا اصحاب‌َ محمّداه‌ُ! هؤلاءِ ذُريّه‌المصطفي‌' يُساقون‌َ سَوْق‌َ السَّبايا؛

«امروز جدّم‌ رسول‌ خدا از دنيا رفته‌، اي‌ اصحاب‌ پيامبراينان‌ ذريّة‌ رسول‌ خدا هستند كه‌ آنان‌ را همانند اسيران‌ مي‌برند.»

از گفتار زينب‌، تمامي‌ سپاهيان‌ دشمن‌ به‌ گريه‌ افتادند ووحوش‌ صحرا وماهيان‌ دريابي‌ قراري‌ كردند.

زينب‌ اكنون‌ به‌ حال‌ غصه‌ ودرد***تا بر اصحاب‌ جدّ خود رو كرد

گفت‌ جدّم‌، رسول‌ پاك‌ خدا***‌گر كه‌ رفته‌ست‌ از ميان‌ شما

حال‌، ذريّه‌ رسول‌ اللّه***‌به‌ اسيري‌ كشانده‌ايد به‌ راه‌

همه‌ آگه‌ ز ماجرا هستيد***پس‌ چرا لب‌ ز گفتگو بستيد

كه‌ تمام‌ سپاهي‌ دشمن‌***گريه‌ كردند از خطابه زن‌

زن‌ِ والاي‌ دهر چون‌ زينب‌***كه‌ بر آورد آن‌ سخن‌ بر لب‌

....................................................

وفات عليا مخدره زينب عليه السلام

در بحر المصائب گويد: حضرت زينب عليه السلام بعد از واقعه كربلا و رنج شام و محنت ايام ، چندان بگريست كه قدش خميده و گيسوانش سفيد گرديد، دائم الحزن بزيست تا رخت به ديگر سراى كشيد.

نيز گويد: عياه مخدره ام كلثوم عليه السلام ، بعد از چهار ماه از ورود اهل بيت عليه السلام به مدينه طيبه ، از اين سراى پر ملال به رحمت خداوند لايزال پيوست . وقتى هشتاد روز از وفات ام كلثوم عليه السلام بگذشت ، شبى عيا مخدره زينب عليه السلام مادرش را در خواب ديد و چون بيدار شد بسيار بگريست و بر سر صورت خويش بزرد تا از هوش برفت . زمانى كه آمدند و آن مخدره را حركت دادند، ديدند روح مقدس او به شاخسار جنان پرواز كرده است . اين وقت آل رسول و ذريه بتول ، در ماتم آن مخدره به زارى در آمدند چندانكه گويى اندوه عاشورا و آشوب قيامت برپا شد. و اين واقعه جانگداز، در دهم رمضان ((ياچهاردهم رجب ، بنابر قول عبيدلى نسابه متوفى در سنه 277 در كتاب اخبار زينبيات )) از سال 62 هجرى روى داد. وفات اين مخدره در سنه 62 مورد اتفاق همگان است ، ولى در تارخ روز وفات وى بين مورخان اختلاف وجود دارد، و گذشته بر دو قولى كه ذكر شد، بعضى نيز وفات او را در شب يكشنبه پنجم ماه رجب دانسته اند، و الله اعلم بحقائق الامور.

فرزندان عليا مخدره زينب عليه السلام

سبط ابن جوزى در تذكره الخواص گويد: عبدالله بن جعفر را فرزندان متعدد بوده است : از آن جمله ، على و عون الاكبر و محمد و عباس و ام كلثوم مى باشند كه مادر آنان حضرت زينب بنت على بن ابيطالب عليه السلام از بطن فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است .

ابن قتيبه نيز دركتاب المعارف ، جعفر الاكبر را از بطن عليا مخدره زينب عليه السلام مى شمارد.

مولف عمده الطالب گويد: زينب كبرى دختر على عليه السلام است كه كنيت او ام الحسن بوده و از مادرش فاطمه زهرا عليه السلام نقل روايت مى كند. وى به حباله نكاح پسر عمش ، عبدالله بن جعفر بن ابيطالب ، در آمد و على و عون و عباس و غير هم از وى پديد آمد.

در اعلام الورى مى خوانيم كه : زينب كبرى عليه السلام به سراى عبدالله بن جعفر بن ابيطالب عليه السلام رفت و على و جعفر و عون الاكبر و ام كلثوم عليه السلام از آن حضرت متولد گرديد. وى از مادرش روايت مى كند

شبلنجى در نور الابصار گويد: زينب عليه السلام را از عبدالله جعفر چهار پسر و يك دختر بوده است .

نيز مى گويد: ذريه آن مخدره تاكنون در كمال عدت و كثرت در امصار و بلاد، اسباب شرف و بركت هستند. ودر ناسخ آمده است : عون بن عبدالله و برادرش محمد، كه مادر آنها عليا مخدره زينب عليه السلام است ، در زمين كربلا به درجه رفيع شهادت رسيدند.

محل دفن زينب عليه السلام

راجع به محل دفن حضرت زينب عليه السلام سه نظر وجود دارد:

1. مدينه منوره ، در كنار قبور خاندان اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام يعنى در قبرستان بقيع

2. قاهره مصر

3. مقام معروف و مشهور در قريه ((راويه )) واقع در منطقه غوطه دمشق قول اول ، ظاهرا هيچ مدركى بجز حدس و تخمين ندارد، و مبتنى بر اين نظريه احتمالى است كه چون حضرت زينب عليه السلام پس از حادثه كربلا به مدينه مراجعت كرده است ، چنانچه رويداد تازه اى پيش نيامده باشد، به طور طبيعى در مدينه از دنيا رحلت كرده و نيز به طور طبيعى در بقيع آرامگاه خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله دفن شده است .

در مورد قول دوم نيز، كه مصر باشد، مدرك درستى در دست نيست

با تضعيف اقوال فوق ، اعتبار قول سوم ثابت مى شود كه قبر حضرت زينب عليه السلام را در قريه راويه از منطقه غوطه شام ، واقع در هفت كيلومترى جنوب شرقى دمشق ، مى داند. در آنجا بارگاه و مرقد بسيار باشكوهى به نام حضرت زينب عليه السلام دختر امير المومنين عليه السلام وجود دارد كه همواره مزار دوستان اهل بيت و شيعيان و حتى غير شيعيان بوده است . آنچه از تاريخ به دست مى آيد قدمت بسيار بناى اين مزار است كه حتى در قرن دوم نيز موجود بوده است ، زيرا بانوى بزرگوار سيده نفيسه ، همسر اسحاق موتمن فرزند امام جعفر صادق عليه السلام ، به زيارت اين مرقد مطهر آمده است .

روز رحلت زينب كبرى عليه السلام افلاكيان عزادارند

سيد عالم ثقه جليل حاج سيد اسد الله اصفهانى مجاور كربلاى معلى در سنه 1319 براى مولف كبريت احمر در كربلاى معلى نقل كرد كه حضرت حجت بن الحسن امام زمان ((عجل الله تعالى فرجه الشريف )) در عالم خواب به وى فرمود از روز وفات عمه شان حضرت زينب سلام الله عليها اهل آسمانها جمع مى شوند و خطابه آن مخدره را كه در كوفه خوانده است مى خوانند و گريه مى كنند، و حضرت بايد آنان را ساكت گردانند كه شيرازه عالم از يكديگر گسسته نشود.

نيز عالم بزرگوار مرحوم ملا على خيابانى در كتاب وقايع الايام فى تتمه محرم الحرام داستانى طولانى رانقل مى كند، كه آن مقدار از آن را كه مربوط به جريان فوق مى باشد در اينجا مى آوريم .

راوى مى گويد: در عالم رويا حضرت حجت بن الحسن العسكرى عليه السلام را ديدم كه دركمال آشفته حالى هستند. پيش رفته سلام كردم و از حال ايشان سوال نمودم . فرمودند بدان كه ، از روزى كه عمه ام زينب سلام الله عليها وفات كرده ، همه ساله در روز وفات آن مخدره ملائكه در آسمانها مجلس مى گيرند و خطبه آن مخدره را كه در بازار كوفه بيان كرده مى خوانند و گريه مى نمايند، به طورى كه من بايد بروم و آنها را از گريه ساكت نمايم . امروز روز وفات عمه ام زينب عليه السلام بود و اكنون من از آن مجلس ‍ مراجعت نموده ام

زينب كبرى عليه السلام پس از شهادت امام حسين عليه السلام بيش از يكسال و نيم نزيست ، اما در همين مدت كوتاه توانست مسير تاريخ را تغيير دهد.

با اقدام زينب كبرى عليه السلام شادى بنى اميه ديرى نپاييده پيروزى دوامى نيافت و زمانى دراز نگذشت كه نتيجه كار زينب عليه السلام به شكست و نابودى امويان منتهى شد.

آرى ، هنوز زينب كبرى عليه السلام از شام نرفته بود كه يزيد احساس كرد بر روى شادمانى يى كه از قتل امام حسين عليه السلام به او دست داده است پرده تيره اى كشيده مى شود و تيرگى آن اندك اندك شديد مى گردد، تا آنجا كه به پشيمانى سخت مبدل شد و در سه سال باقى مانده عمر وى ، گريبان او را رها نكرد.

تكلم كردنش را هر كه ديدى فاش مى گفتى

لسان حيدرى گويا كه در طى لسان دارد

حضرت سجاد عليه السلام فرموده است با آن همه مصيبت و مشقت كه بر عمه ام زينب عليه السلام وارد آمده ، مع ذلك نماز شب از او ترك نشد. بس ‍ است براى اهل معرفت فرمايش حضرت خامس آل عبا اباعبدالله الحسين عليه السلام ، كه در وداع آخرين به خواهرش زينب كبرى عليه السلام فرمود: ((يا اختاه لاتنسينى فى نافله الليل ))

اين مكرمه چون از عبادات به مقامات غير متناهيه نائل شده ملقب به عابده شده .

امام حسين عليه السلام مقابل زينب كبرى عليه السلام چشمها را روى هم گذاشت

نگارنده گويد: در ايام بمباران قم توسط صدام جنايتكار، چندى به مسجد مقدس جمكران قم ((كه به نام ولى الله اعظم ، حضرت حجه بن الحسن العسكرى ، امام زمان ، عجل الله تعالى فرجه الشريف بنا شده است )) پناهنده شده بودم . روزى از آن مكان شريف براى زيارت حرم حضرت فاطمه معصومه عليه السلام كريمه اهل بيت عليه السلام به قم آمده و سپس ‍ به محضر مبارك آيت الله العظمى سيد شهاب الدين نجفى مرعشى ((قدس سره )) رسيدم . از هر درى سخن به ميان آمد تا اينكه حضرت آيت الله مرعشى فرمودند: وقتى كه حضرت فاطمه زهرا عليه السلام قنداقه حضرت زينب عليه السلام را به محضر رسول الله صلى الله عليه و آله برد، اين نوزاد عزيز فاطمه عليه السلام چشم مبارك را براى هيچ كدام از اهل بيت عليه السلام باز نكرد. و تنها وقتى قنداقه در بغل امام عظيم حسين بن على عليه السلام قرار گرفت چشم مبارك را گشود. و افزودند: در مجلس يزيد - عليه اللعنه و العذاب - نيز سر مبارك آقا از فراز نيزه به تمام اسرا نگاه كرد، ولى وقتى كه مقابل حضرت زينب كبرى رسيد، چشمها را روى هم گذاشت و از گوشه هاى چشم مباركش اشك جارى شد. گويى مى خواست فرموده باشد كه : خواهر عزيز، از اينكه اين همه محبت به يتيمانم كرده ايد، ممنون شما هستم ، و بيش از اين مرا خجل مكن .

امام زمان عليه السلام در حرم حضرت زينب عليه السلام

مرحوم خطيب شهير حاج محمد رضا سقازاده ، در مقدمه كتاب ((خصائص زينبيه )) از زبان مرحوم آيه الله آخوند ملاعلى همدانى ، كه در اين اواخر بزرگترين شخصيت علمى و روحانى همدان بود و چندى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى به رحمت الهى پيوست ، نقل مى كند كه : روزى در پاسخ حقير راجع به مدفن حضرت زينب سلام الله عليها فرمودند: آيه الله آقا ضياء عراقى رضوان الله عليه فرمودند: شخصى شيعه مذهب از شهر قطيف حجاز به قصد زيارت حضرت ثامن الائمه امام رضا عليه السلام حركت مى كند. در وسط راه پولى را كه براى مخارج رفت و آمد برداشته بود گم مى نمايد. با وقوع اين حادثه ، نه ديگر روى برگشتن به وطن ، و نه خرج ادامه سفر را داشته است . لاجرم متوسل به ذيل عنايت حضرت بقيه الله الاعظم مولانا و مقتدانا الامام حجه بن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين له الفداء مى شود. در همان حال ملاحظه مى كند سيد نورانى جليل القدرى با او همراهى مى كند، مى فرمايد: اين وجه را بگير ترا به سر من راى مى رساند. در آنجا نزد وكيل ما، حاج ميرزا حسن شيرازى ، برو و بگو سيد مهدى فرمودند: پولى از ما در پيش تو است ، اين قدر بدهد تا به زيارت جدم على بن موسى الرضا عليه السلام بروى . آن شخص مى گويد متوجه نشدم كه اين بزرگوار كيست و از كدام جانب آمد؟ عرض كردم : هرگاه به آيه الله شيرازى عرض كنم (سيد مهدى فرمودند) از من مى پرسد كيست و چه نشانه وسند و علامتى دارى ؟ فرمود: به آقاى شيرازى بگو سيد مهدى فرمود به اين نشانى كه امسال در فصل تابستان شما با حاج ملا على كنى طهرانى در شام در حرم عمه ام ((زينب كبرى عليه السلام )) مشرف بوديد و چون از كثرت زوار و ازدحام جمعيت در سطح حرم زباله ريخته بودند شما عباى خود را از دوش برداشته و در دست جمع كرده و به آن وسيله حرم را جاروب كردى و در گوشه اى از حرم گرد آوردى و حاج ملا على كنى با دستهاى خود آنها را برداشته و بيرون برد، من آنجا بودم . قطيفى مى گويد: وقتى در سر من راى به خدمت آيه الله شيرازى رسيدم و مطلب را عرض كردم ، بى اختيار از جا بلند شد و دست در گردنم انداخت و چشمهايم را بوسيد و تبريك گفت بعد گفت : در تهران خدمت آيه الله كنى رسيدم وماجرا را گفتم . وى نيز مطلب را تصديق كرد وليكن قلبا ناراحت شد كه چرا حواله و فرمانى به ايشان از جانب آن حضرت صادر نشده است .

.........................

اشعارحضرت زينب اگر زينب نبود

0000000000

كربلا در كربلا مى‏ماند اگرزينب نبود

زينب كبرى سلام الله عليها،پيامبر خون شهداى كربلا و همراه حسين«ع»در نهضت خونين عاشورا .حضرت زينب،دختر امير المؤمنين و فاطمه زهرا«ع»در سال پنجم هجرى،روز 5 جمادى الأولى در مدينه،پس از امام حسين«ع»به دنيا آمد.از القاب اوست:عقيله بنى هاشم،عقيله طالبيين،موثقه،عارفه،عالمه،محدثه،فاضله،كامله،عابده آل على.زينب را مخفف«زين اب»دانسته‏اند،يعنى زينت پدر.

امام حسين«ع»هنگام ديدار،به احترامش از جا برمى‏خاست.زينب كبرى،از جدش رسول خدا و پدرش امير المؤمنين و مادرش فاطمه زهرا«ع»حديث روايت كرده است. اين بانوى بزرگ،داراى قوت قلب،فصاحت زبان،شجاعت،زهد و ورع،عفاف و شهامت فوق العاده بود. شوهرش،عبد الله بن جعفر(پسر عموى خودش)بود.از اين ازدواج،دو پسر حضرت زينب به نامهاى محمد و عون،در كربلا به شهادت رسيدند.

وقتى امام حسين«ع»پس از امتناع از بيعت با يزيد،از مدينه به قصد مكه خارج شد، زينب نيز با اين دو فرزند،همراه برادر گشت.در طول نهضت عاشورا،نقش فداكاريهاى عظيم زينب،بسيار بود.سرپرست كاروان اسيران اهل بيت و مراقبت كننده از امام زين العابدين«ع»و افشاگر ستمگرى‏هاى حكام اموى با خطبه‏هاى آتشين بود.زينب،هم دختر شهيد بود،هم خواهر شهيد،هم مادر شهيد،هم عمه شهيد.پس از عاشورا و در سفر اسارت،در كوفه و دمشق،خطابه‏هاى آتشينى ايراد كرد و رمز بقاى حماسه كربلا و بيدارى مردم گشت.پس از بازگشت به مدينه نيز،در مجالس ذكرى كه براى شهداى كربلا داشت،به سخنورى و افشاگرى مى‏پرداخت.وى به«قهرمان صبر»شهرت يافت.

در سال 63 و به نقلى 65 هجرى درگذشت.قبرش در زينبيه(در سوريه كنونى)است.

برخى نيز معتقدند مدفن او در مصر است.در كتاب«خيرات الحسان»آمده است:در مدينه قحطى پيش آمد.زينب همراه شوهرش عبد الله بن جعفر به شام كوچ كردند و قطعه زمينى داشتند.زينب در همانجا در سال 65 هجرى در گذشت و در همان مكان دفن شد.

.........................................

صبح ازل طليعه ايام زينب است‏

پاينده تا به شام ابد نام زينب است‏

در راه دين لباس شهامت چو دوختند

زيبنده آن لباس بر اندام زينب است‏

 

بارزترين بعد زندگى حضرت زينب،همان پاسدارى از فرهنگ عاشورا بود كه با خطابه‏هايش،پيام خون حسين«ع»را به جهانيان رساند.در اين زمينه،نوشته‏ها و سروده‏هاى بسيارى است،از جمله اين شعر:

 

سر نى در نينوا مى‏ماند اگر زينب نبود

كربلا در كربلا مى‏ماند اگر زينب نبود

چهره سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ‏

پشت ابرى از ريا مى‏ماند اگر زينب نبود

چشمه فرياد مظلوميت لب تشنگان‏

در كوير تفته جا مى‏ماند اگر زينب نبود

زخمه زخمى‏ترين فرياد،در چنگ سكوت‏

از طراز نغمه وا مى‏ماند اگر زينب نبود

در طلوع داغ اصغر،استخوان اشگ سرخ‏

در گلوى چشمها مى‏ماند اگر زينب نبود

ذو الجناح داد خواهى،بى‏سوار و بى‏لگام‏

در بيابانها رها مى‏ماند اگر زينب نبود

در عبور از بستر تاريخ،سيل انقلاب‏

پشت كوه فتنه‏ها مى‏ماند اگر زينب نبود

.............................................

خود زينب نيز از فصاحت و ادب برخوردار بود.در هنگام ديدن سر بريده برادر، خطاب به او چنين سرود:«يا هلالا لما استتم كمالا...»بعدها هم در سوگ حسين«ع»اشعارى سرود،با اين مطلع:«على الطف السلام و ساكنيه...»:سلام بر كربلا و برآرميدگان آن دشت،كه روح خدا در آن قبه‏ها و بارگاههاست.

.............................................

جانهاى افلاكى و پاكى كه در زمين خاكى،مقدس و متعالى شدند،آرامگاه جوانمردانى كه خدا را پرستيدند و در آن دشتها و هامونها خفتند .سرانجام،گورهاى خاموششان را قبه‏هايى افراشته در برخواهد گرفت،و بارگاهى خواهد شد،داراى صحنهاى گسترده و باز...

...........................................

كعبه بى نام و نشان مى ماند اگر زينب نبود

بى امان دار الامان مى ماند اگر زينب نبود

گرچه دادند انبيا هر يك نشان از كربلا

كربلا هم بى نشان مى ماند اگر زينب نبود

مكتب سرخ تشيع كز غدير آغاز شد

تا ابد بى پاسبان مى ماند اگر زينب نبود

مكتب قرآن كه از خون شهيدان جان گرفت

بى تحرك همچنان مى ماند اگر زينب نبود

كاروان مهدويت در مسير فتنه ها

بى امير كاروان مى ماند اگر زينب نبود

مجرى احكام قرآن بو د او با صبر خويش

دين حق بى حكمران مى ماند اگر زينب نبود

كرد اسلام حسينى از يزيدى را جدا

حق و باطل توامان مى ماند اگر زينب نبود

در شناساى مسير حق و باطل فكرها

بى گمان اندر گمان مى ماند اگر زينب نبود

شد گلستان كربلا از لاله هاى احمدى

وين گلستان در خزان مى ماند اگر زينب نبود

شعله عالم فروز نهضت سرخ حسين

زير خاكستر نهان مى ماند اگر زينب نبود

ناله مظلومى لب تشنگان دشت خون

در گلوگاه زمان مى ماند اگر زينب نبود

خون ثارالله رمزى را كه بر صحرا نوشت

داغ ناكامى به جان مى ماند اگر زينب نبود

اى ((مويد)) هر چه هست از زينب و ايثار اوست

جان هستى ناتوان مى ماند اگر زينب نبود

..........................

كعبه بى نام و نشان مى ماند اگر زينب نبود

بى امان دار الامان مى ماند اگر زينب نبود

گرچه دادند انبيا هر يك نشان از كربلا

كربلا هم بى نشان مى ماند اگر زينب نبود

مكتب سرخ تشيع كز غدير آغاز شد

تا ابد بى پاسبان مى ماند اگر زينب نبود

مكتب قرآن كه از خون شهيدان جان گرفت

بى تحرك همچنان مى ماند اگر زينب نبود

كاروان مهدويت در مسير فتنه ها

بى امير كاروان مى ماند اگر زينب نبود

مجرى احكام قرآن بو د او با صبر خويش

دين حق بى حكمران مى ماند اگر زينب نبود

كرد اسلام حسينى از يزيدى را جدا

حق و باطل توامان مى ماند اگر زينب نبود

در شناساى مسير حق و باطل فكرها

بى گمان اندر گمان مى ماند اگر زينب نبود

شد گلستان كربلا از لاله هاى احمدى

وين گلستان در خزان مى ماند اگر زينب نبود

شعله عالم فروز نهضت سرخ حسين

زير خاكستر نهان مى ماند اگر زينب نبود

ناله مظلومى لب تشنگان دشت خون

در گلوگاه زمان مى ماند اگر زينب نبود

خون ثارالله رمزى را كه بر صحرا نوشت

داغ ناكامى به جان مى ماند اگر زينب نبود

اى ((مويد)) هر چه هست از زينب و ايثار اوست

جان هستى ناتوان مى ماند اگر زينب نبود

...................................

ترجمه شعري  خطبه‌ زينب‌ كبري‌' در مسجد شام‌

زينب‌ آن‌ خواهر غمين‌ وپريش‌***كه‌ كنون‌ مانده‌ است‌ با دل‌ِ ريش‌

زين‌ مصيبت‌ چقدر نالان‌ است‌***تكيه‌گاه‌ همه‌ اسيران‌ است‌

در ميانه‌ بدون‌ ياور ويار***شده‌ او نيز، كاروان‌ سالار

به‌ سكه‌ در بزم‌ آن‌ يزيد پليد***از يزيد دَني‌ جسارت‌ ديد

وقت‌ را تا كه‌ او مناسب‌ ديد***ذوالفقار زبان‌ خويش‌، كشيد

او كه‌ با درد وغم‌ شده‌ دمساز***بِنِمود اين‌ چنين‌ سخن‌، آغاز

مي‌نمايم‌ خداي‌ خويش‌، سپاس‌***اين‌ ستايش‌ بُوَد ز روي‌ قياس‌

چون‌ خداي‌ بزرگ‌ من‌ فرمود***هر كسي‌ را كه‌ كار زشت‌ نمود

يا كه‌ آيات‌ من‌ كند تكذيب***‌شود اندر حضور من‌ تأديب‌

ودرود خدا به‌ پيغمبر***بر همه‌ خاندان‌ آن‌ سَرور

بعد، رو بر يزيد دون‌ بنمود***با كلام‌ رسا چنين‌ فرمود

اي‌ يزيدي‌ كه‌ خائن‌ وپستي‌***راه‌ها را به‌ روي‌ ما بستي‌

از ره‌ِ مكر، با ريا وفريب‌***همه‌ آيات‌ را كني‌ تكذيب‌

فكر كردي‌ كه‌ در حضور خدا***ما ذليل‌ رهيم‌ وتو والا

اي‌ كه‌ هستي‌ ز آدميت‌ دور***مي‌خرامي‌ كنون‌ به‌ كبر وغرور

از ره‌ِ عُجب‌ وكبر وخودبيني‌***بر چنين‌ بارگاه‌، بنشيني‌

آنْقَدَر زين‌ پديده‌ سرمستي‌***باب‌ فكرت‌ به‌ خويشتن‌ بستي‌

تو فراموش‌ كردي‌ امر خدا***چشم‌ داري‌ به‌ لذت‌ دنيا

همه‌ آنان‌ كه‌ در خطا رفتند***در ره‌ ناحق‌ شما رفتند

همگي‌ در عذاب‌ وجدانند***دور از مهر ولطف‌ يزدانند

غافل‌ از آن‌ كه‌ زينت‌ دنيا***مهلت‌ امتحان‌ بُوَد بر ما

اي‌ يزيد پليد وبي‌ بنياد***پدرت‌ شد به‌ دست‌ ما آزاد

حاليا تو امير دوراني‌***شاهد حال‌ ما اسيراني‌

ما كه‌ از عترت‌ پيامبريم‌***بايد از بين‌ دشمنان‌ گذريم‌

پرده آبرويمان‌ بِدَري‌***به‌ اسيري‌ به‌ هر كجا ببري‌

در حقيقت‌ تو يك‌ ستمكاري‌***چون‌ كه‌ فرزند آن‌ جگرخواري‌

به‌ خدا، اي‌ يزيد بركردار***تو نداني‌ چه‌ هست‌ آخر كار

بار سنگين‌ به‌ دوش‌ خود داري***‌كه‌ به‌ هر كيفري‌ سزاواري‌

در قيامت‌، حضور پيغمبر***با چه‌ رويي‌ كني‌ يزيد، نظر

بر سر ما ببين‌ چه‌ آوردي‌! ***چه‌ خيانت‌ به‌ ما زنان‌ كردي‌

ما زنان‌ را زشهر خود راندي***‌پيش‌ چشم‌ عموم‌، بنشادي‌

تو بدان‌ اي‌ يزيد اگر بر ما***روزگار اين‌ چنين‌ نمود، جفا

كه‌ دمي‌ با تو من‌ سخن‌ گويم***‌سخني‌ با تو اهرمن‌ گويم‌

سرزنش‌هاي‌ تو بُوَد نيكو***چون‌ نباشيم‌ تا ابد، هم‌خو

چه‌ كنم‌، ديده‌ها چو گريان‌ است***‌همه‌ دل‌ ها ز داغ‌ سوزان‌ است‌

مي‌ندانم‌ كه‌ از چه‌ حزب‌ خدا***شد شهيد خدا به‌ دست‌ شما

آري‌ آري‌، چه‌ حزب‌ شيطانيد***در حقيقت‌ ز نسل‌ سُفيانيد

هر كدامين‌ چو گله‌ ننگيد***صاحِب‌ِ قلب‌هاي‌ چون‌ سنگيد

وحي‌ وقرآن‌ بُوَد زپيغمبر***او كه‌ خود هست‌ شافع‌ محشر

ما همه‌ پيرو ره‌ِ اوييم***‌مدح‌ پيغمبر خدا گوييم‌

اقدس‌ كاظمي‌(مژگان‌)

......................

دختر شير خدا

شام ، روشن از جمال زينب كبراستى

سر به زيرافكن كه ناموس خدا اينجاستى

كن تماشا آسمان تابناك شام را

كافتاب برج عصمت از افق پيداستى

آب كرده زهره شيران در اين صحرا، مگر

دختر شيرخدا خفته در اين صحراستى

در شجاعت چون حسين و در شكيبايى حسن

در بلاغت چون على عالى اعلاستى

نغمه مرغ حق از گلزار شام آيد به گوش

مرغ حق را نغمه شورانگيز و روح افزاستى

كرد روشن با جمالش آسمان شام را

كز فروغ چهره گويى زهره زهراستى

 

0000000000

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

غوغا در کاخ استبداد

در میان کاخ استبدادیان غوغا نمود

 

شورشی از خطبه غرای خود برپا نمود

تا یزید بی حیا را در جهان رسوا نمود

 

خلق را آگه ز حکم ایزد یکتا نمود

حکم یزدان دشمنی با ظالم غدار بود

 

باری مظلوم محنت دیدۀ بی یار بود

دید میباشد امیر الفاسقین مالک رقاب

 

لیک زین العابدین در زیر زنجیر و طناب

حق شده مغلوب و باطل گشته اکنون کامیاب

 

پس زبان بگشود و با آن بی حیا کرد این خطاب

زان خطابش عهد های کهنه را تجدید کرد

 

پور سفیان را قهر ذات حق تهدید کرد

گفت با او زینب آن بانوی عظمای دلیر

 

کای یزید بی حیا ای زادۀ هند شریر

ما گروه دل پریشان از صغیر و از کبیر

 

گرچه می باشیم اکنون در کف ظلمت اسیر

ما همه از دودمان و عترت پیغمبریم

 

هم ز نسل ها شم و از خاندان حیدریم

دودمان تو بدست جد ما آزاد شد

 

خانه و کاشانه شان از لطف او آباد شد

آنهمه نیکی جزایش اینهمه بیداد شد

 

جای آن مهر و محبت قهر و استبداد شد

لیک ای بیداد گر بیداد تو خسران تست

 

اینجهان با این بزرگی بهر تو زندان تست

هان بترس از قدرت و قهر خدای لاینام

 

چون بر آید ز آستین عدل دست انتقام

گر عدالت را برون شمشیر گردد از نیام

 

شام تو ویران شود روزت سیه گردد چو شام

هان بدان این سلطنت از بهر تو پاینده نیست

 

هم ترا این قدرت امروز در آینده نیست

تو گمان داری که دنیا تا ابد بر کام تو است

 

یا که لبریز از من عزت هما ره جام تو است

نقش اندر سکه دولت همیشه نام تست

 

توسن قدرت ترا در زیور ران و رام تست

مستی از سرکن بدر نخوب نبه هشیار شو

 

خواب غفلت تا بکی بیدار شو بیدار شو

تو فرحناکی که ما را دست و باز و بسته ای

 

یا دل اولاد حیدر را چنین شکسته ای

قلب ما را از جفا و جور و کینه خسته ای

 

غاصبانه بر سریر جد ما بنشسته ای

زود باشد کز سریر نازگردی سرنگون

 

تخت و تاج و دولتت یکباره گردد واژگون

بار الها منجی دین را مدد کن بر قیام

 

تا ز خصم ما بگیرد او ز قدرت انتقام

شام ما گردد سحر روز عدو گرد چو شام

 

سروی دلخسته را تأیید کن بر اینکلام

کردگارا ملک ایران تا ابد پاینده باد

 

هر که باشد پیرو دین تا قیامت زنده باد

 

 

سروری – حسین پیشوای انسانها

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ترجمه شعري خطبه زينب(س)

حمد برازنده خداوند راست

آنکه طرا زنده هر دو سر است

با دد رو دش برسول امین

هر دم و بر آل رسول اجمعین

گفته خدا و آنچه خدا گفته است

صدق بود گر گهری سفته است

عاقبت آنقوم که بد کرده اند

طعن به آیات احد کرده اند

آیت حق را شده مستهزؤن

گشته سر افکنده از آن مجرمون

آیۀ قرآن چو بآخر رسید

روی بگرداند و بگفت ای یزید

چونکه ز راه ستم و جورمان

تنگ نمودی تو زمین و آسمان

آل نبی را بنمودی اسیر

هم تو گمان میکنی اندر ضمیر

نزد خدا ذلت ما خواستی

قرب خود را فزوده زما کاستی

یا بفزودی به چنین کار زشت

نزد خدا عظم خود ای بد کنشت

زان سبب اینگونه تکبر تر است

خویش بکام و همه کار استوار

سلطنت ما بتو ارزانیت

ملک ستانیت بآسانی است

نیست چنین اینهمه شادیت چیست

گفتۀ یزدان مگرت یاد نیست

آنکه بفرمود مپندار هان

دادن ما مهلت بر کافران

شامل خیریسیت بر احوالشان

لیک دهیم از سخط امهالشان

تا نفزایند گنه آن و این

درخورشان باد عذاب مهین

ای طلقا زاده بی ننگ و عاد

در خور عداست مگر این شعار

پرده نشین کرده کنیزان خویش

پرده کشی باز بر ایوان خویش

زود در آئی تو به ایشان یقین

میشوی از کار خود اندوهگین

گوئی تو از راه مذلت که کاش

ناشده این قول و فعال از تو فاش

دست تو شل بود  زبان تولال

تا نزدی سرزتوزشت این فعال

لیک چو گفتی همه نا گفتنی

ظلم و ستم کردی آشفتنی

از ندم آنگاه ترا سود نیست

کفر چنین قابل اندو نیست

پس بخط روی برآورد و گفت

کای تو بری از همه مانند و جفت

زو بعدالت بستان حق ما

آنکه بما دید ستمها روا

با غضب خویش بفرسایشان

دستخوش تهمت فرمایشان

ز انکه بعدوان سپه انگیختند

خون جوانان نبی ریختند

ظلم و ستمهای تو هان ای یزید

جلو تو ولحم تو را بر درید

زود در آئی بشتاب ای جهول

خوارو گرانبار بنزد رسول

خون شهیدان همه در گردنت

عترت او در بدر آوردنت

جمع به پیراهنش اولاد او

حاضر آن محکمه احفاد او

جمله ز جور و سخت دادخواه

مانده تو در مانده بزیرگناه

اخذ کند منتقم مقتدد

از تو حقوقی که نمودی هدر

مرده مپندار تو این کشتگان

در ره حق از همه بگذشتگان

بلکه همه زنده و روزی خورند

داده همه جان بره داورند

داور تو قهر خدا بس بود

خصم تو پیغمبر با بس بود

روز جزا بس بود این داوری

گاه که جبرئیل کند یاوری

وز ستمت عترت پیغمبری

مرحله تا مرحله بی ساتری

ب ی سببی شان باسیری برند

پرده ناموس پیمبر درند

وادد هر خوان و منازل کنند

حاضر اینگونه محافل کنند

برده بدینحال بلد تا بلد

کرده تماشا گه هر نیک و بد

نی کسی از مردمشان یارشان

یار ومدد کار و پرستار شان

آری امید بهی چون توان

داشتن از مردم تیره روان

آنکه شد اندر بدن او پدید

گوشت ز خون بدن یک شهید

کی کند از مهر نظر سوی ما

کی شوداو غمخوار و دلجوی ما

آنکه زعدوان همه دم کینه خواه

کرده بر اولاد پیمبر نگاه

آنکه نگردد ز گنه شرمگین

وانکه بگوید بتمثل چنین

آنکه نه شرمش بود از مصطفی

وانکه نه آزرمش و ترس از خدا

میزند از جور و جفا خیزران

بر لب این سید اهل جنان

میسزد اینگونه تمثل از او

شعر چنین زشت ز آن رشتخو

روی سخن چون سخن اینجا رسید

کرد بر او گفت بدان ای یزید

قرحۀ ناپخته تو بشکافتی

راه هلاک همه بشتافتی

خون جوانان نبی ریختی

رشتۀ اسلام تو بگسیختی

آن مطلب که نجوم زمین

بود پراکندیش از جور و کین

میکنی اشیاخ خودت را ندا

ظن تو کایشان شنوند این صدا

زود بداندیه ستمکار شد

آنکه به همدستی تو یار شد

آنکه ترا بر سر اسلامیان

کرده سوار آخر بیند عیان

آنکه ستم کرد جزایش چه شد

عاقبه الامر سزایش چه شد

هان تو گر امروز بما غالبی

خواری ما مغتنم و طالبی

زود غرامت زتو خواهند خواست

روز چنین ذل و ندامت توراست

ندروی آخر بجز از کشت خویش

و آنچه فرستاده ای از پیش پیش

نیست خداوند ستمکار کس

مرجع هر شکوه خدایست و بس

دست زکید و ستمت برمدار

جهد کن و سعی کن ای نابکار

هر چه فزائی تو بآلام ما

محو نخواهد شد این نام ما

وین شرف ووحی نخواهد برید

آخر ما را نتوانی رسید

با تو سراسر این ننگ و عار

سستی رأی تو بود آشکار

نیست بر ایام تو پایندگی

در پی جمع است پراکندگی

عاقبه الامر بحکم خدا

میکند اینگونه منادی ندا

لعنت یزدان بستمکار باد

هر که ستمکار گرفتار باد

حمد خدا را و ثنا و سپاس

آنکه نعم داده فزوخ از قیاس

کاول ما را بسعادت نمود

رحمتش آخر بسعادت فرود

مسئلت ماست ز یزدان ما

بیش دهد اجر شهیدان ما

هر دمی از لطف کرامت کند

نیک بما امر خلافت کند

صاحب رحم است و دود و جلیل

کافی ما اوست و نعم الوکیل

با مدد لطف خدای ودود

ترجمۀ خطبۀ ضیائی سرور

ضیائی – زندگانی سید الشهداء ع عماد زاده

 

@@@@@@@@@@@@@@@@

فتح نمايان

زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت

 

اهل عالم را ز کار خویش جبران کرد و رفت

از زمین کربلا تا کوفه و شام بلا

 

هر کجا بنهاد پا فتح نمایان کرد و رفت

بالسان مرتضی از ماجرای نینوا

 

خطبه ای جانسوزاندر کوفه عنوان کرد و رفت

با کلام جانفزا اثبات دین حق نمود

 

عالمی را دوستدار اهل ایمان کرد و رفت

فاش می گویم که آن بانوی عظمای دلیر

 

از بیان خویش دشمن را هراسان کرد و رفت

برفراز نی چو آند قرآن ناطق را بدید

 

با عمل آن بی قرین تفسیر قرآن کرد و رفت

در دیار شام برپا کرد از نو انقلاب

 

سنگرا ستمگران را سست بنیان کرد و رفت

خطبه ای غرّابیان فرمود در کاخ یزید

 

کاخ استبداد او را از ریشه ویران کرد و رفت

زین خطب اتمام حجت کرد بر کافر دلان

 

غاصبین را مستحق نار نیران کرد و رفت

از کلام حق پسندش شد حقیقت آشکار

 

اهل حق را شامل الطاف یزدان کرد و رفت

شام غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود

 

وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت

دخت شه را بعد مردن در خرابه جای داد

 

گنج شه را گوشۀ ویرانه پنهان کرد و رفت

زاتش دل برمزار دختر سلطان دین

 

در وداع آخرین شمعی فروزان کرد و رفت

در غم دل چونکه میشد وارد بیت الحزن

 

سروی دلخسته را محزون نالان کرد و رفت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

زينب زينب

در برج ولایت است کوکب زینب

 

علامه نارفته بمکتب زینب

گفتم بخرد یگانه دوران کیست

 

بی پرده دوباره گفت زینب زینب

***

 

***

صبح از اول طلیعۀ از شام زینب است

 

پاینده تا بصح ازل نام زینب است

در راه دین لباس شهامت چو دوختند

 

زیبنده آن لباس بر اندام زینب است

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آسمان صبر

ای اختر فضائل و ای آسمان صبر

 

ای زینب ای بگلشن دین باغبان صبر

گوشه حسین تشنه جگر قهرمان عشق

 

نازم به همتت که توئی قهرمان صبر

کشتی تو سر فراز که در دشت کربلا

 

داوری چنانکه خواست خدا امتحان صبر

در حیرتم که در صبر ترا وصف چون کنم

 

کلک زبان بریده نداند بیان صبر

توصیف صبر تو است مگر آنچه حق نزول

 

فرموده در کتاب مقدس بشان صبر

ای یادگار فاطمه تا روز رستخیز

 

عاجز بوصف صبر تو باشد زبان صبر

کردی تو صبر ناکه ظفر  یافتی بخصم

 

آری ظفر همیشه رود همغان صبر

خسرو بیاد صبر فراوانت اوفتد

 

در هر کجا که گفته شود داستان صبر

ای همتت گرفته حجاب از لقای صبر

 

پیدا بود ز صبر تو سر بمای صبر

از مادر و برادر و جد و پدر تر است

 

میراث عصمت و شرف و کیمیای صبر

خورشید برج عصمتی و بانوی بهشت

 

ای زینب ای ملیکۀ دار البقای صبر

بنوشته بر صحیفه رخسار انورت

 

دست خدای ترجمۀ آیه های صبر

گر در شمار چهارده معصوم نیستی

 

خود عصمت خدائی و هستی خدای صبر

از قدر و جاه مریم و ساری و آسیه

 

یزدان فزود قدر ترا در جزای صبر

بگذشتی از طواف حرم همره حسین

 

رفتی بسوی کرببلا پا بپای صبر

در کربلا تو گشتی دین را ز موج خون

 

دادی نجات چونکه شدی ناخدای صبر

زین العباد را تو شدی باعث حیات

 

زین شاهکار حلم تو شد ماورای صبر

دشمن شکست خورد ز نیروی صبر تو

 

آری بود همیشه ظفر در قفای صبر

کردی خراب کاخ جفای یزید را

 

در شام و کوفه تا بگرفتی لوای صبر

هر در و جانگداز که بر خاطرت نشست

 

کردی دو ابدا روی صمد و دوای صبر

ای مظهر حیا بمؤید عطا نما

 

هم جرعه ای از ساغر طاقت فزای صبر

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

زينب كه چرخ بنده بي اختياراوست

زینب که چرخ بندۀ بی اختیار اوست

 

در راه دین اسارت او افتخار اوست

هر جا که میرود بی اثبات حق رود

 

ترویج دین احمد مختار کار اوست

بر ضد ظلم کوشد و احیاء عدل و داد

 

بر نامه قیام حسینی شعار اوست

کو قدرتی که معجر و خلخال او برد

 

او عصمت خداوند او ندیار اوست

کو دیده ای که صورت او دیده بر حجاب

 

عفت حجاب و شرم و حیا پرده دار اوست

داروی هر غمی چو بود یاد روی دوست

 

یاد خدا قرار دل بی قرار اوست

آن دانه های اشک که ریزد بیاد حق

 

تسکین قلب و روشنی شام تار اوست

یکشب نشد نماز شبش ترک و این حدیث

 

از زادۀ برادر والاتبار اوست

هر شب بیاد لعل لب تشنۀ حسین

 

لبریز اشک دیده شب زنده دار اوست

هر کار او شگرف و شگفت آور است لیک

 

صبر جمیل و نطق متین شاهکار اوست

گفتار آتشینش در کاخ ظلم و جور

 

سوزنده و همچو آه دل داغدار اوست

شد چیره بر یزید ستمگر زنی اسیر

 

قربان بانوئی که چنین اقتدار اوست

در شام کرد تیره چو شب روز خصم را

 

چون شام تیره گر چه ز غم روزگار اوست

او یادگار فاطمه و در دیار شام

 

هم یک سه ساله دخترکی یادگار اوست

داغ غم رقیه جگر گوشۀ حسین

 

تا روز رستخیز بقلب فکار اوست

لطف خدای شامل حال مؤید است

 

تا شاعر محمد و آل کبار اوست

من سپهر صبر اکوان آسمان مستعانم

 

مستعین حلم و صبرم صاحب نطق و بیانم

دل نبستم من بر این دنیای ناستوتی از انرو

 

مرغ لاهوتی مکانم ساکن این آسمانم

آن خدا را می پرستم حی و قیوم است و یکتا

 

از عبودیت صراط عالم کون و مکانم

گر تو می خواهی شوی آگه ز منفی و ثباتم

 

هست در لوح کتاب فضل حق نام و نشانم

شیرکی میترسد از روباه و زنجیر اسارت

 

چونکه در ظلّ لوا امر خدای لامکانم

جان بکف بگرتم و سر از بران کوی چوگان

 

ناخدای کشتی نوح زمین و آسمانم

از رسول حق تعالی من دم جانبخش دارم

 

بضعۀ شاه ولایت هادی درماندگانم

زینب کبرای زهرا مبدء اسماء صبرم

 

از دل و جان کاروان دل بمنزل می رسانم

چونکه ثار الله داده منصب شاهانه بر من

 

بر سر کوی منایش میسپارم جسم و جانم

گر بساط خود ستائی را زدم در کوفه بر هم

 

خالق صبر و توانائی خداوند بیانم

دست قدرت را خدا از آستین ما برآورد

 

آستان بوس خدایم و ارث این آستانم

در گلستان ولایت گلشن زهرای اطهر

 

عندلیب باغ احمد بلبل این بوستانم

میشوی حیران و سرگردان و بملک و عالم کون

 

بشنوی گر در کتاب حق تعالی داستانم

کاشف حق الیقینم چشمه عین الحیاتم

 

در بهشت عنبر آسا سایۀ سرور روانم

قطره زینب در ره شام بلا میرفت و میگفت

 

من برای خلق عالم کشتی بحرامانم

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بروزپنجم ماه جمادي الاول

برو ز پنجم ماه جمادی الاول

چه دختری که بود جدا و رسول الله

خدا بفاطمه داد از کوم یکی دختر

چه دختری پدرش هست ساقی کوثر

چه دختری که سراپا جمال چون زهرا

چو برد کودک خود فاطمه ز راه وفا

چه دختری که سراپا کمال چون حیدر

برای نام گذاری حضور پیغمبر

خطیب و فاطمه و صابر عفیفه و محبوب

چه خواهری که حسن را نموده او یاری

عقیله بود و سخندان ادیب و دانشور

چه خواهری که حسین را بود بهین یاور

چه بانوئی که از او سرفراز عبدالله

چه خواهری که ابوالفضل بود دربانش

چه زوجه ای که پدر شوهرش بود جعفر

چه عمه ای که وفا کرد تا دم آخر

لب از مصائب او بسته پیروی زیرا

که ذکر یکیک آنها زند بجان آذر

نهاد نام و را زینب و سزا این بود

که بود زین اب زیب و دار من مادر

زمین بزیر قدومش کند سرافرازی

خجل ز پرتو رویش خور است در خاور

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شوهرزينب

پور جعفر اصل احسان بحر جود

شوهر زینب که عبدالله بود

رونه در چاک گریبان داشت ماه

مونه در اطراف ماه مشکین کلاه

بوداو از شیر یزدان یادگار

در شجاعت بی نظیر روزگار

در سخاوت شهرۀ آفاق بود

جفت حالم کو به عالم طاق بود

گفت راوی از پس قتل امام

کرد سالی لاجرم آهنگ شام

عصمت الله زینبش همراه بود

شمس تابان همسفر با ماه بود

پس اسیری دوم نبود درست

او اسیر کین نشد جز در نخست

روز عمر زینب آنجا شام گشت

چون عیان پیشش سواد شام گشت

کوه کوه غم بقلبش جا نمود

خون دل زد جوشش و دریا نمود

از اسیری یاد و زان ایام کرد

باز بانحال رو در شام کرد

شام ای شام آن چه استقبال بود

دسته دسته مطرب و طبال بود

شام ای شام بدچه آن آزارها

بر یتیمان در سر بازارها

شام ای شام ای ز تو کفها خضاب

در ورود اهلبیت بوتراب

شام ای شام ایکه میکردی نثار

جای گل بر روی ما خاشاک و نار

شام ای شام ایکه از فرتوت زشت

سرشکستی از حسین با پاره خشت

شام ای شام ای ز تو مویم سفید

از شکنج هفت در بند یزید

شام ای شام ای مکان اهل غمی

آه آه از خیزران و در دمی

شام ای شام ز تو روزم سیاه

ای رقیه را بخواری خوابگاه

آه از آغاز و وز انجام تو

باد گم از جمله بلدان نام تو

ای خدای روحبخش و جان ستان

اندرین ساعت زینب جان ستان

تا نبینم کوچه و بازار او

یاد آرم محنت و آزار او

ایطلوعی شد دعایش مستجاب

مرد از وصل حسین شد کامیاب

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

خطبه زينب درسفرشام

خطبه زینب اگر در سفر شام بود

از فداکاری شاه شهد انام نبود

نه همین نامن نبود از شه خونین کفنان

اثر از مکتب ارزنده اسلام نبود

از مدینه زن و فرزند به همره بردن

نکتۀ بود که اندر خور افهام نبود

ورنه تکمیل شهادت با سادت میشد

جای بانوی حرم را در ملأ عام نبود

کاش میبود یکی تا که بگوید به یزید

زن دلسوخته را طاقت و دشنام نبود

چوب چون بر لب و رندان شه دین میزد

خواهر غمزده اش را می آرام نبود

جست از جاو بمانند پدر راند سخن

که نظیرش بسخن در همه ایام نبود

لرزه بر کاخ ستم از من العدل فکند

بانوائی که بجز نعرۀ ضرغام نبود

خاصه یابن الطاقایش که شررها افروخت

که نه از این ره کوبیدن و الزام نبود

اثر از دختر ویرانه نشینی باقیست

گرچه آن روز چووی دختر گمنام نبود

لیک نبود ز معاویه و پورش اثری

با وجودی که بجز در کفشان شام نبود

این دلیلیست که حق باقی و باطل فانیست

فکر دنیا طلبان جز غلط و خام نبود

خوشدل آنکس که حسینی شد از روز نخست

هیچ گه فکر پرستیدن اصنام نبود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

زينب آمدشام راشام غريبان كردورفت

زینب آمد شام را شام غریبان کردو رفت

 

گنجی اندر گوشۀ ویرانه پنهان کردو رفت

نوگلی از گلشن دین کرد زیر خاک لیک

 

شوره زار شام را همچون گلستان کرد و رفت

کرداگر در شهینش را در آن ویرانه خاک کون

 

دشمن دین خدا را خانه ویران کرد و رفت

لاله سان زین غم دل آن دخت حیدر گر بسوخت

 

لیک آتش در بناء آل سفیان کرد و رفت

لحظه ای شد میهمان رأس حسین بر دخترش

 

میزبان را میهمان بر خویش مهمان کرد و رفت

بلبل از دیدار گل شور و نوا دارد ولی

 

دید این بلبل چو آن گل ترک افغان کرد و رفت

عاشق از هجران دهد جان لیک آن طفل یتیم

 

چون بوصل باب شد پدر جان و رفت

رفت از داغ پدر جانش برون از تن ولی

 

عالمی را همچو موی خود پریشان کرد و رفت

ان گل خندان زهر ازین جهان پر ز خار

 

رو سوی باغ جنان باچستم گریان کرد و رفت

رنجی اندر باغ گیتی سالها مانند نوح

 

نوحه بر آن نو گل شاه شهیدان کرد و رفت

@@@@@@@@@@@@@@@@

فاطمه رادادخدادختري

بخلق شد باز زحمت دری

 

فاطمه را داد خدا دختری

مادر گیتی بجز این خاندان

 

نزاده اینگونه نکو منظری

محمدی خلق و حسینی صفت

 

منبع جود و کرم حیدری

زینب کبری شده نامش از آن

 

زینب دین گشته به هر دفتری

عالمه و فاطمه چون فاطمه

 

فخر زنان شافعا محشری

شیرزن واقعۀ کربلا

 

رنج و الم راز ازل مشتری

کار شهادت همه بد ناتمام

 

نداشت گر شاه چنین خواهری

همچو علی بر در دروازه کرد

 

موعظه با نغمه پیغمبری

خواند یکی خطبۀ غرّا نمود

 

حبس نفس در دل هر کافری

ناگاه چشمش بسر نی فتاد

 

دید مهی با رخ خاکستری

گفت عزیزم تو حسین منی

 

جلوه کنی همچو گل احمری

سر شکنم بمحمل از داغ تو

 

بدرگهت نیست مرا جز سری

خادم شاهیم چو تابع بدهر

 

فخر نمائیم از این نوکری

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

چوب ستم ومجلس يزيد

چوب ستم بر این سر انور مزن یزید

 

تیر الم بجان پیمبر مزن یزید

این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه

 

بودی مدام زینت آغوش فاطمه

باشد هنوز لعل لب او چو کهربا

 

از بس کشید تشنگی این سر بکربلا

تنها همین نه از تو به این سر عتاب شد

 

از هر سری به این سر بیکس عذاب شد

از ضرب سنگ کینه این قوم پور کین

 

این سر بسی ز نیزه فتاده است بر زمین

این سر که آفتاب از او کرده کسب نور

 

خولی نهاده است بخاکستر تنور

این سرکه داده بوسه بر او سید انام

 

آویختند بر در دروازه های شام

این سر که دیده این همه جور معاندین

 

او را رواست چوب زدن در کدام دین

بنما ز کردگار تو آزرم ای یزید

 

از روی جدا و بنما شرم ای یزید

زینب چو دید کشت امیرش ثمر نکرد

 

آهش به آن ستمگر دل سخت اثر نکرد

آخر بطعه گفت بزن خوب میزنی

 

ظالم ببوسه گاه نبی چوب میزنی

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

سربريده وچوب

یزید ای بی حیا کردی خراب ارکان ایمانرا

 

فکندی آتش از ظلمت تمام کون و امکان را

سر ببریده ایظالم بدوران چیست تقصیرش

 

کنی آزرده از چوب جفا این لعل عطشانرا

مزن ظالم که این سر را به ده ضربت جدا کردند

 

ببین این بیمروت فرق او زخم فراوان را

مزن ظالم که این سر دیده کنج مطبخ خولی

 

چهل منزل سر نی کرده طی راه بیابان را

مزن ظالم که این سر را بدار آویختند اعدا

 

زدند سنگ و کلوخ و خشت خام این ماه تابانرا

مزن ظالم که بر شاخ شجر آویختند این سر

 

زدند سنگ فراوان کودکان این شاه خوبان را

مزن ظالم که این سر دیر راهب رفته مهمانی

 

ندارد هیچکس خاطر کشند اینگونه مهمانرا

مزن ظالم سکینه ایستاده بین بود گریان

 

حیا کن از خدا بردار ازین لب چوب خزرانرا

مزن ظالم بود این سر سر فرزند پیغمبر

 

اذیت بیش از این منما ز کین ختم رسولانرا

بود نامش حسین با بش علی خیرالنساء مامش

 

تو ای بیداد گر کشتی امام انس و الجانرا

چنین سر را بصد جور و جفا کردی بخون غلطان

 

به مردم خارجی گوئی ولی حی سبحان را

اسیر و دربدر کردی عیال داغدارش را

 

بزنجیر جفا بستی ز کین بازوی ایشانرا

زنانی را که جبرئیل امین محرم نمی باشد

 

میان خاص و عام آورده ای این غم نصیبانرا

بکرسی روای ملعون نشانیدی فرنگی را

 

بپا وا داشتی زین العباد زارنالا نرا

منم زینب که داغ شش برادر دو پسر دیدم

 

ندیده هیچکس چون من جفا و ظلم وعدوانرا

@@@@@@@@@@@@@@@@@

سرنوراني

این رأس نورانی که چون مهر درخشان است

مظلوم ومهمان است

طاقت نمانده بر عزیزان این چه احسان است

مظلومومهمان است

کشتی بدشت کربلا از کین جوانانش

انصار و اعوانش

پیر از فراق اکبر این سلطان خوبان است

مظلوم و مهمان است

بستی به زنجیر جفا بیمار تبدارش

دلخون ببازارش

بردی که این سر از غمش از دیده گریان است

مظلوم و مهمان است

در پرده جادادی حریمت رسم اعداست این

این در کدام آئین

بی پرده اندر بزمت این انوار تابان است

مظلوم و مهمان است

آل علی را از ستم کردی اسیر و خوار

در کوچه و بازار

از لعل لبهایش مکرر صوت قرآن است

مظلوم ومهمان است

آخر چه کرده ای یزید این رأس نورانی

محبوب یزدانی

گاهی بنوک نیزه  گاهی بر درختان است

مظلوم و مهمان است

گه در تنور خولی و گه دیر نصرانی

از بهر مهمانی

گاهی ز بیداد تو زیر چوب خزران است

مظلوم و مهمان است

آخر مزن چوب جفا بر این لب و دندان

پیش رخ طفلان

زینب بیارب یارب و زهرا پریشان است

مظلوم و مهمان است

رأسش گرفتار تو و چوب جفای تو است

از کینه های تو است

جسم شریفش بی کفن اندر بیابان است

مظلوم و مهمان است

چوب جفا بردار از این لب پیش چشمانش

چشم یتیمانش

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مزن ظالم چوب خزران

مزن ظالم

چون خر ران بر

لعل لبهای

سید بطحا

نما شرمی

از رخ حیدر

روی پیغمبر

مادرش زهرا

نه آخر این

رأس نورانی

پر ز خاکستر

بر تو مهمان است

نه آخر این

شاه لب تشنه

از لبش جاری

صوت قرآنست

نه آخر او

بهر طفلانش

دل پر از خون و

دیده گریانست

مزن دیگر

چون خزرانش

شرم و بنما از

خسرو بطحا

یزید آخر

چوب بردار از

لعل لبها و

درد دندانش

یزید آخر

رحم و بنما بر

چشم و گریان

این یتیمانش

یزید آخر

بین بر احوال

زینب زار و

چشم گریانش

مزن آتش

بیش از این دیگر

قلب طفلان

موی پریشانرا

عجب بردی

بر سر بازار

آل طه را

با دو صد خواری

عجب بستی

بر غل و زنجیر

عابد بیمار

چشم خونباری

عجب کردی

از حسین و از

اهلبیت او

میهما نداری

خدا داند

حال زینب در

کوچه و بازار

رنج و محنتها

سر ی کو بود

روز و شب روی

دامن زهرا

سر یزدانی

ز ظلم تو

گاه و بر نوک

نیزه و گاهی

دیر نصرانی

گهی اندر

خانۀ خولی

روی خاکستر

شد به مهمانی

گهی باشد

زیب دروازه

گه کنند او را

سنگ و بارانها

حریم خود

در پس پرده

لیک و بی معجر

آل پیغمبر

مجوس و گبر روي كرسيها

لیک و پای تخت عابد و مضطر

ره دور و رنج بسیار و

چشم خونبار و قلب پر آذر

بس است آخرظلم بی پایان

ای ستم گستراين آل طه را

 

خاشع

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مزن چوب كين

یزید ای جفا جوی شوم لعین

 

بیا خوف بنما تو از واپسین

بکن شرمی از سید المرسلین

 

ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

که این سر ستمها ز ظلمت کشید

 

به ده ضربتش شمر از تن برید

بزد بر سنانش سنان عنید

 

ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

ببین اشک ریز در چشم ترش

 

ز داغ علی اکبر و اصغرش

نه آخر منم ایلعین خواهرش

 

ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

بود این سر نور چشم رسول

 

که پرورده او را بدامن بتول

ز قتلش نمودی نزد ما را ملول

 

ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

ببین از غمش زار طفلان او

 

نظاره کنند این یتیمان او

مرنجان تو طفلان و ایلان او

 

ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

کجا آله طه و بزم شراب

 

کجا زینب و بسرم چنگ و رباب

زدی بر دلم زین الم التهاب

 

ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

ببستی بزنجیر ظلم و عناد

 

تن زار بیمار زین العباد

کند شوقی از ظلم و جور تو داد

 

ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شه دین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

زينب كجا وشام كجا

ایچرخ کجمدار الهی شوی خراب

 

کردی دل محمد و آلش ز غم کباب

زینب کجا و شام کجا کعب نی کجا

 

دادی هزار گونه بان خون جگر عذاب

آه از دمی که حکم یزید پلید شد

 

بستی دوازده تن ایشان بیک طناب

شرمت ز روی حضرت خیر النسا نشد

 

بردی کشان کشان ز جفا مجلس شراب

ناگه فتاد چشم یزید اندر آن میان

 

بر دختر حزینۀ شاه ملک رقاب

گفتا به آن حزینه ز روی شفقت او

 

گو کیستی ستاده چنین اندر اضطراب

شمع کدام انجمنی سرو کیستی

 

باری سر شک بهر چه از دیده چون سحاب

گر زاریت ز قید غل و ریسمان بود

 

گویم کنند باز ز گردن تو را طناب

هستی اگر گرسنه بگویم دهند نان

 

گر تشنه ای بگو بدهندت ز مهر آب

آن قمری حدیقه سلطان کربلا

 

بی خوف و بیم داد بر آن بی حیا جواب

گفتا منم که از ستمت بی پدر شدم

 

گشتم اسیر ظلم تو ای شوم ناصواب

نامم سکینه دختر آن رأس انورم

 

جا داده ای بطشت طلا همچه ماهتاب

کشتی برادران و عموهایم از جفا

 

جنب فرات تشنه بصد کینه و عتاب

بستی بریسمان ستم عمه های من

 

آورده ای به مجلس خود جمله بی نقاب

مجروح کرده ای تن تبدار عابدین

 

از قید و جور جامعه و سوز آفتاب

ظالم بگو چگونه نگویم من حزین

 

کردم رو دست خویش ز بی هجری حجاب

چوب جفا زنی بلب تشنه حسین

 

آرم چگونه تاب من این ظلم بی حساب

این شرح غم چه سید بیچاره زد رقم

 

از آب دیده نشست همه صفحه کتاب

ببزم عام یزید پلید بد بنیاد

 

چو چشم او بسکینه ز روی تخت فتاد

یزید گفت که باشی تو ای یتیمۀ زار

 

سکینه گفت منم دختر رسول کبار

یزید گفت چرا دیدگان تر داری

 

سکینه گفت تو خود از دلم خبر داری

یزید گفت چرا خاطر تو غمگین است

 

سکینه گفت که حال دل یتیم اینست

یزید گفت مکن اینقدر تو شیون و شبین

 

سکینه گفت امان از فراق روی حسین

یزید گفت چرا میزنی به سینه و سر

 

سکینه گفت ز داغ غم علی اکبر

یزید گفت سکینه کم آه و افغان کن

 

سکینه گفت ستم کم بما اسیران کن

یزید گفت سزد آنچه را حکیم کند

 

سکینه گفت خدا دخترت یتیم کند

یزید خواست زند بر دل سکینه شرر

 

سکینه خواست کند خویش را نهان ز نظر

که ناگهان سر شه خواند آیۀ قرآن

 

فتاد غلغله اندر تمام مجلسیان

سکینه دید که آمد صدای باب بگوش

 

بروی دامن زینب فتاد و رفت از هوش

چه دید دختر شه تا که شد ز هوش آندم

 

مگر رسید بگوشش صدای چوب ستم

ز دیده اشک بریز ای حسامی از این غم

 

فغان ز مجلس شوم یزید و آن ماتم

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مزن چوب جفا

یزید اما دگر یاور نداریم

 

یتیمم و کسی بر سر نداریم

مرنجان بیش از این ظالم تو ما را

 

که دیگر روح و در پیکر نداریم

مزن چوب جفا بر این سر آخر

 

که تاب دیدنش دیگر نداریم

در این مجلس بیاوردی تو ما را

 

ببین ما چادر و معجر نداریم

ببین از جور ظلمت ما غریبان

 

بجز افغان و چشم تر نداریم

بیا رحمی بما کن بهر داور

 

که ما غمخوار و هم یاور نداریم

بیا از ما دمی زنجیر بردار

 

که دیگر قوت اندر بر نداریم

بکن بر ما هر آن ظلمی که خواهی

 

که ما جز خالق اکبر نداریم

بریز اشک عزا شوقی ز چشمان

 

که بهتر از اشک و چشم تر نداریم

چون خواست کنیز مرد میشوم

 

برجست ز جایتیم مظلوم

کای عمه کنم چه خاک بر سر

 

از ظلم یزید شوم کافر

ای وای که من عزیز بودم

 

یارب بکجا کنیز بودم

هر طفل چو من یتیم گردد

 

بیچاره و دل دو نیم گردد

نومید شود ز جان شیرین

 

دائم بود او فکار و غمگین

چون سایۀ باب رفت از سر

 

محروم شدم چو از برادر

ای وای که نیست دستگیری

 

ای وای ز ماتم اسیری

ای آه و فغان کجاست بابم

 

یا رب چکنم که دل کبابم

کس با خبر از غم دلم نیست

 

فریاد که حل مشکلم نیست

تلخ است یتیمی و غریبی

 

نی دادرسی و نی حبیبی

درد دل خویش با که گویم

 

درمان دل از کجا بجویم

بس کن تو حسامیا ازین غم

 

منمای زیاده شرح ماتم

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

زينب كجا وتاب اسيري

اندر سریر ناز تو خوش آرمیدۀ

 

شادی از آنکه رأس حسین را بریدۀ

مسرور و شاد و خرم و خندان بروی تخت

 

بنشین کنون که خوب بمطلب رسیدۀ

جا داده ای بپرده زنان خود ای لعین

 

خرم دلی که پرده ما را دریده ای

من ایستاده بر سر پا و کسی نگفت

 

بنشین که روی خار مغیلان دویدۀ

گه بر فروش حکم کنی که بقتل ما

 

ظالم مگر تو آل علی را خریدۀ

با عترت نبی ز چه بنمودی این ستم

 

با آنکه زو سفارش ما را شنیدۀ

زینب کجا و تاب اسیری کی این ستم

 

باشد روا بیکزن ماتم رسیدۀ

شادی ز دیدن رخ اکبر بلی خوش است

 

بینی دمی که سبزه از نو دمیدۀ

جودی اگر که روز تو زین غم نگشته شب

 

چون صبح از چه سینه بناخن دریدۀ

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

برآن لبها

بر آن لبها چو میزد چوب خزران

 

تو گفتی عرش داور بودن لرزان

تبسم بر لبانش نقش بسته

 

ز پیروزی خود گردیده شادان

در این هنگام بانوئی بپا خواست

 

بزیر آستین رخ کرده پنهان

نفسها حبس اندر سینه ها شد

 

همه اطرافیان گشتند حیران

همه با یکدیگر کردند نجوا

 

که این زن کیست کاینسان شد خروشان

چو لب از یکدیگر و اکرد گفتی

 

سخن گوید علی آن شاه مردان

اشاره بر یزید بی حیا کرد

 

بر آن روباه شد چون شیر غران

بگفتا با بیان آتشینش

 

یزید ای جنایتکار دوران

حیا کن چوب خزران را تو بردار

 

ز لبهای کبود و خشک و عطشان

سزای خواندن قرآن چنین است

 

خصوص این قاری و این لعل رخشان

غضبناکی از آنروای ستمگر

 

که میخواند سر ببریده قرآن

بلی قرآن بخواند تا که با آن

 

کند کاخ ترا از ریشه ویران

 

 

انسانی

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

من دخترحسينم

ای ظالم جفا جو من دختر حسینم

 

من کودک یتیم غمپرور حسینم

آخه یزید تا کی آئین بی وفائی

 

ای مرتد ستمگر تا چند بی حیائی

بیگانه ای ز حق و با کفر آشنائی

 

شرم از خدای بنما آن داور حسینم

این سر سر حسین است نور دل پیمبر

 

تاب و توان زهرا فرزند پاک حیدر

تاج شفاعت ایزد بنهاده بر همین سر

 

رحمی بعابدین کن آن گوهر حسینم

بردار چوب کین را از این لبان پر خون

 

زین ماجرا بجنت خیرالنسا است محزون

بنگر که عارض او از خون بود شفق گون

 

از دیده اشک ریزان بین خواهر حسینم

از قتل باب زارم تو شادکامی الأن

 

اما ز غم پیمبر در سوز و آه افغان

گر پرسیدت به محشر ای شوم گبرنادان

 

خواهی جواب چون داد در محضر حسینم

در کربلای پر غم گشتی ایا ستمکار

 

لب تشنه باب زارم با جمله یار و انصار

ما را اسیر کردی بر دور شهر و بازار

 

بر نیزه از ره کین کردی سر حسینم

نه معجر و نه ساتر تا روی خود بپوشم

 

از ظلم و کینۀ تو در ناله و خروشم

با غم بگفت نادب من در عزا بکوشم

 

تا روز حشر گویم من ذاکر حسینم

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اين سركه بطشت زر

این سر که بطشت ز عیانست

 

رخشنده چو ماه آسمانست

باشد سر باب من کز اینسان

 

آزرده چوب خیزران است

این سر که ز تیغ ابروانش

 

خم قد فلک هلال سانست

باشد سر عم نامدارم

 

کش مهر چراغ آسمان است

این سر که خطش بگرد عارض

 

چو صاله بماه آسمانست

آرام دل فکار لیلا

 

نامش علی اکبر جوانست

این سر که گلوی نازک او

 

سوراخ ز تیر جان شانست

باشد سر اصغر آنکه بهرش

 

هر لحظه رباب در فغانست

این سر که بچهره اشک حسرت

 

از گوشه چشم او روانست

باشد سر قاسم آنکه جودی

 

بهرش شب و روز نوحه خوانست

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

جاي يزيد

جای یزید ای عمه جان بنگر سریر ناز را

 

با صوت مطرب در برش دمساز بین آواز را

عمه یزید بی حیا از بعد کشتن از جفا

 

چوب ازچه برلب می زندشاه مسیح اعجاز را

بازوی ما بر ریسمان بستند از چه کوفیان

 

هرگز نمی بندد کسی پر مرغ بی پرواز را

زین ظالمان زشتخو بس گریه دارد در گلو

 

فریاد کز جور عدو نتوان کشید آواز را

در پای تخت این لعین برپاستاده عابدین

 

عمه باین خواری ببین این شاه با اعزاز را

زنجیر قوم بد سیر در گردن عابد نگر

 

پر بسته نزد صعوده بین این خسرو شهباز را

جودی ز شاه انس و جان دیدی در این معجز عیان

 

آگه مکن زین داستان نامحرمان راز را

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

كنج خرابه

چو شد کنج خرابه جای زینب

 

خزون شد خزون غم افزای زینب

در ان محنت سرای پر زماتم

 

نهاده سر بروی زانوی غم

بخود کردی چه از دوران حکایت

 

گه از هجر برادر در شکایت

دلش جوش آمد از اندوه بسیار

 

صبوری رفت از دستش به یکبار

که ناگه آمد از بالا صدائی

 

ز روی نی صدای آشنائی

صدای مرحمت آغاز کرده

 

زبان بهر تسلی باز کرده

که ای خواهر تو را احوال چونست

 

دلت چون پیکر من غرق خونست

بسی دیدی در این ره رنج و آزار

 

کشیدی محنت و اندوه بسیار

ز جور شامیان ظلم بنیاد

 

مبارک در خرابه منزلت باد

نیم غافل من از حال تو آنی

 

نیم آسوده از دشمن زمانی

گهی اندر تنور و گه بدیرم

 

گهی منصوبم و گاهی به سیرم

گهی در مجلس عشرت برندم

 

گهی سنگ مذلت میزنندم

گه از جور عدو آزرده جانم

 

گهی لب زیر چوب خیزرانم

بساز ای خواهرم با درد هجران

 

غرض جان تو و جان یتیمان

با نودره التاج حزینه صفویه ص 39

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

قافله غم

بشام قافله غم چه بار بگشادند

 

برای مسکن ایشان خرابه ای دادند

همه گرسنه و لیکن ز زندگانی سیر

 

نداشتند متاعی بجز غل و زنجیر

نبود سایه ای از آفتاب بر سرشان

 

نمی نشست بجز خار و خاره در برشان

نبود در برشان آب غیر اشک بصر

 

نداشتند غذائی بغیر خون جگر

مقبل خراسانی : صفویه 3 ص 38

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هنده

هنده سر وقت اسیران بلا

 

شد سوی ویرانه پر ابتلا

دید جمعی از زنان و کودکان

 

در خرابه با دو چشم خونچکان

گفت با خیل اسیران کیستید

 

اینچنین خوار و اسیر از چیستید

مرز رو مید و یا از اهل چین

 

که گرفتار جفائید اینچنین

زینبش فرمود با قلب ملول

 

ما اسیرانیم از آل رسول

خود تو حق داری که نشناسی مرا

 

چون ندیدی اینچنین از ابتدا

هنده ما ذریه پیغمبریم

 

ما عزیزان رسول و حیدریم

هنده میدان زینب کبری منم

 

بنت حیدر دختر زهرا منم

شد حسینم با لب عطشان شهید

 

از جفا و جور یاران یزید

کشته شد اکبر شبیه مصطفی

 

غرقه خون شد قاسم نو کدخدا

کشته شد عباس و عون و جعفرم

 

کاینچنین من غمگسار و یاورم

آذر از احوال ما دارد فغان

 

روز و شب باشد بچشم خونفشان

 

 

دیوان آذر ص 254

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شام كجا

ای فلک شام کجا عترت اطهار کجا

 

رایت کفر کجا راس شهنشاه کجا

غافل استی که چه کردی تو بر اولاد نبی

 

غل و زنجیر کجا عاید بیمار کجا

آل طه جفای تو گرفتار عدو

 

جگر خون شده و اینهمه آزار کجا

سرنگون گردی از این گردش و کج رفتاری

 

پسر فاطمه و مجلس کفار کجا

یا علی یک نظر انداز تو بر سوی یزید

 

خیزران و لب خشک شه ابرار کجا

گفت زینب به یزید و به تنش جامه درید

 

کای ستمگر سر ببریده و آزار کجا

 

 

صفویه 3 ص 45

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

كنج ويران

چو شد زینب مصمم بر اسیری

 

اسیری بعد شاهی و امیری

همه از کربلا در شام رفتند

 

بصد خواری ببزم عام رفتند

بشام از کینۀ گردون گردان

 

چو شد جای اسیران کنج ویران

یزیدی که ز دین بیگانه میبود

 

زنی نیکویش اندر خانه میبود

ز نی خورشید رو و عنبرین مو

 

تمام خصلت او بود نیکو

نمیبودش بشهر شام مانند

 

همیشه بود در ذکر خداوند

بخلوت از یزید شوم پنهان

 

تلاوت می نمود آیات قرآن

غرض معروف از نیکی در ایام

 

بنیکی شهره و هندش بدی نام

چو بشنید او که کرده چرخ بازی

 

باهل بیت سلطان حجازی

فلک کرده جفا با آن اسیران

 

برایشان داده منزلگه بویران

برسم نذر آمد سوی زندان

 

که تا سازد ترحم بر اسیران

چو آمد دید یکزن قد خمیده

 

برش اطفال رنگ از رخ پریده

بسا کودک در آنجا دربدر بود

 

یکی ورد زبانش ای پدر بود

یکی میگفت با آه ای برادر

 

مرا بین در غمت با دیدۀ تر

یکی گفتی کجا شد نور عینم

 

شهید کربلا یعنی حسینم

چوهند آگاه گشت و واقف حال

 

بنزد زینب آمد آن نکو فال

بگفت ای زن بگو تو از کجائی

 

که بر این درد و محنت مبتلائی

بگو تو از عراقی یا از حجازی

 

که اینسان چرخ کرده با تو بازی

بگفتا من حجازی هستم ای زن

 

که کرده ترکتازی چرخ با من

بگفت ای بی نوا ای بی قرینه

 

کجا بد منزل تو ای هزینه

بگفتا منزلم اندر مدینه است

 

که ویران از جفایی اهل کینه است

بگفتا ای جلالت از تو پیدا

 

مراود با تو هرگز بوده زهرا

بگفت ای زن همان زهرای اطهر

 

که میگوئی مرا میبود مادر

چوهند آگاه شد از حال زینب

 

جهان بر دیدۀ او گشت چون شب

بگفت ای خاک بر فرق من زار

 

که تو گشتی اسیر قوم خونخوار

بگفتا هند احوال تو چونست

 

جوابش گفت دل دریای خونست

بگفتا بهر چه قدرت کما نست

 

بگفت از مرگ عباس جوانست

بگفتا گو که اکبر در کجا شد

 

بگفتا کشته در راه خدا شد

بگفتا گو که قاسم گشته داماد

 

بگفتا کشته شد آن سرو آزاد

بگفتا گو حسین اندر کجا شد

 

بگفتا سر بریده از قفا شد

مزن بینا از این ماتم دگردم

 

که در ماتم گذاری جان عالم

 

 

بینا : خزائن الشهدا ص 138

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ام حبيبه

روایت است چنین از شفیعۀ دوسرا

 

جناب فاطمه ام الائمه النجباء

که داشت خادمه ای در سرای غرو شرف

 

به بحر پرورشش داد جاچه درو صدف

زهر صفت که کنی وصف او بحسن تمام

 

گرفته ام حبیبه از آن مخدره نام

زیمن خدمت خیرالنساء خورد و کبار

 

زنان شام شدندش تمام خدمتکار

ولی زدوری زینب در آن فرح غم داشت

 

دلی درآن همه راحت قرین ماتم داشت

همیشه لشکر اندوه بر لبش میتاخت

 

بیاد زینب مظلومه نزد غم میباخت

مدام بود در این آرزو که بار دگر

 

بپای بوسی زینب نهد بمنت سر

میان غرفۀ آن خانه ای که ماوی داشت

 

نشسته دیده یکی روزدر تماشا داشت

که دید شور قیامت بشام برپا شد

 

میان کوچه اسیران چند پیدا شد

دو دست بسته زن چند دلکبابی دید

 

بهر سنان سرما نند آفتابی دید

هر آن یتیم که کندی نمودی اندر راه

 

رخش ز صدمۀ سیلی یکی نمود سیاه

گرفته دامن او کودکی بعجز و گریست

 

که ازگرسنگی ایعمه جان توانم نیست

ز بسکه ز آه جگر سوز خود شرر افروخت

 

بحال وی دل ام حبیبه بی حد سوخت

ز جای جست و بهمراه چند قرص از نان

 

گرفت و از پی آن طفل زار گشت روان

نمود در بر زینب چنین سخن تقریر

 

که این دو قرصۀ نان ای زن اسیر بگیر

باین صغیره بده در غمش تسلی کن

 

بحق من دو دعا نزد فرد یکتا کن

یکی که مثل همین طفل دل زد در دو نیم

 

مباد در بدر اطفال من بدهر یتیم

دوم دو چشم من افتد بدون رنج و تعب

 

دوباره برقد موزون بی بی ام زینب

جناب زینب از این غم بشد دگرگون حال

 

بگریه گفت که ام حبیبه دیده بمال

ببین برای که آورده ای تصدق نان

 

بآتش دل من از چه میزنی دامان

چو نیک ام حبیبه بسوی او نگریست

 

دو دست زد سرو اوفتاد و زار گریست

بگریه گفت که ای بی بی حمیده سیر

 

چه حالتست شود خاک عالمم برسر

جواب داد به ام حبیبه زینب زار

 

دگر سئوال مکن دست از دلم بردار

همین سری که شده پر زخاک و خاکستر

 

سر حسین من است و عزیز پیغمبر

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

خرابه ويران

زینب چه در خرابۀ ویران نزول کرد

 

میگفت با نسیم سحرگه بنیان حال

کی باد اگر بسوی شهیدان گذر کنی

 

بر گوی با حسین شهیدم که کیف حال

بر گو خرابه منزل اهل و عیال شد

 

یا مونسی تعال الی الاهل و العیال

خرما و نان بر سم تصدق بما دهند

 

بر ما کجا بود صدقات خسان حلال

 

 

صفویه 3 ص 27

 

پى‏نوشت‏ها:

 

بحار الانوار،ج 44/ص 364.

بحار الانوار،ج 45/ص 61.

بحار الانوار،ج 45/ص 58،

اللهوف ص 55،

مقتل الحسين مقرم، ص‏396

مقتل الحسين خوارزمى،ج 2/ص‏39

بحار الانوار ج 45/ص‏59.

بحار الانوار،ج 45/ص 108.

http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamHosein/Moharram/87/11/Naghsh_Tabligh.aspx

http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamHosein/Moharram/87/11/Khotbe.aspx