روزنهم محرم بياد قمربني هاشم اباالفضل العباس عليه السلام

 

 

روز تاسوعا

مقدمه:

روز تاسوعا روزي است كه شمر وارد سر زمين كربلا مي شود نامه اي از جانب ابن زياد اورد به ابن سعد داد نوشته بود تور ا نفرستادم به حسين مدارا كني ببين اگر حسن وياران او در طاعت من هستند انهارا به سلامت به نزد من بياور وگرنه با انها جنگ كن تا كشته شوند انهارا مثله كن وچون حسين كشته شد سينه وپشت اورا زير پاي ستوران كن اگر انجام دادي كه خوب وگرنه شمر امير لشكر است وتو ازعطا محرومي ابن سعد وقتي نامه را خواند رو به شمر كرد وگفت خدا تور ا از اباديها دور گرداند اين چه پيامي است كه اوردي شمر گفت چه مي كني گفت لاولا كرامت لك ابن سعد تهيه لشكر كرد شمر ديد كه اودر صدد جنگ شد به سمت لشكر گاه حضرت امد وفرزندان ام البنين را صدا زد امام فرمود جوابش را بدهيد عباس جلو رفت فرمود چكار داري گفت امان نامه اوردم فرمود لعنت بر تو واماني كه اوردي ما در امان باشيم وفرزند رسول خدا در امان نباشد شمر ناراحت شد و برگشت عمر سعد دستور حمله داد

يا خيل الله اركبي وبا للجنه ابشري

روضه: امام صادق فرمود روز تاسوعا روزي بود كه حسين و اصحابش را در كربلا محاصره كردند سپاه شام بر قتال حضرت اجتماع كردند به زيادي لشكر خود خوشحال به كمي اصحاب امام (ع)شادي كردند وبعد فرمودند پدرم فداي ان ضعيف و غريب همينكه زينب صداي خروش دشمن را شنيد نزد برادر امد عرض كرد برادرم صداي لشكر را نمي شنوي امام سراز روي زانو برداشت وفرمود خواهر الان رسول خدا را درخواب ديدم فرمود پسرم تو به سوي مامي ايي زينب شنيدو ناله كرد وبه صورت خود زد اقا خواهرش را تسلي داد عباس امد عرض كرد برادر لشكر به سمت شماست فرمود برادر جانم فدايت برو ببين به چه منظور امدند عباس امد ونزد لشكروانها گفتند يا بيعت يا جنگ نزد برادر امد سپس اقا فرمود به انها بگو همين امشب را به من مهلت بدهند كه با خدا رازونياز كنم جنگ را به فردا بيندازند يا ابا عبدالله اينجا كه صداي لشكر بلند شد برادر را فرستادي وفردا هم وقتي صداي العطش بچه ها بلند شد باز برادر را خواندي تا براي كودكان اب بياورد انجا برادر برگشت ولي اينجا امد ولي ديگر به خيمه ها بر نگشت .........

************************

مرحوم شيخ جعفر شوشتري نقل فرمودند روز عاشورا چند بار سيد الشهداء عليه السلام گريه كردند كه يكي از موارد در شهادت برادر بزرگوارشان حضرت عباس بود نقل شده وقتي كه حبيب بن مظاهر و عباس كشته شدند آثار شكستگي در چهره‌ي حضرت نمايان شد در روايت ديگر دارد وقتي قمر بني هاشم كشته شد حضرت به حالت غصه دار نشست و اشكهاي شريفش به صورتش جاري شد.

روضه: يكي از سخت ترين لحظه هاي عاشورا زماني بود كه قمر بني هاشم تنهايي برادر را ديد. آمد خدمت برادر عرض كرد اجازه دهيد جانم را فداي شما كنم امام گريه سختي كرد؛ فرمود تو علمدار مني. عرض كرد سينه ام تنگ شده از زندگاني دنيا سير شدم فرمود حال كه اراده جنگ داري براي كودكان كمي آب طلب كن حضرت مشك را برداشت و به سمت فرات آمد و به قلب دشمن تاخت تا خود را به آب رساند مشك را پر از آب كرد به دوش راست انداخت. بسمت خيمه‌ها آمد. دشمن از هر طرف حمله كرد اما آقا چون شير غضبناك حمله مي‌كرد تا آب را به خيمه ها برساند ناگهان نانجيبي از پشت نخل درآمد دست راست حضرت را جدا كرد رَجَز خواند والله إن قطعتموا يميني

إني أُحامي أبدا عن ديني‏

و عن إمام صادق اليقينِ

نَجلِ النبي الطاهرِ الأمينِ‏

مشك را به دوش چپ انداخت و همچنان مي‌تاخت كه دگر باره دشمن از كمين برآمد و دست چپ حضرت را هم جدا كرد. مشك را به دندان گرفت. همت كرد تا آب را به خيمه‌ها برساند كه ناگهان تيري به مشك خورد وآبها به روي زمين ريخت؛ تيري ديگر هم به سينه مباركش نشست و به روايتي هم نانجيبي عميدي بر فرق نازنينش زد و از اسب بروي زمين افتاد صدا زد برادر مرا درياب. امام صداي برادر را شنيد خود را به او رساند و بر دستهاي قطع شده و بدن مجروح گريه كرد وفرمود الْآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي

از من دو دست بركمر و از تو بر زمين

دست دگر كجاست كه خاكي به سر كنم

قامت زمن شكسته واز تو بروي خاك

كو قامتي كه خواهر خود را خبر كنم

عباس خوش بخواب شدي، راحت ازجهان

اما بگو چه چاره منِ خون جگر كنم

**********************

هنگامى كه ابوالفضل ، تنهايى برادر، كشته شدن ياران و اهل بيتش را كه هستى خود را به خداوند ارزانى داشتند، ديد، نزد او شتافت و از او رخصت خواست تا سرنوشت درخشان خود را دنبال كند. امام به او اجازه نداد و با صدايى حزين فرمود:

((تو پرچمدار من هستى !)).

امام با بودن ابوالفضل ، احساس توانمندى مى كرد؛ زيرا عباس به عنوان نيروى بازدارنده و حمايتگر در كنار او عمل مى كرد و ترفند دشمنان را خنثى مى نمود. ابوالفضل با اصرار گفت :

(( از دست اين منافقين سينه ام تنگ شده است ، مى خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگيرم )).

آرى ، هنگامى كه برادرانش ، عموزادگانش و ديگر افراد كاروان را چون ستارگانى در خون نشسته ديد كه بر صحرا فتاده اند و جسدهاى پاره پاره آنان دل را به درد مى آورد، قلبش فشرده شد و از زندگى بيزار گشت . لذا بر آن شد كه انتقام آنان را بگيرد و به آنان بپيوندد.

امام از برادرش خواست براى اطفالى كه تشنگى ، آنان را از پا درآورده است ، آب تهيه كند. آن دلاور بزرگوار نيز به طرف آن مسخ شدگان هم آنان كه دلهايشان تهى از مهربانى و عطوفت بود رفت ، آنان را پند داد، از عذاب و انتقام الهى برحذر داشت و سپس سخن خود را متوجه عمر سعد كرد و گفت :

((اى پسر سعد! اين حسين فرزند دختر پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) است كه اصحاب و اهل بيتش را كشته ايد و اينك خانواده و كودكانش تشنه اند، آنان را آب دهيد كه تشنگى ، جگرشان را آتش زده است . و اين حسين است كه باز مى گويد: مرا واگذاريد تا به سوى (( روم )) يا (( هند )) بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم )).

سكوتى هولناك نيروهاى پسر سعد را فرا گرفت ، بيشترشان سر فرو افكندند و آرزو كردند كه به زمين فرو روند.

پس شمر بن ذى الجوشن پليد و ناپاك ، چنين پاسخ داد:

(( اى پسر ابوتراب ! اگر سطح زمين همه آب بود و در اختيار ما قرار داشت ، قطره اى به شما نمى داديم تا آنكه تن به بيعت با يزيد بدهيد)).

دنائت طبع ، پست فطرتى و لئامت ، اين ناجوانمرد را تا بدين درجه از ناپاكى تنزل داده بود. ابوالفضل به سوى برادر بازگشت ، طغيان و سركشى آنان را بازگو كرد، صداى دردناك كودكان را شنيد كه آواى العطش سرداده بودند، لبهاى خشكيده و رنگهاى پريده آنان را ديد و مشاهده كرد كه از شدت تشنگى در آستانه مرگ هستند، هراسان شد؛ درياى درد، در اعماق وجود حضرت موج مى زد، دردى كوبنده خطوط چهره اش را درهم كشيد و با شجاعت به فريادرسى آنان برخاست ؛ مشك را برداشت ، بر اسب نشست ، به طرف شريعه فرات تاخت ، با نگهبانان درآويخت ، آنان را پراكنده ساخت ، حلقه محاصره را درهم شكست و آنجا را در اختيار گرفت . جگرش از شدت تشنگى چون اخگرى مى سوخت ، مشتى آب برگرفت تا بنوشد، ليكن به ياد تشنگى برادرش و بانوان و كودكان افتاد، آب را ريخت ، عطش خود را فرونشاند و گفت : يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُونى   وَ بعده لاكنت ان تكونى  هذَاالحُسَيْنُ وَارِدالْمَنُونِ     وَتشربين بارد المعين     

((اى نفس ! پس از حسين ، پست شو و پس از آن مباد كه باقى باشى ، اين حسين است كه جام مرگ مى نوشد ولى تو آب خنك مى نوشى ، به خدا اين كار خلاف دين من است )).

انسانيت ، اين فداكارى را پاس مى دارد و اين روح بزرگوار را كه در دنياى فضيلت و اسلام مى درخشد و زيباترين درسها را از كرامت انسانى به نسلهاى مختلف مى آموزد، بزرگ مى شمارد.

اين ايثار كه در چهار چوب زمان و مكان نمى گنجد از بارزترين ويژگيهاى آقايمان ابوالفضل بود. شخصيت مجذوب حضرت و شيفته امام نمى توانست بپذيرد كه قبل از برادر آب بنوشد. كدام ايثار از اين صادقانه تر و والاتر است ؟!

قمر بنى هاشم ، سرافراز، پس از پر كردن مشك آب ، راه خيمه ها را در پيش گرفت و اين عزيزترين هديه را كه از جان گراميتر مى داشت با خود حمل مى كرد. در بازگشت ، با دشمنان خدا و انسانهاى بى مقدار، درآويخت ، او را از همه طرف محاصره كردند و مانع از رساندن آب به تشنگان خاندان نبوت شدند. حضرت با خواندن رجز زير، آنان را تار و مار كرد و بسيارى را كشت :

لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِ الْمَوْتُ زَقا   حتى اُوارى فى المصاليت لَقى

نَفْسِى لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقىإ نِّى اَناالعباس اغدو  بالسَّقا ولا اخاف الشر يوم المُلتقی

((از مرگ هنگامى كه روى آورد بيمى ندارم ، تا آنكه ميان دلاوران به خاك افتم ، جانم پناه نواده مصطفى باد! منم عباس كه براى تشنگان آب مى آورم و روز نبرد از هيچ شرى هراس ندارم )).

 

با اين رجز، دليرى بى مانند خود را آشكار ساخت ، بى باكى خود را از مرگ نشان داد و گفت كه : با چهره خندان براى دفاع از حق و جانبازى در راه برادر به استقبال مرگ خواهد شتافت . سر افراز بود از اينكه مشكى پرآب براى تشنگان اهل بيت مى برد.

سپاهيان از برابر او هراسان مى گريختند، عباس آنان را به ياد قهرمانيهاى پدرش ، فاتح خيبر و درهم كوبنده پايه هاى شرك ، مى انداخت ؛ ليكن يكى از بزدلان و ناجوانمردان كوفه در كمين حضرت نشست و از پشت به ايشان حمله كرد و دست راستشان را قطع كرد؛ دستى كه همواره بر سر محرومان و ستمديدگان بود و از حقوق آنان دفاع مى كرد. قهرمان كربلا اين ضربه را به هيچ گرفت و به رجزخوانى پرداخت :

وَاللّه اِنْ قَطَعْتُمُ يَمِينى//اِنّى اُحامى اءبداً عن دينی

وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْيَقينِ//نَجل النَّبى الطاهر الا مين

((به خدا قسم ! اگر دست راستم را قطع كرديد، من همچنان از دينم دفاع خواهم كرد و از امام درست باور خود، فرزند پيامبر امين و پاك ، حمايت خواهم نمود)).

با اين رجز، اهداف بزرگ و آرمانهاى والايى را كه به خاطر آنها مى جنگيد، نشان داد و روشن كرد كه براى دفاع از اسلام و امام مسلمانان و سيد جوانان بهشت ، پيكار مى كند.

اندكى دور نشده بود كه يكى ديگر از ناجوانمردان و پليدان كوفه به نام ((حكيم بن طفيل ))دركمين حضرت نشست و دست چپ ايشان را قطع كرد.حضرت به گفته برخى منابع مشك را به دندان گرفت و بدون توجه به خونريزى و درد بسيار، براى رساندن آب به تشنگان اهل بيت شروع به دويدن كرد.

حقيقتاً اين بالاترين مرحله شرف ، وفادارى و محبت است كه انسانى از خود نشان مى دهد. در حالى كه مى دويد تيرى به مشك اصابت كرد و آب آن را فروريخت . سردار كربلا ايستاد، اندوه او را فراگرفت ، ريخته شدن آب برايش ‍ سنگين تر از جدا شدن دستانش بود. ناگهان يكى از آن پليدان به حضرت حمله ور شد و با عمود آهنين بر سر ايشان كوفت ، فرق ايشان شكافت و حضرت بر زمين افتاد، آخرين سلام و درودش را براى برادر فرستاد:

((يا اباعبداللّه ! سلامم را بپذير)).

باد،صداى عباس رابه امام رساند،قلبش شرحه شرحه شد،دلش ازهم گسيخت ، به طرف علقمه شتافت ، با دشمنان درآويخت ، بر سر پيكر برادر ايستاد، خود را بر روى او انداخت با اشكش او را شستشو داد و با قلبى آكنده از درد و اندوه گفت :

((آه ! اينك كمرم شكست و راهها بر من بسته شد و دشمنشاد شدم )).سپس دشمن را مورد خطاب قرار داده و مى گويد:

 لُعِنْتُمْ وَاُخْزِيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ//سَتُصْلَوْنَ ناراً حَرُّها قَدْ تَوَقَّدا

اى واى كه با اين جنايت بزرگ از رحمت خدا دور افتاديد و خود را طعمه آتشى بس سوزان قرار داديد.

آرى ، حسين عليه السلام براى بدبختى ملت مى سوزد و ابوالفضل عليه السلام خود را پروانه شمع دين و پيشوايش مى داند.امام با اندامى درهم شكسته ، نيرويى فروريخته و آرزوهايى بر باد رفته به برادرش خيره شد و آرزو كرد قبل از او به شهادت رسيده باشد. ((سيد جعفر حلى )) حالت امام را در آن لحظات ، چنين وصف كرده است :

((حسين به طرف شهادتگاه عباس رفت در حالى كه چشمانش از خيمه ها تا آنجا را كاوش مى كرد. جمال برادر رانهان يافت ، گويى ماه شب چهارده كه زير نيزه ها شكسته نهان باشد، بر پيكر او افتاد و اشكش زمين را گلگون كرد. خواست او را ببوسد، ليكن جايى در بدن او در امان از زخم سلاح نيافت تا ببوسد، فريادى كشيد كه در صحرا پيچيد و سنگهاى سخت را از اندوهش به درد آورد:

برادرم ! بهشت بر تو مبارك باد، هرگز گمان نداشتم راضى شوى كه در تنعم باشى و من مصيبت تو را ببينم .

برادرم ! ديگر چه كسى دختران محمد را حمايت خواهد كرد، كه ترحم مى خواهند ليكن كسى به آنان رحم نمى كند.

پس از تو نمى پنداشتم كه دستانم از كار بيفتد، چشمانم نابينا شود و كمرم بشكند.

براى غير تو سيلى به گونه مى نوازند و اينك براى تو است كه با شمشيرهاى آخته به پيشانيم كوبيده مى شود.

ميان شهادت جانگداز تو و شهادت من ، جز آنكه تو را مى خوانم و تو از نعيم بهره مندى ، فاصله اى نيست .

اين شمشير تو است ، ديگر چه كسى با آن ، دشمنان را خوار مى كند؟! اين پرچم توست ، ديگر چه كسى با آن پيش خواهد رفت ؟! برادرم ! مرگ فرزندانم را بر من سبك كردى و زخم را تنها زخم دردناكتر، تسكين مى دهد)).

اين شعر توصيف دقيقى است از مصايبى كه امام پس از فقدان برادر، به آنها دچار شدند. شاعر ديگرى به نام ((حاج محمد رضا ازدى )) وضعيت امام را چنين توصيف مى كند:

((خود را بر او انداخت درحالى كه مى گفت :

امروز شمشير از كف افتاد، امروز سردار سپاه از دست رفت ، امروز راه يافتگان ، امام خود را از دست دادند، امروز جمعيت ما پريشان شد. امروز پايه ها از هم گسيخت ، امروز چشمانى كه با بودنت به خواب نمى رفتند آرام گرفتندوخوابيدندوچشمانى كه به راحتى مى خوابيدند از خفتن محروم شدند.

اى جان برادر! آيا مى دانى كه پس از تو لئيمان بر تو تاختند و يورش ‍ آوردند، گويى آسمان به زمين آمده است يا آنكه قله هاى كوهها فرو ريخته است ، ليكن يك چيز مصيبت تو را برايم آسان مى كند؛ اينكه به زوردى به تو ملحق مى شوم و اين خواسته پروردگار داناست )).

با اين همه هرچه شاعران و نويسندگان بگويند و بنويسند، نمى توانند ابعاد مصيبت امام ، رنج و اندوه كمرشكن و سوگ او را كاملاً تصوير كنند. نويسندگان مقتلها نقل مى كنند امام هنگامى كه از كنار پيكر برادر برخاست ، نمى توانست قدم بردارد و شكست برايشان عارض شده بود، ليكن حضرت صبور بود، با چشمانى اشكبار به طرف خيمه ها رفت ، سكينه به استقبالش آمد و گفت :

((عمويم ابوالفضل كجاست ؟)).

امام غرق گريه شد و با كلماتى بريده بريده از شدت گريه خبر شهادت او را داد. سكينه دهشت زده مويه اش بلند شد. هنگامى كه نواده پيامبر اكرم ، زينب كبرى ( عليها السّلام ) از شهادت برادرش كه همه گونه خدمتى به خواهر كرده بود، مطلع شد، دست بر قلب آتش گرفته خود نهاد و فرياد زد: ((آه برادرم ! آه عباسم ! چقدر فقدانت بر ما سنگين است واى از اين فاجعه ! واى از اين سوگ بزرگ !)).

زمين از شدت گريه و مويه لرزيدن گرفت و بانوان حرم كه يقين به فقدان برادر يافته بودند، سيلى به گونه ها نواختند. سوگوار اندوهگين ، پدر شهيدان نيز در غم و سوگ آنان شريك شد و گفت :

((يا اباالفضل ! چقدر فقدانت بر ما سنگين است !)).

امام پس از فقدان برادر كه در نيكى و وفادارى مانندى نداشت ، احساس ‍ تنهايى و بى كسى كرد. فاجعه مرگ برادر، سخت ترين فاجعه اى بود كه امام را غمين كرد و او را از پا انداخت .

بدرود، اى قمر بنى هاشم !

بدرود، اى سپيده هر شب !

بدرود، اى سمبل وفادارى و جانبازى !

سلام بر تو! روزى كه زاده شدى ، روزى كه شهيد شدى و روزى كه زنده ، برانگيخته مى شوى .

 

بر گرفته از کتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

اثر: علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى

ترجمه : سيّد حسن اسلامى

http://nooralhussein.blogfa.com/post-99.aspx

 

 

روضه حضرت عباس.

يكى از القاب حضرت عباس (ع ) ((باب الحوائج ))است ((سيد صالح حلى )) دراشعارش مى فرمايد:.

باب الحوائج ما دعته مروعة ـــــ فى حاجة الا ويقضي حاجتها. ***. يـعـنـى : حضرت عباس باب الحوائجى است كه هيچ شخص گرفتارى اورا صدانمى زند مگر آنكه حاجت روا مى شود)).

عشاق چون بدرگه معشوق رو كنند ـــــ از آب ديدگان تن خود شستشو كنند.

قربان عاشقى كه شهيدان كوى عشق ـــــ در روز حشر رتبه او آرزو كنند.

عباس نامدار كه شاهان روزگار ـــــ از خاك كوى او طلب آبرو كنند.

بى دست ماند وداد خدا دست خود به او ـــــ آنانكه منكرند بگو روبه رو كنند.

گر دست او نه دست خدائى است پس چرا ـــــ از شاه تا گدا همه رو سوى او كنند.

در گاه او كه درگه باب الحوائج است ـــــ باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند.

حضرت عباس (ع ) چون بر زمين افتاد: ((نادى باعلى صوته : ادركنى يا اخي ,فانقض عليه ابو عبداللّه كـالصقر فراه مقطوع اليمين واليسار, مرضوخ الجبين ,مشكوك العين بسهم مرتثا بالجراحة فوقف عليه منحنيا وجلس عند راسه يبكي حتى فاضت نفسه)

بـا صـداى بـلند, برادررا صدا زد, حضرت مانند باز شكارى , سريعا خودرا بربالين عباس رساند در حالى كه دو دست عباس قطع , پيشانى شكسته , چشم با اصابت تيرى مجروح شده بود, حضرت , با كمر خميده , در بالين سر او گريه كنان نشست )). ديده برهم منه اى سرو بخون غلطيده ـــــ كه نگويند حسين داغ برادر ديده .

************************************************

عباس بن علی ( علیه السلام) پدرش امیرالمؤمنین ( علیه السلام)، مادرش فاطمه‏ ام‏ البنین و کنیه‏ اش ابوالفضل و ملقب به قمر بنی هاشم و سقای کربلا است . حضرت ابوالفضل در چهارم شعبان سال 26 هجری متولد شد. «عباس‏» جوانی دلاور، زیبا و بلند بالا بود . وقتی‏که سوار اسب می ‏شد، پاهایش به زمین می ‏رسید . او علاوه بر مزایای جسمی، از نظر ملکات روحی و کمالات نفسانی نیز بعد از برادرش امام حسین ( علیه السلام) در میان همه جوانان و رجال اهل‏بیت ( علیه السلام) نظیر نداشت. در جنگ‏های صفین و نهروان در رکاب پدر بزرگوارش مشارکت داشت.

 

به خاطر سیمای جذاب و نورایش، او را «قمر بنی هاشم‏» می‏ خواندند و به خاطر آوردن آب به خیمه‏ ها، «سقا» لقب یافت .

 

امام سجاد ( علیه السلام) می‏فرماید: «خدا رحمت کند عمویم را که جان خویش را در راه برادرش فدا کرد تا آنکه دست هایش قطع شد . خداوند دو بال به او داده است که به وسیله آن با فرشتگان در بهشت پرواز می‏کند . چنانکه خداوند برای جعفر بن ابیطالب قرار داده است .» حضرت ابوالفضل در کربلا سی و چهار ساله بود . (1)

 

همسر و فرزندان حضرت عباس علیه السلام

پیوند مقدس حضرت عباس علیه ‏السلام با لبابه دختر عبیداللّه‏ بن عباس، نقش مهمی در شخصیت او داشت ؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند به جای گذاشت و فرزندانی کوشا و شکیبا که هر یک صحیفه‏ ای از فضیلت «ابوالفضل» بود، پدید آورد. عبیداللّه‏، نخستین پسر او، قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. عظمت عبیداللّه‏ چنان بود که امام سجاد علیه ‏السلام او را تربیت نمود و سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد. فضل، دیگر فرزند قمر بنی هاشم است که گستره دانش او زبانزد همگان بود؛ به گونه‏ای که برخی از خردورزان، کنیه ابوالفضل را برای حضرت عباس علیه ‏السلام ، برخاسته از وجود این فرزند با فضیلت دانسته ‏اند. دیگر فرزند او، محمد بود که در واقعه کربلا، در سن پانزده سالگی جام شهادت را نوشید. (2)

 

برادران حضرت عباس

حضرت عباس دارای سه برادر بود بنام‏های: جعفر، عبدالله و عثمان، که تمامی آنان در روز عاشورای سال 61 ه در رکاب برادر و سرور خود سیدالشهدا حضرت امام حسین علیه‏ السلام  شربت شیرین شهادت نوشیدند. (3)

 

ویژگیهای حضرت عباس علیه السلام

1- ایمان راسخ: حضرت عباس علیه السلام به دلیل پرورش در دامان خانواده ای مؤمن و پرهیزکار، به کامل‏ترین مراحل ایمان رسیده و در راه حاکمیت احکام الهی آماده شهادت بود.

2- بصیرت: امام صادق علیه السلام در توصیف صفات حضرت عباس ( علیه السلام) می ‏فرمایند: «خدا رحمت کند عموی ما عباس را، او از بصیرت و ژرف بینی بسیار نافذ و ایمان بسیار استوار برخوردار بود . به همراه اباعبدالله به جهاد پرداخت و در نهایت هم به فیض شهادت نایل آمد.

3- وفاداری: امام صادق علیه السلام با اشاره به نهایت وفاداری علمدار کربلا فرمود: «شهادت می‏ دهم که در برابر جانشین رسول خدا ( صلی الله علیه و آله) همواره تسلیم بودی ... همیشه به جهت‏ خدا وفادار ماندی و لحظه ‏ای از خیرخواهی برای او کوتاهی نکردی ...» .

در زیارت نامه ‏ای که امام صادق علیه ‏السلام آن را به اصحاب خود تعلیم می‏دادند می‏فرمایند: «شهادت می‏دهم که تو، ای عباس، نسبت به جانشینی رسول خدا (امام حسین علیه ‏السلام ) در مقام تسلیم و تصدیق نهایت تلاش را به انجام رساندی و تا وقتی زنده بودی وفادار ماندی و خیرخواهی را در حق او به تمامی به جای آوردی». تقریبا در تمام زیارت‏نامه‏ هایی که از ائمه اطهار علیه‏ السلام در حق حضرت قمر بنی هاشم وارد شده است، شهادت به وفاداری بی ‏نظیر آن حضرت تصریح شده است: «اَشْهدُ لَکَ... بِالوَفاء و النَّصیحة لَخَلَفِ النّبی صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله‏ وسلم ».

4- ادب: قمربنی هاشم دارای منزلتی خاص است . حضرت عباس ( علیه السلام) بدون اجازه در کنار امام حسین ( علیه السلام) نمی ‏نشست; هنگامی که در حضور برادر می ‏نشست، همانند یک بنده در مقابل مولای خود بر روی دو زانو در کمال تواضع می‏ نشست.

5- جوانمردی: هنگامی که عباس تنهایی امام را دید، اجازه خواست تا عازم میدان شود. امام از او درخواست کرد تا برای کودکان حرم کمی آب تهیه کند . مشک و نیزه‏ اش را برگرفت و پس از شکستن محاصره فرات، وارد آن شد . برای لحظه‏ ای قصد آشامیدن آب جاری فرات کرد، اما عطش امام و اهل او را از نوشیدن آب بازداشت.

6- رشادت: شجاعت‏ حضرت عباس علیه السلام در میان اصحاب امام حسین علیه السلام بی نظیر بود، چگونگی شهادت او، و رجزهای او، و جهاد او با دست بریده، همه بیانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوی آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تیرانداز قرار گرفت، صف آنها را با کشتن هشتاد نفر از آنها، درهم شکست و خود را به آب فرات رسانید (4)

7-  صبر و استقامت و ... (5)

 

خبر از حوادث آینده

روزی امّ‏ البنین امیرمؤمنان علیه السلام را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه می‏زند و می ‏گرید. چون آن بانوی با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانی و ناگواری شد؛ زیرا سابقه نداشت که فرزندی چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوی، برای پدرش اضطراب و پریشانی به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملی که موجب آشفتگی شود در وی دیده نمی ‏شد. پس امّ ‏البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت علی علیه‏ السلام او را نسبت به حقیقتی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مددرسانی به امام حسین علیه‏ السلام قطع می‏ شود. با شنیدن این خبر غیبی، صدای فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه علی علیه‏ السلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه ‏گری پرداختند. حضرت افزود: ای امّ ‏البنین! نور دیده ‏ات نزد خداوند منزلتی بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریده‏ اش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در می ‏آید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابی‏طالب عنایت نموده است. امّ‏ البنین با شنیدن این بشارت ابدی و سعادت جاودانه، مسرور گردید. (6)

 

رد امان نامه دشمن

آوازه دلاورمردی ‏های حضرت عباس(علیه‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ ‏البنین(علیهاالسلام) عمه او می‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.

 

شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏ دانست این تلاش‏ها بی ‏نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏ انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:

«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏دهی و با دشمن می‏جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ‏ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟

حضرت عباس(علیه‏السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است». حضرت عباس(علیه‏ السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏دهی، در حالی که پسر رسول‏ خدا(صلی الله علیه و آله) امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه‏ السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت. (7)

 

چگونگی شهادت

در روز عاشورا چون تشنگی بر حسین و یارانِ او سخت گشت، کودکان به امام علیه‏ السلام شِکوِه آوردند و از فَرط عطش می نالیدند. امام، عباس علیه‏ السلام را صدا کرد و فرمود تا با چندنفر  به فرات برود و برای تشنگان آب بیاورد. عباس با ده سوار همراه شد و مَشک‏ها را برداشت و چون به مدخل آبِ فرات رسید، یارانِ ابن ‏زیاد بر کنار فرات نشسته بودند و شریعه را بر حرمِ رسولِ خدا بسته بودند. چون عباس را دیدند، بر او حمله کردند. عباس پس از آن رجزی خواند و بر آنها حمله کرد. ... آنگاه که از شریعه فرات بیرون آمد و مشک بر دوش داشت دشمنان از هر طرف او را تیرباران کردند و در همین حال کسی بر او حمله کرد و دست راست او را برید و حضرت مشک را با دست چپ گرفتند در حالی که تمام فکر حضرت به حرم ابا عبدالله بود تا بر تشنگان آب برساند در این حال شخص دیگری حمله کرد و دست چپ حضرت را برید و حضرت بر زمین افتاد و مشک را بر دهان گرفت. در این حال عمر سعد ندا داد که مشک را تیرباران کنند در این زمان بود که عمودی آهنین بر فرق سر حضرت فرود آوردند... وقتی که امام حسین ( علیه السلام) بر بالین خون آلود حضرت عباس ( علیه السلام) حاضر شد، فرمود: اکنون کمر من شکست؛ الان انکسر ظهری و لت‏حیلتی. (8)

 

تدفین حضرت عباس توسط امام سجاد

حضرت سجاد علیه السلام هنگامی که برای تدفین شهدا به کربلا آمده بود، با این که به بنی ‏اسد اجازه داد در دفن شهیدان او را یاری کنند، ولی برای دفن امام حسین و حضرت عباس ‏علیهما السلام به آنها اجازه مشارکت نداد، وقتی پرسیدند; تو تنها چگونه می‏توانی؟ فرمود: «ان معی من یعیننی‏» با من کسی هست که کمکم کند .(فرشتگان عالم غیب به یاریم می‏آیند). (9)

 

مرقد مطهر حضرت عباس علیه السلام

مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس در نزدیکی قبر برادرش امام حسین علیه السلام در کربلاست. (10)

 

مرثیه ای در باب حضرت عباس علیه السلام

زینب کبری از پدر می ‏پرسد: پدر، نام و کنیه برادرم چیست؟ حضرت امیر علیه السلام می ‏فرماید: نامش عباس، کنیه ‏اش ابوالفضل، والقابش بسیار است: ماه بنی ‏هاشم و سقا و . . . .

زینب: پدر در نام «عباس‏» نشانی از شجاعت و جوانمردی و در کنیه ابوالفضل، نشانی از شهامت و تفضل و در لقب «ماه بنی ‏هاشم‏» نشانی از جمال ‏و زیبایی است; ولی لقب «سقا» چرا؟ مگر شغل برادرم آب آوردن است!

پدر: نه دخترم، کار او آب دهی نیست; بلکه او عشیره و بستگان خود را آب می‏دهد (تشنگان اهل بیت در کربلا) اشک از دیدگان زینب جاری شد; ولی پدر فرمود: گریه نکن تو را با او رابطه ‏و کاری هست (11)

عباس نامدار چو از پشتِ زین فتاد       گفتی قیامت است که مه بر زمین فتاد

آه از دمی که بهر سکینه به دوش مشک           لابد به راه از پیِ ماء مَعین فتاد

اندر فرات راند و پر از آب کرد کف     بر یاد حلق تشنه‏ی سلطانِ دین فتاد

از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک       زان پس میان دایره‏ی اهل کین فتاد

افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را      چون هر دو دست او ز یَسار و یمین فتاد

فریاد از آن عمود که دشمن زدَش به سَر (12)   وانگاه مَغْفَرش ز سرِ نازنین فتاد

http://www.hawzah.net/FA/occasionview.html?OccasionID=48956

 

 

علمدار کربلا

مادرش "فاطمه ي کلابيه" بود که بعدها با کنيه ي "ام البنين " شهرت يافت. ولادتش را در 4 شعبان سال 26 هجري در مدينه نوشته اند.کنيه اش "ابوالفضل "و "ابوفاضل " و از معروف ترين لقبهايش قمربني هاشم، سقا، صاحب لواء الحسين، علمدار، عبد صالح، باب الحوائج و.... است.

عباس بالبابه، دختر عبيدالله بن عباس ( پسرعموي پدرش ) ازدواج کرد و از اين ازدواج دو پسر به نامهاي عبيدالله و فضل يافت. بعضي دو پسر ديگر براي او به نامهاي محمد و قاسم ذکر کرده اند.

آن حضرت قامتي رشيد، چهره اي زيبا و شجاعتي کم نظير داشت و به خاطر سيماي جذابش او را « قمر بني هاشم » مي گفتند. درحادثه ي کربلا، سمت پرچمداري سپاه حسين ( عليه السلام ) و سقايي خيمه هاي اطفال و اهل بيت امام را داشت و در رکاب برادر، غير از تهيه آب، نگهباني خيمه ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان امام ( عليه السلام ) نيز بر عهده ي او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسايش و امنيت داشتند. روز تاسوعا که امام او را براي مهلت گرفتن نزد سپاه کوفه فرستاد، تعبير والاي "بنفسي انت يا اخي" ( جانم فدايت اي برادر ) را به کار برد.

روز عاشورا، سه برادر ديگر عباس (عليه السلام ) پيش از اوبه شهادت رسيدند. وقتي علمدار کربلا از امام حسين ( عليه السلام ) اذن ميدان طلبيد، حضرت از او خواست که براي کودکان تشنه و خيمه هاي بي آب، آب تهيه کند. ابوالفضل ( عليه السلام ) به فرات رفت و مشک آب را پر کرد و در بازگشت به خيمه ها با سپاه دشمن که فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دست هايش قطع گرديد و به شهادت رسيد. البته پيش از ان نيز چندين نوبت، همرکاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود. عباس، مظهر ايثارو وفاداري و گذشت بود. وقتي وارد فرات شد، با آنکه تشنه بود، اما بخاطر تشنگي برادرش حسين ( عليه السلام ) آب نخورد. وقتي دست راستش قطع شد، اين رجز را مي خواند:

والله ان قطعتموا يميني//اني احامي ابدا عن ديني//و عن امام صادق اليقيني//نجل النبي الطاهر الامين//

و چون دست چپش قطع شد، چنين گفت:

يا نفس لا تخشي من الکفار//و ابشري برحمه الجبار//مع النبي السيد المختار//قد قطعوا ببغيهم يساري//فاصلهم يا رب حر النار

شهادت عباس، براي امام حسين ( عليه السلام ) بسيار ناگوار و شکننده بود. جمله پر سوز امام، وقتي که به بالين عباس ( عليه السلام ) رسيد، اين بود: " الان انکسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بي عدوي ". (1)

و پيکرش، کنار نهر علقمه ماند و سيد الشهدا ( عليه السلام ) بسوي خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد. هنگام دفن شهداي کربلا نيز، در همان محل دفن شد.از اين رو امروز حرم ابالفضل با حرم سيد الشهدا ( عليه السلام ) فاصله دارد.

مقام والاي عباس بن علي ( عليه السلام ) بسيار است. تعابير بلندي که در زيارت نامه اوست، گوياي آن است. اين زيارت که از قول حضرت امام صادق ( عليه السلام ) روايت شده، از جمله چنين دارد: " السلام عليک ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لا ميرالمومنين و الحسن و الحسين..... اشهد الله انک مضيت علي ما مضي به البدريون و المجاهدون في سبيل الله المناصحون في جهاد اعدائه المبالغون في نصره اوليائه الذابون عن احبائه..... " (2) که تأييد و تأکيدي بر مقام عبوديت و صلاح و طاعت او و نيز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و ياوران اولياء خدا و مدافعان از دوستان خداست. امام سجاد ( عليه السلام ) نيز سيماي درخشان عباس بن علي ( عليه السلام ) را اين گونه ترسيم فرموده است: " رحم الله عمي العباس فلقد آثر و ابلي و فدا اخاه بنفسه حتي قطعت يداه فابدله الله عزوجل بهما جناحين يطير بهما مع الملائکه في الجنه کما جعل لجعفر بن ابي طالب و ان للعباس عندالله تبارک و تعالي منزله يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامه ". (3) که در آن نيز مقام ايثار، گذشت، فداکاري، جانبازي، قطع شدن دستانش و يافتن بال پرواز در بهشت، همبال با جعفر طيار و فرشتگان مطرح است و اينکه: عمويم عباس، نزد خداي متعال، مقامي دارد که در روز قيامت، همه شهيدان به آن غبطه مي خورند و رشک مي برند.

 

پي نوشت :

1- معالي السبطين، ج 1، ص 446، مقتل خوارزمي، ج 2، ص 30.

2- مفاتيح الجنان، ص 435.

3- سفينه البحار، ج 2، ص 155.

http://www.zaerin.ir/days/moharam_90/link/DAYS/day-9/3.html

 

 

شخصيت حضرت عباس (ع) پيش از واقعه کربلا

 

عَبَسَتْ وُجُوهُ الْقَوْمِ خَوفَ الْمَوْتِ//وَالْعَباسُ عليه‏السلام فيهِمْ ضاحِكٌ يَتَبَسَّمٌ//لَوْلا الْقَضا لَمَحَا الْوُجُودُ بِسَيْفِهِ//وَاللّه‏ُ يَقْضى ما يَشاءُ وَيَحْكُمُ(1) - (سيدجعفر حلّى)

 

اشاره

زندگانى حكمت‏آميز و غرور آفرين پيشوايان معصوم عليهم‏السلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نكات عالى و آموزنده در راستاى الگوگيرى از شخصيت كامل و بارز آنان بوده و نيز درسهاى تربيتى آنان نسبت به فرزندان خويش، در تمامى زمينه‏هاى اخلاقى و رفتارى، سرمشق كاملى براى تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استوارى براى دوستداران فرهنگ متعالى اهل بيت عصمت عليهم‏السلام و به ويژه براى نسل جوان، خواهد بود.زندگانى پرخير و بركت اهل بيت عليهم‏السلام در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است و پرداختن به بُعد حماسى و عرفانى زندگانى آنان و فرزندانشان كه در معرض پرورش و تربيت ناب اسلامى قرار داشته‏اند، براى عامه مردم و بويژه جوانان، جذّاب و گام مؤثرى در عرصه تبليغ دينى خواهد بود.اين نوشتار سعى دارد با بررسى زندگانى حضرت عباس عليه‏السلام پيش از رويداد روز دهم محرم سال 61 هجرى، با نگاهى به فعاليتهاى دوران نوجوانى و شركت وى در جنگها، چهره روشن‏ترى از ابعاد حماسى شخصيت آن حضرت را به تصوير كشد.

 

ولادت و نامگذارى

داستان شجاعت و صلابت عباس عليه‏السلام مدتها پيش از ولادت او، از آن روزى آغاز شد كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام از برادرش عقيل خواست تا براى او زنى برگزيند كه ثمره ازدواجشان، فرزندانى شجاع و برومند در دفاع از دين و كيان ولايت باشد.(2) او نيز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربيعه» را براى همسرى مولاى خويش انتخاب كرد كه بعدها «ام البنين» خوانده شد. اين پيوند در سحرگاه جمعه، چهارمين روز شعبان المبارك سال 26 هجرى به بار نشست.(3)

نخستين آرايه‏هاى شجاعت، در همان روز، زينت بخشِ غزل زندگانى عباس عليه‏السلام گرديد: آن لحظه‏اى كه على عليه‏السلام او را «عباس» ناميد. نامش به خوبى بيانگر خلق و خوى حيدرى او بود. على عليه‏السلام طبق سنت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سينه چسباند و بازوان او را بوسيد و اشك حلقه چشمانش را فرا گرفت. ام البنين عليهاالسلام از اين حركت شگفت زده شد و پنداشت كه عيبى در بازوان نوزادش است. دليل را پرسيد و نگارينه‏اى ديگر بر كتاب شجاعت و شهامت عباس عليه‏السلام افزوده شد. اميرالمؤمنين عليه‏السلام حاضران را از حقيقتى دردناك اما افتخارآميز، كه در سرنوشت نوزاد مى‏ديد، آگاه نمود كه چگونه اين بازوان، در راه مددرسانى به امام حسين عليه‏السلام از بدن جدا مى‏گردد و افزود: «اى ام البنين! نور ديده‏ات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بريده، دو بال به او ارزانى مى‏دارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز در آيد؛ آن سان كه پيش‏تر اين لطف به جعفر بن ابى طالب شده است.»(4)

اشك در چشمان ام البنين عليه‏السلام حلقه زد، اما هرگز فرونچكيد؛ چرا كه اينگونه، طالع فرزند خود را بلند مى‏ديد و هيچ چيز را برتر از اين نمى‏پنداشت كه فرزندش، فدايى راهِ امام خويش گردد. شادىِ جشنِ ميلاد عباس عليه‏السلام با گريه درآميخت و شيرينى خرسندى تولد او با بغض سنگين حسرت، فرو خورده شد؛ ولى افتخار و غرور از چشمان همه خوانده مى‏شد.

 

خاستگاه تربيتى

عباس عليه‏السلام در گستره‏اى چشم به جهان گشود كه رايحه دل‏انگيز وحى، فضاى آن را آكنده بود و در دامان مردى سترگ پرورش يافت كه بر كرانه‏هاى تاريخ ايستاده بود. در خانه‏اى رشد كرد كه از زيور و زينتهاى دنيايى تهى، اما از نور ايمان سرشار بود؛ خانه‏اى گلين با درى چوبى كه يادگار خانه‏دارى زهرا عليهاالسلام بود؛ خانه‏اى كه دهليز آن كانون خاطراتى تلخ و جانكاه براى على عليه‏السلام بود و شايد با هر رفت و برگشت از آن، تلخى داغى سترگ، گلويش را مى‏فشرد؛ داغ زهرا عليه‏السلام و دهليزخانه يادگارى بود از شجاعت و شهامت زنى در دفاع از امامت تا پاى جان.

پيداست كه عباس عليه‏السلام نيز از همان آغاز و در همان خانه با مفهوم ستيز با ظلم آشنا شده است و از همانجا زمينه‏هاى ايستادگى و جانفشانى در راه حق در او به وجود آمده است. در محضر پدرى كه پدر يتيمان بود و غمخوار و همزبان غريبان؛ پدرى كه لقمه‏هاى اشك آلود را با دست خود در كام يتيمان مى‏گذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نيازمندان تقسيم مى‏كرد. پدرى كه افسار دنيا را رها كرده بود و از هر تعلق وارسته و از هر كاستى پيراسته بود. مردى كه مدال سالها پيكار در ركاب رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به گردن آويخته بود و بتهاى جاهليت را شكسته و خيبرهاى الحاد را در هم نورديده و فتح كرده بود و در دامان مادرى كه انگيزه ازدواج شوهرش با او را تا دم مرگ از ياد نبرد و آن را بُن مايه تربيت فرزندان برومندش قرارداد؛ او كه از همان آغاز فرزندان خود را بلاگردان فرزندان فاطمه عليهاالسلام خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش، على عليه‏السلام ، هرگز در حباله مردى ديگر قرار نگرفت.(5)

 

كودكى و نوجوانى

تاريخ گوياى آن است كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام همّ فراوانى مبنى بر تربيت فرزندان خود مبذول مى‏داشتند و عباس عليه‏السلام را افزون بر تربيت در جنبه‏هاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نيز مورد تربيت و پرورش قرار مى‏دادند تا جايى كه از تناسب اندام و ورزيدگى اعضاى او، به خوبى توانايى و آمادگى بالاى جسمانى او فهميده مى‏شد. علاوه بر ويژگيهاى وراثتى كه عباس عليه‏السلام از پدرش به ارث برده بود، فعاليتهاى روزانه، اعم از كمك به پدر در آبيارى نخلستانها و جارى ساختن نهرها و حفر چاهها و نيز بازيهاى نوجوانانه بر تقويت قواى جسمانى او مى‏افزود.

از جمله بازيهايى كه در دوران كودكى و نوجوانى عباس عليه‏السلام بين كودكان و نوجوانان رايج بود، بازى‏اى به نام «مداحى»(6) بود كه تا اندازه‏اى شبيه به ورزش گلف مى‏باشد و در ايران زمين به «چوگان» شهرت داشته است. در اين بازى كه به دو گونه سواره يا پياده امكان‏پذير بود، افراد با چوبى كه در دست داشتند، سعى مى‏كردند تا گوى را از دست حريف بيرون آورده، به چاله‏اى بيندازند كه متعلق به طرف مقابل است. اين گونه سرگرميها نقش مهمى در چالاكى و ورزيدگى كودكان داشت. افزون بر آن نگاشته‏اند كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام به توصيه‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مبنى بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سواركارى، تيراندازى، كشتى و شنا جامه عمل مى‏پوشانيد و خود شخصا، فنون نظامى را به عباس عليه‏السلام فرا مى‏آموخت كه اين موضوع نيز گام مؤثر و سازنده‏اى در پرورشهاى جسمانى عباس عليه‏السلام به شمار مى‏رفت.

 

نخستين بارقه‏هاى جنگاورى

به حق، اميرالمؤمنين عليه‏السلام بيشترين سهم را در اين بروز و اتصاف اين ويژگى برجسته و كارآمد روحى در عباس عليه‏السلام بر عهده داشت و تيزبينى اميرالمؤمنين عليه‏السلام در پرورش عباس عليه‏السلام ، از او چنان قهرمان نام‏آورى در جنگهاى مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام على عليه‏السلام را در كربلا زنده كرد. روايت شده است كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و ياران خود گرم گفتگو بود. در اين لحظه، مرد عربى در آستانه درب مسجد ايستاد، از مركب خود پياده شد و صندوقى را كه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزديك آمد و دست على عليه‏السلام را بوسيد و گفت: مولاى من! براى شما هديه‏اى آورده‏ام و صندوقچه را پيش روى امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشيرى آب ديده در آن بود.

در همين لحظه، عباس عليه‏السلام كه نوجوانى نورسيده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه‏اى ايستاد و به شمشيرى كه در دست پدر بود، خيره ماند. اميرالمؤمنين عليه‏السلام متوجه شگفتى و دقت او گرديد و فرمود: فرزندم! آيا دوست دارى اين شمشير را به تو بدهم؟ عباس عليه‏السلام گفت: آرى! اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود: جلوتر بيا! عباس عليه‏السلام پيش روى پدر ايستاد و امام با دست خود، شمشير را بر قامت بلند او حمايل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: يا اميرالمؤمنين! براى چه مى‏گرييد؟ امام پاسخ فرمود: گويا مى‏بينم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با اين شمشير به راست و چپ دشمن حمله مى‏كند تا اينكه دو دستش قطع مى‏گردد... .(7)

و اين گونه نخستين بارقه‏هاى شجاعت و جنگاورى در عباس عليه‏السلام به بار نشست.

 

شركت در جنگها، نمونه‏ هاى بارزى از شجاعت

شايد اولين تجربه حضور عباس در صحنه سياسى، شركت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاشهاى او در اين جنگ، اسناد چندان معتبرى در دست نيست. احتمال آن مى‏رود كه كم سن و سال بودن اين نوجوان تلاشگر، سبب شده تا فعاليتهاى او از حافظه تاريخ پاك شود؛ اما حضور پررنگ او در جنگ صفين، برگ زرينى بر كتاب نام‏آورى او افزوده است. در اين مجال به بررسى گوشه‏هايى از اخبار اين جنگ پرداخته مى‏شود.

آب‏رسانى، تجربه پيشين

پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاويه به صفين، وى به منظور شكست دادن اميرالمؤمنين عليه‏السلام عده زيادى را مأمور نگهبانى از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمى» را بدان گمارد. سپاهيان خسته و تشنه اميرالمؤمنين عليه‏السلام وقتى به صفين مى‏رسند، آب را به روى خود بسته مى‏بينند. تشنگى بيش از حد سپاه، اميرالمؤمنين عليه‏السلام را بر آن مى‏دارد تا عده‏اى را به فرماندهى «صعصعة بن صوحان» و «شبث بن ربعى» براى آوردن آب اعزام نمايد. آنان به همراه تعدادى از سپاهيان، به فرات حمله مى‏كنند و آب مى‏آورند.(8) در اين يورش امام حسين عليه‏السلام و اباالفضل العباس عليه‏السلام نيز شركت داشتند و مالك اشتر اين گروه را هدايت مى‏نمود.(9)

به نوشته برخى تاريخ‏نويسان معاصر، هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس عليه‏السلام براى نبرد امتناع مى‏ورزد، او براى تحريص امام حسين عليه‏السلام خطاب به امام عرض مى‏كند: «آيا به ياد مى‏آورى آن‏گاه كه در صفين آب را به روى ما بسته بودند، به همراه تو براى آزاد كردن آب تلاش بسيار كردم و سرانجام موفق شديم به آب دست يابيم و در حالى كه گرد و غبار صورتم را پوشانيده بود، نزد پدر بازگشتم...»(10)

اهتمام اميرالمؤمنين عليه‏السلام در تقويت روحيه جنگاورى عباس عليه‏السلام

در جريان آزادسازى فرات توسط لشكريان اميرالمؤمنين عليه‏السلام ، مردى تنومند و قوى هيكل به نام «كُرَيْب بن ابرهة» از قبيله «ذى يزن» از صفوف لشكريان معاويه براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشته‏اند كه وى يك سكه نقره را بين دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى‏ماليد كه نوشته‏هاى روى سكه ناپديد مى‏شد.(11) او خود را براى مبارزه با اميرالمؤمنين عليه‏السلام آماده مى‏سازد. معاويه براى تحريك روحيه جنگى او مى‏گويد: على عليه‏السلام با تمام نيرو مى‏جنگد [و جنگجويى سترگ است [و هر كس را ياراى مبارزه با او نيست. [آيا توان رويارويى با او را دارى؟]. كريب پاسخ مى‏دهد: من [باكى ندارم و] با او مبارزه مى‏كنم.

نزديك آمد و اميرالمؤمنين عليه‏السلام را براى مبارزه صدا زد. يكى از پيش‏مرگان مولا على عليه‏السلام به نام «مرتفع بن وضاح زبيدى» پيش آمد. كريب پرسيد: كيستى؟ گفت: هماوردى براى تو! كريب پس از لحظاتى جنگ او را به شهادت رساند و دوباره فرياد زد: يا شجاع‏ترين شما با من مبارزه كند، يا على عليه‏السلام بيايد. «شرحبيل بن بكر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسيدند. اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه اين شكستهاى پى‏درپى را سبب از دست رفتن روحيه جنگ در افراد خود و سرخوردگى ياران خود مى‏ديد، دست به اقدامى عجيب زد. او فرزند رشيد خود عباس عليه‏السلام را كه در آن زمان على‏رغم سن كم جنگجويى كامل و تمام عيار به نظر مى‏رسيد،(12) فراخواند و به او دستور داد كه اسب، زره و تجهيزات نظامى خود را با او عوض كند و در جاى اميرالمؤمنين عليه‏السلام در قلب لشكر بماند و خود لباس جنگ عباس عليه‏السلام را پوشيد و بر اسب او سوار شد و در مبارزه‏اى كوتاه اما پر تب و تاب، كريب را به هلاكت رساند... و به سوى لشكر بازگشت و سپس محمد بن حنفيه را بالاى نعش كريب فرستاد تا با خونخواهان كريب مبارزه كند.(13)

اميرالمؤمنين عليه‏السلام از اين حركت چند هدف را دنبال مى‏كرد. هدف بلندى كه در درجه اول پيش چشم او قرار داشت، روحيه بخشيدن به عباس عليه‏السلام بود كه جنگاورى نو رسيده بود. در درجه دوم او مى‏خواست لباس و زره و نقاب عباس عليه‏السلام در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسى از صاحب آن تجهيزات بيندازد و برگ برنده را به دست عباس عليه‏السلام در ديگر جنگها بدهد تا هرگاه فردى با اين شمايل را ديدند، پيكار على عليه‏السلام در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسين، امام با اين كار مى‏خواست كريب نهراسد و از مبارزه با على عليه‏السلام شانه خالى نكند(14) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به كشتن سه تن از سرداران اسلام، در ميدان باقى بماند و به دست امام كشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشير اسلام را بچشند.

اما نكته ديگرى كه فهميده مى‏شود اين است كه با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاريخى، تناسب اندام عباس عليه‏السلام چندان تفاوتى با پدر نداشته كه امام مى‏توانسته بالاپوش و كلاهخود فرزند جوان يا نوجوان خود را بر تن نمايد. از همين جا مى‏توان به برخى از پندارهاى باطل كه در برخى اذهان وجود دارد، پاسخ گفت كه واقعا حضرت عباس عليه‏السلام از نظر جسمانى با ساير افراد تفاوت داشته است و على رغم اينكه برخى تنومند بودن عباس عليه‏السلام و يا حتى رسيدن زانوان او تا نزديك گوشهاى مركب را انكار كرده و جزو تحريفات واقعه عاشورا مى‏پندارند، حقيقتى تاريخى به شمار مى‏رود. اگر تاريخ گواه بر وجود افراد درشت اندامى چون كريب با شرحى كه در توانايى او گفته شد، در لشكر معاويه بوده باشد، به هيچ وجه بعيد نيست كه در سپاه اسلام نيز افرادى نظير عباس عليه‏السلام وجود داشته باشند؛ چرا كه او فرزند كسى است كه درب قلعه خيبر را از جا كند و بسيارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاكت رساند؛ آن سان كه خود مى‏فرمايد: «من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاك افكندم و شجاعان دو قبيله معروف «ربيعه» و «مُضَر» را در هم شكستم... .»(15)

درخشش در جنگ صفين

در صفحات ديگرى از تاريخ اين جنگ طولانى و بزرگ كه منشأ پيدايش بسيارى از جريانهاى فكرى و عقيدتى در پايگاههاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفت‏انگيز ديگرى از درخشش حضرت عباس عليه‏السلام بر مى‏خوريم. اين‏گونه نگاشته‏اند: در گرماگرم نبرد صفين، جوانى از صفوف سپاه اسلام جدا شد كه نقابى بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره‏اش برداشت، هنوز چندان مو بر چهره‏اش نروييده بود، اما صلابت از سيماى تابناكش خوانده مى‏شد. سنّش را حدود هفده سال تخمين زده‏اند. مقابل لشكر معاويه آمد و با نهيبى آتشين مبارز خواست. معاويه به «ابوشعثاء» كه جنگجويى قوى در لشكرش بود، رو كرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه كند. ابوشعثاء با تندى به معاويه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مى‏دانند [اما تو مى‏خواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستى؟] آن‏گاه به يكى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس عليه‏السلام او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ كه فرو نشست، ابوشعثاء با نهايت تعجب ديد كه فرزندش در خاك و خون مى‏غلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند ديگر خود را روانه كرد، اما نتيجه تغييرى ننمود تا جايى كه همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى‏فرستاد، اما آن نوجوان دلير همگى آنان را به هلاكت مى‏رساند. در پايان ابوشعثاء كه آبروى خود و پيشينه جنگاورى خانواده‏اش را بر باد رفته مى‏ديد، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نيز به هلاكت رساند، به گونه‏اى كه ديگر كسى جرأت بر مبارزه با او به خود نمى‏داد و تعجب و شگفتى اصحاب اميرالمؤمنين عليه‏السلام نيز برانگيخته شده بود. هنگامى كه به لشكرگاه خود بازگشت، اميرالمؤمنين عليه‏السلام نقاب از چهره فرزند رشيدش برداشت و غبار از چهره او سترد... .(16)

 

دوشادوش امام حسن عليه‏السلام

دوران سراسر رنج اميرالمؤمنين عليه‏السلام در سحرگاه شب 21 رمضان، سال 40 هجرى به پايان رسيد. امام پيش از شهادت به فرزند برومندش، عباس عليه‏السلام توصيه‏هاى فراوانى مبنى بر يارى رساندن به برادران معصوم و امامان او به ويژه امام حسين عليه‏السلام نمود. و در شب شهادتش، عباس عليه‏السلام را به سينه چسبانيد و به او فرمود: پسرم! به زودى چشمم به ديدار تو در روز قيامت روشن مى‏شود. به خاطر داشته باش كه در روز عاشورا به جاى من، فرزندم حسين عليه‏السلام را يارى كنى.(17) و اين گونه از او پيمانى ستاند كه هرگز از رهبرى برادران خود تخطى نكند و همواره دوشادوش آنان به احياى تكاليف الهى و سنت نبوى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جامعه بپردازد.

او در جريان توطئه صلحى كه از سوى معاويه به امام مجتبى عليه‏السلام تحميل شد، همواره موضعى موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خويش اتخاذ نمود، تا آنجا كه حتى برخى از دوستان نيز از اطراف امام متوارى شدند و نوشته‏اند «سليمان بن صرد خزاعى» كه پس از قيام امام حسين عليه‏السلام قيام توابين را سازماندهى كرد واز ياران و دوستان امام على عليه‏السلام به شمار مى‏رفت، پس از انعقاد صلح، روزى امام مجتبى عليه‏السلام را «مُذِلُّ المؤمنين» خطاب نمود؛(18) اما با وجود اين شرائط نابسامان، حضرت عباس عليه‏السلام دست از پيمان خود با برادران و ميثاقى كه با پدرش، على عليه‏السلام در شب شهادت او بسته بود، بر نداشت و هرگز پيش‏تر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح هرگز با روحيه جنگاورى و رشادت او سازگار نبود، اما ترجيح مى‏داد اصل پيروىِ بى‏چون و چرا از امام بر حق خود را به كار بندد و سكوت نمايد.

در اين اوضاع نابهنجار حتى يك مورد در تاريخ نمى‏يابيم كه او على‏رغم عملكرد برخى دوستان، امام خود را از روى خيرخواهى و پنددهى مورد خطاب قرار دهد. اين گونه است كه در آغاز زيارت‏نامه ايشان كه از امام صادق عليه‏السلام وارد شده است، مى‏خوانيم: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها الْعَبْدُ الصّالِحُ، اَلْمُطيعُ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِءَميرِالْمُؤْمِنينَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلّى اللّه‏ُ عَلَيْهِمْ وَسَلَّمَ؛(19) درود خدا بر تو اى بنده نيكوكار و فرمانبردار خدا و پيامبر خدا و اميرمؤمنان و حسن و حسين كه درود و سلام خدا بر آنها باد!»

البته اوضاع درونى و بيرونى جامعه هرگز از ديدگان بيدار او پنهان نبود و او هوشيارانه به وظائف خود عمل مى‏كرد. پس از بازگشت امام مجتبى عليه‏السلام به مدينه، عباس عليه‏السلام در كنار امام به دستگيرى از نيازمندان پرداخت و هداياى كريمانه برادر خود را بين مردم تقسيم مى‏كرد. او در اين دوران لقب «باب الحوائج» يافت(20) و وسيله دستگيرى و حمايت از محرومين جامعه گرديد. او در تمام اين دوران در حمايت و اظهار ارادت به امام خويش كوتاهى نكرد، تا آن زمان كه دسيسه پسر ابوسفيان، امام را در آرامشى ابدى، در جوار رحمت الهى سكنا داد. آرى، به آن نيز بسنده نكردند و بدن مسموم او را آماج تيرهاى كينه‏توزى خود قرار دادند. آنجا بود كه كاسه صبر عباس عليه‏السلام لبريز شد و غيرت حيدرى‏اش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشير برد، اما دستان مهربان امام حسين عليه‏السلام نگذاشت آن را از غلاف بيرون آورد و با نگاهى اشك آلود، برادر غيور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود.(21)

 

يار وفادار امام حسين عليه‏السلام

معاويه در آخرين روزهاى زندگى خود به پسرش يزيد سفارش كرد: «من رنج بار بستن و كوچيدن را از تو برداشتم. كارها را برايت هموار كردم. دشمنان را برايت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار كه اصل وريشه تو هستند. هر كس از آنان نزد تو آمد، او را گرامى بدار و هر كس هم نيامد، احوالش را بپرس... من نمى‏ترسم كه كسانى با تو در حكومت نزاع كنند، به جز چهار نفر: حسين بن على عليه‏السلام ، عبداللّه‏ بن عمر، عبداللّه‏ بن زبير و عبدالرحمن بن ابى بكر... . حسين بن على عليه‏السلام سرانجام خروج مى‏كند. اگر بر او پيروز شدى، از او درگذر كه حق خويشى دارد و حقش بزرگ و از نزديكان پيامبر است... .»(22)

اما حكومت يزيد با پدرش تفاوتهاى بنيادين داشت. چهره پليد و عملكرد شوم او در حاكميت جامعه اسلامى، اختيار سكوت را از امام سلب كرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حركت اعتراض‏آميز به صورت آشكار مى‏ديد. اگر چه معاويه تلاشهاى فراوانى در راستاى گرفتن بيعت براى يزيد به كار بست، اما به خوبى مى‏دانست كه امام هرگز بيعت نخواهد كرد و در سفارش به فرزندش نيز اين موضوع را پيش‏بينى نمود. امام با صراحت و شفافيت تمام در نامه‏اى به معاويه فرمود: «اگر مردم را با زور و اكراه به بيعت با پسرت وادار كنى، با اينكه او جوانى خام، شراب‏خوار و سگ‏باز است، بدان كه به درستى به زيان خود عمل كرده و دين خودت را تباه ساخته‏اى.»(23) و در اعلام علنى مخالفت خود با حكومت يزيد فرمود: «حال كه فرمانروايى مسلمانان به دست فاسقى چون يزيد سپرده شده، ديگر بايد به اسلام سلام رساند [و باآن خداحافظى كرد].»(24)

در اين ميان، حضرت عباس عليه‏السلام با دقت و تيزبينى فراوان، مسائل و مشكلات سياسى جامعه را دنبال مى‏كرد و از پشتيبانى امام خود دست بر نمى‏داشت و هرگز وعده‏هاى بنى‏اميه او را از صف حق‏پرستى جدا نمى‏ساخت و حمايت بى‏دريغش را از امام اعلام مى‏داشت. يزيد پس از مرگ معاويه به فرماندار وقت مدينه «وليد بن عقبه» نگاشت: «حسين عليه‏السلام را احضار كن و بى‏درنگ از او بيعت بگير و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.» وليد با مروان مشورت نمود. مروان كه از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام به شمار مى‏رفت، در پاسخ وليد گفت: اگر من جاى تو بودم گردن او را مى‏زدم. او هرگز بيعت نخواهد كرد. سپس امام حسين عليه‏السلام را احضار كردند. حضرت عباس عليه‏السلام نيز به همراه سى تن از بنى هاشم امام را همراهى نمودند. امام داخل دارالاماره مدينه گرديد و بنى هاشم بيرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و وليد از امام خواست تا با يزيد بيعت نمايد؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بيعت به گونه پنهانى چندان درست نيست. بگذار فردا كه همه را براى بيعت حاضر مى‏كنى، مرا نيز احضار كن [تا بيعت نمايم]. مروان گفت: امير! عذر او را نپذير! اگر بيعت نمى‏كند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «واى بر تو اى پسر زن آبى‏چشم! تو دستور مى‏دهى كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتى و بزرگ‏تر از دهانت سخن راندى.»(25)

در اين لحظه، مروان شمشير خود را كشيد و به وليد گفت: «به جلادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اينكه بخواهد از اينجا خارج شود. من خون او را به گردن مى‏گيرم.» امام همان‏گونه كه به بنى هاشم گفته بود، آنان را مطلع كرد، و عباس عليه‏السلام به همراه افرادش با شمشيرهاى آخته به داخل يورش بردند و امام را به بيرون هدايت نمودند.(26) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس عليه‏السلام نيز همانند قبل بدون درنگ و تأمل در نتيجه و يا تعلّل در تصميم‏گيرى، بار سفر بست و با امام همراه گرديد و تا مقصد اصلى، سرزمين طفّ، از امام جدا نشد و ميراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام را با سخنرانيها، جانفشانيها و حمايتهاى بى‏دريغش از امام به منصه ظهور رساند.

 

چشمم از آب پر و مشك من از آب تهى است

جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهى است

به روى اسب قيامم به روى خاك سجود

اين نماز ره عشق است، زآداب تهى است

جان من مى‏برد آبى كه از اين مشك چكد

كشتى‏ام غرقه در آبى كه ز گرداب تهى است

هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسين!

ديده اصغر لب تشنه‏ات از خواب تهى است

دست و مشك و علمم لازمه هر سقاست

دست عباس تو از اين همه اسباب تهى است

مشك هم اشك به بى‏دستى من مى‏ريزد

بى‏سبب نيست اگر مشك من از آب تهى است

(شهاب يزدى)

 

پی نوشت ها:

1. ترجمه: چهره دشمن از ترس مرگ در هم كشيده شده بود؛ در حالى كه عباس عليه‏السلام در ميان آنان خندان بود و لبخند به چهره داشت. اگر قضا[ى الهى] نبود، هستى را با شمشيرش نابود مى‏كرد؛ اما هر آنچه پروردگار بخواهد و فرمان دهد، همان خواهد شد.

2. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، قم، مكتبة بصيرتى، 1405 ق.، ص 332.

3. اعيان الشيعه، سيدمحسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.، ج7، ص429.

4. خصائص العباسية، محمدابراهيم كلباسى، مؤسسة انتشارات خامه، 1408 ق.، صص 119 و 120.

5. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403 ق.، ج42، ص92.

6. نگرشى تحليلى به زندگانى امام حسين عليه‏السلام ، عباس محمود عقاد، برگردان: مسعود انصارى، تهران، نشر پرديس، 1380 ش.، ص57.

7. مولد العباس بن على عليه‏السلام ، محمدعلى ناصرى، قم، انتشارات شريف الرضى، 1372 ش، صص61 و 62.

8. نگرشى تحليلى به زندگانى حضرت عباس عليه‏السلام ، ابوالفضل هادى‏منش، قم، مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما، 1381 ش.، ص47، به نقل از تذكرة الشهداء، ص255.

9. معالى السبطين، محمدمهدى حائرى مازندرانى، بيروت، مؤسسة النعمان، بى‏تا، ج2، ص437؛ العباس، ص153.

10. العباس عليه‏السلام ، عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعة الحيدرية، بى‏تا، ص88.

11. المناقب، احمدبن محمدالمكى الخوارزمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1411 ق.، ص227؛ العباس، ص154.

12. همان.

13. همان، ص228.

14. همان.

15. نهج البلاغه، دشتى، خطبه 192، ص398.

16. العباس عليه‏السلام ، ص153؛ كبريت الاحمر، محمدباقر بيرجندى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1377 ق.، ص385.

17. معالى السبطين، محمدمهدى حائرى‏مازندرانى، بيروت، مؤسسة النعمان، بى‏تا، ج1، ص454.

18. الامامة والسياسة، عبداللّه‏ بن مسلم ابن قتيبه الدينورى، برگردان: ناصر طباطبايى، تهران، انتشارات ققنوس، 1379 ش.، ص188.

19. كامل الزيارات، جعفربن محمد بن جعفر بن قولويه القمى، بيروت، دارالسرور، 1418 ق.، ص441.

20. مولد العباس بن على عليهماالسلام ، ص74.

21. العباس عليه‏السلام ، ص156؛ العباس بن على عليهماالسلام ، رائد الكرامة و الفداء فى الاسلام، باقر شريف قرشى، بيروت، دارالكتاب الاسلامى، 1411ق.، ص112.

22. نفس المهموم، عباس قمى، قم، مكتبة بصيرتى، 1405 ق.، ص66.

23. بحارالانوار، ج44، ص326.

24. همان.

25. تاريخ الطبرى، محمد بن جرير الطبرى، بيروت، مؤسسه عزالدين، 1407 ق.، ج3، ص172؛ الملهوف على قتلى الطفوف، سيد بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404 ق.، ص98.

26. مناقب آل ابى طالب، ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب السروى المازندرانى، بيروت، دارالاضواء، بى‏تا، ج4، ص88.

http://www.zaerin.ir/days/moharam_90/link/DAYS/day-9/2.html

 

 

حضرت عباس (ع)؛ آيينه شجاعت و کرم

 

به گفته صاحب منتهي الارب، عباس را به صيغه مبالغه گفتند و اين به دليل شدت شجاعت و صولت او بود. عباس به معناي شير بيشه نيز هست. از اين رو، بيشتر او را به شير غضبناک در ميدان تعبير کرده اند. عباس به فتح و تشديد ثاني، به معناي شير درنده است. نام عم پيغمبر هم عباس بود. فرزندحضرت علي (عليه السلام) ، عباس از زني است که بعد از وفات حضرت زهرا (عليها السلام) به نکاح امام علي (عليه السلام) در آمده است. چون عباس ، شجاعانه و مانند شير غضبناک در جنگ ها حمله مي کرد، او را عباس مي گفتند. عباس را پسري بوده فضل نام که داراي کمالات ظاهري و معنوي بوده است. لقب ابالقربه را هم از آن رو بر او نهاده اند که از کودکي سقايي مي کرد.

يکي از معاني اطلس را شجاعت و درندگي نوشته اند و چون عباس (عليه السلام) شجاع بود و از کثرت شجاعت صفوف دشمنان را مي دريد، به ايشان اطلس گفته اند. همچنين شايد به اين سبب به ايشان اطلس مي گفتند که صورتش، سرخ تيره و بنفش بوده يا صورتش مو نداشته است. جسارت او نيز مي تواند دليل اين نام گذاري باشد.

به او قمر بني هاشم هم مي گفتند؛ چون صورتش مانند ماه درخشان و وجيه المنظر بوده است.(1)

 

حامي بانوان

از القاب مشهور حضرت عباس، «حامي الضعيفه»، حمايت کننده بانوان است. غيرت و مهرباني بسيار حضرت، وي را بر آن داشت تا از بانوان حرم حسيني و خيمه هاي سيدالشهدا غفلت نکند. از آغازين روزهاي هجرت تا واپسين لحظه هاي حيات، همواره مراقب آنان بود و در برآوردن خواسته هايشان مي کوشيد. در پايين آمدن آنان از محمل ها کمکشان مي کرد و محلي براي استراحتشان فراهم مي ساخت. شب ها از خيمه هاي شان پاسداري مي کرد و در آرامش روحي و آسايش جسمي آنان کوشا بود.(2)

سخن زنان و اطفال پس از شهادت عباس (عليه السلام)، نشان دهنده ميزان تلاش و فداکاري هاي آن بزرگوار در اين باره است. سيد جعفر حلي در قصيده اي زيبا، بدين لقب اشاره مي کند. او عباس را برتر از ربيعه-اولين کسي که بدين لقب شهرت يافت- مي داند و مي فرمايد:

حامي بانوان کجا، ربيعه کجا

پدر او علي کجا و مکرم (پدر ربيعه) کجا؟

لقبش را نمي گيريم

 

نماي اول (سال 43 هجري)

مرد پريشان و سرگردان بود. خجالت مي کشيد خواسته اش را با امام حسين(عليه السلام) مطرح کند. همسرش فهميد باز هم چيزي نگفته است. گفت: عباس نگفتي. مي گويند هر کس با حسين (عليه السلام) کار دارد، اول به عباس (عليه السلام) مي گويد. عباس، امين حسين(عليه السلام)است.

نماي دوم

مرقد امام حسين (عليه السلام) را زيارت کرد و راهي حرم حضرت عباس (عليه السلام) شد. لحظاتي بعد مردي عرب وارد شد و پسر بچه فلجي را که همراهش بود، به ضريح بست. مدتي نگذشته بود که پسر بچه برخاست و فرياد برآورد:«عباس (عليه السلام)مرا شفا داد».

 

نماي سوم

يهودي بود و از مطب دکتر بر مي گشت. نظر دکتر مانند ديگر همکارانش بود؛ فرزندش مداوا نمي شد. به سقاخانه رسيد. سقاخانه مانند روزهاي قبل شلوغ بود. بي اختيار گفت: «ياابالفضل! اگر فرزندم را شفا دادي، يک گوسفند قرباني مي کنم.» هنوز صبح نشده، فرزندش خوب شد.(3)

 

نماي چهارم

آمده بود مسلمان شود. مي گفت راننده تريلي هستم. آمده ام به عهدم وفا کنم. با 24 تن بار آهن در گردنه بودم. پا روي ترمز گذاشتم؛ ماشينم ترمز نداشت. گفتم: «خدايا ما که کسي را نداريم، ولي مسلمان ها هر کجا گير مي کنند، حضرت عباس (عليه السلام) را صدا مي زنند.» همان جا با خودش عهد مي کند اگر حضرت عباس (عليه السلام) مسلمان ها نجاتش دهد، مسلمان شود.

 

نماي پنجم

شفاي جواني را مي خواست. امام حسين (عليه السلام) از سوي خدا به او فرمود: «زمان زندگي و زنده بودن جوان سرآمده است.» گفت: پس عنوان باب الحوائج را از من برداريد. خداوند خواسته اش را اجابت کرد و فرمود: «جوان را شفا مي دهيم و لقب باب الحوائج را از عباس (عليه السلام)نمي گيريم».(4)

 

پي نوشت :

1-محمد علي نورايي،سقاي تشنگان کربلا، صص62 و 63

2-احمد لقماني، سپهسالار عشق، قم، انتشارات بهشت بينش، 1382، چ2.

3-حسين بدرالدين ، قمر بني هاشم؛ ظهور عشق اعلي، تهران، انتشارات مهتاب، 1382، چ2.

4-نک:سپهسالار عشق.

منبع:اشارات ،شماره

http://www.zaerin.ir/days/moharam_90/link/DAYS/day-9/1.html

 

نقش ‏آفرینی حضرت عباس(ع) در حماسه عاشورا

 

آب‏رسانی

روز هفتم محرم، سه روز پیش از شهادت امام، عبیداللّه به عمر سعد نگاشت: «...به هوش باش! وقتی نامه‏ام به دستت رسید، به حسین(علیه‏السلام) سخت بگیر و اجازه نده از آب فرات حتی قطره‏ای بنوشد و با آنان همان کاری را بکن که آنان با بنده پرهیزگار خدا عثمان بن عفان کردند. والسلام.»1

امام، حضرت عباس(علیه‏السلام) را فرا خواند و سی سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه کرد تا بیست مشکی را که همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند. پانصد سواره‏نظام دشمن در کرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس(علیه‏السلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشک‏ها را پر کردند. وقتی همه مشک‏ها پر شد، حضرت عباس(علیه‏السلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شکسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.2

از آن پس حضرت عباس(علیه‏السلام) به «سقّا» مشهور شد.3 یکی از شعارهای بنی‏امیه در مقابله اهل‏بیت(علیهم‏السلام)خونخواهی عثمان بوده است. اما ادعای عبیداللّه در این نامه افترایی بیش نیست؛ زیرا امام علی(علیه‏السلام) و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و این قاتلین عثمان بودند که برای بیرون کشیدن او از خانه‏اش آب را به خانه او بستند و در واقع این امیرمؤمنان(علیه‏السلام)بود که در اعتراض به این حرکت، به امام حسین(علیه‏السلام) دستور داد تا به او و خانواده‏اش آب برساند.4

 

نمایندگی و سخنگویی از جانب امام

شب عاشورا یا تاسوعا عمر سعد در برابر لشکر خود ایستاد و فریاد کشید: «ای لشکریان خدا! سوار مرکب‏هایتان شوید و مژده بهشت گیرید». امام حسین(علیه‏السلام)جلوی خیمه‏ها بر شمشیر خود تکیه کرده بود. حضرت عباس(علیه‏السلام) با شنیدن سر و صدای لشکر دشمن، نزد امام آمد و عرض کرد: «لشکر حمله کرده است». امام حسین(علیه‏السلام)برخاست و به او فرمود:

«عباس! جانم به فدایت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستی، [حمله] آنان را تا فردا به تأخیر بینداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبی را برای پروردگارمان به نماز بایستیم و او را بخوانیم و از او طلب آمرزش نماییم که او می‏داند من به نماز عشق می‏ورزم و خواندن قرآن و دعای بسیار و طلب بخشایش را دوست می‏دارم». حضرت عباس(علیه‏السلام) به سوی لشکرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخیر بیندازد.5

 

ردّ امان‏نامه دشمن

آوازه دلاورمردی‏های حضرت عباس(علیه‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ‏البنین(علیهاالسلام) عمه او می‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.6

شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏دانست این تلاش‏ها بی‏نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:

«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏دهی و با دشمن می‏جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده‏ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟

حضرت عباس(علیه‏السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است».7 حضرت عباس(علیه‏السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏دهی، در حالی که پسر رسول‏خدا(صلی‏الله‏علیه‏وآله)امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.8

 

رفع یک شبهه

از گفتگویی که بین شمر و فرزندان امّ‏البنین(علیهاالسلام) صورت گرفت، شبهه‏ای در اذهان به وجود می‏آید که مراد شمر از جمله «أین بنو أختنا» چه بوده است؟ برخی گفته‏اند: بین عرب رسم بوده، دختران قبیله خود را خواهر صدا می‏زده‏اند. باتوجه به زندگی عشیره‏ای اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنی پیوندهای خونی در چنین جوامعی، بعید به نظر نمی‏رسد، چنین رسمی بین آنان حاکم بوده باشد. اما تا چه اندازه این انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نیست. در هر حال، روشن کردن نسبت خانوادگی امّ‏البنین(علیهاالسلام) با شمر تا اندازه‏ای می‏تواند مطلب را شفاف‏تر سازد.

گفتنی است: امّ‏البنین(علیهاالسلام) و شمر هر دو از قبیله «بنی‏کلاب» می‏باشند. نسب خانوادگی آنان این گونه است:

بنابراین امّ‏البنین(علیهاالسلام)از عموزادگان شمر می‏باشد. دلیل واضح‏تر این خطاب از سوی شمر، جنبه روانی و کارکرد روان‏شناختی آن است. بدین معنا که شمر با توجه به این که روحیات حضرت عباس(علیه‏السلام) را می‏شناخته، احتمال می‏داده که او امان‏نامه را نپذیرد. شمر با اتخاذ این لحن، می‏خواست که حضرت را متوجه پیوند خانوادگی‏اش با خود نماید و شرایط روحی عباس(علیه‏السلام) را برای پذیرش امان‏نامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن را در حضور دیگران و با صدای بلند اظهار می‏کند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نماید.

 

پاسداری از خیمه ‏ها

شب عاشورا حضرت عباس(علیه‏السلام)پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دون‏مایگی آنان بعید نبود که پیمان‏شکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت عباس(علیه‏السلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ امان‏نامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام علی(علیه‏السلام) آشنایی داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستی‏ای دیده‏ای که پرچم را از من می‏گیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد عباس(علیه‏السلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزه‏ای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود.10 زهیر نزد او آمد و گفت: «آمده‏ام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمی‏توانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره می‏شنوم». زهیر جریان خواستگاری علی(علیه‏السلام) از امّ‏البنین(علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای عباس(علیه‏السلام)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!» حضرت عباس(علیه‏السلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو می‏خواهی با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمی‏دارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونه‏ای نشانت می‏دهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی».11

 

پرچمداری‏سپاه

صبح عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشکر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیه‏السلام) داد.12

 

شکستن حلقه محاصره دشمن

در نخستین ساعت‏های جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین(علیه‏السلام) به نام‏های «عمرو بن خالد صیداوی»، «جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حمله‏ای دسته جمعی به قلب لشکر کوفیان نمودند.

دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونه‏ای که کاملاً ارتباط آن‏ها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت عباس(علیه‏السلام)با دیدن به خطر افتادن آن‏ها، یک تنه به سوی حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوری که وقتی آن‏ها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیکرشان زخمی و خون آلود بود.13

 

کندن چاه برای تهیه آب

در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت عباس(علیه‏السلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن می‏رفت که با کندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیه‏السلام) مشغول کندن چاه شد. پس از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید.14

 

پیش فرستادن برادران برای نبرد

وقتی حضرت عباس(علیه‏السلام) بدن‏های شهیدان بنی‏هاشم و دیگر شهدا را بر گستره کربلا دید، برادران مادری خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آن‏ها فرمود: «ای فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانی شما را در راه خدا و رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏وآله) شاهد باشم». آنان که خون علی(علیه‏السلام) در رگ‏هایشان جاری بود، پیش تاخته و پس از مدتی نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس(علیه‏السلام) به شهادت رسیدند.15

 

شهادت فرزندان حضرت عباس(علیه‏السلام)

هنگامی که حضرت عباس(علیه‏السلام)به شهادت رسید، امام حسین(علیه‏السلام)خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمود، فریاد بی‏یاوری برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(علیه‏السلام)صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم ای سرور ما!»

امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِیکُمَا الکِفَایَة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزیده و از امام اجازه گرفته، به میدان نبرد شتافتند و پس از پیکار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید.16 علامه «سید محسن امین»، نیز «عبداللّه بن عباس(علیه‏السلام)» را در شمار شهیدان کربلا ذکر می‏نماید،17 اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخ‏نگاران، تنها «محمد» در کربلا به شهادت رسیده است.18

 

پیکار شجاعانه

حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو می‏شود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزه‏ای بلند در دست گرفته بود. وقتی به میدان آمد، نیزه‏اش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد. عباس(علیه‏السلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزه‏اش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد.19

نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود که در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویی، مجروح شد، ولی بخشش حضرت، زندگی دوباره به او بخشید.

سومین رزم‏آور «عبداللّه بن عقبة غَنَوی» بود. حضرت، پدر او را می‏شناخت و برای این که کشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمی‏دانستی که در این جنگ با من روبه‏رو می‏شوی. به سبب احسانی که پدرم به پدرت کرده‏است، از جنگ با من دست بردار و برگرد». خیرخواهی حضرت در او اثر نکرد و به جنگ پرداخت. ساعتی نگذشته بود که شکست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت.20

 

پي نوشت :

1ـ نهایة الارب، ج20، ص427؛ بغیة‏الطلب، ج6، ص262.

2ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص412؛ نفس‏المهموم، ص214؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص283؛ تذکرة الخواص، ص248؛ اعیان‏الشیعه، ج7، ص43؛ مقاتل‏الطالبیین، ص78.

3ـ تسلیة‏المجالس، ج2، ص264؛ الثقات، ج1، ص559؛ السیرة النبویة، ج1، ص559؛ بحارالانوار، ج44، ص378 ؛ مُثیر الاحزان، ص51.

4ـ مروج‏الذهب، ج2، ص701.

5ـ الإرشاد، ج2، ص92؛ مناقب آل‏ابی‏طالب، ج4، ص98؛ بحارالأنوار، ج44، ص391؛ تاریخ الطبری، ج5، ص416؛ اعیان الشیعة، ج7، ص430؛ تجارب الامم، ج2، ص68.

6ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص415؛ الفتوح، ج5، ص166؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص284.

7ـ مقتل الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ عمدة الطالب، ص394؛ اللهوف، ص88.

8ـ الإرشاد، ج2، ص91؛ بحارالأنوار، ج44، ص390، اعلام‏الوری، ص233؛ مقتل‏الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص284؛ المنتظم، ج5،پص337.

9ـ جمهرة النسب، ج2، ص321.

10ـ وسیلة الدارین، ص270 ؛ مقتل‏الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ معالی‏السبطین، ج1، ص443.

11ـ مقتل‏الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ کبریت الأحمر، ص386؛ بطل‏العلقمی، ج1، ص97.

12ـ شرح الاخبار، ج3، ص182؛ بحارالأنوار، ج45، ص4؛ تذکرة‏الخواص، ص251 ؛ الأخبارالطوّال، ص256.

13ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص446؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص293؛ اعیان‏الشیعة، ج7، ص430؛ معالی‏السبطین، ج1، ص443؛ العیون‏العبری، ص126.

14ـ ینابیع‏المودة، ج2، ص340؛ المنتخب، ج2، ص441؛ مقتل‏ابی‏مخنف، ص57؛ بطل‏العلقمی، ج2، ص357.

15ـ الامالی‏الخمیسیة، ج1، ص175؛ بحارالأنوار، ج45، ص38؛ مقاتل‏الطالبیین، ص54؛ اعلام الوری، ص243؛ الإرشاد، ج2، ص113.

16ـ بطل‏العلقمی، ج3، ص433.

17ـ اعیان‏الشیعة، ج1، ص610.

18ـ بحارالانوار، ج45، ص62؛ مناقب آل‏ابی‏طالب، ج4، ص12؛ العوالم، ج17، ص343.

19ـ کبریت الأحمر، ص387.

20ـ همان.

http://www.zaerin.ir/days/moharam_90/link/DAYS/day-9/5.html

 

 

ماه بنی هاشم ، عباس

تهیه کننده : مجید مکاری

منبع : راسخون

میلاد فرزند شجاعت ده سال پس از رحلت حضرت رسول(ص) و حضرت فاطمه(س)، وقتی علی(ع) به فكر گرفتن همسر دیگری بود، عاشورا در برابر دیدگانش بود. برادرش «عقیل » را كه در علم نسب‏ شناسی وارد بود و قبایل و تیره‏ های گوناگون و خصلتها و خصوصیّتهای اخلاقی و روحی آنان را خوب می‏شناخت طلبید.

میلاد فرزند شجاعت ده سال پس از رحلت حضرت رسول(ص) و حضرت فاطمه(س)، وقتی علی(ع) به فكر گرفتن همسر دیگری بود، عاشورا در برابر دیدگانش بود. برادرش «عقیل » را كه در علم نسب‏ شناسی وارد بود و قبایل و تیره‏ های گوناگون و خصلتها و خصوصیّتهای اخلاقی و روحی آنان را خوب می‏شناخت طلبید. از عقیل خواست كه: برایم همسری پیدا كن شایسته و از قبیله ‏ای كه اجدادش از شجاعان و دلیر مردان باشند تا بانویی این چنین، برایم فرزندی آورد شجاع و تكسوار و رشید.

پس از مدّتی، عقیل زنی از طایفه كلاب را خدمت امیرالمؤمنین(ع) معرفی كرد كه آن ویژگی ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نیاكانش همه از دلیرمردان بودند. از طرف مادر نیز دارای نجابت خانوادگی و اصالت و عظمت بود. او را فاطمه كلابیّه می گفتند و بعدها به «امّ‏ البنین» شهرت یافت، یعنی مادرِ پسران، چهار پسری كه به ‏دنیا آورد و عبّاس یكی از آنان بود.

عقیل برای خواستگاری او نزد پدرش رفت. وی از این موضوع استقبال كرد و با كمال افتخار، پاسخ آری گفت. حضرت علی(ع) با آن زن شریف ازدواج كرد. فاطمه كلابیّه سراسر نجابت و پاكی و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتی وارد خانه علی(ع) شد، حسن و حسین (علیهماالسلام) بیمار بودند. او آنان را پرستاری كرد و ملاطفت بسیار به آنان نشان داد.

گویند: وقتی او را فاطمه صدا كردند گفت: مرا فاطمه خطاب نكنید تا یاد غمهای مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانید.

ثمره ازدواج حضرت علی با او، چهار پسر رشید بود به نامهای: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، كه هر چهار تن سالها بعد در حادثه كربلا به شهادت رسیدند. عباس، قهرمانی كه در این بخش از او و خوبی‏ها و فضیلتهایش سخن میگوییم، نخستین ثمره این ازدواج پر بركت و بزرگترین پسر امّ البنین بود.

فاطمه كلابیه (امّ البنین) زنی دارای فضل و كمال و محبّت به خاندان پیامبر بود و برای این دودمانِ پاك، احترام ویژه ‏ای قائل بود. این محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود كه اجر رسالت پیامبر را «مودّت اهل بیت» دانسته است. او برای حسن، حسین، زینب و امّ كلثوم، یادگاران عزیز حضرت زهرا (س)، مادری می‏كرد و خود را خدمتكار آنان می‏دانست. وفایش نیز به امیرالمؤمنین (ع) شدید بود. پس از شهادت علی(ع) به احترام آن حضرت و برای حفظ حرمت او، شوهر دیگری اختیار نكرد، با آن كه مدّتی نسبتاً طولانی (بیش از بیست سال) پس از آن حضرت زنده بود.

ایمان والای امّ البنین و محبتش به فرزندان رسول خدا چنان بود كه آنان را بیشتر از فرزندان خود، دوست می‏داشت. وقتی حادثه كربلا پیش آمد، پیگیر خبرهایی بود كه از كوفه و كربلا می‏رسید. هركس خبر از شهادت فرزندانش می‏داد، او ابتدا از حال حسین(ع) جویا می‏شد و برایش مهمتر بود.

عبّاس بن علی(ع) فرزند چنین بانوی حق شناس و بامعرفتی بود و پدری چون علی بن ابی طالب(ع) داشت و دست تقدیر نیز برای او آینده ‏ای آمیخته به عطر وفا و گوهر ایمان و پاكی رقم زده بود.

ولادت نخستین فرزند امّ البنین، در روز چهارم شعبان سال 26 هجری در مدینه بود. تولّد عباس، خانه علی و دل مولا را روشن و سرشار از امید ساخت، چون حضرت می‏دیدند در كربلایی كه در پیش است، این فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ ِعلی، فدای حسینِ ِفاطمه خواهد گشت.

وقتی به دنیا آمد حضرت علی(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحید و رسالت و دین، پیوند داد و نام او را عباس نهاد. در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامی گوسفندی را به عنوانِ عقیقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند.

آن حضرت، گاهی قنداقه عبّاس خردسال را در آغوش میگرفت و آستینِ دستهای كوچك او را بالا می‏زد و بر بازوان او بوسه می‏زد و اشك می‏ریخت. روزی مادرش امّ البنین كه شاهد این صحنه بود، سبب گریه امام را پرسید. حضرت فرمود: این دستها در راه كمك و نصرت برادرش حسین، قطع خواهد شد؛ گریهء من برای آن روز است.

با تولّد عبّاس، خانه علی(ع) آمیخته ‏ای از غم و شادی شد: شادی برای این مولود خجسته، و غم و اشك برای آینده‏ ای كه برای این فرزند و دستان او در كربلا خواهد بود.

عبّاس در خانه علی(ع) و در دامان مادرِ با ایمان و وفادارش و در كنار حسن و حسین (علیهماالسلام) رشد كرد و از این دودمان پاك و عترتِ رسول، درسهای بزرگ انسانیت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.

تربیت خاصّ امام علی(ع) بی‏ شك، در شكل دادن به شخصیت فكری و روحی بارز و برجستهء این نوجوان، سهم عمده‏ ای داشت و درك بالای او ریشه در همین تربیتهای والا داشت.

روزی حضرت امیر(ع) عبّاسِ خردسال را در كنار خود نشانده بود، حضرت زینب (س) هم حضور داشت. امام به این كودك عزیز گفت: بگو یك. عبّاس گفت: یك. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداری كرد و گفت: شرم می‏كنم با زبانی كه خدا را به یگانگی خوانده ‏ام دو بگویم. حضرت از معرفت این فرزند خشنود شد و پیشانی عبّاس را بوسید .

استعداد ذاتی و تربیت خانوادگی او سبب شد كه در كمالات اخلاقی و معنوی، پا به پای رشد جسمی و نیرومندی عضلانی، پیش برود و جوانی كامل، ممتاز و شایسته گردد. نه‏ تنها در قامت رشید بود، بلكه در خِرد، برتر و درجلوه‏ های انسانی هم رشید بود. او می‏دانست كه برای چه روزی عظیم، ذخیره شده است تا در یاری حجّت خدا جان نثاری كند. او برای عاشورا به دنیا آمده بود.

عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگی داشت و از نفسهای پاك و عنایتهای ویژه علی(ع) و مادرش امّ البنین برخوردار شده بود. امّ البنین هم نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پیامبر را یكجا داشت و در ولا و دوستی آنان، مخلص و شیفته بود. از آن سو نزد اهل بیت هم وجهه و موقعیّت ممتاز و مورد احترامی داشت. این كه زینب كبری پس از عاشورا و بازگشت به مدینه به خانه او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به این مادرِ داغدار تسلیت گفت و پیوسته به خانه او رفت و آمد می‏كرد و شریك غمهایش بود، نشانِ احترام و جایگاه شایسته او در نظر اهل‏بیت بود فصل جوانیاز روزی كه عبّاس، چشم به جهان گشوده بود امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین را در كنار خود دیده بود و از سایه مهر و عطوفت آنان و از چشمه دانش و فضیلتشان برخوردار و سیراب شده بود.

چهارده سال از عمر عبّاس در كنار علی(ع) گذشت، دورانی كه علی(ع) با دشمنان درگیر بود. گفته‏ اند عبّاس در برخی از آن جنگها شركت داشت، در حالی كه نوجوانی در حدود دوازده ساله بود، رشید و پرشور و قهرمان كه در همان سنّ و سال حریف قهرمانان و جنگاوران بود. علی(ع) به او اجازه پیكار نمی‏داد، به امام حسن و امام حسین هم چندان میدانِ شجاعت نمایی نمی‏داد. اینان ذخیره‏ های خدا برای روزهای آینده اسلام بودند و عبّاس می‏بایست جان و توان و شجاعتش را برای كربلای حسین نگه دارد و علمدار سپاه سیدالشهدا باشد.

برخی جلوه ‏هایی از دلاوری این نوجوان را در جبهه صفّین نگاشته ‏اند. اگر این نقل درست باشد، میزان رزم آوری او را در سنین نوجوانی و دوازده سالگی نشان می‏دهد.

در یكی از روزهای نبرد صفّین، نوجوانی از سپاه علی(ع) بیرون آمد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانه‏ های شجاعت و هیبت و قدرت هویدا بود. از سپاه شام كسی جرأت نكرد به میدان آید. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند. معاویه یكی از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»كه دلیرمردی برابر با هزاران نفر بود صدا كرد و گفت: به جنگ این جوان برو. آن شخص گفت: ای امیر، مردم مرا با ده هزار نفر برابر می‏دانند، چگونه فرمان می‏دهی كه به جنگ این نوجوان بروم؟ معاویه گفت: پس چه كنیم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، یكی از آنان را می‏فرستم تا او را بكشد. گفت: باشد. یكی از پسرانش را فرستاد، به دست این جوان كشته شد. دیگری را فرستاد، او هم كشته شد. همهء پسرانش یك به یك به نبرد این شیر سپاه علی(ع) آمدند و او همه را از دم تیغ گذراند.

خود ابن شعثاء به میدان آمد، در حالی كه میگفت: ای جوان، همهء پسرانم را كشتی، به خدا پدر و مادرت را به عزایت خواهم نشاند. حمله كرد و نبرد آغاز شد و ضرباتی میان آنان ردّ و بدل گشت. با یك ضربت كاری جوان، ابن ‏شعثاء به خاك افتاد و به پسرانش پیوست. همهء حاضران شگفت زده شدند. امیرالمؤمنین او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهره‏اش كنار زد و پیشانی او را بوسه زد. دیدند كه او قمر بنی هاشم عباس بن علی(ع) است.

نیز آورده‏ اند در جنگ صفین، در مقطعی كه سپاه معاویه بر آب مسلّط شد و تشنگی، یاران علی(ع) را تهدید می‏كرد، فرمانی كه حضرت به یاران خود داد و جمعی را در ركاب حسین(ع) برای گشودن شریعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن علی هم در كنار برادرش و یار و همرزم او حضور داشته است.

اینها گذشت و سال چهلم هجری رسید و فاجعهء خونین محراب كوفه اتّفاق افتاد. وقتی علی(ع) به شهادت رسید، عباس بن علی چهارده ساله بود و غمگینانه شاهد دفن شبانه و پنهانی امیرالمؤمنین(ع) بود. بی شك این اندوه بزرگ، روح حسّاس او را به سختی آزرد. امّا پس از پدر، تكیه گاهی چون حسنین (علیهماالسلام) داشت و در سایه عزّت و شوكت آنان بود. هرگز توصیه‏ ای را كه پدرش در شب 21 رمضان درآستانه شهادت به عباس داشت از یاد نبرد. از او خواست كه در عاشورا و كربلا حسین را تنها نگذارد. می‏دانست كه روزهای تلخی در پیش دارد و باید كمر همّت و شجاعت ببندد و قربانی بزرگ منای عشق دركربلا شود تا به ابدیّت برسد.

ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهایی كه برادرش امام حسن مجتبی(ع) به امامت رسید، حیله گری‏های معاویه، آن حضرت را به صلح تحمیلی وا داشت. ستمهای امویان اوج گرفته بود. حجربن عدی و یارانش شهید شدند؛ عمروبن حمق خزاعی شهید شد، سختگیری به آل علی ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطبای وابسته به دربارِ معاویه، پدرش علی(ع) را ناسزا میگفتند. عباس بن علی شاهد این روزهای جانگزای بود تا آن كه امام حسن به شهادت رسید. وقتی امام مجتبی، مسموم و شهید شد، عباس بن علی 24 سال داشت. باز هم غمی دیگر برجانش نشست.

پس از آن كه امام مجتبی(ع) بنی هاشم را در سوگ شهادت خویش، گریان نهاد و به ملكوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار دیگر تجربه رحلت رسول خدا و فاطمه زهرا وعلی مرتضی را تكرار كردند و غمهایشان تجدید شد. عباس بن علی نیز ازجمله كسانی بود كه با گریه و اندوه برای برادرش مرثیه خواند و خاك عزا بر سر و روی خود افكند ...

این سالها نیز گذشت. عباس بن علی(ع) زیر سایه برادر بزرگوارش سیدالشهدا(ع) و در كنار جوانان دیگری از عترت پیامبر خدا می‏زیست و شاهد فراز و نشیبهای روزگار بود.

عباس چند سال پس از شهادت پدر، در سنّ هجده سالگی در اوائل امامت امام مجتبی با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج كرده بود. ابن عباس راوی حدیث و مفسّر قرآن و شاگرد لایق و برجسته علی(ع) بود. شخصیّت معنوی و فكری این بانو نیز در خانه این مفسّر امّت شكل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از این ازدواج دو فرزند به نامهای «عبیدالله» و «فضل» پدید آمد كه هر دو بعدها از عالمان بزرگ دین و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) نیز كسانی بودند كه در شمار راویان احادیث و عالمان دین در عصر امامان دیگر بودند و این نور علوی كه در وجود عباس تجلّی داشت، در نسلهای بعد نیز تداوم یافت و پاسدارانی برای دین خدا تقدیم كرد كه همه از عالمان و عابدان و فصیحان و ادیبان بودند.

عباس درهمه دوران حیات، همراه برادرش حسین(ع) بود و فصل جوانی ‏اش در خدمت آن امام گذشت. میان جوانان بنی‏ هاشم شكوه و عزّتی داشت و آنان بر گرد شمع وجود عباس، حلقه‏ ای از عشق و وفا به وجود آورده بودند و این جمعِ حدوداً سی نفری، در خدمت و ركاب امام حسن و امام‏ حسین همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شكوه این جوانان، به ویژه از صولت و غیرت و حمیّت عباس سخن بود.

آن روز هم كه پس از مرگ معاویه، حاكم مدینه می‏خواست درخواست و نامه یزید را درباره بیعت با امام حسین(ع) مطرح كند و دیداری میان ولید و امام در دارالاماره انجام گرفت، سی نفر از جوانان هاشمی به فرماندهی عباس‏ بن علی(ع) با شمشیرهای برهنه، آماده و گوش به فرمان، بیرون خانه ولید و پشت در ایستاده بودند و منتظر اشاره امام بودند كه اگر نیازی شد به درون آیند و مانع بروز حادثه ‏ای شوند. كسانی هم كه از مدینه به مكه و از آن‏جا به كربلا حركت كردند، تحت فرمان اباالفضل(ع) بودند.

اینها، گوشه‏ هایی از رخدادهای زندگی عباس در دوران جوانی بود تا آن كه حماسه عاشورا پیش آمد و عباس، وجود خود را پروانه ‏وار به آتشِ عشقِ حسین زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و همهء پاكان بر او باد.

سیمای اباالفضل(ع(هم چهره عباس زیبا بود، هم اخلاق و روحیّاتش. ظاهر و باطن عباس نورانی بود و چشمگیر و پرجاذبه. ظاهرش هم آیینه باطنش بود. سیمای پر فروغ و تابنده ‏اش او را همچون ماه، درخشان نشان می‏داد و در میان بنی هاشم، كه همه ستارگانِ كمال و جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از این رو او را «قمر بنی هاشم» میگفتند.

در ترسیم سیمای او، تنها نباید به اندام قوی و قامت رشید و ابروان كشیده و صورت همچون ماهش بسنده كرد؛ فضیلتهای او نیز، كه درخشان بود، جزئی از سیمای اباالفضل را تشكیل می‏داد. از سویی نیروی تقوا، دیانت و تعهّدش بسیار بود و از سویی هم از قهرمانان بزرگ اسلام به‏ شمار می‏ آمد. زیبایی صورت و سیرت را یكجا داشت. قامتی رشید و بر افراشته، عضلاتی قوی‏ و بازوانی ستبر وتوانا و چهره ‏ای نمكین و دوست داشتنی داشت. هم وجیه بود، هم ملیح. آنچه خوبان همه داشتند، او به تنهایی داشت.

وقتی سوار بر اسب می‏شد، به خاطر قامت كشیده ‏اش پاهایش به زمین می‏رسید و چون پای در ركاب اسب می‏نهاد، زانوانش به گوشهای اسب می‏رسید. شجاعت و سلحشوری را از پدر به ارث برده بود و در كرامت و بزرگواری و عزّت نفس و جاذبه سیما و رفتار، یادگاری از همه عظمتها و جاذبه‏ های بنی‏ هاشم بود. بر پیشانی‏ اش علامت سجود نمایان بود و از تهجّد و عبادت و خضوع و خاكساری در برابر «اللّه» حكایت می‏كرد. مبارزی بود خدا دوست و سلحشوری آشنا با راز و نیازهای شبانه.

قلبش محكم و استوار بود همچون پاره آهن. فكرش روشن و عقیده ‏اش استوار و ایمانش ریشه ‏دار بود. توحید و محبّت خدا در عمق جانش ریشه داشت. عبادت و خداپرستی او آن چنان بود كه به تعبیر شیخ صدوق: نشان سجود در پیشانی و سیمای او دیده می‏شد.

ایمان و بصیرت و وفای عباس، آن چنان مشهور و زبانزد بود كه امامان شیعه پیوسته از آن یاد می‏كردند و او را به عنوان یك انسان والا و الگو می ‏ستودند. امام سجاد(ع) روزی به چهره «عبیدالله» فرزند حضرت اباالفضل(ع) نگاه كرد و گریست. آنگاه با یاد كردی از صحنه نبرد اُحد و صحنه كربلا از عموی پیامبر (حمزه سیدالشهدا) و عموی خودش (عباس‏ بن علی) چنین یاد كرد:

«هیچ روزی برای پیامبر خدا سخت‏تر از روز «اُحد» نگذشت. در آن روز، عمویش حضرت حمزه كه شیر دلاور خدا و رسول بود به شهادت رسید. بر حسین بن علی(ع) هم روزی سخت‏تر از عاشورا نگذشت كه در محاصره سی ‏هزار سپاه دشمن قرار گرفته بود و آنان می‏پنداشتند كه با كشتن فرزند رسول خدا به خداوند نزدیك می‏شوند و سرانجام، بی ‏آن‏كه به نصایح و خیرخواهی های سیدالشهدا گوش دهند، او را به شهادت رساندند.»

آنگاه در یادآوری فداكاری و عظمت روحی عباس(ع) فرمود:

«خداوند،عمویم عباس را رحمت كند كه در راه برادرش ایثار و فداكاری كرد و از جان خود گذشت، چنان فداكاری كرد كه دو دستش قلم شد. خداوند نیز به او همانند جعفربن ابی‏طالب در مقابل آن دو دستِ قطع شده دو بال عطا كرد كه با آنها در بهشت با فرشتگان پرواز می‏كند.عباس نزد خداوند، مقام و منزلتی دارد بس بزرگ، كه همه شهیدان در قیامت به مقام والای او غبطه می‏خورند و رشك می‏برند.»

بصیرت و شناخت عمیق و پایبندی استوار به حق و ولایت و راه خدا از ویژگی های آن حضرت بود. در ستایشی كه امام صادق(ع) از او كرده است بر این اوصاف او انگشت نهاده و به‏ عنوان ارزش‏های متبلور در وجود عبّاس، یاد كرده است:

«كان عمُّنا العبّاسُ نافذ البصیره صُلب الایمانِ، جاهد مع ابی‏عبدالله(ع) وابْلی’ بلاءاً حسناً ومضی شهیداً

عموی ما عباس، دارای بصیرتی نافذ و ایمانی استوار بود، همراه اباعبدالله جهاد كرد و آزمایش خوبی داد و به شهادت رسید.»

بصیرت و بینش نافذ و قوی كه امام در وصف او به كار برده است، سندی افتخار آفرین برای اوست. این ویژگی‏های والاست كه سیمای عباس بن علی را درخشان و جاودان ساخته است. وی تنها به عنوان یك قهرمانِ رشید و علمدارِ شجاع مطرح نبود، فضایل علمی و تقوایی او و سطح رفیع دانش او كه از خردسالی از سرچشمه علوم الهی سیراب و اشباع شده بود، نیز درخور توجّه است. تعبیر «زُقّ العِلْم زقّاً» كه در برخی نقلها آمده است، اشاره به این حقیقت دارد كه تغذیه علمی او از همان كودكی بوده است.

افتخار بزرگ عباس بن علی این بود كه در همه عمر، در خدمتِ امامت و ولایت و اهل‏بیت عصمت بود، بخصوص نسبت به اباعبدالله الحسین(ع) نقش حمایتی ویژه ای داشت و بازو و پشتوانه و تكیه گاه برادرش سیدالشهدا بود و نسبت به آن حضرت، همان جایگاه را داشت كه حضرت امیر نسبت به پیامبر خدا داشت. در این زمینه به مقایسه یكی از نویسندگان درباره این پدر و پسر توجه كنید:

«حضرت عباس در بسیاری از امور اجتماعی مانند پدر قد مردانگی برافراخت و ابراز فعالیت و شجاعت نمود. عباس، پشت و پناه حسین بود مانند پدرش كه پشت و پناه حضرت رسول الله بود. عباس در جنگها همان استقامت، پافشاری، شجاعت، قوّت بازو، ایمان و اراده، پشت نكردن به دشمن، فریب دادن و بیم نداشتن از عظمت حریف و انبوهی دشمن را كه پدرش درجنگهای اُحد، بدر، خندق، خیبر و غیره نشان داد، در كربلا ابراز داشت.

عباس، همانطور كه علی(ع) همیان نان و خرما به دوش میگرفت و برای ایتام و مساكین می‏برد، او به اتفاق و امر برادر، بسیاری از گرسنگان مكّه و مدینه را به همین ترتیب اطعام می‏نمود. عباس، مانند علی(ع) كه باب حوایج دربار پیغمبر بود و هركس روی به ساحت او می‏كرد، اوّل علی را می‏خواند، باب حوایج در استان امام حسین بود و هركس برای رفع حوایج به دربار حسین (ع) می‏شتافت، عباس را می‏خواند.

عباس مانند پدر كه در بستر پیغمبر خوابید و فداكاری كرد در راه پیغمبر، در روز عاشورا برای اطفال و آب آوردن فداكاری كرد. عباس مانند پدر كه در حضور پیغمبر شمشیر می‏زد، در حضور برادر شمشیر زد تا از پای در آمد. عباس، همان‏طور كه پدرش به تنهایی به دعوت دشمن رفت، به‏ تنهایی برای مهلت به طرف خیل دشمن حركت فرموده و مهلت گرفت.»

در آیینه القابغیر از نام، كه مشخّص كننده هر فرد از دیگران است، صفات و ویژگی‏های اخلاقی و عملی اشخاص نیز آنان را از دیگران متمایز می‏كند و به خاطر آن خصوصیّات بر آنها «لقب» نهاده می‏شود و با آن لقبها آنان را صدا می‏زنند یا از آنان یاد می‏كنند.

وقتی به القاب زیبای حضرت عباس می ‏نگریم، آنها را همچون آیینه ‏ای می‏ یابیم كه هركدام،جلوه ‏ای از روح زیبا و فضایل حضرتِ ابوفضایل را نشان می‏دهد. القاب حضرت عباس، برخی در زمان حیاتش هم شهرت یافته بود، برخی بعدها بر او گفته شد و هر كدام مدال افتخار و عنوان فضیلتی است جاودانه.

چه زیباست كه اسم، با مسمّی و لقب، با صاحب لقب هماهنگ باشد و هركس شایسته و درخور لقب و نام و عنوانی باشد كه با آن خوانده و یاد می‏شود.

نام این فرزند رشید امیرالمؤمنین «عباس» بود، چون شیرآسا حمله می‏كرد و دلیر بود و در میدانهای نبرد، همچون شیری خشمگین بود كه ترس در دل دشمن می‏ریخت و فریادهای حماسی‏اش لرزه بر اندام حریفان می‏افكند.

كُنیه‏ اش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به این جهت كه فضل، نام پسر او بود، هم به این جهت كه در واقع نیز، پدر فضیلت بود و فضل و نیكی زاده او و مولود سرشت پاكش و پرورده دست كریمش بود.

او را «ابوالقِربه» (پدر مشك) هم میگفتند به خاطر مشكِ آبی كه به دوش میگرفت و از كودكی میان بنی هاشم سقّایی می‏كرد«سقّا» لقب دیگر این بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، به خصوص درسفر كربلا، ساقی كاروانیان و آب آور لب تشنگان خیمه‏ های ابا عبدالله(ع) بود و یكی از مسؤولیتهایش در كربلا تأمین آب برای خیمه‏ های امام بود و وقتی از روز هفتم محرّم، آب را به روی یاران امام حسین(ع) بستند، یك بار به همراهی تنی چند از یاران، صف دشمن را شكافت و از فرات آب به خیمه‏ ها آورد. عاقبت هم روز عاشورا در راه آب آوری برای كودكان تشنه به شهادت رسید (كه در آینده خواهد آمد). او از تبار هاشم و عبدالمطلب وابوطالب بود، كه همه از ساقیانِ حجاج بودند.علی(ع) نیز ان همه چاه و قنات حفر كرد تا تشنگان را سیراب سازد. در روز صفّین هم سپاه علی(ع) پس از استیلا بر آب، سپاه معاویه را اجازه داد كه از آن بنوشد تا شاهدی بر فتوّت جبهه علی(ع) باشد. عباس، تداوم آن خط و این مرام و استمرار این فرهنگ و فرزانگی است. دركربلا هم منصب سقّایی داشت تا پاسدار شرف باشد.

لقب دیگرش «قمر بنی هاشم» بود. در میان بنی هاشم زیباترین و جذاب‏ترین چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار می‏درخشید.

او با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشهور است. استان رفیعش قبله گاه حاجات است و توسّل به آن حضرت، برآورنده نیاز محتاجان و دردمندان است. هم در حال حیات درِ رحمت و بابِ حاجت و چشمه كرم بود و مردم حتی اگر با حسین(ع) كاری داشتند از راه عباس وارد می‏شدند، هم پس از شهادت به كسانی كه به نام مباركش متوسّل شوند، عنایت خاصّ دارد و خداوند به پاسِ ایمان و ایثار و شهادت او، حاجت حاجتمندان را بر می‏ آورد. بسیارند آنان كه با توسّل به استان فضل اباالفضل(ع) و روی آوردن به درگاه كرم و فتوّت او، شفا یافته‏ اند یا مشكلاتشان برطرف شده و نیازشان بر آمده است. دركتابهای گوناگون، حكایات شگفت وخواندنی از كرامت حضرت اباالفضل(ع) نقل شده است. خواندن و شنیدن این گونه كرامات (اگر صحیح و مستند باشد) بر ایمان وعقیده و محبّت انسان می‏افزاید.

او به «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. این لقب در ارتباط با نقش پرچمداری عباس در كربلاست. وی فرمانده نظامی نیروهای حق در ركاب امام حسین(ع) بود و خود سیّدالشهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب كرد كه نشان‏ دهنده نقش علمداری اوست «عبدصالح» (بنده شایسته) لقب دیگری است كه در زیارتنامه او به چشم می‏خورد، زیارتنامه ‏ای كه امام صادق(ع) بیان فرموده است. این كه یك حجّت معصوم الهی، عباسِ شهید را عبدصالح و مطیع خدا و رسول و امام معرفی كند، افتخار كوچكی نیست.

یكی دیگر از لقبهایش «طیّار» است، چون همانند عمویش جعفر طیّار به جای دو دستی كه از پیكرش جدا شد، دو بال به او داده شده تا در بهشت بال در بال فرشتگان پرواز كند. این بشارت را پدرش امیرالمؤمنین(ع) در كودكی عباس، آن هنگام كه دستهای او را می‏بوسید و می گریست به اهل خانه داد تا تسلای غم و اندوه آنان گردد.

 

همسر و فرزندان حضرت عباس علیه السلام

پیوند مقدس حضرت عباس علیه ‏السلام با لبابه دختر عبیداللّه‏ بن عباس، نقش مهمی در شخصیت او داشت ؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند به جای گذاشت و فرزندانی کوشا و شکیبا که هر یک صحیفه‏ ای از فضیلت «ابوالفضل» بود، پدید آورد. عبیداللّه‏، نخستین پسر او، قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. عظمت عبیداللّه‏ چنان بود که امام سجاد علیه ‏السلام او را تربیت نمود و سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد. فضل، دیگر فرزند قمر بنی هاشم است که گستره دانش او زبانزد همگان بود؛ به گونه‏ای که برخی از خردورزان، کنیه ابوالفضل را برای حضرت عباس علیه ‏السلام ، برخاسته از وجود این فرزند با فضیلت دانسته ‏اند. دیگر فرزند او، محمد بود که در واقعه کربلا، در سن پانزده سالگی جام شهادت را نوشید.

 

برادران حضرت عباس

حضرت عباس دارای سه برادر بود بنام‏های: جعفر، عبدالله و عثمان، که تمامی آنان در روز عاشورای سال 61 ه در رکاب برادر و سرور خود سیدالشهدا حضرت امام حسین علیه‏ السلام شربت شیرین شهادت نوشیدند.

 

کنیه‏های حضرت عباس (ع)

در فرهنگ عربی به آن دسته از نام‏هایی که با پیشوند اَبْ (در مردان) و اُمّ (در زنان) همراه باشد، کنیه می‏گویند. سنت گذاشتن نامی در قالب کنیه برای افراد در میان قبایل عرب، گونه‏ای بزرگداشت و تجلیل نسبت به فرد به شمار می‏آید.

در اسلام نیز توجه زیادی به آن شده است غزالی می‏نویسد: «رسول خدا(ص) اصحاب خود را از روی احترام برای به دست آوردن دل‏هایشان به کنیه صدا می‏زند و آنهایی که کنیه نداشتند، کنیه‏ای برایشان انتخاب می‏فرمود و سپس آنها را بدان می‏خواند. مردم نیز از آن پس، فرد مذکور را به همان کنیه می‏خواندند. حتی آنان که فرزندی نداشتند تا کنیه‏ای داشته باشند کنیه‏ای می‏نهاد. پیامبر اکرم(ص) رسم داشت حتی برای کودکان نیز کنیه انتخاب می‏نمود و آنان را مثلاً ابا فلان صدا می‏زد تا دل کودکان را نیز به دست آورد». در اینجا کنیه‏های حضرت عباس(ع) بر شمرده می‏شود:

 

1. ابوالفضل

در منابع بسیاری، کنیه حضرت عباس(ع) را ابوالفضل بر شمرده‏اند که در بین کنیه‏های ایشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترین است اما دیگر کنیه‏های او یا غیر مشهور هستند و یا این که پس از واقعه کربلا حضرت را بدان خوانده‏اند. در مورد این کینه بحث وجود دارد که آیا این کنیه واقعی بوده و ایشان پدر فرزندی به نام فضل بوده‏اند یا اینکه این کنیه اعتباری و در واقع لقبی بوده است که به شکل کنیه به او نسبت داده‏اند. گفته‏ها و احتمالاتی در این زمینه وجود دارد که بدان پرداخته می‏شود:

آن چه از بررسی اسامی افراد در تاریخ به دست می‏آید این است که انتخاب کنیه همواره بر اساس نام فرزند بزرگ‏تر فرد نبوده و در موارد بسیاری این قاعده وجود ندارد.

نوشته‏اند در خاندان بنی‏هاشم هر که عباس نام داشته او را ابوالفضل کنیه می‏نهادند؛ همان گونه که عباس بن عبدالمطّلب و عباس بن ربیعة بن الحارث بن عبدالمطّلب و ... نیز مکنّی به همین کنیه بوده‏اند که گفته‏ای مقبول و موجّه به نظر می‏رسد.

برخی دیگر گفته‏اند این کنیه برگرفته از برتری و فضلی بوده که از کودکی در حضرت نمود فراوان داشته و او را بدان صفت می‏شناخته‏اند آن گونه که در سوگ او نیز سروده‏اند:

اَبَاالفَضْلِ یَا مَنْ أَسَّسَ الفَضْلَ وَ الإبا أَبِی الفَضْلُ اِلاّ اَنْ تَکُونَ لَهُ أَبا

«ای ابوالفضل! ای کسی که هر برتری و پاکدامنی را بنا نهادی! آیا برای من برتری و فضلی وجود دارد که تو پدر آن نباشی؟ (آیا کسی می‏تواند فضلی داشته باشد که در تو نباشد)». هم‏چنین در بین اعراب و مسلمانان نیز چنین سنتی بسیار دیده می‏شده که کنیه افراد را بر اساس ویژگی‏های آنان می‏گذاشته‏اند. آورده‏اند روزی رسول خدا(ص) شنید که فردی را ابوالحَکَم می‏خوانند. پیامبر اکرم(ص) او را نزد خود خواند و فرمود: «همانا حَکم [داور [خداست و حُکم از آن اوست تو چرا ابوالحکم خوانده می‏شوی؟» او پاسخ داد:

«قبیله‏ام هر گاه بر سر مسأله‏ای اختلاف پیدا می‏کنند نزد من می‏آیند و من بین آنان داوری می‏کنم و با صادر کردن حکم خویش اختلاف را برطرف می‏نمایم» پیامبر اکرم(ص) به او فرمود: «چه کار خوبی می‏کنی» و این گونه گذاشتن چنین کنیه‏هایی را بر افراد بدون اشکال دانست.

گذشته از این همه این مطالب، در ردیف فرزندان عباس(ع) نام پسری را به اسم فضل آورده‏اند اما چون که فضل فرزندی نداشته، احتمال این که نام او از حافظه تاریخ ستُرده شده باشد، وجود دارد. این مسأله سبب شده که برخی برای توجیه کنیه حضرت عباس(ع) بر مطالبی مانند آنچه گذشت تمسک جویند گر چه هیچ یک از آنها با هم منافاتی ندارد و قابل جمع می‏باشد. یعنی وقتی در کودکی کسی را ابوالفضل بخوانند در او زمینه‏هایی هم ایجاد می‏شود که نام یکی از فرزندان خویش را فضل بگذارد.

 

2. ابو القِربَة

در لغت عرب قِربة به معنای «مشک آب» است. حضرت عباس(ع) را به جهت آب رسانی‏اش در کربلا به این کنیه نامیده‏اند. در بسیاری از منابع تاریخی و رجالی چنین کنیه‏ای را برای حضرت برشمرده‏اند.

 

3. ابو القاسم

کنیه‏ای غیر مشهور برای حضرت می‏باشد اگر چه برخی نوشته‏اند حضرت عباس(ع) فرزندی به نام قاسم داشته که در کربلا به شهادت رسیده است.

 

4. ابن البَدَویّة

این کنیه نیز از جمله کنیه‏های غیر مشهور حضرت است و به معنای «فرزند زن بادیه‏نشین» می‏باشد. دلیل آن نیز این بوده که قبیله مادری حضرت، از جمله قبایل بیابان نشین عرب بوده‏اند.

 

5 . ابو الفَرجَة

در لغت عرب فرجه، «گشایش در سختی و بر طرف شدن اندوه» معنا شده است. برخی چنین کنیه‏ای نیز برای حضرت برشمرده‏اند که بیشتر به لقبی در قالب کنیه می‏ماند. دلیل آن هم بر طرف کردن اندوه و گشایش در سختی‏ها در نتیجه توسل به او می‏باشد.

 

لقب‏های حضرت عباس(ع)

به عناوینی که بر اثر بروز و ظهور ویژگی‏هایی در انسان‏ها، به آنان نسبت داده شود و بیانگر ویژگی‏شان باشد، لقب می‏گویند. حضرت عباس(ع) القاب بسیاری دارد. برای ایشان بیش از بیست لقب مشهور برشمرده‏اند که معروف‏ترین آنها عبارت‏اند از:

 

1. قمر بنی‏هاشم

حضرت عباس(ع) از جمال و زیبایی ویژه‏ای برخوردار بوده؛ به گونه‏ای که سیمای دل‏ربای او جلب توجه می‏کرد و چهره‏اش مانند ماه تمام، تابناک می‏نمود. چون از دودمان هاشم، جد پیامبر(ص) بوده، او را «ماه فرزندان هاشم» می‏خواندند. این لقب، لقبی مشهور برای حضرت به شمار می‏رود و بسیاری از منابع آن را برشمرده‏اند.

 

2. باب الحوائج

حضرت عباس(ع) در دوران زندگانی امام مجتبی(ع) پیوسته در کنار آن حضرت به مددکاری مردم و برآوردن نیازهایشان می‏پرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین(ع) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آن جا که هر گاه نیازمندی برای کمک خواستن نزد این دو امام همام می‏آمد، حضرت عباس(ع) مأمور اجرای دستور امام خویش می‏شد. حضرت عباس(ع) جایگاه بلندی نزد برادرش امام حسین(ع) داشت. نوشته‏اند:

«همان گونه که پدرش امیر المؤمنین(ع) جایگاه بلندی نزد پیامبر اکرم(ص) داشت و باب او بود و هر گاه مشکلی روی می‏داد پیامبر اکرم(ص) ابتدا آن را با علی(ع) در میان می‏گذاشت، عباس(ع) نیز چنین حالتی نسبت به امام حسین(ع) داشت. امام با پیشامد هر مشکلی آن را با برادرش در میان گذاشته و از او می‏خواست که آن مشکل را برطرف نماید». این مسأله سبب شد تا ایشان را باب الحوائج؛ «برآورنده نیازها» بخوانند. البته به نظر می‏رسد این لقب بعدها در نتیجه توسل‏ها و کرامت‏های آن حضرت به ایشان داده شده است.

 

3. باب الحسین(ع)

شدت دلبستگی حضرت عباس(ع) به برادر بزرگ‏تر خود، امام حسین(ع) تا آن جا بود که همواره خود را خدمتگزار وی می‏دانست و برای اجرای فرمان‏های ایشان همیشه پیش‏قدم بود. این بدان دلیل بود که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اَنَا مَدِینَةُ العِلمِ وَ عَلِیٌّ(ع) بَابُهَا فَمَن اَرَادَ مَدِینَةَ فَلْیَأْتِ البَابَ؛ من شهر دانش هستم و علی(ع) دروازه ورود به آن است. پس هر کس خواهان ورود به شهر دانش است، باید نخست سراغ درِ آن را بگیرد». حضرت عباس(ع) نیز درب ورود به شهر حسینی(ع) بود.

از علامه فقید طباطبایی؛، نویسنده تفسیر بزرگ المیزان در این باره نقل شده است که فرمود: «مرحوم سید السّالکین و برهان العارفین، آقا سید علی قاضی فرمود در هنگام کشف بر من روشن و آشکار شد که وجود مقدس ابا عبداللّه الحسین(ع) مظهر رحمت کلیّه الهیه است و باب و پیش‏کار آن حضرت، سقای کربلا، سرحلقه ارباب وفا، آقا باب الحوائج الی اللّه، ابوالفضل العباس صلوات اللّه و سلامه علیه است».

 

4. سقّا

سقّا از مشهورترین لقب‏های حضرت عباس(ع) است و پس از واقعه کربلا به این لقب متصف گردید. یکی از بی‏رحمانه‏ترین حربه‏های جنگی دشمن در واقعه کربلا، بستن آب به روی لشگر امام حسین(ع) بود که از روز هفتم ماه محرّم آغاز شد اما حضرت عباس(ع) به همراه برخی دیگر از بنی‏هاشم، به فرات حمله می‏برد و آب می‏آورد. او این لقب را از پدران خویش به ارث برده بود؛ زیرا حضرت عبدالمطّلب، هاشم، عبد مناف و قُصَیّ نیز چنین لقبی داشتند. حضرت ابوطالب(ع) و عباس عموی پیامبر نیز به چنین ویژگی پسندیده‏ای مشهور بودند.

 

5 . کَبْش الکتیبة

اصطلاحی نظامی است که در جنگ‏ها به کار می‏رفته و به فردی شجاع اطلاق می‏شده که فردی که تمام صفات شجاعت و نام‏آوری در او جمع بوده و در پیشانی لشگر به جنگ با دشمن می‏پرداخته است. این لقب پیش از حضرت عباس(ع) تنها به دو نفر داده شده؛ ابتدا به فردی قریشی از قبیله بنی عبدالدار که از دشمنان سرسخت مسلمانان بود و طلحة بن ابی طلحة نام داشت. او در جنگ احد توسط امیر المؤمنین(ع) کشته شد زیرا شخص دیگری را جرأت رویارویی با او نبود و شجاعت و جنگاوری او باعث تضعیف روحیه مسلمانان شده بود.

با کشته شدن او توسط امیر المؤمنین(ع) روحیه به مسلمانان بازگشت و سبب خوشحالی پیامبر اکرم(ص) شد زیرا کشته شدن او باعث شد اتحاد مشرکین به شدت از هم گسیخته شود و بسیاری از آنان پا به فرار گذارند.

دومین فردی که پیش از حضرت عباس(ع) به این لقب خوانده شد مالک اشتر نخعی بود. او را در دوران خلافت امیر المؤمنین(ع) کبش العراق می‏خواندند. پس از وی این لقب به حضرت عباس(ع) رسید آن گونه که از زبان امام حسین(ع) سروده‏اند:

عَبَّاسُ(ع) کَبْشُ کَتِیبَتی وَ کَنَانَتی وَ سرُّ قَوْمی بَلْ اَعَزُّ حُصُونی

«عباس(ع) پهلوان لشگر و اهل بیت من بلکه شکست ناپذیرترین دژ من است».

 

6. حامی الظُعَینة

در لغت عرب ظعینة از ریشه ظَعَنَ (= کوچ کرد) گرفته شده و به معنای زن هودج‏نشین می‏باشد. این لقب نیز از جمله القابی است که پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شده و به معنای پشتیبان زنان هودج‏نشین است. چرا که دلگرمی زنان اهل حرم به بازوی توانای عباس(ع) بود. چه بسا پشتیبانی و حمایت از زنان بی‏دفاع، خود بخش بزرگی از دفاع است و وجود او در بین لشگر قوت قلبی برای همه به شمار می‏آمد. این لقب در عرب پیش از حضرت عباس(ع) تنها به یک نفر داده شده و او ربیعة بن مکدم کنانی از قبیله بنی فراس می‏باشد و چه در زمان زندگی و چه پس از مرگش او را این گونه می‏خوانده‏اند. آن سان که درباره‏اش سروده‏اند:

حامی الظعینة این منه ربیعة أم أین من علیا ابیه کلام

 

7. شهید؛

8 . عبد صالح؛

9. مستجار (پشت و پناه)؛

10. فادی (فداکار)؛

11. ضَیغَم (شیر)؛

12. مُؤثر (ایثارگر)؛

13. ظَهر الولایة (پشتیبان ولایت)؛

14. طیار؛

15. اکبر؛

16. مواسی (ایثار کننده)؛

17. واقی (پاسدار)؛

18. ساعی (تلاشگر)؛

19. صدّیق (راست‏گفتار و درست‏کردار)؛

20. بَطَل (گُرد)؛

21. اطلس (چابک و شجاع، در لغت به معنای رنگارنگ یا دو رنگ بوده(30) و کنایه از فرد زیرک و چابک است)؛

22. حامل اللّواء (پرچمدار).

23. صابر؛

24. مجاهد؛

25. حامی؛

26. ناصر؛

 

عباس (ع ) و ديدگاهها

ابوالفضل ( عليه السّلام ) دل و انديشه بزرگان را مسخّر خود كرد و براى آزادگان در هـمـه جـا و هـر زمـان سـرودى جـاودانـه گـشـت ؛ زيـرا بـراى بـرادرش دسـت به فداكارى بزرگى زد، برادرى كه در برابر ظلم و طغيان خروشيد و براى مسلمانان عزت جاودانه و عظمتى هميشگى ، به ارمغان گذاشت .

در ايـنـجـا، بـرخـى از اظـهـار نـظـــرهـاى بـزرگـــــان را دربـــاره شـخـصـيـت ابوالفضل ( عليه السّلام ) مى آوريم .

 

1 ـ امام سجّاد(ع )

امـام عـلى بـن الحسين ، حضرت زين العابدين ( عليه السّلام ) از سروران تقوا و فضيلت در اسلام به شمار مى رود. اين امام بزرگوار هماره براى عمويش عباس طلب رحمت مى كرد و از فـداكـاريـهـايـش دربـاره بـرادرش حـسـيـن ( عـليـه السـّلام ) بـه نيكى ياد مى كرد و جانبازيهاى بزرگش را مرتّب مى ستود. از جمله سخنان حضرت درباره عمويش ، اين موارد را ذكر مى كنيم : ((خداوند عمويم عباس را رحمت كند كه از خودگذشتگى كرد و نيك از عهده آزمـايش برآمد. خود را فداى برادر كرد تا آنكه دستانش بريده شد، خداوند به جاى آنها چـون جـعـفـر بـن ابى طالب ، دو بال عطا كرد تا بدانها با ملائكه در بهشت پرواز كند. عـبـاس را نـزد خـداونـد مـتـعـال مـنـزلتى است كه همه شهيدان در روز قيامت بر او غبطه مى خورند...)).

ايـن كلمات ، فداكاريهاى ابوالفضل را در راه برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسين ( عليه السّلام ) به خوبى بيان مى كند. حضرت در ايثار و از خودگذشتگى و جانبازى تا جايى پـيـش رفت كه زبانزد تاريخ و سَمبل فداكارى گشت ، دستان گرامى اش را روز عاشورا در راه برادر داد و تا آخرين لحظه پايدارى كرد تا آنكه به خون خود درغلتيد.

ايـن فـداكـاريهاى بزرگ نزد خداوند بى اجر نماند و حضرتش با پاداشها و كرامتهايش بـه عـباس ، او را بر تمامى شهيدان راه حق و فضيلت در دنياى اسلام و غير آن ، برترى بخشيد تا آنجا كه همه بر او غبطه مى خورند.

 

2 ـ امام صادق (ع )

امام صادق ( عليه السّلام ) عقل ابداعگر و انديشمند اسلام و چهره بى مانند دانش ‍ بشرى ، هـمـواره از عـمويش عباس تجليل به عمل مى آورد و با درود و ستايشهاى عطرآگين از او ياد مى كرد و مواضع قهرمانانه اش در روز عاشورا را بزرگ مى داشت . از جمله سخنانى كه امام درباره قمر بنى هاشم فرموده است ، بيان زير مى باشد:

((عـمـويـم عـبـاس بـن عـلى ( عـليهما السّلام ) بصيرتى نافذ و ايمانى محكم داشت . همراه برادرش حسين جهاد كرد، به خوبى از بوته آزمايش بيرون آمد و شهيد از دنيا رفت ...)).

امام صادق ( عليه السّلام ) از برترين صفات مجسم در عمويش كه مورد شگفتى اوست چنين نام مى برد:

الف ـ ((تيزبينى )):

تـيـزبـيـنـى ، پـيامد استوارى راءى و اصالت فكر است و كسى بدان دست پيدا نمى كند، مـگـر پـس از پـالودگـى روان ، خـلوص نـيـت و از خود راندن غرور و هواهاى نفسانى و عدم سلطه آنها بر درون آدمى .

تـيـزبـينى از آشكارترين ويژگيهاى ابوالفضل العباس بود. از تيزبينى و تفكر عميق بود كه حضرت به تبعيت از امام هدايت و سيدالشهداء امام حسين ( عليه السّلام ) برخاست و بـديـن گـونـه بـه قـله شرف و كرامت دست يافت و خود را بر صفحات تاريخ ، جاودانه سـاخت . پس تا وقتى ارزشهاى انسانى پايدار است و انسان آنها را بزرگ مى شمارد، در بـرابـر شـخصيت بى مانند حضرت كه بر قله هاى انسانيت دست يافته است سر بر زمين مى سايد و كرنش مى كند.

ب ـ ((ايمان استوار)):

يـكـى ديـگـر از صـفـات بـارز حـضـرت ، ايـمـان اسـتوار و پولادين اوست . از نشانه هاى اسـتـوارى ايـمـان حـضـرت ، جـهـاد در كـنـار بـرادرش ، ريـحـانـه رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) بـود كـه هـدفـش جـلب رضـايـت پـروردگـار مـتـعـال بـه شـمـار مـى رفـت . و هـمـانـطور كه در رجزهايش روز عاشورا بيان داشت از اين جانبازى كمترين انگيزه مادى نداشت و همين دليلى گوياست بر ايمان استوار حضرت .

ج ـ ((جهاد با حسين (ع ))):

فـضـيـلت ديـگـرى كه امام صادق ( عليه السّلام ) براى عمويش ، قهرمان كربلا، عباس ( عـليـه السـّلام ) نـام مـى بـرد، جـهاد تحت فرماندهى سالار شهيدان ، سبط گرامى پيامبر اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) و آقـاى جـوانـان بـهـشـت اسـت . جـهاد در راه آرمان برادر، بـزرگترين فضيلتى بود كه حضرت ابوالفضل بدان دست يافت و نيك از عهده آزمايش بـه درآمـد و در روز عـاشـورا قـهـرمانيهايى از خود نشان داد كه در دنياى دلاورى و شجاعت بى مانند است .

 

زيارت امام صادق (ع )

امام صادق ( عليه السّلام ) به زيارت كربلا، سرزمين شهادت و فداكارى رفت و پس ‍ از زيـارت امـام حـسـيـن و اهـل بـيـتـش ( عـليهم السّلام ) و اصحاب برگزيده اش با شوق به زيـارت قـبر عمويش ، عباس شتافت و بر سر مرقد بزرگ آن بزرگوار ايستاد و زيارت زيـر را كـه مـنـزلت عـبـاس را نـشـان مـى دهد و بر مكانت او گواهى مى دهد با اين سرآغاز خـوانـد: ((سـلام خـدا و سـلام مـلائكـه مـقـرّب و انـبـيـاى مرسل و بندگان صالح و همه شهيدان و صديقان پاك ، شبانه روز بر تو باد اى پسر اميرالمؤ منين ...)).

امـام صـادق عـمـويـش عـبـاس را بـا ايـن كـلمـات كـه دربـردارنـده هـمـه مـفـاهـيـم و مـعـانـى تـجـليـل و بـزرگـداشـت اسـت ، مـورد خـطـاب قـرار مـى دهد. درود و سلام خداوند، ملائكه ، پيامبران مرسل ، بندگان صالح ، شهيدان و صديقان را بر او مى فرستد و اين بهترين و برترين سلامى است براى پرچمدار كربلا.

سـپـس عـصاره نبوت ، امام صادق ( عليه السّلام ) زيارت خود را چنين پى مى گيرد: ((به تـسـليـم ، تـصـديـق ، وفـادارى و فـداكـاريـت در راه جـانـشـيـن پـيـامـبـر مرسل ، سبط برگزيده ، راهنماى عالم ، وصّى ابلاغگر و مظلوم ستمديده ، شهادت مى دهم ...)).

در ايـنـجـا امام صادق ( عليه السّلام ) بهترين نشانه هايى كه به شهيدان بزرگ تقديم مى شود به عمويش عباس تقديم مى دارد. افتخاراتى از اين گونه :

 

الف ـ تسليم :

هـمـه امـور خـود را بـه بـرادرش سـيـدالشـهـداء سـپـرد و در هـمـه مراحل و مواقف ، متابعت از او را بر خود واجب كرد تا آنكه در راه او به شهادت رسيد؛ زيرا بـه امامت برادرش كه مبتنى بر ايمان استوار به خداوند است آگاهى داشت و درستى راه و نيت خالص و راءى اصيل برادر را مى دانست و بدانها باور داشت .

 

ب ـ تصديق :

عـبـاس ( عـليـه السـّلام ) بـرادرش ريـحـانـه رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را در تـمـامـى مواقف و ديدگاهها تصديق كرد و هرگز در درستى و عدالت آرمان او به خود شك راه نـداد و يـقين داشت برادرش بر حق است و هركه با او سر ستيز دارد در گمراهى آشكار است .

 

ج ـ وفادارى :

يـكـى ديـگـر از صـفـات نـيـكـى كـه امـام صـادق ( عـليـه السـّلام ) بـه عـمـويـش ابوالفضل نسبت مى دهد، وفادارى است ؛ هر پيمانى را كه در راه دفاع از برادرش امام حق و حـقـيـقت ابوعبداللّه الحسين ( عليه السّلام ) با خدا بسته بود بجا آورد و در سخت ترين شـرايط و مراحل در كنار برادر ايستاد و از او جدا نشد تا آنكه دستانش قطع شد و خود در راهـش بـه شـهادت رسيد. وفادارى كه از والاترين صفات است ، از ويژگيهاى اساسى و عناصر حضرت ابوالفضل بود، او آفريده شده بود تا نسبت به دور و نزديكان وفادار باشد.

 

د ـ فداكارى :

امام صادق ( عليه السّلام ) به فداكارى و جانبازى عمويش در راه برادرش ‍ سيدالشهداء( عـليـه السـّلام ) گـواهـى مـى دهـد، حـضـرت خـالصـانـه بـراى از بـيـن بـردن بـاطـل ، فـداكـارى كـرد و بـا پـيـشـوايـان كـفر و باطل به ستيز پرداخت و با برادر در جـانـبـازيـهـاى بـزرگ و بـى نـظـير تاريخ شركت كرد. به قسمت ديگرى از اين زيارت بزرگ توجه كنيم :

((پـس خـداونـد از طـرف پيامبرش و اميرالمؤ منين و حسن و حسين ـ صلوات خدا بر آنان باد ـ بر آنچه پايدارى ، خويشتندارى و يارى كردى ، به تو بهترين پاداش بدهد كه بهشت ، بهترين فرجام است )).

ايـن قـسـمـت شامل تجليل و تقدير حضرت عباس از سوى امام صادق ( عليه السّلام ) است ؛ زيـرا بـا فـداكـاريـهـاى بـزرگ در راه سـالار شـهـيـدان و جـانـبـازى در راه او و تـحمل هرگونه سختى در كنار او، شايسته اين بزرگداشت است . حضرت در اين تلاشها و مـقـاومـتـها تنها رضاى خدا را مد نظر داشت و خداوند نيز عوض ‍ پيامبرش ، مولاى متقيان ، حسن و حسين ـ سلام اللّه عليهم ـ اين جانبازيها را ارج نهاد و به او بهترين پاداشها را عطا كرد.

امـام صـادق ( عـليـه السّلام ) زيارت خود را پى مى گيرد و صفات والاى عمويش عباس ‍ و جايگاهش را نزد خداوند ياد مى كند و مى فرمايد:

((گـواهـى مـى دهـم و خـدا را گـواه مـى گـيـرم كـه تـو در همان راه پيكارگران ((بدر)) و مجاهدان در راه خدا و صافى ضميران خداخواه در جهاد دشمنانش و مدافعان استوار دوستانش و يـارى كـنـنـدگـان اوليـايـش ، پيش رفتى و چون آنان كوشيدى ، پس ‍ خداوند بهترين ، والاتـريـن و كاملترين پاداشى كه به مطيعان واليان امرش و اجابت كنندگان دعوتش مى دهد، به تو عطا كند...)).

امـام صـادق ( عـليـه السـّلام ) عـقـل ابـداعگر و انديشمند اسلام گواهى مى دهد و خدا را به شـهـادت مـى طـلبد بر اينكه عمويش عباس در جهادش دوشادوش برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسين ( عليه السّلام ) بر همان راه شهيدان بدر پيش رفت ؛ رادمردانى كه با خون پاك خـود پـيـروزى هـميشگى اسلام را مسجّل كردند و با يقين به عادلانه بودن آرمان خود و با آگاهى و بصيرت تام ، شهادت را انتخاب كردند و پرچم توحيد و كلمه حق را بر بلنداى تاريخ به اهتزاز درآوردند. ابوالفضل العباس نيز در اين راه درخشان پيش تاخت و براى نـجـات اسـلام از چنگال بى سر و پاى اموى و ابوسفيان زاده كه مى خواست كلمه الهى را مـحو كند و پرچم اسلام را درهم بپيچد و مردم را به جاهليت نخستين برگرداند، قيام كرد و به شهادت رسيد.

ابـوالفـضـل تـحـت فـرمـاندهى برادرش ، پدرآزادگان در برابر طاغوت خونريز اموى ايستاد و با پايدارى و قيام آنان بود كه كلمه حق تثبيت و اسلام پيروز شد و دشمنان حق و حقيقت و امام بشدت شكست خوردند.

امـام صادق ( عليه السّلام ) زيارت خود را ادامه مى دهد و صفات برگزيده عمويش ‍ عباس را برمى شمارد و پاداش او را چنين ياد مى كند:

((شهادت مى دهم (كه ) حق نصيحت را بجا آوردى و نهايت تلاشت را كردى ، پس خداوند تو را در مـيـان شـهـيـدان مـبـعوث كرد و روحت را با روحهاى سعيدان همراه ساخت و در وسيعترين مـنـزل بهشتى جاى داد و بهترين غرفه را به تو عطا كرد و نامت را در ((علّيين )) پرآوازه ساخت و با پيامبران ، شهيدان و صالحان ـ كه چه خوب رفيقانى هستند ـ محشورت كرد.

شـهـادت مـى دهـم كـه تـو سـستى نكردى و عقب ننشستى و با بصيرت نسبت به امرت پيش رفـتـى در حـالى كه به صالحان اقتدا كرده بودى و پيامبران را پيروى مى كردى . پس خـداونـد مـا، تـو، پـيـامبرش و اوليايش را در جايگاه برگزيدگان و پاكان جمع كند كه اوست مهربانترين مهربانان )).

در قـسـمـت پـايـانـى زيـارت ، مـتوجه اهميت بى مانند و موقعيت والاى حضرت عباس نزد امام صـادق ( عـليـه السّلام ) مى شويم ؛ زيرا اين قهرمان بزرگوار با نصيحت خالصانه و فداكارى در راه ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله )، امام حسين ( عليه السّلام ) از احـتـرامى خاص نزد امام برخوردار گرديد؛ لذا امام صادق دعا مى كند تا خداوند عمويش را به بالاترين درجات قرب برساند و او را با پيامبران و صديقان محشور كند.

 

3 ـ حضرت حجت (ع )

مـصـلح بـزرگ ، حـجـت خـدا و بـقـيـة اللّه الاعـظـم ، امـام زمـان ـ عـجـل اللّه تـعـالى فـرجـه الشريف ـ قائم آل محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) در بخشى از سخنان زيباى خود درباره عمويش عباس ( عليه السّلام ) چنين مى گويد:

((سـلام بـر ابوالفضل ، عباس بن اميرالمؤ منين ، همدرد بزرگ برادر كه جانش ‍ را فداى او سـاخـت و از ديـروز بـهره فردايش را برگزيد، آنكه فدايى برادر بود و از او حفاظت كـرد و براى رساندن آب به او كوشيد و دستانش قطع گشت . خداوند قاتلانش ، ((يزيد بن رقاد)) و ((حكيم بن طفيل طايى )) را لعنت كند...)).

امام عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ صفات والاى ريشه دار در عمويش ، قمر بنى هاشم و مايه افتخار عدنان را چنين برمى شمارد و مى ستايد:

1 ـ هـمـدردى و هـمـگـامـى بـا بـرادرش سـيـدالشـهـداء( عـليـه السـّلام ) در سـخـت تـرين و دشـوارتـريـن شـرايـط تـا آنـجـا كـه ايـن هـمـگـامـى و هـمـدلى ضـرب المثل تاريخ گشت .

2 ـ فرستادن توشه آخرت با تقوا، خويشتندارى و يارى امام هدايت و نور.

3 ـ فـدا كـردن جـان خـود، بـرادران و فـرزنـدانش در راه سرور جوانان بهشت ، امام حسين ( عليه السّلام ).

4 ـ حفاظت از برادر مظلومش با خون خود.

5 ـ كـوشـش بـراى رسـانـدن آب به برادر و اهل بيتش هنگامى كه نيروهاى ستمگر و ظالم مانع از رسيدن قطره اى آب به خاندان پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ) شده بودند.

 

4 ـ شاعران

شـاعـران آزاده مـتـمـسـك بـه اهـل بـيـت ( عـليـهـم السـّلام ) شـيـفـتـه شـخـصـيـت ابوالفضل كه در اوج بزرگى و شرافت مى درخشيد، بودند و تحت تاءثير شخصيت بى مـانند و صفات والاى او قصايد زيبايى سرودند كه از شاهكارهاى ادب عرب به شمار مى رود. در اينجا پاره اى از آنها و شعرشان را نقل مى كنيم :

 

1 ـ كميت :

بـزرگـتـريـن شـاعـر اسـلام ((كـمـيـت اسـدى )) دلبـاخـتـه عـظـمـت ابـوالفـضـل بـود و در يـكـى از ((هـاشـمـيـات )) جـاودانـه خـود چـنـيـن سـرود: ((... و ابوالفضل خاطره شيرين آنان ، درمان جانها از دردهاست )).

يـاد ابوالفضل و ساير اهل بيت ( عليهم السّلام ) نزد هر بزرگ منشى شيرين است ؛ زيرا يـادآورى فـضـيـلت و كـمـال مـطـلق اسـت . هـمـچـنـيـن داروى جـانـهـا از بـيـمـاريـهـاى جهل و غرور و ديگر بيماريهاى روحى است .

 

2 ـ فضل بن محمد:

فـضـل بـن مـحـمـد بـن فـضـل بـن حـسـن بن عبيداللّه بن عباس ( عليه السّلام ) از نوادگان ابـوالفـضـل ، شـاعـرى آسمانى و شيفته شخصيت نياى بزرگش پرچمدار كربلاست . در قصيده اى چنين مى سرايد:

((ايـستادگى عباس را در كربلا روزى كه دشمن از همه سو ديوانه وار هجوم مى آورد، به يـاد مـى آورم . حـمايت از حسين ( عليه السّلام ) نموده و در نهايت تشنگى او را نگهبانى مى كـرد و روى نـمـى گـرداند، سستى نشان نمى داد و پروانه وار به گرد وجود برادر مى گـشت . هرگز صحنه اى چون رفتارش با حسين ـ فضيلت و شرف بر او باد ـ نديده ام . چه صحنه بى مانندى كه سرشار از فضيلت بود و جانشين او كردارش را تباه نكرده است )).

ايـن ابـيـات شـجـاعـت و دليـرى بـى مـانـنـد ابـوالفضل ( عليه السّلام ) و نقش درخشان و افـتـخـارآمـيـز او را در حـمـايـت بـرادرش پدر آزادگان و دفاع از او با خون خود و سقايى خـانـدان او را بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد. صحنه اى درخشانتر و زيباتر از اين موضع و حـضـور بـى مـانـنـد ابـوالفـضـل در كـنـار بـرادرش وجـود نـدارد. مـواضـع و شـخـصـيـت ابوالفضل بر نواده اش ((فضل )) تاءثيرى شگفت آور دارد و او را شيفته كرده است ؛ پس با قلبى آتشين و جانى سوخته ، طى ابيات لطيفى جدش را چنين مرثيه مى گويد:

((شـايـسـتـه تـريـن كـس بـراى گـريـستن بر او، رادمردى است كه حسين را در كربلا به گـريـسـتـن واداشـت ؛ بـرادر و فـرزنـد پـدرش عـلى ، ابوالفضل آغشته به خون . آنكه در همه حال حق برادرى را بجا آورد و مواسات كرد ـ كه از ثـنـاگـويـى او عاجزيم ـ و در عين تشنگى ، برادر را بر خود مقدم داشت )).

آرى ، شـايـسـتـه تـريـن مـردمـان بـراى بـزرگـداشـت و گـريـستن بر او به سبب مصايب هـولنـاكـش ، ابـوالفـضـل سـمبل ايستادگى و فضيلت است . امام حسين ( عليه السّلام ) با شـهـادت بـرادر، كـمرش شكست و بر او به تلخى گريست ؛ زيرا مهربانترين و نيكترين برادر خود را از دست داده بود.

 

3 ـ سيد راضى قزوينى :

شـاعـر عـلوى سـيـد راضـى قـزويـنـى شـيـفـتـه شـخـصـيـت ابوالفضل ( عليه السّلام ) مى شود و چنين او را مى ستايد:

((اى ابوالفضل ! اى سرور فضيلت و ايستادگى و خويشتندارى ! فضيلت جز تو را به پـدرى قـبـول نـكرد. كوشيدى و به اوج عظمت و بزرگى دست يافتى ، اما هر كوشنده اى بـه خـواسـتـه اش دسـت پيدا نمى كند. با عزّت و سرافرازى و علو همّت از پذيرفتن ظلم سرباز زدى و پيكان نيزه ها را مركب خود كردى )).

ابـوالفـضل ( عليه السّلام ) از بنيانگذاران فضيلت و ايستادگى در دنياى عرب و اسلام به شمار مى رود. حضرتش مراتب كمال را پشت سر گذاشت و به قلّه شرف و كرامت دست يافت و براى رهايى از ذلّت و ظلم ، پيكان نيزه ها را برگزيد.

 

4 ـ محمد رضا ازرى :

حـاج ((مـحمد رضا ازرى )) در قصيده شيواى خود به ذكر و ستايش از صفات گرامى قمر بنى هاشم كه قلب و عقل آزادگان را تسخير كرده ، پرداخته است و چنين مى سرايد:

((براى كسب ياد و نام نيك بكوش كه نام نيك بهترين سرمايه كريمان است .

آيا ماجراى كربلا را كه غبار پيكارش آسمان را تيره و تار و نبردش گوش ‍ فلك را كر كـرده اسـت نـشنيده اى ؟! روزى كه خورشيد از شدت گردباد آن تيره شده و امام هدايت به ابوالفضل پناهنده شده بود)).

در نـخـسـتـيـن بـيـت ، ((ازرى )) آدمـى را به كسب نام نيك فرامى خواند؛ زيرا تنها سرمايه ماندنى و پايدار همين ذكر جميل است .

در دومـيـن بـيـت بـه عـبـرت گـرفـتـن از واقـعـه كـربـلا كـه آتـش فـشـان فضايل و رادمرديهاى اهل بيت ( عليهم السّلام ) است ، دعوت مى كند.

در سـوّمـيـن بـيـت ، ((ازرى )) از پـنـاه بـردن سـبـط گـرامـى پـيـامـبـراكـرم و ريـحـانـه رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) بـه حـضـرت ابوالفضل ( عليه السّلام ) سخن مى گويد.

بـه ابـيـات ديگر ((ازرى )) كه در آنها از ياريها و دلاوريهاى عباس در راه برادرش سخن مى گويد توجه كنيم :

((چـون شـيـرى از كـنـام خود پاسدارى كرد و بر دشمنان شوريد، آرى ، هژبر ((شرى )) از بيشه خود دفاع مى كند. كوبش شمشيرها، چونان تندر و رعدهاى ابر سـنـگـيـن بـود، از شـيـرمردى كه با چهره خندان با انبوه دشمنان رو به رو مى شود و با غـرور سـرش را تـقـديم مرگ مى كند، سرافرازى كه در خانه ستم جايگير نمى شود تا آنكه بر ستارگان چيره شود.

آيـا قـريـش نـمـى دانـسـت كه او پيشاهنگ هر دشوارى و آزموده سختيها است ؟!)).

 

ويـژگيهـاى روحـى

سـرورمـان عـبـاس ( عليه السّلام ) دنيايى از فضايل و نيكى بود. هر صفت نيك و گرايش والا را كـه بـتـوان تـصـور كـرد، جـزء ذاتـيـات او بـود و هـمـين افتخار او را بس ‍ كه زاده امـيـرالمـؤ مـنـيـن ( عـليـه السـّلام ) داراى تـمـامـى فـضـايـل دنـيـا بـود. ابـوالفـضـل هـمـه فـضـيـلتـهـا و صـفـات پـدر را بـه ارث بـرد تـا آنـكـه نزد مسلمانان سَمبل هر فضيلتى و نماد هر ارزشى والا گشت .

در اينجا به اختصار برخى صفات حضرت را ياد مى كنيم :

 

1 ـ شجاعت

دليـرى و شـجـاعـت ، گـويـاتـريـن نـشان مردانگى است ؛ زيرا نشانه قوت و استوارى و ايـسـتـادگـى در بـرابـر حـوادث مـى بـاشـد. ابـوالفـضـل ايـن صفت والا را از پدرش كه شـجـاعترين انسان هستى است و داييهايش كه از دلاوران نامدار عرب بودند و در ميان ساير قبايل بدين صفت مشهور بودند، به ارث برده بود.

ابـوالفـضـل دنـيـايـى از قـهرمانيها بود و آنگونه كه مورخان گفته اند در جنگهاى همراه پدرش هرگز ترسى به خود راه نداد. روز عاشورا نيز آنچنان شجاعتى از خود نشان داد كـه زبـانـزد تـاريخ گشت . ابوالفضل در اين روز كه از حماسى ترين روزهاى تاريخ اسلام است ، در برابر انبوه دشمنان ـ كه دشت را پر كرده بودند ـ آنقدر دلاورى نشان داد كـه شجاعان قوم را متزلزل و عامه سپاهيان را هراسان كرد و زمين ، زير پايشان لرزيد و مـرگ بـر آنـان سـايـه افـكـنـد تـا آنـجـا كـه بـه حـضـرتـش ‍ پـيـشـنـهـاد فـرمـانـدهـى كـل سپاه را ـ در صورت كناره گيرى از يارى برادرش ـ دادند. ليكن عباس بر آن تمسخر زد و بر ايمان و عقيده اش و دفاع از آرمان مقدسش ‍ افزوده شد.

شـجـاعـت و دلاورى حـضـرت عـبـاس ( عـليـه السّلام ) در روز عاشورا براى به دست آوردن سـودى مـادى از ايـن زنـدگـى نـبـود، بـلكـه دفـاع از مقدّسّترين آرمانهاى مجسم در نهضت برادرش سيدالشهداء بزرگترين مدافع حقوق محرومان و ستمديدگان به شمار مى رفت .

 

با شاعران

شـاعـران از شـجـاعت ، دليرى ، رادمردى حضرت و شكستى كه يك تنه به سپاه اموى وارد كـرد، هـمـواره در شـگـفـت بـوده انـد و شـيـفـتـه شـخـصـيـت والاى او گـشـتـه انـد. بـراى مثال ، شمارى از آنان را كه در اين باب داد سخن داده اند مى آوريم .

 

الف ـ سيد جعفر حلى :

شـاعـر عـلوى ((سـيـد جـعـفـر حـلى )) در قـصـيـده درخـشان خود، ترس و هراس سپاه اموى از پيكارهاى حضرت را چنين تصوير مى كند:

((از شـير كارآزموده نبردها، بر سپاهيان اموى ، عذاب فرو ريخت . جز هجوم شيرى خشمگين و غرّان كه خواسته اش را نيك آشكار كرده بود، چيزى آنان را هراسان نكرد. ترس از مرگ ، چهره هاى آنان را اندوهگين كرده بود. اما عباس ‍ در آن ميانه خندان بود.

مـيـمنه و ميسره سپاه را درهم مى ريخت ، آنان را درهم مى كوفت و سرهايشان را درو مى كرد. دلاورى بـه او حـمـله نمى كرد مگر آنكه مى گريخت و سرش ، پيشاپيش او حركت مى كرد. اسبان را چنان با نيزه اش رنگ آميزى كرد كه سياه و سپيدشان يكسان شدند. بر شكارش خـشـمـنـاكانه هجوم نمى آورد مگر آنكه بلاى محتوم را بر او سرازير مى كرد. پيشروى او رنـگـى از درنگ و هراس داشت ، گويى براى تسليم پيش مى رود. قهرمانى كه شجاعت را از پدرش به ارث برد و بدان ، دماغ پرباد گمراه زادگان را به خاك ماليد)).

مى بينيد چگونه ((حلى )) هراس فراگير امويان را از هجوم قمربنى هاشم ، قهرمان اسلام وصف مى كند و آشفتگى صفوف آنان را تصوير مى نمايد.

عباس با قلبى آرام و چهره اى خندان به لشكر دشمن مى تازد و از كشته ، پشته مى سازد و اسـبـان آنـان را بـا خـونشان رنگين مى كند. تا جايى كه مى دانيم هرگز كسى شجاعت و دليـرى را چـنـيـن تـرسيم نكرده است و بدون گزافگويى ، عباس ـ همانگونه كه مورخان نوشته اند ـ خسارتهاى سنگينى به اهل كوفه وارد كرد.

((سيد جعفر حلى )) همچنان در وصف شجاعت ابوالفضل ، داد سخن مى دهد و مى گويد:

((قـهـرمـانـى كـه هـنـگـام سوار شدن بر اسب بزرگ ، گويى كوهى سرافراز، بر اسب نـشـسـتـه اسـت و شـگـفـتـا كـه اسـبـى ، چـنـيـن كـوهـى را خـوب تحمل مى كند و رهوار مى تازد! سوگند به برق شمشيرش ـ و من جز به آذرخش آسمانى ، سـوگـنـد نـمى خورم ـ اگر شهادت او مقدّر نبود، با شمشيرش هستى را مى زدود؛ ليكن اين خداوند است كه هرچه اراده كند، مقدر مى سازد و بر آن حكم مى راند)).

تـيـغ ابـوالفضل صاعقه اى ويرانگر بود كه بركوفيان فرود آمد و اگر قضاى الهى نبود، آنان را از صفحه روزگار محو مى كرد.

 

ب ـ كاشف الغطاء:

امام ((محمد كاشف الغطاء)) شيفته شجاعت ابوالفضل شده و طى قصيده درخشانى او را چنين مى ستايد:

((هـنـگـامـى كه عباس خندان به رزمگاه پا مى گذاشت ، چهره هاى امويان را هراس از مرگ ، دژم (اندوهگين ) مى كرد.

به مرگ آورى ، آگاه بود و شمشيرش كارآزمودگان را از پا درمى آورد.

وقتى كه تيرگى و سختى جنگ ، چون شبى تاريك به اوج مى رسيد، مرگبارترين روز دشمنانش آغاز مى شد)).

هـراس از ابـوالفـضل چهره هاى امويان را تيره كرده ، زيرا سرهاى قهرمانان آنان را درو كرد و روحيه آنان را درهم شكست و بارانى از عذاب بر آنان فروباريد.

 

ج ـ فرطوسى :

شاعر دلباخته اهل بيت ، شيخ ((عبدالمنعم فرطوسى )) ـ نور به قبرش ببارد ـ در حماسه جاويدان خود، دليرى و شجاعت ابوالفضل در ميدان نبرد را چنين مى ستايد:

((در هر هجومى در جهاد، كوه است و در استوارى هنگام رويارويى كوهى است . تمامى گُردى و عـزت پـدرش عـلى در او ريـشه دواند و بارور گشت . در هر دلى و جانى ، نقشى از خود به يادگار گذاشته و در هر ديدار، هراسى در روان دشمن افكنده است )).

سـپـس هـمـو، شـكـسـتـهـاى سـنـگـيـن سـپـاه امـوى بـه وسـيـله ابوالفضل را چنين ترسيم مى كند:

((چون پرچمى برفراز دژى ، بر پشت اسب خود نشست و در تيرگى چون شب جنگ ، ماهوار درخـشـيـد. دلهـاى دلاوران از ديـدن هـيبت او فرو ريخت و چون هوا از پهلوهايشان به درآمد و بـدنـهـاى درهـم شـكـسته شان بر زمين افتاد در حالى كه سرهايشان پرّان بود و او انبوه لشكريان را با يد بيضاى خود به سوى مرگ مى راند)).

شـجـاعـت و دلاورى ابـوالفـضـل ، شـاعـران بـزرگ را شـيـفـتـه خـود كـرد و ضـرب المثل تاريخ گشت .

آنـچـه بـر اهميت اين شجاعت مى افزايد ((للّه )) بودن آن است . حضرت ، شجاعت خود را در راه يـارى حـق و دفاع از آرمانهاى والاى اسلام به كار گرفت و هرگز دربند دستاوردهاى مادى زندگى زودگذر نبود.

 

2 ـ ايمان به خدا

قـوت ايـمـان بـه خـدا و اسـتوارى در آن ، يكى از بارزترين و بنيادى ترين ويژگيهاى ابوالفضل بود. حضرت در دامان ايمان ، مركز تقوا و آموزشگاه خداپرستى و خداخواهى ، تربيت يافت و پدرش ، پيشواى موحّدان و سرور متقيان ، جانش را با جوهر ايمان و توحيد حـقـيقى پرورش داد و تغذيه كرد. پدر، او را با ايمان مبتنى بر آگاهى و تعمّق در حقايق هستى و رازهاى طبيعت ، تغذيه نمود؛ ايمانى كه خود چنين وصفش كرده بود:

((اگر پرده ها برايم كنار زده شوند، بر يقينم افزوده نخواهد شد)).

ايـن ايـمـان ژرف و ريـشـه دار بـا ذرّات وجـود حـضـرت عباس عجين شد و او را به يكى از بزرگان تقوا و توحيد بدل ساخت . و بر اثر همين ايمان پايدار و عظيم بود كه ايشان ، خود، برادران و شمارى از فرزندانش را در راه خدا و تنها براى خدا قربانى كرد.

عـبـاس ( عـليـه السـّلام ) بـا دلاورى بـه دفـاع از دين خدا و حمايت از عقايد اسلامى كه در آسـتـانـه تحريف شدن و نابودى در زمان حكومت امويان قرار گرفته بود، برخاست و در اين كار فقط خداوند و رضاى حق و جايگاه اخروى را مد نظر داشت .

 

3 ـ خويشتندارى

يـكى ديگر از صفات برجسته ابوالفضل ( عليه السّلام ) عزّت نفس و خويشتندارى بود. حضرت از زندگى خفت بار زير سايه حكومت اموى ابا داشت ؛ حكومتى كه بندگان خدا را بـرده خـود و امـوال بـيـت المـال را دارايـى شـخـصـى كـرده بـود و بـه دنبال برادرش ، پدر آزادگان كه صلاى عزّت و كرامت در داده بود و مرگ زير سايه هاى نـيزه ها را سعادت و زندگى با ظالمان را اندوهبار اعلام كرده بود، دست به قيامى خونين زد و به ميدان نبرد و جهاد پا گذاشت .

ابـوالفـضـل ( عليه السّلام ) در روز عاشورا عزّت نفس و خويشتندارى را با تمام ابعاد و آفـاقـش مـجـسـم سـاخـت . امويان او را به شرط كناره گيرى از برادرش ، وعده فرماندهى كـل قـوا دادنـد، ليـكـن حـضـرت بـر آنـان تـمـسـخـر زد و فـرمـانـدهـى سـپـاه آنـان را لگـدمـال كـرد و بـا شـوق و اخلاص ، به سوى آوردگاه شتافت و در راه دفاع از حرّيت ، دين و آزادگى خود، كُندآوران را به خاك انداخت و سرها را درو كرد.

 

4 ـ صبر

يـكـى از ويژگيهاى ابوالفضل ( عليه السّلام ) شكيبايى و بردبارى در برابر حوادث تلخ و دشوار بود. مصايبى كه در روز عاشورا بر سر حضرت آمد، كوهها را مى گداخت ، ليـكـن ايـشان همچنان استوار بودند و كمترين سخنى دالّ بر دردمندى بر زبان نياوردند. حضرت همچون برادرش ، سيدالشهداء ـ كه صبرش از صلابت و سنگينى كوههاى سر به فـلك كـشـيـده ، بـيـش بـود ـ و بـه پيروى از امامش ، خود و اراده اش را تسليم پروردگار بـزرگ كـرد و هرچه را بر خود و خاندانش نازل شد با چشم رضامندى نگريست . حضرت ابـوالفـضل ، ستارگان تابناك و اصحاب باوفا را مى ديد كه بر دشت سوزان كربلا چون قربانيها به خون تپيده اند و آفتاب ، آنان را مى گدازد، مويه و فرياد كودكان را مى شنيد كه بانگ ((العطش )) سر داده اند، نوحه بانوان حرم وحى بر كشتگان خود را مى شـنيد، تنهايى برادرش ، سيدالشهداء را در ميان كركسهاى كوفه و مزدوران ابن مرجانه كه براى كشتنش بر يكديگر پيشى مى گرفتند تا به رهبرشان نزديك شوند، مى ديد. آرى ، هـمـه ايـن حـوادث سـنـگـيـن را مـى ديـد، ليـكـن امـر خـود را بـه خـداى متعال واگذار كرده بود و بدون كمترين تزلزلى پاداش را از پروردگارش درخواست مى كرد.

 

5 ـ وفادارى

يـكـى ديـگـر از صـفـات ابـوالفـضـل كـه از بـرتـريـن و بـرجـسته ترين صفات است ، ((وفـادارى )) اسـت . حـضرت در اين صفت ، گوى سبقت از همگان ربود و ركوردى جاودانى برجاى گذاشت و به بالاترين حد آن رسيد. نمونه هاى وفادارى حضرت را در اينجا مى آوريم .

الف ـ وفادارى به دين :

ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) از وفادارترين كسان به دين خود بود و بشدت از آن دفـاع كـرد. هـنـگـامـى كـه اسـلام در خـطـر نابودى قرار گرفت و دشمنان كمر بسته آن ـ امـويـان ـ بـا تـمـام وجـود بـه انكار آن برخاستند و شبانه روز محو آن را وجهه نظر خود قرار دادند و با آن جنگيدند، ابوالفضل به رزمگاه پاگذاشت و در راه دين خود، مخلصانه جهاد كرد تا آنكه كلمه توحيد در زمين برقرار باشد و در آرمانهاى اعتقاديش دستانش قطع گشت و به خون خود درغلتيد.

ب ـ وفادارى به امت :

سـرور مـا حـضـرت عـبـاس ( عـليـه السـّلام ) مى ديد كه امت اسلامى در زير كابوس تيره امـويـان دسـت و پـا مـى زنـد و زنـدگـى مرگبار سراسر ذلت و خوارى را سپرى مى كند. گروهى از مجرمان اموى سرنوشت آنان را در دست گرفته ، ثروتهاى آنان را به باد مى دهـنـد، بـا مـقدرات آنان بازى مى كنند و حتى يكى از سپاسگزاران اموى با وقاحت و بدون شرم و حيا اعلام مى كند كه : (((منطقه ) سواد؛ باغستان قريش ‍ است )) و چه اهانتى به امت بيش از اين .

در برابر وضعيت طاقت فرسا، ابوالفضل وفادارى به امت را در قيام ديد. پس ‍ همراه با برادرش و گروهى از رادمردان اهل بيت و آزادگان دلباخته آنان بپاخاست و شعار آزادى از يـوغ بـنـدگـى امـويان را سر داد و رهايى امت اسلامى از بردگى آنان را هدف خود كرد و جـهـادى مـقـدّس بـراى بازگرداندن زندگى كريمانه براى آنان را آغاز كرد و در راه اين هـدف والا، خـود و تـمـامـى بـپـاخـاسـتـگـان بـه شهادت رسيدند. پس كدام وفادارى به امت مثل اين وفادارى است ؟!

ج ـ وفادارى به وطن :

سـرزمـيـن اسـلامـى در گـرداب مـحنت و رنجهاى توانفرسا در ايام حكومت امويان ، غوطه ور بـود. اسـتـقـلال و كـرامـت خود را از دست داده بود و به باغستانى براى امويان ، سرمايه داران قريش و ديگر مزدوران بدل گشته بود.

تـهـيـدستى و فقر، همه گير و مصلحان و آزادگان خوار شده بودند و مجالى براى آزادى فـكـر و نـظـر نـمـانـده بود. حضرت عباس تحت رهبرى برادرش ‍ سيدالشهداء براى درهم شكستن اين حكومت سياه و فروپاشى پايه هاى آن ، قيام كرد و بر اثر فداكاريهاى آنان بود كه طومار حكومت اموى پس از چندى درهم پيچيده شد؛ در حقيقت بزرگترين وفادارى به وطن اسلامى همين است .

د ـ وفادارى به برادر:

ابـوالفـضـل پـيـمـانـى را كـه بـا خـداونـد بـراى حـفـظ بـيـعـت خود با برادرش ريحانه رسـول خـدا( صـلّى اللّه عليه و آله ) و اولين مدافع حقوق مظلومان و محرومان بسته بود، بـدان وفـادار مـانـد. مردمان در طول تاريخ مانند اين وفادارى در حق برادر را نديده اند و قطعاً زيباتر از اين وفادارى در كارنامه وفاى انسانى به ثبت نرسيده است ؛ وفاداريى كه هر آزاده شريفى را به خود جذب مى كند.

 

6 ـ قوّت اراده

((اسـتـوارى و قدرت اراده )) از مهمترين و بارزترين صفات بزرگان جاويد تاريخ است كـه در كـار خـود موفق بوده اند؛ زيرا محال است افراد سست عنصر و ضعيف الاراده بتوانند كمترين هدف اجتماعى را محقق كنند يا كارى سياسى را به پايان برند.

ابوالفضل ( عليه السّلام ) در اراده نيرومند و عزم و جزم ، در بالاترين سطح قرار داشت . بـه اردوگـاه حق پيوست و بدون تزلزل يا ترديد، پيش رفت و در عرصه تاريخ به عـنـوان بـزرگـترين فرمانده بى مانند شناخته شد و اگر اين صفت در او نبود، افتخار و جاودانگى در طول تاريخ برايش ثبت نمى شد.

 

7ـ مهربانى

مـحـبـت و مـهـربـانـى بـه مـحـرومـان و سـتـمـديـدگـان بـر وجـود ابـوالفـضـل مـسـتـولى بـود و ايـن پـديـده بـه زيـبـاتـريـن شـكـل خـود در كـربـلا آشـكـار شـد و جـلوه كـرد؛ سـپـاه امـويـان آبـشـخـور فـرات را بـر اهـل بـيـت بـسـتـنـد تـا آنـان بـر اثـر تـشـنـگـى بـمـيـرنـد يـا تـسـليـم گـردنـد. ابوالفضل كه لبهاى خشكيده و چهره هاى رنگ پريده فرزندان برادرش و ديگر كودكان را از شـدت تـشنگى ديد، قلبش فشرده گشت و از عطوفت و مهربانى دلش آتش گرفت . سـپـس بـه مـهـاجـمـان حـمله كرد، راهى براى خود گشود و براى كودكان آب آورد و آنان را سـيـراب كـرد. در روز دهـم محرم نيز بانگ ((العطش )) كودكان را شنيد، دلش به درد آمد و مـهـر به آنان ، او را از جا كند. مشكى برداشت و در ميان صفوف به هم فشرده دشمنان خدا رفـت ، بـا آنـان درآويخت و از فرات دورشان ساخت ، مشتى آب برداشت تا تشنگى خود را بـرطرف كند، ليكن مهربانى او اجازه نداد قبل از برادر و كودكانش سيراب شود، پس آب را فرو ريخت . حال در تاريخ امتها و ملتها بگرديد آيا چنين محبت و رحمتى را ـ جز در قمر بنى هاشم و افتخار عدنان ـ خواهيد يافت ؟!

ايـنـهـا پـاره اى از صفات و فضايل ابوالفضل است كه با داشتن آنها ـ چون پدرش ـ به بالاترين قلّه مجد و كرامت دست يافت

 

رد امان نامه دشمن

آوازه دلاورمردی ‏های حضرت عباس(علیه‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ ‏البنین(علیهاالسلام) عمه او می‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.

شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏ دانست این تلاش‏ها بی ‏نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏ انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:

«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏دهی و با دشمن می‏جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ‏ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟

حضرت عباس(علیه‏السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است». حضرت عباس(علیه‏ السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏دهی، در حالی که پسر رسول‏ خدا(صلی الله علیه و آله) امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه‏ السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.

 

چگونگی شهادت

در روز عاشورا چون تشنگی بر حسین و یارانِ او سخت گشت، کودکان به امام علیه‏ السلام شِکوِه آوردند و از فَرط عطش می نالیدند. امام، عباس علیه‏ السلام را صدا کرد و فرمود تا با چندنفر به فرات برود و برای تشنگان آب بیاورد. عباس با ده سوار همراه شد و مَشک‏ها را برداشت و چون به مدخل آبِ فرات رسید، یارانِ ابن ‏زیاد بر کنار فرات نشسته بودند و شریعه را بر حرمِ رسولِ خدا بسته بودند. چون عباس را دیدند، بر او حمله کردند. عباس پس از آن رجزی خواند و بر آنها حمله کرد. ... آنگاه که از شریعه فرات بیرون آمد و مشک بر دوش داشت دشمنان از هر طرف او را تیرباران کردند و در همین حال کسی بر او حمله کرد و دست راست او را برید و حضرت مشک را با دست چپ گرفتند در حالی که تمام فکر حضرت به حرم ابا عبدالله بود تا بر تشنگان آب برساند در این حال شخص دیگری حمله کرد و دست چپ حضرت را برید و حضرت بر زمین افتاد و مشک را بر دهان گرفت. در این حال عمر سعد ندا داد که مشک را تیرباران کنند در این زمان بود که عمودی آهنین بر فرق سر حضرت فرود آوردند... وقتی که امام حسین ( علیه السلام) بر بالین خون آلود حضرت عباس ( علیه السلام) حاضر شد، فرمود: اکنون کمر من شکست؛ الان انکسر ظهری و لت‏حیلتی.

 

تدفین حضرت عباس توسط امام سجاد

حضرت سجاد علیه السلام هنگامی که برای تدفین شهدا به کربلا آمده بود، با این که به بنی ‏اسد اجازه داد در دفن شهیدان او را یاری کنند، ولی برای دفن امام حسین و حضرت عباس ‏علیهما السلام به آنها اجازه مشارکت نداد، وقتی پرسیدند; تو تنها چگونه می‏توانی؟ فرمود: «ان معی من یعیننی‏» با من کسی هست که کمکم کند .(فرشتگان عالم غیب به یاریم می‏آیند).

 

مرقد مطهر حضرت عباس علیه السلام

مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس در نزدیکی قبر برادرش امام حسین علیه السلام در کربلاست.

 

منابع :

ويـژگيهـاى روحـى http://www.ghadeer.org

فرازهایی از زندگی حضرت ابوالفضل العباس(ع) http://www.articles.ir

تاسوعای حسینی ،شهادت حضرت ابولفضل العباس (ع) http://aftab.ir

جستاری درباره کنیه‏ها و لقب‏های حضرت عباس(ع) http://www.hawzah.net

كنيه ها http://www.ghadeer.org

شهادت حضرت اباالفضل العباس (ع) http://www.aviny.com

شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام http://www.hawzah.net

http://rasekhoon.net/article/show/127664/%D9%85%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3/

 

 

علم دار

نویسنده: مهدی طلایی

مروری بر ماجراهای زندگی حضرت عباس از ولایت تا شب شهادت

عرب ها در جنگ هایشان علم و پرچم را می دادند دست کسی که معرفت داشته باشد، وفا داشته باشد، شجاعت داشته باشد، همت جان بازی داشته باشد و حتی شرف سقایت داشته باشد. علم باید دست کسی می بود که بتواند ستون سپاه باشد و عباس (ع) نه فقط ستون سپاه که تکیه گاه امام بود. علم دار باید علم را افراشته نگه می داشت در جنگ به هر قیمتی و عباس هر چیز قیمتی ای که داشت، داد؛ دستانش را، چشمانش را و جانش را. علم افراشته بود تا عباس (ع) بود. علم نیفتاد مگر با عباس (ع)، علم نیفتاد مگر بعد از عباس (ع).

عقیل، برادر امام علی (ع)، علم انساب را خیلی خوب بلد بود. قبایل عرب را خوب می شناخت، همین طور بزرگان شان را. حتی برادرش علی (ع). یک روز علی (ع) رفت پیشش و گفت: « زنی پاکدامن می خواهم که برایم پسرهای شجاعی به دنیا بیاورد. »

عقیل هم با این که پیر و نابینا بود ولی گشت و فاطمه کلابیه را پیدا کرد برای برادرش. این زن بعدها چهار پسر به دنیا آورد که یکی شان عباس بود. بعد از آن چهار پسر صدایش می زدند ام – البنین.

 

فاطمه دختر حزام پسر خالد از قبیله بنی کلاب خواب دید درهای آسمان باز شد. صدای فرشته ها همهمه ای ساخته بود. خورشید کنارش نشست و مهتاب در دامنش افتاد و ستاره ها اطرافش چرخیدند. بیدار که شد صورتش عرق کرده بود. به مادرش گفت خوابی را که دیده بود. مادرش گفت آینده عجیبی دارد. تعبیر خوابش را وقتی فهمید که عقیل آمد به قبیله شان برای خواستگاری. خواستگاری کردند فاطمه را برای خورشید؛ برای علی (ع) و لابد وقتی تعبیر خوابش کامل شد که عباس (ع) به دنیا آمد و ماه در دامنش نشست.

فاطمه دختر حزام که همسر علی (ع) شد و آمد خانه اش، جلوی در ایستاد و چهار چوب در خانه زهرا (س) را بوسید.

داخل که شد گریه اش گرفت از دیدن خانه زهرا (س). از دیدن مشک و دستاس و دلو و هاون و...

بچه های زهرا (س) را که دید گفت: « من نیامده ام جای مادرتان باشم. من آمده ام کنیز علی باشم و خدمتکار شما. »

 

سوم شعبان بود. ام البنین به هلال باریک ماه نگاه کرد. هلال درشت تر شد. درشت تر و درشت تر تا بدر کامل شد نزدیک شد و نزدیک تر. پایین آمد و پایین تر بدر ماه آمد توی دامن ام البنین او هم بغلش کرد و بوسید. یک دفعه از خواب پرید. می دانست این خوابی که می بیند مربوط است به بچه ای که توی شکم دارد.

دردش که شروع شد، خوب نفهمید چطور نور آمد و سفید پوشی بلند بالا. زهرا (س) دختر رسول خدا (ص) بود.

زهرا گفت: « فاطمه مبارک باشد این ماهی که به تو می دهند، این ماه یار و یاور خورشید من است.» ام البنین دیگر نفهمید چه شد. چشمش را که باز کرد دید ماه پاره ای توی بغل علی (ع) است.

 

وقتی به دنیا آمد، پیچیدندش توی قنداقه ای و دادند دست پدرش علی (ع). علی (ع) توی گوش راستش اذان گفت و توی گوش چپ اقامه. به مادرش ام البنین گفت: « اسمش را چه گذاشتی ؟ » ام البنین گفت « در هیچ کاری از شما جلوتر نرفتم . هرچه شما بپسندید همان. » علی (ع) گفت: « اسمش را می گذاریم عباس (ع)، هم اسم عمویم. »

عباس (ع) یعنی خیلی عبوس، به شیر عصبانی هم می گویند. عباس (ع) اسم خوبی بود برای کسی که قرار بود « اشداء علی الکفار » باشد.

 

علی (ع) پسرش را بغل کرده بود و می بوسید. گاهی دست هایش را و گاهی پیشانی اش را.

ام البنین پرسید: « آقا مگر توی دست ها و چشم و صورت عباس (ع) چه می بینید که می بوسید. نکند عباس (ع) مشکلی دارد ؟ » علی (ع) کمی سکوت کرد و گفت: « می گویم به شرطی که صبور باشی. » و بعد گفت: « دست های عباس در راه خدا قطع می شود و چشم هایش ... چشم هایش تیر می خورد. »

 

علی خودش به عباس (ع) درس می داد. معلم اولش علی (ع) بود. می نشاندش روی زانو و یادش می داد قرآن بخواند، یادش می داد آنچه را باید. درست مثل پرنده هایی که توی دهان جوجه هایشان غذا می گذارند.

 

عرب ها بچه هایی که صورت خیلی زیبایی داشتند و قد و بالای رشید، «ماه» صدا می زدند. مثل عبد مناف که جد سوم پیامبر بود که صدایش می زدند « قمر حرم». هر چند همه بنی هاشم خوش چهره بودند ولی عباس (ع) از همان بچگی چیز دیگری بود. این شد که صدایش می زدند « قمر بنی هاشم ». « قمر بی هاشم » اسم خیلی خوبی بود برای کسی که قرار بود « رحماء بینهم » باشد برای خانواده پیامبر خدا.

 

هر وقت پدر یا برادرهایش حسن و حسین (ع) یا خواهرانش را می دید می ایستاد، تمام قد. قبل آنها حرف نمی زد، حرف شان را قطع نمی کرد، جلوتر از آنها راه نمی رفت، مثل سایه همیشه دنبال شان بود. عباس توی هفت سالگی هم خدای ادب بود.

 

علی (ع) که خودش جنگیدن را یاد عباس (ع) داده بود، اولین بار توی جنگ صفین فرستادش به یک میدان واقعی. صورتش را هم پوشاند که کسی نشناسدش و چشمش نزند.

عباس (ع) یکی از قهرمان های دشمن را به اسم معاویه ابو شعثا به مبارزه دعوت کرد. او اما مغرور و متکبر گفت: « من را همه می شناسند. من با هزار نفر می جنگم ولی برای تو یکی از هفت پسرم را می فرستم » پسرش آمد. هنوز چرخی توی میدان نزده بود که عباس (ع) کلاه خود و فرقش را تا نصفه شکافت. پسر دومش آمد او هم همین طور. سومی و چهارمی و پنجمی و ششمی و هفتمی. عباس (ع) چالاک و چابک همه شان را فرستاد جهنم. ترس افتاد توی جان لشگر معاویه. همه می خواستند بدانند این مبارز نقاب دار کیست. ابوشعثا خودش آمد که انتقام پسرهایش را بگیرد اما انگار شمشیر عباس (ع) همزاد مرگ بود. ابوشعثا یک ضربه خورد و رفت پیش پسرهایش. دیگر کسی جرأت نداشت بیاید میدان.

علی (ع) پسرش را صدا زد که برگردد. صورتش را باز کرد و بین دو چشمش را بوسید. دشمن تازه جوان نقاب دار را شناخت، هر چند می شد حس کرد جنگیدن او نشان از دلاوری علی دارد.

 

بعد از ابوشعثا، قهرمان دیگری از سپاه دشمن آمد میدان به اسم کریب. رجز خواند و مبارز طلبید. سه نفر را هم شهید کرد از سپاه امام علی (ع). سرمست شده بود و خود امام را دعوت می کرد به مبارزه.

امام علی (ع) هم لباس های عباس را گرفت و پوشید. شمشیرش را هم دست گرفت و صورتش را پوشاند تا کریب فکر کند با کسی که می جنگند که هشت نفر قبلی را کشته. اول نصیحتش کرد، نصیحت که کارگر نشد، مجبور شد با زبان شمشیر با او حرف بزند. کریب هم یک ضربه بیشتر نخورد!

دشمن هنوز نمی دانست علی (ع) در لباس آن نقاب دار آمده به جنگ. چه فرقی هم می کرد البته.

علی (ع) بر گشت و به پسرش محمد حنفیه گفت: « برو میدان و کنار جسد کریب بایست که خوانخواه او می آید. » این بار لباس های عباس (ع) را محمد حنفیه پوشید و شمشیری که نه نفر را فرستاده بود جهنم توی دستش گرفت. محمد هم یکی از پسر عموهای کریب که که آمده بود انتقام بگیرد، کشت.

بعد از او هم هفت نفر دیگر را. شانزده نفر از سپاه دشمن کشته شدند. آنها فکر می کردند همه را همان جوان اول کشته. علی (ع) می خواست ترس عباس را بدواند توی پوست و گوشت دشمن ها.

 

مالک اشتر نخعی فرمانده لشکر امام علی (ع) در صفین، درباره شجاعتش می گوید اگر در بیابانی تاریک یک دفعه شیری کنار من غرش کند، من نمی ترسم. اما برای او در جنگ صفین، اتفاقی افتاد که ترس را تجربه کرد. در صفین، امام علی (ع) پسرش عباس را فرستاد میدان. عباس (ع) جنگید و چند نفر را کشت و برگشت. علی (ع) او را در خیمه نگه داشت و نگذاشت برود. عباس (ع) می رفت و می آمد و به پدرش اصرار می کرد که برود میدان جنگ و بجنگد. مالک به عباس (ع) گفت آقازاده شما راحت باشید ما مواظب همه چیز هستیم. عباس که سیزده، چهارده سالش بیشتر بنود، نگاه خشمناکی به مالک کرد و رفت. مالک اشتر می گفت از آن نگاه عباس (ع) چهار ستون بدنم لرزید.

دیگر نگذاشت عباس (ع) آن روز برود بجنگد می گفت چشمش می زنند اصرارهای عباس هم بی فایده بود. علی (ع) نگه ش داشته بود برای یک روز دیگر انگار، یک روز بزرگ.

 

بعضی ها گفتند امام ترسید، خلافت را سپرد به نا اهل، معامله کرد... عباس اما امام شناس بود و مطیع امام زمانش. هیچ مخالفتی نکرد. نه توی صلح امام حسن (ع) نه در قیام امام حسین. بی جهت نبود که امام صادق (ع) گفت: « عموی ما عباس پسر علی بینشی دقیق و عمیق و ایمانی محکم داشت. »

 

شب عاشورا عباس (ع)، بنی هاشم را جمع کرد و برایشان صحبت کرد. آخر صحبت ها پرسید: « فردا چه کار می کنید ؟ » گفتند: « با شماست. ما گوش به فرمان تو هستیم » عباس (ع) گفت: « اصحاب امام غریبه هستند و بار سنگین را صاحبش بر می دارد. حفاظت از امام حسین به عهده ماست که فامیلش هستیم. فردا صبح اولین کسانی که می روند میدان جنگ باید از بین ما باشند تا مردم نگویند بنی هاشم یارانشان را جلوتر از خودشان به کشتن دادند . »

آن طرف تر هم توی خیمه ای حبیب پسر مظاهر یاران امام را جمع کرده بود و می گفت: « فردا اول ما باید برویم برای جنگ، تا نبض ما می زند کسی از بنی هاشم نباید کشته شود که مردم بگویند: اینها بزرگان خودشان را برای جنگ فرستادند و جان خودشان را فدای آنها نکردند. »

زینب (س) که رفته بود به امام حسین (ع) سری بزند همه این حرف ها را شنیده بود و خندیده بود. از مدینه تا شب عاشورا این اولین لبخند زیبب بود. از معرفت حبیب و عباس (ع) !

 

شب عاشورا امام اصحاب و فامیلش را جمع کرد. و به شان حرف آخر را زد: «... اما بعد، من یاران و اصحابی وفادارتر و بهتر از یارانم نمی شناسم و خانواده ای مهربان تر از خانواده ام. خدا خیرتان بدهد. بیعت را از همه تان برداشتم. این ها مرا می خواهند. اگر دست شان به من برسد با شما کاری ندارند. از تاریکی شب استفاده کنید و بروید... »

حسین (ع) گفت و اصحابش و یارانش به خودشان پیچیدند. همه منتظر بودند یک نفر؛ یک نفر که از همه بهتر است به حسین (ع) حرفی بزند. همه منتظر بودند عباس جوابی به حسین بدهد ... و عباس (ع) بلند شد و گفت: « آقا و سرور من ! خدا نیاورد روزی را که ما باشیم و تو نباشی. مرگ بر ما اگر تنها بگذاریمت. بی تو کجا برویم که ننگ و ذلت نباشد ؟ کجا برویم که بتوانیم سرمان را بالا بگیریم ؟... بدن هامان پاره پاره بشود اگر تنهایت بگذاریم. بی تو روز، شب است و خوشی ها، ناخوشی و بهشت، جهنم... »

عباس که گفت گفتنی ها را، زبان بقیه هم باز شد و گفتند حرف دلشان را با امامشان.

چه ادب و معرفتی دارد عباس (ع) ! هیچ ادعایی نکرد که چنین می کنم و چنان می کنم. فقط گفت نباشم اگر نباشی ! فقط فکر و ذکرش حسین بود (ع) بود؛ امامش !

 

خوب است بدانید:

قامت رشید و قبر کوچک

در زمان قاجاریه قرار شد قسمت هایی از حرم حضرت ابوالفضل را تعمیر کنند. علامه بحرالعلوم با معماری رفتند سرداب حرم تا از نزدیک خرابی را ببینند و درباره تعمیرش صحبت کنند. معمار به قبر نگاهی کرد و به علامه گفت: « آقا اجازه می دهید ازتان سوالی کنم ؟ » علامه گفت: « بپرس »

معمار گفت: « ما شنیده بودیم حضرت عباس (ع) قدبلند بود و اگر سوار اسب می شد و پایش را توی رکاب می گذاشت، زانوهایش می رسید نزدیک گوش اسب ولی قبر ایشان خیلی بزرگ نیست. این هایی که ما شنیده ایم دروغ بوده یا دلیل دیگری هست ؟ » علامه سرش را گذاشت به دیوار و گریه کرد؛ طولانی.

معمار نگران شد. گفت: « آقا حرف بدی زدم ؟ چرا این قدر حالتان عوض شد ؟ »

علامه گفت: « هر چه شنیدی درست است اما آن قدر عباس بی دست را با شمشیر و نیزه زدند که بدنش قطعه قطعه شد. تو انتظار داری این بدن که سر هم ندارد قبری بزرگ تر از این داشته باشد ؟ »

منبع: نشریه همشهری آیه شماره 3

http://rasekhoon.net/article/show/621948/%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%AF%D8%A7%D8%B1/

 

 

 

مقام حضرت عباس (ع)

نويسنده: سيد محمد ناظم زاده قمي

مقام علمی عباس(علیه السّلام)

حضرت عباس(علیه السّلام) در خانه اي زاده شد كه جايگاه دانش و حكمت بود. آن جناب از محضر اميرمومنان، امام حسن و امام حسين(علیه السّلام) كسب فيض كرده است. لذا از علی بن ابیطالب(ع) در مورد حضرت عباس (علیه السّلام) نقل شده است كه فرموده اند: "ان ولدى العباس زق العلم زقا، يعني همان طور كه پرنده به جوجه خود مستقيماً غذا مي دهد، اهل بيت(ع) نيز مستقيماً به آن حضرت علوم و اسرار را آموختند."

و همچنین روایتی بدین مضمون از امامان معصوم (ع) نقل شده است که فرموده اند: "همانا عباس بن علی علم را چون غذا از پدرش وارد جان خویش نموده است."

علامه شيخ عبدالله ممقاني در كتاب نفيس تنقيح المقال، در مورد مقام علمي و معنوي ايشان گفته است: "آن جناب از فرزندان فقيه و دانشمندان ائمه (ع) و شخصيتي عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاك بود."

 

مقام عرفانی قمر بنی هاشم(ع)

اگر به زندگي و حالات حضرت ابوالفضل‌(ع) از اين منظر نگريسته شود، مشخص می شود كه آن حضرت نماد راستين عرفان است. و مقامات سلوك را به بهترين شيوه طي نموده است. مخصوصا وقتی در حالات آن حضرت در روز عاشورا دقت می شود، برخي از مقامات عرفاني آن حضرت نمود پیدا می کند كه به برخي از آن مقامات اشاره ای داریم:

 

مقام اخلاص

يكي از منازل مهم عرفاني منزل اخلاص است. اخلاص داراي سه درجه است:

1 - انجام خالصانه عمل بدون چشمداشت پاداش.

2 - كافي ندانستن سعي و عمل خود.

3 - آنكه خود و كار و عمل خود را در مسير اراده حق هيچ نداند و همه چيز را از خداوند بداند.

حضرت ابوالفضل‌(ع) جان خويش را در راه خدا در طبق اخلاص مي‌نهد و از هيچ رنج و زحمتي هراس به دل راه نمي‌دهد. اين شهامت و ايثار وي حكايت از ميزان اخلاص او دارد در آن رجز زيباي حضرت اين نكته به روشني نهفته است: "والله ان قطعتموا يميني / اني احامي ابدا عن ديني." که هدف او در اين بيت نهفته است چرا كه او حاضر نيست از هدف خويش دست بردارد و اين نهايت اخلاص است.

 

مقام صبر

يكي دیگر از منازل مهم در عرفان عملي منزل صبر است. صبر در عرفان عملي عبارت است از آنكه سالك نفس خويش را با وجود جزع و گله‌مندي از شكايت به غير باز دارد. يكي از درجات بلند عرفاني حضرت ابوالفضل‌(ع) درجه او در صبر است. او در صحنه كربلا برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان را پيش از خود به ميدان مي‌فرستد و شهادت آنان را نظاره گر است اما هيچ اظهار شكوه نمي‌كند و با ايماني راسخ تا پاي جان از مولايش دفاع مي‌كند. به همین خاطر است که در زیارت نامه آن عالیمقام آمده است که:"السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله، اشهد انك جاهدت و نصحت و صبرت حتي اتيك اليقين."

 

مقام شكر

شكر سه درجه دارد: نخست شكر بر اشياي محبوب و دلخواه، درجه دوم شكر بر امور ناگوار و درجه سوم آنكه بنده فقط منعم را شهود نمايد. بي‌گمان اگر عباس بن علی را چنين شهودي دست نداده بود، چگونه مي‌توانست كه مرگ در كام او از عسل هم شيرين‌تر باشد. ابوالفضل آن جرعه نوش شهادت بي‌گمان در آن لحظه‌هايي كه آب دستانش را بريده بودند، جز شهد اين شهود در جان نداشت.

 

مقام صدق

صدق نیز مراتبی دارد: صدق در نیت، صدق در زندگی و صدق دیگر این است که بنده در شناخت و معرفت قصد صادق باشد.حضرت ابوالفضل العباس(ع) در قصد خويش صادق بود و حيات خود را جز براي خدا نمي‌خواست. از اين رو در زيارتنامه آن حضرت صفت صدق نيز به وي نسبت داده شده است.

 

مقام فتوت

فتوت به این معناست که دشمني با مردمان را ترك گويي، و به كسي كه به تو آزار رسانده محبت نمايي و مرتبه والای فتوت این است که در سلوك الي‌الله به دليل عقل تمسك نجويي. که همه یاوران حضرت اباعبدالله(ع) مخصوصا حضرت اباالفضل اگر مي‌خواستند به دلايل عقل توجه نمايند، طريقي ديگر پيش‌رو بود اما آنان عاشق محبوب بودند و جز معشوق هيچ نمي‌ديدند.

 

عباس و ائمه اطهار(ع)

* امیرالمؤمنین علی(ع) در خطابی به همسر گرانقدرش ام‏البنین می فرماید: "نور دیده‏ات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بریده، دو بال به او ارزانى مى‏دارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان كه پیشتر این لطف به جعفربن ابى‏طالب شده است." سپس خطاب به فرزند گرامی خود عباس فرمود: جلوتر بیا. عباس پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیری را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد و فرمود: "گویا مى‏بینم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مى‏كند تا این كه دو دستش قطع مى‏گردد."

* در زمان امام حسن مجتبی(ع) و پس از صلح و بازگشت امام به مدینه، عباس در كنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى كریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم مى‏كرد. او در این دوران بود که لقب «باب الحوائج» یافت و وسیله دستگیرى و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران، در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش كوتاهى نكرد.

* امام حسین بن علی(ع) هنگام خروج از مدینه به طرف کربلا ندا داد: " كجاست‏ برادرم ... كجاست ماه بنى‏هاشم؟ پس عباس جواب داد: بله بله اى آقاى من! آنگاه امام حسین فرمود: اى برادر، اسبم را حاضر كن، پس عباس اسب حضرت را حاضر نمود."

در عصر تاسوعا شمر با چهار هزار نفر وارد كربلا شد. یكى از نقشه‏هاى او براى كاستن از یاران امام حسین امان دادن به عباس و برادران او بود. وقتى جناب عباس شنید كه شمر امان نامه آورده اصلا به او اعتنا نكرد و جواب او را نداد، تا این كه امامش به او فرمان داد كه جواب شمر را بگوید، عباس فرمود: "چه مى‏گویى؟" عرض كرد: "شما و برادرانت در امانید." عباس غیرتمند سراسر وجودش آتش گرفت و فریاد او بلند شد: " دست‌هایت ‏بریده باد و لعنت بر آنچه كه از امان نامه آورده‏اى. اى دشمن خدا! آیا دستور مى‏دهى كه ما برادرمان و آقایمان حسین پسر فاطمه را رها كنیم و داخل اطاعت لعنت‏شدگان و فرزندان لعنت‏شدگان شویم؟ آیا به ما امان مى‏دهى در حالى كه فرزند رسول خدا در امان نیست."

* امام سجاد(ع) می فرماید: " خداوند حضرت عباس(ع) را رحمت كند كه به حق ايثار كرد و امتحان شد و جان خود را فداي برادرش كرد تا آنكه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض،‌ دو بال به او عطا كرد تا همراه ملائكه در بهشت پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابي طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقيق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتي دارد كه روز قيامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه مي خورند."

* امام صادق(ع) همواره از عمویش عباس تجلیل به عمل مى‏آورد و با درود و ستایش از او یاد مى‏كند و مواضع قهرمانانه‏اش در روز عاشورا را بزرگ مى‏داشت. از جمله سخنانى كه امام درباره قمر بنى‏هاشم(ع) فرموده است این است که: "عمویم عباس بن على بصیرتى نافذ و ایمانى محكم داشت. همراه برادرش حسین جهاد كرد، به خوبى از بوته آزمایش بیرون آمد و شهید از دنیا رفت..." امام صادق(ع) از برترین صفات مجسم در عمویش یعنی تیزبینی، ایمان محکم و جهاد، پرده بر می دارد.

در جای دیگر نیز امام صادق فرموده است: " شهادت مى‏دهم كه تو براى خدا و رسولش و برادرت خیرخواهى نمودى، پس تو چه نیكو برادر فداكار بودى."

* بقیة الله الاعظم، امام زمان(عج) در بخشى از سخنان پرمعنای خود در زیارت ناحیه مقدسه درباره عمویش عباس (ع) چنین مى‏گوید: "سلام بر ابوالفضل، عباس بن امیرالمؤمنین، همدرد بزرگ برادر كه جانش را فداى او ساخت و از دیروز بهره فردایش را برگزید، آنكه فدایى برادر بود و از او حفاظت كرد و براى رساندن آب به او كوشید و دستانش قطع گشت..."

 

منابع

- وقایع الایام

- نفس المهموم

- مفاتیح الجنان

- مولد العباس بن على

- زندگانى حضرت ابوالفضل العباس

- بخش "مقام عرفانی قمر بنی هاشم" برگرفته از تحقیقی ازدكتر محمد اخگري

منبع: باشگاه اندیشه

http://rasekhoon.net/article/show/138965/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%28%D8%B9%29/

 

 

 

آموزگار فتوّت و مردانگی (1)

نويسنده: جواد محدّثي

پيشگفتار

در نگاه به قلّه ‏هاي رفيع ايمان و شجاعت و وفا، چشم ما به وارسته مردي بزرگ و بي ‏بديل مي ‏افتد، به نام عبّاس فرزند رشيد اميرالمؤمنين(ع) كه در فضل و كمال و فتوّت و رادمردي، الگويي برجسته است. در اخلاص و استقامت و پايمردي، نمونه است و در هر خصلت نيك و صفت ارزشمندي، كه كرامت يك انسان به آن بسته است، سرمشق است. ما پيوسته دين باوري و حقجويي و باطل ستيزي و جانبازي را از او آموخته ‏ايم و نسل الله ‏اكبرِ امروز، وامدار مكتب جهاد و شهادتي است كه اباالفضل(ع) در آن مكتب، علمدار است و همچون خورشيد، درخشان.

اينك، گرچه از صحنه‏ هاي آن همه ايثار و دلاوري و وفا كه در عاشورا اتّفاق افتاد و آينه‏ اي فضيلت نما پيش چشم جهانيان نهاد، بيش از هزار و سيصد سال ميگذرد، امّا تاريخ، روشن از كرامت هاي عباس بن علي(ع) است و نام ‏او با وفا، ادب، ايثار و جانبازي همراه است و گذشتِ اين همه سال، كمترين غباري بر سيماي فتوّتي، كه در رفتار آن حضرت جلوه‌گر شد، ننشانده است.

عاشورا روز پر شكوه و الهام بخش و پر حماسه‏ اي بود كه انسانهايي والا و روح‏هايي بزرگ و اراده‏هايي عظيم، عظمت و والايي خود را به جهانيان نشان دادند و تاريخ از فداكاري عاشوراييان، روح و جان گرفت و زمان با نبض كربلاييانِ قهرمان و حماسه آفرين، تپيد. كربلا مكتبي شد آموزنده و سازنده، كه فارغ التحصيلان آن، در رشتهء ايمان و اخلاص و تعهّد و جهاد، مدرك و مدال گرفتند و ... عباس از زبده ‏ترين معرفت آموختگان آن دانشگاه بود.

هنوز هم اين مكتبِ عالي باز است و دانشجو مي‏پذيرد و يكي از استادان اين دوره ‏هاي آموزشِ وفا و مراحلِ كسبِ معرفت، علمدار كربلاست، ايستاده بر بلنداي عشق و شهامت، كه با دستان بريده ‏اش معبرِ آزادگي را ميگشايد و راه نور را نشان مي‏دهد و اين حقايق، همه در نام عبّاس نهفته است و همراه با اين نام،عطر يك «فرهنگ» به مشام جان مي‏رسد.

عبّاس يعني تا شهادت يكّه تازي

عبّاس يعني عشق، يعني پاكبازي

عبّاس يعني با شهيدان همنوازي

عبّاس يعني يك نيستان تكنوازي

ما براي رسيدن به سرچشمة يقين و كوثر ايمان، نيازمند راهنماييم. جانمان تشنه است و دلهايمان مشتاق. اولياي دين و سرمشق هاي پاكي و فضيلت مي‏توانند راه را نشانمان دهند و از زمزم گوارايي كه در اختيارشان است سيرابمان سازند.

اگر در امتداد «اسوه ‏ها» به عبّاس بن علي(ع) مي‏رسيم براي روشني چراغي است كه پيش پاي انسان‏ها افروخته است و از آن دور دستها ما را به اين راه فرا مي‏خواند. او الگو و سرمشق است، نه تنها در شجاعت و رزم آوري، بلكه در ايمان و معنويّت هم؛ نه فقط در مقاومت و استواري، در عبادت و شب زنده داري هم؛ نه تنها در روحية سلحشوري و حماسه، كه در اخلاص و آگاهي و معرفت و وفا هم.

آنچه مي‏خوانيد گوشه‏اي از شخصيّت حضرت اباالفضل(ع) را ترسيم مي‏كند، باشد كه نام و ياد و زندگينامة آن شهيد بزرگ و سردار رشيد، چراغ يقين و شعلة ايمان را در ذهن و زندگي‏مان روشن سازد.

 

ميلاد فرزند شجاعت

سالها از شهادت جانگداز دختر پيامبر، حضرت زهرا ميگذشت. حضرت علي(ع) پس از فاطمه با امامه (دختر زادة پيامبر اكرم) ازدواج كرده بود. امّا با گذشت بيش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علي(ع) بود.

براي خاندان پيامبر، سرنوشتي شگفت رقم زده شده بود. بني هاشم، در اوج عزّت و بزرگواري، مظلومانه مي‏زيستند. وقتي علي(ع) به فكر گرفتن همسر ديگري بود، عاشورا در برابر ديدگانش بود. برادرش «عقيل » را كه در علم نسب‏ شناسي وارد بود و قبايل و تيره‏ هاي گوناگون و خصلتها و خصوصيّتهاي اخلاقي و روحي آنان را خوب مي‏شناخت طلبيد. از عقيل خواست كه: برايم همسري پيدا كن شايسته و از قبيله ‏اي كه اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند تا بانويي اين چنين، برايم فرزندي آورد شجاع و تكسوار و رشيد.

پس از مدّتي، عقيل زني از طايفة كلاب را خدمت اميرالمؤمنين(ع) معرفي كرد كه آن ويژگي ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نياكانش همه از دليرمردان بودند. از طرف مادر نيز داراي نجابت خانوادگي و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة كلابيّه مي گفتند و بعدها به «امّ‏ البنين» شهرت يافت، يعني مادرِ پسران، چهار پسري كه به ‏دنيا آورد و عبّاس يكي از آنان بود.

عقيل براي خواستگاري او نزد پدرش رفت. وي از اين موضوع استقبال كرد و با كمال افتخار، پاسخ آري گفت. حضرت علي(ع) با آن زن شريف ازدواج كرد. فاطمة كلابيّه سراسر نجابت و پاكي و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتي وارد خانة علي(ع) شد، حسن و حسين (عليهماالسلام) بيمار بودند. او آنان را پرستاري كرد و ملاطفت بسيار به آنان نشان داد.

گويند: وقتي او را فاطمه صدا كردند گفت: مرا فاطمه خطاب نكنيد تا ياد غمهاي مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانيد.

ثمرة ازدواج حضرت علي با او، چهار پسر رشيد بود به نامهاي: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، كه هر چهار تن سالها بعد در حادثة كربلا به شهادت رسيدند. عباس، قهرماني كه در اين بخش از او و خوبي‏ها و فضيلتهايش سخن ميگوييم، نخستين ثمرة اين ازدواج پر بركت و بزرگترين پسر امّ البنين بود.

فاطمة كلابيه (امّ البنين) زني داراي فضل و كمال و محبّت به خاندان پيامبر بود و براي اين دودمانِ پاك، احترام ويژه ‏اي قائل بود. اين محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود كه اجر رسالت پيامبر را «مودّت اهل بيت» دانسته است. او براي حسن، حسين، زينب و امّ كلثوم، يادگاران عزيز حضرت زهرا (س)، مادري مي‏كرد و خود را خدمتكار آنان مي‏دانست. وفايش نيز به اميرالمؤمنين (ع) شديد بود. پس از شهادت علي(ع) به احترام آن حضرت و براي حفظ حرمت او، شوهر ديگري اختيار نكرد، با آن كه مدّتي نسبتاً طولاني (بيش از بيست سال) پس از آن حضرت زنده بود.

ايمان والاي امّ البنين و محبتش به فرزندان رسول خدا چنان بود كه آنان را بيشتر از فرزندان خود، دوست مي‏داشت. وقتي حادثة كربلا پيش آمد، پيگير خبرهايي بود كه از كوفه و كربلا مي‏رسيد. هركس خبر از شهادت فرزندانش مي‏داد، او ابتدا از حال حسين(ع) جويا مي‏شد و برايش مهمتر بود.

عبّاس بن علي(ع) فرزند چنين بانوي حق شناس و بامعرفتي بود و پدري چون علي بن ابي طالب(ع) داشت و دست تقدير نيز براي او آينده ‏اي آميخته به عطر وفا و گوهر ايمان و پاكي رقم زده بود.

ولادت نخستين فرزند امّ البنين، در روز چهارم شعبان سال 26 هجري در مدينه بود. تولّد عباس، خانة علي و دل مولا را روشن و سرشار از اميد ساخت، چون حضرت مي‏ديدند در كربلايي كه در پيش است، اين فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ علي، فداي حسينِ فاطمه خواهد گشت.

وقتي به دنيا آمد حضرت علي(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحيد و رسالت و دين، پيوند داد و نام او را عباس نهاد. در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامي گوسفندي را به عنوانِ عقيقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند.

آن حضرت، گاهي قنداقة عبّاس خردسال را در آغوش ميگرفت و آستينِ دستهاي كوچك او را بالا مي‏زد و بر بازوان او بوسه مي‏زد و اشك مي‏ريخت. روزي مادرش امّ البنين كه شاهد اين صحنه بود، سبب گرية امام را پرسيد. حضرت فرمود: اين دستها در راه كمك و نصرت برادرش حسين، قطع خواهد شد؛ گريهء من براي آن روز است.

با تولّد عبّاس، خانة علي(ع) آميخته ‏اي از غم و شادي شد: شادي براي اين مولود خجسته، و غم و اشك براي آينده‏ اي كه براي اين فرزند و دستان او در كربلا خواهد بود.

عبّاس در خانة علي(ع) و در دامان مادرِ با ايمان و وفادارش و در كنار حسن و حسين (عليهماالسلام) رشد كرد و از اين دودمان پاك و عترتِ رسول، درسهاي بزرگ انسانيت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.

تربيت خاصّ امام علي(ع) بي‏ شك، در شكل دادن به شخصيت فكري و روحي بارز و برجستهء اين نوجوان، سهم عمده‏ اي داشت و درك بالاي او ريشه در همين تربيتهاي والا داشت.

روزي حضرت امير(ع) عبّاسِ خردسال را در كنار خود نشانده بود، حضرت زينب (س) هم حضور داشت. امام به اين كودك عزيز گفت: بگو يك. عبّاس گفت: يك. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداري كرد و گفت: شرم مي‏كنم با زباني كه خدا را به يگانگي خوانده ‏ام دو بگويم. حضرت از معرفت اين فرزند خشنود شد و پيشاني عبّاس را بوسيد.

استعداد ذاتي و تربيت خانوادگي او سبب شد كه در كمالات اخلاقي و معنوي، پا به پاي رشد جسمي و نيرومندي عضلاني، پيش برود و جواني كامل، ممتاز و شايسته گردد. نه‏ تنها در قامت رشيد بود، بلكه در خِرد، برتر و درجلوه‏ هاي انساني هم رشيد بود. او مي‏دانست كه براي چه روزي عظيم، ذخيره شده است تا در ياري حجّت خدا جان نثاري كند. او براي عاشورا به دنيا آمده بود.

اين حقيقت، موردتوجّه علي(ع) بود، آنگاه كه مي‏خواست با امّ البنين ازدواج كند. وقتي هم كه حضرت امير در بستر شهادت افتاده بود، اين «راز خون» را به ياد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه كرد.

شب 21 رمضان سال 41 هجري بود. علي(ع) در آخرين ساعات عمر خويش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و به اين نوجوان دلسوخته، كه شاهد خاموش شدن شمع وجود علي بود، فرمود: پسرم، به زودي در روز عاشورا، چشمانم به وسيلة تو روشن ميگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعة فرات وارد شدي، مبادا آب بنوشي در حالي كه برادرت حسين(ع) تشنه است.

اين نخستين درس عاشورا بود كه در شب شهادت علي(ع) آموخت و تا عاشورا پيوسته در گوش داشت.

شايد در همان لحظات آخر عمر علي(ع) كه فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آينده بودند، حضرت به فراخور هر يك، توصيه‏ هايي داشته است. بعيد نيست كه دست عبّاس را در دست حسين(ع) گذاشته باشد و عبّاس را سفارش كرده باشد كه: عباسم، جان تو و جان حسينم در كربلا! مبادا از او جدا شوي و تنهايش گذاري!

عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگي داشت و از نفسهاي پاك و عنايتهاي ويژة علي(ع) و مادرش امّ البنين برخوردار شده بود. امّ البنين هم نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پيامبر را يكجا داشت و در ولا و دوستي آنان، مخلص و شيفته بود. از آن سو نزد اهل بيت هم وجهه و موقعيّت ممتاز و مورد احترامي داشت. اين كه زينب كبري پس از عاشورا و بازگشت به مدينه به خانة او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به اين مادرِ داغدار تسليت گفت و پيوسته به خانة او رفت و آمد مي‏كرد و شريك غمهايش بود، نشانِ احترام و جايگاه شايستة او در نظر اهل‏بيت بود

فصل جواني

از روزي كه عبّاس، چشم به جهان گشوده بود اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين را در كنار خود ديده بود و از ساية مهر و عطوفت آنان و از چشمة دانش و فضيلتشان برخوردار و سيراب شده بود.

چهارده سال از عمر عبّاس در كنار علي(ع) گذشت، دوراني كه علي(ع) با دشمنان درگير بود. گفته‏ اند عبّاس در برخي از آن جنگها شركت داشت، در حالي كه نوجواني در حدود دوازده ساله بود، رشيد و پرشور و قهرمان كه در همان سنّ و سال حريف قهرمانان و جنگاوران بود. علي(ع) به او اجازة پيكار نمي‏داد، به امام حسن و امام حسين هم چندان ميدانِ شجاعت نمايي نمي‏داد. اينان ذخيره‏ هاي خدا براي روزهاي آيندة اسلام بودند و عبّاس مي‏بايست جان و توان و شجاعتش را براي كربلاي حسين نگه دارد و علمدار سپاه سيدالشهدا باشد.

برخي جلوه ‏هايي از دلاوري اين نوجوان را در جبهة صفّين نگاشته ‏اند. اگر اين نقل درست باشد، ميزان رزم آوري او را در سنين نوجواني و دوازده سالگي نشان مي‏دهد.

مگر برادرزاده‏ اش حضرت قاسم سيزده ساله نبود كه آن حماسه را در ركاب عمويش آفريد و تحسين همگان را برانگيخت؟ مگر پدرش علي بن ابي طالب(ع) در جواني با قهرمانان نام آور عرب، همچون «مرحب» در جنگ خيبر و «عمروبن عبدودّ» در جنگ خندق درگير نشد و آنان را به هلاكت نرساند؟ مگر عباس، برادر امام حسن و امام حسين ومحمد حنفيّه و زينب و كلثوم نبود؟ مگر نياكانش ازناحية مادر در قبيلة «كلاب» همه از سلحشوران و تكسواران عرصه ‏هاي رزم وشجاعت و شمشيرزني و نيزه افكني نبودند؟ عباس، محلّ تلاقي دو رگ و ريشة شجاعت بود، هم از سوي پدر كه علي(ع) بود و هم از طرف مادر. و امّا آن حماسه آفريني در سنّ نوجواني:

در يكي از روزهاي نبرد صفّين، نوجواني از سپاه علي(ع) بيرون آمد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانه‏ هاي شجاعت و هيبت و قدرت هويدا بود. از سپاه شام كسي جرأت نكرد به ميدان آيد. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند. معاويه يكي از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»كه دليرمردي برابر با هزاران نفر بود صدا كرد و گفت: به جنگ اين جوان برو. آن شخص گفت: اي امير، مردم مرا با ده هزار نفر برابر مي‏دانند، چگونه فرمان مي‏دهي كه به جنگ اين نوجوان بروم؟ معاويه گفت: پس چه كنيم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، يكي از آنان را مي‏فرستم تا او را بكشد. گفت: باشد. يكي از پسرانش را فرستاد، به دست اين جوان كشته شد. ديگري را فرستاد، او هم كشته شد. همهء پسرانش يك به يك به نبرد اين شير سپاه علي(ع) آمدند و او همه را از دم تيغ گذراند.

خود ابن شعثاء به ميدان آمد، در حالي كه ميگفت: اي جوان، همهء پسرانم را كشتي، به خدا پدر و مادرت را به عزايت خواهم نشاند. حمله كرد و نبرد آغاز شد و ضرباتي ميان آنان ردّ و بدل گشت. با يك ضربت كاري جوان، ابن ‏شعثاء به خاك افتاد و به پسرانش پيوست. همهء حاضران شگفت زده شدند. اميرالمؤمنين او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهره‏اش كنار زد و پيشاني او را بوسه زد. ديدند كه او قمر بني هاشم عباس بن علي(ع) است.

نيز آورده‏ اند در جنگ صفين، در مقطعي كه سپاه معاويه بر آب مسلّط شد و تشنگي، ياران علي(ع) را تهديد مي‏كرد، فرماني كه حضرت به ياران خود داد و جمعي را در ركاب حسين(ع) براي گشودن شريعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن علي هم در كنار برادرش و يار و همرزم او حضور داشته است.

اينها گذشت و سال چهلم هجري رسيد و فاجعهء خونين محراب كوفه اتّفاق افتاد. وقتي علي(ع) به شهادت رسيد، عباس بن علي چهارده ساله بود و غمگينانه شاهد دفن شبانه و پنهاني اميرالمؤمنين(ع) بود. بي شك اين اندوه بزرگ، روح حسّاس او را به سختي آزرد. امّا پس از پدر، تكيه گاهي چون حسنين (عليهماالسلام) داشت و در ساية عزّت و شوكت آنان بود. هرگز توصيه‏ اي را كه پدرش در شب 21 رمضان درآستانة شهادت به عباس داشت از ياد نبرد. از او خواست كه در عاشورا و كربلا حسين را تنها نگذارد. مي‏دانست كه روزهاي تلخي در پيش دارد و بايد كمر همّت و شجاعت ببندد و قرباني بزرگ مناي عشق دركربلا شود تا به ابديّت برسد.

ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهايي كه برادرش امام حسن مجتبي(ع) به امامت رسيد، حيله گري‏هاي معاويه، آن حضرت را به صلح تحميلي وا داشت. ستمهاي امويان اوج گرفته بود. حجربن عدي و يارانش شهيد شدند؛ عمروبن حمق خزاعي شهيد شد، سختگيري به آل علي ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطباي وابسته به دربارِ معاويه، پدرش علي(ع) را ناسزا ميگفتند. عباس بن علي شاهد اين روزهاي جانگزاي بود تا آن كه امام حسن به شهادت رسيد. وقتي امام مجتبي، مسموم و شهيد شد، عباس بن علي 24 سال داشت. باز هم غمي ديگر برجانش نشست.

پس از آن كه امام مجتبي(ع) بني هاشم را در سوگ شهادت خويش، گريان نهاد و به ملكوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار ديگر تجربة رحلت رسول خدا و فاطمة زهرا وعلي مرتضي را تكرار كردند و غمهايشان تجديد شد. خانة امام مجتبي پر از شيون و اشك شد. عباس بن علي نيز ازجمله كساني بود كه با گريه و اندوه براي برادرش مرثيه خواند و خاك عزا بر سر و روي خود افكند و از جان صيحه كشيد.

امّا چاره ‏اي نبود، مي‏بايست اين كوه غم را تحمل كند و دل به قضاي الهي بسپارد و خود را براي روزهاي تلخ‏تري آماده سازد. امام حسن مجتبي(ع) را غسل دادند و كفن كردند. عبّاس در مراسم غسل پيكر مطهّر امام حسن(ع) با برادران ديگرش (امام حسين و محمد حنفيّه) همكاري و همراهي داشت و شاهد غمبارترين وتلخ‏ترين صحنهء مظلوميّت اهل‏بيت بود. آنگاه كه تابوت امام مجتبي(ع) را وارد حرم پيامبر(ص) كردند تا تجديد ديداري با آن حضرت كنند، مروانيان پنداشتند كه مي‏خواهند آن جا دفن كنند و جلوگيري كردند و تابوت امام حسن(ع) را تيرباران نمودند.در اين صحنه ‏ها بود كه خشم جوانان غيرتمند بني هاشم برانگيخته شد و اگر سيد الشهدا(ع) آنان را به خويشتن‏داري و صبر دعوت نكرده بود، دستهايي كه به قبضه‏ هاي شمشير رفته بود زمين را از خون دشمنانِ بدخواه سيراب مي‏كرد. عباس رشيد نيز در جمع جوانان هاشمي، جرعه جرعه غصه مي‏خورد و بنابه تكليف، صبر مي‏كرد. مي‏خواست كه شمشير بركشد و حمله كند، امّا حسين بن علي نگذاشت و او را به بردباري و خويشتن‏داري دعوت كرد و وصيّت امام مجتبي(ع) را يادآور شد كه گفته بود خوني ريخته نشود.

اين سالها نيز گذشت. عباس بن علي(ع) زير ساية برادر بزرگوارش سيدالشهدا(ع) و در كنار جوانان ديگري از عترت پيامبر خدا مي‏زيست و شاهد فراز و نشيبهاي روزگار بود.

عباس چند سال پس از شهادت پدر در سنّ هجده سالگي در اوائل امامت امام مجتبي با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج كرده بود. ابن عباس راوي حديث و مفسّر قرآن و شاگرد لايق و برجستة علي(ع) بود. شخصيّت معنوي و فكري اين بانو نيز در خانة اين مفسّر امّت شكل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از اين ازدواج دو فرزند به نامهاي «عبيدالله» و «فضل» پديد آمد كه هر دو بعدها از عالمان بزرگ دين و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) نيز كساني بودند كه در شمار راويان احاديث و عالمان دين در عصر امامان ديگر بودند و اين نور علوي كه در وجود عباس تجلّي داشت، در نسلهاي بعد نيز تداوم يافت و پاسداراني براي دين خدا تقديم كرد كه همه از عالمان و عابدان و فصيحان و اديبان بودند.

آن حضرت، در مدينه و در جمع بني هاشم مي‏زيست و زمان همچنان ميگذشت تا آن كه سال شصت هجري رسيد و حادثة كربلا و نقش عظيمي كه وي در آن حماسه آفريد. با اين بخش از زندگي الهام بخش او در آينده آشنا خواهيم شد.

عباس درهمة دوران حيات، همراه برادرش حسين(ع) بود و فصل جواني ‏اش در خدمت آن امام گذشت. ميان جوانان بني‏ هاشم شكوه و عزّتي داشت و آنان برگرد شمع وجود عباس، حلقه‏ اي از عشق و وفا به وجود آورده بودند و اين جمعِ حدوداً سي نفري، در خدمت و ركاب امام حسن و امام‏ حسين همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شكوه اين جوانان، به ويژه از صولت و غيرت و حميّت عباس سخن بود.

آن روز هم كه پس از مرگ معاويه، حاكم مدينه مي‏خواست درخواست و نامة يزيد را دربارة بيعت با امام حسين(ع) مطرح كند و ديداري ميان وليد و امام در دارالاماره انجام گرفت، سي نفر از جوانان هاشمي به فرماندهي عباس‏ بن علي(ع) با شمشيرهاي برهنه، آماده و گوش به فرمان، بيرون خانة وليد و پشت در ايستاده بودند و منتظر اشارة امام بودند كه اگر نيازي شد به درون آيند و مانع بروز حادثه ‏اي شوند. كساني هم كه از مدينه به مكه و از آن‏جا به كربلا حركت كردند، تحت فرمان اباالفضل(ع) بودند.

اينها، گوشه‏ هايي از رخدادهاي زندگي عباس در دوران جواني بود تا آن كه حماسة عاشورا پيش آمد و عباس، وجود خود را پروانه ‏وار به آتشِ عشقِ حسين زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و همهء پاكان بر او باد.

 

سيماي اباالفضل(ع)

هم چهرة عباس زيبا بود، هم اخلاق و روحيّاتش. ظاهر و باطن عباس نوراني بود و چشمگير و پرجاذبه. ظاهرش هم آيينة باطنش بود. سيماي پر فروغ و تابنده ‏اش او را همچون ماه، درخشان نشان مي‏داد و در ميان بني هاشم، كه همه ستارگانِ كمال و جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از اين رو او را «قمر بني هاشم» ميگفتند.

در ترسيم سيماي او، تنها نبايد به اندام قوي و قامت رشيد و ابروان كشيده و صورت همچون ماهش بسنده كرد؛ فضيلتهاي او نيز، كه درخشان بود، جزئي از سيماي اباالفضل را تشكيل مي‏داد. از سويي نيروي تقوا، ديانت و تعهّدش بسيار بود و از سويي هم از قهرمانان بزرگ اسلام به‏ شمار مي‏ آمد. زيبايي صورت و سيرت را يكجا داشت. قامتي رشيد و بر افراشته، عضلاتي قوي‏ و بازواني ستبر وتوانا و چهره ‏اي نمكين و دوست داشتني داشت. هم وجيه بود، هم مليح. آنچه خوبان همه داشتند، او به تنهايي داشت.

وقتي سوار بر اسب مي‏شد، به خاطر قامت كشيده ‏اش پاهايش به زمين مي‏رسيد و چون پاي در ركاب اسب مي‏نهاد، زانوانش به گوشهاي اسب مي‏رسيد. شجاعت و سلحشوري را از پدر به ارث برده بود و در كرامت و بزرگواري و عزّت نفس و جاذبة سيما و رفتار، يادگاري از همة عظمتها و جاذبه‏ هاي بني‏ هاشم بود. بر پيشاني‏ اش علامت سجود نمايان بود و از تهجّد و عبادت و خضوع و خاكساري در برابر «اللّه» حكايت مي‏كرد. مبارزي بود خدا دوست و سلحشوري آشنا با راز و نيازهاي شبانه.

قلبش محكم و استوار بود همچون پارة آهن. فكرش روشن و عقيده ‏اش استوار و ايمانش ريشه ‏دار بود. توحيد و محبّت خدا در عمق جانش ريشه داشت. عبادت و خداپرستي او آن چنان بود كه به تعبير شيخ صدوق: نشان سجود در پيشاني و سيماي او ديده مي‏شد.

ايمان و بصيرت و وفاي عباس، آن چنان مشهور و زبانزد بود كه امامان شيعه پيوسته از آن ياد مي‏كردند و او را به عنوان يك انسان والا و الگو مي ‏ستودند. امام سجاد(ع) روزي به چهرة «عبيدالله» فرزند حضرت اباالفضل(ع) نگاه كرد و گريست. آنگاه با ياد كردي از صحنة نبرد اُحد و صحنة كربلا از عموي پيامبر (حمزة سيدالشهدا) و عموي خودش (عباس‏ بن علي) چنين ياد كرد:

« هيچ روزي براي پيامبر خدا سخت‏تر از روز «اُحد» نگذشت. در آن روز، عمويش حضرت حمزه كه شير دلاور خدا و رسول بود به شهادت رسيد. بر حسين بن علي(ع) هم روزي سخت‏تر از عاشورا نگذشت كه در محاصرة سي ‏هزار سپاه دشمن قرار گرفته بود و آنان مي‏پنداشتند كه با كشتن فرزند رسول خدا به خداوند نزديك مي‏شوند و سرانجام، بي ‏آن‏كه به نصايح و خيرخواهي هاي سيدالشهدا گوش دهند، او را به شهادت رساندند.»

آنگاه در يادآوري فداكاري و عظمت روحي عباس(ع) فرمود:

«خداوند،عمويم عباس را رحمت كند كه در راه برادرش ايثار و فداكاري كرد و از جان خود گذشت، چنان فداكاري كرد كه دو دستش قلم شد. خداوند نيز به او همانند جعفربن ابي‏طالب در مقابل آن دو دستِ قطع شده دو بال عطا كرد كه با آنها در بهشت با فرشتگان پرواز مي‏كند.عباس نزد خداوند، مقام و منزلتي دارد بس بزرگ، كه همة شهيدان در قيامت به مقام والاي او غبطه مي‏خورند و رشك مي‏برند.»

آن ايثار و جانبازي عظيم اباالفضل، پيوسته الهام بخش فداكاري‏هاي بزرگ در راه عقيده و دين بوده است و جانبازان بسياري اگر دستي در راه دوست فدا كرده ‏اند، خود را رهپوي آن الگوي فداكاري مي‏دانند و اسوة ايثارشان جعفر طيّار و عباس بن علي بوده است:

چون اقتدا به جعفر طيّار كرده‏ ايم

پرواز ماست با پرِ جان در فضاي دوست

در پيروي ز خطّ علمدار كربلاست

دستي كه داده‏ ايم به راه رضاي دوست

بصيرت و شناخت عميق و پايبندي استوار به حق و ولايت و راه خدا از ويژگي هاي آن حضرت بود. در ستايشي كه امام صادق(ع) از او كرده است بر اين اوصاف او انگشت نهاده و به‏ عنوان ارزش‏هاي متبلور در وجود عبّاس، ياد كرده است:

«كان عمُّنا العبّاسُ نافذ البصيرةِ صُلب الايمانِ، جاهد مع ابي‏عبدالله(ع) وابْلي’ بلاءاً حسناً ومضي شهيداً؛

عموي ما عباس، داراي بصيرتي نافذ و ايماني استوار بود، همراه اباعبدالله جهاد كرد و آزمايش خوبي داد و به شهادت رسيد».

و در يكي از زيارتنامه ‏هاي آن حضرت نيز بر اين «بصيرت» و اقتدا به شايستگان اشاره شده است «شهادت مي‏دهم كه تو با بصيرت در كار و راه خويش رفتي و شهيد شدي و به صالحان اقتدا كردي».

بصيرت و بينش نافذ و قوي كه امام در وصف او به كار برده است، سندي افتخار آفرين براي اوست. اين ويژگي‏هاي والاست كه سيماي عباس بن علي را درخشان و جاودان ساخته است. وي تنها به عنوان يك قهرمانِ رشيد و علمدارِ شجاع مطرح نبود، فضايل علمي و تقوايي او و سطح رفيع دانش او كه از خردسالي از سرچشمة علوم الهي سيراب و اشباع شده بود، نيز درخور توجّه است. تعبير «زُقّ العِلْم زقّاً» كه در برخي نقلها آمده است، اشاره به اين حقيقت دارد كه تغذيه علمي او از همان كودكي بوده است.

مقام فقاهتي او بالا بود و نزد راويان، مورد وثوق به شمار مي‏رفت و داراي پارسايي فوق العاده ‏اي بود. تعبير برخي بزرگان دربارة او چنين است:

«عباس از فقيهان و دين شناسانِ اولاد ائمّه بود و عادل، ثقه، با تقوا و پاك بود.»

و به تعبير مرحوم قايني: «عباس از بزرگان و فاضلانِ فقهاي اهل بيت بود، بلكه او داناي استاد نديده بود.»

اين سردار رشيد و شهيد، علاوه بر آن كه خود به لحاظ قرب و منزلتي كه نزد پروردگار دارد در قيامت از مقام شفاعت برخوردار است، وسيلة شفاعت حضرت زهرا نيز خواهد بود. در روايت است:

در روز رستاخيز، آنگاه كه كار سخت و دشوار گردد، پيامبر خدا، حضرت علي را نزد فاطمه خواهد فرستاد تا درجايگاه شفاعت حاضر شود. اميرمؤمنان به فاطمه ميگويد: از اسباب شفاعت چه نزد خود داري و براي امروز كه روز بي‏تابي و نيازمندي است چه ذخيره كرده ‏اي؟ فاطمة زهرا ميگويد: يا علي، براي اين جايگاه، دستهاي بريدة فرزندم عباس بس است.

افتخار بزرگ عباس بن علي اين بود كه در همة عمر، در خدمتِ امامت و ولايت و اهل‏بيت عصمت بود، بخصوص نسبت به اباعبدالله الحسين(ع) نقش حمايتي ويژه اي داشت و بازو و پشتوانه و تكيه گاه برادرش سيدالشهدا بود و نسبت به آن حضرت، همان جايگاه را داشت كه حضرت امير نسبت به پيامبر خدا داشت. در اين زمينه به مقايسة يكي از نويسندگان دربارة اين پدر و پسر توجه كنيد:

«حضرت عباس در بسياري از امور اجتماعي مانند پدر قد مردانگي برافراخت و ابراز فعاليت و شجاعت نمود. عباس، پشت و پناه حسين بود مانند پدرش كه پشت و پناه حضرت رسول الله بود. عباس در جنگها همان استقامت، پافشاري، شجاعت، قوّت بازو، ايمان و اراده، پشت نكردن به دشمن، فريب دادن و بيم نداشتن از عظمت حريف و انبوهي دشمن را كه پدرش درجنگهاي اُحد، بدر، خندق، خيبر و غيره نشان داد، در كربلا ابراز داشت.

عباس، همانطور كه علي(ع) هميان نان و خرما به دوش ميگرفت و براي ايتام و مساكين مي‏برد، او به اتفاق و امر برادر، بسياري از گرسنگان مكّه و مدينه را به همين ترتيب اطعام مي‏نمود. عباس، مانند علي(ع) كه باب حوايج دربار پيغمبر بود و هركس روي به ساحت او مي‏كرد، اوّل علي را مي‏خواند، باب حوايج در استان امام حسين بود و هركس براي رفع حوايج به دربار حسين (ع) مي‏شتافت، عباس را مي‏خواند.

عباس مانند پدر كه در بستر پيغمبر خوابيد و فداكاري كرد در راه پيغمبر، در روز عاشورا براي اطفال و آب آوردن فداكاري كرد. عباس مانند پدر كه در حضور پيغمبر شمشير مي‏زد، در حضور برادر شمشير زد تا از پاي در آمد. عباس، همان‏طور كه پدرش به تنهايي به دعوت دشمن رفت، به‏ تنهايي براي مهلت به طرف خيل دشمن حركت فرموده و مهلت گرفت».

 

در آيينة القاب

غير از نام، كه مشخّص كنندة هر فرد از ديگران است، صفات و ويژگي‏هاي اخلاقي و عملي اشخاص نيز آنان را از ديگران متمايز مي‏كند و به خاطر آن خصوصيّات بر آنها «لقب» نهاده مي‏شود و با آن لقبها آنان را صدا مي‏زنند يا از آنان ياد مي‏كنند.

وقتي به القاب زيباي حضرت عباس مي ‏نگريم، آنها را همچون آيينه ‏اي مي‏ يابيم كه هركدام،جلوه ‏اي از روح زيبا و فضايل حضرتِ ابوفضايل را نشان مي‏دهد. القاب حضرت عباس، برخي در زمان حياتش هم شهرت يافته بود، برخي بعدها بر او گفته شد و هر كدام مدال افتخار و عنوان فضيلتي است جاودانه.

چه زيباست كه اسم، با مسمّي و لقب، با صاحب لقب هماهنگ باشد و هركس شايسته و درخور لقب و نام و عنواني باشد كه با آن خوانده و ياد مي‏شود.

نام اين فرزند رشيد اميرالمؤمنين «عباس» بود، چون شيرآسا حمله مي‏كرد و دلير بود و در ميدانهاي نبرد، همچون شيري خشمگين بود كه ترس در دل دشمن مي‏ريخت و فريادهاي حماسي‏اش لرزه بر اندام حريفان مي‏افكند.

كُنيه‏ اش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به اين جهت كه فضل، نام پسر او بود، هم به اين جهت كه در واقع نيز، پدر فضيلت بود و فضل و نيكي زادة او و مولود سرشت پاكش و پروردة دست كريمش بود.

او را «ابوالقِربه» (پدر مشك) هم ميگفتند به خاطر مشكِ آبي كه به دوش ميگرفت و از كودكي ميان بني هاشم سقّايي مي‏كرد«سقّا» لقب ديگر اين بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، به خصوص درسفر كربلا، ساقي كاروانيان و آب آور لب تشنگان خيمه‏ هاي ابا عبدالله(ع) بود و يكي از مسؤوليتهايش در كربلا تأمين آب براي خيمه‏ هاي امام بود و وقتي از روز هفتم محرّم، آب را به روي ياران امام حسين(ع) بستند، يك بار به همراهي تني چند از ياران، صف دشمن را شكافت و از فرات آب به خيمه‏ ها آورد. عاقبت هم روز عاشورا در راه آب آوري براي كودكان تشنه به شهادت رسيد (كه در آينده خواهد آمد). او از تبار هاشم و عبدالمطلب وابوطالب بود، كه همه از ساقيانِ حجاج بودند.علي(ع) نيز ان همه چاه و قنات حفر كرد تا تشنگان را سيراب سازد. در روز صفّين هم سپاه علي(ع) پس از استيلا بر آب، سپاه معاويه را اجازه داد كه از آن بنوشد تا شاهدي بر فتوّت جبهة علي(ع) باشد. عباس، تداوم آن خط و اين مرام و استمرار اين فرهنگ و فرزانگي است. دركربلا هم منصب سقّايي داشت تا پاسدار شرف باشد.

لقب ديگرش «قمر بني هاشم» بود. در ميان بني هاشم زيباترين و جذاب‏ترين چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار مي‏درخشيد.

او با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشهور است. استان رفيعش قبله گاه حاجات است و توسّل به آن حضرت، برآورندة نياز محتاجان و دردمندان است. هم در حال حيات درِ رحمت و بابِ حاجت و چشمة كرم بود و مردم حتي اگر با حسين(ع) كاري داشتند از راه عباس وارد مي‏شدند، هم پس از شهادت به كساني كه به نام مباركش متوسّل شوند، عنايت خاصّ دارد و خداوند به پاسِ ايمان و ايثار و شهادت او، حاجت حاجتمندان را بر مي‏ آورد. بسيارند آنان كه با توسّل به استان فضل اباالفضل(ع) و روي آوردن به درگاه كرم و فتوّت او، شفا يافته‏ اند يا مشكلاتشان برطرف شده و نيازشان بر آمده است. دركتابهاي گوناگون، حكايات شگفت وخواندني از كرامت حضرت اباالفضل(ع) نقل شده است. خواندن و شنيدن اين گونه كرامات (اگر صحيح و مستند باشد) بر ايمان وعقيده و محبّت انسان مي‏افزايد.

يكي ديگر از لقبهاي او «رئيس عسكر الحسين» است، فرمانده سپاه حسين(ع).

او به «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. اين لقب در ارتباط با نقش پرچمداري عباس در كربلاست. وي فرمانده نظامي نيروهاي حق در ركاب امام حسين(ع) بود و خود سيّدالشهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب كرد كه نشان‏ دهندة نقش علمداري اوست «عبدصالح» (بندة شايسته) لقب ديگري است كه در زيارتنامة او به چشم مي‏خورد، زيارتنامه ‏اي كه امام صادق(ع) بيان فرموده است. اين كه يك حجّت معصوم الهي، عباسِ شهيد را عبدصالح و مطيع خدا و رسول و امام معرفي كند، افتخار كوچكي نيست.

يكي ديگر از لقبهايش «طيّار» است، چون همانند عمويش جعفر طيّار به جاي دو دستي كه از پيكرش جدا شد، دو بال به او داده شده تا در بهشت بال در بال فرشتگان پرواز كند. اين بشارت را پدرش اميرالمؤمنين(ع) در كودكي عباس، آن هنگام كه دستهاي او را مي‏بوسيد و ميگريست به اهل خانه داد تا تسلاي غم و اندوه آنان گردد.

«مواسي» از لقبهاي ديگر اوست و اشاره به مواسات و ازخود گذشتگي و فدا شدن او در راه برادرش امام حسين(ع) دارد.

براي عباس بن علي(ع) شانزده لقب شمرده ‏اند كه هريك، جلوه ‏اي از روح بلند و عظمت او را نشان مي‏دهد.

عباس در طول زندگي، پيوسته جانش را سپر حفاظت از امام زمان خويش ساخته بود و همراه امام حسين بود و از او جدا نمي‏شد و در راه حمايت از او مي‏جنگيد. سايه به ساية امام حركت مي‏كرد و خود، سايه اي از وجود سيدالشهدا بود. با آن كه خود از نظر علم و تقوا و شجاعت و فضيلت، در درجة بالايي بود و الگويي مثال زدني در اين بزرگي‏ها و كرامتها محسوب مي‏شد، امّا خود را يك شخصيّت فاني در وجود برادرش و ذوب شده در سيدالشهدا و مطيع محض مولاي خود ساخته بود و آن گونه عمل مي‏كرد تا به ديگران درس «ولايت پذيري» و موالات و مواسات بياموزد و شيوة صحيح ارتباط با ولي خدا را نشان دهد.

شايد اين نكتة لطيف كه ميلاد امام حسين در سوم شعبان و ميلاد اباالفضل در چهارم شعبان است، رمز ديگري از وجودِ سايه ‏اي آن حضرت نسبت به خورشيد امامت باشد، كه در تمام عمر و همهء زندگي، حتي در روز تولّد هم، يك روز پس از امام حسين است و شاهدي بر اين پيروي و متابعت (البته با حدود بيست سال فاصله) .

در حادثة عاشورا و در آن شب موعود و خدايي هم، محافظت و پاسداري از خيمه‏ هاي حسيني را بر عهده داشت و نگهبان حريم و حرم امامت بود.

اين لقبهاي معني‏دار و گويا، هر يك تابلويي است كه فضايل او را نشان مي‏دهد و ما را به خلوتسراي روحِ بلند و قلبِ استوار و ايمان ژرف و جانِ نوراني او رهنمون مي‏شود و محبّت آن سرباز فداكار قرآن و دين را در دلها افزون مي‏سازد.

اينك كه سخن از كنيه ‏ها و لقبهاي اوست، همين جا به برخي تعابير كه ائمّه دربارة او دارند، اشاره مي‏كنيم:

در زيارتنامه ‏اي كه از قول امام صادق(ع) روايت شده است، خطاب به حضرت عباس(ع) چنين آمده است:

«سلام بر تو، اي بندة صالح، فرمانبردار خدا و پيامبر و اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين. خدا را گواه ميگيرم ‏كه تو بر همان راهي رفتي كه مجاهدان و شهيدانِ «بدر» رفتند: راه مجاهدان راه خدا، خيرخواهان در جهاد با دشمنان خدا، ياوران راستين اولياي خدا و مدافعان از دوستان خدا...».

تعبيرات بلندي را كه امام صادق(ع) دربارة او دارد در بخشهاي پيشين نيز ياد كرديم.

در زيارت ناحية مقدّسه نيز كه از زبان امام زمان(ع) امده است، خطاب به او چنين دارد:

«سلام بر ابوالفضل العباس فرزند اميرالمؤمنين، ان كه‏ جانش را فداي برادرش كرد، آن كه از ديروزِ خود براي‏ فردايش بهره گرفت، آن كه خود را فداي حسين كردوخود را نگهبان او قرار داد، آن كه دستانش قطع شد...».

و چه زيبا اين روح مواسات و ايثار، در اوج تشنگي در شطِّ فرات، در اين شعرها ترسيم شده است:

كربلا كعبة عشق است و من اندر احرام

شد در اين قبلهء عشّاق، دو تا تقصيرم

دست من خورد به آبي كه نصيب تو نشد

چشم من داد از ان آبِ روان، تصويرم

بايد اين ديده و اين دست دهم قرباني

تا كه تكميل شود حجّ من و تقديرم

از بزرگترين فضيلتها و عبادتهاي وي، نصرت و ياري پسر پيامبر و حمايت ازفرزندان زهراي اطهر و سيراب كردن كودكان تشنة اباعبدالله الحسين(ع) بود و فدا كردنِ جانِ عزيز در اين راه پاك.

 

مظهر شجاعت و وفا

نه شجاعتِ دور از وفاداري ارزشمند است، نه از وفاي بدون شجاعت كاري ساخته است. راه حق،انسان‏هاي مقاوم و نستوه و عهد شناس و وفادار مي‏طلبد. ميدانهاي نبرد، سلحشوري و شجاعتِ آميخته به وفاداري به راه حق و آرمان والا و رهبر معصوم لازم است و اينها همه دربالاترين حدّ در وجود فرزند علي(ع) جمع بود. عباس از طرف مادر از قبيلة شجاعان و رزم آوران بود، از طرف پدر هم روح علي را در كالبد خويش داشت. هم شجاعت ذاتي داشت، هم شهامتِ موروثي كه معلول شرايط زندگي و محيط تربيت بود و بخشي هم زاييدة ايمان و عقيده به هدف بود كه او را شجاع مي‏ساخت.

علي(ع) پدر عباس بود، بزرگ مردي كه به شجاعت معنايي جديد بخشيده بود. ابوالفضل العباس فرزند اين پدر و پروردة مكتبي بود كه الگويش علي(ع) است. اينان دودماني بودند سايه پروردِ شمشير و بزرگ شدة ميدانهاي جهاد و خو گرفته به مبارزه و شهادت.

صحنة عاشورا مناسب‏ترين ميداني بود كه شجاعت و وفاي عباس به نمايش گذاشته شود. وفاي عباس در بالاترين حدّ ممكن و زيباترين شكل، تجلّي كرد. امّا بُعد شجاعتِ عباس، آن طور كه بايسته و شايسته بود، مجال بروز نيافت و اين به خاطر مسؤوليتهاي مهمّي بود كه در تدبير امور و پرچمداري سپاه و آبرساني به خيمه ‏ها و حراست از كاروان شهادت بر دوش او بود و عباس نتوانست آن گونه كه دوست داشت روح دريايي خود را در ميدان كربلا در سركوب آن عناصر كينه ‏توز و پست و بي‏وفا نشان دهد.

در عين حال صحنه ‏هاي اندكي كه از حماسه‏ هاي او در كربلا نقل شده نشانگر شجاعت بي‏ نظير اوست. امّا وفاي عباس، چون در نهايت تشنگي و مظلوميّت پديدار مي‏شد، زمينه يافت تا به بهترين صورت نمايان شود و حماسة وفا برامواج فرات و در نهر علقمه ثبت گردد.

عباس در همة عمر، يك لحظه از برادرش و امامش و مولايش دست نكشيد و از اطاعت و خدمت، كم نگذاشت. در تاريخ بشري، از گذشته تاكنون، هيچ برادري نسبت به برادرش مانند عباس نسبت به سيدالشهدا با صداقت و ايثارگر و فداكار و مطيع و خاضع نبوده است. وفا و بزرگواري و ادب او نسبت به امام به گونه ‏اي بود كه درتاريخ به صورت ضرب‏ المثل درامده است. هرگز در برابر امام ‏حسين(ع) از روي ادب نمي‏ نشست مگر با اجازه، مثل يك غلام. عباس ‏براي حسين همانگونه بود كه علي براي پيامبر. حسين ‏بن ‏علي(ع) را همواره با خطابِ «يا سيّدي»، «يا ابا عبدالله»، «يابن رسول الله» صدا مي‏كرد.

صحنه ‏هايي كه از وفا و شجاعت عباس ظاهر شده است، همان است كه سالها پيش وقتي حضرت علي(ع) مي‏خواست با امّ البنين (مادر عباس) ازدواج كند در نظر داشت و كربلا را مي‏ديد و نياز حسين(ع) را به بازويي پرتوان، علمداري رشيد، ياوري وفادار و سرداري فداكار و جانباز. عباس هم از كودكي در جريان كار قرار گرفته بود و مي‏دانست كه ذخيرة چه روزي است و فدايي چه كسي؛ از اين رو از همان دورانِ خردسالي ارادت و عشقي عميق به برادرش حسين داشت و افتخار مي‏كرد كه عاشقانه و از روي محبّت و صفا درخدمت برادر باشد و برادر را مولا و سرور خطاب كند و از اين كه درخدمتِ دو يادگار عزيزِ پيامبر خدا و فاطمة زهرا يعني امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام) باشد، احساس مباهات و سربلندي كند. با آن كه در قهرماني و رشادت در حدّ اعلا بود امّا بي‏ كمترين غرور، نسبت به برادرش ادب و اطاعت خاصّ داشت.

عباس همة رشادت و مهابت و توان خويش را وقف برادر كرده بود. در دل دشمنان رعبي ايجاد كرده بود كه از نامش هم به خود مي‏ لرزيدند. قهرماني و شجاعت و رشادتش همه جا مطرح بود. وفايش به حسين و فتوّت و جوانمردي‏ اش نيز ساية امن و آسوده ‏اي بود كه گرفتاران و خائفان در پناه آن اسوده مي‏شدند و احساس امنيّت مي‏كردند.

او هم جوانمرد بود و كاردان، هم شجاع بود و با وفا، هم مؤدّب بود و مطيع فرمان مولا، هم متعبّد بود و اهل تهجّد و عبادت و محو در شخصيت برجستة برادرش حسين بن علي(ع) اينها بود كه او را به منصب فرماندهي و علمداري در كربلا رساند و توانست وفا و دليري خود را در آن روز عظيم به‏ ظهور برساند. به جلوه‏ هايي از روح سلحشور او در ترسيم حوادث عاشورا خواهيم رسيد، امّا چون اين جا سخن از شجاعت اوست به اين صحنه توجّه كنيد:

روز عاشورا «مارد بن صديق» كه از فرماندهان قوي هيكل و بلند قامت سپاه يزيد بود و تنها با دلاوراني همسان و همشأن خود مي جنگيد، آمادة نبرد شده غرق در سلاح و سوار بر اسبي قرمز رنگ به جنگ عباس بن علي آمد.

پيش از پيكار، به خاطر اين كه برعباس ترحّم كرده باشد از او خواست كه شمشير برزمين افكند و تسليم شود. رجزها خواند و غرّشها كرد. امّا عباس پاسخ او را در سخن و رجزخواني داد و ملاحت و شجاعت خود را ميراثي افتخارآفرين از خاندان نبوّت شمرد و از رشادتها و قهرماني‏هاي خود در عرصه هاي رزم سخن گفت و از اين كه: باكي نداريم، پدرم علي بن ابي‏طالب همواره در ميدانهاي نبرد بود و هرگز پشت به دشمن نكرد، ما نيز توكّلمان بر خداست و... ناگهان در حمله ‏اي غافلگيرانه خود را به «مارد» رساند و با تكاني شديد، نيزة او را از دستش گرفت و او را بر زمين افكند و با همان نيزه، ضربتي بر او وارد آورد. سپاه كوفه خواستند مداخله كرده، او را نجات دهند. عباس پيشدستي كرد و همچون عقابي سريع بر پشت اسبِ «مارد» نشست و غلامي را كه به كمك «مارد» آمد بود به خاك افكند.

شمر و عدّه‏اي از فرماندهان به قصد تلافي اين شكست به‏ سوي عباس حمله ‏ور شدند تا «مارد» را از مهلكه بيرون برند. عباس بر سرعت خود افزود و پيش از آنان خود را به«مارد» رساند و او را به هلاكت رساند و در نبردي با يزيديان مهاجم، تعدادي را كشت. رزم آوري و سرعت عمل و تحرّك بجا در ميدان جنگ، سبب شد كه عباس، دشمن و حريف را بشكند و خود پيروز شود.

وجود اباالفضل(ع) در سپاه حسين بن علي(ع) هم ماية هراس دشمن بود، هم براي ياران امام و خانوادة او و كودكاني كه در آن موقعيّتِ سخت در محاصرة يك صحرا پر از دشمن قرار گرفته بودند، قوّت قلب و اطمينان خاطر بود. تا عباس بود كودكان و بانوان حريم امامت آسوده مي‏خوابيدند و نگراني نداشتند، چون نگهباني مثل اباالفضل بيدار بود و پاسداري مي‏داد.

... ادامه دارد

منبع: www.abalfazl.com

http://rasekhoon.net/article/show/138963/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%81%D8%AA%D9%88%D9%91%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C-%281%29/

 

 

 

آموزگار فتوّت و مردانگی (2)

نويسنده: جواد محدّثي

با عباس(ع) در حماسة عاشورا

چون مي‏خواهيم عباس بن علي(ع) را در صحنة حماسة كربلا بشناسيم، ناچار به نقل حوادثي مي‏پردازيم كه اباالفضل در آنها نقش و حضور داشته است. بيان اين صحنه‏ ها و واقعه‏ ها، هم ايمان عباس را نشان مي‏دهد، هم وفا و اطاعتش را، هم سلحشوري و مردانگي‏ اش را، هم تابش يقين و باور بر تيغهء شمشير بلند عباس را، هم بصيرت در دين و ثبات در عقيده و پايمردي در راه مرام و انس به شهادتِ در راه خدا را.

درجبهة كربلا مردي را مي‏ بينيم كه در درگيري حق و باطل، بي‏طرف نمانده است و تا مرز جان به جانبداري از حق شتافته است. قامتش، قلّة نستوه و بلندِ رشادت؛ دلش، بيكران دريا؛ صدايش رعد آسا و با صلابت. با آن همه شكوه و شجاعت و قوّت قلب، يك «سرباز» و يك «جانباز» در اردوي ابا عبدالله الحسين.

هفتم محرّم بود. كاروان شهادت چند روزي بود كه در سرزمين كربلا فرود آمده بود. سپاه كوفه بر نهر فرات مسلّط بودند و آب را به روي حسين و يارانش بسته بودند. اين فرماني بود كه از كوفه رسيده بود، مي‏خواستند ناجوانمردانه با استفاده از اهرمِ فشارِ عطش، حسين را به تسليم و سازش وادارند.

شمر بن ذي الجوشن كه از هتّاك ترين و كين توزترين دشمنان اهل‏بيت بود، با طعنه و طنز، تشنگي امام را مطرح مي‏كرد. پس از آن كه آب را به روي فرزند زهرا بستند، شمر گفت: هرگز آب نخواهيد نوشيد تا هلاك شويد.

عباس بن علي(ع) به سيدالشهدا گفت: اي ابا عبدالله، مگر نه اين كه ما برحقّيم؟

فرمود: آري.

پس از آن، اباالفضل بر آنان كه مانع برداشتن آب شده بودند حمله آورد و آنان را از كنار آب پراكنده ساخت تا آن كه همراهان امام آب برداشتند و سيراب شدند.

حلقة محاصرة فرات تنگتر و كنترل شديدتر شد و برداشتن آب از فرات دشوار گشت. در نتيجه، تشنگي و كم آبي در خيمه‏ هاي امام حسين(ع) آشكار شد و عطش بر كودكان بيشترين تأثير را داشت. چشمها و دلها در پي عباس رشيد بود تا براي اين مشكل چاره‏ اي بينديشد و آبي به خيمه‏ ها برساند.

حسين بن علي(ع) برادر رشيدش عباس را مأمور كرد تا مسؤوليت تهية آب را براي خيمه ‏ها به عهده گيرد. او سقّايي‏ تشنه كامان را عهده دار شد. همراه سي مرد سوار از بني هاشم و ديگر ياران و بيست نفر پياده، كه تحت فرمانش بودند، به ‏سوي فرات روان شد. پرچم اين گروه را به«نافع بن هلال» سپرد. فرات در محاصرة نيروهاي دشمن بود. براي برداشتن آب مي‏بايست با عملياتي قهرمانانه، ضمن درهم شكستن حلقة محاصره، مشكها را پر از آب كرده به اردوگاه باز آورند.

گروه به شطّ رسيدند. مشكها را پر كرده بيرون آمدند. در برگشت از فرات بودند كه نگهبانان فرات راه را بر آنان بستند تا مانع آبرساني به خيمه ‏ها شوند. ناچار درگيري پيش آمد. جمعي به نبرد پرداختند و مأموران فرات را مشغول ساختند و جمعي ديگر آب را به مقصد رساندند. عباس و نافع، در جمع گروهي بودند كه نبرد مي‏كردند، هم در مرحلة اوّل كه مي‏خواستند وارد فرات شوند، هم هنگام باز آوردن آب.

اين نخستين برخورد نظامي بين گروهي از ياران امام حسين(ع) با سپاه كوفه در ساحل رود فرات بود. عباس دلاور خود را آماده ساخته بود كه در هر جا و هر لحظه كه نياز به فداكاري باشد، از جان مايه بگذارد و در خدمت حسين بن علي(ع) و فرزندان پاك او باشد.

 

امان نامه

صدايي از پشت خيمه ‏هاي امام حسين(ع) به گوش رسيد. صداي ابليس، صداي وسواس خنّاس، صداي «شمر» كه ميگفت: «خواهر زادگانِ ما كجايند؟» او اباالفضل و سه برادرش را صدا مي‏زد. براي آنان امان نامه آورده بود.

يك بار ديگر نيز پيش از اين، دايي اباالفضل از ابن زياد براي او خطّ امان گرفته بود، ولي عباس مؤدّبانه آن را ردّ كرده بود. اين بار شمر براي جدا كردن اباالفضل از جمع ياران امام آمده بود.

عباس ابتدا اعتنايي نكرد و گوش به آن صدا نسپرد، چون صاحب صدا و هدف او را مي‏دانست. امام حسين(ع) فرمود: برادرم عباس، هر چند او فاسق است، ولي جوابش را بده و ببين چه كار دارد.

عباس همراه سه برادر ديگرش از خيمه بيرون آمدند. شمر امان نامه ‏اي را كه از ابن زياد، والي كوفه، براي آنان گرفته بود به عباس عرضه كرد و گفت: اگردست از حسين بكشيد و به سوي ما بياييد جانتان در امان خواهد بود.

عباس، خشمگين از اين همه گستاخي و پررويي، نگاهي غضب آلود به شمر افكند و بر سرش فرياد كشيد:

«نفرين و خشم و لعنت خدا بر تو و بر «امان» تو! دستت شكسته باد اي بي آزرم پست! آيا از ما مي‏خواهي كه دست از ياري شريف‏ترين مجاهد راه خدا، حسين پسر فاطمه برداريم و او را تنها گذاريم و طوق اطاعت و فرمانبرداري لعينان و فرومايگان را به گردن افكنيم؟ آيا براي ما امان مي‏ آوري درحالي كه پسر رسول خدا را اماني نيست؟!».

در نقل ديگري است كه فرمود: «امان خدا بهتر از امان عبيداللّه است»

آن تبهكار سرافكنده و ناكام بازگشت. شمر مي‏خواست با جذب عباس، ضمن آن كه ضربه ‏اي به سپاه حسين بن علي(ع) مي‏زند، جبهة كوفه را هم تقويت كند. بي شك، عباس دليرمردي جنگاور بود و مظهر خشم علي(ع)، حضورش در ميان اصحاب سيدالشهدا بسيار با اهميت و ماية قوّت قلب آنان بود. امّا دشمنان حق و پيروان باطل، هميشه نادان وكوردلند. مگرعباس در اين لحظه ‏هاي سرنوشت ساز و در آستانة شهادتي شكوهمند، فرزند فاطمه را تنها ميگذارد و خود را از يك سعادت ابدي محروم مي‏سازد!

شمر به آن سوي رفت، عباس بن علي هم به سوي امام آمد. در اين هنگام «زُهير» به عباس گفت: مي‏خواهي ماجرايي را برايت نقل كنم و سخني را كه خودم شنيده ‏ام بازگويم؟

عباس گفت: بگو.

آنگاه زهير بن قين ماجراي درخواستِ علي(ع) از عقيل را در مورد معرّفي زني از قبيلة شجاعان، كه براي او فرزندي رشيد و شجاع بياورد، بازگو كرد و افزود: پدرت علي، تو را براي چنين روزي مي‏خواست؛ مبادا امروز از ياري برادر و حمايت برادرانت كوتاهي كني!

عباس پاسخ داد: اي زهير، آيا در روزي اين چنين، تو مي‏خواهي به من روحيه بدهي و تشويقم كني؟ به خدا سوگند، امروز چيزي نشان دهم كه هرگز نديده‏ اي و حماسه ‏اي بيافرينم كه نشنيده ‏اي....

من و از حق جدا گشتن، شگفتا

به ناحق، هم صدا گشتن، شگفتا

من و راه خطا، هيهات هيهات

من و ترك وفا، هيهات هيهات

 

مهلت شب عاشورا

بعد از ظهر روز نهم محرّم بود. روز به آخر مي‏رسيد، امّا به نظر مي‏رسيد كه جنگ، اجتناب ناپذير است. آفتاب مي‏رفت تا چهرة خونرنگ خود را در نقاب مغرب پنهان سازد و غروبي غمگين از افق اشكار شود.

در ميان سپاه كوفه هلهله ‏اي بود كه صداي آن به گوش ياران امام هم مي‏رسيد. گويا براي حمله آماده مي‏شدند. آنان به ‏غلط مي‏پنداشتند كه مي‏توانند حسينيان را به سازش و تسليم وا دارند، درحالي كه جبهة حق، سعادت را در شهادت و بهشت را زير ساية شمشيرها مي‏دانستند:« الجنّةُ تحتگ ظِلال السُّيوفِ».

عمرسعد (فرمانده سپاه كوفه) فرمان حمله داد. نيروهاي دشمن آماده شدند، جمعي هم به طرف اردوگاه امام حسين(ع) تاختند. صداي سم اسبهايشان هرچه نزديك‏تر مي‏شد.

امام كه درون خيمه بود، برادرش «عباس» را مأموريت داد تا از هدف وخواستة آنان كسب اطلاع كند. اين سرور جوانان بهشتي، پارة تن پيامبر و سالار شهيدان عالم به برادرش فرمود: جانم فدايت عباس! سوار شو، برو ببين اينان چه ميگويند، چه مي‏خواهند، براي چه به اين سو تاخته ‏اند.

عباسِ رشيد همراه بيست تن از ياران، بيرون شتافتند و براي گفتگو با مهاجمان به آن سوي رفتند. عباس پيام امام را رساند و هدفشان را جويا شد. آنان گفتند: حسين بن علي يا بايد تسليم شود و سر بر فرمانِ امير كوفه نهد و با يزيد بيعت كند يا آمادة نبرد باشد.

عباس با شتاب، عنان كشيد تا حرف آنان را به امام برساند. در اين فاصله برخي از همراهان عباس ازجمله زهيربن قين و حبيب بن مظاهر با آنان به گفتگو پرداختند و نصيحتشان كردند كه دست از جنگ با حسين بردارند و دامان خود را به ننگ كشتنِ فرزند پيغمبر نيالايند، امّا آنان گوش شنوايي براي اين گونه حرفها نداشتند.

امام پاسخ داد: بيعت و سازش كه هرگز، امّا براي جنگ آماده ‏ايم؛ ولي برادرم عباس، برو و اگر بتواني از اينان امشب را مهلت بگير تا فردا صبح، مي‏خواهم امشب را به عبادت خدا و نماز و دعا بپردازم؛ من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را بسي دوست مي‏دارم

و... مهلت داده شد. يك واحد از سواران عمرسعد، در شمال كاروان حسين(ع) موضع گرفتند و به نوعي محاصره پرداختند، شايد براي آن كه مانع رسيدن نيروهاي امدادي به اردوي امام شوند يا مانع برداشتن آب يا مانع فرار....

سپاه كوفه و فرماندهان آن، با خيالي خام، همچنان اميد داشتندكه فردا شود و حسين بن علي تسليم گردد و او را نزد امير،عبيدالله بن زياد ببرند.

عباس، جانِ جدايي ناپذير از حسين بود. در همين ايام، در ديدار شبانة امام حسين(ع) و عمر سعد، كه در محلّي ميان دو اردوگاه انجام گرفت و امام مي‏كوشيد كه عمر سعد را از دست زدن به جنگ باز دارد، امام به همة همراهان فرمود كه بروند؛ تنها عباس و علي اكبر را با خود داشت. عمر سعد هم فقط پسر وغلام خود را در كنار خويش داشت. حضور عباس در كنار امام حسين(ع) در ديدار و مذاكره ‏اي با آن حساسيّت، جايگاه والاي او را نزد امام نشان مي‏دهد. او دل به امام سپرده وعاشق امام بود. تصوّر جدايي از امام در ذهن او راه نداشت:

دل رهاندن ز دست تو مشكل

جان فشاندن به پاي تو آسان

بندگانيم جان و دل بركف

چشم بر حكم و گوش بر فرمان

و او هم دل به امام باخته بود و هم گوش به فرمانش سپرده بود.

 

شب تجلّي وفا

براي ياران ابا عبدالله شب عاشورا آخرين شب بود. فردايش روز فداكاري و حماسه آفريني و روز به اثبات رساندن ادّعاي صدق و وفا بود. روز از خود گذشتن، به خدا رسيدن، در راه دين عاشقانه جان دادن و از مرگ نهراسيدن و به‏ روي مرگ لبخند زدن.

در آن شب، امام حسين(ع) آخرين سخنها و سخن آخر را با ياران در ميان نهاد. همة اصحاب را در خيمه‏ اي گرد آورد. پس از حمد و ثناي الهي، با صدايي رسا و پرحماسه، آنان را مخاطب قرار داد و از جنگ سخت فردا و انبوه دشمن و سرنوشت شهادت سخن گفت و از اين كه هركس بماند، شهيد خواهد شد. از آنان خواست كه هركس مي‏خواهد برود، مانعي نيست و اين كه فردا هر شمشيري كه از نيام بر آيد دگربار نيامش را نخواهد ديد.

سپرها سينه‏ ها هستند

شرابي نيست، خوابي نيست

كنار آب مي‏جنگيم و آبي نيست

به پاس پاكي ايمان ز ناپاكان كافر، داد ميگيريم

تمام دشت را يكبار

به زير هيبت فرياد ميگيريم

و پيروزي از آن ماست

چه با رفتن، چه با ماندن...

و سكوت... تا هر كه مي‏خواهد در تاريكي شب برود. رفتني‏ها قبلا رفته بودند، آنان كه مانده‏ اند گران عهد و وفادار و استوارند، با ايمان، شهادت طلب و آهنين اراده. سخن امام به پايان نرسيده، پاسخ وفا از ياران برخاست.

نخستين كسي كه برخاست و اعلام وفاداري و نبردتا آخرين قطرة خون كرد، عبّاس بود. ديگران هم لاي در لاي سخناني همانگونه بر زبان آوردند و پاسخشان اين بود كه:

چرا برويم، كجا برويم، برويم كه پس از تو زنده بمانيم؟! خداوند چنين روزي را هرگز نياورد! به مردم چه بگوييم؟ اگر نزد آنان برگشتيم، بگوييم سيّد و سرور و تكيه گاهمان را رها كرديم و در معرض تيرها و شمشيرها و نيزه‏ ها گذاشتيم و طعمة درندگان ساختيم و به خاطرعلاقه به زندگي، گريختيم؟ معاذالله! بلكه باحيات تو زنده مي‏مانيم و در ركاب تو مي‏ميريم.

الا... فرزند پيغمبر،

سخن ازجان مگو، جان چيز ناچيز است

تو جان هستي،

اگر نابود گردي، بي تو جاني نيست

چه بي تو، پيروانت را اماني نيست.

پس از عباس، سخن ياران ديگر هركدام موجي از صداقت و وفا داشت. آنچه كه فرزندانِ عقيل گفتند، كلام شورانگيز مسلم بن عوسجه و سعيد بن عبداللّه، سخنان حماسي زهيربن قين، وفاداري محمد بن بشير، حتي آنچه قاسم نوجوان گفت و شهادت در ركاب عموجان را شيرين‏تر از عسل دانست، همه و همه جلوه ‏هايي از ايمان سرشار آنان بود.

اصحاب امام به خيمه ‏هاي خود رفتند: هم به آماده سازي سلاح خويش براي نبرد فردا مشغول شدند، هم به عبادت و تلاوت و نيايش پرداختند.

امّا عباس در اين واپسين شب، مأموريت ويژه اي هم داشت. او چشمِ بيدارِ اردوگاه امام وقهرمان نستوه جبهة حق بود. كار كشيك و نگهباني و حفاظت از خيمه‏ ها بر عهدة او بود. سوار بر اسب، شمشير را حمايل ساخته و نيزه‏اي در دست،اطراف خيمه ‏ها ميگشت و در اين آخرين شب مي‏خواست كودكان و زنان، آسوده و بي هراس بخوابند و از تعرّض و تعدّي دشمن در امان باشند.

آن شب، دشمنان بيمناك بودند و فرزندان حسين آسوده به خواب رفتند. امّا شب يازدهم كه عباس شهيدشده بود، وضع بر عكس بود و ترس و بيم در دل كودكانِ اهل بيت خانه كرده بود.

عباس بن علي در شب عاشورا پيوسته به ياد خدا بود و تا صبح پاسداري مي‏داد. كسي جرأت نداشت به خيمه‏ هاي اهل‏بيت نزديك شود. آن شب گذشت، شبي اندوهبار و پرهراس تا فردايي پرحماسه و صبحي خونين طلوع كند، تا شاهد وفاي عباس و حماسه آفريني ياران خالص و خدايي اباعبد الله (ع) باشد.

 

روز خون، روز شهادت

صبح عاشورا دو سپاه رو در روي هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسين بن علي(ع) همان ياران اندك خويش را كه به صد نفر نمي‏رسيدند سازماندهي كرد. «زهير» را به فرماندهي جناح راست لشكر،«حبيب» را به فرماندهي جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بني ‏هاشم در قلب سپاه قرار گرفتند.

علمداري در ميدانهاي نبرد قديم نقشي حسّاس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابت‏ترين و مقاوم‏ترين نيروهاي مؤمن انتخاب مي‏كردند. امام از آن جهت علم را به عباس سپرد كه قمر بني ‏هاشم، كفايت بيشتر و توان افزون‏تر براي حمل پرچم و مقاومت در ميدان و استواري در رزم داشت و از ديگران شايسته ‏تر بود.

عاشورا صحنة رساندن پيام، اتمام حجّت، بيم دادن وانذار بود. چندين بار امام و ياران ويژه او، خطاب به سپاه دشمن سخن گفتند، شايد كه بر اثر اين خطابه ‏ها و موعظه ‏ها وجدانشان بيدار شود و خون پسر پيامبر را نريزند. امّا دلهاي آنان سنگتر از آن بود كه اين موعظه ‏ها و هشدارها در آن اثر كند.

فاصله خيمه گاه تا ميدان چند صد متر مي‏شد. در يكي از مراحلي كه امام به ميدان رفت و خطاب به آن قوم سخنراني كرد، حرفهاي امام به خواهرش رسيد. صداي گريه و شيون از زنان و كودكان برخاست. حضرت، عبّاس و علي اكبر را نزد آنان فرستاد كه آنان را ساكت كنند، چرا كه آنان از اين پس گريه ‏ها خواهند داشت.

آتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفين، دلير مرداني قدم در ميدان ميگذاشتند و مي‏جنگيدند. سپاه اندك و پرتوان امام، چه در نبرد تن به تن و چه در هجوم دسته ‏جمعي، با حمله‏ هاي دليرانة خويش دشمن را مي‏پراكندند. زمين زير گامهاي استوارشان مي‏لرزيد. مي‏ رزميدند، مجروح مي‏شدند، بر زمين مي غلتيدند، مي‏كشتند و كشته مي‏شدند و زيباترين حماسه‏ هاي جاويد را مي ‏آفريدند.

عباس بن علي همچنان علم بر دوش، هدايت و فرماندهي مي‏كرد و از بامداد عاشورا تا لحظة شهادت، يك نفس آرام نداشت. گاهي به مدد مجروحي مي‏شتافت، گاهي به ياري يك رزمنده و نجات او از محاصرة دشمن مي‏پرداخت، گاهي به حمله‏ هاي برق آسا در ميدان مي‏پرداخت و صفوف دشمن را از هم مي‏دريد و چون شير مي‏غرّيد و مي‏خروشيد.

در يك نوبت، چهار نفر از ياران امام كه ازكوفه آمده و به او پيوسته بودند و اسب نافع بن هلال در اختيارشان بود در ميدان مي‏جنگيدند و در محاصرة سپاه كوفه قرار گرفتند. اين چهار تن عبارت بودند از عمروبن خالد، سعد، مجمع بن عبدالله و جنادة بن حارث. شرايطي بحراني پيش آمده بود و موقعيّت، بازوي اباالفضل را مي‏طلبيد. حسين بن علي(ع) برادرش عباس را صدا كرد و او را به ياري آنان فرستاد. حملة عباس، محاصره كنندگان را فراري داد و آن چهار نفر از صحنه نجات يافتند. آنان زخمي بودند. عباس مي‏خواست آنان را به پشت خطّ حمله و نزد امام برگرداند. امّا گفتند: عباس، ما را كجا مي‏بري؛ ما تصميم به شهادت گرفته‏ ايم، ما را واگذار. دوباره به جهاد پرداختند. آنان حمله مي‏كردند و علمدار كربلا هم همراهي‏شان مي‏كرد و نقش مدافع از آنان را داشت. آن‏قدر جنگيدند تا همه يكجا و كنار هم به شهادت رسيدند.

هجوم دشمن هر لحظه افزايش مي‏يافت و تعداد شهيدان جبهة امام نيز بيشتر مي‏شد. هرگاه كه اوضاع نبرد تيره و تار مي‏شد و هجوم سپاه كوفه شديد مي‏شد عباس پا در ركاب مي‏نهاد و با حملات خود كوفيان را تار و مار مي‏كرد. ماية آرامش خاطر حسين بن علي(ع) بود. برادرانش را به جهاد تشويق مي‏كرد. به سه برادر خويش گفت كه به ميدان روند و از امام دفاع كنند.برادرانش هر سه به فيض شهادت رسيدند.

روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. ياران امام تعدادي در خاك و خون غلتيده بودند. نافع بن هلال، عابس شاكري، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهير بن قين، حنظله، عمروبن جناده و خيلي‏هاي ديگر شهيد شده بودند. تشنگي بر اردوگاه امام حاكم بود.

نوبت به جوانان بني هاشم رسيده بود. علي اكبر نخستين هاشميي بود كه شربت شهادت نوشيد. ديگران هم در پي او رفتند. مظلوميّت، تنهايي و تشنگي بي‏تاب كننده بود. امّا عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سايه وار در پي امام حسين بود وخود را سپر حفاظتي او ساخته بود.

تشنگي بر حسين بن علي(ع) غلبه كرده بود. سوار بر اسب شد و به قصد فرات، بر بلندي مشرفِ بر آب بالا آمد. مي‏خواست خود را به آب فرات برساند و رفع عطش كند.عباس هم در برابر او بود و مراقب حضرت. فرمان به سپاه كوفه رسيد كه مانع ورود امام به فرات شوند، چون مي‏دانستند اگرامام آب بنوشد و رمقي تازه كند، تلفاتشان بسيار خواهد بود. گروهي در برابر امام صف آرايي كردند و تيراندازي به سوي امام آغاز شد. پانصد نفر مأمور بر آب بودند و در آن هياهو ميان امام و عباس فاصله انداختند. گرد عباس را گرفتند و او را از حسين بن علي جدا كردند. امّا عباس به تنهايي با آنان درگيري شديدي داشت و مجروح شد و خود را از آن جا به امام رساند.

 

حماسة ساحل فرات

براي دلاورِ غيوري همچون عباس، دشوارترين مسؤوليت، ماندن براي نوبت آخر است. براي او كه جاني لبريز از ايمان و قلبي سرشار از شور و شهادت طلبي داشت، ماندن تا آخرين لحظات عاشورا و تحمّل آن همه داغِ برادران و ياران و غربت و مظلوميّتِ سيدالشهدا بسيار سنگين بود، امّا تكليفي بود كه بر عهده داشت.

نيروهاي تحت فرمان عباس به شهادت رسيدند. او به‏ عنوان فرمانده بي ‏سپاه چه مي‏توانست بكند؟ سردار تنها و بي‏ لشكر، احساس تنهايي و دلتنگي كرد. وقتي ديد كه چه ستاره ‏هاي درخشاني بر زمين كربلا افتاده و چه قهرمانان آزاده ‏اي به خون غلتيده ‏اند و برادرن و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ريگزار تفتيدة كربلا بر خاك آرميده ‏اند، شوق پيوستن به آنان در درونش التهابي عجيب پديد آوردواشتياق زايدالوصفي به شهادت، او را به حضور امام‏ حسين كشيد تا اجازة ميدان و رخصتِ نبرد نهايي را بگيرد.

امّا امام اجازه نداد و فرمود: «انت صاحبُ لوائي؛ تو پرچمدار مني». يعني اگر تو به ميدان روي و كشته شوي، پرچم اردوي حسيني فرو خواهد افتاد. او به تنهايي براي امام حسين، مثل يك سپاه بود و حامي امام و مدافع خيمه ‏ها و باز دارندة دشمنان از هجوم به زنان و كودكان. امّا بي تابي عباس براي جهاد و شهادت، بيش از آن بود كه بتوان او را به درنگ وا داشت، با اصرار از امام رخصت ميدان طلبيد و گفت:از اين منافقان دلم به تنگ آمده است، مي‏خواهم انتقام خويش را از آنان بستانم.

درست است. داغ آن همه شهيد بر دل عباس نشسته است. دشوار است كه اين شير بيشة شجاعت و نمونة والاي رشادت را نگه داشت. امّا كودكان هم تشنه بودند و صداي العطش آنان بلند بود. عباس هم منصب سقايي و آب‏رساني به خيمه‏ ها را داشت.

عباس خود نيز تشنه بود، امّا وقتي نگاهش به بي‏تابي كودكان امام حسين(ع) و كاروان كربلا مي‏افتاد و چهره‏ هاي زرد و لبهاي خشكيدة آنان و مشكهاي خالي را مي‏ديد و ناله ‏هاي «واعطشاه» را از آن خردسالانِ گريان مي‏شنيد، تشنگي خود را از ياد مي‏برد.

امام از عباس خواست كه حال كه مي‏خواهي بروي، پس آبي براي اين كودكان تشنه فراهم كن: يا از دشمن بخواه يا از فرات بياور؛ آنگاه اين تو و اين ميدان و اين نبرد با اين فرومايگان پست.

اباالفضل به سوي سپاه كوفه رفت. آنان را موعظه كرد، از خشم خدا بيمشان داد و خطاب به ابن سعد گفت:

«اي پسر سعد، اينك اين حسين، پسر دختر پيامبر است. ياران و خاندانش را كشتيد. خانواده و فرزندانش تشنه ‏اند. آبي به آنان بدهيد كه عطش، دلهايشان را كباب كرده است و...».

سخن عباس آنان را به تكاپو وا داشت. همهمه ‏اي ميانشان افتاد. برخي دلشان به رحم آمد و اشك در چشمشان نشست، امّا از آن ميان «شمر» فرياد زد: اي پسر علي، اگر روي زمين همه آب باشد وسس در اختيار ما، هرگز يك قطره از آن هم به شما نخواهيم داد، مگر آن كه تن به بيعت با يزيد بدهيد.

عباس در برابر اين همه فرومايگي و پستي و خبث، چه مي‏توانست بگويد يا چه كند؟ نزد برادرش برگشت و طغيان و سركشي آنان را به عرض امام رسانيد. در همين حال بود كه صداي كودكان را شنيد: العطش... العطش! آب... آب.

عباس ديد كه آنان در آستان هلاكتند، با اين لبان خشكيده و چهره ‏هاي رنگ لاريده و چشمان بي فروغ. عباس زنده باشد و حال كودكان امام، اين چنين؟... سوار بر اسب شد، مشكي به دوش انداخت و شمشير برگرفت و به سمت فرات تاخت وچنان حمله كرد كه حلقة محاصره را از هم دريد و خود را به‏ آب رساند. مشك را پر از آب كرد تا اين ماية حيات و طراوت را به خيمه‏ هاي بي آب و افسرده و لبهاي خشكيده برساند.

سينه اش از عطش مي‏سوخت. آب سرد و گواراي فرات هم پيش چشمانش موج زنان ميگذشت. دست عباس رفت تا كفي از آب بردارد و بنوشد، امّا موج تند يك احساس انساني، موجي از وفا در ضميرش جوشيد، به ياد وصيّت علي(ع) درشب شهادتش و به ياد لبهاي تشنة امام حسين و كودكان عطشان افتاد. بنوشد يا ننوشد؟ اين‏جا بود كه صحنة آزمون وفا پيش آمده بود و جدالِ عقل و عشق:

عقل گفتش تشنه كامي، نوش كن

عشق گفتش بحر غيرت جوش كن

آب گفتش بر صفاي من نگر

قلب گفتش در وفاي من نگر

عافيت گفتش كف آبي بنوش

عاطفت گفتش كه چشم از وي بپوش

تشنگي گفتش تو را سازم هلاك

رستگي گفتش كه از مردن چه باك؟

جان عباس با جان حسين پيوند داشت، يك روح در دوبدن بودند. عباسِ وفادار چگونه از شطّ فرات آب گوارا بنوشد، در حالي كه لبهاي حسين از تشنگي خشكيده است؟ هرگز، اين رسم وفا به برادر نيست. به خود خطاب كرد:

«اي نفس، پس از حسين زنده نباشي! اين حسين است كه در آستانة مرگ و شهادت است و تو آب سرد مي‏نوشي؟! به خدا سوگند، اين هرگز رسم دينداري من نيست.»

و آب را بر فرات ريخت. به ياد عطش حسين، آب ننوشيد تا خودش نيز همچون برادرش لب تشنه شهادت را استقبال كند و به اين صورت، آموزگار راستين وفا باشد.

آب مي‏خواست ببوسد لبت، امّا هيهات

اين سبك مايه، كم از همّت و مقدار تو بود

مشك را بر دوش افكند و راه خيمه ها را در پيش گرفت. امّا نگهبانان شطّ فرات، راه را بر او بستند. عباس چاره‏ اي جز نبرد با آنان نداشت. جنگي سخت ميان سقاي كربلا و آن فرومايگان در گرفت. عباس بن علي گوشه ‏اي از شجاعت خويش را نشان داد. هيچ كس به تنهايي جرأت رويارو شدن با او را نداشت، از اين‏رو به صورت گروهي بر او مي‏تاختند تا در محاصره‏ اش قرار دهند. او نمي‏خواست با آنان رسماً جنگ كند. هدفش آن بود كه آب را سالم به خيمه ‏ها برساند. از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشير مي‏زد و راه ميگشود و پيش مي‏ آمد. رجز مي‏خواند و آنان را از دور و بر خود مي‏پراكند. امّا در اين گير و دار، تيغي كه بر دست او فرود آمد، دست راست او را قطع كرد. با از دست دادن يك دست، بي آن كه روحيهء مقاومتش را از دست بدهد به نبرد ادامه مي‏داد و اين گونه رجز مي‏خواند:«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كرديد، من تا ابد از دينِ خود حمايت مي‏كنم و از امام راستيني كه يقيني صادق دارد و فرزند پيامبر پاك و امين است».

دستان او در راه شرف و مردانگي قلم شد تا قلم تاريخ، اين فضيلتها را براي او در ساحل رودِ هميشه جاري خوبي‏ها بنگارد. آن دستي كه به حمايت از حق برافراشته شده و به ياري حسين بر خاسته بود و از آن دست، كرم و عطا و بزرگواري مي‏تراويد و رفته بود تا براي خيمه‏ ها آب بياورد، قطع شد، ولي راه او قطع نشد؛ ايمانش استوار بود و هدفش باقي. عباس سوگند خورده بود كه همواره از«دين» و از«امام» پشتيباني كند، بگذار دست هم فداي آن هدف شود. آن قدر كه به رساندن آب به خيمه گاه و سيراب كردن تشنگان علاقه و همّت داشت، براي حفظ جان خويش انديشه نمي‏كرد.

اباالفضل، گاهي نعره مي‏زد و خروش بر مي‏ آورد تا در دل مهاجمان هراس افكند و گاهي رجز مي‏خواند. خروشهاي عباس در ميدان نبرد، عصارة همة فريادهاي درگلو بشكستة حق طلبان بود. عباس، درحالي كه شمشير را به دست چپ گرفته بود، به پيكار خويش ادامه داد.امّا يكي از نيروهاي دشمن به نام حكيم بن طُفيل، كه پشت درخت خرمايي كمين كرده بود، ضربتي بر دست چپ اباالفضل فرود آورد و آن دست هم از كار افتاد. امّا عباس نه از تكاپو افتاد و نه اميدش را از دست داد و اين گونه رجز خواند:

«اي نفس، از كافران نترس! تو را بشارت باد به رحمت پروردگار، همراه پيامبر برگزيدة خدا. اينان با ستم خويش دست چپم را قطع كردند. خدايا اتش دوزخ را به آنان بچشان».

از آن پس، تيري هم به مشك خورد و آب مشك، همراه اميد عباس بر خاك ريخت.

چشمم از اشك پر و مشك من از آب، تهي است

جگرم غرقه به خون و تنم از تاب، تهي است

به روي اسب، قيامم به روي خاك، سجود

اين نماز ره عشق است، از آداب، تهي است

تيري بر سينة عباس فرود آمد. يك نفر هم از اين فرصت استفاده كرده، گرزي آهنين بر سر آن حضرت فرود آورد و لحظه ‏اي بعد،عباس رشيد از فراز اسب برزمين افتاد و در پي ضربات مهاجمان به شهادت رسيد، درحالي كه 34 سال از عمرش ميگذشت.

اين گونه آن حيات نوراني به فرجام خونين شهادت انجاميد وعباس، در كنار آب، پس از جهادي عظيم و نبردي حماسي جان باخت و پيكر خونين و فرق شكافته و دستان بريده ‏اش در ساحل فرات، سندي براي وفاي او شدند.

وقتي حسين بن علي(ع) خود را به بالين عباس رساند و علمدار خويش را غرق درخون و كشته يافت، فرمود: اكنون كمرم شكست و چاره و تدبيرم گسست.

پيكر عباس در ميدان جنگ ماند و امام به خيمه ‏ها بازگشت، با يك دنيا اندوه كه از شهادت برادرش بر دل داشت. بازگشت تا خود را براي لحظة ديدار با خداوند آماده كند و با اهل‏بيت خويش، آخرين وداع را داشته باشد.

اينك كه از آن همه ايثار و ادب و دلاوري و وفا و حقگزاري، بيش از هزار و سيصد سال ميگذرد، هنوز تاريخ، روشن از كرامتهاي عباس بن علي(ع) است و نام او با وفا و ادب و مردانگي همراه است.

آن سردار فداكار با لبي تشنه و جگري سوخته، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردي و وفايش نگذاشت كه او آب بنوشد و امام و اهل‏بيت و كودكان تشنه كام باشند. لب تشنه از فرات بيرون آمد تا آب را به كودكان برساند.

خود از آب ننوشيد و فرات را تشنة لبهاي خويش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، ديگر هرگز به دامن وفاي عباس نرسيد. اين ايثار را كجا مي‏توان يافت و اين همه فداكاري مگر در واژه ميگنجد و با كلام قابل بيان است؟

دستان اباالفضل(ع) قلم شد و اين دستها براي آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بي بديل فتوّت و مردانگي در تاريخ شد.

 

زيارتگاه عشق

خورشيد خونرنگ عاشورا غروب كرد. دو روز پس از آن حادثه، پيكر مطهّر شهيد بزرگ و سالار سپاه حسين(ع)، سقّاي كربلا،علمدار سيدالشهدا، عباس‏بن علي(ع) توسّط گروهي از طايفة بني اسد دركنار نهرعلقمه به خاك سپرده شد. امام سجاد(ع) كه خود را براي دفن پيكر شهدا به كربلا رسانده بود، نوبت دفن بدن امام حسين و عباس كه شد، شخصاً وارد قبر شد و آن دو پيكر خونين را درون قبر گذاشت.

مدفن مقدّس حضرت ابوالفضل(ع) درفاصله‏ اي حدود سيصد متردرشرق قبرمطهّرامام حسين، دريك بلندي در سرراه غاضريّه قرار دارد و مزار او جدا از مرقد سيدالشهدا است تا مركزيّتي براي عاشقان معنويّت باشد و قبله و بارگاه ملكوتي و با صفاي او هم جايي باشد براي ياد خدا و دعا و نيايش تا دستهاي پر نياز و دعا خوان به درگاه پروردگار بلند شود و به نام اباالفضل، كه باب الحوائج است، متوسّل گردد.

مرقد حضرت عباس در كربلا همواره مورد توجّه شيفتگان حق بوده است و زائرانش با خضوع و خشوع و ادب، با چشمي اشگبار و با احترام به مقام والا و جايگاه رفيع اين اسوة وفا و فتوّت، آن را زيارت مي‏كرده و مي‏كنند. و با ارج نهادن به وفا و فداكاري او، از زندگي و شهادت آن سرباز و سردار رشيدِ كربلا الهام ميگيرند و درس غيرت مي‏ آموزند. اين خط، همچنان در فرهنگ شيعي تداوم دارد.

عباس در دل و جان زائران موقعيّتي ويژه دارد. او را به‏ عنوان باب الوائجي كه در حرمش حاجت مي‏دهد مي‏شناسند. مهابت نام عباس در دل دوست و دشمن نهفته است، حتي دوستانش از قسم دروغ به نام او مي‏ترسند و بدخواهان هم از بي احترامي به مزار و زائران و حرم اباالفضل هراس دارند و از قهر و غضب عباس حساب مي‏برند.

چه بسيار بزرگاني كه با ادب در آستان اباالفضل به زيارت خاضعانه پرداخته ‏اند وچه بسيارحاجتمنداني كه با توسّل به او، حاجت خويش را از خدا گرفته‏ اند. زيارت او مورد سفارش وتأكيد پيشوايان دين بوده و براي آن، آداب و دستورهاي خاصّي گفته ‏اند كه در كتابهاي دعا و زيارت آمده است.

محبوبيّت اباالفضل العباس در دل شيعيان از محبّت و احترام ائمّه به آن حضرت سرچشمه ميگيرد. آنان كه عاشقانه براي او نذر مي‏كنند و اطعام مي‏دهند، دلباختگان كرامت و جوانمردي و فتوّت اويند. حضرت زهرا عباس را همچون فرزند خود مي‏داند و به او عنايت ويژه دارد.

يكي از مؤمناني كه همه روزه حرم امام حسين(ع) را زيارت مي‏كرده، امّا حرم حضرت عباس را هفته ‏اي يك‏بار زيارت مي‏كرده است، در خواب حضرت زهرا (س) را مي‏بيند. به آن حضرت سلام مي‏دهد، امّا با بي‏اعتنايي آن بانوي پاك رو به رو مي‏شود. ميگويد: پدر و مادرم فدايت، چه كرده ‏ام كه از من اعراض مي‏كني؟! مي فرمايد: چون تو از زيارت فرزندم اعراض مي‏كني. ميگويد: من فرزندت را هر روز زيارت مي‏كنم. حضرت زهرا(س) مي‏فرمايد: پسرم حسين را زيارت مي‏كني، امّا پسرم عباس را كم زيارت مي‏كني.

تعابيري كه از امام سجاد، امام صادق و حضرت ولي عصر عجل الله فرجه در گذشته دربارة قمر بني هاشم نقل كرديم، جايگاه رفيع او را نشان مي‏دهد و ما را مشتاق زيارتش مي‏سازد.

امام صادق(ع) به سرزمين عراق رفت و پس از زيارت قبر حسين بن علي(ع) به سمت قبر عباس رفت، كنار آن مرقد ايستاد و زيارتنامه‏ اي خطاب به او خواند تا براي ما نيز الگويي براي عرض ادب به ساحت قمر بني‏ هاشم باشد. اين زيارتنامه، كه به روايت ابوحمزة ثمالي، از زبان امام صادق(ع) نقل شده است و متني براي زيارت قبر آن حضرت و ترسيمي از فضايل اخلاقي و جهادي علمدار كربلاست، مفاهيمي همچون تسليم، تصديق، وفا، خيرخواهي، جهاد، شهادت، استمرار راه شهداي بدر و... را مورد تأكيد قرار داده است. دراين جا به ترجمة قسمتهايي از زيارتنامة آن حضرت اشاره مي‏كنيم:

«سلام خدا و رسولان و بندگان صالح خداوند و همة شهيدان و صدّيقان بر تو باد، اي فرزند اميرالمؤمنين!

گواهي مي‏دهم كه تو نسبت به حسين بن علي(ع) آن امام مظلوم وجانشين پيامبر، تسليم بودي و صدق و وفا داشتي.

لعنت حق بر قاتلان تو باد، بر آنان كه حق تو را نشناختند و حرمت تو را زير پا گذاشتند و ميان تو و آب فرات، فاصله افكندند.

شهادت مي‏دهم كه تو مظلومانه شهيد شدي...

من تابع شمايم و نصرتم براي شما آماده است و دلم تسليم شماست.

سلام بر تو اي بندة صالح و شايسته و مطيع خدا و رسول و اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين.

گواهي مي‏دهم كه تو راهي را رفتي كه شهداي بدر، آن را پيمودند و مجاهدان راه خدا در آن راه با دشمنان دين جنگيدند و از دوستان خدا حمايت و دفاع كردند. خداوند، بهترين و بيشترين و كامل‏ترين پاداش به تو دهد.

گواهي مي‏دهم كه تو نهايت تلاش را در اين راه كردي. خداوند تو را در زمرة شهيدان محشور سازد و با رستگاران قرار دهد و بهترين جايگاه را در بهشت به تو عطا كند.

شهادت مي‏دهم كه تو نه سست شدي و نه كوتاهي كردي، بلكه با بصيرت در كار خود عمل كردي، به صالحان اقتدا و از آنان پيروي كردي. خداوند بين ما و بين شما و پيامبرش و اوليايش در منزلهاي بهشتيان جمع كند و ما را با شما محشور گرداند».

... پایان.

 

منابع تحقيق

1 . ارشاد، شيخ مفيد، كنگرهء هزارهء مفيد، قم، 1413 ق.

2 . اعيان الشيعه، سيد محسن الامين، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1404 ق.

3 . بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسي، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403 ق.

4 . تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، قاهره، 1358ق.

5 . ترجمهء نفس المهموم (محدث قمي)، شعراني، انتشارات علميه اسلاميه، تهران.

6 . تنقيح المقال، عبدالله مامقاني، مطبعة مرتضويّه، نجف، 1352ق.

7 . چهرهء درخشان قمر بني هاشم، علي رباني خلخالي، مكتبة الحسين، قم، 1375.

8 . حياة الامام الحسين بن علي، باقر شريف القرشي، دارالكتب العلميه، قم، 1397 ق.

9 . زندگاني قمر بني هاشم، عم‏اد زاده، انتش‏ارات خ‏رد، 1322 ش.

10 . سفينة البحار، شيخ عباس قمي، فراهاني، تهران.

11 . العباس، عبدالرزاق الموسوي المقرّم، منشورات الشريف الرّضي، 1360 ق.

12 . العباس بن علي، باقر شريف القرشي، دارالاضواء، بيروت، 1409 ق.

13 . قاموس الرّجال، محمد تقي شوشتري، مركز نشر كتاب، تهران.

14 . المحاسن والمساوي، ابراهيم بن محمد بيهقي، داربيروت للطباعة والنشر.

15 . معالي السبطين، محمد مهدي مازندراني حائري (چاپ سنگي)، مكتبة القرشي، تبريز.

16 . مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران.

17 . مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني، دارالمعرفه، بيروت.

18 . مقتل الحسين، عبدالرزاق الموسوي المقرّم، مكتبة بصيرتي، قم، 1394 ق.

19 . منتهي الامال، شيخ عباس قمي، انتشارات هجرت.

20 . يادوارهء پنجمين مراسم شب شعر عاشورا (عباس، علمدار حسين)، ستاد شعر عاشورا، شيراز.

http://rasekhoon.net/article/show/138964/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%81%D8%AA%D9%88%D9%91%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C-%282%29/

 

 

 

اباالفضل العباس (ع) و ديدگاه ها

نويسنده: علامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشي

ابوالفضل ( عليه السّلام ) دل و انديشه بزرگان را مسخّر خود كرد و براى آزادگان در هـمـه جـا و هـر زمـان سـرودى جـاودانـه گـشـت ؛ زيـرا بـراى بـرادرش دسـت به فداكارى بزرگى زد، برادرى كه در برابر ظلم و طغيان خروشيد و براى مسلمانان عزت جاودانه و عظمتى هميشگى ، به ارمغان گذاشت .

در ايـنـجـا، بـرخـى از اظـهـار نـظـــرهـاى بـزرگـــــان را دربـــاره شـخـصـيـت ابوالفضل ( عليه السّلام ) مى آوريم .

 

1 ـ امام سجّاد(علیه السلام)

امـام عـلى بـن الحسين ، حضرت زين العابدين ( عليه السّلام ) از سروران تقوا و فضيلت در اسلام به شمار مى رود. اين امام بزرگوار هماره براى عمويش عباس طلب رحمت مى كرد و از فـداكـاريـهـايـش دربـاره بـرادرش حـسـيـن ( عـليـه السـّلام ) بـه نيكى ياد مى كرد و جانبازيهاى بزرگش را مرتّب مى ستود. از جمله سخنان حضرت درباره عمويش ، اين موارد را ذكر مى كنيم : ((خداوند عمويم عباس را رحمت كند كه از خودگذشتگى كرد و نيك از عهده آزمـايش برآمد. خود را فداى برادر كرد تا آنكه دستانش بريده شد، خداوند به جاى آنها چـون جـعـفـر بـن ابى طالب ، دو بال عطا كرد تا بدانها با ملائكه در بهشت پرواز كند. عـبـاس را نـزد خـداونـد مـتـعـال مـنـزلتى است كه همه شهيدان در روز قيامت بر او غبطه مى خورند...)). (1)

ايـن كلمات ، فداكاريهاى ابوالفضل را در راه برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسين ( عليه السّلام ) به خوبى بيان مى كند. حضرت در ايثار و از خودگذشتگى و جانبازى تا جايى پـيـش رفت كه زبانزد تاريخ و سَمبل فداكارى گشت ، دستان گرامى اش را روز عاشورا در راه برادر داد و تا آخرين لحظه پايدارى كرد تا آنكه به خون خود درغلتيد.

ايـن فـداكـاريهاى بزرگ نزد خداوند بى اجر نماند و حضرتش با پاداشها و كرامتهايش بـه عـباس ، او را بر تمامى شهيدان راه حق و فضيلت در دنياى اسلام و غير آن ، برترى بخشيد تا آنجا كه همه بر او غبطه مى خورند.

 

2 ـ امام صادق (علیه السلام)

امام صادق ( عليه السّلام ) عقل ابداعگر و انديشمند اسلام و چهره بى مانند دانش ‍ بشرى ، هـمـواره از عـمويش عباس تجليل به عمل مى آورد و با درود و ستايشهاى عطرآگين از او ياد مى كرد و مواضع قهرمانانه اش در روز عاشورا را بزرگ مى داشت . از جمله سخنانى كه امام درباره قمر بنى هاشم فرموده است ، بيان زير مى باشد:

((عـمـويـم عـبـاس بـن عـلى ( عـليهما السّلام ) بصيرتى نافذ و ايمانى محكم داشت . همراه برادرش حسين جهاد كرد، به خوبى از بوته آزمايش بيرون آمد و شهيد از دنيا رفت ...)). (2)

امام صادق ( عليه السّلام ) از برترين صفات مجسم در عمويش كه مورد شگفتى اوست چنين نام مى برد:

الف ـ ((تيزبينى )):

تـيـزبـيـنـى ، پـيامد استوارى راءى و اصالت فكر است و كسى بدان دست پيدا نمى كند، مـگـر پـس از پـالودگـى روان ، خـلوص نـيـت و از خود راندن غرور و هواهاى نفسانى و عدم سلطه آنها بر درون آدمى .

تـيـزبـينى از آشكارترين ويژگيهاى ابوالفضل العباس بود. از تيزبينى و تفكر عميق بود كه حضرت به تبعيت از امام هدايت و سيدالشهداء امام حسين ( عليه السّلام ) برخاست و بـديـن گـونـه بـه قـله شرف و كرامت دست يافت و خود را بر صفحات تاريخ ، جاودانه سـاخت . پس تا وقتى ارزشهاى انسانى پايدار است و انسان آنها را بزرگ مى شمارد، در بـرابـر شـخصيت بى مانند حضرت كه بر قله هاى انسانيت دست يافته است سر بر زمين مى سايد و كرنش مى كند.

ب ـ ((ايمان استوار)):

يـكـى ديـگـر از صـفـات بـارز حـضـرت ، ايـمـان اسـتوار و پولادين اوست . از نشانه هاى اسـتـوارى ايـمـان حـضـرت ، جـهـاد در كـنـار بـرادرش ، ريـحـانـه رسـول اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) بـود كـه هـدفـش جـلب رضـايـت پـروردگـار مـتـعـال بـه شـمـار مـى رفـت . و هـمـانـطور كه در رجزهايش روز عاشورا بيان داشت از اين جانبازى كمترين انگيزه مادى نداشت و همين دليلى گوياست بر ايمان استوار حضرت .

ج ـ ((جهاد با حسين (علیه السلام))):

فـضـيـلت ديـگـرى كه امام صادق ( عليه السّلام ) براى عمويش ، قهرمان كربلا، عباس ( عـليـه السـّلام ) نـام مـى بـرد، جـهاد تحت فرماندهى سالار شهيدان ، سبط گرامى پيامبر اكـرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) و آقـاى جـوانـان بـهـشـت اسـت . جـهاد در راه آرمان برادر، بـزرگترين فضيلتى بود كه حضرت ابوالفضل بدان دست يافت و نيك از عهده آزمايش بـه درآمـد و در روز عـاشـورا قـهـرمانيهايى از خود نشان داد كه در دنياى دلاورى و شجاعت بى مانند است .

 

زيارت امام صادق (علیه السلام)

امام صادق ( عليه السّلام ) به زيارت كربلا، سرزمين شهادت و فداكارى رفت و پس ‍ از زيـارت امـام حـسـيـن و اهـل بـيـتـش ( عـليهم السّلام ) و اصحاب برگزيده اش با شوق به زيـارت قـبر عمويش ، عباس شتافت و بر سر مرقد بزرگ آن بزرگوار ايستاد و زيارت زيـر را كـه مـنـزلت عـبـاس را نـشـان مـى دهد و بر مكانت او گواهى مى دهد با اين سرآغاز خـوانـد: ((سـلام خـدا و سـلام مـلائكـه مـقـرّب و انـبـيـاى مرسل و بندگان صالح و همه شهيدان و صديقان پاك ، شبانه روز بر تو باد اى پسر اميرالمؤ منين ...)).

امـام صـادق عـمـويـش عـبـاس را بـا ايـن كـلمـات كـه دربـردارنـده هـمـه مـفـاهـيـم و مـعـانـى تـجـليـل و بـزرگـداشـت اسـت ، مـورد خـطـاب قـرار مـى دهد. درود و سلام خداوند، ملائكه ، پيامبران مرسل ، بندگان صالح ، شهيدان و صديقان را بر او مى فرستد و اين بهترين و برترين سلامى است براى پرچمدار كربلا.

سـپـس عـصاره نبوت ، امام صادق ( عليه السّلام ) زيارت خود را چنين پى مى گيرد: ((به تـسـليـم ، تـصـديـق ، وفـادارى و فـداكـاريـت در راه جـانـشـيـن پـيـامـبـر مرسل ، سبط برگزيده ، راهنماى عالم ، وصّى ابلاغگر و مظلوم ستمديده ، شهادت مى دهم ...)).

در ايـنـجـا امام صادق ( عليه السّلام ) بهترين نشانه هايى كه به شهيدان بزرگ تقديم مى شود به عمويش عباس تقديم مى دارد. افتخاراتى از اين گونه :

الف ـ تسليم :

هـمـه امـور خـود را بـه بـرادرش سـيـدالشـهـداء سـپـرد و در هـمـه مراحل و مواقف ، متابعت از او را بر خود واجب كرد تا آنكه در راه او به شهادت رسيد؛ زيرا بـه امامت برادرش كه مبتنى بر ايمان استوار به خداوند است آگاهى داشت و درستى راه و نيت خالص و راءى اصيل برادر را مى دانست و بدانها باور داشت .

ب ـ تصديق :

عـبـاس ( عـليـه السـّلام ) بـرادرش ريـحـانـه رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را در تـمـامـى مواقف و ديدگاهها تصديق كرد و هرگز در درستى و عدالت آرمان او به خود شك راه نـداد و يـقين داشت برادرش بر حق است و هركه با او سر ستيز دارد در گمراهى آشكار است .

ج ـ وفادارى :

يـكـى ديـگـر از صـفـات نـيـكـى كـه امـام صـادق ( عـليـه السـّلام ) بـه عـمـويـش ابوالفضل نسبت مى دهد، وفادارى است ؛ هر پيمانى را كه در راه دفاع از برادرش امام حق و حـقـيـقت ابوعبداللّه الحسين ( عليه السّلام ) با خدا بسته بود بجا آورد و در سخت ترين شـرايط و مراحل در كنار برادر ايستاد و از او جدا نشد تا آنكه دستانش قطع شد و خود در راهـش بـه شـهادت رسيد. وفادارى كه از والاترين صفات است ، از ويژگيهاى اساسى و عناصر حضرت ابوالفضل بود، او آفريده شده بود تا نسبت به دور و نزديكان وفادار باشد.

د ـ فداكارى :

امام صادق ( عليه السّلام ) به فداكارى و جانبازى عمويش در راه برادرش ‍ سيدالشهداء( عـليـه السـّلام ) گـواهـى مـى دهـد، حـضـرت خـالصـانـه بـراى از بـيـن بـردن بـاطـل ، فـداكـارى كـرد و بـا پـيـشـوايـان كـفر و باطل به ستيز پرداخت و با برادر در جـانـبـازيـهـاى بـزرگ و بـى نـظـير تاريخ شركت كرد. به قسمت ديگرى از اين زيارت بزرگ توجه كنيم :

((پـس خـداونـد از طـرف پيامبرش و اميرالمؤ منين و حسن و حسين ـ صلوات خدا بر آنان باد ـ بر آنچه پايدارى ، خويشتندارى و يارى كردى ، به تو بهترين پاداش بدهد كه بهشت ، بهترين فرجام است )).

ايـن قـسـمـت شامل تجليل و تقدير حضرت عباس از سوى امام صادق ( عليه السّلام ) است ؛ زيـرا بـا فـداكـاريـهـاى بـزرگ در راه سـالار شـهـيـدان و جـانـبـازى در راه او و تـحمل هرگونه سختى در كنار او، شايسته اين بزرگداشت است . حضرت در اين تلاشها و مـقـاومـتـها تنها رضاى خدا را مد نظر داشت و خداوند نيز عوض ‍ پيامبرش ، مولاى متقيان ، حسن و حسين ـ سلام اللّه عليهم ـ اين جانبازيها را ارج نهاد و به او بهترين پاداشها را عطا كرد.

امـام صـادق ( عـليـه السّلام ) زيارت خود را پى مى گيرد و صفات والاى عمويش عباس ‍ و جايگاهش را نزد خداوند ياد مى كند و مى فرمايد:

((گـواهـى مـى دهـم و خـدا را گـواه مـى گـيـرم كـه تـو در همان راه پيكارگران ((بدر)) و مجاهدان در راه خدا و صافى ضميران خداخواه در جهاد دشمنانش و مدافعان استوار دوستانش و يـارى كـنـنـدگـان اوليـايـش ، پيش رفتى و چون آنان كوشيدى ، پس ‍ خداوند بهترين ، والاتـريـن و كاملترين پاداشى كه به مطيعان واليان امرش و اجابت كنندگان دعوتش مى دهد، به تو عطا كند...)). (3)

امـام صـادق ( عـليـه السـّلام ) عـقـل ابـداعگر و انديشمند اسلام گواهى مى دهد و خدا را به شـهـادت مـى طـلبد بر اينكه عمويش عباس در جهادش دوشادوش برادرش ، پدر آزادگان ، امام حسين ( عليه السّلام ) بر همان راه شهيدان بدر پيش رفت ؛ رادمردانى كه با خون پاك خـود پـيـروزى هـميشگى اسلام را مسجّل كردند و با يقين به عادلانه بودن آرمان خود و با آگاهى و بصيرت تام ، شهادت را انتخاب كردند و پرچم توحيد و كلمه حق را بر بلنداى تاريخ به اهتزاز درآوردند. ابوالفضل العباس نيز در اين راه درخشان پيش تاخت و براى نـجـات اسـلام از چنگال بى سر و پاى اموى و ابوسفيان زاده كه مى خواست كلمه الهى را مـحو كند و پرچم اسلام را درهم بپيچد و مردم را به جاهليت نخستين برگرداند، قيام كرد و به شهادت رسيد.

ابـوالفـضـل تـحـت فـرمـاندهى برادرش ، پدرآزادگان در برابر طاغوت خونريز اموى ايستاد و با پايدارى و قيام آنان بود كه كلمه حق تثبيت و اسلام پيروز شد و دشمنان حق و حقيقت و امام بشدت شكست خوردند.

امـام صادق ( عليه السّلام ) زيارت خود را ادامه مى دهد و صفات برگزيده عمويش ‍ عباس را برمى شمارد و پاداش او را چنين ياد مى كند:

((شهادت مى دهم (كه ) حق نصيحت را بجا آوردى و نهايت تلاشت را كردى ، پس خداوند تو را در مـيـان شـهـيـدان مـبـعوث كرد و روحت را با روحهاى سعيدان همراه ساخت و در وسيعترين مـنـزل بهشتى جاى داد و بهترين غرفه را به تو عطا كرد و نامت را در ((علّيين )) پرآوازه ساخت و با پيامبران ، شهيدان و صالحان ـ كه چه خوب رفيقانى هستند ـ محشورت كرد.

شـهـادت مـى دهـم كـه تـو سـستى نكردى و عقب ننشستى و با بصيرت نسبت به امرت پيش رفـتـى در حـالى كه به صالحان اقتدا كرده بودى و پيامبران را پيروى مى كردى . پس خـداونـد مـا، تـو، پـيـامبرش و اوليايش را در جايگاه برگزيدگان و پاكان جمع كند كه اوست مهربانترين مهربانان )). (4)

در قـسـمـت پـايـانـى زيـارت ، مـتوجه اهميت بى مانند و موقعيت والاى حضرت عباس نزد امام صـادق ( عـليـه السّلام ) مى شويم ؛ زيرا اين قهرمان بزرگوار با نصيحت خالصانه و فداكارى در راه ريحانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله )، امام حسين ( عليه السّلام ) از احـتـرامى خاص نزد امام برخوردار گرديد؛ لذا امام صادق دعا مى كند تا خداوند عمويش را به بالاترين درجات قرب برساند و او را با پيامبران و صديقان محشور كند.

 

3 ـ حضرت حجت (علیه السلام)

مـصـلح بـزرگ ، حـجـت خـدا و بـقـيـة اللّه الاعـظـم ، امـام زمـان ـ عـجـل اللّه تـعـالى فـرجـه الشريف ـ قائم آل محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) در بخشى از سخنان زيباى خود درباره عمويش عباس ( عليه السّلام ) چنين مى گويد:

((سـلام بـر ابوالفضل ، عباس بن اميرالمؤ منين ، همدرد بزرگ برادر كه جانش ‍ را فداى او سـاخـت و از ديـروز بـهره فردايش را برگزيد، آنكه فدايى برادر بود و از او حفاظت كـرد و براى رساندن آب به او كوشيد و دستانش قطع گشت . خداوند قاتلانش ، ((يزيد بن رقاد)) و ((حكيم بن طفيل طايى )) را لعنت كند...)). (5)

امام عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ صفات والاى ريشه دار در عمويش ، قمر بنى هاشم و مايه افتخار عدنان را چنين برمى شمارد و مى ستايد:

1 ـ هـمـدردى و هـمـگـامـى بـا بـرادرش سـيـدالشـهـداء( عـليـه السـّلام ) در سـخـت تـرين و دشـوارتـريـن شـرايـط تـا آنـجـا كـه ايـن هـمـگـامـى و هـمـدلى ضـرب المثل تاريخ گشت .

2 ـ فرستادن توشه آخرت با تقوا، خويشتندارى و يارى امام هدايت و نور.

3 ـ فـدا كـردن جـان خـود، بـرادران و فـرزنـدانش در راه سرور جوانان بهشت ، امام حسين ( عليه السّلام ).

4 ـ حفاظت از برادر مظلومش با خون خود.

5 ـ كـوشـش بـراى رسـانـدن آب به برادر و اهل بيتش هنگامى كه نيروهاى ستمگر و ظالم مانع از رسيدن قطره اى آب به خاندان پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله ) شده بودند.

 

4 ـ شاعران

شـاعـران آزاده مـتـمـسـك بـه اهـل بـيـت ( عـليـهـم السـّلام ) شـيـفـتـه شـخـصـيـت ابوالفضل كه در اوج بزرگى و شرافت مى درخشيد، بودند و تحت تاءثير شخصيت بى مـانند و صفات والاى او قصايد زيبايى سرودند كه از شاهكارهاى ادب عرب به شمار مى رود. در اينجا پاره اى از آنها و شعرشان را نقل مى كنيم :

1 ـ كميت :

بـزرگـتـريـن شـاعـر اسـلام ((كـمـيـت اسـدى )) دلبـاخـتـه عـظـمـت ابـوالفـضـل بـود و در يـكـى از ((هـاشـمـيـات )) جـاودانـه خـود چـنـيـن سـرود: ((... و ابوالفضل خاطره شيرين آنان ، درمان جانها از دردهاست )). (6)

يـاد ابوالفضل و ساير اهل بيت ( عليهم السّلام ) نزد هر بزرگ منشى شيرين است ؛ زيرا يـادآورى فـضـيـلت و كـمـال مـطـلق اسـت . هـمـچـنـيـن داروى جـانـهـا از بـيـمـاريـهـاى جهل و غرور و ديگر بيماريهاى روحى است .

2 ـ فضل بن محمد:

فـضـل بـن مـحـمـد بـن فـضـل بـن حـسـن بن عبيداللّه بن عباس ( عليه السّلام ) از نوادگان ابـوالفـضـل ، شـاعـرى آسمانى و شيفته شخصيت نياى بزرگش پرچمدار كربلاست . در قصيده اى چنين مى سرايد:

((ايـستادگى عباس را در كربلا روزى كه دشمن از همه سو ديوانه وار هجوم مى آورد، به يـاد مـى آورم . حـمايت از حسين ( عليه السّلام ) نموده و در نهايت تشنگى او را نگهبانى مى كـرد و روى نـمـى گـرداند، سستى نشان نمى داد و پروانه وار به گرد وجود برادر مى گـشت . هرگز صحنه اى چون رفتارش با حسين ـ فضيلت و شرف بر او باد ـ نديده ام . چه صحنه بى مانندى كه سرشار از فضيلت بود و جانشين او كردارش را تباه نكرده است )). (7)

ايـن ابـيـات شـجـاعـت و دليـرى بـى مـانـنـد ابـوالفضل ( عليه السّلام ) و نقش درخشان و افـتـخـارآمـيـز او را در حـمـايـت بـرادرش پدر آزادگان و دفاع از او با خون خود و سقايى خـانـدان او را بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد. صحنه اى درخشانتر و زيباتر از اين موضع و حـضـور بـى مـانـنـد ابـوالفـضـل در كـنـار بـرادرش وجـود نـدارد. مـواضـع و شـخـصـيـت ابوالفضل بر نواده اش ((فضل )) تاثيرى شگفت آور دارد و او را شيفته كرده است ؛ پس با قلبى آتشين و جانى سوخته ، طى ابيات لطيفى جدش را چنين مرثيه مى گويد:

((شـايـسـتـه تـريـن كـس بـراى گـريـستن بر او، رادمردى است كه حسين را در كربلا به گـريـسـتـن واداشـت ؛ بـرادر و فـرزنـد پـدرش عـلى ، ابوالفضل آغشته به خون . آنكه در همه حال حق برادرى را بجا آورد و مواسات كرد ـ كه از ثـنـاگـويـى او عاجزيم ـ و در عين تشنگى ، برادر را بر خود مقدم داشت )). (8)

آرى ، شـايـسـتـه تـريـن مـردمـان بـراى بـزرگـداشـت و گـريـستن بر او به سبب مصايب هـولنـاكـش ، ابـوالفـضـل سـمبل ايستادگى و فضيلت است . امام حسين ( عليه السّلام ) با شـهـادت بـرادر، كـمرش شكست و بر او به تلخى گريست ؛ زيرا مهربانترين و نيكترين برادر خود را از دست داده بود.

3 ـ سيد راضى قزوينى :

شـاعـر عـلوى سـيـد راضـى قـزويـنـى شـيـفـتـه شـخـصـيـت ابوالفضل ( عليه السّلام ) مى شود و چنين او را مى ستايد:

((اى ابوالفضل ! اى سرور فضيلت و ايستادگى و خويشتندارى ! فضيلت جز تو را به پـدرى قـبـول نـكرد. كوشيدى و به اوج عظمت و بزرگى دست يافتى ، اما هر كوشنده اى بـه خـواسـتـه اش دسـت پيدا نمى كند. با عزّت و سرافرازى و علو همّت از پذيرفتن ظلم سرباز زدى و پيكان نيزه ها را مركب خود كردى )). (9)

ابـوالفـضل ( عليه السّلام ) از بنيانگذاران فضيلت و ايستادگى در دنياى عرب و اسلام به شمار مى رود. حضرتش مراتب كمال را پشت سر گذاشت و به قلّه شرف و كرامت دست يافت و براى رهايى از ذلّت و ظلم ، پيكان نيزه ها را برگزيد.

4 ـ محمد رضا ازرى :

حـاج ((مـحمد رضا ازرى )) در قصيده شيواى خود به ذكر و ستايش از صفات گرامى قمر بنى هاشم كه قلب و عقل آزادگان را تسخير كرده ، پرداخته است و چنين مى سرايد:

((براى كسب ياد و نام نيك بكوش كه نام نيك بهترين سرمايه كريمان است .

آيا ماجراى كربلا را كه غبار پيكارش آسمان را تيره و تار و نبردش گوش ‍ فلك را كر كـرده اسـت نـشنيده اى ؟! روزى كه خورشيد از شدت گردباد آن تيره شده و امام هدايت به ابوالفضل پناهنده شده بود)).

در نـخـسـتـيـن بـيـت ، ((ازرى )) آدمـى را به كسب نام نيك فرامى خواند؛ زيرا تنها سرمايه ماندنى و پايدار همين ذكر جميل است .

در دومـيـن بـيـت بـه عـبـرت گـرفـتـن از واقـعـه كـربـلا كـه آتـش فـشـان فضايل و رادمرديهاى اهل بيت ( عليهم السّلام ) است ، دعوت مى كند.

در سـوّمـيـن بـيـت ، ((ازرى )) از پـنـاه بـردن سـبـط گـرامـى پـيـامـبـراكـرم و ريـحـانـه رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) بـه حـضـرت ابوالفضل ( عليه السّلام ) سخن مى گويد.

بـه ابـيـات ديگر ((ازرى )) كه در آنها از ياريها و دلاوريهاى عباس در راه برادرش سخن مى گويد توجه كنيم :

((چـون شـيـرى از كـنـام خود پاسدارى كرد و بر دشمنان شوريد، آرى ، هژبر ((شرى )) (10) از بيشه خود دفاع مى كند. كوبش شمشيرها، چونان تندر و رعدهاى ابر سـنـگـيـن بـود، از شـيـرمردى كه با چهره خندان با انبوه دشمنان رو به رو مى شود و با غـرور سـرش را تـقـديم مرگ مى كند، سرافرازى كه در خانه ستم جايگير نمى شود تا آنكه بر ستارگان چيره شود.

آيـا قـريـش نـمـى دانـسـت كه او پيشاهنگ هر دشوارى و آزموده سختيها است ؟!)). (11)

ايـن ابـيـات بـدقـّت ، قـهـرمـانـيـهـا و نـقـش درخـشـان حـضـرت ابـوالفـضـل در دفاع از برادرش پدر آزادگان را تصوير مى كند و غرّيدن و هجوم چون شـيـر حـضـرت را بـه صـفـوف دشـمن و درهم شكستن حيوان صفتانى را كه براى دفاع از گـرگـان انـسـان نـمـا جـمـع شـده بـودنـد نـشـان مـى دهـد. ابـوالفـضـل بـدون توجّه به انبوه دشمنان و سفلگان كه صحرا را پركرده بودند، با چـهـره اى خـنـدان بـه پـيكارشان مى رفت و در راه كرامت خود و عزّت برادرش به آنان جام مـرگ مـى نـوشـانـد. قـبـايـل قـريش در اين نبرد بود كه دريافتند، عباس مرد دشواريها و فـرزنـد و دسـت پـرورده عـلى ( عـليـه السـّلام ) اسـت ؛ آنـكـه بتهايشان را درهم شكسته و جاهليتشان را نسخ كرده و به پذيرفتن اسلام وادارشان كرده بود.

نـظـرات امـامـان مـعـصـوم و بـرخـى از بـزرگـان ادب عـرب را دربـاره ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) در همين جا به پايان مى بريم .

1- ذخـيـرة الداريـن ، ص 123 بـه نـقـل از عـمـدة الطالب .

2- ذخيرة الدارين ، ص 123 به نقل از عمدة الطالب .

3- ر . ك : مفاتيح الجنان ، زيارت حضرت عباس ( عليه السّلام )

4- مفاتيح الجنان شيخ عباس قمى و ديگر كتب ادعيه و زيارات .

5- المزار، محمد بن مشهدى ، از بزرگان قرن ششم .

6- الهاشميات :

وابوالفضل ان ذكرهم الحلو

شفاء النفوس من اسقام

عجيب آنكه شارح ديوان ، ابوالفضل را عباس بن عبدالمطلب معرفى مى كند(مؤ لف ).

7- قـمـر بـنـى هـاشـم ، ص 147 بـه نقل از المجدى :

انى لاذكر للعباس موقفه

بكربلاء وهام القوم يختطف

يـحـمـى الحـسـيـن ويـحـميه على ظما

ولايولّى ولايشنى فيختلف

ولاارى مـشـهـداً يـومـاً كـمـشـهـده

مـع الحـسـيـن عـليـه الفضل والشرف

اكرم به مشهداً بانت فضيلته

و ما اضاع له افعاله خلف

8- الغدير، ج 3، ص 5:

احق الناس ان يبكى عليه

فتى ابكى الحسين بكربلاء

اخـوه وابـن والده عـلى

ابوالفضل المضرج بالدماء

ومن واساه لايثنيه شى ء

وجادله على عطش بماء

9- ابـاالفـضـل يـا مـن اسـس الفضل والابا ابى الفضل الا ان تكون له ابا

تـطـلبـت اسـبـاب العـلى فـبـلغـتـهـا

وماكل ساع بالغ ماتطلبا

ودون احتمال الضيم عزا ومنعة

تخيرت اطراف الاسنة مركبا

10- ((كـنـام )) شـيـران در كـنـار فـرات كـه بـعـدهـا ضـرب المثل شجاعت شد و گفته مى شد: كاسد الشرى ـ (م ).

11- فانهض الى الذكر الجميل مشمراً فالذكر اءبقى مااقتنته كرامها

اومااتاك حديث وقعة كربلا

انى وقد بلغ السماء قتامها

يوم ابوالفضل استجاربه الهدى

والشمس من كدر العجاج لثامها

فحمى عرينته ودمدم دونها

ويذب من دون الشرى ضرغامها

والبـيـض فـوق البـيـض تـحـسـب وقـعـهـا

زجل الرعود اذا اكفهر غمامها

مـن بـاسـل يـلقى الكتيبة باسماً

والشوس يرشح بالمنية هامها

واشـم لايـحـتـل دار هـضـيـمـة

او يستقل على النجوم رغامها

او لم تـكـن تـدرى قـريـش انـّه

طـلاع كل ثنية مقدامها

منبع: زندگاني حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)

http://rasekhoon.net/article/show/122641/%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%B6%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%28%D8%B9%29-%D9%88-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7/

 

در رياض المصائب و مهيج الاحزان و غير آن روايت كرده اند:

فلما اءجاز الحسين عليه السلام اخاه العباس للبراز برز كالجبل العظيم و قلبه كالطود الجسيم لاءنه كان فارسا هماما و بطلا و ضرغاما و كان جسورا على الطعن و الضرب فى ميدان الكفاح و الحرب

به روايت اكسير العبادات : حضرت ابوالفضل عليه السلام ، هنگام وداع با برادر، رو به آسمان نمود و عرض كرد: خدايا، مى خواهم به وعده ام (آبرسانى به خيام حرم ) وفا كنم و اين مشك را براى اين كودكان تشنه كام ، پر از آب نمايم .

سپس پيشانى امام حسين عليه السلام را بوسيد و به سوى فرات حركت كرد. چهار هزار يا ده هزار نفر نگهبان آب فرات بودند، به آنها حمله كرد و پس از كشتن هشتاد نفر از آنها خود را به آب رسانيد.

دشمنان شش بار به او حمله كردند تا نگذارند او خود را به آب برساند، ولى آن حضرت ضرباتى سنگين بر آنها وارد ساخت و خود را به آب رسانيد. وارد آب كه شد، كفى از آب برداشت و كنار دهان اسبش برد تا بياشامد كه به ياد لب تشنه برادرش امام حسين عليه السلام ، افتاد. آب را از كف ريخت و مشك را پر آب ساخت .

به ياد وصيت پدر 

بعضى نقل كرده اند: حضرت على بن ابى طالب عليه السلام در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى (شب شهادت خويش ) ابوالفضل العباس عليه السلام را در اغوش گرفت و به سينه چسبانيد و فرمود: پسرم بزودى در روز قيامت به وسيله تو چشمم روشن مى گردد. آنگاه افزود:

ولدى ، اذا كان يوم عاشوراء و دخلت المشرعة ، اياك تشرب الماء و اءخوك الحسين عطشان ، پسرم هنگامى كه روز عاشورا فرا رسيد وبر شريعه آب وارد شدى ، مبادا آب بياشامى در حاليكه برادرت تشنه است .

آرى ، عباس مشك را پر از آب كرد، ولى خود آب نياشاميد و خطاب به نفس خود گفت :

يا نفس ، من بعد الحسين هونى !

و بعده لا كنت اءن تكونى !

هذا الحسين وارد المنون

و تشربين بارد المعين ؟!

هيهات ! ما هذا فعال دينى

و لا فعال صادق اليقين

يعنى اى نفس ، بعد از حسين زندگى تو ارزشى ندارد و تو نبايد بعد از او باقى بمانى . حسين لب تشنه است و در خطر مرگ قرار دارد و انگاه تو مى خواهى آب گوارا و خنك بياشامى ؟! سوگند به خدا كه دين من اجازه چنين كارى را نمى دهد

و به نقل بعضى ، فرمود: سوگند به خدا لب به آب نمى زنم ، در حاليكه آقايم حسين عليه السلام تشنه باشد: والله لا اءذوق الماء و سيدى الحسين عطشانا عقل سوداگر مى گويد: آب بياشام تا نيرو بگيرى و بتوانى خوب بجنگى ، ولى عشق و وفا و صفا مى گويد: برادرت و نور ديدگان برادرت تشنه اند، چگونه تو آب بنوشى و آنها تشنه باشند.

آمد به يادش از لب خشك برادرش

شد غيرت فرات دو چشم ز خون ترش

گفتا نخورده آب گلستان حيدرى

دارى تو ميل آب ؟ كجا شد برادرى ؟!

تشنه است آن نو گل باغ فتوت است

لب تر مكن ز آب كه دور از مروت است

پر كرد مشك و پس كفى از آب بر گرفت

مى خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار

آمد به يادش از جگر تشنه حسين عليه السلام

چون اشك خويش ريخت ز كف آب خوشگوار

شد با لبان تشنه ز آب روان بيرون

دل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار

كردند جمله حمله بر آن شبل مرتضى

يك شير در ميانه گرگان بى شمار!

يك تن كسى نديده چندين هزار تير

يك گل كسى نديده چندين هزار خار!

مشك را پر از آب ساخت و بر دوش راست افكند و از گودال شريعه بالا آمد. زمانى كه قمر بنى هاشم عليه السلام مشك را پر كرد و بر اسب سوار شد، آن درياى لشگر هجوم آوردند و چون سدى آهنين راه را بر او بستند و آن سلاله طيبين را هدف تير قرار دادند. چهار هزار تير انداز آنچنان بدن قمر بنى هاشم عليه السلام را آماج تير قرار دادند كه زره بر تن وى همچون پوست خارپشت مى نمود.

شير در ميان روبهان ! 

اما با وصف اين كه نيروهاى دشمن دايره وار او را در ميان گرفته بودند، اصلا از كثرت اعدا نينديشيد و حيدر وار بر آن گرگان آدمخوار حمله برد. همى سر و دست مى پرانيد و گردان و يلان را به خاك هلاك مى غلتانيد، كه ناگاه نوفل بن ازرق يزيد بن ورقاء جهنى از پشت نخلى بتاخت و به معاونت حكلم بن طفيل سنبسى دست راست آن حضرت را از تن جدا كرد. قرة العين على مرتضى عليه السلام جلدى كرد و مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ گرفت و دشمن را همى دفع نمود و مى زد و مى كشت و مى انداخت و اين شعر را مى خواند:

والله ان قطعتم يمينى

انى احامى اءبدا عن دينى

و عن امام صادق اليقين

نجل النبى الطاهر الاءمين

بنى صدق جائنان بالدين

مصدقا بالواحد الاءمين

***

چو دست راست جداشد ز پيكر عباس

گريست عرش به حال برادر عباس

شكست پشت رسول از شكسته بازويش و

خميد قد على چون هلال ابرويش

جهان به ديده مظلوم كربلا شب شد

سپهر گفت اسيرى نصيب زينب شد

حكيم بن طفيل ديگر باره از پشت نخله بيرون آمد دست چپ آن زاده شير خدا را از پايان ساعد قطع كرد. قمر بنى هاشم عليه السلام مشك را به دندان گرفت و پياپى ركاب مى زد كه شايد خود را به خيمه گاه امام حسين عليه السلام برساند و اين اطفال خردسال را از زحمت تشنگى برهاند. در اين وقت نيز با نفس خود مى گفت :

يا نفس لا تخشى من الكفار

و اءبشرى برحمة الجبار

مع البنى سيد المختار

مع جملة السادات و الاءطهار

قد قطعوا ببغيهم يسارى

فاءصلهم يا رب حر النار

يعنى : اى نفس ، از هجوم و حمله كفار ترس و واهمه به خود راه مده و شاد و خرسند باش ‍ به ملاقات رحمت خداوند جبار در جوار پيغمبر بزرگوار سيد ابرار احمد مختار. اين گروه اشرار دست چپ مرا بريدند؛ پس اى پروردگار من ، ايشان را به آتش شرربار دوزخ افكن !

پس ملعونى از آن كافران اشرار، عمودى آهنين بر فرق مبارك آن بزرگوار زد كه به درجه شهادت رسيد.

چون امام حسين عليه السلام برادر شهيد و وفادار خود را در كنار نهر فرات كشته و به خون آغشته ديد، اشك حسرت بر رخسار مبارك جارى ساخت .

گويى در لحظات جانسوز، زبان دلش مترنم به اين ابيات بود:

الا اى پيك معراج سعادت

هماى رفرف اوج سعادت

كنون كز دست من افتاده شمشير

ز هر سو بسته بر من راه تدبير

شتابى كن كه وقت همت توست

گذشت از من ، زمان خدمت توست

خلاصم كن از اين انبوه لشگر

رسانم از وفا نزد برادر

سكينه منتظر از بهر آب است

ز سوز تشنگى بى صبر و تاب است

تا زمانى كه مشك سالم بود، قمر بنى هاشم عليه السلام با ركاب همى اسب را مى راند، بدان اميد كه از انبوه لشگر بيرون آيد. تا اينكه ناگاه تيرى بر مشك آمد و آب آن بر روى زمين ريخت ، و پيكان ديگرى بر سينه مباركش وارد شد؛ و نيز ملعونى از قبيله بنى دارم عمودى بر فرق قمر بنى هاشم عليه السلام فرود آورد و آن حضرت از روى اسب بر روى زمين افتاد، در اينجا بود كه ناله اش بلند شد: يا اءخاه اءدرك اءخاك . امام حسين عليه السلام چون شهاب ثاقب بر سر او حاضر شد در آنجا، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را در كنار فرات تشنه و در خون آغشته و هر دو دست قطع شده بديد. آن بدن پاره پاره را همى نظاره مى كرد و با اواز بلند مى گريست و مى فرمود: الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى و شمت بى عدوى .

و باءن الاءنكسار فى جبينه

فانكدب الجبال من حنينه

كافل اءهله و ساقى صبيته

و حامل اللواء بعالى همته

و كيف لا و هو جمال بهجته

و فى محياه سرور مهجته

***

امام حسين عليه السلام بر بالين برادر 

اى كشته راه داور من

اى پشت و پناه لشگر من

اى نور دو ديده تر من

عباس جوان ، برادر من

برخيز كه من غريب و زارم

بى مونس و يار غمگسارم

برخيز گذر به خيمه ها كن

غمخوارى آل مصطفى كن

بر وعده خويشتن وفا كن

عباس جوان ، برادر من

ديدى كه فلك به ما چه ها كرد؟

ما را به غم تو مبتلى كرد

كى دست ترا ز تن جدا كرد

عباس جوان برادر من

گفتم كه در اين جهان فانى

شايد كه تو بعد من بمانى

زينب به سوى وطن رسانى

عباس جوان ، برادر من

در دمعة الساكبة گويد: حضرت سيدالشهدا عليه السلام از كثرت جراحات وارده بر بدن قمر بنى هاشم عليه السلام ممكن نشد آن بدن را از جاى خود حركت بدهد، لذا بدن را به حال خود گذارد و با چشم اشكبار و دل داغدار به سوى خيمه مراجعت نمود. سكينه سلام الله عليه پيش آمد و از حال عمو پرسيد. حضرت ناله اش بلند شد(237) و فرمود: اكنون پشت من شكست و رشته تدبير و چاره ام از هم پاشيد و دشمن ديگر بر من چيره شد و بر من شماتت كرد و اين اشعار را قرائت كرد:

تعديتم يا شر قوم ببغيكم

و خالفتم دين النبى محمد

اءما كان خير الرسل اءوصاكم بنا

اءما نحن من نسل النبى المسدد

اءما كانت الزهراء امى دونكم

اءما كان من خير البرية احمد

لعنتم و اءخريتم بما قد جنيتم

فسوت تلاقوا حر نار توقد

يعنى اى بدترين مردم ، به جهت طغيان خود، به ما ظلم و ستم نموديد و با آيين رسول اكرم صلى الله عليه و آله مخالفت كرديد. مگر بهترين رسول خداوند عالميان ما را به شما سفارش نكرده و لزوم دوستى و يارى ما را به شما توصيه ننموده است ؟ مگر ما از نسل پيغمبر ارجمند مؤ يد و مسدد شما نيستيم ؟ مگر نمى دانيد كه فاطمه الزهرا عليه السلام مادر من است ، نه مادر شما؟ مگر احمد مختار بهترين اهل روزگار نبود؟ با يان كارها، از رحمت خداى متعال دور شده و خوار و زيانكار شديد، و زود باشد كه گرفتار حرارت آتش بر افروخته جهنم خواهيد گشت .

فخر الذاكرين ملا رضا رشتى ، متخلص به محزون ، گويد:

رسانيد خود را چو شهباز حق

به بالين وى ديد نيمى رمق

تنى ديد مانند جان در برش

مشك ، پريشان ، چو مغز سرش

برادر چه كردى لواى مرا؟!

بده گوش جانا نواى مرا

دگر از غمت طاقتم طاق شد

گلم رفت و گلشن پر از زاغ شد

تو سقا و، لب تشنه گشتى شهيد!

اميد بدى ؛ گشته ام نا اميد

مرا بى جمال تو عالم سياه

شده منخسف اى مرا مهر و ماه

كه بنوده دست تو از تن جدا؟

نبودش مگر خوف روز جزا؟!

***

وله ايضا

رسيد ناله در حرم به گوش شاه محترم

اخى بيا تو در برم نگر به حال مضطرم

شنيد آن امير حى به يك قدم نمود طى

بگفت آمدم ز پى فداى قامتت شوم

ز دل كشيد ناله اى به رخ فشاند هاله اى

ز اشك همچو لاله اى ، نمود سرخ دشت و يم

تمام بلبلان من تهى ز گلستان من

نه قاسم جوان من نه اكبر و نه جعفرم

تو هم شدى بخون طپان غمت مرا به دل نهان

زجاى خيز يك زمان به دست گير اين علم

سكينه در خيال تو مرا غم وصال تو

چگونه بى جمال تو به خيمه روى آورم

و له ايضا، در همين معنى و به همين وزن :

چوشد به خاك و خون طپان جمال ماه هاشمى

رسيد باز بر غم شه شهيد ماتمى

گرفت دست بر كمر كشيد ناله از جگر

اخى ز داغ تو مرا سياه گشته عالمى

تويى غرق بحر خون شدم غريب من كنون

دگر مرا نه مونس و نه غمگسار و همدمى

ببين تمام كودكان به خيمه العطش كنان

 بجز جوان پر ز تب نبد به خيمه محرمى .

***

ايضا گويد:

شه لب تشنه چو اندر بر سقا آمد

ديد جانش به لب ، اندر لب دريا آمد

ديد بى دستى او؛ كرد چنان آه و فغان

كه مشوش به جنان نخله طوبى آمد

تنگ بگرفت قد سرو علمدارش را

كه تزلزل به طف عرصه غبر آمد

كرد از قامت او شور قيامت بر پا

كاندر آن دشت بلا، محشر كبرى آمد

ديد چون روى منيرش شده از خون گلگون

روز اندر نظرش چون شب يلدا آمد

مغز سر كوفته و دست جدا از بدنش

و اخا گفت دلش سير ز دنيا آمد

گفت : اى جان برادر كمرم بين شده خم

چه جراحت كه به اين قامت رعنا آمد

رو كنم بى تو چه سان جانب اين خيل زنان

خواهرت بهر اسيريش مهيا آمد

***

استاد الشعرا اختر طوسى گويد:

عباس ، شبل شير خداوند، كآفتاب

هر صبح بوسه اش به در آستان دهد

در ياى جود و بذل ، ابوالفضل ، كش رواق

خجلت ز فر خويش به قصر جنان دهد

چرخ جلال ماه بنى هاشم ، آن كو نور

از راى و رو به مهر و مه آسمان دهد

باب الحوائج است و، هر آن كو ز باب او

هر حاجتى كه كرد تمنا، همان دهد

اندر ره برادر خود غير او كسى

نشنيده ام كه تن به بلا در جهان دهد

سوى فرات آيد و شرم آيدش كز آب

تسكين تشنگى زبان در دهان دهد

دستش جدا شود ز تن ناتوان و باز

پهلو به رمح و پشت به گرز گران دهد

سقا كسى نديده بجز وى كه در جهان

جان ، تشنه كام ، در لب آب روان دهد

مصيبت بزرگ

بر ارباب بصيرت پوشيده نيست كه اگر كسى اندكى در چگونگى به ميدان رفتن و شهادت اين مظلوم روى نداده است ، و در اين باب همين بس ، كه پشت امام حسين عليه السلام ، كه خود ركن عظيم اسلام بود، از اين مصيبت شكست و چاره آن مظلوم ، كه پناه بيچارگان بود، از اين مصيبت شكست چاره آن خدا صلى الله عليه و آله و على مرتضى عليه السلام در اين واقعه حاضر مى بودند گريه نمى كردند؛ چنانكه امام حسين عليه السلام گريه كرد؟!

مگر نشنيده اى كه چون در جنگ مؤ ته ، دو دست جعفر بن ابى طالب عليه السلام را بريدند و او را شهيد كردند و خبر شهادت در مدينه به پيغمبر خداصلى الله عليه و آله رسيد، يا اينكه خودش به قدرت الهى خبر دار شد، اشك از چشمهاى حضرت جارى شد و فرمود: على مثل جعفر فليبك الباكية يعنى : بر مثل جعفر عليه السلام بايد چشمها بگريند. نيز حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليه از شنيدن اين خبر صدا به واعماة بلند كرد و گريست ، حال آنكه نود زخم بيشتر بر بدن جعفر عليه السلام نرسيده بود؛ پس اگر مى ديدند يا مى شنيدند كه گوشتهاى بدن حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را به سر نيزه ها بلند كرده و بعد از اينكه دو دستش را قطع كرده با شمشير و نيزه و خنجر تمام اعضايش را پاره پاره ساخته اند، چه مى كردند؟!

معلوم است كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليه همان گونه كه در مصيبت جعفر عليه السلام صداى خود را به واعماه بلند كرد، مصيبت حضرت عباس عليه السلام نيز ناله وا ولداه و واقرة عيناه از دل برمى كشد و شايد در كلام پيغمبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: بر مثل جعفر عليه السلام بايد گريه كرد نيز اشارتى به همين باشد كه بر عباس ‍ عليه السلام بايد گريه كرد كه مصيبتش بزرگتر خواهد بود، چه او را مانند جعفر عليه السلام دو دستش را خواهند بريد.

و حديث ولا يوم كيوم الحسين عليه السلام برهانى آشكار بر اين حقيقت است كه مصيبت حضرت عباس عليه السلام از اعظم مصايب بوده :

كم هام عز و ايدا للسماح و كم

اقدام سبق بها طاعت طوائحه

چه بسيار سرهاى با عزت و دستهاى با جود و سخاوت و قدمهاى پيشرو در راه محبت كه حوادث عظيمه روز عاشورا انها را هلاك و نابود نمود.

لم ينس قط ولا الذكرى تجدده

اورى يزند الاسى للحشر فادحه

يعنى هرگز اين مصيبت فراموش نمى شود و ياد كردن آن موجب تازگى آن نمى گردد. چه يادآورى فرع فراموشى است و برافروزنده اين مصيبت چنان آن را بر افروخته است كه تا روز قيامت فراموش نمى شود و خاموش نمى گردد.

مصيبتها هر چند بزرگ باشند، همگى فراموش مى شوند، مگر مصيبتهاى صحراى كربلا. چه ، اين مصائبى است كه زبان از گفتنش قاصر و گوش از شنيدن آن عاجز است . پس ‍ براستى ، فرزند فاطمه سلام الله عليه از مشاهده آنها چه حالتى داشت ؟!

در ان دم كانچنان صحراى خونخوار

ز خون ياورانش گشت گلزار

على اكبرش يكسره فتاده

ز سر تا پاش جوى خون گشاده

برادر زاده اش قاسم به خوارى

ز خون ، دست عروس او نگارى

علمدارش فتاده زار و مهجور

علم از دست و دست از پيكرش دور

به هر جا، غرق خون افتاده اى بود

برادر با برادر زاده اى بود.

به سكينه سلام الله عليه وعده آب داده ام 

يكى از افاضل در مقتل خود آورده است كه : چون امام حسين عليه السلام بر سر نعش ‍ برادر مظلوم خود رسيد و آن بزرگوار وفادار را به آن حالت ديد، گريست و فرمود: وا اءخاه و اعباساه الان انكسر ظهرى وقلت حيلتى

زمانى كه خواست بدن زخمدار برادر وفادار خود را به سوى خيمه ها ببرد، ابوالفضل عليه السلام چشم حق بين خود را باز كرد و ديد برادر بزرگوارش در بالاى سر او ايستاده مى خواهد بدن او را از ميان خاك و خون بردارد. عرض كرد: اى برادر، چه اراده دارى ؟ فرمود: مى خواهم ترا به خيمه ها ببرم . عرض كرد ترا به حق جدت قسم مى دهم كه مرا در همين جا بگذار و به سوى خيمه ها نبر!

حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: به چه سبب پيكر ترا در اينجا بگذارم ؟ عرض كرد: به چند جهت ؛ اول آنكه به دخترت سكينه وعده آب داده بودم ، و چون نتوانستم به او آب برسانم از وى خجالت مى كشم . ديگر آنكه ، من علمدار و سردار لشگر تو بوده ام ، چون اين گروه اشرار مرا كشته جراءت و جسارت ايشان بر تو زياد مى شود. حضرت فرمود: خدا ترا از جانب برادر خود جزاى خير بدهد، زيرا كه در حال حيات ممات خود مرا يارى كردى .

به روايت بعضى ، حضرت اين مرثيه را در بالاى سر حضرت عباس عليه السلام خواند:

اءخى يا نور عينى يا شقيفى

فلى قد كنت كالر كن الوثيق

اى برادر وفادار من واى نور ديده و پارع تن من ، تو براى من همچون ستونى استوار بودى .

اءيا ابن اءبى نصحت اءخاك حتى

سقاك الله كاءسا من رحيق

اى فرزند پدر من ، تو برادر خويش را يارى و نصرت نمودى تا اينكه خدا ترا با كاسه اى سرشار از شراب خوشگوار بهشت سيراب نمود.

اءيا قمرا منيرا كنت عونى

على كل النوائب فى المضيق

اى ماه درخشان و عالمتاب ، تو مرا در سختيها و تنگيها يار و ياور بودى .

فبعدك لا تطيب لنا حياة

سنجمع فى الغداة على الحقيق

پس ، بعد تو زندگى براى ما گوار نخواهد بود وبى هيچ شك و شبهه اى فردا (در بهشت نعمت حق ) گرد خواهيم آمد.

اءلا لله شكواى و صبرى

و ما اءلقاه من ظماء وضيق

از آنچه ، از تشنگى و سختى ، ديده و چشميده ام تنها به درگاه الهى شكايت مى برم و براى او صبر مى كنم

سپس بدن برادرش را همان جا گذاشت و در حالى كه قطرات اشك از ديده هاى مباركش ‍ جارى بود به خيمه باز گشت . حضرت سكينه سلام الله عليه با مشاهده پدر بزرگوار خود از جاى برخواست و جلوى اسب آن حضرت را گرفت و عرض كرد: اى پدر مهربان ، آيا از عم بزرگوارم عباس عليه السلام خبرى دارى ؟ مى بينم در آمدن خود تاءخير كرد، او به من وعده آب داده بود و عادت او چنين نبود كه به وعده خود وفا نكند، آيا خودش آب خورد و حرارت دل خود را ساكت نمود و ما را فراموش كرد؟! يا مشغول كارزار دشمنان است ؟

چون امام حسين عليه السلام اين كلمات دلسوز حضرت سكينه سلام الله عليه را شنيد گريه بر آن حضرت مستولى شد و فرمود: اى دختر گرامى ، عمويت عباس عليه السلام كشته شد و روح او به سوى باغهاى بهشت پرواز نمود.

چون زينب كبرى سلام الله عليه اين خبر وحشت انگيز را شنيد صدا به ناله و زارى بلند نمود و گفت : وا اءخاه و اعباساه و اقلة ناصراه و اضيعتاه من بعدك . واى بر كمى ياران و گرفتار شدن ما بعد از تو اى برادر. حضرت فرمود: بلى بر ضايع شدن ما بعد از كشته شدن عباس عليه السلام ، واى بر بريده شدن چاره ما و شكستن پشت ما بعد از شهادت عباس عليه السلام . پس زنان اهل حرم صدا به گريه و زارى و نوحه و سوگوارى بلند نمودند و ان حضرت نيز با ايشان مشغول گريه گرديد.

ابوالفرج گفته است : حضرت عباس عليه السلام جوانى بود خوش صورت ، نيكو رو، بلندقامت ، هنرمند و تنومند، كه اگر بر اسب بلند قامت و تنومند نيز سوار مى گشت پاهاى مباركش بر زمين كشيده مى شد. وى در بلندى قامت و حسن صباحت و نيكويى جمال و كثرت شجاعت و قوت از اهل روزگار ممتاز بود. آن بزرگوار را قمر بنى هاشم مى گفتند و علم شاه كم سپاه در آن عرصه بلا و بيابان كربلا در دست مبارك حضرت عباس ‍ عليه السلام بود و علمدار لشگر آن حضرت بود.

امام صادق عليه السلام فرموده است : زمانى كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام لشگر خود را براى قتال قوم خناس آماده كرد، ميمنه لشگر خود را به دست مبارك حضرت عباس عليه السلام داد و نيز از امام باقر عليه السلام روايت شده كه آن بزرگوار را زيدبن رقاد حرامزاده به كمك حكيم بن طفيل طائى زنازاده به درجه شهادت رساند.

****************************

اي آب تو بي ادب نبودي

تو خود مگر از عرب نبودي

رسم عرب است و كيش تازي

در باديه ميهمان نوازي

اين رسم تو در ميان نهادي

خود آب به ميهمان ندادي

چندان همه رنج راه بردند

در باديه تشنه كام مردند

آنها همه تشنه رفته در خواب

و ز حله به كوفه مي رود آب

از كرده نگشته اي پشيمان

اي سخت كمان سست پيمان

مهان تو تشنه كام و بي آب

اين بود وفاي عهد احباب

گر داوري از عطش بميرد

هرگز كفي از تو برنگيرد

لب تشنه به خاك و خون نشستن

بهتر كه ز سفله آب جستن

 (داوري وصال)

**********************

روان شد جانب شط فرات وتشنه بيرون شد

مروت بين جوان مردي نگر همت تماشا كن

******************

آمد به يادش از لب خشك برادرش

شد غيرت فرات دو چشم ز خون ترش

گفتا نخورده آب گلستان حيدرى

دارى تو ميل آب ؟ كجا شد برادرى ؟!

تشنه است آن نو گل باغ فتوت است

لب تر مكن ز آب كه دور از مروت است

******************

پر كرد مشك و پس كفى از آب بر گرفت

مى خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار

آمد به يادش از جگر تشنه حسين عليه السلام

چون اشك خويش ريخت ز كف آب خوشگوار

شد با لبان تشنه ز آب روان برون

دل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار

كردند جمله حمله بر آن شبل مرتضى

يك شير در ميانه گرگان بى شمار!

يك تن كسى نديده چندين هزار تير

يك گل كسى نديده چندين هزار خار!

****************

شه لب تشنه چو اندر بر سقا آمد

ديد جانش به لب ، اندر لب دريا آمد

ديد بى دستى او؛ كرد چنان آه و فغان

كه مشوش به جنان نخله طوبى آمد

تنگ بگرفت قد سرو علمدارش را

كه تزلزل به طف عرصه غبر آمد

كرد از قامت او شور قيامت بر پا

كاندر آن دشت بلا، محشر كبرى آمد

ديد چون روى منيرش شده از خون گلگون

روز اندر نظرش چون شب يلدا آمد

مغز سر كوفته و دست جدا از بدنش

و اخا گفت دلش سير ز دنيا آمد

گفت : اى جان برادر كمرم بين شده خم

چه جراحت كه به اين قامت رعنا آمد

رو كنم بى تو چه سان جانب اين خيل زنان

خواهرت بهر اسيريش مهيا آمد

*****************

سقای دشت کربلا ابوالفضل

سردار دست از تن جدا ابوالفضل

دست جدا ار جسم اطهرت کو

افتاده دستت در کجا ابوالفضل

مانده سکینه منتظر پی آب

از تشنگی ریزد ز دیده خوناب

فریاد طفلان می برد ز دل تاب

چون صامت اندر این عزا ابوالفضل

******************

ای اهل حرم میرو علمدار نیامد.....علمدارنیامد، علمدار نیامد

سقای حسین سیدو سالار نیامد....علمدار نیامد، علمدار نیامد

*******************

ای اهل حرم دست علمدار جدا شد

این دسته گلی بود که تقدیم خدا شد

مظلوم ابوالفضل

افسوس که سقّا به حرم آب ندارد

افسوس که اصغر ز عطش تاب ندارد

مظلوم ابوالفضل

سوزد جگر دسته گل باغ مدینه

این زمزمه آید ز لب خشک سکینه

مظلوم ابوالفضل

گرید ز عطش طوطی بستان رسالت

از دیده عباس چکد اشک خجالت

مظلوم ابوالفضل

بر دین سقّا ز جنان فاطمه آید

این ناله زهرا ست که از علقمه آید

مظلوم ابوالفضل

ای اهل حرم چشم خود از آب بپوشید

دیگر عوض آب روان اشک بنوشید

مظلوم ابوالفضل

******************

ماه انورم عباس مهر خاورم عباس

يار و ياورم عباس اى برادرم عباس

حيف از اين قد و قامت خوش بر آمده كامت

چون برم ديگر نامت اى برادرم عباس

تشنه اند طفلانم كودكان ويلانم

از غم تو نالانم اى برادرم عباس

مانده ام ببين تنها در ميان اين اعدا

اى غضنفر هيجا اى برادرم عباس

سينه ام ز داغت خست پشتم از غمت بشكست

چاره ام برفت از دست اى برادرم عباس

************************

کشته ی بی کفن،یا اباالفضل

غرق در خون بدن،یا اباالفضل

ادامه ی نوحه:

یاور کودکان ،یا اباالفضل

سَروَر کُشتگان، یا اباالفضل

خُسرو ِ تشنگان،یا اباالفضل

کُشته بی کفن، یا اباالفضل

دست هایت جدا از بدن شد

اندر این خاک وخونت وطن شد

خون ِسر،بهر جسمت کفن شد

ای پُر از خون بدن ،یا اباالفضل

ای علمدار درخون بر ِمن

ای به خون خفته اندر بر من

غرق در خاک وخون ،گوهر من

تشنه بی کفن ،یا اباالفضل

کس ندیده چو تو حق پرستی

رفتی و پشتم آخر شکستی

راه امّید من جمله بستی

یار فخر زَمَن،یا اباالفضل

************************

ای باوفا اباالفضل صاحب لوا اباالفضل

ادامه ی نوحه:

سقّای دشت کربلا ،ابا الفضل

سردار دست از تن جدا،اباالفضل

دستت جدا از جسم اطهرت کو

افتاده دستت در کجا،اباالفضل؟

اکنون بود هنگام یاری من

راضی مشو اینک به خواری من

آخر برای جان نثاری من

کردی سروجان را فدا،اباالفضل

بردار سرای خسرو غضنفر

بار دگر در یاری برادر

منما حسینت را زخود مکدّر

قُم یا حبیبی، یااخا، اباالفضل

با آن همه چالاکی ودلیری

ازخواهرت بنمای دستگیری

ترسم رود کلثوم دراسیری

در شهر شام پربلا،اباالفضل

جان برادر ازحسین چه دیدی؟

بهرچه دست از یاریم کشیدی؟

بسمل صفت در خاک وخون تپیدی

ای زاده ی شیرخدا،اباالفضل

************************

ديده بگشاكه طبيبت سر بالين آمد

ديده بگشا كه حسين با دل خونين آمد

ديده بگشا تو اى صيد به خون غلطيده

كه نگويند حسين داغ برادر ديده

ديده بگشاى كه طفلان همه غوغا دارند

بردن آب روان از تو تمنا دارند

***

مادر قمر بنى هاشم عليه السلام

چشمه خور در فلك چارمين

سوخت ز داغ دل ام البنين

آه دل پرده نشين حيا

برده دل از عيسى گردون نشين

دامنش از لخت جگر لاله زار

خون دل و ديده روان ز آستين

مرغ دلش زار چه مرغ هزار

داده ز كف چار جوان گزين

اءربعه مثل نسور الربى

سدره نشين از غمشان آتشين

كعبه توحيد از آن چهار تن

يافت ز هر ناحيه ركنى ركين

قائمه عرش از ايشان بپاى

قاعده عدل از آنها متين

نغمه داودى بانوى دهر

كرده بسى آب دل آهنين

زهره ز ساز غم او نوحه گر

مويه كنان ، موى كنان حور عين

ياد ابوالفضل كه سر حلقه بود

بود در آن حلقه ماتم نگين

اشكفشان ، سوخته جان ، همچو شمع

باغم آن شاهد زيبا قرين

ناله فرياد جهانسوز او

لرزه در افكنده به عرش برين

كاى قد و بالاى دلاراى تو

در چمن ناز بسى نازنين

غره غراى تو الله نور

نقش نخستين كتاب مبين

طره زيباى تو سر قدم

غيب مصون در خم او چين چين

همت والاى تو بيرون زوهم

خلوت ادناى تو در صدر زين

رفتى و از گلشن ياسين برفت

نو گلى از شاخ گل ياسمين

رفتى و رفت از افق معدلت

يك فلكى مهر رخ و مه جبين

كعبه فرو ريخت چه آسيب ديد

ركن يمانى ز شمال و يمين

زمزم اگر خون بفشاند رواست

از غم آن قبله اهل يقين

ريخت چه بال و پر از آن شاهباز

سوخت ز غم شهپر روح الاءمين

آه از آن سينه سينا مثال

داد ز بيدارى پيكان كين

طور تجلاى الهى شكافت

سر انا الله به خون شد دفين

تير كمانخانه بيداد زد

ديده حق بين ترا از كمين

عقل زرين تاب تحمل نداشت

آنچه تو ديدى ز عمود و زين

عاقبت از مشرق زين شد نگون

مهر جهانتاب به روى زمين

خرمن عمرم همه بر باد شد

ميوه دل طعمه هر خوشه چين

صبح من و شام غريبان سياه

روز من امروز چه روز پسين

چار جوان بود مرا دلفروز

واليوم اءصبحت و لا من بنين

لا خير فى الحياة من بعدهم

فكلهم اءمسى صريعا طعين

خون بشو اى دل كه جگر گوشگان

قد واصلوا الموت بقطع الوتين

نام جوان ، مادر گيتى مبر

تذكرينى بليوث العرين

چون كه دگر نيست جوانى مرا

لا تدعونى و يك ام البنين

(مفتقر)  از ناله بانوى دهر

عالميان تا به قيامت غمين

***

نوحه سينه زنى

من زاده على مرتضايم

من شاهباز ملك لافتايم

فضل و شرف ، همين بس از برايم

كه خادمم به درگه حسينى

و الله ان قطعتموا يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

خدمتگزار زاده بتولم

من باغبان گلشن رسولم

ز افسردگى گلشنش ملولم

دارم دل شكسته و غمينى

و الله ان قطعتموا يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

سقاى تشنگان بى پناهم

دشمن اگر چه گشته خار راهم

من ، يك تنه ، حريف اين سپاهم

و الله ان قطعتموا يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

استاده ام كنار آب لغزان

پايم بر آب و قلب من فروزان

در آب و آتشم چو شمع سوزان

سوزم ز خاطرات آتشينى

و الله ان قطعتموا يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

يا رب مدد كن اين فرس برانم

وين آب را به خيمه گه رسانم

ديگر چه غم ، كه بعد از آن نمانم

جانم فداى عشق نازنينى

و الله ان قطعتموا يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

تنها ميان تير دشمنانم

اى كاش نيزه ها خورد به جانم

در پيش كودكان خجل بمانم

اى تير اگر به مشك من نشينى

و الله ان قطعتموا يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

سقاى تشنگان كربلايم

اگر چه شد بريده دستهايم

با مركبم كنار خيمه آيم

تا حال زار من اخا ببينى

و الله ان قطعتموا يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

در خاك و خون دلم از اين غمين است

كه از عطش لب تو آتشين است

دستم جدا افتاده بر زمين است

در فرق من عمود آهنينى

و الله ان قطعتموا يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

***

بر سر نعشش رسيد سرش به دامن گرفت

به عرصه كربلا كفر چو طغيان گرفت

ظلم جهانگير گشت نقطه ايمان گرفت

گلبن گلزار دين خزان شد از باد كين

خار ستم سر به سر دامن بستان گرفت

بلبل دستانسرا رو به هزيمت نهاد

زاغ سيه روزگاه طرف گلستان گرفت

فغان لب تشنگان گذشت از كهكشان

حضرت عباس را سكينه دامن گرفت

گفت تو سقاى آب ما همه در پيچ قاب !

نتوان يك جرعه آب ز بهر طفلان گرفت ؟!

عباس با حال زار كشيدش اندر كنار

غبار غم از رخ آن گل پژمان گرفت

وعده آب روان داد به آن خسته جان

اذن كه تا آرد آب از شه عطشان گرفت

گفت كه اى نور عين نو گل باغ حسين

به نرخ گيرم آب اگر كه بتوان گرفت

به ديده اشگبار گشت به مركب سوار

مشك تهى آب را به دوش ز احسان گرفت

تيغ مشعشع كشيد زهره عدوان دريد

پهلوى كردان شكافت عرصه ميدان گرفت

راه فرار از نبرد بست به بهمن ز فن

تيغ گران از كف رستم دستان گرفت

از تف تيغش فتاد لرزه بر اندام خصم

خال خدنگش هدف چهره كيوان گرفت

از دم تيغش يكى روى به دوزخ نمود

ز آتش قهرش يكى جان بخ نيران گرفت

ز الحذر و الحذر به گوش فلك گشت كر

زالفرار الفرار سينه گردون گرفت

در ظلمات سيه سد سكندر شكست

بار دگر همچو خضر چشمه حيوان گرفت

ديد كه آب فرات موج زنان مى رود

چشمه چشمش ز اشك صورت عمان گرفت

گفت الا اى فرات چشمه آب حيات

كناره كى تا كنون كسى ز مهمان گرفت ؟!

ما زعطش در تعب ، تو مى روى خشك لب

مشك پر از آب كرد به كف و سر و جان گرفت

تير به چشمش زدند سينه سپر ساخت او

دست ز جسمش فتاد مشك به دندان گرفت

تير زدندش به مشك دست ز هستى كشيد

ريخت چو آبش به خاك سر به گريبان گرفت

گفت كه اى بينوا مى روى اندر كجا؟

چون ز تو در خيمه ها سكينه پيمان گرفت

ز ضرب تيغ و سنان گشت تنش غرقه خون

به خاك ، از زين ، مكان آن مه تابان گرفت

ناله اءدرك اخا رسيد در خيمه ها

غبار غم دامن شاه شهيدان گرفت

رخت به ميدان كشيد جامه طاقت دريد

بر سر نعشش رسيد سر به دامن گرفت

ديد تنش غرق خون ماه رخش لاله گون

خون زد و چشم ترس به چشم گريان گرفت

گفت علمدار من ، مونس و غمخوار من

گشتى عمر ترا ورطه طوفان گرفت ؟!

خيز كه در خيمه ها سكينه با اشك و آه

كنون ببين دامن زينب نالان گرفت

زين غم عظمى شرر فتاد در بحر و بر

سينه اخبا ررا آتشش سوزان گرفت

از فلك كجمدار، چشم توقع مدار

چون دل اين بد شعار، كينه خوبان گرفت .

از كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

 

 

اگر شب تا سحر پاس حرم دارم چه غم دارم

چرا در خیمة سلطان قدم دارم چه غم دارم

سیاهی دور شو از خرگه سلطان مظلومان

که شیر بیشة ایجادم و پاس حرم دارم چه غم دارم

اگر زیر و زبر سازم تمام ملک امکان را

من از سلطان مظلومان رقم دارم چه غم دارم

کشیدم دست و دل از این جهان و عالم امکان

حریم قرب حق را محترم دارم چه غم دارم

اگر از تیغ ابرو غارت دلها کنم امروز

که این سرمایه از فخر امم دارم چه غم دارم

بحمدالله و المنه که من سقای طفلانم

ولی این منصب شاهانه از فخرامم دارم چه غم دارم

بود این افتخار من برغم کوری دشمن

که برکف سر برای مظهر جود و کرم دارم چه غم دارم

الا ای اهل ای ال صد کاره زبانها را فرو بندید

بخواب نازناموس خدا در این حرم دارم چه غم دارم

لب عطشان اگر جان بسپرم در رهگذار دوست

بجان دوست در ملک بقا بحر کرم دارم چه غم دارم

سرم گرم زیب نی گردد چو مهر عالم امکان

بزیب نیزه می بینم جهانی را خدم دارم چه غم دارم

اگر در بحر عصیان غرق باشد قطره می گوید

علی دارم حسن دارم حسین دارم چه غم دارم

قطره

*******************

يا سيّدي يا عبّاس***يا سيّدي يا عبّاس

اي با وفا ابا الفضل***يا سيّدي يا عبّاس

مشكل گشا ابا الفضل***يا سيّدي يا عبّاس

سقا وميرِ لشكر***يا سيّدي يا عبّاس

برتشنگان آب آور***يا سيّدي يا عبّاس

سرداري و سپهدار***يا سيّدي يا عبّاس

صاحب لوا علمدار***يا سيّدي يا عبّاس

اي جانفدايِ حسين***يا سيّدي يا عبّاس

صاحب لوايِ حسين***يا سيّدي يا عبّاس

پشت و پناهِ حسين***يا سيّدي يا عبّاس

ميرِ سپاهِ حسين***يا سيّدي يا عبّاس

اي با وفا مشكل گشا***سقا وميرِ كربلا

باشد سكينه منتظر***اندرميانِ خيمه ها

تا كه رساني جرعه اي***آبِ روان بر بچه ها

سقا تو بنما كوششي***آبي رسان بهرِ خدا

بشنو صدايِ العطش***باشد بلند از اندر سما

سقاي دشتِ كربلا***يا سيّدي يا عبّاس

يا سيّدي يا عبّاس***يا سيّدي يا عبّاس

سقايِ دشتِ كربلا***دستش شده ازتن جدا

آن هردو چشمِ نازنين***گشته است خونين از جفا

فرقش چنان فرقِ علي***شد با عمودِ كين دوتا

جسمِ شريفش غرقه خون***گشته است از سرتا بپا

آندم بجايِ سيّدي***گفتا كه ادرك يا اخا

اي هردو دست ازتن جدا***يا سيّدي يا عبّاس

يا سيّدي يا عبّاس***يا سيّدي يا عبّاس

آمد حسين امّا چسان***اشك ازدوچشمانش روان

بشنيد چون ادرك اخا***با صوتِ عبّاسِ جوان

آمد سرِ با لينِ او***با گريه و آه و فغان

امّا چه عبّاسي شده***بشكسته دست و استخوان

چشمِ شريفش غرقه خون***جسمِ شريفش نا توان

دستش نهاده بركمر***آندم شهِ عصرو زمان

گفتا كه پشتِ من شكست***ازداغ مرگت ناگهان

آندم غمين شد مصطفي***يا سيّدي يا عبّاس

يا سيّدي يا عبّاس***يا سيّدي يا عبّاس

برگشت حسين سويِ حرم***ميگفت و اي برادرم

گويم چه با لب تشنگان***با نازدانه دخترم

بيند سكينه منتظر***با اهلبيتِ محترم

گفتا دگر عبّاس نيست***رفته زكف آب آورم

گوئيد با لب تشنگان***رفته است سقا از برم

ازبعد عبّاسِ جوان***ديگر گذشت آب ازسرم

بعد علمدارم كنون***گيرد علم را خواهرم

اي باقري اينك بگو***يا سيّدي يا عبّاس

يا سيّدي يا عبّاس***يا سيّدي يا عبّاس

يا سيّدي يا عبّاس***يا سيّدي يا عبّاس

اي باوفا ابا الفضل***يا سيّدي يا عبّاس

مشكل گشا ابا الفضل***يا سيّدي يا عبّاس

يا عبّاس يا عبّاس***يا عبّاس يا عبّاس

يا عبّاس يا عبّاس***يا عبّاس يا عبّاس

يا عبّاس يا عبّاس***يا عبّاس يا عبّاس

يا كاشف الكرب الحسين***يا عبّاس يا عبّاس

يا كاشف الكرب الحسين***يا عبّاس يا عبّاس

حق برادرت حسين***يا عبّاس يا عبّاس

حق برادرت حسين***يا عبّاس يا عبّاس

اِكشّف لنا كُروبنا***يا عبّاس يا عبّاس

اِكشِف لنا كُروبنا***يا عبّاس يا عبّاس

حاجات ما بنما روا***يا عبّاس يا عبّاس

مرضاي ما بده شفا***يا عبّاس يا عبّاس

كن قسمتِ ما كربلا***يا عبّاس يا عبّاس

قرضاي ما را كن ادا***يا عبّاس يا عبّاس

درد مارا نما دوا***يا عبّاس يا عبّاس

يا عبّاس يا عبّاس***يا عبّاس يا عبّاس

يا عباس يا سيدي***يا عباس يا سيدي

يا عباس يا سيدي***يا عباس يا سيدي

*******************

يا ابوفاضل علمدار شه كرببلائي

يا ابوفاضل علمدار شه كرببلائي***پاسداري و اميري و سقا صاحب لوائي

ياور و يار حسيني حضرت عباس نامت***هم لقب باب الحوائج تو عزيز كبريائي

اي سقاي تشنه كامان تشنه آب فراتيم***كن نصيب ما تو زان آب فرات ايكه سقائي

حاجت ما را روا كن حاجت بسيار داريم***ما همه محتاج آن درگاه و تو حاجت روائي

مشكل بسيار داريم حل نما تو آن مشاكل***مشكل ما را تو بگشا ايكه تو مشكل گشائي

اي طبيب دردمندان درد ماها را دوا كن***ايكه خاك در گهت باشد به هر دردي دوائي

كاشف الكربي تو عن وجه الحسين يا كاشف الكرب***برطرف بنما گرفتاري بده بر ما صفائي

باقري بر درگه لطف تو از غم ايستاده***از كرم ياري كنش بنما نصيبش كربلائي

*******************

سرزدازبيت اميرالمؤمنين

سرزدازبيت اميرالمؤمنين***كودكي خورشيدروي ومه جبن

ميدرخشدهمچومه سيماي او***زان سبب خورعاشق وشيداي او

شدچو روزازماه رخسارش چوشب***گشت زان ماه بني هاشم لقب

اوچوازبيت علي سرميزند***طعنه برخورشيدخاورميزند

همچوخورتابيدچون ازكوهسار***ماه درپيش رخش شدشرمسار

چارشعبان چون بدنياپانهاد***بهرماروزخوشي برجانهاد

چارشعبان چون بدنيا آمده***روزشادي بهرماها آمده

بدركامل درشب چارآمده***نورخوراندرشب تارآمده

مادرش خوشحال وخندان آمده***چونكه ازاوشيريزدان آمده

بچه شيرازشيرحق مولودشد***چارشعبان طالعش مسعودشد

شادشداينك علي ازآن سبب***خانه اش شدزادگاه شيررب

قهرماني آمدازبهرجَمَل***ماه نوطالع شدازبرج حَمَل

بهرصفين يكه تازي آمده***نهروان راشاهبازي آمده

اوسپه سالارعاشورابود***ياورنوردل زهرابود

برحسين بنگرچسان شادآمده***بهراوازغيب امداد آمده

ياوري ازبهرعاشورآمده***روزميلادش چه پرشورآمده

گاه خندان وگهي گريان شده***آسمانيها ازآن حيران شده

بهرميلادش بودخندان علي***بهربازوهاي اوگريان علي

الغرض چون اوبدنيا پانهاد***باب حاجاتي بروي ما گشاد

حل مشكلهادراوبنهفته اند***زان سبب باب الحوائج گفته اند

وارث حلال مشكلهاشده***چون علي آئينه دلها شده

هركه افتددرغم ورنج وتعب***هست ذكريا ابالفضلش بلب

بي كلاچ وترمزودرپرتگاه***اوفتدسوي اباالفضلش نگاه

باقري توبارها ديدي ازاو***معجزاتي بي كلام وگفتگو

*******************

سقاي دشت كربلا اباالفضل

عباس يا عباس يا اباالفضل***عباس يا عباس يا اباالفضل

سقاي دشت كربلا اباالفضل***اي ياوردين خدا اباالفضل

يارعزيزفاطمه اباالفضل***ازتوعدودرواهمه اباالفضل

يابن علي شيرخدا اباالفضل***اي يارسبط مصطفي اباالفضل

عباس يا عباس يا اباالفضل***عباس يا عباس يا اباالفضل

عباسم وآب آورحسينم***دركربلامن ياورحسينم

اندرحرم طفلان درانتظارند***چشم انتظاري بهرآب دارند

باشدحسين ازتشنگي چوبي تاب***لب تشنه ام امانمي خورم آب

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

يانفس من بعدالحسين هوني***وبعده لاكنت ان تكوني

هذالحسين شارب المنون***وتشربين الباردالمعين

هيهات ماهذافعال ديني***ولافعال صادق اليقين

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

يك مشك آبي كرده ام مهيا***كانرارسانم من به آل طاها

اصغرميان خيمه هست بي تاب***طفلان درانتظارجرعه اي آب

من ياورآن شاه راستينم***حتي شورببريده اين يمينم

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

والله ان قطعتموايميني***انّي اُحامي ابدًا عن ديني

وعن امام الصادق اليقين***نجل النّبي الطاهرالامين

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

دست چپم گرازبدن جداشد***دستم فداي دين مصطفا شد

اين آب رامن ميبرم بدندان***درخيمه گه بهرلبان عطشان

يارب مراكن ياوري دراين راه***من يك تن واين مردمان گمراه

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

يانفس لاتخشي من الكفار***وابشري برحمة الجبّار

مع النّبي سيّدالمختار***قدقطعواببغيهم يساري

فاصلهم ياربّ حرّالنّار***انّي انا العبّاس والاباالفضل

چشمان من شدغرقه خون خدايا***شدپيكرمن لاله گون خدايا

ياسيّدي اينك برس بدادم***چونكه ززين من برزمين فتادم

جان برادريااخازاحسان***يك لحظه بالينم بيابه ميدان

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

آمدحسين آندم كنارعباس***بيندكه پرپرگشته آن گل ياس

دستي نهاده بركمرهمي گفت***جان اخا كي ازجفاتراكشت

پشتم شكسته بسته راه چاره***آيا شودبينم ترادوباره

انّي اخاك يا اخا اباالفضل***انّي اخاك يا اخا اباالفضل

برخيزوبين اندرميان صحرا***گشتم غريب وبي معين وتنها

يكسوزداغ قاسم وهم اكبر***يكسوغم طفلانم اي برادر

اندرحرم طفلان درانتظارند***چشم انتظاري بهرآب دارند

گويم چي با اهل حرم برادر***با اهلبيت محترم برادر

جويداگرازمن تراسكينه***گويم چي پاسخ بهرآن حزينه

انّي اخاك يا اخا اباالفضل***انّي اخاك يا اخا اباالفضل

ميخواست تاعبّاس رازميدان***حملش نمايدسوي خيمه گاهان

اما چنان پرپربُدآن گل ياس***ممكن نشدحمل جناب عباس

پشت حسين ازاين جفادوتاشد***چونكه زعباس آن زمان جداشد

اي باقري بنگركه شاه بطحا***بي ياوروآب آوراست وتنها

عباس ياعباس يا اباالفضل***عباس ياعباس يا اباالفضل

عباس ياعباس يا اباالفضل***عباس ياعباس يا اباالفضل

اباالفضل اباالفضل اباالفضل***اباالفضل اباالفضل اباالفضل

اباالفضل اباالفضل اباالفضل***اباالفضل اباالفضل اباالفضل

*******************

كودستهايت عباس

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

اندركنارعلقم**پشت حسين شده خم***بانازنين برادر**گويدچنين دمادم

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

كي اين ستم بماكرد**برماچنين جفاكرد***كي ازبدن بدينسان**دست توراجداكرد

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

كي پشت من شكسته**شدراه چاره بسته***دست توراجداكرد**دست مراهم بسته

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

شدروزماتم عباس**برمن دمادم عباس***برقلب من نشسته**غمهاي عالم عباس

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

بي ياروياورم من**هم بي برادرم من***اي باقري ببين كه**بي عون وجعفرم من

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

ياعباس وياعباس ياعباس وياعباس***ياعباس وياعباس ياعباس وياعباس

ياعباس وياعباس ياعباس وياعباس***ياعباس وياعباس ياعباس وياعباس

باب الحوائج عباس باب الحوائج عباس***باب الحوائج عباس باب الحوائج عباس

باب الحوائج عباس باب الحوائج عباس***باب الحوائج عباس باب الحوائج عباس

ياباب الحوائج ياعباس ياعباس***ياباب الحوائج ياعباس ياعباس

ياباب الحوائج ياعباس ياعباس***ياباب الحوائج ياعباس ياعباس

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

حسين حسين حسين حسين***حسين حسين حسين حسين

*******************

بگو مولا علمدارت کجا رفت

یکی ماه شب تارت کجا رفت

چرا پشت تو خم گشته ست آقا

عصای دست بی یارت کجا رفت

*******************

اي حرمت قبله حاجات ما

يا د توتسبيح و منا جا ت ما

تاج شهيد ا ن همه عا لمي

د ست خدا ما ه بني ها شمي

ماه كجا روي دلا را ي تو

سرو كجا قا مت رعنا ي تو

مكتب تومكتب عشق ووفا

درس الفباي توصد ق وصفا

شمع شد ه آب شده سوخته

روح ا د ب را ادب آ موخته

مزدتواين سوختن وساختن

دست سپركردن وسربا ختن

دست توشددست شه لافتي

خط تو شد خط  ا ما ن خدا

چا رامامي كه ترا ديده اند

د ست علم گيرتوبوسيده اند

عم ا ما م وا ب وا بن امام

حضرت عباس عليه السلام

سيد محمد على رياضى يزدى

*******************

چشمم  پرازخون//فر قم   شكسته//د ستم  جد ا شد//

خو   ن   جبينم//تقد   يم  خا ك//خو ن  خد ا شد

ا ني ا با لفضل//ا ني ا با لفضل//ا ني ا با لفضل

سا لا ربي د ست//سقا ي بي آ ب//يا    ر   حسينم

ا ين جسم وجا نم//اين هردودستم//ا ين هر د  و عينم

ا ني ا با لفضل//ا ني ا با لفضل//ا ني ا با لفضل

د ست  ر شيد م//برخا ك صحرا//با خو ن  نو شته

سقا  ي  طفلا ن//عطشا ن زموج//د  ر يا   گذ  شته

ا ني ا با لفضل//ا ني ا با لفضل//ا ني ا با لفضل

خو ني   بگر يم//ا شكي  بر يزم//آ هي بر آ  ر م

نه چشم  د ا ر م//نه د ست دارم//نه آ ب د  ا  رم

ا ني ا با لفضل//ا ني ا با لفضل//ا ني ا با لفضل

ا م  ا  لبنين  كو//تا  د  ر كنا ر//جسمم    نشيند

عبا س خو د را//د رخا ك پا ي//ز هر  ا   ببيند

ا ني ا با لفضل//ا ني ا با لفضل//ا ني ا با لفضل

و قتي عد  و زد//تير  جفا  ر ا//بر مشك   آ  بم

شد ا شك خجلت//ا زد يد ه جاري//يا  د  ر  با  بم

ا ني ا با لفضل// ا ني ا با لفضل//ا ني ا با لفضل

شعرازمحمدعلي شهاب

*******************

سقای دشت کربلا ابوالفضل

سردار دست از تن جدا ابوالفضل

دست جدا ار جسم اطهرت کو

افتاده دستت در کجا ابوالفضل

ای با وفا ابوالفضل*****صاحب لوا ابوالفضل

اکنون بود هنگام یاری من

راضی مشو اینک به خواری من

آخر برای جان نثاری من

کردی سر و جان را فدا ابوالفضل

ای با وفا ابوالفضل*****صاحب لوا ابوالفضل

بردار سر ای خسرو غضنفر

بار دیگر در یاری برادر

منما حسنت را ز خود مکدر

قم یا حبیبی یا اخا برادر

ای با وفا ابوالفضل*****صاحب لوا ابوالفضل

اویل ثم الویل فی الا عادی

قد حرقوا من قتلک الفوادی

قسم لا تنم علیک اعتمادی

ارحم علا اخیک یا ابوالفضل

ای با وفا ابوالفضل*****صاحب لوا ابوالفضل

با آن همه چالاکی و دلیری

از خواهرت بنمای دستگیری

ترسم رود کلثوم در اسیری

در شهر شام پر بلا ابوالفضل

ای با وفا ابوالفضل*****صاحب لوا ابوالفضل

جان برادر از حسین چه دیدی

بهر چه دست از یاریم کشیدی

بسمل صفت در خاک و خون طپیده

ای زاده شیر خدا ابوالفضل

ای با وفا ابوالفضل*****صاحب لوا ابوالفضل

مانده سکینه منتظر پی آب

از تشنگی ریزد ز دیده خوناب

فریاد طفلان می برد ز دل تاب

چون صامت اندر این عذاب ابوالفضل

ای با وفا ابوالفضل*****صاحب لوا ابوالفضل

*******************

ا ز ا زل ا یل  و تبا رم همه عا شق بودند

همگی وا رث غم محو شقا یق بود ند

من ا با ا لفضلی ا م و قبله من کرببلاست

ریزه خوا ر توا م و خوا ن کریمت عباس

چو سگی سربگذارم به حریمت عباس

من ا با ا لفضلی ام و قبله من کرببلاست

ما د رم گفته چو خواهی بشوی پراحساس

روی قلبت بنویس عشق منی یا عبا س

من ا با ا لفضلی ام و قبله من کرببلاست

شعر از حاج عبدالرضا هلالی

*******************

بین الحرمین پر از گلِ یا سِ ،

بین ا لحرمین ضریحِ عبا سِ

بین الحرمین ضریحِ د لد ا رِ ،

بین ا لحرمین خا کِ علمد ا رِ

بین الحرمین شفا یِ هـر دردِ ،

ین الحرمین مزا رِ یک مردِ

بین ا لحرمین عشق عا لمین ،

یکسو حرم مقطع ا لید ین ،

یکسو حرم ا ربا بم حسین

حــســــيــــن ، حــســــيــــن ،

حــســــيــــن ، حــســــيــــن

بین الحرمین نسیمش احسا سِ ،

بین الحرمین بنا م  عـبّا سِ

بین الحرمین  ز مین  پا کیها ،

بین الحرمین خونه خا کیها

بین الحرمین شفا یِ هـر دردِ ،

بین الحرمین مزا رِ یک مردِ

بین ا لحرمین عشق عا لمین ،

یکسو حرم مقطع ا لید ین ،

یکسو حرم اربا بم حسین

حــســــيــــن ، حــســــيــــن ،

حــســــيــــن ، حــســــيــــن

شعر از حاج عبدالرضا هلالی

*******************

مـاه بنی هاشـم فرزنـد حیـدر/میـر علمـدار  سبـط  پیمبـر

آن مه که خورشید را تاب می داد/دل را ز تیغ  خون آب می داد

شـد بـا بـرادر آن دم بـرابـر/میـر علمـدار سبـط پیمبـر

آگه شـدش دل از حال طفـلان/شـد از نهانش غیـرت نمایان

زد خویشتـن را بر فـوج کافـر/میـر علمـدار سبـط پیمبـر

ای تـک سـوار ملـک شهامـت/ده اذن میـدان  میـر سپاهـت

شـور شـهادت بگرفتـه در بـر/میـر علمــدار سبـط پیمبـر

شاعر:آقای محمد حسین گرگین

*******************

گفت اى دست اوفتادى خوش بيفت/تيـغ در دست دگر بگرفت و گفت

آمـدم تـا جان ببازم دست چيست/مست كز سيلى گريزد مست نيست

خاصه مست بـاده عشـق حـسين/يادگـار مرتضـى مـيـر حنيـن

خود به پاداش دو دست فـرشى ام/حقّ برويـاند دو بـال عـرشى ام

تا بـدان بـر جعـفـر طيّـار وار/خوش بپرّم در بهـشـتـستـان يار

اين بگفت و بى فسوس و بى دريغ/اندر آن دست دگر بگرفـت تـيـغ

صيد را ند تاخت در صف نــبرد/خيره مانده چـرخ از بازوى مـرد

بركشيده ذوالـفــقـار تـيـز را/آشكـارا كــرده رستـاخيـز را

* * *

مصطفـى با مرتضى مى گفت هين/بـازوى عبـاس را اينـك بـبـيـن

گفت حـيـدر با دو چشـم تـر بدو/كه كـدامـيـن بازويـش بينم بگـو

بينم آن بــازو كه تيغ انداخت است/يا خود آن بازو كه تيغ انداخت است

* * *

كـافـرى ديـگـر درآمد از قـفـا/كرد دست ديـگـرش از تـن جـدا

چـون بـيـافكـنـد از نـامـقبلى/هر دو دست دست پـرورد عـلـى

گفت گر شـد منـقطع دست از تنم/دست جان در دامن وصـلش زنـم

بايـدم صـد دست در يك آسـتـين/تـا كنـم ايـثـار شـاه راسـتيـن

مـنـت ايـزد كه انـدر راه شـاه/دست را دادم گـرفـتـم دسـتگـاه

دست من بر خون به دشت افكنده به/مرغ عاشـق پـر و بالـش كنده به

مى كنم در خون شنا بى دست مـن/برخـلاف هـر شنـاور در زمـن

گرچـه ناكـرده شنا بى دست كس/اين شنا خاص شهيدان است و بـس

سروش اصفهانى

*******************

گردیده غوغا از غم در افلاک

دست اباالفضل افتاده، بر خاک

شد حسین تشنه لب بی‏یار و یاور

پشت او بشکسته از داغ برادر

او ندارد بعد از این سردار لشکر

گردیده غوغا از غم در افلاک

دست اباالفضل افتاده، بر خاک

در حرم از تشنگی اصغر کباب است

نوگل باغ نبی در پیچ و تاب است

پر ز خوناب جگر چشم رباب است

گردیده غوغا از غم در افلاک

دست اباالفضل افتاده، بر خاک

از عطش آل پیمبر بی‏قرارند

کودکان در خیمه‏ها چشم انتظارند

بیش از این تاب عطش طفلان ندارند

گردیده غوغا از غم در افلاک

دست اباالفضل افتاده، بر خاک

نوحه حضرت اباالفضل (صاعد اصفهانی)

*******************

عبّاس نام‏ آور من ز شط نیامد

فرمانده لشکر من ز شط نیامد

سکینه چون پرسد زمن چه شد عمویم

در پاسخ آن تشنه لب به او چه گویم

عباس نام‏آور من ز شط نیامد

فرمانده لشکر من ز شط نیامد

آمد صدای یا اخا به گوش جانم

از این صدا رفت از کفم تاب و توانم

عباس نام‏آور من ز شط نیامد

فرمانده لشکر من ز شط نیامد

شد کشته عباس علی، سر خیل احرار

در راه حق دست و علم، افتاد، برادر

عباس نام‏آور من ز شط نیامد

فرمانده لشکر من ز شط نیامد

بی یار و یاور شد حسین، ای دیده خون‏بار

بی‏میر لشکر شد حسین، ای دیده خون‏بار

عباس نام‏آور من ز شط نیامد

فرمانده لشکر من ز شط نیامد

*******************

عالم همه مات از وفایت عباس

مروه متحیّر از صفایت عباس

با آن که بحق جان جهان است حسین

فرمود که جان من فدایت عباس

عالم همه مات از وفایت عباس

مروه متحیّر از صفایت عباس

با آن که بحق جان جهان است حسین

فرمود که جان من فدایت عباس

(حجة الاسلام والمسلمین معاونیان)

*******************

شنیدستم، که عبّاس دلاور

چو عطشان دید اطفال برادر

چو دید از تشنگان،افغان و زاری

ز جوی چشم خود کرد آب جاری

چو دید از تشنگان، فریاد بسیار

در آن هنگامه شد سقّا، سپهدار

دل انسان در آن دم، تاب می‏خواست

که از آن تشنه، طفلی آب می‏خواست

از آن‏خواهش، که‏دل بی‏تاب می‏شد

سراپا از خجالت، آب می‏شد

ندانم با دلی سرشار از احساس

خداوندا، چه حالی داشت عبّاس

به امّیدی که تا شاید تواند

به کام تشنگان، آبی رساند

به دریا دل زد آن سقّای نامي

که آب آرد، به دفع تشنه کامی

ولی‏افسوس‏وافسوس‏وصد افسوس

که شد سقّای طفلان، سخت‏مأیوس

عدو، چون‏تیر،سوی‏مشک می‏ریخت

سراپا، مشک با او، أشک می‏ریخت

سر و جان را به فرمان شرف داد

به راه دوست، دستش را ز کف داد

همان طفلی که، آبش آرزو بود

از آن پس، بر لبش نام عمو بود

ز داغش کودکان، در غم فسردند

از این غم، آب را از یاد بردند

غم‏مرگش، چو دایم درحضور است

سزد دایم،اگر غمگین«سرور» است

 (سرور اصفهانی)

*******************

 (سرور اصفهانی)

روزی که به خاک کربلا غوغا بود

در بادیه، قحط آب، آتش زا بود

عباس نکرد لب‏تر از شطّ فرات

با این که به صحرای عطش، سقّا بود

روزی که به خاک کربلا غوغا بود

در بادیه، قحط آب، آتش زا بود

عباس نکرد لب‏تر از شطّ فرات

با این که به صحرای عطش، سقّا بود

(سرور اصفهانی)

*******************

دم بین راه عزاداران حضرت‏ اباالفضل

ای اباالفضل رشیدالحق سقایت کرده‏ای

با دو دست و چشم خود از دین حمایت کرده‏ای

مظلوم اباالفضل، مظلوم اباالفضل

تشنه لب رفتی به شطّ و تشنه لب باز آمدی

تشنه کاما در جوانمردی حکایت کرده‏ای

مظلوم اباالفضل، مظلوم اباالفضل

(صاعد اصفهانی)

*******************

میر سپاه منی

پشت و پناه منی

ز چه نیائی حرم

نور دو چشم ترم

عزیز جان حسین

تاب و توان حسین

چشم‏براه تواست،برادرم کن‏شتاب

که‏داده بر کودکان‏سکینه‏ام قول آب

اهل حرم را ببین در تعب و اضطراب

میر سپاه منی

پشت و پناه منی

کرد چه‏کس ازجفا دست‏تو از تن‏جدا

ز شط برون آمدی با لب عطشان چرا

سروقدت‏شد چرازتیغ کین چاک‏چاک

ای مه هفت آسمان چرا فتادی بخاک

آب نخوردی و هست چسم تو در التهاب

میر سپاه منی

پشت و پناه منی

چه جای خفتن بود بزیر این آفتاب

میر سپاه منی

پشت و پناه منی

دیده خونین گشا بروی من کن نظر

برادر خود ببین خسته‏دل و خونجگر

از آتش هجر خود مکن دلم را کباب

میر سپاه منی

پشت و پناه منی

عزیز ام‏البنین نور دل حیدری

ماه بنی هاشمی سلیل پیغمبری

میان این خاک و خون بیشتر از این مخواب

میر سپاه منی

پشت و پناه منی

مظهر جود و سخا توئی توئی اباالفضل

ملجأ حاجات ما توئی توئی اباالفضل

قتیل یا اباالفضل

قتیل یا اباالفضل

گلبانگ سرور، ص72 - 73

*******************

چشم ها غرق تماشا، که نیامد عباس

نگران بر لب دریا،که نیامد عباس

اشک ها همسفر آه، در آن لحظه ی تلخ

خسته از دیدن صحرا که ، نیامد عباس

کودکان منتظر او که مگر برگردد

آه از این شوق تماشا، که نیامد عباس؟!

بانگی از دور که در حنجره زخمی دارد

می کند فاش سخن را: که نیامد عباس

کودکی از دل خیمه، به پدر می گوید:

تو ندیدیش؟ بگو،یا که نیامد عباس!

سید علی اصغر موسوی

*******************

چون ابوفاضل دلير پورشه لافتي

رخصت ميدان گرفت از شه كرببلا

رفت پي آب روان ساقي دشت بلا

رخصت ميدان گرفت از شه كرببلا

گفت اگر اذن جهادم بدهي ياحسين

بار دگر زنده كنم صحنه بدر و حنين

سبط رسول نبوي فاطمه را نور عين

جان به  فداي تو  كنم  پادشه  عالمين

اي همه ي هستي من زاده ي خير النسا

رخصت  ميدان  گرفت  از شه  كرببلا

آمد و بگرفت  يكي مشك تهي  با  شتاب

جاي نمود بر سر زين زد به بندركاب

صف شكن كرببلا  خسرو  گردون   مأب

زهره ي گرداب عرب ازنگهش گشت آب

مير  علمدار  حسين  زاده ي   شير  خدا

رخصت  ميدان  گرفت  از  شه  كرببلا

نعره برآوردو نمود حمله بر آن قوم كين

از  دم  تيغ  اسد  بيشه ي  حبل  المنين

شد  گريزان  سپه  كفر  د ر آن سرزمين

مشك پر از آب نمود زاده ي ام البنين

تا  ببرد  آب  روان  در  حرم  مصطفي

رخصت  ميدان  گرفت  از  شه  كرببلا

رحمان غلامي

*******************

يل ام البـنـيـن رود سـوي علقـمـه/بـر لـب او بـود هميشه اين زمـزمـه

يارضعيفانم/ساقي طفلانم/دين را نگهبانم

يا سيدي عباس يا سيدي عباس

العطش العطش از حرم آيد به گوش/پرچم دين حق گرفته ام من به دوش

مولا حسين جانم/اي روح وريحانم/عازم بميدانم

يا سيدي عباس يا سيدي عباس

زينب اي خواهر زار و پريشان مشو/كن مدد بر حسين غمين وگريان مشو

بوسه بزن خواهر/از طرف مادر/به سينه وبر سر

يا سيدي عباس  يا سيدي عباس

جان دهـم در ره دين خـدا يا حسين/هر دو دستم شده زتن جدا يا حسين

حرم شده بي آب/سكينه شد بي تاب/حسين مرا درياب

يا سيدي عباس يا سيدي عباس

يا حسين يك نظر نما سوي علقمه/بـنـشستم كنـار   مـادرت   فـاطمه

منم علمدارت/ياورو غمخوارت/مير وسپه دارت

يا سيدي عباس يا سيدي عباس

چشم ((فرزانه))از بهر گريان شده/عالمي از غمت زاروپـريشان شـده

اميد دلهايي/شفيع فردايي/عزيز زهرايي

يا سيدي عباس يا سيدي عباس

مسعود عسگري((فرزانه))

*******************

پر كرد مشك و پس كفي از آب بر گرفت

ميخواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار

ناگه بيادش آمد از جگر تشنه حسين

چون اشك خويش ريخت ز كف آب و شد سوار

بر خود خطاب كرد كه اي نفس اندكي

آهسته تر كه مانده حسين تشنه در قفار

عباس بي وفا تو نبودي كنون چه شد

نوشي تو آب و مانده حسينت در انتظار

شد بالبان تشنه ز آب روان روان

دل پر ز جوش و مشك بدوش آن بزرگوار

كردند جمله جمله بر آن شبل مرتضي

يك شير در ميانه گرگان بي شمار

يكتن كسي نديده و چندين هزار تير

يك گل كسي نچيده و چندين هزار خار

وفائي الوقايع و الحوادث

*******************

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

مه ها شمي نسب  ا مير دلاورم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

برادرچرا بخون فتا ده است پيكرت

زضرب عمود كين شكسته چرا سرت

چنين قطعه قطعه شد چراجسم اطهرت

كه نعش توغرق خون فتا ده برابرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

مه ها شمي نسب  ا مير دلاورم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

برادر چرا قلم شده دستهاي تو

بخون غوطه ورشده است كه قدرسا ي تو

دريغ از جوانيت شوم من فداي تو

تو كردي برادري تمام اي برادرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

مه ها شمي نسب  ا مير دلاورم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

فداي دو بازويت كه گشته ز تن جدا

فداي دو دست تو كه گشت از بدن جدا

فتاده ز كف چرا برادر لواي تو

نيايد بگوش من عزيزم صداي تو

به قربان غيرتت فداي وفاي تو

كه لب تشنه از فرات گذشتي بخاطرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

مه ها شمي نسب  ا مير دلاورم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

سپهدار كربلا ايا افسر رشيد

كنار شط فرات شدي تشنه لب شهيد

همه اهلبيت من بتو داشتند اميد

كشد انتظار تو دم خيمه خواهرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

مه ها شمي نسب  ا مير دلاورم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

دل كودكان شده ز سوز عطش كباب

سكينه در انتظار رقيه در التهاب

ز بي شيري اصغرم در افغان و انقلاب

دريغا نشد كه آب رساني به دخترم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

مه ها شمي نسب  ا مير دلاورم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

تواي شيركربلا كه شيرازتوبيمنا ك

دودست ازبدن جدا فتا دي چرا بخا ك

توعبّاسي اي عزيزتنت گشته چاكچا ك

چسا ن جسم پا ره ات برم من سوي حرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

مه ها شمي نسب  ا مير دلاورم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

شهيدبخون طپا ن دريغ ازرشا دتت

صفا ومحبّت و وفا ومروّتت

حسين راكمرشكست برادرشها دتت

زمرگت ببين فلك چه آورده برسرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

مه ها شمي نسب  ا مير دلاورم

ا با ا لفضل با وفا علمد ا ر لشكرم

لاله هاي خونين انقلاب ونوحه هاي انقلابي

*******************

كنار نهر علقمه عدو بدور من همه

ايا عزيز فاطمه حسين بيا برادرم

حسين به جان اكبرت نظر بكن برادرت

كه كشته شد برابرت حسين بيا برادرم

نه دست در بدن مرا نه حالت سخن مرا

نه غسل و نه كفن مرا حسين بيا برادرم

ديد حسين چه بر زمين نعش برادرش ز كين

گفت به آه آتشين آه ز بي برادري

نه دست در بدن ترا نه حالت سخن ترا

نه غسل و نه كفن ترا آه ز بي برادري

سكينه مَنِ فكار بمانده چشم انتظار

كه نوشد آب خوشگوار آه ز بي برادري

الوقايع و الحوادث

*******************

بخون غلطان چرائي اي علمدار سپاه من

نظر بگشا و بنگر يكزمان بر سوز و آه من

ز پشت زين چه افتادي شكست از بارغم پشت

ز جا خيز اي كه در هر غم بدي پشت و پناه من

ببالين تو گر دير آمدم اينك مرنج از من

كه دورت كوفيان از چارسو بستند راه من

به چشمم روز روشن تيره شد چون شب ز داغ تو

گشا اي نور چشمان ديده بين روز سياه من

كليات جودي

*******************

عشاق چون به درگه معشوق رو كنند

از آب ديدگان تن خود شستشو كنند

اول قدم ز جان و سر خويش بگذرند

از خون خود تهيه غسل و وضو كنند

از تيغ بر تنشان زخمي از رسد

آن زخم را ز سوزن مژگان رفو كنند

هر تير آبدار كه آيد ز شصت دوست

آن تير را به سينه سوزان فرو كنند

قربان عاشقي كه شهيدان كوي عشق

در روز حشر رتبه او آرزو كنند

عباس نامدار كه شاهان روزگار

از خاك كوي او طلب آبرو كنند

ميراب بود و لب تشنه جان سپرده

ميخواست آب كوثرش اندر گلو كنند

بي دست ماندو داد خدا دست خود به او

آنانكه منكرند بگو روبرو كنند

گر دست او نه دست خدائي است پس چرا

از شاه تا گدا همه روي سو او كنند

در گاه او كه قبله ارباب حاجت است

باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند

اشعار برگزيده جوهري

ذاكر ستارگان درخشان

*******************

افتاد دست راست خدایا زپیکرم

بردامن حسین برسان دست دیگرم

چون دست من لیاقت دامان او نداشت

انداختم براه که بردارد از کرم

بیدست من زدست حسینم گسسته دست

ایدست حق بگیر تو دست برادرم

ایدست راست روبسلامت که تا ابد

این خاطره ودیعه سپارم بخاطرم

آنجا که دست فاطمه در حشر جای تست

برخاک خون فتاده توئی نیست باورم

ایدست چپ زیاری من بر مدار دست

من در هوای آب بشوق تو میپرم

آبیکه آبروی من و اعتبار تست

بر تشنه گان اگر نرسد خاک برسرم

آبفرات نیست بمشگ آبروی اوست

بر پیشگاه آبروی خلق میبرم

نی نی نه آبروی فرات و نه آب اوست

خود آبروی ام بنین است مادرم

مردم بحفظ دیده زهر چیز بگذرند

من بهر آب حاضرم از دیده بگذرم

ایدست دامن تو و دست نیاز من

تا همتت بعرصة پیکار بنگرم

منکه بعمر منتی از کس نبرده ام

اینک به ناز منت ایدست حاضرم

منت به بهر خودپی این مشگ میکشم

نامردم ارهوای سرم برده بر سرم

ترسم توه زدست روی بیتو مشگ را

آخر بدست ناوک دلدوز بسپرم

ذهنی زاده

*******************

افتاده زمین قامت دلجوی ابوالفضل

افسرده زغم گشته گل روی ابوالفضل

آن شیرژیانی که شجاعت زعلی داشت

در معرکه و رزم شهامت چودلی داشت

عباس دو بازوی قوی ازلی داشت

چون چشمة خورشید زخود نور جلی داشت

مبهوت شدند خلق زنیروی ابوالفضل

بگرفت بکف جان بسوی رزم روان شد

چون شمس فروزان بهمه خصم عیان شد

لشگر زنگاه رخ ماهش نگران شد

پشت فلک از هیبت عباس کمان شد

نبود بجهان کس بترازوی ابوالفضل

آمد بفرات آب همه موج زنان دید

در میمنه و میسره اش خصم نهان دید

سیراب از او دشمن غدار و خسان دید

لب تشنه بدو خوردن آن آب زیان دید

بنگر به وفا و تو ببین خوی ابوالفضل

چون دید لب آبفرات آنهمه دشمن

برکف همه شمشیر و همه سنگ بدامن

هر یک به تن خویش نمودند دو جوشن

در ترکه پر از تیرو همه غرق در آهن

خواهند کند حمله چو بر سوی ابوالفضل

فرزند علی شیرنیستان شجاعت

ضرغام سلحشور خداوند شهامت

آمد بغضب غیرت دریای رشادت

زد نعره که غرید فلک زآنهمه هیبت

پرچین شده از چشم دو ابروی ابوالفضل

از آب بیرون آمده چون شیر غضبناک

بنموده یکی حمله بر آن دشمن بی باک

بس دست و سرخصم فروهشته چه برخاک

برخاست دوصد و لوله از عالم افلاک

سرهای یلان گشته همه سوی ابوالفضل

از ترس ابوالفضل فراری شده دشمن

انداخته چون مشک پر از آب بگردن

وانگه بسخن آمد و فرمود بتوسن

بشتاب که تا آب سوی خیمه برم من

طفلان همه گشتند ثناگوی ابوالفضل

امروز که سقای شه کرب و بلایم

من باب حوائج بهمه شاه و گدایم

من صاحب هفده سمت از شاه ولایم

در معرکه امروز قیامت بنما یم

دشمن همه هستند تکاپوی ابوالفضل

دشمن بخیالش که حسین یار ندارد

تسلیم شود میل به پیکار ندارد

تنها شده و یار و مدد کار ندارد

گویا که ابوالفضل علمدار ندارد

نشنید یقین بانگ هیاهوی ابوالفضل

تا چند ببینم بحرم شیون و غوغا

بینم که پریشان شده شاهنشه بطحا

سر را بدو زانو زده نور دل زهرا

آزرده شده خاطرش از مردم اعدا

افسرده شده چهرة خوشخوی ابوالفضل

از نالة اطفال برادر بفغانم،

افغان سکینه شرر انداخت بجانم

در پاسخ این طفل شده بند زپانم

نه چاره و تدبیر در اینکار ندارم

آیند بخیمه همگی سوی ابوالفضل

خواهم ز خدا حق ابوالفضل دلاور

سردار قوی شوکت و آن میر غضنفر

در حشر ز عصیان گناه همه بگذر

از سینه زن و بانی و هردیده که شدتر

شاداب اخوت شود از سوی ابوالفضل

اخوت مازندرانی

*******************

اگر شب تا سحر پاس حرم دارم چه غم دارم

چرا در خیمة سلطان قدم دارم چه غم دارم

سیاهی دور شو از خرگه سلطان مظلومان

که شیر بیشة ایجادم و پاس حرم دارم چه غم دارم

اگر زیر و زبر سازم تمام ملک امکان را

من از سلطان مظلومان رقم دارم چه غم دارم

کشیدم دست و دل از این جهان و عالم امکان

حریم قرب حق را محترم دارم چه غم دارم

اگر از تیغ ابرو غارت دلها کنم امروز

که این سرمایه از فخر امم دارم چه غم دارم

بحمدالله و المنه که من سقای طفلانم

ولی این منصب شاهانه از فخرامم دارم چه غم دارم

بود این افتخار من برغم کوری دشمن

که برکف سر برای مظهر جود و کرم دارم چه غم دارم

الا ای اهل سکان سما لب را فرو بندید

بخواب نازناموس خدا در این حرم دارم چه غم دارم

لب عطشان اگر جان بسپرم در رهگذار دوست

بجان دوست در ملک بقا بحر کرم دارم چه غم دارم

سرم گرم زیب نی گردد چو مهر عالم امکان

بزیب نیزه می بینم جهانی را خدم دارم چه غم دارم

اگر در بحر عصیان غرق باشد قطره می گوید

علی دارم حسن دارم حسین دارم چه غم دارم

قطره

*******************

امیر علقمه از صدر زین به زیر افتاد

میان لشگری از تیغ و نیزه گیر افتاد

دو دست تشنه او ماند و طعنه تکبیر

به یاد منزلت آیه غدیر افتاد

چقدر شدت ضرب عمود سنگین بود

دوباره چند ترک بر دل کویر افتاد

نگاه زخمی و شرمنده اش به آقا گفت

ببخش مشک حرم بین این مسیر افتاد

چگونه پیکر او را به خیمه ها ببرد

حسین گریه کنان فکر یک حصیر افتاد

*******************

اندر آندم با عموى خويشتن

كودكان بودند تا گرم سخن

ناگهان آمد سكينه با شتاب

خاطراتى داشت سخت از قحط آب

مشك خشكى كز حرم آورده بود

بر عموى نازنين آن را نمود

گفت : اى ابر كرم ، شايد اگر

افتدت بر جانب دريا گذر

زان كه اندر خيمه ها از قحط آب

گشته مشكل كار آل بو تراب

در خيام از آب گر خواهى اثر

نيست جز در چشمه چشمان تو

چون تو مى دانى كه بى آب روان

گل نمى پايد به صحن گلستان

ويژه گلهاى گلستان رسول

كابيارى گشته با چشم بتول

گر گلى از اين گلستان گم شود

شعر از صابر همدانى

*******************

ای اهل حرم میرو علمدار نیامد.....علمدارنیامد، علمدار نیامد

سقای حسین سیدو سالار نیامد....علمدار نیامد، علمدار نیامد

*******************

ای اهل حرم دست علمدار جدا شد

این دسته گلی بود که تقدیم خدا شد

مظلوم ابوالفضل

افسوس که سقّا به حرم آب ندارد

افسوس که اصغر ز عطش تاب ندارد

مظلوم ابوالفضل

سوزد جگر دسته گل باغ مدینه

این زمزمه آید ز لب خشک سکینه

مظلوم ابوالفضل

گرید ز عطش طوطی بستان رسالت

از دیده عباس چکد اشک خجالت

مظلوم ابوالفضل

بر دین سقّا ز جنان فاطمه آید

این ناله زهرا ست که از علقمه آید

مظلوم ابوالفضل

ای اهل حرم چشم خود از آب بپوشید

دیگر عوض آب روان اشک بنوشید

مظلوم ابوالفضل

*******************

اي ماه بني هاشم خورشيد لقا عباس

اي نور دل حيدر، شاه شهدا عباس

اي از تو دل اطفال روشن به اميد آب

اي ساقي غم پرور،‌ميزان وفا عباس

اي تشنه آب آور،‌اي كشته نام آور

اي صف شكن لشكر سردار صفا عباس

لب تشنه شدي بر آب لب دوخته برگشتي

جان را به لب آوردي با عين رضا عباس

اي مير علمداران ، سقا وفا داران

د رجمع فدا كاران بودي به سزا عباس

تو درس وفا دادي با دست جدا دادي

دست همه محزون گير از بحر خدا عباس

*******************

اي بسته بر زيارت قد تو قامت آب

شرمنده مروت تو تا قيامت آب

در ظهر عشق عكس تو لغزيد در فرات

شد چشمه حماسه زجوش شهامت آب

دستت بموج داغ حباب طلب گذاشت

اوج گذشت ديد و كمال كرامت آب

بر دفتر زلالي شط خطّ لانوشت

لعلي كه خورده بود زجام امت آب

لب تر نكردي از ادب اي روي تشنگي

آموخت درس عاشقي و استقامت آب

ترجيع درد راز گريزي كه از تو داشت

سرميزند هنوز به سنگ ندامت آب

از نقش سجده كرده نخل بلند تو

آيينه‌اي است خفته در آه ملامت آب

سوگ‌تر از صخره چكيده قطره قطره رود

زين بيشتر سزاست به اشك غرامت آب

از ساغر سقايت فضلت قلم كشيد

گسترد تا حريم تفضل زعامت آب

زينب(س) حسين(ع) را به گل سرخ خون شناخت

بر تربت تو بود نشان و علامت آب

با يكهزار اسم تو را كي توان ستو

در تنگناي لفظ كه دارد زمامت آب

از جوهر شفاعت سعيت بعيد نيست

گر بگذرد زآتش دوزخ سلامت آب

مي‌خوانمت به نام ابوالفضل و شوق را

در ديدگان منتظرم بسته قامت آب

آمد به آستان تو گريان و عذرخواه

با عزم پايبوسي و قصد اقامت آب

خسرو احتشامي

*******************

بر لب آبم و از داغ لبت می میرم

هر دم از غصه جانسوز تو آتش گیرم

سعی بسیار نمودم که کنم سیرابت

گشتم آخر خجل از کوشش بی تاثیرم

اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید

سینه ام تنگ شد از بس که بود تاخیرم

کربلا کعبه عشق است و منم در احرام

شد در این کعبه عشاق دو تا تقصیرم

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد

چشم من داد از آن آب روان تصویرم

باید این دیده و این دست دهم قربانی

تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم

زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک

تا کنم دیده فدا چشم به راه تیرم

سعی ها کرد عدو تا کندم از تو جدا

با وجودت که تواند که کند تسخیرم

بوته عشق تو کرده است مرا چون زر ناب

دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم

غیرتم گاه نهیبم زند از جا بر خیز

لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم

حبیب الله چایچیان (حسان)

*******************

اين جوان كيست كه در قبضه او طوفان است

آسمان زير سم مركب او حيران است

پنجه در پنجه آتش فكند گاهي نبرد

دشت از هيبت اين واقعه سرگردان است

مشك بر دوش فكنده است و دل را در مشت

كوه مردي كه همه آبروي ميدان است

تا که لب تشنه نمانند غریبان امروز

می رود در دل آتش به سر پیمان است

این طرف کوه جوانمردی و ایثار و شرف

روبرو قوم جفا پیشه و سنگستان است

صف به صف می شکند پشت سپاه شب کیش

آذرخشی است که غرنده تر از شیران است

خبره بر خیمه زینب شده و می نگرد

کودکی را که تمامی عطش و گریان است

سمت خون علقمه در آتش و در سمت عطش

خیمه ها شعله ور و بادیه اشک افشان است

این که بر صفحه پیشانی او حک شده است

آیه هایی است که از سوره الرحمن است

*******************

اي مشك نريز آبرويم/بر باد مده تو آرزويم

اي مشك اگر چه عرصه تنگ است

بي آب روم به خيمه ننگ است

جنگ است و تمام همتم جنگ

سربازم و استطاعتم جنگ

سربازم و غم نمي شناسم

از كشته شدن نمي هراسم

هر جا كه وظيفه جبهه بگشود

شمشير به دوش عهده ام بود

امروز كه در دلم خروش است

اي مشك دو عهده ام بدوش است

هم حامي حاميان دين دينم/هم ساقي چند نازنينم

امروز كه ديده ام پر اشك است

بر دوش دلم لو او مشك است

اي مشك كسي نديده از ناس

در رزمگه التماس عباس

اينك بشنو تو التماسم/دارم زتو پاس، دار،‌پاسم

اشكم كه چكيده فرات است

پنهان شده از مخدرات است

آبي كه به سينه ات نهان است

رشك لب آسمانيان است

سيراب ز آب خوشگواري/آبيست كه درتو هست بيتاب

اين آبروي من است در تو/ايثار خلاصه هست در تو

افلاك، سبو، گرفته سويم/بر خاك نريز آبرويم

بي آب اگر روم دمادم/بايد زخجالت آب گردم

اي آب كه اينچنين رواني/امروز چو من در امتحاني

كابوس عطش بهانه باشد/حيثيت تو نشانه باشد

از بهر كسي كه عشقباز است

كابوس، حقيقي،‌مجازست

مولا كه ندارد آب اكنون/دارد سر عشقبازي خون

گر امر كند به هر سحابي/بارد به سر زمين گلابي

اما نه ز ابر، بار خواهد/لب تشنه لقاي يار خواهد

لب تشنه اگر چه دختر اوست

اين آب صداق مادر اوست

آندم كه سكينه مشك آورد/با ديده پر زاشك آورد

تا ديده به ديده ترم دوخت

از آتش آه، هستي ام سوخت

اينك من و خاطرات آن اشك/

اينكم منم و فرات و اين مشك

اينك منم و هزار دشمن/هم تو هدف شراره هم من

افسوس كه من گناه كردم/بر آب روان نگاه كردم

هر چند كه آب را نخوردم/كف در خنكاي آب بردم

اين دست ز تن بريده بادا/از حدقه برون دو ديده بادا

*******************

برزمین افتاد لاله ویاسم

شد جدا از تن دست عبّاسم

یا ابوالفضل

رفتی و بی تو شد نصیب من

گریه زینب خنده دشمن

یا ابوالفضل

جام خالی در دست طفلان است

چشم من بر تو سوی میدان است

یا ابوالفضل

تا به خون خفتی در دل صحرا

زائرت گردید مادرم زهرا

یا ابوالفضل

تا لب از خون دیده تر کردی

داغ اکبر را تازه تر کردی

یا ابوالفضل

با کدامین دل ای علمدارم

بی تو رو سوی خیمه ها آرم

یا ابوالفضل

با کدامین دست ای سراپا خون

آورم تیر از دیده است بیرون

یا ابوالفضل

*******************

اين جا حريم پاك علمدار كربلاست

اين آستان قدس شهيد ره خداست

اين جا حريم حضرت باب الحوائج است

دولت در اين مقام و كشايش در اين سر است

اين جا بود مقام شهيدى كه تا ابد

خاكش حيات بخش و هوايش عبير زاست

اين بارگاه شاه جهان حقيقت است

اين جايگاه جلوه انوار كبرياست

اين خاك مشك بيزكه دار الشفا بود

هر ذره اش به چشم ملايك چو توتياست

اين جا جايگاه شهيدى كه تا به حشر

دين خدا و پرچم اسلام از او بپاست

اين جاست جايگاه اميرى كه در كرم

كان سخا و ابر عطا و يم وفاست

اين جاست جايگاه علمدار لشكرى

كز بهر حق عليه ستمگر به پاى خاست

دريا دلى غنوده در اين جا كه همچو نوح

در بحر دين به كشتى توحيد ناخداست

سقاى اهل بيت ، حسين على بود

اين تشنه لب كه خاك درش چشمه بقاست

گردد مس وجود تو چون زر در اين مقام

اين بارگاه خشت وجودش زكيمياست

آيينه تمام نماى حقيقت است

هر دل كه با ولاى ابوالفضل آشناست

حاتم كه گشت شهره آفاق از سخا

در آستانه كرمش كمترين گداست

آن كس كه سر زفخر بسايد بر آسمان

اين جا كه مى رسد ز ادب قامتش دوتاست

آب فرات تا به ابد شرمگين بود

از تشنه اى كه ساقى و سقاى كربلاست

در روز حشر فاطمه گردد شفيع خلق

در دست وى دو دست بود كز بدن جداست

از اين مصيبتى كه به آل نبى رسيد

تا روز رستخيز به پا پرچم عزاست

امروز هر كه خدمت آل على كند

فردا شفيع او به صف حشر مرتضاست

بر طبق امر آيت حق ((حضرت حكيم ))

آن كس كه حكم او به همه شيعيان رواست

شد اين ضريح ساخته در شهر اصفهان

شهرى كه گر جهان هنر خوانمش سزاست

تاريخ اين ضريح ((طلايى )) چنين سرود

عباس مير جنگ و علمدار نينواست

*******************

ای که ناورد دلیران را ندیدی در نبرد

چهره ات از حملة شیران نگردیده است زرد

خواهی ار بینی بدوران سپهر لاجورد

کیست هنگام جدل در وقعة ابطال مرد

بین بجنگ قوم کوفی مردی عباس را

بهر امداد برادر چون برون شد از خیم

آن یگانه مظهر قهر خدای ذوالنعم

سرنهاد از فرط استعجال برجای قدم

گشت گردونی پی تعظیم نزد عرش خم

با ثنا بسرود شاه آسمان گرپاس را

کای گرامی گوهر دریای تعظیم و شرف

ماهتاب بی خسوف و آفتاب بی کسف

اینهمه لشکر بقصد قتل تو بربسته صف

چندباید زد بهم از حفظ جان دست اسف

چند باید ناس دیدن طعنة نسناس را

رخصتی خواهم که در راه تو جانبازی کنم

شویم از جان جهان دست و سرافرازی کنم

همچو یاران اندرین میدان سبکتازی کنم

با دم شمشیر وپیکان بلا بازی کنم

وز شهادت تیغ سوزم لشگر خناس را

شاه گفت ای پرهنر شیر نیستان یلی

ای مرا در هر محن خیرالمعین نعم الولی

من بر تبت چون پیمبر تو برفعت چون علی

گر رود از دست من چون تو جوان پردلی

فرق امیدم بسر ریزد تراب یاس را

گرتوانی بی تأنی کن سوی میدان شتاب

کن عدو الله را اندرز از بئس العذاب

وز نصیحت نائمان جهل را برهان زخواب

هم برای کودکان تشنه کن تحصیل آب

هم برون کن از صدور اشقیا وسواس را

آن بسقائی سپاه تشنه کامانرا کفیل

جانب نمرودیان روکرد مانند خلیل

سد راه وی شدند از آب آن قوم محیل

بردرید آن زادة ساقی حوض سلسبیل

با غضب از هم صفوف قوم حق نشناس را

کرد از بس کشت زان حق ناشناسان فوج فوج

معنی جذر اصم را ظاهراندر فرد و زوج

همت مردانة وی سوی شط بگرفت اوج

شط زشادی سوی شه بنمود رو برداشت موج

همچو دریا در کنار خود چو دید الیاس را

مشک را آن باوفا پرکرد از آب فرات

خواست تا از خوردن آب آورد برتن حیات

عقل هی زد کز وفا دور است ای نیکو صفات

از لب خشک حسین یاد آر کز بهر نجات

پرکنی از سلسبیل مرگ جام و کاس را

دیدة تر با لب خشگ از فرات آمد برون

شد محیط نقطة توحید کفر از حد برون

آن شرار نار قهر قادر بیچند و چون

تا نماید بیرق شیطان پرستان را نگون

تیز کرد از بهر کشت عمر عدوان داس را

بسکه ببرید و درید و خست بر بست و شکت

سرکشان را سینه و سرحنجر و دل پا و دست

پردلان را از سرزین کرد بس با خاک پست

تیغ آن شهزادة آزادة یزدان پرست

گشت از تندی و تیزی طعنه زن الماس را

او بفکر آب و سوی خیمه توسن تاختن

خصم بد خو بهر قتلش گرم تیر انداختن

چرخ اندر کجروی تاکار او را ساختن

شد چونرّاد کواکب مایل کج باختن

بشکند جوش ثعالب صولت هر ماس را

پس همای اوج عزت گشت مقطوع الیدین

دید بند مشک بر دندان گرفتن فرض عین

ریخت آبش را قضا در خاک چون با شورشین

بر زمین افتاد از زین ملتجی شد بر حسین

خواند بر بالین خود شاه مسیح انفاس را

شاه دین آمد بسروقت تن غم پرورش

بهردلجوئی گرفت اندر سرزانو سرش

حضرت عباس خون جاری شد از چشم ترش

با برادر یک سخن گفت و بدل زد اخگرش

کای زداغت شعله بر جان تاب و در تن ناس را

تو نهادی بر سر زانو سر من از وفا

تا که بر دامن نهد رأس تو ی بی اقربا

یا زغمخواری کشد اندر زمین کربلا

جانب قبله ترا در وقت مردن دست و پا

*******************

نیست صاحب همتی در نشأتین

همقدم عباس را بعد از حسین

در هواداری آن شاه الست

جمله را یک دست بود او را دو دست

آن قوی،پشت خدا بنیان ازاو

وآن مشوش،حال بی دینان از او

موسی توحید را هارون عهد

ازمریدان جمله کاملتر به عهد

روز عاشورا به چشم پر زخون

مشک بر دوش آمد از شط چون برون

جانب اصحاب تازان با خروش

مشکی از آب حقیقت پر به دوش

شد به سوی تشنه کامان رهسپر

تیر باران بلا را شد سپر

بس فروبارید بر وی تیر تیز

مشک شد بر حالت او اشک ریز

اشک،چندان ریخت بروی چشم مشک

تاکه چشم مشک خالی شد زاشک

برزمین آب تعلق پاک ریخت

وز تعین برسر آن خاک ریخت

هستی اش را دست از مستی فشاند

جز حسین اندر میان چیزی نماند

عمان سامانی

*******************

عباس آمد و به كف از آه خود علم

چون قرص آفتاب كه تابد به صبحدم

گفتا كنون نه جاى علمدارى من است

اين آه كودكان تو و اين ناله حرم

اذن جهاد دشمن از آن شه گرفت و داد

بر پاى شاه بوسه و بر دست شد علم

با نوك نيزه خصم به هم كوفت تا شكافت

قلب سپاه و پس به سر آب زد قدم

پر كرد مشك و خواست لب خشك تر كند

ياد آمدش ز تشنگى سيد امم

آن آب را نخوردو روان شد به خيمه گاه

كابى دهد به تشنه لبان ديار غم

دورش سپاه چون گهرى بود آبدار

همچون نگين احاطه نمودند لاجرم

خستند هر دو دست وى از خنجر جفا

بستند هر دو چشم وى از ناوك ستم

تيرى به مشكش آمد و آبش به خاك ريخت

تنها نريخت آب كه خونش بريخت هم

شد مشك او ز آب تهى قالبش ز خون

نخلش ز پا در آمد و سروش خميد هم

*******************

جانم بفدای تو، ای ماه بنی هاشم

قربان وفای تو، ای ماه بنی هاشم

ای عبد مطیع حق، حق داده تو را رونق

این است جزای تو، ای ماه بنی هاشم

تو ساقی عطشانی، سقّای یتیمانی

رحمت بصفای تو، ای ماه بنی هاشم

تو اصل مناجاتی، تو قبلۀ حاجاتی

چشمم به عطای تو، ای ماه بنی هاشم

ای نور هدی عبّاس، شمع شهدا عبّاس

سوزم بعزای تو، ای ماه بنی هاشم

هرگزنشود نومید، هر کس بتو روی آرد

نازم بسخای تو، ای ماه بنی هاشم

ای آب بقا عبّاس، خورشید لقا عبّاس

مشتاق لقای تو، ای ماه بنی هاشم

چون نیست مرا توفیق، تا دست تو را بوسم

بوسم کف پای تو، ای ماه بنی هاشم

در موقف رستاخیز زهرا به تو می نازد

این فخر برای تو، ای ماه بنی هاشم

*********************

جمال حق ز سر تاپاست عباس

به يكتايى قسم ، يكتاست عباس (ع )

شب عشاق را تا صبح محشر

چراغ روشن دلهاست عباس (ع )

خدا داند كه از روز حوادث

امام خويش را مى خواست عباس (ع )

اگر چه زاده ام البنين است

وليكن مادرش زهراست عباس (ع )

بنازم غيرت و عشق و وفا را

از آن دم علقمه تنهاست عباس (ع )

كه در دنيا بُوَدْ باب الحوائج

شفيع عاصيان فرداست عباس (ع )

*********************

چشمم از اشك پر و مشك من از آب تهي است

جگرم غرق به خون و تنم از تاب تهي است

گفتم از اشك كنم آتش دل را خاموش

پر زخوناب بود چشم من از آب تهي است

بروي اسب قيامم بروي خاك سجود

اين نماز ره عشق است از آداب تهي است

جان من مي برد آن آب كزين مشك چكد

كشتي‌ام غرق در آبي كه زگرداب تهي است

هر چه بخت من سرگشته به خواب است حسين

ديده اصغر لب تشنه‌ات از خواب تهي است

دست و مشك و علمي لازمه هر سقا است

دست عباس تو از اين همه اسباب تهي است

مشك هم اشك به بي‌دستي من مي‌ريزد

بي سبب نيست اگر مشك من از آب تهي است

شعر آن است شهابا كه زدل برخيزد

گيرم از قافيه و صنعت و القاب تهي است

سید شهاب الدین موسوی (شهاب)

*********************

خیل ملک ملتجی به نام ابو الفضل

جن و بشر سر به سر غلام ابو الفضل

هر که بود در دلش فروغ ولایت

میشود آگاه از مقام ابو الفضل

بوسه به خاک درش زنند به اخلاص

پادشاهان بهر احترام ابو الفضل

بر سر بام جهان همیشه نوازد

کوی شهامت فلک به نام ابو الفضل

اهل وفا نیست هر کسی که نیاموخت

درس وفاداری از مرام ابو الفضل

ساقی دوران به دشت کرببلا ریخت

باده رنج و الم بجام ابو الفضل

جور مخالف ببین که بر لب دریا

خشک شد از قحط آب کام ابو الفضل

گشت قیامت بپا چو خیمه بدیدند

در پی آب روان قیام ابو الفضل

چشم فلک خیره شد چو دید به میدان

چهره ی همچون مه تمام ابو الفضل 

*********************

رسيد ناله در حرم به گوش شاه محترم

اخى بيا تو در برم نگر به حال مضطرم

 شنيد آن امير حى به يك قدم نمود طى

بگفت آمدم ز پى فداى قامتت شوم

 ز دل كشيد ناله اى به رخ فشاند هاله اى

ز اشك همچو لاله اى ، نمود سرخ دشت و يم

 تمام بلبلان من تهى ز گلستان من

نه قاسم جوان من نه اكبر و نه جعفرم

 تو هم شدى بخون طپان غمت مرا به دل نهان

زجاى خيز يك زمان به دست گير اين علم

 سكينه در خيال تو مرا غم وصال تو

چگونه بى جمال تو به خيمه روى آورم

 ملا رضا رشتی

*********************

در پيش تو، اى ساقى سر مست ، نشستم

افتادى و، منهم به تو پابست نشستم

 ديدم به لب علقمه ، با صحنه گلگون

آراسته از سرو و قدت هست و نشستم

 تا اينكه تو را خوب در آغوش بگيرم

در پيش تو اى عاشق بى دست نشستم

دشمن به من عرش نشين ، خنده همى كرد

كز شوق تو، بر فرش چنين پست نشستم

 لرزيد مرا پاى ، چو ديدم كه سرشگست

با خون لب خشك تو پيوست ، نشستم

 در فرق تو ديدم اثر ضرب عمودى

دستم ز تاءسف ، زده بر دست ، نشستم

 من خسته و بى تاب و، حرم منتظر آب

زان تير كه بر چشم تو بنشست ، نشستم

 من داغ على ديدم او، از پا نفتادم

پشت من از ين داغ تو بشكست ، نشستم

 نوميد نگردد، كسى از درگه عباس

اينجا كه (حسان ) باب مراد است نشستم

*********************

 افتاد دست راست خدايا زپيكرم

بر دامن حسين رسان دست ديگرم

 دست چپم بجاست اگر نيست دست راست

اما هزار حيف كه يك دست بى صداست

***

 گر مرا افتاد از تن دست راست

شكر حق دارم كه دست چپ بجاست

 آن كه تن را پى كند در راه دوست

تيغ و زوبين ، نرگس و ريحان اوست

 جمله مى دانيد حيدرزاده ام

جان خود در راه جانان داده ام

 دست من بالاى دست ماسواست

دست سرباز حسين دست خداست

 گر نيفتد از بدن در عشق يار

دست بادش در بدن بهر چه كار؟!

 ریاض القدس قزوینی

*********************

در کنار علقه سروی زپا افتاده است

یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است

در فضای رزمگاه نینوا با شور و آه

ناله جانسوز ادرک یا اخا افتاده است

از نوای جانگذار ساقی لب تشنه گان

لرزه بر اندام شاه نینوا افتاده است

شه سوار اسب شد تاسر بمیدان رویکرد

تا ببیند جسم عباسش کجا افتاده است

ناگهان از صدر زین افکند خود را بر زمین

دید بسم الله از قرآن جدا افتاده است

تا کنار نهر علقم بوی عباسش کشید

دید برخاک سیه صاحب لوا افتاده است

کرده در دریای خون ماه بنی هاشم غروب

تشنه لب سقای دشت کربلا افتاده است

دست خود را بر کمر بگرفت و آهی بر کشید

گفت پشت من زهجرانت دوتا افتاده است

خیز برپاکن لوا آبی رسان اندر حرم

از چه رو برخاک این قدرسا افتاده است

بهر آبی در حرم طفلان من در انتظار

از عطش بنگر چه شوری خیمه¬ها افتاده است

هر چه شه نالید عباسش زلب لب برنداشت

دید مرغ روح او سوی سما افتاده است

گفت بس جسم برادر را نرم در خیمه گاه

دید هر عضوی ز اعضایش سوا افتاده است

حال زینب رامگو علامه از شه چو ن شنید

دست عباس علمدارش جدا افتاده است

علامه

*********************

دریا تمام سوز لبش را به آب داد

صحرا به تشنگان قدح آفتاب داد

مردی سوار اسب بهب دیا سلام کرد

باران نیزه بود که او ار جواب داد

آهسته از برابر من تشنه می گذشت

مردی که خویش را به دم التهاب داد

صحرا ز نیزه های عطش خیز آفتاب

خود را به دست مرحمت آن جناب داد

اسبش تمام حادثه را شیهه می کشید

چون تکسوار معرکه را از رکاب داد

عباسعلی اویسی

*********************

دست من افتاد اما آبروي من را خريد

مادرم ام البنين شد نزد زهرا رو سفيد

گرچه با صورت به مهر كربلا كردم سجود

آبرويم را همين يك سجده در عالم خريد

سجده اي كردم به روي مهر لبهاي حسين

كه صداي ذكر آن را زينب از خيمه شنيد

بي وضو و بي تيمم بود گرچه سجده ام

فاطمه جاي تيمم دست بر رويم كشيد

تا صدا كردم اخا ادرك اخا ديدم حسين

دستهايش در كمر بود و به مقتل مي دويد

تا سرم را روي زانو زهرا گرفت

اشك پاك ديده اش بر چشم خونبارم چكيد

*********************

دستى بدامانت زنم اى مهربان ابوالفضل

از مرحمت لطفى نما بر شيعيان ابوالفضل

ما عاشقان كربلائيم اى مه تابان

جوئيم همه راهش ز تو با صد فغان ابوالفضل

دست جدا شد از بدن در راه مقصد ايدوست

آسان كنى هر كار سخت از دست جان ابوالفضل

از چشمه فيضت بسى سيراب گشتند اى عجب

ما هم بدين حسرت دمادم ناتوان ابوالفضل

تا حق خدائى مى كند روشن چراغ دين است

پروانه سان جمعى ز سوزش هر زمان ابوالفضل

نام حسين و كربلا آتش زند بجانم

سوزد اگر ريزم ز غم اشكى بجان ابوالفضل

*********************

رسانيد خود را چو شهباز حق

به بالين وى ديد نيمى رمق

 تنى ديد مانند جان در برش

مشك ، پريشان ، چو مغز سرش

 برادر چه كردى لواى مرا؟!

بده گوش جانا نواى مرا

 دگر از غمت طاقتم طاق شد

گلم رفت و گلشن پر از زاغ شد

 تو سقا و، لب تشنه گشتى شهيد!

اميد بدى ؛ گشته ام نا اميد

 مرا بى جمال تو عالم سياه

شده منخسف اى مرا مهر و ماه

 كه بنوده دست تو از تن جدا؟

نبودش مگر خوف روز جزا؟!

ملا رضا رشتی

*********************

دلم هوس كند از مدحت یكی سردار

دو دست عشق به مدحش كند ز طبع مهار

شمارم ازو صفاتش یگان یگان گویم

به عقل ناقص و فهم قصیر و طبع فتار

اگر چه منقبتش ا ظهر من ا لشمس است

نعات وی شده مشهور بین خرد و كبار

و لیك فیض وصافش چو بوی مشك و عبیر

زیاد گردد چندانكه می كنی تكرار

شهی كه صولت حیدر ز جبهه ات ظاهر

نمود هیبت اژدر ز نعره ات اظهار

توئی كه اسم تو مرسوم در حجاز و هوازن

توئی كه نام تو معروف در بلاد و دیار

نهنگ بحر بلائی و ببر دشت غزائی

بطل كشی و مبارز فكن هژبر آثار

دم مصاف یلان از نشست و شصت تو

گراز وش تنه بر هم زند دود  بقطار

فراز نعره ات ار بگذرد ز دشت و جبل

فغان ز دیو و دد ید نوا ز كوه و مغار

توئی دلاور نا می سقی تشنه لبان

بروز طف حسین را بدی مشیر و مشار

ز بس وفا و كمالات و فضل مدغم توست

ترا بخواند ابواالفضل مؤمن  و كفار

حاج ملا اقاجان زنجانی

*********************

راه من ، از کثرت دشمن ، زهر سو بسته بود

داغها پي در پي و ، غمها بهم پيوسته بود

بسکه از ميدان ، درون خيمه ، آوردم شهيد

بود سرتاپاي من خونين و ، زينب خسته بود

هر شهيدي ، شاهکاري داشت در اينجا ، ولي

کارهايت اي برادر جان همه برجسته بود

تا به سوي خيمه برگردي مگر با مشگ آب

جام در دستش رقيه ، منتظر بنشسته بود

من تک و تنها ، گشودم راه قربانگاه تو

گرچه دشمن ، هر زمان ، در هر طرف ، يک دسته بود

بر زمين افتاده ديدم پيکرت را غرق خون

مشگ خالي و ، دو دست و ، پرچمي بشکسته بود

پشت من ، از داغ جانسوزت ، برادر جان شکست

چونکه رکن نهضتم ، بر همتت وابسته بود

هر چه کوشيدم ، که در بر گيرمت ، ممکن نشد

بسکه دشمن ، جمله اعضايت ، زهم بگسسته بود

خواستم ، آنگه ببندم چشمهايت را اخا

ليک پيش از من عدو با تير چشمت بسته بود

ناله عباس را تا دشمن او نشنود

گريه اش ، در وقت جان دادن ( حسان ) آهسته بود

نام شاعر:حبيب چايچيان

*********************

زمين علقمه درياي خون شد

تن بي دست سقا واژگون شد

عزيز فاطمه با قلب خسته

سر نعش علمدارش نشسته

به دامن گه نهد آن جسم صد چاك

گهي خون از دو چشمش مي كندپاك

گهي گويد كه اي ماه مدينه

چه گويم آب اگر خواهد سكينه

زجا برخيز اي سرو روانم

علمدار رشيد و قهرمانم

به خيمه دخترم چشم انتظار است

به حال مرگ طفل شير خوار است

شكسته از غمت پشت حسين است

پريشان گيسوان زينبين است

خوشدل

*********************

شرم مرا به خيمه طفلان كه مى‏برد؟

مشك مرا به خيمه سوزان كه مى‏برد؟

ادرك اخا سرودم و ناليده‏ام ز دل

اين ناله را به محضر سلطان كه مى‏برد؟

سقا به خون نشست و علم بر زمين فتاد

با دختران خبر ز مغيلان كه مى‏برد؟

دستم فتاد و پنجه دشمن گشوده شد

اين قصه را به موى پريشان كه مى‏برد؟

دشمن به فكر غارت و معجر كشى فتاد

اين شرح را به طفل هراسان كه مى‏برد؟

اين غصه سوخت جان مرا صد هزار بار

سادات را به ناقه عريان كه مى‏برد؟

*********************

ساقي تشنه لب كرب و بلا واعطشا

قحط آب است در اين صحرا واعطشا

كودكان جمله نهادند دل خويش به خاك

مي رود ناله دل ها به سما واعطشا

گرچه اي ساقي طفلان تو زما تشنه تري

نگهي كن به لب تشنه ما وا عطشا

داده است اصغر بي شير زگهواره پيام

كي عمو واعطشا واعطشا واعطشا

اي زطفلي شده آب آور نهضت مپسند

بلبل فاطمه افتد ز نوا واعطشا

اي به شيريت زده شير خدا بوسه بدست

دست بر ياري عطرت بگشا وا عطشا

دست اطفال دل شب كه بالا مي رفت

همه در حق تو كردند دعا واعطشا

حاجران را ز عطش خشك شده زمزم چشم

اي لبت زمزم خشك شهدا واعطشا

مشك بي آب و لب خشك و دو چشم تر ما

با تو اند اي پسر شير خدا واعطشا

سعي كن اي به فداي تو وسعيت (ميثم)

خيمه ها مروه فرات است صفا واعطشا

حاج غلامرضا سازگار(ميثم)

*********************

كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام

شد در اين قبلهء عشّاق، دو تا تقصيرم

دست من خورد به آبي كه نصيب تو نشد

چشم من داد از اين آبِ روان، تصويرم

بايد اين ديده و اين دست دهم قرباني

تا كه تكميل شود حجّ من و تقديرم

*********************

سرباز اسلامم سردار عاشورا

دستم گره بگشود از كار عاشورا

شاگرد ممتاز دبستان حسينم

با چشم و دست و سر نگهبان حسينم

عمرى بود كز جان ، كردم نگهدارى

تا در رهش امروز، سازم فداكارى

جان بر كف و قربانى جان حسينم

با چشم و دست و سر نگهبان حسينم

لب تشنه آبم امّا نه از دريا

آبى كه نوشاند در كام من زهرا

من جعفر طيار ياران حسينم

با چشم و دست و سر نگهبان حسينم

وقتى مرا ديگر بگذشت آب از سر

آب ارچه نوشيدم از دست پيغمبر

شرمنده باز از كام عطشان حسينم

با چشم و دست و سر نگهبان حسينم

من ماه و او خورشيد در چرخ توحيد است

ماهى كه سرگردان در گرد خورشيد است

يك قطره از درياى احسان حسينم

با چشم و دست و سر نگهبان حسينم

فرقم اگر بشكست شد خاك راه او

دستم اگر افتاد شد بوسه گاه او

سر تا قدم دست بدامان حسينم

با چشم و دست و سر نگهبان حسينم

*********************

کودک میان خیمه دلش بی قرار آب

اما به دست دشمن سرکش مهار آب

چندین بنفشه بین حرم رو به قبله حیف

بی سر میان معرکه خفته سوار آّب

چشمان دخترک به سوی نهر علقمه است

یعنی که می کشد به خدا انتظار آب

لب را به شکوه باز نمود و به گریه گفت

با ما نبود جان پدر این قرار آب

گر تشنه لب به خیمه بمیرد برادرم

گردد سیاه در دو جهان روزگار آب

وقتی خبر رسد عمو تشنه شد شهید

دیگر نبود بر لب دختر شعار آب

سید محمد جوادی

*********************

مادرت آمده بالای سرم گریه کند

به پذیرایی چشمان ترم گریه کند

مادرم ام بنین کرببلا نیست ولی

شکر حق مادر تو هست برم گریه کند

بین بابایم و من وجه شیاهت دیده

که غریبانه بر این فرق سرم گریه کند

دست من تر شد اگر خواستم از حضرت حق

که شود هر دو قلم تا که حرم گریه کند

خواهرم را تو بگو تا که دو چشمش گیرد

گر ببندد سر نیزه سر من گریه کند

رضا رسول زاده

*********************

ماه انورم عباس مهر خاورم عباس

يار و ياورم عباس اى برادرم عباس

اى معين و ياور من اى امير لشكر من

نازنين برادر من اى برادرم عباس

حيف از اين قد و قامت خوش بر آمده كامت

چون برم ديگر نامت اى برادرم عباس

كو دو دست و بازويت چيست زخم پهلويت

حيف از اين مه رويت اى برادرم عباس

تشنه اند طفلانم كودكان ويلانم

از غم تو نالانم اى برادرم عباس

داغت اى جوان پيرم كرده وز جهان سيرم

از غمت زمين گيرم اى برادرم عباس

مانده ام ببين تنها در ميان اين اعدا

اى غضنفر هيجا اى برادرم عباس

ديه از چه نگشايى گفتگوى ننمايى

خيمگه چرا نايى اى برادرم عباس

سينه ام ز داغت خست پشتم از غمت بشكست

چاره ام برفت از دست اى برادرم عباس

جان من صفاى تو كو نور ديده اى تو كو

غيرت وفاى تو كو اى برادرم عباس

*********************

مشک برداشت که سیراب کند دریا را

رفت تا تشنگی اش آب کند دریا را

 آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب

ماه می خواست که مهتاب کند دریا را

 تشنه می خواست ببیند لب او را دریا

پس ننوشید که سیراب کند دریا را

کوفه شد علقمه، شق القمری دیگر دید

ماه افتاد که محراب کند دریا را

تا خجالت بکشد سرخ شود چهرۀ آب

زخم می خورد که خوناب کند دریا را

ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس

تا در آغوش خودش خواب کند دریا را

آب مهریۀ گل بود و الاّ خورشید

در توان داشت که مرداب کند دریا را

کاش روی دل خشکیدۀ ما آن ساقی

عکسی از چشم خودش قاب کند دریا را

 روی دست تو ندیده ست کسی دریا دل

چون خدا خواست که نایاب کند دریا را

*********************

من قدرتي ديگر به تن ندارم

دستي دگر چون در بدن ندارم

دشمن چو بسته راه من ز هر سو

به خيمه راه آمدن ندارم

افتاده ام تنها به چنگ دشمن

و آن بازوي لشگر شکن ندارم

زين حال من ، عدو گرفته نيرو

چون قدرتي ديگر به تن ندارم

شد پاره مشگ و ، آبها فرو ريخت

به خيمه ، روي آمدن ندارم

شرمنده ام اخا ، چو پيشم آئي

من قدرت بر پا شدن ندارم

زينب مگر چشم مرا ببندد

در کربلا ، مادر که من ندارم

پوشيده ام لباس فخر و عزت

چه غم اگر که من کفن ندارم

به مادرم ام البنين بگوئيد :

ديگر غمي ازين محن ندارم

جز وصف حال عاشقان ( حسانا )

در مطلبي ميل سخن ندارم

نام شاعر:حبيب چايچيان

*********************

من كه از روز ازل مهر تو در دل پروريدم

بين خوبان جهان ، تنها، ترا من برگزيدم

 از مقام قدر و شانت من چه گويم اى برادر

ز آنكه مولاى من استى و من عبد عبيدم

 مادرم مى گفت : عباسم ، ترا با شيره جان

روى دامن از براى يارى دين پروريدم

 آن قدر گويم ز وصفت اى گل گلزار زهرا

تو امير تاجدارى ، من غلام زر خريدم

 بر در درگاه لطفت آمدم بهر گدايى

اى برادر جان ، مكن از درگه خود نااميدم

 يابده اذن نبردم ؛ يا جوابم كن ، جوابم

تا نگردم رو سيه نزد خداوند مجيدم

 رفت از تن تاب و صبر و رفت از سر عقل و هوشم

تا نواى العطش از ناى اطفالت شنيدم

 رخصتى ده تا كه آب از بهر طفلان تو آرم

گر كنى امروز در نزد سكينه رو سفيدم

 گر شود از تن جدا دستم ندارم هيچ باكى

زانكه از روز ازل من دست از هستى كشيدم

 گر زند دشمن به چشمم تير، شاد و سر بلندم

كز قيامم در ره عشق تو نهضت آفريدم

*********************

يـا ابـوفـاضـل تـو جـانـبـاز ره قـرآن و ديـنــي

راحـت جــــان عــــــــلـي نــور دل ام الــبـنـيـنـي

سـاقـي لـب تـشـنـه گان و سرپرست كودكاني

پـيـشـتـاز لـشـگـر اسـلام چـون حـبـل الـمـتـيـني

تـو عـلـمـدار حـسـيـني شير حق را نور عيني

در شجـاعـت در رشـادت چـون امـيـرالمومنيني

مـصـطـفي را جان نثاري مرتضي را يادگاري

عــبـد صـ‍الـح پـيـرو فـرمـان رب الـعـالـمـيــنی

ايـكـه از خـيـل بـني هاشم توئي والا و افضل

ارشـد و بـا صـولـت و قـامـت رسـا و مـه جبيني

مـرد هـمـت مـرد عـزت مـرد تقوي و فضيلت

عـاشـق حـق وحـقـيـقـت مـظـهـ‍رصدق و يقيني

پــاسـدار خـيـمـه هـا فـرمـانـده كــل قــوائــي

تـو بـمـيـدان يـلـي دشـمـن شـكـار و بي قريني

گـاه سـقـا و گـهـي فـرمـانـده شـب زنده داري

گــاه چـون پـروانـه بـر گـرد حـريـم شـاه ديـنـي

تـو بـدربـار حـسـيـنـي كـارسـاز و رهـگشايي

تـو طـبـيـب درد بـيـدرمــــان و يــار دلـغـمـيـنـي

سـر بـه تسليم ستمگر كي نهي اي پور حيدر

تـو امـيـر لـشـگـر فـرزنـد خـتــم الـمـرسـلـيـنـي

ايـكـه دسـت از دامـن فـرزنـد زهرا برنداري

ويـكـه تـو ثـابـت قـدم در خـدمـت و عزم آهنيني

ايـكـه دسـتـانـت جـدا شـد در ره ديـن مـحـمد

حق دو بالت داده چون طيار و با وي هم قريني

از فـداكـاري تــو مـانـنـد هـفـتـاد و دو مــلـت

چـون دلـيـر و كاردان شيرافكن و شورآفـريني

تـشـنـه جـان دادي لـب دريــا ايــا مـيـر دلاور

ايـكـه در مـيـثـاق و پـيمان صاحب عزم متيني

بانگ ادرك يا اخايت شد بلند از سوي ميدان

رس بـدادم ايـكـه بـر من سرور و مولاي ديني

در كـنـار عـلـقـمـه آمـد حـسـين و ديد جسمت

گشته از زين واژگون و نقش بر روي زميني

گـفـت پـشـتـم شـد دو تـا از ماتمت جان برادر

ايـكـه سـاقـي بـهـر طـفـلان حـريـم يـا و سيني

يـا ابـوفـاضـل « حـيـاتـي» آمـده بـر درگـه تو

زانـكـه تـو باب المراد و بي پناهان را معيني

*********************

عباس يعني تا شهادت يكه تازي

عباس يعني عشق، يعني پاكبازي

عباس يعني با شهيدان همنوازي

عباس يعني يك نيستان تكنوازي

عباس يعني رنگ سرخ پرچم عشق

يعني مسير سبز پر پيچ و خم عشق

جوشيدن بهر وفا معناي عباس

لب تشنه رفتن تا خدا معناي عباس

*********************

چوشد به خاك و خون طپان جمال ماه هاشمى

رسيد باز بر غم شه شهيد ماتمى

گرفت دست بر كمر كشيد ناله از جگر

اخى ز داغ تو مرا سياه گشته عالمى

تويى غرق بحر خون شدم غريب من كنون

دگر مرا نه مونس و نه غمگسار و همدمى

ملا رضا رشتی

*********************

خواهی ار بینی بدوران سپهر لاجورد

کیست هنگام جدل در وقعة ابطال مرد

بین بجنگ قوم کوفی مردی عباس را

بهر امداد برادر چون برون شد از خیم

آن یگانه مظهر قهر خدای ذوالنعم

سرنهاد از فرط استعجال برجای قدم

گشت گردونی پی تعظیم نزد عرش خم

با ثنا بسرود شاه آسمان گرپاس را

کای گرامی گوهر دریای تعظیم و شرف

ماهتاب بی خسوف و آفتاب بی کسف

اینهمه لشکر بقصد قتل تو بربسته صف

چندباید زد بهم از حفظ جان دست اسف

چند باید ناس دیدن طعنة نسناس را

رخصتی خواهم که در راه تو جانبازی کنم

شویم از جان جهان دست و سرافرازی کنم

همچو یاران اندرین میدان سبکتازی کنم

با دم شمشیر وپیکان بلا بازی کنم

وز شهادت تیغ سوزم لشگر خناس را

شاه گفت ای پرهنر شیر نیستان یلی

ای مرا در هر محن خیرالمعین نعم الولی

من بر تبت چون پیمبر تو برفعت چون علی

گر رود از دست من چون تو جوان پردلی

فرق امیدم بسر ریزد تراب یاس را

گرتوانی بی تأنی کن سوی میدان شتاب

کن عدو الله را اندرز از بئس العذاب

وز نصیحت نائمان جهل را برهان زخواب

هم برای کودکان تشنه کن تحصیل آب

هم برون کن از صدور اشقیا وسواس را

آن بسقائی سپاه تشنه کامانرا کفیل

جانب نمرودیان روکرد مانند خلیل

سد راه وی شدند از آب آن قوم محیل

بردرید آن زادة ساقی حوض سلسبیل

با غضب از هم صفوف قوم حق نشناس را

کرد از بس کشت زان حق ناشناسان فوج فوج

معنی جذر اصم را ظاهراندر فرد و زوج

<همت مردانة وی سوی شط بگرفت اوج

شط زشادی سوی شه بنمود رو برداشت موج

همچو دریا در کنار خود چو دید الیاس را

مشک را آن باوفا پرکرد از آب فرات

خواست تا از خوردن آب آورد برتن حیات

عقل هی زد کز وفا دور است ای نیکو صفات

از لب خشک حسین یاد آر کز بهر نجات

پرکنی از سلسبیل مرگ جام و کاس را

دیدة تر با لب خشگ از فرات آمد برون

شد محیط نقطة توحید کفر از حد برون

آن شرار نار قهر قادر بیچند و چون

تا نماید بیرق شیطان پرستان را نگون

تیز کرد از بهر کشت عمر عدوان داس را

بسکه ببرید و درید و خست بر بست و شکت

سرکشان را سینه و سرحنجر و دل پا و دست

پردلان را از سرزین کرد بس با خاک پست

تیغ آن شهزادة آزادة یزدان پرست

گشت از تندی و تیزی طعنه زن الماس را

او بفکر آب و سوی خیمه توسن تاختن

خصم بد خو بهر قتلش گرم تیر انداختن

چرخ اندر کجروی تاکار او را ساختن

شد چونرّاد کواکب مایل کج باختن

بشکند جوش ثعالب صولت هر ماس را

پس همای اوج عزت گشت مقطوع الیدین

دید بند مشک بر دندان گرفتن فرض عین

ریخت آبش را قضا در خاک چون با شورشین

بر زمین افتاد از زین ملتجی شد بر حسین

خواند بر بالین خود شاه مسیح انفاس را

شاه دین آمد بسروقت تن غم پرورش

بهردلجوئی گرفت اندر سرزانو سرش

حضرت عباس خون جاری شد از چشم ترش

با برادر یک سخن گفت و بدل زد اخگرش

کای زداغت شعله بر جان تاب و در تن ناس را

*********************

تو نهادی بر سر زانو سر من از وفا

تا که بر دامن نهد رأس تو ی بی اقربا

یا زغمخواری کشد اندر زمین کربلا

جانب قبله ترا در وقت مردن دست و پا

*********************

وعده‏اى داده‏اى و راهى دريا شده‏اى

خوش به حال لب اصغر كه تو سقا شده‏اى

آب از هيبت عباسى تو مى‏لرزد

بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى

بى سجود آمده‏اى يا كه عمودت زده‏اند

يا خجالت زده‏اى وه كه چه زيبا شده‏اى

يا اخا گفتى و ناگه كمرم درد گرفت

كمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى

منم و داغ تو و اين كمر بشكسته

توئى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى

سعى بسيار مكن تا كه ز جا برخيزى

كمى هم فكر خودت باش ببين تا شده‏اى

مانده‏ام با تن پاشيده‏ات آخر چه كنم؟

اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى

مادرت آمده يا مادر من آمده است

با چنين حال به پاى چه كسى پا شده‏اى

تو و آن قد رشيدى كه پر از طوبى بود

در شگفتم كه در اين قبر چرا جا شده‏اى

*********************

هرچه داریم همه از کرم عباس است

خلقت جنت حق لطف کم عباس است

نور بر شمس وقمر ماه بنی هاشم داد

عرش یک ذره زخاک قدم عباس است

شیعه از کینه دشمن نهراسد هرگز

دین ما تحت لوای علم عباس است

نه فقط خلق زمین عبدو غلامش باشند

به خدا خیل ملائک خدم عباس است

در صف حشر علمدار شفاعت زهراست

علم فاطمه دست قلم عباس است

نام معشوق مبر نزد من از عشق بگو

عش ق دیریست که در پیچ و خم عباس است

باب حاجات بود نام نکویش اما

منطبق باب حسین بارقم عباس است

ای که حاجت زحسین می طلبی دقت کن

پرچم شاه به سوی حرم عباس است

کاشف الکرب که دل ازهمه عالم ببرد

لب خشکیده شش ماه غم عباس است

بر روی قوس فلک،جلوه خون گاه غروب

زخم شمشیر به ابروی خم عباس است

خلق در آرزوی کرببلایند ولی

چشم امّید همه بر قلم عباس است

*********************

اهل بيت مصطفي را تشنه كام

آب مي خواهند از دست امام

بي محابا ريخت از كف آب را

ديد آن خورشيد عالم تاب را

خشك لب آمد برون از شط آب

شرمگين شد آب و بوسيدش ركاب

مشكي از آب روان دارد به دوش

راه مي جويد چه موجي پر خروش

چشم آن دارد كه چون تير نگاه

آب را آرد به سوي خيمه گاه

از عزل چون داشت پيمان با حسين

تا سپارد جان به ميدان با حسين

خواند پيمان الست خويش را

در ره حق داد دست خويش را

مشك را بگرفت بر دندان خويش

داشت پاسش را فزون از جان خويش

گشت سرو قامتش آماج تير

آبش از كف رفت و از جان گشت سير

زين مصيبت ديده گردون گريست

مشك هم بر حال سقا خون گريست

آتش بيداد چون بالا گرفت

تير كين بر چشم سقا جا گرفت

زين علم پشت سپاه دين شكست

هاله خون بر رخ ماهش نشست

در كنار علقمه از زين فتاد

بر زمين آن نخله خونين فتاد

پس ندا در داد آن سردار عشق

كاي حسين اي باني اسرار عشق

نِه قدم يك دم ز رحمت بر سرم

تا به پايت از ادب سر بسپرم

 زاده زهرا چو آوايش شنيد

چو هماي عشق سويش پر كشيد

تا گذارد بر سر زانو سرش

غرق خون شد پاي تا سر پيكرش

گفت كي پشت و پناه ياورم

مرگ سرخت را نباشد باورم

اي شهيد عشق شمشيرت چه شد

دست و بازوي علم‌گيرت چه شد

جرأت رزم تو را ضيغم نداشت

چرخ هم‌سنگ تو در عالم نداشت

باز مرغ عشق با شور و نوا

زد نوا كي عاشقان نينوا

راز دار سالكان كوي عشق

پرده بر‌مي دارد از مشكوي عشق

مصلح تورات و انجيل و زبور

خازن گنجينه الله و نور

گويد آنك هر كه هم پيمان ماست

كربلا سرچشمه كرب و بلاست

زهره چنگي نوازد چنگ غم

تا زند بر شيشه دل سنگ غم

غم زهر سو تركتازي مي كند

عاشقان را دلنوازي مي كند

اهل دل را همنوا باشد سروش

آيد از هر گوشه بانگ نوش نوش

 درد نوشان الستي صف به صف

جامها از باده گلگون به كف

محو سر و قامت ساقي همه

مست و سرخوش از مي باقي همه

آن زصهباي شهادت مست مست

اين براه عشق از جان شسته دست

گشته ساقي واله و شيداي عشق

تا نهد سر در ره مولاي عشق

تا به خاك پاي دلبر بار يافت

نور عشق از لذت ديدار يافت

عاشقان را طلعتش آئينه شد

سرّ حق را سينه اش گنجينه شد

آتش عشقش به جان شد شعله ور

نور مطلق گشت از پا تا به سر

مردم چشم و دل ام البنين

زاده آزاده حبل المتين

كرد رو بر درگه سبط رسول

گفت با آن جوهر جان بتول

كي گرامي اتر برج كمال

اي رخت مرآت ذات ذوالجلال

تا به بزم عشق مهمان توأم

ساقي طفلان عطشان توأم

بي نصيب از خوان احسانم مكن

حرمت زهرا پريشانم مكن

رخصتم بخش اي عزيز تو تراب

تا كنم از بهر طفلان فكر آب

اذن ده تا روي سوي ميدان كنم

جان به راه دين حق قربان كنم

سر كنم اثار راهت يا حسين

تا سرافراز آيم اندر نشأتين

من مطيع امر حي سرمدم

پاسدار دين پاك احمدم

نقد جان بسپارم اندر كارزار

تا به دست آرم رضاي كردگار

درجواب ساقي لب تشنگان

سبط احمد سيد اهل جنان

گفت كي پشت و پناه و ياورم

ساقي اطشان و مير لشكرم

تا علم باشد به دستت استوار

هست آل الله را در دل قرار

نيك ما را چاره غير از جنگ نيست

جز رضاي حق در اين آهنگ نيست

شو ميها اي گل گلزار عشق

اي مبارك نقطه پرگار عشق

دست و سر را هديه كن در راه دوست

تا بيابي راه در درگاه دوست

چون اجازت يافت عباس رشيد

نعره تكبير از دل بركشيد

اشك شوق از ديده بر دامن فشاند

توسن همت به سوي دجله راند

جانب شط فرات آورد رو

حيدرآسا حمله ور شد بر عدو

زد ستون دشمن حق را به هم

با لب عطشان به دريا زد قدم

ديده سقا چو بر آب اوفتاد

كشتي عمرش به گرداب اوفتاد

درست زير آب برد آن تشنه لب

تا رهاند خويش را از سوز تب

مي ندانم آب را در كام ديد

يا جمال يار را در جام ديد

آب شد در چشم سقا آيينه

ديد دور از آب در آن دامنه

در پياله ديد عكس يار را

ساقي و ميخانه و خمار را

ديد اصغر را در آغوش رباب

مي زند پر مرغ جانش بهر آب

دست تو پرورده دست خداست

قطع دست حق به عالم كي رواست

حق رضا شد تا تو را بيند شهيد

چون تو كس از اين گلستان گل نچيد

بود سقا در دل خون غوطه ور

خون همي جوشيدش از پا به سر

آشنا شد چون صدا بر گوش او

ديد مولي گشته هم‌آغوش او

كرد سيري در حرم با چشم دل

گفت با آن غيرت سرو چگل

كي برادر حق زهرا مادرت

حرمت بابا و جدّ‌اطهرت

تا كه در پيكر رمق باشد مرا

سعي در اجراي حق باشد مرا

تشنه لب دادم به راهت جان خويش

سر نهادم بر سر پيمان خويش

با چنين حال اي عزيز كردگار

هستم از اطفال عطشان شرمسار

لوح عشقم را بزن مهر قبول

تا بگيرم جام از دست رسول

ده مرا از مرحمت خط رضا

تا بنوشم مي زدست مرتضي

گشت گريان زين الم خون خدا

ريخت دُر از ديده در اين ماجرا

بوسه زد بر چهره گلگون او

زد به لوح عشق مُهر از خون او

تا رساند پير دانش را سلام

تا بماند راه پاكش مستدام

تا زايثارش ملك حيران شود

از قيامش جاودان قرآن شود

زين غم عظمي عزيز فاطمه

بر سر نعش شهيد علقمه

بر كمر بگرفت دست خويش را

كرد نفرين خصم كافر خويش را

گفت دردا رفت سقايم زدست

قامتم زين ماتم عظمي شكست

زين مصيبت پشت گردون گشت خم

تا ببوسد دست آن صاحب علم

كلك مرداني زغم خونبار شد

راه عاشورائيان تكرار شد

*********************

سلام ا ی سا قی د شت شقا یق

علمد ا  ر همه  گلها  ی عا شق

سلام ا ی سا کن برج  کرا مت 

بو د نا م  تو بر ا  وج رشا د ت

سلام ا ی جلو ه  ثا  نی  حید ر

بجا  ن  جملۀ  مستا ن چو د لبر

علی زد بوسه ها برروی دستت

فد ا ی مرتضی گرد ید ه هستت

ز میلا د ت پدر گردیده مسرور

نمودی بیت حیدر را پر ا ز نور

خرید ا ر جما  لت  فا طمیو ن  

تو ئی  ما  ه  تما م  ها  شمیو ن

ز روی ما ه  تو آ شفته مهتا ب

هلالی گشته از ا ین جرعه نا ب

زیا رتگا  ه  ر و یت آ سما نها 

یکی ا ز ز ا ئرا نت کهکشا نها

قمر نور جما لت را طلب کرد   

کمانی گشته د ر پایت ادب کرد

ادب همچون غلام خانه زا د ت 

بو د عشق حسینی د ر نها د ت

تو سا  قی  می  جا م  و لا  ئی

تو سقا  ی  سبو  ی  کر بلا ئی

تو نو ر د  ید  ه  ا  م  ا  لبنینی

میا  ن د  لربا یا ن  د  ل نشینی

صبا   پیغمبر عطر  و  شمیمت

سحر یک جلوه از لطف نسیمت

ا د ب را و وفا ر ا  نا خد ا ئی

چه می گویم دراین وادی خدائی

همیشه نام مولا یت به  لب بود

د و د ستت سا قی جام ادب بود

فدای آن دو دست حیدری ا ت

ا د ب میرا ث مهر مادری ا ت

تو سقائی و سا قی و علمد ا ر 

بد شت کربلا بو د ی تو سردار

بتو ا مید  سا لا ر حر م  بو د  

ود اعت لحظه سوزا ن غم بود

*********************

د ر بین علقمه   د  ر خو ن شنا و رم

بنشسته  فا طمه ا ینجا  بر ا برم

مست زیا رتم ، عبد ولا یتم

د ر ا وج غربتم ، مولا ی من حسین

زهر ا ئی  ا م  من  و فرزند  حید رم

عبد ا لحسینم و فرمود ه ما د رم

جا ن می کنم فد ا ، بر پور مرتضی

د ر د شت نی نوا ، مولا ی من حسین

ا ین خون چشم من از داغ کوثر است

فرق شکسته ام ازضربت دراست

ا ز غم لبا لبم ، جا ن گشته برلبم

د ر یا د زینبم ، مولا ی من حسین

شعر از محمد علی شهاب

*********************

ا ز ا زل ا یل  و تبا رم همه عا شق بودند

همگی وا رث غم محو شقا یق بود ند

من ا با ا لفضلی ا م و قبله من کرببلاست

ریزه خوا ر توا م و خوا ن کریمت عباس

چو سگی سربگذارم به حریمت عباس

من ا با ا لفضلی ام و قبله من کرببلاست

ما د رم گفته چو خواهی بشوی پراحساس

روی قلبت بنویس عشق منی یا عبا س

من ا با ا لفضلی ام و قبله من کرببلاست

شعر از حاج عبدالرضا هلالی

*********************

بین الحرمین پر از گلِ یا سِ ،

بین ا لحرمین ضریحِ عبا سِ

بین الحرمین ضریحِ د لد ا رِ ،

بین ا لحرمین خا کِ علمد ا رِ

بین الحرمین شفا یِ هـر دردِ ،

ین الحرمین مزا رِ یک مردِ

بین ا لحرمین عشق عا لمین ،

یکسو حرم مقطع ا لید ین ،

یکسو حرم ا ربا بم حسین

حــســــيــــن ، حــســــيــــن ،

حــســــيــــن ، حــســــيــــن

بین الحرمین نسیمش احسا سِ ،

بین الحرمین بنا م  عـبّا سِ

بین الحرمین  ز مین  پا کیها ،

بین الحرمین خونه خا کیها

بین الحرمین شفا یِ هـر دردِ ،

بین الحرمین مزا رِ یک مردِ

بین ا لحرمین عشق عا لمین ،

یکسو حرم مقطع ا لید ین ،

یکسو حرم اربا بم حسین

حــســــيــــن ، حــســــيــــن ،

حــســــيــــن ، حــســــيــــن

شعر ا ز حاج عبدالرضا هلالی

*********************

دريا نشسته چشم به راهش//ميسوزه از آتيش آهش

آيينه ي آبِ زلالِ//محو نگاهش2

مي شينه تا تك و تنها//كنار ساحل موجا

مي بينه عكس حسينو ، رو دستاي دريا

ذكر سقا//توي زمين كربلا

ميون دشتي از غم ها

فقط ميخونه يازهرا

ذكر سقا//(فقط ميخونه يازهرا)3

***

تنها اميد اشك اصغر//آرامش قلب يه مادر

با هيبت حيدر مي تازه//به قلب لشكر2

يه مشكي كه پرِ آبه//دواي طفل ربابه

مياد سمت خيمه اي كه به نام اربابه

سقّا ميره//به جنگ هرچي شمشيره

ميونِ موجي از تيره

هواي ميدون دلگيره

ذكر سقّا//(فقط ميخونه يازهرا)3

***

نزديكه خيمه بيقراره//مشكي به روي شونه داره

باروني از تير اومدو مشك//شد پاره پاره2

عمو شرمنده از اينه//بيفته روش به سكينه

دلش ميگه كه ايشالا ، زهرا رو مي بينه

زهرا زهرا//مياد ميونِ كربلا

با چشم همجنس دريا

ميگه خداقوت سقّا

ذكر سقا//(فقط ميخونه يازهرا)3

***

تا خون در رگ ماس//پرشوروپراحساس

می مونیم نوکرعباس

*********************

می زنم دلو به دریا و میگم اباالفضل

میگم از حضرت سقّا و میگم اباالفضل

حک شده رو قلب هرعاشق بین الحرمین

نوکرحسینم و نوکرعباس حسین

عشق ما حرم شد     آقا دلبرم شد

روزیمون از محرّم شد

***

سر من به زیر پای حضرت اباالفضل

خونمون تو هیئته به برکت اباالفضل

کبوترشدم غذام فقط با آب و دونشه

دلم از روز ازل دخیلِ سقّاخونشه

عالم مست سقاس//چشماش موج دریاس

مادرش حضرت زهراس

****

دلمون پرمیکشه همیشه تا اباالفضل

بیمه کردم خودمو با ذکر یااباالفضل

دهه ی محرّمو مست شراب باقی ام

تا همیشه تکّه ابر آسمون ساقی ام

آقامون همینه//عمّوی سکینه

تک یل ام بنینه

*********************

نوحه واحد شب نهم- حضرت عباس(ع)

ناله ي يا فاطمه در حرم افتاد

واي (4) علم افتاد

****

تشنه تر از تشنه هایی//تو امیر باوفایی

ای علمدار بی دست لشکر//نام تو روی لب ها مکرّر (2)

در دل اهل حرم شور و غم افتاد

وای (4) علم افتاد

***

ساقی بی دست صحرا//تشنه ی تو آب دریا

مادرت آمده در کنارت//بی تو سقا به من شد جسارت (2)

میزنم از عمق جان ناله و فریاد

وای (4) علم افتاد

***

تا که بودی در کنارم//با تو گفتم غم ندارم

سرور مشک و دریا و آبی//جان زهرا به من ده جوابی (2)

میرسد از آسمان میرسد از باد

وای (4) علم افتاد

*********************

نوحه شور حضرت ابالفضل العباس(ع)

توعلمدارنهضت حسینی و نهضت عاشورا

تو یه دریا محبتی که میخوره غبطه به تو دریا

ثانی حیدری میون نبردت با عدو

فخر همه اینه به شما میگن مدد عمو

ادب تو درس بخدا توی کلاس عزاداری حسین

علم تو برپا میکنه ھﯿﺋت عشقو برا یاری حسین

تو دلیل جوشش آبی و آب از تو آبرو داره

یه نگاه کن نوکرتو کربلاتونو آرزو داره

آقام آقام یااباالفضل یااباالفضل قمربنی هاشم

*********************

سرمن زیرپرچم محبتت خم شده آقاجون

شکرلله بازم دیدم ماه محرّم شده آقاجون

داروندارمن پیرهن مشکی عزا

من سینه زن شدم سینه زن شاه شهدا

صدا میزنم ارباب من ارباب کل عالمینه بخدا

مجنون منم و لیلای من حضرت عباس حسینه بخدا

گداها صف میکشن چون صاحب خونه صاحب فضله

دل من بی تاب صحن باصفای آقام اباالفضله

آقام آقام یااباالفضل یااباالفضل قمربنی هاشم

*********************

مطیع محض پرچم ولایت حضرت ثارالله

گفتی سمعاً و طاعتا نوکرتم یااباعبدالله

صاحب علم شدی زیرعلم خون خدا

صاحب حرم شدی توی حرم کرب و بلا

ثمره ی ایثار تو این بود که شده اسم تو باب الحواﺋﺞ

حتی میونِ میدون جنگم شده بودجسم توباب الحواﺋﺞ

بی ولایت غیرظاهرچیزی ازدین ما نمیمونه

بی ولایت روتومحشرفاطمه اسمشو نمیخونه

آقام آقام یااباالفضل یااباالفضل قمربنی هاشم

*********************

هزار بار گر افتد به خاک پای تو دستم

هنوز از تو و از هدیه کمم خجل استم

چنان به عشق تو گشتم اسیر، یوسف زهرا

که مشتبه شده بر خلق من حسین پرستم

به ساقی و می و جام و بهشت و حور چه حاجت

که من ز صبح ولادت به یاد چشم تو مستم

ببخش گر که برادر زدم صدات برادر

تو نجل فاطمه من تا ابد غلام تو هستم

به شوق آن که بریزم به پات نقد جوانی

ز کودکی دل خود را به تار زلف تو بستم

دو دست گشت جدا از تن و جدا نشد از تو

سرم شکست ولی عهد خویش را نشکستم

تمام عمر جز این دم که نیست تاب قیامم

تو تا اجازه ندادی به محضرت ننشستم

به پای عشق تو یک لحظه از دو دست گذشتم

علی به یاد همین لحظه بوسه داد به دستم

در آب رفتن و عطشان ز بحر آب گذشتن

به عهدنامه چنین ثبت بود روز الستم

گرفته ام لحظه به لحظه دست تو «میثم»

اگر تو رشته گسستی من از کرم نگسستم

شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)

*********************

فرات مهربانی

به طاق آسمان امشب گل اختر نمی تابد

بنات النعش اكبر بر سر اصغر نمی تابد

به شام كربلا افتاده در دریای شب ماهی

كه هرگز آفتابی اینچنین دیگر نمی تابد

به دنبال كدامین پیكر صد پاره می گردد

كه از گودال خون خورشید بی سر درنمی تابد

به پهنای فلك بعد از تو ای ماه بنی هاشم

چراغ مهر دیگر تا قیامت برنمی تابد

فرات مهربانی تشنه ی لب های عطشانت

تو آن دریای ایثاری كه در باور نمی تابد

كنار شط خون دستی و مشكی پاره می گوید

كه عباس دلاور از برادر سر نمی تابد

ز خاك تیره هفتاد و دو كوكب آسمانی شد

كه بر بام جهان نوری از این برتر نمی تابد

زنده یاد نصرالله مردانی

*********************

قربانگاه تو

راه من ، از کثرت دشمن ، زهر سو بسته بود

داغها پی در پی و غم ها به هم پیوسته بود

بس که از میدان ، درون خیمه ، آوردم شهید

بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود

هر شهیدی ، شاهکاری داشت در اینجا ، ولی

کارهایت ای برادر جان همه برجسته بود

تا به سوی خیمه برگردی مگر با مشگ آب

جام در دستش رقیه ، منتظر بنشسته بود

من تک و تنها ، گشودم راه قربانگاه تو

گرچه دشمن ، هر زمان ، در هر طرف ، یک دسته بود

بر زمین افتاده دیدم پیکرت را غرق خون

مشگ خالی و دو دست و پرچمی بشکسته بود

پشت من ، از داغ جانسوزت ، برادر جان شکست

چون که رکن نهضتم ، بر همتت وابسته بود

هر چه کوشیدم ، که در بر گیرمت ، ممکن نشد

بس که دشمن ، جمله اعضایت ، زهم بگسسته بود

خواستم ، آن گه ببندم چشمهایت را اخا

لیک پیش از من عدو با تیر چشمت بسته بود

ناله عباس را تا دشمن او نشنود

گریه اش ، در وقت جان دادن «حسان» آهسته بود

نام شاعر:حبیب چایچیان

*********************

پرچمدار عشق

ای كه پرچمدار عشـــقی، قامت رعنـــات كو

ای كه موسای زمانی، آن یـــد بیـــــضات كو

ای كه اندر دشت خونین قاف قــهری قهرمان

در سیاهی‌های دوران، تیغ بی پــــــروات كو

ای كه عالم بر سر سودای عشقت گیج بود

بار دیگر تا ببینم آن سر و ســــــــــــودات كو

ای وجود تشنه‌ات دریای گوهـــــرزای عشق

آن وجود تشنه و آن جود چون دریــــــات كـو

ای كه سقای تمام تشنه كامـــــــــانی بگو

مشك پاره پاره ی سوراخ سر تا پـــات كـو

عاقبت ای آرزوی تشنه كامان حسیـــــن

آن رخ و آن قد سرو سر به پا معنــــات كـو

راضیه جمالی تنگستانی

*********************

ناله های ام البنین (ع)

شد مدتی ، کز تو خبر ندارم

جز فکر تو ، فکری به سر ندارم

فخر تو بس ، که خادم حسینی

من هم جزاین ، فخر دگر ندارم

بنشسته ام در راه انتظارت

یک دم نظر زین راه بر ندارم

عباس من ، عباس من ، کجائی ؟

صبر و توان ، زین بیشتر ندارم

من ره نشین وادی بقیعم

آن طایرم ، که بال و پر ندارم

جز خواب تو ، خواب دگر نبینم

جز یاد تو ، شب تا سحر ندارم

چشمم ز بس که بر تو زار بگریست

دیگر به دیده اشک تر ندارم

ای عمر من ، برگ و برم تو بودی

من ، آن شجر ، که برگ و بر ندارم

دیگر امید بازگشتنت را

ای جان مادر ، زین سفر ندارم

فرق تو و عمود آهنینی ؟

من باور این قول و خبر ندارم

با من مگوئید این خبر ، خدا را

در زندگی جز او ثمر ندارم

مردم مرا «ام البنین» مخوانید

حالا که من دیگر پسر ندارم ...

نام شاعر:حبیب چایچیان

*********************

شرمسار

من قدرتی دیگر به تن ندارم

دستی دگر چون در بدن ندارم

دشمن چو بسته راه من ز هر سو

به خیمه راه آمدن ندارم

افتاده ام تنها به چنگ دشمن

و آن بازوی لشگر شکن ندارم

زین حال من ، عدو گرفته نیرو

چون قدرتی دیگر به تن ندارم

شد پاره مشگ و  آب ها فرو ریخت

به خیمه ، روی آمدن ندارم

شرمنده ام اخا ، چو پیشم آیی

من قدرت بر پا شدن ندارم

زینب مگر چشم مرا ببندد

در کربلا ، مادر که من ندارم

پوشیده ام لباس فخر و عزت

چه غم اگر که من کفن ندارم

به مادرم ام البنین بگوئید :

دیگر غمی ازین محن ندارم

جز وصف حال عاشقان «حسانا»

در مطلبی میل سخن ندارم

شاعر:حبیب چایچیان