روزآخر ذيحجه بياد حربن يزيد رياحي عليه الرحمه

 

 

امام حسين (ع) و سپاه حر

كاروان حسيني وارد منزل شرا ف گرديد.حربن يزيد رياحي با هزا ر مرد جنگجو – كه تحت فرمان وي ماموريت جلوگيري از حركت امام ع را به عهده داشتند – وارد منزل شراف شدند ...امام حسين ع پس ا ز نماز ظهردر حا ليكه به شمشيرش تكيه كرد ه و در پايش نعلين بود و لبا سش را پيراهني ساده و عبا ئي تشكيل ميداد رو بطرف همراها ن و حرولشكرش ايستاده و خطاب به آنان فرمود : ايها الناس انها معذ رة الي الله و اليكم و اني لم اتكم حتي اتتني كتبكم و قدمت بهارسلكم ان اقدم علينا فانه ليس لنا امام و لعل الله ان يجمعنابك علي الهدي فان كنتم علي ذلك فقد جئتكم فاعطوني ما اطئمن به من عهود كم ومواثيقكم وان كنتم لمقدمي كارهين انصرف عنكم الي المكان الذي جئت منه اليكم .سپاهيان حردر مقابل گفتارامام ع سكوت اختياركردند و جواب مثبت يا منفي از سوي آنان ابراز نگرديد.  سخنان حسين بن علي (ع) / 136 »

حر بن یزید ریاحی از همراهان حسین بن علی در واقعه کربلا بود.

**********************

حر از خاندان معروف عراق و از رؤسای قبایل کوفیان بود. به‌درخواست ابن زیاد، برای مبارزه با حسین‏ فراخوانده شد.او به سرکردگی هزار سوار برگزیده گشت. گفته‌اند وقتی از دارالاماره کوفه، با ماموریت بستن راه بر حسین‏ بیرون آمد، ندایی شنید که: «ای حر!مژده باد تو را بهشت ...»

حر با سپاهش در منزل ‏«قصر بنی مقاتل‏» یا «شراف‏»، راه را بر حسین بست و مانع از حرکت او به سوی کوفه شد. کاروان‏ حسین را همراهی کرد تا به کربلا رسیدند و حسین در آنجا فرود آمد. حر وقتی فهمید کار جنگ با حسین بن علی‏ جدی است، صبح عاشورا به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به کاروان حسین‏ پیوست. توبه کنان کنار خیمه‌های حسین آمد و اظهار پشیمانی کرد، سپس اذن میدان طلبید. ظاهراً حر با اذن‏ امام حسین اولین فردی است که به میدان رفت و در خطابه‏ای مؤثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با حسین‏ توبیخ‏ کرد. چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تاثیر قرار داده‏ از جنگ با حسین منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد حسین ‏بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجزخوانی، به مبارزه پرداخت و کشته شد. رجز او چنین بود:

انی انا الحر و ماوی الضیف//رب فی اعناقکم بالسیف

عن خیر من حل بارض الخیف//ربکم و لا اری من حیف

که حاکی از شجاعت او در شمشیر زنی در دفاع از حسین و حق دانستن این راه‏ بود. حسین بن علی‏ بر بالین حر رفت و به او گفت: توهمانگونه که مادرت نامت را «حر» گذاشته‌است، حر و آزاده‌ای، آزاد در دنیا و سعادتمنددر آخرت! «انت الحر کما سمیتک امک، و انت الحر فی الدنیا و انت الحر فی الآخرة‏» و دست بر چهره‌اش کشید.حسین‏ با دستمالی سر حر را بست. پس از عاشورا بنی‌تمیم او را در فاصله یک مایلی از حسین‏ دفن کردند، همانجا که قبر کنونی اوست، بیرون کربلا در جایی که در قدیم به آن‏ «نواویس‏» می‌گفته‌اند.

ابصار العین، ص ۱۱۵ و ۱۱۶

*************************************

 

«سخنان امام ع با سپاهيان حر »

امام حسين (ع) پس ا ز نما ز عصر خطاب به سپاهيان حر فرمود: اما بعد ايها الناس فانكم ان تتقوا ا لله و تعرفوا الحق لاهله يكن ا رضي لله و نحن اهل بيت محمد (ص) ا ولي بولا ية هذ ا الامر من هولاء المدعين ما ليس لهم وا لسا ئرين با لجورو العدوان وا ن ابيتم الا الكراهة لنا و الجهل بحقنا و كان رايكم الان غير ما اتتني به كتبكم انصرف عنكم .حر اظهار داشت كه ما از اين دعوتنا مه ها خبري نداريم . امام ع به عقبه بن سمعا ن د ستورد ا د خورجين كه مملو ا ز نامه هاي مردم كوفه بود حاضرنمود حر اظهاربي اطلاعي كرد.ا ما م ع ميخواست به حركت خود به سوي كوفه ادامه بدهد. حرتصميم گرفته بود از حركت امام ع جلوگيري كند ولي چون ديد امام ع د ر تصميم خود قاطع ا ست و به هيچ وجه حاضر نيست د ر مقا بل ماموريت وي انعطاف و نرمش نشان بدهد چنين گفت : حا ل كه شما تصميم به حركت گرفته ا يد بهتر است مسيري را براي خود انتخاب كنيد كه نه به كوفه وارد شويد و نه به مد ينه با زگرديد تا من از فرصت استفاده كنم و نامه اي صلح آميز به ابن زياد بنويسم شايد خداوند مرا از درگيري با تو نجات بخشد . اين نكته را نيز ياد آوري ميكنم و هشدارت ميدهم كه اگر دست به شمشير ببري و جنگي آغا ز كني صد د رصد كشته خواهي شد.اما م حسين ع د ر پاسخ فرمود: ا فبا لموت تخوفني و هل يعدوا بكم الخطب ان تقتلوني و سا قول ما قا ل اخوالاوس لابن عمه و هو يزيد نصرة رسول الله( ص )

 

ا ما م ع و سپا ه حُر

كاروان حسيني وارد منزل شرا ف گرديد.حربن يزيد رياحي با هزا ر مرد جنگجو – كه تحت فرما ن وي ماموريت جلوگيري ا ز حركت امام ع را به عهده داشتند – وارد منزل شراف شدند ...

«وقايع عاشوراج1ص238-  سخنان حسين بن علي (ع) / 136 »

*************************************

 

سخنان ا ما م ع با سپاهيا ن حُرپس ا زنما زظهر

امام حسين ع پس ا ز نما ز ظهردر حا ليكه به شمشيرش تكيه كرد ه و در پا يش نعلين بود و لبا سش را پيراهني ساده و عبا ئي تشكيل ميداد رو بطرف همراها ن و حرولشكرش ايستاده و خطا ب به آنان فرمود : ايها النا س انّها معذ رة الي الله و ا ليكم و انّي لم آ تكم حتي اتتني كتبكم و قدمت بها رسلكم ان اقدم علينا فا نه ليس لنا ا ما م و لعل ا لله ان يجمعنا بك علي الهدي فا ن كنتم علي ذ ا لك فـقـد جـئـتـكم فاعطوني ما أطئمنّ به من عهود كم ومواثيقكم وان كنتم لمقد مي كا رهين ا نصرف عنكم ا لي ا لمكا ن ا لّـذي جئت منه اليكم . اي مردم من بسوي شما نيامدم تا ا ينكه نا مه هاي آ مد وفرستا دگان شما برمن وارد شدند كه قد م رنجه فرما وپيش ما آي كه ما امام وپيشوائي نداريم شا يدخـداوند ما را بوسيلۀ شما برهد ا يت گرد آ ورد اكنون اگربرآن عهد پاي بنديد رفتا ركنيد به آنچه برآن اطمينان است ازعهدها و ميثا قها يتا ن واگرازآمـدن من نا راحت هـسـتـيـد من برميگرد م به هما ن مكا ن كه آ مد م .سپا هيا ن حرد رمقا بل گفتا رامام ع سكوت اختيا ركردند وجواب مثبت يا منفي از سوي آنا ن ابراز نگرديد .

«وقايع عاشوراج1ص238-  سخنان حسين بن علي (ع) / 136 »

*************************************

 

سخنان امام ع با سپاهيان حُرپس ا زنما زعصر

امام حسين (ع) پس ا ز نما ز عصر خطا ب به سپاهيان حر فرمود: اما بعد ايها النا س فا نكم ان تتقوا ا لله و تعرفو ا ا لحق لاهله يكن ا رضي لله  و نحن اهل بيت محمد (ص) ا ولي بولا ية هذ ا ا لأمر من هولاء المدعين ما ليس لهم وا لسا ئرين با لجورو العدوان و ا ن ا بيتم الّا ا لكراهة لنا و ا لجهل بحقنا و كا ن رايكم ألآن غـيـر ما أ تتني به كتـبـكم ا نصرف عنكم . اي مردم اگرازخـدا بترسيد وحق را براي اهلش بشناسيد خدارا بيشترخشنود ميكند ا زشما وما خا ند ا ن محـمّد (ص) سزاوارتريم به ولايت ا ين امر[رهبري وپيشوائي جا معه] ازاينا ني كه ادّعا ميكنند چيزي را كه شا يستگي آنرا ندارند و بين شما به جوروعدوان رفتارميكنند واگر امتناع داريد وناخرسندهستيدازما وجاهل هستيد به حق ما وراي شما اكنون دگرگون شده وغيرازآن چيزي است كه نامه ها وفرستادگان شما گفتند من ازهمين جا برميگردم حـر اظها ر داشت كه ما ا ز ا ين دعوتنا مه ها خبري نداريم . امام ع به عقبة بن سمعا ن د ستورد ا د خورجين كه مملو ا ز نا مه ها ي مرد م كوفه بود حا ضرنمود حر ا ظها ربي ا طلا عي كرد.ا ما م ع ميخو ا ست به حركت خود به سوي كوفـه ا د ا مه بـد هـد. حرتصميم گرفـته بو د ا ز حركت ا ما م ع جلوگيري كند و لي چون د يد ا ما م ع د ر تصميم خود قا طع ا ست و به هيچ وجه حا ضر نيست د ر مقا بل ما موريت وي انعطاف و نرمش نشا ن بدهد چنين گفت : حا ل كه شما تصميم به حركت گرفته ا يد بهتر است مسيري را براي خود انتخا ب كنيد كه نه به كوفه وارد شويد و نه به مد ينه با زگرد يد تا من ا ز فرصت ا ستفـا د ه كنم و نا مه اي صلح آ ميز به ا بن زيا د بنو يسم شا يد خد ا و ند مرا ا ز د رگيري با تو نجا ت بخشد . اين نكته را نيز يا د آوري ميكنم و هشد ا رت ميد هم كه اگر د ست  به شمشير بـبـري و جـنگي آغـا ز كـني صد د رصد كـشـته خـو ا هـي شـد . ا ما م حسين ع د رپا سخ فرمود: ا فبا لموت تخوّ فـني و هـل يعد و ا بكم الخطب ا ن تقتلو ني و سأ قـول ما قا ل أخوالأوس لابن عـمّه و هو يريد نصرة رسول ا لله( ص )***سا مضي و ما با لموت عا ر علي ا لـفـتي***اذ ا ما نوي حقّـا و جا هـد مسلما*** و و ا سي ا  لـرجا ل ا لصا لحـيـن بـنـفــسـه***و فا رق مـثـبـو ر ا و خا لـف مجرما*** ا قــد  م   نـفــسي  لا ا ريـد بـقـا  ئـها***لتلقي خميسا في ا لهيا ج عـرمرما*** فا ن عـشت لم ا ند م و ا ن متّ لم ا لم***كفي بك ذ لّا ا ن تعيش  و ترغما . آيا به مرگ مرا ميترسا ني وآيا بها نه اي داريد كه مرا بكشيد وخواهم گفت چنانكه برادر اوش به پسرعمش گفت واوميخواست رسول خدارا يا ري كند پسرعمش ا و را ترسانيد وگفت كجا ميروي كشته خواهي شد اوگفت ميروم ومرگ برجوان مرد عا رنيست هنگا مي كه نيتش حق با شد و درحا لي كه مسلما ن ا ست جها دكند...ودوكاروان به را ه ادامه دادند تا به كربلا رسيدند

«وقايع عاشوراج1ص239به نقل ازبحارص187 سخنان حسين بن علي (ع) / 140و145 »

*************************************

 

سخنرانى امام (ع ) بعد از نماز ظهر در شراف

متن سخن :

((اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَاَليْكُمْ وَانِّى لَمْ آتِكُمْ حتّى اَتَتْنى كُتبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِها رُسُلْكُمْ اَنْ اَقْدِمْ عَلَيْنا فَاِنَّهُ لَيْسَ لَنا اِمامٌ وَلَعَلَّاللّه اَنْ يَجْمَعَنا بِكَ على الْهُدى فَاِنْ كُنْتُمْ عَلى ذلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ فَاعْطُونى ما اَطْمئنُّ بِهِ مِنْ عُهُودِكُمْ وَمواثِيقِكُمْ وَاِنْ كُنْتُمْ لِمَقْدَمى كارِهينَ اَنْصَرِفُ عَنْكُمْ اِلَى الْمَكانِ الَّذى جِئْتُ مِنْهُ اِلَيْكُمْ))(102).

ترجمه و توضيح لغات :

مَعْذِرَة (با هر سه حركت ذال ): حجت و بيان دليل . عُهُود وَمواثيق (جمع عَهْد و ميثاق ): پيمان .

ترجمه و توضيح :

قافله نور و كاروان حسينى پس از پشت سرگذاشتن ((بطن عقبه )) وارد منزل ديگرى به نام ((شراف )) گرديد كه پس از ورود آن حضرت حربن يزيد رياحى نيز با هزار مرد جنگجو - كه تحت فرماندهى وى ماءموريت جلوگيرى از حركت امام عليه السلام را به عهده داشتند - بدين منزل وارد شد و در اين منزل بود كه امام عليه السلام در طى دو سخنرانى كوتاه موقعيت خويش و موقعيت خاندان بنى اميه و انگيزه سفرش را به لشكريان حرّ، بيان نمود.

عاطفه فرزند فاطمه (س )

ولى قبل از ترجمه و بررسى اين دو سخنرانى به چگونگى اين تلاقى و برخورد امام عليه السلام با ((حرّ)) و سپاهيانش كه نمودارى است از عاطفه فرزند فاطمه - سلام اللّه عليها- و درسى است به همه رهبران جهان و پيشروان انقلاب و قيام ، از زبان مورخان دقت مى كنيم :

امام پس از ورود به منزل ((شراف )) دستور داد جوانان پيش از طلوع صبح به سوى فرات رفته و بيش از حد معمول و مورد نياز آب براى خيمه ها حمل نمايند. قبل از ظهر همين روز و در ميان گرماى شديد حر بن يزيد در راءس هزار نفر مسلح وارد اين سرزمين گرديد چون حسين بن على عليهما السلام شدت عطش و تشنگى تواءم با خستگى و سنگينى سلاح وگرد و غبار راه را در سپاهيان حرّ مشاهده نمود، به ياران خويش دستور داد كه آنها و اسبهايشان را سيراب نمايند. و طبق معمول بر آن مركبهاى از راه رسيده آب بپاشند. ياران آن حضرت نيز طبق دستور وى عمل نموده از يك طرف افراد را سيراب مى كردند و از طرف ديگر ظرفها را پر از آب نموده و به جلو اسبها مى گذاشتند و از طرف ديگر به يال و كاكل و پاهاى آنها آب مى پاشيدند.

يكى از سپاهيان ((حر)) به نام ((على بن طعان محاربى )) مى گويد: من در اثر تشنگى و خستگى شديد پس از همه سربازان و پشت سر سپاهيان توانستم به منطقه ((شراف )) و محل اردوى سپاه وارد گردم در آن هنگام چون همه ياران حسين سرگرم سيراب نمودن لشكريان بودند كسى به من توجه ننمود، در اين موقع مرد خوش خو و خوش قيافه اى كه از كنار خيمه ها متوجه من گرديده بود و سپس معلوم شد كه خود حسين بن على عليهما السلام است به ياريم شتافت و در حالى كه مشك آبى با خود حمل مى كرد خود را به من رسانيد و گفت ((اَنِخِ الّراوِيَة ؛)) شترت را بخوابان)).

((ابن طعام )) مى گويد من در اثر عدم آشنايى با لغت حجاز چون منظور او را نفهميدم فرمود ((اَنِخِ الْجَمَلَ؛)) شتر را بخوابان )) مركب را خواباندم و مشغول خوردن آب گرديدم ولى در اثر تشنگى شديد و دست پاچگى ، آب به سر و صورتم مى ريخت و نمى توانستم به راحتى استفاده كنم ، امام فرمود:((اِخْنِثِ السِّقاءَ؛)) مشگ را فشار بده )) من باز هم منظور او را درك ننمودم امام كه مشك را به دست گرفته بود با دست ديگرش دهانه آن را گرفت تا توانستم بدون زحمت و به راحتى سيراب گردم .

شروع نماز

پس از اين محبت و پذيرايى و استراحت مختصر موقع ظهر و وقت نماز فرا رسيد، امام به حجاج بن مسروق مؤ ذن مخصوصش فرمود ((اَذِّنْ يَرْحَمُكَاللّه وَاَقِمْ لِلصَّلوةِ نُصَلِّى ؛)) خدا رحمتت كند اذان و اقامه بگو تا نمازمان را بخوانيم ))

حجاج مشغول اذان گرديد امام به ((حر)) فرمود تو نيز با ما نماز مى خوانى يا مستقل و با سپاهيانت مى خوانى ؟ عرضه داشت نه ، ما هم با شما و در يك صف به نماز مى ايستيم .

امام در جلو و يارانش و ((حر)) و سپاهيانش در پشت سر آن حضرت ايستادند و نماز ظهر را با آن حضرت به جاى آوردند.

سخنرانى امام

پس از تمام شدن نماز حسين بن على عليهما السلام در حالى كه به شمشيرش تكيه كرده و در پايش نعلين بود و لباسش را پيراهنى ساده و عبايى عربى تشكيل مى داد، رو به طرف مردم ايستاد و خطاب به آنان چنين فرمود:

((اَيُّهَا النّاسُ اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَالَيْكُمْ ...؛)) مردم ! سخنان من اتمام حجت است بر شماها و انجام وظيفه و رفع مسؤ وليت در پيشگاه خدا، من به سوى شما حركت ننمودم مگر آنگاه كه دعوتنامه ها و پيكهاى شما به سوى من سرازير گرديد كه ما امام و پيشوا نداريم دعوت ما را بپذير و به سوى ما حركت كن تا خداوند به وسيله تو ما را هدايت و رهبرى نمايد. اگر بدين دعوتها وفادار و پايبند هستيد اينك كه من به سوى شما آمده ام بايد با من پيمان محكم ببنديد و در همكارى و هميارى با من از اطمينان بيشترى برخوردارم سازيد و اگر از آمدن من ناراضى هستيد حاضرم به محلى كه از آنجا آمده ام مراجعت نمايم)).

سپاهيان حر در مقابل گفتار امام عليه السلام سكوت اختيار كردند و جواب مثبت يا منفى از سوى آنان ابراز نگرديد.

و بدين صورت نماز ظهر با سخنان امام عليه السلام پايان پذيرفت تا وقت نماز عصر فرا رسيد و اين نماز نيز با امامت حسين بن على عليهما السلام و شركت ياران آن حضرت و سپاهيان ((حر)) اقامه گرديد و پس از نماز امام عليه السلام به عنوان دومين سخنرانى باز هم سخنانى ايراد فرمود كه در صفحه آينده ملاحظه مى نماييد.

 

سخنرانى امام (ع ) بعد از نماز عصر در شراف

متن سخن :

((اَمّا بَعْدُ: اَيُّهَاالناسُ فَاِنَّكُمْ اِنْ تَتَّقُوااللّه وَتَعْرفُواالْحَقَّ لاَهْلِهِ يَكُنْ اَرْضى للّهِِ وَنَحْنُ اَهْلُبَيْتِ مُحَمَّدٍصلّى اللّه عليه و آله و سلّم اَوْلى بِوَلايَةِ هذا الا مْرِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَالسّائِرينَ بِالْجَورِ وَالْعُدْوانِ وَاِنْ اَبَيْتُمْ اِلاّ الْكَراهَةَ لَنا وَالْجَهْلَ بِحَقِّنا وَكانَ رَاءيُكُمْ الا نَ غَيْر ما اَتَتَنْى بِهِ كُتُبُكُمْ اَنْصَرِفُ عَنْكُمْ)).

ترجمه و توضيح لغات :

السائرينَ بالْجور وَالعُدوان : عَمَل كنندگان به ستمگرى و دشمنى مردم ؛ مى گويند سارَالسُّنَّة : وَسارَ بِالسُّنَّةِ: به آن سنت عمل كرد. اَبَيْتُمْ (از اَبى ، يَاءْبى ، اِباءً): امتناع كردن .

ترجمه و توضيح :

چنانكه در فصل پيش ملاحظه فرموديد امام عليه السلام در منزل ((شراف )) با حربن يزيد و سپاه وى كه اولين سپاه اعزامى از طرف ابن زياد بود به هم رسيدند. بعد از اتمام نماز ظهر و سخنرانى امام عليه السلام نماز عصر را نيز هر دو سپاه به امامت حسين بن على انجام دادند آنگاه امام سخنرانى دوم خود را بعد از نماز عصر خطاب به سپاهيان ((حر)) چنين ايراد فرمود:

((مردم ! اگر از خدا بترسيد و بپذيريد كه حق در دست اهل حق باشد موجب خشنودى خداوند خواهد گرديد و ما اهل بيت پيامبر به ولايت و رهبرى مردم شايسته تر و سزاوارتر از اينها (بنى اميه ) مى باشيم كه به ناحق مدعى اين مقام بوده و هميشه راه ظلم و فساد و دشمنى با خدا را در پيش گرفته اند و اگر در اين راهى كه در پيش گرفته ايد پافشارى كنيد و از ما روى بگردانيد و حق ما را نشناسيد و فعلاً خواسته شما غير از آن باشد كه در دعوتنامه هاى شما منعكس بود، من از همين جا مراجعت مى كنم )).

چون سخن امام عليه السلام به پايان رسيد، ((حر)) اظهار داشت كه ما از اين دعوتنامه ها خبرى نداريم .

امام به ((عقبة بن سمعان )) دستور داد دو خُرْجين كه مملو از نامه هاى مردم كوفه بود حاضر نمود ولى ((حر)) باز هم از اين نامه ها اظهار بى اطلاعى كرد و گفتگويى در ميان وى و امام واقع گرديد كه در فراز آينده ملاحظه خواهيد نمود.

سه نكته مهم در اين سخنرانى

امام عليه السلام در اين سخنرانى به سه نكته بسيار جالب و حساس اشاره نموده است :

1 - معرفى اهل بيت و خاندان پيامبر و بيان پاكى و طهارت وقداست آنها كه در اثر اين پاكى و طهارت ، از خداوند متعال مقام ولايت و سرپرستى امت به آنان محول گرديده است .

2 - معرفى مخالفان خويش كه آنان مردمانى ستمگر و فاسد بوده و به ناحق و از راه ظلم و زور حكومت مسلمانان را به دست گرفته اند.

و اما سومين نكته اى كه در هر دو سخنرانى امام عليه السلام به آن تكيه شده اين است كه امام علت و انگيزه سفر خويش را به سوى كوفه (نه انگيزه قيام و مبارزه اش را) صريحا روشن ساخته است كه اين سفر طبق دعوت مردم اين شهر بوده نه ابتدائا و بدون دعوت و اگر مردم اين شهر كه حاضرين نيز جزء آنها هستند از دعوت خود نادم و پشيمان گرديده اند امام نيز حاضر است از همان راهى كه آمده مراجعت كند.

اگر حسين بن على (ع ) آزاد بود به مدينه مراجعت مى فرمود؟

منتهى در اينجا اين سؤ ال مطرح مى گردد كه اگر واقعا مردم كوفه و در آن برهه ، سپاهيان ((حر)) امام را آزاد مى گذاشتند آن حضرت به سوى مدينه باز مى گشت و دست از مبارزه اى كه در پيش گرفته بود مى كشيد؟

بايد پاسخ اين سؤ ال را از متن سخنان امام عليه السلام بويژه از همين سخن آن حضرت كه در منزل ((شراف )) بيان كرده است به دست آورد؛ زيرا از اين دو سخنرانى امام به وضوح پيداست كه سخنان وى جنبه اتمام حجت دارد و براى قطع هر نوع عذر و بهانه از سوى آن گروه از مردم كوفه بوده است كه آن حضرت اين حقيقت را به صراحت بيان داشت :((اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَالَيْكُمْ؛)) يعنى اين سخنان من اتمام حجت است براى شما و رفع مسؤ وليت در پيشگاه خدا)).

حسين بن على عليهما السلام با اين بيان مى خواهد به آنان تفهيم كند كه آمدن من به شهر شما جنبه تهاجم و حمله به اين شهر و مردمان آن را ندارد و اگر كارگزاران بنى اميه براى به وجود آوردن جوّ مسموم چنين تبليغات سوئى راه بيندازند، كذب محض و خلاف واقع مى باشد بلكه اين سفرى است كه طبق دعوت قبلى مردم كوفه انجام گرفته است .

و اما اصل موضوع و مساءله مبارزه و يا انصراف و برگشت امام عليه السلام از آن منطقه بدان معنا نيست كه اگر مردم كوفه از دعوت خويش منصرف شده باشند آن حضرت هم به خانه خود برمى گردد و دست از مبارزه برمى دارد بلكه منظور آن حضرت اين است كه در صورت انصراف مردم كوفه از دعوت و وعده پشتيبانى و همكارى ، ما هم به اين شهر نمى آييم و اما اصل عدم بيعت با يزيد بن معاويه و ادامه مبارزه با وى همچنان به قوت خود باقى است اگرچه به كشته شدن ما منجر شود منتهى اين مبارزه اگر در كوفه نباشد در هر نقطه ديگر امكان پذير است ؛ زيرا اگر منظور امام عليه السلام غير از اين بود و اگر دستگاه حكومتى همين اندازه احساس مى نمود كه حسين بن على عليهما السلام نه تنها دست از مبارزه كشيده بلكه قاطعيت خود را از دست داده و حالت شك و ترديد بدو راه يافته است هيچگاه حاضر نبود با آن حضرت درگير شود؛ زيرا مى دانست كه اين درگيرى براى حكومت بنى اميّه سنگين خواهد بود.

خلاصه :

درگيرى سپاه يزيد با امام عليه السلام و آن جنگ و خونريزى دليل محكم و روشنى است بر عدم انصراف امام عليه السلام از مبارزه .

گذشته از اين هريك از سخنان امام از مدينه تا شهادت نيز دليل و گواه ديگرى است بر آن عزم راسخ و تصميم قاطع و خلل ناپذير.

او كه مى گويد:((فَقَتْلُ إ مْرِى ءٍ بِالسَّيْفِ فِى اللّه اَفْضَلُ))(103).))

او كه مى گويد:((سَاءمْضِى وَمَا بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى ))(104).))

او كه مى گويد:((هَيْهاتَ مِنَّاالذِّلَّةُ))(105).))

او كه مى گويد:((لااُعْطيهِمْ بِيدى اِعْطاءَ الذَّلِيلِ وَلا اَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَالْعَبيدِ))(106).))

او كه مى گويد:((وَيَزيدُ شارِبُ الْخُمُورِ... وَمِثلى لايُبايِعُ مِثْلَهُ))(107).))

او كه مى گويد:((وَاللّه لااُعْطِى الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسِى ))(108).))

آرى ، او كه ديدش اين است به هيچ قيمتى حاضر نيست از مبارزه اى كه در پيش گرفته است و از هدفى كه تعقيب مى كند دست بردارد.

خلاصه اينكه :

آزاد بودن امام عليه السلام از سوى مردم كوفه كوچكترين اثر مثبت و منفى در اصل مبارزه آن حضرت نداشت همانگونه كه اصل دعوت آنان نمى توانست انگيزه و علت مبارزه و قيام آن حضرت باشد.

 

 

امام عليه السلام در پاسخ حرّ

متن سخن :

((اَفَبِا لْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى وَهَلْ يَعْدُو بِكُمُ الْخَطْبُ اَنْ تَقْتُلُونى وَسَاءَقُولُ ما قالَ اَخُوالا وْسِ لا بنِ عَمِّهِ وَهُوَ يُرِيدُ نصْرَة رَسُولِ اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)). سَاءَمْضى وَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى//اِذا ما نَوى حَقّاً وَجاهَدَ مُسْلِماً//وَآسا الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفْسِهِ//وَفارقَ مَثْبُوراً وَخالَفَ مُحْرماً//اُقدِّمُ نَفْسى لا اُريدُ بَقاءَها//لِتَلْقى خَمِيساً فِى الْهِياجِ عَرَمْرَماً//فَاِنْ عِشْتُ لَمْ اَذمَمْ وَاِنْ مِتُّ لَمْ اُلَمْ//كَفى لكَ ذُلاً اَنْ تَعِيش وَتُرْغَما(109)

ترجمه و توضيح لغات :

(( يَعْدُو بِكُم الْخَطْبُ اَنْ تَقْتُلُونى : عَدْو:)) سرعت . خَطْب : امر عظيم و خطرناك ، اين جمله داراى مفهوم كنايى است يعنى آيا از شما كارى بجز كشتن من ساخته است ؟ اَوْس : نام قبيله اى است از اعراب مدينه . فارَق فِراقاً: دورى جستن . مثْبُور: مَطْرُود و ملعون كنايه از شخص كافر است . خَميس : لشكر؛ زيرا لشكر از پنج بخش تشكيل مى گردد. هِياج : جنگ . عَرَمْرَمْ (صفت است براى خَمِيس ): شديد و لشكرى بزرگ و قوى . عِشْتُ (از عاشَ عَيْشاً): زندگى كردن . لَم اُلَمْ (متكلم وحده مجهول از لام ، يلوم ): ناراحتى و درد و عذاب . تَرْغَم (از رَغِمَ): ذلت و خوارى .

ترجمه و توضيح :

به طورى كه در توضيح فراز قبلى اشاره نموديم در منزل ((شراف )) پس از آنكه سخنرانى دوم امام به پايان رسيد و دعوتنامه هاى مردم كوفه را در اختيار حرّ و سپاهيانش قرار داد و حرّ همچنان اظهار بى اطلاعى مى نمود در ميان آن حضرت و حرّ درباره حركت امام عليه السلام گفتگو و جروبحث شد؛ زيرا امام عليه السلام مى خواست به حركت خود به سوى كوفه ادامه بدهد و حر تصميم گرفته بود طبق ماءموريتى كه بر وى محول شده بود از حركت آن حضرت جلوگيرى نمايد.

ولى چون حر ديد امام عليه السلام در تصميم خود قاطع است و به هيچ وجه حاضر نيست در مقابل ماءموريت وى انعطاف و نرمش نشان بدهد، چنين گفت : حال كه شما تصميم به حركت گرفته ايد بهتر است مسيرى را براى خود انتخاب كنيد كه نه به كوفه وارد شويد و نه به مدينه باز گرديد تامن از فرصت استفاده كنم و نامه اى صلح آميز به ابن زياد بنويسم شايد خداوند مرا از درگيرى با تو نجات بخشد.

حر اين جمله را نيز اضافه نمود:((اِنِّى اُذَكَركَ اللّهَ فى نَفْسِكَ فَاِنِّى اَشْهَدُ لئن قاتَلْتَ لَتُقْتَلنَّ؛)) اين نكته را نيز يادآورى مى كنم و هشدارت مى دهم كه اگر دست به شمشير ببرى و جنگى آغاز كنى ، صددرصد كشته خواهى شد)).

و چون گفتار حر بدينجا رسيد و امام اين هشدار تواءم با تهديد را از حر شنيد، در پاسخ وى چنين فرمود:((اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى وَهَلْ يَعْدُوبِكُمُ الْخَطْبُ اَنْ تَقْتُلُونى ...؛)) آيا مرا با مرگ مى ترسانى و آيا بيش از كشتن من نيز كارى از شما ساخته است . من در پاسخ تو همان چند بيت را مى خوانم كه برادر مؤ من ((اوسى )) آنگاه كه مى خواست به يارى پيامبر بشتابد و در جنگ شركت كند به پسرعمويش كه مخالف حركت وى بود انشاد نمود و چنين گفت :

من به سوى مرگ خواهم رفت كه مرگ براى جوانمرد ننگ نيست آنگاه كه او معتقد به اسلام و هدفش حقّ باشد.

و بخواهد با ايثار جانش از مردان نيك حمايت و با جنايتكاران مخالفت نموده واز دشمنى خدا دورى گزيند.

من جانم را در طبق اخلاص مى گذارم و دست از زندگى مى شويم تا در جنگى سخت با دشمنى بس بزرگ مواجه شوم .

من اگر زنده بمانم پشيمانى ندارم و نه اگر بميرم ناراحتى ، ولى براى تو همين بس كه چنين زندگى ذلت بار و ننگينى را سپرى كنى )).

حر با شنيدن اين پاسخ قطعى با خشم و ناراحتى ، خود را كنار كشيد و از آن حضرت جدا گرديد.

در ادب الحسين مى گويد چون مفهوم اين اشعار مورد اعجاب و تحسين امام عليه السلام بوده لذا در طول سفر خويش به سوى عراق چندين بار به اين ابيات متمثل گرديده و آنها را در موارد مختلف و مكرر مى خواند.

و تمثل امام به اين اشعار و تكرار آنها نيز نشانگر اين است كه هدف آن حضرت از اين حركت ، يارى كردن بر دين و آيين جدش و جهاد در راه اسلام و دفاع از برنامه ها و قوانين قرآن و حفظ احكام آن از زوال و اضمحلال بوده است ؛ جهادى كه از بزرگترين فريضه هاى الهى و پيروى كردن از سنت نيك رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ست و در اين راه نيز از مقام و منال و زندگى و حتى از جان خود و عزيزانش دست شسته بود.

آرى هركس در اين راه جهاد كند و كشته شود مورد ملامت نيست و آن كس كه ملازم بيت و خانه خويش گرديده و در اين راه قدم به ميدان مبارزه و

جهاد نگذارد تا زنده است مورد ملامت ونكوهش خواهد بود(110).

 

 

سخنراني امام در منزل بيضه

متن سخن :

((اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قالَ مَنْ رَاى سُلْطانا جائراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِاللّه ناكِثاً عَهْدَهُ مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِاللّه يَعْمَلُ فى عِبادِاللّه بالا ثْمِ وَالْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ كانَ حَقّاً عَلَى اللّه اَنْ يُدْخِلهُ مَدْخَلَهُ اَلا وَانَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزَمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ وَتَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَاَظْهَرُوا الْفَسادَ وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتاءْثرُوا بِالْفَىْءِ وَاَحَلُّوا حَرامَ اللّه وَحَرَّمُوا حَلا لَهُ وَاَنَا اَحَقُّ مِمَّنْ غَيَّرَ وَقَدْ اَتَتْنِى كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ اِنَّكُمْ لا تُسَلِّمُونى وَلا تَخْذِلُونى فَاِنْ اَتْمَمْتُمْ عَلَىَّ بَيْعَتَكُمْ تُصِيبُوا رُشْدَكُمْ فَاَنَاالحسَينُ بْنُ عَلِىِّ وَابْنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّه نَفْسِى مَعَ اَنْفُسِكُمْ وَاَهْلِى مَعَ اَهْلِكُمْ وَلَكُمْ فِى اُسْوَةٌ وَانْ لَمْ تَفْعَلُوا وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ وَخَلَّفْتُمْ بَيْعَتى مِنْ اَعْناقِكُمْ ماهِىَ لَكُمْ بِنُكْرٍ لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِاءَبِى وَاءَخِى وَابْنِ عَمِّى مُسْلِم فَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ فَحَظَّكُمْ اَخْطاءْتمْ وَنَصيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ وَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَسَيُغْنِى اللّهُ عَنْكُمْ وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحَمَةُاللّه وَبَرَكاتُهُ))(111).

ترجمه و توضيح لغات :

نَكث عهد: پيمان شكنى . مَدْخَل (به فتح ميم ): محل دخول و منزلگاه و در اينجا منظور از آن ، عذابى است كه سلطان جائر بدان مبتلا خواهد گرديد. اِسْتِيثارِ: به خود اختصاص دادن . فَىْءِ: ثروت و حقوقى كه به خاندان پيامبر اختصاص دارد. اَحَقُّ: سزاوارتر. تُسَلِّمُونى (از سَلَّمَه ): ترك نمودن . رشد: سعادت و خوشبختى . اُسْوَةٌ: الگو، پيشرو. نُكر: كار بى سابقه . مَغْرور: گول خورده .

ترجمه و توضيح :

پس از حركت از منزل ((شراف )) هردو قافله به موازات و در نزديكى همديگر در حركت بودند در منازل و در محلهايى كه امكان آب و استراحت بيشتر بود هردو قافله با هم فرود مى آمدند و يكى از اين منازل منزل بيضه بود كه در آنجا فرصتى به امام دست داد تا باز هم با سپاهيان ((حر)) سخن بگويد و حقايقى را با آنان در ميان بگذارد و علت قيام و حركت و انگيزه مبارزه خويش را تشريح كند اينك ترجمه اين سخنرانى (112)

((مردم ! پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود هر مسلمانى با سلطان زورگويى مواجه گردد كه حرام خدا را حلال نموده و پيمان الهى را درهم مى شكند و با سنت و قانون پيامبر از در مخالفت درآمده و در ميان بندگان خدا راه گناه و معصيت و عدوان و دشمنى در پيش مى گيرد ولى او در مقابل چنين سلطانى با عمل و يا با گفتار اظهار مخالفت ننمايد بر خداوند است كه اين فرد (ساكت ) را به محل همان طغيانگر در آتش جهنم داخل كند.

مردم ! آگاه باشيد اينان (بنى اميه ) اطاعت خدا را ترك و پيروى از شيطان را بر خود فرض نموده اند فساد را ترويج و حدود الهى را تعطيل نموده ، فى ء را (كه مختص به خاندان پيامبر است ) به خود اختصاص داده اند. حلال و حرام و اوامر و نواهى خداوند را تغيير داده اند و من به رهبرى جامعه مسلمانان از اين مفسدين كه دين جدم را تغيير داده اند شايسته ترم.

گذشته از اين حقايق ، مضمون دعوتنامه هايى كه از شما به دست من رسيده و پيكهايى كه از سوى شما به نزد من آمده اند اين بود كه شما با من بيعت كرده و پيمان بسته ايد كه مرا در مقابل دشمن تنها نگذاريد و دست از يارى من برنداريد اينك اگر بر اين پيمان خود باقى و وفادار باشيد به سعادت و ارزش انسانى خود دست يافته ايد؛ زيرا من حسين فرزند دختر پيامبر و فرزند على هستم كه وجود من با شما مسلمانان درهم آميخته و فرزندان و خانواده شما به حكم فرزندان و خانواده خود من هستند (در ميان من و مسلمانان جدايى نيست ) كه شما بايد از من پيروى كنيد و مرا الگوى خود قرار دهيد.

و اگر با من پيمان شكنى نموديد وبر بيعت خود باقى نمانديد به خدا سوگند اين عمل شما نيز بى سابقه نيست و تازگى ندارد كه با پدرم و برادرم و پسرعمويم مسلم نيز اين چينن رفتار نموديد و با آنان از در غدر و پيمان شكنى درآمديد پس آن كس گول خورده است كه به حرف شما اعتماد كند و به پيمان شما مطمئن شود. شما مردمانى هستيد كه در به دست آوردن نصيب اسلامى خود راه خطا پيموده و سهم خود را به رايگان از دست داده ايد و هركس پيمان شكنى كند به ضرر خودش تمام خواهد گرديد و اميد است خداوند مرا از شما بى نياز سازد والسلام )).

باز هم بيان انگيزه قيام

حسين بن على عليهم لسلام در اين سخنرانى خود، مفاسد و جنايات دشمن نيرومند و ستمگر اسلام همچون بنى اميه را با تمام قدرت و كمال و شهامت مورد بررسى قرار داده و وضع آنان را با موقعيت مذهبى و مسؤ وليت رهبرى خويش مقايسه و تطبيق مى كند و بدين گونه علت و انگيزه حركت و قيامش را با استناد به گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى چندمين بار توضيح مى دهد و مبارزه با حكومت اموى را كه به صورت يك فريضه و يك مسؤ وليت و وظيفه بر آن حضرت متوجه گرديده است را اعلام مى نمايد. حكومتى كه اسلام را ملعبه خويش قرار داده و دست به تغيير و تحريف احكام قرآن و قوانين پيامبر زده است همان انگيزه اى كه به هنگام حركت از مدينه در وصيتنامه اش تذكر داد و همان هدفى كه آن روز برادرش محمد حنفيه را در جريان آن قرار داد:

انگيزه قيام و مبارزه من پيدايش ظلم و فساد و تغيير قوانين اسلام است . و هدف از اين حركت انقلابى ، جز امر به معروف و نهى از منكر و از بين بردن مفاسد و پياده كردن احكام فراموش شده و تغيير يافته اسلام چيز ديگر نيست :((اُرِيدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَاَنْهى عنِ الْمُنْكَرِ واَسِيرُ بِسِيْرَةِ جدّى ...)).

و در اين سخنانش هم مى گويد: ((مَنْ رَاى سُلْطاناً جائراً ... فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفعْلٍ ... كان حَقّاً عَلَى اللّه اَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ ...))

و اين است انگيزه قيام حسين بن على عليهما السلام از زبان آن حضرت .

قرآن مجيد هم علت انقراض و از هم پاشيده شدن ملتها و شكست قوانين انبيا را عملى نبودن مساءله امر به معروف و نهى از منكر معرفى نموده و چنين مى گويد:(( (فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرونِ مِنْ قَبْلِكُمْ اءُولوُا بَقِيَّةٍ يَنْهَونَ عَن الْفَسادِ )(113).))

((چرا در نسلهاى گذشته يك عده مردم صاحب فكر و داراى عقل و هوش نبودند كه با فسادها مبازره كنند تا در اثر مفاسد، منقرض و فانى نگردند؟!)).

شهادت يا اعتراف به واقعيت

در زيارت حسين بن على عليهما السلام كه مى گوييم :((اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَاَتَيْتَ الزَّكوةَ وَاَمَرت بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَر)) در اينجا شهادت مسلما به مفهوم متعارف آن يعنى گواهى كردن و اثبات يك موضوع مادى و حقوقى نيست بلكه بيان يك حقيقت معنوى و اعتراف به يك واقعيت (114)، روى يك هدف مقدس و انگيزه معنوى است .

يعنى من اين موضوع را مى فهمم و اين واقعيت را درك و لمس مى كنم كه نهضت و قيام تو به منظور امر به معروف و نهى از منكر بود نه براى دعوت اهل كوفه و يا به علل ديگر واگر علل ديگرى نيز در اين رابطه بوده و تلاشهايى صورت گرفته همه آنها مقدمه اى براى تحقق بخشيدن بر اين هدف و براى نيل بر اين آرمان بود كه ((وَجَاهَدْتَ فِى اللّه حَقَّ جِهاده ))

آيا حسين بن على (ع ) در قيام خويش به شرايط امر به معروف توجه ننموده است ؟

اينك همان گونه كه در بخش اول اين كتاب اشاره نموديم (115) اين سؤ ال مطرح مى گردد كه فقها و دانشمندان اسلامى امر به معروف و نهى از منكر را با اين شرط مقيد مى سازند كه براى شخص امر به معروف و نهى از منكر كننده نبايد خطرى متوجه گردد ولى در قيام حسين بن على عليهما السلام كه به هدف امر به معروف و نهى از منكر انجام گرفته است به شرط ياد شده توجهى نگرديده و آن حضرت دراين راه از بزرگترين خطر كه كشته شدن خود و يارانش با آن وضع فجيع و اسارت زنان و فرزندانش با آن وضع اسف انگيز مى باشد استقبال نموده است در صورتى كه مى دانيم احكام فقهى چيزى جز گفتار و رفتار پيامبر اكرم و ائمه هدى عليهم لسلام نيست .

پاسخ اينكه :

شرط ياد شده يك شرط كلى و عمومى است و به موارد خاص و استثنايى اين حكم ناظر نيست . و براى روشن شدن مطلب بايد دو موضوع زير مورد توجه و ارزيابى قرار بگيرد:

1 - موقعيت شخص عاصى .

2 - موقعيت امر به معروف و نهى از منكر كننده .

اول :

اگر گناه و معصيت از كسى صادر مى شود كه از نظر موقعيت اجتماعى و سياسى در سطحى است كه عمل وى براى ديگران سرمشق و الگو است و روش او به صورت يك بدعت در ميان جامعه پياده خواهد گرديد، در اين صورت سكوت هر مسلمان متعهد و آگاه گناهى است غير قابل عفو و معصيتى است نابخشودنى و بايد چنين مسلمانى گرچه امر به معروف و نهى از منكر نمودن ، منجر به ضرر مالى و جانى وى گردد، در مقابل آن قيام كند كه در صورت امكان از آن گناه كه به صورت يك بدعت در جامعه پياده مى گردد، جلوگيرى نموده مرتكب آن را در سر جاى خود بنشاند، و اگر امكانات به اين اندازه به وى اجازه نمى دهد، حداقل از راه گفتار، مخالفت خويش را در مقابل آن عمل اعلام نمايد و ديگر نبايد در اين مورد، مساءله تاءثير گفتار و نبودن ضرر مطرح شود.

روش گروهى از پيروان خاص امير مؤ منان عليه السلام در مقابل عملكرد بدعتگزاران و ستمگران ، مى تواند شاهد و دليل بر اين گفتار باشد.

ميثم ها، حجرها، ابوذرها و دهها نفر از شيعيان متعهد و شاگردان مكتب تشيع كه در مقابل ستمگران ايستادگى نمودند، نه تنها براى دفاع از كيان و موجوديت اسلام و ولايت و جلوگيرى از به وجود آمدن يك خط انحرافى و التقاطى و حفظ خط اصيل و مستقيم اسلام بلكه گاهى براى جلوگيرى از به وجود آمدن كوچكترين انحراف و اعوجاج و بر سر يك مساءله و يك حكم به ظاهر كوچك از احكام اسلام از جان و مال و منال و از جان فرزندان خويش گذشتند.

دوم :

بايد شخصيت امر به معروف و نهى از منكر كننده را در نظر گرفت ، كسانى كه مؤ سس و بنيانگذار مذهب و عهده دار رسالت و تبليغ احكام الهى هستند يعنى پيامبران و همچنين آنان كه حافظ و ((علت مبقيه )) و نيروى پاسدارى از اين احكام مى باشند يعنى ائمه هدى و پيشوايان مذهبى و جانشينان آنان در مقابل احكام الهى و قوانين آسمانى وظيفه خاصى دارند خارج از اين برداشت و حكم فقهى كه در سؤ ال مطرح گرديد.

و به تعبير ديگر اين حكم فقهى كه مورد بحث است مربوط به بنده و جنابعالى است ولى براى انبيا و اوليا و پاسداران واقعى اسلام و قرآن وظايفى خاص و سنگين ترى وجود دارد كه فوق اين وظيفه ها و برنامه هاست .

و اگر بنا بود هر پيامبرى در انجام وظيفه و ماءموريت خويش از راه همان شرايطى كه براى عموم وجود دارد پيش برود نه جنگ و ستيزى در ميان آنان و دشمنانشان وجود داشت و نه از احكام و تعاليمشان در روى زمين اثرى .

حضرت ابراهيم آنگاه كه به مبارزه با بت پرستى برمى خيزد و در مقابل سيل عظيم انسانها و قدرت طاغوتها قرار مى گيرد و يكايك بتها را درهم مى شكند، از هيچ ضررى ترس و واهمه ندارد.

و حضرت يحيى كه خود، صاحب رسالت و شريعت نيست بلكه پاسدارى شرايع گذشته را مستقيما از سوى خدا به عهده گرفته است در مقابل طاغوت زمان خويش با يك ازدواج غيرمشروع به مخالفت برخاسته و تا آنجا به اين مبارزه ادامه مى دهد كه سر بريده اش در ميان طشتى در مقابل آن طاغوت قرار مى گيرد.

و اين است راز اينكه حسين بن على عليهما السلام همين جريان را در طول راه كربلا تكرار مى كند و مى فرمايد:((اِنَّ رَاءْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا اُهدِىَ اِلى بَغِي مِنْ بَغ ايا بَنِى اِسْرائيل ...)) كه پاسداران وحى و قافله سالاران شرايع را وظيفه ديگرى است .

سكوت كفرگونه

و اين همان حقيقتى است كه اميرمؤ منان عليه السلام در جنگ صفين بيان داشت آنگاه كه پيرمردى از شاميان در ميان دو صف ظاهر گرديد و صدا كرد يا اباالحسن يا على ! با شخص تو كار دارم و مى خواهم تو را ببينم ، آن حضرت نيز از ميان صفوف لشكر خويش بيرون آمد چون به همديگر نزديك شدند مرد شامى چنين گفت :

يا على ! تو در اسلام داراى سابقه طولانى و خدمات بس ارزنده و شايانى هستى آيا حاضرى پيشنهادى بكنم تا اين همه خون مسلمانان بر زمين نريزد؟

اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: پيشنهاد تو چيست ؟ عرضه داشت شما به عراق برگرديد و تو باشى و مردم عراق و ما به شام برگرديم و ما باشيم و مردم شام نه ما مزاحم شما باشيم و نه شما مزاحم ما.

اميرمؤ منان عليه السلام در پاسخ وى فرمود: ((پيشنهاد تو را كه از روى علاقه و خيرخواهى بود فهميدم درباره اين جنگ من نيز زياد فكر كردم و شبها را به بيدارى بسر بردم و سر و تهش را ملاحظه نمودم بالا خره خود را بر سر دو راهى جنگ و كفر يافتم و جنگ را بر كفر ترجيح دادم ؛ زيرا خداوند از اولياى خود راضى و خشنود نخواهد گرديد آنگاه كه در روى زمين معصيت شود و آنان مهر سكوت بر لب بزنند و به وضع موجود راضى بوده و دست از امر به معروف و نهى از منكر بردارند، پس جنگ با اينها (معاويه و پيروانش ) را آسانتر از تحمل كردن زنجيرهاى جهنم دريافتم (116))).

به طورى كه ملاحظه مى نماييد، اميرمؤ منان عليه السلام سكوت در مقابل گناهان را براى خود گناهى بس بزرگ و در سطح كفر و دورى از اسلام معرفى مى كند و سكوت اولياى خدا را در مقابل معاصى موجب نارضايى و عدم خشنودى خدا.

 

 

سخنان امام عليه السلام با حرّبن يزيد رياحى

متن سخن :

((... نَعَمْ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْكَ وَيَغْفِرُلَكَ قَتَلَةٌ مِثْلُ قَتَلةِ النَّبِيّينَ وَآلِ النَّبِيّينَ ...

اَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ اُمُّكَ وَاَنْتَ الحُرُّفى الدُّنْيا وَالاخِرَة )).

لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَنِى رِياح//صَبُورٌ عِنْدَ مُشْتَبَك الرِّماحِ//وَنعْمَ الْحُرُّ اِذْنادى حُسَيْناً//وَجادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَالصياحِ//فَيا رَبِّى اَضِفْهُ فى جِنانٍ//وَزَوِّجْهُ مَعَ الْحُورِ المِلاحِ//

ترجمه و توضيح لغات :

مُشْتَبَك (از اِشْتِباك ): مخلوط شدن و درهم فرو رفتن كنايه است از شدت جنگ . رماح (جمع رُمْح ): نيزه . نادى حُسَيْناً در بعضى از منابع ((فادى حسَيْناً)) آمده است يعنى خود را بر حسين فدا نمود. جادَ بِنَفْسِهِ: جانش رابذل نمود.صِياحَ:فرياد زدن و صداكردن . اَضافَهُ: او را مهمان نمود. مِلاح (جمع مَليح ): نمكين .

ترجمه و توضيح :

بنا به نقل ابن اثير، حرّ پس از آنكه خود را از سپاه عمرسعد به كنار كشيد و به عنوان توبه به خدمت امام عليه السلام رسيد، عرضه داشت : من فكر نمى كردم كه اين مردم كار را بدينجا خواهند كشيد كه جدا با تو بجنگند و الا هيچگاه با آنان همراهى نمى كردم اينك به عنوان توبه از آنچه از من نسبت به شما سرزده است و مانع از حركت شما بوده ام به حضورتان آمده ام و تصميم دارم تا پاى مرگ از شما حمايت كنم ودر پيش رويت كشته شوم ، آيا توبه من پذيرفته است ؟

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((نَعَمْ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْكَ وَيَغْفِرُ لَكَ؛)) آرى ، خدا توبه تو را مى پذيرد و گناهانت را مى بخشد))(208).

بنا به نقل طبرى (209) و ابن كثير(210)، ((حر)) پس از كشته شدن حبيب و قبل از نماز ظهر به همراه زهير به دشمن حمله نمود كه هريك از آنان در محاصره دشمن قرار مى گرفت ، ديگرى حلقه محاصره را مى شكست و از دشمن نجاتش مى داد تا بالا خره اسب حّر را پى نمودند او پياده به جنگ ادامه داد و پس از آنكه بالغ بر چهل تن از دشمن را كشت يك گروه پياده از دشمن بر وى حمله نموده و او را از پاى در آورد. در اين موقع چندتن از ياران حسين بن على عليهما السلام نيز به آنان حمله كردند وبدن نيمه جان حرّ را از ميان قتلگاه به طرف خيمه ها حمل نموده در كنار خيمه اجساد شهدا قرار دادند(211).

امام عليه السلام نيز در همين جا و در كنار پيكر نيمه جان حرّ كه هنوز رمقى از حيات در وى بود، قرار گرفت وبا ديدن جسد خون آلود او همان جمله را كه مكرر مى گفت ، بر زبان جارى كرد و فرمود:

((... قَتَلَةٌ مِثْلُ قَتَلةِ النَّبيينَ وَآلِ النَّبِيينَ؛)) اين مردم كوفه قاتلان و كشندگانى هستند همانند قاتلان پيامبران و فرزندان پيامبران)).

سپس در بالاى سر حرّ نشست و در حالى كه خاك و خون از سرو صورتش پاك مى كرد، چنين فرمود:((اَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ اُمُّكَ وَاَنْتَ الحُرُّفى الدُّنْيا وَالاخِرَة ؛)) تو حر و آزاد مردى ، همان گونه كه مادرت تو را حُر ناميده است . و تو آزاد مردى در اين جهان فانى و در آن جهان پايدار و ابدى )).

آنگاه اين ابيات را در رثا حرّ خواند:((لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَنِى رِياح ...؛)) چه نيكو مردى است حرّ، حرّ رياحى ، شكيبا و صبور به هنگام (جنگ ) و كثرت نيزه ها.

و چه نيكو مردى است حر آنگاه كه حسين ندا نمود او به هنگام دعوت حسين جانش را فدا نمود.

پروردگارا! در بهشت برين از وى پذيرايى كن و از حوريان زيبا و نمكين براى او همسر قرار بده !(212))).

مفهوم واقعى سعادت

اگر بخواهيم با مفهوم واقعى سعادت آشنا شويم و نمونه و مصداق كاملى از خوشبختى و حسن عاقبت را معرّفى كنيم بايد از ((حرّ)) و عده ديگرى ياد كنيم كه مانند وى در ابتداى امر به همراه جنود شيطان حركت نموده و در صفوف دشمنان اسلام قرار گرفته و به قصد قتل فرزند پيامبر و براى خاموش ‍ ساختن مشعل هدايت وارد كربلا گرديدند آنگاه عقل و خرد را به قضاوت طلبيده مشمول عنايت الهى و موفق به نزول فيوضات ربانى شدند و شمشير خود را به نفع اسلام و دفاع از حريم قرآن به كار بردند و در اين راه به فيض بزرگ شهادت نايل گرديدند.

تعداد افرادى كه در شب و روز عاشورا توبه كرده و به لشكر حسين بن على عليهما السلام پيوستند دقيقا معلوم نيست و اسامى همه آنها و كيفيت شهادتشان در كتب تاريخ به طور دقيق مشخص نگرديده است ولى از ميان اين افراد همانگونه كه شرح حال ((حر بن يزيد)) را نقل نموديم با دو نفر ديگر نيز آشنا مى شويم كه آنان هم موفق به توبه شده و در آخرين دقايق زندگى ، حسين بن على عليهما السلام به آن حضرت پيوسته و با شهادت در ركاب او به سعادت و خوشبختى دائمى نايل گرديدند.

سعد بن حارث و برادرش

سعد و ابوالحتوف فرزندان حارث ، ساكن كوفه و داراى عقيده انحرافى و حادّ گروه خوارج بودند كه شخصيتى مانند اميرمؤ منان عليه السلام را نيز واجب القتل مى دانستند اين دو برادر به همراه ((عمرسعد)) و براى جنگ ، با حسين بن على عليهما السلام وارد كربلا شده و در ميان لشكريان كوفه به سر مى بردند در روز عاشورا پس از شهادت همه ياران حسين بن على عليهما السلام اين دو برادر با شنيدن صداى استغاثه آن حضرت ((الاناصرٌ ينصرنى )) و با شنيدن صداى گريه زنان و اطفال ازميان خيمه ها، عميقا متحول و دگرگون شده و به همديگر گفتند: ما كه مى گوييم ((لا حكم الاّ للّه ولا طاعة لمن عصى اللّه))(213))) اين حسين مگر فرزند پيامبر ما نيست ؟ و مگر ما در روز قيامت اميد شفاعت از جدّ او نداريم چگونه است كه ما با او وارد جنگ شده ايم و او در ميان دشمن و در اين غربت بى يار و ياور مانده است . اين بگفتند و به سوى حسين بن على شتافتند و شمشير از غلاف بيرون كشيده در نقطه اى كه به آن حضرت نزديك بود به جنگ با دشمن پرداختند و پس از كشتن و مجروح كردن گروهى ، هر دو برادر به شهادت رسيدند و بدن خون آلودشان در يك نقطه و در كنار هم به روى زمين افتاد. و بدينگونه اين دو برادر هم مانند ((حرّ)) به سعادت و حسن عاقبت نائل گرديدند(214).

ازكتاب سخنان امام حسين (ع) در كربلا محمدصادق نجمى

 

پیوستن حربن یزید ریاحی به امام حسين عليه السلام

 

پیوستن حر بن یزید ریاحی وقتی حر بن یزدی دید لشگر كوفه تصمیم گرفتند با حسین (ع) بجنگند و فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین را شنید. به عمر بن سعد گفت تو با این مرد می جنگی ؟ گفت آری بخدا، جنگی كه اگر هموار باشد سرها بیفكند و دستها بپراند، حر گفت آیا پیشنهاد او پسند شما نیست، عمر سعد گفت اگر كار بدست من بود پذیرا می شدم ولی ابن زیاد نپذیرد حربن یزید به كناری از لشگر آمد و خود را به   حسین (ع) نزدیك كرد . مهاجربن اوس  به او گفت چه قصدی داری؟ پاسخ او را نداد و لرزه ای بر اندامش افتاده بود مهاجربن اوس به او گفت وضع مشكوكی داری، من تو را در هیچ میدانی چنین ندیدم و اگر به من می گفتند شجاعترین اهل كوفه كیست؟ تو را نام می بردم . حر گفت من خود را در میان بهشت و دوزخ می بینم بخدا چیزی را بر بهشت اختیار نكنم اگر چه پاره پاره و سوزانده شوم. تازید و بر اسب زد و دست بر سر گذاشت پس گفت بار خدایا به سوی تو برگشتم توبه ام را بپذیر، من دل دوستان تو و زادگان دختر پیغمبرت را لرزاندم وقتی به امام نزدیك شد سپر واڟگون كرد و بر آنها سلام كرد. جریان حر بن یزید درسی است برای كسانیكه بار گناه آنان بسیار سنگین است هر كس در هر پست و مقامی باشد چون به خود آید و از روی حقیقت پشیمان شود خداوند او را می بخشد حر در مرحله اول به سوی اهل كوفه برگشت و حق را به آنها ابلاغ كرد و با همین تبلیغ همه خطاهای عمر خود را برگردانید . مرحله دوم با خون همه گناهان عمر خود را شست و تا آنجا پاك شد كه امام سر او را به دامن گرفت. آنجا كه می گفتند توبه حر پذیرا نشد در قبر ایشان و نبش قبر ایشان ثابت شد – (جریان پادشاه ایران و خون آمدن از پیشانی حضرت حر. حر خود را به امام رساند و گفت قربانت یا بن رسول الله من همان هستم كه نگذاشتم برگردی و در راه ، پا به پای تو آمدم و تو را اینجا زمین گیر نمودم من گمان نمی بردم كه این مردم پیشنهاد تو را یكسر نپذیرند بخدا اگر می دانستم با تو چنین می كنند چنینی رفتاری نمی كردم من به خدا توبه كردم آیا توبه ام پذیرفته می شود؟ امام فرمود بله خداوند قبول می كند حال از اسب فرود بیا، عرض كرد من سواره بهتر می توانم خدمت كنم اگر اجازه بفرمائید ساعتی با آنها می جنگم و در آخر به شهادت می رسم . امام فرمود خدایت رحمتت كند هر چه در نظر داری عمل كن حر جلوی امام ایستاد و گفت «ای اهل كوفه، مادرتان مباد و نزاد این بنده شایسته خدا را دعوت كردید تا نزد شما آید او را از دست دادید، گمان داشتید كه از او با جان خود دفاع  می كنید و سپس بهر او جهیدید تا او را بكشید و از هر سو راه بر او بستید چون اسیری در دست شما گرفتار شده و سود و زیان خود را از دست داده و آب فراتی كه یهود و ترسا (مسیحیان) و گبر می نوشد و به روی او و زنان و كودكان و خانه اش بستید چه بد رفتاری با ذریه محمد (ص) كردید» سخن حر به اینجا رسید كه عده ای بر او حمله كردند و او آمد در برابر امام ایستاد امام به او فرمود اهلاّ و سهلاّ (خوش آمدی تو در دنیا و آخرت حری) حر بن یزید برگشت هر كس تن به تن با او مبارزه می كرد با اولین ضربه كشته می شد عمربن حجاج به مردم فریاد زد ای احمقان اینها پهلوانان  و از جان گذشته گان اند، تنها به میدان آنها نروید.عمر بن سعد (عمر سعد) گفت راست می گوید به همه اعلام كرد كه تن به تن با آنها مبارزه نكنید تا اینكه بر او تاختند و او را به شهادت رساندند. سپس امام در لحظه شهادت حر، به بالین او رسید در حالیكه خون از بدنش جاری بود فرمود: (بخّ بخّ یا حرّ  انت حر كما سمیت فی الدنیا و الآخره) آفرین بر تو ای حر، تو آزاده مرد هستی همانطوریكه در دنیا و آخرت تو را حر نامیدند. مسلم بن عوسجه در كوفه وكیل مسلم بن عقیل بود و وجوه را تحویل می گرفت اسلحه می خرید و بیعت می گرفت. در كربلا نبرد سختی نمود و بر هواس لشگریان عمر سعد تلاشی بسیار كرد تا اینكه به سر او ریختند و او به زمین افتاد وقتی گرد و خاك فرو نشست او در خون غلطان بود امام به بالینش آمدند و به او فرمودند: پروردگارت رحمتت كند، حبیب بن مظاهر نزدیك او شد و گفت بخاك خون غلطیدن تو بر من ناگوار است تو را به بهشت مڟده باد. سپس به او گفت: اگر نه این بود كه می دانم هم اكنون به دنبالت روانم، دوست داشتم كه هر چه در دل داری به من نصیحت كنی مسلم بن عوسجه گفت سفارش حضرت را به تو می كنم و باید قربان او شوی حبیب گفت به پروردگار كعبه چنان كنم، سپس در دستان حضرت، جان سپرد.

 

وقتی لشگر كوفه نزدیك شد امام روی شتر سوار شد و فریاد كشید تا لشكر عمر سعد شنیدند  . فرمود ای مردم به من گوش دارید و شتاب بكنید تا حق نصیحتی كه بر من دارید ادا كنم و چقدر امام به دشمنانش هم دلسوز بودند و حتی خواستند آخرین لحظه هم حتی یك نفر هم كه شده از عذاب ابدی دوزخ نجات پیدا كند ولی ببینید جهالت را؟ علت آمدن خود را نزد شما بگویم اگر پذیرفتید و به من حق دادید خوشبخت خواهید شد و اگر نپذیرفتید دیگر به من مهلت ندهید .

http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamHosein/Moharram/82/Tarikh_Ashoora/shahadat_hor.aspx

 

 

حر بن یزید ریاحی که از سپاه کوفه به سپاه امام حسین علیه السلام ملحق شده و توبه کرده بود، با شادمانی به استقبال شهادت رفت و فرزند پیامبر را یاری کرد.

او نزد امام رفت و گفت:« من اولین کسی بودم که راه را بر تو گرفتم. به من اجازه ده تا اولین کشته باشم، به امید اینکه در قیامت با جدت مصافحه کنم.»

امام فرمود:« تو از کسانی هستی که خدا توبه آنها را پذیرفته است.»

پس اولین کسی که جلو افتاد و با سپاه دشمن مبارزه کرد حرّ بود.

او در روز عاشورا دلیرانه می جنگید و رجز می خواند:« من حّر هستم که میزبان میهمان‌هایم. شمشیرم را بر شما فرود می آورم و از بهترین کسی که ساکن سرزمین بلا شده است حمایت می کنم. می زنم شما را و باکی ندارم.»

 

حر بن یزید به اتفاق زهیر بن قین با دشمن پیکار می کردند. هر گاه یکی از آنها در محاصره دشمن قرار می گرفت، دیگری او را از محاصره بیرون می آورد، و مدتی به این گونه پیکار کردند. اسب حرّ زخمی شد اما او همچنان سواره پیکار می کرد و رجز می خواند تا این که مردی به نام « یزید بن سفیان » که با حر دشمنی دیرینه داشت به او حمله کرد ولی حرّ به او هم امان نداد و او را از دم شمشیر گذراند.

 

پس از آن فردی به نام «ایوب بن شرح» تیری به اسب حر زد و آن را از پای در آورد. حرّ بناچار از اسب پیاده شد و پیاده رزمید تا بیش از چهل نفر را به قتل رساند. در این هنگام بود که لشگر پیاده نظام عمر بن سعد بر او حمله ور شدند و او را به شهادت رساندند.

امام علیه السلام بر بالین حرّ نشست و خون از چهره او پاک کرد و این جملات را فرمود:« تو حر و آزادی، همان گونه که مادرت بر تو نام «حرَ» را نهاد، تو در دنیا و آخرت حرّ و آزاده هستی.»

 

یکی از اصحاب امام علیه السلام در رثای حرّ این گونه سرود:« نیکو آزاده‌ای بود حرّ که از قبیله بنی ریاح است. او هنگامی که نیزه ها بر او فرود می آمدند صبور و شکیبا بود. و نیکو حرّی بود؛ چرا که خود را فدای حسین کرد و صبح هنگام جان خود را نثار کرد.»

بعضی این اشعار را به امام حسین علیه السلام نسبت داده اند.

 

منابع:

    مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 10 »

    حیاة الامام الحسین، ج 3، ص 221.

    قصه کربلا، ص 303.

http://danesh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%AD%D8%B1+%D8%A8%D9%86+%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D8%AF+%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%AD%DB%8C+%D9%88+%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA+%D8%AF%D8%B1+%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7&SSOReturnPage=Check&Rand=0

 

 

بيان شهادت حر بن يزيد رياحى با برادر و پسر و غلامش

 

راوى گويد: كه چون صفوف قتال راست شد از هر دو جانب چشم در ميان ميدان داشتند تا سبقت حرب كه كند امام حسين عليه‏السلام مى‏فرمود: كه من از پدر خود ياد دارم كه تا مخالف ابتدا به حرب نكند متعرض حرب او نبايد شد اما حر بن يزيد پيش لشگر كوفه ايستاده بود چون حال بر اين منوال مشاهده نمود مركب نزديك عمر سعد راند و گفت: يابن سعد با امام حسين بن على مقاتله خواهى كرد؟ گفت: بلى در اين قتال تن بسيار بى‏سر خواهد شد حر گفت: فردا جواب رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم را چه خواهى گفت عمر سعد هيچ جواب نداد حر اعراض نموده متوجه ميدان شد اما لرزه بر اعضاى وى افتاده بود و دل در برش مى‏طپيد چنان كه هر كس در پهلوى وى بود آواز آن مى‏شنود مهاجر بن اونس از اقوام حر و روايتى آنست كه برادر او مصعب بن يزيد با وى گفت: كه من تو را در هيچ معركه چنين خوفناك نديده‏ام تو از جمله مشاهير دلاوران و مبارزانى و هرگاه كه از دليران و تيغ گرزان كوفه مى‏پرسيدند پيش از همه تو را نام مى‏بردند و بيش از همه تو را مى‏ستودند اين لرزه تن و طپيدن دل را سبب چيست؟ حر گفت: اى برادر مرا ترس نيست اما نفس خود را ميان بهشت و دوزخ مخير ساخته‏ام و با خود در انديشه آنم كه چگونه برآيد ناگاه نعره‏اى از جگر بر كشيد و گفت: اى برادر بشارت باد كه نفس من بهشت را اختيار كرد پس تازيانه‏اى بر اسب زد و نزد امام حسين آمد و از مركب پياده شده ركاب آن حضرت را بوسه داد و روى بر سم مركب امام نهاده گفت: يابن رسول الله مرا گمان نبود كه اين جماعت قصد تو كنند و خيال مى‏بستم كه مهم به صلح از هم بگذرد و اكنون كه تمرد و عصيان و تغلب و طغيان ايشان بر من ظاهر شد به خدمت تو مبادرت نمودم آيا توبه من قبول شود يا نى و عذر و گناه من به حيز قبول رسد يا نه.

 

حضرت امام حسين عليه‏السلام از بالاى مركب دست مبارك بر سر و روى حر ماليد و گفت: اى حر هر چند بنده گناه كند چون رو به درگاه خداوند آورده استغفار نمايد و از آن گناه توبه كرده عذر خواهد اميد قبول هست و هو الذى يقبل التوبة عن عباده جرمى كه نسبت به من كردى ناكرده انگاشتم و تقصيرى كه تا اين غايت از تو واقع شد در گذشتم مردانه باش و در حرب دل قوى دار كه امروز روز بازار سعادت است و اين ميدان جلوه‏گاه اهل شهادتست حر با دلى از محبت امام حسين پر، روى به ميدان نهاد و در طريد كردن و جولان نمودن داد هنر بداد اما چون مصعب برادر حر ديد كه حر آخرت را بر دنيا گزيد و دست ولا در دامن آل عبا زد اسب برانگيخت و در فتراك امام حسين آويخت لشگر عمر سعد گمان بردند كه به جنگ برادر مى‏رود و چون به ميدان رسيد گفت: اى برادر حضر راه من شدى و مرا از ظلمت نكرت به سرچشمه آب حيات معرفت رسانيدى من هم با تو موافقت كرده از اهل مخالف بيزار شدم فردا هر دو گواه معامله هم باشيم و با هم از شفاعت امام حسين عليه‏السلام بهره گيريم پس حر برادر را به نزديك امام مظلوم آورده صورت حال به موقف عرض رسانيد حضرت امام او را در بر گرفت و بنواخت و او را با حر دعاى خير كرد. در مقتل امام اسمعيل آورده كه در آن زمان كه حر نزديك امام آمد گفت: يابن رسول الله شب پدر خود را در خواب ديدم كه نزد من آمد و گفت: اى حر درين روزها كجا رفته بودى گفتم: رفته بودم كه سر راه بر امام حسين بگيرم پدرم فرياد بر كشيد و گفت: واويلاه اى پسر تو را با فرزند رسول خدا چه كار اگر طاقت آتش دوزخ دارى برو و با وى حرب كن و اگر شفاعت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم و رضاى پروردگار عالم جل جلاله مى‏خواهى و رياض رضوان و غرفات بهشت جاودان مى‏جويى برو و با دشمنان او مصاف كن اكنون مى‏خواهم كه مرا اجازت دهى كه به حرب روم امام حسين فرمود كه تو ميهمان مائى صبر كن تا ديگرى برود حر گفت: يابن رسول الله اول كسى كه به مخاصمت تو آمد من بودم دستورى فرماى تا نخستين كسى كه به محاربت دشمنان تو رود من باشم.

امام حسين عليه‏السلام او را اجازت داد و حر مرد مردانه و دلاور فرزانه بود و او را در كارزار برابر هزار سوار داشتندى و سپهسالار پسر زياد بود بر مركبى دونده رونده جهنده تازى‏نژاد سوار روى به ميدان نهاد و رجزگويان مبارز طلبيد

 

چون عمر سعد حر را در ميدان ديد لرزه به روى دلش پيچيد و يكى از معروفان عرب را كه صفوان بن حنظله گفتندى طلبيد و گفت: برو و حر را به نصيحت و ملايمت به جانب ما باز آر و اگر سخن قبول نكرد سرش را به شمشير آب‏دار از تن بردار صفوان به ارادتى تمام و زينتى لا كلام در برابر حر آمد و گفت: تو مرد عاقل و پردلى و از مبارزان كاملى روا باشد كه از يزيد بر گردى و روى به حسين كنى حر گفت: اى صفوان از خردمندى و فرزانگى تو اين سخن عجب است تو يزيد را نمى‏دانى كه او ناپاك و ظالم و فاسق است و امام حسين پاك و پاك‏زاده تزويج مادرش در بهشت بوده جبرئيل امين گهواره او را جنبانيده پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم را ريحان بوستان خود خوانده.

 

صفوان گفت: من اين همه مى‏دانم و زياده از اين هم مى‏شناسم اما دولت و مال و جاه با يزيد است و ما مردم سپاهى ايم ما را يراق و مرتبه و منصب مى‏بايد تقوى و طهارت و علم و فضيلت به چه كار آيد حر گفت: اى خاكسار حق را مى‏دانى و مى‏پوشى و شربت شيرين‏نماى جان‏گزاى غرورنما مى‏ پوشى.

 

صفوان در غضب شد و نيزه حواله سينه حر كرد حر نيزه بر نيزه او افكنده به مردانگى نيزه او را پاره پاره ساخت و در همان گرمى سنان نيزه بر سينه‏اش زد چنان‏كه يك گز از پشتش بيرون آمد پس وى را به همان نيزه از صدر زين در ربود بر سر دست آورد چنان‏چه هر دو لشگر بديدند آنگاه بر زمين زد چنان چه استخوان‏هاى او ريزه‏ريزه شد خروش از هر دو لشگر برآمد اما صفوان را سه برادر بود هر سه از غصه قتل برادر به يك بار بر حر حمله كردند حر نعره‏اى از جگر بركشيد و خداى را به عظمت و قدرت ياد كرده در تاخت و دوال كمر يكى را گرفت و از خانه زينش در ربوده چنان بر زمينش زد كه گردنش بشكست و ديگرى را تيغ بر سر زد كه تا سينه‏اش بشكافت ديگرى روى به هزيمت نهاد حر از عقب وى در تاخت و نيزه‏اى بر پشتش زد كه سر سنان از سينه وى بيرون آمد پس روى به جانب امام حسين آورده گفت: يابن رسول الله مرا بحل كردى و از من خشنود شدى؟ امام عليه‏السلام فرمود: نعم انت حر كما سمتك امك آرى من از تو خشنودم و تو آزادى چنان چه مادر تو را نام نهاده يعنى فردا از آتش دوزخ آزاد خواهى بود حر اين بشارت شنوده با نشاط تمام روى به ميدان نهاده حرب در پيوسته به هر جانب كه در تاختى از كشته پشته ساختى و به هر طرف كه روى نهادى مرد و مركب بر روى هم فتاد مقارن اين حال پياده‏اى در دويد و اسب حر را پى كرد حر پياده به حرب درآمده شعله خشم جهانسوزش زبانه كشيد و نياره قهر غيرت افروزش اشتعال پذيرفت.

 

لشگر كه آن گونه كارزار مى‏ديدند و سوار از پيش وى مى‏رميدند اما چون امام حسين عليه‏السلام ديد كه حر پياده جنگ مى‏كند اسبى تازى با ساخت گرانمايه فرستاد و حر سوار شده به جولان در آمد.

 

و جمعى را كه مانند پروين گرد او در آمده بودند چون نبات النعش متفرق مى‏ساخت و خواست كه باز گردد و نزد امام حسين آيد كه هاتفى آواز داد كه اى حر باز مگرد كه حوران منتظر قدوم بهجت لزوم تو اند پس حر روى به جانب امام حسين كرد و گفت: يابن رسول الله نزديك جدت مى‏روم هيچ پيغامى دارى امام حسين گريان شده گفت: اى حر خوش باش كه ما نيز از عقب تو روانيم خروش از اصحاب امام برآمد و حر خود را به لشگر دشمن زده حرب مى‏كرد تا نيزه او در هم شكست پس تيغ آبدار را بر كشيد و هر خاكسارى را كه بر فرق مى‏زد تا سينه مى‏شكافت و هر كه را بر ميان مى‏زد دو نيم مى‏كرد گاهى حمله بر ميمنه كرده شور از لشگريان بر مى‏آورد و گاهى متوجه ميسره شده جمع ايشان را پريشان ساختى و بدينسان كارزار مى‏نمود تا خود را نزديك علمدار لشگر عمر سعد انداخت و خواست كه علمدار را با علم دو نيم زند كه شمر بانگ بر لشگر زد كه گرداگرد وى فرو گيريد و نگذاريد از ميان شما بيرون رود به يكبار لشگر حمله كرده غلبه كردند و از اطراف و جوانب زخم بر وى زدن گرفتند و حر در ميان آن گروه مى‏جوشيد و مى‏خروشيد و مردانه مى‏كوشيد كه به ناگاه قسورة بن كنانه نيزه‏اى بر سينه حر زد كه درو جاى گرفت حر گرم حرب بود چون زخم خود را در نگريست و قسوره را ديد كه ضرب زده بود و خود از سرش جدا شده شمشيرى بينداخت بر فرق قسوره كه تا سينه‏اش بشكافت قسوره از اسب در گذشت و حر نيز از مركب در افتاده نعره زد كه يابن رسول الله ادركنى مرا درياب.

 

امام حسين مركب در تاخت و حر را از ميدان دشمنان در ربوده به پيش صف لشگر خود آورد پس پياده شده و بنشست و سر حر بر كنار نهاده به آستين گرد از رخسار وى پاك مى‏كرد حر را رمقى مانده بود ديده باز كرد و سر خود را در كنار حضرت امام حسين ديد تبسمى فرمود و گفت: يا ابن رسول الله از من راضى شدى؟ امام عليه‏السلام فرمود: كه من از تو خشنودم خداى از تو راضى باد حر از اين بشارت شادمان شده نقد جان به جانان نثار نمود.

 

امام حسين عليه‏السلام از براى حر بگريست و اصحاب آن حضرت نيز بر او گريه كردند

 

اما چون مصعب برادر حر ديد كه حر به بال شهادت بهروضه قدس پريد با اجازت امام سديد روى به ميدان نهاده در خصمان پيچيد وبعد از كارزار مردانه و كشتن دشمنان از حيا و آزرم بيگانه شربت شهادت نوشكرد و با برادر با جان برابر دست وصال در آغوش نمود

آورده‏اند كه حر پسرىداشت در ميان لشكر كوفه كه نامش على بود چون پدر و عم خود را كشته ديدبى‏طاقت شده غلام خود را گفت: بيا تا اسبان را آب دهيم و به جانب امامحسين رويم و هر دو سوار از ميان لشكر عمر سعد بيرون تاخته روى به صف لشكرامام حسين نهادند و چون على بن الحر نزديك امام رسيد از مركب پياده شدهزمين ادب ببوسيد و نزد پدر آمده روى در روى وى ماليد امام حسين فرمود: كهاى جوانمرد تو كيستى؟ گفت: من پسر حرم كه در خدمت تو جان نثار كرد و مننيز آمده‏ام كه در ملازمت تو جان فدا كنم و نكتهالولد الحر يقتدى بآبائهظاهر سازم.

 

القصه مبارز در برابر على مى‏آمد و او به كين پدر وعم ايشان را به قتل مى‏رسانيد و امام حسين عليه‏السلام به آواز بلند بر وىآفرين گفته از براى او دعا مى‏كرد

 

آخر الامر او را در ميان گرفته شهيد گردانيدند و بهپدر بزرگوار و عم نامدارش در رسانيدند

اما غلام حر كه غره نام داشت درفراق خواجه و خواجگى گريان شد و دلش بر نيران مفارقت و مهاجرت ايشان بريانگشت و عنان اختيار از دست داده روى به معركه آورد و به جد و جهد تمام جنگدر پيوست در مهلت بر وى خصمان در بست تا چند كس را در ميان نبرد به سوىدروازه عدم روان كرد پس نزد امام حسين عليه‏السلام آمده گفت: يابن رسولالله گستاخى كردم به كرم مرا معذور دار كه هنوز رسم و دأب حرب نياموخته‏امو در فراق مولى و مولى‏زاده خود سوخته‏ام امروز مى‏خواهم كه جان در قدمتنثار كنم و فردا در عرصه محشر بر خواجگان افتخار كنم.

 

امام بر وى آفرين كرد و او با سرور تمام و نشاط لاكلام روى به ميدان آورد و اندك زمانى را به خواجه و خواجگى رسيد و به نقدشهادت متاع سعادت جاودانى خريد * ديده بر بست از جهان تا طلعت مقصود ديد.

 

آورده‏اند كه امام حسين عليه‏السلام بعد از قتل اين چهار تن ديگر بارهميان هر دو صف بايستاد و آواز داد كه اى اهل كوفه و شام من ابتدا به حربشما نكردم و شما اول تير در روى من انداختيد و من هنوز بر حضور محاربهنيستم و حالا از لشگر من هنوز كسى كشته نگشته و حر و برادر و پسر و غلاموى از مردم شما بودند كه علم نصرت به جانب من افراختند و جان عزيز خود رادر هوادارى من فدا ساختند و من بار ديگر بر شما حجت مى‏گيريم تا فرداىقيامت شما را بر من حجتى لازم نشود اى گروه مردمان بياييد و با من يكى ازسه كار كنيد اول آن كه راه دهيد مرا تا نزديك يزيد روم و با او مناظره كنماگر بى‏مكابره حق به دست او باشد و دانم كه چنانست با او بيعت كنم و اگرنه او داند و من.

 

يكى از اعادى آواز داد كه تو را نگذاريم كه سوى يزيد روى كه مردشيرين‏زبان و چابك سخنى مبادا كه به معاذير دلپذير او را بفريبى و از دستاو خلاص شده ديگربار فتنه انگيزى و در ممالك شورش پديد آيد.

 

روضة الشهداء

مرحوم ملاحسين واعظى كاشفى

http://www.nooreaseman.com/forum347/thread11364.html

 

 

حر بن یزید ریاحی از همراهان حسین بن علی در واقعه کربلا بود.حر از خاندان معروف عراق و از رؤسای قبایل کوفیان بود.به ‌درخواست ابن زیاد، برای مبارزه با حسین‏ فراخوانده شد.او به سرکردگی هزار سوار برگزیده گشت. گفته‌اند وقتی از دارالاماره کوفه، با ماموریت بستن راه بر حسین‏ بیرون آمد، ندایی شنید که: «ای حر!مژده باد تو را بهشت ...»

 

در منزل ‏«قصر بنی مقاتل‏» یا «شراف‏»، راه را بر حسین بست و مانع از حرکت او به سوی کوفه شد. کاروان‏ حسین را همراهی کرد تا به کربلا رسیدند و حسین در آنجا فرود آمد. حر وقتی فهمید کار جنگ با حسین بن علی‏ جدی است، صبح عاشورا به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به کاروان حسین‏ پیوست.

 

توبه کنان کنار خیمه‌های حسین آمد و اظهار پشیمانی کرد، سپس اذن میدان طلبید. حر با اذن‏ امام حسین به میدان رفت و در خطابه‏ای مؤثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با حسین‏ توبیخ‏ کرد. چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تاثیر قرار داده‏ از جنگ با حسین منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد حسین ‏بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجزخوانی، به مبارزه پرداخت و کشته شد. رجز او چنین بود:

انی انا الحر و ماوی الضیف اضرب فی اعناقکم بالسیف

عن خیر من حل بارض الخیف اضربکم و لا اری من حیف

 

که حاکی از شجاعت او در شمشیر زنی در دفاع از حسین و حق دانستن این راه‏ بود. حسین بن علی‏ بر بالین حر رفت و به او گفت: توهمانگونه که مادرت نامت را «حر» گذاشته‌است، حر و آزاده‌ای، آزاد در دنیا و سعادتمنددر آخرت! «انت الحر کما سمتک امک، و انت الحر فی الدنیا و انت الحر فی الآخرة‏» و دست بر چهره‌اش کشید.حسین‏ با دستمالی سر حر را بست. پس از عاشورا بنی‌تمیم او را در فاصله یک مایلی از حسین‏ دفن کردند، همانجا که قبر کنونی اوست، بیرون کربلا در جایی که در قدیم به آن‏ «نواویس‏» می‌گفته‌اند.

 

منبع:ابصار العین، ص ۱۱۵ و ۱۱۶

http://www.beytoote.com/religious/bozorgan-din/horebnyazid.html

 

 

« حر بن یزید ریاحی » از سران کوفه به شمار می‌رفت که در میان قوم خود از عزت و احترام زیادی برخوردار بود.

 

ابن زیاد او را برای رویارویی با امام حسین علیه السلام فرا خواند و با هزار سوار به سوی کاروان او فرستاد.

«شیخ ابن نما» گزارش می کند: هنگامی که حر از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شد تا به استقبال امام بیاید، ندایی را شنید که از پشت سر میگوید: ای حر! تو را به بهشت بشارت باد. او به پشت سر نگریست و کسی را ندید. با خود گفت: به خدا قسم، این بشارت نیست در حالی که من اسیر به جنگ با حسین هستم. او پیوسته این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت امام رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام به او فرمودند: تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافتهای.(1)

حرّ علی‌رغم این که برای رویارویی با امام آمده بود، اما رفتارش خالی از ادب نبود. در روز دوم محرم الحرام سال 61 هجری هنگامی که راه را بر امام حسین علیه السلام بست و مانع از بازگشت ایشان به مدینه گردید. امام علیهالسلام به حرّ فرمود: مادرت به عزایت بنشیند چه قصدی داری؟ حر گفت: آگاه باشید که به خدا قسم اگر غیر شما از عرب به من آن عبارت را میگفت - در حالی که وضعیت او چون شما باشد - همین عبارت را به او باز میگفتم اما به خدا قسم برای من این (حق) نیست که یاد مادر شما کنم مگر به نیکوترین وجهی که میتوانم.(2)

 

هنگامه درنگ

هنگامی که حر فریاد غریبانه امام حسین علیه السلام را که طلب یاری میکرد شنید، نزد عمرسعد رفت و پرسید: آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟ عمر گفت: آری به خدا قسم، با او جنگی خواهیم داشت که دست کم، سرها قطع گردد و دستها جدا گردد.

 

حر گفت: شما چه خواهید کرد؟ آیا پیشنهاد او مورد پسند شما نیست؟ ابن سعد گفت: اگر کار دست من بود (هر آینه از جنگ با او) دست میکشیدم. اما امیر تو (ابن زیاد) از این کار سر باز میزند.

حر او را ترک کرد و به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به امام حسین علیه السلام قدری نزدیک شد. مهاجر پسر اوس به حر گفت: آیا تو میخواهی که حمله کنی؟ در پاسخ این سوال حر ساکت شد و بر خود میلرزید، پس در حالی که مهاجر از این حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اگر از من درباره شجاعترین مرد کوفه سوال میشد، تو را معرفی میکردم، این چه حالتی است که در تو میبینم؟ حر گفت: همانا خود را بین بهشت و دوزخ متحیر میبینم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد. پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار شد.

 

لحظه لقا

او به سبب آن چه پیش از آن به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکانی بی آب و گیاه وانهاده بود، سر از خجالت به پایین انداخته بود و به سوی آنها پیش میرفت. وقتی نزد امام حسین علیه السلام رسید به امام عرض کرد: «فدایت شوم ای پسر رسول خدا! من همان کسی هستم که تو را از بازگشت به وطنت بازداشتم و همراهت آمدم تا تو را ناچار کردم در این سرزمین توقف کنی. گمان نمی‌کردم پیشنهاد تو را نپذیرند و به این سرنوشت دچارت کنند. به خدا اگر می دانستم کار به این جا می کشد، هرگز به چنین کاری دست نمی‌زدم. اکنون از کرده‌ام به سوی خدا توبه می‌کنم. آیا توبه من پذیرفته است؟»

حسین علیه السلام فرمود:« آری، خداوند توبه تو را می پذیرد. اکنون از اسب پایین بیا.»

حر گفت:« من سواره باشم برایم بهتر است از این که پیاده شوم. می‌خواهم همچنان که بر اسب خود سوار هستم، ساعتی با دشمن برای یاری‌ات بجنگم تا کشته شوم.»(3)

حر با اذن امام به میدان رفت و در برابر لشگر عمر بن سعد ایستاد و گفت:« ای مردم کوفه، مادرتان در سوگتان بگرید! این بنده‌ی صالح خدا را فرا خواندید و هنگامی که به سوی شما آمد، دست از یاری او برداشتید؟ شما که می گفتید در یاری او با دشمنانش خواهیم جنگید، اکنون رو در روی او ایستاده اید و می خواهید او را بکشید؟

راه نفس کشیدن را بر او بسته اید، از هر سو محاصره‌اش کرده‌اید و از رفتنش به سوی سرزمین‌ها و شهرهای الهی جلوگیری می‌کنید. حسین همچون اسیری است که در دستان شما گرفتار شده؛ نه می تواند سودی به خود برساند و نه زیانی را از خود دور کند. آب فرات را که یهود و نصاری و مجوس از آن می آشامند و سگان و خوک‌های سیاه در آن می غلتند، بر روی حسین و زنان و کودکان و خاندانش بسته‌اید، تا جایی که آنان از فرط تشنگی به حال بیهوشی افتاده‌اند.

چه بد رعایت محمد صلی الله علیه و آله را درباره فرزندانش کردید! خدا در روز تشنگی محشر، شما را سیراب نکند!»

چیزی نمانده بود كه سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تاثیر قرار داده از جنگ با حسین علیه السلام منصرف سازد، كه سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد امام بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت.(4)

 

عروج آزادگی

حر بن یزید به اتفاق زهیر بن قین با دشمن پیکار می کردند. هر گاه یکی از آنها در محاصره دشمن قرار می گرفت، دیگری او را از محاصره بیرون می آورد، و مدتی به این گونه پیکار کردند. اسب حرّ زخمی شد اما او همچنان سواره پیکار می کرد و رجز می خواند تا این که مردی به نام "یزید بن سفیان" که با حر دشمنی دیرینه داشت به او حمله کرد ولی حرّ به او هم امان نداد و او را از دم شمشیر گذراند. پس از آن فردی به نام "ایوب بن شرح" تیری به اسب حر زد و آن را از پای در آورد. حرّ بناچار از اسب پیاده شد و پیاده رزمید تا بیش از چهل نفر را به قتل رساند. در این هنگام بود که لشگر پیاده نظام عمر بن سعد بر او حمله ور شدند و او را به شهادت رساندند. (5)

یاران امام او را در برابر خیمه شهدایی که در راه حسین علیه السلام شهید میشدند قرار دادند. امام فرمود: شهادت او چون شهادت انبیا و خاندان انبیاست.(6) سپس امام نظری به جانب حر افکند، او هنوز جان در بدن داشت. امام خون از صورت او برگرفت و فرمود: تو آزادهای! همان طور که مادرت تو را نامیده است و تو در دنیا و آخرت آزادهای (7).

پس از آن مردی از یاران حسین در رثا و غم حرّ اشعاری را سرود که گفته شد او علی بن الحسین علیه السلام بود(8) و برخی گفتهاند که خود اباعبدالله الحسین علیهالسلام برای او اشعاری را سروده که اینگونه است:

چه آزادهای است حرّ پسر ریاح؛ او در هنگام فرورفتگی تیرها بسیار شکیباست. آری آزاده خوبی است هنگامی که حسین فریاد و ندایش بلند شد، او از جانش در صبحگاهان گذشت.(9)

گفتنی است که قطب عالم امکان حضرت ولی عصر (عج) در زیارت ناحیه مقدسه به حرّ سلام داده اند.(10)

 

پی نوشت:

1)      مثیرالاحزان، ص60

2)      مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص232 .

3)      ابصارالیعین، ص205.

4)      ارشاد مفید، ج 2، ص 103.

5)      تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص437- 440 .

6)      بحارالانوار، ج10، ص117.

7)      مقتل الحسین مقرم، ص303 .

8)      مقتل العوالم، ص 85 .

9)      امالی الصدوق، ص414، مجلس 30.

10)   اقبال الاعمال، ج3، ص 78 و 344 .

منابع:

پایگاه تخصصی تاریخ اسلام

دانشنامه رشد

http://www.beytoote.com/religious/bozorgan-din/hor1-freemen-nineveh.html

 

 

راوى گويد:  امام حسين عليه السّلام در مقابل لشكر كوفيان ، فرياد برآورد كه آيا فريادرسى هست كه از براى رضاى پروردگار به فرياد ما برسد؟ آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، شرّ دشمنان را دفع نمايد؟ راوى گويد: در اين هنگام حُرّ بن يزيد رياحى رو به سوى عمرسعد پليد آورد و فرمود: آيا با اين مظلوم جنگ خواهى كرد؟! عمرسعد گفت : به خدا قسم ، جنگى خواهم نمود كه آسانترين مرحله اش اين باشد كه سرها از بدنها به پرواز در آيد و دستها از تن ها بيفتد. راوى گفته كه حرّ بعد از شنيدن اين سخن ، به گوشه اى رفت و از ياران خود كناره گرفت و در مكانى دور از آنها بايستاد و بدنش به لرزه در آمد. يكى از مهاجرين اَوْس او را گفت : به خدا قسم كار تو مرا به شك و ترديد انداخته ، اگر از من بپرسند كه شجاع ترين مرد اهل كوفه كيست ، من از نام تو نمى گذرم ؛ پس اين چه حالى است كه در تو مى بينم ؟! حُرّ در جواب او گفت : به خدا كه خودرا ميان بهشت و جهنّم مى بينم وبه خدا سوگند كه هيچ چيز را بربهشت ، اختيار نمى كنم اگر چه بدنم را پاره پاره كنند و بسوزانند!

 

توبه حر رضى عندالله

سپس حرّ نامدار بعد از اين گفتار، مركب جهانيد با نيّتى صادق عزم كعبه حضور فرزند رسول صلّى اللّه عليه و آله نمود و دست را بر سر نهاده و مى گفت : ((أَللّهُمَّ...))؛ يعنى خداوندا! به سوى تو انابه نمودم و از درگاه احديّتت مسئلت مى نمايم كه توبه مرا قبول فرمايى ؛

زيرا دلهاى اولياى تو و اولاد دختر پيغمبر تو را به رُعْب و خوف افكنده ام . به خدمت امام حسين عليه السّلام عرضه داشت : فدايت گردم ! منم آن كسى كه ملازم خدمتت بودم و تو را از برگشتن به سوى مكه يا مدينه مانع گرديدم و كار را بر تو سخت گرفتم و گمانم نبود كه اين گروه بى دين ظلم را به اين اندازه كه ديدم برسانند و من توبه و بازگشت به سوى خدا نمودم ، آيا توبه من پذيرفته است ؟ امام عليه السّلام فرمود: بلى ، خدا توبه تو را قبول خواهد فرمود، حال از مَرْكَب خود فرود آى .

حرّ عرض نمود: چون عاقبت امر من از اسب در افتادن است ؛ پس سواره بودنم بهتر از پياده شدنم است تا اينكه به ميدان بشتابم و در راه شما كشته شوم . حُرّ پس از آن ملاطفت و محبّت كه از آن سرور مشاهده نمود، عرضه داشت : چون من اول كسى بودم كه برتو خروج كردم و در مقابل تو ايستادم ، پس اذن عطا فرما كه اول كسى باشم كه در حضور تو كشته مى شود، شايد در فرداى قيامت يكى از اشخاصى باشم كه با جدّ بزرگوارت صلّى اللّه عليه و آله مصافحه مى نمايند.

مؤ لف كتاب گويد: مراد حُرّ اين بود كه اول كسى كه همان آن كشته مى شود او باشد و الاّ قبل از شهادت حرّ، جماعتى از لشكر حضرت به درجه شهادت نائل آمده بودند؛ چنانكه اين مطلب در اخبار ديگر هم وارد است . پس آن حضرت اذن جهاد به حُرّ سعادتمند داد و آن شير بيشه هيجا به چالاكى ، خود را به درياى لشكر در انداخت و بازوى مردانگى برنواخت و نبردى نمود كه بهتر از آن متصوّر نبود.

زيرا دلهاى اولياى تو و اولاد دختر پيغمبر تو را به رُعْب و خوف افكنده ام . به خدمت امام حسين عليه السّلام عرضه داشت : فدايت گردم ! منم آن كسى كه ملازم خدمتت بودم و تو را از برگشتن به سوى مكه يا مدينه مانع گرديدم و كار را بر تو سخت گرفتم و گمانم نبود كه اين گروه بى دين ظلم را به اين اندازه كه ديدم برسانند و من توبه و بازگشت به سوى خدا نمودم ، آيا توبه من پذيرفته است ؟ امام عليه السّلام فرمود: بلى ، خدا توبه تو را قبول خواهد فرمود، حال از مَرْكَب خود فرود آى .

حرّ عرض نمود: چون عاقبت امر من از اسب در افتادن است ؛ پس سواره بودنم بهتر از پياده شدنم است تا اينكه به ميدان بشتابم و در راه شما كشته شوم . حُرّ پس از آن ملاطفت و محبّت كه از آن سرور مشاهده نمود، عرضه داشت : چون من اول كسى بودم كه برتو خروج كردم و در مقابل تو ايستادم ، پس اذن عطا فرما كه اول كسى باشم كه در حضور تو كشته مى شود، شايد در فرداى قيامت يكى از اشخاصى باشم كه با جدّ بزرگوارت صلّى اللّه عليه و آله مصافحه مى نمايند.

مؤ لف كتاب گويد: مراد حُرّ اين بود كه اول كسى كه همان آن كشته مى شود او باشد و الاّ قبل از شهادت حرّ، جماعتى از لشكر حضرت به درجه شهادت نائل آمده بودند؛ چنانكه اين مطلب در اخبار ديگر هم وارد است . پس آن حضرت اذن جهاد به حُرّ سعادتمند داد و آن شير بيشه هيجا به چالاكى ، خود را به درياى لشكر در انداخت و بازوى مردانگى برنواخت و نبردى نمود كه بهتر از آن متصوّر نبود.

 

در آن گيرو دار، گروهى از شجاعان و دليران اهل كوفه را به خاك هلاكت انداخت تا آنكه شربت شهادت نوشيد و روح پاكش با حورالعين هم آغوش ‍ گرديد. چون بدن مجروح حرّ را خدمت امام حسين عليه السّلام آوردند، سِبْط خواجه لَوْلاك باكمال راءفت و ملاطفت ، خاك را از صورت او پاك نمود و فرمود: ((اءَنْتَ الْحُرُّ...))؛ تويى آزادمرد، چنانكه مادرت تو را ((حرّ)) نام نهاده و تويى جوانمرد آزاد در دنيا و آخرت ! راوى گويد: بُرير بن خُضَيْر به قصد جهاد با اهل عناد، بيرون دويد و او مردى پارسا و از جمله از زُهّاد و عُبّاد بود. پس يزيدبن مَعْقِل بدآيين ، براى مبارزه حرّ، از لشكر عمرسعد لعين ، بيرون آمد. پس از ملاقات ، هر دو اتفاق بر اين كردند كه مباهله نمايند بر اين نيّت كه هر يك از ايشان كه بر باطل است به دست آنكه بر حق است كشته شود. با همين تصميم با هم در آويختند و مشغول مقاتله گرديدند، آخر الامر آن ملعون به دست ((بُرير)) جان به مالك دوزخ بداد و ((برير)) آن يزيدبن مَعْقِل پليد را به دَرَك فرستاد. باز آن مؤ من پاك دين مشغول مقاتله با آن قوم بد آيين گرديد تا شربت شهادت نوشيد. راوى گويد: و به جناح (يا ((حباب )) كلبى طالب نوشيدن جام شهادت گرديد و به طرف ميدان آمد و نيكو جلادتى نمود و مبالغه در جهاد و كوشش بسيار در جنگ با اهل عناد فرمود و زوجه و مادرش هر دو در كربلا با او بودند. پس از اداى شرايط جوانمردى و اظهار جلادت خويش ، از ميدان نبرد به نزد ايشان شتافت و به مادر خود گفت : آيا تو از من راضى شدى ؟ مادرش گفت : من از تو راضى نخواهم شد تا آنكه در حضور امام عليه السّلام كشته شوى .

زوجه اش نيز گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم مرا به عزاى خودت منشان . مادرش گفت : اى فرزندم ! به سخن او گوش مده و از راءى همسرت كناره جستن را اَوْلى بدان و به سوى ميدان برگرد تا در حضور پسر دختر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كشته شوى كه در روز قيامت به شفاعت جدّ بزرگوار او برسى ؛ پس ((وهب )) رو به ميدان بلا آورده و جنگ جانانه نمود تا آنكه دستهايش از بدن جدا گرديد.

در اين هنگام همسر او عمودى برداشت و به يارى ((وهب )) شتافت در حالى كه مى گفت : پدر و مادرم فدايت باد! تو همچنان در حضور اهل بيت عصمت و طهارت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جنگ و جلادت نما. وهب برگشت تا او را به خيمه زنان برگرداند، همسرش گفت : برنمى گردم مگر آنكه با تو بميرم ! حضرت سيّدالشهدا عليه السّلام به آن عفيفه ، فرمود: خدا تو را رحمت كناد و در عوض احسان تو به ما اهل بيت ، جزاى خيرت دهاد، برگرد.

پس آن زن اطاعت كرد و برگشت . وهب دوباره مشغول جنگ شد تا به درجه رفيع شهادت نائل آمد. پس از او، مُسْلم بن عَوْسَجه رحمه اللّه قدم به ميدان مردى نهاد و مهيّا گرديد كه تا جان خود را نثار قدم فرزند سيّد اَبرار نمايد. او با كمال جهد و مبالغه ، كوشش در جهاد با اهل عناد، فرمود و بر تحمّل سختى هاى بلا، صبر بى منتها نمود تا

خود گفت : آيا تو از من راضى شدى ؟ مادرش گفت : من از تو راضى نخواهم شد تا آنكه در حضور امام عليه السّلام كشته شوى .

زوجه اش نيز گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم مرا به عزاى خودت منشان . مادرش گفت : اى فرزندم ! به سخن او گوش مده و از راءى همسرت كناره جستن را اَوْلى بدان و به سوى ميدان برگرد تا در حضور پسر دختر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كشته شوى كه در روز قيامت به شفاعت جدّ بزرگوار او برسى ؛ پس ((وهب )) رو به ميدان بلا آورده و جنگ جانانه نمود تا آنكه دستهايش از بدن جدا گرديد.

در اين هنگام همسر او عمودى برداشت و به يارى ((وهب )) شتافت در حالى كه مى گفت : پدر و مادرم فدايت باد! تو همچنان در حضور اهل بيت عصمت و طهارت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جنگ و جلادت نما. وهب برگشت تا او را به خيمه زنان برگرداند، همسرش گفت : برنمى گردم مگر آنكه با تو بميرم ! حضرت سيّدالشهدا عليه السّلام به آن عفيفه ، فرمود: خدا تو را رحمت كناد و در عوض احسان تو به ما اهل بيت ، جزاى خيرت دهاد، برگرد.

پس آن زن اطاعت كرد و برگشت . وهب دوباره مشغول جنگ شد تا به درجه رفيع شهادت نائل آمد. پس از او، مُسْلم بن عَوْسَجه رحمه اللّه قدم به ميدان مردى نهاد و مهيّا گرديد كه تا جان خود را نثار قدم فرزند سيّد اَبرار نمايد. او با كمال جهد و مبالغه ، كوشش در جهاد با اهل عناد، فرمود و بر تحمّل سختى هاى بلا، صبر بى منتها نمود تا

آنكه از صدمه جراحات بر روى زمين افتاد و هنوزش رمقى در تن بود كه امام مؤ تمن بر بالين آن مؤ من ممتحن ، پياده قدم رنجه فرمود و حبيب بن مظاهر نيز در خدمت آن جناب بود. پس جناب ابى عبداللّه عليه السّلام به او فرمود: خداتو را رحمت كناد. آنگاه امام حسين عليه السّلام اين آيه را تلاوت فرمود: ((فَمِنْهُمْ...))؛ يعنى كسانى از مردمان هستند كه مدت زندگانى را به سر بردند و در راه خدا شهادت را اختيار نمودند و بعضى ديگر در انتظارند و نعمتهاى الهى را تبديل نكردند. حبيب بن مظاهر نزديك مسلم بن عوسجه آمد گفت : اى مُسْلم بن عوسجه ! بر من دشوار است تو را به اين حال بر روى زمين ببينم ؛ اى مسلم ! بشارت باد تو را به بهشت عنبر سرشت .

مسلم بن عوسجه در جواب او به آواز ضعيف گفت : خدا تو را بشارت دهاد به جنّت . حبيب گفت : اگر نه اين بود كه به يقين مى دانم من نيز به زودى به تو ملحق مى شوم ، البته دوست داشتم كه وصيت خود را به من نمايى و آنچه كه در نظرت مهم است وصيّت كنى . مسلم بن عوسجه گفت : وصيّت من به تو، خدمت به اين بزرگوار است - و اشاره به سوى امام عليه السّلام نمود - كه در حضورش جهاد كن تا كشته شوى . حبيب بن مظاهر گفت : دل خوش دار كه به وسيله به جاآوردن اين كار، چشمت را روشن خواهم نمود. در اين لحظه روح پاك مسلم بن عوسجه به شاخسار جنان پرواز كرد. سپس ‍ عمرو بن قرظه (18) انصارى به قصد جانثارى از لشكرگاه شاه مظلومان با دل و جان ،

عمرو بن قرظه جنگ را ادامه داد تا اينكه شربت شهادت سركشيد و به سراى ديگر پركشيد. پس از او، ((جون )) مولاى ابوذر كه غلامى سياه بود شرفياب حضور سيّدالشهدا گرديد و اذن جهاد طلبيد. آن حضرت فرمود: به هر جا كه خواهى برو؛ زيرا تو با ما آمده اى براى طلب عافيت ، چون قدم در ميدان جنگ نهادى حالا در راه ما خود را در آتش بلا ميفكن . ((جون)) عرض ‍ نمود: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! من در زمان خوشى و هنگام آسايش ، كاسه ليس ‍ خوان نعمتت بودم اكنون كه هنگام سختى و دشوارى است چگونه توانم شما را تنها گذاشته و بروم ؟! به خدا سوگند كه رايحه من بد و حَسَبم پست و رنگم سياه است ، اينكه بر من منّت گذار تا من نيز اهل بهشت شوم و رايحه ام نيكو و جسمم شريف و روى من هم سفيد گردد. به خدا كه هرگز از خدمت شما جدا نشوم تا آنكه اين خون سياه خود را با خونهاى شما مخلوط نسازم . سپس همچون نهنگ خود را به درياى لشكر زد و جنگ نمايان بود كه تا به امتياز خاص شهادت ممتاز و مرغ روحش به ذُرْوه اَعْلى پرواز نمود. راوى گويد: پس از آن ، عمروبن خالد صيداوى قصد جان باختن كرد و خواست كه مردانه به ميدان محاربه مبادرت نمايد. پس به خدمت سيّدالشهداء آمد عرض نمود: يا اباعبداللّه ، جانم به فدايت باد! همّت بر آن گماشته ام كه به اصحاب حضرتت ملحق گردم و مرا ناگوار است كه زنده باشم و تو را تنها و بى كس ببينم يا آنكه در حضور اهل بيت ، شما را مقتول مشاهده نمايم .

حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام به او فرمود: قدم به ميدان بِنِه كه ما نيز پس از ساعتى ديگر، به شما ملحق خواهيم شد. پس آن مخلص پاك دين در مقابل لشكر كين ، آمد و جهاد نمود تا گوى شهادت ربود. رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. راوى گويد: حنظله بن اسعد شامى - رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ - در مقابل نور ديده رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و قرَّة العين بتول ، بايستاد و هر چه تير و نيزه و شمشير به سوى آن حضرت مى آمد، صورت و گردن خود را در مقابل باز مى داشت و آنها را به دل و جان در راه حسين عليه السّلام خريدار بود و به آواز بلند فرياد مى زد و آيات قرآن را تلاوت مى نمود:((... يا قَوْمِ إِنّى ...))(19) ؛ اى قوم من ! بر شما مى ترسم از روزى همانند روزهاى امت هاى پيشين چون قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ايشان بودند و كافر شدند، خداى تعالى عذاب بر شما نازل كند (همانطور كه بر آنها نازل كرده بود) و خداى متعال اراده ظلم در حق بندگان خود ندارد؛ اى گروه ! مى ترسم بر شما از عذاب روز قيامت ، و آن روزى است كه روى مى گردانيد و فرار مى كنيد اما بجز خداى تعالى پناهگاه و حفظ كننده اى براى خود نخواهيد ديد.)) اى مردم ! حسين را به شهادت نرسانيد كه خداى متعال شما را هلاك خواهد نمود و از رحمت خدا نوميد خواهد شد آن كسى كه به خدا افترا ببندد.

پس از موعظه ، ملتفت كعبه مراد و امام عِباد، گرديد وعرض نمود: آيا وقت آن نشده كه به سوى پروردگار خود رويم و به برادران خويش ملحق شويم ؟ سيّدالشهداء عليه السّلام در جواب آن يار با وفا، فرمود: بلى ، برو به سوى آنچه كه از دنيا ومافيها براى تو بهتراست و به سوى سلطنت آخرت كه هرگز آن را زوال و نابودى نباشد. پس حنظلة بن اسعد چون شير شكار، قدم در مِضْمار كارزار نهاد و جنگ پهلوانان را پيشنهاد خاطره هاى سعادتمند خود ساخت و شكيبايى را بر ترسهاى بلا، شعار خويش نمود تا آنكه به دست فرقه اَشْقِيا به شهادت نائل آمد.

http://tazyehsara.blogfa.com/post/140

 

 

حر به هفتاد و دو تن پیوسته است ، به کلام ابن علی دل بسته است

خبرِ پیوستنش هر جا رسید ، جنگجویانی فرستاده یزید

راه سیرِ قافله مختل نمود ، اولّین درگیری در کوفه گشود

حرو یارانش صفا دادند براز ، در دفاعش دید یک رکنِ نمـاز

پیشِ رهبر رفت و زانو را زده ، گفت سرور جان اجازه را بـده

قومِ دشمن زاده ی شیطان شدند ، قصدِ نابودیِ هر انسان شدنـد

پیر گشتم خسته ام از این ستم ، رخصتی ده تا بچرخانم علم

رجز داد آزاده ام آزاد کن ، ای حسین زخمِ دلم امـداد کن

ای حسین تو را به جانِ مادرت ، ای دلاور یاورم کن آخـرت

سوختم عمری به افکار و نیاز ، در دلِ آمال و شب هـایِ دراز

ای خدا بخشش طلب کرده دلم ، شاهدم بار دگر عـرب و عجم

توبه کردم تو ببخش از آن خطا ، راهِ آب از جان بستم ای خـدا

یا حسین این جسمِ دفنش رسمِ توست ، دست ناحق نزند از خصم توسـت

دل فدا کردم رهت ناچیز بود ، در جوارت باشم این دل را ستود

سوی قومِ خصم مشتش روی کرد ، ای شمرها آماده ام بهرِ نبـرد

آزاد گشتم دل و جان تابیده است ، مادرم نامِ مرا جوییده اسـت

من پشمانم از آن روزهای قبل ، با شما ماندم شنیدم صوتِ طـبل

کوفیان از راهِ حق در مانده بود ، بیعت اولادِ پیامبر خوانده بـود

جانشینانِ به حق مردان اوست ، حکمرانی سهمِ دلبندانِ اوسـت

آمدم دل را فدای کیش و جان ، ای تیغ برّان باز کن نیش و زبان

بینِ قومِ کفر شمشیرش نهان ، می زد و می کشت قومِ ابرهـان

سر برید و جنگ کرد و خسته شد ، تیری آمد قلبِ پاکش بسته شـد

با شجاعت دل به دلبانش چو داد ، در قیامت قصرِ زیبایی نهاد

روحِ آن با روحِ یاران رفته است ، در بهشتش جایِ نیکان جسته اسـت

حر و همراهان همه نقشِ زمین ، یاوران بر داشتند جسمِ امین

سرورم عبّاس و یارانش چو حور ، حمل کردند حر وافرادش به گور

جاسم ثعلبی (حسّانی) ۳۱/۰۸/۱۳۹۱

*************************************

سامضي و ما بالموت عار علي الفتي***اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما

وواسي الرجال الصالحين بنفسه***وفارق مثبورا و خالف مجرما

اقدم نفسي لا اريد بقائها***لتلقي خميسا في الهياج عرمرما

فان عشت لم اندم و ان متلم الم***كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما

«سخنان حسين بن علي (ع) / 140و145»

*************************************

زتقصير خود نادمم

چو بگرفت حر ره امام زمان را

خداوند دين و شه انس و جان را

بوي طعنه زد عقل كاي عبد مجرم

نسنجيده اي سود خويش وزيان را

سمندت در اين پرتگاه از چه پويد

بنفس شقي از چه داري عنان را

مشو غره از سرفكن تيره رائي

ميازار قلب ملك پاسبان را

در اين خوان دنيا پي يك دو روزي

مكن پست همت بلند آشيان را

بيا بگذر از اين سراي سپنجي

كه ويرا ن كند سيل وي خانمان را

فريبش مخورنيست عقبي خلاصي

رها كن تن و ملك و جاه و نشان را

تو اي خفته بگشائي ارچشم بيني

خداورسول و امام جهان را

تن آسوده ات شوي اول زتوبه

پس آنگه ببين دولت جاودان را

بسربرشواي حربرخسرو دين

زياري غنيمت شماراين زمان را

پس از بحر پرموج با عزم راسخ

زدامش رهانيد كشتي جان را

پي عذرو تقصير خرگاه شه شد

بعجزوبه لابه گشوده زبان را

كه اي كعبه آن عاصي خود پرستم

گرفتم شه شاه كون و مكان را

زتقصيرخود نادمم توبه كردم

كرم كن ببخشاي اين ناتوان را

خداوند جودي و ابواب رحمت

عطا كن شها خط عفود و امان را

شهش عفو فرمود گفت انت حرا

زمين بوسه داد و نمود اين بيان را

كه اي شه گرفتم من اول سر ره

شكستم دل شاه و يك كاروان را

كنون خواهم اول كنم جان فدايت

بده اذن و كن شاد روح و روان را

گرفت اذن جنگ و روان شد بميدان

تن افكند وزد خيمه باغ جنان را

سگ نفست ارشيخ ندهد فريبت

مسخرنمائي بلند آسمان را

« منتخب المصائب 2/92 – شيخ »

*************************************

از جرم من بگذر

اي شاه مظلومان التوبه التوبه

اي خسرو خوبا ن التوبه التوبه

چون حر نام آورد در كربلا آمد

از بهر ره بستن او از جفا آمد

پس بهرجانبازي آن با وفا آمد

چون شد پشيمان و با اين نوا آمد

اي شاه مظلومان التوبه التوبه

اي خسرو خوبان التوبه التوبه

دستم بريده باد اي شاه كم لشكر

گربركشم شمشير بررويت اي سرور

اي شافع محشراز جرم من بگذر

زين روسيه بگذرحق علي الكبر

اي شاه مظلومان التوبه التوبه

اي خسرو خوبان التوبه التوبه

چون بر تو ره بستم اي سرور خوبان

اهل و عيال تو از من شدند گريان

لرزان همه گريان از دست من طفلان

بگذر ز جرم من به حق اين قرآن

اي شاه مظلومان التوبه التوبه

اي خسرو خوبان التوبه التوبه

«زبده المصائب 2/61 – افسر »

*************************************

زفعل خود پشيمانم

حسين اي خسرو خوبان شها التوبه التوبه

ايا سلطان مظلومان شها التوبه التوبه

الا اي مظهريكتا بحق بطحا

بحق مادرت زهرا شها التوبه التوبه

حسين اي سبط پيغمبر حسين اي زاده حيدر

بحق شافع محشر شها التوبه التوبه

اگر ره بر تو سد كردم بحق خويش بد كردم

عدو را گر مدد كردم شها التوبه التوبه

بعباس علمدارت بخون پاك انصارت

به ياران وفادارت شها التوبه التوبه

شما بين سوزو آه من نگر حال تباه من

تو بگذر از گناه من شها التوبه التوبه

من آن حرپشيمانم بكارخويش حيرانم

زفعل خود پشيمانم شها التوبه التوبه

اگر راه تو را بستم دل زار تو را خستم

مبر از دامنت دستم شها التوبه التوبه

بحق خالق اكبر بحق عصمت داور

پشيمانم من مضطر شها التوبه التوبه

تو نورپاك يزداني شهيد راه قرآني

شفاعت كن زمرداني شها التوبه التوبه

« نواي رزمندگان / 103 / مرداني»

*************************************

منم آن عبد گمراه 

روان شد سوي جيش رحمت حق

بحق پيوست و با حق گشت ملحق

بگفت اي شه منم آن عبد گمراه

كه بگرفتم سرراهت به اكراه

دل آزادگان عشق يزدان

شكستم من به ناداني و طغيان

خطايم بخش اي شاه عدو بند

گنه از بنده و عفو از خداوند

يم عفو ازل شد درطلاطم

گنه گرديد از آن نامور گم

زخشنودي نمي گنجيد درپوست

كه گشتم قابل قرباني دوست

چه بخشيدش خطا شاه خطا بخش

روان شدسوي ميدان فارس رخش

بگفت اي قوم بد كيش زنازاد

همان حرم و ليكن گشتم آزاد

اميري برگزيدم در دو عالم

كه باشد بهترين فرزند آدم

بود حق آشكارا از ضميرش

نبي پيدا زسيماي منيرش

« خزائن الشهدا / 81 – پرسش العراقين »

*************************************

درتوبه است باز

گفت بازا كه در توبه است باز

هين بگير از عفو ما خط جواز

گردو صد جرم عظيم آورده اي

غم مخور رو بر كريم آورده اي

هيچ فردي نه زاحرا ر و عبيد

روي نوميدي از اين درگه نديد

باش خوشدل هان در توبه است باز

هان بگير از عفو ما خط جواز

سبط احمد عقده قلبش گسست

برسرش از لطف و شفقت سوددست

گفت زاندم كه تو را مادر بزاد

حرو آزادي كه حرنامت نهاد

هان مبار از ديدگان اشكي چه در

باش خوشدل كنت في الدارين حر

« منتهي الا مال / 348 »

*************************************

لنعم الحر حربني رياح

هو الموت فاصنع و يك ما انت صانع

فانت بكاس الموت لا شك جارع

و حام عن ابن المصطفي و حريمه

لعلك تلقي حصد ما انت زارع

لقد خاب قوم خالفوا الله ربهم

يريدون هدم الدين والدين شارع

يريدون عمد اقتل آل محمد

وجدهم يوم القيامة شافع

« الوقايع والحوادث 2/302»

*************************************

لنعم الحربني رياح***صبور عند مشتبك الرماح

ونعم الحراذنادي حسينا***فجاد بنفسه عند الصياح

ونعم الحرفي رهج المنايا***اذ الابطال تخفق بالصفاح

ونعم الحرذواسي حسينا***وفاز بالهداية والفلاح

فيارب اضفه في جنان***وزوجه مع الحورالملاح

«الوقايع والحوادث 2/ 304»

*************************************

نوحه آفرين حر، آفرين حر

اي شهيد راه دين حر

آفرين حر، آفرين حر

اگه از من دلِ كودكِ تو لرزيد

دلم از ترس خدا داره مي‌لرزه

اومـدم تا عاقبت بخير بميرم

جونمـو فـدات كنم اگه بيرزه

اي شهيد راه دين حر

آفرين حر، آفرين حر

از همين لحظه می‌خوام عزيز زهرا

اوليـن شهيـد چشمـاي تـو باشم

تو كه درياي كـرامتِ تو اینجاست

نمـي‌خوام تشنـه درياي تو باشم

اي شهيد راه دين حر

آفرين حر، آفرين حر

تـو كـه درياي كرامتي كرم كن

دلمو ببخش و اهل اين حرم كن

خستــۀ بــار گنـاهم، ولي با تو

اي شهيد راه دين حر

آفرين حر، آفرين حر

آخه مولا، دل بي عشق تو، سنگه

دريـا وقتـي پُـرِ در بـاشه، قشنگه

نمي‌شـه حـر باشـم و با تو نباشم

آخه حر وقتي كه حر باشه، قشنگه

اي شهيد راه دين حر

آفرين حر، آفرين حر

*************************************

متن نوحه حربن ریاحی

منـم حرّ گنه کارت به خون پاک انصارت

منـم حرّ گنه کارت به خون پاک انصارت

به عباس علمدارت

گناه آورده‌ام***گناه آورده‌ام

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

پناهم ده در این صحرا به اشک زینب کبرا به جان مادرت زهرا

به خاک تربتت***به اشک غربتت

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

اگر راه تو را بستم اگر قلب تو را خستم خجل از زینبت هستم

چرا من زنده‌ام***ز تو شرمنده‌ام

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

تو باغ لاله من خارم گنه کارم گنه کارم بَدَم اما تو را دارم

مرا با این گناه***بخر با یک نگاه

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

بگو دور سرت گردم غلام اکبرت گردم فدای اصغرت گردم

صدایم کن حسین***فدایم کن حسین

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

فدای تاب وتب‌هایت فدای اشک شب‌هایت چرا خشکیده لب‌هایت

به خشکیّ لبت***به اشک زینبت

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

بود سر بر کف و جانم اگر چه بر تو مهمانم عطا کن اذن میدانم

دعا کن از کرم***جدا گردد سرم

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

*************************************

بحر طویل

روز عاشور که شد کرب و بلا معرکۀ جنگ گروهی شده در مکتب ایثار سرافراز و گروهی شده در ننگ گروهی شده بر کشتن توحید هم آهنگ گروهی زده بر حبل خدا چنگ یکی یار حسین است و یکی یار یزید است یکی طالب نور است یکی در پی نار است ولي حر كه تنش لرزد و در بین بهشت است و جحیم است به خود گفت که والله نپیویم به سوی نار، روم جانب دلدار و فرَس تاخت به‌سوی حرمِ احمد مختار، چنین گفت حضور پسر حیدر کرّار، مرا عفو کن ای مظهر عفو و کرم و جود، خدا را.

حسین جان توبه کردم تویی درمان دردم

بـه قربانت بگــردم بــده اذنِ نبـردم

بند دوم

پسر فاطمه من حرّ گنهکار تو هستم نگهم کن نگهم کن که گرفتار تو هستم ز تو و مادر و جد و پدر و خواهر زارت خجل استم که دل‌پاك تو خستم که سر ره به تو بستم، بنگر بر من و بر خجلت و بر اشک ملالم چه شود تا دهی از لطف و کرم اذن قتالم که شکسته پر و بالم مددی یوسف زهرا که ز احسان تو بر خویش ببالم تو زدل عقده‌گشائی تو یم جود و عطائی تو به هر زخم شفایی تو به هر درد دوایی تو عزیز دل زهرا و رسول دوسرایی چه شود اذن شهادت دهی و دست بگیری من افتاده ز پا را؟

حسین دل بر تو دادم به پایت سر نهادم

ببیــن از پــا فتـادم بــده اذن جهـادم

بند سوّم

پسر فاطمه آغوش گشود از هم و بگْرفت ورا همچو علی‌اکبر خود در بر و بنْمود نوازش که ایا حرّ تو دگر حرّ حسینی تو چو عباس مرا نور دو عینی تو پسندیدۀ پیغمبر و زهرای بتولی تو قبولی تو قبولی تو دگر یار حسینی تو دگر حرّ فداکار حسینی تو دگر از شهدایی تو همان قطرة افتاده به‌ دامان یم خون خدایی دهم از لطف مرادت بفرستم به جهادت بدهم بر تو مدال شرف و عزت و ایثار و شهادت که کنی یاری فرزندِ رسولِ دو سرارا.

تو دیگر حـرّ مایی تو یار مصطفایی

تو سر تا پا صفائی تو حـرّ با وفایی

بند چهارم

چو گرفت اذن جهاد از پسر حیدر کرار روان شد چو ابوالفضل علمدار سوی عرصۀ پیکار ندا داد که ای مردم غدّار بگریید که پستید عجب بی‌خرد استید که با آل علی عهد شکستید شما نامه نوشتید همه دعوت از این مرد نمودید ولیکن به سوی او همه از کینه درِ فتنه گشودید برویش همه شمشیر کشیدید، چرا یار یزیدید؟ بیایید و ببینید که در خیمۀ او قحطی آب است دل کودکش از سوز عطش نیز کباب است چرا این همه پستید؟ چرا این همه خوارید؟ بترسید ز روزی که بگیرد نبی از خشم گریبان شما را.

حسین یوسف زهراست حسین حجّت یکتاست

حسین بر همه مولاست چرا تشنه به صحراست؟

بند پنجم

به ناگاه خروشید چو رعد از جگر و گشت سرا پا شرر و تیغ کشید از کمر و گشت بر آن لشگرِ خونخوار پی یاری دین حمله‌ور و ریخت تن و دست و سر و از همه فریاد برآمد به فلک هر دم از آن قوم ستمکار که این است مگر حیدرکرار و یا تیغ به کف آمده عباس علمدار و یا خشم گرفته به همه خالق دادار؟ زهی صولت این غیرت و این هیبت و این عزت و این شوکت و این قامت و این عشق و وفا را.

زهـی حــرّ دلاور حسین را شده یاور

کند حمله به لشگر جدا کرده تن و سر

بند ششم

ولی افسوس که آن لشگر خونخوار چو روباه نمودند بسی حمله بر آن شیر ژیان در صف پیکار به شمشیر شرر بار تنش نقش زمین گشت فدا در ره دین گشت که از خیمه حسین‌ابن‌علی تاخت به سویش نگه افکند به رویش چو علی‌اکبر خود تنگ گرفتش به بر و دست نهادش به سر و گفت تو حرّی به همانگونه که مادر به تو حرّ گفت همانا که حسین‌ابن‌علی کرد قبولت پدر و مادر و جدّم ز تو خوشنود خدای احد قادر معبود، دهد اجر به این نظمِ نکو «میثم» ما را.

حسین جانم فدایت سر من خاک پایت

بمیــرم از بــرایت من و مهر و ولایت

http://noheh.blogfa.com/post-219.aspx

*************************************

--(واحد- داداش به خون ....)--

خجل توأم اي نگارم 

روي ديدنت رو ندارم

حُرّمُ و پشيمون/اي حسين جان/ جون زهرا نكن ردم

بخرم آقاجون/حالا كه با/روي شرمنده اومدم

پر ز شرمم كه علت

غصه ي خواهر توأم

با همه بار معصيت

نوكر مادر توأم

ميدونم آقا تو كريمي پس بذار تا فدات بشم

به رسم توبه اومدم تا    قربوني ِگلات بشم

خجل توام .....

ارباب خوب و مهربونم         

نام تو آقا بر زبونم

اومدم آقاجون/تا بشينه/مادرم در عزاي من

سنگينه گناهام/اي امامم/كن دعا تو براي من

اي اميرم بذار كه من

اولين سر جدا بشم

اذن بده تا كه اولين

ياور خيمه ها  بشم

برا من اي شاه نيست عزيزتراز شهادت تو راه تو

شايد كه باشه اسم من هم روز حشر درسپاه تو

*************************************

----(زمينه-شور)-----

  شب شب توبه است گريه كناي حسين

توبه چيه جز گريه براي حسين

اللهم اغفر لي بالحسين2

بباريد بباريد دوچشم نوبهارم

كه جز اشك تو دنيا ديگه چيزي ندارم

يه عمره يه عمره نمك پرورده هستم

ولي با گناهام  نمكدون وشكستم

گناهم گناهم  اگر چه بي شماره

ولي غم  نداره كسي كه آقا داره

شب شب .........

كسي كه ميگه من حسيني ام به مولا

بايد كه به هركار نمازش باشه اولا

كسي كه ميگه من حسيني ام هميشه

با تهمت با غيبت ديگه همراه نميشه

كسي كه حسيني ميشه هرلحظه هربار

با نيش زبونش نميده خلق و آزار

شب شب .........

كسي كه ميگه من حسيني ام هميشه

حسين با رباخوار كه همسفره نميشه

حسين جان حسين جان ببين شرمنده هستم

باكارام هزار بار دلت رو من شكستم

تودنيا كه راه جنان است وجهيم است

فقط راه ارباب صراط  المستقيم است

شب شب .........

*************************************

--(زمزمه – آسمون)--

سيدي ازراه رسيدم  به اميد نيم نگاهي

   ميدونم ديرشده آقا  بگو مونده هنو راهي

معلومه ازحال وروزم  سرشكسته سربه زيرم

روم نميشه ديگه پيشت سرم وبالا بگيرم

من همون آزاده ام كه ديگه برعشقت اسيرم

آرزومه تا بتونم برا بچه هات بميرم

سيدي عزيز زهرا

من بودم كه قحط آبه  دل بچه هات كبابه

  من بودم كه تو خيمه ات تشنه لب طفل ربابه

من بودم كه باراول  اومدم راه تو بستم

اگه سرشكسته هستم دل زينب و شكستم

بيا اوج آرزويم بده امروز پروبالم

جان مادرت بگو كه زينبت كند حلالم

سيدي ......

عاقبت به خيري اينه  كه باخون وضو بگيرم

اولين شهيدي باشم  كه توراه تو ميميرم

عاقبت به خيري اينه بلا گرد اكبرت شم

سينه مو سپركنم تا  قربونيه اصغرت شم

اما دلشوره اي دارم  حرمله اومده اينجا

تير مخصوصي آورده براي چشماي سقا

سيدي ......

*************************************

آرامشم ده تاكه طوفان توباشم

آيينه ام كن تاكه حيران توباشم

آزاده ام اما گرفتار تو هستم

خارم كه خواهم درگلستان توباشم

من سربه زير وسرشكسته آمده ام

تاسربلند لطف و احسان توباشم

ديشب حواسم را كه جمع خويش كردم

ديدم فقط بايد پريشان توباشم

ايمان چشمانت مرا بيدار كرده

بايد چه گويم تا مسلمان توباشم

برگيسوانم گرد پيري هست اما

من آمدم طفل دبستان توباشم

ديروز كمتر ازپشيزي بودم امروز

با ارزشم چون جنس دكّان توباشم

ديروزتحت امرشيطان بودم امروز

ازلطف چشمت تحت فرمان توباشم

ديروز يك گرگ بيابان گرد وبي عار

امروز ميخواهم كه اصلان توباشم

هرچه شما فرمايي اما دوست دارم

تادر مناي عشق قربان تو باشم

خواهم كه خاك پايتان باشم نه اينكه

چون خار درچشمان طفلان توباشم

آقا اگر راضي نگردد زينب ازمن

ديگر چگونه برسرخوان توباشم

*************************************

---(نوحه – بايادت )---

يا حسين، برمن نما تو احسان

من حُرّم ، ديگر شدم پشيمان 2

دارم خجالت از  غمديده خواهرت

اما نبُرده ام  من نام مادرت

آه – اي گل من-شدخجالت-حاصل من 2

واي – يابن الزهرا –يابن الزهرا-يابن الزهرا

...........

راهت را ، از راه كينه بستم

دلِ آن غمديده را شكستم 2

اذنم بده كنم   جانم فداي تو

تاكه رضا شود  از من خداي تو

آه – جان فدايت-نيمه جانم-رونمايت 2

واي...........

شفاعت ، درپيش مادرت كن

جانم را ، قربان اكبرت كن 2

آيا شود كه از   جُرمم گذر كني

در وقت مُردَنم برمن نظر كني

آه – بيقرارم-بهرعشقت-جان سپارم2

واي .............

*************************************

----(شور-زمینه-صدای زنگ اشتر)----

ا... 2 اغفرلی بالحسین2

روی دوشم بار گناهه ولی آی مردم خدامیدونه

آتیش دوزخ دست و سینه ی  سینه زنهارو نمیسوزونه

سینه سپر مولا هستم

دلخسته از این دنیا هستم

تو گیرو دار صبح محشر

چشم انتظار زهرا هستم

ا...2

نمک اربابم و خوردم و باکارام دل اون وبشکستم

اما آقا ازبسکه کریمه میگیره ازلطف دوباره دستم

چی میشه آقام پاکم کنه

پاکم کنه و خاکم کنه

چی میشه که نیم نگاهی به

این سینه ی صد چاکم کنه

ا... 2........

هرچی که باشم آقا من دیگه به روی شما راهُ نبستم

دل شکسته ات هستم  میدونی دل خواهرتورو نشکستم

سنگ دلم و دُر کن آقا

این زندونی رو حُرکن آقا

خالی شده ایم از خودمارو

باعشق خودت پُر کن آقا

ا...2........

*************************************

----(واحد 87 – شمس)----

بابارسنگین گناه دارم سوی حرم میام

       اشکای حسرت میریزه دونه دونه ازتوچشام

میخوام بیام قربونی علی اصغرت بشم

   سپرپیش نیزه های تشنه ی اکبرت بشم

آزاده ی تو***دل پریشونه

دیگه نمیخواد***زنده بمونه

سیدی مولا4

سربه زیر وشکسته دل تادرخیمه ت اومدم

با اینکه روسیام آقاجون درخونه ت اومدم

چه جوری ازخجالتت سرم رو بالا بگیرم

نمیشه تا دعا کنی تاهمین الان بمیرم

تاکه قبولم***نمایی آقا

دخیل میبندم***به نام زهرا

سیدی مولا ...............

گفتی بالا بگیرسرت رو آقا ازتو ممنونم

اما هنوز ازیه چیزی ناراحت وپریشونم

من همونی بودم که راه قافله ات روبسته ام

من همونی بودم که قلب زینب و شکسته ام

بگو به زینب***شکسته بالم

به جان زهرا***نما حلالم

سیدی ......................

*************************************

---(زمزمه- بوی گریه )----

میاد ازدور یه سیاهی    به امید نیم نگاهی

سرشکسته وپشیمون  می کشه ازسینه آهی

میگه ای نورشب تار

میگه ای سید وسالار

کوله بار غصه هارو

ازرودوش سینه بردار

جون دلدار 2

ای حسین جان ای حسین جان

من همونم  که تواین خاک   اومدم راهتوبستم

دل شکسته ام چرا که  دل زینب وشکستم

من بودم که قحط آبه

خیمه هات دراضطرابه

با همه اینا تو خیمه ات

اگه رام بدی حسابه

این ثوابه 2

ای حسین..........

من یه قطره م که روونم   به امید وصل دریا

یعنی میشه  توبه ی من  مورد قبول زهرا

سرتاپا میخوام امید شم

پیش زهرا روسپید شم

همه ی آرزوم اینه

پارکاب تو شهید شم

روسپید شم 2

ای حسین........

*************************************

----(شعر – واحد )-----

حرم و از حق حمایت میکنم

روبه دریای ولایت میکنم

حرمت زهرا رعایت میکنم

یا حسین جانم فدایت میکنم

باید اول من روم غوغا کنم

جنگ با این لشگر اعدا کنم

تازخونم اولین املا کنم

دفترعشق تورا امضا کنم

خوش بود ای خسرو لب تشنگان

من شوم قربانی این آستان

از غمت ریزم سرشک از دیدگان

تاکه آید مهدی صاحب زمان

*************************************

--(دودمه)---

ای حر تو دگر یارفداکار حسینی

گرفتا رحسینی 2

هم یاور زهرایی و هم یار حسینی

گرفتار حسینی 2

................

خالی ام از عشق تو پر میشوم

ای عزیز فاطمه 2

گر مراهم بنگری حر میشوم

ای عزیز فاطمه 2

*************************************

---(دل دریا )---

ای امیرم    سربه زیرم***دیگه اززندگی سیرم

آرزوم فقط همینه***توراهت حسین بمیرم

ای امیرم

بزارآقا روسپید شم***خلاص ازدست یزید شم

عاقبت به خیری اینه***تورکاب تو شهید شم

بلاگردون سرتو***بشه آقا نوکر تو

دستم وگرفتش آخر***خاک پای مادر تو

*************************************

----(شعر)-----

پروانه ي عشقم من و شمع سحرم نيست

خواهم كه زنم بال ولي بال وپرم نيست

ازشدت شرمندگي اززينب وعباس

آنگونه شدم آب كه ديگر اثرم نيست

سوي توسرافكنده بيايم كه بداني

درپيش وجود تونماي دگرم نيست

اذنم بده تاجان به فدايت بنمايم

وا... كزاين آرزوي بيشترم نيست

حرم من ودر بين كمند تواسيرم

جز آتش عشقت به دل شعله ورم نيست

ازچشمه ي چشمم شده يك نهرروانه

جزخون دل آرامش اشك بصرم نيست

******************************

---(نوحه- ببينيد)---

حسين جان2ببين شرمنده هستم

      تويي مولا وآقاتورا من بنده هستم

منم حرگنه كار***توهستي شاه ابرار

..................

حبيبي 2 اگر راه توبستم

      ببخشايم كه دانم دل زينب شكستم

زدرگاهت تومولا***مرانم جان زهرا

...................

دراين دشت كه راه جنان است وجهيم است

   فقط راه حسيني***صراط مستقيم است

به سربندم نوشتم***حسين باشد بهشتم

*************************************

---(واحد- سالارزينب)----

من پشيمانم, برتومهمانم

روح قرآنم , نورعين من

من سرافكنده, ازتوشرمنده

برتوام بنده, اي حسين من

اي حسين جانم 4

راه توبستم , قلبت شكستم

شرمنده هستم ,من زطفلانت

گردهي فرمان ,ازره احسان

جان كنم قربان, بهر جانانت

اي حسين .....

دشمن كافر, ميكند پرپر

قاسم واكبر, جمله يارانت

تونما چاره ,ميشود پاره

حلق شيرخواره, پيش چشمانت

اي حسين .......

برده اي آقا , دربراعدا

نام امّم را , اي همه هستم

من ادب كردم,  داروي دردم

مادرت زهرا, بگرفته دستم

اي حسين..........

*************************************

--(نوحه- دستم گشته جدا)---

گرافتادم زپا***من پا بست توام

جان زهرا بيا***ديگر مست توام

ازكرده هاي خود من پشيمانم

كن قبولم مولا برتومهمانم

يا حسين يا حسين يا حسين مظلوم

..................

ازروي جهل خود***راهت رابسته ام

قلب افسرده ي***زينب بشكسته ام

اذنم ده قربان اكبر توگردم

فداي لبهاي اصغر توگردم

يا حسين ........

مولا اين كوفيان***درظلم وكينه اند

اينها ادامه ي***آن زخم سينه اند

حرمله منتظر بهر يك اشاره

تاكند گلوي اصغر توپاره

ياحسين .........

*************************************

---(شور -مرومادر)----

گل زهرا گل زهرا 2

گل زهرا حسين جان 2

.....................

توگل نينوائي***توكه نور خدايي

چه شود برمن ازلطف دررحمت گشائي

....................

من كه راه توبستم***دل زينب شكستم

شود آيا حسين جان ه بگيري تودستم

..................

شده ام من پشيمان***بنما لطف واحسان

سگ كوي توهستم بده راهم حسين جان

...................

دلم آخر گرفته***مه واختر گرفته

توبدان دست من را خود مادر گرفته

....................

مه والاي حيدر***گل زيباي مادر

بنما اين غلامت***توفدائي اكبر

*************************************

---(زمزمه - دل برده اي )---

حرم ولي پشيمان***دارم دوچشم گريان

افكنده سربه خجلت***بردرگه تو مهمان

سيدي ياحسين جان 2

راه تورا چو بستم***اي توتمام هستم

قلب فكارزينب***بااين عمل شكستم

سيدي ..........

من تا كه زنده هستم***شرمنده ي توهستم

توپادشاه لطفي***من برتوبنده هستم

سيدي ............

بردي تويابن طاها***گرنام مادرم را

اما بدا ن كه باشم***عبدوغلام زهرا

سيدي ...........

بايد كه يابن حيدر***گردم به خون شناور

شايد شوم فداي***يك تارموي اصغر

سيدي ..............

اين وادي حبيب است***دلها چه بي شكيب است

زينب به ناله گويد***حسين من غريب است

سيدي ...............

*************************************

----(نوحه -تومزن بوسه)----

تاكه من زنده ام***ازتوشرمنده ام

ازخجالت ببين***من سرافكنده ام

من كه رَه را برتواي مولا دگربستم

  من دل غمديده ي زينب چوبشكستم

يابن الزهرا يابن الزهرا يوسف زهرا

................

اي پناه همه***مي كنم زمزمه

من چه گويم كه***هست مادرت فاطمه

من غلام آستان مادرت هستم

من فدايي قدوم اكبرت هستم

يابن الزهرا...........

من صدايت كنم***جان فدايت كنم

خواهم اي نيمه جان***پيش پايت كنم

مي شود اول فدائي درت گردم

جان نثار لعل خشك اصغرت گردم

يابن الزهرا.............

*************************************

-----(نوحه -هديه كردم برتو)-----

آمده حر پشيمان***دربرت با چشم گريان

جان مولا ده پناهم ،گشته ام من برتو مهمان

اي گل زهرا***بگذراز جرم و***ازگناهم

اي سليمانا***من كه چون موري***بي پناهم

اي حسين جانم 2 يابن الزهرا

..................

راه رامن برتو بستم***تاابد شرمنده هستم

توگره بگشازكارم***چون دل زينب شكستم

من خجالتها***دارم اززهرا***مادرتو

مي شود گردم***من فدائي***اكبرتو

اي حسين.................

كوفيان رحمي ندارند***نقشه ها بهرتودارند

عاقبت برروي قلبت داغ***اصغر مي گذارند

حرمله آخر***مي كند پرپر***آن ستاره

حنجر اصغر***ميشود آخر***پاره پاره

اي حسين...............

*************************************

هركسي را گداي خودكردي

دائماً مبتلاي خود كردي

محفل عاشقان بي دل را

با صفاازصفاي خود كردي

هركه از غير تو مبّرا شد

قسمت او لقاي خود كردي

گرتواز دست مارضا گردي

راضي ازماخداي خود  كردي

*************************************

درآن ساعت كه راه ما ببستي

دل افسرده زينب شكستي

به پشت خيمه ي درياي عصمت

به زير افكنده سر رفتي زخجلت

بگفتا زينبش با چشم گريان

بسي خوش آمدي اي تازه مهمان

*************************************

عشق شه تادردل حر رياحي خانه كرد

آن يل مرد افكن ضرغام را ديوانه كرد

پرتوي افتاد تااز عشق آن شه بر دلش

با دلش كرد آنچنان كه شمع با پروانه كرد

همچوشيري شد جداازجبهه ي ظلم وستم

رو به سوي آشناوپشت بربيگانه كرد

گفت اي فرمانده نيروي حق دركربلا

اي كه زهرا گيسوان مُشك بويت شانه كرد

حر سرراه تورابگرفت اي سلطان دين

توبه اكنون خسرواز آن فعل بي شرمانه كرد

سوي ميدان شد روان بااذن آن سالار عشق

جان خودرابه فداي دلبر جانانه كرد

************************************

----(دم نوحه )-----

در بر تواي حسين با روسياهي

چشم گريان آمده حـــــررياحي

زاروخسته            دل شكسته

آمـدم امضـــــــا كني حريتم را

.............

گرچه من حُرّم ولي شرمنده هستم

پيش رخسار تو سرافكنده هستم

..........

من ازاول قلب طفلانت شكستم

بهر ديدار تو در خونم نشستم

..........

من گداي درگه اين آستــــــــانم

سرفرازم كه حسين دادي امانم

*************************************

----(دم سبك طلوع غم 76)-----

يا حسين اي آشنا***با غم ودرد همه

حُرّم وشرمنده ام*** ( اي عزيز فاطمه )2

اي پناه بي پناهان***يا حسين ابن علي

تكيه گاه غم نصيبان

سرمه ي چشمم بود يا حسين خاك رهت

توبه ام را كن قبول جان زهرا مادرت 2

حُرْ پشيمان ديده گريان سوي من كن يك نظر

دل به لطفت بسته ام من خسته ازراه سفر

شوق ديدارت حسين برده صبراز اين دلم

عشق پاكت را خدا***آفريده درگلم 2

اي زمين و آسمانها***جملگي در بند تو

چون مسيحا زنده سازد برق يك لبخند تو

 

شبيه خواني حربن يزيد رياحي عليه الرحمه

 

تعزیه حر

 

شبیه‌خوانان به ترتیب ورود:

ابن زیاد

خطیب

حر

ابن سعد

هاتف

شمر

امام حسین (ع)

حضرت عباس (ع)

حضرت علی‌اکبر (ع)

حضرت زینب (ع)

حضرت سکینه (ع)

ظهیر

مصعب

پسر حر (ع)

 

ابن زیاد:

ای اهل کوفه چرخ به کام یزید شد

شکر خدا که دولت او بر مزید شد

مسلم خروج کرد سرش را به باد داد

هانی برای بیعت مسلم شهید شد

هر کس کند مخالفت به بیعت یزید

نامش ز روی سطح زمین ناپدید شد

هر کس کند متابعت شاه کامکار

نزد خدا و خلق خدا روسفید شد

 

خطیب:

ای اهل کوفه پیر و جوان جمله بنگرید

آورده‌ایم خبر به شما حکم بر عبید

او والی است کوفه و اطراف کوفه را

ابن زیاد را حکومت دارالخلافه را

هر کس کند اطاعت سلطان کامکار

البته می‌شود به جهان میر و نامدار

هر کس کند قبول حسین و امامتش

گردد به دهر خوار و شود خاک بر سرش

 

ابن زیاد:

ساقی بریز باده گلگون به جام ما

مطرب بزن که دور فلک شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

خطاب من به تو ای قاصد نکو منظر

بگو به من چه نوشته است اندر این محضر

 

خطیب:

بدان امیر فرستاده شاه خطه شام

چهار بقچه خلعت به احترام تمام

یکی برای تو و دیگر ایا سرور

برای حر ریاحی سپهبد لشگر

یکی دیگر بود از ابن سعد کینه شعار

یکی دیگر بود از شمر مرتد غدار

بپوش خلعت خود را تو با دل شادان

دیگر تو خلعت هر یک به صاحبش برسان

 

ابن زیاد:

ساقی بریز می و مطرب بزن نوا

خوش خوان بخوان، بخوان که جهان شد به کام ما

خیزید و یک دو ساغر مینا بیاورید

مینا به کار ناید و صهبا بیاورید

مینا به کار ناید و کشتی کنید پر

کشتی کفاف ندهد دریا بیاورید

ای مجمع عرب همگی مستمع شوید

حکمی رسیده است ز شاه جهان یزید

آید حسین ز شهر مدینه سوی عراق

باید به کشتنش بنمایید اتفاق

مضمونش این بود که همه قوم محتشم

باید که راه تنگ بگیرید از کرم

یا بیعت یزید نماید کنون قبول

یا تغی کین کشید به پرورده بتول

کنون بیا به برم ای خطیب نیک کلام

بگو چه نکته نوشته است اندر این ایام

مرحبا این خطیب نیک کلام

گیر از من تو زود این انعام

زود بر خوان تو حکم سلطان را

کن بیان حکم هادی فرمان را

 

خطیب:

مستمع باشید خلق کوفه یکسر خاص و عام

تا بخوانم بهرتان فرمان شهنشه تمام

این نوشته آن یکی نامه که بی‌چون و چرا

کرده‌ام در کوفه من والی عبیدالله را

هر که پیچد سر ز حکمش می‌دهم جانش بباد

آتش سوزان زنم بر خانمانش از عناد

لاجرم هر کس که گردد طالب رفتار او

کرده راضی خاطر شه را بسی کردار او

بدان امیر نوشته است شاه خطه شام

یکی رقم به تو با احترام‌های تمام

حکومت است عبید زیاد در کوفه

به خلق کوفه عیان و رفعت و جلال تمام

حکومت ختن را همان خجسته سیر

عطا نموده به حر دلیر نام‌آور

حکومت ری و جرجان به ابن سعد شریر

سپاه موصل و کرکوک را به شمر دلیر

روانه کن همه را با سپاه بی‌حد و مر

دو راه تنگ بگیرند به آن شه با فر

 

ابن زیاد:

ساقی بریز باده گلگون به جام ما

مطرب بزن که کام جهان شه به کام ما

ساقی نقاب ز رخ خاتون جم بگیر

افتاده است سکه دولت به نام ما

طبال طبل کوب، مغنی بزن نوا

که آورده‌اند سر خط خون امام ما

یاران کجاست حر سرافراز شیرگیر

یاران کجاست حر که نباشد ورا نظیر

گویید بی‌مضایقه آید به محفلم

شاید از او گشوده شود عقده دلم

 

حر:

هان ای امیر در برت این لحظه حاضرم

لیکن ندانم از چه ره افسرده خاطرم

باشد سه چهار روز که هر لحظه می‌تپد

بی‌اختیار این دل غمدیده در برم

گر مطالبی بود بنما زودتر عیان

شاید دهد جلای به قلم مکدرم

 

ابن زیاد:

قلیان برای حر دلاور بیاورید

چایی برای او ز سماور بیاورید

ای حر رسیده است ز شام این زمان نوید

آورده‌اند نامه برای من از یزید

مضمونش این بود که حسین آید از حجاز

سوی عراق با حرم آن شاه سرفراز

شورش فکنده است به روی زمین که من

هستم امام خلق به آیین ذوالمنن

بگزین یکی سپهبد کار آزموده‌ای

ز ابطال دهر گوی سعادت ربوده‌ای

با لشگر گران همه خونخوار و جنگجو

تعیین نما سوی شهنشاه کنند روی

آن پردلی که می‌کند این امر را تمام

باشد تیول وی خوی و تبریز والسلام

ای حر معین است که هستی تو در عرب

هم صاحب قبیله و هم صاحب نصب

دشمن‌کش و سپاه‌کش شیر اوژنی

روز نبرد صبد چه قباد و تهمتنی

این امر را به حکم یزید اختیار کن

برخیز آهوان حرم را شکار کن

شوشتر که همه بهترین ملک عالم است

از ملک خود شمار که بهرت مسلم است

 

حر:

بشنیدم ای امیر همه گفته‌های تو

من هم بر آن سرم که بجویم رضای تو

فرمان تو است آن که من ای خسرو جهان

رو آورم به جانب آن شاه انس و جان

از بهر این عمل چه مرا کردی اختیار

خلوت‌نما دمی که نهان گویمت جواب

 

ابن زیاد:

برخیز که جانب خلوت کنیم رو

با یکدیگر دمی بناییم گفتگو

هر یک به عقل خویش کنیم استخاره‌آی

از بهر این مقدمه جوییم چاره‌ای

 

حر:

هان ای امیر گوش به من دار یک زمان

تا گویمت نتیجه این کار را عیان

گفتی مه مدینه برون آمد از حجاز

همراه عون و جعفر و عباس رزم ساز

من با سپاه کوفی و شامی به عزم جنگ

رو آوریم جانب آن شاه بی‌درنگ

هر جا به وی رسم حرمش را کنم اسیر

اقوام و اقرباش کنم جمله دستگیر

این کار نیست در خور ما و سپاه ما

بازیچه نیست جنگ به اولاد مصطفی

آنها ز نسل اسدالله غالبند

در روز رزم همچو هژبران سالبند

عباس اگر به رخش سعادت شود سوار

رو آورد به لشگر جرار بی‌شمار

از صولت و صلابت آن میر محترم

لشگر کند چه گله گوران ز شیر رم

از یک نهیب و نعره الله اکبری

نه لشگری به جا، نه سپهدار لشگری

فرزند ارجمند حسین نامش اکبر است

شبه محمد است به وقت چه حیدر است

آرد اگر به گرز گران آن جناب دست

بر فوج فوج لشگر ما آورد شکست

قاسم نهال نوگل بستان مجتبی

در روز رزم یکه سواریست لافتا (فتی)

آرد اگر به نیزه دل دوز عیون، دست

از جمله‌ای به لشگر ما آورد شکست

بنهد اگر حسین به عقاب سمند زین

شمشیر برکشد ز پی قتل مشرکین

سرهای پر دلان همه افتد به روی خاک

تنهای کودکان شود از بیم چاک چاک

این رزم را تو سهل مدان و مختصر مگیر

این رزم مشکل است و خطرناک ای امیر

هستی بر یزید تو چون صاحب احترام

این چنگ را به صلح مبدل نما تمام

 

ابن زیاد:

ای حر ز گفتگوی تو آزرده شد دلم

شد صعب‌تر از این سخنان حل مشکلم

من داشتم گمان که تو از فرط پر دلی

بی‌معذرت زنی به کمر دامن یلی

از ظلم و کینه آل علی را کنی تمام

گردی به جاه و مرتبه مشهور خاص و عام

لیکن به باره تو غلط بود این گمان

زیرا که گشته‌ایم به غم و غصه توأمان

اکنون که خوف برده ز کف اختیار تو

مأیوس گشتم از تو و از کارزار تو

زین ادعای بیهده کوتاه کن سخن

دیگر دم از شجاعت و مردانگی مزن

 

حر:

یابن زیاد نیست مرا خوفی از جدال

همانند روز عید بود نزد من قتال

لیکن کسی که در دو جهان رهنما بود

در رتبه گوشواره عرش علی بود

جدش بود محمد و بابش بود علی

زهراست مادرش به جهان دختر نبی

این امر را چگونه کنم اختیار من

برگو چگونه تیغ کشم بر شه زمن

با او نبرد و حرب نمودن بسی خطاست

هر کس به او ستیزه کند زاده زناست

این امر را تو سهل مدان مختصر مگیر

بگذر ز من تو دست بدار ایها الامیر

بگذر از این اراده که دارای تو در نظر

برپا مکن تو فتنه که راهی‌ست پر خطر

 

ابن زیاد:

ای شیر صولتان که به هنگام کارزار

هر یک عنان ربوده ز گردان روزگار

از صولت شماست که در عرصه نبود

شاهنشهی برای یزید است برقرار

بنوشته است نامه‌ای اکنون یزید دون

از پر دلان عرصه میدان کارزار

باشد امیر آن که رود سوی کربلا

راس حسین جدا کند از تیغ آبدار

 

ابن سعد:

بردی از این سخن ز دل جملگی قرار

ما را به نور چشم پیمبر بود چه کار

ابن زیاد هر چه تو فرمان دهی رواست

لیکن به جنگ زاده حیدر کجا رواست

کی تیغ می‌کشد به رخ انور حسین

کی می‌تواند آن که کند خاطرش فگار

بازیچه نیست کشتن اولاد مصطفی

زین گفتگو گذر تو ایا شوم بی‌حیا

جز کشتن حسین هر آن امر دیگری

سازی به حق قیام کنم ای ستم شعار

 

ابن زیاد:

فرمان چند کرده رقم خسرو زمان

هر یک به نام شهری ایا مهتر جهان

بازیچه نیست حکم یزید است ابن سعد

باشد هر آنچه مصلحت کن برم عیان

 

ابن سعد:

ای آنکه هست بر تو نظام دلاوران

از کار خویش مانده‌ام آشفته من بدان

نگذشته مدتی ز وفات محمدی

این دم به قتل نوگل او بسته‌ام میان

انصاف ده چه سان به حسین تیغ برکشم

گیرم شهید کینه کنی اکبر جوان

فردا جواب ختم رسولان چه می‌دهی

در نزد جد و باب و خداوند انس و جان

باری ز شمه‌ای که رقم کرده در برت

از نام هر یکی به برم یک به یک بخوان

 

ابن زیاد:

یابن سعد آن چه در این حکم و در این فرمان‌ست

بصره و موصل و کرکوک و ری و جرجان‌ست

هر که در دل هوس حب ریاست دارد

بی‌تکلم یکی از پنج رقم بردارد

عهده قتل حسین باز به گردن گیرد

برود از ره کین راه به دشمن گیرد

 

ابن سعد:

گرچه این کار مرا خوار به محشر دارد

خجل اندر بر زهرا و پیمبر دارد

لیک هر کس که بود طالب اسباب جهان

دست از ملت و از دین جهان بردارد

نام ری بردی و از دین برونم کردی

گر بگویم ز من این قول که باور دارد

رقم سلطنت ری بده اینک تو ببین

کیست بر قتل حسین دست به خنجر دارد

نایب سلطنتم کن که ز جورم زهرا

معجر نیلی از این واقعه بر سر دارد

 

ابن زیاد:

ای حر نامور تو به نام‌آوران قوم

کمتر نئی به دهر تو از پردلان قوم

از چه نشسته‌ای خموش ای عزیز من

خنجر بکش به خنجر آب آوران قوم

بر بند آب را به رخ خسرو جهان

تا نام تو به دهر شود از سروران قوم

 

حر:

ای میر با نظام توای کاردان قوم

از دل ذلیل دهر همه مهتران قوم

بنشسته‌ام خموش ز تعبیر روزگار

هر لحظه طرح نو رسد از یاوران قوم

حیران و واله غرق محیط فکارتم

غواص‌وار غوطه خورم در میان قوم

این کار نیست در خور من ایها الامیر

بگزین یکی سپهبدی از سروران قوم

 

ابن زیاد:

ای حر مکن تو وحشت و کم اضطراب کن

خود را به یاد خلعت شه کامیاب کن

خوش ساعتی است جمله بپوشان به تن زره

در نزد خلق جلوه چه افراسیاب کن

فرزند حر بیا که دهم خلعت تو را

در این سفر حمایت احوال باب کن

مصعب بپوش خلعت و بر جنگ دلیر

کتف زنان کبود ز چوب و طناب کن

ای میر آخور از همه اسبان تیزرو

آهو روش چهار فرس انتخاب کن

گلگون و نیله و کهر و دیگری سمند

از یال تا به دم همه پرپیچ و تاب کن

گلگون برای حر که سپهدار لشگر است

زین و یراق برزن و چون آفتاب کن

چون شمر رخت ماتمیان را کشد به نیل

آن اسب نیله‌اش تو به زیر رکاب کن

از بهر مصعب آنکه نظیرش به دهر نیست

اسب کهر لجام بنه ماه‌تاب کن

از بهر ابن سعد تو اسب سمند را

آور به زیر زین به زودی شتاب کن

ای حر تو کم هراس و کم اضطراب کن

رزمی چو رستمانه و افراسیاب کن

چون روبرو شدی به حسین وقت گفتگو

آهسته نی، درشت سوال و جواب کن

خلعت برای حر دلاور بیاورید

شال و قبا و خنجر و اسپر بیاورید

 

حر:

حمد خداوندگار راحم قدوس

تحفه و صلوات بر محمد مبعوث

چند خورم زین جدال غصه و افسوس

مطرب حربی برآر زلزله از کوس

بهر محمد فریضه آمده صلوات

شاهد مدح علی‌ست چند از آیات

جمله ثنا خوان او جماد و نباتات

بضعه احمد به پیشش آمده مأنوس

مطرب حربی برآر زلزله از کوس

ای زره تنگ حلقه در بر من باش

حافظ جان در بدن، تو بر تن من باش

گر رسد عباس به جنگ یاور من باش

دانه این حلقه‌هات من بزنم بوس

مطرب حربی برآر غلغله از کوس

مغفر زرین تو دفع خصم نمایی

باب فتوحات بر رخم بگشایی

دفع مخاصم تو از سر بنمایی

من نهمت بر سرم چو افسر کاووس

مطرب حربی برآر غلغله از کوس

تیغ مرصع توری که در صف هیجا

خون بخوری جای آب از تن اعداء

رأس یلان بر یلان بر زمین چو صخره شماع

از تو درافتد در او معلق معکوس

مطرب حربی برآر غلغله از کوس

ای تو سپر ای به تن مهین مدور

حافظ و مستحفظی به شخص هنرور

کتف بیندازمت چه نقش مصور

تا به تماشا رسد تهمتن و هم طوس

مطرب حربی برآى زلزله از کوس

ای فرس بادپا تو رخش تکاور

شو چه کمک در میان خون تو شناور

گرم به رفتن برو چه رفتن طاووس

مطرب حربی برآر غلغله از کوس

یارب گواه باش که از دل نمی‌روم

راضی به قتل سبط پیمبر نمی‌شوم

یارب چه سان به روی حسین تیغ برکشم

دستم بریده باد اگر تیغ برگشم

حر کجا و دشمنی آل مصطفی کجا

گویم چه در جواب بر خیره‌النساء

لیکن چه چاره حکم یزید دغاست این

ناچار رفتنم، ذمی حرب شاه دین

 

هاتف:

ای حر خورشید رو تعجیل کن تعجیل کن

ای دلیر کامجو تعجیل کن تعجیل کن

زود رو در خدمت شاه شهید

ای دلیر کامجو تعجیل کن تعجیل کن

 

حر:

می‌روی ای حر که بندی آب بر آل رسول

در میان جنت و دوزخ یکی را کن قبول

هاتفی گوید ز مابین زمین و آسمان

خوش به حالت حر روانی جانب باغ جنان

 

هاتف:

خدمت سلطان مظلومان حسین

زودتر خود را رسان ای نور عین

روی در جنت نما ای باوفا

جمله شادانند از بهر شما

 

حر:

نمی‌دانم چه حکمت باشد از بهر من ای داور

کمر بستم پی قتل حسین فرزند پیغمبر

دمادم می‌رسد مژده مرا از عالم بالا

اگر صد جان مرا باشد کنم ایثار آن مولا

ولیکن طبل بنوازید تا گردد حسین آگاه

اگر چه مژده می‌آید مرا بر جنت الماوا

 

ابن زیاد:

ای ابن سعد نیز تو با جمله یاوران

سردار این سپاه تو را کرده‌ام بدان

باید چنان تو تنگ بگیری به کارزار

شاید ز راه ظلم کند بیعت اختیار

این خلعت از یزید به تو می‌دهم بدان

باید سر حسین نمایی تو بر سنان

 

ابن سعد:

کنون قتل حسین از جان و دل در کار می‌بندم

ز بهر ملک ری کافر شوم زنار می‌بندم

بزن طبل بر طبل و برآور صوت طبلان را

که امروز بر لشگر سپهسالار می‌گردم

 

ابن زیاد:

ایا شیر بیابان بلا ای شمر ذالجوشن

غضب آلوده سردار سپاه ای مرد شیرافکن

عجب خاموش بنشستی مگر خوفت به دل آمد

ز زور بازوی سردار نسل شاه خیبر کن

زمانی همچو سرداران تو دستت را بزن بالا

برای قتل شاه دین بزن اندر کمر دامن

چه داری در نظر ای شمر مردود ستم گستر

نما این راز را افشا برم ای ظالم پر فن

 

شمر:

ز خون آل حیدر گر نسازم دشت را گلشن

عبث خوانند در عالم مرا شمر ابن ذالجوشن

تمام آل احمد را به دشت کربلا از کین

بریزم از دم تیغ ستم من خونشان از تن

منم آن کس که اندازم ز پشت زین به روی خاک

تن پاکی که پروردیش زهرا بر سر دامن

منم آن کس که سازم غرق خون از تیغ خون ریزم

منم آن کس که اکبر را بدرم مثل روئین تن

اگر باشد سلیمان جهان هم رزمم در میدان

ربایم از سر زینش چه آن گردان روئین‌تن

 

ابن زیاد:

چیست منظورت بگو ای صاحب تیغ و سنین

 

شمر:

عزم آن دارم که بندم آب بر روی حسین

 

ابن زیاد:

غیر از اینت چیست منظور ای دلیر جنگجو

 

شمر:

در رسیدن تیر بارانش کنم از چارسو

 

ابن زیاد:

فکر دیگر چیست با من بازگو ای پر جفا

 

شمر:

دست عباس علی را سازم از پیکر جدا

 

ابن زیاد:

مطلب دیگر چه می‌باشد مکن از من نهان

 

شمر:

جسم اکبر را ز خنجر می‌کنم در خون تپان

 

ابن زیاد:

دیگرت مطلب چه باشد بازگو ای کامکار

 

شمر:

عیش قاسم را عزا سازم که ماند یادگار

 

ابن زیاد:

آشکارا کن تو منظور خودت ای محترم

 

شمر:

حلق اصغر را ز پیکان بلا از هم درم

 

ابن زیاد:

بازگو دیگر چه منظوری‌ست اندر سر تو را

 

شمر:

با دم خنجر حسین را سر ببرم از قفا

 

ابن زیاد:

بعد قتل سبط پیغمبر چه داری در خیال

 

شمر:

جسم او را با شمر اسبان نمایم پایمال

 

ابن زیاد:

بعد از اینت چیست منظور ای تبه کار لعین

 

شمر:

خیمه را ویران کنم بر فرق زین‌العابدین

 

ابن زیاد:

با سکینه دختر او پس چه‌ها خواهی نمود

 

شمر:

ای امیر از ضرب سیلی می‌کنم رویش کبود

 

ابن زیاد:

مرحبا بر تو ایا شمر ستمکار شدید

مرحبا بر تو ایا دشمن آل حیدر

کمر قتل حسین را تو ببندی به میان

بشو این دم تو روان با سپه بی‌حد و مر

رقم ملک ری و خلعت نیکو بستان

لایق خدمت تو هست همین خلعت زر

 

شمر:

امشب ز ساغر می ساقی شراب خور

بر دولت یزید شده کامکار شمر

ساقی بریز باده گلگون به جام ما

مطرب بزن چغانه که شد بخت یار شمر

پوشم به تن زره که مرا آمده غرور

بندد کمر به قتل شه دین شعار شمر

ای خود زرنگار درخشنده چوی شوی

شایسته‌ای به تارک خورشیدوار شمر

احسنت بر تو ای خنجر خونریز نابکار

جان‌های پردلان ز تو گردد شکار شمر

پوشم به پای چکمه که دارم سر سفر

شاید فتد به کرببلا رهگذار شمر

بر پای چکمه تا شکنم سینه حسین

ای بخت واژگون دل امیدوار شمر

طبال بهر رفتن ما اضطراب کن

از های و هوی طبل جهان را خراب کن

ای تیغ بی‌دریغ تو در دشت کربلا

از خون حلق تازه جوانان خضاب کن

طبال طبل کوچ بزن بهر رفتنم

عزت برای ماست ز ما اجتناب کن

 

امام حسین:

ما را زمانه خوانده به مهمان کربلا

رو کرده‌ایم سوی بیابان کربلا

بر ما ز راه ظلم اجل هم عنان شده

تا وعده‌گاه ما صف میدان کربلا

 

حضرت عباس:

ما می‌رویم جمله به میهمانی ای فلک

آن میهمانی که تو میدانی ای فلک

جان‌ها گرفته بر سر کف کرده‌ایم نثار

سوی منای دوست به قربانی ای فلک

ما جملگی به هدیه بر دوست می‌رویم

هر یک هزار گوهر ربانی ای فلک

 

علی‌اکبر:

ما بلبلان گلشن خلدیم با تمام

ما طایران گلشن قدسیم والسلام

بر ما زراه ظلم اجل هم عنان شده

بر کف گرفته است عنان تمام ما

منزل به منزل پی هر غم رسد غمی

عیش و نشاط گشته به ما جملگی تمام

 

زینب:

زین سفر یارب پریشانم نمی‌دانم چرا

می‌تپد دل در برم یارب نمی‌دانم چرا

بی‌سبب از دل همه خیزد نوای الفراق

با چنین جمعیتی خاطر پریشانم چرا

 

سکینه:

ماییم بلبلان بیابان کربلا

ماییم نوحه‌خوان شهیدان کربلا

من دختر حسینم و آواره از وطن

ای چرخ رحم کن به غریبان کربلا

 

امام حسین:

همرهان چیست که فریاد و فغانی دارید

بازگویید اگر سر نهانی دارید

حالیا موسم سربازی و ایام گل است

آخر دی نشده از چه قرانی دارید

زینب ای اختر برج شرف و عزت ناز

ناله کم کن تو چنین، سروروانی دارید

 

زینب:

ای برادر چه کنم درد نهانی دارم

زان سبب ناله و فریاد و فغانی دارم

ترسم از آنکه مبادا از تو جدا سازندم

من که کم طالعی خویش گمانی دارم

به خدا نیست به من تاب و توان از غم تو

به جمال رخت آرام و توانی دارم

سیل خون از دیده بارانم نمی‌دانم چرا

بوالعجب کاری‌ست آه و ناله می‌خواهد دلم

 

امام حسین:

خواهر این ناله جانسوز تو آخر دارد؟

بی‌قراری مکن این روز تو آخر دارد

حالیا گریه ز بد عهدی ایام مکن

بعد از بخت بد آموز تو آخر دارد

 

زینب:

منعم از گریه مکن خواهش و افغان دارم

شکوه از دست جفاکاری دوران دارم

صبر دانم بودم چاره ولیکن جانا

طاقتم نیست برادر چه کنم جان دارم

باورم نیست اگر ز آنکه پریشان حالم

ناله‌هایم تو ببین داغ فراوان دارم

 

امام حسین:

بیا نزد من عباس ای برادر جان

بیا نما به من این منزلی که گشته عیان

رسیده بوی غمی زین مکان مرا به مشام

بگو به من که همین دشت را چه باشد نام

 

عباس:

بدان فدای تو گردم ای شه خوبان

بدم به همره بابم امام عالمیان

در این زمین بلاخیز چون نمود مکان

کشیده آه ز دل دیده‌اش شد گریان

سوال کردم از آن شاه مسند و تمکین

پدر فدای تو گردم چرا شدی غمگین

جواب داد پدر گریه‌ام برای شماست

همین زمین بلاخیز دشت کرببلاست

تو با حسین و عزیزان شهید می‌گردید

در این زمین بلاخیز شهید می‌گردید

ز گفته پدرم، پادشاه روز جزا

به یقین و صدق بود این زمین کرببلا

 

امام حسین:

گر این زمین به قول پدر کربلا بود

اینجا محل ریختن خون ما بود

اینجاست آنکه ناله به عرش علا رود

دست از تنت بردارم اینجا جدا شود

اینجاست آن زمین که علی‌اکبر جوان

رأسش ز ظلم کینه اعدا جدا شود

اینجا ز کین عروسی قاسم عزا شود

در این زمین سکینه به غم مبتلا شود

سازند اسیر از ره کین خواهران من

زنجیر کین به گردن زین‌العبا شود

 

عباس:

ای شهسوار عرصه کونین یا حسین

از بهر چیست اشک بریزی ز هر دو عین

ای سید سعید چرا گریه می‌کنی

ای خلق را امید چرا گریه می‌کنی

 

امام حسین:

عباس نوجوان تو بدان ای برادرم

بینم تو را شهید کنند در برابرم

ناکام و نامراد علی‌اکبر جوان

از جانب دیگر علی‌اصغر به خون تپان

بعد از شهادت همه یاران در این مکان

من کشته می‌‌شود ز جفای مخالفان

 

عباس:

ای جان من فدای کلامت نگو نگو

باشی به ملک امر الهی تو کامجو

گر مطلبی توراست بیان کن کنون به من

کوشم به خدمت تو در این دشت پر محن

 

امام حسین:

بیار نزد من عباس قبضه‌ای زین خاک

نظر نما و ببین دیده‌ام شده نمناک

 

عباس:

بگیر خاک فدایت شوم برادر جان

ببوی، شرح بفرما تو از ره احسان

 

امام حسین:

مژده ای قربانیان ماوای قتل ماست این

بار از محمل گشایید زانکه جای ماست این

ای عزیزان بر سر کوی منی منزل کنید

خویش را آمده بهر خنجر قاتل کنید

هست این خاک ای عزیزان تا به محشر جایگاه

بهرتان ای یاوران خامس آل عباء

ایا برادرم عباس، اهل بیت مرا

پیاده‌ساز در اینجا به آه و شور و نوا

 

عباس:

مسافران دیار بلا پیاده شوید

مخدرات رسول خدا پیاده شوید

بیاورید فرود این کجاوه و محمل

که تا کنیم در این سرزمین کنون منزل

 

امام حسین:

خطاب من به تو عباس ای نکو اطوار

نما تو مالک این بقعه را برم احضار

بود میان همین بادیه به اصل و نصب

ظهیر نام بزرگیست او به خیل عرب

بیار در برم او را ز راه غمخواری

که تا کنم زوی این ملک را خریداری

 

عباس:

ایا جماعت اهل قبیله سرتاسر

ز یمن مقدم سلطان دین شوید خبر

رسیده است در این سرزمین دشت بلا

ظهیر نام طلب کرده او ز خیل شما

 

ظهیر:

سلام من به تو باد ای جوان نیک لقا

چه مطلب است تو را با ظهیر ای آقا

منم ظهیر بزرگ قبیله‌های عرب

بگو تو مطلب خود را ایا صحیح نسب

 

عباس:

شاهی که ملک به درگه او

روید به مژه غبار راهش

بنموده نزول اندر اینجا

چون هست محل قتلگاهش

منزل به همین زمین نموده

افزوده به عرش و عز و جاهش

 

ظهیر:

هزار شکر که خواسته مرا امیر عرب

خطاب من به شما جمله سروران عرب

حسین نزول شرف کرده است ارزانی

بیاورید برش گوسفند قربانی

 

امام حسین:

نعم‌الله خداوند محبان رسول

شد مرا هدیه قربانی ایام قبول

دست از دشنه بدارید که با خود دارم

ز جوانان فراون که شوندی مقتول

از شما راضی‌ام ای قوم خداوند ز جان

هست همراه جوانان که نمایم قربان

چون شدم عازم این دشت پر از خون و محن

بهر قربانی آورده‌ام هفتاد و دو تن

گر شما راست سر خدمت یاری منظور

بفروشید همین بقعه که ما راست ضرور

 

ظهیر:

فدای مقدم تو ای امام کل عباد

نموده‌ام به تو هدیه ایا امام رشاد

همین زمین بلاخیز را به رنج و تعب

فداست بهر قدوم مبارک زینب

 

امام حسین:

اندر این امر نهانی‌ست که باید دیدن

گل بسیار از این باغ بباید چیدن

این مکان منزل ما آل عبا خواهد شد

نظر اهل جهان تا به سما خواهد شد

قدسیان جبهه اخلاص در این خاک نهند

چشم امید در این خاک به افلاک نهند

از من این زر بستان و تو زمین را بفروش

دلم از شوق شهادت رود این دم از هوش

 

ظهیر:

جان آقا، جان من قربان تو

من شوم آقا بلاگردان تو

این سخن‌ها را مگو ای نور عین

جمله می‌گردیم قربان حسین

شوم فدای تو آقا خدا نگهدارت

خدا وجود شما را از بلا نگهدارد

 

حر:

یاوران خیمه و خرگاه به پا می‌بینم

نور او بتسه تتق تا به سما می‌بینم

وادی طور بود ذات خدا جلوه نما

یا که موسی به کف دست عصا می‌بینم

گوئیا در نظرم عرش مجید است عیان

که در آن آیینه قبله‌نما می‌بینم

یا بود خیمه و خرگاه حسین بن علی

همه چاکر به برش عرش علا می‌بینم

کیست آن سرو دلاور که علمدار بود

ز دو کتفش هنر شیر خدا می‌بینم

نوجوانی چو محمد به نظر می‌آید

به خدا بی‌شک و شبهه است به جا می‌بینم

مجلس نور بود ای فلک این وادی طور

نوجوانی دیگرش کف به حنا می‌بینم

طبل کوبید و دم اندردم و شیپور نهید

که من امروز عجب شور و نوا می‌بینم

 

امام حسین:

ایا سکینه دیگر آه و ناله‌ات از چیست؟

 

سکینه:

پدر فدات شوم این گروه بی‌دین کیست؟

 

امام حسین:

ایا سکینه چرا رنگ از رخت پرید؟

 

سکینه:

پدر فدات بترسیم از سپاه یزید

 

امام حسین:

عزیز من مکن اندیشه تو از این لشگر

 

سکینه:

پدر فدات به تشویشم از علی‌اکبر

 

امام حسین:

ایا سکینه مبر و تاب و هوش مرا

 

سکینه:

پدر فدای تو گردم بگو روم به کجا

 

امام حسین:

سکینه گریه مکن این سپه مسلمان است

 

سکینه:

پدر فدات شوم ضعف من نه از آن است

 

امام حسین:

سکینه کوفه همه شیعیان باب منند

 

سکینه:

بترسم آنکه تو را از ستم شهید کنند

 

امام حسین:

سکینه شیعه این چنین جفا به ما نکنند

 

سکینه:

بترسم آنکه دو دست عمم جدا بکنند

 

امام حسین:

سکینه گریه مکن می‌روی به سوی وطن

 

سکینه:

پدر فدات بیا و نما مرا تو کفن

 

سکینه:

شد اول مصیبت و غم حلقه زد به در

از خوف این سپاه مرا دل تپد به بر

یارب حفیظ باش حسین را تو از بلا

حیف است من یتیم شوم حال ای خدا

 

امام حسین:

ای روزگار دست جفایت بریده باد

ار کف عنان توسن عمرت بریده باد

ای نیلگون رواق ز جور مخالفان

هم کودکان یتیم و دیگر خواهران اسیر

 

سکینه:

حسین بی‌یاور است الله‌اکبر

میان کافر است الله‌اکبر

رسدگر ابن سعد این لحظه از راه

سیاهم معجر است الله اکبر

 

زینب:

برادر جان چه شور و محشر است این

 

امام حسین:

امان زینب که فوج لشگر است این

 

زینب:

شده گویا سیاه اندر بر من

 

امام حسین:

بدان زینب سیه شد اختر من

 

زینب:

ندارم یاوری بی‌غمگسارم

 

امام حسین:

بیا زینب کسی بر سر ندارم

 

زینب:

چه محشر شد سپه برگو کیانند

 

امام حسین:

چه گویم این سپه از کوفیانند

 

زینب:

غریب افتادی اندر چنگ اعدا

 

امام حسین:

ببین خواهر حسینت مانده تنها

 

زینب:

امان از این ستم الله اکبر

 

امام حسین:

کمر بر کشتن من بسته لشگر

 

زینب:

مگو از غصه روزم گشت چون شب

 

امام حسین:

مزن بر سینه و سر حال زینب

 

زینب:

برادر پس بیا فکری به ما کن

 

امام حسین:

بیا خواهر علاج درد من کن

 

زینب:

ایا امام زمان داور زمان و زمین

مرا تو سایه سر باش ای ضیاء دو عین

از این قضیه مرا تاب و استقامت نیست

تن ضعیف مرا تاب این حکایت نیست

 

امام حسین:

با شتاب عباس شو بر سوی این لشگر روان

با خبر شو حال این لشگر نما بر ما عیان

این سپه چند است تعدادش ایا والامقام

کیست سردار سپه ای آفتاب با نظام

 

عباس:

به چشمم سرمه ریز از خاک نعلین

که من فرمان برم بالرای والعین

ای سپاه جنگجو سردار این لشگر کجاست

پیشوای این گروه زشت بداختر کجاست

کیست یاران مهتر این قوم بی‌شرم و حیا

حکمران این سپه سرخیل این لشگر کجاست

 

حر:

ای جوان جنگجو سردار این لشگر منم

ای هژبر جنگجو سرخیل این لشگر منم

حکمران این سپه فرمانده در هر مرز و بوم

نامدار روز کین مشهور هر کشور منم

چیست مطلب بازگو ای شهریار باوفا

شیر مردان را ز مردی تارک و افسر منم

 

عباس:

گر تو فرمان داده‌ای بر این سپاه از خیر و شر

چیست منظور شما در کربلا کردن گذر؟

با که داری گفتگو، ‌اندر دلت منظور چیست؟

از کدامین سرزمینی، عزم و پیغام تو چیست؟

 

حر:

ضیغم روز دغا، کیستی و نام تو چیست؟

 

عباس:

نام خود را تو بگو کیستی و کار تو چیست؟

 

حر:

نام من حر ریاحی، یل صف‌شکن است

 

عباس:

نام من حضرت عباس، یل صف‌شکن است

 

حر:

دودمان که‌ای و ماه ده و چار که‌ای

 

عباس:

گو به من حال که فرمانده تو از حکم که، سردار که‌ای

 

حر:

ابن مرجانه به من حکم ریاست داده

 

عباس:

تو مزن لاف بشو بهر جدال آماده

 

حر:

رزم شیران تو ندیدی مگر ای تازه جوان

 

عباس:

روز روشن بکنم پیش تو چون شام عیان

 

حر:

پهلوانان جهان در بر من حیرانند

 

عباس:

هفت اقلیم ز تیغم تو بدان لرزانند

 

حر:

پنجه‌ام پنجه ابر پنجه تقدیر کند

 

عباس:

تیغ من روز به چشم تو شب تیره کند

 

حر:

اژدر و پیل و مگس در بر من یکسان است

 

عباس:

چرم شیر است برم در عوض خفتان است

 

حر:

پدرت هست یقین قاتل عمر و عنتر

 

عباس:

دست من هست بدان دست خدای اکبر

 

حر:

یابن حیدر تو مقدم به همه گردانی

 

عباس:

حال ای حر به جهان قدر مرا می‌دانی

 

حر:

آمدم آب ببندم به رخ شاه زمن

 

عباس:

بازگو مطلب دیگر تو ایا حر با من

 

حر:

من به این گرز گران کوه گران خاک کنم

 

عباس:

من ز شمشیر کنون پیکر تو چاک کنم

 

حر:

آمدم سر بنهم زیر خط فرمانش

 

عباس:

خادمم من به برادر بشوم قربانش

 

حر:

آمدم تا که کنم چاکری اکبر او

 

عباس:

آمدی تیر زنی بر گلوی اصغر او

 

حر:

آمدم خاک قدومش بنمایم به دو عین

 

عباس:

آمدی تا بنمایی به سنان رأس حسین

 

حر:

ز کوفه به فرمان ابن زیاد

رسیدم با لشگر کج نهاد

بگیرم سر راه را بر حسین

بیندازم اندر جهان شور و شین

ز خون تر کنم کاکل اکبرش

که سوزد دل مهربان مادرش

عروسی قاسم نمایم عزا

کنم رستخیز و قیامت بپا

ببین کوه البرز گرزم به دست

که بر کوه البرز آرم شکست

اگر بر فرازم همین گرز را

فرود آورم کوه البرز را

نبودی اگر حرمت مرتضی

نبود اگر حق خیرالنساء

همین دم بدیدی که با تیغ تیز

برآرم چنان زین سپه رستخیز

گرفتم که برم سر شاه دین

چه گویم بر خاتم‌المرسلین

 

عباس:

چرا آنقدر لاف مردی زنی

چو عباس هرگز نزاده زنی

چو دست یدالله برآرم به جنگ

کنم عرصه بر لشگر شاه تنگ

اگر بر کشم نعره‌ای از جگر

کنم لشگرت جمله زیر و زبر

اگر اذن جنگ از حسین داشتم

چه تخمی تو را در زمین کاشتم

چه سازم که اذنم نداده است شاه

به یک حمله سازم شما را تباه

بیان کن به من ای حر پهلوان

کجا می‌روی با سپاه گران

 

حر:

مکن فخر عباس از پر دلی

که چون حر ز مادر نزاده کسی

اگر نام من ای یل نامور

به جیحون و هامون نماید گذر

ز خونم ز جیحون گریزد نهنگ

ز هامون به جیحون گریزد پلنگ

سنان گر بجنباند اسفندیار

بود نزد من کودک نی‌سوار

نوشته است بر قبضه خنجرم

که پهلوی سهراب یل بردرم

نمی‌لافم از رزم در دشت کین

گرت نیست باور بیا و ببین

نوازید طبل ای گروه دغا

پی قتل پرورده مصطفی

 

عباس:

خطاب من به تو باد ای حر نکو فر

بگو خیال چه داری کنون به مد نظر

به گوشواره عرش خدا چه خواهی کرد

بگو به من که به روز جزا چه خواهی کرد

 

حر:

آه افسوس دریغ ای شمع بزم عالمین

یابن حیدر بازگرد این دم برو نزد حسین

از زبان من حسین، شاه حجازی را بگو

در عراق پر مخالف ار چه آوردی تو رو

حالیا از بهر آشوب قتال آماده باش

لشگر آمد از پی جنگ جدال آماده باش

 

عباس:

ای برادر خبرت نیست چه غوغا برپاست

این همه لشگر بی‌دین پی خونریزی ماست

حر بود نام سپه‌دار ریاحی نسب است

لشگر زاده مرجانه سگ بی‌ادب است

این قدر هست که معلوم نشد مذهب‌شان

نیست جز کشتن اولاد علی مطلب‌شان

 

امام حسین:

عباس این برادر با جان برابرم

این دم به نزد حر برو از ره کرم

اذنش ببخش تا که بیاید به نزد من

ببینم چه مطلب است مر او را به صد محن

 

عباس:

ای حر نامور طلبیدت امام ناس

برخیز رو کن بر آن فلک اساس

 

حر:

سلام من به تو ای بهترین خلق جهان

سلام من به تو ای زیب صفحه امکان

شوم فدای سرت ای عزیز پیغمبر

چه مطلب است بگو ای گزیده داور

 

امام حسین:

علیک من به تو باد ای حر نکو منظر

امیر و میر سپه‌دار خیل این لشگر

بگو به من تو ایا حر ز راه غمخواری

تو با سپاه گران روی در کجا داری

بگو به یاری ما به جنگ آمده‌ای

ز بهر نام و یا بهر ننگ آمده‌ای

اگر به یاری ما آمده‌ای بارک‌الله

وگر به جنگ، تو می‌دانی و رسول‌الله

 

حر:

یابن خیرالمرسلین مامورم از ابن‌زیاد

آمدم تا ره ببندم بر تو ای والانژاد

عزم آن دارم که در این دشت پر خوف و خطر

یا ستانم بیعت از تو یا دهم سر را بباد

 

امام حسین:

بیعت به کس نکرده‌ام ای مرد ناصواب

محکوم کس نگشته‌ام ای خانمان خراب

کس را نه حد آنکه شود مانعم ز راه

آنقدر هم ذلیل نبودیم هیچ‌گاه

برگرد زین مکان به کناری برو کنون

ورنه به تیغ کینه کشم پیکرت به خون

 

حر:

مکن خویش را رنجه ای شهریار

عنان برکش ای خسرو نامدار

که نگذارم از این مکان بگذری

از این عزم بگذر مکن داوری

بگیرید ای لشگر بی‌شمار

سر ره به این شاه گردون وقار

 

امام حسین:

مادرت بر ماتمت بنشیند ای بیدادگر

خویش دیگر مخوان از امت خیرالبشر

خود تو می‌گویی مرا فرزند ختم‌الانبیاء

این چه بی‌شرمی‌ست ای بی‌آبروی بی‌حیاء

 

حر:

شما ای گروه برون از شماره

به غرش درآرید و کوس و نقاره

بگیرید دور حسین علی را

گروهی پیاده گروهی سواره

که مامور کرده عبید زیادم

ببندم به روی حسین راه چاره

ببرم سر اصغر شیر خواره

ز خون تر کنم کاکل اکبرش را

 

امام حسین:

تو عباس پاس حرم را نگه‌دار

گرفتند دورم سپاه شراره

تو هم اکبر ای ماه تابان بابا

بکن یاری بابت از هر کناره

 

عباس:

ایا حر نام‌آور پر شراره

بکن بی‌کس حسین را نظاره

کنون لشگرت را ببر بر کناری

وگرنه کنم جسم تو پاره‌پاره

 

عباس:

کمند افکنم دست عباس یل را

کنم پیکر قاسمش پاره‌پاره

زبانم شود لال سلطان دین را

کشم روی خاکش ز بالای باره

 

عباس:

ایا حر حسین است سبط پیمبر

بکن از حریمش زمانی کناره

بکن رحم بر کودکان و صغیران

که افتاده بر جان طفلان شراره

 

امام حسین:

ایا حر سکینه ز خوف تو پر زد

به این بی‌کسانم نما یک نظاره

ایا حر حذر کن تو از آه زینب

نباشد برایش دیگر راه چاره

 

حر:

مخور غم حسین جان برای سکینه

زنم چوب بر رویش از هر کناره

به زنجیر بندم چنان دست زینب

که افتد به دل‌های طفلان شراره

 

عباس:

ایا بی‌ادب کن حیا از پیمبر

بیاد آور آخر ز روز شماره

دریغا که اذن از حسین نیست بر من

نمایم به تو جنگ از هر کناره

 

امام حسین:

بده ره روم یا فرنگ یا به بطحا

ز دور حریمم نما تو کناره

ایا حر بترس از خدا و پیمبر

چه گویی جوابش به روز شماره

 

حر:

نه ره در فرنگت دهم نی به بطحا

ندارم به جز کشتنت هیچ چاره

پی منع آب فرات آورید رو

گروهی پیاده گروهی سواره

 

عباس:

مرخص شوم گر ز شاه شهیدان

کنم جسمت از کینه من پاره پاره

بکن شرم از روی سبط پیمبر

ببر لشگرت را کنون بر کناره

 

امام حسین:

ایا حر نما خوف از روی محشر

در آن روز نبود دگر راه چاره

هر آن کار خواهی نما تو به دنیا

ولیکن بترس از غم روز فردا

 

حر:

خدایا تو دانی که گفتم زبانی

نکردم من از خواهش دل اشاره

مزن این قدر طبل آشوب و کینه

مبادا بترسد به خیمه سکینه

چنان دل نسوزد به فرزند زهرا

مگر آنکه باشد دل از سنگ خاره

مبادا که ترسیده باشند طفلان

نمایید از خیمه گاهش کناره

«یابن خیرالمرسلین آتش زدی بر پیکرم

بی‌سبب بردی در این هنگامه نام مادرم

این سخن را گر کس دیگر نمودی آشکار

پیکرش چاک می‌کردم به تیغ آبدار

اما چه تو زاده بتولی

شمع دل دختر رسولی

هم بانوی بانوان خلد است

هم سیده زنان خلد است

اگر کس دیگر ای افتخار اهل زمن

ادا نمود به این نحو نام مادر من

منم عوض به او ناصواب می‌گفتم

در مقاتله را با عتاب می‌سفتم

بریده باد زبانم اگر به بد برم نامش

به غیر آنکه نمایم همیشه اکرامش

 

امام حسین:

گر تو میدانی که باشد مادرم خیرالنساء

باب من باشد علی آن شهسوار لافتاء

گر مرا تو راکب دوش پیمبر دیده‌ای

پس چه می‌خواهی که سد راه من گردیده‌ای

 

حر:

شها از قول و فعل خود هراسانم غلط کردم

سیه رویم گنه کردم پشیمانم غلط کردم

به دین جد تو اقرار دارم نیستم کافر

کنم حمد خداوندی مسلمانم غلط کردم

ندانستم چه گفتم خویش را گم کرده‌ام شاها

نمی‌دانم حدیث خویش می‌دانم غلط کردم

 

امام حسین:

عفو کردم جرم تو ای مومن پاک اعتقد

ای جوان باحمیت رحمت حق بر تو باد

از ره پاک اعتقادی سوی انصاف آمدی

عاقبت بد طینتی بکذاشتی پاک آمدی

 

حر:

بریده باد دو دست حر ای نکومنظر

اگر که تیغ کشم بر تو ای امام بشر

ولیک لشگرم از تشنگی هراسان است

اگر که آب دهی بر من عین احسان است

 

امام حسین:

خطاب من به تو ای نور دیده‌ام اکبر

دهید آب روان را به جمله لشگر

چرا که جمله لشگر ستاده حیرانند

ز سوز تشنه لبی جملگی در افغانند

 

علی‌اکبر:

پیش آیید و ستانید ز ما جام پر آب

که ز گرما شده‌اید ای سپه کینه کباب

آب نوشید و بر اولاد علی جنگ کنید

سر ره بر پسر شیر خدا تنگ کنید

 

امام حسین:

بیا برادرم عباس ای نکو منظر

ببر تو آب روان از برای این لشگر

دهید آب چه از آدم و چه از حیوان

وصیت است ز جدم گرامی مهمان

 

عباس:

آبی بنوشید ای خیل لشگر

هستید تشنه جمله سراسر

فردا به میدان بهر کف آب

ببرید از کین دستم ز پیکر

 

امام حسین:

بیا به نزد من ای حر نامدار دلیر

ز دست من تو همین جام پرگلاب بگیر

بنوش آب روان ای حر نکو منظر

زنید در عوضش تیر بری علی‌اصغر

 

حر:

مرحمت بین که در این وادی پر خوف و محن

می‌دهد آب حسین بر علی بر دشمن

آنکه شمشیر کشیدی به رخش آبش داد

آنکه گرید ز غمش کی رود او را از یاد

 

امام حسین:

بیا ز بهر خدا ای حر نکوکردار

ببر تو لشگر خود را کنون دمی به کنار

 

حر:

ای سپه یک دم بیاسایید شب نزدیک شد

از تف آه سپه روی زمین تاریک شد

صبح چون گردد کمر بندیم بهر کارزار

ره باین لشگر ببندیم از یمین و از یسار

 

امام حسین:

برو به یک طرف و ای جوان نماز نما

رخ نیاز به درگاه بی‌نیاز نما

رسیده وقت نماز خدای فرد مجید

ایا جمیع محبان تمام صف بکشید

که تا نماز نماییم این زمان یکسر

کنیم روی به درگاه خالق اکبر

 

حر:

از آنکه سبط رسولی و مقتدای و امامی

از اینکه بر همه خلق جن و انس امامی

تو پیش باش که بهر نماز بر داور

شوند مقتدی ای مقتدای عصر دو لشگر

 

امام حسین:

شوم فدای تو ای نور دیده‌ام اکبر

زبان به ذکر اذان کن بلند جان پدر

 

(شبیه علی‌اکبر اذان می‌گوید)

 

ابن سعد:

خطاب من به تو باد ای حر نکو منظر

قلیل لشگری آید مرا به مد نظر

بیان نما که تو این خیمه و سپاه از کیست؟

نزول کرده در این دشت پر جفا از کیست

 

حر:

یقین بدان تو ایا ابن سعد این لشگر

بود از آن حسین نور دیده حیدر

که آمده ز مدینه در این زمین بلا

بود به همره او عترت رسول‌الله

 

ابن سعد:

سردار لشگر ای حر فرخنده گوش دار

آیم ز نزد ابن زیاد ستم شعار

این نامه گفته است زبانی به شور و شین

زنهار رخ متاب تو از کشتن حسین

 

حر:

ای وای، من کجا و چنین کار الامان

کی جنگ می‌کنم به حسین شاه انس و جان

کی تیغ برکشم به حسین شاه تاجدار

گردم به حشر نزد پیمبر ذلیل و خوار

 

امام حسین:

ای حر چه نامه‌ای است که می‌خوانی از وفا

گویا که باشد این رقم از بهر قتل ما

 

حر:

بستان تو نامه را به فدای تو جان من

بر خوان تو شرح نامه بیان کن به انجمن

خطاب من به تو ای ابن سعد کفر شعار

تو با سپاه خودت گوشه‌ای بگیر قرار

 

امام حسین:

ایا گروه محبان و دوست دارانم

برادران و عزیزان و جمله یارانم

خبر کنم همگی را من امشب ای یاران

رسید لشگر ابن زیاد بی‌ایمان

کند محاربه فردا به من در این صحرا

یقین شوید شما کشته جملگی ز وفا

شب است و لشگر کفر رفته‌اند ز خواب

هر آنکه میل به رفتن کند رود به شتاب

من پرده می‌کشم به رخ خود به حالتی

هر کس می‌رود برود بی‌خجالتی

فغان و آه که رفتند یاوران یک سر

گذاشتند مرا در میان این لشگر

کسی نگفت که آخر حسین مسلمان است

اگر امام نباشد ز اهل ایمان است

 

زینب:

الله این بهار غم آل مصطفی‌ست

زینب یقین به این همه اندوه مبتلاست

زینب کند چه چاره چه خاکی کند به سر

دور از مدینه گشته بی‌یار و دربدر

برخیزم و به خیمه روم، ای غریب من

در این سفر اسیری و خواری نصیب من

 

امام حسین:

به غیر کشته شدن نیست چاره دیگر

اجل کنون نکند از شما کناره مرا

برای کشته شدن نیست آه می‌ترسم

از آنکه طعنه دشمن کشد دوباره مرا

 

زینب:

ای آسمان چگونه حسین را نظر کنم

برگو چگونه خاک سیاهی به سر کنم

رفتند لشگرش همه یکباره از برش

بی‌یاریش ز جور تو تا کی نظر کنم

 

شمر:

یاران زنید طبل که شد موسم جدال

گفتند ز شور طبل بر افلاک قیل و قال

خطاب من به تو ای ابن سعد بد بنیاد

ز کوفه می‌رسم این دم به حکم ابن زیاد

منم بزرگ عراق و منم دلیر یمن

منم دلاور ایام، شمر ذی‌الجوشن

ز بهر قتل حسین بسته‌ام کمر را تنگ

تو هم ببند کمر را که گشته موسم جنگ

 

ابن سعد:

بیا تو شمر به حق خدا و پیغمبر

مکن جدال تو با سبط ساقی کوثر

چگونه تیغ کشم ای لعین نامقبول

چه سان به روز جزا می‌دهم جواب رسول

بترس از غضب کردگار لیل و نهار

نما تو شرم ز جدش محمد مختار

 

شمر:

باید شود شهید گل باغ نشأتین

باید به خون خود بزند دست و پا حسین

من می‌کشم حسین و همه یاران او

من می‌برم به شام همه خواهران او

گر دوستی تو به آن شاه بی‌معین

کن این رقم مطالعه مضمون آن ببین

تا من کنم عیال حسین جمله دربدر

تا من کنم سکینه آن شاه بی‌پدر

 

ابن سعد:

ای شمر آتش غضبت شعله‌ور شده

دانم که ذات تو به حسین کینه‌ور شده

ای شمر خواستم که میان دو پادشاه

صلحی دهم به فکر نه با لشگر و سپاه

مانع شدی که خیر نبینی به نشأتین

کردی مرا شریک تو بر کشتن حسین

کی می‌کنی تو جنگ به آن شاه لافتا

کی می‌کنی تو جنگ به آن بدر انما

 

شمر:

این لحظه عرش را به تزلزل درآورم

دست ستم ز جیب تحمل درآورم

باید که حمله بر شه عالی مقام برد

بادی که دختران حسین را به شام برد

باید یورش برم به سراپرده حسین

باید که افکنم به جهان بانگ شور و شین

ای غضنفر فرنکو انفاس

شیر میدان پر دلی عباس

روز جنگ است جنگ باید کرد

کوشش نام و ننگ باید کرد

از دم تیغ گاو ماهی را

اندر این رزم رنگ باید کرد

 

عباس:

اعوذبالله من‌الشیطان الرجیم

بسم‌الله الرحمن الرحیم

نصر من الله و فتح قریب

ای بی‌ادب از جنگ مرا ترسانی

عباس دل از کف ندهد می‌دانی

 

شمر:

این سخن‌ها ندهد سود دیگر ای عباس

شو مهیای جدال ای شه اورنگ اساس

یا نمایید شما بیعت و فارغ گردید

دیگرم نیست به تو گفت و شنود ای عباس

 

عباس:

یا صاحب ذوالفقار وقت مدد است

یا والی هفت و چهار وقت مدد است

 

حر:

تا زنده است حر تو چرا جنگ می‌کنی

تیغ پدر به خون خسان رنگ می‌کنی

یک لحظه‌ای بگیر تو آرام از وفا

تا من کنم نصحیت این قوم بی‌حیا

 

عباس:

من زنده باشم بشود خواهرم اسیر

این ننگ را به خود نپسندم ز چرخ پیر

من زنده باشم و بشود دختر حسین

عریان و سر برهنه به دست مخالفین

یا والی الولایت و یا والی الولی

یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی

 

حر:

تو را قسم بر مرتضی علی عباس

مکن مقاتله با این گروه، حق نشناس

بیا ز من بشنو شمر مرتد کافر

مکن محاربه با سبط والی داور

مگر تو شرم نداری ز سید ثقلین

حیا نما ز رخ شاه دین امام حسین

 

شمر:

استغفرالله این تو بگو چون که نگذرم

باید سر حسین علی را ز تن برم

باید نهال قامت عباس و اکبرش

از تیغ و نیزه بیفتد در برش

 

حر:

گر اذن حرب داشتم از شاه تاجدار

بنمودمت به طعمه شمشیر آبدار

برو به یک طرف ای ظالم زنا زاده

که گشته آتش دوزخ برایت آماده

ای ابن سعد با تو مرا هست حاجتی

از من نهان مکن تو اگر پاک طینتی

خواهد حسین که باز رود جانب وطن

راهش نمی‌دهی تو چرا بازگو به من

 

ابن سعد:

بدان مامورم ای حر دلاور

برای قتل فرزند پیمبر

نمایم کربلا را دشت و گلزار

به خون سروران آل اطهار

منم مامور غیر از جنگ کردن

تو هم امداد کن بر قتل دشمن

 

حر:

ای ناکس این نفاق و عداوت چرا کنی

خود را چه سان شریک به خون خدا کنی

از حق بترس مانع راه حسین مشو

از بهر این دو روزه به خون حسین مرو

 

ابن سعد:

تو می‌گویی که با سبط پیمبر ترک دعوا کن

ز دنیا بگذر و تا می‌توانی فکر عقبی کن

بزن بر طبل ای مغنی بگو تا کی تو در خوابی

زمان جنگ شد اسباب جنگم را محیا کن

 

حر:

چون که از من نشنیدی سخن راه صواب

خود تو دانی و صف محشر و دیوان حساب

اسب من آب نخورده است ز صبحی تا حال

می‌روم آب دهم اسب خود را از آب زلال

هر که با ماست بیاید که حسینی شده‌ایم

سیدینی، سندینی، نیرینی شده‌ایم

 

مصعب:

ای برادر ز چه رو هست که سرگردانی

چیست تعجیل که آشفته فرس می‌رانی

از چه بابت ز دلت واهمه و جوش و خروش

از غم کیست چنان مضطرب و نالانی

 

حر:

ای برادر من به کار خویش حیران مانده‌ام

در زمین کربلا سر در گریبان مانده‌ام

عشق می‌گوید که فرزند و زنت در آتش است

عقل می‌گوید به راه دوست سر دادن خوش است

سخت آشوبی به پا شد از جفای کوفیان

مانده‌ام سرگشته در کار خود ای آرام جان

 

مصعب:

جانا به مصلحت بنشین ساعتی به دشت

 

حر:

ای نور دیده کار من از مصلحت گذشت

 

مصعب:

منظور خود بگو که من او را روا کنم

 

حر:

خواهم که در رکاب حسین جان فدا کنم

 

مصعب:

یک دم بیا که دست من از دامنت برید

 

حر:

ترسم که من نرفته حسینم شود شهید

 

مصعب:

فکری نما بگو به طفلان ناصبور

 

حر:

ای نور دیده حسرتشان می‌برم به گور

 

مصعب:

یک دم بیا که تیر امیدم ز شست رفت

 

حر:

فکری نما که سبط پیمبر ز دست رفت

 

مصعب:

من بی‌تو چون به جانب اهل حرم روم

 

حر:

بگذار تا فدای علی‌اکبرش شوم

 

مصعب:

تو می‌روی و طفل خودت خون جگر شود

 

حر:

ترسم سکینه طفل حسین دربدر شود

 

مصعب:

با من بگو اگر که تو داری وصیتی

 

حر:

خواهم کنی به مادر پیرم حمایتی

 

مصعب:

جان اخا از این کلامت امان امان

 

حر:

عرض و سلام من به بر مادرم رسان

 

مصعب:

گر هست مطلب دیگر از من سوال کن

 

حر:

با مادرم بگو که حر خودت را حلال کن

 

مصعب:

شوم فدای تو من هم دلم ز جان سیر است

مرا هوای دم تیغ و تیز شمشیر است

دیگر برای چه داری درنگ ای نومید

بیا رویم به دولت سرای شاه شهید

 

حر:

الا ای حر از خود نداری خبر

نشین و تقاضای گردون نگر

نشین و نما با خود اندیشه‌ای

به باغ نهالت بزن تیشه‌ای

شود دست‌های تو ای حر جدا

اگر دست عباس سازی جدا

خورد بر دلت خنجر جانگزا (جانگداز)

اگر عیش قاسم نمایی عزا

الهی شوی در دو عالم ذلیل

اگر اکبرش را نمایی قتیل

الا حر ز عمرت شوی ناامید

نمایی حسین را اگر تو شهید

الهی شود اهل بیتت اسیر

اگر زینبش را نمایی اسیر

شود دخترانت اسیر ظلم

اگر بر سکینه نمایی ستم

الا ای پسر جان بیا از وفا

که شمشیر بندم کمر مرتو را

بپوشم جمله کفن از وفا

به سوی حسین آوریم التجا

 

مصعب:

کفن به گردن خود می‌کنم ز راه وفا

که جان فدای حسین سازم آن شه والا

زهی سعادت و اقبال ای ضیاء دو عین

که ما شویم فدای حسین شه کونین

 

حر:

آمدی ای حر فرخنده لقا جنگ حسین

آمدی جنگ نمایی به شه بدر و حنین

مادرت کاش نشیند به عزایت ای حر

خاک عالم به سر مهر و وفایت ای حر

زره و خود نیاید به جهان کار دیگر

سر برهنه بروم نزد شه بی‌لشگر

ای برادر تو بیا یک دمی از راه وفا

کن روا مطلبم از مهر تو ای جان اخا

 

مصعب:

مطلبت چیست ایا نور دو چشمان ترم

تا برآرم من دلخسته محزون ز کرم

 

حر:

گفت ابن سعدم از حیله بازی

باید حسین را مقتول سازی

حسین غریب است لشگر ندارد

سلطان خوبان یاور ندارد

 

مصعب:

خاک دو عالم بر فرق مصعب

جان من آمد زین غصه بر لب

حسین غریب است یاور ندارد

سلطان خوبان لشگر ندارد

 

حر:

چاره چه باشد جانا به دوران

گرداب فکرم در این بیابان

حسین غریب است لشگر ندارد

سلطان خوبان یاور ندارد

 

مصعب:

عاقل پسندد هرگز برادر

ما زنده باشیم در خاک یکسر

حسین غریب است یاور ندارد

سلطان خوبان لشگر ندارد

 

حر:

ترسم برادر از ضرب خنجر

عباس گردد چون مرغ بی‌پر

حسین غریب است یاور ندارد

سلطان خوبان لشگر ندارد

بربند چشمم جان برادر

ای نور دیده قرآن بیاور

حسین غریب است یاور ندارد

سلطان خوبان لشگر ندارد

 

مصعب:

بندم دو چشمت ای نور چشمان

قرآن بگیر این لحظه ز احسان

حسین غریب است یاور ندارد

سلطان خوبان لشگر ندارد

 

حر:

رو کن به سویش تا جان به تن است

قرآن به فرق و شمشیر در دست

حسین غریب است یاور ندارد

سلطان خوبان لشگر ندارد

 

مصعب:

شمشیر خود را ای نور چشمان

انداز گردن از راه احسان

حسین غریب است یاور ندارد

سلطان خوبان لشگر ندارد

 

حر:

انداز چکمه در گردن من

بربند دستم بر حق ذوالمن

حسین غریب است لشگر ندارد

سلطان خوبان یاور ندارد

 

مصعب:

این چکمه‌هایت ای زار افکار

بر گردن انداز با حالت زار

با دست بسته با آه و زاری

نزد شه دین کن التماسی

حسین غریب است یاور ندارد

سلطان خوبان لشگر ندارد

 

حر:

السلام اول شاه کم لشگر

ثانی التوبه توبه کردم

از کرم بگذر جرمم ای سرور

ای شه خوبان توبه کردم

شاه انس و جان توبه کردم

شاه مظلومان توبه کردم

چون در این کشور اول ای سرور

کردم آزرده خاطرت را

بگذر از جرمم توبه کردم

شاه انس و جان توبه کردم

حامی قرآن توبه کردم

رو سیاهم من بی‌گناهم من

رحمی ای مولا کن به حالم

بی‌پناهم من عذر خواهم من

ای شه خوبان توبه کردم

یک سر و یک جان بهر قربانی

چون تو مهمانی توبه کردم

از کرم بخشا جرمم ای مولا

در بر زهرا توبه کردم

یک سر و یک جان بهر قربانی

چون تو مهمانی توبه کردم

یک جوان دارم خواهش آن دارم

تا فدا سازم در ره اکبر توبه کردم

تا که جان دارم بر زبان دارم

شاه انس و جان توبه کردم

حق پیغمبر توبه کردم

شاه کم لشگر توبه کردم

شافع محشر توبه کردم

 

مصعب:

ای شه خوبان توبه کردم

شاه مظلومان توبه کردم

 

امام حسین:

ایا جوان ز چه رو دل‌شکسته می‌آیی

کفن به گردن و با دست بسته می‌آیی

سبب ز چیست که افکنده‌ای تو سر در پیش

گرفته مصحف و شمشیر در برابر خویش

نظاره کن به رخم بینم از چه نالانی

چه روی داده چه ابر بهار گریانی

 

حر:

یقین دانم که از من سرزده ای شاه تقصیری

کز آن تقصیر می‌دانم شما البته دلگیری

ز رنگ معصیت آئینه قلبم شده تاریک

به آب رحمتت محتاجم ای شاه از تو تطهیری

شفاعت گر نظر داری شفیع آورده‌ام قرآن

تلافی گر به سر داری عیان بر دست شمشیری

 

امام حسین:

خوشا سعادتت ای حر که رستگار شدی

مطیع امر خداوند کردگار شدی

گذشتم از سر تقصیرت ای خجسته لقا

بدان که توبه تو شد قبول درگه ما

بیا ز گردن تو حال چکمه بردارم

تو را از جمله یارانت دوست‌تر دارم

ولی بگو که کیانند این سه کس همراه

که آمدند به همراه تو به ناله و آه

 

حر:

شوم فدای تو ای نور دیده زهرا

همین سه کس که رسیدند به پابوس شما

مرا یکی است برادر یکی بود پسرم

یکی دیگر بود آقا غلام خوش جگرم

 

امام حسین:

گذشتم از سر تقصیر تو من ای یار

قبول توبه نمودم به خالق غفار

فدای جان تو عباس ای برادر جان

تو هم ز گردن معصب برآی بند گران

 

حر:

ایا مشرف معراج دوش پیغمبر

شوم فدای تو ای پادشاه کم لشگر

کسی که کرد در اول جفات من بودم

کسی که جان بسپارد برات من باشم

بده اجازه که جان را کنم به قربانت

فدای جان تو و دیده‌های گریانت

 

امام حسین:

که ای عزیز تو امروز تازه مهمانی

به نزد شاه شهیدان تو بهتر از جانی

تو باش ساعتی آسوده تا کس دیگر

رود محاربه این گروه بد اختر

 

حر:

خوش بود مهمان‌نوازی یا حسین

جا دهی از لطف مهمان را به فردوس برین

تشنه لب گردم فدایت ای شه با احترام

آب نوشم من ز دست ساقی کوثر مدام

 

امام حسین:

شرط مهمانی ارباب وفا این نبود

که چو مهمان برسد قهر کند مهمان را

میزبانی چون من و مثل تو مهمان عزیز

به دم تیر فرستم ز چه رو مهمان را

کنون که این همه داری هوای سرداری

بیا ز مهر بپوشم تو را کفن باری

 

حر:

شوم فدای تو ای پادشاه کرببلا

نما حمایت یاران من ایا مولا

ایا گروه غریبان خدا نگهدارت

خدا وجود شما از بلا نگهدارت

 

امام حسین:

برادر و پسرت ای حر نکو منظر

بود عزیز از قاسم و علی‌اکبر

برو که حضرت پروردگار یارت باد

در این سفر گل مقصود در کنارت باد

 

حر:

ایا سست عهدان بی‌اعتبار

خدا نشناسان بی‌ننگ و عار

منم حر شیرافکن نامدار

منم شیعه شاه دلدل سوار

منم آنکه از تیغ من بی‌درنگ

پرید است از روی افلاک رنگ

منم چاکر خاندان رسول

منم جان نثار عزیز رسول

شما را مگر از خدا شرم نیست

به دل رحم زین کار و آزرم نیست

 

شمر:

کدام ابله بگو این چنین کار کند

که نقد را بدهد نسیه اختیار کند

تمام حمله به حر آورید ای لشگر

زنید طبل و خروشید جملگی یکسر

 

حر:

ای ستمگر من ندانم از خدا برگشته‌ای

غافلی ای دون ز دین مصطفی برگشته‌ای

لعنت حق بر تو باد ای کافر شیطان‌پرست

گیرم از خود بگذرم تو از خدا برگشته‌ای

یا صاحب ذوالفقار وقت مدد است

یا والد هفت و چهار وقت مدد است

 

مصعب:

شوم فدای تو ای شاه مسند تمکین

فدای جان تو جان من حزین غمین

بده تو اذن که جان را کنم به قربانت

فدای جان تو و دیده‌های گریانت

 

امام حسین:

خوشا به حال تو مصعب که رستگار شدی

مطیع امر خداوند کردگار شدی

برو برو که خدا یار و یاورت باشد

جزای خیر تو با حی داورت باشد

 

مصعب:

ایا کوفیان ز حق بی‌خبر

برون رفته از دین خیر البشر

چه خواهید آخر ز جان حسین

که مقتل شدند یاوران حسین

حسین نور چشم پیمبر بود

حسین زاده شیر داور بود

زهی سرخ رو آن که در شأتین

شمارندم از یاوران حسین

منم مصعب آن نوجوان دلیر

که لرزد ز شمشیر من شرزه شیر

 

شمر:

ایا کوفیان مصعب آمد به جنگ

ز عمر گرامش بیامد به تنگ

بگیرید دو روی از چهار سو

تو طبال بنواز طبل عدو

 

مصعب:

شهنشاه دشت نجف یا علی

مه آسمان و شرف یا علی

 

شمر:

بگو شهاده سرت را ز تن جدا سازم

میان سر و تنت طرح دوری اندازم

 

مصعب:

روم ز شوق کنون جانب رسول‌الله

اقول اشهد ان لا اله الا الله

 

حر:

رسیدم برادر فدایت شوم

به قربان مهر و وفایت شوم

بیا تا به دوشم کشم نور عین

برم نعش تو من به نزد حسین

حسین جان ببین تو ز راه وفا

فدایی نمودم برادر تو را

بگردانمش دور عباس تو

شود جان به قربانی جان تو

به دور سرت گردم ای شاه دین

ببخشا گناه من دل غمین

در اول اگر من خطا کرده‌ام

در آخر سرم را فدا کرده‌ام

برادر فدای برادر تو را

نمودم به صد آه و شور و نوا

سر خود نمایم فدای سرت

به قربانی اکبر و اصغرت

 

امام حسین:

شود راضی از تو خدای جهان

برادر شهید از جفای خسان

 

حر:

دوباره روم سوی میدان جنگ

برآرم دمار از دل خار سنگ

دوباره رسیدم پی کارزار

ز جان شماها برآرم دمار

شهنشاه دشت نجف یا علی

مه آسمان و شرف یا علی

 

پسر حر:

چون که بابم رفته در میدان جنگ

زندگی دیگر مرا در زیر سنگ

می‌روم من اذن گیرم از وفا

از حسین شاهنشه کرببلا

ای به قربان غریبی‌ات حسین

جان فدای بی‌نصیبی‌ات حسین

اذن فرما بر من زار حزین

تا کنم جان را فدات ای دل غمین

 

امام حسین:

ای علی فرزند حر نامدار

زاده حر دلیر کامکار

خوش بود در کودکی قربان شدن

جان نثار حضرت جانان شدن

رو خدایت در پناهت ای پسر

عاقبت گردی به خون تو غوطه‌ور

 

پسر حر:

ای گروه بد سگالان غیور

گشته از راه حقیقت جمله دور

این حسین فرزند ختم‌الانبیاست

نور چشم حضرت خیرالنساست

زاده خرم سپهدار عرب

از ریاحی فخر دارم در نسب

 

شمر:

دلیران یکی طفل آمد به جنگ

که خود را نماید چو شیر و پلنگ

بود زاده حر گرد دلیر

که باشد به میدان عجب نره شیر

نسازید بر کشتن او درنگ

زنید از برایش کنون طبل جنگ

 

پسر حر:

هر که باشد شیعه خاص حسین

برکشد از دل نوای یا حسین

 

حر:

از علی آید صدای یا علی

یا علی گوید به آواز جلی

ای پسر قربان بازویت پدر

خوف از دل دور کن جان پدر

ای پسر برگو به آواز علی

یا علیا یا علیا یا علی

 

پسر حر:

ای پدر بنگر تو بر من از وفا

در میان این لعینان دغا

جنگ سازم تا کنم جان را فدا

در نثار پادشاه کربلا

هر زمان گو به آواز جلی

یا علیا یا علیا یا علی

 

حر:

من به قربان صدایت ای پدر

دست بالازن ایا نور بصر

تا که جان داری به راه دوست گوش

باده عشرت ز جام نازنوش

یا علی برگو به آواز جلی

یا علیا یا علیا یا علی

 

پسر حر:

دست بالا می‌زنم از بهر جنگ

زندگی دیگر مرا در تنگ و ننگ

ای پدر بنگر به آواز جلی

بر زبان من بود نام علی

 

حر:

یا علی ای حیدر لشگر شکن

یا علی باب حسین و هم حسن

یا علی نصرت ببخشا بر پسر

جان نثاری می‌کند همچون پدر

بر تو من امیدوارم یا علی

یا علیا یا علیا یا علی

 

پسر حر:

من دیگر یاور ندارم یا حسین

کن نظر بر حال زارم یا حسین

باب من بی‌کس بود نور دو عین

هر دو ما گردیم به قربان حسین

هر زمان گویم به آواز جلی

یا علیا یا علیا یا علی

 

شمر:

ایا گروه بگیرید نقد جانش را

به خاک تیره نشانید یاورانش را

 

پسر حر:

هر که باشد شیعه خاص علی

برکشد از دل صدای یا علی

 

شمر:

بگو شهاده سرت را ز تن جدا سازم

میان سر و تنت طرح دوری اندازم

 

پسر حر:

روم ز شوق کنون جانب رسول‌الله

اقول اشهد ان لا اله الا الله

 

حر:

رسد صوت فرزندم این دم به گوش

که بردست از دل مرا صبر و هوش

خدایا گواهی که با شور شین

پسر را نمودم فدای حسین

نیامد صدای جوانم امان

گمان شد به قربان شاه جهان

کجایی علی جان فدایت شوم

به قربان مهر و وفایت شوم

ندارم دیگر چاره با اشک و آه

بجز آنکه گردم در و دشت را

علی داغ تو قد بابت شکست

دوباره بیارم به شمشیر دست

دوباره کنم جنگ از پر دلی

که شاید بیابم نشان از علی

شه لافتا یا علی یا علی

مه انما یا علی یا علی

در این جا زند موج خون از چرا

یقین کشته گشته است آن باوفا

از این خون تازه عیانم شده

از این جا عبور جوانم شده

ببوسیم تو را خاک نیکو سیر

که شاید نشانی دهد از پسر

دهد بوی فرزندم این خاک آه

یقین کشته گشته است آن با وفا

عزیزان همین نقش طفل من است

همین بره قربانی اکبر است

حلال‌زاده پسر جان خوشا به احوالت

شهید راه حسین گشته‌ای خوشا حالت

به دوشم بیا ای مرا نور عین

رسانم تو را من به نزد حسین

شه لافتا یا علی یا علی

مه انما یا علی یا علی

حسین جان نظر کن به این نوکرت

ببین بره قربانی اکبرت

حسین جان نگر حال من از وفا

پسر را نمودم به راهت فدا

یا حسین از نوکرت راضی شدی

راضی از این نوع جانبازی شدی

عزیز فاطمه از من رضا شدی یا نه

به حشر می‌رسدم خون بها بگو یا نه

 

امام حسین:

خدا راضی از تو است ایا نوجوان

که دیدی پسر را به خونش تپان

جزای تو با جد من مصطفی

که کردی پسر را به راهم فدا

 

حر:

خدایا شکر بر مطلب رسیدم

پسر را پیش چشمم کشته دیدم

رضایم از تو ای آرام جانم

همین دم من به نزدت میهمانم

روم بار دیگر بر سوی میدان

نمایم جان فدای شاه خوبان

یا صاحب ذوالفقار وقت مدد است

یا والد هفت و چهار وقت مدد است

 

شمر:

ایا پر دلان حر به جنگ آمده

ز کوهسار خونین پلنگ آمده

نسازید بر کشتن او درنگ

نوازید از هر طرف طبل جنگ

 

حر:

ایا امام جهان ای شه سپهر جناب

بیا فدای سرت حر کشته را دریاب

به روز حشر شفیعم شود حسین به خدا

اقول اشهد ان لا اله الا الله

محمد است رسول و علی ولی‌الله

 

امام حسین:

ای طایر روضه جنان حر شهید

شهبال شکسته از خسان حر شهید

رفتی به جنان خوشا به احوالت باد

دل کندی از این جهان حر شهید

http://baghdamghan.blogfa.com/post-91.aspx