مقدمه
کتاب روضه های محرم وصفرحاوی مقالات ، روضه ، مرثیه
، نوحه ، مقتل،اشعار و حكایات در رابطه با دهه اول محرم ازآخرذیحجه تا
یازدهم محرم ، وحرکت اهلبیت به طرف کوفه وشام وبازگشت ازشام به کربلا«اربعین»
و سپس رفتن ازکربلا به مدینه وایضًا روضه های آخرماه صفر«رحلت
پیامبرصلی الله علیه وآله، شهادت امام حسن مجتبی و امام
رضا علیهماالسلام».كه برای هرروز وهرواقعه به مناسبت مقتل ، مقالات
واشعار مرثیه ونوحه مناسب گرد آوری شده است ودرضمن اشعارسروده
های اینجانب مؤلف کتاب نیز آورده شده است.
آخرذیحجه بیادحرریاحی علیه
الرحمه
اول محرم بیاد مسلم بن عقیل علیه السلام
دوم محرم بیاد ورود امام حسین علیه
السلام و یارانش به كربلا
سوم محرم بیاد رقیه امام حسین علیه
السلام
چهارم محرم بیادفرزندان زینب علیها
السلام
پنجم محرم بیاد عبدالله بن الحسن علیه السلام
ششم محرم بیادقاسم بن الحسن علیه السلام
هفتم محرم بیاد علی اصغر علیه السلام
هشتم محرم بیاد علی اكبر علیه السلام
نهم محرم بیاداباالفضل العباس علیه السلام
دهم محرم بیاد عاشورای حسینی
یازدهم محرم بیادشام غریبان وحركت اهل بیت
ازكربلابه طرف كوفه وسوم وهفتم شهدا درکوفه.
وحركت ازكوفه بشام و وقایع بین راه شام
ورودبشام تابازگشت ازشام
حضورجابربن عبدالله انصاری واهلبیت درکربلا
روزاربعین وبازگشت اهلبیت به به مدینه
وقایع روزهای آخرماه صفر
رحلت حضرت محمدصلی الله علیه وآله
شهادت امام حسن مجتبی علیه ا السلام
شهادت امام رضا علیه ا السلام
زیارت ناحیه مقدسه
زیارت امام حسین(ع) صادره از ناحیه مقدس
امام زمان (عج)
اَلسَّلامُ عَلى آدَمَ صِفْوَةِ اللَّهِ مِنْ خَليقَتِهِ،
اَلسَّلامُ عَلى شَيْثٍ وَلِيِّ اللَّهِ وَخِيَرَتِهِ، سلام بر آدم،
برگزيدۀ خداوند از بين آفريدگانش؛ سلام بر حضرت شيث ، ولىّ خدا و انتخاب
شدۀ او،
اَلسَّلامُ عَلى إِدْريسَ الْقائِمِ للَّهِ بِحُجَّتِهِ،
اَلسَّلامُ عَلى نُوحٍ الْمُجابِ في دَعْوَتِهِ، سلام بر جناب
ادريس، برپادارندۀ حجّت الهى؛ سلام بر نوح، پاسخ داده شده در دعايش؛
اَلسَّلامُ عَلى هُودٍ الْمَمْدُودِ مِنَ اللَّهِ
بِمَعُونَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلى صالِحٍ الَّذي تَوَّجَهُ اللَّهُ بِكَرامَتِهِ. سلام
بر هود كه از طرف خداوند كمكهاى بسيار به او شد؛ سلام بر صالح كه خداوند به او
تاج كرامت و بزرگوارى بخشيد.
اَلسَّلامُ عَلى إِبْراهيمَ الَّذي حَباهُ اللَّهُ
بِخُلَّتِهِ، سلام بر ابراهيم كه خداوند مقام خلّت و دوستى ويژه خود را
به او بخشيد؛
اَلسَّلامُ عَلى إِسْماعيلَ الَّذي فَداهُ اللَّهُ بِذِبْحٍ
عَظيمٍ مِنْ جَنَّتِهِ، سلام بر اسماعيل كه خداوند قربانى
بزرگى از بهشت را فِديه او قرار داد (و او را آزاد نمود)،
اَلسَّلامُ عَلى إِسْحاقَ الَّذي جَعَلَ اللَّهُ النُّبُوَّةَ
في ذُرِّيَّتِهِ، سلام بر اسحاق كه خداوند پيامبرى و نبوّت را در نسل
او قرار داد؛
اَلسَّلامُ عَلى يَعْقُوبَ الَّذي رَدَّ اللَّهُ عَلَيْهِ
بَصَرَهُ بِرَحْمَتِهِ، سلام بر يعقوب كه خداوند با رحمتش نور
چشمانش را به وى بازگردانيد؛
اَلسَّلامُ عَلى يُوسُفَ الَّذي نَجَّاهُ اللَّهُ مِنَ
الْجُبِّ بِعَظَمَتِهِ. سلام بر يوسف كه خداوند به عظمتش او را
از چاه نجات بخشيد.
اَلسَّلامُ عَلى مُوسَى الَّذي فَلَقَ اللَّهُ الْبَحْرَ
لَهُ بِقُدْرَتِهِ، سلام بر موسى كه خداوند دريا را با نيروى خودش براى
او شكافت؛
اَلسَّلامُ عَلى هارُونَ الَّذي خَصَّهُ اللَّهُ
بِنُبُوَّتِهِ، سلام بر هارون كه خداوند او را به پيامبرى خود
مخصوص گردانيد؛
اَلسَّلامُ عَلى شُعَيْبٍ الَّذي نَصَرَهُ اللَّهُ عَلى
اُمَّتِهِ، سلام بر شعيب كه خدا او را بر اُمّتش پيروز كرد؛
اَلسَّلامُ عَلى داوُدَ الَّذي تابَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ
خَطيئَتِهِ. سلام بر داود كه خدا توبه او را از خطا و اشتباهش پذيرفت.
اَلسَّلامُ عَلى سُلَيْمانَ الَّذي ذَلَّتْ لَهُ الْجِنُّ
بِعِزَّتِهِ، سلام بر سليمان كه جنّيان به واسطۀ عزّتش، در مقابلش
فروتن شدند؛
اَلسَّلامُ عَلى أَيُّوبَ الَّذي شَفاهُ اللَّهُ مِنْ
عِلَّتِهِ، سلام بر ايّوب كه خدا از بيمارى و گرفتارى بهبودش بخشيد؛
اَلسَّلامُ عَلى يُونُسَ الَّذي أَنْجَزَ اللَّهُ لَهُ
مَضْمُونَ عِدَتِهِ، سلام بر يونس كه خداوند وعده اش را
براى او وفا كرد.
اَلسَّلامُ عَلى عُزَيْرٍ الَّذي أَحْياهُ اللَّهُ بَعْدَ
مَيْتَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلى زَكَرِيَّا الصَّابِرِ في مِحْنَتِهِ، سلام
بر عُزيركه خداونداوراپس ازمردن دوباره زنده كرد؛سلام برزكريا كه درمحنت و اندوهش
شكيبايى ورزيد؛
اَلسَّلامُ عَلى يَحْيَى الَّذي أَزْلَفَهُ اللَّهُ
بِشَهادَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلى عيسى رُوحِ اللَّهِ وَكَلِمَتِهِ. سلام
بر يحيى كه خدا با مقام شهادتش او را منزلت داد؛ سلام بر عيسى كه روح خدا و
كلمۀ الهى بود.
اَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّدٍحَبيبِ اللَّهِ وَصِفْوَتِهِ،سلام
برحضرت محمّدكه محبوب وبرگزيده پروردگار است؛
اَلسَّلامُ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ أَبي
طالِبٍ الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ، سلام بر امير مؤمنان حضرت على
فرزند ابو طالب كه برادرى پيامبر ويژۀ او شد؛
اَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَ الزَّهْراءِ ابْنَتِهِ، سلام
بر حضرت فاطمۀ زهرا، دختر رسول خدا؛
اَلسَّلامُ عَلى أَبي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ وَصِيِّ أَبيهِ
وَخَليفَتِهِ، سلام بر حضرت ابو محمّد امام حسن كه وصىّ پدرش و
جانشين او بود؛
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ
بِمُهْجَتِهِ، سلام بر امام حسين كه نفسش بزرگوارى نمود با ريختن
خون او (در راه خدا)؛
اَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللَّهَ في سِرِّهِ
وَعَلانِيَتِهِ، سلام بر كسى كه خدا را در پنهان و آشكارا
فرمانبردارى كرد؛
اَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللَّهُ الشِّفاءَ في
تُرْبَتِهِ،سلام بركسى كه خداوندشفارادرخاك قبرش قرار داد؛
اَلسَّلامُ عَلى مَنِ الْإِجابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ،
اَلسَّلامُ عَلى مَنِ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ. سلام بر كسى
كه اجابت و پاسخگويى خداوند به دعاها در زير گنبد شريفش حتمى است؛ سلام بر كسى كه
امامان و پيشوايان اسلام از نسل او هستند .
اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خاتَمِ الْأَنْبِياءِ، اَلسَّلامُ
عَلَى ابْنِ سَيِّدِ الْأَوْصِياءِ، سلام بر فرزند آخرين پيامبران ،
سلام بر فرزند سرور جانشينان،
اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، اَلسَّلامُ
عَلَى ابْنِ خَديجَةَ الْكُبْرى، سلام بر فرزند حضرت فاطمۀ زهرا،
سلام بر فرزند خديجۀ كبرى،
اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى، اَلسَّلامُ
عَلَى ابْنِ جَنَّةِ الْمَأْوى، اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْزَمَ وَالصَّفا. سلام
بر فرزند سدرة المنتهى (بالاترين مكان در بهشت)، سلام بر فرزند بهشتى كه جايگاه
آسايش است، سلام بر فرزند زمزم و صفا.
اَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ، اَلسَّلامُ
عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِباءِ، سلام بر كسى كه در خونش غلتيد، سلام بر
كسى كه خيمه گاهش هتك حرمت شد،
اَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ أَهْلِ الْكِساءِ،
اَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَباءِ، سلام بر پنجمين نفر از اصحاب
كسا؛ سلام بر غريب غريبان،
اَلسَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَداءِ، اَلسَّلامُ عَلى
قَتيلِ الْأَدْعِياءِ، اَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ كَرْبَلاءَ، سلام
بر شهيد شهيدان، سلام بر كشته شده به دست حرامزادگان؛ سلام بر ساكن كربلا؛
اَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْهُ مَلائِكَةُ السَّماءِ،
اَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّيَّتُهُ الْأَزْكِياءُ. سلام بر كسى
كه فرشتگان آسمان بر او گريستند؛ سلام بر كسى كه فرزندانش پاكترين و نابترين
انسانها بودند.
اَلسَّلامُ عَلى يَعْسُوبِ الدّينِ، اَلسَّلامُ عَلى
مَنازِلِ الْبَراهينِ، سلام بر پادشاه دين؛ سلام بر منزلگاه
هاى دلايل روشن الهى،
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ السَّاداتِ، اَلسَّلامُ
عَلَى الْجُيُوبِ الْمُضَرَّجاتِ، سلام بر امامان والا و
شرافتمند؛ سلام بر گريبانهاى خون آلوده؛
اَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذَّابِلاتِ، اَلسَّلامُ عَلَى
النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ، سلام بر لب هاى خشكيده، سلام بر جانه
اى بلا ديده؛
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ. سلام
بر روح هاى از بدن رها شده.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَجْسادِ الْعارِياتِ، اَلسَّلامُ
عَلَى الْجُسُومِ الشَّاحِباتِ،سلام بر پيكرهاى عريان شده، سلام بر
جسم هاى رنگ پريده،
اَلسَّلامُ عَلَى الدِّماءِ السَّائِلاتِ، اَلسَّلامُ عَلَى
الْأَعْضاءِ الْمُقَطَّعاتِ، سلام بر خون هاى جارى شده، سلام بر
عضوهاى قطعه قطعه شده،
اَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ، اَلسَّلامُ عَلَى
النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ. سلام بر سرهاى به نيزه رفته، سلام بر
زنانى كه نمودار گشته (از خيمه بيرون آمده).
اَلسَّلامُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ
عَلَيْكَ وَعَلى آبائِكَ الطَّاهِرينَ، سلام بر حجّت
پروردگار جهانيان؛ سلام بر تو (اى حسين) و بر پدران پاكت؛
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلى أَبْنائِكَ الْمُسْتَشْهَدينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلى ذُرِّيَّتِكَ النَّاصِرينَ، سلام بر تو و
بر فرزندان شهادت طلبت، سلام بر تو و بر نسل يارى كننده ات،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُضاجِعينَ،
اَلسَّلامُ عَلَى الْقَتيلِ الْمَظْلُومِ، سلام بر تو و
بر فرشتگان كنار آرامگاهت، سلام بر كشتۀ ستمديده،
اَلسَّلامُ عَلى أَخيهِ الْمَسْمُومِ، اَلسَّلامُ عَلى
عَلِيٍّ الْكَبيرِ، اَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيعِ الصَّغير. سلام
بر برادر مسمومش (امام حسن علیه السلام)، سلام بر على بزرگ (على اكبر
علیه السلام )، سلام بر آن شير خوار كوچك.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَبْدانِ السَّليبَةِ، اَلسَّلامُ
عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَريبَةِ (الْغَريبَةِ)، سلام بر بدن
هايى كه (جامه هاى آنان) به تاراج رفته؛ سلام بر خاندان نزديك به پيامبر،
اَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلينَ فِي الْفَلَواتِ،
اَلسَّلامُ عَلَى النَّازِحينَ عَنِ الْأَوْطانِ، سلام بر روى
زمين افتادگان در بيابان ها؛ سلام بر دورشدگان از سرزمين خويش،
اَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفانٍ. سلام
بر خاك سپرده شدگان بى كفن.
اَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ
الْأَبْدانِ، اَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصَّابِرِ، سلام
بر سرهاى جدا شده از بدن ها؛ سلام بر كسى كه مصائبش را به حساب خدا گذارد و شكيبا
بود؛
اَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِرٍ، اَلسَّلامُ
عَلَى ساكِنِ التُّرْبَةِ الزَّاكِيَةِ، سلام بر
ستمديده بى ياور؛ سلام بر كسى كه در خاك پاك سكونت گزيد؛
اَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السَّامِيَةِ. سلام
بر صاحب گنبدى بلندمرتبه.
اَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَليلُ، اَلسَّلامُ عَلى
مَنِ افْتَخَرَ بِهِ جَبْرَئيلُ، سلام بر كسى كه خداى بزرگ، او را پاك
نمود؛ سلام بر كسى كه جبرئيل به او افتخار مى كرد،
اَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِي الْمَهْدِ ميكائيلُ،
اَلسَّلامُ عَلى مَنْ نُكِثَتْ ذِمَّتُهُ، سلام بر كسى
كه در گهواره ميكائيل برايش لالايى مى گفت؛ سلام بر آن كه پيمانش را شكستند؛
اَلسَّلامُ عَلى مَنْ هُتِكَتْ حُرْمَتُهُ، اَلسَّلامُ عَلى
مَنْ اُريقُ بِالظُّلْمِ دَمُهُ، سلام بر كسى كه حرمتش را هتك نمودند؛
سلام بر كسى كه خونش را به ناحق و با ستمكارى ريختند،
اَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ،
اَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَرَّعِ بِكَأْساتِ الرِّماحِ، سلام بر كسى
كه با خون جراحاتش شستشو داده شد، سلام بر كسى كه از كاسه هاى نيزه ها جرعه
نوشيد،
اَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ، اَلسَّلامُ
عَلَى الْمَنْحُورِ فِي الْوَرى، سلام بر كسى كه بر وى ستم كرده و ريختن
خونش را حلال شمردند؛ سلام بر او كه جلو روى همه مردم سرش را از تن جدا كردند _و
كسى چيزى نگفت _،
اَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْلُ الْقُرى. سلام
بر آن آقاى بزرگزاده اى كه روستانشينان (بنى اسد) دفنش كردند .
اَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتينِ، اَلسَّلامُ عَلَى
الْمُحامي بِلا مُعينٍ، سلام بر آن كه رگ گردن مباركش بريده
شد، سلام بر آن حمايتگر بى ياور،
اَلسَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الخَضيبِ، اَلسَّلامُ عَلَى
الخَدِّ التَّريبِ، سلام بر محاسن با خون خضاب شده، سلام بر آن گونه و
رخسار خاك آلوده،
اَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّليبِ، اَلسَّلامُ عَلَى
الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضيبِ، سلام بر آن بدنى كه لباسهايش
به تاراج رفته، سلام بر آن دندان مباركى كه با چوب (خيزران) كوبيده شد،
اَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ، اَلسَّلامُ عَلَى
الْأَجْسامِ الْعارِيَةِ فِي الْفَلَواتِ، سلام بر آن
سرى كه بر بالاى نيزه رفت، سلام بر بدن هايى كه بدون پوشش در بيابان ها افتاده
بودند،
تَنْهَشُهَا الذِّئابُ الْعادِياتُ، وَتَخْتَلِفُ إِلَيْهَا
السِّباعُ الضَّارِياتُ. گرگ هاى متجاوز آنها را دريدند و
درندگان وحشى پيرامونشان رفت و آمد مى كردند.
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلايَ وَعَلَى الْمَلائِكَةِ
الْمَرْفُوفينَ حَوْلَ قُبَّتِكَ، سلام بر تو اى مولاى من؛ و بر
فرشتگانى كه گرداگرد گنبد شريفت بال گشوده اند؛
اَلْحافّينَ بِتُرْبَتِكَ، اَلطَّائِفينَ بِعَرْصَتِكَ،
اَلْوارِدينَ لِزِيارَتِكَ، خاك پاك قبرت را در برگرفته اند؛ به
طواف حرمت مشغول اند، و براى زيارتت وارد مى شوند.
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ فَإِنّي قَصَدْتُ إِلَيْكَ، وَرَجَوْتُ
الْفَوْزَ لَدَيْكَ. سلام بر تو؛ من به قصد زيارت تو آمده
ام و اميدوارم نزد تو رستگار شوم.
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِكَ،
اَلْمُخْلِصِ في وِلايَتِكَ، سلام بر تو؛ سلام كسى كه عارف و آشنا
به حرمت تو، و اخلاص دارنده در ولايت تو،
اَلْمُتَقَرِّبِ إِلَى اللَّهِ بِمَحَبَّتِكَ، اَلْبَريءِ
مِنْ أَعْدائِكَ، تقرّب جوينده به سوى خدا با محبّت تو، و بيزارى
جوينده از دشمنانت مى باشد،
سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِكَ مَقْرُوحٌ، وَدَمْعُهُ
عِنْدَ ذِكْرِكَ مَسْفُوحٌ، سلام كسى كه دلش از مصيبت تو جريحه
دار، و اشكش با ياد تو ريزان است؛
سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزينِ الْوالِهِ الْمُسْتَكينِ، سلام
دردمندى اندوهگين و سرگشته اى بيچاره؛
سَلامَ مَنْ لَوْ كانَ مَعَكَ بِالطُّفُوفِ لَوَقاكَ
بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّيُوفِ، سلام كسى كه اگر در آن صحراى كربلا
همراهت بود به طور حتم تو را با جان خود در برابر تيزى شمشيرها نگهدارى مى كرد،
وَبَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَكَ لِلْحُتُوفِ، وَجاهَدَ بَيْنَ
يَدَيْكَ، وَنَصَرَكَ عَلى مَنْ بَغى عَلَيْكَ، و نيمه جانى
را كه در پيكرش باقى مانده براى تو در معرض مرگ قرار مى داد؛ و در پيشگاه تو به
نبرد مى پرداخت، و در مقابل ستمكارانِ بر تو، ياريت مى كرد؛
وَفَداكَ بِرُوحِهِ وَجَسَدِهِ وَمالِهِ وَوَلَدِهِ،
وَرُوحُهُ لِرُوحِكَ فِداءٌ، وَأَهْلُهُ لِأَهْلِكَ وِقاءٌ. و روح
و جسم و دارايى و فرزندان خود را فدايت مى ساخت، و روحش را فداى روح شريفت مى
كرد و خانواده اش را به حفظ و نگهدارى خانواده ات مى گماشت.
فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِي الدُّهُورُ، وَعاقَني عَنْ نَصْرِكَ
الْمَقْدُورُ، پس اگر روزگار مرا از زمان تو دور داشته، و مقدّرات
مرا از ياريت باز داشت،
وَلَمْ أَكُنْ لِمَنْ حارَبَكَ مُحارِباً، وَلِمَنْ نَصَبَ
لَكَ الْعَداوَةَ مُناصِباً، و نبودم كه با جنگجويانى كه به جنگ تو
آمدند بجنگم، و با دشمنانت بستيزم؛
فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَمَساءً، وَلَأَبْكِيَنَّ لَكَ
بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً، حَسْرَةً عَلَيْكَ،ليكن، هر صبح
و شام بر تو ناله و زارى و شيون مى كنم، و به جاى اشك، برايت خون مى گريم؛ از
حسرتى كه بر تو مى خورم،
وَتَأَسُّفاً عَلى ما دَهاكَ، وَتَلَهُّفاً حَتَّى أَمُوتَ
بِلَوْعَةِ الْمُصابِ، وَغُصَّةِ الْإِكْتِيابِ. و تأسّفى كه
بر رنج تو دارم و در سوز و گداز مى مانم تا زمانى كه از اين مصيبت و غصّه و اندوه
بميرم.
أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ، وَآتَيْتَ
الزَّكاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ
وَالْعُدْوانِ، گواهى مى دهم كه تو نماز را برپا داشتى، و زكات را
پرداختى، و به معروف و نيكى فرمان دادى، و از بدى ها و ستمكارى ها بازداشتى،
وَأَطَعْتَ اللَّهَ وَما عَصَيْتَهُ، وَتَمَسَّكْتَ بِهِ
وَبِحَبْلِهِ فَأَرْضَيْتَهُ وَخَشيتَهُ، وَراقَبْتَهُ وَاسْتَجَبْتَهُ، و از
خدا فرمان بردى و نافرمانى نكردى، و به خدا و ريسمان او چنگ زدى تا آن كه او را از
خود راضى و خشنود كردى در حالى كه از او ترس داشتى؛ و مراقب و مواظب او بودى و او
را پاسخ دادى،
وَسَنَنْتَ السُّنَنَ، وَأَطْفَأْتَ الْفِتَنَ، وَدَعَوْتَ
إِلَى الرَّشادِ، و به سنّتها و مستحبّات عمل كردى و فتنه ها را
خاموش نمودى، و به سوى رشد و تكامل فرا خواندى،
وَأَوْضَحْتَ سُبُلَ السَّدادِ، وَجاهَدْتَ فِي اللَّهِ
حَقَّ الْجِهادِ. و راههاى استوار را آشكار ساختى، و آن گونه كه حقّ
جهاد و تلاش بود انجام دادى.
وَكُنْتَ للَّهِ طائِعاً، وَلِجَدِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى
اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ تابِعاً، و تو فرمانبردارى نيك براى
خداوند بودى، و از جدّت حضرت محمد - كه درود خدا بر او و آل او باد - پيروى مى
كردى،
وَلِقَوْلِ أَبيكَ سامِعَاً، وَ إِلى وَصِيَّةِ أَخيكَ
مُسارِعاً، وَلِعِمادِ الدّينِ رافِعاً، و به گفتار
پدرت گوش فرا مى دادى، و براى انجام وصيّت برادرت شتاب مى نمودى، و ستونهاى دين
را بالا بردى،
وَلِلطُّغْيانِ قامِعاً، وَلِلطُّغاةِ مُقارِعاً،
وَلِلْاُمَّةِ ناصِحاً، وَفي غَمَراتِ الْمَوْتِ سابِحاً، و
سركشى را در هم كوبيدى، و طغيانگران را نابود كردى، و براى اُمّت اسلام خيرخواهى
مى كردى، و در گرداب مرگ شناور بودى،
وَلِلْفُسَّاقِ مُكافِحاً، وَبِحُجَجِ اللَّهِ قائِماً ،
وَلِلْإِسْلامِ وَالْمُسْلِمينَ راحِماً، و فاسقان را
به مبارزه مى طلبيدى، و حجّتهاى الهى را بر پا داشتى، و براى اسلام و مسلمانان
مهربان و رحم كننده،
وَلِلْحَقِّ ناصِراً، وَعِنْدَ الْبَلاءِ صابِراً،
وَلِلدّينِ كالِئاً، وَعَنْ حَوْزَتِهِ مُرامِياً. و يار حق
بودى، و در بلاها و گرفتارى ها شكيبا، و براى دين نگهبان، و از حوزه و حريم دينى
دفاع كننده بودى.
تَحُوطُ الْهُدى وَتَنْصُرُهُ، وَتَبْسُطُ الْعَدْلَ
وَتَنْشُرُهُ، وَتَنْصُرُ الدّينَ وَتُظْهِرُهُ، نگبان هدايت و
يارىكننده آن و گسترانده عدل و نشردهندۀ آن، و يارى كننده دين و
آشكاركننده آن هستى،
وَتَكُفُّ الْعابِثَ وَتَزْجُرُهُ، وَتَأْخُذُ لِلدَّنِيِّ
مِنَ الشَّريفِ، وَتُساوي فِي الْحُكْمِ بَيْنَ الْقَوِيِّ وَالضَّعيفِ. و
بازيچه شمارندۀ دين را از كارش بازداشته و او را منع نمودى؛ و حقّ زيردستان
را از ثروتمندان و اشراف مى گرفتى، و بين قوى و ضعيف به مساوات حكم مى كردى.
كُنْتَ رَبيعَ الْأَيْتامِ ، وَعِصْمَةَ الْأَنامِ، وَعِزَّ
الْإِسْلامِ، وَمَعْدِنَ الْأَحْكامِ، تو بهار يتيمان و پناهگاه مردم،
و عزّت و سربلندى اسلام و معدن احكام
وَحَليفَ الْإِنْعامِ، سالِكاً طَرائِقَ جَدِّكَ وَأَبيكَ،
مُشْبِهاً فِي الْوَصِيَّةِ لِأَخيكَ. و هم پيمان بخشش و احسان بودى.
پويندۀ راه جدّ و پدرت بودى، و همانند برادرت در وصيّت پدرت بودى.
وَفِيَّ الذِّمَمِ، رَضِيَّ الشِّيَمِ، ظاهِرَ الْكَرَمِ،
مُتَهَجِّداً فِي الظُّلَمِ، قَويمَ الطَّرائِقِ، وفا
كنندۀ به عهدها و پيمان ها، داراى خصلتها و خوى هاى نيكو ، آشكار
كنندۀ بزرگوارى ها، كوشش كنندۀ در عبادت به هنگام تاريكى (شب زنده
دار)، دارندۀ روشهاى استوار،
كَريمَ الْخَلائِقِ، عَظيمَ السَّوابِقِ، شَريفَ النَّسَبِ،
مُنيفَ الْحَسَبِ، و اخلاق بزرگ منشى و بخشندگى، با پيشينه اى بزرگ و
درخشان، نژادى شريف، حَسَبى برتر،
رَفيعَ الرُّتَبِ، كَثيرَ الْمَناقِبِ، مَحْمُودَ
الضَّرائِبِ، جَزيلَ الْمَواهِبِ. درجاتى عالى و رفيع، افتخاراتى
فراوان، سرشت هاى ستوده، موهبت ها و بخشش هاى بسيار بود.
حَليمٌ رَشيدٌ مُنيبٌ، جَوادٌ عَليمٌ شَديدٌ، إِمامٌ
شَهيدٌ، أَوَّاهٌ مُنيبٌ، حَبيبٌ مَهيبٌ. بردبار، كمال
يافته، انابه كننده به سوى خدا، بخشنده، دانا، قدرتمند، پيشوا، شهيد، شيون كننده
و انابه كننده، دوستدارنده، با هيبت هستى.
كُنْتَ لِلرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَلَداً، وَلِلْقُرْآنِ سَنَداً، وَلِلْاُمَّةِ عَضُداً،تو براى حضرت
پيامبر - كه درود خدا بر او و آل او باد - فرزند ، و براى قرآن پشتيبان، و براى امّت
بازويى توانا و ياور بودى،
وَفِي الطَّاعَةِ مُجْتَهِداً، حافِظاً لِلْعَهْدِ
وَالْميثاقِ، ناكِباً عَنْ سُبُلِ الفُسَّاقِ، و در فرمانبردارى
ازدستورات الهى كوشا، نگهبان و نگهدارندۀ پيمان و تعهّد عالم ذر، كناره
گير از راه مردمان فاسق و تبهكار،
[و] باذِلاً لِلْمَجْهُودِ، طَويلَ الرُّكُوعِ
وَالسُّجُودِ. و بكار برنده تمام سعى و كوشش خود بودى. داراى ركوع
و سجود طولانى بودى.
زاهِداً فِي الدُّنْيا زُهْدَ الرَّاحِلِ عَنْها، ناظِراً
إِلَيْها بِعَيْنِ الْمُسْتَوْحِشينَ مِنْها، و نسبت به
دنيا بى اعتنا و بى رغبت بودى، همچون كسانى كه مى خواهد آن را رها كند و از آن
كوچ كند و همواره به آن به ديده وحشت زدگان مى نگريستى.
آمالُكَ عَنْها مَكْفُوفَةٌ، وَهِمَّتُكَ عَنْ زينَتِها
مَصْرُوفَةٌ، از آرزوهاى دنيويّت دل كنده، و همّت تو از زينت هاى آن رو
گردان شده،
وَأَلْحاظُكَ عَنْ بَهْجَتِها مَطْرُوفَةٌ، وَرَغْبَتُكَ
فِي الْآخِرَةِ مَعْرُوفَةٌ. و نگاهت از سرور و شادمانى آن پوشيده
شده، و شوق و اشتياق تو به آخرت معروف بود.
حَتَّى إِذَا الْجَوْرُ مَدَّ باعَهُ ، وَأَسْفَرَ
الُّظلْمُ قِناعَهُ، وَدَعَا الْغَيُّ أَتْباعَهُ، تا آنكه ستم،
دست ستمگرش را دراز كرد و ظلم، نقاب از چهره افكند، و گمراهى پيروان خويش را فرا
خواند؛
وَأَنْتَ في حَرَمِ جَدِّكَ قاطِنٌ، وَلِلظَّالِمينَ
مُبايِنٌ، جَليسُ الْبَيْتِ وَالْمِحْرابِ، و در حالى كه
تو در حرم جدّت ساكن و از ستمگران دورى گزيده بودى، مونس محراب و خانه گشته
مُعْتَزِلٌ عَنِ اللَّذَّاتِ وَالشَّهَواتِ، تُنْكِرُ
الْمُنْكَرَ بِقَلْبِكَ وَلِسانِكَ، عَلى حَسَبِ طاقَتِكَ وَ إِمْكانِكَ،و از
شهوتها و لذتها دورى گزيده، و در حدّ طاقت و امكانت با قلب و زبانت زشتى را زشت
شمردى.
ثُمَّ اقْتَضاكَ الْعِلْمُ لِلْإِنْكارِ، وَلَزِمَكَ أَنْ
تُجاهِدَ الْفُجَّارَ، سپس اقتضا كرد علم و آگاهى، تو را بر
انكار؛ و بر تو لازم شد با فاجران و بدكاران جهاد كنى؛
فَسِرْتَ في أَوْلادِكَ وَأَهاليكَ، وَشيعَتِكَ وَمَواليكَ،
پس با فرزندان و خاندان و پيروان و دوستانت به راه افتادى،
وَصَدَعْتَ بِالْحَقِّ وَالْبَيِّنَةِ، وَدَعَوْتَ إِلَى
اللَّهِ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، و حقّ و حقيقت
را با برهان هاى الهى آشكار ساختى، و مردم را با حكمت و پند نيكو به سوى خدا فرا
خواندى،
وَأَمَرْتَ بِإِقامَةِ الْحُدُودِ، وَالطَّاعَةِ لِلْمَعْبُودِ،
و امر به برپايى حدود الهى و اطاعت پروردگار،
وَنَهَيْتَ عَنِ الْخَبائِثِ وَالطُّغْيانِ، وَواجَهُوكَ
بِالظُّلْمِ وَالْعُدْوانِ. و نهى از پليدى ها و سركشى ها نمودى،
و آنان با ستم و عدوان با تو مقابله نمودند.
فَجاهَدْتَهُمْ بَعْدَ الْإيعاظِ لَهُمْ، وَتَأْكيدِ
الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ، فَنَكَثُوا ذِمامَكَ وَبَيْعَتَكَ، پس از
آنكه آن ها را پند داده و از كار خود بازداشتى، و اتمام حجّت نمودى، با آنان
جهاد كردى؛ پس آنان پيمان و بيعت تو را شكستند،
وَأَسْخَطُوارَبَّكَ وَجَدَّكَ،وَبَدَؤُوكَ بِالْحَرْبِ،فَثَبَتَّ
لِلطَّعْنِ وَالضَّرْبِ، وپروردگار تووجدّت راخشمگين كردند، و
با تو شروع به جنگ نمودند؛ پس تو در برابر ضربات (شمشيرها و نيزهها) استوار
ماندى،
وَطَحَنْتَ جُنُودَ الْفُجَّارِ، وَاقْتَحَمْتَ قَسْطَلَ
الْغُبارِ، مُجالِداً بِذِي الْفِقارِ، كَأَنَّكَ عَلِيٌّ الْمُخْتارُ. و
لشكريان بدكاره را درهم كوبيدى، و در گرد و غبار برخاسته در ميدان جهاد با
ذوالفقار آنگونه وارد شدى كه گويا تو همان على برگزيده خدا هستى.
فَلَمَّا رَأَوْكَ ثابِتَ الْجَأْشِ، غَيْرَ خائِفٍ وَلا
خاشٍ، نَصَبُوا لَكَ غَوائِلَ مَكْرِهِمْ، پس، هنگامى كه
تو را ثابت قدم و دلير ديدند، در حالى كه هيچگونه ترس و هراسى در تو نبود براى تو
دام هاى مكرشان را نصب كردند،
وَقاتَلُوكَ بِكَيْدِهِمْ وَشَرِّهِمْ، وَأَمَرَ اللَّعينُ
جُنُودَهُ، فَمَنَعُوكَ الْماءَ وَوُرُودَهُ، و با مكر و
شرّشان به جنگ با تو پرداختند؛ و آن شخص ملعون به لشكريانش دستور داد، پس تو را از
آب و وارد شدن به آن باز داشتند،
وَناجَزُوكَ الْقِتالَ، وَعاجَلُوكَ النِّزالَ، وَرَشَقُوكَ
بِالسِّهامِ وَالنِّبالِ، و به مبارزه با تو پرداخته و در اين
امر شتافتند، و تيرها و سنگ ها را به تو پرتاب كردند،
وَبَسَطُوا إِلَيْكَ أَكُفَّ الْإِصْطِلامِ، وَلَمْ
يَرْعَوْا لَكَ ذِماماً، و دست هاى ويرانگر خود را به سوى تو
گشودند، و حقّ تو را مراعات نكردند،
وَلا راقَبُوا فيكَ آثاماً، في قَتْلِهِمْ أَوْلِياءَكَ،
وَنَهْبِهِمْ رِحالَكَ، و در كشتن عزيزان تو و غارت زاد و توشه
تو هيچ ترسى از جزاى گناه خويش به خود راه ندادند؛
وَأَنْتَ مُقَدَّمٌ فِي الْهَبَواتِ، وَمُحْتَمِلٌ
لِلْأَذِيَّاتِ، قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِكَ مَلائِكَةُ السَّماواتِ. و تو
در ميان گرد و غبار ميدان به پيش مى تاختى، و آزار و اذيّتها را تحمّل مى كردى،
كه به راستى فرشتگان آسمان از صبر تو درشگفت آمدند .
فَأَحْدَقُوا بِكَ مِنْ كُلِّ الْجَهاتِ، وَأَثْخَنُوكَ
بِالْجِراحِ، وَحالُوا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الرَّواحِ، پس آنان
(دشمنان)از هر سو، اطراف تو را گرفتند؛ و زخم هاى عميقى بر تو وارد كردند و ميان
تو و بين راحتى و نجات فاصله انداختند (يعنى نگذاشتند كار به شبانگاه برسد)،
وَلَمْ يَبْقَ لَكَ ناصِرٌ، وَأَنْتَ مُحْتَسِبٌ صابِرٌ،
تَذُبُّ عَنْ نِسْوَتِكَ وَأَوْلادِكَ، و تو را هيچ
ياورى باقى نمانده بود، و تو كار را به حساب خدا واگذار كرده و صبر نمودى، و از
زنان و اولادت دفاع مى كردى.
حَتَّى نَكَسُوكَ عَنْ جَوادِكَ، فَهَوَيْتَ إِلَى
الْأَرْضِ جَريحاً، تا آن كه تو را از اسب سرنگون ساختند، و با بدنى
مجروح بر زمين افتادى؛
تَطَؤُكَ الْخُيُولُ بِحَوافِرِها، وَتَعْلُوكَ الطُّغاةُ
بِبَواتِرِها. اسب ها با سم هايشان تو را لگدكوب كردند و
طغيانگران تو را با شمشيرهايشان ضربه مى زدند.
قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبينُكَ، وَاخْتَلَفَتْ
بِالْإِنْقِباضِ وَالْإِنْبِساطِ شِمالُكَ وَيَمينُكَ، عرق مرگ بر
پيشانيت نشست. و راست و چپ بدن مباركت را با جمع كردن و گشودن جابجا مى كردى.
تُديرُ طَرْفاً خَفِيّاً إِلى رَحْلِكَ وَبَيْتِكَ، وَقَدْ
شَغَلْتَ بِنَفْسِكَ عَنْ وُلْدِكَ وَأَهاليكَ، و با گوشه چشم
به خيام و حرمت نگاه مى كردى، و مصيبتى كه بر تو وارد مى شد تو را از فرزندان و
اهل بيتت به خود مشغول ساخته بود،
وَأَسْرَعَ فَرَسُكَ شارِداً، إِلى خِيامِكَ قاصِداً،
مُحَمْحِماً باكِياً، و اسب تو شيون كُنان و گريه كنان با
سرعت به سوى حرمت آمد،
فَلَمَّا رَأَيْنَ النِّساءُ جَوادَكَ مَخْزِيّاً،
وَنَظَرْنَ سَرْجَكَ عَلَيْهِ مَلْوِيّاً، هنگامى كه
زنان اسبت را شرمسار ديدند و به زين واژگونش نظر افكندند،
بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ، ناشِراتِ الشُّعُورِ عَلَى
الْخُدُودِ، لاطِماتِ الْوُجُوهِ سافِراتٍ، از خيمه ها
بيرون آمدند، موهاىشان را بر چهره هاى شان پريشان كرده، بر چهره هاى بدون
نقابشان سيلى مى زدند، و با صداى بلند ناله مى زدند
وَبِالْعَويلِ داعِياتٍ، وَبَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلاتٍ، وَ
إِلى مَصْرَعِكَ مُبادِراتٍ. و تو را مى خواندند، و آنان بعد از
عزّت ذليل شده بودند، و به سوى قتلگاه تو شتافتند.
وَالشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِكَ، وَمُولِغٌ سَيْفَهُ عَلى
نَحْرِكَ، در حالى كه شمر (لعنة اللَّه عليه) بر روى سينه ات نشسته
بود و شمشيرش را بر گودى زير گلوى تو فرو برده
قابِضٌ عَلى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ، ذابِحٌ لَكَ
بِمُهَنَّدِهِ، قَدْ سَكَنَتْ حَواسُّكَ، و محاسنت را
به دست گرفته بود، سرت را با شمشير تيز خود مى بريد؛ در آن حالت حواسّت از حركت
ايستاد،
وَخَفِيَتْ أَنْفاسُكَ، وَرُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَأْسُكَ،
وَسُبِىَ أَهْلُكَ كَالْعَبيدِ، و نفس هايت پنهان شد، و سرت بر بالاى
نيزه بلند شد، و اهل بيت تو مانند بندگان و بردگان اسير شدند،
وَصُفِّدُوا فِي الْحَديدِ، فَوْقَ أَقْتابِ الْمَطِيَّاتِ،
تَلْفَحُ وَجُوهَهُمْ حَرُّ الْهاجِراتِ، و در غل و
زنجير به بند كشيده شدند. در فراز جهاز شتران، چهره هاى شان را گرماى شديد مى
سوزاند،
يُساقُونَ فِي الْبَراري وَالْفَلَواتِ، أَيْديهِمْ
مَغْلُولَةٌ إِلَى الْأَعْناقِ، يُطافُ بِهِمْ فِي الْأَسْواقِ. و در
بيابان ها و دشت ها پيش برده مى شدند؛ دستهاى شان به گردن هاى شان آويخته و
بسته بود، و آنها را دور بازارها مى چرخاندند .
فَالْوَيْلُ لِلْعُصاةِ الْفُسَّاقِ، لَقَدْ قَتَلُوا
بِقَتْلِكَ الْإِسْلامَ، وَعَطَّلُوا الصَّلاةَ وَالصِّيامَ، پس،
واى بر آن گناهكاران فاسق كه به راستى با كشتن تو اسلام را كشتند، و نماز و روزه
را رها كردند،
وَنَقَضُوا السُّنَنَ وَالْأَحْكامَ، وَهَدَمُوا قَواعِدَ
الْإيمانِ، و سنّت ها و احكام را شكستند، و ستون هاى دين و ايمان را
منهدم كردند،
وَحَرَّفُوا آياتِ الْقُرْآنِ، وَهَمْلَجُوا فِي الْبَغْيِ
وَالْعُدْوانِ. و آيات الهى قرآن را تحريف نمودند، و در دشمنى و
ظلم و ستم پيش تاختند .
لَقَدْ أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ
وَآلِهِ مَوْتُوراً، آن گاه كه تو را شهيد كردند به راستى
رسول خدا - كه درود خدا بر او و آل او باد - خونخواه تو شد،
وَعادَ كِتابُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَهْجُوراً، وَغُودِرَ
الْحَقُّ إِذْ قُهِرْتَ مَقْهُوراً، و بار ديگر كتاب خدا متروك و
دور افتاده شد؛ و حق، مورد خيانت قرار گرفت. چون تو شكست خوردى؛
وَفُقِدَ بِفَقْدِكَ التَّكْبيرُ وَالتَّهْليلُ،
وَالتَّحْريمُ وَالتَّحْليلُ، وَالتَنْزيلُ وَالتَّأْويلُ، و با
نبود تو، بانك «اللَّه اكبر» و «لا إله إلاّ اللَّه» و حرام و حلال خدا و تنزيل و
تأويل قرآن، ناپديد شد؛
وَظَهَرَ بَعْدَكَ التَّغْييرُ وَالتَّبْديلُ،
وَالْإِلْحادُ وَالتَّعْطيلُ، وَالْأَهْواءُ وَالْأَضاليلُ، وَالْفِتَنُ
وَالْأَباطيلُ. و بعد از تو، تغيير و دگرگونى (در احكام الهى) و
كفر و بى دينى، و كنار گذاشتن سنّت ها و هواهاى نفسانى، و گمراهى ها و فتنه ها
و باطلها پديدار گشت.
فَقامَ ناعيكَ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّكَ الرَّسُولِ صَلَّى
اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، فَنَعاكَ إِلَيْهِ بِالدَّمْعِ الْهَطُولِ، پس،
خبردهندۀ شهادت تو نزد قبر جدّ تو رسول خدا - درود خدا بر او و آل او باد -
ايستاد، و با اشكِ ريزان خبر شهادت تو را به پيامبر داد؛
قائِلاً يا رَسُولَ اللَّهِ قُتِلَ سِبْطُكَ وَفَتاكَ،
وَاسْتُبيحَ أَهْلُكَ وَحِماكَ، در حالى كه مى گفت: اى رسول خدا؛ نوه
و جوان تو كشته شد، و حُرمت اهل بيت تو شكسته و مباح شمرده شد؛
وَسُبِيَتْ بَعْدَكَ ذَراريكَ، وَوَقَعَ الْمَحْذُورُ
بِعِتْرَتِكَ وَذَويكَ. و فرزندان و ذريّه تو را بعد تو اسير
كردند، و خانواده و اطرافيانت در گرفتارى افتادند.
فَانْزَعَجَ الرَّسُولُ، وَبَكى قَلْبُهُ الْمَهُولُ،
وَعَزَّاهُ بِكَ الْمَلائِكَةُ وَالْأَنْبِياءُ، پس، پيامبر
آشفته گرديد، و قلب وحشت زده اش گريست؛ و به خاطر تو فرشتگان و پيامبران بر او
تسليت گفتند؛
وَفُجِعَتْ بِكَ اُمُّكَ الزَّهْراءُ، وَاخْتَلَفَتْ
جُنُودُ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ، تُعَزّي أَباكَ أَميرَالْمُؤْمِنينَ، و به
خاطر تو مادرت زهرا سوگوار و مصيبت زده شد؛ و لشكريان فرشتگان مقرّب الهى براى
تسليت گفتن به پدرت امير مؤمنان آمد و شد كردند،
وَاُقيمَتْ لَكَ الْمَاتِمُ فِي أَعْلا عِلِّيّينَ،
وَلَطَمَتْ عَلَيْكَ الْحُورُ الْعينُ، و در اعلى
عليّين براى تو ماتم برپا شد، و به خاطر تو حور العين سيلى بر صورت خود زدند،
وَبَكَتِ السَّماءُ وَسُكَّانُها، وَالْجِنانُ
وَخُزَّانُها، وَالْهِضابُ وَأَقْطارُها، وَالْبِحارُ وَحيتانُها، و
آسمان و ساكنان آن، و بهشت و خزانه داران آن، و كوه ها و دامنه هايشان، و دريا
و ماهيانش،
وَالْجِنانُ وَوِلْدانُها، وَالْبَيْتُ وَالْمَقامُ،
وَالْمَشْعَرُ الْحَرامُ، وَالْحِلُّ وَالْأَحْرامُ. و بهشت و
پسران آن، و خانۀ خدا، و مقام، و مشعرالحرام و خارج خانه خدا و اطراف آن،
همه گريه كردند.
أَللَّهُمَّ فَبِحُرْمَةِ هذَا الْمَكانِ الْمُنيفِ، صَلِّ
عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، خدايا؛ پس، به خاطر حرمت و احترام اين
مكان شريف، بر محمّد و آل محمّد درود فرست؛
وَاحْشُرْني في زُمرَتِهِمْ، وَأَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ
بِشَفاعَتِهِمْ. و مرا در زمرۀ آنان محشور فرما، و مرا به
شفاعت آنان داخل بهشت نما.
أَللَّهُمَّ إِنّي أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ يا أَسْرَعَ
الْحاسِبينَ، وَيا أَكْرَمَ الْأَكْرَمينَ، خدايا؛ به تو
توسّل پيدا مى كنم؛ اى سريعترين حسابگران؛ و اى كريمترين كريمان؛
وَيا أَحْكَمَ الْحاكِمينَ، بِمُحَمَّدٍ خاتَمِ
النَّبِيّينَ، رَسُولِكَ إِلَى الْعالَمينَ أَجْمَعينَ، و اى با
اقتدارترين حاكمان؛ و به محمّد خاتم پيامبران، فرستادۀ تو بر همه جهانيان؛
وَبِأَخيهِ وَابْنِ عَمِّهِ الْأَنْزَعِ الْبَطينِ،
اَلْعالِمِ الْمَكينِ، عَلِيٍّ أَميرِالْمُؤْمِنينَ، و به برادر و
پسرعمويش كه از شرك و بت پرستى جدا شده و درونش انباشته از دانش بود، آن عالم و
دانشمند والامقام يعنى حضرت على امير مؤمنان؛
وَبِفاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ، وَبِالْحَسَنِ
الزَّكِيِّ عِصْمَةِ الْمُتَّقينَ، و به فاطمه سرور زنان جهانيان،
و به حسن، كه پاكيزه و پناه پرهيزكاران است،
وَبِأَبي عَبْدِاللَّهِ الْحُسَيْنِ أَكْرَمِ
الْمُسْتَشْهَدينَ، وَبِأَوْلادِهِ الْمَقْتُولينَ، و به ابى
عبداللَّه الحسين، گرامى ترين شهادت جويان و به فرزندان شهيدش
وَبِعِتْرَتِهِ الْمَظْلُومينَ، وَبِعَلِيِّ بْنِ
الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعابِدينَ. و به خاندان مظلومش؛ و به علىّ بن
الحسين زينت عبادت كنندگان.
وَبِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قِبْلَةِ الْأَوَّابينَ،
وَجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَصْدَقِ الصَّادِقينَ، و به محمّد بن
على، قبلهگاه توبه كنندگان؛ و به جعفر بن محمد، راستگوترين راستگويان؛
وَمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ مُظْهِرِ الْبَراهينَ، وَعَلِيِّ
بْنِ مُوسى ناصِرِ الدّينِ، و به موسى بن جعفر، آشكار كننده حجّت
ها؛ و به علىّ بن موسى يارى كنندۀ دين؛
وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قُدْوَةِ الْمُهْتَدينَ،
وَعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ أَزْهَدِ الزَّاهِدينَ، و به محمّد بن
على، اُسوه هدايت كنندگان؛ و به علىّ بن محمّد، زاهدترين زاهدان؛
وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وارِثِ الْمُسْتَخْلَفينَ،
وَالْحُجَّةِ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعينَ، و به حسن بن
على وارث جانشيان، و حجّت بر همه خلق خدا؛
أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، اَلصَّادِقينَ
الْأَبَرّينَ، آلِ طه وَيس، اينكه درود فرستى بر محمّد و آل محمّد
آن راستگويان نيكوكاران، آل طه و يس؛
وَأَنْ تَجْعَلَني فِي الْقِيامَةِ مِنَ الْآمِنينَ
الْمُطْمَئِنّينَ الْفائِزينَ الْفَرِحينَ الْمُسْتَبْشِرينَ. و اين
كه مرا در قيامت از جمله امان يافتگان و آسودگان و رستگاران و شادمانان و بشارت
يافتگان قرار دهى.
أَللَّهُمَّ اكْتُبْني فِي الْمُسْلِمينَ، وَأَلْحِقْني
بِالصَّالِحينَ، وَاجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرينَ، خدايا؛
مرا از جمله مسلمانان قرار ده، و مرا به صالحان بپيوند، و براى من در ميان آيندگان
سخن راست قرار ده.
وَانْصُرْني عَلَى الْباغينَ، وَاكْفِني كَيْدَ
الْحاسِدينَ، وَاصْرِفْ عَنّي مَكْرَ الْماكِرينَ، و مرا بر
ستمگران پيروز فرما، و مرا از مكر حسودها كفايت كن، و از من حيله مكّاران را باز
گردان،
وَاقْبِضْ عَنّي أَيْدِي الظَّالِمينَ، وَاجْمَعْ بَيْني
وَبَيْنَ السَّادَةِ الْمَيامينِ، في أَعْلا عِلِّيّينَ، و دست
ستمكاران را از من كوتاه كن، و مرا با سروران فرخنده در اعلا علّييّن؛
مَعَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، مِنَ النَّبِيّينَ
وَالصِّدّيقينَ، وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحينَ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ
الرَّاحِمينَ. با آنان كه بر آنها نعمت ارزانى داشتى- از
پيامبران و راستگويان و شهدا و صالحان - جمع نما؛ به رحمتت اى مهربانترين
مهربانان .
أَللَّهُمَّ إِنّي اُقْسِمُ عَلَيْكَ بِنَبِيِّكَ
الْمَعْصُومِ، وَبِحُكْمِكَ الْمَحْتُومِ، وَنَهْيِكَ الْمَكْتُومِ، خدايا؛
تو را سوگند مى دهم به حق پيامبرت كه معصوم از گناه است و به آن حكم حتميت، و نهى
پوشيده ات؛
وَبِهذَا الْقَبْرِ الْمَلْمُومِ،اَلْمُوَسَّدِفي كَنَفِهِ،
اَلْإِمامُ الْمَعْصُومُ الْمَقْتُولُ الْمَظْلُومُ، و به اين
قبرشريف كه به زيارت آن آمدوشد مىشد، وامام معصومى كه در سايه آن آرميده است، كه
مظلومانه كشته شده؛
أَنْ تَكْشِفَ ما بي مِنَ الْغُمُومِ، وَتَصْرِفَ عَنّي
شَرَّ الْقَدَرِ الْمَحْتُومِ، وَتُجيرَني مِنَ النَّارِ ذاتِ السَّمُومِ. اين
كه آنچه از غم دارم برطرف سازى، و از من شرّ قضا و قدر حتمى را باز گردانى، و از
آتش گرم و سوزان جهنّم مرا پناه دهى.
أَللَّهُمَّ جَلِّلْني بِنِعْمَتِكَ، وَرَضِّني بِقِسْمِكَ،
وَتَغَمَّدْني بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ، وَباعِدْني مِنْ مَكْرِكَ وَنِقْمَتِكَ. خدايا؛
مرا به نعمت خودت بزرگى بخش، و مرا به قسمتت راضى نما، و مرا غرق جود و كرم خود
فرما، و مرا از مكر و مجازات خود دور نما.
أَللَّهُمَّ اعْصِمْني مِنَ الزَّلَلِ، وَسَدِّدْني فِي
الْقَوْلِ وَالْعَمَلِ، وَافْسَحْ لي في مُدَّةِ الْأَجَلِ، خدايا؛
مرا از لغزش ها محفوظ بدار، و مرا در قول و عمل استوار گردان، و وسعت و فراخى در
دوران عمرم برايم قرار بده،
وَأَعْفِني مِنَ الْأَوْجاعِ وَالْعِلَلِ، وَبَلِّغْني
بِمَوالِيَّ وَبِفَضْلِكَ أَفْضَلَ الْأَمَلِ. و مرا از
دردها و مريضى ها عافيت بخش، و به حق اوليايم، و به بخشش و كرمت، مرا به بهترين
آرزوهايم برسان.
أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ،
وَاقْبَلْ تَوْبَتي، وَارْحَمْ عَبْرَتي، خدايا؛ بر
محمّد و آل محمّد درود فرست، و توبه مرا قبول فرما؛ و بر گريه ام رحم نما،
وَأَقِلْني عَثْرَتي، وَنَفِّسْ كُرْبَتي، وَاغْفِرْ لي
خَطيئَتي، وَأَصْلِحْ لي في ذُرِّيَّتي. و از لغزشم
درگذر، و اندوهم را برطرف كن، و گناهان مرا ببخش، و نسل مرا از صالحان قرار ده.
أَللَّهُمَّ لاتَدَعْ لي في هذَا الْمَشْهَدِ الْمُعَظَّمِ،
وَالْمَحَلِّ الْمُكَرَّمِ ذَنْباً إِلّا غَفَرْتَهُ، خدايا؛ براى
من وامگذار در اين حرم شريف و بارگاه باكرامت هيچ گناهى را مگر آن كه آن را ببخشى
وَلا عَيْباً إِلّا سَتَرْتَهُ، وَلا غَمّاً إِلّا
كَشَفْتَهُ، وَلا رِزْقاً إِلّا بَسَطْتَهُ، و هيچ عيبى را
مگر آن كه بپوشانى، و هيچ غمى را مگر آن كه برطرف كنى؛ و هيچ رزق و روزى را مگر آن
كه گسترده گردانى،
وَلا جاهاً إِلّا عَمَّرْتَهُ، وَلا فَساداً إِلّا
أَصْلَحْتَهُ، وَلا أَمَلاً إِلّا بَلَّغْتَهُ، و هيچ منزلت و
مقامى را مگر آن كه آن را آباد كنى، و هيچ فسادى را مگر آن كه آن را اصلاح فرمايى؛
و هيچ آرزويى را مگر آن كه مرابه آن برسانى،
وَلا دُعاءً إِلّا أَجَبْتَهُ، وَلا مَضيقاً إِلّا
فَرَّجْتَهُ، وَلا شَمْلاً إِلّا جَمَعْتَهُ، و هيچ دعايى
را مگر آن كه آن را اجابت فرمايى، و هيچ تنگى و فشارى را مگر آن را گشايش دهى، و
هيچ تفرّق و پراكندگى را مگر آن كه آن را به اجتماع مبدّل گردانى،
وَلا أَمْراً إِلّا أَتْمَمْتَهُ، وَلا مالاً إِلّا
كَثَّرْتَهُ، وَلا خُلْقاً إِلّا حَسَّنْتَهُ، و هيچ كارى را
مگر آن كه آن را تمام كنى، و به پايان رسانى؛ و هيچ مالى را مگر آن كه آن را زيادش
كنى، و هيچ اخلاقى را مگر آن كه آن را نيكو فرمايى،
وَلا إِنْفاقاً إِلّا أَخْلَفْتَهُ، وَلا حالاً إِلّا
عَمَّرْتَهُ، وَلا حَسُوداً إِلّا قَمَعْتَهُ، و هيچ انفاقى
را مگر آن كه جايگزين برايش قرار دهى، و هيچ دگرگونى حالى را مگر آن كه آن را خوب
و آباد نمايى؛ و هيچ حسودى را مگر آن كه آن را ريشه كن نمايى،
وَلا عَدُوّاً إِلّا أَرْدَيْتَهُ، وَلا شَرّاً إِلّا
كَفَيْتَهُ، وَلا مَرَضاً إِلّا شَفَيْتَهُ، وهيچ دشمنى را
مگر آن كه آن را از ميان ببرى، و هيچ شرّ و بدى را مگر آن كه كفايت كنى، وهيچ مرضى
رامگر آن كه آن را شفا دهى،
وَلا بَعيداً إِلّا أَدْنَيْتَهُ، وَلا شَعْثاً إِلّا
لَمَمْتَهُ، وَلا سُؤالاً إِلّا أَعْطَيْتَهُ. و هيچ دورى را
مگر آن كه آن را نزديك فرمايى، و هيچ پراكندگى را مگر آن كه آن را سامان دهى، و
هيچ درخواستى را مگر آن كه آن را عطا نمايى.
أَللَّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ الْعاجِلَةِ، وَثَوابَ
الْآجِلَةِ. خدايا ؛ از تو مى خواهم خير و خوبى حاضر و ثواب و پاداش
آينده را.
أَللَّهُمَّ أَغْنِني بِحَلالِكَ عَنِ الْحَرامِ،
وَبِفَضْلِكَ عَنْ جَميعِ الْأَنامِ. خدايا؛ مرا به واسطۀ
حلالت از حرام غنى فرما، و با فضل و كرمت از تمام مردم بى نياز ساز.
أَللَّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ عِلْماً نافِعاً، وَقَلْباً
خاشِعاً وَيَقيناً شافِياً، خدايا؛ از تو مى خواهم علمى كه سودمند
باشد، و قلبى كه خاشع باشد، و يقينى را كه قاطع باشد،
وَعَمَلاً زاكِياً، وَصَبْراً جَميلاً، وَأَجْراً جَزيلاً. و
عملى كه پاك باشد، و صبرى را كه زيبا باشد، و اجرى را كه زياد باشد.
أَللَّهُمَّ ارْزُقْني شُكْرَ نِعْمَتِكَ عَلَيَّ، وَزِدْ
في إِحْسانِكَ وَكَرَمِكَ إِلَيَّ، خدايا؛ شكر و سپاس نعمتت را كه
بر گردن من است روزيم فرما، و احسان و كرمت را بر من زياد نما،
وَاجْعَلْ قَوْلي فِي النَّاسِ مَسْمُوعاً، وَعَمَلي
عِنْدَكَ مَرْفُوعاً، و سخنم را در ميان مردم پذيرفته شده
قرار ده، و عملم را در نزد خودت بالا ببر و بپذير،
وَأَثَري فِي الْخَيْراتِ مَتْبُوعاً، وَعَدُوّي
مَقْمُوعاً. و اثر مرا در خيرات مورد پيروى ديگران قرار بده، و دشمنم را
ريشه كن نما.
أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ
وَآلِ مُحَمَّدٍ الْأَخْيارِ، في آناءِ اللَّيْلِ وَأَطْرافِ النَّهارِ، خدايا؛
دورد فرست بر محمّد و آل محمّد، كه نيكوكاران (در ميان بندگان) هستند، در تمامى
لحظات شب و روز؛
وَاكْفِني شَرَّ الْأَشْرارِ،
وَطَهِّرْني مِنَ الذُّنُوبِ وَالْأَوْزارِ، وَأَجِرْني مِنَ النَّارِ، و از
من دور نما شرّ اشخاص شرور و بدكاران را، و مرا از گناهان و بار گران آن پاك فرما،
و از آتش جهنّم پناهم ده.
وَأَحِلَّني دارَ الْقَرارِ، وَاغْفِرْ
لي وَلِجَميعِ إِخْواني فيكَ وَأَخَواتِيَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ،
بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ. و در خانه
بهشت وارد كن، و مرا و تمامى برادران و خواهران مؤمنى كه در راه تو آنها را
يافته ام به رحمتت بيامرز، اى مهربانترين مهربانان.
سپس رو به قبله كن و دو ركعت نماز به
جاى آور؛ در ركعت اوّل بعد از حمد ، سوره «انبياء»، و در ركعت دوّم بعد از حمد،
سوره «حشر» را بخوان، و در قنوت بگو :
لا إِلهَ إِلّاَ اللَّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ،
لا إِلهَ إِلّاَ اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ، لا إِلهَ إِلّاَ اللَّهُ رَبُّ
السَّماواتِ السَّبْعِ، وَالْأَرَضينَ السَّبْعِ، وَما فيهِنَّ وَما بَيْنَهُنَّ،
خِلافاً لِأَعْدائِهِ، وَتَكْذيباً لِمَنْ عَدَلَ بِهِ، وَ إِقْراراً
لِرُبُوبِيَّتِهِ، وَخُضُوعاً لِعِزَّتِهِ. اَلْأَوَّلُ بِغَيْرِ أَوَّلٍ،
وَالْآخِرُ إِلى غَيْرِ آخِرٍ، اَلظَّاهِرُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ بِقُدْرَتِهِ،
اَلْباطِنُ دُونَ كُلِّ شَيْءٍ بِعِلْمِهِ وَلُطْفِهِ، لاتَقِفُ الْعُقُولُ عَلى
كُنْهِ عَظَمَتِهِ، وَلاتُدْرِكُ الْأَوْهامُ حَقيقَةَ ماهِيَّتِهِ، وَلاتَتَصَوَّرُ
الْأَنْفُسُ مَعانِيَ كَيْفِيَّتِهِ، مُطَّلِعاً عَلَى الضَّمائِرِ، عارِفاً
بِالسَّرائِرِ، يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَما تُخْفِي الصُّدُورُ. أَللَّهُمَّ
إِنّي اُشْهِدُكَ عَلى تَصْديقي رَسُولَكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ،
وَايماني بِهِ، وَعِلْمي بِمَنْزِلَتِهِ، وَإِنّي أَشْهَدُ أَنَّهُ النَّبِيُّ
الَّذي نَطَقَتِ الْحِكْمَةُ بِفَضْلِهِ، وَبَشَّرَتِ الْأَنْبِياءُ بِهِ، وَدَعَتْ
إِلَى الْإِقْرارِ بِما جاءَ بِهِ، وَحَثَّتْ عَلى تَصْديقِهِ بِقَوْلِهِ تَعالى (اَلَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي
التَّوْريةِ وَالْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهيهُمْ عَنِ
الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ
وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ). فَصَلِّ عَلى
مُحَمَّدٍ رَسُولِكَ إِلَى الثَّقَلَيْنِ، وَسَيِّدِ الْأَنْبِياءِ
الْمُصْطَفَيْنَ، وَعَلى أَخيهِ وَابْنِ عَمِّهِ اللَّذَيْنِ لَمْ يُشْرِكا بِكَ
طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً، وَعَلى فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ
الْعالَمينَ. وَعَلى سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ،
صَلاةً خالِدَةَ الدَّوامِ، عَدَدَ قَطْرِ الرِّهامِ، وَزِنَةَ الْجِبالِ
وَالْآكامِ ما أَوْرَقَ السَّلامُ، وَاخْتَلَفَ الضِّياءُ وَالظَّلامُ، وَعَلى
آلِهِ الطَّاهِرينَ، اَلْأَئِمَّةِ الْمُهْتَدينَ، اَلذَّائِدينَ عَنِ الدّينِ، عَلِيٍّ
وَمُحَمَّدٍ وَجَعْفَرٍ وَمُوسى وَعَلِيٍّ وَمُحَمَّدٍ وَعَلِيٍّ وَالْحَسَنِ
وَالْحُجَّةِ الْقُوَّامِ بِالْقِسْطِ وَسُلالَةِ السِّبْطِ. أَللَّهُمَّ إِنّي
أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هذَا الْإِمامِ، فَرَجاً قَريباً، وَصَبْراً جَميلاً،
وَنَصْراً عَزيزاً، وَغِنىً عَنِ الْخَلْقِ، وَثَباتاً فِي الْهُدى، وَالتَّوْفيقَ
لِما تُحِبُّ وَتَرْضى، وَرِزْقاً واسِعاً حَلالاً، طَيِّباً مَريئاً، دارّاً
سائِغاً، فاضِلاً مُفَضِّلاً، صَبّاً صَبّاً، مِنْ غَيْرِ كَدٍّ وَلا نَكَدٍ وَلا
مِنَّةٍ مِنْ أَحَدٍ، وَعافِيَةً مِنْ كُلِّ بَلاءٍ وَسُقْمٍ وَمَرَضٍ،
وَالشُّكْرَ عَلَى الْعافِيَةِ وَالنَّعْماءِ، وَإِذا جاءَ الْمَوْتُ فَاقْبِضْنا
عَلى أَحْسَنِ ما يَكُونُ لَكَ طاعَةً، عَلى ما أَمَرْتَنا مُحافِظينَ، حَتَّى
تُؤَدِّيَنا إِلى جَنَّاتِ النَّعيمِ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ. أَللَّهُمَّ
صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَوْحِشْني مِنَ الدُّنْيا، وَآنِسْني
بِالآخِرَةِ، فَإِنَّهُ لايُوْحِشُ مِنَ الدُّنْيا إِلّا خَوْفُكَ ، وَلا يُؤْنِسُ
بِالآخِرَةِ إِلّا رَجاؤُكَ . أَللَّهُمَّ لَكَ الْحُجَّةُ لا عَلَيْكَ، وَ
إِلَيْكَ الْمُشْتَكى لا مِنْكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَأَعِنّي عَلى
نَفْسِيَ الظَّالِمَةِ الْعاصِيَةِ، وَشَهْوَتِيَ الْغالِبَةِ ، وَاخْتِمْ لي
بِالْعافِيَةِ. أَللَّهُمَّ إِنَّ اسْتِغْفاري إِيَّاكَ وَأَنَا مُصِرٌّ عَلى ما
نَهَيْتَ قِلَّةُ حَياءٍ، وَتَرْكِيَ الْإِسْتِغْفارَ مَعَ عِلْمي بِسَعَةِ
حِلْمِكَ تَضْييعٌ لِحَقِّ الرَّجاءِ. أَللَّهُمَّ إِنَّ ذُنُوبي تُؤْيِسُني أَنْ
أَرْجُوكَ، وَ إِنَّ عِلْمي بِسَعَةِ رَحْمَتِكَ يَمْنَعُني أَنْ أَخْشاكَ، فَصَلِّ
عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَصَدِّقْ رَجائي لَكَ، وَكَذِّبْ خَوْفي مِنْكَ،
وَكُنْ لي عِنْدَ أَحْسَنِ ظَنّي بِكَ، يا أَكْرَمَ الْأَكْرَمينَ. أَللَّهُمَّ
صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَيِّدْني بِالْعِصْمَةِ، وَأَنْطِقْ
لِساني بِالْحِكْمَةِ، وَاجْعَلْني مِمَّنْ يَنْدَمُ عَلى ما ضَيَّعَهُ في أَمْسِهِ،
وَلايَغْبَنُ حَظَّهُ في يَوْمِهِ، وَلايَهِمُّ لِرِزْقِ غَدِهِ. أَللَّهُمَّ
إِنَّ الْغَنِىَّ مَنِ اسْتَغْنى بِكَ وَافْتَقَرَ إِلَيْكَ، وَالْفَقيرَ مَنِ
اسْتَغْنى بِخَلْقِكَ عَنْكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَغْنِني
عَنْ خَلْقِكَ بِكَ، وَاجْعَلْني مِمَّنْ لايَبْسُطُ كَفّاً إِلّا إِلَيْكَ. أَللَّهُمَّ
إِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ قَنَطَ وَأَمامَهُ التَّوْبَةُ، وَوَراءَهُ الرَّحْمَةُ، وَ
إِنْ كُنْتُ ضَعيفَ الْعَمَلِ فَإِنّي في رَحْمَتِكَ قَوِيُّ الْأَمَلِ، فَهَبْ لي
ضَعْفَ عَمَلي لِقُوَّةِ أَمَلي. أَللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ ما في
عِبادِكَ مَنْ هُوَ أَقْسى قَلْباً مِنّي، وَأَعْظَمُ مِنّي ذَنْباً، فَإِنّي
أَعْلَمُ أَنَّهُ لا مَوْلى أَعْظَمُ مِنْكَ طَوْلاً، وَأَوْسَعُ رَحْمَةً
وَعَفْواً، فَيامَنْ هُوَ أَوْحَدُ في رَحْمَتِهِ، إِغْفِرْ لِمَنْ لَيْسَ
بِأَوْحَدَ في خَطيئَتِهِ. أَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَمَرْتَنا فَعَصَيْنا، وَنَهَيْتَ
فَمَا انْتَهَيْنا، وَذَكَّرْتَ فَتَناسَيْنا، وَبَصَّرْتَ فَتَعامَيْنا،
وَحَذَّرْتَ فَتَعَدَّيْنا، وَما كانَ ذلِكَ جَزاءَ إِحْسانِكَ إِلَيْنا، وَأَنْتَ
أَعْلَمُ بِما أَعْلَنَّا وَأَخْفَيْنا، وَأَخْبَرُ بِما نَأْتي وَما أَتَيْنا،
فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تُؤاخِذْنا بِما أَخْطَأْنا
وَنَسينا، وَهَبْ لَنا حُقُوقَكَ لَدَيْنا، وَأَتِمَّ إِحْسانَكَ إِلَيْنا،
وَأَسْبِلْ رَحْمَتَكَ عَلَيْنا. أَللَّهُمَّ إِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِهذَا
الصِّدّيقِ الْإِمامِ، وَنَسْأَلُكَ بِالْحَقِّ الَّذي جَعَلْتَهُ لَهُ،
وَلِجَدِّهِ رَسُولِكَ، وَلِأَبَوَيْهِ عَلِيٍّ وَفاطِمَةَ أَهْلِ بَيْتِ
الرَّحْمَةِ، إِدْرارَ الرِّزْقِ الَّذي بِهِ قِوامُ حَياتِنا، وَصَلاحُ أَحْوالِ
عِيالِنا، فَأَنْتَ الْكَريمُ الَّذي تُعْطي مِنْ سَعَةٍ، وَتَمْنَعُ مِنْ
قُدْرَةٍ، وَنَحْنُ نَسْأَلُكَ مِنَ الرِّزْقِ ما يَكُونُ صَلاحاً لِلدُّنْيا،
وَبَلاغاً لِلآخِرَةِ. أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاغْفِرْ
لَنا وَلِوالِدَيْنا، وَلِجَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَالْمُسْلِمينَ
وَالْمُسْلِماتِ، اَلْأَحْياءِ مِنْهُمْ وَالْأَمْواتِ، وَآتِنا فِي الدُّنْيا
حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً ، وَقِنا عَذابَ النَّارِ. وقتى
قنوتت تمام شد، ركوع و سجده نموده و مى نشينى و تشهّد و سلام نماز را انجام مى
دهى و پس از آن كه تسبيح حضرت زهرا عليها السلام را گفتى، دو طرف صورتت را خاك
آلود نموده و چهل بار بگو: «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِِ وَلا إِلهَ
إِلَّا اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ» سپس از خداى تعالى بخواه كه تو را از ارتكاب
گناه باز دارد، و از عذاب خود نجات دهد و ببخشد، و توفيق انجام كارهاى نيك كه موجب
تقرّب به خدا مى شود و باعث جلب رضايت او مى گردد و پذيرش آنها را عطا كند .
آنگاه نزد سر مطهّر بايست و دو ركعت نماز مانند نمازى كه پيش از اين گفتيم به جاى
آور و پس از نماز، خود را به روى قبر مطهّر بينداز و آن را ببوس و بگو: زادَ
اللَّهُ في شَرَفِكُمْ، وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ آن
گاه براى خودت، پدرت، مادرت، و هر كسى كه مى خواهى دعا كن.
احتمال دارد كه اين زيارت به روز
عاشورا اختصاص نداشته باشد ؛ چنان كه سيّد مرتضى اعلى اللَّه مقامه نيز همين
اعتقاد را داشته است.
شب جمعه كه میشه
شبهای جمعه فاطمه با چشمِ گریان
شبهای جمعه فاطمه با چشمِ گریان - آید
كنارِ مرقدِ شاهِ شهیدان
شبهای جمعه فاطمه با آه و زاری - آید سرِ
قبرِ حسین با اشكِ جاری
شبهای جمعه فاطمه زهرای اطهر - بهرِ حسینش
میزند بر سینه وسر
شبهای جمعه فاطمه در شورو شین است - اشك از دو
چشمانش روان بهرِ حسین است
شبهای جمعه فاطمه ناموسِ داور - آید زجنّت
همرهِ حوّا و هاجر
با مریم و با آسیه با خیلِ حوران - آید
سرِ قبرِ حسین شاهِ شهیدان
درخیمه گاهِ كربلا با ناله و آه - ریزد برای
آن شهیدان اشكِ جانكاه
بهرِ حسین از دیده ها گوهر فشاند - بهرِ حسین
از سوزِ دل نوحه بخواند
آید به تلِّ زینبیه آن حزینه - نالد
برای زینبش آن بی قرینه
افتد نگاهش زان بلندی سوی میدان - بیند
فتاده بی سر آن شاهِ شهیدان
بیند كه زینب میزند بر سینه وسر - راسِ
حسین بر دامنِ شمرِ ستمگر
ریزد میانِ قتلگه اشك از دو چشمان - باشد بلند
ازآن حزینه آه و افغان
چون نی نماید ناله ها آن تیره معجر - بهرِ
حسینش میزند بر سینه وسر
بهرِ حسین و اكبرش اشكش روان است - بهرِ ابا الفضلِ
رشید اندرفغان است
ازبهرِ اصغرذكرِ لالائی بخواند - ازبهرِ قاسم نوحه و
زاری نماید
محشر كند زهرا زمینِ كربلا را - درگریه وا دارد
همه ارض و سما را
گوید سرِ قبرِ حسین با چشمِ گریان - بنگر
به حالِ مادرِ افكار و نالان
گوید حسینِ من الا ای نورِ باری - گشتی
شهیدِ راهِ حق با جان نثاری
راست جدا شد تشنه و آبت ندادند - آبی به آن اطفال و
احبابت ندادند
لب تشنه راسِ انورت از تن بریدند - این كوفیان
و شامیان بس كه پلیدند
ای باقری از گریه ی زهرای
اطهر - گردد زمینِ كربلا چون روزِ محشر
شب جمعه كه میشه هیئتا سینه زنا
شب جمعه كه میشه هیئتا سینه زنا - همگی
دیوونه وار دل میدن به كربلا
شب جمعه كه میشه میخونن توآسمون - ای همه
فرشته ها كربلا قرارمون
شب جمعه كربلا عصرعاشورامیشه - خیمه ای
بهر عزا كربلا برپا میشه
حضرت زهرا میاد جمعه بدشت كربلا - میگیره
بهرحسین مجلس و بزم عزا
هی میگه كرببلا بگو حسین من چه شد - میوه
قلب من و نوردو عین من چه شد
میگه ای حسین من شدی تشنه لب شهید
- چه قدر ظلم وستم بتو گشته ازیزید
شب جمعه کنار شش گوشه
شب جمعه کنار شش گوشه - دل من حالت عجیبی داشت
می شنیدم صدای قلبم را - چشم من حس بی
شکیبی داشت
حرمش از ملائکه پر بود - انبیا در طواف شش گوشه
و ثواب هزار حج را داشت - به خدا هر طواف شش گوشه
شب جمعه ضریح اطهر او - غرق نور حضور فاطمه بود
به خودم آمدم و فهمیدم - بر لبم این نوا و
زمزمه بود:
شبهای جمعه فاطمه - با اضطراب و واهمه - آید
بدشت کربلا - گردد به دور خیمه ها
گوید حسین من چه شد - نور دو عین من چه
شد
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
شبهای جمعه فاطمه - با اضطراب و واهمه - آید میان
قتلگاه - با اضطراب و اشك وآه
گوید حسین من چه شد - نور دو عین من چه
شد
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
هرشب جمعه به فغان فاطمه
هرشب جمعه به فغان فاطمه - نالد و گوید كه حسین
كشته شد
هرشب جمعه به صف كربلا - شورعظیمی شود از غم
بپا
فاطمه آید به خروش و نوا - نالد و گوید كه حسین
كشته شد
هرشب جمعه به دو صد شورو شین – فاطمه
آیدسرقبرحسین
ناله برآردکه ایانورعین - حسینِ من نورِ
دوعین كشته
خسرو بی خیل و سپاهم حسین - غریب و
بی یار و پناهم حسین
كشته ی بی جرم و گناهم حسین شد - جان
جهان نور دو عین كشته شد
چونكه قدش گشته كمان فاطمه - شد ز كَفَش تاب و توان فاطمه
روز و شبان گرمِ فغان فاطمه - نالد و گوید كه حسین
كشته شد
قرّة عینی چه تو بی سر شدی - كشته
زشمشیر و زخنجر شدی
قتیلِ اعدای ستمگر شدی - عزیزِ من
نور دو عین كشته شد
بار خدا به عزّو جاهِ رسول - به حرمتِ بنت پیمبر بتول
زما و از اهل عزا كن قبول - سبطِ نبی نورِ دوعین
كشته شد
روضه هلال محرم
پرسیدم از هلال چرا قامتت خم است؟
پرسید م ا زهلا ل چرا قا متت خم ا ست - آهی کشید
و گفت که
ما ه محر م ا ست
گفتم که چیست ما ه محرم
بنا له گفت - ماهیکه خلق
جمله ا فلا ک د ر غم ا ست
گفتم برای که
بفغا ن د ا د ا ین جو ا ب - ما ه عزا ی ا شر ف
ا ولا د آ د م ا ست
ا ین ما ه گشته
کشته بصحر ا ی کربلا - سبط
رسول تشنه لب این غم مگر کم ا ست
آ ید بسو ی خلق ز یزد
ا ن همی پیا م - نیلی
ببر کنید که
ما ه محر م
ا ست
د ر خلد حو ر یا ن همه سیلی به روزنند - درعرش
قدسیان همه چشما ن پرازنم است
زهر ا سیا ه
برسر و حید ر ز ند به سر - د ر ا ین عزا رسول خد ا قا متش خم
است
د ر کر بلا
بچشم بصیر ت نظر
نما - بنگر هنو ز زینب و گلثو م
د ر غم است
گو ید سکینه گشت یتیمی نصیب ما
- د ر ر و ز گا ر د ر د یتیمی مگرکم است
«غلامرضا قمی ، خزائن الشهداء ص 76»
پرسیدم از هلال چرا قامتت خم است؟
پرسیدم از هلال چرا قامتت خم است؟ - گفتا خموش باش که
ماه محرم است
گفتم محرم است تو چرا قامتت خم است - گفتا غم حسین
مگر ماتمی کم است؟
بازاین چه شورش است که درخلق عالم است
بازاین چه شورش است که درخلق عالم است - بازاین
چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
با ز ا ین چه
رستخیز عظیم ا ست کز زمین - بی نفخ صو ر خواسته تا
عرش اعظم است
ا ین صبح تیره با ز د مید ا ز کجا که کرد - کا ر جهان و خلق جها ن جمله د
رهم است
گو یا طلو
ع میکند ا ز مغر ب
آ فتا ب - کا شو ب د ر تما می ذ را ت عا لم ا ست
گر خو ا نمش قیا مت
د نیا بعید
نیست - ا ین ر ستخیز عا م که نا مش محرم
است
د ر با رگا ه قد
س که جا ی ملا ل
نیست - سرهای قد سیا ن همه بر زا نوی غم ا تس
جن و ملک بر آ
د میا ن نو
حه میکنند - گو یا عزای ا شر ف
ا و لا د آ د م ا ست
خو ر شید آ
سما ن
و زمین نو ر مشر قین - پرو ر د ه د ر
کنا ر رسو ل خد ا حسین
«محتشم کاشانی : ا شک شفق ص 256»
باز محرم شدو دلها شکست
باز محرم شدو دلها شکست - از غم زینب دل زهرا شکست
باز محرم شد و لب تشنه شد - از عطش خاک کمرها شکست
آب در این تشنگی از خود گذشت - دجله به خون شد دل صحرا شکست
قاسم ولیلا همه در خون شدند - این چه غمی
بود که دنیا شکست
محرم آمد و ماه عزا شد
محرم آمد و ماه عزا شد - مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید - دوباره شور عاشوار
به پا شد
باز محرم رسید، ماه عزای حسین
باز محرم رسید، ماه عزای حسین – سینه
ی ما میشود، كرب و بلای حسین
كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه - تا كه بگیرم
صفا، من ز صفای حسین
امشب هلال ماه خون در آسمان پیدا شده
امشب هلال ماه خون در آسمان پیدا شده - رخت سیـه
بـر قـامت پیغمبر و زهرا شده
خون گریه کن ای ماه خون انا الیه راجعون
ای حاجیان حج خون آماده بهر هر بلا - واویلتـا
واویلتـا واویلتـا فــی کربــلا
خون گریه کن ای ماه خون انا الیه راجعون
امشب زمین و آسمان دارند ذکر یا حسین - روح
از تن پیغمبران پرواز کرده با حسین
خون گریه کن ای ماه خون انا الیه راجعون
دراین مه خون میشود خون بردل زار حسین - از
تیغ کین گردد جدا دست علمدار حسین
خون گریه کن ای ماه خون انا الیه راجعون
در ماه خون عالم پر از فریاد و واویلا شود - خـون
قـلب زار باغبان بر لاله لیلا شود
خون گریه کن ای ماه خون انا الیه راجعون
درماه خون خون خدا در خون شناور میشود - صـد پـاره
قلب زینب از داغ برادر میشود
خون گریه کن ای ماه خون انا الیه راجعون
در این مه خون غنچه نشکفته پرپر میشود - دلـداری
خـون خـدا لبخنـد اصغر میشود
خون گریه کن ای ماه خون انا الیه راجعون
محمل مران ای ساربان اینجا زمین کربلاست
- اینجـا بهشت عـاشقان اینجا زیارتگاه ماست
اینجا شود دریای خون انا الیه
راجعون
اینجا گلم پرپر شود اینجا تنم بیسر شود -
آمـاده روی سینـه ام قبر علی اصغر شود
اینجا شود دریای خون انا الیه
راجعون
اینجا ز تیغ دشمنان از تن جدا گردد سرم - پائین
پای من بوَد قبـر علـی اکبـرم
اینجا شود دریای خون انا الیه
راجعون
اینجا خورد سنگ جفا از کینه بر پیشانی
ام - خون میشـود آب وضو بر صورت نورانی ام
اینجا شود دریای خون انا الیه
راجعون
اینجا بریزد از بصر اشک از دو چشم فـاطمه - گاهی
کنــار قتلگه گــاهی کنـار علقمه
اینجا شود دریای خون انا الیه
راجعون
اینجـا ز رگهای گلو بوسه بگیرد خـواهرم -
قــاتل کنـار پیکـرم سیلی زند بر خواهرم
اینجا شود دریای خون انا الیه راجعون
عزای اشرف اولاد آدم است، بیا!
عزای اشرف اولاد آدم است، بیا! - عزیز
فاطمه! ماه محرّم است بیا
هلال ماه عزا میدهد ندا به فلک - که ماه گریه و
اندوه و ماتم است بیا
پریده رنگ ز رخسار مادرت زهرا - قد رسول خدا در جنان،
خم است بیا
لوای سرخ حسینی ندا دهد همه دم - که غیر
تو چه کسی، صاحب دم است بیا
اگر شوند سماوات، چشمه چشمه اشک - به یاد قطره خون
خدا کم است بیا
به زخمهای تن پاره پاره شهدا - خدا گواست، که تیغ
تو مرهم است بیا
هنوز غرقه به خون، ماه روی عباس است - هنوز نقش زمین،
دست و پرچم است بیا
بیا که پر شده از ذکر «یا حسین» جهان - بیا
که ولوله در خلق عالم است بیا
هر آن دلی که به یاد حسین میسوزد -
در آن شرارهای از شعر «میثم» است بیا
سـلام مـن بـه محرم، محرم گـل زهـرا
سـلام مـن بـه محرم، محرم گـل زهـرا - بـه لطـمه هـای
ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش - بـه
بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش
سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی - به چشم
کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی
سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش - به لحظه های
پـرازحزن غرق درد و ملامش
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب - بـه
بــی نـهـایـت داغ دل شـکـستــه زیـنـب
سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل - بـه نـا امیـدی
سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر - بـه کـام
خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر
سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم - به شوق
شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر - به
اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر
سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه - بـه آن
مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش - بـه
بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش
سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـیـبش - به رو
سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش
سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب - بــه
پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب
سلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـش - سلام من
به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش
ماه عزا رسیده و دل ها پر از غم است
ماه عزا رسیده و دل ها پر از غم است - مشکی به
تن کنید که ماه محرّم است
پیراهن سیاه عزاداری حسین - احرام
نوکری تمامی عالم است
ماه محرّم آمده خیمه به پا کنید - دلهای
ما حسینیه ی بزم ماتم است
هر کس برای بزم عزا کار می کند - مُزدش بُوَد
دست کسی که قدش خم است
شکر خدا که حضرت زهرا مرا خرید - لطف و عطای او
به گدایش دمادم است
دریای چشممان چقدر موج می زند - یعنی
بساط گریه ی ما هم فراهم است
شکر خدا که از غم ارباب بی کفن - چشمم شبیه
چشمه ی جوشان زمزم است
آقا قسم به نام تو ما با شما خوشیم - بی تو برای
ما همه عالم جهنّم است
گریه برای داغ تو رزق حلال ماست - این
اشک ها به زخم عمیق تو مرهم است
بزم تو را به عالم و آدم نمی دهیم - هیئت
برای ما به خدا عرش اعظم است
شش گوشه ی حریم تو بیت الحرام ماست - یعنی
به داغ اعظم تو سینه مَحرم است
هر کس که دید گوشه ای از روضه های تو - گر
خون چکد ز چشم ترش باز هم کم است
ماه محرم آمده دل را حرم کنید
ماه محرم آمده دل را حرم کنید - بر قلب عاصی و
دل زارم کرم کنید
ماه محرم آمده دیوانه شد دلم - از کربلا نظر به دل
مضطرم کنید
ماه محرم آمده بارانی است چشم - آیاشود نظربه
دوچشم ترم کنید
ماه محرم آمده با جامه ی سیاه - در خیل
عاشقان حسین باورم کنید
ماه محرم آمده بیتابم ای حسین - از خاک
تربت خودتان بر سرم کنید
ماه محرم آمده دلتنگ هیآتم - در بین روضه روح
در این پیکرم کنید
ماه محرم آمده درخواست میکنم - روح وتنم فدایی آب آورم کنید
ماه محرم آمده مجنون زینبم - از غصه های معجر
او پرپرم کنید
ماه محرم آمده میگویدم رباب - فکری به
حال تشنگی اصغرم کنید
ماه محرم آمده امّا دلم سیاه - من را عوض کنید
و ازین بهترم کنید
ماه محرم آمده دلتنگ مهدیم - در خیمه گاه فاطمیش
نوکرم کنید
ندا ز عرش رسیده ست ماتم آمده است
ندا ز عرش رسیده ست ماتم آمده است - چه قدر خوب
دوباره محرم آمده است
چه قدر خوب که خیمت به پا شده ست و در آن - بساط سینه
زدن هم فراهم آمده است
چه دارد اسم قشنگت کزین حسینیه ها - دوباره
شورش و ماتم در عالم آمده است
تمام شهر سیه پوش گشته است آقا - و سیل اشک ز
چشمان آدم آمده است
چه روضه ای بشود روضه ای که زهرا هم - درون خیمه
ی تو با قد خم آمده است
دم حسین بگیر، اعتقاد کن هرچه - که خیر
آمده ما را از این دم آمده است
مـحــرم آمــده در کـوچــه هـا عـلـم بزنیـد
مـحــرم آمــده در کـوچــه هـا عـلـم بزنیـد - میـان
سیـنـه خـود عـاشـقـان حـرم بزنیـد
کتیـبـه هـای حسـینـیــه عـطــر
غــم دارد - دوبـاره بیتـی از آن شعــر محتشـم بزنیـد
حسین رمز نجات است و سرنوشت بشر - بـه دسـت شــاه
وفــا زنـدگی رقـم بزنیـد
شکــست خـورده عشـق مجـازی وب هـا - بسـاط عشق زمینـی
خـود به هـم بزنیـد
شکــست خورده طـوفــان کـربـلا بـاشـیـد - بـه سـیــنــه
مـهــر عــزاداری و الـم بزنیـد
و با شمـام که مستی برایتـان فخر است - رهـــا
کـنـیــد مـحــرم، اگــر نـه کـم بزنیـد
اگــر سـرود بـه لـب ، جــز نـوای او داریــد -
کنـیــد تــرک و ز مــولا حسیـن
دم بزنیـد
حسیـن حسیـن
بخـوانـیــد در مـحــرم او - طـنـیــن غـم بـه نـواهـای
زیـر و بـم بزنیـد
محـرم است چو محسن شوید شاعر او – ورق زنــیـــد
بــه دفـتــر از او قـلـــم بزنیـد
شاعر:سید محسن حبیب الله پور
ماه محرم آمده باید دگر شوم
ماه محرم آمده باید دگر شوم - باید به خود بیایم
و زیر و زبر شوم
باید سبک عبور کنم از خیال سود - باید
خلاص از تب و تاب ضرر شوم
آزاد از مثلث تزویر و زور و زر - آزاد از هر آنچه
نقوش و صور شوم
باید عوض شوم چه به چپ چه به راست،ها - بهتر اگر نمیشود
از بد بتر شوم
از بد بتر چرا شوم اما؟ محرم است - از خوب میشود که
در این ماه، سر شوم
این ماه میشود که شوم چیز دیگری
- یک چیز دیگری که ندانم اگر شوم
یک چیز دیگری که نباید به
وهم هم - یعنی که نه فرشته شوم نه بشر شوم
خیر مجسم است محرم، بعید نیست - این
ماه، تا ابد تهی از هرچه شر شوم
حتی اگر یزیدیم و در سپاه کفر - چون
حر، بعید نیست شهید نظر شوم
شب با یزید باشم و فردای انتخاب - قربانی
حسین، نخستین نفر شوم
اینک، ندای: «کیست که یاری
کند مرا» - ماه محرم است مبادا که کر شوم
ماه محرم است که بی تاب جستجو - در خود همه فرو روم
از خویش بر شوم
وقتش رسیده است بگیرم علم به دوش - تکیه
به تکیه سینه زنان نوحه گر شوم
وقتش رسیده است که چون باد روضه خوان - کوچه به کوچه
مویه کنان در به در شوم
وقتش رسیده است خرابه خرابه آه - وقتش رسیده
لاله کوه و کمر شوم
فرزند من کجاست؟ چه دارد؟ چه میکند؟ - ماه محرم است
نباید پدر شوم
آیا پدر که خاک بر او خوش _ چه گفت و رفت؟ - ماه محرم
است، نباید پسر شوم
باید که بی خبر شوم از هرچه هست و نیست -
از ماجرای خون خدا باخبر شوم
ماه محرم است نباید هبا روم - ماه محرم است نباید
هدر شوم
وقتش رسیده است که خلع جسد کنم - وقتش رسیده
است که از خود بدر شوم
بی موج گریه، چشم در این ماه، حفره ای
است - باید که سرخ، لایق چشمان تر شوم
باید که چشم داشته باشم نه حفره، ها! - باید
شراب گریه خون جگر شوم
بی سوز آه، سینه در این ماه، دوزخ است - باید
که گرم، در خور شعله، شرر شوم
باید که سینه داشته باشم نه دوزخ، آه - باید
لهیب آتش آه سحر شوم
آتش گرفته خیمه _ داماد کربلا - سینه به سینه
سوز شوم، شعله ور شوم
بارانی است دیده خاتون اهل بیت - چشمه به
چشمه اشک شوم پرده در شوم
وقتش رسیده است که با گریه بر حسین - چون
قصه حسین به عالم سمر شوم
وقتش رسیده است که آیینه دار شمس - وقتش
رسیده است غلام قمر شوم
دور سر بریده تن پاره علی - پرواز را کبوتر بی
بال و پر شوم
تشییع دستهای علمدار آب را - وقتش رسیده
است که آسیمه سر شوم
وقتش رسیده خطبه شوم، خطبه ای بلیغ - وقتش
رسیده شعر شوم، شعر تر شوم
وقتش رسیده شاعر و شمشیر و هو! هلا - وقتش رسیده
شیر شوم شیر نر شوم
ماه محرم آمد و محرم شدم به تیغ - آماده ام که محرم
خون و خطر شوم
با ناله های حضرت سجاد از سحر - تا شام سرخ آمده ام،
همسفر شوم
ماه محرم است و نماز حسین را - آماده ام، حواله اگر
شد، سپر شوم
وقتش رسیده است یزید پلید را - همچون
زبان زینب کبری تشر شوم
وقتش رسیده است که در چشم ابن سعد - چونان به چشم شمر
لعین نیشتر شوم
مرد خدا به غیر شهادت هنر نداشت - وقتش رسیده
است که اهل هنر شوم
وقتش رسیده است که مختارگونه سرخ - با قاتلان خون خدا
در کمر شوم
یعنی به کینه خواهی اولاد فاطمه - شمشیر
بر کشم به شب و حمله ور شوم
قرعه به نام من اگر افتد، خوشا که من - خونی قوم بی
نسب بی گهر شوم
با دست من خدا بکشد زنده زندشان - من، پل برای
رفتنشان تا سقر شوم
از اسبشان به زیر در آرم به چابکی - در خونشان
به شیرجه ی تند تر شوم
بر تن کنم به رزم ستم چار آینه - چشته خوران بی
سر و پا را چغر شوم
چیزی به جا نمانمشان از چهاربند - زی چار
میخ نکبتشان راهبر شوم
سرهایشان به نیزه بر آرم یکی یکی
- حکم قصاص، حکم قضا و قدر شوم
آتش کشم به خیمه و خرگاهشان به خشم - نیزه به نیزه
در پیشان سر به سر شوم
شیرینتر از عسل بچشم طعم مرگ را - در کامشان
قهقهه قهوه قجر شوم
سقای مرگشان شوم از جانب خدای - رهبانشان به
مهلکه جوی و جر شوم
ماه محرم آمده پا در رکاب خون - در خون خویش آمده ام
مستقر شوم
بر چشم دشمنان قسم خورده علی - مانند تیر آمده
ام کارگر شوم
با این جماعت عقب افتاده جهول - یک کوچه هم
مباد، شبی هم گذر شوم
نه! نه! نمی توانم هرگز نمیشود - از نو به جهل،
آدم عصر حجر شوم
تیزند و تند و تسخر و طعنه طریقتشان - نه! نه!
نمی توانم، شیر و شکر شوم
نرمش گذشته از من و با این گروه سخت - نه! نه! نمی
توانم از این نرمتر شوم
پس بهتر است صاعقه باشم به چشمشان - پر هیب مرگشان هم
در هر مقر شوم
از سایه ام هراس بیفتد به خوابشان - کابوسشان
هر آینه از هر نظر شوم
ماه محرم آمد و افسوس میرود – آماده ام که راهی
ماه صفر شوم
مرتضی امیری اسفندقه
شب اشک و شب آه و شب غم
شب اشک و شب آه و شب غم - شب دلواپسی و حزن و ماتم
میان سینه قلبم بیقرار است - محرم آمده ای
دل محرم
سر آمد دوره ی خاموشی من - ببین تاب و تب
چاووشی من
رسیده روزهای غربت تو - رسیده وقت مشکی
پوشی من
محرّم ماه ایثار است و
غیرت
محرّم ماه ایثار است و غیرت - رسیده موسم
تجدید بیعت
اگر تا کربلا رفتی دل من - مشو راضی به کمتر از
شهادت
با ز ا ین چـه شـورش است مگـر مـحـشـر آمده
با ز ا ین چـه شـورش است مگـر مـحـشـر آمده - خورشید سر برهـنه به صحرا درآمده
آتـش به كـا م و زلـف پریـشـا ن و ســرخ روی - این آ فـتـا ب ا ز ا فـقـی د یگـر آمده
چون روزروشن است كه قصدش مصاف نیست - این شـا ه كـم سـپا ه كه بی
لـشـكر آمده
یا ر ا ن
نـظـــر كـنـیــد بـه پـهـلـو گـرفـتـنـش - این كـشـتـی
نجـا ت كه بی لـنگـر آمده
"شاعر شكست خو
ر د ه توفا ن واژه ها ست" - یا ا ین غـز ل بهـا نه چـشـم تـر آمده؟
با نگ «فـیا سـیـوف خـذ یـنی» ا ست
بـر لبش - خـنجـر فـر و گذ ا
شـته با حنجر آمده
آ و ر د ه با خو د
ش همه ا ز كوچك و بزرگ - اصغـر بغــل گر فـتـه و با ا كبر آمده
ای تـشـنگا ن سـوخـته لـب تـشـنگی بس ا ست - سر بـركـنـیـد سا قی
آ ب آ و ر آمده
این سـا قی عـلـم به كـف
بی بـد یـل كـیـسـت؟ - عطشان در آب رفته وعطشان تر آمده
این سـا قـی رشـیـد كـه د ر بـز م
مـی كشا ن - بی
دست و بی پیا له و بی ساغر آمده
آتش به خـیـمـه
هـا ی د ل عـا شـقـا ن زده - این آ تشی كه رفــته و خا
كـسـتـر آمده
آبی نـمـا نـد ه ر
و ز ه بگـیـریـد نـخـل هـا - نخل ا مـیـد رفـتـه و لـی بی سـر آمده
جای شـر یـف بـو سـه
پـیـغـمـبـر خد ا ست
- این نیزه ا ی كه ا ز
هـمه با لاتر آمده
آن سـر كه تـا هـمـیـشـه سـر ا ز آ فـتا ب بـود - امشب به خون نشسته به تشت زرآمده
ای د ست پر سخا
و ت روشن گشـو د ه شو - در یـو زه ای
به نـیت ا نگـشـتـر آمده
بوی بهشت د ا ر د و همو ا ره ز ند ه است - این باغ گل به چشمت ا گر پرپر آمده
بگـذ ا ر تا د مـی بـه جـمـا لـت نـظـر كـنـم - هفتا د و د وّ مین گل ا ز
خـون برآمده
لب و ا كن ا ز هم ای
تن بی سر حسین من! - حرفی به لـب بیا ر ببین
خـواهـر آمده...
"این مصرع از سید حمید برقعی
است" سعیدبیابانكی
روزنامه خراسان 87.10.11
هلال ما ه غم سرزد صدای كا روان آمد
هلال ما ه غم سرزد صدای كا روان آمد - بسوی كربلا یا ران ا ما م
عا شقا ن آمد
فغا ن و آه و واویلا فغا ن و آه و واویلا - فغا ن و آه و واویلا فغا ن و
آه و واویلا
حسین بن عـلی آ مد بهمرا ه جوانا نش - بود ما نند پروانه بگرد شـمع طفـلانش
فغا ن و آه و واویلا فغا ن و آه و واویلا - فغا ن و آه و واویلا فغا ن و
آه و واویلا
بهمراه خود آورده
جو ا نا نی نكومنظر -
فـروغ د یـد ه لیلا شـبـیـه روی پیغمبر
فغا ن و آه و واویلا فغا ن و آه و واویلا - فغا ن و آه و واویلا فغا ن و
آه و واویلا
زمین كربلا ا مشب عـلمد ا رحسین آمد - بنال
ازسوزدل اینك كه گاه شوروشین آمد
فغا ن و آه و واویلا فغا ن و آه و واویلا - فغا ن و آه و واویلا فغا ن و
آه و واویلا
حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین
جانم«حسین جان ص49شیدانیشابوری»
این جا مه
سیا ه فـلـك
د رعـزای كیست
این جا مه سیا ه
فـلـك د رعـزای كیست -
وین جیب چاك گشته صبح ازبرای كیست
این جوی خون كه ازمژه خلق جا ری است - تا
د ر مصیبت كه و بر ما جرای كیست
این آ ه شعله و ر كه ز د لها رود بچـرخ - زا ند وه دل گد ا ز
وغم جا نگزای كیست
خـونی ا گر نه د ا مـن د لـهـا گرفـته است - این
سخت د ل بد ا من ما خونبهای كیست
گرنیست حشرودرغم خویش است هركسی - در آ
فـرینش ا ین هـمه غـوغا برای كیست
شد خـلـق مختلف زچه د ر نو حه مـتّـفـق - زینگو نه جن وانس وملك درعـزای
كیست
هـند و وگبر و مؤ مـن و ترسا به یك غـمند - این
نا لـه ا ز جـها ن شـد ه تا آشنای كیست
ذ رّ ا ت ا ز طریـق
صد ا نـو حه مـیكنند - تا این
صد ا زنا لـه ا نـد و ه فـزای كیست
صاحب عزاكسی است كه دلهاست جای او - دلها جز آ
نكه مونس د لها ست جای كیست
آری خداست دردل وصا حب عزاخداست - زان هـر د لـی
بـتـعــزیـه شـا ه كـربـلاست
حسین جا ن حسین جا ن حسین جا ن «اشك شفق
ص265وصال شیرازی»
موج خون در ساحل غم شد پدید
موج خون در ساحل غم شد پدید - خیمه ماه محرم شد
پدید
نوحه کن ای دل محرم آمده - ماه مظلوم دو عالم آمده
کوفه مسلم کش پیمان شکن - کوفیان بی وفای
بی وطن
آب بر فرزند زهرا بسته اند - راه حق را آشکارا بسته اند
تا ابد خونین زمین کربلاست - آسمان خونین
اگر گرید سزاست
کربلا گفتم، دلم را غم گرفت - ظهر عاشورا خدا ماتم گرفت
هم علم افتاد هم افتاد دست - پشت شیعه ظهر عاشورا
شکست
مثل اندوه تو جان سوزی نبود - همچو روز تو اگر روزی
نبود
آتش اندر خیمه ها افروختند - عصر عاشورا حرم را
سوختند
شیعه عاشورا فراوان دیده است - بر فراز نیزه
قرآن دیده است
سید محسن مصطفی زاده
ازکتاب اشعارباقری درباره محرم
میرسد باز محرم
میرسد باز محرم – موسم عزا و ماتم
آمده باز محرم – موسم عزا و ماتم
ماهِ مردان خداشد – موسم شور و نوا شد
ماهِ خون، ماهِ حسین است – ماهِ شاه عالمین است
ماهِ زینب، ماهِ عبّاس – ماهِ پر پر شدن یاس
ماهِ اکبر، ماهِ اصغر – ماهِ آن گلهای پرپر
ماه کلثوم و رُقیّه – ماهِ صغرا و سُکینه
ماه زین العابدین است – ماه قتل شهِ دین
است
ماه صبر و استقامت – ماه مردی و شهامت
ماه جانبازی یاران – در ره یاریِ
قرآن
ماهِ سرهایِ به نیزه – از عربهایِ
عُنیزه
ماهِ خونین تنِ شاه است - در میانِ قتلگاه است
همه جا شورو نوا شد – همه جا روضه بپا شد
همه جا کشور ایران - شورِ عاشورا بپا شد
همگی گشته سیه پوش – علمِ حسینی بر
دوش
همه عاشق حسینند – همه یارِ
زینبینند
همگی غرقِ عزا یند - به هوایِ کربلا
یند
همگی با چشمِ گریان – از ستمها همه حیران
همگان سینه زنانند – بر حسین ناله کنانند
همه جا مجلسِ روضه – گریه و ناله و نوحه
بر لبِ جمله ی ماها – نوحه و ذکر و دعاها
همه جا ذکرِ حسین است – یاد شاهِ عالمین
است
برلبِ جمله عزیزان - یا حسین شاهِ
شهیدان
باقری ماهِ محرّم -
آمده با اشک و ماتم
سروده شده درحلول ماه محرم سال 94
ماهِ خون ماهِ محرم آمده
ماهِ خون ماهِ محرم آمده - ماهِ اشك و آه و ماتم آمده
باز از نو روزِ عاشورا شده - دل پریشان حضرتِ زهرا
شده
باز شد تجدیدِ حزن و اشك و آه - باز لعنت بر یزیدِ
رو سیاه
ماهِ حزنِ آلِ احمد آمده - ماهِ غم بهرِ محمد آمده
گفت صادق اینچنین یابن الشبیب - باش
محزون ازبرای آن غریب
شیعیان را آمده ماهِ عزا - برحسین آن یادگار
مصطفی
شیعیان را آمده ماهی دگر - درعزای
زادهِ خیر البشر
ماه ماهِ بی وفائیها بود - ماهِ ظلم و بی
پناهیهابود
بی وفائی شد دراین مه آشكار - از گروهی
بی وفای روزگار
بی وفائیها شده ازكوفیان - با حسین
بعد از امیر مؤمنان
كوفیان كردند دعوت از حسین - ازبرای
خنجرو تیرو سُنین
كوفیان بس نامه ها بنوشته اند - ریسمانها از خیانت
رشته اند
چونكه شد از كوفیانِ بی وفا - نامه ها سوی
عزیزِ مصطفی
شد حسین ویاوران سوی عراق - با زن وفرزند
و با زین ویراق
آمد و آمد شهنشاهِ حجاز - طی نمود این راهِ بس
دورو دراز
چون بنزدیكِ فرات آن شه رسید - زین طرف
ده صد سوار از ره رسید
راهها بستند با صدها سوار - عاملانِ آن یزیدِ
نابكار
راهِ پیش و پس نبود آنجا دگر - از برای زادهِ خیر
البشر
آخرین منزل زمینِ كربلا - گشت طبقِ وعدهِ قالوا
بلی
حال بنگر قصّهِ این میهمان - كامده با نامه های
كوفیان
كوفیان با او چه كردند از عناد - دستِ بیعت
داده با ابن زیاد
مُتّحد با شامیانِ رو سیاه - برعلیهِ آن
غریبِ بی پناه
راهها بستند و آنگه آب را - سربریده تشنه لب میراب
را
آب بُد مهریهِ دختِ نبی - تشنه لب اینك
زن و مردو صبی
العطش گویان صغیر و هم كبیر - جمله از
مرد و زن و بُرنا و پیر
چون صدای العطش درخیمه ها - شدبلندازشیرخوارو
بچه ها
شدروان سقّا سوی شطِّ فرات - تا رساند خیمه زان
آبِ حیات
كف بزیرِ آب برد آن با وفا - تا خورد یك جرعه
آبی با صفا
لیك یادی كرد از لب تشنگان - كه بلند است
آهشان بر آسمان
آب كف را داد از كف بی درنگ - مشك را بردوش كردو شد
به جنگ
بی مها با زد به قلبِ آن سپاه - برگروهِ بی حیای
دین تباه
اسب را میتاخت سوی خیمه ها - تا رساند آب
را بر بچه ها
لیك تیری از عدو بر مشك شد - چشمِ سقا
پرزخون و اشك شد
با كمینهائی زاعدای پلید - تشنه لب
شد حضرتِ سقّا شهید
تشنه كامان همچنان در خیمه ها - تشنه لب ماندند با
افغان و آه
درتلظّی اصغر است آن شیرخوار - واز عطش گریان
چو ابرِ نو بهار
برد بابش سوی آن میدانِ تیر - تا دهند آبی
برآن طفل صغیر
حرمله تیرِ سه شعبه دركمان - برگلوی اصغرآمد
ناگهان
جای تیر از آب سیرابش نمود - اندر آغوشِ
پدر خوابش نمود
تشنه لب اكبر به میدان میرود - سوی میدان
او خرامان میرود
العطش گویان و با قلب كباب - باز گردد سوی خیمه
نزد بابِ
جرعهِ آبی نباشد در خیام - تاخورد آن زادهِ خیر
الانام
بازمیگردد سوی میدانِ كین - همرهِ
او حضرتِ روح الامین
با لبِ تشنه همی رزمد علی - درفرار از پیشِ
او هر پردِلی
عاقبت شد با لبِ عطشان شهید - نزد جدّش مصطفی
شد رو سپید
سرورِ لب تشنگان در قتلگاه - رو كند با شامیانِ رو سیاه
مردمان یك جرعهِ آبم دهید - محض جدو مادرو بابم
دهید
این فرات و آب مهرِ مادرم - هست و من ذرّیهِ پیغمبرم
لیك شد پاسخ زشمرِ روسیاه - تیغِ تیز
و خنجرو حلقومِ شاه
سرورِ لب تشنگان لب تشنه رفت - آب خورد از تیغ تیزو
دشنه رفت
عصرِ عاشورا سرِ آن نازنین - شدبریده ازبدن با
ظلم وكین
تشنه لب راسش بریدند ازقفا - شدزمین درزلزله از
آن جفا
قرصِ خورشید اندر آن دم خون گرفت - وحش وطیر از
غم رهِ هامون گرفت
یك صدابینِ زمین و آسمان - شد بلندآمد
بگوشِ مردمان
گفت با صوتی بلند و منجلی - قد قتل اینك
حسین بن علی
زینب و اهل حرم ازخیمه ها - جمله سركردند آه
وناله ها
با صدای یا حسین و یا حسین -
رو بسوی قتلگه با شورو شین
برسرو سینه زنان نوحه كنان - خواهران ودختران و
كودكان
باقری گوید به صبح وظهرو شام - برلبان تشنه ات
ازما سلام
اَلسّلام ای زادهِ زهرا حسین - اَلسّلام ای
نور چشم عالمین
اَلسّلام ای شاهِ بی غسل و كفن - اَلسّلام ای
كشتهِ دور از وطن
اَلسّلام ای وارث عیسی ونوح - اَلسّلام ای
شاهِ با فرّ و شكوه
اَلسّلام ای زادهِ خون خدا - اَلسّلام ای شاهِ
مصباح الهُدی
وارث موسی و آدم اَلسّلام - وارث زهرا وخاتم اَلسّلام
ای حسین ای زادهِ خیرُ الاَنام - برتو
تا صبح قیامت اَلسّلام
حیّ علی العزاء
حیّ علی العزاء - حیّ علی البكاء
فی ماتم الحسین - مظلوم كربلا
ماه عزاشده - شورونواشده
هركوی وبرزنی - بزم عزابپا
حیّ علی العزاء - حیّ علی البكاء
فی ماتم الحسین - مظلوم كربلا
ماه محرم است - اندوه وماتم است
درقلب شیعیان - برشاه اولیا
حیّ علی العزاء - حیّ علی البكاء
فی ماتم الحسین - مظلوم كربلا
اندرغم خسین - عالم بشوروشین
نام حسین بود - زینت برای ما
حیّ علی العزاء - حیّ علی البكاء
فی ماتم الحسین - مظلوم كربلا
جنّ وملك شده - عرش وفلك شده
درماتم حسین - غرق غم وعزا
حیّ علی العزاء - حیّ علی البكاء
فی ماتم الحسین - مظلوم كربلا
رخت سیه ببر - شال عزابسر
بنماتوباقری - دراین مَهِ عزا
حیّ علی العزاء - حیّ علی البكاء
عزاداری و اقامه عزا
عزاداری و اقامه عزا و گریه كردن بر عزیزان
از دست رفته، از جانب معصومین(ع) رایج بوده است، چنانكه حضرت فاطمه
زهرا(س) به خاطر گریه شبانه روزی برای پدربزرگوارش، مورد اعتراض
قرار گرفت و به ناچار بیت الاحزان را به وجود آورده، دست حسن و حسین(ع)
را می گرفت و برای عزاداری و گریه به آنجا می رفت.
ائمه اطهار(ع) نیز برای امام حسین(ع) عزاداری و سوگواری
می كردند.
شیخ جلیل كامل جعفر بن قولویه در كامل از
ابن خارجه روایت كرده است كه گفت روزی در خدمت حضرت صادق علیه
السلام بودیم و جناب امام حسین علیه السلام را یاد كردیم
حضرت بسیار گریست و ما گریستیم، پس حضرت سر برداشت و
فرمود كه امام حسین علیه السلام میفرمود: كه منم كشتة گریه
و زاری، هیچ مؤمنی مرا یاد نمی كند مگر آنكه گریان
میگردد. و نیز روایت كرده است كه هیچ روزی حسین
بن علی علیه السلام نزد جناب صادق علیه السلام مذكور نمیشد
كه كسی آن حضرت را تا شب متبسم بیند و در تمام آن روز محزون و گریان
بود و میفرمود كه جناب امام حسین علیه السلام سبب گریه هر
مؤمن است.
و شیخ طوسی و مفید از ابان بن تغلب روایت
كرده اند كه حضرت صادق علیه السلام فرمود كه نفس آن كسی كه به جهت
مظلومیت ما مهموم باشد تسبیح است، و اندوه او عبادت و پوشیدن
اسرار ما از بیگانگان در راه خدا جهاد است. آنگاه فرمود كه واجب میكند
این حدیث به آب طلا نوشته شود.
و به سندهای معتبره بسیار از ابوعماره منشد یعنی
شعرخوان روایت كرده اند كه گفت روزی به خدمت جناب صادق علیه
السلام رفتم حضرت فرمود كه شعری چند در مرثیه حسین علیه
السلام بخوان چون شروع كردم به خواندن حضرت گریان شد و من مرثیه میخواندم
و حضرت میگریست تا آنكه صدای گریه از خانة آن حضرت بلند
شد.
و به روایت دیگر حضرت فرمود: به آن روشی
كه در پیش خود میخوانید و نوحه میكنید بخوان، چون
خواندم حضرت بسیار گریست و صدای گریه زنان آن حضرت نیز
از پشت پرده بلند شد چون فارغ شدم حضرت فرمود كه هر كه شعری در مرثیه
حضرت حسین علیه السلام بخواند و پنجاه كس را بگریاند بهشت او را
واجب گردد. و هر كه سی كس را بگریاند بهشت او را واجب گردد. و هر كه بیست
كس را. و هر كه ده كس را و هر كه پنج كس را. و هر كه یك كس را بگریاند
بهشت او را واجب گردد. و هر كه مرثیه بخواند و خود بگرید بهشت او را
واجب گردد. و هر كه او را گریه نیاید پس تباكی كند بهشت
او را واجب گردد
و شیخ كشی (ره) از زید شحام روایت
كرده است كه من با جماعتی از اهل كوفه در خدمت حضرت صادق علیه السلام
بودیم كه جعفر بن عفان وارد شد حضرت او را اكرام فرمود و نزدیك خود او
را نشانید، پس فرمود یا جعفر عرض كرد لبیك خدا مرا فدای
تو گرداند، حضرت فرمود بَلَغَنی اَنَكَ تَقُولُ الشّعِر فی الْحُسَینِ
وَ تَجیدَ به من رسید كه تو در مرثیه حسین علیه
السلام شعر میگویی و نیكو میگوئی عرض كرد بلی
فدای تو شوم فرمود كه پس بخوان. چون جعفر مرثیه خواند حضرت وحاضرین
مجلس گریستند و حضرت آنقدر گریست كه اشك چشم مباركش بر محاسن شریفش
جاری شد. پس فرمود به خدا سوگند كه ملائكه مقربان در اینجا حاضر شدند
و مرثیه تو را برای حسین علیه السلام شنیدند و زیاده
از آنچه ما گریستیم گریستند. و به تحقیق كه حق تعالی
در همین ساعت بهشت را با تمام نعمتهای آن از برای تو واجب گردانید
و گناهان ترا آمرزید. پس فرمود ای جعفر میخواهی كه زیادتر
بگویم؟ گفت بلی ای سید من، فرمود كه هر كه در مرثیه
حسین علیه السلام شعری بگوید و بگرید و بگریاند
البته حق تعالی بهشت را برای او واجب گرداند و بیامرزد او را.
حامی حوزه اسلام سید اجل میر حامد حسین
طاب ثراه در عبقات از معاهده التنصیص نقل كرده كه محمد بن سهل صاحب كمیت
گفت كه من و كمیت داخل شدیم بر حضرت صادق علیه السلام در ایام
تشریق كمیت گفت فدایت شوم اذن میدهی كه در محضر شما
چند شعر بخوانم فرمود این ایام عظیم و محترم است،كنایت از
آنكه شایسته نیست در ایام شریفه خواندن شعر. عرضه داشت كه
این اشعار در حق شما است فرمود بخوان و حضرت فرستاد بعض اهلبیتش را
حاضر كردند كه آنها هم استماع كنند، پس كمیت اشعار خویش بخواند و حاضرین
گریه بسیار كردند تا به این شعر رسید:
یصیبَ بِهِ الرّامُونَ عَنْ قَوْسِ غَیرِهِم
فَیا اخِراً اَسْدی لَهُ الْغَی اَوَّلَهُ. حضرت دستهای
خود را بلند كرد و گفت: اَلّلّهُمَّ اْغفِرْ لِلْكُمَیتِ ماقَدَّمَ وَ ما
اَخَّرَ وَ ما اَسَرَّ وَ ما اَعْلَنَ وَ اَعْطِهِ حَتّی یرْضی.
و شیخ صدوق (ره) در امالی از ابراهیم بن
ابی المحمود روایت كرده كه حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند
همانا ماه محرم ماهی بود كه اهل جاهلیت قتال در آن ماه را حرام میدانستند
و این امت جفا كار خونهای ما را در آن ماه حلال دانستند و هتك حرمت ما
كردند و زنان و فرزندان ما را در آن ماه اسیر كردند و آتش در خیمه های
ما افروختند و اموال ما را غارت كردند و حرمت حضرت رسالت (ص) را در حق ما رعایت
نكردند، همانا مصیبت روز شهادت حسین علیه السلام دیده های
ما را مجروح گردانیده است و اشك ما را جاری كرده و عزیز ما را
ذلیل گردانیده است و زمین كربلا مورث كرب و بلاء ما گردید
تا روز قیامت، پس بر مثل حسین باید بگریند گریه
كنندگان، همانا گریه بر آن حضرت فرو میریزد گناهان بزرگ را. پس
حضرت فرمود كه پدرم چون ماه محرم داخل میشد تا عاشر محرم چون روز عاشورا میشد
آن روز مصیبت و حزن و گریه او بود و میفرمود امروز روزی
است كه حسین «ع» شهید شده است.
و ایضاً شیخ صدوق از آن حضرت روایت كرده
كه هر كه ترك كند سعی در حوائج خود را در روز عاشورا حق تعالی حوائج
دنیا و آخرت او را برآورد و هر كه روز عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه
او باشد حق تعالی روز قیامت را روز شادی و سرور آن گرداند و دیدهاش
در بهشت به ما روشن باشد و هر كه روز عاشورا را روز بركت شمارد و برای بركت
آذوقه در آن روز در خانه ذخیره كند بركت نیابد در آنچه ذخیره
كرده است و خدا او را در روز قیامت با یزید و عبدالله بن زیاد
و عمر بن سعد لعنهم الله در اسفل درك جهنم محشور گرداند.
و ایضاً به سند معتبر از ریان بن شبیب كه
خال معتصم خلیفه عباسی بوده است روایت كرده كه گفت در روز اول
محرم به خدمت امام رضا علیه السلام رفتم، فرمود كه ای پسر شبیب
آیا روزهای گفتم نه فرمود كه این روزی است كه حق تعالی
دعای حضرت زكریا را مستجاب فرمود در وقتی كه از حق تعالی
فرزند طلبید و ملائكه او را ندا كردند در محراب كه خدا بشارت میدهد تو
را به یحیی پس هر كه این روز را روزه دارد دعای او
مستجاب گردد چنانكه دعای زكریا مستجاب گردید.
پس فرمود كه ای پسر شبیب محرم ماهی بود
كه اهل جاهلیت در زمان گذشته ظلم و قتال را در این ماه حرام میدانستند
برای حرمت این ماه پس این امت حرمت این ماه را نشناختند و
حرمت پیغمبر خود را ندانستند، و در این ماه با ذریت پیغمبر
خود قتال كردند و زنان ایشان را اسیر نمودند و اموال ایشان را
به غارت بردند پس خدا نیامرزد ایشان را هرگز! ای پسر شبیب
اگر گریه میكنی برای چیزی پس گریه كن
برای حسین بن علی علیهماالسلام كه او را مانند گوسفند ذبح
كردند و او را با هیجده نفر از اهل بیت او شهید كردند كه هیچیك
را در روی زمین شبیه و مانندی نبود. و به تحقیق كه
گریستند برای شهادت او آسمانهای هفتگانه و زمینها و به
تحقیق كه چهار هزار ملك برای نصرت آن حضرت از آسمان فرود آمدند چون به
زمین رسیدند آن حضرت شهید شده بود. پس ایشان پیوسته
نزد قبر آن حضرت هستند ژولیده مو گردآلود تا وقتی كه حضرت قائم آل
محمد (ص) ظاهر شد، پس از یاوران آن حضرت خواهند بود و در وقت جنگ شعار ایشان
این كلمه خواهد بود: یا لَثاراتِ الْحُسِین عَلَیهِ
السَّلام. ای پسر شبیب خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش كه چون جدم حسین
علیه السلام كشته شد آسمان خون و خاك سرخ بارید ای پسر شبیب
اگر گریه كنی بر حسین علیه السلام تا آب دیده بر تو
بر روی تو جاری شود حق تعالی جمعی گناهان صغیره و
كبیره ترا بیامرزد خواه اندك باشد و خواه بسیار. ای پسر
شبیب اگر خواهی خدا را ملاقات كنی و هیچ گناهی بر
تو نباشد پس زیارت كن امام حسین علیه السلام را. ای پسر
شبیب اگر خواهی كه در غرفه عالیه بهشت ساكن شوی با رسول
خدا و ائمه طاهرین علیهم السلام پس لعنت كن قاتلان حسین «ع» را.
ای پسر شبیب اگر خواهی كه مثل ثواب شهدای كربلا را داشته
باشی پس هرگاه كه مصیبت آن حضرت را یاد كنی بگو: یا
لَیتَنی كُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماَ. یعنی
ایكاش من بودم با ایشان و رستگاری عظیمی مییافتم.
ای پسر شبیب اگر خواهی كه در درجات عالیات بهشت با ما باشی
پس برای اندوه ما، اندوهناك باش. و برای شادی ما شاد باش و بر
تو باد به ولایت و محبت ما كه اگر مردی سنگی دوست دارد حق تعالی
او را در قیامت با آن محشور می گرداند.
ابن قولویه به سند معتبر روایت كرده از ابی
هرون مكفوف یعنی نابینا، كه گفت به خدمت حضرت صادق علیه
السلام مشرف شدم آن حضرت فرمود كه مرثیه بخوان برای من پس من شروع
كردم به خواندن فرمود نه این طریق بلكه چنان بخوان كه نزد خودتان
متعارفست و نزد قبر حسین علیه السلام میخواند پس من خواندم: اُمْرُرْ
عَلی جَدَثِ الْحُسَینِ فَقُلْ لِاَعْظُمِهِ الزَّكِیه. تتمه این
شعر در آخر باب در ذكر مراثی خواهد آمد. حضرت گریست من ساكت شدم
فرمود: بخوان من خواندم آن اشعار را تا تمام شد، حضرت فرمود باز هم برای من
مرثیه بخوان من شروع كردم به خواندن این اشعار:
یا مَرْیمُ قوُمی فَانْدُبی
مَوْلاكِ وَ عَلَی الْحُسَینِ فَاسْعَدی بِبُاكِ. پس حضرت بگریست
و زنها هم گریستند و شیون نمودند. پس چون از گریه آرام گرفتند
حضرت فرمود ای ابا هرون هر كه مرثیه بخواند برای حسین علیه
السلام پس بگریاند ده نفر را از برای او بهشت است پس یك یك
كم كرد از ده تا آنكه فرمود هر كه مرثیه بخواند و بگریاند یك
نفر را بهشت از برای او لازم شود، پس فرمود كه هر كه یاد كند جناب
امام حسین علیه السلام را پس گریه كند بهشت او را واجب شود.
و نیز ابن قولویه به سند معتبر از داود رقی
روایت كرده است كه گفت روزی در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم
كه آب طلبید چون بیاشامید آب از دیده های مباركش
فرو ریخت و فرمود ای داود خدا لعنت كند قاتل حسین علیه
السلام را، پس فرمود هر بنده ای كه آب بیاشامد و یاد كند آن
حضرت را و لعنت كند بر قاتل او البته حق تعالی صد هزار حسنه برای او
بنویسد و صد هزار گناه از او رفع كند و صد هزار درجه برای او بلند كند
و چنان باشد كه صد هزار بنده آزاد كرده باشد و در روز قیامت با دل خنك و شاد
و خرم مبعوث گردد.
در تاریخ شش نفر تا آخر عمرشان دائم الگریه
بودند؛ آدم از پشیمانی می نگریست، نوح برای گمراهی
قومش، یعقوب در فراق فرزندش یوسف، یحیی از ترس آتش
جهنم، حضرت زهرا (س) در فراق مرگ حضرت رسول اكرم (ص) و امام سجاد(ع). (برگرفته ازکتاب
منتهی الامال، حاج شیخ عباس قمی)
اما درباره چگونگی عزاداری آنها و این كه
آیا این عزاداری در ایام محرم بوده است یا خیر،
لازم است در سیره ائمه معصومین(ع) و چگونگی سوگواری آنها
تحقیق و بررسی لازم انجام گیرد. در این زمینه، سیره
امام سجاد(ع) و امامان پس از او را به اجمال بررسی خواهیم كرد:
1. عزاداری امام سجاد(ع): از آنجاییكه
حضرت امام زین العابدین(ع) هنگام شهادت پدربزگوارش، در كربلا حضور
داشت و از عمق فاجعه آگاه و چگونگی شهادت آن عزیزان را مشاهده كرده
بود؛ بنابراین بر اساس روایات معتبر، آن حضرت تمام عمر باقیمانده
خویش را عزادار بود و بر شهدای كربلا گریه می كرد، چنانكه
اگر غذایی را خدمت حضرت سجاد(ع) قرار می دادند، اشك از چشمان
مباركشان جاری می شد، تا جایی كه گاه غلامی از او می
پرسید: آیا حزن و اندوه شما تمام نمی شود؟ حضرت می
فرمودند: وای بر تو همانا یعقوب(ع) دوازده فرزند داشت، یكی
از آنها ناپدید شد و یعقوب از شدت اندوه چشمانش سفید(نابینا)
شد، در حالیكه فرزندش یوسف(ع) زنده بود. ولی من پدر، برادر، عمو
و هفده نفر از اهل بیتم و تعدادی از یاران پدرم را دیدم
كه ذبح شده و به خون آغشته بودند؛ پس چگونه حزن و اندوهم تمام شود؟(تاریخ
النیاحه علی الامام الشهید الحسین بن علی(ع)، السید
صالح الشهرستانی، تحقیق و اعداد الشیخ نبیل رضا علوان،
ص118، بیروت: دارالزهراء، چاپ اول، 1419قمری و مناقب ابن شهرآشوب، ج4،
ص166)
در المجالس السنیه آمده است كه امام صادق(ع) درباره
جدش امام سجاد(ع) فرمود: او چهل سال بر پدرش گریه كرد، در حالیكه
روزها روزه می گرفت و شب ها شب زنده داری می كرد و هنگامی
كه زمان افطار فرا می رسید و یكی از غلامانش برای
او غذا می آورد و عرض می كرد: ای مولای من! میل كنید؛
حضرت می فرمود: فرزند رسول خدا گرسنه شهید شد، فرزند رسول خدا تشنه شهید
شد، و همین طور این كلام را تكرار و گریه می كرد تا این
كه غذا و آب با اشك چشمش مخلوط می شد و این وضعیت همچنان ادامه
داشت تا این كه خدای خویش را ملاقات كرد و به دیدار حق
شتافت.(المجالس السنیه، سید محسن امین، بیروت:
دارالتعارف، چاپ ششم، 1398قمری، ج1، ص155)
2. عزاداری امام باقر(ع): در كتاب "نهضه الحسین
ص 152" آمده است با آمدن محرم، حزن و اندوه در اهل بیت نبوی(ع)
ظاهر می گشت و آنان از شعرا می خواستند تا برای جدشان- امام حسین(ع)-
مرثیه سرایی كنند.(كامل الزیارات ابن قولویه قمی
، ص 111-114، تهران: چاپ صدوق، چاپ اول، سال 1375شمسی)
همچنین در كامل الزیارات ابن قولویه آمده
است كه امام باقر(ع) در روز عاشورا به سوگواری برای امام حسین(ع)
امر فرموده، و در خانه خویش مجلس عزا اقامه می كرد و ... (ر ك: تاریخ
النیاحه علی الامام الشهید الحسین بن علی(ع)، السید
صالح الشهرستانی، تحقیق و اعداد الشیخ نبیل رضا علوان،
ص120، و المجالس السنیه، ج5، ص123)
3. عزاداری امام صادق(ع): در باره عزاداری امام
صادق(ع) نیز روایات زیادی وارد شده است كه از شاعران درخواست
می نمود برای جدش مرثیه سرایی كنند و آنان را بر این
امر مقدس تشویق می كرد و اهل بیت او از پس پرده به مرثیه
سرایی شاعران گوش می دادند و گریه و ناله می
كردند.(تاریخ سیدالشهدا، عباس صفایی حائری، ص56،
قم: انتشارات مسجد مقدس جمكران، چاپ اول، سال 1379شمسی و امالی صدوق،
مجلسی، ص205)
4. عزاداری امام موسی كاظم(ع): در این
باره امام رضا(ع) می فرماید: هنگامی كه محرم فرا می رسید،
پدرم هرگز با حالت خنده و تبسم دیده نمی شد و ده روز اول محرم به همین
شكل بود تا این كه روز دهم و روز عاشورا فرا می رسید و این
روز، روز مصیبت و حزن و گریه او بود و می فرمود: عاشورا روزی
است كه جدم حسین(ع) را شهید كردند.(تاریخ النیاحه علی
الامام الشهید الحسین بن علی(ع)، همان، ص132 و امالی
صدوق، ج2، ص111)
5. عزاداری امام رضا(ع): دعبل خزایی می
گوید: در ایام دهه محرم به محضر آقا و مولای خود، علی بن
موسی(ع)، در مرو شرفیاب شدم و آن حضرت را در حالی كه اصحابش دور
او نشسته بودند، محزون یافتم. وقتی حضرت مرا دید فرمود: مرحبا
بر تو دعبل! مرحبا بر كسی كه با دست و زبانش ما را یاری می
كند؛ سپس حضرت مرا در كنار خودش جای داد و فرمود: ای دعبل! دوست داری
شعر بخوانی؛ زیرا این روزها ایام غم و اندوه بر ما اهل بیت
و روز شادی دشمنان ما، به ویژه بنی امیه است؛ سپس برخاست
و پرده ای بین ما و اهل بیتش زد و آنان را پشت پرده نشاند تا بر
مصیبت جدش حسین(ع) گریه كنند؛ آن گاه رو به من كرد و فرمود: ای
دعبل! مرثیه بخوان! تو یاور ما و مرثیه سرای ما هستی،
تا زمانی كه زنده ای. در این هنگام دعبل مرثیه سرایی
را آغاز كرد.(بحارالانوار، ج40، ص257 و ج40، ص157)
6. عزاداری در زمان چهار امام دیگر: در آن
زمانها عزاداری گاه سیر صعودی و گاه سیر نزولی
داشته است؛ مثلا در زمان امام جواد(ع)، تا حدی امكان عزاداری برای
شیعیان فراهم بود و این حالت تا زمان معتصم ادامه داشت؛ اما پس
از آن، سیر نزولی یافت و شیعه برای عزاداری و
احیای شعائر حسینی در فشار بود. در این دوران نیز
عزاداری در ایام محرم نسبت به ماه ها و ایام دیگر بیشتر
بود. (بحارالانوار، ج40، ص136-137)
با توجه به بررسی سیره امامان معصوم(ع)، عزاداری
سیدالشهدا در طول سال در مناسبت های ویژه برپا بود، ولی
در ایام محرم، مجالس سوگواری هر روز برپا می شد و برخی از
آنها، مانند امام سجاد(ع)، در ایام محرم سیاه پوش نیز بودند.(سیاه
پوش در سوگ ائمه نور، علی ابوالحسنی، منذر، ص127 و ص128، قم: مؤلف،چاپ
اول، سال 1375شمسی و برای آگاهی بیشتر رجوع كنیدبه:
مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص166 و امالی صدوق، مجلسی، ج6، ص205)
برخوان غم چوعا لمیا ن را صلا زدند
برخوان غم چوعا لمیا ن را صلا زدند - اوّل صـلا بـه
سلسله انـبـیـا زدند
نوبت به اولیا چـو رسـید آ سما ن طپید - زان
ضربتی كه برسرِشیرِخدازدند
پس آتشی ز ا خگر ا لما س ریزه هـا - افـروخـتـنـد
و برجگـرمجتبی زدند
وانگه سرادقی كه مـلـك محـرمش نبود - كندند ا ز مد ینه و د ركربلا
زدند
وزتیشه ستیزه
د ر آ ن دشت كوفیا ن
- بس نخـلـهـا زگلشن آ ل عـبا زدند
بس ضربتی كـزوجگـرمصطفی درید - برحلق
تشنه خـلـف مرتضی زدند
حسین جا ن حسین جا ن حسین جا ن «اشك
شفق:محتشم كاشانی»
صـدای كا روانی سـخـت با سـوزوگـدازآیـد
صـدای كا روانی سـخـت با سـوزوگـدازآیـد
- چـوآه آتشـینی كز د ل پرغــصّه با زآید
گـمـا نـم كا روانی ا ز وطـن آواره گـردیـده - كه
آوازجرس با نا له هـای جا نگـدازآید
اگراین كا روانست ازحـسین فـرزند پیغـمبر
- چرا ا و را ا جـل منزل بمنزل پیشوازآید
الا ای آ سـما
ن خـرگا ه عـزّت برسرِپا كن - كه ناموس خدازینب زراهی بس درازآید
بوقت با زگشت شا م یا رب چون شودزینب - مهین
دُ خت عـلی كا مروزاندرمهدنازآید
فلك گسترده خوانی آب ونانش خون ولخت دل - عراقی میهمانداراست
مهمان ازحجازآید
بروی میهـمـا نا ن حجا زی آب ونا ن بستند
- كه دیده میهما نی راچنین مهمان نوازآید
حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین
جانم «منتخب المصائب ملك الشّعراء صبوری»
سلام ما به حسین وبه کربلای حسین
سلام ما به حسین وبه کربلای حسین - سلام
ما به علمدار باوفای حسین
سلام ما به سلامی که عصر عاشورا - نموده بر بدن غوطه
ور به خون زهرا
سلام ما به جبین شکسته زینب - سلام ما به نماز
نشسته زینب
سلام ما به بدن های مانده در صحرا - سلام ما به
ملاقات زینب و زهرا
سلام ما به لب چوب خیزران خورده - به آن خرابه نشینی
که نیمه شب مرده
سلام ما به تنوری که اشک زهرا ریخت - به اشک
بچه یتیمی که در سحرها ریخت
سلام ما به فرات به موج سوزانش - سلام ما به ابوالفضل و چشم
گریانش
خوشا جانى كه جانانش حسین است
خوشا جانى كه جانانش حسین است - خوشا دردى كه درمانش
حسین است
بود فرمانرواى كشور دل - خوشا ملكى كه سلطانش حسین
است
به چرخ دین نجوم بی شماریست - ولى ماه
درخشانش حسین است
به نامش دفتر توحید مفتوح - خوش آن دفتر كه عنوانش حسین
است
حسن جان عزیز مصطفى بود - ولى آرامش جانش حسین
است
چه صحرائى است یا رب وادى عشق - كه تنها مرد میدانش
حسین است
سید رضا موید
الا خورشید عالمتاب، ارباب
الا خورشید عالمتاب، ارباب - قرار هر دل بی تاب،
ارباب
نه تنها من که دیدم آفرینش - تو را میخواندت
ارباب، ارباب
به هر ابری که افتد چشم مستت - از او بارد شراب ناب،
ارباب
تو آن بودی که هر شب بردر تو - گدایی میکند
مهتاب ،ارباب
من آن در را که غیر از او دری نیست - کنم
با قلب دق الباب، ارباب
بیاد چشم تو بیمارم امشب - طبیبا بر سرم
بشتاب، ارباب
اگرچه ریزه خوارم بازگویم - بیا امشب مرا
دریاب ،ارباب
به بیداری اگر قابل نباشم - مرا امشب بیا
در خواب، ارباب
چو شمعی در هوای کربلایت - دلم شد قطره
قطره آب، ارباب
ز چشمانم از این چشم انتظاری - چکد هم اشک هم
خوناب، ارباب
آب می گوید حسین ، بی تاب می
گوید حسین
آب می گوید حسین ، بی تاب می
گوید حسین - از سر شب تا سحر مهتاب می گوید حسین
دیده می گوید حسین ، نادیده
می گوید حسین - هر کجا باشد دلی غمدیده می گوید
حسین
یار می گوید حسین ، دلدار می
گوید حسین - روز و شب هر دیده بیدار می گوید
حسین
ناس می گوید حسین ، احساس می گوید
حسین - تا قیامت حضرت عباس می گوید حسین
نار می گوید حسین، بسیار می
گوید حسین - این زبان تا لحظه دیدار می گوید
حسین
نوح می گوید حسین، ذی روح می
گوید حسین - زنده باشد هر دلی با روح می گوید حسین
شاد می گوید حسین ، ناشاد می گوید
حسین - هر نسیم باد با فریاد می گوید حسین
کام می گوید حسین، ناکام می گوید
حسین - فاطمه گریان به هر ایام می گوید حسین
کوه می گوید حسین بشکوه می گوید
حسین - دم به دم هر شیعه نستوه می گوید حسین
جان جان گوید حسین ، هفت آسمان گوید حسین
- ماه و خورشید و ستاره هر زمان گوید حسین
غلامعلی رجائی (زائر)
گریه آدم تا خاتم برای امام حسین
علیه السلام
در تفسير آيه مبارکه و تلقّي آدم من ربه کلمات فتاب عليه
آيه 36 سوره بقره ابوالفتوح نقل مي کند که چون خداي تعالي آدم را بيافريد و حيات
او آفريد راست بنشست اوراعطسه فرود آمد حقتعالي اورا الهام داد گفت الحمد لله
خدايتعالي او را گفت خدايتعالي بر تو رحمت کند و ترا براي رحمت آفريد واوبرساق عرش
نگريست اشباح و تماثيلي ديد بر صورت خود كه نام هر يکي بالاي سراونوشته محمد و علي
و فاطمه و الحسن و الحسين آدم گفت بارخدايا پيش ازمن برصورت من خلقي آفريدي گفت نه
گفت اينان کيانند گفت فرزندان تواند و اگر نبود ايشان ترا نيافريدم گفت بار خدايا
گرامي تر بندگانند برتو گفت اي آدم اين نامها ياد گير تا در وقت درماندگي مرا به
اين نامها بخواني تا بفريادت رسم آدم آن نامها ياد گرفت .
سپهر از کتاب در الثمين نقل مي کند آدم عليه السلام چند
کلمه در ساق عرش نوشته ديد جبرئيل آن کلمات را که نام رسول خدا صلي الله عليه وآله
وخاندان بزرگواراوبود بآدم ياد داد تا با آن نامها پناهنده شود ودرپيشگاه پروردگار
بگويد آدم گفت يا حميد بحق محمد يا عالي بحق علي يا فاطربحق فاطمه يا محسن بحق
الحسن والحسين ومنک الاحسان و خداوند را باين نامهاي مقدس سوگند داد چون بنام حسين
عليه السلام رسيد قلبش ازاندوه فشرده شد واشک ازديدگانش فرو ريخت علت اين اندوه و
گريه را از جبرئيل جويا شد جبرئيل گفت اين فرزند تو به مصيبتي بزرگ مبتلا مي شود
که تمام مصائب دربرابرآن کوچک است گفت آن مصيبت کدامست جبرئيل گفت حسين عليه
السلام با حال تشنگي وغريبي و تنهائي و بي کسي کشته مي شود يا روياوري ندارد اي
آدم اگراورا ببيني در حالي که مي گويد آه از تنشگي آه ازبي ياوري تا آنکه شدت
تشنگي بين اووآسمان مانند دود حائل مي شود ولي هيچکس جوابش نگويد مگر با شمشير و
شربت مرگ .
حضرت آدم عليه السلام هنگام گذشتن از کربلا غمناک و محزون
شد و به زمين خورد و خون ازپاي مبارکش جاري شد ازمصدر وحي به او خطاب شد که وقوع
اين حادثه بخاطر موافقت با خوني است که ازامام حسين عليه السلام دراين زمين ريخته
مي شود .
هنگامي که کشتي نوح از کربلا مي گذشت زمين آنرا گرفته و به
شدت به طرف خود جذب مي کرد بطوري که نزديک بودغرق شود و خوف و وحشت سرنشينان را
فرا گرفت به حضرت نوح وحي شد که اينجا محل شهادت امام حسين عليه السلام است .
هنگام عبور حضرت ابراهيم عليه السلام از کربلا مرکب آن حضرت
لغزيد و به زمين افتاد و سرمبارکش شکست وخون جاري شد به اووحي شد که براي همراهي
با خوني که ازامام حسين عليه السلام درا
ينجا ريخته مي شود اين قضيه پيش آمد .
حضرت اسماعيل عليه السلام هنگامي که گوسفندان خويش را براي
چرا فرستاده بود چوپان ايشان خبر داد که گوسفندان مدتي است از آب فرات نمي آشامند
سپس گوسفندان به اعجاز عرض کردند فرزندت حسين عليه السلام با لب تشنه در اينجا
کشته مي شوند و ما چون ازاين قضيه محزون هستيم از نوشيدن آب فرات صرف نظر کرد ه ا
يم .
حضرت يونس عليه السلام ازکربلا گذشتند بند کفش آن حضرت پاره
شد و خار در پاي مبارکش رفته خون جاري شد سپس برايشان خطاب آمد که اينجا امام حسين
عليه السلام به شهادت مي رسد به جهت همراهي با خون او پايت خون افتا د .
حضرت سليمان عليه السلام موقعي که بر فرش مخصوص (قاليچه
سليمان) نشسته بود و باد آن را به حرکت درمي آورد به کربلا رسيد در آنجا باد سه
مرتبه به شدت آن فرش را به دور خود چرخاند و نزديک بود سقوط کند سپس آرام شد و در
کربلا فرود آمد خبر شهادت امام حسين عليه السلام را در آن سرزمين به آن حضرت اعلان
کرد ند .
حضرت عيسي عليه السلام هنگامي که با حواريون ازکربلا گذشتند
آهواني ديدند که اجتماع کرده گريه مي کنند آنها هم نشستند وگريه سردادند هنگامي که
علت آن را از حضرت عيسي عليه السلام سئوال کردند فرمودند دراين سرزمين ميوه دل
پيامبر خدا حضرت احمد صلي الله عليه وآله که فرزند حضرت طاهره بتول عليهاسلام که
شبيه مادرمن است کشته خواهد شد و دراينجا خاک سپرده مي شود که از مشک خوشبوتر ا ست
.
از امام صادق عليه السلام روايت است که ملائکه زيارت نمودند
کربلا را هزار سال پيش از آنکه جدم حسين درآن ساکن شود .
سعد بن عبدالله اشعري که به محضر مبارک امام زمان عج شرفياب
شده بيان مي کند که مولا در تاويل کهيعص فرمودند اين حروف رموز غيب است که خدا
بنده خود ذکريا را بوسيله آن مطلع نمود چون ذکريا از پروردگارش خواست که نام پنج
تن را به او بياموزد جبرئيل آنها را به او آموخت و زکريا هر وقت نام محمد و علي و
فاطمه و حسن را مي برد دلش روشن مي گرديد واندوهش برطرف مي شد و همينکه نام حسين را
مي برد گريه گلويش را مي فشرد وگيج مي گشت يکروزعرض کرد معبود من مرا چه شده که
چون نام چهار تن را مي برم غمها از دلم مي رود و تسلي مي يابم و چون نام حسين را
برزبان مي آورم اشکم مي ريزد ناله ام بلند مي شود خداي تبارک و تعالي سرگذشت اورا
برايش د ر کلمه کهيعص گفت . کا ف کربلا- هاء هلا ک عترت – يا ء يزيد - عين عطش - صاد
صبر.
سيد بن طاوس در لهوف مي گويد چون يک سال اززندگاني حسين
عليه السلام گذشت دوازده فرشته بر رسول خدا صلي الله عليه وآله نازل شد که داراي
صورتهاي مختلف و چهره هاي قرمز بودند و در حالي که پروبال خويش را باز کرده بودند
گفتند يا محمد همان ستمي که از قابيل بر هابيل وارد آمد بر فرزندت حسين عليه
السلام وارد خواهد شد ومانند اجري که به هابيل داده شده باو داده مي شود وعذاب
وگرفتاري کشندگانش چون عذاب قابيل خواهد بود آن موقع در آسمانها فرشته مقربي نبود
مگر آنکه بخدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله مشرف و آن حضرت را برکشته شدن حسين
عليه السلام تسليت دادند و به آنچه خداوند درعوض شهادتش براي او معين فرموده
اخبارمي کردند و تربت قبر حسين عليه السلام را بر رسول خدا صلي الله عليه وآله
نشان مي دادند .
سيد بن طاووس در لهوف مي گويد چون حسين عليه السلام دو ساله
شد سفري براي پيغمبر صلي الله عليه و آله پيش آمد در بين راه ناگهان آن حضرت
ايستاد و فرمود انا لله و انا اليه راجعون واشک ازچشمانش سرازيرشد علت گريه را
سئوال کردند فرمود اينک جبرئيل است به من خبر مي دهد از زميني که نزديک شط فرات
است وآنرا کربلا مي گويند فرزندم حسين عليه السلام را درآن سرزمين مي کشند پرسيدند
يا رسول الله کشنده او کيست فرمود شخصي است که او را يزيد مينامند و گويا اکنون
جايگاه کشته شدن و محل دفن حسين را به چشم خويش مي بينم رسول خدا صلي الله عليه و
آله ازآن سفرغمگين مراجعت نمود ...
در سال 36 هجري علي عليه السلام که به جنگ صفين مي رفت
هنگامي که از سرزمين کربلا عبور کرد مقداري از خاک کربلا برداشت و بوئيد و فرمود
خوشا بحال اين خاک که از اوگروهي بدون حساب به بهشت مي روند .
د ر تفسير آ يه شريه حملته امه کرها ووضعته کرها سوره احقاف
آيه 14 حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد آن انسان کاملي که خدا اورا توصيه فرموده
به رعايت والدين حسين عليه السلام است حملته امه کرها و وضعته کرها يعني فاطمه
زهرا عليها سلام حامله شد بحسين ازروي کراهت و زائيد او را از روي کراهت بعد حضرت مي
فرمايد دردنيا ديده نشده است که مادري پسربزايد و کراهت داشته باشد ازوجود پسر لکن
فاطمه عليها سلام کراهت پيدا کرد ازتولد حسين عليه السلام چون دانست او را شهيد مي
کنند .
امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارخويش روايت کرد که
روزي حسين بن علي عليه السلام بمنزل برادرش حسن عليه السلام وارد شد و چون نگاهش
به برادر افتاد اشک ازديدگانش سرازير گرديد حسن عليه السلام پرسيد چرا گريه مي کني
گفت گريه ام ازظلم و ستمهائي است که بر شما وارد مي شود حسن عليه السلام فرمود
ظلمي که بر من وارد خواهد شد همانا زهري است که در خفاء و پنهان مي نوشانند و بدان
وسيله مرا مسموم و بقتل مي رسانند ولي لا يوم کيومک يا ابا عبدالله هيچ روزي را
درعالم مانند روز شهادت تو نمي توان يافت .
ام سلمه رضي الله عنها روايت مي کند دروقتي که جناب امام
حسين عليه السلام متوجه عراق بود عرض کردم يابن رسول الله رفتن شما را به عراق
مصلحت نمي دانم زيرا که من ازرسول خدا شنيدم که مي فرمود فرزندم حسين عليه السلام
ظلما مقتول مي گردد و قدري از خاک آن موضع که مقتل حضرت بود بمن داده و فرمود
هرگاه مشاهده کني اين خاک مستحيل بخون شده باشد يقين بدان که حسينم شهيد شده و من
آن خاک را درشيشه کرده ام والحال نزد من است حضرت فرمود بخدا سوگند يقين مي دانم
که درعراق کشته خواهم شد مکررازجد بزرگوار و پدر عالي مقدارم شنيده ام که اگر
بجانب عراق هم نروم کشته مي شوم بعد فرمود يا ام سلمه اگر مي خواهي آن موضع را که
با من مقاتله کنند و خوابگاه من آنجا باشد بتو بنمايم پس دست به روي من کشيده رفع
حجاب از نظرمن گرديده نگاه کردم صحرائي ديدم با هيبت که سگان چهارچشم براطراف آن
وادي مي گرديدند و حضرت امام حسين عليه السلام از آن موضع قبضه اي خاک برداشته بمن
داد آن را درشيشه اي کردم پس فرمود اي ام سلمه روزي که اين خاک منقلب بخون گردد مي
داني که مرا شهيد کردند چون آن حضرت بجانب عراق رفت هر روزدرآن نگاه مي کردم چون
روزعاشورا بعد از ظهر نگاه کردم خون را رنگين ديدم دانستم که آن حضرت را شهيد کرده
اند .
در مکه عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير خدمت امام حسين
عليه السلام مشرف شدند و اظهار داشتند شما درمکه بمانيد فرمود من از رسول خدا صلي الله عليه و آله
دستوري دارم که بايد آنرا انجام دهم ابن عباس ازنزد حسين عليه السلام بيرون آمد و
در بين راه مي گفت و احسيناه پس ازآن عبدالله بن عمرآمد و گفت بهتر آنست که با اين
مردم گمراه اصلاح کني واقدام بجنگ نفرمائي فرمود مگر ندانستي که از پستي دنيا بود
که سر يحيي بن زکريا را براي سرکشي از سرکشان بني اسرائيل به هديه بردند آيا نمي
داني که بني اسرائيل از طلوع فجر تا برآمدن آفتاب هفتاد پيامبر را مي کشتند و سپس
به بازار آمده و به معاملات خود مشغول مي شدند و خريد و فروش مي کردند گويا هيچ
کاري انجام نداده اند ولي خداوند در عذاب آنها تعجيل نکرد و به آنها مهلت داد و پس
ازمهلت انتقام شديدي ازآنان گرفت .
هنگام حرکت از مکه محمد بن حنفيه آمد مهارناقه آنحضرت را
گرفت و گفت برادر جان مگر تو بمن وعده ندادي که در سخن من تأملي کني فرمود بلي
پرسيد پس براي چه دررفتن شتاب نمودي حسين عليه السلام گفت پس از رفتن تو رسول خدا
صلي الله عليه و آله نزد من آمد و فرمود اي حسين برو بسوي عراق زيرا خدا مايل است
ترا کشته ببيند .
ای درعزات آدم وحوا گریسته
ای در عزایت آدم و حوا گریسته - یا
که ساکنان عالم بالا گریسته
پیمبران مرسل و ذرات کائنات - از هفت ارض تا به
ثریا گریسته
این بس برای غریبیت ای باعث
نجات - گبر و یهود و قوم نصاری گریسته
هم ساکنان معبد و هم واقفان دیر - هم جاثلیق
پیر کلیسا گریسته
آن ظلمها که شد بتو در دشت کربلا - هم دوست گریه کرد
و هم اعدا گریسته
حوران باغ خلد برین تو ای شهید - اندر
جنان بهره لعیا گریسته
بر کشته تو ای شه بی غسل و کفن - مجنون وار
زینب و لیلا گریسته
ما دام عمر، سیّد سجاد ناتوان - اندر عزات ای
شه والا گریسته
چشم ما تا که به زخم بدنت گریان است
چشم ما تا که به زخم بدنت گریان است - اشک ما گوهر
رخشان یم عرفان است
به همان آیه که خواندی به سر نیزه قسم - خون
پاک تو، حیات دگر قرآن است
دین ز خون بدنت جامۀ گلگون پوشید - گرچه
در دامن صحرا بدنت عریان است
حوض کوثر شود از اشک محبان تو پر - ساقی اش دست خدای
اَحد منّان است
هرکه را نیست به دل داغ تو، داغش به جگر - هر کجا
نیست عزاخانۀ تو زندان است
کفن عاشق تو، پیرهن سینه زنی است - خاک
زنجیر زنت، درد مرا درمان است
آب تا روز قیامت جگرش می سوزد - که تو خود خضر
حیاتی و لبت عطشان است
اولین روضۀ جانسوز تو را خوانده خدا - اولین
گریه کن تو پدر انسان است
حَیَوان بهر تو گریند، خدا می داند - منکر
گریه به تو پست تر از حیوان است
چه به دوزخ ببرندش، چه به گلزار بهشت - چشم
"میثم" به جراحات تنت گریان است
ما اشک را ز پاکی مادر گرفته ایم
ما اشک را ز پاکی مادر گرفته ایم - این زندگی
ز چشمه ی کوثر گرفته ایم
اذن ورود ما به بهشت خداست اشک - ما از بهشت هدیه
فراتر گرفته ایم
اشک غم حسین بُود، خود بهشت ساز - ما بعد روضه
زندگی از سر گرفته ایم
آنکه شنید نام حسین و نریخت اشک - دوری
از او به امر پیمبر گرفته ایم
ما در کفن ز تربت او نور می بریم - رزق سفر ز
خاک همین در گرفته ایم
ما بی حسین پست ترینِ
خلایقیم - با نام اوست رتبه ی برتر گرفته ایم
ما در میان روضه ی او تحت قُبه ایم - حاجات
خود به روضه مکرر گرفته ایم
تا آب می
خوریم صدا می زنیم حسین - این امر از سکینه
ی اطهر گرفته ایم
وقتی برای گریه دلم تنگ می شود - لب
با دم حسین هماهنگ میشود
تنها نه دل به یاد تو میسوزد ای
حسین - از روضه هایت آب دل سنگ میشود
ای بهترین بهانه برای گریستن - بی
تو حنای گریه چه بیرنگ می شود
کافیست لحظه ای دلم از تو جدا شود - دیگر
کمیت زندگی ام لنگ میشود
جز در مسیر هیئت تو پا نی نهم - وقتی
برای گریه دلم تنگ میشود
گریه دار است عجب نام اباعبدالله
گریه دار است عجب نام اباعبدالله - جان فدای
عطش کام اباعبدالله
هرکجا پر بکشم سوی حرم می آیم - چون
کبوتر شده ام رام اباعبدالله
هرکسی صاحب اشک است نظر کرده ی اوست - چشم ما
شد ز ازل جام اباعبدالله
خوش به حال شهدائی که رسیدند آخر - با شهادت به
سرانجام اباعبدالله
غیر ارباب به هر بی سر و پا رو نزنیم - ما
که جلدیم سر بام اباعبدالله
کعبه ام کرببلا ، پیرهن مشکی من - می شود
حوله ی احرام اباعبدالله
نیزه داری به نوک نیزه ی خود ساکت
کرد - زیر لب ناله ی آرام اباعبدالله
مادرش گوشه ی گودال تماشا میکرد - غرق خون شد
به خدا کام اباعبدالله
قاسم نعمتی
دریا به چشم گریه کنانت چو شبنم است
دریا به چشم گریه کنانت چو شبنم است - یعنی
که هر چه گریه برایت کنم کم است
شکر خدا که با همه ناقابلیمان - اشکی
برای عرض ارادت فراهم است
دیوار کعبه گشت سیه پوش داغ تو - یعنی
تمام سال خدا هم محرم است
زهرا به دست سینه زنت آب می دهد - هرکس که هست
با تو در این خیمه محرم است
بگذار تا نفس بزنم در عزای تو - این
آرزوی هر شب عیسی بن مریم است
یک گوشه از تمامی شش گوشه ات حسین - دارالشفای
درد غریبان عالم است
بانی روضه هات خدا بود خود نوشت - هرکس که شد به عشق
تو دیوانه آدم است
حسن لطفی
چشم من محفل اشک و غم و اندوه و عزاست
چشم من محفل اشک و غم و اندوه و عزاست - در
حسینیه ی دل ، هیئت عشق تو به پاست
مَحرَم روضه ی تو مُحرِم بیت الله است - تا ابد
پرچم سرخ حرمت قبله نماست
در شکوه و شرف و مرتبه و منزلتت - جز خدایی به
خدا هر چه بگوئیم رواست
همه ی هستی خود را به میان آوردی -
بی سبب نیست بهای تو و خون تو خداست
«کشتگان غم تو زنده ی جاویدانند» - بی
گمان فانی عشق تو شدن عین بقاست
دل بریدن، پر ِ پرواز حسینیّون است - هر
که از خود گذرد در سفر کرب و بلاست
یوسف رحیمی
همه جا شور عزاي تو بپا مي بينم
همه جا شور عزاي تو بپا مي بينم - عالم اندر غم تو غرق عزا
مي بينم
همه جا نام دل آراي تو را مي شنوم - جلوه روي تو را در همه
جا مي بينم
در هواي تو چنان ديده دل صافي شد - هر كجا مي نگرم ، كرب و
بلا مي بينم
تو حسيني و محمد، تو حسيني و علي - بر رخت هاله اي از نور
خدا مي بينم
عزيزان باز ايام عزا شد
عزيزان باز ايام عزا شد - لواي شاه دين از نو بپا شد
محرم آمد و ذرات عالم - عزادار شهيد كربلا شد
در اين مه به ابرو فرق اكبر - ز تيغ منقذ بي دين دو تا شد
گلوي اصغر بي شير پرخون - به روي دست بابش از جفا شد
دو دست حضرت عباس از تن - براي جرعه آبي جدا شد
چو ني نالد صغير از اين ستم ها - كه بر آل نبي در نينواشد
عزاي اشرف اولاد آدم است، بيا
عزاي اشرف اولاد آدم است، بيا - عزيز فاطمه! ماه محرّم است
بيا
هلال ماه عزا ميدهد ندا به فلک - که ماه گريه و اندوه و
ماتم است بيا
پريده رنگ ز رخسار مادرت زهرا - قد رسول خدا در جنان، خم
است بيا
لواي سرخ حسيني ندا دهد همه دم - که غير تو چه کسي، صاحب دم
است بيا
اگر شوند سماوات، چشمه چشمه اشک - به ياد قطره خون خدا کم
است بيا
به زخمهاي تن پاره پاره شهدا - خدا گواست، که تيغ تو مرهم
است بيا
هنوز غرقه به خون، ماه روي عباس است - هنوز نقش زمين، دست و
پرچم است بيا
بيا که پر شده از ذکر «يا حسين» جهان - بيا که ولوله در خلق
عالم است بيا
هر آن دلي که به ياد حسين ميسوزد - در آن شرارهاي از شعر
«ميثم» است بيا
مرا اشک عزايت آبرو داد
مرا اشک عزايت آبرو داد - دلم را از سياهي شستشو داد
کجا مولاي ما فردا گذارد - غلام او در آتش پا گذارد
بود در موج آتش اين شعارم - خدايا من حسين را دوستدارم
ببازار عمل با دست خالي
ببازار عمل با دست خالي - من و مهر تو يا مولي الموالي
بدم اما حسين را دوستدارم - همين باشد مدال افتخارم
آداب عزاداری امام حسین علیه السلام
1- سیاهپوشی :
از نظر فقهی پوشیدن لباس سیاه مكروه است
ولی در عزاداری امام حسین (علیه السلام) وائمه معصومین
(علیهم السلام) استثناء شده است زیرا این كار نشانه حزن و اندوه
و نمودار شعائر و حماسه ها است .
2- تسلیت گویی :
اصل تسلیت گفتن در شرایط مصیبت و اندوهی
كه بر كسی وارد شده در اسلام مستحب است.
پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
: هركس مصیبت دیده ای را تسلیت گوید ، پاداشی
همانند او دارد. (سفینةالبحار، ج2، ص188)
این سنت در بین شیعیان رایج
است و با جمله «اَعظَمَ اللهُ اُجُورَكُم» همدیگر را تسلیت می
دهند.
امام باقر (علیه السلام) : وقتی شیعیان
به هم می رسند در مصیبت ابا عبدالله (علیه السلام) این
جمله را تكرار نمایند : «اَعظَمَ اللهُ اُجُورَنا بمُصابنا بالحُسَین
(علیه السلام) وَ جَعَلَنا وَ اِیاكُم مِنَ الطالبینَ بثاره مع
وَلیهِ الاِمام المَهدی مِن الِ مُحَمَدٍ علیهمُ السَلامُ»
خداوند اجر ما را به سوگواری و عزاداری بر امام حسین (علیه
السلام) بیفزاید و ما و شما را از خونخواهان او همراه با ولی
خود امام مهدی از آل محمد (علیهم السلام ) قرار بدهد . (مستدرك الوسایل،ج2،ص216)
3- تعطیلی كار در روز عاشورا :
امام صادق (علیه السلام) : كسی كه روز عاشورا
را تعطیل كند ، یعنی عقب كسب و كارش نرود و به كوری چشم
بنی امیه كه روز عاشورا را متبرك می دانستند، اگر كسی برای
معیشت روزانه اش هم فعالیتی نكند، خداوند حوائج دنیا و
آخرتش را بر آورد و كسی كه روز عاشورا روز حزن و اندوه او باشد، در عوض فردای
قیامت كه برای همه روز هول و ترس است برای او روز شادی
خواهد بود.
(امالی شیخ صدوق ، ص129)
4- زیارت و زیارت خوانی :
علقمة بن حضرمی از امام باقر (علیه السلام) در
خواست نمود كه مرا دعایی تعلیم بفرما كه از راه نزدیك یا
دور و از خانه ام در این روز (روز عاشورا) بخوانم . امام فرمودند : ای
علقمه ! هرگاه خواستی (دعا بخوانی) دو ركعت نماز بخوان بعد از آن این
زیارت (عاشورا) را بخوان . پس اگر تو این زیارت را بخوانی
، دعا كرده ای به آنچه كه ، ملائكه برای زائر حسین (علیه
السلام) دعا می كنند و خداوند صد هزار هزار درجه برای تو بنویسد
و مثل كسی هستی كه با حسین (علیه السلام) شهید شده
باشد تا مشاركت كنی ایشان را در درجات ایشان و شناخته نشوی
مگر در جمله شهیدانی كه شهید شده اند با آن حضرت و نوشته شود
برای تو ثواب زیارت هر پیغمبری و رسولی و ثواب زیارت
هر كه زیارت كرده حسین (علیه السلام) را از روزی كه شهید
شده است .(مصباح المتهجد ، ص714)
[اگر می توانید زیارت عاشورای
معروفه را با صد لعن و صد سلام بخوانید و اگر وقت ندارید برای
صد لعن و صد سلام ، زیارت عاشورای غیر معروفه را كه در اجر و
ثواب با زیارت معروفه یكسان است ، هر روز بخوانید. (هر دو زیارت
در مفاتیح الجنان هست.)]
5 - تباكی و گریستن :
در حدیث قدسی آمده كه خداوند به حضرت موسی
(علیه السلام) فرموند : ای موسی ! هر یك از بندگانم در
زمان شهادت فرزند مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) (روز
عاشورا) گریه كند یا حالت گریه به خود بگیرد و بر مصیبت
سبط پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تعزیت گوید
همواره در بهشت خواهد بود.(مستدرك سفینه البحار، ج7، ص235)
6- برگزاری مجالس عزاداری :
امام صادق (علیه السلام) می فرماید :
مجلس گرفتن شما را من دوست می دارم . در مجالس خود «امر ما را» زنده بدارید
. خداوند رحمت كند كسی كه امر ما را زنده بدارد. (وسایل الشیعه،
ج10، ص235)
7 – نماز جماعت ظهر عاشورا :
سید الشهداء و یاران با وفای او همه كشته
راه نماز شدند.از این رو در زیار ت مطلقه امام حسین خطاب به
امام می گوییم : اشهد انك قد اقمت الصلاة و اتیت الزكاة و
امرت بالمعروف و نهیت عن المنكر . (منابع 1 تا 7 – سوگنامه عاشورا ، ص 80-
67)
8 - باید مقدارى از لذائذ زندگى را كه از خوردن و نوشیدن
و حتّى خوابیدن و گفتن بدست مىآید ترك نموده ( مگر آن كه لازم باشد )
و دیدار با برادران دینى را ترك كرده و آن روز را روز گریه و
اندوه خود قرار دهد.و مانند كسى باشند كه پدر یا فرزند خود را از دست داده
است .
امام صادق (علیه السلام) : در روز (عاشورا) از كارهای
لذتبخش دوری شود و آداب و سنن سوگواری بر پا گردد و تا زوال خورشید
از خوردن و آشامیدن خودداری شود و بعد از آن همان غذایی
خورده شود كه سوگوارن می خورند.(میزان الحكمه ، ج8 ، ص3783) [یكی
از علما می فرمودند : از روز 7 محرم كه آب را بر امام حسین (علیه
السلام) بستند تا روز عاشورا سعی كنید آب نیاشامید، نوشیدنی
های دیگر بیاشامید ولی به احترام آقا و اهل بیتش
آب نیاشامید]
9- رعایت اخلاص:
عزاداری را بخاطر رسم و عادت انجام نداده و سعى كنیم
این كارها را با نیتى خالص و براى رضاى خدا انجام داده و در خلوص خود
نیز صادق باشیم. زیرا كار كوچكى كه با نیت خالصانه و
صادقانه همراه باشد بهتر از كارهاى زیادى است كه خلوص و صداقت در آن نباشد ،
حتى اگر چندین هزار برابر باشد. و این مطلب بخوبى از عبادتهاى حضرت
آدم علیه السّلام و شیطان فهمیده مىشود ، زیرا عبادتهاى
چندین هزار ساله شیطان او را از جاودانگى در آتش نجات نداد ولى یك
توبه حضرت آدم علیه السّلام باعث بخشش خطا و برگزیدن او شد.
در هنگام انجام اعمال نیز باید مواظب باشد كه ریاء
و دوستىِ ستایش مردم در نیت او وارد نشود.
10- در آخر روز عاشورا زیارت تسلیت را بخواند،
و روز عاشورا را با توسلى ...اصلاح حال و پذیرش عزادارى را [از خداوند]
خواسته و از كوتاهى خود معذرت بخواهد. (منابع 8 تا10 – ترجمه المراقبات ، ص53 – 47)
(منبع: خبرگزاری – فارس) (سایت عاشورا محمدی)
احکام عزاداری امام حسین علیه السلام
امام خمینی رحمه الله: «عزاداری برای
سیدالشهداء از افضل قربات و مایه تقویت روح ایمان و شهامت
اسلامی و ایثار و فداکاری و شجاعت در مسلمین است .» (1)
استفتائات امام خمینی، ج 2، ص 28 و استفتائات جدید آیت
الله مکارم، ج 1، ص 158)
سؤال: آیا بر پا کردن مراسم عزاداری [توسط زن]
بدون اذن شوهر جایز می باشد؟
آیت الله نوری همدانی: در صورتی که
از اموال شوهر باشد جایز نیست . (هزار و یک مسئله، آیت
الله نوری همدانی، ج 2، ص 180)
سؤال: گاهی برخی از دسته ها که وارد مسجد می
شوند، با کفش وارد می شوند، که نوعی بی احترامی به مسجد
محسوب می شود، لطفا بفرمائید که این مسئله چه حکمی دارد؟
آیت الله نوری همدانی: اگر موجب هتک شود
اشکال دارد . (هزار و یک مسئله فقهی، ج 2، ص 40)
سؤال: در مورد زنجیر زنی که منجر به سیاه
شدن یا مجروح شدن بدن می شود و همچنین غالبا پشت پیراهن
افراد باز است و بیشتر درخیابان و معابر عمومی ظاهر می
شوند، نظر شما چیست؟
امام خمینی رحمه الله: مانعی ندارد، مگر
اینکه موجب ضرر فاحش بر بدن شود . (استفتائات امام خمینی، ج 3،
ص 580)
سؤال: آیا برهنه شدن مردان با حضور زنان برای
عزاداری عیب دارد یا خیر؟
آیت الله فاضل لنکرانی: مانعی ندارد و
زنها نباید به بدن مرد اجنبی نظر کنند . (جامع المسائل، ج 1، ص 619، س
2162)
سؤال: در مجالس زنانه، زنان مداحی و سخنرانی می
کنند و صدای آنها به گوش مردان رهگذر می رسد . آیا این
عمل جایز است؟
آیت الله فاضل لنکرانی: شنیدن صدای
ایشان اگر در معرض ریبه و التذاذ نباشد حرام نیست . (جامع
المسائل، ج 1 ، ص 625، س 2183)
سؤال: سینه زدن با تیغ و یا زنجیر
زدن با زنجیری که دارای چاقو و یا تیغ می
باشد و منجر به زخمی شدن بدن و جاری شدن خون می شود چه حکمی
دارد؟
آیت الله مکاری شیرازی: کیفیت
عزاداری باید چنان باشد که بهانه ای به دست دشمنان اسلام ندهد و
موجب سوء استفاده از آن نشود . (استفتائات جدید، ج 1، ص 158، س 57)
احکام علامت
سؤال: بسیاری از تکایا در ایام
عزاداریهای مذهبی، اقدام به حمل «علاماتی» می کنند
که به قیمت گزافی خریده شده و حمل آن نیز موجب اشکال است
. این وسائل از نظر شرعی چه حکمی دارند؟
امام خمینی رحمه الله: اشکال ندارد .
(استفتائات امام خمینی رحمه الله، ج 2، ص 28، س 72 )
سؤال: حکم علمهایی که در مراسم عزاداری
امام حسین علیه السلام از آنها استفاده می شود و بعضی
دارای نقش و نگارهایی نیز هستند چیست؟
آیت الله فاضل لنکرانی: استفاده از آنها در
عزاداری جایز است . (جامع المسائل، ج 1، ص 623، س 2173)
سؤال: آیا جایز است پارچه و دستمالهایی
را که در ایام محرم بر روی علم می بندند بفروش برسانند و در
عزاداری و تعمیر حسینیه مصرف کنند؟
آیت الله فاضل لنکرانی: اگر در مراسم عزاداری
محل حاجت نباشد و زاید بر متعارف باشد، می توانند بفروشند و به مصارف
عزاداری و احتیاجات حسینیه ها برسانند . (جامع المسائل، ج
1، ص 623 ، س 2179)
احکام تعزیه و شبیه خوانی
امام خمینی رحمه الله: تعزیه و شبیه
خوانی اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذهب نشود، اشکال ندارد ولی
بهتر ست به جای آن، مجالس روضه خوانی برپا کنند . (استفتائات امام خمینی
رحمه الله، ج 2، ص 28، س 71 و ج 3، س 44 و 40 و 47 و 33)
سؤال: آیا تعزیه و شبیه خوانی در
مراسم عزاداری جایز است؟
آیت الله فاضل لنکرانی: اگر مشتمل بر حرام
نباشد و موجب وهن مذهب نشود مانعی ندارد . (جامع المسائل، ج 1، س 2165)
آیت الله گلپایگانی رحمه الله: اگر تعزیه
خوانی مشتمل بر استعمال آلات موسیقی نباشد و غنا و دروغ نخوانند
و مرد لباس مختص به زن نپوشد، اشکال ندارد. (مجمع المسائل، ج1،ص559،س 77)
سؤال: آیا تشبه به اهل بیت علیهم السلام
در نمایش و تعزیه و غیر آن جایز است؟
امام خمینی رحمه الله: با مراعات احترام آنان
جایز است . (احکام خانواده، عبدالرحیم موگهی، طبق فتوای
امام خمینی رحمه الله، ص 336)
آیت الله فاضل لنکرانی و آیت الله صافی
گلپایگانی: در صورتی که مستلزم اهانت نباشد مانعی ندارد .
(جامع المسائل، آیت الله فاضل لنکرانی،ج1،س2166 وجامع الاحکام، آیت
الله صافی،ج 2، ص 132)
آیت الله علوی گرگانی: اگر تعزیه و
شبیه خوانی موجب هتک حرمت به ساحت مقدس بزرگان دین شود، باید
اجتناب شود . (اجوبة المسائل، ص 365)
احکام استفاده از لباس سیاه
سؤال: آیا پوشیدن لباس سیاه در عزاداری
امام حسین علیه السلام جایز است و آیا رجحان دارد؟
آیت الله فاضل لنکرانی: پوشیدن لباس سیاه
در عزای امام حسین علیه السلام و دیگر ائمه علیهم
السلام چون از مصادیق تعظیم شعائر است، واجد رجحان شرعی می
باشد و عملا بزرگانی چون مرحوم آیت الله بروجردی در روز عاشورا
از قبای سیاه استفاده می کردند . (جامع المسائل، ج 1، ص 621، س
2170)
آیت الله صافی گلپایگانی و آیت
الله نوری همدانی: پوشیدن لباس سیاه به عنوان اعلان حزن و
اندوه در مصیبت امام حسین علیه السلام و ائمه علیهم
السلام رجحان دارد . (جامع الاحکام، آیت الله صافی، ج2،ص130، س 1590؛
هزار و یک مسئله، آیت الله نوری همدانی، ج 2، ص180، س 602)
سؤال: آیا نماز خواندن با لباس سیاه بر
عزاداران امام حسین علیه السلام مکروه است؟
آیت الله صافی گلپایگانی: چون لباس
سیاه علامت عزاداران سیدالشهداء است و عزاداری آن حضرت کمال
رجحان رادارد، لذانمازخواندن باآن نیزمکروه نمیباشد.(جامع الاحکام،ج2،
ص130،س 1591)
احکام قمه زدن
علامه امین عاملی: «قمه زنی و اعمالی
دیگر از این قبیل در مراسم عزاداری حسینی به
حکم عقل و شرع حرام است و زخمی ساختن سر، که نه سود دنیوی دارد
و نه اجر اخروی، ایذاء نفس است که خود در شرع حرام است و در مقابل این
عمل، شیعه اهل بیت را در انظار دیگران مورد تمسخر قرار داده و
آنها را وحشی قلمداد می کنند . شکی نیست که این
اعمال ناشی از وساوس شیاطین بوده و موجب رضایت خدا و پیامبر
صلی الله علیه و آله و اهل بیت اطهار علیهم السلام نیست
.» (اعیان الشیعه، ج 10، ص 363)
آیت الله حکیم رحمه الله: مرحوم آیت الله
حکیم رحمه الله جواز قمه زنی را مقید به چهار شرط نموده است: 1-
خوف ضرر وجود نداشته باشد . 2- عزاداری بر آن صدق کند . 3- باعث مسخره قرار
گرفتن نشود . 4- عداوت و دشمنی دیگران را ایجاد نکند . (فتاوی
العلماء والاعلام فی تشجیع الشعائر الحسینیه)
سؤال: قمه زدن در عزاداری امام حسین علیه
السلام چه حکمی دارد؟
امام خمینی رحمه الله: اگر موجب ضرر نباشد مانع
ندارد، ولی در این زمان این عمل نشود . (استفتاءات، ج 3، ص 581،
س 38)
مقام معظم رهبری: اگر موجب وهن مذهب در زمان حاضر و یا
مستلزم خوف خطر جان یا ضرر معتنی به باشد، جایز نیست . (بیانات
رهبری واستفتائات آیات عظام پیرامون عزاداری عاشورا،ص35)
آیت الله جوادی آملی: چیزی
که مایه وهن اسلام و مایه هتک حرمت عزادارای است جایز نیست،
انتظار می رود از قمه زنی و مانند آن پرهیز شود . (بیانات
رهبری و استفتائات آیات عظام پیرامون عزاداری عاشورا، ص 42)
سؤال: اگرقمه زدن درعزاداریهاموجب مرگ کسی شد،آیااین
عمل خودکشی وگناه محسوب می شود؟
مقام معظم رهبری: اگر با خوف خطر جان اقدام کرده
باشد، حکم انتحار دارد . (بیانات رهبری و استفتائات آیات عظام پیرامون
عزاداری عاشورا، ص 35)
سؤال: آیا قمه زنی جایز است؟ چنانچه در این
خصوص نذری وجود داشته باشد وظیفه چیست؟
آیت الله فاضل لنکرانی: با توجه به اینکه
ایران اسلامی به عنوان ام القرای جهان اسلام شناخته می
شود، و اعمال و رفتار ملت ایران به عنوان الگو و بیانگر اسلام است، باید
با سوگواری و عزاداری امام حسین علیه السلام به گونه ای
عمل شود که موجب گرایش بیشتر به آن حضرت گردد .
مسئله قمه زدن نه تنها نقشی ندارد بلکه به علت عدم
قابلیت پذیرش و نداشتن هیچگونه توجیه قابل فهم مخالفین،
نتیجه سوء بر آن مترتب خواهد شد . لذا لازم است شیعیان از آن
خودداری کنند . و چنانچه دراین موردنذری وجودداشته باشدنذرصحیح
نیست.(جامع المسائل، ج1،ص623،س2172)
آیت الله نوری همدانی: اشکال دارد .
(هزار و یک مسئله، ج 2، ص 179، س 597)
احکام موسیقی
مرحوم شیخ انصاری در مکاسب محرمه در پاسخ به
کسانی که می گویند غنا می تواند زمینه گریه
کردن را فراهم نماید، می فرماید: چنین شیوه ای
نمی تواند مقدمه مستحب یا مباح قرار گیرد و باید به عموم
ادله حرمت غنا تمسک نمود . (مکاسب محرمه، رحلی، ص 39)
مرحوم حاج شیخ عباس قمی رحمه الله در منتهی
الآمال می فرماید: عزاداران امام حسین علیه السلام بر وجهی
سلوک کنند که زبان نواصب دراز نشود و از استعمال محرمات از قبیل غنا که
غالبا نوحه ها خالی از آن نیست و حکایات ضعیفه مظنونة
الکذب احتراز نمایند و شیطان را در این عبادت بزرگ راه ندهند .
(منتهی الامال، ج 1، ص 468، آخر زندگی امام حسین علیه
السلام)
سؤال: در رادیو مدح ائمه طاهرین علیهم
السلام با واقعه کربلا را با وزن و ساز و با لحن خوب می خوانند . آیا
استماعش جایز است یا خیر؟
امام خمینی رحمه الله: اگر غنا و موسیقی
نباشد مانع ندارد . (استفتائات امام خمینی رحمه الله، ج 2، ص 16، س 36)
سؤال: هیئتهای نوازنده و کسانی که
درمراسم تشییع جنازه شهداء موزیک عزا می زنند، از لحاظ
شرعی چه حکمی دارد؟ و آیا خرید و فروش آن لوازم حرام است یا
خیر؟
امام خمینی رحمه الله: خرید و فروش آلات
لهو حرام است و موسیقی مطرب جایز نیست و صداهای
مشکوک مانع ندارد . (استفتائات امام خمینی رحمه الله، ج 2، ص 16، س 18)
سؤال: آیا زدن طبل و شیپور در تعزیه حضرت
سیدالشهداء علیه السلام جایز است یانه؟
امام خمینی رحمه الله: اگر از آلات لهو و لعب
نباشد و وهن بر مذهب هم نشود مانع ندارد . (استفتائات امام خمینی رحمه
الله، ج 3، ص 583، س 45)
سؤال: آیا در عزاداری سیدالشهداء استفاده
از طبل و دهل جایز است؟
آیت الله فاضل لنکرانی: استفاده از آلات لهو و
لعب حرام است ولی طبل و دهل و امثال آن جزء این آلات نیست .
(جامع المسائل، ج 1، ص 623، س 2174)
احکام عاشورا
1- روزه روز عاشورا و روزی که انسان شک دارد روز عرفه
است یا عید قربان مکروه است . در روایت آمده است که امام صادق
علیه السلام فرمود: بنی امیه نذر کردند که اگر موفق به قتل امام
حسین علیه السلام شوند، روز شهادت او را جشن بگیرند و مبارک
بشمارند و روزه بگیرند و روزه در آن روز سنت آل امیه است، لذا ائمه
اطهار علیهم السلام به جهت مخالفت با این طایفه تبهکار و عدم
هماهنگی با آنان، روزه عاشورا را نهی کردند . (تحریر الوسیله،
ج 1؛ جواهر، ج 7، ص 107)
2- در روز عاشورا مستحب است که انسان تا عصر بدون قصد روزه
از خوردن و آشامیدن خودداری کند . (توضیح المسائل مراجع، ج 1، ص
906)
3- بسیار مناسب است که در روز عاشورا کار و کسب تعطیل
شود، مگر در حد ضرورت .
امام رضا علیه السلام فرمود: «من ترک السعی فی
حوائجه یوم عاشورا قضی الله له حوائج الدنیا و الاخرة؛ کسی که کار و تلاش برای برآوردن
حوائج خود را در روز عاشورا ترک کند، خداوند نیازهای دنیا و آخرت
او را برطرف می سازد» (عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ص 268)
سؤال: در ایام سوگواری امام حسین علیه
السلام نماز مقدم است یا عزاداری؟
آیت الله فاضل لنکرانی: بهتر آن است که نماز را
مقدم دارند، همانطور که امام حسین علیه السلام روز عاشورا هنگام ظهر
نماز ظهر اقامه کردند . (جامع المسائل، ج 1، ص 623) (سایت حوزه منبع : مبلغان
، فروردین 1382، شماره 39 - سایت عاشورا محمدی)
دوری ازتحریفات درمجالس عزا
د رآغا زسخن قـبل ازهـرچیزی با ید به
مواردی اشا ره كنیم كه آسیب عزاداریها ا ست وموجب تحریفا
ت درمجا لس عزاداری میشود وبا
ید ازآنها دوری كنیم،دراین رابطه
1- ازدروغ ودروغگوئی درنقل وقایع وخواندن مقاتل
خودداری كنیم وسعی كنیم درنقل مطالب تحریف نكنیم
ومطالب تحریف شده راهم نقل نكنیم وبرای گریاندن مردم به
هروسیله ای متوسّل نشویم ولونقل مطالب ضعیف ودروغ وتحریف
شده البته این رابدانیم كه چون سخن ازدل برآیدلاجرم بردل نشیند
اگرمدّاح ومرثیه خوان وروضه خوان: الف-اخلاص داشته باشد،ب-هنرداشته باشد،
باهمان مطالب صحیح ومتقن بهترمیتواندمستمعین رابگریاند دیگرنیاز
به نقل مطالب دروغین وتحریف شده نیست
2- در خواندن اشعارومراثی ونوحه وسرودازخواندن
اشعارسست وبی مایه وبی پایه واساس واحیانًا اشعاری
كه بوی غلومیدهد پرهیزكنیم وجزء الشّعراء یتّبعهم
الغاوون نباشیم كه امامان معصوم علیهم السّلام همانطوری كه
ازنقل مطالب واشعاردروغ خوششان نمی آید ازغلوهم خوششان نمی آیدكه
امام علی علیه السّلام فرمود: هلك فی اثنان محبّ غال ومبغض قال.
این سخن خدای متعال را به حضرت عیسی بن مریم بیادداشته
باشیم كه خدای متعال فرموده است: اانت قلت للنّاس اتّخذونی
وامِّی الهین من دون الله...ایضًا خطاب به آنانیكه قائل
به خدائی حضرت عیسی بودندفرموده است: وقال الله لاتتّخذوا الهین
اثنین انّماهواله واحد...
3- ازتغنّی درنوحه خواندن ومرثیه خواندن پرهیزكنیم
وسعی كنیم نوحه واشعاری كه درمصیبت امام حسین علیه
السّلام میخوانیم شكل غنا وموسیقی پیدانكند وبا ریتم
و ملودی وآهنگ غنا وموسیقی نخوانیم ومجلس امام حسین
علیه السّلام راتبدیل به كنسرت موسیقی وخوانندگی
نكنیم آنهم گاهی موسیقیهای مبتذل وبه اصطلاح لُس
آنجلسی، اما چرابعضی مبادرت به نقل مطالب سست وبی پایه
واساس ودروغ مینمایند ودرپی نقل مطالب تحریف شده
هستند؟وچرابعضی اشعارونوحه های سست وبی پایه وبی مایه
میخوانند؟وچرابعضی نوحه ومرثیه رابا تغنّی وآهنگ غنا وموسیقی
میخوانند؟بخا طراینكه مریدهابیشترشوند وبه اصطلاح منبرشان
یاروضه شان یانوحه شان بگیردكه مستمعین نگویند آقا
اخلاص نداردیا صداندارد یاخوب نمی خواند یا صدایش گیرانیست
ونمی تواندمستمعین رابگریاند ونمی تواند جوانهاراجذب كند
ونمی تواندافرادراجمع كند وترس ازاینكه نكندمجلس دیگراورادعوت
نكنند. امّا هیچیك ازاینها بهانه نیست كه یك مداح
وروضه خوان ومرثیه خوان به هرحیله متوسل شود وجزءكسانی بشود كه
میگویند برای رسیدن به هدف با ید به هروسیله
ای دست زد وبه اصطلاح هدف وسیله رامباح میكند. واینرابا ید
دانست كه برگزاری مراسم سوگواری اباعبدالله علیه السّلام برای
فقط گریاندن نیست هرچند كه گفته شده: من بكی اوابكی
اوتباكی وجبت له الجنّة.یا گفته شده: ان كنت باكیا فابك للحسین
علیه السّلام. وایضًا گفته شده: گریه برهردردبی درمان
دواست - چشم گریان چشمه فیض خداست - تانباردابركی خنددچمن - تانگریدطفل
كی نوشدلبن. بلكه برگزاری مجالس عزاداری برای امام حسین
علیه السّلام علاوه براینكه ذكرمصیبت شود وواعظ ومدّاح ومرثیه
خوان وروضه خوان بگریدوبگریاند برای اینست كه مردم بیادخدابیفتند
ومسائل واحكام اسلامی را بیاموزندویامتذكّرشوند وبا فلسفه قیام
ونهضت حسینی آشناشوند كه گفته شده: همین نه گریه برآن شاه
تشنه لب كافی است - اگرچه گریه برآلام قلب تسكین است - ببین
كه مقصدعالی اوچه بود ای دوست - كه درك آن سبب عزّوجاه وتمكین
است. وازدگرسو اگرواعظ وروضه خوان ومداح ومرثیه خوان اخلاص داشته باشدنیازبه
نقل مطالب بی پایه واساس ندارد بلكه با اخلاص خود وبا نقل مطا لب متقن
ومستحكم وایضًا با داشتن هنر مستمعین رامیگریا ند.پس نتیجةً
با ید:الف-صدق درگفتارداشته باشد ومطالب صحیح ومتقن ومستحكم و با
محتوا وبا معنی نقل كندوبخواندودرنقل مطالب ومخصوصًا احادیث وروایات
رعا یت اما نت بشود ، ب-اخلاص درعمل داشته با شد وبی شا ئبه وبی
ریا بگوید وبخواند،ج-با فن خطا به وبیان آشنا با شد وهنرتا ثیرگذاری
داشته باشدكه بتواند بامطالب صحیح وبامحتوا وبدورازتغنّی و بدورازحركا
ت زننده كه منا سب حا ل یك مدّ اح
وروضه خوان ومنا سب حا ل مجلس ذ كرمصیبت و روضه خوانی و سینه زنی
نیست درمستمعین اثربگذارد.
ودررابطه با آسیبها وتحریفا ت واقعه تاریخی
عاشورا بایدبه این نكته توجّه شود كه تحریفا ت دردوشكل متفاوت
بروزوظهوردارد
یكی تحریفات با شكل قدیمی آن
كه نقل مطالب بی پایه واساس ودروغ است حال چه بصورت شعروچه نثر
و دیگری تحریفات باشكل جدید آن است
كه تعریف ازخال لب وچشم سیاه وقدبلند وابروی كمانی وزلف
مجعد ویا خداخواندن وقبله خواندن ویا سرودها ونوحه ها رابصورت ریتم
وملودی وآهنگ موسیقیا ئی خواندن حال چه موسیقی
پاپ وچه موسیقی سنّتی وچه موسیقی جا زو...وچه
خواندن های به اصطلاح كوچه باغی وچه به شكل خواندنهای محلی
ویا به اصطلاح دشتی ویا احیانًا مواردی دیده
شده كه همراه با دستگاههای اُرگ وغیره خوانده شده یا خواننده
حركات نامناسب كه بدورازشان یك مداح امام حسین علیه السّلام است
داشته است كه اینگونه خواندنها وحركات بدورازشان امام حسین علیه
السّلام وساحت مقدّس آن بزرگوارومجلس عزای آن بزرگواراست.
دراین قسمت انتقاد شدید علیرضا قزوه از
برخی مداحی ها ازروزنامه خراسان 87.10.22
«علیرضا قزوه»، شاعر انقلاب اسلامی و عاشورا،
با نوشتن یادداشتی به بعضی از مداحی های معاصر و
پخش آن ها ا ز صد ا و سیما به شد ت ا نتقا د كرد.به گزارش فارس، قزوه كه ا
كنون در هـند به سر می برد، صاحب د و كتا ب عا شورا یی به نام
های «با كاروان نیزه»
و«من می گویم
شما بگریید» است كه در مجموع 18بار در این سه سال تجدید
چاپ شده است. همچنین كتاب «با كاروان نیزه» تقدیر شده در مراسم
جایزه كتاب سال جمهوری اسلامی بوده است. وی در بخشی
از این یادداشت آورده است:شعر این سال ها در عرصه آیینی
و به خصوص عاشورایی چه به لحاظ كیفیت و فرم و محتوا و چه
به لحاظ كمیت با یك رشد بالنده مواجه بوده است. اما مداحی در این
سال ها به خصوص تیپ مداحان راك و رپ و كسانی كه بالا پایین
می پرند و قرتی بازی و ادا و اصول در می آورند با یك
افت وحشتناك روبه رو بوده است. در عرصه شعر هم ما این آدم ها را داشتیم
اما با آن ها بحث كردیم و با نقد علمی جلو شان ایستادیم
اما در عرصه مداحی به جای نقد ما حتی با نوازش این جماعت
روبه رو بودیم. برای همین است كه من هنوز نوحه های «سلیم
مؤذن زاده» و یا مرحوم كوثری را كه برای امام (ره) می
خواند، بر همه این مداحی ها ترجیح می دهم. شعر عاشورایی
در روزگار ما حركت های بسیار جدی كرده و با تلاش شاعرانی
چون حسن حسینی و قیصر امین پور و دكتر گرمارودی و
مجاهدی و شفق و انسانی و عزیزی و میرشكاك و كاكایی
و فرید و خسرو احتشامی و نیكو و ساعد باقری و امیری
اسفندقه و حسینجانی و محمد سعید میرزایی و
جماعتی از شاعران جوان ... به بالندگی خوبی رسیده،
متأسفانه مشكل، مشكل معرفی و عرضه است. به طوری كه همان طور كه چای
ایرانی و برنج ایرانی بهترین محصول جهانی به
لحاظ كیفیت و بدترین به لحاظ عرضه و بسته بندی است، صدا و
سیما و رسانه های دیگر نیز با شعر شعرا مثل سیمان و
گچ فله ای برخورد می كنند. از نظر صدا و سیما مداحی كه
شعر می خواند و یك ریزه صدا دارد، بدون داشتن تفكر و سواد كافی
است تا نیم ساعت وقت شبكه را بگیرد قربة الی ا.... و از این
روست كه همیشه نتایج زحمات شاعر به حساب مداح ریخته می
شود و مداح هم فكر می كند كه چه لطفی كرده كه شعر شاعر را خوانده است.یكی
از نقاط تفوق و برتری شعر بر مداحی این است كه در روز عاشورا بیش
از آن كه مداحی داشته باشیم، با شعر، آن هم شعر شعورمند روبه رو بودیم
و متأسفانه این شعر شعورمند همان چیزی است كه بیشتر
مداحان امروز ما با آن ارتباط برقرار نمی كنند. حتی یادم نمی
رود كه چند سال پیش آقای ضرغامی مداحان و شاعران را جمع كرد در
سالن صدا و سیما و علی معلم همین حرف ها را زد و یكی
دو تا از مداحان به خصوص یكی كه سابقه تكفیر این و آن را
دارد و به مریدانش زیاد می نازد سریع با او برخورد كرد.
در صورتی كه حرف معلم حق بود و آن آقا در عرصه تفكر و سواد شاگرد معلم به
حساب می آمد اما از بس به او در سیما تریبون داده بودند دیگر
شمر هم جلودارش نبود! من در مورد مداحی معتقدم كه نوگرایی های
بی ریشه و اساس، كار دست مداحی ما داده است. دوستی می
گفت در یك فیلمی متن نوحه یك مداحی را كه مثل رقاص
ها می خواند برداشته بودند و به جایش یك آهنگ تند رقص گذاشته
بودند و مسخره می كردند! چرا باید كاری كنیم كه بتوانند
ما را دست بیندازند از نظر من هنوز نوحه «امشب شهادت نامه عشاق امضا می
شود ...» چندین درجه بالاتر و هنری تر از مزخرفاتی است كه گاه و
بی گاه توسط برخی مداحان كم سواد خوانده می شود. هنوز شعر «باز
این چه شورش است...» غوغاترین شعر است كه اشك هر كس را در می
آورد. البته من با بسیاری از مداحان مثل حاج سعید حدادیان
و حاج صادق آهنگران و... دوستم و كارهایشان را هم دوست دارم و سطح سواد و
انتخابشان را هم و این حرف ها را بارها به آن ها هم زده ام. اما معتقدم كه
صدا و سیما باید با عدالت بیشتری از همه مداحان به خصوص
مداحان سنتی استفاده كند. انتهی مطلب آقای قزوه
اینك مادردوفصل مطلب راادامه میدهیم
ابتدا دررابطه باتحریفات باشكل قدیمی آن ودرادامه تحریفات
باشكل جدیدآن راموردبررسی قرارمیدهیم
دراین قسمت فرما یشا ت استا د شهیدعلّا
مه مرتضی مطهری (ره) دركتا ب حماسه حسینی بخش پنجم یادداشت
تحریفات در واقعه تاریخی عاشورا ازپایان آن كتاب میآوریم
تحریف بر دو نوع است:لفظى و قالبى و پیكرى،دیگر
معنوى و روحى،همچنانكه صنعت مغالطه نیز بر دو قسم است:لفظى و معنوى.
تحریف همان طور كه از نظر نوع بر دو قسم است:لفظى و
معنوى،از نظر عامل یعنى محرف نیز بر دو قسم است:یا از طرف
دوستان است یا از طرف دشمنا ن.به عبارت دیگر یا منشا ش جها لت
دوستان است و یا عداوت دشمنا ن.همچنا نكه از نظر موضوع یعنى محرف فیه
نیز بر چند قسم است :یا در یك امر فردى و بى اهمیت است
مانند یك نامه خصوصى،و یا در یك اثر با ارزش ادبى است،و یا
در یك سند تاریخى اجتماعى است مثل جعل كتابسوزى اسكندریه،و یا
در یك سند اخلاقى و تربیتى و اجتماعى است...
تحریفات لفظى : الف.داستان شیر و فضه كه
متاسفانه در كافى نیز آمده است. ب.داستان عروسى قاسم كه ظاهرا خیلى
مستحدث است و از زمان قاجاریه تجاوز نمىكند. (از زمان ملا حسین كاشفى
است.)ج.داستان فاطمه صغرى در مدینه و خبر بردن مرغ به او. د.داستان دختر یهودى
كه افلیج بود و قطرهاى از خون ابا عبد الله به وسیله یك مرغ
به بدنش چكید و بهبود یافت. ه.حضور لیلى در كربلا و امر حضرت به
او كه برو در یك خیمه جداگانه موى خود را پریشان كن،و شعر: نذر-
على لئن عادوا و ان رجعوا لازرعن طریق الطف ریحانا و اشعارى از این
قبیل: لیلى ز غم اكبر... خیز اى بابا از این صحرا رویم
نك به سوى خیمه لیلا رویم و.داستان طفلى از ابى عبد الله كه در
شام از دنیا رفت و بهانه پدر مىگرفت و سر پدر را آوردند و همان جا وفات
كرد.(رجوع شود به نفس المهموم) ز.آمدن اسرا به كربلا در اربعین و اینكه
به دو راهى عراق و مدینه رسیدند،از«نعمان بن بشیر»خواستند كه
آنها را به كربلا ببرد، و اینكه آنچه در اربعین حقیقت دارد زیارت
جابر است و عطیه عوفى.اما عبور اسرا از كربلا و ملاقات امام سجاد با جابر
افسانه است. ح.هشتصد هزار نفر بودن لشكر عمر سعد بلكه یك میلیون
و ششصد هزار نفر،هفتاد و دو ساعتبودن روز عاشورا،به یك حمله ده هزار نفر را
كشتن،تا برسد به اینكه نیزه هاشم مرقال هجده گز و نیزه قاتل
قاسم هجده گز و نیزه سنان شصت گز بود. ط.روضههایى كه در آنها اظهار
تذلل پیش دشمن است،از قبیل التماس كردن براى آب. ى.داستان طفلى كه در
حین اسارت گردنش را بسته بودند و سوار مىكشید تا طفل خفه شد.
اما تحریفات معنوى: الف.اولین تحریف این
بود كه این حادثه را یك حادثه استثنائى و ناشى از یك دستور
محرمانه و خصوصى دانستند.امام حسین فداى گناهان امت شد!او كشته شد تا
گناهان امت بخشیده شود!بدون شك این یك فكر مسیحى است كه
در میان ما نیز رایجشده است.این فكر است كه امام حسین
را به كلى مسخ مىكند و او را به صورت سنگر گنهكاران در مىآورد،قیام او را
كفاره عمل بد دیگران قرار مىدهد:امام حسین كشته شد كه گنهكاران از
عذاب الهى بیمه شوند!جوابگوى معصیت معصیتكاران باشد .(به شخصى
گفتند تو چرا نماز نمىخوانى،روزه نمىگیرى،مشروب مىخورى؟گفت من؟!شب جمعه
در هیئت،سینه سه ضربه مرا ندیدى؟! آقاى بروجردى هر چه خواستند
سر دستههاى قمى را از بعضى كارها منع كنند قبول نكردند،گفتند ما همه سال جز یك
روز مقلد شما هستیم) چیزى كه هست فرق ما با مسیحیان این
است كه مىگوییم یك بهانهاى لازم است،به قدر بال مگسى اشك بریزد
و همان كافى است كه جواب دروغگوییها، خیانتها، شرابخواریها،
ربا خواریها، ظلمها و آدم كشیها بشود!مكتب امام حسین به جاى اینكه
مكتب احیاء احكام دین باشد، مكتب اشهد انك قد اقمت الصلاة و اتیت
الزكاة و امرت با لمعروف و نهیت عن المنكر با شد،و همان طور كه خودش فرمود:
ارید ان امر با لمعروف و انهى عن المنكر،مكتب ابن زیاد سازى و یزید
سازى شد. در این زمینه است كه افسانه ها ساخته شده از قبیل
داستان مردى كه سر راه را مىگرفت و آدمها را مىكشت و لخت مىكرد،اطلاع پیدا
كرد كه قافلهاى از زوار حسینى امشب از فلان نقطه عبور مىكنند،در گردنهاى
كمین كرد و در حالى كه انتظار مىكشید خوابش برد و قافله آمد و گذشت و
او متوجه نشد.قافله كه مىگذشت،گرد و غبار بلند شده بود و روى لباسها و بدن او
نشست.در همین حال خواب دید كه قیامتبپا شده و او را هم كشان
كشان به طرف جهنم مىبرند به جرم خونهاى ناحقى كه ریخته و مالهایى كه
دزدیده و امنیتى كه سلب كرده است(زیرا از نظر اسلام اینها
محارب خوانده مىشوند: انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله...ان یقتلوا
او یصلبوا او تقطع ایدیهم
... رجوع شود به تفسیر آیه و به بحث فقهى مطلب)ولى همینكه
به نزدیك جهنم رسید،جهنم از قبول او امتناع كرد و امر شد او را بر
گردانید زیرا این كسى است كه در وقتى كه در خواب بوده،غبار زوار
حسینى بر روى او نشسته است! فان شئت النجاة فزر حسینا - لكى تلقى
الاله قریر عین - فان النار لیس تمس جسما - علیه غبار
زوار الحسین. پس وقتى كه غبار زوار حسین بر روى یك دزد جانى بنشیند
او را نجات دهد،خود زوار چه مقام و درجهاى دارند!و حتما بالاتر از ابراهیم
خلیل خواهند بود!به قول شاعر: من خاك كف پاى سگ كوى كسىام - كو خاك كف پاى
سگ كوى تو باشد. و به قول شاعر اصفهانى مردى را در قیامت مىآورند و ملائكه
غلاظ و شداد او را به محضرعدل الهى مىبرند وهى به گناهان او شهادت مىدهند و مورد
توجه فرشته مامور رسیدگى [واقع] نمىشود، مىگویند:شكمها پاره كرده
است،...دیوان مكرم صفحه 133: اگر این مرده اشكى هدیه كرده - ولش
كن گریه كرده - عیا ن گر معصیت یا خفیه كرده - ولش
كن گریه كرده - نما ز این بنده عاصى نكرده - مه حق روزه خورده - ولى یك
نا له در یك تكیه كرده - ولش كن گریه كرده- اگر پستان زنها را بریده - شكمهاشان دریده
- هزاران مرد را بى خصیه كرده - ولش كن گریه كرده - اگراز كودكان شیرخواره
- شكمها كرده پاره - به دسته گریه هاى نسیه كرده - ولش كن گریه
كرده - خوراك او هـمه ما ل یتیم است - گنا ه او عـظیم است - خطا
درشهرو هم د رقریه كرده - ولش كن گریه كرده - اگر بر ذ مّه اوحق ناس است - خدا را ناشناس است - براى
خود جهان را فدیه كرده - ولش كن گریه كرده - به دستخود زده قداره بر
فرق - به خون خود شده غرق - تن خود زین ستم بى بنیه كرده - ولش كن گریه
كرده - نمىارزد دو صد تضییع ناموس - به یك سبوح و قدوس - اگر
اشكى روان بر لحیه كرده - ولش كن گریه كرده.
عامل تحریف چند چیز است:
الف.اغراض دشمنان این وقایع كه كوشش مىكنند اینها
را قلب و تحریف كنند،چنانكه نمونه اش را قبلا دیدیم. ب.حس
اسطوره سازى و قهرمان سازى خیالى كه در بشر وجود دارد كه قبلا به آن اشاره
شد و آقاى دكتر شریعتى در سخنرانى عید غدیر،مبناى توجه بشر را
به اساطیر به نحو احسن بیان كردند.و گفتیم همین حس است كه
على را آنجا مىبرد كه جبرئیل از آسیب شمشیر على چهل روز
نمىتواند با لا برود،و ضربت على آنچنا ن نرم و برنده صورت مىگیرد كه
خود«مرحب»متوجه نمىشود و به عـلى مى گو ید:یا عـلى! اینهـمه
كه ا ز تو تعریف مىكنند،هـمه زور و هـنر تو هـمین است؟ !على مىگوید
خودت را یك تكان بده تا ببینى چه خبر است.تا تكان مىخورد نیمى
به این طرف و نیمى به آن طرف مىافتد! ج.در خصوص حادثه عاشورا یك
عامل خاصى هم دخالت كرده است و آن اینكه به خا طر فلسفه خا صى از طرف پیشوایان
دین توصیه شده كه این جریان به عنوان یك مصیبت
یا د آورى شود و مردم بر آن بگریند.فلسفه این تذكر و گریستن
و گریاندن،احیاء این خاطره است و فلسفه ا حیا ء آن این
است كه هدف كلى این نهضت براى همیشه زنده بما ند و امام حسین
هـر سا ل در میا ن مردم به این صورت ظهور كند و مردم از حلقوم او
بشنوند كه: الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى
عنه،مردم همیشه بشنوند: لا ارى الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین
الا برما، مردم بشنوند این ندایى را كه با حماسه سروده شده است و ببینند
این تاریخى را كه با خون نوشته شده است. ولى این مطلب بدون توجه
به هدف گریستنها و گریاندنها،خود گریستن موضوع شده است، بلكه
هنر مخصوص شده است.گریز زدن خود یك هنرى است در میان اهل منبر و
روضه خوانها.قهرا براى اینكه مردم بهتر و بیشتر گریه كنند،و به
ظاهر براى اینكه اجر و ثواب بیشترى پیدا كنند،روضههاى دروغ جعل
شد.مردم ما هم فعلا مثل چایخورهایى كه به چاى پررنگ عادت كرده باشند
كه چاى كمرنگ آنها را نمىگیرد،به روضههاى خیلى داغ و پرحاشیه
عادت كردهاند و این خود عاملى شده كه اجبارًاعدهاى از اهل منبر براى اینكه
مردم گریه بكنند،روضههاى دروغ و اگر بخواهیم محترمانه بگوییم
روضههاى ضعیف مىخوانند. اینجا دو داستان دارم:مىگویند یكى
از علماى آذربایجان همیشه از روضههاى بى اصلى كه خوانده مىشد رنج
مىبرد و به اهل منبر اعتراض مىكرد.معمولا مىگفت این زهر مارها چیست
كه شما مىخوانید؟!ولى كسى به سخنانش گوش نمىكرد،تا آنكه یك دهه خودش
در مسجد خودش روضه گرفت و با نى هم خودش بود.با روضه خوان شرط كرد به اصطلاح خودش
از آن زهر مارها قاطى نكند.روضه خوان گفت:آقا!من حرفى ندارم ولى بدانید كه
مردم گریه نمىكنند.گفت:تو چكار دارى؟!در مجلس من نباید از آن زهر
مارىها یعنى روضههاى دروغ خوانده شود.مجلس بپا شد.آقا خودش در محراب،و
منبر هم كنار محراب. منبرى وارد روضه شد ولى هر چه خواستبا روضه راست مردم گریه
كنند نشد.آقا خودش هم دست را به پیشانى گذاشته بود و دید عجب!مجلس خیلى
یخ شد،و لابد با خود گفت الآن مردم عوام خواهند گفت علت اینكه روضه
آقا نمىگیرد این است كه نیت آقا صاف نیست و مریدها
خواهند پاشید.یواشكى سرش را به طرف منبر برد و گفت قدرى از آن زهر ما
رىها قا طیش كن. داستا ن دیگر اینكه:در یكى از شهرستانها
براى اولین با ر یك روضه مفصلى شنیدم در باره داستان زنى كه در
زمان متوكل رفتبه زیارت ابا عبد الله علیه السلام،و مانع مىشدند و
دست مىبریدند،تا عاقبت آن زن با شرح مفصلى كه یادم نیست،به دریا
انداخته مىشود و فریا د مىكند: یا ابا الفضل!به فریا د م
برس.سوارى پید ا مىشود و مى آ ید و به زن مىگوید : ركابم را
بگیر!زن مىگوید:چرا دست دراز نمىكنى و مرا نمىگیرى؟مىگوید:
آخر من دست در بدن ندارم. پس معلوم مىشود خود مردم هم عاملى براى این جعل و
تحریفها هستند.بسیارى از زبان حالها زبان حال نیستند: اى خاك
كربلا تو به من یاورى نما چون نیست مادرى تو به من مادرى نما. یعنى
چه؟!نه امام چنین كلماتى به زبان آورده و نه شایسته شان امام است،بلكه
شایسته هیچ مردى نیست.یك مرد پنجاه و هفتساله فرضا بخواهد
از تنهایى و غربتبنالد،مادر را نمىخواند.مادر را خواندن در شان یك
بچه است كه هنوز احتیاج به دامن مادر دارد.این سنین وقتى است كه
معمولا فرزندان پناه مادران هستند.
كتاب لؤلؤ و مرجان كه در نوع خود كتاب بى نظیرى است و
از یك تبحر واقعى مؤلف مرحومش حكایت مىكند،بحثخود را در دو قسمت
قرار داده است و از عهده هر دو نیكو بر آمده است:اخلاص،صدق. در بحث صدق،صفحه
82،آیات مربوطه را نقل مىكند.اول آیه: «فویل للذین یكتبون
الكتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به
ثمنا قلیلا فویل لهم مما كتبت ایدیهم و ویل لهم مما
یكسبون» .سپس آیا ت افتراى كذ ب را نقل مىكند كه زیا د ا ست.
در صفحه 92 به بعضى دروغهاى روضه خوانها اشا ره مىكند از قبیل: ا لف.پس از
رفتن على ا كبر به میدان و برگشتن، امام به ما د رش لیلى فـرمود برخیز
و برو در خـلـوت دعا كن براى فـرزندت كه من ا ز جـدم شنیدم مىفرمود: دعاى
مادر در حق فرزند مستجا ب مىشود. ب.حضرت زینب در حا لت احتضا ر آ مد به با
لین امام فرمقها بطرفه فقال لها اخوه:ارجعى الى الخیمة فقد كسرت
قلبى،و زدت كربى ! ج.امام چند با ر به دشمن حمله كرد و هر نوبت ده هزار نفر را
كشت! در صفحه 142 اشتباه شیخ مفید را نقل مىكند در جراحتبر نداشتن
على علیه السلام، و در صفحه149 داستان عبور اسرا را از كربلا در مراجعت از
شام نقل مىكند كه لهوف متفرد به آن است و فقط پس از او«ابن نما»در مثیر
الاحزان نقل كرده است.تالیف این كتاب،بیست و چهار سال بعد از
وفات سید واقع شده است. در صفحه 163،از كتاب محرق القلوب آخوند ملا مهدى
نراقى نام مىبرد كه مشتمل بر بعضى اكاذیب است از آن جمله : «چون بعضى از یاران
به جنگ رفته شهید شدند،ناگاه از میان بیابان سوارىمكمل و مسلح
پیدا شد،مركبى كوه پیكر سوار بود،خود عادى فولاد بر سر نهاده و سپر
مدور به سر كتف در آورده و تیغ یمانى جوهردار چون برق لامع حمایل
كرده و نیزه هجده ذرعى(!)در دست گرفته و سایر اسباب حرب را بر خود
آراسته كالبرق اللامع و البدر الساطع به میان میدان رسید و بعد
از طرید و جولان روى به سپاه مخالف كرد و گفت:هر كه مرا نشناسد بشناسد: منم
هاشم بن عتبة بن ابى وقاص پسرعم عمرسعد.پس روى به امام حسین كرد و گفت:
السلام علیك یا ابا عبد الله اگر پسر عمم عمر سعد...» در صفحه166
اشاره مىكند به كتابهاى برغانیهاى قزوینى كه مشتمل بر برخى اكاذیب
است. در صفحه 167 مىگوید: «در ایام مجاورت كربلا و استفاده از محضر
علامه عصر شیخ عبد الحسین طهرانى،سید عرب روضه خوانى
از«حله»آمد و پدرش از این طایفه بود و اجزاء(جمع جزوه)كهنهاى از میراث
پدر داشت.اول و آخر نداشت.در حاشیهاش نوشته بود از تالیفات فلان عا
لم از علماى جبل عامل از شاگردان صاحب معالم است.غرض،آن سید استعلام حال آن
كتاب نمود.مرحوم شیخ عبد الحسین اولا در احوال آن عالم كتابى در مقتل
نیافت،ثانیا خود كتاب را مطالعه كرد و دید آنقدر اكاذیب
دارد كه ممكن نیست از عالمى باشد.لذا آن سید را نهى كرد از نشر و نقل
از آن. ولى بعد همین كتاب به دست مرحوم دربندى افتاد و مطالب آن را در كتاب
اسرار الشهادة نقل كرد و بر عدد اخبار واهیه مجعوله بى شمار آن افزود.» در
اسرار الشهادة مىنویسد:عدد لشكریان
كوفه به ششصد هزار سواره و دو كرور پیاده(یك میلیون و
ششصد هزار)مىرسیده است. در صفحه 168 مىگوید: «مرحوم دربندى مشا فهة
نقل كرد كه من در ایام سابقه شنیدم كه فلان عالم گفتیا روایتى
نقل كرد كه روز عاشورا هفتا د ساعت بود و من در آن وقت غریب شمردم و متعجب
شدم از نقل آن و لكن حال كه تامل در وقایع روز عاشورا كردم خاطر جمع یا
یقین كردم كه آن نقل، راست و آنهمه وقایع نشود مگر در آن مقدار
از زمان.» در صفحه169: «شخصى در شهر كرمانشاه خدمت عالم كامل جامع فرید،آقا
محمد على صاحب مقامع و غیره قدس الله روحه رسیده و عرض كرد:در خواب
مىبینم به دندان خود گوشتبدن مبارك حضرت سید الشهداء علیه
السلام را مىكنم.آقا او را نمىشناخت،سر به زیر انداخت و متفكر شد.پس به او
فرمود:شا ید روضه خوانى مىكنى؟عرض كرد:بلى.فرمود:یا ترك كن یا
از كتب معتبره نقل كن.» در صفحه 170 مقدمتا براى نقل نمونهاى از اكاذیب
روضه خوانها جریان مسناى بنى اسرائیل و تلمود را كه سینه به سینه
به یهودیان رسید و جمع آورى شد ذكر مىكند و تمثیل
مىكند«به صدور الواعظین و لسان الذاكرین». در صفحه 174 عبارت و بیانى
در دنبال مطلب فوق دارد،مىگوید: «لكن مسناى یهود كتاب معین و
معهودى است كه به ملاحظه آن دو تفسیر(شرح مسنا) از زیادى و نقصان مصون
و محروس است،و اما روایات مسناى این امت داراى قوه قویه نباتیه
است كه چون از مجموعهاى به مجموعه دیگر نقل كند فورا نمو كند و با بركتشود
و شاخهها و برگهاى تازه با طراوت و نضارت براى آن پیدا[شود]و چون در سیر
به منزل منابر برسد و موسم نقل آنها برسد قوه حیوانیه در او ظاهر گردد
و بال و پر پیدا كند و چون طیر خیال در هر لمحه به جهات مختلفه
پرواز كند.و ما به جهت مثال به پارهاى از آنها اشاره كنیم به اینكه
مختصرى از او نقل كنیم.» قبلا سه فقره نقل شد،لهذا از شماره 4 شروع مىكنیم:
درصفحه 175:افسانهاى راجع به حضرت امیر پس از ضربتخوردن. ه.افسانه یكى
از قاصدان كوفه كه نامهاى آورد براى امام حسین و جواب خواست.حضرت سه روز
مهلت خواستند،روز سوم عا زم سفر شدند. آ ن شخص گفت : برویم ببینیم
جلا لت شا ن پا د شا ه حجا ز را كه چگونه سوار مىشود. آ مد دید حضرت بر
كرسى نشسته،بنى هاشم دورش را گرفته و مردان ایستاده و اسبان زین كرده
و چهل محمل كه همه را به حریر و دیباج پوشانیدهاند...تا عصر
عاشورا كه عمر سعد امر كرد شتران بى جهاز را حاضر كردند براى سوار شدن اسیران...
درصفحه 177:حضرت زینب در شب عاشورا به جهت هم و غم و خوف از اعداء در میان
خیمهها سیر مىكرد براى استخبار حال اقربا و انصار،دید حبیب
بن مظهر اصحاب را در خیمه خود جمع كرده و از آنها عهد مىگیرد كه فردا
نگذارند احدى از بنى هاشم قبل از ایشان به میدان برود...آن مخدره
مسرورا آمد پشتخیمه ابوالفضل،دید آنجناب نیز بنى هاشم را جمع
كرده و به همان قسم از ایشان عهد مىگیرد كه نگذارند احدى از انصار پیش
از ایشان به میدان برود.مخدره مسرور در خدمتحضرت رسید و تبسم
كرد.حضرت از تبسم او(در این وقت)تعجب كرد و سبب پرسید.آنچه دیده
بود عرض كرد... ز.داستان اینكه در روز عاشورا بعد از شهادت اهل بیت و
اصحاب،حضرت به بالین امام زین العابدین علیه السلام
آمد.پس،از پدر حال معامله آنجناب را با اعداء پرسید.خبر داد كه به جنگ كشید.پس
جمعى از اصحاب را پرسید.در جواب فرمود:قتل، قتل،تا رسید به بنى هاشم،و
از حال جناب على اكبر و ابى الفضل سؤال كرد،به همان قسم جواب داد و فرمود: بدان در
میان خیمهها غیر از من و تو مردى نمانده است. درصفحه 178: «این
قصه است و حواشى بسیار دارد و صریح است در آنكه آنجناب از اول مقاتله
تا وقت مبارزت پدر بزرگوارش ابدا از حال اقرباء و انصار و میدان جنگ خبرى
نداشت.» ح.داستان عزم رفتن ابا عبد الله به میدان جنگ و طلب كردن اسب سوارى
و[اینكه]كسى نبود اسب را حاضر كند: «پس مخدره زینب رفت و آورد و آن
حضرت را سوار كرد.بر حسب تعدد منابر،مكالمات بسیار بین برادر و خواهر
ذكر مىشود و مضامین آن در ضمن اشعار عربى و فارسى نیز در آمده و
مجالس را به آن رونق دهند و به شور در آورند.» ظاهرا از آن جمله است اینكه
حضرت زینب هنگام وداع،برادر را ایست داد و فرمود:وصیتى ا ز ما
درم به یا دم افتا د.مادرم به من گفته در همچو وقتى حسینم را بگیر و از طرف من زیر گلویش
را ببوس.از آن جمله است اینكه حضرت دید اسب حركت نمىكند،هر چه نهیب
مىزند اسب نمىرود،یكمرتبه مىبیند طفلى خودش را روى سم اسب انداخته
است.(اشعار معروف صفى علیشاه در بیان دو جاذبه عشق و عقل مربوط به جریان
حضرت زینب در همین وقت است.)باید متوجه بود كه حضرت زینب
حین وفات حضرت زهرا تقریبا پنجساله بوده است. درصفحه179:زینب
آمد به بالین ابا عبد الله علیه السلام در قتلگاه و راته یجود
بنفسه و مت بنفسها علیه و هى تقول:انت اخى،انت رجاؤنا،انت
كهفنا،انتحمانا . درصفحه179:افسانه
منسوب به«ابو حمزه ثمالى»كه در خانه امام سجاد را كوبید،كنیزكى
آمد،چون فهمید ابو حمزه استخداى را حمد كرد كه او را رساند كه حضرت را تسلى
دهد چون امروز دو مرتبه حضرت بیهوش شدند.پس ابو حمزه داخل شد و تسلى داد به
اینكه شهادت در این خانواده موروثى است،جد،پدر،عم،...امام
فرمود:بلى،ولى اسارت در این خانواده موروثى نبود.آنگاه شمهاى از حالت اسیرى
عمهها و خواهران بیان كردند. یا.از هشام بن الحكم[مطلبى]نقل كردهاند
كه خلاصهاش این است:«در ایامى كه امام صادق علیه السلام در
بغداد بودند،هر روز مىبایست در محضر امام باشم.روزى یكى از شیعیان،
هشام را به یك مجلس عزا دعوت مىكند و او معتذر مىشود كه باید در
حضور امام باشم.او مىگوید:از امام اجازه بگیر،و هشام مىگوید:اسم
این مطلب را پیش امام نمىشود برد كه منقلب مىشود.او گفت:بى اجازه بیا.هشام
گفت:این هم ممكن نیست زیرا امام از من خواهد پرسید.آخر
كار هر طور بود هشام را برد.روز بعد امام جویا شد و بعد از تكرار فاش
كرد.امام فرمود:گمان مىكنى من در آنجا نبودم یا در چنین مجالسى حاضر
نمىشوم؟!عرض كرد:شما را در آنجا ندیدم:فرمود:وقتى كه از حجره بیرون
آمدى،در محل كفشها چیزى ندیدى؟عرض كرد:جامهاى در آنجا افتاده
بود.فرمود:من بودم كه عبا بر سر كشیدم و روى زمین افتادم! نظیر
این افسانه است افسانهاى در باره امام سجاد علیه السلام كه در یك
مجلس عزادارى شركت كرده بود و چراغها را خاموش كردند و بعد كه مجلس ختم شد و
چراغها روشن شد، دیدند امام كفشهاى عزاداران را جفت كرده است. در صفحه 183
مىگوید: «دو چیز است كه سبب تجرى این جماعتبلكه بعضى از ارباب
تا لیف شـده د ر نقـل اخبا ر و حكا یا ت بى اصل و ما خذ، بلكه در با
فـتن دروغ و جعـل ا خـبا ر و حكا یا ت: اول : گفـته اند در اخبار مدح
ابكاء ننوشته كه به چه قسم بگریا نید و چه بخوانید،و از این
ذكر نكردن معلوم مىشود هر چه سبب گریانیدن،وسیله سوزانیدن
دل و بیرون آمدن اشك باشد ممدوح و مستحسن است.علیهذا اخبار منع كذب در
غیر مقام تعزیه دارى است. به این بیان مىتوان بسیارى
از معاصى كبیره را مباح بلكه مستحب كرد.مثلا اخبار فضیلت ادخال سرور
در قلب مؤمن.پس مثلا غیبت یا بوسه و زناى با بیگانه یا
لواط اگر موجب ادخال سرور بشود جایز است.» در صفحه186 مىگوید: «یكى
از ثقات اهل علم یزد براى من نقل كرد كه وقتى از یزد پیاده رفتم
به مشهد مقدس از آن راه بیابان(كویر)كه مشقتبسیار دارد.در مسیر
منازل،وارد قریهاى از دهكدههاى خراسان شدم قریب نیشابور.چون
غریب بودم رفتم به مسجد آنجا.چون مغرب شد اهل ده جمع شدند و چراغى روشن
كردند و پیشنمازى آمد و نماز مغرب و عشاء را به جماعت كردند.آنگاه پیشنماز
رفتبالاى منبر نشست،پس خادم مسجد دامن را پر از سنگ كرد و برد بالاى منبر نزد
جناب آخوند گذاشت.متحیر ماندم براى چیست؟!آنگاه مشغول روضه خوانى
شد.چند كلمه كه خواند خادم برخاست و چراغها را خاموش كرد.تعجبم بیشتر شد.در
این حال دیدم بناى سنگ انداختن شد از بالاى منبر بر آن جماعت،و فریادها
بلند شد،یكى مىگوید: اى واى سرم،دیگرى فریاد از
بازو،سومى از سینه،و هكذا گریهها و شیونها بلند شد.قدرى گذشت،
سنگ تمام و آخوند مشغول دعا شد و چراغ را روشن كردند.مردم با سر و صورت خونین
و دیده اشكبار رفتند.پس به نزد پیشنماز رفتم و از حقیقت این
كار شنیع پرسیدم.گفت:روضه مىخوانم و این جماعتبه غیر از
این قسم عمل گریه نمىكنند.لا بد باید(براى اینكه به ثواب
گریه بر ابا عبد الله برسند)به این نحو ایشان را بگریانم.»
درصفحه 187: «دوم: استقرار سیره علما در مؤلفات خود بر نقل اخبار ضعیفه
و ضبط روایات غیر صحیحه در ابواب فضائل و قصص و مصائب،و مسامحه
ایشان در این مقامات،خصوص مقام اخیر چنا نكه مشاهد و محسوس
است.» مرحوم حاجى بعدا وارد بحث در مساله تسامح در ادله سنن مىشود و فرق مىگذارد
میان حدیث ضعیف و موهون،و مىگوید:آنچه قابل تسامح است
احادیث ضعیفه است نه موهونه. در صفحه 193 مىگوید: «قصه زعفر
جنى و عروسى قاسم در روضه كاشفى،و دومى در منتخب شیخ طریحى هم
هست.منتخب طریحى مشتمل بر موهونهایى از قبیل زنده دفن كردن حضرت
عبد العظیم در رى است.» درصفحه 194: «قصه عروسى،قبل از روضه كاشفى در هیچ
كتابى دیده نشده است.اما قصه زبیده و شهربانو و قاسم ثانى در خاك رى و
اطراف آن كه در السنه عوام دائر شده،پس آن از خیالات واهیه است...تمام
علماى انساب متفقند كه قاسم بن الحسن عقب ندارد(بلكه صغیر بوده).» درصفحه
195،مىگوید: «مسعودى كه شیعه است و معاصر كلینى است،در اثبات
الوصیة عدد كشتگان امام را به 1800 تن رسانده است آنهم به عبارت«و روى انه
قتل بیده ذلك الیوم الفا و ثمانمائة»و محمد بن ابیطالب به هزار
و نهصد و پنجاه نفر رسانده است.اما در كتابى كه هزار سال بعد نوشته شده(اسرار
الشهادة در بندى)عدد مقتولین امام را به سیصد هزار و عدد مقتولین
حضرت ابوالفضل را به بیست و پنج هزار و از سایرین نیز به
بیست و پنج هزار نفر رسانده است.» اگر فرض كنیم امام در هر ثانیه
یك نفر كشته باشد،سیصد هزار نفر مقدار هشتاد و سه ساعت و بیست
دقیقه وقت مىخواهد كه با روز هفتاد و دو ساعت نیز قابل اصلاح نیست،و
بیست و پنج هزار نفر اگر هر نفر در یك ثانیه كشته شود،شش ساعت و
پنجاه و شش دقیقه و چهل ثانیه وقت مىخواهد.به علاوه جمعیتیك
میلیون و ششصد هزار نفر در صحراى كربلا جا نمىگیرد.وسائل و
اسبابش از كجا فراهم مىشود؟آنهم همه از مردم كوفه بودند،از حجاز و شام كسى
نبود .خداوند عقلى بدهد. در صفحه 202
اشاره مىكند به افسانه دیگرى كه ما نظر به آنچه قبلا نقل كردهایم آن
را دوازدهم قرار مىدهیم: یب.روزى حضرت امیر در بالاى منبر خطبه
مىخواند.حضرت سید الشهداء علیه السلام آب خواست.حضرت به قنبر امر
فرمود آب بیاور.عباس در آن وقت طفل بود،چون شنید تشنگى برادر را،دوید
نزد مادر و آب براى برادر گرفت در جامى و آن را بر سر گذاشت و آب از اطراف مىریخت.به
همین قسم وارد مسجد شد.چشم پدر بر او افتاد،گریست و فرمود امروز چنین
و روز عاشورا چنان... البته قصه باید در كوفه باشد زیرا سخن از خطا به
و منبر است، و در آن وقت امام حسین یك مرد سى و چند سا له است و ممكن
نیست در حضور جمع در حین خطبه پدر ا ز پد ر آ ب بخواهد.به علاوه در هیچ
مدركى وجود ندارد. حضرت ابوالفضل در صفین هشتا د نفر را یكى پس از دیگرى
به هوا انداخت كه هنوز اولى بر نگشته بود،و هر كدام بر مىگشتبا شمشیر دو
حصه مىنمود... [مىگوید:]«براى ذریه طاهره دوشیزگانى بهم
بافتند خصوص براى حضرت ابى عبد الله علیه السلام،بعضى را در مدینه
گذاشتند و بعضى را در كربلا شوهر دادند و بعضى را به جهت صدق كلام جبرئیل(صغیرهم
یمیتهم العطش)در كربلا از تشنگى بكشتند و بعضى را در قتلگاه شبیه
عبد الله بن الحسن شهیدش كنند...» درصفحه 208: «خاتمه،در مذمت گوش دادن به
اخبار كاذبه و حكایات و قصص دروغ مجالس تعزیه دارى. خداوند در مقام
مذمتیهودان بلكه منافقین و بیان صفات خبیثه و افعال قبیحه
ایشان مىفرماید: سماعون للكذب اكالون للسحت .در باره اهل بهشت مىفرماید: لا یسمعون
فیها لغوا و لا كذابا .در باره اهل
دوزخ كه در این جهان به دروغ عادت كردهاند و در آخرت و موقف نیز ترك
نكنند مىفرماید: و یوم تقوم الساعة یقسم المجرمون ما لبثوا غیر
ساعة كذلك كانوا یؤفكون .ایضا: یوم یبعثهم الله جمیعا
فیحلفون له كما یحلفون لكم و یحسبون انهم على شىء الا انهم هم
الكاذبون .ایضا: ثم لم تكن فتنتهم
الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركین انظر كیف كذبوا على انفسهم و
ضل عنهم ما كانوا یفترون. ایضا: واجتنبوا قول الزور .ایضا: والذین
لا یشهدون الزور» درصفحه 213: «و نیز دلالت كند بر قبح و مذمت
آن،استقراء غالب معاصى كه محل آن مانند غا لب اقسام دروغ،زبان است مثل غیبت
و غنا و سب و بهتان و استهزاء و نظایر آنها،زیرا كه چنانكه غیبت
در شرع حرام است،گوش دادن به آن نیز حرام است،خوانندگى حرام است،گوش دادن به
آن نیز حرام است،سب اولیاء خداوند یا مؤمن كفر یا معصیت
است،گوش دادن به آن نیز حرام است.خداى تعالى فرما ید: و قد نزل علیكم
فى الكتاب ان اذا سمعتم ایات الله یكفر بها و یستهزا بها فلا
تقعدوا معهم حتى یخوضوا فى حدیث غیره انكم اذا مثلهم ...هر كس
مرتكب گناهى شد،به آیه اى از آیات الهى استهزاء كرده است.» حال
سزاوار است كه ارباب دانش و بینش،مجالس مصائب جدیده حضرت ابى عبد الله
علیه السلام را ترتیب مىدادند و صدماتى كه بر آن وجود مبارك مىرسد
از زائر و مجاور و خدام و حامل علوم آن حضرت و متعبدین و ناسكین و
مامومین و غیر ایشان به انواع و اقسامش در شب و روز جمع كرده به
دست دیندار دلسوزى دهند كه در مجالس اهل تقوا و دیانت و غیرت و
عصبیتبخوانند و بسوزند و بگریند و از خداوند متعال تعجیل فرج و
ظهور سلطان ناشر عدل و امان و باسط فضل و احسان و قامع كفر و نفاق و عدوان را
بخواهند.
حكایات محرم وعاشورا
دردچشم آیة الله بروجردی باگل سرعزادار خوب شد
حضرت آیة الله بروجردی (رضوان الله علیه)
می فرمود در بروجرد مبتلا به درد چشم سختی بودم هر چه معالجه کردم رفع
نمی شد حتی اطباء آنجا از بهبودی چشم من مایوس شدند تا اینکه
روزی در ایام عا شورا که معمولاً د ستجا ت عزا برای عرض تسلیت
بمنزل ما می آمدند نشسته بودم اشک می ریختم درد چشم نیز
مرا نا راحت کرده بود در هما ن حال گویا به من الهام شد ازآن گلها ئی
که سرو صورت اهل عزا مالیده شده بود بچشم خود بکشم مقداری گل از شانه
و سریکنفرازعزادارن بطوری که کسی متوجه نشد گرفتم و بچشم خو د
ما لید م د ر چشم خود احساس تخفیف درد کردم و با ین نحو چشم من
رو به بهبودی گذاشت تا اینکه بکلی کسا لت آن رفع شد و بعداً نیز
درچشم خود نوروجلائی دیدم که محتاج به عینک نگشتم در چشم معظم
له تا سن هشتا دونه سالگی ضعف دیده نمی شد واطباء حا ذ ق
چشم ا ظها ر تعجب نمو د ه و می
گفتند به حسا ب عا دی ممکن نیست
شخصی که ما د ا م العمرا زچشم خود ا ین همه استفا ده خواندن و
نوشتن برده با شد با زدرسن هشتاد و نه سالگی محتاج بعینک نبا شد .
«شرایط مبلغین اسلامی ص 236 و قیام مقدس ص 28»
كوری چشم محمدرحیم اسماعیل بیگ
بادادن شربت خوب شد
تقی صا لح مرحوم محمد رحیم اسماعیل بیگ که د ر توسّل به اهل بیت علیهم
السلام و علا قه قلبی بحضرت سید ا لشهدا ع کم نظیرو ا ز ا ین
با ب رحمت وبرکا ت صوری و معنوی نصیبش شد ه و دررمضان 87 برحمت
حق واصل شده نقل نمود که در شش سا لگی مبتلا به درد چشم و تا سه سال گرفتار
بوده وعا قبت ا ز هردوچشم کورگردید د رما ه محرم ایام عاشورا در منزل
دائی بزرگوارش مرحوم حاج محمد تقی اسماعیل بیگ روضه خوانی
بود وچون هوا گرم بود شربت خنک بمردم می دادندگفت ازدائی خود خواهش
کردم که من بمردم شربت دهم فرمود تو چشم نداری و نمی توانی گفتم
یکنفرچشم دار همرا ه من کنید تا مرا یا ری دهد قبول فرموده و من با کمک خودش مقداری
بمردم شربت دادم د ر این ا ثنا مرحوم معین ا لشریعه ا صطهبا نا
تی منبر رفته بودوروضه حضرت زینب علیها السلام را می
خواند ومن سخت متا ثروگریان شدم تا ا ینکه ازخود بیخود شدم د
رآنحا ل مجلله که دانستم حضرت زینب علیها ا لسلام ا ست د ست مبا رک
بردوچشم من کشید وفرمود خوب شدی و دیگرچشم درد نمی گیری
پس چشم گشودم اهل مجلس را دیدم شاد وفرحناک خدمت دائی خود دویدم
تما م اهل مجلس منقلب شد ند واطراف مرا گرفتند با مردائی ا م مرا دراطا ق
برده ومردم را متفرق نمودند . ونیز نقل نمودکه در چند سا ل قبل مشغول آزما یش
بودم وغا فل بودم ازاینکه نزدیکم ظرف پراز ا لکل ا ست کبریت را
روشن نموده نا گا ه ا لکل مشتعل شد و تما م بد ن ا زسرتا پا را آتش زد مگرچشما نم
را چند ما ه درمریضخا نه مشغول معا لجه بودم ا زمن می پرسیدند
چه شده که چشمت سا لم ما ند ه گفتم عطا ی حسین علیه ا لسلا م ا
ست وعده فرمودند که تا آخر عمر چشم درد نگیرم «داستانهای شگفت ص 36»
دست و سینه هند و بخاطرسینه زدن به آتش نسوخت
سید جلیل مرحوم دکتر اسماعیل مجاب (
دندانساز ) عجائبی از ایام مجاورت درهندوستان که مشاهده کرده بود نقل
می کرد ا ز آ نجمله می گفت عد ه ای ا ز با زرگا نا ن هندو ( بت
پرست ) به حضرت سید الشهداء معتقد وعلا قمند ند وبرای برکت ما لشا ن
با آ ن حضرت شرکت می کنند یعنی د ر سا ل مقد ا ری ا زسو د
خو د را د رراه آ ن حضرت صرف می کنند بعضی ا ز آ نها روزعا شورا بوسیله
شیعیا ن شربت و پا لوده و بستنی درست کرد ه وخود بحا ل عزا ا یستا
د ه و به عزاداران می دهند و بعضی آنها مبلغی که راجع به آنحضرت
است به شیعیان می دهند تا درمراکز عزاداری صرف نمایند
یکی از آنانراعادت چنین بود که همراه سینه زنها حرکت می
کرد و با آنها بسینه می زد چون مرد بنا به مرسوم مذ هبی خودشا ن
بدنش را به آ تش سوزانیدند تا تما م بد نش خا کستر شد جزد ست راست وقطعه ای
ازسینه اش که آ تش آ ن دوعضو را
نسوزانیده بود بستگا نش آ ن دوقطعه را آوردندنزدقبرستان شیعیان
وگفتند این دوعضوراجع به حسین شمااست.«داستانهای شگفت ص98»
دست سیدمحمودعطاران وجوان عزادار
آقای سید محمود عطا ران نقل کرد سا لی
درایام عا شوراجزء دسته سینه زنا ن محله سردزدک بودم جوانی زیبا
در اثناء زنجیر زدن بزنها نگاه می کرد من طاقت نیاورده غیرت
کردم و او راسیلی زدم وازصف خارج کردم چند دقیقه بعد دستم درد
گرفت و متدرجاً شدت کرد تا اینکه بناچار بدکترمراجعه کردم گفت
اثردردوجهت آ ن ر ا نمی فهمم ولی
روغنی ا ست که دردش را سا کن می کند روغن را بکار بردم نفـعی
نبخشید بلکه هر لحظه درد شدیدتروورم وآما س درد بیشترمی
شد بخا نه آمدم وفریاد می کردم شب خواب نرفتم آخر شب لحظه خو ا بم برد
حضرت شا ه چراغ علیه السلام رادیدم فرمود باید آن جوان راراضی
کنی چون بخود آمدم دانستم سبب دردچیست رفتم جوان را پیدا کردم و
معذرت خواستم و با لأخره را ضیش کردم درهما ن لحظه درد سا کن و ورمها تما م
شد و معلوم شد که خطا کرده ام وسوء ظن بوده
ا ست و به عزا د ا ر حضرت سید ا لشهد اء علیه السلام توهـین
کرده بودم «داستانهای شگفت ص 160»
برطرف شدن جذام مقبل بخاطرعزاداری
در وقایع الایام حاج ملا علی آقا تبریزی
ا ز کتا ب حزن ا لمؤمنین نقل کرده اند که مقبل ا صفها نی
(محمد شیخا) در اول امر جوانی ظریف بوده
و بغایت در ظرافت لطیف بوده اتفا قاً درایام محرم به جمعی
رسید که سینه می زدند درعزای حسین ع بطریق
استهزاء شعری خواند و عزاداران را متا لم کرد پس ازچندی به مرض جذام
مبتلا گردید مردم از او متنفر شدند و در گلخن حمام جای داشت سال دیگردرخرابه
ای نشسته بود ایام عاشورا که صدای دسته و سینه زن بلند شد
چه کربلاست امروزچه پربلا است امروز- سر حسین مظلوم ازتن جداست امروزمقبل
مضطرب شدوبه نظرحسرت نگرسیت وگفت روزعزاست امروز- جا ن د ر بلاست امروز- فغا
ن شورومحشردرکربلاست امروز.هما نشب حضرت پیغمبرراخواب دید و اورا
نوازش نمود و ازتقصیرش گذ شت و ا سم ا و محمد شیخا بود که پیغمبر
ا و ر ا ملقب به مقبل نمود سا لی مقبل با د سته ای اززوّار رفتند برای
کربلا دزد بقا فله زد و اموال زوّارراغا
رت کردند مقبل ناچاردرشهرگلپایگان ما ند دهه عاشورا شد د ر تکیه ای
که روضه بود خد مت می کرد می
گوید شب عا شورا شد بسیا رگریه کردم خوابم برد خواب دیدم کربلا هستم ودرصحن امام حسین
ع هستم خواستم وارد حرم شوم نگذاشتند وگفتند فاطمه زهرادرحرم است داشتم اطراف صحن
راه می رفتم دیدم گوشه ای از صحن جمعیت زیادی
هستند وجماعتی نشسته اند پرسیدم اینها کیا نند گفتند
ابراهیم ونوح پیغمبروموسی وعیسی علیهم السلام
هستند ومصدربرهمه پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله است پیغبمرسربلند
کرد فرمود محتشم کا شا نی را بیا ورید محتشم مردی کوتا ه
و خوش چهره بود پیغمبر فرمود محتشم شب عاشورا است برای ما مرثیه
بخوان محتشم بالای منبررفت پیغمبرمتصل می فرمود بروبالا تا به
پله نهم رفت ا یستا د واین مرثیه را خواند کشتی شکست
خورده طوفان کربلا ... تا رسید به آنجا که گفت :بودند دیوودد همه سیراب
می مکید- خاتم زقحط آب سلیمان کربلا. پیغمبرگریه زیا
د ی کرد و همچنین ا نبیا ء عظا م . محتشم گفـت روزی که شد
به نیزه سرآ ن بزرگوار- خورشیدسربرهنه برآ مد زکوهسا ر.پیغمبر
خواستند بی هـوش شوند محتشم خوا ست پا ئین بیا ید پیغمبرفـرمود
محتشم غـم د ل ما خا لی نشده مرثیه بخوان محتشم عما مه زمین زد
و ا شا ره به قبرمطهرکرد وگفت : این کشته فتا ده به هامون حسین تست پیغمبرازگریه
بیهوش شد وقتی بهوش آمد رد ای خود را به محتشم خلعت داد من خجا
لت کشید م که من هم مرثیه بسیا ر گفته ا م ولی حضرت بمن
امرنفرمود كه مرثیه بخوانم لذا با حا ل اسف ا زحرم بیرون شدم وخواستم
فرا رکنم د ید م حوریه سیا ه پوشی ا زحرم خا رج شد آ مد
نزد پیغمبر گفت د خترت فا طمه می گوید چرادل مقبل راشکستی
بفرما ئید ا ومرثیه بخواند پیغمبر فرمود مقبل بیا مرثیه
بخو ا ن رفتم به پله سوم منبرقرا رگرفتم وگفتم روایت است که چون تنگ شد بر
او میدان- فتا د ازحركت ذوالجناح ا ز جولان-هوا زجورمخالف چه قیرگون
گردید- عزیزفا طمه ا زا سب سرنگون گردید- بلند مرتبه شا هی
زصدرزین ا فتا د- ا گرغلط نکنم عرش برزمین ا فتا د .صد ا ی شیون
ونا له ا ی بلند شد كه حد ند ا شت وحوریه بیرون آ مد ا ز حرم
گفت فا طمه روی قبر فرزند ش غش کرد. من هرچه ایستا دم جایزه ای
بمن ندادند لذا درغصّه فرورفتم یكد فعه دیدم حضرت ا ما م حسین(ع)با
بد ن مجروح آ مد ند فرمودند ا نعا م توبا من ا ست محزون نبا ش«کتا ب عشریه ص
115واشعاربرگزیده ج1ص210»
روضه امام حسین(علیه السلام) شیعه ام
کرد
طلبه اهل سنت : روضه امام حسین(علیه السلام) شیعه
ام کرد
حجت الاسلام والمسلمین شریف زاهدی طلبه
نوشیعه زاهدانی جریان شیعه شدن خود را اینگونه برای
دانشجویان بیان نمود: «...کنجکاو شدم تا بدانم سخنران چه میگوید؛
زیرا به ما گفته بودند که هر چه روحانیون شیعه میگویند،
دروغ است. به این نیت رفتم که ببینم چه دروغهایی میگوید.
نزدیک حسینیه شدم. میخواستم وارد حسینیه شوم
ولی خجالت کشیدم؛ چون لباس مولویها بر تن من بود...»
حجت الاسلام والمسلمین "شریف زاهدی"
طلبه نوشیعه زاهدانی که بیش از ده سال است به تشیع گرویده
در دانشکده علوم قرآنی قم جریان شیعه شدن خود را اینگونه
برای دانشجویان بیان نمود: بنده محمد شریف زاهدی
اهل نیکشهر استان سیستان و بلوچستان هستم. بعد از 11 سال تحصیل
در مدارس و حوزههای علمیه اهل سنت، با شنیدن روضه امام حسین
(علیه السلام) بارقه هدایت در دلم پدید آمد و پس از تحقیقات
مفصل در سال 1382 به مکتب نورانی اهلبیت علیهم السلام مشرف
شدم.
یکی از اساتیدم «مولوی عیسی
ملازهی» امام جماعت مسجد محمد رسول الله ـ صلی الله علیه و آله
و سلم ـ بود. گاهی که برایشان مشکلی ایجاد میشد و
نمیتوانست به مسجد برود، بنده را به جای خود میفرستاد تا نماز
جماعت را اقامه کنم. شب عاشورای سال 1375 بود و من به جای استادم به
مسجد رفتم و نماز عشاء را خواندم. همه مردم از مسجد بیرون رفتند. من آخرین
نفری بودم که از مسجد بیرون آمدم و درب مسجد را قفل کردم. میخواستم
به مدرسه برگردم که صدای سخنرانی از حسینیه شیعیان
مهاجر چابهار که در فاصله پنجاه متری مسجد بود، توجهم را جلب کرد. کنجکاو
شدم تا بدانم سخنران چه میگوید؛ زیرا به ما گفته بودند که هر
چه روحانیون شیعه میگویند، دروغ است. به این نیت
رفتم که ببینم چه دروغهایی میگوید. نزدیک
حسینیه شدم. میخواستم وارد حسینیه شوم ولی
خجالت کشیدم؛ چون لباس مولویها بر تن من بود. آهسته کنار پنجره نشستم
و به صحبتهای روحانی شیعه گوش دادم. سخنرانی او درباره
شخصیت امام حسین علیه السلام بود. میگفت: "در کتاب
مسند احمد حنبل و سنن ترمذی و چند کتاب دیگر، این روایت
آمده است که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمودهاند:
"إن الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة» امام حسن و امام حسین
سرور جوانان بهشت هستند و همین طور از کتابهای اهل سنت مطالبی
به همراه آدرسهایشان بیان میکرد". این سؤال به
ذهنم آمد که این روحانی شیعه، چگونه کتابهای اهل سنت را
مطالعه کرده است؟؛ زیرا به ما گفته بودند کتابهای شیعه را
نخوانید؛ گمراهکننده است! چرا آنها ـ شیعیان ـ نمیگویند
کتابهای اهل سنت را نخوانید که گمراه میشوید؟، فقط
علمای ما چنین میگویند؟ سخنرانیاش تمام شد و روضه
خواندن را شروع کرد. روضه قتلگاه امام حسین(علیه السلام) را خواند که
روضه جانسوزی بود؛ به طوری که اشکهای من ملای سنی
که تا آن لحظه، حتی یک قطره اشک هم برای مظلومیت امام حسین(علیه
السلام) نریخته بودم، سرازیر شد و بسیار گریه کردم. قبل
از آنکه روضه تمام شود، بلند شدم و به مدرسه برگشتم. به اتاقم رفتم و خواستم
بخوابم؛ ولی سخنان روحانی شیعه فکرم را به خود مشغول کرده بود.
طاقت نیاوردم. به کتابخانه حوزه رفتم تا آن روایت را پیدا کنم. البته
قبلا روایت "سیدا شباب" را در کتاب "مسند احمد" دیده
بودم؛ ولی برای آنکه دلم آرام شود، به سراغ روایت و سند آن
رفتم. آن را پیدا کردم و پس از آن، کتاب "حیات الصحابه" را
برداشتم و با کمال تعجب دیدم که آنچه روحانی شیعه نقل کرده، صحیح
است. به خودم گفتم: اینها، مطالبی است که از کتابهای ما نقل میکنند،
پس معلوم است که خیلی از کتابهای ما را مطالعه کردهاند و
مطالب زیادی از ما میدانند. آن شب، شب عجیبی بود.
سؤالاتی وجود مرا فرا گرفته بود و هر چه فکر میکردم نمیتوانستم
خودم را قانع کنم! از خود سؤال میکردم: "آیا شیعیان
آنچنان که وهابیان تبلیغ میکنند، واقعا مشرکند؟!" لحظهای
با خودم فکر کردم، عجیب است! آنطور که در آیات قرآن و روایات
آمده است، مشرکان مخالف خدا و پیامبرند و مخالف با دین مبین
اسلام هستند! پس اینها ـ شیعیان ـ چه نوع مشرکانی هستند
که خداوند و پیامبر ـ صلی
الله علیه و آله و سلم ـ را قبول دارند و حتی به اهلبیت پیامبر
محبت میورزند و بر منبرهایشان نیز از پیامبر اسلام مدح و
تعریف و بر مصائبشان گریه میکنند؟! به دلم افتاد که امکان
ندارد اینها مشرک باشند. بعد از این بود که تحقیق درباره تشیع
را آغاز کردم و اولین بار با مطالعه کتاب شبهای پیشاور
نوشته «مرحوم سلطان الواعظین شیرازی»
بسیاری از حقایق برایم روشن شد و میدیدم بسیاری
از مطالبی که از منابع اهل سنت در این کتاب ذکر شده، مورد تایید
همه فرق اهل سنت است و این برایم خیلی جالب بود. سپس تحقیقات
خود را ادامه دادم و کتابهای بیشتری مطالعه کردم تا به این
نتیجه رسیدم که تشیع حق است و از سال 79 به صورت تقیه و
پنهانی شیعه شدم و در سال 82 تصمیم گرفتم که این مطلب را
آشکار کنم و رسماً آن را اعلام کردم.» (مرزبان ولایت - سایت سه نقطه)
مقام روضه خوانی
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
مهر تو را بعالم امکان نمیدهم - این گنج پربهاست من ارزان نمیدهم
نام تو را به نزد اجانب نمیبرم - این اسم اعظم
است بدیوان نمیدهم
ای خاک کربلای تو مهر نماز من - این مهر
را بملک سلیمان نمیدهم
ما را گدائی در تو بود تاج افتخار - این تاج را
به افسر شاهان نمیدهم
جان میدهم بشوق وصال تو یا حسین - تا بر
سرم قدم ننهی جان نمیدهم
نوحه خوان
نظام رشتی از نوحه خوان ها و نوکرای با اخلاص
بود، چند ماه قبل از مرگش بیمار شد، تو بستر افتاد، مردم می اومدند
زخم زبونش می زدند. لال شد، دیگه نمی تونست حرف بزنه، گفتند: دیدید
این که دم از حسین (علیه السّلام) می زد آخر لال می
میره، دخترش می گه روزی بابام صدام زد و با اشاره گفت: یه
قلم و کاغذی برام بیار، تا آوردم برام نوشت: دخترم غصه نخور من نوکر
اربابم، ارباب منو تنها نمی گذاره و ساعتی گذشت، باز منو صدا زد و
نوشت آگاه باش هر وقت اشاره کردم بدون که اربابم اومده . نمی تونه تکون
بخوره، دخترش می گه دقایقی بعد دیدم دست گذاشت رو سینه
اش از جا بلند شد، تعجب کردم صدا زد: السلام علیک یا ابا عبدالله ...
بعد از سلام بابام یک دفعه دراز کشید هر چی صداش زدم بلند نشد.
(منبع:كتاب گلواژه های روضه)
متن روضه ی رسول ترك
لات بود، سر و وضعش خوب نبود، اومد مجلس امام حسین
(علیه السّلام)، صاحبان هیئت بیرونش کردند، گفت ای بابا !
مجلس مال یکی دیگه است، حسین ! خیال کردم خیمه،
خیمه ی توست اومدم، اگه می دونستم اینها صاحب خیمه
اند نمی یومدم، من اصلاً خونه ی اینها نیومدم، تو
که می خواستی دست شمر را هم بگیری، آقا باشه !! من رفتم،
هی با خودش می گفت: من امشب مجلست را خراب کردم، شب رئیس هیئت
خوابیده، گنبد و بارگاه حسین (علیه السّلام) را دید،
قافله ی عزادارها، دسته دسته می آمدند، دید یه سگی
قافله ها را نوبت نوبت می بره و می آره، دید سگه سرش مثل آدمه،
اومد دید همون رسولِ ترکه .... از خواب پرید ، به سرش زد ... (آقا یه
جایی ما را هم قبول کن، گوشه کنارها کاری دست ما بده) بزرگان هیئت
را جمع کردند اومدند، در زدند، رسول کارت داریم بیا، گفت: من نمی
آم، من بخوام بیام یه شرط دارم، خودت یه قلاده گردنم بندازم بیام
.... (منبع:كتاب گلواژه های روضه)
روضه خوانی
در هندوستان در قدیم آن شخص روضه داشت، حاکم آن بلاد
ناصبی بود، به گناه روضه خوانی مالش را مصادره کرد، روضه تعطیل
شد، آخر سال گذشت، هیچ چیز نداشتند، زانوی غم بغل کرد، مرد گفت:
امسال روضه خوانی نداریم، پول نداریم، چیکار کنیم؟
زن گفت: من یه گوهری دارم، بفروش و با پولش روضه راه بیانداز،
مرد گفت: من و تو زن و شوهریم، تو گوهری داشتی و به من نگفتی،
زن گفت: ما یه جوون داریم، گوهر ماست، برو این جوان را به عنوان
غلام بفروش و پولش را برای روضه ی
حسین (علیه السّلام) بده، جوونش از در وارد شد، نظرش را پرسیدند،
گفت: من افتخار می کنم برای روضه ی حسین (علیه
السّلام) بروم و غلامی کنم، فردا راه افتادند، مادر با پسر خداحافظی
کرد، گفت: ای مرد داری می ری، این جوری می
فهمند پسرته، حلقه به گوشش بینداز، لباس مندرس بپوشانش، بعد ببرش، بچه را
آورد، وسط بیابون تا به یک شهر دیگه ببره، یه سوار از دور
پیدا شد، پرسید: کجا داری می روی؟ گفت می روم
غلامم را بفروشم، گفت من می خرم چه قیمتی می فروشی؟
گفت: هر چی به قیمت بر پا کردن روضه ی حسین (علیه
السّلام) باشه، پسر را خرید، اما موقع رفتن دید یه جوری
با غلام خداحافظی کرد، (خوش به حالی اونی که غلام چنین
آقایی بشه، آخه فقط ارباب ما اومد بالا سر غلام سیاهش، عزیز
دلم هر کی نوکر حسین باشه، پاره ی تن حسینه، هر کی
زائر حسینه مهمون آقاست، خود حسین فرموده: من زار زائرنا کمن زارنا)
غلام را خرید، دور شدند، با لبخند کیسه ی پول روضه فراهم شد. فردا
داشتند کارهای روضه را می کردند، دیدند جوانشون اومد، گفتند:
جوون ! کجا اومدی؟ فرار کردی؟ گفت: نه بابا ! خودش منو فرستاد، بابا !
تو که رفتی، منو بغل کرد، گفت: من که می دونم اون بابات بود برو، بگو
ما قبول کردیم فردا که روضه علم شد، والی شهر هم می یاد
پولتون را پس می ده، گفتم شما کیستید، گفت: من صاحب روضه ام.
فردا دیدند والی اومد، دست رو سینه، گفت
غلط کردم این پولتون، سالی ده هزار درهم هم می دم برای
روضه ی حسین (علیه السّلام)، گفتند: مگه چی شده؟
گفت: دیشب خواب آقا رو دیدم،
فرمود: تو خجالت نکشیدی مجلس ما را به هم زدی ... (کرامات الحسینیه
- منبع:كتاب گلواژه های روضه)
سؤال و جواب نوکر
نقل می کنند: محضر آقا سیدحمزه موسوی بودیم
تعریف کردند: که یکی از بزرگان از شب اول قبر خیلی
می ترسیدند یه شب در عالم خواب رسید به محضر ابی
عبدالله و گفت: آقای یه عمره برات روضه می خوانم، برات روضه
گرفتم، ولی از شب اول قبر می ترسم، امام حسین (علیه
السّلام) فرمود: از کجای آن می ترسی؟ گفت از آن موقعی که
دو تا ملک می آیند و سؤال و جواب می کنند و زبانم بند می
آید، فرمودند: کدام ملک جرأت دارد که از نوکر من سؤال کند، سؤال و جواب آنها
با ماست .... (منبع:كتاب گلواژه های روضه)
نود حج و عمره
پیامبر به عادت همیشه خود اظهار محبت به سیدالشهدا
می نمود و با ایشان بازی می کردند، عایشه به پیامبر
گفت: چقدر تو این کودک را دوست داری؟ حضرت فرمودند: وای بر تو .
چگونه دوستش نداشته باشم و از او خوشم نیاید و حال آنکه او میوه
ی دل من و روشنی چشم من است. بعد فرمودند: امت من بعد از من او را می
کشند، هر کس بعد از وفاتش به زیارت او برود، خداوند در نامه ی عملش یک
حج از حج و عمره های مرا می نویسد. عایشه تعجب کرد و عرض
کرد: یا رسول الله حجی از حج های شما ؟! حضرت فرمودند: بلی،
بلکه خدا دو حج مرا به آن زیارت دهنده می دهد.
باز عایشه تعجب کرد و حضرت زیاد کردند تا رسید
به نود حج و نود عمره و فرمودند: خداوند به او نود حج های من و نود
عمره از عمره های من را می
دهد. (مقتل شیخ جعفر شوشتری - منبع:كتاب گلواژه های روضه)
روضه خواندن خود امام حسین (علیه السّلام)
مرحوم آیت الله تنکابنی در مواعظ المتقین
می نویسد: سلمان فارسی تو کوچه ها و پس کوچه ها عبور می
کرد، دید آقا امام حسین (علیه السّلام) در سن کودکی، گوشه
ای دور از بچه های دیگر ایستاده اند و گریه می
کنند. سلمان جلو رفت، سؤال کرد یابن رسول الله ! جانم به فدای شما، آیا
اتفاقی افتاده است، اینچنین گریه می کنید؟ ابی
عبدا... جواب نداد، باز سلمان اصرار کرد، گفت آیا کسی شما را اذیت
کرده، دائم سؤال می کرد. آخر پسر زهرا فرموده باشد: سلمان ! اگر بگویم
طاقت شنیدنش را نداری، عرضه داشت یابن رسول ا... ! مگر نشنیدید
پیغمبر فرمود: سلمان از ما است به من بگویید چی شده است؟ شروع
کرد وقایع کربلا را تعریف کند. ای سلمان ! یک روز من بزرگ
می شوم، گذر من به کربلا می خورد، خدا به من یک پسر می
دهد، اسم او علی اکبر است، سلمان فرشته ها صف می بندند جمال این
پسر را ببینند، اما همین پسر
را تو کربلا جلوی من می کشند ...
.
سلمان ! خدا یک پسر دیگر به من می دهد
اسمش علی اصغر است. این پسر را با لب تشنه وقتی از لشگر برای
او آب می خواهم او را روی دستم با تیر سه شعبه می کشند. سلمان
! خدا به من یک برادر می دهد اسم او عباس (علیه السّلام) است
کنار نهر آب او را با لب تشنه می کشند .... .
سلمان نگاه می کرد، دید گریه ی آقا
شدیدتر شد، نفس بند آمد صدا زدند ای سلمان ! زینبم ...
اینقدر گفت
.... سلمان آخر کار سؤال کرد، آقا جان ! شما که همه کاره ی خلقت هستید
اراده کنید همه چیز را عوض کنید. آقا امام حسین (علیه
السّلام) فرموده باشند: سلمان درست می گویی، ولی من دوست دارم فدایی دوستانم بشوم،
دوستانم فردا دور هم جمع بشوند اسم من را بیاورند ... شفاعت دوستانم را فردا
بکنم نگذارم در آتش جهنم بسوزند. سلمان ! نشونه ی دوستان من دو چیز
است، یکی اشک چشمشون، یکی
هم دلهای آنهاست که برای کربلا پر می زند، برای دیدن
کربلا می میرند ... (منبع:كتاب گلواژه های روضه)
مقام روضه خوانی
مرحوم شیخ رمضان علی قوچانی از علمای
معروف و ائمه جماعت مسجد گوهرشاد بودند ایشان مریض و مشرف به مرگ
شدند. جمعی از اقوام و دوستان و آشنایان برای تشییع جنازه ایشان آمدند.
ناگهان می بینند که ایشان حرکت کرده و
چشم ها را باز می کند و با صدای ضعیف همه را فرا می خواند
و می گوید می خواهم برایتان روضه بخوانم همه تعجب کردند
چون ایشان منبری روضه خوان نبودند. فرمودند همین الان صحرای
محشر را دیدم و هاتفی با صدای بلند اعلام کردند که حاج رمضان علی
قوچانی اهل بهشت است، به سوی بهشت برود، من دیدم دری به
سوی بهشت باز است و جماعتی بسیار در صف طولانی ایستاده
که به نوبت بروند. گفتند صف علما می باشد و در اواخر صف بودم دیدم تا
نوبت به من برسد، هلاک می شوم، به عقب نگاه کردم دیدم درِ دیگر
به سوی بهشت باز است، ولی این در خلوت است به خود گفتم من که
اهل بهشتم از این در نشد از آن در می روم، سپس سوی آن در رفتم دیدم
دربان جلوی من را گرفت و گفت نمی شود این در مخصوص اهل
منبر و روضه خوان های امام حسین
(علیه السّلام) است. تو که روضه خوان نیستی، متحیر بودم دیدم
حاجی میرزا عربی خوان معروف به ناظم سوار بر اسب از بهشت بیرون
آمد جلوی در سلام کردم و گفتم مرا کمک کن و به بهشت ببر گفت نمی توانم
چون این در مخصوص روضه خوان های حسین است اصرار کردم گفت یک
راه دارد، تو روضه بخوانی و من مستمع شوم شاید بتوانم به این وسیله
تو را ببرم، آن گاه پیاده شد و نشست و من برای او روضه خواندم، پس برای
شما هم روضه می خوانم چند کلمه ای روضه خواند و از دنیا رفت. (گنجینه
دانشمندان ج 9 ص 263 / معجزات و کرامات امام حسین (علیه السّلام) ص 309
- منبع:كتاب گلواژه های روضه)
مظهر رحمت پروردگار
از مرحوم آیت الله العظمی بهجت نقل شده است که
فرمودند: مرحوم علامه دربندی در حرم کربلا، خطاب به امام حسین (علیه
السّلام) عرض کرد: به حق مادرت زهرا (سلام الله علیها)، شمر را شفاعت مکن ! از
ایشان پرسیدند: مگر حضرت از شمر هم شفاعت می کند؟ جواب داد:
امکان دارد، زیرا این ها مظهر رحمت پروردگارند. (آیه ی حقیقت،
ص 505، در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج 1، ص 128 - منبع:كتاب گلواژه های روضه)
دوستداران مرا بیامرز
و از کتاب (لسان الذاکرین الدمعه الساکبه) نقل شده
است هنگامی که آن ملعون سر مطهر حضرت را از بدن جدا نمود، می گوید:
رأیت شفتیه یتحّرکان فلمّا قربته من أدنی سمعته یقول
إلهی و شیعتی و محبّی. دیدم لبهای حضرت به
حركت درآمد، گوش های خود را نزدیک بردم، شنیدم می گوید:
پروردگارا ! پیروان و دوستداران مرا بیامرز. (معالی السبطین
ص 465 – لسان الذاکرین الدمعه الساکبه ج 4 ص 358 - منبع:كتاب گلواژه های
روضه)
بالاتر از نماز شب
مرحوم آیت الله العظمی بهجت فرمودند: بنده خیال
می کنم فضیلت بکاء بر سیدالشهدا بالاتر از نماز شب باشد، زیرا
نماز شب عمل قلبی صرف نیست، بلکه کالقلبی است ولی حزن و
اندوه و بکاء، عمل قلبی است. (600 نکته در محضر آیت الله بهجت، ص 217
- منبع:كتاب گلواژه های روضه)
محک ایمان
در یکی از دفعاتی که مرحوم آقای
مجتهدی در بیمارستان بستری شدند، تمام اطباء به اتفاق به آقا
گفتند: شما اصلاٌ نباید گریه کنید، در غیر این صورت
نابینا خواهید شد، آقا در جواب آنها فرمود: نه بدون گریه بر
حضرت امام حسین (علیه السّلام) نمی توانیم زند ه بمانیم.
همچنین معظم له می فرمودند: کسانی که نام امام حسین (علیه
السّلام) را می شنوند و تغییر حالی در خود نمی بینند،
باید جداً نگران ایمان خود باشند، نام امام حسین (علیه
السّلام) محک ایمان است. (یاس عرفان، ص 160 - منبع:كتاب گلواژه های
روضه)
دستگاه امام حسین (علیه السّلام)
مرحوم آیت الله العظمی بهاء الدینی
می فرمودند: معترض افرادی که وابسته ی به امام حسین (علیه
السّلام) هستند نشوید نباید به دستگاه امام حسین (علیه
السّلام) اهانت بشود، این عزاداری ها احیاکننده ی نماز و
مسجد است. (سیری در آفاق، ص 243 - منبع:كتاب گلواژه های روضه)
صله به حضرت زهرا سلام الله علیها
آمد خدمت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: می
خواهی مادر ما(حضرت زهرا سلام الله علیها) را یاری کنی؟
می خواهی به مادر ما صله بدهی؟ هر چه می توانی برای
حسین (علیه السّلام) گریه کن ... (منبع:كتاب گلواژه های
روضه)
اشک بر حسین (علیه السّلام)
نقل کرده اند آیت الله مرعشی را با آن زهد و
تقوا پسرش در عالم رویا دید، از اوضاع و احوال بعد از مرگ پرسید،
او گفت: اوضاع و احوال خراب بود، حساب و کتاب سخت بود، فقط یک چیز به
درد من خورد، آن هم اشک برای امام حسین (علیه السّلام) .... (منبع:كتاب
گلواژه های روضه)
فضلیت گریه
امام موسی کاظم (علیه السّلام) فرمودند: اگر گریه
کنندگان بر آن مظلوم (امام حسین (علیه السّلام)) می دانستند چه
اجرهایی به آنها داده می شود هر آینه آرزو می کردند
که تا نفس آخر عمر در گریه و ناله برای آن بزرگوار باشند. (البکاء
للحسین ص 80 - منبع:كتاب گلواژه های روضه)
خاک کربلا
اُمِ سَلَمه می گوید : پیغمبر یک
مقدار خاک به من داد فرمود : ام سلمه این خاک کربلا هر وقت که دیدی
این خاک تبدیل به خون شده ، بدان حسینم شهید شده ، ام
سلمه می گوید : از آن روزی که حسین فاطمه به مسافرت رفت
من هر روز می آمدم نگاه به آن خاک می کردم . می گفتم الحمدالله
هنوز حسین زنده است . اما روز دهم محرم ، نزدیک غروب بود گویا
خواب مقداری چشمم گرفت پیغمبر را در عالم رؤیا دیدم صورتش
خاک آلود است فهمیدم فرزند پیغمبر ، حسین را در کربلا کشتند.
(مقتل الحسین ، مقرم ، ص 369 ، فرهنگ عاشورا ، 165)
اول ودوم ماه محرم
اوّلِ ماهِ مـحــرّم
اوّلِ ماهِ مـحــرّم - گشته برپا خیمهِ غم
آمده ماهِ عـزای - اشرفِ اولادِ آدم
ماهِ خون ماهِ قیام است - آخِر این ماهِ حسین
است
درعــزای حضرتِ او - عالمی در شور و شین
است
ماهْ ماهِ انقلاب است - ماهِ بیداری امّت
ماهْ ماهِ عزّتِ دین - ماهِ بیزاری ز
ذلّت
ماهْ ماهِ كربلا و - ماهِ عاشورِ حسینی است
ماهْ ماهِ انقلاب و - نهضت و شورِ حسینی است
شد محرّم در میان - ماهها ماهی پر از شور
چون كه دراین ماه باشد - چون قیامت روزِ عاشور
ماهْ ماهِ افتخار - امّتی بیدار باشد
چون حسین آن رهبرِ ما - ازستم بیزار باشد
ماهْ ماهِ انقلابِ - رهبرِ مستضعفین است
ماهِ شورش برعلیه - ظالم و مستكبرین است
ماهِ پیروزی خون بر - آهن و شمشیرباشد
ماهِ فریاد و خروش و - غرّشی چون شیر
باشد
دائمًا ماهِ محرم - هر سنه تجدید گردد
تخت وتاجِ دشمن دین - دائمًا تهدید گردد
انقلابِ شصت و یك را - دائمًا ما پاس داریم
چون كه ماها پیروی - از اكبرو عبّاس داریم
چون كه الگو بهر ماها- قاسم وعون است و جعفر
بهرِ ما ننگ است ذلّت - پیش هر مردودِ كافر
گشته شیطان درهراس از - دین و قرآن و محرم
سعی دارد تا بگیرد - این سه را از ما
دمادم
انقلابِ شصت و یك چون - حامی دین و كتاب
است
انقلاب و نهضتِ ما - پیروِ آن انقلاب است
باقری باشد شعارِ - نهضتِ ایران حسینی
رهبرِ ما چون علی و - راهِ ما راهِ خمینی
یاحسین جانم حسین جان - یاحسین
جانم حسین جان
دوم ماه محرّم كربلاشد شورو ماتم
دوم ماه محرّم كربلاشد شورو ماتم - وارد كرببلاشد كاروانی
همدم غم
بوی غربت،بوی محنت برمشام آید دمادم - رهبراین
كاروان است سرورو مولا حسین جان
یاحسین جانم حسین جان - یاحسین
جانم حسین جان
اسب آقا اندر آنجا پایكوب اندر زمین است - گفت
آقا نام اینجا باغم و محنت قرین است
بار بگشائید كاینجا ایستگاهِ آخرین
است - میشود آخر در اینجا بی كس وتنها حسین جان
یاحسین جانم حسین جان - یاحسین
جانم حسین جان
ای جوانان اندر اینجا خیمه ها بر پا نمائید
- بار اندازید اینجا مسكن و ماوی نمائید
بهر محنت اندر اینجا خویش پا برجا نمائید
- چون كند آخر دراینجا منزل و ماوی حسین جان
یاحسین جانم حسین جان - یاحسین
جانم حسین جان
خیمه ها كردند برپا اندر آن دشت و بیابان - چون
بفرمانِ حسینی نوجوانان و جوانان
آخرین منزل شد آنجا بهرِآن پاكیزه جانان - از
ازل بوده است اینجا منزلِ آقا حسین جان
یاحسین جانم حسین جان - یاحسین
جانم حسین جان
خیمه های هشت روزه اندر آن صحراست برپا - آتش كین
وعداوت خیمه ها را كنده ازجا
خیمه گاهی بس مجلّل جای آن گشته مهیا
- باقری در كربلا بین خیمه مولا حسین جان
یاحسین جانم حسین جان - یاحسین
جانم حسین جان
دوم ماه محرم كربلاماتم سراشد
دوم ماه محرم كربلاماتم سراشد - كاروانی ازمدینه
واردكرببلاشد
گشته برپا شوروغوغا - درمیانِ آلِ طاها
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
چونكه شدواردبدشت كربلا فرزندزهرا - لشكراندوه وماتم
پرنمودآن دشت وصحرا
جمله دلها غمین شد - پرزآه آتشین شد
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
سبط پیغمبربگفتانام این صحراچه باشد - علت این
ترس ووحشت این همه غمهاچه باشد
كربلاگراین زمین است - باغم ومحنت عجین
است
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
آدم موسی وعیسی اندراینجاگریه
كرده - نوح وابراهیم ویحیی اندراینجا نوحه كرده
این زمین باحزن وماتم - ازازل گردیده
توام
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
خیمه هابرپاكنیدای نوجوانان وجوانان - آخرین
منزل بوداینجازبهر ماعزیزان
من كه برعالم پناهم - باشداینجاقتلگاهم
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
خیمه هابرپاشده امروزدرآن دشت وصحرا - لیك
درشام غریبان كنده شدازظلم اعدا
آتش اندرخیمه دین - زد عبیدالله بی
دین
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
شعله ها ازخیمه ها ودود آن بربام كیوان - كودكان
پابرهنه دشت پرخارمغیلان
باقری بنگرچه ها شد - ظلم برآل عباشد
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
آمدی دركربلاباخیل یارانت حسین جان
آمدی دركربلاباخیل یارانت حسین جان
- باتمام یاوران وجان نثارانت حسین جان
عالمی درشوروشین است - ذكرهستی یاحسین
است
یاحسین جانم فدایت - یاحسین
جانم فدیت
آمدی بازینب وكلثوم وهم عباس واكبر - آمدی باعون وعبدالله
وسجادوهم اصغر
كربلایت پربلاشد - قبله اهل ولاشد
یاحسین جانم فدایت - یاحسین
جانم فدیت
آمدی اندرمنای كربلاتوای حسین جان
- تاكنی درراه قرآن جان فداتوای حسین جان
حج تودركربلاشد - قتلگاه تومناشد
یاحسین جانم فدایت - یاحسین
جانم فدیت
توفداگشتی ولی اسلام ودین رازنده كردی
- دین حق رادرجهان جاویدوهم پاینده كردی
ازسروجانت گذشتی - خودتوثارالله گشتی
یاحسین جانم فدایت - یاحسین
جانم فدیت
باقری یالیتناكنّا معك گویدحسین
جان - راه حق راه نبی راه توراپویدحسین جان
توشهیدكربلایی - درره حق جان فدایی
یاحسین جانم فدایت - یاحسین
جانم فدیت
دوم ماه محرم چون بدشت كربلا
یاس میگویدحسین احساس میگویدحسین
- جمله جن وملك والنّاس میگویدحسین
دوم ماه محرم چون بدشت كربلا - شدحسین بن علی
بامحنت ورنج وبلا
بازنان وكودكان ویاوران جان نثار - درپی فرمان یزدان
جملگی قالوابلی
انتخاب حق زبین النّاس میگویدحسین
- یاس میگویدحسین احساس میگویدحسین
خیمه هاشدبرسرِپا اندآن دشت ودیار - بهریاران
حسینی آن شهِ والا تبار
لیك بودی خیمه ها نا امن از ظلم یزید
- چونكه باشدآل سفیان كینه توزونابكار
شمردون باخنجرالماس میگویدحسین - یاس
میگویدحسین احساس میگویدحسین
روزهفتم آب رابستندبرآل رسول - آب هم آبی كه
باشدمهرِزهرای بتول
روزهشتم آب شدكمیاب اندرخیمه ها - روزتاسوعاهمه
ازتشنگی زاروملول
آب هم باناله واحساس میگویدحسین - یاس
میگویدحسین احساس میگویدحسین
روزعاشورالبِ خشكیده وقلب كباب - كودكان تشنه لب دررزیرهُرم
آفتاب
اصغربی شیرهم اندركنارنهرآب - میزندپرپربروی
دست مام خودرباب
هم لبان تشنه عباس میگویدحسین - یاس
میگویدحسین احساس میگویدحسین
عصرعاشوراحسین اندرمیان قتلگاه - گفت باآن شامیان
بی حیای روسیاه
باچه جرمی میكشیدم ای گروه كینه
جو - لا اقل آبی دهیدم ای گروه دین تباه
باقری با ناله واحساس میگویدحسین -
یاس میگویدحسین احساس میگویدحسین
یاحسین ویاحسین ویاحسین
ویاحسین - یاحسین ویاحسین ویاحسین
ویاحسین
روضه های كوتاه امام حسین علیه السلام
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک - نهادی ای
تشنه لب صورت خود روی خاک
تنت به سوز و گداز
تو گرم راز و نیاز - سوی خیام حرم دوچشم تو مانده باز
آمده از خیمه گه خواهر غم دیده ات - دید
و که شمر از جفا نشسته بر سینه ات
گفت و بده مهلتی تا برسم بر سرش - برادرم تشنه است
مبر سر از پیکرش
نگاه می کنه دشمن سوی خیمه، رفت صدا زد
دوستان بنی امیه، من با شما جنگ دارم اینا بچه های پیغمبرند،
بر گشتند سر آقا را از قفا بریدند
امروز حسین سر می دهد - عبا س و اکبر می دهد
(متن روضه شهادت امام حسین علیه السلام-مرحوم كوثری)
جلو جمعیت آن بیانات را فرمود، قلب همه تاریک
بود ،بدن پر از زخم بود، حرارت آفتاب تشنگی و گرسنگی، آمد عزیز
پیامبر کنار میدان نفسی تازه کند، سنگی چنان به پیشانی
ناز نین زدند .
امام صادق فرمود: همه چیز امام حسین علیه
السلام، استثنایی بود ،به دنیا آمدنش، شهادتش، گریه برعزایش،
بالای نی قرآن خواندنش، قیامش ،پیامبر صلوات الله علیه
آمد ،بت کده ها ویران شد ، امیر المومنین علیه السلام آمد
کعبه از بتان پاک شد ،امام حسین علیه السلام آمد، فطرس بال شکسته را
آوردند حضور پیامبر صلوات الله علیه فرمود: بالش را به گهواره حسین
علیه السلام بمالد. (متن روضه شهادت امام حسین علیه
السلام-مرحوم كوثری)
خاندان پیامبر صلوات الله علیه در خیمه
بودند، قاصد شهادت ابی عبدالله آمد دم خیمه، رفتند بیرون سیلی
به صورت ،فریاد زدند ،بالای بلندی رسیدند، ودیدند(والشمر
جالس علی صدره)
آمده از خیمه گه خواهر غم دیده ات - دید
و که شمر از جفا نشسته بر سینه ات
گفت و بده مهلتی تا برسم بر سرش - برادرم تشنه است
مبر سر از پیکرش
بابی انت وامی یا حسین - به فدای
لب عطشان حسین
لب تشنه سر بریدند مظلوم کربلا را - در خاک و خون کشیدند
فرزند مصطفی را
هوای کربلا و عالم زیر و رو شد، زینب آمد
نزد فرزند برادر، چه وضعی است، فرمود: پرده خیمه را کنار بزن بابام را
کشتند (متن روضه شهادت امام حسین علیه السلام-مرحوم كوثری)
الهى بهر قربانى به درگاهت سر آوردم - نه تنها سر برایت
بلكه از سر بهتر آوردم
پى ابقاء قد قامت
به ظهر روز عاشورا - براى گفتن اللَّه اكبر، اكبر آوردم
على را در غدیر
خم نبى بگرفت روى دست - ولى من روى دست خود على اصغر آوردم
على انگشتر خود را
به سائل داد امّا من - براى ساربان انگشت با انگشتر آوردم
براى آن كه قرآنت
نگردد پایمال خصم - براى سم مركبها خدایا پیكر آوردم
براى آن كه همدردى
كنم با مادرم زهرا - براى خوردن سیلى سه ساله دختر آوردم
اگر با كشتن من دین
تو جاوید مىگردد - براى خنجر شمر ستمگر حنجر آوردم
به پاس حرمت بوسیدن
لبهاى پیغمبر - لبانى تشنه یا رب بهر چوب خیزر آوردم
(منبع: گریزهای مداحی، محمد هادی میهن
دوست، ص27 و 29)
فردا شب بچه هام توی این بیابان
میدون
شب عاشورا هلال می گه دیدم امام حسین علیه
السلام با خواهر حرف میزنه یه وقت خواهر گفت داداش اصحاب رو امتحان
کردی هلال می گه گریه کردم اومدم پیش اصحاب بلند شدیم
رفتیم پشت خیمه زنها یا بنات رسول الله با بی انت و امی
شمشیر کشیدند رفتند سوی لشگر امام حسین فر مود عبا س جان
برو جلو یاران را بگیر همه گریه کنان آمدند زینب راحت شد
هلال می گه
دنبال امام رفتم دیدم می شینه پا میشه فرمود که
هستی گفتم غلام شما هلالم آقا چه می کنی فرمود خارهای بیا
بان را در می اورم فردا شب بچه هام تو ای بیا بان میدون
امام رضا علیه السلام فرمود یا بن شبیب
اگر خواستی گریه کنی فقط برای حسین علیه
السلام گریه کن
یا بن شبیب درد حسین درد جان فزا ست - یا
بن شبیب روضه ما داغ پر بلاست
یا بن شبیب درد حسین درد بی کسی
است - یعنی عزیز فاطمه شب گرد بی کسی است
یا بن شبیب عمه ما را کتک زدند - آتش هزار بار
به باغ فدک زدند
یا بن شبیب کوچه به دل غم نشا نده است - یعنی
هنوز دست علی بسته مانده است
یا بن شبیب
خنده مرا ترک می کند - خدالتر یب را چه کسی درک می
کند
یا بن شبیب غصه دلم را کباب کرد - شیب
الخضیب دیده ما را پر آب کرد
یا بن شبیب جرم یتیم سه ساله چیست
- دیگر پس از امام کشی آه و ناله چیست
یا بن شبیب قصه معجر نگفتنی است - جریان
حنجر و دم خنجر شنفتنی است
یا بن شبیب غا رت خیمه عجیب بود - در
شعله ها سلا له حیدر غریب بود
یا بن شبیب دختر ترسیده دید ه ای
- در زیر خار طفلک خوا بیده دید ه ای
آنقدر تیر زدن، بدن خشک شد
یک عده حسین را نشانه گرفتن، می رفت
روبلندی صدا می زد الله اکبر، زینب آروم میشد ، میزد
به قلب لشگر، آنقدر تیر زدن، بدن خشک شد یکی نیزه به پهلو
زد.
بلند مرتبه شا هی ز صدر زین افتاد - اگر غلط
نکنم عرش بر زمین افتاد
خیمه ها محاصره شد ،تیر به گلوی حسین
زدند، شمشیر به کتف چپ، از رو اسب با گونه راست افتاد، سنان از پشت سر یه
نیزه زد بیرونکشید، می گفت مال خودمه، یه نیزه
به سینه زد، تیر به گلو، شمر گفت :کار رو تموم کن ،خولی اومد،
سنان اومد ،نتونستن ،اخنس هم دید نمی تونه، شمر خودش رفت
او می دوید
و من می دویدم - او سوی مقتل من سوی قاتل
خودم دیدم که صحرا لاله گون شد - پر از انا الیه
راجعون شد
خودم دیدم سرش را می بریدند
او می نشست و من می نشستم - او روی سینه
من در مقابل
او می دوید
من مرغ عشق حیدرم افتاده ام کنج قفس - خون ریزد
از بال و پرم بالا نمی آید نفس
پهلو شکسته در خون
نشسته - وا غربت وا غربتا
او می کشید و من می کشیدم - او
خنجر از کین من آه از دل
تلِّ زینبیه
بمیرم برای آن لحظه ای که زینب آمد
بالای بلندی ، دید یک عده دارند با شمشیر حسینش
را می زنند، یک عده دارند با نیزه می زنند ، کماندار با تیر
می زند ، آنهایی که حربه ای ندارند دامن هایشان را
پر از سنگ کردند بر عزیز فاطمه می زنند . زینب دستهایش را
روی سر گذاشت صدا زد : وامحمدا ، واعلیا، وااُماه ، واحسینا ،
از تلِّ زینبیه ، زینب صدا می زد
حسین - با قامتی خمیده زینب صدا می زد حسین
هر جا به هر بهانه ، زینب صدا می زد حسین
- در زیر تازیانه ، زینب صدا می زد حسین
لحظات آخر عمر نظام رشتی
ای از ازل به مهر تو دل آشنا حسین - وی
تا ابد لوای عزایت به پا حسین
امواج اشک از سر هفت آسمان گذشت - وقتی که کردجسم پاک
تودر خون شنا حسین
حسرت برم به مختصری که آخرین نفس - روی
تو دیده و خنده زد و گفت یا حسین
لحظات آخر عمر نظام رشتی بود وضو می گیرد
، این عاشق ابی عبدالله به دخترش می گوید : دخترم دستت در
دست من باشد هر وقت من سید الشهدا را زیارت کردم دست تو را فشار می
دهم مرا بلند کن که من جلوی حضرت خوابیده نباشم . لحظاتی می
گذرد ناگهان دست دخترش را فشار می دهد با بصیرت کامل به حضرت سلام می
کند و از دنیا می رود .
خون تو آب غسل و کفن گرد رهگذر - تشییع توست زیر
سم اسبها حسین
هر کسی از دنیا برود بدنش را تشییع
می کنند ، دفن می کنند خانواده اش را دلداری می دهند اما
کربلا،عجب تشییعی کردند پسر فاطمه را ، عصر عاشورا ده نفر
داوطلب شدند با سم اسبها بر بدن مطهر حسین تاختند . سپس آمدند کوفه نزد ابن
زیاد جایزه گرفتند.
آخرین لحظات امام حسین با امام
سجادعلیهماالسلام
قطب راوندی در کتاب دعوات خود از امام زین
العابدین علیه السلام روایت کرده است که: «پدرم در روز شهادتش
مرا به سینه خود چسباند، در حالی که خون در بدن مبارکش میجوشید،
به من فرمود:ای پسرم! دعایی از من به یاد بسپار که مادرم
فاطمه علیها السلام آن را به من یاد داد و او نیز از پدرش پیامبر
خدا صلی الله علیه و آله و سلم یاد گرفته بود و جبرئیل نیز
آن را برای برآورده شدن حاجات و انجام کارهای مهم و برطرف شدن اندوه و
بلاهای سخت و کارهای دشوار به پیامبر صلی الله علیه
و آله و سلم یاد داده بود و آن دعا این است: بحقّ یس و القرآن
الحکیم! و بحقّ طه و القرآن العظیم! یا من یقدر علی
حوائج السائلین! یا من یعلم ما فی الضّمیر! یا
منفّساً عن المکروبین! یا مفرّجاً عن المغمومین! یا راحم
الشّیخ الکبیر! یا رازق الطّفل الصّغیر! یا من لا یحتاج
الی التّفسیر! صلّ علی محمد و آل محمّد [وافعل بی کذا و
کذا].»
در کتاب کافی روایت شده است که: «امام سجاد علیه
السلام در هنگام وفاتش امام باقر علیه السلام را به سینه خود چسباند و
به او فرمود:ای پسر جان! به تو وصیتی میکنم که همین
وصیت را پدرم امام حسین علیه السلام در هنگام شهادتش به من
فرمود و او نیز این وصیت را از پدرش آموخته بود، و این وصیت
آن است که: «ای پسر جان! بپرهیز از ستم بر کسی که یاوری
جز خدا علیه تو ندارد.»
در کتاب بحار الانوار آمده است که در این هنگام امام
حسین علیه السلام به سمت راست خود نگاه کرد، کسی از یارانش
را ندید. به سمت چپ خود نگاه کرد، باز کسی از یارانش را ندید.
امام سجاد علیه السلام چون پدر خود را تنها و بی کس دید، با آن
که بیمار بود و از ناتوانی توان برداشتن شمشیر را نداشت، به سوی
میدان رفت. حضرتام کلثوم علیها السلام از پشت سر، او را صدا زد و
گفت:ای نور دیده! برگرد. امام سجاد علیه السلام به او فرمود:ای
عمّه! دست از من بردار و بگذار تا در رکاب پسر پیامبر خدا نبرد کنم. امام حسین
علیه السلام به حضرت ام کلثوم علیها السلام فرمود: او را باز دار تا
زمین از خاندان آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم خالی
نماند. آن گاه امام حسین علیه السلام برای وداع با کودک خردسالش
به سوی خیمه ها رفت.» (منتهی الآمال، صص 456 ـ 458 و نفس
المهموم، صص 346 ـ 348)
سخنان حضرت با دشمنان روز عاشورا
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به لشکر
عمر سعد لعنت الله فرمود : ما لَکُمْ تَناصَرُونَ عَلَیّ اَما وَاللهِ
لَئِنْ قَتَلتُمُونی لَتَقتُلَنَّ حُجَّهَ اللهِ عَلَیکُمْ لا وَاللهِ
ما بَینَ جابِلْقا وَ جابِرْسا اِبْنُ نَبی اِحْتَجَّ اللهُ بِه عَلَیکُمْ.
شما را چه شده که یکدیگر را در راه دشمنی (و کشتن) من کمک و یاری
می کنید آگاه باشید بخدا قسم اگر مرا بکشید یقینا
حجت خداوند بر خودتان را کشته اید به خدا قسم بین جابلقا و جابرسا غیر
از من کسی فرزند رسول خدا نیست تا خداوند او را حجت بر شما قرار دهد .
توجه : علامه مجلسی می فرماید : از روایات
معلوم است جابلقا و جابرسا از این عالم خارجند و بلکه از آسمان چهارم یا
بنا بر مشهور هفتم و اهل آن ملائکه و یا شبیه آنهایند. (قمقام
زخار - المستجاد من الارشاد - روضه الواعظین - موسوعه کلمات الامام حسین)
لشکر امام حسین (علیه السّلام)
این روزها مرتب، لشگر به سپاه دشمن افزوده می
شود، بچه های حسین (علیه السّلام) با نگاه از پدرشان این
طور سؤال می کردند، بابا جان ! آیا برای ما هم لشگری می
آید یا نه؟ یک روز صدا زد بچه ها بیایید،
لشکر من از دور می آید، بچه ها خوب نگاه کردند، دیدند دو پیرمرد
با غلامی به طرف خیام در حال
حرکتند، یکی از آنها حبیب بن مظاهر است، دیگری مسلم
بن عوسجه، چون آقا برای حبیب نامه نوشته بود، با آن نامه دل حبیب
را کباب کرده بود، نوشته بود، (من الغریب الی الحبیب)
(سوگنامه آل محمد ص 288 - منبع:كتاب گلواژه های روضه)
راه طولانی
مرحوم شوشتری می گوید: وقتی قافله
رسید کربلا، ابی عبدالله از اسب پیاده شدند، خیمه ها به
پا شد، همه ی زن و بچه ها را درون یک خیمه ای جمع کردند،
امام حسین (علیه السّلام) به این زن و بچه ها نگاه می
کردند و اشک می ریختند.
مرحوم شوشتری می گوید: وقتی آقا
نگاه می کردند و گریه می کردند، فقط در فکر این مجلس
نبود، مجالس دیگر را هم به یاد می آوردند.
یک مجلس، مجلس شام غریبان است.
یک مجلس، مجلس ابن زیاد است.
یک مجلس، مجلس یزید است.
یک مجلس، مجلس ورود اُسرا به شام و محله ی یهودی
هاست.
زینب جلو آمد، داداش بیا برگردیم، آقا
فرموده باشد آرام بگیر خواهرم، اینجا همان وعده گاه ما با خداست. اینجا
همان جایی است که بابام علی گفته بود، اینجا همان جایی
است که مادرم برایش خیلی گریه می کرد، اینجا
کربلاست. (منبع:كتاب گلواژه های روضه)
خیمه در گودی
امام حسین (علیه السّلام) دستور برپایی
خیام را صادر می کنند ولی زینب (سلام الله علیها)
متحیرانه چشم دوخته که چرا در درون دره خیمه ها را برپا می
کنند. او شاهد جنگ های باب خویش امیرالمؤمنین در مقابل
دشمنان دین بوده و از خیمه گاه آن دوران، تصاویر زنده ای
به یاد دارد، از برادر می پرسد: پدرم همیشه خیمه را در
مکان بلندی برپا می کرد، چه شده که شما خلاف او عمل می کنید.
امام می فرماید: خواهرم آن موقع در جنگ ها فتح و پیروزی
وجود داشت، اما ما می دانیم که جنگ در نهایت به کشته شدن ما می
انجامد، خواهرم اگر قدری صبر نمایی قضایا را خواهی
فهمیدولی بایدصبروتحمل نمایی.(عقیله ی
بنی هاشم ص17-منبع:كتاب گلواژه های روضه)
جا نمانیم ...
آقاجان ما می خواهیم بیاییم
به حرمت، همه ترس ما این است به حرم نرسیم، آخه مثل امروز بود لشکری
از بنی اسد می خواست به کربلا بیاید برای یاری
حسین (علیه السّلام)، حدود 90 نفر از کسانی که حبیب آنها را دعوت به یاری
کرده بود، اما وسط راه دشمن راه را بر آنها بست. (بحارالانوار ص 14 / 386 قصه
کربلا ص 230 - منبع:كتاب گلواژه های روضه)
کاروان از دور داره می آید
یه کاروان از دور داره می آید، (زبانحال)
می بینی، کمی نزدیک تر برویم، این رقیه
(سلام الله علیها) است که روی شانه ی عباس (علیه السّلام)
آرام گرفته، دست محبت بابا به سر بچه هاست، صدای علی اکبر (علیه
السّلام) و گریه های علی اصغر (علیه السّلام) به گوش می
رسد، صدای لایی لایی رباب به گوش می رسد، بچه
ها دور حسین (علیه السّلام) حلقه زدند، بابا بابا می کنند، عباس
(علیه السّلام) از حریم ولایت محافظت می کند، کسی
جرأت ندارد به خیمه ها نزدیک شود ...
گوش بده یه صدای غریبونه می آید:
بگو اکبر ببندد محمل من - که این صحرا نموده خون دل من
(منبع:كتاب گلواژه های روضه)
خاک کربلا
بر این خاک امام زمان (عج) در زیارت ناحیه
سلام می دهد:
السلام علی ساکن تربت الزاکیه
السلام علی من جعل شفاء فی تربته
می گفت کربلا بودم یه پیرمرد 70 ساله خیابون
پشت قبله، تو کوچه پس کوچه ها مهر فروشی داشت، دیدم اهل دله، رفتم دیدنش،
یه سؤال ازش کردم، گفتم این همه ساله دارند تربت کربلا درست می
کنند مگه این خاک چقدر است، چرا تمام نمی شود، پیرمرد گفت: من
بچه ی کربلام، 70 ساله دارم تو کربلا زندگی می کنم، هر سال سه
بار این شهر گرد و غبار عجیبی می آد، یکی دو
روز اینقدر زیاد است که همه جا رو خاک می گیره، عبارت او
این طور بود سالی سه بار خدا خاک کربلا را از آسمون می فرسته
... . (منبع:كتاب گلواژه های روضه)
زائر کربلا
قبل از سیدالشهدا کربلا یه زائر داشته، امیرالمؤمنین
رد می شدند، هانی بن عروه نقل می کند (مسجد کوفه دیدی
چه ضریح قشنگی داره، کسی است که مسلم را نفروخت) رسیدند
کربلا، میگه تا از اسب پیاده شد، دیدم غم همه ی صورت علی
رو گرفت، دیدم آقا از اسب پایین اومد، آروم آروم نشست رو زمین،
همه ی اصحاب جمع شدند، چی شده ؟ در این خاک چیزی گم
کرده اید؟ خاک را برداشت و بو کرد، عین ابر بهار گریه می
کنه، شروع کرد نماز خواندن، الله اکبر
نماز سراسرش گریه است، تا سرش را گذاشت رو خاک کربلا ... .
ای خاکِ کربلای تو مهر نماز من ...
وقتی سرش را بلند کرد، اشاره کرد به خاک، گفت خوش به
حالت ای خاکِ کربلا! که گروهی از تو بدون حساب بهشت می روند،
امام بلند شدن تو صحرا قدم زدن، نقطه نقطه را نشون دادن
اینجا خیمه ها را می زنند (کربلا رفته ها
خاطراتشون زنده می شه)
اینجا گودال است، اینجا گریه کردند ...
بار بگشایید اینجا کربلاست - آب و خاکش
با دل و جان آشناست - السلام ای سرزمین کربلا - السلام ای منزل
خون خدا - کربلا گهواره ی اصغر تویی - مقتل عباس آب آور تویی
(منبع:كتاب گلواژه های روضه)
روز اول محرم
محرم همان ماهی است که اهل جاهلیت در این
ماه ظلم و قتال را بر خود حرام کرده بودند اما این امت که ادعای پیروی
از رسول الله را داشتند حرمت رسول الله را نگه نداشتند و با ذریه ی
رسول الله به جنگ پرداختند. روز اول محرم آن مرد خدمت امام رضا (علیه
السّلام) آمد، آقا فرمودند: ای پسر شبیب آیا روزه ای ؟
گفت: نه . فرمود این روزی است که خدا دعای زکریا را
مستجاب فرمود. به او از خزانه ی غیب فرزندی عطا کرد، زکریا
از خدا خواست فرزندش مثل حسین (علیه السّلام) شهید بشود، فرمود
محرم که می شود چشم ما از شدت گریه ورم می کند. (منتهی
الامال ج (1) ص 541
منبع:كتاب گلواژه های روضه)
این جا راکربلامی گویند
قافله دارد به کربلا می آید. یک وقت رسیدند
به جایی که دیدند اسب امام حسین (ع) قدم از قدم بر نمی
دارد. اسبش را عوض کردند دیدند راه نی رود. چند اسب عوض کردند. یک
وقت جوان ها گفتند: آقا! چرا این اسب ها راه نمی روند؟ فرمود: ببینید
از این عرب های باده نشین کسی هست در این سرزمین
که اسم این سرزمین را بلد باشد.یک پیرمردی را
آوردند. پرسیدند: آیا اسم این زمین را می دانی؟
گفت؟ آری آقا؛ این زمین چند اسم دارد. قادسیه، غاضریه،
شاطی ء الفرات، فرمود: این زمین اسم دیگری هم دارد؟
گفت: این جا را نینوا هم می گویند. هنوز آن اسمی که
امام حسین(ع) دنبالش می گردد آن عرب نگفته است. فرمود:آی مرد! این
زمین اسم دیگری ندارد؟ گفت: چرا این جا را کربلا هم می
گویند،فرمود:آی جوانها بارها را پایین بیاورید،بار
منزل رسید.
آی زمین کربلا من ارمغان آورده ام - درّ کوچک
اصغر شیرین زبان آورده ام
آمدند دور محمل خانم زینب(س) را گرفتند و محترمانه زینب
را پیاده کردند.
اُف بر تو ای روزگار! چند روزی بیشتر
نگذشت همین زینب(س) خواست سوار محمل شود،هر چه نگاه کرد یک
نفرنبود تا کمکش کند. یک وقت رویش را برگردان طرف گودال قتلگاه صدا
زد: واحسیناه! همه بگویید: حسین! حسین! «یا
حمید بحق محمد یا عالی بحق علی یا فاطر بحق فاطمه یا
محسن بحق الحسن یا ذالاحسان بحق الحسین و بحق تسعة المعصومین من
ذریة الحسین، یا الله»
این جا کجاست؟
وقتی پیاده شدند ابی عبد الله دید
فرزندان زینب دارن میان ، دایی حال مادر ما خوب نیست آقا آمد، خواهر چیه
گفت داداش این جا کجاست همه بلا های عالم تو دلم آمد
چه خواهد کرد آتش هجران - بار الها با آل پیغمبر
من از چشم با غبان خواندم - جمله گلهایش می شود
پر پر
الا ای همسنگر زینب - فروغ چشم تر زینب
تو می دانی اندر این وادی - چه می
آید بر سر زینب
غریبم غریبم نمانده شکیبم - خدا حافظ ای
حبیبم
وقتی خواست پیاده شود دور محمل را محارم
گرفتندشتر را خوابا ند ند عبا س زانو پله کرد زینب پایین اومد،
روز یازدهم همه را سوار کرد تنها شد رو به علقمه كرد ......
چشم ها را روی هم گذاشت
مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی،
فرمودند: وقتی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) قنداقه ی زینب
(سلام الله علیها) را به محضر رسول اکرم برد، این نوزاد عزیز
فاطمه، چشم مبارک را برای هیچ یک دام از اهل بیت باز
نکرد، و تنها وقتی قنداقه در بغل امام حسین قرار گرفت، چشم مبارک را
گشود.
در مجلس یزید نیز سر مبارک آقا از فراز نیزه
به تمام اسرا نگاه کرد، ولی وقتی که مقابل حضرت زینب (سلام الله
علیها) رسید، چشمها را روی هم گذاشت و از گوشه های چشم
مبارکش اشک جاری شد، گویی می خواست فرموده باشد که:
خواهر عزیز ! از این که این همه محبت به یتیمانم
کرده اید، ممنون شما هستم و بیش از این مرا خجل می کن.
گیسو به دست باد رها کردنت بس است - اینگونه ای
ستاره ی من دیدنت بس است
راست به روی نیزه ولی بی تعادل است
- یک سنگ هم به نیت افتادنت بس است
(چهره ی درخشان قمربنی هاشم، ج 1 ص 87 - منبع:كتاب
گلواژه های روضه)
بقیه را نگو، بس است !
مرحوم آیت الله مروارید نقل می فرمود:
مرحوم میرزای شیرازی به منزل حاج شیخ حسنعلی
تهرانی می روند تا در روضه شرکت کنند، مرحوم حاج شیخ در منبر این
جمله را می خواند: دخلت زینب (سلام الله علیها) علی ابن زیاد،
(یعنی:حضرت زینب سلام الله علیها وارد شد در مجلس ابن زیاد)میرزا
حالشان متغیر می شود و می فرماید: بقیه را نگو، بس
است ! یعنی تا حق آن را ادا کنیم.
(روزنه هایی از عالم غیب، ص 252 - منبع:كتاب
گلواژه های روضه)
معجر
مرحوم حاج ملا آقاجان زنجانی می فرمود: این
که عصر عاشورا دشمن، معجر از سر زینب (سلام الله علیها) کشیده،
من مطمئنم که هیچ کس قدرت نداشت به حضرت نگاه بیندازد، زیرا وقتی
به خورشید آخرت (پس از اینکه در چهار دریا فرو رفته و نور آن ضعیف
شده و خورشید آسمان دنیا گشته، نمی توان نگاه کرد)کسی هم
نمی تواندخورشیدی را خدایی است و در هیچ دریایی فرو نشده است نگاه بیاندازد.(طوبای
کربلا،ص61، مصباح الهدی ص308-منبع:كتاب گلواژه های روضه)
روضه ی اسیری حضرت زینب سلام الله
علیها-آیت الله سیبویه
از آیت الله سیبویه سئوال شد: كدام یك
از روضه هاست،كه دل شمارو بیشتر می سوزونه؟فرمودند:(اسیری
بی بی ،"صلّی الله علیك یا
اباعبدالله"،از مرحوم آقا شیخ جعفر شوشتری،رفع الله درجاته نقل
شده،ایشان فرموده بودند دو مصیبت،دو غصه بود،كه امام حسین و
كشت،آقا رو از پا انداخت،یكی غصه تشنگی بچه ها و یكی
غصه اسیری عیال بود،این دو مصیبت،واین كه آقا
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،خون گریه می
كنه،مال همین اسیری عمه شون حضرت زینب سلام الله علیهاست،اینم،بعضی
ها می گن ،امام زمان ارواحنا فداه می گن:یا جدا،اگه اشك چشمم
تمام بشود،خون گریه می كنم،من می گم،نه،امام زمان عجل الله تعالی
فرجه الشریف از اول خون گریه می كنه،از اولش خونه.)
تحمل زینب (سلام الله علیها)
آری از خیمه بیرون نیامد، شاید
زینب گفته باشد، کی می تونم عصر یازدهم را تحمل کنم، اون
موقعی که غروب عاشورا بیام ببینم بدنت زیر آفتاب است، وقتی
می تونم تحمل کنم که بچه هامم رو زمین، کنار تو افتاده باشند ... . آری
عصر یازدهم شد، دید جان از امام سجاد (علیه السّلام) مفارقت می
کنه، فرمود: عزیز برادرم چه شده؟ صدا زد عمه جان، نگاه کن اینها دارند
کشته های خودشون را خاک می کنند ولی ببین بدن بابام رو زمینه
... (منبع:كتاب گلواژه های روضه)
هاجر و زینب (سلام الله علیها)
وقتی ابراهیم می خواست اسماعیل را
بِبَرد سر بِبُرد، لباس نو تنش بچه اش کرد،
بی بی زینب (سلام الله علیها) هم
بچه هاش رو بغل کرد، اما زینب کجا، هاجر کجا، هزار هاجر هم به گرد پای
زینب نمی رسند، هاجر وقتی اسماعیل را زنده دید جای
چاقوی ابراهیم را بر گلوی اسماعیل دید، اینقدر
گریه کرد، بعضی ها گفتند تا سه روز بیشتر زنده نموند، بمیرم
برای زینب (سلام الله علیها) ... . (منبع:كتاب گلواژه های
روضه)
داغ اولاد از سخت ترین مصیبت هاست.
هنگامی که پیامبر پسرشان را از دست دادند، همه
کارشان را خودشان کردند، صورتش پوشیده است، اما گفتند: او را در قبر نمی
گذارم و فرمود: علی جان! تو او را در قبر بگذار. مردم گفتند: معلوم است که
حرام است کسی پسرش را دفن کند، فرمودند: نه حرام نیست بلکه طاقت دیدن
بدنش را نداشتم. اما در کربلا صورت علی اکبر (علیه السّلام) نهان
نبود، امام حسین (علیه السّلام) از صورت او خاک و خون پاک می
کرد. (نقل از شیخ جعفر شوشتری - منبع:كتاب گلواژه های روضه)
من غـم و مهرحسین با شیر ا ز ما د رگرفـتـم
من غـم و مهرحسین با شیر ا ز ما د رگرفتم - رو
ز اوّل كا مد م دستورتا آخرگرفتم
برمشا م جان زدم یك قطره ازعطرحسینی - سبقت
ا زمشك و گلاب و نافه وعنبرگرفتم
عا لم ذر ذرّه ای از خا ك پا ی حـضرتش را - ازبرای
افـتخا ر ازحضرت داورگرفتم
بردر دروازه سا عا ت سا عتها نشستم - تا سراغ حضر تش از زینب اطهرگرفتم
زینبی دید م چه زینب كاش مدّاحش بمیرد
- كه ز آه آتشینش پای تا سردرگرفتم
دست بسته سرشكسته دیده اشك آلوده امّا - حالتی
دیدم كه برخود حالت دیگرگرفتم
ا مّ لیلا را بدید م رعـشه براندام دارد - گفت
من این رعشه ازمرگ علی اكبرگرفتم
ناگها ن فرمود شاه تشنه كامان برسرنی - برسنا ن جا رو
بروی محمل زینب گرفتم
گفت لاشیئی زین مصیبت ازبرای
دوستا نش - خطّ آزادی ز دسـت ساقی كوثرگرفتم
«لاشیئی:منتخب المصا ئب ج1ص123»
تا غـم عـشـق تو د ر د ل
ا ی مه تا با ن گرفتم
تا غم عشق تو در دل
ای مه تابان گرفتم - عشرت عا لم بدادم مـحنت دوران گرفتم
خلق راچون من بدیدم مست ومفتون جما لت - من هم
ازاین باده خوردم خوی آن مستان گرفتم
د ید می پرو ا نه را سو زا ن بدورشـمع گردا ن -
گرد شـمع روی تو گشتم د لی سو ز ا ن گرفتم
را ستی تا با توگـشـتـم آ شنا ا ی مهـررخـشـان - رنگ زردی من
زهجرا ن تو دردوران گرفتم
با زبا ا ین حا ل خودخندان وخوشحا لم درعا لم - راحتی
را گرچه د ا د م عشق تو ارزا ن گرفتم
تا شنـیـد م د ر ره جا نا ن سپردی جا ن شیریـن
- دررهت ا زجا ن گذشتن را بخود آ سا ن گرفتم
چون شدم آگه كه عطشا ن بودی ای ما ه دل آرا - بهرجا م مهـرت ا ز ا یزد لـبی
عطشا ن گرفتم
تا بیا د آ و رد م ا
ز آ تش زد ن برخیمه ها یت - شعله سرتا پا ا ز آ ن با
د یده گریا ن گرفتم
با خـبـرتا گـشـتـم ا زحا ل ا ســیـر ا ن فـكا رت - دل
بـیكبا ر ا زجها ن و ا زسروسا ما ن گرفتم
خصم دانستم چو درو یرا نه جا د ا د عترتت را - جغد سا
ن مسكن برا ی خویش درویران گرفتم
ا ز تلا و ت كرد ن قـر آ نـت ا نـد ر روی نیزه
- شرط آ د ا ب ورسوم خو ا ند ن قرآ ن
گرفتم
تا بسویم یك
نظر بنما ئی ا زلـطـف وعـنا یـت - چون صبی نا مت د ما د
م زینت دیوا ن گرفتم
«صبی:منتخب المصائب ج2ص202»
بجزحسـیـن مرا ملـجأ و پنا هـی نیست
بجزحسـیـن مرا ملـجأ و پنا هـی نیست - درا
ین عقیده یقین دارم اشتبا هی نسیت
ره نجات حسین ا ست و دوستی حسین - بسوی
حق بجزازاین طریق را هی نیست
بغیرد رگه تو یا حسین د ر د و جها ن - مرا
بـد رگه د یگرحـو ا له گا هی نیست
زكوه گرچه گنا هـم فـزونترا ست ولی - بپیش
عـفـو تو كـو ه گـنـا ه كا هی نیست
خد ا نكر د ه برا نیم
گرزدرگه خویش - بهیچ د رگهی ای شه پنا هگا هی نیست
گدا ی درگهت ای پا دشا ه كشورعشق - بـچـشـم ا
هـل نظركم زپا دشا هی نیست
غلا م ترك سیا ه تو یا حـسـین درحشر - برو
شـنـی رخـش چومهروما هی نیست
شها ن بجا ه وجـلا ل غـلام تو نرسـنـد - كه فوق آن بدوعا لم
جلال وجا هی نیست
غلام و ذ ا كرومدّاح وخا نه زا د توأم - بد ا د گا ه ا
ِلاهم جزا ین گوا هی نیست
ا گرتو حـكم غـلامی من كنی ا مضا ء - بهیچ
محكمه خو فـم زد ا د گا هی نیست
ا گرمـرا بغـلا مـی خـو د قـبـول كـنی - دگربدل غـم و ا ند وهم ازگنا هی
نیست
بزیرسایه
لطف تو در رفـا هم من - به هردوكون به ازاین مرا رفاهی نیست
مسلّم است كه درباغ لا له میرویـد - بشوره زار بجزخا
روخس گیا هی نیست
زسوء سا بقه پرونده پاك كن ای دل - ترا وسیله
بجزسوزواشك و آهی نیست
گه حسا ب كه روزقیامتش خوانند - بجزحسین مرا یا
رو داد خواهی نیست
مپوش چشـم زفا نی بوقـت جان دادن - امید دار تو
آندم بجز نگا هی نیست
«فانی:منتخب المصا ئب ج2ص197»
حدیث عشق تودیوا نه كرده عا لم را
حدیث عشق تودیوا نه كرده عا لم را - بخو ن نشا
نـد ه د ل دودما ن آ د م را
غم تومـوهـبـت كبریا ست دردل من - نمی دهـم
بسُروربهشت ا ین غـم را
غـبا رما تم تو آ بـرو بـمـن بـخـشـیـد - بعا لـمی نـد هـم ا یـن
غـبا رمـا تـم را
به نیم قـطـره ا شك محـبّـتـت نـدهـم - ا گرد هـنـد بـد سـتـم تـمـا م عـا
لـم را
بـیـمـن گـریه برای توروزمحشرهـم - خموش
میكنم ا زا شك خو د جهـنّم را
اگربنا ست دمی بی توبگذ رد عمرم - هـزا ربـا
ربـمـیـرم نـبـیـنـم آ ن د م را
من و جد ا شدن ا زكوی توخد ا نكند - خد ا هرآ نچه كند
ا زتو ا م جـد ا نكند
صدمرده زنده میشود ازذكریا حسین
صدمرده زنده میشود ازذكریا حسین - اربا ب
ما معـلّـم عـیسی بن مریم است
عـیسی ا گردرآخرعمرش بعرش رفت - قنداقه حسین
شـرف عرش اعـظم است
با یوسـفـش مقا یسه كردم نگا ر گـفـت - كاوشا ه
مصربا شد این شا ه عا لم است
«حاج محمود كریمی: زمزمه های ولا یت41ص104»
بو ی بهشت
میو ز د ا ز کر بلا ی تو
بو ی بهشت میو
ز د ا
ز کر بلا ی تو - ای کشته با د جا ن د و عالم فدای تو
برخیز و باز بر سر نی آیه ا ی بخوا ن - ا ی من فدای آن سر از تن
جدای تو
ا ند ر منا ذ بیح یکی بود و زند ه
رفت - ا ی صد ذبیح
کشته شده در منای تو
رفتی بپا س
حر مت کعبه به کر بلا -
شد کعبه
حقیقی د ل کر بلا ی تو
اجرهزارعمره و حج د ر طو ا ف تست - ا ی مروه و صفا
بفد ا ی صفا ی تو
تا با نما ز خوف تو
گر د د قبو ل حق -
شد سجده گاه اهل یقین خاک پای تو
با گفتن ر ضا
بقضا ئک به
قتلگا ه - شد متحد رضا ی
خد ا با رضای تو
تو هر چه داشتی بخد ا دادی ا ی حسین
- فرد ا خد ا ست جل جلا له جزای تو
خون خداست خون تو وجزخدای نیست - ا ی
کشته خد ا بخد ا خون بها ی تو
«ریاضی یزدی»
کربلا یک مشت خا ک سا د ه نیست
کربلا یک مشت خا ک سا د ه نیست - کیست بر
عشق غمت دلداده نیست
بهتر آ ن د ل ز یر گل پـنــها ن شود - بهر جا ن د ا د
ن ا گر آماده نیست
مرغ د ل گر پر کشـد ا ز سـیـنه ای - جز به
خا ک پا ی تو افتاده نیست
هـر که را محــرا ب ا بـروی تو شد - جز به خاک و تر
بتت سجاده نیست
هر د لی کز یا د رویت گشته مست - احتیاجی بر
شر ا ب و با د ه نیست
مرده با شد هر که بی تو زنده است - یا کسی
که در رهت جان داده نیست
ا هل عا
لم جملگی عبد تو ا ند - غیر از این از مادر خود
زاده نیست
«محمد علی شهاب»
ا لسلا م ا ی سرو ر آ زا د گا ن
ا لسلا م ا ی سرو ر آ زا د گا ن - ا لسـلا م ا ی
یا و ر د رما نــد گــا ن
جا ن بقربا ن تو مظلو م
شهید - د ا د ه ا ی با خون به مظلوما ن نوید
کربلا ا ی تر بت پا
ک حسین - ا ی د رونت جسم صد
چا ک حسین
ای حسین جان ای شه مظلوم ما - ا ی
ا ما
م و ر هبر معصو م
ما
ما د را ین ما تم عزا د ا رتوا یم - جا ن نثا ر و کمتر ین یا ر تو ا یم
کربلا ا ی تر بت
پا ک حسین - ا ی د
رونت جسم صد چا ک حسین
کودکان در خیمه ها بر سرزنان - ا لعطش گو یا ن و بی
تا بی کنا ن
بهر شان پیدا نشد یک قطره آب - از عطش د لها ی
معصوما ن کبا ب
کربلا ا ی
تربت پا ک حسین - ا ی د رو نت جسم صد چا ک حسین
ا ی بقر با ن
لب عطشا
ن تو - سر جدا و خـو ا ند ن
قـر آ ن تو
در ره قرآ ن و دین سر داده ای - اکبرو شش ما
هــه ا صغر داده ای
پیکر یا را ن یکا یک بر زمین - روح آ نها جـمــله
بر عر ش بر ین
بر لب آ نها کلا
م یا حسین - جمله آ خـر
سـلا م یا حسین
کربلا ا ی
تربت پا ک حسین - ای د رونت جسـم صد چــا ک
حسین
مهر تو در تار و پود عا
شقا ن - عشق پا کت د ر وجــو د عا
شـقـا ن
ما همه د ر بند
عشق تو ا سیر - ا ی شه مظلــو م
د ست ما بگـیر
کربلا ا ی
تربت پا ک حسین - ای د رونت جسـم صد چــا ک
حسین
شعر قدیمی با آهنگی دیگر که در
کربلا خوانده شود توسط مؤلف تنظیم شده است
من گد ا یم گد ا یم گد ا یم - من گد ا ی شه کر بلا یم
من گد ا یم گد ا ی
حسینم - عا شق کر بلا ی حسینم
من که مدحت سرای حسینم - از برا ی حسین
در نوا یم
نورصدق و صفا دارد این دل - مهر آ ل عبا دارد این
د ل
عشق کرببلا د ا رد
ا ین د ل - ا ز ازل عا شق کربلا یم
از جوانی به پیری رسید م - شکر حق
کربلا شد نصیبم
آ مد م کر
بلا ی حبیبم - ا ز ا زل بود ه این مدعایم
بود ه ا ز کو د کی آرزویم - عقد ه کر بلا د
ر گلو یم
یا د ا و د
ا ئماً گفتگو یم - کربلا
بو د ه ورد و ثنا یم
بوده ا ست آرزو این چنینم - تا
که کر ببلا ر ا ببینم
د ر حر یم حسینی نشینم -
از جگر آه و نا له سرا یم
شکر حق حاجت من برآمد -
روزوصل توآخر سر آمد
پیک حق مرمرا از در آمد - با گذ ر
نا مه کر بلا یم
یا حسین من غلام تو هستم - ازازل دل به مهر تو بستم
حالیا بین تهی ما ند ه دستم - مستمند و فتا د ه
ز پا یم
با قری پورم وا ین شعارم - من غلا م تو ای
شهریارم
برسرخوان تو ریزه خوارم - استخوا نی عطا کن برایم
«با قری پور:مؤلّف»
شبی د ر یك زیا رتگا ه مهری
شبی د ر یك زیا رتگا ه مهری - رسید ا ز د ست محـبوبی
بدستم
چوگل بوئید م و بوسید م ا و را - هـنوزا زبوی
روح افزاش مستم
بگفتم ازكـدامین خا كی ای مهر - كـه د ل
بـر رشـتـه مِهـرتوبستم
بگـفـتـــا تربـت پا ك حـسـیـنـم - كه برد ا ما ن ا
حسا نش نشستم
كما ل همنشین د رمن ا ثركرد - وگرنه من هما ن خا كم
كه هستم
«اشعاربرگزیده ج1ص194»
چون د رجها ن یزیدستم بی حساب كرد
چون د رجها ن یزیدستم بی حساب كرد - عزم
جها د خسر و ما لك رقاب كرد
د را نقلاب دید
چو اوضاع شرع ودین - بر ضد د ستگا
ه فسا د انقلاب كرد
یز د ا ن پی قیا م
علیه ستمگر ان - او را زجمله
عا لمیا ن انتخاب كرد
تا خصم را فر و كشد ا ز تو سن مرا د - د ستی به تیغ برزد وپا درركاب
كرد
آمد میا ن
معركه چو ن مهر با ن پد ر - بگشود
با ب پندو بآ نا ن خطاب كرد
من آ مد م كه حكم نما یم به عد ل ود ا د - آنسان كه
كه درمیان شمابوتراب كرد
بر مسند ر سو ل یز
ید شر ا بخو ا ر - بنشست وآنچه كردهمه ناصواب كرد
هرجا كه دید مست هوائی عزیزد ا شت - هرجاكه
یا فت مردخد ا ئی عذاب كرد
معزول خوا ست هركه طرفدارحق بد ید - هرظالمی كه
بود به ظلم انتصاب كرد
ا و ر ا چه حد كه تكیه بجا ی نبی ز ند - ظلمت بجا ی نور كه نا یب
مناب كرد
د یند ا رآ ن بود كه به پنها ن وآ شكا ر - ا زیا ری
حكومت جو را جتناب كرد
بس د رفشا ند ا زلب لعل آ ن لسا ن حق - صحرای كربلا
همه د ر خوشاب كرد
نومید ا زهد ا یتشا ن چو ن شد ا ز نیا م
- شمشیر بر كشید و بآ نا ن
عتاب كرد
كا ی قوم بی حمیت و بی د رد با شما - با ید كنو ن
قتا ل بحكم كتاب كرد
مغلوب شدبظاهروغا لب به خصم گشت - با ید زیا ن
وسود د ر آخرحساب كرد
مظلوم كشته گشت وبظا لم ند ا د د ست - تا پای جا ن
دفاع زحق آن جناب كرد
لب تشنه جا ن سپرد
كنا رد و نهر آ ب - نقش ستمگرا ن همه نقش
برآب كرد
تن زیربا رذ لت
و زور خسا ن ند ا د - تا حشربهر حق
طلبا ن فتح با ب كرد
گرعترتش خرا به نشین
شد بشهرشا م - با ا ین عمل بنا ی ستم راخراب كرد
مرغ د لش زسو ز عطش گركبا ب شد - قلب جها نیا ن زغم خو د كباب كرد
گركشته شد حسین شریفی برا ه دوست - كشتا
رزا ن گر و ه بحد نصاب كرد
«شعراز : شریفی»
ا ز ین بیعت که د شمن خو ا ست ا ولاد پیمبر را
ا ز ین بیعت که د شمن خو ا ست ا ولاد پیمبر را - هما ن خوشتر که بنهادند گردن تیغ و خنجر را
ا سیر بیعت
د و نا ن شـد ن آ ن مشکلی
با شـد - که آسان می کند بر د ل ا سیریها ی خواهر
را
چه تلخیها ا ست د رتمکین نا اهـلان که چون شکر
- گـوارا می کند د ر کا م جـا ن مرگ
برادر را
حسین گر غـیرت
ا لله ا ست حا شا کی رو ا
دارد - که گرد د فا ســقی فرما نر و
ا شرع پیمبر را
کنا ر آ ب جا ن د ا د ن
لب خشکـیــد ه آ سا نتر - که دیدن ترد ماغ ا ز می یزید شــوم کا فر را
بروی خاک و خون خفتن بصد برها ن شرف دارد - که د ید ن تکیه گا ه بـد
نها د ی با لش زر را
سر غیرت فرو
نارند مردان پیش نامردان - اگر چه از قفا ا ز تن جد ا سا زند آ ن سر را
زهـی مـرد ا ن که ا نـد ر بـیـعـت فـرزند پیغـمبر
- گر افتد دستشان از تن دهند آن دست دیگر را
زهی ا صحا ب با هـمـت که پیش نـیـزه و
خـنجـر- بر اندازند ا ز تن جو شن و ا ز فرق مغفر را
نهنگا نی که بهر تشــنـه کا مـا ن تا بــرند آ بی
- شکا فند ا ز د م شمشیر صد د ریای لشکر را
شها دت بود صهــبا ئی د رون صا غــر خـنـجــر - زهی
مستا ن که بوسیدند و نوشیدند سا غر را
یزید ا ز زاده خیر ا لبشر بیعت طمع
دارد - چگو نه طا عت جبریل با ا بلیس سا ز آید
سلیما ن هیچکس دیده مطیع ا هرمن
گردد - حقیقت کسی شنید ه زیر فرما ن مجا ز آید
معاذ الله مطیع کفر هرگز دین نخواهد شد - اگر
باید شدن مقتول گوشو این نخواهد شد
«ملك الشعراءصبوری گلزارشهیدان ص 246
تمام دارو ندارم حسین مظلوم است
تمام دارو ندارم حسین مظلوم است - طبیب قلب
فکارم حسین مظلوم است
در این زمانه که صبر و قرارها رفته - تمام صبر و
قرارم حسین مظلوم است
به صحنه های طبیعت اگر نظر فکنم - گل و صفا و
بهارم حسین مظلوم است
شنیدم آن که بفرموده احمد مرسل - شفیع امت زارم
حسین مظلوم است
دل كشدم سوی كربلات حسین جان
دل كشدم سوی كربلات حسین جان - جان بفدای
تو وسخات حسین جان
خلقت كونین از طفیل تو برپا - وزتو شد ایجاد
ممكنات حسین جان
هر كه به كوی محبت تو قدم زد - پای بزد او به
كائنات حسین جان
هركه به كویت فدا نمود سرو جان - گشت حیاتش پس
از ممات حسین جان
در سفر كربلا به مهر شه عشق - عقل ز كار تو گشته مات حسین
جان
بود فراتت به مَهر مام و ندادند - قطره آبی به مفلحات
حسین جان
شرم نكردند خیل كوفی و شامی - تشنه بریدند
سر ازقفات حسین جان
میكشد این غم مرا كه تشنه دهی جان - چون
تو شهی درلب فرات حسین جان
كشتن تو اكتفا نكرد به بن سعد - آتش كین زد به خیمه
هات حسین جان
چون تو به راه حق این معامله كردی - غیرخدا
اینست خونبهات حسین جان
«منتخب المصائب 4/148 شعرازعاصی»
قله قاف وجود،منزل عنقا بود
قله قاف وجود،منزل عنقا بود - برسر این آشیان
پر نگشاید مگس
کشته بسی دیده ام در هوسی داده جان - کشته
چو تو کس ندید کشته ترک هوس
کشته غفلت بود هر که تو را کشته خواند - ای دم جان
پرورت زنده دلان را نفس
کرده دل از چشم دل در همه عالم نظر - غیر تو کس را نیافت
یا بدهد دل به کس
خدا را شکر مهمان حسینم
خدا را شکر مهمان حسینم - همیشه بر سر خوان حسینم
به خود می بالم ای یاران عاشق - که من
طفل دبستان حسینم
ندارم هیچ اندر کوله بارم - گدای خوان احسان حسینم
بدم اما شما را دوست دارم - در این وادی پریشان
حسینم
خداوندا برس بر حال زارم - که من خار گلستان حسینم
مرا اشک عزایت آبرو داد
مرا اشک عزایت آبرو داد - دلم را از سیاهی
شستشو داد
کجا مولای ما فردا گذارد - غلام او در آتش پا گذارد
بود در موج آتش این شعارم - خدایا من حسین را دوستدارم
ببازار عمل با دست خالی
ببازار عمل با دست خالی - من و مهر تو یا مولی
الموالی
بدم اما حسین را دوستدارم - همین باشد مدال
افتخارم
من تشنه لبم آب فراتم بدهید
من تشنه لبم آب فراتم بدهید - راهی به سفینه
النجاتم بدهید
من تذکره کرببلا می خواهم - ای آل محمد این
براتم بدهید
مهر تو مرا ذکر نماز است حسین جان
مهر تو مرا ذکر نماز است حسین جان - عشق تو مرا کعبه
راز است حسین جان
گر قلب من از سینه برآرند و به بینند - با نام
تو در راز و نیاز است حسین جان
میخواستم از وصل جمال تو بگویم - دل گفت که این
قصه دراز است حسین جان
یک ذره غبار حرمت ای حرم دین - در رتبه
به از ملک حجاز است حسین جان
هر گه که شود بسته برویم در امید - باب کرم و
لطف تو باز است حسین جان
از داغ تو در گوشه ویرانه رقیه - شمعی
است که در سوز و گدازست حسین جان
در کرببلا زان همه گلهای نکویت - اصغر،گل
نشکفته ناز است حسین جان
در حریم عشقبازی دست و پا گم کرده ام
در حریم عشقبازی دست و پا گم کرده ام - عاشقم
خود را کنار آشنا گم کرده ام
مانده با حسرت نماز اشتیاقم ناتمام - در قنوت عشق تا
دست دعا گم کرده ام
ارمغانی بود ناقابل به اسلام عزیز - آنچه من
مردانه در راه خدا گم کرده ام
در رگم خون شهادت پای میکوبد هنوز - گر چه میگوید
منافق راه را گم کرده ام
از ابوالفضل(ع) رشید کربلا آموختم - زآن سبب دستی
جدا پایی جدا گم کرده ام
برگ برگش با حدیث کربلا آغشته است - دفتر عمری
که در راه وفا گم کرده ام
مهر تو را بعالم امکان نمیدهم
مهر تو را بعالم امکان نمیدهم - ین گنج پربهاست من ارزان نمیدهم
نام تو را به نزد اجانب نمیبرم - این اسم اعظم
است بدیوان نمیدهم
ای خاک کربلای تو مهر نماز من - این مهر
را بملک سلیمان نمیدهم
ما را گدائی در تو بود تاج افتخار - این تاج را
به افسر شاهی نمیدهم
جان میدهم بشوق وصال تو یا حسین - تا بر
سرم قدم ننهی جان نمیدهم
دل جایگاه عشق تو باشد نه غیر تو - این
خانه خداست به شیطان نمی دهم
گرجرعه ای زآب فراتت شود نصیب - آن جرعه را به
چشمه ی حَیوان نمی دهم
تا سر نهاده ام چو «مؤید» به درگهت - تن زیر
بار منت دونان نمی دهم
عشق ترا حسین به عالم نمی دهم
عشق ترا حسین به عالم نمی دهم - در دست غیر
حلقه خاتم نمی دهم
زلف من از ازل به تو پیوند خورده است - این وصل
را به گیسوی پرخم نمی دهم
حمد خدا به بزم عزای تو آمدیم - این بزم
را به جنت اعظم نمی دهم
روزی که بر غم تو بگرییم دل خوشیم
- حزن تو را به عید عجم هم نمی دهم
نام مقدست نمک زندگی ماست - جز شور یا حسین
دگر دم نمی دهم
این اشک نیست چشمه جوشان فاطمه ست - این
آبرو به چشمه زمزم نمی دهم
سینه زن تو بیمه عباس تا که هست - دگر محل به
دارو و مرهم نمی دهم
بیرق، علم، کتیبه بود اعتقاد ما - در دست
دشمنان تو پرچم نمی دهم
شور و نشاط سال جهان را به لحظه ای - از روزه های
ماه محرم نمی دهم
کربلا خاک تو مهر نماز من
کربلا خاک تو مهر نماز من - کربلا قبله و راز و نیاز
من
کربلا کشور عشقی به عالمین - کربلا نام تو زنده
شد از حسین
سرزمین بلا بر لبم این نوا - اللهم ارزقنا
کربلا کربلا
عشق بی انتها ذکر قنوت ما - ربنا آتنا کربلا کربلا
به عشقت می زنم این دلو به دریا - کشیدی
این دل دیوونه رو هر جا
یه عمره کربلا می خوام آقا جون - تو ننداز کار
امروزمو به فردا
حبیبی انت فی قلبی حبیبی
- حبیبی انت فی قلبی حبیبی
کربلا دلربا صحن و سرای عشق - کربلا جنت الارض و بنای
عشق
کربلا محفل شور و شهادتی - کربلا بر دل خسته عنایتی
این شده باورم که تویی یاورم -
دستمو میگیری لحظه ی آخرم
از توی دنیا من در عوض کفن - پیرهن مشکی
روضتو می برم
آقا جون منم مثل شما غریبم - مدد کن کرب و بلا بشه نصیبم
چشامو گرفته پرچم رو گنبدت دوباره - مست و مدهوش بوی
سیبم
حبیبی انت فی قلبی حبیبی
- حبیبی انت فی قلبی حبیبی
یا حسین مالک ملک دلم تویی - شعله ی
این دل مشتعلم تویی
فخرم این بس که به کوی تو بنده ام - مرده بودم
که به عشق تو زنده ام
روح و ریحان من بهتر از جان من - نام زیبای
تو ورد زبان من
عبد شاهنشهم عاشق ثار اللهم - بدونید این شده
نام و نشان من
میدونی داره دلم به عشقت عادت - همینه
اول و آخر سعادت
حسین جان آرزوم اینه که یه روزی -
نصیبم بشه تو کربلات شهادت
حبیبی انت فی قلبی حبیبی
- حبیبی انت فی قلبی حبیبی
الهی بهر قربانی بدر گاهت سر آوردم
الهی بهر قربانی بدر گاهت سر آوردم - نه تنها
سر برایت بلکه از سر بهتر آوردم
پـی ابقاء قَد قامت به ظهر روز عاشورا - بــرای
گفتن الله اکبر، اکبر آوردم
علی را در غدیر خم نبی بگرفت روی
دست - ولی مــن روی دست خود علی اصغر آوردم
علـی انگشتر خود را به سائل داد اما من - بـرای
ساربان انگشت با انگشتر آوردم
پـی آزادی نسل جوان از بند استعمار - بـرادر
زاده ای چون قاسم فَرّخ فَر آوردم
بـرای کشتن دونان بدشت کربلا یا رب - چـو عباس
همایون فَرّ امیر لشکر آوردم
بـرای آنکه قرآنت نگردد پایمال خصم - بــرای
سُمّ مرکب ها خدایا پیکر آوردم
برای آنکه همدردی کنم بـا مادرم زهرا - برای
خوردن سیلی سه ساله دختر آوردم
اگر با کشتن من دین تو جـاوید می گردد - برای
خنجر شمر ستـمگر حنجر آوردم
بپاس حُرمت بـوسیدن لب های پیغمبر - لبانی
تشنه یا رب بهر چوب خیزر آوردم
حسن را گر که از لخت جگرآکنده شد درطشتی - مـن اینک
سر برای زینت طشت زر آوردم
کربلای ما اینجاست، نینوای ما
اینجاست
کربلای ما اینجاست، نینوای ما اینجاست
- قتلگاه یاران، با وفای ما اینجاست
رأس من در این صحرا، از بـدن جدا گردد - اکبرم به خون
غلطان، اصغرم فدا گردد
لاله حَسن پرپر، در ره خـدا گردد - قتلگاه سقای، بـا
وفای ما اینجاست
پیش چشم من اینجا، تیر و نیزه و
خنجر - پاره پاره می گردد، پیکر علی اکبر
آتـشم زنـد بر دل، خنده علی اصغر - قتلگاه یاران،
با وفای ما اینجاست
در عزای ما اینجا، چشم خواهرم گرید - دور
قتـلگه گاه دشمن، بهر دخترم گرید
با ملائکه جدم، باب و مادرم گرید - چشم انبیا
گریان، در عـزای ما اینجاست
کُشته می شود عـون و جعفرم در این صحرا - غرقِ
خون شود خـاک، کربلا در این صحرا
سنگ کینه می بارد، بر سرم در این صحرا - لاله
گون ز خون روی، حق نمای ما اینجاست
دشمن آتـش افروزد، خیمه های ما سوزد - دامن یتیمانم،
از ره جفا سوزد
قلـب شیعیان بر ما، تا صف جزا سوزد - گوش خلق
عالم پُر، از صدای ما اینجاست
اشعارجوان مست وشیخ روضه خوان
این شنیدستم كه مستی روسیاه - نیمه
شب دید شیخی را به راه
نشعت می تحت فرمانش گرفت - سد ره گشت و گریبانش
گرفت
شیخ از وحشت زبانش بند شد - فارغ از اظهار چون و چند
شد
مست گفتش از كجایی كیستی - نیمه
شب در هوای چیستی
درجوابش گفت شیخ بی نوا - روضه خوانم بر شهید
كربلا
من به سختی زندگانی میكنم - بهر مردم
روضه خوانی میكنم
مست گفتش گر كه میخواهی امان - روضه ای
از بهر من اینك بخوان
تاكه من هم عقده دل واكنم - گریه بهر یوسف زهرا
كنم
شیخ گفتش نیست اینجا منبری - روضه
خوانی نیست كارش سرسری
مستمع بایدعزاداری كند - سیل اشك از دیده
اش جاری كند
در جوابش مست گفتا اینچنین - من شوم منبر تو بر
رویم نشین
تو بخوان من سوگواری میكنم - پای منبر آه
و زاری میكنم
شیخ شد ناچاروبر رویش نشست - روضه ای
خواند و دل او را شكست
روضه او مست را هوشیار كرد - محرمش اندر حریم یار
كرد
در دلش تامهرحق كوبید شیخ - یك شبی
در خواب او را دید شیخ
دید او را همچو مردان خدا - شاد و خرم در بهشت جانفزا
پیش رفت و گفت ای بانی من - دوست دار مرثیه
خوانی من
باغ جنت جای هر بد كاره نیست - جای مانند
تو ای می خواره نیست
گو چه كردی كین مقامت داده اند - شهد عزت را به
جامت داده اند
مست گفتش ای رفیق پارسا - گوش كن تا گویمت
این ماجرا
چون تو رفتی مرگ آمد در برم - كز ملاقاتش برفت هوش از
سرم
مردم و شد روز محشر آشكار - بودم از اعمال زشتم شرمسار
نامه اعمال من سنجیده شد - مهر بطلان روی آن
كوبیده شد
دست و پایم بسته در زنجیر شد - با شرار عشق حق
درگیر شد
ناگهان از حق برآمد این ندا - بنده ما را كنید
از كف رها
گرچه نزد حق گناهش بر ملاست - شافع او زاده پیغمبر
است
شامل او رحمت داور شده - چون حسینم را شبی منبر
شده
خواندم از بهر تو خط سرنوشت - دوزخی بودم شدم اهل
بهشت
گر دلم از نور رحمت منجلی است - هر چه دارم از حسین
ابن علی است
این حسین آقای باغ جنت است - این
حسین از پای تا سر رحمت است
در قیامت او خدایی میكند - قلبها
را كیمیایی میكند
گر بخواهد از خداوند مجید - روسیاهی را
كند او روسپید
ماجرای داش علی مست،رسول ترک،آقا علی
درویش وعلی گندابی
ماجرای داش علی مست و روضه حضرت عباس(ع)
یکى از جاهلهاى محل ما «داش على» بود که چند سال پیش
فوت شد، در زمان حیاتش یک روز من از توى بازار رد مى شدم، دیدم
داش على بازار را قُرقُ کرده و چاقویش را هم دستش گرفته و یک نفس کش
جرأت نطق نداشت، آن روزها هنوز ماشین و اتومبیل نبود، من با قاطر به
مجالس سوگواری حضرت سیدالشهدا(ع) مىرفتم، از سرگذر که رد شدم متوجه
شدم که مرا دید و تا چشمش به من افتاد، گفت: از قاطر پیاده شو، پیاده
شدم، گفت: کجا مىروى؟ دیدم مست مست است و باید با او راه رفت، گفتم:
به مجلس روضه مى روم! گفت: یک روضه ابوالفضل همین جا برایم
بخوان، چون چاره اى نداشتم، یک روضه اباالفضل(ع ) برایش خواندم، داش
على بنا کرد گریه کردن، اشکها روى گونه اش مى غلتید و روى زمین
مى ریخت، چاقویش را غلاف کرد و قرق تمام شد، بعد فهمیدم همان
روضه کارش را درست کرده و باعث توبه اش شده بود. چند سال بعد داش على مرد، چند شب
بعد از فوتش او را در خواب دیدم، حال او را پرسیدم، مثل اینکه
مى دانست مى خواهم وضع شب اول قبرش را بپرسم، گفت: راستش این است که تا
آمدند از من سؤالهایی بکنند، سقائى آمد ـ مقصودش حضرت ابوالفضل(ع) بود
ـ و فرمود: داش على غلام ما است، کارى به کارش نداشته باشید
ماجرای توبه رسول
در محرم آن سال در یکی از این شبهای
دهه اول محرم رسول ترک به سوی هیئت و جلسه روضه ای میرفت
که مسئولین و بعضی از شرکت کننده های در آن هیئت از اینکه
رسول ترک به هیئت و جلسه آنها میآمد بسیار ناراحت و ناخشنود
بودند. در این چند شبی که از محرم گذشته بود رسول ترک هر شب در آن هیئت
حاضر شده بود. او در این چند شب به همه نشان داده بود که نمیتواند
مانند بسیاری از شرکت کنندگان و عزاداران در گوشهای از مجلس
آرام و ساکت بنشیند. او فکر میکرد میتواند در آن جلسات هر کاری
که هر یک از اعضای هیئت میکند او نیز انجام دهد. او
حتی بدش نمیآمد تا در نظم و ترتیب بخشیدن به مراسم عزاداری
نیز دخالت کند. هر چند که همه حرکتها و کارهای رسول با نوعی
شلوغکاری همراه بود اما به وجه اساس و ریشه این نارضایتیها
و دلخوریهای اهل هیئت بخاطر این شلوغکاریها نبود. آنها
از مرام و شخصیت رسول ناراحت بودند. آنها فکر میکردند که وجود و حضور
چنین آدمی هیئت و جلسه عزاداری و توسل را از شور و اخلاص
و صفا باز میدارد و حق هم در ظاهر با آنها بود، زیرا رسول آدمی
قلدر و لات و لاابالی بود. او مردی بود که به فسق و زورگویی
شهرت داشت. او یکی از قلدرهای شروری بود که مأمورهای
کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخوردی جدی
داشته باشند بیم و هراس داشتند. اما رسول ترک با تمام این گمراهیهایی
که داشت یک صفت و خصلت نیکو وعجیبی نیز داشت. او
دوست داشت در ماههای محرم در هر شکل و حالتی که هست در جلسه های
سوگواری و روضه سرور آزادگان عالم حضرت حسین بن علی (ع) شرکت
کند. گاهی قبل از اینکه بخواهد به سوی جلسه روضها ی حرکت
کند ابتدا دهانش را برای لحظاتی کوتاه زیر شیر آب میگرفت
و به خیال خودش دهانش را به این شکل آب میکشید تا دیگر
نجس نباشد و آنگاه به سوی هیئت و جلسه روضه ای به راه میافتاد.
رسول ترک آن شب نیز وارد هیئت شد. بسیاری از نگاههایی
که به او میافتاد محترمانه و مهربانانه نبود. مسئول هیئت هم که آدمی
خوش سیما و با صفا بود با دیدن و مشاهده رسول ناراحت به نظر میرسید.
دقایق زیادی از آمدن و حضور رسول نگذشته
بود که جوانی از میان مسئولین هیئت قد راست کرد و یک
راست به سوی رسول رفت و مشغول صحبت با رسول شد . کم کم آثار ناراحتی و
غضب در صورت و چهره رسول ظاهر گشت. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفها
و صحبتهای آن جوان گوش میداد. آن جوان که خود فرستاده مسئول هیئت
معرفی کرده بود با صراحت و بدون هیچ ملاحظه و ترس و واهمه ای به
رسول حالی کرده بود که باید از مجلس بیرون برود و دیگر حق
ندارد در هیئت و جلسه آنها شرکت کنند. معلوم بود که رسول ترک از اینکه
او را از جلسه امام حسین (ع) بیرون میکنند به خشم آمده است. او
از روی ناراحتی نمیتوانست حرفی و سخنی بگوید.
او در حالی که خودش را کنترل میکرد به سختی از جایش بلند
شد. برای لحظاتی سکوت و خاموشی بر مجلس سایه افکنده بود.
در آن لحظات بعضیها گمان میکردند که او الان دعوا و جنجالی به
راه خواهد انداخت. ارادت و اعتقادش به امام حسین (ع) به اندازه ای بود
که به او اجازه نمیداد تا از خادمان و ارادتمندان به ا مام حسین (ع) کینه
و عقدهای به دل بگیرد و دعوا و زد و خوردی به راه بیاندازد.
آن شب نیز مثل همه شبهای خدا به پایان رسید هنوز آفتاب
طلوع نکرده بود که دری باز شد و مردی از خانه اش بیرون آمد. او
به جلوی خانه رسول رسید و شروع به در زدن نمود.
رسول در را باز کرد. مردی که پشت در ایستاده
بود همان مسئول هیئت بود . مسئول هیئت در حالی که بر روی
پنجه های پایش ایستاده بود هیکل و جثه قوی و بزرگ
رسول را در آغوش گرفته بود . مسئول هیئت بعد از معذرت خواهی ها و دلجوییهای
فراوان از رسول خواست تا او حتماً در شبهای آینده در جلسه های
آنها شرکت کند و تمام اتفاقات و حرفهای شب گذشته را فراموش کند.
مسئول هیئت نمیخواست بیش از این
توضیحی بدهد و دلیل و علت این تغییر نظر و
رفتارش را بیان بنماید. زمانی که مسئول هیئت میخواست
خداحافظی کند و برود رسول مانع از رفتنش شد. رسول میدانست که مسئول هیئت
بدون علت و بیخودی عقیده اش تغییر پیدا نکرده
است. او پافشاری و اصرار داشت تا علت این تغییر را بداند.
مشاهده یک خواب و رؤیایی عجیب باعث شده بود تا
مسئول هیئت از اینکه در شب گذشته رسول را از جلسه امام حسین (ع)
بیرون کرده است به شدت پشیمان و نادم بشود. تقدیر و اراده
خداوند بر این تعلق گرفته بود تا مسئول هیئت دراولین دقیقه
های صبح و در همان جلوی خانه رسول همه رویا و خوابش را برای
رسول بازگو کند و واسطه و رساننده یک پیام و دعوتی رمزدار از
جانب امام حسین (ع)برای رسول ترک باشد . مسئول هیئت در شب گذشته
در عالم خواب دیده بود در شبی تاریک در صحرای کربلا قرار
دارد. او در خواب دیده بود که خیمه ها و یاران و اصحاب امام حسین
(ع) در یک طرف میباشند و یاران و خیمه های لشکریان
یزید (لعنت الله علیهم اجمعین) در سویی دیگر.
مسئول هیئت تصمیم می گیرد برای مشاهده اوضاع و
احوال خیمه های اما حسین (ع) به سوی خیمه های
آن حضرت حرکت کند. هنوز بیشتر از چند قدم بر نداشته بود که ناگاه متوجه میشود
سگی در حال پاسبانی و نگهبانی از خیمه های امام حسین
(ع) است. آن سگ با پارسها و حمله های جسورانه اش به هیچ غریبه ای
اجازه نمیداد به خیمه های امام حسین (ع) نزدیک شود.
مسئول هیئت قدم بر میدارد و با احتیاط به سوی خیمه
های سیدالشهداء حرکت میکند ولی آن سگ به سوی او نیز
حمله ور میشود و با سماجت مانع از نزدیک شدن وی به خیمه
های حسینی میگردد. مسئول هیئت در آن تاریکی
و ظلمت شب با آن سگ درگیر میشود و میخواهد خودش را به خیمه
ها برساند. او به سختی و با کوشش و تلاشی زیاد در حال رها شدن
از آن سگ بوده است که ناگهان با نگاه به سر و کله آن سگ متوجه یک منظره بسیار
عجیب و غریبی میگردد. مسئول هیئت با گریه و
اشک به رسول ترک میگوید: «... رسول! من در حالیکه با آن سگ رو
در رو شده بودم یکدفعه متوجه مسئله عجیبی شدم، من ناگهان متوجه
شدم که سرو صورت آن سگ سر و صورت توست، این سر و کله تو بود که بر روی
هیکل و بدن آن سگ قرار داشت؛ رسول! در واقع این تو بودی که در
حال پاسداری از خیمه های امام حسین (ع) بودی...» رسول
ترک بعد از شنیدن رویای مسئول هیئت شروع به گریه و
زاری میکند، او ناله کنان، تند تند از مسئول هیئت میپرسیده
است: «... راست میگویی یعنی واقعاً من سگ نگهبان خیمه
های اما حسین (ع) بودم؟... » و سپس بعد از درآوردن صدای سگها با
شور و وجدی آمیخته به گریه و اشک فریاد میکشیده
است:«از این لحظه به بعد من سگ حسینم... خودشان مرا به سگی قبول
کرده اند...» شب نهم دی ماه 1339 هجری شمسی مطابق با شب پانزدهم
رجب 1380 هجری قمری از راه رسید. آن شب یکی از شبهای
جمعه بود. همه دوستان و رفقای رسول ترک هنوز امیدوار بودند که که حاج
رسول همچنان در میان آنها باقی خواهد ماند و همچون گذشته چشمه های
اشک را از چشمهای آنان سرازیر خواهد کرد . حاج احمد ناظم آن شب بر بالین
حاج رسول بود و آمده بود تا همچون دوستی با وفا همه آن شب را در کنار رسول بیدار
و حاضر باشد. آن شب هر از چند گاهی رسول ترک روی به حاج احمد آقای
ناظم میکرده و با همان لهجه غلیظ و زیبای ترکی میگفته
است: «قبرستان منتظر من است و من منتظر آقامم» و باز بعد از لحظاتی دوباره
همان جمله را همراه با قطره هایی از اشک تکرار میکرده است: «قبرستان
منتظر من است و من منتظر آقامم»
حاج احمد آقای ناظم با توجه به شناختی که از
رسول ترک داشت شاید دیگر با شنیدن این جمله های
رسول یقین پیدا کرده بود که رسول رفتنی شده است. در آن
آخرین لحظات حاج احمد آقای ناظم شاهد و ناظر بوده است که یکدفعه
یک وجد و خوشحالی برای رسول ترک حاصل میشود و او با یک
شور و حالی زائدالوصف صدایش را بلند میکند و به زبان ترکی
میگوید: «آقام گلدی آقام گلدی (آقایم آمد آقایم
آمد) آقام گلدی آقام گلدی...» و سپس بلافاصله و با آغوشی باز
جان را به جان آفرین تسلیم میکند...
علی گندابی وشیخ حسن
مترجم تفسیر بسیار مهم « المیزان » ،
استاد بزرگوار حضرت آقاى سید محمد باقر موسوى همدانى ، در روز جمعه شانزدهم
شوال 1413 ساعت 9 صبح در شهر قم حكایت زیر را براى این عبد ضعیف
و خطاكار مسكین نقل كرد : در منطقه
گنداب همدان كه امروز جزء شهر شده ، مردى بود شرور ، عرق خور و دایم الخمر
به نام على گندابى . او در عین اینكه توجهى به واقعیات دینى
نداشت و سر و كارش با اهل فسق و فجور بود ، ولى برقى از بعضى از مسایل
اخلاقى در وجودش درخشش داشت .
روزى در یكى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یكى
از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى صرف چاى نشسته بود . هیكل زیبا ،
بدن خوش اندام و چهره باز و بانشاط او جلب توجه مى كرد .
كلاه مخملى پرقیمتى كه به سر داشت بر زیبایى
او افزوده بود ، ناگهان كلاه را از سر برداشت و زیر پاى خود قرار داد ، رفیقش
به او نهیب زد : با كلاه چه مى كنى ؟ جواب داد : اندكى آرام باش و حوصله و
صبر به خرج بده ، پس از چند دقیقه كلاه را از زیر پا درآورد و به سر
گذاشت . سپس گفت : اى دوست من ! زن جوان شوهردارى در حال عبور از كنار این
قهوه خانه بود ، اگر مرا با این كلاه و قیافه مى دید شاید
به نظرش مى آمد كه من از شوهرش زیبایى بیشترى دارم ، در آن حال
ممكن بود نسبت به شوهرش سردى دل پیش آید : نخواستم با كلاهى كه به من
جلوه بیشترى داده گرمى بین یك زن و شوهر به سردى بنشیند .
در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شیخ حسن ، مردى بود باتقوا ، متدین
، و مورد توجه . مى گوید : در ایام عاشورا در بعد از ظهرى به محله
حصار در بیرون همدان براى روضه خوانى رفته بودم ، كمى دیر شد ، وقتى
به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته بودند ، در زدم ، صداى على گندابى را شنیدم
كه مست و لا یعقل پشت در بود ، فریاد زد : كیست ؟ گفتم : شیخ
حسن روضه خوان هستم ، در را باز كرد و فریاد زد : تا الآن كجا بودى ؟ گفتم:
به محله حصار براى ذكر مصیبت حضرت سید الشهدا (علیه السلام)رفته
بودم ، گفت : براى من هم روضه بخوان ، گفتم : روضه مستمع و منبر مى خواهد ، گفت :
اینجا همه چیز هست ، سپس به حال سجده رفت ، گفت : پشت من منبر و خود
من هم مستمع ، بر پشت من بنشین و مصیبت قمر بنى هاشم بخوان ! از ترس
چاره اى ندیدم ، بر پشت او نشستم ، روضه خواندم ، او گریه بسیار
كرد ، من هم به دنبال حال او حال عجیبى پیدا كردم ، حالى كه در تمام
عمرم به آن صورت حال نكرده بودم . با تمام شدن روضه من ، مستى او هم تمام شد و
انقلاب عجیبى در درون او پدید آمد ! پس از مدتى از بركت آن توسل ، به
مشاهد مشرفه عراق رفت ، امامان بزرگوار را زیارت نمود ، سپس رحل اقامت به
نجف انداخت . در آن زمان میرزاى شیرازى صاحب فتواى معروف تحریم
تنباكو در نجف بود ، على گندابى جانماز خود را براى نماز پشت سر میرزا قرار
مى داد ، مدتها در نماز جماعت آن مرد بزرگ شركت مى كرد . شبى در بین نماز
مغرب و عشاء به میرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنیا رفته ، دستور
داد او را در دالان وصل به حرم دفن كنند ، بلافاصله قبرى آماده شد ، پس از سلام
نماز عشا به میرزا عرضه داشتند : آن عالم گویا مبتلا به سكته شده بود
و به خواست حق از حال سكته درآمد ، ناگهان على گندابى همانطور كه روى جانماز نشسته
بود از دنیا رفت ، میرزا دستور داد على گندابى را در همان قبر دفن
كردند ! (برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان)
آقا علی درویش ومنبری نجف
مرحوم عالم جلیل و سید نبیل حاج سید
محمد صادق حكیم پسر عموی آیه الله العظمی حاج سید
محسن حكیم قدس الله سر هما برای نگارنده فرمود د رنجف اشرف ،ساباط و
كوچه مسقفی بنام طاق آقا علی درویش بود كه در آن مردی بود
فقیر و درویش مسلك ، بنام آقا علی كه مردم را آزار میكرد
، متلك میگفت و مردم ازاو دوری و فرار میكردند مخصوصا روحانیون
كه غالبا ازآنجا نمیكردند كه از شر و آزار او در امان باشند . پس یكی
از منبریهای معروف نجف كه در ایام عاشورا مجالس بسیاری
داشت ، ناخودآگاه بطاق آقاعلی مذكور میرسد در شب عاشورا و بواسطه
داشتن مجالس زیاد تند و سریع میرفته كه آقا علی مزبور ،
جلویش را گرفته و میگوید باین سرعت كجا میروی
؟ میگوید روضه دارم ، میروم كه بروضه هایم برسم . میگوید
بیا اینجا روضه بخوان میگوید آقاعلی بگذار بروم ،
شوخی نكن اذیت نكن ، میگوید نه شوخی میكنم و
نه اذیت . بیا یك روضه هم اینجا بخوان . میگوید
برای كی روضه بخوانم ؟ میگوید برای من ! مگر من آدم
نیستم مگر من مسلمان و شیعه نیستم .
آقای منبری میگوید چرا ولی
ما منبریها تا منبر نباشد ، روضه نمیخوانیم . فورا آقا علی
بحالت سجده خم شده و میگوید بیا این هم منبر ،بنشین
بر پشت من روضه بخوان آقا گفت من چون عجله داشتم و میخواستم از دست آقاعلی
خلاص شوم و بمنبرها و روضه هایم برسم فورا بر پشت او نشسته و گفتم السلام علیك
یا ابا عبدالله ، السلام علیك یا مظلوم یا حسین ودیدم
آقا علی بشدت گریه میكند و صدای گریه او بلند بود
پس از چند جمله مصیبت و روضه خواندن برخاستم و خداحافظی كرده و بشتاب
دور شدم و رفتم و پس ازدو سه روز از عاشورا ، یكی از فضلاء را دیدم
و بمن گفت خبرداری؟ گفتم نه . گفت آقا علی درویش مرد . گفتم الحمدلله
خوب شد مردم از شر او راحت شدند .
گفت پس خبر نداری ، آقا علی آمرزیده شد
گفتم چطور ؟ گفت در خواب دیدم وارد صحن مطهر شدم و دیدم آقا امیرالمومنین
علیه السلام در ایوان ایستاده اند پس دیدم جنازه را
آوردند و خواستند در صحن دفن كنند حضرت امیر علیه السلام اجازه نداد و
فرمود ببرید این را . خواستند ببرند از صحن بیرون كه ناگهان دیدم
حضرت سیدالشهدا علیه السلام بشتاب وارد صحن شده و آمدند جلوی ایوانن
، درمقابل پدر بزرگوارش علی علیه السلام ایستاده و عرض كردند
پدر اجازه دهید كه این باشد فرمودند پسرم این نباید اینجا
باشد . پس دیدم امام حسین علیه السلام یك قدم جلوتر آمده
و گفتند پدر جان آیا سوزانیدن منبر من جایز است ؟ دیدم امیرمومنان
علیه السلام اشك از دیدگان پرفروغش جاری شده و فرمودن نه پسرم ،
سوزانیدن منبر تو جایز نیست برگردانید آقا علی را
ومن نفهمیدم موضوع منبر چیست ؟ و پرسیدم این كیست ؟
گفتند آقا علی درویش است . پس آقای منبری نجف بسیار
گریسته گفت خوابت درست و موضوع منبر هم درست است . آقا علی ، شب
عاشورا برای من منبر شد و من برگرده او نشسته ، روضه خواندم برای او .
نگارنده گوید آقا جان اگر آقا علی كذا و كذا چند لحظه ای منبر
شد او را بخشیدید و شفاعت كردید ، من روسیاه گنهكار ، یك عمرست كه در خانه ات را زده و گفته و
عرض میكنم . بجز حسین مرا ملجا و پناهی نیست ، در این
عقیده یقین دارم اشتباهی نیست (اختران فروزان ری
وطهران یاتذكرة المقابرفی فی احوال المفاخرص158الی160)
آیة الله مرعشی وجوان مست
حجت الاسلام والمسلمین سید محمود مرعشی
نجفی پسر ارشد آیت الله العظمی مرعشی نجفی(ره) که
نزدیک به پنجاه سال از عمر با برکت پدر را درک کرده است،در بیان خاطره
ای زیبا از زندگی زاهدانه این عالم ربانی نقل کردند
که یک شب آیت الله مرعشی نجفی به مراسم عقد یکی
از آشنایان دعوت میشود و مهمانی طول میکشد، موقع برگشتن
در تاریکی با یک جوان مست عربده کش مواجه میشوند. جوان با
تحکم میگوید: شیخ از کجا میآیی؟ ایشان
هم جریان را توضیح میدهند؛ جوان مست میگوید: شیخ
برایم روضه بخوان! آقا بهانه میآورند که اینجا منبر و چراغ و
روشنایی نیست که روضه بخوانم. جوان روی زمین افتاده
و میگوید: خوب این هم صندلی بنشین روی گرده
من. پدرم میگفت؛ نشستم روی گرده این جوان مست، تا گفتم یا
اباعبدالله، شروع کرد به گریه کردن به حدی که شانههایش تکان میخورد
و مرا هم تکان میداد، چنان که من از گریه او متاثر شدم، فکر کردم اگر
این طور پیش برود او غش میکند، روضه را خلاصه کردم. گفت«شیخ
چرا کم روضه خواندی؟ گفتم که خوب سردم شده … وقتی خواستم خداحافظی
کنم گفت که من باید تا در خانه شما را همراهی کنم تا یکی
مثل من مزاحم شما نشود. ابوی میفرمود: دو سه هفته از این قضیه
گذشته بود در مسجد بالاسر در محراب نشسته بودم دیدم جوانی آمد و افتاد
دست و پای من، به حضرت معصومه(س) قسمم داد که او را ببخشم، بعد که خودش را
معرفی کرد متوجه شدم که همان جوان مست بوده است. از آن شب به بعد به کلی
دگرگون شده و توبه کرده بود و به نماز جماعت میآمد.
این جوان تا آخر عمر با ظاهری خاشع و متواضع در
صف اول نماز جماعت ایشان شرکت میکردند و پس از سالها زندگی به دیار
باقی شتافت و در حضور انبوه و پرشور مردم به خاک سپرده شد.
اشعارآمدن امام حسین علیه السلام در كربلا
آمد حسین در كربلا تا پرچمی بر پا كند
آمد حسین در كربلا تا پرچمی بر پا كند - زان
پرچم فتح و ظفر اسلام را احیاء كند
آمد به دشت كربلا فرزند زهرا با شتاب - بودی به گردش
پرزنان جمعی كثیرازشیخ و شاب
چون خواست دین جد خود احیا كند زین
انقلاب - زد خیمه دردشت بلا تا درجهان غوغا كند
تا در زمین كربلا شدرایت حق را مكان - بودی
سپاهی بی كران چون اختران آسمان
برگرد آن شمع وجود پروانه آسا پرزنان - شه خواست تا رمزی
بزرگ از بهر شان افشا كند
فرمود با یاران بود این سرزمین ماوای
ما - از این زمین بر آسمان طالع شودسیمای ما
این جاودان ماوا بود تا روز محشر جای ما - جاوید
باد آنكو مرا یاری دراین صحرا كند
گردم شهید اشقیا اینجا من گلگون كفن - افتد
زظلم مشركین دست علمدارم زتن
هم اصغرو هم اكبرم با قاسم گل پیرهن - دشمن ز خون
پاكشان این دشت را دریا كند
من آمدم در كربلا تا جان كنم ایثار حق - تا ظلم را بنیان
كنم بنیان نهم دیوار حق
من آمدم با خون خود رنگین كنم رخسارحق - دشمن ز قتلم
خویش را در ما سوی رسوا كند
چون كشته گردم میشود زینب اسیر اشقیا
- راسم بروی نی شود تابان چو مهر اندر سما
مردانی از قتلم شود با اهل عالم هم نوا - خصم دغا زین
ماجری خون بر دل زهرا كند
« نوای رزمندگان /65 – مردانی »
فـلـن ینبعث فـهـر ا لحـسـین بـخـطـو ة
فـلـن ینبعث فـهـر ا لحـسـین بـخـطـو ة - فـقـال
الا یا صحب ما هذ ه ا لفلا
فـقـا لوا تسمی کر بلا قا ل هـو نـو ا - مسیرکم
یا قو م قـد نز
ل ا لبلا
فـفـی هـذ ه یا
قو م قـتـلی و مصرعی - و هـتک حر یمی عـا جلا مؤجّلا
و فی هـذ ه یا
قـوم سـفـک د ما ئـنـا - هـتک نساء ا لفا طمیا ت
حفلا
و فی هذه تضحی الرئوس علی الضا - تسیر
بها الاقوام لـن نتمهلا
و فی هذه تبقی علی الارض صرعا - بلا کفـن
نـبـقـی و لا
نـتـغـسلا
فـیهـا یـراق د می فـیـها تری
حر می
فـیهـا یـراق د می فـیـها تری
حر می - حسری علیهن ثوب الذل سربال
فـیها تقـتل
ا بطا لی و تـذ بح ا طفا لی - و تستعـبـد ا لاحـر ا ر ا رذ ا ل
حطّ ا لرّحا ل
بها یا قوم و ا نصرفوا - عـنّی
فـمـا لی عـنها قـط ترحال
گرنام این زمین به یقین كربلا بود
گرنام این زمین به یقین كربلا بود
- اینجا نصیب ما همه كرب وبلا بود
اینجا بود كه تیغ بر آ ل نبی كشد - وینجا
بود كه ماتم آل عبا بود
كارمخدرات من اینجا تبه شود - پشت مبارزان من اینجا
دو تا شود
ریزند درمصیبت من آب چشم خویش - هرمرغ و
ماهیی كه در اّب و هوا شود
«زندگانی امام حسین ع /324»
بار بگشائید كاینجا خون ما خواهند ریخت
بار بگشائید كاینجا خون ما خواهند ریخت -
آبروی ما بخاك كربلا خواهند ریخت
كودكان جعفر طیار را خواهند كشت - گرد بر رخسار آل
مصطفی خواهند ریخت
این مكان از حیله روباه بازی دمبدم - خون
نور دیده شیر خدا خواهند ریخت
«زندگانی اما م حسین ع / 322»
آه از آن ساعت كه سبط مصطفی
آه از آن ساعت كه سبط مصطفی - گشت وارد بر زمین
كربلا
پس به یاران كرد رو سلطان دین - كای هوا
داران مقام ماست این
بار بگشائید خوش منزلگه است - تا به جنت زین
مكان اندك ره است
بار بگشائید كاینجا از عذاب - میشود لبها
كبود از قحط آب
با ربگشائید كاینجا از جفا - ام لیلا
گردد از اكبر جدا
بار بگشائید كاینجا بیدرنگ - برگلوی
اصغرم آید خدنگ
اندر اینجا از جفای اشقیا - دست عباسم
شود از تن جدا
اندر اینجا من به جسم چاك چاك - اوفتم از صدر زین
بر روی خاك
من تنِ تنها و دشمن صد هزار - پیكرم مجروح و زخم بی
شمار
دردم آخر زراه كین سنان - پهلویم بشكافد از نوك
سنان
شمربنشیند بروی سینه ام - بشكند آئینه
بی كینه ام
اوزكین خنجر نهد بر حنجرم - تشنه لب از تن جدا سازد
سرم
كرببلا از سوی دشت حجاز
كرببلا از سوی دشت حجاز - بهر تو مهمان فراوان رسید
كرببلا نور دل فاطمه - حسین مظلوم شتابان رسید
كرببلا بستر خود باز كن - قافله شاه شهیدان رسید
كرببلا زینب خونین جگر - بهر هواداری
طفلان رسید
كرببلا اكبر رعنا جوان - بهر خدا در ره جانان رسید
كرببلا قاسم نو كدخدا - بیاری سرور خوبا ن رسید
كرببلا ماه بنی هاشمی - بهر علمدار ی
طفلان رسید
كرببلا اصغر شیرین زبان - كودك ششماهه نالان رسید
شكری مظلوم بشورو نوا - از غم سلطان شهیدان رسید
«ارمغان شكروی / 44»
پس شه بنا له گفت
به عبا س نو جوا ن
پس شه بنا له گفت
به عبا س نو جوا ن - بر پا کنید
خیمه که حکم قضا رسید
بر گو به خواهرت که بمنزل رسید ه ا یم - آ سود
ه با ش رنج ترا ا نتها رسید
ا مر و ز بهر زا ده
مـرجا نه عـیـد شد - بهر حسینیا ن هـمه شا م عـزا رسید
ا ینجا ست وعـد ه گا ه تو و قـتلگا ه من - از بهـر من بلا و تـرا ا بـتـلا رسید
از ا ین زمین به منزل د یگر نمی رویم - هرچند زاهل کوفه بما نامه ها رسید
دانی از چه زد به پستی شاه دین خرگاه را
دانی از چه زد به پستی شاه دین خرگاه را
- خواست تا زینب نبیند زیر تیغ آن شاه را
خواست تا آندم كه اكبر واژگون گردد زمین - غرقه خون لیلا
نبیند آن رخ چون ماه را
خواست چون اصغر خورد تیر از غم طفلش رباب - ناورد از
پرده دل ناله جانكاه را
خواست تا آن دم كه گردد دست عباسش جدا - آه طفلان بر فروغ
او نبندد راه را
خواست تا داماد گردد پایمال اسب كین - نو عروس
از بام گردون نگذراند آه را
«كلیات جودی»
چون میر كربلا به صف كربلا رسید
چون میر كربلا به صف كربلا رسید - هنگام درد و
محنت و كرب و بلا رسید
از پشت زین به روی زمین چون نزول كرد - پای
زمین به دامن عرش علا رسید
آن ماه چون پیاده شد از اسب پیلتن - بر گوش او
زهاتف غیب این ندا رسید
كامروز روز وعده عهد الست توست - آماده شو كه موسم صبر و
رضا رسید
در نینوا چو منزل شاه حجاز شد - اهل عراق را مگر از
نو نوا رسید؟
چون كوفیان زآمدنش باخبر شدند - گفتند البشاره كه
مهمان ما رسید!
پس او به ناله گفت به مردان كاروان - برپا كنید خیمه
كه حكم قضا رسید
یثرب كجا، حجاز كجا، كربلا كجا - انجام كار ما زكجا
تا كجا رسید
گفتا به خواهرش كه به منزل رسیدهایم - آسوده
باش رنج تو را انتها رسید
اینجاست وعدهگاه تو و قتلگاه من - از بهر من بلا و
تو را ابتلا رسید
از این زمین به منزل دیگر نمیرویم
- هرچند زاهل كوفه به ما نامهها رسید
"ذاكر" خموش باش كه اجر تو با خدا - عفو و گناه و
بخشش جرم و خطا رسید
مرحوم عباس حسینی، معروف به جودی و متخلص
به ذاکر
این لب شط فرا ت ا ست که از سوز عطش
این لب شط فرا ت ا ست که از سوز عطش - آب از د ید
ه اطفال روا ن خواهد شد
این لب شط فرا ت ا ست که لـیلا ی حـزین - بسر کشته ا کـبر بفـغـا ن خواهد شد
این لب شط فرا ت ا ست که ا ز تـیـغ جـد ا - دست از پیکرعبا س جوان خواهد شد
این لب شط فرا ت ا ست که ا ند ر ا یندشت - حلق
اصغرهدف تیرخسا ن خواهد شد
این لب شط فرا ت ا ست که پهـلـوی حسین - چاک ا ز نیزه بید اد سنان خواهد شد
این لب شط فرا ت ا ست که ا ز مـرد ن من - زینبم
مویه کنان موی کنان خواهد شد
«خزائن الشهدا ص 84»
به دشت كربلا سلطان خوبان
به دشت كربلا سلطان خوبان - چو آمد با جمیع جان
نثاران
بگفتا مقصد ما این مكان است - همین جا جایگاه
عاشقان است
همه بار سفر اینجا گشائید - در این دشت
بلا منزل نمائید
ز محمل ها همه بیرون بیائید - فرود آئید
و صوت غم نوائید
بهشت جاودان در این زمین است - زمین
كربلا خلد برین است
زمین كربلا قربانگه ماست - فضایش بر سِوَی
الله عنبر آساست
به معراج حقیقی پا نهادیم - بدریای
بلا یكسر فتادیم
ابالفضل ای علمدارای برادر - بیا با اكبرم
شبه پیمبر
زمحملها زنان در خیمه آرید - زدیده اشك و
خون اینجا ببارید
بیا زینب مهیای بلا شو - پس زانو
نشین اندر نوا شو
زمحمل زینبا دیگر برون آی - در اینجا
مجلس ماتم بیارای
بیا زینب مكان دركربلا گیر - از این
وادی غم و رنج و بلاگیر
یكی دریا زخون گردد پدیدار - كه
موجش میرود تا عرش دادار
تواندر ساحلش بنشین و بنگر - در این در یا
بر احوال برادر
ببین خواهر چه آید بر سر من - ببینی
پاره پاره پیكر من
ببینی من بخون گردم شناور - سرم بالای نی
بینی تو خواهر
زكلك خامه ات ساعی عزا ریز - به هر ماتمسرا شور
غم انگیز
«زبده المصائب 2/53»
حسین در سوی معراج زمین كربلا
حسین در سوی معراج زمین كربلا - درآن
صحرا برای گفتگوی با خدا آمد
رسیده كاروان حق نما در منزل مقصود - درآن دشت بلا
آنان همه خواهنده معبود
كلیم نینوا اندر زمین نی نوا آمد -
حسین درسوی معراج زمین كربلا آمد
در این دریای خون كشتی بقرب حق همی
راند - بسوی رحمت باری از آن لشكر همی خواند
در این معراجگه نور دو چشم مصطفی آمد - حسین
درسوی معراج زمین كربلا آمد
چه معراجی بود یارب كه باید غرقه خون آمد
- چرا باید بخون آغشته با زخم فزون آمد
به سربازان راه حق بلا بی انتها آمد - حسین در
سوی معراج زمین كربلا آمد
میان عاشق و معشوق حجابات از میان رفتی -
درآن معراج خون بس گفتگو ها برزبان رفتی
ز بهر سالكان راه حق جام بلا آمد - حسین درسوی
معراج زمین كربلا آمد
زمین كربلا فخریه ها بر عرش حق دارد - بهشت
جاودان استی هر آنكس رودراو آرد
شه دین را بقرب حق سلا م از آشنا آمد - حسین
درسوی معراج زمین كربلا آمد
دراین نظم غم افزایت نواكن ساعی نالان - بزن
نقش عزا كن خانه صبر همه ویران
بدشت كربلا سینه زنان خیر النساء آمد - حسین
در سوی معراج زمین كربلا آمد
«زبده المصائب 2/ 55»
چون در زمین ماریه شد جلوه گر سلطان عشق
چون در زمین ماریه شد جلوه گر سلطان عشق - فرمود
بگشائید بار اینجا بود میدان عشق
این است آخر منزلم شد مقصد دل حاصلم - من امر حق را
حاملم اینجا شوم قربان عشق
صد شكر طی كردیم راه این است ما را وعده
گاه - من بنده و امر امر شاه اینجا برم فرمان عشق
گفت آن امام ممتحن كای با وفا اصحاب من - اینجا
بود ما را وطن اینجا دهم جولان عشق
هان ای رفیقان بلا من فاش گویم برملا - اینجاست
ارض كربلا ثابت بود برهان عشق
دراین زمین از لطف حق بر ما سبق گیرم سبق
- سرها گذارم درطبق اند ره احسان عشق
عشق است پیك دلبرم عشق است فوج لشگرم - عشق است ملك و
كشورم عشق آنِ من من آنِ عشق
ما عاشق حقیم و بس ما را چه باك از ظلم كس - گرتیر
بارد زین سپس این جان و آن پیمان عشق
عشق است بر سر تاج من هم تاج و هم منهاج من - هم لیلة
المعراج من معراج من میدان عشق
عشق است واین افسانه نیست مال عیال وخانه
نیست - اندرخوربیگانه نیست جان داندوپیكان عشق
ای همرهان و هم سفر این دشت باشد پر خطر - نبود
به جز كشتن مفر من دانم و اعلان عشق
ماخاندان عصمتیم ایجاد را ما علتیم - نی
اهل مكر و حیلتیم مائیم و پس خواهان عشق
امروز از من بشنوید بیرون از این صحرا روید
- گرناله ام را بشنوید سوزید در میزان عشق
ایندشت دیگرگون شود لشكر زحد افزون شود - از
خون ما گلگون شود تنها بخون غلطان عشق
اینجاست كز فرط عطش طفلان تمامی كرده غش - گردد
بدنها مرتعش جان خواهد و عطشان عشق
ام المصائب اخت شاه گفتا بشه با عجزو آه - زین دشت
پركن خیمه گاه گفتا سرم چوگان عشق
ای شهسوار ملك دین اینجا دلم گشته غمین
- من خائفم از این زمین ترسم من از هجران عشق
شه گفت این كوی مناست عهدازل راوعده گاست - ایندشت
دشت كربلاست اینجاشوم مهمان عشق
ای دخت خیر المرسلین ای زاده زهرا
جبین - از چیست گردیدی غمین باید كنی
درمان عشق
دردوغمت بی منتهاست این دردراصبرش دواست - وین
خوف راآخررجاست كن صبردربرهان عشق
ای خواهر غمخوار من ای یاردر هر كارمن - ای
محرم اسرار من اینست و بس دیوان عشق
«منتخب المصائب 2/80 – شیخ»
كربلا آمد حسین و كعبه ای بنیاد كرد
كربلا آمد حسین و كعبه ای بنیاد كرد - كربلای
پر بلا را تا ابد آباد كرد
دیده جاه ظالمان و حال مظلومان حسین - همتی
كردو عدالتخانه ای ایجاد كرد
كاخ استبداد وظلم و جور را ویرانه كرد - خانه ویرانه
دین را اوزنو آباد كرد
كاروان سالار مردان جهان تا پای جان - ایستاد و
كاروان خویش را ارشاد كرد
خط بطلان بر تواریخ جفا جویان كشید - ثبت
آزادی نمود و نفی استبداد كرد
اكبر ناشاد را درراه حق قربان نمود - زین فداكاری
خدای اكبرش را شاد كرد
نو عروس فتح را دردامن اسلام دید - قاسمش درحجله
پرخاك و خون داماد كرد
خواهرش نگذاشت این نهضت بماند ناتمام - با اسیری
رفتن خود شاه را امداد كرد
صفحه آخر زدیوان شهادت را بشام - برنوشتی پس
چوبا آن خطبه كو ایراد كرد
ماند پا برجا مؤید عاقبت نام حسین – گر یزید
بی حمیت آنهمه بیداد كرد
«منتخب المصائب 4/190»
آن خداوندی كه خلق این زمین بنیاد
كرد
آن خداوندی كه خلق این زمین بنیاد
كرد - كربلا را با بلا روز ازل ایجاد كرد
بود معمارش نبی بنّاعلی بانی خدا - فاطمه
بیعش نمودووقف بر اولاد كرد
تولیت را داد بر فرزند دلبند ش حسین - این
حسین آباد غم را خود حسین آباد كرد
بر خراجش آنكه از یك صبح تا وقت زوال - یك جهان
عبدی خرید و از جحیم آزاد كرد
«علی صدرا»
جان و تن فرزند و زن درراه جانان دادو گفت
جان و تن فرزند و زن درراه جانان دادو گفت - باید
عاشق اینچنین معشوق خود را یاد كرد
اب بود مهریه ی زهرای اطهر، مادرش - تا
دم آخر زسوز تشنگی فریاد كرد
خون به جای اشك شد جاری زچشم مصطفی - چون
حسینش گفتگوی آب با جلاد كرد
بر لب آب روان لب تشنه شد آخر شهید - تن به خاك افتاد
با سر دین حق امداد كرد
خواست تا ثابت كند بر خلق عالم خویش را - برسر نی
با اسیران رفت و استشهاد كرد
شد شبی مهمان خولی درتنورش جای داد - میزبان
بر میهمان خدمت به استعداد كرد
یك شبی هم میهمان دردیر ترساشد ولی
- میزبان خویش را بر دین حق ارشاد كرد
بر سر نی آن سر ببریده تا شام خراب - ای
بسا اشخاص را در راه دین منقاد كرد
شام دربزم شراب و در حضور خاص و عام - ظلم بی پایان
به آن سر ثانی شداد كرد
بر لب شه آشنا چون گشت چوب خیزران - خون دل از دیده
جاری زینب ناشاد كرد
ظالم بی دین نه تنها قلب زینب را شكست - بلكه
آزرده دل غمدیده سجاد كرد
فانیازین گفتگو بگذر كه نتوان بیش از این
- گوش برجور یزید شوم بد بنیاد كرد
بار دیگر بحر عشقم جوش كرد
بار دیگر بحر عشقم جوش كرد - بانك نی تاراج عقل
و هوش كرد
نی نوا برداشت بارازنی نوا - بند بندم شد چونی
اندر نوا
نی نوای نینوا را ساز كرد - نی نوا
را بانوا همراز كرد
نینوا چبود محل ابتلا - گوش كن تا با تو گویم
ماجرا
دل بود زین نینوا قصد ای پسر - نی
كند زین نینوایت با خبر
این دل ای جان منبع دردو بلاست - شاهد دل
البلاء للولاست
گردلت را زین بلا نبود ولا - كوركورانه مرو در كربلا
این خرابات فنایست ای پسر - عقل را نبود
در این سردم گذر
چون روی غافل در این ره بی دلیل - زانكه
بال اندازد اینجا جبرئیل
گردلیلت نیست زین ره روبرون - زانكه آید
زین بیابان بوی خون
درطریق عشق كاول خونی است - هر كه بی
رهبر رود بیرونی است
گفته نیكو از زبان شاه عشق - در كتاب عشق مرد راه عشق
عشق از اول سركش و خونی بود - تاگریزد هر كه بیرونی
بود
«زندگانی امام حسین ع/316 صفی علیشاه»
دل كشدم سوی كربلات حسین جان
دل كشدم سوی كربلات حسین جان - جان بفدای
تو وسخات حسین جان
خلقت كونین از طفیل تو برپا - وزتو شد ایجاد
ممكنات حسین جان
هر كه به كوی محبت تو قدم زد - پای بزد او به
كائنات حسین جان
هركه به كویت فدا نمود سرو جان - گشت حیاتش پس
از ممات حسین جان
در سفر كربلا به مهر شه عشق - عقل ز كار تو گشته مات حسین
جان
بود فراتت به مهر مام و ندادند - قطره آبی به مفلحات
حسین جان
شرم نكردند خیل كوفی و شامی - تشنه بریدند
سر ازقفات حسین جان
میكشد این غم مرا كه تشنه دهی جان - چون
تو شهی درلب فرات حسین جان
كشتن تو اكتفا نكرد به بن سعد - آتش كین زد به خیمه
هات حسین جان
چون تو به راه حق این معامله كردی - غیرخدا
نیست خونبهات حسین جان
«منتخب المصائب 4/148 عاصی»
ای قبله راز یا ابا عبدالله
ای قبله راز یا ابا عبدالله - وی روح
نماز یا ابا عبدالله
خود رازخداوندی و كوی تو بود - خلوتگه راز یا
اباعبدالله
راه تو به حق بود و نبردی زان رو - فرمان زمجاز یا
ابا عبدالله
كردی تو قیام بهر احیاء نماز - ای
روح نماز یا ابا عبدالله
از خون مقدست حصار اسلام - بگرفته طراز یا ابا
عبدالله
«مؤید – غمها و شادیها /94»
درراه دوست كشته شدن آرزوی ماست
درراه دوست كشته شدن آرزوی ماست - دشمن اگر چه تشنه
به خون گلوی ماست
گردیم دور یار چو پروانه دورشمع - چون سوختن در
آتش عشق آروزی ماست
از جان گذشته ایم و بجانان رسیده ایم - درراه
وصل این تن خاكی عدوی ماست
خاموش گشته ایم و فراموش كی شویم - بس اینقدر
كه در همه جا گفتگوی ماست
ما را طواف كعبه بجز دور یار نیست - كز هرطرف
رویم خدا روبروی ماست
هرجا كه هست روی زمین ارغوان سرخ - آبش زخون ما
گلشن از خاك كوی ماست
گربسته اند مردم ظالم زبان خلق - غم نیست چونكه غالب
دلها بكوی ماست
بزرگ فلسفه قتل شاه دین اینست
بزرگ فلسفه قتل شاه دین اینست - كه مرگ سرخ به
از زندگی ننگین است
حسین مظهر آزادگی و آزادی است - خوشا كسی
كه چنینش مرام آئین است
نه ظلم كن به كسی
نی بزیربا رظلم برو - كه این مرام حسین است و منطق دین
است
همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب كافی است
- اگر چه گریه بر آلام قلب تسكین است
ببین كه مقصد عالی وی چه بدای دوست
- كه درك آن سبب عزوجاه و تمكین است
زخاك مردم آزاده بوی خون آید - نشان شیعه
وآثار پیروی این است
زخون شهیدان كربلا خوشدل - دهان غنچه و دامان لاله
رنگین است
ای كه دلها همه از داغ غمت غمگین است
ای كه دلها همه از داغ غمت غمگین است - وی
كه از خون تو صحرای بلا رنگین است
نرود یاد لب تشنه ات از خاطره ها - هركه را می
نگرم از غم تو غمگین است
زان فداكاری و جانبازی مردانه تو - به لب خلق
جهان تا به ابد تحسین است
نازم آن همت والا كه تو را بود حسین - كه قیامت
سبب رشد و بقای دین است
جان به كف دادن و تسلیم بظالم نشدن - آری آری
بخدا همت عالی این است
جاودان خاطره نهضت خونین تو شد - چونكه دین
زنده از آن خاطره خونین است
جان بقربان تو ای كشته كه خود فرمودی - مرگ با
نام به از زندگی ننگین است
زان جفائی كه بجان تو روا داشت یزید - تاابد
دیده تاریخ بر او بد بین است
میهمان كشتن و آنگاه اسیری عیال - این
گناهی است كه مستوجب صد نفرین است
هر كه از صدق و صفا دست بدامان تو زد - عزت هر دو جهانش
بخدا تامین است
«غمها و شادیها / 95 – خسرو»
ای یاد تو در عالم آتش زده بر جانها
ای یاد تو در عالم آتش زده بر جانها - هر جا ز
فراق تو چاك است گریبانها
ای گلشن دین سیراب با اشك محبانت - از
خون تو شد رنگین هر لاله به بستانها
بسیار حكایتها گردیده كهن اما - جانسوز
حدیث تو تازه است به دورانها
یك جان بره جانان دادی و خدا داند - كزیاد
تو چون سوزد تا روز جزا جانها
دردفتر آزادی نام تو بخون ثبت است - شد ثبت به هر
دفتر با خون تو عنوانها
اینسان كه تو جان دادی درراه رضای تو - آدم
بتو می نازد ای اشرف انسانها
قربانی اسلامی با همت مردانه - ای مفتخر
از عزمت همواره مسلمانها
«اشك شفق / 339 – ناظر زاده»
درزمین كربلا سلطان عشق
درزمین كربلا سلطان عشق - گشت چون وارد پی
قربان عشق
یادش آمد وعده عهد الست - كرد رو را جانب یزدان
عشق
گفت یارب شاهدی بر حال من - كامدم اندر سر پیمان
عشق
بین بعهد خود چسان كردم وفا - سوختم یكباره بر
سامان عشق
آنچه گفتم درازل آورده ام - مال و جان اندر ره جانان عشق
این من و این سرزمین كربلا - این
من و این نیزه پیكان عشق
این من و این اكبر و این اصغرم - این
من عباس سر جنبان عشق
این من و این خواهر غم پرورم - این سكینه
بلبل دستان عشق
كاش صد جسمم بدی در راه دوست - تا شدی قربانی
میدان عشق
پس خطابی آمد از یزدان عشق - در زمین عشق
بر سلطان عشق
كای حبیبا حبذ اخوب آمدی - با نوای
عشق در میدان عشق
مرحبا ممنون شدم از كارتو - خوب آوردی به جا پیمان
عشق
منهم اندر وعده خود صادقم - هر چه خواهی خواه از
جانان عشق
غم مخور كه خون بهای تو منم - ازوجودت تازه شد پیمان
پیمان عشق
جان عالم را خریدی یا حسین - زنده
كردی خوش سرو سامان عشق
«ازگلچین نوائی – زندگانی امام حسین
ع / 350»
یارب ز جان حاضر شدم بر عهد و پیمانم
یارب ز جان حاضر شدم بر عهد و پیمانم - این
كربلا این من این نوجوانانم
این زیر سم اسبها این جسم عریانم -
این كربلا این من این نوجوانانم
عهدی كه بستم از ازل ای حی سبحانم - این
یاورو یارم این دشت قربانی
من چون خلیلم كربلا صحرای قربانم - این كربلا
این من این نوجوانانم
یارب براهت میدهم رعنا جوانم را - این
نوجوان اكبر بهتر زجانم را
تا از غم داغش رود خون از دو چشمانم - این كربلا این
من این نوجوانانم
این قاسم دامادم
و اینهم علمدارم - این نو عروس بی نوا این طفل
عطشانم
این نو خطان ماه رو این جمله یارانم - این
كربلا این من این نوجوانانم
عهدی كه كردم با تو یارب من وفا دارم - این
تشنگان عشق این جمله انصارم
این صبرو تسلیمم این قید جانانم - این
كربلا این من این نوجوانانم
«تلخیص از زبده المصائب 1/ 206»
شه دین گفت من پا بست عشق روی جانانم
شه دین گفت من پا بست عشق روی جانانم - بكوی
عشق سر بنهاده اند رخط فرمانم
فدا اندر منی آورده جمع نوجوانانم - میان را
بسته ام بهر فدا خود با عزیزانم
در این دام بلا نی فكر سرنی فكر سامانم -
چه دیدم بسته بر روی خلایق راه آزادی
كشید هرنی نوا از سوزش دل آه آزادی - برای
آنكه رای من بود دلخواه آزادی
نمودم كربلا تاسیس دانشگاه آزادی - که تا نوع
بشر خوانند درس اندر دبستانم
وفا بر عهد باید امر حق باید شود جاری - بباید
مرد حق را تا كند از دین نگهداری
وفا باید صفا باید كه تا دین را شود یاری
- ابوالفضلم بد نیا میدهد درس وفا داری
كه شد عطشان روان از دجله خون دانست عطشانم - براه دوست باید
ازدل وجان درگذشت از سر
كجا احساس عاشق میكند زخم نی و خنجر - بجز قرب
حبیبش نیست در دل مقصد دیگر
سرم را از قفا چون شمر دون ببرید از پیكر - من
اندر سجده بودم در بر خلاق سبحانم
«تلخیص از دیوان آذر1/186»
ملك ری و قتل حسین (ع)
گشت حادث به من از واقعه دهر دوكار - كه از آن هردو به فكرم
بخدای كونین
آن یكی سلطنت و تولیت ملك ری است -
وان دگراثم وعقاب وخطر قتل حسین
قتل او موجب ناراست مراطاقت آن - نبود لیك مراهست ز ری
قرة عین
آتش قتل حسین نسیه وری دولت نقد - هیچ
عاقل ندهد دولت موجود بدین
و جعل یفكرابن سعد فی ولایة الری وقتل
الحسین فافتخرحرب الحسین سلام الله علیه و انشا یقول:
دعانی عبیدالله من دون قومه - الی خطة فیها
خرجت لحینی
فوالله ما ادری و انی لحائر - افكرفی امری
علی خطرین
ءاترك ملك الری و الری منیتی - ام
ارجع ماثوما بقتل حسین
حسین بن عمی والحوادث جمة - لعمری ولی
فی الری قرة عین
وان اله العرش یغفرزلتی - ولوكنت فیها
اظلم الثقلین
الاانما الدنیا بخیر معجل - و ما عاقل باع
الوجود بدین
یقولون ان الله خالق جنة - وناروتعذیب و غل یدین
فان صدقوا فیما یقولون اننی - ا توب الی
الرحمن من سببین
وان كذبوا فزنا بدنیا عظیمة - وملك عقیم
دائم الحجلین
هاتفی او را در پی خواندن اشعارش پاسخ داد :
الاایها النغل الذی خاب سعیه - وراح من
الدنیا ببخسة عین
ستصلی جحیما لیس یطفی لهیبها
- وسعیك من دون الرجال بشین
اذا كنت قاتلت حسین بن فاطمة - وانت تراه اشرف الثقلین
فلاتحسبن الری یا اخسر الوری - تفوزبدین
بعد قتل حسین
مرا بخواند عبیدالله از میان عرب
مرا بخواند عبیدالله از میان عرب - رسید
بر دلم از خواندنش هزار تعب
مرا امارت ری داد و گفت حرب حسین - قبول كن كه
از او ملك راست شور و شعب
به ملك ری دل من مایل است میترسم - به كینه
چون بكشم پادشاه ملك ادب
چگونه تیغ كشم دررخ كسی كه وراست - شجاعت و نسب
و علم و حلم و فضل و حسب
سزای قاتل او دوزخ است میدانم - كه این
چنین عمل آرد خدای رابه غضب
ولی چو در نگرم درری و حكومت آن - همی
رود زدلم خوف نار ذات لهب
پس گفت هاتفی به جوابش كه ای پلید - ای
آن كه خویش را بدهی وعده و نوید
گیرم كه روزگار تو را میر ری كند - آخر
نه مرگ نامه عمر تو طی كند
گیرم كه بگذری تو زقارون به گنج و مال - گیرم
كه عمر تو بشود صد هزار سال
آخر نه ان امارت و انهارو سیم و زر - دفع عقاب می
نماید و یا دفع هر خطر
باید جزای خویش ببینی در این
جهان - درآتش عذاب بسوزی تو جاودان
اشعارماه عزای شاه مظلومان
این حسین كیست كه عالم همگی عاشق
اوست
این حسین كیست كه عالم همگی عاشق
اوست - جامهِ سرخ شهادت به جهان لایق اوست
پرچمِ سرخ و سیاهی سرِ هركوی و محل - خود
نشانی است كه هر كوی و محل شایق اوست
حبّ اودر دلِ هر شیعه و آزاده بود - مُهرِ او رونقِ
هر مسجد و سجّاده بود
چوكنی ماهِ محرّم تو به هركس كه نگاه - بهرِ آن زادهِ
زهرا همه پوشیده سیاه
یا به پیشا نی شان نام حسین است و
شهید - خوش درخشنده بود، نام حسین هست چو ماه
این علامات نشانی زعلایق دارد - شورِ عشق
است به سرها كه خلایق دارد
درمحرّم تو به هر برزن وكویی كه شوی - یا
به هر قصبه و هرشهرو محلی كه روی
خیمه ای برسرِ پا هست و دهند شربت و چای
- یا حسین ازخَدَمَه درهمه جا میشنوی
این علامات نشانی بود از عشقِ حسین - كه
بود بردلِ اینان زامامِ كونین
این حسین است جهانی، نه زشیعه تنها
- همگان عاشق اویند، ببین ملّتها
هندو و گبرو مسیحی همه درماهِ عزا - برسرو سینه
زنانند به شاهِ شُهدا
این علامات نشانی زحقیقت باشد - چون حسین
راهبرِ دین و شریعت باشد
قرعهِ جامِ شهادت ز ازل چون زده شد - نامِ زیبای
حسین نقشِ درِ میكده شد
كربلا میكده عشق بود بر عُشّاق - نامِ هفتادو دو تن زیورِ
این میكده شد
این شهیدان همه اُلگوی شهیدان
گشتند - همه از غیرتشان واله وحیران گشتند
خبرِ كرببلا را چو به آدم دادند - خبر از قتلِ حسینش
به محرم دادند
آدم آن روز عزادار شد از بهرِ حسین - بهرِ اندوه و
غمش وعدهِ مرهم دادند
وعده اش هست مقامی كه قیامت باشد - اندر آن روز
حسین شافعِ اُمّت باشد
انبیاء زادم و خاتم همه دركرببلا - دیده هر یك
اثری از مِحن و رنج و بلا
جمله از بهرِ حسین گشته عزاداروغمین - آری
از بهرِ حسین گریه كنند اهلِ ولا
باقری باش تو هم یك زعزادارِ حسین - در
دو عالم تو بشو خادمِ دربارِ حسین
این حسین کیست که عالم همه دیوانه
اوست
این حسین کیست که عالم همه دیوانه
اوست - این چه شمعیست که جانها همه پروانه اوست
هر کجا می نگرم رنگ رخش جلوه گر است - هر کجا
می گذرم جلوه مستانه اوست
هر کسی میل سوی کرببلایش دارد - من
چه دانم که چه سریست به در خانه اوست
اگر ای دوست تو را عقده ی عالم به گلوست - داستان
تو و غم صحبت سنگ است و سبوست
آستان بوس حرم باش و بپرس از در دوست - این
حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی
اوست
دل هر کس که حسینی ست ز خود بی خبر است -
کشته ی عشق حسین از همه کس زنده تر است بس که آن جلوه ی
توحید مرا در نظر است - هر کجا می نگرم نور رخش جلوه گر است
هر کجا می گذرم جلوه ی مستانه ی اوست
هر خدا جوی تمسک به ولایش دارد - هر گرفتار غمی
سر به هوایش دارد
هر سری آرزوی بوسه پایش دارد - هر
دلی میل سوی کرب و بلایش دارد
ما ندانیم چه سِرّی ست که در خانه ی اوست
محمدجواد غفور زاده(شفق)
تا ابد کوثر توحید ز پیمانه ی اوست
تا ابد کوثر توحید ز پیمانه ی اوست - سینه
ی سوختگان شمع عزاخانه ی اوست
شعله های عطشش در نفسِ خسته ی ما - کوه
سنگین غم ما به روی شانه ی اوست
حرم اوست حریمی که بُود کعبه ی جان - دل
بشکسته بهشتی ست که ویرانه ی اوست
دل آتش زده ی ما که جهانی را سوخت - شعله اش از
شرر دامن ریحانه ی اوست
گوهری را که خدا قیمت آن داند و بس - درّ
اشکی ست که تقدیم به دردانه ی اوست
طرفه بیتی ست از آن شاعر شیرین
سخنش - یک جهان عاطفه در ساغر و پیمانه ی اوست
این حسین کیست که عالم همه دیوانه
ی اوست - این چه شمعیست که جانها همه پروانه ی اوست
هر کجا حکم الهی ست سخن گو، سرِ توست - شاخه و نخل و
نی و طشت طلا منبر توست
به قیامت قسم از صبح قیامت تا حشر - همه
ایام قیامت همه جا محشر توست
آن چه گفتند و نگفتند به اوصاف بهشت - همه در یک گل
لبخند علی اصغر توست
آن چه بخشید به اسلام بقا خون تو بود - آن که خون تو
بقا یافت از او خواهر توست
عضو عضو بدنت نیزه و زخمت آیات - ورق مصحف آغشته
به خون پیکر توست
دوست می خواست تو را کشته ببیند ور نه - نیزه
فرمان بَرِ تو تیغ ثناگو سر توست
نه محرم نه صفر بلکه همه دوره ی سال - باید
این بیت بخوانیم که یاد آور توست
این حسین کیست که عالم همه دیوانه
ی اوست - این چه شمعیست که جانها همه پروانه ی اوست
کیست این عصمت اعظم که ز توفیق تنش - گرگ
معصوم شود در گذر از پیرهنش
بوریا یافته توفیق که پیچد بر او -
ورنه در عالم معناست دو عالم کفنش
حق بر آن بود که برگرد سوی خیمه برو - شه بر آن
بود که افزون بشود سوخت تنش
مددی داد به قاتل که زند بهتر تیغ - عالمی
سوخت از این کشمکش تن به تنش
چهره ی شمر در آن چشمه ی خورشید افتاد - گرگ
افتاد به جان دو غزال چمنش
این حسین کیست که عالم همه دیوانه
ی اوست - این چه شمعیست که جانها همه پروانه ی اوست
سازگار
درای کاروانی، سخت با سوز گداز آید
درای کاروانی، سخت با سوز گداز آید - چو
آه آتشینی کز دل پر غصه باز آید
گمانم کاروانی از وطن آواره گردیده - که آواز
جرس با ناله های جانگداز آید
اگر این کاروان است از حسین فرزند پیغمبر
- چرا او را اجل منزل به منزل پیشباز آید
الا یا خیمگی، خرگاه عزت بر سر پا کن - که
ناموس خدا زینب، ز راهی بس دراز آید
به وقت بازگشت شام، یارب چون بود حالش - بهین
دخت علی کامروز اندر مهد ناز آید
فلک گسترده خوانی، آب و نانش خون و لخت دل - عراقی
میهمان دار است و مهمان از حجاز آید
به روی میهمانان حجازی آب و نان بستند - که
دیده میزبان هرگز چنین مهمان نواز آید؟
بنازم مقتدایی را که در محراب شمشیرش - ز
خون سر وضو سازد چو هنگام نماز آید
یزید از زاده ی خیرالبشر بیعت
طمع دارد - چگونه طاعت جبریل با ابلیس ساز آید؟
سلیمان هیچ کس دیده مطیع اهرمن
گردد؟ - حقیقت کس شنیده زیر فرمان مجاز آید؟
معاذ الله، مطیع کفر هرگز دین نخواهد شد - وگر
باید شدن مقتول، گو شو، این نخواهد شد
فلک با غیرت خیرالبشر لختی مدارا کن
فلک با غیرت خیرالبشر لختی مدارا کن - مدارا
کن به آل الله و شرم از روی زهرا کن
ره شام است در پیش و هزاران محنت اندر پی - به
اهل البیت رحمی ای فلک در کوه و صحرا کن
شب ار طفلی ز روی ناقه بر روی زمین
افتد - به آرامی بگیرش دست و بیرون خارش از پا کن
فلک، آن شب که خرگاه ولایت را زدی آتش - دو
کودک از میان گم شد، بگرد ای چرخ پیدا کن
شود مهر و محبت گم، فلک از شرق و از مغرب - بجوی این
ماهرویان و دل زینب تسلا کن
شب تاری کجا گشتند متواری؟ بکن روشن - چراغ ماه
و تفتیشی از آن دو ماه سیما کن
به صحرا ام کلثوم است و زینب هر دو در گردش - توهم
با این دو خاتون، جستجو در خار و خارا کن
اگر پیدا نگردند، آن دو طفل در به در امشب - مهیای
عقوبت، خویشتن را بهر فردا کن
گمانم زیر خاری هر دو جان دادند با خواری
- به زیر خار، گلهای نبوت را تماشا کن
اگر چه هر نفس دور تو ظلم تازه ای دارد - بس است ای
آسمان، ظلم و ستم اندازه ای دارد
در آن صحرا چو بیکس ماند شبل بوتراب آخر
در آن صحرا چو بیکس ماند شبل بوتراب آخر - ز دست بیکسی
آورد، پا اندر رکاب آخر
که ناگه شصت و شش زن آمدند از خیمهگه بیرون - که
ما را میسپاری با که، ای مالک رقاب آخر؟
تو ای صبح سعادت، گر ز ما غایب شوی اکنون
- برند این کوفیان ما را سوی شام خراب آخر
پسندی ای در درج ولایت، کودکانت را - فرو
بندند چون گوهر، همه بر یک طناب آخر؟
عیالت را روا داری برند اعدا به صد خواری
- به بزم زاده ی مرجانه روی بی نقاب آخر؟
تسلی داد اهل البیت را با چشم تر، وانگه - به میدان
شهادت راند مرکب با شتاب آخر
بر آورد از میان شمشیر آتشبار چون حیدر -
بزد خود را به قلب آن شیاطین چون شهاب آخر
زدند از هر طرف تیغ و سنانش آن قدر بر تن - که از زین
بر زمین آمد ز زخم بی حساب آخر
سرش چون شمس دایر، لیک اندر شهر شام آمد - تنش
چون قطب ساکن، لیک بر خاکش مقام آمد
فلک، آخر خرابه جای آل مصطفی دادی
فلک، آخر خرابه جای آل مصطفی دادی - عیال
مصطفی را خانهی بی سقف جا دادی
به کام پور بوسفیان، ولی الله را کشتی - به
قتل سبط احمد، کام اولاد زنا دادی
ربودی گوشوار از گوش عرش کبریا وانگه - به پیش
چشم زینب جلوه از طشت طلا دادی
تسلی خواستی از این جفاها، خواهرانش را -
حسینی را گرفتی، بدره ی زر خونبها دادی
گرفتی از سلیمان خاتم و دادی به اهریمن
- ز حق، حق از چه بگرفتی و باطل را چرا دادی؟
نمودی خشک، گلزار نبوت را ز بی آبی - به
باغ کفر، نخل شرک را نشو و نما دادی
به روز بدر، دادی فتح و نصرت بر رسول الله - سزای
نصرت بدر، از شکست کربلا دادی
دعی بن دعی را بر سریر شام بنشاندی
- حسین بن علی را جا به خاک نینوا دادی
همیشه بر ستمکاری ست ای گردون، مدار تو
- بدی کردن به نیکان است ای بی رحم، کار تو
فلک، در کربلا آل علی را میهمان کردی
فلک، در کربلا آل علی را میهمان کردی - مهیا
آب و نان بایست، شمشیر و سنان کردی
حریم مصطفی را از حرم در کربلا خواندی - هلاک
از تشنه کامی، بر لب آب روان کردی
غزالان حرم را تاختی از یثرب و بطحا - گرفتار
درنده گرگهای کوفیان کردی
فلک، بی خانمان گردی که اولاد پیمبر را
- نمودی از وطن آواره و بی خانمان کردی
گهرهای یتیم درج عصمت را به هم بستی
- به بزم زاده ی مرجانه بردی، ارمغان کردی
سر ببریده را از لب شنیدی آیت قرآن
- عجب دارم که تفسیرش به چوب خیزران کردی
برای نزهت و گلگشت اولاد ابوسفیان - ز خون آل پیغمبر،
زمین را گلستان کردی
خود این خون را ندانم صاحب اسلام چون شوید - مگر
خونها بریزد، شاید این خون را به خون شوید
چو بربستند اهل الله سوی شام، محملها
چو بربستند اهل الله سوی شام، محملها - به محملها
مکان کردند همچون غصه در دلها
ز بس سیل سرشک از چشمه های چشم جاری شد
- فرو رفتند آن جمازه ها تا سینه در گلها
اگر اشک یتیمان آب بر آتش نزد هر دم - ز سوز آه
هر یک زان اسیران سوخت محملها
به طشت زر، سر سبط پیمبر در بر خواهر - سرودن پور بوسفیان،
أدر کأسا و ناولهاگ
فلک زین ظلم حیرانم، چرا ویران نگردیدی؟
- چو اولاد پیمبر، بیسر و سامان نگردیدی؟
ملک الشعراء صبوری
شیعیا ن ما ه عز ا ی شا ه مظلومان
رسید
شیعیا ن ما ه عز ا ی شا ه مظلومان رسید
- موسم درد و مصیبت نوبت هجرا ن رسید
مو کب سلطا ن د ین
شد وارد د شت بلا - خیمه و خرگاه
شاهی شد در آن صحرا بپا
ا ز قد و م
آ ل طا ها شد مز ین کربلا - از زمین بر شد خروش و آسمان اندر نوا
اهل بیت مصطفی را موسم هجرا ن رسید - شیعیان
ما ه عـزای شا ه مظـلـوما ن رسید
خامس آل عبا چون بدررخشا ن د ر میا ن - یاورانش
چو ن کواکب گرد آن شا ه زمان
یکطرف سقا و سرد ا ر شه لب
تشنگا ن - یکطر ف شبه محمد ا
کبر رعنا جو ا ن
با جوا نا ن و محبا ن ا ز پی فرما ن رسید - شیعیا
ن ما ه عـزای شا ه مظلـوما ن رسید
گفت با یاران که باشد ا ین زمین ماوای
ما - هست ا ین د شت بلا گلز ا رآ ل مصطفی
اندر ا ینجا میشو د د ست
علمد ا رم جد ا - جمله یا ر ا نم
شوند ا ز کین شهید ا شقیا
نوبت جا نبا زی
ما د ر ر ا ه جانان رسید - شیعیا ن ما ه عـزای شا
ه مظلوما ن رسید
ا ند ر ا ین د شت بلا گر دم شهید مشرکین
- میبرد سر ا ز تن من ا ز قفا
شمر لعین
جسم یا را نم فتد صد پا ره بر روی زمین - کرده تقدیر
ازا زل پروردگارم ا ین چنین
مو سم عهد ا
لست خا لق سبحا ن ر سید - شیعیا ن ما ه عـزای
شا ه مظلـوما ن رسید
گفت با زینب که ای غمد یده محزون زا ر - بعد
قتلم می شوی بی مونس وبی غمگسار
می شوی ا ز کین ا سیر دشمنا ن بد
شعا ر - صبر کن ای خواهر ازدیده اشک غم مبار
چون تورا بهر سواری نا قه عریا ن رسید - شیعیا
ن ما ه عـزای شا ه مظلـوما ن رسید
زینب زا ر
مکد ر ا ی بلا کش خواهرم
- بینی اندرپیش چشمت غرقه درخون اکبرم
میخورد تیر سه
شعبه بر گلو ی ا صغرم - قطع بنما یند ا نگشت
ا ز پی ا نگشترم
صبرکن چون شمردون با خنجربران رسید - شیعیا
ن ما ه عـزای شا ه مظلـوما ن رسید
«محمدعلی مردانی:نوای رزمندگان ص 62»
کا خ د ین شد ا ستو ا ر از خون یا را ن
حسین
کا خ د ین شد ا ستوار از خون یا ران حسین
- شد مکمل گفته
قـرآن ا ز ا یما ن حسین
صبح د ین میرفت تا شا م شب یلد ا شـود - لیک همچون
روزشد ا زعهد و پیمان حسین
پرده ظلـم و عناد و
خـود پرستی پاره شد - ا ز ا صا بتها ی تیر و نیزه بر جان حسین
کرد حق در پیش نا حـق با تکبر سربلند - آن زما ن چون
د ید برنی راس تابان حسین
خون راکد در رگ امت
بجریان اوفتاد - تا تهی از قطره خو ن گشت شریان حسین
ظلمت جهل و تکبر رخت بر بست ازجها ن - تا جهان تاریک
شد در پیش چشمان حسین
سر چو بر اجراء دستورا ت حق با سر نها د - ما سوا شد
جمله سر در خط فرمان حسین
تا که ا ز ظالم صدای ظلم را خاموش کرد - عد ل دستش بو
سه زد ا نصاف دامان حسین
راد مردی همچو او دیگر نـزاید روزگا ر - جا
نفشا نی بود اول حرف دیوان حسین
گرترا شاگردی
آن رهبر حق ادعا ست - گوش کن این
گفته ها را ا ز دبستان حسین
هرگزازقانون آزادی مزن دم چون زدی - سر بنه یکسر
چو مجنون در بیابان حسین
راه او راه جها د و
کسب آزادی بود - حرف ذلـت نیست درحرف درخشان حسین
خاک خواری رابشوی ازچهره ات باخون خویش -
تا شوی آئینه
تابان یزدان حسین
مرگ را پل سا ز آنگه بگذ رآرام از سرش - تا رسی آن سو
بوصل وکا م جانان حسین
ظلم را معدوم از خواهی ببینی درجها ن - سا ز برپا هر
طرف امواج طوفان حسین
نقشها ی ظلم را با
نقشه کن بر آب
نقـش - تا شوی سیراب از الطا ف و احسان حسین
خویش را بی خویشتن کن در ره احیا ء حق - تا د ر آ ئی سید
الحق جزء یاران حسین
«سید : قیام مقدس ص 41»
آنا نکه د ر طریق هد ا یت قدم زد ند
آنا نکه در طریق هدایت قدم زد ند - از لوح دل
محبت دنیا قلم زدند
چون یاورا ن مظهر آزادگان حسین - پا برمقام و
حشمت و جاه و درم زدند
درعرصه گاه کسب حقیقت برای خلق - تا آ خرین دقا یق جا ن قد م علم زدند
با همت بلند و فرهمند
خویشتن - بر نامه ها ی
حاکم ظالم بهم زدند
عفریت
حکم اباطیل خلق را - با عزم خویش بر سر دار عدم زدند
چون بر سر سریر عد ا لت ندیده اند - انصاف وعدل جان عزیزان رقم زدند
در پیشبرد حکم خدا دست خویشتن - بر پاک
دامن شه والا همم زدند
اندر رکاب شاه شهیدان کربلا - جان را به تیر دشمن
آن محترم زدند
ازخویش بیخود وخود رابرای دوست - بر روی تیر و نیزه اهل ستم زدند
با این جهادکسب فضیلت نموده اند - آ نسا ن که
پا بروی تما م امم زدند
قرب و مقام بین که پس از طی سالها - سید هنوز
بر دل عالم علم زدند
«سید : قیام مقدس ص 54»
تاخلافـت رشته ازقــرآن گسیخـت
تاخلافـت رشته ازقــرآن گسیخـت - حریت را زهـرا
ند رجـا م ریخت
خا ست آن سرجــلوه خـیرا لا مـم - چون سحا ب قبله با
را ن ا زكرم
بر ز مـیــن كربلا با ریـد و رفـت - لاله د رویرا
نه ها كا رید و رفت
تا قـیا مت قــطع ا سـتـبـد ا د كـرد - موج خـو ن ا
وچـمـن ا یجا د كرد
مد عـا یش سلــطـنت بـود ی ا گـر - خو د نكردی
با چـنین سامان سف
دشمـنـا ن چون ریگ صحـرالاتعد - د وستا ن ا و به یزد
ا ن هم عد د
سرا بر ا هـــیم
و ا سـما عـیل بود - شـرح آ
ن اجـمــا ل را تفـسیربود
تیغ بهـرعــزت
د یـن ا ست وبس - مقصد ا وحـفـظ آ ئین ا ست وبس
خـون ا و تفـسیرا ین ا ســرا ركرد - ملت خـوا
بـیــد ه را بـیــد ا ركرد
تیغ چون لارا ازمیا ن بیرون كشید -
ازرگ ا ربا ب با طل خون كشید
نقـش الا ا لله د ر صحـرا نـو شـت - سطـرعـنوا ن نجا ت ما نو شت
ای صبا ای پیك د ورا فـتـا د گا ن - ا
شك ما را برمزا را و ر سا ن
«دیوان علامه اقبال لاهوری»
ا یکه
بعشقت ا سیر
خیل بنی آ د مند
ا یکه
بعشقت ا سیر
خیل بنی آ د مند - سوختگا ن غمت با غم
د ل خرسند
هر که غمت راخرید عشرت عالم فروخت - با خبر ا ن
غمت بی خبر از عا لمند
د ر شکن طره ا ت
بسته د ل عالمی است - وان همه دل بستگان عقده گشای همند
یو سف مصر بقا
د ر همه عا لم تو
ئی - در طلبت مرد و زن آمده
با د ر همند
تاج سر بو ا لبشر خاک شهید ان تو ا ست - کا ین
شهد ا تا ا بد فخر بنی آ د مند
د ر طلبت ا شک ما ست رونق مرآت دل - کا ین د رر با
فروغ پر تو جا م جمند
چون بجهان خرمی جز غم روی تو نیست - با د
ه کشان غمت مست شراب غمند
عقد عزای تو
بست سنت ا سلا م و بس - سلسله
کا ئنا ت حلقه ا
ین ما تمند
گشت چو د ر کربلا ر
ا یت عشقت بلند - خیل ملک در
رکوع پیش لوایت خمند
خا ک سر کوی
تو زند ه کند مرد ه را
- زا نکه شهید ا ن تو جمله مسیحا دمند
هر دم از این کشتگان گر طلبی بذل جان - د ر
قدمت جان فشان با قدمی محکمند
«فؤادکرمانی: اشک شفق ص 353»
مرغ د لم پر می زند ا ند ر هوایت یا حسین - دارد د ل بشکسته ا م شو ق لقا یت یا حسین
من عا شق د ل خسته ام بر مهر تو د لبسته ام - ا ز قید
د نیا رسته ا م گریم برا یت
یا حسین
طی شد بها ر
عمر من د ر آ رزوی کوی تو - خواهم زحق گیرم مکان درکربلایت
یا حسین
روضه روزآخر ذیحجه بیادحرریاحی ره
حرّم و نزد تو با روی سیاه آمده ام
حرّم و نزد تو با روی سیاه آمده ام - بی
پناهم من و اینجا به پناه آمده ام
پسر فاطمه بگشا برویم باب کرم - شرمسارم ز پی
عفو گناه آمده ام
من خجالت زده از زینب و طفلان توام - تا نبخشی
گنهم سینه پر آه آمده ام
تا کنی گوشه چشمی به من ای بحر کرم - در
حضور تو بامید نگاه آمده ام
راه بستم به تو ای راهگشای دو جهان - عذر خواهم
ز تو و در پی راه آمده ام
نادم از کرده خود در طلب عفو آمده ام - سویت ای
معدن غفران اله آمده ام
حر بدنش می لرزید ،یکی گفت چرا می
لرزی گفت خودم را بین بهشت و جهنم می بینم، دیدن که
داره میره، دیدن که می گه خدا من دوستان تو را اذیت کردم،
ببخش، نگران بود ابی عبد الله بفر ماید: دیر آمدی، هر کس
را بخواند می آورد، آمد گفت: یا ابا عبد الله، بد کردم، به یک
تعبیر گفت: به نظر شما من راه توبه دارم ،
به یک تعبیر از من ،آ مدم جانم را قر بانت کنم .اگر کشته بشم
توبه حساب می شه ،آقا یک لحظه فاصله نداد فرمود بیا ، اجازه
گرفت: رفت کشته شد، وقتی افتاد دید سرش را از زمین بلند می
کنه، ابی عبد الله داره دستمال زردی به سرش می بنده .
خدا! من گناه کردم اما هر چه گناه کرده باشم گناه حرّ را
نکردم. برای اینکه هر کاری کرده ام اما دیگر سر راه امام
حسین (ع) را نگرفته ام. آی حسین! حسین!...
حرّ مگر چه کرد؟ با هزار سوار آمد سر راه امام حسین(ع)
را گرفت. گفت: از این طرف نباید بروید از آن طرف بروید. یک
چیز یادتان می دهم که رمز عوض شدن است. وقتی که داری
می روی طرف گناه یک راه آشتی برای خودت بگذار. عرق
خورهای سابق، لاتهای سابق در نهایت توبه می کردند. می
دانی چرا؟ چون اول محرم که می شد شیشه را می بوسید
و کنار می گذاشت. شب اول ماه رمضان هم کنار می گذاشت.این راه آشتی بود، خدا هم
خوشش می آمد، می گفت: عاقبتت را ختم به خیر می کنم. توفیق
توبه به او می داد. این آدم غیر از آن گناهکاری است که شب
وفات علی(ع) عرق می خورد. غیر از آن کسی است که روز
عاشورا هم آب جو می خورد. حرّ با هزار سوار آمده جلوی امام حسین
(ع) را گرفته است. اما حواسش جمع است. خیلی تند نمی رود، راه
آشتی می گذارد. تا امام حسین (ع) فرمود: ظهر است می خواهیم
نماز بخوانیم، حرّ گفت: هم با شما نماز می خوانم. فرمود: تو با ما نماز
می خوانی؟ گفت: من که می دانم پسر فاطمه (س) هستی. عقیده
ام با تو است. پول و حقوق و شکم پروری مرا سر راهت آورده است و الاّ دلم با
تو است. نمازشان را خواندند. حرّ باز نگذاشت امام (ع) به راه خودش ادامه دهد. امام
حسین (ع) ناراحت شد . فرمود: { ثکلتک اُمُّک؛} مادرت به عزایت بنشیند!
یک نگاه به ابی عبدالله کرد و گفت: چه کنم که مادرت فاطمه (س) است. این
احترامها عاقبت به خیری دارد. این راه آشتی است. حرّ در
لشکر عمرسعد، رئیس قبیله و سردار یک جمعیت است. همین
طور که داشت در لشکر عمر سعد قدم می زد یک وقت دید یک صدایی
به گوشش رسید: یا حرّ « أبْشِرُ بِالجَنَّةِ؛» ای حرّ بشارتت می
دهم به بهشت. به خدا اگر این صدا به گوشش نخورده بود این طرفی
نمی شد. آی خدای عوض کن، آی خدای حرّ عوض کن، امشب یک
ندای دیگری بده!و این بدها را عوض کن! حرّ تصمیمش
را گرفت. گفت: بالاتر از کشته شدن که نیست بهشت می ارزد. به بهانه ای
که اسبش را آب بدهد آمد طرف نهر و از طرف نخلستان خود را به لشکر امام حسین
(ع) رسانید. برای امام حسین (ع) میهمان آمده است. آی
حسین! امشب هم یک عده حرّ داری. حرّ آمد. آقا یک نگاهش
کرد دید منقلب است. سرش را پایین انداخته است. امام حسین(ع)
آمد نگاهش کرد. هر کس دیگر به جای آقا بود راهش نمیداد، کسی
که امام حسین(ع) را به کشتن داد حرّ بود. ولی امام حسین(ع) توبه
اش را پذیرفت
در آتشم بیفکن و نام از گنه مبر - که آتش به گرمی
عرق انفعال نیست
حسین ای خسرو خوبان ، شها التوبه التوبه
حسین ای خسرو خوبان ، شها التوبه التوبه - ایا
سلطان مظلومان ، شها التوبه التوبه
الا ای مظهر یکتا ، به حق سید بطحا - به
حق مادرت زهرا ، شها التوبه التوبه
حسین ای سبط پیغمبر ، حسین ای
زاده حیدر - به حق شافع محشر ، شها التوبه التوبه
اگر ره بر تو سد کردم ، به حق خویش بد کردم - عدو را
گر مدد کردم ، شها التوبه التوبه
به عباس علمدارت ، به خون پاک انصارت - بیاران
وفادارت ، شها التوبه التوبه
شها بین سوز آه من ، نگر حال تباه من - تو بگذر از
گناه من ، شها التوبه التوبه
من آن حرّ پشیمانم ، به کار خویش حیرانم
- ز فعل خود پشیمانم ، شها التوبه التوبه
اگر راه تو را بستم ، دل زار تو را خستم - مبر از دامنت
دستم ، شها التوبه التوبه
به حق خالق اکبر ، به حق عصمت داور - پشیمانم من مضطر
، شها التوبه التوبه
تو نور پاک یزدانی ، شهید راه قرآنی
- شفاعت کن ز مردانی ، شها التوبه التوبه
ای پناه همه بر تو پناه آوردم
ای پناه همه بر تو پناه آوردم - حرم و رو به تو با ناله
و آه آوردم
خجلم از تو و از فاطمه و از زینب - اشک شرمندگی
خویش گواه آوردم
نکند زینب دل سوخته ات نفرینم - که تو را این
همه لشکر سر راه آوردم
تو حسین هستی و من حُر گنه کار توأم - به امید
کرمت بار گناه آوردم
من از اول دل اطفال تو را سوزاندم - من سر راه تو ای
شاه سپاه آوردم
کورم از خجلت عباس و علی اکبر تو - چشم بگشوده به حرف
تو نگاه آوردم
ای نجات همه من غم به درگاه تو - ای طبیب
همه من حال کباب آوردم
روز من چون شب تاریک شده در نظرم - تـا کنم کسب ضیاء
رو به تو ماه آوردم
رو سیاهان همه گویند حسین است شفیع
- ای شفیع همه من روی سیاه آوردم
بیان شهادت حر بن یزید ریاحى با
برادر و پسر و غلامش
راوى گوید: كه چون صفوف قتال راست شد از هر دو جانب
چشم در میان میدان داشتند تا سبقت حرب كه كند امام حسین علیهالسلام
مىفرمود: كه من از پدر خود یاد دارم كه تا مخالف ابتدا به حرب نكند متعرض
حرب او نباید شد اما حر بن یزید پیش لشگر كوفه ایستاده
بود چون حال بر این منوال مشاهده نمود مركب نزدیك عمر سعد راند و گفت:
یابن سعد با امام حسین بن على مقاتله خواهى كرد؟ گفت: بلى در این
قتال تن بسیار بىسر خواهد شد حر گفت: فردا جواب رسول خدا صلّى الله علیه
و آله و سلم را چه خواهى گفت عمر سعد هیچ جواب نداد حر اعراض نموده متوجه میدان
شد اما لرزه بر اعضاى وى افتاده بود و دل در برش مىطپید چنان كه هر كس در
پهلوى وى بود آواز آن مىشنود مهاجر بن اونس از اقوام حر و روایتى آنست كه
برادر او مصعب بن یزید با وى گفت: كه من تو را در هیچ معركه چنین
خوفناك ندیدهام تو از جمله مشاهیر دلاوران و مبارزانى و هرگاه كه از
دلیران و تیغ گرزان كوفه مىپرسیدند پیش از همه تو را نام
مىبردند و بیش از همه تو را مىستودند این لرزه تن و طپیدن دل
را سبب چیست؟ حر گفت: اى برادر مرا ترس نیست اما نفس خود را میان
بهشت و دوزخ مخیر ساختهام و با خود در اندیشه آنم كه چگونه برآید
ناگاه نعرهاى از جگر بر كشید و گفت: اى برادر بشارت باد كه نفس من بهشت را
اختیار كرد پس تازیانهاى بر اسب زد و نزد امام حسین آمد و از
مركب پیاده شده ركاب آن حضرت را بوسه داد و روى بر سم مركب امام نهاده گفت: یابن
رسول الله مرا گمان نبود كه این جماعت قصد تو كنند و خیال مىبستم كه
مهم به صلح از هم بگذرد و اكنون كه تمرد و عصیان و تغلب و طغیان ایشان
بر من ظاهر شد به خدمت تو مبادرت نمودم آیا توبه من قبول شود یا نى و
عذر و گناه من به حیز قبول رسد یا نه. حضرت امام حسین علیهالسلام
از بالاى مركب دست مبارك بر سر و روى حر مالید و گفت: اى حر هر چند بنده
گناه كند چون رو به درگاه خداوند آورده استغفار نماید و از آن گناه توبه
كرده عذر خواهد امید قبول هست و هو الذى یقبل التوبة عن عباده جرمى كه
نسبت به من كردى ناكرده انگاشتم و تقصیرى كه تا این غایت از تو
واقع شد در گذشتم مردانه باش و در حرب دل قوى دار كه امروز روز بازار سعادت است و
این میدان جلوهگاه اهل شهادتست حر با دلى از محبت امام حسین
پر، روى به میدان نهاد و در طرید كردن و جولان نمودن داد هنر بداد اما
چون مصعب برادر حر دید كه حر آخرت را بر دنیا گزید و دست ولا در
دامن آل عبا زد اسب برانگیخت و در فتراك امام حسین آویخت لشگر
عمر سعد گمان بردند كه به جنگ برادر مىرود و چون به میدان رسید گفت:
اى برادر حضر راه من شدى و مرا از ظلمت نكرت به سرچشمه آب حیات معرفت رسانیدى
من هم با تو موافقت كرده از اهل مخالف بیزار شدم فردا هر دو گواه معامله هم
باشیم و با هم از شفاعت امام حسین علیهالسلام بهره گیریم
پس حر برادر را به نزدیك امام مظلوم آورده صورت حال به موقف عرض رسانید
حضرت امام او را در بر گرفت و بنواخت و او را با حر دعاى خیر كرد. در مقتل
امام اسمعیل آورده كه در آن زمان كه حر نزدیك امام آمد گفت: یابن
رسول الله شب پدر خود را در خواب دیدم كه نزد من آمد و گفت: اى حر درین
روزها كجا رفته بودى گفتم: رفته بودم كه سر راه بر امام حسین بگیرم
پدرم فریاد بر كشید و گفت: واویلاه اى پسر تو را با فرزند رسول
خدا چه كار اگر طاقت آتش دوزخ دارى برو و با وى حرب كن و اگر شفاعت رسول خدا صلّى
الله علیه و آله و سلم و رضاى پروردگار عالم جل جلاله مىخواهى و ریاض
رضوان و غرفات بهشت جاودان مىجویى برو و با دشمنان او مصاف كن اكنون
مىخواهم كه مرا اجازت دهى كه به حرب روم امام حسین فرمود كه تو میهمان
مائى صبر كن تا دیگرى برود حر گفت: یابن رسول الله اول كسى كه به
مخاصمت تو آمد من بودم دستورى فرماى تا نخستین كسى كه به محاربت دشمنان تو
رود من باشم. امام حسین علیهالسلام او را اجازت داد و حر مرد مردانه
و دلاور فرزانه بود و او را در كارزار برابر هزار سوار داشتندى و سپهسالار پسر زیاد
بود بر مركبى دونده رونده جهنده تازىنژاد سوار روى به میدان نهاد و رجزگویان
مبارز طلبید. چون عمر سعد حر را در میدان دید لرزه به روى دلش پیچید
و یكى از معروفان عرب را كه صفوان بن حنظله گفتندى طلبید و گفت: برو و
حر را به نصیحت و ملایمت به جانب ما باز آر و اگر سخن قبول نكرد سرش
را به شمشیر آبدار از تن بردار صفوان به ارادتى تمام و زینتى لا كلام
در برابر حر آمد و گفت: تو مرد عاقل و پردلى و از مبارزان كاملى روا باشد كه از یزید
بر گردى و روى به حسین كنى حر گفت: اى صفوان از خردمندى و فرزانگى تو این
سخن عجب است تو یزید را نمىدانى كه او ناپاك و ظالم و فاسق است و
امام حسین پاك و پاكزاده تزویج مادرش در بهشت بوده جبرئیل امین
گهواره او را جنبانیده پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلم را ریحان
بوستان خود خوانده. صفوان گفت: من این همه مىدانم و زیاده از این
هم مىشناسم اما دولت و مال و جاه با یزید است و ما مردم سپاهى ایم
ما را یراق و مرتبه و منصب مىباید تقوى و طهارت و علم و فضیلت
به چه كار آید حر گفت: اى خاكسار حق را مىدانى و مىپوشى و شربت شیریننماى
جانگزاى غرورنما مى پوشى. صفوان در غضب شد و نیزه حواله سینه حر كرد
حر نیزه بر نیزه او افكنده به مردانگى نیزه او را پاره پاره
ساخت و در همان گرمى سنان نیزه بر سینه اش زد چنانكه یك گز از
پشتش بیرون آمد پس وى را به همان نیزه از صدر زین در ربود بر سر
دست آورد چنانچه هر دو لشگر بدیدند آنگاه بر زمین زد چنان چه
استخوانهاى او ریزهریزه شد خروش از هر دو لشگر برآمد اما صفوان را
سه برادر بود هر سه از غصه قتل برادر به یك بار بر حر حمله كردند حر نعرهاى
از جگر بركشید و خداى را به عظمت و قدرت یاد كرده در تاخت و دوال كمر یكى
را گرفت و از خانه زینش در ربوده چنان بر زمینش زد كه گردنش بشكست و دیگرى
را تیغ بر سر زد كه تا سینهاش بشكافت دیگرى روى به هزیمت
نهاد حر از عقب وى در تاخت و نیزهاى بر پشتش زد كه سر سنان از سینه
وى بیرون آمد پس روى به جانب امام حسین آورده گفت: یابن رسول
الله مرا بحل كردى و از من خشنود شدى؟ امام علیهالسلام فرمود: نعم انت حر
كما سمتك امك آرى من از تو خشنودم و تو آزادى چنان چه مادر تو را نام نهاده یعنى
فردا از آتش دوزخ آزاد خواهى بود حر این بشارت شنوده با نشاط تمام روى به میدان
نهاده حرب در پیوسته به هر جانب كه در تاختى از كشته پشته ساختى و به هر طرف
كه روى نهادى مرد و مركب بر روى هم فتاد مقارن این حال پیادهاى در دوید
و اسب حر را پى كرد حر پیاده به حرب درآمده شعله خشم جهانسوزش زبانه كشید
و نیاره قهر غیرت افروزش اشتعال پذیرفت. لشگر كه آن گونه كارزار
مىدیدند و سوار از پیش وى مىرمیدند اما چون امام حسین
علیهالسلام دید كه حر پیاده جنگ مىكند اسبى تازى با ساخت
گرانمایه فرستاد و حر سوار شده به جولان در آمد. و جمعى را كه مانند پروین
گرد او در آمده بودند چون نبات النعش متفرق مىساخت و خواست كه باز گردد و نزد
امام حسین آید كه هاتفى آواز داد كه اى حر باز مگرد كه حوران منتظر
قدوم بهجت لزوم تو اند پس حر روى به جانب امام حسین كرد و گفت: یابن
رسول الله نزدیك جدت مىروم هیچ پیغامى دارى امام حسین گریان
شده گفت: اى حر خوش باش كه ما نیز از عقب تو روانیم خروش از اصحاب
امام برآمد و حر خود را به لشگر دشمن زده حرب مىكرد تا نیزه او در هم شكست
پس تیغ آبدار را بر كشید و هر خاكسارى را كه بر فرق مىزد تا سینه
مىشكافت و هر كه را بر میان مىزد دو نیم مىكرد گاهى حمله بر میمنه
كرده شور از لشگریان بر مىآورد و گاهى متوجه میسره شده جمع ایشان
را پریشان ساختى و بدینسان كارزار مىنمود تا خود را نزدیك
علمدار لشگر عمر سعد انداخت و خواست كه علمدار را با علم دو نیم زند كه شمر
بانگ بر لشگر زد كه گرداگرد وى فرو گیرید و نگذارید از میان
شما بیرون رود به یكبار لشگر حمله كرده غلبه كردند و از اطراف و جوانب
زخم بر وى زدن گرفتند و حر در میان آن گروه مىجوشید و مىخروشید
و مردانه مىكوشید كه به ناگاه قسورة بن كنانه نیزهاى بر سینه
حر زد كه درو جاى گرفت حر گرم حرب بود چون زخم خود را در نگریست و قسوره را
دید كه ضرب زده بود و خود از سرش جدا شده شمشیرى بینداخت بر فرق
قسوره كه تا سینهاش بشكافت قسوره از اسب در گذشت و حر نیز از مركب در
افتاده نعره زد كه یابن رسول الله ادركنى مرا دریاب. امام حسین
مركب در تاخت و حر را از میدان دشمنان در ربوده به پیش صف لشگر خود
آورد پس پیاده شده و بنشست و سر حر بر كنار نهاده به آستین گرد از
رخسار وى پاك مىكرد حر را رمقى مانده بود دیده باز كرد و سر خود را در كنار
حضرت امام حسین دید تبسمى فرمود و گفت: یا ابن رسول الله از من
راضى شدى؟ امام علیهالسلام فرمود: كه من از تو خشنودم خداى از تو راضى باد
حر از این بشارت شادمان شده نقد جان به جانان نثار نمود. امام حسین علیهالسلام
از براى حر بگریست و اصحاب آن حضرت نیز بر او گریه كردند. اما
چون مصعب برادر حر دید كه حر با بال شهادت به روضه قدس پرید با اجازت
امام سدید روى به میدان نهاده در خصمان پیچید وبعد از
كارزار مردانه و كشتن دشمنان از حیا و آزرم بیگانه شربت شهادت نوش كرد
و با برادر با جان برابر دست وصال در آغوش نمود. آوردهاند كه حر پسرىداشت در میان
لشكر كوفه كه نامش على بود چون پدر و عم خود را كشته دیدبى طاقت شده غلام
خود را گفت: بیا تا اسبان را آب دهیم و به جانب امام حسین رویم
و هر دو سوار از میان لشكر عمر سعد بیرون تاخته روى به صف لشكرامام حسین
نهادند و چون على بن الحر نزدیك امام رسید از مركب پیاده شده زمین
ادب ببوسید و نزد پدر آمده روى در روى وى مالید امام حسین
فرمود: كه اى جوانمرد تو كیستى؟ گفت: من پسر حرم كه در خدمت تو جان نثار كرد
و من نیز آمدهام كه در ملازمت تو جان فدا كنم و نكته الولد الحر یقتدى
بآبائه ظاهر سازم. القصه مبارز در برابر على مىآمد و او به كین پدر وعم ایشان
را به قتل مىرسانید و امام حسین علیهالسلام به آواز بلند بر
وى آفرین گفته از براى او دعا مىكرد. آخر الامر او را در میان گرفته
شهید گردانیدند و به پدر بزرگوار و عم نامدارش در رسانیدند. اما
غلام حر كه غره نام داشت درفراق خواجه و خواجگى گریان شد و دلش بر نیران
مفارقت و مهاجرت ایشان بریانگشت و عنان اختیار از دست داده روى
به معركه آورد و به جد و جهد تمام جنگدر پیوست در مهلت بر وى خصمان در بست
تا چند كس را در میان نبرد به سوىدروازه عدم روان كرد پس نزد امام حسین
علیهالسلام آمده گفت: یابن رسول الله گستاخى كردم به كرم مرا معذور دار
كه هنوز رسم و ادب حرب نیاموخته ام و در فراق مولى و مولىزاده خود
سوختهام امروز مىخواهم كه جان در قدمت نثار كنم و فردا در عرصه محشر بر خواجگان
افتخار كنم. امام بر وى آفرین كرد و او با سرور تمام و نشاط لاكلام روى به میدان
آورد و اندك زمانى را به خواجه و خواجگى رسید و به نقدشهادت متاع سعادت
جاودانى خرید - دیده بر بست از جهان تا طلعت مقصود دید. آورده اند
كه امام حسین علیه السلام بعد از قتل این چهار تن دیگر
بارهمیان هر دو صف بایستاد و آواز داد كه اى اهل كوفه و شام من ابتدا
به حرب شما كردم و شما اول تیر در روى من انداختید و من هنوز بر حضور
محاربه نیستم و حالا از لشگر من هنوز كسى كشته نگشته و حر و برادر و پسر و
غلام وى از مردم شما بودند كه علم نصرت به جانب من افراختند و جان عزیز خود
رادر هوادارى من فدا ساختند و من بار دیگر بر شما حجت مىگیریم
تا فرداى قیامت شما را بر من حجتى لازم نشود اى گروه مردمان بیایید
و با من یكى ازسه كار كنید اول آن كه راه دهید مرا تا نزدیك
یزید روم و با او مناظره كنم اگر بى مكابره حق به دست او باشد و دانم
كه چنانست با او بیعت كنم و اگرنه او داند و من. یكى از اعادى آواز
داد كه تو را نگذاریم كه سوى یزید روى كه مردشیرینزبان
و چابك سخنى مبادا كه به معاذیر دلپذیر او را بفریبى و از دستاو
خلاص شده دیگربار فتنه انگیزى و در ممالك شورش پدید آید.
(روضة الشهداء مرحوم ملاحسین واعظى كاشفى سایت نورآسمان)
چو بگرفت حر ره امام زمان را
چو بگرفت حر ره امام زمان را - خداوند دین و شه انس و
جان را
بوی طعنه زد عقل كای عبد مجرم - نسنجیده
ای سود خویش وزیان را
سمندت در این پرتگاه از چه پوید - بنفس شقی
از چه داری عنان را
مشو غره از سرفكن تیره رائی - میازار قلب
ملك پاسبان را
در این خوان دنیا پی یك دو روزی
- مكن پست همت بلند آشیان را
بیا بگذر از این سرای سپنجی - كه ویرا
ن كند سیل وی خانمان را
فریبش مخورنیست عقبی خلاصی - رها
كن تن و ملك و جاه و نشان را
تو ای خفته بگشائی ارچشم بینی - خداورسول
و امام جهان را
تن آسوده ات شوی اول زتوبه - پس آنگه ببین دولت
جاودان را
بسربرشوای حربرخسرو دین - زیاری غنیمت
شماراین زمان را
پس از بحر پرموج با عزم راسخ - زدامش رهانید كشتی
جان را
پی عذرو تقصیر خرگاه شه شد - بعجزوبه لابه
گشوده زبان را
كه ای كعبه آن عاصی خود پرستم - گرفتم شه شاه
كون و مكان را
زتقصیرخود نادمم توبه كردم - كرم كن ببخشای این
ناتوان را
خداوند جودی و ابواب رحمت - عطا كن شها خط عفود و
امان را
شهش عفو فرمود گفت انت حرا - زمین بوسه داد و نمود این
بیان را
كه ای شه گرفتم من اول سر ره - شكستم دل شاه و یك
كاروان را
كنون خواهم اول كنم جان فدایت - بده اذن و كن شاد روح
و روان را
گرفت اذن جنگ و روان شد بمیدان - تن افكند وزد خیمه
باغ جنان را
سگ نفست ارشیخ ندهد فریبت - مسخرنمائی
بلند آسمان را
«منتخب المصائب 2/92 – شیخ»
ای شاه مظلومان التوبه التوبه
ای شاه مظلومان التوبه التوبه - ای خسرو خوبا ن
التوبه التوبه
چون حر نام آورد در كربلا آمد - از بهر ره بستن او از جفا
آمد
پس بهرجانبازی آن با وفا آمد - چون شد پشیمان و
با این نوا آمد
ای شاه مظلومان التوبه التوبه - ای خسرو خوبان
التوبه التوبه
دستم بریده باد ای شاه كم لشكر - گربركشم شمشیر
بررویت ای سرور
ای شافع محشراز جرم من بگذر - زین روسیه
بگذرحق علی الكبر
ای شاه مظلومان التوبه التوبه - ای خسرو خوبان
التوبه التوبه
چون بر تو ره بستم ای سرور خوبان - اهل و عیال
تو از من شدند گریان
لرزان همه گریان از دست من طفلان - بگذر ز جرم من به
حق این قرآن
ای شاه مظلومان التوبه التوبه - ای خسرو خوبان
التوبه التوبه
«زبده المصائب 2/61 – افسر»
حسین ای خسرو خوبان شها التوبه التوبه
حسین ای خسرو خوبان شها التوبه التوبه - ایا
سلطان مظلومان شها التوبه التوبه
الا ای مظهریكتا بحق بطحا - بحق مادرت زهرا شها
التوبه التوبه
حسین ای سبط پیغمبر حسین ای
زاده حیدر - بحق شافع محشر شها التوبه التوبه
اگر ره بر تو سد كردم بحق خویش بد كردم - عدو را گر
مدد كردم شها التوبه التوبه
بعباس علمدارت بخون پاك انصارت - به یاران وفادارت
شها التوبه التوبه
شما بین سوزو آه من نگر حال تباه من - تو بگذر از
گناه من شها التوبه التوبه
من آن حرپشیمانم بكارخویش حیرانم - زفعل
خود پشیمانم شها التوبه التوبه
اگر راه تو را بستم دل زار تو را خستم - مبر از دامنت دستم
شها التوبه التوبه
بحق خالق اكبر بحق عصمت داور - پشیمانم من مضطر شها
التوبه التوبه
تو نورپاك یزدانی شهید راه قرآنی -
شفاعت كن زمردانی شها التوبه التوبه
«نوای رزمندگان / 103 / مردانی»
روان شد سوی جیش رحمت حق
روان شد سوی جیش رحمت حق - بحق پیوست و
با حق گشت ملحق
بگفت ای شه منم آن عبد گمراه - كه بگرفتم سرراهت به
اكراه
دل آزادگان عشق یزدان - شكستم من به نادانی و
طغیان
خطایم بخش ای شاه عدو بند - گنه از بنده و عفو
از خداوند
یم عفو ازل شد درطلاطم - گنه گردید از آن نامور
گم
زخشنودی نمی گنجید درپوست - كه گشتم قابل
قربانی دوست
چه بخشیدش خطا شاه خطا بخش - روان شدسوی میدان
فارس رخش
بگفت ای قوم بد كیش زنازاد - همان حرم و لیكن
گشتم آزاد
امیری برگزیدم در دو عالم - كه باشد بهترین
فرزند آدم
بود حق آشكارا از ضمیرش - نبی پیدا زسیمای
منیرش
«خزائن الشهدا / 81»
گفت بازا كه در توبه است باز
گفت بازا كه در توبه است باز - هین بگیر از عفو
ما خط جواز
گردو صد جرم عظیم آورده ای - غم مخور رو بر كریم
آورده ای
هیچ فردی نه زاحرا ر و عبید - روی
نومیدی از این درگه ندید
باش خوشدل هان در توبه است باز - هان بگیر از عفو ما
خط جواز
سبط احمد عقده قلبش گسست - برسرش از لطف و شفقت سوددست
گفت زاندم كه تو را مادر بزاد - حرو آزادی كه حرنامت
نهاد
هان مبار از دیدگان اشكی چه در - باش خوشدل كنت
فی الدارین حر
«منتهی الا مال / 348»
ای شهید راه دین حر
ای شهید راه دین حر - آفرین حر،
آفرین حر
اگه از من دلِ كودكِ تو لرزید - دلم از ترس خدا داره
میلرزه
اومـدم تا عاقبت بخیر بمیرم - جونمـو فـدات كنم
اگه بیرزه
ای شهید راه دین حر - آفرین حر،
آفرین حر
از همین لحظه میخوام عزیز زهرا - اولیـن
شهیـد چشمـای تـو باشم
تو كه دریای كـرامتِ تو اینجاست - نمـیخوام
تشنـه دریای تو باشم
ای شهید راه دین حر - آفرین حر،
آفرین حر
تـو كـه دریای كرامتی كرم كن - دلمو ببخش
و اهل این حرم كن
خستـه بــار گنـاهم، ولی آقا - دست لطفت رو
بیاو برسرم کن
ای شهید راه دین حر - آفرین حر،
آفرین حر
آخه مولا، دل بی عشق تو، سنگه - دریـا وقتـی
پُرِ در بـاشه، قشنگه
نمیشـه حـر باشـم و با تو نباشم - آخه حر وقتی
كه حر باشه، قشنگه
ای شهید راه دین حر - آفرین حر،
آفرین حر
منـم حرّ گنه کارت به خون پاک انصارت
منـم حرّ گنه کارت - به خون پاک انصارت - به عباس علمدارت
گناه آوردهام - پناه آوردهام
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
پناهم ده در این صحرا - به اشک زینب کبرا - به
جان مادرت زهرا
به خاک تربتت - به اشک غربتت
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
اگر راه تو را بستم - اگر قلب تو را خستم - خجل از زینبت
هستم
چرا من زندهام - ز تو شرمندهام
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
تو باغ لاله من خارم - گنه کارم گنه کارم - بَدَم اما تو را
دارم
مرا با این گناه - بخر با یک نگاه
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
بگو دور سرت گردم - غلام اکبرت گردم - فدای اصغرت
گردم
صدایم کن حسین - فدایم کن حسین
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
فدای تاب وتبهایت - فدای اشک شبهایت
- چرا خشکیده لبهایت
به خشکی لبت - به اشک زینبت
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
بود سر بر کف و جانم - اگر چه بر تو مهمانم - عطا کن اذن میدانم
دعا کن از کرم - جدا گردد سرم
قبولم کن قبولم کن قبولم کن
بابارسنگین گناه دارم سوی حرم میام
بابارسنگین گناه دارم سوی حرم میام - اشکای
حسرت میریزه دونه دونه ازتوچشام
میخوام بیام قربونی علی اصغرت بشم
- سپرپیش نیزه های تشنه ی اکبرت بشم
آزاده ی تو - دل پریشونه - دیگه نمیخواد
- زنده بمونه
سیدی مولا4
سربه زیر وشکسته دل تادرخیمه ت اومدم - با اینکه
روسیام آقاجون درخونه ت اومدم
چه جوری ازخجالتت سرم رو بالا بگیرم - میشه
تا دعا کنی تاهمین الان بمیرم
تاکه قبولم - نمایی آقا - دخیل میبندم
- به نام زهرا
سیدی مولا ...
گفتی بالا بگیرسرت رو آقا ازتو ممنونم - اما
هنوز ازیه چیزی ناراحت وپریشونم
من همونی بودم که راه قافله ات روبسته ام - من همونی
بودم که قلب زینب و شکسته ام
بگو به زینب - شکسته بالم - به جان زهرا - نما حلالم
سیدی ...
ای امیرم - سربه زیرم - دیگه
اززندگی سیرم
ای امیرم - سربه زیرم - دیگه اززندگی
سیرم - آرزوم فقط همینه - توراهت حسین بمیرم
ای امیرم
بزارآقا روسپید شم - خلاص ازدست یزید شم
- عاقبت به خیری اینه - تورکاب تو شهید شم
بلاگردون سرتو - بشه آقا نوکر تو - دستم وگرفتش آخر - خاک
پای مادر تو
حرم ولی پشیمان - دارم دوچشم گریان
حرم ولی پشیمان - دارم دوچشم گریان - افكنده
سربه خجلت - بردرگه تو مهمان - سیدی یاحسین جان 2
راه تورا چو بستم - ای توتمام هستم - قلب
فكارزینب - بااین عمل شكستم - سیدی ...
من تا كه زنده هستم - شرمنده ی توهستم - توپادشاه
لطفی - من برتوبنده هستم - سیدی ...
بردی تویابن طاها - گرنام مادرم را - اما بدا ن
كه باشم - عبدوغلام زهرا - سیدی ...
باید كه یابن حیدر - گردم به خون شناور -
شاید شوم فدای - یك تارموی اصغر - سیدی ...
این وادی حبیب است - دلها چه بی
شكیب است - زینب به ناله گوید - حسین من غریب است -
سیدی ...
عشق شه تادردل حر ریاحی خانه كرد
عشق شه تادردل حر ریاحی خانه كرد - آن یل
مرد افكن ضرغام را دیوانه كرد
پرتوی افتاد تااز عشق آن شه بر دلش - با دلش كرد
آنچنان كه شمع با پروانه كرد
همچوشیری شد جداازجبهه ی ظلم وستم - رو
به سوی آشناوپشت بربیگانه كرد
گفت ای فرمانده نیروی حق دركربلا - ای
كه زهرا گیسوان مُشك بویت شانه كرد
حر سرراه تورابگرفت ای سلطان دین - توبه اكنون
خسرواز آن فعل بی شرمانه كرد
سوی میدان شد روان بااذن آن سالار عشق - جان
خودرابه فدای دلبر جانانه كرد
در بر توای حسین با روسیاهی - چشم
گریان آمده حرریاحی
زاروخسته - دل شكسته - آمدم امضا كنی حریتم را
گرچه من حُرّم ولی شرمنده هستم - پیش رخسار تو
سرافكنده هستم
من ازاول قلب طفلانت شكستم - بهر دیدار تو در خونم
نشستم
من گدای درگه این آستانم - سرفرازم كه حسین
دادی امانم
روضه روزاول محرم بیاد مسلم بن عقل علیه الرحمه
مسلم بن عقیل اولین شهید عشق نویسنده:
استاد مرتضی آقا تهرانی
«مسلم» پسر «عقیل» پسر «ابوطالب» علیه السلام
است. عقیل برادر امام علی علیه السلام و مسلم پسر عموی
امام حسین علیه السلام است. مادر مسلم کنیز بود و «علیه»
نام داشت و عقیل او را از شام خریده
بود. (الطبقات الکبری، ج 4، ص 29)
دعوت اهل کوفه از امام حسین علیه السلام
هنگامی که اهل کوفه نامههای فراوانی به امام ارسال
داشتند، آن حضرت مسلم را فراخواند و به همراه وی «قیس بن مسهّر» و
«عبدالرحمن بن عبدالله» و عده ای از فرستادگان را سفیر خود نمود. آن حضرت،
مسلم را به چند چیز امر فرمود:
الف. تقوای الهی داشته باشد؛
ب. اسرار حکومت را پنهان بدارد؛
ج. به مردم لطف و مرحمت داشته باشد؛
د. اگر مردم را با هم متحد یافت، به سرعت امام را با
خبر کند.
سپس امام نامههایی را به مردم کوفه به این مضمون
نوشتند:
اما بعد، به تحقیق برادر و پسرعمویم و مورد اعتماد
از اهل بیتم، مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادهام، ایشان
را امر کردهام تا
که برایم بنویسد که آیا شما را با هم، همدل و همداستان مییابد. پس به جانم قسم، امام نیست مگر کسی که به
حق قیام کند. (ترجمه برگرفته از متن ابصار العین، ص 79)
حرکت مسلم از مکه
اواخر ماه مبارک رمضان بود که مسلم بن عقیل از مکه به
مدینه منوره حرکت کرد. ایشان به مسجد النبی (صلی الله علیه
و آله) رفت و در آنجا نماز گزارد. پس از آن با اهل و عیال خویش
خداحافظی کرد. سپس از «قیس» دو راهنما اجاره کرد تا که راه را به او
نشان دهند. در راه گرما و تشنگی آن دو را سخت آزار داد و آنها تاب نیاوردند
و در راه جان دادند.(ابصارالعین، ص 79)
مسلم راه را ادامه داد تا به محلی رسید که آنجا
آب و آبادی بود. آن دو راهنما راه را به مسلم نشان دادند تا «بطن جنت» رسید.
(جنت، محل آبی بوده که به قبیله کلب متعلق بوده است. معجم البلدان،
ج2، ص343)
آنجا با قیس نامهای را از سختی راه و
مشکلات برای امام ارسال داشتند. نامه مسلم این گونه بود:
«اما بعد؛ من از مدینه خارج شدم، در حالی که دو
راهنما را برای طی راه اجاره کرده بودم، راه را گم کردیم و به
عطش افتادیم. چیزی نمانده بود که آنها جان بدهند تا این
که آخرالامر به آب رسیدم. تنها نجات ما در لحظات آخر، نفس ما بود. این
حادثه موجب شد که آینده کار را نیکو نبینیم.»
در پاسخ این نامه، امام این گونه نوشت:
« اما بعد؛ البته من خوف این را دارم که آن گونه که
تو (بد) پیش بینی میکنی، غیر آن باشد که به تو تذکر دادهایم.
همانگونه که تو را رهنمون شده ام، حرکت کن، والسلام.»
درسی که میتوان گرفت: از این ماجرا چند
نکته به دست میآید:
1- از یطیر به صرف برخورد با حوادث ناگوار در آینده
باید پرهیز کرد که آن، گویای وظیفه انسانی نیست؛
2- باید در تشخیص وظیفه و انجام دادن کاری
که امام آن را توصیه میکند، تلاش
کرد؛
3- باید در انجام دادن رسالت الهی مقاومت و
استقامت داشت.
مسلم به محل آب خیر «طییء» رسید.
در آنجا قدری استراحت کرد. سپس حرکت کرد تا این که به مردی رسید
که تیرش آهویی را نشانه رفته بود. وقتی به حیوان رسید
آن را کشت. مسلم با دیدن آن صحنه گفت: «دشمن ما کشته خواهد شد، اگر خدا
بخواهد.»(تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355)
ورود مسلم به کوفه
مسلم به سمت کوفه اسب میراند تااین که درپنجم شوال وارد
کوفه شد. (مروج الذهب،ج3،ص248)
او به منزل «مختار بن ابی عبید» وارد شد.(تاریخ
الامم و الملوک، ج 5، ص 355)
مختار شیعیان را دعوت کرد تا همه گرداگرد مسلم
فراهم آیند. پس نامه حسین علیه السلام را که پاسخ به آنها بود
خواند. آنها همه از شوق گریه کردند. در محضر او خطبا و سخنوران کوفی،
چون « عابس شاکری»، «حبیب اسری» خطبه خواندند.
این خبر به «نعمان بن بشیر انصاری» که
استاندار یزید در کوفه بود رسید. او از جای برخاست و برای
مردم خطبهای
ایراد کرد و آنها را تهدید کرد. پس از آن «عبدالله بن سعید حضرمی»
که با بنی امیه هم قسم بود به اعتراض از جای برخاست و جلسه را
ترک کرد. او و «عمّاره بن عقبه» داستان لقمان را در نامهای به یزید نوشتند و
تصریح کردند که حاکمی که گماشته است یا ضعیف است یا
این که خود را به ناتوانی زده است.(ابصار العین، ص80)
پس از عبدالله، سایر جیرهخواران حکومتی از قبیل
«عمارة بن ولید» و «عمر بن سعد بن ابی وقاص» نامههای
مشابهی برای یزید فرستادند.(الارشاد، ج 2، ص41)
علت ورود مسلم به منزل مختار این بود که مختار از
زعمای شیعه به شمار میآمد و به امام حسین علیه
السلام وفادار بود. علاوه بر این، مختار داماد « لقمان بن بشیر»- حاکم
وقت کوفه - بود. بی تردید تا زمانی که مسلم در خانه مختار این
بود که مختار از زعمای شیعه به شمار میآمد و به امام حسین علیه
السلام وفادار بود. علاوه بر این، مختار داماد «لقمان بن بشیر» - حاکم
وقت کوفه - بود. بی تردید تا زمانی که مسلم در خانه مختار بود
لقمان بن بشیر متعرض او نمیشد. این انتخاب مسلم گویای
درایت و احاطه او به موقعیتهای اجتماعی است.(حیاة
الامام الحسین، ج 2، ص 345)
بیعت با مسلم در کوفه
مردم پس از آگاهی از ورود مسلم، فوج فوج با نماینده
امام بیعت کردند تا این که نام بیعت کنندگان در دفتر مسلم از
مرز هشتاد هزار نفر گذشت.(اللهوف، ص16)
درباره تعداد بیعت کنندگان با سفیر امام قدری
اختلاف وجود دارد که از آنها به شرح زیر یاد میکنیم: 1- تعداد بیعت کنندگان با مسلم را بالغ بر هجده
هزار نفر نوشتهاند؛ 2- تعداد بیعت
کنندگان بیست و پنج هزار نفر بوده است؛
3- تعداد بیعت کنندگان بیست و هشت هزار نفر بوده است؛ 4- تعداد بیعت کنندگان سی هزار نفر
بوده است؛ 5- تعداد بیعت کنندگان با
مسلم را بالغ بر چهل هزار نفر بوده است. (الارشاد، ج2، ص41 - نفس المهموم، ص58 - حیاة
الامام الحسین، ج2، ص247 - تاریخ ابی الفداء، ج1، ص200/ حیاة
الامام الحسین، ج2، ص 247 - تاریخ ابی الفداء، ج1، ص200/ حیاة
الامام الحسین، ج2، ص 247/ مثیر الاحزان، ص 11)
محورهای بیعت مردم با مسلم
مردم با شوق فراوان بیعت خود با مسلم را بر چند اصل
استوار ساختند: 1- دعوت مردم به کتاب خدا و سنت رسول او؛ 2- پیکار با بی دادگران؛ 3- دفاع از مستضعفان؛ 4- رسیدگی به حال محرومان جامعه؛ 5- تقسیم غنائم به طور مساوی در بین
مسلمانان؛ 6- ردّ مظالم (بازگرداندن حق
مظلوم) به اهل آن؛ 7- یاری
اهلبیت
علیه السلام؛ 8- مسالمت با کسانی
که سر ستیز ندارند؛ 9- پیکار
با متجاوزان. (حیاة الامام الحسین، ج2، ص 345)
درسی که میتوان گرفت: باید به این
اصول معقول و مقبول نگریست و این که چگونه مردم به درستی راه حق
را بازیافته بودند.
نامه مسلم به امام حسین علیه السلام
بیعت اکثر مردم، مسلم را مطمئن کرده بود که امام اگر
به کوفه بازآید، همه چیز از نو بنا خواهد شد. او در نامهای به
حضرت نوشت که هیجده هزار نفر از مردم کوفه بیعت کردهاند. از امام
خواست که با شتاب به کوفه رهسپار شوند؛ چرا که مردم سخت مشتاق دیدار اویند.
مسلم نامه خود را ضمیمه نامه اهل کوفه کرد و به «عابس
بن ابی شبیب شاکری» سپرد تا به همراه «قیس بن مسهّر صیدوای»
به خدمت امام برسانند. (مثیرالاحزان، ص 32)
یزید و کوفه
خبر ارسال نامه مسلم به یزید رسیده بود.
او به والی تازه برای کوفه میاندیشید. «سرجون» غلام وفادار پدرش (معاویه) را احضار کرد و
او را از وضع کوفه، «نعمان بن بشیر» و بیعت مردم آگاه ساخت و در مورد
والی جدید کوفه از او نظر خواست. سرجون گفت: «اگر پدرت معاویه اینک
زنده میشد نظر او را به کار میبستی؟» یزید گفت:
«آری». سرجون کینه یزید به ابن زیاد را میدانست. فرمان
معاویه را که قبل از مرگ برای عبیدالله نوشته و او را به حکومت
کوفه نصب کرده بود بیرون آورد و به یزید نشان داد. پس از آن بود
که یزید عبیدالله بن زیاد را که والی بصره بود به
ولایت کوفه نیز گماشت. این فرمان به همراه نامه ای توسط
«مسلم بن عمرو باهلی» برای عبیدالله بن زیاد فرستاده شد.
(الکامل فی التاریخ، ج2، ص 535/ سماوی، ابصار العین، ص80)
یزید نامه ای برای عبیدالله نوشت: «افرادی که روزی
مورد ستایشاند، روز دیگر به ننگ و نفرین دچار میشوند، و چیزهای
ناپسند به صورت دل پسند در میآیند و تو در مقام و منزلتی قرار داری که
شایسته آن هستی، به قول شاعر عرب: تو بالا رفتی و از ابرها پیشی
گرفتی و بر فراز آنها جای گرفتی. برای تو جز مسند خورشید
جایگاهی نیست.» او در این نامه به عبیدالله فرمان
داد که در عزیمت به کوفه شتاب کند و پس از دستگیری، مسلم به عقیل
را به قتل رساند یا تبعید کند. (مقتل الحسین مقرم، ص 148)
درسی که میتوان گرفت: گاه اهل خلاف در کنار یکدیگر
قرار میگیرند تا که به اهداف باطل خود برسند. بر اهل ایمان
و تقوا است که با وجود وجوه اشتراک فراوان، متحد شوند و سپاه کفر و شرک را به زانو
درآورند. (منبع: یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام
- سایت راسخون)
روی دارالاماره
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یامُسلِمَ بنَ عقیلَ
بنَ ابیطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَیتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ
بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِی نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى
أَتَاكَ الْیقِینُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِیمِ وَ الْوَفَاءِ
وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِی الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ
الْمُنْتَجَبِ.
روی دارالاماره - میشوم كشته بی وفائی
- پاره قلب زهرا كجائی - مسلمت شد فدائی
كاش - نامه مسلم را - تونخوانی ای آقا - سوی
كوفه نیائی
یاسیدی یاسیدی یاسیدی
یاثارالله - یاسیدی یاسیدی یاسیدی
یاثارالله
ازبلندای كوفه - میدهم ای عزیزم
سلامت - هستی من شده نذرنامت - هستم آقا غلامت
وای - هركه اینجا مهمان است - قسمتش سنگباران
است - راس زینب سلامت
یاسیدی یاسیدی یاسیدی
یاثارالله - یاسیدی یاسیدی یاسیدی
یاثارالله
امام حسین(ع) مسلم را به کوفه فرستاد. چهار، پنج روزی
که مسلم در کوفه بود هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. مسجد کوفه
مسجد بزرگی است وقتی مسلم نماز می خواند تا دم در مسجد از جمعیت
پر می شد. یک شب عبیدالله اعلام کرد هر کس اطراف مسلم باشد و از
مسلم طرفداری کند دستگیرش می کنیم. مسلم بن عقیل
نماز مغرب را خواند. بین نماز مغرب و عشاء پشت سرش را نگاه کرد، دید یک
نفر هم پشت سرش نیست. همه رفته بودند. تمام مردم شهر مضطرب هستند. در شهر
پخش شده بود که طرفداران مسلم را دستگیر می کنند یکی
شوهرش خانه نیست می گفت: نکند شوهرم را گرفته باشند. یکی
پسرش بیرون است.یکی برادرش نیست. مسلم کنار کوچه ای
از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشت. زنی جلوی در
نشسته بود. اسمش طوعه بود. او هم منتظر پسرش بود تا برگردد. دید آقایی
از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشته است. گفت: آقاجان! چرا سرت
را به دیوار خانه من گذاشتی؟ چرا به خانه ات نمی روی؟
دفعه سوم که زن سوال کرد، مسلم گفت: آب داری برای من بیاوری؟
زن رفت آب آورد. مسلم باز همانجا ایستاد. آن زن گفت: آقاجان! چرا به خانه ات
نمی روی؟ صدا زد: مادر من خانه ندارم. زن گفت: شما کی هستی؟
گفت: من مسلم بن عقیل هستم.
جان ختم المرسلین در کوفه جا دارد ندارد - بهتر از
روح الامین در کوفه جا دارد ندارد
افسر جانباز حق در کوفه سرگردان و بی کس - نایب
سلطان دین در کوفه جا دارد ندارد
مسلم بی خانمان در کوچه ها می گردد امشب - یک
جهان ایمان و دین در کوفه جا دارد ندارد
امتحان حق نگر ازآن مسلمان و مسلم - مسلم است ای مسلمین
در کوفه جا دارد ندارد
مسلم آن شب را در خانه طوعه ماند. هنگام صبح پسر این
زن به دارالامارة خبر داد در خانه آنهاست. عبدالله بن عباس با هفتاد سوار آمد و
خانه را محاصره کردند. یک وقت زن آمد داخل اتاق صدا زد: آقاجان! مسلم بن عقیل!
خانه را محاصره کردند. مثل اینکه فهمیده اند شما داخل خانه ما هستید.
مسلم بن عقیل از خانه بیرون آمد سوار اسبش شد. شمشیر می
زند و می کشد. دشمنان را روی زمین می ریزد. این
بی انصافها دسته های نی را آتش زدند و از بالای بام بر
سرش ریختند. همه بگویید: غریب مسلم! غریب مسلم!
بعد از پیکار عظیم مسلم را گرفتند. دست مسلم را
به پشت سر بستند. او را به طرف دارالامارة آورند. وقتی عبیدالله رسید
شروع کرد به گریه کردن. عبیدالله گفت: چرا گریه می کنی؟
کسی که در این کارها می افتد باید پیه کشته شدن هم
به تنش بمالد. چرا گریه می کنی؟ صدا زد: عبیدالله! به خدا
قسم اگر برای خودم . کشته شدن گریه کنم. گفت: پس برای چه گریه
می کنی؟ گفت: دلم می سوزد که نامه نوشته ام تا حسین(ع) به
کوفه بیاید. می ترسم امام حسین (ع) دست زن و بچه اش را بگیرد
و به طرف شما مردم بی وفا بیاید.هنگامی که می
خواستند او را بکشند فرمود: عبیدالله! سه وصیت دارم. اول وصیتم
این است وقتی مرا کشید بدنم را روی خاکها نگذارید!
مرا دفنم کنید. وصیت دومم این است که هفتصد درهم در کوفه قرض
دارم، زره مرا بفروشید و قرضهایم را ادا کنید. یک وصیت
دیگر هم دارم وآن اینکه دلم می خواهد یک نامه بنویسید
که حسین(ع) نیاید. آی غریب حسین! حسین!...
(منبع : روضه مرحوم كافی)
تشنه ام تشنه ولی آب گوارایم نیست
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یامُسلِمَ بنَ عقیلَ
بنَ ابیطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَیتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ
بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِی نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى
أَتَاكَ الْیقِینُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِیمِ وَ الْوَفَاءِ
وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِی الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ
الْمُنْتَجَبِ.
تشنه ام تشنه ولی آب گوارایم نیست - بین
این قوم کسی تشنه ی آقایم نیست
هیچ کس نیست که سرگرم تماشایم نیست
- نفسم مانده و جانی به سر و پایم نیست
من که شرمنده ام ای تشنه به اندازه ی شهر - چشم
بر راه توام بر سر ِ دروازه ی شهر
یک نفر بودم و یک شهر مرا زخم زدند - یک
تن امّا همه از رسم و وفا زخم زدند
بی کس ام دیده ولی در همه جا زخم زدند - سنگ
آورده و از بام و هوا زخم زدند
زخم بر من زده و کرده تماشا کوفه - امتحان کرده نوک نیزه
ی خود را کوفه
تیری آماده شد و با بدنم تمرین کرد - تیغه
ای ساخته شد، روی تنم تمرین کرد
پنجه ای سرزده با پیروهنم تمرین کرد - سنگ
انداز ببین با دهنم تمرین کرد
خواستم تا بپرم از بدنم بال افتاد - کارم آخر به تهِ گودی
گودال افتاد
آنکه دیروز نظر بر نظرم می انداخت - دیدی
امروز چه خون بر جگرم می انداخت
چوب آتش زده از دور و برم می انداخت - شاخه ی
شعله ور و نخل سرم می انداخت
دست من بند زده، موی مرا میسوزاند - دستگرمی
سر ِگیسوی مرا میسوزاند
وای اگر یک نفر اینجا تک و تنها گردد - آنقدر
داغ ببیند که قدش تا گردد
بعد، از دشنه و سر نیزه محیا گردد - آنقدر زخم
زنندش که معمّا گردد
به سرم آمده و باز همان خواهد شد - رسم این است و سرم
سهم سنان خواهد شد
رسم این است که اوّل پر او می ریزند - بعد
از او دور و بر پیکر او می ریزند
بعد با خنجر خود بر سر او می ریزند - بعد از آن
هم به سر خواهر او می ریزند
آخرش هم همه بر روی تنش می کوبند - نعل تازه
زده و بر بدنش می کوبند
(حسن لطفی)
آوردنش تو دارالاماره،دست بسته،همه ی بدن خون آلود،لب
پاره، دندونها شكسته، آب آوردن، یه بار، دوبار، سه بار، هربار خون لب ها ریخت،
دید نمی تونه بنوشه، گفت:مثل اینكه، باید لب تشنه جون
بدم، آیا كسی پیدا میشه، از جانب من به اربابم، به آقام،
به امامم پیام من رو برسونه، چون از در كه وارد شد، گفتند:به امیر
سلام كن، گفت: این امیر، امیر شماست، امیر من حسینه،
جانم فدای این مردی كه، خداوندگار حماسه است، بزرگترین پیش
قراوله، من علمیش رو برات بگم، رفقا نكته مهمه، انگار كه علم لدُن داره،
انگار كه نیابت فقط، نیابت اینكه فقط بیاد یه سفارتی
داشته باشه، نیست،حرف هایی میزنه، كه این بوی
دست داشتن، در عالم معنا رو داره، داشت از در می اومد بیرون دید
طوعه، پیرزن داره گریه میكنه، میلرزه،گفت: آقا، فرمود
ناراحت نباش، لقد ادیت ما علیك من البر، اونچه به گردنت بوده كار خیر،
انجام دادی، حدیث شناس ها می دونن، یعنی تو مقام شهید
داری، بالاترین مقام، یه شب كنیزی كرد، وای
اگه یه عمر نوكری قبول نشه، یه شب كنیزی كرد، حكم
داره صادر میكنه مسلم، آیا پیش
بینی نمی كنی این دو روز دیگه عوض شه؟ آدمیزاده،
امشب با شماست، مثل زُبیر، زُبیر در قضایای حضرت زهرا
سلام الله علیها، دفاع میكرد از علی، زُبیر جزو حامیان
اهلبیت بود، عاقبتش اونجور به شر شد، آقا مسلم پیش بینی
نمی كنی این راهش كج بشه یه دو روز دیگه، عوض بشه؟
نه!مسلم انگار حكم داره از عالم بالا، انگار امام حسین علیه السلام
برا مسلم همه چیز رو گفته، یا اینكه تو خونه اتفاقاتی
افتاده این خیالش راحت شده،گفت به طوعه: وَأخذتِ نصیبك من شفاعة رسول الله ( صلى
الله علیه وآله )، تو نصیبت رو از شفاعت پیغمبر گرفتی خیالت
راحت باشه، پیغمبر قیامت دست تو رو میگیره، بعد دید
تعجب كرد طوعه، برای اینكه آروم بشه، فقط اشاره كرد، گفت: من دیشب
یه ذره خوابم برد، خواب عموم علی رو دیدم، به من فرمود: انت
غداً معی تو فردا بامنی، یعنی طوعه، دیگه امشب
مهمون نداری، من مهمون یه شبت بودم، امشب سر من دارالاماره است،
داد پناهم سحر یك
زن والا گهر - گشت نرفته سفر همسفر عشق تو
این بدن رو آویزه قناره كردن(قُلاب گوشت،چنگك
قصابی)، معلوم اون كه میگه دیدم پای مسلم تو دست بچه
هاست، بعد از بازار قصاب ها بوده، چیكار كرده بود قصاب،...
متن روضه شهادت مسلم بن عقیل- سعید
حدادیان
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یامُسلِمَ بنَ عقیلَ
بنَ ابیطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَیتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ
بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِی نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى
أَتَاكَ الْیقِینُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِیمِ وَ الْوَفَاءِ
وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِی الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ
الْمُنْتَجَبِ.
حال سفیر بی کس تو رو به راه نیست
جز مکر از اهالی اینجا ندیـده ام - دیوار
هم سفیر تو را تکیه گاه نیست
آوارگی من به تماشا کشیده است - در این دیار
بهر غریبان پناه نیست
ترسم بود که ساقی تان را نظر زنند - چشمی برای
دیـدن رخـسار ماه نیست
این قدر گویمت که در این شهر خون پرست - مـُثـله
نـمودن تـن کشته گناه نیست
(محمد حسین رحیمیان)
شب اول،ببین عزتُ،هر كجا می خوان روضه ی
حسین علیه السلام شروع كنن،با مسلم شروع می كنن،دروازه ورود به
محرم روضه ی این آقاست،اولین شهید این هفتاد و دو
نفر مسلم ِ،این عزت نیست؟این مزد نیست؟سلام خدا به این
آقا،خیلی نمی خوام شب اول اذیتت كنم،اما دلم راضی
نمی شه از شب اول بگذرم،هی به خودم میگم مراعات كن،صدا رو نیگه
دار،ده شب می خوای ناله بزنی،بعد به خودم میگم از كجا
معلوم فردا شب بیام،از كجا معلوم امشب شب آخر محرمت نباشه،آقا جان بذار یه
جوری گریه كنم،اگه امشب گفتند پاشو بساط خودتو جمع كن،خیلی
این غزل جانسوزه من كه امروز روضه رو مرور می كردم،گفتم دیگه نمی
خوای روضه بخونی،از بس كه این غزل،مرثیه حرفشو قشنگ می
زنه،ببین این آقا چقدر غریب
شده،خیلی سخته آقا غربت،اونم برای یه مرد،اونم تو یه
شهر غریب
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
زبانحال مسلم با آقا و اربابشه،خیلی مسلم حسین
رو دوشت داشت،خیلی به آقا ابی عبدالله علاقه داشته،بی خود
نیست به این درجه رسیده
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
شما هایی كه جلو میشینید،خیلی
وظیفه تون سنگینه،نباید همین جوری بشینی،من
معتقدم تو روضه ابی عبدالله همه باید
كمك كنند،یكی ناله بزنه،یكی گریه كنه،یكی
زبون بگیره،یكی زمزمه كنه،بخدا قسم هركی كه رفته،هركی
كه این محرم دستش كوتاه شده،این جمله جمله ی مشتركی بین
همه ی رفته های زیر خاك،وقتی می بینیشون
،همه می گن ای كاش ما یه بار دیگه بیایم یه
حسین دیگه بگیم،ای كاش زنده بشیم یه محرم بیایم
یه گوشه برا حسین گریه كنیم،اون وقت تو راحت از دست بدی
جفا كردی،شب های دیگه میای جلو باید با همه ی
وجودت ناله بزنی.
دل این شهر برای نفسم تنگ شده - جان من كوفه میا
كوفه دلش سنگ شده
خوب گشتم همه جا را خبری نیست نیا - همه
شادند آخر دوباره خبر جنگ شده
آب و جارو شده این شهر برای سر تو
آقا جان نمی دونی چه خبره تو این كوفه،یكی
داره شمشیرشو آماده می كنه،یكی داره نیزشو تیز
می كنه،
آب و جارو شده این شهر برای سر تو - كوچه هاشان
همه پاكیزه و كم سنگ شده
هركی سنگ پیدا میكنه،بیاید
بریم كربلا،یكی داره میاد،حسین
همه جا صحبت از غارت اموال شماست
بخدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده
چه بیعتی،هجده هزار نفر،شوخی نیست،بخدا
امشب و شب های دیگه بیایید،فقط گریه
نباشه،هجده هزار نفر بیان بیعت كنن،اون وقت برگردی بعد نماز
مغرب،ببینی هیچكی نیست،یه مرد نبود این
آقا رو راه بده تو خونش،این آقا خیلی مظلومه رفقا،برا مسلم مایه
بذار،خیلی ها به ما می گن،چرا شب اول مسلم می خونید؟برای
اینكه این آقا خیلی مظلومه،دو نفرند تو شهدای
كربلا، كه تو زیارت نامه شون اومده،اشهد انك مظلوم،دو نفرند كه اشاره به
مظلومیتشون شده،یكی مسلم،یك هم عباس،می دونی
چرا این دو نفر مظلومانه شهید شدند،چون این دو نفر،چند نفر یكی
جنگیدند، هر دونفر به آب هم رسیدند،آب نخوردند،هجده هزار نفر میان
بیعت كنند،یه مرتبه صحنه خالی بشه،آی رفیق یه
جمله بگم وسط روضه،امر دارم وسط روضه میگم،نگی خیلی حاشیه
میری،آی رفیق،آی جوون بیعت با این آقا
مال زمان مسلم نبود مال الان هم هست،الانم اگه می خوای جزو سپا كوفه
نباشی،باید بدونی زیر خیمه ی حسین باید
جات و نگه داری،یه كاری نكنی بری جزو كوفی
ها،برگشت پشت سرش رو نگاه كرد،غریبانه بلند شد،تو كوچه های كوفه،از این
كوچه به اون كوچه،هی دست رو دست می زد،الهی دستم بشكنه،چرا
نوشتم به حسین بیا،اینها چه مردمی هستند،هی از این
كوچه به اون كوچه،خسته شد پشت در یه خونه سر به دیوار گذاشت،پیر
زن در و باز كرد،دید یه آقای قد بلند،محاسن ،هیبت،كسی
بود برا خودش مسلم،آقا چرا اینجا ایستادی،چیزی می
خوای این وقت شب،می خوای برات آب بیارم،از سر و
وضعت پیداست آشفته ای،تشنه ای،یه مقدار آب براش
آورد،گفت:می تونم ازتون یه سئوالی بكنم،شما مگه تو این
شهر خونه ندارید،گفت نه من تو این شهر غریبم،آخ غریب
آقا،گفت:چرا غریبید،این وقت شب تو كوچه های كوفه چیكار
می كنی،گفت:منو می شناسی،گفت نه آقاجان،گفت: من سفیر
حسینم،من مسلم بن عقیلم،تا گفت من مسلمم،طوئه كه وجودش مملوء از محبت
ابی عبدالله بود،دست و پاشو گم كرد،گفت:خوش اومدی آقا،جوونم فدای
شما،عجب سعادتی در خونه ی منو زده،شما كجا خونه طوئه كجا؟دروباز
كرد،گفت:آقا قدم رو چشمای من بذارید،من خیلی به ارباب شما
علاقه دارم،من از شیعیان شما هستم،می تونی امشب منزل من
باشی،اومد وارد خونه طوئه شد،چی كار كرد این زن كه تو تاریخ
اسمش موند،چه پذیرایی از جناب مسلم كرد،ظاهراً وضع خونه ایش
خوب بوده،بهترین اتاق و در اختیار مسلم گذاشت،بهترین پذیرایی
رو از او كرد،اما دید این آقا
لب به غذا نمی زنه،هی غذا براش می اورد،هی می گفت:میای
لااقل زینب و نیار،چی می گی؟لااقل می آی،علی
اصغر و نیار،اصلاً می دید این آقا تو یه حال و هوای
دیگه ای است،لااقل می آی رقیه رو نیار،ای
وای ای وای،خیلی طول نكشید،تا فهمیدن
مسلم تو خونه ی طوئه است،ریختند دور وبر خونه ،خونه رو از چهار
طرف،محاصره كردند،می دونند،اومدن كی و ببرند،گرفتن شیر كار سختیه،اونم
شیری كه عموش علی است،تا ریختن در خونه،من خیلی
سعی كردم نرم تو این فضا،ولی یه طرف دلم می گه شب اوله
دیگه،شب اول از حضرت زهرا نگیم نمی شه،شب اول از مادرمون كمك نگیریم
نمی شه، شب اول اونم این همه بچه سیدا دور منبر،بچه سیدا یادشون
نره فردا شال بندازن،تا طوئه فهمید اومدن دم در،به مسلم گفت:غصه نخوری،
من خودم می رم دم در،همچین كه اومد بره دم در اهل كنایه،مسلم
گفت:كجا داری میری؟ تو یه زنی،اینها عقل
ندارن،اینها مروت ندارن،شاید می خواست بگه،یه زن رفت پشت
در،برای همه عالم بسه،كسی حیا كنه،نه تا فهمید زهرا پشت
دره،رفتم توی روضه بذار بگم،خودش تو نامه ای كه به معاویه لعنت
الله علیه نوشت،گفت:تا فهمیدم فاطمه پشت دره،برگشتم عقب ،گفتم :نه،من
با زهرا كاری ندارم،اما یاد علی اوفتادم، شب اول چی دارم
می گم،اومدم پشت در چنان لگدی به در زدم،صدای شكستن استخانهاشو
شنیدم،كجا می ری طوئه،بذار من برم،رفت مسلم گفت: چنان بلایی
سرشون بیارم،كه یادشون بیافته من برادر زاده ی علی
ام،اومد،اگه عموم علی نتونست كاری كنه،دستش بسته بود،من كه دستام بسته
نیست،اگه ایستاد جلوش چشماش فاطمه شو زدند،محكوم به صبر بود،من كه
محكوم نیستم،دماری در بیارم،نمی دونید چكار كرده،برید
تاریخ رو بخونید،برید بخونید،كاری كرد مسلم،می
ریختن ده نفری دورش،می گرفت پرت می كرد،رو پشت بوم ها،این
جوری،كاری كرد،كه لشكر هرچی می رفت جلو،لت و پار برمی
گشت،نانجیب صداش بلند شد،گفت چه خبره؟مگه یه نفر این قدر لشكر می
خواد،برید كار مسلم رو بسازید،یكی از این كوفیا
گفت:چی داری می گی؟این جمله ی تاریخه،گفت:فكر
كردی ما به جنگ یكی از بقال های كوفه می ریم،این
مسلمه این سفیر حسینه،این نمی شه تنهایی
باهاش،مبارزه كرد،زنها بالا پشت بام ها نیزه آتیش می زدند،می
ریختند،هركی هرچی تونست انجام داد،مسلم رو نتونستند بگیرند،آخرشم
این آقا رو با نیرنگ،به دام انداختند،یه چاله ای درست
كردند،روش و پوشوندند از نی،كشوندنش سمت چاله،انداختنش تو این چاله،
دستاشو بستند،ریسمان به گردنش انداختند،كشوندنش تو كوچه های كوفه،دیدن
هی زیر لب داره می گه حسین،یه نشونی بدم،اول
اوفتاد تو گودال،بعد سرش رو بریدند،اربابشم اول اوفتاد تو گودال،همه بگید
حسن.....اما یه فرقی داشت،مسلم با اربابش یه فرقی
داشت،مسلم و از بالای دارالاماره انداختند،پاهاشو بستند به اسب،تو خاكها و
تو كوچه ها كشیدند،فقط اسبها پاهاشو كشیدند،اما حسین و اسب ها
رو بدنش رفتند،همه بگید حسین...
متن روضه شهادت مسلم بن عقیل علیه
السلام-میرداماد
منبع: كتاب گودال سرخ
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یامُسلِمَ بنَ عقیلَ
بنَ ابیطالب وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَیتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ
بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِی نُصْرَةِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ ابْنِ حُجَّتِهِ حَتَّى
أَتَاكَ الْیقِینُ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِیمِ وَ الْوَفَاءِ
وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِی الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ
الْمُنْتَجَبِ.
از اعتبار حُرمَتِ گفتارهایشان - مغرب شکست بیعتِ
بسیارهایشان
یک پیره زن فقط به سَفیرت پناه داد - ماندم
چه شد تعارف و اصرارهایشان؟
کوفه مرا ز روی تو شرمنده کرده است - سر می زنم
ز غُصه به دیوارهایشان
جای طناب، بر دهنم مشت می زدند - اینجا
همه عوض شده رفتارهایشان
محصول باغ ها همه خرج سپاه شد - از خار و سنگ پر شده
انبارهایشان
خرما فروش یک شبه خنجر فروش شد - تغییر
کرده کاسبی و کارهایشان
سکه شده فروختن چکمه هایشان - رونق گرفته دکه ی
نجارهایشان
بر روی میخ جسم مرا پشت و رو زدند - لعنت به
رسم کوفه و هنجارهایشان
اینجا سر ِ برادر ِتو شرط بسته اند - غوغا شده میان
کماندارهایشان
اینجا برای غارت خلخال و روسری - خُرجین
خریده اند خریدارهایشان
(جواد پرچمی)
توی مجلس گشت مسلم، یه آشنا پیدا کنم،
براش وصیت كنم،نگاه كرد،دید قوم و خویشش عمر سعد وایستاده،ببین
چقدر بده برا مسلم،یعنی نزدیك تر از عمر سعد پیدا
نكرد،همه كثیف بودند،این دیگه بدتر از همه،گفت:یه حرف سرّی
دارم باهات،كشیدش كنار،گفت:من حرف سرّی گوش نمی دم،ابن زیاد
گفت:برو گوش بده ببین چی میگه،صداش زد،اومد كناری،گفت:من600درهم
از وقتی كه اومدم،قرض گرفتم،بعد از شهادت من این زره رو بفروش،قرضم رو
بده،جنازه ام رو تحویل بگیر،دفن كن،سه تا وصیت كرد،رفت به ابن زیاد
گفت:ابن زیاد گفت:باتو سرّی حرف زده،تو داری به من میگی،ابن
زیاد اعتراف كرد،اینقدر كثیف بوده عمرسعد،خدا لعنتش كنه،رفت
بالای دارالاماره،سرش رو خواستند از گردن جدا كنند،یه نگاهی به
سمت مدینه و مكه كرد،السلام علیك یا اباعبدالله،حسین جون
برات نامه نوشتم بیای كوفه،اما نیا،وصیت كرد،وصیت
سومش به عمر سعد لعنت الله علیه،این بود،یه نامه بنویس
بده به یكی بفرست برا حسین بن علی پسر عموم،نیا
كوفه،اینها خیلی نامردند.
صبح شد یک طرف سرم افتاد - یک طرف نیز پیکرم
افتاد
تا که از روی پشت بام افتادم - با علیک السلام
افتادم
بدن من شکست خوشحالم - سر راهت نشست خوشحالم
بی سبب نیست این که خوشحالم - زن و بچه
نبود دنبالم
یعنی میگه:هرچی بود من جلو زن و
بچه ام اذیت نشدم،اونهارو اسیر نگرفتن،اما تو...
آی مردم سپاه بی نفرم - صبح خالی نبود
دور و برم
حرفی از زخم با پرم نزنید - این همه سنگ
بر سرم نزنید
آی مردم گناه من عشق است - بهترین اشتباه من
عشق است
آی مردم کم حیا بد نیست - بی وفا
ها کم وفا بد نیست
سنگ خوردم شکست کوزه ی من - غصه خوردم شکست روزه ی
من
نفسم را سیر کردم و بعد - وسط کوچه گیر کردم و
بعد
کو چه هایی که تنگ و باریکند - روز هم
چون شبند تاریکند
بدی کوچه های تنگ این است - می شود
هر طرف ره را بست
فقط منظورش به كوچه ی تنگ كوفه نبوده،برا زهرا هم
اشاره داره
مثلاً کوچه ای که زهرا رفت - از تنش تازیانه
بالا رفت
مثل این مردمی که بی عارند - مثل اینها
مدینه بسیارند
مثل این ها مدینه هم بودند - دور بیت
الحزینه هم بودند
تو نبودی مدینه را گفتی - قصه داغ سینه
را گفتی
تو نگفتی خوشیم مادر بود - مادرم دختر پیمبر
بود
تو نگفتی صداش می لرزید - پدرم تا که کو
چه ها را می دید
تو نگفتی كه لشگر آوردند - مادرم را زیر پا در
آوردند
عوض اینكه روضه حسین و مسلم رو بخونم،رفتم مدینه
تو نگفتی هنوز غمگینم - فکر پرتاب دست سنگینم
تو نگفتی نگات پژمرده - مادرم بارها زمین خورده
حسین........،یكی گفت:مسلم رو آزاد می
كنن،یكی گفت:نه تبعیدش می كنن،یكی گفت:صبر كن
الان سر از بدنش جدا می كنن،یه فرد شامی خونخوار قاتلشه،اومد تا
دید داره دعا میخونه ،نذاشت تمام ذكرش تموم بشه،یه وقت سرش رو
از بدن جدا كرد،به سرعت و با عجله و لرزون دوید،ابن زیاد گفت:چرا این
طوری میلرزی،گفت:وقتی خواستم،سر مسلم رو جدا كنم یه
سیه چهره ی خشمگین،جلوم دیدم داره لب میگزه،ترسیدم
و فرار كردم،به همین هم اكتفا نكردن،پاهای مسلم رو به ریسمان
بستن،تو كوچه های كوفه میگردوندن، حسین.....
مسلم اندر كوفـه چون بی یا رشد
مسلم اندر كوفـه چون بی یا رشد - د سـتگـیــرفــرقـه
كـفـا ر شد
با زبا ن حــا ل ا ز بـا لای بـا م - گفت ا ی
شا ه شهیدان ا لسلام
ا لسـلام ای زا د ه
زهـرا حسین - السلام ای پا د شا ه عا لمـیــن
ای حسین ای زا د ه خـیـرا لبشر - خوب
داری از پسرعـمت خبر
ای حسین از كوفه كن قطع نظر - زین سفرای
شاه خوبان درگذر
گربـیـا ئی كوفـه قــربا نـت كنند - وقت مردن
سنگ بارانت كنند
من چگویم شرح حال از وطن آوارگان را
من چگویم شرح حال از وطن آوارگان را - من چگویم
شرح حا ل مسلم بی خا نما ن را
آنقدر دانم كه در یكتن بود در یك شهر دشمن - سخت
میبا شد كشـید ن یك نفـربا رگرا ن را
اندر آن تاریكی شب بادوچشمان پراز خون - نزد خا
لـق مینمودی شـكوه قــو م خسا ن را
كای خداونداچسازم یكه و تنها به كوفه - نه انیسی
تا به او گویم من این درد نهادن را
رو كجا آرم الها اندر این تاریكی شب - نیست
مأ وا ئی مرا بنگرتو ظلم كوفـیا ن را
ای پناه بی پناهان بی پناهم یا حسین
- شا د كن وقـت شها د ت با نگا هم یا حسین
از پی اجرای فرمان تو میگردم شهید
- جزرضایت ازجهان چیزی نخواهم یا حسین
نامه بنوشتم كه بهر آمدن تعجیل كن - بی خبر از
اینكه من در اشتباهم یا حسین
سوی گرگان خواندمت ای یوسف زهرا ولی
- باش نزد فاطمه خود عذرخواهم یا حسین
بزیر تیغم و ا ین آخرین سلام
من ا ست
بزیر تیغم و ا ین آخرین سلام
من ا ست - عزیز فا طمه سوی تو
ا ین پیام من است
بكوی عـشـق نخستین فــد ا ئی تـو مـنـم -
هزاربار شكر كه سربازیت مرام من است
لبم به ذ كر تو گویا ست تا تـو ا ن دارم - كه یا
د نا م تو ذ كرعلی ا لد و ا م من است
بجرم یا ری د ین گر شوم شهید چه
غـم - كه ا ین عقـید ه و ا ین علت قیا م من است
براه عشق تو جا ن می دهم ولی شا د م - ا ز ا ینكه
قرعه جا ن با ختن بنام من است
هـرآنكه دست بمن داد و با تو بیعت كرد - شكست عهد
وهمان دستها چو دام من است
شـما تتم كنـد اعـد ا كه ا ز چه میگریـم - نـد
ا نـد ا زغـم تو زهـرغـم بكا م من است
بحا ل خـویش نگریم تو خوب می دانی
- و لی ز غـربت تو نا له مـد ا م من است
مـیا بكوفـه ا گر چه نـوشـتـه ا م كه بیا - زپیشگا
ه تو ا ین خواهـش ختا م من است
بروی با م كـنـو ن زیـر تـیـغ جـلّـا د م
- شفق گرفته زخـون چهرسرخ فام من است
تفـضّلی كن و سویت طلب كن آذر را - اگرچه نا مه
سیا هـست ا وغلا م من است
«د یو ا ن آ ذ ر»
ا ز جفا ی فلك و گردش د و را ن مسلم
ا ز جفا ی فلك و گردش د و را ن مسلم - ماند دركوفه
چوسرگشته وحیران مسلم
با تن خسته لب تشنه و ا حو ا ل فكا ر - گشته نا چـا رگرفـتــا
رلعـیـنــا ن مسلم
سرهركوچه و با زا ر به خواری گردید - سـرعـریا
ن بـسـر ا سترعـریا ن مسلم
زغم غربت و ا ز دوری فرزند و عیا ل - اشك میریخت
برخسار چو باران مسلم
با زوی بسـته
چو أ مـد به بر ا بن زیا د - بود با
نا له و غـم سـر بگریبا ن مسلم
أ ه و فریا د كه ا ز زا د ه مرجا
نه شنید - بی سبب ا ینهـمه
د شنا م فراوان مسلم
ا ز پی كشتن
ا و تیغ چـو جـلا د كشـیـد
- زیر شمشیر بصد نا له و ا فغا ن مسلم
گفت ای با د صبا
زود بر و نز د حسین - گو به اوكشته شدازخنجرعدوان مسلم
خواست تا ا ز شهد ا
رتبه سـبـقـت گیرد - دادجا ن را به ره شا ه شهید ا ن مسلم
مسلم ام نایب پور زهرا
مسلم ام نایب پور زهرا - گشته آواره ی کوی و صحرا
کوفه گشته دگر قتلگاهم - بشنو یا سیدی
سوز و آهم
یا حسین یاحسین یا حسین
جان
ای حسین ای حبیب دل من - کوچه ی
کوفه شد منزل من
کوفه میا دگر جان زینب - کودکانت میاور
دل شب
یا حسین یاحسین یا حسین
جان
بام دار الاماره حسین جان - گشته قتلگه جسم بی
جان
من ز حجر تو طاقت ندارم - سر به دار عدو می گذارم
یا حسین یاحسین یا حسین
جان
کوفه هرگز وفایی ندارد - غیر ظلم و جفایی
ندارد
جسم من را به هر سو کشاند - داغ من بر دلت می گذارد
یا حسین یاحسین یا حسین
جان
هـزار بار گر از تن جدا شود سر من
هـزار بار گر از تن جدا شود سر من - بر آن سرم که بیفتد
به پای رهبر من
به یک اشاره چشمت دل از کفم بردی - از آن زمان
که به من شیر داد مادر من
مــرا عـزیز شمـردند مـردمِ کــوفه - که ریختند
عوض لاله سنگ بر سر من
میـان ایـن همـه نامــرد غیـر پیرزنی
- کسی نگشت در این شهر، یار و یاور من
ز اشک تا که نهد مرهمی بـه زخم تنم - هزار حیف
که در کوفه نیست خواهر من
به جز دو طفل یتیمم، بـه دشت کرب و بلا - شهید
تـوست دو رعنـا جـوان دیگر من
فـدای دختـرِ مظلـومه سـه سالـه تــو - میــانه
اســرا داغدیــده دختــر مـن
خدا گواست کـه هرگـز نگشت بـا کافـر - جسارتی که در این
شهر شد به پیکر من
سلام من بـه تـو از این لبی که پاره شده - درود
من بـه تـو از این بریده حنجر من
میـان خنـده دشمـن ز دست رحمت تو - مـدال گـریه
گـرفته است دیـده تـر من
شهـادتین بــه لـب، ناله حسین حسین - بـه
هـر نـفس شـده در نالههای آخر من
سرودههای تو «میثم» شـرارِ آه من است - جـزای
تـوست عنایـات حـی داور مـن
سلام ایزد منان ، سلام جبرائیل
سلام ایزد منان ، سلام جبرائیل - سلام شاه شهیدان
به مسلم بن عقیل
به آن نیابت عظمای سیدالشهدا - به آن
جلال خدایی و آن جمال جمیل
سلام بر تو که دارد زیارت حرمت - ثواب گفتن تسبیح
خواندن تحلیل
فراز بام سلام امام دادی و داد - میان لجه ای
از خون جواب جای قتیل
کوچه گردِغریب میداند
کوچه گردِغریب میداند - بی کسی در
غروب یعنی چه !
عابرِ شهرِ کوفه می فهمد - بارشِ سنگ و چوب یعنی
چه
صف به صف نیتِ جماعت را - بر نمازِ امام می
بستند
همه رفتند و بعد از آن هم - در به رویش تمام می
بستند
در حکومت نظامیِ کوفه - غیرِ” طوعه” کسی
پناهش نیست
همه در را به روی او بستند - راستی او مگر
گناهش چیست ؟؟
ساعتی بعد مردمِ کوفه - روی دارالاماره اش دیدند
همه معنای بی کسی را از - لب و ابرویِ
پاره فهمیدند
داد میزد: “حسین” آقا جان!! - راهِ خود کج نما
کنون برگرد
تا نبیند به کربلا زینب - پیکرت رابه خاک
وخون برگرد
دست من بشکند ولی دستت - بهرِ انگشتری بریده
مباد
سرِ من از قفا جدا بشود - حنجرت از قفا دریده مباد
کاش میشد به جای طفلانت - کودکانم بریده
سر گردند
جان زهرا میاور آنها را - دختران را بگو که بر گردند
دختران را نیاور اینجا چون - دستِ مردان کوفه
سنگین است
وای از آن ساعتی که معجر از - غارتِ گوشواره
رنگین است
یاس های قشنگِ باغت را - رنگِ پاییز
می کنند اینجا
نعل نو میزنند بر اسبان - تیغِ خود تیز می
کنند اینجا
نیزه ها را بلند تر زده اند - مردمانی پلید
و بی احساس
حک شده زیرِ نیزه ها : ”اینهاست! - از
برای نبردِ با عباس …”
پیرزن ها برای کودک ها - قصه ی سنگ و چوب
میگویند
”روی نیزه اگر که سر دیدی - سنگ بر
او بکوب” میگویند
می دهد یاد بر کمانداران - حرمله فنِ تیر
اندازی
فکرِ پنهان نمودن و چاره - بر سفیدیِ آن گلو
سازی ؟
کوفه مشغولِ اسلحه سازی ست - فکر مردم تمامشان جنگ
است
از سرِ دارِ کوفه می بینم - بر سر بامِ خانه ها
سنگ است
تشنه ات میکشند بر لبِ آب - گو به سقا که مشک بر دارد
طفلکی پا برهنه مگذاری - خارِ صحرایشان
خطر دارد
آخرین حرفهای مسلم بود: - ای که از کوفیان
خبر داری!!
جانِ زهرا برای دخترها - روسریِ اضافه برداری
!!
پیکرش روی خاک و طفلانش - کوچه کوچه پی
اش دوان بودند
از گزندِ نگاهِ حارث هم - تا پدر بود در امان بودند
مثل مولا سه روز مانده به خاک - پیکر بی سرش
نشد عریان
مثل مولا که پیکرش اما - نشده پایمالِ از اسبان
رسم دلدادگی به معشوق است - عاشقان رنگِ یار میگیرند
در همان لحظه های آخر هم - نام او روی دار میگیریند
در کوفیان رنگی ز احساس و وفا نیست
در کوفیان رنگی ز احساس و وفا نیست - در
شهر این مردم، مسلمانی حیا نیست
بازار نیزه سازیش پر از هیاهوست - اما
درون سینه ها مهر و وفا نیست
اینان همان حیدر ستیزان قدیم اند -
در قلب آنها مهر و عشق مرتضی نیست
ای شهر نفرین گشته، نفرین بر وفایت
- کار تو با اولاد زهرا جز جفا نیست
در کوچه ها می گردم و یاد تو هستم - اینجا
همه بیگانه اند و آشنا نیست
دیروز این مردم به من لبیک گفتند - امشب
کسی با نائب تو هم نوا نیست
رو کن به هرجایی که میخواهی؛ نه اینجا
- زیرا که کوفه جز به قتل تو رضا نیست
درها همه بسته شده بر روی مسلم - جز یاد تو بر
درد تنهایی دوا نیست
مسلم فدائی تو شد در شهر کوفه - مولا حلالش کن اگر در
کربلا نیست
با من که مردَم اینچنین کردند مولا - با زینبت
برگرد، امان در کوچه ها نیست
دركوفه غریبم من و كاشانه ندارم
دركوفه غریبم من و كاشانه ندارم - گوئی بروم
خانه ولی خانه ندارم
در کوفه غریبم من و غمخوار ندارم - یک تن به
برم یار وفادار ندارم
من همچو عمویم شده ام یکه و تنها - دیگر
تو میا به کوفه نور دل زهرا
در کوفه اسیر غم هجران و بلایم - دلخون غریبی
تو در کرببلایم
من یار و طرفدار بجز طوعه ندارم - شب گرد غریبی
به دل کوچه ی یارم
شد گوشه ی محراب غم کوفه نصیبم - مانند علی
بی کس تنها و غریبم
من کوچه نشین حرم فاطمه هستم - در شهر علی
غمزده بر خاک نشستم
تن بر سر دار م من و. سر بر قدم یار - پر میکشم
ای عشق چه خونین و سبکبار
روضه دوطفلان مسلم محمد وابراهیم
اَلسَّلامُ عَلَیكُما یا قرّةَ عین رسول
اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَیكُما یا فلذتى كبد ابن عم رسول اللَّه،
اَلسَّلامُ عَلَیكُما یا ناصرى سبط رسول اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَیكُما
أیها السابقان فى الشهادة من ذى رَحِم رسول اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَیكُما
أیها الشهیدان فى نصرة دین اللَّه، اَلسَّلامُ عَلَیكُما
أیها المظلومان القتیلان بأرض كربلاء، اَلسَّلامُ عَلَیكُما أیها
المظلومان القتیلان بأیدى الأشقیاء اَلسَّلامُ عَلَیكُما
أیها المخلفان من مسلم بن عقیل القتیل، اَلسَّلامُ عَلَیكُما
أیها الذبیحان من نسل إسماعیل.
نما حارث به ما رحمی که بر تو میهمان باشیم
- دو طفل مسلم و دور از دیار و خانمان باشیم
حدیث اکرم الضیف از خدا آیا به قران نیست
- که ما طفلان بی آزار و بر تو میزبان باشیم
نکرد آیا رسول الله سفارش عترت خود را - بدان ما دو یتیمان
هم گلی زان گل ستان باشیم
علی را سرو بستانیم و زهرا را جگر گوشه - یتیمانیم
از مسلم غریب و خسته جان باشیم
مکن از ضربت سیلی رخ ما کودکان نیلی
- نداریم هیچ تقصیری اسیر و ناتوان باشیم
اقایان عزیز! خدا قسمتتان کند به عراق بروید.
وقتی می خواهید از بغداد به سمت کربلا بروید اگر نگاه کنید ، بین درخت های
خرما دوتا گنبد کوچک پیداست. به راننده می گویید: اینجا
کجاست؟ میگوید :قبر دوتا بچه های مسلم بن عقیل است. وقتی
داخل حرمشان می شوی خدا شاهد است نه واعظ میخواهی نه زیارتنامه
خوان ونه روضه خوان همین که پایت را داخل حرم این دوبچه می
گذاری و دوتا قبر کوچک را پهلوی هم می بینی اتش میگیری.
بعد از شهادت مسلم درکوفه وشهادت امام حسین(ع) اهل بیت را به کوفه
اوردند. دوتا بچه های مسلم نزد شریح قاضی بودند. شریح با
اینکه علیه حسین (ع) فتوای جهاد داده بود اما دوتا بچه های مسلم را لو نداد و انها را در خانه نگه داشت. اهل بیت(ع)وقتی به کوفه آمدند، شریح
با یک طرح دستی دوتا بچه ها را به زین العابدین(ع) رساند.
نمی دانم این حرف را امشب بگویم یا نه؟ ای زن ومرد!
نمی دانم خبر دارید یا نه؟ زینب(ع) را درکوفه دوازده روز
به زندان بردند. بچه های فاطمه(ع) را دوازده روز به زندان بردند. نمی
دانم مفتشین انها چطور فهمیدند که دوتا بچه بر اهل بیت(ع) اضافه
شده است؟ انها فهمیدند که دوتا بچه
در خانه شریح بوده اند وبه اقا
زین العابدین (ع) تحویل داده شده اند. عبیدالله یک
حساسیت عجیبی نسبت به مسلم بن عقیل و بچه هایش
داشت. وقتی خواستند آل محمد(ص) را از زندان بیرون آورند،
یک مأمور از طرف عبیدالله دم
در زندان ایستاد و گفت: بچه و بزرگ باید خودشان را معرفی کنند
تا من اسامی آنها را بنویسم. می خواست بچه های مسلم را پیدا
کند. تمام زن ومرد اسامی اشان یادداشت شد. به این دو تا بچه که
رسید، گفت: امیر، عبیدالله دستور داده که ما این دو تا
بچه را نگه بداریم و باید همین جا بمانند. آقایان عزیز!
یک دفعه صدای این دو بچه بلند شد که ای خدا! ما گوشه
زندان چه کنیم؟ امام چهارم(ع) هر چه اصرار کرد تا این دو بچه هم همراه
آنها بیاید فایده ای نداشت. برای این دو بچه یک
زندان بان تعیین کردند. هر روز نزدیک غروب آفتاب فقط دو تا قرص
نان جو برایشان می آوردند. برادر بزرگتر اسمش محمد است. یک روز
صدا زد: داداش! اینها هر روز غذا را نزدیک غروب آفتاب می آورند
خوب است روزها را روزه بگیریم. این بچه ها روزها را روزه می
گرفتند. زندانی آنها یک سال به طول کشید. اواخر، یک پیرمرد
که اسمش مشکور بود زندان بان آنها شد. یک روز بچه ها به این پیرمرد
گفتند: پیرمرد! بگو بدانیم آیا تو پیغمبر اسلام (ص) را می
شناسی؟ گفت: من مسلمانم او پیغمبر است، چطور نشناسمش؟ گفتند: بگو بدانیم
آیا تو علی (ع) را می شناسی؟ گفت: او امام من است من چطور
نشناسمش؟ گفتند : پیرمرد! بگو بدانیم آیا تو حسن را می
شناسی؟ گفت: امام دوم من است. گفتند پیرمرد! بگو بدانیم تو حسین
را می شناسی؟ گفت: آری امام سوم من است. خدا لعنت کند آنهایی
را که پارسال حسین(ع) را کشتند. من مدتی است برای حسین(ع)
دارم گریه می کنم. گفتند: پیرمرد! بگو بدانیم آیا
مسلم بن عقیل را می شناسی؟ گفت: آری ، نماینده امام
حسین(ع) بود. به کوفه آمد او را هم کشتند. پیرمرد گفت: اینها چه
سوالی است که می کنی؟ برای چه اینها را از من می
پرسید؟ یک وقت گفتند: آی پیرمرد! ما بچه های مسلم
بن عقیل هستیم. آی غریب مسلم!...
پیرمرد گفت: آقا زاده ها! چرا زودتر خودتان را به من
معرفی نکردید؟ در زندان باز است اگر می خواهید بروید
آزادید. اگر هم می خواهید بمانید من غلام شما هستم. هر
کار بگویید می کنم. گفتند: پیرمرد! اجاز بدهی ما
برویم به خدا دلمان برای مادرمان تنگ شده است. صدا زد: آقا زاده ها!
چشم من آزادتان می گذارم بروید. این کار برای من مسئولیت
دارد، شاید کشته هم شوم اما این کار را می کنم. فقط یک
لطفی بکنید الآن می ترسم آزادتان کنم. می ترسم بروید
و شما را دستگیر کنند. بگذارید شب شود آن وقت برودید. شب شد.
زندان بان در زندان را باز کرد، گفت: دو سه ساعتی بچه ها در کوچه سرگردان
بودند. تا بالاخره سر از فرات، کنار نخلها در آوردند. خسته شده بودند. نشستند سر
به درخت خرما گذاشتند و خوابیدند. ای کاش آن شب آنجا نخوابیده
بودند. صبح شد. زنهای عرب می آمدند از آنجا آب می بردند. کنیز
حارث آمد کنار شریعه مشکش را آب کند دید دو تا بچه زیر درخت
نشسته اند و دارند گریه می کنند. گفت: شما که هستید؟ گفتند: ما یتیمان
مسلم هستیم. آنها را به خانه آورد. به زن حارث گفت: خانم! دو تا مهمان برایت
آورده ام اما این مهمان ها خیلی
قیمتی هستند. این مهمانها خیلی با ارزش هستند. گفت:
از کجا پیدایشان کردی؟ کنیز جریان را گفت. این
زن بچه ها را شست و شو داد. لباسهایشان را عوض کرد. گفت: آقازاده ها! من جای
مادر شما هستم. مبادا غصه بخورید.
آی آقازاده های مسلم! امشب لطفی کنید
از خدا بخواهید تا خدا حوائج این مردم را که این جور دارند
عاشقانه برای شما گریه می کنند برآورد. آی قرض دارها!
امشب شبش است، آی مریض دارها! امشب شبش است، آی گرفتارها!
دردمندها! این دو تا بچه در خانه خدا آبرو دارند.
این زن به بچه ها غذا داد. شب شد بچه ها را در اتاق دیگری
خواباند. در را هم روی بچه ها بست. نصف شب دامادش (و به نقلی پسرش)
حارث آمد. زن گفت: مرد! تا حالا کجا بودی؟ گفت: صبح به عبیدالله خبر
دادند که زندان بان، بچه های مسلم را آزاد کرده است. عبیدالله گفته:
هر کس این دو بچه را پیدا کند دوهزار درهم به او جایزه می
دهم. من از صبح تا حالا خودم و اسبم را در این بیابانها هلاک کردم،
دنبال این دوتا بچه گشتم به خدا قسم اگر آنها را پیدا کنم قطعه قطعه
شان می کنم. حارث خوابید. یک ساعت خوابش برد. یک وقت دید
از داخل آن اتاق صدای گریه بچه ها بلند شد. یکی از بچه ها
خوابی دیده بود. بلند شد و برادرش را بیدار کرد. صدا زد: برادر!
به نظرم امشب شب آخر عمرمان است. یا الله! حارث از خواب بیدار شد.
گفت: صدای گریه بچه از داخل خانه ما می آید؟ زن گفت: شاید
برای همسایه ها باشد. گفت: نه از خانه ماست. بلند شد یکی یکی
در اتاقها را باز کرد تا به اتاق بچه ها رسید. این دو تا آقازاده را دید
که دست به گردن هم انداخته اند و دارند گریه می کنند. این نانجیب
گفت: « من أنتما» شما کیستید؟ گفتند: درامانیم؟ گفت: آری.
گفتند: بچه های مسلم هستیم. بمیرم این نانجیب آن
قدر سیلی به صورت بچه ها زد.
یتیمی درد بی درمان یتیمی
- یتیمی خواری دوران یتیمی - الهی
طفل بی بابا نباشد - اگر باشد در این دنیا نباشد.
گیسوهای این دو بچه را به هم بست. صبح
زود بلند شد. غلام و پسرش را برداشت وبه همراه بچه ها کنار فرات آمد تا سرشان را
جدا کند. محمد و ابراهیم گفتند: ای حارث! پس به ما مهلت بده تا چند
رکعت نماز بخوانیم. مهلتشان داد آنها هم چهار رکعت نماز خواندند دستهایشان
را طرف آسمان بلند کردند و گفتند: « ای خدا! بین ما و بین او به
حق قضاوت کن!» الله! الله! ای آسمان
چرا خراب نشدی؟ نه غلام حارث و نه پسرش هیچ کدام حاضر نشدند این
دو بچه را بکشند. این نانجیب خودش سر از بدن آنها جدا کرد. این
بچه ها این قدر پاهایشان را به زمین کشیدند تا از دنیا
رفتند. سرها را میان یک ظرف گذاشت و به مجلس عبیدالله آورد. جمعیتی
نشسته اند. یک دفع سرها را جلوی امیر انداخت. امیر گفت: اینها
چیست؟ نانجیب گفت: بچه ها مسلم را
خواستی من هم سرهایشان را آوردم. گفت: نانجیب گفتم بچه
ها را پیدا کن! نگفتم سرهایشان را بیاور. عبیدالله با آن
قساوت قلبش ناراحت شد. گفت: آیا کسی هست این مرد را گردن بزند؟ یک
مرد شامی گفت: بله من حاضرم. این مرد، حارث را همانجا برد و در محل
قتل طفلان مسلم سر از بدنش جدا کرد.
دیدی که خون نا حق پروانه، شمع را - چندان امان
نداد که شب را سحر کند (مرحوم کافی)
حارثا مهمان نکشته کس به شوق سیم و زر
حارثا مهمان نکشته کس به شوق سیم و زر - ما یتیمان
را مکش از قتل ماها در گذر
بهر ما نبود امید زندگانی در جهان - حارثا کن
از ره رأفت به حال ما نظر
سر مبر از تن ما بهر حق آزاد کن - گر نشد افسرده زین
سوز و گداز
آخر ای ظالم بده مهلت تو از بهر نماز - تا دم آخر به
خلاق جهان رو آوریم
آن که اندر مشکلات دهر باشد چاره ساز - از وصال حق دل پر
خون ما را شاد کن
در مدینه منتظر مادر که بیند روی ما - بار
دیگر شانه از رفت زند گیسوی ما
چون پدر ما را نباشد تا که دلجویی کند - جای
او مادر زند بوسه رخ نیکوی ما
از وصال دل پر خون ما را شاد کن - زان سپس در امر خود کوشش
تو ای جلاد کن
روضه روزدوم محرم ورودبه كربلا
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ.
زود بیرون رو تو در سمت عراق - کربلا د ا ر د بخونت ا
شتیا ق
حق تو را غلطا ن بخونت خواسته - ا ین قـبا بر پـیکر
ت آ ر ا سته
کودکا ن را هـم ببر هـمـرا ه خـود - نینوا پر سو ز کن
ا ز آ ه خود
بهـر د سـتا ویـز ر و ز د ا و ری - با یـد
ا ز عبا س د ستی آوری
با ید ت ببینی بچشم خو د عـیـا ن -
کشته ا کبر بد وش هـمرهـا ن
با یـد ا نـد ر را ه حـی د ا و رت - پا ره گردد
خلق پاک اصغرت
«وقایع عاشوراص170»
عاشقان کربلا ، چند تا وداع داشت پسر فاطمه ، یک وداع
در مدینه بود ، قبل از حرکت آمد مقابل قبر جدش پیغمبر ایستاد
عرضه داشت یا رسول الله ، من حسین پسر دخترت فاطمه ام ، سر روی
قبر پیغمبر نهاد گریه کرد ، لحظه ای به خواب رفت ، در عالم خواب
رسول خدارا دید ، حسین را در آغوش گرفت میان چشمان حسین
را بوسید فرمود : حسینم می بینم بزودی آغشته به خون
، تشنه لب در کربلا شهید خواهی شد فرمود : " یا حسین
، اُخرُج فَاِنَّ الله تعالی شاءَ اَن یراک قَتیلاً "
شبانه با قبر مادر وداع کرد ، با قبر برادرش امام مجتبی
وداع کرد ، آماده حرکت شد ، برادرش محمد حنیفه جلو آمد ، حسین جان
حالا که می روی برو ولی چرا این زن و بچه ها را همراه می
بری ؟ زینب را کجا می بری ؟ جریان خواب را برای
محمد حنیفه تعریف کرد ، بعد ابی عبدالله فرمود :" قَد شاء
الله تعالی اَن یراهُنَّ سَبایا1" خدا خواسته که آنان را
اسیر ببینند .
وقتی که می رفتند دنیا گریه
میکرد
وقتی که می رفتند دنیا گریه میکرد
- شهر مدینه مثل زهرا گریه میکرد
وقتی که می رفتند پشت پای آنها - چشمان
جبرائیل حتی گریه میکرد
پائین پای ناقه مریم گریه میکرد
- دورِ سر گهواره عیسی گریه میکرد
این است آن داغ عظیمی که برایش - حتی
میان تشت یحیی گریه میکرد
این است زینب بانویی که زیر
پایش - زانوی لرزه دار سقا گریه میکرد
بوسید اکبر دستهای مادرش را - در زیر
چادر، ام لیلا گریه میکرد
بر روی دامن مادری در گوش طفلش - آهسته تا میگفت
لالا گریه میکرد
یک کاروان گریه شد وقتی رقیه - با
گفتن بابا، بابا گریه میکرد
در زیر پای محمل مستوره عشق - منزل به منزل ریگ
صحرا گریه میکرد
وقتی که میرفتند عالم سینه میزد - وقتی
که میرفتند دنیا گریه میکرد
(فرهنگ عاشورا ، ص 165 – قصه کربلا ، ص 69 ، نقل از بحار ،
ج 1 ، ص 184)
بـیـو م ا
لـتـر و یه محـمـل ببستند
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ.
بیو م ا لتر
و یه محمل ببستند - خوا تین ا ند ر آ ن محمل نشستند
حرم را ا ز حرم کر د نـد
بیر و ن - همه سرگشته اندر د شت و هامون
کسا نی ر ا
که عا لم ر ا پنا
هند - بر و ن کر د ند ا ز کاخ خد ا و ند
همه قر با نیا ن
کـعبه د ل - بر و ن خرگه زد ند ا ز
کـعبه گل
مـهـا ر نا
قـه با نو ی ذ ی جـو د - ا بـر د ست طرما
ح عـد ی بود
حدی با زنگ اشتر گشت چون جفت - طرماح عـد ی با آ
ن شـتـر گفت
همین با نو که د ر محمل نشسته - د
ل ا ز قید علا یقها
گسسته
مهین د خـت ا میرا لمؤ منین ا ست -
بهین فرما ند ه روی زمین
است
مبا د ا آ نکه آ ز ا ر ش
نما ئی - هــم آ ز ا ر د ل زا ر ش
نـمــا ئی
پس از چند ی فلک در گرد ش آمد - سپس تیر قضا ر ا پر ش آ
مـد
همین زن شد ا سیر قوم عد وا ن - چگو یم
من ز ا شترها ی عـریا ن
«تاج نیشابوری:خزائن الشهداء ص 82»
به یاد آن قافله ای که روز هشتم ذی الحجه
با بیت خدا وداع کرد همه حجاج دارند طواف می کنند اما حسین می
بیند دشمن زیر احرام ، شمشیر بسته می خواهد خون عزیز
فاطمه را بریزد لذا دست زن و بچه اش را گرفت و حرکت کردگفتند آقا مگر عرفات
نمی آیی ، مگر منی نمی آیی ، چرا منای
من جای دیگر است آقا مگر قربانی نمی کنی ، فرمود
چرا قربانی ها همراهم هستند ، قربانی ام علی اکبر است ، قاسم
است ، عباس است ، (عاشقان ابی عبدالله ) اما یک قربانی که دل
عالم را آتش می زند علی اصغر است . روز عاشورا آورد مقابل لشکر دشمن ،
فرمود : " یا قَوم، اِن لَم تَرحَمونی فارحَمُوا هذَا الطِّفل
اَما تَرُونَهُ کَیفَ یتَلَظّی عَطَشاً" اگر به من رحم نمی
کنید ، به این طفل رحم کنید مگر نمی بینید از
شدّت تشنگی لبها را باز و بسته می کند هنوز سخن امام تمام نشده بود ببینید
علی دارد دست و پا می زند ، همه صدا بزنید حسین .
ای منی ای سرزمین اهل بیت -
ای ز اشک انبیا خاک تو گل
ای منی ای کعبه عشق و وفا - ای منی
ای مکتب صدق و صفا
ای منی تی مرکز وصل اله - ای به خیل
عاشقان میعادگاه
ای منی ای وادی افروخته - ای ز آه خسته دلها سوخته
ای منی
آفتاب نور عشق - ای منی ای گام گامت طور عشق
ای منی ای محفل قرب خدا - ای ز من
کرده منیت را جدا
ساکنانت ساکن کوی حقند - عاشقانت عاشق روی حقند
در کجای دامنت ای خاک پاک - مصطفی صورت
نهاده روی خاک
می رسد بر گوش این سرزمین - بانگ لبیک
امیرالمؤمنین
خاک اهل دل تو صحرا بوده ای - شاهد العفو زهرا بوده ای
در کدامین خیمه صحرای راز - با خدا کرده
حسن راز و نیاز
در کجای دامنت از هر دو عین - بوده جاری
در دعا اشک حسین
کعبه جان قبله دلها کجاست - خیمه گاه مهدی زهرا
کجاست
دوست دارم رو در آن صحرا کنم - جستجوی مهدی
زهرا کنم
حاجیان جمع اند دور هم همه - پس کجا رفته حسین
فاطمه
او که خود در خانه صاحب خانه بود - شمع رویش را حرم
پروانه بود
حاجیان جمع اند جمله در منی - او چرا رفته سوی
کربلا
او به جای موی سر ، سر می دهد - قاسم و
عباس و اکبر می دهد
سعی حج او صفا با خنجر است - مروه اش قبر علی
اکبر است
بار بگشائید، اینجا کربلاست
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ.
بار بگشائید، اینجا کربلاست - آب و خاکش با دل
و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوی بهشت - به به از این تربت
مینو سرشت
کربلا، ای آفرینش را هدف - قبله گاه عاشقان از
هر طرف
طورِ عشق است و مطافِ انبیا - نور حق اینجاست،
ای موسی بیا
جسم را احیا اگر عیسی کند - جان و تن را
کربلا احیا کند
گر سلامت رفت، از آتش، خلیل - نور ثار الله شد او را
دلیل
کربلا، قربانگه ذبح عظیم - عرش رحمان را صراط مستقیم
گر خدا خواهی، برو این راه را - کن زیارت
کوی ثار الله را
امام حسین (علیه السلام) دو منزل مانده به کوفه
با حرّ بن یزید که هزار سوار داشت بر خورد نمود ،
امام به حر فرمود : آیا همراه ما هستی یا
علیه ما ؟ حر جواب داد : بلکه علیه شما هستم ای اباعبدالله. حضرت
فرمود : لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم. سپس بین آن
حضرت و حر سخنانی رد و بدل شد تا آنجا که امام (علیه السلام) به حر
فرمودند : پس حال که شما بر خلاف آنچه به ما نوشته اید و فرستادگانتان برای
ما آورده اند می باشید ، ما به همان جایی که از آن آمده ایم
برمی گردیم . اما حر و یارانش از مراجعت امام ممانعت کردند و حر
گفت : یابن رسول الله شما راهی را انتخاب کنید که نه به کوفه
برسد و نه به مدینه ، تا من هم نزد عبید الله بن زیاد عذری
داشته باشم و بگویم که ازراه دیگری رفته ای. حضرت به سمت
چپ به طرف محلی به نام عَذیبُ الهِجانات حرکت نمود نامه عبید
الله به حر رسید که در آن نامه او را سرزنش نموده و به او دستور داد بر امام
(علیه السلام) سخت بگیرد. حر و یارانش خود را بر امام (علیه
السلام) رساندند و از ادامه راه حضرت مانع شدند. امام به او فرمود : آیا تو
نگفتی که ما راهمان را عوض کنیم؟ حر گفت بله ، ولی نامه امیر
عبد الله به من رسید که در آن به من دستور داده است بر تو سخت بگیرم و
بر من جاسوسی گماشته تا دستوراتش را انجام دهم. در این هنگام امام بین
اصحابش ایستاد و خطبه ای خواند و در آن فرمود : اِنَّهُ قَد نَزَلَ
بِنا مِنَ الاَمرِ ما قَد تَرَون، وَ اِنَّ الدُنیا قَد تَغَیرَت وَ
تَنَکَّرَت وَ اَدبَرَ مَعرُوفُها وَ استَمَرَّت حَذَّاءَ وَ لَم یبقَ مِنها
اِلّا صَبابَة کَصَبابَةِ الاِناءِ وَ خَسیسُ عَیش کَمَرعَی
الوَبیل اَلا تَرَونَ اِلَی الحَقِّ لا یعمَلُ بِه وَ اِلَی
الباطِلِ لا یتَناهی عَنه فلیرغَبَ المُومِنُ فی لِقاءِ
رَبِّه مُحِقّا فَاِنِّی لا اَرَی المَوتُ الّا سَّعادَه وَ الحَیاة
مَعَ الظّالِمینَ الّا بَرَما. پس از حمد و ثنای الهی و صلوات
بر جدش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : آنچه بر من
وارد شده است را دیده اید و بدرستیکه دنیا تغییر
کرده و رو برگردانده است و خوبیهایش پشت نموده و بدیهایش
باقی مانده است و از آن چیزی باقی نمانده مگر قطراتی
مثل قطرات باقی مانده در ظرفی و زندگی پستی مانند چراگاهی
بی حاصل آیا نمی بینید که به حق عمل نمی گردد
و از باطل جلوگیری نمی شود پس مومن مستحق (و سزاوار) است که (در
چنین شرایطی) بسوی ملاقات پروردگارش بشتابد ، پس من مرگ
را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ظالمان را جز نکبت (و بدبختی)
. زهیر بن قین ایستاد و به یاران خود گفت شما سخن می
گویید یا من بگویم؟ گفتند : شما سخن بگو. پس حمد و ثنای
الهی را بجا آورد و خطاب به امام عرض کرد : ای هدایت یافته
الهی یابن رسول الله ما سخنان شما را شنیدیم بخدا اگر دنیا
برای ما باقی ماندنی بود و در آن جاودان می ماندیم
و با یاری و همراهی شما آن نعمتها و موهبتها را از دست می
دادیم باز همراهی و مبارزه در رکاب تو را بر همه آن ترجیح می
دادیم. امام علیه السلام در حق وی دعا فرمود. نافع بن هلال جبلی
بپا خاست و عرضه داشت : ... بخدا قسم ما از قضا و قدر الهی لحظه ای به
خود بیم راه نمی دهیم و از دیدار خدای خود ناراحت نیستیم
و بر تصمیم خود باقی هستیم و با دوستان تو دوست و با دشمنان تو دشمنیم.
بعد بریر بن خضیر ایستاد و عرض کرد : یابن رسول الله
خداوند به ما منت نهاده که در رکاب شما بجنگیم و در راه دفاع از تو بدنمان
قطعه قطعه شود تا جدت روز قیامت شفاعتمان کند مردمی که فرزند دختر پیامبرشان
را بقتل برسانند روی رستگاری نخواهند دید ، وای بر آنان
چگونه خداوند را ملاقات خواهند کرد ، اُف برآنها آن روز که با غم و اندوه و آه و
فغان بسوی آتش جهنم کشیده می شوند. بعد حضرت فرزندان و برادران
و اهل بیت خود را جمع کرد ، پس به آنها نگاهی کرد و ساعتی گریست
سپس فرمود : اَلّلهُمَّ إِنّا عِترَة نَبیكَ مُحمد وَقَد أَخرَجنا وَطَرَدنا
وَأَزعَجنا عَن حَرَمِ جَدّنا وَتعَدتَ اُمَیة عَلَینا اَلّلهُمّ
فَخُذ لَنا بِحَقّنا ، وَانصُرنا عَلى القَومِ الظالَمین. خدایا ما
خاندان پیامبر توایم که ما را اخراج کردند و از خود دور نمودند و از
حرم جدمان جدا کرده و بنی امیه به حق ما تجاوز نمودند ، و ما را بر
قوم ظالم یاری فرما. سپس رو به اصحاب فرمود : الناس عبید الدنیا
والدین لعق على ألسنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فإذا محصوا
بالبلاء قل الدیانون. مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبان
آنهاست تا وقتی گرد آن می گردند که زندگیشان دایر باشد پس
آنگاه که به امتحان دچار میگردند (معلوم میگردد که دین داران
کمند).سپس حضرت بر خواست و سوار شد و حرکت نمود و هر مسیری را که
انتخاب می فرمود حر و یارانش مانع می شدند تا اینکه روز
دوم محرم به کربلا رسیدند وقتی به کربلا رسیدند مرکب حضرت ایستاد
و قدم از قدم بر نداشت امام پرسید : نام این سرزمین چیست؟
جواب دادند : کربلا (طبق بعضی روایات حضرت پرسید : آیا
نام این سرزمین کربلاست؟) امام فرمودند : اَلّلهُمّ اِنِّی
اَعُوذُ بِکَ مِنَ الکَربِ وَ البَلا
خدایا من از اندوه و بلا به تو پناه می برم. سپس
فرمود : هذا مَوضِعُ کَرب وَ بَلاء ،قفوا ولاترحلوا اِنزِلوا ، هاهنا والله مناخ
رکابنا ، هاهُنا وَاللهِ مَحَطُ رِحالِنا وَ مَسفَکُ دِمائِنا ، وَهاهنا والله قتل
رجالنا و هاهنا والله ذبح اطفالنا و هاهنا والله تزار قبورنا (هاهُنا مَحَل
قُبورِنا) وَ هاهُنا وَاللهِ مَحَلُّ سَبی حَریمِنا ، بِهذا التربه
وعدنی (حَدَثَنی) جَدی رَسولِ الله صَلَی اللهُ عَلَیهِ
وَاله (و لا خلف لقوله) اینجا جایگاه اندوه و بلاست ، توقف کنید
و حرکت نکنید ، فرود آیید ، بخدا قسم اینجا محل نزول از
رکاب است (یعنی پیاده شدن از مرکب) بخدا قسم اینجا محل
اقامت و ریختن خونهای ماست و بخدا قسم اینجا محل کشته شدن مردان
ماست و بخدا قسم اینجا محل ذبح شدن اطفال ماست و بخدا قسم اینجا محل زیارتگاه
شدن قبور ماست (اینجا محل قبور
ماست) و بخدا قسم اینجا محل شکستن حرمت ماست ، و به این خاک جدم رسول
خدا به من وعده داده (چنین به من خبر داده) است (که قول او خلاف نمی
شود). همه اهل بیت و اصحاب در آنجا فرود آمدند و حر و لشکریانش نیز
در آن نزدیکی خیمه زدند.
فرود آیید یاران وعده گاه داور است
اینجا
فرود آیید یاران وعده گاه داور است اینجا
- بهارستان سرخ لاله های پرپر است اینجا
چه غم گر از منا و وادی مشعر سفر کردی - خدا
داند که بهتر از منا و مشعر است اینجا
زیارتگاه کل انبیاء تا با من محشر - مزار
قتلگاه عاشقان بی سر است اینجا
فرود آیید ای یاران در این
صحرا که می بینم - ز بانگ العطش غوغای روز محشر است اینجا
فرات از چار جانب موج زن اما خدا داند - جواب العطش شمشیر
و تیر و خنجر است اینجا
رباب از اشک و خون دل دو چشم خویش دریا کن - که
آب تیر زهر آلوده شیر اصغر است اینجا
به گل باران چه حاجت دشت وصحرا را که می بینم -
زمینش لاله گون ازخون سرخ اکبراست اینجا
مبادا نام آب آرید ای طفلان معصومم - که سقّای
حرم خود از شما تشنه تر است اینجا
عَلَم افتاده، من تنها و اطرافم پر از دشمن - سر و دست
علمدارم جدا از پیکر است اینجا
برادر با تن عریان به موج خون و می بینم
- که کعب نیزه عرض تسلیت بر خواهر است اینجا
سزد که دعوت کنم در کربلا پیوسته «میثم» را - که
او را شور و حال و اشک و سوز دیگر است اینجا
شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)
گرنام این زمین به یقین كربلا بود
گرنام این زمین به یقین كربلا بود
- اینجا نصیب ما همه كرب وبلا بود
اینجا بود كه تیغ بر آْل نبی كشند - وینجا
بود كه ماتم آل عبا بود
كارمخدرات من اینجا تبه شود - پشت مبارزان من اینجا
دو تا شود
ریزند درمصیبت من آب چشم خویش - هرمرغ و
ماهیی كه در اّب و هوا شود
«زندگانی امام حسین ع /324»
قافله دارد به کربلا می آید. یک وقت رسیدند
به جایی که دیدند اسب امام حسین (ع) قدم از قدم بر نمی
دارد. اسبش را عوض کردند دیدند راه نی رود. چند اسب عوض کردند. یک
وقت جوان ها گفتند: آقا! چرا این اسب ها راه نمی روند؟ فرمود: ببینید
از این عرب های باده نشین کسی هست در این سرزمین
که اسم این سرزمین را بلد باشد.یک پیرمردی را
آوردند. پرسیدند: آیا اسم این زمین را می دانی؟
گفت؟ آری آقا؛ این زمین چند اسم دارد. قادسیه، غاضریه،
شاطی ء الفرات، فرمود: این زمین اسم دیگری هم دارد؟
گفت: این جا را نینوا هم می گویند. هنوز آن اسمی که
امام حسین(ع) دنبالش می گردد آن عرب نگفته است. فرمود:آی مرد! این
زمین اسم دیگری ندارد؟ گفت: چرا این جا را کربلا هم می
گویند،فرمود: آی جوانها بارها را پایین بیاورید،بار
منزل رسید.
آی زمین کربلا من ارمغان آورده ام - درّ کوچک
اصغر شیرین زبان آورده ام
آمدند دور محمل خانم زینب(س) را گرفتند و محترمانه زینب
را پیاده کردند.
اُف بر تو ای روزگار! چند روزی بیشتر
نگذشت همین زینب(س) خواست سوار محمل شود،هر چه نگاه کرد یک
نفرنبود تا کمکش کند. یک وقت رویش را برگردان طرف گودال قتلگاه صدا
زد: واحسیناه! همه بگویید: حسین! حسین!
گرنام این زمین به یقین كربلا بود
گرنام این زمین به یقین كربلا بود
- اینجا نصیب ما همه كرب وبلا بود
اینجا بود كه تیغ بر آل نبی كشد - وینجا
بود كه ماتم آل عبا بود
كارمخدوات من اینجا تبه شود - پشت مبارزان من اینجا
دو تا شود
ریزند درمصیبت من آب چشم خویش - هرمرغ و
ماهیی كه در اّ ب و هوا شود
«زندگانی امام حسین ع /324»
بار بگشائید كاینجا خون ما خواهند ریخت
بار بگشائید كاینجا خون ما خواهند ریخت -
آبروی ما بخاك كربلا خواهند ریخت
كودكان جعفر طیار را خواهند كشت - گرد بر رخسار آل
مصطفی خواهند ریخت
این مكان از حیله روباه بازی دمبدم - خون
نور دیده شیر خدا خواهند ریخت
«زندگانی اما م حسین ع / 322»
ای یکّه تاز عرصه صبر و رضا حسین
ای یکّه تاز عرصه صبر و رضا حسین - وی
رهنمای قافله کربلا حسین
ای حج نا تمام تو مقبول کردگار - طی شد به وصف
عمره تو عمر ما حسین
احرام بسته ای تو و پوشیده ای کفن - تا
آوری مناسک حج را بجا حسین
راز شناخت در عرفات تو بود و بس - ای چشمه هدایت
و فیض و دعا حسین
اصحاب با وفای تو در طواف خیمه ها - هر دم بجای
تلبیه گویند یا حسین
قربانی تو کودک شش ماهه تو بود - ای سوخته ز
ماتم تو جان ما حسین
پر می زند دلم به هوای حریم تو - آنجا که
مستجاب شود هر دعا حسین
مهر تو جان ما بود و هیچ قدرتی - ما را نمی
توان کند از تو جدا حسین
از یاد رفت داغ عزیزان ما ولی - داغ تو کی
رود ز دل و جان ما حسین
قافله ابی عبد الله روز به روزدارد نزدیک کربلا
میاد ، قربان قافله و سر نشینان این قافله ، علمدار این
قافله عباس (حاجت دارها ، درد دارها) قافله سالار حسین فاطمه است ، این
قافله علی اکبر دارد ، این قافله علی اصغر دارد ، این
قافله قاسم و عون و جعفر دارد ، این قافله شیر زنی مثل زینب
کبری دارد .
راوی می گوید : در یکی از
منازل دیدم جمعی دور محملی را گرفته اند یک کسی می
خواهد پیاده شود . اما اینقدر عظمت دارد دیدم یک طرف علی
اکبر ایستاده ، آقا ابوالفضل زانوش رکاب قرارداده ، گفتم نزدیک برم کیه
؟ تا نزدیک رفتم گفتم کی می خواهد پیاده شود .(آی
دلهای آماده) روز یازدهم محرم هم که می خواست از کربلا حرکت کند ، دیدم دیگر
عباس نداره ، دیگر علی اکبر نداره، عزیزانش روی زمین
افتاده اند ، زینب یک نگاه به بدن حسینش کرد . حسینم پاشو
خواهرت را سوار محمل کن .
آه از آن ساعت كه سبط مصطفی
آه از آن ساعت كه سبط مصطفی - گشت وارد بر زمین
كربلا
پس به یاران كرد رو سلطان دین - كای هوا
داران مقام ماست این
باز بگشائید خوش منزلگه است - تا به جنت زین
مكان اندك است
باز بگشائید كه اینجا از عذاب - میشود
لبها كبود از قحط آب
با زبگشائید كاینجا از جفا - ام لیلا
گردد از اكبر جدا
باز بگشائید كاینجا بیدرنگ - برگلوی
اصغرم آِد خدنگ
اندر اینجا از جفای اشقیا - دست عباسم
شود از تن جدا
اندر اینجا من به جسم چاك چاك - اوفتم از صدر زین
بر روی خاك
من تنها و دشمن صد هزار - پیكرم مجروح و زخم بی
شمار
دردم آخر زراه كین سنان - پهلویم بشكافد از نوك
سنان
شمربنشیند برروی سینه ام - بشكند آئینه
بی كینه ام
اوزكین خنجر نهد بر خنجرم - تشنه لب از تن جدا سازد
سرم
كرببلا از سوی دشت حجاز
كرببلا از سوی دشت حجاز - بهر تو مهمان فراوان رسید
كرببلا نور دل فاطمه - حسین مظلوم شتابان رسید
كرببلا بستر خود باز كن - قافله شاه شهیدان رسید
كرببلا زینب خونین جگر - بهر هواداری
طفلان رسید
كرببلا اكبر رعنا جوان - بهر خدا در ره جانان رسید
كرببلا قاسم نو كدخدا - بیاری سرور خوبا ن رسید
كرببلا ماه بنی هاشمی - بهر علمدار ی
طفلان رسید
كرببلا اصغر شیرین زبان - كودك ششماهه نالان رسید
شكری مظلوم بشورو نوا - از غم سلطان شهیدان رسید
«ارمغان شكروی / 44»
به دشت كربلا سلطان خوبان
به دشت كربلا سلطان خوبان - چو آمد با جمیع جان
نثاران
بگفتا مقصد ما این مكان است - همین جا جایگاه
عاشقان است
همه بار سفر اینجا گشائید - در این دشت
بلا منزل نمائید
ز محمل ها همه بیرون بیائید - فرود آئید
و صوت غم نوائید
بهشت جاودان در این زمین است - زمین
كربلا خلد برین است
زمین كربلا قربانگه ماست - فضایش بر سوی
الله عنبر آساست
به معراج حقیقی پا نهادیم - بدریای
بلا یكسر فتادیم
ابالفضل ای علمدار برادر - بیا با اكبرم شبه پیمبر
زمحملها زنان در خیمه آرید - زدیده اشك و
خون اینجا ببارید
بیا زینب مهیای بلا شو - پس زانو
نشین اندر نوا شو
زمحمل زینبا دیگر برون آ - در اینجا مجلس
ماتم بیارای
بیا زینب مكان دركربلا گیر - از این
وادی غم و رنج و بلاگیر
یكی دریا زخون گردد پدیدار - كه
موجش میرود تا عرش دادار
تواندر ساحلش بنشین و بنگر - در این در یا
بر احوال برادر
ببین خواهر چه آید بر سر من - ببینی
پاره پاره پیكر من
ببینی من بخون گردم شناور - سرم بالای نی
بینی تو خواهر
زكلك خامه ات ساعی عزاریز - به هر ماتمسرا شور
غم انگیز
«زبده المصائب 2/53»
حسین در سوی معراج زمین كربلاآمد
حسین در سوی معراج زمین كربلاآمد - درآن
صحرا برای گفتگوی با خدا آمد
رسیده كاروان حق نما در منزل مقصود - درآن دشت بلا
آنان همه خواهنده معبود
كلیم نینوا اندر زمین نی نوا آمد -
حسین درسوی معراج زمین كربلا آمد
در این دریای خون كشتی بقرب حق همی
راند - بسوی رحمت باری از آن لشكر همی خواند
در این معراجگه نور دو چشم مصطفی آمد - حسین
درسوی معراج زمین كربلا آمد
چه معراجی بود یارب كه باید غرقه خون آمد
- چرا باید بخون آغشته با زخم فزون آمد
به سربازان راه حق بلا بی انتها آمد - حسین در
سوی معراج زمین كربلا آمد
میان عاشق و معشوق حجابات از میان رفتی -
دران معراج خون بس گفتگو ها برزبان رفتی
ز بهر سالكان راه حق جام بلا آمد - حسین درسوی
معراج زمین كربلا آمد
زمین كربلا فخریه ها بر عرش حق دارد - بهشت
جاودان استی هر آنكس رودراو آرد
شه دین بقرب حق سلا م از آشنا آمد - حسین درسوی
معراج زمین كربلا آمد
دراین نظم غم افزایت نواكن ساعی نالان - بزن
نقش عزا كن خانه صبر همه ویران
بدشت كربلا سینه زنان خیر النساء آمد - حسین
در سوی معراج زمین كربلا آمد
«زبده المصائب 2/ 55»
اشعاردوم ماه محرّم ازکتاب مجموعه اشعارباقری
دوم ماه محرّم كربلاشد شورو ماتم
یاحسین جانم حسین جان - یاحسین
جانم حسین جان
دوم ماه محرّم كربلاشد شورو ماتم - وارد كرببلاشد كاروانی
همدم غم
بوی غربت،بوی محنت برمشام آید دمادم - رهبراین
كاروان است سرورو مولا حسین جان
یاحسین جانم حسین جان - یاحسین
جانم حسین جان
اسب آقا اندر آنجا پایكوب اندر زمین است - گفت
آقا نام اینجا باغم و محنت قرین است
بار بگشائید كاینجا ایستگاهِ آخرین
است - میشود آخر در اینجا بی كس وتنها حسین جان
یاحسین جانم حسین جان - یاحسین
جانم حسین جان
ای جوانان اندر اینجا خیمه ها بر پا نمائید
- بار اندازید اینجا مسكن و ماوی نمائید
بهر محنت اندر اینجا خویش پا برجا نمائید
- چون كند آخر دراینجا منزل و ماوی حسین جان
یاحسین جانم حسین جان - یاحسین
جانم حسین جان
خیمه ها كردند برپا اندر آن دشت و بیابان - چون
بفرمانِ حسینی نوجوانان و جوانان
آخرین منزل شد آنجا بهرِآن پاكیزه جانان - از
ازل بوده است اینجا منزلِ آقا حسین جان
یاحسین جانم حسین جان - یاحسین
جانم حسین جان
خیمه های هشت روزه اندر آن صحراست برپا - آتش كین
وعداوت خیمه ها را كنده ازجا
خیمه گاهی بس مجلّل جای آن گشته مهیا
- باقری در كربلا بین خیمه مولا حسین جان
یاحسین جانم حسین جان - یاحسین
جانم حسین جان
دوم ماه محرم كربلاماتم سراشد
دوم ماه محرم كربلاماتم سراشد - كاروانی ازمدینه
واردكرببلاشد
گشته برپا شوروغوغا - درمیانِ آلِ طاها
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
چونكه شدواردبدشت كربلا فرزندزهرا - لشكراندوه وماتم
پرنمودآن دشت وصحرا
جمله دلها غمین شد - پرزآه آتشین شد
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
سبط پیغمبربگفتانام این صحراچه باشد - علت این
ترس ووحشت این همه غمهاچه باشد
كربلاگراین زمین است - باغم ومحنت عجین
است
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
آدم موسی وعیسی اندراینجاگریه
كرده - نوح وابراهیم ویحیی اندراینجا نوحه كرده
این زمین باحزن وماتم - ازازل گردیده
توام
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
خیمه هابرپاكنیدای نوجوانان وجوانان - آخرین
منزل بوداینجازبهر ماعزیزان
من كه برعالم پناهم - باشداینجاقتلگاهم
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
خیمه هابرپاشده امروزدرآن دشت وصحرا - لیك
درشام غریبان كنده شدازظلم اعدا
آتش اندرخیمه دین - زد عبیدالله بی
دین
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
شعله ها ازخیمه ها ودود آن بربام كیوان - كودكان
پابرهنه دشت پرخارمغیلان
باقری بنگرچه ها شد - ظلم برآل عباشد
یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله یاحسین یاثارالله
آمدی دركربلاباخیل یارانت حسین جان
آمدی دركربلاباخیل یارانت حسین جان
- باتمام یاوران وجان نثارانت حسین جان
عالمی درشوروشین است - ذكرهستی یاحسین
است
یاحسین جانم فدایت - یاحسین
جانم فدیت
آمدی بازینب وكلثوم وهم عباس واكبر - آمدی باعون وعبدالله
وسجادوهم اصغر
كربلایت پربلاشد - قبله اهل ولاشد
یاحسین جانم فدایت - یاحسین
جانم فدیت
آمدی اندرمنای كربلاتوای حسین جان
- تاكنی درراه قرآن جان فداتوای حسین جان
حج تودركربلاشد - قتلگاه تومناشد
یاحسین جانم فدایت - یاحسین
جانم فدیت
توفداگشتی ولی اسلام ودین رازنده كردی
- دین حق رادرجهان جاویدوهم پاینده كردی
ازسروجانت گذشتی - خودتوثارالله گشتی
یاحسین جانم فدایت - یاحسین
جانم فدیت
باقری یالیتناكنّا معك گویدحسین
جان - راه حق راه نبی راه توراپویدحسین جان
توشهیدكربلایی - درره حق جان فدایی
یاحسین جانم فدایت - یاحسین
جانم فدیت
دوم ماه محرم چون بدشت كربلا
یاس میگویدحسین احساس میگویدحسین
- جمله جن وملك والنّاس میگویدحسین
دوم ماه محرم چون بدشت كربلا - شدحسین بن علی
بامحنت ورنج وبلا
بازنان وكودكان ویاوران جان نثار - درپی فرمان یزدان
جملگی قالوابلی
انتخاب حق زبین النّاس میگویدحسین
- یاس میگویدحسین احساس میگویدحسین
خیمه هاشدبرسرِپا اندآن دشت ودیار - بهریاران
حسینی آن شهِ والا تبار
لیك بودی خیمه ها نا امن از ظلم یزید
- چونكه باشدآل سفیان كینه توزونابكار
شمردون باخنجرالماس میگویدحسین - یاس
میگویدحسین احساس میگویدحسین
روزهفتم آب رابستندبرآل رسول - آب هم آبی كه
باشدمهرِزهرای بتول
روزهشتم آب شدكمیاب اندرخیمه ها - روزتاسوعاهمه
ازتشنگی زاروملول
آب هم باناله واحساس میگویدحسین - یاس
میگویدحسین احساس میگویدحسین
روزعاشورالبِ خشكیده وقلب كباب - كودكان تشنه لب دررزیرهُرم
آفتاب
اصغربی شیرهم اندركنارنهرآب - میزندپرپربروی
دست مام خودرباب
هم لبان تشنه عباس میگویدحسین - یاس
میگویدحسین احساس میگویدحسین
عصرعاشوراحسین اندرمیان قتلگاه - گفت باآن شامیان
بی حیای روسیاه
باچه جرمی میكشیدم ای گروه كینه
جو - لا اقل آبی دهیدم ای گروه دین تباه
باقری با ناله واحساس میگویدحسین -
یاس میگویدحسین احساس میگویدحسین
یاحسین ویاحسین ویاحسین
ویاحسین - یاحسین ویاحسین ویاحسین
ویاحسین
اشعارکربلا
اى كربلاء ز عرش معلى تو برترى
اى كربلاء ز عرش معلى تو برترى - نازم تو را كه منبع انهار
كوثرى
فخریه كن كه مركز انوار داورى - در وصف تو هر آنچه
بگویم فزونترى
كى مىتواند كعبه كند با تو همسرى؟! - كى مىتواند كعبه كند
با تو همسرى؟!
گر كعبه را منى است تو را هست قتلگاه - آنجا اگر صفاست تو
را هست خیمه گاه
زمزم نیرزد پیش فراتت به پر كاه - مشعر ستارهاى
است توباشى به مثل ماه
رخشان به پیش كعبه تو چون بدر انورى - رخشان به پیش
كعبه تو چون بدر انورى
اى كربلاء بناز تو اى خاك مشكبار
اى كربلاء بناز تو اى خاك مشكبار - جا دارد ار به عرش نمائى
تو افتخار
جسم عزیز فاطمه بگرفت در كنار- خیل ملك بطوف تو
هر لیل و هر نهار
اى كربلاء صفاى تو بالاتر از صفا - آرامگاه مظهر حق سبط مصطفى
گوید چه بوى خلد ایا خاك جان فزا - هم كعبه حقیقت
و هم سرچشمه بقا
تو خوابگاه نور دو چشم پیمبرى - تو خوابگاه نور دو چشم پیمبرى
خاك تو اى زمین بلا برتر از بهشت - با خون حلق سبط
نبى گشتهاى سرشت
بهرت چنین ز روز ازل بود سرنوشت - بادست قدرت حق
بنهاداست درتو خشت
خاكت چو كیمیاست تو كبریت احمرى - خاكت
چو كیمیاست تو كبریت احمرى
آب فرات در نظر اهل دل، بقاست - یك ذرهاش ز خاك تو
بهتر ز كیمیاست
سرشار در تو متصلا رحمت خداست - آن تربت شریف كه بر
دردها شفاست
رخشان چو ماه چارده خورشید انورى - رخشان چو ماه
چارده خورشید انورى
اى كربلاء قرار ز دلها تو بردهاى - ز اول زمام عقل، ز
سرها ربودهاى
آن در پر بها كه تو در خود نهفتهاى - دارى خبر كه جسم كه
در بر گرفتهاى؟
خاكت بسان مشگ مداما معطرى - خاكت بسان مشگ مداما معطرى
آه از دمى كه آن شه عطشان ز روى زین - با جسم پاره
پاره بیفتاد بر زمین
دشمن به دور او به میان همچنان نگین - دیگر
بس است سید مداح دل غمین
آسوده از حساب تو در روز محشرى - آسوده از حساب تو در روز محشرى
چه کربلا ست که آدم به هوش می آید
چه کربلا ست که آدم به هوش می آید - هنوز ناله
زینب به گوش می آید
چه کربلاست کز آن بوی سیب می آید -
صدای ناله ی مردی غریب می آید
چه کربلاست کز او بوی مشک می آید - هنوز
ناله زلب های خشک می آید
چه کربلاست که بوی گلاب می آید - صدای
گریه طفل رباب می آید
چه کربلاست که بوی عبیر می آید - صدای
کودک نا خورده شیر می آید
چه کربلاست که بانگ صفیر می آید - هنوز
ناله طفل صغیر می آید
چه کربلاست از آن ناله ی رباب آید - صدای
ناله لالایی علی بخواب آید
جواب طفلک ششماه داده شد باتیر - عد و به تیر
جفا داده بود اورا شیر
چرا نگفته کسی آب مهر مادر اوست - برای
چیست که عطشان علی اصغر اوست
چه کربلاست که سقای آن شده بیدست - عدو
زکینه سرش با عمود کین بشکست
چه کربلاست که آبش به قیمت جان است - به گوش جان همه
جا ناله های طفلان است
مگر به کرببلا آب قیمت جان است - چرا نگفته کسی
این حسین مهمان است
چرا به تشنه لبان هیچ کس جواب نداد - به کام تشنه شان
یک دو جرعه آب نداد
چه کربلاست علی اکبر اربا اربا شد - شهید
کینه به پیش دو چشم بابا شد
چه کربلاست که چون نام کربلا ببرند - فلک به ناله ملک در
خروش می آید
کربلا یعنی نوای العطش
کربلا یعنی نوای العطش - روی لب ها
رد پای العطش
کربلا یعنی سرا پا سوختن - تشنه لب بین
دو دریا سوختن
کربلا یعنی که سقای ادب - در کنار شط
بیفتد تشنه لب
کربلا یعنی حضور فاطمه - پیش سقا در کنار
علقمه
کربلا یعنی تبسم بر اجل - نزد قاسم مرگ
احلی من عسل
کربلا یعنی علی اصغر شدن - تشنه بردوش
پدر پرپر شدن
کربلا یعنی فغان و التهاب - خیره بر
گهواره چشمان رباب
کربلا یعنی که رزم حیدری - اکبر
آسا غرق خون جنگ آوری
کربلا یعنی وداع زینبین - پشت
خیمه با گل زهرا حسین
کربلا یعنی حضور گرگها - بر خیام
یوسف آل عبا
کربلایعنی یتیمان حسین - گریه
در شام غریبان حسین
کربلا یعنی شرف در یک کلام - بر
حسین وکربلای او سلام
السلام ای کعبه آمال ما - ای صفا و شور و عشق و
حال ما
خاک تو دارالولای اهل دل - مروه و سعی و
صفای اهل دل
کربلا بوی خدایی میدهد - عطر ناب
آشنایی میدهد
علیرضا فولادی
خون چرا از دوری خاکت نبارم؟ کربلا
خون چرا از دوری خاکت نبارم؟ کربلا - مانده ام من
بی تو از دنیا چه دارم کربلا
گفته اند از آسمانها، من ولی از کودکی - در
هوای بوی خاکت بیقرارم کربلا
روزها را هی شمردم تا که شد وقت سفر - تا
بیایم لحظهها را میشمارم کربلا
دست خالی آمدن سوی تو خوش اقبالی است - دارم
آه و تشنگی در کوله بارم کربلا
خاک ما گِل کردهاند از روز اول با فرات - زادهی عشق
تواند ایل و تبارم کربلا
بیقرار از دیدن سقای تشنه پیش آب
- اشک ریزان تا قیامت روزه دارم کربلا
من کبوتر نیستم - حالا بماند چیستم - هر چه
هستم، بسته بر این در مهارم کربلا
با ملائک روضه میگیریم بگذارند اگر – ذره
ای از تربتت را در مزارم کربلا
«عاقبت خاک گِل کوزه گران» هم گر شوم - با نسیم
آید به سوی تو غبارم کربلا
آمدم، رفتم، چه میشد برنگردم یک سفر - مثل حر
روزی بگیری در کنارم کربلا
قاسم صرافان
روضه روزسوم محرم بیادحضرت رقیه
علیهاسلام
به جغدی بلبلی گفتا تو در ویرانه جا
داری
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ.
به جغدی بلبلی گفتا تو در ویرانه جا داری
- من اندر بوستان بر شاخه سرو آشیان دارم
بگردان روی از این ویران بیا با من
سوی بستان - ببین چندین هزاران سرو و کاج و ارغوان دارم
جوابش داد ای بلبل تو را ارزانی آن گلشن - مرا
این بس که ویرانه، مأوی و مکان دارم
اگر ویرانه بد بودی چرا پس دختر زهرا - به ویران
می نشستی که غمش آتش به جان دارم
ای بلبل! من هم مثل تو چمن نشین بودم می
دانی کی ویرانه نشین شدم؟
گذشتم از گل احمر پس از مرگ علی اکبر - به دل، داغ غم
ناکامی آن نوجوان دارم
تو بر سر، شورش شمشاد و یاس و ارغوان داری - من
اندر لانه دل، داغ عباس جوان دارم
اُف بر این روزگار! بچه های فاطمه(س) کجا و
گوشه ویرانه کجا. چراغها را خاموش کردند. در این تاریکی
به یاد یک خرابه نشین باشد. مجلس،خوب مجلسی است حال خوشی
هم داریم. روز اربعین هم است، نزدیک زوال ظهر است. آی
امام حسین(ع)! این قدر دلمان می خواست امروز کربلا باشیم.
آی امام حسین! این قدر دلمان می خواست امروز دور قبرت مثل
پروانه بچرخیم. آقایان اهل علم! فضلا! محترمین! رجال فضیلت!
متدینین! مذهبی ها! خود امام حسین(ع) هم راضی است
که من امروز شما را به حرم این سه ساله ببرم. خدا نکند سرپرست شوی، به
خدا سرپرستی خیلی زحمت دارد، مسوولیت دارد. زینب(س)
سرپرست بچه ها بود. زینب (س) این همه غمی که دارد باید به
همه کارها برسد. بی بی، تمام زنها و بچه ها را خواب کرد. حالا آمد
خودش بخوابد. کمتر من این کلمه را با صراحت گفته ام، اما روز اربعین
است بگذارید بگویم، آتش بزنم. آی زن و مرد! زینب(ع) آمد
روی خاکها بخوابد. تا آمد بخوابد یک وقت دید گوشه خرابه در تاریکیها
یک بچه بلند شده، هی می گوید: بابا! بابا! بابا! ای خدا! چه کار کنم؟ با این همه
زحمت من این زن و بچه را خواباندم، باز یکی یکی بیدار
می شوند بلند شد آمد جلوببیند چه کسی است؟ دید رقیه
است. امروز برای امام حسین(ع)
داد بزنید. رقیه گفت: من بابایم را می خواهم، من پدرم را
می خواهم، الان بابایم اینجا بود.
دختر دُر دانه منم - به کنج ویرانه منم - عمه چه آمد
به سرم - چرا نیام پدرم - الله اکبر،
الله اکبر
امروز می خواهم نوحه بخوانم، همه با من بخوانید:
دختر دُر دانه منم - به کنج ویرانه منم - عمه چه آمد
به سرم - چرا نیام پدرم - الله اکبر،
الله اکبر
یک وقت دیدند غلامی آمد یک طبق هم
در دستش است. یا الله! یا الله! این بچه دوید جلو روپوش
را از روی طبق برداشت، دید سر بریده حسین(ع) است.
عمه بیا گمشده پیدا شده - کنج خرابه شب یلدا
شده - پدر! فدای سر نورانیت - سنگ جفا که زد به پیشانی ات
- بس که دویدم عقب قافله - پای من از ره شده پر آبله
سر بابایش را به سینه چسباند. صدا زد: بابا! چه
کسی مرا یتیم کرد؟ یک وقت دیدند این بچه دیگر
ناله نمی کند. وقتی زیر بغل بچه را گرفتند دیدند رقیه
جان داده است.
سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه
سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه
- زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه
روح الامین همـراه کلی از ملائک - آید به
کوی تو گـدایی یا رقیـه
تو مجمع الانوار کل اهـل بیتی - جلوه گه اهـل
کسایی یا رقیـه
از تو سرودن یعنی از زهـرا سرودن - آئینه
ی زهـرا نمایی یا رقیـه
سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه
- زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه
یا رقیـه رقیـه رقیـه
در آسمان ها و زمین دل می ربایی - هم
دلبری هم دلربایی یا رقیـه
با یاد زهـرا گیردت بابا در آغوش - دردانه ی
خون خـدایی یا رقیـه
آغوش عبـاس علی گهواره ی تو - با قصـه هایش
آشنایی یا رقیـه
حتی قمـر هم روی ماهت را ندیده - الگوی
عالم در حیـایی یا رقیـه
از روز اول تا قیامت بر خلایق - کارت بود مشکـل
گشایی یا رقیـه
سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه
- زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه
یا رقیـه رقیـه رقیـه
آسیه مـریم حضرت حوا و هاجـر - بگرفته اند از
تو بهـائی یا رقیـه
انسیة الحوراء پس از زهـرا و زینب - باشد
سزوارات خـدایی یا رقیـه
از جنـس یاسی ولطافت زائر توست - ام الفضائل در
سمـایی یا رقیـه
سر اللهی و عروة الوثقی و معصوم - فخـر الائمه
جان مائی یا رقیـه
تو قرة العین حسینی و اباالفضـل - درمان
درد بی نوایی یا رقیـه
سر تا به پا خیـر النسائی یا رقیـه
- زهـرای دشت کربلایی یا رقیـه
کـربلایی حمیـدرضـاعلیـمی
متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها-حجت
الاسلام سید حسین مومنی
تو خرابه بی بی تب داشت، از روز عاشورا رقیه
تب كرد،خدا رو شكر رقیه یا خواب بوده یابی هوش بوده یا
مریض بود،خدا رو شكر رقیه نیومد بالای تل زینبیه،اگه
یه دختر بیاد بالای تل و ببینه، دور باباشو دوره
كردند،بارك الله صداتو خرج كن،اصلاًنذار من روضه بخونم،خوابید تو خرابه،یه
داغی به جگر رقیه نشسته می دونی، از كجاست،مرحوم
مقرم می گه تب كردن رقیه از این
جا شروع شد،رقیه كجا تب كرد،یه نامردی عرق خورده بود، سر حسین
علیه السلام رو جلوش گذاشته بود،به خاطر اینكه جیگر بچه هارو آتیش
بزنه،با چوب هی به لب های حسین می زد، رقیه دید
و تب كرد،دید دارن به لب های باباش می زنن.نانجیب خواب
بود،طاهر نامی می گه نانجیب رو پای من خواب بود، یه
وقت صدای گریه از تو خرابه بلند شد،از خواب نحسش پرید،گفت:ببینید
تو خرابه چه خبره،خبر آوردند امیر دختر سه ساله و صغیر حسین ،یاد
بابا كرده،گفت:بابا می خواد؟ بی حیا گفت:سرباباشوبراش ببرید،رقیه
سر بابا رو گرفت:همه دیدند لب هاشو رو لب های بابا گذاشت،هی
گفت:بابا،بابا
یکی نو غنچه ای از باغ زهرا
یکی نو غنچه ای از باغ زهرا - بجست از
خواب نوشین بلبل آسا
به افغان از مژه خوناب مى ریخت - نه خونابه ، كه خون
ناب مى ریخت
بگفت : اى عمه بابایم كجا رفت ؟ - بد این دم دربرم
، دیگر چرا رفت ؟
مرا بگرفته بود این دم در آغوش - همى مالید
دستم بر سر و گوش
بناگه گشت غایب از بر من - ببین سوز دل و چشم
تر من
حجازى بانوان دل شكسته - به گرداگرد آن كودك نشسته
خرابه جایشان با آن ستمها - بهانه ى طفلشان سربار
غمها
ز آه و ناله و از بانگ و افغان - یزید از خواب
بر پا شد، هراسان
بگفتا كاین فغان و ناله از كیست - خروش و گریه
و فریاد از چیست ؟
بگفتش از ندیمان كاى ستمگر - بود این ناله از
آل پیمبر
یكى كودك ز شاه سر بریده - در این ساعت
پدر خواب دیده
كنون خواهد پدر از عمه خویش - و زین خواهش
جگرها را كند ریش
چو این بشنید آن مردود یزدان - بگفتا
چاره كار است آسان
سر بابش برید این دم به سویش - چو بیند
سر بر آید آرزویش
همان طشت و همان سر، قوم گمراه - بیاوردند نزد لشگر
آه
یكى سر پوش بد بر روى آن سر - نقاب آسا به روى مهر
انور
به پیش روى كودك ، سر نهادند - ز نو بر دل ، غم دیگر
نهادند
به ناموس خدا آن كودك زار - بگفت : اى عمه دل ریش
افگار
چه باشد زیر این مندیل ، مستور - كه جز
بابا ندارم هیچ منظور
بگفتش دختر سلطان والا - كه آن كس را كه خواهى ، هست اینجا
چو این بشنید خود برداشت سر پوش - چون جان
بگرفت آن سر را در آغوش
بگفت : اى سرور و سالار اسلام - ز قتلت مر مرا روز است چون
شام
كناره سجاده ، چشم به راه پدر بود
از كتاب سرور المومنین نقل شده است : حضرت رقیه
علیه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى
آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نیز، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به
انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد. رقیه
علیه السلام به او گفت : آیا پدرم را ندیدى ؟ شمر بعد از آنكه
آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر دید، به غلام خود گفت : این
دختر را بزن . غلام به این دستور عمل نكرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلى
به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد
نیز در كتاب مفاتیح الغیب ابن جوزى آمده
است كه ، صالح بن عبدالله مى گوید: موقعى كه خیمه ها را آتش زدند و
اهل بیت علیه السلام رو به فرار نهادند، دخترى كوچك به نظرم آمد كه
گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسیمه مى گریست و به اطراف مى دوید
و اشك مى ریخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را
فرو نشانم . همین كه صداى سم اسب مرا شنید اضطرابش بیشتر شد.
گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده
شدم و آتش جامه اش را خاموش نمودم و او را دلدارى دادم . یكمرتبه فرمود: اى
مرد، لبهایم از شدت عطش كبود شده ، یك جرعه آب به من بده . از شنیدن
این كلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و
آهى كشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم : عزم كجا دارى ؟ فرمود:
خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما
بنوشید گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابایم حسین علیه
السلام تشنه بود، آیا آبش دادند یا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا
دم آخر مى فرمود: (اسقونى شربه من الما) مى فرمود: یك شربت آب به من بدهید،
ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند. وقتى كه آن دختر این سخن
را از من شنید، آب را نیاشامید، بعضى از بزرگان مى گویند
اسم او حضرت رقیه خاتون علیه السلام بوده است .
اى خصم بدمنش ، مزن تازیانه ام - من از كنار كشته
بابا نمى روم
من با على اكبر و عباس آمده ام - از این دیار،
بیكس و تنها نمى روم
تنها فتاده چنین در بیان و بى كفن - من سوى شام
همره سرها نمى روم
سیلى مزن به صورتم اى شمر بى حیا - من بى على
اكبر و لیلا نمى روم
قطره اى بودم كه در بحر شهادت جا گرفتم - این شهامت
را من از جانبازى بابا گرفتم
آن قدر از دورى بابا فغان و ناله كردم - تا در آغوشم سر ببریده
بابا گرفتم
من یتیمم صورتم از ضرب سیلى خیش ،
آرى - لا جرم این ارث را از جده ام زهراگرفتم
مى كشم بار شفاعت را به دوش خویش ، آرى - این
شجاعت را ز بابا ظهر عاشورا گرفتم
كودكى دامان پاكش
شعله آتش گرفت - گفت با مردى بكن خاموش دامان مرا
دامنش خاموش چون شد، گفت با مرد عرب - كن تو سیراب از
كرم این كام عطشان مرا
آب داد او را ولى گفتا نخواهم خورد آب - تشنه لب كشتند این
مردم عزیزان مرا
خراب آباد ویرانه هوای تازه ای دارد
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
خراب آباد ویرانه هوای تازه ای دارد - نوای
بلبل ویران نشین آوازه ای دارد
ببین ای مرغ قنطاره فضای آشیانم را
- قدو بام خراباتم چه سقف و سازه ای دارد
میان دخترت در دفتر غم برگ زرین شد - کتاب عمر
کوتاهم عجب شیرازه ای دارد
لبت را بیشتر وا کن اگر خون ریخت ان با من - دم
گرم یتیمانه شفای تازه ای دارد
سحر با سر تو را خواندم به ویر ان یک سخن گویم
- که بابا انتظار طفل هم اندازه ای دا رد
من از لبخند این مردم به اشک عمه میمیرم
- ندیدی شهر نامردان عجب دروازه ای دارد
امام حسین علیه السلام دختر کوچکی داشت
که چهار ساله بود . و شبی از خواب بیدار شد در حالیکه به شدت
مضطرب بود می گفت پدرم کجاست من الان او را در خواب دیدم . وقتی
زنهای اهل بیت این صحنه را دیدند به گریه افتادند و
کودکان دیگه هم با گریه آنها شروع به گریه کردند و صدای
ضجه زنان و کودکان بلند شد . در این هنگام یزید (لعنت الله) از
خواب بیدار گشت و گفت چه خبر شده است؟ مامورینش جستجو کرده از قضیه
باخبر شدند و به یزید (لعنت الله علیه) جریان را اطلاع
دادند یزید دستور داد سر پدرش را برایش ببرند و ... سر مبارک
حضرت سیدالشهداء علیه السلام
را برای حضرت رقیه آوردند در حالیکه در تشتی قرار
داشت و روی آن با پارچه ای پوشانده بود او پارچه را از روی تشت
برداشت و پرسید این سر کیست؟ به او گفتند : پدر توست . ای
پدر چه کسی محاسنت را به خونت خضاب کرده ؟ ای پدر چه کسی رگ
گردنت را بریده؟ ای پدر چه کسی مرا یتیم کرده در
کودکیم؟ ای پدر چه امیدی بعد تو به زندگی و بقای
من در این دنیاست؟ ای پدر چه کسی از یتیم
نگهداری می کند تا بزرگ شود و سپس دهان مبارک را بر دهان شریف
پدر گذاشت و گریه شدیدی نمود تا غش کرد. وقتی او را حرکت
دادند روح از بدنش مفارقت کرده بود وقتی اهل بیت این صحنه را دیدند
صدا به گریه بلند کردند و دوباره عزاداری نمودند و هیچ کس از
اهل دمشق از این داستان مطلع نشد مگر گریست . (منبع : کتب کامل بهائی
- کتاب الحاویه)
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
روز فراق عمه به سر آمده - نخل امید عمه به برآمده
طایر اقبال ز در آمده - باب من عمه ز سفر آمده
پشت سر باب شدم ره سپر - پاى پیاده ، من خونین
جگر
تا بكشد دست نوازش به سر - آمده دنبال من اینك ، به
سر
عمه نیارم دل بابا به درد - اشك نریزم ، مكشم
آه سرد
بیند اگر حال من از روى زرد - خصم نگویم به من
عمه چه كرد
گوشم اگر پاره شد اى عمه جان - عمه ، به بابا ندهم من نشان
پرسد اگر عمه ز معجر چه سان - گو بكنم درد دل خود بیان
؟
بس كه دویدم ز پى قافله - پاى من عمه شده پر آبله
عمه ، به بابا نكنم من گله - كامدم این ره همه بى راحله
عمه زند طعنه خرابه ، به طور - خیزد ازین سر
بنگر موج نور
چشم بد از محفل ما عمه دور - عمه خرابه شده بزم حضور
قطره اشك عمه چو دریا شده - غنچه غم عمه شكوفا شده
بزم وصال عمه مهیا شده - وه كه چه تعبیر ز رویا
شده
عمه ، به بابا شده ام میزبان - آمده بابا بر من میهـمان
نیست به كف تحفه بجز نقد جان - تا بكنم پیشكش
اش عمه جان
بود مـرا عمه به دل آرزو - تا غم دل شرح دهم مو به مو
ریخته من عمه ، شكسته سبو - باز نگردد دگر آبم به جو
كرد تهى دل چو غزال حرم - لب ز سخن بست غزل خوان غم
دست قضا نقش دگر زد رقم - شام ، به شومى ، شد از آن متهم
جان خود او در ره جانان بداد - خود به سویى سر سوى دیگر
فتاد
آه كشید عمه - چو دید - از نهاد - گنج خود او
كنج خرابه نهاد
اشعارحضرت رقیه علیهاسلام
مرغ دلم خرابه شام آرزو كند - تا با سه ساله دختركى گفتگو
كند
آن دخترى كه قبله ارباب حاجت است - حاجت رواست هر كه بدین
قبله رو كند
تاریكى خرابه به چشمان اشكبار - با راس باب شكوه ز
جور عدو كند
خونین چه دید راس پدر را رقیه خواست - با
اشك خویش خون زرخش شستشو كند
خوابید در خرابه كه تا كاخ ظلم را - با ناله یتیمى
خود زیر و رو كند
زایرین ، من پیروى از رادمردان كرده ام
زایرین ، من پیروى از رادمردان كرده ام -
پیروى از نهضت شاه شهیدان كرده ام
باب من در كربلا جان داد و دین را زنده كرد - من هم
آخر جان فداى امر قرآن كرده ام
من در دریاى عصمت دختر شاه شهید - كاین
چنین افتاده ، جا در كنج ویران كرده ام
گرچه خوردم تازیانه از عدو در راه شام - در بقاى دین
بحق من عهد و پیمان كرده ام
دخترى هستم سه ساله رنج بى حد دیده ام - كاخ ظلم و
جور را با خاك یكسان كرده ام
خورده ام سیلى ز دشمن همچو زهرا مادرم - چون دفاع از
حق جدم شاه مردان كرده ام
رنجها بسیار دیدم در ره شام خراب - دین حق
ترویج با رنج فراوان كرده ام
من گلى هستم ولى اعداى دین خوارم نمود - آل سفیان
را به ناله خوار و ویران كرده ام
در زمین كربلا گرچه خزان شد باغ دین - من به
اشك دیده عالم را گلستان كرده ام
مى دویدم بر سر خار مغیلان نیمه شب - این
فداكارى براى نور ایمان كرده ام
با پریشانى و با درد و یتیمى تا ابد - قبر
خود آباد و قصر كفر ویران كرده ام
پایدارى كرده ام در امر باب تاجدار - ظاهرا عالم پریشان
و حال گریان كرده ام
در نهادم بود رمزى از شه لب تشنگان - واژگون تخت عدو با راز
پنهان كرده ام
روز محشر كن شفاعت از من اى آرام جان - عمر خود بیهوده
صرف جرم و عصیان كرده ام
زائرین قبر من این شام عبرت خانه است
زائرین قبر من این شام عبرت خانه است - مدفنم
آباد و قصر دشمنم ویرانه است
دخترى بودم سه ساله ، دستگیر و بى پدر - مرغ بى بال و
پرى را این قفس كاشانه است
بود سلطانى ستمگر صاحب قدرت یزید - فخر مى كرد
او كه مستم در كفن پیمانه است
داشت او كاخى مجلل ، دستگاهى با شكوه - خود چه مردى كز غرور
سلطنت دیوانه است
داشتم من بسترى از خاك و بالینى ز خشت - همچو مرغى كو
بسا محروم ز آب و دانه است
تكیه مى زد او به تخت سلطنت با كبر و و جد - این
تكبر ظالمان را عادت روزانه است
من به دیوار خرابه مى نهادم روى خود - زین سبب
شد رو سفیدم ، شهرتم شاهانه است
بر تن رنجور من شد كهنه پیراهن كفن - پر شكسته بلبلى
را این خرابه لانه است
محو شد آثار او، تابنده شد آثار من - ذلت او عزت من هر دو
جاویدانه است
(كهنمویى) چشم عبرت باز كن ، بیدار شو - هر كه
از اسرار حق آگه نشد بیگانه است
كودكى را كه پدر در سفر است
كودكى را كه پدر در سفر است - روز و شب دیده حسرت به
در است
تا زمانى كه بود چشم به راه - دلش آزرده بود خواه نخواه
هر صدایى كه ز در مى آید - به گمانش كه پدر مى
آید
باز چون دیده ز در برگیر - گرید و دامن
مادر گیرد
همه كوشند ز بیگانه و خویش - بهر دلجوى او بیش
از پیش
آن یكى خندد و بوسد رویش - آن دگر شانه زند بر
مویش
مادرش شهد كند در كامش - گاه با وعده كند آرامش
گاه گوید پدرت در راه است - غم مخور، عمر سفر كوتاه
است
مى برندش گهى از خانه به در - تا شود منصرف از فكر پدر
نگذارند دمى تنهایش - سر نپیچند ز خواهشهایش
تا كه دوران سفر طى گردد - رفع افسردگى از وى گردد
پدرش آید و گیرد به برش - بكشد دست محبت به سرش
دلش از وصل پدر شاد شود - جانش از قید غم آزاد شود
لیك افسوس به ویرانه شام - كار این سان
نپذیرفت انجام
بعضى گفته اند و شاید اتفاق افتاده باشد كه در شب دفن
آن دختر مظلومه اهل بیت اطهار علیه السلام ، جناب ام كلثوم علیه
السلام را دیدند كه قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى
گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى یابد. از علت این بیقرارى
پرسیدند، گفت : شب گذشته این مظلومه در سینه من بود، چون بیدار
شدم دیدم كه به شدت گریه مى كند و آرام نمى گیرد، از سببش پرسیدم
، گفت : عمه جان ، آیا در این شهر مانند من كسى یتیم و اسیر
و دربدر مى باشد؟ عمه جان ، مگر اینها ما را مسلمان نمى دانند، به چه جهت آب
و نان را از ما مضایقه مى نمایند و طعام به ما یتیمان نمى
دهند؟ این مصیبت مرا به گریه آورده و طاقت خوابیدن ندارم
.
بپیچ اى قلم قصه شهر شام - كه شد صبح عالم ز غصه چو
شام
تو شیخا نمودى قیامت پدید - به مردم عیان
گشته یوم الوعید
ز فرط بكا بر حسین شهید - چو یعقوب شد
چشم خلقى سفید (مصباح الحرمین ص 371)
در كتاب «مبكی العیون» آمده است كه : در شب شام
غریبان حضرت زینب (سلام الله علیها) در زیر خیمه نیم
سوخته ، اندكی به خواب فرو رفت . ناگاه در عالم خواب حضرت زینب(سلام
الله علیها) مادر خود حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را دید.
او به مادر خویش عرض كرد :« مادرجان ! آیا از حال ما خبر داری
؟!» حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند : «من طاقت شنیدن
ندارم» . حضرت زینب(سلام الله علیها) عرضه داشت : «پس من شكوه و شكایت
خویش را به چه كسی بگویم؟» حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)
فرمودند : «آن گاه كه سر از تن فرزندم حسین (علیه السلام) جدا كردند ،
من حضور داشتم و شاهد این قضیه بودم . اینك از جای برخیز
و حضرت رقیه(سلام الله علیها) را پیدا كن» . حضرت زینب (سلام
الله علیها) از خواب برخواست . رقیه(سلام الله علیها) را صدا می
كرد ، اما پاسخی نمی شنید . سرانجام با خواهرش حضرت ام كلثوم در
حالی كه گریه می كردند و ناله سر می دادند ، از خیمه
بیرون آمدند و برای پیدا كردن حضرت رقیه(سلام الله علیها)
به راه افتادند . ناگاه در نزدیكی قتلگاه صدای حضرت رقیه(سلام
الله علیها) را شنیدند . جلوتر آمدند تا اینكه به پیكرهای
آغشته به خون رسیدند . در این هنگام مشاهده كردند كه حضرت رقیه(سلام
الله علیها) خود را بر روی پیكر پاك و مطهر پدر بزرگوارش حضرت
امام حسین) ع) انداخته و در حالی كه دستهایش را به سینه
پدر چسبانده با او درد و دل می كند . حضرت زینب(سلام الله علیها)
او را نوازش كرد . در این هنگام حضرت سكینه(سلام الله علیها)
آمد و آنها با هم به خیمه گاه برگشتند . در بین راه حضرت سكینه(سلام
الله علیها) از حضرت رقیه (سلام الله علیها) پرسید :
«چگونه پیكر پدر را در این شب تیره و تار پیدا كردی
؟!» حضرت رقیه (سلام الله علیها) پاسخ داد : «آنقدر پدر را صدا كردم و
پدر پدر گفتم تا اینكه صدای پدرم را شنیدم كه فرمود : «اینجا
بیا ، من اینجا هستم» . (200 داستان از فضایل و كرامات حضرت زینب
، ص 113).
سر امام حسین علیه السلام با دخترش - رقیه
علیه السلام - سخن مى گوید :
در كتاب بحر الغرائب ، جلد 2، قریب به این مضامین
مى نویسد: حارث كه یكى از لشگریان یزید بود گفت : یزید
دستور داد سه روز اهل بیت علیه السلام را در دم دروازه شام نگاه
بدارند تا چراغانى شهر شام كامل شود. حارث مى گوید: شب اول من به شكل خواب
بودم ، دیدم دخترى كوچك بلند و نگاهى كرد. دید لشگر از خستگى راه خوابیده
اند و كسى بیدار نیست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند
قدم آمد به طرف سر امام حسین علیه السلام كه بر درختى كه نزدیك
خرابه دم دروازه شام آویزان بود. آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از
ترس برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زیر درخت ایستاد و به سر مقدس
امام حسین علیه السلام پایین آمد و در مقابل نازدانه قرار
گرفت و رقیه سلام الله علیها گفت : السلام علیك یا ابتاه
و امصیبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك . بعد دیدم سر مقدس با
زبان فصیح فرمود: اى دختر من ، مصیبت تو و رجز و تازیانه و روى
خار مغیلان دویدن تو تمام شد، و اسیریت به پایان رسید.
اى نور دیده ، چند شب دیگر به نزد ما خواهى آمد آنچه بر شما وارد شده
صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد. حارث مى گوید: من خانه ام نزدیك
خرابه شام بود، از اینكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم
كى از دنیا مى رود، تا یك شبى شنیدم صداى ناله و فریاد از
میان خرابه بلند است ، پرسیدم چه خبر است ؟ گفتند: حضرت رقیه علیها
السلام از دنیا رفته است . (نقل از كتاب حضرت رقیه ص 26)
نیز حجت الاسلام صدر الدین قزوینى در جلد
دوم كتاب شریف ثمرات الحیوه ، به سند خود آورده است : حضرت رقیه
علیه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و
آن حضرت فرمود: الى ، الى ، هلمى فانا لك بالانتظار. یعنى اى نور دیده
بیا بیا به سوى من ، كه من چشم به راه تو مى باشم ، و در اینجا
بود كه دیدند حضرت رقیه علیها السلام از دنیا رفت . (سخن
گفتن امام حسین علیه السلام در 120 محل ص 59)
صاحب (مصباح الحرمین) مى نویسد: طفل سه ساله
امام حسین علیه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رویا دید
و از دیدارش شاد گردید و در ظل مرحمتش آرمید و فلك ستیزه
جو، این وع استراحت را براى آن صغیره نتوانست ببیند. چون آن
محترمه از خواب بیدار شد پدر خود را ندید. شروع به گریه كردن
كرد. هر چه اهل بیت علیه السلام او را تسلى دادند آرام نشد. سبب گریه
از او پرسیدند، آن مظلومه در جواب گفت : این ابى ابتونى بوالدى و قره
عینى یعنى كجاست پدر من ، بیاورید پدر مرا و نور چشم مرا.
پس آن مصیبت زدگان دانستند كه آن یتیم پدر را در خواب دیده
است ، هر چند تسلى دادند آرام نشد. خود اهل بیت نیز منتظر بهانه براى
گریه بودند، لذا گریه سكوت شب را شكست . همه با آن صغیره هماواز
شده مشغول گریه و زارى و ناله شدند. پس موهاى خود را پریشان نموده و سیلى
بر صورتها مى زدند و خاك خرابه را بر سر خود مى ریختند، و صداى گریه ایشان
چنان بلند گردید كه به گوش یزید پلید كافر رسید.
به روایتى دیگر، طاهر بن عبدالله دمشقى گوید:
من ندیم آن لعین بودم و اكثر شبها براى او صحبت مى كردم و او را مشغول
مى نمودم . شبى نزد آن ملعون بودم و قدرى هم از شب گذشته بود، پس به من گفت : اى
طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده ،
بسیار اندوه و غصه دارم كه حالت نشستن و صحبت كردن ندارم . بیا سر من
را در دامن گیر و از افعال ناشایسته و گذشت من صحبت من و طاهر گوید:
من سر نحس او را در دامن گرفتم . آن لعین به خواب رفت ، و سر نورانى سیدالشهدا
علیه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود. چون ساعتى گذشت دیدم
كه ناگهان پرد گیان حرم محترم امام حسین علیه السلام از خرابه
بلند شد. آن لعین در خواب و من در اندوه بودم ، كه آیا چه ظلم و ستم
بود كه یزید بدماب به اولاد بوتراب نمود؟ به طرف طشت نظر كرده دیدم
كه از چشمهاى امام حسین علیه السلام اشك جارى شده است ، تعجب كردم ،
پس دیدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گویا بلند شد و لبهاى مباركش به
حركت آمده و آواز اندوهناك و ضعیفى از آن دهان معجز بیان بلند گردید
كه مى گفت : (اللهم هولا اولادنا و اكبادنا و هولا اصحابنا) یعنى خداوندا، اینان
اولاد و جگر گوشه من هستند و اینها اصحاب منند طاهر گوید: چون این
حال را از آن حضرت مشاهده كردم وحشت و دهشت بر من غلبه كرد. شروع به گریه
كردن كردم . به بالاى عمارت یزید آمدم كه خرابه در پشت آن عمارت بود،
خیال مى كردم شاید یكى از اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه
و آله فوت شده ، كه مرگ او باعث این همه ناله وندبه شده است . وقتى بالاى
قصر رسیدم دیدم تمامى اهل بیت اطهار علیه السلام طفل صغیرى
را در میان گرفته اند و آن دختر، خاك بر سر مى ریزد و با ناله و فغان
مى گوید: (یا عمتى و یا اخت ابى این ابى این ابى) .
یعنى : اى عمه ، واى خواهر پدر بزرگوار من ، كجاست پدر من ؟ كجاست پدر من ؟ آنها
را صدا زدم و از ایشان پرسیدم كه چه پیش آمده كه باعث این
همه ناله و گریه شده است ؟ گفتند: اى مرد، طفل صغیر سیدالشهدا
علیه السلام پدرش را در خواب دیده ، و اینك بیدار شده و
از ما پدر خود را مى خواهد، هر چه به وى تسلى مى دهیم آرام نمى گیرد. طاهر
گوید: بعد از مشاهده این احوال دردناك ، پیش یزید
برگشتم . دیدم آن بدبخت بیدار شده به طرف آن سر، سر حسین بن على
علیه السلام نگاه مى كند، و از كثرت وحشت و دهشت و خوف و خشیت ، مانند
برگ بید بر خود مى لرزد. در آن اثنا سر اطهر آن مولا به طرف یزید
متوجه شده فرمود: اى پسر معاویه ، من در حق تو چه بدى كرده بودم كه تو با من
این ستم و ظلم نمودى و اهل بیتم را در خرابه جا دادى ؟ (ثم توجه الراس
الشریف الى الله الخبیر اللطیف و قال : اللهم انتقم منه بما
عامل بى و ظلمنى و اهلى (و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون)
یعنى سر مبارك شریف آن حضرت به سوى خداوند خبیر و لطیف
توجه نموده و گفت : خداوندا، از یزید به كیفر رفتارى كه با من
كرده و به من و اهل بیت من ظلم نموده انتقام بگیر. وقتى یزید
این را شنید بدنش به لرزه در آمد و نزدیك بود كه بندهایش
از یكدیگر بگسلد. پس از من سبب گریه اهل بیت علیهم
السلام را پرسید و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغیره فرستاد و گفت
: سر را نزد آن صغیره بگذارید، باشد كه با دیدن آن تسلى یابد.
ملازمان یزید سر حضرت سیدالشهدا علیه السلام را برداشته
به در خرابه آمدند. چون اهل بیت دانستند كه سر امام حسین علیه
السلام را آورده اند، تماما به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسین علیه
السلام را از ایشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند، بویژه زینب
كبرى علیه السلام كه پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوت مى گردید. پس
چون نظر آن صغیره بر سر مبارك افتاد پرسید: (ما هذا الراس ؟) این
سر كیست ؟ گفتند: (هذا راس ابیك ) این ، سر مبارك پدر توست . پس
آن مظلومه آن سر مبارك را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع به گریستن نمود
و گفت : پدر جان ، كاش من فداى تو مى شدم ، كاش قبل از امروز كور و نابینا
بودم ، و كاش مى مردم و در زیر خاك مى بودم و نمى دیدم محاسن مبارك تو
به خون خضاب شده است . پس این مظلومه دهان خود را بر دهان پدر بزرگوار خود
گذاشت و آن قدر گریست كه بیهوش شد. چون اهل بیت (علیهم
السلام) آن صغیره را حركت دادند، دیدند كه روح مقدسش از دنیا
مفارقت كرده و در آشیان قدس در كناره جده اش فاطمه زهرا علیه السلام
آرمیده است . چون آن بى كسان این وضع را دیدند، صدا به گریه
و زارى بلند كردند، و عزاى غم و زارى را تجدید نمودند آن دخترى كه در خرابه
شام از دنیا رحلت فرموده و شاید اسم شریفش رقیه علیه
السلام بوده ، و از صبایاى خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده
چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب به این مخدره و معروف به مزار رقیه
علیها السلام است . (منتخب التواریخ ، باب پنجم ، ص 299)
دختر حضرت سیدالشهدا علیه السلام و وفات او در
خرابه شام و مكالماتش با حضرت زینب علیها السلام و رحلت او و غسل
دادن زینب و ام كلثوم علیه السلام او را و آن كلمات و اخبار كه از آن
صغیره نوشته اند، كه سنگ را آب و مرغ و ماهى را كباب مى كند و معلوم است
حالت حضرت زینب علیه السلام چه خواهد بود. نوشته اند آن دختر سه ساله
بود بعضى نامش را زینب و بعضى رقیه علیه السلام و بعضى سكینه
علیه السلام دانسته اند. و عده اى نوشته اند به دستور یزید،
عمارتى ساختند و واقعه روز عاشورا و حال شهدا و اسیرى اسرا را در آنجا نقش
كردند و اهل بیت علیهم السلام را به آنجا وارد كردند، و اگر این
خبر مقرون به صدق باشد حالت اهل بیت علیهم السلام و محنت ایشان
را در مشاهدات این عمارات جز حضرت احدیت نخواهد دانست . (ناسخ التواریخ
زندگانى حضرت زینب كبرى علیها السلام ، ج 2، ص 456) (منبع:ستاره
درخشان شام حضرت رقیه سلام الله علیها - سایت راسخون)
صبا به پیر خرابات از خرابه شام - ببر ز كودك زار، این
جگر گداز پیام
كه اى پدر ز من زار هیچ آگاهى - كه روز من شب تار است
و صبح روشن شام
به سرپرستى ما سنگ آید از چپ و راست - به دلنوازى
ماها ز پیش و پس دشنام
نه روز از ستم دشمنان تنى راحت - نه شب ز داغ دل آرامها دلى
آرام
به كودكان پدر كشته ، مادر گیتى - همى ز خون جگر مى
دهد شراب و طعام
چراغ مجلس ما شمع آه بیوه زنان - انیس و مونس
ما ناله دل ایتام
فلك خراب شود كاین خرابه بى سقف - چه كرده باتن این
كودكان گل اندام
دریغ و درد كز آغوش نار افتادم - به روى خاك مذلت ،
به زیر بند لئام
به پاى خار مغیلان ، بهدست بند ستم - ز فرق تا قدم از
تازیانه نیلى فام
به روى دست تو طوطى خوش نوا بودم - كنون چو قمرى شوریده
ام میانه دام
به دام تو چو طوطى شكر شكن بودم - بریخت زاغ و زغن
زهر تلخم اندر كام
مرا كه حال ز آغاز كودكى این است - خداى داند و بس تا
چه باشدم انجام
هزار مرتبه بدتر ز شام ماتم بود - براى غمزدگان صبح عید
مردم شام
به ناله شررانگیز بانوان حجاز - به نغمه دف و نى شامیان
خون آشام
سر تو بر سر نى شمع ، ما چو پروانه - به سوز و ساز ز نا
سازگارى ایام
شدند پردگیان تو شهره هر شهر - دریغ و درد ز
ناموس خاص و مجلس عام
سر برهنه به پا ایستاده سرور دین - یزیدو
تخت زر و سفره قمار و مدام
ز گفتگوى لبت بگذرم كه جان به لب است كراست تاب شنیدن
، كرا مجال كلام؟
(دیوان کمپانی)
دختر سلطان عشق وکودکی ویران نشینم
دختر سلطان عشق وکودکی ویران نشینم - لرزد
عالم با نوای ناله های آتشینم
سوزم از درد جدایی – ابتا – بگو – کجایی
- ابتا یا ثاراله
انتظارم سررسیدوآمدی ای میهمانم - راس
پر خاکسترت را روی دامان می نشانم
بهترین بابای دنیا - دخترت دارد تماشا - ابتا
یا ثاراله
من سه ساله هستم اما داغ بابا کرده پیرم - آنقدر بوسم
لبت را تا کنار تو بمیرم
یا سم اما ارغوانی - دارم از زهرا نشانی
- ابتا یا ثاراله
شب است و خورشید و خرابه و من
شب است و خورشید و خرابه و من - سـرِ پـدر گرفتـهام
بــه دامــن
من و دو چشم پرستاره تو و گلوی پاره پاره - یا
ابتا آجرک الله
ماه به خاکستر نشسته بابا - پیشانیات چرا
شکسته بابا
سر تو را به بر بگیرم دعا کن ای پدر بمیرم
- یا ابتا آجرک الله
در خیر مقدم اشک و ناله دارم - از زلف خون گرفته لاله
دارم
من که همای بام عرشم خاک خرابه شده فرشم - یا
ابتا آجرک الله
من روضه خوان کوچک حسینم - طفلـم و لیکـن کـودک
حسینم
اینجا حسینیه شام است برلب من خنده حرام
است - یا ابتا آجرک الله
اگر چه مـا را لحظهای امان نیست - قرآن بخوان
اینجا که خیزران نیست
قرآن بخوان تا بزنم من بوسه بهجای چوب دشمن - یا
ابتا آجرک الله
هدیه من دو چشم پـرستاره - سوغات تو گلوی پاره
پاره
زلف رقیه لالهگون است محاسن توغرق خون است - یا
ابتا آجرک الله
شکـر خدا که ما به هم رسیدیم - رخسار هم در این
خرابه دیدیم
سكینه میكند نظاره بر این گلوی
پاره پاره - یا ابتا آجرک الله
مرغ دلم خرابه شام آرزو كند
مرغ دلم خرابه شام آرزو كند - تا با سه ساله دختركى گفتگو
كند
آن دخترى كه قبله ارباب حاجت است - حاجت رواست هر كه بدین
قبله رو كند
تاریكى خرابه به چشمان اشكبار - با راس باب شكوه ز
جور عدو كند
خونین چه دید راس پدر را رقیه خواست - با
اشك خویش خون زرخش شستشو كند
خوابید در خرابه كه تا كاخ ظلم را - با ناله یتیمى
خود زیر و رو كند
زایرین ، من پیروى از رادمردان كرده ام
زایرین ، من پیروى از رادمردان كرده ام -
پیروى از نهضت شاه شهیدان كرده ام
باب من در كربلا جان داد و دین را زنده كرد - من هم
آخر جان فداى امر قرآن كرده ام
من در دریاى عصمت دختر شاه شهید - كاین
چنین افتاده ، جا در كنج ویران كرده ام
گرچه خوردم تازیانه از عدو در راه شام - در بقاى دین
بحق من عهد و پیمان كرده ام
دخترى هستم سه ساله رنج بى حد دیده ام - كاخ ظلم و
جور را با خاك یكسان كرده ام
خورده ام سیلى ز دشمن همچو زهرا مادرم - چون دفاع از
حق جدم شاه مردان كرده ام
رنجها بسیار دیدم در ره شام خراب - دین
حق ترویج با رنج فراوان كرده ام
من گلى هستم ولى اعداى دین خوارم نمود - آل سفیان
را به ناله خوار و ویران كرده ام
در زمین كربلا گرچه خزان شد باغ دین - من به
اشك دیده عالم را گلستان كرده ام
مى دویدم بر سر خار مغیلان نیمه شب - این
فداكارى براى نور ایمان كرده ام
با پریشانى و با درد و یتیمى تا ابد - قبر
خود آباد و قصر كفر ویران كرده ام
پایدارى كرده ام در امر باب تاجدار - ظاهرا عالم پریشان
و حال گریان كرده ام
در نهادم بود رمزى از شه لب تشنگان - واژگون تخت عدو با راز
پنهان كرده ام
روز محشر كن شفاعت از من اى آرام جان - عمر خود بیهوده
صرف جرم و عصیان كرده ام
زائرین قبر من این شام عبرت خانه است
زائرین قبر من این شام عبرت خانه است - مدفنم
آباد و قصر دشمنم ویرانه است
دخترى بودم سه ساله ، دستگیر و بى پدر - مرغ بى بال و
پرى را این قفس كاشانه است
بود سلطانى ستمگر صاحب قدرت یزید - فخر مى كرد
او كه مستم در كفن پیمانه است
داشت او كاخى مجلل ، دستگاهى با شكوه - خود چه مردى كز غرور
سلطنت دیوانه است
داشتم من بسترى از خاك و بالینى ز خشت - همچو مرغى كو
بسا محروم ز آب و دانه است
تكیه مى زد او به تخت سلطنت با كبر و و جد - این
تكبر ظالمان را عادت روزانه است
من به دیوار خرابه مى نهادم روى خود - زین سبب
شد رو سفیدم ، شهرتم شاهانه است
بر تن رنجور من شد كهنه پیراهن كفن - پر شكسته بلبلى
را این خرابه لانه است
محو شد آثار او، تابنده شد آثار من - ذلت او عزت من هر دو
جاویدانه است
(كهنمویى) چشم عبرت باز كن ، بیدار شو - هر كه
از اسرار حق آگه نشد بیگانه است
آن بلبلم كه سوخته شد آشیانه ام
آن بلبلم كه سوخته شد آشیانه ام - صیاد سنگدل
زده آتش به خانه ام
اى گل ز جاى خیز كه بلبل ز ره رسیده - بشنو
صداى نغمه و بانگ ترانه ام
من رقیه دختر ناكام شاه كربلایم
من رقیه دختر ناكام شاه كربلایم - بلبل شیرین
زبان گلشن آل عبایم
میوه باغ رسولم ، پاره قلب بتولم - دست پرورد حسینم
، نور چشم مصطفایم
كعبه صاحبدلانم ، قبله اهل نیازم - مستمندان را پناهم
، دردمندان را دوایم
من یتیمم ، من اسیرم ، كودكى شوریده
حالم - طایرى بشكسته بالم ، رهروى آزاده پایم
زهره ایوان عصمت ، میوه بستان رحمت - منبع فیض
و عنایت ، مطلع نور خدایم
گلبنى از شاخسار قدس و تقوى و فضیلت - كوكبى از آسمان
عفت و شرم و حیایم
شعله بر دامان خاك افكنده آه آتشینم - لرزه بر اركان
عرش افتاده از شور و نوایم
گرچه در این شام ویران گشته ام چون گنج پنهان -
دستگیر مردم افتاده پاى بینوایم
من گلابم بوى گل جویید از من ز آنكه آید
- بوى دلجوى حسین از خاك پاك با صفایم
اى (رسا) از آستانش هر چه خواهى آرزو كن - عاجز از اوصاف این
گل مانده طبع نارسایم
جبریل امین خادم و دربان رقیه
جبریل امین خادم و دربان رقیه - گردید
فلك و اله و حیران رقیه
آن زهره جیینى كه شد از مصدر عزت - گشته خجل او
از رخ تابان رقیه
هم وحش و طیور و ملك و عالم و آدم - هستند همه ریزه
خور خوان رقیه
خواهى كه شود مشكلت اندر دو جهان حل - دست طلب انداز به
دامان رقیه
جن و ملك و عالم و آدم همه یكسر - هستند سر سفره
احسان رقیه
كو ملك یزید و چه شد آن حشمت و جاهش - اما بنگر
مرتبت و شان رقیه
یك شب ز فراق پدرش گشت پریشان - عالم شده امروز
پریشان رقیه
دیدى كه چسان كند ز بن كاخ ستم را - در نیمه شب
آن دل سوزان رقیه
مـرغ د لم خـر ا به شـا م آرزو كـنـد
مـرغ د لم خـر ا به شـا م آرزو كـنـد - تا با سه سا له دختركی گفـتگو
كند
آن بلبلی كه در دل شب ازغـم گـلـش - بس نا له كرد تا گل نشـكفـته بـو كند
در آن خرابه دردل شب اوباشك و آه - با راس با ب شكوه ز جور عـدو كند
با عمه گفت عمه كجا رفت با ب من - كی آ ید ا و
بـد ختر خود گفـتگو كند
نا گه بد ید ر ا س پد ر د ر مقا بلش - چون بلبلی
كه نوگل خود جستجو كند
خود را فكند بر سر با با و نا له كرد - گفـتا پـد ر كه زخـم
د لم را رفـو كند
خو ا بید در خرابه كه بنیا د ظلم را - با نا له
یـتـیـمی خـود زیـر و رو كند
كودكى را كه پدر در سفر است
كودكى را كه پدر در سفر است - روز و شب دیده حسرت به
در است
تا زمانى كه بود چشم به راه - دلش آزرده بود خواه نخواه
هر صدایى كه ز در مى آید - به گمانش كه پدر مى
آید
باز چون دیده ز در برگیر - گرید و دامن
مادر گیرد
همه كوشند ز بیگانه و خویش - بهر دلجوى او بیش
از پیش
آن یكى خندد و بوسد رویش - آن دگر شانه زند بر
مویش
مادرش شهد كند در كامش - گاه با وعده كند آرامش
گاه گوید پدرت در راه است - غم مخور، عمر سفر كوتاه
است
مى برندش گهى از خانه به در - تا شود منصرف از فكر پدر
نگذارند دمى تنهایش - سر نپیچند ز خواهشهایش
تا كه دوران سفر طى گردد - رفع افسردگى از وى گردد
پدرش آید و گیرد به برش - بكشد دست محبت به سرش
دلش از وصل پدر شاد شود - جانش از قید غم آزاد شود
لیك افسوس به ویرانه شام - كار این سان
نپذیرفت انجام
عـمه جا ن شب نیمه شد ما ه شبستا نم نیا مـد
عـمه جا ن شب نیمه شد ما ه شبستا نم نیا مـد - نوبها رم شد خـزان زیب گلستا نم
نیا مد
آ فـتــا ب عـمــرم آ مـد بـر لـب بـا م خـرا بـه - لیك بر سر سا یه خورشید
تا با نم نیا مد
گشته بسترخاك وبالین خشت وروپوشم دوگیسو - آنكه بنشا ند ز احسا نش بد ا ما نم نیا
مد
میرود در خا نه هر كس دست طفلی را گرفته - آنكه با شد د ستگـیـر من به ویرانم
نیا مد
گوشه ویرانه شا م ا نـد ر ا ین شا م غـم ا فـزا
- مردم ازدردومحن داروی درما نم نیا مد
مؤید
آ مـد چـو یا ر آشـنا آ ر ا م شو آ ر ا م شو
آ مـد چـو یا ر آشـنا آ ر ا م شو آ ر ا م شو - از غـم شدی د یگر
رها آرام شو آرام شو
دیدی كه آخر ا ین سفرپا یا ن شد و
آمد پد ر - آمد كه تا ببیند ترا آ ر ا م شو آ ر ا م شو
گفتی پدرجانم چه شد گفتی كه درمانم چه شد - اینت
پدر اینت دوا آ ر ا م شو آ ر ا م شو
آمد بد ید ا ر ت
پد ر ا مّا میا ن طشت زر - واویلتا و ا و یـلـتا آ ر ا م شو آ ر ا م شو
حسا ن
سوختم ز آتش هجر تو پدر تب كردم
سراینده : حسان
سوختم ز آتش هجر تو پدر تب كردم - روز خود را به چه روزى
بنگر شب كردم
تازیانه چو عدو بر سر و رویم مى زد - نا امید
از همه كس روى به زینب كردم
آ مـد ی بـا بـا كـنـج و یـر ا نـه
آ مـد ی بـا بـا كـنـج و یـر ا نـه - با
صفــا كردی ا یـن عزاخا نه
ای پد ر ا مشب
یا د ما كردی - بی
كسا ن را یا د ازوفا كردی
بـزم مـا بـا بـا
با صـفــا كردی - از رخ خو ب و لطف شا ها نه
آ فـتـا ب مـن گـو كـجـــا بـودی - در د ل ا ین
شب یا د ما بودی
روزی آ خـر
تـو آ شـنا بـودی - گشته ای با ما
ا ز چه بیگا نه
رفتی ای با با خوش به مهما نی - گه تنور
و گه د یر نصر ا نی
ای پد ر د و ر ا ز ما یتیما نی - مـنـزل مـا شـد كـنـج و یر ا
نه
فا نی
گفت رقیه به دو چشمان تر
گفت رقیه به دو چشمان تر - با سر ببریده پاك
پدر
آه كه شد خاك عزایم به سر - تو حجت ذوالمننى یا
ابه
اى شه خوبان كه نمودت شهید - تیغ جفاى كه گلویت
برید
اى گل زهرا ز درختت كه چید - تو زاده بوالحسنى یا
ابه
آه بمیرد زغمت دخترت - از چه كبود است لب اطهرت
برده لب اطهر از خون سرت - رنگ عقیق یمنى یا
ابه
خواستم از خالق بیچون تو - تا كه ببینم رخ
گلگون تو
آه كه دیدم سر پر خون تو - از چه جدا از بدنى یا
ابه
جان پدر خوش ز سفر آمدى - دیدن این خسته جگر
آمدى
پاى نبودت كه به سر آمدى - تو شه دور از وطنى یا ابه
نیست مرا فرش و اثاثى دیگر - تا كه ضیافت
كنمت اى پدر
جان تو را تنگ بگیرم به بر - كنون كه مهمان منى یا
ابه
بعد تو ویرانه سرایم شده - لخت جگر قوت غذایم
شده
سنگ جفا برگ نوایم شده - ز جور اعداى دنى یا
ابه
(سیفى) غمدیده زار حزین - نوحه گر از بهر
من بى معین
تا به سرش اى شه دنیا و دین - یك نظری
بیفكنی یا ابه
عمه جا ن با بم كجا رفت ازبرم
عمه جا ن با بم كجا رفت ازبرم - آن ا ما م و سرور و تا ج
سرم
بود ا كنو نم نـشـسـتـه د ر كنا ر - میر بود از چهره
ام گرد وغبا ر
من بد م بنشسته بر زا نو ی ا و - شا د بو د م ا ز رخ د لجوی او
پس چه شد عمه چرارفت از برم - آن ضیا ء د یـده
ا ز خـون ترم
خا طرش گویا ز من رنجیده شـد - كه جد ا ا و ا ز
من رنجیده شـد
چون به او گفتم غم و رنج سفـر - گوئیا ا فـسـرده شـد
ا ز من پد ر
عمه گر ا ز گـفـتـنم شد با ملا ل - گو بیا ید
من نگـویم شرح حا ل
شرح غـم د یگر نگـو یم با پد ر - گر مـرا آ یـد
بـسـر بـا ر د گر
آذر
در آ ن خر ا به چون سر با با بد ید گفت
در آ ن خر ا به چون سر با با بد ید گفت - آن كودكی كه تاب وتوان بیش
ازآن نداشت
با با مرا كه كرد ه
د ر ا ین كودكی یتیم - هـرگز رقـیه د خـتـر
تو ا ین گما ن نداشت
رگها ی گر د نت كه
بر ید ه پد ر چنین - گـو
یـا خـبـر ز حا ل من نـا تـو ا ن نداشت
آنشب فد ا ی را س پد ر كرد جا ن خود - كز بهر هد یه
بهتراز آن نیمه جا ن نداشت
عمه بیا عقده دل واشده
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
روز فراق عمه به سر آمده - نخل امید عمه به برآمده
طایر اقبال ز در آمده - باب من عمه ز سفر آمده
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
پشت سر باب شدم رهسپر - پاى پیاده ، من خونین
جگر
تا بكشد دست نوازش به سر - آمده دنبال من اینك ، به سر
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
عمه نیارم دل بابا به درد - اشك نریزم ، مشكم
آه سرد
بیند اگر حال من از روى زرد - خصم ، نگویم به
من عمه چه كرد
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
عمه زند طعنه خرابه ، به طور - خیزد ازین سر
بنگر موج نور
چشم بد از محفل ما عمه دور - عمه خرابه شدم بزم حضور
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
قطره اشك عمه چو دریا شده - غنچه غم عمه شكوفا شده
بزم وصال عمه مهیا شده - وه كه چه تعبیر ز رویا
شده
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
گوشم اگر پاره شد اى عمه جان - عمه ، به بابا ندهم من نشان
پرسد اگر عمه ز معجر، چه سان - گو بكنم درد دل خود بیان
؟
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
عمه ، به بابا شده ام میزبان - آمده بابا بر من میهمان
نیست به كف تحفه بجز نقد جان - تا بكنم پیشكش
اش عمه جان
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
بس كه دویدم ز پى قافله - پاى من عمه شده پر آبله
عمه ، به بابا نكنم من گله - كامدم این ره همه بى
راحله
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
بود مرا عمه به دل آرزو - تا غم دل شرح دهم مو به مو
ریخته من عمه ، شكسته سبو - باز نگردد دگر آبم به جو
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
كرد تهى دل چو غزال حرم - لب ز سخن بست غزل خوان غم
دست قضا نقش دگر زد رقم - شام ، به شومى ، شد از آن متهم
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
جان خود او در ره جانان بداد - خود به سویى ، سر سوى
دیگر فتاد
آه كشید عمه - چو دید - از نهاد - گنج خود او
كنج خرابه نهاد
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا
شده
از دست من گرفته خرابه رقیه را
از دست من گرفته خرابه رقیه را - من بى رقیه
سوى عزیزیان نمى روم
دارم خجالت از پدر تا جدار او - بى طوطى عزیز غزلخوان
نمى روم
همره نباشدم من دلخون رقیه را - بى همسفر رقیه
گریان نمى روم
جان داد در خرابه ز بس ریخت اشك غم - با دست خالى سوى
شهیدان نمى روم
ای همنشین زینب، نام حسینت بر لب
ای همنشین زینب، نام حسینت بر لب -
داری چه آتشین تب، من در کنارت امشب
با گریه ی تو گریم
در این سفر به هرجا، در سیر کوه و صحرا - گوئی:
کجاست بابا؟ من مات ازین تمنا
با گریه ی تو گریم
ای دخت پاک لولاک، گریان ز داغت افلاک - خفتی
به سینه خاک، چون اشک تو، کنم پاک
با گریه ی تو گریم
گاهی به یاد اکبر، گاهی ز داغ اصغر - داری
دلی پر آذر، ای دخت نازپرور
باگریه ی تو گریم
چون میکنم نظاره، از بهر گوشواره - گوش تو گشته
پاره، دارم غمی دوباره
با گریه ی تو گریم
از آن هجوم و یغما، آثار خشم اعدا - بر چهره تو پیدا،
ای یادگار زهرا
با گریه ی تو گریم
شاعر:حبیب چایچیان
شام غم من گویا به سر رسیده
شام غم من گویا به سر رسیده - شادم که بابایم
از سفر رسیده
بگو تو با من سخنی بابابابا من الذی ایتمنی بابا بابا
از اشک چشمکم خرابه شد چراغان - عمه بیا که از
ره رسیده مهمان
با یاد رویش امشب شدم هوایی - با ناله
گفتم بابای من کجایی
بگو تو با من سخنی بابابابا من الذی ایتمنی بابا بابا
بابای
خوبم تو راه
کوفه تا شام - به قد یک عمر شنیدم طعن
ودشنام
بابای خوبم
دلم برا تو
تنگه - زخم سر تو جای جفای سنگه
بگو تو با من سخنی بابابابا من الذی ایتمنی بابا بابا
هر جا که بر لب اسم تو رو میبردم - از دشمن تو
من تازیانه خوردم
دارم چو زهرا در جسم خود نشانه - یاس کبودم از جور
تازیانه
بگو تو با من سخنی بابابابا من الذی ایتمنی بابا بابا
قافله، رفته بود و من بیهوش
قافله، رفته بود و من بیهوش - روی شنزارهای
تفتیده
ماه با هر ستاره ای می گفت: - بی صدا
باش!تازه خوابیده
قافله رفته بود و در خوابم - عطر شهر مدینه پیچیده
خواب دیدم پدر ز باغ فدك - سیب سرخی برای من چیده
قافله رفته بود ومن بی جان - پشت یك بوته خار
خشكیده
بر وجودم سیاهی صحرا - بذر ترس و هراس پاشیده
قافله رفته بود و من تنها - مضطرب،ناتوان ز فریادی
ماه گفت:ای رقیه چیزی نیست -
خواب بودی ز ناقه افتادی
قافله رفته بودودلتنگی - قلب من را دوباره رنجانده
باد در گوش ماه دیدم گفت: - طفلكی باز هم كه
جامانده
قافله رفته بودو تاول ها - مانعی در دویدنم
بودند
خستگی،تشنگی،تب بالا - سد راه رسیدنم بودند
قافله رفته بودو می دیدم - می رسد یك
غریبه ازآن دور
دیدمش-سایه ای هلالی شكل- چهره اش
محو هاله ای از نور
ازنفس های تندو بی وقفه - وحشت و اضطراب حاكی
بود
دیدم او را زنی كه تنها بود -
چادرش مثل عمه خاكی بود
بغض راه گلوی من را بست - گفتمش من یتیم
و تنهایم
بغض زن زودتر شكست وگفت: - دخترم،مادر تو زهرایم
روضه روزچهارم محرم بیاد فرزندان زینب
علیهاسلام
عمریست پای داغ شما گریه می کنیم
- با داغ های کرببلا گریه می کنیم
هر شب میان محفل تان حلقه می زنیم - یا
سینه می زنیم و یا گریه می كنیم
یك شب نمی شود كه در این بزم بنگری
- ما هم كنار صاحب عزا گریه می كنیم
هرجا كه ذكر نام شما هست،كربلاست - فرقی نمی
كند كه كجا گریه می كنیم
با عِطر یاس روضه ی تان گرم می شود - با
زخم های علقمه تا گریه می كنیم
با گریه های مادرمان شیر خورده ایم
- تا گریه كرد دید كه ما گریه
می كنیم
آمد محرم و دل ما زار زینب است - آمد محرم و همه جا
گریه می كنیم
دو خط از حضرت زینب سلام الله علیها برات بخونم
ملجاء اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود - شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است
مدعی دیگر مزن بیهوده لاف عاشقی - این
حسین تنها یك عاشق دارد آن هم زینب است
عاشق بچه شو می فرسته،عاشق به بچه ها می گه
اصرار كنید،دوتا بچه ها رو حاضر كرد،با یه بیچاره گی،با یه
مكافاتی اجازه گرفتند،خون به دلشون شد،دایی راضی نیست،اینها
برن،اومدن گفتند دایی،تو رو خدا،همه رفتند،ما دیگه زنده بمونیم
فرقی برامون نمی كنه،اصلاً بگو ببینیم چرا بچه های
دایی حسن رفتند؟چرا ما نرفتیم؟تو كه بری ما به چه امیدی
زنده بمونیم،معرفت رو ببین،جفتشون قهر كردن،راهشون رو گرفتند طرف خیمه،خانم
زینب تو خیمه است،نیومده مبادا داداش خجالت بكشه اگه اجازه
داد،نرسیده به خیمه،زینب دید صدا گریه داره میاد،مادر
بین صد تا صدا ،صدا گریه ی بچه شو می شناسه،صدا شیپور
و طبل میآد،حبل المبارز می كنن،سر و صدای دشمن ناله ی
اهلبیت،یه وقت دید صدا آشنا داره می آد،هی داره نزدیكتر
می شه صدا،همچین پر خیمه رو كنار زدند محكم،بچه است،قهر
كرده،اومدن یه گوشه خیمه،نشستند شروع كردن خودشون رو زدن،مادر دو تا
دست بیشتر نداره،این رو می گرفت اون خودش رو می زد،حالا
به من بگید چی شده من مشكلتون رو حل كنم،با هق هق گفتند،اجازه
نداد،گفت:بلند شدید،این دفعه خودم
هم باشما میام،حسین تا حالا تو عمرم رو من رو زمین
نگذاشته،اما چون جون شما در میونه امكان داره بگه نه،اگر گفت نه یه
رمزی یادتون میدم،یه جمله ای گفت،راه انداخت بچه
هارو،كفن پوش كرد،عمامه بست براشون ،جلو داره میاره قربونی هاشو،تا حسین
دید زینب داره با این هیبت میاد،تو دل خودش گفت:دیگه
نمی شه به زینب گفت نه،تصمیم خودش رو گرفته،دیگه بچه ها
نگذاشتند مادر حرف بزنه،همون رمز و به كار بردند،خودشون رو انداختند رو پای
دایی،گفتند دایی جان مادرت،حسین نشست بغلشون
كرد،فقط می گفتند:جان مادرت،جان مادرت،برا ما بده برگردیم، جان مادرت
بخدا بابامون راضیه،جان مادرت،آخر دیگه حسین طاقتش طاق
شد،گفت:به جان مادرم می ذارم برید،فقط گریه نكنید،گریه
شما جگرم رو آتیش زد،شمشیر حمایل كردن بچه های دختر شیر
خدا،سر غلاف به زمین كشیده می شد،اومدن وسط میدان،اصل و
نسب بكار نبردند،صدا زدند،امیری حسین و نعم الامیر
دوباره در دل من خیمه عزا نزنید - نمک به زخم
من و زخم خیمه ها نزنید
شکسته تر زمن پیر
دیگر اینجا نیست - مرا زمین زده است اکبرم شما نزنید
برای آنکه نمیرد كنارتان زینب - برای
بردنتان جز مرا صدا نزنید
میان این همه لشكر كنار این همه تیغ
- چگونه باز بگویم كه دست و پا نزنید
خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان - فقط نه اینکه
دو بی کس دو تشنه را نزنید
اگر كه در برابر چشمان مادری دل خون - سر دو تازه جوان را به نیزه ها نزنید
هرچی سر می دید گریه می
كرد،اما سر دوتا بچه هاشو كه دید،گفت:مادر فداتون بشه،روسفیدم كردید،یه
بار عبدالله بن جعفر سئوال كرد،خانم جان من می دونم كارهای تو حكمتی
داره،تو عالمه غیر معلمه ای،بگو ببینم می گن هر كسی
رو زمین افتاد،تو رفتی كمكش،اما چرا بچه هام افتادن نرفتی،گفت:ترسیدم
داداشم خجالت بكشه،آی اباالفضلی ها،من سراغ دارم یه جای دیگه
هم زینب نرفت،هم دور بود،اگه از خیمه می آمد همه خیمه رو
غارت می كردند،دید حسین داره می آد،یه دست به كمر،یه
دست عنان ذوالجناح،همچین كه فهمید عباس رو كشتند،گفت:داداش برگرد هر
جور شده بیارش،گفت:آخه وصیت كرده منو خیمه نبر،گفت:اگه نری
الان تكه پاره اش می كنن،اومد دید هركی داره با نیزه و
شمشیر می زنه،بدن و پاره پاره كردن،ای حسین..
متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها- حاج
محمودكریمی
منبع: كتاب گودال سرخ
دید زینب چو برادر تنهاست
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ. وَ اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا
عَون ویا مُحَمَّد اِبنَی عَبدِ اللهِ بنِ جَعفَر
دید زینب چو برادر تنهاست - بهر یاری
برادر برخاست
دو جگر گوشه خود را طلبید - به موی هر دو پسر
شانه کشید
روی بر حجت داور آورد - هر دو را نزد برادر آورد
از تو سر در ره حق باختن است - سهم من سوختن و ساختن است
دو جگر گوشه من منتظرند - خبر از ما سوی مادر ببرند
ای برادر تو دوای دردم - با چه رویی
به حرم برگردم
این دو گل هست به دوران ثمرم - هدیه بفرست به
سوی پدرم
گفت ای خواهر غم پرور من - بس بود داغ علی اکبر
من
گفت ای نور دو چشمان من - ای که هستی سرو
سامان من
قافله ابی عبدالله از مدینه به سوی مکه
حرکت کرد ، چند منزل نگذشته بود یک وقت دید دو سوار دارند می آیند
، ابی عبدالله فرمود : عباسم برو ببین دو سوار که می باشند دید
بچه های زینب اند ، آورد خدمت امام حسین ، زینب هم آمد ،
خوشحال شد ، روز عاشورا هم بچه ها را آورد نزد برادر ، برادر اجازه بده محمد و عون
هم به میدان بروند ، همین جا که اجازه داد زینب خوشحال شد ، بچه
ها را بدرقه کرد اما وقتی عزیزانش (محمد و عون)شهید شدند زینب
از خیمه ها بیرون نیامد مبادا چشمش به صورت برادر بیفتد
برادر خجالت بکشد . همه صدا بزنید حسین .
ای به یک روز مادر دو شهید - وی
فدای دو نازنین پسرت
ای که در طول کمتر از یک روز - ماند هفتاد و دو
داغ بر جگرت
وقتی خبر شهادت محمد و عون به مدینه رسید،
ابوالسلاسل غلام آزاده شده ی عبدالله از شدت ناراحتی گریبانش را
پاره کرد و با آه و ناله و گریه نزد عبدالله آمد و ناله کنان گفت: ای
محمد جان، ای عون، ای عزیزانم، کیست زیباتر از شما
که همچون دو گوهر درخشان بودید؟! … ولی در آخر بی ادبی
کرد و گفت: این مصیبت به خاطر حسین (علیه السّلام) بر ما
وارد شد. اگر آنها با حسین (علیه السّلام) نمی رفتند شهید
نمی شدند. عبدالله پس از اطلاع از خبر شهادت آنها گفت: إنّا لله وِ إنّا علیه
راجعون، سپس با عصبانیت بر سر آن غلام فریاد کشید. (مقتل ابی
مخنف (ترجمه) ص 129، موسوعه آل النبی، ص 704 - منبع:كتاب گلواژه های
روضه)
گل های زینب (سلام الله علیها)
عبدالله ثروتمند بوده، وقتی می آید شام
(بعد از عاشورا) برای زینب خونه می خره، باغ بزرگ خریده، یه
وقت خواهش کرد از زینب (سلام الله علیها) او را به باغ ببرد، شاید
حالش بهتر بشود، وقتی وارد باغ شد، چشم زینب (سلام الله علیها)
به این همه گل افتاد، شروع کرد به گریه کردن، فرمود: عبدالله این
گلهای شاداب را می بینی ولی گلهای من کربلا
همه از تشنگی پژمردند، گلهای مرا کربلا سر بریدند … . (منبع:كتاب
گلواژه های روضه)
کالای زینب (سلام الله علیها)
این تازه اولین کالای بازار زینب
است، چشم اوست، موی اوست، قد اوست که باید خمیده شود … .
تو جنگ های قدیم، وقتی می خواستند
قربونی کنند، زیر چشم بچه هاشون سرمه می کشیدند، که معلوم
بشه برای فدا شدن برای خدا آماده است، مثل بعضی شهدا که شب عملیات
حنا می بستند.
زینب (سلام الله علیها) هم همین کار کرد،
خودش سرمه کشید، خودش کفن به تنشون کرد … . (منبع:كتاب گلواژه های
روضه)
ما دو مرد رهیم - یار ثار اللهیم
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ وَ اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا
عَون ویا مُحَمَّد اِبنَی عَبدِ اللهِ بنِ جَعفَر
ما دو مرد رهیم - یار ثار اللهیم - در
رهت جان دهیم - یا بن الزهرا
اذن میدان بده - شهد جانان بده - زاده زینبیم
- یا ابن الزهرا
محرم عشق تو در منا ییم - حا جیان ره
کربلاییم - یا حسین یا حسین
ما اسیر توییم - تو اسیر خدا - ای
شه کربلا یا ابن الزهرا
جان زهرا قسم - تحفه خواهرت - رد مکن از وفا - یا ابن
الزهرا
تاب تنهاییت را نداریم - کربلایی
شویم جان سپا ریم
یا حسین یا حسین
گر چه دیر آمدیم - سر به زیر آمدیم
- نزد وجه خدا یا ابن الزهرا
ما فدا یی تو عاشق اکبریم - کشته هل اتی
- یا ابن الزهرا
ما غلام ابو فاضل تو - زاده زینب و حا صل تو
این دو تا بچه واسه ی این که بزرگتر به
نظر بیایند، شال به کمر بستند، زیر کلاه خودشان عمامه گذاشتند
که خوود بازی نکند، غلاف شمشیر این دو به زمین کشیده
می شد، غلاف را به کنار انداختند، ولی هیبت، حیدری
است، جلوه جلوه ی علوی است،
آمدند جلوی دایی، (زبان ساده) دائی جان ! نوبت ما نشده؟
حسین (علیه السّلام) بغلشون کرد، فرمود: این لشگر می
کشندتون، برید منو شرمنده ی مادرتون نکنید، ولی حرف دل زینب
اینه ...
مدعی دیگر مزن بیهود لاف عاشقی -
گر حسین تنها یک عاشق دارد، آن هم زینب است
اجازه نداد، رفتند به خیمه ی مادر، ناراحت،
کلاه خوود را برداشتند، شمشیر کنار گذاشتند، یک گوشه نشستند، مادر
گفت: چی شده؟ مادر جان، دایی اجازه نمی دهد، خودت یه
کاری بکن، آری، راهشو زینب(سلام الله علیها)بلده، اومد
گفت: حسین ! جانِ مادر ... (منبع:كتاب گلواژه های روضه)
منتظر مادر
خوبه هر جوونی از دنیا می خواد بره، آخرین
لحظه مادر بالا سرش بیاد، چشماشو ببنده، خیلی مهمه جوون، مادر
بالا سرش باشه، بابا خوبه، اما مادر چیز دیگه ای است، مادر که بیاد،
اون آخر لحظه یه نازی می کنه، اما بچه های زینب
(سلام الله علیها) هر چی منتظر موندند مادر نیومد … اینقدر
این دو تا آقا غریب بودند، وقتی ابی عبدالله خواست بره میدان،
بدن این دو را بیاورد، فرمود: عباس جان ! یا تو برو، یا
من می رم، یکی باید بغل خیمه ها بمونه، لذا دیدند
حسین (علیه السّلام) تنهایی، یکی رو بر این
دست، یکی بر دست دیگر گذاشته از میدان می آید،
ای غریب آقا …
هر دل که شنید صدای زینب - دیوانه
شده برای زینب - خاکستریم به جا نمانده - از آن که شنید
نوای زینب (منبع:كتاب گلواژه های روضه)
عاشق و معشوق
به قول حاج اکبر ناظم: عاشق و معشوق شدند روبرو (خواهر و
برادر) دوتایی رسیدند به هم، گریه می کردند، مثل اینکه
یه عمر همدیگه رو ندیدند ... لذا وقتی خدا این دو
فرزند را به زینب (سلام الله علیها) عطا کرد، وقتی اینها
را بزرگ می کرد، می گفت: زیر لب حسین، شما فدایی
حسینید ... . (منبع:كتاب گلواژه های روضه)
هزار اگر
اگر چه خواهر تو بی بضاعت است اما - ببین میان
بساطش دو تا پسر دارد
برای نجمه و لیلا اگر نیاوردی – همین
که نوبت من شد، هزار اگر دارد
در روز عاشورا، وقتی نوبت به جوانان هاشمی رسید.
فرزندان زینب کبری (سلام الله علیها) نیز خود را آماده
قتال کردند.حضرت زینب (سلام الله علیها) در این موقع که فرزندان
دلبند خود را راهی قتال با دشمنان دین و قرآن می کرد، حالتی
دگرگون داشت. او عقیله بنی هاشم است. او نائبة الامام است. اصلاً او
شریک کربلای حسین (علیه السلام) است. نه بدین جهت
که بنابر نقل، فرزندان خود را با دست خود کفن پوش و فدیة راه حسین (علیه
السلام) کرده ، که از لحظه ای که از دامن زهرای مرضیه (سلام
الله علیها) پای به عرصه وجود گذاشته، دیده به دیدار حسین
(علیه السلام) باز کرده است. برای همین است که اهل دل، آفرینش
او را برای کربلا معنا کرده اند.
مگر نه آنکه در زمان حضور در کوفه، در مجلس تفسیر
قرآن، وقتی آیه شریفة ”کهیعص“ را برای زنان کوفی
تفسیر می کرد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او
فرمود:
این عبارت ”کهیعص“ رمزی در مصیبت
وارده بر شماست و کربلا را برای آن مخدّره ترسیم کرد.
بسیاری می گویند: زینب کبری
(سلام الله علیها)، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها
تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید - کما اینکه آن مظلوم
حتی غلام سیاه را از قتال بر حذر می داشت - دائی خود را
به مادرش فاطمه (سلام الله علیها) قسم دهید تا اجازه میدان رفتن
بگیرید.
پس از این مراحل ابتدا محمد بن عبدالله بن جعفر به میدان
آمد و این رجز را سر داد:
اشکوا إلی اللهِ منَ العدوانِ - قِتل قومٍ فی
الوری عمیانِ - قَد ترکوا معالِمَ القُرآنِ - و مُحکمَ التَنزیلِ
و التِّبیانِ - وَ اَظهروا الکُفرَ مَعَ الطُّغیانِ” به خداوند شکایت
می کنم از دشمنی دشمنان، قوم ستمگری که کورکورانه به جنگ با ما
برخاسته اند . نشانه های قرآنی را که محکم و مبین و آشکار کننده
کفر و طغیان است راترک کردند“ و پس از نبردی نمایان، به شهادت
رسید.
پس از او، برادرش عون بن عبدالله جعفر راهی نبرد شد و
خود را اینگونه معرفی کرد:
اِن تُنکرونی فَانا بنُ جعفرٍ - شهیدُ صِدقٍ فی
الجنانِ الازهر - یطیرُ فیها بجناحٍ اَخضرٍ - کَفی بِهذا
شَرَفاً فی المحشرِ”اگر مرا نمی شناسید من فرزند جعفر هستم که
از سر صدق به شهادت رسید و در بهشت نورانی با بال های سبز پرواز
می کند. برای من از حیث شرافت در محشر همین کافی
است.“
و او نیز، فدایی راه حضرت حسین (علیه
السلام) شد.
بارگاه شهدای کربلا، در پایین پای
حضرت حسین (علیه السلام) مدفونند و به احتمال قوی این دو
دلداده نیز در همانجا پروانه شمع محفل حائر حسینی هستند. البته
در 12 کیلومتری کربلا بارگاهی کوچک منصوب به عون ابن عبدالله
وجود دارد که ملجأ زائرین است. برخی را عقیده بر این است
که این مرقد یکی از نوادگان امام مجتبی (علیه
السلام) به نام عون می باشد. (سایت تاپ ترینها)
كربلا شرح بلای زینبِ - كربلا خاك عزای زینبِ
اگر زینب آشنای كربلاست - كربلا هم آشنای
زینبِ
مهر و خاك كربلا شفا میده - چون قاطی با گریههای
زینبِ
كربلا با این همه اُبهّتش - سر نهاده زیر پای
زینبِ
اگه خاكش بوی عاشقی میده - جای
دفن بچّههای زینبِ
اذن میدان
روز عاشورا شده ، عون و محمد از مادر اجازه گرفتند.
مادر! اجازه بده ما جان خویش را فدای داییمان
كنیم.
زینب فرمود : باركالله به شما، كه چشمهایم را
روشن كردید.
خودش (كفن به تن بچّهها كرد) و لباس و شمشیر برایشان
آماده كرد و با وقار و صلابت زینبی آمدند خدمت ابیعبدالله (ع)
و سلام كردند : السلام علیك یا ابا عبدالله
ابی عبدالله (ع) تا بچّهها را دید، هر دور ا
در آغوش گرفت و فرمود مادرتان كجاست؟ بگویید مادرتان بیاید.
ابی عبدالله با خواهر ملاقات كرد دید زینب
(س) دارد گریه میكند. سرِ خواهر را به سینه گذاشت و
فرمود:خواهر جان! داغ علیاكبر (ع) برایم بس است و ...
(حال از اینجای ذكر مصیبت، به قرآن گوش
كنید)
... همه برای سلیمان هدیه آوردند، امّا دیدند،
مور، ران ملخی را به دهان گرفته و میآورد.
همه اعتراض كردند و ... امّا او بیشتر از وسعش،
عشقبازی كرده... .
حال میگوید:
حسین جان!
شنیدستم سلیمانی ز یك مور - قبول
تحفه كرد از مرتضیپور - من آن مور ضعیف و ناتوانم
ابی عبدالله (ع) آنقدر گریه كرد و ...
خواهر گفت: داداش!
این دو تن قربانی یك موی تو - هستیم
بادا فدای روی تو
گر چه نَبْوَد این دو غنچه لایقت - من تهیدستم
گذر از عاشقت
به هر نحوی كه بود اجازه داد كه بچّهها (خواهر زادهها)
به میدان بروند.
هر دو به سوی دشمن حمله برده، عجب رجزی خواندند
و ...
یك عده گفتند: این دو تا، بچه كی هستند؟
یكی فریاد زد: اینها بچّههای
زینب (س) هستند.
یكی گفت: این خواهر چقدر فدای
برادرش هست ...
دیگر گفت: الآن داغشان را به دل مادرشان میگذارم...
فاصله انداخت دشمن بینشان - برد سویی
هر یكی سردار را
خواند دشمن پیش روی هركدام - لشگر مردان نیزه
دار را
نیزهها ازجسمشان خون میمكید - دیده
حق این صحنه غمبار را
از حرم بیرون نیامد خواهرش - تا نبیند
خجلت دلدار را
سایت آزادی اسپورت کومپلکس
ما غنچه های نورس گلزار زینبیم
ما غنچه های نورس گلزار زینبیم - ما تحفه
های او به تو دلدار زینبیم
گل هدیه می کنند به هم عاشقان پاک - ما هم دو
گل به پهنه گلزار زینبیم
ما حاصل نماز شب آن مطهره - ماهردو نور دیده بیدار
زینبیم
ما پای روضه های پر اشکش نشسته ایم - دل
سوخته زآه شرر بار زینبیم
شیر محبت تو از او نوش کرده ایم - پرورده با
ولایت تو یار زینبیم
ابنائ زینبیم و زسینه زنان تو - ما بانیان
هیئت انصار زینبیم
تیغ برنده ایم و به قلب عدو زنیم - سرباز
کوچکیم و دو سردار زینبیم
شمس الضحای مصحف ام المصائبیم - مهتاب عشق شمع
شب تار زینبیم
دشمن چه باک نیزه و شمشیرمان زند - ما شاهدان
جلوه ایثار زینبیم
امروز اگر به لجه خون دست و پا زنیم - فردا به نیزه
شاهد بازار زینبیم
وقت رزم نو گلان زینب است
وقت رزم نو گلان زینب است - حضرت ارباب در تاب و تب
است
شور و غوغایی میان خیمه هاست - بر
لب زینب فقط ذکر خداست
اهل خیمه بی قراری می کنند - کوفیان
لحظه شماری می کنند
حضرت ارباب پشت خیمه ها - برده سوی آسمان دست
دعا
با خدای خویش نجوا می کند - شکوه ها از
دست دنیا می کند
بر مشامش ناگهان عطری رسید - خواهرش را در کنار
خویش دید
رو به سوی آسمان با آه سرد - اشک های چشم خود
را پاک کرد
زینبش را دید با آن نوگلان - دست هر یک نیزه
و تیر و کمان
گفت خواهر جان عذابم می کنی؟ - از خجالت خوب
آبم می کنی
قلب مجروح مرا آزرده ای - کودکانت را چرا آورده ای
داد زینب حرفهایش را جواب - گفت مولا کی
تو را دادم عذاب
کودکانم جان نثاران تو اند - کوچک اما جزء یاران تو
اند
نو گلانم را ز غم آزاد کن - بار دیگر قلب من را شاد
کن
می دهم سوگند بر جان رسول - برگ سبز سبز خواهرت را کن
قبول
می ریزیم هستیمونو
دایی حسین به پای تو
می ریزیم هستیمونو دایی
حسین به پای تو - جون ما فدای تو
ما می خوایم بشیم دایی شهید
کربلای تو - جون ما فدای تو
دایی جون مهربون تو بین ما با اکبرت - نباید
فرق بذاری
خون ما مگر که سرخ تره ز خون اصغرت - نباید فرق بذاری
شبیه عباس تو ما همدم قلب توییم - کاشف
الکرب توئیم
بین این بیابونا ما مرهم قلب توئیم
- کاشف الکرب توئیم
اومدیم تا برای مادر ما نوید بشه - مادر
شهید بشه
تا که زینب پیش مادر تو رو سفید بشه - مادر
شهید بشه
دایی جون هر جا بری ما هم به دنبال توئیم
- حاجی خال توئیم
ز ازل دیوونه نگاه تمثال توئیم - حاجی
خال توئیم
همه هستی ما فدای اهل خیمه هات - جون ما
نذر چشات
چی میشه ما هم بشیم شهید راه
کربلات - جون ما نذر چشات
دو دسته گل آوردم حسین برایت
دو دسته گل آوردم حسین برایت - که تا کنم قربانی
به پیش پایت
دسته گل های خواهرت - نذرشش ماهه اصغرت
ای برادر تو زنده باش
مرا به جز این دو گل نبوده حاصل - تویی
وجود خواهر تو را چه قابل
می دهم جان برای تو - همه هستی فدای
تو
ای برادر تو زنده باش
امید من هستی از تو دل نگیرم - حسین
دعا کن تا جای تو بمیرم
بشنو آه و ناله ام - به فدایت دو لاله ام
ای برادر تو زنده باش
به قلب زینب تو ما ه نازنینی - حسین
الهی داغ جوان نبینی
دو گلم نذر روی تو - هدیه ی تار موی
تو
ای برادر تو زنده باش
برادر عزیزم، زینب شود فدایت
برادر عزیزم، زینب شود فدایت - آوردم از
مدینه، دو دسته گل برایت
هدیه من همین است داغ دو نـازنین است
خون جگر ز دیده، بر تو روانه کردم - گیسوی
هر دو را خود با گریه، شانه کردم
هدیه من همین است داغ دو نـازنین است
وقت سفر سفارش نموده شوهر من - هدیه به حضرت تو گردد
دو گوهر من
هدیه من همین است داغ دو نـازنین است
شکر خدا که امروز، مادر دو شهیدم - روز جزا، به نزد
فاطمه، روسفیدم
هدیه من همین است داغ دو نـازنین است
عنایتی که امروز به چشم خود ببینم - بر سینهام
نشیند، داغ دو نازنینم
هدیه من همین است داغ دو نـازنین است
از اوّل این دو تن، را پروردهام برایت - تا
خون پاک هر دو ریزد، به خاک پایت
هدیه من همین است داغ دو نـازنین است
غلامرضا سازگار
ما که از عشق تو که در تب باشیم
ما که از عشق تو در تب باشیم - هر دو پرورده ی
زینب باشیم
ما دو نوباوه ی عبد اللهیم - عاشق روی تو
ثاراللهیم
از غم عشق تو ما حیرانیم - دایی
آخر به سوی میدانیم
شیر با عشق تو ما نوشیدیم - حالیا
بین که کفن پوشیدیم
روز و شب ذکر تو را می گفتیم - اشک از دیده
همی می سفتیم
هر سه از عشق تو شیدا گشتیم - پیش مردم
همه رسوا گشتیم
نام تو ورد زبان ما بود - مات از کرده ی ما بابا بود
هاجر کرب وبلایم یا حسین
هاجر کرب وبلایم یا حسین - این دو
نذری منایم یا حسین
این دو اسماعیل من قربانی ات - تو مکن
محرومم از مهمانی ات
این قدر بازی مکن با جان من - نذر خون اکبرت
طفلان من
هدیه آوردم برایت یا حسین - هستی
زینب فدایت یا حسین
دو علمدار دلیر آورده ام - یا اخا دو بچه شیر
آورده ام
بال های جعفر آوردم حسین - بازوان حیدر آوردم
حسین
تا شوم در نزد زهرا رو سفید - رخصتی ده که شوم
ام الشهید
غم مخور گریان این گلها شوم - تازه مثل نجمه و
لیلا شوم
غم ندارم این دو گل پرپر شوند - پیشمرگان علی
اصغر شوند
دوست دارم یا اخا این بچه ها - در پی ات
باشند روی نیزه ها
رضا رسول زاده
روضه روزپنجم محرم بیادعبدالله بن حسن (ع)
حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه
حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه - شب
پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه
چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته - روی
خاک تو موجی از خون، یوسف زهرا نشسته
دل من ترسیدی انگار، که نمیری توی
گودال - نمی بینی مگه آقات، چقدر زده پر و بال
اون کیه میره تو گودال، گمونم یه نوجونه
- مثه بچه شیر می مونه، وقتی که رجز می خونه
میگه من هنوز نمردم، که عمومو دوره کردید - سی
هزار گرگ دور یک شیر، به خدا خیلی نامردید
از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر کرد - جلوی طوفان
شمشیر، لاله دستشو سپر کرد
توی خون داره می خنده،عموجون دیدی
که مردم - اگه توخیمه می موندم،جون عمه دق می کردم
خدارو شکر نمی مونم، تو غروب قتل و غارت - مثه بابام
نمی بینم، سوی ناموسم جسارت
خدا رو شکر نمی بینم، دست عمه رو می بندن
- پای نیزه ی ابالفضل،
به اسیری مون می خندن
محسن عرب خالقی
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ وَ اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا
عَبدَاللهِ بنِ الحسن
بس كه خونبار است چشم خامه ام - بوى خون آید همى از
نامه ام
ترسمش خون باز بندد راه را - سوى شه نابرده عبدالله را
آن نخستین سبط را دوم سلیل - آخرین
قربانى پور خلیل
قامتش سروى ولى نو خاسته - تیشه كین شاخ او پیراسته
خاك بار اى دست بر سر خامه را - بوكه بندد ره به خون این
نامه را
سر برد این قصه جانكاه را - تا رساند نزد مهر آن ماه
را
دید چون گلدسته باغ حسن - شاه دین را غرق گرداب
فتن
عبد الله بن حسن علیه السلام در سن یازده سالگی
بود بعد از آنکه امام حسین علیه السلام را محاصره نمودند و حضرت دقایقی
قبل از شهادت را سپری می نمود عبد الله پسر امام حسن علیه
السلام که بچه ای نابالغ بود از خیمه زنان خارج شد امام حسین علیه
السلام به حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: (اِحبِسیه یا
اُختَ) او را نگه دار ای خواهر. حضرت زینب خواست مانع او شود اما او
اصرار می نمود و می گفت: (لا وَالله لا اُفارِقُ عَمّی) بخدا
قسم از عمویم جدا نخواهم شد. و با عجله خود را به امام حسین علیه السلام رساندابجر بن کلب و طبق روایتی
حرملة بن کاهل جلو آمد و قصد زدن شمشیر بر سر امام علیه السلام را
داشت که عبد الله فریاد زد: (وَیلَکَ یابنَ الخَبیثَة
آَتَقتُلُ عَمّی؟) وای بر تو ای پسر مادر خبیث(کنایه
از حرام زاده بودن) آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟
وقتی آن ملعون شمشیر را فرود آورد، عبد الله
دست خود را سپر امام حسین علیه السلام قرار داد و دستش چنان قطع گردید
که به پوستی آویزان شد عبد الله فریاد زد: عمو جان. ابا عبد
الله علیه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: (یابنَ اَخِی
اِصبِر عَلی ما نَزَلَ بِکَ وَ اِحتَسِب فی ذلِکَ الخَیر فَاِنّ
اللهَ سَیلحِقُکَ بِابائِکَ الصّالحین،برسول الله صلی الله علیه
وآله و علی و همزه و جعفر و حسن صلوات الله علیهم اجمعین) ای
پسر برادرم بر این ظلم صبر کن و آن را به حساب خدا بگذار خداوند تو را به
پدران صالحت ملحق خواهد کرد. در این هنگام حرملة بن کاهل تیری
به طرف عبد الله انداخت که گوش تا گوش عبد الله بریده شد و در آغوش عموی
بزرگوارش جان داد. آنگاه حضرت به خداوند عرض کرد: اَللهُمّ أَمسِك عَنهُم قِطَرَ
السّماء و َامنَعهُم بَرَكاتِ الأَرضِ اَلّلهُمَّ فَاِن مَتعتَهُم إِلى حین فَفَرّقهُم
فَرقا و َاجعَلهُم طَرائِقَ قَدَدا وَ لاتَرضِ الوُلاةَ مِنهُم اَبَدا فَأنّهُم
دَعَونا لِینصُرونا ثُمَّ عَدّوا عَلینا فَقَتَلوا ثُمَّ ضارَبَ عَدوا
عَلَینا. خدایا باران را از آنها قطع کن و برکات زمین را از
آنها منع کن خدایا اگر به آنها زمان معینی مهلت داده ای بینشان
جدایی بینداز، و آنها را در راههای مختلف پراکنده ساز و
هرگز امیری را از آنها راضی مکن چون آنها ما را دعوت کردند که یاریمان
کنند سپس با ما دشمنی ورزیدند و ما را کشتند .
بس كه خونبار است چشم خامه ام
بس كه خونبار است چشم خامه ام - بوى خون آید همى از
نامه ام
ترسمش خون باز بندد راه را - سوى شه نابرده عبدالله را
آن نخستین سبط را دوم سلیل - آخرین
قربانى پور خلیل
قامتش سروى ولى نو خاسته - تیشه كین شاخ او پیراسته
خاك بار اى دست بر سر خامه را - بوكه بندد ره به خون این
نامه را
سر برد این قصه جانكاه را - تا رساند نزد مهر آن ماه
را
دید چون گلدسته باغ حسن - شاه دین را غرق گرداب
فتن
كوفیان گردش سپاه اندر سپاه - چون به دور قرص مه شام
سیاه
تاخت سوى حربگه نالان وزار - همچو ذره سوى مهر تابدار
شه به میدان چشم خونین باز كرد - خواهر غمدیده
را آواز كرد
كه مهل اى خواهر مه روى من - كاید این كودك زخیمه
سوى من
ره به ساحل نیست زین دریاى خون - موج
طوفان زا و كشتى سرنگون
بر نگردد ترسم این صید حرم - زین دیار
از تیر باران ستم
گرك خونخوار است وادى سر به سر - دیده راحیل در
راه پسر
دامنش بگرفت زینب با نیاز - گفت جانا زین
سفر بر گرد باز
از غمت اى گلبن نورس مرا - دل مكن خون داغ قاسم بس مرا
چاه در راه است و صحرا پر خطر - یوسف از این
دشت كنعان كن حذر
از صدف بارید آن در یتیم - عقد مرواریدتر
بر روى سیم
گفت عمه واهلم بهر خدا - من نخواهم شد زعم خود جدا
وقت گلچینى است در بستان عشق - در مبندم بر بهارستان
عشق
بلبل از گل چون شكیبد در بهار - دست منع اى عمه از من
باز دار
نیست شرط عاشقان خانه سوز - كشته شمع وزنده پروانه
هنوز
عشق شمع از جذبههاى دلكشم - او فكنده نعل دل در آتشم
دور دار اى عمه از من دامنت - آتشم ترسم بسوزد خرمنت
دور باش از آه آتش زاى من - كاتش سود است سر تا پاى من
بر مبند اى عمه بر من راه را - بوكه بینم بار دیگر
شاه را
باز گیر از گردن شوقم طناب - پیل طبعم دیده
هندوستان بخواب
عندلیبم سوى بستان مىرود - طوطیم زى شكر ستان
مىرود
جذبه عشقش كشان سوى شهش - در كشش زینب به سوى خرگهش
عاقبت شد جذبههاى عشق چیر - شد سوى برج شرف ماه منبر
دید شاه افتاده در دریاى خون - با تن تنها و
خصم از حد فزون
گفت شاهانك بكف جان آمدم - بر بساط عشق مهمان آمدم
آمدم ایشان من اینجا قنق - اى تو مهمان دار
سكان افق
هین كنارم گیر و دستم نه بسر - اى به روز غم یتیمان
را پدر
خواهران و دختران در خیمه گاه - دوخته چون اختران
چشمت براه
كز سفركى باز گردد شاهها - باز آید سوى گردون ماه ما
خیز سوى خیمهها مىكن گذار - چشمها را وارهان
از انتظار
گفت شاهش الله اى جان عزیز - تیغ مىبارد در این
دشت ستیز
تو به خیمه باز گرد اى مهوشم - من بدین حالت
كه خود دارم خوشم
گفت شاها این نه آئین وفاست - من ذبیح
عشق و این كوه مناست
كبش املح كه فرستادش خدا - سوى ابراهیم از بهر فدا
تو خلیل و كبش املح نك منم - مرغزار عشق باشد مسكنم
نز گران جانى بتأ خیر آمدم - كوكب صبحم اگر دیر
آمدم
دید ناگه كافرى در دست تیغ - كه زند بر تارك
شه بى دریغ
نامده آن تیغ كین شه را به سر - دست خود را كرد
آن كودك سپر
تیغ بر بازوى عبدالله گذشت - وه چه گویم كه چه
زان بر شه گذشت
دست افشان آن سلیل ارجمند - خودچو بسمل در كنار شه
فكند
گفت دستم گیر اى سالاركَون - اى به بیدستان
بهردوكَون عون
پایمردى كن كه كار از دست رفت - دستگیرم كاختیار
از دست رفت
شه چوجان بگرفت اندر برتنش - دست خود را كرد طوق گردنش
ناگهان زد ظالمى از شست كین - تیر دلدوزش بحلق
نازنین
گفت شه كى طایر طاوس پر - خوش بر افشان بال تا نزد
پدر
یوسفا فارغ زرنج چاه باش - رو به مصر كامرانى شاه
باش
مرغ روحش پر برفتن باز كرد - همچون باز از دست شه پرواز كرد
آتشكده، ص 42 - 39.
من که هستم طفل معصوم حسن
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ وَ اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا
عَبدَاللهِ بنِ الحسن
من که هستم طفل معصوم حسن - تنگ شد این خیمه ها
از بهرمن
کی هراسم باشد از تیر عدو - من ز نسل تیر
و تابوتم، عمو
گر نباشد حنجر من قابلت - ترسم آخر تیر غم بوسد دلت
باده عشقم بده ، هوشم بگیر - این دم آخر در
آغوشم بگیر
من یتیمم به که بابایم شوی - باعث
قدری تسلایم شوی
یکی از شهدای کربلا ، عبدالله بن حسن است
، وقتی پدر بزرگوارش امام حسن مجتبی شهید شد ، عبدالله تازه به
دنیا آمده بود ابی عبدالله برای او هم عمو بود و هم به منزله
پدر .
روز عاشورا ، ابی عبدالله ، عبدالله را به خواهر
بزرگوارش زینب سپرد عبدالله مرتب تلاش می کرد که خودش را به وسط معرکه
برساند ولی عمّه اش زینب مانع می شد .
اما یک مرتبه عبدالله خودش را از دست زینب رها
کرد و گفت : به خدا قسم از عمویم جدا نمی شوم. آمد خودش را به دامن
عموی بزرگوارش انداخت ، ابی عبدالله او را در آغوش گرفت . در همین
لحظات بود یکی از دشمنان آمد ضربتی به امام حسین بزند تا
شمشیرش بلند کرد عبدالله دست خودش را سپر قرار داد در نتیجه بعد از
فرود آمدن شمشیر دستش به پوست آویخته شد در این مقطع فریاد
زد : یا عماه ! عمو جان ! دیدی با من چه کردند. ابی عبدالله برادر زاده را در آغوش گرفت
فرمود : عزیزم صبر کن به زودی به جد و پدر و عموهایت ملحق می
شوی . هنوز دلجویی امام تمام نشده بود که حرمله ملعون گلوی نازکش را هدف تیر خود
قرار داد در آغوش عمو به شهادت رسید. (منابع : شهید مطهری ،
حماسه حسینی ، ج 1، ص 312 – 310 - سوگنامه آل محمد ، محمد اشتهاردی ، ص
289)
یكى طفلى برون آمد زخرگاه - سوى شه شد روان چون قطعه
ماه .
درآن دم , خواهران را گفت آن شاه - كه این كودك برون
ناید زخرگاه .
گریزان از حرم گردید آن ماه - دوان تارفت در
آغوش آن شاه .
شهش بگرفت همچو جان شیرین - بگفت اى یادگار
یار دیرین .
چرا بیرون شدى از خرگه اى جان - نمى بینى مگر پیكان
بران .
بناگه كافرى زان قوم گمراه - حوالت كرد تیغى بر سر
شاه .
زبهر حفظ شه , كودك حذر كرد - بر آن تیغ , دست خود
سپر كرد.
جدا گردید دست كودك از بن - بشه گفتا به بین
چون كردبام .
چه دیدش حرمله آن كفر بدبخت - بزد بر سینه اش تیرى
چنان سخت .
كه كودك جان بداد وبى مهابا - پرید از دست شه تا نزد
بابا .
یـكى از شهداى كربلا (عبداللّه بن حسن بن على بن ابیطالب
(ع)) است وى هنوز به بلوغ نرسیده بـود كـه چـون تـنهائى عموى بزرگوارش را
مشاهده كرد,از خیمه خارج وبه طرف میدان جنگ شتافت (فلحقته زینب
لتحبسه فابى , فقال لها الحسین احبسیه یا اخیه) زینب
(س) بدنبالش آمد كـه مـانـع رفـتـن او بـه میدان شود, ولى نوجوان حاضر به
مراجعت نمى شد, امام (ع) هم صدا زد خواهرم ! دست اورا بگیر ونگذار به میدان
بیاید, اما عبداللّه مصمم بود از عموى بزرگوارش حمایت كند تا
خودرابه عمورساند. (بـحـر بـن كـعب) خواست با شمشیر به حسین (ع) حمله
كند اما (عبداللّه) دست خودرا سپر قـرارداد وگـفت : (ویلك یابن الخبیثة
اتقتل عمی)؟ لذا شمشیر به دست جوان خورد ودست به پـوست آویزان
شد, اینجا بود كه عبداللّه مادرش را صدا زد, (فاخذه الحسین (ع) وضمه
الیه وقال : یـابـن اخـی اصـبـر على مانزل بك واحتسب فى ذلك الخیر,
فان اللّه یلحقك بآبائك الصالحین), حضرت اورا در كنار خود گرفت
وفرمود: اى پسر برادر! بر این مصائب صبر كن واینهارا خیر بدان ,
همانا خداوند تورا به اجدادطاهرینت ملحق مى كند.
دلداده و بی قرار توام عمو عمو حسین - پروانه و
شمع یار توام عمو عمو حسین
گلشن توحید را فصل شهادت می رسد - لاله آزادمردی
را طراوت می رسد
ای عموی مهربانم بوی بابا می دهی
- از تماشای تو کامم را حلاوت می رسد
غم مخور گر سائل روی تو شد شمشیرها - کودک ایثار با دست سخاوت می رسد
سنگر امید را خالی ز جانباری مبین
- این زمان رزمنده ای از نسل غربت می رسد
ای طبیبی که کنون خود مبتلای نیزه
ای - غم مخور مرهم برای زخمهایت می رسد
هر دم از زخم زبانی می شود پاره دلت - یا
که از سرنیزه بر جسمت جراحت می رسد
لاله های سر زده از خون تو پامال شد - بر گل رخسار تو
دست شرارت می رسد
بعد دستانی که شد در علقمه از تن جدا - دست تیر
و نیزه بر جسمت چه راحت می رسد
می دهم از دست تاب و سخت بی تابی کنم - چون
به تاب گیسویت دست شقاوت می رسد
ناله ی واغربت اهل حرم را گوش کن - ارث سیلی
بعد تو دیگر به عترت می رسد
طفلم اما غیرت محضم مرا با خود ببر - تا نبینم
بر حرم دست اسارت می رسد
«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند
به همراه پیاده نظام لشکر، به امام (ع) هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند
و از پس و پیش ایشان را مورد حمله قرار میدادند.
عبدالله که در بین كودكان و زنان، در خیمهگاه
حضور داشت تاب و تحمل دیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد
و ناگهان از خیمهها بیرون آمد. حضرت زینب (س) او را گرفت شاید
که بتواند مانع رفتن وی شود و نگذارد یادگار برادر طعمهی گرگهای
گرسنه یزیدی گردد؛ ولی عبدالله گفت: «نه، به خدا سوگند
عمویم را تنها نمیگذارم». سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوی
میدان دوید و خود را به امام(ع) رساند تا با بدن کوچک و ظریفش
از او دفاع کند.
در غوغایی که دور امام(ع) ایجاد شده بود یکی
از لشکریان یزید شمشیر خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت
فرود آورد. عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکند. شمشیر،
بُرّان و ضربه، سنگین بود و دست نوباوهی پیامبر(ص) را از بدن
جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستی آویخته شد. عبدالله یتیم
از شدت درد نالهای برآورد و پدرش را صدا کرد: «وا ابتاه ... »
اینک، حال امام را تصور کنید که هر دو امانت
برادر شهیدش ـ قاسم و عبدالله ـ را نیز پرپرشده میدید...
اشك و خون از دیدهاش بر خاك ریخت - اشك بر آن
كودكِ بیباك ریخت
امام(ع) او را در آغوش گرفت، به خود چسپاند و در گوشش زمزمه
کرد: «فرزند برادرم! صبر داشته باش و خداوند بزرگ را بخوان؛ تا او تو را به پدران
صالحت ملحق کند».
آن برادرزاده ام صد چاك شد - این برادرزاده ام بر
خاك شد
آن برادرزاده ام سرمست رفت - این برادرزاده ام بیدست
رفت
امام(ع) سپس دست به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! اگر مقدر
کردهای که این قوم را تا مدتی زنده نگهداری در بین
آنان تفرقهای سخت بیانداز... زیرا آنان ما را دعوت کردند و
وعده یاری دادند اما به ما حمله کردند و ما را کشتند».
بسته شد چشمش، ولی لب باز شد - آخرین نجوای
شه آغاز شد
كای خدا گر چه مرادت حاصل است - دیدن مرگ یتیمان
مشكل است
در ره تو هستیام از دست رفت - حیف شد،
عبداللَهَم از دست رفت
این دو بر من، روح پیكر بودهاند - یــادگــاران
بــرادر بـــودهاند
در این هنگام تیرانداز سپاه دشمن ـ که گفتهاند
«حرملة بن کاهل» بود ـ گلوی نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان
عمویش ذبح کرد ... (منابع : سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی
الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، 1364 - شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم
؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی ؛ قم: انتشارات ذویالقربی،
1378 - اشعار فارسی، زبان حال هستند و سندیت قطعی ندارند.
(منبع: جزوه آموزشی آداب مرثیهخوانی با عنوان طنین عشق ؛
تهیه و تنظیم مرتضی وافی ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).
عبدالله بن حسن، بزرگمردی کوچک
بنا بر آنچه که در منابع اسلامی در رابطه با وقایع
مرتبط با حادثه کربلا که در روز پنجم محرم الحرام سال 61 هجری آورده شده
است، به موارد ذیل می توان اشاره نمود:
- در این روز
عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی"
را به همراه یك هزار نفر به طرف كربلا گسیل داد.
- عبیداللّه
بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس"
بر سر راه كربلا بایستد و هر كسی را كه قصد یاری امام حسین
علیهالسلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیهالسلام ملحق شود، به
قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.
- در این روز
با توجه به تمام محدودیتهایی كه برای نپیوستن كسی
به سپاه امام حسین علیهالسلام صورت گرفت، مردی به نام
"عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیهالسلام رساند و
سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.
از آنجایی که در مجالس عزای حسینی
مرسوم است که در پنجم ماه محرم به یاد یکی از فرزندان امام حسن
مجتبی علیه السلام به نام «عبدالله» عزاداری و مرثیه خوانی
می کنند، در این نوشتار نگاهی به حماسه بزرگ این مرد کوچک
خواهیم داشت.
از صبح تا عصر عاشورا ، ابتدا اصحاب امام حسین علیه
السلام و سپس اهلبیت آن حضرت یک به یک و یا بطور دستهجمعی
به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ و سرانجام زمانی رسید
که امام علیه السلام یکه و تنها در میان هزاران هزار دشمن مسلح
باقی ماند و گهگاه فریاد بر میآورد: « آیا یاریکنندهای
هست که به خاطر خدا از حرم رسول خدا دفاع کند؟
عبدالله بن حسن، بزرگمردی کوچک
«عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب» فرزند
کوچک امام حسن مجتبی علیه السلام یکی از نوجوانان نابالغی
بود که به همراه عموی خود حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
به کربلا آمده بود.
از صبح تا عصر عاشورا ، ابتدا اصحاب امام حسین علیه
السلام و سپس اهلبیت آن حضرت یک به یک و یا بطور دستهجمعی
به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ و سرانجام زمانی رسید
که امام علیه السلام یکه و تنها در میان هزاران هزار دشمن مسلح
باقی ماند و گهگاه فریاد بر میآورد: « آیا یاریکنندهای
هست که به خاطر خدا از حرم رسول خدا دفاع کند؟ ».
«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند
به همراه پیاده نظام لشکر، به آن امام مظلوم هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند
و از پس و پیش، ایشان را مورد حمله قرار دادند.
عبدالله که در بین كودكان و زنان، در خیمهگاه
حضور داشت تاب و تحمل دیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد
و ناگهان از خیمهها بیرون آمد. امام حسین علیه السلام به
خواهرش زینب علیهاالسلام فرمود: «احبسیه یا اختاه؛ ای
خواهرم! او را نگهدار.» حضرت زینب علیهاالسلام به دنبالش آمد تا او را
بازدارد. ولی آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع میورزید.
او به عمهاش گفت: «والله لاافارق عمّی»؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا
نمیشوم.» سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوی میدان دوید
و خود را به امام علیه السلام رساند تا با بدن کوچک و ظریفش از او
دفاع کند.
در غوغایی که دور امام علیه السلام ایجاد
شده بود، ناگهان یکی از لشکریان یزید به نام «ابجر
بن کعب» شمشیر خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت فرود آورد. عبدالله فریاد
زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا میخواهی عمویم
را بکشی؟» عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکند.
شمشیر، بُـرّان و ضربه، سنگین بود و دست نوباوهی پیامبر
را از بدن جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستی آویخته شد. عبدالله یتیم
از شدت درد نالهای برآورد و پدرش را صدا کرد:«وا ابتاه ...»
امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات
باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها
باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهرهمند میسازی،
بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و
سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت
کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند
حسین علیه السلام او را در بر گرفت و به سینه
چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن
و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد
کرد.»
آن برادرزادهام صد چاك شد - این برادرزادهام بر خاك
شد
آن برادرزادهام سرمست رفت = این برادرزادهام بیدست
رفت
امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات
باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها
باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهرهمند میسازی،
بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و
سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت
کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را
کشتند.» (6)
بسته شد چشمش، ولی لب باز شد - آخرین نجوای
شه آغاز شد
كای خدا گر چه مرادت حاصل است - دیدن مرگ یتیمان
مشكل است
در ره تو هستیام از دست رفت - حیف شد،
عبداللَهَم از دست رفت
این دو بر من، روح پیكر بوده اند - یادگاران
برادر بوده اند
در این هنگام تیرانداز سپاه دشمن ـ که گفتهاند
«حرملة بن کاهل» بود ـ گلوی نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان
عمویش ذبح کرد.
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی
عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرملة بن
کاهل الاسدی» نفرین شده است. پینوشت: عوالم العلوم، ج17، ص237
- مقتل الحسین مقرّم، ص199 - الارشاد، ج 2، ص 110 - مقاتل الطالبیین،
ص 89 - اقبال الاعمال، ج 3)
عبدالله بن الحسن (علیه السلام): پدرش امام حسن مجتبی
(علیه السلام) و مادرش، دختر شلیل بن عبدالله میباشد . عبدالله
در کربلا نوجوانی بود که به سن بلوغ نرسیده بود و چون عمویش حسین
(علیه السلام) را زخمی و بییاور دید، خود را به آن
حضرت رسانید و گفت: «به خدا قسم از عمویم جدا نمیشوم» . در آن
هنگام شمشیری به طرف امام حسین (علیه السلام) روانه شد .
عبدالله دستخود را سپر شمشیر قرار داد و دستش به پوست آویزان شد و فریاد
زد: «عموجان» ! حسین (علیه السلام) او را در بغل گرفت و به سینه
چسبانید و فرمود: برادرزاده! بر این مصیبت که بر تو وارد آمده
است، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما، زیرا خداوند تو را به پدران
صالحت ملحق میکند. ناگاه حرمله بن کاهل تیری بر او زد و او در
دامان عمویش حسین (علیه السلام)، به شهادت رسید . وی
نوجوانی یازده ساله بود .
گلشن توحید را فصل شهادت مى رسد
گلشن توحید را فصل شهادت مى رسد - لاله آزاد مردى را
طراوت مى رسد
اى عموى مهربانم بوى بابا مى دهى - از تماشاى تو کامم را
حلاوت مى رسد
غم مخور گر سائل روى تو شد شمشیرها - کودک ایثار
با دست سخاوت مى رسد
سنگر امید را خالى ز جانبازى مبین - این
زمان رزمندهاى از نسل غربت مى رسد
اى طبیبى که کنون خود مبتلاى نیزهاى - غم مخور
مرهم براى زخمهایت مى رسد
ظلمت از هر سو احاطه کرده نورت را بگو - صبر کن اى تیرگى
آن ماه طلعت مى رسد
هردم از زخم زبانى مىشود پاره دلت - یا که از سر نیزه
بر جسمت جراحت مى رسد
لاله هاى سر زده از خون تو پامال شد - بر گل رخسار تو دست
شرارت مى رسد
بعد دستانى که شد در علقمه از تن جدا - دست تیر و نیزه
بر جسمت چه راحت مى رسد
مى دهم از دست تاب و سخت بى تابى کنم - چون به تاب گیسویت
دست شقاوت مى رسد
ناله وا غربت اهل حرم را گوش کن - ارث سیلى بعد تو دیگر
به عترت مى رسد
طفلم اما غیرت محضم مرا با خود ببر - تا نبینم
بر حرم دست اسارت مى رسد
شاعر: سید محمد میر هاشمی
لشگریان خیره سر ، چند نفربه یک نفر؟
لشگریان خیره سر ، چند نفربه یک نفر؟ - فاطمه
گشته خون جگر ، چند نفر به یک نفر؟
خواهر دل شکسته اش ، همره دختران او - زند به سینه و
به سر ، چند نفر به یک نفر؟
بین زمین و آسمان ، جنت و عرش و کهکشان - پر
شده است این خبر : چند نفر به یک نفر؟
حور و ملک به زمزمه وای غریب فاطمه - حضرت خضر
نوحه گر ، چند نفر به یک نفر؟
آه و فغان مادرش ، به قلب سنگی شما - مگر نمی
کند اثر؟ چند نفر به یک نفر؟
عمو رمق ندارد و ، همه هجوم می برید - مرد نبردید
اگر؟ چند نفر به یک نفر؟
یاد مدینه زنده شد ، روضه ی رنج فاطمه - که
ناله زد به پشت در ، چند نفر به یک نفر؟
شاعر: وحید قاسمی
پا برهنه شد و به میدان زد
پا برهنه شد و به میدان زد - داد میزد عمو رسیدم
من
دست من هست پس نبُر دیگر - تیغِ زیر
گلو...رسیدم من
تا بیایم غریب لب تشنه - با خدا دردِ دل
مُفصَّل کن
با مناجات گوشه ی گودال - نیزه ها را کمی
معطّل کن
چه قدر دیر آمدم تیغی - - بوسه بر دست
مهربانم زد
قاری خوش صدای آل الله - چه کسی نیزه
بر دهانت زد
چند خط شکسته ی مُمتَدّ - شکل زخم عمیق پیشانی
بی علمدار بودن خیمه - علت اصلی پریشانی
وحید قاسمی
می رسد از گوشه مقتل صدای مادرش
می رسد از گوشه مقتل صدای مادرش - ای زنا
زاده بیا و دست بردار از سرش
گیسوان مادر ما را پریشان می کنی -
بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش
تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او - پای
خود برداراز روی لبان اطهرش
دل مسوزان بی حیا عمه تماشا می کند - با
نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش
دست من از پوست آویزان به زیرتیغ تو - تا
سپر باشد برای ناله های آخرش
نیزه بازی با تن بی سر زمن آغاز کن - طعمه نیزه
مگردانید جسم اصغرش
از ضریح سینه اش برخیزای چکمه به
پا - پای خود مگذار روی بوسه پیغمبرش
دیر اگر برخیزی ازجای خودت یابن
الدعی - عمه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش
قاسم نعمتی
عمو رسیدم و دیدم؛ چقدربلوا بود
عمو رسیدم و دیدم؛ چقدربلوا بود – سرِ تصاحبِ
عمامه ی تو دعوا بود
به سختی از وسط
نیزه ها گذر كردم - هزارمرتبه شكر خدا كمی جا بود
ثواب نَحر گلویت تعارفی شده بود - سرِ زبان همه
جمله ی - بفرما- بود
عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد - چه خوب می شد اگر مشك
آب سقا بود
زنی خمیده عمو رد شد از لبِ گودال - نگاه كن؛
نكند مادر تو زهرا بود
برای كشتن تان تیغ و نیزه كم آمد - به
دست لشگریان سنگ و چوب حتی بود
تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام - به فكر جایزه ی
بردن سر ما بود
بلند شو؛ كه همه سوی خیمه ها رفتند - من آمدم
سوی گودال، عمه تنها بود
وحید قاسمی
یك نفس آمده ام تا كه عمو را نزنی
یك نفس آمده ام تا كه عمو را نزنی - كه به این
سینه ی مجروح تو با پا نزنی
ذكر لا حول ولا از دو لبش می بارد - با چنین نیزه
ی سر سخت به لبها نزنی
عمه نزدیك شده بر سر گودال ای تیغ - می
شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟
نیزه ات را كه زدی باز كشیدی بیرون
- می زنی باز دوباره نشد آیا نزنی؟
من از این وادی خون زنده نباید بروم - شك
نكن اینكه پرم را بزنی یا نزنی
دست و دل باز شو ای دست بیا كاری كن - فرصت
خوب پریدن شده! در جا نزنی
علیرضا لك
در سرش طرح معما می کرد
در سرش طرح معما می کرد - با دل عمه مدارا می
کرد
فکر آن بود که می شد ای کاش - رفع آزار ز آقا می
کرد
به عمویش که نظر می انداخت - یاد تنهایی
بابا می کرد
دم خیمه همه ی واقغه را - داشت از دور تماشا می
کرد
چشم در چشم عزیز زهرا - زیر لب داشت خدایا
می کرد
ناگهان دید عمو تا افتاد - هر کسی نیزه
محیا می کرد
نیزه ها بود که بالا می رفت - سینه ای
بود که جا وا می کرد
کاش با نیزه زدن حل می شد - نیزه را در
بدنش تا می کرد
لب گودال هجوم خنجر - داشت عضوی ز تنش وا می
کرد
هر که نزدیکترش می آمد - نیزه ای
در گلویش جا می کرد
زود می آمد و می زد به حسین - هر کسی
هرچه که پیدا میکرد
آنطف هلهله بود و این سو - ناله ها زینب کبری
میکرد
گفت ای کاش نمی دیدم من - زخمهایت
همه سر وا می کرد
احسان محسنی فر
روضه روزششم محرم بیادقاسم بن حسن علیه السلام
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ وَ اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا
قاسمَ بنَ الحسن.
لاله ی یاسم در چمن افتاد - قاسمم زیر
دست و پا جان داد
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
صورتش خونین سینه اش پامال - مرغ روحش زد روی
دستم بال
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
از حرم رو در قتلگه کردم - قاسمم جان داد من نگه کردم
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
ناله اش بر قلبم شرر می زد - با لب عطشان بال و پر می
زد
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
دسته گل های سرخ زهرایی - قاسمم گردیده
تماشایی
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
در بغل باغ یاسمن دارم - یک گل پرپر از حسن
دارم
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
بی زره سرباز شهید من - هم شهید من، هم
امید من
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
پس از شهادت حضرت على اکبر علیه السلام حضرت قاسم بن
حسن آماده پیکار شد. او نوجوانى بود که هنوز به سنّ بلوغ نرسیده بود.
هنگامى که نزد امام علیه السلام آمد و نگاه آن حضرت به او افتاد وى را در
آغوش گرفت، با هم چنان گریستند که از حال رفتند. قاسم اجازه میدان
رفتن خواست، ولى امام حسین علیه السلام نپذیرفت، آنقدر دست و
پاى امام را بوسه زد تا رضایت امام را جلب کرد و در حالى که اشک مىریخت
به میدان آمد و این رجز را مىخواند: إِنْ تُنْکِرُونی فَأَنَا
ابْنُ الْحَسَنِ / سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى وَ الْمُؤْتَمَنِ / هذا حُسَینٌ
کَالْأَسِیرِ الْمُرْتَهَنِ / بَینَ اناسٍ لَاسُقُوا صَوْبَ
الْمُزَنِ
«اگر مرا نمىشناسید بدانید من فرزند امام
حسنم! که او فرزند پیامبر برگزیده و امین خداست!
این حسین علیه السلام است که همانند اسیرى
است گروگان، میان گروهى که خداوند آنان را از باران رحمت خود سیراب نکند».
چهره مبارکش همانند پاره ماه مىدرخشید، پیکار سختى کرد تا آنجا که با
سنّ کمش سى و پنج نفر را بر زمین افکند. حمید بن مسلم مىگوید:
من در لشکر ابن سعد بودم به این نوجوان مىنگریستم که پیراهن و
لباسى بلند به تن و نعلینى به پا داشت که بند یکى پاره بود. فراموش
نمىکنم که بند نعلین چپش بود. عمرو بن سعد أزْدى گفت: به خدا سوگند! من به
او حمله مىکنم (تا وى را از پاى درآورم) گفتم: سبحان اللَّه، این چه تصمیمى
است؟ به خدا سوگند! اگر این نوجوان بر من حمله کند من به سوى وى دست تعدّى
دراز نخواهم کرد. همان گروهى که وى را احاطه کردهاند، او را بس است.گفت: نه،
هرگز! به خدا سوگند! من بر او یورش خواهم برد، پس حمله کرد و برنگشت تا آن
که با شمشیرش فرق او را شکافت. قاسم علیهالسلام با صورت به زمین
افتاد و فریاد زد: عموجان! مرا دریاب. امام علیهالسلام چون باز
شکارى صفها را شکافت و مانند شیر ژیان حمله کرد و با شمشیر بر
عمرو -قاتل قاسم- ضربتى زد که دستش را از بدن جدا کرد، عمرو در حالى که فریاد
مىکشید گریخت، کوفیان خواستند وى را از دست امام علیه
السلام نجات دهند، ولى بدنش زیر سم اسبان قرار گرفت و کشته شد. هنگامى که
گرد و غبار فرو نشست، دیدند امام علیه السلام بر بالین قاسم علیه
السلام نشسته است و قاسم پاهایش را بر زمین مىساید. امام حسین
علیه السلام فرمود: «عَزَّ وَاللَّهِ عَلى عَمِّکَ أَنْ تَدْعوُهُ فَلا یجیبُکَ،
أَوْ یجیبُکَ فَلا یعینُکَ، أَوْ یعینُکَ
فَلا یغْنی عَنْکَ، بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ» «به خدا سوگند! بر
عمویت ناگوار است که وى را بخوانى ولى نتواند به تو پاسخى دهد، یا
پاسخى دهد ولى نتواند تو را یارى کند و یا به کمکت بشتابد ولى تو را
بى نیاز نکند. دور باد (از رحمت خدا) گروهى که تو را کشتند». در روایت
دیگرى آمده است که امام علیه السلام فرمود: «بُعْداً لِقَوْمٍ
قَتَلُوکَ، وَ مَنْ خَصْمَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فیکَ جَدُّکَ.
عَزَّ وَ اللَّهِ عَلى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلا یجیبُکَ، أَوْ یجیبُکَ
ثُمَّ لا ینْفَعُکَ، یوْمٌ وَاللَّهِ کَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ
ناصِرُهُ» «دور باد (از رحمت خدا) گروهى که تو را کشتند و خونخواه تو از اینان
در قیامت جدّ تو خواهد بود. به خدا سوگند! بر عمویت دشوار است که وى
را بخوانى ولى نتواند پاسخ دهد یا پاسخ دهد ولى به حال تو سودى نبخشد. به
خدا سوگند! امروز روزى است که رنج و مظلومیت عمویت فراوان و یاورش
اندک است». سپس امام علیه السلام پیکر خونین قاسم علیه
السلام را برداشت و به سوى خیمه ها روانه شد. راوى مىگوید: گویا
هم اکنون مىبینم سینه اش به سینه امام چسبیده بود و
پاهایش به زمین کشیده مىشد، با خود گفتم: امام چه مىکند؟ دیدم
او را آورده کنار شهداى اهل بیت علیه السلام قرار داد و آنگاه به خدا
عرض کرد: «اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا
تُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً؛ صَبْراً یا بَنی
عُمُومَتی، صَبْراً یا أَهْلَ بَیتی، لا رَأَیتُمْ
هَواناً بَعْدَ هذَا الْیوْمِ أَبَدا» خدایا! از تعدادشان بکاه و آنان
را پراکنده ساز و به قتل برسان و هیچ کس از آنان را باقى مگذار و هرگز آنان
را نیامرز! اى عموزادگانم! صبر پیشه سازید! اى اهل بیتم!
صبر کنید! بعد از این روز هرگز خوارى نبینید!».
روز عاشورا حسن را نور عین - در حضور زاده زهرا حسین
با ادب خم شد به صد جوش و خروش - بوسه زد بر دست پیر
میفروش
چون صدف لعل لبش را باز کرد - با عمو سوز دلش را ساز کرد
گفت ای آئینه دار شهر نور - شهد جانم ده تو از
جام بلور
زان می نابی که اکبر نوش کرد - با نبی
همراه و هم آغوش کرد
تشنه ام من بهر دیدار حبیب - جرعه ای زان
می مرا هم کن نصیب
بر یتیمان دلنوازی لازم است - بهر قاسم
سرفرازی لازم است
نامه از سوی پدر آورده ام - سر خط ایثار سر
آورده ام
مادرم بر من کفن پوشیده است - شهد صهبای حسن
نوشیده است
وست دارم در رهت فانی شوم - در منای قرب قربانی
شوم
دوست دارم زیر سم اسب ها - پیکرم گردد عمو جان
توتیا
چون جهاد من جهاد اکبر است - مرگ بهرم از عسل شیرین
تر است
دوست دارم خویش تن را حر کنم - جای خای
پدر را پر کنم
گر ببرند بند بند از بندم عمو - من به مرگ خویش می
خندم عمو
من به خون از حق حمایت می کنم - جان به قربان
ولایت می کنم
مست مستم کن که شیدایی کنم - با عدو جنگ
تماشایی کنم
در رکاب تو اگر گردم شهید - نزد زهرا رو سپیدم
رو سپید
حاج علی انسانی
حضرت قاسم علیه السلام به نزد امام حسین علیه
السلام آمد تا اجازه میدان بگیرد در حالیکه جوانی بود که
هنوز به سن بلوغ نرسیده بود وقتی امام حسین علیه السلام
او را دید دست مبارک در گردن او انداخته و هر دو گریستند تا حدی
که هر دو بی حال روی زمین افتادند سپس حضرت قاسم علیه
السلام اجازه برای جنگ خواست اما حضرت به او اجازه نداد، حضرت قاسم دست و پای
عمو را می بوسید و التماس می نمود که به او اجازه میدان
دهد حضرت اباعبدالله علیه السلام به او فرمود: ای پسر برادرم تو یادگار
برادر منی، من می خواهم تو با بقیه بمانی و تسلای
من باشی حضرت قاسم بسیار ناراحت و غمگین با چشمانی اشکبار
و قلبی حزین در گوشه ای نشست و سر روی زانو گذاشت. در این
هنگام به خاطرش آمد که پدر بزرگوارش در بازوی راست او حرزی (دعایی
که برای حفظ) قرار داده و به او فرمود : اگر روزی مصیبتی یا
گرفتاری ای رخ داد این حرز را باز کن و بخوان و به آنچه در آنست
عمل نما. حضرت قاسم با خود گفت : از این روز دردناک تر برای من نیست
و آن حرز را باز کرد و دید در آن نوشته شده : ای فرزندم قاسم! به تو
وصیت میکنم آن روز که دیدی عموی تو در میان
دشمنان در کربلاست جهاد با دشمنان رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم
را رها نکن و جان خود را از او دریغ مدار و هر چه به تو اجازه نداد باز
اصرار نما تا به تو اجازه دهد، تا به سعادت ابدی برسی . آنگاه حضرت
قاسم علیه السلام آن نوشته را نزد عمو آورد، وقتی حضرت آن نوشته را دید
با صدای بلند گریست و از دل آه کشید. حضرت قاسم علیه
السلام به میدان می رفت در حالیکه اشک بر صورت مبارکش جاری
بود . امام حسین علیه السلام به او فرمود : یا وَلَدی
اَتَمْشی بِرِجلِکَ اِلَی الْمَوت؟ آیا با پای خود به سوی
مرگ می روی؟ حضرت قاسم علیه السلام در جواب عرض کرد : وَ کَیفَ
یا عَمَّ وَ اَنتَ بَینَ الاَعداءِ وَحیداً فَریداً ثم لا
تَجِد مُحامیا وَ لا صَدیقا ، رُوحی لِروحِکَ الفِداء وَ نَفسی
لِنَفسِکَ الوِقاء. چگونه نروم ای عمو در حالیکه تو بین دشمنان
تنها مانده ای و حامی و یاوری نداری ، روح من فدای
روحت و جسمم من فدای جسم تو باد. سپس حضرت عمامه حضرت قاسم علیه
السلام را باز کرده با آن صورت او را پوشانید و شمشیر را در کمر او
محکم نمود و او را به سوی میدان فرستاد. حضرت قاسم علیه السلام
رو به عمر سعد لعنت الله علیه چنین فرمود: خداوند به تو جزای خیر
ندهد ادعای مسلمانی می کنی در حالیکه اهل بیت
رسول خدا صلی الله علی وآله و سلم به گونه ای تشنه اند که دنیا
در مقابل چشمشان تاریک است. "حمید ابن مسلم می گوید:
در سپاه ابن سعد بودم وقتی این نوجوان آمد دیدم که چهره اش مانند ماه شب چهارده می
درخشد و پیراهنی پوشیده و کمربندی بسته نعلینی
عربی به پا کرده و هیچ فراموش نکنم که بند نعلین پای چپ
او باز بود " رو به میدان حمله میکرد و رجز میخواند. عمر
بن سعد بن نفیل ازُدی با شمشیر به فرق مبارک آن حضرت زد و او از
اسب با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد : یا عمّاه عمو
جان مرا دریاب حضرت سیدالشهدا علیه السلام چون باز شکاری
خود را به بالین حضرت قاسم علیه السلام رساند و شمشیری
حواله ابن نفیل کرد ، آن ملعون دست خود را سپر ساخته دستش قطع شد و فریاد
زد که لشکر عمر سعد او را از دست سیدالشهدا علیه السلام نجات دهند ،
لشکر از هر سو حمله ور شدند و جنگ شدت پیدا کرد و حضرت قاسم علیه
السلام زیر سم اسب ها جان داد. وقتی گرد و غبار میدان فرو نشست
دیدم که امام حسین علیه السلام بر بالین وی قرار
دارد و او پاهای خود را به زمین میکشد و حضرت به او می گوید
: بُعداً لِقُومِ قَتَلوُک و خَصمَهُم فیکَ یومُ القِیامَهِ
رسول الله از رحمت خدا دور باد آن گروهی که تو را کشتند و روز قیامت
بخاطر تو رسول خدا با آنها دشمنی خواهد نمود. بعد فرمود: عَزَّ وَاللهِ عَلی
عَمَّکَ اَن تَدعُوهُ فَلا یجیبُکَ اَو یجیبُکَ فَلا ینفَعُکَ
اِجابَتُهُ ، یومَ کَثرَ واتِرهُ وَ قَلَّ ناصِرُه به خدا قسم بر عموی
تو سخت است که تو او را بخوانی و او نتواند جواب تو را بدهد یا (وقتی)
جواب تو را بدهد که دیگر جوابش نفعی برایت نداشته باشد ، در روزی
که بسیاری از یارانش کشته شده اند و یاوران کمی برای
او مانده است. سپس اباعبدالله علیه السلام حضرت قاسم را در آغوش مبارکش گرفت
و رهسپار خیمه ها شد در حالیکه پاهای آن نوجوان به زمین
کشیده می شد و پیکر مطهر او را کنار بدن حضرت علی اکبر علیه
السلام قرار داد. سپس دستان مبارک به سوی آسمان بلند نموده و فرمود : اَللهُم
اَحْصِهِمْ عَدداٌ وَ اقتلْهُم بَددا و لا تُغادِرْ مِنْهُم اَحَدا و لا تغفِر
لَهُم اَبَدا
یعنی : خدایا تعدادشان را رو به کمی
قرار ده، و آنها را به گونه ای قرار ده که یکدیگر را بکشند ، و
هیچ کدام از آنها را اهل نجات قرار نده ، و هرگز آنان را نبخش. آنگاه به اهل
حرم رو نهاده و آنها را دلداری داد.
ای چشمه سار رحمت بی منتها عمو - در مقدم تو
بستم از خون حنا عمو
چشمم به زیر پات بزرگی كن و بیا - بالین
این شكسته ی درد آشنا عمو
همچون علی اكبر خود در برم بگیر - خواهی
بگویمت پدر این لحظه یا عمو
این سینه سرخ بسمل خود را حلال كن - خیلی به
دامنت زده ام دست و پا عمو
جاری شدم به پهنه ی این دشت مثل آب - از
بس شد استخوان تنم آسیا عمو
ثانیه های آمدنت مثل سال رفت - در ازدحام ابرهه
های بلا عمو
دیگر مرا لبی و دهانی نمانده است - تا
خانمت دوباره كه مرده ام بیا عمو
تاول زده است زخم من از ریگ های داغ - لطفی
كن و زخاك جدا كن مرا عمو
از من بگو به عمه كه اندازه ام شود - هر قدر آورد زره از خیمه
ها عمو
كارت برای بردن من سخت می شود - دیگر
نمانده هیچ برایت عبا عمو
گرچه یتیم طالع بختم مبارك است - مستم زعطر
چادر خیرالنساء عمو
ساحل بحر کرم پُر موج است
ساحل بحر کرم پُر موج است - میل سیمرغ بقا بر
اوج است
علم اعداد ریاضــی برگشت - عدد سیزده
امشب زوج است
سیــزده بار حزینـــم امشب - با غم و غصه عجینم
امشب
به خود عشق قسم، دل شده ی - سیزده سالــه ترینــم
امشب
سیزده بار ز خود رستم من - سیزده مرتبــه
سرمستم من
سیزده بار به آقا سوگنــد - قاسم ابن الحسنی
هستم من
سیـــزده بار دلــم در محــن است - تا سحر ذکر دلم یا
حسن است
آن شهیدی که شب روضه ی اوست - سیزده
ساله ترین بی کفن است
کوفیان یک دفعه بی تاب شدند - در شگفت از
رخ مهتاب شدند
تا که از خیمه خود کرد طلوع - سیزده قـــرص قمر
آب شدند
چه جمالی کَفَلق لایق اوست - سیزده حور و
ملک شایق اوست
بس که دارای کمالات است او - سیزده بار خدا
عاشق اوست
قاسم آن نو باوه باغ حسن
قاسم آن نو باوه باغ حسن - گوهر شاداب دریاى محن
شیر مست جام لبریز بلا - تازه داماد شهید
كربلا
چارده ساله جوان نونهال - برده ماه چارده شب را بسال
قامتش شمشاد باغستان عشق - روش مرآت نگارستان عشق
در حیا فرزانه فرزند حسن - در شجاعت حیدرلشگر
شكن
با زبان لابه نزد شاه شد - خواستارم عزم قربانگاه شد
شهادت برای قاسم از عسل شیرینتر است
ابوحمزه ثمالى در روایتى از امام سجّاد علیهالسلام
ماجراى وفادارى یاران و خاندان حضرت را در شب عاشورا بازگو مىکند، تا آنجا
که امام علیهالسلام خبر شهادت همه یارانش را داد. در آن هنگام قاسم
بن حسن به امام علیهالسلام عرض کرد: «أَنَا فِی مَنْ یقْتَلْ؟؛
آیا من هم فردا در شمار شهیدان خواهم بود؟». امام حسین علیهالسلام
با مهربانى و عطوفت فرمود: «یا بُنَىَّ کَیفَ الْمَوْتُ عِنْدَکَ؟؛
فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟». عرض کرد: «یا عَمِّ أَحْلى مِنَ
الْعَسَلِ؛ عموجان! از عسل شیرینتر!». امام فرمود: «إی
وَاللَّهِ فِداکَ عَمُّکَ إِنَّکَ لَأَحَدُ مَنْ یقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ
مَعِی بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا بِبَلاءٍ عَظیمٍ وَابْنی
عَبْدُاللَّهِ؛ آرى به خدا! عمویت به فداى تو باد! تو نیز از شهیدان
خواهى بود آن هم پس از گرفتارى سخت و پسرم عبداللَّه (شیرخوار) نیز شهید
خواهد شد!». قاسم گفت: «اى عمو! آیا آنان به زنان هم حمله مىکنند که
عبداللَّه شیرخوار نیز شهید مىشود؟!». امام علیه السلام
فرمود:«فِداکَ عَمُّکَ یقْتَلُ عَبْدُاللَّهِ اذْ جَفَّتْ رُوحی
عَطَشاً وَ صِرْتُ الى خِیمِنا فَطَلَبْتُ ماءً وَ لَبَنَاً فَلا أَجِدُ
قَطُّ؛ فَأَقُولُ: ناوِلُونی ابْنِی لِأَشْرَبَ مِنْ فیهِ، فَیأْتُونی
بِهِ فَیضَعُونَهُ عَلى یدی فَأَحْمِلُهُ لِأَدْنِیهُ
مِنْ فِی فَیرْمِیهُ فاسِقٌ بِسَهْمٍ فَینْحِرَهُ وَ هُوَ
یناغی فَیفیضُ دَمُهُ فی کَفّی، فَأَرْفَعُهُ
إِلىَ السَّماءِ وَ أَقُولُ: اللَّهُمَّ صَبْراً وَ احْتِساباً فیکَ،
فَتُعَجِّلُنِی الْأَسِنَّةُ فیهِمْ وَالنَّارُ تُسْتعِرُ فِى
الْخَنْدَقِ الَّذی فِی ظَهْرِ الْخِیمِ، فَأَکُرُّ عَلَیهِمْ
فِی أَمَرِّ أَوْقاتٍ فِی الدُّنْیا، فَیکُونُ ما یریدُ
اللَّهُ». «عمویت به فداى تو باد! عبداللَّه هنگامى کشته خواهد شد که من از
تشنگى زیاد بى تابم و در خیمهها دنبال آب یا شیر مىگردم
ولى چیزى نمىیابم. پس فرزندم «عبداللَّه» را طلب کنم تا از لبانش سیراب
شوم. چون او را به دستم دهند. پیش از آنکه لبهایم را بر دهان او
بگذارم، ناگاه فاسقى گلوى او را با تیر بشکافد و او دست و پا مىزند و خون
او در دستانم جارى گردد! در آن حال او را به آسمان بلند کنم و مىگویم: خدایا!
از تو صبر مىطلبم و این را براى تو و به حساب تو مىگذارم. آنگاه نیزههاى
دشمن مرا به سوى خود بخواند و آتش از خندق پشت خیمهها زبانه کشد و من بر
آنان در آن تلخترین لحظات زندگیم حمله خواهم کرد و آنچه خدا خواهد،
رخ خواهد داد». امام سجّاد علیهالسلام فرمود: آنگاه او گریست و ما نیز
گریستیم و صداى گریه فرزندان پیامبر در خیمهها پیچید.
زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر اشاره به من کردند و به امام علیهالسلام
عرضه داشتند: «سرنوشت سرور ما على (امام سجّاد علیهالسلام) چه خواهد شد؟».
امام علیهالسلام در حالى که اشک مىریخت، فرمود: «ما کانَ اللَّهُ لِیقْطَعَ
نَسْلی مِنَ الدُّنْیا فَکَیفَ یصِلُونَ إِلیهِ؟ وَ
هُوَ ابُو ثَمانِیةَ ائِمَّةٍ علیهم السلام؛ (نگران نباشید)
خداوند نسل مرا در دنیا قطع نخواهد کرد. به او (امام سجّاد) چگونه دست مىیابند
در حالى که او پدر هشت امام است؟».
سهیل سر زده گفتی مگر ز سمت یمن - رخ چو
ماه تمام و قدی چو سرو چمن
نمود در بر خود پیرهن به شكل كفن - ز برج خیمه
برآمد چو قاسم بن حسن
ز خیمگاه به میدان كین روان گردید
- گرفت تیغ عدو سوز را به كف چون هلال
ای چشمه سار رحمت بی منتها عمو
ای چشمه سار رحمت بی منتها عمو - در مقدم تو
بستم از خون حنا عمو
چشمم به زیر پات بزرگی كن و بیا - بالین
این شكسته ی درد آشنا عمو
همچون علی اكبر خود در برم بگیر - خواهی
بگویمت پدر این لحظه یا عمو
این سینه سرخ بسمل خود را حلال كن
بسمل می دونی،كجا این عبارت بكار میره،مرغی
كه سرش رو می كنن،همچین كه بال می زنه، می گن بسمل،یه
لحظه ای ابی عبدالله رسید،دید قاسم پاهاش رو داره رو زمین
ها میكشه،
این سینه سرخ بسمل خود را حلال كن - خیلی
به دامنت زده ام دست و پا عمو
اشاره داره به بعضی از روضه هایی كه
سخته،اما اشاره گفته،تو پای روضه بزرگ شدی،آی جوونها یكی
از خواسته هاتون از ارباب این باشه،بگو آقاجان می خوام محاسنم در خونه
شما سفید بشه،در خونه ات بمونم،نكنه دستم جدا بشه
جاری شدم به پهنه ی این دشت مثل آب - از
بس شد استخوان تنم آسیا عمو
حسین......... با قاسم هم ناله شو...حسین
ثانیه های آمدنت مثل سال رفت - در ازدحام ابرهه
های بلا عمو
اگه اسب از روی یه بدنی بخواد رد بشه،مگه
فقط از یه عضوی از بدن رد میشه،چرا این حرف رو می
زنم،برای این بیت ،گفت:
دیگر مرا لبی و دهانی نمانده است - تا
خانمت دوباره كه مرده ام بیا عمو
این حرف منو كسانی كه موقعی تو دوران
دفاع مقدس بودن،زخمی شدن ،مخوصاً تو اون گرماهای جنوب،این حرف
منو بهتر می فهمند،گفت:عمو جان
تاول زده است زخم من از ریگ های داغ - لطفی
كن و زخاك جدا كن مرا عمو
همه ی بیت ها یه طرف،این بیت
هم یه طرف،وقتی می خواستن سوارش كنن پاش نمی رسید،زره
ای اندازه اش پیدا نشد،گفت:
از من بگو به عمه كه اندازه ام شود - هر قدر آورد زره از خیمه
ها عمو
چقدر با معرفته این بچه،الان هم حرف های خودش نیست،دلش
برا عموش میسوزه،گفت:عمو جان
كارت برای بردن من سخت می شود
دیگر نمانده هیچ برایت عبا عمو
گرچه یتیم طالع بختم مبارك است - مستم زعطر
چادر خیرالنساء عمو
این همون قاسمه كه پاهاش به ركاب نمی رسید،ابی
عبدالله وقتی از خاك بلندش كرد،می گن: حسین سینه قاسم رو
به سینه چسبانید،ابی عبدالله رشیده،سینه ی
قاسم رو به سینه گذاشت،نگاه كردن دیدن پاهای قاسم،رو خاك داره
كشیده میشه،حسین
دوسبط مصطفی خونین جگرشد
دوسبط مصطفی خونین جگرشد – زخون پاکشان
دین باثمرشد
حسن شد کشته از زهرجفا وای – حسین شد کشته
درکرببلا وای
حسن را یادگاری کربلابود – حسینی
وار در دشت بلا بود
حسین هم یک علی اکبری داشت –
جوانی همچو ماه انوری داشت
شدند هردو شهید راهِ قرآن – شدند الگو برای هر
مسلمان
بود ای باقری سرمشق ماها – علی و قاسم و
هم آلِ طاها
سروده شده محرم 1392
ای آل هاشم شدكشته قاسم
ای آل هاشم * شدكشته قاسم - ای آل هاشم * شدكشته
قاسم
قاسم روانه شدسوی میدان - بهرحمایت ازدین
وقرآن
اونوجوانی چون غنچه گل - درگلشن دین مانند سنبل
یارحسین دركرببلاشد - قربانی دین
درآن مناشد
شمشیررابرگردن حمایل - اوچون حسین درشكل
وشمایل
چون شدروانه اوسوی میدان - اعدابدیدند آن
ماه تابان
گفتندباشداین بدركامل - به به چه زیباشكل وشمایل
گفتندباشداین بدركامل - به به چه زیبا به به چه
خوشكل
اوحمله میكردچون شیرغران - میزدسرودست
ازآن لعینان
چون كشته هایش بسیارگردید - دشمن زغصه بیمارگردید
یك شیربچه اینسان سرودست - ازآن لعینان
بسیاربشكست
ناگه فتاداودردام صیاد - شمشیری ازكین
برفرقش افتاد
نقش زمین شدسروصنوبر - اندرعزاشدآل پیمبر
گفتاعموجان میرس بدادم - كزضربت كین ازپافتادم
آمدعمویش آن دم به میدان - گفتا كجایی،قاسم،عموجان
قاسم صدازدجانم فداشد - پامال سم این اسبها شد
آمدعمویش آندم كنارش - قاسم بدید و آن حال زارش
گفتا درآندم ای قاسم من - این حالت تو سخت است
برمن
رفتی تو ورفت تاب وتوانم - ای قاسم من روح
وروانم
شدآل هاشم اینك برایت - جمله سیه پوش
اندرعزایت
گیرید ماتم ای آل هاشم - ازظلم دشمن
شدكشته قاسم
ای باقری پور ای آل هاشم- شدكشته قاسم
شدكشته قاسم
خاك گرم كربلا ،لاله گون گردید
خاك گرم كربلا ،لاله گون گردید - نوگل باغ حسن ، غرقه
خون گردید
آه و واویلا ، ای بنی هاشم - كشته شد
قاسم
بی زره در خون طپید ، جسم صد چاكش - چشمه چشمه
چون زره،شد تن پاكش
آه وواویلا ، ای بنی هاشم - كشته شد قاسم
پیش چشم آفتاب ،غرق خون شد ماه - گشته جاری در
حرم اشك عبدالله
اه وواویلا ای بنی هاشم - كشته شد قاسم
كربلا گشته پر از ، اه و واویلا - بهر ماه نجمه و،
لالهْ لیلا
اه و واویلا ، ای بنی هاشم - كشته شد
قاسم
چو اعدا دیدم قاسم را که اندر تن کفن دارد
چو اعدا دیدم قاسم را که اندر تن کفن دارد - همه گفت
از ره تحسین عجب وجه الحسن دارد
رخش چون پرتو افکن شد در آن وادی فلک گفتا - خوشا حال
زمین را کو مهی در پیرن دارد
لبش افسرده همچون گل ز سوز تشنگی اما - تو گوئی
چشمه کوثر در این شیرین دهن دارد
چو بلبل شورانگیزد در آواز رجز خوانی - بشوق
نوگلی کو در میان آن چمن دارد
کشیده تیغ خون افشان ز ابرو در صف هیجا -
تو گوئی ذوالفقار اندر کف خود بوالحسن دارد
چنان آشوب افکند اندر آن صحرا زخونریزی - پس از
حیدر نه در خاطر دگر چرخ کهن دارد
چه بی انصاف بودی آن جفا جویان آهن دل - چه
جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن دارد
زهر سو لشگر عدوان هجوم آور در آن ظلمت - بصید شاهبازی
جمله کز زاغ و زغن دارد
فکندند از سریر زین سلیمان وار آن شه را
- بلی اندر کمین دائم سلیمان اهرمن دارد
چو سرو قد او زیب گلستان یل آرا شد - بگفتا تاب
سم اسب کی همچون بدن دارد
مرادریاب یا
عماه زروی مرحمت اکنون - که مرغ روح شوق دیدن بابم حسن دارد
خموش ای ناصر الدین شه یقینم شد که
هرزهری - بجام آل حیدر سازد این چرخ کهن دارد
چون گل باغ حسن از خیمه گاه آمد برون
چون گل باغ حسن از خیمه گاه آمد برون - از میان ابر گفتی قرص ماه آمد برون
آسمان پنداشت ماهش را دگر مانند نیست - چهره قاسم چو
دید از اشتباه آمد برون
سیزده ساله جوانی همچو ماه چارده - از حرم با صد جلال و عز و جاه آمد برون
تا ببیند وقت رفتن روی ماهش را تمام - همچو
خورشید از درون خیمه شاه آمد برون
زینب افسرده بهر دیدن خورشید و ماه - از
حرم با ناله و فریاد و آه آمد برون
سوی میدان تاخت قاسم چون صدای العطش - از خیام کودکان بی پناه آمد برون
از پی نوشیدن جام شهادت آن یتیم - چون
در خونین ز دریای سیاه آمد برون
هر که بوسید از ارادت آستانش را رسا - رفت آنجا با
گناه و بی گناه آمد برون
گوهر درج حسن از خیمه گاه آمد برون
گوهر درج حسن از خیمه گاه آمد برون - تا ز پشت ابر تیره
قرص ماه آمد برون
خواست بیند جلوه حق را ز مرأت رخش - زین سبب از
خیمه شاه دین پناه آمد برون
چون قرین شد مهر و مه در دیده زینب سرشک
- ناگهان چون اختران از یک نگاه آمد برون
تا سوی دریای لشگر رفت آن در یتیم
- اشک مریدوار سان از چشم شاه آمد برون
شیر حق را صید خود پنداشت خصم گرگ - خو برق شمشیرش
چو دید از اشتباه آمد برون
من نمیگویم چه شد رفتار با آن تشنه کام - لیک
گویم از نهاد سنگ آه آمد برون
قاسم آن نو باوه باغ حسن
قاسم آن نو باوه باغ حسن- گوهر شاداب دریاى محن
شیر مست جام لبریز بلا - تازه داماد شهید
کربلا
سیزده ساله جوان نونهال - برده ماه چارده شب را به
سال
قامتش شمشاد باغستان عشق - روش مرآت نگارستان عشق
در حیا فرزانه فرزند حسن - در شجاعت حیدرلشگر
شکن
با زبان لابه نزد شاه شد - خواستار عزم قربانگاه شد
گفت شه کاى رشک بستان ارم - رو تو در باغ جوانى خوش به چم
همچو سرو از باغ غم آزاد باش - شاد زى و شاد بال و شاد باش
مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام - این بیابان
سر به سر بند است و دام
الله اى آهوى مشگین تتار - تیر بارانست دشت و
کوهسار
بوى خون می آید از دامان دشت - نیست کس
را زان امید بازگشت
چون تو را من دور دارم از کنار - اى مرا تو از برادر یادگار
کى روا باشد که این رعنا نهال - گردد از سم ستوران پایمال
کى روا باشد که این روى چو ورد - غلطد اندر خون به میدان
نبرد
گفت قاسم کاى خدیو مستطاب - اى تو ملک عشق را مالک
رقاب
گرچه خود من کودک نورسته ام - لیک دست از کامرانى
شسته ام
من به مهد عاشقى پرورده ام - خون به جاى شیر مادر
خورده ام
کرده در روز ولادت کام من - باز، با شهد شهادت مام من
گرچه در دور جوانى کامها است - کام من رفتن به کام اژدها
است
کام عاشق غرقه در خون گشتن است - سر به خاک کوى جانان هشتن
است
ننگ باشد در طریق بندگى - بر غلامان بى شهنشه زندگى
زندگى را بى تو بر سرخاک باد - کامرانى را جگر صد چاک باد
لابههاى آن قتیل تیر عشق - مىنشد پذرفته نزد
پیر عشق
بازگشت آن نو گل باغ رسول - ازحضور شاه نومید و ملول
شد به سوى خیمه آن گلگون عذار - از دو نرگس بر شقایق
ژاله بار
چون نگردد گفت سیر از زندگى - آن که نپسندد شهش بر
بندگى
شامئى را گفت ساز جنگ کن- سوى روزم این صبى آهنک کن
گفت شامى ننگ باشد در نبرد - کافکند باکودکى پیکار
مرد
خود تو دانى که مرا مردان کار - یک تنه همسر شمارد با
هزار
دارم اینک چار فرزند دلیر- هر یکى در جنگ
زاوى شیر گیر
نک روان دارم یکى بر جنگ او - با همین از چهره
شویم ننگ او
گفت اینان زادگان حیدرند - در شجاعت وارث آن
سرورند
خردسال ار بینیش خرده مگیر - که ز مادر شیر
زاید زاد شیر
از طراز چرخ بودى جوشنش - گر بخردى تن بر این دادى
تنش
این شررها کن نژاد آتشند - خرمنى هر لحظه در آتش کشند
نسل حیدر جملگى عمرو افکنند - که به نسبت خوشه آن
خرمنند
آن که از پستان شیرى خورد شیر - گرچه خرد آمد
شجاع است و دلیر
گر نبودى منع زنجیر قضا - تنگ بودى بر دلیریشان
فضا
داد شامى از سیه بختى جواز - پور را بر حرب آن ماه
حجاز
شاهزاده راند باره سوى او - یافت ناگه دست بر گیسوى
او
مرکبشان بربود از زین پیکرش - داد جولان در
مصاف لشگرش
آنچنانش بر زمین کوبید سخت - کاستخوان با خاک یکسان
گشت و پخت
هم یکایک آن سه دیگر زاد وى - رو به میدانگه
نهاد او را ز پى
نیر تبریزی
ماه در خون شناورم، قاسم
ماه در خون شناورم، قاسم - یادگار برادرم، قاسم
کم بزن دست و پا در آغوشم- جان مده در برابرم، قاسم
العطش گفتنت کبابم کرد - سوخت از پای تا سرم، قاسم
سخت باشد به من عزیز دلم - که تو را کشته بنگرم، قاسم
زخم های تن تو کشت مرا - تازه شد داغ اکبرم، قاسم
جای گل جسم چاک چاک تو را - می برم بهر دخترم،
قاسم
حیف با چشم خود نگه کردم - تا چون جان رفتی از
برم، قاسم
عوض آب بر تو آوردم - اشک با دیدة ترم، قاسم
بعد اکبر دلم به تو خوش بود - که تویی یار
و یاورم، قاسم
ای جگر پارة حسن به چه رو - رو کنم جانب حرم، قاسم
گر سراغ تو را ز من گیرد - چه بگویم به خواهرم،
قاسم
نظم "میثم" اگر چه قابل نیست - تو
قبولش کن از کرم، قاسم
روضه روزهفتم محرم بستن آب بروی اهلبیت
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
ای آب تو بی ادب نبودی - تو خود مگر از
عرب نبودی
رسم عرب است و كیش تازی - در بادیه میهمان
نوازی
این رسم تو در میان نهادی - خود آب به میهمان
ندادی
چندان همه رنج راه بردند - در بادیه تشنه كام مردند
آنها همه تشنه رفته در خواب - و ز حله به كوفه می رود
آب
از كرده نگشته ای پشیمان - ای سخت كمان
سست پیمان
مهان تو تشنه كام و بی آب - این بود وفای
عهد احباب
گر داوری از عطش بمیرد - هرگز كفی از تو
برنگیرد
لب تشنه به خاك و خون نشستن - بهتر كه ز سفله آب جستن
(داوری وصال)
هفتم محرم از طرف ابن زیاد به عمر بن سعد ماموریت
داده شد كه بایستى حسین از من اطاعت كند و الا میان او و آب
مانع شو. من آب را بر یهود و نصارا حلال كردم و بر حسین و اهل او حرام
نمودم . عمربن سعد طبق دستور ابن زیاد، عمرو بن حجاج با پانصد نفر را بر آب
مامور كرد كه نگذارند امام حسین و كسانش از آب استفاده نمایند. در این
روز عبیدالله بن زیاد نامه اى به نزد عمر بن سعد فرستاد و به او دستور
داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله
ایجاد كرده و اجازه نوشیدن حتى قطره اى آب را به امام ندهد. عمر بن
سعد نیز فورا عمرو بن حجاج را با پانصد سوار در كنار شریعه فرات مستقر
كرد و مانع دسترسى امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار
غیر انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسین علیه السلام صورت
گرفت . در این هنگام مردى به نام عبدالله بن حصین ازدى كه از قبیله
بجیله بود فریاد برداشت كه : اى حسین ! این آب را دیگر
بسان رنگ آسمانى نخواهى دید. به خدا سوگند كه قطره اى از آن را نخواهى آشامید
تا از عطش جان دهى .امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا! او را
از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده .حمید بن مسلم مى گوید:
به خدا سوگند كه پس از این گفت و گو به دیدار او رفتم در حالى كه بیمار
بود، قسم به آن خدایى كه جز او پروردگارى نیست ، دیدم كه
عبدالله بن حصین آن قدر آب مى آشامید تا شكمش بالا مى آمد، و آن را
بالا مى آورد و باز فریاد مى زد: العطش باز آب مى خورد تا شكمش آماس مى كرد
ولى سیراب نمى شد. و چنین بود تا جان داد. سپاهیان عمر بن سعد
از روز هفتم با شدت تمام از آب فرات مراقبت مى كردند و مانع دسترسى یاران
امام حسین علیه السلام به آن شدند. ولیكن على رغم تلاش پى گیر
آنان ، یاران امام حسین علیه السلام تا شب عاشورا از تاریكى
شب استفاده كرده و خود را به رود فرات رسانده و آب خیمه ها را تامین
مى كردند.
از جمله عباس علیه السلام در این كار پیش
قدم بود.
ابوالفضل العباس علیه
السلام در غیرت و وفادارى، ضرب المثل دوست و دشمن است ، هرگاه صداى ضجه
كودكان تشنه لب را مى شنید. از خود بى خود مى گردید و دل به دریا
مى زد. آن دلاور هاشمى، در شب همان روزى كه آب را بر روى آنان بسته بودند، به
همراه پنجاه نفر از یاران امام حسین علیه السلام وارد شریعه
فرات شد و به اندازه لازم ، براى خیمه گاه آب آوردند.
در این روز مردی به نام "عبداللّه بن حصین
ازدی" ـ كه از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد
برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی
نخواهی دید! به خدا سوگند كه قطرهای از آن را نخواهی
آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیهالسلام فرمودند: خدایا! او را از
تشنگی بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند كه
پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی كه بیمار بود،
قسم به آن خدایی كه جز او پروردگاری نیست، دیدم كه
عبداللّه بن حصین آنقدر آب میآشامید تا شكمش بالا میآمد
و آن را بالا میآورد و باز فریاد میزد: العطش! باز آب میخورد،
ولی سیراب نمیشد. چنین بود تا به هلاكت رسید.
أو تشتكی العطش الفواطم عنده - و بصدر صعدته الفرات
المفعم
و لو استقی نهر المجرة لارتقی - و طویل
ذابله الیها سلم
و لو سد ذوالقرنین دون وروده - نسفته همته بما هو
أعظم
فی كفه الیسری السقاء یقله - و
بكفه الیمنی الحسام المخذم
مثل السحابة للفواطم صوبه - فیصیب حاصبه العدو
فیرجم
(غروی نجفی)
هفتم محرم است
السلام ای تشنه لب یاحسین بن علی -
السلام ای تشنه لب یاحسین بن علی
هفتم محرم است * روزاندوه وغم است - بسته شد آب روان *
روزحزن وماتم است
العطش دركربلا * شدبلندازخیمه ها - چون شده قحطی
آب * ناله اندرسما
بسته شدراه فرات * برعزیز مصطفی - آب راممنوع كرد
* ابن سعدبی حیا
بین دوآب روان * گشته است قحطی آب - گشته دشت
كربلا * ازعطش همچون سراب
شدموكل برفرات * عده ای ازشامیان - برحسین
واهلبیت * بسته شدآب روان
نامه های بی شمار * برحسین ازكوفیان
- كرددعوت تاحسین * شدبرآنها میهمان
شدچوسبط مصطفی
* وارد آن سرزمین - لیكن ازآن كوفیان * نقض پیمان
راببین
احترام میهمان * هست فرمان رسول - لیك براین
میهمان * شدازآن فرمان عدول
كس ندیده درجهان * میهمانی تشنه لب - لیك
شداین میهمان * تشنه لب یاللعجب
كوفیان برمیهمان * تیغ تیزافراختند
- میهمانان تشنه لب * كربلاجان باختند
اكبرواصغرببین * شدلب تشنه شهید - دركنارنهرآب
* وای ازاین ظلم یزید
روزعاشوراحسین * درمیان قتلگاه - گفت مردم تشنه
ام * بافغان وسوزوآه
پاسخی نشنیدجز * دشنه شمرپلید - تشنه لب
ای باقری * شدحسین ماشهید
السلام ای تشنه لب یاحسین بن علی -
السلام ای تشنه لب یاحسین بن علی
یاحسین و یاحسین - یاحسین
و یاحسین - یاحسین و یاحسین - یاحسین
و یاحسین
یاحسین یاثارالله - یاحسین یاثارالله
- یاحسین یاثارالله - یاحسین یاثارالله
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
حسین حسین ثارالله - آقا اباعبدالله - حسین
حسین ثارالله - آقا اباعبدالله
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
هفتم ماه محرم
شمردون بی حیا
السلام ای تشنه كامان دردیاركربلا - السلام ای
تشنه كامان دردیاركربلا
هفتم ماه محرم
شمردون بی حیا - باپیامی ازیزید آمدبدشت كربلا
آب رابرگبرونصرانی
نمودم من حلال - لیك آن ممنوع میگردد به آل مصطفی
یابن سعداین نامه بنمایدبتوحجت تمام - تابگیری
ازحسین ویاورانش انتقام
همچنانكه تشنه لب شدكشته عثمان آن زمان - كشته گردداین
زمان لب تشنه یاران امام
آب شدمهریه زهرابامركردگار - درزمان ازدواجش باشهِ
دلدل سوار
لیك فرزندان اوگشتندممنوع ازفرات - شدبه فرزندان
زهراظلم اینسان آشكار
بین دوآب روان اینك شده قحطی آب - دركنارعلقمه
ازتشنگی دلها كباب
العطش گویان سكینه با تمام كودكان - شدزفرط
تشنگی دشت بلاهمچون سراب
رفت عباس آورد آب ازكنارعلقمه - واردآب روان شدشیرحق
بی واهمه
آب ناخورده روان شداوبسوی خیمه گاه - اوفتاداندرمیان
قوم عدوان همهمه
لیك شدآندم شهید آن تشنه لب دربین راه - دستهایش
شدجدا باحمله های آن سپاه
فرق اوبشكافته با یك عمودآهنین - شدحسین
آندم به قتلش درفغان وسوزو وآه
تشنه لب شدكشته آخراكبرتازه جوان - شیرخواره تشنه لب
شدكشته آب روان
اوبروی دست بابا درفغان وسوزوآه - حرمله تیرسه
شعبه زدبه حلقش ناگهان
باقری شد شاه دین آخرلبِ تشنه شهید - وه
چه ظلم ازمیزبانان گشت با امریزید
با لب تشنه حسین اندرمیان قتلگاه - بهرقتلش
گشته عازم شمرملعون پلید
السلام ای تشنه كامان دردیاركربلا - السلام ای
تشنه كامان دردیاركربلا
یاحسین و یاحسین یاحسین
و یاحسین - یاحسین و یاحسین یاحسین
و یاحسین
هفتم ماه محرم
هفتم ماهِ محرم - كربلاشد وادی غم
شمردون آمده، زان رو - كربلاشد دشت ماتم
چون شمر بد اختر بایك سپاه آمد - با نامه ای
خونبار آن روسیاه آمد
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتم ماهِ محرم - بستنِ آبِ فرات است
به روی حسینِ مظلوم - كه سفینة النّجاة
است
چونكه یزید دون كرده است منع آب - با آنكه حیوانات
گردند از آن سیراب
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتمِ ماهِ محرم - كربلا قحطی آب است
درحرم آب نباشد - تشنه لب طفلِ رباب است
عمروبن حجّا ج و پانصد سوارِ او - آبِ روان بستن شد افتخارِ
او
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتمِ ماهِ محرم - العطش ذكرِ لبان است
چون شده قحطی آب و - ناله ها برآسمان است
اهلِ حرم نالان چون آب شد كمیاب - اصغربه گهواره گرید
برای آب
جانم حسین جانم - جانم حسین جانم
هفتمِ ماهِ محرم - تشنه لب اصغرِ بی شیر
همه اطفالِ حسینی - زعطش درغم و دلگیر
اندر تلظّی شد اصغر زبی آبی - ای
باقری اصغر نالان زبی تابی
روضه روزهفتم محرم بیاد علی اصغرعلیه
السلام
مقدمه:
روز هفتم ماه محرم روزی است كه لشكر عمر سعد آب را بر
روی اهل بیت بستند مرحوم شیخ مفید(ره) نقل فرموده عبیدالله
نامه ای به ابن سعد نوشت میان حسین واصحاب او ومیان آب
فرات حائل شو وكار رابر ایشان سخت بگیر ونگذار كه یك قطره اب
بچشند همینكه نامه رسید عمر سعد عمربن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه
موكل كرد مبادا حضرت واصحابش آب بیاشامند
روضه:
از آب هم مضایقه كردند كوفیان - خوش داشتند
حرمت میهمان كربلا را
بودند دیوو دد همه سیراب ومی مكید
- خاتم زقحط آب سلیمان كربلا
زان تشنگان به عیوق می رسد - هنوز فریاد
العطش زبیابان كربلا
به آواز بلند صدا می زدند ای حسین آیا
این آب را می بینی كه صاف وزلال است به خدا قسم قطره ای
از آن نخواهی چشید تابا لب تشنه جان دهی. امام اورا نفرین
كردند: اللهم اقتله عطشانا ولا تغفر له.
راوی می گویدبعد از واقعه كربلا در بیماری آن شخص عیادتش
رفتم دیدم آنقدر آب می خورد كه شكمش پرمی شد ولی هچنان فریا
د میز د تشنه ام وبا همین مریضی از دنیا رفت
خدا می داند چقدر تشنگی در حرم اثر گذاشته بود
روز عاشورا آب را در شیشه های بلوری می
كردند صدا می زدند حسین می بینی این آب
خوشگوار فرات را قطره ای از آن به تو نخواهیم داد. چندر وز محاصره بی
آبی در ان هوای گرم طبعا بچه ها تشنه تر می شوند سكینه می
گوید عصر تاسوعا آمدم كنار خیمه عمه ام زینب از تشنگی شكایت
كنم متوجه شدم برادر خردسالم را بغل گرفته گاهی بر می خیزد وگاه
می نشیند می گوید: صبرا صبرا یابن اخی. یعنی
صبركن آرام بگیر پسر برادرم ولی عمه ام جواب خودش را داد، وكیف
تصبر وانت علی هذه حالت المشئومه. یعنی چگونه می توانی
آرام بگیری وحال آنكه به چنین حالت غم انگیزی هستی
تا این را شنیدم گریه كردم عمه ام صدای مرا شنید
فرمود سكینه جان تو هستی گفتم بلی آمدم از تشنگی خودم شكایت
كنم وضع برادر خردسالم مرا از تشنگی فراموشم داد
مرسوم است که شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج کوچک
کربلا» حضرت علی اصغر (س) می روند و روضه آن طفل شهید را میخوانند.
شهیدی که به ظاهر، کودک است ؛ ولی به واقع پیر عشق است.
حوریان محو رخ مه پاره ات – کعبه ی خیل
ملک گهواره ات
گردش چشمان تو عشق آفرین - رشتهی قنداقه ات
حبلالمتین
زینت آغوش و دامان رباب - آینهگردان رویت
آفتاب
عالم و آدم همه محتاج تو - بر سر دوش پدر معراج تو
بسته بر هر تار موی تو نجات - تشنهی لبهای
تو آب حیات
کودکی ، اما به معنا پیر عشق - روی دستان
پدر ، تفسیرِ عشق
تلخترین لحظات تاریخ نزدیک میشد؛
تمامی یاران و اصحاب امام حسین علیه السلام به میدان
رفته و کشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقی مانده بود:
اباعبدالله الحسین علیه السلام و امام سجاد علیه السلام که آن
روز به اراده الهی بیمار بود تا زنده بماند و رهبری امت را پس
از امام حسین علیه السلام به دست بگیرد.
امام علیه السلام چون خویشتن را تنها و بی
یاور دید آخرین حجت را بر مردم تمام کرد و بانگ برآورد: «هل من
ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث
یرجو الله باغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عندالله فی
اعانتنا؟» یعنی: «آیا مدافعی هست که از حریم رسول
خدا دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که از خدا بترسد و ما را یاری
دهد؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا ما را یاری
رساند؟ آیا کسی هست که به خاطر روضه و رضوان الهی به نصرت ما
بشتابد؟».
صدای این کمک خواهی امام که به خیمهها
رسید و بانوان دریافتند که حسین دیگر یاوری
ندارد، صدایشان به شیون و گریه بلند شد. امام روی به خیمهها
کرد، شاید که زنان با دیدن او اندکی آرام گیرند ؛ که
ناگاه صدای فرزند شش ماهه اش «عبدالله بن الحسین» ــ که به علی
اصغر معروف بود ــ را شنید که از شدت تشنگی میگریست.
علی اصغر طفلی شیرخواره بود؛ که نه آبی
در خیمهها بود تا وی را سیراب کنند ، و نه مادرش «رباب» شیری
در سینه داشت که به وی دهد.
امام علیه السلام قنداقه علی اصغر را در دست
گرفت و به سوی دشمن رفت ؛ در مقابل لشکر یزید ایستاد و
فرمود:«ای مردم! اگر به من رحم نمیکنید بر این طفل ترحم
نمایید ... » ...
اما گویی که بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده
نشده بود و تمامی رذالت دنیا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود
؛ زیرا به جای آنکه فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله
را به مشتی آب میهمان کنند، تیراندازی از بنی اسد
(که گفته شده است «حرملة بن کاهل» بود) تیری در کمان نهاد و گلوی
طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سینه امام علیه السلام به خون رنگین
شد... سر کوچک و گردن ظریف طفل شیرخواره را از بدن جدا شده بود...
آتش عشق تو در من شعلهور بود ای پدر - پیش تیر
عشق تو ، قلبم سپر بود ای پدر
شد گلویم روی دستت ذبح ، میدانی
چرا؟ - پیش تیر عشق تو ، قلبم سپر بود ای پدر
امام علیه السلام دستان خود را از خون علی اصغر
پر کرد و به آسمان پاشید و گفت: «هون علی ما نزل بی انه بعین
الله ـ تحمل این مصیبت بر من آسان است چرا که خدای آن را میبیند»...
در همین حال، «حصین بن تمیم» تیر دیگری افکند
که بر لبان مبارک امام علیه السلام نشست و خون از دهان حضرت جاری شد.
امام روی به آسمان کرد و اینگونه نیایش نمود: «خدایا!
سوی تو شکایت میکنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خویشانم
میکنند»...
اصغر که به چهره ز عطش رنگ نداشت - یارای سخن
با من دلتنگ نداشت
یا رب! تو گواه باش، ششماههی من - شد کشتهی
ظلم و با کسی جنگ نداشت
آنگاه از سپاه دشمن دور شد ؛ با شمشیرش قبر کوچکی
کند ؛ بدن علی اصغر را به خون او آغشته نمود ؛ بر او نماز گزارد و جنازه
کوچک را دفن کرد...
به روایت منابع تاریخی، شهادت علی
اصغر علیه السلام از سختترین و جانگدازترین مصیبتها در
نزد ائمه بوده است. «عقبة بن بشیر اسدی» میگوید امام
باقر علیه السلام به من فرمود: «ما از شما بنیاسد خونی طلب داریم!»
و سپس داستان ذبح شدن علی اصغر را بر من خواند.
همچنین آوردهاند که پس از قیام «مختار بن ابی
عبیده ثقفی» هنگامی که خبر انتقام از قاتلان کربلا را به امام
سجاد علیه السلام رساندند آن حضرت سوال کرد: «بر سر حرمله چه آمد؟». این
نمونهها، نشان دهنده آن است که این داغ چگونه بر دل اهل بیت علیه
السلام مانده است...
و این داغ بر دل ما نیز هست ؛ و بر دل انسانیت
نیز ؛ تا زمانی که مهدی آلمحمد (عج) قیام کند و انتقام
از ظالمان بستاند... (منابع : شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم - سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی
الطفوف - شیخ عباس قمی ؛ سفینة البحار)
یکی ازمصائب نا گوار وسوزناک واقعه کربلا شهادت
حضرت علی اصغرعلیه السلام است نقل شده: که روزی (کمیت)
شاعرمعروف به حضور حضرت صادق علیه السلام رسید، حضرت فرمود: یا
کُمَیتُ اَنشِدنی فی جَدِّی الحسین (ع) فَلما
اَنشَدَ کُمَیتُ اَبیاتاً فی مُصیبة الامام علیه
السلام بَکی الامام بُکاء ًشدیداً وبَکَت النِّسوه و اهل حریمه
وصَحنَ فی حجرا تهن. کمیت ! درباره جد ما حسین (ع) شعری
بگو، همزمان با سرودن شعر، امام صادق به شدت گریه کرد با نوان وا هل خانه نیز
در اتاق خودشان ناله زدند واشک ریختند. اِذ خَرجت جارِیه مِن خَلفِ
الَّستر مِن حُجَرات الحَرم وفی یدِها طفلٌ صغیر رَضیعٌ
فَوَضَعَته فی حِجرِ الاِمام فاَشتَدَّ حینئذٍ بُکاء الامام فی
غایهِ الاِشتداد وعَلا صَوته الشریف و عَلَت اَصواتُ النِّساء
الطاهرات خلف الاَستارِمِن الحجرات. در این زمان بانویی که کودک
شیر خواری به دست داشت از اتاق بیرون آمده و کودک را در دامان
امام علیه السلام قرارداد، گریه امام این بار بیشتر شده
وصدای شریفشان بلند شد وبانوان در خانه نیز به صدای بلند
گریستند. ظاهرأ منظور از این کار یا دآوری شهادت علی
اصغر وسنگدلی قاتل وی حرمله بن کا هل اسدی بوده است.
تلخ تر از مرگ
مرحوم حا ئری ما زندرا نی در کتاب معالی
السبطین آورده که:ازبقرا ط حکیم پرسیدند در ذائقه انسان چه چیزی
ازمرگ تلخ تر است؟ گفت:تلخ تر از مرگ در ذائقه ا نسان کریم این است که
از شخص لئیم حاجتی بخوا هد. فَما حال الحسین الکریم بن
الکریم حینَ رَفع رَضیعَه علی یدیه و طَلب
لَه جُرعَه مِنَ الماء مِن اللؤماء اللُّعَناء اَهل الکوفه. پس چگونه بود حال حضرت
حسین، این کریم فرزند کریم آن زمانی که کودک شیر
خوار خود راروی دو دست بلند کرد و برایش جرعه آب ،از کوفیان پست
ولعنت شده خواست.
کیفیت شهادت علی اصغر(ع)
وَلَمّا رَأی الحُسین علیه السلام مَصارِعَ
فَتَیانِهُ وَاَحِبَّته عَزَمَ علی لِقاءِ الْقَوم بِمُهجَته و نادی
هَل مِن ذابٍّ یذُبُّ عَن حرم رسول الله صلی الله علیه وآله،
هَل مِن مُوحِّد یخافُ الله فینا، هَل مِن مُغیثٍ یغیثُنا
یرجُو الله بِاِ غاثَتِنا هَل مِن مُعین، یرجوا ما عِندِ الله فی
اعانَتِنا ، فَارْتَفعت اَصوات النِّساء بِالعَویل فَتَقَدَّم اِلی
بابِ الْخَیمه و قال لِزینَبَ ناوِلینی وَلَدی
الصَّغیرَ حَتّی اُوَدِّعه فَأخَذَه واَو ما اِلَیه لِیقَبِّله
فَرَماهُ حَرمَلهُ بنُ الکاهِلِ الاَسَدی لَعنَه الله تعالی بِسَهم
فَوقع فی نَحرِه فَذَبَحَهُ، فَقال لِزِینَب خُذیهِ ثُمَّ
تَلَقّی الدَّمَ بِکَفَّیه فَلما اِمْتَلأتا رَمی بِالدَّمِ
نَحْوَ السَّماءِ ثُم قالَ هَوَّن علی ما نَزَلَ بی اَنَّهُ بِعَین
الله.
با به شهادت رسیدن جوانان بنی هاشم ویاران
حضرت حسین علیه السلام، امام خود، با تمام وجود برای رزم با
دشمن، به سویشان رفت در حا لیکه با نگ می زد:آیا مدافعی
هست که از حرم رسول خدا صلی الله علیه وآله دفاع گند؟آیا موحدی
هست که به خا طرما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسی هست که با امید
به خدا به فریادما برسد؟آیا یاوری هست که با امید
به آنچه در نزد خداست به یاری ما بشتابد؟ در این هنگام از میان
بانوان در خیمه شیونی بر خاست پس امام علیه السلام به
کنار خیمه رفته وخطاب به زینب فرمود کودکم را بیاور تا با او
خدا حا فظی کنم. حضرت کودک را گرفت تا ببوسد در این زمان حرمله بن
کاهل اسدی لعنه الله علیه به سوی او انداخت تیر به گلویش
نشست وآن را برید پس حضرت به زینب فرمود او را بگیر. سپس خون را
در هردودست جمع کرده و به سوی آسمان پاشید وفرمود:آنچه بر من وارد آمد
برایم آسان است، چون در محضر خدا است.
قالَ الْباقِرُ عَلیه السلام : فَلَم یسقُط مِن
ذلکَ الدَّمِ قَطرَه الی الارض. حضرت امام محمد باقر علیه السلام
فرمود: که قطره ای از آن خون بر زمین نیفتاد. وقال اِبنُ نما:
ثُم حَمَلَه فَوَضَعه مَعَ قَتلی اَهْلبَیته. سپس امام علیه
السلام علی اصغر را برده ودر کنار شهدای بنی هاشم قرار داده.
شهادت علی اصغر به روایت ابی مخنف
زمانیکه حضرت امام حسین (ع) با ام کلثوم در
باره علی اصغر سخن می گفت او عرض کرد قدری آب برایش تهیه
کن حضرت طفل را گرفت وسوی مردم بردوفرمود:شما برادرم و فرزندا نم ویارا
نم را کشتید وغیر از این طفل کسی با قی نمانده ، او
مثل ما هی از آب جدا شده می ماند شربتی از آب به وی بدهید.
طفل از این گوش تا آن گوش گلویش بریده شد آنگاه طفل را بر
گرداندو خون بر سینه اش جاری بود، در خیمه گذاشت و مطالبی
فرمود که حاکی از شکایت مردم به خداوند متعال بود.
در زیارت ناحیه مقدسه، درباره این کودک
شهید، آمده است: "السلام على عبد الله بن الحسین، الطفل الرضیع،
المرمى الصریع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح بالسهم فى حجر
ابیه، لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الاسدى". و در یکى از
زیارتنامه هاى عاشورا آمده است:" و على ولدک على الاصغر الذى فجعت
به" (منبع:بنیاد دعبل خزاعی - سایت نورپرتال)
بسته شد ا ز کید و ظلم کو فیا ن
بسته شد ا ز کید و ظلم کو فیا ن - بر حسین
و عترتش آ ب ر و ا ن
کس ند ید ه میهـما ن و لب تشـنه لـب - جنب د و
نهر ر و ا ن یا ا لعجب
نا مه ها ا ز کوفـیـا
ن با
ا شـتـیا ق - داده شد تا شد حسین سوی عراق
ا و لین ا کر
ا مشا ن بـر مـیهـمـا ن - بو د
مـنـع و بستن آ ب ر و ا ن
در بیا با نی که بو د ی ا ر ض طـف - میزبا
نا ن جنب شط بستند صف
بی خبر ا ز عـهـد و
ا ز پـیـما نشا ن - آب را
بستـنـد بر میهـمـا نشا ن
مـیهـمـا
نا ن حجا زی
خشک لـب - در حرم از تنشه کامی د ر
تعب
کو د کا ن د ر خـیـمه با قـلـب کبا ب - سر بسر د ر نا
له ا ز قحطی آب
با عـلی گـیـر
م عد ا و ت د ا شـتند - این عمل را
خود چه می پنداشتند
این خصومت بین که زاعد ای شریر - آب
شد بسته بـر ا طـفـا ل صغیر
ا ین عـجب ا
ز کو فـیا ن د ین تبا ه - در خـصومت با رضیع بی گنا ه
د ر چه مذهب در چه ملت شیرخوار - ا ز عـطش نا له مکر
ر زار زار
د ا شت تقصیری مگـر طـفـل صغیر - تا خو ر
د آ ب از د م پیکا ن تیر
بس کـن آ ذ ر ما
تم لـب تشنگا ن - ازد شرر بر عالم
کون و مکا ن
ای ا شک ما تمت
بر خ مـلـت آ بروی
ای ا شک ما تمت
بر خ مـلـت آ بروی - وی ازطفیل خون
تواسلام سرخ روی
دین را توزنده کرده وخود کشته گشته ای - ای
یا فـته ز فـیض تو د ین نبی علوی
گر آ ب ر ا بر وی
تو بستند کو فـیـا ن - آوردی آ ب رفـته ا سلا م
ر ا بجوی
بی پرد ه ا هـلـبـیـت تو گر شد شتر سوا ر - کردی
از این تو پرده اسلام را رفوی
شهنشهی که بدی نور چشم پیغمبر
شهنشهی که بدی نور چشم پیغمبر - بکربلاش
بخوا ند ند قوم بد ا ختر
شفیع روز جزا و ا ما م جن و
بشر - به میهمانی خو د آ ن ضیا ء دیده تر
خمید قامت گردون زغم برا ی حسین - بکربلا
چو رسید آن امام تشنه لبان
بحکم زا ده سعد لعین و بی ایمان - نخست آ
ب ببستند بروی شا ه زمان
زتشنگی چه در آندشت الطعش گویان - برفت تا به
سما با نگ طفلهای حسین
ای آ ب تو بی ا د ب نبو د ی
ای آ ب تو بی ا د ب نبو د ی - تو خود مگر از عرب نبودی
رسم عرب است و کیش تا زی - د ر با د یه میهما
ن نو ا زی
ا ین رسم تو د ر میان نها دی - خود آ ب به میهما ن ند ا
دی
چند ا ن هـمـه رنج را ه برد ند - د ر با د یه تشنه کا
م مرد ند
آنها هـمه تشنه رفته د ر خواب - وز حله بکوفه می رو د
آ ب
از کرد ه نکرد ه ا ی
پشیما ن - ای سخت کما ن سست پیمان
مهما ن تو تشنه کا م و بی آ ب - ا ین بود وفای
عهـد ا حبا ب
گر د او ری ا ز عطش
بمیرد - هـرگز کفی ا ز تو
بر نگیرد
لب تشنه بخاک و خون نشستن - بهـتـر که ز سفـله آ ب جستن
کشتی شکست خو ر د ه طوفا ن کربلا
کشتی شکست خو ر د ه طوفا ن کربلا - در خا ک و خون تپید
ه بمید ان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست - خون می
گذ ا شت ا زسرایوان کربلا
نگرفت دست د هر گلابی بغیر ا شک - زان گل که شد
شکفته به بستان کربلا
ا ز آ ب هـم مضایـقـه کرد ند کوفـیا ن - خوش د
ا شتند حرمت مهـمـا ن کربلا
بودند د یو و دد همه سیراب و میمکید
- خـا تم زقـحـط آ ب سلیما
ن کربلا
ز ا ن تشنگا ن هـنوز بعـیو ق میرسد - فـر یا د ا لـعـطـش
ز بیا با ن کربلا
گلی نشکفته از گلشن گرفتی
گلی نشکفته از گلشن گرفتی - تمام عمرم و دشمن
گرفتی
الهی حرمله دستت قلم شه - کبوتر بچمو از من گرفتی
ز فرط گریه نایم زخمه مادر
ز فرط گریه نایم زخمه مادر - دلم، چشمم، صدایم
زخمه مادر - برای کندن قبرت در این خاک - تمام پنجه هایم زخمه
مادر. (منبع:كتاب گلواژه های روضه)
قنداقه بچه را روی دست گرفت
امشب می خواهم شما را به یک جای خوبی
ببرم. می خواهم همه شما را به خیمه های ابی عبدالله (ع)
ببرم. مگر در خیمه های ابی عبدالله(ع) چه خبر است؟ بچه ی
شیر خواره ام را بیاورید،می
خواهم ببینمش. قنداقه علی(ع) را آوردند و به آقا امام حسین(ع)
دادند. خدا! وقتی نگاه کرد دید بچه، چشمهایش به کاسه سر فرو
رفته، رنگ بچه زرد شده، از شدت عطش زبانش را دور دهان می گرداند، لبهای
بچه خشک شده است. کسی که می خواهد به میدان برود سوار بر اسب می
شود، مجهز به آلات جنگ می شود،شمشیر می بندد. یک وقت دیدند
حسین(ع) عبا به دوشش گرفته، عمامه پیامبر(ص) بر سر گذاشته، سوار بر
شتر شده و با یک هیئت و حالتی دارد می آید.یک
وقت دیدند دست زیر عبا برد،قنداقه بچه را روی دست گرفت و فرمود:
« وَیلَکُم اِسقَوا هذا الرَّضیع أما تَرَونهُ کَیفَ یتَلَََظی
عَطَشاً مِن غَیرِ ذَنبِ أتاهُ اِلَیکُم؛ »
صدا زد: آی مردم! اگر به عزم شما من گناهکار شما
هستم، ولی علی اصغرم هیچ گناهی نکرده است. بمیرم همین
طوری که داشت با مردم صحبت می کرد و برای بچه اش طلب آب می
کرد، یک وقت دید علی مثل یک مرغ سرکنده دارد پر و بال می
زند. شیعه های امام حسین
(ع) علاقه مندان به ابی عبدالله(ع)!
بگویم همه بلند گریه کنید؟ آی خدا! وقتی نگاه کرد دید
خون از گلوی علی اصغر (ع) می
ریزد. بحق الحسین یا الله! پروردگارا! ما را بیامرز! والدین
ما را بیامرز! مهمات دینی و دنیایی. اخروی
ما را کفایت فرما! مریضهای ما را لباس عافیت بپوشان!
بخواب ای نو گل پژمان و پرپر
بخواب ای نو گل پژمان و پرپر - بخواب ای غنچه
افسرده اصغر
بخواب آسوده اندر دامن خاك - ندیده دامن پر مهر مادر
بخواب و خواب راحت كن شب و روز - كه خاموش است صحرا بار دیگر
نمی آید صدای تیر و شمشیر - نه
دیگر نعره الله اكبر
همه افتاده در خوابند خاموش - توئی صحرا و چندین
نعش بی سر
نترس ای كودك ششماهه من - كه اینجا خفته هم
قاسم هم اكبر
مگر باز از عطش میسوزی ای گل؟ - كه از
خون گلو لب میكنی تر
كه با تیر سه شعبه كرده صیدت؟ - بسوزد جان آن صیاد
كافر
خدایا بشكند آن دست گلچین - كه كرد این
غنچه را نشكفته پرپر
حسان
این اولین سر است که از تن جدا شده
این اولین سر است که از تن جدا شده - این
سیب سرخ نیست سر اصغر من است
با هر نگاه خود دل مادر ربوده است - عشق رقیه است و
بهین دلبر من است
او مهر دفتر شهداییست سر جدا - از بهرپر زدن به
سما شهپر من است
در این سپاه من همه سردار لشگرند - شاهد بگفته ام نظر
داور من است
در این سپاه اصغر نازک گلوی من - سرباز صفر نیست
که او افسر من است
همچون عموی خویش دلاور صفت بود - کوچکترین
یلی است که در لشگر من است
ای حرمله بگو چه خیال است در سرت - حتی
در این قماط علی یاور من است
میبینم آنکه سیب شده زیب نیزه
ها - یا اینکه جلوهای ز گل احمر من است
شد چو خر گاه امامت چون صدف
شد چو خر گاه امامت چون صدف - خالى از درهاى دریاى
شرف
شاه دین راگوهرى بهر نثار - جز در غلطان نماند اندر
كنار
شیرخواره شیر غاب پر دلى - نعت او عبدالله و
نامش على
در طفولیت مسیح عهد عشق - انّى عبدالله گو در
مهد عشق
بهر تلقین شهادت تشنه كام - ازدم روح القدس در بطن
مام
منهال! از حرمله چه خبر داری؟
منهال می گوید: آمدم مکه، محضر مقدس امام
چهارم، زین العابدین(ع) شرفیاب شدم. فرمود: منهال! از حرمله چه خبر داری؟ عرض کردم : آری
آقا جان! حرمله در کوفه، زنده است. ولی مختار دستور داده که مأمورانش تعقیبش
کرده و پیدایش کنند. می خواست او را بکشد
آقاابی عبدالله(ع) صدازد؟ بچه ی شیر
خواره ام را بیاورید،می
خواهم ببینمش. قنداقه علی(ع) را آوردند و به آقا امام حسین(ع)
دادند. وقتی نگاه کرد دید بچه، چشمهایش به کاسه سر فرو رفته،
رنگ بچه زرد شده، از شدت عطش زبانش را دور دهان می گرداند، لبهای بچه
خشک شده است. کسی که می خواهد به میدان برود سوار بر اسب می
شود، مجهز به آلات جنگ می شود،شمشیر می بندد. یک وقت دیدند
حسین(ع) عبا به دوشش گرفته، عمامه پیامبر(ص) بر سر گذاشته، سوار بر
شتر شده و با یک هیئت و حالتی دارد می آید.یک
وقت دیدند دست زیر عبا برد،قنداقه بچه را روی دست گرفت و فرمود:
«وَیلَکُم اِسقَوا هذا الرَّضیع أما تَرَونهُ کَیفَ یتَلَظی
عَطَشاً مِن غَیرِ ذَنبِ أتاهُ اِلَیکُم»
صدا زد: آی مردم! اگر به عزم شما من گناهکار شما
هستم، ولی علی اصغرم هیچ گناهی نکرده است. بمیرم همین
طوری که داشت با مردم صحبت می کرد و برای بچه اش طلب آب می
کرد، یک وقت دید علی مثل یک مرغ سرکنده دارد پر و بال می
زند. شیعه های امام حسین
(ع) علاقه مندان به ابی عبدالله(ع)!
بگویم همه بلند گریه کنید؟ آی خدا! وقتی نگاه کرد دید
خون از گلوی علی اصغر (ع) می
ریزد
یک بیت شعر از امّ کلثوم راجع به این بچه
می خوانم و دعایتان می کنم:
لهف قلبی علی الصغیر الظامی - فطمته
السهام قبل الفطام
علی اصغرم! مردم بعد از دو سال بچه هایشان را
از شیر می گیرند. اما مردم کوفه تو را از شش ماهگی از شیر
گرفتند. «صلی الله علیکم یا
أهل بیت النبوة»
شد چو خر گاه امامت چون صدف
شد چو خر گاه امامت چون صدف - خالى از درهاى دریاى
شرف
شاه دین راگوهرى بهر نثار - جز در غلطان نماند اندر
كنار
شیرخواره شیر غاب پر دلى - نعت او عبدالله و
نامش على
در طفولیت مسیح عهد عشق - انّى عبدالله گو در
مهد عشق
بهر تلقین شهادت تشنه كام - ازدم روح القدس در بطن
مام
ماهى بحر لدنى در شرف - ناوك نمرود امت را هدف
داده یادش مام عصمت جاى شیر - در ازل خون خوردن
از پستان تیر
كودكى در عهد مهد استاد عشق - داده پیران كهن را یاد
عشق
طفل خرد اما به معنى بس سترك - كز بلندى خرد بنماید
بزرگ
خود كبیر است ار چه بنماید صغیر - در میان
سبعه سیاره تیر
عشق را چون نوبت طغیان رسید - شد سوى خیمه
روان شاه شهید
دید اصغر خفته در حجر رباب - چون هلالى در كنار
آفتاب
چهره كودك چو در دى برگ بید - شیر در پستان
مادر نا پدید
با زبان حال آن طفل صغیر - گفت باشه كى امیر شیرگیر
جمله را دادى شراب از جام عشق - جز مرا كم تر نشد زان كام عشق
طفل اشكى در كنار، افتاده ام - مفكن از چشمم كه مردم زاده
ام
گرچه وقت جانفشانى دیر شد - مهلتى بایست تاخون
شیر شد
زان مئى كاكبر چو رفت از وى زپا - باسر آمد سوى میدان
وفا
جرعه اى ازجام تیر و دشنه ام - در گلویم ریز
كه بس تشنه ام
تشنه ام آبم زجوى تیر ده - كم شكیبم خون به
جاى شیر ده
تا نگرید ابركى خندد چمن - تا ننالد طفل كى نوشد لبن
شه گرفت آن طفل مه اندر كنار - یافت درى در دل دریا
قرار
آرى آرى مه كه شد دورش تمام - در كنار خود بود او را مقام
برد آن مه را به سوى رزمگاه - كرد رو باشامیان رو سیاه
گفت كاى كافر دلان بدسگال - كه برویم بستهاید
آب زلال
گر شما رامن گنهكارم به پیش - طفل را نبود گنه در هیچ
كیش
آب نا پیدا و كودك ناصبور - شیر از پستان مادر
گشته دور
چون سزد كه جان سپارد با كرب - در كنار آب ماهى تشنه لب
زین فراتى كه بود مهر بتول - جرعهیى بخشید
بر سبط رسول
شاه در گفتار و كودك گرم خواب - كه زنوك ناوكش دادند آب
در كمان بنهاد تیرى حرمله - اوفتاد اندر ملایك
غلغله
رست چون تیر از كمان شوم او - پر زنان بنشست بر حلقوم
او
چون درید آن حلق تیر جانگداز - سر ز بازوى یدالله
كرد باز
الله الله اینچه تیر است و كمان - كس نداده این
چنین تیرى نشان
تا كمان زه خورده چرخ پیر را - كس ندیده دو
نشان یك تیر را
تیر كز بازوى آن سرور گذشت - بر دل مجروح پیغمبر
گذشت
نوك تیر و حلق طفلى ناتوان - آسمانا باژگون بادت
كمان
شه كشید آن تیر و گفت اى داورم - داورى خواه از
گروه كافرم
نیست این نو باوه پیغمبرت - از فصیل
ناقه كم تر در برت
كز انین او ز بیداد ثمود - برق غیرت زد
بر آن قوم عنود
شه به بالا مىفشاند آن خون پاك - قطراى زان برنگشتى سوى
خاك
پس خطاب آمد به سكان ملاء - كه فرود آئید در دشت بلا
بنگرید آن كودكان شاه عشق - كه چه سان آرند بر سر
راه عشق
بنگرید آن مرغ دستآموز عرش - كه چه سان در خون همى
غلطدبفرش!
ره كه پیران سر نبردندش بجهد - چون كند طى یكشبه
طفلان مهد
این نگارین خون كه دارد بوى طیب - تحفهاى
سوى حبیب است از حبیب
در ربائید این نگار پاك را - پرده گلنارى كنید
افلاك را
كآید اینك مهر پرور ماه ما - یك دم دیگر
به مهمانگاه ما
در ربائید این گهرههاى ثمین - كه نیاید
دانه اى زان بر زمین
باز داریدش نهان در گنجبار - كز حبیب ماست ما
را یادگار
قطرهاى زین خون اگر ریزد به خاك - گردد عالم گیر
طوفان هلاك
تیر خورده شاهباز دست شاه - كرد بر روى شه آسیمه
نگاه
غنچه لب بر تبسم باز كرد - در كنار باب خواب ناز كرد
ره چه گویم من كه آن طفل شهید - اندران آئینه
روشن چه دید
وان گشودن لب به لبخند آن چه بود - وان نثار شكر و قند از
چه بود
رمزكنت كنز بودش سر به سر - زیر آن لبخند شیرین
مستتر
رمز خلق آدم و حوا زگل - وان سجود قدسیان پاك دل
رمز بعث انبیاى پر شكیب - وان صبورى بر بلایاى
حبیب
رمزهاى نامه عهد الست - كه شهید عشق با محبوب بست
پس ندا آمد بدو كاى شهریار - این رضیع خویش
را بر ما گذار
تا دهیمش شیر از پستان حور - خوش بخوابانیمش
اندر مهد نور
پس شه آن درثمین در خاك كرد - خاك غم بر تارك افلاك
كرد
آرى آرى عاشقان روى دوست - این چنین قربانى آرد
سوى دوست
عشق را مادر ز زاد اِستروَنست - عاشقان را قاف وحدت مسكن
است
اندر آن كشور كه جاى دلبر است - نه حدیث اكبر و نه
اصغر است
آتشكده، ص 39 - 36.
ای لاله بستانم - خوابیده به دستانم
ای لاله بستانم - خوابیده به دستانم 2 - شش ماهه علی اصغر 2
لب تشنه شهید آخر از تیر جفا گشتی - از
دامن بابایت با خنده جدا گشتی
سیراب و رضا ای گل از آب بقا گشتی 2 - شش ماهه علی اصغر 2
ای لاله بستانم - خوابیده به دستانم 2 - شش ماهه علی اصغر 2
آتش زده بر جانم گلخنده زیبایت - بابای
تو گردیده شرمنده لبهایت
ای بلبل من خاموش باشد ز چه آوایت 2 - شش ماهه علی اصغر 2
ای لاله بستانم - خوابیده به دستانم 2 - شش ماهه علی اصغر 2
بر دست من ای اصغر پرپر ز چه رو باشی - لب تشنه
ولی سیراب از خون گلو باشی
آغشته به خون اینسان از جور عدو باشی 2 - شش ماهه علی اصغر 2
ای لاله بستانم - خوابیده به دستانم 2 - شش ماهه علی اصغر 2
آرام بخواب آرام ای کودک بی شیرم - آرام
بخواب آرام ای کرده ز غم پیرم
رفتی و فراق تو بنموده ز جان سیرم 2 - شش ماهه علی اصغر 2
ای لاله بستانم - خوابیده به دستانم 2 - شش ماهه علی اصغر 2
وداع امام با علی اصغر علیه السلام
حضرت سید الشهداء علیه السلام که می
خواست به میدان جنگ برود سید بن طاووس روایت کرد:"ناولونی
بولدی الرضیع حتی أودعه". ای خواهر ! طفل صغیر
مرا بیاور تا ودعاش نمایم!
و به روایت دیگر اهل حرم به مولای خویش
عرض کردند: ای مولای جن و انس ، از بی آبی شیر در
پستان مادر علی اصغر خشکیده و از بی شیری علی
اصغر نزدیک به موت است. امام فرمود: طفل معصوم مرا بیاورید بلکه
قطره ی آبی برای او تحصیل نمایم. مادر علی
اصغر قنداقه ای آن سبط پیغمبر را به روی دست گرفته عرض کرد: ای
سرور من! این طفل از صبح تا حال دو مرتبه غش کرده از بس ناخن به پستان من
زده سینه ام زخم شد. طفل را وقتی به دست آن حضرت دادند امام مظلوم
نگاه کردند دیدند سرخی گل رخسارش از تشنگی چون برگ خزان شده و
لب یاقوتش از بی آبی، بی رنگ و خشکیده گردیده
است طفل را بوسید و فرمود:«وای بر این گروه وقتی که جد تو
محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله وسلم) به ایشان دشمنی
کند!» آنگاه طفل معصوم را برداشت و به میدان تشریف برد وقتی نزدیک
آن قوم لعین پرسید. حمید بن مسلم نقل می کند تصور کردیم
حسین قرآن آورده تا ما را به قرآن قسم دهد وقتی مقابل سپاه ایستاد
عبا را کنار زده همه دیدند حسین طفل شیرخواره اش را به روی
دست گرفته و فرمود: «یا قوم ان لم ترحمونی فأرحموا هذا الطفل أما
ترونه کیف یتلضی عطشا» «ای مردم اگر به من رحم نمی
کنید به این شیرخواره ترحم کنید مگر نمی بینید
از شدت عطش همانند ماهی تلظی می کند».
(کنز الغرائب) شهزاده علی اصغر در آغوش پدر از عطش بی
تاب بود و دیده برهم نهاده و سرش از بی حالی آویخته و سفید
گلویش پیدا بود. ابا عبد الله (علیه السلام) هنوز سخنش تمام
نشده بود عمر سعد رو به حرمله (لعنه الله علیه) کرد و گفت چرا پاسخ حسین
را نمی دهی که: «فرماه حرملة بن كاهل الأسدی بسهم فذبحه من
الأذن إلى الأذن فی حجر الحسین فتلقى الحسین دمه حتى إمتلأت ثم
رمى به إلى السماء». حرمله ابن کاهل اسدی تیری رها نمود که گوش
تا گوش گلوی علی اصغر را در سینه حسین برید امام
دست خود را از خون گلوی علی اصغر پر کرد و به سمت آسمان پاشید.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: «حتی یک
قطره ار آن خون به زمین برنگشت». امام حسین (علیه السلام) در آن
زمان فرمود: «اللهم أحكم بیننا وبین قوم دعونا لینصرونا
فقتلونا». «خدایا تو حکم نما بین ما و مردمی که ما را دعوت
نمودند تا ما را یاری کنند و اکنون ما را می کشند». در همان حال
که خون حضرت علی اصغر علیه السلام را به سوی آسمان می پاشید
صدایی از عالم غیب شنید که می گفت: «دعه یا
حسین فإن له مرضعا فی الجنة». یا حسین علیه السلام!
به ما واگذار علی اصغر علیه السلام را که دایه اش در بهشت منتظر
است. حضرت فرمود: «هون علی ما نزل بی أنه بعین الله تعالى» «این
مصیبت نبز بر من أسان است زیرا خدای تعالی آنرا می
بیند» «اللهم لا یكون أهون علیك من فصیل ناقة صالح إلهی
إن كنت حبست عنٌا النصر فأجعله لما خیر منه وأنتقم لنا من الظالمین.».
«خداوندا ! اگر نصر و پیروزی در دنیا را
از ما گرفته ای ، در عوض بهتر ار آن را در آخرت نصیب ما بگردان و
انتقام ما را از این مردم ستمگر بگیر که این کودک من کمتر از
بچه ناقه ی صالح پیغمبر نیست.» «وإجعل ما حل لنا فی
العاجل ذخیرة فی الآجل». «و این مصیبت را که در دنیا
بر ما وارد أمد ذخیره ی آخرت ما قرار بده» در این هنگام حضرت از
اسب فرود آمد و با نوک شمشیر خود قبر کوچکی حفر کردند پس از نماز در
حالیکه بدنش را خونمالی کرده بودند دفن نمود. (منابع: وقائعی که
در کربلا گذشت - مقتل عزیز زهراء حسین - تألیف: شیخ سعید
رسولی - مبکی الیعون و كنز الغرائب - ابن نما ص 66 و خوارزمی
ج 2 ص 32 و مقاتل الطالبیین - تظلم الزهراء ص 122 و مقرم ص 229 - مقرم
241/مقتل خوارزمی ج2 ص 132/احتجاج طبرسی ص 163 - سایت نورآسمان)
اصغر که به سوز تشنگی تاب نداشت
اصغر که به سوز تشنگی تاب نداشت - یک لحظه
زکثرت عطش خواب نداشت
مظلوم نبود کس چو عباس حسین - سقا شده بود، جرعه ای
آب نداشت
برگشت زجبهه کودک عاشورا - زیبا گوهر مشبک عاشورا
فریاد بلند نفرت از دشمن داشت - قنداق شهید
کوچک عاشورا
اشعارعلی اصغرسروده باقری پور
اجتماعِ شیر خوارانِ حسین
اجتماعِ شیر خوارانِ حسین – یاوران رهبرو
پیر خمین
شیرخواران حسینی آمدند – یادگاران
خمینی آمدند
مادران با کودکانِ شیر خوار – جملگی در جمع
میگریند زار
مادران اصغر دوران ما – جمله بهریاری یِ
قرآن ما
در دفاع از آرمان های حسین – پیروانِ
رهبرو پیر خمین
همچنان زینب(س) صبوراستاده اند – ازبرای
دین حق دلداده اند
کودکان را روی دست آورده اند – بهر یاری
هرچه هست آورده اند
کودکان را روزوشب پرورده اند - نذر سربازی مهدی
کرده اند
جمله میگویند با هم یک صدا – ای
خدا ای مظهر لطف و عطا
من پی تجدید بیعت آمدم – وز پی
انجام خدمت آمدم
ازبرای یاری صاحب زمان – آن امام
غایب ما شیعیان
کودکم را روی دست آورده ام – ازبرایش هرچه هست
آورده ام
کودکی خوب و زرنگ آورده ام - با لباسِ سبزرنگ آورده
ام
رشته ای با نام زهرا رشته ام - روی
پیشانی او بنوشته ام
روی پیشانیش با خط جلی - یا
حسین و یا ابا الفضل و علی
کن قبول از لطف خود این نذرِ من - کودکم را حفظ کن از
بهرِ من
تا شود فردا شجاع و پهلوان – یاوری بر
مهدی یِ صاحب زمان
آرزو دارم حسینی خو شود – شیرخوارم چون
گلی خوش بو شود
یاوری بر مهدی زهرا شود – آن زمان که
دولتش برپا شود
او شود از لشکر صاحب زمان این زمان و آن زمان و هر
زمان
یا حسین (ع) ای کاش اندر کربلا – با رباب
و زینب غم مبتلا
ما همی بودیم آن روز ای امام – بر
کنیزیِ ربابت صبح و شام
همره این شیر خوارم کربلا – بودم و
میکردمت دفع بلا
یا حسین ای یادگار فاطمه – کن قبول
این نذر را ازما همه
یاحسین یک هدیه آوردم برت - کودکم
نذرعلی اصغرت
چون مرا شورِ حسینی بر سراست - نام فرزندم
علی و اصغر است
در سجلّش هست با خطِّ جلی - نام فرزندم ابا الفضل و
علی
باقری با مادران شیرخوار – گریه دارد بهر
اصغر زار زار
سروده شده در روز همایش شیرخوارگان
حسینی سال 1394
ازکتاب مجموعه اشعارباقری
لالا یی اصغر لالایی اصغر
لالا یی اصغر لالایی اصغر - لالا
یی اصغر لالایی اصغر
گهواره خالی – قنداقه پرخون - گویدربابه -
باقلب محزون
طفل صغیرم – ناخورده شیرم - لالایی
اصغر – لالایی اصغر
لالا یی اصغر لالایی اصغر - لالا
یی اصغر لالایی اصغر
طفل صغیرم - ناخورده ای آب - بردوش بابا –
رفتی تودرخواب
طفل صغیرم – ناخورده شیرم - لالایی
اصغر – لالایی اصغر
لالا یی اصغر لالایی اصغر - لالا
یی اصغر لالایی اصغر
تیرسه شعبه – داده است آبت - بردوش بابا – برده است
خوابت
طفل صغیرم – ناخورده شیرم - لالایی
اصغر – لالایی اصغر
لالا یی اصغر لالایی اصغر - لالا
یی اصغر لالایی اصغر
رحمی نکرده – این دشمن دون - قنداقه ات را –
کرده است پرخون
طفل صغیرم – ناخورده شیرم - لالایی
اصغر – لالایی اصغر
لالا یی اصغر لالایی اصغر - لالا
یی اصغر لالایی اصغر
پرواز کردی – ازدوش بابا - رفتی تواصغر – برعرش
اعلا
طفل صغیرم – ناخورده شیرم - لالایی
اصغر – لالایی اصغر
لالا یی اصغر لالایی اصغر - لالا
یی اصغر لالایی اصغر
درانتظارت - باشد سکینه - بهرت رقیه – باشد
حزینه
طفل صغیرم – ناخورده شیرم - لالایی
اصغر – لالایی اصغر
لالا یی اصغر لالایی اصغر - لالا
یی اصغر لالایی اصغر
ای باقری پور – بنگرچه محزون - گویدربابه
– باقلب پرخون
طفل صغیرم – ناخورده شیرم - لالایی
اصغر – لالایی اصغر
لالا یی اصغر لالایی اصغر - لالا
یی اصغر لالایی اصغر
برروی دوش بابا – خوابیده ای تواصغر
برروی دوش بابا – خوابیده ای تواصغر
چون مهروماه برما – تابیده ای تواصغر
جانم فدای اصغر – گریم برای اصغر
جان را فدای دین – اسلام کرده ای تو
این را زدوش بابا – اعلام کرده ای تو
جانم فدای اصغر – گریم برای اصغر
یک جرعه زاب علقم – نا خورده ای تواصغر
برروی دوش بابا – خوابیده ای تو اصغر
جانم فدای اصغر – گریم برای اصغر
قنداقه تو خونین – شدروی دوش بابا
لالایی اصغرمن – شداین سروش باب
جانم فدای اصغر – گریم برای اصغر
رفتی بعرش اعلا – ازروی دوش بابت
برروی دوش بابا - آرام برده خوابت
جانم فدای اصغر – گریم برای اصغر
تیرسه شعبه خوردی – توجای آب اصغر
گهواره بهشتی – شدجای خواب اصغر
جانم فدای اصغر – گریم برای اصغر
باشد ربابه محزون – درخیمه بهراصغر
ای باقری چه دلخون – ما جمله بهر اصغر
جانم فدای اصغر – گریم برای اصغر
گهواره خالی - قنداقه خونین
گهواره خالی - قنداقه خونین - لب تشنه اصغر -
ازظلم وازکین
قحطی آب است – ازبهراصغر - ازظلم وجور – بن سعد
بی دین
لالایی اصغر لالایی اصغر -
لالایی اصغر لالایی اصغر
باشد ربابه – با چشم گریان - ازمرگ اصغر – درآه و
افغان
نالد ربابه – ازبهر اصغر - درخیمه گاه – شاه
شهیدان
لالایی اصغر لالایی اصغر -
لالایی اصغر لالایی اصغر
گوید ربابه – ای نور چشمان - همراه با با –
رفتی بمیدان
رفتی برای – یک جرعه آبی -
ازخیمه گه تو – با کام عطشان
لالایی اصغر لالایی اصغر -
لالایی اصغر لالایی اصغر
رفتی عزیزم - همراه با با - آبی
نخوردی – ای ماه با با
آبت ندادند – آن قوم بی دین - آنها نترسند –
ازآه با با
لالایی اصغر لالایی اصغر - لالایی
اصغر لالایی اصغر
ازنوک پیکان – نوشیده ای آب - رو دست باب
با – رفتی تو درخواب
همراه با با – رفتی بمیدان - این غصه
ای شد – درقلب احباب
لالایی اصغر لالایی اصغر -
لالایی اصغر لالایی اصغر
تیرسه شعبه – آمد گلویت - بنگرچه حالی –
دارد عمویت
زانرو شدی تو – باب الحوائج - جانها فدای – نام
نکویت
لالایی اصغر لالایی اصغر -
لالایی اصغر لالایی اصغر
گهوراه ی تو – گشته است خالی - بنگر که مادر –
دارد چه حالی
دیگر نخواهی – شیری زمادر -
ازتشنگی تو – دیگر ننالی
لالایی اصغر لالایی اصغر -
لالایی اصغر لالایی اصغر
باشد سکینه – درانتظارت - اوگریه دارد – برحال
زارت
باشد رقیه – سر در گریبان - درخیمه باشد
– او بی قرارت
لالایی اصغر لالایی اصغر -
لالایی اصغر لالایی اصغر
اینسان ندیده – ظلمی بدوران - با
شیرخواری – بنماید انسان
شد باقری هم – محزون ازاین غم - جن وملک هم –
زین کارحیران
لالایی اصغر لالایی اصغر -
لالایی اصغر لالایی اصغر
سروده شده روزجهانی علی اصغر محرم 1392
اصغر صغیرم لای لای
منّوا علی بن المصطفی – بشربة تحیی
بها
آبی دهید این اصغرم – ای
کوفیان بی وفا
اصغر صغیرم لای لای – ناخورده شیرم
لای لای
منّوا علی بن المصطفی – بشربة تحیی
بها
گهواره اصغربود – خالی میان خیمه ها
اصغر صغیرم لای لای – ناخورده شیرم
لای لای
این اصغرمن تشنه است – یک جرعه ی آبش
دهید
با جرعه آبی منتی – برمام وبر بابش دهید
اصغر صغیرم لای لای – ناخورده شیرم
لای لای
ما در میان خیمه ها – درانتظار اصغراست
لب تشنه روی دست من – این کودک غم پرور است
اصغر صغیرم لای لای – ناخورده شیرم
لای لای
تیری سه شعبه حرمله – سوی علی کرده
رها
آن تیرآمد برگلو – ای وا اسف یا
مصطفی
اصغر صغیرم لای لای – ناخورده شیرم
لای لای
حلقوم اصغر پاره شد – ازتیرکین آن لعین
جن وملک درناله شد – درآسمان و درزمین
اصغر صغیرم لای لای – ناخورده شیرم
لای لای
هم باقری وسینه زن – اینک بفریاد و
فغان
صاحب عزا باشد خدا – زهرا وحیدرنوحه خوان
اصغر صغیرم لای لای – ناخورده شیرم
لای لای
سروده شده محرم 1392
اصغر صغیرم لای لای - ناخورده شیرم
لای لای
اصغر صغیرم لای لای - ناخورده شیرم
لای لای
اصغربدشت كربلا - نالدمیان خیمه ها
نالان وگریان زارزار - چون تشنه است وبی قرار
ازتشنگی گریان بود - آزرده ونالان بود
شیری ندارد مادرش - آن مادرغم پرورش
مُنّوا علی بن المصطفی - مُنّوا علی بن
المصطفی
اصغردرآغوش حسین - ازتشنگی درشوروشین
بردش حسین ازخیمه ها - با اشك وآه وناله ها
گفتا حسین باكوفیان - این اصغرشیرین
زبان
لب تشنه است وشیرخوار - شرمی كنیدازكردگار
مُنّوا علی بن المصطفی - مُنّوا علی بن
المصطفی
ای كوفیان این اصغراست - ازتشنگی
درآذراست
گیریدوسیرابش كنید - سیراب
ازآبش كنید
رحمی براین طفل صغیر - لب تشنه وناخورده
شیر
مُنّوا علی بن المصطفی - مُنّوا علی بن
المصطفی
رحمی بحال مادرش - آن مادرغم پرورش
كوهست اكنون منتظر - تا اصغرش آیدزدر
سیراب ازآب فرات - ازتشنگی یابدنجات
مُنّوا علی بن المصطفی - مُنّوا علی بن
المصطفی
اما جواب كوفیان - تیرسه شعبه دركمان
اصغردرآغوش پدر - جان دادبردوش پدر
تیرسه شعبه جای آب - آمدحسین رادرجواب
مُنّوا علی بن المصطفی - مُنّوا علی بن
المصطفی
ظلم اینچنین اندرجهان - نبودروابركودكان
تیرسه شعبه جای آب - باشدرواكی این
جواب
ای باقری این بدترین - ظلمی
است ازآن ظالمین
مُنّوا علی بن المصطفی - مُنّوا علی بن
المصطفی
اصغر صغیرم لای لای - ناخورده شیرم
لای لای
ای شیرخواره ای علی - ای ماه
پاره ای علی
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
اصغر//مادر//كردند چه خوش خوابت //د ا د ند عجب آ بت
اصغر//مادر//كردند چه خوش خوابت //د ا د ند عجب آ بت
زین خواب زین
آب//سوزد جگر با بت//د ا د ند عجب آ بت
اصغر//مادر// ا ی بلبل با غ نا ز//كردی به كجا
پرواز
صیاد//افكند؟/ا زنا وك پرتا بت//د ا د ند عجب آ بت
اصغر//مادر//گشتی تونشا ن تیر//ا ز حرمله
بی پیر
كیفر//گیرد//آ ن قا د روها بت//د ا د ند عجب آ
بت
اصغر//مادر//شد پا ره گلو ی تو//ا زد ست عد وی
تو
رحمی//ننمود//برحنجر بی تا بت//د ا د ند عجب آ بت
اصغر//مادر//آن غنچه لب وا كن//قلبم تو
تسلی كن
بینم//خندان//آن لعل چوعنا بت//د ا د ن عجب آ بت
اصغر//مادر//ای كودك بی شیرم//ا زد
اغ تو میمیرم
تابم//برده//رنگ رخ مهتا بت//د ا د ن عجب آ بت
اصغر//مادر//این حرمله نا پا ك//حلقوم ترا زد چا ك
رنگین//گردید//قند ا قه زخونا بت//د ا د ند عجب
آ بت
شعرازارمغان شكروی
اصغرگل نشکفته باغ عشق است
اصغرگل نشکفته باغ عشق است - آلاله دشت پرزداغ عشق است
پروانه شمع جمع عشاق بود - دربزم امید،چلچراغ عشق است
اصغرکه به چهره از عطش رنگ نداشت
اصغرکه به چهره از عطش رنگ نداشت - یارای سخن
با من دلتنگ نداشت
یارب توگواه باش که شش ماهه من - شدکشته ظلم وباکسی
جنگ نداشت
درکربلا که موج زندآب روی آب
درکربلا که موج زندآب روی آب - درخیمه هاگشته
به پا های و هوی آب
درساحل فرات که خودمهرفاطمه است - دارند کودکان حسین
آرزوی آب
راه شریعه بسته و طفلی زراه دور - بگشوده است دیده
حسرت به سوی آب
اصغرچه کرده بودکه مانده است تشنه لب - بردنددرنگاه رضیع
آبروی آب
این قدر گریه نکن هیچ کس آبت نمی
ده
این قدر گریه نکن هیچ کس آبت نمی
ده - غیر تیر حرمله هیچ کی جوابت نمی ده
مادرت شیر نداره تو که اینو خوب می دونی
- چرا هی زبونتو دور لبات می گردونی
آسمون ابری شده یا چشم من تار می بینه
- بارونه یا اشک تو که روی لبهام می شینه
حاجی شش ماهه ام،باباتو شرمنده نکن - چو گلوت تیر
می خوره به روی من خنده نکن
برا دست و پا زذن بزار برات چاره کنم - میشی
راحت بند این قنداقه رو پاره کنم
سلام ما به حسین و علی اصغر او
سلام ما به حسین و علی اصغر او - امیر
عشق که گهواره بود سنگر او
رضیع داده خدایش نشان سربازی - صغیر
برهمه پیدا مقام اکبر او
شکفت لاله عصمت به روی دوش حسین - چو تیر
حرمله آمد به سوی حنجر او
مجال گریه نبودش که خنده کرد علی - حسین
مات از حال گریه آور او
گرفت خونش و بر اوج آسمان پاشید - که پیک تسلیت
آمد زپیک داور او
کنار خیمه به خاکش سپرد و امضاء شد - کتاب سرخ شهادت
به خون اصغر او
سلطان کربلا چو تمنای آب کرد
سلطان کربلا چو تمنای آب کرد - دشمن به تیر
حرمله او را جواب کرد
ناخورده آب طفل رضیع حسین را - آن تیر
ظالمانه او سیر از آب کرد
از سوز تشنگی که علی جانسپار بود - دشمن ندانم
از چه بکشتن شتاب کرد
بگرفت خون حلق علی را بکف حسین - با خون او
محاسن خود را خضاب کرد
از آنهمه شکوفه به گلزار کربلا - این بود گلپری
که شهادت گلاب کرد
خون میچکد زخامه زرین کلام تو - بس کن حسان که
شعر تو دلها کباب کرد
حسان
لالائی اصغرلالائی اصغر
لالائی اصغرلالائی اصغر - لالائی
اصغرلالائی اصغر
گهواره خالی ،قنداقه خونین - مادر بناله میگفت
غمگین
كرده شهیدت اعدای بی دین - لالائی
اصغرلالائی اصغر
اندر خِیام شاه شهیدان - از مرگ اصغر با آه
وافغان
گفتا رُبابه با چشم گریان - لالائی اصغرلالائی
اصغر
رفتی به میدان همراه باباب - ازنوک پیکان
نوشیده ای آب
برروی دستش رفتی تو در خواب - لالائی اصغرلالائی
اصغر
رفتی وبردی تاب و توانم - بعد از تو دیگر
من ناتوانم
ذکرتوباشد ورد زبانم - لالائی اصغرلالائی اصغر
اندرعزایت ای شیرخواره - دیگردل ما
شادی نداره
ای باقری این غم غصه داره - لالائی
اصغرلالائی اصغر
اصغراگرزعطش،تشنه وبی تاب شدی
اصغراگرزعطش،تشنه وبی تاب شدی - به روی
دست پدرتوخوب سیراب شدی
شمررحمی نه اگربردل بی تابت کرد - نوک تیرستم
حرمله سیرابت کرد
طایرهوش زسررفت زمدهوشی تو - ناله من به فلک
رفت زخاموشی تو
نورچشما بگشا دیده زهم،خواب بس است - بردنِ طاقتم،ازاین
دل بی تاب بس است
بودامیدم که توام یار،به هرحال شوی - به
زبان آئی وهم صحبت اطفال شوی
جودی
ای اهل كوفه رحمی این طفل جان ندارد
ای اهل كوفه رحمی این طفل جان ندارد - خواهد
كه آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح ناله میزد - امروز كه
تر كند لب دور دهان ندارد
رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبه خشك - این
غنچه بهاری غیر از خزان ندارد
ای حرمله مكش تیر یكسو فكن كمان را - یك
برگ گل كه تاب تیر و كمان ندارد
شمشیر اوست آهش فریاد او تلظُی - جانش به
لب رسیده تاب بیان ندارد
منت به من گذارید یك قطره آب آرید - بر
كودكی كه در تن جز نیمه جان ندارد
با من اگر بجنگید تا كشتنم بحنگید - این
شیر خواره بر كف تیغ سنان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها - جز اشك
خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن - جز شانه امامش دیگر
مكان ندارد
(میثم) به حشر نبود غیر از فغان و آهش - آنكو
از این مصیبت آه و فغان ندارد
حاج غلامرضا سازگار(میثم)
ظلم مگر در جهان حساب ندارد
ظلم مگر در جهان حساب ندارد - اصغر لب تشنه صبر و تاب ندارد
کودک شیرین زبان بگو گنهش چیست - کز اثر تشنگی است خواب ندارد
بهرچه این نازنین قرار نگیرد - شیر
به پستان خود رباب ندارد
این که بود طفل شیرخوار حسین - بهر خدا
جز دل کباب ندارد
بسکه زد دست پا برای شهادت - داده ز کف تاب و اضطراب ندارد
هست مرا از شما سپاه سؤالی - این یم و دریا مگر که آب
ندارد
حجت کبرای حق بود لب عطشان - جز هدف تیرکین
جواب ندارد
آب زپیکان تیر حرمله نوشید - کرد تبسم خبر رباب ندارد
دیده زینب برای آن گل رعنا - از سرشب تا سحر که خواب ندارد
قطره فرو رفته به بحر تفکر - ماتم اصغر بدان حساب ندارد
لالا لالا به طفل نیمه ساله
لالا لالا به طفل نیمه ساله - چه گویم ای
خدا با اشک و ناله
زدی ای آب، آتش موج کم کن - فرات بی وفا
آبش زلاله
لالا لالا به لبها یک کلومه - لالا لالا گلم صبرش تمومه
صدای دشمنان آید بگوشم - بر این شش ماهه یک
قطره حرومه
لالا لالا زدی آتش به جونم- گل من، نازنینم،
مهربونم
تو بودی نورِ تاریکِ دو چشمم - ستاره نیست
در این آسمونم
لالا لالا چرا ای آسمونی - ز داغت گشته بابا
قدکمونی
مرا حیران نمودی بس کن اصغر- چرا رو سوی
خیمه میکشونی
لالا لالا گلِ یاسِ ربابم - مزن خنده کنی خانه
خرابم
سؤالی میکند مادر علی جان - تو برخیز
و بده جایم جوابم
روضه روزهشتم محرم
بیاد علی اكبرعلیه السلام
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ وَ اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا
عَلِی الاكبر
جوانان بنی هاشم بیایید - علی
را بر در خیمه رسانید
بگویید مادرش لیلا بیا ید -
تما شای علی اکبر نما ید
زمین کربلا در شور و شین است - سر اکبر به
دامان حسین است
پدر از دیدگانش خون روان بود - پسر از گیسوانش
خون روان بود
تیر به گلو یش زدن، یه ضربه به فرقش، اسب
رفت وسط لشگر هر کی ضربه می زد
جای بر گشتن
به خیمه رفت سوی کوفیان - گوییا این بوده
تنها آرزوی کوفیا ن
راه وا کردن تا که اکبر بیاید بینشان -
عقده ای دیرینه وا شد از گلوی کوفیان
جزر و مد تیغ و شمشیر عدو بی سا بقه است
- شد پر از خون علی اکبر سبوی کوفیان
بعد از آنکه جای سالم در تنش دیگرنماند - صحبت
از مرگ حسین شد گفتگوی کوفیان
دشمنی با هر که رنگ و بویی از حید
ر گرفت - برعلی سوگند بوده خلق و خوی کوفیان
گوییا زهرا به دنبال علی در کوچه هاست -
دخت حیدر، می دود گریان به سوی کوفیان
رفت تو دل لشگر بدنش را ریز ریز کردند، رو زمین
افتاد بابا رو صدا کرد، ابتا جدم مرا سیراب کرد، حسین مثل باز شکاری،
کنار علی رفت از اسب پایین اومد لحظه های آخر علی
بود، با انگشت لخته خون را در آورد، علی نفس کشید، سر رو تو بغل گرفت،
بابا رفتی غریب شدم، ولدی علی، صورت به صورت علی
گذاشت ،صدا نیومد، کف زدن کنار حسین تمام شد یه وقت دیدن
خانمی میاد، میگه وای برادرم وای پسر برادر،م گفتن یقین
مادرش گفتن نه عقیله بنی هاشم زینبه :گفت داداش قربونت پا شو،
خدا صبرت بده، (حسین هم به امام حسن گفت کنار مادر) نگاه کرد به زینب،
افتاد رو زمین، علی چرا بدنت این جور شده، ابی عبدالله
دست برد بدن را بردارد، دید نمیشه ،اربا اربا شده، گفت جوانان بنی
هاشم بیا یید
خیز بابا تا از این صحرا رویم - تا به سوی
خیمه ها بابا رویم
این بیابان جای خواب ناز نیست - ایمن
از صیاد تیر انداز نیست
خیز بابا آبرویم را بخر - عمه را از بین
نا محرم ببر
متن روضه شهادت حضرت علی اكبر علیه
السلام-مرحوم فلسفی
عمرسعد دچار شکنجه وجدان شد، روزش را سیاه کرد، به بیماری
روانی گرفتار شد، در رختخواب کشتنش، امام حسین علیه السلام نفرینش
کرد، علی اکبر رفت میدان امام فرمود: خدایا شبیه ترین
مردم به پیامبر را فرستادم ،عمر سعد خدا رحم تو را قطع کند، زمانی كه
ابی عبدالله الحسین علیه السلام صدای ابتا علی اكبر
را وسط میدان شنید، آقا با عجله کنار کشته علی رسید، نشست
خون از دهان علی پاک کرد، خم شد و صورت به
صورتش گذاشت، علی جان:رفتی و من تنها شدم، روز عا شورا مصا ئب
برای امام حسین لحظه ای بود، ولی غم علی سخت بود،
چون اول شهید آل هاشم است، لشگر دید صورت حسین روی صورت
علی است چرا آقا نعش علی را به خیمه نبرد، رو کرد به خیمه
جوانان بنی هاشم بیایید علی را به خیمه ببرید،
بعضی میگن پدر ناتوان بود، ولی حسین قوی تر از این
حر فها است، با همه حوادث منطقش را از دست نداد، عذر شرعی پیدا کرد که
بدن را نیاورد، دو بدن را به خیمه نبرد یکی علی
اکبر علیه السلام ویکی
اباالفضل علیه السلام چرا اباالفضل علیه السلام را نبرد. بنی
اسد به امام سجاد علیه السلام عرض کردند،بدنی کنار علقمه چاک چاک است،
نمی شود برداشت ،هر طر فی برداریم طرف دیگر می
افتد، قبر عبا س همان جا بود که به زمین افتاد ، علی اکبر هم قطعه
قطعه بود، ارباً اربا شد، این کار یک نفر نبود، لذا فرمود جوانان همه
بیایید بدن علی را به خیمه ببر ید.
قربان اسماعیل ذبیح کربلا
امام حسین(ع) ایستاده، صحابه همه کشته شده اند.
فقط جوان های بنی هاشم مانده اند یک وقت آن شاهزاده جوان جلو
امد،اجازه میدان خواست. اول شهید از دودمان آل هاشم در کربلا این
پسر است. هر کس می امد و از امام حسین(ع) اجازه میدان می
گرفت آقا مقداری او را معطل می کرد. اما تا پسرش گفت: بابا بروم؟ صدا
زد: علی! برو بابا! چون برای خداست از بنی هاشم اول پسرش برود. روانه
میدان شد. جوان های بنی هاشم می گویند: همین
که این آزاده رفت،یک وقت دیدم حسین(ع) بی اختیار
از میان بیرون آمد، یک نگاه به قد و بالای پسرش کرد. این
پیرمرد محاسنش را به دست گرفت و فرمود: خدایا! شاهد باش پسری به
جنگ دشمن می رود که خَلقاً و خُلقاً و منطقاً شبیه ترین مردم به
پیغمبرت(ص) است.
سرو بالایی به صحرا می رود - قامتش بین
تا چه زیبا می رود
می رود بر راه و در اجزای خاک - مُرده می
گوید مسیحا می رود
علی طرف میدان رفت. این شیر بیشه
شجاعت،شمشیر به دست گرفت و صد وبیست نفر از شجاعان دشمن را روی
خاک انداخت. مگر آنها دستهایشان را با زنجیر بسته بودند که علی
اکبر برود و به راحتی آنها را بکشد؟ آقا! آنها هم شمشیر داشتند این
جوان چقدر شجاع است! صد و بیست تن را به خاک ریخته است. برگشت سوی
خیمه ها، صدا زد: بابا! تشنگی مرا کشت؛ العطش قد قتلنی و ثقل
الحدید أجهدنی. امام حسین(ع) فرمود: بُنی هات لِسانَک؛
پسرم! زبانت را جلو بیاور! اما از اینجا به بعد ارباب مقاتل نوشته: امام
حسین(ع) انگشتر عقیقش را در آورد و روی زبان علی(ع) گذاشت
و فرمود: بابا! بمک تشنگی ات کم می شود.
مرحوم محتشم کاشانی این را به شعری در
آورده است: بودند دیو و ددّ همه سیراب و می مکید - خاتم
زقطح آب،سلیمان کربلا.
یکی از ارباب مقاتل نوشته: امام حسین(ع)
زبان پسرش را طلبید تا در دهانش بگذارد. امام حسین(ع) با این
کار خواسته بگوید: بابا! ببین من از تو تشنه ترم. اما یک خوش
ذوق دیگری استنباط عالی کرده، چقدر زیبا،یکی
از نویسنده ها نوشته: به عقیده من هدف آقا امام حسین(ع) هیچ
کدام از اینها نبوده است. پس هدف امام حسین(ع) چه بوده است؟ می
گوید: عقیده من این است وقتی خدا به آدم پسر می
دهد،بابا بچه اش را بغل می کند، بوسش می کند. پسر وقتی دو،سه
ساله می شود کمتر می بوسدش. پسر وقتی چهار ، پنج ساله می
شود. بابا کمتر می بوسدش پسر وقتی هفت، هشت ساله می شود کمتر
بوسش می کند. پسر وقتی ده، دوازده ساله می شود بابا کمتر او را
می بوسد. پسر وقتی یک جوان رشیدی می شود بابا
خیلی دوستش دارد ولی رویش نمی شود و خجالت می
کشد که او را بغل کند. این مرد نوشته: من خیال می کنم حسین(ع)
دنبال بهانه می گشت و می خواست لبهای پسرش را ببوسد. پسرش را در
بغل گرفت. آی میوه دلم، پسرم، علی اکبرم. بابا : گه دلم پیش تو و گه پیش
اوست - رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست.
مرتبه دوم علی به طرف میدان رفت. یک دفعه
حال حسین(ع) منقلب شد. آخه علی را کشتند. همه بگویید حسین!
حسین!..... « صلی الله علیکم
یا أهل بیت النبوة »
سه بارجان دادن اباعبدالله
مرحوم شیخ جعفر شوشتری می گوید: سه
جا وقتی امام حسین (علیه السّلام)، علی اکبر (علیه
السّلام) رو فرستادند، داشت جون می
داد:
دفعه ی اول وقتی علی اذن میدان
گرفت، خواست بره میدان، رنگ بر صورت حسین (علیه السّلام) نبود، چند قدم پشت سر علی راه می
رود، دست به محاسن می کشه، می گوید: «لا حَول و لا قوه الّا
بالله ... » پسرم ! کمی آهسته تر برو، کمی بیشتر نگاهت کنم.
بار دوم، وقتی که برگشت از میدان صدا زد: «یا
ابتا العطش قد قتلنی » عطش منو داره می کشه، ابی عبدالله زبان
در دهان علی گذاشت، وقتی علی اکبر دید زبان بابا از او
خشک تره خجالت کشید، آنجا هم حسین (علیه السّلام) می
خواست جان بدهد.
بار سوم مرحوم شوشتری می گه آن لحظه ای
بود که ابی عبدالله دم در خیمه قدم می زد، (خدایا چه بر
سر پسرم می آید) یه دفعه دید صدای علی داره میاد،
ناسخ التواریخ می گه، تا صدای علی را شنید سواراسب
شد،به بالای سرعلی آمد.وقطّعوهُ سیوفهُ ارباً اربا.هفت مرتبه
صدا زد: ولدی ولدی...
آنجا لشگر یه لحظه فکر کردند حسین جان می
ده، گفتند: هم پسر را کشتیم و هم پدر رو، لذا لشگر کف زدند ... (منبع:كتاب
گلواژه های روضه)
دور چون بر آل پیغمبر رسید
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ وَ اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا
علی الاَكبر
دور چون بر آل پیغمبر رسید - اولین جام
بلا اكبر چشید
اكبر آن آئینه رخسار جد - هیجده ساله جوان سر و
قد
در مناى طف ذبیح بى بدا - ذبح اسمعیل را كبش
فدا
برده در حسن ازمه كنعان گرو - قصه هابیل ویحیى
كرده نو
دید چون خصمان گروهاندر گروه - مانده بى یاور
شه حیدر شكوه
با ادب بوسید پاى شاه را - روشنائى بخش مهر و ماه را
كاى زمان امر كن در دست تو - هستى عالم طفیل هست تو
رخصتم ده تا وداع جان كنم - جان در این قربانكده
قربان كنم
چند باید دید یاران غرق خون - خاك غم بر
فرق این عیش زبون
چند باید زیست بى روى مهان - زندگى ننگست زین
بس درجهان
و اهلم اى جان فداى جان تو - كه كنم این جان بلا
گردان تو
بی تو ما را زندگى بى حاصل است - كه حیات كشور
تن بادل است
تو همى مان كه دل عالم توئى - مایه عیش بنى آدم
توئى
دارم اندر سر هواى وصل دوست - كه سرا پاى وجودم یاد
اوست
وصل جانان گرچه عودو آتش است - لیك من مستسقیم
آبم خوشست
وقت آن آمد كه ترك جان كنم - رو به خلوتخانه جانان كنم
شاه دستار نبى بستش به سر - ساز وبرگ جنگ پوشاندش ببر
كرد دستارش دو شقه از دوسو - بوسهها دادش چوقربانى بر او
گفت بشتاب اى ذبیح كوى عشق - تا خورى آب حیات
از جوى عشق
امام عرض کرد: خدایا! بر این گروه ستمگر گواه
باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مىرود که از نظر صورت و سیرت و
گفتار، شبیهترین مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله علیه و
آله است.
حضرت على بن الحسین علیه السلام (على اکبر) اولین
فرد از بنى هاشم بود که آماده نبرد شد.
او زیباترین و خوشخوترین مردم بود. سنّ
شریف آن حضرت را در هنگام شهادت 19 سال یا 18 سال و به روایتى
25 سال نوشتهاند.
علی اکبر، اوّلین شهید از آل ابى طالب
است که روز عاشورا نزد پدر گرامى اش آمد و اذن میدان طلبید. امام علیه
السلام بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال ناامید از حیات او،
به قامت رعنایش نگریست و باران اشک از دیدگانش فرو ریخت.
هنگامى که امام علیه السلام به چهره نورانى فرزندش
«على اکبر» نگریست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ
عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَیهِمْ غُلامٌ اشْبَهُ النَّاسِ
خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و
آله، کُنَّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِیکَ نَظَرْنا إِلى وَجْهِهِ،
اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الْأَرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْریقاً، وَ
مَزِّقْهُمْ تَمْزیقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ
الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوُونا لِینْصُرُونا ثُمَّ عَدَوا
عَلَینا یقاتِلُونَنا». خدایا! بر این گروه ستمگر گواه
باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مىرود که از نظر صورت و سیرت و
گفتار، شبیهترین مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله علیه و
آله است. ما هر زمان که مشتاق دیدار پیامبرت مىشدیم، به چهره
او مىنگریستیم. خدایا! برکات زمین را از آنان دریغ
دار، و اجتماع آنان را پراکنده و متلاشى ساز و آنان را گروههاى مختلف و متفاوتى
قرار ده، و والیان آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! که اینان
ما را دعوت کردند تا به یارى ما برخیزند ولى اینک ستمکارانه به
جنگ با ما برخاستند». پس امام علیه السلام رو به عمر بن سعد کرده، فریاد
زد: «مالَکَ؟ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ! وَ لا بارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی
أَمْرِکَ، وَ سَلَّطَ عَلَیکَ مَنْ یذْبَحُکَ بَعْدی عَلى
فِراشِکَ، کَما قَطَعْتَ رَحِمی وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتی مِنْ
رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله» خدا نسل تو را ریشه کن کند و به
هیچ کارت برکت ندهد و بر تو کسى را چیره سازد که سرت را بعد از من در
بستر از تن جدا سازد، همان گونه که تو رشته رحم مرا قطع کردى، و پیوند مرا
با رسول خدا نادیده گرفتى!». آنگاه امام با صداى رسا این آیه را
تلاوت کرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ
وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ذُرِّیةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ
وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و
آل عمران را بر جهانیان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند که (از
نظر پاکى و تقوى و فضیلت) بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند
شنوا و داناست. در این هنگام على اکبر بر سپاه اموى حمله کرد در حالى که این
رجز را مىخواند:
أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَینِ بْنِ عَلِىٍّ / نَحْنُ
وَ بَیتِ اللَّهِ اوْلى بِالنَّبِىِ / وَاللَّهِ لَایحْکُمُ فِینَا
ابْنُ الدَّعِىِّ / أَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى ینْثَنی /
أَضْرِبُکُمْ بِالسَّیفِ أَحْمی عَنْ أبی / ضَرْبَ غُلامٍ
هاشِمِىٍّ عَلَوی. منم على، پسر حسین فرزند على، به خانه خدا سوگند!
ما به رسول خدا از همه کسى سزاوارتریم. به خدا سوگند! پسر زیاد را
نمىرسد که درباره ما حکم کند. آنقدر با نیزه بر شما بزنم تا کج شود، در حمایت
از پدرم، با شمشیر بر شما ضربت فرود آورم ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى. پس
از آن بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از آنان را به هلاکت رساند به گونهاى که
دشمن از کثرت کشتهشدگان به فغان آمد. با آن که تشنگى بر آن حضرت چیره شده
بود یکصد و بیست نفر را به خاک افکند، و در حالى که زخمهاى زیادى
برداشته بود، نزد پدر آمد و عرض کرد: «یا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی،
وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ أَجْهَدَنی، فَهَلْ إِلى شَرْبَةٍ مِنْ ماءٍ
سَبِیلٌ أَتَقَوّى بِها عَلَى الْأَعْداءِ» پدر جان! تشنگى مرا از پاى
درآورد و سنگینى سلاح ناتوانم ساخت. آیا جرعه آبى هست که بتوانم بنوشم
و به جنگ ادامه دهم؟!
امام علیه السلام فرمود: «یا بُنَىَّ یعِزُّ
عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى عَلِىٍّ وَ عَلى أَبیکَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا یجیبُونَکَ،
وَ تَسْتَغیثَ بِهِمْ فَلا یغیثُونَکَ، یا بُنَىَّ هاتِ
لِسانَکَ» پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و پدرت، ناگوار است که آنان را
بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان یارى بطلبى ولى یاریت
نکنند. اى فرزندم! زبان خود را نزدیک آر! آنگاه امام علیهالسلام زبان
علىاکبر را در دهان گرفت و مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود: «خُذْ
هذَا الْخاتَمَ فی فیکَ وَ ارْجِعْ إِلى قِتالِ عَدُوِّکَ، فَإِنّی
أَرْجُو أَنَّکَ لا تُمْسی حَتّى یسْقِیکَ جَدُّکَ بِکَأْسِهِ
الْأَوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً» این انگشتر را در دهانت
بگذار و به نبرد با دشمن بازگرد امیدوارم که هنوز به شب نرسیده جدّت
رسول خدا با جامى سرشار از شربت بهشتى تو را سیراب سازد، به گونه اى که پس
از آن هرگز تشنه نگردى! (اعیان الشیعه،
ج 1 ص 607 ؛ فتوح ابن اعثم، ج 5 ص 207 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 42)
زینب درآ ز
خیمه،بین نعش اکبر آمد
زینب درآ ز خیمه،بین
نعش اکبر آمد - در خیمه گه ز میدان صدپاره پیکر آمد
ادامه ی نوحه:
زینب ز داغ اکبر پشت حسین شکسته - از تیغ
وتیروخنجر پشت حسین شکسته
زینب ببین جوانم چشم از جهان ببسته - بر
جسم نوجوانم تیر ستم نشسته
با فرق مُنشَق اکبر شِبهِ پیمبر آمد
اهل حرم دویدند ازخیمه گاه بیرون - با آه
وناله وغم،با قلب ها ی محزون
منشق سرعلی و روی مه اش پُرازخون - از دشت
کربلا شد فریادشان به هامون
چون غرق خون جوان ِآن شاه اطهر آمد
سرتا به پا پرازخون دیدند فرق اکبر - برقلب زار بابش
داغش فکنده آذر
ابر روان دریده آن تارُک منوّر - از ضرب تیغ ِبیداد
چون مُنقَذ ِستمگر
ازآه قلب زینب غوغای محشر آمد
ای نور دیدگانم ،زیبا جوانم اکبر - ای
طاقت وتوانم،آرام جانم اکبر
ای قوّت لسانم،بنگر فغانم اکبر - بعد ازرخ نکویت
سیر ازجهانم اکبر
ز رفتن تو رود جانم از بدن بیرون
روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم
جبهه پیکار شد، امام حسین چهره به آسمان گرفت و گفت " اللهم اشهد
علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و
خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه...".
یكی از مصائب سخت سید الشهداء در روز
عاشورا شهادت فرزند بزرگوارش حضرت علی اكبر بود جوانی كه از نظر خلقت
و اخلاق نیكو و فصاحت كلام چون جدش رسول خدا و از حیث شجاعت همچون علی
مرتضی بود. روز عاشورا وقتی اصحاب بشهادت رسیدندو نوبت به بنی
هاشم رسید ، نقل كردند اولین نفر از بنی هاشم حضرت علی
اكبر آمد نزد پدر بزرگوار اجازه میدان گرفت همینكه علی به سمت میدان
روانه شد امام یك نگاه مایوسانه به جوانش كرد و گریه كرد محاسن
شریف خود را بجانب آسمان بلند : خدایا تو شاهد باش شبیه ترین
جوانانم به پیغمبررا به جنگ این قوم فرستادم.
ز رفتن تو رود جانم از بدن بیرون - دوباره زنده شوم
به نزدم آیی چون
غم فراق تو در قلب من نمیگنجد - چه انتظار شكیبایی
از دل پر خون
علی اكبر وارد میدان شد آنقدر شجاعانه میجنگید
كه ضجهی لشكر را بلند كرد به روایتی 120نفر را به خاك مذلت
كشاند آمد خدمت امام عرض كرد بابا تشنگی مرا كشت آیا ممكن است شربت آبی
به من دهی آقا گریه كرد و فرمود فرزندم جنگ كن ساعتی دیگر
از دست جدت رسول خدا سیراب خواهی شد بنقلی هم فرمود پسرم زبانت
را در كام من بگذار
(شاید خواست بفرماید پدرت از تو تشنه تر است)
علی اكبر دوباره به میدان برگشت وبسیاری از دشمن را كشت
تا آنكه مُرَّة بْنِ مُنْقِذ نیزهای بر آن جناب زد وآقا را از پا در
آورد بروایتی هم دیگران آمدند با شمشیرهای خود به
آن حضرت زدند دیگر علی اكبر از پا در آمده بود دست خود را به گردن اسب
انداخته بود اسب او را به میان لشكر دشمن برگرداند هر كس از جانبی
ضربتی زد تا بدن علی پاره پاره شد صدا زد یا ابتاه علیك
منی السلام هذا جدی رسول الله یقرئك السلام ویقول عجل
القدوم الینا(یعنی پدر جان سلام بر تو باد این جدم رسول
خدا است به شما سلام میر ساند ومی گوید هر چه زودتر به نزد ما بیا)
امام با عجله آمدند علی اكبر را به آن حال دید گریه بسیاری
كرد صورت به صورت علی اكبر گذاشت : قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا
أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى رَسُولِهِ ... عَلَى الدُّنْیا
بَعْدَكَ الْعَفَا
زبوستان ولایت گلی زدستم رفت - خدا به داد دلم
رس علی زدستم رفت
خدا بسوز دلم ، واقفی که جانم رفت - زجان عزیزترم
اکبر جوانم رفت
بمیدان چون که میرفت آن جوان آهسته آهسته - زجسم
شه برون میرفت جان آهسته آهسته
چنان هجران او بر قلب شاهنشه گران آمد - که پشت شاه خم شد
چون کمان آهسته آهسته
حسین آن شمع خلوتگاه اسرار خداوندی - تبسم بر لب و اشکش روان آهسته آهسته
ا ما م ع و علی اكبر پسرش بین راه مکه وکربلا
امام حسین ع درمنزل قصر بنی مقاتل دراواخر شب
دستور داد جوانان مشكها را پر ا ز آ ب كردند و بسوی منزل بعدی حركت
نمودند و به هنگا می كه قافله د ر حركت بود صد ای امام بگوش رسید
كه كلمه ا ستر جاع را مكرربرزبا ن می را ند و می فرمو د : ا نا لله و
ا نا ا لیه راجعون والحمدالله رب العالمین حضرت علی اكبر فرزند
د لیر آ ن حضرت ا ز ا نگیزه ا ین استر جاع سئوال نمود : امام ع
اینچنین پاسخ داد:انی خفقت برا سی فعن لی فارس و هو
یقول القوم یسرون وا لمنا یا تسری ا لیهم فعلمت ا
نها ا نفسا نعیت ا لینا .حضرت علی ا كبرعرضه داشت :لا ا را ك ا
لله بسوء ا لسنا علی ا لحق ا ما م ع
فرمود : بلی وا لله ا لیه مرجع ا لعبا د علی اكبر عرضه داشت
.اذا لا نبا لی ان نموت محقین . ا ما م ع او را د عا نمود و فرمود :
جزاك الله من ولد خیرماجزی ولداعن والده« سخنان حسین بن علی
ع /172»
چون به میدان ز حرم اكبر رفت
مـوقـع رفتن على اكبر به میدان , سیدالشهدا(ع )
نگاه مایوسانه اى به دنبال جوانش كرد واشك در چـشـمـانـش جارى شد وگریه
كرد: (نظر الیه نظرة ایس منه وارخى عینیه وبكى ثم قال :
اللهم اشهد فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقا وخلقاومنطقا برسولك)
چون به میدان ز حرم اكبر رفت - روح از جسم حرم یكسر
رفت .
همه گفتند كه پیغمبر رفت .
زان طرف مرگ به استقبالش - زین طرف چشم حسین
دنبالش .
من نگویم مرو اى ماه , برو - لیك قدرى بر من
راه برو.
اى جگر گوشه من اى پسرم - هیچ دانى كه چه آرى به سرم
.
مرو این گونه شتابان ز برم - قدرى آهسته من آخر پدرم
.
نه همین از پى خود مى كشیم - اى مسیحا
نفسى مى كشیم .
مـدتـى جـنگید تا به وسیله تیرى كه (منقذ
بن مره عبدى) به طرف حضرت على اكبر پرتاب كرد, به شهادت رسید: (فنادى یا
ابتاه ! علیك منی السلام , هذا جدی یقرؤك السلام ویقول
لك عجل القدوم علینا)
رنگ خود باخت زبانگ پسرش - ز آنكه دانست چه آمد به سرش .
تا به من بانگ تو در خیمه رسید - دید زینب
ز رخم رنگ پرید.
آمدم با چه شتابى سویت - خواستم زنده ببینم رویت
.
فوضع خده على خده .
سپه كوفه همه استاده - به تماشاى شه وشه زاده .
شه روى نعش على افتاده - همه گفتند حسین جان داده .
به یقین جان حسین برلب بود - آنكه جان
داد به او زینب بود.
شعر: از على انسانى .
چون امام حسین (ع ) فریاد حضرت على اكبر(ع) را
شنید با عجله آمد وبر بالین جوانش قرار گرفت وفرمود : (قـتـل اللّه
قـوما قتلوك یا بنی ! فما اجراهم على اللّه وعلى انتهاك حرمة الرسول
(ص) ثم استهلت عیناه ب الدموع وقال : على الدنیا بعدك العفا)
حـمـید بن مسلم
مى گوید: ناگاه زنى از خیمه بیرون آمد وفریاد مى
زد: (یاحبیباه , یابن اخیاه , فسالت عنها فقالوا هذه زینب
بنت علی (ع) فجات حتى انكبت على ه فجا الحسین الیها واخذ بیدها
الى الفسطاط ورجع فقال لفتیانه احملوا اخاكم فحملوه من مصرعه ) .
نـظـام وفا (م1343) در اشعارش مى گوید جناب على اكبر
نه فقط تشنه آب بود,بلكه تشنه دیدار پدر هم بود :
تشنه بود آرى ولیكن بیشتر - تشنه بودش دل , به
دیدار پدر
گفت باب از عطش بگداختم - سویت اى بحر حقیقت
تاختم
شه زبان خود نهادش در دهان - از یم عشق بزد آبى به
جان
گفت هان ! آهنگ رفتن ساز كن - بار دیگر كارزار آغاز
كن
جد تو, دیده به سویت بسته است - منتظر در راه
تو بنشسته است
تا كند سیرابت اى پژمرده جان - كو بود ساقى بزم
عاشقان
اشعارمرثیه علی اکبرعلیه السلام
جوانان بنی هاشم بیائید - علی
رابردرخیمه رسانید
جوانان بنی هاشم – بیائیدازحرم بیرون
فتاده اكبرم اینك – به میدان باتنی پرخون
كنارنعش اواینك
– بگویم بادلی محزون
علی جانم علی جانم – علی جانم علی
جانم
بیائیدوهمه باهم – سوی خیمه بریداورا
گذاریدش به یك جائی – نبیند مادرش
لیلا
زداغ مرگ اوشاید – سپاردجان همین حالا
علی جانم علی جانم – علی جانم علی
جانم
بیاای خواهرم زینب – نگربرقامت اكبر
كه اینك دردل دشمن – شده اوچون گلی پرپر
شده صدچاك جسم او – زتیرونیزه وخنجر
علی جانم علی جانم – علی جانم علی
جانم
عـلـی اكـبـرلـیـلا – فتاده اندراین صحرا
شكسته فرق و پهلویش – چنان كه حیدروزهرا
كنارنعش اوگوید – دلِ بشكسته این بابا
علی جانم علی جانم – علی جانم علی
جانم
تنِ اوچاكچاك اكنون – فتاده روی خاك اكنون
فتاده پیكرش اینك – دراین صحرابخاك وخون
شده ورد زبانِ من – كنون با دیدهِ پرخون
علی جانم علی جانم – علی جانم علی
جانم
خدایا شبه پیغمبر – شده همچون گلی پرپر
جوان من شده ملحق – به جدّ وبابِ من حیدر
بگوای باقری اینك – بیادِ حیدرِ
صفدر
علی جانم علی جانم – علی جانم علی
جانم
حیدركرببلاای اكبرم
حیدر كر ببلا ئی یاعلی - توشبیه
مصطفائی
حیدركرببلاای اكبرم - كن وداع اینك توبا
اهل حرم
سوی جبهه میروی تاج سرم - میسپارم
بخدایت پسرم
میروی توسوی میدان جهاد - باگروه
روسیاه بدنهاد
میروی اما كمی آهسته تر - تاكه بابا
بكندبرتونظر
برقدوبالای اوكردی نگاه - روبدرگاه خداباسوزوآه
روبدرگاه خداكردحسین - گفت اینك ای خدای
عالمین
باش شاهدكه علی اكبرم - درره دین توگشته یاورم
این علی كه خودشبیه مصطفی است -
همچواحمدنیكخوی وباصفاست
گشته عازم سوی میدان جهاد - درنبرددشمنان
بدنهاد
كردم اینك اكبرم را ای خدا - درره احیای
دین توفدا
رفت اكبرسوی میدان نبرد - جنگ بادشمن راچون
آغازكرد
آن یكی گفتاكه این خودمصطفی است -
دیگری گفتاعلی مرتضی است
دیگری گفتاعلی اكبراست - این شبیه
جدخودپیغمبراست
برحسین دنیاچسان گردیده تنگ - كه علی
اكبرش آمدبه جنگ
حمله كرداكبرچوحیدرآن زمان - برگروه كوفیان
وشامیان
حمله بنمودهمچنان شیرژیان - برشگالان وسگان
وروبهان
كشت تعدادزیادی زان گروه - آمدند ازحمله هایش
درستوه
لیك دشمن چنگ ودندان آخته - بهرقتلش تیغ كین
افراخته
منقذبن مره تیغ كین نواخت - نازنین فرق
علی اكبرشكافت
گفت اكبرآنگه ای بابای من - گشت جنت منزل وماوای
من
این بودجدم كه میگویدسلام - سوی
مابشتاب ای ابن الكرام
پس حسین آمدكناراكبرش - پاك كردآن چهره ازخون ترش
دیدفرقش چون علی مرتضی - گشته منشق
ازعموداشقیا
قطعه قطعه جسم پاك نازنین - میكشدپاهای
خودروی زمین
صورتش برصورت اكبرنهاد - چهره اش برشبه پیغمبرنهاد
گفت آندم یابُنی ظلموك - قتل الله عدوًّا قتلوك
كردروآندم بسوی خیمه ها - كای جوانان عزیزباصفا
جملگی ایندم مرایاری كنید -
پای این كشته عزاداری كنید
كشتی غم رازموج خون برید - اكبرم ازمعركه بیرون
برید
من ندارم طاقت وتاب وتوان - تانمایم حمل جسم این
جوان
چونكه قطعه قطعه باشدپیكرش - غرقه درخون فرق وچشمان
ترش
عمه اش زینب شدآگه آن زمان - باشتاب آمدبسوی آن
جوان
اوهمی نالیدومیگفتی جلی -
نورچشمم میوه قلبم علی
باقری درماتم آه وفغان - باحسین وعمه های
این جوان
حیدر كر ببلا ئی یاعلی - توشبیه
مصطفائی
حیدر كر ببلا ئی یاعلی - توشبیه
مصطفائی
یاعلی ویاعلی ویاعلی -
یاعلی ویاعلی ویاعلی
چون حسین را كار زاعدا گشت تنگ
چون حسین را كار زاعدا گشت تنگ - شد علی اكبرش
عازم به جنگ
بر سرش عمامه خیر البشر - ذوالفقار حیدرش زیب
كمر
زیرران اسب عقاب مصطفی - دربرش دراعه خیر
الوری
با جمال احمدی شد جلوه گر - با جلال حیدری
شد رهسپر
یوسف آسا گشت آن بدر تمام - دربر گرگان خون آشام شام
شد سپاه شام و كوفه سر به سر - بر جمال انورش نظاره گر
كوفیان انگشت حیرت بردهان - یكسر از فرط
تحیر لب گزان
آن یكی گفتا عجب خوش منظر است - دیگری
گفتا كه این پیغمبر است
آن یكی گفتا یقین حیدربود - شمر
گفتا این علی اكبر بود
آن یكی گفتا كجا باشد روا - تا كه سرو قامتش
افتد زپا
دیگری گفتا دریغ از این جوان - كه
تنش در خاك و خون گردد طپان
آن یكی گفتا كس احوال پدر - می نداد در
غم مرگ پسر
دیگری گفتا كه مرگ نوجوان - روشنی را میبرد
از دید گان
آذر از سینه بكش آه و نوا - از غم اكبر شبیه
مصطفی
«دیوان آذر 1/ 234»
چه خوش گفت فردوسی اندر نبرد
چه خوش گفت فردوسی اندر نبرد - چه یك مرد جنگی
چه یك دشت مرد
سماواتیان محو وحیران همه - سرانگشت عبرت
بدندان همه
كه یارب چه زوروچه بازوست این - مگر با قدر هم
تراز وست این
عجب صف شكن شهسواریلی ست - به نیروی
مردی بسان علی ست
بود این پیمبر و یا حیدر است - بگفتا
خرد این علی اكبر است
ولی حیف كاین تشنه لب بی كس است - غریب
است و بی یارو بی مونس است
اشعار برگزیده 1/ 246
عجب گلی روزگار ز دست لیلا گرفت
عجب گلی روزگار ز دست لیلا گرفت - که تا قیامت
گلاب ز چشم لیلا گرفت
گلاش مُشَبَّک شده از دم تیغ و سَنان - گُلاش به
خون غوطهور، شدست چون ارغوان
گلاش به دشت بلا شدست در خون تپان - قرار و صبر و شکیب
ز جمله دلها گرفت
گلش ز تاب عطش یقین که پژمرده بود - آب ندادش
فلک یقین که افسرده بود
مادر افسردهاش ز داغش آزرده بود - دشت بلا در بغل آن قد
رعنا گرفت
گفت نبی و علی غنچة لب باز کن - از دل پرحسرتت
زمزمه آغاز کن
درد جوانمرگیت بر پدر آغاز کن- شور و فغانِ حرم تا
به ثریا گرفت
ای گل خوشرایحه، مایه درمان من - ماتم
هجران تو سوخت دل و جان من
تا به فلک میرود ناله و افغان من - مادر زارت مکان
به کوه و صحرا گرفت
نوجوان اکبرم ای گل احمرم
نوجوان اکبرم ای گل احمرم - ای زجان بهترم شبه
پیغمبرم
می روی در کجا ای علی اکبرم - می
کنی نوجوان خاک غم بر سرم
نوجوان اکبرم ای گل احمرم
نوجوانا بیا سوی میدان مرو - یوسفا
از برم سوی گرگان مرو
از تن مادر خویش چون جان مرو - مفکن از هجر خود بر
بدن آزرم
نوجوان اکبرم ای گل احمرم
می روی نوجوان خوش به سوی سفر - می
کنی مادر پیر خود خونجگر
بستی از زحمت مادر خود نظر - دیده در ره نهی
تا صف محشرم
نوجوان اکبرم ای گل احمرم
جلوه حوریان برده تابت زتن - خلعت شادیت گشت بر
تن کفن
خوش به حال تو و وای بر حال من - صبر کن تا دمی
بر رخت بنگرم
نوجوان اکبرم ای گل احمرم
از غمت باب تو همچو من پیر شد - آخر از رفتن تو زمین
گیر شد
از چه از زندگانی دلت سیر شد - چون روی
پس بمان ساعتی در برم
نوجوان اکبرم ای گل احمرم
گردن کج ببین باب بی یاورت - گشته مات تو
و طلعت انورت
رحم کن بر حسین من فدای سرت - شمر ترسم برد از
سرم معجرم
نوجوان اکبرم ای گل احمرم
تو که این آرزو را به سر داشتی - جان فدا کردن
اندر نظر داشتی
پس مرا هم رهت از چه برداستی - تا به غربت کنی
بی کس و یاورم
نوجوان اکبرم ای گل احمرم
ای شبه نبی اکبر مه جبین - رحم دور است
از این قوم بیرون ز دین
ترسم افتد تن چون گلت بر زمین - همچو (صامت) زنی
بر جگر اخگرم
نوجوان اکبرم ای گل احمرم
رسم است هر که داغ جوان دید دوستان
رسم است هر که داغ جوان دید دوستان - رافت برند حالت
آن داغ دیده را
یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
- و آن یک زچهره پاک کند اشک دیده را
آن دیگری بر او بفشاند گلاب و شهد - تا تقویت
کند دل محنت چشیده را
یک جمع دعوتش به گل و بوستان کنند - تا برکنندش از دل
خار خلیده را
جمع دگر برای تسلی او دهند - شرح سیاه
کاری چرخ خمیده را
القصه هرکسی به طریقی ز روی مهر - تسکین
دهد مصیبت بر وی رسیده را
آیا که داد
تسلیت خاطر حسین؟ - چون دید نعش اکبر در خون تپیده
را
آیا که غم گساری و اندوه بری نمود - لیلای داغدیده زحمت کشیده را
بعد از پسر دل پدر
آماج تیر شد - آتش زدند لانه مرغ پریده را
ایرج میرزا
چون به میدان ز حرم اکبر رفت
چون به میدان ز حرم اکبر رفت - دل زجان شست سوی
داور رفت
روح از جسم حرم یکسر رفت- همه گفتند که پیغمبر
رفت
زان طرف مرگ به استقبالش - زین طرف جان پدر دنبالش
گفت ای سر و قد دلجویت - لیله قدر پدر گیسویت
ای رخت ماه و هلال ابرویت - صبر کن سیر
ببینم رویت
هم کنم خوب تماشای ترا - هم ببینم قد و بالای
ترا
ای کمر جانب اعدا بسته - عهد با خالق یکتا بسته
در خم زلف تو دلها بسته - اشک من راه تماشا بسته
من نگویم مرو ای ماه برو - لیک قدری
بر ما راه برو
ای جگر گوشه من ای پسرم - هیچ دانی
که چه آری به سرم
مرو این گونه شتابان ز برم - لختی آهسته من آخر
پدرم
نه همین از پی خود میکِشِیم - ای
مسیحا نفسم میکُشِیم
(علی انسانی)
ای خدا اکبر جوان است
ای خدا اکبر جوان است - او سوی مقتل روان است
ای خدا این گلبن باغ حسین است - ایخدا
اینمصطفیرا نورعیناست
کی سزای خنجر و تیغ و سُنیناست - شبه
پیغمبر سویمیدان روان است
ای خدا اکبر جوان است - او سوی مقتل روان است
نوگل باغ نبی با کام عطشان - نوجوان اکبر روان شد سوی
میدان
ای خدا لیلا ندارد تاب هجران - ازغمشزینببهخیمهدرفغاناست
ای خدا اکبر جوان است - او سوی مقتل روان است
تازه سرو بوستان آل طاها - تشنهلب شد کشته از بیداد
اعدا
بهر اکبر خونجگر گردید زهرا - آخر اکبر نوگل این
گلستان است
ای خدا اکبر جوان است - او سوی مقتل روان است
بر سلیل مصطفی بیحد جفا شد - از ستم فرق
شریف او دوتا شد
ای فلک ای بیوفا آخر چرا شد - مصطفیرااینجوانآرام
جان است
ای خدا اکبر جوان است - او سوی مقتل روان است
(سبک خرم آبادی، صاعد اصفهانی)
زبرج خیمه شد طالع جمالی
زبرج خیمه شد طالع جمالی - تعالی الله
جمال بی مثالی
جمالش بود چون خورشید انور - بعینه روی
او روی پیمبر
سپر بر دوش آن میر مروت - چو بر دوش نبی
مهرنبوت
چو شد مردانه نزد آن عجائز - ندا دردادذ بر هل من مبارز
ز بس افكند زان اشرار كشته - عیان شد هر طرف از كشته
پشته
عنان پیچید سوز تشنه كامیش - بنزد خضر
جان باب گرامیش
مرا سوز عطش بربوده از تاب - رسان بر كام خشكم قطره آب
شهش فرمود بالطف و عنایت - بنه اندر دهان من زبانت
«اشعار برگزیده 1/ 259»
وقتی از داننده كردم سؤال
وقتی از داننده كردم سؤال - كه مرا آگه كن ای
دانای حال
با همه سعیی كه دررفتن نمود - رجعت اكبر زمیدان
از چه بود
اینكه میگویند بود از بهر شوق آب - شوق
آب آورد اورا سوی باب
خودهمی دید اینكه طفلان ازعطش - هر یكی
در گوشه بنموده غش
تیغ اندردست زیر پا عقاب - موج زن شطش به پیش
روز آب
بایدش رو آوریدن سوی شط - خویش را
در شط در افكندن چو بط
گردراین رازیست ای دانای راز - دامن
این راز را میفكن فراز
گفت چون جمشید نقش جام كرد - پس صلا برخیل درد
آشام كرد
هفت خط آن جام را ترتیب داد - هر یكی را
گونه گون نامی نهاد
پس نمود از روی حكمت اختیار - ساقی
داننده كامل عیار
ساقی بزم حقیقت بین تو باز - كی كم
است از ساقی بزم مجاز
اكبر آمد العطش گویان زراه - از میان رزمگه تا
پیش شاه
كای پدرجان از عطش افسرده ام - می ندانم زنده
ام یا مرده ام
این عطش رمزاست وعارف واقف است - سرحقست این و
عشقش كاشف است
دید شاه دین كه سلطان هدی است - اكبر خود
را لبریز از خداست
عشق پاكش را بنای سركشی است - آب و خاكش را هوای
آتشی است
سوزش صهبای عشقش درسر است - مستیش از دیگران
افزونتر است
اینك از مجلس صدائی میكند - فاش دعوی
خدائی میكند
مغز برخود میكشاند پوست را - فاش میسازد حدیث
دوست را
پس مسلمان بر دهانش بوسه داد - اندك اندك خاتمش بر لب نهاد
مهر آن لبهای گوهر پاش كرد - تا نیارد سرحق را
فاش كرد
هركه را اسرار حق آموختند - مهركردند و دهانش دوختند
«عمان سامانی» «زندگانی امام حسین ع /507»
پس بیامد شاه اقلیم الست
پس بیامد شاه اقلیم الست - بر سر نعش علی
اكبر نشست
دید آن بالیده سرو نازنین - اوفتاده درمیان
دشت كین
گلشنی نورسته اندام تنش - زخم پیكان غنچه های
گلشنش
با همه آهن دلی گریان او - چشم جوشن اشك خونین
موبمو
كرده چون اكلیل زیب فرق سر - شبه احمد ص معجز
شق القمر
چهر عالمتاب بنهادش به چهر - شد جهان تا رازقرآن ماه و مهر
سرنهادش برسر زانوی ناز - گفت كای بالیده
سروسرفراز
ای درخشان اختربرج شرف - چون شدی سهم حوادث را
هدف
ای بطرف دیده خالی جا ی تو - خیز
تا بینم رخ زیبای تو
مادران و خواهران پر غمت - میبرد نك انتظار مقدمت
این بیابان جای خواب ناز نیست - كایمن
از صیاد تیر انداز نیست
خیز با با تا از این صحرا رویم - نك بسوی
خیمه لیلا رویم
رفتی و بردی زچشم باب خواب - اكبرا بی تو
جهان بادا خراب
گفتمت باشی مرا تو دستگیر - ای تو یوسف
من تو را یعقوب پیر
تو سفر كردی و آسودی زغم - من در این وادی
گرفتار الم
شاهزاده چون صدای شه شنفت - از شعف چون غنچه خندان
شكفت
چشم حسرت باز سوی باب كرد - شاه را بدرود گفت و خواب
كرد
زینب از خیمه ب آ'د با قلق - دید ماهی
خفته در زیر شفق
از جگر نالید كای ماه تمام - بی تو بر من
زندگی بادا حرام
شه بسوی خیمه آوردش زدشت - وه چگویم من
چه برخواهر گذشت
الوقایع والحوادث 3/ 136
دور عیش و کامرانی شد تمام
دور عیش و کامرانی شد تمام - وقت مرگ است ای
پدر بادت سلام
ای پدر اینک رسول داورم - داد جامی از
شراب کوثرم
تا ابد گردم از آن پیمانه مست - جام دیگر بهر
تو دارد به دست
شه ز خیمه تاخت باره با شتاب - دید حیران
اندر آن صحرا عقاب
با همان آهن دلی گریان بر او - چشم خونین
اشک جوشن مو به مو
چهر عالم تاب بنهادش به چهر - شد جهان تار از قِران ماه و
مهر
سر نهادش بر سر زانوی ناز - گفت کای بالنده سرو
سر فراز
ای بطرف دیده خالی جای تو - خیز
تا بینم قد و بالای تو
این بیابان جای خواب ناز نیست - کایمن
از صیاد تیر انداز نیست
خیز تا بیرون از این صحرا رویم - اینک
بسوی خیمه ی لیلا رویم
رفتی و بردی ز چشم باب خواب - اکبرا بی
تو جهان بادا خراب
نیر تبریزی
بر سر تربت لیلا نبرید نام علی
بر سر تربت لیلا نبرید نام علی - بگذارید
جوان مرده قراری گیرد
نوجوان مرده خبر از دل لیلا دارد - به خدا مادر اکبر
چه سحرها دارد
هجده ساله جوان هرکه از او کشته شده - خبر از درد دل حضرت لیلا
دارد
به گمانت نرسد مرگ جوان آسان است - هرکه خون گریه کند
بهر جوان جا دارد
چون شب جمعه شود مادر هر مرده جوان - بر سر قبر جوان ناله و
غوغا دارد
برگرفته از کتاب گلچین محرم مولف:امیرملک محمودی
روضه نهم محرم روزتاسوعا
این شام تاسوعاست – یامحشرکبراست
این شام تاسوعاست – یامحشرکبراست - درکربلا
امشب – بس ناله وغوغاست
قحطی آب امشب درکربلا باشد – شورونوا امشب
درنینوا باشد
اهل حرم نالان ازقحطی آب است – اصغربگهواره امشب چه
بی تاب است
غوغای محشرشد درکربلا امشب – درکربلا برپا شورونوا
امشب
لشکر پیِ لشکربرابن سعد آمد – بردشمنی خود دشمن
بیفزاید
ازبهر شاه دین یاری نه
یارانی – دارد امام دین هفتاد قربانی
یاران شاه دین جمعی قلیل اما –
دشمن هزاران شد درشام تاسوعا
دارد عطش غوغا درخیمه ها امشب – قحطی آب آمد
درکربلا امشب
سقاوسرداراست چون حضرت عباس – میروسپهداراست چون حضرت
عباس
آب آورطفلان درکربلا باشد – اویاورطفلان درخیمه
ها باشد
سرداروسقا و میروسپهداراست – ازبهرجندالله عباس
علمداراست
سقاکنار آب لب تشنه جان داده – صدجان دیگراو
براین جهان داده
ای باقری آندم صدشوروشین آمد –
تابرسرعباس آقا حسین آمد
این شام تا سوعا است کرببلا غوغا است
این شام تا سوعا است کرببلا غوغا است - در کربلا امشب
بس شورشی برپا است
درصورتی که روز تاسوعا خوانده شود شام تبدیل به
روز شود
این روز تا سوعا است کرببلا غوغا است - در کربلا
امروز بس شورشی برپا است
شمر شریر آ مد با نا مه ا ی ا ز خـو ن - د شت بلا سا ز د با تیغ
خو د گـلگون
در کربلا گر د ید
بس شو ر شی بر پا - شد
ما تم و حـز ن آ ل عـلی ا فـزون
ا ز کـو فـه و ا ز شا م لشکـر پی لشکـر - با ا بن سـعـد و شـمـر با خـو لی
کا فـر
با نیز ه
و شـمـشیر د ر کـر بلا
آ مد - بر كشتن سـبط ز هر ا
و پـیـغـمـبـر
ا ین سوی
صحـرا بین فـرزند زهـرا را - آن بی کس و یا و رمظلوم و
تنها ر ا
رفـتند هـمـر ا هـا ن ا ز گـرد آ ن مظلوم - هـفـتاد ود و یا
رش د ر روز عاشورا
دهها هزار آنسوی استاده صف در صف - مشغول خـمّا ری
کوبند کف د ر کف
هـفتاد و د و تن را ا ین سوی صحرا بین - اندر
منا جا ت و در دستشان مصحف
زینب بود محزون ا ز بی کس و یا ری - بهر حسین نا ید
یک یار و غمخواری
کن یک نظر ا ی د ل کـرببلا
بـنگـر - کلثو م و لیلا بین د ر نا له و ز ا ری
کر ببلا ا کنـو ن
کـوی مـنـا با شـد - کو
ی مـنـا بـهـر
آ ل عـبا با شد
ا و لا د پـیـغـمـبـر د ر حا ل احرا مند - آنجا حسین ا کنون ا ند ر د عـا با شد
ا ی با قـر ی بنگر بر قا سم
و ا کبر - برعون و هم عبا س عبدالله و ا صغر
از بهر قربانی در روز عاشورا - آما د ه ا ند ا کنون ا
ز ا کبر واصغر
این شام تاسوعابود
درصورتی که روز تاسوعا خوانده شود، بگوئید :
"امروزتاسوعابود"
این شام تاسوعابود - دركربلاغوغابود
بركودكان تشنه لب - نوحه كنان زهرابود
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
پرپرزبی آبی بود - گلهای باغ مصطفا
ششماهه اصغرازعطش - شدناله اش اندرسما
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
ای باغبان تشنه لب - فكری برای آب كن
این بلبلان تشنه را - باجرعه ای سیراب كن
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
اما ندارد باغبان - راهی به آن آب روان
راه شریعه بسته شد - باحكم جلاد زمان
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
عمروبن حجاج لعین - مامورگشته برفرات
بهرحسین و یاوران - گشته حرام آب حیات
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
بستند برآل نبی - راه فرات وآب را
بشنوزخیمه ناله - آن اصغربی تاب را
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
گو ید سكینه باعمو - ازتشنگی وازعطش
آبی بیاوربهرما - كه شیرخواره كرده غش
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
سقاكنارعلقمه - خودتشنه لب گشته شهید
دستش جدافرقش دوتا - ازظلم یاران یزید
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
اصغردرآغوش پدر - تیری به حلقومش رسید
تشنه لب آن شیرین زبان - دردست باباشدشهید
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
درعصرعاشوراحسین - اندرمیان قتلگاه
گفتاكمی آبم بده - ای شمردون روسیاه
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
اما نداد او جرعه ای - آب روان برآن امام
ای باقری شدتشنه لب - شاه شهیدان والسلام
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
ای تشنه لب حسین حسین - اندرتعب حسین
حسین
ای بی كفن حسین حسین - صدپاره تن
حسین حسین
مولای من حسین حسین - آقای من حسین
حسین
حسین حسین ثارالله - آقا اباعبدالله
حسین حسین ثارالله - آقا اباعبدالله
حسین حسین ثارالله - آقا اباعبدالله
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
شهیدكربلا حسین - غریب نینوا حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
شهیدكربلا حسین - سرازبدن جدا حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
شهیدكربلا حسین - قتیل اشقیا حسین
روزتاسوعاست امروز – کربلا غوغاست امروز
روزتاسوعاست امروز – کربلا غوغاست امروز
درنوا وشوروشین – حضرت زهراست امروز
روزتاسوعاست امروز – غم دراین دلهاست امروز
روزتاسوعاست امروز – غم دراین دلهاست امروز
درخیمه های حسین – ناله وغوغاست امروز
روضه نهم محرم بیاداباالفضل العباس علیه السلام
شام تاسوعا شام عباس است - درشکوفایی آن گل
یاس است
حضرت عباس یاوردین است - حامی قرآن،
دین وآئین است
روزعاشورا او علمداراست - دین وایمان را
یاور و یاراست
آل عصمت را حامی است عباس - اوچوسرداری
نامی است عباس
بهرسربازی کربلا آمد - همره آقا از وفا آمد
شدسپهدارلشکرقرآن - حامی دین شد از دل و ازجان
دین و قرآن را یار و یاورشد -
اوعلمداری بر برادر شد
او که سرداری با وفا باشد - ساقی دشت کربلا
باشد
روزعاشورا ناله طفلان - العطش گویان جملگی
گریان
جملگی گویندای عمو سقا - ماهمه تشنه درلب
دریا
العطش گویان زاکبر و اصغر - از عطش نالد طفل و هم
مادر
شدروان سوی شط آب عباس - تا که آب آرد بر رباب عباس
شد جدا دست از پیکرعباس - چون علی منشق شد سر
عباس
باقری عباس شد شهید ازکین - روز
عاشورابهر حفظ دین
امشب شب تاسوعاست ، شب عباس است ، امشب گرفتارها بگویند
عباس ، مریض دارها بگویند عباس، دردمندها بگویند عباس ، دسته
جمعی برویم در خانه قمر بنی هاشم ، میوه دل ام البنین
، باب الحوائج است . کسی را ناامید نمی کند . حوائج را در نظر
بگیرید ، فرج امام زمان را از خدا بخواهید ، از امام زمان نقل می
کنند که فرمود : هر جا روضه عموم عباس خوانده شود من سراسیمه می آیم
، آقا یک نظری به ما کن ، آقا بیا می خواهم روضه عمو جان
ترا بخوانم حود عباس فرمود : روضه مرا این طوری بخوانید هر کسی
از بالای بلندی بیفتد ، اول کاری که می کند دستهایش
را جلوی صورتش می گیرد حایل می کند تا صورت صدمه
نخورد . اما بمیرم برای عباس
دست در بدن ندارد در آن حالت یک قت صدای ناله ای شنید یکی
صدا می زند : پسرم عباس ، تاچشم باز کرد دید مادرش زهراست . تا دید
فاطمه می گوید پسرم ، برای اوّلین بار یک نگاه طرف
خیمه ها کرد صدا زد : برادر بیا برادرت را دریاب . زینب می
گوید : یک وقت دیدم رنگ حسین پرید ، یک نگاه
طرف خیمه ، یک نگاه طرف میدان ، با عجله آمد کنار بدن برادر ،
صدا زد عباسم :
تو مرا سید و سرور خواندی - چه شد این
بار برادر خواندی
صدا زد حسین من :
مادرت فاطمه آمد به سرم - او مرا خواند و صدا زد پسرم
بپاس پاسداری حریم کبریا عباس - به همراه
حسین آمد بدشت کربلا عباس
ز بسکه داشت اُلفت بافروغ چشم پیغمبر - نمی شد
ازحسین خویشتن آنی جدا عباس
بپاس حرمت زهرا بغیر ازسید ومولا - نکردی
تا دم آخر برادر را صدا عباس
گرفت اذن از برادر رفت میدان تا که آب آرد - برای
کودکان تشنه از راه وفا عباس
درون آب رفت وتشنه لب از آب بیرون شد - بپاس تشنگی
خامس ال عبا عباس
کنار علقمه از صدر زین نقش زمین گردید - گذشت
از هستی خود در ره دین خدا عباس
اگر شب تا سحر پاس حرم دارم چه غم دارم
اشک عزا بریزید شام عزاست امشب - نام
حسین و عباس مشکل گشاست امشب
باب الحوائج عبّاس حاجت دهنده ماست - دارنده حوائج
حاجت رواست امشب
ای دیده گریه ها کن، ای دل
تو ناله ها کن - با سوز دل دعا کن وقت دعاست امشب
ای که دلت شکسته ، غم به دلت نشسته -
ای دردمند خسته دردت دواست امشب
باب الحوائج ما ، یا حضرت ابوالفضل - آن دل
که از تو دور است دور از خداست امشب
مَرضای مسلمین را مد نظر بگیر تا
- این محفل از وجودش دارالشفاست امشب
دلها همه پریشان ، هر دیده گشته
گریان - هر گوشه ای از ایران ، چون کربلا ست امشب
امشب خدای قهار در ماتم علمدار - جن و ملک عزادار
، شام عزاست امشب
خبر شهادت جعفر طیار
الا ای جان من جانان من سقای طفلانم
الا ای ماه من بی تو غریب این بیابانم
به خون خویش غلطانی نمی پرسی که من
مردم
ز بهر یاریم بر خیز ای خورشید
تابانم
که دردنیا شنیده ساقی لب تشنه ای
جانا
مرا در سوگ بنشاندی الا ای راحت جانم
حسینت مانده بی پشت و پناه و لشکر و یاور
ببین با بی کسی ای جان من عازم به
میدانم
جعفر بن ابیطالب (جعفر طیار) برادر امیرالمؤمنین
است ، در جبهة جنگ دستهایش را قطع کردند ، جعفر را شهید کردند ، خبر
آوردند امیرالمؤمنین می آید رسول خدا به همه سفارش کرد کسی
با علی حرف نزند ، داغ برادر سنگین است ، همین که امیرالمؤمنین
آمد پیغمبر ، علی را بوسید ، فرمود: علی جان خدا صبرت
بدهد برادرت را کشتند ، دستهایش را جدا کردند تا این خبر را علی
شنید دست به کمرش زد فرمود : اِنکسر ظَهری ، وَقَلَّت حیلَتی
،وَشَمَّت بی عَدّوی ، اکنون کمرم شکست ، چاره ام اندک شد ، دشمنم زبان به سرزنش من گشود. (پرچم دار نینوا ، ص 178)
همچنین نقل شده است: هنگامى که عباس علیهالسلام
درروزعاشوراشهید شد امام حسین علیه السلام فرمود: «الْانَ
إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی» اینک کمرم شکست و
راه چاره بر من محدود شد. آنگاه گریست و این اشعار را خواند: تَعَدَّیتُمْ
یا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْیکُمْ / وَ خالَفْتُمْ دینَ النَّبِىِّ
مُحَمَّدٍ / أَما کانَ خَیرُ الرُّسُلِ أوْصاکُمْ بِنا / أَما نَحْنُ مِنْ
نَجْلِ النَّبِىِّ المُسَدَّدِ / أما کانَتِ الزَّهْراءُ أُمّی دُونَکُمْ /
أما کانَ مِنْ خَیرِ الْبَرِیةِ أحْمَدَ / لُعِنْتُمْ وَ أُخْزیتُمْ
بِما قَدْ جَنَیتُمْ / فسَوْفَ تَلاقُوا حَرَّ نارٍ تُوَقَّدُ. اى بدترین
مردم! با ستمکارى خویش بر ما تعدّى کردید، و با آیین پیامبر
خدا محمّد صلى الله علیه و آله مخالفت ورزیدید. آیا بهترین پیامبر، سفارش ما
را به شما نکرده بود؟ آیا ما از نسل پیامبر راستین نیستیم؟
آیا جز این است که حضرت زهرا علیهاالسلام
مادر من است نه شما؟ آیا او از نسل بهترین انسانها نبود؟ به سبب جنایتى که مرتکب شدید ملعون
و خوار گشتید، و به زودى گرفتار آتش شعلهور الهى خواهید شد.
ام البنین قنداقه عباس را داد دست
امیرالمؤمنین
معمولاً وقتی بچه ای به دنیا می آید
، اول بابایش را صدا می کنند خدا به تو فرزندی عطا کرده ، وقتی
عباس متولد شد ، مادرش ام البنین قنداقه عباس را داد دست امیرالمؤمنین
،نگاهش به صورت علی است ، می خواهد ببیند علی خوشحال می
شود یا نه ، دید امیر المؤمنین خم شد دستهای عباس
را می بوسد و گریه می کند . عرضه داشت آقا دستهای بچه ام
مگر طوری است ؟ فرمود : نه ام البنین ، بهترین دستی است
که خدا خلق کرده است، من این دستها را به خاطر خدا می بوسم ، آقا چرا
گریه می کنی ؟ حضرت قضایای کربلا و شجاعت عباس ،
جدا شدن دستهای نازنین عباس را برای ام البنین گفتند ، تا
شنید دستهای عباس در راه حسین از بدن جدا می شود فوراً از
جا بلند شد قنداقه عباس را گرفت از دست مولا ، هی دور سر حسین می
گرداند و می گوید : عباسم به قربانت شود . اما عاشقان اباالفضل (حاجت
دارها ، مریض دارها) اینجا علی دستهای عباس را می
بوسیدوگریه می کرد اما کربلا دیدند امام حسین در بین
نخلستان پیاده شد شیئی را برداشت به چشمانش می مالیدو
می بوسید. آن دستهای بریده عباس برادر بود .
آن نخل به خون تپیده را می بوسید - آن
مشک ز هم دریده را می بوسید - خورشید کنار علقمه خم شده
بود - دستان ز تن بریده می بوسید. (سوگنامه آل محمد ، ص315)
ای سپهركرم وجود وسخا یاعباس
سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبینَ
وَاَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلینَ وَعِبادِهِ الصّالِحینَ وَجَمیعِ
الشُّهَداءِ وَالصِّدّیقینَ وَالزّاکِیاتِ الطَّیباتِ فیما
تَغْتَدی وَتَرُوحُ عَلَیکَ یابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ
اَلسَّلامُ عَلیكَ یا ابالفضلِ العبّاس
بپاس پاسداری حریم کبریا عباس - به همراه
حسین آمد بدشت کربلا عباس
ز بسکه داشت اُلفت بافروغ چشم پیغمبر - نمی شد
ازحسین خویشتن آنی جدا عباس
بپاس حرمت زهرا بغیر ازسید ومولا - نکردی
تا دم آخر برادر را صدا عباس
گرفت اذن از برادر رفت میدان تا که آب آرد - برای
کودکان تشنه از راه وفا عباس
درون آب رفت وتشنه لب از آب بیرون شد - بپاس تشنگی
خامس ال عبا عباس
کنار علقمه از صدر زین نقش زمین گردید - گذشت
از هستی خود در ره دین خدا عباس
تاحالا شده که منتظر آمدن کسی باشید، اما عزیزت،
پسرت، برادرت، و... نیاید؟
هرچه صبر می کنی و منتظر می ایستی
خبری نمی شود. نگران می شوی بلند می شوی می
آیی داخل حیاط خانه، دلت آرام نمی گیرد، می
روی در کوچه دلت آرام نمی گیرد، خدایا چرا نیامددیر
کرد؟! می آیی داخل کوچه و خیابان هر وسیله ای
که می آید نگاه می کنی....
امام حسین و برادرش عباس علیهما السلام به
دنبال آب رفتند اما دیر کرده بودند. زن و بچه ها نتواستند آرام بگیرند.
از خیمه بیرون آمده بودند، جلوی درب خیمه ها صف کشیده
بودند منتظرند عمو بیاید. یک وقت دید امام حسین
تنها آمد؛ با پای پیاده، دست به کمر و...
پرکرد مشک وپس کفی از آب برگرفت - می خواست تا
که نوشد از آن آب خوش گوار
آمد به یادش ازجگر تشنه ی حسین - چون اشک
خویش ریخت زکف آب وشد سوار
شدبالبان تشنه از آب روان برون - دل پر زجوش ومشک به دوش آن
بزرگوار
عشاق چون به درگهِ معشوق رو کنند
سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبینَ
وَاَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلینَ وَعِبادِهِ الصّالِحینَ وَجَمیعِ
الشُّهَداءِ وَالصِّدّیقینَ وَالزّاکِیاتِ الطَّیباتِ فیما
تَغْتَدی وَتَرُوحُ عَلَیکَ یابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ
اَلسَّلامُ عَلیكَ یا ابالفضلِ العبّاس
عشاق چون به درگهِ معشوق رو کنند - از آب دیدگان تنِ
خود شستشو کنند
اول قدم ز جان و سرِ خویش بگذرند - واز خون دل تهیه
غسل و وضو کنند
از تیغ دوست بر تـنشان زخمی ار رسد - آن زخم را
ز سوزن مـژگان رفو کنند
قربانِ عاشقی که شهیدان کوی عشق - در روز
حشر رتبهی او آرزو کنند
عباس نامدار که شاهان روزگار - از خاک کوی او طلب آبرو
کنند
میرابِ آب بود و لب تشنه جان سپرد - می خواست
آب کوثرش اندر گلو کنند
بی دست ماند و داد خدا دست خود به او - آنان کـه
منکرند بگو رو به رو کنند
گر دست او نـه دست خداییست پس چرا - از شاه تا
گدا همه روسوی او کنند
درگاه او چون قبله ارباب حاجت است - بـاب الحوائجش همه جا
گفتگو کنند
ذاکر برای آن که مـسمی به اسم اوست -
امید آن که عاقبتش را نکو کنند
سیدعباس جوهری
عبّاس بن على علیهالسلام پرچمدار لشکر امام حسین
علیه السلام بود. هنگامى که دید تمام یاران و برادران و
عموزادگان شربت شهادت نوشیدند، گریست و به شوق دیدار پروردگار
جلو آمد و پرچم را بر گرفت و از برادرش امام حسین علیه السلام اجازه میدان
خواست. امام علیهالسلام (که از فراق برادر سخت ناراحت بود) به سختى گریست
به گونهاى که محاسن شریفش از اشک دیدگانش، تر شد، و فرمود: «یا
أَخی کُنْتَ الْعَلامَةَ مِنْ عَسْکَری وَ مُجْمِعَ عَدَدِنا، فَإِذا
أَنْتَ غَدَوْتَ یؤُلُ جَمْعُنا إِلَى الشِّتاتِ، وَ عِمارَتُنا تَنْبَعِثُ
إِلَى الْخَرابِ» برادر جان! تو نشانه (شکوه و عظمت و) برپایى سپاه من و
محور پیوستگى نفرات ما هستى. اگر تو بروى (و شهید شوى)، جمعیت
ما پراکنده، و ویران مىشود.
عبّاس علیهالسلام عرض کرد: «فِداکَ رُوحُ أَخیکَ
یا سَیدی! قَدْ ضاقَ صَدْری مِنْ حَیاةِ الدُّنْیا،
وَ أُریدُ أَخْذَ الثَّارِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ» جان برادرت
فدایت، اى سرورم! سینهام از زندگانى دنیا به تنگ آمده است،
مىخواهم از این منافقان انتقام (آن خونهاى پاک را) بگیرم. امام علیهالسلام
فرمود: «إِذا غَدَوْتَ إِلَى الْجِهادِ فَاطْلُبْ لِهؤُلاءِ الْأَطْفالِ قَلیلًا
مِنَ الْماءِ» اینک که آهنگ میدان دارى براى این کودکان، آبى تهیه
کن. حضرت عبّاس علیهالسلام رهسپار میدان شد و آنان را موعظه کرد و از
عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نبخشید. به نزد برادرش بازگشت و ماجرا را گزارش
داد، که ناگهان صداى العطش کودکان به گوشش رسید، بى درنگ بر اسب شد و نیزه
و مشک را برداشت و به سوى فرات روانه شد. چهار هزار تن از مأموران فرات، آن حضرت
را محاصره کردند و هدف نیزهها قرار دادند ولى آن حضرت دلاورانه لشکر دشمن
را شکافت و هشتاد نفر از آنان را به خاک هلاکت افکند و وارد فرات شد. «فَلَمَّا
أَرادَ أَنْ یشْرَبَ غُرْفَةً مِنَ الْماءِ ذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَینِ
وَأَهْلِ بَیتِهِ فَرَضَّ الْماءَ وَمَلَأَ الْقِرْبَةَ»
هنگامى که خواست مقدارى آب بیاشامد تشنگى امام حسین
علیهالسلام و اهلبیتش را به خاطر آورد، آب را روى آب ریخت،
مشکش را پر کرد. (بحارالانوار علامه مجلسی، ج 45 ص 41)
آنگاه مشک را بر دوش راست خود نهاد و به سوى خیمه
رهسپار شد و چنین گفت: یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَینِ هُونِی
/ وَبَعْدَهُ لا کُنْتِ أَنْ تَکُونِی
/ هذا حُسَینٌ وارِدُ الْمَنُونِ / وَتَشْرَبینَ بارِدَ الْمَعینِ
/ هَیهاتُ ما هذا فِعالُ دینِی / وَلا فِعالُ صادِقِ الْیقینِ.
اى نفس (عباس)! زندگى پس از حسین علیهالسلام خوارى و ذلت است، مبادا
پس از او زنده بمانى. این حسین است که شربت مرگ مىنوشد و تو مىخواهى
آب سرد و گوارا بنوشى؟! هیهات! چنین کردارى، از آیین من نیست
و نه کردار شخص راست باور. سپاه خون آشام ابن سعد اطرافش را گرفتند. عباس دلیرانه
در آن میان حمله مىکرد و این رجز را مىخواند: لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ
إِذَا الْمَوْتُ رَقا / حَتَّى أُوارى فِی الْمَصالیتِ لَقا / نَفْسِی
لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقا / إِنِّی انَا الْعَبَّاسُ اغْدُو
بِالسَّقا / وَلا أَخافُ الشَّرَّ یوْمَ الْمُلْتَقى. هنگامى که مرگ فرا رسید،
مرا از آن باکى نیست، تا آن هنگام که شمشیرها مرا در خاک افکنند. من
جانم را سپر فرزند زاده پیامبر پاکیزه خوى قرار دادهام، من همان
عباسم که سمت سقائى دارم، و از سختىِ نبرد، واهمهاى ندارم. (اعیان الشیعه،
ج 1 ص 608 ؛ و نگاه شود به: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 117 و بحارالانوار ج 45 ص
40)
دشمن خود را باخته بود، توانِ مقابله رویارو با آن
حضرت را نداشت، لذا پشت درختها کمین کرده بودند. «نوفل ازرق» دست راست قمر
بنىهاشم را قطع نمود و آن جناب مشک را به دوش چپ نهاد و پرچم و شمشیر را به
دست چپ گرفت و این رجز را خواند: وَاللَّهِ إنْ قَطَعْتُمُ یمینی
/ إِنِّی أُحامِی أَبَداً عَنْ دینِی / وَ عَنْ إِمامٍ
صادِقِ الْیقینِ / نَجْلِ الْنَّبِی الطَّاهِرِ الْأَمینِ.
به خدا سوگند! اگر چه دست راستم را قطع نمودید، ولى من پیوسته از دینم
حمایت مىکنم و از امامى صادق الایمان که فرزند پیامبر پاک و امین
است، حمایت مىکنم. آنگاه «نوفل ارزق» و «حکیم بن طفیل» از کمینگاه
بر آن حضرت حمله کردند و دست چپ او را از بدن جدا کردند. آن حضرت پرچم را به سینه
خود چسبانید و این رجز را خواند: یا نَفْسُ لا تَخْشَ مِنَ
الْکُفَّارِ / وَأَبْشِری بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ / مَعَ النَّبِی
السَّیدِ الُمخْتارِ / قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیهِمْ یسارِی
/ فَأَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّ النَّار. اى نفس! از کفار هراسى نداشته باش،
تو را بشارت باد بر رحمت خداوند جبران کننده و هم نشینى با پیامبر
بزرگ و برگزیده. اینان دست چپم را به ستم قطع کردند، خدایا
حرارت آتش را به آنان بچشان. (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 117 و بحارالانوار، ج 45
ص 40)
آنگاه، مشک را به دندان گرفت، چیزى نگذشت که تیرى
بر مشک اصابت کرد و آبهاى آن فرو ریخت.
تیر دیگرى بر سینه مبارکش اصابت کرد و
بعضى نوشتهاند تیرى بر چشم حضرت نشست و مردى از قبیله تمیم با
عمود آهنین بر فرق مبارکش زد که از اسب به زمین افتاد. «وَنادى
بِأعْلى صَوْتِهِ: أَدْرِکْنی یا أَخِی» با صداى بلند فریاد
زد: برادر مرا دریاب. (ابصار العین، ص 30)
هنگامى که امام حسین علیهالسلام بر بالینش
رسید وى را شهید دید، پس گریست. همچنین نقل شده
است: هنگامى که عباس علیهالسلام شهید شد امام حسین علیهالسلام
فرمود: «الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی» اینک
کمرم شکست و راه چاره بر من محدود شد. آنگاه گریست و این اشعار را
خواند: تَعَدَّیتُمْ یا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْیکُمْ / وَ
خالَفْتُمْ دینَ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ / أَما کانَ خَیرُ الرُّسُلِ
أوْصاکُمْ بِنا / أَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَّبِىِّ المُسَدَّدِ / أما کانَتِ
الزَّهْراءُ أُمّی دُونَکُمْ / أما کانَ مِنْ خَیرِ الْبَرِیةِ
أحْمَدَ / لُعِنْتُمْ وَ أُخْزیتُمْ بِما قَدْ جَنَیتُمْ / فسَوْفَ
تَلاقُوا حَرَّ نارٍ تُوَقَّدُ. اى بدترین مردم! با ستمکارى خویش بر
ما تعدّى کردید، و با آیین پیامبر خدا محمّد صلى الله علیه
و آله مخالفت ورزیدید. آیا بهترین پیامبر، سفارش ما
را به شما نکرده بود؟ آیا ما از نسل پیامبر راستین نیستیم؟
آیا جز این است که حضرت زهرا علیهاالسلام مادر من است نه شما؟ آیا
او از نسل بهترین انسانها نبود؟ به سبب جنایتى که مرتکب شدید
ملعون و خوار گشتید، و به زودى گرفتار آتش شعلهور الهى خواهید شد. (منابع
: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 117 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 40 ؛ عاشورا ریشه ها،
انگیزهها، رویدادها، پیامدها، ص 493)
ای گل سرخ گلستان ولا عباس
ای گل سرخ گلستان ولا عباس - از تو بگرفته جهان امشب
صفا عباس
با صفا عالم شد ز بوی تو - گشته روشن از نور روی
تو
ای گل گلزار زهرا یا ابوفاضل - یا
ابوفاضل یا ابوفاضل
ای که زهرا و علی را نور عینی تو -
یاور و یار و علمدار حسینی تو
از ازل دلها گشته پا بستت - زد علی امروز بوسه بر
دستت
از تن افتد چونکه فردا یا ابوفاضل - یا ابوفاضل
یا ابوفاضل
ای که عشق و معرفت از تو ادب دارد - روز عاشورا حسین
نامت به لب دارد
گر نبود آنجا مادرت عباس
فاطمه آمد در برت عباس
چون فتادی روی صحرا یا ابوفاضل - یا
ابوفاضل یا ابوفاضل
روز تاسوعاامان نامه برای اباالفضل
روز تاسوعا روزی است كه شمر وارد سر زمین كربلا
می شود نامه ای از جانب ابن زیاد اورد به ابن سعد داد نوشته بود
تور ا نفرستادم به حسین مدارا كنی ببین اگر حسن ویاران او
در طاعت من هستند انهارا به سلامت به نزد من بیاور وگرنه با انها جنگ كن تا
كشته شوند انهارا مثله كن وچون حسین كشته شد سینه وپشت اورا زیر
پای ستوران كن اگر انجام دادی كه خوب وگرنه شمر امیر لشكر است
وتو ازعطا محرومی ابن سعد وقتی نامه را خواند رو به شمر كرد وگفت خدا
تور ا از ابادیها دور گرداند این چه پیامی است كه اوردی
شمر گفت چه می كنی گفت لاولا كرامت لك ابن سعد تهیه لشكر كرد
شمر دید كه اودر صدد جنگ شد به سمت لشكر گاه حضرت امد وفرزندان ام البنین
را صدا زد امام فرمود جوابش را بدهید عباس جلو رفت فرمود چكار داری
گفت امان نامه آوردم فرمود لعنت بر تو وامانی كه اوردی ما در امان باشیم
وفرزند رسول خدا در امان نباشد شمر ناراحت شد و برگشت عمر سعد دستور حمله داد: یا
خیل الله اركبی وبا للجنه ابشری.
روضه: امام صادق فرمود روز تاسوعا روزی بود كه حسین
و اصحابش را در كربلا محاصره كردند سپاه شام بر قتال حضرت اجتماع كردند به زیادی
لشكر خود خوشحال به كمی اصحاب امام (ع)شادی كردند وبعد فرمودند پدرم
فدای ان ضعیف و غریب همینكه زینب صدای خروش
دشمن را شنید نزد برادر امد عرض كرد برادرم صدای لشكر را نمی
شنوی امام سراز روی زانو برداشت وفرمود خواهر الان رسول خدا را درخواب
دیدم فرمود پسرم تو به سوی مامی ایی زینب شنیدو
ناله كرد وبه صورت خود زد اقا خواهرش را تسلی داد عباس امد عرض كرد برادر
لشكر به سمت شماست فرمود برادر جانم فدایت برو ببین به چه منظور امدند
عباس امد ونزد لشكروانها گفتند یا بیعت یا جنگ نزد برادر امد
سپس اقا فرمود به انها بگو همین امشب را به من مهلت بدهند كه با خدا رازونیاز
كنم جنگ را به فردا بیندازند یا ابا عبدالله اینجا كه صدای
لشكر بلند شد برادر را فرستادی وفردا هم وقتی صدای العطش بچه ها
بلند شد باز برادر را خواندی تا برای كودكان اب بیاورد انجا
برادر برگشت ولی اینجا امد ولی دیگر به خیمه ها بر
نگشت ...
مرحوم شیخ جعفر شوشتری نقل فرمودند روز عاشورا
چند بار سید الشهداء علیه السلام گریه كردند كه یكی
از موارد در شهادت برادر بزرگوارشان حضرت عباس بود نقل شده وقتی كه حبیب
بن مظاهر و عباس كشته شدند آثار شكستگی در چهرهی حضرت نمایان
شد در روایت دیگر دارد وقتی قمر بنی هاشم كشته شد حضرت به
حالت غصه دار نشست و اشكهای شریفش به صورتش جاری شد.
روضه: یكی از سخت ترین لحظه های
عاشورا زمانی بود كه قمر بنی هاشم تنهایی برادر را دید.
آمد خدمت برادر عرض كرد اجازه دهید جانم را فدای شما كنم امام گریه
سختی كرد؛ فرمود تو علمدار منی. عرض كرد سینه ام تنگ شده از
زندگانی دنیا سیر شدم فرمود حال كه اراده جنگ داری برای
كودكان كمی آب طلب كن حضرت مشك را برداشت و به سمت فرات آمد و به قلب دشمن
تاخت تا خود را به آب رساند مشك را پر از آب كرد به دوش راست انداخت. بسمت خیمهها
آمد. دشمن از هر طرف حمله كرد اما آقا چون شیر غضبناك حمله میكرد تا
آب را به خیمه ها برساند ناگهان نانجیبی از پشت نخل درآمد دست
راست حضرت را جدا كرد رَجَز خواند: والله إن قطعتموا یمینی - إنی
أُحامی أبدا عن دینی - و عن إمام صادق الیقینِ - نَجلِ
النبی الطاهرِ الأمینِ.
مشك را به دوش چپ انداخت و همچنان میتاخت كه دگر
باره دشمن از كمین برآمد و دست چپ حضرت را هم جدا كرد. مشك را به دندان
گرفت. همت كرد تا آب را به خیمهها برساند كه ناگهان تیری به
مشك خورد وآبها به روی زمین ریخت؛ تیری دیگر
هم به سینه مباركش نشست و به روایتی هم نانجیبی عمیدی
بر فرق نازنینش زد و از اسب بروی زمین افتاد صدا زد برادر مرا
دریاب. امام صدای برادر را شنید خود را به او رساند و بر دستهای
قطع شده و بدن مجروح گریه كرد وفرمود الْآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْرِی وَ
قَلَّتْ حِیلَتِی
از من دو دست بركمر و از تو بر زمین - دست دگر كجاست
كه خاكی به سر كنم
قامت زمن شكسته واز تو بروی خاك - كو قامتی كه
خواهر خود را خبر كنم
عباس خوش بخواب شدی، راحت ازجهان - اما بگو چه چاره
منِ خون جگر كنم
عشاق چون بدرگه معشوق رو كنند
یكى از القاب حضرت عباس (ع) (باب الحوائج ) است (سید
صالح حلى) دراشعارش مى فرماید:.
چشمم از آب پر و مشك من از آب تهى است
چشمم از آب پر و مشك من از آب تهى است- جگرم غرقه به خون و
تنم از تاب تهى است
به روى اسب قیامم به روى خاك سجود - این نماز
ره عشق است، زآداب تهى است
جان من مىبرد آبى كه از این مشك چكد - كشتىام غرقه
در آبى كه ز گرداب تهى است
هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسین - دیده
اصغر لب تشنهات از خواب تهى است
دست و مشك و علمم لازمه هر سقاست - دست عباس تو از این
همه اسباب تهى است
مشك هم اشك به بىدستى من مىریزد - بىسبب نیست
اگر مشك من از آب تهى است
(شهاب یزدى)
اگر شب تا سحر پاس حرم دارم چه غم دارم
اگر شب تا سحر پاس حرم دارم چه غم دارم - چرا در خیمه
سلطان قدم دارم چه غم دارم
سیاهی دور شو از خرگه سلطان مظلومان - که
شیر بیشه ایجادم و پاس حرم دارم چه غم دارم
اگر زیر و زبر سازم تمام ملک امکان را - من از سلطان
مظلومان رقم دارم چه غم دارم
کشیدم دست و دل از این جهان و عالم امکان -
حریم قرب حق را محترم دارم چه غم دارم
اگر از تیغ ابرو غارت دلها کنم امروز - که این
سرمایه از فخر امم دارم چه غم دارم
بحمدالله و المنه که من سقای طفلانم - ولی
این منصب شاهانه از فخرامم دارم چه غم دارم
بود این افتخار من برغم کوری دشمن - که برکف سر
برای مظهر جود و کرم دارم چه غم دارم
الا ای اهل ای ال صد کاره زبانها را فرو
بندید - بخواب نازناموس خدا در این حرم دارم چه غم دارم
لب عطشان اگر جان بسپرم در رهگذار دوست - بجان دوست در ملک
بقا بحر کرم دارم چه غم دارم
سرم گرم زیب نی گردد چو مهر عالم امکان -
بزیب نیزه می بینم جهانی را خدم دارم چه غم دارم
اگر در بحر عصیان غرق باشد قطره می گوید
- علی دارم حسن دارم حسین دارم چه غم دارم
قطره
السلام علیك ایها العبد الصالح المطیع
لله و لرسوله، اشهد انك جاهدت و نصحت و صبرت حتی اتیك الیقین.
پاسداری از خیمه ها
شب عاشورا حضرت عباس(علیهالسلام)پاسداری از
حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی
از پستی و دونمایگی آنان بعید نبود که پیمانشکنی
کنند. آن شب، هنگامی که حضرت عباس(علیهالسلام) از گفتگو با شمر در
مورد پذیرش یا ردّ اماننامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر
دیر زمانی بود که با خاندان امام علی(علیهالسلام) آشنایی
داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت.
عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستیای
دیدهای که پرچم را از من میگیری؟» زهیر
پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد عباس(علیهالسلام)
آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزهای در دست و شمشیری
به کمر مشغول نگاهبانی بود.10 زهیر نزد او آمد و گفت: «آمدهام تا با
تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال
سخن نیست، ولی نمیتوانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو،
من سواره میشنوم». زهیر جریان خواستگاری علی(علیهالسلام)
از امّالبنین(علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را
از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای عباس(علیهالسلام)!
پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری
برادرت کوتاهی کنی!» حضرت عباس(علیهالسلام) از شنیدن این
سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در
رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو میخواهی
با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری
برادرم دست بر نمیدارم و در پشتیبانی از او کوتاهی
نخواهم کرد. فردا این را به گونه ای نشانت میدهم که در عمرت
نظیرش را ندیده باشی». (مقتلالحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛
کبریت الأحمر، ص386؛ بطلالعلقمی، ج1، ص97)
پرچمداریسپاه
صبح عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش
فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام
افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده
تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در
«مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشکر را در قلب
سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیهالسلام) داد. (شرح الاخبار، ج3،
ص182؛ بحارالأنوار، ج45، ص4؛ تذکرةالخواص، ص251 ؛ الأخبارالطوّال، ص256)
شکستن حلقه محاصره دشمن
در نخستین ساعتهای جنگ، چهار تن از افراد سپاه
امام حسین(علیهالسلام) به نامهای «عمرو بن خالد صیداوی»،
«جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن
خالد» حمله ای دسته جمعی به قلب لشکر کوفیان نمودند. دشمن تصمیم
گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونهای که
کاملاً ارتباط آنها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت
عباس(علیهالسلام)با دیدن به خطر افتادن آنها، یک تنه به سوی
حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد،
به طوری که وقتی آنها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیکرشان
زخمی و خون آلود بود. (تاریخالطبری، ج5، ص446؛ الکاملفیالتاریخ،
ج3، ص293؛ اعیانالشیعة، ج7، ص430؛ معالیالسبطین، ج1،
ص443؛ العیونالعبری، ص126)
کندن چاه برای تهیه آب
در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان
و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت
عباس(علیهالسلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین
کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن میرفت که با کندن
چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیهالسلام) مشغول کندن چاه شد. پس
از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید،
از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به
حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید. (ینابیعالمودة،
ج2، ص340؛ المنتخب، ج2، ص441؛ مقتلابیمخنف، ص57؛ بطلالعلقمی، ج2،
ص357)
پیش فرستادن برادران برای نبرد
وقتی حضرت عباس(علیهالسلام) بدنهای شهیدان
بنیهاشم و دیگر شهدا را بر گستره کربلا دید، برادران مادری
خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آنها فرمود: «ای فرزندان
مادرم! پیش بتازید تا جانفشانی شما را در راه خدا و رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله)
شاهد باشم». آنان که خون علی(علیهالسلام) در رگهایشان جاری
بود، پیش تاخته و پس از مدتی نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت
عباس(علیهالسلام) به شهادت رسیدند. (الامالیالخمیسیة،
ج1، ص175؛ بحارالأنوار، ج45، ص38؛ مقاتلالطالبیین، ص54؛ اعلام الوری،
ص243؛ الإرشاد، ج2، ص113)
شهادت فرزندان حضرت عباس(علیهالسلام)
هنگامی که حضرت عباس(علیهالسلام)به شهادت رسید،
امام حسین(علیهالسلام)خود را به او رسانید و وقتی که
حالت او را مشاهده نمود، فریاد بییاوری برآورد. «محمد» و
«قاسم» فرزندان عباس(علیهالسلام) صدای امام را شنیدند، نزد ایشان
رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم ای سرور ما!» امام
فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِیکُمَا الکِفَایة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما
آنان امتناع ورزیده و از امام اجازه گرفته، به میدان نبرد شتافتند و
پس از پیکار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید. (بطلالعلقمی،
ج3، ص433)
علامه «سید محسن امین»، نیز «عبداللّه بن
عباس(علیهالسلام)» را در شمار شهیدان کربلا ذکر مینماید،
(اعیانالشیعة، ج1، ص610)
اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخنگاران،
تنها «محمد» در کربلا به شهادت رسیده است. (بحارالانوار، ج45، ص62؛ مناقب
آلابیطالب، ج4، ص12؛ العوالم، ج17، ص343)
پیکار شجاعانه
حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو میشود،
نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده،
کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزهای بلند در دست گرفته بود.
وقتی به میدان آمد، نیزهاش را به حمایل سینه حضرت
فرو کرد. عباس(علیهالسلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزهاش
را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد. (کبریت
الأحمر، ص387)
نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود که در پرتاب سنگ و نیزه
مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویی، مجروح شد، ولی
بخشش حضرت، زندگی دوباره به او بخشید.
سومین رزمآور «عبداللّه بن عقبة غَنَوی» بود.
حضرت، پدر او را میشناخت و برای این که کشته نشود، مهرورزانه
به او گفت: «تو نمیدانستی که در این جنگ با من روبهرو میشوی.
به سبب احسانی که پدرم به پدرت کردهاست، از جنگ با من دست بردار و برگرد».
خیرخواهی حضرت در او اثر نکرد و به جنگ پرداخت. ساعتی نگذشته
بود که شکست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت. (کبریت الأحمر،
ص387)
عقل گفتش تشنه كامی، نوش كن
عقل گفتش تشنه كامی، نوش كن - عشق گفتش بحر غیرت
جوش كن
آب گفتش بر صفای من نگر- لب بگفتش در وفای من
نگر
عافیت گفتش كف آبی بنوش - عاطفت گفتش كه چشم از
وی بپوش
تشنگی گفتش تو را سازم هلاك - رستگی گفتش كه از
مردن چه باك؟
كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام
كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام - شد در این
قبلهء عشّاق، دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی كه نصیب تو نشد - چشم من
داد از ان آبِ روان، تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی-
تا كه تكمیل شود حجّ من و تقدیرم
چون اقتدا به جعفر طیار كرده ایم
چون اقتدا به جعفر طیار كرده ایم - پرواز ماست
با پرِ جان در فضای دوست
در پیروی ز خطّ علمدار كربلاست - دستی كه
داده ایم به راه رضای دوست
من و از حق جدا گشتن، شگفتا
من و از حق جدا گشتن، شگفتا - به ناحق، هم صدا گشتن، شگفتا
من و راه خطا، هیهات هیهات - من و ترك وفا، هیهات
هیهات
دل رهاندن ز دست تو مشكل
دل رهاندن ز دست تو مشكل - جان فشاندن به پای تو آسان
بندگانیم جان و دل بركف - چشم بر حكم و گوش بر فرمان
احق الناس ان یبكى علیه
احق الناس ان یبكى علیه - فتى ابكى الحسین
بكربلاء
اخـوه وابـن والده عـلى - ابوالفضل المضرج بالدماء
ومن واساه لایثنیه شى ء - وجادله على عطش بماء
پر كرد مشك و پس كفى از آب بر گرفت
پر كرد مشك و پس كفى از آب بر گرفت - مى خواست تا كه نوشد
از آن آب خوشگوار
آمد به یادش از جگر تشنه حسین - چون اشك خویش
ریخت ز كف آب خوشگوار
شد با لبان تشنه ز آب روان بیرون - دل پر ز جوش و مشك
به دوش آن بزرگوار
كردند جمله حمله بر آن شبل مرتضى - یك شیر در میانه
گرگان بى شمار!
یك تن كسى ندیده چندین هزار تیر - یك
گل كسى ندیده چندین هزار خار!
آمد به یادش از لب خشك برادرش
آمد به یادش از لب خشك برادرش - شد غیرت فرات
دو چشم ز خون ترش
گفتا نخورده آب گلستان حیدرى - دارى تو میل آب
؟ كجا شد برادرى ؟!
تشنه است آن نو گل باغ فتوت است - لب تر مكن ز آب كه دور از
مروت است
چو دست راست جداشد ز پیكر عباس
چو دست راست جداشد ز پیكر عباس - گریست عرش به
حال برادر عباس
شكست پشت رسول از شكسته بازویش - خمید قد على
چون هلال ابرویش
جهان به دیده مظلوم كربلا شب شد - سپهر گفت اسیرى
نصیب زینب شد
الا اى پیك معراج سعادت
الا اى پیك معراج سعادت - هماى رفرف اوج سعادت
كنون كز دست من افتاده شمشیر - ز هر سو بسته بر من
راه تدبیر
شتابى كن كه وقت همت توست - گذشت از من ، زمان خدمت توست
خلاصم كن از این انبوه لشگر - رسانم از وفا نزد برادر
سكینه منتظر از بهر آب است - ز سوز تشنگى بى صبر و
تاب است
اى كشته راه داور من
اى كشته راه داور من - اى پشت و پناه لشگر من
اى نور دو دیده تر من - عباس جوان ، برادر من
برخیز كه من غریب و زارم - بى مونس و یار
غمگسارم
برخیز گذر به خیمه ها كن - غمخوارى آل مصطفى كن
بر وعده خویشتن وفا كن - عباس جوان ، برادر من
دیدى كه فلك به ما چه ها كرد؟ - ما را به غم تو مبتلى
كرد
كى دست ترا ز تن جدا كرد - عباس جوان برادر من
گفتم كه در این جهان فانى - شاید كه تو بعد من
بمانى
زینب به سوى وطن رسانى - عباس جوان ، برادر من
در دمعة الساكبة گوید: حضرت سیدالشهدا علیه
السلام از كثرت جراحات وارده بر بدن قمر بنى هاشم علیه السلام ممكن نشد آن
بدن را از جاى خود حركت بدهد، لذا بدن را به حال خود گذارد و با چشم اشكبار و دل
داغدار به سوى خیمه مراجعت نمود. سكینه سلام الله علیه پیش
آمد و از حال عمو پرسید. حضرت ناله اش بلند شد و فرمود: اكنون پشت من شكست و
رشته تدبیر و چاره ام از هم پاشید و دشمن دیگر بر من چیره
شد و بر من شماتت كرد و این اشعار را قرائت كرد:
تعدیتم یا شر قوم ببغیكم - و خالفتم دین
النبى محمد - اءما كان خیر الرسل اءوصاكم بنا - اءما نحن من نسل النبى
المسدد - اءما كانت الزهراء امى دونكم - اءما كان من خیر البریة احمد
لعنتم و اءخریتم بما قد جنیتم - فسوت تلاقوا حر
نار توقد.
یعنى اى بدترین مردم ، به جهت طغیان خود،
به ما ظلم و ستم نمودید و با آیین رسول اكرم صلى الله علیه
و آله مخالفت كردید. مگر بهترین رسول خداوند عالمیان ما را به
شما سفارش نكرده و لزوم دوستى و یارى ما را به شما توصیه ننموده است ؟
مگر ما از نسل پیغمبر ارجمند مؤ ید و مسدد شما نیستیم ؟
مگر نمى دانید كه فاطمه الزهرا علیه السلام مادر من است ، نه مادر
شما؟ مگر احمد مختار بهترین اهل روزگار نبود؟ با یان كارها، از رحمت
خداى متعال دور شده و خوار و زیانكار شدید، و زود باشد كه گرفتار
حرارت آتش بر افروخته جهنم خواهید گشت .
فخر الذاكرین ملا رضا رشتى ، متخلص به محزون ، گوید:
رسانید خود را چو شهباز حق - به بالین وى دید
نیمى رمق
تنى دید مانند جان در برش - مشك ، پریشان ، چو
مغز سرش
برادر چه كردى لواى مرا؟! - بده گوش جانا نواى مرا
دگر از غمت طاقتم طاق شد - گلم رفت و گلشن پر از زاغ شد
تو سقا و، لب تشنه گشتى شهید! - امید بدى ؛
گشته ام نا امید
مرا بى جمال تو عالم سیاه - شده منخسف اى مرا مهر و
ماه
كه بنوده دست تو از تن جدا؟ - نبودش مگر خوف روز جزا؟!
رسید ناله در حرم به گوش شاه محترم
رسید ناله در حرم به گوش شاه محترم - اخى بیا
تو در برم نگر به حال مضطرم
شنید آن امیر حى به یك قدم نمود طى - بگفت
آمدم ز پى فداى قامتت شوم
ز دل كشید ناله اى به رخ فشاند هاله اى - ز اشك همچو
لاله اى ، نمود سرخ دشت و یم
تمام بلبلان من تهى ز گلستان من - نه قاسم جوان من نه اكبر
و نه جعفرم
تو هم شدى بخون طپان غمت مرا به دل نهان - زجاى خیز یك
زمان به دست گیر این علم
سكینه در خیال تو مرا غم وصال تو - چگونه بى
جمال تو به خیمه روى آورم
چوشد به خاك و خون طپان جمال ماه هاشمى
چوشد به خاك و خون طپان جمال ماه هاشمى - رسید باز بر
غم شه شهید ماتمى
گرفت دست بر كمر كشید ناله از جگر - اخى ز داغ تو مرا
سیاه گشته عالمى
تویى غرق بحر خون شدم غریب من كنون - دگر مرا
نه مونس و نه غمگسار و همدمى
ببین تمام كودكان به خیمه العطش كنان - بجز جوان پر ز تب نبد به خیمه محرمى .
شه لب تشنه چو اندر بر سقا آمد
شه لب تشنه چو اندر بر سقا آمد - دید جانش به لب ،
اندر لب دریا آمد
دید بى دستى او؛ كرد چنان آه و فغان - كه مشوش به
جنان نخله طوبى آمد
تنگ بگرفت قد سرو علمدارش را - كه تزلزل به طف عرصه غبر آمد
كرد از قامت او شور قیامت بر پا - كاندر آن دشت بلا،
محشر كبرى آمد
دید چون روى منیرش شده از خون گلگون - روز اندر
نظرش چون شب یلدا آمد
مغز سر كوفته و دست جدا از بدنش - و اخا گفت دلش سیر
ز دنیا آمد
گفت : اى جان برادر كمرم بین شده خم - چه جراحت كه به
این قامت رعنا آمد
رو كنم بى تو چه سان جانب این خیل زنان - خواهرت
بهر اسیریش مهیا آمد
در آن دم كانچنان صحراى خونخوار
در آن دم كانچنان صحراى خونخوار - ز خون یاورانش گشت
گلزار
على اكبرش یكسره فتاده - ز سر تا پاش جوى خون گشاده
برادر زاده اش قاسم به خوارى - ز خون ، دست عروس او نگارى
علمدارش فتاده زار و مهجور - علم از دست و دست از پیكرش
دور
به هر جا، غرق خون افتاده اى بود - برادر با برادر زاده اى
بود.
دیده بگشاكه طبیبت سر بالین آمد
دیده بگشاكه طبیبت سر بالین آمد - دیده
بگشا كه حسین با دل خونین آمد
دیده بگشا تو اى صید به خون غلطیده - كه
نگویند حسین داغ برادر دیده
دیده بگشاى كه طفلان همه غوغا دارند - بردن آب روان
از تو تمنا دارند
ای پسرشیرخدا اباالفضل
ای پسرشیرخدا اباالفضل – سرورارباب هُدی
اباالفضل
قربون آن دو دست وبازوی تو - آقاجون
چشم تمام دوستان سوی تو - آقاجون
حاجت مانما روا اباالفضل - ای پسرشیرخدا
اباالفضل
ای پسرشیرخدا اباالفضل – سرورارباب هُدی
اباالفضل
شدی کنار علقمه غرقه خون – آقاجون
شدی ززین روی زمین واژگون – آقاجون
تویی امیرشهدا اباالفضل - ای
پسرشیرخدا اباالفضل
ای پسرشیرخدا اباالفضل – سرورارباب هُدی
اباالفضل
دو دست توشده جدازپیکر – آقاجون
شدی فدا بهرامام ورهبر – آقاجون
تویی معین ویارما اباالفضل -
ای پسرشیرخدا اباالفضل
ای پسرشیرخدا اباالفضل – سرورارباب هُدی
اباالفضل
قربون آن صحن وسرا وحرم - آقاجون
قربون آن لطف و صفا وکرم - آقاجون
باقری بردرت گدا اباالفضل – ای پسرشیرخدا
اباالفضل
ای پسرشیرخدا اباالفضل – سرورارباب هُدی
اباالفضل
ازکتاب مجموعه اشعارباقری سروده شده محرم 1392
سقای دشت كربلا اباالفضل
عباس یا عباس یا اباالفضل - عباس یا عباس
یا اباالفضل
سقای دشت كربلا اباالفضل - ای یاوردین
خدا اباالفضل
یارعزیزفاطمه اباالفضل - ازتوعدودرواهمه
اباالفضل
یابن علی شیرخدا اباالفضل - ای یارسبط
مصطفی اباالفضل
عباس یا عباس یا اباالفضل - عباس یا عباس
یا اباالفضل
عباسم وآب آورحسینم - دركربلامن یاورحسینم
اندرحرم طفلان درانتظارند - چشم انتظاری بهرآب دارند
باشدحسین ازتشنگی چوبی تاب - لب تشنه ام
امانمی خورم آب
انّی انا العبّاس والاباالفضل - انّی انا
العبّاس والاباالفضل
یانفس من بعدالحسین هونی - وبعده لاكنت
ان تكونی
هذالحسین شارب المنون - وتشربین الباردالمعین
هیهات ماهذافعال دینی - ولافعال صادق الیقین
انّی انا العبّاس والاباالفضل - انّی انا
العبّاس والاباالفضل
یك مشك آبی كرده ام مهیا - كانرارسانم من
به آل طاها
اصغرمیان خیمه هست بی تاب - طفلان
درانتظارجرعه ای آب
من یاورآن شاه راستینم - حتی شودببریده
این یمینم
انّی انا العبّاس والاباالفضل - انّی انا
العبّاس والاباالفضل
والله ان قطعتموایمینی - انّی
اُحامی ابدًا عن دینی
وعن امام صادق الیقین - نجل النّبی
الطاهرالامین
انّی انا العبّاس والاباالفضل - انّی انا
العبّاس والاباالفضل
دست چپم گرازبدن جداشد - دستم فدای دین مصطفا
شد
این آب رامن میبرم بدندان - درخیمه گه
بهرلبان عطشان
یارب مراكن یاوری دراین راه - من یك
تن واین مردمان گمراه
انّی انا العبّاس والاباالفضل - انّی انا
العبّاس والاباالفضل
یانفس لاتخشی من الكفار - وابشری برحمة
الجبّار
مع النّبی سیدالمختار - قدقطعواببغیهم یساری
فاصلهم یاربّ حرّالنّار - انّی انا العبّاس
والاباالفضل
چشمان من شدغرقه خون خدایا - شدپیكرمن لاله گون
خدایا
یاسیدی اینك برس بدادم - چونكه ززین
من برزمین فتادم
جان برادریااخازاحسان - یك لحظه بالینم بیابه
میدان
انّی انا العبّاس والاباالفضل - انّی انا
العبّاس والاباالفضل
آمدحسین آندم كنارعباس - بیندكه پرپرگشته آن گل
یاس
دستی نهاده بركمرهمی گفت - جان اخا كی
ازجفاتراكشت
پشتم شكسته بسته راه چاره - آیا شودبینم
ترادوباره
انّی اخاك یا اخا اباالفضل - انّی اخاك یا
اخا اباالفضل
برخیزوبین اندرمیان صحرا - گشتم غریب
وبی معین وتنها
یكسوزداغ قاسم وهم اكبر - یكسوغم طفلانم ای
برادر
اندرحرم طفلان درانتظارند - چشم انتظاری بهرآب دارند
گویم چی با اهل حرم برادر- با اهلبیت
محترم برادر
جویداگرازمن تراسكینه - گویم چی
پاسخ بهرآن حزینه
انّی اخاك یا اخا اباالفضل - انّی اخاك یا
اخا اباالفضل
میخواست تاعبّاس رازمیدان - حملش نمایدسوی
خیمه گاهان
اما چنان پرپربُدآن گل یاس - ممكن نشدحمل جناب عباس
پشت حسین ازاین جفادوتاشد - چونكه زعباس آن
زمان جداشد
ای باقری بنگركه شاه بطحا - بی یاوروآب
آوراست وتنها
عباس یاعباس یا اباالفضل - عباس یاعباس یا
اباالفضل
عباس یاعباس یا اباالفضل - عباس یاعباس یا
اباالفضل
اباالفضل اباالفضل - اباالفضل اباالفضل - اباالفضل اباالفضل
كودستهایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
اندركنارعلقم - پشت حسین شده خم
بانازنین برادر - گویدچنین دمادم
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كی این ستم بماكرد - برماچنین جفاكرد
كی ازبدن بدینسان - دست توراجداكرد
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كی پشت من شكسته - شدراه چاره بسته
دست توراجداكرد - دست مراهم بسته
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
شدروزماتم عباس - برمن دمادم عباس
برقلب من نشسته - غمهای عالم عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
بی یارویاورم من - هم بی برادرم من
ای باقری ببین كه - بی عون وجعفرم
من
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
كودستهایت عباس - جانم فدایت عباس
یاعباس ویاعباس - یاعباس ویاعباس
یاعباس ویاعباس - یاعباس ویاعباس
یا سیدی یا عبّاس - یا
سیدی یا عبّاس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی
یا عبّاس
ای با وفا ابا الفضل - یا سیدی یا
عبّاس
مشكل گشا ابا الفضل - یا سیدی یا
عبّاس
سقا ومیرِ لشكر - یا سیدی یا
عبّاس
برتشنگان آب آور - یا سیدی یا
عبّاس
سرداری و سپهدار - یا سیدی یا
عبّاس
صاحب لوا علمدار - یا سیدی یا
عبّاس
ای جانفدای حسین - یا سیدی
یا عبّاس
صاحب لوای حسین - یا سیدی یا
عبّاس
پشت و پناهِ حسین - یا سیدی یا
عبّاس
میرِ سپاهِ حسین - یا سیدی یا
عبّاس
ای با وفا مشكل گشا - سقا ومیرِ كربلا
باشد سكینه منتظر - اندرمیانِ خیمه ها
تا كه رسانی جرعه ای - آبِ روان بر بچه ها
سقا تو بنما كوششی - آبی رسان بهرِ خدا
بشنو صدای العطش - باشد بلند اندر سما
سقای دشتِ كربلا - یا سیدی یا
عبّاس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی
یا عبّاس
سقای دشتِ كربلا - دستش شده ازتن جدا
آن هردو چشمِ نازنین - گشته است خونین از جفا
فرقش چنان فرقِ علی - شد با عمودِ كین دوتا
جسمِ شریفش غرقه خون - گشته است از سرتا بپا
آندم بجای سیدی - گفتا كه ادرك یا
اخا
ای هردو دست ازتن جدا - یا سیدی یا
عبّاس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی
یا عبّاس
آمد حسین امّا چسان - اشك ازدوچشمانش روان
بشنید چون ادرك اخا - با صوتِ عبّاسِ جوان
آمد سرِ با لینِ او - با گریه و آه و فغان
امّا چه عبّاسی شده - بشكسته دست و استخوان
چشمِ شریفش غرقه خون - جسمِ شریفش نا توان
دستش نهاده بركمر - آندم شهِ عصرو زمان
گفتا كه پشتِ من شكست - ازداغ مرگت ناگهان
آندم غمین شد مصطفی - یا سیدی
یا عبّاس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی
یا عبّاس
برگشت حسین سوی حرم - میگفت و ای
برادرم
گویم چه با لب تشنگان - با نازدانه دخترم
بیند سكینه منتظر - با اهلبیتِ محترم
گفتا دگر عبّاس نیست - رفته زكف آب آورم
گوئید با لب تشنگان - رفته است سقا از برم
ازبعد عبّاسِ جوان - دیگر گذشت آب ازسرم
بعد علمدارم كنون - گیرد علم را خواهرم
ای باقری اینك بگو - یا سیدی
یا عبّاس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی
یا عبّاس
یا سیدی یا عبّاس - یا سیدی
یا عبّاس
ای باوفا ابا الفضل - یا سیدی یا
عبّاس
مشكل گشا ابا الفضل - یا سیدی یا
عبّاس
یا عبّاس یا عبّاس - یا عبّاس یا
عبّاس
یا عبّاس یا عبّاس - یا عبّاس یا
عبّاس
یا عبّاس یا عبّاس - یا عبّاس یا
عبّاس
یا كاشف الكرب الحسین - یا عبّاس یا
عبّاس
یا كاشف الكرب الحسین - یا عبّاس یا
عبّاس
حق برادرت حسین - یا عبّاس یا عبّاس
حق برادرت حسین - یا عبّاس یا عبّاس
اِكشّف لنا كُروبنا - یا عبّاس یا عبّاس
اِكشِف لنا كُروبنا - یا عبّاس یا عبّاس
حاجات ما بنما روا - یا عبّاس یا عبّاس
مرضای ما بده شفا - یا عبّاس یا عبّاس
كن قسمتِ ما كربلا - یا عبّاس یا عبّاس
قرضای ما را كن ادا - یا عبّاس یا عبّاس
درد مارا نما دوا - یا عبّاس یا عبّاس
یا عبّاس یا عبّاس - یا عبّاس یا
عبّاس
یا عباس یا سیدی - یا عباس یا
سیدی
یا عباس یا سیدی - یا عباس یا
سیدی
یا ابوفاضل علمدار شه كرببلائی
یا ابوفاضل علمدار شه كرببلائی - پاسداری
و امیری و سقا صاحب لوائی
یاور و یار حسینی حضرت عباس نامت -
هم لقب باب الحوائج تو عزیز كبریائی
ای سقای تشنه كامان تشنه آب فراتیم - كن
نصیب ما تو زان آب فرات ایكه سقائی
حاجت ما را روا كن حاجت بسیار داریم - ما همه
محتاج آن درگاه و تو حاجت روائی
مشكل بسیار داریم حل نما تو آن مشاكل - مشكل ما
را تو بگشا ایكه تو مشكل گشائی
ای طبیب دردمندان درد ماها را دوا كن - ایكه
خاك در گهت باشد به هر دردی دوائی
كاشف الكربی تو عن وجه الحسین یا كاشف
الكرب - برطرف بنما گرفتاری بده بر ما صفائی
باقری بر درگه لطف تو از غم ایستاده - از كرم یاری
كنش بنما نصیبش كربلائی
سرزدازبیت امیرالمؤمنین
سرزدازبیت امیرالمؤمنین - كودكی
خورشیدروی ومه جبن
میدرخشدهمچومه سیمای او - زان سبب
خورعاشق وشیدای او
شدچو روزازماه رخسارش چوشب - گشت زان ماه بنی هاشم
لقب
اوچوازبیت علی سرمیزند - طعنه برخورشیدخاورمیزند
همچوخورتابیدچون ازكوهسار - ماه درپیش رخش
شدشرمسار
چارشعبان چون بدنیاپانهاد - بهرماروزخوشی
برجانهاد
چارشعبان چون بدنیا آمده - روزشادی بهرماها
آمده
بدركامل درشب چارآمده - نورخوراندرشب تارآمده
مادرش خوشحال وخندان آمده - چونكه ازاوشیریزدان
آمده
بچه شیرازشیرحق مولودشد - چارشعبان طالعش
مسعودشد
شادشداینك علی ازآن سبب - خانه اش شدزادگاه شیررب
قهرمانی آمدازبهرجَمَل - ماه نوطالع شدازبرج حَمَل
بهرصفین یكه تازی آمده - نهروان راشاهبازی
آمده
اوسپه سالارعاشورابود - یاورنوردل زهرابود
برحسین بنگرچسان شادآمده - بهراوازغیب امداد
آمده
یاوری ازبهرعاشورآمده - روزمیلادش چه
پرشورآمده
گاه خندان وگهی گریان شده - آسمانیها
ازآن حیران شده
بهرمیلادش بودخندان علی - بهربازوهای
اوگریان علی
الغرض چون اوبدنیا پانهاد - باب حاجاتی بروی
ما گشاد
حل مشكلهادراوبنهفته اند - زان سبب باب الحوائج گفته اند
وارث حلال مشكلهاشده - چون علی آئینه دلها شده
هركه افتددرغم ورنج وتعب - هست ذكریا ابالفضلش بلب
بی كلاچ وترمزودرپرتگاه - اوفتدسوی اباالفضلش
نگاه
باقری توبارها دیدی ازاو - معجزاتی
بی كلام وگفتگو
بگو مولا علمدارت کجا رفت
بگو مولا علمدارت کجا رفت - یکی ماه شب تارت
کجا رفت
چرا پشت تو خم گشته ست آقا - عصای دست بی یارت
کجا رفت
این دیده و این دست و این فرق
شکسته
این دیده و این دست و این فرق شکسته
- این صورت و این قامت در خون نشسته
تنها نه امروز یار تو هستم - از روز اول دل بر تو
بستم
بیرون بکش تیر از دو چشمم نازنینم - شاید که یک دم روی زهرا را
ببینم
این دم آخر فاطمه باید - سقائی ام را
امضا نماید
بگذار در آغوش پر مهرت بمیرم - دستی ندارم تا
تو را در بر بگیرم
چه می شود ای ولی ذوالمنّ - تو افکنی
دست به گردن من
بگذار عطشان بر لب دریا بمیرم - بگذار تا در
علقمه تنها بمیرم
با آنکه از تن افتاده دستم - خجل ز اشک سکینه هستم
سازگار(با تلخیص)
چشمه خور در فلك چارمین
چشمه خور در فلك چارمین - سوخت ز داغ دل ام البنین
آه دل پرده نشین حیا - برده دل از عیسى
گردون نشین
دامنش از لخت جگر لاله زار - خون دل و دیده روان ز
آستین
مرغ دلش زار چه مرغ هزار - داده ز كف چار جوان گزین
اءربعه مثل نسور الربى - سدره نشین از غمشان آتشین
كعبه توحید از آن چهار تن - یافت ز هر ناحیه
ركنى ركین
قائمه عرش از ایشان بپاى - قاعده عدل از آنها متین
نغمه داودى بانوى دهر - كرده بسى آب دل آهنین
زهره ز ساز غم او نوحه گر - مویه كنان ، موى كنان حور
عین
یاد ابوالفضل كه سر حلقه بود - بود در آن حلقه ماتم
نگین
اشكفشان ، سوخته جان ، همچو شمع - باغم آن شاهد زیبا
قرین
ناله فریاد جهانسوز او - رزه در افكنده به عرش برین
كاى قد و بالاى دلاراى تو - در چمن ناز بسى نازنین
غره غراى تو الله نور - نقش نخستین كتاب مبین
طره زیباى تو سر قدم - غیب مصون در خم او چین
چین
همت والاى تو بیرون زوهم - خلوت ادناى تو در صدر زین
رفتى و از گلشن یاسین برفت - نو گلى از شاخ گل یاسمین
رفتى و رفت از افق معدلت - یك فلكى مهر رخ و مه جبین
كعبه فرو ریخت چه آسیب دید - ركن یمانى
ز شمال و یمین
زمزم اگر خون بفشاند رواست - از غم آن قبله اهل یقین
ریخت چه بال و پر از آن شاهباز - سوخت ز غم شهپر روح
الاءمین
آه از آن سینه سینا مثال - داد ز بیدارى
پیكان كین
طور تجلاى الهى شكافت - سر انا الله به خون شد دفین
تیر كمانخانه بیداد زد - دیده حق بین
ترا از كمین
عقل زرین تاب تحمل نداشت - آنچه تو دیدى ز عمود
و زین
عاقبت از مشرق زین شد نگون - مهر جهانتاب به روى زمین
خرمن عمرم همه بر باد شد - میوه دل طعمه هر خوشه چین
صبح من و شام غریبان سیاه - روز من امروز چه
روز پسین
چار جوان بود مرا دلفروز - والیوم اءصبحت و لا من بنین
لا خیر فى الحیاة من بعدهم - فكلهم اءمسى صریعا
طعین
خون بشو اى دل كه جگر گوشگان - قد واصلوا الموت بقطع الوتین
نام جوان ، مادر گیتى مبر - تذكرینى بلیوث
العرین
چون كه دگر نیست جوانى مرا - لا تدعونى و یك ام
البنین
(مفتقر) از ناله
بانوى دهر - عالمیان تا به قیامت غمین
من زاده على مرتضایم
من زاده على مرتضایم - من شاهباز ملك لافتایم -
فضل و شرف ، همین بس از برایم
كه خادمم به درگه حسینى - و الله ان قطعتموا یمینى
- انى احامى ابدا عن دینى
خدمتگزار زاده بتولم - من باغبان گلشن رسولم - ز افسردگى
گلشنش ملولم
دارم دل شكسته و غمینى - و الله ان قطعتموا یمینى
- انى احامى ابدا عن دینى
سقاى تشنگان بى پناهم - دشمن اگر چه گشته خار راهم - من ، یك
تنه ، حریف این سپاهم
و الله ان قطعتموا یمینى - انى احامى ابدا عن دینى
استاده ام كنار آب لغزان - پایم بر آب و قلب من
فروزان - در آب و آتشم چو شمع سوزان
سوزم ز خاطرات آتشینى - و الله ان قطعتموا یمینى
- انى احامى ابدا عن دینى
یا رب مدد كن این فرس برانم - وین آب را
به خیمه گه رسانم - دیگر چه غم ، كه بعد از آن نمانم
جانم فداى عشق نازنینى - و الله ان قطعتموا یمینى
- انى احامى ابدا عن دینى
تنها میان تیر دشمنانم - اى كاش نیزه ها
خورد به جانم - در پیش كودكان خجل بمانم
اى تیر اگر به مشك من نشینى - و الله ان
قطعتموا یمینى - انى احامى ابدا عن دینى
سقاى تشنگان كربلایم - اگر چه شد بریده دستهایم
- با مركبم كنار خیمه آیم
تا حال زار من اخا ببینى - و الله ان قطعتموا یمینى
- انى احامى ابدا عن دینى
درخاك وخون دلم ازاین غمین است-كه ازعطش لب تو
آتشین است-دستم جدا افتاده برزمین است
در فرق من عمود آهنینى - و الله ان قطعتموا یمینى
- انى احامى ابدا عن دینى
کشته ی بی کفن،یا اباالفضل
کشته ی بی کفن،یا اباالفضل - غرق در خون
بدن،یا اباالفضل
ادامه ی نوحه:
یاور کودکان ،یا اباالفضل - سَروَر کُشتگان، یا
اباالفضل
خُسرو ِ تشنگان،یا اباالفضل - کُشته بی کفن، یا
اباالفضل
دست هایت جدا از بدن شد - اندر این خاک وخونت
وطن شد
خون ِسر،بهر جسمت کفن شد - ای پُر از خون بدن ،یا
اباالفضل
ای علمدار درخون بر ِمن - ای به خون خفته اندر
بر من
غرق در خاک وخون ،گوهر من - تشنه بی کفن ،یا
اباالفضل
کس ندیده چو تو حق پرستی - رفتی و پشتم
آخر شکستی
راه امّید من جمله بستی - یار فخر زَمَن،یا
اباالفضل
روان شد جانب شط فرات وتشنه بیرون شد
روان شد جانب شط فرات وتشنه بیرون شد - مروت بین
جوان مردی نگر همت تماشا كن
سقای دشت کربلا ابوالفضل
سقای دشت کربلا ابوالفضل - سردار دست از تن
جدا ابوالفضل
دست جدا ار جسم اطهرت کو - افتاده دستت در کجا ابوالفضل
مانده سکینه منتظر پی آب - از تشنگی ریزد
ز دیده خوناب
فریاد طفلان می برد ز دل تاب - چون صامت اندر این
عزا ابوالفضل
ای باوفا اباالفضل صاحب لوا اباالفضل
ای باوفا اباالفضل صاحب لوا اباالفضل
ادامه ی نوحه:
سقّای دشت کربلا ،ابا الفضل - سردار دست از تن
جدا،اباالفضل
دستت جدا از جسم اطهرت کو - افتاده دستت در کجا،اباالفضل؟
اکنون بود هنگام یاری من - راضی مشو اینک
به خواری من
آخر برای جان نثاری من - کردی سروجان را
فدا،اباالفضل
بردار سرای خسرو غضنفر - بار دگر در یاری
برادر
منما حسینت را زخود مکدّر - قُم یا حبیبی،
یااخا، اباالفضل
با آن همه چالاکی ودلیری - ازخواهرت بنمای
دستگیری
ترسم رود کلثوم دراسیری - در شهر شام
پربلا،اباالفضل
جان برادر ازحسین چه دیدی؟ - بهرچه دست
از یاریم کشیدی؟
بسمل صفت در خاک وخون تپیدی - ای زاده ی
شیرخدا،اباالفضل
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد - علمدارنیامد،
علمدار نیامد
سقای حسین سیدو سالار نیامد - علمدار
نیامد، علمدار نیامد
ای اهل حرم دست علمدار جدا شد - این دسته گلی
بود که تقدیم خدا شد
مظلوم ابوالفضل
افسوس که سقّا به حرم آب ندارد - افسوس که اصغر ز عطش تاب
ندارد
مظلوم ابوالفضل
سوزد جگر دسته گل باغ مدینه - این زمزمه آید
ز لب خشک سکینه
مظلوم ابوالفضل
گرید ز عطش طوطی بستان رسالت - از دیده
عباس چکد اشک خجالت
مظلوم ابوالفضل
بر دین سقّا ز جنان فاطمه آید - این ناله
زهرا ست که از علقمه آید
مظلوم ابوالفضل
ای اهل حرم چشم خود از آب بپوشید - دیگر
عوض آب روان اشک بنوشید
مظلوم ابوالفضل
ماه انورم عباس مهر خاورم عباس
ماه انورم عباس مهر خاورم عباس - یار و یاورم
عباس اى برادرم عباس
حیف از این قد و قامت خوش بر آمده كامت - چون
برم دیگر نامت اى برادرم عباس
تشنه اند طفلانم كودكان ویلانم - از غم تو نالانم اى
برادرم عباس
مانده ام ببین تنها در میان این اعدا - اى
غضنفر هیجا اى برادرم عباس
سینه ام ز داغت خست پشتم از غمت بشكست - چاره ام برفت
از دست اى برادرم عباس
ای حرمت قبله حاجات ما
ای حرمت قبله حاجات ما - یا د توتسبیح و منا جا ت ما
تاج شهید ا ن همه عا لمی - د ست خدا ما ه بنی
ها شمی
ماه كجا روی دلا را ی تو - سرو كجا قا مت رعنا ی
تو
مكتب تومكتب عشق ووفا - درس الفبای توصد ق وصفا
شمع شد ه آب شده سوخته - روح ا د ب را ادب آ موخته
مزدتواین سوختن وساختن - دست سپركردن وسربا ختن
دست توشددست شه لافتی - خط تو شد خط ا ما ن خدا
چا رامامی كه ترا دیده اند - د ست علم گیرتوبوسیده
اند
عم ا ما م وا ب وا بن امام - حضرت عباس علیه السلام
سید محمد على ریاضى یزدى
چشمم پرازخون
چشمم پرازخون - فر قم شكسته - د ستم جد ا شد
خو ن جبینم - تقد یم خا ك - خو ن خد ا شد
انّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل - ا نّی
ا با لفضل
سا لا ربی د ست - سقا ی بی آ ب - یار
حسینم
این جسم وجا نم - این هردودستم - ا ین هر
د و عینم
انّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل - ا نّی
ا با لفضل
د ست رشید م - برخا ك صحرا - با خو ن نو شته
سقا ی طفلا ن - عطشا ن زموج - د ریا گذ شته
انّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل - ا نّی
ا با لفضل
خو نی
بگریم - ا شكی بریزم - آ هی بر آرم
نه چشم د ا ر م - نه د ست دارم - نه آ ب د ا رم
انّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل - ا نّی
ا با لفضل
ا م البنین كو - تا د ركنا ر - جسمم نشیند
عبا س خو د را - د رخا ك پا ی - زهرا ببیند
انّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل - ا نّی
ا با لفضل
و قتی عدو زد - تیر جفا را - برمشك آبم
شد اشك خجلت - ا زد ید ه جاری - یا د ربابم
انّی ا با لفضل - ا نّی ا با لفضل - ا نّی
ا با لفضل
شعرازمحمدعلی شهاب
سقای دشت کربلا ابوالفضل
سقای دشت کربلا ابوالفضل - سردار دست از تن جدا
ابوالفضل
دست جدا ازجسم اطهرت کو - افتاده دستت در کجا ابوالفضل
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
اکنون بود هنگام یاری من - راضی مشو اینک
به خواری من
آخر برای جان نثاری من - کردی سر و جان
را فدا ابوالفضل
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
بردار سر ای خسرو غضنفر - بار دیگر در یاری
برادر
منما حسنت را ز خود مکدر - قم یا حبیبی یا
اخا برادر
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
الویل ثم الویل فی الا عادی - قد
حرقوا من قتلک الفؤادی
قم لاتنم علیک اعتمادی - ارحم علا اخیک یا
ابوالفضل
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
با آن همه چالاکی و دلیری - از خواهرت
بنمای دستگیری
ترسم رود کلثوم در اسیری - در شهر شام پر بلا
ابوالفضل
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
جان برادر از حسین چه دیدی - بهر چه دست
از یاریم کشیدی
بسمل صفت در خاک و خون طپیده - ای زاده شیر
خدا ابوالفضل
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
مانده سکینه منتظر پی آب - از تشنگی ریزد
ز دیده خوناب
فریاد طفلان می برد ز دل تاب - چون صامت اندر این
عزا ابوالفضل
ای با وفا ابوالفضل - صاحب لوا ابوالفضل
ا ز ا زل ا یل
و تبا رم همه عا شق بودند
ا ز ا زل ا یل
و تبا رم همه عا شق بودند - همگی وا رث غم محو شقا یق بود ند
من ا با ا لفضلی ا م و قبله من کرببلاست
ریزه خوا ر توا م و خوا ن کریمت عباس - چو سگی
سربگذارم به حریمت عباس
من ا با ا لفضلی ام و قبله من کرببلاست
ما د رم گفته چو خواهی بشوی پراحساس - روی قلبت بنویس عشق منی یا
عبا س
من ا با ا لفضلی ام و قبله من کرببلاست
شعر از حاج عبدالرضا هلالی
شنیدستم، که عبّاس دلاور
شنیدستم، که عبّاس دلاور - چو عطشان دید اطفال
برادر
چو دید از تشنگان،افغان و زاری - ز جوی
چشم خود کرد آب جاری
چو دید از تشنگان، فریاد بسیار - در آن
هنگامه شد سقّا، سپهدار
دل انسان در آن دم، تاب میخواست - که از آن تشنه،
طفلی آب میخواست
از آنخواهش، کهدل بیتاب میشد - سراپا از
خجالت، آب میشد
ندانم با دلی سرشار از احساس - خداوندا، چه حالی
داشت عبّاس
به امّیدی که تا شاید تواند - به کام
تشنگان، آبی رساند
به دریا دل زد آن سقّای نامی - که آب
آرد، به دفع تشنه کامی
ولیافسوسوافسوسوصد افسوس - که شد سقّای
طفلان، سختمأیوس
عدو، چونتیر،سویمشک میریخت - سراپا،
مشک با او، أشک میریخت
سر و جان را به فرمان شرف داد - به راه دوست، دستش را ز کف
داد
همان طفلی که، آبش آرزو بود - از آن پس، بر لبش نام
عمو بود
ز داغش کودکان، در غم فسردند - از این غم، آب را از یاد
بردند
غممرگش، چو دایم درحضور است - سزد دایم،اگر
غمگین«سرور» است
(سرور اصفهانی)
دم بین راه عزاداران حضرت اباالفضل
ای اباالفضل رشیدالحق سقایت کرده ای
- با دو دست و چشم خود از دین حمایت کرده ای
مظلوم اباالفضل، مظلوم اباالفضل
تشنه لب رفتی به شطّ و تشنه لب باز آمدی - تشنه
کاما در جوانمردی حکایت کرده ای
مظلوم اباالفضل، مظلوم اباالفضل
(صاعد اصفهانی)
كنار نهر علقمه عدو بدور من همه
كنار نهر علقمه عدو بدور من همه - ایا عزیز
فاطمه حسین بیا برادرم
حسین به جان اكبرت نظر بكن برادرت - كه كشته شد
برابرت حسین بیا برادرم
نه دست در بدن مرا نه حالت سخن مرا - نه غسل و نه كفن مرا
حسین بیا برادرم
دید حسین چه بر زمین نعش برادرش ز كین
- گفت به آه آتشین آه ز بی برادری
نه دست در بدن ترا نه حالت سخن ترا - نه غسل و نه كفن ترا
آه ز بی برادری
سكینه مَنِ فكار بمانده چشم انتظار - كه نوشد آب
خوشگوار آه ز بی برادری
الوقایع و الحوادث
بخون غلطان چرائی ای علمدار سپاه من
بخون غلطان چرائی ای علمدار سپاه من - نظر بگشا
و بنگر یكزمان بر سوز و آه من
ز پشت زین چه افتادی شكست از بارغم پشت - ز جا
خیز ای كه در هر غم بدی پشت و پناه من
ببالین تو گر دیر آمدم اینك مرنج از من -
كه دورت كوفیان از چارسو بستند راه من
به چشمم روز روشن تیره شد چون شب ز داغ تو - گشا ای
نور چشمان دیده بین روز سیاه من
كلیات جودی
ای ماه بنی هاشم خورشید لقا عباس
ای ماه بنی هاشم خورشید لقا عباس - ای
نور دل حیدر، شاه شهدا عباس
ای از تو دل اطفال روشن به امید آب - ای ساقی
غم پرور،میزان وفا عباس
ای تشنه آب آور،ای كشته نام آور - ای صف
شكن لشكر سردار صفا عباس
لب تشنه شدی بر آب لب دوخته برگشتی - جان را به
لب آوردی با عین رضا عباس
ای میر علمداران ، سقا وفا داران - د رجمع فدا
كاران بودی به سزا عباس
تو درس وفا دادی با دست جدا دادی - دست همه
محزون گیر از بحر خدا عباس
در کنار علقه سروی زپا افتاده است
در کنار علقه سروی زپا افتاده است - یا گلی
از گلشن آل عبا افتاده است
در فضای رزمگاه نینوا با شور و آه - ناله
جانسوز ادرک یا اخا افتاده است
از نوای جانگذار ساقی لب تشنه گان - لرزه بر
اندام شاه نینوا افتاده است
شه سوار اسب شد تاسر بمیدان رویکرد - تا ببیند
جسم عباسش کجا افتاده است
ناگهان از صدر زین افکند خود را بر زمین - دید
بسم الله از قرآن جدا افتاده است
تا کنار نهر علقم بوی عباسش کشید - دید
برخاک سیه صاحب لوا افتاده است
کرده در دریای خون ماه بنی هاشم غروب - تشنه
لب سقای دشت کربلا افتاده است
دست خود را بر کمر بگرفت و آهی بر کشید - گفت
پشت من زهجرانت دوتا افتاده است
خیز برپاکن لوا آبی رسان اندر حرم - از چه رو
برخاک این قدرسا افتاده است
بهر آبی در حرم طفلان من در انتظار - از عطش بنگر چه
شوری خیمه¬ها افتاده است
هر چه شه نالید عباسش زلب لب برنداشت - دید مرغ
روح او سوی سما افتاده است
گفت بس جسم برادر را نرم در خیمه گاه - دید هر
عضوی ز اعضایش سوا افتاده است
حال زینب رامگو علامه از شه چو ن شنید - دست
عباس علمدارش جدا افتاده است
علامه
زمین علقمه دریای خون شد
زمین علقمه دریای خون شد - تن بی
دست سقا واژگون شد
عزیز فاطمه با قلب خسته - سر نعش علمدارش نشسته
به دامن گه نهد آن جسم صد چاك - گهی خون از دو چشمش می
كندپاك
گهی گوید كه ای ماه مدینه - چه گویم
آب اگر خواهد سكینه
زجا برخیز ای سرو روانم - علمدار رشید و
قهرمانم
به خیمه دخترم چشم انتظار است - به حال مرگ طفل شیر
خوار است
شكسته از غمت پشت حسین است - پریشان گیسوان
زینبین است
خوشدل
روضه شب دهم محرم شب عاشورا
شب قتلست و امشب عرش را بنیاد
می لرزد
شب قتلست و امشب عرش را بنیاد
می لرزد - ملک و نه فلک وامانده از اوراد می لرزد
شب قتلست و امشب تا سحر ز اندیشه
فردا - دل زینب چو صید اندر کف صیاد می لرزد
شب قتلست بادا باد می
گویند جانبازان - غریبان را دل از تشویق باداباد می لرزد
شب قتلست و مشکل باشد امشب راز دل گفتن
- که طفلان را ز خوف اندر گلو فریاد می لرزد
شب قتلست و داند جبرئیل
این ظلم از امت - بعید، اما چو بید از فرط استبداد می
لرزد
شب قتلست در پای پدر زین
العبالرزان - بلی چون سایه کز شاخی به خاک افتاد می لرزد
شب قتلست کلثوم از یزید و
شمر می نالد - از آن نمرود می ترسد از آن شداد می لرزد
شب قتلست می گوید
سکینه با پدر هر دم - که سر تا پایم از اندیشه بیداد
می لرزد
شب قتلست و امشب نو عروس از حجله قاسم
- گرفته دامن داماد و چون داماد می لرزد
شب قتلست و زین العابدین
از ضعف بیماری - چو مظلومی به زیر خنجر جلاد می
لرزد
شب قتلست خواهد خون چکاند جوهری
از دل - ولیکن خامه اش چون نشتر فصاد می لرزد
در شب عاشورا نه تنها انسانهای
متعهد بلکه پرندگان نیز که گویا بر واقعه روز عاشورا پیش
آگاهی داشتند نگران از اتفاقی ناگوار، زانوی غم به بغل گرفته و
می گریستند. آن عاشقان شاهد محبت چنان از جام شهد شهادت وارادت به
پروردگار سرمست بودند، که به شوق نوید وصال، آن شب خواب به چشم ایشان
نیامد و حتی بعضی از یاران لطیفه می گفتند و
خوشحال و سرمست و شادمان به امید رسیدن فردا بودند.
فرزند زهرای مرضیه در آن
شب برادران و عموزاده ها و سایر اقوام و اصحاب جان نثار وفادار خویش
را دور خود جمع نمود و فرمود: به راستی که من یارانی از
یاران خود وفادارتر ندیدم. همانطور که می بینید بلا
بر من نازل شده است، بیعت خود را از شما بر می دارم و شما را مرخص
می کنم، اکنون که سیاهی شب روشنایی روز را فرا
گرفته است، به هر کجا که می خواهید بروید، این قوم چون
مرا بیابند با دیگری کاری ندادند.
عباس و اولاد مسلم بن عقیل و
بعضی دیگر از اقوام و یاران برخاسته و وفاداری خود را
اعلام کردند و چنین گفتند: ای عزیز روح و روان پیامبر، بر
زندگانی دنیا بعد از تو لعنت باد برادران همه یکباره گریه
سر دادند و زبان به عجز و لابه گشودند و با گریه و زاری گفتند: اگر
قبول کنی ما بر درگاه تو بنده و خدمتگزاریم و دیگری
ملتمسانه گفت: من پسر عموی تو نیستم، بلکه تو سرور من هستی و من
خادم خانه زاد توام. هر کدام از یاران و نزدیکانش به طریقی
در برابر آن بزرگوار اظهار بندگی و خاکساری و جان نثاری کردند و
نیز اصحاب وفادار و یاران جان نثار، هر یک از جا بر خاسته اظهار
اخلاص و جانفشانی نمودند. از آن جمله مسلم ابن عوسجه عرض کردند: که ای
سید و مولای من، به خدا قسم اگر بدانم که هزار مرتبه کشته می
شوم و پس از کشته شدن مرا می سوزانند و خاکستر مرا بر باد می دهند، از
تو مفارقت نمی کنم.
زهیر بن قیس عرض کرد:
ای فرزند رسول الله، اگر دنیا همیشه برای ما باقی
می ماند هر آینه شهادت در رکاب ترا بقای ابدی دنیا
بر می گزیدم، در حالیکه زندگانی دنیا چند
روزی بیش نیست. بریر بن خضیر گفت: فدای تو
شوم، خداوند بر ما منت نهاده که در حضور تو جهاد کنیم و اعضای ما پاره
پاره شود، و جد تو شفیع ما باشد.
هر یک از آن جوانمردان از
این گونه سخنها بسیار گفتند.
یکی گریست که جان را
چه قدری و چه وجودی - ز جان عزیزتری گر بدی نثار تو
بودی
یکی از یارانش به
پای وی افتاد، بوسه داد و فغان کرد که بی تو زندگی نتوان
کرد.
جمعی دیگر از همراهان
ضعیف الایمان که زندگی دنیوی را بر سعادت
ابدی اختیار کردند، بر مرکبان خویش سوار شده رفتند. آن حضرت
بی وفایی ایشان را ملاحظه نمود و فرمود: ای دنیا
پرستان و بندگان دنیا دین شما تنها بر زبانهای شماست، نه بر
قلبهایتان، شمایید که آخرت را به نفع زندگی دنیا
می فروشید، بروید! که زندگی دنیا بر شما
ارزانی باد.
چون آن امام بزرگوار، خاصه یاران
خود را در وفاداری ثابت قدم یافت، فرمود: اکنون که شما در محبت و
وفاداری نسبت به من ثابت قدم هستید! پس نگاه کنید منازل و
قصرهای خود را در بهشت. امام با دست مبارک خود اشاره فرمود:
برداشت پرده را ز پس پرده حجاب - حور و
قصور خلد عیان شد چو آفتاب
بر هر یکی نمود که
این قصر جای تو است - این حور و این قصور کمین
خونبهای تو است
یاران از مشاهده این حال
چنان به شوق وصال بهشتیان، آغوش جان گشودند و به نحوی دل از دست دادند،
که آن شب، که نمونه ای از صبح محشر بود، آن عاشقان را شب دراز هجران
می نمود؛ هر یک به منزل خویش رفتند، تا خویشان را وداع و
پروردگار را عبادت نماید. آن حضرت نیز به خیمه خلوت خویش
در آمد تا بعد از ادای نماز شب، اسلحه و آلات جنگی خویش را
آماده و در صورت نیاز اصلاح نماید. (از مدینه تا نینوا نویسنده
: دکتر عباس علاقه بندیان)
حکایت مرحوم سلماسی از
عزاداری وحوش در شب عاشورا در دامنهی کوه الوند
میرزا محمد باقر و میرزا
اسماعیل برادرش که درون حرم کاظمین پیشنماز است از پدرشان ملا
زینالعابدین سلماسی نقل کردند که گفت: در برگشت از زیارت
امام رضا(ع) چون به کوه الوند همدان گذر کردیم در آنجا منزل کردیم و
همراهانِ من مشغول شدند به زدنِ چادرها و من در پاسار(دامنه) کوه نگاه میکردم
که چیز سفیدی دیدم و چون خوب نگاه کردم و بیشتر
بررسی کردم، پیرمرد ریش سفیدی دیدم که
روی سکویی که به اندازه چهار ذراع (دو متر) بلندتر از
زمین بود نشسته بود و گِرد خود سنگهای بزرگ چیده بود؛ به
طوری که فقط سرِ او نمودار بود. من نزد او رفتم و به او سلام کردم و مهر
ورزیدم و او هم با من انس گرفت و از سکو به زیر آمد و داستان خود را
به من گفت و اظهار داشت که درویش بیکاره نیست، بلکه دارای
اهل و اولاد است و پس از اینکه کار خود را کرده، اکنون برای عبادت،
گوشهگیر شده و رساله عملیهی علمای عصرش را نیز
همراه خود دارد و وی چند چیز که در آنجا دیده بود را
برایم نقل کرد.
گفت آغازِ جا گرفتن من در اینجا
ماه رجب بود و پس از پنج ماه که در کارِ نماز خواندن بودم، هنگام مغرب جنجال بزرگ
و آوازهای شگفت آوری شنیدم به طوری که هراسان شدم و نماز
را سبک ساختم و چون به این بیابان نگاه کردم دیدم که
بیابان پر از جانوران است و همه به سوی من میآیند. چون
این صحنه را دیدم، پریشانی و ترسم فزود و از این
اجتماع در شگفت شدم و چون خوب وارسی کردم، دیدم جانورانی که
آمدهاند، برخی دشمن یکدیگرند؛ مانند آهو و شیر، گاو
کوهی و پلنگ و گرگ؛ و همه در هم شدهاند و به طور غریبی
شیون میکنند و آواز میدهند و در اینجا گرد من فراهم
شدند و سر برداشته و به روی من بانگ میزدند.گفتم دور است که
اینها جمع شده باشند تا مرا بدرند و بخورند -با اینکه همدیگر
را ندرند و نخورند- و این اجتماع باید برای پیشامدِ بزرگ
و کار مهمی باشد و با خود در فکر شدم و در خاطرم آمد که امشب، شبِ عاشورا
است و این اجتماع و غوغا و بانگ و شیون، برای مصیبت امام
حسین(ع) است. و چون از این بابت خاطرم آسوده شد، عمامه از سر افکندم و
بر سر زدم و خود را پایین انداختم و میگفتم: حسین،
حسین شهید، حسین مظلوم، حسین عطشان و مانند این
کلمات. آنها کوچه دادند و مرا میان خودشان جا دادند و برخی سر به
زمین میکوفتند و برخی خود را به زمین میکوفتند تا
سپیده دم که پراکنده شدند و به ترتیب وحشیترها اول
رفتند. از آن پس، در هر سال این عادت آنها است و اکنون 18 سال گذشته و بسا
من ماه را اشتباه کنم و روز عاشورا را از اجتماع آنها بفهمم. (دار السلام محدث
نوری)
وقایع عصر تاسوعا و شب عاشورا در کربلا
شمربن ذی الجوشن با هزار نفر در روز تاسوعا وارد
کربلا شد. دستور عبیدالله بن زیاد هم بسیار اکید و شدید
بود که به سرعت و فوریت باید اجرا بشود. عصر روز نهم است. عمربن سعد
برای اینکه از شمر کم نیاورده باشد و برای اینکه
نزد ابن زیاد شهادت بدهند که دستور شما را خیلی خوب اجرا کرد
فورا دستور داد که به لشکریان بگویید که حرکت کنند و همین
الآن حمله کنند. نزدیک غروب آفتاب است. امام حسین علیه السلام
در آن وقت در جلو یکی از خیمه ها در حالی که شمشیر
و سرش را روی زانوهایش گذاشته و نشسته بود و دستهایش را روی
شمشیر و سرش را روی دستش تکیه داده بود خوابش برده بود. یک
وقت صدای همهمه لشگر و صدای سم اسبها و صدای بهم خوردن اسلحه
برخاست و سی هزار نفر مکمل شده بودند، درست مثل دریایی که
موج بزند و بخروشد.
عصرپنج شنبه نهم محرم بود كه عمر سعد فرمان حمله داد و
لشكربه حركت درآمد امام ع درآن ساعت دربیرون خیمه به شمشیرش تكیه
نموده و خواب خفیفی بر چشمانش مستولی شده بود زینب كبری
ع سروصدای لشكرعمرسعد را شنید و جنب و جوش آنها را دید بنزد
امام ع آمد و عرضه داشت برادر اینك دشمن به خیمه ها نزدیك شده
امام ع سربرداشت اول این جمله را گفت :
انی رایت رسول الله ص فی المنام فقال لی
انك صائرالینا عن قریب .
فورا اباعبدالله از جا حرکت کرد و فرمود برادرم عباس بن علی
بن ابیطالب بیاید. اباالفضل آمد با دو سه نفر از بزرگان و خیار
صحابه که از مشاهیر دنیای اسلام بودند، مثل جناب حبیب بن مظهر
و جناب زهیربن قین. اینها همه صحابه پیغمبر بودند.
سپس برادرش ابوالفضل ع را خطاب كردو گفت اركب بنفسی
انت یا اخی حتی تلقاهم فتقول لهم ما لكم و ما بدالكم و تسئلهم
عما جاء بهم .
طبق فرمان امام ع حضرت ابوالفضل با بیست تن كه زهیربن
قین و حبیب بن مظاهر نیز درمیان آنان دیده میشد
بسوی دشمن حركت نموده ودرمقابل آنان قرار گرفت و انگیزه حركتشان را
سؤال نمود.
لشكریان عمر سعد در جواب او گفتند : اینك از سوی
امیر (ابن زیاد ) حكم تازه ای رسیده است كه باید
شما بیعت كنید والا همین الان وارد جنگ خواهیم گردید
.
حضرت ابوالفضل ع بسوی امام برگشت و پیشنهاد
آنان را بعرض آنحضرت رسانید امام ع درپاسخ وی چنین فرمود: ارجع
الیهم فان استطعت ان تؤخرهم الی غدوة وتدفعهم عنا العشیة نصلی
لربنا الیلة وندعوه ونستغفره فهو یعلم انی احب الصلوة وتلاوة
كتابه وكثرة الدعاء والاستغفار.
فرمود: اما تسلیم، محال است که من دست تسلیم
.... (گریه استاد) من می جنگم تا در راه خدا شهید بشوم، ولی
فقط یک موضوع هست تو با اینها در میان بگذار و آن اینکه
الآن سرشب است، جنگ را بگذارند برای فردا. برادر جان! خدا خودش می
داند که من که این جمله را می گویم نه برای این است
که می خواهم شهادت را به تأخیر انداخته باشم بلکه می خواهم امشب
را تا صبح با خدای خودم نماز بخوانم و راز و نیاز کنم. حضرت ابوالفضل
برگشتند و فرمودند: برادرم می گوید من جنگ را انتخاب کردم ولی
ما فقط یک استدعا از شما داریم، می پذیرید یا
نه؟ و آن این است که امشب را به ما مهلت بدهید.
ابوالفضل ع برگشت و تقاضای مهلت یك شبه نمود
عمر سعد چون درقبول این پیشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان
لشكرمطرح و نظرآنان را جویا گردید
پس عباس علیهالسلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و
از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این
درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید
كرد؟!
عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه
از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مىكردند سزاوار بود
كه با آنها موافقت كنى!
قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان
خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.
ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند،
هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.
و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیهالسلام
آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مىدهیم، اگر تسلیم شدید شما
را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید،
دست از شما بر نخواهیم داشت و شما رابه حال خود باقی نخواهیم
گذاشت.وجنگ است كه سرنوشت شما را تعین خواهد نمود « سخنان حسین بن علی
ع / 191»
فهرستی ازوقایع شب عاشورا در کربلا
خطبه امام حسین علیه السلام در شب عاشورا
اعلام حمایت اصحاب از امام حسین علیه
السلام
اعلام حمایت فرزندان عقیل از امام حسین
علیه السلام
اعلام حمایت مسلم بن عوسجه از امام حسین علیه
السلام
اعلام حمایت اصحاب از امام «زهیر بن قین»
اعلام حمایت محمد بن بشیر حضرمی از امام
حسین علیه السلام
اعلام حمایت قاسم بن حسن از امام حسین علیه
السلام
اعلام حمایت سعید بن عبدالله حنفی از
امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام و نمایاندن جایگاه
اصحاب در بهشت
بشارت امام حسین علیه السلام به یاران
خود
ترفند امام حسین علیه السلام برای جلوگیری
از شبیخون سپاه عمر سعد
راز و نیاز امام حسین علیه السلام و
اصحابش در شب عاشورا
بی تابی زینب سلام الله علیها در
شب عاشورا
غسل شهادت اصحاب امام حسین علیه السلام در شب
عاشورا
پیوستن گروهی از لشگر عمر سعد به سپاه امام حسین
علیه السلام
برخورد بریربن خضیر با نگهبان دشمن
اصحاب امام حسین علیه السلام و شوق شهادت
اعلام حمایت اصحاب امام حسین علیه السلام
در کنار خیمه ها
سخن امام حسين عليه السلام شب عاشورا
اُثْنِى عَلَى اللّه اَحْسَنَ الثَّناءِ وَاَحْمَدُهُ عَلَى
السَّرّاءِ وَالضَّراءِ اَللّهُمَّ اِنِّى اَحْمَدُكَ عَلى اَنْ اَكْرَمْتَنا
بِالنُّبُوُّةِ وَعَلَّمْتَنا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنا فِى الدِّينِ وَجَعَلْتَ
لَنا اَسْماعاً وَاَبْصاراً وَاَفْئِدَةً وَلَمْ تَجْعَلنا مِنَ الْمُشْرِكِينَ.
اَمَّا بَعْدُ: فَاِنِّى لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلى وَلا خَيراً مِنْ اَصْحابِى
وَلا اَهْلَبَيتٍ اَبَرَّوَ لا اَوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَيتىِ فَجَزاكُمُاللّهُ
عَنِّى جَميعاً خَيراً. وَقَدْ اَخْبَرَنِى جَدّى رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و
آله بِاءنّى سَاُساقُ اِلَى الْعِراقِ فَاَنْزِلُ اَرْضاً يقالُ لَها عَمُورا
وَكَرْبَلا وَفيها اُسْتَشْهَدُ وَقَدْ قَرُبَ الْمَوعِدُ. اَلا وَانِّى اَظُنُّ
يوْمَنا مِنْ هؤُلاءِ اْلاَعْداءِ غَداً وَانِّى قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ
فَانْطِلقُوا جَميعاً فى حِلّ لَيسَ عَلَيكُمْ مِنِّى ذِمامٌ وَهذااللّيلُ قَدْ
غَشِيكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَملاً وَلِياءْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيدِ رَجُلٍ
مِنْ اَهْلِبَيتِى فَجَزاكُمُاللّه جَمِيعاً خَيراً وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِكُمْ
وَمَدائِنِكُم فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما يطْلُبُونَنى وَلَوْ اَصابُونى لَذَهَلُوا
عَنْ طَلَبِ غَيرى.
خدا را به بهترين وجه ستايش كرده و در شدايد و آسايش و رنج
و رفاه مقابل نعمتهايش سپاسگزارم . خدايا! تو را مى ستايم كه بر ما خاندان ، با
نبوت ، كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيين مان آشنا ساختى و بر
ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بين) و قلب (روشن) عطا فرموده اى و از گروه مشرك و
خدانشناس قرار ندادى . اما بعد: من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده ام و
اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم . خداوند به همه
شما جزاى خير دهد. آنگاه فرمود: جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر
داده بود كه من به عراق فرا خوانده مى شوم و در محلى به نام (عمورا) و يا (كربلا)
فرود آمده و در همانجا به شهادت مى رسم و اينك وقت اين شهادت رسيده است به اعتقاد
من همين فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستيد و من
بيعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مى دهم كه از اين سياهى شب استفاده
كرده و هريك از شما دست يكى از افراد خانواده مرا بگيرد و به سوى آبادى و شهر خويش
حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و
اگر بر من دست بيابند با ديگران كارى نخواهند داشت ، خداوند به همه شما جزاى خير و
پاداش نيك عنايت كند.
رؤیای امام حسین علیه السلام در شب
عاشورا
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا برای
شهدای عاشورا گواهی صادر کرده است که نشان دهنده مقام و مرتبت آنها
است. شهدا در میان همه صلحا و سعدا می درخشند، و اصحاب امام حسین
در میان همه شهدا. میدانید چه فرمود و چه گواهی صادر کرد؟
در آنشب بعد از آنکه در مراحل سابق غربالهایی شده بود و آنهائیکه
لایق نبودند رفته بودند و لایقها مانده بودند، باز لایقها را
برای آخرین بار آزمایش کرد. دیگر در این آزمایش
یک نفر هم رفوزه نشد.
در شب عاشورا چه کرد؟ «فجمع اصحابه "عند قرب الماء"
یا "عند قرب المساء"» (دو جور نوشته اند) آنها که گفته اند
"عند قرب الماء" یعنی خیمه ای داشت اباعبدالله،
که در آن خیمه مشکهای آب بود، آن خیمه اختصاص داشت از روز اول
برای مشکها که از آب پر میکردند و در آن خیمه می گذاشتند،
آن خیمه را میگفتند خیمه " قرب الماء " یعنی
خیمه مشکهای آب. اصحاب خودش را در آنجا جمع کرده بود، حالا چرا آنجا
جمع کرد من نمی دانم. شاید به این جهت که آن خیمه در آن
شب دیگر محلی از اعراب نداشت، چون مشک آبی دیگر آنجا وجود
نداشت. حداکثر آب داشتن همان بوده که ارباب مقاتل معتبر نوشته اند در شب عاشورا،
حضرت اباعبدالله فرزند عزیزش علی اکبر را با جمعیتی
فرستادند و آنها موفق شدند و از شریعه فرات مقداری آب آوردند و همه از
آن آب نوشیدند، بعد فرمود: با این آب غسل کنید و خودتان را
شستشو بدهید و بدانید که این آخرین توشه شماست از آب دنیا
و اگر آن جمله عند "قرب المساء" باشد یعنی نزدیک غروب
آنها را جمع کرد.
به هر حال اصحاب را جمع کرد و خطبه ای خواند که بسیار
بسیار غرا و عالی است. این خطبه عطف به حادثه ای بود که
در عصر همان روز پیش آمده بود. شنیده اید که در عصر تاسوعا تکلیف
یکسره شد و فقط مهلتی داده شد برای فردا، تکلیف قطعی
بود، بعد از قطعی شدن تکلیف ابا عبدالله اصحاب را جمع کردند. راوی
امام زین العابدین علیه السلام است که خودشان آنجا بوده اند، میفرماید:
آن خیمه ای که امام علیه السلام اصحاب خود را در آن خیمه
جمع کرد مجاور خیمه ای بود که من در آنجا بستری بودم. پدرم وقتی
اصحابش را جمع کرد، خدا را ثنا گفت: «اثنی علی الله احسن الثناء و
احمد علی السراء و الضراء اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا
بالنبوة - و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین؛ خدا را به بهترین
وجه ستایش می کنم و او را در راحتی و سختی می ستایم.
بار خدایا ترا سپاس می گویم که ما را با نبوت کرامت بخشیدی
و قرآن را به ما آموختی و ما را آشنای به دین قرار دادی».
امام علیهالسلام یاران خود را نزدیک
غروب به نزد خود فراخواند. على بن الحسین علیهالسلام مىفرماید:
من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى که بیمار بودم،
پدرم به اصحاب خود مىفرمود: "اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و
الضرأ، اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و
افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لک من الشاکرین، اما
بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهلبیت ابر
ولا اوصل من اهلبیتى فجزاکم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى
لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لکم جمیعا فانطلقوا فى
حل لیس علیکم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه و
جملا و لیاخذ کل رجل منکم بید رجل من اهلبیتى فجزاکم الله جمیعا
ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادکم و مدائنکم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى
و لو اصابونى لهوا عن طلب غیری."
من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و
اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم،
خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم که فردا کار ما
با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت
خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن
از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهلبیت
مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج
خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند
با شما کارى ندارند.
خداى را ستایش مىکنم بهترین ستایشها و
او را سپاس مىگویم در خوشى و ناخوشی. بار خدایا! تو را
سپاسگزاریم که ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به
ما کرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا کردى، ما را
از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ
ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم
نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم که
فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و
بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه
و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از
اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا
خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من
دست یابند با شما کارى ندارند.
این یکی از شاهکارهای اباعبدالله
است که در همان شب همه یاران را جمع کرد. (مرد خدا را ببینید!)
برای اینها خطابه خواند چه خطابه ای! اول حمد خدا را خواند، ثنای
الهی کرد چه ثنایی! مثل کسی که در دنیا برای
او هیچ گونه مصیبتی پیش نیامده است.
برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و
زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: برای چه این
کار را بکنیم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز،
خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد.
حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر
سخنانی به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین
گفتند.
امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو
کرد و فرمود:«ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است،
پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم ».
آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه می
گویند، ما بزرگ و آقا و عموی خود را که بهترین عموهایمان
بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک
نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه
آمد؟ نه هرگز ما چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن
و فرزند خود را فدای تو می سازیم، و در رکاب تو می جنگیم
تا به هر جا رفتی ما نیز همراه تو باشیم.
«فقبح الله العیش بعدک».
در میان یاران غیر بنی هاشم، مسلم
بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و
بهانه ای در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا
دست از تو بر نمی دارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را
به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم می باشد و گرنه سنگ به سوی
آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمی دارم تا خدا بداند که ما
حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در
راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه
یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتی است که
هرگز پایان ندارد.
پس از او «زهیر بن قین» برخاست و گفت: «سوگند
به خدا دوست ندارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به
وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیری
نماید».
گروهی از یاران نیز همین گونه سخن
گفتند، امام از همه تشکر کرد و برای همه دعا نمود و به خیمه خود
بازگشت.
نیز روایت شده: امام حسین علیه
السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزای خیر به شما عطا فرماید،
و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند
خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو
از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمی کردند و
آنچنان در سطح بالائی از روحیه شهادت طلبی بودند، که برای
وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستی می کردند».
امام سجاد علیه السلام می فرماید: من شب
عاشورا نشسته بودم و عمه ام نزد من بود و از من پرستاری می کرد، در آن
هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد
آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکی
از بی اعتباری دنیا است) خواند: یا دهر اف لک من خلیل
- کم لک بالاشراق و الاصیل - من صاحب او طالب قتیل - والدهر لا یقنع
بالبدیل - و انما الامر الی الجلیل - و کل حی سالک سبیلی.
امام حسین این اشعار را دو یا سه بار
خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم
را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.
اما عمه ام زینب علیها السلام تا آن اشعار را
شنید، مقصود را دریافت، نتوانست خودداری کند، گریه کنان بی
تابانه به حضور امام دوید و گفت: «وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنی
الحیوه ...».
امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان
صبر شکیبائی را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از
چشمانش سرازیر گشت و فرمود: «لو ترک القطا لنام».
زینب عرض کرد: وای بر حال من، تو ناگزیر
خود را به مرگ سپرده ای،و بندهای قبلم را گسته ای و بسیار
بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان
برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.
امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روی
خواهر پاشید، و او را دلداری داد و فرمود: آرام باش ای خواهر،
پرهیزگاری و شکیبائی را که خدا بهره ات ساخته پیشه
کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس
باقی نمی ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه
السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانی باید
به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم اقتدا کنیم.
خواهرم تو را سوگند می دهم بعد از کشتن من گریبان
چاک مزن، روی خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام می فرماید:
آنگاه پدرم، زینب علیها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوی
یارانش رفت.
(شب عاشورا امام بود که زینب را دلداری دهد و لی
بعد از ظهر عاشورا چه کسی زینب علیها السلام را دلداری
داد؟!).
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به سامان
دادن کارهای خودش پرداخت. عالمی بود این شب عاشورا: «ان ربک یعلم
انک تقوم ادنی من ثلثی اللیل؛ قطعا پروردگارت می داند که
تو نزدیک به دو ثلث از شب و گاه نصف آن یا ثلث آن را (به نماز) برمی
خیزی (مزمل/20).
در این شب اباعبدالله کارهایی انجام داد.
یکی از کارهایی که انجام داد این بود که فرمود خیمه
ها را به سرعت بکنید، جابجا کنید، طنابهای خیمه ها را به یکدیگر
نزدیک کنید به طوری که میخهای هر طناب در داخل خیمه
دیگر کوبیده شود تا بین خیمه ها فاصله ای نباشد که
کسی بتواند از وسط خیمه ها بکذرد. بعد هم دستور داد خیمه ها را
به شکل نیم دایره در آن شب بپا کنند برای وضع خاصی و باز
دستور داد در پشت خیمه ها یک خندق مانندی با بیل و کلنگ
کندند، صحرا هم نیزار بود، از نی و هیزم و سوختنیها زیاد
جمع کردند، فرمود امشب تا صبح اینجا را پر کنید. منظور این بود
که فردا صبح این نی ها را آتش بزنند که دشمن از پشت سر نتواند حمله
کند. این تدبیری بود که اباعبدالله برای اهل بیت و
خاندانش ترتیب داد که لاقل تا اینها زنده هستند کسی از پشت سر
نتواند بیاید متعرض حریم اباعبدالله بشود.
دیگر اینکه دستور داد همه شمشیرها را صیقل
بزنند و اسلحه را آماده کنند، و همه اینها را در آن شب آماده کردند. مردی
بود به نام جون بن ابی مالک ( هوی هم گفته اند). او یک آزاد شده
ابوذر غفاری و از شیعیان خالص و مخلص اباعبدالله بود. اهل این
کار بود، یعنی اسلحه ساز بود. این مرد کارش در آن شب این
بود که اسلحه دیگران را آماده می کرد. خود حضرت می آمدند از
کارش خبر می گرفتند، نظارت می کردند.
از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه
السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه ای
که در روایت آمده:
ولهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد
و قائم و قاعد.
همین آوای پر سوز که از دلهای پاکبازان و
عاشقان خدا برمی خاست، باعث شد که سی و دو نفر از سربازان دشمن تحت
تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند.
شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه
خود بیرون آمد و برای شناسایی به طرف بیابان رفت و
به بررسی بلندها و گوداها و فراز و نشیبهای بیابان
پرداخت، نافع بن هلال می گوید: من پشت سر امام به راه افتادم (تا اگر
از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به
من فرمود: برای چه بیرون آمده ای؟ عرض کردم: «از اینکه
تنها بیرون رفتی پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین
نزدیکی است».
امام فرمود: برای بررسی فرازها و گودالهای
این بیابان آمده ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههای
میدان را بشناسم.
نافع می گوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت
و فرمود: همان واقع می شود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من
فرمود: «آیا نمی خواهی شبانه بین این دو کوه بروی
و جان خود را از این گیر و دار نجات دهی؟».
نافع تا این سخن را شنید، روی دو پای
امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز می گفت: «مادرم به عزایم
بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل
هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئی با تو را به من عطا کرده، از تو جدا
نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم ».
سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد
شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب
به برادر می گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده ای، من
ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.
امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه
آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به
مرگ دارند».
نافع می گوید: وقتی که این سخن از
زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن
مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.
حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود
هم اکنون با شمشیر به سوی دشمن حمله می کردم.
گفتم: من گمان می برم بانوان حرم با حضرت زینب
علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب
است که اصحاب را جمع کنی و نزد خیمه زینب علیها السلام
برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.
حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت،
همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله می کردیم،
چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.
حبیب برای آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام
بانوان آمدند و صدا زدند: «ای گروه بانوان و حرم های رسولخدا صلی
الله علیه و اله و سلم این شمشیرهای جوانمردان شما است که
سوگند یاد کرده اند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و
این نیزه های جوانان شما است که قسم خورده اند به زمین نیفکنند
مگر اینکه به سینه های دشمن فرو کنند».
بانوان با گریه و ندبه از خیمه ها بیرون
آمدند و گفتند: «ای پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب
به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ
منمائید».
اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند (که
آری ما عاشقانه از شما حمایت می کنیم و اشک شوق می
ریزیم).
از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه
السلام فرزندش علی اکبر را با سی سواره و بیست پیاده برای
آب آوردن (به سوی فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب
آوردند، امام به یاران فرمود: «برخیزید و از آب بنوشید و
وضو بسازید و غسل کنید و لباسهای خود را بشوئید تا کفن
شما باشند».
نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه
السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سی
نفر سواره و بیست نفر پیاده برای آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست
مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکی شب خود را به آب فرات رساندند
عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتی که آنها را شناخت به آنها گفت:
حق آشامیدن آب دارید ولی حق بردن آن را ندارید.
عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده
و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختی درگرفت،
جمعی از دشمنان کشته شدند، ولی از اصحاب عباس علیه السلام کسی
کشته نشد، و آنها مشکهای آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین
علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند.
«فلذا سمی العباس سقاء».
امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمه
های خود را نزدیک هم کنند و خیمه های مردان را در جلو خیمه
های زنان قرار دهند، و در پشت خیمه ها گودالی کندند و هیزم
و نی در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشت خیمه
ها به سوی خیمه ها هجوم بیاورد.
امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن
خود را نوره کشید که آن را با بوی مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر
بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که
بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخی می
کرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخی نیست:
بریر گفت: قوم من می دانند که من نه در جوانی
و نه در پیری هل شوخی نبوده ام، اکنون که می بینی
شادی می کنم از این رو است که می دانیم شهید
می شودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهای
بهشت بهره مند می شوم.
از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در
شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم
جوانان بنی هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شیر ضرغام با آنها
سخن می گوید، و به آنها می فرماید: «ای برادرانم و
ای پسر عموهایم! فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی
که به میدان رزم می شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنی
هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی
خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند ...».
جوانان بنی هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو
می باشیم ».
حضرت زینب علیها السلام می گوید:
از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر
بنی هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها می گوید:
«فردا وقتی که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان
بروید، و نگذارید که یک نفر از بنی هاشم، قبل از شما به میدان
برود، زیرا که بنی هاشم، از سادات و بزرگان ما می باشند ...».
اصحاب گفتند: «سخن تو درست است » و به آن وفا کردند.
هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام
اندکی خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم،
سگانی به من روی آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگی
دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت تر بود، و گمان دارم کشنده من از میان
دشمن، مردی مبتلا به پیسی است، باز در عالم خواب رسولخدا صلی
الله علیه و اله و سلم را با جمعی از اصحاب دیدم، فرمود: «ای
پسرک من، تو شهید آل محمد هستی، و اهل آسمانها از آمدن تو شادی
می کنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشته
ای است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزی
نگهدارد».
این خوابی را که دیده ام حاکی است
که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است. (منابع: منتهی
الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی - ترجمه ارشاد مفید ج 3 /
ص 93 - 95 - بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم ص 118 - مقتل الحسین مقرم ص
262 – 263 - مثیر الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1 - کبریت
الاحمر ص 479)
دور اندیشی و تدبیر امام حسین(ع)
در شب عاشورا
امام حسین(ع) پس از اطمینان از عدم حمله دشمن
در عصر روز نهم محرم و در شب عاشورا، فرصتی یافت تا با یارانش
به گفت و گو پرداخته و امور سپاه را تنظیم و به عبادت و تهجّد خود بپردازد و
برای روز بعد، خود را از هر جهت آماده نماید. در این جا وقایع
شب عاشورا را فهرست وار به استحضار می رسانیم:
1- خطبه امام حسین(ع).
امام حسین(ع) در شامگاه روز تاسوعا، یارانش را
در خیمه ای بزرگ گرد آورد و برای آنان خطبه ای خواند و در
بخشی از آن فرمود: اما بعد، من یارانی باوفاتر و بهتر از اصحاب
خود سراغ ندارم و خویشاوندانی نیكوكارتر و به حقیقت نزدیكتر
از خویشاوندان خود نمی شناسم، خدا شما را از جهت من، پاداش نیك
عطا فرماید. یاران من! بدانید یك امشب، بیشتر در این
جهان به سر نخواهیم كرد و فردا از دست این مردم، جان به سلامت نخواهیم
برد. من به شما اجازه می دهم كه همگی از این سرزمین بیرون
روید و من بیعت خود را از شما برداشتم و اینك شب تاریك
است و شما می توانید با كمال آسودگی خود را از چنگال دشمن برهانید.
پس از سخنان آن حضرت، حاضران در مجلس از جمله برادران،
فرزندان، برادر زادگان و عموزادگان آن حضرت، یكی پس از دیگری
داد سخن داده و عرض كردند كه ما هرگز چنین نخواهیم كرد و تا زنده ایم،
تو را تا آخرین قطره خونمان یاری خواهیم نمود.
پیش از همه، برادرش حضرت عباس(ع) سخن گفت و وفاداری
و پایداری خویش را ابراز داشت. سپس سایر یاران امام
حسین(ع) به وی اقتدا كرده و هر كدام به نوعی وفاداری خویش
را اعلام كردند و از تنها گذاشتن آن حضرت و رفتن از سرزمین كربلا امتناع
نمودند.
2- سفارش امام حسین(ع) به خواهرش زینب كبری(س).
حضرت زینب(س) هنگامی كه متوجه حالات امام حسین(ع)
گردید و یقین حاصل كرد كه وی از دنیا قطع امید
كرد و آماده لقای الهی شده است، بسیار نگران و سراسیمه شد
و به نزد آن حضرت رفت و عرض كرد: ای كاش مرگ مرا در می یافت و
به زندگی ام پایان می داد و من شاهد چنین روزی
نبودم. امروز گویا مادرم فاطمه زهرا(س)، پدرم حضرت علی(ع) و برادرم
حسن مجتبی(ع) از دنیا رفته اند. ای یادگار گذشتگان و
سرپرست بازماندگان! تو چرا؟
امام حسین(ع) خواهرش را دلداری داد و به وی
فرمود: خواهرم! متوجه باش كه شیطان، حلم و بردباریت را از تو نرباید.
خواهرم! آرام باش و از خدا بپرهیز و به اراده او خوشنود باش و بدان كه اهل
زمین می میرند و آسمانی ها باقی نمی مانند و
غیر خدا هر چه هست، از بین می رود و جز ذات پاك باری تعالی
كه موجودات را آفرید و مردم را مبعوث می سازد و یكتای بی
همتا است، هیچ چیز دیگری برقرار نخواهد ماند. جدّم رسول
خدا(ص)، پدرم، مادرم و برادرم كه از من بهتر بودند، همگی رفتند. بر من و هر
مسلمانی لازم است از آنان پیروی كرده و به راه آنان برویم.
آن حضرت، با بیانی شیوا و آرام بخش،
خواهرش را تسلی داد و بر قوه صبر و حلمش افزود و برای همیشه وی
را آرام نمود.
3- تنظیم امور خیمه گاه.
امام حسین(ع) كه تجربیات ارزنده ای از
نبرد با دشمنان داشت، با همان یاران اندك خود، تمام جوانب جنگ و دفاع بایسته
را ملحوظ می داشت و از پیش برای آن تصمیمات لازم را اتخاذ
می كرد.
آن حضرت، برای دفاع بهتر و روان تر در برابر تهاجم
احتمالی دشمن، دستور داد كه خیمه ها را به یكدیگر نزدیك
كرده و با طناب های محكم آن ها را به هم پیوند دهند و در اطراف خیمه
ها خندقی حفر كرده و آن ها را از خار و هیزم انباشته كنند، تا در
هنگام هجوم دشمن از سه طرف آنان را با خندق هایی شعله ور مواجه كرده و
از یك طرف با نیروهای تدافعی خویش در برابر دشمن ایستادگی
كنند.
این تصمیم و تدبیر آن حضرت، بسیار
اثر بخش و كارساز بود. زیرا بارها دسته هایی از اراذل و گروه های
جنایت پیشه سپاه عمر بن سعد، قصد هجوم به خیمه گاه امام حسین(ع)
را نمودند ولی با انبوهی از آتش مواجه شده و از ادامه كار خود منصرف
گردیدند.
4- عبادت و تهجّد.
شب عاشوار به عنوان آخرین شب زندگانی امام حسین(ع)
و یاران وفادارش، برای آنان بسیار با ارزش و مغتنم بود. آنان از
این شب، بیشترین و بهترین بهره های معنوی و
عرفانی را تحصیل كرده و تا بامدادان روز عاشورا به راز و نیاز،
مناجات، نماز و قرائت قرآن پرداختند و روح و روان خود را با تهجّد و شب زنده داری
صیقل داده و برای شهادت در راه خدا آماده كردند.
(منابع: الفتوح (ابن اعثم كوفی) ص901 ؛ الارشاد (شیخ
مفید) ص442 ؛ لهوف سید بن طاووس ص 109)
روضه شب عاشورا
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
امشب شب وداع حسین است و زینب است - در خیمه
های آل علی شور و شیون است
امشب حسین گرم مناجات با خداست - فردا سرش به نیزه
و صد زخم بر تن است
امشب زمین کرببلا جای امتحان - فردا حریم
عشق خدای مُهَیمَن است
در این شب وداع و از این مکان - ما را سلام بر
رخ هفتاد وتن است
شب عاشوراست ، شب وداع یاران حسین است امشب آخرین
شبی است حسین کنار زینب است ، خوشا به حال آنهایی
که امشب کنار قبر حسین هستند .
امشب حسین بن علی مهمان طفلان است - فردا سرش
از تن جدا با کام عطشان است
زینب پریشان است – از دیده گریان
است
امشب کند افشا حسین اسرار فردا را - فردا سر سرّ خدا
بر نیزه تابان است
زینب پریشان است – از دیده گریان
است
از خیمه ها تا صبح صدای مناجات و راز و نیاز
بلند است راوی می گفت : دل شب وسط بیابان (پشت خیمه ها )سیاهی
را دیدم جلو رفتم ، دیدم ابی عبدالله است ،آقا جان شما در این
صحرا چه کار داری ؟ فرمود درام خارهای بیابان را جمع می
کنم ، آقا جان برای چی ؟
فرمود ! فردا عصر عاشورا وقتی ما را شهید کردند
، خیمه ها را آتش می زنند ، وقتی حمله به خیمه ها می
کنند ، بچه ها فرار می کنند، پاهای کوچکشان تاب این خارها را
ندارد . همه صدا بزنید حسین ، حسین. (منبع : گل واژه های
محرم ، ص 72)
امشب ابی عبدالله بالین زین العابدین
(علیه السّلام) بود، زین العابدین (علیه السّلام) می
گوید، عمه ام از من پرستاری می کرد، یک وقت دیدم
بابام بغض گلویش را گرفت، رفت کنار خیمه صدای گریه اش
بلند شد، ابی عبدالله شروع کرد به شعر خواندن: یا دهر اُف لک من خلیل
کم لک بالاشراق والاصیل - من صاحب او طالب قتیل و الدهر لایقنع
بالتبدیل - و انما الامر الی الجلیل و کل حی سالک سبیل.
چنان از بی وفایی دنیا گفت، چنان
ناله زد، زین العابدین (علیه السّلام) می گوید، من یقین
کردم امشب دیگه شب آخره، فردا دیگه کار تمامه، بغض گلویم را
گرفت، اما خودم را نگه داشتم، عمه ام سراسیمه رفت از خیمه بیرون،
به پای حسین (علیه السّلام) افتاد، صدا زد: کاش مرده بودم «الیوم
مات جدی، الیوم مات ابی، الیوم مات امی، الیوم
مات اخی» داداش داغ جدم تازه شد، داغ مادرم تازه شد ...
یعنی کاَنَّ همین الان درِ خانه را آتش
زدند، کاَنَّ همین الان فرق بابام را شکافتند ...
بعد دوتا کار کرده زینب (سلام الله علیها)، جگر
امام حسین (علیه السّلام) را سوزانده است، یکی محکم به
صورت خودش زد، یکی هم گریبان چاک کرد، افتاد روی زمین،
غش کرد. ابی عبدالله سر زینب (سلام الله علیها) را به دامن
گرفت، بعضی نوشتند: یک کمی آب تو صورت زینب (سلام الله علیها)
پاشید. شاید هم با اشک، زینب (سلام الله علیها) را به هوش آورد، صدا زد: خواهرم اهل زمین
و آسمان می میرند، جز خدا کسی باقی نمی ماند، جدّم،
پدرم، مادرم و برادرم که بهتر از من بودند همه رفتند.
تو که خواهر صبوری بودی؟ داغ مادرم را دیدی،
صدا زد: داداش آخه هر داغی دیدم دلم خوش بود حسین (علیه
السّلام) را دارم، زینب جان نکنه بعد من شیون و ناله کنی ...
(منبع : سوگنامه آل محمد 238/ ترجمه ی ارشاد مفید ج 2 ص 96 - منبع:كتاب
گلواژه های روضه)
امشب، شب قیامت کبرای دیگر است
امشب، شب قیامت کبرای دیگر است - هر لحظه
یک گزارش صحرای محشر است
امشب رسد به گوش، مناجات عاشقان - فردا، به روی خاک،
بدنهای بیسر است
امشب، علم به دست علمدار کربلاست - فردا، تنش به علقمه، در
خون شناور است
امشب رباب، دست دعایش بر آسمان - فردا تسلّی دل
او، داغ اصغر است
امشب دعا به جان جوانان کند، حسین - فردا به روی
دامن او نعش اکبر است
امشب عطش گرفته ز قاسم توان و تاب - فردا به جای آب،
دهانش ز خونْ تر است
امشب دعای زینب کبراست یا حسین -
فردا لبش به زخم گلوی برادر است
امشب حسین گرم مناجات با خداست - فردا هزار پاره ز
شمشیر و خنجر است
امشب حسین پیرهن کهنه اش به بر - فردا، نه سر،
نه پیرهن او را، به پیکر است
«میثم» دمد ز هر نفست شعله های دل - نظم تو سوز
سینه آل پیمبر است
نزدیك شب عاشورا، امام حسین علیه السلام یاران
خود را به گرد خود آورد، امام سجاد علیه السلام مىفرماید: من با اینكه
بیمار بودم، نزدیك شدم ببینم پدرم به آنان چه مىگوید، شنیدم
رو به اصحاب كرد و پس از حمد و ثنا فرمود: «اما بعد و انى لا اعلم اصحابا اوفى ولا
خیرا من اصحابى و لا اهل بیت ابر ولا اوصل من اهل بیتى فجزا كم
الله عنى خیرا ... ».
برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و
زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: براى چه این كار
را بكنیم؟ براى اینكه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن
روز را براى ما پیش نیاورد.
حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر
سخنانى به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین
گفتند.
امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو
كرد و فرمود:«اى پسران عقیل! كشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس
شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم».
آنها عرض كردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه
مىگویند، ما بزرگ و آقا و عموى خود را كه بهترین عموهایمان بود
به خود واگذاریم و یك تیر باهم نینداختیم و یك
نیزه و شمشیر به كار نبردیم، و ندانیم كه به سرشان چه
آمد؟ نه هرگز ما چنین كارى نخواهیم كرد، بلكه ما جان و مال و زن و
فرزند خود را فداى تو مىسازیم، و در ركاب تو مىجنگیم تا به هر جا
رفتى ما نیز همراه تو باشیم.
«فقبح الله العیش بعدك».
در میان یاران غیر بنى هاشم، مسلم بن
عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و
بهانهاى در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از
تو بر نمىدارم تا نیزه به سینه دشمن بكوبم، و آنها را به شمشیر
بزنم تا قائمه شمشیر در دستم مىباشد و گرنه سنگ به سوى آنها پرتاب كنم،
سوگند به خدا دست از تو بر نمىدارم تا خدا بداند كه ما حرمت پیامبرش را
درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بكشند و
بسوزاند و زنده كنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینكه یك كشتن
بیش نیست، و آن كشتن در راه تو كرامتى است كه هرگز پایان ندارد.
پس از او «زهیر بن قین» برخاست و گفت: «سوگند
به خدا دوست ندارم كشته شوم سپس زنده گردم، دوباره كشته شوم تا هزار بار و خدا به
وسیله كشته شدن من از كشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیرى نماید».
گروهى از یاران نیز همین گونه سخن گفتند،
امام از همه تشكر كرد و براى همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت.
نیز روایتشده: امام حسین علیه
السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزاى خیر به شما عطا فرماید،
و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند
خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو
از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمىكردند و آنچنان در
سطح بالائى از روحیه شهادت طلبى بودند، كه براى وصول به مقام شهادت از همدیگر
پیشدستى مىكردند».
خدا كند نرود امشب و سحر نشود - كه شام زینب غمدیده
تیره تر نشود - خدا كند نشود صبح این شب عاشورا - خدا كند كه سحرگاه
جلوه گر نشود. (منابع : ترجمه ارشاد مفید ج 3 / ص 93 – 95 - منتهى الآمال ج
2 / ص 247 - ترجمه ارشاد مفید ج 2 / ص 97 - بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم
ص 118 - مقتل الحسین مقرم ص 262 - 263 - نفس المهموم ص 117 - مثیر
الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1 - كبریت الاحمر ص 479 -
راهنماى تبلیغ 6 ویژه امر به معروف و نهى از منكر صفحه 163 نمایندگى
ولى فقیه در سپاه)
خواب دیدم در این شب غربت
خواب دیدم در این شب غربت - خواب دستی عجیب
و خون آلود
خواب دیدم که پیکرم خواهر - طعمه ی گرگ
های وحشی بود
اضطرابی به جانم افتاده - که بیان کردنش میسر
نیست
یک جوان مرد با شرف زینب - بین این
سی هزار لشگر نیست
ماجراهای عصر فردا را - در نگاه تر تو میبینم
راضیم به رضای معبودم - تا سحر بوته خار میچیینم
شب آخر وصیتی دارم - در نماز شبت دعایم
کن
ظهر فردا به خنده ای خواهر - راهی وادی
منایم کن
باغ سرسبز خاطراتت را - غصه پاییز میکند
زینب
گوش کن شمر خنجر خود را - آن طرف تیز میکند زینب
عصر فردا از اهل بیت رسول - زهر چشمی شدید
میگیرند
وقت تاراج خیمه های حرم - چند کودک ز ترس میمیرند
کوفیان شهره ی عرب هستند - مردمانی که
دست سنگین اند
رسمشان است میوه را در باغ - با همان شاخ و برگ می
چینند
دور کن از زنان و دخترها - هرچه خلخال در حرم داری
خواهرم داخل وسایل خود - روسری اضافه هم داری؟؟؟
عصر فردا بدون شک اینجا - میزند گردبار خاکستر
با صبوری به معجرت حتما - گره ی محکمی
بزن خواهر
وحید قاسمی ... اشعار شب عاشورا
امشـب شهـادت نـامه ی عشاق، امضا میشود
امشـب شهـادت نـامه ی عشاق، امضا میشود - فردا
ز خون عاشقــان،ایــن دشـت دریا میشود
امشب کنار یکدگـر،بنشـستـه آل مـصـطـفـی - فردا
پریشان جمعشان، چون قلب زهرا میشود
امشـب بـود برپا اگــر، ایـن خـیمه ی
ثـاراللهی - فردا به دست دشمنــان، برکنده از جــا میشود
امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی - فردا
صدای الامــان، زین دشــت بــر پــا میشود
امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است - فـردا خـدایا
بستـرش، آغــوش صحـرا میشود
امشب که جمع کودکان،در خـواب نــاز آسوده اند - فردا به زیر
خارها، گـمگشتـه پیـدا میشود
امــشب رقیــه حلـقه ی زریــن اگـر دارد
به گوش - فردا دریغ این گوشوار از گــوش او وا میشود
امشب بـه خـیـل تشنگان،عباس باشد پاسبان - فردا کنـار
علقمـه، بــی دسـت سقـا میشود
امشب که قاسم زینب گلـزار آل مصطـفاست - فردا ز مرکب
سرنگون، ایــن سـرو رعنا میشود
امشب گـرفته در میـان اصحـاب، ثـارالله را - فـردا عـزیـز
فاطمـه، بی یـار و تنـها میشود
امشب به دست شاه دین،باشد سلیمانی نگین
- فردابه دست ساربان، این حلقه یغما میشود
امشب سر سرّ خدا بر دامن زینـب بود - فردا انیس
خولی و دیر نصاری مــیشود
ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد«حسان» - فردا
اسارت نامه ی زینب چو اجرا میشود
حبیب الله چایچیان (حسان)
امشب ثاراللّه،با انصاراللّه گرم نماز است
امشب ثاراللّه،با انصاراللّه گرم نماز است - فردا زخون این
جان نثاران،دین سرفراز است
امشب علمدار،ساقی وسردار،مشغول رازاست - فردا زشوق دیدار
جانان در سوز وساز است
امشب به دوشش بهر یتیمان مَشک پُر آب است - فردا
الها قلب یتیمان بهرش کباب است
امشب بگردد دور خیام شاه شهیدان - فردا بیفتد
دستان سقّا در طرف میدان
امشب به خیمه،سالار زینب،تنها نشیند - فردا
به مقتل،جان دادن اش را زهرا ببیند
امشب درخشد برگرد خیمه خورشید لیلا - فردا
بیفتد در خاک ودر خون امّید لیلا
امشب علمدار برگرد خیمه صورت نهاده - فردا دو دستش در
جنگ عَدوان از تن فتاده
امشب به طاعت، قاسم به سجده سر می گذارد - فردا به زیر
سُمِّ ستوران جان می سپارد
شیعیان ،فردا حسین بی یار
ویاور می شود
شیعیان ،فردا حسین بی یار ویاور
می شود - خون جگر،زینب زداغ شش برادر می شود
ادامه ی نوحه:
تا که آب آرد به شطّ خون، جدا - از بدن دست ابوالفضل دلاور
می شود
برسر دست حسین از تیر ظلم حرمله - پاره حلق
نازک شش ماهه اصغر می شود
حضرت نجمه نمی داند که فردا قاسمش - ازجفای کوفیان
صدپاره پیکر می شود
شش برادر باشد امشب زینب وکلثوم را - پیکر هر یک
به خون فردا شناور می شود
شمر ملعون از جفا سازد جدا رأس از حسین - نوحه گر زین
ماجرا زهرای اطهر می شود
امشب شب خونین عاشوراست
امشب شب خونین عاشوراست - امشب زمین کربلا
غوغاست
سلطان دین امشب، آماده فرداست
ادامه ی نوحه:
امشب عجب هنگامه ای برپاست - امشب عزا در عالم بالاست
طومار جانبازی با رنگ خون امضاست
امشب شب کنکور یاران است - شام وداع جان نثاران است
فردا زمین از خون گلستان است - سلطان مظلومان،بزم عزا
آراست
گفتا حسین کِی همرهان من - ای باوفا، ای
یاوران من
ای با حمیت پیروان من - امشب که می
بینید پایان عمر ماست
هرکس که می خواهد رود ز ینجا - تا شب بود،ره را
شود پیما
اینجا شود فردا به پا غوغا - این بیعتم
امشب،از جملگی برخاست
این سِیر ما سِیرالی اللّه است - پوید
مر این ره هر که آگاه است
بر جملگی این حکم دلخواه است - پیماید
این ره را،هرکس که او بیناست
امشب شب قتل حسین،سلطان خوبان است
امشب شب قتل حسین،سلطان خوبان است - زینب پریشان
است
فردا زمین کربلا از خون گلستان است - زینب پریشان
است
ادامه ی نوحه:
امشب علمدار حسین دارد نگهبانی - آن حیدرثانی
فردا تن بی دست او اندر بیابان است - زینب
پریشان است
امشب به روی سینه ی مادر بود اصغر - آن
طفل خوش منظر
فردا ز تیر حرمله مهمان جانان است - زینب پریشان
است
امشب بود قاسم میان خیمه گه شادان - از خواندن
قرآن
فردا ز مرکب سرنگون این سرو بستان است - زینب
پریشان است
امشب گلان مصطفی از تشنگی بی تاب - در
گفتگوی آب
فردا روان از دیدگان اشک یتیمان است - زینب
پریشان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است - مكن ای
صبح طلوع، مكن ای صبح طلوع
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مكن ای صبح
طلوع، مكن ای صبح طلوع
مکن ای صبح طلوع
(ترکیب بندی برای شب عاشورا)
شب وصل است و تبِ دلبری جانان است - ساغر وصل لبالب
به لب مستان است
در نظر بازیشان اهل نظر حیران است - گوئیا
مشعله از بامِ فلک ریزان است
چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است - امشبی
را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
«یارب این بوی خوش از روضة جان می
آید؟ - یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»
«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»
- «عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»
یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان
است؟ - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید؟ - «چه
صفیر است که دل بال زنان می آید؟»
چه پیامی است؟ چرا موج گمان می آید؟
- چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آید؟
چه فضائی است؟ چرا تیر قضا پران است؟ - امشبی
را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست - شاه بنشسته، بر او
حلقة یاران الست
«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست» - چار
تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست
خیمه در خیمه صدای سخن قرآن است - امشبی
را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
وَه از آن آیتِ رازی که در آن محفل بود - «مفتی
عقل در این مسئله لایعقل بود»
«عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود» - «خم می
بود که خون در دل و پا در گل بود»
ساغر سرخ شهادت به کف مستان است - امشبی را شه دین
در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
این حسین است که عالم همه دیوانه اوست - او
چو شمعی است که جانها همه پروانه اوست
شرف میکده از مستی پیمانه اوست - هر کجا
خانه عشق است همه خانة اوست
حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است - امشبی
را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
قل هوالله بزاید زلبش، رمز احد - لم یلد گوید
و لم یولد و الله صمد
این تمنا ز احد در دل او رفته زحد: - می وصلی
بچشان - تا در زندان ابد
بشکنم - از خم وحدت که چنین جوشان است - امشبی
را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
محرمان حلقه زده در پی پیغامی چند: -
«چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند»
«فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند» - که
نماندست ره عشق مگر گامی چند
در بلائیم ولی عشق بلا گردان است - امشبی
را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
امشب است آنکه «ملایک در میخانه زدند - گل آدم
بسرشتند و به پیمانه زدند»
«با من راه نشین باده مستانه زدند» - «قرعه فال به
نام من دیوانه زدند»
یوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است - امشبی را
شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
هان که گوی فلک صدق به چوگان من است - ساحت کون و
مکان عرصه میدان من است
دیدة فتح ابد عاشق جولان من است - هر چه در عالم امر
است به فرمان من است
پیش ما آتش نمرود گلِ بستان است - امشبی را شه
دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
«هان و هان ناقة حقیم» مجوئید حیل - «تا
نبرد سرتان را سرِ شمشیرِ اجل»
«پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل؟» - «کار
حق کن فیکون است نه موقوف علل»
بی فروغ رخ او ، جان و جهان بی جان است - امشبی
را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم - «قطع این مرحله با
مرغ سلیمان» بکنم
حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم - «آنچه استاد ازل گفت
بکن»، آن بکنم
عاقبت خانه ظلم است که آن ویران است - امشبی را
شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
«نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
- تا همه صومعه داران پی کاری گیرند»
و به تاریکی شب ره به کناری گیرند
- صادقان زآینة صدق، غباری گیرند
صحنة مشهد ما صحن نگارستان است - امشبی را شه دین
در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
گفت عباس که: من از سر جان برخیزم - از «سر جان و
جهان دست فشان برخیزم»
«از سر خواجگی کون و مکان برخیزم» - من «ببویت
ز لحد رقص کنان برخیزم»
این چه روح است و کرامت که در این یاران
است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
در شب قتل، نگفت از سر و سامان، زینب - «داشت اندیشه
فردای یتیمان، زینب»
گفتی از یادِ پریشانی طفلان، زینب - داشت آن شب همه گیسوی
پریشان، زینب»
این چه خوابی است که در خوابگه شیران
است؟ - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
ظهر فردا، قد رعنای حسین است کمان - باز جوید
شه بی یار ز عباس نشان
ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان - «که به مژگان شکند قلب
همه صف شکنان»
قرص خورشید هم از خجلت او پنهان است - امشبی را
شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند: - صبر از این
بیش ندارم، چکنم تا کی و چند؟
جان به رقص آمده از آتش غیرت چو سپند - بوسه ای
بر لب خشکم بزن ای چشمه قند
دستی اندر خم زلفی که چنین پیچان
است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
«او سلیمان زمان است که خاتم با اوست» - «سر آن دانه
که شد رهزن آدم با اوست»
نفس «همت پاکان دو عالم با اوست» - زخم شمشیر و سنان
چیست؟ «که مرهم با اوست»
پس چه رازی است که خنجر به گلو بُران است؟ - امشبی
را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
شام فردا که رسد، زینبِ گریان و دوان - در هیاهوی
رذیلانه آن اهرمنان
پرسد از پیکر صدچاک شه تشنه زبان - «که شهیدان
که اند اینهمه خونین کفنان؟»
جگر رود فرات از تف او سوزان است - امشبی را شه دین
در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
او که دربانی میخانه فراوان کرده است - نوش پیمانه
خون بر سر پیمان کرده است
اشک را پیرهنِ یوسفِ دوران کرده است - چنگ بر
گونه زده موی پریشان کرده است
در دل حادثه مجموعِ پریشانان است - امشبی را شه
دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
یارب این شام سیه را به جلالی دریاب
- بال و پر سوخته را با پر و بالی دریاب
«تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب» - جشن
دامادی جان را به جمالی دریاب
که عروسِ شرف از شوق حنابندان است - امشبی را شه دین
در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح
طلوع، مکن ای صبح طلوع
شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند - لحظه ها با تو چه زیباست
اگر بگذارند
فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است - با تو هر ثانیه
رویاست اگر بگذارند
مثل قدش قدمش لحن پیمبر وارش - روی فرزند تو زیباست
اگر بگذارند
غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟ - عمر طفل تو به دنیاست
اگر بگذارند
ساقیت رفته و ای کاش که او برگردد - مشک او
حامل دریاست اگر بگذارند
آب مال خودشان چشم همه دل واپس - خیمه ها تشنه سقاست
اگر بگذارند
قامتش اوج قیام است قیامت کرده است - قد سقای
تو رعناست اگر بگذارند
سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها - لحن قرآن تو گیراست
اگر بگذارند
تشنه ای آه و دارد لب تو می سوزد - آب مهریه
زهراست اگر بگذارند
بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو - یک نگاه تو تسلاست
اگر بگذارند
آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله - مجتبای تو
همین جاست اگر بگذارند
رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن - کهنه پیراهن
باباست اگر بگذارند
علی اکبر لطیفیان
شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود
شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود - بیشتر روی
تو چشم تر ِمن باز شود
حرفِ هجران مزن اینقدر مراعاتم كن - دست بردار ، دلِ
مضطر ِ من باز شود
جان زینب برو از كرب و بلا زود برو - مگذاری
گره ی معجر من باز شود
آه ، راضی نشو بنشینم و گیسو بكشم - آه ،
راضی نشو موی سر من باز شود
پای دشمن به روی پیكر تو باز شود - روی
دشمن به روی معجر من باز شود
جانِ من حرز بینداز به گردن مگذار - جای این
بوسه ی پیغمبر من باز شود
جان زینب برو مگذار غروب فردا - سمت گودال رهِ مادر
من باز شود
حیف از این زیر گلو نیست خرابش
بكنند؟! - پس اجازه بده تا حنجر من باز شود
لااقل قول بده زود خودت جان بدهی - بلكه راهِ نفس آخر
من باز شود
علی اکبر لطیفیان
روضه شب عاشورا
در شب عاشورا سیدالشهدا(ع ) اجازه بازگشت داد وچنین
فرمود: (اللهم انی احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة وعلمتنا القران وفقهتنا فی
الدین امابعد: فانی لا اعلم اصـحـابـا اوفـى ولا خـیـرا من
اصحابی ولا اهل بیت ابر ولا اوصل عن اه ل بیت ی انی
قد اذنت لكم فانطلقوا جمیعا فی حل لیس علیكم منی
ذمام وهذا اللیل قدغشیكم فاتخذوه جملا). مـنـتـهـا آیا اصحاب مى
توانستند امام (ع )را تنها بگذارند؟ آیا حفظ جان امام (ع ) براصحاب , واجب
نـبـود؟ واگر كسى حضرت را تنها گذاشته باشد, مؤاخذه نمى شود؟ پاسخ علامه مامقانى
(قده) را در حـالات (محمد بن حنفیه) ذكر كردیم , پاسخى هم مرحوم مقرم
در كتاب مقتل الحسین (ع) داده اند.
گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما
گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما - سر گیرد
و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر - نتوان نهاد پا
به خلوت سرای ما
تا دست و رو نشست به خون، می نیافت کس - راه
طواف بر حرم کبریای ما
هم راز بزم ما نبود طالبان جاه - بیگانه باید
از دو جهان آشنای ما
برگردد آن که با هوسِ کشور آمده - سرناورد به افسر شاهی
گدای ما
ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است - کاین
عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما
این عرصه نیست جلوه گرروبه وگراز - شیرافكن
است بادیه ابتلای ما
یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس - آراسته
است بزم ضیافت برای ما
حجت الاسلام نیر تبریزی
پاسخ اصحاب وانصاروجوانان اینچنین بود:
در راه دوست كشته شدن آرزوی ماست
در راه دوست كشته شدن آرزوی ماست - دشمن اگر چه تشنه
به خون گلوی ماست
گردیم دور یار چو پروانه دور شمع - چون سوختن
در آتش عشق آرزوی ماست
از جان گذشته ایم و به جانان رسیده ایم -
در راه وصل این تن خاكی عدوی ماست
خاموش گشته ایم و فراموش كی شویم - بس اینقدر
كه در همه جا گفتگوی ماست
ما را طواف كعبه بجز دور یار نیست - كز هر طرف
رویم خدا روبروی ماست
هر جا كه هست روی زمین ارغوان سرخ - آبش ز خون
ما گلش از خاك كوی ماست
گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق - غم نیست چونكه غالب
دلها بكوی ماست
اشك شفق مهدی بهاء الدین
چون در آن دشت بلا افکند بار
چون در آن دشت بلا افکند بار - کرد از بیگانگان خالی دیار
عاشر ماه محرم شامگاه - شد به منبر باز شاه کم سپاه
یاورانش گرد او گشتند جمع - راست چون پروانگان بر دور
شمع
رو بیاران کرد ودر گفتار شد - حقه یاقوت گوهر بار
شد
بعد تحمید و درود آن شاه راد - گفت یاران مرگ
رو بر ما نهاد
این حسین و این زمین کربلاست - سوی تا سو تیرباران بلاست
بوی خون آید ازین کهسار
دشت - بازگردد هرکه خواهد بازگشت
هرکه او را تاب تیر
و تیغ نیست - بازگردد پای در زنجیر نیست
این شب و این دشت پهناور به پیش - بازگیرید
ای رفیقان رخت خویش
کار این قوم جفا جو با منست - هرکه جزمن زین
کشاکش ایمنست
من زتنهایی نیم یاران ملول - واهلیدم اندرین دشت مهول
بسته ایم عهدی من و شاه وجود - واهلیدم
تا روم آنجا که بود
شاد زی شاد ای
زمین کربلا - این من و این تیر باران بلا
سوی تو با شوق دیدار آمدم - بردم اینجا
بویی از یار آمدم
آمدم تا جسم وجان قربان کنم - منزل آنسو تر زجسم و جان کنم
آمدم تا دست و پا در خون کشم - کاین چنین خواهد
نگار مهوشم
آمدم کزعهد ذرلب ترکنم - با لب خنجر حدیث ازسرکنم
پس روید ای همرهان زین بزم زِه - بزم
جانان خلوت ازاغیاربه
لیک هرسو رو بتابید ای فریق - دورتر
رانید ازین دشت سحیق
کانکه فردا اندرین دشت مهول - بشنود فریاد احفاد رسول
رفت برسر چون حدیث شهریار - شد برون اغیار،
باقی ماند یار
عشق از اول سرکش و خونی بود - تاگریزد هر
که بیرونی بود
عشق از اول سرکش و خونی بود - تاگریزد هرکه بیرونی
بود
عشق از اول سرکش و
خونی بود - تاگریزد هر که بیرونی
بود
عشق از اول سرکش و
خونی بود - تاگریزد هر که بیرونی
بود
گفت یاران،:کای حیات جان ما - دردهای
عشق تو درمان ما
رشته جانهای ما در دست تست - هستی مارا وجود
ازهست تست
سایه ازخورچون تواند شد جدا - یا خود از صوتی
جدا افتدصدا
زنده بیجان کی تواند کرد زیست - زندگی
رابی توخون بایدگریست
ما بساحل خفته و تو غرق خون - لا و حق البیت هذا لا یکون
کاش ماراصد هزاران جان بدی - تا نثار جلوه جانان بدی
گر رود از ما دو صد جان باک نیست - تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
دربروی ما مبند ای شهریار- خلوت ازاغیاربایدنی
زیار
جان کلافه ما عجوز عشق کیش - یوسفا از ما
مگردان روی خویش
ما به بَیدای هوس گم نیستیم - ناز
پرورد تنعّم نیستیم
مابه آه خشک و چشم ترخوشیم - یونس آب و خلیل
آتشیم
اندرین
دشت بلا تا
پا زدیم - پای بردنیاومافیها
زدیم
شب عاشورا فرا رسیدن آخرین لحظه های
انتظار برای وفاداری و ایثار و فداركاری و ورود به عرصه
امتحانی بی نظیر كه تمام كائنات آماده تماشای آن می
شوند. شبی كه صدای زمزمه مناجات و راز ونیاز با خداوند متعال از
بهترینهای زمان به گوش می رسد عشق بازی عنان صبر را از
آنها ربوده وبه شدت در انتظار فردایی به سر میبرند كه تمام هستی
خود را در راه معبود فدا كنند اما از آن طرف هم دلهایی در هراس و
نگران همان فرداست. جمع زنان و اطفال و كودكان مضطرب، وادی بسیار هول
انگیز است امام سجاد علیه السلام گزارش آن شب را اینگونه می
فرمایند: من مریض بودم. پدرم اصحاب خود را جمع كرده بود با آن حالی
كه داشتم نزدیك شدم وگوش دادم كه پدرم چه می فرماید بعد از حمد
و ثنای الهی فرمود من اصحابی با وفا تر از اصحاب خود ندیدم
واهل بیتی نیكوكارتر از اهل بیتم خدا به همه شما جزای
خیر دهد من این قوم را گمان دیگر داشتم و اكنون من بیعت
خود را از شما برمیدارم به هر طرف كه می خواهید بروید
اكنون شب فرا رسیده وشب را مركب خود قرار دهید وبرگردید این
جماعت مرا میجویند اگر دست به من بیابند دست به غیر من نمیزنند
تا اینرا فرمود برادران، فرزندان، برادر زادگان، عرض كردند خداوند هرگز
نگذارد چنین كنیم آیا برویم كه بعد از تو زنده بمانیم.
اولین نفر عباس بود. دیگران به متابعت سخن گفتند
به فرزندان عقیل فرمود شهادت پدر شما را بس است گفتند
سبحان الله جواب مردم را چه بگوئیم، بگوئیم دست از سید ومولایمان
برداشتیم و او را میان دشمن تنها گذاشتیم مال و جان و اهل عیال
خود را فدای شما می كنیم زندگی پس از تو را نمی
خواهیم آنگاه اصحاب برخواستندمسلم بن عوسجه بر خواست و گفت تا نیزه
خود را بقلب دشمنان شما فرو نكنم و تا دسته شمشیر در دست من است از خدمت شما
نمی روم. دوست دارم مرا در راه تو بكشند. زنده شوم. دوباره بكشند و مرا
وبسوزانند خاكسترم را بر باد دهند وتا هفتاد مرتبه چنین كنند. زهیر
برخواست و گفت دوست دارم در راه تو كشته شوم دوباره زنده شوم تا هزار مرتبه باز هم
در راه شما كشته شوم. حضرت برای همه دعای خیر كردند وجاهای
آنها را در بهشت نشانشان دادند و بر یقین آنها افزودند به گونهای
كه هنگام شهادت درد نیزه و شمشیر را احساس نمی كردند
روضه:
شاها من ار بعرش رسانم سریرِ فضل - مملوك آن جنابم و
محتاج آن درم
گر بركنم دل از تو و بردارم ازتو مهر - این مهر بر كه
افكنم و آن دل كجا برم
امام سجاد علیه السلام می فرمایند در شبی
كه پدرم صبح آن بشهادت رسید من بحالت بیماری نشسته بودم عمه ام
زینب مرا پرستاری می كرد یكوقت دیدم پدرم كناره
گرفت وبه خیمه خود رفت و با غلام آزاد كردهی ابوذر نشسته بود و شمشیر
خود را اصلاح می كرد. اشعاری خواند
یا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِیلٍ - كَمْ لَكَ
فِی الْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ - مِنْ صَاحِبٍ و طَالِبَ قَتِیلٍ
- وَ الدَّهْرُ لَا یقْنَعُ بِالْبَدِیلِ - وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ
إِلَى الْجَلِیلِ - وَ كُلُّ حَی سَالِكٌ سَبِیلِ.
این اشعار بوی شهادت میداد وقتی این
اشعار را شنیدم متوجه شدم كه واقعه نزدیك شده. گریه گلویم
را گرفت ولی صبر كردم اما عمه ام زینب شب آرام نگرفت. برخواست به جانب
برادر دوید و میگفت واسكلاه الان مثل روزی است كه مادرم فاطمه
و پدرم علی و برادرم امام حسن از دنیا رفتند آقا خواهر خود را تسلی
داد و اشك در چشمانش میگشت. فرمود خواهرم اگر صیاد مرغ قطا را به حال
خود بگذارد در آشیانه آرام میگیرد. زینب بیشتر
ناله كرد و عرض كرد: برادر با این كلام دل ما را بیشتر مجروح كردی.
لطمه به صورت زد و با صورت به روی زمین افتاد و بیهوش شد. امام
به سمت خواهر آمد. آب به صورتش پاشید تا به هوش آمد. او را تسلیت داد
و امر به صبر كرد. میفمود خواهرم؛ جد و پدر و مادرم و برادرم از من بهتر
بودند و رفتند تو را قسم میدهم وقتی كشته شدم گریبان چاك مكن
صورت مخراش آنگاه عمهام را نزد من آورد. عرضه بداریم یا زینب
هنوز حسین تو زنده است سر در بدن دارد. تنش عریان و چاك چاك نیست.
تنها شنیدی طاقت نیاوردی پس چه حالی خواهی
داشت فردا كه لشكر، حسین تو را احاطه كند هر كسی از طرفی به او
حربهای بزند تا با لب تشنه شهیدش كنند.
این شام عاشورابود
این شام عاشورابود - دركربلا غوغابود
شام وداع آخرِ - آن نوگل زهرابود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب چراغِ خیمه - سلطان دین باشد خموش
امشب صدای زمزمه - ازكربلا آید بگوش
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب بدورِ خیمه - سلطان دوران وزمان
باخواندن ذكرودعا - عباس باشدپاسبان
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امشب نمایشگاه شد - دشت ودیاركربلا
اصحاب ویاران حسین - درامتحان وابتلا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
قومی درآن دشت بلا - یاری زقرآن میكنند
قومی بدنیا مبتلا - درراه عصیان میروند
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
یك گوشه صحرابود - ذكروركوع وهم دعا
آن گوشه دیگربود - مشروب وآوازوغنا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
یك گوشه یاران حسین - درخیمه ها
اندرنماز
آن گوشه یاران یزید - درمستی
وآوازوساز
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
تاریك شدچون خیمه ها - گفت آن امام انس وجان
هركس كه میخواهدرود - آزادهست ودرامان
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
هركس بماندمیشود - فرداشهیدراه دین
فردانمی ماندكس از - مردان مادراین زمین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
جمعی برفتند آن زمان - ازگوشه های خیمه
ها
جمعی دگرثابت قدم - ازیاوران باوفا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
چون دیدهفتاد دوتن - ازیاورانش مانده اند
درراه یاری حسین - ازاین جهان دل
كنده اند
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
گفتا بآنان شاه دین - صدآفرین صدمرحبا
بینیدیاران جای خود - اندربهشت
باصفا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
آنان شدند آن نیمه شب - اندرمناجات ودعا
بشنو صدای خواندنِ - قرآن زدشت كربلا
اندرشب عاشورگفت - باخواهرش سلطان دین
ای جان خواهر صبركن - صبراست از ایمان ویقین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
ای جان خواهرمیشوم - فردادراین دشت بلا
من كشته ازتیغ وسنان - توهم اسیراشقیا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
گفتا حسین باخواهرش - برسروران سرورتویی
این راه باشدناتمام - ازبعدمن رهبرتویی
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
آن شب دمی سلطان دین - وقت سحرخوابش ربود
خوابی بدیدآنهم چه خواب - یك خواب
وحشتناك بود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
گرگان خون خواری بدید - برپیكرش افتاده
اند
تیغ و سنین ونیزه ها - برپیكرش
بنهاده اند
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
درعصرعاشوراچنین - شدباقری دركربلا
برپیكرش بنهاده شد - تیغ وسنان ونیزه ها
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
ای تشنه لب حسین حسین - اندرتعب حسین
حسین
ای بی كفن حسین حسین - صدپاره تن
حسین حسین
مولای من حسین حسین - آقای من حسین
حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد
فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد
شش ماهه اصغر می دهد، هم عون و جعفر می دهد
امشب حسین دلداری فرزندخواهر می دهد - فردا
سر و دست و بدن در راه داور می دهد
فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد
امشب شه دنیا و دین،با قلب مجروح و غمین
- گوید به زین العابدین باشد وداع آخرین
ای دل غمین حالم ببین از جور قوم مشرکین
- فردا یقین شمر لعین آبم ز خنجر می دهد
فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد
امشب کند لیلا فغان زینب بود بر سر زنان - این
از غم سلطان دین آن از فراغ نوجوان
این در صدای الحذر آن در نوای الامان - این
با برادر در سخن آن دل به اکبر می دهد
فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد
امشب حسین در کربلاگردد به دور خیمه ها - گاهی
به بانگ یا نبی گاهی به صوت یا اخا
گاهی به فکر کودکان گه در نماز و در دعا - فردا به
راه امتحان سر را به کافر می دهد
فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد
امشب همه اطفال او را تشنگی در گفتگو - غم در دل و
خون در گلو بشکسته سر بگشاده مو
باشد برادر در سخن گه با پدر گه با عمو - فردا حسین این
جمله را تسلیم خواهر می کند
فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد
امشب سکینه از عطش بگرفته دامان پدر - هر دم زند بر سینه
و گاهی به پهلو گه به سر
گوید که ای جان پدرعزم سفر مگر داری - سید
چو مجنون با قلم تشکیل دفتر می دهد
فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد
امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر می شود
امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر می شود - فردا میان
قتلگه در خون شناور می شود
امشب درون خیمه گه دارد هزاران گفتگو - فردا در این
صحرا سرش دلدار خنجر می شود
امشب به سقا بس سخن
گوید ز سوز تشنگی - فردا تمم باغ او لب تشنه پرپر می شود
امشب چو شمعی پر شرر تا صبح می سوزد ولی
- فردا ز جور کوفیان بی عون
جعفر می شود
امشب همه پروانه ها دور و برش پر می زنند - فردا فدای
راه حق بی شیر اصغر می
شود
امشب یتیم مجتبی بنهاده سر دوش عمو - فردا
ز سم اسبها صد پاره پیکر می شود
امشب تمام دیده ها رو جانب لیلا بود - زیرا
که چون فردا شود مجنون اکبر می شود
امشب مناجات حسین تا عرش اعلا می رود - فردا
سرش از تن جدا مهمان مادر می شود
امشب کند زینب دعا هر گز نگردد صبحدم - فردا ز جور
خصم دون
بی یار و یاور می شود
امشب ز راز دشت
خون زینب حکایت می کند
- فردا کنار علقمه او بی برادر می شود
امشب برای روز نو در کف نمانده چاره اش - فردا سر
جانان جدا از تیغ و خنجر می شود
حبیب الله موحد
الهی این شب پا یا ن عمر ما ست یا
ا لله
الهی این شب پا یا ن عمر ما ست یا
ا لله - شـب آ خـر و د ا
ع نـو گـل زهـراست یا الله
مهیا بر فد ا کا ری شد م با یاوران لیکن
- عدو د لشا د ا زا ین شو رش عظمی است یا الله
گذ شتم ا ز ا با الفضل علمدار رشید خود - و لی
د ر شا م و کو فـه ز ینبم تنها است یا الله
شد م را ضی بمرگ ا کبرمه پیکرم ا ما - جگـر سو ز و غم آ و ر شیو
ن لـیلی است یا الله
ندارد خواب امشب شیرخوا ر بیگنا ه من - یقـین
تیر قـضا د ر تـرکـش فـرد ا ا ست یا الله
بجا نبا زی شد م آ ما د ه ا ما سید سجا د - پس
ا ز من د ستگـیـر فـرقـه اعـد ا ا
ست یا الله
غل وزنجیر
گرد د مونس فرزند بیما رم - دوایش گریه کا رش نا
له وغـوغا است یا الله
سکینه دراسیری بعد من از ضربت سیلی
- درا فـغـا ن وخروش و با نگ واوبلا است یا الله
وفا کردم بعهد خویش د ر را ه رضای تو - با نـد ا
مـم شهـا د ت خـلعـتی زیبا
است یا الله
یزید بی حیا بهر د و روزه عشرت د نیا
- بخونریزی عجب مشتا ق و بی پروا است یا الله
بذ یل لطف تو تا حشر ا ند ر عا لم اسلام - کتا ب و
نظم ر ا جی شـمع محفـلها است یا
الله
شعرازراجی
امشب است آنشب که فردا شو
ر محـشر میشود
امشب است آنشب که فردا شورمحـشر میشود - خون دل جاری
زچشم خلـق یکسر میشود
امشب است آنشب که فردا ا زجـفـا ی سا ربا ن - زینب
بی خا نما ن بی یا رو یا ور میشود
امشب است آنشب که فردا د
خـتـر شـیـر خـد ا - ا ز جفا ی شهر کا فـر بی برا د ر میشود
امشب است آنشب که فردا ا ز پی یکقطره آ ب - قطع
ا ز تن دست عبا س د لا و ر میشود
امشب است آنشب که فردا بـر سـر د وش پـد ر - چا ک ا ز تیر
ستم حلـقـو م ا صغر میشود
امشب است آنشب که فردا قـا سم نـو کـد خـد ا - پا یـمـا ل سـم ا سب قـو
م کـا
فـر میشود
امشب است آنشب که فردا جسم فـرزنـد رسو ل - چاکچاک ا ز نیزه
وشمشیر وخنجر میشود
امشب است آنشب که فردا د ر بهشت جا ود ان - همد م آ ه و فغا
ن زهرا ی ا طهر میشود
امشب است آنشب که فردا زیـر تـیـغ سا ربا ن - شاه مظلوما ن جد ا د ستش ز پیکر
میشود
امشـب شهـادت نـامه.ی عشاق، امضا میشود
امشـب شهـادت نـامه ی عشاق، امضا میشود - فردا
ز خون عاشقان، ایــن دشـت دریا میشود
امشب کنار یکدگر،بنشسته آل مـصـطـفـی - فردا پریشان
جمع.شان، چون قلب زهرا میشود
امشب بود برپا اگر، ایـن خـیمه شاهنشهی -
فردا به دست دشمنــان، برکنده از جا میشود
امشب صدای خواندن قـرآن به گوش آید ولی -
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا میشود
امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است - فردا خدایا
بسترش، آغوش صحرا میشود
امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده.اند - فردا به زیر
خارها، گمگشتـه پیدا میشود
امشب رقیه حلقه ء زرین اگر دارد به گوش - فردا
دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود
امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان - فردا کنار
علقمه، بی دسـت سقّا میشود
امشب که قاسم، زینت گلـزار آل مصطفاست - فردا ز مرکب،
سرنگون، این سرو رعنا میشود
امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را - فردا عزیز
فاطمه، بی یار و تنها میشود
امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین -
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما میشود
امشب سر سِرّ خدا بر دامن زینب بود - فردا انیس
خولی و دیر نصاری میشود
ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد“حسان” - فردا
اسارت نامه.ی زینب چو اجرا میشود
روضه روزدهم محرم روزعاشورا
لوکان یدری یوم عا شوراء
لوکان یدری یوم عا شوراء - ما کان یجری
فیه من بلاء
ما لاح فجره و لا ا ستنا را - ولا ا ضا ئت شمسه نهارا
ا گر دانست عاشورا که در روزش چها گردد - چه طغیا نها
چه ا ستمها چسان جورو جفا گردد
چه خونهائی که میریزد در آن صحرای
تفتید ه - چه پیکرها شود مجروح چه سرها که جدا گردد
سخن امام حسين عليه السلام صبح عاشورا
صَبْراً يا بَنِى الكِرامِ فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةٌ
تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَالضَّرّاءِ اِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ
وَالنِّعَمِ الدّائمةِ فَاَيكُمْ يكْرَهُ اَنْ ينْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ اِلى قَصْرٍ
وَما هُوَ لاِ عْدائِكُمْ اِلاّ كَمَنْ ينْتَقِلُ من قَصْرٍ اِلى سِجْنٍ وَعَذابٍ
اِنَّ اَبِى حَدَّثَّنى عَنْ رَسُولِاللّهِ اِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤ مِنِ
وَجَنَّةُ الْكافِر والْمَوْتُ جِسْرُ هُؤُلاءِ اِلى جِن انِهِمْ وَجِسْرُ هؤ لاءِ
اِلى جَحيمِهِمْ ما كُذِبْتُ وَلا كَذِبْتُ.
بنا به نقل ابن قولويه و مسعودى حسين بن على عليهما السلام
آنگاه كه نماز صبح را بجاى آورد، رو به سوى نمازگزاران نموده پس از حمد و سپاس
خداوند به آنان چنين فرمود: (اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ...) خداوند به كشته شدن
شما و كشته شدن من در اين روز اذن داده است و بر شماست كه صبر و شكيبايى در پيش
گرفته و با دشمن بجنگيد.
(صبرا يا بنى الكرام...) اى بزرگ زادگان صبر و شكيبايى به
خرج دهيد كه مرگ چيزى جز يك پل نيست كه شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت
پهناور و نعمتهاى هميشگى آن مى رساند، چه كسى است كه نخواهد از يك زندان به قصرى
انتقال يابد و همين مرگ براى دشمنان شما مانند آن است كه از كاخى به زندان و شكنجه
گاه منتقل گردند. پدرم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر من نقل نمود كه مى
فرمود: دنيا براى مؤ من همانند زندان و براى كافر همانند بهشت است . مرگ پلى است
كه اين گروه مؤ من را به بهشتشان مى رساند و آن گروه كافر را به جهنمشان . آرى ،
نه دروغ شنيده ام و نه دروغ مى گويم.
خطاب به يارانش هنگام شروع جنگ
قُومُوا اَيهَا الْكِرامُ اِلَى المَوْتِ الَّذى لابُدَّ
مِنْهُ فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَوْمِ اِلَيكُمْ فَوَاللّهِ ما
بَينَكُمْ وَبَينَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ اِلاالْمَوْتُ يعْبُرُ بِهؤُلا ءِ اِلى
جِنانِهِمْ وَبِهؤُلا ءِ اِلى نير انِهِمْ.
پس از خطابه و سخنرانى عمومى امام عليه السلام و گفتگوى آن
حضرت با عمربن سعد و برگشت او به سوى لشكريانش ، عمرسعد مجددا از ميان صفوف
لشكريانش بيرون آمده و تيرى به سوى خيمه هاى حسين بن على رها كرد و خطاب به
سپاهيانش چنين گفت : (اِشْهَدوا لى عِنْدَالا مير اَنِّى اَوَّلُ مَنْ رَمى) در
نزد امير گواهى بدهيد كه من اول كسى بودم كه به سوى خيمه هاى حسين بن على
تيراندازى نمودم.
مردم كوفه با ديدن اين صحنه تيرها را به سوى خيمه ها رها
كردند و چوبه هاى تير از سوى دشمن مانند قطرات باران به خيمه ها سرازير گرديد كه
مى گويند در اين لحظه از ياران امام عليه السلام كمتر كسى باقى ماند كه از رسيدن
تير به بدنش مصون بماند.
در اينجا بود كه امام عليه السلام به ياران خويش چنين
فرمود: (قُومُوا اَيهَا الْكِرامُ...) برخيزيد اى كرام ! اى بزرگ منشها برخيزيد به
سوى مرگ كه چاره اى از آن نيست كه اين تيرها پيكهاى مرگ است از طرف اين مردم به
سوى شما.
سپس فرمود: و به خدا سوگند! در ميان اين مردم با بهشت و
دوزخ فاصله اى نيست مگر همين مرگ كه پل ارتباطى است ،شما را به بهشت مى رساند و
دشمنانتان را به دوزخ.
و بنابه نقل لهوف ، در اين هنگام ياران امام عليه السلام يك
حمله دستجمعى آغاز نمودند و جنگ شديدى درميان سپاه حق و باطل به وقوع پيوست و
آنگاه كه اين حمله خاتمه يافت و گردوخاك فرونشست پنجاه تن از ياران امام عليه
السلام به شهادت رسيده بودند.
مقدمه: شب عاشورا به پایان رسید شبی كه
شاید بعضی زبانحالشان این بود كه ای كاش خورشید آن
روز طلوع نكند. امام نماز صبح خواندند به اصحاب فرمودند همه شما كشته خواهید
شد جز علی بن الحسین كسی زنده نمیماند لشكر خود را
آراست. زهیر را درمیمنه و حبیب بن مظاهر را در میسره قرار
داد پرچم جنگ را به دست پُرتوان برادرش ابالفضل سپرد شب عاشورا دور خیمه ها
خندق زده بودند و از هیزم پر كرده بودند برای محافظت از اهل حرم صبح
دستور دادند هیزمها را آتش زدند كه دشمن دور خیمهها نیایدآنگاه
دست به دعا برداشت اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی كُلِّ كَرْبٍ وَ
أَنْتَ رَجَائِی فِی كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِی فِی
كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِی ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ...
از طرفی هم لشكر عمر سعد آمادهی حمله شدند.
ابتداء امام موعظه فرمودند وخود را معرفی كردند پیرمردان كوفه از بالای
بلندی بر امام گریه می كردند و دعا می كردند اللهم اَنزِل
نَصرَك ولی به یاری حضرت نیامدند اولین تیر
را عمر سعد به سمت لشكر گاه پرتاپ كرد وجنگ آغاز شد اصحاب یكی پس از دیگری
به میدان آمدند و به شهادت رسیدند. نوبت به بنی هاشم رسید
گلهای باغ نبوت، اولاد امیر المومنین و اولاد جعفر و عقیل
و فرزندان امام حسن مجتبی علیهم السلام با یكدیگر وداع
كردند نقل شده اول شاهزاده علی اكبر و بعد از ایشان یكی
پس از دیگری روانهی میدان شدند. داغ دل سید الشهدا
زیادتر شد تا آنكه یكوقت ببینند همه یاران به شهادت رسیدند
صدا زد اما من معینٍ یعیننا اما من ذابٍّ یذبّ عن حرم
رسول الله هل من ناصر ینصرنی... كسی جواب نداد نگاه به سمت
قتلگاه كرد به نقلی همهی یاران خود را صدا زد یا مسلم بن
عقیل یا حبیب بن مظاهر یا مسلم بن عوسجه... ولی
جوابی نیامد. به سمت خیمه ها آمد؛ وداع كرد، سوار بر ذوالجناح
روانه میدان شد.
روضه:
ذوالجناحا تیزتر رو شب رسد - ترسم اینك از قفا
زینب رسد
ذوالجناحا یاریم كن در بلا - رحم كن بر زینب
غم مبتلا
ذوالجناحا من غریب و بی كسم - كس در این
صحرا نباشد مونسم
ذوالجناح ای عرش پیما مركبم - میروم اما
به فكر زینبم
ذوالجناح ای حامل آیات نور - باید امشب
رفت تا كنج تنور
آقا وارد معركه شد مثل شیر شجاعانه جنگید بسیاری
از دشمن را كشت. دیدند نمی توانند با حضرت مبارزه كنند عمر سعد دستور
داد از هر طرف امام را محاصره كردند. چهار هزار تیرانداز شروع به تیراندازی
كردند و بین امام و خیام حرم حائل شدند از شدت تشنگی رو به فرات
كرد همینكه خواست آب بیاشامد نانجیبی صدا زد حسین
تو آب مینوشی و لشكر به سمت خیمهها میرود. آب را ریخت
به سمت خیمه ها آمد. معلوم شد كه دشمن حیله كرده بود. دوباره به میدان
برگشت. آنقدر تیر و نیزه بر بدن مباركش زدند كه بدن پر از زخم شد. از
كثرت جراحت و تشنگی ایستاد تا قدری استراحت كند ظالمی سنگی
به پیشانیش زد خواست خون پیشانی را پاك كند دیگری
با تیر سه شعبه زهر آلود قلب نازنین حضرت را نشانه گرفت تیر را
از پشت مبارك بیرون آورد و عرضه داشت خدایا تو میدانی كه
این قوم با پسر پیغمبر تو چه كردند از خون شریفش مشتی به
آسمان ریخت و مشت دیگر به سر و صورت خود مالید و فرمود میخواهم
جدم رسول خدا را با این حال ملاقات كنم ضعف بر آقا مستولی شد كه
ناگهان نانجیبی شمشیر بر فرق مباركش زد ظالمی دیگر
با نیزه بر پهلوی مباركش دیگر توان را از دست داد با صورت به زمین
افتاد و خواند بسم الله و بالله و علی ملّة رسول الله خواهرش از بالای
بلندی نظاره می كرد وقتی برادر را به این حال دید
فریاد زد وا أخاه وا حسیناه....هر كسی زخمی به بدن حسین
زد و شمر نانجیب به سمت حضرت آمد روی سینه مباركش نشست همانقدر
میتوان گفت زمین به لرزه در آمد هوا تیره وتار شد. شخصی
ناله میزد گفتند چرا ناله میكنی گفت چرا ناله نكنم؟ و حال
آنكه رسول خدا را میبینم كه نظاره میكند. انا لله و انا الیه
راجعون و سیعلم الذین ظلمو ای منقلب ینقلبون.
واقعه جانگداز كربلا - سال 61 هجری قمری
فهرستی ازوقایع روزعاشورا
تنظیم صفوف سپاه.
موعظه های امام حسین(ع)
ندامت حرّ بن یزید.
هجوم سراسری دشمن.
نبرد انفرادی.
نماز ظهر عاشوار.
شهادت سایر یاران امام حسین(ع)
شهادت بنی هاشمیان
و شهادت امام حسین(ع)
این روز، پُر آوازه ترین روز سال و خاطره آمیزترین
روز تاریخ بشری است. در این روز بزرگ، پای مردی،
فداكاری و سربلندی گروه اندكی از انسان های به خدا پیوسته
در برابر خیل عظیم و كثیر دشمنان و جنایت پیشه گان
به نمایش درآمد.
این روز، روز فداكاری امام حسین(ع) و یاران
باوفای وی می باشد و تا ابد به آنان تعلق خواهد داشت.
در این روز، حوادث و رویدادهای مهمی
در سرزمین كربلا به وقوع پیوست كه برای همیشه در تاریخ
انسان ها ثبت و درج خواهد ماند.
در این جا به طور گذرا به اهم رویدادهای
عاشورای سال 61 قمری اشاره می كنیم:
1- تنظیم صفوف سپاه.
امام حسین(ع) پس از نماز صبح عاشورا، سپاه كم تعداد
خود را كه متشكل از 32 تن سواره و 40 تن پیاده بودند، به سه دسته تقسیم
كرد. دسته اول را در بخش میمنه به فرماندهی زهیر بن قین،
دسته دوم را در بخش میسره به فرماندهی حبیب بن مظاهر و دسته سوم
را در قلب سپاه به فرماندهی خود آن حضرت تقسیم بندی كرد. هم چنین
آن حضرت، بیرق سپاه را به برادرش حضرت عباس بن علی(ع) واگذارد و نیروهای
خود را در جلو و خیمه گاه را در پشت سر آنان قرار داد.
عمر بن سعد نیز فرماندهی میمنه سپاه خود
را به عمرو بن حجّاج، فرماندهی میسره را به شمر بن ذی الجوشن،
فرماندهی سواره نظام را به عروة بن قیس و فرماندهی پیاده
نظام را به شبث بن ربعی واگذاشت و بیرق سپاه را به دست غلامش "درید"
سپرد.
2- موعظه های امام حسین(ع)
امام حسین(ع) پیش از آغاز نبرد، بارها برای
اندرز سپاه كفر پیشه دشمن، پیش قدم شد و با بیان خطبه هایی
روشن گر، آنان را به حفظ آرامش و عدم خون ریزی دعوت كرد و از جنگ و...
آن حضرت، علاوه بر خود، برخی از یاران خویش
را نیز در این روز به نزد سپاهیان عمر بن سعد فرستاد و از طریق
آنان، این سپاه گمراه را به هدایت و حقانیت دعوت كرد.
3- ندامت حرّ بن یزید.
حرّ بن یزید كه از فرماندهان سپاه عمر بن سعد و
از دلاوران و دلیر مردان عرب بود، روز عاشورا پیش از آغاز درگیری
رسمی، پشیمان شد و به سپاه امام حسین(ع) پیوست. با این
كه وی نخستین كسی بود كه راه را بر امام حسین(ع) بسته و
با اجبار و اكراه، آن حضرت را به سوی سرزمین كربلا گسیل داشت،
با این حال، مورد پذیرش اباعبدالله الحسین(ع) قرار گرفت و آن
حضرت، توبه اش را پذیرفت و او را در جمع یارانش قرار داد.
پیوستن حرّ بن یزید و تعدادی از
سپاهیان عمر بن سعد به سپاهیان امام حسین(ع)، دودلی و
سردرگمی بسیاری از كفر پیشه گان را به دنبال داشت و حالت
عجیبی در میان سپاهیان عمر بن سعد به وجود آورد.
4- هجوم سراسری دشمن.
عمر بن سعد كه تاب پیوستن افراد دیگری به
سپاه امام حسین(ع) را نداشت، لشكریان خود را به ---- درآورد و دستور
حمله عمومی داد. در اندك مدتی دو سپاه به هم نزدیك شده و نبرد
سختی آغاز گردید.
هر یك از یاران امام حسین(ع) با ده ها تن
از سپاه دشمن به نبرد نابرابر و تن به تن پرداخت و هیچ سستی و تردیدی
در وی ملاحظه نمی شد و این روحیه بالای رزمی
و اعتقادی قوی، برای دشمن سنگین و كمرشكن بود.
در این نبرد، حدود پنجاه تن از یاران امام حسین(ع)
و صدها تن از سپاه دشمن كشته شدند.
5- نبرد انفرادی.
دشمن كه از نبرد سراسری و تهاجمی، نتیجه
ای نگرفته بود، به تدریج به سوی نبرد انفرادی روی
آورد.
زیرا اگرچه سپاه عمر بن سعد جملگی برای
نبرد با امام حسین(ع) آمده بودند، ولی در میان آنان مردان زیادی
بودند كه جنگ با فرزندان رسول خدا(ص) را روا نداشته و به اكراه و اجبار در سپاه
عمر بن سعد قرار گرفته بودند. بدین جهت در كار نبرد عمومی و هجوم
سراسری تعلل می ورزیدند و عمر بن سعد را در رسیدن به
مقاصد پلیدش ناكام گذشته بودند.
در این مرحله نیز تعدادی از سپاهیان
امام حسین(ع) كشته شدند.
6- نماز ظهر عاشورا.
ابوثمامه صیداوی در گرما گرم نبرد، به امام حسین(ع)
نزدیك شد و به آن حضرت عرض كرد، كه وقت زوال فرا رسیده است. امام حسین(ع)
كه به نماز اهمیت ویژه ای می داد، دستور داد جنگ را متوقف
كرده و همگی به نماز پردازند.
دشمنان كه به نماز اهمیت چندانی نمی
دادند، آن حضرت و یارانش را در حال نماز نیز مورد هجوم ناجوانمردانه
قرار داده و با پرتاب تیر آنان را نشانه می گرفتند.
عبدالله حنفی كه خود را سپر امام حسین(ع) قرار
داده بود، متحمل سیزده تیر دشمن شد و عاقبت در حال دفاع از وجود شریف
امام حسین(ع) به لقاء الله پیوست.
7- شهادت سایر یاران امام حسین(ع)
پس از نماز ظهر عاشورا، باقیمانده یاران امام
حسین(ع) نیز یكی پس از دیگری به شهادت رسیدند.
شیر مردانی چون زهیر بن قین، نافع بن هلال، مسلم بن
عوسجه، حبیب بن مظاهر، حرّ بن یزید، بریر بن خضیر و
دلیر مردانی از بنی هاشم چون علی اكبر(ع)، عباس بن علی(ع)،
قاسم بن حسن(ع)، عبدالله بن مسلم(ع) و افرادی دیگر در یاری
مولا و سرورشان امام حسین(ع) جنگیدند و سرانجام به دست دشمنان اهل بیت(ع)،
مظلومانه به شهادت رسیدند.
8- شهادت امام حسین(ع)
امام حسین(ع) پس از آن كه همه یاران خود را از
دست داد، بانوان عصمت پناه را در خیمه ای گرد آورد و آنان را تسلی
و دلداری داد و به صبر و شكیبایی سفارش نمود و با قلبی
شكسته از آنان خداحافظی كرد. آن حضرت، فرزندش امام زین العابدین(ع)
را كه در بیماری سختی به سر می برد، جانشین خویش
قرار داد و با او نیز وداع كرد و آماده نبرد با دشمن گردید. امام حسین(ع)
به تنهایی، ساعاتی با نیروهای گسترده دشمن مبارزه
كرد و تعداد زیادی از آنان را كشته و زخمی نمود.
خود آن حضرت نیز زخم های فراوانی در میدان
متحمل شد و بر اثر آن ها، از زین اسبش "ذوالجناح" به زمین
افتاد و مورد هجوم وحشیانه دشمن قرار گرفت.
سرانجام شمر بن ذی الجوشن، با قساوت و بی رحمی
تمام به بدن خونین و كم رمق آن حضرت نزدیك شد و سر مباركش را از قفا
جدا كرد و بدین طریق، روح شریفش را به اعلی علیین
به پرواز در آورد. (منابع : الارشاد (شیخ مفید)، ص 447؛ الفتوح (ابن
اعثم كوفی)، ص 901؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص
342؛ لهوف سید بن طاووس، ص 114)
صبح عاشورا، اما حسین(ع) نماز فجر را با اصحابش خواند
و ایستاد و این خطبه کوتاه را ایراد کرد، خدا را حمد و ثنا نمود
به اصحابش فرمود: (براستی خدای عزّ و جلّ امروز به کشته شدن شماها و
کشته شدن من اذن داده و باید شکیبا باشید) مسعودی آن را
در"اثبات الوصیه" روایت کرده است.
در "ملهوف" آمده: سپس حسین(ع) اسب رسول
خدا(ص) را که (مرتجز) نام داشت، خواست و سوار شد و اصحاب خود را برای پیکار
آماده کرد و جا به جا نمود و همه آن ها سی و دو سواره و صد پیاده
بودند و از امام باقر(ع) روایت شده اتست که چهل و پنج سواره و صد پیاده
بودند و روایت جز آن نیز رسیده.
در «اثبات الوصیة» روایت کرده که در آن روز
شماره ی آن ها شصت و یک تن بود و خدای عزّ و جلّ دین خود
را از آغاز تا انجام روزگار به هزار مرد یاری کرده و می کند واز
تفصیل آن پرسش شد، فرمود: سیصد و سیزده تن اصحاب طالوت و سیصد
و سیزده تن اصحاب بدر با پیغمبر (ص) و سیصد و سیزده تن
اصحاب امام قائم (ع)، باقی می ماند شصت و یک تن که روز عاشورا
با حسین (ع) کشته شدند. انتهی.
ابن اثیر در «کامل التواریخ»و طبری در
«تاریخ» گویند: حسین (ع) زهیر بن قین را بر میمنه
مقرر داشت و میسره را به حبیب بن مظاهر سپرد و پرچم را به برادرش عباس
داد و جلوی خیمه ها صف بستند و آن ها را پشت سرنهادند و دستور داد هیزم
و هیمه ها را که پشت خیمه ها فراهم کرده بود در خندقی که چون
نهر بزرگی پشت خیمه ها در ساعتی از شب کنده بودند ریختند
و آتش زدند، مبادا دشمن از پشت سر به آنها حمله کند.
عمر بن سعد صبح عاشورا لشکر خود را به صف کرد عبدالله بن زهیر
ازدی را بر اهل مدینه گماشت و ربیعه و کنده را به قیس بن
اشعث سپرد و ربع مذحج و اسد را به عبدالرحمن بن ابی سبره حنفی داد، و
حربن یزید ریاحی را سردار تمیم و همدان کرد.
همه ی آنان در کشتن حسین (ع) شرکت کردند جز
حربن یزید که به سوی حسین (ع) برگشت و با او کشته شد.
عمر، میمنه ی سپاه را به عمرو بن حجاج زبیدی
واگذاشت و میسره را به شمربن ذی الجوشن داد و عروةبن قیس احمسی
را فرمانه ی سواره نظام کرد و شبث بن ربعی یربوعی را
فرمانه ی پیادگان کرد و پرچم را به آزاد کرده ی خود دُردید
سپرد.
و روایتست كه امام حسین علیه السلام دست
به دعا برداشت و گفت: اًللهم اَنْتَ ثِقَتی فی كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ
رَجائی فی كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لی فی كُلّ اَمْرٍ
نَزَلَ بی ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمَّ یضْعُفُ فیه
الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فیهِ الْحلَیهُ وَ یخْذُلُ فیهِ
الصَّدیقُ وَ یشْمَتُ فیهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ
شكَوْتُهُ اِلَیكَ رَغَبَهً مِنّی اِلَیكَ عَمْن سِواكَ
فَفَرَّجْتَهُ عَنّی وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّی كُلّ نِعْمَهٍ و
صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهی كُلّ رَغْبَهٍ.
این وقت از آن سوی لشكر پسر سعد جنبش كردند و
در گرداگرد لشکر امام حسین علیه السلام جولان دادند از هر طرف كه میرفتند
آن خندق و آتش افروخته را میدیدند. پس شمر ملعون به صدای بلند
فریاد برداشت كه ای حسین پیش از آنكه قیامت رسد
شتاب كردی به آتش، حضرت فرمود این گوینده كیست گویا
شمر است، گفتند بلی جز او نیست، فرمود ای پسر آن زنی كه
بزچرانی میكرده تو سزاوارتری به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست
تیری به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد
رخصت فرما تا او را هدف تیر سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان
ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكین داده حضرت فرموده مكروه میدارم
كه من با این جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.
این وقت حضرت امام حسین علیه السلام
راحله خویش را طلبید و سوار شد و به صوت بلند فریاد برداشت كه میشنیدند
صدای آن حضرت را بیشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اینست:
ای مردم به هوای نفس عجلت مكنید و گوش به
كلام من دهید تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگویم و عذر خودم را
بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهید سعادت خواهید یافت و
از در انصاف بیرون شوید، پس آرای پراكنده خود را مجتمع سازید
و زیر و بالای این امر را به نظر تامل ملاحظه نمائید تا
آنكه امر بر شما پوشیده و مستور نماند پس از آن بپردازید به من و مرا
مهلت مدهید. همانا ولی من خداوندی كه قرآن را فرو فرستاده و
اوست متولی امور صالحان.
راوی گفت كه چون خواهران آن حضرت این كلمات را
شنیدند صیحه كشیدند و گریستند و دختران آن جناب نیز
به گریه درآمدند، پس بلند شد صداهای ایشان حضرت امام حسین
علیه السلام فرستاد به نزد ایشان برادر خود عباس بن علی (ع) و
فرزند خود علی اكبر را و فرمود به ایشان كه ساكت كنید زنها را،
سوگند به جان خودم كه بعد از این گریه ایشان بسیار خواهد
شد.
و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خدای را حمد و ثنا گفت
به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا علیهم
السلام و شنیده نشد هرگز متكلمی پیش از آن حضرت و بعد از او به
بلاغت او.
پس فرمود ای جماعت نیك تأمل كنید و ببینید
كه من كیستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خویشتن آئید و خویشتن
را ملامت كنید و نگران شوید كه آیا شایسته است برای
شما قتل من و هتك حرمت من آیا من نیستم پسر دختر پیغمبر شما، آیا
من نیستم پسر وصی پیغمبر و ابن عم او و آن كسی كه اول
مؤمنان بود كه تصدیق رسول خدا صلی الله علیه و آله نمود، به
آنچه از جانب خدا آورده بود، آیا حمزه سیدالشهداء عم من نیست؟ آیا
جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز میكند عم من نیست؟ ایا به شما
نرسیده كه پیغمبر صلی الله علیه و آله در حق من و برادرم
حسن (ع) فرمود كه ایشان دو سید جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر سخن مرا تصدیق
كنید اصابه حق كرده باشید، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفتهام از
زمانی كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن میدارد، و با این همه
اگر مرا تكذیب می كنید پس در میان شما كسانی میباشند
كه از این سخن آگهی دارند، اگر از ایشان بپرسید به شما
خبر میدهند، بپرسید از جابر بن عبدالله انصاری، و ابوسعید
خدری، و سهل بن سعد ساعدی، و زید بن ارقم، و انس بن مالك تا شما
را خبر دهند، همانا ایشان این كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول
خدا صلی الله علیه و آله شنیدهاند. آیا این مطلب
كافی نیست شما را در آن كه حاجز ریختن خون من شود؟
شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طریق شك و ریب
بیرون صراط مستقیم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه می گوئی.
چون حبیب سخن شمر را شنید گفت ای شمر به خدا سوگند كه من ترا چنین
میبینم كه خدای را به هفتاد طریق از شك و ریب
عبادت میكنی، و من شهادت میدهم كه این سخن را به جانب
امام حسن علیه السلام راست گفتی كه من نمیدانم چه میگوئی
البته نمیدانی چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به
غشاوت غضب مستور فرموده.
دیگر باره جناب امام حسین علیه السلام
لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبههایست آیا
در این مطلب هم شك میكنید كه من پسر دختر پیغمبر شما میباشم؟
به خدا قسم كه در میان مشرق و مغرب پسر دختر پیغمبری جز من نیست،خواه
در میان شما و خواه در غیر شما، وای بر شما آیا كسی
را از شما را كشتهام كه خون او را از من طلب كنید؟ یا مالی را
از شما تباه كردهام؟ یا كسی را به جراحتی آسیب زدهام تا
قصاص جوئید؟ هیچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، دیگرباره ندا در داد
كه ای شبث بن ربعی و ای حجاربن ابجر و ای قیس بن
اشعث و ای زیدبن حارث مگر شما نبودید كه برای من نوشتید
كه میوههای اشجار ما رسیده و بوستانهای ما سبز و ریان
گشته است اگر به سوی ما آیی از برای یاریت
لشكرها آراستهایم این وقت قیس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما
نمیدانیم چه میگوئی ولكن حكم بنی عم خود یزید
و ابن زیاد را بپذیر تا آنكه ترا جز به دلخواه تو دیدار نكند،
حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگریزم
چنانكه عبید گریزند. آنگاه ندا كرد ایشان را و فرمود:
عِبادَاللهِ اِنّی عُذْتُ بِرَبّی وَ رَبِكُمْ
اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّی وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لایؤمِنُ
بَیوْمِ الْحِسابِ.
آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا
آن را عقال برنهاد. ابوجعفر طبری نقل كرده از علی بن حنظله بن اسعد
شبامی از كثیر بن عبدالله شعبی كه گفت چون روز عاشورا ما به جهت
مقاتله با امام حسین علیه السلام به مقابل آن حضرت شدیم، بیرون
آمد به سوی ما زهیر بن القین در حالی كه سوار بود بر اسبی
درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار میكنم شما را از عذاب
خدا، همان حق است بر هر مسلمانی نصیحت و خیرخواهی برادر
مسلمانش و ماها تا به حال بر یك دین و یك ملتیم و برادریم
با هم تا شمشیر در بین ما كشیده نشده، پس هرگاه بین ما
شمشیر واقع شد برادری ما از هم گسیخته و مقطوع خواهد شد و ما یك
امت و شما امت دیگر خواهید بود. همانا مردم بدانید كه خداوند ما
و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذریه پیغمبرش تا ببیند ما چه
خواهیم كرد با ایشان، اینك من میخوانم شما را به نصرت ایشان
و مخذول گذاشتن طاغی پسر طاغی عبیدالله بن زیاد را زیرا
كه شما از این پدر، و پسر ندیدید مگر بدی، چشمان شما را
در آوردند و دستها و پاهای شما را بریدند و شما را مثله كردند و بر
تنة درختان خرما بدار كشیدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدی
واصحابش و هانی بن عروه و امثالش را به قتل رسانیدند.
لشكر ابن سعد كه این سخنان شنیدند شروع كردند
به ناسزا گفتن به زهیر و مدح و ثنا گفتن بر ابن زیاد و گفتند به خدا
قسم كه ما حركت نكنیم تا آقایت حسین و هر كه با اوست بكشیم
یا آنها را گرفته و زنده به نزد امیر عبیدالله بن زیاد
بفرستیم. دیگر باره جناب زهیر بنای نصیحت را گذاشت
و فرمود ای بندگان خدا اولاد فاطمه علیهماالسلام احق و اولی
هستند به مودت و نصرت از فرزند سمیه هر گاه یاری نمیكنید
ایشان را پس شما را در پناه خدا درمیآورم از آنكه ایشان را بكشید،
بگذارید حسین را با پسر عمش یزید بن معاویه هر آینه
به جان خودم سوگند كه یزید راضی خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن
حسین علیه السلام. این هنگام شمر ملعون تیری به
جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صدای ترا همانا ما را خسته كردی
از بس كه حرف زدی زهیر با وی گفت: یابْنَ الْبَوّالِ عَلی
عَقِبَیه ما اِیاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهیمَهٌ.
من با تو تكلم نمیكنم
تو انسان نیستی بلكه حیوان میباشی به خدا سوگند
گمان نمیكنم ترا كه دو آیه محكم از كتاب الله را دانا باشی پس
بشارت باد ترا به خزی و خواری روز قیامت و عذاب دردناك شمر
ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همین ساعت خواهد كشت زهیر فرمود آیا
به مرگ مرا میترسانی؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوبتر
است از مخلد بودن در دنیا با شماها. پس رو كرد به مردم و صدای خود را
بلند كرد و فرمود ای بندگان خدا مغرور نسازد شما را این جلف جانی
و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسید شفاعت پیغمبر صلی الله
علیه و آله به قومی كه بریزند خون ذریه و اهل بیت
او را و بكشند یاوران ایشان را.
راوی گفت پس مردی او را ندا كرد و گفت
ابوعبدالله الحسین علیه السلام میفرماید بیا به
نزد ما. فَلَعَمْری لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ
وَ اَبْلَغَ فِی الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ
النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.
و سید بن طاوس ره روایت كرده كه چون اصحاب پسر
سعد سوار گشتند و مهیای جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُریربن خضیر
را به سوی ایشان فرستاد كه ایشان را موعظتی نماید،
بریر در مقابل آن لشكر آمد و ایشان را موعظه نمود. آن بدبختان سیه
روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.
پس خود آن جناب بر ناقه خویش و به قولی بر اسب
خود سوار شد و به مقابل ایشان آمده و طلب سكوت نمود، ایشان ساكت شدند،
پس آن حضرت حمد و ثنای الهی را به جای آورد و بر حضرت رسالت
پناهی و بر ملائكه و سایر انبیاء و رسل درود بلیغی
فرستاد پس از آن فرمود كه هلاكت و اندوه باد شما را ای جماعت غدار و ای
بیوفاهای جفاكار در هنگامی كه به جهت هدایت خویش ما
را به سوی خود طلبیدید و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوی
شما آمدیم پس كشیدند بر روی ما شمشیرهائی كه به جهت
ما در دست داشتید و بر افروختید بر روی ما آتشی را كه برای
دشمن ما و دشمن شماها مهیا كرده بودیم پس شما به كین و كید
دوستان خود به رضای دشمنان خود همداستان شدید بدون آنكه عدلی در
میان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بیآنكه طمع و امید رحمتی
باشد از شماها در ایشان پس چرا از برای شما باد وَیلها از ما
دست كشیدند و حال آنكه شمشیرها در حبس نیام بود و دلها مطمئن و
آرام میزیست و رأیها محكم شده و نیرو داشت لكن شما سرعت
كردید و انبوه شدید در انگیزش نیران فتنه مانند ملخها و
خویشتن را دیوانهوار در انداختید در كانون نار چون پروانهگان
پس دور باشید از رحمت خدا ای معاندین امت و شاد و شارد جمعیت
و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پیروان وساوس شیطان و
ماحیان شریعت و سنت نبوی آیا ظالمان را معاونت میكنید
و از یاری ما دست بر میدارید. بلی سوگند با خدای
كه عذر و مكر از قدیم در شماها بوده با او بهم پیچیده اصول شما
و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پلیدتر میوهاید گلوگاه
ناظر را و كمتر لقمهاید غاصب را الحال آگاه باشید كه زنا زاده فرزند
زنا زاده یعنی ابن زیاد علیه اللعنه مرا مردد كرده میان
دو چیز:
یا آنكه شمشیر كشیده و در میدان
مبارزت بكوشم، و یا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و
خداوند رضا ندهد و رسول نفرماید و مؤمنان و پروردگار دامنهای طاهر و
صاحب حمیت و اربابهای غیرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختیار
نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمی یاران با
شما رزم خواهم كرد. پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهای فروة بن مسیك
مرادی:
فَاِنْ نُهْزَمْ فَهَزّاموُنَ قِدْماً - وَ اِنْ نُغْلَبْ
فَغَیر مُغَلَّبینا
وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَلَكِن - مَنا یانا وَ
دَوْلَة آخِرینا
اِذا مَا الْمَوْتَ رَفَّعَ عَنْ اُناسٍ - كَلا كِلَهُ
اَناخَ بِاخَرینا
فَافَنْی ذلِكُمْ سَرْواتِ قومی - كَما
اَفْنَی الْقروُنَ الاَوَّلینا
فَقُلْ لِلشّامِتَینِ بِنا اَفیقوُا - سَیلْقَی
الشّامِتُونَ كَما لَقینا
فَلَوْ خَلَدَالْمُلُوكَ اِذاً خَلَدْنا - وَلَوْ
بَقِی الْكِرامُ اِذا بَقینا
آنگاه فرمود سوگند با خدای كه شما بعد من فراوان و
افزون از مقدار زمانی كه پیاده سوار اسب باشد زنده نمانید،
روزگار آسیای مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند میله سنگ آسیا
در اضطراب باشید این عهدی است به من از پدر من از جد من، اكنون
رأی خود را فراهم كنید و با اتباع خود همدست شوید و مشورت كنید
تا امر بر شما پوشیده نماند پس قصد من كنید و مرا مهلت مدهید
همانا من نیز توكل كردهام بر خداوندی كه پروردگار من و شما است كه هیچ
متحرك و جانداری نیست مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من
بر طریق مستقیم و عدالت استوار است جزای هر كسی را به
مطابق كار او میدهد.
پس زبان به نفرین آنها گشود و گفت ای پروردگار
من باران آسمان را از این جماعت قطع كن و برانگیز برایشان قحطی
زمان یوسف (ع) كه مصریان را به آن آزمایش فرمودی و غلام
ثقیف را برایشان سلطنت ده تا آنكه برساند به كامهای ایشان
كاسههای تلخ مرگ را زیرا كه ایشان فریب دادند ما را و
دست از یاری ما برداشتند و توئی پروردگار ما، بر تو توكل كردیم
و به سوی تو انابه نمودیم و به سوی تو است بازگشت همه. پس از
ناقه به زیر آمد و طلبید مرتجز اسب رسول خدا صلی الله علیه
و آله را و بر آن سوار گشت و لشكر خود را تعبیه فرمود.
طبری از سعد بن عبیده روایت كرده كه پیرمردان
كوفه بالای تل ایستاده بودند و برای سیدالشهداء علیه
السلام میگریستند و میگفتند اَللّهُمَّ اَنْزِلْ نَصْرَكَ یعنی
بارالها نصرت خود را بر حسین نازل فرما. من گفتم ای دشمنان خدا چرا
فرود نمیآئید او را یاری كنید؟ سعید گفت دیدم
حضرت سیدالشهداء علیه السلام كه موعظه فرمود مردم را در حالتی
كه جبهای از برد در برداشت و چون رو كرد به سوی صف خویش مردی
از بنی تمیم كه او را عمر طهوی میگفتند تیری
به آن حضرت افكند كه در میان كتفش رسید و بر جبهاش آویزان شد و
چون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم به سوی آنها دیدم قریب صد نفر
میباشند كه در ایشان بود از صلب علی علیه السلام پنج نفر
و از بنی هاشم شانزده نفر و مردی از بنی سلیم و مردی
از نبی كنانه كه حلیف ایشان بود و ابن عمیر بن زیاد
انتهی.
و در بعضی مقاتل است كه چون حضرت این خطبه
مباركه را قرائت نمود فرمود ابن سعد را بخوانید تا نزد من حاضر شود، اگر چه
ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود لكن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتی
تمام به دیدار آن امام علیه السلام آمد. حضرت فرمود ای عمر تو
مرا به قتل میرسانی به گمان اینكه، ابن زیاد (ملعون)
زنازاده ترا سلطنت مملكت ری و جرجا خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود
خود نخواهی رسید و روز تهنیت و مبارك باد این دو مملكت را
نخواهی دید، این سخن عهدیست كه به من رسیده این
را استوار میدارد و آنچه خواهی بكن همانا هیچ بهره از دنیا
و آخرت نبری، و گویا میبینم سر ترا در كوفه برنی
نصب نمودهاند و كودكان آنرا سنگ میزنند و هدف و نشانة خود كنند. از این
كلمات عمر سعد (لعنه الله علیه) خشمناك شد و از آن حضرت روی بگردانید
و سپاه خویش را بانگ زد كه چند انتظار میبرید، این تكاهل
و توانی به یك سو نهید و حملهای گران در دهید حسین
و اصحاب او افزون از لقمهای نیست. این وقت امام حسین علیه
السلام بر اسب رسول خدا «ص» كه مرتجز نام داشت بر نشست و از پیش روی
صف در ایستاد و دل بر حرب نهاد و فریاد به استغاثه برداشت و فرمود آیا
فریادرسی هست كه برای خدا یاری كند ما را؟ آیا
دافعی هست كه شر این جماعت را از حریم رسول خدا «ص» بگرداند؟
(منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی)
روز عاشوراست یا آغاز روز محشر است
أَلسَّلامُ عَلَیکَ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِکَ ،
الْمُخْلِصِ فی وَلایتِک َ، الْمُتَقَرِّبِ إِلَى اللهِ بِمَحَبَّتِکَ
، الْبَرىءِ مِنْ أَعْدآئِک ، سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِ مَقْرُوحٌ ، وَ
دَمْعُهُ عِنْدَ ذِکْرِکَ مَسْفُوحٌ ، سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزینِ ،
الْوالِهِ الْمُسْتَکینِ.
ز غم دلها پریشان است امروز - حسین تا ظهر
مهمان است امروز
به قربانگاه میدان شهادت - روان جمع شهیدان است
امروز
حسین تشنه لب سلطان خوبان - بریز تیغ
عدوان است امروز
علی اکبر جوان مه لقایش - به خون خویش
غلطان است امروز
دو دست از پیکر عباس محزون - فتاده در بیابان
است امروز
آمد جلوی خیمه بچه ها را صدا زد ، سکینه
را صدا زد ، هشتادو چهار زن و بچه ، همه از خیمه بیرون آمدند دور امام
حسین را گرفتند . سکینه دارد حال بابا را می بیند زینب
دارد حال برادر را می بیند ، گریه می کند ، فرمود :
خواهرم ، جدم ، پدرم ، مادرم ، برادرم از دنیا رفتند تو در مصیبت آنها
صبر کردی ، دوست دارم که در مصیبت من هم صبر کنی ، صدا زد حسینم
همه رفتند ولی دلم به تو خوش بود ، همه را امر به صبر کرد ، خواهر را آرام
کرد ، سکینه را آرام کرد .
آمد خیمه امام سجاد ، سر مبارک امام چهارم را به دامن
گرفت تا چشمش به رخسار پدر افتاد از اصحاب سؤال کردند ، بابا ، اَینَ بَریر
؟ اَین َ رهیر ؟ فرمود : پسرم شهید شدند بابا عمویم عباس
چه شد ؟ فرمود :«قَد قُتِلَ» کشته شد .
یک وقت صدا زد : بابا اَینَ اَخی علی
؟ برادرم علی اکبر چه شد ؟ دیگر حضرت جواب را با کنایه دادند
فرمود پسرم دیگر این زن و بچه غیر من و تو محرمی ندارند.
آندم بریدم من ازحسین دل
أَلسَّلامُ عَلَیکَ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِکَ ،
الْمُخْلِصِ فی وَلایتِک َ، الْمُتَقَرِّبِ إِلَى اللهِ بِمَحَبَّتِکَ
، الْبَرىءِ مِنْ أَعْدآئِک ، سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِ مَقْرُوحٌ ، وَ
دَمْعُهُ عِنْدَ ذِکْرِکَ مَسْفُوحٌ ، سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزینِ ،
الْوالِهِ الْمُسْتَکینِ.
آندم بریدم من ازحسین دل - کامدبمقتل شمرسیه
دل
اومیدویدومن میدویدم - اوسوی
مقتل من سوی قاتل
اومینشست ومن مینشستم - اوروی سینه
من درمقابل
اومیکشیدومن میکشیدم - او خنجرازکین
من آه ازدل
اومیبریدومن میبریدم - اوازحسین
سرمن ازحسین دل
وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ، وَ مُولِغٌ سَیفَهُ
عَلى نَحْرِک َ ، قابِضٌ عَلى شَیبَتِک َ بِیدِهِ ، ذابِحٌ لَک َ
بِمُهَنَّدِهِ ، قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّک َ، وَ خَفِیتْ أَنْفاسُک َ ، وَ
رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَأْسُک َ ، وَ سُبِىَ أَهْلُک َ کَالْعَبیدِ
اززیارت ناحیه شریفه آقا امام زمان است :
(یا اباعبدالله) شِمرِملعون برسینه مبارکت نشست ، وشمشیرخویش
رابرگلـویت سیراب مینمود، بادستى مَحاسنِ شریفت را درمُشت
میفِشرد،(وبادست دیگر) باتیغِ آخته اش سراز بدنت جدامى کرد،
تمامِ اعضا وحواسّت ازحرکت ایستاد، نَفَسهاىِ مبارکت درسینه پنهان شد
، وسرِمقدّست برنیزه بالارفت، اهل وعیالت چون بردِگان به اسیرى
رفتند،...
درآن حالت عمه سادات بالای تل آمده ونظاره گرآن صحنه
فجیع ودردناک است
بر تلّ زینبیه آمد چو زینب زار
بر تلّ زینبیه آمد چو زینب زار - بر سینه
حسین دید بنشسته شمر غدار
افتاده دید در خون زینب تن برادر - بگرفته دور
او را آن فرقه بداختر
مجروح گشته چشمش از تیغ و خنجر - بر روی سینه
اش دید بنشسته شمر غدار
آندم بر سم اعراب دخت ولی داور - بنهاد دستها را آندم
ز قمر بر سر
گفتا بآه و زاری با ابن سعد کافر - داری نظاره
ظالم بر قوم شوم اشرار
بنشسته شمر بیدین بر سینه حسینم - تا
سر جدا نماید از جسم نور عینم
تو می کنی نظاره او می کشد حسینم -
بر گود هدامانی بر این غریب بی یار
از حرف زینب زار بن سعد زشت بیدین - سر
را بزیر افکند آن کافر بدآئین
گفتا دگر حسینت زنده نماند از کین - از بسکه
خورده تیغ و تیر و سنان بسیار
مایوس شد چو زینب از حرف آن جفا جو - رو کرد آن
ستمگش بر شمر شوم بدخو
گفتا که ای ستمگر آخر ترا حیا کو - با پای
چکمه مشکن صندوق عِلمِ دادار
ده مهلتی که بندم از مهر چشمهایش - ده مهلتی
کشانم بر سوی قبله پایش
منما تو ای بد اختر لب تشنه سر جدایش - آخربده
تو گوشی بر حرف آن دل افکار
آوخ سر منیرش چون از بدن جدا کرد - نه شرم از خداوند
نه خوف از جزا کرد
اطفال بیکسش را با درد مبتلا کرد - عاصی زماتمش
شد از دیدگان گهربار
آقا امام حسین صدامیزند مردم جگرم ازتشنگی
میسوزدیك جرعه آب بلب خشکیده من برسانید
از تشنگی فتاده بجانم شراره ای
از تشنگی فتاده بجانم شراره ای - ای قوم
بی حقوق بحالم نظاره ای
خواهید کشتنم دگر این تشنگی چرا - من در
جهان نمی کنم عمر دوباره ای
سیراب می شوند به هر ساعت از فرات - وحش و طیور
و دیو و دد از هر کناره ای
لب تشنه فراتم و راه عبور من - بر بسته اید با سپه بی
شماره ای
بر نرخ جان اگر بفروشید میخرم - یک جرعه
آب زانكه دگر نیست چاره ای
به نا گه رفرف معراج آن شاه
وَراحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ - ینُوحُ وَینْعى
الظّامِى ءَ الْمُتَرَمِّلا
خَرَجْنَ بُنَیاتُ الرَّسُولِ حَوا سِرا - فَعاینَّ
مُهْرَ السِّبْطِ وَالسَّرْجُ قَدْ خَلا
فاَدْمَینَ بلَّلطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ - وَاَسْكَبْنَ
دَمْعا حَرُّهُ لَیسَ یصْطَلى
حضرت زینب علیها السلام شیهه اسب را شنید،
به خواهرش ام كلثوم رو كرد و گفت: «این اسب برادرم حسین علیه
السلام است كه به طرف خیمه مىآید، شاید همراه آن آب باشد» ام
كلثوم سراسیمه از خیمه بیرون آمد، ناگاه به اسب نگاه كرد دید
اسب آمده ولى صاحبش نیامده است، فریاد زد: قتل والله الحسین.
زینب علیها السلام سخن خواهرش را شنید،
صدا به گریه بلند كرد، و مرثیه سرائى نمود و اشك مىریخت.
و در زیارت ناحیه مقدسه امام زمان علیه
السلام (خطاب به امام حسین) آمده: و اسرع فرسك شاردا الى خیامك قاصدا
مهمهما باكیا فلمّا راین النساء جوادك مخزیا، و نظرن سرجك علیه
ملویا، برزن من الخدور، ناشرات الشعور، لاطمات الخدود، سافرات الوجوه، و
بالعویل داعیات و بعد العز مذللات، و الى مصرعك مبادرات، و الشمر جالس
على صدرك، مولع سیفه على نحرك ...
به نقل دیگر:وقتى كه صداى ذوالجناح به اهل خیام
رسید، زینب علیها السلام به سكینه گفت: سكینه جانم
پدرت با آب آمد، به سوى او برو و از آب بیاشام.
سكینه از خیمه بیرون آمد، وقتى كه سكینه
منظره ذوالجناح را دید صداى گریه و ندبهاش بلند شد، صدا زد:
وا محمداه، وا غریباه، وا حسینا! وا جداه، وا
فاطمتاه و ...
اى اسب، پدرم چه شد، شافع قیامت را كجا گذاشتى؟ روشنى
چشم رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم كجاست؟ اشعارى خطاب به اسب خواند این
جمله گفت: امیمون! اشفیت العدى من ولینا و القیته بین
الاعادى مجدلا - امیمون! ارجع لا تطیل خطابنا فان عدت ترجوا عندنا و
تؤملاه
در كتاب مصائب المعصومین آمده: هنگامى كه ذوالجناح به
سوى خیمهها آمد و بانوان حرم ناله كنان و سیلى به صورت زنان از خیمه
بیرون آمدند، هر كدام با اسب سخنى مىگفتند:
یكى گفت: اى اسب چرا حسین علیه السلام را
بردى و نیاوردى؟
دیگرى گفت: چرا امام را در میان دشمن گذاشتى؟
زینب علیها السلام فرمود: آه، صورت خون آلود تو
را مىبینم.
سكینه گفت: پدرم هنگام رفتن تشنه بود، یا جواد
هل سقى ابى ام قتل عطشانا.
بعضى نوشتهاند: آن اسب در كنار خیمه آنقدر سر به زمین
كوبید تامرد.
به نا گه رفرف معراج آن شاه - كه با زین نگون شد سوى
خرگاه
پروبالش پر از خون دیده گریان - تن عاشق كُشش
آماج پیكان
به رویش صیحه زد دخت پیمبر - كه چون شد
شهسوار رُوز محشر
كجا افكندیش چونست حالش - چه با او كرد خصم بدسگالش
مرآن آدم وَش پیكربهیمه - همى گفت الظلیمه
الظلیمه
سوى میدان شد آن خاتون محشر - كه جویا گردد از
حال برادر
ندانم چُون بُدى حالش در آن حال - نداند كس بجز داناى احوال
روز عاشوراست یا آغاز روز محشر است
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
روز عاشوراست یا آغاز روز محشر است - آسمان دود و زمین،
مانند کوه آذر است
جسم هفتاد و دو ثارالله، بر روی زمین - برفراز
نیزه، چون خورشید تابان یک سر است
ماه زهرا، میدرخشد بر فراز نیزه ها - یا
که خورشید است و یک نی از زمین بالاتر است
غرق خون، پیراهن یک سیزده ساله پسر - شعله
آتش، بلند از دامن یک دختر است
یک جوان، گردیده جسمش، چاک چاک و ریزریز
- وای بر من، وای بر من، این جوان، پیغمبر است
نه خدایا این محمّد نیست، من نشناختم - این
امید یوسف زهرا، علی اکبر است
در صبح روز عاشورا
(هنوز جنگ شروع نشده بود) وقتی سالار شهیدان به سپاه عمر سعد نگریست
دست های مبارکش را به سوی آسمان بلند کرد و چنین دعا نمود: اللهُم
انتَ ثِقَتی فی کُل کَرب وَ انتَ رَجایی فی کُل
شِده و ...
خدایا تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر پیشامد
ناگواری مایه امید منی و در هر حادثه ای تکیه
گاه منی و اعتمادم به توست چه بسیار گرفتاری ها که دل در مقابل
(تحمل) آن ضعیف و حیله و در مقابل آن کم می شد و دوستان رها می
کردند (دوستان خود را) و دشمنان زبان به شماتت می گشودند ( که من آن گرفتاری
ها را ) به پیشگاه تو آوردم و به درگاه تو شکایت نمودم بخاطر آنکه از
ما سوای تو بریدم و به تو امید داشتم و تو آن گرفتاری را
بر طرف نمودی و از بین بردی پس تو صاحب اختیار هر نعمتی
و صاحب هر نیکی هستی و منتهای هر مقصودی.
سپس امام (علیه السلام) مرکب خویش را خواست و
بر آن سوار گردید و با صدای بلند فرمود :
ای اهل عراق (همه صدای حضرت را می شنیدند)
سخنم را بشنوید و شتاب زده عمل نکنید تا وظیفه ای که در
نصیحت شما دارم انجام دهم و دلیل بی تقصیر بودن خود را در
آمدنم به این دیار بیان کنم پس اگر عذرم را پذیرفتید
و سخنم را تصدیق کردید و با من از در انصاف در آمدید، به همین
خاطر سعادتمند میگردید و اگر دلیلم را نپذیرفتید و
با من به انصاف معامله نکردید همه شما دست به دست هم داده و هر تصمیمی
که در مورد من دارید اجرا کنید و مهلتم ندهید همانا یار و
پشتیبان من همان خداییست که کتاب را فرو فرستاد و او صاحب اختیار
و یاور صالحین است.
حاضران اندکی سکوت کردند و حضرت حمد و ثنای الهی
را به جای آورد و بر پیامبرش حضرت محمد (صلی الله علیه و
اله و سلم) و فرشتگان درود فرستاد
آنگاه فرمود : اما بعد (ای مردم) نسبتم را بگویید
که من کیستم سپس به خود آیید و خویشتن را سرزنش کنید
و بنگرید آیا کشتن و در هم شکستن من برای شما رواست آیا
من فرزند دختر پیامبر شما نیستم ؟! آیا من فرزند وصی و
پسر عموی پیامبر شما شما نیستم؟ مگر من فرزند کسی نیستم
که پیش از همه مسلمانان به خدا ایمان آورد و قبل از همه رسالت پیامبر
را تصدیق نمود؟ آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدر من نیست؟
آیا جعفر طیار که با دو بال در بهشت پرواز می کند عموی من
نیست؟ آیا شما سخن پیامبر را نشنیده اید که در حق
من و برادرم فرمود : این دو سروران جوانان اهل بهشتند.
اگر مرا در گفتارم تصدیق کنید که حق است و هیچ
گاه دروغ نگفته ام و اگر مرا دروغ گو می شمارید پس در میان شما
کسانی هستند که اگر از آنها بپرسید به شما خبر میدهند. از جابر
بن عبد الله انصاری و ابا سعید خدری و سهل بن سعد ساعدی و
زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید ، آنها به شما خبر خواهند داد که این
سخن را از رسول خدا شنیده اند ، آیا این خبر بازدارنده شما از ریختن
خون من نیست؟
شمر بن ذی الجوشن (لعنه الله علیه) سخن حضرت را
قطع کرد و گفت : اگر او (امام حسین) بداند چه می گوید خدا را بر
یک خرف پرستش می کند ( یعنی او خدا را واحد نمی
داند)
حبیب بن مظاهر در پاسخ وی گفت : گواهی میدهم
که تو خدا را به هفتاد حرف می پرستی (یعنی مشرکی) و
سخنان امام را درک نمی کنی ، خداوند بر دلت مهر زده.
سپس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) سخنان مبارکش
را از سر گرفت و فرمود پس اگر شک دارید در این (سخنانم) در اینکه
آیا من پسر دختر پیغمبر شما هستم هم آیا شک دارید؟ پس
بخدا قسم آیا مابین مشرق و مغرب پسر دختر پیغمبر غیر از
من در میان شما و غیر شما هست؟ وای بر شما آیا کسی
از شما را کشتم که در مقابل خون وی مرا به قتل برسانید؟ آیا مالی
از شما هدر داده ام یا جراحتی وارد ساخته ام تا قصاصم کنید؟
هیچ یک از آنان (لشکر عمر سعد لعنت الله علیه)
بدان حضرت پاسخ نداد.
سپس بار دیگر آنها را مخاطب قرار داده و فرمود : ای
شبث بن ربعی و ای حجار بن ابجر و ای غیث بن اشعث و ای
یزید بن حرث آیا شما به من نامه ننوشتید که میوه هایمان
رسیده و درختانمان سبز و خرم هست و در انتظار تو دقیقه شماری میکنیم
، لشکریانی مجهز و آماده در اختیار توست؟
غیث بن اشعث در پاسخ امام گفت : ما نمیدانیم
چه میگویی ولی به اطاعت پسرعم خودت (یزید
(لعنت الله علیه)) گردن بنه زیرا که آنان جز رضایت تو چیز
دیگری در نظر ندارند.
امام در پاسخ وی فرمود : تو برادر برادرت هستی
(منظور محمد بن اشعث بود که در قتل مسلم بن عقیل شریک بود) آیا
میخواهی بیش از خون بهای مسلم از تو مطالبه گردد؟ (یعنی
میخواهی خون من هم به گردن شما بیفتد؟)
سپس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) ادامه داد : وَاللهِ
لا اُعطیکُم بِیدَی اِعطاءَ الذّلیل وَ لا اَفِرّ فِرارَ
العَبیدِ یا عِبادَاللهِ اِنّی عُذتُ بِرَبّی وَ رَبّکُم
مِن کُلّ مُتِکَبّر لا یومِنُ بِیومِ الحِساب
بخدا قسم نه دست ذلت در دست آنان مینهم و نه مانند
بردگان فرار میکنم ای بنده های خدا! من به خدای خودم و
خدای شما پناه میبرم که گفتار او را دور می افکنید . به
خدای خودم و خدای شما پناه میبرم ازهر متکبری که ایمان
به روز حساب ندارد.
سپس حضرت شتر خود را خوابانید و عقبه بن سمعان زانوهای
شتر حضرت را بست و لشکر عمر سعد پیشروی خود را به سمت امام آغاز نمودند
و اسبانشان را به حرکت درآوردند. امام (علیه السلام) مرتجز (لباس پیامبر)
و اسب رسول خدا و عمامه و زره و شمشیر آنحضرت را خواست و لباس رزم حضرت رسول
اکرم را بر تن کرد سپس سوار اسب شده و در برابر سپاهیان قرار گرفت و آنان را
به سکوت دعوت کرد ، ولی نپذیرفتند امام (علیه السلام) به آنها
فرمود : وای بر شما شمارا چه می شود که برای سخنانم سکوت نمی
کنید و به کلامم گوش فرا نمی دهید؟ همانا من شما را به راه رشد
دعوت می کنم و هر کس از من اطاعت کند راه رشد را یافته است و هر کس از
من سرپیچی کند از هلاک شوندگان است ، و اینکه همه شما نافرمانی
ام می کنید و به سخنانم گوش نمی کنید بخاطر انست که
شکمتان را از حرام پر نموده اید و بر قلبهایتان مهر زده شده است ، وای
بر شما آیا ساکت نمی شوید؟! آیا نمی شنوید؟!
سپس لشکر عمر سعد یکدیگر را سرزنش کرده و ساکت
شدند . سیدالشهداء (علیه السلام) آنان را مورد خطاب قرار داده حمد و
سپاس خدای را به جا آورد و آنان را به وجود مقدس خودش و سخنانی که
رسول خدا درباره اش فرموده بود و به اسب و زره و عمامه و شمشیر آنحضرت سوگند
داد.
لشکر عمر سعد در پاسخ به آنحضرت همه سخنان وی را تصدیق
کردند ، سپس امام حسین (علیه السلام) از آنان پرسید پس چرا برای
قتل من کمر بسته اید؟ در پاسخ حضرت گفتند : بخاطر اطاعت از فرمان فرمانروای
خویش.
بار دیگر سیدالشهدا (علیه السلام) آنان
رو مورد خطاب قرار داده و فرمود ننگ و ذلت و حزن و حسرت بر شما باد که ما را با
اشتیاق به فریادرسی دعوت کردید و ما فریاد شما را
پاسخ دادیم و بسوی شما شتافتیم شمشیرهای ما که در
دستان شما بود بر علیه ما به کار گرفتید و آتشی را بر علیه
ما برافروختید که ما آن را بر علیه دشمن ما و شما برافروختیم ،
به نفع دشمنانتان بر ضد پیشوایان خود حرکت کردید بی آنکه
(دشمنانتان) در عدل و داد قدمی برای شما بردارند و یا آرزوی
خیری در آنان داشته باشید پس بسیار وای بر شما ما
را رها کردید در حالیکه تیرها در غلاف ، دلها آرام و رای
و نظر معلوم بود مانند لشکریان ملخ بسوی ما آمدید و چون پروانه
فرو ریختید . رویتان سیاه باد ای بردگان زنان ، ای
باقیمانده گروه های فاسد که قرآن را پشت سر انداختید و ای
تحریف کنندگان کلام (کلام خدا) و ای خیانت کاران و ای پیروان
شیطان و خاموش کنندگان سنت (پیامبر) وای بر شما ، آیا یاری
آنها (یزیدیان) میکنید و ما را رها مینمایید
؟ آری به خدا سوگند خیانت در میان شما از قدیم بوده ریشه
شما بر آن (خیانت) استوار است و شاخه هایتان با آن تقویت شده پس
شما خبیث ترین ثمره هایید که به پرورش دهنده خود
(باغبانتان) خیانت میکنید (یعنی در گلوی
باغبان خود گیر میکنید) و خوراکید برای غاصبان
(دزدان) آگاه باشید که پست و فرومایه فرزند پست و فرومایه مرا بین
دو راه قرار داده ، بین شمشیر و ذلت پذیری و دور است از
ما ذلت ، نمیپسندد برای ما خداوند و رسول او و مومنین و دامن های
پاک و طاهر(مادران) و مردان غیرتمند (پدران) و انسانهای والا تبار که
اطاعت از فرومایگان را بر کشته شدن با کرامت ترجیح دهیم ، آگاه
باشید با این تعداد کم و کمی یاور (برای جنگ به پیش
خواهم رفت) .
سپس حضرت اشعار فروه بن مسیک مرادی را زمزمه
فرمود:
اگر بر دشمن پیروز گردیم در گذشته نیز پیروز
مند بوده ایم و اگر شکست بخوریم باز شکست از آن ما نیست ، ترسی
به دل راه نمی دهیم ، ولی برای ما حوادثی رخ داد و
سودی به دیگران رسید . به سرزنش کنندگان ما بگو چنانچه ما را
سرزنش کردند شما نیز بزودی با سرزنش کنندگان روبرو خواهید شد.
و حضرت ادامه داد : بخدا سوگند پس از این جنگ به شما
مهلت داده نمیشود که بر اسب مراد خود سوار شوید (یعنی رنگ
خوشبختی نمیبینید) مگر به اندازه کمی که سوارکاری
بر ایبش بنشیند و پیاده شود و به گردش درآیید مانند
سنگ آسیاب گرد محورش ، این عهدی است که پدرم از جدم با من بسته
است ، پس«نیرویتان را جمع کنید و شریکان خود را بیاورید
پس از آنکه حق بر شما روشن گردید ، آنچه میخواهید بر من انجام
دهید و به من مهلت ندهید» (سوره یوسف آیه 71) «من بر خدا
توکل میکنم که پروردگار من و پروردگار شماست . هیچ جنبنده ای نیست
مگر اینکه خداوند آنرا در تحت قدرت خویش فرمان میدهد ، بدرستی
که پروردگار من بر راه راست است » (سوره هود آیه 55)
سپس امام (علیه السلام) دستان مبارک خویش را
بسوی اسمان بلند نمود و خدا را چنین خواند :
خدایا باران آسمان را از ایشان بادار و سالهای
(قحطی) مانند سالهای (قحطی) یوسف (علیه السلام) بر
آنها بگمار و بر آنها جوان سقفی را مسلط گردان که به آنها جام (خواری
و ذلت) بخوراند تا بینا شوند . پس به درستیکه آنها ما را تکذیب
کردند و دست از یاری ما کشیدند ، تو پروردگار مایی
، توکل ما برتوست و بازگشت ما بسوی توست. (منابع : ارشاد (شیخ مفید)
ج 2 ص 98 - مناقب آل ابی طالب (ابن شهر آشوب) ج3 ص224 - مثیر الاحزان
(ابن نما حلی) ص 37 - بحار الانوار (علامه مجلسی) ج 44 ص 191 -
العوالم الامام حسین (شیخ عبد الله بحرانی) ص 46 و ص 251 -
ابصار العین فی انصار الحسین (شیخ محمد طاهر سماوی)
ص 33 - سلحشوران طف ص 49 - مستدرک سفینة البحار (شیخ علی نمازی
شاهرودی) ج 5 ص 372 - اعیان الشیعه ( سید محسن امین)
ج1 ص 62 - اعلام الوری باعلام الهدی ( شیخ طبرسی) ج 1ص
459 - الدر النظیم (ابن حاتم عاملی) ص 553 - حیاة الامام حسین
ع ( شیخ باقر شریف قرشی) ج1 ص 114 - موسوعه شهادت معصومین
ع (لجنة الحدیث فی معهد باقر العلوم) ج 2 ص ص200 - شرح احقاق الحق (سید
مرعشی) ج11 ص620 - لقد شیعنی الحسین (ادریس حسینی
مغربی) ص 303 - احقاق الحق (تستری) ج11 ص 600 - مستدرک الوسایل
(نوری) ج17 ص404)
روز عاشوراست یا آغاز روز محشر است
روز عاشوراست یا آغاز روز محشر است - آسمان دود و زمین،
مانند کوه آذر است
جسم هفتاد و دو ثارالله، بر روی زمین - برفراز
نیزه، چون خورشید تابان یک سر است
ماه زهرا، میدرخشد بر فراز نیزه ها - یا
که خورشید است و یک نی از زمین بالاتر است
غرق خون، پیراهن یک سیزده ساله پسر - شعله
آتش، بلند از دامن یک دختر است
یک جوان، گردیده جسمش، چاک چاک و ریزریز
- وای بر من، وای بر من، این جوان، پیغمبر است
نه خدایا این محمّد نیست، من نشناختم - این
امید یوسف زهرا، علی اکبر است
غنچه ای بینم به روی شانه خون خدا - غنچه
نشکفته ای، کز باغ گل، زیباتر است
از گل لبخند و از خون گلویش یافتم - مهر طومار
حسین است این علی اصغر است
از کنار علقمه آید صدای فاطمه - در غم عباس خود،
گریان به جای مادر است
شاخه یاسی، در این صحرا شده نقش زمین
- دست عباس است این یا دستهای حیدر است
یکطرف، بینم دو دختر، خفته زیر خارها - آن
شبیه زینب، این زهرای از پا تا سر است
ای جوانان بهشتی، رو در این صحرا کنید
- جان به کف یاری کنید، آقایتان بییاور است
حر،علی، عباس، عبدالله، وهب، قاسم، حبیب - حنجر
مولایتان لب تشنه، زیر خنجر است
لاله ها در خاک برگردید یا پرپر شوید - لاله
های فاطمه، هم غرقه خون، هم پرپر است
در کنار قتلگه با هم زنی را میزنند - این
همان دخت علی، ناموس حی داور است
نیزهای در دست خولی، خنجری در دست
شمر - یک بدن افتاده، دورش یک بیابان لشکر است
خون زند فوّاره از زخم بریده حنجری - روی
هر زخمش، نشان بوسه یک خواهر است
میثم انصافت کجا رفته است بس کن، لال شو - هر کلامت
بر دل زهرا، شراری دیگر است
غلامرضا سازگار
نماز ظهر عاشورا.
ابوثمامه صيداوي در گرما گرم نبرد، به امام حسين(ع) نزديك
شد و به آن حضرت عرض كرد، كه وقت زوال فرا رسيده است. امام حسين(ع) كه به نماز
اهميت ويژه اي مي داد، دستور داد جنگ را متوقف كرده و همگي به نماز پردازند.
دشمنان كه به نماز اهميت چنداني نمي دادند، آن حضرت و
يارانش را در حال نماز نيز مورد هجوم ناجوانمردانه قرار داده و با پرتاب تير آنان
را نشانه مي گرفتند.
عبدالله حنفي كه خود را سپر امام حسين(ع) قرار داده بود،
متحمل سيزده تير دشمن شد و عاقبت در حال دفاع از وجود شريف امام حسين(ع) به لقاء
الله پيوست.
خطاب به ابوثمامه صائدى
ذَكَرْتَ الصَّلوةَ جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ
الذّاكِرينَ نَعَمْ هذا اَوَّلُ وَقْتِها سَلُوهُمْ اَنْ يكُفُّوا عَنّا حَتّى
نُصَلِّى .... تَقَدَّمْ فَاِنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ ساعَةٍ.
عمروبن كعب معروف به ابوثمامه صائدى يكى از ياران حسين بن
على عليهما السلام چون متوجه گرديد كه اول ظهر است ، به آن حضرت عرضه داشت : جانم
به فدايت ! گرچه اين مردم به حملات پى در پى خود ادامه مى دهند ولى به خدا سوگند!
تا مرا نكشته اند نمى توانند به تو دست بيابند من دوست دارم آنگاه به لقاى
پروردگار نايل گردم كه اين يك نماز ديگر را نيز به امامت تو به جاى آورده باشم .
امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود: (ذَكَرْتَ
الصَّلوةَ...) نماز رابه ياد ما انداختى خدا تو را از نمازگزارانى كه به ياد خدا
هستند قرار بدهد، آرى اينك وقت نماز فرا رسيده است از دشمن بخواهيد كه موقتا دست
از جنگ بردارد تا نماز خود را به جاى بياوريم.
و چون به لشكر كوفه پيشنهاد آتش بس موقت داده شد، حصين يكى
از سران لشكر باطل گفت : (اَنَّها لا تُقْبَلُ) نمازى كه شما مى خوانيد مورد قبول
پروردگار نيست.
حبيب بن مظاهر به او پاسخ گفت و در اين رابطه باز جنگ شديدى
درگرفت كه منجر به كشته شدن وى گرديد.
و در نتيجه حسين بن على عليهما السلام با چندتن از يارانش
در مقابل تيرها كه مانند قطرات باران به سوى خيمه ها سرازير بود نمازظهر را به جاى
آورد و چندتن از يارانش به هنگام نماز به خاك و خون غلتيدند و در صف نمازگزارانى
كه واقعا به ياد خدا هستند قرار گرفتند.
ابوثمامه همانگونه كه تصميم گرفته بود پس از اداى فريضه ظهر
پيش از همه ياران آن حضرت به جلو آمد و عرضه داشت : (يا اَبا عَبْدِاللّه جُعِلْتُ
فِداكَ قَدْ هَمَمْتُ اَن اءَلْحَقَ بِاءَصْحابِكَ وَكَرِهْتُ اءَنْ اَتَخَلَّفَ
فَاءَراكَ وَحيداً فى اَهْلِكَ قَتِيلاً) جانم به قربانت ! من تصميم گرفته ام كه
هرچه زودتر به ياران شهيد تو بپيوندم و خوش ندارم كه خودم را كنار بكشم و ببينيم
كه تو در ميان اهل و عيالت تنها مانده و كشته مى شوى.
امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود: (تَقَدَّمْ فَاِنّا
لاحِقُونَ بِكَ عَنْ ساعَةٍ) به سوى دشمن بتاز ما نيز بزودى به تو لاحق خواهيم شد.
با صدور اين فرمان او به صفوف دشمن حمله كرد و جنگ نمود تا
به دست پسرعمويش قيس بن عبداللّه صائدى به شهادت نايل گرديد.
درسى به پيكارگران در راه حق
اين بود راه و رسم حسين بن على عليهما السلام و يارانش در
روز عاشورا كه (نماز) همه مسائل را تحت
الشعاع قرار مى دهد و آن حضرت به هنگام نماز همه چيز را فراموش مى كند و از دشمن
خونخوارش درخواست آتش بس مى نمايد.
و اين درسى است به همه پيكارگران در راه حق ، درسى است كه
پدر ارجمندش اميرمؤ منان عليه السلام در صفين و در بحبوحه جنگ به پيروانش ياد مى
دهد، آنگاه كه ابن عباس ديد آن حضرت مراقب و منتظر وقت نماز است ، سؤ ال نمود يا
اميرالمؤ منين مثل اينكه نگران مطلبى هستيد؟
فرمود: آرى مراقب زوال شمس و داخل شدن وقت نمازظهر مى باشم
. ابن عباس گفت ما در اين موقع حساس نمى توانيم دست از جنگ برداريم و مشغول نماز
گرديم . اميرمؤ منان عليه السلام در پاسخ وى فرمود: (اِنَّما قاتَلْناهُمْ عَلى
الصَّلوة) ما براى نماز با آنان مى جنگيم.
آرى در جنگ صفين نماز شب على عليه السلام نيز ترك نمى گرديد
و حتى در ليلة الهرير.
حبیب بن مظاهرعلیه الرحمه
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
مىزند بر پرده صد نقش عجیب - تا حبیبى را
رساند بر حبیب
آرى آرى گشت عشق ذوفنون - بر حبیب ابن مظاهر رهنمون
تا رود آن سالك راه و داد - عارف روشن دل پاك اعتقاد
در زمین كربلا با شور و شین - جان دهد بهر حبیب
خود حسین
همچنین بود از محبت با نصیب - آن كه در ره
همسفر شد با حبیب
حبیب بن مظاهر دو مرتبه جانش را فدای امام حسین
(علیه السّلام) کرد و دو مرتبه هم او را زیارت می کنند، چون
قبرش جلوی درب حرم است، یک مرتبه موقع رفتن و یک مرتبه موقع بیرون
آمدن از حرم، یکی از علمای بزرگ در خواب، حبیب بن مظاهر
را دید و طبق آیه ی شریفه ی (و هم فی الغرفات
امنون)، آنان در بهترین جای جنت آسوده اند و به مصداق، (یطوف علیهم
ولدان مخلدون) یعنی بهشتیان بهره مند می شوند از دست
غلامانی که به انواع تمتعات بساط نشاط را گسترانده اند.
به حبیب بن مظاهر عرض کرد: چگونه شکر این نعمت
را به جای می آوری که در جوانی همراه پیامبر و در پیری
در رکاب فرزند امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به شهادت رسیدی؟
چنین سعادتی برای هیچ کس نبوده، آیا هیچ آرزویی
داری؟ جواب شنید: فقط یک آرزو که ای کاش بار دیگر
به دنیا برمی گشتم و مانند شما در عزای امام حسین (علیه
السّلام) شرکت می کردم، زیرا از پیامبر اکرم (ص) شنیدم که
فرمودند: هر کس در مجلس مصیبت فرزندم حسین (علیه السّلام) حاضر
شود و از روی معرفت، قطرات اشک از دیدگانش جاری شود، خداوند
ثواب صد شهید را به او عطا می فرماید و درجاتش را در بهشت بالا
می برد، اگر چه من در رکاب حضرت شهید شدم، اما ثواب یک شهید
را بیشتر ندارم. (حکایاتی از عنایات حسینی، ص
139 – مقتل سالار شهیدان ص 415- منبع:كتاب گلواژه های روضه)
ذكر شهادت مسلم ابن عوسجه و حبیب ابن مظاهر
از سخن سنجى من آشفته حال - شرح حال عشق را كردم سئوال
گفت من آگه نیم ز اسرار عشق - مات و حیران
ماندهام در كار عشق
اینقدر دانم كه عشق بى نظیر - هست اندر كشور
هستى امیر
ملك را او پادشاهى مىكند - حكم از مه تا به ماهى مىكند
آسمان چون گوى در میدان اوست - دور زن از لطمهى
چوگان اوست
كارها دارد عجایب بى شمار - كه نشاید گفت یك
از صد هزار
آتش افروز جهان عشق است عشق - خانمان سوز كسان عشق است
عشق
دوست را با دوست ملحق مىكند - آن دو تن را فرد مطلق مىكند
مىزند بر پرده صد نقش عجیب - تا حبیبى را
رساند بر حبیب
آرى آرى گشت عشق ذوفنون - بر حبیب ابن مظاهر رهنمون
تا رود آن سالك راه و داد - عارف روشن دل پاك اعتقاد
در زمین كربلا با شور و شین - جان دهد بهر حبیب
خود حسین
همچنین بود از محبت با نصیب - آن كه در ره
همسفر شد با حبیب
سالخورده نخل بستان صفا - مسلم ابن عوسجه آن با وفا
بود اندر كوفه روزى آن جناب - عازم حمام از بهر خضاب
دید در بازار غوغائى بپاست - صحبت از جنگ و حدیث
از نینواست
ناكسان كوفه از برنا و پیر - مىخرند آلات حرب از تیغ
و تیر
غرق بهر فكر بود آن غم نصیب - ناگهانش در رسید
از ره حبیب
گفت با مسلم حبیب اینهاى و هوى - هیچ
مىدانى چرا داده است روى
گفت نى بر گو تو گر دارى خبر - آگهم بنماى از این شور
و شر
چرخ را برگودگر نیرنگ چیست - در خلایق
گفتگوى جنگ چیست
گفت این قوم برى از نام و ننگ - با حسین ابن
على دارند جنگ
تیغ بران از براى آن خرند - تا زجسم یاورانش سر
برند
اكبرش را غرق بحر خون كنند - ام لیلا را ز غم مجنون
كنند
قاسم و عباس او را جسم پاك - همچو گل سازند از نى چاك چاك
چون كه مسلم گشت آگه زین سخن - دود آهش رفت بر چرخ
كهن
شد دلش از آتش غیرت كباب - گفت باید كردنم از
خون خضاب
عاشق آرى گر بدعوى صادق است - غرق خون گشتن خضاب عاشق است
تا نباشد دست را از خون نگار - كى رسد بر دامن وصل نگار
الغرض آن هر دو پیر حق پرست - از جوانمردى ز جان
شستند دست
هر دو را شد غیر حق محو از نظر - هر دو را عشق شهادت
زد به سر
هر دو بگرفتند بر كف جان خویش - بهر ایثار ره
جانان خویش
آمدند از كوفه بیرون با نوا - ره سپر گشتند سوى نینوا
راه طى كردند تا بردند راه - در حضور شاه بى خیل و
سپاه
هست قولى كان دو رند پاك باز - كشته گردیدند هنگام
نماز
قول دیگر آنكه در آن سرزمین - شاه را دیدند
بى یار و معین
جمع بهر كشتن آن شهریار - لشگرى چندان كه ناید
در شمار
وز حریم آن شه عرش آستان - مىرود بانگ عطش بر آسمان
طرفه بزمى چیده شاه كربلا - مىزند دور اندر آن جام
بلا
مىگساران پا به هستى مىزنند - پاى بر هستى ز مستى مىزنند
چون خم مىآن دو رند باده نوش - بودشان دل ز انتظار
مىبجوش
تا حریف چند ساغر در كشید - پس بدیشان
گردش ساغر رسید
ابتدا مسلم به مىبنهاد لب - كرد از شه رخصت میدان
طلب
شاه دین از مرحمت بنواختش - پس مرخصى سوى میدان
ساختش
تاخت در آن عرصه چون شیر ژیان - بر رجز بگشود
از مستى زبان
پس علم شد تیغ آتش بار او - آتش افشانى همى شد كار او
چند تن زان ناكسان خیره سر - جاى داد از پشت مركب در
سقر
عاقبت چون گل تنش صد چاك شد - وز ستم غلطان بر وى خاك شد
سرور دین با حبیب نیك پى - آمدند از مهر
بر بالین وى
عشق و مستى بین وفادارى نگر - شیوه جان بازى و یارى
نگر
كان بخون غلطیده گاه ارتحال - با حبیب این
بودیش آخر مقال
كه مده از دست دامان حسین - تاكنى جان را بقربان حسین
پس حبیب آن پیر مرد نیك خوى - كز جوان
مردان عالم برد گوى
وقت شد یابد بمحبوب اتصال - هجر او گردد مبدل بر
وصال
ساخت جارى اشك خونین از دوعین - كرد حاصل اذن میدان
از حسین
تاخت در میدان پى رزم عدو - گشت با یك دشت لشگر
روبرو
آرى آن كو عشق و مستى پیشه كرد - كى بدل زانبوه خصم
اندیشه كرد
تیغ بر كف نعره از دل بر كشید - زانگروه بى حیان
كیفر كشید
تیغ تیزش دمبدم از پشت زین - جاى داد آن
ناكسانرا بر زمین
كشت آنهم چندى از قوم پلید - تا به باغ خلد بر مسلم
رسید
بارى از عشق آن دو پیر پاك جان - هم عنان گشتند با
بخت جوان
اى شه لب تشنهاى سلطان عشق - اى شهید عشق در میدان
عشق
هست عمرى تا صغیر ناتوان - دم ز عشقت مىزند روز و
شبان
وز تو مىخواهد تو را در نشأتین - زانكه محبوبش تو
هستى یا حسین
مصیبت نامه، ص 145 - 142.
روز عاشورا (وداع سید الشهداء علیه السلام)
(ظهر)
یكی از جانسوزترین مصائب مصیبت
وداع است كه حتی بزرگان دین هم هنگام وداع تاب نیاوردند وزاری
وشیون كردند: لولاالدموع وفیضهن لاحرقت - ارض الوداع حراره الاكباد
اگر نبود اشكها فوران انها درهنگامه وداع سوز جگرها سرزمین
وداع رابه اتش می كشید
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران - كز سنك ناله خیزد
روز وداع یاران
با ساربان بگوییداحوال اشك چشمم - تابر شتر
نبندد محمل بروز باران
امیر المومنین در وقت وداع با فاطمه علیها
السلام بی تابی میكند ودر فراق اومی گوید
نفسی علی زفراتها محبوسة - یالیتها
خرجت مع الزفرات
یعنی جان علی با ناله ی او محبوس
است ای كاش جان علی با ناله او بیرون اید امام مجتبی
(ع) لحظه اخر گریه كردند روزعاشورا هم وقتی سید الشهداء (ع)
تنهایی خود را دید امد سمت خیام حرم برای وداع
لحظه آخر امام (ع) به سمت خیام حرم صدا زد سكینه
یا فاطمه یا زینب یا ام كلثوم علیكم منی
السلام. سكینه عرض كرد یا ابه استلمت للموت؟ یعنی بابا ایا
تسلیم مرگ شدی فرمود چگونه تن ندهد كسی كه یاور ومعینی
ندارد عر ض كرد پدر پس مارا به حرم جدمان برسان فرمود اگر صیاد مرغ قطا رابه
حال خود گذارد ارام می گیرد یعنی دخترم صیادان مرا
به حال خود نمی گذارند زنه صدا به گریه بلند كردند حضرت ایشان
را ساكت كرد مرحوم شیخ عباس قمی می فرماید همه مصائب امام
حسین (ع) دلها را بریان می كند لكن مصیبت وداع شاید
اثرش زیادتر باشد به خصوص زمانی كه بچه های كوچك دور اقا جمع
شدند وگریه می كردند حضرت زهرا سلام الله علیها در عالم روءیا
فرمود به علامه مجلسی بگویید اذكرا المصائب المشتمله علی
وداع ولدی الحسین یعنی مصیبتی بخوان كه روضه
وداع داشته باشد
حضرت وصیتها فرمودند اسرار امامت را به امام سجاد(ع)
وبعضی رابه دخترشان فاطمه وخواهرشان زینب سپردند خدا می داند چه
می گذشت
ایافاطم الطهرانظری ارض كربلا - عزیزك
فرد قد حوت حوله النساء
نشرن شعورا ویصرخنبا لبكاء - حسینك حی قد
اقیم له العزاء
یعنی ای فاطمه به سر زمین كربلا كن
كه عزیز تو تنها مانده است وزنها دور اورا گرفته اند برای او مو پریشان
كرده وصدا وناله بلند كرده اند هنوز حسین تو زنده است كه برای او عزا
گرفته اند
پس از وداع با اهل حرم از خیمه بیرون امد وسوار
بر ذوالجناح وروانه میدان شد
رو می كند به میدان ارام جان زینب - از
اتش جدایی سوزد روان زینب
ده فرصتی برادر تاپر كشم به سویت - جای
مادر ببوسم ان نازنین گلویت
شیخ طریحى در منتخب شهادت عبدالله را قبل از
مقاتله نقل مىنماید و مىفرماید: ودع اهله و اولاده وداع مفارق لا یعود
و كان عبدالله بن الحسن الزكى واقفا بازاء الخیمة هو یسمع وداع الحسین
(علیه السلام) فخرج فى اثره و یبكى و یقول والله لا افارق الخ یعنى
چون امام (علیه السلام) اهالى خیام و مخدرات محترمه را وداع كرد و با
اولاد و دختران خود خداحافظى نمود كه دیگر برنگردد عبدالله یتیم
امام حسن (علیه السلام) فرمایشات عمو را مىشنید كه مىفرمود:
اى بانوان دیگر مرا نمىبینید و نیز صورت مرا نمىشنوید
زیرا مىروم و دیگر بر نمىگردم.
عبدالله از عقب سر عمو روانه شد و مىگریست و نیز
گریان گریان مىگفت: بخدا قسم من از عموى خود جدا نیم شوم، عمو
جان هر كجا كه مىروى مرا همراه ببر، پدر كه ندارم، عمویم كه رفت من چه كنم
و از عمو جدا نشد تا كشته شد.
البته اكثر از اهل خبر و اثر واقعه شهادت عبدالله را در حال
مجاهده امام نقل مىكنند نه در حال افتادن به روى خاك چنانچه در السنه ذاكرین
عوام معروف است.
بلى، مىشود كه حضرت پیاده بوده و در حال پیادگى
مشغول دفاع و جنگ بوده، گاهى مىایستاد و خستگى مىگرفت و گاهى حمله مىكرد،
در همچو حالى عبدالله خود را به عمو رسانیده است.
از روایت مرحوم سید بن طاووس در لهوف این
طور استفاده مىشود كه حضرت در حال پیادگى بوده و ایستاده بود تا
خستگى بگیرد فلبثوا هنیئة ثم عادوا الیه، لشگر هم چند دقیقه
صبر كردند ولى دوباره بر آن حضرت حمله آوردند و آن سرور را در میان گرفتند
فخرج عبدالله بن الحسن بن على سلام الله علیهما پس در این حال عبدالله
خردسال از خیمه خارج شد.
مرحوم سید در لهوف مىنویسد: فلحقته زینب
بنت على لتحبسه فابى و امتنع امتناعا شدیدا زینب علیها السلام
دوید عبدالله را گرفت، هر چه خواست او را در خیمه نگهدارد آن كودك
آرام نمىگرفت و برخاسته روى بمیدان آورد.
خواهر و عمه و عم زاده به شور افتادند - همچو پروانه بر آن
لمعه نور افتادند
التماس مىكردند كه مرو، عبدالله راضى نمىشد و مىگفت:
بخدا دست از دامن عمو بر نمىدارم، هر جا كه او رفته من هم مىروم، در این
وقت كه صداى شیون از خیام حرم بلند شد امام (علیه السلام) را
ضعف و فتور عارض گردیده بود بطورى كه به روى خاك نشست و چشم مبارك بطرف خیمهها
دوخت و گوش فرا داد، صداى شیون زنان را استماع فرمود و التماس عبدالله را شنید
كه پیوسته تقاضا و درخواست مىكرد او را رها كنند تا بمیدان نزد عمو
رود ولى حضرت علیا مخدره زینب كبرى علیها دست عبدالله را گرفته
و بسمت خیمهها مىكشید و از رفتن او بطرف میدان مخالفت
مىفرمود بالاخره عبدالله دست خود را از دست عمهاش كشید و در آورد و دوان
دوان خود را به عمو رسانید وقتى رسید كه دید ابجر بن كعب از
بالاى زین خم شده با شمشیر قصد قتل عمویش را دارد بانگ زد و
فرمود: ویلك یابن الخبیثة، أتقتل عمى آیا تو مىخواهى عمویم
را بكشى؟
دست خود حائل نمودى چون پسر - برد پیش تیغ و
گفت اى خیره سر
تو نخواهى داشت دست از كشتنش - من نخواهم داشت دست از دامنش
فضربه بالسیف فاتقاها الغلام بیده فاطنها الى
الجلد آن مردود شمشیر را فرود آورده بدست عبدالله رسید و دست آن طفل
را برید و بپوست آویخت، شاهزاده فریاد كشید: یا
اماه اى مادر بفریادم برس.
امام (علیه السلام) عبدالله را در آغوش گرفت و فرمود:
نور دیده صبر كن.
در این هنگام فرماه حرملة بسهم فذبحه و هو فى حجر عمه
حرمله ملعون تیرى بطرف او رها كرد و آن تیر عبدالله را در حالى كه در
دامن عمو بود ذبح كرد و در همان حال جان داد.
در بیان سقوط امام (علیه السلام) از اسب و آراء
ارباب مقاتل در آن
مرحوم حائرى در معالى السبطین مىنویسد: در اینكه
سبب سقوط امام (علیه السلام) از اسب چه بوده اختلاف است: مرحوم سید در
لهوف مىفرماید: هنگامى كه آن سرور از تیرهاى اعداء همچون خارپشت گردید
صالح بن وهب المرى نیزهاى بر پهلوى آن جناب زد كه حضرت از زین به زمین
آمد در حالى كه مىفرمود: بسم الله و بالله و فى سبیل الله و على ملة رسول
الله (صلى الله علیه و آله و سلم).
و مرحوم صدوق در امالى مىنویسد: تیرى به گلوى
حضرت آمد و آن جناب را از روى اسب به زمین افكند پس امام (علیه
السلام) تیر را كشید و به دور انداخت.
ابو مخنف مىگوید: در همین حال خولى علیه
اللعنة تیرى بجانب حضرت انداخت كه به سینه مباركش خورد و حضرت را به
زمین افكند در حالیكه در خونش غوطه مىخورد امام (علیه السلام)
آن تیر را از سیر سینه بیرون آورد و از جایش خون
فوران مىنمود و هر لحظه حضرت مشت را از خون پر مىكرد و به سر و محاسن شریف
مىمالید و مىفرمود: مىخواهم با این هیئت جدم رسول خدا (صلى
الله علیه و آله و سلم) را ملاقات كرده و محضرش شكایت كنم كه با من چه
كردند.
مرحوم سید بن طاووس در لهوف مىفرماید: و لما
اثخن الحسین (علیه السلام) بالجراح و بقى كالقنفذ طعنه صالح بن وهب
المرى على خاصرته طعنة فسقط الحسین (علیه السلام) عن فرسه الى الارض
على خده الایمن... یعنى: چون امام حسین (علیه السلام) در
اثر زیادى زخم ناتوان شد و بدنش از زیادى تیر همچون خارپشت گردید
صالح بن وهب مرى چنان نیزه بر پهلویش زد كه از اسب بر روى زمین
افتاد و گونه راستش به روى خاك قرار گرفت...
و مرحوم صدوق در امالى مىفرماید: ورمى بسهم فوقع فى
نحره و خر عن فرسه فاخذ السهم فرمى به و جعل یتلقى الدم بكفه فلما امتلأت
لطخ بها رأسه و لحیته و یقول القى الله عزوجل و انا مظلوم متلطخ بدمى
ثم على خده الایسر صریعا... یعنى: تیرى به گلوى مباركش خورد
و از اسب افتاد، پس تیر را از گلو در آورد و بدور انداخت و پیوسته مشت
را از خون گلو پر مىكرد و آن را به سر و محاسن مىمالید و مىفرمود اینگونه
خداى عزوجل را من مظلوم ملاقات خواهم كرد سپس با گونه چپ بر روى زمین
افتاد...
مرحوم قزوینى در ریاض الاحزان مىنویسد: افتادن
حضرت بر روى خاك یكمرتبه و دو مرتبه نبوده بلكه كرارا حضرت از قوت رفته و به
خاك افتاده و سپس برخاسته، یك مرتبه با گونه راست بخاك افتاده و دفعه دیگر
با گونه چپ و بار دیگر با هیئت سجود بوده و هر یك موقعى و مقامى
دارند.
اضطراب و استغاثه علیا مخدره حضرت زینب كبرى
(سلام الله علیها)
بارى به روایت محمد بن ابیطالب امام (علیه
السلام) وقتى روى خاك افتاد، ثم استوى جالسا حضرت برخاست نشست و تیر را از
گلو كشید علیا مخدره چون برادر را با آن حال دید خود را به عمر
بن سعد حرامزاده رسانید و وى را مخاطب قرار داد و با چشم اشگبار فرمود: اى
عمر أیقتل ابو عبدالله و انت تنظر الیه اى ظالم برادرم حضرت ابا
عبدالله الحسین (علیه السلام) را مىكشند و تو تماشا مىكنى؟!
عمر بن سعد شروع كرد به گریه نمودن و دموعه یسیل
على خدیه و لحیتیه اشگ آن پلید به صورت و محاسن نحسش جارى
شد ولى صورت خود را از بانوى دو عالم برگرداند و جواب نداد.
در خبر دیگر وارد شده همینكه علیا مخدره
حضرت زینب سلام الله علیها دید پسر سعد بى اعتنائى نمود و جواب
نداد از روى اضطراب رو به لشگر كرده به هر طرف مىدوید و فریاد مىكرد
و مىفرمود: اما فیكم رجل مسلم آیا در میان شما مسلمانى نیست؟!
از لشگر نیز جوابى نیامد بناچار روى به گودى
آورد و دور برادر مىگردید و نمىگذارد كسى پیش بیاید
حضرت به خواهر فرمود: اختى لقد كسرت قلبى ارجعى الى الخیمة، خواهرم دلم را
شكستى به خیمه برگرد.
اقدام نفرات لشگر كفرآئین عمر بن سعد براى كشتن حضرت
امام حسین (علیه السلام)
بعد از آنكه حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه
السلام) با بدنى پر از زخم تیر و نیزه و شمشیر از زین به
زمین افتاد نفرات لشگر كفرآئین پسر سعد ملعون دوتا دوتا و سه نفر سه
نفر پشت سر هم بقصد كشتن آن سرور نزدیك مصرع آن جناب مىشدند ولى برمى گشتند
زیرا هر كس حضرت را با آن حال مىدید دلش رحم مىآمد و از قتلش در
مىگذشت در كتاب ریاض الشهادة و روضة الشهداء از اسماعیل بخارى نقل
شده كه یكى از لشگریان كوفه و شام به قصد قتل امام (علیه
السلام) پیش آمد و حربهاى در دست داشت چون نزدیك گردید حضرت به
او نگریست و فرمود: انصرف، لست انت بقاتلى برگرد تو كشنده من نیستى و
من نمىخواهم كه تو به آتش دوزخ مبتلا شوى.
آن مرد گریان شد و عرض كرد: اى پسر پیغمبر (صلى
الله علیه و آله و سلم) قربانت گردم تو در اینحال افسوس ما را مىخورى
حالت انقلابى به او دست داد، پس با شمشیر برهنهاى كه در دست داشت روى به
عمر بن سعد و لشگر وى كرد و با حال گریه و چشمهاى اشگبار گفت:
شعر
چه كرده است و گناهش چه این همه لشگر - یكى
گرفته به كف تیغ و آن دگر خنجر
چه كرده است كه از وى تو منع آب كنى - چه كرده است كه بر
كشتنش شتاب كنى
آن گروه بى دین جوابش ندادند، پس وى شمشیر خود
را حواله پسر سعد كرد، ابن سعد ملعون خود را عقب كشید و غلامان و پیادگان
را بر علیه او تحریض و ترغیب نمود، لشگریان بر او هجوم
آوردند و اطراف آن جوانمرد را گرفته با گرز و عمود و شمشیر و نیزه و
سنگ از پاى در آوردندش و به خاك هلاكتش انداختند، آن جوان در لحظات آخر حیات
بود روى به طرف امام (علیه السلام) كرد عرضه داشت: اى پسر پیغمبر (صلى
الله علیه و آله و سلم) شاهد باش كه مرا به جرم محبت و عشق تو مىكشند،
فرداى قیامت تو شفیع من باش. حضرت با صدائى لرزان و ضعیف فرمود:
طب نفسا فانى شفیع لك عندالله. آسوده خاطر باش نزد خدا شفاعت تو را خواهم
نمود.
بارى آن نابكاران دور آن جوان را گرفتند و شهیدش
كردند، همان طورى كه گفته شد هیچیك از سپاه عمر سعد متصدى كشتن حضرت
امام حسین (علیه السلام) نشد بلكه هر كدام كه اقدام مىكردند و به قصد
قتل آن جناب نزدیك حضرتش مىشدند بلافاصله وحشت زده به عقب بر مىگشتند و تن
به این جنایت هولناك نمىدادند، همینكه ابن سعد نابكار این
انكار را از لشگر دید از غضب بر آشفت و به سپاه دشنام داد.
لشگر گفتند: چرا خود به این كار اقدام نمىكنى و خون
پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را به عهده نمىگیرى؟!
آن حرامزاده از مركب پیاده شد و با خنجر برهنه روى به
حضرت آورد، حضرت صداى چكمه را شنید صورت از خاك برداشت، عمر سعد را دید،
فرمود:
اى عمر انت جئت بقتلى؟ تو براى كشتن من آمدهاى، از تو
بىرحمتر كسى نبود؟!
عمر سعد ملعون حیا كرد و برگشت و به هر طرف چشم
انداخت تا ببیند شخص مناسبى را پیدا مىكند یا نه، ناگهان نظرش
به جوانى نصرانى افتاد كه سر بزیر انداخته به خیمه خود مىرود او را پیش
خواند و این در وقتى بود كه هر كس بقصد قتل حضرت مىرفت، شرمسار برمى گشت،
بهر صورت عمر سعد ملعون جوان نصرانى را طلبید و به او گفت: جوان این
شخص كه مىبینى روى خاك افتاده دشمن دین شما و مغضوب ما مسلمانان است
اگر او را بكشى یقینا نزد حضرت عیسى مقرب خواهى شد.
جوان نصرانى بخیال اینكه این لشگر، لشگر
اسلامند و منسوب به پیغمبر خاتم (صلى الله علیه و آله و سلم) و سر
كرده آنها از اولیاء خدا است با این توهم خنجر الماس گون از عمر گرفت
و بقصد كشتن عزیز پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بطرف
قتلگاه روان شد و وقتى به مصرع امام (علیه السلام) رسید و چشمش به آن
غریب افتاد دید كه از كثرت تیر و وفور زخم سنان و شمشیر
جاى درستى در بدن ندارد و اما نور الهى از سیماى كبریائى او چنان
درخشان است كه دیده را تیره و چشم را خیره مىنماید بى
اختیار محو جمال و متحیر در كمال آن سور شد پیش آمد و با نهایت
فروتنى عرضه داشت:
اى سید عالم و اى مهتر اولاد آدم نام گرام تو را
نمىدانم اما در جلال تو حیرانم تو را به خدا بگو كیستى و براى چه این
همه زخم در بدن دارى؟
نصرانى دید آن غریب مظلوم و آن شهید
محروم سر به روى خاك نهاده و با خداى خود مناجات مىكند و جواب نمىدهد اما گوشه
چشم باز كرد و یك نظر كیمیا اثر به وى نمود كه با آن یك
نظر مس وجودش به طلا مبدل گشت، جوان دوباره عرضه داشت تو را به مسیح قسم و
به مریم سوگند مىدهم جوابم را بده كیستى و چرا اینهمه زخم بر
بدن دارى؟
باز جوابى نشنید سپس او را به تمام مقدسات در دین
خودشان سوگند داد باز جواب نشنید، قدمى جلوتر گذارد نگاهى به یمین
و یسار كرد شهداء دشت كربلاء را دید همه پاره پاره بخون آغشته از جوان
و پیر و از صغیر و كبیر به خاك افتاده، حضرت را به شهداء كربلاء
قسم داد باز جوابى نشنید، پس عرض كرد: اى غریب خون جگر و اى شهید
بى یاور جوابم را بازگو، جوان نصرانى این بار هم جوابى دریافت
نكرد ولى دیده بود بانوئى مجلله هر وقت از خیمه بیرون مىآید
این غریب مضطرب شده سر از خاك بر مىدارد و او را به خیمه برمى
گرداند شروع كرد حضرت را به آن بانو قسم دادن، این بار حضرت طاقت نیاورد
سر از خاك برداشت و خود را معرفى فرمود.
نصرانى دست ادب بسینه گذارد عرض كرد: آقا تو حسینى
كه این نوع در دست كوفیان گرفتارى، تقصیر تو چیست؟
امام فرمود: از من مپرس از این لشگر بپرس كه تقصیرم
چیست.
نصرانى عرض كرد: قربانت قبلا خوابى دیدهام، اكنون
تعبیرش را جویا هستم.
حضرت فرمودند: خواب تو را هم مىدانم چیست.
عرض كرد: قربانت گردم خواب را بیان فرمائید.
حضرت فرمودند: در خواب جدم را دیدى كه در ماتم من با
همه پیغمبران سر زانوى غم نهادهاند در میان ایشان حضرت روح
الله به تو فرمود: مرا در حضور پیامبران خجالت مده یعنى دست خود را به
خون پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آلوده مكن.
نصرانى عرضه داشت: اشهد ان لا اله الا الله و ان جدك محمدا
رسول الله پس شمشیر كشید و روى به لشگر عمر سعد آورد چند نفر را به
تقل رسانید عاقبت دور آن تازه مسلمان را گرفتند و او را به خاك انداختند همینكه
آن جوان افتاد گوشه چشم بطرف حضرت باز داشت و از امام (علیه السلام) تقاضاى
عنایت نمود، امام (علیه السلام) خواست برخیزد دید كه
نمىتواند فرمود: معذورم دار كه قوت برخاستن ندارم.
جسارتهاى لشگر كفرآئین عمر سعد ملعون به ساحت مقدس
امام (علیه السلام) و خیام محترمات
پس از آنكه امام (علیه السلام) با زخم و جراحتهاى
فراوان به روى خاك قرار گرفت و لشگر ابن سعد ملعون یقین كردند دیگر
قوت و نیروئى در امام نمانده كه برخیزد شمر ناپاك رو به خیمه
بانوان آورد و نیزه بر آن زد و گفت آتش بیاورید تا این خیمه
را با اهل و سرنشینانش بسوزانم.
بانوان از این صدا به ضجه و ناله در آمدند كه از صداى
ایشان لشگر پسر سعد با آن همه قساوتى كه داشتند متأثر بلكه گریان شدند
در این هنگام شبث بن ربعى جلو آمد و شمر را برگردانید، بانوان از ترس
در خیمه خزیدند و لرزان و ترسان دیگر صدا بر نمىآوردند در این
هنگام شمر ملعون رو به لشگر كرد و گفت: مادرهایتان به عزایتان بنشینند
منتظر چه هستید، چرا ایستادهاید، این مرد كه از پا افتاد
معلوم نیست جان داده یا نداده جملگى بر او حمله كرده و راحتش كنید،
پس آن ناكسان از همه طرف بر امام (علیه السلام) هجوم آورده و آن سرور را در
میان گرفتند ابو الحنوق تیرى به پیشانى انور حرت زد كه قبلا به
همانجا سنگ زده بود و حصین بن نمیر تیرى به دهان مبارك حضرت زد
كه قبلا در میان شریعه تیر به همان موضع زده بود و ابو ایوب
غنوى حرامزاده تیرى به گلوى مباركش زد.
صاحب ریاض الاحزان مىفرماید: امثال این
ضربات و طعنات و جراحات و جنایات بر وجود مقدس حضرت خیلى وارد آمد كه
به غیر از قوه امامت طاقت بشر نبود كه تحمل كند و تا آن وقت زنده باشد.
بارى در همین اثناء سنان بن انس حرامزاده كه او را
اهل فن همتاى شمر معرفى كردهاند با نیزهاى بلند به حضرت حمله برد و نوك
سنان را در گودى گلوى آن سرور فرو برد.
از محمد بن جریر طبرى مىنویسد: چون سنان ملعون
نیزهاش را در گودى گلوى حضرت فرو برد و بیرون آورد روح مقدس امام (علیه
السلام) به اعلى علیین جنان طیران كرد لذا برخى از ارباب مقاتل
قاتل امام (علیه السلام) را سنان بن انس نوشتهاند و هیچ بعدى هم
ندارد چه آنكه نیزه این ملعون گلوى حضرت را پاره كرد و آن سرور با آن
نحر شد چنانچه امام زمان (علیه السلام) در زیارت ناحیه مىفرمایند:
السلام على من هو نحره منحور.
بهر صورت به نوشته محمد بن شهر آشوب ملعونى دیگر شمشیرى
به كتف همایون آن جناب زد و ذرعة بن شریك كف دست حضرت را قطع نمود و
عمرو بن خلیفه جعفى شمشیرى به رگ گردن آن جناب زد.
شهید نمودن حضرت امام (علیه السلام) را و
اختلاف در اینكه قاتل آن امام همام كیست
هنگامى كه حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه
السلام) در میان معركه با بدن چاك چاك روى خاك افتاده بودند به روایت
مرحوم سید در لهوف عمر بن سعد ملعون رو كرد به یكى از امیران
لشگر و گفت: واى بر تو چرا معطلى، از اسب به زیر آى و حسین را راحت
كن.
آن ناپاك خواست پیاده شود خولى بن یزید
لعنة الله علیه سبقت جست تا سر مبارك امام (علیه السلام) را جدا كند
همینكه آن حرامزاده به نزدیك حضرت آمد بدنش به لرزه افتاد به نوشته
مرحوم طریحى در منتخب امام (علیه السلام) از گوشه چشم نظرى به خولى
نمود كه بدنش مرتعش شد و لرزه بر اندامش افتاد لذا نتوانست آن قصد شومش را عملى
سازد.
در كتاب تبرالمذاب نوشته چون خولى لرزان و وحشت زده برگشت
شمر خبیث او را با آن حال مشاهده كرد گفت: فت فى عضدك، مالك ترعد، بازویت
شل باد چرا مىلرزى؟!
گفت: نه بخدا سوگند، هرگز فرزند زهراء را من نمىكشم، این
كار از دست من بر نمىآید.
شمر زنازاده گفت: كلحت هذه اللحید لانها تنبت على غیر
رجل یعنى: قبیح باد این مو كه در صورت تو است زیرا كه تو
مرد نیستى، موئى در روى نامردى روئیده است.
مرحوم طریحى مىنویسد: هنگامى كه امام (علیه
السلام) در شرف ارتحال بود چهل سوار به قصد قتل آن حضرت مبادرت به آن نموده هر
كدام مىخواستند كه سر مطهر امام (علیه السلام) را جدا كنند از جمله آنها
شبث بن ربعى بود، وى همینكه پیش آمد حضرت از گوشه چشم نظرى به سوى او
افكند، شمشیر از دست شبث افتاد و رو به فرار نهاد به نوشته ابو مخنف سنان بن
انس رو كرد به او و گفت: چرا حسین را نكشتى ثكلتك امك وعدموك قومك مادرت به
عزایت نشیند و در میان قبیلهات گم شوى هلم الى بالسیف
برو شمشیر را بیاور بده به من.
شبث شمشیرى را كه از دستش افتاده بود آورد و به او
داد، سنان رو به قتلگاه آورد تا نزدیك شد امام (علیه السلام) دیدگان
گشود و نگاهى تند به آن حرامزاده فرمود، از نگاه آن حضرت لرزه بر اندام سنان افتاد
و ترسید و شمشیر از دستش افتاد و رو به گریز نهاد.
مرحوم سید در لهوف مىفرماید: فنزل الیه
سنان بن انس النخعى لعنه الله، فضرب بالسیف فى حلقه الشریف و هو یقول:
والله انى لا جتز رأسك و اعلم انك ابن رسول الله (صلى الله علیه و آله و
سلم) و خیر الناس ابا و اما ثم اجتز رأسه المقدس المعظم و فى ذلك یقول
الشاعر: فاى رزیة عدلت حسینا - غداة تبیره كفا سنان
پس سنان بن انس نخعى از اسب فرود آمد و شمشیر به گلوى
شریف حضرت زد و مىگفت: به خدا سوگند كه من سر تو را از بدن جدا خواهم نمود
و مىدانم كه تو پسر رسول خدائى و پدر و مادرت از همه مردم بهتر هستند، سپس سر
مقدس آن بزرگوار را برید و شاعر در این باره بدین مضمون مىگوید:
باشد كدام غم به جهان چون غم حسین - روزى كه دستهاى
سنانش برید سر
دستهاى دیگر معتقدند كه قاطع سر مطهر امام (علیه
السلام) نظر بن خرشه نام داشته و مشهور بین ارباب مقاتل آن است كه شمر ملعون
سر مبارك امام (علیه السلام) را بریده است و وى قاتل آنجناب مىباشد.
امروزعاشورابود
امروزعاشورابود - دركربلاغوغابود
امروزحسین بن علی - دركربلا تنهابود
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروزروزغربت و - تنهایی سبط نبی است
امروزروزیاری - فرزندزهراوعلی است
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروزهل من ناصرِ - سبط نبی آیدبگوش
امروزدشت كربلا - داردبسی جوش وخروش
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروزروزِ تشنگی - باشدبدشت كربلا
امروزروز قحطی - آب است اندر نینوا
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروزفریادوفغان - ازخیمه ها آید بگوش
امروزاصغربا لبِ - تشنه است درجوش وخروش
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروزروزِ بی كسی - ازبهرِ آلِ مصطفا ست
امروز روزِ غربت و - تنهایی آلِ عبا ست
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروز روزِ آخرِ - دیدارِ زینب باحسین
امروز اندرخیمه ها - باشد بسی افغان وشین
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروز روزِ جنگ حق - با باطل وشیطان بود
امروز روزِ یاری - قرآن والرّحمن بود
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروزدشت كربلا - باشد دولشكردرمصاف
امروزهفتاد دوتن - گِردِ حسین اندرطواف
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروزعباس جوان - اندركنارِ نهرِ آب
شدهردودست ازتن جدا - دلها برای اوكباب
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروز اكبرمیشود - دركربلافرقش دوتا
بافرق منشق میرود - نزدعلی شیرخدا
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروزحلق نازكِ - اصغربریده ازجفا
امروز نورانی سر - شه رابریدند ازقفا
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروزاصغرگشته است - تیرسه پیكان راهدف
ازقتل اومحزون شده - زهراوشاه لوكشف
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروز روزِ آخرِ - دیدارِزینب باحسین
ازآن وداع آخرین - عالم شده درشوروشین
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروزنورانی سرِ - شاه شهیدان جهان
ازتن جدابرنیزه شد - ای وای فریادوفغان
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
ای باقری امروزچون - روزِقیامت گشته است
وحش وطیورو انس وجن - بی تاب وطاقت گشته است
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
امروزعاشورابود - دركربلا غوغابود
امروزحسین بن علی - دركربلاتنهابود
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین
حسین حسین حسین
ا مروزعاشورا بود درکربلا غوغا بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی
پر پر ز کین گلها بود
جنگ میا ن کفروحق مغلوبه ا ست و تن بتن - هر جا ببینی دست و
سرگشته جـدا دور از بدن
یا پاره پاره جسمها یا غرقه خون گلگو ن بد ن - دشت
ودمن شد لاله گون رنگین زخون صحرا بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی
پر پر ز کین گلها بود
حر ریا حی
آ مده بر یاری سلطا ن
د ین - توبه کنا ن د ستش بسرکرده فرارازظلم وکین
گشته جدا از قید و بند آزا د مرد ی را ببین - گشته شهید راه حق تا شا
فع فـرد ا بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی
پر پر ز کین گلها بود
اصحاب و یا ران حسین یک یک به میدان
میروند - در راه یاری
خدا چون شیر غرا ن می روند
حمله کنا ن بر د شمنا ن با تیغ بران می روند - ازتیغشا
ن رنگین بخون آ ن عرصه هیجا بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی
پر پر ز کین گلها بود
د شمن چنا ن رو به بود از تیغشان ا ندر فرا ر - وز ا ینطرف
وز آنطرف اندر یمین و دریسار
آنها چنان شیر
ژیا ن با شند درحا ل شکا ر - د ر د ست هر یک کشته ها دهها و یا
صد ها بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی
پر پر ز کین گلها بود
هر یک فتد درخاک وخون گوید درآندم یا حسین
- یكد م قدم نه برسرم تو ا ی اما م عا لمین
شوشا فع من یاحسین ای تـوشفیع نشا تین
- تا که نگو یندم کسی جا ن دادنش تنها بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی
پر پر ز کین گلها بود
گیرد حسین بردامنش سرها ی یاران آ
نزمان - د ست محبت راکشد برچشم و برسرهایشان
گو ید بخواب ای یا ر من نزد خدا شومیهما
ن - مهما نی حق با قری مزد
شهادتها بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی
پر پر ز کین گلها بود
سلام ما سلا م ما به جسم پا ر ه پا ر ه ا ت
سلام ما سلا م ما به جسم پا ر ه پا ر ه ا ت - سلام مـا سلا م مـا به زخـم بی
شـمـا ره ا ت
سلام ما به جسم تو که گشته است بخون طپان - سلام مـا به زیـنـبی
که مـیکـنـد نـظـا ره ا ت
سلام ما به حنجر ت
که تشنه لب برید ه شد - به زخـمـهـای پـیکرت فـزون بد
ازستاره ا ت
سلام ما به قا
سمت به ا کبرت به ا صغرت - به عـون وهم
بجعفرت به طفل شیرخواره ات
سلام ما به مسلم
و سقـا و میر
لشکر ت - ز هـیر تو بر یر تو حـبـیـب بـن
مـظا هـرت
سلام ما به عبا س و به حر و نا فع و هلا ل - سلام با قری
به هر کسی که هست یا ورت
لوکان یدری یوم عا شوراء
لوکان یدری یوم عا شوراء - ما کان یجری
فیه من بلاء
ما لاح فجره و لا ا ستنا را - ولا ا ضا ئت شمسه نهارا
ا گر دانست عاشورا که در روزش چها گردد - چه طغیا نها
چه ا ستمها چسان جورو جفا گردد
چه خونهائی که میریزد در آن صحرای
تفتید ه - چه پیکرها شود مجروح چه سرها که جدا گردد
چه نیکو نوجوانانی که می گردد بخون غلطان
- چه نـیکو پیرمرد ا نی که مقـتـول ا ز جفا گردد
چسا ن سبط رسول ا لله شود مقـتـو ل را ه حق - چسا ن را س
نکـوی ا و بر یـد ه ا ز قـفـا گردد
چسا ن صغرا و کلثوم و سکینه ز ینب و سجاد - بسی
دیگر پس ا ز ا مر و ز ا سیر ا شقـیا گردد
ا گر ا ی با قری ا ینسا ن همید ا
نست عاشورا - نمیشد تا ا بد
طا لع که تا
ظا لم فـنـا گردد
آه ازآن ساعتی كه – بادوصداشك وآه
آه ازآن ساعتی كه – بادوصداشك وآه - زینب كبری
شده – روان سوی قتلگاه
دید كه شمرلعین - سوی حسینش رود - زبهرقتل
حسین – نوردوعینش رود
گفت بده مهلتی – تاكه وداعش كنم - لحظه آخربود – كمی
نگاهش كنم
زگرمی آفتاب - سایه كنم برسرش - زخم فراوان بود
- بربدن اطهرش
تشنگی اش را ببین – جرعه آبش بده - بهرخداونبی
- تویك جوابش بده
حسین صدایش شنید – گفت ایاخواهرم -
بروسوی خیمه ای – حافظ اهل حرم
چون بسوی خیمه ها – باغم دل بازگشت - برای
اهل حرم - اسارت آغازگشت
دقایقی بعدازآن – زلزله ای اوفتاد - بجان
اهل حرم – ولوله ای اوفتاد
سرحسین شدجدا – گشت بنوك سنان - ازاین مصیبت
شده – ولوله ای درجهان
زمـیـن كربـبـلا - گشت بجوش وخروش - بانگ الاقدقتل –
رسدزهرسوبگوش
روان شده ذوالجناح – بناله واشك وآه - شیهه كنان میرود
– زغم سوی قتلگاه
باقری آندم غمین – زینب كبری شده -
چونكه بدشت بلا – اسیرغمهاشده
حسین حسین یا حسین - حسین حسین
یا حسین
حسین حسین یا حسین - حسین حسین
یا حسین
بیا ر و یم
د لا سوی کربلای حسین
بیا ر و یم
د لا سوی کربلای حسین - بپا کنیم د ر آ ن غـم
سـر ا عـزای حسین
بیا ر و یم
و ببینیم تا فـتـا د ه کجا - ز صد ر رزین بزمین
قا مت رسای حسین
بیا ر و یم و ببینیم تا بر ید ه
کـجـا - زکینه شهـر
ستـمگر سر ا ز قفای حسین
بیا ر و یم و ببینیم ز یر
خـنجر شمر - که تر نمو د ه لب خشک جا
نفـزای حسین
بیا ر و یم و ببینیم و قـت جا ن
دادن - که سوی قبله کشیده است دست وپای حسین
بیا ر و یم و ببینیم حـضرت عـبا س
- کجا ز پا ی فـتـا د ه ا ست د رهـوای حسین
بیا ر و یم و ببینیم تا عـلی ا کـبـر - کجا نـمـود ه سـر و جـا ن خود فدای
حسین
بیا ر و یم و ببینیم شد کـجـا به سما - نو ا ی ا لعـطش
طـفــل بی نوای حسین
بیا ر و یم و ببینیم ز ینب
ا فـکـا ر - کجا به سـیـنـه و سـرمـیـزنـد برای حسین
بیا ر و یم و ببینیم تا چه شد
قا سم - که یا
د گـا ر حسـن بـود ا ز برای
حسین
بیا ر و یم
و ببینیم تا علی ا صغر - تیرحـر مـلـه چو ن شد بد ستهای حسین
هزار شکر که جو د ی چو د رجود آمد - ند ید
ا ز همه ما سوی
سوای حسین
دیوان جودی خراسانی
امروز بود عاشورا گردیده جهان طوفانی
امروز بود عاشورا گردیده جهان طوفانی - امروز
به خون می غلتد از جور وجفا سلطانی
چه شور و شین است امروز
چه شور و شین است امروز - قتل حسین است امروز
وای که از رخ حسین شمر حیا نمی کند
وای که از رخ حسین شمر حیا نمی کند
- تا نکشد حسین را دست رها نمی کند
حسین مصباح الهدا
حسین مصباح الهدا - حسین سفینة النجا ة
امروز عاشورا است یا عید قربان است
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا
یکسر از خون گلستان است
ملک و ملک گریان ارض و سما لرزان - آدم به بی
تابی عالم در افغان است
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا
یکسر از خون گلستان است
از بهر فرمان عبیدالله بد آئین - بستندچشم از
احترام عترت یاسین
با خویشتن یکدم نگفت از کوفی بی دین
- آخر حسین بر ما امروز مهمان است
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا
یکسر از خون گلستان است
کردند چون بی کسی ز قتل نوجوانانش - شمر لعین
آمد برای غارت جانش
یک تن نگفت ای شمر ترکن کام عطشانش - این
تشنة مظلوم آخر مسلمان است
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا
یکسر از خون گلستان است
چون دیداحوال حسین بی معنیش را - زینب
طلب کرد از نجف باب غمینش را
گفت ای پدر بین شمروظلم و کینش را - با
توسن بیداد سر گرم جولان است
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا
یکسر از خون گلستان است
بابا بیا هنگامه محشر تماشا کن - از خیمه گاه
شاه بی سر سیر یغما کن
یکدم نظر بر زینت آغوش زهرا کن - بی سر
حسین تو در خاک غلّطانست
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا
یکسر از خون گلستان است
بنگر ز سیلی گشته نیلی روی
طفلانت - برگیر از آل زنا داد یتیمانت
کن دست بر تیغ دو دم دستم به دامانت - صامت از این
ماتم پیوسته گریان است
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا
یکسر از خون گلستان است
عشق با زی کا ر هـر شـیا د نیست
عشق با زی کا ر هـر شـیا د نیست - ا ین شکا ر
د ا م هـر صـیا د نیست
عـا شـقی را قـا بـلـیـت لا زم ا ست - طا لـب
حـق را حـقـیـقـت لا ز م ا ست
عشق ا ز معشو ق ا و ل
سر زند - تا بعـا شـق
جـلـو ه د یگـر
کـنـد
تا بحد ی
که بر د هستی ا ز ا و - سر
زند صد شو ر ش و مستی ا زا و
شا هـد ا ین مد عا خـو ا هی ا گر - بر حسـیـن و حــا
لـت ا و کـن نـظـر
روز عا شورا د رآن مید ان عشق
روز عا شورا د رآن مید ان عشق - کـر د ر و ر ا جـا نب سلـطـا ن عشق
با ر ا لـهـا ا ین سرم ا ین پیکـر م - ا ین
عـلـمـد ا ر ر شـیـد ا ین
ا کبرم
این سکینه ا ین رقیه ا ین ر با ب - این عروس دست و پا
درخون خضا ب
این من واین ساربان این شمردون - این
تـن عــریـا ن مـیـا ن خاک و خون
پس خطاب آمد ز حق کای شاه عشق - ای حسین
ای یکه تا ز ر ا ه عشق
گر تو بر من عـا شـقی ا ی مـحـتـرم - پرد
ه بر کش من بتو عا شق ترم
غـم مخـو ر که من خرید ا ر توا م - مشتر ی بـر جـنس با ز ا ر تو ا م
هـر چه بود ت د ا د ه ای در را ه ما - مـرحـبـا صد
مـرحـبـا خـو د هم بیا
خـود بـیـا که
مـیکشـم مـن نا ز تو - عرش و فـرشم جـمـله پا ا ند ا ز تو
لـیک خـود تنها مـیا د ر بز
م یا ر - خو د بیا و ا صغر
ت را هم
بیا ر
خـوش بود د ر
بزم یا را ن بـلـبـلی - خـا
صه د ر مـنـقـا ر ا و برگ گلی
خـود تو بـلـبـل گـل علی ا صغر ت - ز و د تر بشتا ب سو ی د ا و ر ت
«ناصرالدین شاه قاجار اشک شفق ص 331»
والشمر جالس علی صدرك ومولغ سیفه علی
نحرك قابض علی شیبتك بیده ذابح لك بمهنّده قدسكنت حواسّك وخفیت
انفاسك ورفع علی القناة راسك
آه ازآن ساعتی كه با تن چاكچاك
آه ازآن ساعتی كه با تن چاكچاك- نهادی ای
تشنه لب صورت خودروی خاك
تنت بسوزوگداز توگرم رازونیاز - سوی خیام حرم دوچشم تومانده باز
آمده از خیمه گه خواهرغمدیده ات - دید كه
شمرازجفا نشسته برسینه ات
گفت بده مهلتی تا برسم برسرش - برادرم تشنه است مبر
سرازپیكرش
آندم بریدم من ازحسین دل - كامد به مقتل شمرسیه
دل
او میدوید و من میدویدم - اوسوی
مقتل من سوی قاتل
اومینشست ومن مینشستم - اوروی سینه
من درمقابل
او میكشید ومن میكشیدم - اوخنجرازكین من ناله ازدل
او میبرید و من میبریدم - اوازحسین
سر من ازحسین دل
شاه گفتا کربلا امروز میدان من است
شاه گفتا کربلا امروز میدان من است - عید قربان
من است
کربلا رنگین ز خون نوجوانان من است - عید قربان
من است
مادرم زهرا در این گودال مهمان من است - عید
قربان من است،
خواهرم زینب پرستار یتیمان من است - عید
قربان من است
زینب من شد پریشان و عزادار من است - روز ایثار
من است
کشته ی بی دست عباس علمدار من است - روز ایثار
من است
مادرمن فاطمه امروز غمخوار من است - روز ایثار من است
آسمان و ارض و انس و جان هوادار من است - روز ایثار
من است
پرچمی كوبیده بر میدانگه جانِ من است - روی
آن باشد حسین ارباب و سلطان من است
میروم در قلب آتش با تولاّ ی حسین - چونکه شاهِ سرجدا هر جا نگهبان من است
مهر و تسبیح دلم آب و گلِ كرب و بلاست - شامِ تار
قبرِ من ارباب مهمانِ من است
چادرِ خاكی زینب در عزاخانهی دل - رمز
تأیید و رد مذهب و ایمانِ من است
طره ی موی علی اكبر او دردِ مرا - جمله
درمان كند و سلسله جنبانِ من است
بندِ قنداقهی سرخین علی اصغرِ او - شال
و سربند دلِ واله و حیرانِ من است
مشك پاره شده ی حضرت عباسِ علی - تاج روی
سر این موی پریشانِ من است
گوش خونین رقیه چه كند با دلِ من - روضه اش نیمه
شود خون به دو چشمانِ من است
چون ز ارباب بخواند به سلامت نرسم - سر بالاینی
اش معنی قرآن من است
ای شمر پُر جور وجفا ظالم، امان از تشنگی
ای شمر پُر جور وجفا ظالم، امان از تشنگیپ- ای
کافر دور از خدا ظالم،امان از تشنگی
ادامه ی نوحه:
من زاده پیغمبرم نور دو چشم حیدرم - اینجا
غریب و مضطرم ظالم ،امان از تشنگی
آخر من بی خانمان هستم غریب و میهمان - رحمی
بکن ای میزبان ظالم،امان از تشنگی
غم ها ی دوران یک طرف زخم فراوان یک طرف
- داغ جوانان یک طرف ظالم، امان از تشنگی
من داغ اکبر دیده ام مرگ برادر دیده ام - تن های
بی سر دیده ام ظالم،امان از تشنگی
با این همه زخم فزون تن های آغشته به خون - مُردَم
ز سوز تشنگی ظالم ،امان از تشنگی
بگذار آید خواهرم در وقت مردن بر سرم - بندد دو چشمان
ترم ظالم،امان از تشنگی
ای حسین مظلوم،سرور شهیدان
ای حسین مظلوم،سرور شهیدانپ - زاده ی
پیمبر،شاه تشنه کامان
ادامه ی نوحه:
زینب دل افگار از قفای آن شاه - می دوید
ومی گفت با دو چشم گریان:
آخر ای برادر،ما زنان مُضطر - محرمی نداریم
اندر این بیابان
گر تو کُشته گردی نیست اندر این دشت - یاور
و معینی بهر ما غریبان
آن امام بی یار با دو چشم خون بار - درجواب زینب
لب گشودُ این سان:
گفت خواهرمن،موسم جدایی است - در جهان رسیده،روز
من به پایان
این وداع امروز آخرین وداع است - حافظ شما باد
ذات پاک یزدان
ای جسم پاره پاره،آیا تویی
حسینم؟
ای جسم پاره پاره،آیا تویی حسینم؟
- زخم تو بی شماره،آیا تویی حسینم؟
ادامه ی نوحه:
ای غرق لجّه خون،سرتا به پای گلگون، - غلتان به
خاک هامون،عریان بدن حسینم
آرد چه تاب خواهر تا بیندت برادر - در خاک وخون،بی
سر،افتاده ای حسینم
ای نوگل پیمبر،فرزند پاک حیدر - جان بتول
اطهر،جانان من حسینم
جانم شود فدایت،قربان خاک پایت - نالد زدل برایت،گل
پیرهن حسینم
ای تن به خون محنت چون غنچه برگشا لب - با داغ دیده
زینب،فرما سخن حسینم
جسمت به خاک غلتان،سرنوک نیزه رخشان - از جور شمر
نادان،ای ممتحن حسینم
روضه های وداع
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
زینب بیا وقت وداع آخرم شد
زینب بیا وقت وداع آخرم شد - آماده خنجر دگر این
حنجرم شد
ای خواهری که هر كجا یارم تو بودی
- از کودکی غمخوار و دلدارم تو بودی
بنگر کنون نخل جدایی جان گرفته - آن روزهای
خوب ما پایان گرفته
ای خواهر نالان خدا باشد نگهدار - من می روم میدان
خدا باشد نگهدار
روز عاشورای امام حسین است ، روزتنهایی
عزیز فاطمه است ، عجب روضه جانسوزی است روضه وداع امام حسین ،
عزاداران امروز برای غربت حسین گریه کند بیاد آن ساعتی
که ابی عبدالله به سوی میدان حرکت کرد آمدند دورش را گرفتند یکی
صدا می زند : حسین بیا ما را به مدینه باز گردان ، یکی
می گوید : حسین با این زن و بچه چه کنم ، بچه ها دور بابا
می گردند تمام زن ها را ساکت کرد حسین ، اما کسی که آرام نمی
شد زینب است ، دست ولایت روی قلب خواهر گذاشت«و اَشارَ بیدِه
الی قلب اُخته» زینب هم آرام شد یک دفعه صدا زد حسین جان
می خواهی بروی برو .
جان خواهر در غمم زاری مکن - با صدا بهرم عزاداری
مکن
هر چه باشد تو علی را دختری - عصمت اللهی
و زهرا پروری
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش - با زنان در همرهی
مردانه باش
گر خورد سیلی سکینه دم مزن - عالمی
زین دم زدن بر هم مزن
هست بر من ناگوار و نا پسند - از تو زینب گر صدا گردد
بلاند
با تو هستم جان خواهر همسفر - تو به پا این راه کوبی
من بسر«عمان سامانی»
وقتی نگاه کرد دید زینب داره می آید
، خواهرم کجا می آیی ، صدا زد : حسینم وقتی حرکت
کردی یاد وصیت مادرم زهرا افتادم . امام حسین تا نام مادر
را شنید منقلب شد، فوراً پیاده شد ، صدا زد زینبم مگر مادرم چه
فرموده ؟
برادرم مادرم فرموده : عصر عاشورا عوض من زیر گلوی
حسینم را ببوس . اینجا زیر گلوی حسین را بوسید
اما ساعتی بعد هم آمد گودال قتلگاه لبها را گذاشت بر رگهای بریده
حسین .
رگهای گلوی خشک گردیده ببوس - جایی
که به جز تو کس نبوسیده ببوس
این تن که زهر زخم به تیغ دشمن - وا کرده دو لب
به خصم ببوس
ذوالجناح ای
عرش پیما مرکبم
ذوالجناح ای
عرش پیما مرکبم - می روم اما به فکر زینبم
ذوالجناح ای حامل آیات نور - باید امشب
رفت تا کنج تنور
یک عده زن و بچه میان خیمه ها نشسته اند.
همه دل خوشند که حسین(ع) را دارند. آی گرفتارها! مریض دارها!
درد دارها! یک وقت صدای حسین(ع) را از میان خیمه ها
شنیدند. آمدند دور حسین را گرفتند؛ یکی صدا زد: حسین
جان! ما را به مدینه برگردان! امام حسین(ع) تمام زن ها را ساکت کرد.
اما دید کسی که ساکت کردنش مشکل است خانم زینب(س) است. زینب
را نمی شود ساکت کرد. یک اشاره
به قلب زینب کرد. نمی دانم این امام ، این ولی
الله، حجة الله! این خلیل الله! با آن اشاره به دل زینب (س) چه
کرد؟ همین قدر بگویم کاری کرد زینبی که دم دستی
چسبیده بود و نمی گذاشت تا برادرش به میدان برود، یک دفعه
حالی پیدا کرد و آرام شد. امام حسین(ع) سوار بر ذوالجناح شده و روانه میدان شد.
ذوالجناح ای
عرش پیما مرکبم - می روم اما به فکر زینبم
ذوالجناح ای حامل آیات نور - باید امشب
رفت تا کنج تنور
یک چند قدمی رفت، یک وقت دید یک
نفر از پشت سر صدا می زند: مهلا!ً مهلاً! یابن الزهراء! مهلاً! مهلاً یابن
الزهراء!
آی امام زمان! نزدیک محرم جدت ابی
عبدالله(ع) است. زمین و آسمان و در ودیوار دارند برای امام حسین(ع)
غمناک می شوند. این مقدمه عاشورای ابی عبدالله(ع) است.
صدا زد: مهلاً! مهلاً! یابن الزهراء! یک وقت
آقا رویش را برگرداند دید زینب(س) دارد صدا می زند:
برادر! لحظه ای درنگ کن تا وصیت مادرم را نسبت به تو انجام دهم. تا
امام حسین(ع) نام مادر را شنید به قدری منقلب شد، صدا زد:
خواهرم! مگر مادرم چه فرموده است؟ صدا زد: حسین جان! مادرم به من فرموده: زینبم
عصر عاشورا به جای من زیر گلوی حسینم را ببوس.
مهلا! مهلا یابن الزهراء! مهلا! مهلا! یابن الزهراء !
خواهرا ناموس حی داوری - بر یتیمانم
تو جای مادری
زینبا غارت شود چون خیمه ها - جمع کن اطفال حیران
مرا
پیکرم بینی چو اندر خاک و خون - پا منه
از نقطه طاقت برون
خواهرا در ماتمم افغان مکن - موی سر اندر غمم افشان
مکن
خواهرا چون بر سنان بینی سرم - بردباری
کن به حق مادرم«محزون رشتی»
همه سفارش ها را امام حسین در روز عاشورا به خواهرش
کرد ، خواهرم به اسارت می روی ، خواهرم خیمه ها را آتش می
زنند ، خواهرم مواظب بچه ها باش ، زینب علی همه سفارش های برادر
را عملی کرد ، اما یک جا دختر خیلی منقلب شد.
آن لحظه ای که سر برادر را بالای نیزه دید
سر از محمل بیرون آورد ، آنچنان منقلب شد زینب ، که سر خود را به چوبه
محمل زد ، خون پیشانی زینب از زیر محمل به زمین ریخت
و...
صبر کن ای برادرم آرام
صبر کن ای برادرم آرام - غصه ام بوسه ای ز حنجر
توست
آه زینب خدانگهدارت - غم من خاک روی معجر توست
ای برادر مگو که این لشکر - کهنه پیراهن
تو را ببرند
نه فقط کهنه پیرهن خواهر - چند چادر هم از شما ببرند
کشتی ام ای حسین میبینی
- رفتنت برده است جان حرم
خواهرم دست بر دلم نگذار - جان تو جان دختران حرم
ای برادر خدا کند جایت - به سر نی سر مرا
ببرند
خواهرم صبر کن که بعد سرم - زود انگشتر مرا ببرند
همه چشم انتظار آمدنت - دشنه و تیغ و تیر و سر
نیزه
آه زینب قرارمان باشد - تو در آتش حسین بر نیزه
نوشتهاند ابا عبد الله در حملات خودش نقطهاى را در میدان
مركز قرار داده بود. مركز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطهاى را امام انتخاب كرده بود
كه نزدیك خیام حرم باشد و از خیام حرم خیلى دور نباشد،به
دو منظور.یك منظور این كه مىدانست كه اینها چقدر نامرد و غیر
انسانند.اینها همین مقدار حمیت ندارند كه لا اقل بگویند
كه ما با حسین طرف هستیم،پس متعرض خیمهها نشویم.
مىخواست تا جان در بدن دارد،تا این رگ گردنش
مىجنبد،كسى متعرض خیام حرمش نشود.حمله مىكرد،از جلو او فرار مىكردند،ولى
زیاد تعقیب نمىكرد،بر مىگشت مبادا خیام حرمش مورد تعرض قرار
بگیرد.دیگر اینكه مىخواست تا زنده است اهل بیتش بدانند
كه او زنده است. نقطهاى را مركز قرار داده بود كه صداى حضرت مىرسید.وقتىكه
بر مىگشت،در آن نقطه مىایستاد،فریاد مىكرد:«لا حول و لا قوة الا
بالله العلى العظیم».
وقتى كه این فریاد حسین بلند مىشد اهل بیتسكونتخاطرى
پیدا مىكردند،مىگفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بیت فرموده
بود تا من زنده هستم هرگز از خیمهها بیرون نیایید.
این حرفها را باور نكنید كه اینها دم به دم بیرون مىدویدند،ابدا!دستور
آقا بود كه تا من زنده هستم در خیمهها باشید،حرف سستى از دهان شما بیرون
نیاید كه اجر شما ضایع مىشود.
مطمئن باشید عاقبتشما خیر است،نجات پیدا
مىكنید و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد كرد،به زودى هم عذاب خواهد كرد.اینها
را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمىآمدند.
غیرت حسین بن على اجازه نمىداد.غیرت و
عفتخود آنها اجازه نمىداد كه بیرون بیایند،بیرون هم
نمىآمدند.صداى آقا را كه مىشنیدند:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم»یك
اطمینان خاطرى پیدا مىكردند. چون آقا وداع كرده بودند و یك بار
یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،این
بود كه اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.
اسبهاى عربى براى میدان جنگ تربیت مىشدند.اسب
حیوان تربیتپذیرى است.اینها وقتى كه صاحبشان كشته مىشد
عكس العملهاى خاصى از خودشان نشان مىدادند.
اهل بیت ابا عبد الله در داخل خیمه هستند،همین
طور منتظر ببینند كى صداى آقا را مىشنوند یا شاید یك بار
دیگر جمال آقا را زیارت مىكنند كه یك وقت صداى همهمه اسب ابا
عبد الله بلند شد.آمدند در خیمه.خیال كردند آقا آمدهاند.یك وقت
دیدند این اسب آمده است ولى در حالى كه زین او واژگون است.اینجاست
كه اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فریاد واحسینا و وامحمدا
را بلند كردند.دور این اسب را گرفتند. نوحه سرایى طبیعت بشر
است.
انسان وقتى مىخواهد درد دل خودش را بگوید به صورت
نوحهسرایى مىگوید،آسمان را مخاطب قرار مىدهد،زمین را مخاطب
قرار مىدهد،درختى را مخاطب قرار مىدهد،خودش را مخاطب قرار مىدهد،انسان دیگرى
را مخاطب قرار مىدهد، حیوانى را مخاطب قرار مىدهد.هر یك از افراد
خاندان ابا عبد الله به نحوى نوحه سرایى را آغاز كردند.
آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه كردن
هم ندارید.من كه از دنیا رفتم البته نوحهسرایى كنید.گریه
است،انسان وقتى غصه دارد باید گریه كند تا عقده دلش خالى شود.اجازه گریه
كردن را بعد از این جریان یافته بودند.در همان حال شروع كردند
به گریستن.
نوشتهاند حسین بن على علیه السلام دختركى دارد
كه خیلى هم این دختر را دوست مىداشت،سكینه خاتون كه بعد هم یك
زن ادیبه عالمهاى شد و زنى بود كه همه علما و ادبا براى او اهمیت و
احترام قائل بودند.ابا عبد الله خیلى این طفل را دوست مىداشت.او هم
به آقا فوق العاده علاقه مند بود.
نوشتهاند این بچه به صورت نوحه سرایى جملههایى
گفت كه دلهاى همه را كباب كرد.به حالت نوحهسرایى این اسب را مخاطب
قرار داده است،مىگوید:«یا جواد ابى هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟»اى اسب
پدرم،پدر من وقتى كه رفت تشنه بود،آیا پدر من را سیراب كردند یا
با لب تشنه شهید كردند؟این در چه وقتبود؟وقتى است كه دیگر ابا
عبد الله از روى اسب به روى زمین افتاده است.این جنگ با یك تیر
شروع شد و با یك تیر خاتمه پیدا كرد.
پیش از ظهر عاشورا كه شد،بعد از آن اتمام حجتهاى
امام،عمر سعد كسى بود كه تیرى به كمان كرد و فرستاد به ... (كتاب: مجموعه
آثار شهید مطهرى ج 17 ص 116)
آهسته ران این مرکب نکویت
آهسته ران این مرکب نکویت - تا من ببوسم ای
اخا گلویت
ادامه ی نوحه:
خوش می روی جان اخا به میدان - در این
سفر کردی مرا پریشان
گویا رسد دیدار ما به پایان - زینب
نشیند در فراق رویت
بر گرد ویک بار دگر برادر - کرده وصیت مادرم
درآخر
تا من ببوسم آن گلوی اطهر - کام دلی گیرم
ز آرزویت
داری خبر از حال ما یتیمان - بعد از تو
با ما کس ندارد احسان
بی تو چه سازم اندر این یبابان - زینب
ز که گیرد سراغ رویت
طفلان تو بی یار وبی مُعین اند - بعد
از تو با افغان و شور و شین اند
با ناله های «یاحسین،حسین» اند- در
کوه و در صحرا به جستجویت
اینک که ظهر روز عاشورا رسیده
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
اینک که ظهر روز عاشورا رسیده - وقت وداع دختر
و بابا رسیده
فرزند زهرا سوی میدان شد روانه - بهر ملاقات
خداوند یگانه
نا گه سکینه گفت بابا راز دارم - راز دلی با تو
بسوز و ساز دارم
دیشب که راز دل به یاران باز گفتی - سرّ
سخن را تشنه لب اینگونه گفتی
من گفته هایت را پدر جان گوش کردم - جام بلا را تا به
آخر نوش کردم
از مر کبت یک لحظه شو بابا پیاده - از رفتنت دل
در شماره اوفتاده
بابا تو خود گفتی كه از جور زمانه - دشمن کشد ناز مرا
با تازیانه
روز عاشورا عزیز فاطمه دید ذوالجناح حرکت نمی
کند نگاه کند ببیند ، دخترش آمده ( آی آنهایی که دختر دارید
مجسم کنید منظره را وقتی می خواهید سفر بروید ) پیاده
شد امام حسین، سکینه را بغل کرد،
دخترم برگرد ، با این اشکهایت قلب مرا آتش مزن ، سکینه برگشت در خیمه
منتظر بود یک وقت صدای ذوالجناح به اهل خیام رسید سکینه
از خیمه بیرون آمد ، دید ذوالجناح تنها برگشته ، صدای گریه
این دختر بلند شد : وا محمّداه ،واغریباه ، واحسیناه ، وا جّداه
، ذوالجناح بابایم چه شد ؟ صدا زد :
یا جَوادُ هَل سُقِی اَبی اَم قُتِلَ
عَطشاناً . ای اسب هنگامی که بابایم به میدان می
رفت تشنه لب بود آیا پدرم را آب دادند یا لب تشنه شهید کردند. (محمدی
اشتهاردی،سوگنامه آل محمد،ص371 – 372)
آیا روضه حسین مرا می خوانی ؟
زهرای اطهر به آن واعظ نهاوندی فرمود : آیا
روضه حسین مرا می خوانی ؟ عرض کرد بلی خیلی می
خوانم ، فرمود یک توقع از تو دارم . عرض کرد چیست خانم ، فرمود : روضه
وداع حسین مرا خیلی بخوان ، روضه وداع خیلی جانسوز
است سخت ترین حالات ابا عبدالله همین حالت است که آمد در خیمه
صدا زد : زینبم خداحافظ ، کلثوم خداحافظ ، سکینه ام خداحافظ و... همه
بیائید دورم را بگیرید که آخرین دیدار من با
شما است ، دیگر شما را نمی بینم و شما مرا نمی بینید
زن و بچه ها دور عزیز فاطمه را گرفتند ، یکی می گوید
بابا مرا به که می سپاری ، فرمود : همه تان را به عمه تان زینب
و زینب را به خدا سپردم .پ سفارش بچه ها را خواهر کرد سوار اسب شد دید
ذوالجناح حرکت نمی کند دید سکینه جلوی اسب را گرفته نمی
گذار د ، دخترم چرا نمی گذاری ؟ بابا از اسب پیاده شو تا بگویم
، حضرت از اسب پیاده شد دختر را بغل کرد بابا می دانم دیگر بر
نمی گردی ، بابا مرا نوازش کن .(رُدّ نا الی حَرَمِ
جَدِّنا)بابا ما را به حرم جدمان برگردان . فرمود : دخترم ، لا تُحرِقی قَلبی
بِدَمعِکِ حَسرةً مادامَ مِنّی
الرُّوحُ فِی جُسمانی.از دخترش خواست تا پدر زنده است نگرید و
قلب او را شعله ور نسازد (گفتار وعاظ ظ، ج 2 ، ص 162)
مرثیه وداع امام حسین علیه السلام
السلام علیك یااباعبدالله
چون امام حسین علیه السلام دید که همه
خاندان و یارانش به شهادت رسیده اند، برای وداع با اهل بیت
علیهم السلام خود به زنها رو کرد و فرمود: «یا سکینه! یا
فاطمه! یا زینب! یاام کلثوم! علیکنّ منّی السّلام!
ای سکینه!ای فاطمه!ای زینب! ایام کلثوم!
خداحافظِ همگی شما!» حضرت سکینه علیها السلام دختر کوچک امام حسین
علیهم السلام عرض کرد: «یا أبة! أإستسلمت للموت؟ای پدر جان! آیا
تن به مرگ دادهای؟» حضرت فرمود: «کیف لا یستسلم للموت من لا
ناصر له و لا معین؟؛ چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاور
ندارد؟» حضرت سکینه علیها السلام عرض کرد: «یا أبة! ردنا إلی
حرم جدّنا؛ ای پدر جان! ما را به حرم جدّمان بازگردان.» امام حسین علیه
السلام فرمود: «اگر شکارچی از مرغ قطا دست بر میداشت، آن پرنده آرام
سر در آشیانه میگذاشت.» (کنایه از این بود که لشکر دشمن
دست از من بر نمیدارد و نمیگذارد که شما را به حرم جدّتان ببرم.) زنها
صدای خود را به گریه بلند کردند. حضرت آنان را ساکت نمود و به حضرتام
کلثوم علیها السلام فرمود: «ای خواهرم! تو را سفارش میکنم که خویشتن
را نیکو بداری و من اینک برای نبرد با گروه دشمنان میروم.»
حضرت سکینه علیها السلام فریادکنان نزد امام حسین آمد.
حضرت که او را خیلی دوست میداشت. به سینه خود چسباند و
اشکهایش را پاک کرد و به وی فرمود:
سیطول بعدی یا سکینه فاعلمی
- منک البکاء اذا الحمام دهانی
لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة - مادام منّی
الروح فی جسمانی
فاذا قتلت فانت أولی بالّذی - تأتینه یا
خیرة النّسوان(در نسخه دیگر (تبکینه بجای تاتینه)
دارد)
«ای سکینه! بدان که پس از مرگ من، گریه
تو بسیار خواهد بود. دل مرا از روی حسرت و افسوس به اشک خود مسوزان،
تا زمانی که جان در تن من است.ای برگزیده زنان! چون کشته شوم،
تو سزاوارترین کسی خواهی بود که بر بالین من میآیی.»
میرزا یحیی ابهری نقل کرده
است: «در عالم خواب، علامه مجلسی) را دیدم که در صحن مطهر سید
الشهداء و در طرف پایین پای آن حضرت ـ در طاق الصفا ـ نشسته و
مشغول تدریس است. علامه به موعظه و پند و اندرز پرداخت و چون خواست مرثیه
و مصیبت بخواند، شخصی آمد و گفت: حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام میفرماید:
«أذکر المصائب المشتملة علی وداع ولدی الشّهید؛ مصیبتهایی
را بخوان که بازگو کننده وداع فرزند شهیدم باشد.»
علامه مجلسی نیز مصیبت وداع را خواند و
گروه زیادی جمع شدند و گریه بلندی نمودند. به طوری
که مانند آن را در عمر خود ندیده بودم. در همان خواب است که امام حسین
علیه السلام به علامه مجلسی میفرماید: «قولوا لأولیائنا
و أمنائنا یهتمّون فی اقامة مصائبنا؛ به دوستان و درستکاران ما بگویید
که در برپایی مصیبتهای ما کوشش کنند.»
امام باقر علیه السلام روایت کرده است: «امام
حسین علیه السلام دختر بزرگ خودش فاطمه علیها السلام را صدا زد
و به او دست نوشته سربسته و وصیتی سرگشتاده داد. امام سجاد علیه
السلام بیمار بود و فاطمه علیها السلام آن نوشته را به ایشان
داد و امام سجاد علیه السلام نیز آن را به من داد.»
در اثبات الوصیه آمده است: «امام حسین، امام
سجاد علیهما السلام را فرا خواند، در حالی که امام سجاد علیه
السلام بیمار بود. امام حسین اسم اعظم و مواریث پیامبران
را به او داد و به امام سجاد علیه السلام فرمود که علوم و صُحُف و مصاحف و
سلاح را که از مواریث نبوّت است، نزدام سلمه علیها السلام گذاشته و به
او دستور دادهام همه آنها را به تو بدهد.»
مهلاً! مهلاً یابن الزهراء
یک عده زن و بچه میان خیمه ها نشسته اند.
همه دل خوشند که حسین(ع) را دارند. آی گرفتارها! مریض دارها!
درد دارها! یک وقت صدای حسین(ع) را از میان خیمه ها
شنیدند. آمدند دور حسین را گرفتند؛ یکی صدا زد: حسین
جان! ما را به مدینه برگردان! امام حسین(ع) تمام زن ها را ساکت کرد.
اما دید کسی که ساکت کردنش مشکل است خانم زینب(س) است. زینب
را نمی شود ساکت کرد. یک اشاره
به قلب زینب کرد. نمی دانم این امام ، این ولی
الله، حجة الله! این خلیل الله! با آن اشاره به دل زینب (س) چه
کرد؟ همین قدر بگویم کاری کرد زینبی که دم دستی
چسبیده بود و نمی گذاشت تا برادرش به میدان برود، یک دفعه
حالی پیدا کرد و آرام شد. امام حسین(ع) سوار بر ذوالجناح شده و روانه میدان شد.
ذوالجناح ای
عرش پیما مرکبم - می روم اما به فکر زینبم
ذوالجناح ای حامل آیات نور - باید امشب
رفت تا کنج تنور
یک چند قدمی رفت، یک وقت دید یک
نفر از پشت سر صدا می زند: مهلا!ً مهلاً! یابن الزهراء! مهلاً! مهلاً یابن
الزهراء!
آی امام زمان! نزدیک محرم جدت ابی
عبدالله(ع) است. زمین و آسمان و در ودیوار دارند برای امام حسین(ع)
غمناک می شوند. این مقدمه عاشورای ابی عبدالله(ع) است.
صدا زد: مهلاً! مهلاً! یابن الزهراء! یک وقت
آقا رویش را برگرداند دید زینب(س) دارد صدا می زند:
برادر! لحظه ای درنگ کن تا وصیت مادرم را نسبت به تو انجام دهم. تا
امام حسین(ع) نام مادر را شنید به قدری منقلب شد، صدا زد:
خواهرم! مگر مادرم چه فرموده است؟ صدا زد: حسین جان! مادرم به من فرموده: زینبم
عصر عاشورا به جای من زیر گلوی حسینم را ببوس.
مهلا! مهلا یابن الزهراء! مهلا! مهلا! یابن الزهراء !
خدایا! به آبروی حسین(ع) این مردم
را از امام حسین(ع) جدا نکن! به آبروی حسین(ع) درد همه ما را
دوا کن! « اللهم صل علی محمد و آل
محمد. »
اشعارعمان سامانی
دیـگرم شـورى به آب و گـل رسید - گـاه مـیـدان
دارى ایـن دل رسـید
نـوبت پـا در رکـاب آوردن اسـت - اسب عشرت را سوارى کـردن
است
تنگ شد ساقى دل از روى صـواب - زین مى عشرت مرا پـر
کن شـراب
کز سر مستـى سبـک سـازم عـنان - سرگران بر لـشکـر مـطـلب
زنان
روى در میـدان ایـن دفـتر کـنـم - شرح مـیدان
رفـتن شـه ، سر کـنم
بـازگـویـم آن شـه دنـیـا و دیـن - سـرور
و سرحـلقه اهـل یـقـیـن
چون که خـود را یکه و تنها بـدیـد - خـویشتن
را دور از آن تـن هـا بدید
قـد براى رفـتن از جـا راست کرد - هر تدارک خاطرش مى خواست
، کرد
پـا نهـاد از روى هـمّت در رکاب - کـرد با اسب از سر شـفـقت
خطاب
کـاى سبک پـر ذوالجناح تـیـز تک -گـرد نـعـلت سرمـه
چـشم مـلک
اى سمـاوى جـلوه قـدسـى خرام - وى ز مـبـدأ تا معـادت نـیـم
گـام
رو به کـوى دوست منهاج من است - دیده واکـن وقت
مـعراج مـن است
بد به شـب معراج آن گـیتى فـروز - اى عـجب معراج من
باشـد به روز
تـو بـراق آسـمـان پـیمـاى مـن - روز عـاشـورا شـب
اسـراى من
پس به چالاکى به پشت زیـن نشست - این بگـفت و
برد سوى تـیـغ دست
اى مشعشع ذوالفـقـار دل شـکـاف - مدتـى شد تا که مانـدى در
غـلاف
آنـقدر در جاى خود کردى درنـگ - تـا گرفت آییـنـه
اسـلام ، زنـگ
من تو را صـیقل دهـم از آگـهـى - تا تـو آن آیـینه
را صیـقـل دهـى
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
خواهرش بر سینه و بر سر زنان - رفـت تا گـیرد
بـرادر را عنان
سیل اشکش بـست بر وى راه را - دود آهش کرد حـیران
شـاه را
در قفاى شاه رفتى هـر زمـان - بانگ مهلا مهـلااش بر آسمـان
کاى سوار سرگران کم کن شتاب - جان من لختى سبک تر زن رکاب
تا ببـوسم آن رخ دلـجـوى تو - تا بـبویم آن شـکـنج
مـوى تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز - گوشه چشمى بدان سو کرد بـاز
دید مشکین مویى از جنس زنـان - بر فلک
دستى و دستى بر عـنان
زن مگـو مرد آفرین روزگـار - زن مگو بنت الجلال اخت
الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبـین - زن مگو دست خدا در آسـتـین
پس ز جان بر خواهر استـقبال کـرد - تا رخـش بـوسد الـف را
دال کـرد
همچـو جان خود در آغـوشش کشید - این سخـن آهسته
در گـوشش کـشید
کاى عـنـان گیر من آیا زیـنـبـى؟ - یـا
کـه آه دردمـنـدان در شـبـى
پیش پـاى شـوق زنجیـرى مـکـن - راه عـشق است
عنان گـیرى مـکن
با تـو هستـم جـان خواهر هـمسفر - تو به پا ایـن راه
پویى مـن به سـر
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش - با زنان در هـمرهـى
مردانه بـاش
جان خـواهـر در غمم زارى مکـن - با صـدا بـهـرم عـزادارى
مکـن
هست بر من نـاگـوار و ناپـســند - از تـو زینب گـر
صـدا گردد بلـند
هر چه باشـد تو على را دخـتـرى - ماده شیرا کى کـم از
شـیـر نـرى
با زبـان زیـنـبى شه آنچه گـفـت - با حسینی
گـوش زینب مـى شـنفت
گوش عشق آرى زبان خواهد زعشق - فهم عشق آرى بیان
خواهد ز عـشق
با زبـان دیـگـر این آواز نـیـست - گوش دیگـر
محـرم این راز نـیست
اى سخنگو لحظه اى خاموش بـاش - اى زبان از پاى تا سر گـوش
باش
تا بـبـینم از سر صدق و صـواب - شاه را زینب چه
مى گوید جـواب
عشق را از یک مـشیمه زاده ایـم - لب به یـک
پـستان غم بـنهاده ایم
تـربیت بـودت بر یک دوشـمـان - پرورش در جیب
یک آغـوشمـان
تا کنیم ایـن راه را مسـتانه طـى - هر دو از یک
جام خوردستـیم مى
تو شهادت جستى اى سبط رسـول - من اسیرى را به جان
کردم قـبول
خودنمایى کن که طـاقت طـاق شد - جان تـجلّى تـو را
مشـتاق شـد
حـالتى زیـن به براى سیر نیست - خودنمایى
کن در این جا غیر نیست
قـابـل اسـرار دید آن سـیـنـه را - مسـتـعـد
جـلـوه دیـد آیـیـنه را
معنى اندر لوح صورت نـقش بسـت - آنچه از جان خواست اندر دل
نشست
آفـتـابى کـرد در زیـنـب ظهـور - ذره اى زآن آتـــش
وادى طــور
شد عیان در طور جـانـش رایــتى - خـرّ مـوسى
صعـقـا زان آیـتـى
عین زینب دیـد ز ینب را بـه عیـن
- بلکه با عیـن حـسین ، عـین حـسین
غـیب بین گردیـد بـا چشم شـهـود - خواند
بر لـوح وفـا نقـش عـهـود
دیـد تابى در خـود و بى تاب شـد - دیده خـورشید
بــیـن پـر آب شد
صورت حالـش پـریـشانى گرفـت - دست بـى تابى به پیـشـانى
گرفـت
خواست تا بـر خرمـن جنس زنـان - آتـش انـدازد انـا الاعــلا
زنـان
دید شه لب را به دنـدان مـى گـزد - کز تو این
جـا پـرده دارى مى سزد
رخ ز بـى تـابى نـمى تـابى چرا - در حضور دوسـت بى تابـى
چـرا؟
کرد خـوددارى ولـى تـابـش نبود - ظرفـیت در خـورد آن
آبـش نـبود
از تـجـلّـى هاى آن سـرو سهـى - خواست زیـنب تا کـند
قـالب تـهى
سایـه سـان بر پاى آن پـاک اوفتاد - صحیه زن غش
کرد و بر خاک اوفتاد
از رکـاب اى شهـسوار حـق پرست - پاى خالى کن که زیـنب
رفـت ز دست
شـد پـیـاده بر زمـین زانـو نـهـاد - بـر سـر
زانـو سـر بـانـو نـهـاد
گفت وگـو کـردنـد با هـم مـتـصل - ایـن بــآن و آن
بــایــن از راه دل
دیگر این جا گفت وگو را راه نیست !! - پـرده
افـکنـدند و کـس آگاه نـیست
عمان سامانی برگرفته از وبلاگ تیشه های
اشک
كشتن شمر ملعون امام (علیه السلام) را
مرحوم حاج میرزا رفیع گرمرودى در كتاب ذریعة
النجاة از منتخب طریحى نقل كرده و مىنویسد:
امام (علیه السلام) در وقتى كه بحالت غشوه روى زمین
افتاده بودند شمر ملعون بطرف آن جناب آمد تا به نزدیكش رسید و با پاى
چكمه دار به روى سینه آن حضرت نشست، امام (علیه السلام) نشستن آن
ناپاك را روى سینه خود حس كرد و فرمود: یا ویلك من انت فقد ارتقیت
مرتقا عظیما، واى بر تو، كیستى، همانا به جاى مرتفع و عظیمى
نشستهاى؟ آن ناپاك در جواب گفت: من شمر هستم.
حضرت فرمودند: واى بر تو، من كیستم؟ در جواب گفتن: تو
حسین بن على بوده و مادرت فاطمه زهراء و جدت محمد مصطفى مىباشد. امام (علیه
السلام) فرمودند: واى بر تو به حسب و نسب مرا مىشناسى پس چرا من را مىكشى؟ شمر
ملعون گفت: اگر تو را نكشم پس چه كسى جایزه یزید را دریافت
نماید؟ امام (علیه السلام) فرمودند: كدام یك نزد تو بهتر است،
جایزه یزید یا شفاعت جد من رسول خدا (صلى الله علیه
و آله و سلم)؟ آن ملعون گفت: مقدار یك دانیق از جایزه یزید
نزد من بهتر است از تو و از جدت. امام (علیه السلام) فرمودند: حال كه از
كشتن من چارهاى نیست پس یك جرعه آب به من بده. آن حرامزاده گفت: هرگز
یك قطره آب بتو نخواهم داد تا مرگ را بچشى.
امام (علیه السلام) فرمودند: روى و شكمت را بگشا. آن
ملعون روى و شكم خویش را گشود تا حضرت مشاهده نمایند پس ناگاه امام
(علیه السلام) دیدند كه آن ناپاك ابلق و به مرض برص مبتلا است و صورتش
شبیه سگها و خوكها مىباشد. امام (علیه السلام) فرمودند: جدم رسول
خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) راست فرموده اند. آن ملعون گفت: جدت چه
گفته است؟ امام (علیه السلام) فرمودند: جدم به پدر من مىفرمود: اى على این
فرزند تو را مردى ابلق كه به مرض پیسى مبتلا است و شبیهترین
خلائق به سگها و خوكها است مىكشد. آن ملعون پس از استماع این كلام در غضب
شد و گفت مرا به سگها و خوكها تشبیه مىكنى، بخدا قسم سر تو را از قفا
خواهم برید، سپس آن كافر امام (علیه السلام) را برگردانید و سر
مبارك آن سرور را از قفا برید و جدا كرد.
ابو مخنف مىنویسد: شمر حرامزاده در حالى كه سر مبارك
امام (علیه السلام) را مىبرید این اشعار را مىخواند: اقتلك الیوم
و نفسى تعلم - علما یقینیا لیس فیه مزعم - ان اباك
خیر من تكلم - بعد النبى المصطفى
المعظم - اقتلك الیوم و سوف اندم - و ان مثواى غدا جهنم. یعنى: امروز
تو را مىكشم و حال آنكه خود مىدانم به علم الیقین كه در آن شكى نیست
همانا پدرت بهترین كسانى است كه بعد از پیغمبر برگزیده و بزرگ
سخن گفتهاند. امروز تو را مىكشم و عنقریب پشیمان خواهم شد و همانا
منزل و مأواى من فردا جهنم مىباشد.
ابو مخنف مىگوید: هر عضوى از حلقوم حضرت را كه مىبرید
امام (علیه السلام) نداء مىكرد:
وا محمداه، وا جداه، وا ابتاه، وا حسناه، وا جعفراه، وا
عباسا، وا قتیلاه، وا قلة ناصراه.
مرحوم طریحى در منتخب مىنویسد: وقتى آن ملعون
سر مبارك امام (علیه السلام) را جدا كرد، آن سر انور را به نیزه زد و
تكبیر گفت و لشگر نیز بدنبال او تكبیر گفتند.
ابو مخنف مىگوید: لشگر سه بار تكبیر گفتند و
زمین لرزید و شرق و غرب عالم تاریك شد و زلزله و برق و رعد مردم
را فرو گرفت و آسمان خون تازه بارید و منادى از آسمان نداء كرد: به خدا
سوگند امام فرزند امام و برادر امام و پدر امامان یعنى حسین بن على بن
ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه كشته شد.
بر تلّ زینبیه آمد چو زینب زار
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
بر تلّ زینبیه آمد چو زینب زار - بر سینه
حسین دید بنشسته شمر غدار
افتاده دید در خون زینب تن برادر - بگرفته دور
او را آن فرقه بداختر
مجروح گشته چشمش از تیغ و خنجر - بر روی سینه
اش دید بنشسته شمر غدار
آندم بر سم اعراب دخت ولی داور - بنهاد دستها را آندم
ز قمر بر سر
گفتا بآه و زاری با ابن سعد کافر - داری نظاره
ظالم بر قوم شوم اشرار
بنشسته شمر بیدین بر سینه حسینم -
تا سر جدا نماید از جسم نور عینم
تو می کنی نظاره او می کشد حسینم -
بر گود هدامانی بر این غریب بی یار
از حرف زینب زار بن سعد زشت بیدین - سر
را بزیر افکند آن کافر بدآئین
گفتا دگر حسینت زنده نماند از کین - از بسکه
خورده تیغ و تیر و سنان بسیار
مایوس شد چو زینب از حرف آن جفا جو - رو کرد آن
ستمگش بر شمر شوم بدخو
گفتا که ای ستمگر آخر ترا حیا کو - با پای
چکه مشکن صندوق علم دادار
ده مهلتی که بندم از مهر چشمهایش - ده مهلتی
کشانم بر سوی قبله پایش
منما تو ای بد اختر لب تشنه سر جدایش - آخر ندا
و گوشی بر حرف آن دل انکار
آوخ سر مندیش چون از بدن جدا کرد - نه شرم از خداوند
نه خوف از جزا کرد
اطفال بیکسش را با درد مبتلا کرد - عاصی زماتمش
شد از دیدگان گهربار
نظاره حضرت زینب علیها سلام از بالای تل
زینبیه
وقتی حضرت سیدالشهدا علیه السلام از روی
مرکب روی زمین قرار گرفت حضرت زینب سلام الله علیها از خیمه
بیرون آمده ناله و گریه می نمود و می فرمود : وا اَخاهُ
وا سَیداهُ وا اَهْلِ بَیتاهْ ، لَیتَ السَّماءُ اِنْطَبَقَتْ
عَلَی الْاَرضِ وَ لَیتَ الْجِبالُ تَدَکْدَکَتْ عَلَی السَّهْل.
وای برادرم ، وای آقای من ، وای اهل بیتم ، ای
کاش آسمان بر زمین فرو می ریخت و ای کاش کوهها ویران
می شدند و خورد شده و فرو می ریختند . سپس رو به عمر سعد نمود و
فرمود : یا عُمَر اَیقْتَلُ اَبوعَبْدِ الله وَ اَنْتَ تَنْظُر یعنی
ای عمر سعد آیا ابوعبدالله را می کشند و تو نظاره می کنی؟
عمر سعد لعنت الله علیه گریه نمود و روی از حضرت زینب
سلام الله علیها برگردانید. سپس دختر امیرالمومنین علیه
السلام رو به لشکریان نموده و فرمود : وَیحَکُمْ اَما فیکُمْ
مُسْلِمْ وای بر شما آیا در میان شما (یک) مسلمان نیست؟
سرم بروی تراب و نگویم آنکه چرا - مکان تراب
بفررند بو تراب دهید
اگر چه از اثر آفتاب جانم سوخت - نگویم آنکه نجاتم ز
آفتاب دهید
شکافتید سرم را و من نمی گویم - که مرهمی
بحسین از ره صواب دهید
ز داغ اکبر اگر سوختم نمی گویم - که نی
رواست مرا بیش از این عذاب دهید
ولی در این دم آخر ز تشنگی مردم - مرا
برای خدا یک دو جرعه آب دهید
از تشنگی فتاده بجانم شراره ای - ای قوم
بی حقوق بحالم نظاره ای
خواهید کشتنم دگر این تشنگی چرا - من در
جهان نمی کنم عمر دوباره ای
سیراب می شوند به هر ساعت از فرات - وحش و طیور
و دیو و دد از هر کناره ای
لب تشنه فراتم و راه عبور من - بر بسته اید با سپه بی
شماره ای
بر نرخ جان اگر بفروشید میخرم - یک جرعه
آب زانكه دگر نیست چاره ای
حمایت ذوالجناح از امام (علیه السلام)
وقتى كه امام مظلوم (سلام الله علیه) بواسطه تیر
و یا نیزه از اسب به زمین افتاد چند لحظه به هیئت سجود
روى بر خاك افتاده بود سپس از زمین برخاست و شمشیر به كف گرفت بقدر
طاقتى كه در او مانده بود در راه خدا جهاد نمود، در این وقت ذوالجناح دور
امام (علیه السلام) مىگردید و از آن غریب بى یار حمایت
مىكرد، آنقدر ایستادگى و پایدارى نمود تا حضرت از پاى در آمد چنانچه
ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از ابو مخنف و او از جلودى روایت مىكند كه:
لما اصرع الحسین (علیه السلام) فحمل فرسه یحامى
عنه و یثب على الفارس فیهبطه عن سرجه و یدوسه حتى قتل الفرس
اربعین رجلا یعنى چون حضرت امام حسین (علیه السلام)
سرنگون شد اسب آن سرور از او حمایت كرد، مىجست و با دندان گریبان
سواران را مىگرفت و از زین سرنگون مىكرد و به زمین مىكوبید
تا چهل نفر از آن قوم بداختر را به درك اسفل فرستاد.
آمدن ذوالجناح به در خیام بانوان
مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب روایت نموده كه: ذوالجناح
تمرغ فى دم الحسین و قصد نحو الخیمة و له صهیل عال و یضرب
بیدیه الارض. ذوالجناح سر و صورت خود را در خون حضرت رنگین كرد
و سپس قصد خیام بانوان را نموده و در حال یكه صیحه كنان مىدوید
و مىآمد قطرههاى
خون از زخمهاى آن مركب در ساحات طف مىریخت و دست و
پا به زمین مىكوبید و مىدوید تا از بانوان حرم یار و یاور
براى شاه تشنه لب بیاورد با همین ناله و صدا به خیام با احتشام
نزدیك شد آنجا كه رسید صداى خود را بلند كرد و به گوش مخدرات رسانید
همینكه اهل حرم صداى ذوالجناح را شنیدند بى اختیار به در خیمه
آمدند تا ببینند امام (علیه السلام) تشریف آورده یا نه به
مجرد اینكه مركب را بدون راكب دیدند و ملاحظه كردند كه اسب با لجام گسیخته
و زین واژگون و با یال غرقه بخون آمده گاهى شیهه مىكشد و زمانى
سم به زمین مىكوبد و احیانا سرش را به خاك مىزند شیون و فریاد
آنها بلند شد و دانستند بر امام (علیه السلام) بلائى نازل شده همگى از خیمه
بیرون آمده و زلزله و ولوله در جمع خواتین محترمه افتاد و جملگى لطمه
به صورت زده و گریبانها دریدند با پاهاى برهنه و سر و صورت خراشیده
و سینههاى مجروح و موهاى پریشان و دیدههاى اشگبار وا اماماه و
وا سیداه گویان دور ذوالجناح را حلقه زدند بارى شصت و چهار زن و بچه
دور اسب را گرفته، بعضى لجام آن حیوان را گرفته و از حال آقاى خود سوال
مىكردند و برخى ركاب آن زبان بسته را بوسه داده همچون باران اشگ مىباریدند
دستهاى خم شده سر به سمهاى آن مركب باوفا نهاده و جمعى تیرها را از بدن آن
حیوان مىكشیدند و گروهى خون امام (علیه السلام) را كه در صورت
آن حیوان بود به گیسو و صورت خود خضاب مىكرده و به زبانحال مىگفتند:
پیل تن اسب چرا با رخ مات آمدهاى - شاه را بردى و
تنها ز فرات آمدهاى
ذوالجناح با مخدرات هم ناله بود و همچون انسان باشعورى اشگ
مىریخت.
بارى ذوالجناح از جلو و سایر بانوان محترمه حتى كنیزان
از عقب ذوالجناح شیون كنان روانه قتلگاه شدند غیر از امام زین
العابدین (علیه السلام) كه بیمار بود كسى دیگر در خیمهها
باقى نماند و چون همگى به قتلگاه رسیدند دیدند ظالمى دارد سر كسى را
مىبرد غیر از علیا مخدره حضرت زینب خاتون سلام الله علیها
و ذوالجناح احدى نمىدانست كه آن مظلوم كه به خاك افتاده و دارند سرش را مىبرند
امام حسین (علیه السلام) است.
باز مى گردد ز عاشورا چه تنها ذوالجناح - حرف هایى
سرخ دارد با دل ما ذوالجناح
از عطش مى آید این گیسو پریش بیقرار
- دارد از دریا نشـانى هیـچ آیا ذوالجناح؟
از بلـوغ واقعـه مى آیـد این توفـان سـرخ - پس
چرا چیزى نمى گوید خدایا ذوالجناح
زخم مى بارد ز عاشوراى چشمانش ولى - با تمام زخمها برپاست
اما ذوالجناح
دشت چشمانش پر از اسطوره هاى بى سر است - با كه گوید
ترجمان زخم هـا را ذوالجناح
مى رسد از راه با یك دشت گلزخم شهید - تا كند
بانگ قیامت را مهیا ذوالجناح
لحظه اى بر بند چشمان شهیدت را، به خواب - زخمهایت
مى شود فردا شكوفا ذوالجناح
وارث خون خدا امروز، تیغ خشم ماست - انتقام عشـق را
بگذار با ما ذوالجناح
رضا اسماعیلى
چهره از خون خدا کردی خضاب ای ذوالجناح
چهره از خون خدا کردی خضاب ای ذوالجناح - چون
شراره افتاده ای در پیچ و تاب ای ذوالجناح
صیحه هایت الظّلیه،شهه هایت یا
حسین - هر نفس داری هزاران التهاب ای ذوالجناح
ای بُراق تیر باران گشته در معراج خون - از چه
بر تن زخم داری بی حساب ای ذوالجناح
فاش بر گو ماه زینب را کجا انداختی - در یم
خون یا میان آفتاب ای ذوالجناح
گوش کن در قَلزم خون از گلوی خشک او - دمبدم آید
صدای آب آب ای ذوالجناح
چهره از خاک و غبار کربلا پوشیده ای - یا
زخون صاحبت بستی نقاب ای ذوالجناح
قلب ما را سوختی اینگونه سقایی مکن
- کم بریز از چشم گریانت گلاب ای ذوالجناح
باز شو سوی منای خون خلیلم را بگو - خیمه
ها زمزم شد از اشک رباب ای ذوالجناح
من زسوز سینه خود با تو می گویم سخن - تو
به اشک دیده می گویی جواب ای ذوالجناح
با وجود آنکه ریزد از دو چشمت سیل اشک - زانویت
را خون گرفته تا رکاب ای ذوالجناح
شیهه هایت شعله های نظم (میثم) می
شود - تا جهان را افکند در اظطراب ای ذوالجناح
شاعر اهل بیت علیهم السلام : حاج غلامرضا
سازگار (میثم)
آمدن ذوالجناح به خیام حرم و اجتماع بانوان محترمه به
دور آن حیوان
پس از آنكه كفار كوفه و شام امام مظلوم را شهید كرده
و بدن چاك چاك و غرقه بخون آن سرور را در میدان جنگ بدون سر گذارده و تمام
البسه و ساز و برگ و اسلحه حضرت را بغارت بردند و بدن بى سر را لخت و عریان
در آن بیابان انداختند اسب مخصوص امام (علیه السلام) یعنى
ذوالجناح كه از مواریث امامت بود در حالى كه اشگ از چشمان مىبارید به
دور بدن راكب خود مىگشت و هر كس جلو مىآمد كه آن حیوان را به عنوان غنیمت
بگیرد با لگد او را از پاى در مىآورد و هر چه آن گروه فعالیت كردند
كه آن را بگیرند و به غارت ببرند نتوانستند زیرا همانطوریكه
اشاره كردیم این حیوان از مواریث بود و احدى نمىتواند
مواریث امامت را ضبط و حبس كند و آنچه آن كفار از حضرت امام (علیه
السلام) بغارت بردند از قبیل عمامه، شمشیر، انگشترى قطعا از مواریث
نبوده بارى این حیوان با حال خستگى و تشنگى و با داشتن تیرهاى
بسیار بر بدن به دور نعش امام (علیه السلام) مىگشت و قرار و آرام
نداشت گاهى به راست و زمانى به چپ مىرفت، صیحه مىزد، اشگ مىریخت،
دشمنان را لگد مىزد و از صاحب خویش حمایت نموده و با دشمنان قتال
مىكرد.
از بسیارى علاقه و مهربانى كه نسبت به صاحب و راكب خویش
از خود نشان داد دشمنان او را به مُهر(79) تشبیه كردند.
مرحوم طریحى در منتخب مىنویسد:
چون حضرت را شهید كردند، ذوالجناح شیهه مىزد و
در میان كشتهها قدم مىزد، عمر سعد حرامزاده گفت این اسب را بگیرید
كه از اسبهاى نجیب و اصیل رسول خدا (صلى الله علیه و آله و
سلم) است، هر كس پیش مىآمد آن حیوان با دندان و لگد از خود دور
مىكرد تا آنكه گروهى از آن كافران را به درك اسفل روانه ساخت، پسر سعد دید
چاره آنرا نمىتوانند كرد و ممكن نیست كه بتوانند آن حیوان را بگیرند
لذا گفت دست از آن بردارید ببینیم چه مىكند مردم كنار رفتند دیدند
آن حیوان به سر نعش امام (علیه السلام) آمد و استاد شروع كرد به شیهه
نمودن و ناله كردن و همه لشگر دیدند كه آن حیوان حضرت را بو مىكند و
با دهان زخمهاى بدن حضرت را مىبوسد و مثل بچه مرده گریه مىكند و اشگ مىریزد
سپس دیدند كه آن حیوان از میدان برگشت و روى به خیمه
بانوان محترمه آورد و چنان شیهه مىكشید كه صحرا را از صداى خود پر
كرده بود وقتى به خیمهها نزدیك شد تمام بانوان محترمه سر و پاى برهنه
بیرون دویدند آن حیوان را كه دیدند ناله از دل بركشیده
و صورت خراشیدند و ناله وا سیداه و وا حسیناه سر داده و بدور آن
حیوان حلقه ماتم زدند و هر كدام با این حیوان زبانحالى داشتند.
روضه قتلگاه
(هـلال بـن نافع ) مى گوید: من بدنبال خبر كشته شدن
حسین (ع ) به طرف آن حضرت حركت كـردم : (وانـه لـیجود بنفسه , فواللّه
ما رایت قط قتیلا مضرجا بدمه احسن منه ولا انور وجها ولقد شغلنی
نور وجهه وجمال هیئته عن الفكرة فی قتله فاستسقى فی تلك الحال
ما) (در حـالـى كـه حـسین (ع ) در
حال جان دادن بود, به خدا قسم تاكنون كشته اى ندیدم در خون خودش غلطان باشد
كه نیكوتر ونورانى تر از حسین (ع ) باشدونورانیت چهره وزیبایى
هیئت , مرا از فكر كردن در كشته شدن او مشغول كرده بودودر همین حال
تقاضاى آب مى گیرد
مقبل که مداح حضرت اباعبدالله الحسین(ع)است میگوید:
من خیلی عاشق زیارت قبر امام حسین(ع) بودم. یکی
از تجار به من گفت:من تو را با خرج خودم کربلا میبرم. کاروانی ترتیب
دادند و حرکت کردیم ولی در بین راه، سارقها ریختند کاروان
ما را سرقت کردند و من دلشکسته به گلپایگان برگشتم. یک حسینیه
بود، در آن حسینیه مشغول عزاداری شدیم تا شب عاشورای
حسین. شب عاشورا را گریه کردیم، سینه زدیم و روضه
خواندیم. سپس من خوابیدم. در خواب دیدم که مشرف شدهام به صحن و
سرای امام حسین(ع.) اما یک عده خادمهایی که لباس
سفید مخصوص دارند، مامور انتظاماتند. من آمدم درب حرم اباعبدالله حسین(ع)
دیدم یکی از آن خدام دست مرا گرفت و گفت: مقبل صبر کن. گفتم:آقا
این در خانه حسین است “هرکه خواهی گو بیا و گو برو” چرا
دستم را گرفتی؟ من عاشق حسینم، میخواهم بروم به زیارت
قبرش. یک نگاهی به من کرد و گفت: مقبل، آرام بگیر. حرم را خلوت
کردهاند، مادرش فاطمه زهرا به زیارت قبرش آمده است. مقبل میگوید:
من این حرف را که شنیدم برگشتم داخل صحن، دیدم در دهلیز
وسط صحن یک مجلسی است، یک گروه باوقار، یک عده مردم نورانی
نشستهاند. من هم همان دم در نشستم. طولی نکشید دیدم یک
شخصیتی که او خورشید است و دیگران ستاره وارد شد. زیر
بغلهایش را گرفتند، قامتش خمیده، لباس سیاه تنش، همه بلند
شدند، او را صدر مجلس جا دادند. سوال کردم این آقا کیست؟ گفتند: خاتم
انبیاست. گفتم اینهایی که نشستهاند چه کسانی
هستند:گفتند: آدم صفی، ابراهیم خلیل، موسی، نوح شیخالانبیا
و عیسی مسیح. گفتم که این مجلس، مجلس انبیاست. دیدم
همه سرسلامتی دادند. پیغمبر فرمودند: دیدید حسین را
کشتند. سرسلامتی دادند. پیامبر سر را بلند کرد و فرمود: محتشم را بگویید
بیاید برای ما روضه بخواند. گفت: دیدم یک پیرمرد
قدکوتاه، عمامه ژولیده، محاسن انبوه، بلند شد آمد جلو. تعظیم کرد و یک
منبر از نور گذاشتند. پیغمبر فرمود: برو بالا. پله اول و دوم و سوم و... تا
پله نهم ایستاد. من گفتم: حالا این دوازده بند شعری که گفته، ببینم
از کجایش شروع میکند. دیدم شروع کرد به خواندن این شعر:
کشتی شکست خورده طوفان کربلا - در خاک و خون فتاده به
میدان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان - خوش داشتند
حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
- خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عرش میرسد - فریاد العطش ز
بیابان کربلا
همه گریه کردند. پیغمبر رو کرد به انبیا
و فرمود: دیدید حسینم را لب تشنه کشتند. آبش ندادند. محتشم خیال
کرد دیگر بس است و ساکت شد. یک وقت پیغمبر فرمود محتشم بخوان.
روضه بخوان، دلهای ما عقده دارد. دیدم محتشم عمامهاش را زمین
زد. از بالای منبر به پیغمبر عرض کرد: یا رسولالله، اینجا
را نگاه کن واشاره کرد به گودی قتلگاه.
این کشته فتاده به هامون حسین توست - این
صید دست و پا زده در خون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که
هست - زخم از ستاره بر تنش افزون، حسین توست
یک وقت دیدم ملائکه دویدند. گفتند: محتشم
بس است. پیغمبر غش کرده است. پیغمبر را به هوش آوردند. پیغمبر
عبایش را برداشت با دست خودش بر دوش محتشم انداخت. مقبل میگوید:
دل من شکست. با خودم گفتم من هم مداح حسینم. چرا پیغمبر به من هیچ
نفرمودند، اما به محتشم عبا دادند. از مجلس انبیا بیرون آمدم. هی
بر میگردم یک قدم پشت سرم را نگاه میکنم، اشکهای من جاری
شد، خدایا حسین حلقه غلامی به گوش من نکرده است. در این
حال یک وقت دیدم یکی از خدام از داخل حرم میدود،
صدا زد: بیا مقبل، مادرش فاطمه زهرا فرمود:مقبل برایم روضه بخواند.
مقبل میگوید:من پله اول منبرایستادم و این شعر را
خواندم:
روایت است كه چون تنگ شد بر او میدان - فتاده
از حركت ذوالجناح وز جولان
نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت - نه ذولجناح دگر
تاب استقامت داشت
كشید پا ز ركاب آن خلاصه ایجاد - به رنگ پرتو
خورشید ، بر زمین افتاد
هوا ز جور خالف ، چون قیرگون گردید - عزیز
فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد - اگر غلط
نكنم، عرش بر زمین افتاد
یک وقت دویدند و گفتند:ای مقبل بس است،
زهرا روی قبر حسین غش کرد.
تو اندر زیر چتر زر نشسته
تو اندر زیر چتر زر نشسته - حسین را بر جگر
خنجر نشسته
تو اندر سایه باشی شاد و خندان - حسین در
آفتاب گرم و سوزان
ترا در بر لباس زر و دیبا - بود عریان تن فرزند
زهرا
قدح در پیش روی تو پر از آب - حسین از
تشنگی گردید بی تاب
تو اندر صد رزین با خاطر شاد - حسین من بزیر
تیغ جلاد
ترا جان خرم و دل آرمیده - حسین را از سنان
پهلو دریده
خزائن الشهدا ص 92
امانم ده که آیم روبرویش
امانم ده که آیم روبرویش - نریزد بر زمین
خون گلویش
گذارم مرهمی بر پیکر او - نهم از خاک بر دامن
سر او
ببوسم یکزمانی روی پاکش - ببر گیرم
وجود چاکچاکش
تو ای شمر سیه دل رو کناری - که آیم
بر سرش با آه و زاری
بپاشم آب از مژگان چشمان - بود آخر غریب این بیابان
ببندم چشمهای نازنینش - نمایم پاک این
خون جبینش
وقایع عاشورا ص 483
ندانم ای شه خوبان چه بود تقصیرت
ندانم ای شه خوبان چه بود تقصیرت - که آن بتیر
زندوان یکی شمشیرت
مشبک است چرا سینه ات ز نوک حدنگ - شوم فدای تو
و سینه پر از تیرت
گمان کسی نکشیده بقتل صید حرم - چه شد که
تیر زنندی بسان نخجیرت
سرت شکافته پهلو دریده تن مجروح - هنوز تا چه مقدر
بود ز تقدیرت
قدت خمیده و آهت علم کشیده مگر - نموده ماتم
عباس نوجوان پیرت
فتاده و ترا ناب استقامت نیست - نموده مردن اکبر مگر
زمین گیرت
ز تیر حلق علی اصغرت نمیدانم - بزیر
تیغ جفا گریه گلو گیرت
خزائن الشهدا ص 93
مهلتی تا بسوی قبله کشم پایش را
مهلتی تا بسوی قبله کشم پایش را - سایه
از معجز نیلی کنم اعضایش را
تر کنم ز اشک روان لعل گهر زایش را - سیر ببینم
دم آخر رخ زیبایش را
که دگر وعده دیدار قیامت باشد - میرود سوی
سفر خیر و سلامت باشد
این حسین است که قنداقه او را جبرئیل -
برد بر عرش بفرمان خداوند جلیل
این حسین است که خادم بودش میکائیل
- حسین است که دربان بودش اسرافیل
بچه تقصیر تو امروز جوابش ندهی - بلب آب کشی
تشنه و آبش ندهی
زیر خنجر چو حسین ناله زینب بشنید
- چشم بگشود ز هم خواهر خود را طلبید
گفت با او که مرا عمر بآخر برسید - دگر از زندگی
من بنما قطع امید
رو سوی خیمه که هنگام گرفتاری تست - آخر
عمر من و اول بی یاری تست
رو سوی خیمه پرستاری اطفالم کن - گریه
بر حال خود ای خواهر نالانم کن
ناله بر در دل عابد بیمارم کن - جمع بر دور خود اطفال
پریشانم کن
که پس از من به بسی درد گرفتار شوی - سر برهنه
بسر کوچه و بازار شوی
پس بناچار سوی خیمه روان شد زینب - بفغان
آمد و نومید زجان شد زینب
دید چون شام سیه روز جهان شد زینب - بار
دیگر سوی میدان نگران شد زینب
دید جن و ملک و ارض و سما می گرید - بسرنی
سر شاه شهدا می گرید
مجالس الزاهدین ص 120 خزائن الشهداص117
خواهر برو به خیمه که جانم بر آمده
خواهر برو به خیمه که جانم بر آمده - عمرم تمام گشته
اجل بر سر آمده
خواهر برو بخیمه که از بهر کشتنم - شمر لعین
گرفته بکف خنجر آمده
خواهر برو که نوک سنان ساخت کار من - کامم دگر ز فیض
شهادت بر آمده
خواهر برو که حالت جان دادنم رسید - زین تیر
و نیزه که بر این پیکر آمده
خواهر برو بخیمه که بهر عیادتم - قد خمیده
حضرت پیغمبر آمده
خواهر برو بخیمه بی چشم بستنم - زهرا گشوده موی
و بچشم تر آمده
خواهر برو بخیمه که با خیل اولیاء - با
بم علی به تعزیه اکبر آمده
خواهر برو که ناله ام از زخم و تیر نیست - یادم
ز تیر خلق علی اصغر آمده
این غیرتم کشد که بگویند کوفیان -
زینب بقتلگه سر بی معجر آمده
کردند منشیان بسی این شرح را رقم - جودی
چه شد که نام تو سر دفتر آمده
خزائن الشهدا ص 113
خواهر برو که کار حسینت تمام شد
خواهر برو که کار حسینت تمام شد - خواهر برو که صبح
امید تو شام شد
خواهر برو که طایر روحم ز سر شده - بس نوک نیزه
بر جگرم کارگر شده
خواهر برو مدار دگر انتظار من - خواهر برو که نوک سنان ساخت
کار من
خواهر برو که دیده ام از خون دل تر است - چشمم بزیر
تیغ سوی نعش اکبر است
خواهر برو که زندگی من حرام شد - دیگر بخیمه
آمدن من تمام شد
خواهر برو مپاش نمک بر حراحتم - خواهر برو نماید دشمن
شماتتم
رو در حرم که ننگری ای بی قرینه ام
- کز ضرب چکمه شمر شکسته است سینه ام
برگرد تا نظر نکنی زیر دشنه ام - برگرد تا لنگری
این گونه تشنه ام
«خزائن الشهداء ص 113»
سوی خیمه برگرد خواهر حزینم
سوی خیمه برگرد خواهر حزینم - تا بزیر
خنجری ننگری چنینم
رو بخیمه خواهر کز عطش نبینی - وقت جان
سپردن آه آتشینم
رو که بهر قتلم اینک ایستاده - خولی از یسار
و شمر از یمینم
نیزه سنانم آمده به پهلو - تیر بوالحنوقست
خورده بر جبینم
رو که تا نبینی وقت دادن جان - از لگد شکسته سینه
حزینم
تو اسیر شام و من شهید کوفه - تو از این
بناله من از این غمینم
من بقتلگاهم پیش نعش اکبر - تو بخیمه گه رو نز
دعا بدینم
تو بناله چون رعد نزد زاده سعد - من ز خنجر شهر با اجل قرینم
یا بپوش دیده تا مرا نبینی - یا
برو بخیمه تا تورا نبینم
وقایع عاشورا ص 484 مجالس الزاهدین ص 222
چون شهسوار معرکه دین ز زین فتاد
چون شهسوار معرکه دین ز زین فتاد - خورشید
سرنگون ز فلک بر زمین افتاد
نزدیک شد که عرش ز کرسی نگون شد - از بسکه لرزه
بر تن عرش برین فتاد
ز انسان گسست نظم صف دین زهر طرف - غلطان بخاک معرکه
در ثمین فتاد
از بس بروی خاک چو سمبل بخون طپید - صد جا شکست
در پر روح الامین فتاد
چون رشته حیات شه تشنه لب گسیخت - بس عقده ها
برشته حبل المتین فتاد
هم سیر گشت جعفر از آب حیات خویش - هم عین
کوثر از نظر حور عین فتاد
کار جهان چرا نشد آخر دریغ و درد - او را چو کار با
نفس آخرین فتاد
دولتشاهی اشک شفق ص 324
چون شاه دین ز کوهه زین بر زمین فتاد
چون شاه دین ز کوهه زین بر زمین فتاد -
از بیم کفر لرزه بر اندام دین فتاد
تسبیح طاعت از کف روحانیان گسیخت - تاج
تقرب از سر روح الامین فتاد
چون تار اشک رشته پروین بخاک ریخت - آنجا که
گوشواره عرش برین فتاد
آندم طناب خیمه گردون ز هم گسیخت - شد هر ستاره
اشکی و از چشم چرخ ریخت
صحبت لاری : اشک شفق ص 363
چون شاه دین بعزم شهادت سوار شد
چون شاه دین بعزم شهادت سوار شد - چشم ملک بعرش برین
اشکبار شد
خورشید همچو طشت پر از خون طلوع کرد - هول قیامت
از همه سو آشکار شد
حورا چو گل بخلد برین جامه بر درید - رضوان دلش
چو لاله ز غم داغدار شد
از دود و آه پردگیان تیره شد هوا - وز خون زمین
ماریه چون لاله زار شد
محمود خان ملک الشعراء، اشک شفق ص354
چون تشنگی عنان زکف شاه دین گرفت
چون تشنگی عنان زکف شاه دین گرفت - از پشت زین
قرار بروی زمین گرفت
پس بی حیائی آه که دستش بریده باد
- از دست دین و سر از شاه دین گرفت
صباحی بیدگلی ، اشک شفق ص 306
روزی که شد بنیزه سر آن بزرگوار
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار - خورشید
سر برهنه بر آمد زکوهسار
موجی بجنبش آمد و برخواست کوه کوه - ابری ببارش
آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن - گفتی فتاد از
حرکت چرخ بی قرار
عرش آنزمان بلرزه در آمد که چرخ پیر - افتاد در گمان
که قیامت شد آشکار
آن خیمه که گیسوی حورش طناب بود - شد
سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پای محملشان داشت جبرئیل - گشتند
بی عماری و محمل شتر سوار
با آنکه سر زد این عمل از امت نبی - روح الامین
ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو بشام کرد - نوعیکه عقل
گفت قیامت قیام کرد
محتشم : اشک شفق ص 261
روی خاک تیره قرآن مجید افتاده است
روی خاک تیره قرآن مجید افتاده است - یا
تن صد باره شاه شهید افتاده است
بسکه سنگ و تیغ و نیزه روی جسمش ریخته
- زینت دامان زهرا ناپدید افتاده است
ای خدا بر زینب زار و پریشان چون گذشت -
کاینچنین در قتلگه زار و وحید افتاده است
ای برادر بود ماوایت بدامان نبی - پیکرت
بر خاک از ظلم یزید افتاده است
قامت سرو حسین از بار محنت شد دوتا - یا علم از
دست عباس رشید افتاده است
گشته لیلا همچو مجنون از غم مرگ پسر - اکبرش بر خاک
چون سرو امید افتاده است
پرسشی جان اخا ازی بد بیمار کن - زانکه
تب بر جسم زار وی شدید افتاده است
قاری از فیض مصیبت خوانی شاه شهید
- در میان همقطاران رو سفید افتاده است
قاری : گلزار شهیدان ص 267
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین - از
عطش در زیر خنجر دست و پا میزد حسین
همچه بسمل زیر تیغ شمر میزد دست و پا - نیمه
چشمش بقاتل نیمه ای در خیمه ها
دل پر از خون از نوای کودکان بی نوا - تکیه
گه بر خاک گرم کربلا میرد حسین
زیر خنجرگاه از سوز عطش رفتی ز هوش - گاه بر آه
زنان در خیمه گه میداد گوش
گاه از بی یاری زینب زدی از
دل خروش - صیحه از بیماری زین العباد میزد حسین
پای چکمه یکطرف بر سینه اش شمر لعین
- جا نموده بهر قتلش کرده بالا آستین
ناله اهل حرم رفته بچرخ چارمین - زآتشین آهش
شرر بر ما سوی میزد حسین
گاه فرمودی بزینب کای بلاکش خواهرم -
ناله کم کن جان خواهر باش صابر در حرم
جان تو جان سکینه داغدیده دخترم - شکوه از بد
عهدی آل زنا میزد حسین
زیر خنجر گاه فرمودی به شمر ای شمردون -
تشنه من از بهر آب و تو مرا تشنه بخون
تشنه لب ای بی حیا سر از تنم منما برون -
ناله لا تشمتی الا عدا بها میزد حسین
در جوانی پیر شد از مرگ عباس جوان - داغ قاسم
قامت سروش نمودی چون کمان
یکطرف از داغ اصغر همچو بلبل در فغان - از غم اکبر
بسر دست عزا میزد حسین
گاه مینالید از بیداد شمر پر جفا - گاه
بهر امت عاصی بحق در التجا
بود چون سماک رازان شه شفاعت مدعا - زین شهادت بیرق
روز جزا میزد حسین
سماک : گلزار شهیدان ص 264
از حرم تاقتلگاه زینب صدا مى زد حسین - در میان
مقتل خود دست وپا مى زد حسین .
غوطه در گرداب خون مى زد شهید كربلا - در میان
مقتل خود دست وپا مى زد حسین .
از دم خنجر صدا مى زد ایا قوم العطش - در میان
مقتل خود دست وپا مى زد حسین .
یك طرف زهرا ز غم مویه كنان , صیحه زنان -
در میان مقتل خود دست وپا مى زد حسین .
همه جا شور عزای تو به پا می بینم
همه جا شور عزای تو به پا می بینم- عالم
اندر غم تو غرق عزا می بینم
همه جا نام دل آرای تو را می شنوم- جلوه روی
تو در همه جا می بینم
در هوای تو چنان دیده دل صافی شد - هر جا
می نگرم کرببلا را می بینم
هر کجا زمزمه آب روان می شنوم - در خیالم لب
عطشان تو را می بینم
خیمه گاهت به لب آب تو اندر تکاپو- کعبه و زمزم و
مروه,صفا می بینم
تو خلیلی و ذبیح اللهت اصغر باشد- دشت
خونین کربلا را چون منا می بینم
تو حسین و محمد تو حسین وعلی- خیمه
ات جلوه گه آل عبا می بینم
روی خورشید تو و ماه بنی هاشم را- جمع بین
قمر و شمس ضحی می بینم
كشتى شكست خورده ى طوفان كربلا
كشتى شكست خورده ى طوفان كربلاپ - در خاك و خون طپید
هى میدان كربلا
گر چشم روزگار بر او فاش مى گریست - خون مى گذشت از
سر ایوان كربلا
نگرفت دست دهر گلابى به غیر اشك - زان گل كه شد شكفته
به بستان كربلا
از آب هم مضایقه كردند كوفیان - خوش داشتند
حرمت مهمان كربلا
بودند دیو و دَد، همه سیراب و مى مكید - خاتم،
ز قحط آب، سلیمان كربلا
زان تشنگان، هنوز به عیوق مى رسد - فریاد العطش
ز بیابان كربلا
آه از دمى كه لشگر اعداء، نكرده شرم - كردند، رو به خیم
هى سلطان كربلا
آن دم فلك بر آتش غیرت سپند شد - كز خون خصم در حرم
افغان بلند شد
چون خون زحلق تشنه او برزمین رسید - جوش از زمین
به ذروه عرش برین رسید
نزدیك شد، كه خانه ایمان شود خراب - از بس
شكستها، كه به اركان دین رسید
نخل بلند او چه خسان، بر زمین زدند - طوفان به آسمان،
ز غبار زمین رسید
باد، آن غبار چون به مزار نبى رساند - گرد از مدینه،
بر فلك هفتمین رسید
یكباره جامه، درخم گردون، به نیل زد - چون این
خبربه عیسىِ گردون نشین رسید
پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش - از انبیا به حضرت
روح الامین رسید
كرد این خیال، وَهْمِ غلط كار، كان غبار - تا
دامن جلال جهان آفرین، رسید
هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال - اودردل است وهیچ
دلى نیست بى ملال
آندم بريدم من ازحسين دل - کامدبمقتل شمرسيه دل
اوميدويدومن ميدويدم - اوسوي مقتل من سوي قاتل
اومينشست ومن مينشستم - اوروي سينه من درمقابل
اوميکشيدومن ميکشيدم - او خنجرازکين من آه ازدل
اوميبريدومن ميبريدم - اوازحسين سرمن ازحسين دل
وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ، وَ مُولِغٌ سَيفَهُ
عَلى نَحْرِک َ ، قابِضٌ عَلى شَيبَتِک َ بِيدِهِ ، ذابِحٌ لَک َ بِمُهَنَّدِهِ ،
قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّک َ، وَ خَفِيتْ أَنْفاسُک َ ، وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ
رَأْسُک َ ، وَ سُبِىَ أَهْلُک َ کَالْعَبيدِ
اززيارت ناحيه شريفه آقا امام زمان است : (يا اباعبدالله)
شِمرِملعون برسينه مبارکت نشست ، وشمشيرخويش رابرگلـويت سيراب مينمود، بادستى
مَحاسنِ شريفت را درمُشت ميفِشرد،(وبادست ديگر) باتيغِ آخته اش سراز بدنت جدامى
کرد، تمامِ اعضا وحواسّت ازحرکت ايستاد، نَفَسهاىِ مبارکت درسينه پنهان شد ،
وسرِمقدّست برنيزه بالارفت، اهل وعيالت چون بردِگان به اسيرى رفتند،...
درآن حالت عمه سادات بالاي تل آمده ونظاره گرآن صحنه فجيع
ودردناک است
شرح حال پس از شهادت امام حسین علیه السلام
چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام به درجه رفیعه
شهادت رسید اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطید و سرو كاكل خود را به آن
خون شریف آلایش داد و به اعلی صوت بانگ واویلی
برآورد و روانه به سوی سراپرده شد چون نزد خیمه آن حضرت رسید چندان
صیحه كرد و سر خود را بر زمین زد تا جان داد دختران امام علیه
السلام چون صدای آن حیوان را شنیدند از خیمه بیرون
دویدند دیدند اسب آن حضرتست كه بیصاحب غرقه به خون میآید
پس دانستند كه آن جناب شهید شده آن وقت غوغای رستخیز از پردگیان
سرادق عصمت بالا گرفت و فریاد واحسیناه و واماماه بلند شد. شاعر عرب
در این مقام گفته:
وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ - ینوُحُ وَ
ینعْی الظّامِی الْمُتَرَمِلا
خَرَجْنَ بُنَیاتُ الرَّسُولِ حَوا سِراً - فَعاینَّ
مُهْر السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا
فاَدْمَینَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ - وَ
اَسكَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَیسَ یصْطَلی
بناگه زفرق معراج آنشاه - كه با زین نگون شد سوی
خرگاه
پر و بالش پر از خون دیده گریان - تن عاشق كشش
آماج پیكان
برویش صیحه زد دخت پیمبر - كه چون شد
شهسوار روز محشر
كجا افكندیش چونست حالش - چه با او كرد خصم بدسگالش
سوی میدان شد آن خاتون محشر - كه جویا
گردد از حال برادر
ندانم چون بدی حالش در آنحال - نداند كس بجز دانای
احوال
راوی گفت پس ام كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه
واویلی برداشت و میگفت:
وا مُّحَمَّداه وا جَدّاه وا نبیاه وا اَبَا
الْقاسِماه وا عَلِیاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَینٌ
بِالْعَرآءِ صَریحٌ بِكَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ
الْعِمامَهِ وَ الرّداء.
و آنقدر ندبه و گریه كرد تا غش كرد. و حال دیگر
اهلبیت نیز چنین بوده و خدا داند حال اهلبیت آن حضرت را
كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدی یارای تصور و بیان
تقریر و تحریر آن نیست.
وَ فی الزّیارَهِ الْمَرْویهِ عَنِ
النّاحِیهِ الْمُقَدَّسَه.
وَ اسْرَع فرسُك شارداً الی خیامك قاصداً
مُهمْهِما باكیاً فلمّا رَاَین النساءُ جوادك مخزْیاً و نظرْن
سرجك علیهِ ملوِیا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علی الخدود
لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَویل داعیات و بعدَ العِزّ
مُذِلَّلاتٍ و الی مَصْرعك مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علی صدرك مُوْلعٌ
سیفه علی نَحرك قابضٌ علی شَیبتكِ بیده ذابحٌ لك
بمُهَّنده قد سكنت حواسُّك و خفیت انفاسك و رفع علی الْقناه رَاسُك.
شرح مآل پر ملال ذوالجناح
چون بانوان محترمه و مخدرات مكرمه دور اسب امام (علیه
السلام) حلقه زدند و جملگى گریبان چاك زده و خاك غم بر سر پاشیدند هر
كدام با زبانى و با حالى از آن حیوان تشنه كام حالت امام غریب (علیه
السلام) را پرسیده و مىگفتند:
اى اسب تو كه با صاحبت وفادار بودى چرا آقا را بردى و نیاوردى.
سکینه بانگ بر آورد که یا جواد ا َبی -سوار
دشت بلا را چرا نیاوردی
کجاست راکبت ای ذوالجناح ؟ بابم را - چرا ز معرکه
کربلا نیاوردی
میان این همه دشمن نهادیش تنها - چه شد
که شرط وفا را به جا نیاوردی
کس آب داد بر آن تشنه کام یا که نداد؟ - بر این
سؤال جوابی چرا نیاوردی
به غیر کاکل رنگین ز خون او دیگر - چرا
نشانه ز خون خدا نیاوردی
تو شیهه می زنی و سر به خاک می کوبی
- که آن ودیعه ما را به ما نیاوردی
اسب تاختن اولاد زنا بر بدن مبارك سیدالشهداء (سلام
الله علیه)
مرحوم كلینى در كتاب كافى شریف از ادریس
بن عبدالله نقل كرده:(80) لما قتل الحسین ارادوا القوم ان یوطئوه الخیل
هنگامى كه حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه
السلام) شهید شد لشگر كافر كوفه و شام خواستند بر پیكر آن حضرت اسب
بتازند فضه خادمه محضر علیا مكرمه حضرت زینب سلام الله علیها
عرضه داشت: اى خانم سفینه كه غلام آزاد كرده رسول خدا بود وقتى در دریا
كشتى او شكست و به آب افتاد خود را به جزیره رسانید، شیرى در آن
جزیره قصد هلاكت او را كرد، سفینه گفت: یا ابا الحرث انا مولى
رسول الله اى شیر من آزاد كرده رسول خدایم، مرا اذیت مكن فهمهم
بین یدیه حتى اوقعه بین الطریق چون شیر نام
مبارك رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را شنید متعرض هلاك او
نشد، همهمه كرده باشاره او را آورد بر سر راه رسانید.
سپس فضه خاتون محضر علیا مخدره زینب كبرى سلام
الله علیها عرضه داشت:
اى بانو شنیدهام در این حوالى شیرى است
اگر مرا مرخص فرمائى بروم آن شیر را از این واقعه خبر كنم شاید
در این درماندگى به فریاد ما غریبان برسد و جسد مولاى ما را
حراست كند.
علیا مخدره اجازت داد.
فضه روى به صحرا نهاد تا خود را به محل آن شیر رساند
نزدیك رفت و با صداى بلند فرمود: یا ابا الحارث، فرفع رأسه اى شیر،
شیر سرش را بلند نمود.
ثم قالت: أتدرى ما یریدون ان یعملوا غدا
بابى عبدالله (علیه السلام)؟ سپس فضه خاتون فرمود: اى شیر مىدانى این
گروه از خدا بى خبر فردا چه خیالى دارند و مىخواهند كه بر سلطان دنیا
و آخرت چه بنمایند؟
یریدون ان یوطئوا الخیل ظهره اراده
كردهاند اسبها را بر بدن سیدالشهداء بتازند و استخوان سینه و پشت آن
حضرت را توتیا سازند.
چون شیر این خبر كدورت اثر را شنید غرش
كنان و اشگ ریزان روى به قتلگاه سیدالشهداء آورد و با چشم پر حسرت به
آن كشتهها نگریست و زار زار گریست و در تفحص جسم و پیكر بى سر
سرور شهیدان میان كشتهها مىگشت به هر كشته كه مىرسید نگاهى
مىكرد و مىگذشت تا آنكه به بدن چاك چاك امام (علیه السلام) رسید پیكرى
دید كه تمام اعضاء و جوارحش از هم گسسته و هیچ عضو سالمى از آن نمانده
دست خود را روى آن كشته به خون آغشته نهاد لشگر كوفه و شام وقتى پیش آمدند و
خواستند مركبان خود را بر پیكر امام (علیه السلام) بدوانند آن منظره
را دیدند خبر به پسر سعد حرامزاده دادند آن ملعون گفت این فتنهاى است
كه نباید افشاء و آشكار شود سپس به لشگریان امر نمود كه از تاختن
مركبان بر نعش مطهر امام (علیه السلام) فعلا منصرف شوند آن گروه بى دین
و از خدا بى خبر منصرف شدند و از نعش برگشتند، آن شیر روز عاشوراء و شب را
در آنجا ماند و از نعش مطهر امام (علیه السلام) حراست نمود و فرداى آن كه
روز یازدهم بود قتلگاه را ترك و رفت و عصر روز یازدهم كه عمر سعد
اجساد خبیثه كفار كوفه و شام را امر كرد دفن كنند فرمان داد چند نفر اسب بر
بدن مطهر امام (علیه السلام) بتازند تا دستور ابن زیاد حرامزاده اجراء
شده باشد.
مولف منتهی الآمال گوید: طبق فرموده مرحوم
علامه مجلسى در بحارالانوار(81) اسامى افرادى كه اسب بر بدن مطهر امام (علیه
السلام) تاختند عبارتست از:
1 - اسحق بن حیوة الحضرمى(82)
2 - اخنس بن مرثد
3 - حكیم بن طفیل السنبسى
4 - عمرو بن صبیح الصیداوى
5 - رجاء بن منقذ العبدى
6 - سالم بن خیثمه
7 - صالح بن وهب الجعفیان
8 - واحظ بن ناعم
9 - هانى بن ثبیت الحضرمى
10 - اسید بن مالك
از ابو عمرو زاهد مروى است كه به نسب ایشان نظر كردم
هر ده نفر ناكس و زنازاده بودند و جناب مختار علیه الرحمه وقتى بر ایشان
دست یافت فرمان داد دست و پاهاى آنها را با میخها به زمین كوبیدند
آنگاه اسب بر ابدان خبیثه آن زنازادگان دواندند تا به جهنم واصل شدند.
تنبیه و تذكر
اخبار متعددى وارد شدهاند كه تمام پامال شدن بدن مطهر امام
(علیه السلام) را زیر دست و پاى مركبان اثبات مىكنند از جمله روایتى
است از حضرت امام باقر (علیه السلام)، در فقره آخر این حدیث
آمده است: و لقد قتل بالسیف و السنان و بالحجارة بالخشب و بالعصا و لقد
اوطوه الخیل بعد ذلك. حضرت مىفرمایند: حضرت سیدالشهداء (علیه
السلام) با شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا كشته شد و بعد با مركبها
با بدن مطهرش را پایمال كردند.
جنایات سپاه عمر بن سعد، در عصر عاشورا
پس از شهادت جانسوز اباعبدالله الحسین(ع) و هفتاد و
دو تن از یاران فداكار وی در صبح و عصر عاشورا، دشمنان اهل بیت(ع)
جنایت های دیگری در عصر عاشورا مرتكب گردیدند، كه
به طور اختصار به آن ها اشاره می كنیم:
1- غارت خیمه های حسینی.
غارت نمودن لشكر، خِیام حرم را
قال الرّاوى : وتَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُیوُتِ
آلِ الرّسُولِ و قُرّةِ عَینِ الْبَتُولِ.
چون لشكر از كار جناب امام حسین علیه السّلام
پرداختند آهنگ خِیام مقدسه و سَرادق اهل بیت عصمت نمودند و در رفتن از
هم سبقت مى كردند، چون به خِیام محترم رسیدند مشغول به تاراج و یغما
شدند و آنچه اسباب و اثقال بود غارت كردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند
و از وَرِس و حُلّى و حُلَل چیزى به جاى نگذاشتند و اسب و شتر و مواشى آنچه
دیدار شد ببردند، و تفصیل این واقعه شایسته ذكر نباشد.
به هر حال ؛ زنها گریه و ندبه آغاز كردند و احدى از
آن سنگدلان دلش به حال آن شكسته دلان نسوخت جز زنى از قبیله بكربن وائل كه
با شوهر خود در لشكر عمر سعد بود چون دید كه آن بى دینان متعرض دختران
پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم شده اند و لباس آنها را غارت و
تاراج مى كنند دلش به حال آن بینوایان سوخت شمشیرى برداشت رو به
خیمه كرد و گفت : یا آلَ بَكْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ
اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم ؟! اى آل بكربن وائِل ! آیا این
مردانگى و غیرت است كه شما تماشا كنید و ببینید كه دختران
پیغمبر را چنین غارتگرى كنند و شما اعانت ایشان نكنید؟ پس
به حمایت اهل بیت رو به لشكر كرد و گفت :
لا حُكْمَ اِلا للّهِ یا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ. شوهرش
كه چنین دید دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانید. راوى گفت
: پس بیرون نمودند زنها را از خیمه پس آتش زدند خیمه ها را. فَخَرَجْنَ
حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِیاتٍ باكِیاتٍ یمْشینَ سَبایا
فى اَسْرِ الذِّلَّةِ.
و چه نیكو سروده در این مقام صاحب (معراج
المحبة ) اَسْكَنَهُ اللّهُ فى دارِ السَّلام :
چُه كار شاه لشكر بر سر آمد - سوى خرگه سپه غارتگر آمد
به دست آن گروه بى مروّت - به یغما رفت میراث
نبوّت
هر آن چیزى كه بُد در خرگه شاه - فتاد اندر كف آن قوم
گمراه
زدند آتش همه آن خیمه گه را - كه سوزانید دودش
مهر و مه را
به خرگه شد محیط آن شعله نار - همى شد تا به خیمه
شاه بیمار
بتول دومین شد در تلاطم - نمودى دست و پاى خویشتن
گم
گهى در خیمه و گاهى برون شد - دل از آن غصه اش دریاى
خون شد
من از تحریر این غم ناتوانم - كه تصویرش
زده آتش به جانم
مگر آن عارف پاكیزه نیرو - در این معنى
بگفت كه آن شِعر نیكو
اگر دردم یكى بودى چه بودى - وگر غم اندكى بودى چه
بودى
حُمَید بن مُسلم گفته كه ما به اتفاق شمر بن ذى
الجوشن در خِیام عبور مى كردیم تا به على بن الحسین علیهماالسّلام
رسیدیم . دیدیم كه در شدّت مرض و بستر غم و بیمارى
و ناتوانى خفته است و با شمر جماعتى از رجّاله بودند گفتند: آیا این بیمار
را بكشیم ؟ من گفتم : سبحان اللّه ! چگونه بى رحم مردمید شماها، آیا
این كودكِ ناتوان را هم مى خواهید بكشید؟ همین مرض كه
دارد شما را كافى است و او را خواهد كشت ؛ و شرّ ایشان را از آن حضرت
برگردانیدم . پس آن بى رحمان پوستى را كه در زیر بدن آن حضرت بود بكشیدند
و ببردند و آن جناب را بر روى در افكندند.
این هنگام عمر سعد در رسید، زنان اهل بیت
نزد او جمع شدند و بر روى او صیحه زدند و سخت بگریستند كه آن شقى بر
حال آنها رقّت كرد و به اصحاب خود فرمان دا كه دیگر كسى به خیمه زنان
داخل نشود و آن جوان بیمار را متعرّض نگردد. زنها كه حال رقّتى از او مشاهده
كردند از آن خبیث استدعا نمودند كه حكم كن آنچه از ما برده اند به ما ردّ
كنند تا ما خود را مستور كنیم . ابن سعد لشكر را گفت كه هر كس آنچه ربوده به
ایشان ردّ نماید، سوگند به خدا كه هیچ كس امتثال امر او نكرد و
چیزى ردّ نكردند. پس اِبْن سعد جماعتى را امر كرد كه موكّل بر حفظ خِیام
باشند كه كسى از زنها بیرون نشود و لشكر هم متعرض حال آنها نگردند، پس روى
به خیمه خود آورد و لشكر را ندا در داد كه مَنْ ینْتَدِبُ لِلْحُسَینِ؟
كیست كه ساختگى كند و اسب بر بدن حسین براند؟
ده تن حرام زاده ساختگى مهیا این كار شدند و بر
اسبهاى خود برنشستند و بر آن بدنشریف بتاختند و استخوانهاى سینه و پشت
و پهلوى مباركش را در هم شكستند و این جماعتچون به كوفه آمدند در برابر ابن
زیاد ملعون ایستادند، اُسَید بن مالك كه یكى از آنحرام
زاده ها بود خواست اظهار خدمت خود كند تا جایزه بسیار بگیرد این
شعر را مُفاَخَرةخواند: نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ - بِكُلّ یعْبوُبٍ
شَدید الا سْرِ. ابن زیاد گفت چه كسانید؟ گفتند: اى امیر!
ما آن كسانیم كه امیر را نیكو خدمت كردیم ، اسب بر بدن حسین
راندیم به حدّى كه استخوانهاى سینه او را به زیر سُم ستور مانند
آرد نرم كردیم ؛ ابن زیاد وَقْعى برایشان نگذاشت و امر كرد كه و
در زیارتى كه به روایت سید بن طاوس از ناحیه مقدّسه بیرون
آمده از فرزندان امام حسین علیه السّلام على و عبداللّه مذكور است ، و
از فرزندان امیرالمؤ منین علیه السّلام عبداللّه و عبّاس جعفر
و عثمان و محمد، و از فرزندان امام حسن علیه السّلام : ابوبكر و عبداللّه و
قاسم ، و از فرزندان عبداللّه بن جعفر: عون و محمّدو از فرزندان عقیل : جعفر
و عبدالرحمن و محمّدبن ابى سعید بن عقیل و عبداللّه و ابى عبداللّه و
فرزندان مسلم ، و ایشان با حضرت سیدالشهداء علیه السّلام هیجده
نفر مى شوند و شصت و چهار نفر دیگر از شهداء در آن زیارت به اسم
مذكورند.
سپاهیان عمر بن سعد، به ویژه جنایت كاران
گروه نابكار و سفاك شمر بن ذی الجوشن، پس از شهادت امام حسین(ع) به خیمه
های آن حضرت یورش برده و آن ها را غارت كردند و چهارپایان، لباس
ها، صندوق ها، اسلحه ها، خواركی ها و هر چه یافتند، تمامی آن ها
را به یغما بردند. آنان، حتی حریم اهل بیت(ع) را مراعات
نكرده و زیور آلات و البسه بانوان را به اجبار از آنان ستاندند و به تاراج
بردند. به طوری كه زنان اهل بیت(ع) ناچار شده و به عمر بن سعد پناهنده
گردیده و از شدت جنایت كاری شمر و گروه نابكارش شكایت
كردند. با این كه عمر بن سعد به ظاهر دستور داد كه از غارت خیمه ها
دست بردارند، با این حال منافقان و جنایتكاران به پست فطرتی و
فرومایه گی خویش ادامه دادند.
2- آتش زدن خیمه
ها.
پس از غارت، اقدام به آتش زدن خیمه ها نمودند. در
اندك مدتی تمامی خیمه ها هر چه در آن ها بود، در آتش ظلم یزیدیان
سوخت و نابود شد و حتی جان بازماندگان و یتیمان كاروان حسینی،
با خطر آتش سوزی مواجه گردید و بدین منظور، زینب كبری(س)
به آنان دستور داد كه از خیمه ها بیرون رفته و به اطراف پناهنده شوند.
تا از این طریق از آتش سوزان خیمه ها در امان بمانند.
3- اسب دوانی بر پیكر شهیدان.
عمر بن سعد، بنا به دستور كتبی عبیدالله بن زیاد،
پس از شهادت امام حسین(ع) و یاران او در كربلا، تصمیم به اسب
دوانی بر پیكرهای خونین شهیدان گرفت.
ده نفر از منافقان و دشمنان اهل بیت(ع) برای این
كار پیش قدم شده و پس از نعل بندی اسبان خویش بر پیكرهای
شهیدان كربلا، اسب تاختند و پیكرهای پر از جراحت و بی سر
شهیدان را در هم شكستند.
4- ارسال سر مقدس امام حسین(ع) به كوفه.
عمر بن سعد، برای خوش خدمتی بیشتر به
دستگاه ظالمانه اموی، دستور داد سر بریده امام حسین(ع) را در
عصر عاشورا با شتاب و سرعت به كوفه ببرند و عبیدالله را از پایان یافتن
غائله كربلا با خبر گردانند. مأموریت رساندن سر مقدس امام حسین(ع) بر
عهده خولی بن یزید اصبحی گذاشته شد. ولی وی
شب هنگام به كوفه رسید و در آن وقت، دارالاماره بسته بود. به همین جهت
شب را در خانه خویش گذرانید و سر امام حسین(ع) را از ترس همسرش
در تنوری پنهان كرد و در بامداد روز یازدهم به دارالاماره رفت و سر آن
حضرت را تحویل عبیدالله بن زیاد داد.
(منابع : الارشاد (شیخ مفید)، ص 468؛ منتهی
الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 399 - لهوف سید بن طاووس، ص 150 -
الارشاد، ص 469 - منتهی الآمال، ج1)
عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسین علیه
السّلام پرداخت نخستین سر مبارك آن حضرت را به خَوْلى (به فتح خاء و سكون
واو و آخره یاء) بن یزید و حُمَید بن مُسلم سپرد و در
همان روز عاشورا ایشان را به نزد عبیداللّه بن زیاد روانه كرد.
خولى آن سر مطهّر را برداشت و به تعجیل تمام شب خود را به كوفه رسانید،
و چون شب بود و ملاقات ابن زیاد ممكن نمى گشت لاجرم به خانه رفت .
طبرى و شیخ ابن نما روایت كرده اند از (نَوار)
زوجه خولى كه گفت : آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زیر اجّانه
جاى بداد و روى به رختخواب نهاد. من از او پرسیدم چه خبر دارى بگو، گفت
مداخل یك دهر پیدا كردم سر حسین را آوردم ، گفتم : واى بر تو!
مردمان طلا و نقره مى آورند تو سر حسین فرزند پیغمبر را، به خدا قسم
كه سر من تو در یك بالین جمع نخواهد شد. این بگفتم و از رختخواب
بیرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه كه سر مطهّر در زیر آن بود نشستم
، پس سوگند به خدا كه پیوسته مى دیدم نورى مثل عمود از آنجا تا به
آسمان سر كشیده ، و مرغان سفید همى دیدم كه در اطراف آن سر طَیران
مى كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهّر را خولى به نزد ابن زیاد برد.
مؤ لّف گوید: كه ارباب مَقاتل معتبره از حال اهل بیت
امام حسین علیه السّلام در شام روزعاشورا نقل چیزى نكرده اند و
بیان نشده كه چه حالى داشتند و چه بر آنها گذشته تا ما در این كتاب
نقل كنیم ، بلى بعضى شُعراء در این مقام اشعارى گفته اند كه ذكر بعضش
مناسب است .
صاحب (معراج المحبّة ) گفته :
چه از میدان گردون چتر خورشید - نگون چون رایت
عبّاس گردید
بتول دوّمین اُمّ المَصائب - چه خود را دید بى
سالار و صاحب
بر اَیتام برادر مادرى كرد - بَنات النَّعش را جمع
آورى كرد
شفا بخش مریضان شاه بیمار - غم قتل پدر بودش
پرستار
شدندى داغداران پیمبر- درون خیمه سوزیده
ز اخگر
به پا شد از جفا و جور امّت - قیامت بر شفیعان
دست امّت
شبى بگذشت بر آل پیمبر - كه زهرا بود در جنّت مُكدّر
شبى بگذشت بر ختم رسولان - كه از تصویر آن عقل است حیران
ز جمّال و حكایتهاى جمّال - زبانِ صد چُه من ببریده
و لال
ز انگشت و ز انگشتر كه بودش - بود دُور از ادب گفت و شنودش
غارت خیمه های امام حسین علیه
السلام
دشمن در غارت خیمههاى حسینى بر یكدیگر
سبقت مىگرفتند به گونهاى كه چادر از سر زنان مىكشیدند، دختران آل رسول از
سراپرده خود بیرون آمده و همه مىگریستند و از فراق عزیزان و
بزرگان خویش شیون مىكردند.
حمیدبن مسلم روایت كرده است كه: زنى را دیدم
از قبیله بنى بكر بن وائل با شوهرش در سپاه عمر بن سعد بود و هنگامى كه دید
آن گروه بر زنان حسین و خیام آنها یورش برده و غارت مىكنند،
شمشیرى به دست گرفت و به سوى خیام آمده قبیله خود را صدا زد و
گفت: اى آل بكر بن وائل! آیا دختران رسول خدا را تاراج مىكنند؟ «لا حكم الا
لله، یا لثارات رسول الله»؛ «هیچ فرمانى جز فرمان خداوند نیست،
به خونخواهى رسول خدا برخیزید»، شوهرش او را گرفت و به جاى خود
بازگرداند.
عمر بن سعد به جهت امتثال فرمان ابن زیاد، در میان
اصحابش فریاد برداشت: «كیست كه دواطلب باشد و بر پیكر حسین
اسب بتازد تا سینه و پشت او را زیر سم اسبها لگدمال نماید؟!»
شمر مبادرت نمود! و اسب بر بدن مطهر امام تاخت! و ده نفر دیگر از سپاه كوفه
اجابت كردند كه نامهاى آنها عبارت است از: اسحاق بن حویه، اخنس بن مرثد، حكیم
بن طفیل، عمرو بن صبیح، رجأ بن منقذ، سالم بن خثیمه جعفى، واحد بن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبیت،
اسید بن مالك. (لعنة الله علیهم)
رواى گفت: سپاهیان عمر بن سعد زنان را از خیمهها
بیرون نموده و آتش در آن افكندند، كه زنان به بیرون دویدند در
حالى كه جامههایشان ربوده سر و پاى آنها برهنه بود! آنگاه یك مرد
پستى از سپاه دشمن به اماكلثوم یورش برد و گوشواره او را به در آورد! و آن
خبیث در حالى كه مىگریست متوجه فاطمه بنت الحسین گردید و
خلخال از پایش كشید!
دختر امام حسین علیهالسلام با تعجب به او گفت:
چرا گریه مىكنى؟!!
او در پاسخ گفت: چگونه نگریم در حالى كه اموال دختر
رسول خدا را غارت مىكنم!
فاطمه بنت الحسین چون این عطوفت را دید
به او گفت: پس چنین مكن!
آن مرد گفت: هراس دارم دیگرى آن را بردارد!
پس آنچه در خیام از اموال و امتعه بود به یغما
بردند. شمر قطعه طلائى را در خیام یافت و آن را به دخترش داد تا براى
خود زیورى بسازد! آن طلا را نزد طلا ساز برد و چون آن طلا را در آتش گذاشت
از بین رفت!
حمید بن مسلم مىگوید: به خدا سوگند من دیدم
كه سپاهیان ابن سعد كه به خیمهها یورش برده بودند بر سر تصاحب
جامههاى زنان با آنها نزاع مىكردند تا این كه مغلوب شده و جامه آنها را
مىبردند.
شمر با گروهى از پیاده نظام به خیمه على بن
الحسین علیهالسلام آمدند و او بر فراش خود خوابیده و به شدت بیمار
بود، همراهان شمر به او گفتند كه: این بیمار را به قتل نمىرسانى؟
حمید بن مسلم مىگوید: من گفتم: سبحان الله! آیا
نوجوانان هم كشته مىشوند؟ این كودك است و بیمارى او را بس است؛ پس من
اصرار نمودم تا این كه آنها را از كشتن او باز داشتم.
شمر گفت: ابن زیاد مرا امر كرده است كه فرزندان حسین
را به قتل برسانم ولى عمر بن سعد در جلوگیرى از كشتن او مبالغه كرد؛ خصوصا
چون زینب دختر امیرالمؤمنین از قصد شمر مطلع شد آمد و گفت: او
هرگز كشته نشود تا من كشته نشوم، آنگاه دست از او كشیدند.
فاطمه بنت الحسین علیهالسلام مىگوید:
مردى را دیدم كه زنان را با سر نیزه خود تعقیب مىكرد، بعضى از
آنان به بعضى پناه مىبردند! و جامهها و زیور آنان را ربوده بودند! اما آن
مرد چون مرا دید آهنگ من نمود، گریختم! او مرا دنبال نمود و با نیزه
بر من حمله كرد كه من بر صورت خود افتاده و بیهوش شدم! و چون به هوش آمدم
عمهام ام كلثوم را دیدم كه بر بالین من نشسته و گریه مىكند.
منابع : مقاتل الطالبیین، 78. - 2- انساب
الاشراف، 3/187. - 3- مناقب ابن شهر آشوب، 4/77. - 4- الملهوفف 54 / انساب
الاشراف، 3/203. - 5- الامام الحسین و اصحابه، 361. - 6- بحار الانوار،
45/179. - 7- الملهوف 55. - 8- امالى شیخ صدوق، مجلس 31، حدیث 2. - 9-
حیاة الامام حسین، 3/301. - 11- ارشاد شیخ مفید، 2/112. -
12- مقتل الحسین مقرم، 301. - 13- مقتل الحسین مقرم ،300. - 14- معالى
السبطن، 1/266)
شب یازدهم محرم شام غریبان اهلبیت
شام غریبان حسین امشب است امشب است
شام غریبان حسین امشب است امشب است - زاری
طفلان حسین امشب است امشب است
طفل صغیری ز حسین گمشده ساربان - قامت زینب
ز الَم خم شده ساربان
ادامه ی نوحه:
زینب غمدیده به غم مبتلا بانوا - بود گرفتار ِ
کف ِ اشقیا از جفا
جمله یتیمان به بغل داده جان از وفا - غم سرغم
آمده افزون شده ساربان
گفت که ای خواهر محزون زار بی قرار - از غم
عباس تویی داغدار اشک بار
محنت عالم شده بر ما دچار این دیار - کودک زارم
سوی هامون شده ساربان
شب شده عالم همه خوف از سپاه دین تباه - طفلک نالان
به دل پر ز آه بی پناه
رو سوی هامون شده با سوز وآه بی گناه - درد یتیمیش
فراوان شده ساربان
گر کند از من شه ِبی کس سؤال زین مقال - خواهر
محزونه ام ای خوش خصال با کمال
خوش شده ای حافظ طفلان به حال در مآل - طفلکم از هجر
پریشان شده ساربان
آتش زدن خیام
در این هنگام دشمن براى سوزاندن خمیههاى اهلبیت
علیهم السلام اقدام نمود در حالى كه زنان و فرزندان در خیام بودند،
پس شعلههایى از آتش آوردند در حالى كه یكى از آنها فریاد مىزد:
«احرقوا بیوت الظالمین!!»؛ «سراپرده ظالمین را بسوزانید!!»
و ایشان آتش در خیمهها افكندند! دختران رسول خدا از خیمهها
خارج شده و مىگریختند در حالى كه آتش آنها را از پشت سر تعقیب
مىكرد! بعضى از كودكان یتیم دامن عمه را گرفته تا از آتش محفوظ بمانند
و از ظلم دشمنان در امان باشند، و بعضى در بیابان متوارى و برخى به آن
ستمگرانى كه دلهایشان خالى از مهربانى و عطوفت بود استغاثه مىكردند.
دشمن در غارت خیمههاى حسینى بر یكدیگر
سبقت مىگرفتند به گونهاى كه چادر از سر زنان مىكشیدند، دختران آل رسول از
سراپرده خود بیرون آمده و همه مىگریستند و از فراق عزیزان و
بزرگان خویش شیون مىكردند.
امام سجاد علیهالسلام در طول حیاتش بعد از
شهادت امام حسین علیهالسلام هرگاه خاطرههاى تلخ روز عاشورا را به یاد
مىآورد با اشك و اندوه فراوان مىفرمود: به خدا سوگند هیچ گاه به عمهها و
خواهرانم نظر نمىكنم جز این كه بغض گلویم را مىگیرد و یاد
مىكنم آن لحظات را كه آنها از خیمهاى به خیمه دیگر مىگریختند
و منادى سپاه كوفه فریاد مىزد كه: خیمههاى این ستمگران را
بسوزانید!
حمیدبن مسلم مىگوید: عمر بن سعد نزدیك خیمههاى
امام آمد، زنان برخاسته و رو در روى او فریاد بر آوردند و گریستند، پس
او به اصحابش گفت: كسى حق ندارد كه در خیمههاى این زنان در آید
و متعرض این جوان مریض (امام سجاد) شود. زنان از او خواستند تا
لباسهاى غارت شده آنان را به ایشان باز گرداند تا خود را بپوشانند، عمر بن
سعد گفت: كسى كه از متاع این زنان چیزى برداشته بازگرداند؛ به خدا
سوگند احدى از آن گروه چیزى را باز پس نداد، پس عمر بن سعد گروهى را به خیمه
و سراپرده زنان گماشت و دستور داد آنها را نگهدارى كنند تا كسى از خیمهها
خارج نگردد و آنان را آزار ندهند، آنگاه عمر بن سعد به چادر خود بازگشت.
مؤلف كتاب «معالى السبطین» نقل كرده است كه: شامگاه
روز عاشورا دو طفل در اثر دهشت و تشنگى جان سپردند، و چون زینب كبرى براى
جمع عیال و اطفال جستجو مىكرد آن دو طفل را نیافت تا این كه
آنها را در حالى كه دست در گردن یكدیگر داشتند پیدا كرد كه آنها
از دنیا رفته بودند. (منابع: حیاة الامام الحسین، 3/298. - 16-
ارشاد شیخ مفید، 2/113. - 17- وسیلة الدارین، 297. - 19-
انساب الاشراف، 3/205. - 20- حیاة الامام الحسین، 3/303. - 22-
الملهوف، 56. - 23- الامام الحسین و اصحابه، 367. - 24- اثبات الهداة، 2/588
- منبع:قصّه كربلا- به ضمیمه قصّه انتقام، على نظرىمنفرد)
مادر بیا در کربلاپرپر شده گل های ما
مادر بیا در کربلاپرپر شده گل های ما - آتش
گرفته خیمه ها مادر بیا، مادر بیا
جانم از سوز غم رسیده بر لب - برس ای مادرم به
داد زینب (2)
حسین جان، حسین جان، جانم حسین جان(2)
خونین بدن ها را ببین افتاده بر روی زمین
- سرها شده از تن جدامادر بیا، مادر بیا
جانم از سوز غم رسیده بر لب - برس ای مادرم به
داد زینب (2)
حسین جان، حسین جان، جانم حسین جان(2)
مادر ببین گل های من افتاده بی غسل و کفن
- در سرزمین کربلامادر بیا
مادر بیاجانم از سوز غم رسیده بر لب - برس ای
مادرم به داد زینب (2)
حسین جان، حسین جان، جانم حسین جان(2)
نوحه های حاج مهدی خرازی
آتش زدن خیمه ها
از جنایتهای سپاه عمر سعد ، آتش زدن خیمه
های امام حسین (ع) و اهل بیت او در روز عاشورا بود . پس از آنکه
امام به شهادت رسید ، کوفیان به غارت خیمه ها پرداختند ، زنها
را از خیمه ها بیرون آوردند ، سپس خیمه ها را به آتش کشیدند
. اهل حرم ، گریان و پابرهنه در دشت پراکنده شدند و به اسارت در آمدند .
امام سجاد (ع) در ترسیم آن صحنه فرموده است : به خدا قسم هرگاه به عمه ها و
خواهرانم نگاه می کنم ، اشگ در چشمانم می دود و به یاد فرار
آنها در روز عاشورا از خیمه ای به خیمه دیگر و از پناهگاهی
به پناهگاه دیگر می افتم ، که آن گروه فریاد می زدند :
خانه ظالمان را بسوزانید ! این آتش ، امتداد همان آتش زدنی بود
که پس از رحلتِ پیامبر ، در خانه زهرا علیها السلام با آن سوخت و آتش
کینه هایی بود که از بنی هاشم و اهل بیت در سینه
ها داشتند . به یاد این حادثه ، در مراسم عاشورا در برخی مناطق
رسم است که خیمه هایی به نشان خیام اهل بیت برپا می
کنند ، ظهر عاشورا به آتش می کشند ، تا احیاءگر یاد آن ستمی
باشد که روز عاشورا بر خاندان رسالت رفت . آتش به آشیانه مرغی نمی
زنند - گیرم که خیمه ، خیمه آل عبا نبود (منبع : بحارالانوار ،
ج 45 ، ص 58 . - حیاة الامام الحسین ، ج 3 ، ص 299)
عصر عاشورا و آتش گرفتن دامن یک دختر بچه
عصر عاشورا شد. امام حسین(ع) را شهید کردند. خیمه
هایش را آتش زدند. امروز عجب جایی دارم می روم. بچه های
فاطمه (س) در بیابان پراکنده شدند، همه فریاد می زدند وامحمداه!
یک نفر از لشکریان عمر سعد می گوید:
یک وقت دیدم دامن یک دختر بچه آتش گرفته است. دامن آتش گرفته ، یعنی
بدن دارد می سوزد. این بچه نمی داند چه کند. هی دارد می
دود. خیال می کند اگر بدود آتش دامنش خاموش می شود. من سوار اسب
بودم با عجله به طرفش رفتم تا آتش دامنش را خاموش کنم. این آقا زاده به خیالش
من می خواهم او را بزنم، باز فرار می کرد. خودم را رساندم بالای
سرش همین که رسیدم بالای سرش دید نمی تواند فرار کند،
صدا زد: آی مرد! به خدا من بابا ندارم. آی حسین! حسین! حسین!...گفتم:
من کارت ندارم، می خواهم آتش دامنت را خاموش کنم. آمدم پایین با
دستهایم آتش دامنش را خاموش کردم. تا این بچه یک مقدار از من
محبت دید، صدا زد: آی مرد تو را به خدا بگو راه نجف از کدام طرف است؟
گفتم: راه نجف را برای چه می خواهی؟ گفت: می خواهم بروم
شکایت این مردم را به جدم علی(ع) بکنم.
بگویم: علی جان! سر بردار ببین حسینت
را کشتند، خیمه هایمان را آتش زدند.
خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده
خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده - در شب بیماریم
آتش پرستارم شده
ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم - از چه دیگر
شعله ها یار دل زارم شده
پیش از این سقای ما بودی علمدار حسین
- امشب اما جای او آتش علمدارم شده
ای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز - مدتی
هست از قضا دل سوختن کارم شده
جز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند - در
شب تنهائیم تنها همین یارم شده
من که شب را تا سحر بی خواب و سوزانم چو شمع - از چه
دیگر شعله ها شمع شب تارم شده
بس که اشک آیدبه چشمم خواب شب راراه نیست - دود
آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟
جز دو چشمم هیچکس آبی بر این آتش نریخت
- مردم چشمان من تنها وفا دارم شده
گر گلستان شد به ابراهیم آتش ها ولی - سوخت
گلزار من و آتش پدیدارم شده
شعله های کربلا آتش به جانم زد حسان - آتشین از
این جهت ابیات اشعارم شده
شاعر:حسان
خیمه ها مى سوزد و شمع شب تار عزاست
خیمه ها میسوزد وشمع شب تارعزاست - کربلا ماتم
سراست
مجمع پیغمبران درقتلگاه کربلا ست - کربلا ماتم سرا ست
یک طرف میرعرب درخاک وخون بی سر شده - چون
گلی پرپر شده
یک طرف مهد بلا گهواره اصغر شده - خاک غم بر سرشده
یک طرف پرپر گل رخساره اکبرشده - غرقه خون پیکر
شده
درخیام آل طاها شعله آتش به پاست - کربلا ماتم سرا ست
خیمه ها مى سوزد و شمع شب تار عزاست - مجمع پیغمبران
در قتلگاه كربلاست
یك طرف میر عرب در خاك و خون بى سرشده - یك
طرف مهد بلا گهواره اصغر شد
یاغریب کریبلا یاحسین بن
علی – یاشهیدکربلایاحسین بن علی
هاله اى بر چهره از نور خدادارد حسین - جلوه هر پنج
تن آل عبادارد حسین
آشناى عشق را بى آشنا گفتن خطاست - در غریبى هم
هزاران آشنا دارد حسین
یاغریب کریبلا یاحسین بن
علی – یاشهیدکربلایاحسین بن علی
بر مشامم مى رسد هر لحظه بوى كربلا - بر دلم ترسم بماند
آرزوى كربلا
تشنه آب فراتم اى اجل مهلت بده - تا بگیرم در بغل قبر
شهید كربلا
یاغریب کریبلا یاحسین بن
علی – یاشهیدکربلایاحسین بن علی
شام غم شام غریبان حسین است
شام غم شام غریبان حسین است - غرق خون نعش شهیدان
حسین است
كودكان در خیمه هاى نیمه سوزان - وامصیبت
آمده شام غریبان
واحسینم واحسینم واحسینم واحسینم
واحسینم واحسینم
لالهها پرپر به دشت كربلا شد - باغبان از داغ گل قدش دوتا
شد
مانده بى سرپیكر پاك شهیدان - وامصیبت
آمده شام غریبان
واحسینم واحسینم
واحسینم واحسینم واحسینم واحسینم
كودكى مانده كنار نعش خونین - گویداى بابا زجا
خیز و مرا بین
عمه ام چشم انتظار است و پریشان - وامصیبت
آمده شام غریبان
واحسینم واحسینم واحسینم واحسینم
واحسینم واحسینم
خیمه ها آتش گرفته چون دل زینب خدا
خیمه ها آتش گرفته چون دل زینب خدا - در میان
شعله سوزد حاصل زینب خدا
من غریبم اى خدا - بى حبیبم اى خدا - آه واویلا
حسین - آه واویلا حسین
دختران قلب هراسان در بیابان مى دوند - پابرهنه
برروى خار مغیلان مى دوند
كو علمدار سپاه - تا دهد بر ما پناه - آه واویلا حسین
- آه واویلا حسین
بال و پرهاى سپید بلبلان گشته كبود - كس به جزمن در
پى اطفال بى بابا نبود
لاله پژمرده اى خدا - دخترى مُرده اى خدا - آه واویلا
حسین - آه واویلا حسین
یك طرف باشم هراسان بهر زین العابدین - یكطرف
در قتلگه آید كنارت نازنین
من حسین گم كرده ام - نور عین گم كرده ام - آه
واویلا حسین - آه واویلا حسین
بود امشب شب شام غریبان
بود امشب شب شام غریبان - امان از امشب و آه یتیمان
گلان فاطمه پرپربه صحرا - چه اوراق صحف هریك به یكجا
یكی پنهان بزیر بوته خاران - یكی
سرگشته ازخارمغیلان
یكی آتش گرفته عطف دامن - به هرسومیدودازترس
دشمن
دگر امشب علمداری نباشد - ابوالفضــل وفاداری
نباشد
عدو سرگرم عیش و نوش گشته - چراغ فاطمـه خاموش گشته
کنار پیکر شاه شهیدان - فتاده زینب و
مدهوش گشته
امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است
امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است - شام غریبان
است
امشب نوای کودکان بر بام کیوان است - شام غریبان
است
امشب به دشت کربلا نالان یتیمانند - تا صبح گریانند
امشب به روی کشته ها در ناله مرغانند - چون نی
در افغانند
بر خاک بی غسل و کفن رعنا جوانانند - خوابیده
عریانند
بر غربت اجسادشان عالم پریشان است - شام غریبان
است
امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است - شام غریبان
است
امشب عیال مصطفی در گوشهء صحرا - بی منزل
و ماوا
اموالشان تاراج کین از فرقهء اعدا - ای آه و
واویلا
خون می رود امشب ز چشم دختر زهرا - اف بر تو ای
دنیا
آل علی ویران نشین اندر بیابان است
- شام غریبان است
امشب یتیمان جهان در گوشهء هامون - غلطان به
بحر خون
اندر هوای خاتم او بزدل ملعون - دیوانه و مجنون
سازد جدا انگشت او آن بی حیای دون - ای
چرخ شو ویران
کی خاتم محبوب حق در خورد دیران است - شام غریبان
است
امشب به بالین حسین زینب عزادار است - بر
غم گرفتار است
امشب سکینه بر سر نعش پدر زار است - از دیده گریانست
زهرا به دور کشته ها با خیل حوران است - از دیده
خونبار است
امشب فلک گریان به حال آل اطهار است - شام غریبان
است
امشب تن پاک حسین در قتلگاه بی سر - در بحر خون
اندر
خوابیده بی غسل و کفن با اکبر و اصغر - با یاوران
یکسر
آثار ظلم خولی مردود سگ کمتر - در کنج خاکستر
گاهی به حال دختران اندر پرستاری - از راه
غمخواری
گاهی کند در مطبخ خولی - آن عصمت باری
از ماتمش خائف نواخوانست و گریان است - شام غریبان
است
اگر صبح قیامت را شبی است ، آن شب است امشب
اگرصبح قیامت راشبی هست آن شب است امشب-طبیب
ازمن ملول وجان زحسرت برلب است امشب
برادرجان یکی سربر کن از خواب و تماشا کن - که
زینب بی تو چون در ذکر یا رب یا رب است امشب
جهان پرانقلاب ومن غریب این دشت پروحشت - تودرخواب
خوش و بیمار در تاب و تب است امشب
سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم - مرا با هر دو
اندر دل هزاران مطلب است امشب
صبا از من به زهراگو بیا ، شام غریبان بین
- که گریان دیده ی دشمن به حال زینب است امشب
راس امام حسین درتنورخولی لع
اى زداغ تو روان خون دل از دیده و حور
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا
حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ
اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ
مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى
اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها
عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
اى زداغ تو روان خون دل از دیده و حور - بى تو عالم
همه ماتمكده تا نفخه صور
تا جهان باشد و بوده است كه داده است نشان - میزبان
خفته به كاخ اندر و میهمان به تنور
سَر بى تن كه شنیده است به لب آیه كهف - یا
كه دیده است به مشكاة تنور آیه نور
عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسین علیه
السّلام پرداخت نخستین سر مبارك آنحضرت را به خَوْلى (به فتح خاء و سكون واو
و آخره یاء) بن یزید و حُمَید بن مُسلم سپرد و در همان
روز عاشورا ایشان را به نزد عبیداللّه بن زیاد روانه كرد. خولى
آن سرمطهّر را برداشت و به تعجیل تمام شب خود را به كوفه رسانید، و
چون شب بود وملاقات ابن زیاد ممكن نمى گشت لاجرم به خانه رفت .
طبرى و شیخ ابن نما روایت كرده اند از (نَوار)
زوجه خولى كه گفت : آن ملعون سر آنحضرت را در خانه آورد و در زیر اجّانه جاى
بداد و روى به رختخواب نهاد. من ازاو پرسیدم چه خبر دارى بگو، گفت مداخل یك
دهر پیدا كردم سر حسین را آوردم ، گفتم :واى بر تو! مردمان طلا و نقره
مى آورند تو سر حسین فرزند پیغمبر را، به خدا قسم كه سر من تو در یك
بالین جمع نخواهد شد. این بگفتم و از رختخواب بیرون جستم و رفتم
درنزد آن اجّانه كه سر مطهّر در زیر آن بود نشستم ، پس سوگند به خدا كه پیوسته
مىدیدم نورى مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشیده ، و مرغان سفید
همى دیدم كه دراطراف آن سر طَیران مى كردند تا آنكه صبح شد و آن سر
مطهّر را خولى به نزد ابن زیاد برد.
بخولی بگفت آن زن پارسا - که را باز از پا درآورده ای
که در ایندل شب چو غارتگران - برایم زر و زیور
آورده ای
بهمراهت امشب چه بوی خوش است - مگر باز مشگ تر آورده ای
چنان کوفتی در که پنداشتم - ز میدان جنگی
سر آورده ای
چو دانست آورده سر گفت آه - که مهمان بی پیکر
آورده ای
چو بشناخت سر را بگفت ای عجب - سر با شکوه و فر آورده
ای
بمرم در این نیمه شب از کجا - سر سبط پیغمبر
آورده ای
چه حقّی شده در میان پایمال - که تو رفته ای داور
آورده ای
گل آتش است این که از کوه طور - تو با خاک و خاکستر
آورده ای
نگارنده با گفتن این رثا - خروش از ملایک
درآورده ای
از تنور خولی امشب می رود تا چرخ نور
از تنور خولی امشب می رود تا چرخ نور - آفتاب
چرخ حسرت می برد بر این تنور
گرنه ظاهر شد قیامت ، ور نه روز محشر است - از چه رو
کرد آفتاب از جانب مغرب ظهور
این همان نور است کز وی لمعه ای در لحظه
ای - دید موسای کلیم اله شبی در کوه طور
این همان نور خدا باشد که ناگردد خموش - این
همان مشکوة حق باشد که نایابد فتور
مطبخ امشب مشرقستان تجلی گشته است - زین سر بی
تن کزو افلاک باشد پر ز شور
از لبان خشک و از حلقوم خونی گویدَت - قصه کهف
و رقیم و رمز انجیل و زبور
پارسای تویسرکانی (پارسا)
سال 60 هـ ق، زمانی که عبیدالله بن زیاد،
برای جنگ با حسین بن علی علیه السلام، سپاهی از
کوفه به کربلا فرستاد، خولی با این سپاه همراه شد و در کربلا در روز
دهم محرم (عاشورا) در سال 61 هـ ق، در جنگ با سپاه حسینی، شقاوتهایی
از خود نشان داد. حساس ترین زمان شقاوت او، آنگاه که امام علیه السلام
از اسب به زمین افتاد و به شهادت رسید و دشمنانش، سر مطهر او را از
بدنش جدا کردند. خولی از طرف «عمربن سعد» مأمورین یافت تا آن سر
را به همراهی حمیدبن مسلم ازدی، برای ابن زیاد، والی
کوفه به آنجا ببرد.
اگرچه نقل دیگری است که: او خود، سر آن حضرت را
از بدنش جدا نمود، به اینصورت که، در آخرین لحظات حیات حسین
بن علی علیه السلام، که دشمنانش او را تیرباران می کردند،
«سنان بن انس نخعی» بر او حمله کرد و نیزه ای برآورد که خولی
با عجله آمد و از اسبش پیاده شد تا سر آن حضرت را جدا کند، اما بر خود لرزید
که «شمربن ذی الجوشن» به او نهیب زد و گفت: خداوند بازویت را
سست کند! چرا اینگونه می لرزی؟ و این مرد خبیث سر
آن امام عزیز را از تن جدا نمود.
و نتیجه اینکه: سر منور حسین بن علی
علیه السلام را، خولی به کوفه برد. اما شب شد و دیر به
(دارالاماره) قصر عبیدالله بن زیاد، رسید و درب آنجا بسته بود.
لذا به خانه اش رفت و سر را در زیر طشتی، و به نقلی در «تنور»
پنهان کرد.
خولی دو زن داشت، یکی از قبیله
حضرمیان، و یکی از قبیله بنی اسد.
نام انها، نوار و عیوف در تاریخ آمده و پدر یکی
از آنها، مالک بن عقرب است. وقتی خولی نزد همسرش به اتاق رفت، همسرش
پرسید، با خود چه آورده ای؟ خولی گفت: چیزی آورده
ام که برای همیشه ثروتمند و بی نیاز خواهیم بود.
سر حسین بن علی علیه السلام را به خانه
آورده ام!
همسر او گفت: وای بر تو! مردم سیم و زر به خانه
می برند و تو، سر فرزند رسول خدا آورده ای! به خدا سوگند که هرگز در
کنار تو نخواهم ماند.
این را گفت و بلند شد و بیرون آمد و ناگهان
نظرش بر نوری عظیم افتاد و دید که: نوری به آسمان می
رود و این نور از آن سر منور ساطع است و ملائکه به صورت مرغان سپید،
در اطراف آن هستند.
در بعضی اقوال تاریخی است که او شبانه،
همسرش را ترک کرد و از آن خانه بیرون رفت.
خولی سر را برای ابن زیاد برد تا جایزه
بگیرد.
او بعد از واقعه عاشورا همچنان زنده بود تا سال 65 هـ ق، زمانی
که مختار ثقفی به خونخواهی حضرت حسین علیه السلام، قیام
کرد و دنبال قاتلان آن حضرت بود، «معاذبن هانی» و «اباعمره کیسان» امیر
پاسبانان خاص خودش را به دنبال خولی فرستاد. خولی در خانه اش، در بیت
الخلاء (مستراح) پنهان شده بود. یکی از همسرانش که کینه او را از
آن زمان که سر بریده حسین علیه السلام را آورده بود به دل داشت
و دشمنش شده بود، محل اختفای شوهرش را به مأموران مختار با اشاره دستش، به
آنها نشان داد که خولی در کجاست! مأموران او را دستگیر کرده و خبرش را
به مختار دادند.
به دستور مختار، او را کشتند و جسدش را سوزانده و خاکسترش
را بر باد دادند.
امام زمان علیه السلام در زیارت شهدا از ناحیه
مقدسه او را لعنت کرده است آنجا که میفرماید: سلام بر عثمان فرزند امیرالمؤمنین
همنام «عثمان بن مظعون»، خداوند تیرزنندگانش «خولی بن یزید»
و «ابانی دارمی» را لعنت کند.
ای در تنور افتاده تنها یا بُنَیَّ
ای در تنور افتاده تنها یا بُنَی - دورت
بگردد مادرت زهرا بُنَیَّ
من که وصیت کرده بودم با تو باشد - هر جا که رفتی
زینب کبری بُنَیَّ
باور نمی کردم تو را اینجا ببینم - کنج
تنور خانه ی اینها بُنَیَّ
هر قدر هم خاکستری باشد دوباره - من می شناسم گیسوانت
را بُنَیَّ
با گوشه ی این چادر خاکی بشویم - خون
لبت را با نوای یا بُنَیَّ
آخر چرا از پشت سر ذبحت نمودند - ای کشته ی
افتاده در صحرا بُنَیَّ
شیب
الخضیبت را بنازم ای عزیزم - با این حنا شد صورتت زیبا
بُنَیَّ
آبت ندادند و به حرفت خنده کردند - گفتی که باشد
مادرت زهرا بُنَیَّ
گفتی زن خولی برایت گریه کرده - حتی
به او هم می کنم اعطا بُنَیَّ
جواد حیدری
چه آ مد ا ز جنا
ن د خت پیمبر
چه آ مد ا ز جنا
ن د خت پیمبر - ز خا کستر گر
فت آ ن را س ا
نو ر
کشید ا ز سینه
آ ه و نا
له ا ز د ل - کی ا ی
سر روی خا کت د ا ر ه منز ل
شو د ما د ر
به قر با
ن سر تو - به خو
ن آ غشته ر
ا س ا
نو ر تو
تو آ خر ز یب عرش کرد گا ری - که ا
ز جو ر فلک ا ینگو نه خو ا ر
ی
تو ئی آ
ن نو گل
با غ پیمبر - لبت ا
ز تشنگی خشکید
ه خنجر
به ا شک د ید
گا ن ا ز چهره تو - برو بم
خا ک و خو ن
ا ز د یده تو
شعر از دیوان سید محمد تقی مقدم : تنور
خولی در کوفه
ا ی سرببرید ه دورا زوطن منزل مبا رك
ا ی سرببرید ه دورا زوطن منزل مبا رك - ای
شهید غرقه درخون بی كفن منزل مبارك
ای سرببرید ه آ خرروی خا كسترچرا یی
- خوش نمودی روی خاكستروطن منزل مبارك
كوعلمد ا روجوا نا ن عزیزت لشكرت كو - یا ورت
كوجعفرت كواصغرت كواكبرت كو
صاحبان منصب وسربازوافرادتوچون شد - كوجلالت اف براین
چرخ كهن منزل مبارك
میهما ن راهیچكس د ركنج مطبخ جانداده - میزبا
نت روی خا كسترچرا را ست نها د ه
ماد رت زهرا ببین با چشم ترا زجنت آمد - جد ه ا ت نزد
توبا صد آه ودردوحسرت آمد
شعرازناصح : تنورخولی د ركوفه
فرشتگا ن همه جمعـنـد گرد خا نه من
فرشتگا ن همه جمعـنـد گرد خا نه من - تو كیستی مگـرا ی قـبـله زما نه من
تـنـو رخا نه مـن گلـستا ن عشق شد ه - توا زكد ا م چمن آ مد
ی به خانه من
چـه شـد كه آ مـد ی
به خـا نه خـولی - كه رفـت زآ مـد نت صبرمادرانه من
تومیوه د ل زهرایی ای حسین
غریب - به نـخل آرزوی من تـویی جوانه من
به میزبا نی خـود شرمگـین زهـرا یم
- كه میهمان رااشك است آب ودانه من
صد ا ی گریه زهـرا بگو ش می آ ید -
گرفته بزم عزا نیمه شب به خانه من
كتاب اصول مداحی 2: تنورخولی دركوفه
كیستی ای سر زكجا آ مد ی
كیستی ای سر زكجا آ مد ی - ا ین دل شب
منزل ما آ مد ی
چون نگرم بی
كس و بی یا ورت - كا ش نمیزاد تـورا ما د رت
ای سرپرخو ن زچه
ا فسرد ه ا ی - هـست یقینم كه جو ا ن مرده ا ی
گلشن روی تـو
عجب با صفا ست - ا ی سرپرخون بد نت د ركجا ست
ا ی سر بـبـریـد ه د و ر ا زوطـن - چید ه شد ی كی
ز د رخت بد ن
د ا شتی ا ی سر چقد رجا ی زخم - یكسره
زخـم ا ین همه با لا ی زخم
شعرازفصیح الزمان تهرانی:تنورخولی دركوفه
بخولی بگفت آن زن پارسا
بخولی بگفت آن زن پارسا - کرا باز از پا در آورده ای
که در انی دل شب چو غارتگران - برایم زر و زیور
آورده ای
بهمراهت امشب چه بوی خوش است - مگر بار مشک تر آورده
ای
چنان کوفتی در که پنداشتم - ز میدان جنگی
سر آورده ای
چو دانست آورده سر گفت آه - که مهمان بی پیکر
آورده ای
چو بشناخت سر را بگفت ای عجب - سر باشکوه و فر آورده
ای
بمیرم در این نیمه شب از کجا - سر بسط پیغمبر
آورده ای
چه حقی شده در میان پایمال - که تو رفته
ای داور آورده ای
گل آتش است اینکه از کوه طور - تو با خاک و خاکستر
آورده ای
نگارنده با گفتن این رثا - خروش از ملایک بر
آورده ای
نگارنده
بزن گفت خولی بکن افتخار
بزن گفت خولی بکن افتخار - که از کربلا من سر آورده
ام
ز شمشیر شمر و سنان سنان - سر بسط پیغمبر آورده
ام
غنیمت ببردند زر دیگران - من این ایزدی
گوهر آورده ام
شدم گر براه جهنم روان - سر مظهر داور آورده ام
بگو میزبانم بخواند حسین - به مهمانیش
اندر آورده ام
تنورم شدش قصر و بهرش سریر - من از خاک و خاکستر
آورده ام
عشقی
یارب چه روشنی است که در خانه من است
یارب چه روشنی است که در خانه من است - گویا
دمیده ماه به کاشانه من است
من در تنور خانه چراغی نداشتم - پس این فروغ کیست
که در خانه من است
این سر چویافت همسر خولی که از سریست
- سر را گرفت و گفت که جانانه من است
از بخت خویش اینهمه باور نداشتم - کامشب عزیز
فاطمه در خانه من است
آوخ سر حسین در اینجا چه می کند ه این
ظلم کار شوهر دیوانه من است
ماتم که کنز مخفی و دردانه رسول - مخفی چرا
بگوشه ویرانه من است
با سوز مادرانه یکی ناله می کند - زهراست
ای عجب که بکاشانه من است
گوید به همرهان خود این راس غرقه خون - راس حسین
گوهر یکدانه من است
تا سالم از صراط ( مؤید ) گذر کنم - اوراق مدح اوست
که پروانه من است
مؤید : غمها و شادیها ص 153
الالعنة الله علی القوم الظالمین فسیعلم
الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
فهرست کتاب
صفحه عناوین
مطالب
1 مقدمه
2 زیارت
ناحیه مقدسه
18 شب
جمعه كه میشه
20 روضه
هلال محرم
29 ازکتاب
اشعارباقری درباره محرم
33 عزاداری
و اقامه عزا
41 گریه
آدم تا خاتم برای امام حسین علیه السلام
48 آداب
عزاداری امام حسین علیه السلام
55 دوری
ازتحریفات درمجالس عزا
68 حکایات
محرم وعاشورا
73 مقام
روضه خوانی
79 اول
ودوم ماه محرم
83 روضه
های كوتاه امام حسین علیه السلام
104 ماجرای
داش علی مست،رسول ترک،آقا علی درویش وعلی گندابی
111 اشعارآمدن
امام حسین علیه السلام در كربلا
123 اشعارماه
عزای شاه مظلومان
130 روضه
روزآخر ذیحجه بیادحرریاحی ره
141 روضه
روزاول محرم بیاد مسلم بن عقل علیه الرحمه
161 روضه
روزدوم محرم ورودبه كربلا
173 اشعارکربلا
176 روضه
روزسوم محرم بیادحضرت رقیه علیهاسلام
197 روضه
روزچهارم محرم بیاد فرزندان زینب علیهاسلام
207 روضه
روزپنجم محرم بیادعبدالله بن حسن
عله السلام
219 روضه
روزششم محرم بیادقاسم بن حسن علیه السلام
231 روضه
روزهفتم محرم بستن آب بروی اهلبیت
235 روضه
روزهفتم محرم بیاد علی اصغرعلیه السلام
فهرست کتاب
صفحه عناوین
مطالب
257 روضه
روزهشتم محرم بیاد علی
اكبرعلیه السلام
274 روضه
نهم محرم روزتاسوعا
277 روضه
نهم محرم بیاداباالفضل العباس علیه السلام
307 روضه
شب دهم محرم شب عاشورا
340 روضه
روزدهم محرم روزعاشورا
389 كشتن
شمر ملعون امام (علیه السلام) را
397 روضه
قتلگاه
405 شرح
حال پس از شهادت امام حسین علیه السلام
414 شب
یازدهم محرم شام غریبان اهلبیت
420 راس
امام حسین درتنورخولی لع
کتابهای الکترونیکی ما :
در اینترنت ، وب سایت ما «بنام هُدانت hodanet.net» درفهرست عناوین مطالب-
درعنوانِ اشعار باقری اشعار وسروده های ما موجود است ، و در عنوانِ
کتاب موبایل باقری ، کتابهای الکترونیکی ،
موبایلی ما با عناوین زیر موجوداست:
همراه زائرین عتبات عالیات «چاپ اول آن به
اتمام رسیده» ، قرآن مجید 114 سوره ای ، قرآن مجید
سی جزئی برای ماه مبارک رمضان ، نهج الفصاحه ، نهج البلاغه ،
حلیة المتقین ، خصال شیخ صدوق ، ریاحین
الشریعه ، ثواب الاعمال ، امالی شیخ صدوق و شیخ
مفید ، تحریرالوسیله ، کلیات مفاتیح الجنان «با
انضمام باقیات الصالحات» ، مقتل خوانی «حاوی کتب مقاتل
ابی مخنف - سیدبن طاووس- مقرم- روضة الشهدا-مقتل امام حسین» ،
منازل الآخره ، نزهة النواظر ، چهارده معصوم علیهم السلام به تر تیب
نام از معصوم اول تا معصوم جهاردهم ، حضرت زینب «س» ، حضرت عباس «ع» ، فاطمه
ام البنین«س» ، فاطمه معصومه «س» ، رساله توضیح المسائل بیست و
پنج مرجع هم جدا جدا و هم 25 رساله بصورت یکجا ، ذکر خدا ، روضه خوانی
، محرم وصفر ، پنجاه روز عزداری از اول محرم تا اربعین ، پیام
رهبری «پیامهای نوروزی وسخنرانیهای اول هر
سال ازسال 69 تا 94» ، کشکول باقری حاوی 5000 صفحه مطالب گوناگون ،
امام روح الله «زندگینامه ومقالات دررابطه با حضرت امام خمینی
ره» ، منتخب قوانین «قوانین کاربردی دادگاهها» ، منتخب
دادخواستها «نمونه دادخواستها و شکوائیه ها» ، آداب معنوی ،
گنجینه معنوی ، سیاحت غرب ، احادیث فارسی ، معجم
احادیث ، صدچهل حدیث ، احکام نماز ، احکام روزه ، بهجت عارفان
«زندگینامه آیة الله بهجت ره» ، فضائل و رذائل «درباب اخلاق» ،
هزارعنوان «برای منبر و سخنرانی» ، جهاد و شهادت ، راهیان نور ،
شهدا و جبهه ها ، زنان نمونه ، ختومات هُدا ، ماه رجب «اعمال ماه رجب» ، ماه شعبان
«اعمال ماه شعبان» ، ماه رمضان «اعمال ماه رمضان» ، همراه زائرین مکه
ومدینه ، همراه زائرین سوریه ، همراه زائرین مشهد
الرضا«ع» ، سه هزارداستان ، و چندین کتاب موبایل دیگر...
به علاوه ده ها عنوان مقاله که در سایت ما موجوداست
تهیّه
، تنظیم ، ویرایش ، تنظیم صفحات ، فهرستنگاری ، طرح
جلد و چاپ کتاب ، توسّط مؤلّف حجّة الاسلام سید محمّد باقری پور در
مؤسّسه فرهنگی هدایت مشهد مقدّس انجام شده است.
سیدمحمّد
باقری پور : مدیر سایت هُدانت
سایت
هُدانت : «www.hodanet.net»
ایمیل : «hodarayaneh@gmail.com»
تلفن همراه : «09155819230»
کتاب
روضه
های محرم وصفر
جلد اول
حاوی
روضه های
شب
آخرذیحجه تا شب یازدهم محرم
کتاب روضه
های محرم وصفر
روضه
های آماده برای روضه خوانان
سخنرانان،
مداحان وذاکرین اهل البیت علیهم السلام
طبق
مناسبتهای ماه محرم وماه صفراست
تهیه
وتنظیم توسّط
حجّة
الاسلام سیدمحمّدباقری پور
درمؤسّسه
فرهنگی هدایت
www.hedayt.tv
دیباچه کتاب
بِسمِ
اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
والسلام على أشرف الأنبیاء والمرسلین سیدنا محمد و آله
أجمعین . وامّا بعد این کتاب مستطاب روضه های محرم وصفر«روضه
ها ، گریزها ، مرثیه ها ، نوحه ها وذکرمصیبتهای
مناسبتی به تناسب روزهای دهه اول محرم ، بعدازعاشوراتااربعین ،
بازگشت اهلبیت به مدینه ، وروزهای آخرماه صفر» ، هرچند که ران
ملخی است نزد سلیمان بردن ، ولکن امیداست که ذخیره
یوم لاینفع مالٌ ولابنون باشد انشاءالله .
نظر
به اینکه اینجانب سیدمحمد باقری پور «طلبه ای از
جمع طلّاب و فضلای حوزه علمیّه مشهد مقدّس فرزند شهید
سیدرضا باقری پور و نوه حجّة الاسلام شیخ محمد حسین
سیّاره از باز ماندگان واقعه مسجد گوهرشاد مشهد در 21 تیر 1314 که
قیام مردم مشهد علیه کشف حجاب رضاخانی بوقوع پیوست» ، از
سال 1350 تحصیل در حوزه علمیه مشهدرا آغاز کردم . و سالهای 1350
تا 1356 که طلیعه یِ انقلاب اسلامی آغاز شد مجالس وعظ و خطابه و
به اصطلاح روضه خوانی در تکایا و بعضی از سراها
«کاروانسراهای آن زمان که محل تجمّع تجار و کسبه و بُنَکداران بود
بجای پاساژهای امروزی» زیاد شده بود مخصوصًا در ماه محرم
وصفر و دهه فاطمیه ، و استقبال خوبی هم میشد و
بیشترین مجالس مشهد به منبرهای مرحوم کافی اختصاص
پیداکرده بود البته غیراز ایشان وعّاظ دیگری هم
مانند موسوی محبّ الاسلام ، دانش سخنور ، شیخ عبدالله
یزدی سخنرانی داشتند ، اینجانب که اوائل طلبگی ام
بود به منبرهای مرحوم كافی علاقه بیشتری داشتم هرموقع شب
یاروز كه ایشان جائی منبرداشتند اینجانب حضورپیدا
میکردم «معمولًا محرم یا صفر و دهه فاطمیه هرسال حدود پنج سال
قبل از انقلاب تا زمان شهادتشان مشهد میآمدند از ساعت هشت ونُه قبل از ظهر
تا دوازده شب گاهی یک بعد از نصف شب سخنرانی داشتند» و
همچنین از بیانات شیخ
عبدالله یزدی ، موسوی محبّ الاسلام صاحب کتاب اقوال الائمّه،
دانش سخنورفردوسی ، علامه بهلول گنابادی ، شیخ محمد رضا نوغانى
هروقت درمشهد سخنرانی داشتند استفاده میكردم
لذا
بعد از گذشت چهل سال ، انگیزه ای درونی مرا برآن داشت که
شنیده های ازاین بزرگان را که بعدًا با خواندن احادیث در
کتب روائی مورد نظر تطبیق میشد را تحت عنوان مباحث منبری
به رشته تحریر درآورم و احادیثی را که در اکثر منابر از آنها
استفاده میشد را شرح دهم که دوستان اهل منبر و خطباء وسخنرانان و
مبلّغین رسالات الله از آن استفاده نمایند و اینجانب را هم
دردعای خیرخود شریک فرمایند.
کتابهای
چاپ شده از تهیّه کننده این کتاب: مبانی اسلام«شرح
حدیث بُنِی الْإِسْلَامُ على خَمْسٍ از امام باقرعلیه السّلام»
، بانوان وجامعه امروز«شرح حدیث کَیفَ بِکُم إذا فَسَدَت نِساؤُکُم» ،
قصّه های قرآنی«شرح حال مختصر پیامبران درآیات
قرآنی» ، مردان و زنان بافضیلت «شرح آیه
35 سوره احزاب» ، هفت پایه
اسلام«شرح حدیث شریف قَواعِدُ الإسلامِ سَبعَةٌ ازامام علی
علیه السّلام» ، چهارپایه دین ودنیا«شرح حدیث
قِوَامُ الدِّینِ وَالدُّنْیا بِأَرْبَعَةٍ از امام علی
علیه السّلام» ، شرح حدیث
شریف سلسلة الذّهب از امام رضا علیه السلام درباب توحید وامامت
و... ، شرح حدیث عبدالعظیم حسنی از امام رضاعلیه السلام ،
ذکرخدا«دعاهای مورد نیاز مؤمنین درطول هفته» مکالمات عربی
، شهررمضان«درباب اعمال ودعاهای ماه مبارک رمضان» ، حدیث زیارت
، کتاب مختصردعاهای ماه رجب،شعبان ورمضان ، زیارتنامه امام
رضاعلیه السلام ، همراه
زائرین عتبات عالیات، همراه
زائرین مشهد الرضاعلیه السّلام ، همراه زائرین حضرت معصومه،شاه
عبدالعظیم وشاه چراغ علیهم السلام، همراه زائرین مکه
ومدینه«برای آشنائی زائرین با عربستان، مکه، مدینه
ومختصرمناسک حج وعمره» ، مجموعه اشعارباقری ، پرسشهاوپاسخهای
حقوقی ، مواعظ حسنه ، چنته حکایات باقری ، کشکول حکایات
باقری ، کشکول اشعار باقری، کشکول مواعظ باقری ، کشکول
مدایح ومراثی باقری ، کشکول ضرب المثلها ، بزرگان علم ودین ،
مردان وزنان با فضیلت، وظایف انسانی ، توصیه
های
اخلاقی ، احادیث مناسبتها ، آداب اسلامی ، روضه های محرم
وصفر . وبعضی
ازکتابهای موبایلی ساخته شده که در آخرکتاب اسامی آنها
ذکر شده و قبلًا در سایت هُدا نت انتشار یافته است آماده
ویراستاری و فهرست بندی و ... است برای چاپ کاغذی
انشاء اللّه تعالی. وما توفیقی الّا باللّه علیه توکّلت
والیه انیب. تحریرشد ذیحجه
1437 تابستان 1395 - مشهد مقدس پایتخت معنوی جمهوری اسلامی
ایران ، سیدمحمد باقری پور