روزدوم محرم ورودامام حسين عليه السلام به كربلا

 

 

روضه شب دوم ـ ورود كاروان عشق به كربلا

 

پس از آنكه بني‌اميه، امام حسين(ع) را براي گرفتن بيعت تحت فشار قرار دادند، ايشان از مدينه به سمت مكه مكرمه خارج شد و بقيه ماه شعبان و ماه هاي رمضان، شوال، ذوالعقده را در جوار بيت الله سپري كرد و با آمدن ذوالحجه، احرام حج نيز بست.

 

از سوي ديگر «عمرو بن سعيد بن عاص» از سوي يزيد مأمور شد كه براي دستگيري يا جنگ با حضرت به مكه برود. وي در روز ترويه (8 ذوالحجهه) به مكه رسيد.

 

امام(ع) كه مي‌دانست اين دشمنان، حرمتي براي حرم خداوند قائل نيستند حج تمتع خويش را نيمه‌تمام گذاشت و آن را به عمره مفرده تبديل كرد و از مكه خارج شد. انگيزه امام براي اين كار، همانگونه كه خود فرمود، حفظ حريم بيت الله بود. ايشان در پاسخ «محمد حنيفه» كه او را از ترك مكه نهي و به اقامت در اين شهر ترغيب مي‌كرد فرمود: «اي برادر! مي‌ترسم يزيد ناگهان مرا در حرم بكشد و به سبب من حرمت اين خانه شكسته شود». همچنين حضرت در پاسخ افراد ديگري مانند «ابن عباس»، «فرزدق» و «ابن زبير» كه همين خواسته را تكرار مي‌كردند و مي‌پنداشتند كه دشمن، حرمت مكه را نگه مي‌دارد مي‌فرمود: «يك وجب دورتر از خانه كعبه كشته شوم و حرمت مكه به خاطر من پايمال نگردد بهتر است».

 

بعدها كه در جريان قيام عبدالله بن زبير، بني اميه كعبه را با منجنيق مورد حمله قرار دادند و عبدالله را در مسجدالحرام كشتند، معلوم شد كه ابن عباس با آن فطانت و ابن زبير با آن زيركي اشتباه مي‌كردند و امام آينده را بروشني در خشت خام مي‌ديد و دشمنان اسلام را بخوبي مي‌شناخت.

 

بهرحال، امام هنگامي كه حاجيان براي اداي مناسك حج تمتع به سوي منا مي‌رفتند طواف كرد، سعي بين صفا و مروه به جاي آورد، موي چيد، از احرام عمره بيرون آمد و رو به سوي كوفه گذارد.

 

ما كاروانِ كعبه‌ي عشقيم ، هر كجا//رو آوريم، كعبه بود روبروي ما

ماييم كعبه‌ي دلِ عشاقِ باوفا//هر جا رويم كعبه كند جستجوي ما

 

چون خبر به محمد حنفيه رسيد خود را به كاروان رساند و زمام ناقه امام را گرفت و گفت : «اي برادر! چه باعث شد كه با اين شتاب خارج شوي؟» حضرت فرمود : «ديشب رسول خدا به خوابم آمد و گفت : اي حسين! بيرون رو كه خدا خواست تو را كشته ببيند». ابن حنيفه گفت : «انا لله و انا اليه راجعون. پس اين زنان و كودكان را چرا با خود مي‌بري؟» امام(ع) پاسخ داد: «جدم فرمود خداوند مي‌خواهد آنها را اسير ببيند».

 

اِحرام ما كفن شود اندر مناي عشق//خون گلوي ما شود آنجا وضوي ما

ما تشنه‌ي شهادت عشقيم، مي‌رويم//تا پر شود ز خون دل ما، سبوي ما

 

اينگونه بود كه امام(ع) به خاطر حفظ حريم خدا ، به دستور رسول خدا و براي زنده كردن امر خدا، به همراه اهل و عيال و تعدادي از موالي و ياران از مكه خارج شد و به سوي عراق عزيمت كرد. روز خروج را برخي از موخان روز ترويه و «ابن قولويه» به نقل از امام باقر(ع) روز هفتم اين ماه نقل كرده‌اند.

 

ما را مناي عشق، صف كربلا بود//رنگين شده فرات ز خون گلوي ما

 

امام(ع) به سوي كوفه حركت كرد اما در نزديكي اين شهر به وسيله «حر بن يزيد رياحي» و سپاهيانش كه مأمور راه‌بستن بر كاروان امام بودند متوقف شد (كه حكايت مفصل‌تر آن در روضه فردا ذكر خواهد شد).

 

پس از مذاكرات طولاني كه بين امام(ع) و حر صورت گرفت و بعد از آنكه حر گفت: «اكنون كه از كوفه آمدن ابا داري راهي برگزين كه نه به كوفه روي و نه به مدينه بازگردي تا من به امير نامه نويسم»، حضرت(ع) راه قادسيه را انتخاب فرمود.

 

لشكر ظلمت و كاروان نور چند روز سايه به سايه يكديگر حركت مي‌كردند تا اينكه روز دوم محرم در نزديكي روستاي نينوا ، نامه‌اي از عبيدالله به حر رسيد كه در آن نوشته بود: «همان هنگام كه نامه من به تو رسيد حسين را نگاهدار و بر او تنگ بگير و او را در بياباني بي‌پناه و بي‌آب فرود آور».

 

حر بر امام و اصحاب او سخت گرفت تا آنها را مجبور نمايد در همان مكان بي‌آب و آبادي كه نامه به دستش رسيده بود اتراق كنند. امام به او فرمود : «واي بر تو! بگذار در آبادي و روستايي فرود آييم» حر گفت : «نه، به خدا قسم نمي‌توانم. اين نامه‌رسان را بر من جاسوس كرده‌اند و بايد در همينجا بماني».

 

«زهير» كه يكي از ياران امام بود گفت: «اي پسر رسول خدا! جنگ با اين جماعت آسانتر از نبرد با كساني است كه بعداً به آنها ملحق مي شوند. بگذار با آنها بجنگيم». امام فرمود: «من آغازكننده‌ي جنگ نخواهم بود».

 

آنگاه نام آن سرزمين را پرسيد. گفتند نام اينجا «عقر» است. دوباره پرسيد آيا نام ديگري ندارد. گفتند به اينجا «نينوا» نيز مي‌گويند. نام ديگري هم دارد كه «كربلا»ست. پس حضرت شروع به گريستن كرد و گفت : «اللهم اني اعوذ بك من الكرب والبلاء. اينجا مكان رنج و اندوه است.» آنگاه ياران را فرمود: «همينجا فرود آييد كه جدم رسول خدا به من خبر داد كه خون ما بر اين زمين ريخته مي‌شود و در اينجا دفن خواهيم شد». سپس دستور داد كه خيمه ها را در همان سرزمين بي آب و علف برپا كردند.

 

كربلا بر تو مهمان رسيده//وعده‌ي وصل جانان رسيده

كربلا وا كن آغوش خود را//بــر پذيرايي آل طاها

 

در روايت ديگري نيز آمده است هنگامي كه به امام(ع) گفتند نام اينجا كربلاست حضرت خاك آنجا را بوييد و گريست و گفت : «ام‌سلمه مرا خبر داد كه روزي جبرئيل نزد رسول خدا بود و من تو را نزد او بردم و تو گريه مي‌كردي. پيامبر تو را گرفت و در دامن نشاند. جبرئيل گفت : آيا او را دوست داري؟ پيامبر فرمود : آري. جبرئيل عرض كرد : امت تو او را مي كشند. سپس خاك كربلا را به پيامبر نشان داد. والله اين همان خاك است».

 

همچنين در حديث است هنگامي كه علي(ع) به صفين مي‌رفت به حوالي نينوا رسيد. پرسيد اين سرزمين را چه مي‌گويند؟ گفتند: كربلا. اميرالمؤمنين(ع) آنقدر گريست كه زمين از اشكش نمناك شد.

 

و اكنون بيا تا ما نيز به همراه محمد و علي بگرييم براي آن كس كه آسمان‌ها و زمين در مصيبتش گريان‌اند.

 

الا لعنة الله علی القوم الظالمين ؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

 

منابع اصلی:

 

1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .

2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378 .

3. محمد بن جرير طبري ؛ تاريخ الامم و الملوك ؛ بيروت: دارسويدان، بي‌تا ؛ ج پنجم .

4. اشعار فارسی، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (منبع: جزوه آموزشي آداب مرثيه‌خواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضی وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380) .

http://www.abna.ir/data.asp?id=130439&lang=1

 

 

ورود به سرزمین کرب وبلا

 

بدان كه در روز ورود آن حضرت به كربلا خلاف است واصح اقوال آن است كه ورود آن جناب به كربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و يكم هجرت بوده و چون به آن زمين رسيد پرسيد كه اين زمين چه نام دارد؟ عرض كردند: كربلا مى نامندش ، چون حضرت نام كربلا شنيد گفت : اَللّهُمَ اِنّى اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَربِ وَ الْبَلاء ِ!

پس فرمود كه اين موضع كَربْ و بَلا و محل محنت و عنا است ، فرود آئيد كه اينجا منزل و محل خِيام ما است ، و اين زمين جاى ريختن خون ما است . و در اين مكان واقع خواهد شد قبرهاى ما، خبر داد جدّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم به اينها. پس درآنجا فرود آمدند.

و حرّ نيز با اصحابش در طرف ديگر نزول كردند و چون روز ديگر شد عمر بن سعد (ملعون ) با چهار هزار مرد سوار به كربلا رسيد و در برابر لشكر آن امام مظلوم فرود آمدند.

ابو الفرج نقل كرده پيش از آنكه ابن زياد عمر سعد را به كربلا روانه كند او را ايالت رى داده و والى رى نموده بود چون خبر به ابن زياد رسيد كه امام حسين عليه السّلام به عراق تشريف آورده پيكى به جانب عمر بن سعد فرستاد كه اوّلاً برو به جنگ حسين و او را بكش و از پس آن به جانب رى سفر كن . عمر سعد به نزد ابن زياد آمده گفت : اى امير! از اين مطلب عفونما. گفت : ترا معفوّ مى دارم و ايالت رى از تو باز مى گيرم عمر سعد مردّد شد ما بين جنگ با امام حسين عليه السّلام و دست برداشتن از ملك رى لاجرم گفت : مرا يك شب مهلت ده تا در كار خويش تامّلى كنم پس ‍ شب را مهلت گرفته ودر امر خود فكر نمود، آخر الا مر شقاوت بر او غالب گشته جنگ سيّد الشهداء عليه السّلام را به تمنّاى ملك رى اختيار كرد، روزى ديگر به نزد ابن زياد رفت وقتل امام عليه السّلام را بر عهده گرفت ، پس ابن زياد بالشكر عظيم او را به جنگ حضرت امام حسين عليه السّلام روانه كرد.(1)

سبط ابن الجوزى نيز قريب به همين مضمون را نقل كرده ، پس از آن محمّد بن سيرين نقل كرده كه مى گفت : معجزه اى از اميرالمؤمنين عليه السّلام در اين باب ظاهر شد؛ چه آن حضرت گاهى كه عمر سعد را در ايّام جوانيش ملاقات مى كرد به او فرموده بود: واى بر تو يابن سعد! چگونه خواهى بود در روزى كه مُردّد شوى ما بين جنّت و نار و تو اختيار جهنّم كنى .(2)

بالجمله ؛ چون عمرسعد وارد كربلا شد عُروة بن قيس اَحمسى را طلبيد و خواست كه او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد واز آن جناب بپرسد كه براى چه به اين جا آمده اى و چه اراده دارى ؟ چون عُروه از كسانى بود كه نامه براى آن حضرت نوشته بود حيا مى كرد كه به سوى آن حضرت برود و چنين سخن گويد، گفت : مرامعفوّدار واين رسالت را به ديگرى واگذار، پس ابن سعد به هر يك از رؤ ساى لشكر كه مى گفت به اين علّت ابا مى كردند؛ زيرا كه اكثر آنها از كسانى بودند كه نامه براى آن جناب نوشته بودند وحضرت را به عراق طلبيده بودند پس كثيربن عبداللّه كه ملعونى شجاع و بى باك و بى حيائى فتّاك بود برخاست وگفت كه من براى اين رسالت حاضرم واگر خواهى ناگهانى اورا به قتل در آورم ، عمر سعد گفت : اين را نمى خواهم وليكن برو به نزد او وبپرس كه براى چه به اين ديار آمده ؟پس آن لعين متوجّه لشكرگاه آن حضرت شد. اَبُوثُمامه صائدى را چون نظر برآن پليد افتاد به حضرت عرض كرد كه اين مرد كه به سوى شما مى آيد بدترين اهل زمين و خونريزترين مردم است اين بگفت و به سوى (كثير) شتافت و گفت : اگربه نزد حسين عليه السّلام خواهى شد شمشير خود را بگذار وطريق خدمت حضرت راپيش دار. گفت : لاوَاللّه ! هرگز شمشير خويش را فرو نگذارم ، همانا من رسولم اگر گوش فرا داريد ابلاغ رسالت كنم و اگر نه طريق مراجعت گيرم . اَبُوثُمامه گفت : پس قبضه شمشير ترا نگه مى دارم تاآنكه رسالت خود را بيان كنى و برگردى . گفت : به خدا قسم نخواهم گذاشت كه دست بر شمشير گذارى . گفت : به من بگو آنچه دارى تا به حضرت عرض كنم ومن نمى گذرم كه چون تو مرد فاجر وفتّاكى با اين حال به خدمت آن سرور روى ، پس لختى با هم بد گفتند وآن خبيث به سوى عمر سعد بر گشت وحكايت حال را نقل كرد، عُمر، قُرّة بن قيس حَنْظَلى را براى رسالت روانه كرد. چون قُرّة نزديك شد حضرت با اصحاب خود فرمود كه اين مرد رامى شناسيد؟ حبيب بن مظاهر عرض كرد: بلى مردى است از قبيله حَنْظَله و با ما خويش است ومردى است موسوم به حُسن راءى من گمان نمى كردم كه او داخل لشكر عمر سعد شود! پس آن مرد آمد به خدمت آن حضرت وسلام كرد وتبليغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود كه آمدن من بدين جا براى آن است كه اهل ديار شما نامه هاى بسيار به من نوشتند وبه مبالغه بسيار مرا طلبيدند، پس اگر از آمدن من كراهت داريد برمى گردم ومى روم پس حبيب رو كرد به قُرّه وگفت : واى بر تو! اى قرّة ، از اين امام به حق رومى گردانى و به سوى ظالمان مى روى ؟ بيا يارى كن اين امام را كه به بركت پدران او هدايت يافته اى ، آن بى سعادت گفت : پيام ابن سعد را ببرم وبعد از آن باخود فكر مى كنم تا ببينم چه صلاح است . پس برگشت به سوى پسر سعد وجواب امام را نقل كرد، عمر گفت : اميدوارم كه خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامه اى به ابن زياد نوشت وحقيقت حال را در آن درج كرده براى ابن زياد فرستاد .(3)

حسّان بن فائد عَبَسى گفته كه من در نزد پسر زياد حاضر بودم كه اين نامه بدو رسيد چون نامه را باز كرد وخواند گفت :

شعر : اَلاَّْنَ اِذْ عُلِقَتْ مَخاِلبُنا بِه

يَرجُوالنَّجاةَ وَلاتَ حِيْنَ مَناصٍ

يعنى الحال كه چنگالهاى ما بر حسين بند شده در صدد نجات خود بر آمده و حال آنكه مَلْجاء و مَناصى از براى رهائى او نيست . پس در جواب عمر نوشت كه نامه تو رسيد به مضمون آن رسيدم ،پس الحال بر حسين عرض كن كه او و جميع اصحابش براى يزيد بيعت كنند تا من هم ببينم راءى خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت و السّلام (4)

پس چون جواب نامه به عمر رسيد آنچه عبيداللّه نوشته بود به حضرت عرض نكرد ؛ زيرا كه مى دانست آن حضرت به بيعت يزيد راضى نخواهد شد. ابن زياد پس از اين نامه ، نامه ديگرى نوشت براى عمر سعد كه يابن سعد حايل شوميان حسين و اصحاب او و ميان آب فرات و كار را بر ايشان تنگ كن و مگذار كه يك قطره آب بچشند چنانكه حائل شدند ميان عثمان بن (5) عّفان تقىّ زكىّ و آب در روزى كه او را محصور كردند.

پس چون اين نامه به پسر سعد رسيد همان وقت عمر بن حجّاج را با پانصد سوار بر شريعه موكّل گردانيد و آن حضرت را از آب منع كردند، و اين واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد و از آن روزى كه عمر سعد به كربلا رسيد پيوسته ابن زياد لشكر براى او روانه مى كرد، تا آنكه به روايت سيّد تا ششم محّرم بيست هزار نزد آن ملعون جمع شد.( 6)

و موافق بعضى از روايات پيوسته لشكر آمد تا به تدريج سى هزار سوار نزد عمر جمع شد،و ابن زياد براى پسر سعد نوشت كه عذرى از براى تو نگذاشتم در باب لشكر بايد مردانه باشى و آنچه واقع مى شود درهر صبح و شام مرا خبر دهى .

پس چون حضرت آمدن لشكر را براى مقاتله با او ديد به سوى ابن سعد پيامى فرستاد كه من با تو مطلبى دارم و مى خواهم ترا ببينم پس شبانگاه يكديگر را ملاقات نموده و گفتگوى بسيار با هم نمودند پس عمر به سوى لشكر خويش برگشت و نامه به عبيداللّه بن زياد نوشت كه اى امير خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسين خاموش كرد و امر امّت را اصلاح فرمود، اينك حسين عليه السّلام با من عهد كرده كه بر گردد به سوى مكانى كه آمده يا برود در يكى از سرحدّات منزل كند و حكم او مثل يكى از ساير مسلمانان باشد در خير و شرّ يا آنكه برود در نزد امير يزيد دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بكند. و البته در اين مطلب رضايت تو و صلاحيّت امّت است .

مؤ لف گويد: اهل سِيَر و تواريخ از عُقْبَهِ بن سِمْعان غلام رباب زوجه امام حسين عليه السّلام نقل كرده اند كه گفت : من با امام حسين عليه السّلام بودم از مدينه تا مكّه و از مكّه تا عراق و از او مفارقت نكردم تا وقتى كه به درجه شهادت رسيد، و هر فرمايشى كه در هر جا فرمود اگر چه يك كلمه باشد خواه در مدينه يا در مكه يا در راه عراق يا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنيدم اين كلمه را كه مردم مى گويند آن حضرت فرمود دست خود را در دست يزيد بن معاويه گذارد، نفرمود.

فقير گويد: پس ظاهر آن است كه اين كلمه را عمر سعد از پيش خود در نامه درج كرده تا شايد اصلاح شود و كار به مقاتله نرسد؛ چه آنكه عمر سعد از ابتداء جنگ با آن حضرت را كراهت داشت و مايل نبود.

و بالجمله : چون نامه به عبيداللّه رسيد و خواند گفت : اين نامه شخصى ناصح مهربانى است با قوم خود و بايد قبول كرد. شِمر ملعون برخاست و گفت : اى امير! آيا اين مطلب را از حسين قبول مى كنى ؟ به خدا سوگند كه اگر او خود را به دست تو ندهد و در پى كار خود رود، امر او قوّت خواهد گرفت و ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف كند دفع او را ديگر نتوانى كرد، لكن الحال به چنگ تو گرفتار است و آنچه رَاءيت در باب او قرار گيرد از پيش مى رود. پس امر كن كه در مقام اطاعت و حكم تو بر آيد، پس آنچه خواهى از عقوبت يا عفو در حقّ او و اصحابش به عمل آور. ابن زياد حرف او را پسنديد و گفت : نامه اى مى نويسم در اين باب به عمر بن سعد و با تو آن را روانه مى كنم و بايد ابن سعد آن را بر حسين و اصحابش عرض نمايد اگر قبول اطاعت من نمود، ايشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ايشان كارزار كند و اگر پسر سعد از كارزار با حسين اِبا نمايد تو امير لشكر مى باش و گردن عمر را بزن و سرش را براى و سرش را براى من روانه كن .

پس نامه اى نوشت به اين مضمون :

اى پسر سعد! من ترا نفرستادم كه با حسين رفق و مدارا كنى و در جنگ او مسامحه و مماطله نمائى و نگفتم سلامت و بقاى او را متمنّى و مترجّى باشى و نخواستم گناه او را عذر خواه گردى و از براى او به نزد من شفاعت كنى ، نگران باش اگر حسين و اصحاب او در مقام اطاعت و انقياد حكم من مى باشند پس ايشان را به سلامت براى من روانه نما ؛ و اگر اباء و امتناع نمايند با لشكر خود ايشان را احاطه كن و با ايشان مقاتلت نما تا كشته شوند و آنها را مُثلْه كن ، همانا ايشان مستحق اين امر مى باشند و چون حسين كشته شد سينه و پشت او را پايمال ستوران كن ؛ چه او سركش و ستمكار است و من دانسته ام كه سُم ستوران مردگان را زيان نكند چون بر زبان رفته است كه اگر او را كشم اسب بر كشته او برانم اين حكم بايد انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت كنم اقدام نمودى جزاى شنونده و پذيرنده به تو مى دهم و اگر نه از عطا محرومى و از امارات لشكر معزول و شِمر بر آنها امير است و منصوب والسلام . آن نامه را به شمر داد و به كربلا روانه نمود.( 7)

 

پی نوشت:

 

1- (مقاتل الطالبيين ) ابوالفرج اصفهانى ص 112.

2- (تذكرة الخواص ) سبط ابن جوزى ص 223.

3-(ارشاد)شيخ مفيد 2/84 و 86

4-(ارشاد) شيخ مفيد 2/86.

5- مكشوف باد كه عثمان بن عفّان را مصريان در مدينه محاصره كردند و منع آب از وى نمودند خبر به اميرالمؤ منين عليه السّلام كه رسيد آن جناب متغيّر شدند و از براى او آب فرستادند و شرح قضيّه او در تواريخ مسطور است .

دست آويز ديرينه خود قرار دادند و به مردم اظهار داشتند كه عثمان كشته شده با حال تشنگى بايد تلافى نمود و به گمان مردم دادند كه شورش مردم بر عثمان به صوابديد حضرت امير عليه السّلام بوده ، در اين باب فتنه و بغى و نواصب خونريزيها از مسلمانان كردند تا وقعه كربلا سيد، اول حكم كه ابن زياد نمود منع آب از عترت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله شد و از زمانى كه حكم منع آب شد عمر بن سعد در صدد اجراى اين حكم بر آمد و به همراهان و لشكر خود سپردكه نگذاريد اصحاب امام حسين از شريعه فرات آب بردارند اگرچه فرات طويل و عريض بود لكن اصحاب حضرت درمحاصره بودند و مكرّر ابن زياد در منع آب تاءكيد كرد عمر بن سعد، عمرو بن حجّاج زبيدى را با پانصد سوار ماءمور كرد كه مواظب شرايع فرات باشند و تشنگى سخت شد در اصحاب حضرت .

قب ) نقل شده كه سه شبانه روز ممنوع بودند، گاهى چشمه حفر كردند و آن جماعت بى حيا پر كردند، گاهى چاه كندند براى استعمال آب غير شرب و گاهى شبانگاه حضرت ابوالفضل عليه السّلام تشريف برد و آبى آورد. و در روايت (امالى ) از حضرت سجّاد عليه السّلام مروى است كه در على اكبر عليه السّلام با پنچاه نفر رفت در شريعه و آب آورد و حضرت سيدالشّهداء عليه السّلام به اصحاب فرمود: برخيزيد و از اين آب بياشاميد و اين آخر توشه شما است از دنيا و وضو بگيريد و غسل كنيد و جامه هاى خود را بشوئيد تا كفن باشد براى شما و از صبح عاشورا ديگر م رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برسد و معلوم است كه هواى گرمسير در يك ساعت تشنگى چه اندازه كار سخت مى شود و قدر معلوم از تواريخ و اخبار آن است كه كشته شدند ذريّه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله با لب تشنه پس چقدر شايسته باشد كه دوستان آن حضرت در وقت آشاميدن آب يادى از تشنگى آن سيّد مظلومان نمايند.

و از (مصباح كفعمى ) منقول است كه هنگامى كه جناب سكينه در مقتل پدر بزرگوار خود آمد جسد آن حضرت را در آغوش گرفت و از كثرت گريستن مدهوش شد و اين شعر را از پدر بزرگوار در عالم اغماء شنيد:

شيعَتي ما اِنْ شَرِبْتُمْ رَىَّ عَذْبٍ فَاذْكُرُوني

اَوْسَمِعْتُمْ بِغَريبٍ اَوْ شَهيدٍ فَانْدُبوني مصباح كفعمى ص 967

و ظاهر اين است بقيّه اشعارى كه به اين رديف اهل مراثى مى خوانند از ملحقات شعرا باشد نه از خود حضرت و نيكو ارداف نموده اند.

در کامل بهائى است كه ابن زياد به مسجد جامع رفت و گفت منادى ندا كرد كه مردان جمله با سلاح شهر بيرون بروند از براى جنگ با امام حسين و هر مردى كه در شهر باشد او را بكشند و هم نوشته كه در كوفه و حوالى آن هيچ مردى نمانده بود الاّ كه ابن زياد طوعا و كرها رانده بود و غيره كار حسين و اصحابش را تمام كند و گفته كه راويان احوال ايشان حُمَيْد بن مسلم كِندى كه در لشكر ملاعين بود و زينب خواهر امام حسين عليه السّلام و علىّ زين العابدين عليه السّلام اند و حُمَيْد از جمله نيك مردان بود لكن او را به اكراه و اجبار آنجا حاضر كرده بودند. (كامل بهائى ) 2/279.(شيخ عبّاس قمى رحمه اللّه ).

6-(سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف سيّد ابن طاوس ص 157.

7- (ارشاد) شيخ مفيد 2/88 و 89.

http://rasekhoon.net/article/show/122435/%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%B1%D8%A8-%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7/

 

 

نزول امام حسین علیه‏السلام به زمین كربلا(1) روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یك بوده است.(2)

 

در مقتل ابى اسحاق اسفراینى آمده است كه: امام علیه‏السلام با یارانش سیر مى‏كردند تا به بلده‏اى رسیدند كه در آنجا جماعتى زندگى مى‏كردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود.

پاسخ دادند: «شط فرات» است.

آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگرى غیر از این اسم دارد؟

جواب دادند: «كربلا».

پس گریست و فرمود: این زمین، به خدا سوگند زمین كرب و بلا است! سپس فرمود: مشتى از خاك این زمین را به من دهید، پس آن را گرفته بو كرد و از گریبانش مقدارى خاك بیرون آورد و فرمود: این خاكى است كه جبرئیل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته كه این خاك از موضع تربت حسین است، پس آن خاك را نهاد و فرمود: هر دو خاك داراى یك عطر هستند!

 

در تذكره سبط آمده است كه امام حسین پرسید: نام این زمین چیست؟

گفتند: «كربلا». پس گریست و فرمود: كرب و بلأ. سپس فرمود: ام سلمه مرا خبر داد كه جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودى، پس شما گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها كن! من شما را رها كردم، پیامبر شما را در امان خودش نشاند، جبرئیل گفت: آیا او را دوست دارى؟ فرمود: آرى! گفت: امت تو او را خواهند كشت، و اگر مى‏خواهى تربت آن زمین كه او در آن كشته خواهد شد به تو نشان دهم! پیامبر فرمود: آرى! پس جبرئیل زمین كربلا را به پیامبر نشان داد.

 

در روایتى آمده است كه آن حضرت فرمود: ارض كرب و بلأ، سپس فرمود: توقف كنید و كوچ مكنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مى‏شكنند و كودكان ما را مى‏كشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.

و چون به امام حسین علیه‏السلام گفته شد كه این زمین كربلاست، خاك آن زمین را بوئید و فرمود: این همان زمین است كه جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد كه من در آن كشته خواهم شد.(3)

 

سید ابن طاووس گفته است: امام علیه‏السلام چون به زمین كربلا رسید پرسید: نام این زمین چیست؟ گفته شد: «كربلا».

فرمود: پیاده شوید! این مكان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست، و محل ریختن خون ما، و محل قبور ماست، جدم رسول خدا مرا چنین حدیث كرده است.(4)

 

گر نام این زمین به یقین كربلا بود//اینجا محل رفتن خون ما بود

 

و در روایتى آمده است كه آن حضرت فرمود: ارض كرب و بلأ، سپس فرمود: توقف كنید و كوچ مكنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مى‏شكنند و كودكان ما را مى‏كشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.(5)

سپس اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر هم پیاده شد و لشكر او هم در ناحیه دیگرى در مقابل امام اردو زدند.(6)

 

روز دوم محرم

 

در این روز حر بن یزید ریاحى نامه‏اى به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین علیه‏السلام به كربلا آگاه ساخت.(7)

 

دعاى امام علیه‏السلام

 

امام علیه‏السلام فرزندان و برادران و اهل‌بیت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنها انداخت گریست و گفت: خدایا! ما عترت پیامبر تو محمد صلى الله علیه و آله و سلم هستیم، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى امیه در حق ما جفا روا داشتند. خدایا حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بیدادگران پیروز گردان. (8)و (9)

 

ام كلثوم علیهاالسلام به امام علیه‏السلام گفت: اى برادر! احساس عجیبى در این وادى دارم و اندوه هولناكى بر دل من سایه افكنده است.

امام حسین علیه‏السلام خواهر را تسلى داد.(10)

 

سخنان امام علیه‏السلام

 

امام علیه‏السلام پس از ورود به سرزمین كربلا به اصحاب خود فرمود:

"الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلأ قل الدیانون.(11)

مردم، بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزى كه طعم و مزه داشته باشد، مى‏انگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مى‏كنند آن را نگاه مى‏دارند و هنگامى كه بناى آزمایش باشد، تعداد دینداران اندك مى‏شود.

به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیه‏السلام به كربلا، نامه‏اى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است كه در كربلا فرود آمده‏اى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است كه سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق كنم! و یا به حكم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.

 

نامه امام علیه‏السلام به اهل كوفه

 

امام علیه‏السلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مى‏دانست بر رأى خود استوار مانده‏اند، این نامه را نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن على به سوى سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین، اما بعد، شما مى‏دانید كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در حیات خود فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را ببیند كه حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مى‏كند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى‏نماید، و اعتراض نكند قولا و عملا، سزاوار است كه خداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بیدادگر مقدر مى‏كند، براى او نیز مقرر دارد، و شما مى‏دانید و این گروه (بنى امیه) را مى‏شناسید كه از شیطان پیروزى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساخته‏اید، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده‏اند.

 

نامه‏هاى شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بیعت كرده‏اید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذارد و مرا به دشمن تسلیم نخواهید كرد، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید كه راه صواب هم همین است، من با شمایم و خاندان من با خاندان شما و من پیشواى شما خواهم بود؛ و اگر چنین نكنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهم كرد، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم، دیده‏ام، هر كس فریب شما خورد ناآزموده مردى است. شما از بخت خود رویگردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید، هر كس پیمان شكند، زیانش را خواهد دید و خداوند به زودى مرا از شما بى‌نیاز گرداند، والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته.»(12)

 

امام علیه‏السلام نامه را بست و مُهر كرد و به قیس بن مسهر صیداوى داد(13) تا عازم كوفه شود، و چون امام علیه‏السلام از خبر كشته شدن قیس مطلع گردید گریه در گلوى او پیچید و اشكش بر گونه‏اش لغزید و فرمود: «خداوندا! براى ما و شیعیان ما در نزد خود پایگاه والایى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هر كارى قادرى.» (14)و (15)

 

سپس امام حمد و ثناى الهى را بجا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و همان خطبه‏اى را كه ما در منزل ذى حسم از آن بزرگوار نقل كردیم ایراد فرمود.(16)

 

اظهارات یاران امام علیه‏السلام

 

پس از سخنان امام، زهیر بپاخاست و گفت: اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنیدیم، اگر دنیاى ما همیشگى و ما در آن جاویدان بودیم، ما قیام با تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنیا مقدم مى‏داشتیم.

 

سپس بریر(17) برخاست و گفت: یا بن رسول الله! خدا به وسیله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنیم و بدن ما در راه تو قطعه قطعه شود و جد بزگوارت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روز قیامت شفیع ما باشد.(18)

 

و بعد، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! تو مى‏دانى كه جدت پیامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دل‌هاى همه جاى دهد و چنانچه مى‏خواست، همه فرمان‏پذیر او نشدند، زیرا كه در میان مردم، منافقانى بودند كه نوید یارى مى‏داند ولى در دل، نیت بیوفائى داشتند؛ این گروه، در پیش روى از عسل شیرین‏تر و در پشت سر، از حنظل تلخ‏تر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد؛ و پدرت على علیه‏السلام نیز چنین بود، گروهى به یارى او برخاستند و او با ناكثین و قاسطین و مارقین قتال كرد تا مدت او نیز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت؛ و تو امروز نزد ما بر همان حالى! هر كس پیمان شكست و بیعت از گردن خود برداشت، زیانكار است و خدا تو را از او بى نیاز مى‏گرداند، با ما به هر طرف كه خواهى، به سوى مغرب و یا مشرق، روانه شو، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمى‌هراسیم و لقاى پروردگار را ناخوش نمى‌داریم و ما از روى نیت و بصیرت هر كه را با تو دوستى ورزد، دوست داریم، و هر كه را با تو دشمنى كند، دشمن داریم.(19)

 

نامه عبیدالله به امام علیه‏السلام

 

به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیه‏السلام به كربلا، نامه‏اى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است كه در كربلا فرود آمده‏اى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است كه سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق كنم! و یا به حكم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.

 

چون این نامه به امام رسید و آن را خواند، آن را پرتاب كرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى كه خشنودى مخلوق را به چشم خالق خریدند.

 

فرستاده عبیدالله گفت: اى ابا عبدالله! جواب نامه؟

 

امام فرمود: این نامه را جوابى نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهى و ثابت است.

 

چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت، این زیاد بر آشفت و به سوى عمر بن سعد نگریست و او را به جنگ حسین فرمان داد.

 

عمر بن سعد كه شیفته ولایت «رى» بود، از قتال با حسین علیه‏السلام عذر خواست.

 

عبیدالله گفت: پس آن فرمان ولایت رى را باز پس ده!

 

عبیدالله بن زیاد اندكى قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى(20) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند، و ابن زیاد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعین(21) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت: باید به جانب حسین روى و چون از این مأموریت فراغت یافتى، آنگاه به سوى رى روانه شو!

 

به همین جهت عمر بن سعد كه انصراف از حكومت رى براى او بسیار ناگورا بود به ابن زیاد گفت: امروز را به من مهلت ده تا بیندیشم!

 

عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق كند و متخلفان را نزد او برد، و او یك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا كسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نكند! نوشته‏اند كه آن مرد شامى براى طلب میراث به كوفه آمده بود!

 

نوشته‏اند كه: عمر بن سعد از سر شب تا سحر در اندیشه این كار بود و با خود مى‏گفت:

 

"اترك ملك الرى و الرى رغبتى‌ام ارجع مذموما بقتل حسین و فى قتله النار التى لیس دونها حجاب و ملك الرى قوْ عینى." (22) و(23)

 

سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت، همه او را از جنگ با حسین بن على علیه‏السلام نهى كردند، و حمزة بن مغیره فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از این اندیشه در گذر زیرا مقاتله با حسین، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است، به خدا سوگند كه اگر همه دنیا از آن تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آن كه به سوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسین بر گردن تو باشد.

 

عمر بن سعد گفت: همین كار را انجام خواهم داد انشأ الله!

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=31749

http://quran-danesh.blogfa.com/post-18.aspx

 

 

وجه تسميه كربلا

 

بعضى گفته اند: كربلا مشتق از كَربَله ، بفتح كاف و باء موحده بر وزن عنفله ، بمعنى رخوت و نرمى است ، يقال به كربله (اى رخوة فى قدميه ) بخاطر آنكه خاك كربلا نرم بود. و يا از كربلا است بمعنى ((الخالص الزّكى يقال كَربَل الحِنطَة اِذا انفّاها فسميت بذلك لان ارضها خالصة طيَّبة )) و يا از كربل بر وزن جعفر است . و كربل نام علفى است كه بسيار سرخ و برّاق مى باشد زيرا كه از آن علف در آن سرزمين بسيار بود.

البته كربلا مركب است از دو كلمه كرب و بلا و بخاطر كثرت استعمال كربلا شده است . زيرا كه روايت مى باشد كه بهترين اولاد پيغمبران در آنجا به شهادت ميرسند و سر انور اكثر ايشان را در آن زمين با لب تشنه بريدند و ملائكه ها هزار سال قبل از شهادت سيّدالشهداء عليه آلاف التحيّة و الثناء آن مكان شريف را زيارت ميكردند.

و قد قتل فيها قبل الحسين عليه السلام مائة نبىّ و مائة سبط و انّها تزفّ الى الجنة بطينها و شجرها و جميع ما فيها كما تزفّ العروس ‍ الى ازواجها

ترجمه : و قبل از امام حسين عليه السلام صد پيغمبر و صد نفر فرزند پيغمبر كشته شدند، در آنجا و آنها ميروند بسوى بهشت و آنچه در بهشت است مانند آنكه عروس بسوى زوجش ميرود و جمعى از پيامبران به آنمكان عبور نمودند و متذكّر مصيبت فرزند پيامبر آخرالزمان شده و بر هر يكى از آنها در قسمتى كرب وبلا وارد شده است .

باز آمده است که اين نام از ترکيب کرب و ال ساخته شده است ، يعني حرم الله ، يا مقدس الله ، کرب در لغت سامي به معناي قرب در عربي است کرب : قرب اگر ال هم به معنايالله باشد ، کربلا به معناي محلي است که نزد خدا ، مقدس و مقرب است ، يا حرم خدا است

عده اي آن را ترکيب يافته از کور بابل.دانسته اند ، يعني مجموعه اي از آباديها و روستاهاي بابل ، موقعيتي که کربلا در آن قرار دارد ، در بين النهرين است ، اين منطقه در گذشته هاي دور ، مهد حوادث و احيانا تمدنها بوده است و بخشهاي گوناگوني از اين ناحيه ، نامهاي مختلف داشته است . کربلا ، کور بابل ، نينوا ، غاضريه ، کربله ، نواويس ، حير ، طفّ ، شفيه ، عقر ، نهر علقمي ، عمورا ، ماريه و ... که بعضي از اينها نام روستا ها و آباديهايي در اين منطقه وسيع بوده است .

منبع:بحرالمصائب ص 351، موسوعة العتبات المقدسه‏»،ج 8،ص 9 به بعد. ، داستانهايى از زمين كربلا ، فرهنگ عاشورا جواد محدثی

http://rasekhoon.net/article/show/122433/%D9%88%D8%AC%D9%87-%D8%AA%D8%B3%D9%85%DB%8C%D9%87-%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7/

اى كربلاء ز عرش معلى تو برترى// نازم تو را كه منبع انهار كوثرى//

فخريه كن كه مركز انوار داورى// در وصف تو هر آنچه بگويم فزون‏ترى//

كى مى‏تواند كعبه كند با تو همسرى؟!// كى مى‏تواند كعبه كند با تو همسرى؟!//

گر كعبه را منى است تو را هست قتلگاه// آنجا اگر صفاست تو را هست خيمه گاه//

زمزم نيرزد پيش فراتت به پر كاه//مشعر ستاره‏اى است توباشى به مثل ماه//

رخشان به پيش كعبه تو چون بدر انورى// رخشان به پيش كعبه تو چون بدر انورى//

اى كربلاء بناز تو اى خاك مشكبار// جا دارد ار به عرش نمائى تو افتخار//

جسم عزيز فاطمه بگرفت در كنار// خيل ملك بطوف تو هر ليل و هر نهار//

اى كربلاء صفاى تو بالاتر از صفا// آرامگاه مظهر حق سبط مصطفى//

گويد چه بوى خلد ايا خاك جان فزا// هم كعبه حقيقت و هم سرچشمه بقا//

تو خوابگاه نور دو چشم پيمبرى// تو خوابگاه نور دو چشم پيمبرى//

خاك تو اى زمين بلا برتر از بهشت// با خون حلق سبط نبى گشته‏اى سرشت//

بهرت چنين ز روز ازل بود سرنوشت// بادست قدرت حق بنهاداست درتو خشت//

خاكت چو كيمياست تو كبريت احمرى// خاكت چو كيمياست تو كبريت احمرى//

آب فرات در نظر اهل دل، بقاست// يك ذره‏اش ز خاك تو بهتر ز كيمياست//

سرشار در تو متصلا رحمت خداست// آن تربت شريف كه بر دردها شفاست//

رخشان چو ماه چارده خورشيد انورى// رخشان چو ماه چارده خورشيد انورى//

اى كربلاء قرار ز دل‏ها تو برده‏اى// ز اول زمام عقل، ز سرها ربوده‏اى//

آن در پر بها كه تو در خود نهفته‏اى// دارى خبر كه جسم كه در بر گرفته‏اى؟//

خاكت بسان مشگ مداما معطرى// خاكت بسان مشگ مداما معطرى//

آه از دمى كه آن شه عطشان ز روى زين// با جسم پاره پاره بيفتاد بر زمين//

دشمن به دور او به ميان همچنان نگين// ديگر بس است سيد مداح دل غمين//

آسوده از حساب تو در روز محشرى// آسوده از حساب تو در روز محشرى//

*************************************************

 

حضور انبياء (عليهم السلام) در زمين كربلابخاطرامام حسين عليه السلام

 

مرحوم شوشتري مي‌نويسد: ورود به زمين كربلا باعث حزن و رقّت است چنانكه نسبت به جميع انبياء واقع شد چون روايت شده كه همه پيامبران به زيارت كربلا توفيق يافته‌اند: «همه انبياء زيارت نمودند آن مقام شريف را و در آن توقف كرده و گفتند: اي زمين تو مكاني پر خير هستي در تو دفن خواهد شد ماه تابان امامت.» (1)

هر يك از پيامبران كه وارد كربلا مي‌شدند صدمه‌اي بر ايشان وارد مي‌شد، و دلتنگ و مهموم مي‌گرديدند. پس علت را از خداوند سؤال مي‌نمودند. خداوند وحي مي‌فرمود كه اين زمين كربلاست و در آن حضرت حسين (عليه‌ا‌لسلام) شهيد خواهد شد.(2)

 

1- چون اهل بيت وارد كربلا شدند ام كلثوم عرض كرد: اي برادر اين باديه هولناكي است كه از آن خوف عظيم بر دلم جا گرفته؟!

حضرت حسين عليه السلام فرمود: بدانيد كه من در وقت عزيمت از جنگ صفين با پدرم اميرالمومنين (عليه السلام) وارد اين زمين شديم. پدرم فرود آمده سر در كنار برادرم گذارده ساعتي در خواب رفت و من بر بالين او نشسته بودم ناگاه پدرم مشوش از خواب بيدار شد و زار زار مي‌گريست. برادرم سبب آن را پرسيد فرمودند: ‌در خواب ديدم كه اين صحرا دريايي پر از خون بود و حسين من در ميان آن دريا افتاده دست و پا مي‌زند و كسي به فرياد او نمي‌رسيد.

سپس رو به من كرده فرمود: ‌«اي حسين چگونه خواهي بود هرگاه براي تو در اين زمين چنين واقعه‌اي رو دهد؟»

گفتم: صبر مي‌كنم و به جز صبر چاره‌اي ندارم.(3)

 

2- هنگامي كه حضرت آدم به زمين فرود آمد حوا را نديد دنبال او مي‌گشت تا از كربلا گذر نمود بدون سبب غمگين شده سينه‌اش تنگ گرديد و چون به محل شهادت امام حسين (عليه السلام) رسيد پايش لغزيد و بر زمين افتاد و خون از پايش جاري شد.

سر به آسمان بلند كرد و عرض نمود: خداوندا آيا گناهي از من صادر شد كه مرا به آن معاقب فرمودي؟ من همه زمين را گشتم و مثل اين زمين به من بدي نرسيد.

هنگامي كه حضرت آدم به زمين فرود آمد حوا را نديد دنبال او مي‌گشت تا از كربلا گذر نمود بدون سبب غمگين شده سينه‌اش تنگ گرديد و چون به محل شهادت امام حسين (عليه السلام) رسيد پايش لغزيد و بر زمين افتاد و خون از پايش جاري شد.

خداوند به او وحي نمود كه اي آدم گناه نكردي ولكن فرزندت امام حسين (عليه السلام) در اين مكان از روي ستم كشته مي‌شود. خون تو به موافقت خون او جاري شد.

عرض كرد: قاتل او كيست؟‌ وحي آمد: ‌قاتلش يزيد، ملعون اهل آسمان‌ها و زمين است. آدم گفت: ‌اي جبرئيل "درباره قاتل آن حضرت" چه كنم؟‌

گفت: او را لعن كن. پس آدم چهار بار او را لعن كرد و به سوي عرفات روانه شد پس در آنجا حوا را يافت.(4)

 

3- هنگامي كه حضرت نوح سوار كشتي شد تمام جهان را سير نمود. وقتي به كربلا رسيد طوفاني شد (و آن كشتي به تلاطم افتاد) و نوح از غرق شدن ترسيد به پروردگار خود عرض كرد: خدايا همه دنيا را گشتم چنين حالتي مثل اين زمين به من دست نداد!

جبرئيل نازل شد و فرمود: اي نوح در اين محل حضرت حسين(عليه السلام) فرزندزاده محمد (صلي الله عليه و آله) خاتم انبياء و فرزند علي (عليه السلام) خاتم اوصياء كشته مي‌شود.

پرسيد: اي جبرئيل قاتل او كيست؟ پاسخ داد: قاتل او ملعون هفت آسمان و زمين مي‌باشد. پس نوح چهار مرتبه او را لعن كرد سپس كشتي سير نمود تا به جودي رسيد و در آنجا مستقر شد.(5)

 

4- حضرت ابراهيم چون از كربلا عبور كرد اسبش لغزيد و از اسب افتاد سرش شكسته و خون جاري شد. پس شروع به استغفار نمود و عرض كرد: خدايا چه گناهي از من صادر شد؟

جبرئيل نازل شد و گفت: اي ابراهيم گناهي از تو سر نزده لكن در اين زمين فرزندزاده خاتم پيامبران و فرزند (علي عليه السلام) خاتم اوصياء كشته مي‌شود از اين جهت خون تو جاري شد تا موافق با خون آن جناب گردد.(‌6)

 

5- هنگامي كه اسماعيل گوسفندان خود را براي چرا به كنار فرات فرستاد چوپان به او خبر داد چند روز است كه گوسفندان آب نمي‌آشامند! اسماعيل از خداوند سبب آن را پرسيد جبرئيل نازل شد و گفت:‌ اي اسماعيل از گوسفندانت سؤال كن سبب آن را مي‌گويند .

به آنها فرمود: چرا از اين آب نمي‌آشاميد؟ به زبان فصيح گفتند: «به ما خبر رسيده كه فرزندت حسين (عليه السلام) فرزندزاده حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) در اينجا با لب تشنه كشته مي‌شود و ما به جهت حزن بر او از اين شريعه آب نمي‌نوشيم.»

اسماعيل درباره قاتل آنجناب سؤال كرد گفتند: آن حضرت را ملعون اهل آسمان‌ها و زمين و تمام خلائق مي‌كشد پس اسماعيل قاتل آن بزرگوار را لعنت كرد.(7)

 

6- روايت شده كه سليمان به فرش خود مي‌نشست و در هوا سير مي‌كرد. روزي هنگامي كه در حركت بود به زمين كربلا رسيد. باد بساط او را سه دور به هم پيچانيد به طوري كه سليمان ترسيد سقوط كند پس باد آرام شد و فرش در زمين كربلا فرود آمد.

سليمان به باد گفت: براي چه (اين كار را كردي و) فرود آمدي؟‌ گفت: در اين موضع حسين (عليه‌السلام) كشته مي‌شود .

پرسيد: حسين كيست؟‌ باد گفت: ‌حسين فرزندزاده محمد مختار (‌صلي الله عليه و آله) و فرزند علي حيدر كرار مي‌باشد. سؤال كرد: قاتل او كيست؟‌ گفت: ملعون اهل آسمان‌ها و زمين، يزيد مي‌باشد. سليمان دست برداشت و يزيد را لعن و نفرين نمود و جن و انس آمين گفتند.

پس باد وزيد و به بساط سير خود ادامه داد.(8)

جبرئيل نازل شد و فرمود: اي نوح در اين محل حضرت حسين(عليه السلام) فرزندزاده محمد (صلي الله عليه و آله) خاتم انبياء و فرزند علي (عليه السلام) خاتم اوصياء كشته مي‌شود.

پرسيد: اي جبرئيل قاتل او كيست؟ پاسخ داد: قاتل او ملعون هفت آسمان و زمين مي‌باشد. پس نوح چهار مرتبه او را لعن كرد سپس كشتي سير نمود تا به جودي رسيد و در آنجا مستقر شد.

 

7- روزي حضرت موسي (عليه السلام) با يوشعه بن نون سير مي‌كرد چون به زمين كربلا رسيد كفش آن جناب پاره و بند آن باز شد و خار به پاي او نشست و خون جاري گشت. عرض كرد: خدايا چه گناهي از من سر زد كه مبتلا شدم؟

به او وحي شد كه در اين موضع حسين (عليه السلام) كشته و خون او ريخته مي‌شود و لذا خون تو به موافقت خون وي جاري گرديد. عرض كرد: پروردگارا حسين كيست؟‌ خطاب آمد: ‌او فرزندزاده محمد مصطفي و پسر علي مرتضي است .

پرسيد قاتل او كيست؟‌ گفته شد: او ملعون ماهيان دريا و وحشيان صحرا و پرندگان هواست. موسي عليه السلام دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و يوشع آمين گفت آنگاه به دنبال كار خود روان گشت.(9)

 

8- روزي كه حضرت عيسي (عليه السلام) با حواريون در بيابان سياحت مي‌كردند گذرشان به كربلا افتاد. شيري غرّان را ديدند كه راه را بر ايشان بسته است. حضرت عيسي پيش آمد و فرمود:‌ اي شير چرا در اين جاده نشسته‌اي و نمي‌گذاري عبور كنيم؟ آن شير به زبان فصيح گفت:‌ «من راه را براي شما باز نمي‌كنم تا اين كه بر يزيد كشنده حسين عليه السلام لعن كنيد.»

حضرت عيسي فرمود: حسين كيست؟ شير گفت: او فرزندزاده محمد پيامبر امي و پسر علي ولي خداست .

فرمود: ‌قاتل او كيست؟ گفت: قاتل وي ملعون تمام حيوانات وحشي و گرگان و درندگان خصوصا در روزهاي عاشورا است.

پس حضرت عيسي دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و حواريين آمين گفتند. پس شير از راه دور شد و ايشان گذشتند.(10)

مرحوم مازندراني حايري ذيل اين قضيه مي‌نويسد: حضرت عيسي و حواريون گريستند و بر قاتل آن حضرت لعن كردند. و حضرت عيسي فرمود: ‌يا بني‌اسرائيل بر قاتل حسين (عليه السلام) لعن كنيد و اگر زمانش را درك كرديد از پاي ننشينيد "همراه او جهاد كنيد" چون شهيد شدن با او مانند شهادت با انبياء است. (‌11)

زيارت كردن ساير انبياء عظام كربلاي مقدسه را بر همين منوال بوده است.

 

9- ام سلمه (رضي الله عنها) گويد: ‌شبي رسول خدا از نزد ما بيرون رفت و مدتي دراز از چشم ما ناپديد شد پس آشفته‌حال و غبارآلود به خانه آمد در حالي كه دست شريفش را بسته بود. عرض كردم يا رسول الله چه شده است كه شما را پريشان و گردآلود مي‌بينم‌؟‌

حضرت اسماعيل به گوسفندان فرمود: چرا از اين آب نمي‌آشاميد؟ به زبان فصيح گفتند: «به ما خبر رسيده كه فرزندت حسين (عليه السلام) فرزندزاده حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) در اينجا با لب تشنه كشته مي‌شود و ما به جهت حزن بر او از اين شريعه آب نمي‌نوشيم.

فرمود: در اين زمان به موضعي از عراق كه كربلا گويند مرا سير دادند محل كشته شدن فرزندم حسين و گروهي از فرزندان و اهل بيتم به من نشان داده شد من پيوسته خون ايشان را از آنجا بر مي‌گرفتم و آن خون‌ها در دست من است سپس حضرت دست خود را به طرف من گشود و فرمود:‌ آن را بگير و حفظ كن .

پس آن را كه شبيه خاك سرخ بود گرفتم و در شيشه‌اي نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهداري مي‌كردم .

چون حسين (عليه السلام) از مكه به سمت عراق رهسپار شد هر روز و شب آن شيشه را در آورده مي‌بوئيدم و به آن نگاه مي‌كردم و براي مصيبت‌هاي حضرتش مي‌گريستم.

چون روز دهم محرم رسيد (همان روزي كه در آن روز حضرت شهيد شد) آن را در اول روز بيرون آوردم به همان حال بود وقتي در آخر روز آن خاك ديدم، خوني تازه در آن يافتم. پس در خانه خود فرياد كشيدم و گريستم ولكن از ترس اين كه دشمنان در مدينه صدايم را بشنوند و در شماتت ما شتاب كنند اندوه خود را فرونشاندم و پيوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر شهادت آن جناب به مدينه رسيد و حقيقت آنچه ديده بودم آشكار گرديد.(13)

 

10- شيخ صدوق رحمة الله به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده كه گفت:‌ در خدمت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بودم هنگامي كه به جنگ صفين مي‌رفت چون در نينوا – كه در كنار فرات است – منزل كرد با صداي بلند فرمود:‌ ابن عباس آيا اين موضع را مي‌شناسي؟‌ گفتم:‌ نه يا اميرالمؤمنين. فرمود: اگر اين موضع را همچون من شناختي از آن گذر نمي‌كردي تا همانند من گريه كني.

آن بزرگوار بسيار گريست تا آن كه ريش مباركش تَر شد و اشك بر سينه‌اش جاري گشت و ما نيز گريان شديم و حضرت فرمود:‌ آه آه مرا با آل ابي سفيان چكار؟ مرا با آل حرب چه مي‌شود؟‌ كه حزب شيطان و اولياء كفرند؟ صبر كن يا اباعبدالله كه به پدرت رسيد از آنها مثل آنچه به تو خواهد رسيد. پس آب طلب نمود و وضو گرفت و مقداري نماز خواند. بعد از نماز نيز همان سخنان را مي‌فرمود و مي‌گريست تا اين كه ساعتي به خواب رفت چون از خواب بيدار شد فرمود: يابن عباس عرض كردم: ‌در خدمتم .

فرمود: آيا خبر دهم به تو آنچه اكنون در خواب ديدم؟‌عرض كردم: پيوسته ديده شما در استراحت باد و آنچه ديدي خير است يا اميرالمومنين .

فرمود ديدم گويا مرداني چند از آسمان به زير آمدند كه پرچم‌هاي سفيد در دست و شمشيرهاي براق و درخشنده حمايل نموده گرد اين زمين خطي كشيدند سپس ديدم گويا اين درختان خرما شاخه‌هايشان را به زمين مي‌زنند و خون تازه از آنها مي‌چكد و حسين فرزند و پاره‌ي تن و نور ديده‌ام در ميان آن خون‌ها غرق شده و فرياد و استغاثه مي‌كند و كسي به داد او نمي‌رسد و گويا آن مردان نوراني كه از آسمان آمده بودند او را صدا مي‌كردند و مي‌گفتند: «اي آل رسول صبر كنيد كه شما به دست بدترين مردم كشته مي‌شويد و اينك بهشت مشتاق توست اي ابا عبدالله.»

 در خانه خوابيدم به ناگاه بيدار شدم ديدم از آن خون تازه روان است و جيبم پر از خون شده است. من نشستم و گريه كردم و گفتم:‌ به خدا حسين عليه السلام شهيد شده است بخدا سوگند كه علي عليه السلام در هيچ سخني به من دروغ نگفت. و هيچ خبري به من نداد مگر اين كه واقع شد چون رسول خدا به او چيزهايي خبر مي‌داد كه به غير او نمي‌فرمود.

سپس مرا تعزيت دادند و گفتند: اي اباالحسن بشارت باد تو را كه خداوند ديده‌ات را در روز قيامت به او روشن خواهد نمود پس بيدار شدم .

سوگند به خدايي كه جان علي در دست اوست مرا خبر داد پيامبر راستگو حضرت ابوالقاسم( صلي الله عليه و آله) كه من اين زمين را خواهم ديد هنگامي كه براي جنگ با اهل بغي مي‌روم و اين زمين كرب و بلاست در اينجا دفن مي‌شود حسين با هفده نفر از اولاد من و فاطمه. اين زمين در آسمان‌ها معروف است و از آن به عنوان زمين كرب و بلا ياد مي كنند چنانكه زمين حرمين (مكه و مدينه) و بيت المقدس را ياد مي‌كنند.

آنگاه به من فرمود: ابن عباس در اين حوالي پشكل آهو جستجو كن به خدا دروغ نگويم و به من دروغ نگفته‌اند آنها مثل زعفران زرد رنگند.

ابن عباس گويد: تفحص كردم و آنها را گرد هم يافتند پس ندا كردم يا اميرالمؤمنين همانطور كه فرموده بوديد آنها را يافتم. حضرت فرمود: خدا و رسولش راست گفتند. حضرت برخاست و به سرعت به سوي آنها آمد . آنها را برداشت و بوئيد و فرمود: اين عينا همان است (‌كه مرا خبر داده‌اند) ابن عباس آيا داستان آنها را مي‌داني ؟

اينها را حضرت عيسي بن مريم بوئيده است! هنگامي كه از اين صحرا عبور مي‌كرد و حواريين در خدمت او بودند آهواني را ديد كه در اين موضع جمع شده و مي‌‌گريند پس حضرت عيسي با حواريين نشستند و مشغول گريه شدند و حواريين سبب نشستن و گريه آن حضرت را نمي‌دانستند. گفتند: يا روح الله سبب گريه شما چيست‌؟‌ حضرت فرمود: آيا مي‌دانيد اين چه زميني است ؟‌گفتند: نه فرمود: اين زميني است كه فرزند پيامبر خدا "احمد" (صلي الله عليه و آله) و جگرگوشه طاهره بتول كه شبيه مادر من (مريم) است در آن كشته و در اينجا دفن خواهد شد طينتي كه از مشك خوشبوتر است زيرا كه طينت آن فرزند شهيد است طينت انبياء و اولاد انبياء اين چنين است .

اين آهوان با من سخن گفتند كه در اين زمين به اشتياق تربت آن فرزند مبارك چرا مي‌كنيم در اينجا از شرّ جانوران و درندگان در امان هستيم.

پس حضرت عيسي دست برد و اين پشكل‌ها را برداشت و بوئيد و فرمود به خاطر گياهش چنين خوشبو است. خداوندا اينها را باقي بدار تا پدرش ببويد كه موجب تسلي او گردد.

سپس فرمود: ‌اين است كه تا حال مانده و به سبب طول زمان زرد شده است . و اين كشندگان حسين و ياري دهندگان دشمنان او و آنان كه او را كمك نكنند بركت مده. پس بسيار گريست و ما نيز با او گريستيم تا آن كه از بسياري گريه به رو در افتاد و مدت زيادي غش كرد. چون بهوش آمد چند پشكل برداشت و در گوشه رداي خود بست و به من دستور داد كه قدري از آنها را بردارم و فرمود: اي پسر عباس هرگاه ديدي از اين پشكل‌ها خون تازه روان مي‌شود بدان كه اباعبدالله در اين زمين شهيد گشته و دفن شده است. ابن عباس گويد:‌ به خدا من آنها را بيشتر از بعضي واجبات خداي عزوجل محافظت مي‌كردم و آنها را از جيب خود باز نمي‌كردم .

تا اين كه در خانه خوابيدم به ناگاه بيدار شدم ديدم از آن خون تازه روان است و جيبم پر از خون شده است. من نشستم و گريه كردم و گفتم:‌ به خدا حسين عليه السلام شهيد شده است بخدا سوگند كه علي عليه السلام در هيچ سخني به من دروغ نگفت. و هيچ خبري به من نداد مگر اين كه واقع شد چون رسول خدا به او چيزهايي خبر مي‌داد كه به غير او نمي‌فرمود. ترسيدم و سپيده‌دم از خانه خارج شدم و ديدم شهر مدينه را غباري چون ابر نازك فرا گرفته كه يكديگر را نمي‌توان ديد. سپس آفتاب برآمد گويا منكسف است و گويا بر ديوارهاي مدينه خون تازه ريخته‌اند. پس (به خانه برگشتم)‌ نشستم و گريستم .

بخدا حضرت حسين عليه السلام شهيد شده است. و صدايي از گوشه خانه شنيدم كه مي‌گفت:

اي آل پيغمبر صبر كنيد كه فرزند زهراي بتول كشته شد و روح الامين با گريه و ناله و فغان نازل گرديد.

با صداي بلند گريست و من هم گريه كردم و آن تاريخ را يادداشت نمودم روز عاشورا بود چون خبر به مدينه رسيد معلوم شد در همان روز آن حضرت شهيد شده است .

اين خبر را به كساني كه همراه آن حضرت بودند گفتم آنها گفتند: بخدا سوگند كه ما نيز صداي آن نوحه‌گر را در جبهه شنيديم و ندانستيم كه چه كسي بود و به نظر ما حضرت خضر عليه السلام بود.(14)

 

11- به سند معتبر از هرثمه بن ابي مسلم روايت شده كه گفت: در خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام به جنگ صفين رفتيم هنگام مراجعت در زمين كربلا فرود آمدند و نماز صبح را در آنجا خواندند. پس مشتي از آن خاك را برداشته بوئيدند و فرمودند: خوشا بحال تو اي خاك گروهي از تو محشور مي‌شوند كه بدون حساب وارد بهشت خواهند شد. هرثمه پس از مراجعت به خانه به همسرش - كه از شيعيان علي عليه السلام بود- جريان را گفت.

زوجه‌اش گفت اي مرد اميرالمؤمنين جز حق نمي‌گويد. چون امام حسين به جانب عراق آمد هرثمه گويد من در لشگر عبيدالله بن زياد بودم هنگامي كه زمين كربلا را ديدم به ياد سخنان علي عليه السلام افتادم بر شتر خود سوار شدم و به نزد حسين عليه السلام آمده سلام كردم و آنچه از پدرش در اين منزل شنيده بودم به عرض رسانيدم.

حضرت فرمودند: آيا تو با مائي يا بر عليه ما مي‌باشي‌؟ گفتم: ‌نه با توام و نه بر عليه تو. دختراني چند در كوفه گذاشته‌ام كه از عبيدالله بن زياد بر آنها مي‌ترسم. آن حضرت فرمودند:‌ برو به مكاني كه كشته شدن ما را نبيني و صداي – دادخواهي- ما را نشنوي سوگند به خدائي كه جان حسين در دست اوست هر كس استغاثه ما را بشنود و ما را ياري نكند خداوند او را با صورت در آتش جهنم مي‌افكند.

 

پي‌نوشت‌ها :

1- بحارالانوار، 44/301، ح10.

2- بحارالانوار، 44/242 تا 244 .

3- مهيج الاحزان/ 65، معالي السبطين 1/175، اشك روان /210 .

4- بحارالانوار، 44/242، ح37، اشك روان، 217 .

5- بحارالانوار، 44 / 243، ح 38، اشك روان، 217 .

6- بحارالانوار، 44 / 243، ح 39 .

7- بحارالانوار، 44، 243، ح 40، اشك روان، 220 .

8- بحارالانوار، 44/ 244، ح42.

9- بحارالانوار، 44/244، ح41 .

10- بحارالانوار، 44 /244، ح43.

11- معالي السبطين، 1/ 176 .

http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/imamhossein/2008/12/28/82099.html

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

سخن امام حسين عليه السلام هنگام ورود به كربلا

 

متن سخن :

((ما كُنْتُ لاَِبْدَاءَهُمْ بِالْقِتالِ(132) ...

اَللّهُمَّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاءِ هاهُنا مَحَطُّ رحالِنا وهاهُنا وَاللّهِ مَحَلُّ قُبُورِنا وَهاهُنا وَاللّهِ مَحْشَرُنا وَمَنْشَرُنا وَبِهذا وَعَدَنِى جَدّى رَسُول اللّه صلّى اللّه عليه و آله وَلا خِلافَ لِوَعْدِهِ))(133).

ترجمه و توضيح لغات :

مَحَطّ: محل فرود آمدن . رَحْل : اثاثيه مسافر. مَحْشَر: روز و محل مبعوث شدن . مَنْشَر: محل زنده شدن در روز معاد.

ترجمه و توضيح :

قافله امام عليه السلام و به موازات آن سپاهيان حر، به حركت خود ادامه دادند تا به ((نَيْنوا)) رسيدند و در اينجا با مردى مسلح كه سوار بر اسب تندرو بود مواجه گرديدند و او پيك ابن زياد و حامل نامه اى از سوى وى به ((حر)) بود. متن نامه چنين است :((جَعْجِعْ بِالْحسَيْنِ حينَ تَقْرَاءُ كِتابى وَلا تُنْزِلهُ اِلاّ بِالْعَراءِ عَلى غَيْرِماءٍ وَغَيْرِ حِصْنٍ؛)) با رسيدن اين نامه بر حسين بن على فشار وارد بياور و در بيابانى بى آب و علف و بى دژ و قلعه اى فرودش ‍ آر)).

((حر)) نيز متن نامه را براى امام عليه السلام خواند و آن حضرت را در جريان ماءموريت خويش قرار داد.

امام فرمود: پس بگذار ما در بيابان نينوا و يا غاضريات يا شفيه فرود آييم .

حر گفت : من نمى توانم با اين پيشنهاد شما موافقت كنم ؛ زيرا من ديگر در تصميم گيرى خود آزاد نيستم چون همين نامه رسان ، جاسوس ابن زياد نيز مى باشد و جزئيات اقدامات مرا زير نظر دارد.

در اين هنگام ((زهير بن قين )) به امام عليه السلام چنين پيشنهاد نمود كه براى ما جنگ كردن با اين گروه كم ، آسانتر است از جنگ كردن با افراد زيادى كه در پشت سر آنهاست و به خدا سوگند! طولى نخواهد كشيد كه لشكريان زيادى به پشتيبانى اينها برسد و آن وقت ديگر ما تاب مقاومت در برابر آنان را نخواهيم داشت .

امام در پاسخ پيشنهاد زهير چنين فرمود:((ما كُنْتُ لاَبْدَاءَهُمْ بِالْقِتالِ؛)) من هرگز شروع كننده جنگ نخواهم بود)).

آنگاه امام عليه السلام خطاب به حرّ فرمود: بهتر است يك قدر ديگر حركت كنيم و محل مناسبترى براى اقامت خود برگزينيم . حرّ موافقت نمود و به حركت خود ادامه دادند تا به سرزمين كربلا رسيدند دراينجا حرّ و يارانش به عنوان اينكه اين محل به فرات نزديك و محل مناسبى است از پيشروى امام جلوگيرى نمودند.

وقتى حسين بن على عليهما السلام تصميم گرفت در آن سرزمين فرود آيد، از نام آنجا سؤ ال كرد، پاسخ دادند كه : اينجا را ((طف )) مى گويند.

امام پرسيد نام ديگرى نيز دارد؟ عرضه داشتند:((كربلا)) هم ناميده مى شود.

امام با شنيدن اسم ((كربلا)) گفت :((اَللهُمَّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاء؛)) خدايا! از اندوه و بلا به تو پناه مى آورم )). سپس فرمود: ((اينجاست محل فرودآمدن ما و به خدا سوگند! همين جاست محل قبرهاى ما و به خدا سوگنداز اينجاست كه در قيامت محشور و منشور خواهيم گرديد و اين وعده اى است از جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و در وعده او خلافى نيست )).

آنچه از اين گفتار استفاده مى شود

در اين گفتار حسين بن على عليهما السلام سه نكته جالب و مهم وجود دارد:

1 - همان گونه كه بارها اشاره نموديم و در گفتار امام در موارد مختلف مكرر و با صراحت و گاهى با تلويح و اشاره آمده است ، آن حضرت از جريان حادثه خونين كربلا مطلع و باخبر بود و اين مورد نيز يكى از آنهاست كه به جزئيات اين حادثه و محل وقوع آن كه همان سرزمين كربلاست با اتكا به اخبار رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شاره مى كند.

2 - و اما نكته دوم ، مساءله راه و روش و برنامه اى است كه حسين بن على عليهما السلام در مقام جنگ از آن پيروى مى كند كه به قول زهير بن قين اقدام به جنگ در آن شرايط به نفع آنان و در صورت تاءخير جريان دقيقا معكوس و هزيمتشان مسلم و حتمى است .

ولى امام در اين شرايط خاص برنامه جنگى خويش را چنين اعلام مى كند كه :((من شروع به جنگ نخواهم كرد)).

و اين همان برنامه اى است كه اميرمؤ منان عليه السلام در جنگ جمل براى يارانش اعلان نمود آنگاه كه در مقابل دشمن خون آشام قرار گرفت ، دشمنى كه دوبار دست به حمله زده و بهترين مسلمانان و زبده ترين شيعيان على عليه السلام را در شهر بصره به قتل رسانيده است :((لا تَبْدَاءُوا الْقَوْمَ بِالْقَتالِ ...؛)) شما شروع به جنگ نكنيد با شمشير و نيزه به آنان حمله ننماييد و در خونريزى بر آنان سبقت نجوييد، با ملاطفت و مهربانى و با زبان نرم و ملايم با آنان سخن بگوييد (تا به جنگ و ستيز وادارشان نكنيد))(134).

3 - هدف پيشوايان و ائمه هدى اصلاح افراد و جلوگيرى از انحراف و به قول حسين بن على عليهما السلام ((امر به معروف و نهى از منكر)) است و اين هدف هم با توسل به زور و از راه جنگ و خونريزى امكان پذير نيست بلكه جنگ ، آخرين حربه اى است كه در صورت مسدود شدن تمام راهها بايد به آن متوسل گرديد.

خلاصه ، پاسخ امام در آن شرايط خاص به زهير بن قين دليل ديگرى است بر اين كه منظور آن حضرت از اين حركت رسيدن به يك پيروزى ظاهرى جنگى نبود بلكه امام در تعقيب هدفى بود مافوق آن و در ابعاد وسيعتر.

*********************

خطبه امام حسين عليه السلام پس از ورود به كربلا

 

متن سخن :

((... اَمَّا بَعْدُ فَقَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ اْلا مْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ وَانَّ الدُّنْيا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَتَنَكَّرَتْ وَاَدْبَرَ مَعْرُوفها وَلَمْ يَبْقَ مِنْها اِلاّ صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الا ناءِ وَخَسيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعى الْوَبيلِ اَلا تَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَالَى الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ لِيَرْغبَ الْمُؤْمِن فِى لِقاءِا للّه فَاِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلا سَعادَةً وَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمِينَ اِلا بَرَماً، النّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدِّينُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعايِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ))(135).

ترجمه و توضيح لغات :

تَنَكُّر: قيافه بدنشان دادن . اِدْبار: پشت كردن . صُبابَة : ته مانده آب در كاسه . خسيس عَيْشٍ: زندگى پست ذلت بار. مَرْعَى الْوبيل : چراگاه سخت و سنگلاخ كه در آن كمتر علف سبز شود. بَرَمْ (بر وزن فَرَس ): زجر و آزردگى . عَبيد (جمع عَبد): برده لَعْقَ (مصدر است به معناى اسم مفعول ): چيزهاى شيرين مانند عسل كه با انگشت ليسيده شود. يَحُوطُونهُ (از حاطَ، يَحُوطُهُ): چيزى را حفظ و حراست كردن و دفاع از آن نمودن . دَرَّتْ مَعايِشَهُمْ: دَرّ: خوشى و كمال آسايش . مَعايِش (جمع معيشه ): آنچه زندگى به آن وابسته است . مُحِّصُوا (از تَمْحيص ): در بوته آزمايش قرار دادن .

ترجمه و توضيح :

حسين بن على عليهما السلام در دوّم محرم الحرام سال 61 هجرى وارد كربلا گرديد و پس از توقف كوتاه در ميان ياران و فرزندان و افراد خاندان خويش قرار گرفت و اين خطبه را ايراد نمود:

((اما بعد، پيشامد ما همين است كه مى بينيد؛ جدا اوضاع زمان دگرگون گرديده ، زشتيها آشكار و نيكيها و فضيلتها از محيط ما رخت بربسته است ، از فضائل انسانى باقى نمانده است مگر اندكى مانند قطرات ته مانده ظرف آب . مردم در زندگى ننگين و ذلت بارى به سر مى برند كه نه به حق ، عمل و نه از باطل روگردانى مى شود، شايسته است كه در چنين محيط ننگين ، شخص با ايمان و بافضيلت ، فداكارى و جانبازى كند و به سوى فيض ديدار پروردگارش بشتابد، من در چنين محيط ذلت بارى مرگ را جز سعادت و خوشبختى و زندگى با اين ستمگران را چيزى جز رنج و نكبت نمى دانم)).

امام به سخنانش چنين ادامه داد:((اين مردم برده هاى دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان مى باشد، حمايت و پشتيبانيشان از دين تا آنجاست كه زندگيشان در رفاه است و آنگاه كه در بوته امتحان قرار گيرند، دينداران ، كم خواهند بود)).

آنچه از اين گفتار امام استفاده مى شود

در اين خطبه حسين بن على عليهما السلام كه اولين خطابه و سخنرانى آن حضرت در سرزمين كربلاست ، به دو نكته حساس زير اشاره شده است :

1 - انگيزه قيام :

به طورى كه در فرازهاى گذشته از سخنان امام عليه السلام اشاره گرديد آن حضرت براى قيام خود چندين علت و انگيزه مختلف بيان نموده است كه مخالفت با حكومت يزيد، تغيير و تحريف در احكام و بالا خره موضوع امر به معروف و نهى از منكر، مجموع اين علل و انگيزه ها را تشكيل مى دهد كه همه اين انگيزه ها نيز در اين گفتار آن حضرت ، خلاصه گرديده است .

آنجا كه اوضاع متغير، زشتيها ظاهر و فضايل ، سركوب و فراموش شده است ذلت و خوارى بر زندگى مردم سايه شوم خود را گسترده است ، نه به حق عمل مى شود و نه از باطل جلوگيرى ، بجاست كه شخص مؤ من و متعهد در راه تغيير چنين وضعى به شهادت و لقاى حق راغب و شائق باشد و شخص ‍ امام عاليترين و بارزترين مصداق چنين مؤ من با فضيلت است كه در اين شرايط، مرگ را بجز سعادت و براى زندگى مفهومى جز زجر و شكنجه و مرگ تدريجى نمى داند.

2 - مساءله آزمايش :

و اما نكته دوم ، موضوع آزمايش و امتحان است كه بهترين راه شناخت حقايق و افكار شخصيتها و اصالت انسانهاست ؛ چه افرادى كه خود را مؤ من نشان مى دهند و چه گروهايى كه براى خود شعارهاى داغ و كوبنده انتخاب مى كنند و چه اشخاصى كه از قيافه حق پرستى و وجهه مذهبى برخوردارند، ولى حقيقت اين گروه ها و اين چهره ها و اصالت اين افراد به دست نمى آيد مگر از راه امتحان و آزمايش در شدايد و گرفتاريها، در جزر و مدها و در ميدان جنگ و مبارزات ، آنجا كه منافع مادى و بلكه جانشان در خطر است .

اينك كه فرزند فاطمه به سوى ((اللّه )) مى شتابد و قدم به سرزمين عشق و شهادت مى گذارد از افراد زيادى كه تا آن روز دم از اسلام مى زدند و در ميان مسلمانان از وجهه خاص مذهبى برخوردار بودند، خبرى نيست .

فرزند رسول اللّه در راه اسلام و قرآن به خاطر امر به معروف در برابر دشمن ديرينه اسلام قرار گرفته و آماده كشته شدن و به قربانى دادن خاندانش و به اسارت رفتن اهل و عيالش مى باشد ولى اين گونه افراد قدم از قدم برنمى دارند و لب از لب نمى گشايند، نه از عبداللّه بن عباس خبرى هست و نه از عبداللّه بن زبير و نه از عبداللّه بن عمر كه هر سه خود را شخصيت برجسته مذهبى مى دانستند و به خاطر مذهبى بودن ، در ميان مردم از وجهه و محبوبيت ويژه اى برخوردار بودند كه موضوع شهادت و اسارت در راه احياى اسلام و آزادى مسلمين مطرح است مثل اينكه چنين افرادى در ميان مسلمانان وجود ندارند.

و اين شدايد و حوادث است كه مردان بزرگ واقعى را از مسلمانان مصنوعى و كاذب كه در مواقع عادى مسلمان تر و مذهبى تر از همه هستند مى شناساند و نقاب از چهره هايشان برمى دارد كه :((َاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ))

*********************

نامه امام خطاب به محمد حنفيّه

 

متن سخن :

((بسم اللّه الرحمن الرحيم من الحسين بن على عليهما السلام الى محمد بن على عليهما السلام و من قِبَله من بنى هاشم اَمَّا بَعْدُ، فَكَانَّ الدُّنْيا لَمْ تَكُنْ وَكَانَّ الاخِرَةَ لَمْ تَزَلْ والسّلام ))(136)

ترجمه و توضيح :

ابن قولويه در كامل الزيارات از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه حسين بن على عليهما السلام پس از ورود به كربلا نامه اى خطاب به محمد حنفيه و افراد قبيله بنى هاشم كه با امام عليه السلام همسفر نشده بودند نگاشت ، متن نامه چنين است :

((بسم اللّه الرحمن الرحيم :)) از سوى حسين بن على به محمد بن على و افراد بنى هاشم كه نزد وى مى باشند، اما بعد: گويا دنيايى وجود نداشته (و ما هم در اين جهان نبوده ايم ) همان گونه كه آخرت هميشگى است (و ما از بين نخواهيم رفت )).

اين سخن امام بينش آن حضرت را مانند همه ائمه نسبت به دنيا و جهان آخرت نشان مى دهد كه درنظر او ارزش دنيا و زندگى آن منهاى انجام وظيفه ، مساوى با هيچ است ؛ زيرا آنچه موقت و زودگذر است و پايان پذير، نمى تواند بيش از اين ارزش داشته باشد و از ديد او همه زندگى ، همه لذايذ آن با مقام و مال و منال آن ، با نبودن آنها بلكه با تلخيها و ناكاميها و زجرها و شكنجه ها مساوى و يكسان است و اين دو تفاوتى در نظر وى نمى تواند داشته باشد.

و اما جهان آخرت در نظر حسين بن على عظمت بى حساب و نامحدودى دارد كه با هيچ مقياس و معيارى نمى توان آن را سنجيد؛ زيرا هميشگى و جاودانى است ، زوال و فنايى ندارد، سعادت ، عيش و لذتش دائمى و زوال ناپذير و از همه مهمتر ((و رضوان من اللّه اكبر)). و همين طور زجر و عذاب و شكنجه اش پايان ناپذير است و با اين بينش است كه دست شستن از دنيا با تمام لذايذ و راحتى ها و ثروت و مقامش و بى اعتنايى به زرق و برقش و پيوستن به جهان آخرت ، بسيار سهل و ساده و طبيعى خواهد بود و تمام مصائب و آلام و زجرها و ... در ذائقه چنين انسانى نه تنها قابل تحمل بلكه شيرين و گوارا و لذتبخش مى باشد و همان گونه كه حسين بن على عليهما السلام اين بينش را در اين گفتارش منعكس ساخته است عملاً نيز نشان داده و از مرحله سخن و ذهنيت به مرحله عينيت رسانده و لباس عمل بر آن پوشانده است .

امام در اين گفتارش از طرفى حقيقت دنيا و جهان آخرت را در قالب يك عبارت ساده و كوتاه به برادرش محمد حنفيه و ساير اقوام و عشيره اش بيان نموده و در آخرين روزهاى زندگيش آنها را از موعظه و نصيحت و راهنمايى خويش برخوردار مى سازد و از طرف ديگر به همه جهانيان و براى همه رهبران مذهبى كه هدايت و رهبرى جامعه را به عهده دارند، راهى كه بايد برگزينند و بينشى را كه بايد داشته باشند، ترسيم مى نمايد.

*********************

امام حسين عليه السلام در پاسخ نامه ابن زياد

 

متن سخن :

((لا اَفْلَحَ قَومٌ اِشْتَروا مَرْضاتِ الْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ ...مالَهُ عِنْدِى جَوابٌ لاَنَّهُ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَِلمة الْعَذابِ))(137)

ترجمه و توضيح :

((حرّ بن يزيد)) طى نامه اى ورود حسين بن على عليهما السلام را به ابن زياد اطلاع داد و او اين نامه را به امام عليه السلام نوشت :

اما بعد من از ورود شما به سرزمين كربلا مطلع گرديدم و اميرمؤ منان يزيد بن معاويه به من دستور داده است كه سر به بالين راحت نگذارم و شكم از غذا سير ننمايم تا تو را به قتل برسانم يا اينكه به فرمان من و به حكومت يزيد گردن بگذارى ، والسّلام .

امام عليه السلام چون نامه ابن زياد را خواند، آن را بر زمين انداخت و چنين فرمود:((رستگار نباد مردمى كه خشنودى خلق را بر غضب خدا مقدم داشتند)).

نامه رسان درخواست پاسخ نامه را نمود، امام در جواب او اين جمله را فرمود:((مالَهُ عِنْدِى جَوابٌ لاَنَّهُ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَة الْعَذابِ؛)) نامه ابن زياد در پيش ما پاسخى ندارد، زيرا عذاب خدا بر وى ثابت گرديده است )).

يعنى او دشمنى و مبارزه با خدا را براى خود اختيار نموده است .

چون نامه رسان نزد ابن زياد برگشت و عكس العمل امام را در مورد نامه اش به اطلاع وى رسانيد، ابن زياد شديدا خشمناك گرديد.

امّا پاسخ امام :

پاسخ امام عليه السلام پيامى بود كه در روز عاشورا داد و چنين فرمود:((ان الدّعى ابن الدّعى قد ركزنى بين اثنتين بين السّلّة والذلّة و هيهات منّا الذّلّة ياءبى اللّه لنا ذلك ورَسُولُهُ ...))

*********************

سخنان امام حسين با با عمر بن سعد

 

متن سخن :

((يَابْنَ سَعْدٍ وَيْحَكَ اَتُقاتِلُنِى ؟ اَما تَتقى اللّه الَّذى اِلَيْهِ مَعادُكَ فَانَاابْنُ مَنْع َلِمْتَ اَلا تَكُونُ مَعِى وَتَدَعُ هؤُلاءِ فَاِنَّهُ اَقْرَبُ اِلَى اللّه تَعالى ...مالَكَ ذَبَّحَك اللّهُ عَلى فِراشِكَ عَاجِلاً وَلا غَفَرَ لَكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَوَاللّه اِنِّى لاَرْجُو اَنْ لا تَاءْكُلَ مِنْ بُرِّالْعِراقِ اِلاّ يَسيراً))(138).

ترجمه و توضيح :

بنا به نقل خطيب خوارزمى ، حسين بن على عليهما السلام به وسيله يكى از يارانش به نام ((عمرو بن قرظه انصارى )) به عمر بن سعد پيام فرستاد تا با همديگر ملاقات و گفتگو نمايند. عمرسعد با اين پيشنهاد موافقت نمود و آن حضرت شبانه (139) با بيست تن از ياران خويش به سوى خيمه اى كه در وسط دو لشكر برپا شده بود، حركت نمود و دستور داد يارانش بجز برادرش ابوالفضل و فرزندش على اكبر وارد خيمه نشوند. عمرسعد هم به يارانش ‍ كه تعداد آنها نيز بيست تن بود همين دستور را داد و تنها فرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خيمه شدند.

امام در اين مجلس خطاب به عمرسعد چنين گفت :((فرزند سعد! آيا مى خواهى با من جنگ كنى در حالى كه مرا مى شناسى و مى دانى پدر من چه كسى است و آيا از خدايى كه برگشت تو به سوى اوست نمى ترسى ؟ آيا نمى خواهى با من باشى و دست از اينها (بنى اميه ) بردارى كه اين عمل به خدا نزديكتر و مورد توجه اوست )).

عمرسعد در پاسخ امام عرضه داشت مى ترسم در اين صورت خانه مرا در كوفه ويران كنند.

امام فرمود: من به هزينه خودم براى تو خانه اى مى سازم .

عمرسعد گفت : مى ترسم باغ و نخلستانم را مصادره كنند.

امام فرمود: من در حجاز بهتر از اين باغها را كه در كوفه دارى به تو مى دهم .

عمر سعد گفت : زن و فرزندم در كوفه است و مى ترسم آنها را به قتل برسانند.

امام عليه السلام چون بهانه هاى او را ديد و از توبه و بازگشت وى ماءيوس گرديد در حالى كه اين جمله را مى گفت ، از جاى خود برخاست :

((چرا اينقدر در اطاعت شيطان پافشارى مى كنى ! خدايت هرچه زودتر در ميان رختخوابت بكشد و در روز قيامت از گناهت درنگذرد، به خدا سوگند! اميدوارم كه از گندم عراق نصيبت نگردد مگر به اندازه كم (يعنى عمرت كوتاه باد)).

عمرسعد نيز از روى استهزاء گفت : جو عراق براى من بس است (140).

آنچه از اين سخن امام استفاده مى شود

اين سخن امام داراى دو نكته جالب و حساس است :

1 - به طورى كه مى بينيم حتى با دشمن سرسخت و خون آشام خويش - يعنى عمرسعد - هم از روى خيرخواهى سخن مى گويد و از رهگذر موعظه و نصيحت وارد مى گردد تا او را از پرتگاه سقوط و بدبختى نجات بخشد و چون او به بهانه هاى واهى و مادى متمسك مى شود و از خانه و نخلستان سخن مى گويد، امام عليه السلام باز هم پاسخ مساعد داده و وعده جبران اين خسارتها را به او مى دهد.

2 - و اما نكته دوم اينكه امام عليه السلام در اين سخنش آينده نافرجام عمرسعد را پيش بينى مى كند آنجا كه پس از ماءيوس شدن از تاءثير پند و اندرزش ‍ در وى مى فرمايد:

((نه زندگى و عمر زيادى نصيب تو خواهد گرديد و نه پُست و مقامى ))، كه در سخن آينده امام عليه السلام با عمرسعد توضيح بيشترى در اين زمينه براى خواننده ارجمند خواهيم داشت ان شاءاللّه .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

از مدینه تا کربلا همراه با سیدالشهداء(علیه السلام)

نويسنده:حجت الاسلام محمد باقر روشندل

فلسفه قيام ابي عبدالله الحسين ( علیه السلام ) را در سخنان آن حضرت در آغاز حرکت از مدينه وموضع گيري هاي ايشان در برابر حوادثي که در منزلگاه هاي ميان راه روي داده است مي توان يافت .

 

مدینه ****** زمان : نيمه دوم ماه رجب سال 60 هجری

حاکم وقت مدینه ( ولید بن عتیقه ) پس از مرگ معاویه دستور یافت تا از امام حسین ( ع) برای یزید بیعت بگیرد . حضرت فرمود : (( ... یزید فردی است شرابخوار وفاسق که به ناحق خون می ریزد واشاعه دهنده فساد است ودستش به خون افراد بیگناه آلوده گردیده وشخصیتی همچون من با چنین مرد فاسدی بیعت نمی کند .))

وقتی مروان بن حکم بیعت با یزید را از حضرت در خواست کرد امام (ع) فرمود : ای دشمن خدا ! دور شو ، من از رسول خدا شنیدم که فرمود : (( خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است اگر معاویه را بر فراز منبر من دیدید او را بکشید .)) وامت او چنین دیدند وعمل نکردند واینک خداوند آنان را به یزید فاسق گرفتار کرده است .

امام (ع) در شب 28 رجب سال 60 هجری همراه با بیشتر خاندان خویش وبعضی یاران ، پس از وداع باجدش پیامبر (ص) از مدینه به طرف مکه حرکت کرد .

امام حسین هدف خروج از مدینه را در وصیتنامه اش چنین بیان می کند :

((... وجز این نیست که برای اصلاح در میان امت جدم خارج شدم . می خواهم امر به معروف ونهی از منکر کرده وبه راه و روش جدم (رسول خدا) و پدرم علی (ع) رفتار نمایم .

 

مکه ****** زمان : از 3 شعبان تا 8 ذی الحجه 60 هجری

امام (ع) در سوم شعبان به مکه رسید ودر خانه عباس بن عبدالمطلب سکنی گزید .مردم مکه وزائران خانه خدا که از اطراف آمده بودند به دیدار حضرت شرفیاب می شدند.

امام (ع) پس از رسیدن دوازده هزار نامه از جانب کوفیان ، مسلم بی عقیل را در روز 15 رمضان به عنوان نماینده خویش به سوی کوفه فرستاد.

امام (ع) طی نامه هایی به مردم بصره وکوفه ، سزاوارترین مردم برای خلافت وامامت را اهل بیت(ع) معرفی کردو...

حضرت با رسیدن نامه مسلم بن عقیل مبنی بر بیعت مردم کوفه با وی واز سوی دیگر برای حفظ حرمت خانه خدا – که تصمیم به قتل آن حضرت ، در آنجا گرفته بودند – حج را به عمره تبدیل کرد ودر هشتم ذی الحجه به رغم مخالفت بسیاری از دوستان به سوی عراق روانه شد .

قسمتی از آخرین سخنرانی های حضرت در مکه :

ما اهل بیت به رضای خداراضی وخشنودیم ... هرکس می خواهد در راه ما جانبازی کند وخون خویش را در راه لقای پروردگار نثار نماید ، آماده حرکت با ما باشد .

 

صَفّاح ****** زمان : چهارشنبه 9 ذی الحجه 60 هجری

امام (ع) در پاسخ به مخالفین حرکت به سوی عراق ، فرمود : ((رسول خدا را در خواب دیدم و به امر مهمی ماموریت یافتم وباید آن را تعقیب کنم ))

در این منطقه فرزدق شاعر با آن حضرت ملاقات کرد ودر جواب حضرت که از احوال مردم عراق جویا شده بود ، گفت : دلهای مردم با توست ولیکن شمشیرشان با بنی امیه است .

سخن امام حسین (ع) خطاب به فرزدق در این منزلگاه :

اگر پیش آمدها طبق مراد باشد ، خدا را بر نعمتهایش شکر گوییم . اگر پیش آمدها طبق مراد نبود آنکس که نیتش حق وتقوا بر دلش حکومت می کند ، از مسیر صحیح خارج نشود وضرر نخواهد کرد .

 

ذات عِرق ****** زمان : دوشنبه 14 ذی الحجه 60 هجری

در این منزلگاه بود که عبدالله بن جعفر ، همسر زینب (س) امان نامه ای را از استاندار مدینه ((عمروبن سعید))که آن ایام در مکه به سر می برد ، گرفت وبرای حضرت آورد که مضمون آن چنین بود : من تو را از ایجاد تفرقه بر حذر داشته واز هلاک تو می ترسم !! لذا به سوی من برگرد تا در امان من بمانی !

حضرت در جواب چنین فرمود : کسی که به سوی خدا دعوت کند عمل نیک انجام دهد وبگوید از مسلمانام هستم ، از خدا ورسولش جدا نمی شود ... اگر در نوشتن نامه ات خیر مرا آرزو کرده ای ، خدا پاداش تو را بدهد.

عبدالله پسران خویش (عون ومحمد ) را به خدمت در کنار حضرت وجهاد با دشمنان سفارش کرد وخود به سوی مکه بازگشت .

قسمتی از نامه امام به عمربن سعید که در این منزلگاه نوشت :

بهترین امان ،امان خداوند است . از خداوند، ترس از او را در دنیا خواهانیم تا در قیامت به ماامان بخشد .

 

حاجِر ****** زمان : سه شنبه 15 ذی الحجه 60 هجری

حضرت نامه ای را برای تعدادی از مردم کوفه توسط ((قَیس بن مُسهِر)) فرستاد وچنین نوشت : « نامه مسلم بن عقیل که حاکی از اجتماع شما در کمک وطلب حق ما بود به من رسید خداوند به خاطر نصرت ویاریتان پاداش بزرگی نصیبتان کند ... هنگامی که فرستاده من قیس بر شما وارد شد در کارتان محکم وکوشا باشید ، من همین روزها به شما می رسم . »

قیس را در میان راه دستگیر کردند . او به ناچار نامه امام را پاره نمود تا از مضمون آن آگاه نشوند سپس او را به قصر دارالاماره نزد عبیدالله بردند. از او خواستند نام افرادی که به حسین (ع) نامه نوشته اند افشا کند ویا در برابر مردم به حسین (ع) و پدر وبرادرش دشنام دهد. او بالای قصر رفته وضمن تمجید از علی (ع) وفرزندانش ومعرفی خویش ، ابن زیاد ویارانش رانفرین کرد وخبر از حرکت حضرت به سوی آنان داد واز مردم خواست دعوت امام حسین (ع) را اجابت کنند . لذا عبیدالله دستور داد او را از بالای قصر به پایین انداختند وبدنش قطعه قطعه گردید واین چنین به شهادت رسید .

از سخنان امام حسین (ع) در بین راه مکه تا کربلا:

« فَاِنّی لا اَرَی المَوت اِلاّ سَعادَة وَلَا الحَیاةَ مَع الظّالِمینَ اِلاّ بَرَماً »

من مرگ را جز سعادت نمی بینم وزندگی با ستمگران را جز ننگ نمی دانم .

 

خُزَیمِیّه ****** زمان : جمعه 18 ذی الحجه 60 هجری

حضرت وهمراهان یک روز ویک شب در این منزلگاه توقف کردند ، عده ای پیوستن « زهیر بن قین » به حسین (ع) را در این منزلگاه گفته اند .

امام حسین خطاب به زینب کبری در این منزلگاه می فرماید :

خواهرم ! آنچه اراده مشیّت خدا بدان تعلق گرفته ، همان خواهد شد .

 

زَرُود ****** زمان : دوشنبه 21 ذی الحجه 60 هجری

زهیر بن قین که دارای عقیده عثمانی بود ، در آن سال مراسم حج را بجای آورده وبه کوفه باز می گشت . ناخوشایندترین چیز نزد او فرود آمدن در یک محل با حسین (ع) بود . هر دو در این منزلگاه به ناچار فرود آمدند . در حالی که زهیر با همراهانش مشغول غذا خوردن بود ، حضرت از طریق نماینده ای ،زهیر را به خیمه اش دعوت کرد ، اما او تأملی کرد . همسرش به او گفت : «سبحان الله پسر رسول خدا ترا می خواند وتو اجابت نمی کنی ! » زهیر با اکراه به سوی حضرت رفت . اما هنگام مراجعت از خیمه آن حضرت ، آثار خوشحالی از چهره اش نمایان شد وبه همراهان گفت : « من به حسین ملحق خواهم شد ، هر کس میل دارد در یاری فرزند پیامبر شرکت کند ، با ما بیاید وهر کس با ما نیست با او وداع می کنم » لذا همسرش نیز او را رها نکرد وتا واقعه عاشوراوشهادت زهیر ، همراه کاروان حسینی بود.

امام حسین(ع) بعد از شهادت زهیر فرمود :

ای زهیر ! خدا تو را از لطف ورحمت خویش دور مدارد وقاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده به بوزینه وخوک لعنت نماید .

 

ثَعلَبیّه ****** زمان : سه شنبه 22 ذی الحجه 60 هجری

حضرت شبانه وارد این منزلگاه شد وخبر شهادت مسلم بن عقیل وهانب بن عروه را به وی دادند

پس از آن حضرت فرمودند : « اِنّا لِلّه وَ اِنّااِلَیهِ راجِعون ... » همه از خدائیم وبه سوی او بازمی گردیم ، پس از اینها زندگی سودی ندارد . آنگاه اشک به صورتش جاری شد وهمراهان نیز گریه کردند .

نوشته اند : امام حسین (ع) با یارانش اتمام حجت کرد . امام گروهی که به طمع مال ومقام دنیا با امام آمده بودند ، پس از این خبر ، از حضرت جدا شدند .

سخن امام حسین (ع ) با مردی از اهل کوفه در این منزلگاه :

به خدا سوگند که اگر تو را در مدینه ملاقات می کردم ، اثر جبرئیل را در خانه ما ، ونزول او برای وحی به جدم را ، به تو نشان می دادم . ای برادر ! عموم مردم دانش را از ما برگرفتند ...

 

زُباله ****** زمان : چهارشنبه 23 ذی الحجه 60 هجری

حضرت (ع) در این منزلگاه چنین فرمودند : شیعیان کوفه ما را بی یارویاور گذاشته اند . هر کس از شما بخواهد ، می تواند بازگردد واز سوی ما حقی بر گردنش نیست .

امام حسین (ع) در جواب مردی که از آیه «یَومَ نَدعوا کُلَّ اُناس ٍ بَأِمامِهِم» پرسیده بود، فرمود :

پیشوایی مردم را به راه راست دعوت کرد وگروهی اجابت کردند ، وپیشوایی مردم را به گمراهی دعوت کرد وگروهی اجابت کردند . گروه اول در بهشت وگروه دوم در دوزخ خواهند بود .

 

بَطنُ العَقَبه ****** زمان : جمعه 25 ذی الحجه 60 هجری

از سخنان امام حسین (ع) در این منزلگاه :

بنی امیه مرا رها نکنند تا جان مرا بگیرند . هرگاه چنین کنند ، خدا بر آنان کسانی مسلط خواهد کرد که آنها را ذلیل وخوار خواهد ساخت .

 

شَراف (و ذُو حُسَم ) ****** زمان : شنبه 26 ذی الحجه 60 هجری

حضرت در منزلگاه شراف دستور دادند که آب فراوان برداشته وصبحگاهان حرکت کنند . درمیان راه و هنگام ظهر به لشکری برخوردند وامام (ع) با سرعت وقبل از دشمن در منزل « ذُو حَسَم » مستقر شد. آنگاه امام (ع) فرمان داد تا لشکر دشمن ونیز اسبان آنان را سیراب کنند .

لشکر امام (ع) ولشکر دشمن به فرماندهی حُر ، نماز ظهر.عصر را به امامت حضرت خواندند.

امام (ع) سپاه حُر را چنین خطاب فرمود : «...ما اهل بیت سزاوارتر به ولایت وحکومت بر شما هستیم از مدعیانی که بر اساس عدالت رفتارنمی کنند و در حق شما ستم روا می دارند . ای مردم ! من به سوی شما نیامدم مگر آنکه دعوتم کردید . پس اگر از آمدنم ناخوشنودید ، بازگردم .» تا حضرت (ع) خواست برگردد ، حُر مانع گشت . حضرت فرمود : « مادرت به عزایت بنشیند ! چه می خواهی ؟ حُر گفت : مأمورم که تو را به نزد عبیدالله بن زیاد ببرم . حال اگر نمی پذیری ، حداقل راهی را انتخاب کن که نه به کوفه باشد ونه به مدینه .

از سخنان حضرت در این منزلگاه :مگر نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل پرهیز نمی شود. در این حال سزاوار است که مؤمن ، لقای پروردگار را طلب کند .

 

بَیَضه ****** زمان : یکشنبه 27 ذی الحجه 60 هجری

لشکر امام حسین وحر که به موازات ونزدیک همدیگر حرکت می کردند در این محل فرود آمدند . حضرت در این منزلگاه لشکریان حر را مخاطب قرار داده ، چنین فرمود : « بنی امیه به فرمان شیطان از اطاعت خدا سرپیچی نموده وفساد کردند .حدود خدا را اجرا نکرده وبیت المال را منحصر به خود ساختند. حرام خدا را حلال وحلال خدا را حرام کردند .... شما به من نامه ها نوشتید وگفتید که با من بیعت کرده اید ، حال اگر به بیعت خویش با من پایبند بمانید کار عاقلانه ای کرده اید که من فرزند دخت پیامبر (ص) واسوه ای برای شما هستم . اگر بیعتتان را بشکنید ، سوگند به جانم ! که از شما هم بعید نیست ،چرا که با پدرم علی (ع) وبرادرم حسن وپسر عمویم مسلم پیمان شکنی کردید بدانید اگر چنین کنید سعادت خودتان را از دست داده اید .

از سخنان حضرت در این منزلگاه :

ای مردم ! رسول خدا فرمود : هرکس سلطان ستمگر ، پیمان شکن ، حلال کننده حرامها ومخالف با سنت رسول خدا را ببیند ودر برابر او برنخیزد ، جایگاهش با او در جهنم است .

 

عُذَیبُ الهِجانات ****** زمان : دوشنبه 28 ذی الحجه 60 هجری

چند تن از اهل کوفه با حضرت ملاقات کرده واوضاع شهر را چنین توصیف کردند : « به اشراف کوفه رشوه های گزاف داده اند واینک یک دل ویک زبان با تو دشمنی می ورزند وسایر مردم دلشان با توست . امافردا شمشیرهایشان به روی تو کشیده می شود . »

امام در این باره آیه ای را تلاوت فرمودند که :

از میان مؤمنان مردانی هستند بر سر پیمان خود با خدا ایستادگی کرده وبه عهد خویش وفا کردند وبه شهادت رسیدند وبرخی در انتظار شهادت اند....

 

قصر بنی مُقاتِل ****** زمان : چهارشنبه اول محرم 61 الحرام هجری

گروهی از اهل کوفه در این منزلگاه خیمه زده بودند ، حضرت از آنها پرسید : آیا به یاری من می آیید ؟ بعضی گفتند دل ما رضایت به مرگ نمی دهد وبعضی گفتند : ما زنان وفرزندان زیادی داریم ، مال بسیاری از مردم نزد ماست وخبر از سرنوشت این جنگ نداریم ، لذا از یاری تو معذوریم .

حضرت به جوانان امر کرد که آب بردارند وشبانه حرکت کنند .

امام حسین (ع ) در این منزل به عبیدالله جعفی جنین فرمود :

پس اگر ما را یاری نمی کنی خدای را بپرهیز واز اینکه جزو کسانی باشی که با ما می جنگند. سوگند به خدا اگر کسی فریاد ما رابشنود وما را یاری نکند،او را به رو در آتش می افکند .

 

نینوا ( و کربلا) ****** زمان : پنج شنبه دوم محرم الحرام 61 هجری

نینوا جایی است که حر دستور یافت حضرت را در بیابانی بی آب وعلف وبی دژ وقلعه فرود آورد . امام (ع ) برای اقامت در محل مناسبتری ، به حرکت خود ادامه داد تا به سرزمینی رسید . اسم آنجا را سوال فرمود ؛ تا نام کربلا را شنید ، پس گریست وفرمود : پیاده شوید، اینجا محل ریختن خون ما ومحل قبور ماست ، وهمین جا قبور ما زیارت خواهد شد ، وجدم رسول خدا چنین وعده داد .

عبیدالله بن زیادنامه ای بدین مضمون برای حضرت نوشت : خبر ورود تو به کربلا رسید . من از جانب یزید بن معاویه مأمورم سر بر بالین ننهم تا تو را بکشم ویا بحکم من وحکم یزید بن معاویه باز آیی ! والسلام . امام (ع) فرمود : این نامه را جوابی نیست ! زیرا بر عبیدالله عذاب الهی لازم وثابت است.

امام حسین (ع) چون نامه ابن زیاد را خواند ، فرمود :

لا اَفلَحَ قَومٌ اشتَرَوا مَرضاتِ المَخلوُقِ بِسَخَطِ الخالِق رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مردم را با غضب پروردگار خریدند . (خشنودی مردم را بر غضب خدا مقدم داشتند )

 

کربلا ****** زمان : جمعه سوم محرم الحرام 61 هجری

عمر بن سعد با لشکری چهار هزار نفره از اهل کوفه وارد کربلا شد .

سخن امام حسین (ع) هنگام ورود به کربلا :

اَلنّاسُ عُبیدُ الدُّنیاوَالدّینُ لَعِقٌ عَلی اَلسِنَتِهِم یَحوُطُونَهُ ما.... مردم ،بندگان دنیا هستند ودین آنها جز سخن زبانشان نیست . تا آنگاه کا زندگیشان بچرخد ، دنبال دین می روند . وهرگاه بنای امتحان وآزمایش پیش آید ، دینداری بسیار اندک می شود.

 

کربلا ****** زمان : شنبه چهارم محرم الحرام 61 هجری

عبیدالله بن زیاد در مسجد مردم را چنین خطاب کرد:« ای مردم ! خاندان ابوسفیان را آزمودید وآنها را چنان که می خواستید یافتید !! ویزید را می شناسید که دارای رفتار وروشی نیکوست که به زیر دستان احسان می کند وبخششهای او بجاست ! اکنون یزید دستور داده تا بین شما پولی را تقسیم نمایم وشما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم .»

شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار جنگجو

یزید بن رکاب با دو هزار جنگجو

حصین بن نمیر با چهار هزار جنگجو

مضایر بن رهیه با سه هزار جنگجو

نصر بن حرشه با دو هزار جنگجو برای جنگ با حسین (ع) اعلام آمادگی کرده وحرکت بسوی کربلا را آغاز کردند .

امام (ع) در پاسخ « قیس بن اشعث » که سفارش به بیعت با یزید می کرد ، فرمود :

نه ، به خدا سوگند ، دست ذلت در دست آنان نمی گذارم ، مانند بردگان از صحنه جنگ با آنان فرار نمی کنم .

 

کربلا ****** زمان : یکشنبه پنجم محرم الحرام 61 هجری

نیروهای پراکنده در سطح شهر کوفه کم کم جمع شده وبه لشکر عمربن سعد می پیوندند.

عبیدالله عده ای را مأموریت داد تا در مسیر به سوی کربلا بایستند واز حرکت کسانی که به قصد یاری امام حسین (ع) از کوفه خارج می شوند ، جلوگیری کنند .

چون گروهی از مردم می دانستند جنگ با امام حسین (ع) در حکم جنگ با خدا و پیامبر است در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده وفرار می کردند .

از سخنان امام حسین (ع) با لشکر دشمن :

هیهات ما به ذلت تن نخواهیم داد . خدا ورسول او ومؤمنان هرگز برای ما ذلت را نپسندیدند ، دامنهای پاکی که ما را پروریده ، وسرهای پر شور و مردان غیرتمند هرگز طاعت فرومایگان را برکشته شدن مردانه ترجیح ندهند .

 

کربلا ****** زمان : دوشنبه ششم محرم الحرام 61 هجری

عمر بن سعد نامه ای را از عبیدالله دریافت می دارد که مضمون آن چنین است : من از لشکر سواره و پیاده چیزی را از تو فرو گذار نکردم ، وتوجه داشته باش که مأمورانی سپرده ام هرروز وضعیت را به من گزارش کنند .

حبیب بن مظاهر از حضرت اجازه می گیرد تا نزد طایفه ای از بنی اسد _ که در آن نزدیکی ها زندگی می کردند _ رفته وآنان را به یاری فر خواند ، حضرت اجازه دادند . حبیب نزد آنها رفت وگفت : « امروز از من فرمان برید و به یاری حسین بشتابید تا شرف دنیا وآخرت از آنِ شما باشد » تعداد 90 نفر بپاخواستند وحرکت کردند ، اما در میان راه با لشکر عمر بن سعد برخورد کردند وچون تاب مقاومت نداشتند ، پراکنده شده وبرگشتند . حبیب به نزد حضرت رسید وجریان را تعریف نمود حسین (ع ) گفت :« لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ »

نامه امام حسین (ع) از کربلا به برادرش محمد بن حنفیّه وبنی هاشم :

... مثل اینکه دنیا اصلاً وجود نداشته ( این گونه دنیا بی ارزش ونابود شدنی است ) وآخرت همیشگی ودائم بوده وهست.

 

کربلا ****** زمان : سه شنبه هفتم محرم الحرام 61 هجری

تعداد نظامیانی که لباس وسلاح جنگی وحقوق از حکومت غاصب بنی امیه گرفته وبه جنگ امام حسین (ع) آمده بودند را ، بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشته اند .

عمر بن سعد نامه ای بدین مضمون از عبیدالله دریافت کرد که : سپاهیان خود بین امام حسین (ع) واصحابش وآب فرات فاصله بینداز به طوری که حتی قطره ای آب به امام (ع) نرسد ، همان گونه که از دادن آب به عثمان بن عفّان خودداری شد! عمر بن سعد 500 سوار را در کنار شریعه فرات مستقر کرد . یکی از آنها فریاد زد یا حسین !.... به خدا سوگند که قطره ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی ! حضرت فرمود : « خدایا ! او را از تشنگی هلاک کن وهرگز او را مشمول رحمتت قرار مده » حمید بن مسلم می گوید به چشم خود دیدم که نفرین امام (ع) عملی گشت .

امام حسین (ع) سپاه دشمن را اینچنین نفرین کرد :

با خدایا ! باران آسمان را از اینان دریغ کن ، وبر ایشان تنگی وقحطی ( همچون سالهای قحطی یوسف در مصر ) پدید آور ، وآن غلام ثقی ( حجاج بن یوسف ) را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند زیرا آنها به ما دروغ گفتند وما را خوار ساختند وخداوند ( به توسط آن غلام) انتقام من واصحاب واهل بیت وشیعیان مرا از اینان بگیرد .

 

کربلا ****** زمان : چهارشنبه هشتم محرم الحرام 61 هجری

هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد ، امام (ع) برادرش عباس را به همراه عداه ای شبانه حرکت داد . آنها با یک برنامه حساب شده ، صفوف دشمن را شکسته ومشکها را پر از آب کردند وبه خیمه ها برگشتند.

ملاقات امام (ع) با عمر بن سعد :

حضرت فرمود :« ای پسر سعد ! آیا با من مقاتله می کنی واز خدا هراسی نداری ؟ » ابن سعد گفت : « اگر از این گروه جدا شوم خانه ام را خراب واموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام ار خشم ابن زیاد بیمناکم » حضرت فرمود : « تو را چه می شود ؟ خدا جان تو را به زودی در بستر بگیرد وتو را در روز قیامت نیامرزد .... گمان می کنی که به حکومت ری و گرگان خواهی رسید ؟ به خدا چنین نیست وبه آرزویت نخواهی رسید .»

سخن امام حسین (ع) با یارانش :

ای بزرگ زادگان ! صبر پیشه کنید که مرگ جر پلی نیست که شما را از سختی ورنج عبور داده و به بهشت پهناور ونعمتهای همیشگی آن می رساند .

 

کربلا ****** زمان : پنج شنبه نهم محرم الحرام 61 هجری

شمر خود را به خیام امام (ع) رسانده ، ضمن صدا کردن حضرت عباس ودیگر فرزندان ام البنین ، می گوید : « برای شما از عبیدالله امان نامه گرفتم » آنها متفقاً گفتند : « خدا تو را وامان نامه تو را لعنت کند ، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد ؟»

امام حسین (ع) توسط حضرت عباس از دشمن یک شب را برای نماز ،رازونیاز با خدا وتلاوت قرآن مهلت می گیرد .

حفر خندق در اطراف خیام برای مقابله با شبیخون دشمن وقطع کردن راه ارتباطی دشمن با خیام از سه طرف- که فقط از یک قسمت ارتباط برقرار باشد – ویاران امام در آنجا مستقر بودند . این تدبیر امام (ع) برای اصحاب بسیار سودمند بود ، گروهی از لشکر عمر بن سعد به سپاه امام (ع) می پیوندند.

سخن امام (ع) خطاب به دشمن :

وای بر شما ! چه زیانی می برید اگر صدای مرا بشنوید ؟! من شما را به یک راه راست می خوانم ، اما شما از همه فرامین من سرباز می زنید ، چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده وبر دلهای شما مهر شقاوت زده شده است .

 

کربلا ****** زمان : جمعه دهم محرم الحرام 61 هجری

امام (ع) با یارانش نماز صبح را به جماعت خواند وسپس با آنها چنین سخن گفت : « ... خدا به شهادت من وشما فرمان داده است . بر شما باد که صبر وشکیبایی را پیشه خود سازید .»

حضرت (ع) زهیر بن قیس را فرمانده راست سپاه ، وحبیب بن مظاهر را فرمانده چپ سپاه گمارد و پرچم را به دست برادرش عباس سپرد .گرچه سپاه دشمن به خیمه ها نزدیک می شد ، ولی حضرت تیری نینداخت چون می فرمود : دوست ندارم که آغازگر جنگ با این گروه باشم »

عمر بن سعد تیر را بر کمان نهاد ه وبه سوی یاران امام انداخت وگفت : گواه باشید که اول کسی بودم که به سوی لشکر حسین تیر انداختم !

سپس سپاهیان عمر بن سعد تیر بر کمان نهاده واز هر طرف یاران حسین (ع) را نشانه رفتند . امام (ع) فرمود : « یاران من ! بپاخیزید وبه سوی مرگ (شهادت ) بشتابید ، خدا شما رابیامرزد »

در حمله اول بالغ بر چهار تن شهید شدند و سپس یاران باقی مانده هر کدام به نوبت به تنهایی به میدان رزم شتافته وبه شهادت می رسیدند و بعد از آنها نوبت به خاندان بنی هاشم رسید وآنها نیز شربت شهادت را نوشیدند .

امام حسین (ع) که یکه وتنها مانده بود ، نگاهی به اجساد مطهر شهدا کرده وآنها را صدا می کرد . حضرت (ع) برای وداع آخرین به سوی خیام آمد ، آنگاه در حالی که شمشیرش را از غلاف بیرون آورده بود در برابر دشمن قرار گرفت وجنگ نمایانی کرد . دشمن از هر طرف وی را محاصره نمود ،ناگاه تیری سه شعبه به قلب مبارکش اصابت کرد ودر حالی که یکصد وچند نشانه تیرونیزه بر پیکرش بود ، نقش بر زمین گشت وروح مبارکش به ملکوت اعلی پیوست . اما شیون زنان ،کودکان وحتی فرشتگان الهی بلند شد .

وسَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ

منبع: از مدینه تا کربلا ، همراه سید الشهداء (علیه السلام)

http://rasekhoon.net/article/show/123011/%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D9%86%D9%87-%D8%AA%D8%A7-%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7-%D9%87%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%D8%A1%28%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%29/

 

http://www.zaerin.ir/days/moharam_90/link/DAYS/d-2.html

 

 

اشعار شب وروز دوم محرم : ورود به کربلا

وعده گاه داور

فرود آیید یاران وعده گاه داور است اینجا

بهارستان سرخ لاله های پرپر است اینجا

چه غم گر از منا و وادی مشعر سفر کردی

خدا داند که بهتر از منا و مشعر است اینجا

زیارتگاه کل انبیاء تا با من محشر

مزار قتلگاه عاشقان بی سر است اینجا

فرود آیید ای یاران در این صحرا که می بینم

ز بانگ العطش غوغای روز محشر است اینجا

فرات از چار جانب موج زن اما خدا داند

جواب العطش شمشیر و تیر و خنجر است اینجا

رباب از اشک و خون دل دو چشم خویش دریا کن

که آب تیر زهر آلوده شیر اصغر است اینجا

به گل باران چه حاجت دشت و صحرا را که می بینم

زمینش لاله گون از خون سرخ اکبر است اینجا

مبادا نام آب آرید ای طفلان معصومم

که سقّای حرم خود از شما تشنه تر است اینجا

عَلَم افتاده، من تنها و اطرافم پر از دشمن

سر و دست علمدارم جدا از پیکر است اینجا

برادر با تن عریان به موج خون و می بینم

که کعب نیزه عرض تسلیت بر خواهر است اینجا

سزد که دعوت کنم در کربلا پیوسته «میثم» را

که او را شور و حال و اشک و سوز دیگر است اینجا

شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)

*********************

«  زمين كربلا »

گرنام اين زمين به يقين كربلا بود

اينجا نصيب ما همه كرب وبلا بود

اينجا بود كه تيغ بر آْ نبي كشد

وينجا بود كه ماتم آل عبا بود

كارمخدوات من اينجا تبه شود

پشت مبارزان مناينجا دو تا شود

ريزند درمصيبت من آب چشم خويش

هرمرغ و ماهيي كه در اّ و هوا شود                    

« زندگاني امام حسين ع /324»

*********************

بار بگشائيد كينجا خون ما خواهند ريخت

آبروي ما بخاك كربلا خواهند ريخت

كودكان جعفر طيار را خواهند كشت

گرد بر رخسار آل مصطفي خواهند ريخت

اين مكان از حيله روباه بازي دمبدم

خون نور ديده شير خدا خواهند ريخت

« زندگاني اما م حسين ع / 322 »

*********************

آه از آن ساعت كه بسط مصطفي

گشت وارد بر زمين كربلا

پس به ياران كرد رو سلطان دين

كاي هوا داران مقام ماست اين

باز بگشائيد خوش منزلگه است

تا به جنت زين مكان اندك است

باز بگشائيد كه اينجا از عذاب

ميشود لبها كبود از قحط آب

با زبگشائيد كاينجا از جفا

ام ليلا گردد از اكبر جدا

باز بگشائيد كاينجا بيدرنگ

برگلوي اصغرم آِد خدنگ

اندر اينجا از جفاي اشقيا

دست عباسم شود از تن جدا

اندر اينجا من به جسم چاك چاك

اوفتم از صدر زين بر روي خاك

من تنها و دشمن صد هزار

پيكرم مجروح و زخم بي شمار

دردم آخر زراه كين سنان

پهلويم بشكافد از نوك سنان

شمربنشيند برروي سينه ام

بشكند آئينه بي كينه ام

اوزكين خنجر نهد بر خنجرم

تشنه لب از تن جدا سازد سرم

*********************

« مهمان فراوان »

كرببلا از سوي دشت حجاز

بهر تو مهمان فراوان رسيد

كرببلا نور دل فاطمه

حسين مظلوم شتابان رسيد

كرببلا بستر خود باز كن

قافله شاه شهيدان رسيد

كرببلا زينب خونين جگر

بهر هواداري طفلان رسيد

كرببلا اكبر رعنا جوان

بهر خدا در ره جانان رسيد

كرببلا قاسم نو كدخدا

بياري سرور خوبا ن رسيد

كرببلا ماه بني هاشمي

بهر علمدار ي طفلان رسيد

كرببلا اصغر شيرين زبان

كودك ششماهه نالان رسيد

شكري مظلوم بشورو نوا

از غم سلطان شهيدان رسيد

« ارمغان شكروي / 44 »

*********************

« دشت كربلا »

به دشت كربلا سلطان خوبان

چو آمد با جميع جان نثاران

بگفتا مقصد ما اين مكان است

همين جا جايگاه عاشقان است

همه بار سفر اينجا گشائيد

در اين دشت بلا منزل نمائيد

ز محمل ها همه بيرون بيائيد

فرود آئيد و صوت غم نوائيد

بهشت جاودان در اين زمين است

زمين كربلا خلد برين است

زمين كربلا قربانگه ماست

فضايش بر سوي الله عنبر آساست

به معراج حقيقي پا نهاديم

بدرياي بلا يكسر فتاديم

ابالفضل اي علمدار برادر

بيا با اكبرم شبه پيمبر

زمحملها زنان در خيمه آريد

زديده اشك و خون اينجا بباريد

بيا زينب مهياي بلا شو

پس زانو نشين اندر نوا شو

زمحمل زينبا ديگر برون آِ

در اينجا مجلس ماتم بياراي

بيا زينب مكان دركربلا گير

از اين وادي غم و رنج و بلاگير

يكي دريا زخون گردد پديدار

كه موجش ميرود تا عرش دادار

تواندر ساحلش بنشين و بنگر

در اين در يا بر احوال برادر

ببين خواهر چه آيد بر سر من

ببيني پاره پاره پيكر من

ببيني من بخون گردم شناور

سرم بالاي ني بيني تو خواهر

زكلك خامه ات ساعي عزاريز

به هر ماتمسرا شور غم انگيز

« زبده المصائب 2/53 »

*********************

« معراج زمين كربلا»

حسين در سوي معراج زمين كربلا

درآن صحرا براي گفتگوي با خدا آمد

رسيده كاروان حق نما در منزل مقصود

درآن دشت بلا آنان همه خواهنده معبود

كليم نينوا اندر زمين ني نوا آمد

حسين درسوي معراج زمين كربلا آمد

در اين درياي خون كشتي بقرب حق همي راند

بسوي رحمت باري از آ‹ لشكر همي خواند

در اين معراجگه نور دو چشم مصطفي آمد

حسين درسوي معراج زمين كربلا آمد

چه معراجي بود يارب كه بايد غرقه خون آمد

چرا بايد بخون آغشته با زخم فزون آمد

به سربازان راه حق بلا بي انتها آمد

حسين در سوي معراج زمين كربلا آمد

ميان عاشق و معشوق حجابات از ميان رفتي

دران معراج خون بس گفتگو ها برزبان رفتي

ز بهر سالكان راه حق جام بلا آمد

حسين درسوي معراج زمين كربلا آمد

زمين كربلا فخريه ها بر عرش حق دارد

بهشت جاودان استي هر آنكس رودراو آرد

شه دين بقرب حق سلا م از آشنا آمد

حسين درسوي معراج زمين كربلا آمد

دراين نظم غم افزايت نواكن ساعي نالان

بزن نقش عزا كن خانه صبر همه ويران

بدشت كربلا سينه زنان خير النساء آمد

حسين در سوي معراج زمين كربلا آمد

« زبده المصائب 2/ 55 »

*********************

« ميدان عشق »

چون در زمين ماريه شد جلوه گر سلطان عشق

فرمود بگشائيد بار اينجا بود ميدان عشق

اين است آخر منزلم شد مقصد دل حاصلم

من امر حق را حاملم اينجا شوم قربان عشق

صد شكر طي كرديم راه اين است ما را وعده گاه

من بنده و امر امر شاه اينجا برم فرمان عشق

گفت آنامام ممتحن كاي با وفا اصحاب من

اينجا بود ما را وطن اينجا دهم جولان عشق

هان اي رفيقان بلا من فاش گويم برملا

اينجاست ارض كربلا بود برهان عشق

دراين زمين از لطف حق بر ما سبق گيرم سبق

سرها گذارم درطبق اند ره احسان عشق

عشق است پيك دلبرم عشق است فوج لشگرم

عشق است ملك و كشورم عشق آن من من آن عشق

ما عاشق حقيم و بس ما را چه باك از ظلم كس

گرتير بارد زين سپس اين جان و آن پيمان عشق

عشق است بر سر تاج من هم تاج و هم منهاج من

هم ليلة المعراج من معراج من ميدان عشق

عشق است و اين افسانه نيست مال عيال و خانه نيست

اندر خوربيگانه نيست جان داند و پيكان عشق

اي همرهان و هم سفر اين دشت باشد پر خطر

نبود به جز كشتن مفر من دانم و اعلان عشق

ماخاندان عصمتيم ايجاد را ما علتيم

ني اهل مكر و حيلتيم مائيم و پس خواهان عشق

امروز از من بشنويد بيرون از اين صحرا رويد

گرناله ام را بشنويد سوززيد در ميزان عشق

ايندشت ديگرگون شود لشكر زحد افزون شود

از خون ما گلگون شود تنها بخون غلطان عشق

اينجاست كز فرط عطش طفلان تمامي كرده غش

گردد بدنها مرتعش جان خواهد و عطشان عشق

ام المصائب اخت شاه گفتا بشه با عجزو آه

زين دشت پركن خيمه گاه گفتا سرم چوگان عشق

اي شهسوار ملك دين اينجا دلم گشته غمين

من خائفم از اين زمين ترسم من از هجران عشق

شه گفت اين كوي مناست عهد ازل را وعده گاست

ايندشت دشت كربلا ست اينجا شوم مهمان عشق

اي دخت خير المرسلين اي زاده زهرا جبين

از چيست گرديدي غمين بايد كني درمان عشق

دردوغمت بي منتهاست اين دردرا صبرش دواست

وين خوف را آخررجاست كن صبردربرهان عشق

اي خواهر غمخوار من اي ياردر هر كارمن

اي محرم اسرار من اينست و بس ديوان عشق

« منتخب المصائب 2/80 – شيخ»

*********************

ورود به کربلا

اينجا بهشت سرخ بدنهاي بي سراست

اينجا نگارخانهي گلهاي پرپر است

اينجا منا و مشعر و بيت الحرام ماست

 اينجا حريم قرب شهيدان داور است

اينجاست قتلگاه شهيدان راه حق

  اينجا مزار قاسم و عباس و اکبر است

اينجا به جاي جامهي احرام ما به تن

 زخم هزار نيزه و شمشير و خنجر است

اينجا دو طفل زينبم افتد به روي خاک 

 اينجا به روي سينهي من قبر اصغر است

اينجا براي پيکر صد چاک عاشقان 

 گرد و غبار کرب و بلا مُشک و عنبر است

اينجا چو آفتاب سرم بر فراز ني

 بر کودکان در به درم سايه گستر است

اينجا تنم به زير سم اسب، توتيا

 اينجا سرم به دامن شمر ستمگر است

اينجا به جاي جاي گلوي بريدهام

 گلبوسههاي زينب و زهراي اطهر است

اينجا به ياد العطش کودکان من

  هر صبح و شام ديدهي ميثم، ز خون  تر است

*********************

قلبم حزین است

شد وارد کرببلا حسینم، ای نور عینم

زینب گوید بهرت به شور و شینم، ای نور عینم

تا که تو در این سر زمین نشستی، قلبم شکستی

رشته ی عمر خواهرت گسستی، قلبم شکستی

از چه بیاید بوی حزن و ماتم، مُردم از این غم

وارد شده در قلب من قمهای عالم، مظلوم حسینم

سفره ی مهمانی چرا چنین است، قلبم حزین است

به جان مادر قلب من غمین است، قلبم حزین است

*********************

دوم ماه محرم روز ورود امام حسين به كربلا

اللهمّ انّي اعوذبك من الكرب والبلاء

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

دوم ماه محرّم كربلاشد شورو ماتم***وارد كرببلاشد كارواني همدم غم

بوي غربت،بوي محنت برمشام آيد دمادم***رهبراين كاروان است سرورو مولا حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

اسب آقا اندر آنجا پايكوب اندر زمين است***گفت آقا نام اينجا باغم و محنت قرين است

بار بگشائيد كاينجا ايستگاهِ آخرين است***ميشود آخر در اينجا بي كس وتنها حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

اي جوانان اندر اينجا خيمه ها بر پا نمائيد***بار اندازيد اينجا مسكن و ماوي نمائيد

بهر محنت اندر اينجا خويش پا برجا نمائيد***چون كند آخر دراينجا منزل و ماوي حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

خيمه ها كردند برپا اندر آن دشت و بيابان***چون بفرمانِ حسيني نوجوانان و جوانان

آخرين منزل شد آنجا بهرِآن پاكيزه جانان***از ازل بوده است اينجا منزلِ آقا حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

خيمه هاي هشت روزه اندر آن صحراست برپا***آتش كين وعداوت خيمه ها را كنده ازجا

خيمه گاهي بس مجلّل جاي آن گشته مهيّا***باقري در كربلا بين خيمه مولا حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

ياحسين جانم حسين جان***ياحسين جانم حسين جان

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

*********************

دوم ماه محرم كربلاماتم سراشد

دوم ماه محرم كربلاماتم سراشد***كارواني ازمدينه واردكرببلاشد

گشته برپا    شوروغوغا***درميانِ      آلِ طاها

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

چونكه شدواردبدشت كربلا فرزندزهرا***لشكراندوه وماتم پرنمودآن دشت وصحرا

جمله دلها غمين شد***پرزآه آتشين شد

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

سبط پيغمبربگفتانام اين صحراچه باشد***علت اين ترس ووحشت اين همه غمهاچه  باشد

كربلاگراين زمين است***باغم ومحنت عجين است

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

آدم موسي وعيسي اندراينجاگريه كرده***نوح وابراهيم ويحيي اندراينجا نوحه كرده

اين زمين باحزن وماتم***ازازل گرديده توام

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

خيمه هابرپاكنيداي نوجوانان وجوانان***آخرين منزل بوداينجازبهر ماعزيزان

من كه برعالم پناهم***باشداينجاقتلگاهم

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

خيمه هابرپاشده امروزدرآن دشت وصحرا***ليك درشام غريبان كنده شدازظلم اعدا

آتش اندرخيمه دين***زد عبيدالله بي دين

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

شعله ها ازخيمه ها ودود آن بربام كيوان***كودكان پابرهنه دشت پرخارمغيلان

باقري بنگرچه ها شد***ظلم برآل عباشد

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله***ياحسين ياثارالله ياحسين ياثارالله

مظلوم حسين حسين حسين***مظلوم حسين حسين حسين

مظلوم حسين حسين حسين***مظلوم حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

*********************

آمدي دركربلاباخيل يارانت حسين جان

آمدي دركربلاباخيل يارانت حسين جان***باتمام ياوران وجان نثارانت حسين جان

عالمي درشوروشين است***ذكرهستي ياحسين است

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

آمدي بازينب وكلثوم وهم  عباس واكبر***آمدي باعون وعبدالله وسجادوهم اصغر

كربلايت پربلاشد***قبله اهل ولاشد

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

آمدي اندرمناي كربلاتواي حسين جان***تاكني درراه قرآن جان فداتواي حسين جان

حج تودركربلاشد***قتلگاه تومناشد

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

توفداگشتي ولي اسلام ودين رازنده كردي***دين حق رادرجهان جاويدوهم پاينده كردي

ازسروجانت گذشتي***خودتوثارالله گشتي

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

باقري ياليتناكنّا معك گويدحسين جان***راه حق راه نبي راه توراپويدحسين جان

توشهيدكربلايي***درره حق جان فدايي

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

ياحسين جانم فدايت***ياحسين جانم فديت

ياحسين يابن الزّهرا***ياحسين يابن الزّهرا

ياحسين يابن الزّهرا***ياحسين يابن الزّهرا

ياحسين ياحسين***ياحسين ياحسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

*********************

دوم ماه محرم چون بدشت كربلا

ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين***جمله جن وملك والنّاس ميگويدحسين

دوم ماه محرم چون بدشت كربلا***شدحسين بن علي بامحنت ورنج وبلا

بازنان وكودكان وياوران جان نثار***درپي فرمان يزدان جملگي قالوابلي

انتخاب حق زبين النّاس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

خيمه هاشدبرسرِپا اندآن دشت وديار***بهرياران حسيني آن شهِ والا تبار

ليك بودي خيمه ها نا امن از ظلم يزيد***چونكه باشدآل سفيان كينه توزونابكار

شمردون باخنجرالماس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

روزهفتم آب رابستندبرآل رسول***آب هم آبي كه باشدمهرِزهراي بتول

روزهشتم آب شدكمياب اندرخيمه ها***روزتاسوعاهمه ازتشنگي زاروملول

آب هم باناله واحساس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

روزعاشورالبِ خشكيده وقلب كباب***كودكان تشنه لب دررزيرهُرم آفتاب

اصغربي شيرهم اندركنارنهرآب***ميزندپرپربروي دست مام خودرباب

هم لبان تشنه عباس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

عصرعاشوراحسين اندرميان قتلگاه***گفت باآن شاميان بي حياي روسياه

باچه جرمي ميكشيدم اي گروه كينه جو***لا اقل آبي دهيدم اي گروه دين تباه

باقري با ناله واحساس ميگويدحسين***ياس ميگويدحسين احساس ميگويدحسين

ياحسين وياحسين وياحسين وياحسين***ياحسين وياحسين وياحسين وياحسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين ثارالله***آقا اباعبدالله

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***غريب نينوا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

شهيدكربلا حسين***سرازبدن جدا حسين

شهيدكربلا حسين***قتيل اشقيا حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

*********************

« كربلا آمد حسين »

كربلا آمد حسين و كعبه اي بنياد كرد

كربلاي پر بلا را تا ابد آباد كرد

ديده جاه ظالمان و حال مظلومان حسين

همتي كردو عدالتخانه اي ايجاد كرد

كاخ استبداد وظلم و جور را ويرانه كرد

خانه ويرانه دين را زنو آباد كرد

كاروان سالار مردان جهان تا پاي جان

ايستاد و كاروان خويش را ارشاد كرد

خط بطلان بر تواريخ جفا جويان كشيد

ثبت آزادي نمود و نفي استبداد كرد

اكبر ناشاد را درراه حق قربان نمود

زين فداكاري خداي اكبرش را شاد كرد

نو عروس فتح را دردامن اسلام ديد

قاسمش درحجله پرخاك و خون داماد كرد

خواهرش نگذاشت اين نهضت بماند ناتمام

با اسيري رفتن خود شاه را امداد كرد

صفحه آخر زديوان شهادت را بشام

برنوشتي پس چوپا آن خطبه كو ايراد كرد

ماند پا برجا مؤيد عاقبت نام حسين

گريزيد بي هميت آنهمه بيداد كرد

« منخب المصائب 4/190 »

*********************

« وقف بر اولاد  »

آن خداوندي كه خلق اين زمين بنياد كرد

كربلا را با بلا روز ازل ايجاد كرد

بود معمارش نبي علي باني خدا

فاطمه بيعش نموده وقف بر اولاد كرد

توليت را داد بر فرزند دلبند ش حسين

اين حسين آباد غم را خود حسين آباد كرد

بر خراجش آنكه از يك صبح تا وقت زوال

يك جهان عبدي خريد و از حجيم آزاد كرد

« علي صدرا »

*********************

جان و تن فرزند و زن درراه جانان دادو گفت

بايد عاشق اينچنين معشوق خود را ياد كرد

تا دم آخر زسوز تشنگي فرياد كرد

خون به جاي اشك شد جاري زچشم مصطفي

چون حسينش گفتگوي آب با جلاد كرد

بر لب آب روان لب تشنه شد آخر شهيد

تن به خاك افتاد با سر دين حق امداد كرد

خواست تا ثابت كند بر خلق خويشرا

برسر ني با اسيران رفت و استشهاد كرد

شد شبي مهمان خولي دتنورش جاي داد

ميزبان بر ميهمان خدمت به استعداد كرد

يك شبي هم ميهمان دردير تر ساشد ولي

ميزبان خويش را بر دين حق ارشاد كرد

بر سر ني آن سر ببريده تا شام خراب

اي بسا اشخاص را در راه دين منقاد كرد

شام دربزم شراب و در حضور خاص و عام

ظلم بي پايان به آن سر ثاني شداد كرد

بر لب شه آشنا چون گشت چوب خيزران

خون دل از ديده جاري زينب ناشاد كرد

ظالم بي دين نه تنها قلب زينب را شكست

بلكه آزرده دل غمديده سجاد كرد

فانيازين گفتگو بگذر كه نتوان بيش از اين

گوش برجور يزيد شوم بد بنياد كرد

*********************

« آمد حسين در كربلا »

آمد حسين در كربلا تا پرچمي بر پا كند

زان پرچم فتح و ظفر اسلام را احياء كند

آمد به دشت كربلا فرزند زهرا با شتاب

بودي به گردش پرزنان جمعي كثيرازشيخ و شاب

چون خواست دين جد خود احيا كند زين انقلاب

زد خيمه دردشت بلا تا درجهان غوغا كند

تا در زمين كربلا شدرايت حق را مكان

بودي سپاهي بي كران چون اختران آسمان

برگرد آن شمع وجود پروانه آسا پرزنان

شه خواست تا رمزي بزرگ از بهر شان افشا كند

فرمود با ياران بود اين سرزمين ماواي ما

از اين زمين بر آسمان طالع شودسيماي ما

اين جاودان ماوا بود تا روز محشر جاي ما

جاويد باد آنكو مرا ياري دراين صحرا كند

گردم شهيد اشقيا اينجا من گلگون كفن

افتد زظلم مشركين دست غلمدارم زتن

هم اصغرو هم اكبرم با قاسم گل پيرهن

دشمن ز خون پاكشان اين دشت را دريا كند

من آمدم در كربلا تا جان كنم ايثار حق

تا ظلم را بنيان كنم بنيان نهم ديوار حق

من آمدم با خون خود رنگين كنم رخسارحق

دشمن ز قتلم خويش را در ما سوي رسوا كند

چون كشته گردم ميشود زينب اسير اشقيا

راسم بروي ني شود تابان چو مهر اندر سما

مرداني از قتلم شود با اهل عالم هم نوا

خصم دعا زين ماجري خون بر دل زهرا كند

« نواي رزمندگان /65 – مرداني »

*********************

اشعار شب دوم محرم الحرام – روضه ورودیه

گرد و خاکی ز دور پیدا بود

کاروانی ز نور پیدا بود

کعبه هایی روان ز سمت حجاز

همه ی روشنی دنیا بود

آسمان بر زمین گذر می کرد

یا که خورشید، روی شن ها بود

زیر پایش به جای خاک کویر

بال های فرشته ها وا بود

در میان تمام محمل ها

محملی بی رکاب پیدا بود

گرد گردش عشیرۀ سادات

دست بر سینه های شیدا بود

محملی روی دوش جبرائیل

قبله ای که عجیب گیرا بود

در یمین عون و جعفر و صادق

در یسارش علی لیلا بود

پشت سر شیرهای هاشمی و

پیش رو هم حسین زهرا بود

لیک تنها کنار پردۀ آن

جای مردی بلند بالا بود

محمل عمّۀ امام زمان

که رکابش به نام سقا بود

چون زمان نزول می آمد

گوییا مرتضی در آن جا بود

چشم نامحرمان در آن اطراف

کور می شد اگر که بینا بود

زهر چشمش هزار کابوس است

حرف حرف نزول ناموس است

وقت برپایی حرم شده است

زانوانی غیور خم شده است

لرزه افتاده بر تمامی دشت

وقت کوبیدن علم شده است

چشمش از چادری تبرک کرد

پشت سقا دوباره خم شده است

بر زمین پا نهاد خاتونی

آسمان خاک این قدم شده است

زیر لب یا مجیب می خواند

که وجودش پر از علم شده است

غرق دلشوره است و مثل رباب

چشم هایش مدار غم شده است

لحظه های غروب نزدیک است

کمی از هُرم روز کم شده است

باز آرام با برادر گفت :

دل من تنگ مادرم شده است

چیست اینجا که نیمه جانم کرد؟

از همین ابتدا کمانم کرد؟

وای از این سرزمین بیا برگردیم

نخل ها را ببین بیا برگردیم

همه جا تیغ و تیر و سر نیزه

همگی آتشین بیا برگردیم

به علمدار تا نظر نزدند

جان ام البنین بیا برگردیم

این تو و این کودکان که می لرزند

این همه لاله چین بیا برگردیم

تا نخندند بر من و اشکم

در غروب غمین بیا برگردیم

تا نبیند نفس نفس زدنم

غرق خون جبین بیا برگردیم

تا نیفتی میان آن گودال

زخمی از پشت زین بیا برگردیم

به گمانم بمیرم از این حال

حرمله آمده زبانم لال

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

*********************

اشعار شب دوم محرم الحرام – روضه ورودیه - وحید قاسمی

کاروان بهشتیان آمد

کربلا میهمان نوازی کن

متبّرک شدی به عطر حسین

برترین خاک؛ سرفرازی کن

**

کربلا دجله را خبر کن زود

قافله با شتاب آمده است

تکّه ای ابر سایبان بفرست

شیر خوار رُباب آمده است

**

یاد تیغ و تُرنج افتادی

به تو حق میدهم که حیرانی

قدو بالای دیدنی دارد

علی اکبر است می دانی

**

بوی شهر مدینه را حس کن

این دو آئینه ی سخا هستند

مثل من بُغض کرده ای آری

یادگاران مجتبی هستند

**

مثل پروانه گرد اربابت

نوجوانان زینب کبری

بهترین هدیه شد برای حسین

لب خندان زینب کبری

**

ازفرات خودت بگو قدری

ساقی این خیام عباس است

آب سرد و خنک به او برسان

چون به قولی که داده حسّاس است

**

کربلا زینب است این بانو

عزتّش را مگر نمی بینی

هی نگو دشت از چه میلرزد

هیبتش را مگر نمی بینی

**

داغدار قبیله آمده است

اشک وخون دارد او به دیده هنوز

کربلا زود سر به زیر انداز

سایه اش را کسی ندیده هنوز

**

وحید قاسمی

*********************

ميرسدازاين بييابان بوي هجران وجدائي

آمده با قلب خسته كاروان كربلائي

درميان دشت وصحرا

لا له هاي باغ زهرا

بي كس ومظلوم وتنها

يا حسين سالارزينب(4)

ازازل داغ وجدائي قسمت اين سرزمين است

پاسبان اهل خيمه زاده ام البنين است

قلب زينب بي قراره

خدا آن روزرا نياره

ببيند داداش نداره

اي امان ازروزآخر

ميرود همراه لشكر

روي ني راس برادر

يا حسين سالارزينب(4)

ميرسدازاين بييابان بوي هجران وجدائي

آمده با قلب خسته كاروان كربلائي

درميان دشت وصحرا

لا له هاي باغ زهرا

بي كس ومظلوم وتنها

يا حسين سالارزينب(4)

****************

بوی غم بوی جدایی بوی  هجران  می رسد

کربلا  آغوش خود واکن که مهمان می رسد

ناقه ام در گل نشسته چاره ای کن یا حسین

دیر اگر آیی کنارم بر لبم جان می رسد

حاجی زهرا علم کن خیمه هایت در منا

زین عطش آباد بوی عید قربان می رسد

خاک سرخ این بیابان بوی مادر می دهد

گوش کن آوای محزون حسین جان می رسد

گو فرات بی مروّت اینقدر هوهو مکن

کودک ششماهه ای با کام عطشان می رسد

کمتر از ده روز دیگر بی برادر می شوم

روزگار عشق بازی ها به پایان می رسد

در همان لحظه که ترکیب رخت پاشد زهم

از حرم زینب به گیسوئی پریشان می رسد

کمتر از ده روز دیگر از فراز نیزه ها

درچهل منزل به گوشم صوت قرآن میرسد

قافله سالار زینب گو شبی بر ساربان

وقت خاتم بخشی دست  سلیمان می رسد

وای از هنگامه وصلی  که یک نیزه سوار

روبرو با خواهری پاره گریبان می رسد

قاسم نعمتی

*********************

در این دیار هوای نفس کشیدن نیست

برای هیچ پری فرصت پریدن نیست

خدا به داد دل لاله های تو برسد

به ذهن این همه گل چین به غیر چیدن نیست

هزار سرو روان در پی ات روانه شدند

بلند قامتشان حیف قد خمیدن نیست!

در این کویر خود ساقی؛آب می گردد

برای نو گل تو وقت قد کشیدن نیست

لطیف تر ز گل یاس کودکان توأند

که حقشان به دل خارها دویدن نیست

به التماس بگویم بیا که بر گردیم

دل لطیف مرا تاب زخم دیدن نیست

محسن عرب خالقی

*********************

وقتی نسیم می وزد، این بوی سیب چیست؟

این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟

بی اختیار باز دلم شور می زند

با من بگو گواه دل بی شکیب چیست؟

شاید رباب بشنود آرام تر بگو

آن تیرهای چله نشین مهیب چیست؟

حالا که تیغ خنجرشان برق می زند

فهمیده ام که معنی شیب الخضیب چیست

مادر مرا سپرده به تو جان مادرم

آوارگی و یا که اسارت نصیب چیست؟

حسن لطفی

*********************

کاروان سلاله های خدا

کاروان امام عاشورا

کاروان بهشتیان زمین

کاروان فرشتگان سما

یکی از نوکرانشان جبراییل

یکی از چاکرانشان حورا

گوشه ای از صدایشان داوود

نفسی از دعایشان عیسی

نوجوانانشان چو اسماعیل

پیرمردانشان خلیل آسا

زایر اشکهایشان باران

تشنه مشکهایشان دریا

همه آیات سوره ی مریم

همه چون کاف و ها و یا والی

یوسفان عشیره ی حیدر

مریمان قبیله ی زهرا

کعبه میبیند و طواف ملک

چشم تا کار میکند اینجا

کشتگان حوادث امروز

صاحبان شفاعت فردا

تا به حالا ندیده هیچ کسی

این همه آفتاب یکجا

هر دلی با دلی گره خورده است

همه مجنون صفت همه لیلا

دارد این کاروان صحرایی

دخترانی عفیفه و نو پا

همه با احترام و با عزت

همه در پرده های حجب و حیا

پرده را از مقابل محمل

باد حتی نمی برد بالا

دور تا دورشان بنی هاشم

تحت فرمان حضرت سقا

پای علیا مخدره زینب

روی زانوی اکبر لیلا

از غروب مدینه می آیند

در زمینی به نام کرب وبلا

میرسیدند و یاد می کردند

از سر و طشت و حضرت یحیی

حق نگهدار این همه مجنون

حق نگهدار این همه لیلا

علی اکبر لطیفیان

*********************

کربلا یعنی نوای العطش

روی لب ها رد پای العطش

کربلا یعنی سرا پا سوختن

تشنه لب بین دو دریا سوختن

کربلا یعنی که سقای ادب

در کنار شط بیفتد تشنه لب

کربلا یعنی حضور فاطمه

پیش سقا در کنار علقمه

کربلا یعنی تبسم بر اجل

نزد قاسم مرگ احلی من عسل

کربلا یعنی علی اصغر شدن

تشنه بردوش پدر پرپر شدن

کربلا یعنی فغان و التهاب

خیره بر گهواره چشمان رباب

کربلا یعنی که رزم حیدری

اکبر آسا غرق خون جنگ آوری

کربلا یعنی وداع زینبین

پشت خیمه با گل زهرا حسین

کربلا یعنی حضور گرگها

بر خیام یوسف آل عبا

کربلایعنی یتیمان حسین

گریه در شام غریبان حسین

کربلا یعنی شرف در یک کلام

بر حسین وکربلای او سلام

السلام ای کعبه آمال ما

ای صفا و شور و عشق و حال ما

خاک تو دارالولای اهل دل

مروه و سعی و صفای اهل دل

کربلا بوی خدایی میدهد

عطر ناب آشنایی میدهد

***علیرضا فولادی***

*********************

خداوند ادب شاهنشه مهر و وفا دارد

علمداری که ساقی می شود بر سوزش دل ها

لقب باب الحوائج،غیرتی چون مرتضی دارد

خدای صبر زینب را بگو دردانه ی زهرا

پدر حیدر، برادر چون امام مجتبی دارد

در آن طوفان نمی دانم چه آمد بر سرت بانو

فقط می دانم این زنجیرها یک ناخدا دارد

خدای عشق می خواند به روی نیزه ها قرآن

و این دشت بلا با این خدایان حرف ها دارد

گلوی خشک شاه کودکان،لب تشنه می گوید

منم شش ماهه سالاری که نامم هم شفا دارد

خرابه می شود گلگون، صدای گریه می آید

رقیه دخت عاشورا نوای نینوا دارد

***جواد نعمتی

*********************

اشعار ورود به كربلا

---(شور – سايه ي بالاي سرم)----

قافله اي از آسمون  حالا ازراه رسيده

قافله اي كه سايشو حتي خورشيد نديده

يه كارواني از باغ حيدر كرار

مطيع امر رهبرن وخداي دادار

تو قلباشون پراز شورجهادوايثار

واي – امون ازاين غريبي 3

بانويي غرق اضطرابه ودلشوره داره

با نگاه سمتِ آسمون اشك غربت ميباره

دورو برش روميگيرن چند تا دلاور

همه دارن تو بازواشون قدرت حيدر

داره نظاره ميكنه شافع محشر

واي .......

وقت غروبا آسمون اينجا دلها ميگيره

كاشكي خدا تواين زمين كسي تنها نميره

اونايي كه عطرشونه بوي گل ياس

قدم گذاشتن توي اين وادي احساس

گرم دلاشون به قدِ حضرت عباس

واي ........

*********************

صداي قافله اومد//صداي قافله ي دل

كاروون دريا دلها//رسيده ديگه به ساحل

كاروني آسموني//با يه كهكشون ستاره

با يه ماه وخورشيدي كه//آسمون سراغ نداره

كارون لاله هاي قبله ي قبيله ي ياس

لاله هايي مثل قاسم مثل اكبر مثل عباس

ياحسين عزيز زهرا

خواهري دل بيقراره  خواهري دلشوره داره

چشماشوحتي يه لحظه//ازداداش برنميداره

ميگه سايه ي سرمن//بگو ما كجا رسيديم

جون به لب شدم برادر//نگو كربلا رسيديم

قلبم وشكسته اين خاك نفسام شده شمرده

توغريبونه شهيد شي  هنو خواهرت نمرده

يا حسين .........

بموني منم ميمونم//تونياي منم نميرم

جون زينب يه دعا كن//كه الان برات بميرم

بيا برگرد تا رقيه//توي آغوشم توخوابه

بيا برگرد علي اصغر//روي دامن ربابه

بيا تا فردا نبينم كندن گوشواره اي رو

نخوا تا فردا ببينم غارت گهواره اي رو

يا حسين.........

*********************

يارب چه نواست از كجا مي آيد ؟

كاين نغمه به گوش آشنا مي آيد

يارب چه غبار دلنشيني است كه باز

برلوح دل از خاطره ها مي آيد

اين كيست  كه از قصه ي پر غصه ي او

غمهاي دگر به انتها مي آيد

اين كيست كه بر پرده ي دل چنگ زند

كز شور غمش دل به نوا مي آيد

اين كيست كه از شتاب چرخ عمرش

گرد غم وطوفان عزا مي آيد

اين كيست كه ازشعار آزادي او

برگوش مجاهدان ندا مي آيد

اين كيست كه هركس شنود نامش را

باچشم تر و نوحه سرا مي آيد

اين كيست كه هرجا گذرد همچو بهار

بوي گل سرخ از فضا مي آيد

اين كيست كه حج خويش ناكرده تمام

لبيك به لب به نينوا مي آيد

خون در دل عاشقان حق ميجوشد

يا لاله عذار حق نما مي آيد

از شهر نبي مسافري سرگردان

با قافله اش به كربلا مي آيد

اين عاشق سرگشته حسين است حسين

كاينجا به مشيت خدا مي آيد

اين ذبح عظيم است كه از بيت خدا

با جمله عزيزان به منا مي آيد

اكبر به شتاب از پي ثارال...

باقلب حسين پابه پا مي آيد

قاسم كه درين سفر بجاي حسن است

آيد به نظر كه مجتبي مي آيد

عباس به پاس محمل خواهر خويش

چون سايه ي زينب زقفا مي آيد

گرجنگ وستيز است خدايا درپيش

پس دختر زهرا به كجا مي آيد

كس نيست حسانا كه بپرسد زرباب

با اصغر شش ماهه چرا مي آيد

*********************

گشته ماه عزا//خيمه ها شد بپا

كاروان حسين//آمده كربلا

خيل مستان وارد ميخانه مي گردند

مست جام ساقي وپيمانه مي گردند

اي حسين جانم حسين جانم حسين جانم

.....................

زينب خونجگر//گويد اي تاج سر

بوي هجران رسد//زين بيابان دگر

مي شود زين جاروي جان اخا بيرون

بوي خون مي آيد ازاين دشت واين هامون

اي حسين ................

زينب اي خواهرم//اي تو غم پرورم

ناله كم كنم كه من//نازتو ميخرم

بايد اينجا ارباًاربا اكبرم گردد

كشته با تير سه شعبه اصغرم گردد

اي حسين .........

*********************

ساقي ميخانه ي حق//غرق درشورونواشد

همرهش يك كاروان گل//وارد كرببلا شد

ناله زد زينب//كي برادرجان//زين بيايان

ازچه روآيد//برمشام جان//بوي هجران

اي حسين جانم 2 يابن الزهرا

آمد ازغم اين برادر//همره عباس و اكبر

مي كشد دست نوازش//برسرغمديده خواهر

گويد اي زينب//ازچه روامشب//دل غميني

درهمين صحرا//حنجر من  ر ا//پاره  بيني

اي حسين .......................................

من كه اندر شوروشينم//مرتضي رانورعينم

دشمنان آماده باشيد//شاه لب تشنه حسينم

ارباً ارباً با//يد ببينم من//اكبرم را

حرمله بنگر//همره آوردم//اصغرم را

*********************

رسیده در کربلا قافله از راه

یا مصباح الهدی یا ثارالله

یا حسین 2 به گردنم حرز تو بستم

یا حسین 2 سائل این قافله هستم

***

زینب دل خسته شد کرب و بلایی

می رسد از این زمین بوی جدایی

یا حسین 2 مرا بخر برای زینب

یا حسین 2 زندگیم فدای زینب

*********************

گوید او چون باده خواران الست

هریک اندر وقت خود گشتند مست

زانبیا و اولیا، از خاص و عام

عهد هر یک شد به عهد خود تمام

نوبت ساقی سرمستان رسید

آنکه بد پا تا به سر مست ، آن رسید

آنکه بد منظور ساقی ، مست شد

وآنکه دل از دست برد ، از دست شد

گرم شد بازار عشق ذوفنون

بوالعجب عشقی جنون اندر جنون

خیره شد تقوی و زیبایی به هم

پنجه زد درد و شکیبایی به هم

سوختن با ساختن آمد قرین

گشت محنت با تحمل ، همنشین

زجر و سازش متحد شد، درد و صبر

نور و ظلمت متفق شد ، ماه و ابر

عیش و غم مدغم شد و تریاق و زهر

مهر و کین توأم شد و اشفاق و قهر

نار معشوق و نیاز عاشقی

جور عذرا و رضای وامقی

عشق، ملک قابلیت دید صاف

نزهت از قافش گرفته تا به قاف

از بساط آن ، فضایش بیشتر

جای دارد هر چه آید پیشتر

گفت اینک آمدم من ای کیا

گفت از جان آرزومندم ، بیا

گفت بنگر ، برزدستم آستین

گفت منهم برزدم دامان ، ببین

لاجرم زد خیمه عشق بی قرین

در فضای ملک آن عشق آفرین

بی قرینی با قرینی شد، همقران

لا مکانی را ، مکان شد لا مکان

کرد بر وی باز ، درهای بلا

تا کشانیدش به دشت کربلا

داد مستان شقاوت را خبر

کاینک آمد آن حریف دربدر

نک نمایید آید آنچ از دستتان

میرود فرصت ، بنازم شستتان

سرکشید از چار جانب فوج فوج

لشکر غم ، همچنان کر بحر ، موج

یافت چون سرخیل مخموران خبر

کز خمار باده آید دردسر

خواند یکسر همرهان خویش را

خواست هم بیگانه و هم خویش را

گفتشان ای مردم دنیا طلب

اهل مصر و کوفه و شام و حلب

مغزتان را شور شهوت غالبست

نفستان ، جاه و ریاست طالبست

ای اسیران قضا در این سفر

غیر تسلیم و رضا این المفر؟

همره ما را هوای خانه نیست

هر که جست از سوختن پروانه نیست

نیست در این راه غیر از تیر و تیغ

گو میا، هر کس ز جان دارد دریغ

جای پا باید به سر بشتافتن

نیست شرط راه ، رو بر تافتن

*********************

در بیابان بلا کعبه غم پیدا شد

اولین منزل صحرای قدم پیدا شد

زین سفر مقصد ما کرببلا بوده و هست

کربلا قبله ارباب کرم پیدا شد

ای به احرام دل سوخته محرم شدگان

بارها را بگشائید حرم پیدا شد

گفت زینب چه زمینی است خدایا که از ان

لرزه بر اهل دل و جان حرم پیدا شد

تا در این دشت نهادیم قدم دردل ما

رنج و اندوه بلا از پی هم پیداشد

----------------------------

نه تنها جان خود را هدیه بر درگاه آوردم

الها هر چه دارم من به قربانگاه آوردم

نه تنها یک گلستان لاله دارم بهر پژمردن

کنارش یک نیستان ناله جانکاه آوردم

حسینم من حسینم آفتاب روز عاشورا

که در این آسمان هم اختر و هم ماه آوردم

بود حجاج را در کعبه یک قربان ولیکن من

خلیل عشقم و چندین ذبیح الله آوردم

پی تکمیل عاشورای خونینم خداوندا

زاکبر تا به اصغر جمله را همراه آوردم

*********************

بوی دود و آتش و خون، کربلا

مقتل لیلی و مجنون، کربلا

کفر، حقِ بی‌حجابِ غائله

فکر و مکرِ احتجاب قافله

بوی خون نعش‌های بی‌سرم

در جنونی، تا جنون دیگرم

ای تب گرم! استخوانم را بسوز

ای غم زینب! توانم را بسوز

کربلا مدیون نام زینب است

عاشق حیدر، غلام زینب است

عصمتِ حق، در مقام زینب است

تا قیامت، جام، جام زینب است

هیچ آیا سر به طوفان داده‌ای!؟

دل به دست شاه خوبان داده‌ای!؟

تا قیامت، جاودانی یا حسین

قبله‌ی هفت‌آسمانی یا حسین

در سجودت بندگانند عاشقان

جاودانانِ جهانند عاشقان

شاه شیرانِ شهادت‌خواه، تو!

با دلیرانِ عدالت‌خواه، تو!

شمس را تعبیر کن با نور خود

جنگ را تفسیر کن با شور خود

روی برگیر از من و بر من بزن

انعطاف از چیست؟ چون آهن بزن

«مَشک» یعنی تشنگی در شط آب

«تشنه» یعنی: «آب»، بی طفل رباب

بنگر آنجا مستی عباس را

با برادر هستی عباس را

ای ابوفاضل به نامت مست، ما

غیرت‌الله! با وجودت «هست» ما

یا ابالفضل عاشق و مست تو‌ام

تا قیامت جام در دست تو‌ام

کیست آنکس آنکه مرد ماست او

بر سرش دستار زرد ماست او

اینچنینم در نماز و در سجود

کافر ابروی مولای وجود

هرکه «مرگ‌آگاه»، حیدر‌وار تر

هرکه «رستاخیزباور»، یارتر

مردمان جام تعلّق می‌زنید؟

دم ز دشنام و تملّق می‌زنید؟

این چه عاشوراست بی جنگ و جنون!؟

وین عزاداری بدور از خاک و خون!؟

تا کجا مدّاح بزم آراستید!؟

دور، زان سردار رزم آراستید!؟

چند سال است اینکه سالم مانده‌اید!؟

بی جلال و بی اَسالِم مانده‌اید!؟

با «جلال آل احمد» جام بود

مستی او تام و حیدرفام بود

نارفیقان، باز، بر سجاده‌اند

جای دلبر، بر عَدو سر داده‌اند

هان، نماز شب چه می‌خوانی؟ بشور!

«شب‌نماز» آنجاست، در خون و سرور

ای زمانه! ای زنانه! «مرد» کو!؟

مرد خانه! ناله های درد، کو!؟

من کجا و خاک پای او کجا؟

در دل آلوده جای او کجا؟

مرگ!!! ...دریاب این سوار خسته را!!!

این اسیر بر عدم پیوسته را

*********************

فرود آييد ياران وعده گاه داور است اينجا

بهارستان سرخ لاله هاي پرپر است اينجا

چه غم گر از منا و وادي مشعر سفر کردي

خدا داند که بهتر از منا و مشعر است اينجا

فرود آييد اي ياران در اين صحرا که مي بينم

ز بانگ العطش غوغاي روز محشر است اينجا

فرات از چار جانب موج زن اما خدا داند

جواب العطش شمشير و تير و خنجر است اينجا

رباب از اشک و خون دل دو چشم خويش دريا کن

که آب تير زهر آلوده شير اصغر است اينجا

به گل باران چه حاجت دشت و صحرا را که مي بينم

زمينش لاله گون از خون سرخ اکبر است اينجا

مبادا نام آب آريد اي طفلان معصومم

که سقّاي حرم خود از شما تشنه تر است اينجا

عَلَم افتاده، من تنها و اطرافم پر از دشمن

سر و دست علمدارم جدا از پيکر است اينجا

برادر با تن عريان به موج خون و مي بينم

که کعب نيزه عرض تسليت بر خواهر است اينجا

سزد دعوت کنم در کربلا پيوسته (ميثم) را

که او را شور و حال و اشک و سوز ديگر است اينجا

*********************

سبکباران به سوي کربلا بستند محمل ها

در آن واديّ پر خوف و خطر کردند منزل ها

جوانان بني هاشم به پا کردند محفل ها

چه محفل کز محبت تار و پودش رشته ي دل ها

زدند آسان و ليکن عاقبت افتاد مشکل ها

شترها زير بار عشق با وجد و طرب واله

روان بودند در خار مغيلان چون گل و لاله

زنان در محمل عصمت روان از ديدگان ناله

بگرد بانوان نور رسالت حاجب و هاله

فرو بردند سر خورشيد و مه در برج و محمل ها

سپاه شاه مظلومان بسوي کربلا عازم

سپهسالار اردو ؛ شمس دين ؛ ماه بني هاشم

سوار توسن اجلال با وجه حسن قاسم

علي اکبر بذکر يا قدير و قادر و قائم

که ما رفتيم سوي دوست بشتابيد مايل ها

علي اصغر به خواب ناز روي دامن مادر

نگاه مادر مظلومه اش بر صورت اصغر

سکينه بنگرد بر قدر و بالاي علي اکبر

رقيه بي خبر از زجر راه و خشت زير سر

جوانان مي روند با پاي خود بر سوي قاتل ها

نهنگ قلزم قهر خدا عباس نام آور

غضنفر خسرو گردان حشم فرمانده لشگر

علم افراشته جولان دهد در ميمن و ميسر

ز سقايي برد ارث البته از ساقي کوثر

الا يا ايها الساقي ادر کاساً و ناول ها

مسلمانان کوفه شاه را کردند مهماني

و ليکن کافران دارند ننگ از اين مسلماني

نوشته نامه ها آن فرقه ي بدتر ز نصراني

نمي دانم چه بنوشتند خود نا گفته مي داني

هم آن هايي که مي کردند قرآن را حمايل ها

رسيد اردو به دشت کربلا شهر حسين آباد

حسين آباد بود آن سرزمين از اول ايجاد

عزيز حضرت باري در آن جا بارها بگشاد

براي نصرت دين اهل عالم را ندا در داد

به جان و دل بلي گفتند کوشيدند از دل ها

شه ملک امانت فيض بخش مومن و کافر

نشسته بر سرير معدلت با صولت حيدر

به پا نعلين شيث ، عمامه ختم رسل بر سر

عصاي موسوي در کف ، رداي احمدي در بر

همان که حب ّ و بغضش امتحان حق و باطل ها

صبا عنبر فشان کن گلستان شهادت را

که شاه دين دهد خون از گلو نخل رسالت را

به پايان مي رساند حضرتش کار شفاعت را

بزن " ساعي " به چوگان عمل گوي سعادت را

که همچو شمع مي سوزند و مي گريند ناقل ها

مرحوم چلويي

*********************

شيعيان ديگر هواي نينوا دارد حسين (ع)

روي دل با کاروان کربلا دارد حسين (ع)

از حريم کعبه ي جدش به اشکي شست دست

مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين

مي برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظيم

بيش از اين ها حرمت کوي منا دارد حسين

پيش رو راه ديار نيستي کافيش نيست

اشک و آه عالمي هم در قفا دارد حسين

بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب

کس نمي‌داند عروسي يا عزا دارد حسين

رخت و ديباج حرم چون گل به تاراجش برند

تا بجايي که کفن از بوريا دارد حسين

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غيب

ورنه اين بي‌حرمتي ها کي روا دارد حسين

سروران،‌پروانگان شمع رخسارش ولي

چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسين

سر به تاج زين نهاده راه‌پيماي عراق

مي‌نمايد خود که عهدي با خدا دارد حسين

او وفاي عهد را با سر کند سودا ولي

خون به دل از کوفيان بي‌وفا دارد حسين

دشمنانش بي‌امان و دوستانش بي‌وفا

با کدامين سر کند مشکل دو تا دارد حسين

سيرت آل علي با سرنوشت کربلاست

هر زمان از ما يکي صورت نما دارد حسين

آب خود با دشمنان تشنه قسمت مي‌کند

عزت و آزادگي بين تا کجا دارد حسين

دشمنش هم آب مي‌بندد به روي اهل بيت

داوري بين با چه قومي بي‌حيا دارد حسين

بعد از اينش صحنه‌ها و پرده‌ها اشک است و خون

دل تماشا کن چه رنگين سينما دارد حسين

ساز عشق است و به دل هر زخم پيکان زخمه‌اي

گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسين

دست آخر کز همه بيگانه شد ديدم هنوز

با دم خنجر نگاهي آشنا دارد حسين

شمر گويد گوش کردم تا چه خواهد از خدا

جاي نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين

اشک خونين گو بيا بنشين به چشم (شهريار)

کاندرين گوشه عزايي بي‌ريا دارد حسين

*********************

مسافـران بهشت بلا، بلا اینجـاست

به کوی یار رسیدیم، کربلا اینجاست

اگر ز کعبه برون آمدید، خوش باشید

که کعبه دلِ لاهوتی شما اینجـاست

مسیر کعبه و کرب و بلا به سعی گذشت

خوش آمدید عزیزان من! صفا اینجاست

ز خـون خـویش بپوشیـد حلّه احرام

که مرگ، کعبه وصل است و حج ما اینجاست

برون شدید گر از خانه خدا چه زیان

رها کنید غم خـانه را، خدا اینجاست

تن لطیف شمـا قطعه قطعه روی زمین

سر بـریده مـن نوک نیزه‌ها اینجاست

علم به خاک و بدن غرقه خون و مشک تهی

ز تن دو دست علمدار من جدا اینجاست

بـه حلـق خشک عـلی‌‌اصغرم نگاه کنید

نوشته با خط خون: «حاجیان، منا اینجاست!»

سرم به نوک سنان سایه‌بان اهل زمین

تنم بـه زیر سم اسب توتیا، اینجاست

بگیر آبـرو از خاک این زمین «میثم»

که خاک پاک شهیدان نینوا اینجاست

*********************

شد کاروان لاله ها کرببلایی

می آید از این سرزمین بوی جدایی

در دشت غمها//با قلب پرتب

خیمه به پا کرد//سالار زینب

مظلوم حسین جان 4

گرچه تمام سینه ها غرق عذاب است

خون خدا دلواپس حال رباب است

شش ماهه ی او//سیراب آب است

بر دوش عباس//آرام خواب است

مظلوم حسین جان 4

زینب رسیده کربلا با قلب بی تاب

پا می گذارد بر زمین در بین اصحاب

وای از غروبی//که بی حبیب است

در پیش چشمش//شیب الخضیب است

مظلوم حسین جان 4

*********************

قافله ي محنت كشيده

به ديار غربت رسيده

مهموناي كوفه/ از مدينه/اومدن با  شور و نوا

كارواني از نور/ دست آخر/ پا گذاشتن به كربلا

قلب كوچيك غنچه ها

با محن آشنا شده

خيمه هاي آل رسول

تو بيابون به پا شده

تو راه كوفه راه خوشيد از سر كينه سد شده

ميون درد و غم اسيرِ لشگر ديو و دد شده

قافله ي.........

دلاي پريشون تپيده

مهموني تو صحرا كي ديده

اينهمه كموندار/ صف كشيدن/بر سر راه شاه دين

مي سوزه تمومِ/ قلب زينب/ازغمِ خاك اين زمين

ديده ها پر ز محنت و

سينه ها غرق اضطراب

روي لبها  و ان يكاد

بهر شش ماهه رباب

دلا چه زار و بيقراره ديدها سوي علقمه است

سه تا سه شعبه در بساط ميزِباني حرمله است

*********************

رسیده در کربلا قافله از راه

یا مصباح الهدی یا ثارالله

یا حسین 2 به گردنم حرز تو بستم

یا حسین 2 سائل این قافله هستم

***

زینب دل خسته شد کرب و بلایی

می رسد از این زمین بوی جدایی

یا حسین 2 مرا بخر برای زینب

یا حسین 2 زندگیم فدای زینب

*********************

در بیابان بلا کعبه غم پیدا شد

اولین منزل صحرای قدم پیدا شد

زین سفر مقصد ما کرببلا بوده و هست

کربلا قبله ارباب کرم پیدا شد

ای به احرام دل سوخته محرم شدگان

بارها را بگشائید حرم پیدا شد

گفت زینب چه زمینی است خدایا که از ان

لرزه بر اهل دل و جان حرم پیدا شد

تا در این دشت نهادیم قدم دردل ما

رنج و اندوه بلا از پی هم پیداشد

----------------------------

نه تنها جان خود را هدیه بر درگاه آوردم

الها هر چه دارم من به قربانگاه آوردم

نه تنها یک گلستان لاله دارم بهر پژمردن

کنارش یک نیستان ناله جانکاه آوردم

حسینم من حسینم آفتاب روز عاشورا

که در این آسمان هم اختر و هم ماه آوردم

بود حجاج را در کعبه یک قربان ولیکن من

خلیل عشقم و چندین ذبیح الله آوردم

پی تکمیل عاشورای خونینم خداوندا

زاکبر تا به اصغر جمله را همراه آوردم

*********************

اینجا، کرب و بلاست، الله اکبر

اینجا، سرها جدا، گردد ز پیکر

محمل مرانید قـرآن بخـوانید

هیهات من الذله الله اکبر

هیهات من الذله الله اکبر

اینجا، هستی دهم، در راه داور

صورت، گلگون کنم از خون اصغر

سازم سر و جان تقــدیم جانـان

هیهات من الذله الله اکبر

هیهات من الذله الله اکبر

اینجا، افتد ز تن، دست علمدار

صحرا، رنگین شود، از خون انصار

اینجا دهم سر در زیــر خنجر

هیهات من الذله الله اکبر

هیهات من الذله الله اکبر

اینجا وعده‌گه دیدار یار است

گودال قتلگاه، چشم انتظار است

قتلم سعادت حجّم شهادت

هیهات من الذله الله اکبر

هیهات من الذله الله اکبر

اینجا غلطد به خون، با جسم بی‌تاب

سردار بی‌سر و سقای بی‌آب

با کام عطشان با چشم گریان

هیهات من الذله الله اکبر

هیهات من الذله الله اکبر

*********************

کرب و بلا نظاره کن، جامۀ صبر پاره کن

سینه پر از شراره کن، خون به جگر، دوباره کن

وای حسین، وای حسین، وای حسین، وای حسین

روح تو در بر آمده، جان پیمبر آمده

جان پیمبر آمده، حجّت داور آمده

وای حسین، وای حسین، وای حسین، وای حسین

حیدر، حیدر، آمده امیر لشکر آمده

یا که به دست کربلا، ساقی کوثر آمده

وای حسین، وای حسین، وای حسین، وای حسین

رسد صدای زمزمه، کجاست نهر علقمه

بوسه بزن به مقدم ساقی آل فاطمه

وای حسین، وای حسین، وای حسین، وای حسین

شیرۀ جان، تهیه کن، آب روان، تهیّه کن

کودک عاشق آمده، تیر و کمان تهیّه کن

وای حسین، وای حسین، وای حسین، وای حسین

ای زمین کربلا، بر همگان بزن، صلا

بگو بگو که آمده شیرزن دشت بلا

وای حسین، وای حسین، وای حسین، وای حسین

احمد دیگر آمده یا که پیمبر آمده

بگو به نیزه‌دارها، علی‌اکبر آمده

وای حسین، وای حسین، وای حسین، وای حسین

ناله ز سوز سینه کن، فکر گل مدینه کن

به زیر تازیانه‌ها، حمایت از سکینه کن

وای حسین، وای حسین، وای حسین، وای حسین

ببین زنان خسته را، طفل ز پا نشسته را

بجو به زیر خارها، طایر پرشکسته را

وای حسین، وای حسین، وای حسین، وای حسین

*********************

هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله

ايــن قافله تــــا کربلا ديگــر نـــدارد فاصله

از کعبه گِـــل آمده، تـــا کعبه دل می رود

اين کاروان غم فزا، منزل به منزل می رود

يک زن ميان محملی، بر ناقه در تاب و تب است

عبـاس و اکبــر دور او، ايـن زن خدا يا زينب است

هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله

ايــن قافله تــــا کربلا ديگــر نـــدارد فاصله

لحظه به لحظه می شود درد و غمش در دل فزون

گويـد حسينش زيــر لـب انّا اليه راجعون

نجمه نمی گيـــرد نگــاه از روی ماه قاسمش

با اشک حسرت ميزند شانه به موی قاسمش

هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله

ايــن قافله تــــا کربلا ديگــر نـــدارد فاصله

در مهد آغوش رباب، رفته علی اصغر به خواب

بوسد گلـــوی نــاز او، امّــا دلــش در اضطراب

وقتی رقيه پــرده محمل بـه بالا می برد

دل می برد از قافله چون نام بابا می برد