شب و روزيازدهم محرم بياد شام غريبان اهلبيت امام حسين عليه السلام

 

 

 

غارت كردن لشگر كفرآئين عمر سعد ملعون خيام اهل اهل بيت‏را

پس از آنكه كفار كوفه و شام سلطان دنيا و آخرت را شهيد كردند و از غارت كردن لباس و اسلحه آن حضرت فارغ شدند سواره و پياده به خيمه‏ها هجوم آوردند و به غارت كردن البسه و چادرها و اثاث البيت و مراكب و ساير آلات و اسباب پرداختند و در اينكار بر يكديگر سبقت مى‏گرفتند، ارباب مقاتل نوشته‏اند:

ابتداء آن قوم وحشى با شمشيرهايى از غلاف كشيده وارد خيمه‏ها شدند و دست به غارت گشوده و اسباب و اثاث را تاراج كردن و پس از آن دست تعدى به لباس زنها و اطفال گشودند و در اندك زمانى چه بسا دخترها كه بى گوشواره و خلخال شدند و چه بسيار بانوان كه بى معجر و بدون چادر گشتند.

اصعب مصائب و سخت‏ترين حالا از براى اهل بيت سيدالشهداء (سلام الله عليه) همان وقت بود كه در چنگ آن رجاله‏ها و دون فطرت‏ها گرفتار شدند.

قال حميد بن مسلم: فوالله لقد كنت ارى المرأة من نسائه و بناته و اهله تنازع ثوبها و عن ظهرها حتى تغلب عليه فيذهب به عنها.

به خدا قسم من ديدم زن يا دخترى را كه مى‏خواستند غارت كنند، آن محترمات با عفت پيش از آنكه دست نامحرمان به سوى آنها دراز شود لباس و معجر و اثاث خود را به زمين مى‏افكندند تا اجنبى‏ها از پى اساس بروند و كارى به آنها نداشته باشند.

صاحب بيت الاحزان مى‏نويسد:

اول بانوئى كه كفار كوفه و شام غارت كردند عليا مخدره جناب زينب خاتون بود كه چادر و مقنعه از سر او كشيدند و گوشواره از گوشش در آوردند و بدنبالش گوشواره از گوش جناب ام كلثوم و فاطمه نو عروس در آورده و گوش آن مظلومه را پاره كردند.

و نيز در كتاب مصائب المعصومين مى‏فرمايد:

شمر شرير وقتى با جمعى از منافقين عليهم اللعنة داخل خيمه جناب سيدالساجدين (عليه السلام) شدند، پس آن بى ايمانان به شمر گفتند: آيا نكشيم اين جوان را؟

آن ملعون به ايشان اذن داد و گفت: او را به همين طورى كه در فراش خود خوابيده است بكشيد.

راوى‏(84) مى‏گويد:

من پيش آمدم و گفتم: سبحان الله آيا شماها كوچكان را هم مى‏كشيد، اى قوم اين بزرگوار با آنكه در اول عمر است گرفتار به ناخوشى و بيمارى است، پس الحال و التماس بسيار كردم تا آنكه آن اشقياء از كشتن آن جناب درگذشتند ولى عليا مخدره زينب خاتون مى‏فرمايند:

آن ملعون ازرق چشمى كه اسباب مرا به غارت برد نظر الى زين العابدين فراه مطروحا على نطع من الاديم و هو عليل فجذب النطع من تحته و القاه مكبوبا على وجهه يعنى چون آن بى دين نظر انداخت به جناب سيدالساجدين حضرت امام زين العابدين ارواح العالمين له الفداء ديد كه آن مظلوم بر روى پوستى خوابيده و در شدت ناخوشى و بيمارى است، پس آن ملعون چنان آن پوست را از زير آن بيمار كشيد كه آن جناب را بلند كرده از طرف روى به خاك انداخت.

مرحوم صدوق در امالى از حضرت فاطمه دختر حضرت سيدالشهداء (سلام الله عليه) روايت كرده كه چون لشگريان در خيمه ما را ريختند من دختر كوچكى بودم و در پاى من دو خلخال از طلا بود ملعونى‏ آمد و آن خلخال‏ها را از پاى من بيرون آورد و در حال بيرون آوردن گريه مى‏كرد، به او گفتم از براى چه گريه مى‏كنى؟

در جواب گفت چگونه گريه نكنم و حال آنكه دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را برهنه مى‏كنم.

گفتم: اگر تو مى‏دانى كه من دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هستم پس چرا مرا برهنه مى‏كنى؟

آن ملعون گفت: مى‏ترسم اگر من برندارم ديگرى بيايد و بردارد.

فاطمه عليها السلام مى‏فرمايد: پس هر چه در خيمه‏ها بود بردند حتى آنكه چادرها را از دوش‏هاى ما كشيدند.

و نيز آن مخدره مى‏فرمايد:

عمه‏ام حضرت زينب خاتون نزد من نشسته و گريه مى‏كند و مى‏فرمايد:

اى جان عمه، اى فاطمه برخيز تا به خيمه رويم، نمى‏دانم بر سر ساير دختران و برادر بيمارت چه آمده من برخاستم و عرضه داشتم: اى جان عمه، آيا در نزد شما خرقه و پارچه‏اى هست كه من سر خود را از چشم نامحرمان بپوشانم؟

حضرت زينب سلام الله عليها فرمود: اى فاطمه عمه تو مثل تو است يعنى سر من نيز برهنه است و چيزى ندارم كه سر خود را با آن بپوشانم.

فاطمه سلام الله عليها مى‏فرمايد: چون نظر كردم ديدم سر عمه‏ام برهنه و بدنش از صدمه ضربت هائى كه به او رسيده سياه شده است.

بارى فاطمه سلام الله عليها مى‏فرمايد: چون با عمه‏ام به خيمه آمديم ديديم هر چه در آنها بود به غارت برده‏اند و برادرم حضرت على بن الحسين عليهما السلام به همان نوع كه آن ملعون پوست از زير او كشيده بود و او را از طرف روى بر خاك انداخته بود بر همان حال افتاده و از شدت گرسنگى و تشنگى و بيمارى نتوانسته برخيزد و بنشيند، چون من و عمه‏ام آن بيمار را بر آن حال ديديم و چشم آن حضرت نيز بما افتاد همه شروع به گريه نموديم، ما بر احوال آن بيمار تشنه و گرسنه كه بر خاك افتاده بود مى‏گريستم و او بر احوال سر برهنگى و دربدرى و غارت شدن ما گريه مى‏كرد، پس من و عمه‏ام بازوهاى او را گرفته از روى خاك بلند كرده و نشانديم و همه گريه مى‏كرديم و در اطراف آن مظلوم بيمار نشسته بوديم و در نهايت خوف و اضطراب و نوحه و ناله بوديم و امام (عليه السلام) نه حالت خوابيدن داشت و نه طاقت نشستن، از شدت گرسنگى و تشنگى گاهى بلند مى‏شد و زمانى سر به خاك مى‏نهاد، و احيانا به زن‏هاى پريشان نگاه مى‏كرد كه همه سر برهنه و بدن‏ها از شدت تازيانه و كعب نيزه كبود شده و اين منظره آن بزرگوار را سخت آزار مى‏داد و بى اندازه بر حزنش افزوده بود.

*************************************************************************************

 

نقل مرحوم مفيد در ارشاد

مرحوم شيخ مفيد در ارشاد از حميد بن مسلم نقل مى‏كند كه پس از غارت خيمه‏ها و برهنه كردن عيالات امام (عليه السلام) بر سر بيمار كربلا كه در بستر بيمارى افتاده بود رسيديم شمر حرامزاده به جمعى كه همرزمش بودند گفت:

الا تقتلوا هذا العليل، آيا اين بيمار را نمى‏كشيد كه هم او آسوده شود و هم ما؟

حميد بن مسلم مى‏گويد: من شمر را ملامت كرده و سپس از راه نصيحت به او گفتم: اين همه كشتن بس نيست.

به نوشته صاحب اخبار الادول شمر ملعون قصد كشتن بيمار را كرد و خنجر از كمر كشيد كه يك مرتبه ضجه و ناله تمام اهل و عيال و اطفال بلند شد، عليا مكرمه زينب خاتون خود را روى امام زين العابدين (عليه السلام) انداخت و او را در بغل گرفت و سخت گريست و به وصيت برادر عمل كرد كه فرموده بود:

خواهر بعد از شهادت من چند مرتبه قصد قتل فرزند بيمارم را مى‏كنند، تو تا مى‏توانى گريه و زارى كن و با اشگ چشمانت جان حجت خدا را حفظ نما.

اخت يا زينب ضمى شمل اهلى و اخلفينى// و احرس السجاد و احميه باجفان العيون//

فهو القائم من بعدى بعلم و بدين// و ان اشتد عليكن مصابى فاندبينى//

بارى آن بانوى مجلله و خاتون دو سرا خود را روى بدن امام (عليه السلام) انداخت و به شمر فرمود:

والله لا تقتل حتى اقتل، بخدا من كشته اين بيمار را نخواهم ديد مگر آنكه اول مرا بكشند.

شمر ملعون با خنجر برهنه هروله مى‏كرد و زنان داغدار و اطفال ترسان و لرزان ولوله مى‏كردند تا عاقبت عمر سعد حرامزاده از دور پيدا شد و در حالى كه زره سيدالشهداء (سلام الله عليه) را در بر كرده بود به نزديك مخدرات آمد و صداى ضجه و ناله ايشان را شنيد.

مرحوم مفيد در ارشاد مى‏فرمايد:

چون چشم اهالى حرم به پسر سعد ملعون افتاد پيش آمدند فصاح النساء فى وجهه همه ضجه و فرياد به روى او زده و گريه كنان گفتند: اى ظالم آخر تا چقدر و تا چه اندازه به اولاد على ظلم مى‏كنى، اى بى رحم مگر، چقدر طاقت كشيدن بار بلا داريم.

شعر

اى سنگدل بس است بيا از خدا بترس// ازانتقام كيفر روز جزا بترس//

ما دختران زهره زهراى اطهريم// كاينسان اسير همچو اسيران خيبريم//

ما را لباس و مقنعه اين خيل كوفيان// غارت نموده همچو زنان يهوديان//

عمر سعد ملعون با آن همه قساوت قلبى كه داشت تحت تاثير واقع شد فقال له صحابه:

لا يدخل منكم احد بيوت هؤلاء النساء و لا تعرضوا لهذا الغلام، آن كافر ستمگر به لشگر گفت: احدى از شما ماذون نيست به خيمه زنان وارد شود و يك نفر از شما حق ندارد متعرض اين جوان بيمار گردد چون بانوان از آن نانجيب و نا اصل اندكى ترحم ديدند يك خواهش ديگر كردند و آن اين بود كه به نقل مرحوم مفيد در ارشاد: سئلته النسوة ليستر جع ما خذ منهن ليسترن به، از او خواستند تا آنچه را كه لشگر از ايشان غارت كرده‏اند به آنها برگردانند.

پسر سعد ملعون خطاب به لشگر كرده و با صداى بلند گفت:

من اخذ من متاعهن شيئا فليرده عليهن، هر كس از اين بانوان متاعى برده بايد به ايشان برگرداند مرحوم مفيد مى‏فرمايد: فوالله مارد احد منهم شيئا، بخدا قسم احدى از آنها چيزى پس نداد.

بارى عمر سعد پس از آن و كل بالفسطاط و بيوت النساء و على بن الحسين عليهما السلام جماعة ممن كانوا معه و قال: احفظوهم لئلا يخرج منهم احد ولا تسئؤن اليهم ثم عاد الى مضربه.

جماعتى از لشگر را موكل كرد كه زنان را حراست و حفظ كنند مبادا كسى از ايشان بيرون رود و نيز خيمه‏ها را محافظت كنند و ديگر كسى به ايشان اذيت نرساند و اين حكم را كرد و سپس به سراپرده خود رفت.

*************************************************************************************

 

راوي گفت چون لشكر ، آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهيد مظلوم روي آوردند، پيراهن شريفش را اسحق (لعين) ابن حيوه حضرمي برداشت و بر تن پوشيد و مبروض شد و موي سر و رويش ريخت، و در آن پيراهن زياده از صد وت ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود.. عمامه آن حضرت را اخنس (لعين) ابن مرثد و به روايت ديگر جابرن يزيد ازدي براشت و سر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اسود (لعين) بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل (لعين) بن سليم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود.

 

مختار به سزاي اين كار دستها و پاهاي او را قطع نمود و گذاشت او در خون خود بلغطيد تا به جهنم واصل گرديد.

 

و قطيفهء خز آن حضرت را قيس (لعين) بن اشعث برد و از اين جهت او را قيس القطيفه ناميدند. روايت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهلبيت او از او كناره كردند و او را در مزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مي‌دريدند.

 

زره آن حضرت را عمر سعد (ملعون) برگرفت و وقتي كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشيد، و چنين مي‌نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته‌اند كه زره ديگرش را مالك بن يسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق اودي، و به قولي اسود بن حنظله تميمي، و به روايتي فلافس نهلشي برداشت، و اين شمشير غير از ذوالفقار يا امثال خود از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است.

 

مؤلف گويد كه در كتب مقاتل ذكري از ربودن جامه و اسلحه ساير شهداء‌ رضوان الله عليهم نشده لكن آنچه به نظر مي‌رسد آن است كه اجلاف كوفه ابقاء‌ بر احدي نكردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته كه حكيم (لعين) بن طفيل جامه و اسلحه حضرتعباس عليه السلام را ربود.

 

در زيارت مرويه صادقيه شهداء‌است وَ سَلَبُوكُم لاْبْن سُميَّ وَابْن اكِلَه الاَكْباد.

در بيان شهادت عبدالله بن مسلم دانستي كه قاتل او از تيري كه به پيشاني آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور مي‌شود كسي كه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد. در حديث معتبر مروي از زائده از علي بن الحسين عليه السلام تصريح به آن شده در آنجا كه فرموده:

 

وَ كَيْفَ لا اَجْزَعْ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْاَرَي سَيّدي وَ اخْوَتي وَ عُمُومَتي و وَلَدِ عَمّي وَ اَهْلي مُصْرَعينَ بِِدِمائِهِمْ مُرَمَّلين بِالّْعراءِ مُسْلَبينَ لايُكْنَفُونَ وَلا يُواروُنَ.

***********************************

 

امام سجاد عليه السلام در عصر عاشورا

 

پس از اینکه حضرت امام حسین علیه السلام در عصر عاشورا به شهادت رسید، سپاهیان عمر سعد وحشیانه به سوی خیمه‌های اهل بیت حمله کردند.

در این میان حضرت امام سجاد علیه السلام نیز که به شدت بیمار و بستری بود، مورد آزار و اذیت قرار گرفت.

حضرت زینب سلام الله علیها روایت چنین می‌کند:

کنار خیمه ایستاده بودم که ناگاه، مردی کبودچشم (خولی) به سوی خیمه آمد و آن را غارت کرد. امام سجاد علیه السلام روی فرش پوستی خوابیده بود. خولی پوست را چنان از زیر امام کشید که امام با صورت روی خاک افتاد. سپس متوجه من شد، جلو آمد و مقنعه‌ام را کشید و گوشواره از گوشم بیرون آورد که گوشم پاره شد.

 

فاطمه صغری (دختر امام حسین علیه السلام) نیز چنین روایت می‌کند:

کنار خیمه‌ها از هوش رفته بودم. وقتی به هوش آمدم دیدم عمه‌ام نزد من است و گریه می‌کند و می‌فرماید:

برخیز به خیمه برویم، ببینم بر سر بانوان و برادر بیمارت چه آمده. برخواستم و گفتم: آیا پارچه‌ای هست تا با آن سرم را از نامحرمان بپوشانم؟

زینب فرمود:

دخترم، عمه تو نیز مثل توست. به خیمه بازگشتیم و دیدیم همه‌ی خیمه را غارت کرده‌اند.

امام سجاد با صورت بر زمین افتاده بود و از شدت گرسنگی و تشنگی و درد، توان نشستن ندارد. ما هم شروع کردیم به گریه‌کردن بر او و او هم برای ما گریه کرد.

آتش زدن خیام

اموال اهل بیت، نوبت به سوزاندن خیمه‌ها شد. حضرت زینب نزد امام سجاد علیه السلام رفت و پرسید:

ای یادگار گذشتگان و پناه باقیماندگان! خیمه‌ها را آتش می‌زنند. ما چه کنیم؟

امام فرمود:« فرار کنید.» همه کودکان و بانوان، گریان و فریادزنان سر به بیابان‌ها گذاشتند.

ولی حضرت زینب کنار بستر امام سجاد علیه السلام ماند چون امام بر اثر شدت بیماری قادر به فرار نبود.

یکی از سربازان دشمن می‌گوید:

« بانوی بلندقامتی را کنار خیمه‌ای که آتش در اطراف آن شعله می‌کشید، دیدم. آن بانو گاهی به راست و چپ و گاهی به آسمان نگاه می‌کرد و از شدت ناراحتی دست‌هایش را به هم می‌زد. گاهی هم وارد خیمه می‌شد و بیرون می‌آمد. به سرعت نزد او رفتم و گفتم:« ای بانو، مگر شعله آتش را نمی‌بینی؟ چرا مانند سایر بانوان فرار نمی‌کنی؟»

او گریه کرد و فرمود:

« ما شخص بیماری درون این خیمه داریم که قدرت نشستن و برخاستن ندارد. چگونه او را تنها بگذارم و بروم در حالی که آتش از هر سو در اطرافش شعله می‌کشد؟»

حمید بن مسلم که یکی از گزارش‌نویسان حادثه ی کربلا و از افسران لشگر عمر سعد بوده است، می‌گوید:

علی بن الحسین علیه السلام بیمار بود و در بستر دراز کشیده بود. عده‌ای از سپاه عمر سعد با شمر به خیمه او حمله کردند و به شمر گفتند:

این علیل و مریض را نمی‌کشی؟ من گفتم:

سبحان الله! مگر نمی‌بینید که سخت بیمار است و امیدی به بهبودی‌اش نیست؟!» و آن قدر اصرار کردم تا منصرف شدند.

*******************************************

 

آتش زدن لشگر كفرآئين پسر سعد ملعون خيمه‏هاى بانوان و مخدرات را

پس از صدور حكم مذبور از عمر سعد شمر ملعون سخت در غضب شد و با خولى و سنان گفت:

چرا بايد عمر سعد با اولاد على اين نحو سلوك و رفتار كند و سفارش بيمار را نموده و ما را از كشتن او باز دارد شما شاهد باشيد و در حضور امير عبيدالله بن زياد اين كرده وى را شهادت دهيد.

اين خبر به سمع عمر سعد رسيد، خوف او را برداشت گفت:

اى لشگر مقصود ما حسين بود كه او را كشتيم اما زنان و كودكان چه تقصير دارند و از اين گذشته آنچه ايشان نيز بايد ببينند، ديدند و آنچه بايد تحمل كنند، تحمل كردند اكنون كه به اين مقدار راضى نيستيد و به اين حكم من خشنود نمى‏باشيد آنچه از دستتان بر مى‏آيد انجام دهيد، پس شمر ملعون با جمعى از پيادگان پيش آمد امر كرد زنان و كودكان را از خيمه‏ها بيرون كردند.

مرحوم سيد در لهوف مى‏فرمايد: قال الراوى: ثم اخرج النساء من الخيمة و اشعلوا فيها النار، فخرجن حواسر، مسلبات، حافيات، باكيات، يمشين سباياء اسرالذلة.

راوى مى‏گويد: تمام بانوان را از خيمه‏ها بيرون كردند و سپس سراپرده‏ها را آتش زدند و مخدرات كه حال را بدين گونه ديدند سر و پاى برهنه با حالى گريان از آن محوطه خارج شده و آن گروه بى دين ايشان را اسير كرده و با خوارى و ذلت بردند.

مرحوم قزوينى مى‏گويد: راوى گويد:

ديدم كه همه مخدرات بيرون دويدند حتى اطفال سر و پا برهنه روى ريگهاى گرم آرام نداشتند به يمين و يسار فرار مى‏كردند و يا على و يا محمد مى‏گفتند مگر يك زن مجلله موقره ذات الجلال را ديدم در ميان خيمه آتش مانده گاهى بيرون مى‏دود و گاهى در خيمه مى‏رود، خيلى مضطرب بود، گفتم:

اى بانو چرا فرار نمى‏كنى؟

فرمود: در ميان آتش بيمارم مانده است.

فرد

همى ترسم كه آتش برفروزد//ميان خيمه بيمارم بسوزد

*************************************************************************************

 

شب يازدهم شب بسيار سختي بر اهلبيت عليهم السلام بود بچه ها ارام نداشتند بعضي به به قتلگاه كنار بدن سيد الشهداء(ع) وبعضي كنار خيمه هاي غارت شده وبه اتش كشيده بنا به وصيت امام حسين (ع) حضرت زينب مشغول جمع اوري اطفال بود

در اثر حمله به خيمه ها بچه ها پراكنده شده بودند علامه مجلسي نقل فرمودند چون امام حسين (ع) به زينب وصيت فرموده بود كه اطفال راجمع اوري كندوپرستاري نمايد بعد از غارت خيمه ها حضرت زينب عليها السلام در صدد جمع اوري انها برامد به دو طفل رسيد كه از تر س دشمن و تشنگي پاي در خت يا بوته اي جان داده بودند

روضه:

گرچه انشب بر همه سخت بود اما شايد بر زينب كبري عليها السلام ازهمه سخت تر گذشت از امام سجاد (ع) نقل شده در ان شب عمه ام زينب را ديدم كه نماز شب را نشسته مي خواند گويا زانو هاي حضرت رمق ندارديك جا كنار خيمه ها شام غريبان بر پا بود اما يك جا هم كنار قتلگاه راوي مي گويد ميان كشته ها افتاده بودم ازكثرت جراحات حالي نداشتم اما هنوز رمقي در من بود در حالت بيداري ديدم بيست نفر سواره نوراني با لباسهاي سفيد بو ي مشك عنبراز انها به مشام مي رسيد وار د قتلگاه شدند رسيدند كنار كشته حسين انكه جلو تر بود بدن را به سينه چسباند با دست اشاره كرد به سمت كوفه سر بريده را اور د وبر بدن گذاشت متحير بودم دقت كردم ديدم رسول خدا(ص) است بر حسين سلام كرد سلام بر تواي سيدالشهداء اقا جواب سلام جدشان را دادند رسول خدا فرمود يا ولدي قتلوك اتراهم ما عرفوك ومن الماء منعوك وعن حرم جدك اخرجوك يعني حسنم تورا كشتند ايا تورا نشناختند تورا از اب منع كردند از حرم جدت بيرون كردند حسين گريه كرد عرض كرد جد بزرگوار خودرا معرفي كردم وانها با اگاهي ازروي ظلم مرا كشتند انگاه رسول خدا (ص) روبه باقي همراهان كردند فرمودند پدرم ادم –پدرم نوح- پدرم ابراهيم- پدرم اسماعيل- برادرم موسي-برادرم عيسي- ببينيد شقي ترين امت من با عترت من چه كردند همگي به رسول خدا تسليت كفتند حضرت از خاك كربلا به سر وصورت خود مي ريخت وگريه مي كرد وجاي ديگر هم براي حسين شام غريبان بود كنار تنور خولي كه مادرش زهرا سر بريده را از ميان تنور بر داشت به سينه چسباند ومي فرمود اي شهيد مادر اي مظلوم مادر.....

*************************************************************************************

 

وقايع هولناك شب يازدهم

در شب پر محنت و غم بار يازدهم وقايع هولناكى در صحراى پربلاء كربلاء اتفاق افتاد كه گزيده‏اى از آنها را در اينجا مى‏آوريم.

1 - رحلت دو تن از اطفال اهل اهل بيت‏عليهم السلام

مولف گويد:

پس از آتش زدن خيام حرم و حمله وحشيانه گرگان و سگان كوفه و شام به مخدرات و اطفال بى پناه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) طبيعتا هر يك از اطفال و بانوان براى مصون ماندن از آسيب آن درندگان خونخوار بطرفى گريخته و متفرق شدند و پس از خاموش شدن آتش و دور شدن آن نا اصلان و بى غيرتان از آن محوطه چطور اهل بيت و بانوان و اطفال خردسال دوباره جمع شدند و دور هم حلقه زدند، مدرك و ماخذ معتبرى نديدم كه آن را تشريح و توضيح داده باشد تنها در يكى از كتب ارباب مقاتل مقاله‏اى ديدم كه از كتاب بحرالمصائب نقل كرده و آن اينست: در شب پر تعب يازدهم عليا مكرمه زينب عليها السلام فضه خاتون را نشانيد يكان يكان اطفال برادر را جمع آورى كرد و به دست فضه خاتون سپرد ولى ديد دو طفل از اطفال نيستند، ناله از دل بركشيد كه اى واى بر دل زينب عجب وصيت برادرم را به عمل آوردم، ديشب كه شب عاشوراء بود برادرم با من وصيت اطفال را داشت امروز هم در وقت وداع عمده سفارشش درباره ايتام صغير بود، سپس خطاب به خواهرش نمود و فرمود: خواهرم ام كلثوم امروز همه مبتلا بوديم نمى‏دانم اين دو طفل كجا رفته‏اند، آيا زنده‏اند يا مرده‏اند؟

پس حضرت زينب و ام كلثوم سلام الله عليهما هر دو سر در بيابان گذاشته به هر طرفى سراغ اين دو طفل را گرفتند تا به تلى رسيدند كه روى آن خار مغيلان روئيده بود و در زير بوته آن خار آن دو طفل يتيم را ديدند كه دست در گردن يكديگر انداخته، صورت به صورت هم گذاشته آن قدر گريه كرده‏اند كه زمين از اشگ چشمشان گل شده عليا مخدره حضرت زينب سلام الله عليها خواهر را طلبيد، هر دو ببالين ايشان نشستند قدرى گريستند، سپس حضرت زينب سلام الله عليهما فرمود: خواهر گريه ثمرى ندارد برخيز يكى را تو بردار و ديگرى را من بر مى‏دارم اما آهسته بلند كن مبادا از خواب بيدار شوند زيرا گرسنه و تشنه‏اند ولى همينكه ايشان را بلند كردند ديدند هر دو از دنيا رفته‏اند، خداوند متعال در روضه‏اى كه براى جناب موسى كليم (عليه السلام) خواند فرمود:

يا موسى صغيرهم يميته العطش و كبيرهم جلده منكمش گويا همين اطفال صغير باشند كه از تشنگى مرده‏اند.

2 - بريدن ساربان انگشتان دست امام (عليه السلام) را و شرح بدمال آن ستمگر غدار

مرحوم صدر قزوينى شرح حال اين كافر را بطور مفصل از سه كتاب بحار و منتخب و تاج الملوك نقل كرده كه ما آنرا به طور مختصر در اينجا مى‏نگاريم:

مردى حجازى مى‏گويد روزى در يكى از كوچه‏هاى مدينه مى‏گذشتم به جابربن عبدالله انصارى برخوردم كه بواسطه نابينائى غلامش دست او را گرفته و در حركت كمكش مى‏كرد ولى جابر سخت گريان بود، پيش رفتم و سبب گريه‏اش را پرسيدم؟

جابر گفت: هم اكنون از زيارت قبر مطهر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏آمدم در بين راه اين غلام گفت: بدنم از ديدن هيئت مردى به لرزه آمد.

پرسيدم به چه صورت است؟

گفت: آقا مرد گدائى است كه رويش همچون قير سياه و موهايش گويا آتش گرفته و چشم‏هايش سرخ و دريده و دست‏هايش خشكيده.

شعر

چشم، خيره موى، تيره روى، چيره خوى، زشت// بدسرشتى، روى زشتى، نا اميدى از بهشت//

چشم‏ها چون طاس پر خون يا دو طشت پر ز نار// تيره روئى همچو گلخن يا كه ديوى بدسرشت//

به غلام گفتم او را نزد من بيار.

غلام رفت و او را پيش من آورد، در بيرون بازار مكان خلوتى از وى پرسيدم: اى مرد كيستى و از اهل كجائى و چرا به چنين قباحت منظرى مبتلا شده‏اى؟

آن مرد گفت: اى جابر من تو را مى‏شناسم كه از صحابه خاص رسول خدا هستى و تو نيز مرا بشناس، من بريدة بن وابل هستم كه ساربان قافله سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله (عليه السلام) بودم، هنوز اين كلام در دهانش بود كه سخت به گريه در آمد و جابر نيز كه نام مبارك امام (عليه السلام) را شنيد متأثر شد و گريست، سپس آن بد عاقبت گفت: در سفر كربلاء خامس آل عبا با من نهايت مهربانى و كمال ملاطفت مى‏نمود، در يكى از منازل امام (عليه السلام) بجهت تجديد وضوء و قضاء حاجت شلوار از بر خود كند و به من سپرد، ديدم در آن شلواربندى است زرتار كه يزدگرد سلطان ايران آن را به رسم هديه به دخترش عليا مخدره شهربانو داده بود، اين بند جواهر نشان و بسيار پر قيمت و با ارزش بود هر چه خواستم آن را از امام درخواست كنم هيبت آن حضرت مرا منع مى‏كرد، مترصد بودم كه از آن جناب سرقت‏ كنم ولى مجال آن را نيافتم تا آنكه قافله آن حضرت به زمين كربلا رسيد در حال اقامت افكند در شب پر تعب عاشوراء امام (عليه السلام) تمام همراهان را خواست و به ايشان اجازه بازگشت به اوطان خويش را داد من را نيز به حضور طلبيد و معذرت‏ها خواست و آنچه بايد و شايد اضافه بر كرايه شترها انعام داد و اذن مرخصى صادر فرمود و تاكيد نمود كه امشب از اين سرزمين خارج شو زيرا آخر سفر ما بلكه قبرستان من و جوانان من اينجا است، چنانچه در اين صحرا بمانى تكليف بر تو دشوار خواهد شد.

من پيش رفتم هر دو دست مبارك امام (عليه السلام) را بوسيدم و امانت و كرايه خود را گرفتم و با آقا زاده‏ها نيز خداحافظى كرده و شتران را پيش انداختم و راهى شدم، در بين راه بياد بند شلوار افتادم كه نتوانستم آن را به چنگ آورم از اين رهگذر سخت ملول گشتم و اين فكر دائم مرا آزار مى‏داد تا بالاخره تصميم گرفتم بهر قيمتى كه شده آنرا بدست آورم، لذا برگشتم در سمت شرقى كربلاء در آنجا گودى بود، در آن كمين كردم و شترها را به چرا رها نمودم، روز به انتهاء رسيد وقت عصر تنگ شد ديدم هوا تيره و تار گرديد، باد سختى وزيد به قرص خورشيد نظر كردم ديدم مثل طشت سياه مى‏ماند، شترها از چرا بازمانديد و در يكجا جمع شده اشگهايشان از چشم‏ها مى‏باريد، نعره مى‏زدند، با خود گفتم البته حادثه عظيمى در عالم رخ داده كه زمين مى‏لرزد و آسمان خون مى‏بارد هر چه خواستم خوددارى كنم نتوانستم لذا شترها را به يكديگر بستم و روى به نينوا آورده ديدم لشگر از كربلاء حركت كرده و مى‏روند، پرسيدم چه خبر است؟

گفتند: اهل كوفه و شام امام همام را كشته‏اند و اكنون عيال او را با سرها به كوفه مى‏برند به طرف قتلگاه رفته نظر به تن‏هاى پاره پاره و ابدان قطعه قطعه نمودم كه بدون غسل و كفن به روى خاك مانده بودند در بين آنها گردش كردم تا چشمم بر بدن چاك چاك و قطعه قطعه سلطان دين افتاد كه عريان به روى خاك مانده و در آن تاريكى نور از آن جسد مى‏تابيد به حدى كه بر نور ماه راجح بود، خوب نگريستم آن شلوار كه بند قيمتى داشت در بر حضرت بود و چند گره داشت، خوشحال شدم جلو رفته ترسان و لرزان در كار گشودن آن بند بر آمدم ناگاه ديدم دست راست حضرت بلند شد و به روى بند گذارد، من ترسيدم از جا جستم و متحير بودم كه اگر زنده است پس چرا سر ندارد و اگر زنده نيست چطور دستش حركت كرد، ساعتى در فكر بودم باز شقاوت بر من غلبه كرد، پيش رفتم هر قدر قوت كردم كه دست آن حضرت را از روى بند بردارم نتوانستم ناگهان ديدم حضرت با همان دست راست چنان به من زد كه نزديك بود مفاصل و اعضاء من با عروق از هم منفصل شود ولى بى شرمى كردم پاى روى سينه حضرت گذاردم و هر چه قدرت نمودم كه حتى يك انگشت حضرت را از روى بند بردارم نتوانستم پس كاردى با خود داشتم آنرا كشيده پنج انگشت امام (عليه السلام) را با آن بريدم و به نوشته مرحوم طريحى در منتخب با شمشيرى كه داشت هر دو دست مبارك آن حضرت را جدا ساخت.

بعد مى‏گويد: صداى مهيب و رعد آسائى از آسمان آمد كه لرزه بر زمين افتاد خواستم دست بر بند دراز كنم و آنرا بگشايم صداى ضجه و صيحه‏اى از پشت شنيدم كه بدنم لرزيد، برقى زد گويا ستاره‏اى از آسمان به چشمم خورد، خود را به قتلگاه انداختم ناگاه ديدم پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) و على مرتضى و فاطمه زهرا و حسن مجتبى صلوات الله عليهم اجمعين و جمعى ديگر كه آنها را نمى‏شناختم دور آن كشته حلقه ماتم زدند.

فنادى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يا سبط احمد يعز علينا ان نراك مرضضا، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) با صداى بلند فرمود: اى پسر دختر احمد مختار بر ما بسيار گران و سخت است كه ببينيم تو را لگدمال كرده‏اند ثم مد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يده الى نحو الكوفة سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دست مبارك را بطرف كوفه دراز كرد و سر بريده حضرت را آورد و به بدن ملحق كرد پس امام (عليه السلام) نشست ابتداء به پيامبر و سپس به اميرالمومنين و بعد از آن به فاطمه زهراء و بدنبالش به امام مجتبى صلوات الله عليهم اجمعين سلام كرد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى ميوه دل من چگونه ترا به اين حالت ببينم، چرا جسم نازنين تو اين طور پاره پاره شده و چگونه استخوان‏هاى تو اينگونه خورد گرديده؟!

عرض كرد: اى جد بزرگوار من سبائك الخيل سحقنى و هشمت عظامى از سم اسبها مرا اين طور خورد كرده و استخوان‏هاى مرا در هم شكسته‏اند.

پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) با صداى بلند سخت گريست و نداء به وا حسيناه و وا ولده بلند فرمود.

نوبت به اميرالمومنين (عليه السلام) رسيد، پيش آمد و فرمود: حسين جان مى‏بينم ريش تو را كه در خون فرو رفته و صورت مجروح تو را مثل گوسفند ذبح كرده‏اند؟

امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: بلى پدر شمر بى رحم سر مرا از قفا بريد.

حضرت امير (عليه السلام) پس از گريه بسيار فرمود: يا ليت نفسى لنفسك الفداء يعنى اى كاش من زنده بودم و فداى تو مى‏شدم.

نوبت به فاطمه زهراء رسيد، پس نزديك كشته فرزند آمد و فرمود: اى نور ديده اين توئى كه روى خاك افتاده‏اى و تا بحال تو را بخاك نسپرده‏اند و قبر تو را از قبور دور كرده‏اند، فقالت، الاقى الله فى يوم حشرنا و اشكو اليه ما الاقى من البلاء ثم مرغت فرقها بدمه يعنى فرمود در روز حشر و نشر خدا را ملاقات كرده و از بلاهائى كه به سرم آمده به او شكايت مى‏كنم، سپس سر خود را از خون فرزند رنگين كرد.

مرحوم طريحى در منتخب مى‏فرمايد: سپس سيدالشهداء (عليه السلام) رو به ايشان كرد و عرضه داشت: اى جد بزرگوار بخدا قسم مردان ما را كشتند و ايشان را برهنه كردند و اموال ما را غارت نمودند.

بهمين نحو ساعتى سيدالشهداء (عليه السلام) با آن بزرگواران صحبت كرد و شرح حال خود را داد آنگاه حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عرضه داشت: يا رسول الله امت تو بايد سر فرزندم اين بلاها بياورند؟ اى پدر مرا مرخص مى‏كنى كه از خون پسرم موى خود را خضاب كنم؟

پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا فاطمه عليها السلام تو گيسوى خود را خضاب كن من هم محاسن خويش را خضاب مى‏نمايم، پس پيغمبر و على و فاطمه و حسن مجتبى صلوات الله عليهم‏ اجمعين از خون سيدالشهداء (عليه السلام) خضاب كردند، سپس چشم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به دست‏هاى امام حسين (عليه السلام) افتاد، فرمود:

اى نور ديده من قطع يدك اليمنى و ثنى باليسرى چه كسى دستهاى تو را بريده؟

عرض كرد: ساربانى داشتم به طمع بند شلوار مرا از دست نا اميد كرد و در همين ساعت كه شما تشريف آورديد اين عمل از آن دغل سر زد تا صداى شما را شنيد خود را در ميان كشتگان انداخت.

پس ديدم رسول خدا از جا برخاست به سروقت من آمد فرمود: اى بى مروت پسر من با تو چه كرده بود كه دست او را كه جبرئيل و ملائكه مى‏بوسيدند تو از بدن جدا كردى، اين ظلم‏ها و زخم‏ها او را بس نبود كه تو هم اين عمل قبيح را نمودى، الهى خير نبينى، سودالله وجهك يا جمال خدا روى تو را در دنيا و آخرت سياه كند و از دو دست نا اميدت كند و در روز قيامت در زمره قاتلين محسوب شوى.

چون رسول خدا اين نفرين در حق من نمود فى الفور دست‏هاى من شل و رويم سياه شد و باين روز افتادم.

مولف گويد:

برخى از ارباب مقاتل اين قضيه را منكرند و اساسا حكايت ساربان را بى اساس مى‏دانند ولى به نظر فاتر حقير هيچ استبعادى نداشته و با هيچ منطق و برهانى تنافى ندارد مضافا به اينكه مأثور و مروى نيز مى‏باشد.

3 - فرار نمودن پسران جعفر طيار از اردوى كفرآئين عمر بن سعد ملعون

ديگر از وقايع شب يازدهم گريختن پسران جناب جعفر طيار است از اردوى كفرآئين عمر بن سعد ملعون، مرحوم عليين و ساده علامه مجلسى در كتاب بحار از مناقب ابن شهر آشوب نقل مى‏كند كه محمد بن يحيى دهلى گفت:

پس از آنكه در زمين كربلاء سلطان دين را شهيد نمودند و عيال و اطفال او را اسير كردند غير از امام سجاد (عليه السلام) تنها دو پسر قمر منظر از فرزندان جناب طيار در اردوى كيوان شكوه امام همام (عليه السلام) باقى ماندند كه در زمره اهل بيت ايشان نيز اسير شدند و در آن هنگامه و غوغا كه لشگر دون صفت و فرو مايه عمر سعد ملعون در فكر غارت خيام و تاراج لباس بانوان با احترام بودند و هر كسى به بلاء و محنتى مبتلاء بود اين دو طفل به نام‏هاى ابراهيم و محمد كه در سن هفت و هشت بودند چاره‏اى غير از فرار كردن نديده لذا باتفاق هم روى به بيابان نهاده از قضا روى به كوفه آوردند و پس از طى مسافتى به كنار آبى رسيدند، در سر آب زنى آب بر مى‏داشت، زن چشمش به رخسار دل آراى دو طفل افتاد مات و مبهوت ايشان شد و ساعتى به آنها نگريست سپس پرسيد: شما سرو بوستان كيستيد و چرا مى‏لرزيد و چشمهايتان اشگبار است؟ مشگل خود را به من بگوئيد شايد بتوانم شما را كمك كنم.

آن دو طفل با صدائى لرزان و حزين گفتند: اى مادر ما از اولاد جناب جعفر طيار بوده كه همراه سلطان حجاز حضرت حسين بن على عليهما السلام به كربلاء آمديم و تا ديشب در كربلاء بوديم و از ميان لشگر فرار كرديم و اكنون به اينجا رسيده‏ايم.

آن زن گفت: افسوس كه شوهرم از دشمنان اهل بيت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) است و به جنگ حسين بن على عليهما السلام رفته اگر خوف آمدنش را نمى‏داشتم حتما شما را به منزل مى‏بردم و پذيرائى مى‏كردم اما مى‏ترسم كه آن ناپاك بيايد و شما را ببيند و آزار برساند.

آن طفلان دل شكسته و پريشان خاطر گفتند: مادر بسيار درمانده شده‏ايم خوف داريم كه گرفتار بى رحمان شويم و بر كوچكى ما رحم نكرده و هلاكمان كنند بيا تو امشب ما طفلان رنج ديده را به خانه‏ات ببر و در پناه خود بدار اميدواريم امشب شوهرت نيايد على الصباح از پيش تو خواهيم رفت.

آن زن دلش بر احوال ايشان سوخت، گفت بيائيد تا بخانه رويم، آن دو نو نهال مسرور شده و همراه آن زن به خانه‏اش رفتند، زن آن دو را وارد منزل نمود ابتداء دست و روى ايشان را شست و در اطاقى نيكو نشاند، طعام بر ايشان آورد آن دو غريب فرمودند:

مادر حاجتى به طعام نيست فقط سجاده‏اى بياور تا روى آن نماز كنيم.

زن رفت و سجاده آورد و آن دو نو نهال پهلوى هم ايستاده و نمازهاى قضاى خود را بجا آورده و شكر الهى نمودند.

سپس آن زن بستر آورد و گشود و ايشان را تكليف به خواب نمود و رفت.

محمد كه برادر كوچكتر بود به ابراهيم كه بزرگتر بود گفت: برادر جان مرا در بغل بگير و ببوى گمان مى‏برم كه امشب، شب آخر عمر من باشد و صبح را نخواهم ديد.

شعر

دلم افتاده يك شورى كه گويا از جهان سيرم// اجل كرده خبر امشب مرا فردا كه مى‏ميرم//

مرا گر دوست مى‏دارى ز رويم توشه بردار// تو خرم باش در دنيا كه من از عمر دلگيرم//

4 - حمل سر مطهر امام (عليه السلام) به كوفه خراب و بيتوته سر مقدس در خانه حامل رأس لعنة الله عليه

بين ارباب مقاتل اختلاف است كه سر مطهر امام (عليه السلام) را چه كسى به كوفه نزد پسر زياد ملعون برده؟ بعضى معتقدند كه متصدى آن شمر ناپاك بوده و برخى مى‏گويند خولى بن يزيد اصبحى لعنة الله عليه سر را از كربلاء به كوفه برده است.

مولف گويد: در اينكه سر مقدس امام همام (عليه السلام) را عصر روز عاشوراء بريدند و جدا كننده سر شمر ملعون بوده و همان عصر از كربلاء به طرف كوفه انتقال دادند شبهه و اختلافى نيست منتهى محل اختلاف آن است كه حمل كننده و نقل دهنده سر مبارك چه كسى بوده:

نقل مشهور در حمل سر مطهر امام (عليه السلام)

مشهور بين ارباب مقاتل آن است كه عمر سعد مخذول پس از شهيد نمودن امام (عليه السلام) خولى بن يزيد اصبحى ناپاك را طلبيد و سر مقدس امام (عليه السلام) را به وى داد و گفت اين سر را نزد امير عبيدالله بن زياد ببر چنانچه مرحوم مفيد در ارشاد و سيد در لهوف و كاشفى در روضه و از متأخرين مرحوم محدث قمى در نفس المهموم و منتهى الامال چنين فرموده‏اند.

نقل كلام مرحوم مفيد در ارشاد

مرحوم مفيد در ارشاد مى‏فرمايد:

و سرح عمر بن سعد من يومه ذلك و هو يوم عاشوراء برأس الحسين (عليه السلام) مع خولى بن يزيد الاصبحى و حميد بن مسلم الازدى الى عبيدالله بن زياد و امر برؤس الباقين من اصحابه و اهل بيته فقطعت و كانوا اثنين و سبعين رأسا و سرح بهامع شمر بن ذى الجوشن و قيس بن الاشعث و عمرو بن الحجاج فاقبلوا حتى قدموا بها على ابن زياد... يعنى عمر بن سعد در همان روز يعنى عاشوراء سر مقدس امام حسين (عليه السلام) را همراه خولى بن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم ازدى براى عبيدالله بن زياد فرستاد و امر نمود سرهاى باقى اصحاب و اهل بيتش را كه مجموعا هفتاد و دو سر بودند قطع كرده و آنها را همراه شمر بن ذى الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج فرستاد، اين نابكاران حركت كرده تا به كوفه رسيدند و سرها را نزد پسر زياد حرامزاده بردند...

نقل كلام مرحوم سيد در لهوف

مرحوم سيد در لهوف مى‏نويسد:

ثم ان عمر بن سعد بعث برأس الحسين (عليه السلام) فى ذلك اليوم و هو يوم عاشوراء مع خولى بن يزيد الاصبحى و حميد بن مسلم الازدى الى عبيدالله بن زياد و امر برؤس الباقين من اصحابه و اهل بيته فنظفت و سرح بها مع شمر بن ذى الجوشن لعنه الله و قيس بن اشعث و عمرو بن الحجاج فاقبلوا حتى قدموا بها الى الكوفه...***

يعنى پس عمر بن سعد سر مبارك حسين (عليه السلام) را همان روز (روز عاشوراء) بهمراه خولى بن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم ازدى نزد عبيدالله بن زياد فرستاد و دستور داد سرهاى بقيه ياران و خاندان حضرت را شست و شو نموده و بهمراه شمر بن ذى الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج فرستاد ايشان آمدند تا به كوفه رسيدند...

نقل كلام مرحوم ملا حسين كاشفى در روضه

مرحوم ملا حسين كاشفى در روضة مى‏نويسد:

عمر سعد رؤس شهداء را بر قبائل مقسوم ساخته بيست و دو سر به هوازن داد و چهارده سر به بنى تميم و سردار ايشان حصين بن نمير بود و سيزده سر به قبيله كنده داد و امارت ايشان به قيس اشعث تعلق داشت و شش سر به بنى اسد داد و مهتر ايشان هلال بن اعور بود و پنج سر به قبيله ازد سپرد و دوازده سر ديگر به عهده بنى ثقيف كرد و به جانب كوفه روان شدند و سر امام (عليه السلام) را پيشتر بدست خولى فرستاده بود، راوى مى‏گويد:

خولى سر امام حسين (عليه السلام) را برداشته روى به كوفه نهاد او را در يك فرسخى كوفه منزلى بود در آن منزل فرود آمد و زن او از انصار بود و اهل بيت را به جان و دل دوستدار، خولى از وى بترسيد و سر امام (عليه السلام) را در آن خانه در تنورى پنهان كرد و بيامد و به جاى خود بنشست، زنش پيش آمد كه در اين چند روز كجا بودى؟

گفت: شخصى با يزيد ياغى شده بود به حرب وى رفته بوديم.

زن ديگر هيچ نگفت و طعامى بياورد تا خولى بخورد و بخفت و زن را عادت بود كه به نماز شب برخاستى تهجد گذاردى، آن شب برخاست و بدان خانه كه آن تنور در آنجا واقع بود در آمد، خانه را به مثابه‏اى روشن ديد كه گويا صد هزار شمع و چراغ برافروخته‏اند چون نيك در نگريست ديد كه روشنائى از آن تنور بيرون مى‏آيد از روى تعجب گفت: سبحان الله!! من خود در اين تنور آتش نكرده و ديگرى را نيز نفرموده‏ام، اين روشنائى از كجاست؟!

در آن حيرت ديد كه آن نور به سوى آسمان مى‏رود، تعجب او زياد گشت ناگاه چهار زن ديد كه از آسمان فرود آمده به سر تنور شدند يكى از آن چهار زن به سر تنور فرا رفت و آن سر را بيرون آورده مى‏بوسيد و بر سينه خود مى‏نهاد و مى‏ناليد و مى‏گفت: اى شهيد مادر و اى مظلوم مادر حق سبحانه و تعالى روز قيامت داد من از كشندگان تو بستاند و تا داد من ندهد دست از قائمه عرش باز نگيرم و آن زنان ديگر به موافقت او بسيار بگريستند و آخر سر را در آن تنور نهاده غائب شدند.

زن انصاريه برخاست و به سر تنور آمده سر را بيرون آورد و نيك در او نگريست چون حضرت امام حسين را بسيار ديده بود بشناخت و نعره‏اى زد و بيهوش شد در آن بيهوشى چنان ديد كه هاتفى آواز داد كه برخيز كه تو را به گناه اين مرد كه شوهر تو است مؤاخذه نخواهند كرد.

زن از هاتف پرسيد كه اين چهار زن كه بر سر تنور آمده و گريه و زارى كردند كيان بودند؟

ندا رسيد كه آن زن كه سر را بر روى سينه مى‏ماليد و بيشتر از همه مى‏گريست و مى‏ناليد فاطمه زهراء عليها السلام بود و آن ديگر مادرش خديجه كبرى سلام الله عليها و سوم مريم مادر عيسى (عليه السلام) و چهارم آسيه زن فرعون دغا، پس آن زن با خود آمد كسى را نديد آن سر را برگرفت و ببوسيد و به مشگ و گلاب از خون پاك بشست و غاليه و كافور بياورد و بر روى آن ماليد و گيسوى مبارك امام را شانه كرد و در موضع پاك نهاد و بيامد خولى را بيدار ساخته گفت: اى ملعون دون و اى مطعون زبون اين سر كيست كه آورده‏اى و در اين تنور نهاده‏اى، آخر اين سر فرزند رسول خدا است برخيز كه از زمين تا آسمان فغان برخاست و فوج فوج ملائكه مى‏آيند و زيارت اين سر بجاى آورده و گريه و زارى مى‏كنند و بر تو لعنت كرده توجه به فلك مى‏نمايند و من بيزارم از تو در اين جهان و آن جهان، پس چادر بر سر افكند و قدم از خانه بيرون نهاد.

خولى گفت: اى زن كجا مى‏روى؟ و فرزندان را چرا يتيم مى‏كنى؟

گفت: اى لعين تو فرزندان مصطفى را يتيم كردى و باك نداشتى گو فرزندان تو هم يتيم شوند پس آن زن برفت و ديگر هيچ كس از او نشان نداد.

مولف گويد:

مناسب ديدم كه روضه زبانحال حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا سلام الله عليها در مطبخ خولى ملعون را از زبان مرحوم جودى در اينجا بياورم:

گر چه نهاده ز كين رأس تو خولى بتنور چهره بر خاك و لبان خشك و محاسن خونين روز ما شب شد و تا روز نمائى شب من بى تو آرام ندارم به گلستان جنان آنچه با من به غياب تو نمودى غم تو كور بادا به جهان ديده صاحب نظرى نيست از زنده عجب گر كه بميرد ز غمت جودى اين لوءلوء منظوم كه كردى تضمين               به فلك مى‏رسد از طلعت زيباى تو نور قل هو الله احد چشم بد از روى تو دور از تنور آى برون همچو ضياء از ديجور كه جدا از تو فزايد غمم از جنت و حور نتوانم كه حكايت كنم الا به حضور كه ندارد نظرى با تو چه زيبا منظور مردگان باز نشينند ز داغت به قبور به جهان گشت بيا از شر و شور نشور

نقل كلام مرحوم محدث قمى در منتهى الامال

مرحوم محدث قمى در منتهى الامال مى‏فرمايد:

عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين (عليه السلام) پرداخت نخست سر مبارك آن حضرت را به خولى بن زيد و حميد بن مسلم سپرد و در همان روز عاشوراء ايشان را بنزد عبيدالله بن زياد روانه كرد، خولى آن سر مطهر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نمى‏گشت لاجرم به خانه رفت.

طبرى و شيخ ابن نما روايت كرده‏اند از نَوار زوجه خولى كه گفت آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زير اجانه‏(85) جاى داد و روى به رختخواب نهاد من از او پرسيدم چه خبر دارى؟

گفت: مداخل يك دهر پيدا كردم، سر حسين را آوردم.

گفتم: واى بر تو مردمان طلا و نقره مى‏آورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را آورده‏اى به خدا قسم كه سر من و تو در يك بالين جمع نخواهد شد، اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم در نزد آن اجانه كه سر مطهر در زير آن بود نشستم، پس سوگند با خدا كه پيوسته مى‏ديدم نورى مثل عمود از آسمان تا آنجاى سركشيده شده و مرغان سفيد همى ديدم كه در اطراف آن سر طيران مى‏كردند تا آنكه صبح شد آن سر مطهر را خولى به نزد ابن زياد برد.

نقل غير مشهور در حمل سر مطهر امام (عليه السلام)

در مقابل مشهور دو رأى ديگر هست:

الف: رأى واقدى است كه تبرمذاب آنرا نقل كرده.

ب: رأيى است كه اربلى در كشف الغمه آورده و صاحب كتاب مطالب السؤل نيز ظاهرا اختيار كرده.

رأى واقدى و نقل عبارت تبرمذاب

صاحب تبر مذاب از واقدى نقل مى‏كند كه حامل سر مبارك امام (عليه السلام) از كربلاء به كوفه و به نظر پسر زياد ملعون رسانيدن شمر بن ذى الجوشن بوده، وى شرح اين قضيه را اين طور نوشته:

چون شمر ملعون سر فرزند پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به خانه آورد براى آنكه وقت گذشته بود ممكن نشد كه به حضور پسر مرجانه ببرد، سر را به خانه آورد و به روى خاك گذاشت و جعل عليه اجانة تغارى بر روى آن سر مانند سرپوش نهاده رفت خوابيد، زوجه شمر شب بيرون آمد فرأت نورا ساطعا الى السماء ديد نورى از اطراف آن تغار به آسمان تتق كشيده پيش آمد صداى ناله از زير تغار شنيد به نزد شمر آمد و گفت: اى مرد بيرون رفتم چنين و چنان ديدم در زير تغار چيست؟

گفت: اين سر يك خارجى است كه خروج كرده بود، سر او را مى‏خواهم براى يزيد بفرستم و عطاى فراوان بگيرم.

آن زن گفت: نام آن خارجى را بگو كيست كه نور از او ظهور مى‏كند و سر بريده او حرف مى‏زند؟

شمر گفت: نامش حسين بن على است.

زن يك صيحه كشيد افتاد و غش كرد وقتى بهوش آمد گفت: يا شمر المجوس اى بدتر از گبر آيا از خداوند بزرگ نترسيدى كه پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كشتى و اكنون سر او را بدين خفت و خوارى زير تغار رخت‏شوئى نهاده‏اى، پس ضعيفه گريان و نالان آمد تغار را بلند كرده سر را برداشت و آنرا بوسيد و در روى دامنش نهاد و سپس ساير زنان خانه را خبر نموده و گفت: بيائيد بر اين غريب بگرييد اگر مادر داشت او را بى گريه نمى‏گذاشت، زن‏ها آمدند در گريه با او كمك كردند حاصل در آخر شب كه ضعيفه به خواب مى‏رود در عالم واقعه مى‏بيند خانه‏اش وسيع شده و ملائكه به صورت مرغان سفيد پر شدند و دو زن مجلله كه يكى جناب فاطمه عليها السلام و ديگرى مريم مادر عيسى على نبينا و آله عليه و عليهم السلام بود آمدند آن سر غرقه به خون را برداشته بناى گريه و زارى گذاشتند و ديد مردهاى بسيار با ديده‏هاى خونبار آمدند و ميان ايشان پيغمبر آخرالزمان مثل ماه شب چهارده آن سر را گرفته بوسيدند و دست به دست مى‏دادند و گريه مى‏كردند، پس ديدم خديجه خاتون با فاطمه زهراء سلام الله عليها به نزد من آمدند و فرمودند:

آنچه مى‏خواهى از ما بخواه و هر حاجت دارى بطلب فان لك عندنا منة زيرا تو بگردن ما منتى دارى كه سر پسر ما را گرامى داشتى اگر مى‏خواهى با ما در بهشت رفيق باشى برخيز كارهاى خود را اصلاح كن و خود را به ما رسان، زن شمر از خواب بيدار شد ديد همان نحو سر به روى زانوى او است باز بنا كرد نوحه گرى كردن بيشتر از پيش‏تر گريه كرد.

شمر ديد قرار و آرام ندارد آمد سر را از آن زن بگيرد، زن سر را نداد و گفت: طلقنى فانك يهودى اى ولدالزنا بايد حكما مرا طلاق بدهى كه مثل تو يهودى شوهر نمى‏خواهم و هرگز با تو بسر نخواهم برد.

شمر طلاق داد و گفت سر را به من بده و از خانه من بيرون برو.

زن گفت: بيرون مى‏روم اما سر را به تو نمى‏دهم هر چه اصرار و اذيت و آزار كرد سر را نداد تا آنكه آنقدر تازيانه و لگد به آن ضعيفه زد كه در زير لگد از دار دنيا رفت و با فاطمه زهرا عليها السلام محشور شد.

رأى صاحب كتاب مطالب السؤل

در كتاب مطالب السؤل است كه حامل سر حسين (عليه السلام) بشير بن مالك نام داشت و چون سر را پيش عبيدالله نهاد و گفت:

املاء ركابى فضة و ذهبا// انى قتلت السيد المحجبا//و من يصلى القبلتين فى الصبا// و خيرهم اذ يذكرون النبا// قتلت خير الناس اما و ابا //

ابن زياد در غضب شده گفت: اگر مى‏دانستى چنين است چرا او را كشتى، خدا كه چيزى به تو ندهم و تو را هم به او ملحق كنم، پس گردن او بزد.

*************************************************************************************

 

چُه كار شاه لشكر بر سر آمد

سوى خرگه سپه غارتگر آمد

به دست آن گروه بى مروّت

به يغما رفت ميراث نبوّت

هر آن چيزى كه بُد در خرگه شاه

فتاد اندر كف آن قوم گمراه

زدند آتش همه آن خيمه گه را

كه سوزانيد دودش مهر و مه را

به خرگه شد محيط آن شعله نار

همى شد تا به خيمه شاه بيمار

بتول دومين شد در تلاطم

نمودى دست و پاى خويشتن گم

گهى در خيمه و گاهى برون شد

دل از آن غصه اش درياى خون شد

من از تحرير اين غم ناتوانم

كه تصويرش زده آتش به جانم

مگر آن عارف پاكيزه نيرو

در اين معنى بگفت كه آن شِعر نيكو

اگر دردم يكى بودى چه بودى

وگر غم اندكى بودى چه بودى

************************************

 

فرمان عمر بن سعد ملعون به قطع سرهاى شهداء و فرستادن آن‏ها را به نزد پسر زياد

پس از سپرى شدن شب پر غم و اندوه يازدهم و دميدن سفيده صبح از افق ابن سعد ملعون سر از خواب مرگ برداشت و به منظور چند كار در زمين كربلاء تا بعد از ظهر توقف نمود و سپس عصر آن روز بطرف كوفه حركت كرد چند كار مزبور عبارت بودند از:

الف: قطع كردن و بريدن سرهاى شهداء و تقسيم نمودن آنها بين رؤساى قبائل كه شرحش عنقريب خواهد آمد.

ب: دفن كردن اجساد خبيثه و ابدان كشتگان خود.

ج: اسب تاختن بر ابدان مطهر شهداء و پايمان كردن آنها.

اما شرح بريدن سرهاى شهداء: در كتاب لهوف مى‏نويسد:

عمر سعد شمر كافر را با قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج طلب كرد و گفت اين سرها را به كوفه برده و به نظر امير زمان ابن زياد برسانيد.

رؤساء قبائل و اميران طوائف به صدا در آمدند هر قبيله‏اى را رئيسى بود بنزد عمر سعد اظهار نمودند كه ما را به اين خدمت مفتخر نما تا در نزد ابن زياد تقربى حاصل كنيم و آبرو پيدا نمائيم.

پسر سعد خواهش آن گروه كافر را قبول كرد و سرها را بين ايشان تقسيم كرد، به نوشته محمد بن ابيطالب موسوى هفتاد و هشت سر در ميان قبائل تقسيم نمود تا بواسطه آن نزد پسر زياد تقرب پيدا كنند.

سيزده سر به قبيله كنده داده شد كه رئيس ايشان قيس بن اشعث بود و دوازده سر به طائفه هوازن دادند كه رئيس آنها شمر بن ذى الجوشن بود و هفده سر به بنى تميم دادند و به قبائل ديگر هر كدام سيزده سر داده شد و آنها سرها را به نيزه زده و به جانب كوفه خراب حركت كردند.

*************************************************************************************

 

و اما شرح دفن اجساد خبيثه كفار كوفه و شام: مرحوم قزوينى در رياض القدس مى‏نويسد:

پسر سعد فرمان داد كه كشتگانشان را جمع كرده و سپس بر آنها نماز گذارده و بعد آنها را در خاك دفن نمودند و در كتب مقاتل آمده است كه جمعى از قبيله بنى رياح كه حر از آن قبيله بود نزد عمر بن سعد آمده و از او خواهش كردند كه چون حر با ايشان خويش است اذن دهد تا او را بخاك سپارند.

ابن سعد اذن داد و آنها بدن آن بزرگوار را دفن نمودند.

و اما اسب تاختن بر ابدان مطهر:

مرحوم صدر قزوينى مى‏نويسد: در روايتى آمده كه از حضرت امام صادق پرسيدند جهت آنكه عمر سعد شهداء آل محمد عليهم السلام را بخاك نسپرد چه بود؟

حضرت فرمودند: دو جهت داشت:

الف: آنكه بگذارند سباع و درندگان اين بدن‏ها را بخورند كه اثرى از آنها باقى نباشد.

ب: آنكه مى‏گفت اينها خارجى هستند و دين ندارند.

و در خبر ديگر است كه عليا مجلله حضرت زينب سلام الله عليها به واسطه فضه خاتون به پسر سعد ملعون پيغام داد كه ما راضى نيستيم شما كشتگان ما را به خاك بسپاريد بلكه اذن بده ما زنها خود اين كشتگان را دفن كنيم.

عمر سعد حرامزاده جواب داد: اين حكم از براى كشتگان ما آمده است اما از براى كشته‏هاى شما حكم رسيده كه الان بايد اسبها را بر اجساد ايشان بتازيم و آنها را پايمال كنيم.

 

 

 

 

اشعارشام غريبان

 

بود امشب شب شام غریبان/امان از امشب و آه یتیمان

دگر امشب علمداری نباشد/ابوالفضــل وفاداری نباشد

عدو سرگرم عیش و نوش گشته/چراغ فاطمـه خاموش گشته

کنار پیکر شـــــــاه شهیدان/فتاده زینب و مدهوش گشته

*********************

امشـب چمن زهرا/گلها همه پرپر شد

یکتا گهر زینـــــب/تاج سر خنجر شد

زینب چه کند امشب/هفتـاد ودو قربانی.

************************

همین جا لاله‌ام را سر بریدند/ملائک از گلویش بوسه چیدنــد

خودم دیدم غزالان حــــرم را/ز چنگ گرگها چون می رمیدند

**************************

اگر صبح قیامت را شبی است ، آن شب است امشب

طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب

برادر جان یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن

که زینب بی تو چون در ذکر یا رب یا رب است امشب

جهان پر انقلاب و من غریب ، این دشت پر وحشت

تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب

سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم

مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

صبا از من به زهرا( س) گو بیا ، شام غریبان بین

که گریان دیده ی دشمن به حال زینب است امشب

..................

و محتشم کاشانی درین باب سروده:

کای بانوی بهشت بیا حال ما ببین

ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین

بنگر به حال زار جوانان هاشمی

مردانشان شهید و زنان در عزا ببین

*******************

امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است

شام غریبان است

امشب نوای کودکان بر بام کیوان است

شام غریبان است

امشب به دشت کربلا نالان یتیمانند

تا صبح گریانند

امشب به روی کشته ها در ناله مرغانند

چون نی در افغانند

بر خاک بی غسل و کفن رعنا جوانانند

خوابیده عریانند

بر غربت اجسادشان عالم پریشان است

شام غریبان است

امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است

شام غریبان است

امشب عیال مصطفی در گوشهء صحرا

بی منزل و ماوا

اموالشان تاراج کین از فرقهء اعدا

ای آه و واویلا

خون می رود امشب ز چشم دختر زهرا

اف بر تو ای دنیا

آل علی ویران نشین اندر بیابان است

شام غریبان است

امشب یتیمان جهان در گوشهء هامون

غلطان به بحر خون

اندر هوای خاتم او بزدل ملعون

دیوانه و مجنون

سازد جدا انگشت او آن بی حیای دون

ای چرخ شو ویران

کی خاتم محبوب حق در خورد دیران است

شام غریبان است

امشب به بالین حسین زینب عزادار است

بر غم گرفتار است

امشب سکینه بر سر نعش پدر زار است

از دیده گریانست

زهرا به دور کشته ها با خیل حوران است

از دیده خونبار است

امشب فلک گریان به حال آل اطهار است

شام غریبان است

امشب تن پاک حسین در قتلگاه بی سر

در بحر خون اندر

خوابیده بی غسل و کفن با اکبر و اصغر

با یاوران یکسر

آثار ظلم خولی مردود سگ کمتر

در کنج خاکستر

گاهی به حال دختران اندر پرستاری

از راه غمخواری

گاهی کند در مطبخ خولی

آن عصمت باری

از ماتمش خائف نواخوانست و گریان است

شام غریبان است

**********************

امشب تن شاه  شهيدان در بيابانست/شام غريبان است

زينب  اسيرو دستگير  قوم عدوانست/شام غريبان است

امشب زجور كوفيان جسم  شه خوبان/اندر صف ميدان

چون حزب قرآن پرپر و پامال اسبانست/شام غريبان است

امشب  تن  پاك  شهيدان  بيكفن  مانده/زينب شد آزرده

از خونشان دامان صحرا چون گلستانست/شام غريبان است

امشب سرشب تا سحر گه زينب «محزون»/با حال ديگر گون

اين بر حسين گريان و او  فكر  يتيمانست/شام غريبان است

زنده ياد حاج غلامحسين طبرخوني«محزون»

به چاپ رسيده در كتاب بيت الا حزان

***********************

خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده

در شب بیماریم آتش پرستارم شده

ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم

از چه دیگر شعله ها یار دل زارم شده

پیش از این سقای ما بودی علمدار حسین

امشب اما جای او آتش علمدارم شده

ای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز

مدتی هست از قضا دل سوختن کارم شده

جز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند

در شب تنهائیم تنها همین یارم شده

من که شب را تا سحر بی خواب و سوزانم چو شمع

از چه دیگر شعله ها شمع شب تارم شده

بس که اشک آیدبه چشمم خواب شب راراه نیست

دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟

جز دو چشمم هیچکس آبی بر این آتش نریخت

مردم چشمان من تنها وفا دارم شده

گر گلستان شد به ابراهیم آتش ها ولی

سوخت گلزار من و آتش پدیدارم شده

شعله های کربلا آتش به جانم زد حسان

آتشین از این جهت ابیات اشعارم شده

**********************

خیمه ها میسوزد وشمع شب تارعزاست

کربلا ماتم سراست

مجمع پیغمبران درقتلگاه کربلا ست

کربلا ماتم سرا ست

یک طرف میرعرب درخاک وخون بی سر شده

چون گلی پرپر شده

یک طرف مهد بلا گهواره اصغر شده

خاک غم بر سرشده

یک طرف پرپر گل رخساره اکبرشده

غرقه خون پیکر شده

درخیام آل طاها شعله آتش به پاست

کربلا ماتم سرا ست

********************

خيمه ها مي سوزد  امشب واي واي

روبروي چشم زينب واي واي

دختري آتش گرفته دامنش

خارها گُل کرده در پيراهنش

مي زند فرياد عمه معجرم

دست خود بگذار عمه بر سرم

ديگري بر پاي دارد خارها

بر زمين افتاده طفلک بارها

گريه برده ز آن مصيبت کش امان

زير لب گويد کمک کن عمه جان

تازيانه سوخته بازوي من

گشته چون رخسار زهرا روي من

**********************

شامِ غريبانِ حسين

امشب شبِ شامِ غريبانِ حسين است***امشب جهاني درنوا و شورو شين است

امشب زمينِ كربلا درشور و غوغا ست***امشب بلند آهِ يتيمانِ حسين است

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب زمين و نُه فلك دريايِ خون است***ظلم و ستم دركربلا از حد فزون است

امشب حسين در قتلگه افتاده بي سر***زينب زهجرانِ حسين اندر جنون است

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب شبي غمبار بهرِ زينبين است***امشب بدشتِ كربلا افغان و شين است

امشب بصحرا بي كفن جسمِ شهيدان***زهرا بذكرِ يا حسين و يا حسين است

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب كه آتش در ميانِ خيمه ها شد***افغان و آه ازخيمه ها اندر سما شد

جسمِ شهيدان بي كفن رويِ زمين است***سرها همه مانندِ گل برنيزه ها شد

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب زمين و آسمان گشته دگر گون***دلهايِ آلِ مصطفي گرديده پر خون

امشب سه ساله دختري خورده است سيلي***از ضربتِ آن صورتش گرديده گلگون

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب يتيمي دامنِ او شعله ور بود***امدر بيابان جانِ او اندر خطر بود

امشب بزيرِ بوتهِ خارِ مغيلان***چشمانِ بازِ كودكي از گريه تر بود

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب يتيمي از حسين با گوشِ پاره***ميكرد با حيرت به آتشها نظاره

امشب يتيمي ديگر از اولادِ زهرا***معجر ز سر رفته زگوشش گوشواره

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب بود زينب همي در آه و افسوس***ازياريِ نامردمان گرديده مايوس

امشب غم و حزن و اسف در آن بيابان***از اهلبيتِ مصطفي گرديده محسوس

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب مسيحا چهره اي اندر تنور است***دركوفه يك منزل بسانِ كوهِ طور است

درمطبخِ خولي يكي سر ميهمان است***كزنورِ او مطبخ چنان دريايِ نور است

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

امشب تمامِ انبيا باشد عزادار***امشب تمامِ اوليا در غم گرفتار

اي باقري زهرايِ محزونه دراين شب***گه كربلا گاهي به كوفه شد پرستار

شامِ غريبان امشب است***محزون و نالان زينب است

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

مظلوم حسين جان***مظلوم حسين جان

يامظلوم يا حسين***يا مظلوم يا حسين

يامظلوم يا حسين***يا مظلوم يا حسين

يامظلوم يا حسين***يا مظلوم يا حسين

لبيك يا ثار الله***حسين ابيعبدا لله

لبيك يا ثار الله***حسين ابيعبدا لله

لبيك يا ثار الله***حسين ابيعبدا لله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***حسين حسين حسين حسين

قتيلِ نينوا حسين***حسين حسين حسين حسين

اي بي كفن حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

خونين بدن حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

صدپاره تن حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

دور از وطن حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب جنابِ فاطمه***حسين حسين حسين حسين

با اضطراب و واهمه***حسين حسين حسين حسين

آيد بدشتِ كربلا***حسين حسين حسين حسين

گردد ميانِ كشته ها***حسين حسين حسين حسين

گويد حسينِ من چه شد***حسين حسين حسين حسين

نورِ دو عينِ من چه شد***حسين حسين حسين حسين

بي سر فتاده پيكرش***حسين حسين حسين حسين

برنيزه ها گشته سرش***حسين حسين حسين حسين

كو اكبرش كو اصغرش***حسين حسين حسين حسين

كجا شده آب آورش***حسين حسين حسين حسين

مادر چرا خونين بدن***حسين حسين حسين حسين

افتاده اي و بي كفن***حسين حسين حسين حسين

مادر چرا تو بي سري***حسين حسين حسين حسين

بي ياوري بي لشكري***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شام غريبان امشب است

شام غريبان امشب است***غمگين ونالان زينب است

امشب يتيمان حسين***اندرغم وتاب وتب است

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب بدشت كربلا***باشدبسي ظلم وبلا

باشدپريشان حالتِ***آن زينبِ غم مبتلا

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

آتش گرفته خيمه ها***سجادوزينب بي قرار

سزگشتۀ  صحراشده***آل نبي باحال زار

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

خارِمغيلان وكفِ***پايِ يتيمان حسين

آن نيمۀ تاريكِ شب***برپابسي افغان وشين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

باشدامامِ چارمين***درخيمه باحالِ حزين

زينب كنارِ خيمۀ***سجّاد باشد دل غمين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اندرميانِ شعله ها***سجادباحالِ فكار

تب داردوافتاده است***زينب زبهرش بي قرار

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اولادزهراراببين***امشب چه سرگردان شده

هريك بزيرِ بوته اي***ازخارها پنهان شده

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب سرِ سلطانِ دين***بررويِ خاكستربود

ازبهرِ جسمِ شاه دين***خاكِ بلا بستربود

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب شبِ غارتگري***شدبهرِيارانِ يزيد

غارتگري شدآنچنان***كه درجهان چشمي نديد

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

معجرربودند ازسرِ***آلِ عزيزِ مصطفا

خلخالِ پا وگوشوار***بودهرچه اندرخيمه ها

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

انگشتِ سبطِ مصطفا***ازبهرِ يك انگشتري

ببريده شد اي وايِ من***امشب بدستِ كافري

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب عُبيدبنِ زياد***سرخوش زپيروزي بود

اما بودغافل كه اين***شامِ سيه روزي بود

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

امشب شبِ دل واپسي***شدازبراي زينبين

امشب بدشتِ كربلا***عريان تنِ پاكِ حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اي باقري غارتگران***بردند كهنه پيرهن

ازجسمِ صدچاكِ حسين***مانده حسين عريان بدن

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

اي تشنه لب حسين حسين***اندرتعب حسين حسين

اي بي كفن حسين حسين***صدپاره تن حسين حسين

مولاي من حسين حسين***آقاي من حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله***حسين حسين ثارالله آقا اباعبدالله

اي بي كفن حسين واي***صدپاره تن حسين واي

دورازوطن حسين واي***اي درمحن حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

حسين حسين حسين واي***حسين حسين حسين واي

*********************

دل شعله عاشورا جان تاب و تبی دارد

در کرب و بلا زینب امشب چه شبی دارد

امشب شب هجران است یا  شام غریبان است؟

زهرا از جنان کرده در کوفه عبور امشب

یا عطر حسین آید از خاک و تنور امشب

امشب شب هجران است یا شام غریبان است؟

امشب خبـر ای یاران از فاطمه می‌آید

گاهی به سوی گـودال، گه علقمه می‌آید

امشب شب هجران است یا شام غریبان است؟

*********************

دل شعله عاشورا جان تاب و تبي دارد

در کرب و بلا زينب امشب چه شبي دارد

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

*****

عکس شهدا امشب در قرص مه افتاده

جسـم پسـر زهـرا در قتلگـه افتاده

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

*****

زهرا از جنان کرده در کوفه عبور امشب

يا عطر حسين آيد از خاک و تنور امشب

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

*****

پنهـان شده زيـر گل قرآن رباب امشب

خون گريه کند دريا از گري? آب امشب

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

*****

گرديـده جـدا از هم شمع و گل و پروانه

از گلبن وحي امشب گم گشته دو ريحانه

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

*****

امشب خبـر اي ياران از فاطمه مي‌آيد

گاهي به سوي گـودال، گه علقمه مي‌آيد

امشب شب هجران است يا شام غريبان است؟

*********************

فلک سر در گریبان حسین است

شب شام غریبان حسین است

حسین جانم حسین جانم حسین جان

زمین و آسمان را غم گرفته

به مقتل فاطمه ماتم گرفته

حسین جانم حسین جانم حسین جان

همه امشب نماز شب بخوانید

ولی پشت سر زینب بخوانید

حسین جانم حسین جانم حسین جان

بگرد ای آسمان با آه و ناله

به صحرا گم شده طفل سه ساله

حسین جانم حسین جانم حسین جان

زاشک دیده صحرا را بشویید

گل خونین زهرا را بجویید

حسین جانم حسین جانم حسین جان

همه گل های زهرا گشته پرپر

زتیر ونیزه و شمشیر و خنجر

حسین جانم حسین جانم حسین جان

زند مرغ دلم امشب پر و بال

گهی در علقمه، گاهی به گودال

حسین جانم حسین جانم حسین جان

شب فریاد و سوز و اشک و آه است

محمّد در کنار قتلگاه است

حسین جانم حسین جانم حسین جان

*************************

شام عاشوراست، یا شام غریبان حسین

عالم هستی شده سر در گریبان حسین

آفرینش از صدای واحسینا پر شده

گوئیا در قتلگه، زهراست، مهمان حسین

ماه! خاکسترنشین شو، آسمان، با من بسوز

کز تنورآید به گوشم صوت قرآن حسین

شعله آتش بر آید از دل آب فرات

خونْجگر دریاست، بر لب‌های عطشان حسین

مهر، از دریای خون بگذشته و کرده غروب

ماه، تابد از فلک بر جسم عریان حسین

نیزه‌ها شمشیرها کردند جسمش چاک‌چاک

اسب‌ها دیگر چه می‌خواهند از جان حسین

نیست آثاری دگر از بوسۀ خون خدا

جای سیلی مانده بر رخسار طفلان حسین

همسر خولی نگه کن بر روی خاک تنور

اشک غربت می‌چکد از چشم‌گریان حسین

باغبان وحی، کو؟ تا بنگرد یک نیمْروز

گشته پرپر، این‌همه گل از گلستان حسین

آتش از روز ولادت در درونش ریختند

«میثم» دلسوخته شد مرثیه‌خوان حسین

**********************

شب شام غريبان امام حسین علیه السلام

شب رسید و روز عاشورا گذشت    

سوختند آن خیمه و خرگاه را

در دل شب زینب بی خانمان 

ترک کرد آن سوخته خرگاه را

روی تل آمد بدل خوف و هراس

کرد پنهان در دل خود آه را

جانب میدان همی کردی نگاه   

 تا به بیند وضع قربانگاه را

نوجوانان را بخون آغشته دید  

هم بغارت رفته عز و جاه را

ناگهان اندر میان کشتگان

سار بانرا دید جوید شاه را

اهرمن قصد سلیمانکرده است

تا ببرد  دست شاهنشاه را

نور مه او را کشد بر قتلگاه   

تا بریزد خون ثارالله را

چاره را – از هر طرف مسدود کرد   

تا که برگرداند- آن گمراه را

رو بسوی آسمان کرد- اشگبار     

کاسمان پنهان کن امشب ماه را

لحظة رخسار مه را تیره ساز

ساربان تاگم نماید راه را

استاد ابوالقاسم مجتهدی

******************

بسوز اي دل، بسوز اي دل

شب شام غريبان است

به صحرا بي کفن امشب

تن پاک شهيدان است

اي دل بسوز امشب

واي از دل زينب

*****

بسوز اي دل، بسوز اي دل،

که زهرا، مو پريشان است

دلش درياي خون است و

گلش نقش بيابان است

اي دل بسوز امشب

واي از دل زينب

****

بسوز اي دل، بسوز اي دل،

زمين از خون گلستان است

شب است اما، تنور

مطبخ خولي، چراغان است

اي دل بسوز امشب

واي از دل زينب

*****

بسوز اي دل، بسوز اي دل،

به ياد غنچه ي پرپر

بسوز اي دل، که خوابش

برده در صحرا علي اصغر

اي دل بسوز امشب

واي از دل زينب

*****

بسوز اي دل، که پرپر

لاله هاي باغ ياس است

فرات و علقمه رنگين

ز خون سرخ عباس است

اي دل بسوز امشب

واي از دل زينب

*****

بسوز اي دل، بسوز اي دل،

ز آه آتشين امشب

که قرآن پاره ي ليلا ،

شده نقش زمين امشب

اي دل بسوز امشب

واي از دل زينب

*****

بسوز اي دل، بسوز اي دل

،که مي سوزد رباب امشب

دل دريا، به ياد اشک

اصغر ، شد کباب امشب

اي دل بسوز امشب

واي از دل زينب

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

طعمه ي آتش، خانمان يکسو

مادران يکسو، کودکان يکسو

چه کنم من و گلشن بي گل

ز غمِ گلُ و غنچه و بلبل

خدا خدا خدا خدا حسينم رفت (2)

*****

پيکر بيمار، بي رَمَق مانده

از کتاب ما، يک ورق مانده

چه کنم من و گلشن بي گل

ز غم گل و غنچه و بلبل

خدا خدا خدا خدا حسينم رفت (2)

*****

کس نمي نوشد، مي ز پيمانه

خفته در مقتل، پير ميخانه

نه خُمي و نه ميکده باقي

نه سَبو و نه مست و نه ساقي

خدا خدا خدا خدا حسينم رفت (2)

*****

عصمت اللهم، دانَدي عالم

مانده ام تنها، بين نامحرَم

نه خُمي و نه ميکده باقي

نه سبو و نه مست و نه ساقي

خدا خدا خدا خدا حسينم رفت (2)

*****

هر چه در خيمه، بوده غارت شد

از عدو بر ما، بس جسارت شد

نه خُمي و نه ميکده باقي

نه سَبو و نه مست و نه ساقي

خدا خدا خدا خدا حسينم رفت (2)

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

اي عرشيان خاکِ عزا بر سر بريزيد

اي ساکنان آسمان ها پر بريزيد

اي کاش اهلت را فرو مي بردي اي خاک

خون گريه مي کردي و خون مي خوردي اي خاک

روز بزرگ محشر کبر است امروز

يا روز عالم سوز عاشوراست امروز

جنگ ميان حق و باطل گشته آغاز

قومي به چاه نيستي، قومي به پرواز

اين جنگ تا صبح قيامت پايدار است

بر خلق عالم حق و باطل آشکار است

اين نکته در فرياد خون هر شهيدي است

اي اهل عالم کي حسيني، کي يزيدي است؟

گردون بدان وسعت ز گردش مانده امروز

خورشيد خون از چشم خود افشانده امروز

امروز جسم ميهمان نيزه داران

هم سنگ باران مي شود هم تيرباران

امروز دل از شعله مالامال گردد

قرآن به زير دست و پا پامال گردد

امروز حق آل پيغمبر ادا شد

رأس حسين او به ده ضربت جدا شد

انگار مي بينم که در آغوش گودال

صياد خوشحال است و صيدش رفته از حال

انگار مي بينم قمر در خون نشسته

گودال پر گرديده از نيزه شکسته

انگار مي بينم که ماه انجمن ها

افتاده در درياي خون تنهاي تنها

انگار مي بينم به پيش چشم بلبل

نيش هزاران خار را در قلب يک گل

انگار مي بينم همه عالم سياه است

انگار مي بينم خدا در قتلگاه است

انگار مي بينم که يک گردون ستاره

مي تابد از اندام جسمي پاره پاره

انگار مي بينم زمين درياي خون شد

خورشيد بر کف قاتل از مقتل برون شد

انگار مي بينم جراحات تنش را

زهرا تماشا مي کند جان دادنش را

انگار مي بينم چو مرغ بي پر و بال

يک اسب بي صاحب برون آيد ز گودال

انگار مي بينم که زمينش واژگون است

انگار مي بينم که يالش غرق خون است

انگار مي بينم سري بالاي نيزه است

انگار مي بينم که زهرا پاي نيزه است

انگار مي بينم که طفلي داغديده

از ترس زير بوته ي خار آرميده

انگار مي بينم براي گوشواره

چون قلب زهرا گوش ها گرديده پاره

انگار مي بينم حرم آتش گرفته

دامان طفلي محترم آتش گرفته

انگار مي بينم فضا لبريز دود است

پنهان به زير خارها ياس کبود است

انگار مي بينم که زير تازيانه

بر دسته گل هاي خدا مانده نشانه

انگار مي بينم که در اطراف گودال

از ضرب کعب ني زمين خوردند اطفال

انگار مي بينم که پشت خيمه مادر

انداخته خود را به روي قبر اصغر

انگار مي بينم که با افغان و ناله

در قلب صحرا گم شده طفلي سه ساله

انگار مي بينم که همچون شاخه ي ياس

افتاده زير پا چو قرآن، دست عباس

انگار مي بينم تني در ون نشسته

اعضاش پاره استخوان هايش شکسته

انگار مي بينم ز پيغمبر بريدند

هجده جوان هاشمي را سربريدند

انگار مي بينم به خون خفتند ياران

کردند دشت کربلا را لاله باران

انگار مي بينم غل و زنجير کين را

بر ناقه زخم پاي زين العابدين را

انگار مي بينم در آن صحرا يکي نيست

پرسد گناه اين زنان و دختران چيست

در چنگ شاهين مانده مرغي بي پر و بال

نامردها! کشتيد زينب را به گودال

اي از سقيفه کرده بيرون دست کينه

اي از مدينه بغض زهرايت به سينه

سيلي بزن بر صورت طفل سه ساله

آخر مگر ناو از فدک دارد قباله

پيوسته ميثم» شعله ات از دل برآيد

تا منتقم از پرده ي غيبت در آيد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

تو روح پيکر مني؟ عزيز مادر مني؟

مصحف آيه آيه اي يا گل پرپر مني؟

لاله ي سرخ پرپرم، ماه به خون شناورم

قسم به جان مادرم، بگو تو خواهر مني

زائر پيکرت شدم، شبيه مادرت شدم

گناه من بود همين، که تو برادر مني

چه در کنار قتلگه، چه زير سم اسب ها

چه بر فراز نيزه ها، امام و رهبر مني

به هر کجا که پا نهم کنار پيکر تو ام

به هر طرف که رو کنم، تو در برابر مني

حنجر چاک چاک تو، بوده رگ حيات من

با تن غرق خون خود، روح مطهر مني

ماه به خون طپيده ام، رفتي اگر ز ديده ام

هماره در کنار من، هميشه ياور مني

نام تو حرف اولم، ياد تو ذکر آخرم

تو حرف اول مني، تو ذکر آخرمني

جانِ به لب رسيده ام، هميشه نورِ ديده ام

اگر چه رفتي از برم، هنوز در برِ مني

«ميثم» بي قرار ما، هميشه اشکبار ما

مرثيه خوان مايي و قبول مادر مني

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

فرياد که کشتند امام شهدا را

لب تشنه بريدند سرخون خدا را

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

رنگ از رخ پيغمبر اسلام پريده

گل بوسه گرفته است ز رگ هاي بريده

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

خنجر به گلوي شه لب تشنه نهادند

آخر به حسين بن علي آب ندادند

ايثار و شهادت قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

پاشيده ز هم روي زمين سوره ي نور است

آيات خدا دستخوش سم ستور است

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

اين مرکب بي صاحب ريحانه ي زهراست

از شيهه ي او خون جگر زينب کبراست

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

تکرار شده سيلي بيداد مدينه

نيلي شده در کرببلا روي سکينه

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

در دامن صحرا و بيابان زده ناله

با دامن آتش زده يک طفل سه ساله

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

از خيمه ي آتش زده بر پاست ندايي

اي مير حرم حضرت عباس کجايي

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

دود از حرم الله به افلاک رسيده

يا فاطمه از سوز جگر آه کشيده

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

خيزيد جوانان همگي لاله بياريد

بر پيکر پاک علي اکبر گذاريد

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

سوگند به قرآن که حسين کشته ي دين است

اسلام همين است، همين است، همين است

ايثار و شهادت قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

ما پيرو هفتاد و دو سرباز حسينيم

در مکتب ايثار سرافراز حسينيم

ايثار و شهادت قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

سوگند به آن سر که لب تشنه بريدند

سوگند به آن نيزه که با سينه دريدند

ايثار و شهادت قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

تا روز جزا در سر ما شور حسين است

هر جاي زمين جلوه گه نور حسين است

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

*****

هر روز بخوانيد پيام شهدا را

اعلانيه ي سرخ امام شهدا را

ايثار و شهادت، قانون حسين است

پيروزي اسلام از خون حسين است

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

واي حسين کشته شد

واي حسين کشته شد

*****

چشم رسول خدا، بود به سوي حسين

ريخت به روي زمين، خون گلوي حسين

واي حسين کشته شد

واي حسين کشته شد

*****

کرببلا آمده، سخت به جوش و خروش

ز نوک ني مي رسد، صداي قرآن به گوش

واي حسين کشته شد

واي حسين کشته شد

*****

براي خون خدا، مگر سپاه آمده

که جبرييل امين، به قتلگاه آمده

واي حسين کشته شد

واي حسين کشته شد

*****

به بلبل خسته ي مدينه سيلي زدند

به صورت حضرتِ سکينه سيلي زدند

واي حسين کشته شد

واي حسين کشته شد

*****

فاطمه در قتلگه خدا خدا مي کند

سر حسين او را شمر جدا مي کند

واي حسين کشته شد

واي حسين کشته شد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد

شورو نشور واهمه دركمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله درشش جهت فكند

هم گريه برملائك هفت آسمان فتاد

هرجا كه بود آهويي ازدشت پا كشيد

هرجا كه بود طائري ازآشيان فتاد

شد وحشتي كه شورقيامت ز ياد رفت

چون چشم اهل بيت برآن كشتگان فتاد

ناگاه چشم دخترزهرا درآن ميان

برپيكرشريف امام زمان فتاد

بي اختيارنعرۀ هذا حسين ازاو

سرزد چنانكه آتش او درجهان فتاد

پس با زبان پرگله آن بضعۀ بتول

رو به مدينه كرد كه يا ايّها الرّسول

اين كشته فتاده به هامون حسين تست

وين صيددست وپا زده درخون حسين تست

اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست

زخم ازستاره برتنش افزون حسين تست

اين خشك لب فتاده وممنوع ازفرات

كزخون او زمين شده جيحون حسين تست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك وآه

خرگاه ازاين جهان زده بيرون حسين تست

وين نخل تركزآتش جانسوزتشنگي

دود اززمين رسانده بگردون حسين تست

اين قالب طپان كه چنين مانده برزمين

شاه شهيدِ ناشده مدفون حسين تست

شعري از محمد شيخا «مقبل »

********************

اضطرابی تو خیمه گاهه

آسمون غرق سوز و آهه

قد خمیده زار و پریشون

مادری بین قتلگاهه

صدای ناله های زهرا

گریه کن پا به پای زهرا

صورت بچه های زهرا

دیگه امشب سرخ و سیاهه

عجب کربلایی، عجب نینوایی

خدا، داره زینب دق می­کنه

ناله و هق هق می­کنه

غریب آقام آقام

********************

این کشته فتاده به هامون حسین توست

‌وین صید دست و پا زده در خون حسین توست‌

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

‌زخم ستاره بر تنش افزون حسین توست

‌این رفته سر به نیزه اعدا حسین توست

‌این مانده بر زمین تن تنها حسین توست‌

این آهوی حرم که تن پاره پاره‌اش

در خون کشیده دامن صحرا حسین توست‌

این لاله‌گون عمامه که در خلد بهر او

معجر کبود ساخته زهرا حسین توست‌

این لاله زار ساخته هامون‌، حسین توست

‌این کرده خاک‌، ماریه گلگون‌، حسین توست‌

این نوح کشتی امده نزدیک جودیش‌

بشکسته و نیامده بیرون‌، حسین توست‌

این یوسف فتاده به چنگال گرگ غم

‌پیراهنش دریده و پر خون‌، حسین توست‌

این کشته نهان شده در خون حسین توست

‌وین جسم چاک ناشده مدفون‌، حسین توست‌

این تشنه فرات که شد تشنه لب شهید

وز دیده راند دجله و جیحون‌، حسین توست‌

این رهنمای با دل و دانش که عقل پیر

اندر مصیبتش شده مجنون‌، حسین توست‌

این پاره پاره پیکر بی سر، حسین توست

‌این کشته کومراست برادر، حسین توست‌

این سرخ رو ز خون شهادت که در غمش

زهرا سیاه ساخته معجر، حسین توست‌

این فخر سرروان‌، که به قهر از قفا سرش

‌ببریده شمر شوم بد اختر، حسین توست

‌این لؤلؤتر و دُر گلگون حسین توست

‌وین خشک لعل غرقه در خون حسین توست‌

این هادی عقول که در وادی غمش‌

عقل جهانیان شده مجنون حسین توست‌

این صید خون تپیده به صحرا حسین توست‌

وین مرغ تیر خورده بر اعضاء حسین توست‌

این مرهم جراحت دل‌ها که از ستم‌

بگذشته درد او زمداوا حسین توست‌

این سرو باغ فاطمه کز تیشه ستم‌

افتاده نخل قامتش از پا حسین توست‌

این شاه صبر پیشه غم پرور شکیبا

کز ما ربوده صبر و شکیبا حسین توست‌

این بنده خدا و عاشق بی چون حسین توست

‌قلبش دریده و غرقه دریا خون حسین توست‌

سردار سر به نیزه و تن به دیر و تنور

زخم‌های قلب او شده از تن برون حسین توست‌

********************

شام غریبان حسین امشب است ، امشب است

اول درد و محن زینب است ،زینب است

طفل یتیمی ز حسین گم شده گم شده

زینب از این غصه دلش خون شده خون شده

حاجتم این است كه تو ای ساربان سار بان

این شتران را تو به تندی مران به تندی مران

********************

ای شیعیان امشب

شام غریبان است

آه یتیمان است

شام غریبان است

زینب در افغان است

شام غریبان است

زینب هراسان است

شام غریبان است

زینب پریشان است

شام غریبان است

بیمار و نالان است

شام غریبان است

رأس حسین ابن علی در كوفه مهمان است

شام غریبان است

جسم حسین ابن علی اندر بیابان است

شام غریبان است

جسم حسین ابن علی صد پاره عریان است

شام غریبان است

امشب به صحرا بی كفن جسم شهیدان است

شام غریبان است

امشب نوای كودكان بر چرخ كیوان است

شام غریبان است

شب دوازدهم

امشب ای یاران زن خولی پریشان آمده (2)

در حضور شوهرش با چشم گریان آمده

گفت ای ظالم كه امشب خانه بی شمع وچراغ (2)

ازچه می باشدكه این كاشانه روشن آمده

شب سیزدهم

امشب به سرنیزه سر شاه شهیدان (2)

جاری به لب عنبر او آیه قرآن

امشب همه اولاد پیامبر به بیابان (2)

با پای برهنه به روی خار مغیلان

********************

نوحه سوگواری آتش‏ زدن خیمه‏ها عصر عاشورا

(سبک مادر بیا، مادر بیا) (صاعد اصفهانی)

غوغا ببین در کربلا

آن قوم بی‏شرم و حیا

آتش زدند برخیمه‏ها

یا مصطفی یا مصطفی

ای خدا این خیام از آل طاهاست

نور چشم نبی علی در آن‏جاست

در خیمه زین العابدین

با درد و بیماری قرین

زینب پریشان و حزین

در بند محنت مبتلا

یامصطفی یامصطفی

ای خدا این خیام از آل طاهاست

نور چشم نبی علی در آن‏جاست

وای دل اهل حرم

کز شدت رنج و الم

نالان در آن صحرای غم

سرگشته در دشت بلا

یامصطفی یامصطفی

ای خدا این خیام از آل طاهاست

نور چشم نبی علی در آن‏جاست

در سایه هر بوته خار

افتاده طفلی گلعذار

از تشنه کامی بی‏قرار

آهش دوا اشکش غذا

یامصطفی یامصطفی

ای خدا این خیام از آل طاهاست

نور چشم نبی علی در آن‏جاست

********************

نوحه شام غریبان تشریف‏ فرمایی حضرت فاطمه در قتلگاه

و زبان حال آن حضرت با نور دیده‏گان خود

(صاعد اصفهانی)

ای شیعه گردید شام غریبان

بشنو صدای‏جانم حسین جان

زهرای اطهر با چشم گریان

در قتلگاه شاه شهیدان

پیوسته گوید با آه و افغان

مظلوم مادر جانم حسین جان

ای شیعه گردید شام غریبان

بشنو صدای‏جانم حسین جان

برخیز و بنگر جد کبارت

با من علی را بین در کنارت

آمد برادر بهر زیارت

غمگین و محزون زار و پریشان

ای شیعه گردید شام غریبان

بشنو صدای‏جانم حسین جان

مادر که بُبْرید از تن سر تو

کو دست و چون شد انگشتر تو

در خون که غلطاند این پیکر تو

ای غرقه در خون با جسم عریان

ای شیعه گردید شام غریبان

بشنو صدای‏جانم حسین جان

چون پیکر تو گردیده صد چاک

افتاده عریان جسم تو بر خاک

جای تو باشد بر چشم افلاک

مهر جهان‏تاب هست از تو تابان

ای شیعه گردید شام غریبان

بشنو صدای‏جانم حسین جان

امشب چه سازد زینب خدایا

با آل یاسین با نجل طاها

با اینهمه غم با این بلاها

تنها و تنها دراین بیابان

ای شیعه گردید شام غریبان

بشنو صدای‏جانم حسین جان

قومی بد آئین خلقی ستمگر

آوخ که کشتند از تیغ و خنجر

فرزند پاکِ، ساقی کوثر

با این دجله با لعل عطشان

ای شیعه گردید شام غریبان

بشنو صدای‏جانم حسین جان

******************

آیت الله غروی اصفهانی (کمپانی)

شام غریبان

دل خاتم ز خون لبریز در این ماتم است امشب/اگر گردون ببارد خون در این ماتم، کم است امشب

ملک چون نی نوا دارد، فلک خونابه می بارد/مگر بر روی نی، چشم و چراغ عالم است امشب؟

چراغ دوده ی بطحا زباد فتنه خاموش است/نه یثرب بلکه اوضاع دو گیتی درهم است امشب

زسیل کفر امشب کعبه ی اسلام ویران است/حرم چون لجّه ی خون زاشک چشم، زمزم است امشب

نمی دانم چه طوفانی است اندر عالم امکان/که صد نوح از مصیبت غرقه ی موج غم است امشب

زدود خیمه گاه او، خلیل آتش به جان دارد/روان خونابه ی دل از دو چشم آدم است امشب

تعالی از قد و بالای عباس، آن مه والا/که پشت آسمان از بهر آن قامت، خم است امشب

نه تنها کرده لیلی را غم مرگ جوان، مجنون/که عقل پیر در زنجیر این غم مه غم است امشب

عروس حجله ی گیتی سیه پوش از غم قاسم/مگر آن لاله رو، شمع عزا و ماتم است امشب

زداغ شیر خوار ای مادر گیتی! بزن بر سر/که با ناوک گلوی نازک او توأم است امشب

مهین بانوی خلوت خانه ی حق، عصمت کبری/اسیر و دستگیر و بی کس و بی محرم است امشب

زحال بانوان نینوا چون نی، نوا دارم/ولی از سوز این ماتم، زبانم ابکم است امشب

*****************

آیت الله غروی اصفهانی

شام عزا

ماه محرم و شام عزا رسید/از ساکنان عالم غیب این ندا رسید

کای عاشقان کوی حسین! با خبر شوید/کایام حزن و موسم درد و بلا رسید

هر دم زجان خویش برآرید صد خروش/کان جان جان به عرصه ی کرببلا رسید

ایام عزت و شرف ظاهری گذشت/هنگام محنت و غم آل عبا رسید

کرد او نظر به روی جوانان، پس بدید/آن گرد غربتی که بر آن روی ها رسید

گفت: ای خدا! مقابل چشم تو می شود/این ظلم و این ستم که زقوم دغا رسید

ما اهل بیت و عترت پیغمبر توایم/یا رب! نگر چها که زامت به ما رسید

خاموش منزوی و میافروز بیش از این/آن آتش که شعله ی او بر سماء رسید

****************

حاج شیخ عباس طهرانی (منزوی)

مصیبت شهنشاه دین

شد وقت آنکه در غم شه نوح سر کنم/از سوز آه خویش، جهان پرشرر کنم

اندر مصیبت شه دنیا و دین حسین/فریاد و ناله، آه و فغان بیشتر کنم

چون شاه دید پیکر عباس روی خاک/گفت: ای خدا! چه چاره از این غم دگر کنم؟

من یک تن غریبم و دشمن زحدّ فزون/آخر چه چاره با سپه بد سِیَر کنم؟

باشد سکینه تشنه و در انتظار آب/چون رو کنم به خیمه و او را خبر کنم؟

خوش گفت آن که گفت چنین این زبان حال/آن را بگویم و غم دل تازه تر کنم

من را دو دست بر کمر و از تو بر زمین/دست دگر کجاست که خاکی به سر کنم؟

بس کن تو منزوی که دیگر نیست طاقتی/خوش آن که زین معامله صرف نظر کنم

******************

قرار از دل ربوده آه و اشک کبریا امشب

نشسته بر جبین دل غم کرب و بلا امشب

ابافاضل بدون دست و اصغر تشنه لب بی جان

فرات از شرم می گرید ز دردی بی دوا امشب

شده هفت آسمان مغموم و دلخون از غم مولا

گرفته زانوی غم آسمان بی نوا امشب

به تن پوشیده رخت ماتم و اندوه عرش و فرش

ز پشت آب پنهان گشته ماه و بی صدا امشب

به روی دشت می بارد زلال اشک خونش را

ز هر خون لاله می روید به دشت نینوا امشب

سری بر نیزه همچون چشمه ی خورشید می تابد

زنی پیوسته می خواند نوای یا اخا امشب

تجلی گاه صبر و استقادمت گشته دخت حیدر کرار

نماز صبر می خواند به خاک کربلا امشب

زمان چشمان خیسش را به سرخی زمین دوزد

زمان تار و زمین شرمنده ی روی خدا امشب

مریم توفیقی

************************

سرخی شفق

جانم شرار آه و دلم دشت کربلاست

گوشم هر آنچه می شنود شور نینواست

ایمان نشان خنجر و شمشیر و تیر و سنگ

قرآن به نیزه، دین خدا زیر دست و پاست

چشم همه فرات و نفس هاست یا حسین

دل ها زموج خون همه گودال قتلگاست

فواره می زند زگلوی حسین خون

خونی که خونبهاش همان ذات کبریاست

نیزه به سینه، تیر به دل، داغ بر جگر

در حنجرش شرار عطش، بر لبش دعاست

خونی که ریخت از گلوی تشنه ی حسین

خون خدای عزوجل، خون انبیاست

هفتاد و دو ذبیح که دیده به یک منا؟

اندام، قطعه قطعه و سرهایشان جداست

این دود خیمه های حسین است بر فلک

یا آسمان، سیه شده یا دودِ آه ماست

آتش گرفته دامن یک دختر یتیم

فریاد می زند که عموجان من کجاست؟

از ترس تازیانه و از بیم کعب نی

اشکش روان به دیده ولی، گریه بی صداست

بر سینه ای که نیزه فرو رفته بارها

باللَّه قسم فشار سُم اسب، نارواست

خورشید خون گرفته ی صحرای کربلا

گه روی دست شمر و گهی روی نیزه هاست

رگ های پاره پاره نشان می دهد درست

رو بوده روی خاک زمین، ذبح از قفاست

میثم! قسم به اشک شفق، سرخی شفق

از خون سرخِ قافله سالارِ کربلاست

***********************

خدایا این شام روز عزا یا غروب شب عید قربان است

زمینِ صحرای کرب وبلا صحنه صحنه زخون لاله باران است

ناله کن ای دل تا سحر امشب

آه و واویلا از دل زینب

بنال ای دخت رسول خدا ای حبیبه ی حق مادر قرآن

که از سنگ و تیغ و تیر و سنان پاره پاره شده پیکر قرآن

ناله کن ای دل تا سحر امشب

آه و واویلا از دل زینب

غبار صحرا شده کفن و آب غسل تنش اشک پیغمبر

کنار آن جسم غرقه به خون یک طرف پدر و یک طرف مادر

ناله کن ای دل تا سحر امشب

آه و واویلا از دل زینب

بگردید ای اهل  بیت نبی این سیاهی شب دشت و صحرا را

بجویید از زیر بوته ی خار دسته های گل باغ زهرا را

ناله کن ای دل تا سحر امشب

آه و واویلا از دل زینب

رود خون از گوش دخترکی، گشته پاره مگرپرده ی گوشش

غم و درد و رنج بی پدری، اشک و دربه دری کرده بی هوشش

ناله کن ای دل تا سحر امشب

آه و واویلا از دل زینب

فلک امشب فکرسوزدل و محوتاب و تب زینب کبراست

مَلَک چشمش در حریم سحر بر نماز شب زینب کبراست

ناله کن ای دل تا سحر امشب

آه و واویلا از دل زینب

به موج خون درسیاهی شب، نازنین جسم اشجع الناس است

نگهبان کودکان حرم دخت پاک علی جای عباس است

ناله کن ای دل تا سحر امشب

آه و واویلا از دل زینب

********************

رفته به تاراج خزان بر جانمانده باغبان

گلها همه پرپر شده صحرا شده بى سايبان

مظلوم حسين من كجاست

نور دوعين من كجاست

جسم حسين نازنين افتاده برروى زمين

آيد صداى فاطمه نالد به آواى حزين

مظلوم حسين من كجاست

نور دوعين من كجاست

جسم حسين نازنين (2) افتاده در صحرا

گردد ميان كشته ‏ها (2) ناله كنان زهرا

مظلوم حسين من كجاست

نور دوعين من كجاست

زينب چه سازد اى خدا(2) پرپر شده گلها

بر سرزنان، گويد اخا ديگر شدم تنها

مظلوم حسين من كجاست

نور دوعين من كجاست

********************

اهل عزا بر سرزنيد شام غريبان امشب است

بر فاطمه خبر دهيد گيسو پريشان زينب است

گلها همه، پرپر شده، صد پاره تن، اكبر شده

مظلوم حسين(2) مظلوم حسين جانم حسين

آتش گرفته خيمه ‏ها بشنو صداى ناله ‏ها

از هر طرف آيد نوا عمه بيا عمه بيا

گلها همه، پرپر شده، صد پاره تن، اكبر شده

مظلوم حسين(2) مظلوم حسين جانم حسين

********************

شب یازدهم

کی دیده در یم خون، آیات بی شماره؟

قرآنِ سوره سوره، اوراقِ پاره پاره؟

افتاده بر روی خاک یک ماه خون گرفته

خوابیده در کنارش هفتاد و دو ستاره

پاشیده اشک زهرا بر حنجر بریده

گه می کند زیارت، گه می کند نظاره

سر آفتاب مطبخ، تن لاله زاری از خون

کز زخم سینه دارد گل های بی شماره

از گوشِ گوشواری دو گوشواره بردند

دارد به گوش خونین خون جای گوشواره

یک کودک سه ساله خفته کنار گودال

ترسم که شمر آید، در قتلگه دوباره

درخیمه آب بردند، بهر رباب بردند

سینه شده پر از شیر، کو طفل شیر خواره

مادرعجب دلی داشت، ذکر علی علی داشت

آب فرات می زد بر حنجرش شراره

چون سینه ها نسوزند؟! چون اشک ها نریزند؟!

جایی که ناله خیزد از قلبِ سنگ خاره

یاس سفید و نیلی، طفل یتیم و سیلی

میثم در این مصیبت، خون گریه کن هماره

********************

ای کویرِ خشکِ از خون لاله گون

ای شب تاریک، ای صحرای خون

کوه ها و دره ها و سنگ ها

شاهد پیکار نام و ننگ ها

این گلان سرخِ پرپر کیستند؟

این بدن های مطهر کیستند؟

صحنه صحنه گل به صحرا ریخته

روی هر گل اشک زهرا ریخته

ناله ها چون آتش افروخته

خیمه ها چون سینه های سوخته

تشنگان را اشک ها آتش شده

آب ها در مشک ها آتش شده

سوخته در زخِم دل ها، تیرها

شرمگین از فاطمه، شمشیرها

ریخته باران اشکِ فاطمه

در مسیر قتلگاه و علقمه

بلبلان خوابیده زیر خارها

داده جان از ترس دشمن بارها

گوش ها چون قلب ثارالله چاک

اشک ها از چهره ها خون کرده پاک

عابدین در آتش تب سوخته

در کنارش جان زینب سوخته

خفته در خون، آفتاب علقمه

زائر او هم علی، هم فاطمه

پیکر بی دست سقا، چاک چاک

مشک و دست و پرچم، افتاده به خاک

قاتلان در خیمه آب آورده اند

شعله بر قلب رباب آورده اند

شیر در پستان مادر سوخته

آب بر لب های اصغر سوخته

تیرها از حنجرش خون خورده اند

مهد نازش را به غارت برده اند

دخترانِ داغدار فاطمه

داغ روی داغ برقلب همه

خوابگاه غنچه ی پرپر کجاست؟

پشت خیمه تربت اصغر کجاست؟

عقده را از قلب مادر واکنید

قبر اصغر را بر او پیدا کنید

دم به دم از صخره ها خیزد خروش

لحظه ای این خون نمی افتد به جوش

روز و شب جاری است از چشم همه

خون ثارالله و اشک فاطمه

مرغ شب! آرام، یک دم گوش شو

با نوای فاطمه خاموش شو

بشنو آن مظلومه گوید با حسین

واحسینا واحسینا واحسین

مصحفِ در خاک و خون آمیخته

سوره سوره آیه هایت ریخته

ای دلت لبریزِ داغ لاله ها

ای به قطره قَطره خونت، ناله ها

طایرِ در موج خون پرپر زده

زخم هایت خنده بر مادر زده

کی زده نیزه به قلبت از جفا؟

کی جدا کرده سرت را از قفا؟

ای چراغ مهر و مه در مشت تو

گو چه شد انگشتر و انگشت تو؟

شاخه ی یاست کجا افتاده است؟

دست عبّاست کجا افتاده است؟

غم مخور صاحب لوای تو منم

پاسدار خیمه های تو منم

یوسف از چنگ گرگان، چنگ چنگ

لاله باران گشته از شمشیر و سنگ

آفتابی که دو جا بخشیده نور

هم به مقتل، هم به دامانِ تنور

سوز تو در بیت بیتِ میثم است

عالم ار سوزد به پای آن کم است

********************

مادر بیا در کربلا

پرپر شده گل های ما

آتش گرفته خیمه ها

مادر بیا، مادر بیا

جانم از سوز غم رسیده بر لب

برس ای مادرم به داد زینب (2)

حسین جان، حسین جان، جانم حسین جان(2)

خونین بدن ها را ببین

افتاده بر روی زمین

سرها شده از تن جدا

مادر بیا، مادر بیا

جانم از سوز غم رسیده بر لب

برس ای مادرم به داد زینب (2)

حسین جان، حسین جان، جانم حسین جان(2)

مادر ببین گل های من

افتاده بی غسل و کفن

در سرزمین کربلا

مادر بیا، مادر بیا

جانم از سوز غم رسیده بر لب

برس ای مادرم به داد زینب (2)

حسین جان، حسین جان، جانم حسین جان(2)

حاج مهدی خرازی

********************

کنار گودال زهرا تنها نشسته

آمده مادر با پهلوی شکسته

یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا (2)

دامن طفلی گرفته آتش امشب

پروردگارا برس به داد زینب

یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا (2)

زینب را شکسته شد دیگر پر و بال

سینه زنان آمده کنار گودال

یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا (2)

حاج مهدی خرازی

********************

شام غریبان گل های باغ طاها است

گل های پرپر شده از گلزار زهراست

مانده عریان در بیابان

جسم شاه شهیدان (2)

فریاد وا محمدا آید ز طفلان

زینب بود امشب پرستار یتیمان

مانده عریان در بیابان

جسم شاه شهیدان (2)

یا بن الحسن در کربلا بنما نظاره

بین جسم هفتاد و دو تن شد پاره پاره

مانده عریان در بیابان

جسم شاه شهیدان (2)

حاج مهدی خرازی

********************

کجایید ای شهیدان خدایی؟***بلاجویان دشت کربلایی

کجایید ای سبک روحان عاشق؟ ***پرنده‏تر زمرغان هوایی

کجایید ای زجان و جا رهیده؟ ***کجائید ای شهان آسمانی؟

بدانسته فلک را در گشائی***کسی مرعقل را گوید: "کجایی؟"

کجایید ای در زندان شکسته؟ ***بداده وامداران را رهایی

کجایید ای در مخزن گشاده؟ ***کجایید ای نوای بینوایی؟

در آن بحرید کاین عالم کف اوست***زمانی بیش دارید آشنایی

کف دریاست صورتهای عالم***زکف بگذر اگر اهل صفایی

دلم کف کرد کین نقش سخن شد***بهل نقش و بدل  رو گر ز مایی

برآ ای شمس تبریزی زمشرق***که اصل اصل اصل هر ضیایی

مولوی(مـتوفّي 672 ه‍. ق) :

********************

شام غریبـان امشب رسیــده***یـاد تـــــو ای گل، در دل تنیـــده

طوفـان مـاتــم بــر ما وزیــده***کی می زنی سر مـا را سپیده  ؟

جسـم شهیدان در خون تپیده***رنــگ از رخ تـــو ای گــل پریـــده

جانم رسیــده از غصــه بر لب***افتـــاده زینـــب از تــاب و از تـب

آن قد و قـامت گشته کمـانی***آهستــــه گریــد زینــب نهـــانی

در هم شکسته بانـوی بطـحا***تنهــا نشستــه با سیــل غم ها

مرغ نگاهش پـر می زنـد هی***گـه سوی صحرا ، گـه بر سر نی

 *آمــــد دوبـــاره شــام غریبان***ســرگشتـــه ام من در این بیابان

مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان***مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان

در هم شکسته سیمای زینب***تــاول نشستـــه بـر پـای زینب

بــالا گـرفتــــه غـوغــای زینب***آه نهــــان و پیـــــــدای زینـــب

خـامــوش گشتــه لالای زینب***گهـــواره خالی ، ای وای زینب

سـامـان نـدارد ســودای زینب***درمــان نــدارد غم هــای زینب

نایـــی نمـانــده در نــای زینب***شـد سایه روشن فردای زینب

تعبیـــر گشتــــه رؤیــای زینب***غـــرق حماســـه مولای زینب

*آمــــد دوبـــاره شــام غریبان***ســرگشتـــه ام من در این بیابان

مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان***مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان

غم پشته پشته سنگین و انبوه***بــــر شــانــــه دارد آوار انـــــــدوه

استـاده امـّا، ماننــد یــک کـــوه***کوهی چه محکم کوهی که نستـوه

خاتـون غم ها در دشت و صحرا***گـُل دختـــر عشــق تنهــای تنهــا

پشــت و پناهـش تنها خـداونــد***طوفــان نگــردد زنجیــــر در بنـــــد

شب را شکسته چادر سیاهش***دشمـن زبـون است پیش نگاهش

اسطـوره ی زخم، آیینـه ی صبر***منشــور بــاران،منظــومــه ی ابـر

امـّـا نـــدیـــده خاتــــون غـم هـا***جــز روی مــولا ،جــز نقــش زیبــا

*آمــــد دوبـــاره شــام غریبان***ســرگشتـــه ام من در این بیابان

مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان***مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان

بـــانـــــو مقاوم ، بـــانــــو دلاور***نــور علی نــور ،خورشیــــد باور

فـــرزنــــد زهـــرا ، دُردانه دختـر***مجـــذوب دلبــر ، محــــو بـــرادر

خیلی شبیه است دختـر به مادر***ایــن در خــرابه ،او پشــت آن در

او شعله شعله همپای همســر***این خسته خسته دنبال یک سر

نیــزار باران ، یک ریــز و یک ســر***طـوفان چــه کــرده با جان کوثـر

گل گـــریه هایش غوغــای تُنــدر***فـریاد ســرخش گلبــانگ حیــدر

*آمــــد دوبـــاره شــام غریبان***ســرگشتـــه ام من در این بیابان

مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان***مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان

از دوری تـــو آتـــش گــرفتـــم***جان می کنم آه هرلحظه هر دم

ده روزه رفتــــه مـــاه محـــرم***پــایــان نـــــدارد پـاییـــــــز دردم

بر چهره ی گل تب کرده شبنم***بـاران گرفتـــه آهستـــه،نـم نـم

در این خــرابه من ماندم و غـم***بــر ســر کشیدم شــولای ماتم

دشمــن نبینـــد! چـــادر نـدارم***خاکستـری شــد گیســوی تـارم

امشب رقیـــه ســـر در گریبان***داغ تــــو دارد مـــولای خـــوبـان

*آمــــد دوبـــاره شــام غریبان***ســرگشتـــه ام من در این بیابان

مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان***مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان

می میرم امشب از بار این غم***با تشت پُــر خـــون آمد ســراغم

کو لاله ی من؟ چشم و چراغم***فانوس من کـــو ؟ کو شبچراغم؟

بـــابـــای خوبـــم ! آرام جانـــم***امــن و امانــم ، صــاحب زمــانم

مهتــاب طـاها ، ای یـاس پـرپـر***ما را تـــو بودی سردار و ســـرور                            

بگشــای لب را ســــرو روانـــم***آتش درافکـــن بـــر استخـــوانم

امشب نخوانــدی قــرآن بـرایـم***دنبالـــت ای ســر تــا کی بیــایم

*آمــــد دوبـــاره شــام غریبان***ســرگشتـــه ام من در این بیابان

مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان***مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان

ققنـــوس حیـــدر ، جان پیمبــــر***حرفـــی بـــزن با دُردانــه دختــر

یک دُر بـــرافشان یاقـــوت لب را***آشفتـــه تــر کن احــوال شب را

من هم یتیمـــم ، مـولا نگـاهــی***ای آن که مـــا را پشت و پـناهی

ای ابـــر رحمت شــاه شهیــدان***بـــر آتشستـــان بـــاران ببـاران !

خاکسترم کن یک شعلـه امشب***افتـــاده زینـــب از تــاب و از تـب

این یـک نفس را طـوفانی ام کن***در بــزمت ای مه مهمانی ام کن

*آمــــد دوبـــاره شــام غریبان***ســرگشتـــه ام من در این بیابان

مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان***مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان

دل تکه تکه ،تشتـی پـر از خــون***آواره لیــلا ، سـرگشته مجنــون

می خواهـم امشب بگـریزم امّــا***بالـــم شکستـــه از غصــــه بـابـا

کنج خــرابه خـون می خــورد دل***افتــــاده مــاهی در پــای ساحـل

گیسو سپیدی طفلی سه سالـه***آخــــر چـــه دارد جــــز آه و نــاله

جــز روی نیــلی ،رخســـار زردی***از مـــن چه مانده جـــز آه سردی

از مــن نمانــده جــز یک نفس آه***پـر می کشم تـا شش گوشۀ ماه

*آمــــد دوبـــاره شــام غریبان***ســرگشتـــه ام من در این بیابان

مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان***مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان

********************

شب رسید و روز عاشورا گذشت

سوختند آن خیمه و خرگاه را

در دل شب زینب بى خانمان

ترك كرد آن خیمه و خرگاه را

روى تل آمد به دل خوف و هراس

كردپنهان دردل خودآه را

جانب میدان همى كرد او نگاه

تا ببیند وضع قربانگاه را

نوجوانان را به خون آغشته دید

هم به غارت رفته عزّ و جاه ‏را

ناگهان اندر میان كشته گان

ساربان را دید جوید شاه را

اهرمن قصد سلیمان كرده است

تا ببّرد دست شاهنشاه را

نور مه او را كشد در قتلگاه

تا بریزد خون ثاراللَّه را

چاره را از هر طرف مسدود كرد

تا بگرداند آن گمراه را

رو به سوى آسمان كرد اشكبار

كآسمان پنهان كن امشب ماه را

لحظه ‏اى رخسار مه را تیره ساز

ساربان تا گم نماید راه را

********************

کی دیده در یم خون، آیات بی شماره؟

قرآنِ سوره سوره، اوراقِ پاره پاره؟

افتاده بر روی خاک یک ماه خون گرفته

خوابیده در کنارش هفتاد و دو ستاره

پاشیده اشک زهرا بر حنجر بریده

گه می کند زیارت، گه می کند نظاره

سر آفتاب مطبخ، تن لاله زاری از خون

کز زخم سینه دارد گل های بی شماره

از گوشِ گوشواری دو گوشواره بردند

دارد به گوش خونین خون جای گوشواره

یک کودک سه ساله خفته کنار گودال

ترسم که شمر آید، در قتلگه دوباره

درخیمه آب بردند، بهر رباب بردند

سینه شده پر از شیر، کو طفل شیر خواره

مادرعجب دلی داشت، ذکر علی علی داشت

آب فرات می زد بر حنجرش شراره

چون سینه ها نسوزند؟! چون اشک ها نریزند؟!

جایی که ناله خیزد از قلبِ سنگ خاره

یاس سفید و نیلی، طفل یتیم و سیلی

میثم در این مصیبت، خون گریه کن هماره

********************

رفته به تاراج خزان بر جانمانده باغبان

گلها همه پرپر شده صحرا شده بى سايبان

مظلوم حسين من كجاست

نور دوعين من كجاست

جسم حسين نازنين افتاده برروى زمين

آيد صداى فاطمه نالد به آواى حزين

مظلوم حسين من كجاست

نور دوعين من كجاست

جسم حسين نازنين (2) افتاده در صحرا

گردد ميان كشته ‏ها (2) ناله كنان زهرا

مظلوم حسين من كجاست

نور دوعين من كجاست

زينب چه سازد اى خدا(2) پرپر شده گلها

بر سرزنان، گويد اخا ديگر شدم تنها

مظلوم حسين من كجاست

نور دوعين من كجاست

********************

اهل عزا بر سرزنيد شام غريبان امشب است

بر فاطمه خبر دهيد گيسو پريشان زينب است

گلها همه، پرپر شده، صد پاره تن، اكبر شده

مظلوم حسين(2) مظلوم حسين جانم حسين

آتش گرفته خيمه ‏ها بشنو صداى ناله ‏ها

از هر طرف آيد نوا عمه بيا عمه بيا

گلها همه، پرپر شده، صد پاره تن، اكبر شده

مظلوم حسين(2) مظلوم حسين جانم حسين

********************

دلم شام غريبان دارد امشب

دلم داغ يتيمان دارد امشب

بود لخته دل اينجا روزى ما

كند آتش فقط دلسوزى ما

پذيرايى ‏در اينجاجزعطش نيست

براى كودكان كس نازكش نيست

زچشم ماه مى ‏ريزد ستاره

نه گهواره به جان شيرخواره

اگر كشتند شمع محفل ما

دل هر خيمه سوزد بر دل ما

فلك بس كن دگر آزار زينب

گرفتى گرمى بازار زينب

الا ماه بنى هاشم كجايى

كنار محمل زينب بيايى

********************

سپهر بى قمر

شام غريبان سحر ندارد

سپهر زينب قمر ندارد

مى ‏روم ز كربلايت

مى ‏سپارم بر خدايت

اين من واين خيل يتيمان ‏تو

حسين جان خدا نگهدار

اين تو واين نعش جوانان تو

حسين جان خدا نگهدار

امان از دل زينب

كه خون شد دل زينب

قَدْ قُتِلَ الْعَطْشانا حسين يا ثاراللَّه واعطشا به كربلا

********************

شام غريبان

شام غريبان ‏فرياد دارد

رقيه ديگر پدر ندارد

شام غريبان فرياددارد

حسين زهرا كفن ندارد

***

يك چمن لاله خزان گشته به صحرا امشب

مى‏ چكيد اشك غم از ديده زهرا امشب

جان فدايت حسين(2)

********************

بيا مادر بيا مادر ببين شام غريبانم***نظر بنمابه حال من به اين حال پريشانم

حسينم واحسينم واحسينم واحسينم وا

منم زينب پريشانم شده پرپرگلستانم***چه‏سازم با دل محزون دراين‏شام‏غريبانم

عدو آتش ‏برافروزد تمام ‏خيمه‏ هاسوزد***به‏ هرسو مى ‏رود طفلى به‏ چشمم‏ ديده ‏ مى ‏دوزد

عدو بر كار خود نازدبه جسم ‏كشته ‏هاتازد***تو گوئى ‏ثانى ‏ملعون دوباره مادرم را زد

********************

شام غم شام غريبان حسين است

غرق خون نعش شهيدان حسين است

كودكان در خيمه‏ هاى نيمه سوزان

وامصيبت آمده شام غريبان

واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم

لاله‏ها پرپر به دشت كربلا شد

باغبان از داغ گل قدش دوتا شد

مانده بى سرپيكر پاك شهيدان

وامصيبت آمده شام غريبان

 واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم

كودكى مانده كنار نعش خونين

گويداى بابا زجا خيز و مرا بين

عمه ‏ام چشم انتظار است و پريشان

وامصيبت آمده شام غريبان

واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم واحسينم

********************

خيمه‏ ها آتش گرفته چون دل زينب خدا

در ميان شعله سوزد حاصل زينب خدا

من غريبم اى خدا

بى حبيبم اى خدا

آه واويلا حسين

دختران قلب هراسان در بيابان مى ‏دوند

پابرهنه برروى خار مغيلان مى ‏دوند

كو علمدار سپاه

تا دهد بر ما پناه

آه واويلا حسين

بال و پرهاى سپيد بلبلان گشته كبود

كس به جزمن در پى اطفال بى بابا نبود

لاله پژمرده ‏اى خدا

دخترى مُرده‏ اى خدا

آه واويلا حسين

يك طرف باشم هراسان بهر زين العابدين

يكطرف در قتلگه آيد كنارت نازنين

من حسين گم كرده‏ ام

نور عين گم كرده ‏ام

آه واويلا حسين

********************

ناله ‏اى از زير بوته مى ‏رسد

دخترى آه از نهادش مى ‏كشد

اى خدا باباى عطشانم چه شد

عمه ‏ى گيسو پريشانم چه شد

اى پدر آنانكه بررويم زدند

كعب نى بردست وبازويم زدند

ظالمى كه فرصت از آهم گرفت

پشت آن خيمه سرراهم گرفت

بند قلب بى قرارم رابريد

باجسارت گوشوارم راكشيد

معجرم را چون به انگشتش گرفت

گيسويم در قبضه ‏ى مشتش گرفت

خواستم بگريزم از آن خيره سر

بين خيمه گير كردم اى پدر

ناگهان آتش به دامانم نشست

بارها خوردم زمين در شيب پست

********************

فلک سر در گریبان حسین است

شب شام غریبان حسین است

حسین جانم حسین جانم حسین جان

زمین و آسمان را غم گرفته

به مقتل فاطمه ماتم گرفته

حسین جانم حسین جانم حسین جان

همه امشب نماز شب بخوانید

ولی پشت سر زینب بخوانید

حسین جانم حسین جانم حسین جان

بگرد ای آسمان با آه و ناله

به صحرا گم شده طفل سه ساله

حسین جانم حسین جانم حسین جان

زاشک دیده صحرا را بشویید

گل خونین زهرا را بجویید

حسین جانم حسین جانم حسین جان

همه گل های زهرا گشته پرپر

زتیر ونیزه و شمشیر و خنجر

حسین جانم حسین جانم حسین جان

زند مرغ دلم امشب پر و بال

گهی در علقمه، گاهی به گودال

حسین جانم حسین جانم حسین جان

شب فریاد و سوز و اشک و آه است

محمّد در کنار قتلگاه است

حسین جانم حسین جانم حسین جان

********************

يك چمن لاله خزان گشته ‏به صحراامشب

مي چكد اشك ‏غم از ديده ‏زهراامشب

شام غريبان امشب است

دلها پريشان امشب است

حسين حسين حسين

هر طرف سرو قدى دردل خون افتاده

تازه گلهاهمه ازخاك برون افتاده

شام غريبان امشب است

دلها پريشان امشب است

حسين حسين حسين

شب‏تاريك وجهان‏ناله‏برآرد ازدل

كارزينب پس ‏از اين ‏گشته به ‏دوران مشكل

شام غريبان امشب است

دلها پريشان امشب است

حسين حسين حسين

تيغ كين دست علمدار زتن ببريده،

پيكرقاسم دامادبخون غلطيده

شام غريبان امشب است

دلها پريشان امشب است

حسين حسين حسين

********************

دردل صحرا شهيدان بى كفن افتاده ‏اند

عاشقان در كربلا خونين بدن افتاده ‏اند

لاله ‏هاى فاطمه پرپر ميان خاك وخون

درگلستان بلا چون ياسمن افتاده ‏اند

سرجدا قربانيان نهضت سرخ حسين

روى خاك نينوا دور از وطن افتاده ‏اند

تشنگان وادى آزادگى در بحر عشق

در كنار علقمه صد پاره تن افتاده‏ اند

كربلا بستان عشاق است و هفتادودوگل

سوى ديگر يادگاران حسن افتاده ‏اند

بر لب ماتم سراى »ياسر« اين غم نقش بست

اشك‏ها خون گشته واز چشم من افتاده‏ اند

********************

به طاق آسمان امشب گل اختر نمي تابد

بنات النعش اكبر بر سر اصغر نمي تابد

به شام كربلا افتاده در درياي شب ماهي

كه هرگز آفتابي اين چنين ديگر نمي تابد

به دنبال كدامين پيكر صد پاره مي گردد

كه از گودال خون خورشيد بي سر در نمي تابد

به  پهناي فلك بعد از تو اي ماه بني هاشم

چراغ مهر ديگر تا قيامت بر نمي تابد

فرات مهرباني تشنه لبهاي عطشانت

تو آن درياي ايثاري كه در باور نمي تابد

كنار شط خون دستي و مشكي پاره مي گويد

كه عباس دلاور از برادر سر نمي تابد

علمداري كه بر دوشش علم بي دست مي ماند

عطش اشكي به رخسارش ز چشم تر نمي‌تابد

زخاك تيره هفتاد و دو كوكب آسماني شد

كه بر بام جهان نوري از اين برتر نمي تابد

********************

بی تو هوای خیمه ما سرد می شود

رنگ رخ سه ساله من زرد می شود

خورشید،انعکاس وجود نجیب توست

این دایره نباشی اگر سرد می شود

این حلقه های گریه سردر گم و غریب

زنجیر آهنی وپراز درد می شود

دامان کودکانه یک دختر نجیب

بی تو اسیر آتش نامرد می شود

برگرد توست آتش سیاره زمین

هر جاذبه بدون تو ولگرد می شود

رفتی وروز روشن ما در مسیر شام

دنبال روی تو شبگرد می شود

********************

بیا که بار امانت بمنزل افتاده

بیا که کشتیت ای نوح در گل افتاده

زراه لطف قدم نه دمی ببالینم

که سخت کار من اینجا به مشگل افتاده

زشوق اینکه رسد موجی از محبت تو

دلم چوگوهر خونین بسا حل افتاده

بدآنطریق که جان میدمند بر ابدان

محبت تو پریروی در دل افتاده

به مجلسم چونهی پا بهوش باش ایگل

که مست نرگس چشمت به محفل افتاده

به ناب خرمن زلفت دلم گرفته مکان

خبر دهید که آتش به حاصل افتاده

به چشم منتظرم تبر خورده صد افسوس

برای دیدنت این خار  حائل افتاده

چنانکه پای درختان حسان ثمر ریزد

دو دست پور علی در مقابل افتاده

********************

تا تو بودي خيمه ها آرام بود

دشمنم در كربلا نا كام بود

تا تو بودي من پناهي داشتم

با وجود تو سپاهي داشتم

تا تو بودي خيمه ها پاينده بود

اصغر شش ماهه من زنده بود

تا توبودي خيمه ها غارت نشد

بعد تو كس حافظ يارت نشد

تا تو بودي چه ره ها نيلي نبود

دستها آماده سيلي نبود

تا تو بودي دست زينب باز بود

بودنت بهر حرم اعجاز بود

تا كه مشكت پاره  و بي آب

دشمن بر كينه ات شاداب شد

********************

سرمقدس امام حسين عليه السلام تنورخولي

 

خولی یا خولی: از دژخیمان شهر کوفه که سر حضرت حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان) را از کربلا به کوفه برد و در خانه اش پنهان کرد. همچنین از قاتلان عثمان بن علی فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بود.

پدرش: یزید اصبحی نام داشت.

سال 60 هـ ق، زمانی که عبیدالله بن زیاد، برای جنگ با حسین بن علی علیه السلام، سپاهی از کوفه به کربلا فرستاد، خولی با این سپاه همراه شد و در کربلا در روز دهم محرم (عاشورا) در سال 61 هـ ق، در جنگ با سپاه حسینی، شقاوتهایی از خود نشان داد. حساس ترین زمان شقاوت او، آنگاه که امام علیه

 

السلام از اسب به زمین افتاد و به شهادت رسید و دشمنانش، سر مطهر او را از بدنش جدا کردند. خولی از طرف «عمربن سعد» مأمورین یافت تا آن سر را به همراهی حمیدبن مسلم ازدی، برای ابن زیاد، والی کوفه به آنجا ببرد.

اگرچه نقل دیگری است که: او خود، سر آن حضرت را از بدنش جدا نمود، به اینصورت که، در آخرین لحظات حیات حسین بن علی علیه السلام، که دشمنانش او را تیرباران می کردند، «سنان بن انس نخعی» بر او حمله کرد و نیزه ای برآورد که خولی با عجله آمد و از اسبش پیاده شد تا سر آن حضرت را جدا کند، اما بر خود لرزید که «شمربن ذی الجوشن» به او نهیب زد و گفت: خداوند بازویت را سست کند! چرا اینگونه می لرزی؟ و این مرد خبیث سر آن امام عزیز را از تن جدا نمود.

و نتیجه اینکه: سر منور حسین بن علی علیه السلام را، خولی به کوفه برد. اما شب شد و دیر به (دارالاماره) قصر عبیدالله بن زیاد، رسید و درب آنجا بسته بود. لذا به خانه اش رفت و سر را در زیر طشتی، و به نقلی در «تنور» پنهان کرد.

خولی دو زن داشت، یکی از قبیله حضرمیان، و یکی از قبیله بنی اسد.

نام انها، نوار و عیوف در تاریخ آمده و پدر یکی از آنها، مالک بن عقرب است. وقتی خولی نزد همسرش به اتاق رفت، همسرش پرسید، با خود چه آورده ای؟ خولی گفت: چیزی آورده ام که برای همیشه ثروتمند و بی نیاز خواهیم بود.

سر حسین بن علی علیه السلام را به خانه آورده ام!

همسر او گفت: وای بر تو! مردم سیم و زر به خانه می برند و تو، سر فرزند رسول خدا آورده ای! به خدا سوگند که هرگز در کنار تو نخواهم ماند.

این را گفت و بلند شد و بیرون آمد و ناگهان نظرش بر نوری عظیم افتاد و دید که: نوری به آسمان می رود و این نور از آن سر منور ساطع است و ملائکه به صورت مرغان سپید، در اطراف آن هستند.

در بعضی اقوال تاریخی است که او شبانه، همسرش را ترک کرد و از آن خانه بیرون رفت.

خولی سر را برای ابن زیاد برد تا جایزه بگیرد.

او بعد از واقعه عاشورا همچنان زنده بود تا سال 65 هـ ق، زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حضرت حسین علیه السلام، قیام کرد و دنبال قاتلان آن حضرت بود، «معاذبن هانی» و «اباعمره کیسان» امیر پاسبانان خاص خودش را به دنبال خولی فرستاد. خولی در خانه اش، در بیت الخلاء (مستراح) پنهان شده بود. یکی از همسرانش که کینه او را از آن زمان که سر بریده حسین علیه السلام را آورده بود به دل داشت و دشمنش شده بود، محل اختفای شوهرش را به مأموران مختار با اشاره دستش، به آنها نشان داد که خولی در کجاست! مأموران او را دستگیر کرده و خبرش را به مختار دادند.

به دستور مختار، او را کشتند و جسدش را سوزانده و خاکسترش را بر باد دادند.

امام زمان علیه السلام در زیارت شهدا از ناحیه مقدسه او را لعنت کرده است آنجا که میفرماید: سلام بر عثمان فرزند امیرالمؤمنین همنام «عثمان بن مظعون»، خداوند تیرزنندگانش «خولی بن یزید» و «ابانی دارمی» را لعنت کند.

***************************

از تنور خولی امشب می رود تا چرخ نور

آفتاب چرخ حسرت می برد بر این تنور

گرنه ظاهر شد قیامت ، ور نه روز محشر است

از چه رو کرد آفتاب از جانب مغرب ظهور

این همان نور است کز وی لمعه ای در لحظه ای

دید موسای کلیم اله شبی در کوه طور

این همان نور خدا باشد که ناگردد خموش

این همان مشکوة حق باشد که نایابد فتور

مطبخ امشب مشرقستان تجلی گشته است

زین سر بی تن کزو افلاک باشد پر ز شور

از لبان خشک و از حلقوم خونی گویدَت

قصه کهف و رقیم و رمز انجیل و زبور

*** پارسای تویسرکانی (پارسا)***

***************************

ای در تنور افتاده تنها یا بُنَیَّ

دورت بگردد مادرت زهرا  بُنَیَّ

من که وصیت کرده بودم با تو باشد

هر جا که رفتی زینب کبری بُنَیَّ

باور نمی کردم تو را اینجا ببینم

کنج تنور خانه ی اینها  بُنَیَّ

هر قدر هم خاکستری باشد دوباره

من می شناسم گیسوانت را  بُنَیَّ

با گوشه ی این چادر خاکی بشویم

خون لبت را با نوای یا  بُنَیَّ

آخر چرا از پشت سر ذبحت نمودند

ای کشته ی افتاده در صحرا  بُنَیَّ

شیب الخضیبت را بنازم ای عزیزم

با این حنا شد صورتت زیبا عزیزم

آبت ندادند و به حرفت خنده کردند

گفتی که باشد مادرت زهرا  بُنَیَّ

گفتی زن خولی برایت گریه کرده

حتی به او هم می کنم اعطا  بُنَیَّ

***جواد حیدری***

***************************

چه آ  مد ا  ز جنا  ن د  خت  پیمبر***ز خا   کستر گر  فت آ  ن  را  س ا نو ر

کشید ا  ز سینه آ  ه و نا  له ا ز د ل***کي ا  ی سر روی خا  کت د ا ر ه منز ل

شو د  ما  د  ر به  قر با  ن   سر تو***به  خو  ن   آ  غشته  ر ا  س ا  نو  ر تو

تو آ  خر ز  یب عرش کرد  گا ری***که  ا  ز  جو ر فلک ا ینگو نه خو ا ر ی

تو ئی آ  ن   نو  گل   با  غ    پیمبر***لبت   ا   ز   تشنگی   خشکید   ه  خنجر

به ا  شک د  ید  گا ن ا ز چهرۀ تو***برو بم   خا  ک  و خو ن  ا  ز د  ید ۀ تو

شعر از ديوان سید محمد تقی مقدم : تنور خولی در کوفه

********************

ا ي سرببريد ه دورا زوطن منزل مبا رك***اي شهيد غرقه درخون بي كفن منزل مبارك

اي سرببريد ه آ خرروي خا كسترچرا يي***خوش نمودي روي خاكستروطن منزل مبارك

كوعلمد ا روجوا نا ن عزيزت لشكرت كو***يا ورت كوجعفرت كواصغرت كواكبرت كو

صاحبان منصب وسربازوافرادتوچون شد***كوجلالت اف براين چرخ كهن منزل مبارك

ميهما ن راهيچكس د ركنج مطبخ جانداده***ميزبا نت روي خا كسترچرا را ست نها د ه

ماد رت زهرا ببين با چشم ترا زجنت آمد***جد ه ا ت نزد توبا صد آه ودردوحسرت آمد

شعرازناصح : تنورخولي د ركوفه

********************

فرشتگا ن همه جمعـنـد گرد خا نه من***تو كيستي  مگـرا ي قـبـله زما نه من

تـنـو رخا نه مـن گلـستا ن عشق شد ه***توا زكد ا م چمن آ مد ي به خانه من

چـه شـد كه  آ مـد ي به خـا نه خـولي***كه رفـت زآ مـد نت صبرمادرانه من

توميوه د ل زهرايي اي حسين غريب***به نـ‍‍خل آرزوي من تـويي جوانه من

به ميزبا ني خـود شرمگـين زهـرا يم***كه ميهمان رااشك است آب ودانه من

صد ا ي گريه زهـرا بگو ش مي آ يد***گرفته بزم عزا نيمه شب به خانه من

كتاب اصول مداحي 2: تنورخولي دركوفه

********************

كـيـستي  ا ي سـر زكـجـا آ مــد ي***ا يـن  د  ل  شــب مـنــزل مـا آ مد ي

چون نگرم  بي كس و بي يا ورت***كا ش  نـمـيــز ا  د  تـو ر ا مـا د رت

اي سرپرخو ن زچه  ا فسرد ه ا ي***هـست يـقـيـنــم كه جـو ا ن مرد ه ا ي

گلشن روي  تـو عجب با صفا ست***ا ي سرپـرخـون بد نـت د ركجـا ست

ا ي سر بـبـريـد ۀ  د و ر ا زوطـن***چـيــد ه شـد ي  كي  ز د رخـت بد ن

د ا شتي ا ي سر چقد رجا ي زخم***يكسره زخـم ا ين هـمــه با لا ي زخـم

شعرازفصيح الزمان تهراني:تنورخولي دركوفه

********************

از تنور خولی امشب می رود تا چرخ نور

آفتاب چرخ حسرت می برد بر این تنور

گرنه ظاهر شد قیامت ، ور نه روز محشر است

از چه رو کرد آفتاب از جانب مغرب ظهور

این همان نور است کز وی لمعه ای در لحظه ای

دید موسای کلیم اله شبی در کوه طور

این همان نور خدا باشد که ناگردد خموش

این همان مشکوة حق باشد که نایابد فتور

مطبخ امشب مشرقستان تجلی گشته است

زین سر بی تن کزو افلاک باشد پر ز شور

از لبان خشک و از حلقوم خونی گویدَت

قصه کهف و رقیم و رمز انجیل و زبور

*** پارسای تویسرکانی (پارسا)***

********************

ای در تنور افتاده تنها یا بُنَیَّ

دورت بگردد مادرت زهرا  بُنَیَّ

من که وصیت کرده بودم با تو باشد

هر جا که رفتی زینب کبری بُنَیَّ

باور نمی کردم تو را اینجا ببینم

کنج تنور خانه ی اینها  بُنَیَّ

هر قدر هم خاکستری باشد دوباره

من می شناسم گیسوانت را  بُنَیَّ

با گوشه ی این چادر خاکی بشویم

خون لبت را با نوای یا  بُنَیَّ

آخر چرا از پشت سر ذبحت نمودند

ای کشته ی افتاده در صحرا  بُنَیَّ

شیب الخضیبت را بنازم ای عزیزم

با این حنا شد صورتت زیبا عزیزم

آبت ندادند و به حرفت خنده کردند

گفتی که باشد مادرت زهرا  بُنَیَّ

گفتی زن خولی برایت گریه کرده

حتی به او هم می کنم اعطا  بُنَیَّ

***جواد حیدری***

***********************

شب بود و من به مطبخ آن خانه آمدم

مطبخ نه ، سوی راز نهانخانه آمدم

دیدم که نور می زند از دخمه ای برون

دل خسته ام کشاند به دنبال رد خون

خون در میان نور چه می کرد ؟ یا علی

خورشید در تنور چه می کرد ؟ یا علی (ع)

تا جهان باشد وبوده است ، که داده است نشان

میزبان خفته به کاخ اندر ومهمان به تنور

سرِبی تن که شنیده است به لب سوره کهف ؟

یاکه دیده است به مشکات تنورآیت نور

***********************

من فداى تو واين سرانورت

از چه بنهاده ‏اند روى خاكسترت

مادرت آمد براى ديدن تو

من به قربان به خون غلتيدن تو

اى حسين جان اى حسين جان اى حسين جان

نور چشم ترم لعل لب بر گشا

درد دل كن به من اى شهيد خدا

پيكرت در خاك و خون عريان فتاده

در ميان قتلگه در خون فتاده

اى حسين جان اى حسين جان اى حسين جان

اى حسين جان بگو كى شكسته سرت

از چه پرخون بود چهره انورت

گو سخن با مادر، دردآشنايت

من به قربان تو و رأس جدايت

اى حسين جان اى حسين جان اى حسين جان

*****************************

اي اهل شام و کوفه من نجل رسولم

پـرورده ي دامـان زهـراي بتـولم

مرآت ذات خالقِ اکبر منم مـن

قرآنِ روي قلب پيغمبر منم مـن

فرمـوده در اوصـاف، فخـر عـالميْنم:

مردم!حسين است‌از من و من‌ازحسينم

من سيـّدِ جمـع جـوانان بهشتم

روح کتاب الله و ريحـان بهشتم

من کلِّ احمد را ز احمد ارث بردم

من از سرانگشت محمّد شير خوردم

گهواره ‌جنبـانم همـان روح‌الامين است

بغضم همه‌کفراست‌و مهرم اصل‌دين است

مـن رکـن ايمانم، اگر ايمان بدانيد

مـن روح قرآنم اگر قـرآن بخوانيد

مـن بـر تمـام عـالم خلقت، امـامم

من حمد و تکبير و تشهّد، من قيامم

تطهير و قدر و هل اتي و کوثرم من

ميـزان اعمال شما در محشـرم من

بوسيده احمـد عضو عضو پيکـرم را

صورت،گلو، لب،بلکه ازپا تا سرم را

فُلک نجات خلقم و خود ناخدايم

خوانده رسول الله مصباح الهدايم

روحم روان رحمة للعالمين است

تيغم همان تيغ اميرالمؤمنين است

لب‌هاي ختم الانبيا روي لبم بود

بالله قسم دوش محمّد مـرکبم بود

اي قوم بي‌شرم و حيا پستيد پستيد

بـر قتـل فـرزند پيمبر عهـد بستيد

کرديد از من دعوت و عهدم شکستيد

حتـي بـه روي اهـل‌بيتم آب بستيـد

با چشم خود ديدم که کشتيد اکبرم را

بـا تيـر بگْرفتيـد از شيـر، اصغرم را

بـاغ گـل يـاس مـرا از مـن گرفتيد

لب تشنـه عبـاس مـرا از من گرفتيد

در لالـه زار سينـه جـز داغـم نمانـده

يک لاله نه، يک غنچه در باغم نمانده

ماه حرام و عزمتـان بـا مـن قتـال است

خود با کدامين جرم،خون‌من حلال است؟

بـا ديـن و قـرآن و شرف کرديد بازي

ايـن است آيـا شيـوه مهمـان نـوازي؟

ايـن بـود رسم حرمت از پيغمبر و آل؟

اطفـال معصومش زنند از تشنگي بال

والله جـز مـن زادة پيغـمبري نيـست

از خاندان او حسين ديگـري نيـست

وقتي شرار خشم حق در حشر خيزد

از چنگتان خـونِ مـن مظلوم ريـزد

منشـور پـر شـور مرا با هم بخوانيد

اتمام حجـت بـا شمـا کردم، بدانيد!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

خيل ملايک لشکرش بودند آن روز

شمشيرها فرمانبرش بودند آن روز

با يک اشارت حکم او را مي‌شنيدند

قـلب تمـام شمرهـا را مي‌دريدنـد

او جان به کف تسليم ذات کبريا بود

سر تـا قـدم قرباني وصل خدا بود

تن را ز هـر جانب نشان تيرها کرد

رفع عطش زآبِ دمِ شمشيرها کرد

شيرخـدا را روبهـان تسليم ديدند

از چـار جانب بهر قتـل او دويدند

بغض درون‌و زخم دل را چاره‌ کردند

قـرآن ختـم الانبيـا را پـاره کـردند

اعضاي او از هم جدا مي‌شد به شمشير

زخـم تنش را بخيـه مي‌کـردند با تير

تـا بنگـرد بي‌پـرده بر رخسار جانـان

هر زخم او چشمي شد و هر تير،مژگان

گـرچه عـدو بـا تيـر، او را بـارها کشت

تيري که زد بر قلب او، بيرون شد از پشت

با آن که رحمت از سرانگشتش روان بود

دو چشمة خـون از دو سـوي او روان بود

بـر غربت او دشت و هـامون گريه کردند

شمشيرهـا و سنگ‌هـا خـون گريه کردند

باروي خونين کام عطشان جسم صدچاک

يک لحظـه عـرش کبريـا افتاد بر خاک

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با آنکه هر عضوش ز هر عضوي جدا بود

مقتـل بـر او آغـوش پـر مهر خـدا بود

تصويــر وجـه الله در آيينـه‌اش بـود

هر زخم او يک باغ گل بر سينه‌اش بود

هستيش بـر دست و خريـدار بـلا بود

عطـر بـهشتش هـم غبـار کربـلا بود

مهمان خود را کوفيـان حرمت گرفتند

بـر قتـل او از يک دگر سبقت گرفتند

بر روي هر زخمش‌که‌چون زخم‌جگر بود

زخمي دگر زخمي دگـر زخمي دگر بود

از بس که زخم آمد ز شمشير عـدويش

انـدام او شـد مثـل رگ‌هـاي گلويش

صياد مي‌خواهد ز زخمش خون برآرد

صيدي که گشته قطعه قطعه خون ندارد

دريـاي خون و گوهر غلطان که ديده

زانـوي شمـر و سينة قـرآن که ديده

اي عون اي عباس اي جعفر کجاييد؟

عبـدالله و قـاسم عـلي‌اکبر کجـاييد؟

اي پاک‌بازان! يوسف زهرا غريب است

هر زخم او يک آية «امَّن يُجيب» است

اي خفته در درياي خون! از جاي خيزيد

آخِـر شمـا مـردانِ ميـدانِ ستيزيد

اين پيکر صدچاک را در بر بگيريد

از دست شمر سنگدل خنجر بگيريد

اي آسمان بشنو صداي «يا رب»اش را

در خيمه بر گردان ز مقتل زينبش را

روي خدا از خون پيشاني شده رنگ

قاتل گرفته موي او را سخت در چنگ

واويلتــا قلـب محمّـد را دريدنـد

ريحانة او را به خاک و خون کشيدند

فـرزند زهـرا بـا لب عطشان فدا شد

آخر به ده ضربت سرش از تن جدا شد

تنهـا نـه وجـه کبريـا را سربريدند

اينجـا تمـام انبيـا را سـر بريدنــد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

بر وسعت صحرا نگاهم خيره گشته

خورشيد هم ديگر به چشمم تيره گشته

چيـزي نمـي‌بينم در امـواج تبـاهي

غير از سياهي در سياهي در سياهي

گويي چراغ عمرِ هستي گشته خاموش

خورشيد درخون گم شده،گردون سيه‌پوش

در قعر تاريکي چو مرغ بي پر و بال

يک اسب بي‌راكب برون آمد ز گودال

بـر پيکـرش از تيـر دشمن بـال رُسته

پيشـاني از خـون رســول الله شُسته

اسبي کـه از مـرغ اميـدش پـر بريدند

در پيش چشمش صاحبش را سر بريدند

اسبي صـداي شيهه‌اش بـر اوج افلاک

اسبي طواف آورده بر يک جسمِ صدچاک

اسبي کـه از دريـاي آتش تشنه‌تر بود

در تشنگي سيراب از خـون جگر بود

اسبي که گردون را ز دود دل سيه کرد

از صـاحب او سر بـريدند و نگه کرد

اسبي که همچون کوه آتش مشتعل بود

سوي حرم مي‌رفت و از زينب خجل بود

وقتـي صـداي شيهة او را شنيـدند

چشم انتظاران از حرم بيرون دويدند

ديدنـد بـر پهلـوش زيـنِ واژگون را

ديدنـد بـر پيشـاني او، رنگ خون را

ديدند اشک خجلتش از ديده جاري است

ديدنـد دور خيمه گـرمِ سـوگواري است

اهل حرم يکسر به دورش صف کشيدند

جـاي گريبـان سينة خـود را دريدند

بر گردنش انداخت دست دل سکينه

کاي همسفر با راکب خود از مدينه

اي رفرف معراجِ خون، پيغمبرت کو؟

اي آمده از فتح خيبر، حيدرت کو؟

با من بگو قرآن احمد را چه کردي

با من بگو جان محمّد را چه کردي

ما هر دو همچون طاير بشکسته باليم

اي اسب بي‌صاحب بيا با هم بناليم

خوب از امام خويش استقبال کردند

قـرآن پـاره پـاره را پـامال کـردند

وقتي که بوسيدم لبش را جانم افروخت

از شدت هُرم لب خشکش لبم سوخت

آيـا تـن بي‌تـاب او را تـاب دادند؟

آيا به آن لب تشنه آخر آب دادند؟

باب مـرا آب از دمِ شمشير دادند

او آب گفت و پاسخش با تير دادند

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

عطش افتاده به جانم جگرم مي سوزد

هستي ام ز آتش غم ها به برم مي سوزد

در من از سوز عطش تاب سخن گفتن نيست

دهنم خشک و دلم خون، جگرم مي سوزد

عطش و داغ دل و تابش خورشيد و سلاح

آتشي هست که پا تا به سرم مي سوزد

باغبانم من و افسوس که از بي آبي

هر گل و غنچه به پيش نظرم مي سوزد

باغ آتش زده را مانم کز هر طرفي

هم گلم، هم شجرم، هم ثمرم مي سوزد

جگر از داغ جگر گوشه من خونين است

بصرم از غم نور بصرم مي سوزد

گريه دخترکم بر جگرم آتش زد

ناله ي اصغر من بيشترم مي سوزد

نخله عصمتم و برگ و برم را زده اند

طاير قدسي ام و بال و پرم مي سوزد

اکبرم آب ز من خواهد و ميسورم نيست

جگر سوخته ام بر پسرم مي سوزد

خصم گفتا که مرا مي کشد از بغض علي

دل در اين حال به حال پدرم مي سوزد

اي "مؤيد" اگر اين گونه پريشانم من

عطش افتاده به جانم جگرم مي سوزد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

هر طرف هر دختري آواره بود

گوش هايي چون جگرها پاره بود

پا پُر از خون، گوش گلگون، تن کبود

جمله غارت شد به خيمه هر چه بود

خيمه ها مي سوخت و تبدار، هم

ملتهب هر دختر و بيمار، هم

درکوير کين گل احساس کو

دختري گويد عمو عباس کو

دختري پاي برهنه روي خار

مي دويد و عمه مي گفت الفرار

در پي هر طفل زينب مي دويد

مي نشاند و خارش از پا مي کشيد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

اي تنت در خاک و خون غلتيده از شمشيرها

پيکر عريان تو پوشيده از شمشيرها

چشم هاي جوشنت گرييده خون از تيرها

زخم هاي پيکرت خنديده از شمشيرها

اي بسي گل زخم و گل خون بر وجودت يا حسين

لاله ها بر لاله ها روييده از شمشيرها

زينب از داغ تو گر صد ديده خون گريد کم است

چون تنت را پاره پاره ديده از شمشيرها

کي ذبيحي در مناي عشق، همتاي تو بود؟

اي رگ و پيوند تو ببريده از شمشيرها

ميزبان عشق عاشوراييان، دشمن چرا

بزم مهماني برايت چيده از شمشيرها؟

قتلگاهت کعبه اما دشمنان اندر طواف

وين حرم درياي خون گرديده از شمشيرها

بر لب خشکت، امام عاشقان، هر دم سلام

اي مي عشق خدا نوشيده از شمشيرها؟

کربلا کنعان جانبازي است، يا زهرا ببين

يوسفت را گرگ ها درّيده از شمشيرها

قاسمت بربسته بار عشق را از نيزه ها

اکبرت بگشوده صدها ديده از شمشيرها

********************

 

روزيازدهم حركت اهلبيت امام حسين عليه السلام ازكربلا

 

بالجمله ؛ چون عمر سعد سر امام حسين عليه السّلام را به خولى سپرد امر كرد تا ديگر سرها را كه هفتاد و دو تن به شمار مى رفت از خاك و خون تنظيف كردند و به همراهى شمر بن ذى الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براى ابن زياد فرستاد و به قولى سرها را در ميان قبايل كِنْدَه و هَوازِن و بنى تَميم و بنى اسد و مردم مَذْحِج و ساير قبايل پخش ‍ كرد تا به نزد ابن زياد برند و به سوى او تقرّب جويند. و خود آن ملعون بقيه آن روز را ببود و شب را نيز بغنود و روز يازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خويش نماز گزاشت و همگى را به خاك سپرد و چون روز از نيمه بگذشت عمر بن سعد امر كرد كه دختران پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را مُكَشَّفات الْوُجُوه بى مقنعه و خِمار بر شتران بى وطا سوار كردند و سيّد سجّاد عليه السّلام را (غُل جامعه ) بر گردن نهادند. ايشان را چون اسيران ترك و روم روان داشتند چون ايشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسين عليه السّلام و كشتگان افتاد و لطمه بر صُورت زدند و صدا را به صيحه و ندبه برداشتند. صاحب (معراج المحبّة ) گفته :

شعر :

چُه بر مَقْتل رسيدند آن اسيران

به هم پيوست نيسان و حزيران

يكى مويه كنان گشتى به فرزند

يكى شد مو كنان بر سوگ دلبند

يكى از خون به صورت غازه مى كرد

يكى داغ على را تازه مى كرد

به سوگ گُلرخان سَروْ قامت

به پا گرديد غوغاى قيامت

نظر افكند چون دخت پيمبر

به نور ديده ساقىَ كوثر

بناگه ناله هذا اَخى زد

به جان خلد نار دوزخى زد

ز نيرنگ سپهر نيل صورت

سيه شد روزگار آل عصمت

ترا طاقت نباشد از شنيدن

شنيدن كى بود مانند ديدن

ديگرى گفته :

شعر :

مَه جَبينان چون گسسته عقد دُرّ

خود بر افكندند از پشت شتر

حلقها از بهر ماتم ساختند

شور محشر در جهان انداختند

گشت نالان بر سر هر نوگلى

از جگر هجران كشيده بلبلى

زينب آمد بر سر بالين شاه

خاست محشر از قِران مهر وماه

ديد پيدا زخمهاى بى عديد

زخم خواره در ميانه ناپديد

هر چه جُستى مو به مو از وى نشان

بود جاى تير و شمشير و سِنان

 

 

شيخ ابن قولويه قمى به سند معتبر از حضرت سجّاد عليه السّلام روايت كرده كه به زائده ، فرمود: همانا چون روز عاشورا رسيد به ما آنچه رسيد از دواهى و مصيبات عظيمه و كشته گرديد پدرم و كسانى كه با او بودند از اولاد و برادران و سايراهل بيت او، پس حرم محترم و زنان مكرمّه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار كردند براى رفتن به جانب كوفه پس ‍ نظر كردم به سوى پدر و ساير اهل بيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاى طاهره آنها بر روى زمين است و كسى متوجّه دفن ايشان نشد و سخت بر من گران آمد و سينه من تنگى گرفت و حالتى مرا عارض شد كه همى خواست جان از بدن من پرواز كند. عمّه ام زينب كبرى عليهاالسّلام چون مرا بدين حال ديد پرسيد كه اين چه حالت است كه در تو مى بينم اى يادگار پدر و مادر و برادران من ، مى نگرم ترا كه مى خواهى جان تسليم كنى ؟ گفتم : اى عمّه ! چگونه جزع و اضطراب نكنم و حال آنكه مى بينم سيّد و آقاى خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و عشيرت خود را كه آغشته به خون در اين بيابان افتاده و تن ايشان عريان و بى كفن است و هيچ كس بر دفن ايشان نمى پردازد و بشرى متوجّه ايشان نمى گردد و گويا ايشان را از مسلمانان نمى دانند.

عمّه ام گفت : (از آنچه مى بينى دلگران مباش و جَزَع مكن ، به خدا قسم كه اين عهدى بود از رسول خدا6 به سوى جدّ و پدر و عمّ تو و رسول خدا6، مصائب هر يك را به ايشان خبر داده به تحقيق كه حق تعالى در اين امّت پيمان گرفته از جماعتى كه فراعنه ارض ايشان را نمى شناسند لكن در نزد اهل آسمانها معروفند كه ايشان اين اعضاى متفرّقه و اجساد در خون طپيده را دفن كنند.

وَينصِبُونَ لِهذا الطَّفِّ عَلَما لِقَبْرِ اَبيكَ سَيِّدِالشُّهداءِ عليه السّلام لا يُدْرَسُ اَثَرُهُ وَ لا يَعفُو رَسْمُهُ عَلى كرُوُرِ اللَّيالى وَ الاَْيّامِ. و در ارض طَفّ بر قبر پدرت سيّد الشهداء عليه السّلام علامتى نصب كنند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ايام و ليالى محو و مطموس نگردد يعنى مردم از اطراف و اكناف به زيارت قبر مطهّرش بيايند و او را زيارت نمايند و هر چند كه سلاطين كَفَرَه و اَعْوان ظَلَمَه در محو آثار آن سعى و كوشش نمايند ظهورش زياده گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد گرفت ).

بقيه اين حديث شريف از جاى ديگر گرفته شود، بنابر اختصار است .

و بعضى ، عبارت سيّدبن طاوس را در باب آتش زدن خيمه ها و آمدن اهل بيت عليهماالسّلام به قتلگاه كه در روز عاشورا نقل كرده ، در روز يازدهم نقل كرده اند مناسب است ذكر آن نيز.

چون ابن سعد خواست زنها را حركت دهد به جانب كوفه ، امر كرد آنها را از خيمه بيرون كنند و خِيام محترمه را آتش زنند پس آتش در خيمه هاى اهل بيت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزندان پيغمبر6 دهشت زده با سر و پاى برهنه از خيمه ها بيرون دويدند و لشكر را قَسَم دادند كه ما را به مَصْرَع حسين عليه السّلام گذر دهيد پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ايشان به اجساد طاهره شهداء افتاد صيحه و شيون كشيدند و سر و روى را با مشت و سيلى بخستند.

و چه نيكو سروده محتشم رحمه اللّه در اين مقام :

شعر :

بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد

شور نشور واهمه را در گمان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد

بر زخمهاى كارى تير و كمان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بى اختيار نعره هذا حُسَين از او

سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بَضْعَه رسول

رُو در مدينه كرد كه يا اَيُهَّا الرَّسوُل :

اين كشته فتاده به هامون حسين تست

وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست

اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست

اين خشك لب فتاده و ممنوع از فرات

كز خون او زمين شده جيحون حسين تست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه

خرگاه از اين جهان زده بيرون حسين تست

پس روى در بقيع و به زهرا خطاب كرد

مرغ هوا و ماهى دريا كباب كرد

كاى مونس شكسته دلان حال ما ببين

مارا غريب و بى كس و بى آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببين

تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر

سرهاى سروران همه در نيزه ها ببين

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

غلطان به خاك معركه كربلا ببين

و ديگرى گفته :

شعر :

زينب چو ديد پيكر آن شه به روى خاك

از دل كشيد ناله به صد درد سوزناك

كاى خفته خوش به بستر خون ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن

اى وارث سرير امامت به پاى خيز

بر كشتگان بى كفن خود نماز كن

طفلان خود به ورطه بحر بلانگر

دستى به دستگيرى ايشان دراز كن

برخيز صبح شام شد اى مير كاروان

ما را سوار بر شتر بى جهاز كن

يا دست ما بگير و از اين دشت پُر هراس

بار دگر روانه به سوى حجاز كن

 

 

راوى گفت : به خدا سوگند! فراموش نمى كنم زينب دختر على عليهماالسّلام را كه بر برادر خويش ندبه مى كرد وبا صوتى حزين و قلبى كئيب ندا برداشت كه : يا مَحَمَّداه صَلّى عَلَيْكَ مَليكُ السَّماءِ اين حسين تُست كه با اعضاى پاره در خون خويش آغشته است ، اينها دختران تواَند كه ايشان را اسير كرده اند.

يا مُحَمَّداه ! اين حسين تست كه قتيل اولاد زنا گشته و جسدش بر روى خاك افتاده و باد صبا بر او خاك و غبار مى پاشد، و احُزْناه و اكَرْباه ! امروز، روزى را ماند كه جدّم رسول خدا6 وفات كرد. اى اصحاب محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم اينك ذُريّه پيغمبر شما را مى برند مانند اسيران.

و موافق روايت ديگر مى فرمايد:

يا مُحمَّداه ! اين حسين تست كه سرش را از قفا بريده اند، و عمامه و رداء او را ربوده اند. پدرم فداى آن كسى كه سرا پرده اش را از هم بگسيختند، پدرم فداى آن كسى كه لشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فداى آن كسى كه با غصّه و غم از دنيا برفت ، پدرم فداى آن كسى كه با لب تشنه شهيد شد، پدرم فداى آن كسى كه ريشش خون آلوده است و خون از او مى چكد، پدرم فداى آن كسى كه جدّش محمّد مصطفى 6 است ، پدرم فداى آن مسافرى كه به سفرى نرفت كه اميد برگشتنش باشد، و مجروحى نيست كه جراحتش دوا پذيرد

بالجمله ؛ جناب زينب عليهاالسّلام از اين نحو كلمات از براى برادر ندبه كرد تا آنكه دوست و دشمن از ناله او بناليدند، و سكينه جسد پاره پاره پدر را در بر كشيد و به عويل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره مى كرد مى ناليد و مى گريست .

شعر :

همى گفت اى شه با شوكت وفَرّ

ترا سر رفت و ما را افسر از سر

دمى برخيز و حال كودكان بين

اسير و دستگير كوفيان بين

و روايت شده كه آن مخدّره جسد پدر را رها نمى كرد تا آنكه جماعتى از اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند

و در (مصباح ) كَفْعَمى است كه سكينه گفت : چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم حالت اغما و بى هوشى براى من روى داد در آن حال شنيدم پدرم مى فرمود:

شعر :

شيعَتى ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْكُروني

اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَريبٍ اَوْشَهيدٍ فَانْدُبُوني

پس اهل بيت را از قتلگاه دور كردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصيلى كه گذشت سوار كردند و به جانب كوفه روان داشتند.

******************************

 

زيـنب (س ) وساير زنهاا وبچه ها گفتند مارا به قتلگاه ببريد تا بدن حسين (ع )راببينيم , ((بحق اللّه الا مـررتم بنا على مصرع الحسين (ص ))) چون وارد قتلگاه شدندونگاهشان به بدنهاى شهدا افتاد, با ناله وافغان به چهره زدند. زينب (س ) در كنار بدن برادر آمد, منتهى چگونه بدن حسين (ع )را در ميان آن اجساد مطهر بخون آغـشـتـه شـناسائى كرده روشن نيست ,

اما وصال شيرازى در زبان شعر مى گويد, زينب (س ) كه نتوانست بدن برادررا بشناسد, بلكه حسين (ع ) ازحلقوم بريده خواهررا صدا زد:.

مى گفت ومى گريست چه جانسوز ناله اى ـــــ كامد ز حنجر شه لب تشنگان برون .

كى عندليب گلشن جان , آمدى بيا ـــــ ره گم نكرده , خوش به نشان آمدى , بيا.

در كـنـار بـدن بـرادر, نـشـسـت وبـا نـاله اى دردناك ودلى شكسته از داغ برادر وبرادرزادگان پيامبر(ص ) را صدا زد: (يا محمداه , صلى عليك ملائكة السما, هذا حسين مرمل بالدما)

پس با زبان پرگله , آن بضعة الرسول ـــــ روكرد در مدينه كه يا ايها الرسول .

اين كشته فتاده به هامون حسين تست ـــــ وين صيد دست وپا زده در خون حسين است .

قال الراوى : ((فابكت واللّه كل عدو وصديق )) . آنگاه در موقع وداع , دو جمله , هم با بدن برادر سخن گفت :.

به سوى شام وكوفه چه ظالمانه مى برند ـــــ نمى روم ولى مرا به تازيانه مى برند.

سر تورا به نوك نى زدند اين ستمگران ـــــ نمى روم ولى مرا به اين بهانه مى برند.

*********************

روضه .

اهل بيت از قتلگاه عبور كردند, زينب آنچنان ناله كرد كه دوست ودشمن را به گريه در آورد, آنگاه سكينه بدن آغشته به خون پدررا در بغل گرفت : (ثم ان سكينه اعتنقت جسد ابيها الحسين (ع (

بابا چرا سر از خاك يك لحظه برندارى ـــــ حق دارى اى پدر جان ! زيرا كه سرندارى .

مارا سوار كردند با ضرب تازيانه ـــــ بابا مگر تو با ما عزم سفر ندارى .

فاجتمعت عدة من الا عراب حتى جروها عنه

مزنيدم كه در اين دشت مرا كارى هست ـــــ گرچه گل نيست ولى صفحه گلزارى هست .

ساربانا تو مزن اين همه آواز رحيل ـــــ آخر اين قافله را قافله سالارى هست .

********************

 

روضه .

سيد الشهدا(ع ) تا زنده بود, اجازه نمى داد كسى به خيمه ها نزديك شود, حتى خواستند به خيمه ها حمله كنند, فرياد بر آورد: (اگر دين نداريد, آزاد مرد باشيد)

اى سپه دون به كجا مى رويد ـــــ جانب ناموس خدا مى رويد.

تا نرود بر سر نيزه سرم ـــــ كس به اسيرى نبرد دخترم .

اني اقاتلكم وتقاتلونني , والنسا ليس عليهن جناح فامنعوا عتاتكم وجهالكم وطغاتكم من التعرض لحرمي ما دمت حيا)). يعنى : (اين منم كه با شما جنگ مى كنم وشما نيز با من سر جنگ داريد, وبر زنان حرجى نيست , تا زنده هستم سركشها, نادانها وظالمان را از حرم من دور كنيد). قال اقصدوني بنفسي واتركوا حرمي ـــــ قد حان حيني ولا حت لوائحه . (فقال شمر ـ لعنه اللّه ـ : لك ذلك يابن فاطمة !). يعنى : (پس شمر ـ لعنه اللّه عليه ـ گفت اى پسر فاطمه ! اين حق را به تو مى دهم ). شـمـر گفت : از حرم حسين دور شويد ومتوجه شخص حسين شويد وهرچه نيرو داريد در كشتن حسين به كار ببريد, لذا از دو طرف جنگ سختى درگرفت مع الوصف عطش سيد الشهدا(ع ) زياد شده بود وطلب آب مى كرد, اما كسى نبود كه حسين (ع) را سيراب نمايد  .

از آب هم مضايقه كردند كوفيان ـــــ خوش داشتند حرمت مهمان كربلا.

بودند ديو ودد همه سيراب ومى مكيد ـــــ خاتم ز قحط آب سليمان كربلا.

ز آن تشنگان هنوز به عيوق مى رسد ـــــ فرياد العطش ز بيابان كربلا.

حصروه من ما الفرات وشربه ـــــ ولكل ذي روح الحيات محلل .

تبا لقوم قد سقوا انعامهم ـــــ والسبط من حر الظما يتململ .

حسين (ع )را از نوشيدن آب فرات ممنوع كردند, در حاليكه هر موجودزنده اى از آن استفاده ميكرد . نـفـريـن بر مردمى كه حيواناتشان را (هم ) سيراب كردند, اما فرزند پيامبر(ص )از تشنگى به خود مى پيچيد.

*********************************************************************

 

بر حربگاه، چون ره آن كاروان فتاد

شور نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه، غلغله در شش جهت، فكند

هم گريه، در ملايك هفت آسمان فتاد

هرجا كه بود آهوئى، از دشت پا كشيد

هرجا كه بود طايرى، از آشيان فتاد

شد وحشتى، كه شور قيامت زِ ياد، رفت

چون چشم اهل بيت، بر آن كشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم، كار كرد

بر زخمهاى كارى تيغ و سنان، فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا، در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بى اختيار نعر ه ى « هذا حسين » ازو

سر زد، چنانكه آتش از آن، در جهان فتاد

پس با زبان پر گله، آن بضع هى بتول

رو در مدينه كرد، كه يا ايهاالرسول

************************

اين كشت هى فتاده به هامون، حسين توست

وين صيد دست و پا زده در خون، حسين توست

اين نخل تر، كز آتش جان سوز تشنگى

دود از زمين رسانده به گردون، حسين توست

اين ماهى فتاده به درياى خون، كه هست

زخم از ستاره، بر تنش افزون، حسين توست

اين غرقه ى محيط شهادت، كه روى دشت

از موج خون او شده گلگون، حسين توست

اين خشك لب فتاد هى دور از لب فرات

كز خون او، زمين شده جيحون، حسين توست

اين شاه كم سپاه، كه با خيل اشك و آه

خرگاه، زين جهان زده بيرون، حسين توست

اين قالب تپان، كه چنين مانده بر زمين

شاه شهيد ناشده مدفون حسين توست

چون روى در بقيع، به زهرا خطاب كرد

وحش زمين و مرغ هوا را، كباب كرد

بند دهم

كاى مونس شكسته دلان حال ما ببين

ما را غريب و بى كس و بى آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند

در ورط هى عقوبت اهل جفا ببين

در خلد، بر حجاب دو كون آستين فشان

وندر جهان مصيبت ما بر ملا ببين

نى، نى - ورا - چو ابر خروشان به كربلا

طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين

تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر

سرهاى سروران همه بر نيز هها ببين

آن سر كه بود بر سر دوش نبى مُدام

يك نيز ه اش ز دوش مخالف جدا ببين

آن تن كه بود پرور شاش در كنار تو

غلطان به خاك معرك هى كربلا ببين

يا بضعة الرسول! ز ابن زياد، داد

كو خاك اهل بيت رسالت، به باد داد

******************************************

در بساط خويش دارد بهترين كالا شهيد***ميكند كالاي خود را با خدا سودا شهيد

بهر استقلال اسلام از خم چوگان مرگ***گوي سبقت را ز ميدان مي برد تنها شهيد

سر خط آزادي ما را به ميدان نبرد***ميكند با خون سخر خويشتن امضا شهيد

ميشود وارد به جنت روز محشر بي حساب***بسكه دارد قرب نزد خالق يكتا شهيد

سينه را آماج رگبار مسلسل مي كند***چون ندارد ذره اي از خويشتن پروا شهيد

مرگ او بنيانگذار خشت كاخ زندگي است***زانكه دين را ميكند با خون خود احيا شهيد

هيچ ميداني چرا از ظلم و بيداد يزيد***شد حسين ابن علي در روز عاشورا شهيد

خواست گويد اي بشر از بهر استقلال دين***جان دهم امروز تا گردي تو هم فردا شهيد

چكمه پوشان : ژوليده نيشابوري

*********************************************

كجائيد اي شهيدان خدائي***بلاجويان دشت كربلائي

كجائيد اي سبكرو جان عاشق***پرونده تر ز مرغان هوائي

كجائيد اي ز جان و جا رهيده***كسي مر عقل را گويد كجائي

كجائيد اي در زندان شكسته***بداده وامداران را رهائي

كجائيد اي در مخزن گشاده***كجائيد اي نواي بي نوائي

در آن بحريد كاين عالم كف اوست***زماني پيش داريد آشنائي

كف دريا است صورتهاي عالم***زكف بگذر اگر اهل صفائي

برآ اي شمس تبريزي ز مشرق***كه اصل اصل اصل هر ضيائي

********************

نوحه قتلگاه زبان حال حضرت زینب (صاعد اصفهانی)

زینب چو دید پیکر آن شه به روی خاک***از دل کشید ناله به صد درد  سوزناک

کای خفته خوش به بستر خون  دیده باز کن***احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن

ای  وارث سریر امامت  بیای خیز***بر کشتگان بی کفن خود نماز کن

طفلان خود  به ورطه بحر بلا نگر***دستی  به دستگیری آنان  دراز کن

نیرّ تبریزی :

***************

زینب چو دید پیکری اندر میان خون***چون آسمان و زخم  تن از انجمش فزون

بی حد جراحتی، نتوان گفتنش که چند***پا مال پیکری، نتوان دیدنش که چون

خنجر در او نشسته، چو شهپر که در هما***پیکان از او دمیده، چو مژگان که از جفون

گفت: اين به خون تپيده نباشد حسين من‏

اين نيست آن كه در بر من بود تاكنون‏

يكدم فزون نرفته كه رفت از كنار من‏

اين زخمها به پيكر او چون رسيد؟ چون؟

گر اين حسين؛ قامت او از چه بر زمين؟

ور این حسین؛ رایت او از چه سرنگون؟

گر اين حسينِ من؛ سر او از چه بر سنان؟‏

ور اين حسينِ من؛ تن او از چه غرق خون؟

يا خواب بوده‏ ام من و گم گشته است راه

يا خواب بوده آن كه مرا بوده رهنمون

می گفت و مى‏گريست كه جانسوز ناله‏ اى‏

آمـد ز حنجــر شه لــب تشنــگان بــرون‏

كاى عندليــب گلشـــن جــــان؛ آمدى، بيا

ره گم نگشته خوش به نشان آمدى، بيا

***

آمد به گوش دختر زهرا چو اين خطاب‏

از ناقه خويش را به زمين زد به اضطراب‏

چون خاك، جسم پاك برادر به بر كشيد

بر سينه‏ اش نهاد رخ خود، چو آفتاب‏

گفت: اى گلو بريده! سر انورت كجاست؟

وز چيست گشته پيكر پاكت به خون خضاب؟

اى مير كاروان گه آرام نيست، خيز!

ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب‏

من يك تنِ ضعيفم و يك كاروان اسير

وين خلق بی حميّت و دهری پر انقلاب‏

از آفتاب‏ پوشمشان؛ يا زچشم خلق؟‏

اندوه دل نشانمشان؛ يا كه التهاب؟

زين‏العباد را ز دو آتش كباب بين

سوز تب از درون و برون تاب آفتاب‏

گر دل به فرقت تو نهم، كو شكيب و صبر؟

ور بی تو رو به شام کنم، کو توان و تاب؟

دستم ز چاره كوتــه و راه دراز پيش‏

نه عمر من تمام شود، نه جهان خراب‏

لختى چو با برادر خود شرح راز كرد

رو در نجف نمود و سرِ شكوه باز كرد

***

كاى گوهرى كه چون تو نپرورده نُه صدف‏

پروردگانت زار و تو آســوده در نجف؟

دارى خبر كه نور دو چشم تو شد شهيد

افتاد شاهباز تو از شـرفه ی شرف‏

تو ساقى بهشتى و كوثر به دست توست‏

وين كودكان زار تو از تشنگى تلف

اين اهل بيت توست بدين گونه دستگير

اى دستگير خلق! نگاهى به اين طرف‏

اين نور چشم توست كه ناوك زنان شام‏

دورش كمان گشاده چو مژگان كشيده صف‏

چندين هزار تن، قدرانداز و از قضا

با آن همه خطا همه را تير بر هدف‏

هر جا روان ز سرو قدى جويى از گلو

هر سو جدا ز تا جورى دستی از كتف‏

تا كى جوار نوح لب نوحه برگشا

يعقوب سان بنال كه شد يوسفت ز كف‏

چو نوح برگروه و چو يعقوب بر همه‏

نفرينِ «لاتذر» كن و افغانِ وا اسف‏

چندین چو شكوه‏هاى دلش بر زبان گذشت‏

زان تن ز بیم طعنه ی شمر و سنان گذشت

*********************

زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد

کرد این خطاب و پیرهن صبر پاره کرد

ای تشنه لب به سوی که بعد از تو رو کنم

جویم که را که درد دل خود به او کنم

گر پرسد از تو دختر زارت چه گویمش

روزی که در مدینه ی جدّ تو رو کنم

یعقوب جست گم شده ی خویش را ومن

در حیرتم تو را به کجا جستجو کنم

غسلت نداد کس که به نعشت کند نماز

جز من کز آب دیده دمادم وضو کنم

دردا حدیث درد و غمت کم نمی شود

تا روز رستخیز اگر گفتگو کنم

دردی ندیده جان که توان کرد چاره اش

زخمی نخورده دل که توانم رفو کنم

خاکم به سر که می برم این آرزو به خاک

روزی که خاک پای تو را آرزو کنم

چون کرد با برادر خود قصه را تمام

رو بر مدینه کرد که یا سیّد الانام

این شاه سر جدا شده از تن حسین توست

این سینه چاک ناوک دشمن حسین توست

این نور نخل طور تجلی که شد از او

کرببلا چو وادی ایمن حسین توست

این لاله گون قبای که جبریل از غمش

شال عزا فکنده به گردون حسین توست

این جسم پاره پاره که زهرا به ماتمش

صد پاره جامه ساخته بر تن حسین توست

این شمع جانگداز که اندر مصیبتش

از آه شعله ها شده روشن حسین توست

این پیکر کشیده به خون کز برای او

خون ها ز دیده رفته به دامن حسین توست

این طایر حرم که ز پیکان شست کین

در خاک و خون نموده نشیمن حسین توست

**************************

این گل و آن گل ببویم

تا گل خود را بجویم

ای خدا این پیکر پاک حسین است

ای‏خدااین‏مصطفی‏را نور عین‏است

این گل و آن گل ببویم

تا گل خود را بجویم

گرحسین‏است‏ازچه‏برتن سر ندارد

ای خدا کس این ستم باور ندارد

این گل و آن گل ببویم

تا گل خود را بجویم

ای خدا نور هدی را سر بریدند

نور چشم مرتضی را سر بریدند

این گل و آن گل ببویم

تا گل خود را بجویم

ای خدا دست ستم بر ما گشودند

نوگلان مرتضی پرپر نمودند

این گل و آن گل ببویم

تا گل خود را بجویم

***************

می نمایم جستجو در میان قتلگاه

قطعه های پیکرت می کنم هر جا نگاه

روی خاک افتاده جسم پرپرت

ای گل زهرا کجا باشد سرت

واویلا آه واویلا

یا اخی گفتی و پر کشیدم سوی تو

آمدم در مقتلت تا ببینم روی تو

صد هزار افسوس آه ای یار من

سر نداری ای برادر روی تن

واویلا آه واویلا

در میان آتش خیمه و تو در تنور

سر کنار فاطمه تن گرفتار ستور

پیکرت شمع غمستان من است

رونق شام غریبان من است

واویلا آه واویلا

******************

وداع خواهر از جسم برادر

چه سخت است اى خدا در پيش دُختر

خدا قرآن ناطق لب ببسته

كنار قتلگه، زينب نشسته

حسين جانم حسين جانم حسين جانم

گل گمگشته ‏ام پيدا شد آخر

دل سرگشته‏ ام شيدا شد آخر

گلم، گلبرگ من برتن ندارد

نشان جز نيزه ‏ى دشمن ندارد

گل من بين گودالى پُراز خون

نشسته چون شفق برشطّ گلگون

گلم شد غارتِ شمشيروخنجر

نمانده جاى بوسه جز به حنجر

گلم در نزد مادر روسفيد است

كه خواهر شد اسير و اوشهيد است

از اين مهمانى زخم زبانها

روم با ضرب دست تازيانها

الهى اين من واين نور عينم

خداحافظ خداحافظ حُسينم

*******************

نوحه قتلگاه زبان ‏حال حضرت سکینه‏ (صاعد اصفهانی)

گویم کدامین غم بابا برایت

زد خصم دون آتش بر خیمه‏ هایت

ای پیکر صد چاک گریم برایت

ای کشته بی‏سر جانم فدایت

بابا حسین جان بابا سرت کو

انگشت ناز و انگشترت کو

بعد از تو ای بابا بر ما جفا شد

رنج و بلا ما را قوت و غذا شد

زین قوم غارتگر از بس ستم دید

سرگشته در هامون آل عبا شد

بابا حسین جان بابا سرت کو

انگشت ناز و انگشترت کو

بابا سکینه شد بعد از تو گریان

چون کودکان تو لب تشنه عطشان

از وحشت آتش یکسر نهادند

هر یک به یک سویی سر در بیابان

بابا حسین جان بابا سرت کو

انگشت ناز و انگشترت کو

بابا چه سنگین دل بر تو جفا کرد

رأس شریفت را از تن جدا کرد

آن بیحیا از کین کرد آن چه را کرد

امّا بمیرم من عطشان چرا کرد

بابا حسین جان بابا سرت کو

انگشت ناز و انگشترت کو

بابا مرا بردند بهر اسیری

با ضربه سیلی با تازیانه

فریاد از این دشمن وای از یتیمی

بعد از تو ما را کشت رنج زمانه

بابا حسین جان بابا سرت کو

انگشت ناز و انگشترت کو

*****************

زآن روی نمود زینب نیک خصال (اختر طوسی)

زآن روی نمود زینب نیک خصال

تشبیه سر برادرش را بهلال

کان سرچو هلال بر سر نیزه خصم

انگشت‏نما شد ز جنوب و ز شمال

زآن روی نمود زینب نیک خصال

تشبیه سر برادرش را بهلال

کان سرچو هلال بر سر نیزه خصم

انگشت نما شد زجنوب و زشمال

ای روی تو چون مه دو هفته (تابش اصفهانی)

ای روی تو چون مه دو هفته

وی لعل تو غنچه شکفته

رخسار تو همچو آیه نور

روشن ز رخ تو وادی طور

مرآت جمال کبریائی

آغشته بخاک و خون چرائی

خاکستری از چه گشته رویت

پرخون ز چه شد رخ نکویت

شایسته کوه طور بودی

دیشب ز چه در تنور بودی

با آن که برخ مه تمامی

انگشت نمای خاص و عامی

ای ماه من ای هلال زینب

بنگر ز وفا بحال زینب

هرگز نَبُد اینچنین گمانم

کز بعد تو در جهان بمانم

این فاطمه طفل خردسال است

از مرگ پدر شکسته بال است

اندر غم هجر تو گرفتار

سرگشته هر دیار و بازار

بگشای لب و تکلّمی کن

بر چهره او تبسّمی کن

رخساره اگر بدو نمائی

باشد که غم از دلش زدائی

*****************

نوحه دروازه کوفه (صاعد اصفهانی)

فرزند زهرا حسین با یار و یاور

افتاده در کربلا صد پاره پیکر

مظلوم‏ حسین ‏جانم ‏مظلوم ‏حسین جان

مظلوم‏ حسین‏ جانم‏ مظلوم ‏حسین جان

در کوفه با کوفیان زینب به افغان

گفت از ستم کشته‏ شد فرزند قرآن

مظلوم‏ حسین ‏جانم ‏مظلوم ‏حسین جان

مظلوم‏ حسین‏ جانم‏ مظلوم ‏حسین جان

کوفه پر از شور و شین شد واحسینا

بر نیزه رأس حسین شد واحسینا

مظلوم‏ حسین ‏جانم ‏مظلوم ‏حسین جان

مظلوم‏ حسین‏ جانم‏ مظلوم ‏حسین جان

محزونه‏ زینب زغم شد زار ومضطر

چون بر سر نیزه دید رأس برادر

مظلوم‏ حسین ‏جانم ‏مظلوم ‏حسین جان

مظلوم‏ حسین‏ جانم‏ مظلوم ‏حسین جان

******************888

نوحه عزاداران شب سوم حضرت امام حسین (محمد حیاتبخش (حیات))

امشب عزای سوم شاه شهیدان است

عالم پریشان است

گشته سیه پوش از برایش عرش یزدان است

عالم پریشان است

تن پاره پاره بر زمین، سر برفراز نی

خیل زنان از پی

زینب اسیر و قافله سالار طفلان است

عالم پریشان است

امشب عزای سوّم شاه شهیدان است

عالم پریشان است

مانند قرآن پیکر مولای مظلومان

روی زمین عریان

غرقاب خون پیراهنش در چنگ عدوان است

عالم پریشان است

امشب عزای سوم شاه شهیدان است

عالم پریشان است

امشب ببالین حسین بنشسته پیغمبر

زهرا زند بر سر

آدم جگر خون، حضرت حوا در افعانست

عالم پریشان است

امشب عزای سوم شاه شهیدان است

عالم پریشان است

گه بر سنان گاهی شود بر دیر نصرانی

آن رأس نورانی

گه در تنور خولی بیدین و ایمان است

عالم پریشان است

امشب عزای سوم شاه شهیدان است

عالم پریشان است

******************

نوحه روز هفتم سید مظلومان حضرت امام حسین (محمد حیاتبخش)

روز هفت عزای حسین است

شیعه در ماتم و شور و شین است

هر کجا بگذری شور و غوغاست

هفتم قتل فرزند زهراست

نغمه وا حسین واحسیناست

اشک غم جاری از هردو عین‏است

روز هفت عزای حسین است

شیعه در ماتم و شور و شین است

در عزا خاتم المرسلین است

حضرت فاطمه دل غمین است

نوحه‏گر جبرئیل امین است

هفته سرور نشأتین است

روز هفت عزای حسین است

شیعه در ماتم و شور و شین است

شیعه را خاک محنت بسر شد

در جنان خونجگر بوالبشر شد

روز جانسوز نوع بشر شد

دیده تر شاه بدر و حنین است

روز هفت عزای حسین است

شیعه در ماتم و شور و شین است

****************

آه از دمی که از ستم چرخ کج مدار/گشتند بانوان حرم بر شتر سوار

دادند کوفیان جفا جو ز راه کین/بر سوی قتلگاه عزیزانشان گذار

افتاد چشمشان چو بر آن گلستان، زشوق/خود را زناقه ها بفکندند چون هزار

هر بلبلی به شاخ گلی در فغان و آه/هر بانویی گرفته یکی کشته در کنار

هر یک نشسته بر سر یک کشته، دل پریش/هریک بغل گرفته جوانان گلزار

زینب چنان به ناله درآمد که یا اخا!/با این همه اَلَم چه کند خواهر فگار؟

یک جا شهادت تو و این خفتگان به خون/یک جا اسیری من و اطفال بی قرار

رفتی تو تشنه کام و دل پر غم و ملول/ماندم من شکسته دل، بی معین و یار

رو کرد بر سما که یا رب! قبول کن/این هدیه را که در ره تو کرده جان نثار

شد محشری به پا، نتوان گفتمش که چون/این بس که دشمنان همه گشتند اشک بار

********************

شیخ عباس طهرانی ـ منزوی

ای نازنین برادر! شد نوبت جدایی/بهر وداع خواهر دستی نمی گشایی

یا روز بی نوایی/لطفی نمی نمایی

ای شاه اوج هستی! از چیست دیده بستی؟/از ما چرا گسستی غافل چرا زمایی؟

هنگام سرپرستی/پیوسته با کجایی؟

یک کاروان اسیریم چون مرغ پرشکسته/زین غم چرا نمیریم، ناموس کبریایی

در بند خصم بسته/چون پرده ی ختایی

ما را حجاب عصمت، گردون دون دریده/ما را نگشته قسمت جز خون دل، دوایی

معجز ز سر کشیده/جز درد دل دوایی؟

گر رفتم از بر تو معذورم ای برادر!/حاشا زخواهر تو آیین بی وفایی

مقهورم ای برادر/یا ترک آشنایی

گر غایب از حضورم، در دام غم گرفتار/یک نیزه از تو دوریم لیکن نه دست و پایی

لیکن سر تو سالار/نه فرصت نوایی

چون لاله داغ داریم، چون شمع اشک ریزان/هر یک دو صد هزاریم در شور و غم فزایی

ای شاهد عزیزان/در سوز غصه زایی

ساز غم تو کم نیست لیکن مجال دم نیست/در سینه ی حرم نیست جز آه جان گزایی

زین بیشتر ستم نیست/جز اشک بی صدایی

کشتی شکسته گانیم در موج لجه ی غم/یک دسته خسته جانیم ما را تو ناخدایی

یا در شکنجه ی غم/زین غم بده رهایی

امروز روز یاری است از بانوان بی کس/هنگام غم گساری است، گاه گره گشایی

از کودکان نورس/یا منتهی رجایی

**********************

پیش چشمم تو را سر بریدند

دست‌هایم ولی بی‌رمق بود

بر زبانم در آن لحظه جاری

«قل اعوذ برب الفلق» بود

گفتی: آیا کسی یار من نیست؟

قفل بر دست و دندان من بود

لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد

بی‌تو آن خیمه زندان من بود

کاش می‌شد که من هم بیایم

در سپاهت علمدار باشم

کاش تقدیرم از من نمی‌خواست

تا که در خیمه بیمار باشم

ماندم و در غروبی نفسگیر

روی آن نیزه دیدم سرت را

ماندم و از زمین جمع کردم

پاره‌های تن اکبرت را

ماندم و تا ابد داد از کف

طاقت و تاب بعد از ابالفضل

ماندم و ماند کابوس یک عمر

خوردن آب بعد از ابوالفضل

ماندم و بغض سنگین زینب

تا ابد حلقه زد بر گلویم

ماندم و دیدم افتاده در خاک

قاسم آن یادگار عمویم

گفتم ای کاش کابوس باشد

گفتم این صحنه شاید خیالی است

یادم از طفل شش ماهه آمد

یادم آمد که گهواره خالی است

پیش چشمم تو را سر بریدند

دست‌هایم ولی بی‌رمق بود

بر زبانم در آن لحظه جاری

«قل اعوذ برب‌الفلق» بود

افشین علاء

*************************

احمد کمال پور

ز کویت ای برادر با دو چشم خونفشان رفتم

ز بار رنج و غم با قامتی همچون کمان رفتم

تو گر از خون خود این سرزمین را گلستان کردی

ولی من همچو بلبل با فغان زین گلستان رفتم

امیدم بود روزی سوی یثرب با تو برگردم

به سوی شام آخر بی تو ای آرام جان رفتم

بمان ای کاروان سالار فارغ دل در این منزل

که من با کاروانی حسرت و آه و فغان رفتم

تو ماندی با شهیدان در زمین کربلا و من

به سوی شام همراه زنان و کودکان رفتم

تو کردی آشیا ن در این چمن ای عندلیب جان

من آخر بال و پر بشکسته از این آشیان رفتم

به سوی غربت از این دشت با صد ناله و شیون

به همراه اسیران چون درای کاروان رفتم

به یاد تو کمال از سوز دل پیوسته می گوید

ز کویت ای برادر با دو چشم خونفشان رفتم

*****************************

خداحافظ ديار آشنايى

جگر سوزاندى از داغ جدايى

خداحافظ فرات كم محبت

خداحافظ عطش اى عشق عترت

خداحافظ خيام گلشن من

بود خاكسترت بر دامن من

خداحافظ مزار شيرخواره

كه هستى بهر اصغر گاهواره

خداحافظ مه ابرو كمونم

على اى ارباً اِبا مهربوم

خداحافظ علمدار مودب

پس ازتوگشته سيلى رزق‏ زينب

خداحافظ سرشمشير خورده

فداى چشم تو كه تير خورده

خداحافظ الا اى مَشك پاره

دلم شد آسمان پرستاره

خداحافظ تن پامال مركب

شده رخت اسيرى رخت زينب

كجائيد اى شهيدان خدائى

بلا جويان دشت كربلائى

************************

ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام

آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام

در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین

ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام

پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره

اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام

ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل

وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام

نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام

اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام

من عبد کوی عشقم و من شاه را گم کرده ام

آقا تو را گم کرده ام مولا تو را گم کرده ام

بنوشتم این نامه چنین با خون دل ای مه جبین

اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام

**********************

از كويت اي آرام دل، با چشــــــم گريــــان مي روم

جانم تو بوديّ و كنون، با جســم بي جــــان مي روم

از گريه پايم در گل است، درياي غم بي ساحل است

درد فراقت مشكل است، با ســـوز هجـران مي روم

خيز اي اميـــر كـاروان، ما را تو در محمـــل نشان

همـراه با نامحــــرمان، در شـــام ويــــران مي روم

پــرپــر شـده گـــل هاي تو، كو اكبــــر رعنــــاي تو

نا چيـــده گل اي باغبـــان، از اين گلستــان مي روم

اي ســـاقــــي آب حيات، وي تشنـــه پهلـــوي فرات

اي خواهرت گردد فدات، با كام عطشــــان مي روم

گِريـــد رقيّــــه دختــــرت، هر دم بِيـــــــاد اصغـــرت

با نالــــه و آه و فغـــــان، من با يتيــــــمان مي روم

نگذاردم چون ساربــان،سازم در اين صحـــرا مكان

تو با شهيـــدانت بمـــان، من با اسيــــــران مي روم

گويــــد "شكوهي" با فغــــان، با نالـــه و اشك روان

شادم به يادت كز جهان، با چشــم گريــــان مي روم

***************************************************

سوي شامم مي برند اين كوفيان با شور و شين

اي زمين كربلا جان تو جان حسين

اي زمين كربلا بوديم و ما مهمان تو

نه دمی خورديم ز آب و نه جویی از نان تو

ای زمین کربلا ، من شام ویران می روم

جان من اینجاست و من با جسم بی جان می روم

آفتابت ای زمین امروز و بس سوزان بود

جسم مجروح حسین روی تو عریان بود

اي زمين كربلا لب تشنه بوديم ميهمان

تشنه اش مپسند و آبي بر گلوي او رسان

آفتابش اين زمين در روز بس سوزان بود

جسم مجروح حسينم روي تو عريان بود

كاش در اين دم بدي يك سايه بر اين آفتاب

تانسوزد جسم عريان حسينم زآفتاب

پیكرش آغشته بر خون است و در خاكش نكن

چون نسيم آيد به زير خار و خاشاكش نكن

اين تن صد پاره اش افتاده بر روي زمين

طاقت جور و جفا ديگر ندارد بيش از اين

ما كه رفتيم اي زمين امشب حسين تنها بود

ني غلط گفتم كه امشب ساربان اينجا بود

اي زمين گر ساربان خواهد كند دستش جدا

در تزلزل آي و مپسند اين چو از راه وفا

اي زمين باشد حسينم عين و اكبر نور عين

نور عينم را جدا نگذار بسازم حسين

غنچه ي نشكفته را نگذار و كس خارش كند

خفته اصغر كس مباد از خواب و بيدارش كند

پيكر عباس مجروح است و زخمش بی تاب

حيف اين گل مي شود پ‍ژمرده ميان افتاب

مي برم من نو عروس خسته ي نا شاد را

كن تو رنگين اي زمين از خون كف داماد را

"جوديا" آه از دمي كز ظلم و جور اشغيا

زينب مظلومه از نعش شه دين شد جدا

***********************************

من کرببلا را چو خزان دیدم و رفتم

چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم

ای باغ که داری تو بسی گل بگلستان

این خرمن گل را بتو بخشیدم و رفتم

در کرببلا زینت آغوش نبی را

آوردم و غلطیده بخون دیدم و رفتم

ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم

آن حنجر پرخون تو بوسیدم و رفتم

یاد آمدم آنروز که گفتی جگرم سوخت

چشم از تن صدچاک تو پوشیدم و رفتم

چون همره ما هست سر غرقه بخونت

من یاد لب تشنه تو بودم و رفتم

بگسست اگر دشمن دون ریشة دین را

با موی پریشان همه سنجیدم و رفتم

بس کن تو دگر کاه ربائی سخن خود

من یک گلی از گلشن دین چیدم و رفتم

**************************

برادرم من دگر مى ‏روم از كربلا

بى تو روم،سفر كوفه‏ و شام بلا

الوداع اى، يار عطشان

پاره پيكر اى حسين جان

كاروان را، كودكان را مى ‏بريم با چشم گريان (يا حبيبى ياحسين جان) (2)

همفسرم بنگر حال مرا يا حسين كن تو عطا، بر من خسته بدن نور عين

نهضتت را، غربتت را، من كنم افشا، حبيبى

محرم من، همدم من، من غريب و تو غريبى ياغريبى ياحسين جان((2)

**********************

زينب امين عشقم

محمل نشين عشقم

شام بلا روم من

از كربلا روم من

اى ماه روى نيزه

با اُسرا روم من

آلاله ‏اى كبودم

نام تو شد سرودم

واغربتا حسينم

واغربتا حسينم

محو سرشهيدان

روم به شام ويران

اگر چه من اسيرم

ذلّت نمى ‏پذيرم

من انتقام خونت

از دشمنان بگيرم

سفير كربلايم

به پيغمبر ولايم

****************

ای آفــتــاب، زخــم تنــت را شــمــاره نیست

در کهکشان جسم تو غیر از ستــاره نیست

مــارا بــه زخــم هـای تنت، از سپــهر چشم

غیر از سـتاره ریختن ای مـــاه، چاره نیست

ای آســمــان چــگــونـه تورادل زغم نسوخت

درســوگ مـهـــر،گردلت ازسنگ خاره نیست

محــمـل ببســت ســوی عراق ازحجازوگفت

"درکــــارخیرحاجت هیـچ استخــــاره نیست"

جــان راسـپــرد دســت خدا، ناخـدای عشق

جــزوصــل یــــــار، بحر وفا را کنــــــاره نیست

صــــــــائم عــروس بـــاور و انـــــدیشه‌ی تورا

غیــر از ولــای خون خدا، طوق و یاره نیست

صائم کاشانی

*************************

قادر طهماسبی

سرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

چهره ی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ

پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود

چشمه ی فریاد مظلومیت لب تشنگان

در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود

زخمه ی زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت

از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود

ذو الجناح دادخواهی بی سوار و بی لگام

در بیابانها رها می ماند اگر زینب نبود

در عبور از بستر تاریخ ، سیل انقلاب

پشت کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

ای اهل عالم ماتم بگیرید - شد کشته عطشان فرزند زهرا

صد وامصیبت سبط پیمبر - غلطان بخون است بر خاک صحرا

بر کوفه او بود با اینکه مهمان - کشتند او را با کام عطشان

رأسش به نیزه کردند عدوان - گریان سر او بر نیزه بر ما

او را به کوفه مهمان نمودند - پیراهنش را از تن ربودند

خیمه گهش را گریان نمودند - طفلان او آواره به هر جا

یک جای سالم در پیکرش نیست - جز من به زاری کس در برش نیست

افسوس میر نام آورش نیست - بر نهر علقم افتاده از پا

نی فرصتی تا بر او بنالم - بر نیزه رأسش گرید به حالم

طوفان غم ها بشکسته بالم - شد دامنم از اشکم چو دریا

کوفی به گردم در شادمانی - طفلان به دورم در نوحه خوانی

خشک از عطش گشته هر زبانی - آواره اندر این دشت و صحرا

تا جامه اش را از تن ربودند - داغی دگر بر داغم فزودند

طفلان ز سیلی چهره کبودند - نبود معین بر آل طاها

از خدعه نامردان کوفه - با اینکه او بود مهمان کوفه

جسمش دریدند گرگان کوفه - آه از جفای این قوم اعدا

تا پیکرش را بی سر بدیدم - فریاد جانکاه از دل کشیدم

دل از حیاتم دیگر بریدم - لرزان آهم شد عرش اعلا

یا رب بحق این نعش عریان - یا رب به اشک طفلان گریان

یا رب بحق این رأس تابان - دیدار او را کن قسمت ما

********************

میان مقتلت چون پا نهادم

عنان صبر خود از کف بدادم

به چشمم تار شده خورشید انور

که می زد دست و پا جسم تو بی سر

کنارت چون رسیدم دیدم آنجا

نشسته مادرم محزون و تنها

به نعشت می نمون گریان نظاره

که زخمت بود افزون از ستاره

توان گفتگو در او ندیدم

ز دل آه مکرر می کشیدم

مرا دید و اشارت بر سنان کرد

غم دل را بدین حالت بیان کرد

یکایک تیرها می کرد بیرون

ز جسم بی سرت با غلب پر خون

کشد این غصه آخر خواهرت را

که بیند لخت و عریان پیکرت را

به یک سو می زنم با قلب خسته

سنان و نیزه ها را دسته دسته

نه سر داری که رویت را ببوسم

نه فرست تا غم دل با تو گویم

به پشتم تازیان هها پیاپی

فرو آید اخا می بینی از نی

ببین آتش گلستانت گرفته

امان از ما و طفلانت گرفته

رسیده موسم محمل سواری

نه عباسو علی گل عزاری

بگو عباس دشمن را براند

حرم را یک به یک محمل نشاند

سپاه من یتیمان تو هستند

که مدهوش و پریشان تو هستند

به کوفه می روم تنهای تنها

به طفلان تو هستم جای بابا