روزسوم محرم بياد رقيه بنت الحسين عليهاسلام

 

 

شهادت حضرت رقیه (س)

 

بنا بر ذکر برخی کتب تاریخی روز پنجم صفر، روز شهادت حضرت رقیه(علیه السلام) دختر سه یا چهار ساله امام حسین(علیه السلام) است.

در برخی کتب تاریخی آمده است: یزید، اهل بیت را در محلى خرابه‌گونه جاى داد در حالى که زنان خاندان نبوت و اهل بیت طهارت، جریان شهادت حسین(علیه‏السلام) و اهل بیت و یارانش را از کودکان مخفى نگاهداشته و مى‏گفتند پدرانشان به مسافرت رفته‏اند، و این جریان ادامه داشت تا این که یزید اهل بیت را در سراى خویش جاى داد.(1)

امام حسین(علیه‏السلام) دخترى خردسال داشت که چهار سال از عمر مبارکش مى‏گذشت،(2) شبى از خواب پرید در حالى که سخت پریشان به نظر مى‏رسید و جویاى پدر شد! و پرسید: پدرم کجاست که من هم اکنون او را دیدم؟!(3)

بانوان حرم چون این سخن را از او شنیدند، گریستند و کودکان دیگر نیز ناله و زارى سر دادند.

چون صداى شیوه و گریه آنان بلند شد، یزید از خواب بیدار شد و پرسید: این گریه و زارى از کجاست؟

پس از جستجو، یزید را از جریان باخبر کردند، یزید گفت: سر پدرش را نزد او ببرید!

آن سر مقدس را در زیر سرپوشى قرار داده در مقابل او نهادند.

کودک پرسید: این چیست؟

گفتند: سر پدرت حسین(علیه السلام) است.

دختر امام حسین(علیه‏السلام) سرپوش را برداشت و چون چشمش به سر مبارک پدر افتاد ناله‏اى از دل کشید و بیتاب شد و گفت: اى پدر! چه کسى تو را به خونت زنگین کرد؟!

چه کسى رگ‌هاى تو را برید؟! اى پدر! چه کسى مرا در کودکى یتیم کرد؟! اى پدر! بعد از تو به چه کسى دل ببندم؟! چه کسى یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟! اى پدر! انیس این زنان و اسیران کیست؟! اى کاش من فدایت شده بودم! اى کاش من نابینا شده بودم! اى کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمى‌دیدم!

آنگاه لب کوچک خود را بر لب‌هاى پدر نهاد و گریه شدیدى کرد و از هوش رفت! هر چه تلاش کردند، به هوش نیامد، و این عزیز حسین(علیه‏السلام) در شام به شهادت رسید.(4)

پژوهشی در دیدگاه‏های تاریخی در مورد حضرت رقیه(علیهاالسلام)

اصل وجود دختری سه، چهار ساله برای امام حسین(علیه السلام) در منابع شیعی ذکر شده است. در کتاب کامل بهائی نوشته علاء الدین طبری(قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است(5) اما در مورد نام او، آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و ... اختلاف است.

نیامدن نام حضرت رقیه(علیهاالسلام)، در برخی کتاب‏های تاریخی، هرگز دلیل بر نبودن چنین شخصیتی در تاریخ نیست. افزون بر آن، مهمترین دلیلِ فراموشی یا کم رنگ شدن حضور این شخصیت، زمان زندگی کوتاه ایشان است که سبب شده حرف کمتری از ایشان در تاریخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علی اصغر(علیه‏السلام) نیز به جرات می‏توان گفت: اگر شهادت او در بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسیار بر این جریان نبود، نامی از ایشان نیز امروز در بین کتاب‏های معتبر شیعه به چشم نمی‏خورد؛ زیرا تاریخ‏نویسی، فنی است که با جمع آوری اقوال سر و کار دارد که بسیاری از آنها شاهد عینی نداشته و به صورت نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعی که در آن مورد بحث و بررسی قرار می‏گیرد، درستی و یا نادرستی آن از حیث موثق بودن راوی است که البته این موضوع فقط در تاریخ اسلام وجود دارد.

 

بنابر نقل ایشان، نام حضرت رقیه(علیهاالسلام) بارها بر زبان امام حسین(علیه‏السلام) جاری شده است. این مطلب در مقتل ابومخنف نیز هست که حضرت پس از شهادت علی اصغر(علیه‏السلام)، فریاد برآورد: «ای ام‌کلثوم، ای سکینه، ای رقیه، ای عاتکه و ای زینب! ای اهل بیت من! خدانگهدار؛ من نیز رفتم.» این مطلب را سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی (وفات: 1294 ه .ق) در کتاب ینابیع الموده از مقتل ابومخنف نقل می‏کند.

المنتخب للطُریحی

این کتاب را شیخ فخرالدین طیحی نجفی (وفات: 1085 ه .ق) نوشته است. این کتاب در دو جلد تنظیم شده و هر یک از مجلدات آن حاوی ده مجلس پیرامون سوگواری حضرت سیدالشهداء(علیه‏السلام) و روایاتی شامل پاداش سوگواری بر آن امام و نیز مشتمل بر اخباری در گستره رویدادهای روز عاشورا و رویدادهای پس از آن می‏باشد. اگر چه نگارنده این کتاب از متاخرین بوده و در عصر صفوی زیسته، اما روایات و موضوعات خوبی را در کتاب خود جمع آوری و تنظیم کرده است. وی سن حضرت رقیه (علیهاالسلام) را سه سال بیان نموده است. پس از او، فاضل دربندی (وفات: 1286 ه.ق) که آثاری همچون اسرار الشهاده و خزائن دارد، مطالبی را از منتخب طریحی نقل کرده است. بعدها سید محمد علی شاه عبدالعظیمی (وفات: 1334 ه .ق) در کتاب شریف الایقاد، مطالبی را از آن کتاب بیان کرده است. همچنین علامه حایری (وفات 1384 ه .ق) نیز در کتاب معالی السبطین از کتاب منتخب طریحی بهره برده است.

الدروس البهیه

علامه سیدحسن لواسانی (وفات: 1400 ه . ق) در کتاب الدروس البهیه فی مجمل احوال الرسول و العتره النبویه می‏نویسد:

یکی از دختران امام حسین(علیه‏السلام) به نام رقیه(علیهاالسلام)، از اندوه بسیار و گرما و سرمای شدید و گرسنگی، در خرابه شام از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد. قبرش در آنجا معروف و زیارتگاه است.

دیگر کتاب‏هایی که در این زمینه سخنی دارند، مستقیم یا غیرمستقیم از همین منابع نقل کرده‏اند.

پی‌نوشت‌ها:

1- از این نقل چنین نتیجه گرفته می‌شود که این واقعه در سراى یزید رخ داده است. از عبارت شیخ مفید در ارشاد چنین بر مى‏آید که اهل بیت را در سرایى جداگانه فرود آوردند و آن منزلگاه به سراى یزید پیوسته بود و چند روزى اهل بیت در آنجا ماندند و سپس یزید در باب الصغیر دمشق اهل بیت را جای داده است.

2- در نفس المهموم و الدمعه الساکبه و دیگر کتاب‌ها نام این کودک خردسال را یافت نشد، ولى در ریاض الاحزان، ص 144 به نقل از بعضى مولفات اصحاب آمده است که نام او فاطمه صغرى است، و در ریاحین الشریعه، ج 3، ص309 تحت عنوان «بانوان دشت کربلا» او را رقیه بنت الحسین ذکر کرده است.

3- شاید منظور دختر این بوده که پدر را در خواب دیده است.

4- نفس المهموم 456؛ الدمعه الساکبه 5/141.

5- کامل بهائی، ج 2، ص 179.

6ـ جمعی از نویسندگان، موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه‏السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1373 ه . ش، ص 511.

7ـ ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدین، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه . ق، ص 141؛ اعلام الوری، ص 236،

http://www.erfan.ir/article/article.php?id=1551&type=search&search&cat=5

 

غمنامه حضرت رقیه (س)

نويسنده:حاج شیخ علی ربانی خلخالی

 

رقيه عليه السلام در عاشورا

در بعضى روايات آمده است : حضرت سكينه عليها السلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (كه به احتمال قوى همان رقيه عليه السلام باشد) گفت : بيا دامن پدر را بگيريم و نگذاريم برود كشته بشود(سلام الله علیها).

امام حسين عليه السلام با شنيدن اين سخن بسيار اشك ريخت و آنگاه رقيه عليها السلام صدا زد : بابا! مانعت نمى شوم . صبر كن تا ترا ببينم (سلام الله علیها) امام حسين عليه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاى خشكيده اش را بوسيد. در اين هنگام آن نازدانه ندا در داد كه :

العطش العطش ، فان الظما قدا احرقنى بابا بسيار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است . امام حسين عليه السلام به او فرمود : كنار خيمه بنشين تا براى تو آب بياورم آنگاه امام حسين عليه السلام برخاست تا به سوى ميدان برود، باز هم رقيه دامن پدر را گرفت و با گريه گفت : يا ابه اين تمضى عنا؟

بابا جان كجا مى روى ؟ چرا از ما بريده اى ؟ امام عليه السلام يك بار ديگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد . (وقايع عاشورا سيد محمد تقى مقدم ص 455 و حضرت رقيه عليه السلام تاليف شيخ على فلسفى ص 550)

آخرين ديدار امام حسين عليه السلام با حضرت رقيه عليه السلام

وداع امام حسين عليه السلام در روز عاشورا با اهل بيت عليهم السلام صحنه اى بسيار جانسوز بود، ولى آخرين صحنه دلخراش و جگر سوز، وداع ايشان با دخترى سه ساله بود كه ذيلا مى خوانيد:

هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود، مى گويد: من پيشاپيش صف ايستاده بودم . ديدم امام حسين عليه السلام ، پس از وداع با اهل بيت خود، به سوى ميدان مى آيد در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خيمه بيرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:

يا ابه ! انظر الى فانى عطشان .

بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام

شنيدن اين سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند. سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بى اختيار اشك از ديدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود:

الله يسقيك فانه وكيلى . دخترم ، مى دانم تشنه هستى خدا ترا سيراب مى كند، زيرا او وكيل و پناهگاه من است .

هلال مى گويد: پرسيدم اين دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت ؟

به من پاسخ دادند: او رقيه عليها السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است . (سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليها السلام ص 22 به نقل از الوقايع و الحوادث محمد باقر ملبوبى ج 3 ص 192)

به ياد لب تشنه پدر آب نخورد!

عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمه ها ريختند، در درون خيمه ها مجموعا 23 كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند. به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك ، بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليه السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد.

يكى از سپاهيان دشمن پرسيد: كجا مى روى ؟ حضرت رقيه عليه السلام فرمود: (سلام الله علیها) بابايم تشنه بود. مى خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم (سلام الله علیها)

او گفت : آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهيد كردند!

حضرت رقيه عليها السلام در حالي كه گريه مى كرد، فرمود: پس من هم آب نمى آشامم

نيز در كتاب مفاتيح الغيب ابن جوزى آمده است كه ، صالح بن عبدالله مى گويد: موقعى كه خيمه ها را آتش زدند و اهل بيت عليهم السلام رو به فرار نهادند، دخترى كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسيمه مى گريست و به اطراف مى دويد و اشك مى ريخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همين كه صداى سم اسب مرا شنيد اضطرابش بيشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ايستاد. از اسب پياده شدم و آتش جامه اش را خاموش ‍ نمودم و او را دلدارى دادم . يكمرتبه فرمود: اى مرد، لبهايم از شدت عطش ‍ كبود شده ، يك جرعه آب به من بده . از شنيدن اين كلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى كشيد و آهسته رو به راه نهاد. پرسيدم : عزم كجا دارى ؟ فرمود: خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشيد گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابايم حسين عليه السلام تشنه بود ، آيا آبش دادند يا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود: (اسقونى شربه من الماء) مى فرمود: يك شربت آب به من بدهيد، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند.

وقتى كه آن دختر اين سخن را از من شنيد، آب را نياشاميد، بعضى از بزرگان مى گويند اسم او حضرت رقيه خاتون عليه السلام بوده است . (حضرت رقيه عليها السلام شيخ على فلسفى ص 13)

كناره سجاده ، چشم به راه پدر بود

از كتاب سرور المومنين نقل شده است : حضرت رقيه عليه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نيز ، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان ديد شمر وارد خيمه شد.

رقيه عليه السلام به او گفت : آيا پدرم را نديدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر ديد، به غلام خود گفت : اين دختر را بزن . غلام به اين دستور عمل نكرد. شمر خود پيش آمد و چنان سيلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد.

محدث خبير، مرحوم حاج شيخ عباس قمى ((قدس سره )) از كامل بهائى (ج 2 ص 179) نقل مى كند كه : زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آيد، تا ايشان را به خانه يزيد آوردند. دختركى بود چهار ساله ، شبى از خواب بيدار شد و گفت : پدر من حسين عليه السلام كجاست ؟ اين ساعت او را به خواب ديدم . سخت پريشان بود. زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست . يزيد خفته بود، از خواب بيدار شد و از ماجرا سوال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنين است . آن لعين در حال گفت : بروند سر پدر را بياورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدس را بياوردند و دركنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد اين چيست ؟ گفتند: سر پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد.

سپس محدث قمى (ره ) مى فرمايد: بعضى اين خبر را به وجه ابسط نقل كرده اند و مضمونش را يكى از اعاظم رحمه الله به نظم در آورده و من در اين مقام به همان اشعار اكتفا مى كنم . (منتهى الامال ، محدث قمى ، ج 1 ص 317، چاپ علميه اسلاميه)

قال رحمه الله :

يكى نو غنچه اى از باغ زهرا//بجست از خواب نوشين بلبل آسا

به افغان از مژه خوناب مى ريخت//نه خونابه ، كه خون ناب مى ريخت

بگفت : اى عمه بابايم كجا رفت ؟//بد اين دم دربرم ، ديگر چرا رفت ؟

مرا بگرفته بود اين دم در آغوش//همى ماليد دستم بر سر و گوش

بناگه گشت غايب از بر من//ببين سوز دل و چشم تر من

حجازى بانوان دل شكسته//به گرداگرد آن كودك نشسته

خرابه جايشان با آن ستمها//بهانه ى طفلشان سربار غمها

ز آه و ناله و از بانگ و افغان//يزيد از خواب بر پا شد، هراسان

بگفتا كاين فغان و ناله از كيست//خروش و گريه و فرياد از چيست ؟

بگفتش از نديمان كاى ستمگر//بود اين ناله از آل پيمبر

يكى كودك ز شاه سر بريده//در اين ساعت پدر خواب ديده

كنون خواهد پدر از عمه خويش//و زين خواهش جگرها را كند ريش

چو اين بشنيد آن مردود يزدان//بگفتا چاره كار است آسان

سر بابش بريد اين دم به سويش//چو بيند سر بر آيد آرزويش

همان طشت و همان سر، قوم گمراه//بياوردند نزد لشگر آه

يكى سر پوش بد بر روى آن سر//نقاب آسا به روى مهر انور

به پيش روى كودك ، سر نهادند//ز نو بر دل ، غم ديگر نهادند

به ناموس خدا آن كودك زار//بگفت : اى عمه دل ريش افگار

چه باشد زير اين منديل ، مستور//كه جز بابا ندارم هيچ منظور

بگفتش دختر سلطان والا//كه آن كس را كه خواهى ، هست اينجا

چو اين بشنيد خود برداشت سر پوش//چون جان بگرفت آن سر را در آغوش

بگفت : اى سرور و سالار اسلام//ز قتلت مر مرا روز است چون شام

پدر، بعد از تو محنتها كشيدم//بيابانها و صحراها دويدم

همى گفتند مان در كوفه و شام//كه اينان خارجند از دين اسلام

مرا بعد از تو اى شاه يگانه//پرستارى نبد جز تازيانه

ز كعب نيزه و از ضرب سيلى//تنم چون آسمان گشته است نيلى

بدان سر، جمله آن جور و ستمها//بيابان گردى و درد و المها

بيان كرد و بگفت : اى شاه محشر//تو بر گو كى بريدت سر ز پيكر

مرا در خردسالى در بدر كرد//اسير و دستگير و بى پدر كرد

همى گفت و سر شاهش در آغوش//به ناگه گشت از گفتار خاموش

پريد از اين جهان و در جنان شد//در آغوش بتولش آشيان شد

خديو بانوان دريافت آن حال//كه پر زد ز آشيان آن بى پر و بال

به بالينش نشست آن غم رسيده//به گرد او زنان داغديده

فغان برداشتندى از دل تنگ//به آه و ناله گشتندى هماهنگ

از اين غم شد به آل الله اطهار//دوباره كربلا از نو نمودار

بعضى گفته اند و شايد اتفاق افتاده باشد كه در شب دفن آن دختر مظلومه اهل بيت اطهار عليه السلام ، جناب ام كلثوم عليه السلام را ديدند كه قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى يابد. از علت اين بيقرارى پرسيدند، گفت : شب گذشته اين مظلومه در سينه من بود، چون بيدار شدم ديدم كه به شدت گريه مى كند و آرام نمى گيرد، از سببش پرسيدم ، گفت : عمه جان ، آيا در اين شهر مانند من كسى يتيم و اسير و دربدر مى باشد؟ عمه جان ، مگر اينها ما را مسلمان نمى دانند، به چه جهت آب و نان را از ما مضايقه مى نمايند و طعام به ما يتيمان نمى دهند؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن ندارم .

بپيچ اى قلم قصه شهر شام

كه شد صبح عالم ز غصه چو شام

تو شيخا نمودى قيامت پديد

به مردم عيان گشته يوم الوعيد

ز فرط بكا بر حسين شهيد

چو يعقوب شد چشم خلقى سفيد (مصباح الحرمين ص 371)

من طاقت شنیدن ندارم

در كتاب «مبكی العیون» آمده است كه : در شب شام غریبان حضرت زینب (سلام الله علیها) در زیر خیمه نیم سوخته ، اندكی به خواب فرو رفت . ناگاه در عالم خواب حضرت زینب(سلام الله علیها) مادر خود حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را دید. او به مادر خویش عرض كرد :« مادرجان ! آیا از حال ما خبر داری ؟!»

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند : «من طاقت شنیدن ندارم» . حضرت زینب(سلام الله علیها) عرضه داشت : «پس من شكوه و شكایت خویش را به چه كسی بگویم ؟»

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند : «آن گاه كه سر از تن فرزندم حسين (علیه السلام) جدا كردند ، من حضور داشتم و شاهد این قضیه بودم . اینك از جای برخیز و حضرت رقیه(سلام الله علیها) را پیدا كن» . حضرت زینب(سلام الله علیها) از خواب برخواست . رقیه(سلام الله علیها) را صدا می كرد ، اما پاسخی نمی شنید . سرانجام با خواهرش حضرت ام كلثوم در حالی كه گریه می كردند و ناله سر می دادند ، از خیمه بیرون آمدند و برای پیدا كردن حضرت رقیه(سلام الله علیها) به راه افتادند . ناگاه در نزدیكی قتلگاه صدای حضرت رقیه(سلام الله علیها) را شنیدند . جلوتر آمدند تا اینكه به پیكرهای آغشته به خون رسیدند . در این هنگام مشاهده كردند كه حضرت رقیه(سلام الله علیها) خود را بر روی پیكر پاك و مطهر پدر بزرگوارش حضرت امام حسین) ع) انداخته و در حالی كه دستهایش را به سینه پدر چسبانده با او درد و دل می كند . حضرت زینب(سلام الله علیها) او را نوازش كرد . در این هنگام حضرت سكینه(سلام الله علیها) آمد و آنها با هم به خیمه گاه برگشتند . در بین راه حضرت سكینه(سلام الله علیها) از حضرت رقیه(سلام الله علیها) پرسید : «چگونه پیكر پدر را در این شب تیره و تار پیدا كردی ؟!» حضرت رقیه(سلام الله علیها) پاسخ داد : «آنقدر پدر را صدا كردم و پدر پدر گفتم تا اینكه صدای پدرم را شنیدم كه فرمود : «اینجا بیا ، من اینجا هستم» . (200 داستان از فضایل و كرامات حضرت زینب ، ص 113).

سر امام حسين عليه السلام با دخترش - رقيه عليه السلام - سخن مى گويد :

در كتاب بحر الغرائب ، جلد 2، قريب به اين مضامين مى نويسد: حارث كه يكى از لشگريان يزيد بود گفت : يزيد دستور داد سه روز اهل بيت عليه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغانى شهر شام كامل شود. حارث مى گويد: شب اول من به شكل خواب بودم ، ديدم دخترى كوچك بلند و نگاهى كرد. ديد لشگر از خستگى راه خوابيده اند و كسى بيدار نيست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسين عليه السلام كه بر درختى كه نزديك خرابه دم دروازه شام آويزان بود. آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس ‍ برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زير درخت ايستاد و به سر مقدس امام حسين عليه السلام پايين آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقيه سلام الله عليها گفت : السلام عليك يا ابتاه و امصيبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك .

بعد ديدم سر مقدس با زبان فصيح فرمود: اى دختر من ، مصيبت تو و رجز و تازيانه و روى خار مغيلان دويدن تو تمام شد، و اسيريت به پايان رسيد. اى نور ديده ، چند شب ديگر به نزد ما خواهى آمد آنچه بر شما وارد شده صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد. حارث مى گويد: من خانه ام نزديك خرابه شام بود، از اينكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم كى از دنيا مى رود، تا يك شبى شنيدم صداى ناله و فرياد از ميان خرابه بلند است ، پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند: حضرت رقيه عليها السلام از دنيا رفته است . (نقل از كتاب حضرت رقيه ص 26)

نيز حجت الاسلام صدر الدين قزوينى در جلد دوم كتاب شريف ثمرات الحيوه ، به سند خود آورده است : حضرت رقيه عليه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسين عليه السلام نهاد و آن حضرت فرمود: الى ، الى ، هلمى فانا لك بالانتظار. يعنى اى نور ديده بيا بيا به سوى من ، كه من چشم به راه تو مى باشم ، و در اينجا بود كه ديدند حضرت رقيه عليها السلام از دنيا رفت . (سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 59)

ستاره درخشان شام پدر را در خواب مى بيند

صاحب ((مصباح الحرمين )) مى نويسد: طفل سه ساله امام حسين عليه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رويا ديد و از ديدارش شاد گرديد و در ظل مرحمتش آرميد و فلك ستيزه جو، اين وع استراحت را براى آن صغيره نتوانست ببيند. چون آن محترمه از خواب بيدار شد پدر خود را نديد. شروع به گريه كردن كرد. هر چه اهل بيت عليه السلام او را تسلى دادند آرام نشد. سبب گريه از او پرسيدند، آن مظلومه در جواب گفت : اين ابى ابتونى بوالدى و قره عينى يعنى كجاست پدر من ، بياوريد پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصيبت زدگان دانستند كه آن يتيم پدر را در خواب ديده است ، هر چند تسلى دادند آرام نشد. خود اهل بيت نيز منتظر بهانه براى گريه بودند، لذا گريه سكوت شب را شكست . همه با آن صغيره هماواز شده مشغول گريه و زارى و ناله شدند. پس موهاى خود را پريشان نموده و سيلى بر صورتها مى زدند و خاك خرابه را بر سر خود مى ريختند، و صداى گريه ايشان چنان بلند گرديد كه به گوش يزيد پليد كافر رسيد.

به روايتى ديگر، طاهر بن عبدالله دمشقى گويد: من نديم آن لعين بودم و اكثر شبها براى او صحبت مى كردم و او را مشغول مى نمودم . شبى نزد آن ملعون بودم و قدرى هم از شب گذشته بود، پس به من گفت : اى طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده ، بسيار اندوه و غصه دارم كه حالت نشستن و صحبت كردن ندارم . بيا سر من را در دامن گير و از افعال ناشايسته و گذشت من صحبت من و طاهر گويد: من سر نحس او را در دامن گرفتم . آن لعين به خواب رفت ، و سر نورانى سيدالشهدا عليه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود. چون ساعتى گذشت ديدم كه ناگهان پرد گيان حرم محترم امام حسين عليه السلام از خرابه بلند شد. آن لعين در خواب و من در اندوه بودم ، كه آيا چه ظلم و ستم بود كه يزيد بدماب به اولاد بوتراب نمود؟

به طرف طشت نظر كرده ديدم كه از چشمهاى امام حسين عليه السلام اشك جارى شده است ، تعجب كردم ، پس ديدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گويا بلند شد و لبهاى مباركش به حركت آمده و آواز اندوهناك و ضعيفى از آن دهان معجز بيان بلند گرديد كه مى گفت : ((اللهم هولا اولادنا و اكبادنا و هولا اصحابنا)) يعنى خداوندا، اينان اولاد و جگر گوشه من هستند و اينها اصحاب منند

طاهر گويد: چون اين حال را از آن حضرت مشاهده كردم وحشت و دهشت بر من غلبه كرد. شروع به گريه كردن كردم . به بالاى عمارت يزيد آمدم كه خرابه در پشت آن عمارت بود، خيال مى كردم شايد يكى از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله فوت شده ، كه مرگ او باعث اين همه ناله وندبه شده است . وقتى بالاى قصر رسيدم ديدم تمامى اهل بيت اطهار عليه السلام طفل صغيرى را در ميان گرفته اند و آن دختر، خاك بر سر مى ريزد و با ناله و فغان مى گويد:

((يا عمتى و يا اخت ابى اين ابى اين ابى )) . يعنى : اى عمه ، واى خواهر پدر بزرگوار من ، كجاست پدر من ؟ كجاست پدر من ؟

آنها را صدا زدم و از ايشان پرسيدم كه چه پيش آمده كه باعث اين همه ناله و گريه شده است ؟ گفتند: اى مرد، طفل صغير سيدالشهدا عليه السلام پدرش ‍ را در خواب ديده ، و اينك بيدار شده و از ما پدر خود را مى خواهد، هر چه به وى تسلى مى دهيم آرام نمى گيرد.

طاهر گويد: بعد از مشاهده اين احوال دردناك ، پيش يزيد برگشتم . ديدم آن بدبخت بيدار شده به طرف آن سر، سر حسين بن على عليه السلام نگاه مى كند، و از كثرت وحشت و دهشت و خوف و خشيت ، مانند برگ بيد بر خود مى لرزد. در آن اثنا سر اطهر آن مولا به طرف يزيد متوجه شده فرمود: اى پسر معاويه ، من در حق تو چه بدى كرده بودم كه تو با من اين ستم و ظلم نمودى و اهل بيتم را در خرابه جا دادى ؟

((ثم توجه الراس الشريف الى الله الخبير اللطيف و قال : اللهم انتقم منه بما عامل بى و ظلمنى و اهلى (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ))

يعنى سر مبارك شريف آن حضرت به سوى خداوند خبير و لطيف توجه نموده و گفت : خداوندا، از يزيد به كيفر رفتارى كه با من كرده و به من و اهل بيت من ظلم نموده انتقام بگير.

وقتى يزيد اين را شنيد بدنش به لرزه در آمد و نزديك بود كه بندهايش از يكديگر بگسلد.

پس از من سبب گريه اهل بيت عليهم السلام را پرسيد و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغيره فرستاد و گفت : سر را نزد آن صغيره بگذاريد، باشد كه با ديدن آن تسلى يابد. ملازمان يزيد سر حضرت سيدالشهدا عليه السلام را برداشته به در خرابه آمدند. چون اهل بيت دانستند كه سر امام حسين عليه السلام را آورده اند، تماما به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسين عليه السلام را از ايشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند، بويژه زينب كبرى عليه السلام كه پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوت مى گرديد. پس ‍ چون نظر آن صغيره بر سر مبارك افتاد پرسيد: ((ما هذا الراس ؟)) اين سر كيست ؟ گفتند: ((هذا راس ابيك )) اين ، سر مبارك پدر توست . پس آن مظلومه آن سر مبارك را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع به گريستن نمود و گفت : پدر جان ، كاش من فداى تو مى شدم ، كاش قبل از امروز كور و نابينا بودم ، و كاش مى مردم و در زير خاك مى بودم و نمى ديدم محاسن مبارك تو به خون خضاب شده است . پس اين مظلومه دهان خود را بر دهان پدر بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گريست كه بيهوش شد.

چون اهل بيت (عليهم السلام) آن صغيره را حركت دادند، ديدند كه روح مقدسش از دنيا مفارقت كرده و در آشيان قدس در كناره جده اش فاطمه زهرا عليه السلام آرميده است .

چون آن بى كسان اين وضع را ديدند، صدا به گريه و زارى بلند كردند، و عزاى غم و زارى را تجديد نمودند

آن دخترى كه در خرابه شام از دنيا رحلت فرموده و شايد اسم شريفش رقيه عليه السلام بوده ، و از صباياى خود حضرت سيدالشهدا عليه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب به اين مخدره و معروف به مزار رقيه عليها السلام است . (منتخب التواريخ ، باب پنجم ، ص 299)

دختر حضرت سيدالشهدا عليه السلام و وفات او در خرابه شام و مكالماتش ‍ با حضرت زينب عليها السلام و رحلت او و غسل دادن زينب و ام كلثوم عليه السلام او را و آن كلمات و اخبار كه از آن صغيره نوشته اند، كه سنگ را آب و مرغ و ماهى را كباب مى كند و معلوم است حالت حضرت زينب عليه السلام چه خواهد بود. نوشته اند آن دختر سه ساله بود بعضى نامش را زينب و بعضى رقيه عليه السلام و بعضى سكينه عليه السلام دانسته اند.

و عده اى نوشته اند به دستور يزيد، عمارتى ساختند و واقعه روز عاشورا و حال شهدا و اسيرى اسرا را در آنجا نقش كردند و اهل بيت عليهم السلام را به آنجا وارد كردند، و اگر اين خبر مقرون به صدق باشد حالت اهل بيت عليهم السلام و محنت ايشان را در مشاهدات اين عمارات جز حضرت احديت نخواهد دانست . (ناسخ التواريخ زندگانى حضرت زينب كبرى عليها السلام ، ج 2، ص 456)

 

منبع:ستاره درخشان شام حضرت رقیه سلام الله علیها

http://rasekhoon.net/article/show/125177/%D8%BA%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B1%D9%82%DB%8C%D9%87-%28%D8%B3%29/

 

 

حضرت رقیّه (س) در اوراق تاریخ

 

نويسنده:علی ربانی خلخالی

مرحوم آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى (متوفّاى سال 1352 هجرى قمرى ) در منتخب التواریخ مى نویسد:عالم جلیل ، شیخ محمّد على شامى كه از جملة علما و محصّلین نجف اشرف است به حقیر فرمود: جدّ امّى بلاواسطه من ، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقى ، كه نسبش منتهى مى شود به سیّد مرتضى علم الهدى و سن شریفش از نود افزون بوده و بسیار شریف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند.شبى دختر بزرگ ایشان جناب رقیّه بنت الحسین علیهماالسلام را در خواب دید كه فرمود به پدرت بگو به والى بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده ، و بدن من در اذیّت است ؛ بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر كند.

دخترش به سیّد عرض كرد، و سیّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتیب اثرى نداد. شب دوّم ، دختر وسطى سیّد باز همین خواب را دید. به پدر گفت ، و او همچنان ترتیب اثرى نداد. شب سوم ، دختر كوچكتر سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت ، ایضا ترتیب اثرى نداد. شب چهارم ، خود سیّد، مخدّره را در خواب دید كه به طریق عتاب فرمودند: ((چرا والى را خبردار نكردى ؟!)).

صبح سیّد نزد والى شام رفت و خوابش را براى والى شام نقل كرد. والى امر كرد علما و صلحاى شام ، از سنّى و شیعه ، بروند و غسل كنند و لباسهاى نظیف در بر كنند، آنگاه به دست هر كس قفل درب حرم مقدّس باز شد همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند و جسد مطهّرش را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر كنند.

بزرگان و صلحاى شیعه و سنّى ، در كمال آداب غسل نموده و لباس نظیف در بركردند. قفل به دست هیچ یك باز نشد مگر به دست مرحوم سیّد ابراهیم . بعد هم كه به حرم مشرّف شدند، هر كس كلنگ بر قبر مى زد كارگر نمى شد تا آنكه سیّد مزبور كلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر كنده شد. بعد حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند، دیدند بدن نازنین مخدّره میان لحد قرار دارد، و كفن آن مخدّرة مكرّمه صحیح و سالم مى باشد، لكن آب زیادى میان لحد جمع شده است .سیّد بدن شریف مخدّره را از میان لحد بیرون آورده بر روى زانوى خود نهاد و سه روز همین قسم بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گریه مى كرد تا آنكه لحد مخدّره را از بنیاد تعمیر كردند. اوقات نماز كه مى شد سیّد بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظیفى مى گذاشت و نماز مى گزارد. بعد از فراغ باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آنكه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند. سیّد بدن مخدّره را دفن كرد و از كرامت این مخدّره در این سه روز سیّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد كه خواست مخدّره را دفن كند سیّد دعا كرد خداوند پسرى به او مرحمت فرمود مسمّى به سیّد مصطفى .

در پایان ، والى تفصیل ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانى نوشت ، و او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه و مرقد شریف امّ كلثوم و سكینه علیهماالسلام را به سیّد واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاج سیّد عبّاس پسر آقا سیّد مصطفى پسر سیّد ابراهیم سابق الذكر متصدّى تولیت این اماكن شریفه است .آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى سپس مى گوید: گویا این قضیّه در حدود سنة هزار و دویست و هشتاد اتّفاق افتاده است . (منتخب التواريخ ، حاج ميرزا هاشم خراسانى)

مرحوم آیت الله سیّد هادى خراسانى نیز در كتاب معجزات و كرامات ماجرایى را نقل مى كند كه مؤ ید قضیّة فوق است . وى مى نویسد:

روى پشت بام خوابیده بودیم كه ناگهان مار دست یكى از خویشان ما را گزید. وى مدّتى مداوا كرد ولى سود نبخشید. آخر الا مر جوانى به نام سیّد عبدالامیر نزد ما آمد و گفت : كجاى دست او را مار گزیده است ؟ چون محل مار زدگى را به او نشان داد، بلافاصله دستى به آن موضع زد و بكلّى محل درد خوب شد. سپس گفت من نه دعایى دارم و نه دوایى ؛ فقط كرامتى است كه از اجداد ما به ما رسیده است : هر سمّى كه از زنبور یا عقرب یا مار باشد اگر آب دهان یا انگشت به آن بگذاریم خوب مى شود. جهتش نیز این است كه جدّ ما، در شام موقعى كه آب به قبر شریف حضرت رقیّه افتاد جسد حضرت رقیّه علیهاالسلام را سه روز روى دست گرفت تا قبر شریف را تعمیر كردند، و از آنجا این اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسل مانده است . (كرامات و معجزات خراسانى ص 9)

مرقدى كه داستان شگفت فوق در ارتباط با آن رخ داده است ، سابقة بناى آن دست كم به سیصد و اند سال پیش از آن تاریخ (یعنى حدود 4 قرن و نیم پیش از زمان حاضر) باز مى گردد.

عبدالوهّاب بن احمد شافعى مصرى ، مشهور به شعرانى (متوفّى به سال 397 ق )، در كتاب المنن ، باب دهم ، نقل مى كند:

نزدیك مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد كه به مرقد حضرت رقیّه علیهاالسلام دختر امام حسین علیه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع در درگاه این مرقد، چنین نوشته است :

هذَا البَیْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النّبِىّ صلى الله علیه و آله و سلم وَ بِنْتُ الحُسَیْنِ الشَّهید، رُقَیَّة علیهاالسلام

(این خانه مكانى است كه به ورود آل پیامبر صلى الله علیه و آله سلم و دختر امام حسین علیه السلام ، حضرت رقیّه علیهاالسلام شرافت یافته است ). (سرگذشت جانسوز حضرت رقيه (ع ) ص 53 به نقل از معالى السبطين)

آیا تاریخ پیش از این زمان (397 ق )نیز ردّپایى از رقیّه علیهاالسلام نشان مى دهد؟ بلى

مورّخ خبیر و ناقد بصیر، عمادالدین حسن بن على بن محمّد طبرى ، معاصر خواجه نصیرالدین طوسى ، در كتاب پر ارج كامل بهائى نقل مى كند كه :

زنان خاندان نبوّت در حالت اسیرى حال مردانى را كه در كربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دختركى بود چهارساله ، شبى از خواب بیدار شد و گفت : پدر من حسین كجاست ؟ این ساعت او را به خواب دیدم . سخت پریشان بود. زنان و كودكان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست .

یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤ ال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنین است . آن لعین در حال گفت : بروند سر پدر را بیاورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدّس را بیاوردند و در كنار آن دختر چهارساله نهادند.

پرسید این چیست ؟ گفتند: سر پدر توست . آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم كرد. (كامل بهائى ،ج 2، ص 179)

علاء الدین طبرى این كتاب كم نظیر را در سال 567 ه. تاءلیف كرده ، و در نگارش آن از منابع باارزش فراوانى استفاده نموده كه متاءسّفانه اغلب آنها به دست ما نرسیده است ؛ برخى در كشاكش روزگار از بین رفته ، و برخى دیگر به دست دشمنان اهل بیت علیهم السلام طعمه حریق شده است .

مرحوم محدّث قمى (فوائد الرضويه ، ص 111) مى نویسد: كتاب كامل بهائى ، نوشته عماد الدین طبرى ، شیخ عالم ماهر خبیر متدرّب نحریر متكلّم جلیل محدّث نبیل و فاضل فهّامه ، كتابى پرفایده است كه در سنة 675 تمام شده و قریب به 21 سال همت شیخ مصروف بر جمع آورى آن بوده ، اگر چه در اثناى آن چند كتاب دیگر تاءلیف كرده است . سپس مى افزاید: از وضع آن كتاب معلوم مى شود كه نُسَخِ اصول و كتب قدماى اصحاب نزد او موجود بوده است . آنگاه اشاره مى كند كه یكى از آن منابعِ از دست رفته ، كتاب پرارج الحاویة در مثالب معاویه است كه تاءلیف قاسم بن محمّد بن احمد ماءمونى ، از علماى اهل سنّت مى باشد، و عماد الدین طبرى سرگذشت این دختر سه ساله را از آن كتاب نقل كرده است .پبدینگونه ، سابقه اشاره به ماجراى حضرت رقیّه علیهاالسلام در تاریخ ، به حدود هفت قرن و نیم پیش از زمان ما باز مى گردد.

آیا باز هم مى توان پیشتر رفت و نامى از رقیّه علیهاالسلام به عنوان دختر امام حسین علیه السلام - در اعماق تاریخ سراغ گرفت ؟ باز هم جواب مثبت است .

ماخذ كهنترى كه در آن ، ضمن شرح جریانات عاشورا، نامى از حضرت رقیّه علیهاالسلام به میان آمده ، كتاب مشهور لهوف نوشتة محدّث و مورّخ جلیل القدر، آیة الله سیدبن طاووس (متوفّاى 664 ه- . ق ) است كه اطلاع و احاطه بسیار او به متون حدیثى و تاریخى اسلام و شیعه ، ممتاز و چشمگیر است .

سید مى نویسد: حضرت سیّدالشهداء علیه السلام زمانى كه اشعار معروف ((یا دهر اُفّ لك من خلیل ...)) را ایراد فرمود و زینب و اهل حرم علیهنّ السلام فریاد به گریه و ناله برداشتند، حضرت آنان را امر به صبركرده و فرمود: ((یا اختاه یا امّ كلثوم ، و اءنتِ یا زینب ، و اءنتِ یا رقیّة ، و اءنتِ یا فاطمة ، و اءنتِ یا رباب ، اُنْظُرْنَ إ ذا اءنا قُتِلْتُ فلا تشققن على جَیْبا و لا تخمشن علىّ وجها ولا تقلن على هجرا.)) (اللهوف على قتلى الطفوف ، سيد بن طاووس) یعنى خواهرم ام كلثوم ، و تو اى زینب ، و تو اى رقیّه ، و تو اى فاطمه ، و تو اى رباب ، زمانى كه من به قتل رسیدم در مرگم گریبان چاك نزنید و روى نخراشید و كلامى ناروا (كه با رضا به قضاى الهى ناسازگار است ) بر زبان نرانید.مطابق این نقل ، نام حضرت رقیّه بر زبان امام حسین علیه السلام در كربلا جارى شده است .

مؤ یّد این نقل ، مطلبى است كه سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى ، متوفّاى 1294ه- در كتاب ینابیع المودّة ص 333-335 به نقل از مقتل مسمّى به ابومخنف آورده است .

مقتل منسوب به ابومخنف مطابق نقل قندوزى (ینابیع المودّة : ص 346 و احقاق الحق :11/633) پس از شرح كیفیّت شهادت طفل شش ماهه مى گوید:

ثُم نادى : یا اُم كُلثومَ، وَ یا سَكینةُ، و یا رقیة ، وَ یا عاتِكَةُ وَیا زینب ؛ یا اءهلَ بَیتى علیكنّ مِنّى السَّلامُ)):

((آنگاه فریاد برآورد: اى اُمّكلثوم ، اى سكینه ، اى رقیّه ، اى عاتكه ، اى زینب ، اى اهل بیت من ، من نیز رفتم ، خداحافظ)).

آیا مى توان به همین گونه ، سیرِ تقهقر در تاریخ را ادامه داد و مدركى قدیمیتر كه در آن از رقیّة بنت الحسین علیهما السلام یاد شده باشد، باز جست ؟

بر آشنایان به تاریخ اسلام و تشیّع ، پوشیده نیست كه شیعه ، یك گروه ((ستمدیده و غارت زده )) است ؛ گروهى است كه در طول تاریخ ، بارها و بارها هدف هجوم و تجاوزهاى وحشیانه قرار گرفته ، پیشوایان دین و رجال شاخصش شهید گشته ، و آثار علمى و تاریخیش سوزانده شده است (بنگرید به : كتابسوزى مشهور محمود غزنوى در رى به سال 423 ق ، كشتار و كتابسوزى طغرل در بغداد عصر شیخ طوسى ، داستان حَسَنَك وزیر و دربدرى فردوسى و... كشتارها و كتابسوزیهاى ((جَزّار)) حاكم مشهور عثمانى در شامات ، در جنوب لبنان و...).

شیعه ، در گذر از درازناى این تاریخ پردرد و رنج ، اولا مجال ثبت بسیارى از حوادث تاریخى را- چنانكه شاید و باید - نداشته و ثانیا بخشى قابل ملاحظه از آثار و مآخذ تاریخى خویش را (بویژه آن دسته از ((اطلاعات مكتوبى )) كه حاكى از پیشینه مظلومیت كم نظیر شیعه و قساوت و مظالم حكومتهاى جور مى باشد) از دست داده است و آنچه برایش مانده ، تنها بخشى از آن آثار مكتوب ، همراه با اطلاعاتى است كه به گونه شفاهى ، سینه به سینه نقل شده و اكنون در ذهنیّت شیعه ، به صورت ((مشهوراتى نه چندان مستند یا مجهول السند)) موجود است .

بیجهت نیست كه اطلاعات مكتوب و مستند ما درباره سرنوشت شخصیتى چون زینب كبرى علیهاالسلام پس از بازگشت به مدینه از شام (با وجود جلالت قدر و نقش بسیار مهم آن حضرت در نهضت عاشورا) بسیار كم و تقریبا در حد صفر است و با چنین وضعى تكلیف دیگران (همچون ام كلثوم و رقیّه علیهماالسلام ) دیگر معلوم است .در چنین شرایطى ، وظیفه محققان تیزبین و فراخ حوصله (كه خود را با نوعى گسست و انقطاع تاریخى یا كمبود اطلاع نسبت به جزئیات ، روبرو مى بینند) چیست ؟ راهى كه برخى از محقّقان یا محقّق نمایان در این گونه موارد برمى گزینند، قضاوت عجولانه درباره موضوع ، و احیانا نفىِ اطلاعات و مشهورات موجود به بهانه برخى ((استحسانات و استبعاداتِ قابل بحث )) یا ((عدم ابتناى اطلاعات مزبور بر مستندات قوى )) است ، كه گاه ژستى از روشنفكرى از نیز به همراه دارد. امّا این راه - كه طى آن آسان هم بوده و مؤ ونه زیادى نمى برد، بیشتر به پاك كردن صورت مسئله مى ماند تا حلّ معضلات آن .راه دیگرى كه ، البته پویندگان آن اندك شمارند و تنها محقّقان پرحوصله و خستگى ناپذیر، همّت پیمودن آن را دارند، این است كه بكوشیم به جاى ردّ و انكارهاى عجولانه ، كمر همّت بسته ، به كمك ((تتبّعى وسیع و تحقیقى ژرف )) به اعماق تاریخ فرو رویم و با غور در كتب تاریخ و تفسیر و سیره و حدیث و لغت و حتى دَواوین شعراى آن روزگار، و دقّت در منطوق و مفهوم و مدلول تطابقى و التزامى محتویات آنها، بر واقعیات هزارتوىِ آن روزگار ((احاطه و اشراف )) یابیم و به مدد این احاطه و اشراف ، نقاط خالى تاریخ را پرسازیم و جامه چاك چاك و ژنده تاریخ را رفو كنیم و توجه داشته باشیم كه :

با توجه به كتابسوزیها، سانسورها و تفتیش عقایدهاى مكرّرى كه در تاریخ شیعه رخ داده ، اوّلا ((نیافتن )) هرگز دلیل ((نبودن )) نیست (و به اصطلاح : عدم الوجدان لا یدلّ على عدم الوجود). ثانیا نمى توان همه جا به منطق لو كانَ لَبانَ (اگر چیزى بود، مسلّما آشكار مى شد) تمسّك جُست و مشهورات مجهول السند را - عجولانه و شتابزده - انكار كرد. ثالثا نبایستى بسادگى - و صرفا روى برخى استبعادات یا استحسانات ظاهرا موجّه - اطلاعات موجود را رد كرد و از سنخ خرافات و جعلیّات انگاشت . زیرا چه بسا استبعادها یا استحسانهاى مزبور، محصول بى اطلاعى یا غفلت ما از برخى جهات و جوانبِ مكتومِ قضیه باشد و با روشن شدن آن جوانب ، تحلیل ما اصولا عوض شده استبعادها جاى خود را به پذیرش قضیه (و یا بالعكس ) خواهد داد و یا برداشت تازه اى در افق دید ما ظاهر خواهد شد.رابعا باید توجّه داشت كه حتى اطلاعاتى هم كه احیانا به صورت خبر واحد یا متكى به منابع غیر معتبر وجود دارد، لزوما دروغ و خلاف حق نیست و لذا باید همانها را نیز (به جاى ((انكار عجولانه )) با حوصله تمام ، در جریان یك پژوهش و تحقیق وسیع ، مورد بررسى دقیق قرار داد و صحت و سُقمشان را محك زد و احیانا به صورت سر نخ تحقیق از آنها بهره جست ، یا در گردونه ((تعارض ادلّه ))، و صف بندى ((دلایل معارض ))، آنها را به عنوان مؤ یّد و مُرَجِّح به كار گرفت .اصولا ((نفى و انكار)) نیز، همچون ((اثباتِ)) هر چیز، دلیل مى خواهد (و آنچه كه دلیل نمى خواهد ((نمى دانم )) است ) و حتّى نفى و انكار، مؤ ونه بیشترى مى برد تا اثبات . و فراموش نكنیم كه هر چند در عرصه تحقیقات تاریخى ، تجزیه و تحلیلهاى عقلى و استبعادها و استحسانهاى ذهنى ، جایگاه خاص خود را دارد و نبایستى چیزى را بر خلاف اصول مسلّم عقلى پذیرفت ، امّا در عین حال باید دانست كه حرف آخر را در این عرصه ، ((تتبّع و تحقیق ژرف و گسترده در اسناد و مدارك مستقیم و غیرمستقیم تاریخى )) مى زند.

موضوع مورد بحث در كتاب حاضر، یعنى رقیّة بنت الحسین علیهماالسلام ، نیز از آنچه گفتیم استثنا نیست . به پاره اى از مآخذ كهنِ تاریخیِ دالّ بر وجود آن حضرت ، پیش از این اشاره كردیم . ببینیم آیا علاوه بر نوشتة كامل بهائى ولهوف ، باز هم مى توان به مددِ تتبّع بیشتر، ردّپایى كهنتر از حضرت رقیّه علیه السلام جست ؟ خوشبختانه پاسخ مثبت است و مسلّما با تتبّع و تحقیق بیشتر مدارك دیگرى به دست خواهد آمد. قدیمترین ماءخذى كه - بر حسب تتبّع ما- در خیل فرزندان رنجدیده و ستم كشیده سالار شهیدان علیه السلام در كربلا از وجود دخترى موسوم به رقیّه علیهماالسلام (در كنار سكینه علیهماالسلام ) خبر مى دهد، قصیده سوزناك سیف بن عَمیره ، صحابى بزرگ امام صادق علیه السلام است .

سیف بن عَمیره نخعى كوفى ، از اصحاب بزرگوار امام صادق و امام كاظم علیهماالسلام و از راویان برجسته و مشهور شیعه است كه رجال شناسان بزرگى چون شیخ طوسى (در فهرست )، نجاشى (در رجال )، علامة حلّى (در خلاصه الا قوال )، ابن داود (در رجال )، و علامه مجلسى (در وجیزه ) به وثاقت وى تصریح كرده اند. ابن ندیم در فهرست خویش وى را از آن دسته از مشایخ شیعه مى شمرد كه فقه را از ائمّه علیهم السلام روایت كرده اند. شیخ طوسى در رجال خویش ، وى را صاحب كتابى مى داند كه در آن از امام صادق علیه السلام نقل روایت كرده است و مرحوم سیّد بحرالعلوم در الفوائد الرجالیّه ، لیستى از راویان شهیر شیعه (همچون محمد بن ابى عمیر و یونس بن عبدالرحمن ) را كه از وى روایت نقل كرده اند به دست داده است . سیف بن عمیره ، همچنین از جمله راویان زیارت معروف عاشورا (به نقل از امام باقر علیه السلام ) است كه قرائت آن در طول سال ، از سنن رایج میان شیعیان مى باشد.

بارى ، سیف بن عمیره ، در رثاى سالار شهیدان علیه السلام چكامه بلند و پرسوزى دارد كه با مطلع :

جلّ المصائب بمن اءصبنا فاعذرى

یا هذه ، و عن الملامة فاقصرى

آغاز مى شود، كه حقیقتا سوخته و سوزانده است .

علّامه سیّد محسن امین (اعيان الشيعه) و به تبع وى شهید سید جواد شبّر (ادب الطف او شعراءالحسين) (از خطباى فاضل لبنان ) به این مطلب اشاره كرده و تنها بیت نخست قصیده را ذكر كرده اند. امّا شیخ فخرالدین طریحى فقیه ، رجالى ، ادیب و لغت شناس برجسته شیعه ، و صاحب مجمع البحرین - دركتاب ((المنتخب )) (المنتخب للطريحى) (كه سوگنامه اى منثور و منظوم در رثاى شهداى آل الله بویژه سالار شهیدان علیهم السلام است ) كلّ قصیده را آورده است كه در بیت ما قبل آخر آن ، شاعر صریحا به هویّت خود اشاره اى دارد؛ آنجا كه خطاب به سادات عصر مى گوید:

و عًبَیْدُكُمْ سیفٌ فَتَى ابْنُ عَمیرة

عبدٌ لعبد عبید حیدر قنبر

نكته قابل توجّه در ربط با بحث ما، ابیات زیر از قصیده سیف مى باشد كه در آن دوبار از حضرت رقیّه علیهاالسلام یاد كرده است :

و سكینه عنها السكینه فارقت

لما ابتدیت بفرقة و تغیّر

و رقیّة رقّ الحسود لضعفها

و غدا لیعذرها الّذى لم یعذر

و لاُمّ كلثوم یجد جدیدها

لثم عقیب دموعها لم یكرر

لم اءنسها وسكینة و رقیة

یبكینه بتحسّر و تزفّر

یدعون اُمّهم البتولة فاطما

دعوى الحزین الواله المتحیّر

یا اُمّنا هذاالحسین مجدّلاٌ

ملقى عفیرا مثل بدر مزهر

فى تربها متعفّرا و مضخما

جثمانه بنجیع دم احمر (سياهپوشى در سوگ ائمه نور، همان ، ص 320، به نقل از المنتخب طريحى)

رقیه سلام الله علیها دختر خورشید است... رقیه (سلام الله علیها) از تبار نور و از جنس آبی آسمان است. رقیه (سلام الله علیها) جلوه دیگری از شكوه و عظمت حماسه عاشورا است. حضور این كودك خردسال در متن نهضت سرخ حسینی بی هیچ شك و شبههای اتفاقی ساده و ناچیز نبوده است، چنانكه هر یك از كسانی كه در واقعه نینوا حضور داشتهاند، چون نیك بنگریم، حامل پیامی شگرف و شگفت بودهاند.

به گواه تاریخ نگاران و مقتل نویسان رحلت شهادت گونه رقیه (سلام الله علیها) اندكی پس از واقعه خونین كربلا در سال شصت و یكم هجری رخ داده است و در این هنگام وی سه یا چهار ساله بوده است و نخستین نكته شگفت درباره حضرت رقیه (سلام الله علیها)، شاید همین باشد كه با چنین عمر كوتاهی، از مرزهای تاریخ عبور كرد و به جاودانگی رسید، آن گونه كه برادر شیرخوارش علی اصغر (علیه السّلام) به چنین مرتبهای نایل شد. به عبارت دیگر یكی از جلوههای رویداد بزرگ عاشورا تنوع سنی شخصیتهای آن میباشد كه از پایینترین سن آغاز و به بالاترین سنین (حضرت حبیب بن مظاهر) ختم میگردد. نكته قابل تأمل دیگر در بررسی این مهم آن است كه در پدید آوردن این حماسه بی بدیل و شكوهمند تنها یك جنسیت سهیم نبوده، بلكه در كنار اسامی مردان و پسران جانباز و ایثارگر این واقعه، نام زنان و دختران نیز حضوری پررنگ و تابناك دارد.

مصائب و شدائدی را كه رقیه (سلام الله علیها) از كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام متحمل میشود، آنچنان تلخ و دهشتناك است كه وجدان هر انسان آزاده و صاحبدلی را میآزارد و قلب و روح را متأثر و مجروح میسازد. تحمل گرمای شدید كربلا همراه با تشنگی، حضور در صحنه شهادت خویشاوندان، اسارت و ناظر رفتارهای شقاوت آلود بودن، آزار و شكنجه های جسمی و روحی فراوان، دلتنگی برای پدر در خرابه شام و ... نشانگر مصائب عظمایی است كه یك كودك خردسال با جسم و روح لطیف خود با آن مواجه شده است. از دیگر سو همین قساوت سپاه یزید است كه بر عظمت نهضت سترگ عاشورا میافزاید، زیرا حضرت امام حسین (علیه السّلام) با شناخت و پیشبینی تمام این مصائب و شدائد به قیام در راه احیاء دین جد بزرگوار خویش قد علم فرمود و چنین دشواریهایی نتوانست هیچ گونه خللی بر عزم استوار آن حضرت در راه آزمایش بزرگ الهی پدید آورد. رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر حقانیت قیام امام حسین (علیه السّلام) كه تنها كسی میتواند چنین به مبارزه و مقابله با ستم برخیزد كه مقصدی الهی داشته باشد، و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر مظلومیت عترت پاك پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و رسواكننده سیاهكارانی است كه داعیه جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را سر دادند و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است برای آن كه اوج توحش و سنگدلی دژخیمان دستگاه بنی امیه برای همیشه تاریخ به اثبات بماند، و رقیه (سلام الله علیها) فاتح شام و سفیر بزرگ عاشورا در این سرزمین است، و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر این حقیقت بزرگ كه حق بر باطل پیروز خواهد شد و اینك پس از قرنهای متمادی آنان كه به مرقد مطهر آن حضرت در شام مشرف میشوند به عینه تفاوت میان مقام و مرتبه این كودك سه ساله را با خلیفه جابری چون یزید درمییابند. آرامگاه ملكوتی دخت سه سـالـه امـام سـوم شیعیان در شام كنـار بـاب الفـرادیـس مابین كوچه های تاریخی و پر ازدحام دمشـق است كه هر ساله بسیاری از شیفتگان اهل بیت (علیهم السّلام) را از مناطق مختلف جهان به سوی خود جلب می كند.

 

منبع:ستاره درخشان شام حضرت رقیه سلام الله علیها

http://rasekhoon.net/article/show/125175/%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B1%D9%82%DB%8C%D9%91%D9%87-%28%D8%B3%29-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE/

 

 

حضرت رقیه خاتون (س)

 

درباره سنّ شريف حضرت رقيه (عليهاالسلام) در ميان تاريخ نگاران اختلاف نظر وجود دارد. اگر اصل تولد ايشان را بپذيريم، مشهور اين است که ايشان سه يا چهار بهار بيشتر به خود نديده و در روزهاي آغازين صفر سال 61 ه .ق، پرپر شده است.

بر اساس نوشته‏هاي بعضي کتاب‏هاي تاريخي، نام مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام)، امّ اسحاق است که پيش‏تر همسر امام حسن مجتبي (عليه‏السلام) بوده و پس از شهادت ايشان، به وصيت امام حسن (عليه‏السلام) به عقد امام حسين (عليه‏السلام) درآمده است.(1) مادر حضرت رقيه(عليهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضيلت اسلام به شمار مي‏آيد. بنا به گفته شيخ مفيد در کتاب الارشاد، کنيه ايشان بنت طلحه است.(2)

نام مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) در بعضي کتاب‏ها، ام‏جعفر قضاعيّه آمده است، ولي دليل محکمي در اين باره در دست نيست. هم چنين نويسنده معالي السبطين، مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر يزدگرد سوم پادشاه ايراني، معرفي مي‏کند که در حمله مسلمانان به ايران اسير شده بود. وي به ازدواج امام حسين (عليه‏السلام) درآمد و مادر گرامي حضرت امام سجاد (عليه‏السلام) نيز به شمار مي‏آيد.(3)

اين مطلب از نظر تاريخ نويسان معاصر پذيرفته نشده؛ زيرا ايشان هنگام تولد امام سجاد (عليه‏السلام) از دنيا رفته و تاريخ درگذشت او را 23 سال پيش از واقعه کربلا، يعني در سال 37 ه .ق دانسته‏اند. از اين رو، امکان ندارد او مادر کودکي باشد که در فاصله سه يا چهار سال پيش از حادثه کربلا به دنيا آمده باشد. اين مسأله تنها در يک صورت قابل حل مي‏باشد که بگوييم شاه زنان کسي غير از شهربانو (مادر امام سجاد (عليه‏السلام)) است.

 

نام گذاري حضرت رقيه (عليهاالسلام)

رقيه از «رقي» به معني بالا رفتن و ترقي گرفته شده است.(4) گويا اين اسم لقب حضرت بوده و نام اصلي ايشان فاطمه بوده است؛ زيرا نام رقيه در شمار دختران امام حسين(عليه‏السلام) کمتر به چشم مي‏خورد و به اذعان برخي منابع، احتمال اين که ايشان همان فاطمه بنت الحسين (عليه‏السلام) باشد، وجود دارد.(5) در واقع، بعضي از فرزندان امام حسين (عليه‏السلام) دو اسم داشته‏اند و امکان تشابه اسمي نيز در فرزندان ايشان وجود دارد.

گذشته از اين، در تاريخ نيز دلايلي بر اثبات اين مدعا وجود دارد. چنانچه در کتاب تاريخ آمده است: «در ميان کودکان امام حسين (عليه‏السلام) دختر کوچکي به نام فاطمه بود و چون امام حسين (عليه‏السلام) مادر بزرگوارشان را بسيار دوست مي‏داشتند، هر فرزند دختري که خدا به ايشان مي‏داد، نامش را فاطمه مي‏گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علي (عليه‏السلام) وي را علي مي‏ناميد».(6) گفتني است سيره ديگر امامان نيز در نام گذاري فرزندانشان چنين بوده است.

 

نام رقيه در تاريخ

اين نام ويژه تاريخ اسلام نيست، بلکه پيش از ظهور پيامبر گرامي اسلام (صلي ‏الله ‏عليه ‏وآله) نيز اين نام در جزيرة العرب رواج داشته است. به عنوان نمونه، نام يکي از دختران هاشم (نياي دوم پيامبر (صلي‏ الله ‏عليه ‏و آله)) رقيه بود که عمه حضرت عبداللّه‏، پدر پيامبر اکرم (صلي‏ الله ‏عليه‏ و آله) به شمار مي‏آيد.(7)

نخستين فردي که در اسلام به اين اسم، نام گذاري گرديد، دختر پيامبر اکرم (صلي ‏الله ‏عليه ‏و آله) و حضرت خديجه بود. پس از اين نام گذاري، نام رقيه به عنوان يکي از نام‏هاي خوب و زينت بخش اسلامي درآمد.

اميرالمؤمنين علي (عليه‏السلام) نيز يکي از دخترانش را به همين اسم ناميد که اين دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقيل (عليه‏السلام) درآمد. اين روند ادامه يافت تا آن جا که برخي دختران امامان ديگر مانند امام حسن مجتبي (عليه‏السلام)،(8) امام حسين (عليه‏السلام) و دو تن از دختران امام کاظم (عليه‏السلام) نيز رقيه ناميده شدند. گفتني است، براي جلوگيري از اشتباه، آن دو را رقيه و رقيه صغري مي‏ناميدند.(9)

 

پژوهشي در ديدگاه‏هاي تاريخي در مورد حضرت رقيه (عليهاالسلام)

در بعضي کتاب‏هاي تاريخي، نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) آمده، ولي در بسياري از آن‏ها نامي از ايشان برده نشده است. اين احتمال وجود دارد که تشابه اسمي ميان فرزندان امام حسين (عليه‏السلام)، سبب پيش آمدن اين مسأله شده باشد. هم چنان که بعضي از کتاب‏ها به اين مسأله اذعان دارند و بنابر نقل آن‏ها، حضرت رقيه (عليهاالسلام) همان فاطمه صغري (عليهاالسلام) است. در چگونگي درگذشت ايشان نيز اختلاف نظر وجود دارد که در اين جا به اين دو مسأله خواهيم پرداخت.

 

طرح بحث

براي روشن شدن اين مطلب، بحث را با طرح يک پرسش بنيادين و بسيار مشهور آغاز مي‏کنيم که: آيا نبودن نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) در شمار فرزندان امام حسين (عليه‏السلام) در کتاب‏هاي معتبري چون ارشاد مفيد، اعلام الوري، کشف الغمة و دلائل الامامة، بر نبودن چنين شخصيتي در تاريخ دلالت دارد؟

با بيان چند مقدمه، پاسخ اين پرسش به خوبي روشن مي‏شود:

1) در دوره زندگاني ائمه اطهار (عليهم‏السلام) و در صدر اسلام مسائلي مانند کمبود امکانات نگارشي، اختناق شديد حکمرانان اموي، کم توجهي به ثبت و ضبط جزئيات رويدادها، فشار حکومت بر سيره نويسان، جانب داري‏ها و...

سبب بروز بعضي اختلافات در نقل مطالب تاريخي مي‏شده است.

2) در اثر تاخت و تازها و وجود بربريت و دانش ستيزي بعضي حکمرانان، بسياري از منابع ارزشمند از ميان رفته است. به همين دليل، اين گمان تقويت مي‏شود که چه بسا بسياري از اين اسناد و منابع معتبر، در جريان اين درگيري‏ها، از بين رفته و به دست ما نرسيده است.

3) تعدد فرزندان، تشابه اسمي و به ويژه سرگذشت‏هاي شبيه در مورد شخصيت‏هاي گوناگون تاريخي و گاه وجود ابهام در گذشته‏ها و پيشينه زندگي افراد، امر را بر تاريخ نويسان مشتبه کرده است. همان گونه که اين مسأله در مورد ديگر شخصيت‏هاي تاريخي ـ حتي در جريان قيام عاشورا ـ نيز به چشم مي‏خورد.

4) همان گونه که پيش‏تر گفته شد، امام حسين (عليه‏السلام) به دليل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامي‏شان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علي مي‏گذاشتند. اين امر خود منشأ بسياري از سهوِ قلم‏ها در نگاشتن شرح حال زندگاني فرزندانِ امام حسين (عليه‏السلام) گرديده است. قراين و شواهدي نيز در دست است که رقيه (عليهاالسلام) را فاطمه صغيره مي‏خوانده‏اند. احتمال دارد همين موضوع سبب غفلت از نام اصلي ايشان شده باشد.(10)

بنابراين، نيامدن نام حضرت رقيه (عليهاالسلام)، در کتاب‏هاي تاريخي، اگر چه شک در وجود تاريخي او را بسيار تقويت مي‏کند، اما هرگز دليل بر نبودن چنين شخصيتي در تاريخ نيست. افزون بر آن، مهم‏ترين دليلِ فراموشي يا کم رنگ شدن حضور اين شخصيت، زندگاني کوتاه ايشان است که سبب شده ردّ کمتري از ايشان در تاريخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علي اصغر (عليه‏السلام) نيز به جرأت مي‏توان گفت: اگر شهادت او بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسيار بر اين جريان نبود، نامي از حضرت علي اصغر (عليه‏السلام) نيز امروز در بين کتاب‏هاي معتبر شيعه به چشم نمي‏خورد؛ زيرا تاريخ‏نويسي فني است که با جمع آوري اقوال سر و کار دارد که بسياري از آن‏ها شاهد عيني نداشته و به صورت نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعي که در آن مورد بحث و بررسي قرار مي‏گيرد، درستي و يا نادرستي آن از حيث ثقه بودن راوي است که البته اين موضوع فقط در تاريخ اسلام وجود دارد. اما به عنوان نمونه، در بحث حديث، معرفه‏ها و مشخصه‏هاي ديگري نيز براي سنجش درستي اخبار، موجود مي‏باشد که خبر را با تعادل و نيز تراجيح، علاج معارضه و تزاحم، بررسي دلالت و عمليات‏هاي ديگر مورد بررسي قرار مي‏دهند.

افزون بر مطالب بالا، دو شاهد قوي نيز بر اثبات وجود ايشان در تاريخ ذکر شده است. ابتدا گفتگويي که بين امام و اهل حرم در آخرين لحظات نبرد حضرت سيدالشهدا (عليه‏السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ مي‏دهد. امام رو به خيام کرده و فرمودند: "اَلا يا زِينَب، يا سُکَينَة! يا وَلَدي! مَن ذَا يَکُونُ لَکُم بَعدِي؟ اَلا يا رُقَيَّه وَ يا اُمِّ کُلثُومِ! اَنتم وَدِيعَةُ رَبِّي، اَليَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ"؛ اي زينب، اي سکينه! اي فرزندانم! چه کسي پس از من براي شما باقي مي‏ماند؟ اي رقيه و اي ام‏کلثوم! شما امانت‏هاي خدا بوديد نزد من، اکنون لحظه ميعاد من فرارسيده است.(11)

هم چنين در سخني که امام براي آرام کردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان مي‏فرمايد، آمده است: «يا اُختَاه، يا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ يا زَينَب وَ اَنتِ يا رُقَيّه وَ اَنتِ يا فاطِمَه و اَنتِ يا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَيَّ جَيباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَيَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَليَّ هِجراً»؛ خواهرم ،ام کلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي که من کشته شدم، براي من گريبان چاک نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد.(12)

در مورد تشابه اسمي رقيه (عليهاالسلام) و فاطمه صغيره به يک جريان تاريخي اشاره مي‏کنيم. مسلم گچ‏کار از اهالي کوفه مي‏گويد: «وقتي اهل بيت (عليهم‏السلام) را وارد کوفه کردند، نيزه داران، سرهاي مقدس شهيدان را جلوي محمل زينب (عليهاالسلام) مي‏بردند. حضرت با ديدن آن سرها، از شدت ناراحتي، سرش را به چوبه محمل کوبيد و با سوز و گداز شعري را با اين مضامين سرود:

اي هلال من که چون بدر کامل شدي و در خسوف فرورفتي! اي پاره دلم! گمان نمي‏کردم روزي مصيبت تو را ببينم. برادر! با فاطمه خردسال و صغيرت، سخن بگو که نزديک است دلش از غصه آب شود. چرا اين قدر با ما نامهربان شده ‏اي؟ برادرجان! چقدر براي اين دختر کوچکت سخت است که پدرش را صدا بزند، ولي او جوابش را ندهد.»(13)

حضرت زينب (عليهاالسلام) در اين شعر از رقيه (عليهاالسلام) به فاطمه صغيره ياد مي‏کند و اين مسأله را روشن مي‏کند که فاطمه صغيره که در بعضي از کتاب‏ها از او ياد شده، همان دختر خردسالي است که در خرابه شام جان داده است.

 

گفتار کتاب‏هاي تاريخي

کامل بهائي

قديمي‏ترين کتابي که از حضرت رقيه (عليهاالسلام) به عنوان دختر امام حسين(عليه‏السلام) ياد کرده است و شهادت او را در خرابه شام مي‏داند، همين کتاب است. اين کتاب، اثر عالم بزرگوار، شيخ عمادالدين الحسن بن علي بن محمد طبري امامي است که به امر وزير بهاءالدين، حاکم اصفهان در روزگار سلطنت هلاکوخان، نوشته شده است. به ظاهر، نام گذاري آن به کامل بهائي از آن روست که به امر بهاءالدين نگاشته شده است.

اين کتاب در سال 675 هجري قمري تأليف شده و به دليل قدمت زيادي که دارد، از ارزش ويژه‏اي برخوردار است؛ زيرا به جهت نزديک بودن تأليف يا رويدادهاي نگاشته شده ـ به نسبت منابع موجود در اين راستا ـ حايز اهميت است و منبعي ممتاز به شمار مي‏رود و دستمايه تحقيقات بعدي بسيار در اين زمينه قرار مي‏گرفته است. شيخ عباس قمي در نفس المهموم و منتهي الامال، ماجراي شهادت حضرت رقيه (عليهاالسلام) را از آن کتاب نقل مي‏کند. هم چنين بسياري از عالمان بزرگوار مطالب اين کتاب را مورد تأييد، و به آن استناد کرده‏اند. اين نگارنده، کتاب ديگري به نام بشارة ‏المصطفی (صلي ‏الله ‏عليه ‏و آله) لشيعة المرتضي (عليه‏السلام) دارد که در اين کتاب نيز به برخي رويدادهاي پس از واقعه عاشورا اشاره شده است. اولين منبعي که در آن تصريح شده که اسيران کربلا در اربعين اول، بر سر مزار شهداي کربلا نيامده‏اند، همين کتاب مي‏باشد. او جرياني را از عطيه (14) دوست جابربن عبدالله انصاري نقل مي‏کند که به اتفاق هم بر سر مزار اباعبدالله الحسين (عليه‏السلام) و شهيدان کربلا حاضر شده، اولين زائرين قبر او در نخستين اربعين حسيني مي‏گردند. اما نگارنده سخني از ملاقات جابر با اسيران کربلا به ميان نمي‏آورد و بر خلاف آنچه در برخي مقتل‏ها نگاشته شده، هيچ ملاقاتي در اين روز بين او و اسيران کربلا صورت نمي‏گيرد. اين موضوع نيز نقطه عطف ديگري در امتياز و برتري اين کتاب مي‏باشد.

اللهوف

يکي ديگر از کتاب‏هاي کهن که در اين زمينه مطالبي نقل نموده، کتاب اللهوف از سيدبن طاووس است. بايد دانست احاطه ايشان به متون حديثي و تاريخي اسلام و شيعه، ممتاز و چشم‏گير است. وي مي‏نويسد: «شب عاشورا که حضرت سيدالشهداء (عليه‏السلام) اشعاري در بي وفايي دنيا مي‏خواند، حضرت زينب (عليهاالسلام) سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام (عليه‏السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد و به ياد داشته باشيد هنگامي که من کشته شدم، براي من گريبان چاک نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد [و خويشتن دار باشيد.»

بنابر نقل ايشان، نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) بارها بر زبان امام حسين (عليه‏السلام) جاري شده است. اين مطلب در مقتل ابومخنف نيز هست که حضرت پس از شهادت علي اصغر (عليه‏السلام)، فرياد برآورد: «اي ام کلثوم، اي سکينه، اي رقيه، اي عاتکه و اي زينب! اي اهل بيت من! خدانگهدار؛ من نيز رفتم». اين مطلب را سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي (وفات: 1294 ه .ق) در کتاب ينابيع المودة از مقتل ابومخنف نقل مي‏کند.

 

ديدگاه آيت الله العظمي گلپايگاني (ره)

از آيت الله العظمي سيد محمد رضا گلپايگاني (ره) در مورد حضرت رقيه (عليهاالسلام) و مرقد ايشان در دمشق و هم چنين داستان تعمير قبر حضرت که به دستور خود ايشان، به وسيله روياي صادقه‏اي انجام گرفت، پرسيدند. ايشان فرمود:

اين گونه مطالب که نقل شده است، هيچ گونه محال بودني از نظر عقلي ندارد؛ لکن از اموري که اعتقاد به آن لازم و واجب باشد، نيست.

 

پي نوشت :

 

1 ـ الاربلي، علي بن عيسي، کشف الغمة في معرفة الائمة، تهران، کتاب فروشي اسلاميه، بي‏تا، ج2، ص216 ؛ الطبرسي، ابوعلي فضل بن الحسن، اعلام الوري بأعلام الهدي، بيروت، دار المعرفة، 1399 ه .ق، ص251.

2 ـ مفيد، محمد بن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ چهارم، 1378 ه . ش، ج2، ص200، اعلام الوري، ص251.

3 ـ حايري، محمد مهدي، معالي السبطين، قم، منشورات الرضي، 1363 ه . ش، ج2، ص214.

4 ـ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بيروت، دار احياءالتراث العربي، چاپ اول، 1416 ه . ق، ج5، ص293.

5 ـ نظري منفرد، علي، قصه کربلا، قم، انتشارات سرور، 1379 ه . ش، پاورقي ص518.

6 ـ ر.ک: مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه . ق، ج44، ص210.

7 ـ همان، ج15، ص39.

8 ـ الارشاد، ج2، ص22.

9 ـ همان، ص343.

10ـ محمدي اشتهاردي، محمد، سرگذشت جان سوز حضرت رقيه (عليهاالسلام)، تهران، انتشارات مطهر، 1380 ه . ش، ص 12.

11ـ جمعي از نويسندگان، موسوعة کلمات الامام الحسين (عليه‏السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1373 ه . ش، ص 511.

12 ـ ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدين، اللهوف علي قتلي الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه . ق، ص 141؛ اعلام الوري، ص 236،(با اندکي تغيير).

13ـ قمي، شيخ عباس، نفس المهموم، تهران، مکتبة‏الاسلامية، 1368 ه . ق، ص 252؛ بحارالانوار، ج 45، ص 115.

14ـ در گفتار برخي ذاکران و واعظان مشهور است که عطيه غلام جابربن عبدالله انصاري بوده، در حالي که اين مطلب تحريف تاريخ است. عطيه عوفي از رجال کوفه و از اصحاب اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) بوده و حتي نام گذاري او نيز هنگام تولدش توسط امام علي (عليه‏السلام) صورت گرفته است. او پنج امام را درک نموده و در زمان امام باقر (عليه‏السلام) از دنيا رفت (ر.ک: التستري، محمد تقي، قاموس الرجال، قم، انتشارات جامعه مدرسين، چاپ)

منبع:www.emamhossein.com

http://rasekhoon.net/article/show/122499/%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B1%D9%82%DB%8C%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D8%AA%D9%88%D9%86-%28%D8%B3%29/

 

 

پژوهشی در هویت تاریخی حضرت رقیه (س)

نويسنده: ابوالفضل هادی منش

 

اشاره:

در واپسین سال‏های عمر معاویه، روزگاری که زیاده‏خواهی‏های او سایه‏ای سنگین از فساد و تباهی بر جامعه مسلمین انداخته بود، تولد نوزادی دختر به نام رقیه (علیهاالسلام) شادی و شعف را به خانه گلین و ساده امام حسین (علیه‏السلام) فرا خواند و اشک شوق را مهمان نگاه‏های منتظر کرد و امام، آرامش کوتاه و زودگذری در سایه خرسندی از مولود خجسته خود پیدا کرد و لبخندی از سرور بر چهره خسته و اندوهگین‏اش از ظلم و جور زمانه نشاند؛ زمانه‏ای که هتاکی به خاندان پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) و دشنام دادن به امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) سکه رایج شده بود. تزویر و ریاکاری چنان در بافت جامعه نفوذ کرده بود که کسی به چشم‏های خود نیز اعتماد نداشت. این در حالی بود که سنگینی زخم تمام این معضلات ریشه‏دار، بر قلب امام وارد می‏آمد. معاویه اما، با همه فریبکاری و نیرنگی که داشت، در برابر فرشته مرگ، بی‏چاره و ذلیل می‏نمود و آن گاه که مرگ گریبانش را گرفت، بی‏هیچ مقاومتی تسلیم شد و پسر می‏گسار و شهوت پرست او بر اریکه‏ای که بیست سال، پدرش بر آن تن، و دنیا پرستان بر آن رخ ساییده بودند، تکیه زد.

در چنین روزگاری بود که صدای زنگ شتران از مقصد مدینه به سوی آینده‏ای روشن و تابناک به وسعت تاریخ، برخاست و در رهگذر حوادث و رویدادهای این سفر پردرد و رنج، رقیه (علیهاالسلام) به تماشا ایستاده و عروج خود را انتظار می‏کشید.

اگر چه بسیاری از منابع تاریخی، نام او را در خاطره خود حفظ نکرده‏اند، اما دلایل گویایی بر اثبات وجود او در دست است که در جای خود بدان اشاره خواهد شد.

نوشتار حاضر، رهاوردی است از چکیده آن چه تاریخ، به نام و خاطره رقیه (علیهاالسلام) در خود ثبت کرده است و تلاش دارد تا دریچه‏ای به اقیانوس بی‏کران درد و رنج دخترک خورشید بگشاید و قطره‏ای از دریای معرفت و بینش او را در کام تشنگان زلال حقیقت بریزد، اما گفتنی است به دلیل نبود منابع کافی و محدود بودن شرح حال او، نگارنده بیشتر به بیان آن چه درباره ایشان نگاشته‏اند، همت ورزیده است تا مخاطب به مطالبی که نقل شده، اشراف یابد. از این رو، بدون داوری در مورد اخبار نقل شده، به گردآوری آن دست یازیده است.

 

میلاد نور

هوا گرم بود و سکوت، خیره خیره، پرده سیاه شب را تماشا می‏کرد. شهر در تاریکی فرو رفته بود. پنجره خانه‏ای در شهر، گرم انتظار و محو گفت و گوی شب با ستارگانش بود. نسیم، بر دیوارهای آفتاب خورده خانه می‏وزید. قلب شهر، از تنها پنجره باز و روشن خود می‏تپید و همه به انتظار نشسته بودند که ناگاه صدای گریه نوزادی خجسته، احساس شب را به بازی گرفت. اشک شوق بر گونه‏ها غلتید و لب‏ها، یک صدا، ترانه لبخند سرودند.

غنچه‏ای دیگر، به باغ حسین (علیه‏السلام) روییده بود و همه بر گلبرگ رخش، غنچه‏های عاطفه نثار می‏کردند. رقیه (علیهاالسلام) در آن شب شکفت، و مادر تاریخ، کتاب کهن خویش را گشود و بر صفحه‏ای مبهم از آن، قلم را به تکاپو واداشت. ولی آن صفحه مبهم تاریخ، در کوران تاخت و تازهای روزگار، از دفتر گذار زمان جدا گشت و از حافظه آن ناپدید گردید. در کتابچه کوچک زندگانی رقیه (علیهاالسلام)، لحظه روییدنش بدون هیچ سطری، سفید ماند و نام هیچ روزی به عنوان زادروزش ثبت نگردید.

درباره سنّ شریف حضرت رقیه (علیهاالسلام) نیز در میان تاریخ نگاران اختلاف نظر وجود دارد. اگر اصل تولد ایشان را بپذیریم، مشهور این است که ایشان سه یا چهار بهار بیشتر به خود ندیده و در روزهای آغازین صفر سال 61 ه .ق، پرپر شده است.

 

مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام)

بر اساس نوشته‏های بعضی کتاب‏های تاریخی، نام مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام)، امّ اسحاق است که پیش‏تر همسر امام حسن مجتبی (علیه‏السلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیه‏السلام) به عقد امام حسین (علیه‏السلام) درآمده است.1 مادر حضرت رقیه(علیهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضیلت اسلام به شمار می‏آید. بنا به گفته شیخ مفید در کتاب الارشاد، کنیه ایشان بنت طلحه است.2

نام مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) در بعضی کتاب‏ها، ام‏جعفر قضاعیّه آمده است، ولی دلیل محکمی در این باره در دست نیست. هم چنین نویسنده معالی السبطین، مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر یزدگرد سوم پادشاه ایرانی، معرفی می‏کند که در حمله مسلمانان به ایران اسیر شده بود. وی به ازدواج امام حسین (علیه‏السلام) درآمد و مادر گرامی حضرت امام سجاد (علیه‏السلام) نیز به شمار می‏آید.3

این مطلب از نظر تاریخ نویسان معاصر پذیرفته نشده؛ زیرا ایشان هنگام تولد امام سجاد (علیه‏السلام) از دنیا رفته و تاریخ درگذشت او را 23 سال پیش از واقعه کربلا، یعنی در سال 37 ه .ق دانسته‏اند. از این رو، امکان ندارد او مادر کودکی باشد که در فاصله سه یا چهار سال پیش از حادثه کربلا به دنیا آمده باشد. این مسأله تنها در یک صورت قابل حل می‏باشد که بگوییم شاه زنان کسی غیر از شهربانو (مادر امام سجاد (علیه‏السلام)) است.

 

نام گذاری حضرت رقیه (علیهاالسلام)

رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است.4 گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین (علیه‏السلام) کمتر به چشم می‏خورد و به اذعان برخی منابع، احتمال این که ایشان همان فاطمه بنت الحسین (علیه‏السلام) باشد، وجود دارد.5 در واقع، بعضی از فرزندان امام حسین (علیه‏السلام) دو اسم داشته‏اند و امکان تشابه اسمی نیز در فرزندان ایشان وجود دارد.

گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد. چنانچه در کتاب تاریخ آمده است: «در میان کودکان امام حسین (علیه‏السلام) دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین (علیه‏السلام) مادر بزرگوارشان را بسیار دوست می‏داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می‏داد، نامش را فاطمه می‏گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی (علیه‏السلام) وی را علی می‏نامید».6 گفتنی است سیره دیگر امامان نیز در نام گذاری فرزندانشان چنین بوده است.

 

نام رقیه در تاریخ

این نام ویژه تاریخ اسلام نیست، بلکه پیش از ظهور پیامبر گرامی اسلام (صلی‏الله‏علیه‏وآله) نیز این نام در جزیرة العرب رواج داشته است. به عنوان نمونه، نام یکی از دختران هاشم (نیای دوم پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله)) رقیه بود که عمه حضرت عبداللّه‏، پدر پیامبر اکرم (صلی‏الله‏علیه‏وآله) به شمار می‏آید.7

نخستین فردی که در اسلام به این اسم، نام گذاری گردید، دختر پیامبر اکرم (صلی‏الله‏علیه‏وآله) و حضرت خدیجه بود. پس از این نام گذاری، نام رقیه به عنوان یکی از نام‏های خوب و زینت بخش اسلامی درآمد.

امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) نیز یکی از دخترانش را به همین اسم نامید که این دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقیل (علیه‏السلام) درآمد. این روند ادامه یافت تا آن جا که برخی دختران امامان دیگر مانند امام حسن مجتبی (علیه‏السلام)،8 امام حسین (علیه‏السلام) و دو تن از دختران امام کاظم (علیه‏السلام) نیز رقیه نامیده شدند. گفتنی است، برای جلوگیری از اشتباه، آن دو را رقیه و رقیه صغری می‏نامیدند.9

 

خاستگاه تربیتی

حضرت رقیه (علیهاالسلام) در خانواده‏ای پرورش یافت که پدر، مادر و فرزندان آن، همگی به عالی‏ترین فضیلت‏های اخلاقی و پارسایی آراسته بودند. افزون بر آن، فضای دل‏انگیز شهر پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) که شمیم روح فزای رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله)، علی (علیه‏السلام) و فاطمه (علیه‏السلام) هنوز در آن جاری بود و مشام جان را نوازش می‏داد، در پرورش او نقشی بزرگ داشت. او در خانواده‏ای رشد یافت که همگی سیراب از زلال معرفت امام حسین (علیه‏السلام) بودند؛ خانواده‏ای که از بزرگ‏ترین اسطوره‏های علم و ادب و معرفت و ایثار مانند زینب کبری (علیهاالسلام)، اباالفضل العباس (علیه‏السلام)، علی بن الحسین (علیه‏السلام)، علی اکبر (علیه‏السلام) و... تشکیل شده بود.

حضرت رقیه (علیهاالسلام) در مدت عمر کوتاه خود در دامان این بزرگواران، به ویژه پدر گرامی‏اش امام حسین (علیه‏السلام) پرورش یافت و با وجود همان سن کم، به عنوان یکی از زیباترین اسطوره‏های ایثار و مقاومت در تاریخ معرفی گردید.

 

دیگر دختران امام حسین (علیه‏السلام)

در مورد تعداد فرزندان دختر امام حسین (علیه‏السلام) در میان تاریخ نویسان، اختلاف نظر وجود دارد. بیشتر آنان دو دختر به نام‏های سکینه و فاطمه برای حضرت ذکر کرده‏اند و برخی دیگر تعداد دختران حضرت را تا هشت نفر نیز برشمرده‏اند. در این جا برخی از دیدگاه‏ها را بیان می‏کنیم.

1. علامه ابن شهر آشوب و محمد بن جریر طبری که از تاریخ نویسان بزرگ اسلام هستند، از سه دختر به نام‏های سکینه، فاطمه و زینب نام برده‏اند.10

2. میرزا حبیب اللّه‏ کاشانی، شمار پسران حضرت را سیزده تن به نام‏های علی اکبر، علی اوسط، علی اصغر، محمد، جعفر، قاسم، عبداللّه‏، محسن، ابراهیم، حمزه، عمر، زید و عمران دانسته است و تعداد دختران حضرت را هشت نفر می‏داند؛ به نام‏های فاطمه کبری، فاطمه صغری، زبیده، زینب، سکینه، ام‏کلثوم، صفیه و دختری که در شام از دنیا می‏رود و نامی از او به میان نمی‏آورد. او بر این باور است که این چند گانگی تنها در اسم آن‏ها بوده و بیشتر آنان در مسمّی شریک‏اند؛ زیرا امام حسین (علیه‏السلام) در تاریخ به کمی فرزند معروف بوده‏اند. پس ممکن است بعضی از اولاد ایشان دو اسم داشته باشند یا حتی نام نوه‏های ایشان نیز در ردیف فرزندان شان قرار گرفته باشد و یا به دلیل سرپرستی بعضی یتیمان بنی هاشم مانند فرزندان امام مجتبی (علیه‏السلام) به اشتباه، نام آنان نیز در شمار فرزندان ایشان دانسته شده باشد.11

3. علی بن عیسی اربلی، نویسنده کتاب معروف کشف الغمّة فی معرفة الائمة، می‏نویسد: امام حسین (علیه‏السلام) شش پسر و چهار دختر داشت. با این حال، او هنگام برشمردن دختران حضرت، نام سه نفر ـ زینب، سکینه و فاطمه ـ را می‏برد و از نفر چهارم سخنی به میان نمی‏آورد12 که احتمال دارد چهارمین آن‏ها، حضرت رقیه (علیهاالسلام) باشد.

4. علامه حایری، در کتاب معالی السبطین، می‏نویسد: برخی مانند محمد بن طلحه شافعی (از عالمان اهل تسنن) می‏نویسند: امام حسین (علیه‏السلام) ده فرزند داشته که عبارت بوده‏اند از: شش پسر و چهار دختر. سپس می‏افزاید: دختران او عبارت‏اند از: سکینه، فاطمه صغری، فاطمه کبری، و رقیه (علیهاالسلام). آنگاه در مورد رقیه (علیهاالسلام) می‏نویسد: رقیه (علیهاالسلام) پنج یا هفت سال داشت و در شام درگذشت که مادرش، شاه زنان، دختر یزدگرد است.13

 

پژوهشی در دیدگاه‏های تاریخی در مورد حضرت رقیه (علیهاالسلام)

در بعضی کتاب‏های تاریخی، نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) آمده، ولی در بسیاری از آن‏ها نامی از ایشان برده نشده است. این احتمال وجود دارد که تشابه اسمی میان فرزندان امام حسین (علیه‏السلام)، سبب پیش آمدن این مسأله شده باشد. هم چنان که بعضی از کتاب‏ها به این مسأله اذعان دارند و بنابر نقل آن‏ها، حضرت رقیه (علیهاالسلام) همان فاطمه صغری (علیهاالسلام) است. در چگونگی درگذشت ایشان نیز اختلاف نظر وجود دارد که در این جا به این دو مسأله خواهیم پرداخت.

 

طرح بحث

برای روشن شدن این مطلب، بحث را با طرح یک پرسش بنیادین و بسیار مشهور آغاز می‏کنیم که: آیا نبودن نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) در شمار فرزندان امام حسین (علیه‏السلام) در کتاب‏های معتبری چون ارشاد مفید، اعلام الوری، کشف الغمة و دلائل الامامة، بر نبودن چنین شخصیتی در تاریخ دلالت دارد؟

با بیان چند مقدمه، پاسخ این پرسش به خوبی روشن می‏شود:

1. در دوره زندگانی ائمه اطهار (علیهم‏السلام) و در صدر اسلام مسائلی مانند کمبود امکانات نگارشی، اختناق شدید حکمرانان اموی، کم توجهی به ثبت و ضبط جزئیات رویدادها، فشار حکومت بر سیره نویسان، جانب داری‏ها و... سبب بروز بعضی اختلافات در نقل مطالب تاریخی می‏شده است.

2. در اثر تاخت و تازها و وجود بربریت و دانش ستیزی بعضی حکمرانان، بسیاری از منابع ارزشمند از میان رفته است. به همین دلیل، این گمان تقویت می‏شود که چه بسا بسیاری از این اسناد و منابع معتبر، در جریان این درگیری‏ها، از بین رفته و به دست ما نرسیده است.

3. تعدد فرزندان، تشابه اسمی و به ویژه سرگذشت‏های شبیه در مورد شخصیت‏های گوناگون تاریخی و گاه وجود ابهام در گذشته‏ها و پیشینه زندگی افراد، امر را بر تاریخ نویسان مشتبه کرده است. همان گونه که این مسأله در مورد دیگر شخصیت‏های تاریخی ـ حتی در جریان قیام عاشورا ـ نیز به چشم می‏خورد.

4ـ همان گونه که پیش‏تر گفته شد، امام حسین (علیه‏السلام) به دلیل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامی‏شان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علی می‏گذاشتند. این امر خود منشأ بسیاری از سهوِ قلم‏ها در نگاشتن شرح حال زندگانی فرزندانِ امام حسین (علیه‏السلام) گردیده است. قراین و شواهدی نیز در دست است که رقیه (علیهاالسلام) را فاطمه صغیره می‏خوانده‏اند. احتمال دارد همین موضوع سبب غفلت از نام اصلی ایشان شده باشد.14

بنابراین، نیامدن نام حضرت رقیه (علیهاالسلام)، در کتاب‏های تاریخی، اگر چه شک در وجود تاریخی او را بسیار تقویت می‏کند، اما هرگز دلیل بر نبودن چنین شخصیتی در تاریخ نیست. افزون بر آن، مهم‏ترین دلیلِ فراموشی یا کم رنگ شدن حضور این شخصیت، زندگانی کوتاه ایشان است که سبب شده ردّ کمتری از ایشان در تاریخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علی اصغر (علیه‏السلام) نیز به جرأت می‏توان گفت: اگر شهادت او بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسیار بر این جریان نبود، نامی از حضرت علی اصغر (علیه‏السلام) نیز امروز در بین کتاب‏های معتبر شیعه به چشم نمی‏خورد؛ زیرا تاریخ‏نویسی فنی است که با جمع آوری اقوال سر و کار دارد که بسیاری از آن‏ها شاهد عینی نداشته و به صورت نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعی که در آن مورد بحث و بررسی قرار می‏گیرد، درستی و یا نادرستی آن از حیث ثقه بودن راوی است که البته این موضوع فقط در تاریخ اسلام وجود دارد. اما به عنوان نمونه، در بحث حدیث، معرفه‏ها و مشخصه‏های دیگری نیز برای سنجش درستی اخبار، موجود می‏باشد که خبر را با تعادل و نیز تراجیح، علاج معارضه و تزاحم، بررسی دلالت و عملیات‏های دیگر مورد بررسی قرار می‏دهند.

افزون بر مطالب بالا، دو شاهد قوی نیز بر اثبات وجود ایشان در تاریخ ذکر شده است. ابتدا گفتگویی که بین امام و اهل حرم در آخرین لحظات نبرد حضرت سیدالشهدا (علیه‏السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ می‏دهد. امام رو به خیام کرده و فرمودند: «اَلا یا زِینَب، یا سُکَینَة! یا وَلَدی! مَن ذَا یَکُونُ لَکُم بَعدِی؟ اَلا یا رُقَیَّه وَ یا اُمِّ کُلثُومِ! اَنتم وَدِیعَةُ رَبِّی، اَلیَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ»؛ ای زینب، ای سکینه! ای فرزندانم! چه کسی پس از من برای شما باقی می‏ماند؟ ای رقیه و ای ام‏کلثوم! شما امانت‏های خدا بودید نزد من، اکنون لحظه میعاد من فرارسیده است.15

هم چنین در سخنی که امام برای آرام کردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان می‏فرماید، آمده است: «یا اُختَاه، یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه وَ اَنتِ یا فاطِمَه و اَنتِ یا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَیَّ جَیباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَیَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَلیَّ هِجراً»؛ خواهرم ،ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید.16

در مورد تشابه اسمی رقیه (علیهاالسلام) و فاطمه صغیره به یک جریان تاریخی اشاره می‏کنیم. مسلم گچ‏کار از اهالی کوفه می‏گوید: «وقتی اهل بیت (علیهم‏السلام) را وارد کوفه کردند، نیزه داران، سرهای مقدس شهیدان را جلوی محمل زینب (علیهاالسلام) می‏بردند. حضرت با دیدن آن سرها، از شدت ناراحتی، سرش را به چوبه محمل کوبید و با سوز و گداز شعری را با این مضامین سرود:

ای هلال من که چون بدر کامل شدی و در خسوف فرورفتی! ای پاره دلم! گمان نمی‏کردم روزی مصیبت تو را ببینم. برادر! با فاطمه خردسال و صغیرت، سخن بگو که نزدیک است دلش از غصه آب شود. چرا این قدر با ما نامهربان شده‏ای؟ برادرجان! چقدر برای این دختر کوچکت سخت است که پدرش را صدا بزند، ولی او جوابش را ندهد.»17

حضرت زینب (علیهاالسلام) در این شعر از رقیه (علیهاالسلام) به فاطمه صغیره یاد می‏کند و این مسأله را روشن می‏کند که فاطمه صغیره که در بعضی از کتاب‏ها از او یاد شده، همان دختر خردسالی است که در خرابه شام جان داده است.

در این جا برای روشن شدن بیشتر مسأله، گفتار کتاب‏های تاریخی و دیدگاه‏های اندیشمندان اسلامی را بررسی می‏کنیم.

 

کامل بهائی

قدیمی‏ترین کتابی که از حضرت رقیه (علیهاالسلام) به عنوان دختر امام حسین (علیه‏السلام) یاد کرده است و شهادت او را در خرابه شام می‏داند، همین کتاب است. این کتاب، اثر عالم بزرگوار، شیخ عمادالدین الحسن بن علی بن محمد طبری امامی است که به امر وزیر بهاءالدین، حاکم اصفهان در روزگار سلطنت هلاکوخان، نوشته شده است. به ظاهر، نام گذاری آن به کامل بهائی از آن روست که به امر بهاءالدین نگاشته شده است.

این کتاب در سال 675 هجری قمری تألیف شده و به دلیل قدمت زیادی که دارد، از ارزش ویژه‏ای برخوردار است؛ زیرا به جهت نزدیک بودن تألیف یا رویدادهای نگاشته شده ـ به نسبت منابع موجود در این راستا ـ حایز اهمیت است و منبعی ممتاز به شمار می‏رود و دستمایه تحقیقات بعدی بسیار در این زمینه قرار می‏گرفته است. شیخ عباس قمی در نفس المهموم و منتهی الامال، ماجرای شهادت حضرت رقیه (علیهاالسلام) را از آن کتاب نقل می‏کند. هم چنین بسیاری از عالمان بزرگوار مطالب این کتاب را مورد تأیید، و به آن استناد کرده‏اند. این نگارنده، کتاب دیگری به نام بشارة‏المصطفی (صلی‏الله‏علیه‏وآله) لشیعة المرتضی (علیه‏السلام) دارد که در این کتاب نیز به برخی رویدادهای پس از واقعه عاشورا اشاره شده است. اولین منبعی که در آن تصریح شده که اسیران کربلا در اربعین اول، بر سر مزار شهدای کربلا نیامده‏اند، همین کتاب می‏باشد. او جریانی را از عطیه 18 دوست جابربن عبدالله انصاری نقل می‏کند که به اتفاق هم بر سر مزار اباعبدالله الحسین (علیه‏السلام) و شهیدان کربلا حاضر شده، اولین زائرین قبر او در نخستین اربعین حسینی می‏گردند. اما نگارنده سخنی از ملاقات جابر با اسیران کربلا به میان نمی‏آورد و بر خلاف آنچه در برخی مقتل‏ها نگاشته شده، هیچ ملاقاتی در این روز بین او و اسیران کربلا صورت نمی‏گیرد. این موضوع نیز نقطه عطف دیگری در امتیاز و برتری این کتاب می‏باشد.

 

اللهوف

یکی دیگر از کتاب‏های کهن که در این زمینه مطالبی نقل نموده، کتاب اللهوف از سیدبن طاووس است. باید دانست احاطه ایشان به متون حدیثی و تاریخی اسلام و شیعه، ممتاز و چشم‏گیر است. وی می‏نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه‏السلام) اشعاری در بی وفایی دنیا می‏خواند، حضرت زینب (علیهاالسلام) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه‏السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید [و خویشتن دار باشید].»

بنابر نقل ایشان، نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) بارها بر زبان امام حسین (علیه‏السلام) جاری شده است. این مطلب در مقتل ابومخنف نیز هست که حضرت پس از شهادت علی اصغر (علیه‏السلام)، فریاد برآورد: «ای ام کلثوم، ای سکینه، ای رقیه، ای عاتکه و ای زینب! ای اهل بیت من! خدانگهدار؛ من نیز رفتم». این مطلب را سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی (وفات: 1294 ه .ق) در کتاب ینابیع المودة از مقتل ابومخنف نقل می‏کند.

 

المنتخب للطُریحی

این کتاب را شیخ فخرالدین طیحی نجفی (وفات: 1085 ه .ق) نوشته است. این کتاب در دو جلد تنظیم شده و هر یک از مجلدات آن حاوی ده مجلس پیرامون سوگواری حضرت سیدالشهداء (علیه‏السلام) و روایاتی شامل پاداش سوگواری بر آن امام و نیز مشتمل بر اخباری در گستره رویدادهای روز عاشورا و رویدادهای پس از آن می‏باشد. اگر چه نگارنده این کتاب از متأخرین بوده و در عصر صفوی زیسته، اما روایات و موضوعات خوبی را در کتاب خود جمع آوری و تنظیم کرده است. وی سن حضرت رقیه (علیهاالسلام) را سه سال بیان نموده است. پس از او، فاضل دربندی (وفات: 1286 ه.ق) که آثاری هم چون اسرار الشهادة و خزائن دارد، مطالبی را از منتخب طریحی نقل کرده است. بعدها سید محمد علی شاه عبدالعظیمی (وفات: 1334 ه .ق) در کتاب شریف الایقاد، مطالبی را از آن کتاب بیان کرده است. هم چنین علامه حایری (وفات 1384 ه .ق) نیز در کتاب معالی السبطین از کتاب منتخب طریحی بهره برده است.

 

الدروس البهیة

علامه سید حسن لواسانی (وفات: 1400 ه . ق) در کتاب الدروس البهیة فی مجمل احوال الرسول و العتره النبویة می‏نویسد:

یکی از دختران امام حسین (علیه‏السلام) به نام رقیه (علیهاالسلام)، از اندوه بسیار و گرما و سرمای شدید و گرسنگی، در خرابه شام از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد .قبرش در آن جا معروف و زیارت گاه است.

دیگر کتاب‏هایی که در این زمینه سخنی دارند، مستقیم یا غیرمستقیم از همین منابع نقل کرده‏اند.

 

پي نوشت :

 

1ـ الاربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، بی‏تا، ج2، ص216 ؛ الطبرسی، ابوعلی فضل بن الحسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، بیروت، دار المعرفة، 1399 ه .ق، ص251.

2ـ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1378 ه . ش، ج2، ص200، اعلام الوری، ص251.

3ـ حایری، محمد مهدی، معالی السبطین، قم، منشورات الرضی، 1363 ه . ش، ج2، ص214.

4ـ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، چاپ اول، 1416 ه . ق، ج5، ص293.

5ـ نظری منفرد، علی، قصه کربلا، قم، انتشارات سرور، 1379 ه . ش، پاورقی ص518.

6ـ ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه . ق، ج44، ص210.

7ـ همان، ج15، ص39.

8ـ الارشاد، ج2، ص22.

9ـ همان، ص343.

10ـ ابن شهر آشوب، ابوجعفرمحمدبن‏علی، مناقب آل ابی طالب، بیروت، دار الاضواء، بی‏تا، ج4، ص77.

11ـ تذکرة الشهداء، میرزاحبیب اللّه‏ کاشانی، ص193.

12ـ کشف الغمة، ج2، ص214.

13ـ معالی السبطین، ملاّمحمدمهدی حایری مازندرانی، ج2، ص214.

14ـ محمدی اشتهاردی، محمد، سرگذشت جان سوز حضرت رقیه (علیهاالسلام)، تهران، انتشارات مطهر، 1380 ه . ش، ص 12.

15ـ جمعی از نویسندگان، موسوعة کلمات الامام الحسین (علیه‏السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1373 ه . ش، ص 511.

16 ـ ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدین، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه . ق، ص 141؛ اعلام الوری، ص 236،(با اندکی تغییر).

17ـ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، تهران، مکتبة‏الاسلامیة، 1368 ه . ق، ص 252؛ بحارالانوار، ج 45، ص 115.

18ـ در گفتار برخی ذاکران و واعظان مشهور است که عطیه غلام جابربن عبدالله انصاری بوده، در حالی که این مطلب تحریف تاریخ است. عطیه عوفی از رجال کوفه و از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) بوده و حتی نام گذاری او نیز هنگام تولدش توسط امام علی (علیه‏السلام) صورت گرفته است. او پنج امام را درک نموده و در زمان امام باقر (علیه‏السلام) از دنیا رفت (ر.ک: التستری، محمد تقی، قاموس الرجال، قم، انتشارات جامعه مدرسین .

منبع: مجله یاس

http://rasekhoon.net/article/show/122502/%D9%BE%DA%98%D9%88%D9%87%D8%B4%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%87%D9%88%DB%8C%D8%AA-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B1%D9%82%DB%8C%D9%87-%28%D8%B3%29/

 

 

اثبات وجود نازنین حضرت رقیه (س) (1)

منبع : راسخون

نویسنده : سید مرتضی موسوی ازغندی

 

چکیده :

 

تحقیقی که پیش رو دارید یکی از مسائل تاریخی زمان سید الشهداء علیه السلام یعنی وجود حضرت رقیه سلام الله علیها را بررسی کرده است. نگارنده سعی نموده با دلایل مختلف تاریخی، شرعی و معنوی و از طریق معجزات و کرامات و نقل اشعار معتبر و سند های موثق ثابت کند که سید الشهدا علیه السلام دختر دردانه ای به نام رقیه سلام الله علیها داشته اند که مزار و مرقد شریفش هم اکنون در کشور سوریه و در شهر دمشق قبله ی اهل عشق و محبت است.

واژگان کلیدی : حضرت رقیه سلام الله علیها ، امام حسین علیه السلام ، اسارت ، شام ، خرابه

 

پیشگفتار :

 

اَلحَمدُ لله رَبِّ العالَمین و صَلّی اللهُ عَلی محمَّدٍ و آله الطاهرین و لَعنَهُ الله عَلی اَعدائِهم و غاصبی حُقوقِهم و مُنکِری فَضائِلِهم و مناقِبِهم مِن الجنِّ و الاِنس اَجمَعین اِلی یَومِ الدین.

قالَ رسولُ الله : اَلنُّجومُ اَمان لِاَهلِ السَّماء وَ اَهلُ بَیتی اَمانُ لِاَهلِ الاَرض فَاِذا ذَهَبَ اَهلُ بَیتی ذَهَبَ اَهل الاَرض.

ستارگان امانند برای اهل آسمان و اهل بیت من امانند برای اهل زمین،پس زمانی که اهل بیت من از زمین رخت بربندند اهل زمین هم نابود خواهند شد.(1)

ستایش خدای را که ما را از پیروان محمد صلی الله علیه و آله و آل پاک او قرار داد،خداوندی که بر اساس حکمت بالغه ی خود ، محمد صلی الله علیه و آله و خاندان او را برتری داد و بوسیله ی آنان چراغ هدایت را بر افروخت تا پس از اثبات وجود این انوار مقدسه و شناخت راه و رسم زندگی این بزرگواران؛ جویندگان طریقت احمدی و تشنگان معرفت علوی،همواره زندگی اهل بیت علیهم السلام را الگوی خود قرار دهند و با اقتدا به ایشان صراط مستقیم الهی را بپیمایند که به رستگاری و سعادت دنیوی و اخروی نایل آیند.(2)

 

مقدمه :

 

همانطور که میدانیم تاریخ ادیان مخصوصا اسلام مملو از حبّ و بغض هاست و این عامل در ثبت وقایع تاریخی اثر بسیار زیادی داشته، پس امروز برای طالبان حقیقت لازم است پرده ها را کنار زده و وقایع تاریخی را واضح کنند . از جمله مباحث تاریخی ، شخصیتهای تاریخی هستند که در مورد آنها اختلافاتی دیده می شود. به عنوان مثال حضرت رقیه سلام الله علیها که بعضی منکر وجود ایشانند و بعضی صد در صد ایشان را پذیرفته اند. لذا در این مجموعه به این مبحث پرداخته شده و به جهت اثبات وجود این بانوی دو عالم به گوشه ای از اسناد تاریخی، روایی، فرمایشات علما، اشعار شعرا، سیره، مصائب، کرامات، معجزات، مکان دفن و داستان های معتبر پیرامون ایشان اشاره خواهیم کرد به امید آنکه حضرتش این تلاش ناچیز را از بنده ی حقیر بپذیرد.

یک دهان خواهم به پهنای فلک

تا بگویم وصف آن رشک ملک

 

سر آغاز سخن :

 

بر آشنایان به تاریخ اسلام و تشیّع پوشیده نیست که شیعه یک گروه ستم دیده و غارت زده است؛گروهی است که در طول تاریخ بارها و بارها هدف هجوم و تجاوز های وحشیانه قرار گرفته،پیشوایان دین و رجال شاخصش شهید گشته و آثار علمی و تاریخی اش سوزانده شده.شیعه در گذر از درازنای این تاریخ پر درد و رنج اولا مجال ثبت بسیاری از حوادث تاریخی را چنانچه باید و شاید نداشته ثانیا بخشی قابل ملاحظه از آثار و مآخذ تاریخی خویش را از دست داده و آنچه برایش مانده تنها بخشی از آثار مکتوب ، همراه با اطلاعاتی است که به گونه ای شفاهی سینه به سینه نقل شده و اکنون در ذهنیت شیعه به صورت مشهوراتی نه چندان مستند یا مجهول السند موجود است .

بی جهت نیست که اطلاعات مکتوب و مستند ما درباره ی سرنوشت شخصیتی چون زینب کبری سلام الله علیها پس از بازگشت به مدینه از شام (با وجود جلالت قدر و نقش بسیار مهم آن حضرت در نهضت عاشورا) بسیار کم و در حد صفر است و با چنین وضعی تکلیف دیگران همچون حضرت امّ کلثوم سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها معلوم است. در چنین شرایطی وظیفه ی محققان تیز بین و فراخ حوصله که خود را با نوعی گسست و انقطاع تاریخی یا کمبود اطلاع نسبت به جزئیات روبه رو می بینند چیست؟

راهی که برخی محققان سطحی نگر یا محقق نمایان در این گونه موارد بر می گزینند قضاوت عجولانه در باره ی موضوع و احیاناً نفی اطلاعات و مشهورات موجود به بهانه ی برخی«استحسانات و استبعادات قابل بحث»یا«عدم ابتنای اطلاعات مزبور بر مستندات قوی» و یا «تکیه بر رد بعضی اسناد به خاطر وجود مواردی اشتباه در آن سند و یا دور از ذهن و یا صرفاً نقل قولی در این سند ها که به اصل مطلبی دیگر مربوط نمی گردد» است که گاه ژستی از روشن فکری را نیز به همراه دارد،اما این راه که طی آن آسان هم بوده و مؤونه ی زیادی نمی برد،بیشتر به پاک کردن صورت مسئله میماند تا حل معظلات آن.

راه دیگری که البته پویندگان آن اندک شمارند و تنها محققان پر حوصله و خستگی ناپذیر همت پیمودن آن را دارند، این است که بکوشیم بجای رد و انکار های عجولانه،کمر همت بسته به کمک تتبعی وسیع و تحقیقی ژرف به اعماق تاریخ فرو رویم و با غوطه وری در کتب تاریخی، تفسیر، سیره، حدیث، لغت و حتی اشعار شعرای آن روزگار و دقت منطوق و مفهوم و مدلول تطابقی و التزامی محتویات آن ها بر واقعیات هزار توی آن روزگار احاطه و اشراف یابیم و به مدد این احاطه و اشراف نقاط خالی تاریخ را پر سازیم و جامه ی چاک چاک و ژنده ی تاریخ را رفو کنیم و توجه داشته باشیم که : با توجه به کتاب سوزی ها ، سانسور ها و تفتیش عقاید های مکرری که در تاریخ شیعه رخ داده اولاً نیافتن هرگز دلیل نبودن نیست و به اصطلاح عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود،ثانیاً نمی توان همه جا به منطق لو کان لبان (اگر چیزی بود مسلما آشکار می شد ) تمسک جست و مشهورات مجهول السند را عجولانه و شتاب زده انکار کرد،ثالثاً نبایستی به سادگی و صرفا روی برخی استبعادات و استحسانات ظاهرا موجه اطلاعات موجود را رد کرد و از سنخ خرافات و جعلیات انگاشت،زیرا چه بسا این مسائل محصول بی اطلاعی یا غفلت از برخی جهات و جوانب مکتوم قضیه باشد و با روشن شدن آن جوانب تحلیل ما اصولاً عوض شده استبعادها جای خود را به پذیرش قضیه و یا بالعکس خواهد داد و یا برداشت تازه ای در افق دید ما ظاهر خواهد شد،رابعاً باید توجه داشت که حتی اطلاعاتی هم که احیاناً به صورت خبر واحد یا متکی به منابع غیر معتبر وجود دارد،لزوماً دروغ و خلاف حق نیست و لذا باید همانها را نیز بجای انکار عجولانه با حوصله ی تمام در جریان یک پژوهش و تحقیق وسیع مورد بررسی دقیق قرار داد و صحّت و سقمشان را محک زد و احیاناً به صورت سر نخ تحقیق از آن ها بهره جست یا در گردونه تعارض ادلّه و صف بندی دلایل معارض آنها را به عنوان مؤیّد و مرجّح به کار گرفت.

اصولاً نفی و انکار نیز همچون اثبات هر چیزی دلیل می خواهد و آنچه که دلیل نمی خواهد نمی دانم است و حتی نفی و انکار مؤونه ی بیشتری می برد تا اثبات و فراموش نکنیم که هر چند در عرصه ی تحقیقات تاریخی تجزیه و تحلیل های عقلی و استبعاد ها و استحسانهای ذهنی،جایگاه خاص خود را دارد و نباید چیزی را بر خلاف اصول مسلّم عقلی پذیرفت امّا در عین حال باید دانست که حرف آخر را در این عرصه «تتبّع و تحقیق ژرف و گسترده در اسناد و مدارک مستقیم و غیر مستقیم تاریخی می زند و موضوع مورد بحث ما یعنی اثبات وجود نازنین حضرت رقیه سلام الله علیها بنت الحسین علیه السلام که توسط برخی از علما مورد قبول نیست و شاید وجود این اسم را برای ایشان قائل نیستند نیز،ازآنچه گفته شد استثناء نیست و لذا بر ماست که این نظریات را نقل و به آنها پرداخته تا حقیقت آشکار گردد.

 

شجره ی خانوادگی حضرت رقیه سلام الله علیها

 

مسائلی پیرامون نام مبارک ایشان :

نام شریفش رقیه سلام الله علیها ،فاطمه سلام الله علیها و زینب سلام الله علیها است.(3)کلمه ی رقیه در اصل از ارتقاء به معنی صعود به طرف بالا و ترقّی است. این نام قبل از اسلام وجود داشته مثلاً نام یکی از دختران جناب هاشم جدّ دوّم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رقیه سلام الله علیها بوده است که عمّه ی پدر رسول خدا صلی الله علیه و آله رقیه سلام الله علیها می شود(4)و همچنین یکی از دختران امام حسن مجتبی علیه السلام که نام ایشان نیز رقیه سلام الله علیها بوده است(5)و همچنین دو دختر از فرزندان امام موسی بن جعفر علیه السلام به نام های رقیه سلام الله علیها و رقیه ی صغری سلام الله علیها به این نام بوده اند.(6)

 

فرزندان امام حسین علیه السلام :

 

در کتاب الارشاد شیخ مفید;شش فرزند برای آن حضرت ذکر شده که چهار پسر و دو دختر می باشند و دختر آخر فاطمه بنت الحسین علیهماالسلام که مادرش امّ اسحق سلام الله علیها دختر طلحه ابن عبدالله است و بعضی ایشان را همان رقیه سلام الله علیها می دانند.(7) امّا علی ابن عیسی اربلی;در کشف الغمه و کمال الدین گفته اند اولاد حسین علیه السلام ده تن بوده شش پسر و چهار دختر سه علی علیه السلام ،محمّد علیه السلام ،عبدالله علیه السلام ،جعفر علیه السلام ،زینب سلام الله علیها ،سکینه سلام الله علیها ،فاطمه سلام الله علیها و چهارمی که اسم نبرده و به فرموده ی دانشمند معظم،ثقه المحدثین مرحوم حاج شیخ عباس قمی;در نفس المهموم این دختر چهارم همان وجود نازنین حضرت رقیه سلام الله علیها می باشد(8)

همچنین دانشمند معظم علامه حائری;در کتاب معالی السّبطین می نویسد:بعضی مانند محمد ابن طلحه ی شافعی و دیگران از علمای شیعه و اهل تسنن می نویسند امام حسین علیه السلام دارای ده فرزند شش پسر و چهار دختر بوده اند سپس می نویسد دختران او عبارتند از سکینه سلام الله علیها ،فاطمه ی صغری سلام الله علیها ،فاطمه ی کبری سلام الله علیها و رقیه سلام الله علیها.(9) و از این دست برخی از مورّخین دختری به نام رقیه3برای آن حضرت نوشته اندکه موقعی که اهل بیت علیهم السلام در شام بوده اند در آنجا وفات یافته است.(10)

 

پاسخ به یک سؤال :

 

حال این سؤال پیش می آید آیا نبودن نام حضرت رقیه سلام الله علیها در میان فرزندان امام حسین علیه السلام در کتاب ها و متون قدیم مانند الارشاد مفید، اعلام الوری، کشف الغمه و دلائل الامام طبری بر نبودن چنین دختری برای امام حسین علیه السلام دلالت ندارد؟ که برای یافتن پاسخ این سؤال علاوه بر مطالب قبلی توجه به این مباحث نیز خالی از لطف نیست :

در آن عصر به دلیل اندک بودن امکان نگارش از یک سو، تعدد فرزندان امامان از سوی دیگر و سانسور و اختناق حکومت بنی امیه که سیره نویسان را در کنترل خود داشته اند از سوی سوم و بالاخره عدم اهتمام به ضبط و ثبت همه ی جزئیات تاریخ زندگانی امامان موجب شده که بسیاری از ماجراهای زندگی آنان در پشت پرده ی خفا باقی بماند بنا بر این ذکر نکردن آنها دلیل بر نبود آنها نخواهد شد.

گاهی بر اثر همنام بودن چند شخص در یک خاندان،موجبات اشتباه در تاریخ فراهم شده و همین مطلب امر را بر تاریخ نویسان اندک آن عصر، با امکانات محدودی که داشتند مشکل کرده است.

گاهی بعضی دختران دو نام داشته اند و به همین احتمال حضرت رقیه سلام الله علیها را فاطمه ی صغری سلام الله علیها می خواندند و شاید همین موضوع باعث غفلت از نام رقیه سلام الله علیها شده باشد و ممکن است فاطمه سلام الله علیها اسم اصلی و رقیه سلام الله علیها لغب باشد.

چنانچه قبلا ذکر شد و بعد از این نیز بیان می شود بعضی علمای بزرگ از قدما،از حضرت رقیه سلام الله علیها به عنوان دختر امام حسین علیه السلام یاد کرده اند و شهادت جانسوز او را در خرابه ی شام شرح داده اند. پس باید نتیجه گرفت که یقیناً کتاب ها و دلایلی در دسترس آنها بوده که بر اساس آن از حضرت رقیه سلام الله علیها سخن به میان آمده، کتاب هایی که در دسترس دیگران نبوده است و در دسترس ما نیز نمی باشد.برای مثال کتاب «الامامه والتبصره» تألیف شیخ صدوق ;،در دسترس علامه جمعی;و علامه بحرانی;صاحب (عوالم العلوم) بوده و این دو بزرگوار از آن کتاب روایت نموده اند ولی این کتاب در طول تاریخ مفقود شده است از همین رو حاج آقا بزرگ تهرانی;صاحب کتاب بزرگ«الذریعه»اظهار تأسف می کنند که چرا کتاب های نفیس شیعه این چنین دستخوش حوادث روزگار قرار گرفته اند.(11) بنا براین ذکر نشدن نام حضرت رقیه سلام الله علیها در کتب حدیث قدیم هرگز دلیل نبودن چنین دختری برای امام حسین علیه السلام نخواهد بود.چنانچه عدم ثبت بسیاری ازجزئیات ماجرای عاشورا و حوادث کربلا و پس از کربلا در مورد اسیران در کتاب های مربوطه،دلیل آن نمی شود که بیش ازآنچه در باره ی کربلا و حوادث اسارت آن نوشته شده وجود نداشته باشد.(12)

 

پدر و مادر حضرت :

 

پدر بزرگوار حضرت رقیه سلام الله علیها امام عظیم حسین ابن علی علیه السلام ،تاج عالم امکان،پادشاه عالمیان معروف تر از آن است که نیاز به توصیف و معرفی داشته باشدو مادر حضرت رقیه سلام الله علیها مطابق با بعضی از نقل ها امّ اسحق سلام الله علیها نام داشت که قبلا همسر امام حسن مجتبی علیه السلام بود و آن حضرت در وصیت خود به امام حسین علیه السلام سفارش کرد که با امّ اسحق سلام الله علیها ازدواج کند و فضائل بسیاری را برای آن بانو برشمرد.(13) و شیخ مفید;هم در کتاب الارشاد امّ اسحق بنت طلحه را مادر فاطمه سلام الله علیها بنت الحسین معرفی می کند.(14)

سن حضرت رقیه سلام الله علیها :

سن مبارک حضرت رقیه سلام الله علیها هنگام شهادت طبق پاره ای از روایت ها سه سال و مطابق پاره ای دیگر چهار سال برخی نیز پنج سال و هفت سال نقل کرده اند در کتاب وقایع الشهور و الایام نوشته ی علامه ی بیرجندی;آمده است که دختر کوچک امام حسین علیه السلام در روز پنجم ماه صفر سال 61 هجری وفات کرد چنانچه همین مطلب در کتاب ریاض القدس نیز نقل شده است.(15)

 

جستجو در اسناد تاریخی

 

آب گرفتگی قبر مطهر :

 

مرحوم آیت الله حاج میرزا هاشم خراسانی;متوفای سال 1352 هجری قمری در منتخب التواریخ می نویسد:

عالم جلیل شیخ محمد علی شامی که از جمله ی علما و محصلین نجف اشرف است به حقیر فرمود:جد امّی بلا واسطه من جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی;که نسبتش منتهی می شود به سیّد مرتضی علم الهدی;و سن شریفش از نود افزون بود و بسیار شریف و محترم بودند سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند.شبی دختر بزرگ ایشان جناب رقیه بنت الحسین علیهما السلام را در خواب دید که فرمود به پدرت بگو به والی بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده و بدن من در اذیّت است،بیایید و قبر و لحد من را تعمیر کنید.دخترش به عرض سیّد رساند و سیّد از ترس حضرات اهل تسنن به خواب ترتیب اثر نداد.شب دوم دختر دوم و شب سوم دختر سوم،بدون ترتیب اثر تا شب چهارم خود سیّد این ماجرا را در خواب دید و آن علیا مخدره به طریق عتاب فرمودند:چرا والی را خبر دار نکردی؟صبح سیّد نزد والی شام رفت،والی با علما و صلحای شام پس از غسل و پوشیدن لباسهای نظیف و پس از نبش قبر توسط همین سیّد سه روز مشغول به تعمیر قبر شدند.

سیّد در طول این سه روز فقط در اوقات نماز این بدن مطهره را که کفن آن سالم بود در مکان نظیفی می گذارد و پس از نماز دوباره او را در بغل می گرفت و گریه می کرد و از کرامت این مخدره این بود که سید ابراهیم در این سه روز نه احتیاج به آب و غذا پیدا کرد و نه محتاج به تجدید وضو شد،بعد که خواست مخدره را دفن کند سیّد دعا کرد، خداوند پسری به او مرحمت فرمود مسمّی به سیّد مصطفی.آیت الله حاج میرزا هاشم خراسانی;، سپس می گوید گویا این قضیه در حدود سنه ی 1280 ه.ق اتفاق افتاده است.(16)

 

شفای مار گزیدگی :

 

مرحوم آیت الله سیّد هادی خراسانی ;نیز در کتاب معجزات و کرامات ماجرایی را نقل می کند که مؤید قضیه فوق است و می نویسد:روی پشت بام خوابیده بودیم که مار دست یکی از خویشاوندان ما را گزید وی مدتی مداوا کرد ولی سودی نبخشید.آخر الامر جوانی به نام سیّد عبد الحسین نزد ما آمد و گفت کجای دست او را مار گزیده است؟چون محل مارگزیدگی را به او نشان داد بلافاصله دستی به آن موضع زد و بکلی محل درد خوب شد سپس گفت من نه دعایی دارم و نه دوایی فقط کرامتی است که از اجداد ما رسیده است، هر سمی که از زنبور یا عقرب یا مار باشد آگر آب دهان یا انگشت به آن بگذاریم خوب می شود.این است که جد ما در شام موقعی که قبر شریف حضرت رقیه سلام الله علیها را تعمیر می کردند جد من بدن مطهره ی این مخدره را سه روز روی دست گرفت تا قبر شریف را تعمیر کردندو از آنجا این اثر در خود و اولادش نسل بعد از نسل مانده است.(17)

 

لحظه ی وداع :

 

به اسناد قدیمی تر برگشته در کتاب جواهر الایقان و سرمایه ی ایمان ترجمه ی اسرار الشهادات نوشته ی فاضل محقّق و عالم مدقّن حاوی شریعت نبوی و هادی در معرفت حسین علیه السلام عالم ربانی آخوند ملا آقا دربندی شیروانی اعلی الله مقام الشریف متوفای سال 1285 ه.ق می رسیم که در هنگام وداع با اهل حرم نام این فرزند امام حسین علیه السلام یعنی حضرت رقیه سلام الله علیها را از زبان این امام همام نقل کرده است بدین گونه که می فرماید:

چون آن امام مظلوم علیه السلام نظر به ابدان مطهره و اجساد طیبه ی عترت هاشمیه و جوانان بنی عبدالمطلب8کرد و همچنین به ابدان شریفه ی اصحاب نظر انداخت و آن ابدان را پاره پاره دید آه سردی کشید و به سوی حرم رسول الله صلی الله علیه و آله آمد و فرمود یا زینب سلام الله علیها یا امّ کلثوم سلام الله علیها و یا فاطمه سلام الله علیها و یا رقیه سلام الله علیها و یا سکینه سلام الله علیها عَلَیکُنَّ مِنّی السَّلام؛و سکینه سلام الله علیها فریاد کشید و عرض کرد ای پدر جان تسلیم به کشته شدن و تن به مرگ داده ای فرمود:چطورتن به مرگ ندهد کسیکه یار و یاورش همه کشته می شوند و دیگر یاور و معین نداشته باشد.(18)

 

سنگ نوشته :

 

عبد الوهاب بن احمد شافعی مصری معروف به شعرانی متوفا ی 973 ه.ق در کتاب المنن باب دهم نقل می کند:نزدیک مسجد جامع دمشق بقعه و مرقدی وجود دارد که به مرقد حضرت رقیه سلام الله علیها دختر امام حسین علیه السلام معروف است. بر روی سنگ واقع در درگاه این مرقد این چنین نوشته است:هذَا البَیتُ بُقعَه شُرِّفَت بِالِ النَّبِی صلی الله علیه و آله و بِنتُ الحُسَینِ الشَّهید علیه السلام رُقَیَّه سلام الله علیها.این خانه مکانی است که به ورودآل پیامبر علیهم السلام و دختر امام حسین علیه السلام حضرت رقیه سلام الله علیها شرافت یافته است.(19)

 

کتمان شهادت :

 

نکته ی قابل توجه آن است که مدارک تاریخی پیش از سنه ی 973ه. ق هم به وجود این علیا مخدره اشاره کرده اند.

مورخ خبیر و ناقد بصیر عماد الدین حسن بن علی بن محمد طبری;معاصر خواجه نصیر الدین طوسی;در کتاب پر ارج کامل بهایی نقل می کند که:زنان خاندان نبوت علیهم السلام در حال اسیری حال مردانی را که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده می داشتند و هر کودکی را وعده می دادند پدر تو فلان سفر رفته است باز می آید تا ایشان را به خانه ی یزید(لعنه الله علیه)آوردند.دخترکی بود چهار ساله شبی از خواب بیدار شد و گفت پدر من حسین علیه السلام کجاست؟این ساعت او را در خواب دیدم،سخت پریشان بود،زنان و کودکان جمله به گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست.یزید(لعنه الله علیه)خفته بود از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤال کرد خبر بردند که ماجرا چنین است.آن لعین گفت بروند سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند،پس آن سر مقدس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند.پرسید این چیست؟گفت سر پدر توست آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.(20) علاء الدین طبری این کتاب کم نظیر را در سال 675 ه.ق تألیف کرده و در نگارش آن از منابع با ارزش فراوانی استفاده نموده که متأسفانه اغلب آنها به دست ما نرسیده است.برخی در کشاکش روزگار از بین رفته و برخی دیگر به دست دشمنان اهل بیت طعمه ی حریق شده است. مرحوم محدث قمی;می نویسد: کتاب کامل بهایی نوشته ی عماد الدین طبری; شیخ عالم ماهر،خبیر متدرب،نحریر متکلم،جلیل محدث نبیل و فاضل فهّامه کتابی پرفایده است که در سنه ی 675 ه.ق تمام شده و قریب به 12 سال همت شیخ مصروف بر جمع آوری آن بوده اگر چه در اثناء آن چند کتاب دیگر را تألیف کرده است سپس می گوید: از وضع آن کتاب معلوم می شود که نسخ اصول و کتب قدمای اصحاب نزد او موجود بوده است.آنگاه اشاره می کند که یکی از آن منابع از دست رفته،کتاب پر ارج الماویه در مثالب معاویه است که تألیف قاسم بن احمد بن مأمونی از علمای اهل سنت می باشد و عماد الدین طبری سر گذشت این دختر سه ساله را از آن نقل کرده است.(21)

 

حقیقت تلخ :

 

آیا باز هم می توان به گذشته و زمانهای قبل از مطالب پیشین سفر کرد و نامی از رقیه سلام الله علیها به عنوان دختر امام حسین (ع) در اعماق تاریخ پیدا کرد؟باز هم جواب مثبت است.آیت الله سید بن طاووس;متوفای سال 664 ه.ق در کتاب مشهور لهوف که نوشته ی این محدث و مورخ جلیل القدر است که احاطه و اطلاع بسیار او به متون حدیثی و تاریخی اسلام و شیعه ممتاز و چشم گیر است و در عصر حاضر هم تکیه ویژه ای به مطالب این مقتل توسط علماء برجسته از جمله مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای دامت برکاته و همچنین حضرت آیت الله العظمی مظاهری دامت برکاته که از شاگردان برجسته ی حضرت امام خمینی; هستند شده است،می آورد:هنگامی که حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به کربلا رسیدند پس از توقف مشغول به تعمیر شمشیر خود شدند و در آن هنگام به خواندن اشعار معروف خود به این مضمون پرداختند.وَ جَلَسَ الحُسَینُ یَصلَح سَیفَه وَیَقُول:

یا دَهرُ اُفٍّ لَکَ مِن خَلیلٍ

کَم لَکَ بالاِشراقِ والاَصیل ...

«ای روزگار نفرین برتو باد که نسبت به دوستانت بی وفا بودی و هر صبح و شام نابودشان کردی»

پس از این حضرت زینب سلام الله علیها که اشعار را شنیدند فرمودند:برادر جان این سخن کسی است که یقین دارد او را می کشند؟! امام (ع) فرمودند:آری همین طور است خواهرم.این موقع بود که خواهر ایشان زینب سلام الله علیها و امّ کلثوم سلام الله علیها شروع به گریه کردند.آنگاه حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام آنها را آرام فرموده گفتند:ثُمَّ قال:یا اُختاه یا امَّ کُلثُوم سلام الله علیها و اَنتِ یا زَینَب سلام الله علیها و اَنتِ یا رُقیه سلام الله علیها و اَنتِ یا فاطمه سلام الله علیها و اَنتِ یا رُباب سلام الله علیها اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تشقُقنَ عَلیَّ جَیباً.فرمودند:خواهرم ام کلثوم سلام الله علیها و ای زینب سلام الله علیها و ای فاطمه سلام الله علیها و ای رقیه سلام الله علیها و ای رباب سلام الله علیها مبادا که پس از کشته شدن من گریبان پاره کنید.(22)

 

قدیمی ترین سند :

 

همراه مقداری تحقیق و تفحص به یکی از قدیمی ترین مأخذ هایی می رسیم که نام این بی بی دو عالم را در کتب تاریخی و اسناد برای ما نمایان می کند و آن قصیده ی سوزناک سیف بن عَمیره;صحابی بزرگ امام صادق علیه السلام است که یکی از راویان برجسته و مشهور شیعه به حساب می آید. او را رجال شناسان بزرگی همچون شیخ طوسی;،نجاشی;، علامه حلّی;،ابن داوود;و علامه مجلسی;به درستی و وثاقت در کلام تأیید و تمجید کرده اند.او یکی از راویان زیارت معروف عاشورا است که قرائت آن در طول سال از سنن رایج شیعه به حساب می آید.آری سیف بن عمیره;در رثای سالار شهیدان علیه السلام چکامه ی بلند و پر سوزی دارد که شامل 106 بیت است و با مطلع:

جلّ المصائب بمن اصبنا فاعذری

یا هذه وعن الملامه فاقصری

آغاز می شود که حقیقتا سوخته و سوزانده است و در این مصیبت نامه از حضرت رقیه سلام الله علیها هم نام برده است.علامه سیّد محسن امین;(23)و به تبع وی شهید سیّد جواد شبر;(24)از خطبای فاضل لبنان به این مطلب اشاره کرده و تنها بیت نخست قصیده را ذکر کرده اند امّا شیخ فخر الدین طُرَیحی; فقیه،رجالی،ادیب و لغت شناس برجسته ی شیعه و صاحب مجمع البحرین درکتاب المنتخب که سوگنامه ای منثور و منظوم در رثای شهدای آل الله بویژه سالار شهیدان است کل قصیده را

آورده است که در بیت ما قبل آخر آن شاعر صریحاً به هویت خود اشاره دارد؛آنجا که خطاب به سادات عصر خود می گوید :

و عبیدکم سیف فتی ابن عمیره

عبد لعبد عبیدحیدر قنبر

نکته ی قابل توجه در ربط با بحث ما،ابیات زیر از قصیده ی سیف می باشد که در آن دو بار از حضرت رقیه سلام الله علیها یاد کرده است:

و سکینه عنها السکینه فارقت

لما ابتدیت بفرقه و تغیّر

بیت 73 :

و رقیه سلام الله علیها رق الحسود لضعفها

وغدا لیعذرها الذی لم یعذر

بیت 74:

ولام کلثوم سلام الله علیها یجد جدیدها

لثم عقیب دموعها لم یکرر

لم أسنها و سکینه سلام الله علیها و رقیّه سلام الله علیها

یبکنیه تبحسر و تزفرّ (25)

 

و در آخر :

 

سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی در کتاب خود به نام ینابیع الموّده در جلد دوم بابی دارد در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام در این باب از مقتل ابی مخنف مطالبی را در مورد امام حسین علیه السلام آورده است در صفحه ی416جلد دوم چاپ هفتم سال 1317 ه.ش از انتشارات الشریف الرخی قم چنین می گوید:و من کلام له عند وداعه مع اهله:اللهم انک شاهد علی هولاء القوم الملاعین انهم عمدوا ان لا یبقون من ذریه رسولک ثم نادی: یا ام کلثوم سلام الله علیها !ویا سکینه سلام الله علیها! ویارقیه سلام الله علیها! ویا زینب سلام الله علیها!یا اهل بیتی علیکن منی السلام...(26).

و حال پس از ذکر مواردی از کتب تاریخی و اسناد به جهت محدودیت در صفحات این نوشتار به پاره ای از مطالب از جمله داستانهایی که درکتب از ایشان نقل شده،کرامات این علیا مخدره،اشعاری که در این زمینه موجود است و معجزاتی که از ناحیه ی ایشان انجام گرفته و مطالبی هم در مورد مکان دفن بدن مطهره ی ایشان می پردازیم تا اطمینان قلبی بیشتری در این زمینه حاصل گردد.

ادامه دارد ...

http://www.rasekhoon.net/Article/Show-58849.aspx

 

 

اثبات وجود نازنین حضرت رقیه (س) (2)

منبع : راسخون

نویسنده : سید مرتضی موسوی ازغندی

 

مؤیّدات :

 

الف- داستان ها

 

دخترک تشنه دنبال امام حسین علیه السلام :

هلال بن نافع می گوید در میان دو صف لشگر (دشمن) ایستاده بودم،دیدم کودکی از حرم امام حسین علیه السلام بیرون آمد، امام به سوی میدان آمد،کودک با گام های لرزان دوان دوان خود را به امام علیه السلام رسانید دامن آن حضرت را گرفت و گفت:یا أبَه!اُنظُر اِلَیَّ فَإنّی عَطشانٌ(ای پدر به من بنگر و ببین من تشنه ام).این تقاضای جگرسوز ازآن کودک شیرین زبان

مانند نمکی بود که بر زخم های امام علیه السلام پاشیده شد،به طوری که اشک از دیدگان حسین علیه السلام جاری گشت و فرمود: بُنَیَّه الله یُسقیکِ فَإنَّهُ وَکیلی(دخترم می دانم تشنه ای خداوند تو را سیرآب کند که او وکیل و پناهگاه من است).هلال گفت: پرسیدم این دختر کیست و با امام حسین علیه السلام چه نسبتی دارد؟ گفتند : او رقیه سلام الله علیها دختر سه ساله ی امام حسین علیه السلام بود.(27)

 

به تبع عزیزان :

 

عصر عاشورا که دشمنان برای غارت به خیمه ها ریختند،در درون خیمه ها مجموعا 23 کودک از اهل البیت8را یافتند.به عمر سعد(لعنه الله علیه)گزارش دادند که این 23 کودک بر اثر شدت تشنگی در خطر مرگ هستند،عمر سعد (لعنه الله علیه)اجازه داد به آنها آب بدهند وقتی که نوبت به حضرت رقیه سلام الله علیها رسید آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتله گاه حرکت کرد یکی از سپاهیان دشمن پرسید،کجا میروی؟حضرت رقیه سلام الله علیها فرمود:بابایم تشنه بود می خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم.او گفت:آب را خودت بخور.پدرت را با لب تشنه شهید کردند!حضرت رقیه سلام الله علیها در حالی که گریه می کرد فرمود:پس من هم آب نمی آشامم.(28)

 

یادگار پدر :

 

از کتاب سرور المؤمنین نقل شده است حضرت رقیه سلام الله علیها هر بار هنگام نماز،سجاده ی پدر را پهن می کرد و آن حضرت بر روی آن نماز می خواند.ظهر عاشورا طبق عادت سجاده ی پدر را پهن کرد و به انتظار نشست ولی پس از مدّتی ناگهان دید شمر(لعنه الله علیه)وارد خیمه شد.رقیه سلام الله علیها فرمود:آیا پدرم را ندیدی؟شمر(لعنه الله علیه)بعد از آنکه کودک را در کنار سجاده چشم براه پدر دید،به غلام خود گفت:این دختر را بزن!غلام به این دستور عمل نکرد.شمر(لعنه الله علیه)پیش آمد و چنان سیلی به صورت آن نازدانه زد که عرش خداوند به لرزه در آمد.(29)

 

صدای پدر :

 

در کتاب مبکی العیون آمده است،در شب شام غریبان،حضرت زینب سلام الله علیها در زیر خیمه ی نیم سوخته اندکی خوابید.در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها را دید و عرض کرد مادر جان از حال ما با خبری؟حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند تاب شنیدن ندارم.حضرت زینب سلام الله علیها عرض کردند پس شکوه ام را به چه کسی بگویم؟حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمودند: من خود هنگامی که سر از بدن فرزندم حسین علیه السلام جدا می کردند حاضر بودم اکنون برخیز و رقیه سلام الله علیها را پیدا کن.حضرت زینب سلام الله علیها برخاستند هر چه صدا زد،حضرت رقیه سلام الله علیها را نیافت با خواهرش امّ کلثوم سلام الله علیها در حالی که گریه می کردند و ناله سر میدادند،از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند؛تا این که نزدیک قتلگاه صدای او را شنیدند. آمدند کنار بدنهای پاره پاره؛دیدند رقیه سلام الله علیها خود را روی پیکر پدر افکنده و در حالی که دست هایش را به سینه ی پدر چسبانیده درد دل می کند.حضرت زینب سلام الله علیها اورا نوازش کرد.در این وقت سکینه سلام الله علیها نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند. در مسیر راه سکینه سلام الله علیها از رقیه سلام الله علیها پرسید:چگونه پیکر پدر را جستی؟او پاسخ داد:آن قدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای او را شنیدم که فرمود:بیا اینجا من در اینجا هستم.(30)

 

سخن با معشوق :

 

در کتاب بحر الغرائب ج2 قریب به این مضامین می نویسد:حارث که یکی از لشگریان یزید(لعنه الله علیه) بود گفت:یزید (لعنه الله علیه) دستور داد سه روز اهل بیت علیهم السلام را پشت دروازه ی شام نگاه بدارند تا تزئین شهر کامل شود.حارث گوید شب اول من به شکل خواب بودم دیدم دختری کوچک بلند شد و نگاهی کرد دید لشکر از خستگی راه خوابیده اند و کسی بیدار نیست،امّا فوراً از ترسش باز نشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسین (ع) که به درختی که نزدیک خرابه دم دروازه ی شام آویزان بود.آری به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس برگشت. تاچند مرتبه. آخر الامر زیر درخت ایستاد و به سر بابایش نگاه کرد،و کلماتی فرمود و اشک ریخت. سپس دیدم سر مقدس امام حسین علیه السلام پایین آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقیه3گفت:السَلامُ عَلَیکَ یا أبَتاه وا مُصیبَتاهُ بَعدَ فِراقِک و اغُربَتاه بَعدَ شَهادَتِک.بعد دیدم سر مقدس با زبان فصیح فرمود:دختر من مصیبت تو و زجر و تازیانه و روی خار مغیلان دویدن تو تمام شد و اسیریت به پایان رسید ای نور دیده چند شب دیگر به نزد ما خواهی آمد برآنچه بر شما وارد شد صبر کن که جزاء و مزد او شفاعت را در بر دارد.حارث می گوید من خانه ام نزدیک خرابه ی شام بود،از این که حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهی آمدمنتظر بودم کی از دنیا می رود،تا یک شبی شنیدم صدای ناله و فریاد از میان خرابه بلند است، پرسیدم چه خبرا ست گفتند:حضرت رقیه سلام الله علیها از دنیا رفته است.(31) نیز حضرت حجه الاسلام صدر الدین قزوینی در جلد 2 کتاب شریف ثمرات الحیاه به سند خود آورده است.حضرت رقیه سلام الله علیها لب خود را به بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود:الیّ الیّ،هلمی،فإذا لک بالانتظار.(ا ی نور دیده،بیا بیا به سوی من که من چشم به راه تو می باشم)و در اینجا بود که که دیدند حضرت رقیه سلام الله علیها از دنیا رفتند.(32)ونیز آمده سر امام حسین علیه السلام را در طبقی گذاشتند و روی آن را با حوله ای پوشاندند و نزد رقیه سلام الله علیها آوردند و جلوی او گذاشتند.رقیه سلام الله علیها گفت:این چیست؟من پدرم را می خواهم،غذا نمی خواهم.گفتند:پدر تو در همین جاست.رقیه سلام الله علیها حوله را برداشت ناگهان سر بریده ای را دید، گفت این سر کیست؟ گفتند سر پدرت می باشد.سر را برداشت و به سینه اش چسبانید و می گریست و چنین می گفت:

یا اَبَتاه!مَن ذَاالَّذی خَضَبَ بِدِمائِک؟یا اَبَتاه!مَن ذَاالَّذی قَطَعَ وَریدَک؟یا اَبَتاه!مَن ذَاالَّذی أیتَمَنی عَلی صِغَرِسِنی؟یا اَبَتاه لِلیَتیمَهِ حَتّی تَکبُرَ...؟یا اَبَتاه!لَیتَنی تَوَسَّدتُ التُراب و لا اَری شَیبَکَ مُخضباً بِالدِّماءِ.(ای بابا جان!چه کسی تورا به خونت رنگین کرد؟چه کسی رگهای گردنت را برید؟چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟دختر بی بابا به که پناه ببرد تا بزرگ شود؟کاش نابینا بودم. کاش خاک را بالش زیر سر قرار می دادم،ولی محاسن تو را خضاب شده به خون نمی دیدم.(33)

 

غسل جانسوز :

 

هنگامی که زن غساله بدن حضرت سلام الله علیها را غسل می داد، ناگاه دست از غسل کشید و گفت : سرپرست این اسیران کیست؟

حضرت زینب سلام الله علیها فرمود چه می خواهی؟غساله گفت:این دختربه چه بیماری مبتلا بوده که بدنش کبود است؟ حضرت زینب سلام الله علیها در پاسخ فرمود: ای زن! او بیمار نبوده است؛این کبودیها آثار تازیانه ها و ضربه های دشمنان است. (34) و در روایت دیگر است که آن زن دست از غسل کشید و دستهایش را بر سرش زد و گریست. گفتند چرا بر سر می زنی؟ گفت: مادر این دختر کجاست تا به من بگوید چرا قسمت هایی از بدن این دخترک سیاه شده است؟ گفتند: این سیاهی ها اثر تازیانه های دشمن است.(35)

 

امانت :

 

در کتاب ریاض القدس جلد2،آمده هنگامی که مردم شام برای وداع با اهل بیت علیهم السلام آمده بودند حضرت زینب سلام الله علیها از فرصت استفاده های بسیار کرد از جمله اینکه هنگام وداع ناگاه سر از هودج بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود: ای اهل شام از ما در این خرابه امانتی مانده است جان شما و جان این امانت هرگاه کنار قبرش بروید(او در این دیار غریب است)آبی بر سر مزارش بپاشید و چراغی در کنار قبرش روشن کنید.(36)

درد دل حضرت زینب سلام الله علیها با برادر :

حضرت زینب سلام الله علیها با باران اشک خاک مزار برادر را می شوید.یاد رقیه سلام الله علیها دل عمه اش را آتش می زند او می گوید: برادر جان !همه ی کودکانی که به من سپرده بودی همراه خود آوردم غیر از رقیه ات سلام الله علیها که او را در شهر شام با دلی پر خون و غمبار به خاک سپردم.(37)

 

ب- مؤیداتی با استناد به کرامات و معجزات

 

از حضرت رقیه سلام الله علیها و مرقد مطهرایشان در طول تاریخ کرامات متعددی بروز کرده است که به چند نمونه اشاره ای خواهیم کرد.

بگو چند جمله از مصیبت دخترم رقیه سلام الله علیها را بخواند :

مرحوم حاج میرزا علی محدث زاده متوفای محرم 1396 ه.ق فرزند محدث عالی مقام حاج شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیه،از وعاظ و خطبای مشهور تهران بودند ایشان می فرمودند یک سال به بیماری و ناراحتی حنجره و گرفتگی صدا مبتلا شده بودم،تاجایی که منبر رفتن و سخنرانی کردن برای من ممکن نبود. مسلّم هر مریضی در چنین موقعی به فکر معالجه می افتدو من نیز به طبیبی متخصص و با تجربه مراجعه کردم.پس از معالجه معلوم شد بیماریم آنچنان شدید است که بعضی از تارهای صوتی از کار افتاده و فلج شده و اگر لا علاج نباشد صعب العلاج است.طبیب معالج در ضمن نسخه ای که نوشت دستور استراحت داد و گفت که باید تا چند ماه از منبر رفتن خودداری کنم با کسی حرف نزنم و اگر چیزی بخواهم یا مطلبی را از زن و بچّه ام انتظار داشته باشم آنها را بنویسم ، تا در نتیجه ی استراحت مداوم و استعمال دارو،شاید سلامتی از دست رفته مجدداً به من بازگردد.من هم با چنین پیش آمدی،چاره ای جز توسل به ذیل عنایات امام حسین علیه السلام نداشتم.روزی بعد از نماز ظهر و عصر حال توسل به دست آمد و خیلی اشک ریختم و سالار شهیدان حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام را که به وجود مقدس ایشان متوسل بودم مخاطب قرار دادم و گفتم:یا بن رسول الله6صبر در مقابل چنین بیماری برای من طاقت فرساست.علاوه بر این من اهل منبرم و مردم ا ز من انتظار دارند برایشان منبر بروم.من از اول عمر تا بحال علی الدوام منبر رفته ام و از نوکران شما اهل بیتم،حالا چه شده که باید یکباره از این پست حساس بر اثر بيمارى كنار باشم.ضمناً ماه مبارك رمضان نزديك است ،دعوتها را چه كنم؟ آقا عنايتى بفرما تا خدا شفايم دهد.به دنبال اين توسل، طبق معمول كم كم خوابيدم. در عالم خواب، خودم را در اطاق بزرگى ديدم كه نيمى از آن منور و روشن بود و قسمت ديگر آن كمى تاريك در آن قسمت كه روشن بود حضرت مولى الكونين امام حسين علیه السلام را ديدم كه نشسته است. خيلى خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلى را كه در حال بيدارى داشتم در حال رويا نيز پيدا كردم. بنا كردم عرض ‍ حاجت نمودن، و مخصوصاً اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزديك است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام، ولى با اين حنجره از كار افتاده چطور مى توانم منبر رفته و سخنرانى نمايم و حال آنكه دكتر منع كرده كه حتى با بچه هاى خود نيز حرفى نزنم. چون خيلى الحاح و تضرع و زارى داشتم، حضرت اشاره به من كرد و فرمود به آن آقا سيد كه دم درب نشسته بگو چند جمله از مصيبت دخترم(رقيه سلام الله علیها)را بخواند و شما كمی اشك بريزيد، ان شاء الله تعالى خوب مى شويد. من به درب اطاق نگاه كردم ديدم شوهر خواهرم آقاى حاج آقا مصطفى طباطبائى قمى كه از علما و خطبا و از ائمه جماعت تهران مى باشد نشسته است. امر آقا را به شخص نامبرده رساندم. ايشان مى خواست از ذكر مصيبت خوددارى كند، حضرت سيدالشهدا (ع) فرمودند روضه دخترم را بخوان. ايشان مشغول به ذكر مصيبت حضرت رقيه سلام الله علیها شد و من هم گريه مى كردم و اشك مى ريختم، اما متاسفانه بچه هايم مرا از خواب بيدار كردند و من هم با ناراحتى از خواب بيدار شدم و متاسف و متاثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فيض محروم مانده ام، ولى ديدن دوباره آن منظره عالى امكان نداشت.همان روز، ويا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس ‍ از معاينه معلوم شد كه اصلا اثرى از ناراحتى و بيمارى قبلى در كار نيست. او كه سخت در تعجب بود از من پرسيد شما چه خورديد كه به اين زودى و سريع نتيجه گرفتيد؟من چگونگى توسل و خواب خودم را بيان كردم.دكتر قلم در دست داشت و سر پا ايستاده بود، ولى بعد از شنيدن داستان توسل من بى اختيار قلم از دستش بر زمين افتاد و با يك حالت معنوى كه بر اثر نام مولى الكونين امام حسين علیه السلام به او دست داده بود پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره اشك بر رخسارش مى ريخت. لختى گريه كرد و سپس گفت: آقا، اين ناراحتى شما جز توسل و عنايت و امداد غيبى چاره و راه علاج ديگرى نداشت.(38)

 

زن فرانسوی در کنار قبر مطهر :

 

جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمد مهدى تاج لنگرودى (واعظ) صاحب تأليفات كثيره، در كتاب توسلات يا راه اميدواران صفحه 161، چاپ پنجم چنين مى نويسد:يكى از دوستانم كه خود اهل منبر بوده و در فن خطابه و گويندگى از مشاهير است و مكرر براى زيارت قبر حضرت رقيه بنت الحسين8به شام رفته است،روى منبر نقل مى كرد:در حرم حضرت رقيه3زن فرانسويى را ديدند كه دو قاليچه گران قيمت به عنوان هديه به آستانه مقدسه آورده است. مردم كه مى دانستند او فرانسوى و مسيحى است از ديدن اين عمل در تعجب شدند و با خود گفتند كه چه چيز باعث شده كه يك زن نامسلمان به اين جا آمده و هديه قيمتى آورده است؟ چنين موقعى است كه حس كنجكاوى در افراد تحريك مى شود. روى همين اصل از او علت اين امر را پرسيدند و او در جواب گفت همان گونه كه مى دانيد من مسلمان نيستم، ولى وقتى كه از فرانسه به عنوان ماموريت به اين جا آمده بودم در منزلى كه مجاور اين آستانه بود مسكن كردم. اول شبى كه مى خواستم استراحت كنم صداى گريه شنيدم. چون آن صداها ادامه داشت و قطع نمى شد. پرسيدم اين گريه و صدا از كجاست؟ در جواب گفتند: اين گريه ها از جوار قبر يك دخترى است كه در اين نزديكى مدفون است. من خيال مى كردم كه آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است كه پدر و مادر و ساير بازماندگان وى نوحه سرايى مى كنند. ولى به من گفتند الان متجاوز از هزار سال است كه از مرگ و دفن او مى گذرد. برشگفتى من افزوده شد و با خود گفتم كه چرا مردم بعد از صدها سال اين گونه ارادت به خرج مى دهند؟ بعد معلوم شد اين دختر با دختران عادى فرق دارد: او دختر امام حسين (ع) است كه پدرش را مخالفين و دشمنان كشته اند و فرزندانش را به اين جا كه پايتخت يزيد(لعنه الله علیه) بوده به اسيرى آورده اند و اين دختر در همين جا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است. بعد از اين ماجرا روزى به اين جا آمدم. ديدم مردم از هر سو عاشقانه مى آيند و نذر مى كنند و هديه مى آورند. متوسل مى شوند. محبت او چنان در دلم جا باز كرد كه علاقه زيادى به وى پيدا كردم. پس از مدتى به عنوان زايمان مرا به بيمارستان و زايشگاه بردند. پس از معاينه به من گفتند كودك شما غير طبيعى به دنيا مى آيد و ما ناچار از عمل جراحى هستيم . همين كه نام عمل جراحى را شنيدم دانستم كه در دهان مرگ قرار گرفته ام. خدايا چه كنم، خدايا ناراحتم، گرفتارم چه كنم، چاره چيست؟ و انديشيدم كه ، چاره اى بجز توسل ندارم، و بايد متوسل شوم ... به ناچار دستم را به سوى اين دختر دراز كرده و گفتم: خدايا به حق اين دخترى كه در اسارت كتك و تازيانه خورده است و به حق پدرش كه امام بر حق و نماينده رسولت بوده است و او را از طريق ظلم كشته اند قسم مى دهم مرا از اين ورطه هلاكت نجات بده. آنگاه خود اين دختر را مخاطب قرار داده و گفتم : اگر من از اين ورطه هلاكت نجات يابم 2 قاليچه قيمتى به آستانه ات هديه مى كنم. خدا شاهد است پس از نذر كردن و متوسل شدن، طولى نكشيد برخلاف انتظار اطبا و متصديان زايمان، ناگهان فرزندم به طور طبيعى متولد شد و از هلاكت نجات يافتم. اينك نيز به عهد و نذرم وفا كرده و قاليچه ها را تقديم مى كنم.(39)

مادر مسيحى با ديدن كرامت از رقيه سلام الله علیها مسلمان شد:

جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى سيّد عسكر حيدرى، از طلاب علوم دينيه حوزه علميه زينبيه سلام الله علیها شام چنين نقل كردند:روزى زنى مسيحى دختر فلجى را از لبنان به سوريه مى آورد. زيرا دكترهاى لبنان او را جواب كرده بودند.زن با دختر مريضش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه سلام الله علیها منزل مى گيرد تا در آنجا براى معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند،تا اينكه روز عاشورا فرا مى رسد و او مى بيند مردم دسته دسته به طرف محلى كه حرم مطهر حضرت رقيه سلام الله علیها آنجاست مى روند.از مردم شام مى پرسد اينجا چه خبر است؟ مى گويند اينجا حرم دختر امام حسين سلام الله علیها است. او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را مى بندد و به حرم حضرت سلام الله علیها مى رود. آنجا متوسل به حضرت رقيه سلام الله علیها مى شود و گريه مى كند، به حدى كه غش مى كند و بيهوش مى افتد. در آن حال كسى به او مى گويد بلند شو برو منزل دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است. برخاسته به طرف منزل حركت مى كند و مى رود درب منزل را مى زند،مى بيند دخترش دارد بازى مى كند.وقتى مادر جوياى وضع دخترش مى شود و احوال او را مى پرسد،دختر در جواب مادر مى گويد وقتى شما رفتيد دخترى به نام رقيه سلام الله علیها وارد اطاق شد و به من گفت بلند شو تا با هم بازى كنيم .

آن دختر به من گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحيم تا بتوانى بلند شوى و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است او داشت با من صحبت مى كرد كه شما درب را زديد،گفت : مادرت آمد.سرانجام مادر مسيحى با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين سلام الله علیها مسلمان شد.(40)

 

شفاى دوباره :

 

حجه الاسلام آقاى سيد شهاب الدين حسينى قمى واعظ، طى مكتوبى در تاريخ 27 ذى قعده 1414 قمرى برابر 18/2/73 مرقوم داشته اند كه:آقاى احمد اكبرى،مداح تهرانى،براى ايشان جريان شفا گرفتن در زندگى دوباره خود را كه از عنايات بى بى حضرت رقيه3بود، چنين تعريف كرده است:به دردى مبتلا شده بودم كه اطبّا نااميدم كردند. خلاصه كميسيون پزشكى تشكيل و بنا شد مرا عمل كنند.قبل از عمل به من گفتند ممكن است عمل خوب باشد و ممكن است بد.عمل كردند و نتيجه اى مثبت بعد از عمل حاصل نشد معاینه می کردنند تا اینکه روزی به من گفتند مرگ تو حتمی است وصيت كن و با زن و بچه ات ديدار و خداحافظى نما. من هم دست و پايم بسته و روى تخت افتاده بودم، فرستادم همه آمدند.وصيت كرده جريان را گفتم و با بچه ها ديدار و وداع كردم. از جمله طفل كوچكى بغلى بود كه او را خم كردند و من صورتش را بوسيدم. همه گريان و افسرده از اطاق بيمارستان بيرون رفتند تا براى تحويل گرفتن جسد من و جريان مرگ و دفن و ناله آماده شوند. با همان وضع دردناك متوسل شدم به حضرت رقيه سلام الله علیها و اشعارى و ذكر توسلى داشتم. چند لحظه نگذشت كه ديدم خانمى مثل ماه پاره جلوى تخت من حاضر شده و مرا با اسم و شهرت صدا زد: برخيز.تعجب كردم.اين كيست كه مرا مى شناسد و اسمم را مى برد؟ گفتم لابد دختر يكى از هم اطاقيهاى من است كه براى احوالپرسى آمده است. دوباره فرمود: پاشو.گفتم: نمى توانم،دست و پايم بسته است و حقّ حركت ندارم فرمود:كجا دست و پاى تو بسته است؟ بلند شو. نگاه كردم ديدم دست و پايم باز است. فرمود: چرا بلند نمى شوى؟گفتم:عمل كرده ام و نبايد از جا حركت كنم.گفت :كجا را عمل كرده اى؟ ببينم.نگاه كردم، ديدم اصلا اثرى از عمل در بدن من نيست و جاى عمل جوش خورده،كانّه عملى واقع نشده است. تعجب كردم. پرسيدم شما كى هستيد؟ فرمودند: مگر مرا صدا نكرده،و به من متوسل نشده بودى؟ و از نظرم غايب شد. با سلامت كامل از تخت برخاستم و لباسم را پوشيدم و بيرون آمدم و جريان كرامت و عنايت بى بى را به همه گفتم و من هم در خيلى از منابر و مجالس اين معجزه تكان دهنده را نقل كرده ام.(41)

 

آستان مقدس

 

من گلابم بوى گل جوييد از من زآنكه آيد

بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم

اى (رسا) از آستانش هر چه خواهى آرزو كن

عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم

چنانكه در بخش اسناد آوردیم سنگ نوشته ی موجود در درگاه حرم مطهر سندی معتبر بر صاحب بقعه و شرافت این مکان دارد و این حرم در قرون اخیر بارها مورد تعمیر و بازسازی قرار گرفته است. يك بار در سال 1280 هجرى قمرى به دست يكى از سادات محترم به نام سيد مرتضى انجام شده وآخرين تعمير آن قبل از سالهاى اخير نيز به وسيله ميرزا على اصغر خان اتابك امين السلطان صدراعظم ايران در سال 1323 هجرى قمرى انجام گرفته است،در مورد تعمير اخير،مرحوم علامه سيد محسن امين عاملى متوفاى 1371 هجرى قمرى،اشعارى سروده كه بر بالاى درب مرقد حضرت رقيه3نقش شده است و از جمله آنها اين دو بيت است،كه خود او در اعيان الشيعه نقل مى كند و بيت آخر،ماده تاريخ تعمير مرقد اين مظلومه است.

له ذوالرتبه العليا على

وزير الصدر فى ايران جدّد

و قد اَرَّختها تزهو بناء

بقبر رقيه من آل احمد (ص)

در اين اواخر، به علت كثرت توجه علاقمندان خاندان اهل بيت علیهم السلام به قبر اين دختر معصومه و كوچكى محل و گنجايش نداشتن آن براى زايرين،مرحوم مغفور حاج شيخ نصر الله خلخالى در صدد بر آمد كه حرم مخدره راتوسعه دهد و بدين منظور با كمك عده اى از نيكوكاران و محبان اين خاندان،خانه هاى اطراف حرم را خريدارى كرد.ولى به خاطر تعصبهاى جاهلانه و طمعكاريهاى مغرضانه جمعى از صاحبان خانه ها از تخليه بيوت خوددارى كردند.از آنجا كه بناى ساختمان جديد به منظور تاسيس يك محل عبادى بود،متصديان امر نمى خواستند متوسل به زور شوند،با اينكه شرعا چنين حقى را داشتند،لذا تخليه و تخريب كامل خانه هاى اطراف چندين سال به طول انجاميد و چشم علاقمندان و مشتاقان به انتظار بود تا آنكه بحمدالله در نتيجه مساعى و بذل و بخشش ‍ بى دريغ بانيان و متصديان،كه اضعاف ومضاعف قيمت استحقاقى را به صاحبان خانه ها پرداخت كردند،در تاريخ 1364 هجرى شمسی برابر 1984 ميلادى با حضور بعضى از مسؤلين و مقامات دولتى سوريه و جمعى از علما و روحانيون رسما شروع به ساختمان شد.ضمنا براى اطمينان بيشتر از استحكام بنا مسير رودخانه اى را كه در داخل بناى فعلى بود هر چند قبلا تغيير داده بودند، به طور كلى از ساختمان حرم بيرون بردند،و اين تغيير پنج ماه به طول انجاميد.سپس شروع به پى ريزى بناى جديد حرم گرديد.مجموع مساحت ساختمان تقريبا 4500 متر مربع است كه 600 متر مربع تقريبى از اين مساحت فضاى باز، و باقى زيربنا است.در قسمت جنوبى ساختمان،مسجدى به وسعت 800 متر مربع (40*20) ساخته شده است كه وسعت حرم و رواقهايش در بناى جديد تقريبا 2600 متر مربع گردیده است. (42)

 

حضرت رقیه سلام الله علیها در آئینه ی اشعار

 

شعرای بسیار زیادی در قالب مثنوی، قصیده غزل ترجیع بند و رباعی درباره ی حضرت رقیه سلام الله علیها اشعاری بسیار سروده اند که این خود از مؤیدات تاریخی و عرفی وجود نازنین ایشان می باشد. از این دست می توان به شعر سیف بن عمیره از صحابه ی بزرگوار امام صادق (ع) که در بخش اسناد تاریخی ذکر شد و شامل 106 بیت بوده و در بیت 105 اسم خود و در بیت های 73 و 75 عینا اسم علیا مخدره رقیه (س) را آورده است که سند آن هم ذکر گردید اشاره نمود و اشعار دیگری که در طول قرن ها مکرراً سروده شده مؤید این مطلب می باشد ، بعنوان نمونه به یکی از این سروده ها و اشعار اشاره می کنیم :

 

دیوان کمپانی :

 

صبا به پير خرابات از خرابه شام//ببر ز كودك زار، اين جگر گداز پيام

كه اى پدر ز من زار هيچ آگاهى//كه روز من شب تار است و صبح روشن شام

به سرپرستى ما سنگ آيد از چپ و راست//به دلنوازى ماها ز پيش و پس دشنام

نه روز از ستم دشمنان تنى راحت//نه شب ز داغ دل آرامها دلى آرام

به كودكان پدر كشته ، مادر گيتى//همى ز خون جگر مى دهد شراب و طعام

چراغ مجلس ما شمع آه بيوه زنان//انيس و مونس ما ناله دل ايتام

فلك خراب شود كاين خرابه بى سقف//چه كرده باتن اين كودكان گل اندام

دريغ و درد كز آغوش نار افتادم//به روى خاك مذلت ، به زير بند لئام

به پاى خار مغيلان ، بهدست بند ستم//ز فرق تا قدم از تازيانه نيلى فام

به روى دست تو طوطى خوش نوا بودم//كنون چو قمرى شوريده ام ميانه دام

به دام تو چو طوطى شكر شكن بودم//بريخت زاغ و زغن زهر تلخم اندر كام

مرا كه حال ز آغاز كودكى اين است//خداى داند و بس تا چه باشدم انجام

هزار مرتبه بدتر ز شام ماتم بود//براى غمزدگان صبح عيد مردم شام

به ناله شررانگيز بانوان حجاز//به نغمه دف و نى شاميان خون آشام

سر تو بر سر نى شمع ، ما چو پروانه//به سوز و ساز ز نا سازگارى ايام

شدند پردگيان تو شهره هر شهر//دريغ و درد ز ناموس خاص و مجلس عام

سر برهنه به پا ايستاده سرور دين//يزيد(لعنه الله علیه)و تخت زر و سفره قمار و مدام

ز گفتگوى لبت بگذرم كه جان به لب است//كراست تاب شنيدن ، كرا مجال كلام؟(46)

 

نتیجه گیری

 

با مدد الهی در پایان کلام و در بخش نتیجه گیری با کلامی ساده روان و کوتاه محضر خوانندگان عزیزعرض می نمایم اینجانب با همه ی بی سوادیم سعی کردم تا با استفاده از کلام بزرگانی که کتاب های آنها در قسمت منابع ذکر گردیده به اثبات وجود مقدس و نازنین حضرت رقیه سلام الله علیها دختر امام حسین علیه السلام بپردازم و سعی کردم هرچه از منابع بیشتری بهره جویم به این ترتیب که برای استحکام بیشتر کلام از حدود 20 منبع به صورت مستقیم و از حدود 25 منبع به صورت نقل قول استفاده کردم یعنی در این چند صفحه ی کوتاه تقریباً بیش از 40 منبع را مورد مطالعه قرار داده و مطالبی را جمع آوری کرده ام. حال در این جا به چند مطلب که در متن هم اشاره کرده ام و چند مطلب دیگر که به نظرم می رسید در نتیجه گیری به خوانندگان محترم و ارجمند کمک می کند می پردازم .

در این پژوهش همانطوری که گفتم به حدود 50 کتاب و منبع مراجعه شده و نویسندگان آنها اگر در سطح بزرگترین نویسندگان و علما و فرهیختگان نباشند جزو کسانی هستند که کلامشان مورد اعتماد برای همه می باشد از این رو هم کم لطفی است و هم به حسب اندیشه و تفکر نمی توان کلام این همه شخصیت های بزرگ را نادیده گرفت و فقط به مطالب جزئی از چند عالم گرانقدر دیگر(که البته باید در محل خود به این نظرات توجه و آنها را مورد نقد و بررسی قرار داد) معطوف گردید.

در این پژوهش از بعضی کتبی که مطلب نقل شده برخی معدود از علما بعضی از مطالب را نقل می کنند که به نظر آنها درست نیست یا با عقل سازگاری ندارد امّا می خواهم عرض کنم اگر در کتابی یک مطلب ذکر شد که کاملا با عقل مطابقت نداشت یا اصلا اشتباه بود از نظر علمی نمی توان گفت که همه ی حرفهای این نویسندگان دروغ است یا سند ندارد و ما در تایید این مطلب داستان های زیادی از علماء بزرگ داریم که با توجه به اینکه این علما جزء بزرگترین و برجسته ترین علماء زمان خود بوده اند امّا در مورد مسأله ای اشتباه کرده اند مثل مسأله ی نوشتن کتاب سهو النبی یا مسأله ی تحریف قرآن که توسط علماء بسیار بزرگ انجام شده امّا موجب بطلان همه ی حرف های آنها نگردیده است و مطالب دیگر آنها مورد خدشه قرار نمی گیرد.

علماء بزرگی در زمان ما یا گذشته مخالف وجود ایشان یا حد اقل اسم ایشان(رقیه3)می باشند و یا بوده اند امّا علمای ترازبالا تری یا حداقل هم پایی در این زمینه(تاریخ)در همین زمان داریم که حداقل چنانچه در اسم این علیا مخدره مطالبی نقل می کنند امّا به هیچ عنوان وجود این عزیز را منکر نمی شوند و مؤیداتی در این زمینه نقل می فرمایند.

مطلب دیگر آنکه تا کسی به این فضائل و کرامت وجود نداشته باشد چگونه این همه رابطه ی قلبی و مسائل معنوی و مسائل ماوراء الطبیعه در مرقدش اتفاق می افتد یا اگر چنین شخصی وجود نداشت چگونه می توان این همه کرامت و معجزه از او سر زده باشد.چطور می شود مریض را شفا دهد،گره از کار بگشاید ،حلّ مشکل نماید امّا وجود خارجی نداشته باشد چطور می شود شخصی در عالم این همه قلوب را به سمت خود معطوف و مجذوب کند امّا در عالم خارج محقق نباشد.در عالمی که افرادی با تمام قوا و صرف هزینه های فراوان به جهت مطامع شخصی خود می خواهند حتی چند قلب را به سمت خود معطوف کنند امّا نمی توانند چطور می شود وجودی این همه قلوب را به سمت خود کشانده باشد یا شخصی این بقعه و بارگاه عظیم و پر معنویّت و صفا را داشته با شد و طی این سال ها پا برجا بوده و هر روز باشکوه تر از دیروز باشد امّا صاحبش دروغین باشد و پشتوانه الهی نداشته باشد و از از این گونه مؤیدات چند فراز دیگر هم وجود دارد که در بخش جواب به یک پرسش نقل کرده ایم و به صورت بسیار زیبا از زبان بزرگانی به شبهاتی پاسخ گفتیم که با اندیشیدن در این مطالب انشاءالله حقیقت برای ما آشکار است و حال در پایان کلام تصمیم گری را به عقل سلیم و اندیشه های پاک می سپاریم تا در این مورد به واقعیت دست پیدا نمایند. از خداوند متعال نگاه مرحمت این علیا مخدره و این وجود نازنین را برای تمامی خوانندگان و شیفتگان دستگاه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام خواستارم و امیدوارم با تأییدات الهی و به کمک این وجود مقدس و اساتید و بزرگان دیگر و با استفاده از منابع بیشتر و تحقیقی افزون تر، مطلبی را که در این پژوهش دنبال می کردم در پایان نامه ی سطح یک به صورت بسیار جامع تر آنطوری که در خور شأن ایشان باشد دنبال نمایم.

خدایا چنان کن سر انجام کار

تو خوشنود باشی و ما رستگار

 

پی نوشت ها :

 

1- ملحقات احقاق الحق مرعشی نجفی متوفای 1414 ق ج 33 ص 61 چاپ اول.

2- برگرفته از سخن ناشر از کتاب جستاری دقیق در زندگی کوتاه و پربار امّ الائمه فاطمه ی زهرا (س) محمد اراکی.

3- شمع سوزان خرابه ی شام.

4- بحار الانوار ج 15 ص 39.

5- الارشاد شیخ مفید;ج 2 ص20.

6- منتهی الامال ج 2 ص 401.

7- الارشاد ج 2 ص 135.

8- در کربلا چه گذشت؟ ص 722.

9- ستاره ی درخشان شام ص 197،به نقل از سرگذشت جان سوز حضرت رقیه3ص 9،به نقل از المعالی السبطین ج 2 ص 214.

10- حسین علیه السلام کیست؟ ص274.

11- شمع سوزان خرابه ی شام ص 21 به نقل از خورشید خرابه ی شام ص 28و29.

12- پایگاه اطلاع رسانی آل البیت8.

13- مجموعه ی زندگانی چهارده معصوم ج1 ص 632،به نقل از کافی مرحوم شیخ کلینی;ص 420،اخبار الطوال دینوری ص 262و ابصار العین فی مشهد الحسین(ع) ص 368.

14- در کربلا چه گذشت؟ ترجمه ی نفس المهموم ص722.

15- ستاره ی درخشان شام رقیه 3دختر امام حسین (ع) ص199.

16- منتخب التواریخ حاج میرزا هاشم خراسانی ص388 باب ششم.

17- ستاره ی درخشان شام ص13 به نقل از کرامات و معجزات خراسانی ص9.

18- جواهر الایقان و سرمایه ی ایمان ترجمه ی فارسی اسرار الشهادات آخوند ملا آقا در بندی شیروانی چاپ از روی نسخه ی اصلی خطی ص330.

19- چهره ی درخشان شام به نقل از سرگذشت جانسوز حضرت رقیه3 ص53 به نقل از معالی السبطین ص13.

20- ستاره ی درخشان شام به نقل از کامل بهایی ج2 ص179و فوائد الرضویه شیخ عباس قمی ص113 به نقل از کامل بهایی و منتهی الآمال ص554.

21- فوائد الرضویه فی احوال علماء المذهب الجعفریه ص111.

22- لهوف سید بن طاووس; ص118.

23- اعیان الشیعه قطع رحلی ج7 ص326.

24- ستاره درخشان شام ص21 به نقل از ادب الطف او شعراء الحسین (ع) جلد 1 ص196.

25- المنتخب الطریحی شیخ فخر الدین طریحی ص444 المجلس التاسع من الجزء الثانی.

26- شمع سوزان خرابه ی شام سید محمد نبوی میرزا مهدی آقا بابایی مؤسسه ی فرهنگی مذهبی قائمیه ی اصفهان.

27- سوگنامه ی آل محمّد ص340 به نقل از انوار الشهاده مطابق نقل الوقایع الحوادث ج3 ص192.

28- ستاره ی درخشان شام ص201به نقل از سرگذشت جان سوز حضرت رقیه3 ص29 به نقل از ثمرات الحیاه ج 2 ص38 .

29- ستاره ی درخشان شام ص203 ص26 به نقل از حضرت رقیه 3تألیف علی فلسفی ص7.

30- ستاره ی درخشان شام ص204 به نقل از سرگذشت جان سوز حضرت رقیه3 ص27.

31- ستاره ی درخشان شام ص215 به نقل از کتاب حضرت رقیه3 ص26.

32- ستاره ی درخشان شام ص216 به نقل از سخن گفتن سر امام حسین (ع) در0 12 محل ص59.

33- سوگنامه ی آل محمد6ص429،به نقل از منتخب طریحی، به نقل از معالی السبطین ج2 ص170.

34- 200داستان از فضائل مصائب و کرامات حضرت زینب،3ص164، ، به نقل ازالوقایع الحوادث ، ج5 ، ص81.

35- 200داستان از فضائل مصائب و کرامات حضرت زینب3 ، به نقل از مرعاه الایقان، ص52.

36- ستاره ی درخشان شام، ص221، به نقل از زینب فروغ تابان کوثر، ص370.

37- 200داستان از فضائل مصائب و کرامات حضرت زینب3،ص221، به نقل از ناسخ التواریخ ، ص507.

38- ستاره ی درخشان شام ص264 به نقل از توسلات و راه امید واران ص173.

39- ستاره ی درخشان شام ص268.

40- ستاره ی درخشان شام ص270 .

41- ستاره ی درخشان شام ص272 .

42- ستاره ی دخشان شام ص249 .

43- ستاره ی درخشان شام ص252 .

44- مدایح و مراثی چهارده معصوم8 ج1 ص256 .

45- ستاره ی درخشان شام ص243 .

46- دیوان کمپانی مرحوم حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی ص112 .

47- نخل میثم اشعار استاد حاج غلام رضا سازگار ج 1 ص265 .

 

فهرست منابع :

1- چهره ی درخشان شام حضرت رقیه سلام الله علیها ،علی خلخالی ربانی،انتشارات مکتب الحسین علیه السلام ،نوبت چاپ اول، فروردین1377هجری شمسی، چاپ اعتماد.

2- در کربلا چه گذشت؟شیخ عباس قمی;، مترجم محمد باقر کمره ای، انتشارات مسجد مقدس جمکران قم، چاپ اسوه، نوبت چاپ چهارم، سال 1373هجری شمسی.

3- پایگاه اطلاع رسانی آل البیت علیهم السلام،کتابخانه ی دیجیتال امیر المؤمنین (ع).

4- حسین کیست؟ فضل الله کمپانی،چاپخانه ی مروی 1370، چاپ چهارم.

5- الارشاد ج 2،شیخ مفید،چاپ اول،رجب 1413،ناشر مهر قم.

6- منتهی الآمال،ج 2،ثقه المحدثین مرحوم حاج شیخ عباس قمی;،انتشارات هجرت،چاپ مکرر،تابستان 77هجری شمسی، چاپخانه ی ستاره ی قم.

7- بحار الانوار ج15، علامه مجلسی محمد باقر;،1403 قمری، دار احیاء التراث العربی بیروت لبنان چاپ سوم،1982 میلادی.

8- جستاری دقیق در زندگانی کوتاه و پر بار حضرت زهرا سلام الله علیها ، استاد محمد اراکی، چاپ اول ،اردیبهشت87، چاپ سیمای کوثر، انتشارات سلسله ی قم.

9- فوائد الرضویه فی احوال العلماءالمذهب الجعفریه، چاپ 1327، مرحوم استاد شیخ عباس قمی;، تهران کتابفروشی اسلامی.

10- اعیان الشیعه،ج 7 ، سید محسن امین تحقیق واخراج سید حسن امین،قطع رحلی، دارالتعاریف للمطبوعات بیروت،1403ه.ق-1983 م.

11- المنتخب الطریحی، شیخ فخرالدین طریحی، المجلس التاسع من جزء الثانی ،انتشارات الرضی قم ،قطع وزیری، 1368هجری شمسی.

12- شمع سوزان خرابه ی شام،سیّد مجید نبوی،میرزا مهدی آقا بابایی،مؤسسه ی فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان،کد پستی86351 -81369.

13- لهوف سیّد ابن طاووس، سیّد جواد رضوی، ناشر موعود اسلام، سال 86، چاچ انصار المهدی(عجل الله تعالی).

14- جواهر الایقان و سرمایه ی ایمان ترجمه ی فارسی اسرار الشهادات، مرحوم دربندی شیروانی متوفای 1285 هجری قمری، چاپ از روی نسخه ی اصلی خطی.

15- منتخب التواریخ،حاج میرزا هاشم خراسانی، انتشارات علمیه ی اسلامیه، باب ششم.

16- مجموعه زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام،استاد عماد زاده، ج 1،چاپ پنجم، نشر طلوع.

17- سوگنامه ی آل محمدصلی الله علیه و آله ،نوشته ی استاد گرانقدر محمد مهدی اشتهاردی، کانون انتشارات ناصر قم.

18- 200 داستان از مصائب و کرامات حضرت رقیه سلام الله علیها ،عباس عزیزی انتشارات صلاه قم،چاپ سوم1385 هجری شمسی.

19- 200 داستان از فضائل مصائب و کرامات حضرت زینب سلام الله علیها ،عباس عزیزی انتشارات صلاه قم،چاپ هشتم چهارمین این ناشر، 1385هجری شمسی.

20- دیوان کمپانی، مرحوم حاج شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی، معروف به کمپانی، انتشارات کتب اسلامیه چاپ دهم بهار 72 هجری شمسی.

21- نخل میثم،ج 1، حاج غلام رضا سازگار، انتشارات حق بین، انتشارات قدس قم، چاپ هشتم،پاییز 1387هجری شمسی.

22- مدایح و مراثی چهارده معصوم علیهم السلام، ج 1، سید ضیاء الدین تنکابنی، انتشارات ناصر قم، چاپ اول، بهار 71هجری شمسی.

http://rasekhoon.net/article/show/162905/%D8%A7%D8%AB%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%AF-%D9%86%D8%A7%D8%B2%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B1%D9%82%DB%8C%D9%87-%28%D8%B3%29-%282%29/

 

ادامه مطلب قبل

یکی از مهمترین دلایل کم رنگ شدن شخصیت رقیه سلام الله علیها، زندگی بسیار کوتاه ایشان است که سبب شد تقریبا شواهد کمتری از دختر امام حسین علیه السلام در تاریخ به چشم بخورد. دقت کنید که عمر مبارک حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها تنها حدود سه سال ( ویا شاید کمی بیشتر) بود!!!!

لذا قطعا عاقلانه نیست که شما انتظار داشته باشید صدها روایت و سند درباره یک دختر طفل خردسال آن هم در خفقان حیرت آوری که بنی امیه بر علیه خاندان علی بن ابیطالب علیه السلام ایجاد کرده بود به دست ما برسد!

 

همچنین به جرات در مورد حضرت علی اصغرعلیه لسلام نیز میتوان گفت اگر شهادت او در بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسیار بر این جریان نبود، هیچگونه نامی از حضرت علی اصغر علیه السلام نیز امروز در بین کتابهای معتبر شیعه به چشم نمیخورد!!!

شک نکنید دشمن به خاطر جنایت هولناکی که در کربلا به راه انداخت تلاش خویش را به کار بست تا هرگونه سند و مدرک مبنی بر مظلومیت و حقانیت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام باقی نماند!

 

مثال دیگری برای شما میگویم: اطلاعات مستند ما شیعیان درباره ی سرنوشت شخصیتی چون زینب کبری سلام الله علیها پس از بازگشت به مدینه از شام (با وجود جلالت قدر و نقش بسیار مهم آن حضرت در نهضت عاشورا) بسیار کم و در حد صفر است و با چنین وضعی تکلیف دیگران همچون حضرت امّ کلثوم سلام الله علیها و حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها معلوم است!!!

 

نتیجه اینکه با توجه به کتاب سوزی ها ، سانسور ها و تفتیش عقاید های مکرری که در تاریخ شیعه به خصوص دوران یزید ملعون رخ داده اولاً "نیافتن" هرگز دلیل "نبودن" نیست و به اصطلاح (عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود) ثانیاً نمی توان همه جا به منطق لو کان لبان (اگر چیزی بود مسلما آشکار می شد ) تمسک جست و مشهورات مجهول السند را عجولانه و شتاب زده انکار کرد،ثالثاً نبایستی به سادگی و صرفا روی برخی استبعادات و استحسانات ظاهرا موجه اطلاعات موجود را رد کرد و از سنخ خرافات و جعلیات دوران قاجاریه انگاشت!!!! (ارغندی)

 

نکته دیگر:

دقت کنید آیت الله امجد فرمودند: شهید مطهری شاید به سندیت وجود حضرت رقیه (س) نرسیده بود ولی ما رسیدیم.

 

البته در باره نظر آیت الله مطهری راجه به حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها بیان این نکنه لازم است:

 

عده ای می گویند شهید مطهری اصلا قبول ندارد امام حسین علیه السلام دختر سه ساله ای داشته است ! عده ای می گویند شهید مطهری قبول دارد که امام حسین علیه السلام دختر سه ساله ای داشته اما می گوید نامش رقیه نبوده است ! عده ای می گویند شهید مطهری همه اینها را قبول داشته اما می گفته این دختر در کربلا حضور نداشته است ! اما واقعا اصل قضیه چیست ؟ در خیلی از مسائل و معارف دینی مخصوصا وقایع تاریخی اختلاف وجود دارد، چرا وقتی که فصل عزای امام حسین علیه السلام آغاز می شود عده ای با کج سلیقگی تحت عنوان پرطمطراق "آسیب شناسی عزاداری" دانسته و ندانسته به دنبال ضربه زدن به اعتقادات پاک مردم مومن هستند؟ اعتقادی که در پی قرون و لعصار سینه به سینه نقل شده است و اگر هیچ کتابی هم در این زمینه وجود نداشت همین اجماع امت مهم ترین دلیل بر صحت این قضیه بود.

در این نوشتار برآنیم اگر توفیق خداوندی مدد فرماید به این سوال شبهه آلود پاسخ دهیم.

 

1- حماسه حسینی قبلاً سه جلدی بود. دو جلد نخست سخنرانیها بود که اکنون در یک جلد چاپ می شود و جلد سوم که یادداشتها بود اکنون به عنوان جلد دوم است. و همه کتاب چه بخش سخنرانی ها و چه بخش یادداشت ها بعد از شهادت استاد به چاپ رسیده است.

 

2- جمله ای که در بخش یادداشت های کتاب حماسه حسینی آمده است این است :

داستان طفلى از ابى عبداللَّه که در شام از دنیا رفت و بهانه پدر مى‏گرفت و سر پدر را آوردند و همان جا وفات کرد. (رجوع شود به نفس المهموم).

(مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى ج‏17 586 )

 

2- همانطور که در مقدمه بخش یادداشت های کتاب (به قلم شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهید مطهری) آمده است : این کتاب حاوی مطالبی است که استاد شهید به مرور ایام نگاشته‏اند و هدف از این نگارش ، یادداشت مطالب قابل توجه ، جهت مراجعه بعدی و یا آمادگی برای سخنرانی بوده است . این مطالب از نظر اجمال و تفصیل متفاوت می‏باشند به طوری که برخی از آنها به صورت یک مقاله است و برخی‏ دیگر چند سطری بیش نیست و به علاوه در موارد اندکی مطلب با اشاره و به‏ اصطلاح تلگرافی بیان شده است .

 

3- هر محقق و پژوهشگری پشت صحنه آنچه در کتب خود می نویسد و یا در سخنرانی های خود می گوید ، یاداشت ها و نوشتجاتی دارد که برای خودش مفید است. برخی از این نوشته ها را نوشته تا بعدا درباره اش تحقیق کند ، برخی را هم اصلا اعتقاد خودش هست اما بنا به دلایلی صلاح نمی داند که مطرح شود.

انتشار یادداشت های شخصی یک عالم مثل این است که یک شخص محترم را با لباس زیر و پیژامه به محوطه کوچه و خیابان بکشند .

 

نتیجه بحث : یاداشت های شخصی یک عالم هیچ حجیتی ندارد و به هیچ عنوان نمی توان به آن نوشته ها استناد کرد و فقط کتاب های منتشر شده در زمان حیات نویسنده و تحت اشراف خودش و یا سخنرانی های او که صوت آن موجود است یا متن پیاده شده آن در زمان حیات خودش موجود است قابل استناد است .

 

یادداشت های شخصی هم اگر خود نویسنده به کسی وصیت کرده که همه را بدون هیچ فیلتری منتشر کنند ، حتما مسئولیت این کار را پذیرفته که چنین حرفی می زند پس می توان به آن یادداشت ها هم استناد کرد و درست بودن و غلط بودن آن حرفها را مورد نقد و بررسی قرار داد.

 

گاهی هم نویسنده ای درباره یادداشت های پراکنده اش وصیت می کند که فرد یا افراد خاصی نوشته هایش را ببیند و با گزینش خاصی منتشر سازند که در این صورت هم مسئولیت متوجه خود اوست و درباره صحت و سقم نوشته هایش باید جوابگوی افکار عمومی باشد.

 

6- در قضیه حضرت رقیه – روح عالم به فدایش- کاملا مشخص است آنچه مورد انکار قرار گرفته است داستان از دنیا رفتن این طفل در شام است نه اصل وجود این طفل . بر فرض هم اگر کسی بگوید شهید مطهری در جای دیگری - یا نه اصلا در همین جا - منظورش انکار اصل وجود چنین طفلی برای حضرت سیدالشهدا علیه السلام است ، باز هم در جواب می گوییم آنچه در یادداشت های شخصی یک عالم است حجیت ندارد و نمی توان به آن استناد کرد. و شهید مطهری هم در هیچ کجا اختیار تام به کسی نداده بود که یادداشت هایش را منتشر کنند .

 

7- و در نهایت اگر هم بر فرض محال ثابت شود که شهید مطهری این قضیه را واقعا منکر بوده است ضمن احترام به عقیده ایشان می گوییم : این قضیه یک واقعه تاریخی است و هر پژوهشگری با توجه به منابعی که در اختیار دارد نظریه خود را ارائه می دهد و چه بسا یک محقق یک منبعی را ندیده و محقق دیگری دیده و همین باعث می شود نظر دو محقق با هم تفاوت داشته باشد . قطعا نظر مراجع عظام تقلید که در دیدگاه بالا ذکر کردم از نظر مطهری بسیار برتر و بالاتر است.

 

>>>>>>>>>>>>>> توجه توجه توجه توجه توجه <<<<<<<<<<<<<<<<

 

در باره نظر آیت الله مطهری راجع به حضرت رقیه لام الله علیها نکته اي حائز اهميت است و آن اينکه اين بخش از کتاب حماسي حسيني مربوط به يادداشت‌هاي استاد شهيد مي باشد که در واقع فيش‌هاي تحقيقاتي ايشان بوده که قصد داشته اند بعدها راجع به آنها تحقيق نمايند تا به نتيجه نهايي و قطعي برسند. چنانکه در ميان اهل پژوهش و تحقيق مرسوم است. ولي متأسفانه ناشر محترم آثار ايشان – همانطورکه در مقدمه کتاب نيز تذکر داده است – اين يادداشت‌هاي خام را که هنوز در آنها تحقيق صورت نگرفته است، در کنار سخنراني‌هاي استاد که ديدگاه‌هاي نهايي ايشان بوده، به چاپ رسانده است و اين دستاويزي براي برخي اشخاص کم اطلاع و بعضاً معاند قرار گرفته است. بنابراين از اين يادداشت هاي استاد فرزانه نمي‌توان ادعا کرد که ايشان وجود چنين دختري از سالار شهيدان را نفي نموده اند.

شکي نيست که دختر کوچکي از امام حسين‌ عليه السلام در شام از دنيا رفت و در آنجا دفن شد و حرم فعلي منسوب به همان دختر است، اما اين که نام آن دختر «رقيه» بوده يا نام ديگري داشته در بين دانشمندان اسلامي اختلاف نظر وجود دارد، هر چند معروف اين است که نامش رقيه است.

 

در فصل پنجم از بخش دوم کتاب حماسه حسيني، در مبحث تحريفات لفظي، چنين آمده است:

« داستان طفلي از ابي عبدالله که در شام از دنيا رفت و بهانه پدر مي گرفت و سر پدر را آوردند و آنجا وفات کرد (رجوع شود به نفس المهموم).

منبع مطهری:

مجموعه آثار، ج 17، ص 586.

 

مزار منسوب به رقيه:

 

گزارش تسلية المجالس

 

نخستين سندى كه در باره مزار كنونى منسوب به رُقيّه در دست است مربوط مى شود به محمّد بن ابى طالب حائرى كَرَكى (زنده در ٩٥٥ ق) . وى در كتاب تسلية المجالس مى نويسد:

 

در شهر دمشقِ شام ، در بخش شرقى مسجد اعظم شهر ، خرابه اى را ديدم كه در گذشته ، مسجد بوده و بر سنگْ نوشته درِ آن ، نام هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش و امامان دوازده گانه ، نوشته شده بود و پس از آن ، چنين نوشته بود : «اين ، قبر خانم مَلَكه ، دختر حسين بن امير المؤمنين عليه السلام است777

 

گزارش نور الأبصار

در قرن سيزدهم، شِبلَنجى در كتاب نور الأبصار ، در باره اين مزار مى نويسد :

 

برخى شامى ها به من خبر دادند كه براى خانم رقيّه ، دختر امام على ـ كرّم اللّه وجهه ـ در دمشق شام ، آرامگاهى هست كه زمانى به ديوارهاى قبرش آسيب وارد شد . شامى ها قصد داشتند كه جنازه را از داخل قبر ، بيرون بياورند تا آن را بازسازى كنند ؛ امّا كسى به خاطر هيبت آن خانم ، جرئت نكرد وارد قبر شود ، تا اين كه شخصى از خاندان اهل بيت به نام سيّد فرزند مرتضى ، وارد قبر شد و پارچه اى روى آن انداخت و جنازه را در پارچه پيچيد و آن را بيرون آورد و همگان ديدند كه دختر كوچك نابالغى است . اين مطلب را به يكى از بزرگان گفتم . او نيز به نقل از برخى مشايخ خود ، آن را برايم روايت كرد .

 

در اين گزارش ، نام صاحب مزار ، رقيّه بنت على عليه السلام آمده و نخستين گزارشى است كه به موضوع آسيب ديدن قبر ، اشاره كرده است .

 

-تاريخ پايان تأليف اين كتاب ، ١٢٩٠ قمرى است .

 -نور الأبصار :۱۹۵

 

 گزارش منتخب التواريخ

 

در نيمه اوّل قرن چهاردهم ، شيخ محمّدهاشم خراسانى (م ١٣٥٢ ق) در كتاب فارسى منتخب التواريخ ، ضمن اين كه مزار را متعلّق به رقيّه بنت الحسين عليه السلام معرّفى نموده ، داستان آسيب ديدن قبر را با تفصيل بيشترى نقل مى كند . متن گزارش او ، چنين است:

و عالم جليل ، شيخ محمّدعلى شامى ـ كه از جمله علما و محصّلين نجف اشرف است ـ ، به حقير فرمود كه جدّ اُمّىِ بلاواسطه من ، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقى كه نسبش منتهى مى شود به سيّد مرتضى علم الهدى و سنّ شريفش بسيار شريف و محترم بود ، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند . شبى دختر بزرگشان در خواب ديد جناب رقيّه بنت الحسين عليه السلام را كه فرمود : «به پدرت بگو به والى بگويد : آب افتاده ميان قبر و لحد من ، و بدن من ، در اذيّت است . بگو بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند» .

دخترش به سيّد ، عرض كرد . سيّد ، از ترس حضرات اهل تسنّن ، به خواب ، اثرى مترتّب ننمود . شب دوم ، دختر وسطى سيّد ، همين خواب را ديد . باز به پدر گفت . ترتيب اثرى نداد . شب سوم ، دختر صغراى سيّد ، همين خواب را ديد و به پدر گفت . ايضا ترتيب اثرى نداد . شب چهارم ، خود سيّد ، مخدّره رقيّه را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند كه : «چرا والى را خبردار نكردى؟» .

سيّد ، بيدار شد . صبح رفت نزد والى شام و خوابش را به والى شام نقل كرد .

والى ، امر كرد علما و صلحاى شام از سنّى و شيعه بروند و غسل كنند و لباس هاى نظيف در بر كنند . به دست هر كس قفل درب حرم مقدّسه باز شد ، همان كس برود و قبر مقدّسه او را نبش كند و جسد مطهّره را بيرون بياورد تا قبر مطهّر را تعمير كند . بزرگان و صلحا از شيعه و سنّى ، در كمال ادب غسل كردند و لباس نظيف در بر كردند . قفل به دست هيچ يك باز نشد ، مگر به دست مرحوم سيّد . بعد كه مشرّف ميان حرم شدند ، مِعوَل هيچ يك به زمين اثر نكرد ، مگر معول سيّد ابراهيم . بعد ، حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند . ديدند بدن نازنين مخدّره ، ميان لحد و كفن آن مخدّره مكرّمه ، صحيح و سالم است ؛ ليكن آب زيادى ميان لحد جمع شده . پس سيّد ، بدن شريف مخدّره را از ميان لحد ، بيرون آورد و روى زانوى خود نهاد و سه روز همين قِسم ، بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گريه مى كرد تا آن كه لحد مخدّره را از بنياد ، تعمير كردند . اوقات نماز كه مى شد ، سيّد ، بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظيفى مى گذاشت . بعد از فراغ ، باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آن كه از تعمير قبر و لحد ، فارغ شدند . سيّد ، بدن مخدّره را دفن كرد و از معجزه اين مخدّره در اين سه روز ، سيّد ، نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و متصدّى توليت اين اماكن شريفه است . انتهى . و گويا اين قضيّه در حدود سنه هزار و دويست و هشتاد بوده است .

با توجّه به آنچه در اين گزارش آمده كه «بزرگان و علماى شيعه و سنّى ، شاهد ماجرا بوده اند»، نكته قابل تأمّل ، اين است كه با آن كه انگيزه براى نقل و ثبت اين گونه حوادث ، فراوان است ، درباره اين بارگاه ، تنها نوشته است :

 

رقيّه ، دختر حسين عليه السلام ، قبرى به او منسوب است و مشهدى كه در محلّه العماره دمشق ، زيارتگاه است . خدا به درستى آن ، آگاه تر است . ميرزا على اصغرخان [اتابك ، امين السلطان] ، وزير اعظم ايران ، به سال ١٣٢٣ ق ، آن را بازسازى كرده و در بالاى در ، تاريخ بازسازى را حَك كرده اند كه در آن ، اين اشعار آمده است :

 

مرتبه اى عالى است براى على

وزير اعظمِ ايران كه تجديد كننده است.

و من ، تاريخ بازسازى آن را كه مى درخشد

[به ابجد] سرودم : بقبر رقيّة من آل أحمد

http://www.14masum.rzb.ir/post/104

 

http://www.zaerin.ir/days/moharam_90/link/DAYS/d-3.html

 

 

نام گذاری حضرت رقیه (علیهاالسلام)

رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است.(1) گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین(علیه‏السلام) کمتر به چشم می‏خورد و به اذعان برخی منابع، احتمال این که ایشان همان فاطمه بنت الحسین (علیه‏السلام) معروف به فاطمه صغری باشد، وجود دارد.(2) در واقع، بعضی از فرزندان امام حسین (علیه‏السلام) دو اسم داشته‏اند و امکان تشابه اسمی نیز در بین فرزندان آن حضرت وجود دارد.

 

گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد؛ چنانچه در کتاب تاریخ آمده است: «در میان کودکان امام حسین (علیه‏السلام) دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین (علیه‏السلام) مادر بزرگوارشان را بسیار دوست می‏داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می‏داد، نامش را فاطمه می‏گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی (علیه‏السلام) وی را علی می‏نامید».(3) گفتنی است سیره دیگر امامان نیز در نام گذاری فرزندانشان چنین بوده است.

 

پیشینه تاریخی نام رقیه

این نام ویژه تاریخ اسلام نیست، بلکه پیش از ظهور پیامبر گرامی اسلام (صلی‏الله‏علیه‏وآله) نیز این نام در جزیرة العرب رواج داشته است؛ به عنوان نمونه، نام یکی از دختران هاشم (نیای دوم پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله)) رقیه بود که عمه حضرت عبداللّه‏، پدر پیامبر اکرم (صلی‏الله‏علیه‏وآله) به شمار می‏آید.(4)

 

نخستین فردی که در اسلام به این اسم، نام گذاری گردید، دختر پیامبر اکرم (صلی‏الله‏علیه‏وآله) و حضرت خدیجه بود؛ پس از این نام گذاری، نام رقیه به عنوان یکی از نام‏های خوب و زینت بخش اسلامی درآمد.

 

امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) نیز یکی از دخترانش را به همین اسم نامید که این دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقیل (علیه‏السلام) درآمد.

 

این روند ادامه یافت تا آن جا که برخی دختران امامان دیگر مانند امام حسن مجتبی (علیه‏السلام)،8 امام حسین (علیه‏السلام) و دو تن از دختران امام کاظم (علیه‏السلام) نیز رقیه نامیده شدند. گفتنی است، برای جلوگیری از اشتباه، آن دو را رقیه و رقیه صغری می‏نامیدند.(5).

 

مادر حضرت رقیه(س)

بر اساس نوشته‏های بعضی کتاب‏های تاریخی، نام مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام)، امّ اسحاق است که پیش‏تر همسر امام حسن مجتبی (علیه‏السلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیه‏السلام) به عقد امام حسین (علیه‏السلام) درآمده است.(6) مادر حضرت رقیه(علیهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضیلت اسلام به شمار می‏آید.

 

بنا به گفته شیخ مفید در کتاب الارشاد، کنیه ایشان بنت طلحه است.(7)

 

نویسنده معالی السبطین، مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) را شاه زنان(شهربانو)؛ دختر یزدگرد سوم پادشاه ایرانی، معرفی می‏کند که در حمله مسلمانان به ایران اسیر شده بود. وی به ازدواج امام حسین (علیه‏السلام) درآمد و مادر گرامی حضرت امام سجاد (علیه‏السلام) نیز به شمار می‏آید.(8)

 

این مطلب از نظر تاریخ نویسان معاصر پذیرفته نشده؛ زیرا ایشان هنگام تولد امام سجاد (علیه‏السلام) از دنیا رفته و تاریخ درگذشت او را 23 سال پیش از واقعه کربلا، یعنی در سال 37 ه .ق دانسته‏اند.

 

از این رو، امکان ندارد او مادر کودکی باشد که در فاصله سه یا چهار سال پیش از حادثه کربلا به دنیا آمده باشد.

 

این مسأله تنها در یک صورت قابل حل می‏باشد که بگوییم شاه زنان کسی غیر از شهربانو (مادر امام سجاد (علیه‏السلام)) است.

 

سرمنشأ تشکیک در وجود حضرت رقیه(س)

نکته مهم درباب پذیرش یا عدم پذیرش پدیده های تاریخ اینکه نمی توان با قطع و یقین اظهار نمود که اکثر مخالفان وجود حضرت رقیه در کربلا از روی عناد یا مشکل عقیدتی به ابرازآن پرداخته اند.

 

برخی از دلایلی که می توان بدان اشارتی داشت ؛

1. کمبود امکانات نگارشی

در باب نگارش قرآن یکی ازپیچیدگیهای بحث بازگشت مسأله نگارش به نبود اسلوب مشخصی از قبیل نبود نقطه،علائم آوایی و حرکات و ... در نگارش بوده است که در بحث حاضر نیز خود را به خوبی نشان می دهد.

 

2- کم توجهی به ثبت و ضبط جزئیات رویدادها

 

3- فشار حکومت بر سیره نویسان

فشار حکومت بر سیره نویسان و وارد کردن اغراض سیاسی خود در نوشته جات یکی از دلائل مهم حقیقت پوشی تاریخی است.

 

4 - فقر منابع تاریخی

به دلیل تاخت و تازهای دوران مغولها و ...بسیاری از منابع اصیل تاریخی چه سنی و شعه یا به تاراج رفته ی و یا در جریان کتابخانه سوزیهای بزرگ محو و نابود شده اند.

 

5 - همنامی فرزندان امام حسین(ع)

امام حسین (علیه‏السلام) به دلیل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامی‏شان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علی می‏گذاشتند. این امر خود منشأ بسیاری از سهوِ قلم‏ها در نگاشتن شرح حال زندگانی فرزندانِ امام حسین (علیه‏السلام) گردیده است.

 

بررسی دیدگاههادرباب وجود حضرت رقیه(س) در کربلا

تذکر: گاهی درمورد وجود حضرت رقیه (س) شبهات و تردیدهایی مطرح می شود که نام ایشان در اکثر کتب نیامده و یا نامهای مشترک و مشابهی در آنها به چشم می خورد که با توجه به آن نمی توان به طور حتم بر وجود دختری به این نام اطمینان داشت.

 

در پاسخ باید متذکر شد که عدم ذکر نام «رقیه» در برخی منابع تاریخی نمی تواند دلیل بر خرافه بودن این شخصیت باشد؛ چرا که وجود نامهای اشتهاری(کنیه و لقب) در کنار نام اصلی افراد از رسومات رایج عرب است و همان گونه که عده ای معتقدند، حضرت رقیه(س) همان فاطمه صغری است که نامش در بسیاری از تواریخ ذکر شده است.

 

علاوه بر اینکه بر نام «رقیه» در کتاب شریف لهوف سید بن طاووس و نیز سایر کتب تصریح شده است.

 

مرحوم شیخ علی فلسفی در کتاب « حضرت رقیه (س)» می گوید در بیش از بیست کتاب، نام ایشان را رقیه دیده است.

 

1 - حائری صاحب کتاب معالی السبطین

در کتاب معالی السبطین حائری آمده است : « کانت للحسین(ع) بنت صغیره ....تسمی رقیه و کان لها ثلاث سنین»(9).

 

تعبیر« تسمی رقیه» نشان دهنده این مطلب است که «رقیه» نام اصلی ایشان نبوده بلکه به این اسم معروف بوده است.

 

2 - ابن ابی مخنف

ابن ابی مخنف نیز در مقتل الحسین درباره وداع حسین بن علی(ع) می نویسد : « ثم نادی یا ام کلثوم و یا زینب و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکه و یا صفیه...»(10).

 

3 - شیخ بهایی ره

شیخ عباس قمی در نفس المهموم و منتهی الامال، ماجرای شهادت حضرت رقیه (علیهاالسلام) را از آن کتای کامل شیخ بهایی نقل می‏کند. هم چنین بسیاری از عالمان بزرگوار مطالب این کتاب را مورد تأیید، و به آن استناد کرده‏اند.

 

4 - سید بن طاووس ره

وی می‏نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه‏السلام) اشعاری در بی وفایی دنیا می‏خواند، حضرت زینب (علیهاالسلام) سخنان ایشان را شنید و گریست.

 

امام (علیه‏السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید [و خویشتن دار باشید].» بنابر نقل ایشان، نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) بارها بر زبان امام حسین (علیه‏السلام) جاری شده است.

 

5 - طریحی در کتاب منتخب

وی سن حضرت رقیه (علیهاالسلام) را سه سال بیان نموده است. پس از او، فاضل دربندی (وفات: 1286 ه.ق) که آثاری هم چون اسرار الشهادة و خزائن دارد، مطالبی را از منتخب طریحی نقل کرده است.

 

بعدها سید محمد علی شاه عبدالعظیمی (وفات: 1334 ه .ق) در کتاب شریف الایقاد، مطالبی را از آن کتاب بیان کرده است. البته دیدگاه اول که از علامه حایری (وفات 1384 ه .ق) نقل شد از کتاب معالی السبطین از کتاب منتخب طریحی بهره برده است.

 

در کتاب احقاق الحق نیز آمده است:« ثم نادی یا ام کلثوم یا سکینه یا رقیه یا عاتکه یا زینب یا اهل بیتی علیکن منی السلام...»(11)

 

مؤید تاریخی بر وجود رقیه(س)

سه شاهد قوی بر اثبات وجود ایشان در تاریخ ذکر شده است.

(1) ابتدا گفتگویی که بین امام و اهل حرم در آخرین لحظات نبرد حضرت سیدالشهدا (علیه‏السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ می‏دهد. امام رو به خیام کرده و فرمودند: «اَلا یا زِینَب، یا سُکَینَة! یا وَلَدی! مَن ذَا یَکُونُ لَکُم بَعدِی؟ اَلا یا رُقَیَّه وَ یا اُمِّ کُلثُومِ! اَنتم وَدِیعَةُ رَبِّی، اَلیَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ»؛ ای زینب، ای سکینه! ای فرزندانم! چه کسی پس از من برای شما باقی می‏ماند؟ ای رقیه و ای ام‏کلثوم! شما امانت‏های خدا بودید نزد من، اکنون لحظه میعاد من فرارسیده است.(12)

 

(2) هم چنین در سخنی که امام برای آرام کردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان می‏فرماید، آمده است: «یا اُختَاه، یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه وَ اَنتِ یا فاطِمَه و اَنتِ یا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَیَّ جَیباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَیَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَلیَّ هِجراً»؛ خواهرم ،ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید.(13)

 

(3) سیف بن عمیره از اصحاب امام صادق علیه السلام در شعری دوبار نام حضرت رقیه را آورده:

وعبیدکم سیف فتی ابن عمیرة عبد لعبد عبید حیدر قنبر

و سکینة عنها السکینة فارقت لما ابتدیت بفرقة و تغیر

و رقیة رق الحسود لضعفها و غدا لیعذرها الذی لم یعذر

و لام کلثوم یجد جدیدها لثم عقیب دموعها لم یکرر

لم انسها و سکینة و رقیة یبکینه تبحسّر و تزخّر

یدعون امهم البتولة فاطما دعوی الحزین الوالة المتحیر

یا امنا هذا الحسین مجدلا ملقی عفیرا مثل بدر مزهر

فی تربها متعفرا و مضخما جثمانة بنجیع دم احمر

 

این شخص و شعرش در کتب رجالی معتبر آمده اند که به چند نمونه اشاره می کنیم:

شیخ فخرالدین طریحی در المنتخب (متوفی: ۱۰۸۵ ه. ق)

علامه حلی در خلاصة الاقوال

ابن داود در رجالش

شیخ طوسی در فهرست

شیخ طوسی در رجالش

نجاشی در رجالش

 

پانوشتها :

1) لسان العرب،ج5، ص293.

2) قصه کربلا،پاورقی ص5185، سرگذشت جان سوز حضرت رقیه (س)، ص 12.

3) بحار الانوار،ج44، ص210.

4) همان، ج15، ص39.

5) الارشاد، ج2، ص343.

6) کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج2، ص216 ؛ اعلام الوری بأعلام الهدی،ص251.

7) الارشاد،ج2، ص200، اعلام الوری، ص251.

8) معالی السبطین، ج2، ص214.

9) معالی السبطین : 2 / 161، 170.

10) مقتل الحسین : 84.

11) احقاق الحق: 11/633.

12) موسوعة کلمات الامام الحسین (علیه‏السلام)،جمعی از نویسندگان،ص 511.

13) اللهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس،ص 141؛ اعلام الوری، ص 236.

http://www.khabaronline.ir/news-39562.aspx

 

 

قبله ارباب حاجت

0000000000

مرغ دلم خرابه شام آرزو كند

تا با سه ساله دختركى گفتگو كند

آن دخترى كه قبله ارباب حاجت است

حاجت رواست هر كه بدين قبله رو كند

تاريكى خرابه به چشمان اشكبار

با راس باب شكوه ز جور عدو كند

خونين چه ديد راس پدر را رقيه خواست

با اشك خويش خون زرخش شستشو كند

خوابيد در خرابه كه تا كاخ ظلم را

با ناله يتيمى خود زير و رو كند

0000000000

دختر شاه شهيد 

0000000000

زايرين ، من پيروى از رادمردان كرده ام

پيروى از نهضت شاه شهيدان كرده ام

باب من در كربلا جان داد و دين را زنده كرد

من هم آخر جان فداى امر قرآن كرده ام

من در درياى عصمت دختر شاه شهيد

كاين چنين افتاده ، جا در كنج ويران كرده ام

گرچه خوردم تازيانه از عدو در راه شام

در بقاى دين بحق من عهد و پيمان كرده ام

دخترى هستم سه ساله رنج بى حد ديده ام

كاخ ظلم و جور را با خاك يكسان كرده ام

خورده ام سيلى ز دشمن همچو زهرا مادرم

چون دفاع از حق جدم شاه مردان كرده ام

رنجها بسيار ديدم در ره شام خراب

دين حق ترويج با رنج فراوان كرده ام

من گلى هستم ولى اعداى دين خوارم نمود

آل سفيان را به ناله خوار و ويران كرده ام

در زمين كربلا گرچه خزان شد باغ دين

من به اشك ديده عالم را گلستان كرده ام

مى دويدم بر سر خار مغيلان نيمه شب

اين فداكارى براى نور ايمان كرده ام

با پريشانى و با درد و يتيمى تا ابد

قبر خود آباد و قصر كفر ويران كرده ام

پايدارى كرده ام در امر باب تاجدار

ظاهرا عالم پريشان و حال گريان كرده ام

در نهادم بود رمزى از شه لب تشنگان

واژگون تخت عدو با راز پنهان كرده ام

روز محشر كن شفاعت از من اى آرام جان

عمر خود بيهوده صرف جرم و عصيان كرده ام

0000000000

شام عبرت خانه است

0000000000

زائرين قبر من اين شام عبرت خانه است

مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است

دخترى بودم سه ساله ، دستگير و بى پدر

مرغ بى بال و پرى را اين قفس كاشانه است

بود سلطانى ستمگر صاحب قدرت يزيد

فخر مى كرد او كه مستم در كفن پيمانه است

داشت او كاخى مجلل ، دستگاهى با شكوه

خود چه مردى كز غرور سلطنت ديوانه است

داشتم من بسترى از خاك و بالينى ز خشت

همچو مرغى كو بسا محروم ز آب و دانه است

تكيه مى زد او به تخت سلطنت با كبر و و جد

اين تكبر ظالمان را عادت روزانه است

من به ديوار خرابه مى نهادم روى خود

زين سبب شد رو سفيدم ، شهرتم شاهانه است

بر تن رنجور من شد كهنه پيراهن كفن

پر شكسته بلبلى را اين خرابه لانه است

محو شد آثار او، تابنده شد آثار من

ذلت او عزت من هر دو جاويدانه است

(كهنمويى ) چشم عبرت باز كن ، بيدار شو

هر كه از اسرار حق آگه نشد بيگانه است

0000000000

گل و بلبل 

0000000000

آن بلبلم كه سوخته شد آشيانه ام

صياد سنگدل زده آتش به خانه ام

اى گل ز جاى خيز كه بلبل ز ره رسيده

بشنو صداى نغمه و بانگ ترانه ام

0000000000

اشكى بر تربت رقيه 

0000000000

من رقيه دختر ناكام شاه كربلايم

بلبل شيرين زبان گلشن آل عبايم

ميوه باغ رسولم ، پاره قلب بتولم

دست پرورد حسينم ، نور چشم مصطفايم

كعبه صاحبدلانم ، قبله اهل نيازم

مستمندان را پناهم ، دردمندان را دوايم

من يتيمم ، من اسيرم ، كودكى شوريده حالم

طايرى بشكسته بالم ، رهروى آزاده پايم

زهره ايوان عصمت ، ميوه بستان رحمت

منبع فيض و عنايت ، مطلع نور خدايم

گلبنى از شاخسار قدس و تقوى و فضيلت

كوكبى از آسمان عفت و شرم و حيايم

شعله بر دامان خاك افكنده آه آتشينم

لرزه بر اركان عرش افتاده از شور و نوايم

گرچه در اين شام ويران گشته ام چون گنج پنهان

دستگير مردم افتاده پاى بينوايم

من گلابم بوى گل جوييد از من ز آنكه آيد

بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم

اى (رسا) از آستانش هر چه خواهى آرزو كن

عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم

0000000000

دربان رقيه

0000000000

جبريل امين خادم و دربان رقيه 

گرديد فلك و اله و حيران رقيه

گشته خجل او از رخ تابان رقيه

آن زهره جيينى كه شد از مصدر عزت

جبريل امين خادم و دربان رقيه

هم وحش و طيور و ملك و عالم و آدم

هستند همه ريزه خور خوان رقيه

خواهى كه شود مشكلت اندر دو جهان حل

دست طلب انداز به دامان رقيه

جن و ملك و عالم و آدم همه يكسر

هستند سر سفره احسان رقيه

كو ملك يزيد و چه شد آن حشمت و جاهش

اما بنگر مرتبت و شان رقيه

يك شب ز فراق پدرش گشت پريشان

عالم شده امروز پريشان رقيه

ديدى كه چسان كند ز بن كاخ ستم را

در نيمه شب آن دل سوزان رقيه

بگو نامش را حسين بگذارد 

 

0000000000

خرابه شا م

0000000000

مـرغ د لم خـر ا بۀ شـا م آرزو كـنـد             

تا با سه سا له دختركي گفـتگو كند

آن بلبلي كه در دل شب ازغـم گـلـش             

بس نا له كرد تا گل نشـكفـته بـو كند

در آن خرابه دردل شب اوباشك و آه             

با راس با ب شكوه ز جور عـدو كند

با عمه گفت عمه كجا رفت با ب من              

كي آ يد ا و بـد ختر خود گفـتگو كند

نا گه بد يد ر ا س پد ر د ر مقا بلش             

چون بلبلي كه نوگل خود جستجو كند

خود را فكند بر سر با با و نا له كرد             

گفـتا پـد ر كه زخـم د لم را رفـو كند

خو ا بيد در خرابه كه بنيا د ظلم را               

با نا لۀ يـتـيـمي خـود زيـر و رو كند

0000000000

چشم براه

0000000000

كودكى را كه پدر در سفر است

روز و شب ديده حسرت به در است

تا زمانى كه بود چشم به راه

دلش آزرده بود خواه نخواه

هر صدايى كه ز در مى آيد

به گمانش كه پدر مى آيد

باز چون ديده ز در برگير

گريد و دامن مادر گيرد

همه كوشند ز بيگانه و خويش

بهر دلجوى او بيش از پيش

آن يكى خندد و بوسد رويش

آن دگر شانه زند بر مويش

مادرش شهد كند در كامش

گاه با وعده كند آرامش

گاه گويد پدرت در راه است

غم مخور، عمر سفر كوتاه است

مى برندش گهى از خانه به در

تا شود منصرف از فكر پدر

نگذارند دمى تنهايش

سر نپيچند ز خواهشهايش

تا كه دوران سفر طى گردد

رفع افسردگى از وى گردد

پدرش آيد و گيرد به برش

بكشد دست محبت به سرش

دلش از وصل پدر شاد شود

جانش از قيد غم آزاد شود

ليك افسوس به ويرانه شام

كار اين سان نپذيرفت انجام

0000000000

گوشه ويرانه شا م

0000000000

عـمه جا ن شب نيمه شد ما ه شبستا نم نيا مـد          

نوبها رم شد خـزان زيب گلستا نم نيا مد

آ فـتــا ب عـمــرم آ مـد بـر لـب بـا م خـرا بـه             

ليك بر سر سا يۀ خورشيد تا با نم نيا مد

گشته بسترخاك وبالين خشت وروپوشم دوگيسو                  

آنكه بنشا ند ز احسا نش بد ا ما نم نيا مد

ميرود در خا نه هر كس دست طفلي را گرفته            

آنكه با شد د ستگـيـر من به ويرانم نيا مد

گوشه ويرانه شا م ا نـد ر ا ين شا م غـم ا فـزا          

مردم ازدردومحن داروي درما نم نيا مد

                   مؤيد

0000000000

آ مد پد ر

0000000000

آ مـد چـو يا ر آشـنا  آ ر ا م شو آ ر ا م شو              

از غـم شدي د يگر رها آرام شو آرام شو

ديدي كه آخر ا ين سفرپا يا ن شد و آمد پد ر            

آمد كه تا ببيند ترا آ ر ا م شو آ ر ا م شو

گفتي پدرجانم چه شد گفتي كه درمانم چه شد            

اينت پدر اينت دوا آ ر ا م شو آ ر ا م شو

آمد بد يد ا ر ت  پد ر ا مّا ميا ن طشت زر                

واويلتا و ا و يـلـتا  آ ر ا م شو آ ر ا م شو

                   حسا ن

0000000000

سراينده : حسان

سوختم ز آتش هجر تو پدر تب كردم

روز خود را به چه روزى بنگر شب كردم

تازيانه چو عدو بر سر و رويم مى زد

نا اميد از همه كس روى به زينب كردم

0000000000

كنج ويرانه

0000000000

آ مـد ي بـا بـا كـنـج و يـر ا نـه          

با صفــا  كردي ا يـن عزاخا نه

اي پد ر ا مشب  يا د ما كردي           

بي كسا ن را يا د ازوفا كردي

بـزم مـا  بـا بـا با صـفــا كردي           

از رخ خو ب و لطف شا ها نه

آ فـتـا ب مـن گـو كـجـــا بـودي          

در د ل ا ين شب يا د ما بودي

روزي  آ خـر تـو آ شـنا بـودي          

گشته اي با ما  ا ز چه بيگا نه

رفتي اي با با خوش به مهما ني                  

گه تنور و گه  د ير نصر ا ني

اي پد ر د و ر ا ز ما يتيما ني            

مـنـزل مـا شـد كـنـج و ير ا نه

                   فا ني

0000000000

باسرببريده

0000000000

گفت رقيه به دو چشمان تر

با سر ببريده پاك پدر

آه كه شد خاك عزايم به سر

تو حجت ذوالمننى يا ابه

اى شه خوبان كه نمودت شهيد

تيغ جفاى كه گلويت بريد

اى گل زهرا ز درختت كه چيد

تو زاده بوالحسنى يا ابه

عجب كه ياد از اسرا كرده اى

لطف فراوان تو به ما كرده اى

تو راحت جان منى يا ابه

آه بميرد زغمت دخترت

از چه كبود است لب اطهرت

برده لب اطهر از خون سرت

رنگ عقيق يمنى يا ابه

خواستم از خالق بيچون تو

تا كه ببينم رخ گلگون تو

آه كه ديدم سر پر خون تو

از چه جدا از بدنى يا ابه

جان پدر خوش ز سفر آمدى

ديدن اين خسته جگر آمدى

پاى نبودت كه به سر آمدى

تو شه دور از وطنى يا ابه

نيست مرا فرش و اثاثى ديگر

تا كه ضيافت كنمت اى پدر

جان تو را تنگ بگيرم به بر

كنون كه مهمان منى يا ابه

بعد تو ويرانه سرايم شده

لخت جگر قوت غذايم شده

سنگ جفا برگ نوايم شده

ز جور اعداى دنى يا ابه

(سيفى ) غمديده زار حزين

نوحه گر از بهر من بى معين

تا به سرش اى شه دنيا و دين

يك نظري بيفكني يا ابه

0000000000

با بم كجا رفت

0000000000

عمه جا ن با بم كجا رفت ازبرم          

آن ا ما م و سرور و تا ج سرم

بود ا كنو نم نـشـسـتـه د ر كنا ر                  

مير بود از چهره ام گرد وغبا ر

من بد م بنشسته بر زا نو ي  ا و                 

شا د بو د م  ا ز رخ د لجوي او

پس چه شد عمه چرارفت از برم                  

آن ضيا ء د يـد ۀ ا ز خـون ترم

خا طرش گويا ز من رنجيده شـد                  

كه جد ا ا و ا ز من رنجيده شـد

چون به او گفتم غم و رنج سفـر                  

گوئيا ا فـسـرده شـد ا ز من پد ر

عمه گر ا ز گـفـتـنم شد با ملا ل         

گو بيا يد من نگـويم شرح حا ل

شرح غـم د يگر نگـو يم با پد ر                  

گر مـرا آ يـد بـسـر بـا ر د گر

                   آذر

0000000000

فداي راس پد ر

0000000000

در آ ن خر ا به چون سر با با بد يد گفت                  

آن كودكي كه تاب وتوان بيش ازآن نداشت

با با مرا كه كرد ه  د ر ا ين كودكي يتيم                  

هـرگز رقـيه د خـتـر تو ا ين گما ن نداشت

رگها ي گر د نت كه  بر يد ه  پد ر چنين                  

گـو يـا خـبـر ز حا ل من نـا تـو ا ن نداشت

آنشب فد ا ي را س پد ر كرد جا ن خود                  

كز بهر هد يه بهتراز آن نيمه جا ن نداشت

0000000000

طايراقبال

0000000000

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

روز فراق عمه به سر آمده

نخل اميد عمه به برآمده

طاير اقبال ز در آمده

باب من عمه ز سفر آمده

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

پشت سر باب شدم رهسپر

پاى پياده ، من خونين جگر

تا بكشد دست نوازش به سر

آمده دنبال من اينك ، به سر

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

عمه نيارم دل بابا به درد

اشك نريزم ، مشكم آه سرد

بيند اگر حال من از روى زرد

خصم ، نگويم به من عمه چه كرد

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

عمه زند طعنه خرابه ، به طور

خيزد ازين سر بنگر موج نور

چشم بد از محفل ما عمه دور

عمه خرابه شدم بزم حضور

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

قطره اشك عمه چو دريا شده

غنچه غم عمه شكوفا شده

بزم وصال عمه مهيا شده

وه كه چه تعبير ز رويا شده

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

گوشم اگر پاره شد اى عمه جان

عمه ، به بابا ندهم من نشان

پرسد اگر عمه ز معجر، چه سان

گو بكنم درد دل خود بيان ؟

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

عمه ، به بابا شده ام ميزبان

آمده بابا بر من ميهمان

نيست به كف تحفه بجز نقد جان

تا بكنم پيشكش اش عمه جان

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

بس كه دويدم ز پى قافله

پاى من عمه شده پر آبله

عمه ، به بابا نكنم من گله

كامدم اين ره همه بى راحله

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

بود مرا عمه به دل آرزو

تا غم دل شرح دهم مو به مو

ريخته من عمه ، شكسته سبو

باز نگردد دگر آبم به جو

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

كرد تهى دل چو غزال حرم

لب ز سخن بست غزل خوان غم

دست قضا نقش دگر زد رقم

شام ، به شومى ، شد از آن متهم

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

جان خود او در ره جانان بداد

خود به سويى ، سر سوى ديگر فتاد

آه كشيد عمه - چو ديد - از نهاد

گنج خود او كنج خرابه نهاد

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

0000000000

زبان حال زينب كبرى 

0000000000

از دست من گرفته خرابه رقيه را

من بى رقيه سوى عزيزيان نمى روم

دارم خجالت از پدر تا جدار او

بى طوطى عزيز غزلخوان نمى روم

همره نباشدم من دلخون رقيه را

بى همسفر رقيه گريان نمى روم

جان داد در خرابه ز بس ريخت اشك غم

با دست خالى سوى شهيدان نمى روم

*****************

بر شیشه ی بلور دلم جا گذاشتند//‏در نیمه های راه مرا جا گذاشتند

‏رفتند و این سه ساله ی غمدیده را پدر//در دشت ترس و واهمه تنها گذاشتند

‏رفتند و زخم سینه ی دلشوره ی مرا‏//بار دگر بدون مداوا گذاشتند

رفتند و دست کوچک یخ کرده ی مرا‏//در دست گرم حضرت زهرا گذاشتند

بعد از دو روز بر سر بازار شهرشام//آئینه ی مرا به تماشا گذاشتند

وحید قاسمی تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان

**************

در نام رقــیه، فاطـــــمه پنهان است

از این دو یکی جان و یکی جانان است

در روی کبــود این دو پیداســـت خدا

آیینه بزرگ و کوچـکش یکســان است

**************

در دفتـــر شعــر کربلا این خاتون

عمریست به ریحـانه تخلص دارد

بالای ضـریح او ملک حـک کــرده

در دادن حــاجــات تـخـصـص دارد

**************

دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود

گوشه ویرانه جای بلبل زهرا نبود

جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی

هیچ‌کس در گوشه ویران به یاد ما نبود

دخترم روزی که من در خیمه بوسیدم تو را

ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود

جان بابا، هر کجا نام تو را بردم به لب

پاسخم جز کعب نی ،جز سیلی اعدا نبود

دخترم وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت

عمه آیا در کنارت بود بابا ،یا نبود

جان بابا، هم مرا ،هم عمه ام را مي‌زدند

ذره‌ای رحم و مروت در دل آنها نبود

دخترم وقتی عدو مي‌زد تو را برگو مگر

حضرت سجاد زین‌العابدین آنجا نبود

جان بابا بود، اما دستهایش بسته بود

کس به جز زنجیر خونین، یار آن مولا نبود

دخترم آن شب که در صحرا فتادی از نفس

مادرم زهرا (س) مگر با تو در آن صحرا نبود

جان بابا من دویدم زجر هم مي‌زد مرا

آن ستمگر شرمش از پیغمبر و زهرا نبود

دخترم من از فراز نی نگاهم با تو بود

تو چرا چشمت به نوک نیزه اعدا نبود

جان بابا ابر سیلی دیده‌ام را بسته بود

ورنه از تو لحظه‌ای غافل دلم بابا نبود

دخترم شورها بر شعر «میثم» داده‌ایم

ورنه در آوای او فریاد عاشورا نبود

جان بابا دست آن افتاده را خواهم گرفت

ز آن که او جز ذاکر و مرثیه خوان ما نبود

شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)

**************

تا شعله هجران تو خاموش کنم

بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم

بسیار بکوشیدم و نتوانستم

یک لحظه غم تو را فراموش کنم

ای کاش، دمی دهد امانم این اشک

تا نقش تو را به دیده منقوش کنم

آخر چه شود، شبی به خوابم آیی

تا جام محبت تو را نوش کنم

بنشینی و در برت، مرا بنشانی

تا زمزمه نوازشت گوش کنم

گر بار دگر مرا در آغوش کشی

صد بوسه بر آن دست و بر و دوش کنم

سجاده تو، که می‌دهد بوی تو را

برگیرم و بوسم و در آغوش کنم

چون درد فراق تو، ز حد درگذرد

زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم

از حمله غارت به دلم آتشهاست

این داغ، عیان، ز لاله ای گوش کنم

گویند به من، یتیم غارت زده ام

زآن چشمه چشم خویش پرجوش کنم

دیگر اگر ای پدر نخواهی برگشت

برخیزم و پیکرم سیه پوش کنم؟

این داغ حسین، جاودان است «حسان»

هرگز نتوان به اشک، خاموش کنم

شاعر:حبیب چایچیان

**************

ای یادگار زهرا (س)

ای همنشین زینب، نام حسینت بر لب

داری چه آتشین تب، من در کنارت امشب

با گریه ی تو گریم

در این سفر به هرجا، در سیر کوه و صحرا

گوئی: کجاست بابا؟ من مات ازین تمنا

با گریه ی تو گریم

ای دخت پاک لولاک، گریان ز داغت افلاک

خفتی به سینه خاک، چون اشک تو، کنم پاک

با گریه ی تو گریم

گاهی به یاد اکبر، گاهی ز داغ اصغر

داری دلی پر آذر، ای دخت نازپرور

باگریه ی تو گریم

چون مي‌کنم نظاره، از بهر گوشواره

گوش تو گشته پاره، دارم غمی دوباره

با گریه ی تو گریم

از آن هجوم و یغما، آثار خشم اعدا

بر چهره تو پیدا، ای یادگار زهرا

با گریه ی تو گریم

شاعر:حبیب چایچیان

**************

ای سحرگاه شب قدر حسین

روی تو باشد مه بدر حسین

کی سزاوارت بود ویرانه ای

جای تو باشد فقط صدر حسین

کاش جانم مثل جانت خسته بود

استخوانم مثل تو بشکسته بود

هر کجا اشکی ز چشمت می چکید

تازیانه بر تنت بنشسته بود

کسد به مانندت سر بابا ندید

تو چرا با عُمر کم قدّت خمید

وای من، این عقده گشته در دلم

یک سه ساله دختر و موی سفید

یا رقیه بهر من تدبیر کن

با نگاهت بر دلم تاثیر کن

**************

زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند

می ریخت خاک و آب هم از دیده می فشاند

آن کوه استقامت و، آن معدن وقار

در ماتم رقیه، دگر طاقتش نماند

زینب که تا سحر، همه شب در قیام بود

آن شب دگر، نماز شبش را نشسته خواند

شاعر:حبیب چایچیان

**************

داشت آن روز زمین قصه ای از سرمی خواند

قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند

رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند

که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند

خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته

نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته

نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است

عرض تبریک به ارباب برای همه است

زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است

به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)است

دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد

پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد

فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی اس

ت راه باز است ببینید صراطش باقی است

هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است

حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است

**************

من رقیــــه دخترشیرین زبان شــــــــاه دینم

غنچه ی پژمرده ی بـــــــاغ امیــــرالمؤمنینم

هردوعالم دردعا،محتاج دست کوچک مــــن

تاابدحاجـــت روا گردنــــدازیک آمینــــــــــــــــم

پاک سوزد هرکه خواند سطری ازشرح کتابــم

دلبر و محبوبــــــــــــه ی محبوب دلبر آفرینـــــم

کربــــلا درروزعاشورابـــــلاانــــ ـــدربــــــــلابـود

دوربـــــابـــــایم بگردم،مبتـــــــلادرمبتــ لابـــود

من هم آخـــرنازنینــــم،نازنینـ ـــم،نازنینـــــــم

نوگــــــل آن عشقبـــــازاولیـــــــن وآخرینـــــم

**************

من که زیباتر ز خورشید و مـَهَم/

مــن رقـــیه، دخـتـر ثـارُ اللَهَــم/

رشته ی عالَم بُوَد در مُشت من/

معجزه می ریزد از انگشت من/

عالمی را غرق حیران می کنم/

با نگاهم مشکل آسان میکنم/

غنچه با نامم شکوفا می شود/

ذره ی مهر، عالم آرا می شود/

با همین دستهای کوچک بارها/

باز کردم صد گره از کارها/

آیه احساس دارم که تک است/

یک عمو عباس دارم که تک است/

بر سر دوشش که جایم می شود/

آسمان در زیر پایم می شود/

حل مشکلهای دنیا با من است/

اختیار روز عُقبا با من است/

من به گل، شور وطراوت می دهم/

عطر وبوی کل گلها با من است/

گرچه عمه,دختر زهراست لیک/

سیرت "اُم ابیها" بامن است/

هر کسی راکه دعایش می کنم/

زائر کرب و بلایش میکنم

**************

لب بسته است ، بی رمق و خسته، بی شکیب

لبریز اشک و آه ولی ، فاطمي ، نجیب

دنیای شيون است، سکوت دمادمش

باران روضه است همین اشک نم نمش

زهرائی است ، شکوه ز غمها نمی‌کند

جز آرزوی دیدن بابا نمی‌کند

حرفی نمی زند ز کبودی پیکرش

از سنگ های کینه و گل های معجرش

با بی‌کسی قافله خو کرده آه آه

با طعنه های آبله و زخم گاه گاه

آری نمک به زخم دل غم نمی زند

از گوشواره پیش کسی دم نمی زند

هرگز نگفته از غم و درد اسیری اش

از ماجرای سیلی و دندان شیری اش

سنگ صبور هر دل بی تاب می‌شود

لب بسته و در آتش غم آب می‌شود

اوقات ابری اش بوی غربت گرفته اند

حالا که واژه ها همه لکنت گرفته اند

با آه های شعله ورش حرف می زند

او با اشاره‌ي نظرش حرف می زند

حالا که غرق خون شده لبهای کوچکش

با اشکهای چشم ترش حرف می زند

او هرگز از تسلّی سیلی سخن نگفت

دارد تمام بال و پرش حرف می زند

لب بسته است از همه‌ي اهل کاروان

بر نیزه با سر پدرش حرف می زند

مي پرسد از سر پدر و شرح سرگذشت

گاهي به روي نيزه و گاهي ميان تشت

بابا بيا به خاطر عمه سخن بگو

لب باز کن دو مرتبه «زهراي من» بگو

بابا بگو براي من از روز اشک و آه

از آن همه مصائب جانسوز قتلگاه

بابا براي دخترت اين حرف ساده نيست

معناي نعل تازه و تير سه شعبه چيست؟

آتش زده به جان من این داغ بی امان

انگشر تو نیست در انگشت ساربان؟!

خونین شده به روی لبت آيه هاي نور

خاکستري به چهره‌ي تو مانده از تنور

جاری‌ست خون تازه ز لب‌هات همچنان

بابا چه کرده با لب تو چوب خيزران ...

این لحظه ها برای سه ساله حیاتی است

روی لبش ترنم «عجّل وفاتی» است

حالا که سر زده به شب تار او سحر

حالا که آمده به خرابه سر پدر

دیگر تحمل غم دوری نمی‌کند

در حسرت فراق صبوری نمی‌کند

یک بوسه از سر پدر و ... جان که بر لب است

داغ سه ساله اول غم‌های زینب است

**************

به‌ گیسوان‌ پریشان‌ نظاره‌ جایز نیست‌

نظر به‌ پیرهن‌ پاره‌ پاره‌ جایز نیست‌

نگاه‌ دختر شامی‌ نگاه‌ تردید است

برای‌ دوست‌ شدن‌ استخاره‌ جایز نیست‌

به‌ جان‌ خسته‌ سزاوار نیست‌ خنده‌ زدن‌

به‌ جسم‌ سوخته‌ حتی‌ اشاره‌ جایز نیست‌

ز خارْ پای‌ غریبی‌ چو بوسه‌ باران‌ بود

دواندنش‌ به‌ بیابان‌ دوباره‌ جایز نیست‌

هنوز دامن‌ آتش‌ گرفته‌ می‌سوزد

به‌ جان‌ سوخته‌ دامن‌ شراره‌ جایز نیست‌

به‌ سوی‌ قافله ی‌ بانوان‌ معصومه

نگاه‌ خیره‌ سر چشم‌ پاره‌ جایز نیست‌

برای‌ بردن‌ سوغات‌ نزدِ دخترِ خویش‌

ز گوشِ‌ پاره ی‌ من‌ گوشواره‌ جایز نیست‌

به‌ قصد سیلی‌ و ترساندن‌ و زدن‌ دل‌ شب‌

به‌ نعره‌ در پی‌ دختر سواره‌ جایز نیست‌

*****************

دنبال آب گشتم و سهمم سراب شد

رویای کودکانه ام این جا خراب شد

آن قدر من بهانه ی بابا گرفته ام

حتی دل خرابه برایم کباب شد

آن قدر زخم خورده ام از تازیانه ها

پیری برای زود رسیدن مجاب شد

در آزمون این تن رنگین کمانی ام

بین هزار رنگ کبود انتخاب شد

آیینه ام ولی همه جایم شکسته است

مهتاب با مشاهده ام در حجاب شد

در آن غروب غم زده یادم نمی رود

روی تو را ندیدم و چشمم به خواب شد

رفتی و سهم دختر بابایی حرم

بعد از تو ترس و دلهره و اضطراب شد

از لحظه ای که چشم تو را دور دیده اند

آزار کودکان زبان بسته باب شد

یک مرد هم نبود بگوید چقدر زود

بی حرمتی به آل پیمبر ثواب شد

ای سر که روی دامن دختر نشسته ای

با من سخن بگو ...، دلم از غصه آب شد!

باور نمی کنند که طفلی سه ساله ام

از بس که رنج های دلم بی حساب شد

حالا که بوسه بوسه به زخم تو می زنم

انگار طعم خون دهانم گلاب شد

باید برای مرگ رقیه دعا کنی

شاید شبیه مادر تو مستجاب شد...

بین عشّاق جهان تا کی سفر باشد؟ بس است

تا به کی لیلا ز مجنون بی خبر باشد؟ بس است

جان لب هایی که بستی پلک هایت را مبند

سهم من از تو نگاهی هم اگر باشد بس است

نه غذا نه آب نه معجر نه مو نه پا نه کفش

گوشواره هم نمی خواهم پدر، باشد بس است

عمّه امری نیست؟ دارم رفع زحمت می کنم

بودنم تا کی برایت دردسر باشد؟ بس است

دیر شد برخیز گفتم که به عمّه گفته ام

یک نفر از رفتن من با خبر باشد بس است

بخوان برای پدر ای رقیه، قرآنی

كه ساده بگذرد این لحظه های طولانی

رقیه جان، به خدا اصغر از تو تشنه تر است

تو حال و روز علی را كه خوب می دانی

ز من مخواه كنم التماسِ این لشگر

برای جرعۀ آبی و لقمۀ نانی

به جز خدا به كسی هرگز التماس نكن

كه این جدا بود از شیوۀ مسلمانی

فقط به یاری پروردگار دل خوش كن

كه دل خوشی به كسی جز خداست، شیطانی

و حاجت همه دست خداست و تنها

خودش ز بندۀ خود می كند نگهبانی

تو در مسیر بهشتی كمی تحمل كن

كه صبر اگر نكنی در مسیر می مانی

اگر خدای نكرده كمی كتك خوردی

بگو كه بر سر قول و قرار می مانی

دعا، دعا، نشود دخترم فراموشت

زمان هول و هراس و دم پریشانی

سفارشات پدر را به خاطرت بسپار

كه ساده بگذرد این لحظه های طولانی

به زحمت تكیه بر دیوار می‌كرد

گهی این جمله را تكرار می‌كرد

الاهی صورتش آتش بگیرد !

كه با سیلی مرا بیدار می‌كرد

×××

چه داغی بر جگر بگذاشتی زجـر

عجب دست زمختی داشتی زجـر

كه هر كس دید گلبرگ رخم را

به طعنه گفت كه گل كاشتی زجـر

×××

چو زینب پیكرش را آب می ریخت

ستاره بر تن مهتاب می ریخت

همه دیدند چون زهرای اطهر

ز هر جای تنش خوناب می ریخت

×××

نه تنها پیكرش بی تاب بوده

كه گل زخم تنش خوناب بوده

چه كاری كرد سیلی با دو چشمش؟

كه گوئی چند روزی خواب بوده

×××

تمام پیكرش از درد می‌سوخت

لبش از آه آهِ سرد می‌سوخت

اگر چه شمع سـرخ نیمه جان بود

ندانم از چه رنگ زرد می‌سوخت

×××

تمام درد بر جانم نشسته

رد خون روی دستانم نشسته

تو خوردی خیزران و، من ندانم

چرا زخمش به دندانم نشسته

نیمه شب بود که درهای اجابت وا شد

یوسف گمشده دخترکی پیدا شد

آن که همراه سخن هاش همه لکنت بود

چون که چشمش به پدر خورد زبانش وا شد

چون که عطر پدرش را به خرابه حس کرد

یا علی گفت و به صد رنج ز جایش پا شد

هاتفی داد ندا چشم تو روشن خانم!

آن که می گفت نداری تو پدر رسوا شد

رفت و تا روز جزا بهر تسلای یتیم

شام بدنام ترین نقطه این دنیا شد

سوره کوثر این قافله را دق دادند

باز هم زینب غمدیدهٔ ما تنها شد

ساحل زخم گلویت دل دریای من است

موی تو سوخته اما شب یلدای من است

آمدی داغ دل تنگ مرا تازه كنی

یا دلت سوخته از در به دری های من است

خواب دیدم بغلم كرده ای و می بوسی

سر تو در بغلم معنی رویای من است

وای بابا چه بلایی به سرت آمده است؟

لبت انگار ترك خورده تر از پای من است

بس كه زخمی شده ای چهره تو برگشته است

باورم نیست كه این سر سر بابای من است

من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم

دیده وا كن به خدا وقت تماشای من است

عمه از دست زمین خوردن من پیر شده

نیمی از خم شدن قامت او پای من است

دست بر بال ملائك زدن از دوش عمو

ماجرای سحر روشن فردای من است

***************

شمع‌ هر جا كه‌ انجمن‌ دارد

پر پروانه‌ سوختن‌ دارد

به خدا نیست‌ خارجی‌ پدرم‌

دین‌ به‌ قلب‌ پدر وطن‌ دارد

گر چه‌ در كربلاست‌ پیكر او

دست‌ اغیار پیرهن‌ دارد

چوب‌ تأدیب‌ خوب‌ می‌داند

كه‌ چه‌ بوسیدنی‌ دهن‌ دارد

معجری‌ هست‌ بر سرم‌ امروز

پدر من‌ اگر كفن‌ دارد

نیمه‌ باز است‌ كام‌ خونی‌ او

به‌ گمانم‌ پدر سخن‌ دارد

گر بیایی‌ ز جان‌ بپردازم‌

دیدنت‌ هر قدر ثمن‌ دارد

«لن‌ ترانی‌« مگو كه‌ از هوسم‌

«اَرِنی‌« می‌رسد ز هر نفسم‌

غیر احیاء نمی‌كنم‌ امشب‌

جز «خدایا» نمی‌كنم‌ امشب‌

من كه‌ دل‌ كنده‌ام‌ ز عقبی‌ دوش‌

میل‌ دنیا نمی‌كنم‌ امشب‌

قرب‌ دختر به‌ بوسه‌ پدر است

جز تمنا نمی‌كنم‌ امشب‌

من‌ زبونی‌ نمی‌كشم‌ از چرخ‌

من‌ مدارا نمی‌كنم‌ امشب‌

باید امشب‌ كنار من‌ باشی‌

بی‌ تو «فردا» نمی‌كنم‌ امشب‌

چند بوسه‌ به‌ من‌ بدهكاری‌

صبر از آن ها نمی‌كنم‌ امشب‌

نوبتی‌ هم‌ بود زمان‌ من‌ است‌

پس‌ تماشا نمی‌كنم‌ امشب‌

ناز طفل‌ مریض‌ بیشتر است‌

بی‌ تو «لا لا» نمی‌كنم‌ امشب‌

خواب‌، بی‌ بوسهٔ‌ پدر تا كی‌؟

دور از خانه‌، در به در تا كی‌؟

*************

اي همنشين زينب، نام حسينت بر لب

داري چه آتشين تب، من در کنارت امشب

با گريه تو گريم

در اين سفر به هرجا، در سير کوه و صحرا

گوئي: کجاست بابا؟ من مات ازين تمنا

با گريه تو گريم

اي دخت پاک لولاک، گريان ز داغت افلاک

خفتي به سينه خاک، چون اشک تو، کنم پاک

با گريه تو گريم

گاهي به ياد اکبر، گاهي ز داغ اصغر

داري دلي پر آذر، اي دخت نازپرور

باگریه توگریم

چون مي‌کنم نظاره، از بهر گوشواره

گوش تو گشته پاره، دارم غمي دوباره

با گريه تو گريم

از آن هجوم و يغما، آثار خشم اعدا

بر چهره تو پيدا، اي يادگار زهرا

با گريه تو گريم

نام شاعر:حبيب چايچيان

****************

اى بارگاه كوچك تو قبله اى عظيم

وى روضه مبارك تو روضه نعيم

باشد حريم اقدس تو قبله گاه دل

تا خفته چون تو جان جهانى در آن حريم

هم دختر امامى و هم خواهر امام

هم خود كريمه هستى و هم دختر كريم

قدرت همين بس است كه خوانند اهل دل

حق را به ابروى تو اى رحمت عميم

اى نور چشم زاده زهرا ((رقيه جان ))

هر چند كوچكى تو بود ماتمت عظيم

خواهم كه بر مزار تو گردم شبى دخيل

خواهم كه در جوار تو باشم شبى مقيم

***

غير از غبار چهره او هاله‏اى نداشت

هر روز صبح روى مژه ژاله‏اى نداشت

از ضعف زخمهاى تنش خشك خشك بود

مى‏خواست باغ داغ شود، لاله‏اى نداشت

وقتى كه از بساط گلويش گلايه كرد

آهى به سينه داشت، ولى ناله‏اى نداشت

رفت از شب خرابه و تشييع هم نشد

تنهاترين ستاره كه دنباله‏اى نداشت

صياد از سهولت صيدت عجب مكن

اين ماهى كبود شده باله‏اى نداشت

با اضطراب آمد و با التهاب رفت

كوچكترين شهيده كه غساله‏اى نداشت

آن شب كه دفن شد،دل من نيز مى‏سرود

اين خاك مرتفع‏تر از اين چاله‏اى نداشت

***

ای ماه خون گرفته که امشب برآمدی

نازم سرت به سر کشی از دختر آمدی

تو باغبان عشقی و از دشت لاله ها

در پیش یک چمن گل نیلو فر آمدی

دشمن گرفته کلبه مارا زچار سو

ای دلنواز من زکدامین در آمدی

راضی به زحمت تو نبودم که این چنین

بر دیدن رقیه خود با سر آمدی

جالن منی که بر لب من آمدی پدر

عمر منی که گوشه ویران سر آمدی

ای از سفر رسیده چه آوردی ارمغان

دست تهی چرا به بر دختر آمدی

یادم بود که رفتی و اصغر به دوش تو

اینک چرا بدون علی اصغر آمدی

از بزم ما خرابه نشینان دگر مرو

ای ماه خون گرفته که امشب برامدی

سید رضامؤید

*****************

مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود

زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود

درد رقیه تو پدر جان یتیمی است

درد سه ساله تو مداوا نمی شود

شأن نزول رأس تو ویرانه من است

دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود

بی شانه نیز می شود امروز سر کنم

زلفی که سوخته گره اش وانمی شود

بیهوده زیر منت مرحم نمی روم

این پا برای دختر تو پا نمی شود

صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند

خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود

چوب از یزید خورده ای و قهر با منی

از چه لبت به صحبت من وا نمی شود

کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر

این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود

محمد سهرابی

****************

مرا كه دانه اشك است دانه لازم نيست

به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نيست

ز اشك ديده به خاك خرابه بنوشم

به طفل خانه به دوش ، آشيانه لازم نيست

نشان آبله و سنگ و كعب نى كافى است

دگر به لاله رويم نشانه لازم نيست

به سنگ قبر من بى گناه بنويسيد

اسير سلسله را تازيانه لازم نيست

عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم

بزن مرا كه يتيم ، بهانه لازم نيست

مرا ز ملك جهان گوشه خرابه بس است

به بلبلى كه اسير است لانه لازم نيست

محبتت خجلم كرده ، عمه دست بدار

براى زلف به خون شسته ، شانه لازم نيست

به كودكى كه چراغ شبش سر پدر است

دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست

وجود سوزد از اين شعله تا ابد ((ميثم ))

سرودن غم آن نازدانه لازم نيست

حاج غلامرضا سازگار

*****************

دامن زلف تو در دست صبا افتاده

که دل خسته ام اینگونه ز پا افتاده

گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر

پیکرت روی تن خاک رها افتاده

هی دعا می کنم از نیزه نیفتی دیگر

تا به اینجا سرت از نی دو سه جا افتاده

سنگ خورده است گمانم به لب و دندانت

که چنین نای تو از شور و نوا افتاده

باز هم حرمله افتاده به جان اسرا

گوش کن ولوله بین اسرا افتاده

دخترت گم شده انگار همه می پرسند

از رقیه خبری نیست کجا افتاده

***مصطفی متولی***

***************

به زحمت تكيه بر ديوار مي‌كرد

گهي اين جمله را تكرار مي‌كرد

الاهي صورتش آتش بگيرد !

كه با سيلي مرا بيدار مي‌كرد

*******

چه داغي برجگر بگذاشتي زجـر

عجب دست زمختي داشتي زجـر

كه هركس ديد گلبرگ رخم را

به طعنه گفت كه گل كاشتي زجـر

*******

چو زينب پيكرش را آب مي ريخت

ستاره بر تن مهتاب مي ريخت

همه ديدند چون زهراي اطهر

زهرجاي تنش خوناب مي ريخت

*******

نه تنها پيكرش بي تاب بوده

كه گل زخم تنش خوناب بوده

چه كاري كرد سيلي با دوچشمش؟

كه گوئي چند روزي خواب بوده

*******

تمام پيكرش از درد مي‌سوخت

لبش از آه آه ِ سرد مي‌سوخت

اگرچه شمع سـرخ نيمه جان بود

ندانم از چه رنگ زرد مي‌سوخت

*******

تمام درد بر جانم نشسته

رد خون روي دستانم نشسته

تو خوردي خيزران و ، من ندانم

چرا زخمش به دندانم نشسته

سروده برادر یاسر حوتی

*************

تمام درد دلت را که از سفر گفتی

گمان کنم که دلت سوخت مختصر گفتی

من از جسارت آن دست بی حیا گفتم

تو از مشقت گودال و قطع سر گفتی

همان که آتشمان زد و خیمه را سوزاند

صدا زدم که الهی به پای مرگ افتی

چنان به روی سرم داد زد پس از سیلی

نگفته ام که نگو باز هم پدر گفتی

به روی نیلی و موی سفید دقت کن

بگو شبیه که هستم پدر، اگر گفتی؟

فقط بگو که چه شد ظالمانه چوبت زد

شما به غیر کلام خدا مگر گفتی

دلم برای غریبی عمه می سوزد

مگو زدرد سفر از چه مختصر گفتی

سروده حامد خاکی

******************

بر نیزه کرده اند سر اطهر تو را

بر خاک وانهاده عدو پیکر تو را

از بهر آنکه خواهر تو زجر کش کنند

گردانده اند پیش نگاهش سر تو را

از حال رفته بسکه به سینه زده رباب

زیرا به نیزه دیده سر اصغر تو را

ظرف سه روز موی رقیه سفید شد

ترسانده است بسکه عدو دختر تورا

اینجا برای ما صدقه جمع میکنند

از یادبرده اند مگر مادر تو را

من در میان سلسله در اوج عزتم

بر خاک کِی نهم علم لشکر تورا

خواهد به تازیانه خموشم کند ولی

نشناخته هنوز عدو خواهر تو را

گفتم خموش ، زنگ شتر هم خموش شد

دشمن شناخت قدرت پیغمبر تو را

آنقد رناله میزنم و خطبه سر دهم

تا پس دهد سر یل نام آور تو را

مجید خضرایی

**************

پاهام پر از آبله شد عزادارم قافله شد

فقط انیس گریه هام نمازای نافله شد

تا که دیدن اسم تو رو لبام میخونه

جوابم رو زود می دادن با تازیونه

بابا//سیلی خوردن عادتم شد کجایی

امروز و فردا نکن ، کی میایی؟

..........................

کارم شده فقط دعا تو اوج این فاصله ها

عمه میگه رفتی سفر سفرچرا رو نیزه ها؟

آخه دیدم رو نیزه ها قرآن می خوندی

ولی رسمش نبود یه شب پیشم نموندی

بابا//پیر شدم دیگه بسه این صبوری

راسته که میگن تو کنج تنوری؟

...........................

چشام همش رو به دره خرابه هم منتظره

بیا ببین صورت من چقدر شبیه مادره

چادرم خاکی شد از این خاک خرابه

نکنه آرزوی دیدنت سرابه

بابا//خواب دیدم دیگه تموم این غصه ها

از رو نیزه ها یه شب کنارم بیا

***************

مــن دیـوانـه ام و به ســـیـم آخـر زده ام

مـجـنـون صـــفـتـم و دم ز دلـبـر زده ام

مـنـکـران بی بی رقـــــیه مـنـافـق گـمـراه انـد

بوســه بـر ضـــریـح دُخـت حـیـــدر زده ام

******************

نوحه حضرت رقیه (س)

دختر سلطان عشق وکودکی ویران نشینم

                       لرزد عالم با نوای ناله های آتشینم

سوزم از درد جدایی

ابتا//بگو//کجایی

ابتا یا ثاراله

انتظارم سررسیدوآمدی ای میهمانم

راس پر خاکسترت را روی دامان می نشانم

بهترین بابای دنیا

دخترت دارد تماشا

ابتا یا ثاراله

من سه ساله هستم اما داغ بابا کرده پیرم

آنقدر بوسم لبت را تا کنار تو بمیرم

یا سم اما ارغوانی

دارم از زهرا نشانی

ابتا یا ثاراله

***********

نوحه رقیه

شب است و خورشيد و خرابه و من

سـرِ پـدر گرفتـه‌ام بــه دامــن

من و دو چشم پرستاره تو و گلوي پاره پاره

يا ابتا آجرک الله

*****

ماه به خاکستر نشسته بابا

پيشاني‌ات چرا شکسته بابا

سر تو را به بر بگيرم دعا کن اي پدر بميرم

يا ابتا آجرک الله

*****

در خير مقدم اشک و ناله دارم

از زلف خون گرفته لاله دارم

من که هماي بام عرشم خاک خرابه شده فرشم

يا ابتا آجرک الله

*****

من روضه خوان کوچک حسينم

طفلـم و ليکـن کـودک حسينم

اينجا حسينيه شام است برلب من خنده حرام است

يا ابتا آجرک الله

*****

اگر چه مـا را لحظه‌اي امان نيست

قرآن بخوان اينجا که خيزران نيست

قرآن بخوان تا بزنم من بوسه به‌جاي چوب دشمن

يا ابتا آجرک الله

*****

هديه من دو چشم پـرستاره

سوغات تو گلوي پاره پاره

زلف رقيه لاله‌گون است محاسن توغرق خون است

يا ابتا آجرک الله

*****

شکـر خدا که ما به هم رسيديم

رخسار هم در اين خرابه ديديم

سكينه مي‌كند نظاره بر اين گلوي پاره پاره

يا ابتا آجرک الله

*****************

سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه

زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه

روح الامین همـراه کلی از ملائک

آید به کوی تو گـدایی یا رقیـه

تو مجمع الانوار کل اهـل بیتی

جلوه گه اهـل کسایی یا رقیـه

از تو سرودن یعنی از زهـرا سرودن

آئینه ی زهـرا نمایی یا رقیـه

سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه

زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه

یا رقیـه رقیـه رقیـه

در آسمان ها و زمین دل می ربایی

هم دلبری هم دلربایی یا رقیـه

با یاد زهـرا گیردت بابا در آغوش

دردانه ی خون خـدایی یا رقیـه

آغوش عبـاس علی گهواره ی تو

با قصـه هایش آشنایی یا رقیـه

حتی قمـر هم روی ماهت را ندیده

الگوی عالم در حیـایی یا رقیـه

از روز اول تا قیامت بر خلایق

کارت بود مشکـل گشایی یا رقیـه

سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه

زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه

یا رقیـه رقیـه رقیـه

آسیه مـریم حضرت حوا و هاجـر

بگرفته اند از تو بهـائی یا رقیـه

انسیة الحوراء پس از زهـرا و زینب

باشد سزوارات خـدایی یا رقیـه

از جنـس یاسی ولطافت زائر توست

ام الفضائل در سمـایی یا رقیـه

سر اللهی و عروة الوثقی و معصوم

فخـر الائمه جان مائی یا رقیـه

تو قرة العین حسینی و اباالفضـل

درمان درد بی نوایی یا رقیـه

سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه

زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه

کـربلایی حمیـدرضـاعلیـمی

*******************

یا ابا عبدالله الحسین

درانتهاي هربند سينه زن یا ابا عبدالله الحسین راتكرارميكند

حسین فاطمه سلام

حسین مصطفی سلام

حسین مظلوم علی

شهید کربلا سلام

اون که می گفت تو کربلا

خیمه هاتو آتیش زدند

نگفت کجا به بچه ها

زخم زبون و نیش زدند

اون که می گفت یه دختره

آتیش به دامن رودیده

نگفت تو اون صحرا چرا

راه نجف رو پرسیده

اون که میگفت زینب تو

رگ بریدت رو بوسید

نگفت میون نیزه ها

فقط سر تو رو می دید

اون که می گفت دینمونه

گوش یکی خون می چکید

نگفت کجا سیلی زدو

گوشوارشو گرفت کشید

اون که می گفت انگشت تو

از بدنت جدا شده

نگفت که انگشترتو

غنیمت کیا شده

اون که می گفت یه زنجیری

به گردن علی دیده

نگفت کجا با خطبه هاش

بساط زلم و کوبیده

اون که می گفت بچه هاتو

با تازیانه می زدند

نگفت دلیلشون چی بود

با چه بهونه می زدند

می خوام بگم که ماجرا

ازاونجایی آب می خوره

که ظالم اولی گفت

علی باید کنار بره

اون روزی که حسین من

مادرتو کتک زدند

کینه خیبری رو با

قباله فدک زدند

اون روزی که آتش کین

بر در خونتون نشست

برادرت قربونی شد

پهلوی مادرت شکست

اون روزی که دست علی

بسته بود و تو کوچه ها

فاطمه شو کتک زدند

جلوی چشم بچه ها

اون روزی که خونتونو

به شعله ها در کشیدند

تخم نفاق و کینه رو

میون امت پاشیدند

می خوام بگم بعد تو باز

خیل خوارج اومدند

اونایی که مادرتو

زدند دوباره اومدند

دلم می گه راضی نشو

دست خالی پا بکشی

اونی که زینب کشیده

یه خوردشم ما بچشیم

زینبی که تو ازدواج

می گفت یه شرط خوب دارم

هرجا حسین من بره

منم باید باهاش برم

زینبی که بعد دو روز

اومد پی تو قاصدش

حق داره بعد مرگ تو

شوهرشم نشناسدش

اون که وصیت تو رو

همش به جون و دل خرید

یه دخترت گم شده بود

میگن تا صبح پی اش دوید

میخوام بگم خواهر تو

خیلی مصیبت کشیده

بطوریکه همه میگن

قامت زینب خمیده

زینبی که هرجا می رفت

تا هرکجا پا می گذاشت

جبرئیل هم می یومد و

بالهاشو اونجا می گذاشت

زینبی که اگه یه روز

میخواست پیش بابا بره

هاشمی ها جمع می شدن

دخت علی تنها نره

زینبی که می رفت بقی

سر بزنه به مادرش

مدینه رو قرق می کرد

ابو فاضل با لشکرش

زینبی که اگه یه روز

اراده سفر می کرد

حسین شو صدا می زد

عباس شو خبر می کرد

زینبی که اگه یه وقت

سوار مرکبی می شد

زانوی عباس علی

رکاب زینبی می شد

حالا باید خطر کنه

با بچه های بی پناه

گاهی می ره تو علقمه

دور میزنه تا قتلگاه

شاید می خواد برای تو

پیراهنی پیدا کنه

شاید می خواد داد بزنه

عباسشو خبر کنه

اگه یه روز نمی دیدت

مریض می شد تو میخونه

بی تو کجا داره بره

می خواد همینجا بمونه

دلش می خواست جاش بزارن

تنها تو اون دشت بلا

ولی یهو یه دختری

داد می زنه عمه بیا

می خوام بگم دختر تو

درد و بلا کم ندیده

تو بچه ها هیچ کسی رو

مثل رقیه ندیده

میگن یه جا خرابه بود

خرابه ای تو شهر شام

گریه می کرد و هی می گفت

عمه بریم پیش بابام

آخه می خوام حرف بزنم

درد و بلا مو بش بگم

شکایت این مردمو

پیش بابا جون ببرم

با التماس به خواهرت

میگفت بگو بابا بیاد

گفتم باید کاری کنی

دیگه دلش بابا نخواد

سر تو رو تو ظرفی که

یه پارچه روش کشیده بود

بردن جلوش گذاشتنو

رنگ همه پریده بود

هی می گفت من نمی خوام

عمه گرسنه ام نیست

وقتی یه خورده بو کرد

فهمید که ماجرا چیست

سرو گذاشت رو دامنش

ناز غریبونه می کرد

با دستاشون کیسوهاتو

یکی یکی شونه می کرد

می بوسید هی نازت می کرد

با دستای ناز لطیف

قصه رنجشو می گفت

از اون جماعت کثیف

بابا همین که رفتی و

اسب تو بی تو باز اومد

یهو دیدیم از هر طرف

یه عالمه سرباز اومد

این بار به جای شمشیرا

با نیزه حمله ور شدند

وقتی که دور شدند دیدیم

خیمه ها شعله ور شدند

خیمه ها که آتیش گرفت

تو داشتی ما رو می دیدی

وقتی منو سیلی زدند

تو هم صداشو شنیدی

خیمه ها رو سوزوندن و

هرکی یه جا فرار می کرد

طفلکی عمه مون بابا

نمیدونی چیکار می کرد

هر بچه ای به یه طرف

از ترس دشمن می دوید

عمه به دنبال همه

بیشتر پی من می دوید

یه بار که رفت تو خیمه ها

داداش علی رو بیاره

فریاد کشید رباب بیا

علی دیگه نا نداره

یه زنجیری آوردند و

بستند به گردن داداش

از بچه ها هرکی که بود

این زنجیرو بستن به پاش

تو کاروان جلو جلو

سرها رو نیزه ها می رفت

پشت سر داداش علی

جلوی بچه ها می رفت

اگه می خواست که تند بره

بچه ها ناله می زدند

طفلکی تا یواش می کرد

با تازیانه می زدند

یه شب شنیدیم سر تو

خولی به خونش می بره

فرداش دیدیم سیاه شدی

موهات پر از خاکستره

بعد شنیدیم یه راهبی

سر تو رو اجاره کرد

یه تشت زر بود با گلاب

هی تو رو شست و گریه کرد

بعده یه مدتی سفر

بابا به کوفه رسیدیم

شهری که از مردمونش

زخم زبونا شنیدیم

میخوام بگم کوفه کجاست

بگم ز کار مردمش

عمه می گفت پسر عموت

مسلمو اینجا کشتنش

عمه می گفت اینا به تو

نامه نوشتند که بیا

بعد اومدند جلوی تو

صف کشیدند تو کربلا

عمه می گفت گفته بودند

بری بشی امیرشون

تو رو که تشنه کشتن و

ما هم شدیم اسیرشون

تو اون جماعت کثیف

هیچکس به فکر ما نبود

پامون تاول می زد ولی

کسی به فکر ما نبود

با شلاقهای چرمیشون

گاهی به ما سر میزدند

عمه مارو بغل می کرد

عمه رو بیشتر می زدند

یکی میگفت خارجین

یکی می گفت جلو نرین

یکی می گفت حقشونه

یکی می گفت سنگ بزنین

یکی دیدم یه عالمه

سنگ درشت تو دامنش

می گفت که هر کی بزنه

حتما بهشت می برنش

یه پیر مرد اومد جلو

زل زد تو چشمای داداش

گفت هرکی که کافر بشه

ظالم می شه اینه سزاش

داداش علی گفت پیرمرد

بگو بینم مسلمونی

آیا رسولو می شناسی

از دخترش چی می دونی

اگه علی رو می شناسی

فاتح خیبر وحنیف

حسین ز زهرا و علی

منم علی ابن حسین

اون پیر مرد گریش گرفت

گفت آقا جون ببخشیدم

آره علی رو می شناسم

باور کنید نفهمیدم

گفت که می خوای دعات کنم

یه پارچه تمیز بیار

ببند زیر این آهنا

رو زخم گردنم بذار

یکی یه تیکه نون آورد

انداخت و گفت مال گداست

عمه صدا زد بی حیا

این اهل بیت مصطفی ست

وقتی که عمه گفت سکوت

زنگوله هام صدا نکرد

کسی دیگه جیک نمی زد

سنگم کسی رها نکرد

عمه می گفت ای کوفیا

خنده بسه گریه کنید

ننگ به دامن شما

شما که پیمان شکنید

کی بود نوشت خسته شدیم

از ستم و ظلم یزید

حالا به دور بچه هاش

جمع شدید و کف می زنید

کی بود نوشت اگه بیای

همه می شیم فدای تو

تمام هست و بودمون

را می ریزیم به پای تو

بگم از این شام بلا

می خوام بگم مصیبتش

عمه رو پیر کرده بابا

عمه رو پیر کرده بابا

ما رو تو شهر چرخوندنو

جماعتم کف می زدند

زنها روی پشت بونا

با هلهله دست می زدند

از خوشحالی دست می زدند

گفتند بیاید مسلمونا

کافرا از راه رسیدند

یهو دیدیم جماعتی

به سمت ما می دویدند

سر تو رو برداشتنو

به دور هم می چرخیدند

جلوی چشم بچه ها

با هم دیگه می رقصیدند

تو کوچه ها بردنمون

مردم تماشا بکنند

خواستن که هتک حرمتی

به آل طه بکنند

فحش به علی می دادن و

تبریک به هم می گفتند

چشمای رزل و پستشون

دایم به ما می دوختند

وقتی می گفتیم نکنید

نگهبانا میومدند

دمبالمون می کردنو

با شلاقاشون می زدند

اینجا پر نامحرمه

وگرنه پیراهنمو

در می آوردم ببینی

کبودیای تنمو

بابا جون این خواهرتم

مثل خودت دلیرو بود

میخوام بگم تو سینه اش

انگار دل یه شیرو بود

یهو دیدیم فریاد کشید

ای برده زادگان پست

ای که لیاقت شماست

یزید میمون باز مست

ای آل بوسفیان مگر

نشینیده اید از ثقلین

چرا به نیزه می برید

راس برادرم حسین

ای ننگ و ذلت به شما

با چشم ساز فطرتین

با گلستان مصطفی

با بوستان عترتین

فریا کشید بیخبرا

چرا باید چنین باشه

یک ولد حرامیو

امیر مسلمین باشه

بابا یه مطلبی می خواد

قلبمو از جا بکنه

ترسم اینه اگه بگم

عمه باهام قهر بکنه

بهت می گم یواشکی

می خوام گوشاتو وا کنی

عمه اگه گفت چی می گه

یادت باشه حاشا کنی

عمه رو که تو می شناسی

با اون حیا و غیرتش

چادرشو کشیدنو

سیلی زدند تو صورتش

حالا که اومدی پیشم

حالا که مهمونی شده

می گم چرا عمه سرش

شکسته و خونی شده

نه که فقط فهش دادنو

نه که فقط کتک زدند

تو مجلس شرابشون

به زخممون نمک زدند

صبح همگی تو کاخ شاه

یه چوب دیدیم دست یزید

جلوی چشم بچه ها

یه کاری کرد پست پلید

عمه دیگه طاقت نداشت

روشو به بچه ها کنه

سرو به چوب محفلش

زد که یزید حیا کنه

درد و دلای دخترت

دل جماعت رو سوزوند

حتی صدای گریه

بعضی رو آسمون رسوند

رقیه که تو دامش

هم صحبت سر تو بود

یه جورایی نازت می کرد

انگار که مادر تو بود

نمی دونتم دختر تو

چطور نگاش کرده بودی

فقط می گم که با چشات

انگار صداش کرده بودی

می خوام بگم تو خرابه

سکوت غمباری نشست

همه دیدن یواش یواش

رقیه چشماشو می بست

دختر شیرین زبونت

دیگه ساکت نشسته بود

انگار یه بغض سنگینی

راه گلوشو بسته بود

بچه ها دورش اومدند

درد دلاش تموم شده

بلبل اهل بیت ما

چرا دیگه آروم شده

یکی می گفت این طفلکی

از بسکی سختی کشیده

حالا دیگه خسته شده

چشماشو بسته خوابیده

یکی می گفت بچه دیده

جواب نیومد از باباش

لابد دلش شکسته و

خواسته قهر کنه باهاش

سکینه گفت خواهر من

اصلا به فکر خواب نبود

فقط می خواست حرف بزنه

منتظر جواب نبود

ربابه اومد کنارش

نشست و گفت عزیز من

بابا داره گوش می کنه

غصه نخور تو حرف بزن

زینب اومد جلوترو

دستی کشید روی سرش

گفت عمه جون هیچ بابایی

قهر نمی شه با دخترش

اگه بابات ساکت شده

واسه اینه که گوش می ده

چشماتو وا کن گل من

عمه به قربونت بره

میگفت یه نانجیب می گفت

من بلدم چیکار کنم

شلاقشو کشید و گفت

می خوای اونو بیدار کنم

یکی که دید اون بی حیا

دستشو پس نمی کشه

یواشکی گفت تو گوشش

بچه نفس نمی کشه

********************

شعري كه بر كاشي حرم مطهر حضرت حك شده است

زائرين قبر من اين شـام عـبرتخانـه اسـت

مدفنم آباد و قصر دشـمنم ويـرانه اسـت

دخترى بودم سه سـاله دستــگير وبىپـدر

مرغ بىبـال و پرى را اين قفس كاشانه است

داشتم من بسترى از خاك و بالينى زخـشت

همچو مرغى كو بسا محروم از آب و دانه است

تكيه مىزد او به تخت سلطنت با كبر و وجـد

اين تكبر ظالمـان را عـادت روزانـه اسـت

بر تن رنجور مـن شد كهنـه پيراهـن كـفن

پر شكسته بلبلى را ايـن خــرابه لانه است

محو شد آثـار او تـابنـده شـد آثـار مـن

ذلت او عـزت من هـر دو جـاويدانه است

شعري كه بر كاشي حرم مطهر حضرت حك شده است

آنكو در اين مزار شريـف آرميـده اسـت

ام البكّا رقيه محـنت كشيــده اســت

اين قبر كوچك است از آن طفل خـردسال

كز دهر سالخورده بسى رنـج ديـده است

اينجا زتاب غم دل زينب شـده اسـت آب

بس ناله يـتـيـم بـرادر شنيـده اسـت

اينجـا ز پا فـتاده و او را ربـوده خـواب

طفلى كه روى خــار مـغيلان دويده است

يا رب به جـز رقيــه كدامـين يتيـم را

سر تسكين بديـدن سـر از تـن بريده است

نازم به آنكه هستى خـود داد و از خـداى

روز ازل مـتاع شفـاعت خـريده اسـت

تنهــا زمين نگشتـه عـزا خانـه حـسين

پشت فـلك هـم از غم آن شه خميده است

شهادت حضرت رقیه

********************

يادم بود که رفتي و اصغر بدوش تو

اي ماه خون گرفته که امشب بر آمدي

نازم سرت، به سرکشي دخترآمدي

تو باغبان عشقي و از دشت لاله ها

در پيش يک چمن گل نيلوفر آمدي

دشمن گر فته کلبه ما را ز چهار سو

اي دلنواز من ز کدامين در آمدي

راضي به زحمت تو نبودم کاين چنين

بر ديدن رقيه خود با سر آمدي

جان مني که بر لب من آمدي پدر

عمر مني که گوشه ويران سر آمدي

يادم بود که رفتي و اصغر بدوش تو

اينک چرا بدون علي اصغر آمدي

از بزم ما خرابه نشينان دگر مرو

اي ماه خون گرفته که امشب بر آمدي

زبان حال رقيه بنت الحسين عليه السلام

صبا به پير خرابات از خرابه شام

ببر ز كودك زار، اين جگر گداز پيام

كه اى پدر ز من زار هيچ آگاهى

كه روز من شب تار است و صبح روشن شام

به سرپرستى ما سنگ آيد از چپ و راست

به دلنوازى ماها ز پيش و پس دشنام

نه روز از ستم دشمنان تنى راحت

نه شب ز داغ دل آرامها دلى آرام

به كودكان پدر كشته ، مادر گيتى

همى ز خون جگر مى دهد شراب و طعام>

شهادت حضرت رقیه

********************

چراغ مجلس ما شمع آه بيوه زنان

انيس و مونس ما ناله دل ايتام<

بيت الاحزان مرا امشب صفا دادى پدر

بيت الاحزان مرا امشب صفا دادى پدر

با وصال خويش قلبم را شفا دادى پدر

ز آتش هجران تو يك شب نه هر شب سوختم

خوش به من در كودكى درس وفا دادى پدر

در مناى عشق رفتى يا به قربانگاه خون

جان خود را در ره جانان كجا دادى ، پدر؟

بر عزاداران خود امشب به ويران سرزدى

اجر نيكويى به اين صاحب عزا دادى پدر

من در آغوش تو هر شب داشتم جا مرحبا

خويش را امشب به دامانم تو جا دادى پدر

همره خود بر مرا، تا اهل عالم بنگرند

دخترت را نيز در راه خدا دادى پدر

نظم(ميثم (برد دل از دوستان و شيعيان

كز كرم او را تو طبع دلربا دادى پدر

روز ما در شامتان جز شام ظلمانى نبود

روز ما در شامتان جز شام ظلمانى نبود

اى زنان شام ، اين رسم مهمانى نبود

سنگ باران مسلمان ، آنهم آخر از بالاى بام

اين ستم بالله روا در حق نصرانى نبود

پايكوبى در كنار راس فرزند رسول

با نواى ساز آيين مسلمانى نبود

ما كه رفتيم اى زنان شام نفرين بر شما

ناسزا گفتن سزاى صوت قرآنى نبود<

 >  مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گل

دسته گل غير آن سرهاى نورانى نبود

اى زنان شام آتش بر سر ما ريخته

در شما يك ذره خلق و خوى انسانى نبود

 اى زنان شام در اطراف مشتى داغدار

در شما يك ذره خلق و خوى انسانى نبود

اى زنان شام در اطراف مشتى داغدار

جاى خوشحالى و رقص و دست افشانى نبود

اى زنان شام گيرم خارجى بوديم ما

خارجى هم گوشه ويرانه زندانى نبود

طفل ما در گوشه ويران ، دل شب دفن شد

هيچ كس آگاه از اين سر پنهانى نبود

اى سرشك شيعه شاهد باش بر آل رسول

كار ((ميثم )) غير مدح و مرثيت خوانى نبود

********************

فلك خراب شود كاين خرابه بى سقف

چه كرده باتن اين كودكان گل اندام

دريغ و درد كز آغوش نار افتادم

به روى خاك مذلت ، به زير بند لئام

به پاى خار مغيلان ، بهدست بند ستم

ز فرق تا قدم از تازيانه نيلى فام

به روى دست تو طوطى خوش نوا بودم

كنون چو قمرى شوريده ام ميانه دام

به دام تو چو طوطى شكر شكن بودم

بريخت زاغ و زغن زهر تلخم اندر كام

مرا كه حال ز آغاز كودكى اين است

خداى داند و بس تا چه باشدم انجام

هزار مرتبه بدتر ز شام ماتم بود

براى غمزدگان صبح عيد مردم شام

به ناله شررانگيز بانوان حجاز

به نغمه دف و نى شاميان خون آشام

سر تو بر سر نى شمع ، ما چو پروانه

به سوز و ساز زنا سازگارى ايام

شدند پردگيان تو شهره هر شهر

دريغ و درد ز ناموس خاص و مجلس عام

سر برهنه به پا ايستاده سرور دين

يزيد و تخت زر و سفره قمار و مدام

ز گفتگوى لبت بگذرم كه جان به لب است

كراست تاب شنيدن ، كرا مجال كلام ؟

********************

دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد

كه مثل مادرم زهرا ز سيلى پاره شد گوشم

من آن شمعم كه آتش بس كه آبم كرد، خاموشم

همه كردند غير از چند پروانه ، فراموشم

اگر بيمار شد كس گل برايش مى برند و من

به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم

پس از قتل تو اى لب تشنه آب آزاد شد بر ما

شرار آتش است اين آب بر كامم ، نمى نوشم

تو را بر بوريا پوشند و جسم من كفن گردد

به جان مادرت هرگز كفن بر تن نمى پوشم

دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد

به ضرب تازيانه ، قاتلت مى كرد خاموشم

فراق يار و سنگ اهل شام ، و خنده دشمن

من آخر كودكم ، اين كوه سنگين است بر دوشم

نگاه نافذت با هستى ام امشب كند بازى

گه از تن مى ستاند جان ، گه از سر مى برد هوشم

بود دور از كرامت گر نگيرم دست ((ميثم )) را

غلام خويش را، گر چه گنهكار است ، نفروشم

********************

شهادت حضرت رقیه

سنگین

گرديد فلك و اله و حيران رقيه

گشته خجل او از رخ تابان رقيه

آن زهره جيينى كه شد از مصدر عزت

جبريل امين خادم و دربان رقيه

هم وحش و طيور و ملك و عالم و آدم

هستند همه ريزه خور خوان رقيه

خواهى كه شود مشكلت اندر دو جهان حل

دست طلب انداز به دامان رقيه

جن و ملك و عالم و آدم همه يكسر

هستند سر سفره احسان رقيه

كو ملك يزيد و چه شد آن حشمت و جاهش

اما بنگر مرتبت و شان رقيه

يك شب ز فراق پدرش گشت پريشان

عالم شده امروز پريشان رقيه

ديدى كه چسان كند ز بن كاخ ستم را

در نيمه شب آن دل سوزان رقيه

********************

پاى گلگون شده از خار مغيلان دارم

رخ نيلى شده از سيلى عدوان دارم

باز خواهم كه جهان يكسره غمخانه كنم

ساز فرياد و فغان از دل ديوانه كنم

جغد وش روى به ويرانه ز كاشانه كنم

گريم آن قدر كه عالم همه ويرانه كنم

كآمد از حالت ويرانه نشينى يادم

وقت آن است كند سيل غمش بنيادم

چون غريبان سرى آواره ز سامان دارم

چون يتيمان دلى آزرده و نالان دارم

چون اسران به كف غصه گريبان دارم

چون نى افتاده به چنگ غم و افغان دارم

********************

بهر طفلى كه يتيم است و غمين است و اسير

ناز پرورد حسين آن شه بى يار ونصير

كيست آن طفل ؟ رقيه ، كه ز جور ايام

همه دم داشت فغان خاصه شبى كان ناكام

به خيال پدر افتاد به ويرانه شام

يادش آمد ز پدر، رفت ز جسمش آرام

خير مقدم چه به جا آمدى ، احسان كردى

چه شد آخر كه زما روى تو پنهان كردى

اى پدر بى تو به ما دست ستم بگشادند

نان و خرما به تصدق به عيالت دادند

درد دل جان پدر با تو فراوان دارم

گاه وصل است و به لب شكوه ز هجران دارم

پاى گلگون شده از خار مغيلان دارم

رخ نيلى شده از سيلى عدوان دارم

غير هر سنگ كه فكندند زهر بام و برم

كس دگر دست نوازش نكشيدى به سرم

هيچ دارى خبر اى جان پدر از دل ما

كه فلك سوخته از برق ستم حاصل ما

داده در گوشه ويرانه ز كين منزل ما

روشن از شعله آه است به شب محفل ما

با پدر گرم فغان بود كه ناگه از خواب

گشت بيدار و نظر كرد ابا چشم پر آب

نه پدر ديد به بالين ، نه به تن طاقت و تاب

ناله سر كرد دگر باره ز هجر رخ باب

گفت عمه پدرم از سفر آمد چون شد

باز گو كز غم او باز دلم پر خون شد

به خدا عمه پدر بود كنون در بر من

روشن از عارض او بود دو چشم تر من

از چه رو بار دگر پاى كشيد از سر من

برس اى عمه به داد دل غم پرور من

من غم ديده كجا، هجر رخ باب كجا

اين همه درد كجا، اين دل بى تاب كجا

پس خروشيد و خراشيد رخ همچون ماه

به فلك گشت روان آه دل آل الله

بر كشيدند ز دل جمله خروشى جانكاه

عالمى را بنمودند پر از ناله و آه

گشت آگاه از آن حال ، جفا پيشه يزيد

بفرستاد به ويرانه سر شاه شهيد

آه از آن دم كه سر شاه به ويران آمد

پى دلجويى آن جمع پريشان آمد

از سر لطف به سر وقت يتيمان آمد

به سر خوان غم آن سر زده مهمان آمد

همه شستند ز جان دست ، چو جانان ديدند

در سپهر طبق آن مهر درخشان ديدند

چون رقيه به رخ باب كبارش نگريست

از سحاب مژه بر آن گل احمر بگريست

گفت پر خون - پدر - اين موى نكوى تو ز چيست

سبب قتل تو مرگ من غم زده كيست

جان بابا، كه جدا كرده سر از بدنت

اى سر بى بدن آيا به كجا مانده تنت

كى گمان داشتم اى من به فداى سر تو

كه بدين حال ببينم سر بى پيكر تو

پس لب خود به لب باب گرامى بنهاد

تا خود از پاى نيفتاد سر از دست نداد

علم الله كه چه بد حال دل آل رسول

آن زمان كز ستم و كينه آن قوم جهول

كرد رحلت ز جهان آن گل گلزار بتول

در عجب ماند (صغير) از تو ايا چرخ عجول

كه چه با خيل عزيزان تو ستمگر كردى

ظلم بر آل على بى حد و بى مرز كردى

********************

اى گل گلزار پيغمبر كجا افتاده اى

از گلستانت چه شد كاين سان جدا افتاده اى

آمد از گلزار يثرب شاخه اى در كربلا

در دمشق از شاخسار كربلا افتاده اى

از مدينه بر سر دوش پدر تا نينوا

در بيابانهاى شام از ناقه ها افتاده اى

بر سرت هر دم شبيخون زد نهيب ساربان

زير ضرب تازيانه از جفا افتاده اى

عمه معصومه ات شيون كنان دنبال تو

بارها، برخارها، ديدت زپا افتاده اى

يك زمان در قحط آب ، و يك زمان در منع نان

وز اسيرى در هزاران ماجرا افتاده اى

خواب در چشمت نمى رفت از جفاى ظالمان

نيمه شب در خواب خوش امشب چرا افتاده اى

چون شدى دلتنگ از زندگى رفتى به خواب

گفتى اى بابا جدا از جمع افتاده اى

ناله ها كردى زهجران گل اى مرغ بهشت

تا كه گفتى شهر شام اندر عزا افتاده اى

كاخ مى لرزيد، و مى لرزيد آن جبار مست

گفت در دل طفل را آن سر، دوا افتاده اى

يا نوايت هم نوا بود آسمانها و زمين

ناگهان ديدند - آوخ - از نوا افتاده اى

از فغان زينب معصومه اندر مرگ تو

ناله هاى آتشين در هر فضا افتاده اى

********************

شام غم من گویا به سر رسیده

شادم که بابایم از سفر رسیده

بگو تو با من سخنی بابابابا  من الذی ایتمنی بابا بابا

از اشک چشمکم خرابه شد چراغان

عمه بیا که  از  ره  رسیده    مهمان

با یاد رویش امشب شدم هوایی

با  ناله  گفتم  بابای  من  کجایی

بگو تو با من سخنی بابابابا  من الذی ایتمنی بابا بابا

بابای  خوبم  تو  راه  کوفه  تا  شام

به قد یک عمر شنیدم طعن ودشنام

بابای خوبم  دلم  برا  تو  تنگه

زخم سر تو جای جفای سنگه 

بگو تو با من سخنی بابابابا  من الذی ایتمنی بابا بابا

هر جا که بر لب اسم تو رو میبردم

از دشمن   تو   من  تازیانه  خوردم

دارم چو زهرا در جسم خود نشانه

یاس کبودم از جور تازیانه

بگو تو با من سخنی بابابابا  من الذی ایتمنی بابا بابا

********************

تنها به روی خاک خرابه نشسته است

بر چشم نیمه باز پدر چشم بسته است

دیگر به سر رسیده شب انتظار او

حالا پدر به دامن دختر نشسته است

بال و پری برای پریدن ندارد او

مثل کبوتریست که بالش شکسته است

با زحمتی تمام تو را در بغل گرفت

دست ضعیف و بی رمقش سخت خسته است

از آن قدیم مانده برایش فقط همین

یک جفت گوشواره ، که آن هم شکسته است

محمد رضا شمس

********************

چرا به شام یتیمی سحر نمی آید

ز یوسف منو عمه خبر نمی آید

اگرسَرٍِ روی نیزه سر پدر نبوَد

چرا به دیدنم عمه پدر نمی آید

کسی که زخم تنش از ستاره افزون بود

عجب نبود که گویم دگر نمی آید

به جز تو هیچ کسی بهر دیدن طفلش

به سر دویده و آسیمه سر نمی آید

از آن زمان که تو با اکبر و عمو رفتی

نگاه پاک به این رهگذر نمی آید

حمید فرجی

********************

اي ماه خون گرفته که امشب بر آمدي

نازم سرت، به سرکشي دخترآمدي

تو باغبان عشقي و از دشت لاله ها  

   در پيش يک چمن گل نيلوفر آمدي

دشمن گر فته کلبه ما را ز چهار سو  

  اي دلنواز من ز کدامين در آمدي

راضي به زحمت تو نبودم کاين چنين   

بر ديدن رقيه خود با سر آمدي

جان مني که بر لب من آمدي پدر

عمر مني که گوشه ويران سر آمدي

يادم بود که رفتي و اصغر بدوش تو

اينک چرا بدون علي اصغر آمدي

از بزم ما خرابه نشينان دگر مرو

اي ماه خون گرفته که امشب بر آمدي

********************

از سفر عاقبت سرت آمد

نور بر چشم دخترت آمد

شامیان طعنه ام دگر مزنید

پدرم از مسافرت آمد

عمه جان خیز و خانه جارو کن

پدر من برادرت آمد

زیر باران سنگ سنگدلان

چه بلائی سر، سرت آمد

لحظه سربریدنت بابا

با خودم گفتم که آخرت آمد

زیر خنجر به گوش خسته من

سوز آواز حنجرت آمد

یاد داری ز ناقه افتادم

خصم پست و ستمگرت آمد

تازیانه به دست با چکمه

بهر آزار دخترت آمد

کس نداند چها آنشب بر

یاس پاک و مطهرت آمد

قافله رفته بود و من تنها

مانده بودم که مادرت آمد

یاد داری شبی میانه راه

دختر تو برابرت آمد

دست آورد و بر لبت نرسید

ولی از روی نی سرت آمد

جان من با لبم پدر دیگر

روی لبهای پرپرت آمد

********************

آیینه زاده ام که اسیر سلاسلم

هجده ستاره بر سر نیزه مقابلم

ما را زدند مثل اسیران خارجی

دارم هزار راز نگفته در این دلم

چشم همه به سمت زنان یا به نیزه هاست

غمگین ترین سواره مجروح محملم

آتش گرفت گوشه عمامه ام ولی

زخم زبان به شعله کشیده است حاصلم

مایی که باغ های جنان زیر پای ماست

حالا شده خرابه این شهر منزلم

داغ رقیه پیر نمود اهل بیت را

خون لخته های کنج لبش گشته قاتلم

وحید قاسمی

********************

ما گمشدگانیم به عرفان رقیه

دلها شده محزون و پریشان رقیه

او دختر معصوم بود و خواهر معصوم

هم عمه معصوم ،نگر شأن رقیه

حاتم که بود شهره آفاق سخایش

محتاج بود بر در احسان رقیه

پرچم زده در شام نماینده زینب

کنسول گری عشق شد ایوان رقیه

گه سینه زند گاه کند ناله و افغان

این هیئت پرشور محبان رقیه

ذهنش بنمود عمه مظلومانه بگفتا

از جان خودم سیر شدم جان رقیه

رفتی ز برم ای به من غمزده مونس

دل خون شده چو لاله ز هجران رقیه

گوشوارۀ غارت شده ات را بگرفتم

شاید بخندد لب خندان رقیه

رفتم به مدینه نکنم شادی و عشرت

پرسد ز من ار خواهر نالان رقیه

کی خواهر زیبای من عمه به کجا رفت

آخر چه بگویم به عزیزان رقیه

گویم به دل ویران مکان شد به عزیزم

آمد پدرش در شب پایان رقیه

بگرفت به دامان سر خونین حسین را

آلوده به خون شد بله دامان رقیه

لبهای پدر بوسه زد و جان به رهش داد

بگریست بر او دیده مهمان رقیه

از حاج غلامرضا عینی فرد

********************

مرا كه دانه اشك است، دانه لازم نيست

به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نيست

ز اشك ديده به خاك خرابه بنوشتم

به طفل خانه به دوش ، آشيانه لازم نيست

نشان آبله و سنگ و كعب نى كافى است

دگر به لاله رويم نشانه لازم نيست

به سنگ قبر من بى گناه بنويسيد

اسير سلسله را تازيانه لازم نيست

عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم

بزن مرا كه يتيمم ، بهانه لازم نيست

مرا ز ملك جهان گوشه خرابه بس است

به بلبلى كه اسير است لانه لازم نيست

محبتت خجلم كرده ، عمه دست بدار

براى زلف به خون شسته ، شانه لازم نيست

به كودكى كه چراغ شبش سر پدر است

دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست

********************

قافله، رفته بود و من بیهوش / روی شنزارهای تفتیده / ماه با هر ستاره ای می گفت: / بی صدا باش!تازه خوابیده  /  قافله رفته بود و در خوابم /  عطر شهر مدینه پیچیده /  خواب دیدم پدر ز باغ فدك /  سیب سرخی برای من چیده / قافله رفته بود ومن بی جان / پشت یك بوته خار خشكیده / بر وجودم سیاهی صحرا / بذر ترس و هراس پاشیده /قافله رفته بود و من تنها / مضطرب،ناتوان ز فریادی / ماه گفت:ای رقیه چیزی نیست /  خواب بودی ز ناقه افتادی / قافله رفته بودودلتنگی / قلب من را دوباره رنجانده / باد در گوش ماه دیدم گفت: / طفلكی باز هم كه جامانده! / قافله رفته بودو تاول ها / مانعی در دویدنم بودند /   خستگی،تشنگی،تب بالا /  سد راه رسیدنم بودند

 قافله رفته بودو می دیدم / می رسد یك غریبه ازآن دور / دیدمش-سایه ای هلالی شكل- / چهره اش محو هاله ای از نور /  ازنفس های تندو بی وقفه /  وحشت و اضطراب حاكی بود /    دیدم او را زنی كه تنها بود  /  چادرش مثل عمه خاكی بود / بغض راه گلوی من را بست / گفتمش من یتیم و تنهایم / بغض زن زودتر شكست وگفت: / دخترم،مادر تو زهرایم