روزششم محرم بياد قاسم بن الحسن عليه السلام
پاسی از شب گذشته بود، تاریکی خیمه ها را فرا گرفته ویاران حسین(ع) دور هم جمعند. خدایا چه خبر شده است؟! چرا همه در هول و هراس می باشند؟مولا به اصحاب خود چه می گوید؟! چرا خیمه ها را تاریک کرده اند؟مولا چه می خواهد بگوید؟ آقا اباعبدالله الحسین (ع) به زبان حال چنین گفت:
هر کس امشب بماند،کشته خواهد شد
هرکس ندارد هوای ما//برگیرد و بیرون رود از آشیانه ما
سپاه دشمن فقط با من کار دارند و شما می توانید از این صحرا بروید. شما را رها می کنم تا هرکه می خواهد برود. اما طرف دیگر، دل هایی بودکه کلام مولا را می شنیدند.
بمانیم یا برویم؟آیا جز این است که خویش را به کشتن خواهیم داد؟ پس زن و فرزند ایشان چه خواهد شد؟عده ای با این افکار، اما دل هایی هم منور از نور خدا. مگر امکان دارد فرزند رسول خدا را تنها بگذاریم؟مگر می توان سعادت آخرت را با شقاوت دنیوی معاوضه کرد؟ ...
هیهات!هیهات! عده ای از تاریکی شب استفاده کردند و رفتند. اما عده ای ننگ را از خویش به دور کردند.
این بار اتفاق دیگری افتاد و امام حسین(ع) نام یک یک شهدای کربلا را بر زبان جاری می کند. مگر وجود جوان نازنین و زیبا روی قاسم(ع) را که یادگار برادر مظلومش حسن بن علی(ع) بود.حضرت قاسم(ع) هر لحظه و بی تاب مشتاق دمی بود که نامش را از لسان عمویش بشنود. اما نشنید. تاب نیاورد و از ایشان پرسید. عمو جان: من نیز کشته خواهم شد؟ امام(ع) از او پرسید: شهادت در کام تو چگونه است؟ قاسم پاسخ داد« اهلی من العسل». امام(ع) فرمودند: عمویت به فدایت. فردا تو هم کشته خواهی شد.
عصر عاشوراست و گلها یکی یکی پرپر می گردند و قلب ها می سوزند و همچنین عطش جگر ها آشکار است. حضرت قاسم، هر آن منتظر اذن مولاست. چند بار خدمت مولایش می رسد و اذن می خواهد. اما جوابی نمی شنود و باز می گردد.گویا امام هم قلبی آتشین و دردناک دارد.اما این بار ملتمسانه ازآقا اذن می خواهد و آقا اجازه می دهد.
از سر به شوق شهادت پریده طائر هوشم//عمو فدای تو گردم، غلام حلقه به گوشم
نشانده بر سرآتش مرا شماتت اعداء//چگونه بر سر آتش نشینم و نخروشم
حضرت قاسم(ع) شجاعانه به میدان می رود. رجز می خواند و پس از نبردی سخت بر زمین می افتد. نالان عمویش را صدا می کند. امام سریعا بربالین وی حاضر می گردد و می فرماید: به خدا سوگند برعمویت سخت است این که او را به یاری بخوانی و او نتواند تو را جواب دهد، یا جواب دهد اما نتواند تو را یاری دهد، یا آنکه تو را یاری دهد ولی سودی به حال تو نداشته باشد.
از رحمت خداوند دور باد گروهی که تو را شهید کردند.
آیا همان اندازه که قاسم به امامش دلباخته بود و خود را فدای او کرد، ما نیز آمادگی داریم؟
http://aran-asal.blogfa.com/cat-3.aspx
امام قاسم را به سينهاش چسبانيد و فرمود: «كيف الموت عندك» مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم جواب داد: «احلى من العسل» از عسل شيرينتر است.
حضرت قاسم بن حسن (ع) نوجوانى بود كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود، شب عاشورا، امام حسين عليه السلام به اصحاب فرمود: فردا همه شما كشته خواهيد شد، قاسم نزد عمويش آمد و عرض كرد:«عمو جان من هم فردا كشته مى شوم؟».
امام او را به سينهاش چسبانيد و فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ «كيف الموت عندك»
قاسم جواب داد: «احلى من العسل»: «از عسل شيرينتر است».
امام به او فرمود: تو بعد از بلاى عظيم كشته مى شوى و عبدالله شيرخوار هم شهيد مى شود ... (1)
روز عاشورا قاسم خود را آماده جنگ كرد، به حضور امام حسين عليه السلام براى اجازه گرفتن آمد، امام او را در آغوش گرفت و مدتى با هم گريه كردند، سپس قاسم اجازه طلبيد، امام به او اجازه نمىداد، قاسم آنقدر پابپا نمود و مكرر طلب اجازه كرد، امام عليه السلام به او اجازه داد، او در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، غمگين به نظر مىرسيد به ميدان تاخت و چنين رجز مى خواند:
ان تنكرونى فانا بن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن هذا حسين كالاسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن
: «اگر مرا نمىشناسيد من پسر حسن سبط پيامبر برگزيده و امين خدا هستم اين حسين عليه السلام است كه همچون اسير گروگان شده در بين مردم قرار گرفته، خدا آن مردم را از باران رحمتش سيراب نسازد».
حمله سخت بر دشمن كرد و با آن سن كم سه نفر يا بيشتر از دشمن را كشت.
حميد بن مسلم كه از سربازان عمر سعد بود نقل مىكند: از خيام حسين عليه السلام نوجوانى به سوى ميدان بيرون آمد كه چهرهاش مانند نيمه قرص ماه مىدرخشيد، شمشيرى بدست داشت و پيراهن بلندى پوشيده بود و وارد جنگ گرديد.
عمرو بن سعد ازدى گفت: سوگند به خدا آنچنان سخت بر اين نوجوان حمله كنم، گفتم: عجبا! تو به اين نوجوان چه كار دارى سوگند به خدا اگر او مرا بزند به طرف او دست دراز نمىكنم، بگذار همانها كه او را احاطه كرده و با او مىجنگند كار او را تمام كنند.
عمرو بن سعد گفت: سوگند به خدا من بايد بر او يورش برم، و جهان را بر او سخت گيرم، آنحضرت كه مشغول جنگ بود، عمرو بن سعد در كمين او قرار گرفت و چنان شمشير بر سر مبارك قاسم زد كه سر او شكافته شد و قاسم به صورت بر روى زمين افتا، فرياد زد: «يا عماه!» (عمو جان به دادم برس).
وقتى كه صداى قاسم به گوش امام رسيد، آنحضرت مانند عقابى كه از بالا به زير آيد، صفها را شكافت و مانند شير خشمگين بر دشمن حمله كرد تا عمر بن سعد ازدى رسيد، شمشير به سوى او وارد كرد، او دستش را به پيش آورد و از آرنج قطع گرديد، آن ملعون نعره كشيد، دشمن براى نجات او حمله كردند، در همين ميان پيكر نازنين قاسم زير سم ستوران قرار گرفت، وقتى كه گرد و غبار فرو نشست ديدند امام حسين در بالين قاسم است و آن نوجوان در حال جان كندن است. و پاى خود را بر زمين مىسايد و روحش آماده پرواز به سوى بهشت است.
امام فرمود:
«عز و الله على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك».
«سوگند به خدا بر عمويتسخت است كه او را بخوانى، به تو جواب ندهد، يا اگر جواب دهد به حال تو سودى نداشته باشد».
پى نوشت:
1- الوقايع و الحوادث ج 3 / ص 62. راهنماى تبليغ 6 ويژه امر به معروف و نهى از منكر صفحه 150
به نقل از سایت قاصد نیوز
برادرزاده شيرين سخن
امام قاسم را به سينهاش چسبانيد و فرمود: «كيف الموت عندك» مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم جواب داد: «احلى من العسل» از عسل شيرينتر است.
حضرت قاسم بن حسن (ع) نوجوانى بود كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود، شب عاشورا، امام حسين عليه السلام به اصحاب فرمود: فردا همه شما كشته خواهيد شد، قاسم نزد عمويش آمد و عرض كرد:«عمو جان من هم فردا كشته مى شوم؟»....
http://aran-asal.blogfa.com/post-1483.aspx
قاسم بن الحسن بن علی بن ابیطالب علیهماالسلام
پس از شهادت «ابوبکر» برادرش قاسم (دیگر فرزند امام حسن علیه السلام) از خیمه خارج شد. مادر «قاسم» همان «نُقیله» است که درباره او سخن به میان آمد.(1)
قاسم نوجوانی نابالغ، اما دلیر بود. همین که چشمان مبارک امام حسین (علیه السلام) به او افتاد، او را در برگرفت و گریان شد.(2)
«قاسم» وقتی تنهایی عموی خود را مشاهده کرد، اذن به میدان رفتن خواست. امام او را به سبب کوچکیاش، اجازه نمیفرمود. او پیوسته اصرار میکرد تا این که اذن جهاد گرفت.(3) حمید بن مسلم گوید: «خرج الینا غلامٌ کانّ وجهه شقّة قمرٍ و فی یده السّیف و علیه قمیصٌ و ازارٌ؛ نوجوانی چون پاره ماه به ناگاه در وسط میدان کربلا برای مبارزه طلوع کرد. او لباس رزم به تن و شمشیری به دست داشت.» او پیش میرفت و شمشیر میزد که ناگاه بند کفش چپ او پاره شد.(4) پس قاسم ایستاد تا که بند کفشش را محکم کند.(5)
یعنی جمعیت فراوان سپاه دشمن، جرأت پیش آمدن برای مبارزه را نداشت و قاسم آن هزار جنگنده را به حقیقت بی اعتنا مینگریست.(6)
رجز حماسی حضرت قاسم (علیه السلام)
در هنگام رزم، رجزهای حضرت قاسم چنین بود:
اِن تنکرونی فانا فرع الحسن//سبط النّبِیّ المصطفی و المؤتمن
هذا حسینٌ کالاسیر المرتهن//بین اناسٍ لاسقطوا صوب المزن؛
اگر مرا نمیشناسید من فرزند امام حسن، نواده پیامبر گرامی مصطفی و امین خداوند هستم؛
اینک این حسین چون اسیران به گروگان گرفته شده و در محاصره، میان مردمی است که هرگز باران رحمت بر آنها نبارد.»
حماسه رزم حضرت قاسم علیه السلام
«حمید بن مسلم» که یکی از راویان جنگ است میگوید: هنگامی که «قاسم» در میدان حاضر شد «عمرو بن سعد بن نفیل الازدی» به من گفت: «به خدا سوگند بر او سخت خواهم گرفت.»
به او گفتم: «شگفتا! از این کار چه میطلبی؟ در حالی که این جمعیت بسیار، احدی از یاران حسین را باقی نخواهد گذاشت.»
امام حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است که او را بخوانی، ولی او تو را پاسخ نگوید، یا هنگامی جوابت دهد که تو کشته شدهای و استخوانهای دست و پایت (شکسته شده باشد.) پس این (شتاب عمویت) به خدا سوگند در هنگامی است که او سخت تنها شده است و یاورانش کم شدهاند.»
او قسم خورد که خود را با قاسم بن الحسن (علیهماالسلام) درگیر خواهد کرد. او شتابان به سوی قاسم حملهور شد و ضربهای به فرق مبارکش زد، «قاسم» از این ضربه با صورت به زمین خورد و فریاد برآورد: «یا عمّاه! عموجان!»، ناگاه امام حسین (علیه السلام) همانگونه که باز شکاری به ناگاه آشکار میشود، به سمت او آمد. او چون شیری خشمگین که بسیار سختی نشان میداد، با شمشیر چنان به «عمرو» حملهور شد که او را غافلگیر کرد. او دستان خود را پیش آورد تا از ضربه کاری امام، خود را باز دارد؛ اما دست او از آرنج چنان شکسته شد که صدای آن شنیده شد. از این ضربه بیتاب شد و نعرهای بر کشید. سپاه عمر برای نجات او به امام حملهور شدند. سینه عمرو بن سعد در این درگیری در زیر سم اسبان پایمال شد و او در دم جان داد.(7)
راوی میگوید: زمان اندکی گذشت و گرد و غبار فرو نشست. (دیدم) حسین علیه السلام بر بالین نوجوان ایستاده است. قاسم پاهایش را به زمین میسایید و در حال پر کشیدن به ملکوت اعلی بود. امام حسین فرمود: «بعداً لقومٍ قتلوک، خصمهم فیک یوم القیمة جدّک؛ (از رحمت خدا) دور باشند قومی که تو را کشتند، در حالی که دشمن آنها در قیامت جد تو باشد.» سپس فرمود: «عزّ علی عمّک ان تدعوه لا یجیبک او یجیبک ثمّ لا تنفعک، کثُر واتره و قلَّ ناصره؛(8) بر عمویت سخت است که تو او را بخوانی و او را پاسخ نگوید، یا او تو را پاسخ دهد، اما آن پاسخ، تو را نفعی نرساند. آری، صدایی که به خدا قسم تنهاییاش زیاد و یاورش کم است.»
پس از شهادت حضرت قاسم(علیه السلام)
«قاسم» در برابر چشم امام و عموی خود جان داد. پس از آن، امام، قاسم را به سینه خود چسبانید و به خیمه شهدا برد. گویا میبینم که پاهای آن نوجوان بر زمین خط میاندازد، آمد و آمد تا آن که آن نوجوان را در کنار فرزندش علی بن الحسین (علی اکبر) و شهدای اهل بیت که در کنار او بودند نهاد.(9) در نقل دیگری آمده؛ من آن نوجوان را نمیشناختم از کسی نامش را پرسیدم. گفتند: این «قاسم بن الحسن بن علی بن ابی طالب» است.(10)
آخرالامر، دیدم که امام گوشه چشمی به سوی آسمان دوخت و گفت: «اللّهمّ احصهم عدداً ولا تغادر منهم احداً ولا تغفر لهم ابداً؛ صبراً یا بنی عمومتی، صبراً یا اهل بیتی لا رأیتم هواناً بعد هذا الیوم ابداً(11)؛ خدایا! تعداد اینها را بر شمار، و احدی از اینها را وامگذار، و هرگز بر نها مبخش، ای پسر عموهایم! (فرزندان عقیل و جعفر طیار) و ای اهل بیتم! [همگی] شکیبا باشید، بعد از این روز، هرگز روی خفت و خواری نخواهید دید.»
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: درود بر قاسم، فرزند حسن پسر علی، آن عزیزی که فرق مبارکش شکست و ابزار جنگ او به تاراج رفت.
هنگامی که عمو را به کمک طلبید، حسین سراسیمه خود را به او رسانید و مردم را از کنار او راند، لیکن قاسم از شدت درد، پای خود را به زمین میکشید. در این حالت بود که امام فرمود: «قومی که تو را کشتند (از رحمت پروردگار) دور باشند، در روز رستاخیز نیای تو و پدرت با اینها دشمنی خواهند کرد.»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است که او را بخوانی، ولی او تو را پاسخ نگوید، یا هنگامی جوابت دهد که تو کشته شدهای و استخوانهای دست و پایت (شکسته شده باشد.) پس این (شتاب عمویت) به خدا سوگند در هنگامی است که او سخت تنها شده است و یاورانش کم شدهاند.»
در زیارت ناحیه مقدسه، امام زمان(عج) در حق خود دعا کرده و از خداوند متعال در خواسته تا او را در قیامت در کنار امام حسین و قاسم، که خداوند آنها را گرد هم آورده، قرار دهد. در همین زیارتنامه، امام، قاتل قاسم «عمرو (عمر) بن سعد بن (عروة بن) نقیل الازدی» را نفرین کرده است. تا این که خداوند او را به دوزخ اندازد و به عذابی دردناک مبتلا سازد.(11)
درسی که میتوان گرفت:
در شرافت قاسم همین بس که امام معصوم (علیه السلام) از خداوند درخواست فرموده که در کنار ایشان باشد، در حالی که او در کنار حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) است. این که انسان در نوجوانی چنین به اوج رفعت و شرافت بار یابد، جای غبطه و آرزو دارد. آیا این ولایتمداری قاسم برای نوجوانان ما درس نخواهد بود؟
پینوشتها:
1- تذکرة الخواص، ص 215.
2- متل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 27؛ مقتل الحسین علیه السلام، مقرم، ص 331.
3- بحار الانوار، ج 45، ص 34.
4- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447؛ مقاتل الطالبین، ص 88.
5- ذخیرة الدارین، ص 286، ابصار العین، ص 72.
6- مقتل الحسین مقرم، ص 331.
7- تاریخ الامم والملوک، ج 5، ص 447؛ ابصار العین، ص 72.
8- مقاتل الطالبین، ص 92؛ الارشاد، ج 2، ص 108.
9- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 448-447؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 186؛ الارشاد، ج2، ص 108.
10- الارشاد، ج 1، ص 108.
11- مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 28.
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی،با تصرف
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=82412
یادگار امام حسن (ع) در روز عاشورا
آن روزی که حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) با دیدن چهره برادر، بر او گریست، در پاسخ سوال امام حسن (علیه السلام) که از علت گریه آن حضرت سوال کرد، فرمود: به جهت بلایی که به تو می¬رسد، که حکایت از مسموم کردن مظلومانه امام مجتبی (علیه السلام) داشت. ولی امام حسن (علیه السلام) با شنیدن این پاسخ، مسموم شدن خود را ناچیز شمرد و فرمود:
لا یوم کیومک یا ابا عبدالله
روزی مانند روز تو نیست که سی هزار نفر به سوی تو آیند و همه مدّعی باشند که از امت جدّ تواند ...” منتهی الآمال – ص 346 “
قاسم (علیه السلام)
در سال 50 ه.ق وقتی کار سمّ جعده ملعونه – همسر امام حسن (علیه السلام) - به آنجا کشید که پاره¬های جگر امام در اثر آن، از دهان مبارکش، بیرون آمد، در لحظه¬های آخر، همه اهل و عیال خود را به امام حسین (علیه السلام) واگذاشت. یکی از فرزندان امام حسن (علیه السلام) که در این لحظات، شاهد ماجرا بود و چشم از چشم عمو، بر نمی¬داشت، قاسم (علیه السلام) بود. کودکی که حدود سه بهار از عمر شریفش سپری نگردیده بود.
با نقشه¬ای که معاویه بن ابوسفیان کشید تا یزید را به جای خود بنشاند، حضرت حسین (علیه السلام)، برای بیعت نکردن با یزید- که جرثومه فساد بود - مجبور به ترک مدینه شد. در قافله ای که به سوی حجاز رهسپار بود، اهل و عیال امام مجتبی (علیه السلام) هم بودند. مکه، برای امام حسین (علیه السلام) امن نبود – که یزیدیان در زیر لباس¬های احرام، شمشیر بسته و قصد کشتن امام را داشتند – بنابراین بر اساس نامه دعوت کوفیان – که مسلم بن عقیل (علیه السلام) هم آن را تایید کرده¬بود – روز هشتم ذیحجه که حجاج، در تدارک رفتن به عرفات بودند، از مکه بیرون آمد.
کار کاروان سرگردان حسینی به کربلا کشید و در محاصره قرار گرفت تا شب عاشورا فرا رسید. اینک قاسم بن الحسن (علیه السلام)، سیزده ساله شده و در مدتی که پدرش را از دست داده¬ بود، امام حسین (علیه السلام) چنان در تربیت قاسم کوشیده و با او انس داشت که او را ”یا بنیّ“ – ای پسرکم - خطاب می-کرد.
ابوحمزه ثمالی (ره) می¬گوید، از حضرت زین العابدین (علیه السلام) شنیدم که می¬فرمود:
چون شب عاشورا فرا رسید، پدرم تمامی اصحاب و یاران خود را جمع کرد و به آن¬ها فرمود:
ای یاران و پیروان من، تاریکی شب را مرکب خود قرار داده و جان خود را نجات دهید که مطلوب این قوم ، جز من کسی نیست و ...
پس از امتناع آنان، آن حضرت فرمود: همانا فردا من کشته می-شوم و همه کسانی که با من هستند، نیز کشته خواهند شد. و از شما احدی باقی نخواهد ماند ...
قاسم ابن الحسن (علیه السلام) که در این جمع حاضر بود، مشتاقانه پرسید: آیا من هم کشته خواهم شد.
امام حسین (علیه السلام) با محبتی پدرانه به او فرمود: یا بنیّ، کیف الموت عندک
پسرم، مرگ در نزد تو چگونه است؟ و قاسم، بدون لحظه ای درنگ، پاسخ داد: یا عمّ احلی من العسل
عمو جان از عسل شیرین¬تر است.
امام حسین (علیه السلام) هم فرمود: عمویت فدایت شود آری والله، تو یکی از مردانی هستی که در رکاب من به شهادت خواهی رسید.
روز عاشورا ، پس از آن که نوبت به قاسم ابن الحسن رسید، در خیمه ها ولوله¬ای دیگر بود و میدان رفتن او تماشایی.
عاشورا به روایت لهوف
راوی گفت: دیدم جوانی بیرون آمد که صورتش مانند پاره ماه بود، و مشغول جنگ شد.
همين که مقابل مردم ايستاد فريادش بلند شد:
ان تنکروني فانا ابن الحسن/ سبط النبي المصطفي الموتمن
مردم اگر مرا نمي شناسيد ، من پسر حسن بن علي بن ابيطالبم.
هذا الحسين کالاسير المرتهن / بين اناس لاسقوا صوب المزن
اين مردي که اين جا مي بينيد و گرفتار شما است، عموي من حسين بن علي بن ابيطالب است.
ابن فضیل ازدی چنان بر فرقش زد که سرش را شکافت و او با صورت به زمین افتاد و فریاد زد: عمو جان، به دادم برس.
امام حسین (علیه السلام) مانند باز شکاری از اوج، به کنار او فرود آمد و همچون شیر خشمگین بر دشمنان حمله ور شد، شمیشری بر ابن فضیل زد که دست سپر شده او از آرنج جدا شد، ابن فضیل چنان فریادی زد که همه لشکر شنیدند و برای نجاتش تاختند که باعث شد بدن او زیر سم اسب¬ها بماند و به هلاکت برسد.
گرد و غبار که فرو نشست، امام حسین (علیه السلام) کنار قاسم (علیه السلام) ایستاده بود در حالی که او از شدت درد پای بر زمین می¬سایید.
امام فرمود : از رحمت خدا دور باد گروهی را که تو را کشتند و جدّ و پدرت در روز قیامت از آنان دادخواهی خواهند کرد .
سپس فرمود: به خدا قسم بر عمویت دشوار است که تو او را به یاری بخواهی و او دعوت تو را اجابت نکند یا اجابت کند ولی به حال تو سودی نبخشد. به خدا قسم امروز روزی است که برای عمویت کینه¬جو فراوان است و یاور اندک.
بعد از آن پیکر قاسم (علیه السلام) را به سینه گرفت و با خود به خیمه ها رساند و در میان کشتگان بنی هاشم قرار داد.
سهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) - که قبر بی¬ شمع و چراغش در بقیع خاموش است - در کربلای حسینی، قربانی به نامهای: ابی¬بکر، قاسم، عبدالله، عمر، بُشر و احمد (محمد) بن الحسن می-باشد، که در منای عشق خود را فدای عمو کردند. ( کیمیای قلم)
منبع :
لهوف سید بن طاووس
منتهی الامال شیخ عباس قمی
http://www.rasekhoon.net/Article/Show-17142.aspx
چگونگی شهادت قاسم بن الحسن علیهماالسلام
قاسم، فرزند امام حسن علیه السلام است. مادرش كنیز بود و نرجس نام داشت. چهره او چون پاره ماه بود. به گزارش خوارزمى، وى هنگام شهادت، به سنّ بلوغ نرسیده بود؛ ولى مؤلّف لباب الأنساب، او را شانزده ساله مى داند.
چگونگى اجازه گرفتن این نوجوان از امام حسین علیه السلام براى رفتن به میدان، حاكى از قوّت معرفت و كمال درایت و شهامت و ایمان اوست. شاید به دلیل كمىِ سن، ابتدا امام حسین علیه السلام به او اجازه میدان رفتن نداد؛ امّا قاسم، آن قدر دست و پاى امام علیه السلام را بوسید و پافشارى و التماس كرد تا اجازه گرفت و در حالى كه اشك هایش بر گونه اش مى غلتید، با خواندن این رَجَز به صف دشمن ، حمله بُرد:
إن تُنكِرونی فَأَنَا فَرعُ الحَسَن//سِبطُ النَّبِیِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَن//
هذا حُسَینٌ كَالأَسیرِ المُرتَهَن//بَینَ اُناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَن//
اگر مرا نمى شناسید، من شاخه حسن/نواده پیامبرِ برگزیده و امین هستم/این حسین، همانند اسیرِ به گروگان گرفته شده/در میان مردم است كه از آب باران هم دریغ داشته شده است
او پس از هلاك نمودن تعدادى از سپاه ابن سعد، به خیل شهیدان پیوست.(1)
حسین علیه السلام ، مانند باز شكارى ، نگاهى انداخت و مانند شیر شرزه ، به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد . او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد . فریادى كشید و از امام علیه السلام ، كناره گرفت . سواران كوفه ، یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند ؛ امّا عمرو در جلوى سینه مَركب ها قرار گرفت و سواران ، با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال كردند تا مُرد
در «زیارت رجبیّه»، نام وى آمده و در «زیارت ناحیه مقدّسه» نیز در باره وى آمده است:
السَّلامُ عَلَى القاسِمِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ ، المَضروبِ عَلى هامَتِهِ ، المَسلوبِ لامَتُهُ ، حینَ نادَى الحُسَینَ عَمَّهُ ، فَجَلا عَلَیهِ عَمُّهُ كَالصَّقرِ ، وهُوَ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ التُّرابَ وَ الحُسَینُ یَقولُ : «بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ ! و مَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ جَدُّكَ و أبوكَ»
سلام بر قاسم، فرزند حسن بن على؛ ضربت خورده بر سرش، و زِرهش كَنْده شده، هنگامى كه عمویش حسین را صدا زد! پس عمویش، خود را مانند بازى شكارى، بر بالاى سرش رسانْد و او، پاهایش را به خاك مى سایید و حسین علیه السلام مى فرمود: «[از رحمت خدا] دور باشند قاتلان تو؛ كسانى كه روز قیامت، دشمنشان، جدّ تو و پدر تو هستند!»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد، ولى تو كشته شده، بر خاك افتاده باشى و سودى برایت نداشته باشد. به خدا سوگند، امروز، روزى است كه كُشندگان او (عمویت)، فراوان و یاورانش، اندك اند!»
خداوند، مرا در روز قیامت، با شما دو نفر (قاسم و امام حسین علیه السلام )، قرار دهد و در جایگاه شما، جاى دهد. خداوند، قاتلت عمر بن سعد بن عروة بن نُفَیل اَزْدى را لعنت كند و او را به دوزخ برساند و عذابى دردناك، برایش آماده سازد!
چگونگی شهادت قاسم بن الحسن علیهماالسلام
خوارزمى در مقتل الحسین علیه السلام می نویسد: پس از عون بن عبداللّه بن جعفر، بر اساس برخى نقل ها، عبداللّه بن حسن بن على بن ابى طالب و بر اساس برخى دیگر، قاسم بن حسن كه نوجوان بود، به میدان آمد.(2) هنگامى كه حسین علیه السلام به او نگریست، او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گریستند كه هر دو از حال رفتند. سپس جوان، اجازه پیكار خواست و عمویش حسین علیه السلام، از اجازه دادن ، خوددارى كرد . جوان ، پیوسته دست و پاى حسین علیه السلام را مى بوسید و از او اجازه مى خواست تا به او اجازه داد . او به میدان آمد و در حالى كه اشك هایش بر گونه هایش روان بود ، چنین مى خواند :
اگر مرا نمى شناسید ، من شاخه گل حسنم / نواده پیامبرِ برگزیده و امین
این ، حسین است ، به سان اسیرى در بند / میان مردمى كه خدا كُند از آب باران ننوشند
سپس حمله بُرد و صورتش به پاره ماه مى مانْد . جنگید و با وجود كمىِ سنّش ، 35 مرد را كُشت.(3)
تاریخ الطبرى به نقل از حُمَید بن مسلم می نویسد : جوانى به سان پاره ماه ، شمشیر به دست ، به سوى ما آمد . او پیراهن و بالاپوش و كفش هایى داشت كه بند یك لِنگه اش پاره شده بود ، و از یاد نبرده ام كه لنگه چپ آن بود .
عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدى به من گفت : به خدا سوگند ، بر او حمله مى برم .
به او گفتم : سبحان اللّه ! و از آن ، چه مى خواهى ؟ ! كُشتن همین كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته اند ، براى تو بس است .
سلام بر قاسم، فرزند حسن بن على؛ ضربت خورده بر سرش، و زِرهش كَنْده شده، هنگامى كه عمویش حسین را صدا زد! پس عمویش، خود را مانند بازى شكارى، بر بالاى سرش رسانْد و او، پاهایش را به خاك مى سایید و حسین علیه السلام مى فرمود: «[از رحمت خدا] دور باشند قاتلان تو؛ كسانى كه روز قیامت، دشمنشان، جدّ تو و پدر تو هستند!
گفت : به خدا سوگند ، به او حمله خواهم بُرد !
آن گاه ، بر او حمله بُرد ، و باز نگشت تا با شمشیر ، بر سرش زد . آن جوان ، به صورت ، [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد : عموجان !
حسین علیه السلام ، مانند باز شكارى ، نگاهى انداخت و مانند شیر شرزه ، به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد . او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد . فریادى كشید و از امام علیه السلام ، كناره گرفت . سواران كوفه ، یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند ؛ امّا عمرو در جلوى سینه مَركب ها قرار گرفت و سواران ، با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال كردند تا مُرد.(4)
غبار [ نبرد ] كه فرو نشست ، حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان ، ایستاده بود و او پاهایش را از درد ، به زمین مى كشید . حسین علیه السلام فرمود :
بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، ومَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ فیكَ جَدُّكَ! «از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوایشان در روز قیامت ، جدّ توست!»
سپس فرمود :
ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّه ِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَكَ ، أو یُجیبَكَ ثُمَّ لا یَنفَعَكَ! صَوتٌ وَاللّه ِ كَثُرَ واتِرُهُ و قَلَّ ناصِرُهُ.
«به خدا سوگند ، بر عمویت گران مى آید كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد ؛ صدایى كه ـ به خدا سوگند ـ ، جنایتكاران و تجاوزگران بر آن ، فراوان و یاورانش اندك اند» .
سپس او را بُرد و گویى مى بینم كه پاهاى آن جوان، بر زمین كشیده مى شود و حسین علیه السلام، سینه اش را بر سینه خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه مى كند؟ او را آورد و كنار فرزند شهیدش على اكبر و كشتگان گِرد او كه از خاندانش بودند، گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است.(5)
پی نوشت ها:
1. دانش نامه امام حسین علیه السلام ج 7 ص 121
2. شیخ صدوق (ره) در الأمالى به نقل از امام زین العابدین علیهم السلام می نویسد: پس از على اكبر علیه السلام ، قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب، پا به میدان نهاد. الأمالی للصدوق: ص 226 ح 239
3. مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی :ج 2 ص 27
4. همانگونه که در متن طبری ملاحظه می شود و نیز بر اساس سایر منابع كهن و مشهور ، در این هجوم ، به شهادت رساننده قاسم ، زیر دست و پاى لشكر قرار گرفت و هلاك شد ؛ امّا در برخى كتب متأخّر ، مطرح شده كه قاسم ، زیرِ دست و پاى لشكریان ، كشته شد.
5. تاریخ الطبری: ج 5 ص 447، الكامل فی التاریخ: ج 2 ص 57ظ
امید پیشگر
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=189436
شهادت قاسم بن الحسن بن علی (ع)
سهيل سر زده گفتي مگر ز سمت يمن//رخ چو ماه تمام و قدي چو سرو چمن//
نمود در بر خود پيرهن به شكل كفن//ز برج خيمه برآمد چو قاسم بن حسن//
ز خيمگاه به ميدان كين روان گرديد//گرفت تيغ عدو سوز را به كف چون هلال//
قاسم بن الحسين عليه السلام به عزم جهاد قدم به سوي معركه نهاد، چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام نظرش بر فرزند برادر افتاد كه جان گرامي بر كف دست نهاده آهنگ ميدان كرده، بيتواني پيش شد و دست به گردن قاسم درآورد و او را در بر كشيد و هر دو تن چندان بگريستند كه در روايت وارد شده حَتّي غٌشِي عَلَيْهِما، پس قاسم گريست و دست و پاي عم خود را چندان بوسيد تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم عليه السلام به ميدان آمد در حالي كه اشكش به صورت جاري بود و ميفرمود:
اِنْ تَنْكرُوٌني فَانَا اْبنُ الْحَسَنِ// سِبْطِ النَّبِيّ الْمُصْطَفي الْمُؤْتَمِن
هذا حُسَيْنٌ كَالْاَسيرالْمُرْتَهَن// بَيْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المَزنِ
پس كارزار سختي نمود و به آن صغر سن و خردسالي سي و پنج تن را به درك فرستاد. حميد بن مسلم گفته كه من در ميان لشكر عمر سعد بودم پسري ديدم كه به ميدان آمده گويا صورتش پاره ماه است و پيراهن و ازاري در برداشت و نعليني در پا داشت كه بند يكي از آنها گيسخته شده بود و من فراموش نميكنم كه بند نعلين چپش بود، عمرو بن سعد ازدي گفت: به خدا سوگند كه من بر اين پسر حمله ميكنم و او را به قتل ميرسانم، گفتم سبحان الله اين چه اراده است كه نمودهاي؟ اين جماعت كه دور او را احاطه كردهاند از براي كفايت امر او بس است ديگر ترا چه لازم است كه خود را در خون او شريك كني؟ گفت به خدا قسم كه از اين انديشه برنگردم، پس اسب برانگيخت و رو برنگردانيد تا آنگاه كه شمشيري بر فرق آن مظلوم زد و سر او شكافت پس قاسم به صورت بر روي زمين افتاد و فرياد برداشت كه يا عماه چون صداي قاسم به گوش حضرت امام حسين عليه السلام رسيد تعجيل كرد مانند عقابي كه از بلندي به زير آمد صفها را شكافت و مانند شير غضبناك حمله بر لشكر كرد تا به عمرو (لعين) قاتل جناب قاسم رسيد، پس تيغي حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پيش داد حضرت دست او را از مرفق جدا كرد پس آن ملعون صيحه عظيمي زد. لشكر كوفه جنبش كردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام عليه السلام بربايند همينكه هجوم آوردند بدن او پامال سم ستوران گشت و كشته شد. پس چون گرد و غبار معركه فرو نشست ديدند امام عليه السلام بالاي سر قاسم است و آن جوان در حال جان كندنست و پاي به زمين ميسايد و عزم پرواز به اعلي عليين دارد و حضرت ميفرمايد سوگند با خداي كه دشوار است بر عم تو كه او را بخواني و اجابت نتواند و اگر اجابت كند اعانت نتواند و اگر اعانت كند ترا سودي نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتي كه ترا كشتند. هذا يَوْم وَاللهِ كَثُرَواتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.
آنگاه قاسم را از خاك برداشت و در بر كشيد و سينه او را به سينه خود چسبانيد و به سوي سراپرده روان گشت در حالي كه پاهاي قاسم در زمين كشيده ميشد. پس او را برد در نزد پسرش علي بن الحسين عليه السلام در ميان كشتگان اهلبيت خود جاي داد، آنگاه گفت بارالها تو آگاهي كه اين جماعت مار ا دعوت كردند كه ياري ما كنند اكنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما يار شدند، اي داور دادخواه اين جماعت را نابود ساز و ايشان را هلاك كن و پراكنده گردان و يكتن از ايشان را باقي مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ايشان مگردان.
آنگاه فرمود اي عموزادگان من صبر نمائيد اي اهلبيت من شكيبائي كنيد و بدانيد بعد از اين روزخواري و خذلان هرگز نخواهيد ديد.
مخفي نماند كه قصه دامادي جناب قاسم عليه السلام در كربلا و تزويج او فاطه بنت الحسين (ع) را صحت ندارد چه آنكه در كتب معتبره به نظر نرسيده و به علاوه آنكه حضرت امام حسين عليه السلام را دو دختر بوده چنانكه در كتب معتبره ذكر شده، يكي سكينه كه شيخ طبرسي فرمود: سيدالشهداء عليه السلام او را تزويج عبدالله كرده بود و پيش از آنكه زفاف حاصل شود عبدالله شهيد گرديد. و ديگر فاطمه كه زوجه حسن مثني بوده كه در كربلا حاضر بود چنانكه در احوال امام حسين عليه السلام به آن اشاره شده، و اگر استناداً به اخبار غير معتبره گفته شود كه جناب امام حسين عليه السلام را فاطمه ديگر بوده گوئيم كه او فاطمه صغري است و در مدينه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن عليهماالسلام بست و الله تعالي العالم.
شيخ اجل محدث متتبع ماهر ثقه الاسلام آقاي حاج ميرزا حسين نوري نور الله مرقده در كتاب لؤلؤ و مرجان فرموده و به مقتضاي تمام كتب معتمده سالفه مولفه در فن حديث و انساب و سير نتوان براي حضرت سيدالشهداء عليه السلام دختر قابل تزويج بيشوهري پيدا كرد كه اين قضيه قطع نظر از صحت و قسم آن به حسب نقل و قوعش ممكن باشد. اما قصه زبيده و شهربانو و قاسم ثاني در خاك ري و اطراف آن كه در السنه عوام دائر شده، پس از آن خيالات واهيه است كه بايد در پشت كتاب رموز حمزه و ساير كتابهاي معجوله نوشت، و شواهد كذب بودن آن بسيار است، و تمام علماي انساب متفقند كه قاسم بن الحسن (ع) عقب ندارد انتهي كلامع رفع مقامه.
بعضي از ارباب مقاتل گفتهاند كه بعد از شهادت جناب قاسم عليه السلام بيرون شد به سوي ميدان عبدالله بن الحسن عليه السلام و رجز خواند:
اِنْ تُنْكِرُوني فَانَا ابْنُ حَيْدَرَه// ضْرغامُ اجامٍ وَ لَيْثٌ قَسْوَرَه
عَلَي الاَعادي مِثْلَ ريحٍ صَرْصَرَهٍ// اَكيلُكُمْ بِالسًّيْفِ كَيْلَ السَّنْدَرَهِ
و حمله كرد و چهارده تن را به خاك هلاك افكند، پس هاني بن ثبيت خضرمي بر وي تاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سياه گشت. و ابوالفرج گفته كه حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام فرموده كه حرمله بن كاهل اسدي او را به قتل رسانيد.
مؤلف گويد: كه مقتل عبدالله را در ضمن مقتل جناب امام حسين عليه السلام ايراد خواهيم كرد انشاءالله تعالي.
و ابوبكر بن الحسن (ع) كه مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم عليه السلام برادر پدر مادري بود، عبدالله بن عقبه غنوي او را به قتل رسانيد. و از حضرت باقر عليه السلام مرويست كه عقيه غنوي او را شهيد كرد، و سليمان بن قته اشاره به او نمود در اين شعر:
وَ في اَسَدٍ اُخْري تُعَدُّو تُذْكَرُ
وَ عِنْدَ غَنِيّ قَطْرَه مِنْ دِمائِنا
منبع: کتاب منتهی الامال اثر حاج شیخ عبّاس قمی
http://www.rasekhoon.net/Article/Show-17140.aspx
ذکر مصیبت حضرت قاسم (ع)
نويسنده: مرتضی مطهری
تواریخ معتبر این قضیه را نقل کردهاند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در خیمهای«عند قرب الماء» جمع کرد.معلوم میشود خیمهای بوده است که آن را به مشکهای آب اختصاص داده بودند و از همان روزهای اول آبها را در آن خیمه جمع میکردند.امام اصحاب خودش را در آن خیمه یا نزدیک آن خیمه جمع کرد.آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء کرد،که حالا آزادید(آخرین اتمام حجتبه آنها). امام نمیخواهد کسی رودربایستی داشته باشد،کسی خودش را مجبور ببیند،حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم استبماند،خیر، همهتان را آزاد کردم،همه یارانم،همه خاندانم، حتی برادرانم، فرزندانم، برادر زادگانم، اینها هم جز به شخص من به کسی کاری ندارند، امشب شب تاریکی است، اگر میخواهید،از این تاریکی استفاده کنید بروید و آنها هم قطعا به شما کاری ندارند. اول از آنها تجلیل میکند: منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی از اصحاب خودم بهتر سراغ ندارم ، اهل بیتی از اهل بیتخودم بهتر سراغ ندارم. در عین حال این مطالب را هم حضرت به آنها میفرماید. همهشان به طور دسته جمعی میگویند: مگر چنین چیزی ممکن است؟! جواب پیغمبر را چه بدهیم؟ وفا کجا رفت؟ انسانیت کجا رفت؟ محبت و عاطفه کجا رفت؟ آن سخنان پر شوری که آنجا گفتند ،که واقعا انسان را به هیجان میآورد. یکی میگوید مگر یک جان هم ارزش این حرفها را دارد که کسی بخواهد فدای مثل تویی کند؟! ای کاش هفتاد بار زنده میشدم و هفتاد بار خودم را فدای تو میکردم. آن یکی میگوید هزار بار.یکی میگوید: ای کاش امکان داشتبروم و جانم را فدای تو کنم ، بعد این بدنم را آتش بزنند ، خاکستر کنند،خاکسترش را به باد بدهند ، باز دو مرتبه مرا زنده کنند ، باز هم و باز هم.
اول کسی که به سخن در آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم ، همینکه اینها این سخنان را گفتند،آنوقت امام مطلب را عوض کرد، از حقایق فردا قضایایی گفت ، فرمود: پس بدانی که قضایای فردا چگونه است.آنوقتبه آنها خبر کشته شدن را داد. درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند.آنوقت همین نوجوانی که ما اینقدر به او ظلم میکنیم ، آرزوی او را دامادی میدانیم، تاریخ میگوید خودش گفته آرزوی من چیست. یک بچه سیزده ساله معلوم است در جمع مردان شرکت نمیکند، پشت سر مردان مینشیند. مثل اینکه پشتسر نشسته بود و مرتب سر میکشید که دیگران چه میگویند؟ وقتی که امام فرمود همه شما کشته میشوید،این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟با خود گفت آخر من بچهام،شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته میشوند، من هنوز صغیرم.یک وقت رو کرد به آقا و عرض کرد:«و انا فی من یقتل؟»آیا من جزء کشته شدگان هستم یا نیستم؟حالا ببینید آرزویش چیست؟ آقا جوابش را نداد، فرمود: اول من از تو یک سؤال میکنم جواب مرا بده ، بعد من جواب تو را میدهم.شاید(من این طور فکر میکنم)آقا مخصوصا این سؤال را کرد و این جواب را شنید،خواست این سؤال و جواب پیش بیاید که مردم آینده فکر نکنند این نوجوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد،دیگر مردم آینده نگویند این نوجوان در آرزوی دامادی بود،دیگر برایش حجله درست نکنند،جنایت نکنند.آقا فرمود که اول من سؤال میکنم.عرض کرد: بفرمایید.فرمود:«کیف الموت عندک»؟پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو مردن،کشته شدن در ذائقه تو چه طعمی دارد؟ فورا گفت:«احلی من العسل»از عسل شیرینتر است، من در رکاب تو کشته بشوم، جانم را فدای تو کنم؟ اگر از ذائقه میپرسی(چون حضرت از ذائقه پرسید) از عسل در این ذائقه شیرینتر است، یعنی برای من آرزویی شیرینتر از این آرزو وجود ندارد. ببینید چقدر منظره تکان دهنده است!
اینهاست که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است که تا زندهایم ما باید این حادثه را زنده نگه بداریم، چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنی. این است که این مقدار ارزش میدهد که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیهای (1) به نامشان بسازیم کاری نکردهایم، و الا آن که آرزوی دامادی دارد،که همه بچهها آرزوی دامادی دارند، دیگر این حرفها را نمیخواهد، وقت صرف کردن نمیخواهد، پول صرف کردن نمیخواهد،برایش حسینیه ساختن نمیخواهد، سخنرانی نمیخواهد. ولی اینها جوهره انسانیتاند ، مصداق انی جاعل فی الارض خلیفة (2) هستند، اینها بالاتر از فرشته هستند. فرمود: بله فرزند برادرم، پس جوابت را بدهم ،کشته میشوی«بعد ان تبلؤ ببلاء عظیم»اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است، یک گرفتاری بسیار شدیدی پیدا میکنی.(چون مجلس آماده شد این ذکر مصیبت را عرض میکنم.) این آقا زاده اصلا باک ندارد.روز عاشوراست. حالا پس از آنکه با چه اصراری به میدان میرود ، بچه است،زرهی که متناسب با اندام او باشد وجود ندارد،خود مناسب با اندام او وجود ندارد ، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشتهاند همین طور رفت، عمامهای به سر گذاشته بود«کانه فلقة قمر»همین قدر نوشتهاند به قدری این بچه زیبا بود ، مثل یک پاره ماه.این جملهای است که دشمن در باره او گفته است.گفت:
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت
برگ گل سرخ را باد کجا میبرد
راوی گفت نگاه کردم دیدم که بند یکی از کفشهایش باز است،یادم نمیرود که پای چپش هم بود.معلوم میشود که چکمه پایش نبوده است.
حالا آن روح و آن معنویت چه شجاعتی به او داد،به جای خود، نوشتهاند که امام[کنار]در خیمه ایستاده بود.لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است.یک مرتبه فریادی شنید. نوشتهاند مثل یک باز شکاری-که کسی نفهمید به چه سرعت امام پرید روی اسب-حمله کرد.میدانید آن فریاد چه بود؟ فریاد یا عماه ، عموجان! عموجان! وقتی آقا رفت به بالین این نوجوان ، در حدود دویست نفر دور او را گرفته بودند.امام که حرکت کرد و حمله کرد،آنها فرار کردند.یکی از دشمنان از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند، خود او در زیر پای اسب رفقای خودش پایمال شد.آن کسی که میگویند در عاشورا در زیر سم اسبها پایمال شد در حالی که زنده بود،یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم.
حضرت خودشان را رساندند به بالین قاسم، ولی در وقتی که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمیفهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا به بالین قاسم نشسته است،سر قاسم را به دامن گرفته است.این جمله را از آقا شنیدند که فرمود:«یعز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک»یعنی برادر زاده! خیلی بر عموی تو سخت است که تو بخوانی، نتواند تو را اجابت کند ، یا اجابت کند و بیاید اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد.در همین حال بود که یک وقت فریادی از این نوجوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیمو صلی الله علی محمد و آله الطاهرین، باسمک العظیم الاعظمالاعز الاجل الاکرم یا الله...
خدایا عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما!ما را به حقایق اسلام آشنا کن!این جهلها و نادانیها را به کرم و لطف خودت از ما دور بگردان!توفیق عمل و خلوص نیتبه همه ما عنایتبفرما!حاجات مشروعه ما را بر آور!اموات همه ما ببخش و بیامرز!
پی نوشتها:
1) حسینیه ارشاد
2) بقره .30
منبع:مجموعه آثار ج 17
http://www.rasekhoon.net/Article/Show-17141.aspx
ازدواج حضرت قاسم بن الحسن (ع)؛ تحریف تاریخ
قاسم بن الحسن(علیه السلام) در واقعه ی کربلا هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود. طبری میگوید: قاسم ده سال داشت و در مقتل ابی مخنف آمده: قاسم در کربلا چهارده ساله بود.[1] علامه مجلسی بر این باور است که ماجرای عروسی قاسم سند معتبری ندارد. منشأ این حکایت دو کتاب است؛ یکی منتخب المراثی، اثر شیخ فخرالدین طریحی ـ نویسندهی مجمع البحرین ـ و دیگری روضة الشهدا، نوشتهی ملاحسین کاشفی ـ صاحب انوار سهیلی ـ است. این کتاب اولین مقتلی است که به فارسی نوشته شده است.[2]
در این باره روایت میکنند که وقتی امام حسین(ع) مسیر مدینه تا کربلا را طی میکرد، حسن بن حسن از عموی خویش، امام حسین(ع)، یکی از دو دختر او را خواستگاری کرد. امام حسین(ع) فرمود: هر یک را که بیشتر دوست داری اختیار کن، حسن خجالت کشید و جوابی نداد، امام حسین(ع) فرمود: من برای تو فاطمه را اختیار کردم که به مادرم دختر رسول خدا، شبیهتر است. به این ترتیب وجود فاطمهی نو عروس در کربلا امری مسلم است. اگر فرض کنیم ازدواج قاسم درست باشد، باید گفت: امام حسین(ع) دو دختر به نام فاطمه داشتند که یکی را به حسن تزویج کرده و دیگری را برای قاسم عقد نمودهاند، یا این که بگوییم: دختری که به عقد قاسم درآمده، نامش فاطمه نبود و نقل تاریخ در این مورد اشتباه است و اگر این داستان را صحیح ندانیم، باید بگوییم راویان نام حسن را از روی اشتباه، قاسم نقل کرده اند.
در هر صورت، بیشتر تحلیلگران واقعه عاشورا، عروسی قاسم را نادرست میدانند. محدث قمی در منتهیالآمال[3] و نفس المهموم،[4] دامادی قاسم را رد میکند و میگوید: نویسندگان، نام حسن را با قاسم اشتباه کردهاند. استاد شهید مرتضی مطهری نیز عروسی قاسم را مردود میداند و مستند میکند به این که در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد و حاجی نوری هم بر این باور است که ملاحسین کاشفی، اولین کسی است که این مطلب را در کتاب روضة الشهدا آورده و اصل قضیه صد در صد دروغ است.[5]
پی نوشتها:
[1]. منتخب التواریخ، حاج محمدهاشم بن محمد علی خراسانی، انتشارات علمیه اسلامیه، ص 266.
[2]. ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی، ج 2، کتابفروشی اسلامیه، تهران، سال 1374 هـ ق، ص 42.
[3]. منتهی الآمال، محدث قمی، انتشارات هجرت، تابستان 1374، چاپ هشتم، ج 1، ص 700.
[4]. ابوالحسن شعرانی، همان مأخذ.
[5]. حماسه حسینی، مرتضی مطهری، ج 1، ص 28، انتشارات صدرا، خرداد 1364.
منبع:درگاه پاسخگویی به مسائل دینی
http://www.rasekhoon.net/Article/Show-17143.aspx
قاسم بن حسن (ع)؛ اسوه نوجوانان
نويسنده:غلامرضا گلی زواره
اشاره
حماسه خونین نورستگان وارستهای چون قاسم بن حسن انسانها را ازلاک غفلتبیرون میآورد و به آنان راه و رسم از خودگذشتگی وفداکاری میآموزد و با ارج نهادن و زنده نگاه داشتن یاد مقدسچنین در خون خفتگان و پرتوافشانی نوجوانانی چون قاسم دلهاطراوت یافته و قلبها جرعههای روانبخشی را دریافت میکنند. قاسم با این که در دشت کربلا هم چون نگینی در محاصره مخالفان ودشمنان دیانت قرار گرفت اما با ارادهای آهنین و مصمم هم چونصلابت کوه زیر اشعه سوزان آفتاب کربلا با لبهای تشنه و بدن زخمخورده ایستاد و شهادت را با آغوش باز پذیرفت تا زیر بار ذلت وستم نرود و کشته شدن با عزت را از حلاوت شیرینترین غذا یعنیعسل برتر دانست. این روح با صلابتبه نوجوانان درس فداکاری،معنویت و آزادی میدهد و آشنایی با زندگی و مبارزاتش میتواندالگویی برای نوجوانان تشنه ارزشها باشد. معرفی قهرمانی کهبرای ارتقای خوبیها رنج توان فرسایی را متحمل شد برایانسانهای تشنه فضیلت چشمه آرامش را جاری خواهد ساخت. از سویدیگر در روح و روان جوانان احساسات زودگذری وجود دارد که بایدآنها را به نیکوترین وجه هدایت کرد و حس غرور و نشاطی که بهطور فطری و غریزی در وجودشان نهفته استبه سوی اسوههای اصیل وقهرمانان میدان فضیلت معطوف داشت تا جاذبه تقوا و دیانت را بهخوبی درک کنند و با روی آوردن به قلههای کمال و کرامت ازدرههای سقوط و مردابهای متعفن رهایی یابند و از ظلم، جهل وهرگونه ناروایی تنفر جویند.
شمیم شکوفایی
رمله یا نفیله کنیز خوشخویی بود که در بیتحضرت امام حسنمجتبی(ع) روزگار میگذرانید او بوی عطر معنویت را از این مکاناستشمام میکرد و خدا را شاکر بود که این لیاقت را به دستآورده که در چنین بوستان باصفایی به خدمتگزاری مشغول شود و درخانه ریحانه جهان، سید جوانان بهشت و دومین فروغ امامت چونپروانه میچرخید. خلق و خوی آن امام همام، چون اشعهای فروزانبر وی گرما و روشنایی میبخشید. نفیله جزو آن کنیزانی بود کهنمیخواست از خانه امام برود و چنین سعادتی را از دستبدهد،حتی اگر آزادش هم میکردند چنین تمایلی نداشت.او به این واقعیت رسیده بود که با وجود میزانی چون امام کهپیش روی او است میتواند جنبههای تقوا را از راه تزکیه درون بهدست آورد و با استمداد از نصایح و اندرزهای سودمند آقایش حضرتامام حسن مجتبی(ع) شالوده یک زندگی حقیقی را استوار نماید. نفیله رفته رفته مسیر پارسایی را طی میکرد و سازندگی خود رااز طریق عبادت پی گرفت و سرانجام این افتخار را به دست آوردکه به عنوان ام ولد (مادر فرزند) برای حضرت امام حسن(ع)پسرانی آورد که همه اهل رزم و حماسهآفرینی بودند و در قیامشکوهمند کربلا از خود رشادتهای قابل تحسین بروز دادند. نفیلهدر سال 46 ه. ق و به نقلی در سال 47 ه.ق باردار گردید و دریکی از شبهای این سال که مدینه در آرامش شبانه سر بر بسترنهاده بود. درد زایمان بر تمام وجودش مستولی گردید تا آن که فجر صادق آغاز گشت و شب به سحرگاه دلپذیر روز دیگر پیوست.اینک نوزادی دیده به جهان گشود که سیمایش چون ماه شب چهاردهم میدرخشید. اشک شوق بر صورتش دوید و مادرانه به آن کودک خوشسیما نگریست. کودک را در قنداق سفیدی پیچیدند و در دامن حضرت امام حسن(علیه السلام) نهادند. آن حضرت وی را در آغوش کشید و در گوشراست او اذان و در گوش دیگرش اقامه گفت و در واقع با این سنتوی را تقدیس نمود. در روز هفتم سر کودک را تراشیده و به وزنمویش نقره صدقه دادند. امام به یاد فرزند جدش که قاسم نام داشت این کودک را قاسم نام نهاد و از آن تاریخ نفیله را ام قاسم صدا میزدند. این نام هم هویت کودک را روشن میکرد و هم یادآور نخستین طفل رسول اکرم(ص) بود. قاسم از لحاظ سیما به پدر شباهت زیادی داشت و نیز کشیدگی قامت و حسن خلق امام راداشت. این کودک از همان ماههای نخستین ولادت با صدای فرحبخش پدر و نوازشهای آن حضرت آشنا گردید و به تدریج رشد نمود و با اطرافیان انس و ارتباط برقرار کرد.
در فراق پدر
جعده دختر اشعثبن قیس -همسر امام حسن(علیه السلام)- با تحریکاتمعاویه و بر حسب خصومتی که با آن حضرت داشت. ماده سمی را در ظرف شیر امام دوم شیعیان ریخت و آن حضرت چونروزهاش را با این نوشیدنی گشود، حالش منقلب گشت و کوزه را برکناری نهاد و درد شدیدی در خود احساس کرد و به جعده فرمود:خدا تو را هلاک کند که مرا کشتی. سوگند به حق که پس از من بهرهای از اولاد و آسایش نصیبت نخواهد شد. چون اهل خانه از این وضع باخبر شدند آشفته گردیدند. در این میان قاسم بیش از همه ناراحت بود و از این بابت لحظهای قرار وآرام نداشت. تمام وجودش التماس به اطرافیان بود که پدرش را ازآن وضع برهانند. اما گویا آن سم خطرناک اثر خود را بخشیده بود و پس از خوردن زهر، امام متجاوز از یک ماه بر بستر بیماری لحظات پرمشقتی را گذرانید و در آن شرایط ناگوار چون به امامعرض کردند: چرا به معالجه مبادرت نمیورزی ، فرمودند: مرگ درمانی ندارد وسپس به موعظه آنان اقدام فرمود. قاسم چون متوجه گردید که اینبیماری به شهادت والدش منجر خواهد گشت، در موجی از حزن واندوه فرو رفت و گویی دنیا در نظرش تیره و تار گشت، آخر او تازه با پدر بزرگوارش انس برقرار کرده بود و جای بوسههای آنحضرت را بر گونههای خویش حس میکرد. گوهر گرانبهایی را از دست میداد. چرا ناراحت نباشد طفلی که از خو گرفتن به پدرش مدتیکوتاه میگذرد، حق دارد از این وضع اسفانگیز اندوهگین باشد. به تدریج نفس امام به شماره افتاد و گویا لحظات مفارقت فرارسید. حضرت امام حسین(ع) خود را بر روی بستر برادر انداخت وگویا آن دو ستاره درخشان آسمان امامت آهسته با یکدیگر مطالبی میفرمودند. قاسم در لابلای گریه و زاری مراقب بود که از گفت وگوی پدر و عمو سر در بیاورد اگر چه متوجه مضمونی از آن عبارات نشد، ولی با حال و هوای کودکی چنین استنباط کرد که لحظاتجدایی از پدر فرا رسیده و به زودی غبار یتیمی بر چهرهاش خواهدنشست. حضرت امام حسن(ع) در فرازی از وصیتخویش به برادرفرمود: تو را سفارش میکنم ای حسین(ع) به بازماندگان از خاندانو فرزندان که از خطا کارشان درگذری و از نیکوکارانشان بپذیری و برای آنها جانشین و پدری مهربان باشی... برخی مورخان به این موضوع اشاره کردند که حضرت امام حسن(علیه السلام)، قاسم نورستهاش را وصیتی نمود و تعویذی بر بازویش بست و فرمود: هرگاه رنج و المی بر تو وارد شد آن را بازگشوده و قرائت نما وبر محتوایش عمل کن و از آنچه دستور داده شده پیروی نما. با رحلت امام که در آخر صفر سال 49 ه.ق روی داد، فریاد دردناک مصیبت از خاندان بنیهاشم برخاست و ضجه و نالههایجگرسوز فرزندانش به آسمان رفت. قاسم خود را بر روی بدن امامانداخت و زنان و دختران بنی هاشم هرچه کوشیدند نتوانستند او را از پدرش جدا کنند او دست کوچک خود را برگونههای پدر میکشید و در حالی که چهرهاش با اشک مرطوب بود، میگفت: مرا به کهمیسپاری و قصد داری به کجا بروی؟ امام حسین(ع) وی را از بدنبرادر جدا کرد و فرمود: قاسمجان، گریه نکن. من به جای پدرتهستم و چون فرزندانم عزیز میباشی، اما هم چنان غریو ناله کودکیتیم در فضا پراکنده میشد. بر طفلی سهساله بسیار گران است کهپدر را ببیند و قادر نباشد با او سخن بگوید و امام دیگرنمیتوانست او را در آغوش بگیرد و غرق در بوسهاش سازد، با دیدنبازیهای کودکانهاش تبسم نماید و او را به جاهای مختلف مدینهببرد و با اصحاب و یارانش آشنا نماید. با رحلت امام پروندههمه این عواطف و ارتباطهای سرشار از محبت و مودت که با رایحهمعنویت و نسیم فرحزای روحانیت آمیخته بود، بسته گردید.
پرورش در بیت امامت
نفیله در این وضع حساس نمیتوانست به گونهای موضع بگیرد که قاسماحساس بیپدری نکند و چنین نشانی روانش را مخدوش نکند، از اینجهت کوشید تا قاسم با کودکان هم سن خود بیش از گذشته مانوسشود و تلاش کرد تا این فرزندش نیکوروش و خوشخو به بار آید،زیرا وی فرزند امامی است که به شهادت رسیده و باید فضایل وملکات او بر تقوای پدر و اصالت و شرف خانوادگی استوار باشد.او به خوبی میدانست که محبتحقیقی به همسر شهیدش را میتوان درقالب ایجاد فضایل امام، در وجود نسل او بروز داد. قاسم بایدبه موقعیتی ارتقا یابد که بتواند از خود و خاندان خویش دفاعکند و در این راه لازم است جرات او تقویتشود و چون نفیله بهتنهایی از عهده وظایف محوله در رابطه با تربیت این کودک برنمیآمد، از عموی قاسم حضرت امام حسین(ع) استمداد طلبید. چونقاسم نیاز به وجودی داشت که بر اثر وابستگی به او در خوداحساس عزت و امنیت میکرد. احساس تعلق به عمویش به خوبیمیتوانست این نیاز را برطرف کند، به علاوه حضرت امام حسن(ع) دروصیتبه برادرش تاکید نموده بود که سرپرستی و پرورش کودکانشرا بپذیرد بدین گونه، در پی شهادت دومین امام، چهره حماسهآفرینسومین پیشوا به مایوسان امید و به محرومان حرمت و بهمظلومان نوید عدالت داد و این خورشید آسمان ولایت، وصی اماممجتبی(ع) گردید تا در کنار وظیفه سنگین امامت جامعه مسلمین ودفاع از جبهه حق و افشای باطل، ولی فرزندان برادر باشد. حسین(ع) این مظهر عطوفت و چشمه جوشان صفا و مهربانی قاسم راچون فرزندش گرامی داشت و نیکوترین احترامها را به او ارزانینمود و از طرق گوناگون اسباب شادمانی وی را تامین ساخت.به گونهای که فقدان پدر بزرگوار او را بیتاب و نگران نسازد.قاسم نیز عمویش را عاشقانه دوست میداشت و در تکریم آن فروغامامت از هیچ گونه کوششی دریغ نمیکرد. با وجود رسالتبزرگ وحساس بودن زمان، حضرت امام حسین(ع) نسبتبه فرزندان برادرشعنایت ویژهای از خوش بروز میداد و نهالهای این بوستان را بهشکوفایی واداشت. برنامههای تربیتی و دقتهای پرورشی آن حضرتسبب گردید تا قاسم از همان دوران صباوت ارزشها را تقدیس نمودهو تمام وجودش را بارقهای معنوی فراگیرد.بدین منوال قاسم کهنشانههایی از خصال نیکوی پدر بزرگوارش را دربرداشتبرخی صفاتبرجسته اخلاقی را از محضر حیاتبخش عمویش فرا گرفت و در خودبروز داد. این فرزند دلیر اسلام که مبارزه با سیاهی و تباهی را از پدرفراگرفت، درس حماسه، فداکاری و ستمستیزی را نزد عمویش آموخت وبر اساس تربیتهای خانوادگی و شایستگیهای ذاتی با وجود صغر سنتوانستحق را از باطل تمیز دهد و چنین نگرشی وجودش را مشحوننفرت از پلیدی و شیفتگی نسبتبه حقیقتساخته بود. آن یادگاردومین خورشید تابناک تاریخ تشیع ناظر فضیلت کشی و جهالت پروریو اشاعه منکرات توسط امویان بود. بدین سان قاسم بن حسن(ع)دوران کودکی را تا رسیدن به سنین نوجوانی تحت مراقبت و تربیتسرشار از معنویت عمویش سپری کرد و کسی پرورش او را عهدهدار بود که از نظر زهد، تقوا و عبودیت، یگانه روزگار محسوب میگشت و اسوه پایداری در برابر ستم و حمایت از حقانیت آیین نبوی بهشمار میرفت، شخصیتبیبدیلی که در وجودش هدف الهی و راز قدسی وپرتو علوی نهفته و شبستان سیاه بشری را به گونهای روشن کرده کهاین پرتو افکنی تا همیشه تاریخ استمرار دارد. قاسم جرعههاییاز فضایل این امام همام را به کام جان خویش ریخت و به عنوان نوجوانی پاکطینت و باصفا به مقتضای تربیت در بیت امامت واشتیاق به معرفت، مدینه فاضلهای را در کربلا پدید آورد.
عرصه ایثار
شب عاشورا است، اصحاب چون پروانه بر گرد وجود امام حسین(ع)حلقه زدهاند. حضرت این آخرین شب را از لشکر عبیدالله بن زیادفرصت گرفته است تا بر محمل نیاز بنشیند و با محبوب راز گوید.همچنین بیعت را از اصحاب بر میدارد و راه را برای انتخاب بازمیگذارد. زیرا شهادت عرصه عشقی عالی است و گام نهادن در آناندیشه میطلبد و در این وادی عقل راکب وجود است تا زمانی کهاو را به کرانه عشق برساند. آن گاه باید پای از آن بیرون کشید و دل به دریای محبتسپرد وبلا را در عرصه عظیمترین ابتلائات به جان خرید تا رخصت پرواز توان یافت. امام اصحاب را نزدیک خیمهای جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را برای آنها بیان فرمود. با کمالاطمینان روحی و قدرت قلب با یاران خویش سخن گفت و به آنان تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است و اصرار میورزید کهدر رفتن یا ماندن مختارید و تاکید فرمود که چون شب درآید شما که یاران من هستید هر یک دستبرادری و فرزندی از آن من بگیرید و بروید. از این تاریکی شب بهره گیرید; زیرا مقصود این جماعتکینهتوز من میباشم و چون مرا یابند به شما تعرضی نرسانند. همه خاموش بودند. چشمها از ورای حصار پلکها آرام و شرمسارانه سرک میکشیدند و یکآسمان بهت، بر دلها سنگینی میکرد. مورخین گزارشی از رفتن اصحاب ننوشتهاند و جز اظهار فداکاری و پایداری از یاران امامچیزی نقل ننمودهاند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگی برایحماسهسازی و شهادت تاکید نمودند. امام سر برداشت و با آهنگیکه گرمی و نرمی در آن آمیخته بود، به ترسیم حادثه بزرگ عاشوراپرداخت و فرمود هر کس میماند بداند فردا چیزی جز شهادت نیست.قاسم بن حسن در این جمع نورانی حضور داشت از گفت و شنودهایبین عمو و اصحابش بر خود میبالید و شور و التهاب سراسر وجودشرا فرا گرفت. با خود نجوا کرد. آیا من هم مشمول این وصالخواهم شد؟ امکان دارد چون نابالغ هستم مقصود امام نباشم. ازجای برخاست و از میان صفوف خدا دوستان و حقباوران گذشت زبانشبه سختی او را یاری میداد. رو به ابا عبد الله علیه السلام کرده عرض کرد عمو جانم آیا من هم در زمره کشتهشدگان خواهم بود؟ همهچشمها به طواف این قامت کوچک، اما شکوهمند ایستاد. در سخن ایننوجوان و یادگار ارزشمند دومین امام، نشانی از هراس و تشویشدیده نمیشد طنین شگفت و آهنگی عجیب بر سخنش حاکم بود. حضرتامام حسین(ع) اندکی سکوت نمود، اما مگر میشد بیش از این پرسشبزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت.از این جهتبا سؤالی فرزند برادر را نخست امتحان فرمود و ازوی پرسید مرگ در نظرت چگونه است. چشمها لبهای این نوجوان راکاوید، جان دادن در پیکار فردا شوخی نبود، اما قاسم لحظاتاضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شیرینتر وگواراتر از شهد دلنشین و زندگیبخش میبینم و زیباتر ازگردنبندی که دختران را آذین میبندد و اگر به من بگویید جزوشهیدان فردا هستم مژدهای دادهاید که از شنیدن آن سراسر وجودمشور و نشاط میگردد. امام، درنگی کرد و دیدگان خود را به رخسارروشن قاسم دوخت و چندین بار برادر را در آن چهره شکفته وشاداب مرور کرد و از درون شعلهورتر شد و فرمود: عموجان، فرداهمه به شهادت خواهند رسید. دشمن را نشانی از عاطفه و ترحمنمیباشد. آن شب آخرین شب زندگی قاسم بود.نه روز از ماه محرم میگذشت. ماه دهمین شب رنگپریده و نگرانبه تماشای دشت نینوا مشغول بود. دورتر از خیام امام در محوطهپهناوری ستمگران اموی چون گرگهای وحشی خفته بودند تا بامدادروز عاشورا به ستیز با فرزند پیامبر و یارانش برخیزند و پنجهبه خون جوانان بنی هاشم بیالایند. قاسم به خوبی این قوم را میشناخت و از سستپیمانی و خیانتآنان نسبتبه پدر و عمویش اطلاع داشت. با خود زمزمه کرد: ایشقاوتپیشگان فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را برروی هم میریزم. چون شیر غران بر شما یورش میآورم و تار ومارتان میکنم. بعد در گوشهای نشست و به این سوی صحرا نگریست،یک دنیا صفا دید. یارانی را ملاحظه کرد که حق را شناخته و رضایپروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند.آمده بودند تا در راه حق جان دهند و از امام خویش برای احیایارزشها و زنده کردن سنت رسول الله دفاع کنند.
رخصت رزم
منابع متعددی چون ارشاد شیخ مفید، ابصار العین مرحوم سماوی، سرائر ابن ادریس حلی و کتاب تاریخ طبری، نخستین شهید هاشمی را علی اکبر(ع) ذکر کردهاند. آن حضرت پس از آن که از پدر خویش اذن رزم گرفت به عرصه نبرد شتافت و هماورد طلبید و شمشیر در سپاهشب نهاد و جفا پیشگان را به خاک هلاکت افکند. صدای قاسم بود که در صحرا پیچید و پسر عمو را تشویق میکرد. هر سیهروزی که با تیغ حضرت علی اکبر بر زمین میافتاد طنین تکبیر قاسم و دیگرجوانان هاشمی فضای کربلا را پر میکرد. سرانجام با ضربت یکی از اشقیا آن شبیه نبوت و فرزند امامت به شهادت رسید. کشته شدن علی اکبر، قاسم را بیطاقت نمود و دیگرموسم آن فرا رسیده بود که رخصت جهاد گیرد و در رکاب عمویش جان ناقابل خویش را فدای حقیقت کند. این زمان مقارن با وقتی بودکه تمامی یاران امام و تنی چند از عزیزان و خاندانش شربت شهادت نوشیده بودند. از سوی دیگر، امام به فرزند برادر علاقهدارد و در اذن دادن به قاسم قدری درنگ مینماید و طبق روایات به وی فرمود: ای یادگار برادر، با حضور تو تسلی میجویم شاید امام از آن حیث که این نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور کامل درک نکرده بود. از رخصت دادن برای به میدان رفتن وی اکراهداشت. قاسم که برای رفتن به میدان نبرد در پوست خود نمیگنجیداز این وضع ناراحتشد و در گوشهای نشست و با حالاتی از حزن واندوه بنای گریستن نهاد.به ناگاه از جای برخاست و برق نشاط از چشمانش هویدا شد، زیرابه یادش آمد که پدرش او را توصیهای نموده و دعایی بر بازویراستش بسته است و وی را تذکر داده که به هنگام تالم خاطر میتواند با عمل بر محتویاتش از تاثری که برایش رخ داده خودرا برهاند. نوشته را باز کرد و بوسید و شتابان به سوی عمویخویش رسید و آنچه پدرش بر آن تاکید فرموده بود به عرض آنحضرت رسانید. چون امام توصیه برادر را مطالعه کرد به شدتمنقلب شد و گریست، و فرمود: آیا با پای خود به سوی مرگ خواهیرفت؟ قاسم عرض کرد: چگونه چنین نباشد. روحم فدایتان و جانمنثار وجودتان.
تحریفی آشکار
در برخی منابع غیر مستند که متاسفانه عدهای بر آنها اعتمادکرده و به پارهای متون تاریخی و مقاتل کربلا راه یافته ومرثیهسرایان و تعزیهنویسان آنها را ماخذ و منبع خویش قراردادهاند، آمده است: وقتی حضرت امام حسین(ع) از وصیت امامحسن(علیه السلام) نسبتبه قاسم اطلاع یافت و آن را مشاهده فرمود خطاب بهقاسم فرمود: من در باره تو نیز از پدرت وصیتی دارم و میخواهمبه آن جامه عمل بپوشانم و بدین گونه مقدمات عروسی حضرت قاسم بافاطمه دختر امام حسین(علیه السلام) در آن صحرای غم و پس از آن همه مصیبتفراهم آمد. شگفت آن که طبق نقل این منابع مخدوش بر ماجرایناکامی و داماد نشدن حضرت علی اکبر(علیه السلام) خیلی تاکید شده است. ماجرا آن قدر شگفتانگیز جلوه مینماید که قاسم میگوید در حالیکه پیکر شهیدان بنیهاشم پاره پاره گشته و بر زمین قرار گرفتهاست، راه انداختن بساط عیش و عروسی روا نمیباشد. جمع متضاد دراین داستان مشاهده میگردد، زیرا خواهری که در سوگ شهادت برادرخود میخروشد و ناله سر میدهد در برابر پیکر غرق به خون حضرتعلی اکبر(علیه السلام) آماده عروسی میگردد. نقل میکنند علامه حاج شیخجعفر شوشتری که از علمای طراز اول عصر خویش به شمار میآمد ازوضع شبیهخوانی به خاطر راه یافتن این گونه داستانهای موهوم بهآن ناراضی بود و از دستاندرکاران خواست موارد وهنانگیز وخرافی را از تعزیهها حذف کنند و اگر این کارها میسر نمیباشد،حداقل از اجرای تعزیه عروسی قاسم که خیلی مستهجن است، جلوگیریکنید. علامه مجلسی مینویسد: قصه دامادی حضرت قاسم را در کتب معتبرندیدهام، محدث نوری صاحب آثاری چون مستدرک الوسائل در اثرمعروفی که پیرامون آداب اهل منبر به نگارش درآورده در اینباره اظهار داشته است: از اخبار موهونه و کتب غیر معتمده کهبزرگان علمای گذشته به آنها اعتنا نکردند و مراجعه ننمودند...قصه زعفر جنی و عروسی قاسم است که هر دو در روضه کاشفی موجوداست و قصه عروسی قبل از روضه، از عصر شیخ مفید تا تالیف کتابفوق در هیچ کتابی دیده نشده است، چگونه میشود قضیهای به اینعظمت و قصهای چنین آشکار محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام اینجماعت نرسیده باشد. مرحوم محدث قمی هم خاطر نشان نموده است.قصه دامادی قاسم در کربلا و تزویج فاطمه بنت الحسین برای اوصحت ندارد. به علاوه حضرت امام حسین(علیه السلام) را دو دختر بوده یکیحضرت سکینه(س) و دیگری فاطمه(س) نام داشته است. اولی راسید الشهداء(ع) به عقد ازدواج عبد الله درآورد که شوهرش در کربلابه شهادت رسید. و دومی همسر حسن مثنی است که در کربلا حاضر بودشهید آیت الله قاضی طباطبائی داستان عروسی قاسم را فاقداعتبار میداند و میافزاید علامه مامقانی در کتاب تنقیحالمقالمیگوید: آنچه در کتاب منتخب طریحی از قصه تزویج قاسم نقل شده من و سایر اهل تتبع در کتابهای سیره، تاریخ و مقاتل با اعتباربر آن اطلاع نیافتیم، بسیار دور از اعتبار است که چنین قضیهای روز عاشورا با آن اوضاع و احوال و شدت بلایا اتفاق افتد. بهنظر میرسد که قصه عروسی قاسم که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود اشتباه شده و داستان عروسی حسن مثنی بدین صورت در افواهاشتهار یافته است. مقام معظم رهبری حضرت آیة الله العظمیخامنهای فرمودند: «نباید بوی ذلت و خاکساری نسبتبه ائمه(ع)و شجاعان کربلا در اشعار استشمام شود، بعضی از روضههایی که خلافواقعه است و مشکوک است، انسان باید حتی المقدور از خواندنآنها خودداری کند، برای مثال روضه دامادی حضرت قاسم(ع) چیزیاست که قطعا یا به احتمال زیاد رد آن ثابتشده است... دخترامام حسین(ع) به نام فاطمه مشخص است که چه کسی است. چند سالعمر کرده. چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود. سادات ابن حسنهم مشخص هستند و چیز مبهمی در تاریخ وجود ندارد، حال بیاییم وپسر سیزده ساله امام حسن(ع) را در کربلا داماد کنیم. این چیزیاست که غیر قابل قبول است...» شهید آیت الله مرتضی مطهری دراین باره میگوید: «... در همان گرماگرم روز عاشورا کهمیدانید مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و باعجله هم خواند، حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپرقرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند...ولی گفتهاند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسی راه بیندازید ، من میخواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در این جا لااقلشبیه آن هم که شده ببینم! یکی از چیزهایی که از تعزیهخوانهایما هرگز جدا نمیشد عروسی قاسم نوکدخدا; یعنی نوداماد بود. درصورتی که این در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجودندارد.»
حکایتحماسه
قاسم بار دیگر اذن میدان خواست عمو را خطاب قرار داد و عرضکرد: پس از علی اکبر(ع) تاب ماندنم نیستبه جان بابا بگذاریدبروم و بعد گریه به او مجال نداد سخنش کامل شود. چون نظر امامبر قاسم افتاد که گریستن آغاز کرده است از چشمان آن حضرت نیزاشک جاری شد و هر دو آن قدر گریستند تا حالت غش به آنان دستداد. امام آغوش گشود بوی قاسم در کوچه رگهای عمو پیچید و باانتشار عطر قاسم عمویش به هوش آمد. بار دیگر قاسم رخصت نبرد با اشقیا را خواست و چون امام به ویاجازه نمیداد قاسم خود را بر روی دست و پای حضرت انداخت و آنقدر بر دستان مبارک و پاهای عمویش بوسه زد تا امام را راضیکرد. از آن جا که قاسم به لحاظ اندام حالت کودکی را داشت،زرهای که متناسب با وی باشد در میان لباسهای رزم نیافتند وجامه معمولی بر تن نمود، عمامهای بر سر گذاشت و با بخشی از آنجلو صورت را پوشانید. قاسم در حالی که اشک بر دوگونهاش جاریبود، از خیمه بیرون آمد و جان برکف، سوار بر اسب گردید و رفتتا سینه خود را آماج پیکان دشمن نماید. حمید بن مسلم که راوی لشکر عمر سعد بود میگوید: یک مرتبهبچهای را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خود به جای کلاه خود،عمامه بسته است و به پایش چکمهای نیست، کفش معمولی است و بندیکی از کفشها باز بود و فراموش نمیکنم که پای چپش بود، ایننوجوان به قدری زیبا بود که چون پارهای از ماه به سوی مامیآید. قاسم در حال آمدن اشک میریخت قاسم در آن هنگامی که بهتاختن در میدان مشغول بود، رجزی را خواند که متن آن را شاعریبه نظم درآورده است: منم قاسم آن سرو باغ حسن مهین سبط پیغمبر موتمن حسین است این پادشاه وحید که شد دستگیر گروه عنید مثال اسیری بود مرتهن میان همه گروهی پر فتن بر این فرقه گمره پرجفا مباراد باران رحمتخدا سپس قاسم بر آن لشکر مخالف بتاخت و با شمشیر برنده خویش باوجود خردسالی چنان کشتار کرد که بر حسب برخی روایات و نقلمقاتل مستند 70 نفر را کشته است و گروهی از ستمگران را بدینمنوال از مرکب حیات پیاده نمود و با صدای بلند گفت: به درستیکه من قاسم هستم از نسل علی(علیه السلام) به خدا سوگند که ما به پیامبرسزاوارتریم از شمر بن ذی الجوشن و یا از آن زاده زنا. از شدتتشنگی و خستگی ضعف بر او غالب گردید و ناگزیر گشتبه سویخیمهگاه برود تا شاید جرعه آبی بیابد. که این کار میسر نگردیدو البته برخی نقل کردهاند که امام قاسم را از انگشتر خویش کهدر دهانش گذاشت سیراب نمود. ارباب مقاتل نقل کردهاند که حمید بن مسلم گفته است: عمر بن سعدبن نفیل ازدی اظهار داشت: سوگند به خداوند بر قاسم حمله میکنمو خونش را بر زمین میریزم و بعد از این گفته این مرد شقی اسببرانگیخت و با شمشیری فرق مبارک قاسم را شکافت. به دلیل اینضربت آن نوجوان بیطاقت گردید و از زین اسب بر زمین قرار گرفتو عمو را به کمک طلبید. امام حسین(ع) بدین سوی شتافت و شمشیرخویش را به سوی قاتل قاسم فرود آورد. آن ملعون دستخود را سپرکرد که تیغ دستش را از مرفق جدا ساخت. لشکریان ستم از هر طرفبه سوی امام یورش آوردند تا شاید آن سفاک را از دست امام برهانند. حضرت مهاجمان را در هم فرو ریخت. گروه زیادی از آنهادر حال فرار عمر بن سعد (قاتل قاسم) را زیر سم اسبان لهنمودند. البته گروهی از مورخین نوشتهاند قاسم زیر سم ستوران پاره پاره گشت و بدینگونه حضرت قاسم به شهادت رسید و امامحسین(ع) بدن غرقه در خون او را به سوی خیمهگاه انتقال داد. آری دلاوری نوجوان و سلحشوری کوچک در سرزمین قهرمانپرور کربلا حماسهای بزرگ و در خور ستایش آفرید و در دفاع از آرمان مقدساسلام خون خویش را نثار کرد.باشد که مشتاقان معنویت از زندگی این نوجوان هاشمی درس گرفته و او را اسوه خویش قرار دهند.
منبع:مجله ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 9
http://www.rasekhoon.net/Article/Show-17145.aspx
یه وقت حسین علیه السلام تو اون معركه،دید یه صدای نحیفی می آد،عمو جان استخونهای بدنم رو شكستند،گفت:
ای چشمه سار رحمت بی منتها عمو
در مقدم تو بستم از خون حنا عمو
چشمم به زیر پات بزرگی كن و بیا
بالین این شكسته ی درد آشنا عمو
همچون علی اكبر خود در برم بگیر
خواهی بگویمت پدر این لحظه یا عمو
این سینه سرخ بسمل خود را حلال كن
بسمل می دونی،كجا این عبارت بكار میره،مرغی كه سرش رو می كنن،همچین كه بال می زنه، می گن بسمل،یه لحظه ای ابی عبدالله رسید،دید قاسم پاهاش رو داره رو زمین ها میكشه،
این سینه سرخ بسمل خود را حلال كن
خیلی به دامنت زده ام دست و پا عمو
اشاره داره به بعضی از روضه هایی كه سخته،اما اشاره گفته،تو پای روضه بزرگ شدی،آی جوونها یكی از خواسته هاتون از ارباب این باشه،بگو آقاجان می خوام محاسنم در خونه شما سفید بشه،در خونه ات بمونم،نكنه دستم جدا بشه،
جاری شدم به پهنه ی این دشت مثل آب
از بس شد استخوان تنم آسیا عمو
حسین......... با قاسم هم ناله شو...حسین
ثانیه های آمدنت مثل سال رفت
در ازدحام ابرهه های بلا عمو
اگه اسب از روی یه بدنی بخواد رد بشه،مگه فقط از یه عضوی از بدن رد میشه،چرا این حرف رو می زنم،برای این بیت ،گفت:
دیگر مرا لبی و دهانی نمانده است
تا خانمت دوباره كه مرده ام بیا عمو
این حرف منو كسانی كه موقعی تو دوران دفاع مقدس بودن،زخمی شدن ،مخوصاً تو اون گرماهای جنوب،این حرف منو بهتر می فهمند،گفت:عمو جان
تاول زده است زخم من از ریگ های داغ
لطفی كن و زخاك جدا كن مرا عمو
همه ی بیت ها یه طرف،این بیت هم یه طرف،وقتی می خواستن سوارش كنن پاش نمی رسید،زره ای اندازه اش پیدا نشد،گفت:
از من بگو به عمه كه اندازه ام شود
هر قدر آورد زره از خیمه ها عمو
چقدر با معرفته این بچه،الان هم حرف های خودش نیست،دلش برا عموش میسوزه،گفت:عمو جان
كارت برای بردن من سخت می شود
دیگر نمانده هیچ برایت عبا عمو
گرچه یتیم طالع بختم مبارك است
مستم زعطر چادر خیرالنساء عمو
این همون قاسمه كه پاهاش به ركاب نمی رسید،ابی عبدالله وقتی از خاك بلندش كرد،می گن: حسین سینه قاسم رو به سینه چسبانید،ابی عبدالله رشیده،سینه ی قاسم رو به سینه گذاشت،نگاه كردن دیدن پاهای قاسم،رو خاك داره كشیده میشه،حسین............
*********************
شدكشته قاسم
ازسيدمحمدباقري پور
اي آل هاشم * شدكشته قاسم***اي آل هاشم * شدكشته قاسم
قاسم روانه شدسوي ميدان ***بهرحمايت ازدين وقرآن
اونوجواني چون غنچه گل ***درگلشن دين مانند سنبل
يارحسين دركرببلاشد ***قرباني دين درآن مناشد
شمشيررابرگردن حمايل ***اوچون حسين درشكل وشمايل
چون شدروانه اوسوي ميدان ***اعدابديدند آن ماه تابان
گفتندباشداين بدركامل ***به به چه زيباشكل وشمايل
گفتندباشداين بدركامل ***به به چه زيبا به به چه خوشكل
اوحمله ميكردچون شيرغران ***ميزدسرودست ازآن لعينان
چون كشته هايش بسيارگرديد ***دشمن زغصه بيمارگرديد
يك شيربچه اينسان سرودست ***ازآن لعينان بسياربشكست
ناگه فتاداودردام صياد ***شمشيري ازكين برفرقش افتاد
نقش زمين شدسروصنوبر ***اندرعزاشدآل پيمبر
گفتاعموجان ميرس بدادم ***كزضربت كين ازپافتادم
آمدعمويش آن دم به ميدان ***گفتا كجايي،قاسم،عموجان
قاسم صدازدجانم فداشد ***پامال سم اين اسبها شد
آمدعمويش آندم كنارش ***قاسم بديد و آن حال زارش
گفتا درآندم اي قاسم من ***اين حالت تو سخت است برمن
رفتي تو ورفت تاب وتوانم ***اي قاسم من روح وروانم
شدآل هاشم اينك برايت ***جمله سيه پوش اندرعزايت
گيريد ماتم اي آل هاشم ***ازظلم دشمن شدكشته قاسم
اي آل هاشم * شدكشته قاسم ***اي آل هاشم * شدكشته قاسم
اي آل هاشم * شدكشته قاسم ***اي آل هاشم * شدكشته قاسم
قاسم ياقاسم قاسم ياقاسم ***قاسم ياقاسم قاسم ياقاسم
قاسم ياقاسم قاسم ياقاسم ***قاسم ياقاسم قاسم ياقاسم
حسين حسين جان ***حسين حسين جان
حسين حسين جان ***حسين حسين جان
حسين حسين ثارالله ***آقا اباعبدالله
حسين حسين ثارالله ***آقا اباعبدالله
حسين حسين حسين حسين ***حسين حسين حسين حسين
حسين حسين حسين حسين ***حسين حسين حسين حسين
اي بي كفن حسين واي ***صدپاره تن حسين واي
مولاي من حسين واي ***آقاي من حسين واي
********************
خاك گرم كربلا ،لاله گون گرديد
نوگل باغ حسن ، غرقه خون گرديد
آه و واويلا ، اي بني هاشم
كشته شد قاسم
بي زره در خون طپيد ، جسم صد چاكش
چشمه چشمه چون زره،شد تن ژاكش
آه وواويلا ، اي بني هاشم كشته شد قاسم
پيش چشم آفتاب ،غرق خون شد ماه
گشته جاري در حرم اشك عبدالله
اه وواويلا اي بني هاشم ، كشته شد قاسم
كربلا گشته پر از ، اه و واويلا
بهر ماه نجمه و، لالهْ ليلا
اه و واويلا ، اي بني هاشم كشته شد قاسم
********************
وجه الحسن
چو اعدا دیدم قاسم را که اندر تن کفن دارد
همه گفت از ره تحسین عجب وجه الحسن دارد
رخش چون پرتو افکن شد در آن وادی فلک گفتا
خوشا حال زمین را کو مهی در پیرن دارد
لبش افسرده همچون گل ز سوز تشنگی اما
تو گوئی چشمه کوثر در این شیرین دهن دارد
چو بلبل شورانگیزد در آواز رجز خوانی
بشوق نوگلی کو در میان آن چمن دارد
کشیده تیغ خون افشان ز ابرو در صف هیجا
تو گوئی ذوالفقار اندر کف خود بوالحسن دارد
چنان آشوب افکند اندر آن صحرا زخونریزی
پس از حیدر نه در خاطر دگر چرخ کهن دارد
چه بی انصاف بودی آن جفا جویان آهن دل
چه جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن دارد
زهر سو لشگر عدوان هجوم آور در آن ظلمت
بصید شاهبازی جمله کز زاغ و زغن دارد
فکندند از سریر زین سلیمان وار آن شه را
بلی اندر کمین دائم سلیمان اهرمن دارد
چو سرو قد او زیب گلستان یل آرا شد
بگفتا تاب سم اسب کی همچون بدن دارد
مرادریاب یا عماه زروی مرحمت اکنون
که مرغ روح شوق دیدن بابم حسن دارد
خموش ای ناصر الدین شه یقینم شد که هرزهری
بجام آل حیدر سازد این چرخ کهن دارد
********************
ماه چهارده
چون گل باغ حسن از خیمه گاه آمد برون
از میان ابر گفتی قرص ماه آمد برون
آسمان پنداشت ماهش را دگر مانند نیست
چهره قاسم چو دید از اشتباه آمد برون
سیزده ساله جوانی همچو ماه چارده
از حرم با صد جلال و عز و جاه آمد برون
تا ببیند وقت رفتن روی ماهش را تمام
همچو خورشید از درون خیمه شاه آمد برون
زینب افسرده بهر دیدن خورشید و ماه
از حرم با ناله و فریاد و آه آمد برون
سوی میدان تاخت قاسم چون صدای العطش
از خیام کودکان بی پناه آمد برون
از پی نوشیدن جام شهادت آن یتیم
چون در خونین ز دریای سیاه آمد برون
هر که بوسید از ارادت آستانش را رسا
رفت آنجا با گناه و بی گناه آمد برون
********************
نگاه حسرت
بس که میدان رفتن تو ، بر عمویت مشکل است
دست یابی تو ، بر این آرزویت مشکل است
دیگر از هجران مگو ، ای یادگار مجتبی
بر مشام جان ، فراق عطر و بویت مشکل است
بر دلم آتش مزن ، ای میوه قلب حسن
چون مرا بشنیدن این گفتگویت مشکل است
سن تو جانا مناسب با چنین پیکار نیست
جنگ تو ، با لشکری در روبرویت مشکل است
سخت باشد ، ناسزا بشنیدن از هر ناکسی
گفتگو با دشمن بی آبرویت مشکل است
ای که واجب نیست ، در این سن تو ، صوم و صلات
تشنه لب در کربلا ، با خون وضویت مشکل است
بهر میدان رفتن خود ، اشک بر دامن مریز
نور چشمم ، جنگ کردن ، با عدویت مشکل است
ای که از داغ حسن ، گرد یتیمی بر سرت
دیدن اندر خاک و خون ، رخسار و مویت مشکل است
چون به جان مجتبی ، دادی قسم ، اینک برو
گرچه دل برکندن از روی نکویت مشکل است
میروی و میکنم سوی تو با حسرت نگاه
گر چه در هجران ، نظر کردن به سویت مشکل است
بس که صحرا ، پر خروش از لشگر باطل بوَد
حق شنیدن از لب تکبیر گویت مشکل است
تا سلامت بینمت ، کردم شتاب از خمیه گاه
لیک ، با انبوه دشمن ، جستجویت مشکل است
بس که ابر خاک و خون ، بگرفته روی ماه تو
از پس این پرده ها ، دیدار رویت مشکل است
در دم جان دادنت ، گفتی : عمو جانم بیا
غرفه در خون ، دیدن تو ، بر عمویت مشکل است
گر نباشد چشمه ی چشمان گریانت «حسان»
زین همه آلودگی ها ، شست و شویت مشکل است
شاعر:حبیب چایچیان
********************
سیزده ساله یاورم
لاله ی سرخ پرپرم قاسم
سیزده ساله یاورم قاسم
ماه من بین که چگونه در غم تو
ریزد از دیده اخترم قاسم
تا تن پاره پاره ات دیدم
تازه شد داغ اکبرم قاسم
سخت باشد مرا که همچو تویی
جان دهد در برابرم قاسم
سخت تر این که در وداع حرم
تشنه لب رفتی از برم قاسم
من ترا بوده ام به جای پدر
تو به جای برادرم قاسم
آمدند از برای دیدارت
پدر و جّد و مادرم قاسم
لب تو خشک و چشم من دریاست
این بود داغ دیگرم قاسم
خیز ای تشنه لب بنوش بنوش
آب از دیده ی ترم قاسم
تن پاک تو را تک و تنها
بسوی خیمه می برم قاسم
تن به خاک و سر تو همسفر است
در ره شام با سرم قاسم
سوز «میثم» شراری از دل ماست
شافعش روز محشرم قاسم
شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)
قاسم طاها
********************
بر روی من دیده تو وا نمی شود
آیا عمو برای تو، بابا نمی شود؟
نسل جوان، به سینه ی خود حک نموده اند
هر نوجوان که قاسم طاها نمی شود
اولاد عایشه، به غمت خنده می زنند
خواهم که جان دهم ز غم اما نمی شود
این طعم سیلی است که از نیزه می چکد
اما بدان که سیلی زهرا نمی شود
ای استخوان شکسته، زبان حسن شدی
بهتر از این حدیث غم شا(ه) نمی شود
******************
قتلگاهي پر از نيزه و تير و شمشير
عمّه و دست يك كودك زار و دلگير
لحظه لحظه شده لحظه هايي نفس گير
تو چشاش پر از ستاره
بارون غصّه مي باره
ميگه عمّه جون رهام كن
عموجون ياور نداره
واي ، مي ميرم تو اوج اين روضه ها
واي ، مي بينم دور و برش بي حيا
يامظلوم ياحسين اي عموجان3
***
واي من شاه عالم به روي زمينه
من نَرَم يك نفر روي سينش مي شينه
من بمونم اگه چي بگم به سکینه
ديگه بسّه موندن اينجا
عمو مونده تك و تنها
من ميرم ميونِ گودال
بشنوم صداي زهرا
واي ، مي پيچه صداي آه و ناله
واي ، مادرش زهرا توي گوداله
يامظلوم ياحسين اي عموجان3
***
تو دلِ يادگار حسن شور و غوغاس
سنّ كم داره امّا دلش مثل درياس
اقتدا ميكنه بر دو دستاي عبّاس
كبوتر شد و هوا شد
براي عمو فدا شد
به ياد دست علمدار
دستش از بدن جدا شد
واي ، روي سينه ي عمو جون داده
واي ، زير سمّ اسباشون افتاده
يامظلوم ياحسين اي عموجان3
********************
قاسم به نزد شاه دین با چشم گریان آمده
آمادة یاری شده بر عزم میدان آمده
نوباوة باغ حسن در نزد عم خویشتن
با چهرچون رشگ چمن با قلب سوزان آمده
چون دید عم خویش را بی یاور و بی آشنا
از بهر یاری از وفا افتان و خیزان آمده
گردید از شه ملتمس بگرفت اذن جنگ بس
گردید راکب بر فرس بر جنگ عدوان آمده
چون جاگزین شد روی زین پس گفت بن سعد لعین
با آن سپاه مشرکین یک شیر یزدان آمده
مانند جد خود علی با صوت تکبیر جلی
چون شیر غاب از پردلی باروی رخشان آمده
ار جوزه های جنگ را برخواند آنسان از دغا
کش خصم ملعون دغا بهرش ثنا خوان آمده
عمو بحالت من چشم مرحمت واکن
بیا و قاسم دلخسته را تماشا کن
گرفته تنگ بحالم سپاه سنگین دل
نظر بقاسم و سیر هجوم اعدا کن
بجز تو هیچکس اندر غم یتیمان نیست
بیا دمی بسرم از ره وفا جاکن
رضا مشو که بحسرت روم بحجلة خاک
اساس عشرت داماد خود مهیا کن
عمو بجای پدر کن بحال من پدری
برای من زوفا بزم عیش برپا کن
برو بخیمه عموجان برای خاطر من
عروس بیکس افسرده را تسلی کن
شدست پیکر قاسم هزار پاره ز تیغ
بیا جراحت جسم مرا مداوا کن
زسم اسب نگردیده تا تنم پامال
مرا خلاص زاعدای بی سرو پاکن
چو شد عروسی قاسم دگر عزا صامت
زدست دور فلک مرگ خود تمنا کن
عمو ببین لب خشک و دل پریشان را
بکن بدر من تشنه فکر درمان را
عمو مگر بجهان رسم کوفیان اینست
که تشنه در لب دریا کشند مهمان را
عمو مگر ظلماتست دشت کرب و بلا
که بسته بر رخ ما خصم آبحیوان را
گرفتم آنکه نباشیم ما حریم رسول
نکشته کافری از تشنگی مسلمان را
اگر بقیمت جانست آب در این دشت
بالتماس من تشنه میدهم جان را
عمو بجز تو مددکار نیست، یاب مرا
نموده اند بمن تنگ ملک امکان را
اگرچه اهل حرم جمله کشتة آبند
ولی صبوری طاقت کم است طفلان را
بگیر مشگ و ز راه ثواب آب بیار
که ساخته است عطش کار ما غریبان را
چه گشت گلشن آل عبا خزان
صامت مکن دگر گلشن و گلستان را
********************
گل گلزار باغِ خاتم الانبیا
پارة قلب و جان حسنِ مجتبی
بود آن یاسمن قاسم بن الحسن
نور دل طاها نوباوة زهرا (2)
***
ای عمو جان بیا مرا نجاتم بده
سوختم از عطش آب فراتم بده
تشنه لب جا ندهد جان به جان
نور دل طاها نوباوة زهرا(2)
***
شده غرقه به خون تمام اعضای من
ای عمو جان شکسته استخوان های من
رفته از این جهان سوی باغ جنان
نور دل طاها نوباوة زهرا(2)
********************
گشته خونین کفن آن گل یاسمن
نوگل فاطمه قاسم بن الحسن
آه و واویلتا، آه و واویلتا (2)
شده غرقه به خون همه اعضای من
ای عمو جان شکست استخوان های من
آه و واویلتا آه و واویلتا (2)
دشمن از هر طرف راه بر من ببست
کن نظر ای عمو پرو بالم شکست
آه و واویلتا آه و واویلتا (2)
********************
ای بی زره سرباز من قاسم
ای کشتة خونین بدن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
ای نازنین قرآن پا مالم
طاووس سرخ بی پر و بالم
برخیز و بنما گریه بر حالم
این گونه دست و پا مزن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
در حجلة خون داده شد کامت
پر شد ز خوناب جگر جامت
پیراهن خونین بر اندامت
هم شد زره، هم شد کفن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
شد شانه از تیغ ستم مویت
نقش زمین شد قد دلجویت
در ابر خون پنهان شده رویت
ای ماه خونین پیرهن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
تو با عمو پیوسته هم دردی
بر من لب خشکیده آوردی
با اشک خود رفع عطش کردی
در هر بلایی ممتحن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
تو یادگار مجتبی هستی
قلب مرا از غصه بشکستی
لب را ز خوناب گلو بستی
با من نمی گویی سخن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
********************
ای مصحف پا مالم، نجل حسنم، قاسم
گلگون بدنم قاسم، صد پاره تنم قاسم
ای دهانت پر از خونِ گلویت
می دهی جان، پیش چشم عمویت
خون شد حنایت، عمو فدایت
من با خبرم از تو، تو با خبری از من
من تشنه ترم از تو، تو تشنه تری از من
تا فلک می رود آه از نهادم
تشنه لب بودی و آبت ندادم
خون شد حنایت، عمو فدایت
دسته گل دامادی، گلﹾ زخم تنت گشته
پیراهن خونینت، برتن کفنت گشته
من به مقتل عزادار تو هستم
تو بزن دست و پا بر روی دستم
خون شد حنایت، عمو فدایت
من لاله ی سرخم را پامال خزان دیدم
از زیر سم اسبان فریاد تو بشنیدم
در دلم شعله ی تاب و تبت بود
زیر تیغ از عطش جان برلبت بود
خون شد حنایت، عمو فدایت
با نوک سنان ها باز، از هم زِرهت گردید
یک پیرهن نازک برتن گرهت گردید
سینه ی تنگ من شد جوشن تو
اشک من مرهم زخم تن تو
خون شد حنایت، عمو فدایت
من آب روان بر تو از چشم تر آوردم
با سوز دل از خیمه بر تو خبر آوردم
مادر و عمه و دختر عمویت
اشکشان گشته چون خون گلویت
خون شد حنایت، عمو فدایت
جسم تو برم خیمه، ای دسته گل پرپر
بنشینم و بگذارم پهلوی علی اکبر
چشمه ی خون کنم چشم ترم را
گه ببوسم تو را گه اکبرم را
خون شد حنایت، عمو فدایت
واثق
********************
قرص قمر
آمد از خیمه همچو قرص قمر
آنکه آماده بهر پرواز است
اشتیاق است و ترس جاماندن
بند نعلین او را اگر باز است
کربلا با نسیم گلبرگش
رنگ و بوی گلاب می گیرد
حسنی زاده است٬ حق دارد
چهره اش را نقاب می گیرد
آخر او ماهپاره می باشد
مثل خورشید عرشه ی زین است
آن گلی که به چشم می آید
زودتر در نگاه گلچین است
قامت سبز و قد کوتاهش
بوی کامل ترین غزل دارد
اینکه شوق زبان زد عشق است
سیزده شیشه ی عسل دارد
جشن دامادی و بلوغش بود
که به تکلیف خود عمل می کرد
مثل یک غنچه زیر مرکبها
داشت خود را کمی بغل می کرد
سینه گاهش کمی تحمل داشت
آن هم از دست نعلها وا شد
معجزه پشت معجزه آمد
نونهالی شبیه طوبی شد
گر عمو را شکسته می خواند
گر کلامی به لب نمی آرد
در مسیر صدای بی حالش
استخوان مزاحمی دارد
قامت او کمی بزرگ شده است
یا عمو قامت خمی دارد؟!
رد پای کشیده ی او تا
وسط خیمه لاله می کارد
بر سر گیسوی پریشانش
رنگ خونابه نیست٬ رنگ حناست
آخر این نوجوان بی حجله
تازه داماد سیدالشهدا ست...
علی اکبر لطیفیان
********************
كربلا
آمده جان عمو اشك فشان در بر تو
تا كنم رفع عطش از دم جان پرور تو
مادرم كرده كفن پوش مرا جان عمو
خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو
پدرم نامه نوشته است كه در كربلا
جای او شهد شهادت خورم از ساغر تو
اذن جنگم بده ای یوسف زهرا كه سرم
بر سر نیزه شود چون سر سوداگر تو
اكبرت رفت و از او فاطمه خواهد پرسید
كه چه شد پور حسن همدم و همسنگر تو
شرح آن كوچه شنیدم كه به زهرا چه گذشت
ای فدای رخ نیلی شده ی مادر تو
پدرم چشم به راه است كه بیند تن من
پاره پاره چون تن و فرق علی اكبر تو
********************
ای عمو
بر روی خاک تیره برافتادم ای عمو
بازآ بکن زراه کرم یادم ای عمو
من آهوی حرم، شده ایندشت صیدگاه
اندرکمند کینه صیادم ای عمو
بی یار و بی معینم ایا شاه تاجدار
فریادرس که در کف جلادم ای عمو
بر حال من نمیکند آخر ترحمی
این قاتل شریر که ناشادم ای عمو
دادم برس که زندگی من تمام شد
حالا بزیر خنجر فولادم ای عمو
حلقم لطیف خنجر کین تیز و پرشرر
قاتل قویست نی زکس امدادم ای عمو
غیر از تو نیست یار و معینم در ایندیار
بی یاورم بیا و بفریادم ای عمو
چون مرغ برشکسته فتدادم بدام جور
کی میکند بغیر تو آزادم ای عمو
در این دیار فایز بیچاره پرغم است
کن چاره برغمش حق اجدادم ای عمو
********************
فراق عطر و بویت
بسکه میدان رفتن تو، بر عمویت مشکل است
دست یابی تو، بر این آرزویت مشکل است
دیگر از هجران مگو، ای یادگار مجتبی
بر مشام جان، فراق عطر و بویت مشکل است
بر دلم آتش مزن، ای میوه قلب حسن
چون مرا بشنیدن این گفتگویت مشکل است
سن تو جانا مناسب با چنین پیکار نیست
جنگ تو، با لشکری در روبرویت مشکل است
سخت باشد، ناسزا بشنیدن از هر ناکسی
گفتگو با دشمن بی آبرویت مشکل است
ای که واجب نیست، در این سن تو، صوم و صلوه
تشنه لب در کربلا، با خون وضویت مشکل است
بهر میدان رفتن خود، اشک بر دامن مریز
نور چشمم، جنگ کردن، با عدویت مشکل است
ای که از داغ حسن، گرد یتیمی بر سرت
دیدن اندر خاک و خون رخسار و مویت مشکل است
چون به جان مجتبی، دادی قسم، اینک برو
گرچه دل برکندن از روی نکویت مشکل است
میروی و، میکنم سوی تو با حسرت نگاه
گر چه در هجران، نظر کردن به سویت مشکل است
بسکه صحرا، پر خروش از لشگر باطل بود
حق شنیدن از لب تکبیر گویت مشکل است
تا سلامت بینمت، کردم شتاب از خمیه گاه
لیک، با انبوه دشمن، جستجویت مشکل است
بسکه ابر خاک و خون، بگرفته روی ماه تو
از پس این پرده ها، دیدار رویت مشکل است
در دم جان دادنت، گفتی: عمو جانم بیا
غرفه در خون، دیدن تو، بر عمویت مشکل است
گر نباشد چشمه چشمان گریانت (حسان)
زینهمه آلودگیها، شست و شویت مشکل است
حبیب چایچیان
********************
یتیم شكسته نفس
به شوق همراهی ات کربلا نشین شده ام
میان درد کشان تو بهترین شده ام
مرا مجوی که چیزی زمن نمی یابی
که با طهارت این خاکها عجین شده ام
بیا وپیرهنم را زخاکها بردار
اسیر پنجه صد گرگ درکمین شده ام
ببر به درد و بلایت سلام قاسم را
که بین حلقه انگشترش نگین شده ام
به زیر شیهه اسبان صدای من گم شد
همین یتیم شکسته نفس همین شده ام
مرا به دیده یک آسمان نگاه کنید
کنون که هم نفس چند نقطه چین شده ام
میان هر دهه اول محرم تو
دلم خوش است اگر شام پنجمین شده ام
رضا جعفری
********************
غزال مجتبی
چه خوش است رنج و محنت بره وفا کشیدن
چه خوش است نازجانان همه را بجان خریدن
چه خوش است جان سپاری بقدوم چون تو یاری
بمنای کربلای تو شها بخون طپیدن
چه غمی و بی پناهی بحضور چون تو شاهی
که خوش آیدم براه تو شها بلا کشیدن
چه شود اگر عموجان، بروم بسوی میدان
که خوش است از تو فرمان و زمن بسر دویدن
چو غزال مجتبی شد ز میان خیمه بیرون
بشتاب از پی آمد شه دین برای دیدن
چه عمو؟ چه نوجوانی؟ چه گلی چه باغبانی
بحسن صبا خبر ده که چه جای آرمیدن
بشکافت کوفیان را صف و زد بقلب لشگر
چه خوش است از غزالی همه گرگها رمیدن
بجواب اهل کوفه بزبان حال میگفت
چه خوش است ناسزاها بره خدا شنیدن
زند آتشم حسانا غم شاهزاده قاسم
بنگر بدست گلچین گل نوشکفته چیدن
********************
گلشن
حیدر نسب و حسن نما فاطمه خو
سیزده بار زمین گشت به دور قد او
از گلشن بضعه رسول الله و
وان گل که گرفتند حتی از او بو
با نیزه و تیغ و نیزه و سنگ و شمشیر
کم کم قد او گشت هم قد عمو
صد دفعه ز احضار کشنده تر بود
هر دفعه که نیزه بر تنش رفت فرو
یک بار به دشت بوی زهرا پیچید
آن دم که شکست استخوان پهلو
یک زخم زبان تیر خلاص او بود
کز روح و تنش جان به در آورد عدو
آن قاتل شوم بانگ می زد بر دگری
بهر پسرش ز تیر و تابوت بگو
********************
كوكب درخشان
زبرج خیمه برآمد چو کوکب درخشان
سهیل سر زده گفتی مرگ زسمت یمن
زخیمه گاه بمیدان کین روان گردید
رخی چوماه تمام و قدی چو سرو چمن
گرفت تیغ عدو سوز را بکف چو هلال
نمود در بر خود پیرهن بشکل کفن
میان معرکه جا کرد با رخ چون ماه
شد از جمال دل آرای او جهان روشن
چنان بکشت شجاعان نامدار آن طفل
که زال چرخ ورا گفت صدهزار احسن
ندانم آه دراندم چگونه بود حسین
که شاهزاده بخاک اوفتاده از توسن
بخاک ماریه آن آفتاب طلعت را
بغیر سایه شمشیر هانبد مأمن
********************
لاله سرخ
شد چو بی یار و معین سبط رسول مدنی
عازم معرکه شد سرو ریاض حسنی
تیغ بگرفت زماه نو و آراست بخویش
سروسان گلبن حسرت کفن یاسمنی
با دوصد ناله ز پورشه اورنگ دلی
اذن بگرفت و برآمد به بر قوم دنی
مادرش گرم فغان کردن و او گرم جدال
لشگر اندر پی او او پی لشگر شکنی
تا که بارید بر او سنگ قضا امر قدر
بازویش ماند ز رزم آری و رأیت شکنی
گشته شق القمر آندم که شد آن در یتیم
رخش از خون جبین رنگ عقیق یمنی
تیشه ظلم عدو کرد زبیداد سپهر
اندران عرصه از آن شاخه گل ریشه کنی
شد نگونسار چه از باد سیه لاله سرخ
خفت بر خاک چه از داس نهال چمنی
خواند عم خود وشه آمد و دید ازره کین
طوطی خوش سخنش مانده ز شیرین سخنی
بر کشید از دل پردرد چنین ناله که کرد
سوزش اندر دل نه چرخ بر این شعله زنی
صله شعر تو آنست تجلی که بحشر
دستگیر تو شود رحمت دادار غنی
********************
شير يزدان
قاسم به نزد شاه دین با چشم گریان آمده
آماده یاری شده بر عزم میدان آمده
نوباوه باغ حسن در نزد عم خویشتن
با چهرچون رشگ چمن با قلب سوزان آمده
چون دید عم خویش را بی یاور و بی آشنا
از بهر یاری از وفا افتان و خیزان آمده
گردید از شه ملتمس بگرفت اذن جنگ بس
گردید راکب بر فرس بر جنگ عدوان آمده
چون جاگزین شد روی زین پس گفت بن سعد لعین
با آن سپاه مشرکین یک شیر یزدان آمده
مانند جد خود علی با صوت تکبیر جلی
چون شیر غاب از پردلی باروی رخشان آمده
ار جوزه های جنگ را برخواند آنسان از دغا
کش خصم ملعون دغا بهرش ثنا خوان آمده
عمو بحالت من چشم مرحمت واکن
بیا و قاسم دلخسته را تماشا کن
گرفته تنگ بحالم سپاه سنگین دل
نظر بقاسم و سیر هجوم اعدا کن
بجز تو هیچکس اندر غم یتیمان نیست
بیا دمی بسرم از ره وفا جاکن
رضا مشو که بحسرت روم بحجله خاک
اساس عشرت داماد خود مهیا کن
عمو بجای پدر کن بحال من پدری
برای من زوفا بزم عیش برپا کن
برو بخیمه عموجان برای خاطر من
عروس بیکس افسرده را تسلی کن
شدست پیکر قاسم هزار پاره ز تیغ
بیا جراحت جسم مرا مداوا کن
زسم اسب نگردیده تا تنم پامال
مرا خلاص زاعدای بی سرو پاکن
چو شد عروسی قاسم دگر عزا صامت
زدست دور فلک مرگ خود تمنا کن
عمو ببین لب خشک و دل پریشان را
بکن بدر من تشنه فکر درمان را
عمو مگر بجهان رسم کوفیان اینست
که تشنه در لب دریا کشند مهمان را
عمو مگر ظلماتست دشت کرب و بلا
که بسته بر رخ ما خصم آبحیوان را
گرفتم آنکه نباشیم ما حریم رسول
نکشته کافری از تشنگی مسلمان را
اگر بقیمت جانست آب در این دشت
بالتماس من تشنه میدهم جان را
عمو بجز تو مددکار نیست، یاب مرا
نموده اند بمن تنگ ملک امکان را
اگرچه اهل حرم جمله کشته آبند
ولی صبوری طاقت کم است طفلان را
بگیر مشگ و ز راه ثواب آب بیار
که ساخته است عطش کار ما غریبان را
چه گشت گلشن آل عبا خزان
صامت مکن دگر گلشن و گلستان را
********************
موسم خزان
گذشت فصل گل و موسم خزان گردید
زچشم لاله رخان اشک غم روان گردید
ببام قصر سحر هاتفی چنین میگفت
بهار گلشن ما دوستان خزان گردید
برفت بلبل مستان ز ساحت بستان
قد صنوبر و سرو سهی کمان گردید
همای جان چه از این گلبن بدن پرزد
بشب ابر چو خورشید و مه نهان گردید
چه داستان وراخواهی از کشاکش دهر
ز نوک هرمژه اش خون دل روان گردید
تنی که داشت مکان روی تخت و بستر ناز
مشبک از اثر ناوک سنان گردید
قدش چو سرو و رخش جنت و لبش کوثر
کمان زباد غم از گردش زمان گردید
از آن نهال جوانی خود نچید گلی گل
همیشه بهارش چه شد؟ خزان گردید
چو آمد از سرزین بر زمین عزیز حسن
بغم قرین، ملک وحور و انس و جان گردید
بناله گفت عموجان برس بفریادم
که قاسم از ستم و ظلم ناتوان گردید
شنید شاه شهیدان چو ناله قاسم
بصد شتاب سوی رزمگه روان گردید
رسید و دید که جسمش فتاده بر سر خاک
غمش فزون زشمار آن شه زمان گردید
چوجان کشید در آغوش جسم و جانشرا
بسوی خیمه روان سید جنان گردید
در آن زمان که در آغوش شاه مأوی داشت
ز طاق ابروی او سیل خون روان گردید
برای تسلیت نوعروس کرب و بلا
بپا زهر طرفی ناله و فغان گردید
سرش گرفت بزانو و بوسه زد بلبش
شهید عشق از آن بوسه کامران گردید
در آن دیار بسی کاروان دل گم شد
که قطره غرق در آن بحر بیکران گردید
********************
اشك مريدوار
گوهر درج حسن از خیمه گاه آمد برون
تا ز پشت ابر تیره قرص ماه آمد برون
خواست بیند جلوه حق را ز مرأت رخش
زین سبب از خیمه شاه دین پناه آمد برون
چون قرین شد مهر و مه در دیده زینب سرشک
ناگهان چون اختران از یک نگاه آمد برون
تا سوی دریای لشگر رفت آن در یتیم
اشک مریدوار سان از چشم شاه آمد برون
شیر حق را صید خود پنداشت خصم گرگ
خو برق شمشیرش چو دید از اشتباه آمد برون
من نمیگویم چه شد رفتار با آن تشنه کام
لبیک گویم از نهاد سنگ آه آمد برون
********************
كاروان تشنه
هیچ موجى از شكست شوق من آگاه نیست
در كنار ساحلم امّا به دریا راه نیست
تا مپندارند با مرگم تو مىمیرى بگو
اینكه مىبینید فعل است و ظهور، الله نیست
در مسیر لا و الا خون عاشق مىدود
در دل معشوق مطلق راه هست و راه نیست
كاروان تشنه اشكت را نشانم داده است
منزل من چشمهاى توست، پلك چاه نیست
روى بر سمّ ستوران دادم و گفتم به خاك
در مقام جلوه خورشید جاى ماه نیست
مىبرى من را و پا را مىكشم روى زمین
در ركاب شوق حرف از قامت كوتاه نیست
صوت داود است جارى از فضاى سینهام
در مسیرش استخوانى گاه هست و گاه نیست
مىزنیدم ضربه امّا من نمىریزم فرو
كوه را هیچ التفاتى بر هجوم كاه نیست
********************
سرچشمه زیبایی
این جوان کیست ؟ که گل صورت از او دزدیده است
سیزده بار زمین دور قدش چرخیده است
رو به سرچشمه زیبایی ودریای وفا
ماه ازاوست که این گونه به خود بالیده است
خاک پرسید: که سرچشمه این نور کجاست
عشق،انگشت نشان داد که اوتابیده است
پیش او شور شهادت زعسل شیرین تر
آسمان میوه احساس زچشمش چیده است
گرچه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار
باغ سرسبز تر ازاو به جهان کی دیده است؟
اسب آرام، رهاکرد، گلی رادرخاک
کربلا دید، که ماهی به زمین غلتیده است
حیدر منصوری
********************
احلی من العسل
به شکل گیسوی زینب، دلی پریشان داشت
نشسته بود، وسردر خم گریبان داشت
بلند مثل سپیدار- ناگهان -رویید
درآن دیار،که رگبار تیغ وتوفان داشت
جهان ندید ازاین لاله تازه تر هرگز
اگرچه باغ،ازاین لاله ها فراوان داشت !
گرفت رخصت (احلی من العسل)از عشق
که در حمایت آیین عشق فرمان داشت
درآن زمان که جدا می شدازقبیله عشق
هنوز گوشه چشمی ستاره باران داشت
رکاب، بوسه به زحمت به پای او می داد
اگرچه پای شجاعت به فرق کیوان داشت
سوارگشت، سواری که ساعتی دیگر
حسین کرب و بلا یک بغل نیستان داشت !
طنین مبهم یک استغاثه می آمد
که سوز آن اثر ناله یتیمان داشت !
نشست گرد سم اسب ویک نفر، حیران
به روی دست، ورق پاره های قرآن داشت
********************
روز عاشورا
روز عاشورا حسن را نور عین
در حضور زاده زهرا حسین
با ادب خم شد به صد جوش و خروش
بوسه زد بر دست پیر میفروش
چون صدف لعل لبش را باز كرد
با عمو سوز دلش را ساز كرد
گفت ای آئینه دار شهر نور
شهد جانم ده تو از جام بلور
زان می نابی كه اكبر نوش كرد
با نبی همراه و هم آغوش كرد
تشنه ام من بهر دیدار حبیب
جرعه ای زان می مرا هم كن نصیب
بر یتیمان دلنوازی لازم است
بهر قاسم سرفرازی لازم است
نامه از سوی پدر آورده ام
سر خط ایثار سر آورده ام
مادرم بر من كفن پوشیده است
شهد صهبای حسن نوشیده است
دوست دارم در رهت فانی شوم
در منای قرب قربانی شوم
دوست دارم زیر سم اسب ها
پیكرم گردد عمو جان توتیا
چون جهاد من جهاد اكبر است
مرگ بهرم از عسل شیرین تر است
دوست دارم خویش تن را حر كنم
جای خای پدر را پر كنم
گر ببرند بند بند از بندم عمو
من به مرگ خویش می خندم عمو
من به خون از حق حمایت می كنم
جان به قربان ولایت می كنم
مست مستم كن كه شیدایی كنم
با عدو جنگ تماشایی كنم
در ركاب تو اگر گردم شهید
نزد زهرا رو سپیدم رو سپید
علی انسانی
********************
رفع عطش
آمدم جان عمو اشك فشان در بر تو
تا كنم رفع عطش از دم جان پرور تو
مادرم كرده كفن پوش مرا جان عمو
خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو
پدرم نامه نوشته است كه در كرببلا
جای او شهد شهادت خورم از ساغر تو
اذن جنگم بده ای یوسف زهرت كه سرم
به سر نیزه شودچون سر سوداگر تو
اكبرت رفت از او فاطمه خواهد پرسید
كه چه شد پور حسن همدم و همسنگر تو
شرح آن كوچه شنیدم كه به زهرا چه گذشت
ای فدای رخ نیلی شده مادر تو
پدرم چشم براه است كه بیند تن من
پاره پاره چو تن و فرق علی اكبر تو
علی انسانی
********************
حرم نور عين
شبل حسن قاسم والا گهر
بر شجر سبز ولایت ثمر
به سال سیزده و مه چارده
گرد رخش موی، چو شام سیه
رنگ لبش همچو عقیق یمن
لاله ی سرخ سبزه زار چمن
شبل حسن قوت قلب حسین
بر همه اهل حرم نور عین
دید عمو را به صف كربلا
بی كس و بی مونس و اقربا
گشته عمو با غم و محنت قرین
سر دهد او نوای هل من معین
چون ز عمو سخن به گوشش رسید
رنگ ز رخساره ی ماهش پرید
گشت مهیای جهاد از وفا
آن ثمر گلشن صدق و صفا
خواست تا بگیرد اذن جهاد
خم شد و بر دست عمو بوسه داد
ز شوق آن فروغ چشم همه
اذن گرفت از پسر فاطمه
گشت سوار فرس آن نوجوان
رفت سوی رزم ستم پیشگان
بود اگر چه ز جفا تشنه كام
تا كه به میدان برسید از خیام
خواند به آوای خوش و دلربا
خطبه ای آن نور دل مجتبی
گفت منم نوگل باغ حسن
قاسمم و چشم و چراغ حسن
هست عمویم پسر فاطمه
عرش خدا را بود او قائمه
بر سخنش داد چو حسن ختام
شبل حسن تیغ كشید از نیام
چار پسر كشت ز (ازرق) چو شیر
همره ازرق كه بد او بس دلیر
همچو نگین و سپه اهرمن
حلقه زده به گرد آن یاسمن
تیغ و سنان نیزه ی خصم دغا
بر تن او زدند، در آن دغا
تیر بسی ز كینه ی اهرمن
نشست بر پیكر شبل حسن
زد ز جفا تیغ، عدو بر سرش
فتاد از زین به زمین پیكرش
فتاد قاسم چو ز پشت فرس
بانگ زد ای عمو به دادم برس
تا كه رسد بر سرش عمّ كبار
گشت بپا معركه در كارزار
گفت عمو جان نفسم گشته تنگ
دست بدار ای ولی حق ز جنگ
زیر سم اسب عمو جان ببین
جسم مرا كه خفته روی زمین
چون كه عمو بر سر قاسم رسید
پیكر او زیر سم اسب دید
دید به خون خفته گل یاسمن
كه گشته او لاله ی صحنِ چمن
گفت بسی سخت بود بر عمو
كه خوانیش بهر كمك لیك او
خود نتواند كه چو یك باغبان
حفظ كند گل ز هجوم خزان
یا كه بخوانیش به قلب كباب
او نتواند كه بگوید جواب
گر چه رمق به زانوی او نماند
خود چو نسیمی به پر گل رساند
لیك گره ز مشكلش وا نشد
غنچه ی لبهای گلش وا نشد
پیكر قاسم چو گرفت او به بر
برد به خیمه برِ نعش پسر
گاه نظر بر رخ قاسم نمود
گه به پسر دیده ی حسرت نمود
شمس و قمر تا كه هم آغوش شد
(آهی) از آن واقعه خاموش شد
استاد علی آهی
********************
دانشگاه عشق
چون عزیز مجتبی در خون طپید
جام پر شهد شهادت سر كشید
گرچه از بیداد جان بودش به لب
نام آن جان جهان، بودش به لب
شد روان عشق، سوی او روان
تا دهد جان بر تن آن نیمه جان
لیك هر سو روی كرد او را ندید
ساحل جان را در آن دریا ندید
بانگ زد كان سرو دلجوی حسن
روی تو یادآور روی حسن
گر به دست كین ز پا افتاده ای
با عمو بر گو كجا افتاده ای
خود برآ از پشت ابر ای ماه من
رخ نما ای یوسف در چاه من
ای رسانیده به پایان راه عشق
فارغ التحصیل دانشگاه عشق
من نگویم گفتگو كن با عمو
یك عمو زان غنچه لبها بگو
ای گل پر پر به دست كیستی
بوی تو آید ولی خود نیستی
ای كه مرگت از عسل شیرین تر است
می رسد بانگت ولی بی جوهر است
گشته از زخم فزون بانگ تو كم
یا، عسل آورده لبهایت به هم
گرچه اوگم كرده در میدان نیافت
بوی گل بشنید و سوی گل شتافت
دوست، افتاد به چنگ دشمنان
گرد خاتم، حلیقه ی اهریمنان
گرچه او را جان شیرین بر لب است
دور ماهش حلقه ای از عقرب است
گفت از گرد گلم دور، ای خسان
كاین امانت داده بر من باغبان
با جوانی تا بدین حد كین چرا
بهر یك گل، این همه گلچین چرا
این كه زخمش بی شمار است ای سپه
سیزده ساله ست و ماه چارده
ای بدن از برگ گل، نازك تر است
همچو اكبر جان من این پیكر است
گرچه باشد ای جگر پاره ی حسن
پاره جانه من است، این پاره تن
نخل امیدم چرا بر می كنید ؟
از تن بسمل، چرا پر می كنید
چشم چشم حق، به ناگه زان میان
صحنه ای دید و زدش آتش به جان
دید گلچینی، به بالین گلش
در كفش بگرفته خونین كاكلش
گشت شیر بیشه ی حبل المتین
آگه از تصمیم آن خصمی دین
گفتی، آمد بر دل پاكش خدنگ
دید اگر آنجا كند، لختی درنگ
می كُند سر، از تن آن مه جدا
می شود از سوره، بسم اله جدا
دست بر شمشیر برد و جنگ كرد
عرصه را چون چشم دشمن، تنگ كرد
من نمی گویم دگر در آن نبرد
اسب ها با پیكر قاسم چه كرد
شیر، كرد آن گرگ ها را تار و مار
پاره پاره یوسفی شد آشكار
با تكاپو در برش مركب براند
خود، نسیم آسا كنار گل رساند
خواست بیند خرمش، اما نشد
آن نسیم آمد ولی، گل وا نشد
یافت آخر پیكر دردانه اش
شمع آمد بر سر پروانه اش
دید آن را خاك و خون بستر شده
دیگر آن پروانه خاكستر شده
همچو بخت عاشقان، رفته به خواب
هر چه می خواهد نمی گوید جواب
لاله با داغ دل خود خو گرفت
وان سر شوریده بر زانو گرفت
گفت ای رویت مه و ابرو هلال
وی به دست ظلم جسمت پایمال
نرگس چشمان خود را باز كن
ای مسیحم، كشتی ام، اعجاز كن
ای سوار كوچك بی توش و تاب
حسرت پای تو، بر چشم ركاب
خوش به سر منزل رسیده بار تو
كس ندارد، گرمی بازار تو
من، كمانی، لیك چون تیر آمدم
عذر من بپْذیر اگر دیر آمدم
لعل تو بی آب اگر باشد، چه بیم
آبروداری، تو ای در یتیم
********************
قربانگاه عشق
آمدم جان عمو درك منای تو كنم
خویش را لایق دیدار خدای تو كنم
پدرم كرده وصیت كه به قربانگه عشق
جان ناقابل خود را به فدای تو كنم
مادرم كرده به عشق تو كفن پوش مرا
كه ز خون سرخ رخ كرببلای تو كنم
من كه بهتر نیم از اكبر گلگون بدنت
اذن جنگم بده تا جلب رضای تو كنم
سیزده سال نشستم به امیدی كه سرم
بر سر نیزه علمدار لوای تو كنم
من یتیمم ز محبت دل قاسم مشكن
چه شود گر كه منم سعی صفای تو كنم
گر تنم زیر سم اسب لگد كوب شود
به از آن است به ضا بزم عزای تو كنم
رو سپیدم به بر فاطمه كن جان عمو
تا كه در نزد پدر حمد و ثنای تو كنم
ژولیده نیشابوری
********************
حضرت قاسم (ع)
قاسم آن نو باوه باغ حسن
گوهر شاداب دریاى محن
شیر مست جام لبریز بلا
تازه داماد شهید کربلا
سیزده ساله جوان نونهال
برده ماه چارده شب را به سال
قامتش شمشاد باغستان عشق
روش مرآت نگارستان عشق
در حیا فرزانه فرزند حسن
در شجاعت حیدرلشگر شکن
با زبان لابه نزد شاه شد
خواستار عزم قربانگاه شد
گفت شه کاى رشک بستان ارم
رو تو در باغ جوانى خوش به چم
همچو سرو از باغ غم آزاد باش
شاد زى و شاد بال و شاد باش
مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام
این بیابان سر به سر بند است و دام
الله اى آهوى مشگین تتار
تیر بارانست دشت و کوهسار
بوى خون می آید از دامان دشت
نیست کس را زان امید بازگشت
چون تو را من دور دارم از کنار
اى مرا تو از برادر یادگار
کى روا باشد که این رعنا نهال
گردد از سم ستوران پایمال
کى روا باشد که این روى چو ورد
غلطد اندر خون به میدان نبرد
گفت قاسم کاى خدیو مستطاب
اى تو ملک عشق را مالک رقاب
گرچه خود من کودک نورستهام
لیک دست از کامرانى شستهام
من به مهد عاشقى پروردهام
خون به جاى شیر مادر خوردهام
کرده در روز ولادت کام من
باز، با شهد شهادت مام من
گرچه در دور جوانى کامها است
کام من رفتن به کام اژدها است
کام عاشق غرقه در خون گشتن است
سر به خاک کوى جانان هشتن است
ننگ باشد در طریق بندگى
بر غلامان بى شهنشه زندگى
زندگى را بى تو بر سرخاک باد
کامرانى را جگر صد چاک باد
لابههاى آن قتیل تیر عشق
مىنشد پذرفته نزد پیر عشق
بازگشت آن نو گل باغ رسول
ازحضور شاه نومید و ملول
شد به سوى خیمه آن گلگون عذار
از دو نرگس بر شقایق ژاله بار
چون نگردد گفت سیر از زندگى
آن که نپسندد شهش بر بندگى
شامئى را گفت ساز جنگ کن
سوى روزم این صبى آهنک کن
گفت شامى ننگ باشد در نبرد
کافکند باکودکى پیکار مرد
خود تو دانى که مرا مردان کار
یک تنه همسر شمارد با هزار
دارم اینک چار فرزند دلیر
هر یکى در جنگ زاوى شیر گیر
نک روان دارم یکى بر جنگ او
با همین از چهره شویم ننگ او
گفت اینان زادگان حیدرند
در شجاعت وارث آن سرورند
خردسال ار بینیش خرده مگیر
که ز مادر شیر زاید زاد شیر
از طراز چرخ بودى جوشنش
گر بخردى تن بر این دادى تنش
این شررها کن نژاد آتشند
خرمنى هر لحظه در آتش کشند
نسل حیدر جملگى عمرو افکنند
که به نسبت خوشه آن خرمنند
آن که از پستان شیرى خورد شیر
گرچه خرد آمد شجاع است و دلیر
گر نبودى منع زنجیر قضا
تنگ بودى بر دلیریشان فضا
داد شامى از سیه بختى جواز
پور را بر حرب آن ماه حجاز
شاهزاده راند باره سوى او
یافت ناگه دست بر گیسوى او
مرکبشان بربود از زین پیکرش
داد جولان در مصاف لشگرش
آنچنانش بر زمین کوبید سخت
کاستخوان با خاک یکسان گشت و پخت
هم یکایک آن سه دیگر زاد وى
رو به میدانگه نهاد او را ز پى
نیر تبریزی
********************
ای مصحف پا مالم، نجل حسنم، قاسم
گلگون بدنم قاسم، صد پاره تنم قاسم
ای دهانت پر از خونِ گلویت
می دهی جان، پیش چشم عمویت
خون شد حنایت، عمو فدایت
من با خبرم از تو، تو با خبری از من
من تشنه ترم از تو، تو تشنه تری از من
تا فلک می رود آه از نهادم
تشنه لب بودی و آبت ندادم
خون شد حنایت، عمو فدایت
دسته گل دامادی، گلﹾ زخم تنت گشته
پیراهن خونینت، برتن کفنت گشته
من به مقتل عزادار تو هستم
تو بزن دست و پا بر روی دستم
خون شد حنایت، عمو فدایت
من لاله ی سرخم را پامال خزان دیدم
از زیر سم اسبان فریاد تو بشنیدم
در دلم شعله ی تاب و تبت بود
زیر تیغ از عطش جان برلبت بود
خون شد حنایت، عمو فدایت
با نوک سنان ها باز، از هم زِرهت گردید
یک پیرهن نازک برتن گرهت گردید
سینه ی تنگ من شد جوشن تو
اشک من مرهم زخم تن تو
خون شد حنایت، عمو فدایت
من آب روان بر تو از چشم تر آوردم
با سوز دل از خیمه بر تو خبر آوردم
مادر و عمه و دختر عمویت
اشکشان گشته چون خون گلویت
خون شد حنایت، عمو فدایت
جسم تو برم خیمه، ای دسته گل پرپر
بنشینم و بگذارم پهلوی علی اکبر
چشمه ی خون کنم چشم ترم را
گه ببوسم تو را گه اکبرم را
خون شد حنایت، عمو فدایت
*********************
لاله ی یاسم در چمن افتاد
قاسمم زیر دست و پا جان داد
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
صورتش خونین سینه اش پامال
مرغ روحش زد روی دستم بال
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
از حرم رو در قتلگه کردم
قاسمم جان داد من نگه کردم
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
ناله اش بر قلبم شرر می زد
با لب عطشان بال و پر می زد
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
دسته گل های سرخ زهرایی
قاسمم گردیده تماشایی
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
در بغل باغ یاسمن دارم
یک گل پرپر از حسن دارم
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
بی زره سرباز شهید من
هم شهید من، هم امید من
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
*********************
گل گلزار باغِ خاتم الانبیا
پارة قلب و جان حسنِ مجتبی
بود آن یاسمن قاسم بن الحسن
نور دل طاها نوباوة زهرا (2)
***
ای عمو جان بیا مرا نجاتم بده
سوختم از عطش آب فراتم بده
تشنه لب جا ندهد جان به جان
نور دل طاها نوباوة زهرا(2)
***
شده غرقه به خون تمام اعضای من
ای عمو جان شکسته استخوان های من
رفته از این جهان سوی باغ جنان
نور دل طاها نوباوة زهرا(2)
حاج مهدی خرازی
*********************
دارم به سر شوق شهادت ای عمو جان
اذنم بده تا من روم بسوی میدان
عمو مسوزان جگرم، تویی به جای پدرم
عمو حسین جان(2)
کفن به گردنم نموده مادر من
آیینه و قرآن گرفته بر سَرِ من
عمو مسوزان جگرم تویی به جای پدرم
عمو حسین جان(2)
بنما نظاره ای عمو بسوی میدان
من مانده ام عمو بریز سُمِ اسبان
عمو مسوزان جگرم تویی به جای پدرم
عمو حسین جان(2)
حاج مهدی خرازی
*********************
گشته خونین کفن آن گل یاسمن
نوگل فاطمه قاسم بن الحسن
آه و واویلتا، آه و واویلتا (2)
شده غرقه به خون همه اعضای من
ای عمو جان شکست استخوان های من
آه و واویلتا آه و واویلتا (2)
دشمن از هر طرف راه بر من ببست
کن نظر ای عمو پرو بالم شکست
آه و واویلتا آه و واویلتا (2)
حاج مهدی خرازی
*********************
ای جگر پارة امام حسن
وی ز سر تا به پا تمام حسن
تیرها بر جگر زده گرهت
زخم ها بر بدن شده زرهت
گرگ ها بر تن تو چنگ زدند
دلشان سنگ بود و سنگ زدند
ای در آغوش من فتاده ز تاب
یک عمو جان بگو دوباره بخواب
جگر تشنه ات کبابم کرد
داغ تو مثل شمع آبم کرد
تو که دریا به چشم من داری
موج خون از چه در دهن داری
گل خونین من گلاب شدی
پای تا سر ز خون خضاب شدی
زخم هایت چو لاله در گلشن
بدنت مثل حلقة جوشن
ای مرا کشته دست و پا زدنت
جگرم پاره پاره تر ز تنت
من عموی غریب تو هستم
کم بزن دست و پا روی دستم
سورة نور گشته پیکر تو
آیه آیه است پای تا سر تو
نه فقط قلب چاک چاک منی
مصحف پاره پارة حسنی
بعد اکبر تو اکبرم بودی
بلکه عباس دیگرم بودی
خجلم از لبان عطشانت
جگرم سوخت از عمو جانت
شهد مرگ از کف اجل خوردی
از دم تیغ ها عسل خوردی
بس که دلدادة خدا بودی
بس که از خویشتن جدا بودی
تلخی مرگ از دم خنجر
از عسل گشت بر تو شیرین تر
زخم تن آیه های نور شده
پایمال سم ستور شده
لاله بودی و پرپرت کردند
پاره پاره، چو اکبرت کردند
لالة پرپرم، عزیز دلم
تا صف محشر از حسن خجلم
نشود تا ابد فراموشم
قاسمش داد جان در آغوشم
تا که خیزد شفا ز خاک رهت
اشک "میثم" نثار قتلگهت
*********************
ماه در خون شناورم، قاسم
یادگار برادرم، قاسم
کم بزن دست و پا در آغوشم
جان مده در برابرم، قاسم
العطش گفتنت کبابم کرد
سوخت از پای تا سرم، قاسم
سخت باشد به من عزیز دلم
که تو را کشته بنگرم، قاسم
زخم های تن تو کشت مرا
تازه شد داغ اکبرم، قاسم
جای گل جسم چاک چاک تو را
می برم بهر دخترم، قاسم
حیف با چشم خود نگه کردم
تا چون جان رفتی از برم، قاسم
عوض آب بر تو آوردم
اشک با دیدة ترم، قاسم
بعد اکبر دلم به تو خوش بود
که تویی یار و یاورم، قاسم
ای جگر پارة حسن به چه رو
رو کنم جانب حرم، قاسم
گر سراغ تو را ز من گیرد
چه بگویم به خواهرم، قاسم
نظم "میثم" اگر چه قابل نیست
تو قبولش کن از کرم، قاسم
*********************
ای بی زره سرباز من قاسم
ای کشتة خونین بدن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
ای نازنین قرآن پا مالم
طاووس سرخ بی پر و بالم
برخیز و بنما گریه بر حالم
این گونه دست و پا مزن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
در حجلة خون داده شد کامت
پر شد ز خوناب جگر جامت
پیراهن خونین بر اندامت
هم شد زره، هم شد کفن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
شد شانه از تیغ ستم مویت
نقش زمین شد قد دلجویت
در ابر خون پنهان شده رویت
ای ماه خونین پیرهن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
تو با عمو پیوسته هم دردی
بر من لب خشکیده آوردی
با اشک خود رفع عطش کردی
در هر بلایی ممتحن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
تو یادگار مجتبی هستی
قلب مرا از غصه بشکستی
لب را ز خوناب گلو بستی
با من نمی گویی سخن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
*********************
فریاد که شد غرقه به خون پیکر قاسم
فواره زند خون جبین از سر قاسم
گل نسترنم وای، یتیم حسنم وای (تکرار)
صد پاره ز شمشیر جفا یاس حسن شد
پیراهن نازک زره قاسم من شد
گل نسترنم وای، یتیم حسنم وای (تکرار)
افسوس که کشتند یتیم حسنم را
چیدند به شمشیر، گل یاسمنم را
گل نسترنم وای، یتیم حسنم وای (تکرار)
افسوس که قرآن حسن نقش زمین شد
رنگین رخ نورانی اش از خون جبین شد
گل نسترنم وای، یتیم حسنم وای (تکرار)
حق حسن از نیزه و شمشیر ادا شد
در حجلة خون قاسم او تشنه فدا شد
گل نسترنم وای، یتیم حسنم وای (تکرار)
داماد نگردیده در آغوش اجل بود
خون دهنش بر لب خشکیده عسل بود
گل نسترنم وای، یتیم حسنم وای (تکرار)
ای اهل حرم، اهل حرم، لاله بیارید
بر پیکر صد پارة قاسم بگذارید
*********************
من بسیجی نوجوان کربلایم
جان نثار و یادگار مُجتبایم
من یتیم ام، من یتیم ام، من یتیم ام «تکرار»
من چراغ جان فروز راه عشقم
فارغ التحصیل دانشگاه عشقم
من یتیم ام، من یتیم ام، من یتیم ام «تکرار»
رُخصتم دِه تا نمایم جانفشانی
بعد اکبر می نخواهم زندگانی
من یتیم ام، من یتیم ام، من یتیم ام «تکرار»
ای عمو من قاسم نادیده کامم
قرعه ی عشق تو افتاده به نامم
من یتیم ام، من یتیم ام، من یتیم ام «تکرار»
از عنایت بر یتیمی کن نظاره
ای عمو شد قاسم تو پاره پاره
من یتیم ام، من یتیم ام، من یتیم ام «تکرار»
*********************
شد قاسم مه لقا، عازم به میدان
اهل حرم آورید آیینه قرآن
ای مادر قاسم بیا بهر جوانت کن دعا
یکساعت دیگر شوی همدرد لیلا
آه و واویلا «تکرار»
می بوید و می بوسد دست عمو را
یاد پدر می کند چون بوسد او را
گوید نما احسان به من، ده رخصت میدان به من
پروانه اش با اشک عمو گشته امضا
آه و واویلا «تکرار»
در پاسخ
بر تو گل بی پدر من باغبانم
با دست خود بر مرکب تو را نشانم
رو، ای گل آلاله ام سرباز سیزده ساله ام
خواهم کنم جای حسن رویت تماشا
آه و واویلا «تکرار»
*********************
ای گل لاله ی من، سیزده ساله ی من
می روی و بروَد، بر فلک ناله ی من
آسمان اَبری و اشک، دل من باران ست
در کف مادر تو آینه و قرآن ست
آفرین قاسم من
هم تو امید مَنی، هم یتیم حَسنی
از چه با رفتن خود، دل من می شِکنی
مرو ای گل که خزان موسم گل ریزان ست
در کف مادر تو آینه و قرآن ست
آفرین قاسم من
هم زیادست عدو، هم غریب ست عمو
گل من لب بگشا، به خسان رو تو بگو
پسر فاطمه آخر به شما مهمان ست
در کف مادر تو آینه و قرآن ست
آفرین قاسم من
*********************
قاسم از خیمه، می روَد میدان
نَجمه آورده، آینه قرآن
رَوَد آنکه مَهِ سَحرم بود
گل باغ حسن پسرم بود
«خدا خدا خدا خدا یتیم ام رفت» «تکرار»
مادرش کرده شانه مویش را
بوسه باران کرد، عمّه رویش را
گل لالة باغ حسن رفت
ز پی ِاش به خدا دل من رفت
«خدا خدا خدا خدا یتیم ام رفت» «تکرار»
مُزد پیروزی بر عدو خواهد
جرعه ی آبی از عمو خواهد
گل من ز تو با خبرم من
به خدا ز تو تشنه ترم من
«خدا خدا خدا خدا یتیم ام رفت» «تکرار»
*********************
در کجایی تو، ای گل پَرپَر
بَدَرقه کردی، شاید از اکبر
به جنان بُرو ای چَمَن آرا
بنشین به بَرِ گُل لیلا
خدا خدا یتیم ام رفت «تکرار»
بهر تو برپاست، مجلس شادی
نیزه ها ریزد نقل دامادی
جگرم ز غمت شده پاره
تو فتاده و جمله سواره
خدا خدا یتیم ام رفت «تکرار»
لاله گون بینم سنبل قاسم
در کف قاتل کاکل قاسم
مَه من ز چه روی زمینی
به بر عمو از چه نشینی
خدا خدا یتیم ام رفت «تکرار»
*********************
لباس رزم ندارد، هنوز جنگ، ندیده
هنوز هیچ رکابی ندیده پاش به دیده
کُلاهخُود به سردارد از کُلاله و کُاکُل
ز حُسن، روی حَسن را پدید کرده پدیده
ز نُوک هر مُژه دارد به جان خصم خَدَنگی
دو اَبروان خمیده دو تا کمانِ کشیده
ز عمرِ سروِ قدش سیزده بهار گذشته
به گَردِ ماه رخش ماه چارده نرسیده
ز رویِ خود غزلِ نابِ آفتاب سروده
ز موی خود، شب شعر و دو زلف او، دو قصیده
دو گونه،مثل دو سیب و دو چشم مثل دو نرگس
به باغِ سبزِ رخش تازه خط سبز دمیده
چه شادی است به چشمش هنوز وصل نجُسته
هنوز یار، ندیده، لبش عسل نچشیده
حسین، پور حَسَن را جدا نمی کند از خود
وداع یوسف و یعقوب، دید هر که شنیده
زنان به خیمه گرفتند دور مادر قاسم
که رنگش از غم ماهش چو ماهتاب پریده
*********************
سیزده ساله بسیجی حسین
نیستش باک ز شمشیر و سنین
مایة حیرت یک لشکر گشت
فاتحانه سوی خیمه برگشت
کای عمو، فتح نمایان کردم
همه را مات به میدان کردم
من که پیروز شدم گویم فاش
آمدم تا ز تو گیرم پاداش
جسم بی تاب مرا تاب بده
مُزد پیروزی من آب بده
گفت، ای مثل پسر، نور دلم
کردی از خواستة خود خجلم
قاسم ای پارة جان و جگرم
من ز تو، جان عمو تشنه ترم
*********************
لاله بیارید از حرم ای بنی هاشم!
بعـد عـلیاکبرم کشته شـد قاسم
واویلتا واویلتا آه و واویلا
****
یاسمن سرخ حسن در حرم آمد
صـد پـاره مثـلِ پیکرِ اکبرم آمد
واویلتا واویلتا آه و واویلا
****
لالة پرپر شـده در چمنم قاسم!
قــرآن پاره پارۀ حسنم قاسم!
واویلتا واویلتا آه و واویلا
****
ای بیزره سرباز من چشم خود وا کن
بــرای غـربت عمــو نالـه بـر پا کن
واویلتا واویلتا آه و واویلا
****
تـو بهر من مثل علیاکبرم بودی
بعد از برادرم حسن، پسرم بودی
واویلتا واویلتا آه و واویلا
****
لب تشنه دست و پا زدی بر روی دستم
خیــز و بــزن مرا صدا من عمو هستم
واویلتا واویلتا آه و واویلا
****
آب از عمو کردی طلب، تشنه جان دادی
مـن گریـه کردم تـا تـو از نفس افتادی
واویلتا واویلتا آه و واویلا
دودریا اشک 1- غلامرضا سازگار
*********************
همای عشق را بیبال کردند
ستم بر احمد و بر آل کردند
خودم دیدم که از سم ستوران
گلم را کوفیان پامال کردند
*********************
ای عموجان کن نگاهی از نفس افتاده قاسم
پیش چشمان تر تو از فرس افتاده قاسم
صید دام کوفیانم
ای عمو بنگرخزانم
یا حسین یا ثاراله
یاس باغ مجتبی و قاسم تازه جوانم
ای عموجان یاریم کن که شکسته استخوانم
می کشم پا برروی خاک
جسم من گردیده صد چاک
یا حسین یا ثاراله
جان نثار راه عشقم طائری در خون نشسته
همچو زهرا مادر تو استخوانهایم شکسته
شیشه عمرم ترک خورد
تا شنیدم او کتک خورد
یا حسین یا ثاراله
*********************
بس كه شمشير تنم خورد ز پا افتادم
اي عمو جان به كنارم تو بيا افتادم
جاي قاسم همه شب دامن پر مهر تو بود
باورت نيست ببيني به كجا افتادم
عسل از گوشه ي لبهام زمين مي ريزد
بس كه نوشيدم از اين جام بلا افتادم
بوي پيراهن بابا ز تو حس مي كردم
آن يتيمم كه بر اين خاك عزا افتادم
تير باران پدرم شد به مدينه اكنون
سنگ باران شده در كرب و بلا افتادم
از بلندي قدم هيچ تعجب نكني
بند هر مفصل من گشته جدا افتادم
سيزده بار نفس مي كشم و مي ميرم
رد پايم به زمين مانده به جا افتادم
آرزويش همه اين بود ببيند نجمه
كه چو اكبر به كنار شهدا افتادم
رضا رسول زاده
*********************
هم قد سقا
از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه داشت
نیزه ای پرتاب کرد و زخم بر جسمم گذاشت
تیر باران شد پدر من سنگ باران ای عمو
وای از سنگینی نعل سواران ای عمو
مادرم را گو ببیند قاسمش رعنا شده
سیزده ساله یتیمش هم قد سقا شده
بند بند پیکر من ای عمو از هم گسست
مفصلم از هم جدا شد استخوان هایم شکست
عده ای با نیزه و یک عده با تیرم زدند
دوره ام کردند و راحت تیغ و شمشیرم زدند
می شنیدم یک نفر فریاد زد در همهمه :
می زنم ضربه به پهلویش ز بغض فاطمه
رضا رسول زاده
*********************
آیینه روی مجتبایی قاسم
مستغرق ذات کبریایی قاسم
مثل علی اکبری برای ارباب
چشم تو کند گره گشایی قاسم
حالاکه پسر دار شده شاه کریم
داغ است بساط هر گدایی قاسم
از گوشه لبهات عسل می ریزد
مدهوش زباده ی بقایی قاسم
دل می برد از همه مناجات شبت
مانند حسن چه خوش صدایی قاسم
قسمت نشده اگر امامت بکنی
معصومی و از کنه جدایی قاسم
تحت الهنکی که بسته ای شاهد بود
زیبای امام زاده هایی قاسم
سوگند به پینه های پیشانی تو
با سن کمت پیر دعایی قاسم
در کرب وبلا همه حرم دار شدند
آخر تو خودت بگو کجایی قاسم
گویا که حرم نداشتن ارث شماست
بی مرقد و بی صحن وسرایی قاسم
پشت سر تو دعای نجمه زیباست
از بسکه لطیف و دلربایی قاسم
تووارث تکسوار جنگ جملی
الحق حسن کرب وبلایی قاسم
زیر پر عباس کشیدی شمشیر
شاگرد امیر خیمه هایی قاسم
گردن زده ای ازرق و اولادش را
زیرا نوه ی شیر خدایی قاسم
در عرش برای تو علی کف زده است
تووارث شاه لافتایی قاسم
*****
ای وای گرفتند همه دورت را
چون گل به میان خارهایی قاسم
پهلوی تو ضربه خورده مثل مادر
افتا ده میان دست و پایی قاسم
زیر سم اسب نرم شد پیکر تو
بر داغ عظیم مبتلایی قاسم
بازیچه ی قاتل است این کاکل ناز
گیسوی تو شد رنگ حنایی قاسم
از کهنگی نعل کفن پاره نشد
سربسته شده چه روضه هایی قاسم
جان داشتی و تن تورا کوبیدند
فرق من و توست ماجرایی قاسم
نجمه همه گیسوان خودرا می کَند
تو قاتل او به نیزه هایی قاسم
*********************
آه//كفن بپوشم من باده فروشم من
شهد شهادت را
(ز عسل)
بهتر بنوشم من
اي عموي سالارم مكن در آزارم
كرب و بلائي كن
(تو مرا)
كه نامهاي دارم
آه//لب از نفس افتاد دل از جَرس افتاد
به سينة پاكم
(اثراز)
سُم فرس افتاد
آه//چو لاله خونينم خون كرده تزئينم
بار دگر فرما
(پدري)
بيا به بالينم
اي عموي خوب من به حصر اين دشمن
برس به فريادم
(تو دگر)
دل مرا مشكن
حسين عمو حسين جانم
*********************
قاسم بن الحسنم زرهم شد كفنم
چشم و چراغ خيمه گاهم ((س)) حُسن يوسف اين سپاهم
مرگ احلي مِن عسل خواهم
اي عمو جان اي عمو جان اي عمو جان اي حسين جان
بابا در انتظارم مادرم بيقرارم
طلايه دار قيامم من ((س)) فداي راه امامم من
عقده دار انتقامم من
اي عمو جان اي عمو جان اي عمو جان اي حسين جان
بيا بيا اي عمو افتادم بين عدو
از فرس افتادم عمو جان ((س)) تو برس به دادم عمو جان
كن دگر امدادم عمو جان
اي عمو جان اي عمو جان اي عمو جان اي حسين جان
*********************
نوحه حضرت قاسم (ع)
آيههاي مجتبايي گشته پامال ستوران از گلاب پيكر او ميطراود عطر ايمان
ميكشد ناله ز سينه
اي عموي بي قرينه
تازه شد داغ مدينه
آه و واويلا عمو جان
آينه دار برادر اي خدا در خون نشسته نالهاش در سينه مانده سينهاش درهم شكسته
ره به چشمانم گرفته
دست به دامانم گرفته
داغ او جانم گرفته
آه و واويلا عمو جان
روي گلبرگ تن او شبنم از ديده ببارم قد كشيده قامتش را روي سينه ميگذارم
قد كشيده مثل طوبي
زير مركبهاي اعدا
پر كشيده سوي بابا
نوحة حضرت قاسم ابن الحسن (س)
لاله شد پرپر ز كين قاسم شد نقش زمين
آه//دسته گل نجمه به ميدان لِه شده زير سم اسبان
باغ حسن طعمه طوفان واي عمو واي حسين جان
آخرين ديدار من بين لشگر دشمن
آه//داغ عمو تازه نمودم ديده چو بر خيمه گشودم
اين من و اين جسم كبودم
وا اُمّا بر لب دارم غصة زينب دارم
آه//اي عمو اي تاج سر من كاش به جاي پدر من
باز، بيايي به بر من واي عمو واي حسين جان
*********************
دوبيتيهاي حضرت قاسم (ع)
منم قاسم كه بر دلها اميرم به راز چشم بابايم اسيرم
نمودم آرزو من جاي بابا شبيه مادرم زهرا بميرم
***
چو ديدم رأس بابايم به پايت نمودم آرزو گردم فدايت
يتيمي را نوازش از كريمي است بيا پر كن تو جاي مجتبايت
***
هرآنچه در توانم بود كردم خودت ديدي كه من مرد نبردم
علمدارت چو رزمم ديد گفتا الهي قاسمم دورت بگردم
***
ببين آزرده جان رفتم عمو جان پس از دردي گران رفتم عمو جان
ببين رزِ بني الزهرا كزين دشت شكسته استخوان رفتم عمو جان
***
بيا اي مهربان پا بر سرم نِه به پيش جسم اكبر، پيكرم نِه
بگو بر عمهام زينب كه دستي به قلب بي توان مادرم نِه
*********************
جام غربت را قاسم مينوشد با دست مادر كفن ميپوشد
ميرود به ميدان جان كند به قربان
عمو حسين جان
گفتا اي دشمن گرچه يتيمم اندر اين گلشن ابنالكريمم
چون حسن غيورم سفره دار نورم
عمو حسين جان
در بين دشمن از نفس افتاد با ضرب كينه از جرس افتاد
قاسم شد فدايي گفت عمو كجايي
عمو حسين جان
*********************
من نايب مجتبي هستم ((س)) رزمندة كربلا هستم
جاي پدر ميكنم غوغا زنده كنم ياد حيدر را
عمو حسين اي حسين جانم
در باغ زهرا گل ياسم شاگرد ممتاز عباسم
رزم نمايان نمودم من جان عمو را ربودم من
عمو حسين اي حسين جانم
رويم به خاك آشنا گشته ذكرم عمو جان بيا گشته
جانم فداي نگاه تو سينه شكستم براه تو
عمو حسين اي حسين جانم
*********************
اي عمو قاسم غمي غير از غمت در دل نداشت
هيچ جا جز دامن پر مهر تو منزل نداشت
در رهت آغوش من باز است بر تير عدو
تير دشمن جز به جسمم هيچ جا منزل نداشت
يك سفر بر جسم من سم ستوران داشتند
اين سفر جز استخوان خورد من حاصل نداشت
با خيال راحتي لشگر به مويم حمله كرد
چونكه جسمم در ميان جوشني منزل نداشت
دشمن از بغض حسن هريك بهخونم تشنه شد
زين سبب ابنالحسن تنها يكي قاتل نداشت
غرِقه در درياي خون بودم كه گفتم آمدي
چونكه اين غرقهِ به خون جز دامنت ساحل نداشت
تا كه جانم را خدا بگرفت در آغوش تو
گفت بابايم ز جنت هديهام قابل نداشت
يا به خاك و خون تپيدم يا كه دست و پا زدم
كس توقع غير از اين از مرغك بسمل نداشت
خصم را گوئيد نعل تازه بر اسبان زند
سينه بهر خرد گشتن دررهت مشكل نداشت
*********************
من رسول حرمم نامه رسان حسنم
پيك لبيك پدر، بلبل شيرين سخنم
نامه دارم ز پدر، دست خط خون جگر
تا شوم جاي پدر يار تو با جان و تنم
پدرم داده چنين بهر تو پيغام سروش
كه شود يار تو در كربوبلا ياسمنم
در فصاحت چو حسن گاه شجاعت چو حسين
رزمآموز اباالفضل، يلي ممتحنم
بيقرار از سخن خاطرهآموز توأم
كه هنوز اشك فشان از غم بيت الحزنم
ديگرم طاقت ماندن به حرم نيست عمو
در ره پاك تو آمادة خون ريختنم
دست از نصر ولا بر نكشم واللهِ
نيستم كودك خيمه كه يلي صف شكنم
پهلوانم من و شاگرد علي اكبر تو
كشتن ازرِ شامي است به يك تاختنم
بهتر آن است كفن پوش تو اي يار شوم
ز رهت دست نگيرم، زرهم شد كفنم
رنگ و بوي حسني دارم و بر چهره نقاب
زآنكه آيينة خورشيدم و مشك ختنم
شمهاي رزم علي وار نشان بايد داد
تا ببينند شگرد علم انداختنم
گرچه در حلقة حصر سپه كوفه روم
نيست خوفم ز قتال، عاشق جان باختنم
اي عمو زير سم اسب اگر تن دادم
نيتم بود كه قبل از تو شود خُرد تنم
زير شمشير و سنان در وسط گرد و غبار
ميدرخشد تن سرخم كه عقيق يمنم
چه امامي چه قيامي چه وداعي چه دمي
سر به زانوي پدر دارم و رضوان وطنم
*********************
شوريدگيت داده به دل اختيار را
با زلف دوست بسته قرارومدار را
آيينه ي تمام نماي يل جمل
ازاين سپاه فتنه درآور دمار را
ابروكشيده ! حُكم نيام است اين نقاب
بايد مهاركرد كمي ذوالفقار را
ازانعكاس نام «حسن» كوفه دلخوراست
فرياد كن دوباره شكوه تبار را
« إن تنكرون» تولجشان را درآورد
آري،به رخ بكش نسب واعتبار را
داري چقدرمثل علي تيغ مي زني !
دنبال كن سواربه فكر فرار را
برخيزجان فاطمه، دلگيرترنكن!
تصويربي سپاهي اين شهريار را
ازنيزه اي كه خورده به پهلوت واضح است
زرگرتلاش كرده بسنجد عيار را
با يك غرور له شده ؛مانده ست باغبان
آخرچگونه جمع كند اين انار را
*********************
گُلِ پژمرده پژمردن ندارد
ز پا افتاده پا خوردن ندارد
مرا بگذار عمو برگرد خیمه
تن پاشیده كه بردن ندارد
***
بیا شوق مرا ضرب المثل كن
تمام ظرفهایم را عسل كن
برای آنكه از دستت نریزم
مرا آهسته آهسته بغل كن
***
لبم بوی پدر دارد عمو جان
سرم شوق سفر دارد عمو جان
تمام سنگ ها بر صورتم خورد
یتیمی دردسر دارد عمو جان
*********************
من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری
یاد شب های مناجات حسن می افتم
می وزد از سر زلف تو نسیم سحری
همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو
نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری
من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم
می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری
بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد
نیست ممکن بروی و دل ما را نبری
قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم
قمری را به روی دست گرفته قمری
نوعروست که نشد موی تو را شانه کند
عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری
تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی
دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری
بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم
از روی قامت تو رد شده هر رهگذری
جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم
وای عجب درد سری وای عجب درد سری
*********************
آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی
خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی
لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند
کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی
استخوان سینه ات میگفت اینجایم عمو
خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی
ذره ذره چون علیِّ اکبرم میبوسمت
این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی
سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون میکشم
در إزای سیزده جام بلایی که زدی
*********************
آمد از خیمه همچو قرص قمر
آنکه آماده بهر پرواز است
اشتیاق است و ترس جاماندن
بند نعلین او را اگر باز است
***
کربلا با نسیم گلبرگش
رنگ و بوی گلاب می گیرد
حسنی زاده است? حق دارد
چهره اش را نقاب می گیرد
***
آخر او ماهپاره می باشد
مثل خورشید عرشه ی زین است
آن گلی که به چشم می آید
زودتر در نگاه گلچین است
***
قامت سبز و قد کوتاهش
بوی کامل ترین غزل دارد
اینکه شوق زبان زد عشق است
سیزده شیشه ی عسل دارد
***
جشن دامادی و بلوغش بود
که به تکلیف خود عمل می کرد
مثل یک غنچه زیر مرکبها
داشت خود را کمی بغل می کرد
***
سینه گاهش کمی تحمل داشت
آن هم از دست نعلها وا شد
معجزه پشت معجزه آمد
نونهالی شبیه طوبی شد
***
گر عمو را شکسته می خواند
گر کلامی به لب نمی آرد
در مسیر صدای بی حالش
استخوان مزاحمی دارد
***
قامت او کمی بزرگ شده است
یا عمو قامت خمی دارد؟!
رد پای کشیده ی او تا
وسط خیمه لاله می کارد
***
بر سر گیسوی پریشانش
رنگ خونابه نیست? رنگ حناست
آخر این نوجوان بی حجله
تازه داماد سیدالشهدا ست
*********************
از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست
خون تو به جا مانده ولی بال و پری نیست
هر چند برایت پدری کرده ام اما
صد شکر کنار بدن تو پدری نیست
نیمی ز غم اکبر و نیمی ز غم تو
یک گوشه ی بی داغ به روی جگری نیست
این گونه که بر ریشه ی تو خورده گمانم
بی فیض عظیم از بدن تو تبری نیست
گفتم که تو را جمع کنم از دل این دشت
عطر تو می آید ولی از تو اثری نیست
باید خبرت را ز سم اسب بگیرم
جای دگر انگار ز جسمت خبری نیست
گفتم که سرت را سر زانو بگذارم
افسوس که دیر آمدم اینجا و سری نیست
حسن لطفی
*********************
بسکه ميدان رفتن تو ، بر عمويت مشکل است
دست يابي تو ، بر اين آرزويت مشکل است
ديگر از هجران مگو ، اي يادگار مجتبي
بر مشام جان ، فراق عطر و بويت مشکل است
بر دلم آتش مزن ، اي ميوه قلب حسن
چون مرا بشنيدن اين گفتگويت مشکل است
سن تو جانا مناسب با چنين پيکار نيست
جنگ تو ، با لشکري در روبرويت مشکل است
سخت باشد ، ناسزا بشنيدن از هر ناکسي
گفتگو با دشمن بي آبرويت مشکل است
اي که واجب نيست ، در اين سن تو ، صوم و صلوه
تشنه لب در کربلا ، با خون وضويت مشکل است
بهر ميدان رفتن خود ، اشک بر دامن مريز
نور چشمم ، جنگ کردن ، با عدويت مشکل است
اي که از داغ حسن ، گرد يتيمي بر سرت
ديدن اندر خاک و خون ، رخسار و مويت مشکل است
چون به جان مجتبي ، دادي قسم ، اينک برو
گرچه دل برکندن از روي نکويت مشکل است
ميروي و ، ميکنم سوي تو با حسرت نگاه
گر چه در هجران ، نظر کردن به سويت مشکل است
بسکه صحرا ، پر خروش از لشگر باطل بود
حق شنيدن از لب تکبير گويت مشکل است
تا سلامت بينمت ، کردم شتاب از خميه گاه
ليک ، با انبوه دشمن ، جستجويت مشکل است
بسکه ابر خاک و خون ، بگرفته روي ماه تو
از پس اين پرده ها ، ديدار رويت مشکل است
در دم جان دادنت ، گفتي : عمو جانم بيا
غرفه در خون ، ديدن تو ، بر عمويت مشکل است
گر نباشد چشمة چشمان گريانت ( حسان )
زينهمه آلودگيها ، شست و شويت مشکل است
نام شاعر:حبيب چايچيان
*********************
جان زهرا ای عمو بنما قبولم
دلت آمد که بمانم تنها
که دوباره بشوم بی بابا
دلت آمد ز علی دور شوم
یا که شرمنده شوم از زهرا
ای عمو آخرین کشته عشق تو منم
ای عمو طفل یتیم حسنم
ای عمو تیغ دو دم دست من است
پاسداری حرم دست من است
غم مخور شاه که لشکر باقیست
بعد عباس علم دست من است
رد مکن سائل خود را ز درت
دست ناقابل من شد سپرت
یادگار حسنم نسل بتولم
جان زهرا ای عمو بنما قبولم
زیر یک کوه بلا پنهانی
ز چه روی اشهد خود می خوانی؟
اذن جانبازی من امضا کن
تو نه آنی که یتیمان رانی
حضرت عشق پرستوی توام
طالب طلعت دلجوی توام
یادگار حسنم نسل بتولم
جان زهرا ای عمو بنما قبولم
قتلگه لاله پرپر خواهد
قتلگه نور ز حیدر خواهد
قتلگه ناله مادر خواهد
قتلگه تیغ جفا سر خواهد
این منم پرتو آیینه ی تو
سر من می رود از سینه ی تو
دل من سوخته کرب و بلا
خون من رشته ای از خون خدا
*********************
دیگر ز چه رو جانب گلخانه نیایی
ای نسترن ای نوگلم ای لاله احمر
گلبرگ تنت شد ز چه پژمرده و پرپر
اندوه وداع تو چه خونین جگرم کرد
یاری دل غمزده اشک بصرم کرد
ای همسفر باد صبا ای گل نازم
رفتی ز برم در غم هجر تو چه سازم
وقتی که دلم یاد جمال حسنم بود
دیدار تو کار من و نامت سخنم بود
نیلوفر خونین شده پرپر مزن این دم
آرام بده جان که مرا میکشد این غم
وقتی که شنیدم چه غریبانه صدایت
دیدم به زمین می کشی آن لحظه دو پایت
*********************
بشتاب تا آهنگ هجران را بگویم
بر تن کفن دارم که مشتاقم اجل را
من هستم آن که گفتم احلی من عسل را
از غربتت این قلب محزون گشته سوزان
خواهم که همچون اکبرت خونین دهم جان
افتاده ام بر خاک پایت چون ستاره
بشتاب و کن بر جسم بی جانم نظاره
در لحظه ی آخر بیا خونین ببینم
با خاک و خون کربلای تو عجینم
من در هجوم دشمنان گشتم گرفتار
این سینه ی بشکسته ام گردیده خونبار
بنگر گلویم چون گلوی اصغرت شد
ماه یتیم مجتبی هم پرپرت شد
*********************
نه کلاه خود و نه جوشن نه زره آقام به تن داشت
برای رفتن میدون فقط اون یه پیرهن داشت
مثه ماه شب چارده می زنه به قلب لشگر
پشت سر داره دعای عمو و دعای مادر
می خونه (ان تنکرونی فانا بن الحسن) ای قوم
بیائید جلو که (نجل نبی الممتهن)ای قوم
از نفس افتاده ام من
از فرس افتاده ام من صدا زد عمو بیا که قاسمت داره می میره
داره جام شهادت از دستای جدت می گیره
عمو جون برس به دادم یه نفر گرفته مویم
اگه دیر بیایی اینجا می زنه رگ گلویم
همه استخونای من زیر سم اسب شکسته
یه بانوی قد خمیده بالای سرم نشسته
از نفس افتاده ام من ** از فرس افتاده ام من
*********************
اين تن غرقه به خون مصحف پامال من است
اين عزيز دل زهرا و حسين و حسن است
اِرباً اربا شده مثل علي اکبر، پسرم
پيرهن از تن و تن پارهتر از پيرهن است
خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز
اشک در ديده و خون جگرش در دهن است
زخم شمشير کجا، جاي سم اسب کجا؟
اسبها از چه نگفتيد که اين قلب من است؟
کاش يک بار دگر اسم عمو را ميبرد
حيف کز خون دو لبش بسته، خموش از سخن است
اشک ميريزم و با ديدهي خود مينگرم
که گلم دستخوش باد خزان در چمن است
سيزده سالهي من، ماه شب چاردهم
از چه دور بدنت اين همه شمشيرزن است
بر تن پاک تو اي حجلهنشين يم خون
پيرهن جامهي خونين شده، خلعت کفن است
بزم دامادي تو دامن صحراي بلاست
خونِ رخساره حنا، شاخهي گل زخم تن است
ميثم آتش به شرار جگرت ريختهاند
آه جانسوز تو سوز دل هر مرد و زن است
"غلامرضا سازگار"