زندگى محمد(ص)
ازتولد تا هجرت
مقدمه
مسلمانان صدر
اسلام تمام گفتهها و اعمال و كردار رسول اكرم(ص) را در دهها جلد كتابتدوين
نموده و گرد آوردهاند، كه آنها را كتب حديث و يا سنّت نبوى مىنامند. به
علاوهاگر بخواهيم درباره زندگى پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) سخن بگوييم، بايد به
قرآنمراجعه كنيم، چه اينكه قرآن يكى از منابع اصلى زندگى پيامبر و اصول و
تعاليمى استكه خداوند آنها را بدو وحى فرموده است و بيان اين اصول و تجزيه و
تحليل و شرح وتفصيل آنها، نياز به ژرف نگرى طولانى دارد كه در خور چندين كتاب است.
به همين دليلاز آغاز تأليف اين كتاب، قصد نداشتم به زندگى پيامبر اكرم(ص)
بپردازم، بلكه تصميمگرفتم آن را به صورت كتابى مستقل در آورم، ولى با اصراردوستان
بر اين شدم كهفشردهاى از زندگى آن حضرت را به نگارش در آورم و براى پرهيز از حجم
زياد كتاب،اين مبحث را به نحو اختصار بيان كرده و از عنوان بسيارى از حوادث
ورخدادهاىزندگى آن بزرگوار خوددارى كردهام. گرچه خودم از اين گونه نوشتار
خرسندنيستم؛ زيرا با اين بحث فشرده نمىتوانم آنچه را در خور مقام برجسته آن حضرت
است بيان كنم، به هرحال قبلاً هم درباره دستورات و تعاليم آن حضرت مطالبى را به گ
ونهاى خلاصه در
كتاب خود <روح الدين الاسلامى» آوردهام كه مىتوان آن را تتمه همين بحث فشرده
دانست.
برترى آن حضرت بر
انسانيت
فضيلت و برترى
رسول خدا(ص) بر مسلمانان و بشر با هيچ چيز قابل مقايسه نيست، بههمين دليل خداوند
به مسلمانان دستور داده است كه مقام و منزلت پيامبرش را حفظ نموده و بهرهمندى از
هدايت آن حضرت و فداكارىهايى را كه براى سعادتمند كردن بشر در راه تبليغ رسالت
پروردگار خويش انجام داد، به فراموشى نسپارند:
<إِنَّ
اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلىَ النَّبِىِّ ياأَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا
صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً».
صلات، در لغت به
معنى دعا و تبرّك جستن است، بنابراين صلوات مسلمانان بر پيامبر(ص)، يعنى دعايشان
در حقّ او و صلوات فرشتگان، طلب مغفرت براى آن حضرت و صلوات خداوند بهمعناى رحمت
و مدح و ستايش است كه خداوند پيامبر خود را نزد فرشتگان مىستايد.
بدين ترتيب هرگاه
مسلمانى بگويد: <اللهم صلّ على محمد» معنايش اين است كه خداوندا، او را در دنيا
به واسطه شهرت، عظمت ببخش و آيين او را يارى فرما، عملِ به دين او را پايدارنما و
در آخرت او را شفيع امتش گردان و او را پاداش و ثواب فراوان عنايت كُن وفضيلت و
برترى او را بر اولين و آخرين پديدار ساز و وى را بر كليه مقرّبان درگاهت مقدم
بدار.
شبههاى غلط
معنايى كه به ذهن
خوانندگان امروزى - كه از راز و رمز معانى زبان عربى و اسلام اطلاعى ندارند -
مىآيد اين است كه تصور مىكنند صلواتى كه خداوند بر پيامبر مىفرستد، مانند همان
صلات به معناى نماز بوده كه داراى ركوع و سجود است، در صورتى كه چنين عقيدهاى،
بىاطلاعى محض از اسلام است. حضرت محمد(ص) فرستاده خدا و بندهاى از بندگان اوست و
خداوند به ما دستور داده است تا بر او صلوات و درود بفرستيم؛ يعنى به پاس احترام
آن حضرت و تهذيب مسلمانها، در حقّ او دعا كنيم، چه اينكه صلوات و درود، فضايل
اخلاقى آن حضرت را يادآورى كرده تا مسلمانها بدين وسيله در كليه امور نيك و
پسنديدهاى كه بدانها آموخته، وى را سپاس گويند.
صلوات بر پيامبر:
من در جاهايى كه
درباره وجود مقدس رسول اكرم(ص) سخن گفتهام، صدها بار اسم شريف او را ياد آور
شدهام، ولى به جهت اختصار، مقيّد نبودهام كه حتماً صلوات را بعد از هر نام ذكر
كنم و با اين كار سعى كردم كه ذهن خواننده را فقط متوجه اصل زندگى و مقام و منزلت
آن حضرت نمايم.
بنابراين، صلوات
فرستادن بر محمد(ص) هر كجا كه نام وى برده شود، به طور قطع واجب نيست و علماى
اسلام درباره صلوات بر پيامبر(ص) احكام و دستورات متعددى را ذكر كردهاند. برخى
گفتهاند: صلوات بر پيامبر مستحب است، و دسته ديگرى اظهار داشتهاند كه صلوات في
الجمله واجب است و حدّ و اندازه خاصى ندارد، ولى حداقل آن در عمل به تكليف يك بار
است و نيز گفته شده، صلوات عمل واجب اسلامى است كه به عدد و زمان خاصى مقيّد نيست.
و گفتهاند صلوات در ركعت پايانى نماز، پس از تشهد و بعد از سلام واجب است.(1)
در پايان عرضه
مىدارم: بار خدايا، به تعداد آفريدههايت و نيز از جانب ما بر محمد(ص) درود فرست
و بهترين پاداشها را بدو ارزانى فرما.
1- به نقل از
كتاب حبيب شفيع سخاوى، القول البديع في الصلاة.
پرورش
محمد(ص) پيش از پيامبرى
نام و نسب
وى محمدبن
عبدالله بن عبدالمطلب(1) و مادرش آمنه دختر وَهْب(2) است. كليّه اجداد و نياى آن
حضرت از اشراف و بزرگان بودهاند. آن بزرگوار داراى نامهاى بسيارى غير از
محمد(ص)(3) است از جمله: احمد(4)، النبى، رسولالله، الماحى(5)، العاقب(6)،
المقفى(7)، نبىّالرحمة، نبىّ التوبه، نبىّالملحمه، الفاتح و طه و يس، المصطفى،
الرسول، النبى الأمى و ديگر نامهاى مقدس.
ولادت
عبدالله پدر
ارجمند محمد(ص)، محبوبترين فرزند پدر بود. پدرش وى را به ازدواج آمنه دختر وهْب
كه از شرافتمندترين خانوادههاى قريش بود درآورد. آمنه از عبدالله به رسولخدا(ص)
باردار شد. طولى نكشيد عبدالله براى تجارت و بازرگانى به سفر رفت و در سن بيستو
پنج سالگى همان جا از دنيا رفت و در مدينه (يثرب) در جوار دايىهايش بنىعدى بن
نجار، به خاك سپرده شد.
دوران باردارى
آمنه به پايان رسيد و فرزندش متولد شد. روز ولادت آن حضرت سپيدهدم روز دوشنبه نهم
يا دوازدهم ربيع الاول(8) عام الفيل(9) بوده است. (10)
آمنه فرستادهاى
را نزد جدش عبدالمطلب فرستاد تا او را به ولادت فرزندش مژده دهد، وى از شنيدن اين
خبر بسيار شادمان گشت و با الهام از ناحيه خداوند، او را محمد ناميد. اين نام
قبلاً ميان اعراب رايج و متداول نبود و جز افرادى اندك داراى اين نام نبودند. از
جدّ بزرگوارش سؤال شد چرا از نامهاى پدرانش بر او ننهاده است؟ حضرت فرمود: براى
اينكه دوست دارم همه اهل زمين او را بستايند.
شيرخوارگى
رسم اعراب بر اين
بود كه براى شيردادن كودكانِ خود، دايههايى از اعراب باديهنشين انتخاب مىكردند
تا فرزندانشان از نظر جسمى سالمتر و تيزهوشتر به بار آيند و معتقد بودند كه
مربّيان شهرنشين، انسانهايى كم استعداد و كم ارادهاند.
نخستين زن شيردهى
كه مدتى كوتاه حضرت را شير داد <ثُوَيبه» نام داشت و سپس <حليمه» دختر ابى
ذؤيب سعديه او را شير داد كه زنى تهيدست بود و به بركت وجود محمد(ص) تعداد
گوسفندان او زياد و چراگاهها سرسبز گرديد و خير و بركت به او روى آورد و سپس كودك
را در پنجسالگى به مادرش سپرد و پرستارى او را از آن پس <ام أيمن» به عهده
گرفت كه سبب خير و بركت مردم حبشه گرديد.(11)
وفات آمنه
مادرش آمنه او را
در ششسالگى نزد دايىهايش به يثرب (مدينه) برد تا او را ديدار كنند و خود نيز به
زيارت قبر شوهر نايل شود، و ام أيمن، همان كنيزكى را كه شوهرش پس از وفات برايش به
جاى گذاشته بود، با خود برد و پس از گذشت يك ماه اقامت در مدينه، آهنگ بازگشت به
سوى مكه نمودند، زمانى كه به منطقهاى بين مكه و مدينه به نام <اَبْواء»
رسيدند، آمنه بيمار شد و طولى نكشيد كه بدرود حيات گفت و در همان جا مدفون گرديد و
ام أيمن به همراه كودك يتيم(محمد(ص) به مكه بازگشت.
سرپرستى جدّ و
عمو
عبدالمطلب جدّ
پيامبر(ص) سرپرستى او را برعهده گرفت و آنگاه كه نشانههاى نجابت وبزرگوارى را در
او مشاهده كرد، بيش از فرزندان خود به وى دلسوزى كرده و محبتمىورزيد. دو سال بعد
جدّش از دنيا رفت و عمويش ابوطالب به سرپرستى وى همتگماشت. ابوطالب از نظر مالى
فردى تهيدست، ولى شخصيتى با شهامت و اهل جود وبخشش بود و هيچ يك از فرزندان خود را
به اندازه محمد(ص) دوست نمىداشت. محمد(ص)در كنار عمويش مىخوابيد و ابوطالب اگر
براى كارى بيرون مىرفت او را با خودمىبرد. محمد(ص) در مدت سرپرستى عمويش، الگوى
قناعت بود و از پرداختن به اموركوچكى كه معمولاً كودكان با آن سرگرم مىشوند، دورى
مىجست. سرپرستى دلسوزانهاى كه عمويش در مورد او داشت، از تأثير عميق و دردناك
يتيمى در درون محمد(ص) مىكاست تا آنجا كه قرآن وى را بدان نعمت ياد آورى فرموده
است: <أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى».
سفر به شام
پيامبر دوازده
ساله بود كه عمويش آهنگ سفر تجارت و بازرگانى به شام نمود. جدايى از عمو براى محمد
دشوار بود، ابوطالب دلش به حال او سوخت و وى را با خود به سفر برد. وقتى كاروان به
حومه شهر بُصرى
(12) رسيد،
بحيراى(13) راهب نزد آنان آمد و با ديدن محمد(ص) ميان كاروانيان نشانههاى نبوّتى
را كه در كتب مسيحيان (انجيل) خوانده بود، در سيماى آن حضرت مشاهده كرد و به عمويش
سفارش نمود كه مراقب او باشد تا از يهوديان بدو گزند و آسيبى نرسد، و ابوطالب آنچه
را بحيرا گفته بود انجام داد و به اتفاق محمد(ص) شتابان به مكه بازگشت.
جنگ فُجار و
حِلفُالفضول
بيست بهار كه از
عمر شريف آن حضرت گذشت، در ماجراى جنگ فُجار شركت جست. اين نبرد ميان قبيله قريش و
قبيله قيس و هم پيمانان آنان در منطقهاى بين مكه و طائف به نام <نخله» به وقوع
پيوست. جنگى بسيار هراس انگيز بود كه در آن حرمت كعبه كه از مقدسات اعراب به شمار
مىرفت شكسته شد، به همين دليل آن را جنگ فجار ناميدهاند و اين جنگ پس از خونريزى
بسيار، سرانجام با صلح و آشتى پايان يافت.
پس از جنگ فجار
برخى از بزرگان قريش در مكه، اعلان انعقاد پيمانى به نام <حِلفُالفُضول»
نمودند، در آن پيمان نامه طرفين متعهد شده بودند كه هر فرد ستمديدهاى، چه اهل مكه
و يا غير مكه باشد، اگر مورد ظلم و ستم قرار گرفت، حقّ او را از ستمگر بستانند.
رسول اكرم به همراه عموهاى خود در جلسه اين پيمان حضور يافت و پس از آنكه خداوند
او را به نبوت و پيامبرى مفتخر ساخت در اين باره فرمود: <در خانه عبدالله بن
جدعان شاهد پيمانى شدم كه اگر اكنون نيز مرا به آن پيمان بخوانند اجابت خواهم كرد
و حاضر نيستم پيمان خود را بشكنم، گرچه در مقابل آن گرانبهاترين نعمتها را در
اختيارم قراردهند».
رفتار پيامبر قبل
از نبوّت
حضرت محمد(ص) از
نظر خُلق و خو سر آمدِ همه مردم بود و راستگوترين و امانتدارترين آنان به شمار
مىرفت. وى از به زبان آوردن فحش و ناسزا و سخنان نارواورذايل اخلاقى كه به شخصيت
فرد لطمه وارد مىسازد پرهيز مىكرد و آنقدرصفاتپسنديده و نيك را خداوند در او
جمع كرده بود كه قومش وى را <امين» مىخواندند.
خداوند او را قبل
از نبوّت و پيامبرى از انجام كارهاى پست و ناروايى كه قوم او انجام مىدادند
نگاهداشت. وى از بت و بت پرستى به شدت خشمگين بود، به حدّى كه حتى يك بار هم در
مجالس جشن يا عيدى كه بتپرستان برگزار مىكردند شركت نجست.
ازدواج با خديجه
آنگاه كه رسول خدا(ص)
به سنّ بيست و پنج سالگى رسيد، براى بار دوم جهت بازرگانى و تجارت براى خديجه بنت
خويلد رهسپار شام گرديد. خديجه، براى تجارت با اموالش مردانى را به خدمت مىگرفت و
زمانى كه از امانت و راستگويى و ديگر صفات پسنديده محمد(ص) اطلاع حاصل كرد، وى را
به اين كار برگزيد و خادم او <ميسره» نيز او را همراهى مىكرد و هر دو به داد و
ستد پرداختند و بهره و سود گزافى نصيب آنها شد. در اين سفر، ميسره خير و بركاتى را
از محمد(ص) مشاهده كرد كه وى را مبهوت ساخت و آنچه را ديدهبود؛ براى بانوى خود
نقل كرد؛ خديجه از شنيدن اين گونه صفات محمد(ص) شگفتزده شد و از بهره فراوانى كه
در اين تجارت نصيب آنها گشته بود شادمان شد. كسى را براى خواستگارى نزد او فرستاد
-در آن زمان چهلبهار از عمر شريف خديجه مىگذشت - محمد(ص) نيز پذيرفت و عمويش
ابوطالب را فرستاد تا خديجه را از خانوادهاش خواستگارى كرده و به ازدواج وى در
آورد.
داورى او در بناى
كعبه
زمانى كه حضرت
سىو پنج ساله شد، سيلى بنيان كن در مكه جارى شد كه در اثرآن،ديوارهاى كعبه شكافت.
قريش به سرعت به تخريب كعبه پرداختند تا مجدداًآنرابنانمايند، زمانى كه ساختمان
كعبه به اندازهاى بالا آمد، كه خواستندحجرالاسود رادرجايش قرار دهند اشراف آنان
درباره شخصى كه آن را درجاىخود قرار دهد بهاختلاف پرداختند و در اين خصوص بحث و
مشاجره درگرفت وچيزى نمانده بود كهآتشجنگ ميان آنان شعلهور گردد. در آن ميان
ابواميةبن مغيره كهسالخوردهترين مرد قريش بود گفت: اى مردم، با يكديگر اختلاف
نورزيد و كسى را كهحُكم و داورى او را قبول داريد، ميان خود حَكَم قرار دهيد.
آنان هم گفتند: بنابراين، قضيهرا به نخستين فردى كه وارد مسجد مىشود موكول
مىكنيم، و نخستين شخصى كه واردشد حضرت محمد(ص) بود. همه آنان به جهت امانتدارى و
راستگويى و هوشمنديى كهدر وى سراغ داشتند پذيرفتند و اظهار داشتند اين شخص محمد
امين است و ما به حَكَميتاو راضى هستيم. وقتى او را در جريان امر قرار دادند، وى
رداى خويش را گسترد وسپس از سران عشاير خواست كه هر كدام يكى از چهار گوشه ردا را
بگيرند و خود بهتنهايى حجرالأسود را در آن گذاشت و
دستور داد آن را
بلند كنند تا به محاذى جاىگذارىحجر رسيدند. حضرت با دست مبارك خود حجر را برگرفت
و درجاى خودقرار داد و با اين كار حكيمانه، مشكلى كه نزديك بود به فتنهاى بزرگ
تبديل شود به پايان رسيد.
شغلِ قبل از
نبوّت
محمد(ص) از اموال
و دارايى جز اندكى به ارث نبرده و در يتيمى بزرگ شده بود و آنگاه كه به سنى رسيده
بود كه مىتوانست كار كند، به همراه برادران رضاعى خود در صحرا به شبانى
مىپرداخت. از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: <تمام پيامبرانى كه خداوند
مبعوث فرمود شبانى مىكردهاند. يارانش عرض كردند: اى رسول خدا(ص) حتى شما؟ حضرت
فرمود: ومن نيز براى اهل مكه با قراريط(14) شبانى مىكردم».
محمد(ص) كه به
سنّ جوانى رسيد به تجارت و بازرگانى پرداخت، و شريك او [در تجارت] سائب
بنابىسائب بود - و همانگونه كه قبلاً يادآور شديم - وى با مزدى كه دريافت
مىكرد، براى خديجه تجارت مىكرد. ولى بعد كه با او ازدواج كرد، هرگونه كه
مىخواست در اموال او تصرف مىنمود.
1- عبدالمطلب،
پسر هاشم بن عبد مناف بن قصى بن حكيم بن مرة بن كعب بن لوئى بن غالب بن فهر بن
مالك بن نضربن كنانة بن خزيمةبن مدركة بن يأس بن نضر بن نزار بن معد بن عدنان بن
أدد است و نسبت شريف آن حضرت به اسماعيل بن ابراهيم8 مىرسد.
2- وهب بن عبد
مناف بن زهرة بن حكيم جدّ پنجم پيامبر است.
3- لفظ محمد نقل
از صفت است كه به معناى محمود است، ولى معناى مبالغه و تكرار دارد؛ يعنى كسى كه
پىدر پى مورد ستايش قرارمىگيرد و اين دلالت بر ستايشگران او دارد، به جهت هدايتى
كه وى انجام داده است.
4- احمد صفت
تفضيلى حمد است؛ يعنى سپاسى كه او بيش ازديگران سزاوار آن است.
5- الماحى، كسى
كه خداوند به وسيله او كفر را نابود مىكند.
6- العاقب، كسى
كه پس از او پيامبرى نمىآيد.
7- المقفى، كسى
كه بعد از همه پيامبران آمده است.
8- محمود فلكى
تاريخ ولادت پيامبر را طبق تاريخ شمسى تحقيق كرده كه مطابق بيستم نيسان (آوريل)
سال 571 ميلادى مشخص شدهاست.
9- ميان محدثان
شيعه معروف است كه ولادت آن حضرت روز جمعه 17 ربيع الاول پس از طلوع فجر و به گفته
اهل سنت روز دوشنبه دوازدهم همين ماه رخ داده است. <ج».
10- رخدادى معروف
است كه در مكه به وقوع پيوست و عرب آن را مبدأ تاريخ به شمار آورد و خلاصهاش اين
است كه يكى از پادشاهان حبشه كه بر يمن استيلا داشت، به قصد تخريب خانه كعبه به
شهر مكه حمله برد، پيشاپيش سپاهش فيلى بزرگ بود كه عرب مانند آن را نديده بود،
خداوند بزرگ به پاس احترام پيامبر موعود و حمايت از خانه خويش، سپاه وى را به
هلاكت رساند و اين رخداد را قرآن در سوره <فيل» يادآور شده است.
11- از نكات جالب
توجهى كه دلايلى شگفتانگيز دارد اين است كه نام پدر حضرت عبدالله است كه دليل
توحيد و يگانگى خداست وآمنه نام مادر اوست كه امان امت او مىباشد و مفهوم اسم
<ثويبه» دايه او اجر و ثواب است و در نام <حليمه سعديه» دايه ديگرش معناى
حِلْم و بردبارى و سعادتمندى وجود داشته و در نام پرستارش ام أيمن معناى خير و
بركت نهفته است.
12- شهرى مرزى
بين سوريه و عربستان است.
13- راهبى مسيحى
كه قائل به يگانگى خدا بود و به خاطر همين فكر، مورد ستم قرار گرفت و به نقطهاى
دور افتاده از صحراى عربستان پناه برد.
14- گفته شده
قراريط نام محلى است و نيزگفتهاند: جمع قيراط است كه جزئى از دينار به شمار
مىآمده است.
نبوت
و پيامبرى محمد(ص)
آغاز وحى
محمد(ص) به چهل
سالگى كه رسيد خداوند او را مژده دهنده (به بهشت) و بيم دهنده (به كيفر الهى) به
نزد مردم فرستاد:
وَما
أَرْسَلْناكَ إِلّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ
النّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛
تو را به عنوان
مژده دهنده و بيم دهنده براى همه مردم فرستاديم، ولى بيشتر مردم ناآگاهند.
نخستين بار كه
وحى بر او نازل شد، به صورت رؤياى صادقه بود. آن حضرت رؤيايى كه مىديد مانند آن
در بيدارى تحقق مىيافت. حضرت وقتى مىديد قومش غرق در گمراهى آشكارى شدهاند و
بتها را پرستش نموده و بر آنها سجده مىكنند، دوست مىداشت دور از مردم و در خلوت
و تنهايى به سر بَرَد، و با نزديك شدن نزول وحى بر او، علاقهاش به تنهازيستى و
خلوت، افزون گشت و براى تنهايى و عُزلتِ خويش غار حرا را برگزيد. گاهى دهروز و
گاهى نزديك به يك ماه در آن به عبادت مىپرداخت و عبادتش طبق آيين ابراهيم(ع)
انجام مىپذيرفت. او براى رفتن به غار و انجام عبادت، توشهاى برمىگرفت و روانه
آن سامان مىشد و آنگاه كه كار او به پايان مىرسيد به خانهاش برمى گشت و مجدداً
با خود توشهاى برگرفته و بدان جا مىرفت تا آنكه روزى در غارحرا وحى بر او نازل
شد. فرشته وحى نزد او آمد و فرمود: بخوان. گفت: قادر بر خواندن نيستم. وى گفت:
فرشته مرا سخت فشار داد بهگونهاى كه احساس درد نمودم و سپس مرا رها كرد و گفت:
بخوان. گفتم: من قادر برخواندن نيستم. مرا گرفت و ديگر بار به شدت فشار داد تا درد
زياد احساس كردم و سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان. گف
تم: من توان
خواندن ندارم. بار سوم مرا سخت فشار داد و سپس رها كرد و گفت: بخوان <إِقْرَأْ
بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * إِقْرَأْ
وَرَبُّكَ الأَكْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ
يَعْلَمْ».
رسول خدا(ص) در
حالى كه قلبش به تپش افتاده بود به خانه بازگشت و بر همسرش خديجه وارد شد و بدو
فرمود: مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد. وى را پوشاندند تا اينكه دلهره و هراس او بر
طرف شد. حضرت ماجرايى را كه ديده بود براى خديجه بازگو كرد و سپس فرمود: بر جان
خويشتن بيمناكم. خديجه عرضه داشت: هرگز، به خدا سوگند، هرگز خداوند تو را خوار
نمىگرداند، چه اينكه تو صلهرحم انجام مىدهى و ميهمان نوازى مىكنى و به عيالمندان
كمك مىرسانى و فقرا و مستمندان را دستگيرى كرده و از حق طرفدارى مىكنى. خديجه آن
حضرت را نزد پسر عمويش ورقةبننوفل برد... وى پيرمردى سالخورده بود كه در دوران
جاهليت نصرانى شده و به انجيل آگاهى تمام داشت؛ خديجه بدو گفت: پسرعمو! مطالب پسر
برادرت را بشنو. ورقه بدو گفت: برادرزاده چه ديدهاى؟ رسول خدا(ص) وى را در جريان
آنچه ديده بود قرار داد. ورقه بدو گفت: اين همان وحى است كه خداوند بر موسى(ع)
نازل فرمود. اى كاش آن زمان من جوان بودم واى كاش آنگاه كه قومت تو را بيرون
مىرانند، من زنده باشم. رسول اكرم(ص) فرمود: آيا آنها مرا بيرون مىرانند؟ ورقه
گفت: آرى، هر كسى كه مانند تو رسالتى آورد با او د
شمنى مىورزند و
اگر آن روز را درك كنم تو را با قدرت، حمايت ويارى مىكنم و سپس ديرى نپاييد كه
ورقه از دنيا رفت و وحى قطع شد وقطع آن چهل روز به طول انجاميد و بعد از آن پىدرپى
نازل گشت. (1)
دعوت نهانى
پيامبر(ص)
رسول اكرم(ص) به
انجام دادن دستوراتى كه خداوند داده بود همت گماشت و براى اينكه مردم به طور
ناگهانى با قضيهاى شگفتآور مواجه نشوند، دعوت به پرستش خدا را نهانى آغاز كرد و
نخستين كسانى كه به وى ايمان آوردند همسرش خديجه بنت خويلد و علىبن ابىطالب و
عبداللهبن ابى قحافه معروف به ابوبكر(2) و زيدبن حارثه بودند.
گروهى از اشراف و
موالى نيز در آغاز امر، دعوت اسلام را پذيرا شدند، مانند عثمانبنعفان، زبيربن
عوام، عبدالرحمان عوف، عبداللهبن مسعود، سعدبنابىوقاص، طلحةبن عبيدالله، ابوذر
غفارى، صهيب رومى و ديگران.
اين عده به اسلام
گرويده و در اين راستا، فدا كارىهاى زيادى از خود نشان دادند. نقل شده كه ابوجهل
يكى از سران قريش، هرگاه مىشنيد شخصى اسلام آورده و داراى جاه و مقامى است، او را
مورد نكوهش قرار مىداد و بدو مىگفت: آيا دست از آيين پدرت كه از تو بهتر بود
برداشتى؟ ما تو را انسانى نادان و جاهل تلقى كرده و عمل تو را تقبيح مىكنيم و
آبرو و حيثيت تو را بر باد مىدهيم و اگر آن شخص، فردى بازرگان و تاجر بود بدو
مىگفت: تجارت و بازرگانى تو را كساد مىكنيم و اموالت را از بين خواهيم برد، چنان
كه آن فرد انسانى ضعيف بود، او را به باد كتك مىگرفت و فريب مىداد(3). و اين
بهترين دليل بر اين است كه دين اسلام، آن گونه كه بدخواهان مدعى هستند با شمشير
گسترش نيافته است. رسول گرامى اسلام(ص) [در آغاز] آن اندازه قدرتمند نبوده كه اين
افراد را وادار به پذيرش اسلام نمايد، بلكه [بر عكس] شخص پيامبر و پيروان ايشان
به سبب ايمان خود، از ناحيه قريش مورد ظلم وستم بسيار قرار گرفتند كه به بيان آن
خواهيم پرداخت.
دعوت علنى پيامبر
رسول اكرم(ص) از
آغاز وحى مدت سه سال مردم را نهانى به پرستش خدا دعوت كرد تا اينكه خداوند با اين
فرموده به او دستور داد آيين خود را آشكارا اعلان كند:
فَاصْدَعْ بِما
تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ المُشْرِكِينَ؛
آنچه را مأمور
شدهاى انجام ده و از مشركان روگردان شو.
آن حضرت دستور
الهى را امتثال كرده و بر كوه صفا بالا رفت و فرياد زد يا صباحاه، مردم گفتند: اين
كيست كه فرياد مىزند؟ گفتند: محمد است. وى فرمود: اى بنى فلان، اىبنىعبدالمطلب،
اىبنىعبدمناف، همگى نزدش گرد آمدند. حضرت فرمود: اگر به شما خبر دهم سپاهى در
دامنه اين كوه تصميم دارند بر شما حملهور شوند آيا باور مىكنيد؟ گفتند: ما از تو
دروغ نشنيدهايم. فرمود: بنابراين من شما را از عذاب و كيفر الهى برحذر مىدارم.
ابولهب گفت: مرگ بر تو؛ ما را به خاطر همين سخن به اينجا كشاندى؟ و سپس بهپاخاست
و اين فرموده خدا نازل شد <تَبَّتْ يَدا أَبِى لَهَبٍ وَتَبَّ» تا آخر سوره. و
آنگاه خداوند به پيامبرش فرمان داد:
<وَأَنْذِرْ
عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ * وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ
المُؤْمِنِينَ».(4)
پيامبر اسلام
خويشاوندان خود را گرد آورد و بدانان فرمود: راهنماى هيچ قومى به همراهانش دروغ
نمىگويد. به خدا سوگند اگر به همه مردم دروغ بگويم به شما دروغ نخواهم گفت و اگر
همه مردم را بفريبم شما را فريب نمىدهم، به خدايى كه هيچ معبودى جز او وجود
ندارد، من فرستاده خدا به سوى همه مردم به خصوص شما هستم. به خدا سوگند همانگونه
كه به خواب مىرويد از دنيا خواهيد رفت و به همان نحو كه بيدار مىشويد در قيامت
بر انگيخته مىشويد و به كارهايى كه انجام مىدهيد مورد حسابرسى قرار مىگيريد و
پاداش احسان و نيكى شما نيكى است و به بدىهايتان نيز كيفر خواهيد شد، يا پيوسته
در بهشت جاودانيد و يا هميشه در آتش دوزخ به سرخواهيد برد، و سپس جز با عمويش
ابولهب، با ساير مردم به ملايمت سخن گفت.
ايستادگى قريش در
برابر پيامبر
اعراب قبل از
اسلام در مسجدالحرام بت مىپرستيدند، اين بتها از سنگهايى ساخته شده بود كه سود
و زيانى نمىرساند، ولى با اين همه، از نظر قريش كه بزرگان عرب بودند، اساس واركان
زندگى آنها به شمار مىآمدند، چه اينكه به اين بتها هدايايى از سوى مردم تقديم
مىشد كه مصالح اقتصادى و منافع ادبى قريش را تأمين مىكرد، لذا تنها قريش بود كه
حراست جايگاه بتها را بر عهده داشت. بنابراين از بين بردن آيين بتپرستى مساوى
بود با از بين رفتن اين منافع و اين توليت و سرپرستى. به همين دليل وظيفه رسول
خدا(ص) در گسترش دين جديد، وظيفهاى بسيار خطير و دشوار بود. وى بتپرستى و
اعتقاداتى را كه با يگانگى خداوند هم سويى نداشت، به شدت مورد انتقاد قرار داد و
به اين هم اكتفا نكرده، بلكه فساد نظامهاى اجتماعى آنان را بر ملا ساخت و قريش با
اين ديد به پيامبر مىنگريستند كه او فردى است مخالف برنامهها و آداب و رسوم آنها
و قصد دارد پايه و اساس حيات اجتماعى و اقتصادى آنها را با هم به نابودى بكشد، از
اين رو تصميم گرفتند براى حفظ كيان خود به شدت در برابر پيامبر ايستادگى كنند.
روزى رسول اكرم(ص)
در مسجد الحرام بر آنان وارد شد ملاحظه كرد آنها بهبتها سجده مىكنند، آنان را
از اين كار منع كرد و بر مخالفت با دين و آيين پدرشان ابراهيم(ع) مورد نكوهش قرار
داد. آنها به وى پاسخ دادند: ما به اين دليل بر آنها سجده مىكنيم كه وسيلهتقرب
ما به خدا شوند و اين موضوع را خداوند درباره آنان يادآور مىشود، آنجا كه در قرآن
مىفرمايد: <ما نَعْبُدُهُمْ إِلّا لِيُقَرِّبُونا إِلىَ اللَّهِ زُلْفى».
رسول خدا(ص) برايشان بيان كرد كه اين كار همان شركى است كه خداوند آن را از آنها
نخواهد پذيرفت و بدين سان آنان را بر ادامهكارشان مورد سرزنش قرار داد، لذا براى
مخالفت با آن حضرت همداستان شدند و با تمسخر و استهزا به مقابله با وى پرداختند و
اين موضوع را خداوند چنين بيان فرموده است:
وَعَجِبُوا أَنْ
جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقالَ الكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابٌ * أَجَعَلَ
الآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَىءٌ عُجابٌ؛(5)
و از اينكه بيم
دهندهاى از خودشان به سويشان آمد، شگفتزده شدند و كافران گفتند: اين شخص جادوگر
دروغگوست. آيا وى خدايان متعدد را يك خدا مقرر داشته است و اين مطلبى بسيار
شگفتانگيز است.
وَإِذا رَأَوْكَ
إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلّا هُزُواً أَهَذا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً * إِنْ
كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْلا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها؛(6)
و هرگاه كه تو را
ديدند به باد مسخرهات گرفتند و گفتند: آيا اين همان فردى است كه خداوند وى را به
عنوان پيامبر فرستاده است. اگر ما بر پرستش خدايانمان پايدارى و استقامت
نمىكرديم، او ما را منحرف مىساخت.
اينها امورى بود
كه رسول اكرم(ص) را اندوهگين و نگران مىساخت و خداوند آياتى از قرآن را براى
دلدارى حضرت نازل مىفرمود از قبيل:
وَلَقَدْ
كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ماكُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتّى
أَتاهُمْ نَصْرُنا؛(7)
پيامبران قبل از
تو هم تكذيب شدند، ولى بر آن صبر پيشه كردند و آن قدر در اذيت و آزار قرارگرفتند
تا اينكه نصر و پيروزى ما برايشان به ارمغان آمد.
علاوه براين
كسانى كه پيامبر را به تمسخر مىگرفتند افرادى سرشناس بودند، آنان پيامبر را به
ناسزا گرفته و به آن حضرت اهانت روا مىداشتند و علاوه بر دروغگو شمردن او وى را
فردى كاهن يا ديوانه مىخواندند. خداوند پيامبرش را مخاطب قرار داده و مىفرمايد:
فَذَكِّرْ فَما
أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَلا مَجْنُونٍ؛(8)
تو مردم را متذكر
ساز و تو به نعمت پروردگارت داراى جنون و كهانت نيستى.
و گاهى به قرآن
افترا مىبستند كه افسانههاى پيشينيان است. خداوند درباره آنان مىفرمايد:
وَقالَ الَّذِينَ
كَفَرُوا إِنْ هذا إِلّا إِفْكٌ افْتَراهُ وَأَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ
فَقَدْ جاءُو ظُلْماً وَزُوراً * وَقالُوا أَساطِيرُ الأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها
فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً؛(9)
و آنان كه كفر
ورزيدند گفتند: اين قرآن جز دروغهايى كه پيامبر سرهم كرده چيز ديگرى نيست و
ديگران هم به او كمك كردهاند. اين سخن آنها ظلمى بزرگ و نسبتى ناروا به قرآن است
و نيز گفتند: قرآن افسانههاى پيشينيان است كه پيامبر آن را نگاشته و اصحابش صبح و
شام بر او املا و قرائت مىكنند.
از جمله امورى كه
سبب شد آنها در مقابل پيامبر ايستادگى به خرج دهند، سرسختى آنها در زمينه معجزه
خواهى بود كه خداوند درباره آنان مىفرمايد:
وَقالُوا لَنْ
نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الأَرضِ يَنْبُوعاً * أَوْ تَكُونَ لَكَ
جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً * أَوْ
تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ
وَالمَلائِكَةِ قَبِيلاً * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى
فِى السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً
نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ إِلّا بَشَراً رَسُولاً؛(10)
وگفتند: ما هرگز
به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه از زمين برايمان چشمه آبى بيرون آرى و يا
داراى باغهاى خرما و انگور باشى و ميان آنها نهرهاى آب جارى شود و يا آن گونه كه
بر ما ادعا كردى آسمان بر سرمان فرو افتد و يا خدا و فرشتگان را برايمان حاضر كنى
و يا خانه و كاخى زرنگار داشته باشى و يا به آسمان بالا روى، از اين گذشته، ما
هرگز به آسمان بالا رفتن تو نيز ايمان نمىآوريم، مگر اينكه كتابى آسمانى بر ما
نازل كنى تا آن را قرائت كنيم. بدانها بگو: خداى من منزه از اين امور است، آيا من
هم جز يك بشرم كه به پيامبرى فرستاده شده است.
و اين بيان برخى
از مقاومتهاى بىجايى بود كه رسول خدا(ص) از قوم خود ديد، ولى آن حضرت همچنان
ثابت قدم و استوار، مردم را به پرستش خدا دعوت مىكرد و با كمك وحى الهى اعتقادات
بتپرستى آنان را كه سود و زيانىبه حالشاننداشت، كارىاحمقانه
وجاهلانهمىخواند:
إِنْ هِىَ إِلّا
أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ ماأَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ
سُلْطانٍ؛(11)
اين بتها جز
اسمهايى كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد چيز ديگرى نيستند و خداوند
بدانها قدرتى عطا نكرده است.
وَإِذا قِيلَ
لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا
عَلَيْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلا
يَهْتَدُونَ؛(12)
و زمانى كه
بدانها گفته شد از دستورات خدا پيروى كنيد گفتند: ما از كيش پدرانمان تبعيت مىكنيم،
در صورتى كه پدرانشان افرادى جاهل و نادان بوده و به حقّ و راستى راه نيافتهاند.
أَمْ تَحْسَبُ
أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلّا كَالأَنْعامِ
بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً؛(13)
آيا گمان مىكنى
بيشتر آنها مىشنوند و يا درك مىكنند، آنها مانند چهارپايان، بلكه گمراهتر از
آنها مىباشند.
تهديد پيامبر
وقتى رسول
اكرم(ص) از معبودهاى آنان به زشتى ياد مىكرد و انديشههاى آنان را احمقانه
مىخواند، گروهى از اشراف قريش نزد عمويش ابوطالب رفتند و به او گفتند:
برادرزادهات خدايان ما را ناسزا مىگويد و از آيين ما به زشتى ياد مىكند و عقل و
خرد ما را احمقانه شمرده و پدرانمان را گمراه مىداند، يا او را از اين كار بازدار
و يا اينكه ما و او را به خود واگذار و دست حمايت خود را از او بردار، چه اينكه
تو نيز در اين زمينه با ما هم عقيدهاى و ما از كارهاى او جلوگيرى خواهيم كرد.
ابوطالب با آنان به نرمى و ملايمت سخن گفت و بهگونهاى محترمانه آنها را برگرداند
و از نزدش رفتند.
پيامبر(ص) به
دعوت خويش ادامه داد و هيچ چيز او را از ابراز كردن دين و آيين الهى بازنمىداشت و
مردم را به آيين او فرا مىخواند و همين عمل سبب خشم قريش شده بود، ازاينرو اشراف
قبيله گرد هم آمده و نزد ابوطالب رفتند و بدو اظهار داشتند، <اىابوطالب، شما
از نظر سنّى و آبرومندى ميان ما، از مقام و منزلت ارجمند و والايى برخوردار هستى،
ما از شما خواستيم كه برادرزادهات را منع كنى، ولى اين كار را نكردى و به خدا
سوگند ما تحمل شنيدن ناسزاگويى به خدايان خود و به زشتى ياد كردن آنها و احمقانه
توصيف نمودن انديشههاى خويش را نداريم، اينك يا او را از اين كار باز دار و يا با
هر دوى شما پيكار خواهيم كرد تا يكى از دو گروه نابود شود... اين را گفته و سپس از
نزد او بيرون رفتند. براى ابوطالب دشوار بود كه از قوم خود جدا شده و با آنان به
دشمنى بپردازد و از سويى دوست نداشت كه پيامبر را تسليم آنان كرده و وى را تنها
بگذارد، لذا كسى را نزد پيامبر فرستاد و بدو گفت: <اى برادرزاده، مردم نزد من
آمده و به من چنين و چنان گفتند، تو براى حفظ جان خود و من چارهاى بينديش و كارى
را كه من تحمل و توان آن را ندارم بر من تحميلمكن»
. پيامبر(ص) تصور
كرد ديدگاه عمويش در مورد وى تغيير كرده و مىخواهد او را تنها بگذارد و تسليم
آنان نمايد و از حمايت و پشتيبانى او عاجز و ناتوان شده است، لذا رسول اكرم(ص)
جمله معروفى را، كه حاكى از جانفشانى در راه عقيده و دعوت به پرستش خداى يگانه بود
و همچنان بر تارك روزگار جاودان مانده و هر تهديد و شكنجهاى در برابرش كوچك به
شمار مىآمد، در پاسخ عموى خود عنوان نمود: <اى عمو، به خدا سوگند اگر اين مردم
خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم قرار دهند تا از رسالت خويش دست
بردارم، هرگز اين كار را نخواهم كرد تا اين كه خداوند دين و آيين خود را يارى و
حمايت كند و يا در اين راه هرچه را دارم تقديم كنم!» چه ايمان شگفتانگيز و با
عظمتى كه چون در قلب راه يافت، به سيلى بنيان كن مىماند كه هيچ چيز در برابر آن
توان پايدارى و مقاومت نداشت؟!
رسول خدا(ص) پس
از آنكه آمادگى خويش را براى فداكارى در راه تبليغ رسالتش عنوانكرد، به گريه
افتاد و از آنجا رفت. ابوطالب او را صدا زد و بدو گفت: <برادرزاده عزيزم، هر چه
دوست دارى بگو، به خدا سوگند هرگز تو را تسليم آنان نخواهم كرد».
نقشه فريب
دعوت به اسلام
مورد پذيرش عده بسيارى از مردم قرار گرفت، وقتى قريش اين وضع را مشاهده كردند با
اشراف خود گردهم آمده و براى مقابله با خطرى كه آنها را تهديد مىكرد به مشورت
پرداختند. سرانجام نظر آنها بر اين تعلق گرفت كه كارهايى را به محمد(ص) پيشنهاد
كنند، شايد وى را از دعوت خويش منصرف سازند، لذا درپى او فرستادند و از آنجا كه
رسول خدا(ص) علاقهمند هدايت آنان بود با شتاب نزد آنان آمد، و آنها بدو گفتند:
<اىمحمد(ص) ما كسى را نزد تو فرستاديم تا بيايى و با تو سخن بگوييم، به خدا
سوگند ما مردى را از عرب سراغ نداريم كه كارهايى راچون تو نسبت به قوم خود انجام
داده باشند، تو نياكان ما را دشنام دادى و آيين ما را به ناسزا گرفتى وبه خدايان
ناروا گفته و انديشه و خرد ما را به نادانى و جهل توصيف كردى، و سبب تفرقه و
پراكندگى مردم شدى و هركار ناروا و زشتى را به ما روا داشتى، اگر با اين گفتههايت
در پى مال و دارايى هستى، ما آن قدر برايت مال جمع آورى مىكنيم كه ثروتمندترين
فرد ما به شمار آيى و اگر پُست و مقام مىخواهى، تو را بر خود فرمانروا مىگردانيم
و اگر مُلك و املاك مىخواهى، تو را مالك بر خويش مىنماييم،
و اگر آنچه به تو
الهام مىشود از طريق جنّ است [جنزده شدهاى] و او بر تو غلبه يافته و شايد هم
اينگونه باشد، پول زيادى را براى معالجهات هزينه خواهيم كرد تا بهبوديابى و يا
اينكه عذرى برايت باقى نمىماند؟
رسول اكرم(ص)
فرمود: <آنچه را مىگوييد در من وجود ندارد، من براى اينكه اموال شما را بگيرم
به سوى شما نيامدم، نه پُست و مقام مىخواهم و نه قصد فرمانروايى بر شما را دارم،
ولى خداوند مرا به عنوان پيامبر به سوى شما فرستاده است و بر من كتاب نازل فرموده
و به من فرمان داده تاشما را مژده و بيم دهم. من دستورات الهى را به شما ابلاغ
كرده و شما را پندواندرز دادم، اگر آنچه را به شما گفتم بپذيريد، در دنيا و آخرت
سعادتمند خواهيد شد و اگر آن را نپذيرفته و ردّ نماييد، براى انجام دادن فرمان خدا
صبرو شكيبايى پيشه خواهم كرد تاخداوند ميان من و شما داورى فرمايد».(14)
سپس كفار براى
مبارزه با رسالت الهى، نقشه ديگرى را طراحى كرده و به او پيشنهاد كردند تا درعبادت
و پرستش بتها با آنها شريك و همسو گردد و آنان نيز در عبادات وى، تشريك مساعى
داشته باشند، خداوند اين آيات مباركه را نازل فرمود:
<قُلْ يا
أَيُّها الكافِرُونَ * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» تا آخر سوره و جايى ديگر
فرمود: <قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّى أَعْبُدُ أَيُّها الجاهِلُونَ».
وبعد از آن راهى
ديگر را انتخاب كردند و از او درخواست نمودند آن دسته از آيات قرآن را، كه بتها
را مورد مذمت قرار داده و بتپرستان را به كيفر و عذابى شديد تهديد كرده است، از
قرآن برداشته و حذف كند. خداوند اين آيات را بر پيامبر نازل فرمود:
قُلْ ما يَكُونُ
لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلّا ما يُوحى
إِلَىَّ؛
بگو مرا نمىسزد
كه قرآن را از پيش خود تغيير و تبديل دهم، من تنها از وحى پيروى مىكنم.
1- بيان اينگونه
مطالب درباره شخصيت ممتاز رسول اكرم ساختگى و از اسرائيليات است، در اين خصوص به
تفسير شريف مجمعالبيان مراجعه شود. <ج6». 2- طبرى مىگويد: ابوسعيد از پدر خود
پرسيد: آيا ابوبكر نخستين كسى بود كه ايمان آورد؟ وى گفت: خير؛ قبل از او بيش از
پنجاه تن به پيامبر گرويده بودند. 3- ابن هشام، ج1. 4- شعرا (26) آيات 214 - 215.
5- ص (38) آيات 4 و 5. 6- فرقان (25) آيات 41 - 42. 7- انعام (6) آيه 34. 8- طور
(52) آيه 29. 9- فرقان (25) آيات 4 و 5. 10- اسراء(17) آيات 90 - 93. 11- نجم (53)
آيه 23. 12- بقره(2) آيه 170. 13- فرقان (25) آيه 44. 14- ابن هشام، ج1.
آزار پيامبر و
مؤمنين
وقتى كفار ديدند
هر روز بر تعداد مسلمانان افزوده مىشود، به ناسزا گويى پيامبر پرداختهو اراذل و
اوباشى را وادار كردند تا به آن حضرت و پيروانش اهانت كنند و از اينناحيه به آنان
ضرر و آسيب فراوان رسيد. پيامبر(ص) فرمود: <هيچ پيامبرى در راه خدا بهاندازه
من اذيت و آزار نديد. به گونهاى در راه خدا مورد تهديد قرار مىگرفتم كه
هيچكستهديد نمىشد: گاهى در شبانه روز، سى نوع آزار و اذيت مىشدم، از بلال چه
بگويمكه آزار و شكنجههايى كه بر كتف او وارد مىشد، براى هيچ جاندارى قابل
تحملنبود».
از جمله آزار و
شكنجههايى كه پيامبر با آنها روبهرو مىشد اين بود كه روزى ابوجهل -يكى از سران
قريش - سنگ بزرگى برداشت تا به پيامبر پرتاب كند و او را به قتل برساند، لذا مراقب
او بود تا اينكه وارد مسجد شد و به نماز ايستاد، وقتى به سجده رفت، ابوجهل خواست
سنگ را بر سر او فرود آورد كه خداوند در دل او هراس و وحشت انداخت، با اضطراب و
پريشانى و رنگ پريده بازگشت.
ابوجهل بار ديگر
مردى را فرستاد تا شكمبه شترى را مهيا كند، وقتى آماده كرد، آن را درحال سجده
پيامبر، بر سر مبارك آن حضرت افكند و هيچ يك از مسلمانان به دليل اينكهتعدادشان
اندك بود و از كفار قريش بيم و وحشت داشتند، جرأت نكردند آن را از سرمبارك پيامبر
بردارند تا اينكه دخترش فاطمه آمد و آن را از سر پدر برداشت.
يك بار ديگر
ابوجهل در صفا از كنار پيامبر گذارش افتاد، او را آزرد و ناسزا گفت و به دين و
آيين او اهانت رواداشت.
روزى پيامبر
اكرم(ص) در حالى كه سر مباركش پر از خاكهايى بود كه افراد نادان بر آن حضرت
پاشيده بودند وارد خانهاش شد. يكى از دخترانش خاك تن او را مىشست و مىگريست و
پيامبر بدو مىفرمود: دخترم گريه مكن، خداوند حافظ و نگاهبان پدر توست.
از جمله كسانى كه
حضرت را آزار و اذيت نموده <عقبة بن ابى معيط» بود. وى در حالىكه پيامبر(ص) در
كعبه به نماز ايستاده بود جلو آمد و پارچهاى را به گردن پيامبر افكند و آن را به
شدت فشار داد كه ابوبكر رسيد و بازوى او را گرفته و او را از پيامبر دور ساخت و
مىگفت: آيا قصد داريد فردى را به جرم اينكه مىگويد پروردگار من خداست به قتل
رسانيد، حال آنكه دلايل روشنى از پروردگارتان براى شما آورده است.
و نيز از كسانى
كه به آزار و اذيت رسول خدا(ص) مىپرداختند ابولهب و همسرش امجميل بود. اين زن،
خار و خاشاك بيابان را جمعآورى مىكرد و بر سر راهى كه پيامبر(ص) از آن مىگذشت،
مىريخت.
اذيت
و آزار مؤمنين
مؤمنين اذيت و
آزار فراوانى را از مشركين متحمل شدند از جمله:
بلال بن رباح
(حبشى) كه برده فردى به نام <امية بن خلف» بود. اين شخص هنگام ظهر كه هوا به
شدت گرم مىشد، بلال را در صحرا و بيابان مكه به پشت مىخوابانيد و سپس دستور
مىداد قطعه سنگى بزرگ بر سينه او نهاده شود و آنگاه به او مىگفت: به خدا سوگند
به همين وضع خواهى ماند تا جان بدهى و يا از آيين محمد(ص) دست بردارى ولات و
عُزّى را پرستش نمايى، بلال با وجود اينكه شكنجه مىشد مىگفت: <أَحَد،
أَحَد؛ خدا يگانه است».
روزى ابوبكر از
كنارش گذشت و گفت: اى أميّه، از خدا نمىترسى با اين بيمار اينگونه رفتار مىكنى،
تا كى مىخواهى او را شكنجه كنى؟ در پاسخ او گفت: تو او را به فساد و تباهى
كشاندى، اگر راست مىگويى او را از اين وضع نجات بده. ابوبكر او را خريد و آزاد
نمود و خداوند اين آيه شريفه را درباره آن دو تن(1) نازل فرمود:
فَأَنْذَرْتُكُمْ
ناراً تَلَظّى * لا يَصْلاها إِلّا الأَشْقى* الَّذِى كَذَّبَ وَتَوَلّى؛
من شما را از آتش
شعلهور دوزخ بيم دادم و هيچ كس جز شقىترين افرادى كه تكذيب كرد و روگرداند در آن
نيفتد.
وَسَيُجَنَّبُها
الأَتْقى * الَّذِى يُؤْتى مالَهُ يَتَزَكّى * وَما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ
نِعْمَةٍ تُجْزى * إِلّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَعْلى * وَلَسَوْفَ
يَرْضى؛
و اهل تقوا از آن
آتش دورى خواهند كرد. آنان كه مال خويش را به عنوان زكات به فقرا دادند و حال
آنكه هيچ كس از او حقّ نعمت نداشت، مگر در طلب كسب رضاى خداى خويش كه برترين
موجودات و به نعمتهاى ابدى در بهشت خشنود خواهد شد.
از جمله افرادى
كه به سبب اسلام آوردن خود، مورد شكنجه قرار مىگرفتند عمار ياسر و پدر و مادرش
بودند، بنى مخزوم اين افراد را در هواى گرم نيم روز بيرون برده و بدنهاى آنان را
بر شنهاى گرم و تفتيده قرار مىدادند، پيامبر(ص) از كنار آنها عبور كرد و
مىفرمود: <اى خاندان ياسر، صبر پيشه كنيد؛ زيرا جايگاه شما بهشت جاودان است».
و نيز از كسانى
كه در راه خدا آزار و شكنجه ديدند <خَبّاب بن أرت» بود كه برده زنى بود و آن
زن، آهن سرخ شدهاى را بر پشت وى مىنهاد تا از دين برگردد، ولى اين كار ايمان او
را افزايش مىداد. روزى خَبّاب نزد پيامبر از شكنجه و آزارى كه مىديد شكايت كرد و
از او خواست در حقّ وى دعاكند. پيامبر(ص) فرمود: <قبل از شما افرادى بودند كه
بدن آنها را باشانههاى آهنين شانه مىكردند، تا دانههاى شانه به استخوان مىرسيد
و گوشت و عَصَب را با هم جدا مىكرد، ولى دست از دين خود برنداشتند، و اَرّه بر سر
آنان گذاشتند و سرشان را دونيم مىكردند، ولى از دين خود برنمىگشتند، و خداوند
اين امر را اين گونه به پايان خواهدرساند كه اگر سوارهاى از صنعاء رهسپار حضرموت
گردد، جز از خدا از كسى ديگر بيم نداشته باشد».
بدينترتيب تعداد
زيادى از مؤمنين گرفتار ضرب و شتم و گرسنگى و تشنگى شدند، بهگونهاى كه برخى از
آنها در اثر شدت اذيت و ناراحتى كه ديده بودند قادر بر صاف نشستن نبودند. در اين
هنگام رسول اكرم(ص) آياتى از قرآن را كه بر او نازل شده بود براى آنها
تلاوتمىكرد و اين سبب مىشد كه از درد و رنج آنها كاسته شود و دلهاى آنها را
قوى نگه دارد، خداى متعال فرمود:
أَحَسِبَ النّاسُ
أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنّا
الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا
وَلَيَعْلَمَنَّ الكاذِبِينَ؛(2)
آيا مردم تصور
مىكنند به صرف اينكه مىگويند ايمان آورديم مورد امتحان قرار نمىگيرند و ما
كسانى را كه قبل از اينان بودند آزموديم، تا خداوند كاملاً راستگويان و دروغگويان
را از يكديگر باز شناسد.
أَمْ حَسِبْتُمْ
أَنْ تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ
قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ البَأْساءُ وَالضَّرّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتّى يَقُولَ
الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ
اللَّهِ قَرِيبٌ؛(3)
گمان مىكنيد
وارد بهشت مىشويد و هنوز مثال آنان كه قبل از شما بودند، به شما نرسيده كه رنج
فقر و بيمارى ديدند و پيوسته پريشان خاطر و هراسان بودند تا اينكه فرستاده خدا و
گروندگان همراه وى مىگويند: پيروزى الهى كى خواهد بود، آگاه باشيد پيروزى خداوند
نزديك است.
مهاجرت به حبشه
زمانى كه
پيامبر(ص) شدت آزار و شكنجه ياران خود را ملاحظه كرد بدانان فرمود: اگر به سرزمين
حبشه برويد در آنجا پادشاهى است كه به كسى ستم روا نمىدارد و آنجا سرزمين راستى و
صداقت است تا اينكه خداوند گشايشى فرموده و شما را از اين دشوارىها برهاند.
اينجا بود كه
تعداد بسيارى از مسلمانان براى حفظ دين خدا به سرزمين حبشه مهاجرت نمودند. يازده
تن مرد و چهار زن با اجاره كردن يك كشتى هجرت كرده و به آن ديار رسيدند و بعد از
آن مسلمانان پىدرپى به حبشه مهاجرت كردند تا تعداد مهاجران نزديك به هشتاد و سه
تن مرد و هيجده زن رسيد.
وقتى خبر مهاجرت
اين افراد به قريش رسيد. فرستادگانى را نزد نجاشى اعزام كردند كه مهاجران را به
مكه باز گرداند تا مجدداً به آزار و شكنجه آنها بپردازند. اين فرستادگان عبارت
بودند از: عبدالله بن ابى ربيعه و عمروعاص. هنگامى كه فرستادههاى قريش با نجاشى
ديدار كردند، عمروعاص بدو گفت: برخى از جوانان نادان ما به شما پناه آوردهاند،
آنها دست از دين و آيين قوم خود برداشته و به دين شما نيز نگرويدهاند و خود دينى
را اختراع كردهاند كه نه ما و نه تو به آن آشنايى نداريم، اينك اشراف قوم آنان و
پدران و عموها و قبيلههاى آنها ما را نزد شما فرستادهاند تا آنها را به سوى آنان
باز گردانى؛ زيرا آنها از وضع اين افراد آگاهى بيشتر داشته و به عيبهاى آنان
واقفترند.
نجاشى كه سخنان
آنها را شنيد، تسليم نمودن مهاجران را به آنان، آن هم بىآنكه سخن و دليل و برهان
طرف مقابل را نشنود منطقى ندانست، لذا در پى ياران رسولخدا(ص) فرستاد و آنها را
فرا خواند، هنگامى كه نزد وى حضور يافتند بدانها گفت: اين دين و آيينى كه به
واسطه آن از قوم خود جدا شدهايد چيست؟ و چرا به دين و آيين من و يا كيش ساير مردم
نگرويدهايد؟
جعفر بن ابى طالب
لب به سخن گشود و بدو پاسخ داد: <پادشاها، ما مردمى بوديم كه در دوران جاهليت
به سر مىبرديم، بت مىپرستيديم و گوشت مردار مىخورديم، به فحشا و اعمال ناروا
آلوده مىشديم و ارتباط خويشاوندى را قطع و صله رحم انجام نمىداديم و به همسايگان
بىاعتنا بوديم. افراد زورمند ما، افراد ضعيف و ناتوان ما را قتل عام مىكردند. به
همين وضع و منوال بوديم تا اينكه خداوند پيامبرى را از خودمان براى ما فرستاد، كه
نَسَبِ او را مىشناسيم و به راستگويى و امانتدارى و عفت و پاكدامنى او اعتقاد
داريم. وى ما را به پرستش خدا دعوت كرد، تا خدا را يكتا دانسته و تنها او را پرستش
كنيم و سنگها و بتهايى را كه پيشينيان ما به جاى خدا مىپرستيدهاند، به دور
افكنيم و به ما دستور داده كه به راستى سخن گوييم و امانت را به صاحبش برگردانيم و
صله رحم انجام دهيم و با همسايگان خوش برخورد باشيم و از محارم الهى و خونريزى چشم
پوشى كنيم. او ما را از اعمال منافى عفت و زشت و دروغ و خوردنِ مال يتيم و نسبت
ناروا به زنان پاكدامن برحذر داشته است و به ما دستور داده تا خدا را بپرستيم و
ذرّهاى به اوشرك نورزيم و به ما فرمان داده
نماز و زكات و
روزه به جا آوريم و [تمام دستورات اسلام را برايش برشمرد] به اين دليل ما او را
تصديقكرده و به وى ايمان آوردهايم و در دستوراتى كه از ناحيه خداوند آورده بود،
پيروى او نموديم. خداى يگانه را پرستش كرديم و ذرّهاى به اوشرك نورزيديم، هر چه
را بر ما حرامكرد، حرام دانستيم و آنچه را برايمان حلال نمود، حلال تلقى كرديم.
قوم ما به دشمنى با ما برخاستند و ما را آزار و شكنجه نموده و وادار كردند از دين
و آيين خود دست برداريم، تاما را از پرستش خدا به پرستش بتها برگردانند و چيزهاى
پليدى را كه حلال نمىدانستيم، حلال بشمريم. لذا آنگاه كه بر ما غلبه يافته و به
ما ظلم و ستم روا داشتند و عرصه را بر ما تنگ كردند و از روآوردن به دين و آيين ما
جلوگيرى كردند، ما به سرزمين شما روآورديم».(4)
آنگاه كه جعفربن
ابى طالب آياتى از ابتداى سوره مريم را براى وى تلاوت كرد. نجاشى گريست و سپس گفت:
اين سخنان و آنچه را عيسى(ع) آورده از يك سرچشمه نورند و سپس رو به عبدالله بن ابى
ربيعه و عمروعاص كرد و بدانها گفت: از پيش من برويد، به خدا سوگند هرگز اين افراد
را به شما تسليم نخواهم كرد.
نجاشى به مجرّد
شنيدن اصول و دستورات اسلام پى برد كه دستوراتى واقعى و حقند و صدق و حقيقت آنها
بر اهل خرد پوشيده نيست و دانست دستوراتى را كه محمد(ص) آورده از همان منبعى صادر
شده است كه رسالت حضرت عيسى صادر گرديده است.
محاصره پيامبر و
ياران
زمانى كه
نقشههاى كفار قريش بى نتيجه ماند و مطئمن شدند كه هرچه پيامبر و پيروانش را مورد
آزار و اذيت و ستم قرار دهند، مانع رو آوردنِ مردم به دين خدا نيست، لذا تصميم
گرفتند پيامبر را آشكارا به قتل برسانند، وقتى عمويش ابوطالب(ع) بر تصميم قريش
آگاه شد، قبيله خود بنى عبدالمطلب را گرد آورد و به آنها فرمان داد تا پيامبر را
وارد يكى از شِعْبهاى اطراف شهر مكه نمايند و بدانان امر كرد از كسانى كه قصد
كشتن او را دارند به شدت جلوگيرى كنند و قريش كه اطلاع حاصل كرد بستگان پيامبر
حفاظت او را بر عهده گرفتهاند، تصميم گرفتند پيمان نامهاى بنويسند و در آن متعهد
شوند كه با قبيله پيامبر، يعنى بنى هاشم و بنىعبدالمطلب به طور كامل قطع رابطه
كنند، از آنها زن نگيرند و به آنها زن نداده و با آنان داد و ستد انجام ندهند و
بدين سان پيمانى با اين مفاد نوشته و آن را داخل كعبه قرار دادند. اين پيمان نامه
مدت سه سال اجرا شد و پيامبر و پيروانش از انواع سختىها و محروميتها رنج مىبردند
تا آنجا كه از گرسنگى برگ درختان را مىخوردند و فرياد و ناله كودكان آنها از شدت
گرسنگى از دور شنيده مىشد.
زمان محاصره به
طول انجاميد و محاصره شوندگان با گرفتارىها و مشكلات بسيارى دست به گريبان شدند
كه برخى از اشرافِ قريش دلشان به حال آنها سوخت و پنج تن از بزرگان آنها، خواستار
نقض عهدنامه شدند و پس از آنكه با مخالفت شديدى از ناحيه قريش روبهرو شدند،
سرانجام موفق شدند و پيامبر و ياران او پس از رنج و گرفتارىهاى فراوانى كه متحمل
شدند به خانههاى خود بازگشتند.
رنجهاى پيامبر
در طائف
رسول اكرم(ص)
وقتى ديد قريش به رسالت او اهميتى قائل نيستند، تصميم گرفت نزد قبيله ثقيف به طائف
برود، شايد آنها بدو ايمان آورند و دست يارى به او داده و با وى همكارى نمايند تا
مأموريت الهى را به پايان برساند. ثقيف نزديكترين قبيله به مكه بود. پيامبر
اسلام(ص) كه زيد بن حارثه، خادم او نيز وى را همراهى مىكرد، با سران قبيله آنها
ديدار كرد و آنان را به ايمان به خدا دعوت نمود و براى انجام رسالت خويش از آنان
يارى خواست، ولى آنها با رفتارى ناپسند، دستِ ردّ بر سينه او نهادند و از آنها
خيرى به دست نياورد. در اين جا رسول گرامى اسلام(ص) از آنان درخواست كرد كه قضيه
را فاش نسازند كه قريش از ماجرا اطلاع حاصل كنند؛ زيرا آنها در اين صورت بر آزار و
اذيت خود مىافزودند و از سويى رسول خدا(ص) براى مبارزه با قريش در حقيقت از
دشمنان آنها كمك خواسته بود، اما ثقيف، آن گونه كه پيامبر از آنها تقاضا كرده بود
عمل نكرده، بلكه افراد جاهل و نادان و كودكان خويش را فرستادند تا در مسير راه، در
برابر پيامبر ايستاده و به آن حضرت سنگ پرتاب كنند و آنها حضرت را آماج سنگهاى
خود ساختند، به گونهاى كه پاهاى مبارك وى مجروح شد و ز
يد بن حارثه،
سنگها را از وجود مقدس او دفع مىكرد تا اينكه به درخت انگورى رسيده و در سايه
آن بياساييدند.
حضرت در اين
مصايب و گرفتارىها اشكش جارى نگشت و از غم و اندوه خود، جز به پيشگاه حق، شكوه
نكرد. چقدر براى او شيرين بود كه با دعايى حاكى از توبه و انابه، اثر درد و رنجى
را كه با آن دست به گريبان بود كاهش دهد، لذا با اين دعا نزد خداى خويش راز و نياز
كرد كه اين خود نشان درجات اخلاص آن حضرت است:
اللهم إليك أشكو
ضعف قوّتي و قِلّه حيلتي و هَوَاني على الناس يا ارحم الراحمين أنت رب المستضعفين
و أنت ربي. إلى من تَكِلُني؟ إلى بعيد يتجهّمنى أم إلى عدوّ مَلّكته أمري؟ إن لم
يكن بك عليَّ غضب فلا أُبالي و لكن عافيتك هي أوسع لي، أعوذ بنور وجهكَ الذي أشرقت
له الظلمات و صَلُحَ عليه أمرُ الدنيا و الآخرة من أن تُنزل بي غصبك او يحل علىَّ
سخطك لك العُتبى حتى تَرضى لاحول و لاقوّة إلّا بك؛(5)
بار خدايا، از عجز
و ناتوانى و درماندگى خويش و نگرانىام بر مردم، به پيشگاه تو شكوه مىكنم، اى
مهربانترين مهربانان. تو پروردگار من و پروردگار محرومانى، مرا به كه وامىگذارى؟
به كسى كه از تو دور است و يا به دشمنى واگذارم مىكنى كه بر من روى درهم كشد؟ اگر
تو بر من خشمگين نباشى، از هيچ كس پروايى ندارم، ولى گستره عافيت تو مرا فراگرفته
است، به نور توجّه تو كه تاريكىها بدان نورافشان مىگردد و امر دنيا و آخرت بدان
سامان مىيابد پناه مىبرم، كه خشم و غضبت بر من فرود نيايد و از من راضى و خشنود
گردى، هيچ قدرت و نيرويى جز به يارى خداوند ممكن نيست.
مكانى كه رسول(ص)
براى استراحت نشسته بود، كنار باغ عُتْبه و شَيْبه فرزندان ربيعه قرار داشت، وقتى
چشم آن دو تن به پيامبر افتاد، دلشان براى او سوخت و غلام نصرانى خود را كه
<عداس» نام داشت صدا زده و بدو گفتند: خوشهاى از اين انگور برگير و نزد آن مرد
ببر. هنگامى كه پيامبر براى تناولِ انگور دست به ميوه بُرد، فرمود: بسم الله. عداس
گفت: مردم اين منطقه اين گونه سخن نمىگويند! پيامبر اكرم(ص) از او پرسيد: اهل
كجايى؟ و آيينت چيست؟ عرض كرد: من فردى نصرانى و از اهالى نينوا هستم. پيامبر(ص)
فرمود: از ديار يونس بن متّى آن مرد صالح و شايسته؟ عداس پرسيد: از كجا نام يونس
را مىدانى؟ حضرت آيات مربوط به داستان يونس را برايش تلاوت فرمود. وقتى عداس اين
آيات را شنيد اسلام آورد و آنگاه كه نزد پسران ربيعه آمد بدانها گفت: بهتر از
اين شخص در زمين فردى وجود ندارد و مطلبى را كه به من خبر داد جز پيامبر نمىتواند
از آن آگاهى داشته باشد.
1- واحدى، به
اِسناد متصل مرفوعاً از عكرمه، از ابن عباس نقل كرده كه شأن نزول اين سوره مباركه
درباره مردى بوده كه شاخه درخت خرماى او در منزل شخصى فقير به نام ابودحداح قرار
داشت. هرگاه صاحب درخت براى چيدن خرما بالا مىرفت و دانهاى از خرما به زمين
مىافتاد، اگر بچههاى آن مرد فقير خرما را برمىداشتند، صاحب درخت خرما پايين مى
آمد و دانه خرما را هر چند در دهان بچهها بود با انگشت بيرون مىآورد. مرد فقير
نزد رسول خدا(ص) شكوه كرد. حضرت براى خريد درخت خرماى آن شخص به او درختى در بهشت
وعده داد، ولى نپذيرفت... تا اينكه يكى از ياران رسول خدا(ص) با وساطت و پافشارى
توانست آن درخت خرما را با چهل درخت خرما معاوضه كند. و سپس آن را در اختيار
پيامبر گذاشت و رسول خدا(ص) نيز آن درخت را به مرد فقير بخشيد. مجمعالبيان، ج10،
ص501. <ج». 2- عنكبوت (29) آيات 2 - 3. 3- بقره (2) آيه 214. 4- ابن هشام،
ج1. 5- ابن هشام، ج1.
گسترش
اسلام
راه يابى اسلام
بين محرومان
در آغاز دعوت
اسلام، هر چند افرادى سرشناس و شرافتمند به پيامبر گرويدند، ولى بيشتر كسانى كه
ايمان آورده بودند از طبقات محروم و مستمند به شمار مىآمدند. اسلام، اين مؤمنان
را با آغوش گرم پذيرا شد و خداوند به پيامبرش دستور داد با آنها مهربانى كند و از
آنان حمايت نموده و دستورات اسلام را بدانها بياموزد.
هرگاه پيامبر
اسلام در مسجد مىنشست ياران مستضعف وى نيز مانند صهيب رومى و عمار ياسر و بلال و
سلمان فارسى و خباب بن أرت و ديگر مسلمانان فقير و تهيدست در كنار وى مىنشستند.
اشراف و ثروتمندان قريش با مشاهده آنان به رسول خدا(ص) مىگفتند: آيا از بين قوم
خود به اين افراد راضى شدهاى؟ آيا خداوند از بين ما بر اينان منت نهاده كه به تو
ايمان آوردند؟ آيا ما از اين بردگان پيروى كنيم؟ ما شرم داريم نزد تو آمده و با
اين گونه افراد همنشين گرديم. آنها را از خود دور گردان، شايد در اين صورت از تو
پيروى كنيم. پيامبر بدانان فرمود: من مؤمنين را از خود نمىرانم. گفتند: پس هر گاه
ما آمديم آنها را از ما دور كن. پيامبر(ص) به اميد اينكه آنها ايمان بياورند، به
انجام خواسته آنان تمايل نشان داد و خداوند اين آيات را بر او نازل فرمود:
وَلا تَطْرُدِ
الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ باِلغَدوةِ وَالعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ
ماعَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَىءٍ وَما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ
شَىءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمِينَ * وَكَذلِكَ فَتَنّا
بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ
بَيْنِنا أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرِينَ؛(1)
كسانى را كه
پروردگارشان را هر صبح و شام مىخوانند و مراد و مقصودشان اوست، از خود مران، نه
چيزى از حساب آنها بر تو و نه چيزى از حساب تو بر آنهاست. اگر آنها را از خود
برانى از ستمكاران خواهى بود و اين چنين ما برخى را به بعضى ديگر آزموديم تا
بگويند آيا خداوند به اين فقيران از ميان ما نعمت اسلام و برترى داد، آيا خداوند
(از اين منكران) نسبت به سپاسگزاران آگاهتر نيست.
در اين آيه
مباركه قرآن، خداوند فرستاده خود حضرت محمد(ص) را از راندن اين مستضعفين كه شب و
روز خداى خويش را عبادت مىكردند منع فرمود و سپس خداى متعال در پاسخ اشرافى كه به
اين افراد، ناروا مىگفتند، پيامبر خود را مخاطب ساخت كه وى به جاى آنها محاسبه
نگشته و آنان نيز به جاى او مورد حسابرسى قرار نمىگيرند، هر كسى در پيشگاه خداوند
درباره عملكرد خود مورد محاسبه قرار خواهد گرفت و اگر اين افراد را از خود براند،
در زمره ستمكاران به شمار خواهد آمد.
و در پايان،
خداوند با بيان علت گفتههاى اشراف كه گفتند: چگونه ممكن است خداوند اين افراد
مستمند را از ميان آنها مشمول رحمت خويش قرار دهد، مىفرمايد: خداوند به افرادى كه
الطاف و نعمتهاى وى را سپاس مىگويند، آگاهتر از ديگران است.
اسلام ميان همه
طبقات تساوى قائل شده و كليه امتيازات اشراف را باطل و لغو كرده است، از نظر اسلام
تفاوتى ميان برده و ارباب و ثروتمند و فقير، وجود ندارد و همه در برابر خداوند
مساوى بوده و جز با ايمان و تقوا و كار نيك، كسى بر ديگرى برترى ندارد و يكى از امورى
كه مانع پذيرش اسلام از ناحيه شخصيتهاى قريش شد، علاقه به بزرگ منشى و حبّ رياست
و جاهطلبى آنان بود.
وليدبن مُغيره
مىگويد: آيا قرآن بر محمد نازل مىشود و من كه بزرگ پيشواى قريشم و ابومسعود عمرو
بن عمير ثقفى رئيس قبيله ثقيف به حال خود وانهاده مىشويم در صورتى كه ما دوتن
بزرگ اين دو شهر <مكه و طائف» هستيم؟ خداوند در اين باره اين آيات را نازل
فرمود:
<وَقالُوا
لَوْلا نُزِّلَ هذا القُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ القَرْيَتَيْنِ عَظِيمٌ * أَهُمْ
يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِى
الحَياةِ الدُّنْيا وَرَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ
بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيّاً وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ».(2)
معناى اين آيه
اين است كه اينان نبوت و پيامبرى را تقسيم كرده و آن را هر كجا كه خواستند قرار بدهند؛
در حالى كه همه امور به دست خداست، اوست كه اداره امور زندگى آنها را در دست دارد
و در ارزاق و روزى و جاه و منزلت، برخى را بر بعضى ديگر برترى مىبخشد تا برخى از
آنان با كمك بعضى ديگر نيازهاى خود را برآورده نموده و در كسب روزى و تنظيم زندگى،
يكديگر را يارى نمايند و سپس خداوند در ادامه مىفرمايد: <وَرَحْمَةُ رَبِّكَ
خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ». اين سخنى زيباست كه در لابلاى آن برجستهترين مفاهيم
اخلاص براى خدا و دورى جستن از مظاهر فريبنده زندگى نهفته است، سخنى است كه
مىتواند به همه كسانى كه نعمتهاى دنيوى را از دست دادهاند، دلدارى و تسلّى دهد،
آيا حيات و زندگى از نعمتهاى خدا نبوده و بازگشت، تنها به سوى او نيست؟ در آن
روز، مردم طبق عملكرد خويش حساب پس مىدهند، مال و دارايى و پُست و مقامى كه انسان
را از آفريدگار خود دور كند، چه ارزش و اهميتى دارد؟ بهره دنيوى اندك و آخرت براى
پرهيزكاران بهتر و مطلوبتر است.
يكى ديگر از
رخدادهايى كه توجه اسلام و اهتمام آن را در مورد افراد ناتوان و مستمند برايمان
پديدار مىسازد، اين است كه روزى رسول اكرم(ص) بزرگان و اشراف قريش را مورد ملاطفت
قرار داده و آنها را به اسلام دعوت مىكرد كه ناگهان عبداللَّه بن اُمِّ مكتوم
نابينا بر او وارد شد (وى از كسانى بود كه قبلاً اسلام آورده بود). حضرت مشغول سخن
گفتن با مردم بود، چون احساس كرده بود كه آنان به اسلام اظهار تمايل مىكنند، لذا
مشتاق بود كه اسلام بياورند، عبدالله بن اُم مكتوم به رسول خدا(ص) عرض كرد: از
آنچه خداوند به تو آموخته به من نيز بياموز و اين مطلب را چندين بار تكرار كرد.
اين وضعيت بر پيامبر گران آمد و دوست نداشت سخن خود را با آن گروه قطع كند؛ زيرا
بيم آن داشت كه اگر پاسخ ابن اُممكتوم را بدهد، اشراف و بزرگانِ حاضر، دلخور
شوند، لذا روى در هم كشيد و به او بىاعتنايى نمود. خداوند با اين گفته وى را مورد
نكوهش قرار داد:(3)
عَبَسَ
وَتَوَلّى * أَنْ جاءَهُ الأَعْمى * وَما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّى * أَوْ
يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى * أَمّا مَنِ اسْتَغْنى * فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّى*
وَما عَلَيْكَ أَلّا يَزَّكّى * وَأَمّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى * وَهُوَ يَخْشى *
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّى؛ (4)
چون آن مرد
نابينا نزدش آمد عبوس كرد و رو درهم كشيد و تو چه مىدانى شايد او مردى پارسا باشد
و يا اينكه خدا را متذكر شود و ذكر حقّ در او سودمند واقع شود و اما آن كس كه
داراست و بى نياز، تو به او توجه كنى، در صورتى كه اگر او از كفر به ايمان و
پارسايى نپردازد، تو تكليفى ندارى و اما آن كس كه با شوق و اشتياق به سوى تو
مىشتابد و از خدا هم مىترسد، به او توجهى نمىكنى.
اين سرزنش الهى
يكى از بزرگترين دلايل بر وحى بودن قرآن و بر صدق نبوّت پيامبر(ص) است. اگر حضرت
محمّد(ص) فقط از شخصيتهاى بزرگ بود نه پيامبر و -نعوذ بالله آن گونه كه دشمنانش
مدعىاند - قرآن، ساخته و پرداخته خودش بود، هرگز اجازه نمىداد اشتباهات وى در
برابر ديدگان خاص و عام برملا گردد! و حاضر نمىشد بگويد اين نكوهش، وحى الهى است،
چه اينكه او مىتوانست از ابن اممكتوم پوزش بطلبد كه وى مىخواسته اين گمراهان
را هدايت كند و همه ياران حضرت اين پوزش را به شايستگى پذيرا بودند، ولى خداوند
متعال خواست به مسلمانها بفهماند كه افراد مؤمن و پاكدامن از انسانهاى تبهكار
برترند، هرچند داراى عيب و نقص باشند و هيچ كس حقّ ندارد در برابر فردى ناتوان كه
در جستجوى حقّ است روى درهم كشد و به او بى اعتنايى نمايد و به كسانى كه گمراهى و
كبر و نِخوَت سراسر وجودشان را فرا گرفته توجه داشته باشد.
قابل يادآورى است
كه نقل شده هرگاه عبدالله بن ام مكتوم خدمت حضرت مىرسيد، پيامبر به او مىفرمود،
خوش آمدى اى شخصى كه خداوند به واسطه او مرا مورد نكوهش قرار داد، و آنگاه كه
رسول اكرم(ص) براى جنگ اُحد از مدينه بيرون رفت، دستور داد عبداللَّهبن ام مكتوم
به جاى او با مسلمانان نماز جماعت به جاى آورد و اين عمل عنايتى خاص از ناحيه
پيامبر خدا در لغوِ امتيازات اشرافىگرى بود.
معراج
خداى متعال براى
اينكه ايمان كسانى را كه بدو گرويدهاند در بوته آزمايش قراردهد و الطاف و عنايات
خويش را بر فرستادهاش پديدار سازد، نشانههاى بزرگى از قدرت خويش را در شب معراج
بدو نماياند. و او را شب هنگام از مسجدالحرام در مكه، به مسجدالاقصى در قدس كه
پيرامون آن را با بركت گرداند، سير داد تا نشانههاى قدرت خود را بدو بنماياند،
چنانكه فرمود:
سُبْحانَ الَّذِى
أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ المَسْجِدِ الحَرامِ إِلَى المَسْجِدِ الأَقْصى
الَّذِى بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ
البَصِيرُ؛
منزه است خدايى
كه بندهاش را شبانگاه از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه پيرامون آن را بركت
بخشيدهايم، سير داد تا نشانههاى قدرت خويش را بدو ارائه دهيم به راستى كه او
شنونده بيناست.
هنگامى كه رسول
خدا(ص) با اين سرعت زايدالوصف به بيتالمقدس رسيد، حضرتابراهيم و موسى و عيسى(ع)
را با جمعى از پيامبران در آنجا ملاحظه كرد و آنها نماز جماعت را به امامت وى به
جاى آوردند. و سپس دو ظرف يكى از شراب و ديگرى از شير براى وى آوردند،رسول خدا(ص)
ظرف شير را برگرفت و از آن نوشيد، ولى به ظرف شراب اعتنايى نكرد، جبرئيل(ع) بدو
گفت: اى محمد، به فطرت خويش رهنمون گشتى و امت خود را نيز هدايت كردى و شراب بر
شما حرام گرديد.
پيامبر خدا(ص) از
بيتالمقدس به آسمان انتقال يافت - يعنى به معراج رفت- و در آنجا بود كه نمازهاى
پنجگانه يوميه بر آن حضرت و امت وى واجب گرديد و پس از آن رسولاكرم(ص) به مكه
بازگشت، و همه اين امور در يك شب انجام پذيرفت.
فرداى آن روز
پيامبر اكرم(ص) آنچه را ديده و مشاهده كرده بود به اطلاع قوم خود رساند، برخى از
قريش او را تصديق و بعضى تكذيب كردند و برخى از انسانهاى سُست ايمان كه بدو
گرويده بودند، مرتد شده و از دين خارج گشتند.
كفار قريش براى
اينكه رسول خدا(ص) را امتحان كنند درباره اوصاف بيتالمقدس او را مورد پرسش قرار
دادند، چه اينكه ميان آنان افرادى وجود داشت كه بيتالمقدس را ديده بودند، حضرت
جا و مكان آن را برايشان توصيف كرد، آنها به برخى ديگر از خودشان گفتند: او راست
مىگويد، و پس از آن از او درخواست كردند كه آنها را در جريان امر شترانى كه حامل
كالاى بازرگانى آنان از شام هستند قرار دهد. حضرت تعداد شتران را بيان فرمود و
اضافه كرد كه فلان روز هنگام طلوع آفتاب خواهند رسيد و پيشاپيش آنها شترى خاكسترى
رنگ وجود دارد. آنها در انتظار ماندند تا كاروان همان گونه كه پيامبر(ص) آن را وصف
كرده بود، از راه رسيد، ولى آنان هم چنان به كفر و عناد و كينهتوزى خويش ادامه دادند.
مدينه خاستگاه
اسلام
زمانى كه رسول
خدا(ص) ملاحظه كرد قريش دعوت او را نمىپذيرند و جز اندكى از آنان ايمان
نياوردهاند، در موسمهايى كه اعراب براى خود داشتند، از شهر خارج مىشد ودعوت
خويش را بر قبيلههاى عرب عرضه مىكرد. برخى از آن قبايل دعوت او را با بىاحترامى
و بعضى محترمانه رد كردند. از جمله كسانى كه پيامبر(ص) خود را به آنان معرفى كرد
گروهى از اعراب يثرب (مدينه) بودند كه هنگام ديدار با آنها فرمود: شما كه هستيد؟
گفتند: ما عدهاى از قبيله خزرج هستيم. فرمود: از هم پيمانان يهوديد؟ گفتند: آرى.
رسول خدا(ص) فرمود: آيا نمىنشينيد مقدارى با هم گفتگو كنيم؟ گفتند: حاضريم، آنها
با حضرت به گفتگو نشستند و وى آنها را به ايمان به خدا دعوت نمود و اسلام را بر
آنان عرضه داشت و برايشان قرآن تلاوت فرمود، وقتى پيامبر با اين عده گفتگو كرد،
برخى به بعضى ديگر گفتند: به خدا سوگند آگاه باشيد او همان پيامبرى است كه [كتب]
يهود، بشارت و مژده وى را داده است. ديگران به ايمان آوردن به او بر شما پيشى
نگيرند، لذا آنان به دعوت پيامبر(ص) پاسخ مثبت داده و او را تصديق نمودند و پذيراى
اسلام شدند و به حضرت عرض كردند: ما دست از قوم خود كشيديم
و ميان هيچ قومى
به اندازه قبيله ما دشمنى و عداوت وجود نداشته است، شايد خداوند بهواسطه وجود شما
آنها را متحد و يك پارچه سازد. ما به زودى نزد آنان خواهيم رفت و آنها را به رسالت
شما فرا مىخوانيم و آيينى را كه برما عرضه نمودى بر آنان عرضه مىكنيم. اگر
خداوند بدين وسيله آنان را متحد گرداند، فردى عزيزتر از شما وجود نخواهد داشت.
اين گروه از
خزرجيان به مدينه بازگشتند و آنچه را از رسول خدا(ص) در ارتباط با دعوت به آيين
اسلام مشاهده كرده بودند، به اطلاع قوم خود رساندند، بسيارى از آنان دعوت
پيامبراكرم(ص) را لبيك گفتند و خانهاى نبود كه ياد و نام رسول اكرم(ص) در آن
نباشد.
پيمان مردم مدينه
پس از گذشت يك
سال، موسم حج فرا رسيد، دوازده تن از مردم مدينه، رهسپار مكه شدند و در مكانى به
نام <عَقبَه» با رسول خدا(ص) ديدار كردند و با آن حضرت پيمانى منعقد نمودند با
اين مفاد كه: هيچ يك از آنان به خدا شرك نورزد، دزدى نكنند، عمل منافى عفت انجام
ندهند، فرزندان خود را نكشند و به كسى افترا نبندند و نسبت ناروا ندهند و از فرمان
او سرپيچى نكنند، اگر به پيمان خود پايبند شدند، اهل بهشتند و اگر به برخى از اين
كارها آلوده گشتند، كارشان به دست خداست؛ اگر بخواهد عذاب كند و يا ببخشايد.
در موسم حج سال
بعد از اين پيمان، هفتاد وسه مرد و دو زن، راهى مكه شدند و آنگاه كه فرستادگان
آنها با رسول خدا(ص) ديدار كردند، بدانان وعده داد كه شب هنگام در <عَقبَه» با
آنان ديدار داشته باشد و بدانها دستور داد در آن وقتِ شب، كسى را از خواب بيدار
نكنند و با آرامش به طور نهانى بدانجا آمده تا قريش از قضيه آگاه نشوند.
آنان پس از گذشت
سه شب، به آرامى خود را به عقبه رسانده و در جلسهاى كه با حضور رسول خدا(ص) تشكيل
شده و عباس بن عبدالمطلب عموى آن حضرت - كه هنوز بر آيين قريش بود - نيز در آن
حضور داشت، شركت جستند. ابن عباس جمعيت را مخاطب قرار داد و گفت: همان گونه كه
مىدانيد، محمد(ص) از ماست و ما او را تاكنون از گزند قوم خود حفظ و حراست
كردهايم و او ميان بستگان خويش هم چنان از مقام و منزلت والايى برخوردار است. آن حضرت
از رفتار قوم خود خرسند نيست و قصد دارد نزد شما آمده و به شما بپيوندد، اكنون
ملاحظه كنيد، اگر به آنچه وى را بدان دعوت كردهايد وفادار و پايبنديد و او را از
شرّ دشمنان محافظت مىكنيد كه فبها و نعم المطلوب و اگر مىخواهيد پس از آنكه وى
نزدتان آمد او را تسليم دشمن كرده و تنها بگذاريد، در اين صورت دست از او برداريد
تا ميان بستگان و شهر خود در عزّت و احترام زندگى كند. آنان در پاسخ وى گفتند:
آنچه را گفتى شنيديم [و رو به پيامبر كرده و عرض كردند] اى رسول خدا(ص) شما سخن
خود را بگو و هر عهد و پيمانى را كه دوست دارى از ما بگير. رسول خدا(ص) با آنان
سخن گفت و سپس به تلاوت قرآن پرداخت و آنها را به خداو
ند و پذيرش اسلام
دعوت كرد و سپس فرمود: <به اطاعت و فرمانبردارى من در كليه حالات و در انفاقِ
در سختى و خوشى و به امر به معروف و نهى از منكر با من بيعت كنيد. براى خدا سخن
بگوييد و در راه او از سرزنش هيچ نكوهشگرى بيم و پروا نداشته باشيد. بايد مرا يارى
كنيد و اگر نزدتان آمدم، همان گونه كه از زن و فرزند خود مراقبت مىكنيد بايد از
من حفاظت نماييد كه در اين صورت بهشت درانتظار شماست». آنان نيز طبق همين اصول با
آن حضرت عهد و پيمان بستند. آنگاه رسولخدا(ص) فرمود: دوازدهتن از افراد با
شخصيت، از ميان خود به من معرفى كنيد تا امور مربوط به مردم را سر و سامان دهند.
آنان هم دوازده نفر را از ميان برگزيده و رسولخدا(ص) بدانان فرمود: شما عهدهدار
امور قوم خود باشيد، همان گونه كه حواريون، نسبت به عيسى بن مريم(ع) بودند و من
نيز مسؤوليت قوم خود را بر عهده دارم. و سپس آنان رهسپار مدينه گرديدند و اسلام به
سرعت ميان مردم آن سامان گسترش يافت.
1- انعام (6) آيات 52 - 53. 2- زخرف (43) آيات 31
- 32. 3- برخى از مفسرين گفتهاند: اين آيات درباره مردى از بنىاميّه (عثمان) كه
نزد پيامبر ايستاده بود نازل شده؛ هنگامى ابن اممكتوم واردشد، او چهره درهم كشيد
و از او رو برگرداند و خداوند او را بر اين كار مورد عتاب قرار داد. مفسران نسبتِ
اين عمل را به پيامبرص صحيح نمىدانند، زيرا خداوند آن حضرت را برتر از اين صفات
قرار داده است و از او به بهترين نمونه اخلاق نكو و پسنديده ياد كرده و فرموده
است: <و لو كنت فظاً غليط القلب لانفضوا من حولك؛ اگر تو درشتخو بودى مردم از
پيرامونت پراكنده مىشدند» و <انك لعلى خلق عظيم» مكارم اخلاق و برخورد بسيار
مناسب حضرت به اندازهاى بود كه هرگاه با كسى مصافحه مىكرد، هرگز دستش را از دست
او نمىكشيد تا طرف مقابل دستش را جدا كند. بنابراين، چگونه ممكن است انسانى كه در
بلنداى قلّه صفات برجسته و اخلاق پسنديده است، در مقابل فردى نابينا كه براى پذيرش
اسلام آمده، چهره درهم كشد؟! تمام پيامبران خدا از چنين برخوردهايى منزه و پيراسته
بودهاند. <ج». 4- عبس (80) آيات 1 - 10.
هجرت
پيامبر(ص)
نقشه قتل پيامبر
پس از آنكه
اسلام در مدينه گسترش يافت، رسول اكرم(ص) از مسلمانان مكه خواست براى اينكه آزار
و اذيت بيشترى را متحمل نشوند از مكه مهاجرت كنند، اين افراد از آنجا كه بيمناك
بودند در صورت بيرون رفتن به صورت علنى، مبادا قريش مانع آنان شوند، به آرامى و در
نهان از مكه خارج شدند و جز اندكى از آنان در مكه باقى نماند.
پيامبر(ص) پس از
هجرت يارانش، در شهر مكه در انتظار اجازه هجرت بود، خداوند او را به خواندن اين
دعا رهنمون شد تا به خويشتن آرامش دهد: <وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ
صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً
نَصِيراً».
تمام ياران مؤمن
پيامبر، كه با آن حضرت در مكه باقى ماندند به جز على بن ابىطالب و ابوبكر، مورد
ظلم و ستم قرار گرفته و به زندان افتادند.
وقتى قريش ديدند
پيامبر از پيروان و ياران بسيارى در مدينه برخوردار شده و كسانى كه در مكه به او
گرويدهاند نيز به سوى آنان در حركتند و مىدانستند كه پيامبر نيز خواه ناخواه به
آنان مىپيوندد، لذا در <دارالندوه» گرد هم آمده و به مشورت پرداختند تا درباره
آن حضرت تصميمى بگيرند: بعضى پيشنهاد كردند او را از سرزمين خود بيرون برانند و
دستهاى ديگر به زندانى كردن او رأى دادند. و ابوجهل پيشنهاد قتل آن حضرت را داد،
به گونهاى كه قبيله او نتوانند از قاتلين وى انتقامجويى كنند، به اين طريق كه از
هر قبيله جوانى چابك و سرشناس انتخاب كنند و به هر يك شمشيرى بُرّنده بسپارند و
آنگاه بر پيامبر هجوم برده و همه با هم با يك ضربت كار او را تمام كنند؛ زيرا اگر
اين گونه عمل كنند، خون پيامبر ميان قبايل به هدر رفته و قبيله وى قادر نخواهد بود
از همه آنها انتقام بگيرد، و بدين سان به گرفتن ديهاى كه بدانان پرداخت شود راضى
خواهندشد. همگى با پيشنهاد اخير موافقت كرده و سپس پراكنده شدند.
جبرئيل(ع) بر
پيامبر نازل شد و وى را در جريان نقشه قوم او قرار داد و از او خواست آن شب را در
بستر خويش نخوابد.
نجات پيامبر(ص)
پاسى از شب گذشته
بود كه جوانان قريش در خانه پيامبر گرد آمده و منتظر بودند تا بهخواب رود و او را
به قتل رسانند، ولى آنگاه كه پيامبر متوجه جايگاه آنان شد به على بن
ابىطالب(ع)(1) فرمود: در بستر من بخواب و رداى سبز حضرمى مرا بر خود بپوشان كه
گزندى به تو نخواهد رسيد، و به وى دستور داد تا امانتى كه از مردم نزد آن حضرت
بوده به صاحبانش برگرداند، چه اينكه بسيارى از مردم مكه به جهت صداقت و
امانتدارى آن حضرت، امانات خود را نزد او به وديعه گذاشته بودند.
پيامبر خدا(ص) از
خانه خود بيرون رفت و خداوند وى را از ديدگان آنها نهان داشت و دشمنان متوجه حضرت
نشدند. پيامبر(ص)آهنگ خانه ابوبكر نمود تا با هم مهاجرت كنند و تصميم گرفتند براى
مخفى ماندن به غار ثور پناه ببرند.
ابوبكر قبل از
حركت به پسرش عبدالله گفت: فرداى آن روز به آنچه كه مردم درباره آندو مىگويند،
گوش بسپارد و شبانگاه خبرها را به آنها برساند و از پسران عامربن فهيره خواست كه
گوسفندان او را در روز به چرا برده و هنگام شب آنها را به مسير غار بياورد تا از
شير آنها بنوشند و آنگاه جهت احتياط همراه با پيامبر از در كوچكى كه پشت ديوار
خانهاش قرار داشت به سمت غار حركت كردند و بدين سان رسول خدا(ص) از نقشه قتل،
رهايى يافت و اين آيه شريفه در اين باره نازل گشت:
وَإِذ يَمْكُرُ
بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ
وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الماكِرِينَ؛(2)
و آنگاه كه
كافران با تو از در مكر و حيله درآمدند تا تو را زندانى نموده يا بكشند و يا از
شهر خارج كنند، آنان به حيله متوسل شدند و خدا نيز با آنان حيله نمود و مكر الهى
برتر از آنان است.
در جستجوى
پيامبر(ص)
با طلوعِ خورشيد،
كفار قريش پى بردند كه محمد(ص) از دست آنان بيرون رفته و كسى كه در بستر او
خوابيده على بن ابىطالب(3) است. آنها به طور ناگهانى با اين قضيه روبهرو شده و
مات و مبهوت گشتند، از اين رو اعلام كردند براى هر كسى كه او را به آنان برگرداند،
جايزهاى معادل يكصد شتر در نظر گرفتهاند. انسانهاى آزمند و طمعكار در گوشه و
كنار به جستجوى حضرت پرداختند، و سرانجام در تعقيب آنحضرت به بالاى كوهى، كه او و
همراهش در آن پناه گرفته بودند رسيده و از در غارى كه آنها در آن مخفى شده بودند
گذارشان افتاد، به نحوى كه پاهايشان محاذى در غار بود، ولى به امر خدا آنها را نمىديدند.
ابوبكر به رسول خدا(ص) عرض كرد: اگر كسى از اينها به جاى پاى خود نگاه كند ما را
مىبيند. پيامبر بدو پاسخ داد: <درباره دو نفرى كه سومى آنها خداست چگونه
مىانديشى». وى به همراهش مىنگريست كه اندوه و پريشانى از چهرهاش نمايان بود،
حضرت سعى كرد مقدارى ناراحتى وى را كاهش دهد، همراهش گفت: به خدا من برخودم
اندوهگين نيستم، ولى بيم از آن دارم كه شما آسيبى ببينى. حضرت فرمود: <نترس و
بيم نداشته باش؛ زيرا خدا با ماست»
و خداى سبحان در
اين باره فرموده است:
إِلّا
تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِىَ
اثْنَيْنِ إِذ هُما فِى الغارِ إِذ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ
مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ
تَرَوْها وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُ اللَّهِ
هِيَ العُلْيا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛(4)
اگر او را يارى
نكنيد، خدا او راكمك خواهد كرد، آنگاه كه كافران او را از مكه بيرون راندند و
زمانى كه يكى از آن دو كه در غار بودند، به همسفر خود گفت: اندوهگين مباش، به
راستى كه خداوند با ماست. خداوند آرامش خاطر بر او فرستاد و با لشكريان غيبى كه
شما آنها را نديديد او را يارى نمود و نداى كافران را پست و نداى خدا را مقام بلند
و پر ارج قرار داد و خداوند قدرتمند و داناست.
رسول اكرم(ص) با
همسفر خود سه روز در غار به سر بردند تا اينكه قريش از يافتن آنها مأيوس شدند و
سپس فرد راهنما دو مركب برايشان آورده و از بيراههاى در نواحى ساحلى، به سمت
مدينه رهسپار گرديدند. هجرت پيامبر(ص) در ماه ربيع الاولِ سال سيزدهم بعثت صورت
گرفت و در آن زمان پنجاه و سه سال از سن مبارك آن حضرت مىگذشت.
حفظ جان
پيامبر(ص)
در بين افرادى كه
براى دستيابى به جايزه به جستجوى پيامبر پرداختند مردى به نام <سراقة بن مالك
بن جعشم» بود كه فردى از قريش به او اطلاع داده بود كه سه نفر را با چشم خود ديده
كه به سمت مدينه در حركتند.
سراقه مردى قوى
هيكل و در شجاعت معروف بود، و بىآنكه كسى در جريان قرار گيرد زره به تن كرد و بر
مركب خويش سوار شد و به تعقيب آن سه نفر پرداخت تا شايد محمد(ص) را بين آنان بيابد
و به جايزه نايل شود.
ابوبكر سوارى را
غرق در سلاح ديد كه به آنان نزديك مىشد، از اين صحنه به وحشت افتاد، ولى رسول
اكرم(ص) با اطمينان به حركت خود ادامه داد و پيوسته در دعا و نيايش بود و از تلاوت
قرآن باز نمىايستاد و در حالى كه سراقه به سرعت به سوى آنان مىآمد، اسبش او را
به زمين كوبيد، وى از جا برخاست و تلاش كرد مجدداً خود را به آنان برساند و آنگاه
كه خيلى نزديك رسيده بود، بار دوم نيز پاهاى اسب او تا زانو به زمين فرو رفت و
سراقه را به جاى دور دستى پرتاب كرد كه با سلاح خود درهم غلتيد. سراقه اين وضع را
به فال بد گرفت و پى برد كه در اين كار با شكست مواجه خواهد شد و با خود گفت:
محمد(ص) دعوت خود را علنى ساخته و پيروز خواهد شد. از اين رو از آنها امان خواست و
از رسول خدا(ص) تقاضا كرد اماننامهاى برايش بنويسد تا نشانهاى ميان آنان باشد.
پيامبر اكرم(ص) به عامر بن فهيره دستور داد تا اماننامهاى براى او نوشت و وى آن
را گرفت و از همان راهى كه آمده بود بازگشت. بعد از آنكه سراقه از تعقيب پيامبر
ناكام شد، كسانى را كه قصد تعقيب رسولخدا(ص) داشتند به اشتباه مىانداخت و بعد از
آنكه واقف شد پيامبر(ص) وارد مدينه شده است،
ماجراى خود و
پيامبر را براى مردم نقل كرد.
ورود به قبا
خبر هجرت نبى
اكرم(ص) به گوش مردم مدينه رسيد و آنها هر روز صبح تا آفتاب سوزان ظهر منتظر مقدم
آن حضرت مىماندند و بعد از آنكه در آن روز از تشريففرمايى حضرت مأيوس مىشدند،
به خانههاى خود باز مىگشتند.
رسول خدا(ص) مدت
هشتروز در بيابان سوزان راه پيمود تا به منطقهاى به نام <قبا» در شش ميلى
مدينه رسيد و گروه زيادى از ياران حضرت به دليل بيمى كه بر جان پيامبر از ناحيه
دشمنان داشتند، مسلحانه به استقبال آن حضرت آمده بودند.
پيامبر اسلام(ص)
بر بنى عمرو بن عوف وارد شد و بيش از ده روز نزد آنان اقامت گزيد و در اين فاصله
رسول خدا نخستين مسجد در اسلام را بنا كرد كه به مسجد قبا معروف است، و قرآن به
اين مسجد اشاره مىكند.
لَمَسْجِدٌ
اُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ رِجالٌ
يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهِّرُواْ وَاللَّهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرِينَ؛(5)
و مسجدى كه از
روز نخست براساس تقوا بنا شد، سزاوارتر است كه در آن به نماز بايستى. در آن مردانى
وجود دارند كه علاقهمندند پاك و پيراسته باشند و خداوند پاكان را دوست دارد.
و پيامبر اسلام
با ياران خود در بناى اين مسجد تشريك مساعى داشت.
سخنرانى
پيامبر(ص)
رسول گرامى
اسلام(ص) سپس در روز جمعه در حالى كه يارانش پيرامون وى گرد آمده بودند قبا را به
قصد مدينه ترك گفت و هنگام ظهر بدانجا رسيد و درمحل سكونت بنىسالم بنعوف در
منطقهاى به نام <رانوانا» نزول اجلال فرمود و نماز جمعه را در آنجا اقامه كرد
و براى مردم چنين خطبه خواند:
<حمد و سپاس
خدا را سزد، او را سپاس مىگويم و از او درخواست كمك و يارى دارم، به آمرزش او
اميد بسته و از او هدايت مىطلبم، ايمان بدو آورده و به وى كفر نمىورزم. با هركس
كه به انكار او برخيزد دشمنى خواهم كرد و گواهى مىدهم كه جز خداى يگانه معبودى
نيست و محمد بنده و فرستاده اوست كه او را در برههاى از آمدن پيامبران، و وجود
اندكِ علم و دانش و گمراهى مردم، در گذشت زمان ونزديكى رستخيز، با مشعل هدايت و
نور و پندواندرز به سوى مردم فرستاد. كسى كه از خدا و رسول او پيروى كند، هدايت و
كسى كه نافرمانى آنان كند منحرف گرديده و به گمراهى سختى دچار گشته است. شما را به
تقواى الهى سفارش مىكنم؛ زيرا برترين چيزى كه مسلمانى آن را به مسلمان ديگر سفارش
كند، تشويق و ترغيب او به آخرت و سفارش به تقواى الهى است. از آنچه خدا شما را بر
حذر داشته پرهيز نماييد كه پند و نصيحتى بهتر از اين وجود ندارد، تقوا براى آن كس
كه از خدا بيم داشته باشد، يارى راستين براى دستيابى به سعادت آخرت است. كسى كه
كارهاى نهان و آشكار خويش را طبق فرموده خداوند و به خاطر او انجام دهد، در دنيا
سبب نيكنامى او شده و در آخرت آنگاه كه هركس نياز
به اعمال پيش
فرستاده خويش دارد، ذخيره پس ازمرگ اوخواهد بود و اگر كارهايش غير از اين باشد
آرزومند است كاش آن را انجام نداده بود. خداى سبحان شما را از خود برحذر مىدارد و
او به بندگانش مهربان است، سخنش راست و وعدهاش تخلفناپذير است. خداوند
مىفرمايد: <ما يُبَدَّلُ القَوْلُ لَدَىَّ وَما أَنَا بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ».
در امور دنيا و آخرت و آشكار و نهان از خداى خويش بيمناك باشيد؛ زيرا: <وَمَنْ
يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَيُعْظِمْ لَهُ أَجْراً»؛
<وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً». تقواى الهى
انسان را از ناخرسندى و كيفر و خشم خداوند مصون مىدارد و موجب سرافرازى و خشنودى
پروردگار و بالابردن مقام و منزلت شخص مىگردد.
[از آنچه خدا به
شما داده] بهرهمند شويد و در دستورات الهى كوتاهى نورزيد، خداوند كتاب خود را به
شما آموخته و راه خويش را ارائه داده است تا راستگويان را از دروغگويان باز شناسد،
همان گونه كه خداوند به شمإ؛هه احسان نموده، شما نيز نيكى و احسان كنيد و با
دشمنانش دشمنى و در راه او به نحوى بايسته مبارزه و پيكار نماييد. او شما را
برگزيد و مسلمانتان ناميد تا هر كسى به هلاكت مىرسد و يا زنده مىماند، با دليل و
برهان باشد. قدرت از آن خداست. خدا را بسيار ياد كنيد و براى پس از مرگ، عمل نيك
انجام دهيد، چه اينكه اگر كسى ارتباط ميان خود و خدا را سامان بخشد، خداوند بين
او و مردم را اصلاح مىكند، چون حاكم بر مردم، خداست، نه اينكه مردم بر او
حاكمند، اومالك مردم است، نه مردم مالك اويند، هيچ گونه قدرت و توانى جز از ناحيه
خداوند بزرگ وجود ندارد.»(6)
پيامبر(ص) در
مدينه
رسول اكرم(ص) پس
از به جا آوردن نماز جمعه، به مسير خود ادامه داد تا به مدينه رسيد و مردم شهر
براى استقبال آن حضرت از شهر بيرون آمده و اين شعار را سر مىدادند:
<اللهاكبر، جاء رسول الله، الله اكبر، جاء محمد» و زنان وكودكان نيز براى گفتن
خيرمقدم به آن بزرگوار اين سرود را مىخواندند:
طلع البدر علينا
وجب الشكر علينا
من ثنيات الوداع
ما دعا للَّه داع
آن روز، روزى
سرشار از شادى و سرور بود كه مدينه مانند آن را در تاريخ خود سراغ نداشت و از سويى
هر يك ازمردم علاقهمند بودند حضرت در خانه آنها حضور يابد، ولى پيامبر(ص) مهار
شتر را رها ساخت تا هر كجا خواهد برود، و به انبوه جمعيت مشتاقى كه پيرامون وى
حلقه زده بودند فرمود: شتر را رها كنيد؛ زيرا مأموريت دارد؛ يعنى هركجا كه شترِ
پيامبر زانو بزند، حضرت در همانجا اُطراق خواهد كرد. شتر به راه خود ادامه داده
تا به منطقه <مربد(7)» مقابل خانه ابوايوب انصارى رسيد، و در آنجا خوابيد. زمين
<مربد» متعلق به دو نوجوان يتيم بود و رسول خدا(ص) آن را از ولىّ آنها خريدارى
كرد و در آن مسجدى راكه امروزه به حرم نبوى شريف معروف است بناكرد (ساختمان اين
مسجد تاكنون چندين بار تجديد بنا گرديده است). تا زمانى كه مسجد پيامبر(ص) بنا
گرديد و خانهاش در جوار آن ساخته شد، آن حضرت در خانه ابوايوب انصارى اجلال نزول
فرمود.
شخص پيامبر در
ساختن مسجد كمك مىكرد تا مسلمانان را به كار تشويق نمايد. مهاجر و انصار نيز در
ساختن مسجد تشريك مساعى داشته و به بناى آن ادامه دادند. پيامبر(ص) شخصاً همراه
مسلمانان سنگ بنا را حمل مىكرد و مىفرمود:
اللهمّ لا عيش
الّا عيش الآخرة
فاغفر الأنصار و
المهاجرة؛
بار خدايا، زندگى
جز زندگى آخرت نيست، پس انصار و مهاجرين را ببخشا.
رسول خدا(ص) خانه
خويش را متصل به مسجد بنا كرد و در آن سكونت گزيد.
و آنگاه كه
پيامبر(ص) در مدينه استقرار يافت در پى اعضاى خانوادهاش كه در مكه بودند
فرستاد(8). عبدالله بنابوبكر نيز همراه خانواده پدر با آنان ازمكه خارج شد، ولى
مشركين مكه برخى از مسلمانان مستضعف را از مهاجرت باز داشته و آنها را به زندان
افكندند و مورد آزار و اذيت و شكنجه قرار دادند.
پيمان برادرى
تاريخ دعوت اسلام
در مدينه با دورههاى جديدى، همانند دوران ارشاد و هدايت، دوران نظم و انضباط و
دوران پيروزى آغاز گرديد.
در ابتداى هجرت
در شهر مدينه، قبايل گوناگونى سكونت داشتند. نخستين گروه آنان كسانى بودند كه دعوت
پيامبر اكرم(ص) را پذيرا گشته و به رسالت وى ايمان آورده بودند، و پيامبر آنها را
انصار ناميد. دسته ديگر مهاجرانى بودند كه از مكه به مدينه گريخته بودند و دسته
سوم؛ يهوديان را تشكيل مىدادند و سرانجام بتپرستانى كه هم چنان بر شرك به خدا
باقى ماندند، و با وجود اين تعددِ قبايل، ميان مردم اصيل مدينه، كينههاى ديرينه و
ريشهدارى وجود داشت كه در بسيارى موارد، آتش جنگ را ميان آنان شعلهور ساخته بود
و ناگزير، اين وضعيت، تدبيرى اساسى مىطلبيد كه به اختلافات گوناگون اين جامعه از
هم پاشيده پايان دهد.
نخستين گامى كه
رسول اكرم(ص) در اين زمينه برداشت، چارهانديشى در امر گذران زندگى اين مهاجران
بود، چه اينكه بيشتر آنان در خلال اقامت خود در مكه، از زندگى مناسب و مرفهى
برخوردار بودند، ولى براى حفظ دين خود ناگزير شدند ثروت و دارايى خويش را رها
سازند.
راهحلّى كه رسول
خدا(ص) انجام داد، پيمان(9) برادرى ميان انصار و مهاجرين بود، لذا بدانها فرمود:
<براى خدا، هر دو تن از شما با يكديگر برادر باشيد». اين برادرى در دين به اين
سبب بود كه آنها به كمك يكديگر شتافته و در مشكلات زندگى، دست يارى به هم بدهند و
همان گونه كه برادران نسبى(10) از يكديگر ارث مىبرند، اين برادران نيز از يكديگر
ارث ببرند. هر يك از انصار، برادر مهاجر خويش را به خانه خود راه داد و بهگونهاى
شگفتانگيز از وى پذيرايى به عمل آورد از جمله: وقتى عبدالرحمان عوف به مدينه آمد،
رسول خدا(ص) ميان او و سعدبن ربيع انصارى پيمان برادرى بست. سعد به او گفت: اى
برادر، من بيش از همه مردم مدينه مال و ثروت دارم، اينك نيمى از آن مربوط به تو
باشد و داراى دو همسر هستم، هر كدام را كه بپسندى با طلاق از او جدا مىشوم تا به
ازدواج تو در آيد. عبدالرحمان گفت: خداوند به تو و خانواده و اموالت خير و بركت
دهد، مرا به بازار راهنمايى كن، وى به بازار رفت و به داد و ستد پرداخت و بهره
فراوانى برد و وضع زندگى او بسيار مناسب شد و زنى از انصار را به ازدواج خويش در
آورد.
خداى متعال با
اين فرموده، انصار را به جهت برخورد بسيار شايسته آنان با برادران مهاجر خود مورد
ستايش قرار داده است:
وَالَّذِينَ
تَبَوَّءُوا الدّارَ وَالإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ
إِلَيْهِمْ وَلا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ
عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ
فَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ؛a= "#021">(11)
انصار كه قبل از
مهاجرين مدينه را خانه ايمان گردانيدند، مهاجرينى را كه به سوى آنان مىآيند دوست
مىدارند، و در دل خود هيچ نيازى نسبت به آنها نمىيابند، مهاجران را بر خويش مقدم
مىداشتند، هر چند خود نيازمند چيزى بودند و كسانى كه نفسشان از بخل نگاه داشته
شود، آنها رستگارانند.
همانگونه كه
خداوند با اين فرموده، انصار و مهاجرين را با هم به برترين چيزى كه نفس بدان
علاقهمند است مژده داده است:
وَالسّابِقُونَ الأَوَّلُونَ
مِنَ المُهاجِرِينَ وَالأَنْصارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِىَ
اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِى تَحْتَها
الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الفَوْزُ العَظِيمُ؛
آن دسته از
مهاجرين و انصار كه سبقت به ايمان گرفتند و آنان كه به نكويى از آنها پيروى كردند،
خداوند از همه آنها خشنود است و آنها از خدا، و براى آنها بهشتى كه از زير درختانش
نهرهاى آب جارى است برايشان مهيا كرده است و براى هميشه در آنجا جاودان خواهند
ماند و اين همان رستگارى بزرگ است.
پيامبر اسلام(ص)
با اين پيمان برادرى دينى، دلها را به يكديگر نزديك نمود و وضعيت زندگى مهاجرانِ
مستمند را سر و سامان بخشيد و اين يكى از جالبترين مظاهر مسؤوليت اجتماعى است كه
اسلام آن را به جهت سازش طبقاتى و تحكيم پيوند و همبستگى، در دل پيروان خود رسوخ
داده است.
پس از آن رسول
اكرم(ص) با يهود پيمان بست و عهدنامه مشروحى ميان آنان و مهاجر و انصار نگاشت كه
در آن بر حفظ وحدت مسلمانان و يكپارچگى آنها و حرمت جان و مال يكديگر و حرمت
مدينه تأكيد شده بود، يهوديان در اين پيمان نامه قرارداد كرده بودند كه هريك از دو
طرف بر دين و آيين خود باقى بمانند و اگر بحث و مشاجرهاى بين طرفين بهوجود آمد
كه موجب به هم خوردن پيمان نامه شد، قضاوت و داورى به خداى عزّوجّل و رسول او حضرت
محمد(ص) سپرده شود.
با انعقاد اين
پيمان نامه و عقد برادرى ميان مسلمانان، وضعيت مدينه آرام گرفت و مسلمانان
بىآنكه فتنه و آشوب و اذيت و آزارى آنها را تهديد كند، با آرامش خاطر به انجام
دستورات دين خود پرداختند.
1- اين عمل على
بن ابىطالب(ع) نهايت فداكارى و اخلاص وى را به پيامبر مىرساند. او جان خود را در
راه نجات جان پيامبر به خطر انداخت.
2- انفال (8) آيه
30.
3- مؤلف از
ماجراى خوابيدن على(ع) در بستر پيامبر(ص) (ليلة المبيت) به سادگى گذشته، در صورتى
كه بزرگانى چون يعقوبى از اهلسنت در اين زمينه داد سخن دادهاند. وى در كتاب خود
مى گويد: خداوند در آن شب به جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه يكى از شما دو تن را
محكوم به مرگ كردم. كداميك حاضر است در راه رفيقش از جان خود بگذرد. هر دو فرشته،
زندگى را برگزيدند. خداوند بدانان فرمود: چرا مانند على بنابىطالب نبوديد؟ زيرا
من ميان او و محمد برادرى ايجاد كرده و عمر يكى از آن دو را بيشتر قرار دادم و على
مرگ را برگزيد، تا محمد زنده بماند - هم اكنون شما به زمين فرود آييد و او را از
دشمنانش حفظ كنيد. آن دو فرمان الهى را انجام دادند و بالاى سر و پايين پاى على(ع)
نشستند. جبرئيل مىگفت: <بخٍّ بخٍّ يابنابىطالب مَن مثلك، يباهى الله بك
ملائكته؛ مرحبا بر تو اى پسر ابوطالب چه كسى مانند توست؟ خدا به واسطه تو بر
فرشتگان مباهات مى كند». المستدرك على الصحيحين، ج3، ص5. <ج».
4- توبه (9) آيه
40.
5- توبه (9) آيه
108.
6- ابن اثير،
البدايه و النهايه و تاريخ طبرى.
7- محل خشك كردن
خرما.
8- كسى كه از
ناحيه رسول خدا(ص) مأموريت يافت، فَواطِم، يعنى فاطمه دخت پيامبر، فاطمه بنت اسد،
فاطمه دختر زبير و مسلمانانى را كه تا آن روز موفق به مهاجرت نشده بودند همراه
بياورد، اميرالمؤمنين على(ع) بود. <ج».
9- مؤلف براى
مهيا كردن زمينههاى بعدى در مباحث تاريخى، به ويژه بيعت على(ع) از بيان واقعيت
اخوت پيامبر(ص) با على(ع) طفره رفته است. در اين زمينه رسول خدا(ص) فرمود:
<تَاخوا في الله أخوين أخوين؛ در راه خدا دوتا دوتا با هم برادرى كنيد» و سپس
ميان ياران خود ايستاد و دست على(ع) را گرفت و فرمود: <اين هم برادر من است».
سيره ابن هشام، بخش نخست، ص501. <ج».
10- اين ارث بردن
تا زمان نزول آيه شريفه <أولوا الأرحام بعضهم أولى ببعض» ادامه داشت و پس از آن
ميراث، به نزديكانى كه قرآن بدانان تصريح كرده است منتقل گرديد.
11- حشر (59 )
آيه 9.
محمد(ص)
و مبارزه در راه انجام رسالت
فرمان جهاد
رسول خدا(ص) و
ياران، مدت سيزدهسال انواع اذيّت و آزار قريش را تحمّل كردند و قرآن كه بر حضرت
نازل مىگشت، وظيفه او و كيفيت برخورد وى را با آنان معيّن مىساخت، مانند اين
فرموده:
أُدْعُ إِلى
سَبِيلِ رَبِّكَ بِالحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ بِالَّتِى
هِىَ أَحْسَنُ؛
مردم را با حكمت
و دانش و پند نكو به سمت پروردگارت بخوان و به شيوهاى مناسب با آنان به مناقشه
بپرداز.
فَاصْبِرْ كَما
صَبَرَ أُولُوا العَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ؛
همان گونه كه
پيامبران اولوالعزم صبر كردند، تو نيز شكيبايى نما.
و آنگاه كه
طغيان و سركشى كافران فزونى يافت و نقشه قتل پيامبر را مطرح كردند -چنانكه يادآور
شديم- حضرت از مكه مهاجرت فرمود و به مهاجرانى كه قبل از او به مدينه رفته بودند
پيوست.
پس از هجرت
پيامبر و يارانش به مدينه، رفتار مردم مكه با مسلمانان كه در مكه باقى مانده بودند
و قادر بر پيوستن به برادران مهاجر خويش نبودند تفاوت كرد، چه اينكه قبل از هجرت،
دشمنى با مسلمانان به صورت فردى و پراكنده بود - و بيشتر اوقات - به جهت مقام شامخ
پيامبر و احترام بزرگانى كه ميانشان حضور داشتند با آنان رفتارى ملايمتر نشان
مىدادند، ولى پس از آنكه فضا را مناسب ديدند، به صورت دستهجمعى آنها را مورد
تهاجم قرار داده و به آزار و اذيت و شكنجه آنان پرداختند و روز به روز بر ظلم و
ستم خود نسبت به آنان افزودند تا اينكه جام صبر و شكيبايى آنها لبريز گشت، از اين
رو به خداى خويش پناه آورده و از او درخواست كمك نمودند، در اين هنگام بود كه
خداوند به مؤمنين، فرمان جهاد داد و مهاجر و انصار را دستور داد تا به كمك برادران
مؤمن مستضعف خويش در مكه بشتابند. خداى متعال فرمود:
وَقاتِلُوا فِى
سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَلاتَعْتَدُوا إِنَاللَّهَلايُحِبُّ
المُعْتَدِينَ * وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ
حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ القَتْلِ؛(1)
در راه خدا با
كسانى كه با شما سر جنگ دارند نبرد نماييد، ولى ستمكار نباشيد كه خداوند ستمكاران
را دوست ندارد، و آنها (دشمنان) را هر كجا يافتيد از دم تيغ بگذرانيد و همان گونه
كه شما را اخراج نمودند، آنها را بيرون برانيد و فتنه و آشوب سختتر از كشت و
كشتار است.
وَما لَكُمْ لا
تُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ المُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ
وَالوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ القَرْيَةِ
الظالِمِ أَهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنا مِنْ
لَدُنْكَ نَصِيراً؛(2)
چرا در راه خدا
مبارزه و جهاد نمىكنيد، در صورتى كه جمعى ناتوان از مردان و زنان و كودكان كه در
مكه گرفتارند مىگويند: پروردگارا، ما را از اين شهرى كه مردم آن ستمكارند برهان و
از پيشگاه خود برايمان سرپرستى قرار ده و يار و ياورى براى مامقرّر دار.
اين آيات روشنگر
اين است كه انگيزه جواز جنگ و نبرد، يكى به ناحق راندهشدن مؤمنين از شهر و
ديارشان و ديگرى پاسخ تعدّى و تجاوز دشمن و يارى برادران مستضعف خويش در مكه بوده
است.
قطع راه بازرگانى
رسم قريش براين
بود كه محصولات كشاورزى و صنايع دستى خود را با شاميان مبادله مىكردند و دسترسى
به شام جز از راه مدينه ميسّر نبود.
يكى از نخستين
راههايى كه پيامبر براى جلوگيرى از نفوذ كفّار چارهانديشى كرد، بستن راه تجارت
برون مرزى آنها و مصادره اموالشان بود و اين عمل سبب ضعف قدرت مالى آنها مىشد كه
در صحنههاى ديگر مىتوانست باعث شكست آنها گردد در اين راستا تهاجماتى صورت گرفت
و چون شخص پيامبر(ص) فرماندهى آنها را برعهده داشت <غزوه»(3) ناميده شدند. و
اگر فرماندهى به عهده شخص ديگرى غير از پيامبر بود به آن <سريه»(4) مىگفتند.
اين تهاجمات اغلب، پيروزىهاى چشمگير نظامى نداشته و كشته نيز مىداد، ولى نتايج
سياسى و معنوى بسيار ارزنده و فوقالعاده مؤثرى داشته است. ما در اين مبحث كوتاه،
به بيان برخى از غزواتى كه مبارزه رسولاكرم و مؤمنين در اين جنگها، برجستهترين
شكل فداكارى و ايثار را به منصّه ظهور گذاشت مىپردازيم؛ فداكاريى كه بر ايمان قوى
به خدا و عشق و علاقه به بذل جان در راه گسترش اسلام و خرسندى خداوند، استوار بوده
است. خداوند مؤمنين را چنين توصيف مىكند:
مِنَ المُؤْمِنِينَ
رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ
وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً؛(5)
مردانى از مؤمنين
هستند كه بر سر پيمانى كه با خدا بستند صادقانه ايستادند. مدت برخى از آنها به سر
آمده و بعضى در انتظارند و عهد و پيمان خويش را هيچگونه تغيير و تبديلى ندادند.
1- بقره (2) آيات
190 - 191.
2- نساء (4) آيه
75.
3- تعداد
غزوههايى كه رسول خدا(ص) شخصاً فرماندهى آنها را به عهده داشت 25 و تعداد سرايا
47 سريّه بود و در 9 غزوه پيامبر، خود در آنها جنگيد كه عبارت بودند از: بدر،
اُحد، مصطلق، خندق، قريظه، خيبر، فتح مكه، حنين و طائف.
4- تعداد غزوات
رسول خدا(ص) به اختلاف نقل مورخان 26 - 27 و تعداد سريّهها بين 36 تا 82 سريه
وارد شده - اختلاف در ذكر تعداد غزوات از آن جهت است كه عدهاى غزوه خبير و وادى
القرى را يكى دانسته و گروهى ديگر اين دو غزوه را جداگانه ذكركردهاند. طبقات ابن
سعد، ج2، ص5؛ مروج الذهب، ج2، ص288؛ البدء و التاريخ، ج4، ص180. <ج».
5- احزاب (33)
آيه 23.
غزوه
بدر
در پى كاروان
پيامبر اسلام(ص)
اطلاع يافت كه كاروانِ بازرگانى بزرگى از قريش به سرپرستى ابوسفيان از شام راهى
مكه شده و تعداد سى يا چهل مرد حفاظت آن را برعهده دارند.رسول اكرم(ص) تصميم گرفت
راه را بر اين كاروان بسته و اموال آن را مصادره كند تا از اين راه قريش را در
بحران مالى و اقتصادى سختى قرار دهد، لذا براى دستيابى بر آن كاروان ياران خود را
فراخواند تا همراه وى از شهر خارج گردند. تعداد 313 تن نداى حضرت را لبيك گفتند،
اين تعداد جنگجو مىتوانست كار مورد نظر او را عملى سازد، لذا به همان تعداد اكتفا
نموده و به سمت راهى كه به بدر منتهى مىشد حركت نمود.
كاروانهايى كه
قصد داشتند مسير سوريه تا مكه را از طريق ساحل طى كنند، از منطقه <بدر»
مىگذشتند و مسافت بين <مدينه» و <بدر» بيش از 160 كيلومتر بود، و تعداد
مركبهاى سوارى آنان دو اسب و هفت شتر بود كه به نوبت بر آنها سوار مىشدند.
بنابراين سهميه خود رسول اكرم(ص) با على بنابىطالب و مرثدبن أبى مرثهغنوى يك
شتر بود، برخى پياده رفته و بعضى به استراحت مىپرداختند، دو يار پيامبر عرضه
داشتند: <ما به جاى شما پياده روى مىكنيم». حضرت فرمود: <نه شما دو تن از
من نيرومندتريد و نه من از شما به اجر و پاداش بىنيازترم». حضرت با اين سخن
خواست، با هر يك از نيروهاى خود تساوى داشته باشد.
فرار كاروان
به ابوسفيان خبر
رسيد كه پيامبر براى دستيابى به كاروان وى از شام خارج گشته است، ازاين رو يكى از
مردان خود را به مكه نزد قريش فرستاد تا آنها را در جريان امر قرار دهد و خود،
راهى جدا از راه كاروانيان برگزيد، به اين اميد كه از چنگال كسانى كه در كمين وى
هستند بگريزد. بزرگان قريش با سپاهى متشكل از 950 جنگجو و يك صد اسب و هفتصد شتر
بار از آذوقه و اسلحه به سرعت خود را به يارى وى رساندند. در بين راه فرستادهاى
از ابوسفيان به آنان رسيد و آنها را در جريان نجات يافتن ابوسفيان و كاروانش قرار
داد و از آنان درخواست كرد به مكه باز گردند، ولى به غيرت ابوجهل برخورد و از
بازگشت سرپيچى كرد و اصرار بر ادامه مسير داشت و فرياد زد و گفت: به خدا سوگند ما
باز نمىگرديم تا وارد بدر شده و در آنجا سه روز اقامت كنيم و با ذبح گوسفند، طعام
تدارك ديده و بخوريم و شراب بنوشيم و كنيزكان آوازهخوان برايمان آواز بخوانند، تا
عرب در جريان امر حركت و جمعيت ما قرار گرفته، و از آن پس براى هميشه از ما احساس
بيم و خطر نمايند و اينان كسانىاند كه خداوند درباره آنها فرموده است:
وَلا تَكُونُوا
كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَرِئاءَ النّاسِ؛(1)
و مانند كسانى
نباشيد كه از ديار خود براى خوشگذرانى و هوس و تظاهر بيرون رفتند.
برخى از آنان
دچارشك و ترديد شده و باز گشتند و بقيه، نظر ابوجهل را پذيرفته و مسير خود را طى
نمودند تا به منطقه بدر رسيدند و در مكانى كه به بدر چندان نزديك نبود، فرود
آمدند.
كسب خبر از
كاروان
مسلمانان به سرعت
حركت كردند تا مبادا كاروان از چنگال آنها بگريزد، آنان تلاش مىكردند از وضعيت
كاروان اطلاع حاصل كنند تا اينكه به منطقه <ذفران» رسيده و در آنجا اطراق
كردند. در همان مكان خبر يافتند كه قريش براى دفاع از اموال و كالاهاى خود باسپاهى
گران از مكه خارج شده است و بدين سان صحنه عوض شد؛ زيرا آنان توان رويارويى با
كاروان كم جمعيت را داشتند و خود را جهت برابرى با سپاهى انبوه آماده نكرده بودند.
پيامبر اسلام(ص)
با سپاه خويش به مشورت پرداخت و به آنها اطلاع داد كه خداوند وعده پيروزى بر يكى
از دو گروه (كاروان بازرگان يا سپاه قريش) را به او داده است. بدين وسيله براى
رسول خدا(ص) مشخص شد كه عدهاى ميل دارند تنها بر كاروان پيروز شوند و دليلشان هم
اين است كه وقتى پيامبر(ص) آنها را فرا خواند بدانان نفرمود قصد جنگ دارد، تا ساز
و برگ جنگ و نبرد را تدارك ببيند، خداوند با نازل كردن اين آيه شريفه، آنان را
مورد نكوهش قرار داد: <وَإِذ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدى الطّائِفَتَيْنِ
أَنَّها لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ(2)».
يعنى شما در پى امرى آسان بوده و از كسب قدرت و سربلندى براى خود روگردان هستيد.
يكى از ياران
حضرت به نام مقداد بن عمرو به پيامبر عرض كرد: <اى رسول خدا(ص)، هر گونه كه
خداوند به شما دستور داده عمل نماييد، به خدا سوگند، ما سخنى را كه بنىاسرائيل به
موسى گفتند كه تو و خدايت برويد و بجنگيد و ما در اينجا مىنشينيم، به شما نخواهيم
گفت، بلكه شما و خدايت به جنگ آنها رفته و ما نيز در كنار شما به نبرد خواهيم
پرداخت، به خدايى كه شما را به پيامبرى مبعوث فرموده، اگر ما را به <بَرْك
الغماد»(3) ببرى در كنار تو خواهيم جنگيد تا به اهداف خويش دست يابى».
رسول اكرم(ص) او
را دعاى خير فرمود و سپس متوجه ياران خود - منظورش مردم مدينه بودند - شد؛ زيرا از
پيمانى كه حضرت با آنان بسته بود، چنين استفاده مىشد كه يارى پيامبر جز در داخل
مدينه واجب نيست. سعد بن معاذ رئيس قبيله اوس به حضرت عرضكرد: اى رسول خدا(ص) به
خدا سوگند گويى منظورتان ما هستيم؟ حضرت فرمود: آرى، سعد عرضه داشت: ما به شما
ايمان آورديم و تصديقتان نموديم و گواهى داديم آنچه را مىگويى حقّ است و در اين
راستا عهد و پيمان بستيم كه به دستورات شما گردن نهيم. اى رسول خدا(ص) به هر سمت
كه قصد دارى برو، ما در خدمت شما هستيم. به خدايى كه شما را به صدق و راستى
برانگيخت، اگر بخواهى ما را به دريا فرو ببرى با شما خواهيم بود و حتى يك نفر از
فرمان شما سرپيچى نخواهد كرد، و اگر فردا دشمن با ما روبهرو شود، هيچ نگرانى
نداريم، ما در جنگ و نبرد، پايدار و مقاوم بوده و در برابر دشمن مردانه مىايستيم،
شايد خداوند به سبب عملى كه از ما سر مىزند شما را خرسند گرداند، بنابراين با
عنايت الهى حركت كنيد.
چهره مبارك رسول
اكرم(ص) از اين سخنان شكفته شد و مسرور گرديد و سپس فرمود: <حركت كنيد؛ زيرا
خداوند پيروزى بر يكى از اين دو گروه را به من وعده داده است، به خدا سوگند گويى
به قتلگاه آنان مىنگرم».
مسلمانان در بدر
پس از اين سخنان،
مسلمانها به حركت در آمده تا به نزديكى بدر رسيدند. پيامبراكرم(ص) سوار بر شتر
خويش گشت و در مسير خود به پيرمردى عرب برخورد، از وضعيت او متوجه شد كه سپاه قريش
در نزديكى اوست، لذا برخى از ياران خود را براى كسب اطلاع از آنها اعزام نمود،
آنان به دو جوان از قريش برخورد كردند كه از آب بدر برمىگرفتند. رسول خدا(ص) با
ديدن آن دو نفر به محل و تعداد سپاه آنها پىبرد.
مسلمانان در
نزديكترين جهت منطقه بدر و دور از آب، در سرزمينى خشك فرود آمدند و دسترسى به آب
نداشتند و از آنجا كه تازه مسلمان بودند بيم آن مىرفت كه تصميم و اراده آنها رو
به ضعف و سستى گرايد، چنان كه خستگى راه نيز آنها را از پا در آورده و خواب بر
آنان مستولى گشته بود، ولى پس از آن، آسمان بر آنان پىدرپى باران باريد و از آب
باران نوشيدند و خود را شستشو دادند، حوضهاى آب ساختند و ظروف آبى خويش را پر از
آب نمودند و بر زمين زير پايشان آب جارى شد، همه اين امور سبب شد كه دلهاى آنان
شاد گشته و آرامش يابد، قرآن به اين كمك غير قابل انتظار اشاره فرموده است:
إِذ يُغَشِّيكُمُ
النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءاً
لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَلِيَرْبِطَ عَلى
قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ؛(4)
آنگاه كه خواب
راحت شما را فرا گرفت، براى اينكه از ناحيه خدا ايمنى يافتيد و از آسمان آبى
فرستاد تا شما را پاك گرداند و پليدى و وسوسه شيطان را از شما دور سازد و دلهاى
شما را به يكديگر مرتبط نمايد و گامها را استوار دارد.
ولى نزول اين
باران بر مشركين بسيار زيانآور بود؛ زيرا آب به گونهاى منطقه آنها را فراگرفت كه
توان نقل و انتقال و پيشروى را از آنها سلب كرد، و شنزارهاى منطقه مسلمانان را به
گونهاى محكم ساخت كه عبور از آن به راحتى انجام مىشد و بدين سان پيامبر(ص) و
يارانش براى رسيدن به آب، بر مشركين پيشى گرفته و در نزديكترين بخش محل آب بدر،
فرود آمدند. حُباب بن مندز كه انسانى صاحب نظر بود به پيامبر عرض كرد: اى رسول
خدا(ص) آيا خداوند دستور داده كه ما در اين محل بمانيم و نبايد جلو و عقب برويم،
يا اينكه اين عمل به جهت تاكتيك جنگى مناسب است. حضرت فرمود: براى تاكتيك جنگ.
حباب عرض كرد: اىرسول خدا(ص) اينجا محل مناسبى نيست، به مردم دستور فرماييد حركت
كرده تا در محل نزديكترين چاه آب فرود آييم و سپس چاههاى پشت سر را پر كنيم و
آنگاه بر روى آن حوضى بنا كرده و آن را پر از آب كنيم و سپس به نبرد با دشمن
بپردازيم و بدين ترتيب ما، آب در اختيار داريم و از آن مىنوشيم و دشمن از نوشيدن
آب بىبهره است. پيامبراكرم(ص) فرمود: نظريهاى پسنديده دادى و بدين وسيله آنچه را
حُباب گفته بود عملى ساخت.
قابل يادآورى است
كه پذيرفته شدن نظريه حُباب از ناحيه پيامبر مىتواند درسى آموزنده باشد كه آرا و
نظريات را بايد بين مسلمانان به مشورت گذاشت و رهبر جامعه نيازمند مشورت با افراد
صاحبنظر است، لذا خداوند به پيامبر خود حضرت محمد(ص) دستور مىدهد:
<وَشاوِرْهُمْ فِى الأَمْرِ».
به سبب علاقه
فراوانى كه مسلمانان به سلامتى پيامبر خود داشتند، سعد بن معاذ به آن حضرت عرض
كرد: اى پيامبر خدا، آيا موافقيد براى شما سايهبانى بسازيم كه در آن به سر ببرى و
مركبتان را آماده كنيم و پس از آن با دشمنان رويارو گرديم؟ اگر خداوند ما را بر
سربلندى بر دشمنانمان پيروز ساخت، كه در اين صورت اين همان خواسته ماست و اگر
پيروز نگشتيم شما بر مركب خود سوار شده و به يارانمان در پشت جبهه بپيونديد؛ زيرا
علاقه كسانى كه در جنگ حاضر نشدند، به شما كمتر از ما نبوده و اگر آنها هم تصور
مىكردند كه شما نبردى در پيش دارى، از يارى شما باز نمىايستادند، و خداوند به
واسطه آنها شما را از شرّ دشمنان حفظ مىكرد، آنها از خيرخواهان شما بوده و در
كنارتان مبارزه مىكردند. پيامبر(ص) وى را ستوده و دعاى خير فرمود. آنگاه بر فراز
تپهاى، سايبانى براى پيامبر ساختند تا از آنجا بر صحنه كارزار نظارت داشته باشد.
آمادگى نبرد
وقتى كه
مسلمانها گرد هم آمده و آماده نبرد شدند، رسول اكرم(ص) بهپاخاست و صفوف آنها را
منظم ساخت و بدانها دستور داد تا زمانى كه وى به آنان فرمان نداده است، حقّ
ندارند بر دشمن حمله كنند و اگر دشمن به آنان هجوم برد، آنان را آماج تيرهاى خود
قرار دهند و تا زمانى كه دشمن بدانها نرسيده، دست به شمشير نبرند. پس از اين
سفارشات به سايبانى كه جهت نظارت وى بر صحنه كارزار ساخته بودند بازگشت.
سپاه قريش،
صبحگاهان به سمت منطقه به حركت در آمد. وقتى پيامبر(ص) آنها را ديد عرضه داشت:
<بار خدايا، قريش با تكبر و نخوت به دشمنى تو و تكذيب فرستادهات برخاسته،
پيروزى خويش را كه به من وعده دادى نصيب ما گردان، خداوندا، صبح امروز اينان را
نابود و هلاك گردان» و سپس نگاهى به ياران خود نمود كه تعدادشان سيصد و اندى نفر
بود و به مشركان نگريست و آنان را هزار نفر يافت، لذا رو به سمت قبله كرد و
عرضهداشت: <پروردگارا، وعدهاى را كه به من داده بودى عملى ساز، بار خدايا،
اگر اين گروهاز گروندگان به دين و آيين تو كشته شوند، هرگز در روى زمين مورد
پرستش قرارنخواهى گرفت» و پيوسته از خداى خويش يارى مىخواست و او را مىخواند تا
آنجا كهرداى آن حضرت به زمين افتاد. خداوند پس از اين يارى طلبى اين آيه شريفه را
نازلفرمود:
إِذ تَسْتَغِيثُونَ
رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ المَلائِكَةِ
مُرْدِفِينَ؛(5)
آنگاه كه از
پروردگار خود درخواست كمك مىكرديد، او دعايتان را مستجاب گرداند و من شما را با
هزار فرشته به طور منظم، حمايت و پشتيبانى كردم.
و پس از آن رسول
خدا(ص) در حالى كه زره خود را برتن مىكرد، اين آيه شريفه را زمزمه مىفرمود:
سَيُهْزَمُ
الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ * بَلِ السّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَالسّاعَةُ
أَدْهى وَأَمَرُّ؛(6)
به زودى آن جمعيت
شكست خورده و پا به فرار مىگذارند، بلكه وعدهگاه آنها قيامت است و روز رستاخيز
سختتر و ناگوارتر است.
پيروزى مسلمانان
نبرد، با يك
درگيرى آغاز شد كه در پى آن سه تن از سپاه قريش كشته شدند. سپس دو سپاه با يكديگر
درآويختند و رسول خدا(ص) مسلمانان را با اين سخنان به جنگ ترغيب مىفرمود: <به
خدايى كه جان محمد در اختيار اوست، امروز هر كس با صبر و پايدارى با دشمن رويارو
گشته و عقب نشينى نكند، خداوند او را وارد بهشت مىگرداند».
عمير بن حمام در
حالى كه تعدادى خرما در دست داشت و مشغول خوردن آنها بود باخود گفت: به به، آيا
واقعاً فاصله ميان من و ورود به بهشت كشته شدن به دست اينان است؟ اين را گفت و
خرماهايى را كه در دست داشت، به دور افكند و شمشير برگرفت و با دشمن به نبرد
پرداخت تا كشته شد.
از اين گذشته
رسول الله(ص) شخصاً در نبرد شركت داشت. على(ع) فرمود: اگر در روز بدر ملاحظه
مىكرديد، هر گاه كه كارزار دشوار مىگشت، ما به رسول خدا(ص) كه نزديكترين فرد ما
به دشمن بود، پناه مىبرديم، آن روز پيامبر(ص) در شرايطى سختتر از همه مردم
قرارداشت.
و آنگاه كه آتش
جنگ شعلهور گرديد، رسول خدا(ص) كفى شِن برگرفت و در برابر دشمن قرار گرفت و سپس
فرمود: چهرههايتان زشت باد و آنها را به سمت آنان پرتاب كرد و به يارانش فرمان
حمله داد و در اين نبرد شكست سختى نصيب سپاه قريش گرديد و بسيارى از دلاوران آن
كشته و تعداد زيادى از اشراف و بزرگان آنها به اسارت در آمدند، و اين آيهشريفه در
اين باره نازل گرديد:
فَلَمْ
تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَما رَمَيْتَ إِذ رَمَيْتَ وَلكِنَّ
اللَّهَ رَمى؛(7)
شما آنها را
نكشتيد، بلكه خدا آنان را به هلاكت رساند. آنگاه كه تير انداختى نه تو، بلكه خدا
تيرانداخت.
و سپس پيامبر
اكرم(ص) دستور داد كشتههاى مشركان را در چاه بيفكنند، وقتى اين كار عملى شد، حضرت
در دل شب در حالى كه يارانش صداى او را مىشنيدند، با آنان چنين سخن مىگفت: اى
كسانى كه چاه جايگاه شماست، اى عتبة بن ربيعه و اىابوجهل - و كسانى را كه جسدشان
در چاه بود، بر شمرد - آيا وعدهاى را كه پروردگارتان به شما داده بود حقّ و
پابرجا يافتيد؟ و من آنچه را خدايم به من وعده كرده بود، حقّ و درست يافتم،
مسلمانان عرض كردند: اى رسول گرامى، شما با مردگان سخن مىگويى؟ فرمود: شما براى
سخنان من از آنان شنواتر نيستيد، ولى آنها قادر بر پاسخ دادن به من نيستند.
تعداد كشتگان
سپاه قريش به هفتادتن رسيد و هفتاد نفر ديگر به اسارت در آمدند ومسلمانان به
غنيمتهاى هنگفتى دست يافتند و از سپاه مسلمانان چهارده نفر به شهادت رسيدند و
خداوند بر مسلمانان منّت نهاد و اين پيروزى را نصيب آنها گرداند و فرمود:
<وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ».(8)
قريش اسراى خويش
را با پرداخت فديه آزاد كردند و هر كس كه مالى براى دادن فديه نداشت، ولى خواندن و
نوشتن مىدانست، ده نفر از كودكان مدينه را به او مىسپردند تا به آنها خواندن و
نوشتن بياموزد و اين كار، فديه او به شمار مىآمد. از اين جاست كه حضرت محمد(ص)
نخستين فردى بود كه به مبارزه با بىسوادى پرداخت و تلاش كرد تا علم و دانش، همه
جا گسترش يابد.
مطالبى كه ياد
آور شديم مربوط به غزوه بدر بود و درباره عبرتى كه از اين واقعه مىگيريم در بخش
مربوط به نكتهها، سخن را دنبال خواهيم كرد.
1- انفال (8) آيه
47.
2- همان، آيه 7.
3- برك الغماد،
دور دستترين منطقه يمن است.
4- انفال (8) آيه
11.
5- انفال (8) آيه
9.
6- قمر (54) آيه
45.
7- انفال (8) آيه
17.
8- آل عمران (3)
آيه 123.
جنگ
اُحد
حسّ انتقامجويى
پس از آن كه كفار
قريش شكست سختى را در جنگ بدر متحمل شدند، آرام ننشستند؛ زيرا اين نبرد آن چنان
ننگى بردامن آنها نهاد كه جز با دستيابى آنان به يك پيروزى بزرگ و چشمگير بر
مسلمانان، قابل تدارك و تلافى نبود. به همين سبب براى نبردى ديگر آماده شده و
مىخواستند در آن انتقام كشتههاى خود را بگيرند، لذا به تهيه و تدارك ساز و برگ
جنگ پرداختند، و اعراب را براى همكارى در نبرد به يارى خود فرا خواندند و
دستههايى از قبيلههاى گوناگون با آنان همدست شده و هزينه اين جنگ را از سود
كالاهاى بازرگانى كه ابوسفيان قبل از جنگ بدر فراهم آورده بود، تأمين كردند.
كفار توانستند سه
هزار نفر نيرو را تحت فرماندهى ابوسفيان گرد آورند. وقتى پيامبر از ماجراى آنان
اطلاع حاصل كرد، براى ماندن در مدينه و يا بيرون رفتن از شهر و رويارويى با دشمن،
با ياران خود به مشورت پرداخت و رأى خودش براين قرار گرفت كه در اطراف مدينه برج و
بارو بسازد تا اگر دشمن بدانها هجوم ببرد، مردان روياروى آنها نبرد كرده و زنان و
كودكان از بالا، آنان را آماج سنگهاى خود قرار دهند، ولى كسانى كه در جنگ بدر
حضور نداشتند - به ويژه جوانان آنها - پافشارى مىكردند كه از شهر بيرون روند و
گروهى از مردانى كه در جنگ بدر شركت جسته بودند نيز از آنان پشتيبانى كردند تا
متهم به ترس و بيم نشوند. به هر حال با شور و علاقهاى كه از خود نشان دادند، رسول
اكرم(ص) خواسته آنان را پذيرفت.
پيامبر نماز جمعه
را اقامه فرمود و مردم را پند و اندرز داد و آنها را به صبر و دلاورى سفارش فرمود
و پس از پايانِ نماز، زره خويش را خواست و آن را پوشيد و آنگاه مردم را براى
بيرون رفتن از شهر و رويارويى با دشمن فرا خواند، برخى از آنان وقتى ديدند مردم
آماده نبرد شدهاند، به بعضى ديگر گفتند: پيامبر(ص) به ما دستور داده تا در مدينه
بمانيم و او به دستورات خدا بيش از ما آشناست، بر او وحى نازل مىشود. اى كاش باز
مىگشتيم و كار را به عهده وى مىگذاشتيم، ازاينرو به پيامبر عرض كردند: اى رسول
خدا(ص) همانگونه كه نخستين بار به ما دستور دادى مناسب است در مدينه بمانيم. حضرت
فرمود: هرگاه يكپيامبر، امتى را به جنگ و رويارويى با دشمن فرا خواند، شايسته
نيست از رأى خود برگردد تا اين كه پيكار و مبارزه كند. من قبلاً در اين زمينه با
شما گفتگو كردم، ولى شما نپذيرفتيد و تصميم گرفتيد از شهر خارج شويد، بنابراين
تقواى الهى را پيشه كنيد و هنگام نبرد و درگيرى بإ؛ هه دشمن از خود استقامت و
پايدارى نشان دهيد، منتظر فرمان خدا باشيد كه هر گونه دستور آمد عمل كنيد.
بازگشت منافقين
رسول خدا(ص) با
هزار تن از ياران خود براى نبرد و برابرى با كفار، از شهر خارج شد، دربين راه
عبدالله بن اُبى رئيس منافقان به همراه سيصد تن از كسانى كه با او هم عقيده بودند
بازگشتند، يكى از مسلمانان بر آنها بانگ زد و گفت: اى مردم، شما را به خدا، آنگاه
كه قوم شما و پيامبرتان مورد حمله دشمنان قرا گرفتند، آنها را تنها نگذاريد. در
پاسخ وى گفتند: اگر ما مىدانستيم شما سر جنگ داريد، تسليم شما نمىگشتيم و اينك
جنگ را به مصلحت نمىدانيم و بدين ترتيب نافرمانى كرده و قصد بازگشت داشتند. وى
بدانها گفت: اى دشمنان خدا، خداوند شما را از رحمت خويش دور گرداند، خداوند
پيامبر خود را از وجود شما بىنياز خواهد گرداند خداى متعال درباره اين افراد
فرمود:
وَلِيَعْلَمَ
الَّذِينَ نافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَو
ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لَاتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ
يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِى
قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ؛(1) تا وضعيت آنان را كه دورويى
و نفاق كردند بداند، بدانها گفته شد: در راه خدا مبارزه كنيد و يا دفاع نماييد،
گفتند: اگر ما به فنون جنگى آشنا بوديم از شما تبعيّت مىكرديم. اينان به كفر
نزديكترند تا به ايمان، چيزى را بر زبان مىآورند كه خلاف آن را در دل دارند و
خداوند به آنچه نهان مىكنند آگاهتر است.
دو گروه از تازه
مسلمانان هنگامى كه ملاحظه كردند عبدالله بن اُبىّ و دار و دستهاش پيامبر را تنها
گذاشتند، روحيه خود را باختند و چيزى نمانده بود كه به سمت آنان رو آورند، ولى
خداوند آنها را از اين كار حفظ، و در آن پا برجا گرداند. خداى متعال فرمود:
إِذ هَمَّتْ
طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَاللَّهُ وَلِيُّهُما وَعلى اللَّهِ
فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ؛(2)
آنگاه كه دو
گروه از شما در انديشه فرار از جنگ بودند و خدا يار آنها بود و مؤمنان بر خداوند
توكل مىكنند.
بدين سان رسول
اكرم(ص) با هفتصد تن از ياران خويش باقى ماند و آنان را براى نبرد با سههزار نفر
از دشمنان خود مهيا كرد.
سفارش پيامبر(ص)
مسلمانان به راه
خويش ادامه دادند تا در يكى از نواحى كوه اُحد واقع در شمال شرقى يثرب(مدينه) فرود
آمدند، به گونهاى كه كوه پشت سر آنان قرار گرفت، پيامبر(ص) بدانان فرمود: <تا
زمانى كه اجازه ندهم كسى حقّ درگيرى و نبرد ندارد». كفار در دشت مستقر شده و تعداد
بسيارى از زنان را با خود همراه داشتند تا آنها را به نبرد تشويق نمايند، سپاه كفر
تعداد دويست اسب در اختيار داشتند و خالد بن وليد را -كه هنوز مسلمان نشده بود -
در ميمنه سواره نظام، و در ميسره آن عِكرِمه، پسر ابوجهل را قرار داده بودند.
پيامبر بزرگوار
اسلام(ص) تيراندازان خود را، كه به پنجاهتن مىرسيدند، فرا خواند و آنها را پشت
سر سپاه و بر بالاى كوه گماشت و بدانان دستور داد، چه مسلمانها پيروز شوند و چه
شكست بخورند، به هيچ وجه محل و جايگاه خود را ترك نكنند و عبداللهبن جبير را به
فرماندهى آنها منصوب فرمود.
رسول خدا(ص) براى
برانگيختن حسّ رقابت شديد در ابراز دلاورى و شجاعت، شمشيرى را برگرفت و ياران خود
را مخاطب ساخت و فرمود: كيست كه اين شمشر را بگيرد و حقّ آن را ادا كند. عدهاى
بهپا خاستند، ولى پيامبر از دادن شمشير به آنها خوددارى كرد تا اينكه ابودجانه
به پا خاست و عرض كرد: اى رسولخدا(ص) حقّ اين شمشير چيست؟ حضرت فرمود: آنقدر به
وسيله آن با دشمن بجنگى تا خم شود. ابودجانه مردى شجاع و دلير بود و دستمال سرخى
با خود داشت و هرگاه آن دستمال را به پيشانى خود مىبست، مردم مىدانستند كه وى به
شدت نبرد خواهد كرد. او شمشير را از پيامبر (ص) ستاند و دستمال سرخ خويش كه آن را
<دستمال مرگ» مىگفتند بيرون آورده و بر سر خود بست و طبق عادتش در جنگ،
مغرورانه بين دو صف لشكر به حركت در آمد. وقتى رسول خدا(ص) او را با اين حالت غرور
مشاهده كرد فرمود: خداوند اين گونه راه رفتن را جز در چنين موردى دوستندارد.
پيروزى مسلمانان
دو سپاه به
يكديگر حملهور شدند و مسلمانان در بهترين صورت، دلاورى و شجاعت خويش را به منصّه
ظهور گذاشتند. ابودجانه وارد ميدان نبرد شد و با هر يك از نيروهاى دشمن كه روبهرو
مىشد او را از پا در مىآورد. حمزه عموى پيامبر نيز به ميدان شتافت و دو تن از
پرچمداران سپاه كفر و ديگر نيروها را به قتل رساند، در اين هنگام، غلامى حبشى به
نام <وحشى» كه در پرتاب نيزه مهارت داشت و كمتر نيزهاش به خطا مىرفت، در كمين
حمزه بود، مالكِ(3) وى [جبير بن مُطعِم] به او وعده داده بود براى انتقام جويى از
حمزه، در صورتى كه او را از پاى در آورد، وى را آزاد خواهد كرد. از اين رو، حمزه
مورد اصابت نيزه وى قرار گرفت و ضربهاى كارى بر او وارد شد كه در اثر آن به شهادت
رسيد. پرچمدار سپاه اسلام مصعب بن ابى عمير بود كه مبارزه را ادامه داد تا به فيض
شهادت رسيد و رسولاكرم(ص) پرچم را به دست علىبنابىطالب سپرده و بدو فرمود:
پرچم را به پيش ببر و على(ع) در حالى كه مىگفت: من <ابوالقصم» هستم به پيش
رفت. <ابوسعد بن ابى طلحه» پرچمدار سپاه مشركان بر او بانگ زد: اى ابوالقصم،
آيا به فردى مبارز نياز دارى؟ فرمود: آ
رى، آن دو ميان
دو لشكر با يكديگر درگير شده و على(ع) با يك ضربت وى را از پاى در آورد. و سپس
لشكر سواره نظام مشركان چندين بار بر مسلمانان هجوم آورده و هر بار به واسطه تيرهايى
كه به سمت آنان شليك مىشد، عقبنشينى مىكردند، و بعد از آن نيروهاى پياده نظام
با يكديگر روبهرو شده و درگيرى شدت يافت و زنان كفار براى تشويق لشكريان خود
آوازهخوانى مىكردند، ولى تحريك و ترغيب آنها سودى نمىبخشيد؛ زيرا مسلمانان با
وجود اينكه تعدادشان اندك بود، به گونهاى تحسين برانگيز در مقابل آنان پايدارى و
مقاومت نمودند، ساعتى طول نكشيد كه كفار طعم تلخ شكست را چشيده و پا به فرار
گذاشتند و زنان آنان به شيون و زارى افتاده و مسلمانان به تعقيب آنها پرداختند و
به گرد آورى غنايم و اشياى باقيمانده آنها مشغول شدند.
شكست پس از
پيروزى
تيراندازانى كه
رسول خدا(ص) آنها را به حراست مسلمانان گماشته بودند، وقتى احساس پيروزى كردند،
براى فرود آمدن از آن جايگاه از خويش تمايل نشان دادند. عبدالله بن جبير فرمانده
گروه به آنها گفت: اين كارمخالفت با دستور رسول خداست، ولى آنان به سخن وى اعتنايى
نكرده و بيشتر آنان از كوه به زير آمدند و فرمانده با تعدادى اندك از افراد با
ايمان، در آنجا باقى مانده و صحنه را ترك نكردند.
وقتى خالدبنوليد
دريافت كه دهانه كوه از نگهبانان تهى شده است، به سرعت براى نبرد با افراد
باقيمانده آنها، خود را به بالاى كوه رساند و همگى تيراندازان را از دم تيغ گذراند
و از پشت سر بر مسلمانان حملهور شد. وقتى مسلمانان متوجه اين بلا و مصيبت گشتند
وحشتزده شده و غنيمتهاى خود را رها ساختند و به گونهاى صفوف آنان درهم آميخت كه
برخى از سربازان به دست خودىها كشته و يا زخمى مىشدند.
ياران پيامبر(ص)
از اطراف او پراكنده شدند و برخى از آنان وارد مدينه شده و گروهى بالاى كوه به
صخرهها پناه بردند و رسول خدا(ص) مردم را به سوى خود فرا مىخواند و مىفرمود:
بندگان خدا به سوى من آييد، بندگان خدا به سوى من آييد و گروهى از يارانش از جمله
ابوطلحه انصارى كه مردى شجاع و دلير بود، پيرامون حضرت گرد آمدند، ابوطلحه
تيراندازى زبردست و ماهر بود كه در آن روز براى حمايت از رسولاكرم(ص) دو يا سه
كمان را در اثر تيراندازى شكست و مىگفت: اى رسول خدا(ص) پدر و مادرم فدايت، مبادا
به تو گزندى برسد. جانم به قربانت. يكى ديگر از ياران حضرت، سعد بن ابى وقاص بود و
ديگرى سهل بن حُنيف كه يكى از تيراندازان چيرهدست بود و كفار را آماج تيرهاى خود
قرار مىداد، به گونهاى كه همگى آنها پراكنده شدند و ابودجانه انصارى خم شد و بدن
خويش را سپر پيامبر قرار داد، بهنحوى كه تيرهاى فراوانى به پشت او اصابت كرد و
زياد بن حارث از ديگر ياران حضرت بود كه در راه حراست از آن بزرگوار كشته شد، در
اين گيرودار اُبى بن خلف آهنگ كشتن رسول خدا(ص) نمود، به مجرد اين كه نزديك شد،
حضرت نيزهاى به او زد و به قتل رسيد.
در اين هنگام بود
كه پيامبر اكرم(ص) در اثر سنگى كه بدو پرتاب شد مجروح گشت و دندان پيشين آن حضرت
شكست و پيشانى مبارك وى شكافته شد و لب پايين حضرت مجروح شد، و خون آن بر صورتش
جارى گشت و فرمود: مردمى كه با پيامبر خود در حالىكه آنها را به خدا دعوت مىكند،
اين گونه رفتار مىنمايند چگونه روى رستگارى را خواهند ديد. خداوند اين آيه را بر
او نازل فرمود:
لَيْسَ لَكَ مِنَ
الأَمْرِ شَىءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ
ظالِمُونَ؛(4)
اى پيامبر، به
دست تو كارى نيست. اگر خدا بخواهد به لطف خود از كافران در گذرد و اگر بخواهد به
جرم اينكه مردمى ستمگرند، آنها را عذاب مىكند.
در اثناى راه،
پيامبر(ص) در يكى از گودالهايى كه ابو عامر راهب براى مسلمانان حفر كرده بود،
افتاد. على بن ابىطالب دست او را گرفت و طلحه او را بالا آورد تا سرپا ايستاد. و
بدين سان مسلمانها پس از پيروزى با شكست روبهرو شدند. قرآن به اين ماجرا اشاره
كرده و سبب آن را اختلاف مسلمانان و نافرمانى دستور پيامبر اسلام(ص) و طمع
جمعآورى غنايم دانسته است:
وَلَقَدْ
صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذنِهِ حَتّى إِذا فَشِلْتُمْ
وَتَنازَعْتُمْ فِى الأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ
مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الآخِرَةَ ثُمَّ
صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو
فَضْلٍ عَلى المَؤْمِنِينَ؛(5)
خدا وعده خود را
به شما عملى ساخت، آنگاه كه به فرمان خدا آنها را به هلاكت رسانديد تا اينكه
سستى كرده و اختلاف ايجاد كرديد و پس از آن كه به هر چه دوست داشتيد رسيديد
نافرمانى نموديد. برخى از شما براى دنيا و بعضى براى آخرت كار مىكرديد و پس شما
را از پيشرفت باز داشت تا شما را بيازمايد و خداوند از شما گذشت و هم او به مؤمنين
داراى لطف و عنايت فراوان است.
چنان كه فرار
آنها از صحنه جنگ و غم و اندوهى را كه نصيب آنها شد، توصيف فرموده است:
إِذ تُصْعِدُونَ
وَلا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِى أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ
غَمّاً بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا ما أَصابَكُمْ
وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ؛(6)
آنگاه كه رو به
هزيمت گذاشتيد به نحوى كه توجه به كسى نداشتيد و به پيامبر هم كه شما را به يارى
ديگران مىخواند توجه نمىكرديد، تا در اثر آن اندوهى بر اندوه شما افزوده شد تا
بر آنچه از دست داديد اندوهناك نگرديد و خداوند به آنچه انجام مىدهيد آگاه است.
شايعه قتل
پيامبر(ص)
ميان مسلمانان
شايع شد كه رسولخدا(ص) كشته شده است: برخى از آنان سلاح بر زمين گذاشتند و بعضى
اظهار داشتند، اى كاش شخصى نزد عبدالله بن اُبىّ مىفرستاديم تا از ابوسفيان براى
ما امان نامه بگيرد. انس بن نضر كه در آنجا حضور داشت، گفت: خدايا، من از پيشگاه
تو از كارهايى كه اينان - يعنى اصحاب پيامبر - انجام دادند، پوزش مىطلبم و بيزارى
خود را از كارهايى كه آنها - يعنى كفار مرتكب شدند به نزدت اعلام مىدارم، و سپس
كسانى را كه پيرامون خودش بودند مخاطب قرار داد و گفت: پس از رسول خدا(ص) زندگى را
براى چه مىخواهيد؟ بهپا خيزيد و در راهى كه او كشته شد، شما هم كشته شويد و سپس
شمشير كشيده و به نبرد پرداخت تا كشته شد. پس از پايان كارزار، آثار بيش از هشتاد
زخم شمشير و نيزه و تير بر بدن او هويدا بود.
درباره كسانى كه
پس از شنيدن خبر قتل پيامبر، دست از مبارزه و جهاد كشيدند، آيه نازل شد و
مسلمانها را به اين نكته متوجه ساخت كه دين اسلام اين گونه نيست كه تا زمانى
پيامبر در قيد حيات باشد، به شخص وى بستگى داشته باشد، بلكه دينى است كه خواه
پيامبر زنده و يا از دنيا رفته باشد، بايد مردم به آن گردن نهند و در ايمان خود
ثابت قدم بوده و از آن دفاع نمايند؛ زيرا اسلام، دعوت و رسالتى شخصى نيست، بلكه
دعوتى است خالص به پرستش خدا و پيروى از دين و آيين او، بنابراين اگر حضرت محمد(ص)
از دنيا برود و يا كشته شود، آيا مسلمانان بايد مرتد شده و به كفر خويش باز گردند؟
اگر بر فرض چنين چيزى هم بهوجود آيد، هرگز به خداوند زيانى نمىرساند، ولى خداى
سبحان كسانى را كه در راه اسلام ثابت قدم مانده و نعمتهاى او را سپاس گفتند،
پاداش عنايت مىكند:
وَما مُحَمَّدٌ
إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن ماتَ أَوْ قُتِلَ
انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ
يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللَّهُ الشّاكِرِينَ؛(7)
محمد(ص) پيامبر
خداست و قبل از او پيامبرانى آمده است، اگر او از دنيا رفت و يا كشته شد، شما به
دوران گذشته خود برمىگرديد و كسى كه به گذشته خود برگردد به خدا زيانى نمىرساند
و خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد.
بازسازى سپاه
مسلمين
جانفشانى در راه
دفاع از رسول خدا(ص) ازيك سو و شايعه قتل آن حضرت از سوى ديگر سبب شد كه دشمن از
مسلمانان دست برداشته و پراكنده شوند رسولاكرم(ص) و رزمندگانى كه با او باقيمانده
بودند از كوه بالا رفته تا به صخرهاى رسيدند كه برخى از ياران حضرت بدان پناه
برده بودند. نخستين كسى كه پيامبر را شناخت كعببن مالك بود كه با صداى بلند فرياد
زد: اى مسلمانان، مژده باد شما را كه رسول خدا(ص) زنده است. مسلمانان از اين خبر
شاد گشتند و پس از شايعه قتل پيامبر، با ديدار آن حضرت حزن و اندوهشان برطرف شد و
درباره پيروزى از دست رفته خود به گفتگو پرداختند و از ياران خود كه در اين نبرد
به شهادت رسيده بودند، ياد مىكردند.
ابوسفيان بالاى
سر آنها بر بلنديى قرار داشت، وقتى بدو نگريستند سخن خود را فراموش كرده و تصميم
گرفتند نخست از خويشتن دفاع كنند. رسول خدا(ص) فرمود: آنها نبايد بر ما تسلط
يابند، لذا گروهى از مهاجرين با كفار به نبرد پرداخته و آنها را از كوه به زير
كشيدند.
سپس كفار سپاه
خود را گرد آورده و آماده بازگشت شدند. ابوسفيان از فراز بلندى كوه، برسپاه
مسلمانان فرياد زد: سال آينده وعده ما بدر خواهد بود. پيامبر(ص)به يكى از ياران
خويش فرمود: بگو آرى، وعده ما و شما بدر باشد و آنگاه سپاه ابوسفيان به حركت در
آمدند. رسول گرامى(ص) به على بن ابى طالب(ع) فرمود: آنها را تعقيب كن تا ببينى چه
مىكنند و چه قصدى دارند، اگر آنها اسبها را رها ساخته و بر شتران سوار شدند، قصد
مكه دارند و اگر سوار بر اسبان گشته و شترها را رها ساختند، آهنگ مدينه دارند. به
خدايى كه جانم در دست قدرت اوست، اگر آهنگ مدينه نمايند، به سمت آنان حركت كرده و
با آنان به نبرد خواهم پرداخت. على(ع) عرض كرد: من آنها را تعقيب كردم ببينم چه
مىكنند، ديدم اسبان را رها كرده و بر شتران سوار شدند، دانستم كه به سمت مكه
مىروند.
شمارش كشتگان
مسلمانان
مسلمانان به
خاكسپارى كشتههاى خود مشغول شدند و تعداد شهداى آنها به بيش از هفتاد نفر
مىرسيد و كسانى كه حراست و دفاع از وجود مبارك رسول خدا(ص) را بر عهده داشتند،
بيش از ديگران زخم برداشته بودند. كفّار كشتههاى مسلمانان را مُثله كردند تا آنجا
كه هند، زن ابوسفيان شكم حمزه را شكافت و جگر او را بيرون آورد كه از آن بخورد،
ولى پس از آن كه قطعهاى از آن را به دندان جويد نتوانست چيزى را ازآن جدا كند.
وقتى رسولخدا(ص) حمزه را مثله ديد، غم و اندوه او را فرا گرفت و فرمود: اگر
خداوند در عرصه ديگرى مرا بر قريش پيروز گرداند، بهجاى حمزه، سىنفر از كشتههاى
آنان را مثله خواهم كرد، و زمانى كه مسلمانها حزن و اندوه پيامبر(ص) و خشم آن
حضرت را از عملى كه دشمن به عمويش انجام داده بود ملاحظه كردند، گفتند: به خدا
سوگند اگر روزى خداوند ما را بر قريش پيروز گرداند، به گونهاى كشتههاى آنان را
مثله كنيم كه هيچ يك از عرب چنين نكرده باشد. در اين باره اين آيه نازل شد:
وَإِنْ
عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ
خَيْرٌ لِلصّابِرِينَ * وَاصْبِرْ وَما صَبْرُكَ إِلّا بِاللَّهِ وَلا تَحْزَنْ
عَلَيْهِمْ وَلا تَكُ فِى ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ * إِنَّ اللَّهَ مَعَ
الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ؛(8)
اگر كسى به شما
ستم و عقوبتى روا داشت، در مقابل انتقام بگيريد و اگر صبر پيشه كنيد براى شكيبايان
بهتر است صبر پيشه ساز و صبرت براى خدا باشد و بر آنها غمگين مشو و از مكر و حيله
آنان دلتنگ مباش، به راستى كه خداوند با پرهيزكاران و نيكوكاران است.
اين سفارش الهى
آدمى را از ورطه حسّ انتقامجويى به برترين جايگاه والاى انسانى ارتقا مىبخشد،
لذا روايت شده كه پس ازنزول اين آيات، رسول خدا(ص) از مثله كردن نهى فرمود.
صحنههايى از
دلاورى و فداكارى
رسول مكرّم
اسلام(ص) اصرار داشت تا اخبار مربوط به سرنوشت اصحاب خويش و گرفتارىهايى را كه
براى آنان به وجود آمده بود دنبال كند، لذا فرمود: كيست كه از سعد بن ربيع خبرى بگيرد؟
ببينيم آيا شهيد شده، يا هنوز زنده است؟ مردى از انصار (زيدبن ثابت) عرض كرد: اى
رسول خدا(ص) من از او برايتان خبرى خواهم آورد، وى رفت و به جستجوى سعد پرداخت و
او را در بين كشتهها يافت كه هنوز رمقى در بدن داشت، بدو گفت: رسولخدا(ص) به من
فرمان داد ببينم شما زندهاى يا شهيد شدهاى؟ سعد گفت: من نيزدر زمره كشتهها به
شمار مىآيم، سلام مرا به رسول خدا(ص) برسان و بدو عرض نما كه سعد بن ربيع به شما
عرضه داشته است كه خداوند به تو بهترين پاداشى كه سزاوار يك پيامبر است عنايت
فرمايد و سلام مرا به دوستانت برسان و بدانان بگو: سعد بن ربيع به شما سفارش كرده
است هرگاه به پيامبر آسيبى برسد و شما زنده باشيد، هرگز در پيشگاه خداوند عذرى
نخواهيد داشت. هنوزفرستاده پيامبر از كنار سعد دورنشده بود كه روح او به جهان ديگر
پرواز نمود. زيد به حضور پيامبر خدا شرفياب شد و ماجرا را به عرض وى رساند.
چنين صحنهاى از
عشق و محبت و فداكارى و جان نثارى در راه عقيده، انسان را سخت متأثر مىسازد.
ماجراى ديگرى را ابن اسحاق نقل مىكند: عمرو بن جموح، كه خود فردى لنگ بود، چهار
پسر شجاع و دلير داشت كه در ركاب رسول خدا(ص) در نبردها شركت مىجستند. روز اُحد
كه فرا رسيد خواستند پدر خويش را از شركت در جنگ باز دارند و بدو گفتند: خداوند تو
را معذور ساخته است. وى نزد رسول خدا(ص) آمد و عرض كرد: فرزندانم مىخواهند مرا از
حضور در خدمت شما و شركت در جنگ باز دارند، به خدا سوگند من مىخواهم با همين پاى
لنگ رهسپار بهشت گردم. رسول اكرم(ص) فرمود: خداوند تو را معذور ساخته و جهاد بر تو
واجب نيست و به فرزندان آن مرد فرمود: او را باز نداريد، شايد خداوند شهادت را
روزى او گردانده باشد. از اين رو وى همراه پيامبر در جنگ شركت كرد و به شهادت
رسيد.
مثال ديگرى كه
مانند آن فراوان به چشم مىخورد ماجراى زنى از بنى دينار است كه همسر و برادر و
پدرش با رسول خدا(ص) در اين نبرد به شهادت رسيدند. وقتى خبر شهادت عزيزان او را به
وى دادند، گفت: رسول خدا(ص) در چه حال است؟ گفتند: حالشان خوباست و بحمدالله همان
گونه است كه تو دوست دارى. آن زن گفت: حضرت را به من نشان دهيد تا وى را ببينم.
حضرت را به او نشان دادند، تا آن بزرگوار را ديد عرضه داشت: اىرسول خدا(ص) هر
مصيبتى در برابر نعمت سلامت شما كوچك و آسان است.
مسلمانان صدر
اسلام با چنين ايمان و فداكارى به پيروزى دست يافته و امپراتورى خويش را در دهها
سال بنيان نهادند و رهبرى جهان را برعهده گرفته و از حقّ و عدالت پشتيبانى كردند.
روحيه بالا
مسلمانان با حزن
و اندوهِ شكستى كه پس از پيروزى متحمّل شدند، به مدينه باز گشتند، از اين رو وحى
الهى نازل شد و مسلمانان را دلدارى و تسلّى داد و روحيه آنان را تقويت كرد و از
تأثير شكست آنان كاست. خداوند اين چنين مؤمنين را مخاطب قرار داد:
وَلا تَهِنُوا
وَلا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * إِنْ
يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ القَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الأَيّامُ
نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ
مِنْكُمْ شُهَداءَ وَاللَّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمِينَ؛
(9) در جهاد و
مبارزه، به سستى و ضعف نگراييد و از شكستى كه متحمل شديد و كشتههايى كه داديد
اندوهگين مباشيد؛ زيرا شما مورد حمايت خدا و ايمان خويش هستيد. شما ازآنها برتريد
و سرانجام بر آنها پيروز خواهيد شد. اگر شما مجروح و كشته را داديد، كافران نيز
مانند آن را در روز بدر چشيدند. خداوند براى امتحان و آزمايش مؤمنين صحنههاى
پيروزى را هر روز به كام كسى مىگرداند و گروهى را با شهادت در راه خود عزّت و سربلندى
مىبخشد. خداى متعال كسانى را كه با نافرمانى دستورات او به خود ظلم روا داشتند
دوست ندارد.
قرآن، به راز اين
شكست، كه آزمايش و امتحانِ قدرتِ ايمانِ مسلمانان به واسطه دشوارى جنگ بود اشاره
فرموده است تا مؤمن حقيقى از غير حقيقى باز شناخته شود:
وَلِيُمَحِّصَ
اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الكافِرِينَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ
تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ
وَيَعْلَمَ الصّابِرِينَ؛(10)
و براى اينكه
اهل ايمان را از هر عيب و نقصى پاك و كامل نمايد و كافران را محو و نابود سازد.
آيا گمان كرديد وارد بهشت مىشويد و خداوند مقام كسانى از شما را كه در سختىها
مقاومت كند و صبر پيشه سازد، بر همه معلوم مىگرداند.
و نيز خداوند
براى مسلمانان بيان فرمود مانند شكستى كه نصيب آنها شد، در بين ياران پيامبران
گذشته نيز وجود داشته است. آنان در راه خدا مبارزه كرده و در اين راه ناكامىهايى
كه ديدهاند آنها را به ضعف و خوارى و ذلّت نكشانده است، بلكه معتقد بودهاند آنچه
نصيبشان شده در اثر عيب خود آنها و يا در اثر گناهى بوده كه مرتكب آن شدهاند، لذا
به پيشگاه خدا تضرع و زارى نمودند تا خداوند از گناهانشان درگذرد و بدانان قدرت و
پايدارى مرحمت كند و خداوند دعاى آنها را مستجاب گرداند و خير دنيا و آخرت را
بدانان عنايت كرد. خداى سبحان فرمود:
وَكَأَيِّنْ مِنْ
نَبِىٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي
سَبِيلِ اللَّهِ وَما ضَعُفُوا وَما اسْتَكانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصّابِرِينَ *
وَما كانَ قَوْلَهُمْ إِلّا أَنْ قالُوا رَبَّنا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا
وَإِسْرافَنا فِى أَمْرِنا وَثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلى القَوْمِ
الكافِرِينَ * فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَحُسْنَ ثَوابِ
الآخِرَةِوَاللَّهُ يُحِبُّ المُحْسِنِينَ؛(11)
و بسيار
پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى در كنارشان جنگيدند، ولى آنان با سختىهايى كه در
راه خدا كشيدند، سستى به خود راه ندادند و اظهار ناتوانى نكردند و در برابر دشمن
سر فرود نياوردند و خداوند صابران را دوست دارد. سخن آنها جز اين نبود كه گفتند:
پروردگارا، گناهان و ستمى را كه روا داشتهايم بر ما ببخشاى و ما را ثابت قدم كن و
بر كافران پيروز گردان و خداوند پيروزى در دنيا و ثواب در آخرت را نصيبشان گرداند
و خداوند نكوكاران را دوست مىدارد.
روايت مرگ
رسول اكرم(ص) و
يارانش به مدينه رسيدند. حضرت صداى گريه و شيون مسلمانان را برشهداى خود شنيد، بر
آنان اندوهگين شد و آنها را از شيون و فغان بازداشت. منافقان حزن و اندوه مسلمانان
را غنيمت شمرده و براى دور ساختن مردم از پيامبرشان شروع به سمپاشى كردند. يهوديان
نيز با پيامبر از در حيله درآمدند و بدينگونه دو چهرهگى و نفاق، در بارزترين شكل
آن پديدار گشت.
يهوديان گفتند:
اگر وى پيامبر بود، دشمنان بر او پيروز نمىگشتند و او متحمل شكست نمىشد،
بنابراين وى فردى سلطهطلب است و منافقين نيز سخنانى از همين قبيل عنوان مىكردند.
آنها به مسلمانها گفتند: اگر شما از ما فرمان برده بوديد، با شكست مواجه
نمىشديد، قرآن سخنان آنها را اين گونه بيان مىفرمايد:
ياأَيُّها
الَّذِينَ آمَنُوا لاتَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا
ضَرَبُوا فِى الأَرضِ أَوْ كانُوا غُزَّىً لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَما
قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِى قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ يُحْيِى
وَيُمِيتُ؛(12)
اى ايمان
آورندگان، مانند كسانى كه كفر ورزيدند نباشيد، آنها به برادران خود گفتند: اگر به
سفر نرفته و يا در جنگ شركت نمىكردند و نزد ما مىماندند نمىمردند و كشته
نمىشدند. خداوند اين آرزوهاى باطل را حسرت دلهاى آنها قرار خواهد داد و خداست كه
زنده مىگرداند و مىميراند.
در برابر نغمه
شومى كه يهود و منافقين سر دادند، وحى الهى بر ردّ آنها نازل گشت و حقيقت مرگ و
مقام و جايگاه شهدا را در پيشگاه پروردگار براى آنها روشن ساخت تا حزن و اندوهى را
كه به دلها راه يافته بود بزدايد و عنوان فرمود كه مرگ، وقت و زمان مشخص داشته و
هيچ گونه راهى براى جلو و يا تأخير انداختن آن وجود ندارد:
وَما كانَ
لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلّا بِإِذنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَمَنْ يُرِدْ
ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَمَنْ يُرِدْ ثَوابَ الآخِرَةِ نَؤْتِهِ مِنْها
وَسَنَجْزِي الشّاكِرِينَ؛(13)
و هيچ كس بدون
اذن خداوند نمىميرد، خداى بزرگ اين واقعيت را در لوحى مشتمل بر تعيين زمان عمر
مردم، ثبت فرموده است. كسى كه مال دنيا و زر و زيور آن را بخواهد بدو مىدهد و كسى
كه در پى ثواب آخرت باشد، آن را به وى عنايت مىكند و سپاسگزارانى را كه در امر
جهاد، اطاعت او كردهاند پاداش عطا مىفرمايد.
همچنين قرآن
تأكيد كرده است كه مرگ در راه خدا سبب دستيابى به رحمت الهى است كه برتر از زرق و
برق دنياست:
وَلَئِنْ
قُتِلْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ
وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ؛(14)
و اگر در راه خدا
كشته شده و يا از دنيا برويد در آخرت به رحمت و مغفرت الهى نايل مىشويد و آن بهتر
از چيزى است كه (آنان) در دنيا براى خود گرد آوردهاند.
قرآن حالات اين
شهدا را اين گونه وصف كرده كه آنان زنده هستند و نمردهاند. چنان كه ترسيمى از
حيات و زندگى سعادتمندانه آنها را در پيشگاه بارى تعالى به گونهاى ارائه داده است
كه مردم را عاشق شهادت گرداند و ترس و بيم را از آنان دور كند:
وَلا تَحْسَبَنَّ
الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ
يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ
بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا
هُمْ يَحْزَنُون * يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّه وَفَضْلٍ وَأَنَّ
اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ المُؤْمِنِينَ؛
و مپنداريد كسانى
كه در راه خدا كشته شدهاند مردهاند، بلكه زندهاند و در پيشگاه خداوند از نعمت
برخوردارند. به آنچه خداوند از لطف خود بدانان داده خرسندند و به كسانى كه هنوز
بدانان ملحق نشدهاند بشارت و مژده مىدهند كه بيمناك نباشند و اندوه به خود راه
ندهند. به نعمتهاى الهى و لطف او بشارت مىدهند و خداوند پاداش نيكوكاران را تباه
نمىسازد.
اين آيات و ديگر
آيهها پس از اين نبرد، كه پيامبر و يارانش در اثر از دست دادن تعدادى از
برگزيدگان مؤمنين به شدت غمناك و اندوهگين شدند، نازل گشت؛ هم آنان كه خداوند
جايگاهشان را پر ارج و بلند مرتبه گرداند، آنها به چيزى كه در راه آن به شهادت
رسيدند ايمان داشته و در پى خرسندى خداى متعال بودند.
رسول اكرم(ص) به
بيان ويژگىهاى اين دلاور مردان مىپرداخت و آنگاه كه زمان رحلت آن بزرگوار نزديك
شد به ديدار قبور آنها رفت و برايشان دعا كرد و مردم را بدانان سفارش فرمود. عُقبة
بن عامر مىگويد: پيامبر(ص) به سان فردى كه با زندگان و مردگان وداع كند. پس از
هشت سال بر شهداى اُحد نماز گزارد و سپس بر فراز منبر رفت و فرمود: <من ازدنيا
خواهم رفت و گواه بر اعمال شما هستم و وعده من و شما در كنار حوض خواهد بود، من از
اينجا بدان مىنگرم. بيم آن ندارم كه شما شرك بورزيد، ولى مىترسم بر سر دنيا، با
يكديگر رقابت كنيد» عُقبه گفت: اين آخرين نگاه من به چهره رسول خدا(ص) بود.
چقدر فرموده رسول
خدا(ص) زيباست <از علاقهمندى و رقابت در امور دنيا بر شما بيمناكم». اين سخن
خود، يكى ازدلايل نبوت پيامبر است كه صدق آن در تاريخ مسلمانان و در طول روزگاران
پديدار گشته است.
خطرناكترين چيزى
كه پس از وفات پيامبر(ص) تا كنون گريبانگير مسلمانان شده، روآوردن به امور دنيوى و
رياست طلبى بوده است؛ رقابتى كه دولت بزرگ آنها را كه با ايمان و فداكارى خويش
بنيانش نهادند متلاشى ساخت. همين رقابت، تا كنون بارزترين نشانه پراكندگى و ضعف
آنها و تسلط استعمارگران بر آنان بوده است.
1- آل عمران (3)
آيه 167.
2- همان، آيه
122.
3- آنچه مسلّم
است شخصى كه بيش از ديگران به تحريك وحشى غلام مطعم بن جبير مىپرداخت تا حضرت
حمزه(ع) را به شهادت برساند، هند زن ابوسفيان بود كه حقد و كينه شديدى به آن حضرت
داشت. <ج».
4- آل عمران (3)
آيه 128.
5- همان، آيه
152.
6- آل عمران (3)
آيه 153.
7- آل عمران (3)
آيه 144.
8- نحل (16) آيات
126 - 128.
9- آل عمران (3)
آيات 139 - 140.
10- آل عمران (3)
آيات 141 - 142.
11- همان، آيات
146 - 148.
12- آل عمران (3)
آيه 156.
13- آل عمران (3)
آيه 145.
14- همان، آيه
157.
صلح
حديبيه
فصل سوم: صلح
حديبيه
رسول گرامى
اسلام(ص) در كنار مبارزه نظامى خود، مبارزه سياسى ديگرى نيز داشت كه اهميتش كمتر
از قبلى نبود و يكى ازبزرگ ترين موفقيتهاى آن حضرت بستن پيمانى بود كه به فتح
بزرگ، يعنى فتح مكه انجاميد؛ فتحى كه اسلام به واسطه آن تقويت گشت و جزيرةالعرب
زير فرمان آن حضرت در آمد.
فتح مكه با يك
عمل سياسى (پيمان صلح حديبيه)، كه رسول خدا(ص) آن را در اوج حكمت و تدبير انجام
داد آغاز گرديد، چرا كه هدف پيامبر(ص) گسترش رسالت الهى اسلام بود، نه جنگ و
خونريزى و هر كجا كه ناگزير مىشد به جنگ مىپرداخت و آنجا كه مىبايست صلح و آشتى
برقرار باشد، تن به صلح و آشتى مىداد. اكنون فشردهاى از سيماى صلح حديبيه و آثار
آن را ياد آور مىشويم:
زيارت مسجدالحرام
مسجدالحرام در
مكّه مورد توجّه اعراب در عبادات آنها بود. هر سال در ماههاى حرام براى انجام
مراسم حج بدانجا مىرفتند و كسى كه داخل مسجد الحرام مىشد، داراى مصونيت و امنيت
كامل بود، به گونهاى كه اگر كسى در مسجد با سرسختترين دشمن خود روبه رو مىشد،
جرأت نداشت شمشير بكشد و يا خونى بريزد، ولى قريش از آن زمان كه حضرت محمد(ص) و
مسلمانان از مكه مهاجرت نمودند، تصميم گرفتند آنها را از زيارت مسجدالحرام محروم
سازند و تنها از ورود آنها جلوگيرى به عمل آورند، نه از ساير اعراب، ومسلمانان به
سبب اينكه از انجام دادن مراسم واجب دينى خود محروم گشته بودند، سخت متأثر و نگران
بودند. شش سال از هجرت سپرى شد و مسلمانان در آتش شوقِ زيارت مسجدالحرام
مىسوختند، روزى گردهم آمدند و رسول خدا(ص) نزد آنان رفت و به آنها اطلاع داد كه
وى در عالم رؤيا ديده است كه مسلمانان با امنيت و آرامش وارد مسجدالحرام خواهند شد
و حلق و تقصير مىكنند. از اين رو رسول اكرم(ص) مردم مدينه و اعراب باديهنشين
پيرامون اين شهر را براى انجام عمره (زيارت مسجدالحرام) به همراه خود فراخواند و
در عين حال بيمناك بود كه مبادا قريش با او درگير شوند و
يا او را از
زيارت مسجدالحرام محروم سازند. عده زيادى از اعراب از انجام زيارت امتناع ورزيده و
گفتند: ما گرفتار مال واموال و زندگى خود هستيم، براى ما از خدا طلب آمرزش كن. سبب
اصلى امتناع آنها از اين سفر اين بود كه آنها بر اين باور بودند كه حضرت محمد(ص) و
يارانش هرگز از اين سفر خود باز نخواهند گشت و مشركان همه آنها را به قتل
مىرسانند. اين مطلب را خداوند از قول آنان چنين بازگو مىفرمايد:
سَيَقُولُ لَكَ
المُخَلَّفُونَ مِنَ الأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَأَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ
لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ
لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرّاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ
نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً * بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ
يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَالمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً؛(1)
اعرابى كه از سفر
فتح مكه تخلف ورزيدند به تو خواهند گفت كه اموال و خانواده ما سبب حضور نيافتن ما
شد. اينك برايمان طلب آمرزش كن، آنها آنچه را در دل بدان عقيده ندارند بر زبان
مىآورند. اگر خداوند اراده كند به شما زيان يا سودى برساند، چه كسى مىتواند مانع
او شود، بلكه خداوند به آنچه انجام مىدهيد آگاه است. از اين گذشته، شما پنداشتيد
كه رسول خدا و مؤمنان همه كشته مىشوند و هرگز به خانوادههايشان برنمى گردند.
رسول گرامى با
مهاجرين و انصار و ساير اعرابى كه بدو پيوستند به قصد زيارتِ خانه خدا از شهر خارج
گرديد. تعداد آنان به هزار و چهار صد نفر بالغ مىشد و به جز شمشيرهايى كه در نيام
داشتند اسلحه ديگرى برنگرفتند. آنان قربانىهاى خود را پيشاپيش به حركت در آوردند
تا قريش و ساير مردم بدانند كه آنان به قصد زيارت، رهسپار مكه شدهاند، نه براى
جنگ و مبارزه.
جلوگيرى از زيارت
پيامبر
هنگامى كه نبىّ
اكرم(ص) در بين راه به منطقهاى به نام <عسفان» وارد شد، بدو خبر رسيد كه قريش
از آمدن آنان مطلع شده و گرد هم آمدهاند تا مانع ورود آنها به مكه شوند و با
سپاهى به فرماندهى خالدبن وليد (كه هنوز اسلام نياورده بود) آماده نبرد با آنان
هستند.
وقتى پيامبر از
آمادگى قريش براى جنگ آگاه گرديد، فرمود: <واى بر قريش، جنگ، آنها را نابود
سازد، چه مىشد كار مرا به ساير قبايل بتپرست واگذار مىكردند كه اگر بر من پيروز
مىشدند، به هدف خود مىرسيدند و اگر من بر آنها پيروزمىگشتم در اين صورت بدون
قتل و كشتار اسلام مىآوردند، به خدا سوگند، در تبليغ آيين يكتاپرستى كوشش خواهمكرد
تا خداوند آن را پيروزگرداند و يا در اين راه كشته شوم». آنگاه رسول خدا(ص) آنان
را از راهى ديگر در سمت راست و نزديك حديبيه، رهنمون شد و در آنجا شتر حضرت زانو
زد. مردم با شگفتى گفتند: شتر زانو زد! حضرت فرمود: <زانو نزد، ولى آنچه مانع
رفتن فيل به مكه شد [يعنى فرمان خدا] از رفتن اين شتر نيز جلوگيرى به عمل آورد».
همچنين فرمود: <اگر امروز قريش از من چيزى بخواهند كه باعث تحكيم روابط
خويشاوندى شود، من آن را انجام خواهم داد و سپس شتر خويش را به حركت در آورده و
تغيير مسير داد، وشتر به سرعت راه افتاد تا اينكه پيامبر(ص) در نزديكترين منطقه
به حديبيه فرود آمد.
تشنگى بر مردم
چيره گشت، رسول خدا(ص) تيرى از تركش خود بيرون آورد و به يكى از ياران خود داد تا
آن را در چاهى در آن منطقه قرار دهد، وى تير را داخل چاه فرو برد، ناگهان آب بالا
آمد و آنها سيراب گشتند، به گونهاى كه بر لب چاه نشسته بودند و با ظرفهاى خود آب
برداشته و مىنوشيدند.
گفتگوى پيامبر و
قريش
قريش رسولانى را
يكى پس از ديگرى فرستاد تا سبب آمدن مسلمانان را جويا شوند؛ زيرا آنان نسبت به
تصميم رسول خدا(ص) دچار شك و ترديد شده بودند و حضرت به آنان اطلاع داد كه وى براى
زيارت خانه خدا بدين جا آمده است، ولى آنها ترديد داشتند، از اين رو عروةبن مسعود
(رئيس طائف) را كه به او اعتماد داشتند و مقام و جايگاهى نيز داشت، نزد پيامبر(ص)
فرستادند. وى نزد حضرت آمد و گفت: اى محمد(ص) تو عدّهاى از مردم اوباش را دور خود
گرد آوردهاى و سپس به زادگاه خويش آمدهاى تا قبيله و عشيره خود را به واسطه آنها
متفرق و پراكنده سازى؟ اينك قريش با خدا پيمان بسته كه هرگز نگذارد تو با زور و
قدرت وارد مكه شوى. به خدا سوگند گويى مىبينم كه هوادارانت شكست خورده و تو را
تنها خواهند گذاشت. عروه سپس متوجه رفتار ياران پيامبر نسبت به او شد؛ زيرا هرگاه
پيامبر(ص) وضو مىساخت ياران او براى تبرك جستن به قطرهاى از آب وضوى حضرت، سرو
دست مىشكستند و هرگاه نزد او سخن مىگفتند صداى خويش را بلند نمىكردند و به چهره
آن حضرت خيره نمىشدند. وى بازگشت و به همراهان خود گفت: اى قريشيان به خدا سوگند،
من عظمت و قدرت شاهان بزرگى، چون كسرى و
قيصر روم را
ديدهام، ولى موقعيت هيچ كدام را ميان قوم خود مانند حضرت محمد(ص) نديدهام! من
مردمى را پيرامون او مشاهده كردم كه هرگز و با هيچ قيمتى دست از او برنخواهند
داشت. بنابراين در اين قضيه انديشه كنيد؛ زيرا او شما را به راه صحيح فرا
مىخواند، شما را نصيحت مىكنم آنچه را وى مىگويد بپذيريد، علاوه بر اينكه بيم
دارم بر او پيروز هم نگرديد، قريش گفتند: از اين سخنها نگو، ولى ما امسال او را
برمىگردانيم و سال آينده به حج بيايد.
سپس پيامبر گرامى
اسلام(ص) تصميم گرفت تا عثمان بن عفان را به عنوان فرستاده خود نزد قريش اعزام
نمايد تا هدف از آمدنِ آن حضرت را بدانان ابلاغ كند. عثمان پيام رسولخدا(ص) را به
قريش رساند، وقتى از ابلاغ پيام خود فراغت يافت به او گفتند: شما اكنون اگر ميل
داشته باشى مىتوانى خانه كعبه را طواف كنى. وى گفت: تا رسول خدا(ص) آن را طواف
نكند، من طواف نخواهم كرد، لذا او را نزد خود زندانى كردند، خبر قتل عثمان بين
مسلمانان شايع شد، وقتى اين خبر به رسول خدا(ص) رسيد حضرت فرمود: تا با آنان
(يعنىقريش) نبرد نكنيم اينجا را ترك نخواهيم كرد.
بيعت رضوان
پيامبر اكرم(ص)
از ياران خود خواست براى نبرد با مشركان تا پاى جان با او پيمان ببندند و آنان به
جز يك تن، همگى - زير درختى كه آنجا بود - با او عهد و پيمان بستند. يكى از شاهدان
آن بيعت، در مقام پرسش از اين سؤال: در روز حديبيه، بر چه چيز با پيامبر بيعت
كرديد (يعنى پيمان بستيد)؟ چنين پاسخ داد: <بر جانفشانى». در روايتى ديگر آمده
است كه: <آنان با پيامبر پيمان بستند كه از جنگ فرار نكنند» به اين معنا كه
بجنگند تا پيروز شوند، هر چند در اين راه قربانى دهند و هر اندازه سختى و دشوارى
جنگ را احساس كردند، ازبرابر دشمن نگريزند. قرآن اين بيعت را ياد آور شده و
مؤمنينى را كه در آن بيعت، با پيامبر خويش پيمان بستند ستوده است. خداى متعال
فرمود:
لَقَدْ رَضِىَ
اللَّهُ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي
قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً؛
آنگاه كه مؤمنين
زير درخت با تو بيعت كردند، خداوند از آنها خرسند گرديد و آنچه را در دل داشتند
مىدانست و اطمينان و آرامش كامل بر آنها نازل كرد و آنها را به فتحى نزديك
پاداشداد.
پيمان صلح
مسلمانان مهياى
نبرد شدند و در همين آمادگى به سر مىبردند كه متوجّه شدند عثمان كشته نشده و ديرى
نپاييد كه ناگهان با برگشتن او رو به رو شدند و بدين ترتيب مذاكرات بين طرفين از
سر گرفته شد. قريش فرستاده خود سهيل بن عمرو را فرستاد تا شروط چهارگانهاى(2) را
كه قريش مىخواهد در پيمان نامه بيايد به آنها پيشنهاد كند:
نخست: مسلمانان و
قريش متعهد مىشوند مدت ده سال جنگ و خونريزى را بر ضد يكديگر ترك كنند.
دوم: اگر فردى از
قريش به مسلمانان پناهنده شد، بايد او را به قريش باز گردانند، ولى اگر مسلمانى
فرار كرد و به قريش پناهنده گشت، قريش موظف نيست وى را نزد مسلمانان برگرداند.
سوم: امسال
مسلمانان بايد بدون انجام عمره (زيارت مسجد الحرام) برگردند، ولى سال آينده
مىتوانند وارد مكه شوند و سه روز در مكه بمانند و سلاحى جز شمشير در نيام نداشته
باشند.
چهارم: مسلمانان
و قريش با هر كس كه خواستند مىتوانند پيمان برقرار كنند و رسول گرامى اسلام(ص)
اين شرطها را پذيرفت.
تأثير پيمان نامه
بر مسلمانان
مسلمانها موادى
را كه در اين پيماننامه ملاحظه كردند برايشان قابل تحمل نبود، لذا تصميم گرفتند
در اين زمينه با رسول گرامى اسلام(ص) گفتگو كنند. از جمله مطالبى كه به عرض پيامبر
رساندند اين بود كه اى رسول خدا، اگر فردى از مشركين مسلمان شد و به ما پناهنده
شد، چگونه او را به آنها باز گردانيم، در صورتى كه آنها شخصى را كه از ما مرتد شود
و به آنها رو آورد باز نگردانند؟ حضرت در پاسخ آنان فرمود: <آن كس كه از ما به آنان
پناهنده شود، خداوند او را از رحمت خويش دور گردانده است، ولى كسى كه به ما
پناهنده شود و او را به آنان برگردانيم، خداوند وسيله نجات او را فراهم خواهد
ساخت».
شدت نگرانى
مسلمانان از اين پيمان نامه به حدّى بود كه عمر بن خطاب نزد ابوبكر رفت و نگرانى
خود را از اين صلح ابراز داشت. ابوبكر به او گفت: محمد(ص) رسول خداست و نافرمانى
خداوند نمىكند و خدا يار و پشتيبان اوست. عمر از سخنان دوستش قانع نشده و نزد
رسول خدا(ص) رفت و همان گونه كه با ابوبكر گفتگو كرده بود با آن حضرت سخن گفت:
رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: <من بنده و فرستاده خدايم و هرگز از فرمان او
سرپيچى نمىكنم و او هرگز مرا خوار نخواهد ساخت».
و آنگاه پيامبر
اسلام، على بن ابىطالب(ع)را طلبيد تا شروط پيمان نامه صلح را بنگارد. پيامبر(ص)
به او فرمود كه بنويسد: بسم الله الرحمن الرحيم. سهيل بن عمرو اعتراض كرد و گفت:
قريش عبارتى جز <باسمك اللهم» نمىشناسند. مسلمانان از اين گستاخى ناراحت شدند
و پيامبر به على(ع) دستور داد بنويسد: <باسمك اللهم». و سپس بدو فرمود: بنويس:
اين پيمانى است كه محمد پيامبر خدا بسته است اين جمله نيز مورد اعتراض سهيل قرار
گرفت و گفت: اگر ما تو را به پيامبرى خدا مىشناختيم، با شما سر جنگ نداشتيم و تو
را از زيارت خانه خدا محروم نمىساختيم. به نام خود و پدرت بنويس، رسول اكرم(ص) به
على(ع) فرمود: اىعلى، كلمه رسول الله را پاك كن.اين كار بر على(ع) دشوار آمد و
حضرت خود پيمان نامه را گرفت و با دست مبارك خويش آن را محو كرد. و به على(ع)
دستور داد بنويس: اين پيمانى است كه محمد بن عبدالله با سهيل بن عمرو منعقد
مىكند. پس از آن وحى الهى نازل گرديد و عمل سهيل را مورد نكوهش قرار داد و رسول
خود و مؤمنين را با اين فرمودهاش ستود.
إِذ جَعَلَ
الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجاهِلِيَّةِ
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعَلى المُؤْمِنِينَ
وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى؛(3)
آنگاه كه كافران
در دلشان تعصّب جاهليت پروردند، خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبر خود و
مؤمنين فرو فرستاد و آنها را با كلمه اخلاص و تقوا ملازم ساخت.
پس از نگارش اين
شروط و اجراى مفاد آن توسط طرفين، مردى كه خود را <ابوجندل» مىخواند و قريش
مانع مهاجرت وى شده بودند، به مسلمانان پناهنده شد. پيامبراسلام بدو فرمود: ما با
قريش عهد و پيمان صلحى بستهايم، از اينرو به آنان خيانت نمىكنيم، شما صبركن،
شايد خداوند براى تو و ساير درماندگان راه نجاتى فراهم سازد.
دور انديشى همسر
پيامبر
ماجراى پيمان
نامه صلح كه به پايان رسيد، رسول خدا(ص) دستور داد يارانش از احرام عمره بيرون
آيند، به اين ترتيب كه سرهاى خود را تراشيده، شتران قربانى خود را ذبح نمايند، اين
پيشنهاد بر آنها
(4) سخت گران
آمد، به گونهاى كه آنها را به نافرمانى دستور پيامبر(ص) واداشت. رسول خدا(ص) به
همسرش ام سلمه كه او را با خود آورده بود وارد شد و بدو فرمود: مسلمانان با اين
كار خود، خويشتن را در معرض هلاكت و نابودى قرار دادند. بدانان دستور دادم، ولى
فرمان نبردند. ام سلمه به حضرت عرض كرد: اى پيامبر خدا(ص) آيا دوست دارى اين كار
عملى شود؟ بنابراين بىآنكه با هيچيك از آنان سخن بگويى بيرون رو و شترِ قربانى
خويش را ذبح نما و سلمانى خود را بخواه تا سرت را بتراشد. رسول اكرم(ص) به پا خاست
و با هيچ يك از آنان سخن نگفت تا شتر قربانى خود را ذبح نمود و سلمانى خويش را
طلبيد و سرش را تراشيد.وقتى مسلمانان اين حالت را ديدند، همگى بهپا خاسته و شتران
خويش را قربانى كردند و برخى سر بعضى ديگر را تراشيدند و بدين سان <ام سلمه» در
صاحب نظرى و دورانديشى ضرب المثل شد.
باطل كردن يكى از
شروط
<ابوبصير
عُتبة بن أسيد» به قصد پناهندگى به رسول خدا(ص) از مكه فرار كرد. قريش دوتن را در
تعقيب وى فرستادند و خواستار تسليم وى شدند. رسول خدا(ص) به او دستور داد همراه
آنان برگردد و او نيز با آن دو تن باز گشت و آنگاه كه به منطقهاى به نام <ذى
الحليفه» رسيدند، بر يكى از نگهبانان خود حمله برد و او را كشت و ديگرى گريخت و
بار ديگر خدمت رسول اكرم(ص) رسيد و عرضه داشت: به شما پناهنده شدهام؟ حضرت فرمود:
خير، هر كجا دوست دارى برو و در مدينه نمان. لذا او به ناحيهاى در راه شام كه
مسير عبور كاروان بازرگانى قريش بود، رهسپار گرديد و در آنجا اقامت گزيد و گروه
ديگرى از مسلمانان مكه كه خلاصى يافته بودند به او پيوستند از جمله <ابوجندل»
كه نخستين بار پناهنده شده بود. آنها راه را بر كاروانهاى بازرگانى قريش مىبستند
از اين رو قريش ناگزير شدند فرستادهاى را نزد پيامبر(ص) اعزام دارند و از او
بخواهند اين شرط از پيمان نامه صلح را باطل كند. حضرت پيشنهاد آنها را پذيرفت. و
بدين ترتيب يكى از بندهاى اين پيمان نامه كه براى مسلمانان بسيار دردناك بود. باطل
گرديد.
نتيجه صلح
از مُجّمَع بن
حارثه نقل شده كه گفت: ما در حديبيه حضور داشتيم، وقتى از آنجا رفتيم ديديم رسول
خدا(ص) در محلى به نام <كراع الغميم» ايستاد و مردم را گرد آورد و آياتى را كه
بر او نازل شده بود برايشان تلاوت فرمود:
إِنّا فَتَحْنا
لَكَ فَتْحاً مُبِيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَما
تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً *
وَيَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً؛
ما فتحى آشكار
برايت به وجود آورديم تا خداوند از گناهان گذشته و آيندهات درگذرد و نعمتش را بر
تو تمام مىگرداند و به راه راست هدايتت مىكند و تو را به پيروزى با عزّتى
مىرساند.
مردى به رسول
خدا(ص) عرض كرد: آيا اين پيمان نامه، فتح به شمار مىآيد؟ حضرت فرمود: آرى، به
خدايى كه جانم در دست اوست، فتح است.
ممكن است خواننده
شگفتزده شود كه قرآن اين صلح را فتح المبين خوانده، حال آنكه قبلاً همه لشكريان
به جز ابوبكر،آن را پيمان نامهاى ضعيف و ذلت بار مىدانستند، ولى مسلمانان بعدها
نتيجه اين صلح را ديدند و برايشان روشن شد كه اين صلح به خير و مصلحت آنها و از هر
فتح و پيروزى قبلى، سودمندتر بوده است، بلكه متوجه شدند كه واجب بوده چنين آرامش
جنگى برقرار شود تا مقدمهاى باشد براى راهيابى به دلهاى مردم از طريق باور و
دليل، نه از طريق شمشير و زور. به ناچار بايد آتش بس (آرامش جنگى) برقرار گردد تا
مدتى جنگ و خونريزى صورت نگيرد و اهل خرد بتوانند با آرامش و دور از هرگونه جنجال
در اصول و اركان اين دين جديد، بينديشند و از روى يقين و باور، پذيراى آن شوند، نه
از ترس و بيم.
ولى براى آن دسته
از كسانى كه پذيراى اين صلح نبودند [عمر و امثال او] ديرى نپاييد كه پس از گذشت دو
سال از انعقاد آن، هنگام فتح مكه راز و حكمت آن در روشنترين مظاهر آن برايشان
پديدار گشت. يكى از مسلمانانى كه خود در ماجراى اين صلح حضور داشت، اين رخداد مهم
صلح نامه را اين گونه وصف مىكند: <وقتى آتش بس اعلام شد و جنگ آرامش يافت،
برخى از مردم از بعضى ديگر امان يافتند و با يكديگر ديدار كرده و در بحث و مناقشات
به گفتگو نشستند، در اين فاصله با هر صاحب انديشهاى كه درباره اسلام گفتگو به عمل
مىآمد، اسلام را مىپذيرفت و در مدت اين دو سال به اندازه تمام افرادى كه قبلاً
به اسلام گرويده بودند و يا بيشتر از آن تعداد، پذيراى اسلام شدند و دليل آن اين
است كه رسولخدا(ص) با تعداد هزارو چهار صد نفر راهى حديبيه شد، در صورتى كه پس از
گذشت دو سال، براى فتح مكه دههزار تن آن حضرت را همراهى مىكردند.
از ابن مسعود
منقول است كه گفت: شما فتح مكه را فتح مىشمريد، ولى ما فتح را صلح حديبيه
مىدانيم.
اقدامى كه
پيامبر(ص) در مورد اين صلح كرد و پذيرش شرايط دستور آن به رغم ميل باطنى بيشتر
يارانش و وصفى كه قرآن از اين صلح به فتح المبين كرده، آن هم در زمانى كه هنوز
نتايج آن پديدار نشده بود، از طرفى گذشت زمان بر كارى كه رسول خدا(ص) انجام داد،
همه اين موارد، قوىترين دليل بر صدق نبوت حضرت محمد(ص) بوده و نيز دليل بر اين
است كه قرآن وحى الهى است.
1- فتح (48) آيات
11 - 12.
2- به نقل حلبى
در سيره خود، ج3، ص 25 و 26 و مصادر ديگر، و نيز طبق نقل برخى از منابع شيعه
مانند: بحارالانوار، ج20، ص353، اين پيماننامه داراى هفت بند بوده كه مؤلف به چهارتاى
آن اشاره كرده است. <ج»
3- فتح (48) آيه
26.
4- آنچه از تاريخ
استفاده مىشود اين است كه پيشنهاد پيامبر(ص) براى ذبح قربانى، تنها بر عمر و
يارانش گران آمد. <ج».
نامه
هاى رسول اكرم(ص) به پادشاهان و سران
پس از آنكه
مسلمانان از محل و منطقه پيمان صلح حديبيه باز گشتند، رسول خدا ملاحظه كرد وقت آن
رسيده تا رسالت اسلام را كه خداوند وى را براى گسترش آن برانگيخته، به همه جهانيان
اعلان دارد:
<وَما
أَرْسَلْناكَ إِلّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ
النّاسِ لا يَعْلَمُونَ».
پيامبر خدا(ص)
نامه هايى توسط فرستادگان خويش به پادشاهانى كه در دوران او فرمانروايى مىكردند
فرستاد و در آن نامهها آنان را به اسلام دعوت فرمود و با مهرى كه نقش آن <محمد
رسول الله» بود آنها را ممهور ساخت.
نامه پيامبر به
پادشاه روم
رسول اكرم(ص)
دحيه كلبى را با نامهاى نزد امپراتور روم فرستاد. در آن نامه آمده بود: <بسم
الله الرحمن الرحيم. نامهاى است از محمد فرستاده خدا به هِرقِلْ، بزرگ روم. درود
بر پيروان هدايت، من تو را به آيين اسلام دعوت مىكنم.اسلام آور تا در امان باشى،
خداوند به تو دو پاداش مىدهد، اگر از آيين اسلام رو گردانى، گناه دهقانان نيز بر
تو خواهد بود، و اىاهل كتاب، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مىكنيم و آن اينكه
غير خدا را نپرستيم و كسى را همتاى او قرار ندهيم و برخى از ما بعضى ديگر را به
خدايى نپذيرد، [اى محمد] هرگاه آنان از پذيرش آيين حقّ سر برتافتند، بگو: گواه
باشيد كه ما مسلمانيم».
نامه حضرت به
پادشاه ايران
رسول خدا(ص)
عبدالله بن حُذافة بن سهم را با نامهاى به دربار كسرى پسر هرمز شاه ايران
فرستاد، در آن نامه چنين آمده بود: <بسم الله الرحمن الرحيم. از محمد فرستاده
خدا به كسراى بزرگ ايران. درود بر پيروان هدايت و كسى كه به خدا و پيامبر او ايمان
آورد و گواهى دهد كه جز او خدايى نيست و شريك و همتايى ندارد و محمد بنده و
فرستاده اوست. من به دستور الهى تو را به سوى او فرا مىخوانم، او مرا براى هدايت
همه مردم فرستاده تا آنها را از خشم او بيم دهم. و حجت را بر كافران تمام نمايم.
اسلام بياور تا در امان باشى و اگر از آيين اسلام سر برتافتى، گناه مردم مجوس
برگردنت خواهد بود».
نامه رسول خدا(ص)
به پادشاه حبشه
پيامبر اكرم(ص)
نامهاى را توسط جعفر بن ابى طالب نزد پادشاه حبشه فرستاد. در نامه حضرت اين گونه
آمده بود: <بسم الله الرحمن الرحيم. نامهاى است از محمد پيامبر خدا به نجاشى
زمامدار حبشه. درود بر شما، من خدايى را كه جز او معبودى نيست ستايش مىكنم، خدايى
كه از عيب و نقص منزه است و بندگان فرمانبردار او از خشم وى در امانند و او بر
بندگان ناظر و گواه است. گواهى مىدهم كه عيسى فرزند مريمْ روحى است از جانب خدا و
كلمهاى است كه در رحم مريم پارسا و پاكدامن قرار گرفته است. خداوند با همان قدرت
و نيرويى كه آدم را بدون پدر و مادر آفريد، عيسى را نيز بدون پدر به وجود آورد. من
تو را به سوى خداى يگانه كه شريك ندارد فرا مىخوانم و از تو مىخواهم هميشه مطيع
و فرمانبردار او باشى و از آيين من پيروى نمايى. ايمان به خدايى آورى كه مرا به
رسالت خود مبعوث فرمود. هان، من پيامبر خدا هستم و پسر عمويم و جمعى از مسلمانها
را نزدت فرستادم ... شما و تمام لشكريان و هوادارانت را به سوى خداى عزيز دعوت مىكنم.
من رسالتم را ابلاغ كردم و پند و اندرز دادم، پند مرا بپذير، درود بر پيروان
هدايت».
و نيز آن حضرت
نامههايى به همين مضمون به مقوقس، بزرگ قبطيان و به پادشاه مصر و نصاراى نجران و
پادشاهان عمان و به همه سران كشورهايى كه در آن زمان در همسايگى جزيرة العرب
مىزيستند ارسال داشت.
اطمينان به
پيروزى
قابل ملاحظه است
نامههايى كه رسول اكرم(ص) به سران كشورها فرستاد، در زمانى بود كه هنوزتسلط كامل
بر جزيرةالعرب پيدا نكرده بود، ولى اطمينان آن حضرت به وعده پيروزى كه خدا به او
داده بود، و اينكه اين اسلام بر تمام اديان ديگر در زمان او غلبه خواهد يافت، از
جمله انگيزههايى بود كه حضرت را به انجام اين كار وا داشت، و وعده الهى در اين
آيه شريفه كه پس از پيمان صلح حديبيه نازل گشته تجسّم يافت:
هُوَ الَّذِى
أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ
كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّه شَهِيداً؛(1)
او خدايى است كه
رسول خدا را با هدايت و دين حقّ فرستاد تا آن را بر ساير اديان پيروز گرداند، هر
چند مشركان خرسند نباشند.
اسلام بر كليه
كشورهايى كه پيامبر(ص)، فرستادگان خويش را بدانجا اعزام كرد، استيلايافت. مدتى
بيش از ده سال بعد از رحلت آن بزرگوار، آيين اسلام بر همه اديانى كه در زمان آن
حضرت وجود داشتند غلبه يافت. ترديدى نيست، محقق شدن اين وعده الهى از بزرگترين
دلايلى است كه قرآن وحى الهى بوده و حضرت محمد(ص) در ادعاى نبوت خويش صادق بوده
است.
دعوت اصلاح
طلبانه
اسلام آيين جهانى
بوده و مربوط به يك گروه و دسته خاص نيست. دين آمده تا بهطور كلى بدعتهايى را كه
در آيين الهى وارد شده از بين ببرد، به همين دليل مىبينيم كه پيامبر(ص) در نامه
خود به هرقل، به اين آيه قرآن كه مشخص كننده وظيفه رسالت اسلام است، استشهاد مىنمايد:
قُلْ يا أَهْلَ
الكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ
إِلّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً
أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا
مُسْلِمُونَ؛(2)
بگو اى اهل كتاب،
بياييد و از كلمه حقّى كه ميان ما و شما يكسان است، پيروى كنيم كه به جز خدا را
نپرستيم و چيزى را با او شريك قرار ندهيم و بعضى از ما برخى ديگر را به جاى خدا به
ربوبيت تعظيم نكنيم و اگر سر برتافتند، شما بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم و
تسليم امر خداييم.
در اين آيه، اهل
كتاب (يهود و نصارا) به توحيد و يگانه پرستى، كه همان عقيده مشترك بين اديان الهى
است فرا خوانده شدهاند. توحيد حقيقى منصفانه و عادلانه است و بين مؤمنين تساوى
قائل بوده و متكفل است تا عقايد همه را از خرافات و گمراهىها منزه و پاك گرداند،
چه اينكه آفريدگارى جز خدا نيست و ديگران در خور پرستش نيستند، خواه پيامبر باشند
يا دانشمند. اين عقيده مطلق توحيد و خداپرستى است كه انسان را از پرستش برخى به
بعضى ديگر رهايى بخشيده و مانع برترى طلبى برخى بر بعضى ديگر مىشود؛ زيرا همگى
آنها بندگان يك خدايند و معبودى جز او ندارند.
از اينجاست كه
اعتقاد به توحيد و يگانگى خدا، بشر را از قيد و بند بردگى مىرهاند و سرسپردگى به
يكى از آفريدهها، شرك به خدا محسوب مىشود، بنابراين اگر اهل كتاب، آيين اسلام را
پذيرا شدند، مسلمان خواهند بود و اگر سر برتافتند بگوييد گواه باشيد كه ما
مسلمانيم.
تمام پيامبران،
خداى يگانه را پرستش مىكردند؛ زيرا نخستين پايه و اساس دين موسى(ع) اين فرموده
خداست كه در كتب آنها آمده است: <منم پروردگار، خداى تو، خداى ديگرى براى تو در
برابر من وجود ندارد». توحيد و يگانه پرستى در رأس سفارشهاى دهگانهاى است كه
هيچ يك از آنها نسخ نشده است. حضرت مسيح(ع) مىگويد: <تصور نكنيد من آمدهام تا
تورات و پيامبران را باطل سازم، براى اين كار نيامدهام، بلكه آمدهام تا آن
رإ؛هه تكميل(3)سازم». از قول مسيح مطالبى نقل شده كه بر آنچه در تورات آمده تأكيد
دارد: <يكى از نويسندگان نزديك آمد ... از او پرسيد كدام سفارش مقدّم بر همه
است؟ يسوع (عيسى) پاسخ داد: اىاسرائيل، بشنو، نخستين سفارشى كه بر همه مقدّم است
اين است: پروردگارى كه خداىماست، يگانه است»(4).
اينك به بخش دوم
آيه شريفه مىپردازيم كه بيانگر پرستش خداى يگانه است: <ولايتخذ بعضنا بعضاً
أرباباً من دون الله» اين پرستش را قرآن با آيهاى ديگر تفسير نموده است.
<واتخذوا احبارهم ورهبانهم أرباباً من دون اللّه». به پيامبر(ص) گفته شد: اى
رسول خدا(ص) پس چرا آنها را نمىپرستيدند؟ آيا در اين صورت چيزى را كه خدا حلال
كرده بود، حرام نمىكردند و ديگران هم حرام مىنمودند؟ و آنچه را خداوند حرام كرده
بود حلال نمىشمردند و ديگران نيز حلال مىكردند؟ بنابراين پيروى از رهبران دين و
دستورات آنها را به مثابه احكام خدا دانستن، بىآنكه جنبه وحى داشته باشند، مطلبى
است كه از مفهوم و روح دين بيرون است، و به تحريف دين و ورود كشمكشها و اختلافات
در هر يك از اديان مىانجامد.
تأثير نامههاى
پيامبر(ص)
برمىگرديم به
نامههايى كه حضرت به پادشاهان و سران كشورها فرستاد و ملاحظه مىكنيم كه اين كار
موفقيت چندانى به دنبال نداشت، بعضى از آنها به شايستگى پاسخ دادند، مانند نجاشى و
مقوقس بزرگ قبطيان كه دو كنيز و يك جامه گرانبها و يك استر براى سوارى رسول
اكرم(ص) اهدا كرد و برخى از آنان مانند شاه ايران با بىاحترامى پاسخ داد و نامه
پيامبر اسلام(ص) را پاره كرد.
قابل يادآورى است
كه وقتى نامه پيامبر به قيصر روم رسيد، وى در پى مردانى از عرب فرستاد تا وضعيت
پيامبر را از آنان جويا شود، اتفاقاً ابوسفيان با جمعى ازقريش جهت بازرگانى در شام
به سر مىبردند، آنها را به ديدار با امپراتور دعوت كردند، وقتى به دربار وى بار
يافتند، قيصر گفت: كدام يك از شما به اين مرد كه مدعى است فرستاده خداست از نظر
خويشاوندى نزديكتريد؟ ابوسفيان گفت: من. قيصر بدو گفت: نزديك من بيا. پس از او
پرسيد: اصل و نسب اين مرد بين شما چگونه است؟ ابوسفيان پاسخ داد: او از خاندانى
اصيل و شرافتمند است. قيصر پرسيد: آيا از شما كسى قبل از او چنين ادعايى كرده است؟
گفت: خير. قيصر گفت: آيا قبل از اينكه چنين ادعايى كند او را به دروغگويى متهم
مىكرديد؟ گفت: خير. قيصر گفت: آيا هيچ يك از نياكان او پادشاه بودهاند؟ گفت:
خير. قيصر گفت: طبقه سرمايهدار و اشراف از او پيروى مىكنند يا افراد ضعيف؟ گفت:
افراد ضعيف جامعه. قيصر پرسيد: طرفداران او فزونى مىيابند يا كمتر مىشوند؟
ابوسفيان گفت: رو به فزونى هستند. امپراتور گفت: آيا تا كنون كسى به جهت ناراضى
بودن از دين او مرتد شده است؟ گفت: خير. قيصرگفت: او وق
تى عهد و پيمان
مىبندد خيانت نمىورزد؟ ابوسفيان گفت: خير. و هم اكنون ما در ذمه او هستيم و
نمىدانيم چگونه با ما رفتار خواهد كرد؟ قيصر پرسيد: آيا با او مبارزه كردهايد؟
گفت: آرى. قيصر گفت: جنگ شما و او به چه نحو بوده است؟ گفت: گاهى پيروز مىشديم و
گاهى شكست مىخورديم. قيصر گفت: شما را به چه چيز فرمان مىدهد؟ وى گفت: مىگويد:
خداى يگانه را بپرستيد و ذرهاى به او شرك نورزيد و ما را از پرستش خدايانى كه
نياكانمان مىپرستيدند نهى مىكند و به نماز و راستگويى و عفت و پاكدامنى و وفاى
به عهد و پيمان و امانت دارى دستور مىدهد.
نقل شده كه
امپراتور روم پس از دريافت اين پاسخها به اين نتيجه رسيد كه محمد(ص) فرستاده بر
حق خداست و به ابوسفيان گفت: اگر آنچه را به من گفتى صحيح باشد، اين شخص كشور مرا
نيز زير نفوذ قدرت خويش در خواهد آورد.
1- فتح (48) آيه
28.
2- آل عمران (3)
آيه 64.
3- متّى 5: 17.
4- مرقس، فصل 12،
آيات 28 - 29.
فتح
مكه
پيمان شكنى قريش
در سال هشتم هجرت
حادثهاى پيش آمد كه موجب نقض پيمان صلح حديبيه و اعلان جنگ بر ضد قريش گرديد؛
ماجرا به اين نحو بود كه قبيله خُزاعه با پيامبر اكرم(ص) هم پيمان شده بودند و
قبيله بنى بَكر كه در همسايگى آنها به سر مىبردند، هم پيمان قريش بودند. روزى يكى
از افراد قبيله بنى بكر در حضور مردى از قبيله خزاعه به رسول خدا(ص) بىاحترامى
كرد. اين شخص بهپا خاست و او را مضروب ساخت. قبيله بنى بكر در پى انتقام از خزاعه
برآمدند و براى نبرد با آنها مهيا شدند و قريش نيز با نيروى انسانى و تجهيزات خود به
طور نهانى آنها را كمك مىكرد و بدين ترتيب بيست تن از افراد قبيله خزاعه را، كه
با پيامبر هم پيمان بودند، به قتل رساندند، و اين قبيله هيئتى را حضور پيامبر
اسلام(ص) فرستادند تا آن حضرت را در جريان امر قرار دهد.
وقتى قريش
پىبردند حادثهاى كه اتفاق افتاده، نقض پيمان نامه صلح به شمار مىآيد، ابوسفيان
بن حرب را به مدينه فرستادند تا صلح نامه را با پيامبر تجديد كرده و بر مدت آن
بيفزايد. ابوسفيان به جانب پيامبر آمد و وى را در جريان مأموريتى كه قريش بدو
سپرده بودند گذاشت. ولى اطلاع نداشت كه هيئت اعزامى خزاعه قبل از او، پيامبر
اكرم(ص) را از تجاوزات قريش به آنان آگاه ساخته است. رسولاكرم(ص) از ابوسفيان
پرسيد: آيا حادثهاى رخداده كه سبب شده تا او بدينجا بيايد؟
وى پاسخ منفى
داد. پيامبر(ص) به او گفت: بنابراين ما بر تعيين زمان مقرر و صلح خود باقى هستيم و
بر آن افزوده هم نمىشود (يعنى اگر آنان پيمان شكنى كردند آن حضرت مىتواند با
آنها بجنگند). ابوسفيان دانست كه در اين مأموريت پيروز نخواهد گشت، ازاينرو نزد
شخصيتهاى بزرگ مسلمانان رفت و از آنان تقاضا كرد براى رفع مشكل وى به پيامبر
متوسل شوند، ولى هيچ يك از آنان پاسخ مثبت ندادند و او مأيوسانه به مكه بازگشت.
پيشروى نهانى به
سوى مكه
پيامبر اكرم(ص)
به تدارك سپاه پرداخت و از اعرابى كه پيرامون مدينه بودند خواست او را همراهى كنند
و از پيشروى و حركت آن حضرت به سمت مكه، هيچ كس را آگاه نساخت تا مبادا اين خبر
منتشر شود و قريش با خبر شوند و آماده جنگ با آنان گردند. رسولخدا(ص) از حركت به
سوى مكه قصد جنگ و خونريزى نداشت و به همين دليل از خداى خويش چنين درخواست
مىكند:
اللهمّ خذ العيون
و الأخبار عن قريش حتى نبغتها في بلادها؛
خداوندا خبرها و
خبرچينان و جاسوسان قريش را ناموفق كن تا آنان را در شهرشان غافلگير كنيم.
ولى يكى از ياران
پيامبر به نام <حاطب بن ابى بلتعه» كه فاميل و خويشاوندان وى در مكه بودند.
براى اينكه به آنان خدمتى كرده باشد و آنها را از خطر برهاند، نامهاى به قريش
نوشت و در آن نامه آنان را در جريان تصميم پيامبر و حركت به سوى آنها قرار داد و
سپس نامه را به زنى سپرد تا در برابر پولى كه به او داده بود نامه را به آنها
برساند. آن زن نامه را گرفت و آن را ميان گيسوان خويش نهان ساخت و حركت كرد. وحى
الهى رسول اكرم(ص) را در جريان كارى كه حاطب انجام داده بود قرار داد و آن حضرت
على بن ابىطالب(ع) وزبيربنعوام را مأموريت داد و بدانها فرمود: حاطب نامهاى به
قريش نوشته و آن را توسط زنى به مكه فرستاده تا قريش را در جريان كار و تصميم ما
قرار دهد. آن زن را سريعاً دريابيد. آن دو از شهر خارج شده و بين راه مكه به آن زن
رسيدند و نامه را نزد او يافتند و آن را نزد پيامبر آوردند. آن حضرت حاطب را خواست
و از او پرسيد: چه چيز تو را به اين كار واداشت؟ عرض كرد: يا رسول الله، به خدا
سوگند من هم چنان بر ايمان به خدا و رسول او پا برجا هستم و تغييرى در عقيده من به
وجود نيامده است. من قبيله و عشيرهاى ندارم، امّا
بچهها و
خانوادهام ميان آنها به سر مىبردند، به همين دليل اين كار را به خلاف ميل باطنى
خود به آنها انجام دادم. عمر گفت: اى رسول خدا(ص) اجازه بده او را گردن بزنم؛ زيرا
اين مرد، دورويى و نفاق از خود نشان داده است. حضرت فرمود: <تو چه مىدانى،
شايد خداوند در روز بدر، اصحاب بدر را بخشوده و سپس فرموده باشد <هر كارى
مىخواهيد انجام دهيد، شما را بخشيدم» و خداوند اين آيه شريفه را درباره حاطب نازل
فرمود:
<يا أَيُّها
الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ
إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ...».
رسول خدا(ص) با
اين سخن در خصوص سنجش اعمال و كردار افراد و قبول پوزش خواهى كسى كه اشتباهى را
مرتكب شده است و زمانى كه حقيقت براى او روشن شده، از اشتباه خود برگشته است، درسى
بسيار آموزنده به ما داده است و بسيارى از مردم به اين مطلب توجه ندارند و از
اشتباه كوچك شخص درنمىگذرند، هر چند هم كارهاى خوب و ارزشمندى انجام داده باشد،
با اينكه قرآن كريم اين واقعيت را با اين فرموده: <إن الحسنات يُذهبن السيئات»
روشن ساخته است. پيامبرخدا(ص) ماجراى اين صحابى را كه مرتكب اشتباه شده بود مورد
سنجش قرار داده و خطا و اشتباهش را در برابر دشوارىهايى كه قبلاً در راه اسلام
متحمل شده بود، بخشيد.
در راه مكه
پس از اين ماجرا
رسول اكرم(ص) به فرماندهى ده هزار تن جنگجو در نيمه ماه رمضان آهنگ مكه كرد و در
بين راه به عمويش عباس بن عبدالمطلب برخورد كه براى پذيرش اسلام با خانواده خود از
مكه خارج شده و راهى مدينه بود. او نيز به جمع مسلمانان پيوست.
و نيز ابوسفيان
بن حارث بن عبدالمطلب و عبدالله بن أبىاميه در مسير راه به مسلمانها ملحق شدند و
درخواست ملاقات با رسول خدا(ص) را نمودند تا از آنها درگذرد، در اين خصوص اُمّ
سلمه همسر رسول خدا(ص) درباره آن دو با پيامبر گفتگو كرد و عرضه داشت: اىرسول
خدا(ص) پسر عمو و پسر عمه و دامادت تقاضاى عفو و گذشت از شما دارند. حضرت فرمود:
<من نيازى به آن دو ندارم، پسر عمويم كه به من هتك حرمت روا داشته و بىاحترامى
نمود و پسر عمهام هم در مكه آنچه مىبايست بگويد به من گفت».(1)
وقتى ام سلمه
پاسخ پيامبر را به آنها رساند، ابوسفيان كه پسرش نيز با او بود، گفت: به خدا
سوگند، پيامبر بايد به من اجازه دهد تا با او ديدار كرده و از وى درخواست عفو و
بخشش كنم و يا اين كه دست فرزندم را گرفته و سر به بيابان مىگذاريم تا از تشنگى و
گرسنگى جان دهيم. وقتى پيامبر از سخن وى اطلاع يافت، دلش به حال او سوخت و او و
دوستش را به حضور پذيرفت و آن دو اسلام آوردند. و بدين سان رسول خدا(ص) از گناه
كسانى كه به وى اسائه ادب و بىاحترامى روا داشته بودند، با محبت و مهربانى در
مىگذرد.
ايمان آوردن رئيس
قريش
سپاه پيامبر
اسلام(ص) به حركت خويش ادامه داده تا به مكانى به نام <مرالظهران» رسيده و در
آنجا فرود آمدند و اخبار بر قريش پوشيده ماند و خبر آمدن رسولاكرم(ص) به آنها
نرسيد و نمىدانستند پيامبر(ص)چه تصميمى دارد. در آن شبها ابوسفيان بن حرب، رهبر
قريش و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء، كه براى كسب خبر از شهر خارج شده بودند،
ازدور آتشى را بر افروخته ديدند كه مانند آن را در اردوگاههاى مسلمانان سراغ
نداشتند، ولى از هويّت آتش افروزان اطلاعى نداشتند.
عباس عموى پيامبر
بيم آن داشت كه مبادا قريش در مقابل پيامبر مقاومت به خرج دهند؛ زيرا در اين صورت
به هلاكت خواهند رسيد، به همين دليل از اردوگاه مسلمانان بيرون رفت و سوار بر استر
پيامبر شد تا شايد كسى را بيابد و توسط او نامهاى براى قومش به مكه بفرستد و از
آنان بخواهد كه نزد پيامبر(ص) آمده و قبل از آنكه حضرت بر آنان وارد شود، از او
امان نامه دريافت كنند. وى در حال رفتن بود كه به ابوسفيان و دوستانش برخورد و وى
را در جريان از راه رسيدن سپاه مسلمانان قرار داد و او را نصيحت كرد كه به پيامبر
پناه برده و بدين ترتيب از هلاكت رهايى يابد و متعهد شد كه از پيامبر(ص) براى او
امان بگيرد. ابوسفيان پند او را پذيرفت و عباس او را پشت سر خود بر استر پيامبر
سوار كرده و رهسپار اردوگاه مسلمانان شد. وقتى به خيمه پيامبر رسيدند، حضرت به
عمويش فرمود: ابوسفيان را به خيمه خود ببرد و فردا وى را نزد او بياورد. فرداى آن
روز كه ابوسفيان نزد آن حضرت آورده شد، گفتگوى ذيل ميان آنان انجام شد.
<واى بر تو اى
ابوسفيان، آيا وقت آن نرسيده است كه بدانى معبودى جز خداى يگانه نيست؟ گفت: پدر و
مادرم فدايت چقدر بردبار و كريم هستى؟ من اكنون دانستم اگر خدايى جز او بود تا
كنون به سود ما كارى انجام مىداد. پيامبر فرمود: آيا وقت آن نرسيده كه بدانى من
پيامبر خدا هستم؟! وى جمله قبلى را تكرار كرد و اضافه كرد كه، به خدا سوگند من
درباره رسالت شما در فكر و انديشهام. عباس به ابوسفيان گفت: واى بر تو، تا كشته
نشدهاى شهادت بده كه معبودى جز خدا نيست و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست. ابوسفيان
شهادتين را گفت و بدين سان مسلمان شد. عباس به پيامبر عرض كرد: اى رسول خدا(ص) شما
مىدانيد كه ابوسفيان رياست و بزرگى را دوست دارد، بنابراين اكنون در اين قضايا
براى او پُست و مقامى عنايت فرماييد. رسول اكرم(ص) به درخواست عمويش پاسخ مثبت داد
و فرمود: كسىكه وارد خانه ابوسفيان شود و كسى كه درِ خانه خود را ببندد و كسى كه
وارد مسجدالحرام گردد در امان خواهد بود».
شگفتا! چه گذشتى
مىتواند از اين بزرگتر باشد؟! پيامبر از ابوسفيان، رهبر قريش كه دلهاى مسلمانان
را در جنگ اُحد جريحهدار كرده و مسلمانها را در خانههايشان مورد تهديد قرار
داده بود گذشت مىكند و در كنار عفو و بخشش، او را موقعيت و مقامى شايسته عنايت
مىكند. ابوسفيان تنها اميدش به اين بود كه زنده بماند، ولى حيات بخشيدن و اعطاى
پست و مقام، تنها گوشهاى از عفو و بخشش و هديه پيامبر(ص) به دشمن شكست خورده خويش
بود.
ورود پيامبر به
مكه
مكيان ديدند سپاه
مسلمانان بدانها نزديك مىشود و تا آن زمان تصميم قطعى درباره جنگ با آنان نگرفته
بودند، ناگهان فرياد ابوسفيان ميان آنها طنين افكن شد كه <اى قرشيان، اينك اين
محمد(ص) است كه با سپاهى گران از راه رسيده و شما قدرت برابرى با آن را نداريد،
بنابراين كسى كه به خانه ابوسفيان وارد شود و كسى كه درِ خانه خويش را ببندد و
آنكس كه داخل مسجد الحرام شود در امان خواهد بود». و بدين ترتيب شهر مكه نظارهگر
ورود سپاه مسلمانان بود و مردم از بيم و ترس، پشت درهاى بسته مخفى مىشدند و برخى
در مسجد الحرام گرد آمدند و عدّهاى افراطى نيز بر جنگ اصرار مىورزيدند.
پيامبر اكرم(ص)
سپاه خويش را به دو بخش تقسيم فرمود: بر بخشى از آن خالد بن وليد را گماشت و بدو
دستور داد از محلى به نام <كُدَىْ»(2) وارد مكه شود و رسولخدا(ص) خود از محلى
كه <كُداء»(3) ناميده مىشد وارد مكه گرديد. گروهى از همپيمانان قريش با خالد
بن وليد درگير شدند و خواستند از ورود او به شهر جلوگيرى بهعمل آورند، از اين رو
بين دو طرف نبردى رخ داد و دو نفر از مسلمانان كشته شدند و از مشركين بيستوهشت تن
به هلاكت رسيدند و با رعب و وحشتى كه در دل آنها ايجاد شد شكست خوردند.
پيامبر(ص) در
مسير راه خود با مخالفى روبهرو نشد و سوار بر مركب خود به عنوان تواضع و خشوع در
برابرنعمت پيروزى كه خداوند بدو عنايت كرده بود، بهگونهاى روى زين مركب خم شده
بود كه محاسن مباركش با زين فاصله چندانى نداشت.
تواضع و فروتنيئى
كه پيامبر(ص)در برابر اين فتح و پيروزى بزرگ ميان انبوه سپاه از خويشتن نشان داد،
در كليه فتوحاتى كه در تاريخ خواندهايم نظير نداشته است. ارزش و اهميت اين تواضع
آنجا فزونى مىيابد كه ما آن را با فخرفروشى و تكبر و بزرگى طلبىهايى مقايسه كنيم
كه ديگر رهبران، جهان آن گاه كه در فتوحات خود به پيروزى به مراتب كمترى از فتح
مكه دست مىيابند، از خويش ابراز مىدارند.
رسول اكرم(ص) سپس
وارد مكه شد. اطراف كعبه 360 بت وجود داشت. حضرت با عصايى كه در دست داشت به آنها
اشاره مىكرد و آنها به زمين سقوط مىكردند و مىفرمود: <جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ
الباطِلُ إنّ الباطلَ كانَ زَهُوقاً». آنگاه دستور داد آنها را شكسته و خُرد
كنند.
به علاوه شكستن
بتهايى كه - مشركان آنها را مىپرستيدند - بىآنكه از خود دفاعى كنند و يا به
شكنندگان خود آسيبى برسانند، عملاً برچيدن بساط بتپرستى در جزيرةالعرب و ريشه كن
ساختن قداستِ آنها از اذهان مشركان به شمار مىآمد.
پس از آن رسول
خدا(ص) به كعبه رسيد و هفت دور با مركب خود آن را طواف نمود و با عصاى خود،
حجرالاسود را استلام فرمود. وقتى طواف او به پايان رسيد، عثمان بن طلحه را به حضور
طلبيد و كليد كعبه را از او گرفت. درِ كعبه برايش گشوده شد و حضرت داخل شد و
نمازگزارد و تمثال پيامبران را كه در كعبه ملاحظه كرد، دستور به محو آنها داد و
آنها را پاك كردند.
گذشت بزرگ
سپس پيامبر
اكرم(ص) بر درِ كعبه ايستاد و مردم گرداگرد او حلقه زده بودند حضرت فرمود: <لا
اله الا الله وحده لاشريك له، صدق وعده و نصر عبده و هزم الأحزاب وحده...». آنگاه
برخىاز احكام شرعى را براى آنها بيان داشت و اصل و ركنى را كه اسلام بر آن
بناگرديدهبود برايشان عنوان نمود. بناى امتى جهانى كه به روابط جنس و نژاد بستگى
ندارد. امتى كه آيينش حقّ بوده و فضل و برترى مردم در چنين آيينى به پول و پُست و
مقام نيست، بلكه بستگى به تقواى شخص دارد. پيامبر خدا(ص) فرمود: اى قرشيان، خداوند
كبر و نخوت دوران جاهليت و افتخار كردن به عمل پدران و نياكانتان را از شما زدود و
همه مردم از نسل آدم(ع)اند و حضرت آدم از خاك آفريده شده است و سپس اين آيه شريفه
را تلاوت فرمود: <يا أَيُّها النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثى
وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ
اللَّهِ أَتْقاكُمْ».
پس از آن نبى
گرامى(ص)سخن خويش را متوجه قريش ساخت كه در وضعيت يك انسان گنهكار و جنايت پيشه و
تجاوزگر قرار داشتند، آنها چه اندازه مسلمانها را در مكه مورد شكنجه قرارداده و
آزار و اذيت كردند و قصد كشتن پيامبر را داشتند. بهطور مكررّ بر مدينه حملهور
شدند تا رسول خدا(ص) را از بين ببرند و مسلمانها را به ضعف و نابودى بكشانند و در
اين راستا تعداد زيادى از آنان را به شهادت رساندند. بنابراين با ملاطفتترين نوع
قصاص در حقّ اينها اين بود كه سران بزرگ آنها را گردن بزنند و بخشى را به زندان
افكنند و بقيه را به ذلت و خوارى كشانده و همان گونه كه امروزه دولتهاى به اصطلاح
متمدن عمل مىكنند، جريمههاى كلان مالى را بر آنان ببندند و يا مانند قديم، همگى
آنها را به بردگى بگيرند، ولى رسول اكرم(ص) هيچ يك از اين كارها را انجام نداد،
بلكه آن تبهكاران را مخاطب ساخت و فرمود: <اى قريشيان، تصور مىكنيد با شما
چگونه عمل خواهم كرد؟» قريش انتظار نداشتند كه پيامبر با آنان برخورد خشونتآميزى
داشته باشد و به سرشت پاك نبى گرامى و رفتار پسنديده بى مانند او با آنان اطمينان
داشتند، از اين رو پاسخ آنها در جواب پيامبر(ص) اين
بود كه،
<خيراً، أخٌ كريمٌ وابْنُ أَخٍ كريمٍ؛ ما انتظارى جز نيكى از ناحيه شما نداشته
و شما را برادر بزرگوار خويش و فرزند برادر بزرگوار خود مىپنداريم».
اينجا بود كه
پيامبر خدا(ص) كلمه عفو و گذشت را بر زبان جارى ساخت، كلمه بزرگى كه پيوسته در طول
تاريخ، گواه بر اوج و كمال رفتار شايسته انسانى بوده كه شخص پيامبر بدان آراسته
بودهاند، لذا فرمود: <اذهبوا فانتم الطلقاء؛ برويد پى زندگى خويش، همه شما
آزاد هستيد».
تساوى بين مردم
آنگاه پيامبر
خدا(ص) در مسجد جلوس فرمود و على بن ابىطالب(ع) نزديكترين فرد به او نزد آن حضرت
آمد و عرضه داشت: اى رسول خدا(ص) افتخار كليددارى(4) كعبه و آب دادن به حاجيان هر
دو را براى ما مقرّر دار، ولى پيامبر مصلحت نديد كه مقام و منصبهاى بالا را از
ديگران سلب كند و آن گونه كه هر فرمانرواى صاحب قدرت عمل مىكند، آنها را به
نزديكان خويش بسپارد، بلكه فرمود: <عثمان بن طلحه كجاست؟» او را خواستند. حضرت
بدو فرمود: <اينك اين كليد تو، امروز روز نيكوكارى و وفاى به عهد است».
رسول خدا(ص) براى
اعلان مساوات بين مسلمانان و عدم تفاوت بين نژاد سفيد و سياه به بلال - كه غلامى
حبشى بود - دستور داد تا روز فتح مكه بر بالاى بام كعبه اذان بگويد و اين افتخارى
بود كه نصيب بلال شده بود و همه مسلمانها به حال او غبطه مىخوردند؛ زيرا كعبه در
بين مقدسات مسلمانان از برجستهترين قداست برخوردار بود، به همين دليل مردى از
قريش به دوستش گفت: ببين؛ اين برده بر بالاى چه مكانى قرار گرفته است؟
بخارى از عروة بن
زبير روايت كرده است كه زنى در غزوه فتح مكه دزدى كرد، قبيله آن زن نزد أسامة بن
زيد آمدند تا وى نزد پيامبر از آنها شفاعت كند. وقتى أسامه در اين زمينه با
پيامبر(ص) گفتگو كرد، چهره مبارك رسول خدا(ص) متغير شد و فرمود: <درباره حدّى
از حدود الهى با من سخن مىگويى؟» أسامه عرض كرد: اى پيامبرخدا(ص) برايم از خدا
طلب بخشش نما. شب هنگام كه شد رسول اكرم(ص) سخنرانى ايراد فرمود و خدا را آن گونه
كه شايسته ستايش است، ستود و سپس فرمود: <اما بعد، گذشتگان شما در اين خصوص به
هلاكت رسيدند؛ زيرا وقتى شخص شرافتمندى ميان آنان دست به سرقت مىزد، او را رها
كرده و زمانى كه انسانى ضعيف مرتكب چنين عملى مىشد، بر او حدّ جارى مىساختند. به
خدايى كه جان محمد در دست قدرت اوست اگر فاطمه دختر محمد(ص) نيز دزدى كند، دستش را
قطع خواهم كرد». و آنگاه دستور قطع دست آن زن را صادر فرمود و به اجرا در آمد و بعدها
آن زن توبه حقيقى كرد و ازدواج نمود.
رفتارفوق العاده
پسنديدهاى كه پيامبر اكرم(ص) در روز فتح مكه از خود نمودار ساخت، تأثير شگرفى در
تسخير دلهاى مردم داشت، همانها كه بيم قدرت اسلام، دلهايشان را فراگرفته بود.
از اين رو براى پذيرش اسلام به رسول خدا(ص) روآوردند و حضرت از آنان عهد و پيمان
گرفت تا آنجا كه توان دارند، در اطاعت و فرمانبردارى خدا و رسول اوكوشا باشند و پس
از آنكه مردان با آن حضرت بيعت كردند، زنان نيز نزد وى حضور يافته و با او بيعت
كردند، و در همين خصوص وحى الهى نازل شد:
يا أَيُّها
النَّبِىُّ إِذا جاءَكَ المُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ
بِاللَّهِ شَيْئاً وَلا يَسْرِقْنَ وَلا يَزْنِينَ وَلا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ
وَلا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ
وَلايَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ
اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛(5)
اى پيامبر، اگر
زنهاى اهل ايمان نزدت آمدند كه با تو بيعت نمايند تا چيزى را شريك خدا قرار ندهند
و دزدى و زنا نكنند و فرزندانشان را به قتل نرسانند و نسبت ناروا به كسى ندهند و
در هيچ معروفى مخالفت تو نكنند، بنابراين با آنها بيعت نما و برايشان از خدا طلب
آمرزش كن، به راستى كه خداوند بسيار بخشنده و مهربان است.
بردبارترين مردم
پيامبر(ص) افراد
اندكى را كه به جنايت و دشمنى با او و مسلمانان معروف بودند، مهدورالدم اعلان كرد.
آنها از شهر گريختند، برخى كشته شده و بعضى اسلام آوردند. از جمله اين افراد
<هباربن اسود» بود، وى مخفى به سر مىبرد تا زمانى كه رسول خدا(ص) در منطقهاى
به نام <جعرانه» حضور يافت، و او در حالى كه اسلام آورده بود نزد آن حضرت آمد و
عرضكرد: اى پيامبر خدا(ص) از شما گريختم و قصد داشتم به غير عرب پناهنده شوم، ولى
رفتار پسنديده و عفو و گذشت شما را با كسانى كه حقّ تو را نشناختند به ياد آوردم
لذا به نزدت آمدم. اى فرستاده خدا، مشرك بوديم و خداوند به وسيله شما ما را هدايت
فرمود و از هلاكت رهايى بخشيد، اينك از ما درگذر، رسول خدا(ص) بدو فرمود: از تو
گذشتم.
ديگرى <صفوان
بن اميه» بود. وى زمانى كه از هر جهت در تنگنا و فشار قرار داشت، تصميمگرفت خود
را به دريا بيفكند. پسر عمويش عمير بن وهب، نزد پيامبر شرفياب شد و عرض كرد: اى
پيامبر خدا، صفوان بن اميه رئيس قبيله خود، پا به فرار گذاشته تا خود را بهدريا
بيفكند، شما كه سياه و سفيد را امان دادهاى به او نيز امان بده. رسول خدا(ص)
فرمود: پسرعمويت را درياب. او در امان است. عمير گفت: اىپيامبر خدا، به من علامت
و نشانهاى عطاكن. پيامبر اكرم(ص) عمامهاش را به وى داد. عمير آن را گرفت و خود
را به صفوان رساند. بدو گفت: پدر و مادرم به فدايت، من از نزد برترين،
نيكوكارترين، بردبارترين و بهترين مردم برگشتهام. او عموزاده تو و عزّت او، عزّت
تو و سربلندى او، سربلندى تو و قدرت او، قدرت توست. صفوان گفت: من از او بر جان
خود بيمناكم. عمير گفت: او بردبارتر و بزرگوارتر از اينهاست و عمامه حضرت را به
عنوان نشانه و علامت به وى ارائه داد. سپس وى نزد پيامبر آمد و عرضه داشت: اين شخص
مدعى است كه شما به من امان دادهاى. حضرتفرمود: راست مىگويد. صفوان گفت: دو ماه
مرا فرصت بده. حضرت به او چهار ماه فرصت داد و پس از آن وى اسلام آورد.
از جمله آن افراد
<وحشى» قاتل حضرت حمزه(ع) بود، كه اسلام خود را بر حضرت عرضه كرد و آن بزرگوار
آن را پذيرفت. يكى ديگر از آنان <كعب بن زهير» شاعر بود كه به مدينه آمد و
اسلام آورد و در ستايش رسول اكرم(ص) قصيدهاى سرود. اين ابيات در آن قصيده آمده
است:
أنبئت أن رسول
الله أو عدني و العفو عند رسول الله مأمول
مهلاً هداك الذي
أعطاك نافلة ال' قرآن فيها مواعيظ و تفصيل؛
خبر دادى كه رسول
خدا مرا تهديد كرده است، آرى، عفو و گذشت در پيشگاه رسولخدا(ص) مورد انتظار است.
اندكى آرام، آن كس كه به وسيله قرآن تو را هدايت كرد، قرآنى كه در آن پند و اندرز
و بيان حقّ و باطل است.
و آنگاه كه به
اين جمله رسيد كه، پيامبر خدا نورى است كه از روشنايى او، شمشيرهاى برنده در راه
خدا از نيام برمىآيد؛ حضرت رداى مبارك خويش را بيرون آورد و به پاس زيبايى شعرش
به وى هديه فرمود.
شخصيت رسول اكرم(ص)
در ماجراى فتح مكه به عنوان برترين رهبرى كه تاريخ سراغ دارد براى ما جلوهگر
مىشود. آن حضرت همه كسانى را كه به وى بىاحترامى كرده و به او ظلم و ستم
رواداشته بودند با عفو و لطف و مهربانى خويش، كه همه مردم را شامل مىشود، بخشيد و
از گناهان آنان گذشت. حسّ انتقامجويى و مقابله به مثل در برخى از ياران او
شعلهور بود، ولى آن حضرت اين احساسات را فرو نشاند و گذشت و بزرگوارى را جايگزين
آن ساخت؛ زيرا او با عفو و گذشت خود مىخواست آيين اسلام را معرفى كند، اسلامى كه
بر اعتقادات پوسيده جاهليت و نظامهاى فاسد اجتماعى خط بطلان كشيد. اين آيين از
برترين انقلابها و جنبشهايى بود كه تاريخ بشر سراغ داشت؛ زيرا هدف آن وحدت و
يكپارچگى انسانها و اصلاح آن و تحكيم پيوند دوستى و محبت بين آنان بود، نه
دستيابى به غنايم و منافع براى خود و اطرافيان.
1- وى گفته بود
من به خدا ايمان نمىآورم، مگر اينكه تو نردبانى به آسمان بگذارى و از آن بالا
بروى و من با چشم خود ببينم و سپس سند پيامبرى خود را با چهار فرشته بياورى كه
گواهى دهند خداوند تو را به پيامبرى فرستاده است (الروض الأنف، ج2، ص276).
2- كوهى در جنوب
مكه.
3- كوهى در شمال
آن شهر.
4- بىشك براى
كسى كه با تاريخ اسلام در زندگانى پيامبر اكرم(ص) و على(ع) و ارتباط آن دو بزرگوار
با يكديگر آشناست روشن است كه طرح چنين سخنى، يعنى پيشنهاد امام على(ع) در مورد
عهدهدار شدن كليددارى كعبه و سقايت حاجيان، باهم، و نپذيرفتن پيامبر نوعى وهن و
افترا به شمار مىآيد. <ج».
5- ممتحنه (60)
آيه 12.
آخرين
روزها
نبىّ اكرم(ص) روز
شنبه بيستو پنجم ذىقعده سال دهم هجرت براى انجام مناسك حج از مدينه خارج شد.
جمعيت انبوهى كه جزيرةالعرب نظير آن را سراغ نداشت، آن بزرگوار را همراهى
مىكردند. همگى با ايمان به خدا و دلهايى سرشار از شادىِ انجام فريضه حج، به راه
خويش ادامه داده تا وارد مكه شدند. در آنجا رسولاكرم(ص) با مردم، حج به جا آورد و
مناسك و دستورات حج را بدانان آموخت.
روز دوم ايام
تشريق پيامبرخدا(ص) سخنرانى مفصّلى براى مردم داشتند و در آن به بيان حقوق انسان پرداختند
كه گلچينى از آن را ذيلاً ياد آور مىشويم. حضرت فرمود: <اى مردم، آيا مىدانيد
در چه ماه و روزى بوده و در چه سرزمينى حضور داريد؟
عرض كردند: در
روز حرام، سرزمين حرام، ماه حرام. حضرت فرمود: جان و مال وعِرض و نواميس شما مانند
حرمت امروز و اين ماه و اين سرزمين تا قيامت بر يكديگر حرام است. و سپس فرمود: از
من بشنويد، زندگى كنيد و [دو بار فرمود] هان، مبادا به كسى ظلم و ستم روا داريد.
تصرف در مال ديگران بدون رضايت قلبى وى جايز نيست.... آگاه باشيد پس از من به كفر
برنگرديد و يكديگر را به خاك و خون نكشيد؛ زيرا شيطان از اينكه نمازگزاران از او
پيروى نمىكنند مأيوس و نوميد است و در پى ايجاد فساد بين شماست. نسبت به زنان،
خدا را در نظر بگيريد، زيرا آنها در دست شما به منزله اسيرانند، از خود چيزى
ندارند و بر شما حقّى داشته و شما نيز بر آنان حقّى داريد: حقّ شما اين است كه
آنها كسى غير شما را به خويش راه نداده و آن كس را كه شما دوست نمىداريد اجازه
ورود به خانه ندهند، اگر از نافرمانى آنان نگران هستيد، آنها را پند و اندرز دهيد
و همخوابى آنها را ترك كنيد. آنان را به آرامى تنبيه كنيد و مطابق عرف معمول،
خوراك و پوشاك آنان به عهده شماست، شما آنها را به امانت الهى گرفتهايد و با
كلمات خداى - عزّ و جلّ - بر شما حلال گرديدهاند. آگاه باش
يد هر كس امانتى
نزد اوست به صاحب امانت برگرداند، آنگاه دستهايش را گشود و فرمود: آيا دستور خدا
را به شما رساندم؟ آيا دستور خدا را بر شما ابلاغ كردم؟ و سپس فرمود: اين مطالب را
حاضران به غايبان برسانند؛ زيرا چه بسيارند مبلغانى كه از شنوندگان سعادتمندترند.
اى مردم،
پروردگار شما يگانه و پدر شما [آدم] يكى است. آگاه باشيد، عرب بر عجم و عجم بر
عرب و نژاد سياه بر سفيد و سفيد بر سياه جز با تقوا برترى ندارند. آيا دستور الهى
را به شما رساندم؟ عرض كردند: رسول اكرم(ص) دستورات الهى را به ما رساند...».
طبرانى نقل كرده
كه رسول خدا(ص) در حجة الوداع فرمود: <آيا مسلمان را به شما معرفى نكنم؟ او كسى
است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسايش باشند. آيا درباره مؤمن با شما سخن
نگويم؟ مؤمن كسى است كه مردم او را بر جان و مال خويش امين بدانند. آيا نگويم
مهاجر كيست؟ مهاجر كسى است كه گناهان را ترك كرده باشد. حرمت مؤمنين بر يكديگر
مانند حرمت امروز است و بر مؤمن حرام است با غيبت برادر دينى خود گوشت او را
بخورد. هتك حرمت مؤمن و ظلم رواداشتن بر او و اذيت و آزار و از خود راندنش نيز
حرام است...».
رسول اكرم(ص) اين
سخنان را كه اصول و اركان اوليه اسلام را در برداشت، در حضور انبوه جمعيت ايراد
فرمود و در سرزمين عرب قبلاً كسى چنين سخنانى عنوان نكرده بود.
از جمله سخنان
حضرت: حرمت خوردن مال حرام و حرمت قتل وكشتن بود. اينها مردمى بودند كه پيش از آن
براى گذران زندگى از طريق غارت و چپاول و قتل و كشتار، دست به تهاجمات مسلحانه
مىزدند. و نيز به آزادى زن اشاره فرمود؛ زيرا زن از ديدگاه عرب آن زمان و ديگر
ملتها برده به شمار مىآمد. رسول اكرم(ص) به آزادى زن تصريح فرمود كه زنان بر
مردان حقوقى دارند و آن اين است كه با آنها به خوبى و نيكى رفتار نمايند. قابل
يادآورى است كه اسلام به زنان حقّ وراثت داد، در صورتى كه قبلاً از اين حقّ محروم
بودند و استقلال در اداره اموال خود و پذيرش گواهى و شهادت آنان را نيز برايشان
مقرر داشت و اينها امورى است كه ملتهاى امروز بدان پى نبردهاند.
و نيز اصل تساوى
بين تمام افراد نوع انسان با قطع نظر از زبان و رنگ و نژاد را مطرح فرمود و ملاك
برترى ميان مردم را صفات درونى و قلبى آنها، يعنى تقواى الهى كه بر كردار و عمل
شايسته استوار باشد، معرفى نمود. در خصوص اين اصل، هيچ گويندهاى قبل از اسلام
هرگز بدان اشاره نكرده است؛ زيرا مردم و حتى برخى از فلاسفه در حد بسيار زيادى به
نژاد خود مىباليدند، آيا اين افلاطون نبود كه گفت: من خدا را بر سه چيز سپاس
مىگويم؟ يكى اين كه مرا انسان آفريد و حيوان خلق نكرد، دوم اين كه مرا يونانى
قرار داد و از نژاد ديگرى مقرر نداشت و سوم اين كه مرا در دوران سقراط به وجود
آورد؟!
و سرانجام آنگاه
كه رسول اكرم(ص) مناسك حج را به جا آورد به مدينه باز گشت(1) وزمانى كه اين شهر را
ديد سه بار تكبير گفت و فرمود: <لا اله الا الله وحده لاشريك له، له الملك و له
الحمد و هو على كل شيء قدير، آيبون، تائبون، عابدون، ساجدون، لربنا حامدون، صدق
الله وعده، و نصر عبده، و هزم الأحزاب وحده».
1- مؤلف، در
ماجراى حجة الوداع به حادثه بزرگ غدير كوچكترين اشارهاى نكرده، ولى به برخى از
مسائل جزئى كه با مذاق او سازگار بوده، اهتمام ورزيده است. در صورتى كه تنها 353
تن از علماى اهل سنت، واقعه غدير را در كتب خود نقل كردهاند و إسناد آن را به 110
تن از اصحاب رسول خدا(ص) رساندهاند و 26 تن از علماى برجسته اسلام درباره إسناد و
طريق اين حديث، كتب مستقلى نوشتهاند از جمله: ابوجعفر طبرى كه در دو جلد از كتب
خويش به اين مسأله پرداخته است. <ج».
وفات
رسول اكرم(ص)
آغاز و شدت
بيمارى آن حضرت
پيامبر اسلام(ص)
پس از بازگشت از حجة الوداع، چند ماهى نگذشته بود كه احساس بيمارى نمود و درد و
ناراحتى وى با سردردى سخت آغاز شد.
وقتى درد آن حضرت
شدت يافت، از همسرانش درخواست كرد به جاى اين كه طبق عادت خود به خانههاى زنانش
رفت و آمد كند، در خانه عايشه تحت درمان قرار گيرد. همسران آن حضرت به خواسته وى
پاسخ مثبت دادند و شدت بيمارى حضرت افزون شد و بالطبع درد آن حضرت هم افزايش يافت.
عبدالله بن مسعود مىگويد: بر پيامبر كه بيمار بود وارد شدم و دست بر بدن مباركش
نهادم و عرض كردم: اى رسول خدا(ص) بيمارى شما شدت يافته است حضرت فرمود: آرى، من
دو برابر شما احساس درد و ناراحتى مىكنم. وى گفت: بنابراين شما دو پاداش داريد.
حضرت فرمود: آرى، به خدايى كه جانم در دست اوست هر مسلمانى كه در اثر بيمارى يا
غير آن بدو آسيبى برسد، خداوند به واسطه آن، گناهان وى را مىريزد، همان گونه كه
درخت برگهاى خويش را به زمين مىريزد، هر اندازه بيمارى حضرت شدت مىيافت، سعى
مىكرد ناراحتى درد را نزد عايشه ابراز نكند، عايشه مىگفت: من بعد از سختىاى كه
پيامبر قبل از رحلت كشيد، پيوسته به سختى جان كندن مؤمن حسرت مىخوردم.
سخن او با
مسلمانان
حرارت بدن مطهر
پيامبر در اثر بيمارى بالا رفت، وى درخواست كرد آب زيادى بر بدن او بريزند تا خنك
شود ... و بدانها فرمود: <هفت مشك آب از چاههاى گوناگون بر بدنم بريزيد».
عايشه گفت: ما آن حضرت را در تشتِ شستشويى كه ويژه همسرش حفصه بود قرارداده و سپس
بر بدنش آب ريختيم تا اينكه خود فرمود: كافى است، كافى است. زمانى كه بدنش شستشو
شد، احساس راحتى كرد و در حالى كه سر خود را بسته بود روانه مسجد شد و با مردم
نماز به جا آورد و بعد از آن با آنها سخن گفت و براى شهداى اُحد طلب آمرزش و دعا
كرد و سپس ياران خود را سفارش كرد و فرمود: اى مهاجرين، تعداد شما روز به روز
افزون گشته، ولى انصار به همان تعدادى كه امروز هستند باقى بوده و اضافه نشدهاند.
انصار ياران و اصحاب سرّ و رازدار من بودهاند كه به آنان پناه آوردم. شما نيز به
بزرگان آنان احترام قائل شده و به نيكوكارانشان نيكى كنيد و سپس فرمود: <خداوند
بندهاى از بندگان خود را بين دنيا و آنچه نزد اوست، مخيّر گذاشت، وى آنچه را نزد
خدا بود برگزيد...».
رسول خدا(ص) بيم
آن داشت كه مبادا امتش شرك به خدا را با پرستش الهى به هم آميزند و دلهاى آنان به
جاى اينكه ارتباط با خدا داشته باشد متوجه قبر(1) و ضريح او گردد، لذا مسلمانان
را مخاطب ساخت و فرمود: كسانى قبل از شما بودند كه قبور پيامبران و صالحان خويش را
محل عبادت تلقى مىكردند، شما اين قبور را جايگاه عبادت قرار ندهيد؛ زيرا من شما
را از اين كار نهى مىكنم.
نماز ابوبكر(2)
وقتى كه رسول
اكرم(ص) از خواندن نماز هم ناتوان گرديد، فرمود: به ابوبكر بگوييد با مردم نماز
بگزارد. عايشه گفت: اى رسول خدا(ص) ابوبكر مردى رقيق القلب است و صدايى خفيف دارد
و هرگاه قرآن مىخواند زياد گريه مىكند. حضرت فرمود: او را در جريان قرار دهيد،
بايد با مردم نماز بگزارد. عايشه گفت: من سخنم را تكرار كردم. حضرت فرمود: شما
زنها رقيق القلب هستيد. به او بگوييد تا با مردم نماز بگزارد. عايشه گفت: به خدا
سوگند من چنين چيزى نمىگويم و من دوست دارم اين مسؤوليت از ابوبكر برداشته شود و
مىدانم مردم دوست ندارند هرگز كسى جاى پيامبر بايستد و چنين كسى را در هر رخدادى
به فال بد مىگيرند و من دوست دارم اين مسؤوليت از ابوبكر برداشته شود.
پس از آن پيامبر
خدا كه در خود اندك قدرتى براى بيرون رفتن و اقامه نماز احساس كرد، با پاى خود تا
مسجد رفت و ابوبكر با مردم نماز مىگزارد، ابوبكر خواست كنار رود كه پيامبر بدو
اشاره كرد تا جاى خود باقى بماند، و سپس حضرت آمد تا اينكه كنار او نشست. پيامبر
نماز مىگزارد و ابوبكر نيز با مردم نماز مىخواند.
آخرين سفارش
زمان جدايى رسول
خدا(ص) كه نزديك شد، ياران خويش را در خانه عايشه گرد آورد و بدانان سخت نگريست و
اشك از چشمانش جارى شد و فرمود: <مرحباً بكم، حياكم الله، رحمكم الله، آواكم
الله، حفظكم الله، رفعكم الله، وفّقكم الله، سلّمكم الله، قبّلكم الله». شما را به
تقواى الهى سفارش مىكنم و توصيه مىكنم خدا را در نظر داشته باشيد. بر بندگان خدا
برترى جويى نكنيد و در زمين خدا خود را بالاتر از ديگران ندانيد؛ زيرا خداوند به
من و شما فرمود: <تِلْكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا
يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِى الأَرْضِ وَلافَساداً وَالعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ».
و سپس دستور داد
مراسم تكفين و تدفين وى را چگونه انجام دهند و در مصيبت آن حضرت صدا را بلند
نكنند. از جابر نقل شده كه گفت: از رسول خدا(ص) شنيده است كه قبل از رحلتش
مىفرمود: <نسبت به خداوند حسن ظن داشته باشيد». پيامبر اسلام(ص) بيم آن داشت
كه مبادا امتش از تمايلاتى كه به ترك نماز منتهى مىشود، پيروى كنند و كبر و غرور
بر آنان چيره گردد، از اين رو بدانان سفارش فرمود نماز را بهپاى دارند و به
زيردستان و بردگان و خدمتكاران خويش، مهربانى كنند. اَنَس مىگويد: آنگاهكه حضرت
در آستانه رحلت قرارگرفت، غالب سفارشات آن بزرگوار، اقامه نماز و نيكى به زير
دستان بود.
آخرين لحظات
مسلمانان براى
امتثال دستور پيامبر(ص) نماز را تا روز دوشنبه - روز وفات حضرت - با ابوبكر به جا
آوردند. رسول خدا(ص) پرده حجره خود را كه مشرف به مسجد بود كنار زد و در حالى كه
مسلمانان را در حال نماز مشاهده مىكرد لبخندى زد. مسلمانان پيامبر را مشاهده
كردند و به اندازهاى شادمان شدند كه خواستند از شادى نماز را رها كنند و ابوبكر
خواست به صفى كه پشت سر او بود برگردد و جا را براى پيامبر باز نمايد، تا با مردم
نماز بگزارد، پيامبر(ص) اشاره كرد تا نماز خويش را ادامه دهند، و پرده حجره را
كشيده و به بستر خويش رفت و اين آخرين ديدار آن حضرت، با مسلمانان بود.
وقتى حضرت در
آستانه رحلت قرار گرفت با دست خويش آب به صورت مبارك خود مىريخت و مىفرمود: چه
اندوهى! فاطمه3 عرض مىكرد: اى پدر بزرگوار، اندوه تو چه اندازه بزرگ است. پيامبر
خدا(ص) مىفرمود: پدرت بعد از امروز اندوهى نخواهد داشت. آن حضرت وقتى شدت نگرانى
فاطمه3 را ديد او را نزديك خود خواند و به او رازى گفت و وى گريست. بار ديگر رازى
به او گفت كه خنديد. وقتى رسول خدا(ص) به ملكوت اعلى پيوست، عايشه علت آن را از
فاطمه3 جويا شد. وى فرمود: زمانى كه گريستم پدرم خبر رحلت خويش را به من داد و
آنگاه كه خنده كردم به من اطلاع داد كه نخستين فردى هستم كه به او مىپيوندم.
عايشه، آخرين
لحظات عمر حضرت را اين گونه توصيف مىكند(3): نزد پيامبر ظرفى از آب قرار داشت،
حضرت دست خود را وارد آب نمود و به صورت خويش ماليد و سپس مىفرمود: <في الرفيق
الأعلى، في الرفيق الأعلى» تا اين كه روح بلندش به نزد معبود شتافت.
رحلت آن حضرت در
روز دوشنبه دوازدهم ربيعالاول(4) اتفاق افتاد و هنگام رحلت 63بهار از عمر شريف آن
حضرت مىگذشت.
كسى كه سخنان
حضرت محمد(ص) را قبل از رحلت و در آخرين لحظات زندگى او بشنود، بىترديد يقين حاصل
خواهد كرد كه وى فرستاده بر حقّ الهى است. آخرين سفارشات آن حضرت به مسلمانان
سفارش به نماز و تقواى الهى و پرهيز از فساد و تباهى بود و آنگاه كه مسلمانان را
در حال نماز مشاهده نمود، شيرينترين منظرهاى بود كه وى را شادمان ساخت، در حالى
كه مىدانست زمان رحلت او فرارسيده است.
اگر بر فرض
احتمال دهيم آن حضرت پيامبر نبودند [نعوذ بالله] و مانند ساير مردم به شمار مىآمدند،
در آن لحظات آخر كه انسان احساس مىكند مرگش نزديك شده، تمام همّ و غم او انديشيدن
به خانواده و نزديكان و كارهاى مهم خويش و امور مورد علاقه خود است و مشاهده شده
كسانى كه مردم فريبى كردهاند، در آن لحظات آخر، به جرم و گناه خود اقرار و اعتراف
مىكنند و خود را از گمراهگرىها تبرئه مىكنند، ولى آنچه در اين لحظات مردم از
پيامبر(ص) ديدند بر عكس چيزى بود كه مردم از آن دروغگويان حقهباز سراغ داشتند.
محبوب او خدا و هدفش خدا بود، همان رفيق اعلى كه در واپسين لحظات زندگىاش نام او
را بر لب جارى مىكرد.
رسول اكرم كه از
دنيا رحلت فرمود، كتاب خدا و سنت(5) خويش را براى مسلمانان بهوديعه گذاشت كه اگر
از آن دو پيروى كنند هرگز به گمراهى نيفتند و اصحاب گرامى خود را ميان مردم گذاشت
تا دستورات اسلام را تشريح نمايند ودامنه اسلام را گسترش دهند و مشعل هدايت الهى
را در جهان پديدار سازند، از خداوند مسألت داريم كه بهترين پاداش را به نبى اكرم
عطا فرمايد و ما را در عمل به دستورات وى موفق گرداند تا به سعادت دنيا وآخرت دست
يابيم.
1- به نظر مىرسد
هدف از طرح سفارشى كه به نام پيامبر درج و در آن به عدم توجه به زيارت قبر و ضريح
اشاره شده از باب، <اياك اعني و اسمعي ياجاره» باشد كه تلويحاً به زيارت قبور و
ضريح پيشوايان مذهب توسط شيعه عنوان شده است. <ج».
2- نويسنده،
نمازخواندن ابوبكر با مردم را به دستور پيامبر با تب و تاب فراوان نقل كرده كه در
جاى خود بتواند به عنوان امتيازى بزرگ مسأله جانشينى را مطرح كند چنانكه اهل سنت
براين اعتقادند. اما واقعيت تاريخى غير از اين است. عايشه مىگويد: پيامبر به من
فرمود به پدرت بگو با مردم نماز بخواند، ولى من بهخاطر كهولت سن و صداى باريك و
ضعف پدرم... راضى نمىشدم نمازبخواند. سرانجام او را راضى كردم و براى نماز به
مسجد رفت. ملاحظه كنيد كه راوى حديث تنها عايشه است، آن هم براى گرفتن و يا ثبت
امتيازى براى پدرش. امّا اين ماجرا از مسلّمات تاريخ است كه به مجرّد اينكه
پيامبر متوجّه شد ابوبكر قصد دارد با مردم نماز بخواند با تن تبدار با كمك على(ع)
و ابن عباس از جا برخاست و در حالىكه بازوان مباركش در دست على و فضل بن عباس بود
و از شدت تب پاهاى مقدسش به زمين كشيده مىشد به مسجد آمد و ابوبكر را كنار زد و
خود با آن حال با مردم نماز گزارد و سپس با تكيه بر على(ع) و فضل، به ايراد خطبه
پرداخت و نسبت به سپاه اُسامه سفارش كرد. از اين مطلب به خوبى روشن است كه حديث
فوق (نماز خواندن ابوبكر) جعلى و ساخ
تگى است. بر فرض
ثبوت نماز خواندنِ ابوبكر، اين مسأله نمى تواند براى او امتيازى خاص تلقى شود چرا
كه، رسول خدا(ص) در طول حيات شريف خود گاه و بيگاه كه از مدينه به قصد كارى و يا
جنگ و غزوهاى خارج مىشدند، تعداد 72 تن از صحابه خود را براى نمازگزاردن
گماشتهاند و اگر قرار باشد هر كس فرضاً به دستور پيامبر هم با مردم نماز جماعت
خوانده باشد، داعيه رهبرى و جانشينى داشته باشد، بايد همه اين افراد چنين ادعايى
داشته باشند، نه تنها ابوبكر. حال آنكه براى كسى غير از ايشان چنين ادعايى نشده
است. در اين زمينه مىتوان به: صحيح مسلم، ج2، ص338. صواعق ابن حجر، ص81 به نقل
از احمد بن حنبل و نسايى و ترمذى . كامل ابن اثير، ج2، ص122 مراجعه نمود. <ج»
3- ابن سعد مى
نويسد: پيامبر(ص) در آخرين لحظات زندگى، چشمان مبارك خود را گشود و فرمود: برادرم
را صدا بزنيد. همه فهميدند كه جز على كس ديگرى نيست. على(ع) را صدا زدند. در كنار
بستر حضرت نشست، احساس كرد پيامبر مىخواهد از بستر برخيزد، لذا او را از بستر
بلند كرد و به سينه خود تكيه داد. و نيز مىافزايد: شخصى از ابن عباس پرسيد:
پيامبر در آغوش چه كسى دنيا را وداع گفت. وى گفت: پيامبر در حالى كه سرش در آغوش
على(ع) بود روحش به جنان پرواز كرد. همان شخص اضافه كرد: عايشه مدعى است كه هنگام
رحلت پيامبر، سر حضرت بر سينه او بوده است، ابن عباس گفته عايشه را تكذيب كرد و
گفت: پيامبر در آغوش على(ع) جان داد و على و برادرم فضل پيكر پاك آن حضرت را غسل
دادند. طبقات ابن سعد، ج2،ص254 و263.
روزى كعب الأحبار
از عمر خليفه دوم پرسيد: آخرين سخنان پيامبر در حالت احتضار چه بود؟ وى به
اميرالمؤمنين(ع) اشاره كرد و گفت: از او بپرس. حضرت در پاسخ فرمود: پيامبر در
حالىكه سر مباركش روى شانه من بود مىفرمود: الصلاة الصلاة. كعب گفت: پيامبران
گذشته نيز بر همين روش بودهاند.
بخشى
از زندگانى خصوصى وعمومى حضرت محمد(ص)
ويژگىهاى رسول
اكرم(ص)
محمد(ص) كامل
ترين سَمبُل
زندگى رسول
اكرم(ص) سرشار از فضايل انسانى و صفات پسنديده و سير و سلوكى پايدار بود كه عظمت و
بزرگى و اصالت و خُلق و خوى پسنديده از آن نمودار بود. خداوند او را نيكو تربيت
فرمود و از گزند محيطى كه در آن مىزيست مصون نگاه داشت. پيامبر(ص) آراسته به كليه
سجاياى نكوى اخلاقى بود، به همين دليل خداى متعال او را در قرآن بدين صفت توصيف
فرمود: <وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ». از اين رو محمد(ص) برجستهترين
نمونه كمال انسانى و بهترين الگوى شايسته براى مسلمانان است و خداوند به ما فرمان
داده كه از او پيروى نموده و براى دستيابى به رضوان الهى، به دستورات وى عمل نماييم.
خداى سبحان مؤمنين را مخاطب ساخته و فرموده است:
لَقَدْ كانَ
لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُو اللَّهَ
وَاليَوْمَ الآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً؛(1)
براى كسانى كه به
ثواب خدا و روز قيامت اميدوار بوده و خدا را زياد ياد كنند، رسولخدا(ص) برايشان
بهترين الگو و سرمشق است.
جا دارد هر محقق
و پژوهشگرى درباره اخلاق نبى اكرم و صفات پسنديده او در اين زمينه، برقرآن آگاهى
يابد؛ زيرا هر صفت پسنديدهاى كه قرآن بيان داشته، رسول اكرم(ص) بدان متّصف و
آراسته بوده است، كتب روايات نيز گوياى دهها هزار حديث از گفتار و كردار و
سفارشات آن حضرت است كه بشر را به هر فضيلت و صفت برجسته انسانى دعوت مىكند و اين
خود قوىترين دليل و بزرگترين گواه براين است كه رسول خدا(ص) داراى شايستهترين
اخلاق نيكو و پسنديده و منحصر به فرد بوده است و ما در اين اندك صفحات، فشردهاى
از صفات آن حضرت را بيان مىداريم تا خواننده گرامى بر آنها آگاه گردد و به همان
شيوه عمل نمايد تا به رضوان الهى دست يابد و جا دارد قبل از آنكه به بيان صفات آن
حضرت بپردازيم اوصاف جسمانى آن بزرگوار را - آن گونه كه يارانش توصيف كردهاند - يادآور
شويم.
شمايل حضرت
پيامبر بزرگ
اسلام(ص) چهرهاى زيباتر از همه مردم داشت و هر كس كه آن حضرت را توصيف مىكرد، وى
را به ماه شب چهارده تشبيه مىنمود. آن حضرت چهرهاى نورانى و سفيد متمايل به
سرخى، چشمانى درشت و مشكين داشت. و بىآنكه سرمه بزند گويى چشمانش سرمه داشت.
داراى مژههاى بلند و ابروهاى كشيده و باريك بود كه تا آن سوى چشمانش امتداد
داشتند. پيشانى باز و بينى متناسب، دهانى گشاده با لبهايى بسيار زيبا داشت و بين
دندانهايش فاصله بود. گونههايى لطيف و گردنى بسيار موزون داشت كه نه بلند بود و
نه كوتاه، سينهاى فراخ، كف دستان و پاهاى او پهن و اندامى نه خيلى بلند و نه خيلى
كوتاه داشت. برجستگى شكم او با سينهاش مساوى بود و بدن مباركش نه چاق بود و نه
لاغر. شانههايى پهن داشت و بين كتفهاى آن حضرت مهر نبوت قرار داشت و در كتف
راستش خال سياهى متمايل به زرد قرار داشت كه اطرافش را موهايى پر پشت پوشانده بود،
موى سر حضرت نه مجعّد بود و نه لَخت، بلكه در حدّ متوسط و تا محاذى نصف و يا نرمى
گوشها مىرسيد. با صلابت راه مىرفت به نحوى كه گويى در سرازيرى حركت مىكند،
هرگاه متوجه كسى مىشد با تمام بدن رو به سمت او مىكرد، صد
ايى زيبا داشت،
پيوسته اندوهگين بود و در انديشه، سكوتى طولانى داشت و جز در هنگام نياز سخن
نمىگفت. با ياد خدا سخن را آغاز كرده و پايان مىداد. خداوند را بر نعمتهايش، هر
چند اندك بود سپاس مىگفت و با نكوهش از آنها ياد نمىكرد و آنگاه كه خشمگين
مىشد رو برمىگرداند و چهرهاش متغير مىشد و زمانى كه شادمان مىگشت، چشمان خود
را فرو مىانداخت.
بيشتر خندهاش
تبسّم بود. كسى كه او را به يكباره مىديد، تحت تأثير اُبهت و شكوه و جلالش واقع
مىشد و كسى كه با شناخت، با وى همنشينى كرده بود، او را دوست مىداشت. ناعته مىگويد:
قبل از پيامبر و پس از او كسى را مانند آن حضرت نيافتم، رسول خدا(ص) بوى خوش را
دوست داشت و بيشتر اوقات، جهت ديدار با فرشتگان و نشستن با مسلمانان از بوى خوش
استفاده مىكرد، به همين دليل پياز و سير تناول نمىكرد، بلكه سير را سبزى بدبو
مىخواند.
فروتنى آن
بزرگوار
اندك اتفاق
مىافتد فرمانروايان صاحب قدرتى كه زمام امور مردم را به دست دارند، داراى تواضع و
فروتنى باشند، به ويژه در زمانهاى گذشته كه تكبر و فخر فروشى از صفات بارز حكام و
فرمانروايان كشورها به شمار مىآمد، ولى حضرت محمد(ص) با آن آداب ورسوم رايج به
مخالفت برخاست و تواضع و فروتنى يكى از برجستهترين صفات آن حضرت محسوب مىشد و
يكى از اهداف رسالت آن بزرگوار، ريشه كن نمودن تكبر و خودپسندى بود كه در جهان
گسترش يافته بود. بيشتر اوقات، هواداران خويش را پند و اندرز مىداد و مىفرمود:
<كسى كه ذرهاى تكبر در دل او باشد، هرگز روى بهشت را نخواهد ديد».
پيامبر(ص) در
زندگى خويش منتهاى تواضع و فروتنى را از خود نشان داد. در باب رفتار رسول خدا(ص)
آمده است كه آن حضرت در آخر مجلس مىنشست و در مورد هر يك از افرادى كه با او
نشسته بودند به گونهاى يكسان برخورد مىكرد كه شخص تصور نكند ديگرى كه در مجلس
نشسته از او بيشتر مورد احترام پيامبر است.
روزى رسول خدا(ص)
با تكيه بر عصا نزد اصحاب رفتند، آنان به احترام حضرت از جاى خود برخاستند. وى
فرمود: <مانند عجمها نايستيد كه برخى بر بعضى ديگر تعظيم و كرنش مىكنند».
از جمله سخنان
حضرت به يارانش اين بود كه فرمود: <شما در مدح و ستايش من مبالغه نورزيد، آن
گونه كه مسيحيان درباره فرزند مريم راه افراط پيش گرفته و او را فرزند خدا
خواندند، من بندهاى از بندگان خدا هستم، لذا به من بنده خدا و فرستاده او
بگوييد».
از نمونههاى
تواضع و فروتنى آن حضرت اين بود كه وى كفش خود را پينه و لباسش را وصله مىزد و در
كارهاى خانه با خانوادهاش همكارى مىكرد، به كمك آنها گوشت خُرد مىكرد و با
حياترين انسانها بود و به چهره كسى خيره نمىشد، به پرسش بَرده و شخص آزاد پاسخ
مىگفت و به گونهاى در جمع يارانش مىنشست كه آخر مجلس واقع شود. اگر كسى در مورد
نيازى كه داشت با او مىنشست و سخن به درازا مىكشيد، حضرت حوصله به خرج مىداد تا
آن فرد خودش سخن را كوتاه كند و كسى كه حاجتى از او مىخواست آن را بر آورده
مىنمود و يا حداقل در زمينه برآورده شدن نيازش با او سخن مىگفت.
روز فتح مكه مردى
نزد آن حضرت آمد كه از ترس، اندامش مىلرزيد، حضرت فرمود: <نترس، من كه پادشاه
نيستم، من فرزند بانويى از قريش هستم كه گوشت خشكيده خوراكش بود».
اگر اهل تحقيق در
پى دليل قاطعى بر نبوت او باشند، چنان چه در همين كلمه دقت كنند، قوى ترين دليل بر
نبوت و پيامبرى حضرت را خواهند يافت؛ زيرا مىبينيم فرمانروايى كه همه سرزمينها
تحت استيلاى وى قرار گرفته و حرف اوّل را مىزند خويشتن را از تمامى القاب بزرگى و
عظمت بر كنار مىدارد و او انسانى است كه وصفى جز وصف نبوت در شأن او نيست.
رأفت و مهربانى
اگر ميان
ويژگىهايى كه انسان از آن بهرهمند است و صفاتى را كه بدان آراسته مىباشد مقايسه
نماييم از حيث وارستگى و فضيلت، صفتى را برتر از صفت مهربانى نمىيابيم. مهربانى
در اسلام صفتى نيك و برجسته است و يكى از صفات خدايى است كه مسلمانان در عبادت و
پرستش، رو به سوى او مىآورند چه اينكه او <رَحمن و رَحيم» است و
<وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىءٍ».
خداى سبحان، رسول
اكرم(ص) را خاصّ اين صفت گرداند و در خطاب به مؤمنين فرموده است:
لَقَدْ جاءَكُمْ
رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ
بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ؛(2)
پيامبرى از بين
خودتان به سويتان آمد. وضع پريشانى و جهل شما بر او دشوار مىآيد به شما اهتمام
دارد و به مؤمنان رئوف و مهربان است.
رأفت و مهربانى
پيامبر خدا(ص) در دفع ضرر و زيان از مسلمانان و جلب منافع آنها تجسم يافته بود.
اين آيه از قرآن، پيامبر(ص) را مورد مدح و ستايش قرار داده، همچنان كه به اخلاق
نكو و پسنديده و قلب مهربانى كه با گرفتارى و زيان و ضرر امتش نگران مىشد اشاره
كرده است و نيز فرستادهاش را اين چنين توصيف فرموده است:
فَبِما رَحْمَةٍ
مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ القَلْبِ لَانْفَضُّوا
مِنْ حَوْلِكَ؛
خداوند با رحمت
خويش تو را با مردم مهربان و خوشخو گرداند و اگر تندخو و سخت دل بودى، مردم از
پيرامون تو پراكنده مىشدند.
خداى سبحان او را
توصيف نمود، چون با مردم به مهربانى سخن مىگفت و اين ملايمت و مهربانى از عطايايى
سرچشمه گرفته بود كه خداوند به وى عنايت كرده بود، و اگر او فردى درشتخو و سنگدل و
نامهربان بود، مردم از او متنفّر گشته و از اطرافش پراكنده مىشدند. سراسر زندگى
رسول اكرم(ص) رأفت و مهربانى بود، چه در رفتارش با مردم و چه در رهنمودهايى كه به
امت خويش داشت. او كسى بود كه به امت خود سفارش مىفرمود: <به زمينيان مهربانى
كنيد تا آن كس كه در آسمان است [خدا] به شما مهر بورزد»؛ <كسى كه با مردم
مهربانى نكند، مشمول مهر و محبت الهى نخواهد بود»؛ <مهربانى از دل شقاوتمند سلب
مىشود».
مهربانى صفتى است
كه به روشنى در انسانها پديدار نمىشود، مگر نسبت به كسانى كه از حيث قدرت و مكنت
پايينتر از او باشند. شما رفتار رسول خدا(ص) را در مورد خدمتكاران وى ملاحظه
كنيد؛ يكى از ياران حضرت مىگويد: <من هرگز نديدم رسول اكرم(ص) يكى از
خدمتكاران خود را كتك بزند».
مسلم، از أنس
روايت مىكند كه وى گفت: <ده سال خدمتگزارى رسول خدا(ص) را نمودم، آن حضرت هرگز
به من اُف نگفت و كارى را كه انجام دادم نفرمود چرا انجام دادى و چيزى را كه انجام
ندادم، نفرمود چرا انجام ندادهاى».
از سفارشاتى كه
آن حضرت نسبت به بردگان داشتند اين بود كه فرمود: <آنها برادران شما هستند كه
زير دستتان قرار دارند. از آنچه مىخوريد بدانان نيز بخورانيد و از آنچه مىپوشيد
آنها را نيز بپوشانيد، و كارى را كه در توان آنها نيست به آنان محوّل نكنيد، و اگر
محوّل كرديد به آنها كمك كنيد».
مهربانى و عطوفت
پيامبر(ص) تا آنجا گسترش داشت كه به حيوانات بىزبان هم رسيده بود. وى به حيوانات
مهربانى مىكرد و سفارش مىفرمود كه با آنها مهربانى كنند. از جمله سخنان آن حضرت
در اين باب اين است: <هر مسلمانى كه درختى بكارد و يا زراعتى كشت نمايد و
پرنده، يا انسان ويا حيوانات از آن بهرهمند شوند، صدقه به شمار مىآيد».
حضرت در اين سخن
كسى را كه به حيوانى غذا بدهد ستوده و آن را عمل نيك دانسته است كه انسان به واسطه
آن به پيشگاه خداوند تقرب مىجويد. رسول خدا(ص) درباره ثواب كسى كه به حيوان ترحم
و مهربانى كند مىفرمايد: <مردى در راهى مىگذشت، تشنگى بر او چيره شد، چاه آبى
ديد و از آن پايين رفت و آب نوشيد و بالا آمد. ناگهان سگى را ديد كه از شدت تشنگى
زبانش بيرون آمده، مرد با خود گفت: تشنگى، قدرت و توان اين سگ را نيز به اندازه من
سلب كرده است، از اين رو از چاه پايين رفت و كفش خود را پر از آب نمود و آن را به
دهان گرفت و بالا آمد و سگ را سيراب ساخت. خداوند او را مورد ستايش قرار داد و
گناهان او را بخشيد». و نيز پيامبر(ص) فرمود: <زنى در اثر زندانى كردن گربهاى
كه به او خوراك و آب نداد و آن را رها نساخت تا از حشرات بيابان بخورد، مورد عذاب
قرار گرفت».
البته اسلام،
كشتن حيوان موذى مانند سگ هار را جايز مىداند، ولى در كشتن آن رعايت انصاف را شرط
دانسته است و ذبح حيوان حلال گوشت را جايز و روا دانسته، ولى دستور داده در كشتن
آن رعايت احسان شود. پيامبر(ص) مىفرمايد: <خداوند بر هر چيزى احسان را لازم شمرده،
بنابراين اگر حيوانى را كشتيد، صحيح بكشيد و اگر گوسفندى را ذبح نموديد، به
شايستگى ذبح كنيد. وسيله ذبح را تيزكنيد تا گوسفندى را كه ذبح مىكنيد به راحتى
جان دهد».
اگر بيم به درازا
كشيدن سخن نبود، موارد بسيارى از مهربانى رسول اكرم(ص) را در مورد ضعفا و بيچارگان
بر مىشمرديم.
بخشش و بردبارى
رسول خدا(ص) در
سرشت خود آراسته به بردبارى و عفو و گذشت بود، با اينكه قدرت برانتقام داشت، و
بدين ترتيب دستور الهى را امتثال كرد كه فرمود: <خُذِ العَفْوَ وَأْمُرْ
بِالعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الجاهِلِينَ».
در تفسير اين آيه
شريفه گفته شده با كسى كه قطع رابطه با تو نموده ارتباط برقرار كنى و به كسى كه تو
را از اعطا محروم ساخته است، بخشش نمايى و كسى را كه به تو ستم رواداشته، عفو كنى؛
زيرا اگر با كسى كه قطع رابطه با تو نموده، ارتباط برقرار سازى، درحقيقت او را
بخشودهاى و اگر به كسى كه تو را از اعطا محروم ساخته بخشش نمايى، كار نيكى را
انجام دادهاى و آنگاه كه كسى را كه به تو ستم رواداشته مورد عفو و گذشت قراردهى،
درواقع از افراد جاهل و نادان رو گردان شدهاى. در قرآن كريم درباره تشويق به عفو
و بخشش آمده است:
وَلا تَسْتَوِي
الحَسَنَةُ وَلا السَّيِّئَةُ إِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذا الَّذِي
بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ؛(3)
خوبى و بدى با هم
يكسان نيستند. بدى مردم را هميشه با بهترين عمل پاداش ده تا همان كس كه بين تو و
او دشمنى وجود دارد، دوست تو باشد.
درباره متصف بودن
رسول اكرم(ص) به اين صفات، اخبار فراوانى وارد شده است از جمله در وصف آن حضرت
گفته شده: <رسول خدا(ص) هرگز براى خود از كسى انتقام نگرفت، مگر در مواردى كه
هتك حرمت الهى مىشد، كه در آن صورت براى خدا انتقام مىگرفت».
معروف است كه آن
بزرگوار به افراد ناشناسى كه از آنها جفايى مىديد، صبر و شكيبايى مىكرد. أنس
مىگويد: <با پيامبر(ص) راه مىرفتم. حضرت ردايى نجرانى پوشيده بود كه حاشيهاى
زبر و خشن داشت. مرد عربى به او برخورد، رداى حضرت را محكم كشيد، من به كتف پيامبر
نگريستم و اثر حاشيه ردا را كه مرد عرب به شدت كشيده بود بر آن مشاهده كردم. سپس
آن مرد گفت: اى محمد، دستور ده تا از مال خدا كه نزدت هست به من بدهند. پيامبر
متوجه او شد و تبسّم فرمود و سپس دستور داد اموالى را بدو بدهند».
يكى از رخدادهايى
كه مشمول عفو و بخشش كريمانه حضرت شد و دلالت بر بردبارى بىنظير وى داشت، اين بود
كه تعداد هشتاد تن از اهالى مكه غرق در سلاح از ناحيه كوه تنعيم به سمت رسول خدا و
يارانش فرود آمده و آهنگ حمله به رسول اكرم(ص) را داشتند، كه توسط ياران آن حضرت
به اسارت در آمدند و سپس پيامبر از خطاى آنها گذشت.
وحشى، قاتل حضرت
حمزه عموى پيامبر غلامى حبشى بود كه با عمل خود رسولخدا(ص) را به گريه انداخت و
مسلمانان را اندوهگين ساخت. اين فرد درباره خود مىگويد: پس از فتح مكه و طائف نزد
پيامبر شرفياب شدم، وى ناگهان مرا نزديك خود يافت كه به رسالت او شهادت مىدادم،
وقتى حضرت مرا ديد فرمود تو وحشى هستى؟ عرض كردم: آرى، اىرسول خدا(ص). حضرت
فرمود: بنشين و برايم بگو چگونه حمزه را كشتى؟ مىگويد: من ماجرا را به عرض رسول
خدا(ص) رساندم، وقتى سخنم پايان يافت به من فرمود: واى بر تو، از پيشم برو
نمىخواهم ديگر تو را ببينم. وحشى گفت: از آن به بعد هر كجا رسول خدا(ص) حضور
داشتند، من خود را از او پنهان مىكردم.
شگفتا! پيامبر از
بردهاى حبشى كه اصل و ريشهاى ندارد و قاتل عموى پيامبر(ص) است درمىگذرد؛ كسى كه
منتهاى آرزوى مسلمانان اين بود او را كشته ببينند همانگونه كه قبلاً حمزه را كشته
ديده بودند، اين است معناى گذشت و بخشش هنگام قدرت و اين يكى از صفات پيامبر بود
كه گوياى بلندى هدف و رفتار پسنديده آن حضرت و پيروزى بر هواى نفس بود.
زهد و پارسايى
يكى ازصفات بارز
مردم جهان امروز ما كشمكش بر سر دنيا و لذايذ آن است، كشمكش است كه ميان جمعيتها
و افراد، اختلاف و درگيرى آفريده است. و آدمى را پيوسته در پى ماديات به مسابقه وا
داشته تا از هر طريقى كه شده بدان دست يابد، به همين دليل وى را به خستگى كشانده و
اسير و گرفتار اندوه و اضطراب نموده و در جستجوى سعادت و خوشبختى است، ولى اثرى از
آن نمىيابد.
از ديدگاه اسلام،
نبايد ماديات انسان را از انجام وظايف او در برابر آفريدگار خود و وظايف انسانى
خود در برابر برادران مسلمانش منحرف سازد، هر اندازه انسان در زندگى، اموال و
دارايى گرد آورد، سرانجام وى مرگ است و از آنچه گرد آورده بايد دست بشويد.
ازاينرو خداوند انسان را بدين سرنوشت هشدار داده است: <أَلْهيكُمُ التَّكاثُرُ
* حَتّى زُرْتُمُ المَقابِرَ». چنان كه خداوند انسان را بدين سرنوشت بر نعمتهايى
كه در آنها غوطهور و سرگرم است مورد حسابرسى قرار مىدهد، در صورتى كه بهواسطه
آنها خدا را فراموش كند و در راه حقّ و خير مصرف ننمايد: <ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ
يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ». لذا خداوند با اين فرمودهاش پيامبر را به زهد دعوت
فرموده است:
<وَلا
تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ
الحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقى»(4).
خداى سبحان دراين
آيه شريفه، پيامبر خود و مؤمنين را از طمع به مال دنيا و روآوردن به زرق و برق آن
و انواع لذايذى كه كافران از آن بهرهمند مىشوند، برحذر داشته است، زيرا اينگونه
لذايذ امتحان و آزمايشى براى آنان است، هدايتى كه خداوند نصيب مؤمنين كرده و آنچه
را در آخرت برايشان ذخيره نموده برايشان بهتر و ماندنىتر است و اين معنا، دعوتى
در جهت انزواگرايى و دست برداشتن از وسايل زندگى و چشم داشتن به اميد ديگران نيست،
بلكه منظور، گذشتن از اين لذايذ در راه يارى حقّ و دستگيرى مستمندان است. به همين
دليل زهد، يكى از سفارشات رسول اكرم(ص) براى كاستن از طمع ورزى و كشمكش بر سر
دنياست، حضرت فرمود: <به مال دنيا بىاعتنا باش تا خداوند تو را دوست بدارد و
به آنچه مردم دارند چشم نداشته باش تا مردم تو را دوست داشته باشند».
نبى گرامى
اسلام(ص) در زندگى خويش الگوى زهد در دنيا بوده و ازلذايذ دنيوى روگردان بود و زهد
آن حضرت از دلايل صدق نبوت وى بود. دنيا به آن بزرگوار -بهويژه پس از فتح مكه -
روآورده بود ولى شيوه حضرت در خوراك و پوشاك و اثاثيه منزل تغيير نكرد.
يكى از همسران
پيامبر زندگى ساده رسول خدا(ص) را اين گونه توصيف مىكند: <رختخوابى كه رسول
اكرم(ص) در آن مىخوابيد از پوستى كه با ليف خرما پُر شده بود تهيه گشته بود. گاهى
ما به عنوان خانواده رسول خدا(ص) مدت يك ماه براى پختن غذا، آتش روشن نمىكرديم و
خوراك ما تنها خرما و آب بود، و تا آن زمان كه پيامبر رحلت كرد خانواده وى، دو روز
پى در پى از قرص نان جو هم، سير نگشتند».
از ابن عباس
روايت شده كه گفت: <رسول اكرم(ص) شبها گرسنه مىخوابيد و خود و خانوادهاش غذا
براى شام نداشتند و بيشتر نانى كه استفاده مىكردند از جو تهيه شده بود».
البته اين بدين
معنا نيست كه پيامبرخدا(ص) در مدت عمر خود از اين گونه غذا استفاده مىكردند، بلكه
روايت شده كه آن حضرت حلوا و عسل را دوست مىداشت و از گوشت و سبزيجات و ميوه
تناول مىفرمود، ولى براى كمك به تهيدستان امت خود، از خوردن آنها خوددارى مىكرد
و جز به مقدارى كه سدّجوع وى نمايد تناول نمىفرمود.
عبادت حضرت
پيامبر اسلام(ص)
بيش ازديگران به عبادت مىپرداخت. عشق و علاقه به عبادت در ژرفاى قلبش جاى گرفته
بود. وى با خدا مرتبط بوده و خويشتن را در راه او فانى ساخته بود و عبادت و پرستش
خدا جزئى از هستى او را تشكيل مىداد.
يكى از بزرگ ترين
مظاهر عبادت آن حضرت اين بود كه در كليه حالات، تسليم الهى بوده و رو به سوى او
داشت و كسى كه با تسليم در برابر حقّ، رو به سوى خدا آرد، بهترين و برترين مظاهر
ديانت را به منصه ظهور گذاشته است. خداى سبحان فرمود: <وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً
مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَمُحْسِنٌ».(5)
آن سخن الهى را
كه از حيث معنا در بين كتب آسمانى منحصر به فرد بوده و بيانگر چگونگى تسليم خدا
شدن است، در قرآن كريم مىيابيم كه حضرت محمد(ص) را مخاطب ساخته و فرموده است:
قُلْ إِنَّ
صَلاتِى وَنُسُكِى وَمَحْياىَ وَمَماتِى لِلَّهِ رَبِّ العالَمِينَ * لا شَرِيكَ
لَهُ وَبِذلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ المُسْلِمِينَ؛(6)
اى پيامبر، بگو
نماز و طاعت و زندگى و مماتم براى خداوند پروردگار جهانيان است، شريكى ندارد و به
همين كارها مأمور شدهام و من نخستين كسى هستم كه تسليم امر خدا مىباشم».
از اين گفته كمال
درجه اخلاص براى خدا بيان گشته است. رسول گرامى در همه حالات از خداوند بيمناك بود
و پيوسته او را ياد مىكرد و از وى طلب آمرزش مىنمود و عرضه مىداشت:
والله إني
لأستغفر الله و أتوب إليه في اليوم أكثر من سبعين مرّة؛
به خدا سوگند من
هر روز هفتاد بار از خداوند طلب آمرزش نموده و نزدش توبه مىكنم.
و نيز آن حضرت با
روزهدارى و نمازگزاردن و تلاوت قرآن به پيشگاه خداوند تقرب مىجست. شبها به
عبادت مىپرداخت و طبق دستور خدا، سيزده ركعت نماز به جاى مىآورد، آنجا كه فرمود:
<وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ
رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً».
پيامبر(ص) هنگام
نمازگزاردن آن اندازه سرپا مىايستاد كه پاهاى مبارك آن حضرت متورّم مىشد. بدو
عرض مىكردند: <اى رسول خدا(ص)! شما اينگونه عبادت مىكنى، در حالى كه خداوند
گناهان آينده و گذشته تو را بخشيده است؟! حضرت فرمود: آيا نبايد بندهاى شكرگزار
باشم».
رسول اكرم(ص) از
هر ماه چند روز، روزه مىگرفت، چنان كه خود حضرت فرمود: <اعمال انسان در روز
دوشنبه و پنجشنبه بر خداى متعال عرضه مىشود و من دوست دارم آنگاه كه عملم بر
خداوند عرضه مىشود، روزهدار باشم».
در زمينه عبادت
رسول خدا(ص) اين نكته قابل ذكر است كه آن حضرت ميان برترين مراتب عبادت و بين
رهبرى امت خويش را جمع كرده بود. اگر آن حضرت از افراد عادى بهشمار مىرفت و در
گوشهاى به عبادت مىپرداخت در عبادات و پرستش او جنبههايى كه جلب توجه كند، وجود
نداشت. بنابراين جمع بين برترين مراتب عبادت و پرستش خدا و بين انجام ضروريات امور
زندگى از برجستهترين صفات رسول اكرم(ص) مىتواند باشد.
از اَنس بن مالك
روايت شده كه گفت: سه تن به منازل همسران پيامبر آمده و از آنان درباره عبادت حضرت
پرسش نمودند، وقتى در جريان عبادات پيامبر قرار گرفتند، عبادتهاى خويش را ناچيز
شمرده و گفتند: عبادات ما كجا و پيامبر كجا؟! در صورتى كه خداوند خطاهاى گذشته و
آينده آن حضرت را بخشوده است، يكى از آنان گفت: من شب را به طور كامل نماز به جا
مىآورم و ديگرى عنوان كرد: من تمام عمر روزهدار هستم و هرگز چيزى نمىخورم و شخص
سوم گفت: من از زنان كنارهگيرى كرده و هرگز تن به ازدواج نمىدهم، رسول خدا(ص) كه
نزد آنان آمد فرمود: <شما بوديد كه چنين و چنان مىگفتيد؟ به خدا سوگند من شما
را از خداوند بيم داده و مىترسانم، اما من روزه مىگيرم و افطار مىكنم، نماز به
جا مىآورم و مىخوابم و با زنان ازدواج مىكنم و كسى كه از سنّت من سر برتابد از
من نيست».
سيماى ديگرى از
عبادت رسول خدا(ص)را مشاهده مىكنيم كه دلش ارتباط با خدا داشته و در هر حالتى به
درگاه او رو مىآورد؛ اگر قضيهاى كه آن را دوست مىداشت محقق مىگشت عرض مىكرد:
سپاس خدايى را كه كارهاى نيك و شايسته، با نعمتهايش اتمام مىپذيرد و اگر
مىخواست كارى انجام دهد عرضه مىداشت: خداوندا آن را برايم خير قرار داده و برايم
برگزين. و اگر اراده مىكرد بخوابد عرض مىكرد: بار خدايا، با نام تو به بستر مىروم
و با يادت برمىخيزم.
و آنگاه كه
بيدار مىشد مىگفت: سپاس خدايى را كه ما را پس از ميراندن زنده ساخت و در قيامت،
همه ما در پيشگاه او زنده مىشويم. و اگر لباس نو مىپوشيد عرضه مىداشت: سپاس
خدايى را كه اسباب رفاه و تجمّل مرا در زندگىام فراهم فرمود.
و هرگاه مىخواست
غذا تناول كند عرض مىكرد: سپاس خدايى را كه به ما غذا داد و سيرابمان ساخت و ما
را مسلمان قرار داد.
و آنگاه كه به
آسمان مىنگريست عرضه مىداشت: اى دگرگون كننده دلها، دلم را بر اطاعت و فرمانت
ثابت و استوار نگاهدار و زمانى كه آهنگ بيرون رفتن از خانه مىنمود عرض مىكرد:
<بسم الله توكلت على الله، و لاحول و لاقوه الّا بالله، اللهم إني أعوذ بك أن
اَضِّلَ أو اُضَلّ، أو أَذل أو أُذل، أو أَظلِم أو أُظلم، أو أَجهل أو يُجهِل
عليّ؛ به نام خدا، به او توكل مىكنم و هيچ حركت و نيرويى جز به يارى پروردگار نيست،
خداوندا، به تو پناه مىبرم از اين كه كسى را گمراه سازم و يا خود گمراه گردم، كسى
را خوار كنم يا خوار شوم، به كسى ستم روا دارم، يا مورد ستم واقع شوم، كسى را به
نادانى بكشانم و يا خودم به جهل و نادانى گرفتار آيم». و ديگر دعاهاى فراوانى كه
در كتب روايى آمده و ما برخى از آنها را ياد آور شديم.
بلاغت و حكمت
رسول اكرم(ص)
فصيحترين فرد عرب بود و با عباراتى شيوا و واضح و به شيوهاى جامع وسرشار از حكمت
و به دور از ابهام سخن مىگفت. سخنان آن حضرت به گونهاى ساده وروشن و بىزيادت و
كاستى بود كه هركس با او مىنشست، سخن او را حفظ مىكرد.
پيامبرخدا(ص) جز
به حق دعوت نمىكرد و حكيمانه سخن مىگفت. سخنان حكمتآميزى كه با شيوهاى بليغ در
دلها راه مىيافت و با سخنان غير بليغ تفاوت داشت و از همين رهگذر است كه سخنان
رسول اكرم(ص)در قوم او تأثيرى ژرف داشت كه اين گونه تأثير در سخنان ديگران نبود.
و اكنون
نمونههايى ازسخنان آن حضرت را كه با وجود اختصار در اَوج فصاحت و حكمت و هدايت
بيان شدهاند، يادآور مىشويم:
-ارزش اعمال
بستگى به نيّت دارد و پاداش هر فرد منطبق با نيّت او خواهد بود.
- مؤمن راستين
كسى است كه آنچه را براى خود دوست دارد براى ديگران نيز بخواهد.
- دين، يعنى پند
و اندرزِ خيرخواهانه.
- كسى كه امين
نباشد، از ايمان برخوردار نيست.
- هريك از شما به
منزله شبان ديگرى است و در قبال يكديگر مسؤول هستيد.
- وقتى كه از خدا
شرم نمىكنى هر چه مىخواهى بكن.
- مسلمانِ خوب
كسى است كه در آنچه مربوط به او نيست دخالت نكند.
- از آنچه در آن
ترديد دارى بگذر و به سوى آنچه باور دارى روى آور، چون كار شايسته، آرامش دل است و
شرّ و تبهكارى، شكّ و ترديد.
- دو صفت در مؤمن
وجود ندارد: يكى بخل و ديگرى بد اخلاقى.
- هر كجا هستى از
خدا بيمناك باش. در پى بدى خوبى بنما، تا بدى را محو و نابود كند و با مردم با
اخلاق نكو و پسنديده معاشرت كن.
- منافق سه علامت
دارد: 1- هر گاه سخنى بگويد دروغآميز است. 2- هر زمان وعده دهد وفا نمىكند. 3- و
آنگاه كه امين كسى قرار گرفت خيانت مىورزد.
- خدا بيامرزد
بندهاى را كه سخن نكو گويد و بهرهاى ببرد و يا سكوت كند و سلامت بماند.
- صبر و شكيبايى
تنها در نخستين حادثه دشوار مىنمايد.
- انسان دو چهره
و منافق، در پيشگاه خدا بىآبروست.
- فرد مؤمن از يك
سوراخ دو بار گزيده نمىشود.
- انسان سعادتمند
و خوشبخت كسى است كه از ديگران پند گيرد.
- خداوند،
سروصداى زياد و پرس و جوهاى فراوان و تباه ساختن مال و دارايى را براى شما
نمىپسندد.
- براى پرهيز از
اطاله كلام، به همين اندازه بسنده مىكنيم وگرنه صدها نمونه ازسخنان آن حضرت را،
كه سرشار از بلاغت و ارشاد و هدايت است، برايتان يادآور مىشديم.
1- احزاب (33)
آيه 21.
2- توبه (9) آيه
128.
3- فصلت (41) آيه
34.
4- طه (20) آيه
131.
5- نساء (4) آيه
125.
6- انعام (6)
آيات 162 - 163.
همسران
پيامبر
تعدد زوجات در
اسلام
ما در اين بحث
هرگز در مورد آزاديى كه اسلام به زن داده و حقوقى كه به وى اعطا كرده است و زنِ
قرن بيستم بدان نرسيده سخن نمىگوييم؛ زيرا مطلب به درازا مىكشد، ولى موضوع بحث
ما تعدد زوجات و علل و اسبابى است كه موجب شد رسول خدا(ص) همسران متعددى اختيار
نمايد.
تعدد زوجات از
قديم الايام در اغلب اقوام و آيينها معروف بوده و اعراب قبل از اسلام بيش از
ديگران نسبت به تعدد زوجات اهتمام داشتهاند. دين اسلام در اين خصوص براى مرد حدّ
و مرزى قائل شد كه نتواند بيش ازچهار زن اختيار كند، ولى مشروط به اين كه بين
همسرانش به عدالت رفتار كند و به آنان ستم روا ندارد؛ اگر كسى به دادن نفقه و محل
سكونت و خوشرفتارى و هر آنچه بيم برهم زدن مساوات بين همسران از آن مىرود عمل
نكند، خود ستم و ظلم به شمار مىآيد.
واقع مطلب اين
است كه تعدد همسر، يك ضرورت اجتماعى است تا از آلوده شدن مرد بهاعمال خلاف عفّت
جلوگيرى كند و فرزندان نامشروع گريبانگير جامعه نشوند، انگيزه جواز تعدد همسر،
حمايت اززن و جلوگيرى از نفس سركش مرد و مصونيت حقوق زن و فرزندان است.
ملّتها گاهى
ناگزير به انتخاب همسران متعدد مىشوند، به ويژه پس ازجنگهايى كه بيشتر مردان
كشته شده و زنان چند برابر تعداد مردان به جاى مىمانند و گاهى به جهت پاسخگويى به
نيازهاى طبيعى خود مجبور به انتخاب همسران متعدد مىگردند، مانند اين كه همسرش به
بيمارى غير قابل علاج و يا نازايى مبتلا بوده و يا اسباب و علل ديگرى در كار است،
به هر حال تعدد زوجات بر طلاق دادن زن، افضل است و اگر تعدد همسر براى انسان تجويز
نشده بود، قهراً به گناه آلوده مىگشت.
رسول اكرم(ص) با
يازده زن ازدواج كرد و اين استثنا ويژه آن حضرت بود و قوم او از آن ويژگى برخوردار
نبودند. دشمنان اسلام از سيره پيامبر(ص) به سبب همسران متعدد انتقاد كرده و
گفتهاند سراسر زندگى آن حضرت در شهوترانى سپرى گشته است و اين شيوه با مقام
والايى كه لزوماً بايد بدان آراسته باشد، سازگار نيست.
پاكدامنى حضرت
در پاسخ اين
افراد مىگوييم: حضرت محمد(ص) از كودكى تا دوران سالخوردگى، به عفّت وپاكدامنى
شهرت داشت و كسى در تاريخ سراغ ندارد كه وى در عنفوان جوانى آلوده به شهوات و
تمايلات جنسى شده باشد و هرگز درباره او شنيده نشده كه اهل لَهو و لَعِب و يا
بادهگسارى باشد و يا [نعوذ بالله] با زنان سر دوستى داشته باشد در صورتى كه
دشمنان حضرت پافشارى داشتند تا هر عيب و نقصى را كه احتمال بدهند در پيامبر هست
بزرگ جلوه داده تا نسبت به رسالت حضرت در مردم ايجاد شك و شبهه نمايند، ولى در
دوران آن حضرت چنين تهمتى به آن بزرگوار نزدند.
خديجه دختر
خويلد(1)
وى نخستين همسرى
بود كه رسول خدا(ص) با او ازدواج كرد، در آن زمان بيستو پنج بهار از عمر شريف
پيامبر مىگذشت و حضرت خديجه بيوه زنى چهل ساله بود، تا خديجه زندهبود، پيامبر
همسر ديگرى انتخاب نكرد تا آن كه قبل از هجرت در حالى كه بيش از شصت سال از عمر وى
مىگذشت، رحلت كرد و در آن زمان رسول اكرم(ص) نزديك به پنجاه سال داشت.
و بدين ترتيب
پيامبر خدا(ص) مدت 25سال با همسرش خديجه زندگى كرد و با اينكه تعدد زوجات در
جزيرةالعرب مرسوم بود، اما رسول خدا(ص) حاضر نشد با وجود حضرت خديجه3 همسر ديگرى
برگزيند و با اين عمل، الگويى ارائه داد كه لزوماً در حالات عادى، قاعده تنها،
داشتن يك همسر است. حضرت خديجه3 با اينكه سنّى از او گذشته بود محبوبترين
همسران آن حضرت به شمار مىرفت و پيوسته رسول خدا(ص) بين همسرانى كه پس از او با
آنان ازدواج نمود، از خديجه به نيكى ياد مىكرد و اين كار خوشايند ديگر همسرانش
نبود.
عايشه مىگويد:
هرگاه رسول اكرم(ص) از خانه بيرون مىرفت، از خديجه ياد مىكرد و به نحوى شايسته
او را مدح و ستايش مىنمود.
روزى پيامبر از
او ياد كرد و براى من ناخوشايند آمد، گفتم: آيا خديجه پيرزنى بيشتر بود، خداوند
بهتر از او را نصيب تو گردانده است؟ [منظور او خودش بود] رسول خدا(ص) خشمگين شد و
آنگاه فرمود: <به خدا سوگند بهتر از او را خداوند به من نداده، او زمانى كه
مردم در كفر به سر مىبردند، به من ايمان آورد و آنگاه كه مردم مرا تكذيب
مىكردند مرا تصديق كرد، و زمانى كه مردم مرا در تنگناى اقتصادى قرار داده بودند،
خديجه با دارايى خود مرا يارى نمود و خداوند از او فرزندى به من عنايت كرد، نه از
ديگر زنان».(2)
بنابراين محبت و
علاقهاى كه رسول خدا(ص) به خديجه داشت، از جنبه شهوانى و زيبايى و جوانى نبود،
بلكه سبب آن نجابت، اخلاق پسنديده، وفادارى و گرويدن قبل از ديگران به آن حضرت
بود.
علل تعدد همسران
حضرت
اگر علل و اسباب
همسران متعدد حضرت جنبه تمايلات جنسى بود، آن حضرت زيباترين دختران جزيرةالعرب را
براى خود انتخاب مىكرد و قبايل عرب به اين ازدواج افتخار كرده و بدان خشنود
مىگشتند، ولى حضرت اين عمل را انجام نداد و هيچ دوشيزهاى را جزعايشه به ازدواج
خويش در نياورد و ديگر همسران آن حضرت بيوه زن بودند.
هدفِ رسول خدا(ص)
از انتخاب همسران متعدد چند چيز بود؛ از جمله: آموزش احكام الهى، تشريع آن احكام،
مصالح اجتماعى و سياسى جامعه.
پيامبر(ص)
مىخواست با اين عمل آموزگارانى براى زنان مسلمان تربيت كند كه احكام شرع را
بدانان بياموزند، چه اينكه زنان نيمى از جامعه را تشكيل مىدهند و همان گونه كه
خداوند بر مردان تكاليف و دستوراتى را واجب فرموده، بر زنان نيز آنها را واجب
گردانده است، بسيارى از زنان مسلمان از پرسش درباره احكام از رسول خدا(ص) شرم
داشتند، بهويژه آنچه مربوط به آنها بود؛ مانند حيض و نفاس و جنابت و ديگر امور
زناشويى، و بدين ترتيب مىتوانستند آن احكام را ازهمسران پيامبر(ص) بپرسند.
از سويى آيين
اسلام براساس قرآن و سنّت استوار گشته و سنّت شامل گفتار، كردار و رفتار آن حضرت
مىشود و چه كسى بهتر از همسرانش كه گفتار و كردار حضرت را در خانهاش براى ما
بازگو كنند؟ از اين رو برخى از همسران حضرت به عنوان آموزگارانى برجسته دستورات
هدايت بخش وى را در كمال امانت براى مسلمانان نقل كردهاند و اسباب ديگرى را مانند
تشريع احكام و امور اجتماعى و سياسى، كه از موجبات تعدد همسران برشمرديم، در بيان
حالات هر يك از همسران وى بدانها اشاره خواهيم كرد.
سوده دختر زمعه
رسول اكرم(ص) پس
ازوفات حضرت خديجه، سوده را كه زنى بيوه بود به ازدواج خويش در آورد. همسر سوده
ازكسانى بود كه به حبشه مهاجرت كرده و در آنجا به آيين مسيحيت در آمد و از دنيا
رفت و اين زن تنها و بىسرپرست ماند و اگر به نزد خاندان و بستگان خويش باز مىگشت
او را مجبور به كفر مىكردند و يا مورد آزار و اذيت آنها قرار مىگرفت، از اين رو
پيامبر(ص)سرپرستى او را به عهده گرفت و با وى ازدواج نمود تا در ازاى صدق ايمانش،
وى را مورد تكريم و احترام قرار دهد.
عايشه دختر
ابوبكر
پيامبر خدا(ص) او
را در سن نه سالگى به همسرى گرفت و در آن زمان نزديك پنجاهوپنج سال از عمر شريف
حضرت سپرى مىشد و او تنها دوشيزهاى بود كه به همسرى پيامبر در آمد.
خويشاوندى سببى
رسول اكرم(ص) با پدر وى برترين افتخار و سعادت در زندگى براى ابوبكر بود، همان
گونه كه براى انتشار سنّت پيامبر و احكام شرع ثمربخش بود، بهويژه آنچه مربوط به
زنان بود. عايشه زيركترين همسران پيامبر بود و احكام اسلام را زود مىآموخت، به
همين دليل بسيارى از بزرگان صحابه، برخى از احكام اسلام را كه فهم آنها برايشان
دشوار بود، از عايشه مىپرسيدند.
برخى
ازخاورشناسان، ازدواج ميان پيرمردى سالخورده و دخترى جوان را مورد نكوهش قرار
دادهاند، ولى خاورشناسى به نام <بودلى» اين گفته را رد و عنوان نموده است كه
عايشه با اين كه سن چندانى نداشته، ولى رشد و نموّى چون ديگر زنان عرب داشته است و
براى دختران عرب، اواخر سالهاى بعد ازبيستسالگى، سن كهولت به شمار مىآيد.
ولى اين ازدواج
برخى از مورخان را به خود مشغول ساخته است .... آنها از ديدگاه جامعه كنونى خود كه
در آن زندگى مىكنند بدان مىنگرند. و ارزيابى نكردهاند كه چنين ازدواجهايى
پيوسته در قاره آسيا معمول بوده و نينديشيدهاند كه اين آداب و رسوم هم چنان در
شرق اروپا رايج است و ازدواج به طور طبيعى در اسپانيا و پرتقال در سنين اندك انجام
مىشود، و چنين امورى امروزه در برخى از مناطق كوهستانى دور افتاده در ايالات
متحده آمريكا نيزعادى به نظر مىرسد.
حفصه دختر عمر
رسول خدا(ص) با
حفصه كه زنى بيوه بود، ازدواج كرد. همسر وى <خنيس بن حذافه سهمى» در غزوه بدر
پس از كارزارى جانانه به شهادت رسيد و آنگاه كه عده وفات او بهپايان رسيد، پدرش
او را به ابوبكر عرضه كرد و او سكوت اختيار نمود و زمانى كه رقيه دختر پيامبر،
همسر عثمان از دنيا رفته بود، حفصه را به او عرضه داشت. عثمان گفت: فعلاً قصد
ازدواج ندارم. عمر اين مطلب را به رسول خدا(ص) گفت حضرت فرمود: <حفصه به ازدواج
مردى بهتر از عثمان در خواهد آمد و عثمان با زنى بهتر از حفصه ازدواج مىكند». و
سپس پيامبر حفصه را از عمر خواستگارى كرده و به ازدواج خويش در آورد و دختر خود امكلثوم
را به عثمان داد.
بدين ترتيب
پيامبر(ص)افتخار خويشاوندى با او را كه نصيب عمر شده بود، از او سلب نكرد، چنان كه
با ابوبكر نيز چنين نمود. اين ازدواج در حقيقت براى تحكيم پيوند و ارتباط بين خود
و يارانش بود، كه پاداشى براى جهاد آنها در راه اسلام به شمار آيد.
أم حبيبه رمله
دختر ابوسفيان
پيامبر(ص) وى را
كه بيوه زن بود تزويج نمود. همسر او از جمله كسانى بود كه به اتفاق وى به حبشه
مهاجرت كرده بود. شوهرش به آيين مسيحيت گرويد و سعى كرد همسرش را نيز به آيين جديد
خود در آورد، ولى او خوددارى كرده و بر آيين اسلام باقى ماند و همسرش به دين
نصرانيّت از دنيا رفت. وقتى اين موضوع به سمع رسول خدا(ص) رسيد، فرستادهاى را نزد
نجاشى اعزام داشت تا او را از نجاشى براى وى خواستگارى كند و نجاشى او را براى
ازدواج با پيامبر به نزد او فرستاد.
از اين ازدواج به
خوبى روشن است كه هدف پيامبر(ص)خشنود كردن اين زن مؤمنه و اكرام و احترام او نسبت
به پايدارى و استقامت و پايبندى به دين اسلام بوده است، چنان كه اين عمل سبب
خشنودى ابوسفيان و علاقهمندى او به اسلام شده و از شدت دشمنى او با پيامبر
مىكاست.
ام سَلَمه هند
دختر أبى أميه
وى از جنبه ايمان
و جهاد در راه خدا برترين زنان به شمار مىآمد، ام سلمه براى حفظ دين خود و آزار و
اذيت قريش به اتفاق همسرش به حبشه مهاجرت نمود و پس از آن به مدينه هجرت كرد.
شوهرش
<ابوسلمة بن عبد الأسد» در جنگ اُحد زخمى كارى برداشت كه در اثر آن به شهادت
رسيد. رسول خدا(ص) از او خواستگارى به عمل آورد، وى به حضرت عرض كرد: <سنّ من
زياد است و عيالمندم و در اين سن عار دارم ازدواج نمايم». حضرت در پاسخ او فرمود:
<سن من بيشتر از توست و روزى عيال را خداوند مىدهد و از خدا مىخواهم كه حالت
عارداشتن را از تو دور گرداند».
آيا اين ازدواجى
است كه منظور از آن لذت بردن است؟ هيچ كس چنين چيزى نمىگويد، اين ازدواجى است كه
حضرت خواسته بدان وسيله اين بانوى گرامى را احترام كند و او وفرزندانش را يارى
نمايد و او را خرسند گرداند تا پاداش جهاد و تلاش و شكيبايى او باشد.
زينب دختر جَحش
رسول خدا(ص) او
را بدين سبب به ازدواج خويش در آورد كه تا بر آداب و رسوم جاهليت خط بطلان بكشد.
زينب از قبيله قريش و از خاندانى شرافتمند به شمار مىرفت، وى دختر عمه رسول
خدا(ص)و مادرش أميمه دختر عبدالمطلب بود. زينب همسر زيدبن حارثه بود كه وى را طلاق
داده بود.
زيد بن حارثه
بردهاى بود كه رسول خدا(ص)او را به فرزندى پذيرفت و از آن به بعد اعراب به او
<زيد بن محمد» مىگفتند و خداوند خواست زينب را به وسيله ازدواج با زيد مورد
آزمون قرار دهد، تا حسّ تعصب قبيلهاى و افتخارات نسبى را كه در جزيرةالعرب رايج
بود درهم بشكند، لذا وقتى كه پيامبر(ص) به زينب ازدواج با زيد را عنوان كرد، زينب
به جهت فخر به نسب و شرافت خاندان خود سر باز زد و به اين ازدواج تن در نداد، و
اين آيه شريفه نازل شد:
<وَما كانَ
لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ
لَهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ
ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً».
اينجا بود كه
زينب دستور پيامبر خدا را پذيرا شده و با بى ميلى به ازدواج زيد در آمد و مدتى با
زيد زندگى كرد و سپس بين آنان ناسازگارى به وجود آمد. زينب با زيد به درشتى سخن
مىگفت و به برترى نسب خود بر او فخر مىكرد، تا كار به جايى رسيد كه زيد مجبور شد
زينب را طلاق دهد. خداوند به پيامبرش دستور فرمود زينب را به ازدواج خود در آورد
تا بر آيين <عدم جواز ازدواج با زن پسر خوانده» خط بطلان بكشد
(3) و پايه و
اساس اسلام را آن گونه كه خدا مىخواهد بنا نمايد، ولى رسول خدا(ص) از بيم اين كه
مبادا منافقين بگويند پيامبر با زن پسرش ازدواج كرده، در امر ازدواج خود با زينب
تعلل مىكرد تا اين كه از ناحيه خداوند متعال مورد عتاب قرار گرفت:
<وَتَخْشى
النّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً
زَوَّجْناكَها لِكَيْ لايَكُونَ عَلى المُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِى أَزْواجِ
أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً»(4).
پس از نزول اين
آيه بود كه رسول خدا(ص) زينب را به ازدواج خويش در آورد. رسولاكرم(ص) زينب دختر
عمه خود را از كودكى مىشناخت، بنابراين اگر رسول خدا(ص) در پى لذايذ جنسى بود، چه
چيز مانع ازدواج او با زينب مىتوانست باشد؟ و از سويى چگونه فردى حاضر مىشود
دخترى را به ازدواج شخصى در آورد و پس از آنكه شوهر كرد به او تمايل پيدا كند؟
ازدواج پيامبر با
زينب جز براى امتثال امر الهى نبود كه برخى از عادات و رسوم جاهليت را از ميان
برداشته و عملاً پايههاى دين اسلام را تثبيت نمايد تا در عقل و انديشهها جاى
گيرد.
جُويريه دختر
حارث بن أبى ضرار
رسول
گرامىاسلام(ص) جويريه را به خاطر علاقهمند ساختن دل قبيله او به اسلام و اعطاى
آزادىِ از دست رفته آنان، به ازدواج خويش در آورد. جويريه از قبيله بنى مصطلق بود
كه به رهبرى رئيسشان حارث بن أبى ضرار به نبرد با پيامبر(ص) برخاستند، رسول خدا(ص)
سرعت عمل به خرج داد و آنها را در خانههايشان به شكست واداشت و بسيارى از مردان و
زنان و فرزندان آنها را اسير ساخت و اموال فراوانى را به غنيمت گرفت. از جمله
زنانى كه به اسارت در آمدند، جويريه دختر حارث بود كه در سهم غنيمتى يكى از
مسلمانان قرار گرفت. جويريه خود را به صورت مُكاتَب از وى خريدارى كرد و سپس نزد
پيامبر آمد و عرض كرد: اى رسول خدا(ص) من جويريه دختر حارث بن أبى ضرار هستم كه
رئيس قبيله خود بود. دشوارىهايى كه در اين مسير ديدم بر شما پوشيده نيست، من در
سهم ثابت بن قيس قرار گرفتم و خود را به نحو مُكاتَب از او خريدارى كردم [يعنى با
او به توافق رسيد كه در برابر آزادى خود مبلغى پول به او بپردازد] و اينك نزد شما
آمدهام تا در زمينه مكاتبه مرا يارى نمايى.
اينجاست كه دور
انديشى رسول خدا(ص) درباره بنى مصطلق آشكار مىگردد، چه اين كه آنها از خاندانهاى
اشراف و مورد احترام عرب بودند و اسارت انبوه مردان و زنان آنها برايشان دشوار
تلقى مىشد و اين قضيه مشكلات اجتماعى غير قابل حلّى را در پى داشت. پيامبر(ص) با
انجام عملى حكيمانه، به گونهاى برخورد كرد كه به آزادى تمام اسيران منتهى گشت. به
جويريه فرمود: آيا مىخواهى كارى برتر از اين براى تو انجام دهم؟ عرض كرد: چه
كارى؟ حضرت فرمود: من مبلغ پولى را كه براى آزادى خود نياز دارى بپردازم و تو را
به ازدواج خويش در آورم. عرض كرد: آرى، اين كار را مىتوانيد انجام دهيد. خبر به
مسلمانها رسيد كه پيامبر با جويريه دختر حارث ازدواج كرده است با خود گفتند:
خويشاوندى سببى رسول خدا(ص) با آنها، باعث خواهد شد كه همه اسراى آنها آزاد شوند.
طولى نكشيد كه مسلمانها، كليه اسرايى را كه در اختيار داشتند آزاد ساختند.
عايشه مىگويد:
رسول خدا(ص)به وسيله ازدواج با جويريه، تعداد صد خانواده از بنىمصطلق را آزاد
ساخت و من زنى با بركتتر از جويريه نسبت به قوم خود نديدم.
صفيه دختر حى بن
اخطب
پدر صفيه رئيس
قبيله بنى نضير از بنى اسرائيل بود كه پس از كشته شدن شوهرش كنانة بن ربيع بن ابى
الحقيق در غزوه خبير به اسارت مسلمانها در آمد. رسول خدا(ص) او را خواست و بدو
فرمود: اگر بخواهى بر آيين خود باقى بمانى تو را مجبور به پذيرش اسلام نخواهيم كرد
و اگر خدا و رسول او را پذيرا گردى، تو را براى خويشتن انتخاب مىكنم. وى گفت: من
خدا ورسول او را اختيار مىكنم. از اين رو پيامبر(ص)او را آزاد كرد و به نكاح خويش
در آورد و آزادى او را مهريهاش قرار داد.
پيامبر گرامى
اسلام(ص) اسلام را بر او عرضه كرد و او پذيرفت و ازدواج آن حضرت با وى به پاس
پذيرا شدن اسلام او بود. صفيه بانوى بزرگ قوم خود بود كه بيشترين دشمنى را با
پيامبر داشتند. آن حضرت با اين ازدواج خواست قوم او را به اسلام متمايل ساخته و در
همزيستى مسالمتآميز و دور افكندن دشمنى و كينهتوزى درسى آموزنده بدانان بدهد.
ميمونه دختر حارث
هلاليه
وى نيز زنى بيوه
و آخرين همسر پيامبر(ص) بود، شوهر قبلى او <ابارهم بن عبدالعزى» نام داشت.
پيامبر اكرم(ص) به جهت ارج و احترام به قبيله او، كه از آن حضرت حمايت و پشتيبانى
كردند وى را به ازدواج خويش در آورد.
كنيزكان
از جمله كنيزان
حضرت، ماريه قبطيه دختر شمعون بود كه براى پيامبر فرزندى به نام ابراهيم آورد و در
كودكى از دنيا رفت و ديگرى ريحانه قرظيه دختر زيد بوده است.
فرزندان آن حضرت
كليه فرزندان
نبىاكرم(ص) به جز پسرش ابراهيم، كه از ماريه قبطيه بود، از حضرت خديجه بودند كه
عبارتند از: قاسم، طيّب، طاهر، عبدالله، زينب، رقيه،امكلثوم و فاطمه3. فرزندان
پسر او همه در كودكى ازدنيا رفتند، ولى دختران حضرت ازدواج كرده و صاحب فرزند
شدند.
پارسايى زنان
پيامبر
و بدينسان، اين
مبحث را درباره زندگى پيامبر اكرم(ص) و همسرانش به پايان مىبريم.حياتى كه سراسر
پارسايى و زهد و دورى از لذايذ زندگى و تمايلات نفسانىبود.
رسول خدا(ص)
شبها گرسنه مىخوابيد و خانوادهاش شام شب نداشتند و بيشتر از نان جوين استفاده
مىكردند.
عايشه مىگويد:
خانواده پيامبر تا آن زمان كه حضرت از دنيا رحلت نمود، حتى سه روز پىدر پى از
نهار و شامى سير نگشتند.
خانههاى همسران
رسول اكرم(ص) به سادهترين وجهى از گِل و چوبِ نخل بنا گرديده بود و پردههاى
درهاى آنها از موى بُز و كُرك شتر تهيه شده بود. و اين يكى از مظاهر زندگى و حيات
رسول خدا(ص) و همسرانش بود، اگر پيامبر(ص)مىخواست در ظرفهاى زرين و طلايى غذا
تناول كند و يا كاخ و آسمانخراش بنا نمايد، مىتوانست، به ويژه پس از آن
كهجريرةالعرب تحت نفوذ فرمان آن حضرت در آمد و او به عنوان يگانه رهبر آن مطرحشد
و تمام مردم آن سرزمين اطاعت او را گردن نهاده و به او عشق و علاقه مىورزيدند.
همسران آن حضرت
نيز در اين زندگى مشقت بار و پر از محروميت با آن بزرگوار تشريك مساعى داشتند و
هيچ گاه لب به اعتراض نگشودند، مگر در يك مورد كه قرآن آن را ياد آور شده است و
اين خود عهد و پيمانى است براى جلوگيرى از هر تهمتى كه ممكن است در اين زمينه،
تحريك آميز جلوه كند.
[ماجرا به اين
ترتيب بود كه] همسران پيامبر(ص) - به افتخار منسوب بودن به آن حضرت- نزد وى شكوه
كردند كه براى نفقه و زينت خويش سهمى ندارند، و خواستار اضافه شدن هزينه نفقه و
زينت خود شدند، همان گونه كه معمولاً ديگر زنان چنين مىكردند. پاسخ رسول خدا(ص)
به درخواست آنان اين بود كه مدتى طولانى آنها را ترك كرد تا آنكه وحى الهى نازل
گشت:
يا أَيُّها
النَّبِىُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الحَياةَ الدُّنْيا
وَزِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً *
وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدّارَ الآخِرَةَ فَإِنَّ
اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً؛(5)
اى پيامبر، به
همسرانت بگو اگر شما لذايذ زندگى و نعمتهاى آن و بهرهمندى از زرق و برق آن را
مىخواهيد نزد من جاى نداريد، بياييد و حقوق شما را داده و شما را طلاق دهم، ولى
اگر در پى رضا و خشنودى خدا و رسول او و پاداش آخرت هستيد، بنابراين با دشوارى
زندگى پيامبر شكيبايى و صبر كنيد؛ زيرا خداوند براى آن دسته از شما كه اعمالى نيك
داشته باشند، اجر و ثوابى بس بزرگ مهيا نموده است.
وقتى اين دو آيه
شريفه نازل شد، پيامبر از عايشه آغاز كرد و بدو فرمود: مطلبى به تو مىگويم كه
شتابزده بدان عمل نكنى تا اين كه از پدر و مادرت اجازه بگيرى و آياتى را كه بر او
نازل شده بود، برايش تلاوت كرد، عايشه بدو عرض كرد: آيا در چنين قضيهاى از پدر و
مادرم اجازه بگيرم؟ من خدا و رسول و آخرت را مىخواهم، و آنگاه حضرت محمد همه
زنان خويش را مخيّر ساخت و آنها نيز مانند عايشه سخن گفتند.
آيا اين زندگىِ
كسى مىتواند باشد كه در پى شهوترانى و كامجويى است؟ آيا همسران متعدد را به اين
خاطر انتخاب مىكند؟ هر منصفى كه انگيزههاى تعدد زوجات پيامبر را در سنّى فراتر
از پنجاه سال درك كند و به عهدهدار بودن تنظيم و اداره امور مسلمانان و هدايت و
ارشاد آنها و پرستش خدايش كه بيشترِ اوقاتِ او را پُر كرده بود، پى ببرد، هرگز
چنين سخنى بر زبان جارى نخواهد ساخت.
1- حضرت خديجه(ع)
قبل از پيامبر(ص) با عتيق بن عائذ بن عبدالله بن مخزوم و پس از او با ابوهالة بن
زرارة بن نباش تميمى ازدواج كرده بود.
2- ابن حجر،
الاصابة في تمييز الصحابه.
3- رسم عرب اين
بود كه كسى نمى بايست با همسر مطلقه پسر خوانده خود ازدواج كند.
4- احزاب (33)
آيه 37.
5- احزاب (33)
آيات 28 - 29.
http://quran.al-shia.org/fa/id/16/item/hamrah-pyambaran/60.htm#011