شب و روزدهم محرم بياد عاشوراي امام حسين عليه السلام

 

 

وقایع عصر تاسوعا و شب عاشورا در کربلا

وقایع عصر تاسوعا در کربلا

شمربن ذی الجوشن با هزار نفر در روز تاسوعا وارد کربلا شد. دستور عبیدالله بن زیاد هم بسیار اکید و شدید بود که به سرعت و فوریت باید اجرا بشود. عصر روز نهم است. عمربن سعد برای اینکه از شمر کم نیاورده باشد و برای اینکه نزد ابن زیاد شهادت بدهند که دستور شما را خیلی خوب اجرا کرد فورا دستور داد که به لشکریان بگویید که حرکت کنند و همین الآن حمله کنند. نزدیک غروب آفتاب است. امام حسین علیه السلام در آن وقت در جلو یکی از خیمه ها در حالی که شمشیر و سرش را روی زانوهایش گذاشته و نشسته بود و دستهایش را روی شمشیر و سرش را روی دستش تکیه داده بود خوابش برده بود. یک وقت صدای همهمه لشگر و صدای سم اسبها و صدای بهم خوردن اسلحه برخاست و سی هزار نفر مکمل شده بودند، درست مثل دریایی که موج بزند و بخروشد.

000000000000000000000000000000000000000000

عصرپنج شنبه نهم محرم بود كه عمر سعد فرمان حمله داد و لشكربه حركت درآمد امام ع درآن ساعت دربيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده و خواب خفيفي بر چشمانش مستولي شده بود زينب كبري ع سروصداي لشكرعمرسعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد بنزد امام ع آمد و عرضه داشت برادر اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده امام ع سربرداشت اول اين جمله را گفت :

اني رايت رسول الله ص في المنام فقال لي انك صائرالينا عن قريب .

فورا اباعبدالله از جا حرکت کرد و فرمود برادرم عباس بن علی بن ابیطالب بیاید. اباالفضل آمد با دو سه نفر از بزرگان و خیار صحابه که از مشاهیر دنیای اسلام بودند، مثل جناب حبیب بن مظهر و جناب زهیربن قین. اینها همه صحابه پیغمبر بودند.

سپس برادرش ابوالفضل ع را خطاب كردو گفت اركب بنفسي انت يا اخي حتي تلقاهم فتقول لهم ما لكم و ما بدالكم و تسئلهم عما جاء بهم .

طبق فرمان امام ع حضرت ابوالفضل با بيست تن كه زهيربن قين و حبيب بن مظاهر نيز درميان آنان ديده ميشد بسوي دشمن حركت نموده ودرمقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سؤال نمود.

لشكريان عمر سعد در جواب او گفتند : اينك از سوي امير (ابن زياد ) حكم تازه اي رسيده است كه بايد شما بيعت كنيد والا همين الان وارد جنگ خواهيم گرديد .

حضرت ابوالفضل ع بسوي امام برگشت و پيشنهاد آنان را بعرض آنحضرت رسانيد امام ع درپاسخ وي چنين فرمود:

ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة وتدفعهم عنا العشية نصلي لربنا اليلة وندعوه ونستغفره فهو يعلم اني احب الصلوة وتلاوة كتابه وكثرة الدعاء والاستغفار

فرمود: اما تسلیم، محال است که من دست تسلیم .... (گریه استاد) من می جنگم تا در راه خدا شهید بشوم، ولی فقط یک موضوع هست تو با اینها در میان بگذار و آن اینکه الآن سرشب است، جنگ را بگذارند برای فردا. برادر جان! خدا خودش می داند که من که این جمله را می گویم نه برای این است که می خواهم شهادت را به تأخیر انداخته باشم بلکه می خواهم امشب را تا صبح با خدای خودم نماز بخوانم و راز و نیاز کنم. حضرت ابوالفضل برگشتند و فرمودند: برادرم می گوید من جنگ را انتخاب کردم ولی ما فقط یک استدعا از شما داریم، می پذیرید یا نه؟ و آن این است که امشب را به ما مهلت بدهید.

ابوالفضل ع برگشت و تقاضاي مهلت يك شبه نمود عمر سعد چون درقبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكرمطرح و نظرآنان را جويا گرديد

پس عباس علیه‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟!

عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مى‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!

قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.

ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.

و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت و شما رابه حال خود باقي نخواهيم گذاشت.وجنگ است كه سرنوشت شما را تعين خواهد نمود .                                                   « سخنان حسين بن علي ع / 191 »

 

 

00000000000000000000000

فهرستي ازوقایع شب عاشورا در کربلا

خطبه امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

اعلام حمایت اصحاب از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت فرزندان عقیل از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت مسلم بن عوسجه از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت اصحاب از امام « زهیر بن قین »

اعلام حمایت محمد بن بشیر حضرمی از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت قاسم بن حسن از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت سعید بن عبدالله حنفی از امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام و نمایاندن جایگاه اصحاب در بهشت

بشارت امام حسین علیه السلام به یاران خود

ترفند امام حسین علیه السلام برای جلوگیری از شبیخون سپاه عمر سعد

راز و نیاز امام حسین علیه السلام و اصحابش در شب عاشورا

بی تابی زینب سلام الله علیها در شب عاشورا

غسل شهادت اصحاب امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

پیوستن گروهی از لشگر عمر سعد به سپاه امام حسین علیه السلام

برخورد بریربن خضیر با نگهبان دشمن

اصحاب امام حسین علیه السلام و شوق شهادت

اعلام حمایت اصحاب امام حسین علیه السلام در کنار خیمه ها

رؤیای امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

000000000000000000000000000000000000

امام حسین علیه السلام در شب عاشورا برای شهدای عاشورا گواهی صادر کرده است که نشان دهنده مقام و مرتبت آنها است. شهدا در میان همه صلحا و سعدا می درخشند، و اصحاب امام حسین در میان همه شهدا. میدانید چه فرمود و چه گواهی صادر کرد؟ در آنشب بعد از آنکه در مراحل سابق غربالهایی شده بود و آنهائیکه لایق نبودند رفته بودند و لایقها مانده بودند، باز لایقها را برای آخرین بار آزمایش کرد. دیگر در این آزمایش یک نفر هم رفوزه نشد.

در شب عاشورا چه کرد؟ «فجمع اصحابه " عند قرب الماء " یا " عند قرب المساء "» (دو جور نوشته اند) آنها که گفته اند " عند قرب الماء " یعنی خیمه ای داشت اباعبدالله، که در آن خیمه مشکهای آب بود، آن خیمه اختصاص داشت از روز اول برای مشکها که از آب پر میکردند و در آن خیمه می گذاشتند، آن خیمه را میگفتند خیمه " قرب الماء " یعنی خیمه مشکهای آب. اصحاب خودش را در آنجا جمع کرده بود، حالا چرا آنجا جمع کرد من نمی دانم. شاید به این جهت که آن خیمه در آن شب دیگر محلی از اعراب نداشت، چون مشک آبی دیگر آنجا وجود نداشت. حداکثر آب داشتن همان بوده که ارباب مقاتل معتبر نوشته اند در شب عاشورا، حضرت اباعبدالله فرزند عزیزش علی اکبر را با جمعیتی فرستادند و آنها موفق شدند و از شریعه فرات مقداری آب آوردند و همه از آن آب نوشیدند، بعد فرمود: با این آب غسل کنید و خودتان را شستشو بدهید و بدانید که این آخرین توشه شماست از آب دنیا و اگر آن جمله عند "قرب المساء" باشد یعنی نزدیک غروب آنها را جمع کرد.

به هر حال اصحاب را جمع کرد و خطبه ای خواند که بسیار بسیار غرا و عالی است. این خطبه عطف به حادثه ای بود که در عصر همان روز پیش آمده بود. شنیده اید که در عصر تاسوعا تکلیف یکسره شد و فقط مهلتی داده شد برای فردا، تکلیف قطعی بود، بعد از قطعی شدن تکلیف ابا عبدالله اصحاب را جمع کردند. راوی امام زین العابدین علیه السلام است که خودشان آنجا بوده اند، میفرماید: آن خیمه ای که امام علیه السلام اصحاب خود را در آن خیمه جمع کرد مجاور خیمه ای بود که من در آنجا بستری بودم. پدرم وقتی اصحابش را جمع کرد، خدا را ثنا گفت: «اثنی علی الله احسن الثناء و احمد علی السراء و الضراء اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة - و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین؛ خدا را به بهترین وجه ستایش می کنم و او را در راحتی و سختی می ستایم. بار خدایا ترا سپاس می گویم که ما را با نبوت کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و ما را آشنای به دین قرار دادی».

امام علیه‏السلام یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند. على بن الحسین علیه‏السلام مى‏فرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى که بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مى‏فرمود: "اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لک من الشاکرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهل‌بیت ابر ولا اوصل من اهل‌بیتى فجزاکم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لکم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیکم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه و جملا و لیاخذ کل رجل منکم بید رجل من اهل‌بیتى فجزاکم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادکم و مدائنکم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیري."

من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.

خداى را ستایش مى‏کنم بهترین ستایش‌ها و او را سپاس مى‏گویم در خوشى و ناخوشي. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم که ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا کردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.  

اين یکی از شاهکارهاي اباعبدالله است که در همان شب همه یاران را جمع کرد. (مرد خدا را ببینید!) برای اینها خطابه خواند چه خطابه ای! اول حمد خدا را خواند، ثنای الهی کرد چه ثنایی! مثل کسی که در دنیا برای او هیچ گونه مصیبتی پیش نیامده است.

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد.

حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانی به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.

امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو کرد و فرمود:«ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم ».

آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه می گویند، ما بزرگ و آقا و عموی خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فدای تو می سازیم، و در رکاب تو می جنگیم تا به هر جا رفتی ما نیز همراه تو باشیم.

«فقبح الله العیش بعدک ».

در میان یاران غیر بنی هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه ای در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمی دارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم می باشد و گرنه سنگ به سوی آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمی دارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتی است که هرگز پایان ندارد.

پس از او «زهیر بن قین » برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیری نماید».

گروهی از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و برای همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت.

نیز روایت شده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزای خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمی کردند و آنچنان در سطح بالائی از روحیه شهادت طلبی بودند، که برای وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستی می کردند».

امام سجاد علیه السلام می فرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه ام نزد من بود و از من پرستاری می کرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکی از بی اعتباری دنیا است) خواند:

یا دهر اف لک من خلیل// کم لک بالاشراق و الاصیل// من صاحب او طالب قتیل// والدهر لا یقنع بالبدیل// و انما الامر الی الجلیل// و کل حی سالک سبیلی//

امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه ام زینب علیها السلام تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانست خودداری کند، گریه کنان بی تابانه به حضور امام دوید و گفت:

«وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنی الحیوه ...».

امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبر شکیبائی را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:

«لو ترک القطا لنام ».

زینب عرض کرد: وای بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپرده ای،و بندهای قبلم را گسته ای و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.

امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روی خواهر پاشید، و او را دلداری داد و فرمود: آرام باش ای خواهر، پرهیزگاری و شکیبائی را که خدا بهره ات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقی نمی ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانی باید به رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم اقتدا کنیم.

خواهرم تو را سوگند می دهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روی خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام می فرماید: آنگاه پدرم، زینب علیها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوی یارانش رفت.

(شب عاشورا امام بود که زینب را دلداری دهد و لی بعد از ظهر عاشورا چه کسی زینب علیها السلام را دلداری داد؟!).

امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به سامان دادن کارهای خودش پرداخت. عالمی بود این شب عاشورا: «ان ربک یعلم انک تقوم ادنی من ثلثی اللیل؛ قطعا پروردگارت می داند که تو نزدیک به دو ثلث از شب و گاه نصف آن یا ثلث آن را (به نماز) برمی خیزی (مزمل/20).

در این شب اباعبدالله کارهایی انجام داد. یکی از کارهایی که انجام داد این بود که فرمود خیمه ها را به سرعت بکنید، جابجا کنید، طنابهای خیمه ها را به یکدیگر نزدیک کنید به طوری که میخهای هر طناب در داخل خیمه دیگر کوبیده شود تا بین خیمه ها فاصله ای نباشد که کسی بتواند از وسط خیمه ها بکذرد. بعد هم دستور داد خیمه ها را به شکل نیم دایره در آن شب بپا کنند برای وضع خاصی و باز دستور داد در پشت خیمه ها یک خندق مانندی با بیل و کلنگ کندند، صحرا هم نیزار بود، از نی و هیزم و سوختنیها زیاد جمع کردند، فرمود امشب تا صبح اینجا را پر کنید. منظور این بود که فردا صبح این نی ها را آتش بزنند که دشمن از پشت سر نتواند حمله کند. این تدبیری بود که اباعبدالله برای اهل بیت و خاندانش ترتیب داد که لاقل تا اینها زنده هستند کسی از پشت سر نتواند بیاید متعرض حریم اباعبدالله بشود.

دیگر اینکه دستور داد همه شمشیرها را صیقل بزنند و اسلحه را آماده کنند، و همه اینها را در آن شب آماده کردند. مردی بود به نام جون بن ابی مالک ( هوی هم گفته اند). او یک آزاد شده ابوذر غفاری و از شیعیان خالص و مخلص اباعبدالله بود. اهل این کار بود، یعنی اسلحه ساز بود. این مرد کارش در آن شب این بود که اسلحه دیگران را آماده می کرد. خود حضرت می آمدند از کارش خبر می گرفتند، نظارت می کردند.

از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه ای که در روایت آمده:

ولهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.

همین آوای پر سوز که از دلهای پاکبازان و عاشقان خدا برمی خاست، باعث شد که سی و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند.

شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه خود بیرون آمد و برای شناسایی به طرف بیابان رفت و به بررسی بلندها و گوداها و فراز و نشیبهای بیابان پرداخت، نافع بن هلال می گوید: من پشت سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: برای چه بیرون آمده ای؟ عرض کردم: «از اینکه تنها بیرون رفتی پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکی است ».

امام فرمود: برای بررسی فرازها و گودالهای این بیابان آمده ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههای میدان را بشناسم.

نافع می گوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع می شود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: «آیا نمی خواهی شبانه بین این دو کوه بروی و جان خود را از این گیر و دار نجات دهی؟».

نافع تا این سخن را شنید، روی دو پای امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز می گفت: «مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئی با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم ».

سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر می گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده ای، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».

نافع می گوید: وقتی که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.

حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوی دشمن حمله می کردم.

گفتم: من گمان می برم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنی و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.

حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله می کردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.

حبیب برای آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: «ای گروه بانوان و حرم های رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم این شمشیرهای جوانمردان شما است که سوگند یاد کرده اند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزه های جوانان شما است که قسم خورده اند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینه های دشمن فرو کنند».

بانوان با گریه و ندبه از خیمه ها بیرون آمدند و گفتند: «ای پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید».

اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند (که آری ما عاشقانه از شما حمایت می کنیم و اشک شوق می ریزیم).

از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه السلام فرزندش علی اکبر را با سی سواره و بیست پیاده برای آب آوردن (به سوی فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: «برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهای خود را بشوئید تا کفن شما باشند».

نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده برای آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکی شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتی که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولی حق بردن آن را ندارید.

عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختی درگرفت، جمعی از دشمنان کشته شدند، ولی از اصحاب عباس علیه السلام کسی کشته نشد، و آنها مشکهای آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند.

«فلذا سمی العباس سقاء».

امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمه های خود را نزدیک هم کنند و خیمه های مردان را در جلو خیمه های زنان قرار دهند، و در پشت خیمه ها گودالی کندند و هیزم و نی در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشت خیمه ها به سوی خیمه ها هجوم بیاورد.

امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره کشید که آن را با بوی مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخی می کرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخی نیست:

بریر گفت: قوم من می دانند که من نه در جوانی و نه در پیری هل شوخی نبوده ام، اکنون که می بینی شادی می کنم از این رو است که می دانیم شهید می شودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهای بهشت بهره مند می شوم.

از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم جوانان بنی هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن می گوید، و به آنها می فرماید: «ای برادرانم و ای پسر عموهایم! فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی که به میدان رزم می شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنی هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند ...».

جوانان بنی هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو می باشیم ».

حضرت زینب علیها السلام می گوید: از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر بنی هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها می گوید: «فردا وقتی که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنی هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنی هاشم، از سادات و بزرگان ما می باشند ...».

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است » و به آن وفا کردند.

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام اندکی خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانی به من روی آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگی دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت تر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردی مبتلا به پیسی است، باز در عالم خواب رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم را با جمعی از اصحاب دیدم، فرمود: «ای پسرک من، تو شهید آل محمد هستی، و اهل آسمانها از آمدن تو شادی می کنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشته ای است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزی نگهدارد».

این خوابی را که دیده ام حاکی است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است.

(منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی - ترجمه ارشاد مفید ج 3 / ص 93 - 95 - بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم ص 118 - مقتل الحسین مقرم ص 262 – 263 - مثیر الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1 - کبریت الاحمر ص 479.

 

 

0000000000000000000000000000000000000000000000000000

دور انديشي و تدبير امام حسين(ع) در شب عاشورا - سال 61 هجري قمري

امام حسين(ع) پس از اطمينان از عدم حمله دشمن در عصر روز نهم محرم و در شب عاشورا، فرصتي يافت تا با يارانش به گفت و گو پرداخته و امور سپاه را تنظيم و به عبادت و تهجّد خود بپردازد و براي روز بعد، خود را از هر جهت آماده نمايد. در اين جا وقايع شب عاشورا را فهرست وار به استحضار مي رسانيم:

1- خطبه امام حسين(ع).

امام حسين(ع) در شامگاه روز تاسوعا، يارانش را در خيمه اي بزرگ گرد آورد و براي آنان خطبه اي خواند و در بخشي از آن فرمود: اما بعد، من ياراني باوفاتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و خويشاونداني نيكوكارتر و به حقيقت نزديكتر از خويشاوندان خود نمي شناسم، خدا شما را از جهت من، پاداش نيك عطا فرمايد. ياران من! بدانيد يك امشب، بيشتر در اين جهان به سر نخواهيم كرد و فردا از دست اين مردم، جان به سلامت نخواهيم برد. من به شما اجازه مي دهم كه همگي از اين سرزمين بيرون رويد و من بيعت خود را از شما برداشتم و اينك شب تاريك است و شما مي توانيد با كمال آسودگي خود را از چنگال دشمن برهانيد.

پس از سخنان آن حضرت، حاضران در مجلس از جمله برادران، فرزندان، برادر زادگان و عموزادگان آن حضرت، يكي پس از ديگري داد سخن داده و عرض كردند كه ما هرگز چنين نخواهيم كرد و تا زنده ايم، تو را تا آخرين قطره خونمان ياري خواهيم نمود.

پيش از همه، برادرش حضرت عباس(ع) سخن گفت و وفاداري و پايداري خويش را ابراز داشت. سپس ساير ياران امام حسين(ع) به وي اقتدا كرده و هر كدام به نوعي وفاداري خويش را اعلام كردند و از تنها گذاشتن آن حضرت و رفتن از سرزمين كربلا امتناع نمودند.

2- سفارش امام حسين(ع) به خواهرش زينب كبري(س).

حضرت زينب(س) هنگامي كه متوجه حالات امام حسين(ع) گرديد و يقين حاصل كرد كه وي از دنيا قطع اميد كرد و آماده لقاي الهي شده است، بسيار نگران و سراسيمه شد و به نزد آن حضرت رفت و عرض كرد: اي كاش مرگ مرا در مي يافت و به زندگي ام پايان مي داد و من شاهد چنين روزي نبودم. امروز گويا مادرم فاطمه زهرا(س)، پدرم حضرت علي(ع) و برادرم حسن مجتبي(ع) از دنيا رفته اند. اي يادگار گذشتگان و سرپرست بازماندگان! تو چرا؟

امام حسين(ع) خواهرش را دلداري داد و به وي فرمود: خواهرم! متوجه باش كه شيطان، حلم و بردباريت را از تو نربايد. خواهرم! آرام باش و از خدا بپرهيز و به اراده او خوشنود باش و بدان كه اهل زمين مي ميرند و آسماني ها باقي نمي مانند و غير خدا هر چه هست، از بين مي رود و جز ذات پاك باري تعالي كه موجودات را آفريد و مردم را مبعوث مي سازد و يكتاي بي همتا است، هيچ چيز ديگري برقرار نخواهد ماند. جدّم رسول خدا(ص)، پدرم، مادرم و برادرم كه از من بهتر بودند، همگي رفتند. بر من و هر مسلماني لازم است از آنان پيروي كرده و به راه آنان برويم.

آن حضرت، با بياني شيوا و آرام بخش، خواهرش را تسلي داد و بر قوه صبر و حلمش افزود و براي هميشه وي را آرام نمود.

3- تنظيم امور خيمه گاه.

امام حسين(ع) كه تجربيات ارزنده اي از نبرد با دشمنان داشت، با همان ياران اندك خود، تمام جوانب جنگ و دفاع بايسته را ملحوظ مي داشت و از پيش براي آن تصميمات لازم را اتخاذ مي كرد.

آن حضرت، براي دفاع بهتر و روان تر در برابر تهاجم احتمالي دشمن، دستور داد كه خيمه ها را به يكديگر نزديك كرده و با طناب هاي محكم آن ها را به هم پيوند دهند و در اطراف خيمه ها خندقي حفر كرده و آن ها را از خار و هيزم انباشته كنند، تا در هنگام هجوم دشمن از سه طرف آنان را با خندق هايي شعله ور مواجه كرده و از يك طرف با نيروهاي تدافعي خويش در برابر دشمن ايستادگي كنند.

اين تصميم و تدبير آن حضرت، بسيار اثر بخش و كارساز بود. زيرا بارها دسته هايي از اراذل و گروه هاي جنايت پيشه سپاه عمر بن سعد، قصد هجوم به خيمه گاه امام حسين(ع) را نمودند ولي با انبوهي از آتش مواجه شده و از ادامه كار خود منصرف گرديدند.

4- عبادت و تهجّد.

شب عاشوار به عنوان آخرين شب زندگاني امام حسين(ع) و ياران وفادارش، براي آنان بسيار با ارزش و مغتنم بود. آنان از اين شب، بيشترين و بهترين بهره هاي معنوي و عرفاني را تحصيل كرده و تا بامدادان روز عاشورا به راز و نياز، مناجات، نماز و قرائت قرآن پرداختند و روح و روان خود را با تهجّد و شب زنده داري صيقل داده و براي شهادت در راه خدا آماده كردند.

منابع:

1- الفتوح (ابن اعثم كوفي)، ص 901؛ الارشاد (شيخ مفيد)، ص 442؛ لهوف سيد بن طاووس، ص 109

*****************************************************************

 

روضه شب عاشورا.

در شب عاشورا سيدالشهدا(ع ) اجازه بازگشت داد وچنين فرمود:.

((اللهم اني احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة وعلمتنا القران وفقهتنا في الدين امابعد: فاني لا اعلم اصـحـابـا اوفـى ولا خـيـرا من اصحابي ولا اهل بيت ابر ولا اوصل عن اه ل بيت ي اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم مني ذمام وهذا الليل قدغشيكم فاتخذوه جملا)). مـنـتـهـا آيا اصحاب مى توانستند امام (ع )را تنها بگذارند؟

آيا حفظ جان امام (ع ) براصحاب , واجب نـبـود؟

واگر كسى حضرت را تنها گذاشته باشد, مؤاخذه نمى شود؟

پاسخ علامه مامقانى (قده )را در حـالات ((محمد بن حنفيه )) ذكر كرديم , پاسخى هم مرحوم مقرم در كتاب مقتل الحسين (ع) داده اند. ***.

گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما***سر گیرد و برون رود از کربلای ما

ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر***نتوان نهاد پا به خلوت سرای ما

تا دست و رو نشست به خون، می نیافت کس***راه طواف بر حرم کبریای ما

هم راز بزم ما نبود طالبان جاه***بیگانه باید از دو جهان آشنای ما

برگردد آن که با هوسِ کشور آمده***سرناورد به افسر شاهی گدای ما

ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است***کاین عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما

اين عرصه نيست جلوه گرروبه وگراز***شيرافكن است باديه ابتلاي ما

یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس***آراسته است بزم ضیافت برای ما

حجت الاسلام نیّر تبریزی

000000000000000000000000000000000

پاسخ اصحاب وانصاروجوانان اينچنين بود:

در راه دوست كشته شدن آرزوي ماست***دشمن اگر چه تشنه به خون گلوي ماست

گرديم دور يار چو پروانه دور شمع***چون سوختن در آتش عشق آرزوي ماست

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم***در راه وصل اين تن خاكي عدوي ماست

خاموش گشته ايم و فراموش كي شويم***بس اينقدر كه در همه جا گفتگوي ماست

ما را طواف كعبه بجز دور يار نيست***كز هر طرف رويم خدا روبروي ماست

هر جا كه هست روي زمين ارغوان سرخ***آبش ز خون ما گلش از خاك كوي ماست

گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق***غم نيست چونكه غالب دلها بكوي ماست

اشك شفق مهدي بهاء الدين

*****************************************************

چون در آن دشت بلا افکند بار***کرد  از بیگانگان خالی دیار

عاشر ماه محرم شامگاه***شد به منبر باز شاه کم سپاه

یاورانش گرد او گشتند جمع***راست چون پروانگان بر دور شمع

رو بیاران کرد ودر گفتار شد***حقه یاقوت  گوهر بار  شد

بعد تحمید و درود آن شاه راد***گفت یاران مرگ رو بر ما نهاد

این حسین و این زمین کربلاست***سوی  تا سو تیرباران بلاست

بوی  خون  آید ازین  کهسار  دشت***بازگردد هرکه خواهد بازگشت

هرکه او را تاب  تیر و تیغ نیست***بازگردد پای در زنجیر نیست

این شب و این دشت پهناور به پیش***بازگیرید ای رفیقان رخت خویش

کار این قوم جفا جو با منست***هرکه جزمن زین کشاکش ایمنست

من زتنهایی نیم  یاران ملول***واهلیدم  اندرین دشت مهول

بسته ایم عهدی من و شاه وجود***واهلیدم تا روم آنجا که بود

شاد زی شاد  ای زمین کربلا***این من و این تیر باران  بلا

سوی تو با شوق دیدار آمدم***بردم اینجا بویی از یار آمدم

آمدم تا جسم وجان قربان کنم***منزل آنسو تر زجسم و جان کنم

آمدم تا دست و پا در خون کشم***کاین چنین خواهد نگار مهوشم

آمدم کزعهد ذرلب ترکنم***با لب خنجر حدیث ازسرکنم

پس روید ای همرهان زین بزم زِه***بزم جانان  خلوت ازاغیاربه

لیک هرسو رو بتابید ای فریق***دورتر رانید ازین دشت سحیق

کانکه فردا اندرین دشت  مهول***بشنود فریاد احفاد رسول

...........................................................................

رفت برسر چون حدیث شهریار***شد برون اغیار، باقی ماند یار

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که  بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هرکه بیرونی بود

عشق  از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد  هر که بیرونی بود

 عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد  هر که بیرونی بود

گفت یاران،:کای حیات جان ما***دردهای عشق تو درمان ما

رشته جانهای ما در دست تست***هستی مارا وجود ازهست تست

سایه ازخورچون تواند شد جدا***یا خود از صوتی جدا افتدصدا

زنده بیجان کی تواند کرد زیست***زندگی رابی توخون بایدگریست

ما بساحل خفته و تو غرق خون***لا و حق البیت هذا لا یکون

کاش ماراصد هزاران جان بدی***تا نثار جلوه جانان بدی

گر رود از ما دو صد جان باک نیست***تو  بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

دربروی ما مبند ای شهریار***خلوت ازاغیاربایدنی زیار

جان کلافه ما عجوز عشق کیش***یوسفا از ما مگردان روی خویش

ما به بَیدای هوس گم نیستیم***ناز پرورد تنعّم نیستیم

مابه آه خشک و چشم ترخوشیم***یونس آب و خلیل آتشیم

اندرین  دشت  بلا  تا  پا  زدیم***پای بردنیاومافیها زدیم

*******************************************

 

شب عاشورا

مقدمه:

شب عاشورا فرا رسيدن آخرين لحظه هاي انتظار براي وفاداري و ايثار و فداركاري و ورود به عرصه امتحاني بي نظير كه تمام كائنات آماده تماشاي آن مي شوند. شبي كه صداي زمزمه مناجات و راز ونياز با خداوند متعال از بهترينهاي زمان به گوش مي رسد عشق بازي عنان صبر را از آنها ربوده وبه شدت در انتظار فردايي به سر مي‌برند كه تمام هستي خود را در راه معبود فدا كنند اما از آن طرف هم دلهايي در هراس و نگران همان فرداست. جمع زنان و اطفال و كودكان مضطرب، وادي بسيار هول انگيز است امام سجاد عليه السلام گزارش آن شب را اينگونه مي فرمايند: من مريض بودم. پدرم اصحاب خود را جمع كرده بود با آن حالي كه داشتم نزديك شدم وگوش دادم كه پدرم چه مي فرمايد بعد از حمد و ثناي الهي فرمود من اصحابي با وفا تر از اصحاب خود نديدم واهل بيتي نيكوكارتر از اهل بيتم خدا به همه شما جزاي خير دهد من اين قوم را گمان ديگر داشتم و اكنون من بيعت خود را از شما برميدارم به هر طرف كه مي خواهيد برويد اكنون شب فرا رسيده وشب را مركب خود قرار دهيد وبرگرديد اين جماعت مرا ميجويند اگر دست به من بيابند دست به غير من نميزنند تا اينرا فرمود برادران، فرزندان، برادر زادگان، عرض كردند خداوند هرگز نگذارد چنين كنيم آيا برويم كه بعد از تو زنده بمانيم. اولين نفر عباس بود. ديگران به متابعت سخن گفتند

به فرزندان عقيل فرمود شهادت پدر شما را بس است گفتند سبحان الله جواب مردم را چه بگوئيم، بگوئيم دست از سيد ومولايمان برداشتيم و او را ميان دشمن تنها گذاشتيم مال و جان و اهل عيال خود را فداي شما مي كنيم زندگي پس از تو را نمي خواهيم آنگاه اصحاب برخواستندمسلم بن عوسجه بر خواست و گفت تا نيزه خود را بقلب دشمنان شما فرو نكنم و تا دسته شمشير در دست من است از خدمت شما نمي روم. دوست دارم مرا در راه تو بكشند. زنده شوم. دوباره بكشند و مرا وبسوزانند خاكسترم را بر باد دهند وتا هفتاد مرتبه چنين كنند. زهير برخواست و گفت دوست دارم در راه تو كشته شوم دوباره زنده شوم تا هزار مرتبه باز هم در راه شما كشته شوم. حضرت براي همه دعاي خير كردند وجاهاي آنها را در بهشت نشانشان دادند و بر يقين آنها افزودند به گونه‌اي كه هنگام شهادت درد نيزه و شمشير را احساس نمي كردند

روضه:

شاها من ار بعرش رسانم سريرِ فضل

مملوك آن جنابم و محتاج آن درم

گر بركنم دل از تو و بردارم ازتو مهر

اين مهر بر كه افكنم و آن دل كجا برم

امام سجاد عليه السلام مي فرمايند در شبي كه پدرم صبح آن بشهادت رسيد من بحالت بيماري نشسته بودم عمه ام زينب مرا پرستاري مي كرد يكوقت ديدم پدرم كناره گرفت وبه خيمه خود رفت و با غلام آزاد كرده‌ي ابوذر نشسته بود و شمشير خود را اصلاح مي كرد. اشعاري خواند

يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ //كَمْ لَكَ فِي الْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ‏

مِنْ صَاحِبٍ و طَالِبٍَ قَتِيلٍ //وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ‏

وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ //وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِ

اين اشعار بوي شهادت مي‌داد وقتي اين اشعار را شنيدم متوجه شدم كه واقعه نزديك شده. گريه گلويم را گرفت ولي صبر كردم اما عمه ام زينب شب آرام نگرفت. برخواست به جانب برادر دويد و مي‌گفت واسكلاه الان مثل روزي است كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم امام حسن از دنيا رفتند آقا خواهر خود را تسلي داد و اشك در چشمانش مي‌گشت. فرمود خواهرم اگر صياد مرغ قطا را به حال خود بگذارد در آشيانه آرام مي‌گيرد. زينب بيشتر ناله كرد و عرض كرد: برادر با اين كلام دل ما را بيشتر مجروح كردي. لطمه به صورت زد و با صورت به روي زمين افتاد و بيهوش شد. امام به سمت خواهر آمد. آب به صورتش پاشيد تا به هوش آمد. او را تسليت داد و امر به صبر كرد. مي‌فمود خواهرم؛ جد و پدر و مادرم و برادرم از من بهتر بودند و رفتند تو را قسم مي‌دهم وقتي كشته شدم گريبان چاك مكن صورت مخراش آنگاه عمه‌ام را نزد من آورد. عرضه بداريم يا زينب هنوز حسين تو زنده است سر در بدن دارد. تنش عريان و چاك چاك نيست. تنها شنيدي طاقت نياوردي پس چه حالي خواهي داشت فردا كه لشكر، حسين تو را احاطه كند هر كسي از طرفي به او حربه‌اي بزند تا با لب تشنه شهيدش كنند.

******************

 

گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما***سر گیرد و برون رود از کربلای ما

ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر***نتوان نهاد پا به خلوت سرای ما

تا دست و رو نشست به خون، می نیافت کس***راه طواف بر حرم کبریای ما

هم راز بزم ما نبود طالبان جاه***بیگانه باید از دو جهان آشنای ما

برگردد آن که با هوسِ کشور آمده***سرناورد به افسر شاهی گدای ما

ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است***کاین عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما

اين عرصه نيست جلوه گرروبه وگراز***شيرافكن است باديه ابتلاي ما

یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس***آراسته است بزم ضیافت برای ما

حجت الاسلام نیّر تبریزی

*************************

پاسخ اصحاب وانصاروجوانان اينچنين بود:

در راه دوست كشته شدن آرزوي ماست***دشمن اگر چه تشنه به خون گلوي ماست

گرديم دور يار چو پروانه دور شمع***چون سوختن در آتش عشق آرزوي ماست

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم***در راه وصل اين تن خاكي عدوي ماست

خاموش گشته ايم و فراموش كي شويم***بس اينقدر كه در همه جا گفتگوي ماست

ما را طواف كعبه بجز دور يار نيست***كز هر طرف رويم خدا روبروي ماست

هر جا كه هست روي زمين ارغوان سرخ***آبش ز خون ما گلش از خاك كوي ماست

گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق***غم نيست چونكه غالب دلها بكوي ماست

اشك شفق مهدي بهاء الدين

*****************************************************

چون در آن دشت بلا افکند بار***کرد  از بیگانگان خالی دیار

عاشر ماه محرم شامگاه***شد به منبر باز شاه کم سپاه

یاورانش گرد او گشتند جمع***راست چون پروانگان بر دور شمع

رو بیاران کرد ودر گفتار شد***حقه یاقوت  گوهر بار  شد

بعد تحمید و درود آن شاه راد***گفت یاران مرگ رو بر ما نهاد

این حسین و این زمین کربلاست***سوی  تا سو تیرباران بلاست

بوی  خون  آید ازین  کهسار  دشت***بازگردد هرکه خواهد بازگشت

هرکه او را تاب  تیر و تیغ نیست***بازگردد پای در زنجیر نیست

این شب و این دشت پهناور به پیش***بازگیرید ای رفیقان رخت خویش

کار این قوم جفا جو با منست***هرکه جزمن زین کشاکش ایمنست

من زتنهایی نیم  یاران ملول***واهلیدم  اندرین دشت مهول

بسته ایم عهدی من و شاه وجود***واهلیدم تا روم آنجا که بود

شاد زی شاد  ای زمین کربلا***این من و این تیر باران  بلا

سوی تو با شوق دیدار آمدم***بردم اینجا بویی از یار آمدم

آمدم تا جسم وجان قربان کنم***منزل آنسو تر زجسم و جان کنم

آمدم تا دست و پا در خون کشم***کاین چنین خواهد نگار مهوشم

آمدم کزعهد ذرلب ترکنم***با لب خنجر حدیث ازسرکنم

پس روید ای همرهان زین بزم زِه***بزم جانان  خلوت ازاغیاربه

لیک هرسو رو بتابید ای فریق***دورتر رانید ازین دشت سحیق

کانکه فردا اندرین دشت  مهول***بشنود فریاد احفاد رسول

*************************

رفت برسر چون حدیث شهریار***شد برون اغیار، باقی ماند یار

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که  بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هرکه بیرونی بود

عشق  از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد  هر که بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد  هر که بیرونی بود

گفت یاران،:کای حیات جان ما***دردهای عشق تو درمان ما

رشته جانهای ما در دست تست***هستی مارا وجود ازهست تست

سایه ازخورچون تواند شد جدا***یا خود از صوتی جدا افتدصدا

زنده بیجان کی تواند کرد زیست***زندگی رابی توخون بایدگریست

ما بساحل خفته و تو غرق خون***لا و حق البیت هذا لا یکون

کاش ماراصد هزاران جان بدی***تا نثار جلوه جانان بدی

گر رود از ما دو صد جان باک نیست***تو  بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

دربروی ما مبند ای شهریار***خلوت ازاغیاربایدنی زیار

جان کلافه ما عجوز عشق کیش***یوسفا از ما مگردان روی خویش

ما به بَیدای هوس گم نیستیم***ناز پرورد تنعّم نیستیم

مابه آه خشک و چشم ترخوشیم***یونس آب و خلیل آتشیم

اندرین  دشت  بلا  تا  پا  زدیم***پای بردنیاومافیها زدیم

*************************

اين شام عاشورابود

اين شام عاشورابود***دركربلا غوغابود

شام وداع آخرِ***آن نوگل زهرابود

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

امشب چراغِ خيمۀ***سلطان دين باشد خموش

امشب صداي زمزمه***ازكربلا آيد بگوش

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

امشب بدورِ خيمۀ***سلطان دوران وزمان

باخواندن ذكرودعا***عباس باشدپاسبان

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

امشب نمايشگاه شد***دشت ودياركربلا

اصحاب وياران حسين***درامتحان وابتلا

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

قومي درآن دشت بلا***ياري زقرآن ميكنند

قومي بدنيا مبتلا***درراه عصيان ميروند

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

يك گوشۀ صحرابود***ذكروركوع وهم دعا

آن گوشۀ ديگربود***مشروب وآوازوغنا

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

يك گوشه ياران حسين***درخيمه ها اندرنماز

آن گوشه ياران يزيد***درمستي وآوازوساز

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

تاريك شدچون خيمه ها***گفت آن امام انس وجان

هركس كه ميخواهدرود***آزادهست ودرامان

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

هركس بماندميشود***فرداشهيدراه دين

فردانمي ماندكس از***مردان مادراين زمين

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

جمعي برفتند آن زمان***ازگوشه هاي خيمه ها

جمعي دگرثابت قدم***ازياوران باوفا

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

چون ديدهفتاد دوتن***ازياورانش مانده اند

درراه ياري حسين***ازاين جهان دل كنده اند

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

گفتا بآنان شاه دين***صدآفرين صدمرحبا

بينيدياران جاي خود***اندربهشت باصفا

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

آنان شدند آن نيمه شب***اندرمناجات ودعا

بشنو صداي خواندنِ***قرآن زدشت كربلا

اندرشب عاشورگفت***باخواهرش سلطان دين

اي جان خواهر صبركن***صبراست از ايمان ويقين

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

اي جان خواهرميشوم ***فردادراين دشت بلا

من كشته ازتيغ وسنان***توهم اسيراشقيا

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

گفتا حسين باخواهرش***برسروران سرورتويي

اين راه باشدناتمام***ازبعدمن رهبرتويي

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

آن شب دمي سلطان دين***وقت سحرخوابش ربود

خوابي بديدآنهم چه خواب***يك خواب وحشتناك بود

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

گرگان خون خواري بديد***برپيكرش افتاده اند

تيغ و سنين ونيزه ها***برپيكرش بنهاده اند

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

درعصرعاشوراچنين***شدباقري دركربلا

برپيكرش بنهاده شد***تيغ وسنان ونيزه ها

حسين حسين حسين  حسين***حسين حسين حسين  حسين

اي تشنه لب حسين حسين***اندرتعب حسين حسين

اي بي كفن حسين حسين***صدپاره تن حسين حسين

مولاي من حسين حسين***آقاي من حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله***حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله

اي بي كفن حسين واي***صدپاره تن حسين واي

دورازوطن حسين واي***اي درمحن حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

***************************

کر بلا یعنی  نما  یشگا ه عشق//کربلا یعنی که د ا نشگا ه عشق

کعبه عزت  یا فت تا د ر کربلا//زد قدم با خیل یا ران شا ه عشق

سوخت کا خ ظا لما ن را کربلا//تا برون آ ورد ا ز د ل آ ه عشق

گرم شد با زا ر د ین ا ز تا بش//روی نیکوی حسین آن ماه عشق

زند ه  و جا و ید  با شد  تا ا بد//نا م آ ن نا م آ ور ا ن را ه عشق

هـست خط مشی جا نبا زان حق//قرنها بر لوح د ل هـمرا ه عشق

عشقـبا زا ن را نگـر د ر کربلا//تا  ببینی سـید  عز و جا ه عشق

سید : قیام مقدس ص 52

0000000000000000000000000000000000

چون د ر آ ن د شت بلا ا فکند با ر//کرد ا ز بـیگـا نگـا ن  خـا لی  د یا ر

عـا شـر  ما  ه  مـحـرم  شا مـگـا ه/شـد به مـنـبـر  با  ز شا ه  کـم  سپا ه

یا و را نش گـر د  ا و گشتند جـمع//راست چون پروا نگا ن برد ور شمع

خواهـران نـظـا ره بر رخسا ر وی//چـو ن بنا ت ا لـنعـش  برگر د جد ی

رو ببا ران کرد  و د ر گفـتـا ر شد//حـقـه  یا  قـو  ت  گـو هـر بـا  ر شـد

بعد تحمید و د ر و د  آ نشا ه  د ا د//گـفـت  یا ر ا ن مرگ ر و بر ما نها د

ا ین حسین و ا ین زمین کربلا ست//سوی  تا  سو تـیـر با  را ن  بـلا ست

بوی خون آید از این کهسا رودشت//باز گرد د هر که خو ا هـد با زگشت

هر که او را تا ب تیغ  و تیر نیست//باز گـرد د پا ی  د ر ز نجـیـر نیست

این شب و این دشت پهناور به پیش//با ز گیرید ا ی رفیقا ن رخت خویش

کا ر ا ین قو م جفا جو با من ا ست//هرکه جزمن زین کشاکش ایمن است

پس روید ای همرها ن زین بزم زه//بزم جا نا ن خـلو ت  ا ز ا غـیا ر به

رفت چو ن بر سر حد یث شهریا ر//شد برون ا غـیا ر و با قی ما ند یا ر

عشق ا ز اول  سرکش و خونی بود//تا گر یز د هـر که  بـیـر و نی  بو د

گفـت یا را ن کا ی حـیا ت جـا ن ما//د رد هـا ی عشق تو د ر ما ن ما

رشتۀ جا نهای ما د  ر د  ست  تست//هستی ما را وجود از هست تست

کا ش ما را صد هزا را ن جا ن بدی//تا  نـثـا  ر جـلـو ۀ  جـا نا ن بد ی

د ر بـر و ی ما مـبـنـد ای شـهـریا ر//خلوت از اغـیا ر با یـد نی ز یا ر

جا ن کلا فه ما عـجو ز عشق  کـیش//یوسفا از ما مگردان روی خویش

ما بآ ه خشک و چشم تر خوشیم//یونس آ ب و خلیل ا ز آ تشیم

ا ند ر ا ین د شت بلا تا پا زدیم//پا ی برد نیا و ما فـیها زد یم

حجه الاسلام تبریزی وقایع عاشوراص312-316

0000000000000000000000000000000000

الهی این شب پا یا ن عمر ما ست یا ا لله//شـب  آ خـر  و د  ا ع  نـو گـل زهـراست یا الله

مهیا بر فد ا کا ری شد م با یاوران لیکن//عدو د لشا د ا زا ین شو رش عظمی است یا الله

گذ شتم ا ز ا با الفضل علمدار رشید خود//و لی د ر شا م و کو فـه  ز ینبم  تنها است یا الله

شد م را ضی بمرگ ا کبرمه  پیکرم ا ما//جگـر سو ز و غم آ و ر شیو ن لـیلی است یا الله

ندارد خواب امشب شیرخوا ر بیگنا ه من//یقـین تیر قـضا  د ر تـرکـش  فـرد ا ا ست یا الله

بجا نبا زی شد م آ ما د ه ا ما سید سجا د//پس ا ز من د ستگـیـر فـرقـۀ  اعـد ا ا ست یا الله

غل  وزنجیر گرد د مونس فرزند بیما رم//دوایش گریه کا رش  نا  له  وغـوغا است یا الله

سکینه دراسیری بعد من از ضربت سیلی//درا فـغـا ن وخروش و با نگ واوبلا است یا الله

وفا کردم بعهد خویش د ر را ه رضای تو//با  نـد  ا مـم  شهـا د ت خـلعـتی زیبا است یا الله

یزید بی حیا بهر د و روزه عشرت د نیا//بخونریزی عجب مشتا ق و بی پروا است یا الله

بذ یل لطف تو تا حشر ا ند ر عا لم اسلام//کتا ب و نظم  ر ا جی شـمع محفـلها است یا الله

شعرازراجی

0000000000000000000000000000000000

امشب است آنشب که فردا شو  ر محـشر میشود//خون دل جاری زچشم خلـق یکسر میشود

امشب است آنشب که فردا ا زجـفـا ی سا ربا ن//زینب بی خا نما ن بی یا رو یا ور میشود

امشب است آنشب که فردا د  خـتـر شـیـر خـد ا//ا ز جفا ی شهر کا فـر بی برا د ر میشود

امشب است آنشب که فردا ا ز پی یکقطره آ ب//قطع ا ز تن دست عبا س د لا و ر میشود

امشب است آنشب که فردا بـر سـر د وش پـد ر//چا ک ا ز تیر ستم حلـقـو م ا صغر میشود

امشب است آنشب که فردا قـا سم  نـو کـد خـد ا//پا یـمـا ل سـم ا سب قـو م  کـا  فـر میشود

امشب است آنشب که فردا جسم فـرزنـد رسو ل//چاکچاک ا ز نیزه وشمشیر وخنجر میشود

امشب است آنشب که فردا د ر بهشت جا ود ان//همد م آ ه و فغا ن  زهرا ی ا طهر میشود

امشب است آنشب که فردا زیـر تـیـغ  سا ربا ن//شاه مظلوما ن جد ا د ستش ز پیکر میشود

*************************

امضاء شهادتنامه

امشـب شهـادت نـامه.ی عشاق، امضا میشود

فردا ز خون عاشقان، ایــن دشـت دریا میشود

امشب کنار یـکـدگـــر،بنشــستــه آل مـصـطـفـی

فردا پریشان جمع.شان، چون قلب زهرا میشود

امشــب بــود برپــا اگــر، ایـن خـیمه شاهنشهی

فردا به دست دشمنــان، برکنده از جــا میشود

امــشب صــدای خــواندن قـرآن به گوش آید ولی

فردا صدای الامــان، زین دشــت بــر پــا میشود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است

فــردا خـدایــا بستــرش، آغــوش صحـرا میشود

امشب که جمع کودکان، در خـواب نــاز آسوده.اند

فردا به زیر خـــــارها، گـمگــشتـه پیــدا میشود

امــشب رقیــه حلــقه.ء زریــن اگـر دارد به گوش

فردا دریغ ایــن گوشــوار از گــوش او وا میشود

امشب بـه خـیـل تشنگان، عباس باشد پاسبان

فردا کنــار علقمــه، بــی دسـت سقّـا میشود

امشب که قاسم، زینت گلـــزار آل مصطــفـاست

فردا ز مرکب، سرنگون، ایــن سـرو رعنا میشود

امشب گـــرفته در میــــان، اصحـــاب، ثـــارالله را

فـردا عــزیــز فاطمـه، بی یــار و تنــها میشود

امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین

فردا به دست ساربان، این حلقه یغما میشود

امــشــب سـر سِــرّ خــدا بــر دامـــن زینـب بود

فــردا انیس خولی و دیــر نصــــاری مــیشود

ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد “حسان”

فردا اســــارت نامه.ی زینب چو اجرا میشود

خدا کند نرود امشب و سحر نشود//که شام زینب غمدیده تیره تر نشود

خدا کند نشود صبح این شب عاشورا//خدایا کند که سحرگاه جلوه گر نشود

*********************************

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

شش ماهه اصغر می دهد، هم عون و جعفر می دهد

امشب حسین دلداری فرزندخواهر می دهد فردا سر و دست و بدن در راه داور می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

امشب شه دنیا و دین،با قلب مجروح و غمین - گوید به زین العابدین باشد وداع آخرین

ای دل غمین حالم ببین از جور قوم مشرکین - فردا یقین شمر لعین آبم ز خنجر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

امشب کند لیلا فغان زینب بود بر سر زنان  این از غم سلطان دین آن از فراغ نوجوان

این در صدای الحذر آن در نوای الامان   این با برادر در سخن آن دل به اکبر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

امشب حسین در کربلاگردد به دور خیمه ها - گاهی به بانگ یا نبی گاهی به صوت یا اخا

گاهی به فکر کودکان گه در نماز و در دعا - فردا به راه امتحان سر را به کافر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

امشب همه اطفال او را تشنگی در گفتگو - غم در دل و خون در گلو بشکسته سر بگشاده مو

باشد برادر در سخن گه با پدر گه با عمو - فردا حسین این جمله را تسلیم خواهر می کند

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

امشب سکینه از عطش بگرفته دامان پدر - هر دم زند بر سینه و گاهی به پهلو گه به سر

گوید که ای جان پدرعزم سفر مگر داری - سید چو مجنون با قلم تشکیل دفتر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

******************************************

واویلا، واویلا، شب قتل حسین است (2)

امشب شب عاشورای خسرو خوبان است – از بهر هفتاد و دو تن زهرا پریشان است

جن و ملک زین ماجرا غمگین و نالان است – در هر جا، در هر جا، آوای یا حسین است

واویلا، واویلا، شب قتل حسین است (2)

امشب حسین بن علی اندر دعا باشد – تا صبح مشغول عبادت با خدا باشد

فردا سر نورانیش بر نیزه ها باشد – در هر جا، در هر جا، آوای یا حسین است

واویلا، واویلا، شب قتل حسین است (2)

امشب به خیمه اصغر شیرین زبان خواب است – فردا ز سوز تشنگی نالان و بی تاب است

در کربلا از بهر طفلان آب نایاب است – در هر جا، در هر جا، آوای یا حسین است

واویلا، واویلا، شب قتل حسین است (2)

فردا حسین تشنه لب تنهای تنها می شود – از ظلم جور کوفیان افسرده زهرا می شود

گریان ز هجر اکبرش غمدیده لیلا می شود –  در عالم، در عالم  فریاد شور و شین است

واویلا، واویلا، شب قتل حسین است (2)

فردا در این صحرا شود کشته علی اکبر – گردد جدا دست از تن عباس نام آور

باشد حسین بن علی بی مونس و یاور – در هر جا، در هر جا، آوای یا حسین است

واویلا، واویلا، شب قتل حسین است (2)

***************************************

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

*********************

مکن ای صبح طلوع (ترکیب بندی برای شب عاشورا)

شب وصل است و تبِ دلبری جانان است***ساغر وصل لبالب به لب مستان است

در نظر بازیشان اهل نظر حیران است***گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است

چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«یارب این بوی خوش از روضه جان می آید؟***یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»

«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»***«عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»

یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید؟***«چه صفیر است که دل بال زنان می آید؟»

چه پیامی است؟ چرا موج گمان می آید؟ چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آید؟

چه فضائی است؟ چرا تیر قضا پران است؟

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست***شاه بنشسته، بر او حلقة یاران الست

«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»***چار تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست

خیمه در خیمه صدای سخن قرآن است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است*** ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

وَه از آن آیتِ رازی که در آن محفل بود***«مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود»

«عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود»***«خم می بود که خون در دل و پا در گل بود»

ساغر سرخ شهادت به کف مستان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

این حسین است که عالم همه دیوانه اوست***او چو شمعی است که جانها همه پروانة اوست

شرف میکده از مستی پیمانه اوست***هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست

حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

قل هوالله بزاید زلبش، رمز احد***لم یلد گوید و لم یولد و الله صمد

این تمنا ز احد در دل او رفته زحد: ***می وصلی بچشان - تا در زندان ابد

بشکنم - از خم وحدت که چنین جوشان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

محرمان حلقه زده در پی پیغامی چند: ***«چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند»

«فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند»***که نماندست ره عشق مگر گامی چند

در بلائیم ولی عشق بلا گردان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

**************************************

 

روزعـــــــــاشــــــــــورا

لوکان يدری یوم عا شوراء//ما کان یجری فیه من بلاء

ما لاح فجره و لا ا ستنا را//ولا ا ضا ئت شمسه نهارا

ا گر دانست عاشورا که در روزش چها گردد//چه طغیا نها چه ا ستمها چسان جورو جفا گردد

چه خونهائی که میریزد در آن صحرای تفتید ه//چه پیکرها شود مجروح چه سرها که جدا گردد

00000000000000000000000000

روز عاشورا (صبح)

مقدمه: شب عاشورا به پايان رسيد شبي كه شايد بعضي زبانحالشان اين بود كه اي كاش خورشيد آن روز طلوع نكند. امام نماز صبح خواندند به اصحاب فرمودند همه شما كشته خواهيد شد جز علي بن الحسين كسي زنده نمي‌ماند لشكر خود را آراست. زهير را درميمنه و حبيب بن مظاهر را در ميسره قرار داد پرچم جنگ را به دست پُرتوان برادرش ابالفضل سپرد شب عاشورا دور خيمه ها خندق زده بودند و از هيزم پر كرده بودند براي محافظت از اهل حرم صبح دستور دادند هيزم‌ها را آتش زدند كه دشمن دور خيمه‌ها نيايدآنگاه دست به دعا برداشت اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ وَ أَنْتَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ...

از طرفي هم لشكر عمر سعد آماده‌ي حمله شدند. ابتداء امام موعظه فرمودند وخود را معرفي كردند پيرمردان كوفه از بالاي بلندي بر امام گريه مي كردند و دعا مي كردند اللهم اَنزِل نَصرَك ولي به ياري حضرت نيامدند اولين تير را عمر سعد به سمت لشكر گاه پرتاپ كرد وجنگ آغاز شد اصحاب يكي پس از ديگري به ميدان آمدند و به شهادت رسيدند. نوبت به بني هاشم رسيد گلهاي باغ نبوت، اولاد امير المومنين و اولاد جعفر و عقيل و فرزندان امام حسن مجتبي عليهم السلام با يكديگر وداع كردند نقل شده اول شاهزاده علي اكبر و بعد از ايشان يكي پس از ديگري روانه‌ي ميدان شدند. داغ دل سيد الشهدا زيادتر شد تا آنكه يكوقت ببينند همه ياران به شهادت رسيدند صدا زد اما من معينٍ يعيننا اما من ذابٍّ يذبّ عن حرم رسول الله هل من ناصر ينصرني... كسي جواب نداد نگاه به سمت قتلگاه كرد به نقلي همه‌ي ياران خود را صدا زد يا مسلم بن عقيل يا حبيب بن مظاهر يا مسلم بن عوسجه... ولي جوابي نيامد. به سمت خيمه ها آمد؛ وداع كرد، سوار بر ذوالجناح روانه ميدان شد.

روضه:

ذوالجناحا تيزتر رو شب رسد

ترسم اينك از قفا زينب رسد

ذوالجناحا ياريم كن در بلا

رحم كن بر زينب غم مبتلا

ذوالجناحا من غريب و بي كسم

كس در اين صحرا نباشد مونسم

ذوالجناح اي عرش پيما مركبم

مي‌روم اما به فكر زينبم

ذوالجناح اي حامل آيات نور

بايد امشب رفت تا كنج تنور

آقا وارد معركه شد مثل شير شجاعانه جنگيد بسياري از دشمن را كشت. ديدند نمي توانند با حضرت مبارزه كنند عمر سعد دستور داد از هر طرف امام را محاصره كردند. چهار هزار تيرانداز شروع به تيراندازي كردند و بين امام و خيام حرم حائل شدند از شدت تشنگي رو به فرات كرد همينكه خواست آب بياشامد نانجيبي صدا زد حسين تو آب مينوشي و لشكر به سمت خيمه‌ها مي‌رود. آب را ريخت به سمت خيمه ها آمد. معلوم شد كه دشمن حيله كرده بود. دوباره به ميدان برگشت. آنقدر تير و نيزه بر بدن مباركش زدند كه بدن پر از زخم شد. از كثرت جراحت و تشنگي ايستاد تا قدري استراحت كند ظالمي سنگي به پيشانيش زد خواست خون پيشاني را پاك كند ديگري با تير سه شعبه زهر آلود قلب نازنين حضرت را نشانه گرفت تير را از پشت مبارك بيرون آورد و عرضه داشت خدايا تو ميداني كه اين قوم با پسر پيغمبر تو چه كردند از خون شريفش مشتي به آسمان ريخت و مشت ديگر به سر و صورت خود ماليد و فرمود مي‌خواهم جدم رسول خدا را با اين حال ملاقات كنم ضعف بر آقا مستولي شد كه ناگهان نانجيبي شمشير بر فرق مباركش زد ظالمي ديگر با نيزه بر پهلوي مباركش ديگر توان را از دست داد با صورت به زمين افتاد و خواند بسم الله و بالله و علي ملّة رسول الله خواهرش از بالاي بلندي نظاره مي كرد وقتي برادر را به اين حال ديد فرياد زد وا أخاه وا حسيناه....هر كسي زخمي به بدن حسين زد و شمر نانجيب به سمت حضرت آمد روي سينه مباركش نشست همانقدر مي‌توان گفت زمين به لرزه در آمد هوا تيره وتار شد. شخصي ناله مي‌زد گفتند چرا ناله مي‌كني گفت چرا ناله نكنم؟ و حال آنكه رسول خدا را مي‌بينم كه نظاره مي‌كند. انا لله و انا اليه راجعون و سيعلم الذين ظلمو اي منقلب ينقلبون.

********************************

 

واقعه جانگداز كربلا - سال 61 هجري قمري

فهرستي ازوقايع روزعاشورا

تنظيم صفوف سپاه.

موعظه هاي امام حسين(ع)

ندامت حرّ بن يزيد.

هجوم سراسري دشمن.

نبرد انفرادي.

نماز ظهر عاشوار.

شهادت ساير ياران امام حسين(ع)

شهادت بني هاشميان

و شهادت امام حسين(ع)

********************************

 

اين روز، پُر آوازه ترين روز سال و خاطره آميزترين روز تاريخ بشري است. در اين روز بزرگ، پاي مردي، فداكاري و سربلندي گروه اندكي از انسان هاي به خدا پيوسته در برابر خيل عظيم و كثير دشمنان و جنايت پيشه گان به نمايش درآمد.

اين روز، روز فداكاري امام حسين(ع) و ياران باوفاي وي مي باشد و تا ابد به آنان تعلق خواهد داشت.

در اين روز، حوادث و رويدادهاي مهمي در سرزمين كربلا به وقوع پيوست كه براي هميشه در تاريخ انسان ها ثبت و درج خواهد ماند.

در اين جا به طور گذرا به اهم رويدادهاي عاشوراي سال 61 قمري اشاره مي كنيم:

1- تنظيم صفوف سپاه.

امام حسين(ع) پس از نماز صبح عاشورا، سپاه كم تعداد خود را كه متشكل از 32 تن سواره و 40 تن پياده بودند، به سه دسته تقسيم كرد. دسته اول را در بخش ميمنه به فرماندهي زهير بن قين، دسته دوم را در بخش ميسره به فرماندهي حبيب بن مظاهر و دسته سوم را در قلب سپاه به فرماندهي خود آن حضرت تقسيم بندي كرد. هم چنين آن حضرت، بيرق سپاه را به برادرش حضرت عباس بن علي(ع) واگذارد و نيروهاي خود را در جلو و خيمه گاه را در پشت سر آنان قرار داد.

عمر بن سعد نيز فرماندهي ميمنه سپاه خود را به عمرو بن حجّاج، فرماندهي ميسره را به شمر بن ذي الجوشن، فرماندهي سواره نظام را به عروة بن قيس و فرماندهي پياده نظام را به شبث بن ربعي واگذاشت و بيرق سپاه را به دست غلامش "دريد" سپرد.

2- موعظه هاي امام حسين(ع)

امام حسين(ع) پيش از آغاز نبرد، بارها براي اندرز سپاه كفر پيشه دشمن، پيش قدم شد و با بيان خطبه هايي روشن گر، آنان را به حفظ آرامش و عدم خون ريزي دعوت كرد و از جنگ و ------ -------.

آن حضرت، علاوه بر خود، برخي از ياران خويش را نيز در اين روز به نزد سپاهيان عمر بن سعد فرستاد و از طريق آنان، اين سپاه گمراه را به هدايت و حقانيت دعوت كرد.

3- ندامت حرّ بن يزيد.

حرّ بن يزيد كه از فرماندهان سپاه عمر بن سعد و از دلاوران و دلير مردان عرب بود، روز عاشورا پيش از آغاز درگيري رسمي، پشيمان شد و به سپاه امام حسين(ع) پيوست. با اين كه وي نخستين كسي بود كه راه را بر امام حسين(ع) بسته و با اجبار و اكراه، آن حضرت را به سوي سرزمين كربلا گسيل داشت، با اين حال، مورد پذيرش اباعبدالله الحسين(ع) قرار گرفت و آن حضرت، توبه اش را پذيرفت و او را در جمع يارانش قرار داد.

پيوستن حرّ بن يزيد و تعدادي از سپاهيان عمر بن سعد به سپاهيان امام حسين(ع)، دودلي و سردرگمي بسياري از كفر پيشه گان را به دنبال داشت و حالت عجيبي در ميان سپاهيان عمر بن سعد به وجود آورد.

4- هجوم سراسري دشمن.

عمر بن سعد كه تاب پيوستن افراد ديگري به سپاه امام حسين(ع) را نداشت، لشكريان خود را به ---- درآورد و دستور حمله عمومي داد. در اندك مدتي دو سپاه به هم نزديك شده و نبرد سختي آغاز گرديد.

هر يك از ياران امام حسين(ع) با ده ها تن از سپاه دشمن به نبرد نابرابر و تن به تن پرداخت و هيچ سستي و ترديدي در وي ملاحظه نمي شد و اين روحيه بالاي رزمي و اعتقادي قوي، براي دشمن سنگين و كمرشكن بود.

در اين نبرد، حدود پنجاه تن از ياران امام حسين(ع) و صدها تن از سپاه دشمن كشته شدند.

5- نبرد انفرادي.

دشمن كه از نبرد سراسري و تهاجمي، نتيجه اي نگرفته بود، به تدريج به سوي نبرد انفرادي روي آورد.

زيرا اگرچه سپاه عمر بن سعد جملگي براي نبرد با امام حسين(ع) آمده بودند، ولي در ميان آنان مردان زيادي بودند كه جنگ با فرزندان رسول خدا(ص) را روا نداشته و به اكراه و اجبار در سپاه عمر بن سعد قرار گرفته بودند. بدين جهت در كار نبرد عمومي و هجوم سراسري تعلل مي ورزيدند و عمر بن سعد را در رسيدن به مقاصد پليدش ناكام گذشته بودند.

در اين مرحله نيز تعدادي از سپاهيان امام حسين(ع) كشته شدند.

6- نماز ظهر عاشوار.

ابوثمامه صيداوي در گرما گرم نبرد، به امام حسين(ع) نزديك شد و به آن حضرت عرض كرد، كه وقت زوال فرا رسيده است. امام حسين(ع) كه به نماز اهميت ويژه اي مي داد، دستور داد جنگ را متوقف كرده و همگي به نماز پردازند.

دشمنان كه به نماز اهميت چنداني نمي دادند، آن حضرت و يارانش را در حال نماز نيز مورد هجوم ناجوانمردانه قرار داده و با پرتاب تير آنان را نشانه مي گرفتند.

عبدالله حنفي كه خود را سپر امام حسين(ع) قرار داده بود، متحمل سيزده تير دشمن شد و عاقبت در حال دفاع از وجود شريف امام حسين(ع) به لقاء الله پيوست.

7- شهادت ساير ياران امام حسين(ع)

پس از نماز ظهر عاشورا، باقيمانده ياران امام حسين(ع) نيز يكي پس از ديگري به شهادت رسيدند. شير مرداني چون زهير بن قين، نافع بن هلال، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر، حرّ بن يزيد، برير بن خضير و دلير مرداني از بني هاشم چون علي اكبر(ع)، عباس بن علي(ع)، قاسم بن حسن(ع)، عبدالله بن مسلم(ع) و افرادي ديگر در ياري مولا و سرورشان امام حسين(ع) جنگيدند و سرانجام به دست دشمنان اهل بيت(ع)، مظلومانه به شهادت رسيدند.

8-  شهادت امام حسين(ع)

امام حسين(ع) پس از آن كه همه ياران خود را از دست داد، بانوان عصمت پناه را در خيمه اي گرد آورد و آنان را تسلي و دلداري داد و به صبر و شكيبايي سفارش نمود و با قلبي شكسته از آنان خداحافظي كرد. آن حضرت، فرزندش امام زين العابدين(ع) را كه در بيماري سختي به سر مي برد، جانشين خويش قرار داد و با او نيز وداع كرد و آماده نبرد با دشمن گرديد. امام حسين(ع) به تنهايي، ساعاتي با نيروهاي گسترده دشمن ------ كرد و تعداد زيادي از آنان را كشته و زخمي نمود.

خود آن حضرت نيز زخم هاي فراواني در ميدان ------ متحمل شد و بر اثر آن ها، از زين اسبش "ذوالجناح" به زمين افتاد و مورد هجوم وحشيانه دشمن قرار گرفت.

سرانجام شمر بن ذي الجوشن، با قساوت و بي رحمي تمام به بدن خونين و كم رمق آن حضرت نزديك شد و سر مباركش را از قفا جدا كرد و بدين طريق، روح شريفش را به اعلي عليين به پرواز در آورد.(1)

منابع :

1-الارشاد (شيخ مفيد)، ص 447؛ الفتوح (ابن اعثم كوفي)، ص 901؛ منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج1، ص 342؛ لهوف سيد بن طاووس، ص 114

****************************************************************

 

صبح عاشورا، اما حسین(ع) نماز فجر را با اصحابش خواند و ایستاد و این خطبه کوتاه را ایراد کرد، خدا را حمد و ثنا نمود به اصحابش فرمود:( براستی خدای عزّ و جلّ امروز به کشته شدن شماها و کشته شدن من اذن داده و باید شکیبا باشید) مسعودی آن را در"اثبات الوصیه" روایت کرده است.

در "ملهوف" آمده: سپس حسین(ع) اسب رسول خدا(ص) را که (مرتجز) نام داشت، خواست و سوار شد و اصحاب خود را برای پیکار آماده کرد و جا به جا نمود و همه آن ها سی و دو سواره و صد پیاده بودند و از امام باقر(ع) روایت شده اتست که چهل و پنج سواره و صد پیاده بودند و روایت جز آن نیز رسیده.

در «اثبات الوصیة» روایت کرده که در آن روز شماره ی آن ها شصت و یک تن بود و خدای عزّ و جلّ دین خود را از آغاز تا انجام روزگار به هزار مرد یاری کرده و می کند واز تفصیل آن پرسش شد، فرمود: سیصد و سیزده تن اصحاب طالوت و سیصد و سیزده تن اصحاب بدر با پیغمبر (ص) و سیصد و سیزده تن اصحاب امام قائم (ع)، باقی می ماند شصت و یک تن که روز عاشورا با حسین (ع) کشته شدند. انتهی.

ابن اثیر در «کامل التواریخ»و طبری در «تاریخ» گویند: حسین (ع) زهیر بن قین را بر میمنه مقرر داشت و میسره را به حبیب بن مظاهر سپرد و پرچم را به برادرش عباس داد و جلوی خیمه ها صف بستند و آن ها را پشت سرنهادند و دستور داد هیزم و هیمه ها را که پشت خیمه ها فراهم کرده بود در خندقی که چون نهر بزرگی پشت خیمه ها در ساعتی از شب کنده بودند ریختند و آتش زدند، مبادا دشمن از پشت سر به آنها حمله کند.

عمر بن سعد صبح عاشورا لشکر خود را به صف کرد عبدالله بن زهیر ازدی را بر اهل مدینه گماشت و ربیعه و کنده را به قیس بن اشعث سپرد و ربع مذحج و اسد را به عبدالرحمن بن ابی سبره حنفی داد، و حربن یزید ریاحی را سردار تمیم و همدان کرد.

همه ی آنان در کشتن حسین (ع) شرکت کردند جز حربن یزید که به سوی حسین (ع) برگشت و با او کشته شد.

عمر، میمنه ی سپاه را به عمرو بن حجاج زبیدی واگذاشت و میسره را به شمربن ذی الجوشن داد و عروةبن قیس احمسی را فرمانه ی سواره نظام کرد و شبث بن ربعی یربوعی را فرمانه ی پیادگان کرد و پرچم را به آزاد کرده ی خود دُردید سپرد.

و روايتست كه امام حسين عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت:

اًللهم اَنْتَ ثِقَتي في كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لي في كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمََّ يَضْعُفُ فيِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فيهِ الْحلَيهُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغَبَهً مِنّي اِلَيْكَ عََّمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّي كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهي كُلّ رَغْبَهٍ.

اين وقت از آن سوي لشكر پسر سعد جنبش كردند و در گرداگرد لشکر امام حسين عليه السلام جولان دادند از هر طرف كه مي‌رفتند آن خندق و آتش افروخته را مي‌ديدند. پس شمر ملعون به صداي بلند فرياد برداشت كه اي حسين پيش از آنكه قيامت رسد شتاب كردي به آتش، حضرت فرمود اين گوينده كيست گويا شمر است، گفتند بلي جز او نيست، فرمود اي پسر آن زني كه بزچراني مي‌كرده تو سزاوارتري به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تيري به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد رخصت فرما تا او را هدف تير سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده حضرت فرموده مكروه مي‌دارم كه من با اين جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.

اين وقت حضرت امام حسين عليه السلام راحله خويش را طلبيد و سوار شد و به صوت بلند فرياد برداشت كه مي‌شنيدند صداي آن حضرت را بيشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اينست:

اي مردم به هواي نفس عجلت مكنيد و گوش به كلام من دهيد تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگويم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهيد سعادت خواهيد يافت و از در انصاف بيرون شويد، پس آراي پراكنده خود را مجتمع سازيد و زير و بالاي اين امر را به نظر تامل ملاحظه نمائيد تا آنكه امر بر شما پوشيده و مستور نماند پس از آن بپردازيد به من و مرا مهلت مدهيد. همانا ولي من خداوندي كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متولي امور صالحان.

راوي گفت كه چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند صيحه كشيدند و گريستند و دختران آن جناب نيز به گريه درآمدند، پس بلند شد صداهاي ايشان حضرت امام حسين عليه السلام فرستاد به نزد ايشان برادر خود عباس بن علي (ع) و فرزند خود علي اكبر را و فرمود به ايشان كه ساكت كنيد زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از اين گريه ايشان بسيار خواهد شد.

و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خداي را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا عليهم السلام و شنيده نشد هرگز متكلمي پيش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.

پس فرمود اي جماعت نيك تأمل كنيد و ببينيد كه من كيستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خويشتن آئيد و خويشتن را ملامت كنيد و نگران شويد كه آيا شايسته است براي شما قتل من و هتك حرمت من آيا من نيستم پسر دختر پيغمبر شما، آيا من نيستم پسر وصي پيغمبر و ابن عم او و آن كسي كه اول مؤمنان بود كه تصديق رسول خدا صلي الله عليه و آله نمود، به آنچه از جانب خدا آورده بود، آيا حمزه سيدالشهداء عم من نيست؟ آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز مي‌كند عم من نيست؟ ايا به شما نرسيده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله در حق من و برادرم حسن (ع) فرمود كه ايشان دو سيد جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر سخن مرا تصديق كنيد اصابه حق كرده باشيد، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفته‌ام از زماني كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن مي‌دارد، و با اين همه اگر مرا تكذيب مي كنيد پس در ميان شما كساني مي‌باشند كه از اين سخن آگهي دارند، اگر از ايشان بپرسيد به شما خبر مي‌دهند، بپرسيد از جابر بن عبدالله انصاري، و ابوسعيد خدري، و سهل بن سعد ساعدي، و زيد بن ارقم، و انس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ايشان اين كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده‌اند. آيا اين مطلب كافي نيست شما را در آن كه حاجز ريختن خون من شود؟

شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طريق شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه مي گوئي. چون حبيب سخن شمر را شنيد گفت اي شمر به خدا سوگند كه من ترا چنين مي‌بينم كه خداي را به هفتاد طريق از شك و ريب عبادت مي‌كني، و من شهادت مي‌دهم كه اين سخن را به جانب امام حسن عليه السلام راست گفتي كه من نمي‌دانم چه مي‌گوئي البته نمي‌داني چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده.

ديگر باره جناب امام حسين عليه السلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبهه‌ايست آيا در اين مطلب هم شك مي‌كنيد كه من پسر دختر پيغمبر شما مي‌باشم؟ به خدا قسم كه در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبري جز من نيست،‌خواه در ميان شما و خواه در غير شما، واي بر شما آيا كسي را از شما را كشته‌ام كه خون او را از من طلب كنيد؟ يا مالي را از شما تباه كرده‌ام؟ يا كسي را به جراحتي آسيب زده‌ام تا قصاص جوئيد؟ هيچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، ديگرباره ندا در داد كه اي شبث بن ربعي و اي حجاربن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي زيدبن حارث مگر شما نبوديد كه براي من نوشتيد كه ميو‌ه‌هاي اشجار ما رسيده و بوستانهاي ما سبز و ريان گشته است اگر به سوي ما آيي از براي ياريت لشكرها آراسته‌ايم اين وقت قيس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما نمي‌دانيم چه مي‌گوئي ولكن حكم بني عم خود يزيد و ابن زياد را بپذير تا آنكه ترا جز به دلخواه تو ديدار نكند، حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگريزم چنانكه عبيد گريزند. آنگاه ندا كرد ايشان را و فرمود:

عِبادَاللهِ اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لايُؤمِنُ بَيَوْمِ الْحِسابِ.

آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آن را عقال برنهاد. ابوجعفر طبري نقل كرده از علي بن حنظله بن اسعد شبامي از كثير بن عبدالله شعبي كه گفت چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسين عليه السلام به مقابل آن حضرت شديم، بيرون آمد به سوي ما زهير بن القين در حالي كه سوار بود بر اسبي درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار مي‌كنم شما را از عذاب خدا، همان حق است بر هر مسلماني نصيحت و خيرخواهي برادر مسلمانش و ماها تا به حال بر يك دين و يك ملتيم و برادريم با هم تا شمشير در بين ما كشيده نشده، پس هرگاه بين ما شمشير واقع شد برادري ما از هم گسيخته و مقطوع خواهد شد و ما يك امت و شما امت ديگر خواهيد بود. همانا مردم بدانيد كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذريه پيغمبرش تا ببيند ما چه خواهيم كرد با ايشان، اينك من مي‌خوانم شما را به نصرت ايشان و مخذول گذاشتن طاغي پسر طاغي عبيدالله بن زياد را زيرا كه شما از اين پدر، و پسر نديديد مگر بدي، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاي شما را بريدند و شما را مثله كردند و بر تنة درختان خرما بدار كشيدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدي واصحابش و هاني بن عروه و امثالش را به قتل رسانيدند.

لشكر ابن سعد كه اين سخنان شنيدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهير و مدح و ثنا گفتن بر ابن زياد و گفتند به خدا قسم كه ما حركت نكنيم تا آقايت حسين و هر كه با اوست بكشيم يا آنها را گرفته و زنده به نزد امير عبيدالله بن زياد بفرستيم. ديگر باره جناب زهير بناي نصيحت را گذاشت و فرمود اي بندگان خدا اولاد فاطمه عليهماالسلام احق و اولي هستند به مودت و نصرت از فرزند سميه هر گاه ياري نمي‌كنيد ايشان را پس شما را در پناه خدا درمي‌آورم از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسين را با پسر عمش يزيد بن معاويه هر آينه به جان خودم سوگند كه يزيد راضي خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسين عليه السلام. اين هنگام شمر ملعون تيري به جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صداي ترا همانا ما را خسته كردي از بس كه حرف زدي زهير با وي گفت: يَابْنَ الْبَوّالِ عَلي عَقِبَيْه ما اِيّاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهيمَهٌ.

 من با تو تكلم نمي‌كنم تو انسان نيستي بلكه حيوان مي‌باشي به خدا سوگند گمان نمي‌كنم ترا كه دو آيه محكم از كتاب الله را دانا باشي پس بشارت باد ترا به خزي و خواري روز قيامت و عذاب دردناك شمر ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت زهير فرمود آيا به مرگ مرا مي‌ترساني؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب‌تر است از مخلد بودن در دنيا با شماها. پس رو كرد به مردم و صداي خود را بلند كرد و فرمود اي بندگان خدا مغرور نسازد شما را اين جلف جاني و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسيد شفاعت پيغمبر صلي الله عليه و آله به قومي كه بريزند خون ذريه و اهل بيت او را و بكشند ياوران ايشان را.

راوي گفت پس مردي او را ندا كرد و گفت ابوعبدالله الحسين عليه السلام مي‌فرمايد بيا به نزد ما. فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِي الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.

و سيد بن طاوس ره روايت كرده كه چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهياي جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُريربن خضير را به سوي ايشان فرستاد كه ايشان را موعظتي نمايد، برير در مقابل آن لشكر آمد و ايشان را موعظه نمود. آن بدبختان سيه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.

پس خود آن جناب بر ناقه خويش و به قولي بر اسب خود سوار شد و به مقابل ايشان آمده و طلب سكوت نمود، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر حضرت رسالت پناهي و بر ملائكه و ساير انبياء و رسل درود بليغي فرستاد پس از آن فرمود كه هلاكت و اندوه باد شما را اي جماعت غدار و اي بيوفاهاي جفاكار در هنگامي كه به جهت هدايت خويش ما را به سوي خود طلبيديد و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوي شما آمديم پس كشيدند بر روي ما شمشيرهائي كه به جهت ما در دست داشتيد و بر افروختيد بر روي ما آتشي را كه براي دشمن ما و دشمن شماها مهيا كرده بوديم پس شما به كين و كيد دوستان خود به رضاي دشمنان خود همداستان شديد بدون آنكه عدلي در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بي‌آنكه طمع و اميد رحمتي باشد از شماها در ايشان پس چرا از براي شما باد وَيْلها از ما دست كشيدند و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و دلها مطمئن و آرام مي‌زيست و رأيها محكم شده و نيرو داشت لكن شما سرعت كرديد و انبوه شديد در انگيزش نيران فتنه مانند ملخها و خويشتن را ديوانه‌وار در انداختيد در كانون نار چون پروانه‌گان پس دور باشيد از رحمت خدا اي معاندين امت و شاد و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنت نبوي آيا ظالمان را معاونت مي‌كنيد و از ياري ما دست بر مي‌داريد. بلي سوگند با خداي كه عذر و مكر از قديم در شماها بوده با او بهم پيچيده اصول شما و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پليدتر ميوه‌ايد گلوگاه ناظر را و كمتر لقمه‌ايد غاصب را الحال آگاه باشيد كه زنا زاده فرزند زنا زاده يعني ابن زياد عليه اللعنه مرا مردد كرده ميان دو چيز:

يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزت بكوشم، و يا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرمايد و مؤمنان و پروردگار دامنهاي طاهر و صاحب حميت و اربابهاي غيرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمي ياران با شما رزم خواهم كرد. پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهاي فروه بن مسيك مرادي:

وَ اِنْ نُغْلَبْ فَغَيْر مُغَلَّبينا//مَنا يانا وَ دَوْلَهاخِريْنا

كَلا كِلَهُ اَناخَ بِاخَرينا//كَما اَفْنَي الْقروُنَ الاَوَّلينا

وَلَوْ بَقِيَ الْكِرامُ اِذا بَقينا//سَيَلْقَي الشّامِتُونَ كَما لَقين      

فَاِنْ نُهْزَمْ فَهَزّاموُنَ قِدْماً//وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَلَكِن

اِذا مَا الْمَوْتَ رَفَّعَ عَنْ اُناسٍ//فَافَنْي ذلِكُمْ سَرْواتِ قومي

فَلَوْ خَلَدَالْمُلُوكَ اِذاً خَلَدْنا//فَقُلْ لِلشّامِتَيْنِ بِنا اَفيقوُا

آنگاه فرمود سوگند با خداي كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زماني كه پياده سوار اسب باشد زنده نمانيد، روزگار آسياي مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند ميله سنگ آسيا در اضطراب باشيد اين عهدي است به من از پدر من از جد من، اكنون رأي خود را فراهم كنيد و با اتباع خود همدست شويد و مشورت كنيد تا امر بر شما پوشيده نماند پس قصد من كنيد و مرا مهلت مدهيد همانا من نيز توكل كرده‌ام بر خداوندي كه پروردگار من و شما است كه هيچ متحرك و جانداري نيست مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر طريق مستقيم و عدالت استوار است جزاي هر كسي را به مطابق كار او مي‌دهد.

پس زبان به نفرين آنها گشود و گفت اي پروردگار من باران آسمان را از اين جماعت قطع كن و برانگيز برايشان قحطي زمان يوسف (ع) كه مصريان را به آن آزمايش فرمودي و غلام ثقيف را برايشان سلطنت ده تا آنكه برساند به كامهاي ايشان كاسه‌هاي تلخ مرگ را زيرا كه ايشان فريب دادند ما را و دست از ياري ما برداشتند و توئي پروردگار ما، بر تو توكل كرديم و به سوي تو انابه نموديم و به سوي تو است بازگشت همه. پس از ناقه به زير آمد و طلبيد مرتجز اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله را و بر آن سوار گشت و لشكر خود را تعبيه فرمود.

طبري از سعد بن عبيده روايت كرده كه پيرمردان كوفه بالاي تل ايستاده بودند و براي سيدالشهداء عليه السلام مي‌گريستند و مي‌گفتند اَللّهُمَّ اَنْزِلْ نَصْرَكَ يعني بارالها نصرت خود را بر حسين نازل فرما. من گفتم اي دشمنان خدا چرا فرود نمي‌آئيد او را ياري كنيد؟ سعيد گفت ديدم حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه موعظه فرمود مردم را در حالتي كه جبه‌اي از برد در برداشت و چون رو كرد به سوي صف خويش مردي از بني تميم كه او را عمر طهوي مي‌گفتند تيري به آن حضرت افكند كه در ميان كتفش رسيد و بر جبه‌اش آويزان شد و چون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم به سوي آنها ديدم قريب صد نفر مي‌باشند كه در ايشان بود از صلب علي عليه السلام پنج نفر و از بني هاشم شانزده نفر و مردي از بني سليم و مردي از نبي كنانه كه حليف ايشان بود و ابن عمير بن زياد انتهي.

و در بعضي مقاتل است كه چون حضرت اين خطبه مباركه را قرائت نمود فرمود ابن سعد را بخوانيد تا نزد من حاضر شود، اگر چه ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود لكن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتي تمام به ديدار آن امام عليه السلام آمد. حضرت فرمود اي عمر تو مرا به قتل مي‌رساني به گمان اينكه، ابن زياد (ملعون) زنازاده ترا سلطنت مملكت ري و جرجا خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود خود نخواهي رسيد و روز تهنيت و مبارك باد اين دو مملكت را نخواهي ديد، اين سخن عهديست كه به من رسيده اين را استوار ميدارد و آنچه خواهي بكن همانا هيچ بهره از دنيا و آخرت نبري، و گويا مي‌بينم سر ترا در كوفه برني نصب نموده‌اند و كودكان آنرا سنگ مي‌‌زنند و هدف و نشانة خود كنند. از اين كلمات عمر سعد (لعنه الله عليه) خشمناك شد و از آن حضرت روي بگردانيد و سپاه خويش را بانگ زد كه چند انتظار مي‌بريد، اين تكاهل و تواني به يك سو نهيد و حمله‌اي گران در دهيد حسين و اصحاب او افزون از لقمه‌اي نيست. اين وقت امام حسين عليه السلام بر اسب رسول خدا «ص» كه مرتجز نام داشت بر نشست و از پيش روي صف در ايستاد و دل بر حرب نهاد و فرياد به استغاثه برداشت و فرمود آيا فريادرسي هست كه براي خدا ياري كند ما را؟ آيا دافعي هست كه شر اين جماعت را از حريم رسول خدا «ص» بگرداند؟ (منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی)

**********************************************

 

لوکان يدری یوم عا شوراء//ما کان یجری فیه من بلاء

ما لاح فجره و لا ا ستنا را//ولا ا ضا ئت شمسه نهارا

ا گر دانست عاشورا که در روزش چها گردد//چه طغیا نها چه ا ستمها چسان جورو جفا گردد

چه خونهائی که میریزد در آن صحرای تفتید ه//چه پیکرها شود مجروح چه سرها که جدا گردد

چه نیکو نوجوانانی که می گردد بخون غلطان//چه نـیکو پیرمرد ا نی که مقـتـول ا ز جفا گردد

چسا ن سبط رسول ا لله شود مقـتـو ل را ه حق//چسا ن را س نکـوی ا و بر یـد ه ا ز قـفـا گردد

چسا ن صغرا و کلثوم و سکینه ز ینب و سجاد//بسی دیگر پس ا ز ا مر و ز ا سیر ا شقـیا گردد

ا گر ا ی با قری ا ینسا ن همید ا نست عاشورا//نمیشد  تا  ا بد  طا  لع که  تا  ظا  لم  فـنـا گردد

**********************************************

امروزعاشورابود

امروزعاشورابود***دركربلاغوغابود

امروزحسين بن علي***دركربلا تنهابود

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزروزغربت و***تنهايي سبط نبي است

امروزروزياريِ***فرزندزهراوعلي است

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزهل من ناصرِ***سبط نبي آيدبگوش

امروزدشت كربلا***داردبسي جوش وخروش

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزروزِ تشنگي***باشدبدشت كربلا

امروزروز قحطيِ***آب است اندر نينوا

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزفريادوفغان***ازخيمه ها آيد بگوش

امروزاصغربا لبِ***تشنه است درجوش وخروش

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزروزِ بي كسي***ازبهرِ آلِ مصطفا ست

امروز روزِ غربت و***تنهايي آلِ عبا ست

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروز روزِ آخرِ***ديدارِ زينب باحسين

امروز اندرخيمه ها***باشد بسي افغان وشين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروز روزِ جنگ حق***با باطل وشيطان بود

امروز روزِ ياريِ***قرآن والرّحمن بود

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزدشت كربلا***باشد دولشكردرمصاف

امروزهفتاد دوتن***گِردِ حسين اندرطواف

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزعباس جوان***اندركنارِ نهرِ آب

شدهردودست ازتن جدا***دلها براي اوكباب

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروز اكبرميشود***دركربلافرقش دوتا

بافرق منشق ميرود***نزدعلي شيرخدا

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزحلق نازكِ***اصغربريده ازجفا

امروز نوراني سرِ***شه رابريدند ازقفا

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزاصغرگشته است***تيرسه پيكان راهدف

ازقتل اومحزون شده***زهراوشاه لوكشف

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروز روزِ آخرِ***ديدارِزينب باحسين

ازآن وداع آخرين***عالم شده درشوروشين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزنوراني سرِ***شاه شهيدان جهان

ازتن جدابرنيزه شد***اي واي فريادوفغان

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اي باقري امروزچون***روزِقيامت گشته است

وحش وطيورو انس وجن***بي تاب وطاقت گشته است

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امروزعاشورابود***دركربلا غوغابود

امروزحسين بن علي***دركربلاتنهابود

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اي تشنه لب حسين حسين***اندرتعب حسين حسين

اي بي كفن حسين حسين***صدپاره تن حسين حسين

مولاي من حسين حسين***آقاي من حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله***حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله

اي بي كفن حسين واي***صدپاره تن حسين واي

دورازوطن حسين واي***اي درمحن حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

**********************************************

اين حسين كيست

اين حسين كيست كه عالم همگي عاشق اوست***جامهِ سرخ شهادت به جهان لايق اوست

پرچمِ سرخ و سياهي سرِ هركوي و محل***خود نشاني است كه هر كوي و محل شايق اوست

حبّ اودر دلِ هر شيعه و آزاده بود*** مُهرِ او رونقِ هر مسجد و سجّاده بود

چوكني ماهِ محرّم تو به هركس كه نگاه***بهرِ آن زادهِ زهرا همه پوشيده سياه

يا به پيشا ني شان نام حسين است و شهيد***خوش درخشنده بود، نام حسين هست چو ماه

اين علامات نشاني زعلايق دارد***شورِ عشق است به سرها كه خلايق دارد

درمحرّم تو به هر برزن وكويي كه شوي***يا به هر قصبه و هرشهرو محلي كه روي

خيمه اي برسرِ پا هست و دهند شربت و چاي***يا حسين ازخَدَمَه درهمه جا ميشنوي

اين علامات نشاني بود از عشقِ حسين***كه بود بردلِ اينان زامامِ كونين

اين حسين است جهاني، نه زشيعه تنها***همگان عاشق اويند، ببين ملّتها

هندو و گبرو مسيحي همه درماهِ عزا***برسرو سينه زنانند به شاهِ شُهدا

اين علامات نشاني زحقيقت باشد***چون حسين راهبرِ دين و شريعت باشد

قرعهِ جامِ شهادت ز ازل چون زده شد***نامِ زيبايِ حسين نقشِ درِ ميكده شد

كربلا ميكده عشق بود بر عُشّاق***نامِ هفتادو دو تن زيورِ اين ميكده شد

اين شهيدان همه اُلگويِ شهيدان گشتند***همه از غيرتشان واله وحيران گشتند

خبرِ كرببلا را چو به آدم دادند***خبر از قتلِ حسينش به محرم دادند

آدم آن روز عزادار شد از بهرِ حسين***بهرِ اندوه و غمش وعدهِ مرهم دادند

وعده اش هست مقامي كه قيامت باشد***اندر آن روز حسين شافعِ اُمّت باشد

انبياء زادم و خاتم همه دركرببلا***ديده هر يك اثري از مِحن و رنج و بلا

جمله از بهرِ حسين گشته عزادار و غمين***آري از بهرِ حسين گريه كنند اهلِ ولا

باقري باش تو هم يك زعزادارِ حسين***در دو عالم تو بشو خادمِ دربارِ حسين

**********************************************

بیا و ر و یم  د لا سوی کربلای حسین//بپا کنیم  د ر آ ن غـم  سـر ا عـزای حسین

بیا و ر و یم  و ببینیم  تا  فـتـا د ه کجا//ز صد ر رزین بزمین قا مت رسای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم تا  بر ید ه  کـجـا//ز کینه  شهـر ستـمگر  سر ا ز قفای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم ز یر خـنجر شمر//که تر نمو د ه لب  خشک جا نفـزای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم و قـت جا ن دادن//که سوی قبله کشیده است دست وپای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم حـضرت عـبا س//کجا ز پا ی فـتـا د ه ا ست د رهـوای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم  تا  عـلی  ا کـبـر//کجا نـمـود ه سـر و جـا ن خود فدای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم شد کـجـا  به سما//نو ا ی  ا لعـطش  طـفــل  بی  نوای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم  ز ینب  ا فـکـا ر//کجا به  سـیـنـه  و سـرمـیـزنـد برای حسین

بیا و ر و یم و ببینیم تا چه  شد  قا  سم//که  یا  د  گـا ر حسـن بـود ا ز برای حسین

بیا و ر و یم  و ببینیم  تا علی  ا صغر//ز تیر حـر مـلـه چو ن  شد بد ستهای حسین

هزار شکر که جو د ی چو د رجود آمد//نـد  یـد  ا ز هـمـۀ  ما  سـوی  سوای حسین

ديوان جودي خراساني

**********************************************

عشق با زی کا ر هـر شـیّا د نیست//ا ین  شکا  ر د ا م هـر صـیا د  نیست

عـا شـقی را قـا بـلـیـت لا زم ا ست//طا لـب حـق را حـقـیـقـت لا ز م ا ست

عشق ا ز معشو ق ا و ل  سر زند//تا   بعـا  شـق  جـلـو  ۀ  د  یگـر  کـنـد

تا بحد ی  که  بر د هستی ا ز ا و//سر زند صد  شو ر ش و مستی ا زا و

شا هـد ا ین مد عا خـو ا هی ا گر//بر حسـیـن  و حــا  لـت  ا و کـن نـظـر

روز عا شورا د رآن مید ان عشق//کـر د  ر و ر ا جـا نب سلـطـا ن عشق

با ر ا لـهـا ا ین سرم ا ین پیکـر م//ا ین عـلـمـد ا ر ر شـیـد  ا  ین  ا کبرم

این سکینه ا ین رقیه  ا ین ر با ب//این عروس دست و پا درخون خضا ب

این من واین ساربان این شمردون//این تـن عــریـا ن مـیـا ن خاک و خون

پس خطاب آمد ز حق کای شاه عشق//ای حسین ای یکه  تا ز ر ا ه عشق

گر تو بر من عـا شـقی ا ی مـحـتـرم//پرد ه  بر کش من بتو عا شق  ترم

غـم  مخـو ر که  من خرید ا ر توا م//مشتر ی  بـر جـنس با ز ا ر تو ا م

هـر چه بود ت د ا د ه ای در را ه ما//مـرحـبـا صد مـرحـبـا خـو د هم  بیا

خـود بـیـا که  مـیکشـم  مـن  نا ز تو//عرش و فـرشم جـمـله پا ا ند ا ز تو

لـیک خـود تنها مـیا  د  ر بز م  یا ر//خو د بیا و ا صغر ت  را هم  بیا ر

خـوش  بود د ر بزم  یا را ن بـلـبـلی//خـا صه  د ر مـنـقـا ر ا و برگ گلی

خـود تو بـلـبـل گـل علی  ا صغر ت//ز و د تر بشتا ب  سو ی د ا و ر ت

«ناصرالدین شاه قاجار اشک شفق ص 331»

**********************************************

ا مـر و ز عـا شو ر ا بو د  د ر کربلا غـوغـا بود***د ر گلستا ن  مصطفی  پر پر ز کـیـن گلـهـا  بو د

جنگ میا ن کـفـر و حق مغـلوبه ا ست  و تن بـتـن***هـر جا ببینی دست و سرگشته جـد ا د ور ا ز بدن

یا پا ره پا ره جسمها یا غـرقـه خـون گلگو ن بد ن***دشت ودمن شد لاله گون رنگین زخون صحرا بود

حـر ر یا حی  آ مد  ه  بر  یا ری  سـلـطا ن  د یـن***توبه کنا ن د ستش بسر کرد ه فرار ا ز ظلم و کین

گشته جـد ا ا ز قـیـد و بند  آ زا د  مرد ي  را ببین***گشته  شـهـیـد  ر ا  ه  حـق  تا  شا فـع فـر د ا بو د

اصحاب و یا ران حسین یک یک به میدان میروند***در ر ا ه  یا ری خـد ا چـون شیر غـرا ن می روند

حـمـله کـنا ن بر د شمـنا ن با تـیغ بـرا ن می روند***از تیـغـشا ن رنگـیـن بخـون آ ن عرصه هـیجا بود

د شمن چنا ن رو به بود ا ز تیغشا ن ا ند ر فـرا ر***و ز ا ینطرف و ز آنطرف ا ند ر یمین و د ر یسار

آنـهـا چـنان  شیر ژیا ن با شـنـد  د ر حا ل شکا ر***د ر د ست هـر یک کشته ها دهـها و یا صد ها بود

هر یک فتد در خاک و خون گوید در آندم یا حسین***يكد م  قد م  نه  بر سر م  تو ا ي  ا ما م عا لـمـيـن‌

شـوشـا فـع من  يا حسين ا ي تـو شفـيع  نشا  تـيـن***تا که نگـو یـنـدم  کسی جا ن د ا د نش تنها  بو د

گیرد حسین برد ا مـنـش سرهـا ی یا را ن آ نزما ن***د ست محبت  ر ا کشد بر چشم و بر سرها یشا ن

گو ید بخو ا ب ا ی یا ر من نزد خد ا شو میهما ن***مهـمـا نی حـق با قـری  مـزد  شـهـا  د  تهـا  بو د

**********************************************

سلام ما  سلا م  ما به جسم پا ر ه  پا ر ه ا ت***سلام مـا سلا م مـا به زخـم بی شـمـا ره ا ت

سلام ما به جسم تو که گشته است بخون طپان***سلام مـا به زیـنـبی که مـیکـنـد  نـظـا ره ا ت

سلام ما به حنجر ت  که  تشنه لب برید ه  شد***به زخـمـهـای پـیکرت فـزون بد ازستاره ا ت

سلام ما  به قا سمت  به ا کبرت به ا صغرت***به عـون وهم بجعفرت به طفل شیرخواره ات

سلام ما  به  مسلم  و  سقـا  و میر  لشکر ت***ز هـیر تو بر یر تو حـبـیـب  بـن  مـظا هـرت

سلام ما به عبا س و به حر و نا فع و هلا ل***سلام با قری به هر کسی که هست یا ورت

**********************************************

شاه گفتا کربلا امروز میدان من است

عید قربان من است

کربلا رنگین از خون جوانان من است

عید قربان من است

مادرم زهرا در این گودال مهمان من است

عيد قربان من است،

خواهرم زینب پرستار یتیمان من است

عید قربان من است

زینب من شد پریشان و عزادار من است

روز ایثار من است

کشته ی بی دست عباس علمدار من است

روز ایثار من است

مادرمن فاطمه امروز غمخوار من است

روز ایثار من است

آسمان و ارض و انس و جان هوادار من است

روز ایثار من است

*******************************

امروز عاشورا يا عيد قربان است

کرببلا يکسر از خون گلستان است

 

امروز بود عاشورا گرديده جهان طوفاني

امروز به خون مي غلتد از جور وجفا سلطاني

 

چه شور و شين است امروز

قتل حسين است امروز

 

واي که از رخ حسين شمر حيا نمي کند

تا نکشد حسين را دست رها نمي کند

 

حسين مصباح الهدي

حسين سفينه النجاه

**************************************   

امروز عاشورا است یا عید قربان است

کرب و بلا یکسر از خون گلستان است

ملک و ملک گریان ارض و سما لرزان***آدم به بی تابی عالم در افغان است

امروز عاشورا است یا عید قربان است

کرب و بلا یکسر از خون گلستان است

از بهر فرمان عبیدالله بد آئین***بستندچشم از احترام عترت یاسین

با خویشتن یکدم نگفت از کوفی بی دین***آخر حسین بر ما امروز مهمان است

امروز عاشورا است یا عید قربان است

کرب و بلا یکسر از خون گلستان است

کردند چون بی کسی ز قتل نوجوانانش***شمر لعین آمد برای غارت جانش

یک تن نگفت ای شمر ترکن کام عطشانش***این تشنة مظلوم آخر مسلمان است

امروز عاشورا است یا عید قربان است

کرب و بلا یکسر از خون گلستان است

چون دیداحوال حسین بی معنیش را***زینب طلب کرد از نجف باب غمینش را

گفت ای پدر بین شمر وظلم و کینش را***با تو سن بیداد سر گرم جولان است

امروز عاشورا است یا عید قربان است

کرب و بلا یکسر از خون گلستان است

بابا بیا هنگامه محشر تماشا کن***از خیمه گاه شاه بی سر سیر یغما کن

یکدم نظر بر زینت آغوش زهرا کن***بی سر حسین تو در خاک غلّطانست

امروز عاشورا است یا عید قربان است

کرب و بلا یکسر از خون گلستان است

بنگر ز سیلی گشته نیلی روی طفلانت***برگیر از آل زنا داد یتیمانت

کن دست بر تیغ دو دم دستم به دامانت***صامت از این ماتم پیوسته گریان است

امروز عاشورا است یا عید قربان است

کرب و بلا یکسر از خون گلستان است

************************************

 

روز عاشورا (وداع سيد الشهداء عليه السلام) (ظهر)

مقدمه:

يكي از جانسوزترين مصائب مصيبت وداع است كه حتي بزرگان دين هم هنگام وداع تاب نياوردند وزاري وشيون كردند

لولاالدموع وفيضهن لاحرقت

ارض الوداع حراره الاكباد

اگر نبود اشكها فوران انها درهنگامه وداع سوز جگرها سرزمين وداع رابه اتش مي كشيد

بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران//كز سنك ناله خيزد روز وداع ياران

با ساربان بگوييداحوال اشك چشمم//تابر شتر نبندد محمل بروز باران

امير المومنين در وقت وداع با فاطمه عليها السلام بي تابي ميكند ودر فراق اومي گويد

نفسي علي زفراتها محبوسه//ياليتها خرجت مع زفرات

يعني جان علي با ناله ي او محبوس است اي كاش جان علي با ناله او بيرون ايد امام مجتبي (ع) لحظه اخر گريه كردند روزعاشورا هم وقتي سيد الشهداء (ع) تنهايي خود را ديد امد سمت خيام حرم براي وداع

روضه:

لحظه اخر امام (ع) به سمت خيام حرم صدا زد سكينه يا فاطمه يا زينب يا ام كلثوم عليكم مني السلام سكينه عرض كرد يا ابه استلمت للموت يعني بابا ايا تسليم مرگ شدي فرمود چگونه تن ندهد كسي كه ياور ومعيني ندارد عر ض كرد پدر پس مارا به حرم جدمان برسان فرمود اگر صياد مرغ قطا رابه حال خود گذارد ارام مي گيرد يعني دخترم صيادان مرا به حال خود نمي گذارند زنه صدا به گريه بلند كردند حضرت ايشان را ساكت كرد مرحوم شيخ عباس قمي مي فرمايد همه مصائب امام حسين (ع) دلها را بريان مي كند لكن مصيبت وداع شايد اثرش زيادتر باشد به خصوص زماني كه بچه هاي كوچك دور اقا جمع شدند وگريه مي كردند حضرت زهرا سلام الله عليها در عالم روءيا فرمود به علامه مجلسي بگوييد اذكرا المصائب المشتمله علي وداع ولدي الحسين يعني مصيبتي بخوان كه روضه وداع داشته باشد

حضرت وصيتها فرمودند اسرار امامت را به امام سجاد(ع) وبعضي رابه دخترشان فاطمه وخواهرشان زينب سپردند خدا مي داند چه مي گذشت

ايافاطم الطهرانظري ارض كربلا//عزيزك فرد قد حوت حوله النساء

نشرن شعورا ويصرخنبا لبكاء//حسينك حي قد اقيم له العزاء

يعني اي فاطمه به سر زمين كربلا كن كه عزيز تو تنها مانده است وزنها دور اورا گرفته اند براي او مو پريشان كرده وصدا وناله بلند كرده اند هنوز حسين تو زنده است كه براي او عزا گرفته اند

پس از وداع با اهل حرم از خيمه بيرون امد وسوار بر ذوالجناح وروانه ميدان شد

رو مي كند به ميدان ارام جان زينب

از اتش جدايي سوزد روان زينب

ده فرصتي برادر تاپر كشم به سويت

جاي مادر ببوسم ان نازنين گلويت

*************************************************************************************

 

شيخ طريحى در منتخب شهادت عبدالله را قبل از مقاتله نقل مى‏نمايد و مى‏فرمايد:

ودع اهله و اولاده وداع مفارق لا يعود و كان عبدالله بن الحسن الزكى واقفا بازاء الخيمة هو يسمع وداع الحسين (عليه السلام) فخرج فى اثره و يبكى و يقول والله لا افارق الخ يعنى چون امام (عليه السلام) اهالى خيام و مخدرات محترمه را وداع كرد و با اولاد و دختران خود خداحافظى نمود كه ديگر برنگردد عبدالله يتيم امام حسن (عليه السلام) فرمايشات عمو را مى‏شنيد كه مى‏فرمود: اى بانوان ديگر مرا نمى‏بينيد و نيز صورت مرا نمى‏شنويد زيرا مى‏روم و ديگر بر نمى‏گردم.

عبدالله از عقب سر عمو روانه شد و مى‏گريست و نيز گريان گريان مى‏گفت: بخدا قسم من از عموى خود جدا نيم شوم، عمو جان هر كجا كه مى‏روى مرا همراه ببر، پدر كه ندارم، عمويم كه رفت من چه كنم و از عمو جدا نشد تا كشته شد.

البته اكثر از اهل خبر و اثر واقعه شهادت عبدالله را در حال مجاهده امام نقل مى‏كنند نه در حال افتادن به روى خاك چنانچه در السنه ذاكرين عوام معروف است.

بلى، مى‏شود كه حضرت پياده بوده و در حال پيادگى مشغول دفاع و جنگ بوده، گاهى مى‏ايستاد و خستگى مى‏گرفت و گاهى حمله مى‏كرد، در همچو حالى عبدالله خود را به عمو رسانيده است.

از روايت مرحوم سيد بن طاووس در لهوف اين طور استفاده مى‏شود كه حضرت در حال پيادگى بوده و ايستاده بود تا خستگى بگيرد فلبثوا هنيئة ثم عادوا اليه، لشگر هم چند دقيقه صبر كردند ولى دوباره بر آن حضرت حمله آوردند و آن سرور را در ميان گرفتند فخرج عبدالله بن الحسن بن على سلام الله عليهما پس در اين حال عبدالله خردسال از خيمه خارج شد.

مرحوم سيد در لهوف مى‏نويسد:

فلحقته زينب بنت على لتحبسه فابى و امتنع امتناعا شديدا زينب عليها السلام دويد عبدالله را گرفت، هر چه خواست او را در خيمه نگهدارد آن كودك آرام نمى‏گرفت و برخاسته روى بميدان آورد.

فرد

خواهر و عمه و عم زاده به شور افتادند//همچو پروانه بر آن لمعه نور افتادند

التماس مى‏كردند كه مرو، عبدالله راضى نمى‏شد و مى‏گفت: بخدا دست از دامن عمو بر نمى‏دارم، هر جا كه او رفته من هم مى‏روم، در اين وقت كه صداى شيون از خيام حرم بلند شد امام (عليه السلام) را ضعف و فتور عارض گرديده بود بطورى كه به روى خاك نشست و چشم مبارك بطرف خيمه‏ها دوخت و گوش فرا داد، صداى شيون زنان را استماع فرمود و التماس عبدالله را شنيد كه پيوسته تقاضا و درخواست مى‏كرد او را رها كنند تا بميدان نزد عمو رود ولى حضرت عليا مخدره زينب كبرى عليها دست عبدالله را گرفته و بسمت خيمه‏ها مى‏كشيد و از رفتن او بطرف ميدان مخالفت مى‏فرمود بالاخره عبدالله دست خود را از دست عمه‏اش كشيد و در آورد و دوان دوان خود را به عمو رسانيد وقتى رسيد كه ديد ابجر بن كعب از بالاى زين خم شده با شمشير قصد قتل عمويش را دارد بانگ زد و فرمود:

ويلك يابن الخبيثة، أتقتل عمى آيا تو مى‏خواهى عمويم را بكشى؟

شعر

دست خود حائل نمودى چون پسر// برد پيش تيغ و گفت اى خيره سر

تو نخواهى داشت دست از كشتنش// من نخواهم داشت دست از دامنش

فضربه بالسيف فاتقاها الغلام بيده فاطنها الى الجلد آن مردود شمشير را فرود آورده بدست عبدالله رسيد و دست آن طفل را بريد و بپوست آويخت، شاهزاده فرياد كشيد: يا اماه اى مادر بفريادم برس.

امام (عليه السلام) عبدالله را در آغوش گرفت و فرمود: نور ديده صبر كن.

در اين هنگام فرماه حرملة بسهم فذبحه و هو فى حجر عمه حرمله ملعون تيرى بطرف او رها كرد و آن تير عبدالله را در حالى كه در دامن عمو بود ذبح كرد و در همان حال جان داد.

*************************************************************************************

 

در بيان سقوط امام (عليه السلام) از اسب و آراء ارباب مقاتل در آن

مرحوم حائرى در معالى السبطين مى‏نويسد:

در اينكه سبب سقوط امام (عليه السلام) از اسب چه بوده اختلاف است:

مرحوم سيد در لهوف مى‏فرمايد: هنگامى كه آن سرور از تيرهاى اعداء همچون خارپشت گرديد صالح بن وهب المرى نيزه‏اى بر پهلوى آن جناب زد كه حضرت از زين به زمين آمد در حالى كه مى‏فرمود: بسم الله و بالله و فى سبيل الله و على ملة رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم).

و مرحوم صدوق در امالى مى‏نويسد: تيرى به گلوى حضرت آمد و آن جناب را از روى اسب به زمين افكند پس امام (عليه السلام) تير را كشيد و به دور انداخت.

ابو مخنف مى‏گويد: در همين حال خولى عليه اللعنة تيرى بجانب حضرت انداخت كه به سينه مباركش خورد و حضرت را به زمين افكند در حاليكه در خونش غوطه مى‏خورد امام (عليه السلام) آن تير را از سير سينه بيرون آورد و از جايش خون فوران مى‏نمود و هر لحظه حضرت مشت را از خون پر مى‏كرد و به سر و محاسن شريف مى‏ماليد و مى‏فرمود: مى‏خواهم با اين هيئت جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ملاقات كرده و محضرش شكايت كنم كه با من چه كردند.

*************************************************************************************

 

اختلاف در نحوه سقوط امام (عليه السلام) از اسب بر روى زمين

ارباب مقاتل در نحوه سقوط امام (عليه السلام) بر روى زمين با هم اختلاف دارند.

مرحوم سيد بن طاووس در لهوف مى‏فرمايد:

و لما اثخن الحسين (عليه السلام) بالجراح و بقى كالقنفذ طعنه صالح بن وهب المرى على خاصرته طعنة فسقط الحسين (عليه السلام) عن فرسه الى الارض على خده الايمن...

يعنى: چون امام حسين (عليه السلام) در اثر زيادى زخم ناتوان شد و بدنش از زيادى تير همچون خارپشت گرديد صالح بن وهب مرى چنان نيزه بر پهلويش زد كه از اسب بر روى زمين افتاد و گونه راستش به روى خاك قرار گرفت...

و مرحوم صدوق در امالى مى‏فرمايد:

ورمى بسهم فوقع فى نحره و خر عن فرسه فاخذ السهم فرمى به و جعل يتلقى الدم بكفه فلما امتلأت لطخ بها رأسه و لحيته و يقول القى الله عزوجل و انا مظلوم متلطخ بدمى ثم على خده الايسر صريعا...

يعنى: تيرى به گلوى مباركش خورد و از اسب افتاد، پس تير را از گلو در آورد و بدور انداخت و پيوسته مشت را از خون گلو پر مى‏كرد و آن را به سر و محاسن مى‏ماليد و مى‏فرمود اينگونه خداى عزوجل را من مظلوم ملاقات خواهم كرد سپس با گونه چپ بر روى زمين افتاد...

مرحوم قزوينى در رياض الاحزان مى‏نويسد:

افتادن حضرت بر روى خاك يكمرتبه و دو مرتبه نبوده بلكه كرارا حضرت از قوت رفته و به خاك افتاده و سپس برخاسته، يك مرتبه با گونه راست بخاك افتاده و دفعه ديگر با گونه چپ و بار ديگر با هيئت سجود بوده و هر يك موقعى و مقامى دارند.

*************************************************************************************

 

 

اضطراب و استغاثه عليا مخدره حضرت زينب كبرى (سلام الله عليها)

بارى به روايت محمد بن ابيطالب امام (عليه السلام) وقتى روى خاك افتاد، ثم استوى جالسا حضرت برخاست نشست و تير را از گلو كشيد عليا مخدره چون برادر را با آن حال ديد خود را به عمر بن سعد حرامزاده رسانيد و وى را مخاطب قرار داد و با چشم اشگبار فرمود: اى عمر أيقتل ابو عبدالله و انت تنظر اليه اى ظالم برادرم حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) را مى‏كشند و تو تماشا مى‏كنى؟!

عمر بن سعد شروع كرد به گريه نمودن و دموعه يسيل على خديه و لحيتيه اشگ آن پليد به صورت و محاسن نحسش جارى شد ولى صورت خود را از بانوى دو عالم برگرداند و جواب نداد.

در خبر ديگر وارد شده همينكه عليا مخدره حضرت زينب سلام الله عليها ديد پسر سعد بى اعتنائى نمود و جواب نداد از روى اضطراب رو به لشگر كرده به هر طرف مى‏دويد و فرياد مى‏كرد و مى‏فرمود: اما فيكم رجل مسلم آيا در ميان شما مسلمانى نيست؟!

از لشگر نيز جوابى نيامد بناچار روى به گودى آورد و دور برادر مى‏گرديد و نمى‏گذارد كسى پيش بيايد حضرت به خواهر فرمود: اختى لقد كسرت قلبى ارجعى الى الخيمة، خواهرم دلم را شكستى به خيمه برگرد.

*************************************************************************************

 

 

اقدام نفرات لشگر كفرآئين عمر بن سعد براى كشتن حضرت امام حسين (عليه السلام)

بعد از آنكه حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) با بدنى پر از زخم تير و نيزه و شمشير از زين به زمين افتاد نفرات لشگر كفرآئين پسر سعد ملعون دوتا دوتا و سه نفر سه نفر پشت سر هم بقصد كشتن آن سرور نزديك مصرع آن جناب مى‏شدند ولى برمى گشتند زيرا هر كس حضرت را با آن حال مى‏ديد دلش رحم مى‏آمد و از قتلش در مى‏گذشت در كتاب رياض الشهادة و روضة الشهداء از اسماعيل بخارى نقل شده كه يكى از لشگريان كوفه و شام به قصد قتل امام (عليه السلام) پيش آمد و حربه‏اى در دست داشت چون نزديك گرديد حضرت به او نگريست و فرمود: انصرف، لست انت بقاتلى برگرد تو كشنده من نيستى و من نمى‏خواهم كه تو به آتش دوزخ مبتلا شوى.

آن مرد گريان شد و عرض كرد: اى پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) قربانت گردم تو در اينحال افسوس ما را مى‏خورى حالت انقلابى به او دست داد، پس با شمشير برهنه‏اى كه در دست داشت روى به عمر بن سعد و لشگر وى كرد و با حال گريه و چشم‏هاى اشگبار گفت:

شعر

چه كرده است و گناهش چه اين همه لشگر// يكى گرفته به كف تيغ و آن دگر خنجر//

چه كرده است كه از وى تو منع آب كنى//چه كرده است كه بر كشتنش شتاب كنى//

آن گروه بى دين جوابش ندادند، پس وى شمشير خود را حواله پسر سعد كرد، ابن سعد ملعون خود را عقب كشيد و غلامان و پيادگان را بر عليه او تحريض و ترغيب نمود، لشگريان بر او هجوم آوردند و اطراف آن جوانمرد را گرفته با گرز و عمود و شمشير و نيزه و سنگ از پاى در آوردندش و به خاك هلاكتش انداختند، آن جوان در لحظات آخر حيات بود روى به طرف امام (عليه السلام) كرد عرضه داشت: اى پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شاهد باش كه مرا به جرم محبت و عشق تو مى‏كشند، فرداى قيامت تو شفيع من باش.

حضرت با صدائى لرزان و ضعيف فرمود: طب نفسا فانى شفيع لك عندالله آسوده خاطر باش نزد خدا شفاعت تو را خواهم نمود.

بارى آن نابكاران دور آن جوان را گرفتند و شهيدش كردند، همان طورى كه گفته شد هيچيك از سپاه عمر سعد متصدى كشتن حضرت امام حسين (عليه السلام) نشد بلكه هر كدام كه اقدام مى‏كردند و به قصد قتل آن جناب نزديك حضرتش مى‏شدند بلافاصله وحشت زده به عقب بر مى‏گشتند و تن به اين جنايت هولناك نمى‏دادند، همينكه ابن سعد نابكار اين انكار را از لشگر ديد از غضب بر آشفت و به سپاه دشنام داد.

لشگر گفتند: چرا خود به اين كار اقدام نمى‏كنى و خون پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به عهده نمى‏گيرى؟!

آن حرامزاده از مركب پياده شد و با خنجر برهنه روى به حضرت آورد، حضرت صداى چكمه را شنيد صورت از خاك برداشت، عمر سعد را ديد، فرمود:

اى عمر انت جئت بقتلى؟ تو براى كشتن من آمده‏اى، از تو بى‏رحم‏تر كسى نبود؟!

عمر سعد ملعون حيا كرد و برگشت و به هر طرف چشم انداخت تا ببيند شخص مناسبى را پيدا مى‏كند يا نه، ناگهان نظرش به جوانى نصرانى افتاد كه سر بزير انداخته به خيمه خود مى‏رود او را پيش خواند و اين در وقتى بود كه هر كس بقصد قتل حضرت مى‏رفت، شرمسار برمى گشت، بهر صورت عمر سعد ملعون جوان نصرانى را طلبيد و به او گفت: جوان اين شخص كه مى‏بينى روى خاك افتاده دشمن دين شما و مغضوب ما مسلمانان است اگر او را بكشى يقينا نزد حضرت عيسى مقرب خواهى شد.

جوان نصرانى بخيال اينكه اين لشگر، لشگر اسلامند و منسوب به پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم) و سر كرده آنها از اولياء خدا است با اين توهم خنجر الماس گون از عمر گرفت و بقصد كشتن عزيز پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بطرف قتلگاه روان شد و وقتى به مصرع امام (عليه السلام) رسيد و چشمش به آن غريب افتاد ديد كه از كثرت تير و وفور زخم سنان و شمشير جاى درستى در بدن ندارد و اما نور الهى از سيماى كبريائى او چنان درخشان است كه ديده را تيره و چشم را خيره مى‏نمايد بى اختيار محو جمال و متحير در كمال آن سور شد پيش آمد و با نهايت فروتنى عرضه داشت:

اى سيد عالم و اى مهتر اولاد آدم نام گرام تو را نمى‏دانم اما در جلال تو حيرانم تو را به خدا بگو كيستى و براى چه اين همه زخم در بدن دارى؟

نصرانى ديد آن غريب مظلوم و آن شهيد محروم سر به روى خاك نهاده و با خداى خود مناجات مى‏كند و جواب نمى‏دهد اما گوشه چشم باز كرد و يك نظر كيميا اثر به وى نمود كه با آن يك نظر مس وجودش به طلا مبدل گشت، جوان دوباره عرضه داشت تو را به مسيح قسم و به مريم سوگند مى‏دهم جوابم را بده كيستى و چرا اينهمه زخم بر بدن دارى؟

باز جوابى نشنيد سپس او را به تمام مقدسات در دين خودشان سوگند داد باز جواب نشنيد، قدمى جلوتر گذارد نگاهى به يمين و يسار كرد شهداء دشت كربلاء را ديد همه پاره پاره بخون آغشته از جوان و پير و از صغير و كبير به خاك افتاده، حضرت را به شهداء كربلاء قسم داد باز جوابى نشنيد، پس عرض كرد: اى غريب خون جگر و اى شهيد بى ياور جوابم را بازگو، جوان نصرانى اين بار هم جوابى دريافت نكرد ولى ديده بود بانوئى مجلله هر وقت از خيمه بيرون مى‏آيد اين غريب مضطرب شده سر از خاك بر مى‏دارد و او را به خيمه برمى گرداند شروع كرد حضرت را به آن بانو قسم دادن، اين بار حضرت طاقت نياورد سر از خاك برداشت و خود را معرفى فرمود.

نصرانى دست ادب بسينه گذارد عرض كرد: آقا تو حسينى كه اين نوع در دست كوفيان گرفتارى، تقصير تو چيست؟

امام فرمود: از من مپرس از اين لشگر بپرس كه تقصيرم چيست.

نصرانى عرض كرد: قربانت قبلا خوابى ديده‏ام، اكنون تعبيرش را جويا هستم.

حضرت فرمودند: خواب تو را هم مى‏دانم چيست.

عرض كرد: قربانت گردم خواب را بيان فرمائيد.

حضرت فرمودند: در خواب جدم را ديدى كه در ماتم من با همه پيغمبران سر زانوى غم نهاده‏اند در ميان ايشان حضرت روح الله به تو فرمود: مرا در حضور پيامبران خجالت مده يعنى دست خود را به خون پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آلوده مكن.

نصرانى عرضه داشت: اشهد ان لا اله الا الله و ان جدك محمدا رسول الله پس شمشير كشيد و روى به لشگر عمر سعد آورد چند نفر را به تقل رسانيد عاقبت دور آن تازه مسلمان را گرفتند و او را به خاك انداختند همينكه آن جوان افتاد گوشه چشم بطرف حضرت باز داشت و از امام (عليه السلام) تقاضاى عنايت نمود، امام (عليه السلام) خواست برخيزد ديد كه نمى‏تواند فرمود: معذورم دار كه قوت برخاستن ندارم.

*************************************************************************************

 

جسارت‏هاى لشگر كفرآئين عمر سعد ملعون به ساحت مقدس امام (عليه السلام) و خيام محترمات

پس از آنكه امام (عليه السلام) با زخم و جراحت‏هاى فراوان به روى خاك قرار گرفت و لشگر ابن سعد ملعون يقين كردند ديگر قوت و نيروئى در امام نمانده كه برخيزد شمر ناپاك رو به خيمه بانوان آورد و نيزه بر آن زد و گفت آتش بياوريد تا اين خيمه را با اهل و سرنشينانش بسوزانم.

بانوان از اين صدا به ضجه و ناله در آمدند كه از صداى ايشان لشگر پسر سعد با آن همه قساوتى كه داشتند متأثر بلكه گريان شدند در اين هنگام شبث بن ربعى جلو آمد و شمر را برگردانيد، بانوان از ترس در خيمه خزيدند و لرزان و ترسان ديگر صدا بر نمى‏آوردند در اين هنگام شمر ملعون رو به لشگر كرد و گفت: مادرهايتان به عزايتان بنشينند منتظر چه هستيد، چرا ايستاده‏ايد، اين مرد كه از پا افتاد معلوم نيست‏ جان داده يا نداده جملگى بر او حمله كرده و راحتش كنيد، پس آن ناكسان از همه طرف بر امام (عليه السلام) هجوم آورده و آن سرور را در ميان گرفتند ابو الحنوق تيرى به پيشانى انور حرت زد كه قبلا به همانجا سنگ زده بود و حصين بن نمير تيرى به دهان مبارك حضرت زد كه قبلا در ميان شريعه تير به همان موضع زده بود و ابو ايوب غنوى حرامزاده تيرى به گلوى مباركش زد.

صاحب رياض الاحزان مى‏فرمايد:

امثال اين ضربات و طعنات و جراحات و جنايات بر وجود مقدس حضرت خيلى وارد آمد كه به غير از قوه امامت طاقت بشر نبود كه تحمل كند و تا آن وقت زنده باشد.

بارى در همين اثناء سنان بن انس حرامزاده كه او را اهل فن همتاى شمر معرفى كرده‏اند با نيزه‏اى بلند به حضرت حمله برد و نوك سنان را در گودى گلوى آن سرور فرو برد.

از محمد بن جرير طبرى مى‏نويسد: چون سنان ملعون نيزه‏اش را در گودى گلوى حضرت فرو برد و بيرون آورد روح مقدس امام (عليه السلام) به اعلى عليين جنان طيران كرد لذا برخى از ارباب مقاتل قاتل امام (عليه السلام) را سنان بن انس نوشته‏اند و هيچ بعدى هم ندارد چه آنكه نيزه اين ملعون گلوى حضرت را پاره كرد و آن سرور با آن نحر شد چنانچه امام زمان (عليه السلام) در زيارت ناحيه مى‏فرمايند:

السلام على من هو نحره منحور.

بهر صورت به نوشته محمد بن شهر آشوب ملعونى ديگر شمشيرى به كتف همايون آن جناب زد و ذرعة بن شريك كف دست حضرت را قطع نمود و عمرو بن خليفه جعفى شمشيرى به رگ گردن آن جناب زد.

***************************************************************************

 

شهيد نمودن حضرت امام (عليه السلام) را و اختلاف در اينكه قاتل آن امام همام كيست

هنگامى كه حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) در ميان معركه با بدن چاك چاك روى خاك افتاده بودند به روايت مرحوم سيد در لهوف عمر بن سعد ملعون رو كرد به يكى از اميران لشگر و گفت:

واى بر تو چرا معطلى، از اسب به زير آى و حسين را راحت كن.

آن ناپاك خواست پياده شود خولى بن يزيد لعنة الله عليه سبقت جست تا سر مبارك امام (عليه السلام) را جدا كند همينكه آن حرامزاده به نزديك حضرت آمد بدنش به لرزه افتاد به نوشته مرحوم طريحى در منتخب امام (عليه السلام) از گوشه چشم نظرى به خولى نمود كه بدنش مرتعش شد و لرزه بر اندامش افتاد لذا نتوانست آن قصد شومش را عملى سازد.

در كتاب تبرالمذاب نوشته چون خولى لرزان و وحشت زده برگشت شمر خبيث او را با آن حال مشاهده كرد گفت: فت فى عضدك، مالك ترعد، بازويت شل باد چرا مى‏لرزى؟!

گفت: نه بخدا سوگند، هرگز فرزند زهراء را من نمى‏كشم، اين كار از دست من بر نمى‏آيد.

شمر زنازاده گفت: كلحت هذه اللحيد لانها تنبت على غير رجل يعنى: قبيح باد اين مو كه در صورت تو است زيرا كه تو مرد نيستى، موئى در روى نامردى روئيده است.

مرحوم طريحى مى‏نويسد:

هنگامى كه امام (عليه السلام) در شرف ارتحال بود چهل سوار به قصد قتل آن حضرت مبادرت به آن نموده هر كدام مى‏خواستند كه سر مطهر امام (عليه السلام) را جدا كنند از جمله آنها شبث بن ربعى بود، وى همينكه پيش آمد حضرت از گوشه چشم نظرى به سوى او افكند، شمشير از دست شبث افتاد و رو به فرار نهاد به نوشته ابو مخنف سنان بن انس رو كرد به او و گفت: چرا حسين را نكشتى ثكلتك امك وعدموك قومك مادرت به عزايت نشيند و در ميان قبيله‏ات گم شوى هلم الى بالسيف برو شمشير را بياور بده به من.

شبث شمشيرى را كه از دستش افتاده بود آورد و به او داد، سنان رو به قتلگاه آورد تا نزديك شد امام (عليه السلام) ديدگان گشود و نگاهى تند به آن حرامزاده فرمود، از نگاه آن حضرت لرزه بر اندام سنان افتاد و ترسيد و شمشير از دستش افتاد و رو به گريز نهاد.

مرحوم سيد در لهوف مى‏فرمايد:

فنزل اليه سنان بن انس النخعى لعنه الله، فضرب بالسيف فى حلقه الشريف و هو يقول: والله انى لا جتز رأسك و اعلم انك ابن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و خير الناس ابا و اما ثم اجتز رأسه المقدس المعظم و فى ذلك يقول الشاعر:

فاى رزية عدلت حسينا//غداة تبيره كفا سنان

پس سنان بن انس نخعى از اسب فرود آمد و شمشير به گلوى شريف حضرت زد و مى‏گفت: به خدا سوگند كه من سر تو را از بدن جدا خواهم نمود و مى‏دانم كه تو پسر رسول خدائى و پدر و مادرت از همه مردم بهتر هستند، سپس سر مقدس آن بزرگوار را بريد و شاعر در اين باره بدين مضمون مى‏گويد:

باشد كدام غم به جهان چون غم حسين//روزى كه دستهاى سنانش بريد سر

دسته‏اى ديگر معتقدند كه قاطع سر مطهر امام (عليه السلام) نظر بن خرشه نام داشته و مشهور بين ارباب مقاتل آن است كه شمر ملعون سر مبارك امام (عليه السلام) را بريده است و وى قاتل آنجناب مى‏باشد.

*********************************************************************

 

كيفيت كشتن شمر ملعون امام (عليه السلام) را

مرحوم حاج ميرزا رفيع گرمرودى در كتاب ذريعة النجاة از منتخب طريحى نقل كرده و مى‏نويسد:

امام (عليه السلام) در وقتى كه بحالت غشوه روى زمين افتاده بودند شمر ملعون بطرف آن جناب آمد تا به نزديكش رسيد و با پاى چكمه دار به روى سينه آن حضرت نشست، امام (عليه السلام) نشستن آن ناپاك را روى سينه خود حس كرد و فرمود:

يا ويلك من انت فقد ارتقيت مرتقا عظيما، واى بر تو، كيستى، همانا به جاى مرتفع و عظيمى نشسته‏اى؟

آن ناپاك در جواب گفت: من شمر هستم.

حضرت فرمودند: واى بر تو، من كيستم؟

در جواب گفتن: تو حسين بن على بوده و مادرت فاطمه زهراء و جدت محمد مصطفى مى‏باشد.

امام (عليه السلام) فرمودند: واى بر تو به حسب و نسب مرا مى‏شناسى پس چرا من را مى‏كشى؟

شمر ملعون گفت: اگر تو را نكشم پس چه كسى جايزه يزيد را دريافت نمايد؟

امام (عليه السلام) فرمودند: كدام يك نزد تو بهتر است، جايزه يزيد يا شفاعت جد من رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)؟

آن ملعون گفت: مقدار يك دانيق از جايزه يزيد نزد من بهتر است از تو و از جدت.

امام (عليه السلام) فرمودند: حال كه از كشتن من چاره‏اى نيست پس يك جرعه آب به من بده.

آن حرامزاده گفت: هرگز يك قطره آب بتو نخواهم داد تا مرگ را بچشى.

امام (عليه السلام) فرمودند: روى و شكمت را بگشا.

آن ملعون روى و شكم خويش را گشود تا حضرت مشاهده نمايند پس ناگاه امام (عليه السلام) ديدند كه آن ناپاك ابلق و به مرض برص مبتلا است و صورتش شبيه سگ‏ها و خوك‏ها مى‏باشد.

امام (عليه السلام) فرمودند: جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) راست فرموده‏اند.

آن ملعون گفت: جدت چه گفته است؟

امام (عليه السلام) فرمودند: جدم به پدر من مى‏فرمود: اى على اين فرزند تو را مردى ابلق كه به مرض پيسى مبتلا است و شبيه‏ترين خلائق به سگ‏ها و خوك‏ها است مى‏كشد.

آن ملعون پس از استماع اين كلام در غضب شد و گفت مرا به سگها و خوك‏ها تشبيه مى‏كنى، بخدا قسم سر تو را از قفا خواهم بريد، سپس آن كافر امام (عليه السلام) را برگردانيد و سر مبارك آن سرور را از قفا بريد و جدا كرد.

ابو مخنف مى‏نويسد:

شمر حرامزاده در حالى كه سر مبارك امام (عليه السلام) را مى‏بريد اين اشعار را مى‏خواند:

اقتلك اليوم و نفسى تعلم// علما يقينيا ليس فيه مزعم//

ان اباك خير من تكلم// بعد النبى المصطفى المعظم//

اقتلك اليوم و سوف اندم// و ان مثواى غدا جهنم//

يعنى: امروز تو را مى‏كشم و حال آنكه خود مى‏دانم به علم اليقين كه در آن شكى نيست همانا پدرت بهترين كسانى است كه بعد از پيغمبر برگزيده و بزرگ سخن گفته‏اند.

امروز تو را مى‏كشم و عنقريب پشيمان خواهم شد و همانا منزل و مأواى من فردا جهنم مى‏باشد.

ابو مخنف مى‏گويد: هر عضوى از حلقوم حضرت را كه مى‏بريد امام (عليه السلام) نداء مى‏كرد:

وا محمداه، وا جداه، وا ابتاه، وا حسناه، وا جعفراه، وا عباسا، وا قتيلاه، وا قلة ناصراه.

مرحوم طريحى در منتخب مى‏نويسد:

وقتى آن ملعون سر مبارك امام (عليه السلام) را جدا كرد، آن سر انور را به نيزه زد و تكبير گفت و لشگر نيز بدنبال او تكبير گفتند.

ابو مخنف مى‏گويد:

لشگر سه بار تكبير گفتند و زمين لرزيد و شرق و غرب عالم تاريك شد و زلزله و برق و رعد مردم را فرو گرفت و آسمان خون تازه باريد و منادى از آسمان نداء كرد:

به خدا سوگند امام فرزند امام و برادر امام و پدر امامان يعنى حسين بن على بن ابيطالب صلوات الله و سلامه عليه كشته شد.

*********************************************************************

 

كشتن شمر ملعون حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) را به روايت مرحوم علامه مجلسى

مرحوم علامه مجلسى در بحار مى‏فرمايد:

ثم جاء شمر و سنان بن انس و الحسين (عليه السلام) باخر رمق يلوك لسانزه من العطش و يطلب الماء...

يعنى شمر باتفاق سنان بن انس به قصد جدا كردن سر حضرت آمدند و آن سرور در لحظات آخر جان دادن بود و از شدت تشنگى زبان در دهان مباركش مجروح شده بود با اين حالت طلب آب مى‏كرد فضربه شمر لعنه الله برجله، همينكه شمر حرامزاده نزديك كشته بخون آغشته حضرت رسيد با پاى چكمه دار لگدى به حضرت زد و گفت:

يابن ابى تراب ألست تزعم ان اباك على حوض النبى يسقى من احبه فاصر حتى تأخذ الماء من يده، اى پسر ابو تراب آيا تو اعتقاد نداشتى كه پدرت على ساقى حوض كوثر است و هر كس را كه بخواهد سيراب كند، مى‏كند اگر چنين است پسر صبر كن تا من ترا بكشم و تو بروى آب از دست پدرت على بنوشى.

ثم قال لسنان: اجتز رأسه قفاء، پس شمر به سنان لعنة الله عليهما گفت: با همين حالت كه حسين افتاده سرش را از قفاء جدا كن.

سنان گفت: من اين كار را نمى‏كنم و خون پسر پيغمبر را بگردن نمى‏گيرم و گريبانم را بدست پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نمى‏دهم.

شمر در غضب شد و دشنام به سنان داد و با پاى چكمه دار بر روى سينه مجروح حضرت نشست و محاسن پرخون امام (عليه السلام) را بدست گرفت، امام فرمود: يا شمر تقتلنى ولم تعرف من انا؟

اى ظالم مرا مى‏كشى و نمى‏دانى كيستم؟

شمر گفت: مى‏دانم و تو را نيك مى‏شناسم، جد و پدر و مادرت را از همه بهتر مى‏شناسم، پس دشنامى به حضرت داد و سپس گفت:

تو را مى‏كشم و اصلا در دل ترس ندارم فضرب بسيفه اثنى عشر ضربة ثم جز رأسه الشريف بعد از زدن دوازده ضربت آنوقت سر حضرت را بريد كه زمين به لرزه در آمد.

تذكر و تنبيه

اخبار و روايات در كيفيت قتل امام (عليه السلام) مختلف است آنچه مستند و مدرك معتبر دارد آن است كه‏

اولا: حضرت را ذبح كردند.

ثانيا: سر مبارك آن سرور را از قفا بريدند.

اما مدرك و مأخذ ذبح شدن حضرت:

از فرموده امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف در زيارت معروفه مى‏توان اين معنا را استفاده كرد و روايت مزبور را دليل و مدرك قرار داد، امام (عليه السلام) در يكى از فقرات اين زيارت نامه طويل مى‏فرمايند:

و الشمر جالس على صدرك و مولغ سيفه على نحرك قابض على شيبتك بيده ذابح لك بمهنده...(75)

يعنى: شمر روى سينه تو نشسته بود و شمشيرش را به حنجر تو فرو برد و ريش غرقه بخون تو را بدست گرفته بود و با شمشيرش تو را ذبح مى‏كرد.

و نيز روايات متعددى نيز در اين باره وارد شده‏اند كه جملگى بالصراحه دلالت دارند بر اينكه حضرت مولى الكونين ابا عبدالله الحسين صلوات الله و سلامه عليه به نحو ذبح شهيد شدند از جمله اين روايات، خبر ريان بن شبيب است از حضرت ثامن الحجج (عليه السلام) كه امام (عليه السلام) در يكى از فقرات اين حديث به وى فرمودند:

يابن شبيب ان كنت باكيا لشى‏ء فابك للحسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) فانه ذبح كما يذبح الكبش.(76)

يعنى: اى پسر شبيب اگر خواستى براى چيزى گريه كنى پس براى حسين بن على بن ابيطالب (عليه السلام) گريه كن زيرا او را مانند گوسفند سر بريدند.

و اما مدرك جدا كردن سر مبارك از قفا:

روايات متعددى بر اين معنا دلالت دارند از جمله روايتى است كه مرحوم مجلسى آن را در بحار نقل فرموده و در دو فقره آن از بانوى دو عالم عليا مخدره حضرت زينب خاتون سلام الله عليها تصريح به اين معنا شده است در موضعى از اين روايت خانم مى‏فرمايند:

هذا حسين مجزوز الرأس من القفا، مسلوب العمامة و الرداء....(77)

در موضع ديگر فرموده:

هذا حسين بالعراء صريع بكربلاء، مجزوز الرأس من القفاء مسلوب العمامة و الرداء...(78)

*********************************************************************

 

به نيزه زدن شمر ملعون سر مطهر سيدالشهداء (عليه السلام) را و تكبير گفتن لشگر كفرآئين عمر بن سعد ملعون

پس از آنكه شمر ملعون سر مطهر سيدالشهداء (عليه السلام) را جدا كرد از روى سينه امام (عليه السلام) برخاست و بلافاصله آن سر غرقه بخون را بر نيزه بلندى زد و به آواز بلند گفت: الله اكبر.

چشم لشگر كفركيش عمر سعد كه به سر مطهر افتاد تمام با صداى بلند تكبير گفتند.

سرّ اينكه شمر ناپاك سر مطهر را بر سر نيزه بلند زد اين بود كه تمام سپاه آن را ببينند و آسوده شوند، اين بود كه همه تكبير گفتند، بارى بعد از بريدن سر مبارك امام (عليه السلام) زمين شروع كرد بلرزيدن وامتلاء الجو بالاصوات يعنى فضا از صداها بلند بود و زلزلت الارض واظلمت السموات و انكسفت الشمس بحيث بدت الانجم خوشيد چنان تيره و تار شد كه ستارگان ظاهر شدند و قطر من السماء الدم سبع قطرات، هفت قطره خون از آسمان باريد و منادى از آسمان نداء كرد:

قتل والله الامام بن الامام اخ الامام الحسين بن على، قتل والله الهمام بن الهمام الحسين بن على.

از حضرت مولانا الصادق (عليه السلام) مروى است كه مردى در لشگر عمر سعد ملعون نعره كشيد، گفتند: تو را چه مى‏شود؟

جواب داد به چشم خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را مى‏بينم كه ايستاده يك نگاه به حسين (عليه السلام) و يك نگاه به شما لشگر مى‏نمايد و من مى‏ترسم عذاب نازل شود.

مردم او را ملامت مى‏كردند و مى‏گفتند: اين مرد ديوانه شده.

راوى از حضرت سوال كرد: آن صيحه و ناله كننده كه بود؟

فرمود: من او را جبرئيل مى‏دانم كه از فقد مخدوم خود ناله مى‏كرد و اگر مى‏خواست به يك صيحه تمام عالم را هلاك كند مى‏توانست.

*********************************************************************

 

غارت كردن كفار كوفه و شام لباس‏هاى حضرت سيدالشهداء (سلام الله عليه) را

بعد از آنكه سر مبارك فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را از بدن جدا كرده و بالاى نيزه زدند تا يكساعت مردم مات و متحير بودند زيرا زمين مى‏لرزيد و در فضا صداهاى هولناك و وحشت‏زا بگوش مى‏رسيد و از طرفى قرص خورشيد گرفت و هوا تاريك و ظلمانى شد و ستاره‏ها ظاهر گشتند و مقارن با همين حوادث از آسمان خون باريد، بادهاى سرخ و سياه وزيدند و عالم را دگرگون نمودند وحشت عجيبى در مردم پيدا شد و خوف داشتند كه از بالا عذاب نازل شود و زمين اهلش را فرو ببرد ولى پس از ساعتى كم كم هوا روشن شد و گرد و غبار فرو نشست، سرخى برطرف گرديد، لرزش زمين ساكن و آرام شد، حالت مردم عادى گشت و از حيرت و ماتى در آمدند و دو مرتبه بناى طغيان و سركشى را گذاردند، دست ظلم و تعدى گشودند و شرارت و قساوت را اعاده كردند و بر سر امام غريب ريخته و آنچه لباس در تن داشت به غارت بردند پيراهن شريفش را اسحق بن حيوة حضرمى برداشت و بر تن پوشيده و به مرض برص مبتلا شد و موى سر و صورتش ريخت و به فرموده مرحوم سيد در لهوف در اين پيراهن صد و سيزده سوراخ بود كه از نوك نيزه و تير و شمشير سوراخ سوراخ شده بود.

عمامه آن حضرت را بفرموده سيد در لهوف اخنس بن مرثد و به روايت ديگر جابربن يزيد اودى برداشت و بر سر بست كه ديوانه يا بقولى مجذوم شد.

نعلين مباركش را اسود بن خالد ربود.

انگشتر آن سرور را بَحدل بن سليم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود.

ارباب تاريخ نوشته‏اند: جناب مختار عليه الرحمه به سزاى اين كار دست‏ها و پاهاى او را قطع نمود و گذاشت تا در خود بغلطد و به درك اسفل واصل شود.

قطيفه خز آن امام همام را قيس بن اشعث برد و از اين جهت وى را قيس القطيفه ناميدند.

در روايت آمده است كه آن ملعون به جذام مبتلا شد و اهل بيتش از او كناره گرفتند و وى را در مزابل افكندند و در حالى كه زنده بود سگ‏ها گوشتش را پاره پاره كردند.

و زره آن حضرت را عمر بن سعد حرامزاده برداشت و وقتى كه مختار عليه الرحمه او را بجهنم فرستاد آن زره را به قاتل او يعنى ابو عمره بخشيد.

مرحوم محدث قمى در منتهى الامال مى‏نويسد: و چنين مى‏نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته‏اند كه زره ديگرش را مالك بن يسر ربود و ديوانه شد.

و شمشير آن حضرت را به روايت مرحوم مفيد در ارشاد اسود بن حنظله برداشت و به جميع بن الخلق و به روايت ديگر فلافس نهشلى ربود.

مرحوم محدث قمى در منتهى الامال مى‏نويسد: اين شمشير غير از ذوالفقار است زيرا ذوالفقار از ذخائر نبوت و امامت بوده كه مصون و محفوظ مى‏باشد.

و بفرموده سيد در لهوف سراويل فوقانى حضرت را ابحر بن كعب تميمى برد و سراويل تحتانى را كه از اهل حرم خواسته و چند جاى آن را پاره كرده بود بحير بن عمر ربود كه به نوشته طريحى در منتخب فى الفور دست‏هاى آن ملعون شل شد و از كار افتاد.

*************************************************************************************

 

 

حمايت ذوالجناح از امام (عليه السلام)

وقتى كه امام مظلوم (سلام الله عليه) بواسطه تير و يا نيزه از اسب به زمين افتاد چند لحظه به هيئت سجود روى بر خاك افتاده بود سپس از زمين برخاست و شمشير به كف گرفت بقدر طاقتى كه در او مانده بود در راه خدا جهاد نمود، در اين وقت ذوالجناح دور امام (عليه السلام) مى‏گرديد و از آن غريب بى يار حمايت مى‏كرد، آنقدر ايستادگى و پايدارى نمود تا حضرت از پاى در آمد چنانچه ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از ابو مخنف و او از جلودى روايت مى‏كند كه:

لما اصرع الحسين (عليه السلام) فحمل فرسه يحامى عنه و يثب على الفارس فيهبطه عن سرجه و يدوسه حتى قتل الفرس اربعين رجلا يعنى چون حضرت امام حسين (عليه السلام) سرنگون شد اسب آن سرور از او حمايت كرد، مى‏جست و با دندان گريبان سواران را مى‏گرفت و از زين سرنگون مى‏كرد و به زمين مى‏كوبيد تا چهل نفر از آن قوم بداختر را به درك اسفل فرستاد.

*************************************************************************************

 

آمدن ذوالجناح به در خيام بانوان

مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب روايت نموده كه:

ذوالجناح تمرغ فى دم الحسين و قصد نحو الخيمة و له صهيل عال و يضرب بيديه الارض.

ذوالجناح سر و صورت خود را در خون حضرت رنگين كرد و سپس قصد خيام بانوان را نموده و در حال يكه صيحه كنان مى‏دويد و مى‏آمد قطره‏هاى‏

خون از زخم‏هاى آن مركب در ساحات طف مى‏ريخت و دست و پا به زمين مى‏كوبيد و مى‏دويد تا از بانوان حرم يار و ياور براى شاه تشنه لب بياورد با همين ناله و صدا به خيام با احتشام نزديك شد آنجا كه رسيد صداى خود را بلند كرد و به گوش مخدرات رسانيد همينكه اهل حرم صداى ذوالجناح را شنيدند بى اختيار به در خيمه آمدند تا ببينند امام (عليه السلام) تشريف آورده يا نه به مجرد اينكه مركب را بدون راكب ديدند و ملاحظه كردند كه اسب با لجام گسيخته و زين واژگون و با يال غرقه بخون آمده گاهى شيهه مى‏كشد و زمانى سم به زمين مى‏كوبد و احيانا سرش را به خاك مى‏زند شيون و فرياد آنها بلند شد و دانستند بر امام (عليه السلام) بلائى نازل شده همگى از خيمه بيرون آمده و زلزله و ولوله در جمع خواتين محترمه افتاد و جملگى لطمه به صورت زده و گريبانها دريدند با پاهاى برهنه و سر و صورت خراشيده و سينه‏هاى مجروح و موهاى پريشان و ديده‏هاى اشگبار وا اماماه و وا سيداه گويان دور ذوالجناح را حلقه زدند بارى شصت و چهار زن و بچه دور اسب را گرفته، بعضى لجام آن حيوان را گرفته و از حال آقاى خود سوال مى‏كردند و برخى ركاب آن زبان بسته را بوسه داده همچون باران اشگ مى‏باريدند دسته‏اى خم شده سر به سم‏هاى آن مركب باوفا نهاده و جمعى تيرها را از بدن آن حيوان مى‏كشيدند و گروهى خون امام (عليه السلام) را كه در صورت آن حيوان بود به گيسو و صورت خود خضاب مى‏كرده و به زبانحال مى‏گفتند:

فرد

پيل تن اسب چرا با رخ مات آمده‏اى//شاه را بردى و تنها ز فرات آمده‏اى

ذوالجناح با مخدرات هم ناله بود و همچون انسان باشعورى اشگ مى‏ريخت.

بارى ذوالجناح از جلو و ساير بانوان محترمه حتى كنيزان از عقب ذوالجناح شيون كنان روانه قتلگاه شدند غير از امام زين العابدين (عليه السلام) كه بيمار بود كسى ديگر در خيمه‏ها باقى نماند و چون همگى به قتلگاه رسيدند ديدند ظالمى دارد سر كسى را مى‏برد غير از عليا مخدره حضرت زينب خاتون سلام الله عليها و ذوالجناح احدى نمى‏دانست كه آن مظلوم كه به خاك افتاده و دارند سرش را مى‏برند امام حسين (عليه السلام) است.

 

باز مى گردد ز عاشورا چه تنها ذوالجناح

حرف هايى سرخ دارد با دل ما ذوالجناح

از عطش مى آيد اين گيسو پريش بيقرار

دارد از دريا نشـانى هيـچ آيا ذوالجنـاح؟

از بلـوغ واقعـه مى آيـد اين توفـان سـرخ

پس چرا چيزى نمى گويد خدايا ذوالجناح

زخم مى بارد ز عاشوراى چشمانش ولى

با تمــام زخمــها برپاســت امــا ذوالجنــاح

دشت چشمانش پر از اسطوره هاى بى سر است

بــا كــه گــويــد تــرجمــان زخــم هــا را ذوالـجنــاح

مى رسد از راه با يك دشت گلزخم شهيد

تا كنــد بانــگ قيامــت را مهيــا ذوالجنــاح

لحظه اى بر بند چشمان شهيدت را، به خواب

زخمهايت مى شــود فــردا شكوفا ذوالجنــاح

وارث خون خدا امروز، تيغ خشم ماست

انتقـام عشـق را بگـذار با مـا ذوالجنـاح

رضا اسماعيلى

 

 

چهره از خون خدا کردی خضاب ای ذوالجناح

چون شراره افتاده ای در پیچ و تاب ای ذوالجناح

صیحه هایت الظّلیه،شهه هایت یا حسین

هر نفس داری هزاران التهاب ای ذوالجناح

ای بُراق تیر باران گشته در معراج خون

از چه بر تن زخم داری بی حساب ای ذوالجناح

فاش بر گو ماه زینب را کجا انداختی

در یم خون یا میان آفتاب ای ذوالجناح

گوش کن در قَلزم خون از گلوی خشک او

دمبدم آید صدای آب آب ای ذوالجناح

چهره از خاک و غبار کربلا پوشیده ای

یا زخون صاحبت بستی نقاب ای ذوالجناح

قلب ما را سوختی اینگونه سقایی مکن

کم بریز از چشم گریانت گلاب ای ذوالجناح

باز شو سوی منای خون خلیلم را بگو

خیمه ها زمزم شد از اشک رباب ای ذوالجناح

من زسوز سینه خود با تو می گویم سخن

تو به اشک دیده می گویی جواب ای ذوالجناح

با وجود آنکه ریزد از دو چشمت سیل اشک

زانویت را خون گرفته تا رکاب ای ذوالجناح

شیهه هایت شعله های نظم (( میثم )) می شود

تا جهان را افکند در اظطراب ای ذوالجناح

شاعر اهل بیت علیهم السلام : حاج غلامرضا سازگار (میثم)

***************************************************************************

 

آمدن ذوالجناح به خيام حرم و اجتماع بانوان محترمه به دور آن حيوان

پس از آنكه كفار كوفه و شام امام مظلوم را شهيد كرده و بدن چاك چاك و غرقه بخون آن سرور را در ميدان جنگ بدون سر گذارده و تمام البسه و ساز و برگ و اسلحه حضرت را بغارت بردند و بدن بى سر را لخت و عريان در آن بيابان انداختند اسب مخصوص امام (عليه السلام) يعنى ذوالجناح كه از مواريث امامت بود در حالى كه اشگ از چشمان مى‏باريد به دور بدن راكب خود مى‏گشت و هر كس جلو مى‏آمد كه آن حيوان را به عنوان غنيمت بگيرد با لگد او را از پاى در مى‏آورد و هر چه آن گروه فعاليت كردند كه آن را بگيرند و به غارت ببرند نتوانستند زيرا همانطوريكه اشاره كرديم اين حيوان از مواريث بود و احدى نمى‏تواند مواريث امامت را ضبط و حبس كند و آنچه آن كفار از حضرت امام (عليه السلام) بغارت بردند از قبيل عمامه، شمشير، انگشترى قطعا از مواريث نبوده بارى اين حيوان با حال خستگى و تشنگى و با داشتن تيرهاى بسيار بر بدن به دور نعش امام (عليه السلام) مى‏گشت و قرار و آرام نداشت گاهى به راست و زمانى به چپ مى‏رفت، صيحه مى‏زد، اشگ مى‏ريخت، دشمنان را لگد مى‏زد و از صاحب خويش حمايت نموده و با دشمنان قتال مى‏كرد.

از بسيارى علاقه و مهربانى كه نسبت به صاحب و راكب خويش از خود نشان داد دشمنان او را به مُهر(79) تشبيه كردند.

مرحوم طريحى در منتخب مى‏نويسد:

چون حضرت را شهيد كردند، ذوالجناح شيهه مى‏زد و در ميان كشته‏ها قدم مى‏زد، عمر سعد حرامزاده گفت اين اسب را بگيريد كه از اسب‏هاى نجيب و اصيل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، هر كس پيش مى‏آمد آن حيوان با دندان و لگد از خود دور مى‏كرد تا آنكه گروهى از آن كافران را به درك اسفل روانه ساخت، پسر سعد ديد چاره آنرا نمى‏توانند كرد و ممكن نيست كه بتوانند آن حيوان را بگيرند لذا گفت دست از آن برداريد ببينيم چه مى‏كند مردم كنار رفتند ديدند آن حيوان به سر نعش امام (عليه السلام) آمد و استاد شروع كرد به شيهه نمودن و ناله كردن و همه لشگر ديدند كه آن حيوان حضرت را بو مى‏كند و با دهان زخم‏هاى بدن حضرت را مى‏بوسد و مثل بچه مرده گريه مى‏كند و اشگ مى‏ريزد سپس ديدند كه آن حيوان از ميدان برگشت و روى به خيمه بانوان محترمه آورد و چنان شيهه مى‏كشيد كه صحرا را از صداى خود پر كرده بود وقتى به خيمه‏ها نزديك شد تمام بانوان محترمه سر و پاى برهنه بيرون دويدند آن حيوان را كه ديدند ناله از دل بركشيده و صورت خراشيدند و ناله وا سيداه و وا حسيناه سر داده و بدور آن حيوان حلقه ماتم زدند و هر كدام با اين حيوان زبانحالى داشتند.

*************************************************************************************

 

شرح حال اهل بیت پس از شهادت امام حسین علیه السلام

 

چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام به درجه رفيعه شهادت رسيد اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطيد و سرو كاكل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اعلي صوت بانگ واويلي برآورد و روانه به سوي سراپرده شد چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سر خود را بر زمين زد تا جان داد دختران امام عليه السلام چون صداي آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرتست كه بي‌صاحب غرقه به خون مي‌آيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده آن وقت غوغاي رستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد واحسيناه و واماماه بلند شد. شاعر عرب در اين مقام گفته:

 

يَنوُحُ وَ يَنعْي الظّامِي الْمُتَرَمِلا

فَعايَنَّ مُهْر السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا

وَ اَسكَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَيْسَ يُصْطَلي

 

وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ

خَرَجْنَ بُنَيّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِراً

فاَدْمَيْنَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ

 

و شاعر عجم گفته:

كه با زين نگون شد سوي خرگاه

تن عاشق كشش آماج پيكان

كه چون شد شهسوار روز محشر

چه با او كرد خصم بدسگالش

كه جويا گردد از حال برادر

نداند كس بجز داناي احوال

 

بناگه زفرق معراج آنشاه

پر و بالش پر از خون ديده گريان

برويش صيحه زد دخت پيمبر

كجا افكنديش چونست حالش

سوي ميدان شد آن خاتون محشر

ندانم چون بدي حالش در آنحال

 

راوي گفت پس ام كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واویلی برداشت و مي‌گفت:

وا مُّحَمَّداه وا جَدّاه وا نبيّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِيّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَيْنٌ بِالْعَرآءِ صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.

و آنقدر ندبه و گريه كرد تا غش كرد. و حال ديگر اهلبيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهلبيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدي ياراي تصور و بيان تقرير و تحرير آن نيست.

 

وَ فيِ الزّيارَهِ الْمَرْويَّهِ عَنِ النّاحِيَهِ الْمُقَدَّسَه.

وَ اسْرَع فرسُك شارداً الي خيامك قاصداً مُهمْهِما باكياً فلمّا رَاَيْن النساءُ جوادك مخزْياً و نظرْن سرجك عليهِ ملوِيّا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علي الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَويل داعيات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الي مَصْرعك مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علي صدرك مُوْلع‏ٌ سيفه علي نَحرك قابضٌ علي شَيْبتكِ بيده ذابحٌ لك بمُهَّنده قد سكنت حواسُّك و خفيت انفاسك و رفع علي الْقناه رَاسُك.

 

شرح مآل پر ملال ذوالجناح

چون بانوان محترمه و مخدرات مكرمه دور اسب امام (عليه السلام) حلقه زدند و جملگى گريبان چاك زده و خاك غم بر سر پاشيدند هر كدام با زبانى و با حالى از آن حيوان تشنه كام حالت امام غريب (عليه السلام) را پرسيده و مى‏گفتند:

اى اسب تو كه با صاحبت وفادار بودى چرا آقا را بردى و نياوردى.

فرد

پيلتن اسب چرا با رخ مات آمده‏اى//شاه را بردى و تنها ز فرات آمده‏اى

آن حيوان از كثرت شرم دست راست خود را بزير شكم برده و دست چپ پيش و سر خجالت به زير دست پنهان كرده بود و لا ينقطع اشگ مثل باران مى‏ريخت و حال زار بانوان و فغان و زارى اطفال حيوان را مستأصل و بى اختيار نموده بود و از بسكه شيون و گريه اهل حرم را شنيد مجنون وار خود را به اينطرف و آنطرف مى‏زد، آنقدر سر بر زمين زد و شيهه كشيد تا آنكه جان داد چنانچه مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب از محمد بن ابى طالب نقل مى‏كند:

انه رمى بنفسه على الارض و جعل يصهل و يضرب رأسه الارض عند الخيمة حتى مات

مرحوم قزوينى در حدائق الانس مى‏نويسد:

چهار روايت ديگر در مال حال ذوالجناح ديده شده:

اول: به روايت روضة الشهداء كه از ابو المويد خوارزمى نقل مى‏كند كه ذوالجناح بعد از شهادت امام (عليه السلام) فرار كرد به سمت بيابان و كسى از وى نشانى نيافت.

دوم: مرحوم دربندى مى‏نويسد: شهربانو بر وى سوار شد و به شهر رى آمد.

البته اين نقل ضعيف بوده و اعتبارى ندارد.

سوم: ابو مخنف در مقتل خود از عبدالله بن قيس نقل مى‏كند كه گفت من ديدم اسب حضرت مردم را از خود دور مى‏كرد و به خيام حرم روى آورد و از آنجا هم ديدم بسمت فرات رفت و خود را در شريعه انداخت و فرو رفت و ديگر خبرى از او نشد.

چهارم: بعضى هم نوشته‏اند كه اين حيوان از كربلاء روى به مدينه آورد و آمد مقابل مسجد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) و خبر شهادت امام (عليه السلام) را به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) رسانيد و الان در خدمت امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف مى‏باشد.

*************************************************************************************

اسب تاختن اولاد زنا بر بدن مبارك سيدالشهداء (سلام الله عليه)

مرحوم كلينى در كتاب كافى شريف از ادريس بن عبدالله نقل كرده:(80) لما قتل الحسين ارادوا القوم ان يوطئوه الخيل

هنگامى كه حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) شهيد شد لشگر كافر كوفه و شام خواستند بر پيكر آن حضرت اسب بتازند فضه خادمه محضر عليا مكرمه حضرت زينب سلام الله عليها عرضه داشت: اى خانم سفينه كه غلام آزاد كرده رسول خدا بود وقتى در دريا كشتى او شكست و به آب افتاد خود را به جزيره رسانيد، شيرى در آن جزيره قصد هلاكت او را كرد، سفينه گفت: يا ابا الحرث انا مولى رسول الله اى شير من آزاد كرده رسول خدايم، مرا اذيت مكن فهمهم بين يديه حتى اوقعه بين الطريق چون شير نام مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را شنيد متعرض هلاك او نشد، همهمه كرده باشاره او را آورد بر سر راه رسانيد.

سپس فضه خاتون محضر عليا مخدره زينب كبرى سلام الله عليها عرضه داشت:

اى بانو شنيده‏ام در اين حوالى شيرى است اگر مرا مرخص فرمائى بروم آن شير را از اين واقعه خبر كنم شايد در اين درماندگى به فرياد ما غريبان برسد و جسد مولاى ما را حراست كند.

عليا مخدره اجازت داد.

فضه روى به صحرا نهاد تا خود را به محل آن شير رساند نزديك رفت و با صداى بلند فرمود: يا ابا الحارث، فرفع رأسه اى شير، شير سرش را بلند نمود.

ثم قالت: أتدرى ما يريدون ان يعملوا غدا بابى عبدالله (عليه السلام)؟ سپس فضه خاتون فرمود: اى شير مى‏دانى اين گروه از خدا بى خبر فردا چه خيالى دارند و مى‏خواهند كه بر سلطان دنيا و آخرت چه بنمايند؟

يريدون ان يوطئوا الخيل ظهره اراده كرده‏اند اسب‏ها را بر بدن سيدالشهداء بتازند و استخوان سينه و پشت آن حضرت را توتيا سازند.

چون شير اين خبر كدورت اثر را شنيد غرش كنان و اشگ ريزان روى به قتلگاه سيدالشهداء آورد و با چشم پر حسرت به آن كشته‏ها نگريست و زار زار گريست و در تفحص جسم و پيكر بى سر سرور شهيدان ميان كشته‏ها مى‏گشت به هر كشته كه مى‏رسيد نگاهى مى‏كرد و مى‏گذشت تا آنكه به بدن چاك چاك امام (عليه السلام) رسيد پيكرى ديد كه تمام اعضاء و جوارحش از هم گسسته و هيچ عضو سالمى از آن نمانده دست خود را روى آن كشته به خون آغشته نهاد لشگر كوفه و شام وقتى پيش آمدند و خواستند مركبان خود را بر پيكر امام (عليه السلام) بدوانند آن منظره را ديدند خبر به پسر سعد حرامزاده دادند آن ملعون گفت اين فتنه‏اى است كه نبايد افشاء و آشكار شود سپس به لشگريان امر نمود كه از تاختن مركبان بر نعش مطهر امام (عليه السلام) فعلا منصرف شوند آن گروه بى دين و از خدا بى خبر منصرف شدند و از نعش برگشتند، آن شير روز عاشوراء و شب را در آنجا ماند و از نعش مطهر امام (عليه السلام) حراست نمود و فرداى آن كه روز يازدهم بود قتلگاه را ترك و رفت و عصر روز يازدهم كه عمر سعد اجساد خبيثه كفار كوفه و شام را امر كرد دفن كنند فرمان داد چند نفر اسب بر بدن مطهر امام (عليه السلام) بتازند تا دستور ابن زياد حرامزاده اجراء شده باشد.

مولف گويد:

طبق فرموده مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار(81) اسامى افرادى كه اسب بر بدن مطهر امام (عليه السلام) تاختند عبارتست از:

1 - اسحق بن حيوة الحضرمى‏(82)

2 - اخنس بن مرثد

3 - حكيم بن طفيل السنبسى‏

4 - عمرو بن صبيح الصيداوى‏

5 - رجاء بن منقذ العبدى‏

6 - سالم بن خيثمه‏

7 - صالح بن وهب الجعفيان‏

8 - واحظ بن ناعم‏

9 - هانى بن ثبيت الحضرمى‏

10 - اسيد بن مالك‏

از ابو عمرو زاهد مروى است كه به نسب ايشان نظر كردم هر ده نفر ناكس و زنازاده بودند و جناب مختار عليه الرحمه وقتى بر ايشان دست يافت فرمان داد دست و پاهاى آنها را با ميخ‏ها به زمين كوبيدند آنگاه اسب بر ابدان خبيثه آن زنازادگان دواندند تا به جهنم واصل شدند.

*************************************************************************************

تنبيه و تذكر

اخبار متعددى وارد شده‏اند كه تمام پامال شدن بدن مطهر امام (عليه السلام) را زير دست و پاى مركبان اثبات مى‏كنند از جمله روايتى است از حضرت امام باقر (عليه السلام)، در فقره آخر اين حديث آمده است:

و لقد قتل بالسيف و السنان و بالحجارة بالخشب و بالعصا و لقد اوطوه الخيل بعد ذلك.(83)

حضرت مى‏فرمايند:

حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) با شمشير و نيزه و سنگ و چوب و عصا كشته شد و بعد با مركب‏ها با بدن مطهرش را پايمال كردند.

*************************************************************************************

روضه قتلگاه.

 

(هـلال بـن نافع ) مى گويد: من بدنبال خبر كشته شدن حسين (ع ) به طرف آن حضرت حركت كـردم : (وانـه لـيجود بنفسه , فواللّه ما رايت قط قتيلا مضرجا بدمه احسن منه ولا انور وجها ولقد شغلني نور وجهه وجمال هيئته عن الفكرة في قتله فاستسقى في تلك الحال ما)  (در حـالـى كـه حـسين (ع ) در حال جان دادن بود, به خدا قسم تاكنون كشته اى نديدم در خون خودش غلطان باشد كه نيكوتر ونورانى تر از حسين (ع ) باشدونورانيت چهره وزيبايى هيئت , مرا از فكر كردن در كشته شدن او مشغول كرده بودودر همين حال تقاضاى آب مى گيرد

 

***********************************

بلندمرتبه شاهي

 

مقبل که مداح حضرت اباعبدالله الحسین(ع)‌است می‌گوید:

من خیلی عاشق زیارت قبر امام حسین(ع) بودم. یکی از تجار به من گفت:‌من تو را با خرج خودم کربلا می‌برم. کاروانی ترتیب دادند و حرکت کردیم ولی در بین راه، سارقها ریختند کاروان ما را سرقت کردند و من دلشکسته به گلپایگان برگشتم. یک حسینیه بود، در آن حسینیه مشغول عزاداری شدیم تا شب عاشورای حسین. شب عاشورا را گریه کردیم، سینه زدیم و روضه خواندیم. سپس من خوابیدم.

 

در خواب دیدم که مشرف شده‌ام به صحن و سرای امام حسین(ع.) اما یک عده خادم‌هایی که لباس سفید مخصوص دارند، مامور انتظاماتند. من آمدم درب حرم اباعبدالله حسین(ع) دیدم یکی از آن خدام دست مرا گرفت و گفت: مقبل صبر کن. گفتم:‌آقا این در خانه حسین است “هرکه خواهی گو بیا و گو برو” چرا دستم را گرفتی؟ من عاشق حسینم، می‌خواهم بروم به زیارت قبرش. یک نگاهی به من کرد و گفت: مقبل، آرام بگیر. حرم را خلوت کرده‌اند، مادرش فاطمه زهرا به زیارت قبرش آمده است.

 

مقبل می‌گوید: من این حرف را که شنیدم برگشتم داخل صحن، دیدم در دهلیز وسط صحن یک مجلسی است، یک گروه باوقار، یک عده مردم نورانی نشسته‌اند. من هم همان دم در نشستم. طولی نکشید دیدم یک شخصیتی که او خورشید است و دیگران ستاره وارد شد. زیر بغل‌هایش را گرفتند، قامتش خمیده، لباس سیاه تنش، همه بلند شدند، او را صدر مجلس جا دادند. سوال کردم این آقا کیست؟ گفتند: خاتم انبیاست. گفتم اینهایی که نشسته‌اند چه کسانی هستند:‌گفتند: آدم صفی، ابراهیم خلیل، موسی، نوح شیخ‌الانبیا و عیسی مسیح. گفتم که این مجلس، مجلس انبیاست. دیدم همه سرسلامتی دادند.

پیغمبر فرمودند: دیدید حسین را کشتند. سرسلامتی دادند. پیامبر سر را بلند کرد و فرمود: محتشم را بگویید بیاید برای ما روضه بخواند. گفت: دیدم یک پیرمرد قدکوتاه، عمامه ژولیده، محاسن انبوه، بلند شد آمد جلو. تعظیم کرد و یک منبر از نور گذاشتند. پیغمبر فرمود: برو بالا. پله اول و دوم و سوم و... تا پله نهم ایستاد. من گفتم: حالا این دوازده بند شعری که گفته، ببینم از کجایش شروع می‌کند. دیدم شروع کرد به خواندن این شعر:

 

کشتی شکست خورده طوفان کربلا

در خاک و خون فتاده به میدان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عرش می‌رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

 

همه گریه کردند. پیغمبر رو کرد به انبیا و فرمود: دیدید حسینم را لب تشنه کشتند. آبش ندادند. محتشم خیال کرد دیگر بس است و ساکت شد. یک وقت پیغمبر فرمود محتشم بخوان. روضه بخوان، دلهای ما عقده دارد.

دیدم محتشم عمامه‌اش را زمین زد. از بالای منبر به پیغمبر عرض کرد: یا رسول‌الله، اینجا را نگاه کن واشاره کرد به گودی قتلگاه.

 

این کشته فتاده به هامون حسین توست

این صید دست و پا زده در خون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون، حسین توست

 

یک وقت دیدم ملائکه دویدند. گفتند: محتشم بس است. پیغمبر غش کرده است. پیغمبر را به هوش آوردند. پیغمبر عبایش را برداشت با دست خودش بر دوش محتشم انداخت.

 

مقبل می‌گوید: دل من شکست. با خودم گفتم من هم مداح حسینم. چرا پیغمبر به من هیچ نفرمودند، اما به محتشم عبا دادند.

از مجلس انبیا بیرون آمدم. هی بر می‌گردم یک قدم پشت سرم را نگاه می‌کنم، اشکهای من جاری شد، خدایا حسین حلقه غلامی به گوش من نکرده است.

در این حال یک وقت دیدم یکی از خدام از داخل حرم می‌دود، صدا زد: بیا مقبل، مادرش فاطمه زهرا فرمود:‌مقبل برایم روضه بخواند. مقبل می‌گوید:‌من پله اول منبرایستادم و این شعر را خواندم:

 

روایت است كه چون تنگ شد بر او میدان

فتاده از حركت ذوالجناح وز جــــولان

نه سیــد الشهــــدا بر جــدال طاقـت داشت

نه ذولجنـاح دگر تاب استقامــت داشت

كشید پــا ز ركـــاب آن خلاصه ایجـــــــــاد

به رنگ پرتو خورشید ، بر زمین افتاد

هوا ز جور خـــــالف ، چون قیرگـــون گردید

عــزیز فاطمه از اسب سرنگون گـردید

بلنـــــــد مرتبــه شاهــی زصــدر زین افــتاد

اگــر غلط نكـنم، عـــرش بر زمین افتاد

 

یک وقت دویدند و گفتند:‌ای مقبل بس است، زهرا روی قبر حسین غش کرد.

****************************************************

تل زينبيه

بر تلّ زینبیه آمد چو زینب زار***بر سینۀ حسین دید بنشسته شمر غدار

افتاده دید در خون زینب تن برادر***بگرفته دور او را آن فرقۀ بداختر

مجروح گشته چشمش از تیغ و خنجر***بر روی سینه اش دید بنشسته شمر غدار

آندم بر سم اعراب دخت ولی داور***بنهاد دستها را آندم ز قمر بر سر

گفتا بآه و زاری با ابن سعد کافر***داری نظاره ظالم بر قوم شوم اشرار

بنشسته شمر بیدین بر سینۀ حسینم***تا سر جدا نماید از جسم نور عینم

تو می کنی نظاره او می کشد حسینم***بر گود هدامانی بر این غریب بی یار

از حرف زینب زار بن سعد زشت بیدین***سر را بزیر افکند آن کافر بدآئین

گفتا دگر حسینت زنده نماند از کین***از بسکه خورده تیغ و تیر و سنان بسیار

مایوس شد چو زینب از حرف آن جفا جو***رو کرد آن ستمگش بر شمر شوم بدخو

گفتا که ای ستمگر آخر ترا حیا کو***با پای چکمه مشکن صندوق علم دادار

ده مهلتی که بندم از مهر چشمهایش***ده مهلتی کشانم بر سوی قبله پایش

منما تو ای بد اختر لب تشنه سر جدایش***آخربده تو گوشی بر حرف آن دل افکار

آوخ سر منیرش چون از بدن جدا کرد***نه شرم از خداوند نه خوف از جزا کرد

اطفال بیکسش را با درد مبتلا کرد***عاصی زماتمش شد از دیدگان گهربار

****************************************************

ایا شمر خاف الله و احفظ قرابتی***من الجد منسوباً الی القائم المهدی

ایا شمر تقتلنی و حیدره ابی***و جدی رسول اکرم مهتدی

و فاطم امی و الزکی ابن والدی***و عمی هو الطیار فی جنه الخلدی

و نادی الا یا زینب و یا سکینه***ایا ولدی من ذایکون لکم بعدی

الا یا رقیه یا ام کلثوم انتم***ودیعه ربی الیوم قد قرب الوعد

ایا شمر ارحم ذاالعلیل و بعده***حریما بلا کفل یلی امر هم بعد

وقایع عاشورا ص 496

****************************************************

امان ازتشنگي

ای شمر پر جور و جفا ظالم امان از تشنگی***ای کافر دور از خدا ظالم امان از تشنگی

من زادۀ پیغمبرم نور دو چشم حیدرم***رحمی بحال مضطربم ظالم امان از تشنگی

من داغ اکبر دیده ام مرگ برادر دیده ام***تنهای بی سر دیده ام ظالم امان از تشنگی

بگذار آید خواهرم در وقت مردن بر سرم***بندد دو چشمان ترم ظالم امان از تشنگی

وقایع عاشورا ص 496

****************************************************

يك دوجرعه آب

مراست یک سخن ای کوفیان سنگین دل***اگر ز راه ترحم مرا جواب دهید

سرم بروی تراب و نگویم آنکه چرا***مکان تراب بفررند بو تراب دهید

اگر چه از اثر آفتاب جانم سوخت***نگویم آنکه نجاتم ز آفتاب دهید

شکافتید سرم را و من نمی گویم***که ملحمی بحسین از ره صواب دهید

ز داغ اکبر اگر سوختم نمی گویم***که نی رواست مرا بیش از این عذاب دهید

ولی در این دم آخر ز تشنگی مردم***مرا برای خدا یک دو جرعه آب دهید

«وقایع عاشورا ص 492 مجالس الزاهدین ص 141»

****************************************************

يك جرعه آب

از تشنگی فتاده بجانم شراره ای***ای قوم بی حقوق بحالم نظاره ای

خواهید کشتنم دگر این تشنگی چرا***من در جهان نمی کنم عمر دوباره ای

سیراب می شوند به هر ساعت از فرات***وحش و طیور و دیو و دد از هر کناره ای

لب تشنه فراتم و راه عبور من***بر بسته اید با سپه بی شماره ای

بر نرخ جان اگر بفروشید میخرم***یک جرعه آب زانكه دگر نیست چاره ای

مجالس الزاهدین ص 127

****************************************************

زينب س وعمرسعد

تو اندر زیر چتر زر نشسته***حسین را بر جگر خنجر نشسته

تو اندر سایه باشی شاد و خندان***حسین در آفتاب گرم و سوزان

ترا در بر لباس زر و دیبا***بود عریان تن فرزند زهرا

قدح در پیش روی تو پر از آب***حسین از تشنگی گردید بی تاب

تو اندر صد رزین با خاطر شاد***حسین من بزیر تیغ جلاد

ترا جان خرم و دل آرمیده***حسین را از سنان پهلو دریده

خزائن الشهدا ص 92

****************************************************

دعنا نودعه و نجلس عنده***یا شمر قبل تفرق و تناء

دعنا نغطی وجهه بردا***دعنا نعالج جرحه بدواء

دعنا نظلل جسمه یا شمر***عن حر المجیر و نفخه الرمضاء

دعنا نزد للخیام و تاته***یا شمر بالسجاد ذی الضراء

دعنا نرش الماء فوق جبینه***فلعله یصحوا من الاغماء

وقایع عاشورا ص 483

****************************************************

امانم ده

امانم ده که آیم روبرویش***نریزد بر زمین خون گلویش

گذارم مرهمی بر پیکر او***نهم از خاک بر دامن سر او

ببوسم یکزمانی روی پاکش***ببر گیرم وجود چاکچاکش

تو ای شمر سیه دل رو کناری***که آیم بر سرش با آه و زاری

بپاشم آب از مژگان چشمان***بود آخر غریب این بیابان

ببندم چشمهای نازنینش***نمایم پاک این خون جبینش

وقایع عاشورا ص 483

****************************************************

چه بودتقصيرت

ندانم ای شه خوبان چه بود تقصیرت***که آن بتیر زندوان یکی شمشیرت

مشبک است چرا سینه ات ز نوک حدنگ***شوم فدای تو و سینه پر از تیرت

گمان کسی نکشیده بقتل صید حرم***چه شد که تیر زنندی بسان نخجیرت

سرت شکافته پهلو دریده تن مجروح***هنوز تا چه مقدر بود ز تقدیرت

قدت خمیده و آهت علم کشیده مگر***نموده ماتم عباس نوجوان پیرت

فتادۀ و ترا ناب استقامت نیست***نموده مردن اکبر مگر زمین گیرت

ز تیر حلق علی اصغرت نمیدانم***بزیر تیغ جفا گریۀ گلو گیرت

خزائن الشهدا ص 93

****************************************************

اين حسين است

مهلتی تا بسوی قبله کشم پایش را***سایه از معجز نیلی کنم اعضایش را

تر کنم ز اشک روان لعل گهر زایش را***سیر ببینم دم آخر رخ زیبایش را

که دگر وعده دیدار قیامت باشد***میرود سوی سفر خیر و سلامت باشد

این حسین است که قنداقه او را جبرئیل***برد بر عرش بفرمان خداوند جلیل

این حسین است که خادم بودش میکائیل***حسین است که دربان بودش اسرافیل

بچه تقصیر تو امروز جوابش ندهی***بلب آب کشی تشنه و آبش ندهی

زیر خنجر چو حسین نالۀ زینب بشنید***چشم بگشود ز هم خواهر خود را طلبید

گفت با او که مرا عمر بآخر برسید***دگر از زندگی من بنما قطع امید

رو سوی خیمه که هنگام گرفتاری تست***آخر عمر من و اول بی یاری تست

رو سوی خیمه پرستاری اطفالم کن***گریه بر حال خود ای خواهر نالانم کن

ناله بر در دل عابد بیمارم کن***جمع بر دور خود اطفال پریشانم کن

که پس از من به بسی درد گرفتار شوی***سر برهنه بسر کوچه و بازار شوی

پس بناچار سوی خیمه روان شد زینب***بفغان آمد و نومید زجان شد زینب

دید چون شام سیه روز جهان شد زینب***بار دیگر سوی میدان نگران شد زینب

دید جن و ملک و ارض و سما می گرید***بسرنی سر شاه شهدا می گرید

مجالس الزاهدین ص 120 خزائن الشهداص117

 

****************************************************

بروبه خيمه

خواهر برو به خیمه که جانم بر آمده***عمرم تمام گشته اجل بر سر آمده

خواهر برو بخیمه که از بهر کشتنم***شمر لعین گرفته بکف خنجر آمده

خواهر برو که نوک سنان ساخت کار من***کامم دگر ز فیض شهادت بر آمده

خواهر برو که حالت جان دادنم رسید***زین تیر و نیزۀ که بر این پیکر آمده

خواهر برو بخیمه که بهر عیادتم***قد خمیده حضرت پیغمبر آمده

خواهر برو بخیمه بی چشم بستنم***زهرا گشوده موی و بچشم تر آمده

خواهر برو بخیمه که با خیل اولیاء***با بم علی تبعزیۀ اکبر آمده

خواهر برو که ناله ام از زخم و تیر نیست***یادم ز تیر خلق علی اصغر آمده

این غیرتم کشد که بگویند کوفیان***زینب بقتلگه سر بی معجر آمده

کردند منشیان بسی این شرح را رقم***جودی چه شد که نام تو سر دفتر آمده

خزائن الشهدا ص 113

****************************************************

خواهربرو

خواهر برو که کار حسینت تمام شد***خواهر برو که صبح امید تو شام شد

خواهر برو که طایر روحم ز سر شده***بس نوک نیزه بر جگرم کارگر شده

خواهر برو مدار دگر انتظار من***خواهر برو که نوک سنان ساخت کار من

خواهر برو که دیده ام از خون دل تر است***چشمم بزیر تیغ سوی نعش اکبر است

خواهر برو که زندگی من حرام شد***دیگر بخیمه آمدن من تمام شد

خواهر برو مپاش نمک بر حراحتم***خواهر برو نماید دشمن شماتتم

رو در حرم که ننگری ای بی قرینه ام***کز ضرب چکمه شمر شکسته است سینه ام

برگرد تا نظر نکنی زیر دشنه ام***برگرد تا لنگری این گونه تشنه ام

«خزائن الشهداء ص 113»

****************************************************

خواهرحزينم

سوی خیمه برگرد خواهر حزینم***تا بزیر خنجری ننگری چنینم

رو بخیمه خواهر کز عطش نبینی***وقت جان سپردن آه آتشینم

رو که بهر قتلم اینک ایستاده***خولی از یسار و شمر از یمینم

نیزه سنانم آمده به پهلو***تیر بوالحنوقست خورده بر جبینم

رو که تا نبینی وقت دادن جان***از لگد شکسته سینه حزینم

تو اسیر شام و من شهید کوفه***تو از این بناله من از این غمینم

من بقتلگاهم پیش نعش اکبر***تو بخیمه گه رو نز دعا بدینم

تو بناله چون رعد نزد زاده سعد***من ز خنجر شهر با اجل قرینم

یا بپوش دیده تا مرا نبینی***یا برو بخیمه تا تورا نبینم

وقایع عاشورا ص 484 مجالس الزاهدین ص 222

****************************************************

پرروح الامين فتاد

چون شهسوار معرکۀ دین ز زین فتاد***خورشید سرنگون ز فلک بر زمین افتاد

نزدیک شد که عرش ز کرسی نگون شد***از بسکه لرزه بر تن عرش برین فتاد

ز انسان گسست نظم صف دین زهر طرف***غلطان بخاک معرکه در ثمین فتاد

از بس بروی خاک چو سمبل بخون طپید***صد جا شکست در  پر روح الامین فتاد

چون رشته حیات شه تشنه لب گسیخت***بس عقده ها برشتۀ حبل المتین فتاد

هم سیر گشت جعفر از آب حیات خویش***هم عین کوثر از نظر حور عین فتاد

کار جهان چرا نشد آخر دریغ و درد***او را چو کار با نفس آخرین فتاد

دولتشاهی اشک شفق ص 324

****************************************************

زكوهه زين برزمين

چون شاه دین ز کوهۀ زین بر زمین فتاد***از بیم کفر لرزه بر اندام دین فتاد

تسبیح طاعت از کف روحانیان گسیخت***تاج تقرب از سر روح الامین فتاد

چون تار اشک رشتۀ پروین بخاک ریخت***آنجا که گوشوارۀ عرش برین فتاد

آندم طناب خیمۀ گردون ز هم گسیخت***شد هر ستاره اشکی و از چشم چرخ ریخت

صحبت لاری : اشک شفق ص 363

****************************************************

بعزم شهادت

چون شاه دین بعزم شهادت سوار شد***چشم ملک بعرش برین اشکبار شد

خورشید همچو طشت پر از خون طلوع کرد***هول قیامت از همه سو آشکار شد

حورا چو گل بخلد برین جامه بر درید***رضوان دلش چو لاله ز غم داغدار شد

از دود و آه پردگیان تیره شد هوا***وز خون زمین ماریه چون لاله زار شد

محمود خان ملک الشعراء، اشک شفق ص354

****************************************************

چون تشنگی عنا ز کف شاه دین گرفت***از پشت زین قرار بروی زمین گرفت

پس بی حیائی آه که دستش بریده باد***از دست دین و سر از شاه دین گرفت

صباحی بیدگلی ، اشک شفق ص 306

****************************************************

خورشيدسربرهنه

روزی که شد بنیزه سر آن بزرگوار***خورشید سر برهنه بر آمد زکوهسار

موجی بجنبش آمد و برخواست کوه کوه***ابری ببارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن***گفتی فتاد از حرکت چرخ بی قرار

عرش آنزمان بلرزه در آمد که چرخ پیر***افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه که گیسوی حورش طناب بود***شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پای محملشان داشت جبرئیل***گشتند بی عماری و محمل شتر سوار

با آنکه سر زد این عمل از امت نبی***روح الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو بشام کرد***نوعیکه عقل گفت قیامت قیام کرد

محتشم : اشک شفق ص 261

****************************************************

روي خاك تيره

روی خاک تیره قرآن مجید افتاده است***یا تن صد بارۀ شاه شهید افتاده است

بسکه سنگ و تیغ و نیزه روی جسمش ریخته***زینت دامان زهرا ناپدید افتاده است

ای خدا بر زینب زار و پریشان چون گذشت***کاینچنین در قتلگه زار و وحید افتاده است

ای برادر بود ماوایت بدامان نبی***پیکرت بر خاک از ظلم یزید افتاده است

قامت سرو حسین از بار محنت شد دوتا***یا علم از دست عباس رشید افتاده است

گشته لیلا همچو مجنون از غم مرگ پسر***اکبرش بر خاک چون سرو امید افتاده است

پرسشی جان اخا ازی بد بیمار کن***زانکه تب بر جسم زار وی شدید افتاده است

قاری از فیض مصیبت خوانی شاه شهید***در میان همقطاران رو سفید افتاده است

قاری : گلزار شهیدان ص 267

****************************************************

ازحرم تا قتلگه

از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین***از عطش در زیر خنجر دست و پا میزد حسین

همچه بسمل زیر تیغ شمر میزد دست و پا***نیمۀ چشمش بقاتل نیمه ای در خیمه ها

دل پر از خون از نوای کودکان بی نوا***تکیه گه بر خاک گرم کربلا میرد حسین

زیر خنجرگاه از سوز عطش رفتی ز هوش***گاه بر آه زنان در خیمه گه میداد گوش

گاه از بی یاری زینب زدی از دل خروش***صیحه از بیماری زین العباد میزد حسین

پای چکمه یکطرف بر سینه اش شمر لعین***جا نموده بهر قتلش کرده بالا آستین

ناله اهل حرم رفته بچرخ چارمین***زآتشین آهش شرر بر ما سوی میزد حسین

گاه فرمودی بزینب کای بلاکش خواهرم***ناله کم کن جان خواهر باش صابر در حرم

جان تو جان سکینه داغدیده دخترم***شکوه از بد عهدی آل زنا میزد حسین

زیر خنجر گاه فرمودی به شمر ای شمردون***تشنه من از بهر آب و تو مرا تشنه بخون

تشنه لب ای بی حیا سر از تنم منما برون***نالۀ لا تشمتی الا عدا بها میزد حسین

در جوانی پیر شد از مرگ عباس جوان***داغ قاسم قامت سروش نمودی چون کمان

یکطرف از داغ اصغر همچو بلبل در فغان***از غم اکبر بسر دست عزا میزد حسین

گاه مینالید از بیداد شمر پر جفا***گاه بهر امت عاصی بحق در التجا

بود چون سماک رازان شه شفاعت مدعا***زین شهادت بیرق روز جزا میزد حسین

سماک : گلزار شهیدان ص 264

********************************

از حرم تاقتلگاه زينب صدا مى زد حسين ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين .

غوطه در گرداب خون مى زد شهيد كربلا ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين .

از دم خنجر صدا مى زد ايا قوم العطش ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين .

يك طرف زهرا ز غم مويه كنان , صيحه زنان ـــــ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين .

****************************************************

کربلا بود و حسین علیه السلام

ظهر عاشورا، زمین کربلا بود و حسین***پیش خیل دشمنان، تنها خدا بود و حسین

هر طرف پرپر گلی از شاخه ای افتاده بود***و اندر آن گلشن، خزانِ لاله ها بود و حسین

داشت در آغوش گرمش آخرین سرباز را***زآن همه یاران، علی اصغر به جا بود و حسین

آخرین سرباز هم غلطید در خون گلو***بعد از آن گل، خیمه ها ماتم سرا بود و حسین

یک طرف جسم علم دار رشید کربلا***غرقه در خون، دستش از پیکر جدا بود و حسین

عون و جعفر، اکبر و اصغر به خون خود خضاب***کربلا چون لاله زاران با صفا بود وحسین

تیرباران شد تن سالار مظلومان «فراز»***هرطرف از شش جهت تیرِ بلا بود و حسین

سیدتقی قریشی (فراز)

**************************************************************************

روز حسین علیه السلام

روز جان بازی یاران حسین است امروز***کربلا عرصه میدان حسین است امروز

آسمان محو تماشای فداکاری اوست***ما سوا واله و حیران حسین است امروز

صولت حیدری و آیت تسلیم و رضا***روشن از چهره تابان حسین است امروز

روی هفتاد و دو ملّت ز پی عرض نیاز***سوی هفتاد و دو قربان حسین است امروز

تا به عشّاق دهد درس فداکاری یاد***عشق شاگرد دبستان حسین است امروز

نه پریشان شده تنها دل ما در همه جا***صحبت از جمع پریشان حسین است امروز

نام پاک شهدای ره آزادی و حق***زنده از نام درخشان حسین است امروز

ای «رسا» دامن شه گیر که از شاه و گدا***همه را دست به دامن حسین است امروز

رسا

****************************************************

همه جا شور عزای تو به پا می بینم

عالم اندر غم تو غرق عزا می بینم

همه جا نام دل آرای تو را می شنوم

جلوه روی تو در همه جا می بینم

در هوای تو چنان دیده دل صافی شد

هر جا می نگرم کرببلا را می بینم

هر کجا زمزمه آب روان می شنوم

در خیالم لب عطشان تو را می بینم

خیمه گاهت به لب آب تو اندر تکاپو

کعبه و زمزم و مروه,صفا می بینم

تو خلیلی و ذبیح اللهت اصغر باشد

دشت خونین کربلا را چون منا می بینم

تو حسین و محمد تو حسین وعلی

خیمه ات جلوه گه آل عبا می بینم

روی خورشید تو و ماه بنی هاشم را

جمع بین قمر و شمس ضحی می بینم

****************************************************

یا حسین یا حسین یا حسین یا حسین

وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم

بند عقل پاره کنیم از همه بیگانه شویم

جان سپاریم,دگر ننگ چنین جان نکشیم

خانه سوزیم چو آتش سوی میخانه شویم

سخن راست تو از مردم دیوانه شنو

تا نمیریم مپندار که مردانه شویم

گر چه سنگیم پی مهر تو چون موم شویم

گر چه شمعیم پی نور تو پروانه شویم

در رخ آینه عشق ز خود دم نزنیم

محرم گنج تو گردیم چو ویرانه شویم

سلام بر حسین

****************************************************

كشتى شكست خورده ى طوفان كربلا

در خاك و خون طپيد هى ميدان كربلا

گر چشم روزگار بر او فاش مى گريست

خون مى گذشت از سر ايوان كربلا

نگرفت دست دهر گلابى به غير اشك

زان گل كه شد شكفته به بستان كربلا

از آب هم مضايقه كردند كوفيان

خوش داشتند حرمت مهمان كربلا

بودند ديو و دَد، همه سيراب و مى مكيد

خاتم، ز قحط آب، سليمان كربلا

زان تشنگان، هنوز به عيّوق مى رسد

فرياد العطش ز بيابان كربلا

آه از دمى كه لشگر اعداء، نكرده شرم

كردند، رو به خيم هى سلطان كربلا

آن دم فلك بر آتش غيرت سپند شد

كز خون خصم در حرم افغان بلند شد

****************************************************

چون خون ز حلق تشنه او، بر زمين رسيد

جوش از زمين، به ذرو هى عرش برين رسيد

نزديك شد، كه خان هى ايمان شود خراب

از بس شكستها، كه به اركان دين رسيد

نخل بلند او چه خسان، بر زمين زدند

طوفان به آسمان، ز غبار زمين رسيد

باد، آن غبار چون به مزار نبى رساند

گرد از مدينه، بر فلك هفتمين رسيد

يكباره جامه، در خم گردون، به نيل زد

چون اين خبر به عيسىِ گردون نشين رسيد

پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش

از انبيا به حضرت روح الامين رسيد

كرد اين خيال، وَهْمِ غلط كار، كان غبار

تا دامن جلال جهان آفرين، رسيد

هست از ملال، گرچه برى، ذات ذوالجلال

او در دل است و هيچ دلى نيست بى ملال

****************************************************

روزى كه، شد به نيزه، سر آن بزرگوار

خورشيد، سر برهنه بر آمد، ز كوهسار

موجى به جنبش آمد و، برخاست كوه كوه

ابرى ببارش آمد و، بگريست زار زار

گفتى تمام زلزله شد، خاك مطمئن

گفتى فتاد، از حركت چرخ بى قرار

عرش آن زمان به لرزه در آمد، كه چرخ پير

افتاد در گمان، كه قيامت، شد آشكار

آن خيم هاى كه، گيسوى حورش، طناب بود

شد سرنگون، ز باد مخالف، حُباب وار

قومى كه پاس محملشان، جبرئيل داشت

گشتند، بى عمارى و محمل، شترسوار

با آنكه سر زد آن عمل، از امت نبى

روح الامين، ز روى نبى گشت، شرمسار

وانگه ز كوفه خيل اَلَم رو به شام كرد

آنسان كه عقل گفت: قيامت قيام كرد

****************************************************

پس ازشهادت امام حسين عليه السلام

ذوالجناح به طرف خيام

چون حضرت سيد الشهداء عليه السّلام به درجه رفيعه شهادت رسيد، اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطيد و سر و كاكُل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اَعلى صورت بانگ و عَويلى برآورد و روانه به سوى سرا پرده شد چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سرخود را بر زمين زد تا جان داد، دختران امام عليه السّلام چون صداى آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرت است كه بى صاحب غرقه به خون مى آيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده ، آن وقت غوغاى رستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد واحسيناه و وااماماه بلند شد.

شاعر عرب در اين مقام گفته :

شعر :

وَراحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ

يَنُوحُ وَيَنْعى الظّامِى ءَ الْمُتَرَمِّلا

خَرَجْنَ بُنَيّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِرا

فَعايَنَّ مُهْرَ السِّبْطِ وَالسَّرْجُ قَدْ خَلا

فاَدْمَيْنَ بلَّلطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ

وَاَسْكَبْنَ دَمْعا حَرُّهُ لَيْسَ يَصْطَلى

و شاعر عجم گفته :

شعر :

به نا گه رفرف معراج آن شاه

كه با زين نگون شد سوى خرگاه

پروبالش پر از خون ديده گريان

تن عاشق كُشش آماج پيكان

به رويش صيحه زد دخت پيمبر

كه چون شد شهسوار رُوز محشر

كجا افكنديش چونست حالش

چه با او كرد خصم بدسگالش

مرآن آدم وَش پيكربهيمه

همى گفت الظليمه الظليمه

سوى ميدان شد آن خاتون محشر

كه جويا گردد از حال برادر

ندانم چُون بُدى حالش در آن حال

نداند كس بجز داناى احوال

*******************

راوى گفت : پس اُم كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه و عويل برداشت و مى گفت :

وامُحَمَّداه واجَدّاه و انبِيّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِيّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراء صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحزُوزُ الرَّاْسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوبُ الْعِمامَةِ وَالرِداء.

و آن قدر ندبه و گريه كرد تا غشّ كرد. و حال ديگر اهل بيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهل بيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدى را ياراى تصوّر و بيان تقرير و تحرير آن نيست .

وَفِى الزّيارَةِ الْمَرْوِيَّةِ عَنِ النّاحِيَةِ الْمُقَدَّسَةِ:

وَاَسْرَعَ فَرَسُكَ شارِدا اِلى خِيامِكَ قاصِدا مُهَمْهِما باِكيا فَلَمّا رَاَيْنَ النِّساءُ جَوادَكَ مَخْزِيّا وَنَظَرْنَ سَرْجِكَ عَلَيْهِ مَلْوِيّا بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ ناشِراتِ الّشُعُورِ عَلَى الْخُدُودِ لاطِماتٍوَ عَنْ الوُجُوهِ سافِراتٍ وَبِالْعَويلِ داعِياتٍ وَبَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلاتٍ وَاِلى مَصْرَعِكَ مُبادِراتٍ وَالشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِكَ مُوْلِعٌ سَيْفَهُ عَلى نَحْرِكَ قابِضٌ عَلى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ ذابِحٌ لَكَ بُمهَنَّدِهِ قَدْ سَكَنَتْ حَواسُّكَ وَ خَفِيَتْ اَنْفاسُكَ وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَاْسُكَ.

پس از شهادت امام حسین علیه السلام، اسب او که «ذوالجناح» نام داشت، در حالی که پیشانی خود را به خون امام آغشته نموده بود، شیهه‌کشان به جانب خیمه‌ها شتافت.

امام باقر علیه السلام فرمود اسب در آن حال می‌گفت:« وای از ستم امتی که فرزند دختر پیامبر خود را کشتند.»

در زیارت ناحیه مقدس چنین آمده است:« آن هنگام که بانوان حرم، اسب تو را بدون سوار مشاهده کردند و دیدند که زینش واژگون و یالش پر از خون است، از خیمه ها بیرون آمدند، در حالی که موهای خود را پریشان می‌کردند و بر صورت خود سیلی می زدند. آنان برقع از چهره ها افکنده بودند و به صدای بلند شیون می کردند و به سوی قتلگاه می شتافتند. و در همان حال شمر بر سینه مبارکت نشسته بود و محاسن شریفت را در یک دست گرفته و با دست دیگر با خنجر سر از بدنت جدا می کرد.»

(منابع : منتهي الآمال - قصه کربلا، ص 37- الفتوح، ج 5، ص 220 - مقتل الحسین مقرم، ص 283 - زیارت ناحیه - بحارالانوار، ج 98ص 317)

0000000000000000000000000000000

جنايات سپاه عمر بن سعد، در عصر عاشورا - عاشورا (دهم محرم)، سال 61 هجري قمري

پس از شهادت جانسوز اباعبدالله الحسين(ع) و هفتاد و دو تن از ياران فداكار وي در صبح و عصر عاشورا، دشمنان اهل بيت(ع) جنايت هاي ديگري در عصر عاشورا مرتكب گرديدند، كه به طور اختصار به آن ها اشاره مي كنيم:

1- غارت خيمه هاي حسيني.

غارت نمودن لشكر، خِيام حرم را

قال الرّاوى : وتَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُيوُتِ آلِ الرّسُولِ و قُرّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ.

چون لشكر از كار جناب امام حسين عليه السّلام پرداختند آهنگ خِيام مقدسه و سَرادق اهل بيت عصمت نمودند و در رفتن از هم سبقت مى كردند، چون به خِيام محترم رسيدند مشغول به تاراج و يغما شدند و آنچه اسباب و اثقال بود غارت كردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند و از وَرِس و حُلّى و حُلَل چيزى به جاى نگذاشتند و اسب و شتر و مواشى آنچه ديدار شد ببردند، و تفصيل اين واقعه شايسته ذكر نباشد.

به هر حال ؛ زنها گريه و ندبه آغاز كردند و احدى از آن سنگدلان دلش به حال آن شكسته دلان نسوخت جز زنى از قبيله بكربن وائل كه با شوهر خود در لشكر عمر سعد بود چون ديد كه آن بى دينان متعرض دختران پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده اند و لباس آنها را غارت و تاراج مى كنند دلش به حال آن بينوايان سوخت شمشيرى برداشت رو به خيمه كرد و گفت :

يا آلَ بَكْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ؟!

اى آل بكربن وائِل ! آيا اين مردانگى و غيرت است كه شما تماشا كنيد و ببينيد كه دختران پيغمبر را چنين غارتگرى كنند و شما اعانت ايشان نكنيد؟ پس به حمايت اهل بيت رو به لشكر كرد و گفت :

لا حُكْمَ اِلا للّهِ يا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ.

شوهرش كه چنين ديد دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانيد. راوى گفت : پس بيرون نمودند زنها را از خيمه پس آتش زدند خيمه ها را.

فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ يَمْشينَ سَبايا فى اَسْرِ الذِّلَّةِ.

و چه نيكو سروده در اين مقام صاحب (معراج المحبة ) اَسْكَنَهُ اللّهُ فى دارِ السَّلام :

شعر :

چُه كار شاه لشكر بر سر آمد

سوى خرگه سپه غارتگر آمد

به دست آن گروه بى مروّت

به يغما رفت ميراث نبوّت

هر آن چيزى كه بُد در خرگه شاه

فتاد اندر كف آن قوم گمراه

زدند آتش همه آن خيمه گه را

كه سوزانيد دودش مهر و مه را

به خرگه شد محيط آن شعله نار

همى شد تا به خيمه شاه بيمار

بتول دومين شد در تلاطم

نمودى دست و پاى خويشتن گم

گهى در خيمه و گاهى برون شد

دل از آن غصه اش درياى خون شد

من از تحرير اين غم ناتوانم

كه تصويرش زده آتش به جانم

مگر آن عارف پاكيزه نيرو

در اين معنى بگفت كه آن شِعر نيكو

اگر دردم يكى بودى چه بودى

وگر غم اندكى بودى چه بودى

***************************

حُمَيْد بن مُسلم گفته كه ما به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خِيام عبور مى كرديم تا به على بن الحسين عليهماالسّلام رسيديم . ديديم كه در شدّت مرض و بستر غم و بيمارى و ناتوانى خفته است و با شمر جماعتى از رجّاله بودند گفتند: آيا اين بيمار را بكشيم ؟ من گفتم : سبحان اللّه ! چگونه بى رحم مردميد شماها، آيا اين كودكِ ناتوان را هم مى خواهيد بكشيد؟ همين مرض كه دارد شما را كافى است و او را خواهد كشت ؛ و شرّ ايشان را از آن حضرت برگردانيدم . پس آن بى رحمان پوستى را كه در زير بدن آن حضرت بود بكشيدند و ببردند و آن جناب را بر روى در افكندند.

اين هنگام عمر سعد در رسيد، زنان اهل بيت نزد او جمع شدند و بر روى او صيحه زدند و سخت بگريستند كه آن شقى بر حال آنها رقّت كرد و به اصحاب خود فرمان دا كه ديگر كسى به خيمه زنان داخل نشود و آن جوان بيمار را متعرّض نگردد. زنها كه حال رقّتى از او مشاهده كردند از آن خبيث استدعا نمودند كه حكم كن آنچه از ما برده اند به ما ردّ كنند تا ما خود را مستور كنيم . ابن سعد لشكر را گفت كه هر كس آنچه ربوده به ايشان ردّ نمايد، سوگند به خدا كه هيچ كس امتثال امر او نكرد و چيزى ردّ نكردند. پس اِبْن سعد جماعتى را امر كرد كه موكّل بر حفظ خِيام باشند كه كسى از زنها بيرون نشود و لشكر هم متعرض حال آنها نگردند، پس ‍ روى به خيمه خود آورد و لشكر را ندا در داد كه مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ؟ كيست كه ساختگى كند و اسب بر بدن حسين براند؟

ده تن حرام زاده ساختگى مهيّا اين كار شدند و بر اسبهاى خود برنشستند و بر آن بدنشريف بتاختند و استخوانهاى سينه و پشت و پهلوى مباركش را در هم شكستند و اين جماعتچون به كوفه آمدند در برابر ابن زياد ملعون ايستادند، اُسَيْد بن مالك كه يكى از آنحرام زاده ها بود خواست اظهار خدمت خود كند تا جايزه بسيار بگيرد اين شعر را مُفاَخَرةخواند:

شعر :

نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ

بِكُلّ يَعْبوُبٍ شَديد الا سْرِ

ابن زياد گفت چه كسانيد؟ گفتند: اى امير! ما آن كسانيم كه امير را نيكو خدمت كرديم ، اسب بر بدن حسين رانديم به حدّى كه استخوانهاى سينه او را به زير سُم ستور مانند آرد نرم كرديم ؛ ابن زياد وَقْعى برايشان نگذاشت و امر كرد كه و در زيارتى كه به روايت سيّد بن طاوس از ناحيه مقدّسه بيرون آمده از فرزندان امام حسين عليه السّلام على و عبداللّه مذكور است ، و از فرزندان اميرالمؤ منين عليه السّلام عبداللّه و عبّاس ‍ جعفر و عثمان و محمد، و از فرزندان امام حسن عليه السّلام : ابوبكر و عبداللّه و قاسم ، و از فرزندان عبداللّه بن جعفر: عون و محمّدو از فرزندان عقيل : جعفر و عبدالرحمن و محمّدبن ابى سعيد بن عقيل و عبداللّه و ابى عبداللّه و فرزندان مسلم ، و ايشان با حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام هيجده نفر مى شوند و شصت و چهار نفر ديگر از شهداء در آن زيارت به اسم مذكورند.

شيخ طوسى رحمه اللّه در (مصباح ) از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت : من در روز عاشورا به خدمت آقاى خود حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام رفتم ديدم كه رنگ مبارك آن حضرت متغيّر گرديده و آثار حُزن و اندوه از روى شريفش ظاهر است و مانند مرواريد آب از ديده هاى مبارك او مى ريزد؛ گفتم : يابن رسول اللّه ! سبب گريه شما چيست ؟ هرگز ديده شما گريان مباد، فرمود: مگر غافلى كه امروز چه روزى است ؟ مگر نمى دانى كه در مثل اين روز حسين عليه السّلام شهيد شده است ؟ گفتم : اى آقاى من ! چه مى فرمائى در روزه اين روز؟ فرمود كه (روزه بدار بى نيّت روزه ، و در روز افطار بكن نه از روى شماتت . و در تمام روز روزه مدار و بعد از عصر به يك ساعت به شربتى از آب افطار بكن كه در مثل اين وقت از اين روز جنگ از آل رسُول صلى اللّه عليه و آله و سلّم منقضى شد و سى نفر از ايشان و آزاد كرده هاى ايشان بر زمين افتاده بودند كه دشوار بود بر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شهادت ايشان و اگر حضرت در آن روز زنده بود همانا آن حضرت صاحب تعزيه ايشان بود). پس حضرت آن قدر گريست كه ريش ‍ مباركش ترشد.

از اين حديث شريف استفاده مى شود كه آل رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه در كربلا شهيد شدند هيجده تن بودند؛ زيرا كه ابن شهر آشوب در (مناقب ) فرموده كه ده نفر از مواليان امام حسين عليه السّلام و دو نفر از مواليان اميرالمؤ منين عليه السّلام در كربلا شهيد شدند، پس از اين جمله با هيجده تن از آل رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم سى نفر مى شوند.

بالجمله ؛ در عدد شهداء طالبييّن اختلاف است و آنچه اقوى مى نمايد آن است كه هيجده تن در ملازمت حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام از آل پيغمبر شهيد شده اند؛ چنانچه در روايت معتبر (عيون ) و (امالى ) است كه حضرت امام رضا عليه السّلام به ريّان فرموده  و مطابق است با قول زحر بن قيس كه در آن رزمگاه حاضر بود و بيايد كلام او و موافق است با روايتى كه از حضرت سجاد عليه السّلام مروى است كه فرمود: من ، پدر و بردارم و هفده تن ازاهل بيت خود را صريع و مقتول ديدم كه به خاك افتاده بودند الى غير ذلك و همين است مختار صاحب (كامل بهائى ) و مى توان گفت آنانكه هفده تن شمار كرده اند طفل رضيع را در شمار نياورده باشند پس راجع به اين قول مى شود، و خبر معاوية بن وهب را كه در اوايل باب ذكر كرديم هم به اين مطلب حمل كنيم

آري

سپاهيان عمر بن سعد، به ويژه جنايت كاران گروه نابكار و سفاك شمر بن ذي الجوشن، پس از شهادت امام حسين(ع) به خيمه هاي آن حضرت يورش برده و آن ها را غارت كردند و چهارپايان، لباس ها، صندوق ها، اسلحه ها، خواركي ها و هر چه يافتند، تمامي آن ها را به يغما بردند. آنان، حتي حريم اهل بيت(ع) را مراعات نكرده و زيور آلات و البسه بانوان را به اجبار از آنان ستاندند و به تاراج بردند. به طوري كه زنان اهل بيت(ع) ناچار شده و به عمر بن سعد پناهنده گرديده و از شدت جنايت كاري شمر و گروه نابكارش شكايت كردند. با اين كه عمر بن سعد به ظاهر دستور داد كه از غارت خيمه ها دست بردارند، با اين حال منافقان و جنايتكاران به پست فطرتي و فرومايه گي خويش ادامه دادند.

2-  آتش زدن خيمه ها.

پس از غارت، اقدام به آتش زدن خيمه ها نمودند. در اندك مدتي تمامي خيمه ها هر چه در آن ها بود، در آتش ظلم يزيديان سوخت و نابود شد و حتي جان بازماندگان و يتيمان كاروان حسيني، با خطر آتش سوزي مواجه گرديد و بدين منظور، زينب كبري(س) به آنان دستور داد كه از خيمه ها بيرون رفته و به اطراف پناهنده شوند. تا از اين طريق از آتش سوزان خيمه ها در امان بمانند.

3- اسب دواني بر پيكر شهيدان.

عمر بن سعد، بنا به دستور كتبي عبيدالله بن زياد، پس از شهادت امام حسين(ع) و ياران او در كربلا، تصميم به اسب دواني بر پيكرهاي خونين شهيدان گرفت.

ده نفر از منافقان و دشمنان اهل بيت(ع) براي اين كار پيش قدم شده و پس از نعل بندي اسبان خويش بر پيكرهاي شهيدان كربلا، اسب تاختند و پيكرهاي پر از جراحت و بي سر شهيدان را در هم شكستند.

4- ارسال سر مقدس امام حسين(ع) به كوفه.

عمر بن سعد، براي خوش خدمتي بيشتر به دستگاه ظالمانه اموي، دستور داد سر بريده امام حسين(ع) را در عصر عاشورا با شتاب و سرعت به كوفه ببرند و عبيدالله را از پايان يافتن غائله كربلا با خبر گردانند. مأموريت رساندن سر مقدس امام حسين(ع) بر عهده خولي بن يزيد اصبحي گذاشته شد. ولي وي شب هنگام به كوفه رسيد و در آن وقت، دارالاماره بسته بود. به همين جهت شب را در خانه خويش گذرانيد و سر امام حسين(ع) را از ترس همسرش در تنوري پنهان كرد و در بامداد روز يازدهم به دارالاماره رفت و سر آن حضرت را تحويل عبيدالله بن زياد داد. (4)

(منابع : الارشاد (شيخ مفيد)، ص 468؛ منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج1، ص 399 - لهوف سيد بن طاووس، ص 150 - الارشاد، ص 469 - منتهي الآمال، ج1)

عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين عليه السّلام پرداخت نخستين سر مبارك آن حضرت را به خَوْلى (به فتح خاء و سكون واو و آخره ياء) بن يزيد و حُمَيْد بن مُسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد عبيداللّه بن زياد روانه كرد. خولى آن سر مطهّر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نمى گشت لاجرم به خانه رفت .

طبرى و شيخ ابن نما روايت كرده اند از (نَوار) زوجه خولى كه گفت : آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زير اجّانه جاى بداد و روى به رختخواب نهاد. من از او پرسيدم چه خبر دارى بگو، گفت مداخل يك دهر پيدا كردم سر حسين را آوردم ، گفتم : واى بر تو! مردمان طلا و نقره مى آورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را، به خدا قسم كه سر من تو در يك بالين جمع نخواهد شد. اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه كه سر مطهّر در زير آن بود نشستم ، پس ‍ سوگند به خدا كه پيوسته مى ديدم نورى مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشيده ، و مرغان سفيد همى ديدم كه در اطراف آن سر طَيَران مى كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهّر را خولى به نزد ابن زياد برد.

مؤ لّف گويد: كه ارباب مَقاتل معتبره از حال اهل بيت امام حسين عليه السّلام در شام عاشورا نقل چيزى نكرده اند و بيان نشده كه چه حالى داشتند و چه بر آنها گذشته تا ما در اين كتاب نقل كنيم ، بلى بعضى شُعراء در اين مقام اشعارى گفته اند كه ذكر بعضش مناسب است .

000000000000000000000000000000000000

صاحب (معراج المحبّة ) گفته :

چه از ميدان گردون چتر خورشيد

نگون چون رايت عبّاس گرديد

بتول دوّمين اُمّ المَصائب

چه خود را ديد بى سالار و صاحب

بر اَيتام برادر مادرى كرد

بَنات النَّعش را جمع آورى كرد

شفا بخش مريضان شاه بيمار

غم قتل پدر بودش پرستار

شدندى داغداران پيمبر

درون خيمه سوزيده ز اخگر

به پا شد از جفا و جور امّت

قيامت بر شفيعان دست امّت

شبى بگذشت بر آل پيمبر

كه زهرا بود در جنّت مُكدّر

شبى بگذشت بر ختم رسولان

كه از تصوير آن عقل است حيران

ز جمّال و حكايتهاى جمّال

زبانِ صد چُه من ببريده و لال

ز انگشت و ز انگشتر كه بودش

بود دُور از ادب گفت و شنودش

***************************************

اشعارويژه عاشورا

***************************************

آه و واویلا از صبح فردا

ادامه ی نوحه:

امشب ثاراللّه،با انصاراللّه گرم نماز است

فردا زخون این جان نثاران،دین سرفراز است

امشب علمدار،ساقی وسردار،مشغول رازاست

فردا زشوق دیدار جانان در سوز وساز است

امشب به دوشش بهر یتیمان مَشک پُر آب است

فردا الها قلب یتیمان بهرش کباب است

امشب بگردد دور خیام شاه شهیدان

فردا بیفتد دستان سقّا در طرف میدان

امشب به خیمه،سالار زینب،تنها نشیند

فردا به مقتل،جان دادن اش را زهرا ببیند

امشب درخشد برگرد خیمه خورشید لیلا

فردا بیفتد در خاک ودر خون امّید لیلا

امشب علمدار برگرد خیمه صورت نهاده

فردا دو دستش در جنگ عَدوان از تن فتاده

امشب به طاعت، قاسم به سجده سر می گذارد

فردا به زیر سُمِّ ستوران جان می سپارد

***************************************

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

شش ماهه اصغر می دهد، هم عون و جعفر می دهد

امشب حسین دلداری فرزندخواهر می دهد فردا سر و دست و بدن در راه داور می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

امشب شه دنیا و دین،با قلب مجروح و غمین - گوید به زین العابدین باشد وداع آخرین

ای دل غمین حالم ببین از جور قوم مشرکین - فردا یقین شمر لعین آبم ز خنجر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

امشب کند لیلا فغان زینب بود بر سر زنان  این از غم سلطان دین آن از فراغ نوجوان

این در صدای الحذر آن در نوای الامان   این با برادر در سخن آن دل به اکبر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

امشب حسین در کربلاگردد به دور خیمه ها - گاهی به بانگ یا نبی گاهی به صوت یا اخا

گاهی به فکر کودکان گه در نماز و در دعا - فردا به راه امتحان سر را به کافر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

امشب همه اطفال او را تشنگی در گفتگو - غم در دل و خون در گلو بشکسته سر بگشاده مو

باشد برادر در سخن گه با پدر گه با عمو - فردا حسین این جمله را تسلیم خواهر می کند

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

امشب سکینه از عطش بگرفته دامان پدر - هر دم زند بر سینه و گاهی به پهلو گه به سر

گوید که ای جان پدرعزم سفر مگر داری - سید چو مجنون با قلم تشکیل دفتر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد (۲)

***************************************

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

*********************

مکن ای صبح طلوع (ترکیب بندی برای شب عاشورا)

شب وصل است و تبِ دلبری جانان است***ساغر وصل لبالب به لب مستان است

در نظر بازیشان اهل نظر حیران است***گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است

چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«یارب این بوی خوش از روضه جان می آید؟***یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»

«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»***«عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»

یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید؟***«چه صفیر است که دل بال زنان می آید؟»

چه پیامی است؟ چرا موج گمان می آید؟ چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آید؟

چه فضائی است؟ چرا تیر قضا پران است؟

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست***شاه بنشسته، بر او حلقة یاران الست

«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»***چار تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست

خیمه در خیمه صدای سخن قرآن است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است*** ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

وَه از آن آیتِ رازی که در آن محفل بود***«مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود»

«عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود»***«خم می بود که خون در دل و پا در گل بود»

ساغر سرخ شهادت به کف مستان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

این حسین است که عالم همه دیوانه اوست***او چو شمعی است که جانها همه پروانة اوست

شرف میکده از مستی پیمانه اوست***هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست

حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

قل هوالله بزاید زلبش، رمز احد***لم یلد گوید و لم یولد و الله صمد

این تمنا ز احد در دل او رفته زحد: ***می وصلی بچشان - تا در زندان ابد

بشکنم - از خم وحدت که چنین جوشان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

محرمان حلقه زده در پی پیغامی چند: ***«چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند»

«فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند»***که نماندست ره عشق مگر گامی چند

در بلائیم ولی عشق بلا گردان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است***ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

***************************************

شب عاشورا

امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر می شود

فردا میان قتلگه در خون شناور می شود

امشب درون خیمه گه دارد هزاران گفتگو

فردا در این صحرا سرش دلدار خنجر می شود

امشب بهع سقا بس سخن  گوید ز سوز تشنگی

فردا تمم باغ او لب تشنه پرپر می شود

امشب چو شمعی پر شرر تا صبح می سوزد ولی

فردا ز جور کوفیان  بی عون جعفر می شود

امشب همه پروانه ها دور و برش پر می زنند

فردا فدای راه حق  بی شیر اصغر می شود

امشب یتیم مجتبی بنهاده سر دوش عمو

فردا ز سم اسبها صد پاره پیکر می شود

امشب تمام دیده ها رو جانب لیلا بود

زیرا که چون فردا شود مجنون اکبر می شود

امشب مناجات حسین تا عرش اعلا می رود

فردا سرش از تن جدا مهمان مادر می شود

امشب کند زینب دعا هر گز نگردد صبحدم

فردا ز جور خصم  دون  بی یار و یاور می شود

امشب  ز راز دشت خون  زینب حکایت می کند

فردا کنار علقمه او بی برادر می شود

امشب برای روز نو در کف نمانده چاره اش

فردا سر جانان جدا از تیغ و خنجر می شود

حبیب الله موحد

***************************************

شاه گفتا کربلا امروز میدان من است

عید قربان من است

کربلا رنگین از خون جوانان من است

عید قربان من است

مادرم زهرا در این گودال مهمان من است

عيد قربان من است،

خواهرم زینب پرستار یتیمان من است

عید قربان من است

زینب من شد پریشان و عزادار من است

روز ایثار من است

کشته ی بی دست عباس علمدار من است

روز ایثار من است

مادرمن فاطمه امروز غمخوار من است

روز ایثار من است

آسمان و ارض و انس و جان هوادار من است

روز ایثار من است

***************************************

پرچمي كوبيده بر ميدانگه جانِ من است

روي آن باشد حسين ارباب و سلطان من است

مي‌روم در قلب آتش با تولاّ ي حسين

هرزِ شاهِ سرجدا هر جا نگهبان من است

مهر و تسبيح دلم آب و گلِ كرب و بلاست

شامِ تار قبرِ من ارباب مهمانِ من است

چادرِ خاكيِ زينب در عزاخانه‌ي دل

رمز تأييد و ردّ مذهب و ايمانِ من است

طره‌ي موي علي اكبر او دردِ مرا

جمله درمان كند و سلسله جنبانِ من است

بندِ قنداقه‌ي سرخين علي اصغرِ او

شال و سربند دلِ واله و حيرانِ من است

مشك پاره شده‌ي حضرت عباسِ علي

تاج روي سر اين موي‌پريشانِ من است

گوش خونين رقيه چه كند با دلِ من

روضه‌اش نيمه شود خون به دو چشمانِ من است

چون ز ارباب بخواند به سلامت نرسم

سر بالاي‌ني‌اش معني قرآن من است

***************************************

عشق با زی کا ر هـر شـیّا د نیست//ا ین  شکا  ر د ا م هـر صـیا د  نیست

عـا شـقی را قـا بـلـیـت لا زم ا ست//طا لـب حـق را حـقـیـقـت لا ز م ا ست

عشق ا ز معشو ق ا و ل  سر زند//تا   بعـا  شـق  جـلـو  ۀ  د  یگـر  کـنـد

تا بحد ی  که  بر د هستی ا ز ا و//سر زند صد  شو ر ش و مستی ا زا و

شا هـد ا ین مد عا خـو ا هی ا گر//بر حسـیـن  و حــا  لـت  ا و کـن نـظـر

روز عا شورا د رآن مید ان عشق//کـر د  ر و ر ا جـا نب سلـطـا ن عشق

با ر ا لـهـا ا ین سرم ا ین پیکـر م//ا ین عـلـمـد ا ر ر شـیـد  ا  ین  ا کبرم

این سکینه ا ین رقیه  ا ین ر با ب//این عروس دست و پا درخون خضا ب

این من واین ساربان این شمردون//این تـن عــریـا ن مـیـا ن خاک و خون

پس خطاب آمد ز حق کای شاه عشق//ای حسین ای یکه  تا ز ر ا ه عشق

گر تو بر من عـا شـقی ا ی مـحـتـرم//پرد ه  بر کش من بتو عا شق  ترم

غـم  مخـو ر که  من خرید ا ر توا م//مشتر ی  بـر جـنس با ز ا ر تو ا م

هـر چه بود ت د ا د ه ای در را ه ما//مـرحـبـا صد مـرحـبـا خـو د هم  بیا

خـود بـیـا که  مـیکشـم  مـن  نا ز تو//عرش و فـرشم جـمـله پا ا ند ا ز تو

لـیک خـود تنها مـیا  د  ر بز م  یا ر//خو د بیا و ا صغر ت  را هم  بیا ر

خـوش  بود د ر بزم  یا را ن بـلـبـلی//خـا صه  د ر مـنـقـا ر ا و برگ گلی

خـود تو بـلـبـل گـل علی  ا صغر ت//ز و د تر بشتا ب  سو ی د ا و ر ت

ناصرالدین شاه قاجار اشک شفق ص 331

***************************************

ای شمر پُر جور وجفا ظالم، امان از تشنگی

ای کافر دور از خدا ظالم،امان از تشنگی

ادامه ی نوحه:

من زاده پیغمبرم نور دو چشم حیدرم

اینجا غریب و مضطرم ظالم ،امان از تشنگی

آخر من بی خانمان هستم غریب و میهمان

رحمی بکن ای میزبان ظالم،امان از تشنگی

غم ها ی دوران یک طرف زخم فراوان یک طرف

داغ جوانان یک طرف ظالم، امان از تشنگی

من داغ اکبر دیده ام مرگ برادر دیده ام

تن های بی سر دیده ام ظالم،امان از تشنگی

با این همه زخم فزون تن های آغشته به خون

مُردَم ز سوز تشنگی ظالم ،امان از تشنگی

بگذار آید خواهرم در وقت مردن بر سرم

بندد دو چشمان ترم ظالم،امان از تشنگی

***************************************

ای حسین مظلوم،سرور شهیدان

زاده ی پیمبر،شاه تشنه کامان

ادامه ی نوحه:

زینب دل افگار از قفای آن شاه

می دوید ومی گفت با دو چشم گریان:

آخر ای برادر،ما زنان مُضطر

محرمی نداریم اندر این بیابان

گر تو کُشته گردی نیست اندر این دشت

یاور و معینی بهر ما غریبان

آن امام بی یار با دو چشم خون بار

درجواب زینب لب گشودُ این سان:

گفت خواهرمن،موسم جدایی است

در جهان رسیده،روز من به پایان

این وداع امروز آخرین وداع است

حافظ شما باد ذات پاک یزدان

***************************************

ای جسم پاره پاره،آیا تویی حسینم؟

زخم تو بی شماره،آیا تویی حسینم؟

ادامه ی نوحه:

ای غرق لجّه خون،سرتا به پای گلگون،

غلتان به خاک هامون،عریان بدن حسینم

آرد چه تاب خواهر تا بیندت برادر

در خاک وخون،بی سر،افتاده ای حسینم

ای نوگل پیمبر،فرزند پاک حیدر

جان بتول اطهر،جانان من حسینم

جانم شود فدایت،قربان خاک پایت

نالد زدل برایت،گل پیرهن حسینم

ای تن به خون محنت چون غنچه برگشا لب

با داغ دیده زینب،فرما سخن حسینم

جسمت به خاک غلتان،سرنوک نیزه رخشان

از جور شمر نادان،ای ممتحن حسینم

***************************************

خاک شهیدان شد عیان،ای ساربان محمل مران

با ما سرود خون بخوان،ای ساربان محمل مران

ادامه ی نوحه:

اینجا ز خون با هم یکی دریا و صحرا می شود

اینجا ز زین نقش زمین گل های زهرا می شود

اینجا اسیر دشمنان زینب کبری می شود

خون گردد از هر سو روان،ای ساربان محمل مران

اینجا صدای العَطش بر عرش اعلی می رود

اینجا سرم بالای نی از جور اعدا می رود

اینجا به دریا سیل خون از چشم سقّا می رود

سقّا کند ایثار جان،ای ساربان محمل مران

اینجا به دست وپای خود قاسم حنا بندد ز خون

اینجا چو یوسف می شود پیراهن او لاله گون

اینجا بخوانید آیه انّا الیه ِراجعون

با ما در این صحرا بمان،ای ساربان محمل مران

***************************************

کاروانی سر به صحرا در بیابان می رود

گوئیا آن زینب است با چشم گریان می رود

ادامه ی نوحه:

ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام

من در این دریای خون دُرِّ گران گم کرده ام

ساربان آهسته ران تندی مکن با کاروان

مهربانم می رود ،آرام جانم می رود

ساربانا مهلتی،دارم در اینجا مشکلی

رفته از دستم گلی،از وی نبردم حاصلی

اندرین دشت بلا رفته ز دستم نوگلی

من حسین باوفا،آرام جان،گم کرده ام

ساربان بهر خدای من کمی آهسته تر

اندرین دشت بلا گم گشته از من تاج سر

شش برادر،شش دلاور،از من خونین جگر

اندرین صحرا ز جور کوفیان گم کرده ام

ساربانا مهلتی،تا بر سر نعش حسین

از دلم گویم،ببارم خون دل از هر دو عین

در عزایش عالمی را پُر کنم از هر دو عین

من برادر در میان خاک وخون گم کرده ام

***************************************

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظماست

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله درهماست

گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانویغم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند

گویا عزای اشرف اولاد آدماست

خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین

پرورده ی کنار رسول خدا، حسین

*****

کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا

در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشمروزگار به رو زار می گریست

خون می گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک

زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردندکوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد

فریادالعطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم

کردند رو به خیمه یسلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد

*****

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه

ابری به بارش آمد وبگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن

گفتی فتاد از حرکت چرخبی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر

افتاد در گمان که قیامت شدآشکار

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار

با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی

روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفهخیل الم رو به شام کرد

نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

*****

بر حربگاهچون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغلهدر شش جهت فکند

هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهویی از دشت پاکشید

هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت

چونچشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد

بر زخم های کاریتیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمانفتاد

بی اختیار نعره ی هذا حسین زود

سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد

پسبا زبان پر گله آن بضعةالرسول

رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

*****

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

ایننخل تر کز آتش جانسوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهیفتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقهمحیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتادهدور از لب فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب طپان که چنینمانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطابکرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

*****

کای مونس شکسته دلان حال ماببین

ما را غریب و بیکس و بی آشنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

درورطه ی عقوبت اهل جفا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان

واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

نی ورا چو ابر خروشان به کربلا

طغیان سیل فتنه و موج بلاببین

تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه هاببین

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام

یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین

آنتن که بود پرورشش در کنار تو

غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین

یا بضعةالرسول زابن زیاد داد

کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد