مقدمه

 

کتاب روضه های محرم وصفرحاوی مقالات ، روضه ، مرثیه ، نوحه ، مقتل،اشعار و حكایات در رابطه با دهه اول محرم ازآخرذیحجه تا یازدهم محرم ، وحرکت اهلبیت به طرف کوفه وشام وبازگشت ازشام به کربلا«اربعین» و سپس رفتن ازکربلا به مدینه وایضًا روضه های آخرماه صفر«رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله، شهادت امام حسن مجتبی و امام رضا علیهماالسلام».كه برای هرروز وهرواقعه به مناسبت مقتل ، مقالات واشعار مرثیه ونوحه مناسب گرد آوری شده است ودرضمن اشعارسروده های اینجانب مؤلف کتاب نیز آورده شده است.

آخرذیحجه بیادحرریاحی علیه الرحمه

اول محرم بیاد مسلم بن عقیل علیه السلام

دوم محرم بیاد ورود امام حسین علیه السلام و یارانش به كربلا

سوم محرم بیاد رقیه امام حسین علیه السلام

چهارم محرم بیادفرزندان زینب علیها السلام

پنجم محرم بیاد عبدالله بن الحسن علیه السلام

ششم محرم بیادقاسم بن الحسن علیه السلام

هفتم محرم بیاد علی اصغر علیه السلام

هشتم محرم بیاد علی اكبر علیه السلام

نهم محرم بیاداباالفضل العباس علیه السلام

دهم محرم بیاد عاشورای حسینی

یازدهم محرم بیادشام غریبان وحركت اهل بیت ازكربلابه طرف كوفه وسوم وهفتم شهدا درکوفه.

وحركت ازكوفه بشام و منازل و وقایع بین راه کوفه و شام

ورودبشام تابازگشت ازشام

حضورجابربن عبدالله انصاری واهلبیت درکربلا روزاربعین وبازگشت اهلبیت به مدینه

وقایع روزهای آخرماه صفر

رحلت حضرت محمدصلی الله علیه وآله

شهادت امام حسن مجتبی علیه ا السلام

شهادت امام رضا علیه ا السلام

 

روضه روزیازدهم محرم حركت اهلبیت ازكربلا

 

بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد

اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

برحربگاه چون ره آن كاروان فتاد - شور نشو ر و و ا همه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه‌،غلغله درشش جهت فکند - هم گریه برملایک هفت آسمان فتاد

هرجا که بو د آهو ئی ا ز دشت پا کشید - هرجا که بو د طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت - چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد - بر زخمهاى كارى تیر و كمان فتاد

ناگاه چشم د ختر ز هر ا د ر آن میان - بر پیكر شریف امام زمان فتاد

بى اختیار نعره هذا حُسَین از او - سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بَضْعَة البتول - رُو در مدینه كرد كه یا اَیهَّا الرَّسوُل

این كشته فتاده به هامون حسین تست - وین صیددست وپا زده درخون حسین تست

این ماهى فتاده به دریاى خون كه هست - زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست

این خشك لب فتاده و ممنوع از فرات - كز خون او زمین شده جیحون حسین تست

این شاه كم سپاه كه با خیل اشك و آه - خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست

پس ر و ى د ر بقیع و به زهرا خطاب كرد - مرغ هو ا و ما هى دریا كباب كرد

كاى مونس شكسته دلان حال ما ببین - مارا غریب و بى كس و بى آشنا ببین

اولاد خو یش ر ا كه شفیعان محشرند - در و رطه عقو بت ا هل جفا ببین

تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر - سرهاى سروران همه در نیزه ها ببین

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو - غلطان به خاك معركه كربلا ببین

بالجمله ؛ چون عمر سعد سر امام حسین علیه السّلام را به خولى سپرد امر كرد تا دیگرسرها را كه هفتاد و دو تن به شمار مى رفت از خاك و خون تنظیف كردند و به همراهى شمر بن ذى الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براى ابن زیاد فرستاد و به قولى سرها را در میان قبایل كِنْدَه و هَوازِن و بنى تَمیم و بنى اسد و مردم مَذْحِج و سایرقبایل پخش كرد تا به نزد ابن زیاد برند و به سوى او تقرّب جویند. و خود آن ملعونبقیه آن روز را ببود و شب را نیز بغنود و روز یازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خویش نماز گزاشت و همگى را به خاك سپردو چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد امر كرد كه دختران پیغمبر صلى اللّه علیه و آلهو سلّم را مُكَشَّفات الْوُجُوه بى مقنعه و خِمار بر شتران بى وطا سوار كردند و سید سجّادعلیه السّلام را (غُل جامعه) بر گردن نهادند. ایشان را چون اسیران ترك وروم روان داشتند چون ایشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسین علیه السّلام و كشتگان افتاد و لطمه بر صُورت زدند و صدا را به صیحه و ندبه برداشتند. صاحب (معراج المحبّة ) گفته :

چُه بر مَقْتل رسیدند آن اسیران

چُه بر مَقْتل رسیدند آن اسیران - به هم پیوست نیسان و حزیران

یكى مویه كنان گشتى به فرزند - یكى شد مو كنان بر سوگ دلبند

یكى از خون به صورت غازه مى كرد - یكى داغ على را تازه مى كرد

به سو گ گُلرخان سَروْ قامت - به پا گرد ید غو غا ى قیامت

نظر ا فكند چو ن د خت پیمبر - به نو ر د ید ه ساقىَ كوثر

بناگه نا له هذ ا اَ خى زد - به جان خلد نا ر د و ز خى زد

ز نیر نگ سپهر نیل صو ر ت - سیه شد روزگار آ ل عصمت

ترا طاقت نباشد از شنیدن - شنیدن كى بود مانند دیدن

مَه جَبینان چون گسسته عقد دُرّ

مَه جَبینان چون گسسته عقد دُرّ - خود بر افكندند از پشت شتر

حلقها از بهر ماتم ساختند - شور محشر در جهان انداختند

گشت نالان بر سر هر نوگلى - از جگر هجران كشیده بلبلى

زینب آمد بر سر بالین شاه - خاست محشر از قِران مهر وماه

دید پیدا زخمهاى بى عدید - زخم خواره در میانه ناپدید

هر چه جُستى مو به مو از وى نشان - بود جاى تیر و شمشیر و سِنان

حركت اهلبیت ازكربلا

ای همسفرزینب رفتیم خداحافظ - ای تاج سرزینب رفتیم خداحافظ

ماندی تو وسردارت، عباس علمدارت - ماهمره بیمارت رفتیم خداحافظ

عمر سعد دستور داد یک عده عرب آمدند و محمل ها را بستند. یک وقت دستور داد: حالا بروید زن ها را سوار کنید. تا جلو آمدند که زنها را سوار کنند، زینب صدا زد: شما مردها به ما نامحرمید. ما به شما نامحرمیم. کنار بروید ما خودمان دو تا خواهریم این زن و بچه را سوار می کنیم. تمام زن و بچه را این دو خواهر سوار کردند حالا همه نگاه می کنند ببیند این دو خواهر چه می کنند؟ یک وقت دیدند زینب(س) خواهرش را صدا کرد. حالا همه نگاه می کنند ببینند زینب فاطمه(س) چه می کند؟ یک وقت دیدند زینب(س) صدا زد: وا غربتاه! وا حسیناه! ای داد از غریبی!

خواهر است، کنار بدن برادر است اگر گریه نکند چه کند؟ جا داشت یک عده بیایند دلداریش بدهند، به او تسلیت بگویند و از بدن حسین (ع) جدایش کنند. چه کردند؟ بمیرم زینب را کتک زدند.

مبریدم، نزنیدم در این دشت مرا کاری هست

گر چه گل نیست ولی زمن گلزاری هست

آخر از کوی تو با دیده ی گریان رفتم

آخر از کوی تو با دیـده ی گـریان رفتم - آمدم با تو و با لشگر عدوان رفتم

گر تو با جـمله شهیدان سوی جنت رفتی - من سوی شام به همراه اسیران رفتم

خاطر جمع و دل آسـوده می باش که من - فرق بـی معجـر و گیسـوی پریشان رفتم

ای شـه تشنـه جگر این تو این شـط فرات- آب نـوش آب که مـن با لب عطشان رفتم

بعدازاین بانگ عطش نشنوی ای شاه که من - با یتیمان به سوی کوفه ویران رفتم

عـهد ما بـود که تو کشـته شـوی بر لب آب - تو وفا کردی و من بـر سر پیمان رفتم

چاک پهلوی تو را دیدم و از پنجه غم سینه را چاک زدم تـا بگریبان رفتم

خـاک بر فرق مـن و خـواهری من که تو را - جسم صد چاک فکندم به بیابان رفتم

بر سر نعش تو نگذاشت بـمانم چـون شـمر - با سر پاک تو ای مهر درخشان رفتم

جودیا شرح غم غمزدگان کن کوتاه- که زهوش از اثر ناله و افغان رفتـم

شیخ ابن قولویه قمى به سند معتبر از حضرت سجّاد علیه السّلام روایت كرده كه به زائده ، فرمود: همانا چون روز عاشورا رسید به ما آنچه رسید از دواهى و مصیبات عظیمه و كشته گردید پدرم و كسانى كه با او بودند از اولاد و برادران وسایراهل بیت او، پس حرم محترم و زنان مكرمّه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار كردندبراى رفتن به جانب كوفه پس نظر كردم به سوى پدر و سایراهل بیت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاى طاهره آنها بر روى زمین است و كسىمتوجّه دفن ایشان نشد و سخت بر من گران آمد و سینه من تنگى گرفت و حالتى مراعارض شد كه همى خواست جان از بدن من پرواز كند. عمّه ام زینب كبرى علیهاالسّلام چونمرا بدین حال دید پرسید كه این چه حالت است كه در تو مى بینم اى یادگار پدر و مادرو برادران من ، مى نگرم ترا كه مى خواهى جان تسلیم كنى ؟ گفتم : اى عمّه ! چگونه جزعو اضطراب نكنم و حال آنكه مى بینم سید و آقاى خود و برادران و عموها و عموزادگان واهل و عشیرت خود را كه آغشته به خون در این بیابان افتاده و تن ایشان عریان و بى كفناست و هیچ كس بر دفن ایشان نمى پردازد و بشرى متوجّه ایشان نمى گردد و گویاایشان را از مسلمانان نمى دانند.

عمّه ام گفت : (از آنچه مى بینى دلگران مباش و جَزَع مكن ، به خدا قسم كه این عهدى بوداز رسول خدا به سوى جدّ و پدر و عمّ تو ورسول خدا، مصائب هر یك را به ایشان خبر داده به تحقیق كه حق تعالى در این امّتپیمان گرفته از جماعتى كه فراعنه ارض ایشان را نمى شناسند لكن در نزداهل آسمانها معروفند كه ایشان این اعضاى متفرّقه و اجساد در خون طپیده را دفن كنند.

وَینصِبُونَ لِهذا الطَّفِّ عَلَما لِقَبْرِ اَبیكَ سَیدِالشُّهداءِ علیه السّلام لا یدْرَسُ اَثَرُهُ وَ لایعفُو رَسْمُهُ عَلى كرُوُرِ اللَّیالى وَ الاْیامِ. و در ارض طَفّ بر قبر پدرت سید الشهداءعلیه السّلام علامتى نصب كنند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ایام و لیالى محو و مطموس نگردد یعنى مردم از اطراف و اكناف به زیارت قبر مطهّرش بیایند و او رازیارت نمایند و هر چند كه سلاطین كَفَرَه و اَعْوان ظَلَمَه در محو آثار آن سعى وكوشش نمایند ظهورش زیاده گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد گرفت).

و بعضى ، عبارت سیدبن طاوس را در باب آتش زدن خیمه ها و آمدن اهل بیت علیهم االسّلام به قتلگاه كه در روز عاشورانقل كرده ، در روز یازدهم نقل كرده اند مناسب است ذكر آن نیز.

چون ابن سعد خواست زنها را حركت دهد به جانب كوفه ، امر كرد آنها را از خیمه بیرونكنند و خِیام محترمه را آتش زنند پس آتش در خیمه هاىاهل بیت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزندان پیغمبر دهشت زده با سر و پاى برهنه ازخیمه ها بیرون دویدند و لشكر را قَسَم دادند كه ما را به مَصْرَع حسین علیه السّلام گذردهید پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ایشان به اجساد طاهره شهداء افتادصیحه و شیون كشیدند و سر و روى را با مشت و سیلى بخستند.

و چه نیكو سروده محتشم رحمه اللّه در این مقام :

بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد

بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد - شور نشور واهمه را در گمان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد - بر زخمهاى كارى تیر و كمان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان - بر پیكر شریف امام زمان فتاد

بى اختیار نعره هذا حُسَین از او - سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بَضْعَه رسول - رُو در مدینه كرد كه یا اَیهَّا الرَّسوُل :

این كشته فتاده به هامون حسین تست - وین صید دست و پا زده در خون حسین تست

این ماهى فتاده به دریاى خون كه هست - زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست

این خشك لب فتاده و ممنوع از فرات - كز خون او زمین شده جیحون حسین تست

این شاه كم سپاه كه با خیل اشك و آه - خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست

پس روى در بقیع و به زهرا خطاب كرد - مرغ هوا و ماهى دریا كباب كرد

كاى مونس شكسته دلان حال ما ببین - مارا غریب و بى كس و بى آشنا ببین

اولاد خویش را كه شفیعان محشرند - در ورطه عقوبت اهل جفا ببین

تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر - سرهاى سروران همه در نیزه ها ببین

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو - غلطان به خاك معركه كربلا ببین

زینب چو دید پیكر آن شه به روى خاك

زینب چو دید پیكر آن شه به روى خاك - از دل كشید ناله به صد درد سوزناك

كاى خفته خوش به بستر خون دیده باز كن - احوال ما ببین و سپس خواب ناز كن

اى وارث سریر امامت به پاى خیز - بر كشتگان بى كفن خود نماز كن

طفلان خود به ورطه بحر بلانگر - دستى به دستگیرى ایشان دراز كن

برخیز صبح شام شد اى میر كاروان - ما را سوار بر شتر بى جهاز كن

یا دست ما بگیر و از این دشت پُر هراس - بار دگر روانه به سوى حجاز كن

راوى گفت : به خدا سوگند! فراموش نمى كنم زینب دختر على علیهماالسّلام را كه بربرادر خویش ندبه مى كرد وبا صوتى حزین و قلبى كئیب ندا برداشت كه : یا مَحَمَّداه صَلّى عَلَیكَ مَلیكُ السَّماءِ این حسین تُست كه با اعضاى پاره در خون خویش آغشته است ،اینها دختران تواَند كه ایشان را اسیر كرده اند.

یا مُحَمَّداه ! این حسین تست كه قتیل اولاد زنا گشته و جسدش بر روى خاك افتاده و باد صبابر او خاك و غبار مى پاشد، و احُزْناه و اكَرْباه ! امروز، روزى را ماند كه جدّمرسول خدا وفات كرد. اى اصحاب محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم اینك ذُریه پیغمبرشما را مى برند مانند اسیران.

و موافق روایت دیگر مى فرماید:

یا مُحمَّداه ! این حسین تست كه سرش را از قفا بریده اند، و عمامه و رداء او را ربوده اند.پدرم فداى آن كسى كه سرا پرده اش را از هم بگسیختند، پدرم فداى آن كسى كه لشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فداى آن كسى كه با غصّه و غم از دنیابرفت ، پدرم فداى آن كسى كه با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن كسى كه ریشش خون آلوده است و خون از او مى چكد، پدرم فداى آن كسى كه جدّش محمّد مصطفى  است ،پدرم فداى آن مسافرى كه به سفرى نرفت كه امید برگشتنش باشد، و مجروحى نیست كه جراحتش دوا پذیرد.

بالجمله ؛ جناب زینب علیهاالسّلام از این نحو كلمات از براى برادر ندبه كرد تا آنكه دوست و دشمن از ناله او بنالیدند، و سكینه جسد پاره پاره پدر را در بر كشید و به عویل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره مى كرد مى نالید و مى گریست .

همى گفت اى شه با شوكت وفَرّ

همى گفت اى شه با شوكت وفَرّ - ترا سر رفت و ما را افسر از سر

دمى برخیز و حال كودكان بین - اسیر و دستگیر كوفیان بین

و روایت شده كه آن مخدّره جسد پدر را رها نمى كرد تا آنكه جماعتى از اعراب جمع شدند واو را از جسد پدر باز گرفتند.

و در (مصباح ) كَفْعَمى است كه سكینه گفت : چون پدرم كشته شد آن بدن نازنین را درآغوش گرفتم حالت اغما و بى هوشى براى من روى داد در آنحال شنیدم پدرم مى فرمود: شیعَتى ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْكُرونی - اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْشَهیدٍ فَانْدُبُونی

پس اهل بیت را از قتلگاه دور كردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصیلى كه گذشت سوار كردند و به جانب كوفه روان داشتند.

زبانحال عمه سادات زینب علیهاسلام درقتلگاه

هرگز کسی چون من تنِ بی سر نبوسید

هرگز کسی چون من تنِ بی سر نبوسید - بوسیدم آن جایی که پیغمبر نبوسید

حیدر نبوسید زهرا نبوسید - حتی نسیمِ صحرا نبوسید

وقتی که در دریای خون زینب شنا کرد - لب را به رگ های برادر آشنا کرد

گفت ای برادر کو رأس پاکت - بینم چه سان من غلطان به خاکت

این سر که ریزد از لبش شهد حلاوت - فردا به نوکِ نی کند قرآن تلاوت

با اینکه این سر مشکاتِ نور است - مهمانسرایش کنجِ تنور است

محمد جواد شفق

***

گلى گم كرده ام مى جویم او را

گلى گم كرده ام مى جویم او را - بهر گل مى رسم مى بویم او را

گل من یك نشانى در بدن داشت - یكى پیراهن كهنه به تن داشت

اگر پید ا كنم ز یبا گلم را - به آب دیدگان مى شویم او را

گل گم كرده ات خواهر منم من - سرور سینه ات خواهر منم من

نشانى را كه گفتى جان خواهر - كه دارد در بدن خواهر منم من

در آندم زینب غم دیده ى زار - روان اشك از دو چشمان گهربار

شتابان رفت و آن محزون نالان - بسوى قتلگه با حال افگار

صداى آشنائى آمدش گوش - كه شد از كف برونش طاقت و هوش

بسوى آن صدا شد زار و نالان - گل خود را بدید و كرد افغان

***

حركت اهلبیت امام حسین علیه السلام ازكربلا

اسرار الشهاده 392 : از حضرت سجاد نقل شده که فرمود چون ابواب مصائب فراز گشت هنگامیکه اهل بیت را سوار بر محملها و از کنار گودی قتلگاه عبور دادند پدرم را کشته و آغشته بخون دیدم و فرزندان او را با برادرها و عموهایم مقتول نگریستم و زنان و خواهرا را مثل اسیران روم و ترک نظاره کردم بر من سخت گران آمد سینه ام تنگ شد خواست روح از تنم پرواز کند عمه ام زینب چون مرا به آنحال دید : قالت : مالی اراک تجود بنفسک یا بقیه جدی و ابی و اخوتی؟  این چه حالتست که در تو می بینم ای یادگار پدر و مادر و برادران من مینگرم ترا که می خواهی جان تسلیم کنی. گفتم ای عمه چگونه ناله و اضطراب نداشته باشم و حال آنکه می بینم سید و آقای خود و برادران و عموها و عمو زادگان و اهل و فامیل خود را که آغشته به خون در این بیابان افتاده و ابدان آنها عریان و بی کفن است و هیچکس بردفن ایشان نمی پردازد. عمه ام فرمود: پسر برادرم! این منظره‏های دلخراش شما را بی‏تاب نکند، پس به خدای سوگند! این عهدی است از رسول الله صلی الله علیه و آله با جد و پدر و عمویت(سلام الله علیهم اجمعین)و هر آینه، خداوند را بر گروهی از این امت میثاقی است که فرعونیان این سرزمین آن‏ها را نشناسند و ستمگران زمین آن‏ها را نمی‏شناسند و(به نشانی‏ای که از محبت ما در پیشانی دارند)نزد آسمانیان معروف باشند و پیش فرشتگان آسمان شناخته شده و آشنایند، آن‏ها این بدن‏های پاره پاره را جمع می‏کنند و دفن می‏سازند. و بر این سرزمین نشانه‏ای برای قبر سیدالشهداء علیه‏السلام نصب می‏کنند که اثر آن محو نخواهد شد و گذشت زمان آن را کهنه نخواهد ساخت. هر قدر جباران و پیروان ضلالت برای نابودی آن کوشش کنند بر عظمت و شوکت آن افزوده خواهد شد و خداوند تبارک و تعالی بر مقام آن بیفزاید.

کامل الزیارت:260-266؛ «قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ (ع) ... إِنَّهُ لَمَّا أَصَابَنَا بِالطَّفِّ مَا أَصَابَنَا وَ قُتِلَ أَبِی (ع) وَ قُتِلَ مَنْ كَانَ مَعَهُ مِنْ وُلْدِهِ وَ إِخْوَتِهِ وَ سَائِرِ أَهْلِهِ وَ حُمِلَتْ حَرَمُهُ وَ نِسَاؤُهُ عَلَى الْأَقْتَابِ یرَادُ بِنَا الْكُوفَةُ فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَیهِمْ صَرْعَى وَ لَمْ یوَارَوْا فَیعْظُمُ ذَلِكَ فِی صَدْرِی وَ یشْتَدُّ لِمَا أَرَى مِنْهُمْ قَلَقِی فَكَادَتْ نَفْسِی تَخْرُجُ وَ تَبَینَتْ ذَلِكَ مِنِّی عَمَّتِی زَینَبُ بِنْتُ عَلِی الْكُبْرَى فَقَالَتْ: مَا لِی أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ یا بَقِیةَ جَدِّی وَ أَبِی وَ إِخْوَتِی فَقُلْتُ وَ كَیفَ لَا أَجْزَعُ وَ أَهْلَعُ وَ قَدْ أَرَى سَیدِی وَ إِخْوَتِی وَ عُمُومَتِی وَ وُلْدَ عَمِّی وَ أَهْلِی مُضَرَّجِینَ بِدِمَائِهِمْ مُرَمَّلِینَ بِالْعَرَاءِ مُسَلَّبِینَ لَا یكَفَّنُونَ وَ لَا یوَارَوْنَ وَ لَا یعَرِّجُ عَلَیهِمْ أَحَدٌ وَ لَا یقْرَبُهُمْ بَشَرٌ كَأَنَّهُمْ أَهْلُ بَیتٍ مِنَ الدَّیلَمِ وَ الْخَزَرِ فَقَالَتْ لَا یجْزَعَنَّكَ مَا تَرَى فَوَ الله إِنَّ ذَلِكَ لَعَهْدٌ مِنْ رَسُولِ الله إِلَى جَدِّكَ وَ أَبِیكَ وَ عَمِّكَ وَ لَقَدْ أَخَذَ الله مِیثَاقَ أُنَاسٍ مِنْ هَذِه الْأُمَّةِ لَا تَعْرِفُهُمْ فَرَاعِنَةُ هَذِهِ الْأَرْضِ وَ هُمْ مَعْرُوفُونَ فِی أَهْلِ السَّمَاوَاتِ أَنَّهُمْ یجْمَعُونَ هَذِهِ الْأَعْضَاءَ الْمُتَفَرِّقَةَ فَیوَارُونَهَا وَ هَذِهِ الْجُسُومَ الْمُضَرَّجَةَ وَ ینْصِبُونَ لِهَذَا الطَّفِّ عَلَماً لِقَبْرِ أَبِیكَ سَیدِ الشُّهَدَاءِ (ع) لَا یدْرُسُ أَثَرُهُ وَ لَا یعْفُو رَسْمُهُ عَلَى كُرُورِ اللَّیالِی وَ الْأَیامِ وَ لَیجْتَهِدَنَّ أَئِمَّةُ الْكُفْرِ وَ أَشْیاعُ الضَّلَالَةِ فِی مَحْوِهِ وَ تَطْمِیسِهِ فَلَا یزْدَادُ أَثَرُهُ إِلَّا ظُهُوراً وَ أَمْرُهُ إِلَّا عُلُوّاً ....» (منتهی الآمال، ج 1، ص 486 و بحارالأنوار، ج 28، ص 57)

زیـنب (س) وسایر زنها وبچه ها گفتند مارا به قتلگاه ببرید تا بدن حسین (ع )راببینیم , (بحق اللّه الا مـررتم بنا على مصرع الحسین (ص) چون وارد قتلگاه شدندونگاهشان به بدنهاى شهدا افتاد, با ناله وافغان به چهره زدند. زینب (س) در كنار بدن برادر آمد, منتهى چگونه بدن حسین (ع ) را در میان آن اجساد مطهر بخون آغشته شناسائى كرده روشن نیست ,

اما وصال شیرازى در زبان شعر مى گوید, زینب (س) كه نتوانست بدن برادررا بشناسد, بلكه حسین(ع) ازحلقوم بریده خواهررا صدا زد:

مى گفت ومى گریست چه جانسوز ناله اى - كامد ز حنجر شه لب تشنگان برون .

كى عندلیب گلشن جان , آمدى بیا - ره گم نكرده , خوش به نشان آمدى , بیا.

در كنار بدن برادر, نشست وبا ناله اى دردناك ودلى شكسته از داغ برادر وبرادرزادگان پیامبر(ص) را صدا زد: (یا محمداه , صلى علیك ملائكة السما, هذا حسین مرمل بالدماء)

پس با زبان پرگله , آن بضعة الرسول - روكرد در مدینه كه یا ایها الرسول .

این كشته فتاده به هامون حسین تست - وین صید دست وپا زده در خون حسین است .

قال الراوى:(فابكت واللّه كل عدو وصدیق) آنگاه درموقع وداع, دوجمله, هم با بدن برادر سخن گفت :

به سوى شام وكوفه ام چه ظالمانه مى برند - نمى روم ولى مرا به تازیانه مى برند.

سر تورا به نوك نى زدند این ستمگران - نمى روم ولى مرا به این بهانه مى برند.

آنگاه سكینه بدن آغشته به خون پدررا در بغل گرفت : (ثم ان سكینه اعتنقت جسد ابیها الحسین(ع)

بابا چرا سر از خاك یك لحظه برندارى - حق دارى اى پدر جان ! زیرا كه سرندارى .

مارا سوار كردند با ضرب تازیانه - بابا مگر تو با ما عزم سفر ندارى .

فاجتمعت عدة من الا عراب حتى جروها عنه

مزنیدم كه در این دشت مرا كارى هست - گرچه گل نیست ولى صفحه گلزارى هست .

ساربانا تو مزن این همه آواز رحیل - آخر این قافله را قافله سالارى هست .

تا آقا زنده بود کسی جرات تعرض نداشت امّا؟

سید الشهدا(ع) تا زنده بود, اجازه نمى داد كسى به خیمه ها نزدیك شود, حتى خواستند به خیمه ها حمله كنند, فریاد بر آورد: (یاشیعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین ولاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم. اگر دین ندارید, لا اقل آزاد مرد باشید)

اى سپه دون به كجا مى روید - جانب ناموس خدا مى روید - تا نرود بر سر نیزه سرم - كس به اسیرى نبرد دخترم .

شمر گفت: ماتقول یابن فاطمة؟ آقا گفت؟ انی اقاتلكم وتقاتلوننی , والنساء لیس علیهن جناح فامنعوا عتاتكم وجهالكم وطغاتكم من التعرض لحرمی ما دمت حیا). یعنى : (این منم كه با شما جنگ مى كنم وشما نیز با من سر جنگ دارید, وبر زنان حرجى نیست , تا زنده هستم سركشها, نادانها وظالمان را از حرم من دور كنید). قال اقصدونی بنفسی واتركوا حرمی - قد حان حینی ولا حت لوائحه . (فقال شمر ـ لعنه اللّه ـ : لك ذلك یابن فاطمة). یعنى : (پس شمر ـ لعنه اللّه علیه ـ گفت اى پسر فاطمه ! این حق را به تو مى دهیم). شمربه لشکر گفت : از حرم حسین دور شوید ومتوجه شخص حسین شوید وهرچه نیرو دارید در كشتن حسین به كار ببرید, لذا از دو طرف جنگ سختى درگرفت مع الوصف عطش سید الشهدا(ع) زیاد شده بود وطلب آب مى كرد, اما كسى نبود كه حسین (ع) را سیراب نماید  .

از آب هم مضایقه كردند كوفیان - خوش داشتند حرمت مهمان كربلا.

بودند دیو ودد همه سیراب ومى مكید - خاتم ز قحط آب سلیمان كربلا.

ز آن تشنگان هنوز به عیوق مى رسد - فریاد العطش ز بیابان كربلا.

حصروه من ماء الفرات وشربه - ولكل ذی روح الحیات محلل - تبا لقوم قد سقوا انعامهم - والسبط من حر الظماء یتململ . حسین (ع )را از نوشیدن آب فرات ممنوع كردند, در حالیكه هر موجودزنده اى از آن استفاده میكرد . نـفـریـن بر مردمى كه حیواناتشان را (هم) سیراب كردند, اما فرزند پیامبر(ص )از تشنگى به خود مى پیچید.

میروم ازكربلایت الوداع

میروم ازكربلایت الوداع – جان بقربان وفایت الوداع

الوداع ای جان من جانان من – الوداع ای روح من ای جان من

الوداع ای زاده زهراحسین – الوداع ای كشته تیغ و سُنین

من بسوی شام ویران میروم – آمدم با جان وبی جان میروم

ای حسین ای زاده خیرالبشر – سوی شام و كوفه هستم رَه سِپر

میروم من همره شمروسنان – همره خولی وزجر و ساربان

میروم اینك بصدجوروجفا – میروم با این گروه بی حیا

میبرندم ای حسین ازاین زمین – با جفا وجوربِن سعدلعین

میبرندم با دوصدجوروجفا – میبرندم این گروه اشقیا

میبرندم ازكنارت ای حسین – میبرندم با فغان و شوروشین

میبرندم بازنان وكودكان – میبرندم با دوصدآه وفغان

میبرندم با دوصدرنج وعذاب – میبرندم ازكنارت با عتاب

میبرندم ازبرت شادی كنان – ابن سعدوخولی وشمروسنان

ازمدینه بابرادرآمدم – باحسین،عباس واكبرآمدم

لیك اكنون بی برادرمیروم – دل غمین و خاك برسرمیروم

میروم افسرده ازاین سرزمین – چون گلِ پژمرده ازاین سرزمین

من سفیرانقلابم یاحسین – بهردین پا درركابم یا حسین

میروم تا شامیان رسوا كنم – كوفیان را همدم غمها كنم

میروم اما جدائی مشكل است – بس غم و غصه كنون دراین دل است

باقری زینب بصدشورونوا – سوی كوفه شدروان ازكربلا

ای حسین جان ای حسین جان ای حسین - ای حسین جان ای حسین جان ای حسین

ای حسین جان ای حسین جان ای حسین - ای حسین جان ای حسین جان ای حسین

تقسیم سرهاى شهدا

«ابن سعد» تا حدود ظهر روز یازدهم به دفن اجساد پلید کوفیان مشغول بود. پس از اتمام کار در حالى که پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدنها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند.

این سرهاى پاک که مجموع آنها با سر امام علیهالسلام به 72 سر نورانى مى‏رسید اینگونه بین قبائل تقسیم شد:

1. قبیله کنده به سرکردگى قیس بن اشعث، سیزده سر!

2. قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن، دوازده سر!

3. قبیله تمیم، هفده سر!

4. قبیله بنى اسد، نه سر!

5. قبیله مذحج، هفت سر!

6. سایر قبایل، سیزده سر!

اسارت اهل‏بیت علیهم السلام‏

عمر سعد پس از دفن اجساد پلید سپاهیانش نزدیک ظهر روز یازدهم دستور حرکت به سوى کوفه را صادر کرد. با این دستور زنان و دختران و کودکان حرم حسینى را بر شتران بدون جهاز سوار کردند و همانند اسیران بلاد کفر به سوى کوفه‏ حرکت دادند.

«ابن عبد ربه» در «عقد الفرید» مى‏نویسد: در میان اسراء دوازده پسر بچه و نوجوان از جمله آنها محمد بن الحسین و على بن الحسین علیهالسلام بودند.

از جمله زنان بزرگوارى که در کربلا به اسارت درآمدند عبارتند از:

زینب کبرى علیها السلام، ام کلثوم، فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیهاسلام، فاطمه دختر امام حسین علیهاسلام، سکینه دختر امام حسین علیهاسلام ، و دختر چهارساله امام حسین علیهاسلام (رقیه)، و رباب دختر امرء القیس همسر با وفاى امام حسین علیهاسلام، رمله، مادر حضرت قاسم و همسر امام حسن مجتبى علیهاسلام. اینان بازماندگان از عترت رسول اللَّه بودند که ابن سعد و سپاهش حرمت پیامبر را در حق آنها رعایت نکردند و با جسارت تمام آنان را چون اسیران جنگى به بند کشیدند و با خیل نامحرمان که قاتلان ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله و یارانش بودند، به سوى کوفه روانه ساختند.

مشهورترین افراد از اسیران کاروان کربلا

1- ام کلثوم کبرى زینب کبرى

2- آمنه سکینه

3 ـ ام اسحاق بنت طلحة

ام اسحاق یـا ام الحق ، فـرزند طلحة بن عبیداللّه است . نام او را، عاتکه  و مادرش را جرباء بنت قسامه ، از قبیله ى طى گفته اند.

ام اسحاق ، همسر امام حسین (ع ) در روز عاشورا فرزندى به دنیا آورد که او را عبداللّه نامیدند. او بـه دست عبداللّه بن عقبه غنوى و به قولى هانى بن ثبیت حضرمى با تیر مجروح شد. امام حـسـین (ع) خون او را به سوى آسمان ریخت و خونش به زمین بازنگشت . امام باقر (ع ) فرموده است :

اگر قطره ى از این خون به زمین مى ریخت عذاب الهـى بـر مـردم نازل مى گشت .

4 ـ ام الکرام

ام الکرام ، دختر گرامى امام على (ع ) و مادرش ام ولد است . به گفته ى عماد زاده ، او هـمـراه بـرادرش سیـّدالشهدا (ع) به کربلا آمـد و پس از عاشورا به دست دشمنان اهل بیت (ع ) از کربلا بـه کوفه و سپس به شام به اسارت برده شد. از جزئیات زندگى و اقدامات وى در طول اسارت اطلاع دیگرى در دست نیست .

5 ـ اُمامه

امامه ، فرزند امام على (ع) و مادرش ام ولد است . او با صلت بن عبداللّه ، از نوادگان عبدالمطلب ، ازدواج کرد و براى او دخترى به نام نفیسه به دنیا آورد. بـه گفته ى عمادزاده ، امامه جزو زنان حاضر در کربلا بوده و قطعا در کاروان اسیران نیز حضور داشته است .

6 ـ ام جعفر

ام جعفر نامش جمانه ، فرزند امام اوّل شیعیان ، و مادرش ام ولد است . بنا به گـزارشـى دیگر، ام جعفر و جـُمانه ، نام دو دختر از فرزندان امام على (ع) مـى باشد.

وى از زنان حاضر در کربلا و از اسیران آن حادثه ى خونین است . از سایر خصوصیات و جزئیات زندگى وى اطلاعى دیگرى در دست نیست .

7 ـ ام الحسن بنت على (ع)

ام الحسن یـا ام الحسین از فرزندان امام على (ع) است . نـام وى رمله ى کبرى ، مادرش ام سعید دختر عروة بن مسعود ثقفى  و بنا به نقلى ام شعیب مخزومیه مى باشد. او با پسر عمّه ى خود، جعدة بن هبیره ى مخزومى که از شیعیان خاص حضرت امیر المؤ منین (ع) و فرزند ام هانى بود ازدواج کرد و خداوند متعال شش فرزند به نام هاى ، جعفر، على ، حسن ، حارث ، عبداللّه ، یحیى به وى عنایت کرد. ام الحسن ، پس از وفات جعدة ، به عقد جعفربن عقیل در آمد ولى براى او فرزندى نزاد. برخى عبداللّه بن زبیربن عوام را نیز از همسران ام الحسن دانسته اند. اگرچه مورّخین به اسارت وى تصریح نکرده اند ولى بنا بر حضورش در کربلا، به یقین جزو اسیران کربلا نیز بوده است .

8 ـ ام خلف

نام او در منابع کهن وجود ندارد. ولى در منابـع متاءخر نـقل شده که وى همسر مسلم بن عوسجه و همان زنى است که در روز عاشورا پس از شهادت مسلم ، فـرزنـدش ، خلف را به رفتن بـه میدان نبرد و دفاع از فرزند رسول خدا (ص) تشویق کرد و خود عصر عاشورا به اسارت نیروهاى دشمن در آمد.

9 ـ ام عبداللّه

ام عبداللّه  فرزنـد امام مجتبى (ع)، نامش ، فاطمه و مادرش ام ولد است . او با امام سجاد (ع) ازدواج کـرد و از وى چهار فرزند به نام هاى امام محمد باقر (ع )، حسن ، على و عبداللّه متولد شد. او در خاندان امام حسن (ع )، در صداقت و راستگویى ، بى نظیر و نخستین زن علویه بود که فرزند علوى (امام باقر (ع)) به دنیا آورد.

ام عبداللّه با عموى بزرگوارش ، امام حسین (ع) به کربلا آمد و در لباس اسارت به کوفه و شـام برده شد. در دوران اسارت شاهد در غل و زنجیر بودن همسر (امام سجاد (ع))، گرسنگى و تشنگى فرزند (امام محمد باقر(ع)) و دیدن سرهاى خویشاوندان بر نیزه بود. در منابع کهن و اخیر اطلاعات دیگرى درباره ى نامبرده وجود ندارد.

10 ـ ام عمروبن جناده

نام او بحریه و پدرش مسعود خزرجى است . وى در روز عاشورا، پس از شهادت همسرش ، جناده ، به فرزند نه یا یازده ساله ى خود امر کرد به میدان رفته و مشغول نبرد شود. وقتى عمرو به شهادت رسید، مادر، با خواندن رجز، سر او را به طرف دشمن انداخت و یک نفر را کشت . سپس عمود خیمه را به دست گرفت و با حمله به خصمِ زبون دو نفر دیـگـر را نـیز به هلاکت رساند. آنگاه ، امام حسین (ع)، او را از ادامه ى جهاد و مبارزه منع کرد و ام عمرو به خیمه بازگشت . از سایر جزئیات زندگى و اقدامات مثبت وى در دوران اسارت اطلاعى در دست نیست .

11 ـ ام کلثوم بنت عبداللّه جعفر

ام کلثوم ، فرزند عبداللّه بن جعفربن ابى طالب (ع) و حضرت زینب (س) است . برخى بـه وى لقب (صغرى) داده اند. معاویه ، او را براى یزید خواستگارى ، ولى دایى بزرگوارش ، امام حسین (ع ) با این وصلت مخالفت کرد و ایشان را بـه عقد ازدواج پسر عمویش ، قاسم بن محمدبن جعفربن ابى طالب (ع) درآورد. خداوند متعال نیز فرزندى به نام (فاطمه) به آنان عنایت کرد.

ام کلثوم ، همراه همسر خود، قاسم ، به دشت خونین نینوا آمد و پس از شهادت وى ، از کربلا به کوفه و شام به اسیرى برده شد. مورّخان درباره ى اقدامات وى در دوران اسارت ، گـزارشى نقل نکرده اند. گروهى از رجال نویسان ، حجّاج بن یوسف ، ابان بن عثمان بن عفان  و خالدبن یزیدبن معاویه را نیز از همسران ام کلثوم ، پس از قاسم دانسته اند.

12 ـ ام کلثوم بنت على (ع) زینب صغرى

13 ـ امّ کلثوم صغرى

امّ کلثومِ صغرى ، یکى از دختران امیر المؤ منین (ع)، به گفته برخى از منابع از کـسانى است که در کربلا حضور داشت و به همراه شمار دیگرى به اسارت لشکریان بنى امیّه درآمد.

گرچه بسیارى از منابع از ام کلثوم به عنوان یکى اسیران حادثه عاشورا نام برده اند، بدون این که مقیّد به صغرى و کبرى کنند.

14 ـ ام کلثوم صغرى رقیه بنت على (ع)

15 ـ امّ کلثوم کبرى

ام کلثوم کبرى یکى از فرزندان امیر المؤ منین (ع) است . وى به همراه شوهرش ، عـون بـن جعفر از مدینه بـه امام حسین (ع ) پیوستند و به همراه آن حضرت در کربلا حضور داشـتـنـد. شـوهـرش در روز عاشورا به درجه رفیع شهادت نایل شد و خودش بـه اسارت لشکریان بنى امیّه درآمد. گرچه بـسیارى از منابع نام ام کلثوم را به عنوان بانویى که در کربلا حضور داشت و جزء اسیران بود آورده اند ولى مقیّد به صغرى و کبرى ننمودند.

16 ـ ام الثغر خوصاء

17 ـ ام محسن

او، مادر محسن بن حسین (ع) و نامش نامعلوم اسـت . ولى احـتمال دارد، وى همان رباب یا شهربانو باشد. یاقوت حُمَوى مى گوید: وقتى کاروان اسیران کربلا به کوه جوشن رسید که معدن مس و در غرب حلب است ، ام محسن فرزندش را سقط کرد. تلاش وى براى تهیّه آذوقه در آن مکان بى نتیجه ماند. کارگران آنجا هم نه تنها وى را مساعدت نکردند بلکه ناسزا نیز گفتند. ام محسن ، از این کار، خشمگین شد و از خداوند متعال خواست تـا آنان را مجازات کند. بر اثر نفرین او برکت از آن کوه گرفته شد. از زندگى وى اطلاع دیگرى در دست نیست .

18 ـ ام وهب

از جمله زنانى که در کربلا حضور داشته ، ام وهب بوده ، وى به همراه شوهرش و یا به همراه فرزندش در همان روز عاشورا طبق گفته اکثر مورّخان به شهادت رسید. اما منتخب التواریخ او را در شمار اسیران کربلا قرار داده است .

19 ـ ام هانى بنت على (ع)

ام هانى ، فرزند امام على (ع) و مادرش ام ولد اسـت . او با پسر عموى خود، عبداللّه اکبربن عـقیل ازدواج کرد و داراى فرزندانى به نام هاى محمد اوسط، عبدالرحمن ، مسلم و ام کلثوم گردید.

ام هانى با همسرش به کربلا آمد و پس از شهادت وى همراه کاروان اسیران به کوفه و شام رفت .

20 ـ امیمة سکینه (ع)

21 ـ امینة سکینه (ع )

22 ـ بحریة بنت مسعود ام عمروبن جناده

23 ـ جُمانة ام جعفر

24 ـ جُمانة

جـُمانة ، فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد و عمّه ى امام حسین (ع) است . او با پسر عمویش ، ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب ، از اصحاب خوش سخن رسول خدا و از سرایندگان مرثیه آن بزرگوار ازدواج کرد و برایش فرزندى به نام عبداللّه به دنیا آورد. وى در واقعه ى خونین کربلا و حوادث تلخ پس از آن حضور داشت  و افشاگر چهره ى باطل حکومت یزید در دوران اسارت بود.

25 ـ حسن بن حسن (ع) حسن مثّنا

26 ـ حسن مثّنا

حسن ، فرزند امام مجتبى (ع) و مادرش ، خوله دختر منظور فرازیه است . او مردى بـزرگ ، دانشمند و پارسا بود و سرپرستى صدقات امام على (ع) را در زمان خود به عهده داشت .

حسن مثنى ، براى خواستگارى یکى از دو دختر عمویش به منزل امام حسین (ع) رفت . آن حضرت به او فرمود: خودت هر کدام را که بیشتر دوست دارى انتخاب کن . ولى او شرم کرد و پاسخى نداد. امام حسین (ع) فرمود: من دخترم ، فاطمه را برایت انتخاب مى کنم ؛ زیرا او به مادرم فاطمه شبیه تر است .

فرزندان وى ، از فاطمه و دو زن دیگر عبارتند از: محمد، عبداللّه ، ابراهیم ، جعفر، داود، زینب ، ام کلثوم ، فاطمه ، مُلیکه و ام القاسم .

حسن ، در حماسه ى روز عاشورا شرکت جست و در رویارویى با دشمن زبون ، هفده تن از آنان را بـه هلاکت رساند. او که به شدّت مجروح و دست راستش قطع شده بود، با وساطت اسماءبن خارجه فزارى ، از هم قبیله اى هاى مادرش ، از صحنه ى نبرد خارج گردید و به اسارت درآمد. حسن مثنى نیز مانند سایر اسیران بر شتر بى جهاز برهنه ، سوار و به سوى شام برده شد. او مى گوید: چون نزد یزید رفتم تعداد ما بیش از ده نفر بود. به فرمان وى ، بـه سوى مدینه حرکت کـرده. در اوّل ماه بدانجا رسیدیم .

سرانجام ، حسن بن حسن (ع) در سى و پنج سالگى در مدینه دیده از جهان فرو بست و به دیدار حقّ شتافت .

27 ـ حسنیه

از جزئیات زندگى او اطلاع کاملى در دست نیست . تنها، در برخى از منابع متاءخر آمده است : امام حسین (ع)، وى را از نوفل بن حارث بن عبدالمطلب خرید و به عقد ازدواج مردى به نام (سهم) در آورد. حسنیه ، کنیز امام حسین (ع)، که در منزل امام سجاد (ع) خدمت مى کرده همراه سیّدالشهدا (ع) بـا پسرش منجح بن سهم به کربلا آمد. منجح در رکاب اباعبداللّه الحسین (ع) بـه شهادت رسید و حسنیه ، با دل پرغم و چشم اشکبار، با کاروان اسارت به کوفه برده شد.

28 ـ حسین بن حسن (ع)

حسین ، فرزند دوّمین امام شیعیان جهان ، امام حسن (ع)، مادرش ظمیاء و امّ ولد است . از آنجا که دندان هاى جلویش شکسته بود به وى ، اثرم مى گفتند. فرزندانش عبارتند از: على ، حسن ، محمد، ام سلمه ، کلثوم و فاطمه . برخى از معاصرین ، او را در زمره ى اسیران حادثه ى کربلا قرار داده اند. از نامبرده ، اطلاع دیگرى در دست نیست .

29 ـ خدیجه بنت على (ع)

خدیجه ، دخت گرامى امام على (ع ) و مادرش ام ولد است . وى با پسر عموى خود، عبدالرحمن بن عقیل  و سپس با عبدالرحمن بن عبداللّه ... بن عبد شمس ازدواج و خداوند متعال از عبدالرحمن بن عقیل سه فرزند به نام هاى سعید، عقیل و حمیده به ایشان عنایت کرد.

خدیجه ، بانوى شجاع کاروان حسینى ، علاوه بر تحمـّل مصیبت شهادت همسرش ، عبدالرحمن بن عقیل و دو جوان دلبندش در کربلا شاهد و ناظر دوران تلخ اسارت نیز بوده است . او سرانجام در کوفه ، دیده از جهان فروبست و به جوار حق شتافت.

فلک برید لباس عزا بقامت زینب

فلک برید لباس عزا بقامت زینب - یقین من که نیامد ز نی بطاقت زینب

ز بعد فاطمه در شأن و قدر و صبر نیامد - زنی بحوصله زینب و لیاقت زینب       

رسید با دل خونین بقتلگاه حسینش - هجوم لشکر غم شد بروی محنت زینب

خطاب کرد به آن جسم چاکچاک عزیزش - بگفت جان برادر بدی تو عزت زینب

بتازیانه زند شمر سنگدل به حضورت - گهی به تیر زبان میکند ملامت زینب

سنان بکعب سنان میزند بجانب دیگر - زگریه منع کندبین دوچشم مضطر زینب

به دستگیری درماندگان گشای تود ستی - نما تو ای شه خوبان دمی حمایت زینب

به کربلا و مدینه بدی تو یاور خواهر - نمانده بعد تو جانا دگر جلالت زینب

رسیده وقت اسیری بسوی کوفه و شام - علاج کن تو به این درد بی نهایت زینب

ز جای خیز و بگو طرّ قوا بقوم مخالف - که چشم خلق نیفتد بقد و قامت زینب

ز هول عرصه محشر دگر منال تو محزون - عذاب نیست برای تو با شفاعت زینب

سلام من بتو ای جسم پاره پار حسین جان

سلام من بتو ای جسم پاره پار حسین جان - شهید بی کفن و بی مزار حسین جان

بخاک و خون تنت آغشته و سرت بر نی - به پیش دیده من چون مه آشکار حسین جان       

جراحت بدنت را شماره نتوان کرد - فتاده است بدینگونه خوار و زار حسین جان

به جسم بی کفن و آفتاب گرم تو گریم - و یا به حالت زنهای داغدار حسین جان

سوار ناقه عریان ببین چگونه برندم - به هر دیار و به هر شهر و کوهسار حسین جان

نمیرود ز بر نعش اکبرت لیلا - زند بسینه و سر دیده اشکبار حسین جان

زهوش رفته لب شط نگر کنون گلثوم - بروی نعش علمدار نامدار حسین جان

بگو چگونه نمایم رباب را آرام - گرفته است به بر نقش شیرخوار حسین جان

چسان جدا بنمایم ز کشته داماد - عروس بخت سیاه و نگون وقار حسین جان

جدا نمیشود از نعش تو سکینه زارت - بده تسلی او شاه تاجدار حسین جان

رضایم این همه ظلم و جفای بی پایان - برای راه رضای تو راه بار حسین جان

ولی شماتت اعدا چگونه تاب آرم - زند چه اخگر سوزان بدل شرار حسین جان

دهم به سید بیچاره زین مکالمه من - مکان بباغ جنان با صد افتخار حسین جان

ای بخون طپیده بین بحال زارم

ای بخون طپیده بین بحال زارم - سر ز خاک و بردار شاه تاجدارم

پادشاه بطحا از چه روی خاکی - خسرو مدینه از چه چاکچاکی

زینبت نظر کن خوار هر نظر شد - از جفای دشمن زار و خون جگر شد

ای عزیز زهرا جامه برت کو - ای امیر یثرب تخت و افسرت کو

از چه رأس پاکت از بدن جدا شد - گر زکین جدا شد از چه از قفا شد

بین به دخترانت با همه عزیزی - در کف لعینان همچنان کنیزی

بین به خواهرانت جمله بی نقابند - همچه مرغ بی پر بسته طنابند

فرصت و محالم نیست بیش از اینم - تا که یکدم از مهر پهلویت نشینم

سوی شام ویران این زمان روانم - خوار هر دیار و زار هر مکانم

با چنین ز کویت میروم بخواری - گو که خواهرت را بر که میسپاری

خون دل حقیقی از بصر روان کن - از برای زینب روز و شب فغان کن

برادر جان چرا از خواهر خود چشم پوشیدی

برادر جان چرا از خواهر خود چشم پوشیدی - اسیر دشمنان کردی در این صحرا تو خواهر را

بسوی کوفه و شام خرابم می برد دشمن - بباید دید اکنون جور اعدای بد اختر را

گر از من چشم پوشیدی نگاهی کن بطفلانت - ببین بیمار و زار و حال دقت بار دختر را

سکینه با دو چشم تر بود در انتظار تو - گهی جوید تو را گاهی بپرسد حال اکبر را

من غمدیده چون سازم به هجران و فراق تو - چه سازم این دل سوزان و این قلب پر آذر را

اگر دشمن گذارد می روم از کربلا بیرون - بمانم اندر اینجا و فدایت سازم این سر را

اگر دل از تو بر گیرم از این صحرا روم بیرون - چگویم در مدینه من جواب جدّ و مادر را

صحفی مترجم لهوف

ایکه بخون غرقه شده تو را قد و قامت

ایکه بخون غرقه شده تو را قد و قامت - خیز و بپا کن دوباره شور قیامت        

زینب مضطر رود بشام و زجا خیز - وقت رحیلست و نیست جای اقامت      

خیز برادر که خواهر تو در ایندشت - بی تو نشاید که جان برد بسلامت

نقد و جود تو را چو داده ام از کف - جان برت آورده ام بوجه غرامت

خیز که لیلا بروی کشته اکبر - گشته در افغان بپا نموده قیامت

ما سر عریان سر اسر و به سر ما - سایه ای آفتاب برج کرامت

جسم تو عریان در آفتاب روا نیست - گرچه رخت زآفتاب برده علامت

آه که رفتم ز کویت اینک وافتاد - وعده دیدار ما بروز قیامت

خون بفشان جودیا ز دیده در این غم - تا نفشانی به حشر اشک ندامت

برادر از چه بخاک اوفتاده پیکر تو

برادر از چه بخاک اوفتاده پیکر تو - سرت چه شد بفدای سر تو خواهر تو

چرا بسوی من خسته دل نظر نکنی - نظر بسوی من زار خو نجگر نکنی

ز جای خیز و ببین درد مشکل زینب - نگر تو شمر وسنانرا مقابل زینب

سر برهنه من استاده ام برابر تو

سر برهنه من استاده ام برابر تو - ز من بپرس تو آخر که برده معجر تو  

ز جای خیز برادر بدستگیری من - مگر ترا خبری نیست از اسیری من

ز جای خیز و نگاهی بسوی خواهر کن - برای زینب غمدیده فکر معجر کن 

از این بلّیه مرا وار هان برای ثواب - که من پیاده و دور است راه شام خراب

ز جای خیز برادر بخاطر دل من - بسوی شام روانم ببند محمل من

ز جای خیز و ببین حالت دل ما را - جدا ز کشته اکبر نمای لیلا را

ز جای خیز زمانی بخاطر ناشاد - عروس را تو جدا کن ز کشته داماد

جدا نمود اگر شمردون ز تن سر تو - در آفتاب بیفکند از چه پیکر تو

مرا مگوی که رفتی برادرت تنهاست - که زینب تو اگر رفت ساربان اینجاست

بپرس ازدل جودی کزین ستم چون شد - برنج و درد و الم خونمود تا خون شد

ای رفته سرت برنی وی مانده تنت تنها

ای رفته سرت برنی وی مانده تنت تنها - ماندی تو و بنهادیم ما سر به بیابانها

ای کرده بکوی دوست هفتاد و دو قربانی - قربان شومت این رسم ماند از تو بدورانها

قربانی هر کس شد با حرمت و نشنیدم - دست و تن قربانی افتد به بیابانها 

اینگونه تنت از تیغ کردند دو صد پاره - قصّاب نزد ساطور بر پیکر قربانها   

از خون گلوی تو ایندشت گلستان شد - این سیر گلستان کرد سیرم ز گلستانها

ریحانِ خط اکبر برگرد رخ انور - برد از دل ما یکسر یاد گل و ریحانها

ما جمع پریشانیم هم بی سر و سامانیم - بردار سر و بنگر این بی سرو سامانها

اطفال حزین یکسر بی چادر و بی معجر - پاها همه در زنجیر سرها به گریبانها

بهرت نه همین جودی بگذشته ز جان وسر - شاها بفدای تو بادا همه جانها

حدی زد ساربان کفرو  طغیان

حدی زد ساربان کفرو  طغیان - بیاوردند اشترهای عریان

ببعضی محمل بشکسته شد بار - ببعضی بار شد درهای شهوار

بزیر ناقه پای آن مکرِّم - چو عقد عشق بر بستند محکم

چو آهنگ سواری کرد بانو - همایون چرخ را بشکست زانو

چو بر مقتل رسیدند آن اسیران - بهم پیوست نیسان و حزیران

یکی مویه کنان گشتی به فرزند - یکی شد موکنان بر سوک دلبند

یکی از خون بصورت غازه میکرد - یکی داغ علی را تازه می کرد

به سوی گلرخان سرو قامت - بپا گردید غوغای قیامت

نظر افکند چون دخت پیمبر - بنوردیده ساقی کوثر

بناگه ناله هذا اخی زد - بجان خلد نارد و زخی زد

به بر بگرفت خونین پیکر او - دهان بگذاشت بر جای سر او

نهان دل سینه اش خون شد زکاوش - نمود از چشمه چشمش تراوش

ترا طاقت نباشد از شنیدن - شنیدن کی بود مانند دیدن

آه از دمی که از ستم چرخ کجمدار

آه از دمی که از ستم چرخ کجمدار - آتش گرفت خیمه و بر باد شد دیار

بانگ رحیل غلغله در کاروان فتاد - شد بانوان پرده عصمت شتر سوار

خورشید فرو به مغرب و تابنده اختران - بستند بار شام قطار از پی قطار

غارتگران کوفه ز شاهنشه حجاز - نگذاشتند در یتمی به کنج بار

گنجینه های گوهر یکدانه شد نهان - از حلقه های سلسله در آهنین حصار

آمد به لرزه عرش ز فریاد اهل بیت

آمد به لرزه عرش ز فریاد اهل بیت - در قتلگه چو قافله غم فکند بار

ناگه فتاد دید جگر گوشه بتول - نعشی بخون طپیده به میدان کارزار

پس دست حسرت آن شرف دُره بتول - بر سر نهاد و گفت جزاک الله ای رسول

این گوهر بخون شده غلطان حسین تست - وین کشتی شکسته زطوفان حسین تست

این یوسفی که بر تن خود کرده پیرهن - از تار زلفهای پریشان حسین تست

حجة الاسلام نیر

آه از دمی که اهل حرم با  دو چشم تر

آه از دمی که اهل حرم با  دو چشم تر - کردند رو بقتلگه سیدّ بشر

از جسم پاره پاره در آن دشت پر ز کین - دیدند گلشنی ز گل روح بی ثمر

قربانیان کوی وفا لاله گون کفن - گردون کبوتران حرم را شکسته پر

تنها بخاک مانده و سرها بنیزه ها - در خون صدف فتاده و یغما شده گهر

زینب چو دید نعش برادر بروی خاک - از تیر کینه و طایر روحش گشاد پر

آهی کشید و از شتر افتاد و شد ز هوش - آمد بهوش و ناله زد از پرده جگر

کای همسفر ز قافله وا مانده ای چرا - برخیز و کودکان رسن بسته را نگر

زین العباد را نظری کنی برهنه پا - در گردنش رسن نگر و بی عمامه سر

یکدم سکینه راز محبت بدوش کن - اطفال را ز گریه برادر خموش کن

زینب بنعش حسین گفت ای گل بوتراب

زینب بنعش حسین گفت ای گل بوتراب - ما را اسیری برند بسوی شام خراب

ای پادشاه ز من ای کشته بی کفن - برگردن مار سن بر دستهامان طناب

بلبل صفت با فغان رفتم از این گلستان - ماندی تو با ساربان در این دیار خراب

لیلا جگر خون شده از غصه مجنون شده - سر در بیابان شده ز ناله های رباب   

فصیح الزمان شیرازی

ای خسرو گردون وقار زینب

ای خسرو گردون وقار زینب - آرام جان بیقرار زینب

ای بی کفن دور از وطن حسینم - گلگون بدن اندر کنار زینب

رفتی شکستی محفل دلم را - بر باد دادی از چه حاصلم را

کن چاره این درد مشکلم را - ای مایه امیدوار زینب

از دوریت خون شد دل فکارم - بیرون شد از کف طاقت و قرارم

گردیده از هجر تو گریه کارم - تا رفته تو از کنار زینب

ای پادشاه مکه و مدینه - ای دلنواز زینب و سکینه

گشتی شهید از جور اهل کینه - بی تو سیه شد روزگار زینب

ای میوه قلب فکار خواهر - ای گشته اندر خاک و خون شناور

شد پاره پاره پیکرت ز خنجر - ای روشنی شام تار زینب

بی سر چرا افتاده پیکر تو - کردند بر نوک سنان سر تو

بیرون نمودند جامه از بر تو - بودی به هر غم غمگسار زینب

بردار سر از خاک و خون فدایت - بر کودکان خویش کن رعایت

چون بی تو رو آرند در ولایت - بگذارشان اندر کنار زینب

کن یک نظر بر حال ما غریبان - ای داد خواه جمله یتیمان

ما را نگر با دیده های گریان - ازکف برون شد اختیار زینب

افتاده ای بی سرچرابهامون - غلطان بخون گشتی ز جورگردون

سیل سر شکم میرود چو جیحون - بنگر بچشم اشکبار زینب

ای جسم چاکچاک که باشی برابرم

ای جسم چاکچاک که باشی برابرم - جسم برادر منی ای خاک بر سرم

گر تو برادر منی اندر برابرت - از چیست کوفیان بر بایند معجرم

بردارسرزخاک و ببین روی نعش تو - از کعب نی چگونه کبود است پیکرم

زین بیش تاب جور ندارم ز جای خیز - بنما خلاص از کف شمر ستمگرم

زاندم که حلق خشک تودیدم بزیر تیغ - خون جای اشک میرود ازدیده ترم

در آفتاب نعش تو عریان و ای دریغ - نگذاشتند که جسم تو در سایه برم

سازم به هر غمت ولی از کوفه تا بشام - با قاتل ستمگر تو چون بسر برم

خود بسته طناب ولی چون گزیده مار - در پیچ و تاب از غم گیسوی اکبرم

سوراخ کرده قلب مرا چون دل بتول - تیری که جا گرفته به حلقوم اصغرم

با این همه الم به یتیمان خونجگر - در هر بلیه گه پدر و گاه مادرم

جودی خموش باش که از اشک و آه تو - گه باشم اندر آب و گهی اندر آزرم

در قتلگاه چون اسرارا گذر افتاد

در قتلگاه چون اسرارا گذر افتاد - بر نعش بی سر شهداشان نظر فتاد

چندان گریستند و زدند آه آتشین - کز آتشش بخر من گیتی شرر فتاد

آن یک سر برهنه بپای پدر نهاد - وان یک ز پای بر سر نعش پسر فتاد

لیلا بروی کشته اکبر دو دست غم - زد آنقدر بسر که ز خود بی خبر فتاد

ناگاه چشم زینب محزون در آن میان - بر جسم چاکچاک شه بحر و برفتار

از دل کشید ناله هذا اخی چنانک - از ناله اش شرر به همه خشک و تر فتاد

نزدیک شدکه جان رود ازقالبش برون - چون دیده اش به آن تن ببریده سرفتاد

آل نبی به كوفه برده شدازكربلا

آل نبی به كوفه برده شدازكربلا - كوفه پرازمحنت وغم است ورنج وبلا

حسین به كرببلا به دعوت كوفیان - آمده ازمدینه شده دچارخسان

كشته شده مردها اسیراهل وعیال - اهل وعیال حسین اسیرگرگ وشگال

ببین چه كردندبااهل وعیال وحسین - بحالت اسارت بگریه وشوروشین

زكربلامیبرند به كوفه بی وفا - به قصرابن زیاد برده شدند ازجفا

سرِ حسین مظلوم میان طشت زرّین - به قصركوفه نزدِابن زیادِبی دین

باسرِسبط نبی میان طشت طلا - نموده اواهانت نكرده شرم ازخدا

مقابلِ دیده اهل وعیال حسین - همی زندچوب كین برآن لبان حسین

همان لبی كه بوسه برآن زده مصطفی - شده كنون معرضِ چوب ستم ازجفا

گفت یكی زان میان چوب مزن این لبان - این بودآنكس كه شدملائكش پاسبان

ببین براین سركه او منوّ ر و باصفاست - این لب ودندان او بوسه گهِ مصطفی است

چوب مزن ای لعین برلب ودندان او - كززدنت لرزه ای است بعرش یزدان او

گركه زنی بی حیا به پیش خواهرمزن - پیش زن وبچه اش به پیش دخترمزن

ولیك آن بی حیا نكرده شرم ازخدا - باقریا چوب كین همی زداوازجفا

ای برادر نبود جز تو مرا دادرسی

وداع ام کلثوم

ای برادر نبود جز تو مرا دادرسی - از چه از من تو نپرسی ز کجائی چه کسی

ای برادر نبود تاب سر نعش توام - نگذارند که از سینه بر آرم نفسی

طایر روح بجان آمده از داغ غمت - همچو مرغی که گرفتار بود در قفسی

شمر نگذاشت مرا بر سر نعشت ورنه - گفتگو داشتمی من به جناب تو بسی

بهر اطفال تو از شمر و نشان جویم آب - غرقه در بحر زند دست به هرخار وخسی

خیمه ها سوخته طفلان به میان سرگردان - من سرگشته کنم رو بکه کو دادرسی

جودی از دامن شاه شهدا دست مگیر - که بحسرت نرسد دست بدامان کسی

گر کشم از دل ز داغت آه عالمسوز را

مکالمه ام لیلا با نعش امام

گر کشم از دل ز داغت آه عالمسوز را - تیره تر از شب کنم بر چشم عالم روز را

بر سر نعش توام بستند بر باز و طناب - رشته اندر پا نشاید مرغ دست آموز را

صحبت عید و بهار از دیگران باشد که من - بی علی اکبر نخواهم عشرت نوروز را

طاقت زنجیر و کعب نی دگر نبود مرا - کاش اجل گیرد ز تن اینجان غم اندوز را

از سر کویت بخواری گر نسازندم جدا - تا قیامت شکر گویم طالع فیروز را

هست فردا چونکه حال گریه از بهرم مجال - بهر نالیدن غنیمت بشمرم امروز را

قامتی دارم کمان زاندم که از بیداد خصم - دیده ام بر حلق اصغر ناوک دلدوز را

آه جودی زد شرر بر خرمن افلاکیان - یا رب افزون کن شرار این آه خر من سوز را

دو جهان پر آب و آتش گر از اشک و آه دارم

زبانحال ام لیلا

دو جهان پر آب و آتش گر از اشک و آه دارم - نه عجب که خفته در خون چه تو پادشاه دارم

بوصیت تو گفتم نکنم فغان دیگر - چکم نمی توانم دل خود نگاه دارم 

توئی آن فتاده در خون بمیان این بیابان - منم این اسیر عدوان که دل پر آه دارم

چه تو بودی ای شه من  ز کسی غمم نبودی - بامید آنکه همچون تو شهی پناه دارم

بگشای چشم و اینک نظری بحال ما کن - شه من ببین چه بر سر من از این سپاه دارم

نه بغیر تار گیسو بودم نقاب عارض - بنگر که روزگاری چه عجب سیاه دارم

شد از آن دمی که در خون رخ مهر همچو اکبر - قد چون هلال بی آن رخ همچو ماه دارم

از شرار آن خدنگی که شکافت خلق اصغر - قد چون کمان ز غم خم رخ همچو کاه دارم

بغلامی شه دین چو شدم بشهر شهره - چو غمست جودیا گر تن پر گناه دارم

خود اگرزخجلت تو نتوان زدن دمی دم - چو غمم که خود شفیعی چه تو عذرخواه دارم

در قتلگاه چون اسرار گذر افتاد

در قتلگاه چون اسرار گذر افتاد - بر نعش بی سر شهداشان نظر فتاد

چندان گریستند و زدند آه آتشین - کز آهشان بخر من گیتی شر ز فتاد

آن یک سر برهنه بپای پدر نهاد - وان یک ز پای بر سر نعش پسر فتاد

لیلا بروی کشته اکبر دو دست غم - زد آنقدر بسر که ز خود بی خبر فتاد

عبور قافله اسیران از قتلگاه‏

از دشوارترین لحظات تاریخ کربلا، که در عظمت و سنگینى با همه آسمانها و زمین برابرى مى‏کند، لحظه وداع جانسوز قافله اسیران با بدن‏هاى پاره پاره شهیدان است.

دشمنان، اسیران دل‏سوخته را از کنار آن پیکرهاى پاک شهیدان عبور دادند، همان پیکرهاى غرقه به خونى که یکجا همه عزّت و مظلومیت را در خود جمع و خلاصه کرده بودند.

برابر بعضى از نقل‏ها، اسیران خود چنین درخواستى داشتند تا براى وداع با آن عزیزان شهیدشان از کنار قتلگاهشان عبور کنند.

ناگفته پیداست که ترک سرزمین کربلا در آن وضعیت غمبار و وحشتناک براى آن دل‏سوختگان بسیار دشوار و سخت بوده است. به ویژه آنکه دشمن اجساد پلید سربازانش را دفن کرده بود ولى پیکرهاى ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله به خصوص پیکر پاک سرور جوانان بهشت بى‏غسل و کفن در بیابان رها شده بود. دشمن بدکینه نه خود به دفن آنها اقدام نمود و نه اجازه تدفین آنها را به کسى داد.

مشاهده آن صحنه‏هاى دلخراش با آن بدن‏هاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مى‏توانست هر بیننده‏اى را از پاى درآورد ولى طمأنینه و آرامشى که در زینب کبرى‏ علیهاالسلام، یادگار صبر و شکوه على علیهالسلام ظهور کرد و صلابت و استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مى‏زد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد.

زنان حرم چون چشمشان به آن بدنهاى پاره پاره افتاد، فریادشان به ناله و شیون بلند شد و بر صورت خود لطمه زدند.

زینب که مى‏دانست دشمن در انتظار است تا با دیدن کوچکترین نشانه‏اى از ضعف وپشیمانى درخاندان پیامبر، قهقهه مستانه سر دهد، با دیدن پیکر به خون آغشته برادر، رو به آسمان کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ؛ خدایا این قربانى را قبول فرما!».

این جمله چون پتکى بر سر دشمن فرود آمد و کوس رسوایى آنها را به ‏صدا در آورد.

راوى مى‏گوید: هر چه را فراموش کنم، هرگز کلمات زینب دختر فاطمه زهرا علیها السلام را فراموش نخواهم کرد، به خدا سوگند بى‏قرارى‏ها و سخنان زینب هر دوست و دشمن را به گریه واداشت.

او با دلى شکسته و صدایى محزون چنین گفت: وامُحَمَّداه! صَلّى‏ عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماء، هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الْأَعْضاءِ، یا مُحَمَّداه! بَناتُکَ سَبایا وَذُرِّیَّتُکَ مُقَتَّلَة، تَسْفى‏ عَلَیْها ریحُ الصَّبا، هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ، مَجْزُورُ الرَّأسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ؛ اى محمد صلى الله علیه و آله! درود فرشتگان آسمان بر تو باد! این حسین توست که در خون غلتیده است و پیکر او پاره پاره شده است. اى محمد صلى الله علیه و آله! دختران تو اسیر شده‏اند و فرزندانت کشته گشته‏اند و باد صبا بر پیکرهایشان مى‏وزد. این حسین توست که روى خاک افتاده، سرش را از قفا بریده ‏اند، عمامه و رداى او را به یغما برده‏اند.

زینب علیهاسلام همچنان سخن مى‏گفت و دوست و دشمن مى‏گریستند.

زینب علیهاسلام که گویا سخنگوى آن صحنه عجیب بود چنین ادامه داد: بِأَبِی مَنْ [أَضْحى‏] عَسْکَرُهُ فی یَوْمِ الإثْنَیْن نَهْباً، بِأَبی مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرى‏، بِأَبِی مَنْ لا هُوَ غائِبٌ فَیُرْتَجى‏ وَلا جَریحٌ فَیُداوى‏، بِأَبِی مَنْ نَفْسی لَهُ الْفِداءُ، بِأبِی الْمَهْمُومَ حَتّى‏ قَضى‏، بِأبی الْعَطْشانَ حَتّى‏ مَضى‏، بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ؛ پدرم فداى آن کسى باد که (خیمه‏گاه) سپاهش روز دوشنبه غارت شد. پدرم فداى آن کس باد که طنابهاى خیمه‏اش بریده و بر زمین افتاد. پدرم فداى آن که نه سفر رفته است تا امید بازگشتش باشد و نه چنان زخمى برداشته که امید مداوایش باشد. پدرم فداى آن کس که جانم فداى او باد. پدرم فداى آن کس که با دل پرغصّه جان سپرد، پدرم فداى آن کس که با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن کس که از محاسنش خون مى‏چکد».

دلها مى‏رفت که از سینه‏ها بیرون بزند، باران اشک به احدى مجال نمى‏داد، زینب این بار اصحاب جدّش را مخاطب ساخت و گفت: یا حُزْناه! یا کَرْباه! الْیَوْمَ ماتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ، یا أَصْحابَ مُحَمَّد هؤُلاءِ ذُرِّیَّةُ الْمُصْطَفى‏، یُساقُونَ سَوْقَ السَّبایا؛ امروز گویا جدم رسول خدا از دنیا رفته، اى اصحاب محمد صلى الله علیه و آله! اینان فرزندان پیامبر برگزیده‏اند که آنان را همانند اسیران مى‏برند.

در اینجا بود که سکینه قدم پیش نهاد، پیکر پاک پدر را در آغوش گرفت، هر چه تلاش کردند وى را جدا کنند ممکن نشد، جماعتى از اعراب آمدند و سکینه را کشان کشان از پیکر پدرش جدا ساختند (ثُمَّ إِنَّ سُکَیْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرابِ حَتّى‏ جَرُّوها عَنْهُ).

ناگهان زینب علیهاالسلام سنگ صبور اهل کاروان، که با نوحه سرائى بجا و به موقعش تا حدودى باعث تخلیه بغض‏هاى فرو خفته در گلو شده بود، متوجه على بن الحسین علیه السلام شد که مى‏رفت از سر بى‏قرارى قالب تهى کند، زینب علیهاالسلام خود را به امام سجاد علیه السلام رساند و گفت: «مالِی أَراکَ تَجُودُ بِنَفسِکَ یا بَقِیَّةَ جَدِّی وَ أَبِی وَإخْوَتی؛ تو را چه شده، اى یادگار جدّ و پدر و برادرانم! مى‏بینم که مى‏خواهى جانت را تسلیم کنى؟!».

امام سجاد علیهالسلام پاسخ داد: چگونه بى‏تابى نکنم در حالى که مى‏بینم پدر و برادران و عموها و عموزادگان و کسان من بر زمین افتاده و در خونشان غلتیده، سرهایشان جداشده، لباسهایشان به غارت رفته است، نه کفنى دارند، نه دفنى و کسى به آنها توجهى ندارد.

زینب علیهاالسلام پاسخ عجیبى داد: فرزند برادرم! نگران مباش، به خدا سوگند این پیمانى است که پیامبر خدا از جد و پدر و عمویت گرفته است و آنان نیز آن را پذیرفته‏اند.

خداوند از جماعتى از این امت که گردنکشان زمین آنها را نمى‏شناسند ولى فرشتگان آسمان آنان را مى‏شناسند، عهد گرفته است که این پیکرهاى پاره پاره و پراکنده را جمع کنند و به خاک بسپارند، در آینده در این سرزمین بر مرقد پدرت حسین علیهالسلام پرچمى به اهتزاز در مى‏آید که هیچگاه کهنه نشود و در گذر زمان گزندى به آن نرسد و سردمداران کفر هرچه در محو آن تلاش کنند، روز به روز بر عظمت آن افزوده شود.

زینب دختر شجاع امیرمؤمنان علیهالسلام با این پیش‏گویى عجیب و شگفت‏آورش، فرزند برادر خود را تسلى بخشید و آینده کربلا و عاشورا را آن‏گونه که ما امروز بعد از حدود 14 قرن مى‏بینیم دقیقاً ترسیم کرد، آرى قلب نازنین زینب علیهاالسلام مى‏دانست که این آغاز کار است هر چند تاریک‏دلان بنى‏امیّه و منافقان آن را پایان کار مى‏پنداشتند.

گفت زینب بادوصدآه وفغان

گفت زینب بادوصدآه وفغان – سوی شامم میبرند این کوفیان

میبرندم کوفیان باشوروشین – ازکنارنورچشمانم حسین

میبرندم اززمین کربلا – اززمین محنت ورنج وبلا

میبرندم بادوصد افغان و آه – کوفیان وشامیان روسیاه

میبرندم همره زجرلعین – سوی شام وکوفه ازاین سرزمین

میبرندم همره شمروسنان – سوی شام کوفه با آه وفغان

میبرندم ازکنارقتلگاه – سوی شام اززیر نورمهروماه

میبرندم با دوصدآه وفسوس – آن سنان وشمرو بن سعدعبوس

کربلا یاکربلا یاکربلا – ای زمین محنت ورنج وبلا

ای زمین کربلا رفتیم ما – باشهیدان الوداع گفتیم ما

ای زمین کربلا باصدفغان – ماشدیم اکنون بشام غم روان

میرویم ازسرزمینت کربلا – سوی شام وکوفه بارنج وبلا

دوم ماه محرم آمدیم – با غم و اندوه وماتم آمدیم

هفته ای بودیم ما مهمان تو – مانخوردستیم زاب ونان تو

ما بهمراه جوانان آمدیم – ازمدینه برتومهمان آمدیم

قاسم وعباس واکبرداشتیم – عون وعبدالله وجعفرداشتیم

لیک اکنون نیست برما یاوری – نه اباالفضل ونه عون وجعفری

جملگی درخاک وخون افتاده اند – پیش چشم من کنون افتاده اند

ما بسوی شام ویران میرویم – لیک ما باجسم بی جان میرویم

روح ماها قاسم وعباس بود – بهرما دسته گلی ازیاس بود

کربلا امشب حسین تنها بود – گرگهایی اندراین صحرابود

کربلا مگذارآزارش کنند – ناروایی با تن زارش کنند

کربلا گهواره شوبراصغرم – آب ده برنورچشمان ترم

آفتابت ای زمین سوزان بود – جسم صدچاک حسین عریان بود

خویش رابهرحسین سجاده کن – سایه ای بهرحسین آماده کن

ای زمین رفتیم باصدشوروشین – بعدما جان تو وجان حسین

باقری رفتند باشورو نوا – اهلبیت ازسرزمین کربلا

زینب چو دید پیکر آن شه به روی خاک

زینب چو دید پیکر آن شه به روی خاک - از دل کشید ناله به صد درد  سوزناک

کای خفته خوش به بستر خون  دیده باز کن - احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن

ای  وارث سریر امامت  بیای خیز - بر کشتگان بی کفن خود نماز کن

طفلان خود  به ورطه بحر بلا نگر - دستی  به دستگیری آنان  دراز کن

نیرّ تبریزی :

زینب چو دید پیکری اندر میان خون

زینب چو دید پیکری اندر میان خون - چون آسمان و زخم  تن از انجمش فزون

بی حد جراحتی، نتوان گفتنش که چند - پا مال پیکری، نتوان دیدنش که چون

خنجر در او نشسته، چو شهپر که درهما - پیکان از او دمیده، چو مژگان که از جفون

گفت: این به خون تپیده نباشد حسین من‏ - این نیست آن كه در بر من بود تاكنون‏

یكدم فزون نرفته كه رفت از كنار من‏ - این زخمها به پیكر او چون رسید؟ چون؟

گر این حسین؛ قامت او از چه بر زمین؟ - ور این حسین؛ رایت او از چه سرنگون؟

گر این حسینِ من؛ سر او از چه بر سنان؟‏ - ور این حسینِ من؛ تن او از چه غرق خون؟

یا خواب بوده‏ ام من و گم گشته است راه - یا خواب بوده آن كه مرا بوده رهنمون

می گفت و مى‏گریست كه جانسوز ناله‏ اى‏ - آمـد ز حنجــر شه لــب تشنــگان بــرون‏

كاى عندلیب گلشن جان؛ آمدى، بیا - ره گم نگشته خوش به نشان آمدى، بیا

آمد به گوش دختر زهرا چو این خطاب

آمد به گوش دختر زهرا چو این خطاب‏ - از ناقه خویش را به زمین زد به اضطراب‏

چون خاك، جسم پاك برادر به بر كشید - بر سینه‏ اش نهاد رخ خود، چو آفتاب‏

گفت: اى گلو بریده! سر انورت كجاست؟ - وز چیست گشته پیكر پاكت به خون خضاب؟

اى میر كاروان گه آرام نیست، خیز! - ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب‏

من یك تنِ ضعیفم و یك كاروان اسیر - وین خلق بی حمیت و دهری پر انقلاب‏

از آفتاب‏ پوشمشان؛ یا زچشم خلق؟‏ - اندوه دل نشانمشان؛ یا كه التهاب؟

زین‏العباد را ز دو آتش كباب بین - سوز تب از درون و برون تاب آفتاب‏

گر دل به فرقت تو نهم، كو شكیب و صبر؟ - ور بی تو رو به شام کنم، کو توان و تاب؟

دستم ز چاره كوتــه و راه دراز پیش‏ - نه عمر من تمام شود، نه جهان خراب‏

لختى چو با برادر خود شرح راز كرد - رو در نجف نمود و سرِ شكوه باز كرد

كاى گوهرى كه چون تو نپرورده نُه صدف‏

كاى گوهرى كه چون تو نپرورده نُه صدف‏ - پروردگانت زار و تو آســوده در نجف؟

دارى خبر كه نور دو چشم تو شد شهید - افتاد شاهباز تو از شـرفه ی شرف‏

تو ساقى بهشتى و كوثر به دست توست‏ - وین كودكان زار تو از تشنگى تلف

این اهل بیت توست بدین گونه دستگیر - اى دستگیر خلق! نگاهى به این طرف‏

این نور چشم توست كه ناوك زنان شام‏ - دورش كمان گشاده چو مژگان كشیده صف‏

چندین هزار تن، قدرانداز و از قضا - با آن همه خطا همه را تیر بر هدف‏

هر جا روان ز سرو قدى جویى از گلو - هر سو جدا ز تا جورى دستی از كتف‏

تا كى جوار نوح لب نوحه برگشا - یعقوب سان بنال كه شد یوسفت ز كف‏

چو نوح برگروه و چو یعقوب بر همه - نفرینِ «لاتذر» كن و افغانِ وا اسف‏

چندین چو شكوه‏هاى دلش بر زبان گذشت‏ - زان تن ز بیم طعنه ی شمر و سنان گذشت

زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد

زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد - کرد این خطاب و پیرهن صبر پاره کرد

ای تشنه لب به سوی که بعد از تو رو کنم - جویم که را که درد دل خود به او کنم

گر پرسد از تو دختر زارت چه گویمش - روزی که در مدینه ی جدّ تو رو کنم

یعقوب جست گم شده ی خویش را ومن - در حیرتم تو را به کجا جستجو کنم

غسلت نداد کس که به نعشت کند نماز - جز من کز آب دیده دمادم وضو کنم

دردا حدیث درد و غمت کم نمی شود - تا روز رستخیز اگر گفتگو کنم

دردی ندیده جان که توان کرد چاره اش - زخمی نخورده دل که توانم رفو کنم

خاکم به سر که می برم این آرزو به خاک - روزی که خاک پای تو را آرزو کنم

چون کرد با برادر خود قصه را تمام - رو بر مدینه کرد که یا سید الانام

این شاه سر جدا شده از تن حسین توست - این سینه چاک ناوک دشمن حسین توست

این نور نخل طور تجلی که شد از او - کرببلا چو وادی ایمن حسین توست

این لاله گون قبای که جبریل از غمش - شال عزا فکنده به گردون حسین توست

این جسم پاره پاره که زهرا به ماتمش - صد پاره جامه ساخته بر تن حسین توست

این شمع جانگداز که اندر مصیبتش - از آه شعله ها شده روشن حسین توست

این پیکر کشیده به خون کز برای او - خون ها ز دیده رفته به دامن حسین توست

این طایر حرم که ز پیکان شست کین - در خاک و خون نموده نشیمن حسین توست

این گل و آن گل ببویم

این گل و آن گل ببویم - تا گل خود را بجویم

ای خدا این پیکر پاک حسین است - ای‏خدااین‏مصطفی ‏را نور عین‏است

این گل و آن گل ببویم - تا گل خود را بجویم

گرحسین‏است‏ ازچه‏ برتن سر ندارد - ای خدا کس این ستم باور ندارد

این گل و آن گل ببویم - تا گل خود را بجویم

ای خدا نور هدی را سر بریدند - نور چشم مرتضی را سر بریدند

این گل و آن گل ببویم - تا گل خود را بجویم

ای خدا دست ستم بر ما گشودند - نوگلان مرتضی پرپر نمودند

این گل و آن گل ببویم - تا گل خود را بجویم

می نمایم جستجو در میان قتلگاه

می نمایم جستجو در میان قتلگاه - قطعه های پیکرت می کنم هر جا نگاه

روی خاک افتاده جسم پرپرت - ای گل زهرا کجا باشد سرت

واویلا آه واویلا

یا اخی گفتی و پر کشیدم سوی تو - آمدم در مقتلت تا ببینم روی تو

صد هزار افسوس آه ای یار من - سر نداری ای برادر روی تن

واویلا آه واویلا

در میان آتش خیمه و تو در تنور - سر کنار فاطمه تن گرفتار ستور

پیکرت شمع غمستان من است - رونق شام غریبان من است

واویلا آه واویلا

وداع خواهر از جسم برادر

وداع خواهر از جسم برادر - چه سخت است اى خدا در پیش دُختر

خدا قرآن ناطق لب ببسته - كنار قتلگه، زینب نشسته

حسین جانم حسین جانم حسین جانم

گل گمگشته ‏ام پیدا شد آخر - دل سرگشته‏ ام شیدا شد آخر

گلم، گلبرگ من برتن ندارد - نشان جز نیزه ‏ى دشمن ندارد

گل من بین گودالى پُراز خون - نشسته چون شفق برشطّ گلگون

گلم شد غارتِ شمشیروخنجر - نمانده جاى بوسه جز به حنجر

گلم در نزد مادر روسفید است - كه خواهر شد اسیر و اوشهید است

از این مهمانى زخم زبانها - روم با ضرب دست تازیانها

الهى این من واین نور عینم - خداحافظ خداحافظ حُسینم

گویم کدامین غم بابا برایت

نوحه قتلگاه زبان ‏حال حضرت سکینه‏

گویم کدامین غم بابا برایت - زد خصم دون آتش بر خیمه‏ هایت

ای پیکر صد چاک گریم برایت - ای کشته بی‏سر جانم فدایت

بابا حسین جان بابا سرت کو - انگشت ناز و انگشترت کو

بعد از تو ای بابا بر ما جفا شد - رنج و بلا ما را قوت و غذا شد

زین قوم غارتگر از بس ستم دید - سرگشته در هامون آل عبا شد

بابا حسین جان بابا سرت کو - انگشت ناز و انگشترت کو

بابا سکینه شد بعد از تو گریان - چون کودکان تو لب تشنه عطشان

از وحشت آتش یکسر نهادند - هر یک به یک سویی سر در بیابان

بابا حسین جان بابا سرت کو - انگشت ناز و انگشترت کو

بابا چه سنگین دل بر تو جفا کرد - رأس شریفت را از تن جدا کرد

آن بیحیا از کین کرد آن چه را کرد - امّا بمیرم من عطشان چرا کرد

بابا حسین جان بابا سرت کو - انگشت ناز و انگشترت کو

بابا مرا بردند بهر اسیری - با ضربه سیلی با تازیانه

فریاد از این دشمن وای از یتیمی - بعد از تو ما را کشت رنج زمانه

بابا حسین جان بابا سرت کو - انگشت ناز و انگشترت کو

(صاعد اصفهانی)

كجائید ای شهیدان خدائی

كجائید ای شهیدان خدائی - بلاجویان دشت كربلائی

كجائید ای سبكروحان عاشق - پرونده تر ز مرغان هوائی

كجائید ای ز جان و جا رهیده - كسی مر عقل را گوید كجائی

كجائید ای در زندان شكسته - بداده وامداران را رهائی

كجائید ای در مخزن گشاده - كجائید ای نوای بی نوائی

در آن بحرید كاین عالم كف اوست - زمانی پیش دارید آشنائی

كف دریا است صورتهای عالم - زكف بگذر اگر اهل صفائی

برآ ای شمس تبریزی ز مشرق - كه اصل اصل اصل هر ضیائی

در بساط خویش دارد بهترین كالا شهید

در بساط خویش دارد بهترین كالا شهید - میكند كالای خود را با خدا سودا شهید

بهر استقلال اسلام از خم چوگان مرگ - گوی سبقت را ز میدان می برد تنها شهید

سر خط آزادی ما را به میدان نبرد - میكند با خون سخر خویشتن امضا شهید

میشود وارد به جنت روز محشر بی حساب - بسكه دارد قرب نزد خالق یكتا شهید

سینه را آماج رگبار مسلسل می كند - چون ندارد ذره ای از خویشتن پروا شهید

مرگ او بنیانگذار خشت كاخ زندگی است - زانكه دین را میكند با خون خود احیا شهید

هیچ میدانی چرا از ظلم و بیداد یزید - شد حسین ابن علی در روز عاشورا شهید

خواست گوید ای بشر از بهر استقلال دین - جان دهم امروز تا گردی تو هم فردا شهید

چكمه پوشان : ژولیده نیشابوری

ای پادشه خوبان رفتیم خداحافظ

ای پادشه خوبان رفتیم خداحافظ - ای غرقه بخون غلطان رفتیم خداحافظ

ما در ره شام و تو با باد صبا همدم - ما همراه این طفلان رفتیم خداحافظ

ای همسفرزینب رفتیم خداحافظ

ای همسفرزینب رفتیم خداحافظ - ای تاج سرزینب رفتیم خداحافظ

ماندی تو وسردارت، عباس علمدارت - ماهمره بیمارت رفتیم خداحافظ

بیائید ای هواداران ببندید محمل زینب

بیائید ای هواداران ببندید محمل زینب - که بر باد صبا رفته بساط و منزل زینب

کجائی ای علی اکبر شبیه روی پیغمبر - بیا بر عمه ات بنگر ببندید محمل زینب

کجائی ای علمدارم ضیاء چشم خونبارم - بیا عزم سفر دارم ببندید محمل زینب

محرم زینب شده است وقت سواری

محرم زینب شده است وقت سواری - برشترمن نه محمل ونه عماری

یا تو زجاخیز یا که قاسم واکبر - یا که به این قوم گو روند کناری

سوی شامم می برند این كوفیان با شور و شین - ای زمین كربلا جان تو جان حسین

ای زمین كربلا بودیم و ما مهمان تو - نه دمی خوردیم ز آب و نه جویی از نان تو

ای زمین کربلا ، من شام ویران می روم - جان من اینجاست و من با جسم بی جان می روم

آفتابت ای زمین امروز و بس سوزان بود - جسم مجروح حسین روی تو عریان بود

ای زمین كربلا لب تشنه بودیم میهمان - تشنه اش مپسند و آبی بر گلوی او رسان

آفتابش این زمین در روز بس سوزان بود - جسم مجروح حسینم روی تو عریان بود

كاش در این دم بدی یك سایه بر این آفتاب - تانسوزد جسم عریان حسینم زآفتاب

پیكرش آغشته بر خون است و در خاكش نكن - چون نسیم آید به زیر خار و خاشاكش نكن

این تن صد پاره اش افتاده بر روی زمین - طاقت جور و جفا دیگر ندارد بیش از این

ما كه رفتیم ای زمین امشب حسین تنها بود - نی غلط گفتم كه امشب ساربان اینجا بود

ای زمین گر ساربان خواهد كند دستش جدا - در تزلزل آی و مپسند این چو از راه وفا

ای زمین باشد حسینم عین و اكبر نور عین - نور عینم را جدا نگذار بسازم حسین

غنچه ی نشكفته را نگذار و كس خارش كند - خفته اصغر كس مباد از خواب و بیدارش كند

پیكر عباس مجروح است و زخمش بی تاب - حیف این گل می شود پ‍ژمرده میان آفتاب

می برم من نو عروس خسته ی نا شاد را - كن تو رنگین ای زمین از خون كف داماد را

"جودیا" آه از دمی كز ظلم و جور اشقیا - زینب مظلومه از نعش شه دین شد جدا

من کرببلا را چو خزان دیدم و رفتم

من کرببلا را چو خزان دیدم و رفتم - چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم

ای باغ که داری تو بسی گل بگلستان - این خرمن گل را بتو بخشیدم و رفتم

در کرببلا زینت آغوش نبی را - آوردم و غلطیده بخون دیدم و رفتم

ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم - آن حنجر پرخون تو بوسیدم و رفتم

یاد آمدم آنروز که گفتی جگرم سوخت - چشم از تن صدچاک تو پوشیدم و رفتم

چون همره ما هست سر غرقه بخونت - من یاد لب تشنه تو بودم و رفتم

بگسست اگر دشمن دون ریشة دین را - با موی پریشان همه سنجیدم و رفتم

بس کن تو دگر کاه ربائی سخن خود - من یک گلی از گلشن دین چیدم و رفتم

به سوی شام و کوفه ام، چه دل شکسته می برند

به سوی شام و کوفه ام، چه دل شکسته می برند - ببین که زینب تو را، غریب و خسته می برند

همان وجود نازنین، خدای صبر در زمین - تمام رکن قامتش، ز هم گسسته می برند

زیارت تو آمدم، سرت نبود یا حسین - مرا برای دیدن سر شکسته می برند

تو در تنور و کودکان، میان آتش حرم - غم تو و یتیم تو، به دل نشسته می برند

ببین که یک شبه شده، جمال ما همه کبود - ز قتله گاه تو مرا، به دست بسته می برند

سر امیر لشگرت، به نیزه ها نمی نشست - ولی ز بغض و کین سرش، به نیزه بسته می برند

برای کودکان خود، ز گوش کودکان تو - تمام گوشواره ها، به دست بسته می برند

خودم دیدم که صحرا لاله گون بود

خودم دیدم که صحرا لاله گون بود - زمین از خون یاران غرقه خون بود

خودم دیدم فضاى آسمانها - پر از انا الیه راجعون بود

خودم دیدم که نور چشم زهرا - جراحات تنش از حد فزون بود

خودم دیدم که بر هر برگ لاله - نوشته این سخن با خط خون بود

گلى گم کرده ام میجویم او را - به هر گل میرسم میبویم او را

خودم دیدم گلوى اصغرش را - خودم در بر کشیدم اکبرش را

اگر چه از کنار نهر علقم - زگریه منع کردم خواهرم را

خودم دیدم که زهرا ناله میکرد - خودم دیدم سرشک مادرم را

مکن منعم اگر با این همه داغ - زنم بر چوبه محمل سرم را

گلى گم کرده ام میجویم او را - به هر گل میرسم میبویم او را

خودم دیدم که دلها مرده بودند - خودم دیدم همه افسرده بودند

خودم دیدم کبوترهاى معصوم - همه در زیر پر، سر برده بودند

خودم دیدم که گلهاى نبوت - زبى ابى همه پژمرده بودند

همان جایى که فرزندان زهرا - بجرم عشق سیلى خورده بودند

گلى گم کرده ام میجویم او را - به هر گل میرسم میبویم او را

گل من یک نشان در بدن داشت - یکى پیراهن کهنه به تن داشت

ز کویت ای برادر با دو چشم خونفشان رفتم

ز کویت ای برادر با دو چشم خونفشان رفتم - ز بار رنج و غم با قامتی همچون کمان رفتم

توگرازخون خود این سرزمین را گل ستان کردی - ولی من همچو بلبل با فغان زین گل ستان رفتم

امیدم بود روزی سوی یثرب با تو برگردم - به سوی شام آخر بی تو ای آرام جان رفتم

بمان ای کاروان سالار فارغ دل در این منزل - که من با کاروانی حسرت و آه و فغان رفتم

تو ماندی با شهیدان در زمین کربلا و من - به سوی شام همراه زنان و کودکان رفتم

تو کردی آشیا ن در این چمن ای عندلیب جان - من آخر بال و پر بشکسته از این آشیان رفتم

به سوی غربت از این دشت با صد ناله و شیون - به همراه اسیران چون درای کاروان رفتم

به یاد تو کمال از سوز دل پیوسته می گوید - ز کویت ای برادر با دو چشم خونفشان رفتم

احمد کمال پور

خداحافظ دیار آشنایى

خداحافظ دیار آشنایى - جگر سوزاندى از داغ جدایى

خداحافظ فرات كم محبت - خداحافظ عطش اى عشق عترت

خداحافظ خیام گلشن من - بود خاكسترت بر دامن من

خداحافظ مزار شیرخواره - كه هستى بهر اصغر گاهواره

خداحافظ مه ابرو كمونم - على اى ارباً اِربا مهربونم

خداحافظ علمدار مؤدب - پس ازتوگشته سیلى رزق‏ زینب

خداحافظ سرشمشیر خورده - فداى چشم تو كه تیر خورده

خداحافظ الا اى مَشك پاره - دلم شد آسمان پرستاره

خداحافظ تن پامال مركب - شده رخت اسیرى رخت زینب

كجائید اى شهیدان خدائى - بلا جویان دشت كربلائى

***

ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام

ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام - آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام

در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین - ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام

پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره - اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام

ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل - وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام

نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام - اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام

من عبد کوی عشقم و من شاه را گم کرده ام - آقا تو را گم کرده ام مولا تو را گم کرده ام

بنوشتم این نامه چنین با خون دل ای مه جبین 0 اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام

از كویت ای آرام دل، با چشم گریان می روم

از كویت ای آرام دل، با چشم گریان می روم - جانم تو بودی و كنون، با جسم بی جان می روم

ازگریه پایم درگل است، دریای غم بی ساحل است - درد فراقت مشكل است، با سوز هجـران می روم

خیز ای امیر كاروان، ما را تو در محمل نشان - همراه با نامحرمان، در شام ویران می روم

پرپر شده گل های تو، كو اكبر رعنای تو - نا چیده گل ای باغبان، از این گلستان می روم

ای ساقی آب حیات، وی تشنه پهلوی فرات - ای خواهرت گردد فدات، با كام عطشان می روم

گِرید رقیه دخترت، هر دم بِیاد اصغرت - با ناله و آه و فغان، من با یتیمان می روم

نگذاردم چون ساربان،سازم در این صحرا مكان - تو با شهیدانت بمان، من با اسیران می روم

گوید "شكوهی" با فغان، با ناله و اشك روان - شادم به یادت كز جهان، با چشم گریان می روم

ای آفتاب، زخم تنت را شماره نیست

ای آفتاب، زخم تنت را شماره نیست - درکهکشان جسم تو غیر از ستاره نیست

مارا به زخم های تنت، از سپهرچشم - غیر از ستاره ریختن ای ماه، چاره نیست

ای آسمان چگونه تورادل زغم نسوخت - درسوگ مهر،گردلت ازسنگ خاره نیست

محمل ببست سوی عراق ازحجازوگفت - "درکارخیرحاجت هیچ استخاره نیست"

جان راسپرد دست خدا، ناخدای عشق - جزوصل یار، بحر وفا را کناره نیست

صائم عروس باور و اندیشه‌ی تورا - غیر از ولای خون خدا، طوق و یاره نیست

صائم کاشانی

سرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود

سرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود - کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

چهره ی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ - پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود

چشمه ی فریاد مظلومیت لب تشنگان - در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود

زخمه ی زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت - از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود

ذو الجناح دادخواهی بی سوار و بی لگام - در بیابانها رها می ماند اگر زینب نبود

در عبور از بستر تاریخ ، سیل انقلاب - پشت کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود

قادر طهماسبی

ای اهل عالم ماتم بگیرید

ای اهل عالم ماتم بگیرید - شد کشته عطشان فرزند زهرا

صد وامصیبت سبط پیمبر - غلطان بخون است بر خاک صحرا

بر کوفه او بود با اینکه مهمان - کشتند او را با کام عطشان

رأسش به نیزه کردند عدوان - گریان سر او بر نیزه بر ما

او را به کوفه مهمان نمودند - پیراهنش را از تن ربودند

خیمه گهش را گریان نمودند - طفلان او آواره به هر جا

یک جای سالم درپیکرش نیست - جزمن به زاری کس دربرش نیست

افسوس میر نام آورش نیست - بر نهر علقم افتاده از پا

نی فرصتی تا بر او بنالم - بر نیزه رأسش گرید به حالم

طوفان غم ها بشکسته بالم - شد دامنم از اشکم چو دریا

کوفی به گردم در شادمانی - طفلان به دورم در نوحه خوانی

خشک از عطش گشته هر زبانی - آواره اندر این دشت و صحرا

تا جامه اش را از تن ربودند - داغی دگر بر داغم فزودند

طفلان ز سیلی چهره کبودند - نبود معین بر آل طاها

از خدعه نامردان کوفه - با اینکه او بود مهمان کوفه

جسمش دریدند گرگان کوفه - آه از جفای این قوم اعدا

تا پیکرش را بی سر بدیدم - فریاد جانکاه از دل کشیدم

دل از حیاتم دیگر بریدم - لرزان آهم شد عرش اعلا

یا رب بحق این نعش عریان - یا رب به اشک طفلان گریان

یا رب بحق این رأس تابان - دیدار او را کن قسمت ما

میان مقتلت چون پا نهادم

میان مقتلت چون پا نهادم - عنان صبر خود از کف بدادم

به چشمم تار شده خورشید انور - که می زد دست و پا جسم تو بی سر

کنارت چون رسیدم دیدم آنجا - نشسته مادرم محزون و تنها

به نعشت می نمون گریان نظاره - که زخمت بود افزون از ستاره

توان گفتگو در او ندیدم - ز دل آه مکرر می کشیدم

مرا دید و اشارت بر سنان کرد - غم دل را بدین حالت بیان کرد

یکایک تیرها می کرد بیرون - ز جسم بی سرت با غلب پر خون

کشد این غصه آخر خواهرت را - که بیند لخت و عریان پیکرت را

به یک سو می زنم با قلب خسته - سنان و نیزه ها را دسته دسته

نه سر داری که رویت را ببوسم - نه فرست تا غم دل با تو گویم

به پشتم تازیان هها پیاپی - فرو آید اخا می بینی از نی

ببین آتش گلستانت گرفته - امان از ما و طفلانت گرفته

رسیده موسم محمل سواری - نه عباس و علی یِ گل عزاری

بگو عباس دشمن را براند - حرم را یک به یک محمل نشاند

سپاه من یتیمان تو هستند - که مدهوش و پریشان تو هستند

به کوفه می روم تنهای تنها - به طفلان تو هستم جای بابا

سکینه دختر آن شاه لولاک

سکینه دختر آن شاه لولاک - ز جزع دیده مر جان ریخت برخاک

همی گفت ای شه با شوکت و فر - ترا سر رفت ما را افسر از سر

دمی برخیز و حال کودکان بین - اسیر و دستگیر کوفیان بین

همه جور و ستم هائی که بر دی - بجسم بی سر بابا شمردی

برنج و زحمت افزون ز تعداد - بکعب نیزه آنقوم زنا زاد 

دوباره جان ز جسم شاه بی سر - جدا کردند آن قوم ستمگر

سکینه بر جسد پدرش

دمعه الساکبه گوید : انکبت (سکینة) علی جسده الشریف (اعتنقت جسد ابیها الحسین علیه السلام) و شهقت شهقات حتی غشی علیها (فسمعت فی حالته) یقول :

شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی - اوسمعتم بغریب او شهید فاندبونی

و انا السبط الذی من غیر جرم قتلونی - و بجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی

لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی - کیف استسقی لطفلی فابوا ان یرحمونی

و سقوه سهم بغی عوض الماء المعین - یا لرزء و مصاب هد ارکان الجحون

ویلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلین - فالعنوهم ما استطعتم شیعتی فی کل حین

فانبهت حزینه و هی تلطم خدودها و تنوح فاجتمعت عدة من الاعراب حتی جروها عنه

(اسرار الشهاده ص 402)

روایت شده که دختری صغیره از امام حسین علیه السلام (سکینه) دویده از بین زنان کنار پدر نشست و شانه پدر را گرفته یکبار شانه پدر را می بوئید و یکبار انگشتان پدر را بر دل خود می نهاد و گاهی بر چشمان نور می نهاد و از خون شریف حضرت می گرفت و مو و روی خود را خضاب می کرد و می گفت : وا ابتاه قتلک اقرعیون الشامتین و فرح المعاندین یا ابا عبدالله البستنی بنوا امیة ثوب الیتم علی صغر سنی یا ابتاه اذا ظلم اللیل من یحمی حمای و ان عطشت فمن یروی ظمای یا ابتاه نهبوا قرطی و ردائی یا ابتاه اتنظرالی رءوسنا المکشوفة و الی اکباد نا الملهوفة و الی عمتی المضروبة و الی امی المسجونة. قال الراوی فبکت العیون و جرت الدموع من ندبتها فجاء الضجرلم و قال یقول الامیر ارحلوا فح نادی منادیه بالرحیل فهلموا و ارکبو فجائت و اقامت عنده و قالت : یا هذا سئلتک بالله و بجدی رسول الله انتم الیوم مقیمون ام راحلون قال بل راحلون . قال یا هذا اذا عزمتم علی الرحیل سیروا بهذه النسوة و اترکونی عند والدی فانی صغیرة السن و لا استطیع الرکوب فاعملوا معی المعروف و اترکونی عند والدی ابکی علیه بدمع مذروف و قلب ملهوف و استانس به فاذامت عنده سقط عنکم ذمامی و دمی. پس او را دفع نمودند و دور کردند به پدرش سید الشهدا پناه برد او را از جسد پدر کشیدند فرمود امیر و برادر شیرخواری داشتم او را کشتند بگذار او را زیارت وداع کنم خدا ترامکافات کنده ساربان او را رها کرد چند قدم برداشت چون بر او چشمش افتاد آهی کشید و خواند:

قفوا ساعه بالنوق لا ترکبونها - وریضوا لمن بالطف خابت ظنونها

احادی مطایا هم توقف هنیئة - اودع نفسی ثم اقضی شئونها

اودع صغارا بالطفوف تذبحوا- اشم ثنایاها و الثم عیونها

نبریدم که در ایندشت مرا کاری هست - گرچه گل نیست ولی صفحه گلزاری هست

ساربانان نزنید اینهمه آواز رحیل - آخر این قافله را قافله سالاری هست

ای پدر هیچ نمی پرسی کاندر چمنت - بال و پر سوخته مرغ گرفتاری هست

دشمنان خیره و من بیکس و بی یار و غریب - هر طرف می نگرم کافر خونخواری هست

سرنعش بابش به افغان و آه

سرنعش بابش به افغان و آه - سکینه چنین گفت در قتلگاه

الا ای چو گل پیکرت چاکچاک - سرت بر سنان و تنت روی خاک

تو آیا نبی را گل گلشنی - تو آیا حسینی و باب منی

پدر جان که در خاک و خونت کشید - کد امین جفا جوگلویت برید

کدامین لعین دل دو نیمم نمود - بدین خردسالی یتیم نمود

ز جا خیز یک لحظه جان پدر - بموی پریشان ما کن نظر

ز جا خیز ای باب غم پرورم - بکش دستی از مرحمت بر سرم

چه باشد نوازی ز احسان مرا - نشانی ز شفقت بدامان مرا

دلم سوزد ای شاه ملک عرب - که کشتند آخر تو را تشنه لب

پدر جان گمانم که شمرد غا - زهم کرده رگهای حلقت جدا

زمانیکه آن بی مروت ز تیغ - جدا کرد سر از تنت بی دریغ

دریغا نبودم که تا آن زمان - کنم ترگلویت ز اشک روان

صغیر اصفهانی

چرا بی سرفتاده پیكرتو

چرا بی سرفتاده پیكرتو - چه حالست این بمیرد دختر تو

پدر نگذاردم شمرستمگر - كه جا سازم دمی اندر برِ تو

دریغا ای پدر نگذاشتندم - دمی قرآن بخوانم برسرِتو

سلیمان چاكرا در این بیابان - چه شدانگشت و كو انگشتر تو

میان آفتاب گرم و سوزان - چرا عریان فتاده پیكرتو

به كهنه جامه ای كردی قناعت - كه بیرون كرد آنرا ازبر تو

پدر چون شد كه روی نعش تو شمر - زند سیلی بروی دختر تو

رها سازد مرا تا از كف شمر - چه شد عباس میر لشكر تو

ندادند آنقدر اعدا امانم - كه بنمایم وداع اكبر تو

پدرجان رفتم و نگذاشتندم - كشم تیر از گلوی اصغر تو

تو ئی پرورده آغوش زهرا - چراخاك سیه شد بستر تو

دم مردن گلوئی تر نکردی - مگر نبود فرات از مادر تو   

سر زینب بود عریان بپا خیز - بگو او را که چون شد معجر تو

شب عیشست لیلا را نگهدار - که بندد حجله بهر اکبر تو

از این آتش که ریزد از بیانت - نسوزد از چه جودی دفتر تو

بابا بنگر سوز دل و چشم پرآبم

بابا بنگر سوز دل و چشم پرآبم - از کوی تو عازم بسوی شام خرابم

نگذشته ز قتل تو زمانی که ببستند - این قوم جفا پیشه به زنجیر و طنابم

آن یک زندم کعب نی آن سیلی بیداد - فریاد که هر لحظه از قومی بعذابم

بابا ز تو هر لحظه مرا بود سئوالی - از چیست که اکنون ندهی هیچ جوابم

بردار سر از خاک که این قوم جفا جو - بردند ز سر معجر و از چهره نقابم

زین زخم که برجسم توبیرون زحسابست - در سوز من دل شده تا روز حسابم

ز افتادن سرو قد اکبر بروی خاک - یکباره ز دل رفته برون طاقت و تابم

زان تیر که جا کرده بحلق علی اصغر - در ناله چو لیلا و در افغان چو ربابم

این شط فرات است که چون دیده جودی - هر لحظه بموج آید و من تشنه آبم

هنگامه محشر است اینجا

هنگامه محشر است اینجا - برخیز پدر نه جای خوابست

برخیز که لشکر اندرین دشت - چون زخم تن تو بی حسابست

برخیز که ما کسی نداریم - غمخواری بیکسان ثوابست

برخیز که جسم تست مجروح - سوزنده چو آتش آفتابست

برخیز که بهر بازوی ما - اندر کف لشکری طنابست

در بردن ما بجانب شام - برخیز که شمر را شتابست

ما مرغ شکسته بال و ما را- زین حادثه آشیان خرابست

بنگر سوی زینبت که او را - بر چهره ز آستین حجابست

برخیز که روی نعش اکبر - لبلا ز شرار دل کبابست

برخیز رسان به اصغر آبی - چشمان سکینه پر ز آبست

برخیز و ببین که چشم بیمار - از شدت گریه چون سرابست

جودی که چه تو شفیع دارد - کی روز جزا در اضطرابست

آمدم پر بکشم بال و پرم سوخت پدر

آمدم پر بکشم بال و پرم سوخت پدر - آمدم گریه کنم چشم ترم سوخت پدر

چقدر با تو شباهت بودم خوب ببین - مثل موی سر تو موی سرم سوخت پدر

تا که دیدم پدر دخترک شامی را - یادت افتادم و دیدم جگرم سوخت پدر

سهم من از همه ی عمر تو بگردید سه سال - دلم از زندگی مختصرم سوخت پدر

خیزران تا به لب تشنه ی تو کرد سلام - کلّ دنیا همگی در نظرم سوخت پدر

زجر ملعون همه جا طول سفر زجرم داد - شعله ای زد که تمام بصرم سوخت پدر

ضربه ی سیلی نامرد کبودم کرده - ضربه ای زد که تمام اثرم سوخت پدر

ناله کردم که بیایی و مراهم ببری - آنقدر ناله زدم دور و برم سوخت پدر

ای پیکر عریان سرت از کین که بریده است

ای پیکر عریان سرت از کین که بریده است - در خون تو صد چاک تو اینگونه کشیده است

نخل قدت از تیشه ظلم که فتاده است - جسم تو در ایندشت بخون از که طپیده است

از تیر جفای که تنت گشت مشبک  - پهلوی تو از نوک سنان که دریده است

زخم تنت از چار هزار آمده افزون - اینقدر جراحت به یکی کشته که دیده است

گویند سرت را ز بدن شمر جدا کرد - دست از تن زار تو پدر جان که بریده است

آنجا که چکیده است یکی قطره خونت - صد دجله مرا خون دل از دیده چکیده است

ایکاش که بر سینه من تاخته بودند - اسبی که ز بیداد بر این سینه دویده است

برخیز که لیلا بسر کشته اکبر - فریاد و فغانش بمه و مهر رسیده است

زان تیر که جا کرده بحلق علی اصغر - قدم چو کمان ای پدر امروز خمیده است

اندیشه چه از دشمنی چرخ که جودی - شادی جهان دیده غم دوست خریده است

از تربت تو رو بسفر دارم ای پدر

زبان حال حضرت امام زین العابدین (ع) با جسد پدر بزرگوار

از تربت تو رو بسفر دارم ای پدر - از خون دل دو دیده تر دارم ای پدر

پژمرده گشت تا گل روی تو من فغان - شب تا سحر چو مرغ سحر دارم ای پدر

آه و فغان که رفتم و فرصت نداد شمر - کز آفتاب نعش تو بر دارم ای پدر

اکنون که می برند بشامم به هر زمان - جوری دگر ز قوم دگر دارم ای پدر

کردی سفارشم ز سکینه غمین مباش - کاورا چو جان خویش به بردارم ای پدر

آب از برای اوست مرا از دو چشم تر - نان بهر او ز لخت جگر دارم ای پدر

جودی که روز و شب بود اندر عزای تو - همواره خدمتش به نظر دارم ای پدر

اسرار الشهاده 392 : از حضرت سجاد نقل شده که فرمود چون ابواب مصائب فراز گشت هنگامیکه اهل بیت را سوار بر محملها و از کنار گودی قتلگاه عبور دادند پدرم را کشته و آغشته بخون دیدم و فرزندان او را با برادرها و عموهایم مقتول نگریستم و زنان و خواهرا را مثل اسیران روم و ترک نظاره کردم بر من سخت گران آمد سینه ام تنگ شد خواست روح از تنم پرواز کند عمه ام زینب چون مراحل به آنحال دید : قالت : مالی اراک تجود بنفسک یا بقیة جدی و ابی و اخوتی. این چه حالتست که در تو می بینم ای یادگار پدر و مادر و برادران من مینگرم ترا که می خواهی جان تسلیم کنی؟

دل سود از ده ام ناله و فریاد کند

دل سود از ده ام ناله و فریاد کند - هر زمان یاد غم سید سجاد کند

بی گمان اشک برخساره و بریزد از چشم - هر که یادی ز گرفتاری آن رادکند

بود در تاب تب و بسته بزنجیر ستم - آنکه خلقی ز کرم از الم آزاد کند

بجز از شمر ستمگر نشیدم دگری - با تن خسته کسی اینهمه بیداد کند

تن تبدار و اسیری و ره کوفه و شام - وای اگر شکوه این قوم بر اجداد کند

گر بهم بر زنم این دیده اشک افشانرا

گر بهم بر زنم این دیده اشک افشانرا - خلق ببینند به یک چشم زدن طوفانرا

لیک از کعب نی و نوک نشان می نشود - روی نعشت کنم از سینه بلند افغانرا

زین زند سیلی و آن کعب نی از نوک سنان - من بیمار چه سازم ستم عدوانرا

مانده نعشت به زمین آه که نگذارندم - تا کنم دفن بخاک آن بدن عریانرا

طاقتم نیست دگر تا به میان سپهی - دیده گریان نگرم زینب سر گردانرا

بروی کشته صد پاره اکبر لیلا - ز غم و ناله بترسم که سپارد جانرا

ای دریغا که در ایندشت بلا نگذارند - که سکینه کشد از سینه تو پیکانرا

آه زارم اثری در دل این قوم ناکرد - تیر بیمار کجا رخنه کند سندانرا

جودی ایشه نتواندشدن ازناله خموش - مگرآن دم که ازاین دردسپاردجانرا

سوی شهر کوفه از کرببلا چون شد روان

سوی شهر کوفه از کرببلا چون شد روان - بادو صد آه و فغان

سید سجاد زین العابدین ناتوان - از جفای کوفیان

کرده بودندش بروی ناقه عریان سوار - با دو چشم اشکبار

بسته بودندش بدست و پای زنجیر گران - آن گروه بد گمان

گاه آن مظلوم را میزد بسر چوب ستم - شمر شوم بد شیم

بود نزدیک آنکه آید بر لبش از غصه جان - آن امام انس و جان

داخل کوفه چو شد با عترت پاک رسول - خانه زادان بتول

تیر قدش گشته بود از بار محنت چون کمان - آن شه کون و مکان

طاقتش شد طاق و سر از چوبه محمل شکست - هم بناخن چهره خست

دهد چون زینب سر یاک برادر بر سنان - چون هلال آسمان

آه از آنساعت که اندر مجلس ابن زیاد - سرور اهل فساد

با عیال الله داخل گشت و دید آن ناتوان - آن لعین را شادمان

آن شه دین را ببزم خود نداد اذن جلوس - آن پلید چون مجوس

بر دل مجروح او از کینه می زد هر زمان - از غضب زخم زبان

عمه ها و خواهرانش آستینها را حجاب - بررخ به زآفتاب

کرده بودند اندر آن بزم محبت توامان - پیش چشم دشمنان

میکشیدند از دل لبریز خون خویش آه - اهل بیت بی پناه

رویشان گردیده بود از جور و ظلم کوفیان - زردتر از زعفران

اختر طوسی چو آرد یاد از آن ماجرا - متصل صبح و مسا

از دو چشم خویش در دامن بود اختر فشان - تا بود در این جهان

ای که در زهد و ورع رتبه والا داری

ای که در زهد و ورع رتبه والا داری - لقب سید سجاد ز یکتا داری

چونکه در سجده بدرگاه خداروی کنی - قدسیان را همه انگشت به لب وا داری

صاحب حلم رسول اللهی و علم علی - حسن روی حسن و عفت زهرا داری 

در شجاعت چو حسین بن علی بی بدلی - آنچه اجداد تو دارند تو تنها داری 

موسی ار جانب سینا بعبادت می رفت - تو به محراب دعا سینه سینا داری

حکم تسلیم ترا کرد گرفتار خسان - ورنه هم قدرت و هم دست توانا داری

روح عیسی بفلک از دم جان پرور تست - ایکه در هر نگهی معجز عیسی داری

در شکفتم که چرا با دم روح القدسی - خود تو بیماری و حاجت بمداوا داری

ماه رخسار تو در هاله غم پنهان است - ورنه چون ماه فلک چهر دل آرا داری

ز شرار ستم و سوز تب و شعله غم - داغها بر دل و آتش بسراپا داری

مگر ای عابد بیمار خلیل اللهی - که در این آتش افروخته مأوی داری

اینکه از خاک رهت چشمه حیوان جاریست - لب عطشان ز چه اندر لب دریا داری

بسترت ناقه عریان شده سهل است چرا - هم بگردن غل و هم سلسله بر پا داری

تا چو زینب بکنار تو پرستاری هست - خود ز بیماری جانکاه چه پروا داری

دل چه سان میکنی از قاسم و عباس علی - حال چون عزم سفر همره اعدا داری

گوشه خلوت و اشک است و نوید دل تو - وه از این بزم عزائی که مهیا داری

ببین دركوفه زین ا لعا بد ین را

ببین دركوفه زین ا لعا بد ین را - و ر و د اهـلـبـیـت طا هـریـن را

بروی محملا ن هـریك نـشسته - ببا زوهـا غـل و زنجـیـربـسـتـه

بـنـو ك  نـیـزه سرها ی بریـد ه - هـمه غـرقه بخو ن ود اغـد یـد ه

یتیما ن برروی محـمل نشا نـد نـد - ازاین كوچه بآ ن كوچه كشا ندند

یـكـی ا طفـا ل را سـا زد نظا ره - یكی د ا رد با نگـشـتـش ا شا ره

بـبـیـن تـوسـید سـجّا د خـسته - بـروی ا شترعـریا ن نـشـسـتـه

غـل و زنـجـیـر ا نـد رگرد ن ا و - د و پایش خـصـم بـر ا شتر ببسته

بودخون جا ری ازرگها ی گردن - هـم ا ز زخم زبا ن قلبش شكسته

«عبدالحسین اشعری:درعزای مظلوم ص175»

قضیه چارمرغ خون آلود

 

این شنیدستم که در کرببلا - بعد قتل خسرو گلگون قبا    

چارمرغ از بهر افشای خبر - شد به مقتل کرد رنگین بال و پر

یک سوی ارض غری شد با اسف - تا رساند آن خبر را در نجف

یک به صحرا شد بصد افغان و شین - ذکر لب باشد مدامش وا حسین

یک روان گردید سوی مرغزار - تا خبر سازد همه مرغان زار

یک به پثرب شد سر قبر رسول - تا رساند آن خبر را بر بتول

زان سپس در بام صغرا جا گرفت - روی دیواری ز غم ماوی گرفت

در كتاب بحار الانوار، ص 247 از كتاب مناق و نیز در كتاب ناسخ التواریخ ص 495 از حضرت سجاد علیه السلام روایت مى كند كه مرغى روز عاشورا پر و بال خود را در خون امام حسین علیه السلام بیالود و پرواز نمود و به مدینه رسید و بر سر دیوار خانه فاطمه صغرى علیه السلام دختر امام حسین علیه السلام نشست و فاطمه علیه السلام بر او نگریست و متوجه یتیمى خود گردید و این اشعار را بگفت :  نعب الغراب فقلت من - تنعماه و یلك یا غراب - قال : الامام ، فقلت : من - قال : الموفق للصواب - ان الحسین بكربلا - بین الاسنّة و الضراب

گفت اى مرغ چرا حال پریشان دارى

گفت اى مرغ چرا حال پریشان دارى - از غم كیست چنین ناله و فغان دارى

اشك خونین ز چه از چشم ترت مى ریزد - گو به من خون كه از بال و پرت مى ریزد

من ماتم زده آخر پدر در سفر است - ز غم دورى او خون دلم در بصر است

نه خبر از پدر و نه ز برادر دارم - روز و شب آروزى دیدن اكبر دارم

تو مگر هدهدى و سوى سبا آمده اى - یا مگر قاصدى از كرب و بلا آمده اى

بلكه آورده اى اى مرغ به این شوین و شین - به صغراى جگر خون خبر مرگ حسین

گفت : اى فاطمه با شور و نوا آمده ام - قاصد مرگم و از كرب و بلا آمده ام

كربلا یكسره صحراى منا بود امروز - روز قربانى شاه شهدا بود امروز

فاش گویم پدرت از ستم شمر و سنان - كشته شد با لب عطشان به لب آب روان

فاضل مجلسی از کتاب مناقب قدیم سند به علی بن الحسین(علیهما السلام) میرساند که فرمود: چون حضرت امام حسین(علیه السلام) را شهید کردند، غرابی بیامد و بال و پر خود را در خون آن حضرت بیالود و خود را به مدینه رسانید و بر لب دیوار خانه فاطمه صغری(سلام الله علیها) که به علت بیماری به کربلاء نرفته بود و در مدینه مانده بود، بنشست. فاطمه صغری(سلام الله علیها) چون سر برداشت و آن مرغ خون آلود را دید، او را به فال بد آمد و های های بگریست و فرمود: کلاغ، خبر مرگ آورده.گفتم خبر مرگ چه کسی را آورده ای؟ گفت:امام. گفتم: کدام امام؟ گفت: حسین بن علی(علیهما السلام) در کربلاء بین نیزه ها و حربه هاست، برای او گریه کن و ثواب خدا را امیدوار باش.سپس برخاست و نتوانست جواب دهد و من از این مصیبت گریه کردم.

چون فاطمه صغری(سلام الله علیها) بدین کلمات با غراب سؤال و جواب کرد و از شهادت پدر آگاه شد، به زاری و سوگواری اشتغال نمود.به روایتی در ابلاغ قتل و شهادت حضرت امام حسین(علیه السلام) هیچ کس از آن غراب پیشی نگرفت. (کتاب شهید کربلاء)

این شنیدستم که در کرببلا

این شنیدستم که در کرببلا - بعد قتل خسرو گلگون قبا    

چارمرغ از بهر افشای خبر - شد به مقتل کرد رنگین بال و پر

یک سوی ارض غری شد با اسف - تا رساند آن خبر را در نجف

یک به صحرا شد بصد افغان و شین - ذکر لب باشد مدامش وا حسین

یک روان گردید سوی مرغزار - تا خبر سازد همه مرغان زار

یک به پثرب شد سر قبر رسول - تا رساند آن خبر را بر بتول

زان سپس در بام صغرا جا گرفت - روی دیواری ز غم ماوی گرفت

بسکه از رنج و الم افسرده بود - سر بزیر پر زمانی برده بود

وا غریبا وا شهیدا وا حسین - دمبدم میگفت با افغان و شین

از نوایش گوشزد بیمار شد - مضطرب بود و زغم افکار شد

می ندانم تا چه شد احوال او - با خبر شد خدا از حال او

دید صغر طایری در خون خضاب - کرد با آن مرغ خونین این خطاب

ای غراب از چه ز غم افسرده ای - سر بزیر پر چراهان برده ای

قد قتل گوئی چرا از غم مدام - فال بد بر من مزن از این کلام

من مسافر در سفر دارم غراب - در ره او چشم تر دارم غراب

رفته بابای کبارم در سفر -  کس نیاورده از آن سویم خبر

حالیا بینم ترا رنگین ز خون - گوی با من از چه گشتی لاله گون

فاش بر گو گر گه گشتم بی پدر - بی پدر گردیدم و خونین جگر

بر کشید آن مرغ از دل شور و شین - گفت واضح قصه قتل حسین

گفت با صغرا که بابت شد شهید - در صف ماریه از جیبش یزید

آذر

نوحه جنیان بعدازعاشورا

 

قال الشعبی: سمع أهل الكوفة قائلاً یقول فی اللیل:

سبط ابن جوزی حنفی مذهب از زبان شعبی نقل میکند که گفت: اهالی کوفه از زبان شخصی شنیده اند که میسرود: أبكی قتیلاً بكربلاء - مضرّج الجسم بالدماء - أبكی قتیل الطغاة ظلما - بغیر جرمٍ سوى الوفاء - أبكی قتیلاً بكى علیه - من ساكن الأرض والسماء - یا بأبی جسمه المعرّى - إلّا من الدین والحیاء.

سعیدة بنت مالك الخزاعی.

هی التی سمعت عویل الجنّ بمصاب الحسین (علیه السلام)، عند تلك الشجرة التی أثمرت بمعجزة رسول الله (صلّى الله علیه وآله)، والتی كانت فی بیت اُم معبد، التی عاصرت أمیرالمؤمنین (سلام الله علیه)، وكانت الجنّ تقول:

یابن الشهید ویا شهیداً عمّه - خیر العمومة جعفر الطیار

فأضاف لها دعبل الخزاعی ثلاثة أبیات وقال فیها:

زر خیر قبرٍ فی العراق یزار - واعص الحمار فمن نهاك حمار

لم لا أزورك یا حسین لك فداء - قومی ومن عطفت علیه نزار

ولك الموّدة فی قلوب ذوى النهى - وعلى عدوك مقتةً ودمار(ریاحین الشریعة 326:4)

ومسألة نوح الجنّ على الحسین (علیه السلام) مما نقلته لنا كتب التأریخ:

قال الطبری فی تأریخه: قال هشام: حدّثنی بعض أصحابنا، عن عمرو بن أبی المقدام، قال: حدّثنی عمرو بن عكرمة، قال: أصبحنا صبیحة قتل الحسین بالمدینة، فإذا مولى لنا یحدّثنا، قال: سمعت البارحة منادیاً ینادی وهو یقول:

أیها القاتلون جهلاً حسیناً - أبشروا بالعذاب والتنكیل

كلّ أهل السماء یدعو علیكم - من نبی وملاك وقبیل

قد لعنتم على لسان ابن داود - وموسى وحامل الإنجیل

قال هشام: حدّثنی عمر بن حیزوم الكلبی، عن أبیه قال: سمعت هذا الصوت (تأریخ الطبری 476:5).

وروى ذلك أیضاً ابن الأثیر فی تأریخه عن  بعض الناس(الكامل فی التأریخ 90:4).

وقال ابن الجوزی فی تذكرة الخواص: حكى الواقدی عن اُم سلمه، قالت: ما سمعت نوح الجن إلّا اللیلة التی قتل فیها الحسین، سمعتُ قائلاً یقول:

ألا یا عین فاحتلفی بجهدٍ - ومن یبكی على الشهداء بعدی

على رهطٍ تقودهم المنایا - إلى متجبّرٍ فی ثوب عبد

قالت: فعلمت أنّه قتل الحسین.

وقال الشعبی: سمع أهل الكوفة قائلاً یقول فی اللیل:

أبكی قتیلاً بكربلاء - مضرّج الجسم بالدماء

أبكی قتیل الطغاة ظلما - بغیر جرمٍ سوى الوفاء

أبكی قتیلاً بكى علیه - من ساكن الأرض والسماء

یا بأبی جسمه المعرّى - إلّا من الدین والحیاء

كلّ الرزایا لها عزاء - وما لذا الرزء من عزاء

وقال الزهری: ناحت علیه الجنّ فقالت:

خیرُ نساء الجنّ یبكین شجیات - ویلطمن خدوداً كالدنانیر نقیات

ویلبسنّ ثیاب السود بعد القصبیات

قال: ومما حفظ من قول الجنّ:

مسح النبی جبینه - وله بریق فی الخدود

أبواه من علیا قریش - وجدّهُ خیر الجدود

قتلوك یا ابن الرسول - فاسكنوا نار الخلود(تذكرة الخواص:241)

از حبیب بن ابى ثابت، از ام سلمه همسر نبى اكرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نقل شده که وى گفت: از زمانى كه خداوند منّان روح نبى اكرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم را قبض فرمود نوحه‏ سرائى طائفه جنّ را نشنیدم مگر همان شب (شب رحلت نبى اكرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) و ندیدم ایشان را مگر وقتى كه به مصیبت فرزندم حسین علیه السّلام مبتلا شدم.ام سلمه مى‏ فرماید:در همان زمان جنّیه ای (زن جنّی) از طائفه جن آمد در حالى كه مى‏ گفت: أَیَا عَیْنَایَ فَانْهَمِلَا بِجُهْدٍ - فَمَنْ یَبْكِی عَلَى الشُّهَدَاءِ بَعْدِی‏ - عَلَى رَهْطٍ تَقُودُهُمُ الْمَنَایَا - إِلَى مُتَجَبِّرٍ مِنْ نَسْلِ عَبْد. اى دو چشم من با شدّت و زارى گریه كنید، زیرا بعد از من چه كسى بر شهداء بگرید. زارى كنید بر گروهى كه مرگ آنها را به سوى ستمگرى از نسل بردگان مى‏ برد(كامل الزیارات / ترجمه ذهنى تهرانى، ص: 302)

عبد اللَّه بن حسان كنانى نقل كرده كه:طائفه جن بر حضرت حسین بن على علیهما السّلام گریسته و گفتند: مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِیُّ لَكُمْ - مَا ذَا فَعَلْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ‏ - بِأَهْلِ بَیْتِی وَ إِخْوَانِی وَ مَكْرُمَتِی - مِنْ بَیْنِ أَسْرَى وَ قَتْلَى ضُرِّجُوا بِدَم‏. چه خواهید گفت زمانى كه نبى اكرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم به شما بفرماید: شما كه آخرین امّت‏ها مى ‏باشید چه كردید با اهل بیت و برادران و خویشان من، برخى را اسیر و بعضى را كشته و آلوده به خون خود كردید.( كامل الزیارات / ترجمه ذهنى تهرانى، ص: 308)

روضه روزدوازدهم محرم دفن اجساد مطهره

 

به تعبیر مرحوم حاج «شیخ عباس قمى» در نفس المهموم: «در کتب معتبر کیفیت دفن امام حسین علیه السلام و اصحابش به تفصیل نیامده است».

ولى بنا به نقل مشهور اجساد مطهر شهدا سه روز زیر آفتاب بر روى زمین مانده‏ بودند و باد صحرا بر آن بدنهاى پاک مى‏وزید. تا آنکه طائفه بنى‏اسد که در غاضریه- محله ‏اى نزدیک کربلا- منزل داشتند، پس از تخلیه کربلا از سپاه ابن سعد به کربلا آمدند و آن بدنهاى پاک را در خاک و خون مشاهده کردند.

آنان از زن و مرد فریادشان به ناله و شیون بلند شد. وقتى که مصمم شدند آن بدنهاى پاک را دفن کنند، چون نه سر در بدن داشتند و نه لباسى بر تن، هیچ یک را نمى‏شناختند. لذا متحیر و سرگردان بودند که چه کنند، ناگاه امام سجاد علیه السلام از سمت صحرا به‏ سوى آنان آمد و شهدا را به آنها معرفى کرد و قبل از همه به دفن پیکر پاک امام حسین علیه السلام اقدام فرمود.

او در گوشه‏اى از کربلا کمى خاک را کنار زد، قبرى ساخته و پرداخته آشکار شد، دستها را زیر بدن قرار داد و به تنهایى به داخل قبر برد و فرمود: «با من کسانى هستند که مرا یارى کنند». چون بدن را در قبر نهاد صورت مبارکش را بر گلوى بریده پدرش گذاشت و در حالى که باران اشک چون ابر بهارى بر گونه‏هایش جارى بود، فرمود: طُوبى‏ لِأَرْضٍ تَضَمَّنَتْ جَسَدَکَ الطّاهِرَ، فَإنّ الدُّنْیا بَعْدَک مُظْلِمَةٌ وَالآخِرَةُ بِنُورِکَ مُشْرِقَةٌ، أَمَّا اللَّیْلُ فَمُسَهَّدٌ وَالْحُزْنُ فَسَرْمَدٌ، أَوْ یَخْتارَ اللَّهُ لِأَهْلِ بَیْتِکَ دارَکَ الَّتی أَنْتَ بِها مُقیمٌ وَعَلَیْکَ مِنّی السَّلامُ یَابْنَ رَسُولِ اللَّه وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ. خوشا به آن زمینى که پیکر پاک تو را در برگرفته، دنیا پس از تو تاریک شد و آخرت به نور جمال تو روشن گشت. شبها دیگر خواب به سراغم نمى‏آید و اندوهم پایانى نخواهد داشت. تا آن زمان که خداوند اهل بیت تو را به تو ملحق کند و در کنار تو جاى دهد. درود و سلامم بر تو باد اى فرزند رسول خدا و رحمت و برکات خدا بر تو باد.

آنگاه از قبر خارج شد و آن را از خاک پوشاند و با انگشت روى قبر نوشت: «هذا قَبْرُ الحُسَیْنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی‏طالِب الَّذِی قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَریباً؛ این قبر حسین بن على علیه السلام است که او را با لب تشنه و غریب کشتند.

سپس بدن پاک على اکبر علیه السلام پایین پاى حضرت به خاک سپرده شد و بقیه شهدا از بنى‏هاشم و اصحاب نیز در یک قبر دسته‏جمعى پایین پاى امام علیه السلام دفن شدند.

آنگاه امام سجاد علیه السلام، قوم بنى‏اسد را به طرف نهر علقمه محل شهادت حضرت عباس قمر بنى‏هاشم راهنمایى کرد. و پیکر پاک آن حضرت را در همانجا دفن نمودند.

امام زین العابدین علیه السلام در حال دفن عمویش گریه سوزناکى کرد و فرمود: «عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا یا قَمَرَ بَنی هاشِمٍ وَعَلَیْکَ مِنّی السَّلامُ مِنْ شَهیدٍ مُحْتَسَبٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ؛ اى قمر بنى‏هاشم! بعد از تو خاک بر سر دنیا، بر تو درود مى‏فرستم و رحمت و برکات خداوند را براى تو طلب مى‏کنم».

سپس بنى‏اسد «حبیب بن مظاهر» را که بزرگ قبیله آنان بود، جداگانه- همانجایى که اکنون هست- دفن نمودند.

در اینکه امام سجاد علیه السلام چگونه در حال اسارت اقدام به چنین عملى نموده است، روایات زیادى در دست است که مى‏رساند برابر مبانى اعتقادى شیعه، متولى کفن و دفن هر امامى، امام بعد از اوست.

از جمله در روایتى از امام رضا علیه السلام مى‏خوانیم که به همین نکته اشاره کرده در پاسخ على بن ‏حمزه فرمودند: «همان کسى که على بن الحسین علیه السلام را قدرت داده است که (در حال اسارت) به کربلا بیاید و جسد مطهّر پدرش را به خاک سپارد، به صاحب این امر (اشاره به خودش) قدرت داده است تا به بغداد آمده و امر پدرش (حضرت موسى بن جعفر علیه السلام) را عهده‏دار شود و سپس باز گردد.».

(از کتاب عاشورا ریشه‏ها، انگیزه‏ها، رویدادها، پیامدها» که زیر نظر حضرت آیتالله ناصر مکارم شیرازی نوشته شده)

أبكی قتیلاً بكربلاء

أبكی قتیلاً بكربلاء - مضرّج الجسم بالدماء

أبكی قتیل الطغاة ظلما - بغیر جرمٍ سوى الوفاء

أبكی قتیلاً بكى علیه - من ساكن الأرض والسماء

یا بأبی جسمه المعرّى - إلّا من الدین والحیاء

امام زین العابدین(ع) داخل قبر شد. بدن پاره پاره حسین(ع) را گرفت تا در میان قبر بخواباند. بنی اسد هم دور قبر ایستاده اند. امام زین العابدین(ع) می خواهد صورت بابایش را ببوسد، اما دید حسین(ع) سر ندارد، یک وقت دیدند صدای ناله آقا داخل قبر می آید. وقتی نگاه کردند دیدند آقا خم شده و لبهایش را به رگهای بریده گذاشته است. آی حسین! حسین! حسین!اا

یکی ازوعاظ«شیخ عباس کبیری»این شعررا اززبانحال امام سجاد در دفن پدر نقل میکرد

أبكی قتیلاً بكربلاء - مضرّج الجسم بالدماء. به آن کشته کربلامیگریم که بدنش به خون آغشته است.

أبكی قتیل الطغاة ظلما - بغیر جرمٍ سوى الوفاء. به کشته ای میگریم که انسانهای سرکش او را ز روی ظلم و ستم کشتند که گناهی جز وفاداری نداشت.

أبكی قتیلاً بكى علیه - من ساكن الأرض والسماء. به کشته ای گریه میکنم که ساکنان زمین و آسمان بر او گریه میکنند.

یابأبی جسمه المعرّى - إلّامن الدین والحیاء. پدرم فدای کسی که لباسی جزدین وحیا برتن نداشت.

مقام قرب خدا یا بهشت اهل ولاست

مقام قرب خدا یا بهشت اهل ولاست - بهشت اهل ولا یا زمین کرب و بلاست

ورق ورق شده هفتاد و دو کتاب خدا - به هر ورق که زدم تیغ آیه ها پیداست

بنی اسد متحیر اِستاده اند همه - سکوت کرده ولی در سکوتشان غوغاست

نه سر بُوَد به تن کشتگان، نه تن سالم - نه ازغلام، نه مولا، نشان در آن صحراست

زکوفه اشک فشان یک سوار می آید - به نینوای وجودش نوای یا ابتاست

گشوده لب که الا ای موالیان حسین - مرا شناخت بر این لاله های باغ خداست

کنار هم بدن قطعه قطعه ی انصار - حبیب و مسلم و جون و بریر و عابس ماست

کنار علقمه افتاده پیکری بی دست - که چشم تشنه لبان از خجالتش دریاست

به اشک دیده بشویید زخم هایش را - که حافظ حرم و میر لشکر و سقاست

به قلب معرکه خون می دمد زگودالی - که در میانه ی آن جسم یوسف زهراست

به زیر خنجر و شمشیر و تیر و نیزه و سنگ - برهنه پیکر صد چاک سید الشهداست

میان این شهدا گشته قطعه قطعه تنی - که یاس سرخ حسین است و لاله ی لیلاست

از وقت ورود امام حسین کربلا متصل صدای طبل و شیپور و شیهه اسبها بلندتر و لشکر بر لشکر کفر می افزود و دلهای دختران پیغمبر می لرزید حبیب ابن مظاهر وقتی رسید عرض کرد یابن رسول اله در اینجا حسین ( قبیله ) از بنی اسد نزدیک ما هستند چنانچه اذنی و مال آنها را بنصرت شما بخوانم شاید خداوند با آنها از شما بلا را دفع نماید فرمود رخصت دادم حبیب در دل شب ناشناس بیرون شد و نزد آنان آمد او را شناختند که از بنی اسد است گفتند چه حاجت داری فرمود با خیری آمدم که هیچ وارد شونده بقومی آنرا نیاورده آمدم شما را بنصرت پسردختر پیغمبرتان می خوانم زیرا که او در جمعی از مؤمنین است که هر یک بهترند از هزار مرد و هرگز او را نگذارند و او را ابداً تسلیم نکنند و این عمر سعد باو احاطه کرده و شما قوم و فامیل من هستید نزد شما با این نصیحت آمدم امروز مرا در نصرت او اطاعت کنید تا شرف دنیا و آخرت بآن بیاید بخدا قسم یاد می کنم هیچکس از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبر بصبر و یقین کشته نشود مگر اینکه در علیین رفیق محمد صلی الله علیه و آله باشد مردی از بنی اسد عبد الله بن بشر برجست گفت من اول پذیرنده دعوت تو هستم و رجز خواند قد علم القوم اذا تواکلوا و احجم الفرسان اذ تثاقلوا انی شجاع بطل مقاتل کائنی لیث عرین باسل و دیگران هم پیروی می کردند تا نور مرد شدند ( قرآن می گوید لاتجسسو ) جاسوسی ابن سعد را با خبر کرد عمر سعد از رق را با چهارصد سوار فرستاد تا سر راه بر آنها گرفته و نیمه شب در کنار فرات تلاقی فریفتن شد و اندک راهی بلشکر حسین بود و بهم در آویختند و سخت جنگیدند و حبیب به ازرق صیحه زد که ما را وا بگذار و این شقاوت بدیگری گذار از رق ابا کرد بنی اسد دانستند تاب ندارند شکست خورده برگشتند و از آنجا کوچ کردند که ابن زیاد آنها را شبیخون نزند . حبیب بن مظاهر (دلشکسته و افسرده) برگشت و به امام حسین خبر داد حضرت فرمود لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم .

ذریعه 164 از اسرار الشهاده چون عمر سعد با اسیران و سرها کوچ کردند بنی اسد بجای خود برگشتند (مدینه المعاجز 263) یکی از بنی اسد روایت می کند که پس از خاتمه جنگ در دل شب بمیدان آمدم دیدم بدن این شهداء قطعه قطعه شده دارای یک تلالوئی است و انواری از آنها ساطع است و بوی خوشی فضای آرامگاه آنها را گرفته است این نور مانند نردبان بآسمان بالا می رود و در حال حیرت و بهت زدگی بودم که صدای ضجه و گریه شنیدم دیدم هود جی از نور فرو می آید و گروهی فرشتگان در حال صعود و نزول هستند.

زنهای بنی اسد رفتند (از شریعه) آب بیاورند دید بدنهائی غرقه خون افتاده است و در بین آنها بدنی مانند خورشید بود که آنها را روشن نموده و آنها را معطر کرده ناله از دل کشیدند و گفتند : هذا و الله جسد الحسین علیه السلام و اهل بیته : ناله کنان برگشته گفتند ای بنی اسد شما در خانه ها نشسته و این بدن حسین و اهل بیت او و صحابه اوست نحر شده مانند قربانیها روی ریگها افتاده برایشان باد می وزد. اگر محبت و موالات دارید برخیزید آنها را دفن کنید و اگر شما دفن نمی کند را به دفن پردازیم بعضی گفتند از پسر زیاد و پسر سعد می ترسیم بر ما بتازند ما را غارت کنند یا بکشند بزرگشان گفت دیده بانی براه کوفه گذاریم و متولی دفن شویم پسندیدند ( حرف او را ) و دیده بان نهادند و او را بجسد حسین نموده صدای گریه و ناله بلند کردند کوشش نموده آنرا از جا بردارند قبری آنجا بکنند قطعه قطعه بود بزرگشان گفت چو رأی دارید گفتند خوبست اول اهل بیت او را دفن کنیم بعد فکری نمائیم بزرگشان گفت کسی در شما نیست اینها را بشناسد در تحیر بودند ناگهان اسب سواری آشکار شد چون او را دیدند از چه ها بکناری شناخته آن سوار از اسبش پیاده شد و خم شد خود را روی جسدی افکند و آن جسد را یکبار می بوسید و یکبار می بوئید و بقدری گریه کرد و اشک ریخت که نقابش از اشک چشم تر شد.

بود در نزدیک شاه تشنه لب - خیمه گاهی چند از اهل عرب

دوستدار اهل بیت مصطفی - جان فشان حضرت شیر خدا

بهر دفن نور یا ک ذوالمنن - آمدند از خیمه بیرون مرد و زن

با دل بریان دو چشم خون فشان - روی آوردند سوی کشتگان

تا که بر شویند جسم پاکشان - بر نهند از مهر اندر خاکشان

ناگهان پیدا شد از ره بی حجاب - قرص خورشیدی ولی اندر نقاب

عکس نورش آفتاب مشرقین - قبله ایمان علی ابن الحسین

بانک زد بر آن گروه باوفا - گفت راضی از شما بادا خدا

دور بنشینید ز اولاد علی - می نمی شوید ولی راجز ولی

ناگهان از سوی عرش دادگر - گشت پیدا حضرت خیر البشر

در رکابش جمعی از پیغمبران - در عزای شاه دین اندر فغان

حضرت شیر خدا شاه نجف - گشت پیدا زین عزا از یکطرف

امدند از باغ فردوس برین - حوریان باسا در سلطان دین

فوج فوج از هر طرف کرد بیان - حضرت جیرئیل از غم نوحه خوان

بهر غسلش عیسی گردون نشین - آب برد از چشمه خلد برین

از فراز نخل توحید خدا - موسی آمد سدر آورد از وفا

در طبق روح الامین زانو در حق - داشت خوش کافور نوری بر طبق

هاتفی آورد با عز و جلال - خلعتی از بارگاه ذوالجلال

دختر خیر البشر بیخود دوید - خلعت او را کفن بر تن درید

مریم از داغش بجای شمع سوخت - آن کفن با رشته توحید دوخت

رفت ابراهیم را ز دشت صفا - مقتلی کندش پی حکم خدا

دست حق با ناله در آن انجمن - گفت با سجاد کای فرزند من

روی کن بر نعش شاه کربلا - شستشو کن باب خود را از وفا

این حسین است و تنش چون جان بپوست - کشته عشق است بر درگاه دوست

حضرت سجاد بر حکم خدا- داد غسلش با دو چشم بر بکا

از پی تکبیرش از بهر نماز - بست قامت سوی کوی بی نیاز

از پی آن شاه دین از هر طرف - جمله کروبیان نبستند صف

ماه رویش شد نهان چون در نقاب - جفت پور بو تراب آمد تراب

خویش پنهان شد در آن فرخ مقام - باز شد با بیکسان در راه شام

بس بود سرباز دل پر آه کن - نیست طاقت قصه را کوتاه کن

دیوان سرباز

بنی اسد متحیّر، ستاده‌اید همه

بنی اسد متحیّر، ستاده‌اید همه - چرا به بحر تفکر فتاده‌اید همه

برای دفن شهیدان کربلا، زن و مرد - ز خانه سر به بیابان نهاده‌اید همه

کسی نبود که رو سوی این دیار نهد - خـدا تمـام شما را جـزای خیر دهد 

بنی اسد نگرید این خجسته تنها را - ستارگان زمین، ماه انجمن‌ها را

نصیبتان شده قدر و سعادتی امروز - شما به خاک سپارید این بدن‌ها را

به هـر بدن که رسیدید احترام کنید - به زخم‌ نیزه و شمشیرها سلام کنید

بنی اسد تن انصار رو به‌ روی شماست - که دفن پیکرشان، جمله آرزوی شماست

کمک کنید در این سرزمین پیمبر را - نگاه مادر ما فاطمه به سوی شماست

اگـر شمـا، نشناسید این بدن‌ها را - معرّفی کنم، این پاره پاره تن‌ها را

بنی اسد همه رو سوی قتلگاه کنید - به پیکری که بوَد غرق خون نگاه کنید

به مصحفی که شده آیه ‌آیه گریه کنید - ز آه خود، رخ خورشید را سیاه کنید

تنی کـه ریخته از هم چگونه بردارید - کمک کنید، که یک قطعه بوریا آرید

بنی اسد تن پاک برادرم اینجاست - که عضوعضو وجودش ز هم جداست جداست

هر آنکه دید ورا گفت این رسول خداست - کمک کنید که این جان سیدالشهداست

دل حسین نـه تنها گسسته از داغش - پس از پدر کمر من شکسته از داغش

بنی اسد نگهم بر دو شاخۀ یاس است - بر آن نشانه لب‌های سیّدالناس است

به احترام بگیرید هر دو را سردست - ادب‌کنیدکه این دست‌های عباس است

نه دست مانده به جسم مطهرش نه سری - خدا بـه مادرش ام البنین کند نظری

بنی اسد گل صدپاره‌ ای، در این چمن است - شهید بی زرهی، پاره‌پاره پیرهن است

ادب کنید که این ماه سیزده ساله - پسرعموی عزیزم، سلالۀ حسن است

به تیر و نیزه تن پاره‌ پاره ‌اش سپر است - ز حلقه‌های زره، زخم‌هاش بیشتر است

بنی اسد بدنی پشت خیمه مدفون است - دل رباب و دل فاطمه بر او خون است

مزار اوست همان روی سینه پدرش - ز خون او گل روی حسین گلگون است

هنوز هست به سوی حسین دیده  او - سـلام «میثم» بــر حنجـر بریـده  او

غلام رضا سازگار-دفن ابدان پاک و مطهر شهدا کربلا

خرم دلیکه منبع انهار و کوثر است

خرم دلیکه منبع انهار و کوثر است - کوثر کجا ز دیده پر اشکب بهتر است

نام حسین و کرببلا هر دو دلرباست - نام علی اکبر از آن دلرباتر است

رفتم بکربلا بسر قبر هر شهید - دیدم که تربت شهدا مشک و عنبر است

هریک شهید مرقدویک چهارگوشه داشت - شش گوشه یک ضریح درآن هفت کشوراست

پرسیدم از یکی سببش را بگریه گفت - پائین پای قبر حسین قبر اکبر است

پائین پای قبر علی اکبر جوان - هفتاد و یک شهید چه خورشید انور است

در سمت راست مرقد یک پیر جلوه گر - در گوشه رواق که نزدیکی در است

پرسیدم از مخادمی اینجامزار کیست - گفتا حبیب نور دو چشم مظاهر است

رفتم بخیمه گاه و شنیدم بگوش دل - آنجا فغان زینب و کلثوم اطهر است

وارد شدم بحجله داماد شاه دین - دیدم عروس قاسم و دستش ز خون تر است

در جنب نهر علقمه دیدم یکی شهید - گفتم چرا بعد از شهیدان دیگر است

گفتا خموش باشی که عباس نامدار - منظور او ادب بجناب برادر است

رفتم چه در نجف بسر مرقد علی - دیدم که بارگاه علی عرش اکبر است

ناصر به گریه گفت در آن آستان عرش - هر صبح و شام چشم امیدم به این در است

ای آل اسد، این تن عریانِ حسین است

ای آل اسد، این تن عریانِ حسین است - بر روی زمین، جسم جوانانِ حسین است

این مصحف دین است - بر روی زمین است

خون: غسل بدن، خاک بیابان: کفن اوست - والله بدن، پاره تر از پیرهن اوست

این مصحف دین است - بر روی زمین است

جسمی که نبی بوسه زده در همه احوال - افسوس که از سم ستوران شده پامال

این مصحف دین است - بر روی زمین است

جانان محمد ، به روی خاکِ زمین است - قرآن محمد ، به روی خاکِ زمین است

این مصحف دین است - بر روی زمین است

در علقمه افتاده تن حضرت عباس - شد خاک بیابان کفن حضرت عباس

این مصحف دین است - بر روی زمین است

این تن که پر از زخم سر نیزه و تیر است - فریاد که تنها کفنش قطعه حصیر است

این مصحف دین است - بر روی زمین است

در قلب حسین بن علی تیر نشسته - اعضای ولایت ز سم اسب شکسته

این مصحف دین است - بر روی زمین است

 

 

 

 

روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام به كوفه

 

روزیا زدهم محرّم عمرسعداهلبیت امام حسین(ع) را ازكربلا با حا ل اسا رت بزجرحركت دادبجا نب كوفه را ه پیمو د ه تا بكوفه رسـید ند غـروب روزیا زدهـم بكوفه رسید ند شب آ نا ن را بیرو ن كو فه نگهداشتند وخبربا بن زیا ددادند كه اهـلـبـیـت را آورده اند چون آن ملعون با خـبـرشد رئیس شهربا نی وما مورین شهررا امركردمردم كوفه را با خبركنند كه درروزورود اهـلـبـیت كسی با اسـلـحـه نبا شـد وده هزارتن سوا ره وپیا ده ازابطا ل برشوارع گما شت تا مبا د ا وقت عبوراهـلبیت شیعیا ن علی(ع) قـیا م كنند وبرستیزند وسرهـا ی شهد اء را كه ا بن سعد پیش فرستا ده بود حكم داد بـرنیزه كنند وجلو اهلبیت بدارند وبا تّفا ق اهلبیت بشهردرآورندودركوی وبا زا ربگردانند تا برهول وهیبت مردم افزوده گردد وصبح روزدوازدهم محرّم دروازه راگشودند و گروهی رجّا له هم خودرا خضا ب كرده ولبا س نوپوشیده بصورت جشن وچرا غا نی فتح وفیروزی اهـلبیت امام حسین(ع) را وارد كوفه كردند مردم كوفه به  تما شا آمده بودند ولی كسی باورنمی كرد كه ابن زیا د بدست عمرسعد فرزند پیغمبررا كشته با شد بلكه با سا بقه ذهـنی كه داشتند كه عـمرسعد با قـشونش عا زم طبرستا ن هستند گفتند شا ید فـتح تا زه شده واسرای آنها را میآ ورنـد وازكوفه بیرون شـده بودنـد برای تما شا ی آ نا ن اندك اندك سرو صدا ها بلند شد وازاوضاع واحوا ل فهمیدند نه ا ینها اسرای روم وطبرستا ن ویا جای د یگری نیستند وبرای بعضی ازمردم كوفه كه سابقه همسا یگی ورفت وآمد با آنها را درزما ن حكومت امام علی(ع) وحضورآ نا ن درشهركوفه ر ا داشتند به چشمشا ن آشنا میآ مد و ا زهم میپرسیدند اینها كیا نند به نظر آشنا میرسند آرام آرام جلوآمدند ازخودآ نا ن سؤ ال كردند من ای الأ سا ری ا نتنّ شما ازاسیران كدام شهرو د یا ر هستید؟ فـقـلن نحن ا سا ری آ ل محمّد گـفـتـنـد ما ا سیرا ن آ ل محمد(ص) هستیم تعجّب كردند پس ازآنكه معلوم شد آ ل محمد(ص) را اسیركرده اند صداها بگریه وضجّه بلند شد وشهرقیا فه دیگری بخود گرفت واوضاع واحوا ل مردم جوردیگری شـد .

«وقایع عاشوراج2ص81به نقل ازناسخ ص305وقمقا م ص526-نهضت حسینی ج2ص69به نقل ازوقایع الایام محلّا تی ص24وتذكره كاشانی ص239-زندگا نی امام حسین(ع)ص562به نقل ازتا ریخ كوفه-منتهی الآما ل ص407»

ببین دركوفه زیـن ا لعا بـد ین را

ببین دركوفه زیـن ا لعا بـد ین را - و ر و د اهـلـبـیـت طا هـریـن را

بروی محملا ن هـریك نـشـسـتـه - بـبـا زوهـا غـل و زنجـیـربـسـتـه

بـنـو ك  نـیـزه سـرهـا ی بریـد ه - هـمه غـرقه بخو ن ود اغـد یـد ه

یتیما ن برروی محـمل نشا نـد نـد - ازاین كوچه بآ ن كوچه كشا ندند

یـكـی ا طفـا ل را سـا زد نظا ره - یكی د ا رد با نگـشـتـش ا شا ره

بـبـیـن تـوسـیــد سـجّـا د خـســتـه - بـروی ا شـتـرعـریا ن نـشـسـتـه

غـل و زنـجـیـر ا نـد رگرد ن ا و - د و خـصـم بـر ا شـتـر بـبـسـتـه

بودخون جا ری ازرگها ی گردن - هـم ا ز زخم زبا ن قلبش شكسته

«عبدالحسین اشعری:درعزای مظلوم ص175»

چـون بی كسا ن آ ل نـبی د ربـدرشـدنـد

چـون بی كسا ن آ ل نـبی د ربـدرشـدنـد - درشهركوفه نا له كنا ن نوحه گرشدند

سرها ی سرو را ن همه برنیزه وسنا ن - درپیش روی اهل حرم جلوه گرشدند

ازنا له ها ی پرد گیا ن سا كنا ن عرش - جمع ازپی نظا ره به هررهگذرشدند

بی شـــرم ا مّـتـی كه نـتـرسـیـد ا زخـد ا - برعـترت پـیـمـبـرخودپرده درشـدنـد

دست ا زجفا نـد ا شته برزخم اهـلـبـیـت - هـردم نمك فـشا ن بجفا ی دگرشـدنـد

«منتهی الآما ل ج1ص407»

معرّفی شهركوفه ازكتاب همراه زائرین عتبات عالیات مؤلف

قبل ازاسلام حیره پایتخت عراق بوده است وحیره بین كوفه وحلّه است كه تا كوفه سه میل راه فا صله   داشت وازلحا ظ آب وهـوا بسـیا ربـد بود شهـرکوفه در15کیلومتری شما ل شهـر نجـف و جنوب حـلّه ( بابل ) و بغداد واقع شده است این شهربعلت مجا ورت با رود فرات دارای آب و هوای مناسب و زمینهای حاصلخیز می باشد و فعلاً بخشی از توابع نجف است که بوسیله یک بزرگراه 8 کیلومتری به نجف اشرف متصل می شود .وجه تسمیه کوفه اینست که این شهر را گرد و مدوّر بنا کرده اند و کوفا ن به معنی توده ای از شن و ما سه به شکل مدور است و کوفة الجند ( محل تجمع سپاهیان ) نیز گفته شده است .ساخت شهر کوفه در سال 17 هـ ق توسط سعد بن ابی وقا ص سردارسپاه اسلام صورت گرفت کوفه د ر اطراف مسجدی سا خته شده که سا بقه تاریخی دارد ومحدود? مسجد کوفه را در شب معراج ملائکه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نشان دادند و رسول اکرم صلی الله علیه و آله درآن ادای نما ز کردند و طراح اصلی آن حضرت آدم علیه السلام است .علت بنای کوفه اینست که سپا ه اسلام پس ازفتح مدائن در سال 16 هـ ق برای پیشروی درداخل خا ک ایران احتیاج به یک اردوگا ه منا سبی داشت تا بتواند سپاهیا ن را تجهیزو آما ده و ازآنجا برای فتح سا یرشهرهای ایران گسیل نما ید لذا سعد به دستور خلیفه(عمر)سلمان وحذیفه را برای یا فتن محل مناسبی به عراق گسیل داشت سلما ن ازقسمت غربی رودخا نه فرات وحذیفه ازضلع شرقی آ ن حرکت کردند تا به محلی میا ن حیره وفرات معروف به زبا نه رسیدند وهردو آنجا را پسندیدند و چون زمینش پوشیده از شن و ریگ بود کوفه نا میدند. سپس سلمان وحذیفه در آنجا نما زخواندند ودعا کردند و از خدا خواستند که آنجا را برای آنها مبا رک نما یدومنزلگاه وقرارگا ه آنها قراردهد آنگا ه به مدائن با زگشتند وموضوع را برای سعد گزارش کردند سعد جریا ن رابرای خلیفه نوشت واجا زه خواست تا اردوگا ه رابه کوفه منتقل نما ید وعمر با این پیشنها د موافقت کرد وسپاهیان اسلام در محرم سال 17 هجری وارد منطقه کوفه شدند و آنجا را مقر سپاه اسلام قرار دادند و به همین دلیل کوفة الجند ( محل تجمع سپاهیان ) نامیده شد . اولین مکانی که در کوفه احداث شد مسجد جامع بود که بدستور سعد یک نفر تیر انداز در وسط زمینی که برای مسجد در نظر گرفته شده بود ایستا د وبه چها رطرف تیر انداخت تا محدوده مسجد رامشخص نما ید سپس سپا هیا ن در خارج از محل فرود تیرها سایبانهائی ا زنی ساختند چند روز بیشتر نگذشت که خا نه های نیین طعمه حریق گردید و بیش ا ز80 خا نه درآتش سوخت سعد جریا ن رابرای خلیفه نوشت و از او رخصت خواست تا خانه ها ئی ازخشت و گل بسازند خلیفه موافقت کرد مشروط بر اینکه اولاً قوانین شهرسازی رعایت گردد ثا نیاً درهرخا نه بیش از سه اطاق احداث نگردد ثا لثاً ارتفاع ساختما نها ازحد معمول بیشتر نبا شد و طراحی شهر را هم بر عهده ابوالهیاج بن ما لک گذاشت واو نیز کوفه را به این نحو طراحی نمود خیابانهای اصلی چهل ذراع خیابانهای کم عرض تر سی ذراع خیابانهای فرعی بیست زراع کوچه ها هفت ذراع میدانها و قطعه ها شصت ذراع و مسجد کوفه در مرکز شهر قرار گرفته و از چهار طرف شهر خیابانها و کوچه های مستقیمی که هر یک دیگری را قطع می کردند به مسجد کوفه منتهی می شد و اطراف مسجد کوفه خندقی کندند که از حوادث سیل مصون بما ند ودر سال 23 هـ ق در دوره حکومت مغیره بن شعبه در هفت محله برای هر قبیله یک محله با آجر ساخته شد و درسا ل 36 هـ ق پس ازفتح ایرا ن گروهی ازبسیا رازایرا نیان دركوفه سكنا نمودند حضرت علی علیه السلام این شهرراپا یتخت خلافت اسلامی قرارداد ودرزما ن حكومت امیرالمؤمنین(ع) جمعیت كوفه را تا یك ملیون نفرهم نوشته اند كه بیش ازهزارتا دوازده هزارخا نواده ایرا نی درآن سكونت د اشتند صبح نوزدهم رمضان سال 40 هجری در مسجد کوفه فرق آ ن حضرت با تیغ عبدالرحمن بن ملجم مرادی شکا فته شد وشب 21 رمضان دنیا را وداع گفت و جسد شریفش را به نجف منتقل و دفن کردند و در سال 60 و 61 هـ ق کوفه مقـر فرما ندهی سپا هـیا ن یزید وابن زیا د برعـلیه امام حسین عـلیه ا لسـلام شد كوفه د رزما ن اما رت وحكومت ابن زیا د جمعیتش نسبت بزما ن خلا فـت عـلی(ع)نصف شده بود زیرا معا ویه و زیا دوعبید الله دركشتا ردوستا ن وشیعیا ن علی(ع)غوغا كردند جمعیت كوفه درسا ل 60هجری بیش ازچهارصدهزارنفرنبود درآن زما ن دوازده هزارخا نواده ایرانی دركوفه بودند كه اكثرمخفی وگمنام وپنها ن یا درحا ل تقیه بودند وبراثرظلم وستم بنی امیه هـمه ضعیف ومستمند بودند وبا دعوت عـدّه ای ازهـوا خوا ها ن امام حسین(ع) آن حضرت رابكوفه ورفـتن آن حضرت به آن دیا ربه شها دت امام حسین علیه السلام ویا رانش منجرشد واهلبیت امام حسین(ع) اسیروبآ ن شهربرده شدوسرمقدّس امام حسین(ع) ویا رانش رادرآن شهرگرداندند ودرسا ل66هـ ق مختارویا رانش قیا م کردند وگروه خونخواهان را تشكیل دادند وبنای خونخواهی امام حسین(ع)ویا رانش راگذاشتندوآنهائی راكه دستشان بخون امام حسین(ع)ویا را نش آغشته شده بودرایكا یك دستگیروبه سزای عملشا ن رسا ند ند.

«عتبا ت عالیا ت وزندگا نی امام حسین(ع) ص235به نقل ازمشیرالأحزا ن وتا ریخ طبری وتاریخ كوفه وتا ریخ نجف تا ریخ جغرا فیا ئی كوفه وتا ریخ تمدّن جرجی زیدا ن وچها رده معصوم(ع)»

ای زائرین اینجاست کوفه شهر غمها

ای زائرین اینجاست کوفه شهر غمها - شهر  ستمها   ر نجها  د ر د  و  ا  لمها

شهر د عا و ذ کر و هم شهر مناجات - را ز و  نیا ز با  خد ا  قا ضی حا جا ت

ا ینجا ست شهـر آ د م و نوح و محمد - شهر علی  با  د  ر د ها غمها ی بی حد

اینجا ست شهر مسلم و هانی و مختار - شهر حبیب بن مظا هـر مر د   د یند ا ر

این شهر میثم آنکه بودی دار بر دوش - بر د ا ر ا و تکبیر گویان گشت خاموش

یا د آ و ر ذ کر عـلی  د ر نـیمه  شبها - و آ ن گفتگو با چا ه آ ن مظلو م  و تنها

یا د آ و ر آ ن خـطبه ها بر روی منبر - می خوا ند  ی ا ز سوز دل آن یار پیمبر

یا د  آ  و ر آ ن  گفـتگو ها ی سـلـونی - ا  ز آ  سما  ن علم  قـبل  ا ن تـفـقـد ونی

آ ن  گفتگـو ی  نیمه  شب  با  کمیلش - آ ن د ید ن  ما ه  و سحرگا ه  و سهـیلش

ا ند ر بیا با ن را ز دل می گفت با آه - چون کس نبود او درد دل می کرد با چاه

د یوارمسجد روز و شب دیده علی را - بشنید ه ا ست صو ت مـنا جا ت جلی را

دیده قـضا وتـها ی مـولا را د ر ا ینجا - ا ز ا  و حکا یـتها ی زیبا  را د ر ا ینجا

ماه مبا رک بود ا وهر شب به محراب - تحریم کرده برخـود او آسایش و خوا ب

آخر به محرا ب دعا فـرقش د و تا شـد - ا ز مسجد و محرا ب ا و د یگر جدا شـد

فـزت و رب ا لکعـبه بود اندر زبا نش - ذ  کر  ا  لهی   یا   ا  لهی  بر  لـبا  نش

ای با قری زن بوسه بر آن جای پایش - با گو ش د ل بشنو تـو آ و ا ز صد ا یش

«شعرازمؤلّف باقری پور»

کو فـه یعـنی  شـهــر غـمهــا  ی علی

کو فـه یعـنی  شـهــر غـمهــا  ی علی - یا د نخـلسـتا ن و شـبــها ی عـلـی

کو فـه یعـنی شــا م  تا ر ا شک و آ ه - سرزمـیــن مـرد مـا ن د ل سـیا ه

کو فـه یعـنی د رد  و رنــج و آ ه سرد - با حـقـیقـت مرد ما نش د ر نـبـرد

کو فـه یعـنی بی  و فـا ئی بی  صـفــا - خا صــه آ نهــم با عـلی مرتـضی

کو فـه یعـنی بغـض پنهــا ن د ر گـلـو - بسـته غــم را ه سخـن بی گفــتگو

کو فـه  یعنی  ما  جـر ا  د  ر ما  جرا - قـصه شـمـشـیرو آ ن فـرق د و تا

کو فـه  یعنی غـر بت   و خـو ن جگـر - آ ختن تیغ  ا ز پی  شـق  ا لقـمــر

کو فـه  یعنی د ید ه ا ز غـم خـونفشا ن - د  ر عــزا بنشـستن پیر و جـوا ن

کو فـه  یعـنی نا  له  و ا فـغــا ن و غم - ا بتــلا  د ر ا بتــلا  د ا غ  و ا لم

کو فه  یعنی سوگ و درد و شوروشین - گـریه بر مظـلــو می با ب حسین

کو فه  یعنی   بز م   غــم  شهـر عـزا - تا  ا  بد غـمـخـا  نه  و ما تم سرا

کو فه   یعنی   چشمه چشم  یتیم - بهـر مسکین و ا سـیرد ل د و نیم

ا ی ا میری بس  کن ا ز ا ین ما جرا - گر یه  کن  بهر علی شیر خـد ا

«شعر ا ز امیری »

محرّم آ مد و برعا لمی شادی محرّم شد

محرّم آ مد و برعا لمی شادی محرّم شد - بفرد وس بر ین زهرا بآه  و ناله همدم شد

بیاد آمد زشورنینوا شاه حجا زی را - زآهنگ حسینی چا رگا ه شو ر و ما تم شد

عراقی راه منصو ری نمود و ازمخا لف بود - مخا لف راه بنمو د و سپس ازراستی خم شد

جفا گویا زكوفی برمراد آل بوسفیا ن - از اوّل برعلی و آل او فرض ومسلّم شد

ز نامردی كو فی ا ز زنـی پیشا نی حید ر - بمحرا ب عبا د ت شق زتیغ ابن ملجم شد

ز بدعهدی كوفی قلب زارمجتبی خون شد - سپس بر آن جرا حت سو ده الما س مرهم شد

پس از قتل امام مجتبی كوفی بمهما نی - حسین راخوا ند وانگه قتل مهما ن را مصمّم شد

ز پا دركربلا ا فكند نخل قامت اكبر - كما نی سروقدّ مصطفی درجنّت ازغم شد

نشد قانع بحلق نازك ششما هه ا صغر - نشان تیرشد پهلوش قلب قلب عالم شد

چوشبل بوتراب افتاد برروی تراب آندم - نواخان لیتنی كنت تراباً عرش اعظم شد

فلك واحسرتا گوكزچه خورشید جهانبخشی - بزیرسمّ مركبها بخا ك تیره مدغم شد

شهی كه كان احسانش نگین بخشدسلیمان را - جدا انگشتش  ازدیو لعین ازبهرخاتم شد

«شها با»اركه خون با ری بجا ی اشك چون انجم - كم است ازآنكه زخمش رابعالم گریه مرهم شد

«زندگا نی امام حسین(ع)ص 244ازگلچین نوائی»

دارالاماره کوفه

دارالإماره کوفه که مقر حاکمان اموی این شهر به شمار می‌رفته، علاوه بر آنکه محل شهادت مظلومانه مسلم و هانی است، شاهد وقایع تلخ و شیرین متعددی بوده که حقیقتا عبرت   ‌انگیز است:

در این کاخ بود که سر بریده امام حسین (ع) برای عبیدالله‌ بن زیاد به ارمغان آورده شد.

در این کاخ بود که سر بریده عبیدالله بن زیاد برای مختار بن ابی‌عبیده ثقفی به ارمغان آورده شد.

در این کاخ بود که سر بریده مختار ثقفی برای مصعب بن زبیر به ارمغان آورده شد.

و در این کاخ بود که سر بریده مصعب بن زبیر برای عبدالملک بن مروان به ارمغان آورده شد.

هنگامی که به فرمان سعد بن ابی وقاص شهر کوفه را می‌ساختند قصری نیز برای وی در جهت جنوب شرقی مسجد بنا کردند و آن را قصر طَمار (جای بلند) نام دادند و پس از سعد اقامتگاه خاص خلفا، ملوک و امرا بود.

سال 60 هجری مسلم بن عقیل را به فرمان عبیدالله بن زیاد از بالای همین قصر به زیر انداختند.

سال 61 هجری عبیدالله بن زیاد پس از شهادت امام حسین(ع) در کربلا دستور داد اهل بیت آن حضرت را به کوفه و قصر دارالاماره بیاورند و در آن جلسه سر بریده امام حسین (ع) را نزد خود قرار داد و با چوب دستی به سر مطهر حضرت جسارت کرد.

سال 66 هجری مختار ثقفی قیام کرد، عبیدالله بن زیاد را به هلاکت رساند بر تخت دارالاماره نشست و سر بریده ابن زیاد را بر او وارد کردند.

مختار ثقفی که پس از جنگ های سختی کوفه را تحت کنترل خود در آورد و عاملین واقعه کربلا را مجازات کرد. سپس لشگری به فرماندهی ابرهیم بن مالک اشتر سوی عبید الله بن زیاد درموصل فرستاد که پس از شکست او، سر از بدنش جدا کردند وبرای مختار آوردند وپیش روی مختارگذاشتند. مختار سر عبیدالله بن زیاد را نزد امام سجاد (ع) در مدینه فرستاد، حضرت خوشحال شد و فرمود: خدا جزای خیر به مختار دهد که خونخواهی ما نمود.

سال 67 هجری مصعب بن زبیر بر مختار پیروز شدو در حالی که مصعب بر تخت دارالاماره تکیه زده بود، سر مختار را برای او آوردند وپیش روی اوگذاشتند.

سال 72 هجری عبدالملک بن مروان به عراق حمله کرد و پس از پیروزی، در قصر دارالاماره بر تخت نشست و سر بریده مصعب را برای او آوردند وپیش روی او گذاشتند.

فردی بنام شعبی با دیدن سر مصعب گفت : عجب دنیائی است؟.عبدالملک پرسید چگونه ؟. شعبی گفت : من خودم دیدم در این دارالاماره ابن زیاد سر بریده امام حسین (ع) را روی این تخت گذاشت. پس از چندی سر ابن زیاد را دیدم که روی همین تخت و زیر این گنبد کبود پیش روی مختار گذاشتند. پس از مدتی سرمختار را دیدم در همین بارگاه مقابل مصعب نهادند و اکنون سر مصعب را می بینم در پیش روی عبدالملک گذاشته اند. عبدالملک از این سخن برآشفت و دستور داد دارالاماره کوفه را ویران و منهدم کردند. گویا هنوز خرابه های آن پشت مسجد کوفه و خانه امیرالمؤمنین علیه السلام نمایان است. (براقی،سید حسین براقی، تاریخ الکوفه)

نا د ره مرد ی ز عرب هو شمند

نا د ره مرد ی ز عرب هو شمند - گفت به عبد ا لملک از روی پند

زیر همین  گنبد و ا  ین با ر گا ه - روی همین مسند واین تکیه گا ه

بو د م  و د  ید م  بر ا  بن ز یا د - ظلم  چها  ر فـت  بشا  ه  عبا  د

تا زه سر ی چو ن  سپر آ سما ن - غیرت خورشید سری ا ند ر آ ن

سر که هزا رش سر و افسر فد ا - وا رث د  ستا  ر ر سو ل  خد ا

بو د  سر شا ه  شهید ا ن  حسین - سبط  نبی فا طمه ر ا نو ر عین

بعد د و روزی سر آ ن خیره سر - بد بر مختا  ر  بر و ی  سـپر

بعد که مصعب سر و سردار شد - د ستخو ش ا  و  سر مختا ر شد

ا ین سر مصعب بودت د ر کنار - تا چه کند  با  تو  د گر روزگا ر

هین تو شد ی بر زبر این سریر - تا چه کند با تو د گر  چر خ  ببر

«نهضت حسینی ج2ص96به نقل ازالكلام یجرّالكلام ص133»

ابومسلم نخعی می گوید: بر عبدالملك بن مروان وارد شدم و دیدم سر مصعب ابن زبیر پیش روی اوست. پس گفتم: ای امیر مؤ منان!من در اینجا امر عجیبی مشاهده كردم. عبدالملك گفت: چه دیدی؟ گفتم: سر حسین بن علی را نزد عبیدالله بن زیاد دیدم و سر عبیدالله بن زیاد را پیش مختار بن ابی عبید و سر مختار بن ابی عبید را پیش روی مصعب بن زبیر و سر مصعب بن زبیر را پیش روی تو...عبدالملك از این سخن ابومسلم سخت متأثر شد و از شدت فشار بیرون رفت.

مضأ بن علوان منشی مصعب بن زبیر نیز می گوید: وقتی عبدالملك مصعب را كشت مرا فرا خواند و به من گفت: دانستی كه هیچ كس از یاران و نزدیكان مصعب باقی نماند، مگر آنكه در جستجوی امان و جایزه وصله و تیول به من نامه نوشت. گفتم: ای امیر مؤ منان! این را هم دانستم كه هیچ كس از یاران تو باقی نماند كه مانند آن را به مصعب ننوشته باشد و اكنون نامه های ایشان نزد من است. گفت: آنها را نزد من بیاور! پس دسته ای بزرگ نزد وی آوردم و چون آنها را دید. گفت: مرا چه نیاز است كه به اینها بنگرم؟ و نیكیهای خود و نیز دلهای ایشان را بر خود تباه سازم؟ مضاء می گوید: عبدالملك پس از این گفتار غلامش را صدا زد و دستور داد كه نامه ها را آتش بزند. (عبرتهای تاریخ/ وهاب جعفری)

سرمطهردربازاركوفه

ثم امر برأس الحسین فطیف به فی سکک الکوفه و خرجت فی خلال ذالک من دور الکوفه و اسواقها و قبائلها مأه الف فمنهم من خرج للفرحه و السرور و منهم من مع الویل و الثبور .روی عن زید بن ارقم قال مربی  رأس الحسین و انا جالس فی غرفة و هو علی رمح طویل فسمعته بقرأ ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاننا عجبا فقف له شعری و جلدی و نادیت یابن رسول الله رأسک (و الله) اعجب و اعجب  «لهوف – کامل السقیفه – ریاضی – ابی مخنف»

پس از شهادت ابا عبدالله‏ «ع‏»، سپاه کوفه قساوت و دشمني را به اوج رساندند و سر مطهر آن حضرت را از پيکر جدا کردند، سپس به دستور عمر سعد، پيکر آن امام را زير سم ‏اسبها له کردند.اين سر مقدس، همراه سرهاي ديگر شهدا بر نيزه‏ها شد و در کوفه و شام و شهرهاي ديگر گرداندند تا ديگران را بترسانند.

چون حسین آن مظهر پروردگار

چون حسین آن مظهر پروردگار- شد قتیل ظلم قوم نابکار

بر سر نی شد سر آن تاجدار - نور حق از نوک نی شد آشکار 

سر مگو سر خداوند کریم - سر مگو زینت ده عرش عظیم 

بد کتاب ناطق حی قدیم - هر دمی آن سربدی محی الرمیم

خواند آیات کتاب ذوالجلال - تا بفهماند بخصم بد خصال

هر حیات و هر مماتی دست ماست - عالم ایجاد اندر شصت ماست

زندگانی از برای ما بود - هستی هستی ز ما بر پا بود

سوره کهف ای عدو بشنو ز من - تا شوی بیدار از خواب کهن

از سرم کن درک اسرار خدا - از رخ من بنگر انوار خدا

چشم بگشا هستی ما را نگر - هوش آی و مستی ما را نگر

مست حقم مست حقم مست حق - لاجرم بر نی شدم پابست حق

امر من ز اصحاب کهف و هم رقیم - کان اعجب عند ذی قلب السلیم

آن جماعت کی بدی سر هایشان - بر سر نی و ز عقب زنهایشان

لیک اهل من بر بدنبال منند - اشک ریزان جمله اطفال منند

آری آری در ره دین خدا - سهل باشد نزد ماهر ماجرا

حاج مروج

خبرابن وُكیده

حارث بن وکیده گوید من در بین حمله سر مبا رک حسین ع بودم شنیدم سوره کهف میخواند در نفسم شک کردم (که چطور میشود سر بریده قرآن بخواند)؟ صدای آهسته ای از آنحضرت شنیدم که فرمود : یا بن وکیده اما علمت انّا معا شرالائمة احیاء عندربنّا نرزق (کذالک یقول سبحانه فی کتابه و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون) با خود گفتم این سر را میدزدم! فرمود یا بن وکیده لیس لک به سبیل ، ترا با آن راه نیست ریختن آنها خون مرا نزد خدا بزرگتر است از گردانیدن ایشا ن سررا، واشا ن گذار سیعلمون ا ذ لأ غلال فی اعنا قهم و السلاسل یسحبون فی الحمیم (کقوله تعا لی خذوه فـغـلّـوه ثمّ الجحیم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فا سلکوه) «ذریعه 186» ایضًا ابن شهر آ شوب ا ز شعبی روایت کرده که چون سرمـبا رک امام حسین عـلـیه ا لسّـلا م به مـحـل صرا فا ن د رکوفه بد ارکشیده شد تنحنح کرده و سوره کهف را تا انهم فتیة آمنوابربهم قرائت نمود. ایضاروایت شـده است که سرمبارک امام حسین عـلیه السلام رابرشا خه دختی آویختنددرآن هنگام سرمطهراین آیه راقرائت کرد و سیعلم الّـذ ین ظلموا ای منقلب ینقلبون .

گویـم ا ز ا بـن وُکَـیـد ه  ا ین خـبـر

گویـم ا ز ا بـن وُکَـیـد ه  ا ین خـبـر - با د ل سو ز ا ن و با ا شک بصر

گفت  د ید م روزی آن سربرسنا ن - خو ا نـد قـرآ ن با لب معجز بیا ن

چون شـنـیـدم لـرزه بـر جا نم فـتا د - رعشه ا نـد ر چا ر ا رکا نم فـتا د

گفـتم ا ین سررا نها ن ا زمرد ما ن - از سنا ن برد ا رکن د فنش نها ن

تا که کمتر این خسا ن خوارش کنند - خو ا ر و زارشهروبا زارش کنند

نا گها ن با نگی هـمـی آ مـد ز سـر - بن وکید ه  د ل بکن ا ز ا ین نظر

کـشتن آ نـا ن مـرا با شـد کـبـیـر - زین سر ببر ید ه گرد ا ند ن کثیر

با قری زود ا ست بدانند آ ن کسا ن - ظا لما ن گرد ند خواروبی کسا ن

«شعرازباقری پورمؤلّف»

ها تف غیبی وخوا ند ن اشعا ر

دربا زا ر كوفه درحین گرداندن سرمقدّس امام حسین(ع)هاتفی بین زمین وآسما ن با لا ی سرمنوّر این اشعا ررا بصدا ی بلند میحوا ند ومردم شنیدند ومحزون گشتند . «نهضت حسینی ج2ص74به نقل ازتذكرة الشّهداء ص401»

رأس ابن بنت محمّد و وصیه - للنّا ظرین علی قنا ة یرفع

والمسلمون بمنظر وبـمسمع - لا منکر منهم و لا متفجّع

کحلت بمنظرک العیو ن عما یة - و اصـم رزء ک کل ا ذن تسمع

ایـقـظت اجفا ناً وکنت لها کری - و انمت عینا لم تکن بک تهجع

ما روضة الّا تمنّت ا نّها - لک خصره ولخط قبرک مضجع

ای ز داغ تو روان خون د ل ا زدیده حور

ای ز داغ تو روان خون د ل ا زدیده حور - بی توعا لم هـمه ما تمکد ه تا نفخه صور

ز تما شا ی تـجـلّا ی تو مـد هـو ش کلـیـم - ای سرت سرّ ا نا ا لله و سنا ن نخله طور

دیده ها گو همه دریا شوو در یا همه خون - که پس ا زقتل تو منسوخ شد آ ئین سرور

پا ی د رسلسله سـجّـا د بسرتا ج یـزیـد - خا ك عا لم بسرا فسرو د یـهـیـم وقـصور

د یرتر سا و سـر سـبـط رسـول مــد نــی - آه ا گرطعنه بـقـرآ ن زند ا نجیل و زبور

تاجهان باشدوبوداست که داده است نشان - میزبا ن خفته بکاخ اندرومهما ن به تنور

جا ن فد ا ی تو که ا زحا لت جا نبا زی تـو - در صف ما ریه ا ز با د بشد شور و نشور

ا نـبـیـا محـو تما شا و ملا یک مـبـهـو ت - شمر سرگرم تـمـنّـا و تو سـرگرم حضور

قـد سیا ن سر بگریبا ن بحجا ب ملکـوت - حوریان دست بگیسوی پریشان ز قصور

سربی تن که شنیده است بلب سوره کهف - یا که د ید ه ا ست بمشکوا ة تنور آیه نور

«حجّة الاسلام نیر:اشك شفق ص347»

ای سركه به نی چون دم عیسی داری

ای سركه به نی چون دم عیسی داری - گا هی بـتـكـلّـم لـب مـو سـی داری

ا نـگـشـت نـمـا هــلا ل آ ســا د ا ری - گرد یـد ه تـجـلّـیـت جلا ء د ل من

یـكد م نظری نما سوی محـمـل مـن

پروا نه صـفـت دیده خواهـرسـو یـت - تـا كــی بـسـرنـیـزه بـبـیـنــم رویـت

قـــربا ن تـلا و ت لـب د لـجـــو یـت - آ مـد هیجا ن بـسـیـنـه مرغ دل من

گو یا كه بـغـم سرشته آ ب وگل مـن

د رحـیــرتم ا مشب بكجـا مـهـمـا نی - د رخـا ك تـنـو رگــو ئـیـا پـنـهـا نی

فـرد ا تـو بشا خ نـخـلـه آ و یـز ا نی - هرجا كه روی هست دلت ما یل من

با را س تو یك  آ ه بو د حا ئـل مـن

با محنت د و را نم ودارم غم وسوز - با لشكرفـتـنـه ا م برا د رشب وروز

ای گنج نهان نظا ره كن سوی كنوز - ای قـا فـلـه سـا لارو مه كا مـل مـن

د رقـطع مراحـلـم مـشـوغا فـل مـن

ای ما ه من ای هـلالم ای نخل امـیـد - موی سیه ا زد اغ توهم گشته سـفـیـد

زیـنـب بكجـا شا م كـجـا بـزم یـزیـد - هـرگزنشو د عـلا ج ا ین مشكل مـن

د ا نم كه خرا به ها بود مـنـزل مـن

«وقا یع عاشوراج2ص110»

چو آن مستحفظین راخواب بردوپا سی ازشب شد

چو آن مستحفظین راخواب بردوپا سی ازشب شد - سکینه سر برآوردی ز خو ا ب آهسته آهسته

لب خود ا ز تکـلّـم بست ا مّـا د ل پر ا ز شـیـون - گشود از گردون و با زوطنا ب آهسته آهسته

کشید آ نگا ه رخـت غـم بپا ی آ ن درخت ا مّـا - د ل پــر آ تش و چـشـم پـر آ ب آهسته آهسته

چوچشمش برسربا ب اوفتا د آهش گذ شت ازسر - دو دسـت آوردسـوی رأس با ب آهسته آهسته

که نا گه نرم نرم آ ن شا خه خم گرد ید ا ز با لا - بزیـر آ ورده رأ س آ ن جـنـا ب آهسته آهسته

پس آن طفل حزین گفتا به آن سر سرگذشت خود - سـئـوالش را بـداد آ ن سرجواب آهسته آهسته

بگفتا  ا ی  پـد ر ا ز تـشـنگی جا نم بـلـب آ مـد - بگـفـت ا ز د یـد ه تـرنـوش آ ب آهسته آهسته

بگفت از سیلی شمر لعین رو یـم شـد ه  نـیـلی - بگـفــتــا مـیـرسـد روز حـسـا ب آهسته آهسته

بگفتا بی عـلی ا کبر نـخـواهـم زنـد گی د یگــر - بگـفـت ازوی شـوی توکا میا ب آهسته آهسته

بگفتا  ای پـد ر هـر جا روی آ یم بـهـمـراهـت - بگـفـتا مـیـشـوی مـهـمـا ن بـا ب آهسته آهسته

بعا لم فـخـر کن جـودی که شعـر روشـنـت آخـر - جها ن بگرفـت هـمچون آ فتا ب آهسته آهسته

«كلّـیا ت جودی ص127»

ای سری گر سر ا ین نیزه شعاع رخ تـو

ای سری گر سر ا ین نیزه شعاع رخ تـو - کرد ه  بی رونـق و بی نـورمه تا با نرا

خوش بره میروی و راه و فا نیست چنین - که دراین راه دمی ننگری این گریا نر ا

ای سر ا ز دیده من شمع رخت با زمگیر - تا چـو پرو ا نه بپا ی تو سـپا رم جا نرا

گرشتا ب تو ا ز ا ین راه ازین ره با شـد - که بد ین حا ل نـبـیـنی من سرگرد ا نرا

نی نی ا ینگونه شتابان مرواین قوم شریر - جلو ا سـب د و ا نـنـــد مـن نـا لا نرا

شده پا یم هـمه ا زخوار مغیلان مجـروح - نیست پا یا ن چکنم ا ین ره بی پا یا نرا

ای پد ر تا تو شـدی کشته بغا رت بردنـد - مـعجـرزیـنـب سر گـشتـه بی سا ما نرا

ا ند راین قـوم ستمگر مگر ا ین آ ئینست - که زنند ا زسرکین سـنگ بسر مهما نرا

بسکه خورده برخم سیلی وبرکتفـم چوب - شد ه نزدیک که دورازتوسپا رم جا نرا

سوختم از عطش و کس ند هـد قطره آب - ا ز تـرحّـم مـن د لسوخته عطشا نرا

جود یا سیل سرشک توگرا زغـم اینست - نوح را گوی که آ ما ده شو د طوفا نرا

كلّـیا ت جودی ص116

خبرمسلم گچکا ر

مسلم گچکا رمی گویدابن زیا د لعین مرا برای اصلاح دارالأماره طلبید مشغول کا ربودم که نا گا ه غوغا ئی بلند شد بخا د میکه کنا ر من ایستا د ه بود گفتم کوفه را پرازضجه وغوغا می بینیم چه خبر است گفت السّـاعه سرخا رجی که بریزید خروج کرده آوردندگفتم کیست آن خا رجی گفـت حسین بن عـلی آ نگا ه خا دم رفـت من آنچـنا ن لـطمه بصو رتم زدم که ترسید م چشمم درآ یـد پس ازآن د ست و صورت را شستم ازپشت قصربیرون شدم بسوی کنا سه آمدم درآن گیروداروغوغا ناگاه دیدم چهل محـمـل که در ان زنا ن و اولاد فا طمه(س) بودنـد. واذا بعـلی بـن الحسین عـلی بعـیـر بغـیـر و طا ء (و الجا معه فی عنقه و یداه مغلولتا ن ا لی عنقه) و او داجه تشخب دما و هو مع ذالک یبکی و یقول

یا ا مّـة ا لسّـوء  لا سـقـیا لربعکم - یا ا مّـة لـم تراعی جـدّ نا فــیـنـا

لو ا نّـنا و رسـول ا لله یـجـمـعـنـا - یوم ا لقیا مة ما کـنـتـم تـقـولـونا

تسیرونا عـلی ا لأ قـتا ب عا ریـة - کا نّـنــا لـم نـشـیـد فــیکـم د یـنـا

بنو ا مـیـة ما هـذ ا ا لوقوف عـلی - تلک المصائب لم تصغوا لـداعینا

و تصـفـقـون عـلینا کـفّـکم فـرجـا - و انتم فی فـجاج الأرض تسبونا

ا لیس جـدّ ی رسول ا لله و یلکم - اهـدی البریه من سبل المضلّـینا

یا وقعـة الطّـف قداورثتنی حـزناً - والله یهتک استا را الـمـسـیـئـینا

«نهضت حسینی ج2ص72به نقل ازبحارواسرارالشها ده وقایع عاشوراج2ص96به نقل ازمنتخب طریحی ص336»

سوی شهر کوفه ا ز کرببلا چو ن شـد رو ا ن

سوی شهر کوفه ا ز کرببلا چو ن شـد رو ا ن - با د و صد آ ه و فغا ن

سـیـد سـجّـا د زیـن ا لـعــا بــد یـن نـا تــوان - ا ز جـفـا ی کوفیا ن

کرده بـودنـدی بـروی نـا قـه عـــریـا ن سـوار - با د و چشم ا شکبا ر

بسته بو د ند ش بـد ست و پا ی زنجیر گرا ن - آ ن گـروه بــد گما ن

گا ه  آ ن مظلـوم را مـیـزد بـسـر چـوب ستم - شـمـر شـو م بـد شِیم

بود نزد یک آ نکه آ ید بر لبش ا زغصه جا ن - آن ا ما م ا نس وجا ن

داخـل کوفـه چـو شـد با عــتـرت پا ک رسـول - خا نه زا د ا ن بتو ل

تیر قـدّ ش گشته بود ازبا رمحنت چو ن کما ن - آن شه کو ن و مکا ن

طا قتش شد طا ق وسرازچوبه محمل شکست - هم بناخن چهره خست

د یـد چـون زینب سر یا ک برا د ر بر سـنا ن - چو ن هـلا ل آ سما ن

آه ا ز آ نسا عـت که ا ند ر مجلس ا بـن زیـا د - سـرو ر اهــل فـســا د

با عیا ل الله د ا خل گشت و د ید آ ن نا تو ا ن - آن لعین را شا دمـا ن

آن شه د ین ر ا ببزم خو د ند ا د ا ذ ن جلوس - آن پلید چون مجوس

بر د ل مجروح ا و ا ز کینه می زد هـرزما ن - ازغضب زخم زبـا ن

عـمّه ها وخو ا هر ا نش  آ ستینها ر ا حجا ب - بررُخِ به ز آ فــتــا ب

کرده بودند اندرآن بـزم مـحبّت توأما ن - پیش چـشم د شـمـنـا ن

میکـشـیـد ند از دل لـبـریـزخـو ن خو یش آه - اهـل بـیـت بـی پـنا ه

رویشا ن گردیـده بـود ازجـوروظـلـم کـوفـیا ن - زرد تر ا ز زعـفـران

ا خـتـر طـو سی چـو آ رد یا د ا ز آ ن ما جـرا - متّـصل صـبح و مسا

ازدو چـشم خویش دردامن بود اختر فشا ن - تا بود درا یـن جها ن

«شعرازاخترطوسی»

سخنا ن ا ما م ز ین ا لعا بد ین در بازار كوفه

خذیم بن شریک گوید حضرت سجّا دزین العا بد ین علیه السلام درب دروازه كوفه ازدحا م شگفتی مشا هده كردوسخنا ن نا روائی نسبت بسرمقدّس واهلبیت بواسطه تبلیغا ت سوء میشنید یكمرتبه حضرت  اشا ره کرد به سکوت همه سا کت شدند بطرزی كه قدرت برتكلّم كرد ن ندا شتند (و متوجه کلمات زین العا بد ین علیه السلام شدند) سپس فرمود :

فحمدالله واثنی علیه و ذکرالنّبی فصلّی علیه ثمّ قال:

اَیُّهَا النّاسُ! مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی، وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَاَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُراتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْل وَ لا تِرات، اى مردم! هر کس مرا شناخت که مى داند من کیستم، ولى آن کس که مرا نمى شناسد بداند که من على فرزند حسینم، همان کس که بدون هیچ جرم و گناهى کنار شطّ فرات [با لب تشنه] سر بریده شد.

اَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِکَ حَرِیمُهُ وَسُلِبَ نَعِیمُهُ وَانْتُهِبَ مالُهُ وَسُبِیَ عِیالُهُ، من فرزند کسى هستم که حریمش مورد بى حرمتى قرار گرفت و اموالش به غارت برده شد و خانواده اش به اسارت گرفته شد.

اَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً، فَکَفى بِذلِکَ فَخْراً. من پسر کسى ام که با آزار و شکنجه به شهادت رسید و همین افتخار ما را کافى است!

اَیُّهَا النّاسُ! ناشَدْتُکُمْ بِاللهِ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّکُمْ کَتَبْتُمْ اِلى اَبِی وَخَدَعْتُمُوهُ، اى مردم! شما را به خداسوگند! آیا قبول دارید که همین شما بودید که به پدرم نامه نوشتید [و او را براى آمدن به کوفه دعوت کردید] ولى با او به نیرنگ عمل کردید.

وَاَعْطَیْتُمُوهُ مِنْ اَنْفُسِکُمُ الْعَهْدَ وَالْمِیثاقَ وَالْبَیْعَهَ ثُمَّ قاتَلْتُمُوهُ وَخَذَلُتمُوهُ؟ با او با جان خویش عهد و پیمان بستید و بیعت نمودید، آنگاه او را تنها گذاشته و با وى پیکار کردید؟!

فَتَبّاً لَکُمْ ما قَدَّمْتُمْ لاَنْفُسِکُمْ وَ سَوْاةً لِرَاْیِکُمْ، خداوند شما را به خاطر توشه بدى که براى خود از پیش فرستادید و تصمیم بدى که [در زندگى] گرفتید، نابود کند.

بِاَیَّةِ عَیْن تَنْظُرُونَ اِلى رَسُولِ اللهِ (صلى الله علیه وآله) یَقُولُ لَکُمْ: قَتَلْتُمْ عِتْرَتِی وَانْتَهَکْتُمْ حُرْمَتِی فَلَسْتُمْ مِنْ اُمَّتِی. شما با چه چشمى مى خواهید به پیامبر خدابنگرید آن زمان که [در قیامت] به شما مى گوید: شما خاندان مرا کشتید و حریم مرا مورد هتک و بى احترامى قرار دادید، شما از امت من نیستید.

قَالَ الرّاوى : فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ مِنْ كُلِّ ناحِيَةٍ، وَيَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: هَلَكْتُمْ وَما تَعْلَمُونَ.

«حذیم» مى گوید: با این خطابه، صداى گریه مردم بلند شد و مردم به یکدیگر مى گفتند: نابود و بدبخت شدید، ولى خودتان نمى دانید!»

فَقالَ: (رَحِمَ اللّهُ امْراء قَبِلَ نَصيحَتى وَحَفِظَ وَصِيَّتى فِى اللّهِ وَفى رَسُولِهِ وَاءَهْلِ بَيْتِهِ، فَانَّ لَنا فى رَسُولِ اللّهِ ص اءُسْوَةُ حَسَنَةُ). امام سجاد(علیه السلام) در ادامه فرمود: «خداوند بیامرزد، آن کس که نصیحت و اندرز مرا بپذیرد و سفارش مرا درباره تقواى الهى و درباره رسولش و اهل بیتپیامبر(صلى الله علیه وآله) به خاطر بسپارد؛ چرا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى ما اسوه و سرمشق نیکو و ارزشمندى است».

فَقالُوا بِاءَجْمَعِهِمْ: نَحْنُ كُلُّنا يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ سامِعُونَ مُطيعُونَ حافِظُونَ لِذِمامِكَ غَيْرَ زاهِدينَ فيكَ وَلاراغِبينَ عَنْكَ، مردم همگى فریاد زدند: اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه وآله) همه ما گوش به فرمان و مطیع توایم و حافظ و نگهبان جان و مال شما هستیم؛ هرگز از شما روى گردان نیستیم،

فَمُرْنا بِاءَمْرِكْ يَرْحَمُكَ اللّهُ، فَانّا حَرْبُ لِحَرْبِكَ وَ سِلْمُ لِسِلْمِكَ، به ما فرمان بده ـ خدایت رحمت کند ـ که ما با هر کس تو بجنگى، مى ستیزیم و با هر کس که آشتى نمایى، صلح مى کنیم،

لَنَاءْخُذَنَّ يَزيدَ وَنَبْرَاءُ مِمَّنْ ظَلَمَكَ وَ ظَلَمنا. و کسانى که به شما و ما ستم کردند و ظلم روا داشتند را مجازات خواهیم نمود!!

فَقالَ ع : هَيْهاتَ هَيْهاتَ، اءَيَّتُها الْغَدَرَةُ الْمَكَرَةُ، حيلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ شَهْواتِ اءَنْفُسِكُمْ، امام سجاد(علیه السلام) فرمود: هیهات! اى گروه پیمان شکن حیله گر! [هرگز به وعده هاى شما اطمینانى نیست زیرا] میان شما و خواسته هایتان پرده اى [از جهل و غفلت و ناتوانى]  افکنده شده؛

اءَتُريدُونَ اءَنْ تَاءْتُوا الَيَّ كَما اءَتَيْتُمْ الى اءَبي مِنْ قَبْلُ؟!آیا با همان حال و هوایى که ازقبل به سراغ پدران ما رفتید، مى خواهید به سراغ من بیایید [که فقط وعده مى دهید و عمل نمى کنید؟!]؛

كَلا وَرَبِّ الرّاقِصاتِ، فَانَّ الْجَرْحَ لَمّا يَنْدَمِلُ، به خداىِ مرکب هاى تندرو که زایران خانه خدارا به سوى منا مى برند سوگند! که هرگز چنین نخواهد شد [و من فریب وعده هاى شما را نمى خورم]؛ چرا که هنوز آن زخمها بهبود نیافته.

قُتِلَ اءَبى «ص» بِالامْسِ وَاءَهْلُ بَيْتِهِ مَعَهُ، وَلَمْ يُنْسَ ثَكْلُ رَسُولِ اللّهِ «ص» وَثَكْلُ اءَبى وَبَنى اءَبى ، همین دیروز بود که پدرم و جمعى از خاندانش به شهادت رسیده اند و هنوز داغ مرگ رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را فراموش نکرده بودم که داغ مرگ پدر و فرزندان پدر و جدم اختیار از من ربود.

وَ وَجَدَهُ بَيْنَ لِهاتى وَمِرارَتُهُ بَيْنَ حَناجِرى وَحَلْقى ، وَغُصَصُهُ تَجْرى فى فِراشِ صَدْرى. تلخى اندوه آن را در گلوگاهم احساس مى کنم و درد جانکاهش در سینه ام جارى است.

وَ مَساءَلَتى اءَنْ لا تَكونُوا لَنا وَ لا عَلَيْنا. خواسته من از شما این است که نه از ما طرفدارى کنید و نه با ما به جنگ و ستیز برخیزید "ما را به خیر شما امیدى نیست، شرّ مرسانید".

ثُمَّ قالَ: آنگاه امام زین العابدین(علیه السلام) با این ابیات سخنش را پایان داد:

لا غَرْوَ اِنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَشَيْخُهُ، قَدْ كانَ خَيْرا مِنْ حُسَيْنٍ وَاءَكْرما، جاى شگفتى نیست اگر حسین(علیه السلام) و پدرش که از او بزرگوارتر و بهتر بود کشته شدند.

فَلا تَفْرَحُوا يا اءَهْلَ كُوفانَ بِالَّذى، اءَصابَ حُسَيْنا كانَ ذلِكَ اءَعْظَما، اى کوفیان به آنچه که به حسین رسید و بسیار هم مصیبت بزرگى بود، شادمان نباشید.

قَتيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحى فداؤُهُ،جَزَاءُ الَّذى اءَرْداهُ نارُ جَهَنَّما، جانم فداى آن کشته اى که کنار شط آب [با لب تشنه] به شهادت رسید، ولى کیفر آن کس که وى را شهید کرد، آتش دوزخ است.

ثُمَّ قالَ: رَضينا مِنْكُمْ رَاءْسا بِراءْسٍ، فَلا يَوْمَ لَنا و لا عَلَيْنا. سپس فرمود: ماازشما سربه سر راضی هستیم، «خواسته من از شما این است که» نه از ما باشید و نه برما «همین مقدارکه مجددا با ما به جنگ و ستیز برنخیزید خوب است»"ما را به خیر شما امیدى نیست، شرّ مرسانید".

داستان این خطبه نشان مى دهد که کوفیان با ضرباتى که خطبه کوبنده امام سجاد (علیه السلام) بر روحشان وارد کرد چنان به هیجان آمدند که آماده پیکار با دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) و گرفتن انتقام از قاتلان شهداى کربلا شدند، ولى امام (علیه السلام) که مى دانست آنها «که فعلا احساساتی شده اند» بى وفایى خود را بارها نشان داده اند و سست تر از آن هستند که قیام همه جانبه اى بر ضد جانیان بنى امیه کنند، سخنان آنها را رد کرد و فرمود: به این بسنده مى کنم که بر ضد ما گامى بر ندارید که به خیر شما امیدى نیست اى سیاه رویان! (احتجاج طبرسى، ج 2، ص 117 - 119 و بحارالانوار، ج 45، ص 112 – 113- گرد آوري از کتاب: عاشورا ريشه ‏ها، انگيزه‏ ها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد،(زیر نظر آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى) دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث جلد شانزدهم ص ۱۱۹ - بحارالانوار،ج 45،ص 112 - منتهی الامال، ج 1،ص 208 - لهوف سید بن طاووس، ص 187- وقایع عاشورا ج2 ص94 - زندگا نی امام حسین(ع) ص576- نهضت حسینی ج2ص83 به نقل ازمحرق القلوب وذریعة النّجا ة واحتجا ج)

ببین د ر کوفه زین العابدین را - امام و اهل بیت طاهرین را

غل و زنجیر برگردن ولیکن - ببین آن خطبه های آتشین را

میا ن ا ز د حا م  ا هل کوفه - تو بنگر آن ا ما م چارمین را

زینب علیهاسلام بازاركوفه

توبروی نیزه خوش بصوت قرآن - من میان محمل پنجه برجبینم

یا بیا جلوروتا مرا نبینی - یا بیاعقب روتا ترانبینم

قسمت من وتو از ازل همین بود - توبلانشان ومن بلا نشینم

قرآن خواندن سر بریده

زینب فاطمه (س) دم دروازه کوفه داشت خطبه می خواند. یک وقت دید در این غوغا یکی دارد قرآن می خواند. زینبی که برای قرآن می میرد، زینبی که برای دفاع از قرآن اسیر شده زینبی که با شنیدن یک آیه قرآن از بس عشق به قرآن می ورزد تمام خستگی هایش فراموش می شود، یک وقت دید یک نفر می گوید: أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ  الکهفِ وَ الرَّقیمِ کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا. سرش را از محمل بیرون آورد دید سر بریده حسین(ع) بالای نیزه دارد قرآن می خواند. لا اله الا الله

الهی! به آبروی امام زمان(عج) تو را قسمت می دهم از ما دستگیری کن! به آبروی امام زمان(ع) دلهای ما، قلبهای ما، را به طرف دین و قرآن بکش!

خاکستر وجود مرا گردهی به باد - از اشتیاق رو به ره کربلا کنم   

حسین جان! حسین جان! یک وقت نایبة الزهراء، عقیلة العرب، دختر عفت و عصمت، دختر فصاحت و بلاغت سرش را از دریچه محمل بیرون آورد. این چه کسی است دارد قرآن می خواند؟ دید سربریده حسین(ع) است.

برون آورد سر از برج محمل

برون آورد سر از برج محمل - سری را دید بر، نی کرده منزل

سر پر خون پیشانی شکسته - غبار غم به رخسارش نشسته

سر تو خون به پای نیزه ریزد - چرا خون از سر زینب نریزد

چنان از سوز هجران، آتش دل - سر خود را بزد بر چوب محمل

ای هلال یک شبه زینب

قربان حسین گشته قربانی دوست - گردید تمام هستی فانی دوست

جان داد و سر بریده اش بر سر نی - پیمود ره و کرد ثنا خوانی دوست

منزل به منزل طی  طریق می کنید این قافله ، تا رسیدند دروازة کوفه ، همه کوفیان هلهله می کنند، همه شادمانند ، اما عزیزان پیغمبر همه داغدار ، شماتت و تهمت و تهمت مردم دل اهل بیت را بیشتر خون می کند . می گویند اینها خارجی اند . اما سر بریده شروع می کند به قرآن خواندن (أُ م حَسِبتَ أَنَّ الکَهفِ وَ الرَّ قِیمِ کانُوا مِن آیا تِنا عَجَباً) مردم اینها خاندان پیغمبرند . این سر بریده ای که قرآن می خواند سر حسین ، ناگهان زینب به سخن آمد . صدا زد ای هلال یک شبه زینب ،عزیز برادر، هر چه با تو تکلم می کنم جواب زینب نمی دهی، حسینم جواب این دختر کوچکت را بده . ببین چگونه خیره خیره به سر بریده ات نگاه می کند .

سخنرانی زینب کبرا علیهاسلام دربا زا ركوفه ازلهوف

روایت ا زجذ لم بن كثیرا ست كه كه گفت وارد كوفه شـد م درمحرّم سا ل 61 هـجـری موقـعی بود كه علی بن الحسین عـلیه السلام ازكربلا بكوفه میآ مد و آنها را با لشكریا ن بسیا رد ید م كه مرد م برا ی تما شا پست وبـلـنـد را گرفـته بـودنـد وچـون پیش رفـتم دیـدم عـلی بن الحسین را برشتربی روپوش سواركرده زنا ن كوفه برآنها گریا نند وشنیدم علی بن الحسین با یك ضعف ونا توا نی درحا لتی كه غل جا معه بگردن اوبود ودستها ی اورا بگردنش بسته بودند میفـرمود این زنا ن برما گریه میكنند مگرنه مردا ن آنها ما را كشتند .

وقالَ بَشیرُ بْنُ خزیم الاسْدى : وبشیر بن خزیم اسدی گوید :

وَ نَظَرْتُ الى زَیْنَبَ اِبْنَةِ عَلِیٍّ یَوْمَئِذٍ، زینب دختر علی را در آن روز دیدم،

فَلَمْ اءَرْ خَفِرَهً قَطُّ اءَنْطَقَ مِنْها، به خدا سوگند زن با حیایی را تا آن روز سخنورتر از او ندیدم؛

کَاءَنَّها تُفْرَغُ مِنْ لِسانِ اءَمِیرِ الْمُؤ مِنینَ ع ، گویا که کلمات را بازبان گویای امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام جاری می نمود،

وَ قَدْ اءَوْمَاءَتْ الَى النّاسِ اءَنِ اسْکُتُوا، حضرت زینب سلام الله علیها به مردم اشاره کرد که ساکت شوید.

فَارْتَدَّتِ الانْفاسُ وَ سَکَنَتِ الاجْراسُ، ناگهان نفس ها در سینه ها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد.

ثُمَّ قالَتْ: اءَلْحَمْدُ لِلّهِ، وَ الصَّلاهُ عَلى جَدّى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الاخْیارِ. آنگاه فرمود :ستایش از آن خداست و درود بر پدرم محمد و خاندان پاک و نیکو کارش.

اءَمّا بَعْدُ: یا اءَهْلَ الْکُوفَهِ، یا اءَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ، اما بعد : ای مردم کوفه ، ای مردمان حیله گر و خیانت کار !!

اءَتَبْکُونَ؟! فَلارَقَاءَتِ الدَّمْعَهُ، وَلا هَدَاءَتِ الرَّنَّهُ، آیاگریه می کنید ؟؟ اشک چشمانتان خشک نشود و ناله هایتان آرام نگیرد.

اِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ اءَنْکاثا، همانا که کار شما مانند آن زنی است که رشته ی خود را پس از محکم بافتن، یکی یکی از هم می گسست.

تَتَّخِذونَ اءَیْمانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ ، شما سوگندهای خود را در میان خویش، وسیله ی فریب و تقلب ساخته اید.

اءَلا وَهْلْ فیکُمْ الّا الصَّلَفُ وَالنَّطَفُ، وَالصَّدْرُالشَّنِفُ، وَمَلَقُ الاماءِ، وَغَمْزُ الاعْداءِ؟! آیا در میان شما جز وقاحت و رسوایی ، وسینه های آکنده از کینه ، ودو رویی و تملق، همچون زبان پردازی کنیزکان و ذلت و حقارت در برابر دشمنان چیز دیگری نیز یافت می شود ؟

اءَوْ کَمَرْعى عَلى دِمْنَهٍ. یاگیاهى را مانید که در منجلابها مى روید که قابل خوردن نیست

اءَوْ کَفِضَّهٍ عَلى مَلْحُودَهٍ، یا به نقره اى مانید که گور مرده را به آن آرایش دهند.

اءَلا ساءَ ما قَدَّمْتُمْ لِاءَنْفُسِکُمْ اءَنْ سَخِطَ اللّهُ عَلَیْکُمْ وَ فى الْعَذابِ اءَنْتُمْ خالِدوُنَ. چه بدتوشه ای برای آخرت فرستاده اید؛توشه ای که همان خشم وسخط خدا است و درعذاب جاویدان خواهید بود.

اءَتَبْکُونَ وَ تَنْتَحِبونَ؟! آیاگریه می کنید؟ وزار می زنید؟

اِیْ وَاللّهِ فَابْکُوا کَثیرا، وَاضْحَکُوا قَلیلا. آری به خدا سوگندکه بایدگریه کنید،پس بسیاربگرییدوکمتربخندید.

فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَشَنارِها، وَلَنْ تَرْحَضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اءَبدا. چرا که دامان خود را به ننگ و عار جنایتی آلوده اید که ننگ و پلیدی آن را از دامان خود تا ابد نتوانید شست.

وَ اءَنّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلیلِ خاتَمِ النُّبُوَّهِ، وَ مَعْدِنِ الرِّسالَهِ، وَ سَیِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّهِ، و چگونه می توانیدننگ حاصل از کشتن فرزند رسول خدا(ص)،خاتم پیامبران، معدن رسالت، و سرور جوانان اهل بهشت را از دامان خود بزدایید ؟

وَ مَلاذِ خِیَرَتِکُمْ، وَ مَفْزَعِ نازِلَتِکُمْ، وَ مَنارِحُجَّتِکُمْ، وَمِدْرَةِ سُنَّتِکُمْ.کسی که پناه مومنان شما، وفریادرس در بلایای شما، ومشعل فروزان استدلال شما بر حق و حقیقت، و زبان و پیشوای سنت در میان شما بود.

اءَلا ساءَ ماتَزِرونَ، وَبُعْداً لَکُمْ وَسُحْقاً، چه بار سنگین و بدی بر دوش خود نهادید ، پس رحمت خدایی از شما دور و دورتر باد.

فَلَقَدْ خَابَ السَّعْیُّ، وَتَبَّتِ الایْدی ، وَخَسِرَتِ الصَّفْقَهُ، که تلاشتان بیهوده، دستانتان بریده، معامله تان قرین زیان گردیده است،

وَبُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ، وَضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّهُ وَالْمَسْکَنَهُ. و خود را به خشم خدا گرفتار نموده اید، وخواری و درماندگی بر شما لازم آمده است.

وَیْلَکُمْ یا اءَهْلَ الْکُوفَهِ، وای بر شما ای مردم کوفه !

اءَتَدْرُونَ اءَیَّ کَبِدٍ لِرَسُولِ اللّه فَرَیْتُمْ؟! آیا می دانید چه جگری از رسول خدا دریده اید ؟

وَاءَیَّ کَریمَهٍ لَهُ اءَبْرَزْتُمْ؟! وچه زنان و دختران با عفت و وقاری را از خاندان او به کوچه و بازار کشانده اید ؟!

وَاءَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ؟! وچه خونی از آن حضرت بر زمین ریخته اید؟!

وَاءَیَّ حُرْمَهٍ لَهُ انْتَهَکْتُمْ؟! و چه حرمتی از او شکسته اید؟!

لَقَدْ جِئْتُمْ بِها صَلْعاءَ عَنْقاءَ سَوْداءَ فَقُماءَ خَرْقاءَ شَوْهاءَ، کَطِلاعِ الارْضِ وَ مِلاءِ السَّماءِ. شما این جنایت فجیع را بی پرده و آشکار به انجام رسانید؛جنایتی که سر آغاز جنایات دیگری در تاریخ گشته، سیاه ، تاریک و جبران ناپذیر بوده ، تمام سطح زمین و وسعت آسمان را پر کرده است.

اءَفَعَجِبْتُمْ اءَنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَما، آیا از اینکه آسمان خون باریده تعجب می کنید؟

وَلَعَذَابُ الاخِرَهِ اءَخْزى وَاءَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ، در حالی که عذاب آخرت در مقایسه با این امر، بسیار شدیدتر و خوار کننده تر است و در آن روز کسی به یاری شما نخواهد آمد.

فَلایَسْتَخِفَّنَّکُمْ الْمَهْلُ، پس مهلت هایی که خدای متعال به شما می دهد موجب خوشی شما نگردد،

فَاءنَّهُ لا یَحْفُزُهُ البِدارُ وَ لا یَخافُ فَوْتَ الثّارِ، چرا که خدا در عذاب کردن بندگان خود شتاب نمی کند، چون ترسی از پایمال شدن خون و ازدست رفتن زمان انتقام ندارد.

وَ انَّ رَبَّکُمْ لَبِالْمَرْصادِ. و همانا که خدای شما همیشه در کمین است.

قَالَ الرّاوى : فَوَ اللّهِ لَقَدْ رَاءَیْتُ النّاسَ یَوْمَئِذٍ حِیارى یَبْکُونَ، وَقَدْ وَضَعُوا اءَیْدیهُمْ فى اءَفْواهِهِمْ. روای گوید : به خدا سوگند در آن روز مردم را دیدم که حیرت زده گریه می کردند و گاه دست در دهان گرفته و پشت دست به دندان می گزیدند.

وَرَاءَیْتُ شَیْخا واقِفا الى جَنْبى یَبْکى حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ، از ان میان پیرمردی در کنار من ایستاده و می گریست ، چنانکه محاسن او از اشکش تر شده بود.

وَهُوَ یَقُولُ: بِاءَبى اءَنْتُمْ وَاءُمّى کُهُولُکُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ، وَشَبابُکُمْ خَیْرُ الشَّبابِ وَنِساؤ کُمْ خَیْرُ النِّساءِ، وَنَسْلُکُمْ خَیْرُ نَسْلٍ، لایُخزى وَلایَبْزى . بود او می گفت : پدر و مادرم فدای شما باد !! پیران شما بهترین پیران ، جوانان شما بهترین جوانان، زنان شما بهترین زنان ونسل شمابهترین نسل است؛ هر گز خوار نشده وپذیرای شکست نمی گردید.

فَقَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ یا عَمَّةِ اسْكُتِی فَفِی الْبَاقِی مِنَ الْمَاضِی اعْتِبَارٌ وَأَنْتِ بِحَمْدِ الله عَالِمَةٌ غَیرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَیرُ مُفَهَّمَةٍ إِنَّ الْبُكَاءَ وَالْحَنِینَ لَا یرُدَّانِ مَنْ قَدْ أَبَادَهُ الدَّهْرُ فَسَكَتَتْ... امام سجاد(ع) خطاب به زینب(س) فرمود: «ای عمه خاموش باش؛ باقی ماندگان باید از گذشتگان عبرت گیرند و تو به حمدالله ناخوانده دانایی و نیاموخته خردمند و گریه و ناله رفتگان را باز نمی‌گرداند.»

لغا ت مشكله- ختل:لاف زدن. غـدر:پیما ن شكستن. اَیما ن:سوگندها. دخـل:بمعنا ی دغـل. با طن بخلاف ظاهـر. صلف:مردلاف زن،خوراک بی مزه،ابركم با را ن پررعـد. نطف:آ لودگی به ننگ.عیب وبدی،آلودگی بعیب،پلید،مردفریبنده. شـنف:دشـمنی وكینه،دشمن دار. مـلـق:چا پلوسی کردن، بزبان بخشیدن نه بدل، غمزبا لعین:بچشم اشا رت کردن، غمزبالرجل:شتا فـتن ببدی وسخن چینی کردن.

ترجمه خطبه به شعر

درآن لحظه كه بودی ازدحا می - یكی گریا ن یكی درشاد كا می

زهرجا نب صدای جا ن خرا شی - زهرگوشه خروش واغتشا شی

اشا ره كرد تا خا موش با شید - بگفتا رم سرا پا گوش با شید

نفسها دردرون سینه برگشت - دوچشما ن سوی زینب خیره ترگشت

پس ازحمدوسپا س خا لق پا ك - درودی برمحمد شا ه لو لا ك

بگفت ای كوفیا ن سست پیما ن - كه اهل خدعه اید واهل خذلا ن

برای ما زدیده اشك با رید - زسینه نا له وفریا دآرید

الهی اشكتا ن جاری بما ند - شما را شیون وزاری بما ند

شما ما نند آن پیره زن هستید - كه هرچه با فتید ازهم گسستید

شما كه رشته ایما ن ببستید - چه شد آن عهدوپیما ن را شكستید

دوبا ره سوی كفروشرك رفتید - ندای خصم را لبّیك گفتید

شما را خصلتی جزادّعا نیست - بجزخودخوا هی وكبروریا نیست

چنا ن با شیدبرما اشك ریزا ن - تملّق گوی ما نند كنیزا ن

شما با شید ما نند علفها - كه دارد سبزی ودارد شغفها

ولی درمزبله روئیده با شد - زریشه رشه اش پوسیده با شد

ویا چون گچ كه تنها روبنا ئید - به آن آلایش قبری نما ئید

چه بد توشه برای خودنها دید - بدا م كا رهای خود فتا دید

شما را خشم حق گردید لازم - كه با دوزخ روی با شد ملازم

قسم برذا ت آ ن خلّا ق جبّار - كه میبا شید برگریه سزاوار

كنون كه ره به اهلبیت بند ید - بسی گریه كنیدوكم بخندید

شما تا با حقیقت درنبردید - بعیب وعا رخود آلوده گردید

كه با شد انعكا سش با زتا بی - نخوا هد شست لوشش هیچ آ بی

چه چیزی میتوا ن سا زد تلا فی - چنین جرم وجنا یا ت وخلا فی

چه جبرا ن میكند قتل امامی - كه آتش زد دل خیر الأنا می

جگرگوشه بختم المرسلین بود - امیدی بررسول راستین بود

ولی ذا ت حق نیكوسرشت است - كه سید برجوا نا ن بهشت است

پنا ه تكیه گا ه هربلا بود - نشا نه درمسیر راهها بود

چراغ روشن هرانجمن بود - زعیم وپیشوا ئی مؤتمن بود

زبا ن راستین حجّت حق - ولی الله اعظم نورمطلق

شما را بودمأ من درحوادث - طرازوملجا ی درهرحوا دث

ازاودین وشریعت برگرفتید - كه راه ورسم پیغمبرگرفتید

شما را بهرروزی كه خطیره - عجب وزربزرگی شد ذ خیره

فروافتید آخردرفلا كت - سرانجا م شما با شدفلا كت

بصورت دردل دوزخ بیفتید - ازاین راهی كه بد بختا نه رفتید

زكوششها ی خودنومید گردید - اسیرآنچه میترسید گردید

شما را دستها ببریده بادا - حیا ت وزندگی برچیده با دا

كن.ن عهدی كه با دشمن ببندید - بجزخسران دگرخیری نبینید

بخشم كبریا برگشته با شید - همیشه واله وسرگشته با شید

شما را ننگ وذلّت شد فراگیر - كجا جبران شود این جرم وتقصیر

بدا برحا لتا ن ای وای ای وای - با هل البیت بنمودید ایذای

چه قلبی ازپیمبرپا ره كردید - عیا ل الله را آوا ره كردید

چه خونی ریختید ازوی روی خا ك - هزارافسوس ازاین وضع اسفنا ك

چه گلها ئی كه پژمرده نمودید - برون افكنده ازپرده نمودید

عجب كا رتا سّف با ركردید - چه بد برخورد درانظا ركردید

كه نزدیك است ازآثا رآنها - شكا فد كهكشا نها آسما نها

زمین وكوهها صد پا ره گردد - بلا نا زل بسی هموا ره گردد

زظلمی كه بآ ل الله رفته - زمین وآسما نها را گرفته

عجب كردید زین كا ری كه دارید - زسقف آسما نها خون ببا رید

سزای آنچه بنمودید اكنون - كه قلب عا لمی گشته پرازخون

قیا مت آ ن عذا بی را ببینید - بسی رسوا ترازآنچه كه دیدید

بدین را ه بدی كه درتلا شید - مبا دا خوشدل ومغروربا شید

خدا تعقیب بنما ید جنا یا ت - شتا ب هرگزنسازد درمكا فا ت

ندارد وحشت ونبود منا مش - رود ازدست وقت انتقا مش

همیشه تا خدا واین جها ن است - خدا اندر كمین عا صیا ن است

عبدالحسین اشعری:درعزای مظلوم ص183

بحر طویل خطبه حضرت زینب س در کوفه

کوفه شهری است پر از فتنه و آشوب و بلا صحنه ای از کرب و بلا، خلق ز اطراف و ز اکناف روان گشته سوی شهر، گروهی به جگر سوز و گروهی به بصر اشک و گروهی زخوارج همه خشنود زخشم احد قادر معبود، همه منتظر عترت پیغمبر اسلام، به کوفه شده اعلام که از جور و جفا و ستم و گردش ایام، رسیدند به آیین اسارت حرم الله به عز و شرف و جاه، به اشک و شرر و آه ستادند و گشودند همه چشم تماشا، که ببینند اسیران شه کرب و بلا را.

در آن هلهله و شور، گروهی  شده محزون و گروهی شده مسرور، گروهی زخدا دور، در آن عرصه ی محشر صدف بحر ولایت، ثمر نخل  ولا، دخت علی، شیر خدا جلوه ی مصباح، هدا، شیرزن کرب و بلا، زینب کبرا، به همان شیوه ی حیدر، به همان عزت مادر، به بلندای مقام دو برادر، به فصاحت، به بلاغت، به شهامت، به شجاعت، چو یکی کوه مقاوم، به خروش دل دریا، به نهیبی که صلای علوی داشت به نام احد قادرمنان به چنین خطبه سخن گفت  که دیدند به نطق اش نفس شیر خدا را.

بعد حمد احد و نعت محمد همه دیدند که آن عصمت دادار ندا داد که ای وای بر احوال شما مردم غدارِ ستم پیشه ی مکارِ جنایت گرِ بی عار، عجیب است که دارید بدین ننگ به دل ناله به رخ اشک الهی نشود اشک شما خشک و بگریید به این ننگ که بردامن آلوده نهادید، شما آن زنی استید که بگسیخت همه رشته ی خود را و شما سبزی فاسد شده در مزبله هایید، شما همچو گچ روی مزارید، ندارید به جز زشتی و پستی و دورویی که خود آراسته مانند زنان در اجنبیانید، بگریید که پستید نخندید که مستید همین  لکه ی ننگی که نهادید به دامن، به خدایی خدا پاک به صد بحر نگردد، نتوان شست به آب دو جهان ننگ شما را.

وای بر حال شما مردم کوفه! به جگر پاره ی پیغمبر اسلام چه کردید که از آن، جگرِ ختمِ رسل پاره شد و سوخت، بدانید که از آتش بیداد شما سوخت دل فاطمه آن بضعه ی پیغمبر اکرم، به خود آیید و ببینید چه خون های شریفی  زِ دم تیغ شما ریخته برخاک، چه تن های لطیفی که زشمشیر شما شد همه صدچاک، چه بی باک کشیدید به آتش حرم آل نبی را و کشاندید به صحرا و در و دشت زن و دختر و اطفال صغیری که نهادند سر از کثرت وحشت به بیابان و دویدند روی خار مغیلان و زدید از ره بیداد به کعب نی و سیلی ستم در حرم آل علی فاطمه ها را به خدا پیش تر از این ستم و ظلم و جنایت چه به مکه چه مدینه چه سر کوچه و بازارندیدند ندیدند قدو قامت ما را.

گر از این ظلم و ستم ابر شود آتش وباران همه خون گردد و چون سیل ببارد به زمین یا که سماوات شوند از همه سو پاره و ریزند زافلاک به روی کره ی خاک و یا باز شود کام زمین و بکشد در دل پر آتش خود خلق جهان را عجبی نیست، شما نامه نوشتید که فرزند پیمبر به سوی کوفه بیاید، در رحمت به سوی خلق گشاید، همه گفتید که باید پسر فاطمه برما ره توحید نماید، به چه تقصیر کشیدید به رویش ز ره کینه وتزویر همه نیزه و شمشیر، گه از سنگ و گهی تیر، کجا رفت جوانمردی و قدر و شرف و غیرت و مردانگی افسوس که کشتید پس از کشتن هفتاد و دوتن مثل علی اکبر و عباس نهادید به نی رأس امام شهدا را.

کوفه رفته است فرو یکسره درننگ، از این خطبه شده زاده ی مرجانه دگر شیشه ی عمرش هدف سنگ، که ناگاه سر یوسف زهرا به سرِنیزه عیان گشت همان روبه روی محمل زینب همه گفتند امان از دل زینب، به جبین خون و به رخ زخم و به لب آیه ی قرآن، چه دل انگیز صدایی، چه ندایی، چه نوایی که زمام سخن از زینب مظلومه گرفته نه همین برد دل خواهر خود را که دل دشمن خود را نه دل دشمن خود را که دل قاتل خود را همه گشتند در آن جلوه گری محو جمالش، همه مبهوت جلالش، همه دادند به انگشت نشانش، نگه او به روی زینب و زینب نگه افکند به رویش که هلالم! چه قَدَر زود غروبِ تو سیه کرد همه ارض و سما را.

گل احمد، گل حیدر، گل زهرا، همه ی آرزوی من به سر و صورت خونین و به پیشانی بشکسته ولب های به خون شسته و چشمان خدابین و به اشکی که روان است زچشمت به رگ پاره و خونی که روان است ز رگ های گلویت، نگهم کن، نگهم کن، نگهم کن که دلم پاره شد از نغمه ی قرآنِ سرت بر سر نیزه، عجبا فاطمه می گفت به من قصه ی داغ تو، نمی گفت که روزی به سر نیزه سر پاک تو بر محمل من سایه کند، لب بگشا ای به لبت آیه ی قرآن نه به من با گل نورسته خود حرف بزن، در تب و در تاب شده، بر تو دلش آب شده، تا ز تنش روح نرفته است بخوان بار دگر آیه ی قرآن و بگو ذکر خدا را.

غلامرضا سازگار

راس امام در مقابل محمل عمه سادات

دربین اینكه آن با نوبا اهل كوفه سخن میگفت ومردم منقلب وهیجا ن زده شده بودند عمرسعد دید اوضاع واحوال دگر گون میشود وبیم فـتنه میرود به شمرگفـت سرامام حسین (علیه السلام) را ببرنزدیك محمل زینب آرام میگیرد، نا گها ن شیون مردم بلند شد نگا ه كردند د ید ند سـرها ی شهدا نمو د ا ر شد پیشا پیش سرمبا رك ا ما م حسین(ع) بود وهو راس زُهـریّ قـمریّ اشـبه الخـلق برسول الله (ص)ولحیته كسواد السبح قد ا تّصل بها الخضا ب ووجهه دارة قمرطا لع والـرّیح یلعب بها یمینا وشما لا. چشم با نو زینب(س) به آن سرمطهّـرا فتا د د ید محا سنش پرخون ا ست. اشكش جا ری وبی تا ب شد سخن را قطع نمود، فـنطحـت جبینها بمقدم المحمل حتّی راینا الدّ م یخـرج من تحت قناعها. سرخود زدچنا ن بر چوب محمل - كه ازخون نا قه اش بنشست درگل. واومات الیه بحرقة وجعلت تقول - یا هلا لاً لما استتمّ كما لاً - غا له خسفه فا بدا غروبا - ما توهّـمت یا شقـیق فؤادی - كا ن هـذ ا مقـدّ را مكتوبا - یا اخی فا طم الصّغیرة كلّم - ها فقد كا د قلبها ان یذوبا - یا اخی قلبك الشّفیق علینا - ما له قـد قـسی وصارصلـیبا - یا اخی لوتری عـلـیـا عـلی الأسر - مع الیتم لایطیق وُجوبا - كلّما اوجعوه با لضّرب نا دیك - بذلّ یفـیض دمعا سكوبا - یا اخی ضُمّه الیك وقـَرِّبه - وسكِن فؤاده المرعـوبا - ما ا ذَ لّ الیتیمَ حین اُنا دی - بأ بیه ولا یرا ه مُجیبا. «نهضت حسینی ج2ص76به نقل ازلهوف ص46-وقایع عاشوراج2ص82به نقل ازلهوف ص64-زندگا نی امام حسین(ع)ص566»

چون به روی نی دید راس شاه دین را

چون به روی نی دید راس شاه دین را - گفت ای برادر من چه دل غمینم

توبروی نیزه خوش بصوت قرآن - من به پای نیزه پنجه بر جبینم

قسمت من وتو از ازل چنین بود - تو بلا نشان و من بلا نشینم

تو شهید دشت كربلا شدستی - من اسیراین قوم با مَحَن قرینم

توبروی نیزه همچنان هلالی - من میان محمل اینچنین حزینم

یا بیا جلو رو تا مرا نبینی - یا بیا عقب رو تا ترا نبینم

ظهرعاشوراهم امام به خواهرمیگفت(زبانحال)

سوی خیمه برگرد خواهر حزینم - تا به زیر خنجر ننگری چنینم

رو به خیمه زینب کز عطش نبینی - وقت جان سپردن آو آتشینم

رو به خیمه خواهر تا که خود نبینی - وقت جان سپردن آه آتشینم

رو که بهر قتلم اینک ایستاده - خولی از یسار و شمر از یمینم

نیزه سنانست کامده به پهلو - تیر بوالحنوق است خورده برجبینم

رو که تا نبینی وقت رفتن جان - از لگد شکسته سینه حزینم

اندرین بیابان مادری ندارم - تا زمهر بندد چشم نازنینم

قسمت من وتو از ازل چنین بود - تو روی به شام ومن بخون نشینم

قسمت من وتو از ازل چنین بود - تو بلاکش دهر من بلا نشینم

تو اسیر شام و من شهید کوفه - تو از آن به ناله من از آن غمینم

من به قتلگاهم پیش نعش اکبر - تو برو به خیمه پیش عابدینم

من کشم در آغوش نعش اکبرم را - تو برو به خیمه نزد عابدینم

یا برو به خیمه تا مرا نبینی - یا ببند چشمم تا ترا نبینم

یا بپوش دیده تا مرا نبینی - یا برو به خیمه تا ترا نبینم

توای ما ه شب اوّل حسینم

توای ما ه شب اوّل حسینم - نمودی مشكلم را حل حسینم

تورا خواهم كه پی درپی بینم - ولی نه برفراز نی ببینم

چرا برنوك نی منزل نمودی - نمیدا نم چه با این دل نمودی

بگوبا مردم كوفه سخنها - بگوازكشته ها و ازمحنها

سكینه گرببیند روی ما هت - چه خوا هد كرد چون سازد نگا هت

چه گویم من جوا ب دخترت را - اگربرنوك نی بیند سرت را

عبدالحسین اشعری:درعزای مظلوم ص178

ای بتول علی نمازینب

ای بتول علی نمازینب - دومین عصمت خدا زینب

علی یِ دیگر و حسینِ دگر - آفرید از تو کبریا زینب

حقّ اُخت الحسین بودن را - خوب آورده به جا زینب

کعبه نهضت حسینی را - مروه عباس و تو صفا زینب

کودکان در مسیر کوفه وشام - به تو دارند التجا زینب

زیر زنجیر و تازیانه بوَد - ذکرشان یا حسین و یا زینب

یک زن و اینهمه جوانمردی - مرحبا بر تو مرحبا زینب (سید رضا مؤید)

امروز دلها را ببریم حرم زینب ، انشاء الله یک روزی کنار حرمش اشک بریزید .

امروز از چشمانت بخواه برای زینب گریه کند ، زینب اُم المصائب است ، پیغمبر بشارت داده برای آن چشمی که برای زینب گریه کند . فرمود : پاداش او همچون کسی است که برای حسن و حسین گریه می کند .(خصایص زینبیه ،ص 155)

هر وقت دلش می گرفت سر از محمل بیرون می آورد ، می شنید از بالای نیزه یک آقایی دارد قرآن

 می خواند هی صدا می زند : «وَسَیعلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبُونَ»

گاهی هم صدا می زند : «أَم حَسِبتَ أَنَّ أَصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِن آیاتِنا عَجَباً»

قربان قرآن خواندنت برادر ، برادر با قرآن خواندنت رفع تهمت از ما کر دی ، آخر به ما خارجی می گفتند .

آی گریه کنندگان امام حسین ، دلها بسوزد یک وقت هم سر از محمل بیرون آورد دید یک نا نجیبی با سنگ پیشانی برادرش را می زند همه صدا بزنید یاحسین ...

درمیا ن كوفیا ن هنگا مه برپا میكنم

درمیا ن كوفیا ن هنگا مه برپا میكنم - هرچه با یدگفت افشا بی محا با مینم

قا طعا نه حرف خودرا هرچه با دا میزنم - كی من ازخصم جنا یت پیشه پروا میكنم

درمسیرپیروی ازخطّ عا شورا ئیا ن - سنّت جدّم رسول الله احیا میكنم

بردردروازه كوفه كنم افشا گری - گرچه برنیزه سرپرخون تما شا میكنم

عبدالحسین اشعری:درعزای مظلوم ص175

زبا ن مرتضی دركا م زینب

زبا ن مرتضی دركا م زینب - علی بن الحسین همگا م زینب

سخنگوی توا نا ی قیا م است - قیا مت میكند پیغا م زینب

كنون دیدند آوا ی رسا یش - اگربشنیده بودند نا م زینب

بلرزیده است فرما ندا ركوفه - زخطبه خوا نی واقدا م زینب

دراین سیرمقدّس امّ كلثوم - هما هنگ است با اعلا م زینب

بودسجّاد هم با اوهما هنگ - به هرروزوبه هرایا م زینب

چنان رویا روی بیداد گرها - بیا ن حق كند اسلا م زینب

عبدالحسین اشعری:درعزای مظلوم ص179

بنمود درآن شهربپا شورش محشر

بنمود درآن شهربپا شورش محشر - ترسیدمبا دا كه بپا شدزهم عسكر

آوردسرخسرودین را به مقا بل - زینب بسرشه نظرافكندزمحمل

زدنا له كه ای مهرشرف بدرجلا لم - ای طا ق دوابروی تومحرا ب وصا لم

خا كستری ازبهرچه با شدسرورویت - خا كسترمحنت كه بپا شیده بمویت

برچوبه محمل سرخودكوفت بزاری - خون سرش ازچشم نظا م آمده جا ری

نظا م:نهضت حسینی ج282

شوری اندر دل مرا بار دگر آمد پدید

شوری اندر دل مرا بار دگر آمد پدید - کز شد از غم بسی جانسوزتر آمد پدید

خامه را غم ریز مطلب در نظر آمد پدید - کز بیانش در دل و جانها شرر آمد پدید

این شرار غم ز شرح داستان زینب است - خطبه های زینب و اصل بیان زینب است

چون بشهر کوفه آمد کوفه را پر شور دید - آن گروه بیوفای مست را مغرور دید

جمله را از لطف یزدانش سجاد مهبور دید - دیده دلهای آنها از غفلت کور دید

عده ای را سر بزیر از کارنا هنجار یافت - زمره ای را نا دم از این زشتی کردار یافت

دید میگریند آن مردم چو ابر نوبهار - عده ای بی تاب می باشند و بزمی بی قرار

بانگ زد بر آن گروه بی وفای نابکار - گفت بادا چشمتان خوبناره تا روز شمار

چون شما اجرا نمودید اینچنین بیداد را - دارم امید از خدا حکم لبالمرصاد را

منقلب شد کوفه تاریک از گفتار او - ناتوان شد دشمن بی رحم از کردار او

زاده مرجانه رسوا گشت از رفتار او - کوفه شد آگه ز رنج و محنت بسیار او

زانکه آنجا بود روزی بهر زینب مهد ناز - داشتند آنها بدر گاهش همه روی نیاز

کوفه را حیران بجا بگذاشت سوی شام شد - همسفر با آن گروه پست بد فرجام شد

منقلب یکباره شام آن کشور آرام شود - خلق از بهر تماشایش بروی بام شد

شام غم از مقدم او ناگهان سرور گشت - لیک از این شادمانی در جهان منفور گشت

زینب آمد تا که کاخ کفر او ویران کند - دشمنان دین حق را بی سرو سامان کند

سنگرا ستمگرانرا سست و بی بنیان کند - خلق خواب آلوده را آگاه از پیمان کند

او از این اقدام خود تکلیف را انجام داد - درسی از آزادگی بر ملت اسلامی داد

سروی – حسین پشیوای انسانها

زینب(س) د ركا خ ا بن زیا د

ابن زیاد در کاخ دار الاماره نشست و اذن ورود بعموم مردم داد سر مقدس حسین علیه السلام را آوردند و مقابل او گذاشتند و اهل بیت حسین علیه السلام و فرزندان اوراهم بمجلس وارد کردند  فجلست زینب بنت علی متنکرة زینب بطور ناشناس وارد شد و در گوشه ای نشست ، فقا ل ابن زیا د

من هذه المتنکرة او متکبرة ، ابن زیاد گفت این زن ناشناس یا متکبره کیست که بمن سلام نکرد؟ قیل له ابنة امیرالمؤمنین زینب العقیلة ، گفته شد او زینب دختر علی است. خواست دل داغدیده او را بیشتر بسوزاند گفت : الحمدلله الذی فضحکم و قتلکم و اکذب احدوثتکم. حمدخدا را كه شما را رسوا كرد ودروغ شما را آشكا ر كرد. فقالت الحمد الله الذی اکرمنا بنبیّه محمّد(صلی الله علیه و آله) وطهرنا من الرجس تطهیرا انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا. علیا مخدّره فرمود:حمد خد ا و ند را كه ما را گرامی داشت به محمد (ص) پیا مبرش وپا ك وپا كیزه داشت ما را ازهرپلیدی وآلایشی جزاین نیست كه رسوا میشود فا سق ودروغ میگوید فا جر و اوغیرازما است وما نیستیم. قا ل(الملعون) کیف رأیت صنع الله باخیک؟ ابن زیا دگفت:چگونه دیدی كا رخدا را با برادرواهلبیت خودت؟ قا لت علیها السلام: ما رأیت الّا جمیلا هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم و تتحاج وتتخا صم عنده وانّ لک یا بن زیا د موقفا فاستعدّ له جوابا وانّی لک به فا نظر لمن الفلح یومئذ ثکلتک امّک یا بن مرجا نة. علیا مخدّره فرمود ندیدم ازخدا جزنیكی وجمیل را چه آل رسول جما عتی بودند كه قربت محل ورفعت مقا م حكم شهادت برایشا ن نگا شته لا جرم آنچه خداوند برا ی ایشا ن اختیا ركرده اقدام كرده و بجا نب مضجع وخوا بگا ه خویش شتا ب كردند ولكن زود با شد كه خداوند ترا و ایشا نرادرمقا م پرسش باز دارد و ایشا ن با تو احتجا ج ومخا صمت كنند وهما نا ای ابن زیا د برای توبزودی درروزقیا مت موقفی است درپیشگا ه خداوند كه آنجا محا كمه خوا هی شد آنوقت است كه ببینی غلبه ازبرای كیست و رستگاری كراست؟ پس خودت را آما ده كن برای جوا ب آن روز وكجا ست جوا ب تو، ما د رت بعزا یت بنشیند ای پسرمرجا نه. فغضب ابن زیا د وکأ نّه هم بها، قال عمروبن حریث: یا بن زیا د انّها امرأه لاتؤخذ بشیئ من منطقهافا نصرف (ابن زیا د) و توجّه الی زینب و قال لقد شفی الله قلبی من طاغتیک الحسین. پس ابن زیا ددرخشم شد آنچنا ن كه گویا تصمیم داشت آن با نو را اذیت كند یا بقتل برسا ند. عمروبن حریث كه درآنجا حا ضربود و اند یشه ابن زیا د بـقـتـل با نو را دریا فت زبا ن بعذرخوا هی گشود وگفت ای پسرزیا د او زنی است وزن كه درسخـن گـفـتـن مؤاخـذه نمی شود پس ابن زیا د ازغضب با زایستا د ومجدّداً متوجّه آن با نوشد وگفت خداوند شفا داد قلب مرا از برادرطاغی تو حسین. فبکت (زینب س) وقا لت:لعمری لقد قتلت کهلی وابرزت اهلی وقطعت فرعی واجتثت اصلی فا ن کا ن هذا شفا ئک فقد اشتفیت. پس آن با نو با چشم گریا ن گفت بجا ن خودم سوگند كه توبزرگ ما را كشتی وپردگیا ن مرا ازپرده بیرون آوردی واصل وفرع مرا قطع كردی وازریشه بركندی اگردرهمین است شفا ی قلب توپس شفا یا فتی[امّا شفا ی قلب حریص وطمّا ع تودراینها نیست بلكه درآتش دوزخ است] قا ل ابن زیا د(لع) هذه شجاعة اوسجّا عة ولعمری لقد کان ابوک سجاعاً شاعرًا. ابن زیا دگفت عجب شجا عتی دارداین زن یا این زن سجّا عه است[وسخن با سجع وقا فیه میگوید]بجا ن خودم سوگند كه پدرتو نیزمردسجّاع وشاعری بود. علیا مخدّره فرمود اوّلاً مرا حا لت وفرصت سجع وقا فیه پردازی نیست وثا نیاً اگرمن سجّاع با شم شگفت نیست بلكه شگفت ازكسی است كه شفا ی قلب او بكشتن اما م خود حا صل میشود وحا ل آنكه میداند در آن جها ن  ازوی انتقام میكشند ... «وقایع عاشوراج2ص102به نقل ازلهوف ص70ونا سخ ص313-نهضت حسینی ج2ص92به نقل ازبحارج10ص230-زندگا نی امام حسین(ع)ص598به نقل ازتاریخ طبری ج3ص262ولهوف ص90وروضة الواعظین ص163وابن اثیرج4ص33»

اسیرا ن دربرانظا ربردند

اسیرا ن دربرانظا ربردند - میا ن مجلس اغیا ربردند

علی بن الحسین وعمّه اش را - ببزم دون اسا رت واربردند

بهمرا ه سریرخون با با - سكینه با دلی خونبا ربردند

گهی اندردردروا زه شهر - گهی اندرسربا زا ربردند

زدشت كربلا آ ل محمد - بكوفه دربرخونخوا ربردند

عبدالحسین اشعری:درعزای مظلوم ص188

ابن زیا دروی بزینب درون كاخ

ابن زیا دروی بزینب درون كاخ - ازبهرفتح ظا هری خودافتخاركرد

گفتا هزار شکر که از روی خاک پا ك - یکباره نسل آل علی کردگار کرد

ما را خدا عزیز و شما را ذلیل و خوار - رسوای خاص و عام بلیل و نهار کرد

زینب بناله گفت که از کشتن حسین - جان جهانیان همه در تن فکار کرد

وز خونهای ناحق اولاد فاطمه - دانی خدا بشحر کراش مشا ر کرد

حاکم بسر بکشتن زینب اشاره کرد - بیچاره را بدست لعینی دچار کرد

ای شیر ذو الجلال کجائی که روبهی - با عترتت چه ظلم نهان آشکار کرد

عمروحریث که داشت حضوراندرون کاخ - گفتا که یا امیرزنی است ازوفا ببخش

باشد زن و ضعیفه و بیچاره و اسیر - کردی بر او هزار جفایک جفا ببخش

قتل زنان رو انبود پیش خاص و عام - ای بی حیا حیا بکن و ماجرا ببخش

خاکی که هست مرثیه گوی تو ما ه و سال - بر او خطا مگیر و ثواب از عطا ببخش

نکته برقول زنان نتوان گرفتن ای امیر

نکته برقول زنان نتوان گرفتن ای امیر - خاصه این زن کو غم دوران مکرر دیده است

میکشی زنرا و میخوانی مسلمان خویش را - این چنین ظلمی که در دوران زکافر دیده است

بست? بازوی او همچون اسیر زنگبار - زینبی کاو خود عزیزی از پیمبر دیده است

زینبی کز سایه مژگان نمیرفتی بخواب - لشگری با چشم خود با تیر و خنجر دیده است

بگذر از انصاف بر گو چون بود حال زنی - کو بچشم خود دو طفل خویش بی سر دیده است

با چنان بی حرمتی حرمت چنان داری طمع - از زنی کو داغ مرگ شش برادر دیده است

بس بود این داغ غم کو را که از بیداد تو - ز اکبر خود کشته از کین تا باصغر دیده است

میکشد ایندرد او را کز جفای تشنه کام - پاره پاره نوجوانی همچو اکبر دیده است

جود یا زین ماجرا ماتم سرا بسیار لیک - چشم گردون چون توئی دردهر کمتر دیده است

كلّـیا ت جودی ص114

چون کاروان غم سوی کوفه گذار کرد

چون کاروان غم سوی کوفه گذار کرد - برهر یکی زمان غمش صدهزارکرد

زنهای ماهر وی حجازی و یثربی - بر ناقه بی جهاز بخواری سوار کرد

وز کین بشهریار سر شهریار دین - بر ناوک سنان سنان استوار کرد

آنانکه بود آیه تطهیرشان بشأن - یارب چسان ببزم شراب و قمار کرد

بردند پیش آل زنا خوار و زارشان - ناکس به بیکسان حسین افتخار کرد

***

صوت قرآن تو صبرم را ربود از دل،حسین

صوت قرآن تو صبرم را ربود از دل،حسین - زآن سبب سر را زدم بر چوبه محمل،حسین

من ز طفلی برسردوش نبی دیدم تو را - از چه بگرفتی کنون بر نوک نی منزل ، حسین

این تویی بالای نی ای آفتاب فاطمه - یا شده خورشید گردون بر زمین نازل،حسین

می خورد بر هم لبت گویی تكلم می كنی - گاه با من، گه به طفلان ،‌ گاه با قاتل،حسین

ای هلال من زبس درخاك وخون پوشیده ای - دیدنت آسان ،‌شناسایی بود مشكل،حسین

اختیار دیده را پای سرت دادم ز دست - ترسم از اشكم بماند كاروان در گِل،حسین

با تنت در قتلگه بنشسته جانم در عزا - با سرت بر نوك نی ،‌اُلفت گرفته دل،حسین

با تمام دردها و غصه ها و رنج ها - نیستم آنی ز طفل كوچكت غافل،حسین

هرچه پیش آید ، خوش آید ، سینه راكردم سپر - با اسارت نهضتت را می كنم كامل،حسین

سوزوشور میثم بی دست و پا راكن قبول - گر چه شعرش هست در نزد تو نا قابل،حسین

حاج غلامرضا سازگار

سرِ خونین مولایم، كنارِ محملِ زینب

سرِ خونین مولایم، كنارِ محملِ زینب - اگر این گونه سر گردد، شود این قاتلِ زینب

به اشكِ دیده می‌گوید، به آهِ سینه‌ی سوزان - خداوندا خداوندا، امان از این دلِ زینب

اگر‌خواهر غمی بیند، برادر مرحمش باشد - چه كس من را دهد یاری، شده غم حاصلِ زینب

به هنگام عبور از این بیابانِ پر از ماتم - چه دیدم با دو چشمانم، چه گشته شاملِ زینب

مگر طفلان نمی‌بینی نظر بر قتلگه دارند - شده دریای  اشكشان، دو دستِ ساحلِ زینب

مگر ای یارِ عطشانم، چه دیدی در منِ محزون - چرا همره نبردی تو، تنِ ناقابلِ زینب

گرچه همچون دگر یاران، ارباَ اربا شدی جانا - در خیالم تو می‌مانی، یك مهِ كاملِ زینب

توای ما ه شب اوّل حسینم

توای ما ه شب اوّل حسینم - نمودی مشكلم را حل حسینم

تورا خواهم كه پی درپی بینم - ولی نه برفراز نی ببینم

چرا برنوك نی منزل نمودی - نمیدا نم چه با این دل نمودی

بگوبا مردم كوفه سخنها - بگوازكشته ها وازمحنها

سكینه گرببیند روی ما هت - چه خواهدكردچون سازد نگا هت

چه گویم من جوا ب دخترت را - اگربرنوك نی بیند سرت را

عبدالحسین اشعری:درعزای مظلوم ص178

***

صبر از زبان عجز ثنا خون زینب است

صبر از زبان عجز ثنا خون زینب است - عقل بسیط واله و حیران زینب است

هر آیه در صحایف علوی به وصف صبر - نازل بر انبیا شده در شان زینب است

ایوب صابر است ولیکن در این مقام - حیرت ز صبر فراوان زینب است

در قتلگاه جسم برادر بروی دست - بگرفت کی خدای من این جان زینب است

قربانی تو است بکن از کرم قبول - کاری چنین بعهده ایمان زینب است

درخطبه اش که کوفه ازآن شدسکوت محض - گوئی که ممکنات بفرمان زینب است

ابن زیاد خائف و رسوا و مفتضح - در بارگاه خویش ز عنوان زینب است

با آنکه با عیال برادر بشهر شام - در دست جور ظلم گریبان زینب است

بر هم زن اساس جفا کاری یزید - لحن بلیغ و نطق درخشان زینب است

دار صغیر امیدی و از روی اعتقاد - چشمش به لطف بی حد و پایان زینب است

«صغیراصفها نی»

***

سخنرانى فاطمه صغرى سلام الله علیها 

زید بن موسى بن جعفر علیه السّلام گفت : پدرم به من خبر داد كه از جدم روایت نموده بود كه چنین فرمود: فاطمه صغرى پس از آنكه از كربلا به شهر كوفه رسید، خطبه اى به این مضمون خواند:

الْحَمْدُ لِلَّهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَ الْحَصَى وَ زِنَةَ الْعَرْشِ إِلَى الثَّرَى أَحْمَدُهُ وَ أُومِنُ بِهِ وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ‏ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ أَوْلَادَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَات‏. حمد و سپاس می‌گویم خداوند را به‌شماره شنها و ریگها، و هم سنگ جهان از عرش تا خاک او را ستایش مى‌‏کنم، و به او ایمان آورده‌‏ام و توکّل بر او کردم‏ و گواهى مى‌‏دهم که نیست معبودى غیر خداوند یگانه بى‌‏شریک و اینکه محمّد (صلّى اللَّه علیه و آله) بنده و فرستاده اوست و اینکه اولاد او را کنار فرات سر بریدند با آنکه کسى را نکشته بود تا قصاص خواهند از وى.

اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَفْتَرِیَ عَلَیْکَ الْکَذِبَ وَ أَنْ أَقُولَ عَلَیْکَ خِلَافَ مَا أَنْزَلْتَ مِنْ أَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِیِّهِ عَلِیِّ‌بْنِ أَبِی‌طَالِبٍ الْمَسْلُوبِ حَقُّهُ الْمَقْتُولِ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ کَمَا قُتِلَ وُلْدُهُ بِالْأَمْسِ فِی بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِ اللَّهِ تَعَالَى فِیهِ مَعْشَرٌ مُسْلِمَةٌ بِأَلْسِنَتِهِمْ. بار خدایا به تو پناه مى‏برم از اینکه دروغ بر تو بندم و خلاف آنچه بر رسول خدا فرستادى سخنى بگویم. رسول تو پیمان گرفت براى وصىّ خویش علىّ‌بن ابى‌طالب علی السّلام امّا مردم حقّش را غصب کردند و بیگناه او را کشتند، باز فرزند او را دیروز در خانه ‌اى از خانه‏هاى خدا گروهى از مسلمانان به ‌زبان شهید کردند.

تَعْساً لِرُءُوسِهِمْ مَا دَفَعَتْ عَنْهُ ضَیْماً فِی حَیَاتِهِ وَلَاعِنْدَ مَمَاتِهِ حَتَّى قَبَضْتَهُ إِلَیْکَ مَحْمُودَ النَّقِیبَةِ طَیِّبَ الْعَرِیکَةِ مَعْرُوفَ الْمَنَاقِبِ مَشْهُورَ الْمَذَاهِبِ لَمْ‌یَأْخُذْهُ اللَّهُمَّ فِیکَ لَوْمَةُ لَائِمٍ وَ لَا عَذْلُ عَاذِلٍ هَدَیْتَهُ یَا رَبِّ لِلْإِسْلَامِ صَغِیراً وَ حَمِدْتَ مَنَاقِبَهُ کَبِیراً وَلَمْ‌یَزَلْ نَاصِحاًلَکَ وَ لِرَسُولِکَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَآلِهِ حَتَّى قَبَضْتَهُ إِلَیْکَ زَاهِداً فِی الدُّنْیَا غَیْرَ حَرِیصٍ عَلَیْهَا رَاغِباً فِی الآخِرَةِ مُجَاهِداً لَکَ فِی سَبِیلِکَ رَضَیْتَهُ فَاخْتَرْتَهُ وَ هَدَیْتَهُ‏ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیم‏. که نیست باد چنان مسلمانى و تا آن حضرت زنده بود آبش ندادند و هنگام شهادت تشنگى او را فرو ننشاندند تا تو اى خداوند او را به جوار خود بردى. ستوده‌خوى پاک‌ سرشت هنرهاى وى شناخته و روش او روشن، از نکوهش کسى باک نداشت و از ملامت احدى نترسید، او را از کوچکى به اسلام راه نمودى و در بزرگى خصائل وى را ستودى پیوسته با تو پیغمبرت دل راست داشت تا او را به جوار رحمت خود بردى. در دنیا زهد داشت نه حرص به دنیا و نسبت به آن حریص نبود. بلکه راغب در آخرت بود. در راه تو کوشش کرد، او را پسندیدى و او را به راه مستقیم هدایت کردی.

أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْمَکْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخُیَلَاءِ. اى اهل کوفه، اى اهل مکر و غدر و خودپسند!

فَإِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ ابْتَلَانَا اللَّهُ بِکُمْ وَ ابْتَلَاکُمْ بِنَا فَجَعَلَ بَلَاءَنَا حَسَناً وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنَا وَ فَهْمَهُ لَدَیْنَا. ما اهل بیتى هستیم که خدا ما را به‌وسیله شما امتحان و شما را هم به‌وسیله ما آزمایش کرد. امتحان ما را نیکو قرار داد، علم خود و فهم آن را به ما عطا فرمود.

فَنَحْنُ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ وِعَاءُ فَهْمِهِ وَحِکْمَتِهِ وَ حُجَّتُهُ فِی الْأَرْضِ لِبِلَادِهِ وَلِعِبَادِهِ. سینه ما صندوق علم خدا و ظرف فهم و حکمت آن است. در زمین ما حجت خداییم براى بلاد و عباد او؛

أَکْرَمَنَا اللَّهُ بِکَرَامَتِهِ وَ فَضَّلَنَا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ(ص) عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضِیلًا بَیِّناً. خدا ما را به‌کرم خود گرامى داشته است. خدا ما را به‌وسیله پیامبرش محمد(ص) بر بیشتر خلق روشنى و فضیلت و برترى عطا فرموده است،

فَکَذَّبْتُمُونَا وَ کَفَّرْتُمُونَا وَ رَأَیْتُمْ قِتَالَنَا حَلَالاً وَ أَمْوَالَنَا نَهْباً کَأَنَّا أَوْلَادُ تُرْکٍ أَوْ کَابُلَ.  اما شما ما را تکذیب و تکفیر کردید. کشتن ما و غارت کردن اموال ما را حلال دانستید. گویا ما از فرزندان ترک یا کابل بودیم.

کَمَا قَتَلْتُمْ جَدَّنَا بِالْأَمْسِ وَ سُیُوفُکُمْ تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِنَا أَهْلَ الْبَیْت لِحِقْدٍ مُتَقَدِّمٍ‏. همان طور که جد ما را دیروز شهید کردید، از شمشیرهاى شما خون ما اهل بیت (به‌علت حسودیهاى قبلى) می‌چکد.

قَرَّتْ بِذَلِکَ عُیُونُکُمْ وَ فَرِحَتْ قُلُوبُکُمْ افْتِرَاءً مِنْکُمْ عَلَى اللَّهِ وَ مَکْراً مَکَرْتُمْ‏ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِین‏. چشم شما براى این جنایاتى که مرتکب شدید روشن و قلب‏هاى شما خوشحال شد. خوشحالى شما افترائى است که به خدا می‌زنید و مکرى است که به کار بردید، اما خدا بهترین چاره‌‏جویان است.

فَلَاتَدْعُوَنَّکُمْ‏ أَنْفُسُکُمْ إِلَى الْجَذَلِ بِمَا أَصَبْتُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ نَالَتْ أَیْدِیکُمْ مِنْ أَمْوَالِنَا. مبادا نفستان شما را براى این خونهایى که از ما ریختید و اموالى که از ما به یغما بردید به خوشحالى دعوت کند،

فَإِنَّ مَا أَصَابَنَا مِنَ الْمَصَائِبِ الْجَلِیلَةِ وَ الرَّزَایَا الْعَظِیمَةِ «فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لایُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُور» (حدید 22 و 23). زیرا این مصیبت‏هاى جلیل و بزرگى که نصیب ما شده است، «قبلاً در نامه اعمال ما براى ما مقدر شده است. این عمل براى خدا سهل و آسان است. ناراحت نباشید و براى آنچه به شما داده شده فرحمند نشوید، خدا هر کسى را که خودپسند و فخریه‏کننده باشد دوست ندارد».

تَبّاً لَکُمْ فَانْظُرُوا اللَّعْنَةَ وَ الْعَذَابَ- فَکَأَنْ قَدْ حَلَّ بِکُمْ وَ تَوَاتَرَتْ مِنَ السَّمَاءِ نَقِمَاتٌ فَیُسْحِتُکُمْ بِمَا کَسَبْتُمْ. مردن بر شما باد، در انتظار لعنت و عذاب خدا باشید که گویا: بر شما نازل شده باشد. عذاب و نکبت‏هایى از آسمان به طور تواتر بر شما نازل مى‏‌شود. و شما را به علت اعمال زشتى که دارید ریشه کن خواهد کرد،

‏«وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ»‏ ثُمَّ تَخْلُدُونَ فِی الْعَذَابِ الْأَلِیمِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِمَا ظَلَمْتُمُونَا «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ». و اذیت و آزار بعضى از شما را بر بعضى دیگر نصیب می‌کند، سپس روز قیامت به علت ظلمى که به ما کردید دچار عذابى دردناک و دائمى خواهید شد. آگاه باشید که لعنت خدا بر افراد ستمکار خواهد بود.

وَیْلَکُمْ أَ تَدْرُونَ أَیَّةُ یَدٍ طَاعَنَتْنَا مِنْکُمْ؟ أَوْ أَیَّةُ نَفْسٍ نَزَعَتْ إِلَى قِتَالِنَا؟ أَمْ بِأَیَّةِ رِجْلٍ مَشَیْتُمْ إِلَیْنَا؟ تَبْغُونَ مُحَارَبَتَنَا. واى بر شما! آیا میدانید چه دستى از شما بر ما نیزه زد؟ و چه شخصى به جنگ ما آمد؟ با چه پایى به سوى ما آمدید و حرب با ما را برگزیدید؟

قَسَتْ قُلُوبُکُمْ وَ غَلُظَتْ أَکْبَادُکُمْ وَ طُبِعَ عَلَى أَفْئِدَتِکُمْ وَ خُتِمَ عَلَى سَمْعِکُمْ وَ بَصَرِکُمْ وَ سَوَّلَ لَکُمُ الشَّیْطَانُ وَ أَمْلَى لَکُمْ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِکُمْ غِشَاوَةً فَأَنْتُمْ لَا تَهْتَدُونَ. قلب‏هاى شما قسى و جگرهای شما سفت شده است، دل‏هاى شما مهر خورده‏‌اند: گوش شما نمی‌شنود و چشم شما نمى‏‌بیند. شیطان اعمال زشت شما را به نظرتان جلوه داده و پرده جلو چشم شما کشیده است. لذا شما هدایت نخواهید شد.

تَبّاً لَکُمْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ کَمْ تِرَاتٍ لِرَسُولِ اللَّهِ ص قِبَلَکُمْ وَ ذُحُولَهُ لَدَیْکُمْ. اى اهل کوفه هلاک و نابود شوید! چه بسیار خونهایى که از رسول خدا(ص) به گردن شما است و چه کینه‌‏هایی که از او نزد شما است.

ثُمَّ غَدَرْتُمْ بِأَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع جَدِّی وَ بَنِیهِ عِتْرَةِ النَّبِیِّ الطَّیِّبِینَ الْأَخْیَارِ. چه عنادهایی که با برادرش على بن ابى طالب که جد من است و فرزندان وى که عترت اخیار پیامبرند ورزیدید!

وَ افْتَخَرَ بِذَلِکَ مُفْتَخِرٌ فَقَالَ- نَحْنُ قَتَلْنَا عَلِیّاً وَ بَنِی عَلِیٍ‏ - بِسُیُوفٍ هِنْدِیَّةٍ وَ رِمَاحٍ‏ - وَ سَبَیْنَا نِسَاءَهُمْ سَبْیَ تُرْکٍ‏ - وَ نَطَحْنَاهُمْ فَأَیَّ نِطَاحٍ. و شخصى از شما فخریه کرده و این شعر را گفته است: ما على و فرزندان او را با شمشیرهاى هندى و نیزه‏‌ها شهید کردیم - و زنان آنان را مثل اسیران ترک اسیر کردیم و آنان را پایمال کردیم چه پایمال کردنى.

فَقَالَتْ بِفِیکَ أَیُّهَا الْقَائِلُ الکَثْکَثُ‏  وَلَکَ الْأَثْلَبُ‏ افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَکَّاهُمُ اللَّهُ وَ طَهَّرَهُمْ وَ أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ. پس بانو فرمود: اى گوینده این شعر! خاک و سنگریزه بر دهانت باد! تو به کشتن گروهى که خدا آنان را پاک و پاکیزه قرار داده و پلیدى را از ایشان بر طرف کرده است افتخار می‌کنى؟!

فَاکْظَمْ وَ أَقْعِ کَمَا أَقْعَى أَبُوکَ وَ إِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ حَسَدْتُمُونَا وَیْلًا لَکُمْ عَلَى مَا فَضَّلَنَا اللَّهُ. خشم خود را فرو ببر و نظیر سگ بر سر دم خود بنشین آن طور که پدرت نشست. جز این نیست که براى هر مردى همان جزایى است که پیشاپیش به دست خود فرستاده است. واى بر شما! شما با ما راجع به این فضیلت و برترى که خدا بما عطا کرده حسودى کردید.

فَمَا ذَنْبُنَا أَنْ جَاشَ دهر [دَهْراً] بُحُورُنَا  وَ بَحْرُکَ سَاجٍ لَا یُوَارِی الدَّعَامِصَا «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ». سپس به این شعر متمثل شد: ما چه گناهى داریم که دریاى فضائل و مناقب ما به تلاطم آمده و دریاى تو به قدرى بى‌‏آب و ساکن مانده است که دعموص‏ها[دعموص (كرم سیاه )] را  نمى‏‌پوشاند. «این یک فضیلتى است که خدا به هر کسى بخواهد عطاء میکند، خداست که صاحب فضل بزرگ است کسى که خدا برایش نورى قرار ندهد، نورى نخواهد داشت»

قَالَ فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ بِالْبُکَاءِ وَ قَالُوا حَسْبُکِ یَا بِنْتَ الطَّیِّبِینَ فَقَدْ أَحْرَقْتِ قُلُوبَنَا وَ أَنْضَجْتِ نُحُورَنَا وَ أَضْرَمْتِ أَجْوَافَنَا. راوى میگوید: صداها به گریه بلند شد و مردم گفتند: اى دختر بهترین پیامبران و امامان همین مقدار سخنرانى کافى است، زیرا قلب‏هاى ما را آتش زدى، گلوى ما را به وسیله غصه سوزاندى، آتش ندامت را در باطن‏هاى ما روشن کردى‏.

فَسَکَتَتْ، سپس آن بانوى مصیبت زده آرام شد.

عَلَیْهَا وَ عَلَى أَبِیهَا وَ جَدِّهَا السَّلَام. براووبرپدرش وجدش درودباد.

سخنرانی ام‌کلثوم علیهاسلام

قالَ: وَ خَطَبَتْ اءُمُّ كُلْثُومٍ اِبْنَةُ عَلِی ع فی ذَلِكَ الْیوْمِ مِنْ وَراءِ كِلَّتِها، رافِعَةً صَوْتَها بِالْبُكاءِ، فَقالَتْ: آن‌گاه ام‌کلثوم - دختر امیرالمؤمنین علی علیه السلام- در حالی که گریه راه گلویش را بسته بود و به سختی می‌گریست به سخنرانی پرداخت و گفت:

یا اءَهْلَ الْكُوفَةِ، سُوْءا لَكُمْ، ما لَكُمْ، ای مردم کوفه، بدا به حالتان چه کردید؟

خَذَلْتُمْ حُسَینا وَقَتَلْتُمُوُهُ وَانْتَهَبْتُمْ اءَمْوالَهُ وَ وَرِثْتُمُوهُ وَ سَبَیتُمْ نِساءَهُ وَنَكَبْتُمُوهُ؟! فَتَبّا لَكُمْ وَ سُحْقا. به حسین علیه السلام خیانت کردید و او را تنها گذاشتید و آن‌گاه او را کشتید و اموالش را به غارت بردید و زنانش را به اسیری گرفتید؟ مرگ بر شما،

وَیلَكُمْ، اءَتَدْرونَ اءَی دَواةٍ دَهَتْكُمْ؟ وَاءَی وِزْرٍ عَلى ظُهُورِكُمْ حَمَلْتُمْ؟ وَاءَی دِماءٍ سَفَكْتُمُوها؟

آیا می‌دانید چه کردید و چه گناه بزرگی را مرتکب شده‌اید؟ هیچ می‌دانید که چه خون‌هایی را ریختید و چه زنان شریفی را داغدار و چه اموالی را به یغما بردید و لباس چه دختران و زنانی را به تاراج بردید؟ مهر و محبت از دل‌هایتان برداشته شده است؟

قَتَلْتُمْ خَیرَ رِجالاتٍ بَعْدَ النَّبِی ص ، وَنُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِكُمْ، شما بهترین مردان بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را کشتید؛

اءَلا اِنَّ حُزْبَ اللّهِ هُمُ الغالِبُونَ وَ حِزْبُ الشَیطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ. با این حال حزب خدا پیروز است و حزب شیطان شکست خورده و زیان‌کار.

سپس آن مخدره مكرمه خاموش گردید،

ثُمَّ قالَتْ: آن‌گاه این اشعار را بر زبان جاری کرد:

قَتَلْتُمْ اءَخى صَبْرا فَوَیلٌ لامِّكُمُ، برادرم را کشتید پس وای بر مادرانتان - سَتُجْزَوْنَ نارا حَرُّها یتَوَقَّدُ، که به زودی دچار آتشی خواهید شد که گرمایی سوزان دارد - سَفَكْتُمْ دِماءً حَرَّمَ اللّهُ سَفْكَها، خون‌هایی را ریختید که خداریختنش را حرام کرده بود، - وَحَرَّمَهَا الْقُرآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ، وقرآن و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیزآن را محترم شمرده و حرام کرده بودند - اءَلا فَاءبْشِروا بِالنّار اِنَّكُمْ غَدا، شما را به آتش دوزخ مژده باد که فردا - لَفى سَقَرٍ حَقّا یقینا تَخَلَّدُوا. به یقین در آن جاویدان خواهید ماند.

من همه عمرم در سوگ جانسوز برادرم و ستمی که بر او رفته است، می‌گریم بر آن انسان والایی که پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از بهترین مردان روزگار بود. من بر او اشک خواهم ریخت و همواره بر او خواهم گریست و دانه‌های درشت و بی‌شمار اشکم از گونه‌هایم خشک نخواهد شد.» در این هنگام صدای گریه و زاری مردم، به آسمان برخاست.[لهوف سیدبن طاووس]

سخنرانى امام سجاد علیه السّلام ازلهوف

ثُمَّ أَنَّ زَیْنَ الْعابِدینَ ع أَوْمأ الَی النّاسِ أَنِ اسْکُتُوا، فَسَکَتُوا، سپس امام سجاد علیه السّلام به اهل كوفه اشاره نمود كه ساكت باشید. پس ‍ همه ساكت شدند.

فَقامَ قائِماً، فَحَمَدَ اللّهَ وَ أَثْنی عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ النَّبِیِّ بِما هُوَ أَهْلْهُ فَصَلّی عَلَیْهِ، ثُمَّ قالَ: پس امام سجاد علیه السّلام ایستاد وحمد و ثناى الهى به جا آورد و نام نامى رسول گرامى صلى الله علیه و آله بر زبان راند و درود نامحدود بر روان احمد محمود صلى الله علیه و آله فرستاد؛ سپس فرمود:

أَیُّها النّاسُ مَنْ عَرَفَنی فَقَدْ عَرَفَنی، وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنی فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِنَفْسی: اى مردم ! هر كس مرامىشناسد كه مىشناسد وآنكه نمى شناسد حسب ونسب مراپس من خود را براى اومعرفى مىكنم :

أَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبی طالِبٍ. أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُراتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْلٍ وَ لا تِراتٍ. منم على بن حسین بن على بن ابى طالب ! منم فرزند آن كسى كه او را در كنار نهر فرات سر از بدن جدا نمودند بودن آنكه گناهى مرتكب شده باشد یا آنكه سبب قتل كسى گردیده باشد؛

اءَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِكَ حَریمُهُ وَسُلِبَ نَعیمُهُ وَانْتُهِبَ مالُهُ وَسُبِىَ عِیالُهُ. من فرزند كسى هستم كه حریم او را هتك كردند، و اموالش را ربودند و دارایى اش را غارت كردند و خانواده او را اسیر گرفتند.

اءَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرا وَكَفى بِذلِكَ فَخْرا. منم فرزند آن کسی که به شکل صبر او را کشتند. و همین افتخار براى ما بس!

اءَیهَا النّاسُ، ناشَدْتُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ الى اءَبى وَخَدَعْتُمُوهُ وَاءَعْطَیتُمُوهُ مِنْ اءَنْفُسِكُمْ الْعَهْدَ وَالْمیثاقَ وَالْبَیعَةَ وَقاتَلْتَمُوهُ وَخَذَلْتُمُوهُ؟! اى مردم، شما را به خدا سوگند مىدهم آیا جز این است كه شما به پدرم نامه نوشتید و او را فریب دادید؟ و با او عهد و پیمان و بیعت بستید و سپس با او جنگیدید و او را یارى نكردید؟

فَتَبّا لِما قَدَّمْتُمْ لانْفُسِكُمْ وَسَوْءا لِرَاءیكُمْ. پس نابود باد آن چه پیش فرستادید! و چه زشت است رأى و نظر شما!

بِاءَیةِ عَینٍ تَنْظُرونَ الى رَسولِ اللّه ص اذْ یقُولُ لَكُمْ: قَتَلْتُمْ عِتْرَتى وَانْتَهَكْتُمْ حُرْمَتى فَلَسْتُمْ مِنْ اءُمَّتى ؟! با كدام چشم به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) خواهید نگریست، آن هنگام كه به شما خواهد گفت: «اهل بیت مرا كشتید و حریمم را هتك نمودید، پس شما جزو امّت من نیستید.»

قَالَ الرّاوى : فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ مِنْ كُلِّ ناحِیةٍ، وَ یقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: هَلَكْتُمْ وَما تَعْلَمُونَ. راوى مىگوید: در این هنگام صداى گریه مردم بلند شد و یكدیگر را نفرین مىكردند و مىگفتند: ندانسته به هلاكت و گمراهى مبتلا شدید.

فَقالَ: رَحِمَ اللّهُ امْراء قَبِلَ نَصیحَتى وَ حَفِظَ وَصِیتى فِى اللّهِ وَ فى رَسُولِهِ وَ اءَهْلِ بَیتِهِ، فَانَّ لَنا فى رَسُولِ اللّهِ ص اءُسْوَةُ حَسَنَةُ. آن گاه حضرت على بن حسین (علیه السلام) فرمود: «رحمت خداوند بر كسى كه نصیحت مرا بپذیرد و سفارشم را در (راه خشنودى) خدا و رسول خدا و اهل بیت او حفظ كند؛ زیرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله) الگوى نیكو براى ما است.»

فَقالُوا بِاءَجْمَعِهِمْ: نَحْنُ كُلُّنا یابْنَ رَسُولِ اللّهِ سامِعُونَ مُطیعُونَ حافِظُونَ لِذِمامِكَ غَیرَ زاهِدینَ فیكَ وَلاراغِبینَ عَنْكَ، مردم کوفه همگی گفتند: «اى فرزند رسول خدا! ما همه گوش (به فرمان) و مطیع توایم، و پیمان خود با تو را حفظ مىكنیم، و از تو روى برنگردانده و دست نمىكشیم، پس فرمان بده، خداوند رحمتت كند! كه ما با هر كس كه با تو سر ستیز داشته باشد، سر ستیز داریم، و با هر كس كه با تو آشتى كند، آشتى مىكنیم. ما قطعاً انتقام خون تو و خود را از كسانى كه به تو و ما ستم كردند، خواهیم گرفت.»

فَمُرْنا بِاءَمْرِكْ یرْحَمُكَ اللّهُ، آنچه امر است رجوع بفرما، خدایت رحمت کند؛

فَاِنّا حَرْبُ لِحَرْبِکَ وَسِلْمُ لِسِلْمِکَ، لَنَأْخُذَنَّ یَزیدَ وَنَبْرَأُ مِمَّنْ ظَلَمَکَ وَ ظَلَمنا. مابادشمنانت دشمنیم و با دوستانت دوستیم ما یزید پلید را به فتراک بسته به خدمت آوردیم و از آن کسی که بر تو و در حقیقت بر ما ستم روا داشت از او بیزاری می جوییم

فَقالَ ع: هَیْهاتَ هَیْهاتَ، أَیَّتُها الْغَدَرَةُ الْمَکَرَةُ، حیلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ شَهْواتِ أَنْفُسِکُمْ، أَتُریدُونَ أَنْ تَأْتُوا الَیَّ کَما أَتَیْتُمْ الی أَبی مِنْ قَبْلُ؟! امام سجاد علیه السّلام فرمود: هیهات هیهات....؟! یعنی هیهات هیهات! ای مردم غدار مکار، آنچه نفس شما به آن میل نموده، نخواهید رسید؛ تصمیم دارید همانطور که به پدرانم ستم نمودید بر من نیز همان سلوک روا دارید؟

کَلا وَ رَبِّ الرّاقِصاتِ، فَانَّ الْجَرْحَ لَمّا یَنْدَمِلُ، قُتِلَ أَبی ص بِالامْسِ وَأَهْلُ بَیْتِهِ مَعَهُ، به پروردگار شتران هروله کننده سوگند! که چنین امری واقع نخواهد شد؛ زیرا هنوزم جراحت مصیبت پدر بهبودی نیافته دیروز پدرم با یارانش به دست شما کشته شد

ولَمْ یُنْسَ ثَکْلُ رَسُولِ اللّهِ ص وَثَکْلُ أَبی وَبَنی أَبی، وَ وَجَدَهُ بَیْنَ لِهاتی وَ مِرارَتُهُ بَیْنَ حَناجِری وَحَلْقی، وَغُصَصُهُ تَجْری فی فِراشِ صَدْری. هنوز مصیبت شهادت رسول صلی الله علیه و آله و علی علیه السّلام و فرزندان پدرم فراموشم نگردیده و این غم غضه ها هنوز در کام من باقی است و تلخی آن راه نفس و گلویم را گرفته و در سینه ام گره بسته

وَ مَسأَلَتی أَنْ لا تَکونُوا لَنا وَ لا عَلَیْنا. اکنون در خواستم آن است که نه یاور من باشید و نه دشمن ما.

ثُمَّ قالَ: لا غَرْوَ اِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ شَیْخُهُ - قَدْ کانَ خَیْراً مِنْ حُسَیْنٍ وَ أَکْرما - فَلا تَفْرَحُوا یا أَهْلَ کُوفانَ بِالَّذی - أَصابَ حُسَیْناً کانَ ذلِکَ أَعْظَما - قَتیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحی فداؤُهُ - جَزَاءُ الَّذی أَرْداهُ نارُ جَهَنَّما. آنگاه امام سجاد علیه السّلام این ابیات را خواند: لا غرو ان...؛ یعنی عجب نیست اگر حسین علیه السّلام را کشتند؛ زیرا پدر او علی علیه السّلام را نیز که بهتر از او بود به شهادت رساندند. پس خشنود نباشید ای کوفیان که حسین علیه السّلام شهید شد؛ زیرا گناه این خوشحالی و خشنودی بسیار بزرگ است فرزند رسول صلی الله علیه و آله در کنار نهر فرات به شهادت نائل آمد، جانم به فدایش باد! جزای آن کس که او را شهید کرده، آتش جهنم است.

ثُمَّ قالَ: رَضینا مِنْکُمْ رَأْساً بِرأْسٍ، فَلا یَوْمَ لَنا و لا عَلَیْنا. سپس امام سجاد علیه السّلام فرمود: رضینا....؛ ما خشنودیم از شما سر به سر، نه به یاری ما باشید و نه به ضرر ما.

حضرت زینب(س) د ركا خ ا بن زیا د

ابن زیاد در کاخ دار الاماره نشست و اذن ورود بعموم مردم داد سر مقدس حسین علیه السلام را آوردند و مقابل او گذاشتند و اهل بیت حسین علیه السلام و فرزندان اوراهم بمجلس وارد کردند  فجلست زینب بنت علی متنکرة زینب بطور ناشناس وارد شد و در گوشه ای نشست ، فقا ل ابن زیا د من هذه المتنکرة او متکبرة ، ابن زیاد گفت این زن ناشناس یا متکبره کیست که بمن سلام نکرد ؟ قیل له ابنه امیرالمؤمنین زینب العقیله ، زینب دختر علی است. خواست دل داغدیده او را بیشتر بسوزاند گفت : أَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی فَضَحَکُمْ وَ أَکْذَبَ أُحْدُوثَتَکُمْ. حمدخدا را كه شما را رسوا كرد ودروغ شما را آشكا ر كرد. فَقالَتْ: اَلحَمدُلِلهِ الّذی اَکرَمَنابِنَبِیِّهِ مُحَمّد «صلی الله علیه وآله» وَ طَهَّرَنا مِنَ الرِّجسِ تَطهیرا اِنَّما یَفْتَضِحُ الْفاسِقُ وَ یَکْذِبُ الْفاجِرُوَ هُوَ غَیْرُنا. علیا مخدّره فرمود:حمد خد ا و ند را كه ما را گرا می داشت به محمد (ص) پیا مبرش وپا ك وپا كیزه داشت ما را ازهرپلیدی وآلایشی جزاین نیست كه رسوا میشود فا سق ودروغ میگوید فا جرو او غیر ازما است وما نیستیم. فَقالَ ابْنُ زِیادٍ(الملعون): کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللّهِ بِأَخیکَ وَ أَهْلِ بَیْتِکَ؟ ابن زیاد گفت:چگونه دیدی كا رخدا را با برادرواهلبیت خودت؟ فَقالَتْ: ما رَأَیْتُ الا جَمیلاً، هولاءَ قَوْمُ کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمُ الْقَتَلَ، فَبَرَزُوا الی مَضاجِعِهِمْ، وَ سَیَجْمَعُ اللّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ، فَتَحاجُّ وَ تُخاصَمُ عِندَهُ وَانّ لَکَ یَابنَ زیاد مَوقِفًا فَا ستعدّ له جوابًا وانّی لک به فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلَحُ یَوْمَئِذٍ، ثَکَلَتْکَ أُمُّکَ یَابْنَ مَرْجانَةَ. علیا مخدّره فرمودندیدم ازخدا جزنیكی وجمیل را چه آل رسول جما عتی بودند كه قربت محل ورفعت مقا م حكم شها دت برایشان نگا شته لا جرم آنچه خداوند برا ی ایشا ن اختیا ركرده اقدام كرده وبجا نب مضجع وخوا بگا ه خویش شتا ب كردند ولكن زو.د با شد كه خداوند تراوایشا نرادرمقا م پرسش با زداردوایشا ن با تواحتجا ج ومخا صمت كنند وهما نا ای ابن زیا دبرای  توبزودی درروزقیا مت موقفی است درپیشگا ه خداوند كه آنجا محا كمه خوا هی شد آنوقت است كه ببینی غلبه ازبرای كیست ورستگا ری كراست؟ پس خودت را آما ده كن برای جوا ب آن روزوكجا ست جوا ب توما د رت بعزا یت بنشیند ای پسرمرجانه.

قَالَ الرّاوی: فَغَضِبِ(ابن زیاد)وَ کَأَنَّهُ هَمَّ بِها فَقالَ لَهُ عِمْرو بْنُ حُرَیْثٍ: اَیُّهَا الاْمیرُ اِنَّها اِمْرَاَةُ، وَالْمَراَةُ لاتُوْخَذُ بِشَیءٍ مِنْ مِنْطِقِها. فا نصرف (ابن زیا د). پس ابن زیا ددرخشم شد آنچنا ن كه گویا تصمیم داشت آن با نو را اذیت كند یا بقتل برسا ند.عمروبن حریث كه درآنجا حا ضربود و اند یشه ابن زیا د بقتل با نو را دریا فت زبا ن بعذرخوا هی گشود وگفت ای پسرزیا د او زنی است وزن كه درسخن گفتن مؤاخذه نمی شود پس ابن زیا دازغضب با زایستا د. وتوجّه الی زینب، فَقالَ: لَهَا ابْنُ زِیاد: لَقَدْ شَفَی اللَّهِ قَلْبی مِنْ طاغِیَتِکَ الْحُسَیْنِ وَ الْعُصاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ. ومجدّداً متوجّه آن با نوشد وگفت خداوند شفا داد قلب مرا از برادرطاغی تو حسین. فبکت (زینب س)وَقالَتْ: لَعَمْری لَقَدْ قَتَلْتَ کَهْلی، وابرزت اهلی، وَقَطَعْتَ فَرْعی وَاجْتثَثْتَ أَصْلی فَإن کانَ هذا شِفاؤُکَ فَقَدِ اشْتَفَیْتَ. پس آن با نو با چشم گریا ن گفت بجا ن خودم سوگند كه توبزرگ ما را كشتی وپردگیا ن مرا ازپرده بیرون آوردی واصل وفرع مرا قطع كردی وازریشه بركندی اگردرهمین است شفا ی قلب توپس شفا یا فتی[امّا شفا ی قلب حریص وطمّاع تودراینها نیست بلكه درآتش دوزخ است] فَقالَ اِبْنُ زِیادٍ: هذِهِ سَجَّاعَةُ، وَلَعَمْری لَقَدْ کانَ أَبُوکَ سجاعاشاعِراً. ابن زیا دگفت عجب شجا عتی دارداین زن یا این زن سجّا عه است [وسخن با سجع و قافیه میگوید] بجا ن خودم سوگند كه پدرتو نیزمردسجّاع وشاعری بود. فَقالَتْ: یَابْنَ زِیادٍ ما لِلْمَرأَةِ وَالسَّجاعَةِ. علیا مخدّره فرمود اوّلاً مرا حالت وفرصت سجع وقا فیه پردازی نیست وثا نیاً اگرمن سجّاع با شم شگفت نیست بلكه شگفت ازكسی است كه شفا ی قلب او بكشتن اما م خود حا صل میشود وحا ل آنكه میداند درآن جها ن ازوی انتقا م میكشند ...«وقایع عاشوراج2ص102به نقل ازلهوف ص70ونا سخ ص313-نهضت حسینی ج2ص92به نقل ازبحارج10ص230-زندگا نی امام حسین(ع)ص598به نقل ازتاریخ طبری ج3ص262ولهوف ص90وروضة الواعظین ص163وابن اثیرج4ص33»

زینب بکوفه جا چوبدار الاماره کرد

زینب بکوفه جا چوبدار الاماره کرد - بی صبر شد چنانکه بتن جامه پاره کرد

لب پر ز خنده دید بهر کس که بنگرید - کف پر خضاب دید بهر سو نظاره کرد

پوشید رخ ز موی پریشان در آه و اشک - گردون سیاه وخرمن مه پرستاره کرد

ابن زیاد روی بزینب نمود و گفت – حرفی که رخنه ها بدل سنگ خاره کرد

دیری نبود تا زغم کشتن حسین - منت خدایرا که غمم زود چاره کرد

دیدی که تیغ تشنه قهرم چو شد بلند - نه رحم بر جوان ونه برشیره خواره کرد

دیدی که سر برهنه ترا پای تخت من - حاضر زمانه بادف و چنک و نقاره کرد

زینب چو رعد ناله ز دل برکشید و گفت - کای بی خبر زحق ز تو باید کناره کرد

کشتی ز تیغ کینه کسی را که ذوالجلال - وصفش بأیه آیه قرآن شماره کرد

کشتی ز راه ظلم کسیرا که از غمش - خیرالنسا بخلد برین جامه پاره کرد

پس آن لعین بخشم شد و از ره غضب - بر حاضرین بکشتن زینب اشاره کرد

یکباره چاک زد بگریبان سکینه گفت - آه و فغان که چرخ یتیم دوباره کرد

جودی خموش باش که این آه آتشین - خرگاه مهر پر شرر از یک شراره کرد

كلّـیا ت جودی ص113

نکته بر قول زنان نتوای گرفتن ای امیر

نکته بر قول زنان نتوای گرفتن ای امیر - خاصه این زن کو غم دوران مکرر دیده است

میکشی زن راومیخوانی مسلمان خویش را - این چنین ظلمی که دردوران زکافردیده است

بسته ای بازوی او همچون اسیر زنگبار - زینبی کاو خود عزیزی از پیمبر دیده است

زینبی کز سایه مژگان نمیرفتی بخواب - لشگری با چشم خود با تیر و خنجر دیده است

بگذر از انصاف بر گو چون بود حال زنی - کو بچشم خود دو طفل خویش بی سر دیده است

با چنان بی حرمتی حرمت چنان داری طمع - از زنی کو داغ مرگ شش برادر دیده است

بس بود این داغ غم کو را که از بیداد تو - ز اکبر خود کشته از کین تا باصغر دیده است

میکشد ایندرد او را کز جفای تشنه کام - پاره پاره نوجوانی همچو اکبر دیده است

جود یا زین ماجرا ماتم سرا بسیار لیک - چشم گردون چون توئی دردهر کمتر دیده است

كلّـیا ت جودی ص114

امام زین العابدین(ع)دركاخ ابن زیا د

ثُمَّ الْتَفَتَ ابْنُ زِیادٍ اِلی عَلِیّ بْنِ الْحُسَیْنِ «ع» فَقالَ: مَنْ هذا؟ پس از آن ا بن زیا د متوجه علی بن الحسین (زین العا بدین ع) شد پرسید این جوان کیست ؟ فَقیلَ: عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ. گفتند : علی ا بن الحسین است. فَقالَ: أَلَیْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهِ عَلیً بْنَ الحُسَیْنِ؟! گفت شنیدم خداعلی ن الحسین رادرکربلا کشت ، فَقالَ عَلِیُّ بن الحسین «ع»: قَدْ کانَ لی أَخُ یُسَمَّی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَتَلَهُ النَّاسُ. حضرت فـرمود : آری برادری داشتم که نام او هم علی بن الحسین بود ومردم اوراکشتند. ابن زیا د گفت بلکه اوراخدا کشت ، حضرت آیه مبا رکه راخواند: الله یتوفّی الانفس حین موتها والّتی لم تمت فی منا مها فیمسک الّتی قـضی علیها الموت ویرسل الاخری الی اجل مسمّی انّ فی ذالک لآیا ت لقوم یتفکّـرون. ابن زیا دغضبناک شد و گفت سخت درپا سخ من جسوری! وگفت اورا ببرید بیرون گردن بزنید. زینب ازشنیدن این سخن سراسیمه گشت، وقالت یا بن زیا دحسبک من دمائنا واعتنقته وقالت والله لاافارقه فان قتلته فا قتلنی معه. قال ابن زیاد: واعجبا ه للرّحم والله انی لأظنّها تودّ ان اقتلها دونه دعوه فا نّه اراده لما به مشغول. حضرت سجا د روکردبعمه اش فرمودعمه جا ن سا کت با ش تا با او سخن بگویم پس رو کرد به ابن زیا دوفرمود: ابا القتل تهدّدنی یابن زیا د اما علمت انّ القتل لنا عا دة وکرامتنا من الله الشّهادة. ابن زیا د از بیم انقلاب ترسید. قال للشّرطیة والحجب خـلّـصونی من مکا لمة هؤلاء ومبالغتهم فیها واذهبوا بهم الی السّجن. ثمّ امرابن زیا د بعلی بن ا لحسین واهله الی دارجنب المسجدالاعظم. فقا لت (زینب س) لایدخلن علینا عربیّة الّا امّ ولد اومملوکة فا نّهنّ سبین کما سبینا . «وقایع عاشوراج2ص104به نقل ازنا سخ ص314-نهضت حسینی ج2ص93به نقل ازوقایع محلّا تی ص268وبحارج10ص231وتذكرة الشّهداء ص399-زندگا نی امام حسین(ع)ص598»

زیدبن ارقم دركا خ ابن زیا د

عبید الله زیاد مردم کوفه را اذن عام داد لذا مجلس پر شده امر کرد سرها را حاضر کنند نخستین سری که آوردند سر میوه دل پیغمبر بود که در طبق زرین نهاده بودند و نزد عبیدالله زیاد گذاشتند پسر مرجانه از دیدن سر مبارک امام حسین ع بسیار شاد و فرحناک شد و با تبسم چوبی که در دست داشت بر لب و دندان آن سرور می زد می گفت : انه کان حسن الثغر : وه چه دندان در غلطان است این - وه چه دندان لعل و مرجان است این - وه چه خوش دندان و خوش لب بوده ای - پس چرا با خاک و خون آلوده ای. زید بن ارقم که از صحابه کبار رسول خدا بود در آن مجلس حاضر بود چون این حرکات زشت را از عبید زیاد بدید گفت: ارفع قضیبک عن هاتین الشفتین فوالله الذی لا اله الا هو لقد رأیت رسول الله یقبّل موضع قضیبک من فیه. زیدبن ارقم بسیارگریست و ناله کرد. ابن زیاد گفت: تبکی ابکی الله عینیک یا عدو الله یوم بیوم بدر. گریه میكنی خدادوچشمت رابگریا ند ای دشمن خدا این روزدرمقا بل روزبدر، اگرپیری فرتوت نبودی وخرف نشده بودی گردنت را میزدم. زید گفت ای پسرمرجانه حدیثی برای تو از پیغمبر نقل می کنم که از آنچه گفتم بر تو ناگوار تر آید. روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم حسن را بر زانوی راست و حسین را بر زانوی چپ جا داده و دست بر سر آن دونهاده می فرماید: اللهم انی استودعک ایاهما وصالح المؤمنین. هان ای پسر زیاد باودیعه رسول خدا چه کردی؟ این راگفت وباگریه وناله بیرون شد و با صدای بلند گفت: ای مردم پسر فاطمه راکشتید وپسرمرجانه را به سلطنت سلام دادید تا اخیار شما را بکشد و اشرار شما را بنده گیرد و رضا شدید ذلیل شوید و روزگار به سختی بسر برید از رحمت خدا دور باد آنکه ننگ را شعار کند وعا ررا فخر نما ید. «وقایع عاشوراج2ص99به نقل ازلهوف ص70وقمقا م ص527-نهضت حسینی ج2ص97به نقل ازروضة الصفا ص172»

برخسا ری كه پیغمبرببوسید

برخسا ری كه پیغمبر ببو سید – مكرّرحیدر صفدر ببوسید

مزن با چوب خزرا ن بر لب او - بپیش دخترا ن و زینب او

نمی بینی سكینه هست نا ظر - علی بن الحسینش هست حاضر

ای ظالم از ظلمت امان یابن مرجانه

ای ظالم از ظلمت امان یابن مرجانه - بردار و چوب از این لبان یابن مرجانه

با آل یاسینت چرا اینهمه کین است - این چه مسلمانی و چه رسم و آئین است

این سر سر سبط نبی منبع دین است - شد کشته از ظلم سنان یابن مرجانه

بردار و دست از این ستم ای ستم گستر - آتش کشیدی زین الم جان پیغمبر

محزون نمودی زین ستم حیدر صفدر - بارد سر شک از دیدگان یابن مرجانه

ای بی حیا اندیشه از روز محشر کن - پروا ز نار دوزخ و قهر داور کن

بیدین حجاب از عترت آل حیدر کن - این سر بود در خون طپان یابن مرجانه

در پیش چشم خواهرش زینب محزون - بر این سر پرخون مزن چوب ای ملعون

شد چشم زین العابدین از این الم پر خون - هر دم کشد آه و فغان یابن مرجانه

داغی بداغ اهلبیت هشتی از این سر - بر کودکان بی پدر رحمی ای کافر

بر گو چه میگوئی جواب نزد پیغمبر - گر بر تو گردد خصم جان یابن مرجانه

کشتی حسین بسط نبی شاه بطحا را - کردی اسیر از راه کین آله طه را

تجدید و کردی از ستم داغ زهرا را - از ضربت این چوب کین یابن مرجانه

در بزم عام آورده ای عترت احمد - سجاد را کردی اسیر از ستم بیحد

زین غم شکوهی صبح وشام گریدوگوید - ای ظالم از ظلمت امان یابن مرجانه

«شكوهی»

ای مرتد بی ننگ وعا ریا بن مرجا نه

ای مرتد بی ننگ وعا ریا بن مرجا نه - شرمی نما ازكردگا ریا بن مرجا نه

شدّادازبیدادتو ما ت وحیرا ن است - نمرودازظلمت لعین اندرافغا ن است

ابن زیا داین سركنون برتومهما ن است - منما ی ظلم بی شما ریا بن مرجا نه

آ ل رسول الله را با دوصدخواری - كردی اسیرازخودسریوزستمكا ری

چشم عطا پوشیدی ازرحمت با ری - اندرصف روزشما ریا بن مرجا نه

زینب كجا ومحضرعا رف وعا می - تا كی لعین بی حیا زشت وبد نا می

اندرره اسلا م زن بی حیا گا می - دست ازستمكا ری بداریا بن مرجا نه

آیا چه برزینب گذشت اندرآن محفل - آندم كه حكم قتل اوداد برقا تل

زین العبا داورا شدی آن زما ن حا یل - ازكینه آن بدشعا ریا بن مرجا نه

گا هی بقتل عا بدین گفت آن ملعون - ریزندخون حلق آن بی كس محزون

فریا دازظلم توای منكربی چون - درحق آن بیما رزا ر یا بن مرجا نه

آل علی را تا سه روزاندرآن زندا ن - دادی مكا ن ای بی حیا با دلی سوزا ن

نشنیده كس زندا ن شودمسكن مهما ن - پیوسته درلیل ونهاریا بن مرجا نه

ظلمی كه شدازتوپدید ظا لم بی دین - براهل بیت مصطفی عترت یا سین

شدظلم بی حدای لعین برگل ونسرین - نا لا ن شكوهی چون هَزاریا بن مرجا نه

شكوهی:منتخب المصا ئب ج2ص266

سوم وهفتم امام حسین درکوفه

نوحه عزاداران شب سوم حضرت امام حسین علیه السلام

امشب عزای سوم شاه شهیدان است - عالم پریشان است

گشته سیه پوش از برایش عرش یزدان است - عالم پریشان است

تن پاره پاره بر زمین، سر برفراز نی - خیل زنان از پی

زینب اسیر و قافله سالار طفلان است - عالم پریشان است

امشب عزای سوّم شاه شهیدان است - عالم پریشان است

مانند قرآن پیکر مولای مظلومان - روی زمین عریان

غرقاب خون پیراهنش در چنگ عدوان است - عالم پریشان است

امشب عزای سوم شاه شهیدان است - عالم پریشان است

امشب ببالین حسین بنشسته پیغمبر - زهرا زند بر سر

آدم جگر خون، حضرت حوا در افعانست - عالم پریشان است

امشب عزای سوم شاه شهیدان است - عالم پریشان است

گه بر سنان گاهی شود بر دیر نصرانی - آن رأس نورانی

گه در تنور خولی بیدین و ایمان است - عالم پریشان است

امشب عزای سوم شاه شهیدان است - عالم پریشان است

محمد حیاتبخش (حیات)

نوحه روز هفتم سید مظلومان حضرت امام حسین علیه السلام

روز هفت عزای حسین است - شیعه در ماتم و شور و شین است

هر کجا بگذری شور و غوغاست - هفتم قتل فرزند زهراست

نغمه وا حسین واحسیناست - اشک غم جاری از هردو عین‏است

روز هفت عزای حسین است - شیعه در ماتم و شور و شین است

در عزا خاتم المرسلین است - حضرت فاطمه دل غمین است

نوحه‏گر جبرئیل امین است - هفته سرور نشأتین است

روز هفت عزای حسین است - شیعه در ماتم و شور و شین است

شیعه را خاک محنت بسر شد - در جنان خونجگر بوالبشر شد

روز جانسوز نوع بشر شد - دیده تر شاه بدر و حنین است

روز هفت عزای حسین است - شیعه در ماتم و شور و شین است

محمد حیاتبخش (حیات)

مراسم هفت امام حسین(ع)درزندان كوفه

پس ازمبادله سخنا ن بین ابن زیاد و اهلبیت امام حسین (ع) ابن زیا د دستورداد آنا ن را درمحلّی كنا ر مسجد جا مع زندانی كرد ند تا كسب تكلیف ازیزید درزندا ن ما ندند وظاهرًا شب وروز هفتم امام حسین(ع) آنا ن درزندا ن كوفه بوده اند ومراسم هفتم اما م حسین(ع) درزندا ن برگذارشده است .

بوَد امروز روزِ هفتِ دلدار – دراین هفت روز خوردم غصّه بسیار

دراین هفت روزدیدم بس مصیبت – دراین هفت روز دیدم رنج وزحمت

دراین هفت روز من ظلم فراوان – بدیدم تا كنون ازقوم عدوان

دراین هفت روز دیدم تازیانه – زشمروزجردون با هر بهانه

دراین هفت روزدیدم گریه وآه – ندیدم آب ونان زین قوم گمراه

دراین هفت روز بوده گریه كارم – بجزگریه دگرراهی ندارم

دراین هفت روزدربازاركوفه – بدیدم طعنه ازاغیاركوفه

دراین هفت روزبسكه گریه كردم – نشانش مانده دررخسارزردم

سرِهركوچه وبازاررفتم – به هرجمعی كه بُد اغیاررفتم

عبیدالله دون درمجلس خویش – نموده قلب مارا ازستم ریش

بسی زخم زبان كرده نثارم – رسیده تاكجا این روزگارم

به قلب خسته وحال پریشان – نموده جمع مارا كنج زندان

سكینه،فاطمه،كلثوم وسجاد – ستمها دید ازاین قوم زنازاد

چگویم من ازاین حال پریشان – حسین جانم حسین جانم حسین جان

نما ای باقری كوتاه مطلب – كه نتوانی بیان حال زینب

هفتمین شا م جد ا یی ا ست بیا گریه كنیم

هفتمین شا م جدایی ا ست بیاگریه كنیم - داغ گلهای خدایی است بیاگریه كنیم

درشب هفتم گلهای بخون خفته خویش - فا طمه كرببلایی است بیا گریه گنیم

هفتمین شا م جدایی ا ست بیاگریه كنیم

كس چه داندكه دراین شب به اسیران چه گذشت - یابزینب زغم داغ شهیدان چه گذشت

بریتیما ن حسین ازغم هجرا ن چه گذشت - نوبت عقده گشا یی است بیا گریه كنیم

هفتمین شا م جدایی ا ست بیاگریه كنیم

مگرامشب شب هفت گل زهرانبود - یا كه دركوفه چنین رسم خدایا نبود

راه تسكین یتیما ن سر بابا نبود - عجبا این چه عزایی است بیا گریه كنیم

هفتمین شا م جدایی ا ست بیاگریه كنیم

برسنا ن رأس شهیدان شده فا نوس عزا - كف زنا ن خنده كنا ن دربرچشم اُسرا

خا ندا ن شهدا برسربا زارچرا - كه بپا شورونوایی است بیا گریه كنیم

هفتمین شا م جدایی ا ست بیاگریه كنیم

كوفه راكشتن مهما ن روش زندگی است - بریتیما ن وی آزاربرازندگی است

تسلیت كعب نی وسیلی وآوارگی است - گریه بردرد دوایی است بیا گریه كنیم

هفتمین شا م جدایی ا ست بیاگریه كنیم

كوفیا ن دربرما این همه غوغا نكنید - بهرهمدردی ما هلهله برپا نكنید

با نوا ن را به چنین حا ل تما شا نكنید - كه عجب حا ل وهوا یی است بیا گریه كنیم

هفتمین شا م جدایی ا ست بیاگریه كنیم

(اصول مدّاحی ج2ص314به نقل ازمحمدموحّدیا ن با تصرف درذكرنوحه)

درهفتمین روزفرا ق روی دلدار

درهفتمین روزفرا ق روی دلدار - زینب عزاداری كندبا چشم خونبا ر

بیندسرت را برسنا ن ای ما ه تا با ن - جا نم حسین جا نم حسین جا نم حسین جا ن

طفل سه سا له بی قرارازهجربا با - با اشك ونا له بزم ما تم كرده برپا

زندا ن كوفه جملگی با اشك ریزا ن - جا نم حسین جا نم حسین جا نم حسین جا ن

(اصول مدّاحی ج2ص315 با تصرف درذكرنوحه)

طبری نقل كرده است كه پس از شهادت امام حسین (ع) و ورود ‏كاروان اسیران به كوفه، عبیدالله دستور داد آنان را زندانی كنند، اهل بیت (ع) در زندان به ‏سر می‌بردند كه ناگهان سنگی در زندان افتاد و به آن نامه ‌ای بسته شده وقتی نامه را ‏گشودند در آن نوشته بود كه پیكی تندرو به سوی شام نزد یزید رفته است و جریان شما ‏را برای او گزارش كرده ‌اند، آن قاصد در فلان روز از كوفه بیرون رفت و در فلان روز به كوفه ‏می‌رسد پس اگر صدای تكبیر شنیدید بدانید فرمان كشتن شما را آورده است و اگر صدای ‏تكبیر نشنیدید امان و سلامتی است انشاءالله.‏ هنوز دو یا سه روز به بازگشت آن پیك مانده بود كه باز سنگی در میان زندان افتاد و در آن ‏نامه‌ ای بود كه در آن نوشته شده بود اگر وصیتی دارید بكنید كه در فلان روز در انتظار ‏بازگشت آن پیك خواهیم بود! آن روز فرا رسید ولی صدای تكبیر شنیده نشد و یزید نوشته ‏بود كه اسیران را به دمشق روانه كنند.‏

19 محرم سال 61، آغاز حرکت به سمت شام

کاروان اسیران اهل بیت(ع) در کوفه، زندانی بودند. ابن زیاد در مدت حضور کاروان در کوفه تلاش کرد از ارتباطات آنان با مردم کوفه جلوگیری کند. آنان را در خانه ‌ای زندانی کرد و مأمورانی بر آنان گماشت که نتوانند از آنجا خارج شوند. (طبقات ابن اسعد ج 1 484)

اهل بیت(ع) روز نوزدهم محرم از زندان کوفه به شام حرکت کردند. بنابراین کاروان اسیران یک هفته در کوفه اقامت داشت و روز نوزدهم محرم سال 61 (هـ .ق) سفر به سوی شام آغاز شد.

ابن زیاد پس از عاشورا به یزید نامه نوشت گزارش کارهای خویش را به اطلاع وی برساند و درباره کاروان اهل بیت(ع) و سرهای شهیدان کسب تکلیف کرد. یزید در پاسخ نامه ابن زیاد به وی نامه ‌ای نوشت و دستور داد سر بریده امام حسین(ع) و سرهای همه افرادی که با امام شهید شدند همراه با اهل بیت(ع)، زنان، کودکان، اموال و اثاث آنان به شام فرستاده شود (اللهوف سید ابن طاووس، 171) و (منتهی الآمال، 301).

ابن زیاد به دستور یزید کاروان اسیران را روز نوزدهم محرم به سوی دمشق پایتخت امویان فرستاد. پاسبانانی که از سوی ابن زیاد مأموریت یافتند اهل بیت (ع) را به دمشق ببرند محفر بن ثعلبه و شمربن ذی الجوشن بودند.

آری همان شمری که مطابق نقلی در قتلگاه سر امام حسین (ع) را برید و سر مقدس را از بدن جدا کرد، فرمانده گروه درباری اموی برای بردن کاروان اهل بیت (ع) به شام است. دیدن چهره خبیث قاتل سیدالشهدا(ع) برای اهل بیت(ع) بسیار رنج آور و دردناک بود و اثر روانی سنگینی بر آنان گذاشت و آنان را زجر داد.سرهای شهیدان کربلا همراه کاروان اسیران شد و منزل به منزل تا شام سرهای بریده شهیدان بر نیزه‌ها یا صندوقها قرار داشت و با کاروان برده شد. این وضعیت نیز برای بازماندگان شهدا بسیار سوزناک و حزن‌آور بود.

امام باقر(ع) فرموده ‌اند: «از پدرم علی ابن الحسین(ع) درباره بردن کاروان اهل بیت (ع) از کوفه به سوی یزید پرسیدم؛ پدرم فرمود: مرا بر شتری لنگ و بی‌جهاز سوار کردند و سر پدرم حسین(ع) بر بالای علمی بود و زنانمان پشت سر من بر استرانی بی‌پالان سوار بودند، کسانی که ما را می‌بردند از پشت سر و گرداگردمان با نیزه ما را احاطه کرده بودند و آزار می‌رساندند، اگر اشکی از دیده یکی از ما فرو می‌چکید با نیزه بر سرش می‌کوبیدند تا آنکه وارد شام شدیم. جارچی جار زد: ای شامیان اینان اسیران اهل بیت...» (بحارالانوار ج 45، 154)

منبع:قدس آنلاین

حرکت کاروان اسرا ازکوفه خراب بسوی شام ویران

 

یزید بن معاویه (لعنة الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد كه سر مطهر فرزند علی (علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهید شده بودند با كالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید.

در تاریخ آمده بعد از آن كه ابن زیاد یك روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای كربلا را در كوچه ها و محله های كوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد. ابن زیاد سرهای شهدای كربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود. ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین(علیه السلام)، اسراء را در 15 محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارك امام سجاد (علیه السلام) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بی جهاز نمود. آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران كفار، دیار به دیار با ذلت و انكسار طوری كه مردم به تماشاى آنها مىآمدند، به شام آورد. منابع و اسناد مدتی را كه اسرا از كوفه به شام در حركت بودند را ذكر نكردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی ادبیهای حاملین سرهای مبارك از قبیل شراب اشاره دارند و در طول مسیر از شهرهای مختلف گذر میكردند.

(منابع : محمدعلی عالمی، حسین نفس مطمئنه، ص 329- لهوف سید بن طاووس)

ارسال سرها واهلبیت از كوفه خراب به شام ویران

عبیدالله بن زیاد مخذول سر مطهر حضرت امام (علیه السلام) را به زحر بن قیس داده به شام فرستاد و بدنبال آنها حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) را زیر غل جامعه قرار داده و دست به گردن بسته با مخدرات مانند اسیران كفار بر شتران برهنه سوار كرده روانه داشت

كاروان آل طاها سوی شام غم روان شد

كاروان آل طاها سوی شام غم روان شد - وه چه ظلمی برحسین واهلبیت ازشامیان شد

كشته شدمردان زیاران حسین درروز عاشور - كودكان وبانوان گشتنداسیروازوطن ازدور

سوی شام غم روان ازكوفه با قلب پرازخون - طی منزل مینمایند داغدیده زارومحزون

هریكی كه جابماند میزنندش تازیانه - زجرملعون میكند زجرآن یتیمان بابهانه

درچهل منزل پیاده میشودطی مراحل - كودكان پابرهنه ره درازوسخت ومشكل

نی غذ ا یی بهر آنان و نه آ بی نه مكانی - نی بود آسایشی ازبهرشان نی آشیانی

روی آ ن خا رمغیلان پابرهنه میدوانند - كودكان آل طا ها را گرسنه میدوانند

خاطرات بین راه شام وكوفه بس گران است - خاطرات اززینب وسجّادوآن آه وفغان است

زجرملعون،تازیانه،كعب نی،خارمغیلان - گشته صورتهاكبود وآبله پاهای طفلان

كودكی ازقافله مانده عقب دریك شبِ تار - رفته اوازترس ووحشت درپناهِ بوته خار

زجرملعون سررسیده میز ند با تازیانه - آل طاها و بیابان وای ازاین ظلم زمانه

باقری با آلِ طاها اینقدرظلم عیان شد - باغم و رنج ومصیبت سوی شام غم روان شد

راهی شامِ جفایم - من حدیثِ كربلایم

راهی شامِ جفایم - من حدیثِ كربلایم - زینبم من زینبم من - خواهر آن سرجدایم

مرحمِ زخمِ دل من - گشته رأست حاصلِ من - پیش من قرآن بخواند - تا كند حل مشكلِ من

وا حسینم واحسینا(4)

داغ تو بر دل كشیدم - سرِ تو به نیزه دیدم - با لب  خشكیده‌ی خود - از رگانت بوسه چیدم

ای برادر یاریم كن - مرحمی بر زاریم كن - با صدای دلنشینت - ای حسین دلداریم كن

وا حسینم واحسینا(4)

من بسوزم از زمانه - می‌شوم هر جا روانه - می‌زند آتش به جانم - كودكان و تازیانه

من اسیرِ دشمنانم - كن مدد آرامِ جانم - من دعا كردم كه دیگر - بعد تو زنده نمانم

وا حسینم واحسینا(4)

فرستادن عبیدالله مخذول روس مطهرواهل بیت امام(ع)راازكوفه خراب به شام تار

عبیدالله بن زیاد مخذول سر مطهر حضرت امام (علیه السلام) را به زحر بن قیس داده به شام فرستاد و بدنبال آنها حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) را زیر غل جامعه قرار داده و دست به گردن بسته با مخدرات مانند اسیران كفار بر شتران برهنه سوار كرده روانه داشت . به قولى عبدالله بن ربیعة الحمیرى یا عمرو بن ربیعة یا ربیعة بن عمرو الحمیرى و به قول ابن عبد ربه الغاز بن ربیعة الجرشى گوید: من نزد یزید بن معاویه نشسته بودم ناگاه زحر در آمد یزید هراسان گفت: ماورائك یا زحر؟ گفت: امیرالمومنین را به فتح و نصرت بشارت باد، ورد علینا الحسین بن على فى ثمانیة عشر من اهل بیته و ستین رجلا من شیعته، فبرزنا الیهم فسئلناهم ان لوینزلوا على حكم الامیر عبیدالله او القتل فاختاروا القتال فغدونا علیهم مع شروق الشمس، فاحطنا بهم من كل ناحیة حتى اذا اخذت السیوف مأخذها من هام القوم، جعلوا یلوذون بالاكام والحفركمالاذالحمام من صقر، فوالله ما كان الاجزرجزوراونومة قائل، حتى اتینا آخرهم فهاتیك اجسادهم مجردة و ثیابهم مرملة و خدودهم معفرة، تصهرهم الشمس و تسفى علیهم الریح، زوارهم العقبان و الرخم بقاع سبسب. امام با هیجده نفر از اهل بیت و شصت كس از اصحاب خود بیامدند و ما نیز جانب آنها شتافته نخست گفتیم كه حكم ابن زیاد را اطاعت كنید یا جنگ را آماده باشید، البته تن به ذلت نداده مهیاى قتال شدند دو ساعت كه از روز بر آمد از هر طرف بتاختیم و تیغ‏ها به كار بردیم، چندان كه كسى خواب نیمروز كند یا قصابى شترى بكشد همه را از دم شمشیر گذرانیدیم، اكنون بدن‏ها در آن بیابان برهنه و بر خاك افتاده و روى‏ها به خون آغشته، از تابش آفتاب همى گدازد و بادها خاك خون آلود بر آنها همى پراكند، كس به زیارتشان جز مرغان نرود. یزید اندكى سر بزیر افكنده آگاه سر برداشت و گفت: قد كنت ارضى من طاعتكم بدون قتل الحسین، اما لوانى صاحبه لعفوت عنه. از اطاعت شما بدون كشتن امام خشنود بودم و اگر به جاى ابن زیاد بودم البته از او در مى‏گذشتم.

مرحوم مفید در ارشاد مى‏نویسد: پس از آنكه عبیدالله بن زیاد مخذول سر مطهر امام (علیه السلام) را به شام فرستاد فرمان داد بانوان و كودكان را مهیاى سفر به شام كرده و دستور ویژه ‏اى راجع به حضرت امام سجاد (علیه السلام) داد مبنى بر اینكه روى غلى كه بر گردن آن امام همام بود غل دیگرى قرار دادند و سپس جملگى را به دنبال رؤس مطهره همراه با محفر بن ثعلبه عائذى و شمر بن ذى الجوشن روانه نمود كاروان بانوان واطفال همه جا طى طریق نموده تا به جماعتى كه حامل رؤس مطهره بودند ملحق شدند. (ازكتاب مقتل الحسین (ع) از مدینه تا مدینه آیت الله سید محمد جواد ذهنى تهرانى (ره))

مسیرحرکت اسیران ازکوفه تاشام

مسیر دقیق حرکت اسیران از کوفه تا شام مشخص نیست ولی با توجه به اماکن متبرکۀ منسوب به امام حسین(ع)، می‌توان مسیر احتمالی آنان را مشخص کرد. این اماکن عبارتند از:

مقام راس الحسین در موصل: به گفته هروی این مقام تا قرن هفتم وجود داشته‌است.

مسجد امام زین العابدین(ع) و مقام راس الحسین در نصیبین: امروزه نصیبین شهری است در ترکیه، گفته می‌شود اثر خون سر امام حسین(ع) در این مکان مانده ‌است. هروی این زیارتگاه را به نام مشهد النقطه ثبت کرده ‌است.

مقام طُرح: طرح به معنای نوزادی که زودهنگام به دنیا آمده‌باشد. احتمال دارد زن بارداری در میان اسرا بوده و در آنجا نوزادش را پیش از موعد به دنیا آورده است.

مقام حَجَر: هنگام عبور کاروان سر امام را در آنجا قرار داده ‌اند.

مقام‌های کوه جوشن: این کوه در حلب قرار دارد. گویا برگفته شده از اسم شمر بن ذی الجوشن است. مشهد النقطه آنجای است که طبق برخی نقل ها راهبی زندگی می‌کرده و سر امام را به طور امانت از لشکر یزید می‌گیرد. آنجا که مشهدالسقط قبر محسن بن الحسین(ع)است.

مقام حماه: این مقام در داخل شهر حلب بوده‌ است. ابن شهرآشوب از این مکان یاد کرده ‌است.

مقام حِمص: ابن شهر آشوب از این مکان نیز یاد کرده‌است.

مقام بعلبک: در این مکان مسجدی وجود دارد که به گفته برخی قبلا مقام راس الحسین بوده است.

مقام راس الحسین و مقام امام زین العابدین در دمشق: این دو مقام در کنار مسجد اموی قرار گرفته ‌است. ابن عساکر از آن مقام راس الحسین یاد کرده. و منابع دیگر مقام امام زین العابدین را نیز در نزدیکی آن دانسته‌ اند. (منابع : جعفر مهاجر، کاروان غم - الاشارات الی معرفه الزیارات - الاعلاق الخطیره، ابن شداد - معجم البلدان،ج۲ - مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج۴- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲ - نعیمی، الدارس فی تاریخ مدارس، فهرست جای‌ها -

بلاذری، انساب الاشراف، ج۳ - دینوری، اخبارالطوال)

ماموران همراه کاروان

ابن زیاد گروهی را به همراهی اسیران که شام فرستاد. در رأس آنان افراد مشهوری چون شمر بن ذی الجوشن و طارق بن مُحَفِّز بن ثَعلبه، دیده می‌شوند. طبق بعضی گزارش‌ها زحر بن قیس نیز با آنها بوده‌است.

برخورد ماموران: بنا بر نقل ابن اعثم و خوارزمی، مأموران عبیدالله بن زیاد از کوفه تا شام اسیران کربلا را بر محمل‌های بی‌پرده و پوشش، شهر به شهر و منزل به منزل بردند، آن‌گونه که اسیران(کافر) ترک و دیلم را می‌بردند.

گزارش امام سجاد(ع): رفتار ماموران حکومتی با اسرا را از قول امام سجاد(ع) چنین نقل کرده‌ اند: «مرا بر شتری لاغر و لنگ که جهاز آن چوبین و بدون زیرانداز بود سوار کردند،(که ناهموار راه می‌رفت) در حالی‌که سر امام حسین(ع) بر نیزه و زنان خاندانِمان پشت سرمان و نیزه ‌ها گرداگردمان بودند. اگر اشکی از چشم یکی از ما جاری می‌شد با نیزه بر سرش می‌زدند تا آنکه وارد شام شدیم. وقتی به شام وارد شدیم یکی فریاد زد،‌ای مردم شام! اینان اسیران خانواده‌ ای ملعون هستند. (منابع: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳ - دینوری، اخبارالطوال - ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج۵،- خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲ - سیدبن طاووس، الاقبال، ج3)

کوفی و شامی یکی از دیگری بدچشم تر - مانده ام گویم امان از کوفیان یا شامیان

رفتن و ماندن به یک اندازه داغم می کند - مانده ام گویم بران ای ساربان یا که مران

دیدنت بر نی هم آتش زد هم آرامم نمود - مانده ام گویم بمان پیشم حسین جان یا نمان

صوت تو دل می بَرد اما امان از سنگها - مانده ام گویم بخوان قرآن حسین جان یا نخوان

اشک تو بر نیزه هم از دیده جاری می شود - مانده ام گویم بدان از حال زینب یا ندان

مهدی مقیمی

 

 

 

 

 

وقایع بین راه کوفه تاشام

 

راهب و سر مبارک حضرت علیه السلام

اشعاری ازباقری پوردررابطه باقصه دیرراهب

دیرراهب درمسیرشام بود - كاندرآن یك راهبی خوشنام بود

یك شب آنجااهلبیت مصطفی - باگروه شامیان بی حیا

دركناردیرراهب ماندگار - جملگی تن خسته وحال فكار

راس شاه دین حسین بن – علی روی نیزه همچنان خورمنجلی

دركنارصومعه بنهاده شد - حاملِ سربهرخواب آماده شد

نیمه شب نوری زِسرساطع شده - آنچنان گوئی كه خورطالع شده

راهب ازآن نوردرآن نیمه شب - درتحیرگشته واندرعجب

سربرون كردازدرون دیرخویش - دیدجمعی خسته باحال پریش

یك سری برنیزه دیداما چه سر – بود زیباهمچنان قرص قمر

میرودنوری بسوی آسمان - گشته ازنورش منوركهكشان

گِرداوباشد ملائك درطواف - آنچنان كه حاجیان گِردِ مَطاف

یك نهیبی زد شمایان كیستید - دركناردیرمن ازچیستید

این سرِبالای نی ازآنِ كیست - باچنین شوكت به نی ازآنِِ چیست

یك نفرگفتاكه ماموریم ما - چونكه ماموریم معذوریم ما

این سرِبالای نی باشد حسین - بوده ازبهرنبی نوردوعین

لیك چون گشته مخالف بایزید - كشته شد باخنجروتیغ وحدید

میبریم اینك سرش راسوی شام - تاكه برگیریم انعامی تمام

گفت راهب امشب این قرص قمر - میدهیدش برمنِ خونین جگر

بدره زردارم آن مال شما - باشداین ازبخت واقبال شما

زربداد ودرعوض آن سرگرفت - زنده بود وزندگی ازسرگرفت

برد سررادردرون صومعه - كرد با اوگفتگوبی واهمه

توكه باشی ای سرِدورازبدن - كه شدی دورازعزیزان ووطن

كی ترا ای سرزتن كرده جدا - باچه جرمی اینچنین گشتی فدا

جد توباشد كه وبابت چه كس - كاینچنین باشی توبی فریاد رس

گفت آن سربهرِراهب درجواب - مادرم زهراعلی ام هست باب

من كه باشم مصطفی رانورعین - نام من ای راهبا باشد حسین

جد من پیغمبرآخرزمان - آن شفیع این جهان وآن جهان

من كه بی تقصیروبی جرم وگناه - كشته ی شمرلعین تبت یداه

درلبِ آب فرات وتشنه لب – شد سرم ازتن جدا یاللعجب

جسم من مانده بدشت كربلا - راس من بینی بروی نیزه ها

اهلبیت من اسیرشامیان - اززنان وخواهران وكودكان

جمله همراه سرم دراین دیار - معرض دید صغاروهم كبار

میبرندم شام درنزد یزید - اینچنین ظلمی دراین عالم كه دید

آن سرِپاك حسین شد روضه خوان - گشت راهب بهرِ اوگریه كنان

راهب سر امام حسین علیه السلام را گرفت و ده هزار درهم به کفار پول داد و سر را در اتاق خود برد و شنید که صدائی به او می گوید : خوشا به حالت و خوشا به حال کسی که قدر و حرمت این شخص را بشناسد . راهب سر را بالا برد و عرض کرد خدایا بحق حضرت عیسی علیه السلام امر کن که این سر با من سخن بگوید ناگهان از سر صدائی شنیده شد که : یا راهِبْ اَی شَئٍ تُرید ای راهب چه چیز می خواهی؟ راهب پرسید : تو چه کسی هستی؟ حضرت در جواب فرمود : اَنَا بنُ مُحَمَّدِ المُصطَفی وَ اَنَا بنُ عَلی المُرتَضی وَ اَنَا بنُ فاطِمَهُ الزَّهراء وَ اَنَا المَقتوُلُ بِکَربَلاء اَنَا المَظلوُم اَنَا العَطشان

پس سر مبارک حضرت ساکت شد ، راهب صورت خود را به صورت حضرت چسبانید و عرض کرد صورتم را از صورت تو بر نمی دارم تا به من بگوئی شفیع تو هستم روز قیامت . سر مبارک حضرت فرمود : باید به دین جدم برگردی . راهب گفت : اشهد ان لااله الا الله اشهد ان محمد رسول الله ...

سپس حضرت به او وعده شفاعت روز قیامت را داد .

ناگهان راهب صداهائی شنید

ناگهان راهب صداهائی شنید - گریه هائی ونواهائی شنید

در كنا رِ سر تما م حوریان - حضرت زهرا ، علی ، پیغمبران

آن یكی میگفت فرزندم حسین - آن یكی فرزنددلبندم حسین

آن یكی میگفت نور دیده ام - ای حسین نوردلِ غمدیده ا م

جان مادرازچه روافسرده ای - ازچه روهمچون گلِ پژمرده ای

نور چشمم حق تو نشنا ختند - بر تو شمشیرجفا  ر ا آختند

ازچه رولب تشنه كردندت شهید - اینچنین ظلمی دراین عالم كه دید

ازچه رو اهل و عیالت شد اسیر - اززن و مرد و صغیرو هم كبیر

ازچه رو راس توبرروی سنان - روی دست كوفیان وشامیان

راهب ازخودبی خودوبی اختیار - گشت گریان بهرآن سر زارزار

شدمسلمان راهب نیكوسرشت - آن دل شب رفت درراه بهشت

باقری ا ین ر ا هب و ا حو ا ل ا و - لعنت حق بر یز ید و آل او

كیستی ایسرزكجاآمدی

كیستی ا ی سر ز كجا  آمدی - نیمه شب منز ل ما آمدی

گلشن روی توعجب باصفاست - ای سرپرخون بدنت دركجاست

ای سرپرخون به كدامین چمن - چیده شدی توزدرخت بدن

ای سرپرخون زچه افسرده ای - هست یقینم كه جوان مرده ای

راهب دیر ناله واحسینا می شنود

ناگهان آمد صدای یا حسین! - واحسینا واحسینا واحسین

آن یکی میگفت: حوا آمده - دیگری میگفت: سارا آمده

هاجر از یک سو پریشان کرده مو - مریم از یک سو زند سیلی به رو

آسیه رخت سیه کرده به بر - گه به صورت می زند گاهی به سر

ناگهان راهب شنید این زمزمه: - اُدخلی یا فاطمه یا فاطمه!

آه راهب دیده بر بند ا ز نگاه - مادر سادات میآ ید ز راه

واقعه دیر راهب

در كتاب فوادج الحسینه از حسین بن محمد بن احمد رازى و او از شیخ ابو سعید شامى نقل مى‏كند و معین الدین هم در روضة الشهداء از ابى سعید دمشقى روایت مى‏كند كه گفت من همراه آن جماعت بودم كه سر امام (علیه السلام) و عیالات را به شام مى‏بردند چون نزدیك دمشق رسیدند خبر در میان مردم افتاد كه قعقاع خزاعى جند جندا و هیأ جیشا. لشگرى جمع آورده و مى‏خواهد بر لشگر ابن زیاد شبیخون زند و سرها را با اسرا بستاند سرداران لشگر مضطرب شده و به احتیاط تمام مى‏رفتند شبانگاه به منزلى رسیدند كه در آنجا دیر محكمى بود كه نصرانیها در آنجا مسكن داشتند رأى لشگر بر آن قرار گرفت كه آن دیر را پناهگاه خود سازند تا اگر كسى شبیخون آرد كارى نتواند كند. پس شمر ملعون به در دیر آمد و بزرگ دیر را طلبید. فطلع شیخ من سطح الحصار فالتفت الى الیمین و الیسار. پیر دیر از بام حصار نظرى بر یمین و یسار كرد دید بیابان را لشگرى بى پایان گرفته پرسید چه مى‏گوئید و چه مى‏خواهید شمر گفت ما لشگر عبیدالله زیادیم از كوفه به دمشق مى‏رویم. پرسید به چه كار متوجه شام شده ‏اید؟ شمر گفت شخصى در عراق بر یزید یاغى شده بود و ما به حرب او رفتیم او را با كسان او كشتیم اكنون سرهاى ایشان را بر سر نیزه كرده ‏ایم و عیال و اهل بیت او را اسیر كرده ‏ایم و از براى امیرالمومنین یزید مى‏بریم. آن مرد نصرانى نگاه بسوى سرها كرد فراى رؤسا مشرقة طالعة على الفضاء من افاق الاسنة و الرماح كان كلا منها نجم من السماء لاح. شیخ نصرانى نگاهى به آن سرهاى نورانى كرد دید هر یك مانند ستاره درخشان از آسمان نیزه و سنان طلوع كرد و تمام صحرا را روشن نموده. نصرانى پرسید سر بزرگ اینها كدامست؟ اشاره به سر مبارك امام (علیه السلام) كرد و رأس مبارك را نشان داد پیر نصرانى از روى تامل نگاهى به آن سر مطهر نمود حالش منقلب و دگرگون گشت و هیبت و جلال آن حضرت نصرانى را مات نمود سستى در اعضاء و جوارح او افتاد گرد حزن و ملال در دلش نشست.

سرى پر خون كه سى جا خورده شمشیر - دهان و جبهه خورده ناوك تیر

سرى پر خون د و چشمش بو د گریان - نظر مى‏كرد بر طفلان ویلان

پیر مرد نصرانى پرسید كه از دیر من چه مى‏خواهید شمر ملعون گفت شنیده ‏ایم جمعى از دوستان و هواداران این سر خبر شده و جمعیت كرده متفق شده ‏اند كه بما شبیخون آرند این سرها و اسرار از ما باز ستانند امشب مى‏خواهیم در دیر مستحصن شویم و فردا كوچ كنیم. پیر مرد گفت لشگر شما بی شمار است و دیر من گنجایش این جیش را ندارد ولى از براى دفع دشمن و رفع ضرر سرها و اسرا را به دیر بیاورید و خود گرداگرد دیر باشید شب را آتش بیفروزید و هشیار بمانید تا از شبیخون ایمن باشید. شمر گفت نیكو مى‏گوئى. فوضعوا الكریم فى صندوق شدید و قفلوه بقفل حدید. پس سر امام را در صندوق محكم نهادند و قفل بر آن زدند هركه از لشگریان را گفتند همراه صندوق به دیر در آئید و شب پاسبانى كنید از واقعه ابوالحنوق ترسیده بودند اقدام نكردند. اما همین قدر صندوق را آوردند در میان دیر در اطاق نهادند و قفل بر در آن خانه زدند و برفتند. امام زین العابدین (علیه السلام) را با سایر اسیران در آنجا منزل دادند. فلما مضى شطر من اللیل چون پاره ‏اى از شب گذشت راهب نصرانى بیرون آمد دور آن اطاق كه سر بریده امام آفاق بود طواف مى‏كرد ناگاه دید آن خانه بى شمع وچراغ چنان روشن و منور است كه گویا صد هزار شمع و چراغ در آن افروخته ‏اند. فرأه انه یظهر كانه فیه الف شمع معنبر. پیر راهب از آن عجائب تعجب كرد با خود گفت این روشنى از كجا باشد در این خانه كه روشنى نبود؟! این هذا النور و الضیاء ولم یطلع قمر و لا بیضاء؟ هنوز كه روز طالع نشده و آفتاب و ماه كه سر نزده است‏ یا رب این خورشید رخشان از كدامین كشور است قضا را در پهلوى آن خانه خانه ‏اى بود كه روزنه ‏اى داشت پیر در آن خانه در آمد و از آن روزنه نگاه كرد دید این روشنى از آن صندوق ساطع است و هر دم زیاد مى‏شود كم كم روشنائى افزون مى‏گردید تا بجائى رسید كه هیچ دیده تاب مشاهده آن نور نداشت.

دردا كه هیچ دیده ندارد در این جهان - تاب اشعه لمعات جمال او

آنجا كه كرد بارقه نور او ظهور - گو عقل دم مزن كه ندارد مجال او

الحاصل بعد از غلبه آن نور سقف خانه بشكافت. و هبط من السماء هودج و طلعت منه خاتون وضیئة و احتفت حواعر بدیع و الجمال. هودجى از نور بزمین آمد در میان آن هودج خاتونى نورانى بود كه مثل قرص خورشید از میان عمارى بیرون آمد كنیزان بسیارى كه به جوارى دنیا نمى‏ماندند در اطراف وى حلقه زده بودند و چند كنیزى پاكیزه روى فریاد طرقوا طرقوا بر مى‏كشیدند كه راه دهید راه دهید مادر همه آدمیان حوا و صفیه مى‏آید بعد از او هودجى دیگر با حوریان پرى پیكر آمدند و طرقوا مى‏گفتند راه بدهید كه حرم خلیل ساره خاتون مى‏آید. ثم نزل هودج آخر پس هودجى دیگر با حوریان قمر منظر آمدند كه راه بدهید هاجر مادر اسمعیل ذبیح مى‏آید. هودج دیگر باحورى خورشید صورت آمدند طرقوا گفتند مادر یوسف صدیق راحیل آمدند. هودج دیگر آمد كه كلثوم خواهر موسى كلیم آمد. هودج دیگر آسیه خاتون زوجه فرعون آمد. محمل دیگر با جمعى دیگر آمدند كه مادر عیسى(علیه السلام)مریم بنت عمران مى‏آید. هودج دیگر با خروش عظیم و غوغا پیدا شد كه اینك خدیجه خاتون حرم سید انبیاء مى‏آید. فاقبلن جمیعا الى الصندوق تمام این مخدرات و حوارى با گریه و زارى دور صندوق جمع شدند دست آوردند در صندوق را گشودند سر پر خون امام مظلوم را بیرون آورده دست بدست دادند و زیارت مى‏كردند و صلوات مى‏فرستادند. فاذا بصرخة عالیة صار البیت منها ضجة واحدة. راهب نصرانى گوید ناگاه دیدم ناله و زارى عظیم برپا شده كه گویا خانه از جا كنده شد. وحبطت هودجة تضىء كعین البیضاء. هودجى مثل چشمه خورشید دركمال ضیاء بزیر آمد كنیزانى چند با گریبانهاى دریده پیراهنهاى مندرس و حریر و استبرق بر تن پاره كرده با موهاى افشان و گیسوان پریشان حسین حسین گویان آمدند آن هودج را كنار صندوق بر زمین نهادند. ناگاه بانگى بر آن راهب ترسا زدند كه اى شیخ نصرانى نگاه مكن. فان فاطمة سیدة النساء ها بطة من السماء. زیرا فاطمه زهراء سیده نساء العالمین با موى پریشان از آسمان بزیر آمده مى‏خواهد سر پسرش را زیارت كند. پیر راهب گفت من از آن صیحه بیهوش افتادم چون بهوش آمدم حجابى پیش چشم خود دیدم كه دیگر اطاق و كسان در آن را نمى‏دیدم ولى صداى نوحه و ندبه ایشان را مى‏شنیدم كه همه ناله و زارى و بی قرارى داشتند. لیكن درمیان آنهمه ناله و زارى صداى یك زنى به گوش من آمد مثل مادرى كه بر پسرش نوحه كند. راهب گفت دیدم آن مخدره كه از همه بیشتر افغان داشت مى‏فرمود: السلام علیك ایهاالمظلوم الحریب السلام علیك ایهاالشهید الغریب السلام علیك یا ضیاء العین و مهجة قلب الام یا حسین قتلوك و من شرب الماء منعوك. اى مظلوم مادر و اى شهید مادر اى غریب مادر حسین جان و اى نور دیده عطشان آخر ترا لب تشنه كشتند نور دیده غمگین مباش كه من داد تو را از خصم مى‏ستانم. پیر راهب از استماع ناله و افغان سیده زنان مدهوش افتاد چون به هوش باز آمد از آن عمارى و اهالى نشانى ندید برخاست از آن خانه بیرون آمد قفلى كه آن مدبران بر در آن خانه زده بودند شكست وارد اطاق شد رفت به سر صندوق كه سر مطهر در او بود او را برگشوده دید نور از آن سرساطع ولامع بود درپاى آن صندوق بخاك غلطید و بسیار گریست پس سر را از صندوق بیرون آورده و با مشگ و گلاب بشست و سجاده نفیسه ظریفه گسترد. و اوقد عنده شمعا معنبرا كافوریا ثم جلس على ركبتیه و جعل ینظر الیه و یبكى علیه بدم منسجم و تأوه مضطرم. شمع كافورى در اطراف سجاده روشن كرد پس از روى حیرت نگاه بدان سر نورانى مى‏كرد و اشگ مى‏بارید و آه سوزان از دل مى‏كشید پس بزانوى ادب در آمد و رو به آن سر كرد با گریه و زارى گفت اى سر سروران عالم و اى مهتر بهتر اولادان آدم یقین كردم كه تو از آن جماعتى كه صفات ایشان را در توریة موسى و انجیل عیسى خوانده ‏ام هستى بحق آن خدائى كه ترا این جاه و منزلت داده كه تمام محترمات سرادقات عصمت و جلال و خواتین خیام عزت و اجلال بدیدن تو آمدند و از براى تو گریه و ناله و نوحه كردند مرا بگو كیستى و چه كسى؟ فاجابه الكریم بعنایة العلیم الحكیم. فى الحال بفرمان حضرت ذوالجلال سر مطهر امام حسین (علیه السلام) به سخن در آمد گویا فرمود اى راهب من ستم رسیده دوران و محنت زده جهانم. من كشته تیغ كوفیانم - آغشته بخون ز شامیانم - آواره شهر و خاندانم - فرزند پیمبر زمانم. راهب عرض كرد: فدایت شوم از این آشكارتر بفرما. امام (علیه السلام) فرمود اى راهب از حسب و نسب مى‏پرسى یا از تشنگى سوال مى‏كنى اگر از نسب مى‏پرسى من فرزند پیغمبر برگزیده ‏ام من پسر والى پسندیده ‏ام.

من نور دو چشم مصطفایم - فرزند على مرتضایم

نى نى كه  غریب مستمندم - مهموم شهید كربلایم

سر د فتر خا ند ا ن خویشم - قربانى حضرت خدایم

آن سرور تمام مصائب خود را كه در عراق از كوفى پر نفاق دیده بود براى راهب بیان كرد و آن پیر تا صبح به آه و ناله بسر برد. یتاوه و یتلهف و یبكى و یتاسف. پس از دیر خود به در آمد تمام جمعیت خود را كه در حصار بودند جمع كرد آنچه دیده و شنیده بود همه را راهب ترسا براى نصارى نقل كرد و اشگ ریخت همه را به گریه در آورد به نحوى كه همه گریبانها چاك زدند و خاك بر سر ریختند همه به آن حالت نزد حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) آمدند. وهو فى قید الاسرو الذلة و حوله من الیتامى و الثواكل فى مجلس عدیم السقف. چون چشم نصارى بر آن سرور افتاد دیدند یك مشت زن اسیر در قید وزنجیر به ریسمان بسته اطفال پریشان حال بروى خاك خوابیده در منزل ویرانه قرار دارند. صاحوا و بكوا. تمام صیحه از دل برآوردند گریستند زنارها دریدند در قدمهاى امام سجاد (علیه السلام) افتادند كلمه شهادت بر زبان جارى نموده مسلمان شدند و آن پیر نصرانى تمام واقعات را كه در عالم خلصه دیده بود از براى امام (علیه السلام) بیمار نقل نموده و عرض كرد فدایت شوم ما را اذن ده تا از این دیر بیرون رویم بر سر این طایفه شبیخون آریم و دل خود را از ظلم این ظالمان خالى كنیم اگر كشته شدیم جانهاى ما فداى شما باد. امام (علیه السلام) در حق ایشان دعاى خیر فرمود اسلام ایشان را قبول كرده فرمود این طایفه را بخود واگذارید زود است كه جزاى خود را ببینند و به سزاى خویش برسند. ولا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون. و ما را جز تسلیم و رضا چاره‏اى نیست.

واقعه دیگر در بین راه كوفه و شام

قطب راوندى از ابوالفرج از سعید بن ابى رجا از سلیمان بن اعمش روایت مى‏كند كه روزى مشغول طواف خانه خدا بودم كسى را دیدم كه مناجات مى‏كند و مى‏گوید: اللهم اغفرلى و انا اعلم انك لا تغفر. یعنى خدایا مرا بیامرز هر چند مى‏دانم نخواهى آمرزید از این سخن لرزه بر تن من افتاد پیش رفته باو گفتم اى نامرد این چه سخن است كه مى‏گوئى درحرم خدا و رسول درماه حرام و ایام حرام چگونه از مغفرت خدا مایوس گشته ای؟ گفت به جهت آنكه گناهى عظیم از من صادر شده. باو گفتم آیا گناه تو بزرگتر است یا كوه تهامه؟ گفت گناه من. گفتم گناه تو بزرگتر است یا كوههاى رواسى؟ گفت گناه من. هرگاه بخواهى گناه خود را بتو بازگویم. گفتم بگوگفت از حرم بیرون بیا تا بگویم چون بیرون آمدیم در گوشه ای نشست گفت اى برادرمن یكى از لشگریان مشئوم پسر سعد بودم و از جمله آن چهل نفرى بودم كه با آنها سرمطهرفرزند پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را از كوفه به شام بردیم در بین راه بر یك مرد نصرانى برخوردیم. وكان الرأس معنا مزكوزا على رمح و معه الاحراس. سر مقدس امام (علیه السلام) را بر سر نیزه زده و در پاى آن مشغول غذا خوردن بودیم در این اثناء دیدیم دستى از غیب ظاهر شد و بر دیوار دیر نوشت. اترجوا امة قتلت حسینا - شفاعة جده یوم الحساب. ما جماعت از آن حكایت به جزع و واهمه بر آمدیم یكى از ما خواست آن دست را بگیرد غائب شد ما مشغول غذا شدیم باز دیدیم همان دست پیدا شد و نوشت. فلا والله لیس لهم شفیع - و هم یوم القیمة فى العذاب. ترس ما زیاده شد و شقاوت بعضى زیادتر خواستند آن كف را بگیرند پنهان گردید باز مشغول خوردن طعام شدیم دوباره دست ظاهر شده و بر دیوار نوشت. و قد قتلوا الحسین بحكم جور - و خالف حكمهم حكم الكتاب. ما دست از طعام بازداشتیم زهر مار شد بر ما در این اثناء راهبى كه بردیرمنزل داشت بر بام بر آمد نگاهى به سر مطهر امام (علیه السلام) كرد. فراى نورا ساطعا من فوق الرأس. چشم آن راهب كه بر سر نورانى امام (علیه السلام) افتاد دید مثل شب چهارده مى‏درخشید ازبالاى دیربزیر آمده پرسید شما لشگر از كجا مى‏آئید و این سر پر نور كه ضیاء او عالم را منور و عطر او جهانى را معطر نموده سر كیست؟ گفتند: ما از اهل عراقیم و این سر امام آفاق حسین بن على بن ابیطالب علیهما السلام است. راهب گفت: آن حسینى كه پسر فاطمه است و پسر پسر عم پیغمبر خدا محمد است؟ گفتند: آرى.گفت: تبالكم والله لو كان لعیسى بن مریم ابن لحملناه على احداقنا. واى برشما و آئین شما به ذات خدا اگر عیسى مسیح را یك پسر مى‏بود هر آینه ما طایفه نصارى فرزند عیسى (علیه السلام) را برحدقه چشمهاى خود جاى مى‏دادیم. اى بى مروت لشگر شما پسرپیغمبر خودراكشته‏اید وازكشتن او اظهار فرح وخوشحالى مى‏كنید اكنون من از شما حاجتى مى‏خواهم.گفتند: آن چیست؟ گفت: ده هزار درهم مرا از آباء و اجداد خود ارث رسیده این دراهم را از من بگیرید این سر را تا زمان رفتن به من بدهید تا مهمان من باشید. ایشان قبول كردند راهب دو همیان آورد كه در هر یك پنجهزار و پانصد درهم بود. عمر سعد محک خواست پولها را وزن كرد و صرافى نموده محك زد و به خازن خود سپرد و بعدگفت سررا به راهب بسپارید. راهب نیز آن سر را مثل جان در برگرفت. فغسله ونظفه وحشاه بمسك و كافور. سررا به مشگ و گلاب شست كافور بر آن سرپرنور پاشید ودرمیان حریرى پیچید. ووضعه فى حجره. سرمطهر آقا را روى زانوى خود نهاد و نوحه و گریه بسیار نمود در همین هنگام صدائى شنید كه مى‏گفت: طوبى لك و طوبى لمن عرف حرمته. اى راهب خوشا بر احوال تو كه قدر این سر و احترام وى را نگاهداشتى. پس راهب سر را به روى دست بلند نموده عرض كرد: یا رب بحق عیسى تامر هذا الرأس بالتكلم منى. اى خدا ترا بحق عیسى بن مریم كه این سر با من حرف بزند كه ناگاه لبهاى مبارك حضرت مثل غنچه گل گشوده شد فرمود: اى راهب اى شى ترید؟ چه مى‏خواهى؟ عرض كرد: مى‏خواهم بدانم شما كیستى؟ فرمود: انا بن محمد المصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) انا ابن على المرتضى (علیه السلام) انا ابن فاطمة الزهراء علیها السلام انا المقتول بكربلا انا العطشان. بعد ساكت شد، راهب سر را زمین نهاد و صورت به صورت امام نهاد عرض كرد: یابن رسول الله به خدا سوگند صورت از صورتت بر نمى‏دارم تا از زبان تو بشنوم كه مرا روز قیامت شفاعت كنى. سر بریده فرمود: به دین جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بیا. راهب شهادتین بر زبان جارى كرد و مسلمان شد حضرت لب گشود و فرمود یا راهب انا شفیعك یوم القیامة، راهب خوشحال شد.

و اما به روایت راوندى راهب با آن سر مشغول گریه و صحبت بود تا آنكه لشگر آمدند و مطالبه سر مطهر را كردند راهب گفت اى سر سروران عالم فدایت شوم من مالك هیچ چیز بغیر از جان خود نیستم گواه باش كه من از بركت سر بریده تو مسلمان شدم. اشهد ان لا اله الا الله و ان جدك محمدا رسول الله. آقا جان و انا مولاك. و من بعد از این غلام تو شدم و تا جان دارم براى شما اشگ مى‏بارم. پس آن راهب سر را آورده گفت رئیس لشگر كیست تا با او سخنى بگویم؟ عمر سعد را نشان دادند. راهب بنزد عمر سعد آمد و با كمال عجز و لابه گفت: یا عمرسئلتك بالله و بحق محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) ان لا تعود الى ما كنت تفعله بهذا الرأس. از تو خواهش دارم و ترا به ذات اقدس الهى و به روح رسالت پناهى قسم مى‏دهم كه دیگر به این سر بى احترامى مكن. یعنى بالاى نیزه مزن و در میان مردم درآفتاب مگردان ودرحضورخواهران ودختران و پسرش جلوه مده و از صندوق بیرون میاوركه این سر در نزد حضرت داور قرب و منزلت دارد. عمر سعد قبول كرده سر را گرفت. ففعل بالرأس مثل ما كان یفعل فى الأول. همینكه از دیر سرازیر شد دوباره آن ملعون حكم كرد سر آقاى ما را بر نیزه زدند و در مقابل زنان آورده به نزد اطفال پدر كشته جلوه دادند. و اما راهب بعد از اسلام آوردن از دیر بزیر آمد رفت دركوه ودرآنجا مدت العمر برآقاى غریب ما گریه مى‏كرد. اما عمر سعد نزدیك شام از خزانه دار دراهم را طلبید. دید سر به مهر است. همینكه گشود دید سفالست. سكه آنها منقلب شده. دریك رونوشته ولاتحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون. در روى دیگر نوشته و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون. عمر سعد خیره ماند. گفت خسرت الدنیا و الاخرة. بیائید اینها را در نهر بریزید. فاطرحوها فى النهر.

واقعه دیگرصومعه راهب

چون لشگر ابن زیاد به پاى صومعه راهب رسیدند در آنجا فرود آمدند سرها و اسیران را جاى دادند سرها را در جانبى از صومعه و اسراء را در طرفى بازداشتند و لشگر مشغول عشرت و سرور شدند و اهل بیت گرد هم در افغان و ناله گردیدند، در مقتل ابو مخنف آمده: فلما عسعس اللیل سمع الراهب دویا كدوى الرعد و تسبیحا و تقدیسا یعنى چون تاریكى شب عالم را فرا گرفت راهى صومعه صداى تسبیح و تقدیسى شنید كه مانند رعد مى‏خروشید و نورى پیدا شد كه عالم را روشن كرد و پرتو آن در صومعه وى شعاع افكند فاطلع الراهب رأسه من الصومعة راهب سر خود را از صومعه بیرون آورد دید آن نور از آن نیزه است كه سر بریده را بر او زده‏اند قد لحق النور بعنان السماء نور آن سر منور مثل عمود سر به آسمان كشیده راهب دید درى از آسمان گشوده شد و ملائكه بسیار از آن در بیرون آمدند و قصد زمین كردند تا رسیدند به نزدیك آن سر مطهر و مى‏گفتند السلام علیك یابن رسول الله السلام علیك یا ابا عبدالله راهب از دیدن عجائب به جزع و ناله در آمد یقین كرد كه این سر سر حاكم زمین و آسمان است از صومعه بزیر آمد پرسید من زعیم القوم؟ بزرگ جماعت و موكل این سر منور كیست؟ خولى بن یزید را نشان دادند خولى را راهب دید و پرسید این سر كدام بزرگوار است؟ گفت سر حسین بن على (علیه السلام) است كه مادرش فاطمه زهرا علیها السلام دختر محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) پیغمبر ما است. راهب گفت تبالكم و لما جئتم فى طاعته. واى بر شما پسر پیغمبر خود را كشتید و در اطاعت نانجیب در آمدید اخیار و علماء ما راست گفته‏ اند كه ما را از افعال شما خبر داده ‏اند، گفته ‏اند چون این بزرگوار را مى‏كشند از آسمان خون و خاكستر مى‏بارد آنروز كه خون از آسمان مى‏بارید من دیدم و امروز دانستم كه این مرد وصى پیغمبر است زیرا كه این علامت نیست مگر از براى این و اكنون از شما درخواست مى‏كنم كه یكساعت این سر را بمن بسپارید و در وقت رفتن بگیرید. خولى ملعون گفت نمى‏دهم مى‏خواهم این سر را بنزد یزید ببرم و جایزه بگیرم. راهب گفت جایزه شما بنزد یزید چند است گفت بدره دو هزار مثقالى. راهب گفت آن بدره زررا من مى‏دهم سررا بمن بدهید. فاحضر الراهب الدرهم. راهب زررا حاضر كرد سر را تسلیم وى كردند. و هو على القناة. یعنى سر بر نیزه بود بزیر آوردند راهب آن سر را مثل جان در بر گرفت فقبله. ویبكى شروع كرد بوسیدن وگریستن و مى‏گفت: یعز و الله علىّ یا ابا عبدالله ان لا اواسیك بنفسى. اى پسر پیغمبر خدا بخدا قسم خیلى بر من گرانست كه چرا در ركاب تو جان خود را فدایت ننمودم. ولیكن یا ابا عبدالله چون جدت محمدمصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) راملاقات كردى حال و اخلاص مرا عرضه بدار و شهادت بده كه من شهادت دادم بر اینكه اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و ان محمدا صلى الله علیه و آله رسول الله و ان علیا ولى الله و انك الأمام. بعد سر را تسلیم آن لعینان كرد و خود با چشم گریان رو به صومعه نهاد آن ملاعین بعد از رفتن پولها را بین خود تقسیم كردند در دست داشتند كه پولها مبدل به سفال شده و در روى آن نوشته بود و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون حیرت بر لشگر افزوده شد خولى ملعون گفت در این معامله را بگذارید بروز ندهید.

واقعه قصرام الحجام

در مسیر راه كوفه و شام ، اسیران آل محمد (ص) به منزلگاهى رسیدند كه نام آن (قصر عجوز) بود، منظور از عجوزه زنى به نام (ام الحجام) بود، این زن كه سرشتى ناپاك داشت و از دشمنان كوردل بود، گستاخى و بى شرمى را به جایى رسانید كه كنار سر مقدس امام حسین (ع) آمد و با سنگى چهره سرى را كشید و آن را خراشید به طورى كه از آن سر مقدس خون ریخت . زینب (س) با دیدن این صحنه دلخراش پرسید: این زن چه نام دارد؟ گفتند: نام او (ام الحجام) است . حضرت زینب (س) با آه و ناله جانسوز به آن زن پلید چنین نفرین كرد: (اللهم خرب علیها قصرها، واحرقها بنار الدنیا قبل نار الاخرة)؛ خدایا، خانه این زن را ویران فرما، و او را با آتش دنیا قبل از آتش  آخرت ، بسوزان . روایت كننده مى گوید: سوگند به خدا هنوز دعاى زینب (س) به آخر نرسیده بود كه دیدم قصر ویران شده ، و آتشى در آن قصر ویران شده روى آورد و همه آنچه را در آنجا بود با آن زن سوزانید و به خاكستر تبدیل كرد و سپس باد تندى وزید و همه آن خاكسترها را پراكنده ساخت و دیگر نشانه و اثرى از آن قصر باقى نماند.

واقعه عقد شیرین به عزیز درنزدیكی حلب

در نزدیكى حلب كوهى است كه در دامنة آن قریه اى بود كه ساكنان آن یهودى بودند و در قلعه و حصارى محكم زندگى مى كردند. شغل آنها حریربافى بود و مصنوع آنها و لباس آنها در حجاز و عراق و شام به لطافت شهرت داشت . در دامن كوه كوتوالى بود كه عزیزبن هارون نام داشت و رئیس یهود بود. قافله را در دامن كوه كه آب و علف فراوان داشت فرود آوردند. شیرین ، آزادكرده امام حسین علیه السلام بود. چون شب درآمد، كنیزكى كه نامش شیرین بود نزدیك اسرا آمد ویكى از خانمهاى اسیر را كه در سابق خدمتگزار او بود شناخت . برخى نوشته اند وى شهربانو بود ولى ظاهرا اشتباه است و شاید رباب بوده باشد. كنیز كه چشمش بر خانم افتاد و لباسهاى مندرس و كهنه او را دید شروع به گریستن كرد. سبب گریه او را كه پرسیدند گفت : فراموش نمى كنم كه روزى حضرت امام حسین علیه السلام در صورت شیرین نگریست و به طور مطایبه به شهربانو فرمود: شیرین عجب روى افروخته اى دارد. شهربانو به گمان آن كه امام در شیرین میلى كرده عرض كرد: یابن رسول الله صلى الله علیه و آله من او را به تو بخشیدم . امام فرمود: من او را در راه خدا آزاد كردم . شهر بانو خلعت بسیار نفیسى به كنیزك پوشانید و او را مرخّص كرد. امام حسین فرمودند: تو كنیزان بسیار آزاد كرده اى و هیچیك را خلعت نداده اى؟ عرض كرد آنها آزادكرده من بودند و این آزاد كرده شماست ، باید فرقى بین آزاد كرده من و آزاد كرده شما باشد. امام شهربانو را دعا فرمود و شیرین هم در خدمت شهربانو بود تا هنگام رحلت . آن شب كه وى لباسهاى كهنه خانمهاى اسیر را دید، پریشان خاطرشد، اجازه گرفته داخل ده شد تا از آنچه اندوخته بود لباس خوب تهیه كرده و براى خانمها بیاورد. چون به حصار رسید در بسته بود. دق الباب كرد. عزیز، رئیس قبیله ، پرسید آیا شیرین هستى ؟ گفت : آرى . پرسید نام مرا از كجا دانستى ؟ عزیز گفت : من در خواب موسى و هارون را دیدم كه سر و پاى برهنه با دیده هاى گریان مصیبت زده بودند. سلام كردم و پرسیدم شما را چه شده كه چنین پریشان هستید؟ ! گفتند امام حسین علیه السلام پسر دختر پیغمبر را كشته اند و سر او را با اهل بیتش به شام مى برند و امشب در دامن كوه منزل كرده اند. عزیز گفت : از موسى پرسیدم مگر شما به حضرت محمّد صلى الله علیه و آله و پیغمبریش عقیده دارید؟ گفت : آرى او پیغمبر بحق است و خداوند از همة ما درباره او میثاق گرفته و ما همه به او ایمان داریم و هركس از او اعراض كند ما از او بیزاریم . من گفتم نشانى به من بنما كه یقین كنم . فرمود اكنون برو پشت در قلعه ، كنیزكى به نام شیرین وارد مى شود، او آزاد كرده حسین علیه السلام است ، از او پذیرایى كن و به اتّفاق او نزد سر مقدّس  حسین علیه السلام برو و سلام ما را به او برسان و اسلام اختیار كن . این بگفت و از نظر ما غایب شد. آمدم پشت در، كه تو در زدى! شیرین لباس و خوراك و عطریات برداشت و عزیز هم هزار درهم به موكّلان اسرا داد كه مانع پذیرایى شیرین نشوند تا خدمتى به اهل بیت نمایند. عزیز خود نیز دو هزار دینار خدمت سیدالساجدین برد و به دست آن حضرت به شرف اسلام مشرّف گردید و از آنجا به نزد سر مقدّس حضرت سیدالشهدا علیه السلام آمد و گفت : السلام علیك یابن رسول الله ، گواهى مى دهم كه جد تو رسول خدا و خاتم پیغمبران بود و حضرت موسى به شما سلام رسانیده اند. سر مقدّس حضرت حسین علیه السلام با كمال صراحت لهجه آواز داد كه سلام خدا بر ایشان باد! عزیز عرض كرد: اى آقاى بزرگ شهید، مى خواهم مرا شفاعت كنى و نزد جدّت رسول خدا صلى الله علیه و آله از من راضى باشى . پاسخ شنید: كه چون مسلمان شدى خدا و رسول از تو خشنود شدند و چون در حق اهل بیت من نیكى كردى جدّ و پدرم و مادرم از تو راضى گردیدند و چون سلام آن دو پیغمبر را به ما رسانیدى من نیز از تو خوشنود شدم . آن گاه حضرت سیدالساجدین عقد شیرین را به عزیز بست و تمام اهل قلعه مسلمان شدند.

واقعه ضُریرخزائی درعسقلان

در روضة الشهداء مسطور است كه لشگر پسر زیاد آل الله و آل رسول را آوردند تا به شهر عسقلان رسانیدند والى شهر عسقلان یعقوب عسقلانى بود كه از امراء شام شمرده مى‏شد و در كربلا به حرب حضرت امام حسین (علیه السلام) حاضر بود باتفاق عسگر مراجعت كرده بود چون به نزدیك شهر خود رسید حكم كرد شهر را آئین بستند و اهل شهر لباسهاى فاخر در بر كنند اظهار فرح و سرور براى فتح یزید بنمایند. فزینوا الأسواق و الشوارع و الأبواب واحضروا المطربین واخذوا فى اللهو و اللعب و اظهروا الفرح السرور وادمنوا شرب الأنبذة و الخمور و جلسوا فى الغرف و الرواشن و الاعالى من الدانى و العالى. كوچه و بازارها را زینت كردند دروازه‏ها را آیین‏بندى نمودند در سر چهار راه‏ها مطرب نشاندند رقاصان مشغول طرب مردمان به لهو و لعب اجامره و اوباش لباسهاى رنگارنگ در بر كردند از اعلى و ادنى بر غرفه‏ها و منظره‏ها نشسته و مجالس خمر آراسته به شادى و طرب مشغول شدند تا وقتیكه اسیران حجاز را با سوز و گداز و با ساز و آواز وارد كردند از یكطرف صداى چنگ و رباب از یكطرف ناله یتیمان از وطن آواره از طرف دیگر ناله رباب از یكطرف سكینه بسر مى‏زد و از یكطرف طبل بسینه مى‏كوبید از یكطرف آواز طرب از یكطرف افغان زینب از یكطرف آواز تار از یكطرف ضجه بیمار و الرؤس مشاهیر و المخدرات مذاعیر.

یكطرف آمد صداى‏هاى هوى- یكطرف افغان و سوز هاى هوى

یكطرف ساز رباب و نى و ناى - یكطرف آواز شور واى واى

جوانى پاكزاد شیعه و شیعه زاده غریب به آن شهر افتاد از طایفه خزاعه در سلك تجار به آن دیار آمده نام وى ضریر خزائى بود غوغاى بلد به گوش وى رسید از منزل بیرون دوید و رأى الخلایق یستبشرون و یتضاحكون و یمرون فوجا فوجا مردم را دید مسرور و خندان مبتهج و شادان فوج فوج در كوچه و بازار مى‏روند اهل طرب ساز مى‏زنند از هر طرف آواز مباركباد مى‏گویند از كسى پرسید كه آراستن شهر را سبب چیست و اینهمه مسرت و فرح از براى كیست؟ آن كس گفت: مگر در این شهر غریبى؟ گفت: آرى امروز باین شهر وارد شده ‏ام. آن شخص گفت: جماعتى از مخالفان حجاز در عراق قیام كرده و بر یزید خروج كردند، بدست امراى شام و ابطال كوفه به قتل رسیدند سپس سرهاى ایشان را بریده و زنان و كودكان آنها را اسیر كرده‏اند و به شام مى‏برند و امروز به این شهر وارد مى‏شوند و این شادى و سرور براى فتح یزید است. ضریر پرسید: اینهامسلمان بوده ‏اند یا مشرك؟

آن كس گفت: نه مسلمان بوده‏ اند و نه مشرك بلكه اهل بغى بوده‏ اند و بر امام زمان خروج كردند، آن خارجى مى‏گفت من از امام زمان یزید بهترم و یزید مى‏گفت من از او اولى هستم او مى‏گفت: جد من پیغمبر بود، پدرم امام بود، مادرم فاطمه دختر پیغمبر است و سلطنت و خلافت حق ما است و یزید مى‏گفت: برادرت حسن سلطنت را با ما صلح كرد تو دیگر حقى ندارى. وى مى‏گفت: برادرم حق خود را مصالحه نمود من كه صلح نكرده‏ام عاقبت او را با خوارى كشتند و سرش را اكنون به شام مى‏برند. ضریر گفت: جگرم آب شد بگو نام او چه بود؟ گفت: حسین بن على بن ابیطالب علیهما السلام. ضریر چون نام حسین بن على علیهما السلام را شنید دنیا در نظرش سیاه شد گریه راه گلویش را گرفت دوید بسوى دروازه كه اسرا را مى‏آوردند دید ازدحام خلق از حد احصا گذشته ناگاه دید. اذاقبلت الرایات وارتفعت الأصوات وجاؤابالرؤس والسبایا على وكاف البغال واقطاب المطایا. علمهاى افراشته پیش آمد پشت سر سرهاى شهیدان از پیر و جوان ششماهه الى نود ساله مانند ماه بى هاله خورشید و مشگین كلاله آمدند پشت سر آنها اسیران خسته مانند مرغان پر شكسته بر قاطرهاى بى پالان و ناقه‏هاى عریان نشسته. نقدمهم على بن الحسین على بعیرمغلول الیدین و الرجلین. پیشاپیش آن زنان دل غمین امام زین العابدین (علیه السلام) مغلول الیدین پاها زیر شكم شتر بسته با تن خسته سر بزیر افكنده مى‏آید ضریر پیش رفت عرض كرد آقا سلام علیك این بگفت و مانند سیل اشگ از دیده فرو ریخت حضرت هم با چشم گریه آلوده جواب سلام داده و فرمود:

اى جوان كیستى كه بر من غریب سلام كردى تو چرا مانند دیگران خندان نیستى؟ عرض كرد: قربانت شوم من شما را نمى‏شناسم زیرا غریب این بلدم اى كاش مرده بودم و نمى‏آمدم و شما را به این روز و دختران فاطمه را باین حالت مشاهده نمى‏كردم یا لیت یاران و خویشان شهر و دیار من اینجا بودند. لنادیت بشعاركم و اخذت بثاركم. اما چه كنم غریب و تنهایم.

چه كنم چه چاره سازم كه غریب و دردمندم - بكجا روم چه گویم كه اسیر و مستمندم

سر گریه دارم اكنون لب خنده گشته عریان - به هزار غم بگریم نه به جوش دلى بخندم

فعند ذلك بكى الامام السجاد (علیه السلام) و قال انى شمت منك رائحة المحبة و انست فیك سیناء من نار المحبة؟ اى جوان من امروز میان این همه مردم از تو بوى آشنائى مى‏شنوم و نار محبت در سینا و سینه تو مى‏یابم. ضریر عرض كرد فدایت شوم خواهش دارم خدمتى بمن رجوع فرمائى كه از عهده آن بر آیم. حضرت فرمودند برو در نزد آنكس كه موكلست بر سرها التماس كن و او را راضى كن كه سرهاى شهیدان را از جلو شتران زنان و دختران دورتر برند تا مردم به نظاره سرها مشغول شوند و این دخترها و زنان بى چادر آسوده بمانند اینقدر نظاره بنات رسول نكرده دور فتیات فاطمه بتول جمع نشوند. فقد اخزوهن و ایانا. ای جوان این قوم ماوحرم ما را رسوا كردند خدا لعنت‏شان كند. ضریر عرض كرد سمعا و طاعة. آمد بنزد رئیس موكلان پنجاه دینار زر داد و گفت خواهش مى‏كنم این زرها را بگیرى و سرها را دورتر از اسیران ببرى كه مردم اراذل كمتر بدختران فاطمه نظاره كنند. قبول كردند. ضریر برگشت خدمت امام سجاد (علیه السلام) آمده عرض كرد فدایت شوم دیگر فرمایشى هست رجوع فرما. فرمود: اى جوان اگر بتوانى چادر و ساترى از براى این مخدرات بى حجاب بیاورى خداوند ترا از حله‏هاى بهشت عطا كند. ضریر فورا رفت از براى هر یك از مخدرات دو جامه بیاورد و نیز از براى حضرت امام زین العابدین هم جبه و عمامه بیاورد در این اثنا خروش و فریاد از بازار بر آمد ضریر نظر كرد شمر ذى الجوشن را دید با جمعى مست شراب با حالت خراب نعره زنان شادى كنان در رسیدند. وهوسكران ومن الخمورملأن. ضریر از شمر شریر بعضى ناسزاها نسبت به امام (علیه السلام) شنید طاقت نیاورده غیرت مسلمانى بر وى غالب آمده پیش رفت عنان اسب شمرراگرفت وگفت اى لعین بى دین. یا عدوالله رأس من نصبته على السنان و بنات من سبیتها بالظلم و العدوان الى آخر. اى دشمن خدا این سر كیست كه بر نیزه كرده و این عیال كیست كه بر شتر نشانده ای؟ خدا دست هایت را قطع و چشمهایت را كور كند.

شما را د ید ها بى نو ر بادا - دل ا ز دیدار حق مهجور بادا

شما را جاى جز سجین مبادا - زحق جز لعنت و نفرین مبادا

همینكه شمر ملعون این سخنان از ضریر شنید آن بدمست شیطان پرست رو به ملازمان و غلامان خود كرد كه سزاى این بى ادب را بدهید كه به یكبار آن اشرار بر ضریر حمله آوردند مردم شهر نیز بر وى سنگ و چوب و خشت زدند. والفتى كان شدیدالمهراس ثابت الأساس فشد علیهم. جوان از جمله شجاعان بلكه سرآمدزمان بود درشجاعت جست وشمشیرى در ربود حمله بر آن كفر كیشان كرد غوغا و ولوله وبانگ هیاهو و هلهله از مردم بر آمد.

چه گویم كه آن یكتن پرهنر - چه سازد به یك د شت پر گورخر

زدندش زاطراف بس چوب وسنگ - جهان شد به دیداروى تاروننگ

سر و پیكر آ ن جو ا ن د لیر - شد از ضربت چو ب همچون خمیر

بیفتاد از پا ضریر جوان - تنش زیر خشت و حجر شد نهان

مردم یقین بر هلاكت وى كردند از او در گذشتند به همان حالت افتاده در غش بود تا شطرى از شب رفت بهوش آمد خود را مثل مرغ پركنده دید افتان و خیزان برخاست روان شد در آن نزدیكى مقبره جمعى از پیغمبران بود كه مردم زیارتگاه كرده بودند خود را بدانجا رسانید دید جماعتى با سرهاى برهنه و گریبانهاى پاره دور هم حلقه ماتم زده و آب از دیده‏ها مى‏بارند و آتش از سینه‏ها مى‏افروزند ضریر پیش آمد از آن قوم پرسید شما را چه مى‏شود مردم این همه در عشرت و سرورند شما در غصه و اندوه. گفتند: وقت شادى خارجیانست و ما از دوستان اهل بیت رسالتیم اگر تو از دشمنانى به میان دشمنان رو اگر از محبانى بیا با ما در غم و اندوه موافق شو اگر دردمندى دردمندان را بنواز و اگر سوخته‏اى با سوختگان بساز.

اى شمع بیا تا من و تو زار بگرئیم - كاحوال دل سوخته دلسوخته داند

ضریر گفت چگونه از مخالفان باشم و حال آنكه به صد حیله خود را از دست ایشان خلاص كرده‏ ام تمامى ماجراى خود را نقل كرد پس با هم ذكر مصیبت اهل بیت نموده و به گریه در آمدند.

آن یكى گفت فغان از سر پر خون حسین - واندگر گفت فغان از دل پر خون حسین

هر كدام وقایع آن روز را مى‏گفتند و مى‏گریستند. (ازكتاب مقتل الحسین (ع) از مدینه تا مدینه آیت الله سید محمد جواد ذهنى تهرانى (ره))

طفل صغیری ز حسین گمشده ساربان

طفل صغیری ز حسین گمشده ساربان - قامت زینب ز الَم خم شده ساربان

ادامه ی نوحه:

زینب غمدیده به غم مبتلا - بانوا - بود گرفتار ِ کف ِ اشقیا از جفا

جمله یتیمان به بغل داده جان - از وفا - غم سرغم آمده افزون شده - ساربان

گفت که ای خواهر محزون زار - بی قرار - از غم عباس تویی داغدار - اشک بار

محنت عالم شده بر ما دچار - این دیار - کودک زارم سوی هامون شده - ساربان

شب شده عالم همه خوف از سپاه - دین تباه - طفلک نالان به دل پر ز آه - بی پناه

رو سوی هامون شده با سوز وآه - بی گناه - درد یتیمیش فراوان شده - ساربان

گرکند ازمن شه ِبی کس سؤال - زین مقال - خواهر محزونه ام ای خوش خصال - با کمال

خوش شده ای حافظ طفلان به حال - در مآل

نقل شده که در یکی از منازل دختری از امام حسن (ع) از شتر به زیر افتاد، فریاد زد: یاعمتاه! و یازینباه! آن بانو مضطربانه از شتر به زیر آمد و ناله کنان به اطراف بیابان نظرمی کرد. چون او را یافت گمان نمود از هوش رفته، ولی بعد معلوم شد زیر پای شتران جان سپرده است. چنان ناله ی واضیعتاه! و وا غربتاه! و وا محنتاه! بر کشید که آسمان و زمین را متزلزل گردانید.

آسمون دلم گرفته، آسمون دلم شده خون

آسمون دلم گرفته، آسمون دلم شده خون - منم اون طفلی که تنها، گم شده تو این بیابون

آسمون از بس دویدم، تو پاهام نمونده جونی - نه نفس تو سینه دارم، نه کسی نه همزبونی

آسمون قافله رفته، دیگه هم برنمی گرده - بدنم داره می لرزه، بیابون تاریک و سرده

آسمون صدای پایی، داره می رسه به گوشم - دیدی گفتم که نکرده، عمه زینب فراموشم

آسمون ببین که از غم، قامتش چقدرخمیده - می بره اسم بابامو، با نفس های بریده

اما نه این عمه جون نیست، ولی خیلی مهربونه - تازه مثل من رو گونه اش، جای دست مونده نشونه

این همون مادر بزرگه، اونکه من شبیهش هستم - باورم نمیشه روی، دامن زهرا نشستم

سر روشونه هاش گذاشتم، لحظه ای راحت خوابیدم - خودمو تو رؤیا روی، شونه ی عموم می دیدم

توی خواب بودم که انگار، صدا پای اسبی اومد - نرسیده از رو کینه، با ... به پهلوهام زد...

محسن عرب خالقی

در كتاب «انوار نعمانیه» می نویسد: هنگامی كه مخدرات مكرمات را وارد مجلس یزید بن معاویه ی لعین كردند، آن پلید بر آن اسرا سركشی می كرد، و از هر كدام از آنها به صورت معین می پرسید.

تا آنجا كه صاحب كتاب مذكور می نویسد: یزید لعین به حضرت سكینه علیهاالسلام گفت: با زنان برگردید تا در مورد شما دستور دهم. حضرت سكینه علیهاالسلام فرمود: ای یزید! گریه ی زیاد من به جهت خوابی است كه دیشب آن را دیده ام. یزید لعین گفت: آن را برای من نقل كن. و به ساربان دستور توقف داد. حضرت سكینه علیهاالسلام فرمود: من از روزی كه پدرم امام حسین علیه السلام كشته شد نخوابیده بودم، چرا كه من نمی توانستم بر شتر لاغر و بدون كجاوه سوار شوم و هر موقع از پشت شتر بر زمین می افتادم زجر بن قیس خشمگین می شدو مرا با تازیانه می زد، كسی هم نبود مرا از دست او رها سازد. در این هنگام، یزید لعین و همنشینان او زجر را مورد لعن و نفرین خود قرار دادند. حضرت سكینه علیهاالسلام فرمود: امشب خوابیدم، ناگاه در عالم خواب قصری از نور دیدم كه كنگره های آن یاقوت و ركن های آن از زبرجد، و درهای آن از عود قماری است.( قماری: اسم محلی از بلاد هند است) همان طور كه به آن نگاه می كردم، ناگاه در آن باز شد و پنج نفر شخصیت بزرگوار از آن خارج شدند، در پیشاپیش آنها جوان خادمی بود، به سوی او رفتم، گفتم: این قصر از آن كیست؟ گفت: پدر تو حسین علیه السلام. گفتم: این بزرگواران كیانند؟ گفت: این آدم علیه السلام است، و این نوح علیه السلام، و این ابراهیم علیه السلام، و این موسی علیه السلام، و این عیسی علیه السلام. من مشغول تماشای قصر و شنیدن كلام او بودم كه ناگاه مردی كه دست بر محاسن خویش داشت، و محزون و اندوهگین بود؛ آمد، گفتم: این شخص كیست؟ گفت: او را نمی شناسی؟ گفتم: نه. گفت: این شخص، جد تو حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم است. نزدیك شدم و عرض كردم یا جداه! اگر می دیدی كه ما را برهنه، بی معجر و بی حجاب بر شترهای بی كجاوه سوار نموده اند، كه مردان خوب و بد به ما نگاه می كنند؛ امر عظیم و موضوع بزرگی را می دیدی.

آن حضرت به طرف من خم شد، و مرا به سینه ی خویش چسبانید، و سخت گریست، من قضایا و مصایبی كه بر ما وارد شده بود، برای او تعریف می كردم. در این هنگام، یحیی علیه السلام گفت: ای دختر برگزیده! بس كن، و صدای خود را پایین آور كه دلهای ما و دل آقای ما را به درد آورده، و همه ی ما را به گریه آوردی. آن گاه خادم دست مرا گرفت، و داخل قصر نمود، ناگاه پنج نفر خانم را دیدم كه در میان آنها خانمی بود كه موهای خویش را بر صورت خود پریشان نموده، و لباس های سیاه پوشیده و در دست او، لباسی آغشته به خون بود، وقتی برمی خاست زنان دیگر نیز با او برمی خاستند، موقعی كه می نشست آنها نیز می نشستند، او بر صورت خود سیلی می زد، و اشك او جاری بود، او نوحه می خواند و زنان جوابش می دادند. به خادم گفتم: این خانمها، كیا هستند؟ گفت: ای سكینه! این حواست، این مریم، و خانمی كه در نزد اوست آسیه، دختر مزاحم است، و این مادر موسی علیه السلام است، و این خدیجه ی كبری علیهاالسلام است. گفتم: خانمی كه در دستش پیراهنی آغشته به خون است، كیست؟ گفت: این جده ی تو حضرت فاطمه ی زهرا علیهاالسلام است. نزدیك شدم، و گفتم: سلام بر تو ای مادر بزرگوار! آن حضرت سر خود را بلند كرد و فرمود: سكینه؟ عرض كردم: بلی. در حالی كه به صورت خود سیلی می زد و ناله می كرد برخاست، بعد فرمود: بیا نزدیك، من نزدیك رفتم و او مرا به سینه ی خود چسباند. عرض كردم: مادر جان! در سنین كودكی یتیم شدم؟ فرمود: وا ویلتاه! وا مهجة قلباه! من احنی علیكن بعد القتل؟ من جمعكن عن الشتات بین الرجال؟ بشرینی یا سكینة! عن حال العلیل. وا ویلتاه! وای روح قلب من! چه كسی پس از كشتن، بر شما مهربانی كرد؟ چه كسی پراكندگی شما را جمع كرد؟ مردان شما كجایند؟ ای سكینه! مرا از حال علیل و بیمار آگاه كن. گفتم: مادر جان! بارها می خواستند او را به قتل برسانند، ولیكن بیماریش مانع از قتل او شد، چرا كه او بر روی خود افتاده است، لباس های او را غارت كردند، و توانایی برخاستن را ندارد، كاش می دیدی او را هنگامی كه بر پشت شتری لاغر و بدون كجاوه سوار كردند، و زنجیری سنگین بر گردن او انداختند. او از این مصیبت گریه می كرد. به او گفتیم: چرا گریه می كنی؟ می فرمود: وقتی این زنجیرهایم را می بینم، زنجیرهای اهل جهنم را به یاد می آورم. از آن ملاعین خواستیم تا زنجیرش را باز كنند. آنها، پاهای او را نیز از زیر شكم شتر بستند. در این هنگام، خون از ران های او جاری شد، او شب و روز گریه می كرد؛ چه هنگامی كه به سر مطهر پدر بزرگوار خود و سرهای یاوران او كه آشكار نموده بودند، و چه هنگامی كه به سوی ما كه بی ستر و حجاب بودیم؛ نگاه می كرد. هر گاه نگاهش به این صحنه ها می افتاد گریه اش زیادتر می شد.

در این هنگام؛ حضرت فاطمه علیهاالسلام بر صورت خویش سیلی زد و فریاد زد: وا ولداه! وا هلاكاه! و فرمود: این بلاها بعد از ما بر سر شما آمد؟ آن گاه فرمود: و جسد القتیل من غسله؟ من كفنه؟ من صلی علیه؟ من دفنه؟ من زاره؟ بدن كشته شده را چه كسی غسل داد؟ چه كسی كفن نمود؟ چه كسی بر او نماز خواند؟ چه كسی او را دفن كرد؟ چه كسی او را زیارت نمود؟ گفتم: غسل او اشكهای ما بود، كفن او ریگهایی است كه بادها بر آن می ریخت، ما از نزد او كوچ كردیم در حالی كه زوار او مرغها و وحوش بودند. پس ندا سر داد: وا حسیناه! وا ولداه! وا قلة ناصراه! در این هنگام، بانوان دیگر نیز به خاطر گریه و ناله ی حضرت زهرا علیهاالسلام گریه می كردند و ناله می نمودند. آن گاه آن بانوان، رو به من كرده و گفتند: بس كن ای دختر برگزیده! تو با ذكر این مصایب جانسوز سیده ی ما را هلاك كردی، و ما را نیز هلاك نمودی. پس از آن؛ از خواب بیدار شدم. این در حالی بود كه یزید لعین و همنشینان او و بزرگان بنی امیه لعنهم الله با شنیدن این خواب، گریه می كردند، پس یزید لعین دستور داد آنها را، نزد وی بازگردند، و آنها بازگشتند . در كتاب «منتخب» آمده است، راوی گوید: هنگامی كه یزید لعین آن قصه را شنید، بر صورت خود سیلی زد و گریه نمود، و گفت: مرا با كشتن حسین چه كار بود؟ (انوار نعمانیه: 254:3 و 255، بحارالانوار: 196 - 194 :45. وبلاگ ولایت)

حضرت سكینه(س)مسیر کوفه تا شام

کاروان می رفت اما کودکی جا مانده بود - او در آغوش عطش در قلب صحرا مانده بود

گر نمی د ا نست آ یین ا سا ر ت ر ا ولی - ناز پرورد اسیران بود ، ا ما ما ند ه بود

هر چه بابا گفت آن شیرین زبان در طول راه - در جواب بی جوابی های بابا مانده بود

یک بیابان غربت و یک کودک بی سر پناه - بی عزیزانش -زبانم لال- تنها مانده بود

بر فراز نیزه ها منظومه ای را دیده بود - سِیر چشم مهر جویش سوی بالا مانده بود

خیزران و چهره گل نسبتی با هم نداشت - چرخ گردون نیز در حل معما مانده بود

سینه ام آتش گرفت ازاین مصیبت یاحسین - زآن که دلبندی سه ساله روی شن هامانده بود

واقعه منزل تکریت

قال ابو مخنف: و ساروا بالروس الى شرقى الجصاصة ثم عبروا تكریت. از طرف شرقى جصاصه با اسراء و سرها روان شدند تا عبور به كنار شهر تكریت نمودند به عامل تكریت نوشتند كه باید به استقبال ما بیائى و زاد و توشه از براى لشگر و علوفه از براى چهارپایان سپاه بیاورى ما جمعیت زیادیم و مامور از جانب ابن زیادیم و با ما است سر بریده حسین بن على (علیه السلام) كه در كربلا كشته ‏ایم و سر او را براى یزید مى‏بریم حاكم تكریت چون نامه مطالعه نمود حكم كرد تدارك سیورسات و آذوقه نمایند و جمعیت به استقبال بروند، جمعیت زیادى بیرون شهر رفته و علمهاى سرخ و زرد به جلوه در آوردند بوق و نقاره زدند شهر را آئین بستند مردم بى دین از هر جانب و مكان رو به استقبال آوردند چون فریقین به یكدیگر برخوردند بشارت و مباركباد گفتند و تماشائیان از سر نورانى امام (علیه السلام) مى‏پرسیدند و جواب هذا رأس الخارجى مى‏شنیدند اتفاقا در میان آن جمعیت مردى بود نصرانى كه كیش ترسا و آئین مسیحا داشت و از كوفه آمده بود و گفت: ویلكم انى كنت فى الكوفة. من در كوفه بودم نام صاحب این سر خارجى نبود مى‏گفتند سر حسین بن على بن ابیطالب علیهما السلام است همان على كه مدتى در كوفه سلطنت داشت و بر ما امیر بود و مادرش فاطمه زهرا علیها السلام و جدش محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) است این سر پسر اوست مردم بفكر فرو رفتند. نصرانیها چون این خبر را شنیدند رفتند ناقوسهاى خود را برگرفتند بنا كردند به ناقوس زدن رهبانان در كنیسه‏هاى خود را بستند و لعنت و نفرین در حق قاتلان حضرت مى‏كردند و مى‏گفتند الها معبودا انا برئنا من قوم قتلوا ابن بنت نبیهم. اى خداى ما و اى سید ما ما بیزاریم از قومى كه پسر فاطمه دختر پیغمبر خود را مى‏كشند.

گبر این ستم كند نه یهود و مجوس نه - هندو نه بت پرست نه فریاد از این جفا

خبر به لشگر رسید كه نصارى شورش كرده‏اند و نزدیك است مردم دیگر را به شورش در آورند سپاه ترسیدند فلم یدخلوها و رحلوها عن تكریت داخل شهر تكریت نشدند از همانجا رو به راه نهادند تا رسیدند به اعسا از آنجا نیز گذشتند به دیر نصرانى عروه رسیدند از آنجا هم عبور كردند رسیدند به صلیتاء و از آنجا هم گذشتند تا آنكه رسیدند به وادى النخله شب را در وادى النخله بسر بردند.

واقعه منزل لبنا

ابو مخنف مى‏نویسد: سپاه كفرآئین پسر اسراء را از آن منزل كوچ دادند و طى منازل و قطع طریق كردند تا رسیدند به ارمینا و در آنجا توقف ننمودند. و ساروا حتى وصلوا الى بلد یقال لبنا. عبور كردند تا آنكه رسیدند به بلد لبنا آن بلد معموره بود پرجمعیت مقابل است با مدینه مرشاد شیخ طریحى علیه الرحمه مى‏نویسد اهل بیت را به مرشاد بردند و نیز ابو مخنف مى‏نویسد به لبنا على اى نحو كان چون اسیران خونین دل را بدان منزل رسانیدند خبر به شهر لبنا دادند جمعیت آن شهر بیرون آمدند. فخرجت المخدرات من خدورهن و الكهول و الشبان ینظرون الى رأس الحسین (علیه السلام) و یصلون علیه و على جده و ابیه و یلعنون من قتله الخ. مرد و زن از صغیر و كبیر و پیر و جوان حتى مخدرات پشت پرده بیرون آمدند و نظر بر سر مطهر نورانى امام حسین (علیه السلام) مى‏كردند و صلوات بر او و پدر و جدش مى‏فرستادند و لعنت بر قاتلان حضرت مى‏نمودند و نیز لشگر را فحش و دشنام مى‏دادند و مى‏گفتند: یا قتلة اولاد الأنبیاء اخرجوا من بلدنا.  اى كشندگان اولاد انبیاء از شهر ما بیرون روید اینجا نمانید آن سپاه روسیاه چون این واقعه بشنیدند فرستادند آن شهر را خراب كردند و رحلوا من لبنا از آنجا كوچ كردند و ساروا حتى و صلوا الى الكحیلة.

واقعه منزل كحیله

چون سپاه ابن زیاد ملعون به كحیله رسیدند به اهل آن بلد پیغام دادند كه ما را باید شما ملاقات كنید با آذوقه و علوفه فان معنا راس الحسین (علیه السلام) زیرا كه حامل سر امام مى‏باشیم و به شام مى‏رویم فرمان ابن زیاد را فرستادند كه باید عمال و حكام بلاد و امصار به استقبال لشگر ما بدر آیند شهر را آئین ببندند آب و آذوقه را دریغ ندارند لهذا والى كحیله لشگر را سیورسات فرستاد علمهاى بشارت به جلوه در آورد. و امر بالا علام فبشرت و المدینة فزینت فتداعت الناس من كل جانب و مكان. شهر را زینت كردند مردم از هر جانب بیرون آمدند والى ملعون با خواص خود تا سه میل به استقبال رفت مردم از یكدیگر مى‏پرسیدند چه خبر است دیگرى مى‏گفت سرها و اسراى خارجى را به شام مى‏برند كه ابن زیاد در ارض عراق آنها را كشته است یكى در میان این جمعیت كه از واقعه مخبر بود گفت واى بر شما لال شوید و خارجى نگوئید. والله هذا راس الحسین (علیه السلام) چون آن جماعت این سخن را شنیدند به گریه و ناله در آمدند چهار هزار سوار هم عهد شدند و نیز سوگندهاى غلاظ و شداد خوردند كه سپاه ابن زیاد را به قتل برسانند و سرها را ببرند و به بدنها ملحق كنند و اسرا را نجات بدهند تا این فخر از براى ایشان الى یوم القیمه بماند اما جاسوسان خبر از براى لشگر ابن زیاد بردند كه جماعت اوس و خزرج كه چهار هزار سوار مكمل یراقند عازم حمله‏اند دانسته باشید كوفیان بى آزرم از ترس وارد به كحیله نشدند بلكه از راه منحرف شدند و راه تل اعقر را پیش گرفتند و به تعجیل هر چه تمامتر خود را به منزل جهنیه رسانیدند.

واقعه منزل جهنیه

عامل وى را خبر دادند كه سر حسین بن على (علیه السلام) با ما است و از جانب ابن زیاد بسوى یزید مى‏رویم باید به استقبال ما بیائى و آذوقه و علوفه حاضر كنى شهر را زینت كردند علمها به جلوه آوردند مردم به استقبال در آمدند چون دانستند كه ایشان سر امام عالم امكان (علیه السلام) را همراه دارند سى هزار جمعیت شوریدند بناى مخاصمت گذاشتند خیال آن داشتند كه سرها و اسیران را بگیرند كه لشگر از آن شهر فرار كردند.

واقعه منزل موصل

چون لشگر ابن زیاد در اثناى راه خود به نزدیك موصل رسیدند كس به امیر موصل فرستادند و پیغام دادند كه شهر را بیاراى و به استقبال ما بیرون آى و طبقهاى زر و سیم مهیا ساز تا بر ما نثار كنى به آمدن ما در منزل تو و نیز افتخار بر تمام حكام دیار كن زیرا كه سر حسین بن على (علیه السلام) و برادران و یاران او همراه است و اهل بیت او را نیز از خانم و كنیز با دیده‏هاى اشگ ریز مى‏آوریم والسلام عمادالدوله كه حاكم موصل بود اهل شهر را جمع كرد و صورت حال را با ایشان در میان آورد گفت اى قوم زنهار باین سخن تن ندهید و بدین نصیحت همداستان نباشید اصلا نه استقبال كنید و نه این جماعت را به شهر خود راه بدهید زیرا این كار براى شما عار و شكست است. رعایا گفتند: اى امیر خدا تو را خیر دهد، تو همیشه به رعایا مهربان بوده و هستى آنچه فرمائى اطاعت مى‏كنیم، پس موصلیان آب و آذوقه فرستادند و پیغام دادند آمدن شما به شهر ما مصلحت نیست این آذوقه را بگیرید و هر كجا كه مى‏خواهید بروید، آن جماعت از این جواب در خشم شدند از پشت شهر انداختند جائى كه در یك فرسخى شهر واقع بود فرود آمدند سر مطهر منور امام (علیه السلام) را از نیزه فرود آوردند و در آنجا سنگ بزرگى بود روى آن سنگ نهادند قطره خونى از سر مبارك بر آن سنگ چكید و آن خون در میان سنگ نهان شد هر سال روز عاشوراء از آن سنگ خون تازه مى‏جوشید، مردمان از اطراف و اكناف و نواحى مى‏آمدند و دور آن سنگ حلقه ماتم مى‏زدند و به مراسم عزادارى مشغول مى‏شدند و به همین منوال بود تا زمان عبدالملك مروان علیه اللعنة و العذاب كه آن سنگ را از آن مقام برداشتند و دیگر كسى از آن سنگ نشانى پیدا نكرد ولیكن اهل موصل در آن موضع قبه و بارگاهى ساختند و او را مشهد النقطه نام نهادند هر سال كه ماه محرم مى‏شود مردم در آنجا آمده و مراسم عزاء بجاى مى‏آورند. صاحب روضة الشهداء مى‏نویسد: چون اهل موصل لشگر ابن زیاد را به شهر خود راه ندادند شمر لعین با تابعان خود در بیرون شهر شب را منزل كردند صبح رو به شهر نصیبین نهادند.

واقعه منزل نصیبین

چون اهل بیت رسالت را آن قوم ضلالت آئین به نزدیكى شهر نصیبین آوردند سرها را از صندوقها بدر آوردند و بر نیزه‏هاى بلندى زدند و در نظر اهل بیت جلوه دادند. فلما رات زینب راس اخیها بكت و انشات تقول: همینكه چشم علیا مكرمه زینب خاتون بسر برادر افتاد با چشم گریان این ابیات را انشاء نمود زبانحال آن مخدره‏

اتشهرونا فى البریة عنوة - و والدنا اوحى الیه جلیل - كفرتم برب العرش ثم نبیه - كان لم یجئكم فى الزمان رسول - لحاكم اله العرش یا شر امة - لكم فى لظى یوم المعاد عویل.

معین صاحب روضه مى‏نویسد كه لشگر كس بنزد حاكم نصیبین فرستادند كه نام او مقصود بن الیاس بود كه شهر را بیارائید و به استقبال بدر آئید. یامرونه بتزئین البلد و القرى و تحسین الضیافة و القرى دخلوها فى كبكبة عظیمة. بعد از آراستن شهر و آوردن اسیران به در دروازه و دیدن تماشائیان. فمالبثوا الا ان برقت سحابة علیهم ببرق من القهر الالهى. ناگاه به قدرت الهى از ابر قهر و غضب پادشاهى برقى پدید آمد كه یك نیمه شهر را سوخت غوغا در شهر پدیدار شد مردمان بهم بر آمده لشگریان خجالت زده از آن شهر به در آمدند قصد مرحله دیگر كردند به شهرى رسیدند كه رئیس آنجا سلیمان بن یوسف بود.

واقعه بعد از شهر نصیبین

سلیمان را دو برادر بود یكى از آنها در جنگ صفین بدست امیرالمومنین (علیه السلام) كشته شده بود و یكى با این برادر در حكومت شهر شریك بود و شهر ایشان دو دروازه داشت یكى به سلیمان تعلق داشت دیگرى به برادرش چون خبر آمدن لشگر را به شهر شنیدند تهیه و تدارك دیدند و تشریفات چیدند اما در باب ورود به شهر با هم مخاصمه كردند او مى‏گفت باید از دروازه من وارد شوند دیگرى‏ مى‏گفت از دروازه من میان دو ناصبى ملعون جنگ در افتاد. فقامت الفتنة و هاجت الفساد فاخذ السیوف من الجانبین فاخذها و نفذت السهام من الطرفین منافذها و انقطع الأمن و الأمان فقتل سلیمان. در میان آن گیر و دار. سلیمان وارد نیران شد كه لشگر شمر علیه اللعنة از آنجا نیز سراسیمه شده روى به حلب نهادند. فانقلبوا من شر المنقلب فانحدروا الى حلب.

در كامل السقیفه مى‏نویسد: عبور لشگر كفرآئین پسر زیاد پلید به میا فارقین  افتاد در این منزل كه لشگر عبور كرده ‏اند از جاده سلطانى و اصلى نرفتند بلكه از ترس محبان اهل بیت علیهم السلام از بیراهه حركت كردند لهذا ترتیبى از حركت ایشان در كتب مقاتل نیست فقط نامى از منازلى كه به آن گذشته‏ اند برده شده و آنها عبارتند از: اندرین چنانچه در كامل السقیفه آمده و دیگر شهر ایمد چنانچه صاحب روضه نام آن را برده. در مقتل ابو مخنف است كه از نصیبین به عین الورده و از آنجا به ناصر جمان و از آنجا به دوغان عبور كردند. در نسخه دیگر ابو مخنف آمده كه از عین الورده به دعوات رفتند و از والى آنجا درخواست استقبال نمودند والى با طبل و نقاره به استقبال آن كفر كیشان آمد و سپاه را از دروازه اربعین به شهر وارد نمود سپس از آنجا به حلب رفتند.

واقعه شهر حلب

ابو مخنف مى‏نویسد: شهر حلب را براى ورود اسیران و سرهاى آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) زینت كردند. وزینت المدینة و ضربت الطبول و اشهروا حریم آل محمد. مردم با ساز و نقاره اهل بیت رسالت را وارد شهر كردند حریم آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را با كمال خوارى و زارى به آن حالتیكه شرح دادیم از كوچه و بازار حلب عبور دادند تا به منزلگاه رسیدند سرها را از نیزه‏ها بزیر آوردند. ثم نصبوا الرأس فى رحبة هناك من وقت الزوال وقت العصر. یعنى سر مطهر امام (علیه السلام) را از وقت زوال ظهر تا وقت غروب بر رحبه نصب كرده بودند و مردم دسته دسته به تماشا مى‏آمدند و مى‏رفتند شیعیان و محبانى كه تك تك در میان ایشان بودند بعد از شناختن سر امام (علیه السلام) زار زار مى‏گریستند و صلوات بر حضرت و جد و پدرش مى‏فرستادند اما جهله و اراذل در پاى سر مطهر فریاد مى‏كردند مردم تماشائى بیائید. هذا رأس خارجى خرج بارض العراق على یزید بن معاویة. این صدا بگوش زینب و حرم امام (علیه السلام) رسید زنها خود را مى‏زدند و سینه مى‏كوبیدند گریه و ناله آغاز مى‏كردند. ابو مخنف مى‏گوید: آن رحبه كه سر مطهر امام را بر او نصب كرده بودند اكنون در شهر حلب موجود است. لا یجوز فیها احد الا تقضى له حاجة. هر دردمند مستمندى كه پناه به آن مى‏برد دردش دوا و حاجتش روا مى‏شود اما لشگر آنشب در حلب به عیش و عشرت بسر بردند. یتمالون من الخمر. از كثرت آشامیدن شراب حالت خود را خراب كردند طعامهاى رنگارنگ حرام مى‏خوردند اما اهل بیت رسالت با چشم پر آب در منزلى خراب از سوز دل و خستگى و بیمار دارى تا صبح به خواب نرفتند. فعند ذلك یبكى على بن الحسین (علیه السلام) و یقول: پیوسته از حال نقاهت گریان بود و مى‏فرمود:

لیت شعرى هل عاقل فى الدجى - بات من فجعة الزمان یناجى - انا نجل النبى ما بال حقى - ضایع فى عصابة الاعلاج - نكروا حقنا فاؤا علینا - یقتلون بخدعة و لجاج (ازكتاب مقتل الحسین (ع) از مدینه تا مدینه آیت الله سید محمد جواد ذهنى تهرانى (ره))

رسیدن لشگر كفرآئین پسر زیاد به شهر سرمدین

ابو مخنف مى‏نویسد: سرمدین شهرى معمور و كثیر الخیر بوده كه مردم بسیارى در آن مدینه اغلب دوستدار خانواده اطهار بودند چون شنیدند كه سلطان حجاز را عراقیان بى نام و ننگ كشته‏اند و حرم پادشاه عالم را با سرهاى اصحاب و انصار به شام مى‏برند. غلقوا الأبواب و صعدوا على السور و صاروا یسبونهم و یلعنونهم و یرمونهم بالحجارة. اهل سرمدین دروازه‏هاى خود را تماما بستند و بر پشت بام قلعه‏هاى خود بر آمدند بنا كردند لشگر ابن زیاد و یزید را دشنام دادن و لعنت و نفرین كردن و سنگ باریدن فریاد مى‏كردند. یا قتلة الحسین (علیه السلام) والله لا دخلتم مدینتنا. اى قاتلان ابى عبدالله الحسین بر شما لعنت باد شما را به شهر خود راه نمى‏دهیم اگر یك نفرتان قدم باین شهر بگذارد همه را مى‏كشیم و هرگاه شما هم ما را بكشید راه عبور از شهر خود به شما نخواهیم داد زنهاى آن شهر بر اسیران نظاره مى‏كردند لباسهاى خود را از غصه پاره كردند بر سر و سینه مى‏زدند مى‏گفتند اى خواتین با احترام خدا لعنت كند آنهائى را كه شما را به این روز انداخته علیا مكرمه ام كلثوم كما فى المقتل المنسوب الى ابى مخنف این اشعار را خواند.

كم تنصبون لنا الأقتاب عاریة - كاننا من بنات الروم فى البلد - الیس جدى رسول الله ویلكم - هو الذى ذلكم قصدا الى الرشد. یعنى اى بى مروت لشگر چرا این قدر ما را بر سر این شترهاى بى جهاز شهر به شهر مى‏برید و چقدر این زنان خون جگر را در بالاى چوب جهاز شتران مى‏نشانید مگر ما دختران رومى هستیم مگر جد ما رسولخدا نیست مگر صاحب دین و هدایت نبود تقصیر ما چیست كه از صدمه شتر سوارى تلف شدیم.

واقعه منزل اندرین‏

چون سپاه كفرآئین پسر زیاد پلید اسراء و سرها را به قریه اندرین آوردند والى آن ولایت را خبر كردند تا تدارك سپاه دیده و به استقبال بیاید. كامل السقیفه مى‏نویسد: حاكم این شهر را نصر بن عتبه نام بود از قبل یزید بن معاویه حكومت داشت چون شنید لشگر عراق امام آفاق را كشته‏اند و عیالش را اسیر كرده با سر آن سرور به شام مى‏برند كفر و نفاق خود را آشكار كرد خرمى و سرور نمود. امر بتزیین البلد و اظهار السرور و الفرح و ابعاد الهم. آن ملعون امر كرد شهر را آئین بستند مردمان را گفت البسه رنگین بپوشند اظهار فرح كنند منتظر ورود كاروان اسراء باشند از آنطرف سپاه كفر اثر كاروان اسراء را به شهر داخل نموده و اسیران را با آن ذلت و خوارى در جائى منزل دادند و سرها را در صندوق نهادند چون شب شد اهل آن بلد بناى عیش و عشرت نهادند كه عبارت كامل این است: و باتوا لیلتهم یختمرون و یرقصون و یصبحون و یضربون الطنابیر و المزامیر و لهم فى سكرتهم شهبق و زفیر. آنشب را به شرب خمر مشغول گشته و بناى رقصیدن و كف زدن و وجد و نشاط نمودن گذراندند اهل طرب به ساز و آواز اشتغال داشتند كه صداى طنبور و تار و آواز از فلك دوار در گذشت دل اسیران در گوشه زندان از این شادى بدرد آمد كه اى خدا مى‏پسندى محبوب ترا بكشند و اظهار سرور نمایند در این وقت كه لشگر به عیش و عشرت مشغول بودند غضب و قهر قهارى شامل حال آنها شد باین معنى كه ابرى سیاه بر سر آن شهر خیمه زد و رعد و برق از وى جستن نمود هر وقت كه صداى رعد بلند مى‏شد زهره‏ها را مى‏درید و هر دم كه برق مى‏زد جائى را مى‏سوخت از هر مكانى صداى سوخت سوخت و از هر گوشه آوازهاى برق متوالى شنیده مى‏شد جمعى از لشگر و اهل شهر سوختند مستى از سر مردم بدر رفت و عشرت به مصیبت مبدل شد صبح زود بقیه لشگر اسیران را برداشته رو به راه نهادند.

واقعه معرّه النعمان

از جمله منازل لشگر ابن زیاد كه اسراء را به شام مى‏بردند معرة النعمان  است جهت اینكه نسبت داده‏اند معره را به نعمان براى آنستكه نعمان بن بشیر انصارى باین شهر آمده و در آنجا وفات یافته در همان بلند دفن است لهذا نسبت دادند به معره نعمان، حاصل آنكه چون لشگر ابن زیاد باین بلد رسیدند به نوشته ابى مخنف اهل آن بلد در دروازه‏ها را به روى لشگر گشودند استقبال كرده آب و آذوقه فراوان تقدیم نمودند لشگر باقى روز را در آن بلد بسر بردند و از آنجا كوچ كردند رسیدند به شیزر.

واقعه شیزر

ابى مخنف مى‏نویسد اهل شیزر سپاه ابن زیاد را به بلد خود راه ندادند زیرا پیرى سالخورده كامل داشتند گفت یاران اینها پسر پیغمبر آخرالزمان را كشته‏اند و اینك سر او را با عیالش به شام مى‏برند قسم یاد كنید كه نه منزل به آنها دهید و نه آب و آذوقه پس اهل آن قریه هم قسم شدند كه چنین كنند. وقطعوا القنطرة واضرموا النیران واخذوا السیوف و المجن. جسر خندق را بریدند و آتش در خندق افكندند تمام رعیت شمشیر و سپر برداشتند براى اینكه نگذارند كسى از لشگر پسر زیاد به بلد ایشان در آید همینكه سپاه پسر زیاد این بدیدند خود را به كنارى كشیدند از طرف شرقى آن بلد عبور كردند كاغذى به یزید لعین نوشتند و واقعه آن بلد و هجوم عام را بالتمام درج كرده به قاصدى سریع السیر دادند كه براى یزید برد آن ولدالزنا غلام فرستاد ناظر آن بلده را گرفتند آنچه داشت غارت كردند ضیاع و عقار اهل شهر را تاراج نمودند و كار اهل شیزر را زار كردند چون سپاه ابن زیاد این جرأت از اهل شیزر دیدند از آنجا رو به راه نهاده رسیدند به كفر طاب.

واقعه كفرطاب‏

كفر طاب قلعه كوچكى بود كه اخیار و ابرار در آن ساكن بودند چون از آمدن لشگر ابن زیاد ملعون مخبر شدند فغلقوا علیهم الأبواب دروازه‏هاى خود را به روى لشگر بستند بر برج و بارو نشستند اصلا آب و آذوقه به لشگر ندادند حتى از آب هم مضایقه كردند خولى بن یزید علیه اللعنة نزدیك حصین آمده فریاد كرد یا قوم لستم فى طاعتنا اى مردم مگر در زیر اطاعت و فرمان ما نیستید چرا بما آب نمى‏دهید در جواب گفتند: فوالله لا نسقیكم قطرة واحدة. به ذات خدا قطره ‏اى آب به شما نخواهیم چشانید. و انتم منعتم الحسین (علیه السلام) و اصحابه الماء. شما بودید كه آب را به روى اولاد ساقى كوثر بستید و ایشان را با لب تشنه شهید كردید اكنون به شما آب نخواهیم داد چون آن جماعت این بدیدند از آنجا رفتند

فانشاء على بن الحسین علیهما السلام:

ساد العلوج فما ترضى بذا العرب - و صار یقدم رأس الامة الذنب

یاللرجال و ما یاتى الزمان به - من العجیب الذى ما مثله عجب

آل الرسول على الاقتاب عاریة - و ال مروان یسرى تحتهم نجب

حاصل آنكه سپاه ابن زیاد از كفر طاب آمدند به سیبور.

واقعه سیبور

ابى مخنف مى‏نویسد در سیبور شیخ كبیرى بود او نیز تمام مشایخ را از بزرگ و كوچك و پیر و جوان طلبید و گفت یا هذا رأس الحسین بن على این سر سید اولاد آدم و سر فرزند خاتم الانبیاء (صلى الله علیه و آله و سلم) است این قوم پسر پیغمبرشان را از روى ظلم كشته‏اند سر او را به شام مى‏برند اگر این طایفه ستمگر را به بلد خود راه دهید و رعایت نمائید خدا از شما مواخذه مى‏كند آنوقت چه خواهید كرد. فقالوا والله ما یجوزون فى مدینتنا. همه گفتند به ذات خدا نمى‏گذاریم از شهر ما بگذرند و قدم در بلد ما بگذارند مشایخ و پیران گفتند یاران خدا فتنه را دوست نمى‏دارد این سر را به تمام شهرها برده‏اند و نیز این اسیران را از همه شهرها گذرانیده‏اند حتى معارضه نكرده بگذارید بیایند بگذرند جوانان با غیرت آن بلد به جوش و خروش بر آمده گفتند: والله لا كان ذلك ابدا. بخدا كه این نخواهد شد نخواهیم گذاشت كه یكنفر از لشگر قدم باین بلد بگذارد پس جوانان دست به شمشیر و سنان بردند و نیز سایر آلات طعن و ضرب برداشتند عزم را جزم كردند كه جندالكوفان و حزب الشیطان را به مدینه خود راه ندهند اگر چه خونها ریخته شود پیران سالخورده كه این غیرت از جوانان خود دیدند آنها هم نیز به غیرت در آمدند با جمعیت عام از دروازه بیرون آمدند سر راه بر سپاه گرفتند بزرگ شام را دشنام دادند خولى بن یزید ملعون با سپاه خود بر ایشان حمله كرد جمعیت سیبور آستین غیرت بالا زده و همت از شاه مردان خواستند خود را بر سپاه خولى زدند در اندك زمانى ششصد نفر از اصحاب خولى را به درك واصل كردند و پنج نفر از جوانان شهید شدند رحمهم الله تعالى و فى نسخة هفتاد و شش نفر از لشگر كفار كشته شدند و هفتاد نفر از اهل بلد شهید شدند و هذا اقرب در آن هنگامه گیر و دار كه اهل سیبور به حمایت آل پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در آمده بودند و او را یارى مى‏كردند علیا مكرمه ‏ام كلثوم سلام الله علیها پرسید این شهر را چه نام است كه مردمان او غیرت دین دارند گفتند سیبور آن مخدره در حق ایشان دعاى خیر كرده فرمود: اعذبهم الله تعالى شرابهم و ارخص اسعارهم و رفع ایدى الظلمة عنهم فلو ان الدنیا مملوة ظلما و جورا لما نالهم الا قسطا و عدلا. خداوند آب این بلد را گوارا و شیرین كند وسعت و فراوانى و بركت دهد دست ظلم و ظلمه را از ایشان كوتاه گرداند اگر دنیا مملو از ظلم و جور شود نرسد ایشان را مگر قسط و عدل.

هم عترة المختار اكرم شافع - و افضل مبعوث اى خیر امة

بروجى بدورا منهم قد تعنیت - محاسنها فى كربلا اى غیبة

رماها یزید بالخسوف و طالعا - بانوارها جلت دجى كل ریبة

خیل لشگر از آنجا نیز حركت نمودند

حتى و صلوا حماة تا رسیدند به حماة.

واقعه منزل حماة

ابى مخنف مى‏نویسد كه اهل بلد حماة نیز آن طاغیان و عاصیان را راه ندادند فغلقوا الأبواب على وجوههم و ركبوا بسور دروازه‏ها را بر روى آن جماعت بستند و بر برج و بارو نشستند گفتند: والله لا تدخلون بلندنا هذا. در بلد ما داخل نخواهید شد اگر از اول تا آخر ما كشته شویم نخواهیم گذارد وارد این بلد شوید سپاه رو سیاه چو این بشنیدند ارتحلوا الى حمص لیكن از كلام ابن شهر آشوب و دیگران چنین بر مى‏آید كه سپاه ابن زیاد شهر حماة هم رفته ‏اند و الان سنگى كه سر بریده حضرت را بر او نهاده ‏اند با خون خشگیده موجود است و مشهور به مشهد الراس است مرحوم علامه در ریاض از معاصرین اصحاب خود كه تألیف كتاب در مقتل نموده ‏اند نقل كرده‏ اند كه آن فاضل معاصر در كتاب خود حكایت كرده كه در سفر مكه عبورم به شهر حماة افتاد در میان باغ و بساتین آن مسجدى دیدم كه مسمى به مسجدالحسین بود فاضل معاصر مى‏نویسد كه وارد مسجد شدم در بعضى از عمارات مسجد یك پرده كشیده شده و آن پرده به دیوار آویخته برچیدم دیدم سنگى بر دیوار نصب است و بر آن خون خشگیده دیدم از خدام مسجد پرسیدم این سنگ چیست و این اثر و این خون چه مى‏باشد گفتند این سنگ سنگى است كه چون لشگر ابن زیاد از كوه به دمشق مى‏رفتند سرهاى شهیدان و اسیران را مى‏بردند باین شهر وارد كردند سر مطهر فرزند خیرالبشر را روى این حجر نهادند. فاثر فى هذا الحجر ما تراه تاثیرا. اوداج بریده در دل سنگ این كار كرده كه مى‏بینى و من سالهاست كه خادم این مسجدم لا ینقطع از میان مسجد صداى قرائت قرآن مى‏شنوم و كسى را نمى‏بینم و در هر سال كه شب عاشوراى حسین (علیه السلام) مى‏شود نصفه شب نورى از این سنگ ظهور مى‏كند كه بى چراغ مردم در مسجد جمع مى‏شوند و دور آن سنگ گریه مى‏كنند و عزادارى مى‏نمایند و در آخرهاى عاشوراء بنا مى‏كند خون از سنگ ترشح كردن. و یبقى كذلك و ینجمد. همان نحو مى‏ماند و مى‏خشگد و احدى جرأت جسارت آن خون را ندارد خادم گفت آن خادمى كه قبل از من در این مسجد خدمت مى‏كرد او هم سالهاى متمادى در خدمت بود و این سنگ را به همین حالت با این اثر و با این خون منجمد با صوت قرآن و نور نصف شب عاشوراء همه را نقل مى‏كرد و مى‏گفت خدام قبل هم براى او نقل كرده بودند از مسجد كه بیرون آمدم از اهالى آن بلد نیز پرسیدم همه آنچه خادم گفته بود گفتند انتهى.

بعد از شهادت پسر فاطمه حسین - داغ شهادتش جگر سنگ آب كرد

حاصل الكلام آن فرقه لئام اهل بیت خیرالأنام را از حماة حركت داده و رو به شهر حمص نهادند.

واقعه شهر حمص

چون به نزدیك شهر حمص رسیدند نامه به والى آن شهر نوشتند كه ما گماشتگان امیرالمومنین یزیدیم و از كوفه به شام مى‏رویم. و ان معنا راس الحسین (علیه السلام). سر بریده حسین (علیه السلام) را همراه داریم و اولاد و عترت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را اسیر نموده به دیار شام مى‏بریم استقبال كن تدارك لشگر ببین و شهر را آئین ببندید امیر شهر حمص برادر خالد بن نشیط بود كه در شهر جهنیه حكومت داشت یك برادر آنجا والى بود چنانچه عرضه داشتیم و نیز برادر دیگر در حمص ریاست داشت چون از مضمون نامه لشگر مطلع شد امر بالاعلام فنشرت و المدینة فزینت علمهاى سرخ و زرد و كبود و بنفش به جلوه در آوردند و شهر را زینت كردند مردم به تماشا بر آمدند سه میل از شهر دور شدند تا آنكه لشگر ابن زیاد رسیدند و آن كافر كیشان هم سرها از صندوقها بدر آوردند و بر نیزه‏ها زدند و پرده‏گیان حرم امامت را با كمال ذلت رو به شهر آوردند اهل حمص بعد از تحقیق كه اینها اولاد حیدر و فرزندان پیغمبرند به غیرت در آمدند بسكه افغان طفلان و شیون زنان ویلان را شنیدند به جوش و خروش اندر شدند به همین حالت بودند تا آنكه اهل بیت رسالت را از دروازه وارد كردند زنان شهر حمص كه حرم پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) را به آن خوارى و زارى دیدند دست به شیون گذاشتند. فازدحمت الناس فرموهم بالحجارة. مردم شهر دیگر طاقت نیاوردند بنا كردند سپاه ابن زیاد را سنگباران كردن كه از ضربت سنگهاى گران بیست و شش نفر از فرسان كوفه و شام را به جهنم واصل كردند و دروازه‏ ها را بستند و گفتند: یا قوم لا كفر بعد الایمان. نمى‏گذاریم یكنفر از شما از این بلد جان بدر برید تا آنكه خولى بن یزید حرامزاده را بكشیم و سر امام (علیه السلام) را از او بگیریم تا روز قیامت این افتخار در شهر ما بماند و به این نیت قسم یاد كردند و ازدحام جمعیت نزدیك كنیسه قسیسى كه در جنب خالد بن نشیط بود اجتماع داشتند لشگر ابن زیاد با آن جماعت در جنگ و جدل بر آمدند و سر مردم را گرم كردند از دروازه دیگر سرها و اسیران را برداشتند و فرار كردند از حمص آمدند به سوق الطعام و در آنجا هم جاى نیافتند از طرف بحیره رفتند به كیرزا از آنجا نامه به والى بعلبك نوشتند و وى را از قدوم خود اخبار دادند.

واقعه بعلبك

والى حكم كرد مردم شهر با عزت و احترام مالا كلام سپاه ابن زیاد را وارد كنند بعد از زینت شهر و آئین‏بندى و افراشتن اعلام بند به بند رقاص و سازنده واداشت. فامر بالجوارى و بایدیهم الدفوف و نشرت الأعلام و ضربت البوغات. تا آنكه آل الله را وارد كردند بعد از نزول به منزل بس كه خوش گذشت كه صاحب مقتل مى‏نویسد: باتوا بمثلین. یعنى بغیر از خوردن شراب و خوش گذرانى دیگر به كارى مشغول نشدند اما بر اسیران آل محمد در آن بلد بسیار بد گذشت كه علیا مكرمه ‏ام كلثوم سلام الله علیها پرسیدند نام این شهر چیست كه اینقدر مردم آن بى دین هستند؟ گفتند بعلبك است آن مخدره نفرین كرده فرمود: اباد الله تعالى خضراتهم ولا اعذب الله تعالى شربهم و لا دفع ایدى الظلمة عنهم الى آخر. خداوند پوچ و پراكنده كند حاصل این بلد را و آب شیرین به كام ایشان نرسد و دست ظلمه از این قوم كوتاه نشود. (ازكتاب مقتل الحسین (ع) از مدینه تا مدینه آیت الله سید محمد جواد ذهنى تهرانى (ره))

واقعه منزل حرّان ویحیی حرانی

یكى از منازل كاروان اسراء در راه شام منزل حران‏ است. صاحب روضة الشهداء مى‏نویسد: چون لشگر ابن زیاد به منزل حران رسیدند اهل آن بلد به استقبال بر آمدند بر بلندى و پستى مشغول تماشاى اسیران شدند و در آن مكان تلى بود كه در بالاى آن خانه از شخص یهودى بود كه او را یحیى یهودى حرانى مى‏نامیدند و نیز این مرد از جمله تماشائیان به تفرج آمده بود. فقام على الطریق یتصفحهم یتفرج فیهم حتى مروا علیه بالرؤس. برسرراه ایستاده تماشاى اسیران مى‏كرد تا آنكه همه گذشتند و سرها را نیز عبور دادند در میان سرها ناگاه چشمش بر سر امام (علیه السلام) افتاد كه چون ماه تمام بر سر نیزه تر و تازه است. فلما امعن النظر فیه رأى ان شفتیه یتحركان و سمع كلامه (علیه السلام). درست به نظر معنى نگاه كرد بر سر نورانى حضرت دید لبهاى مباركش حركت مى‏كند پیش رفت گوش فرا داد این كلمات به سمع او رسید كه مى‏فرمود: و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون. یحیى تعجب نموده كه چگونه سر بریده حرف مى‏زند البته این سر یا سر پیغمبر است یا وصى پیغمبر پرسید اى مردم شما را بخدا این سر كیست و نامش چیست؟ گفتند سر حسین بن على بن ابى طالب علیهما السلام است كه مادرش دختر محمد است یحیى با خود گفت اگر دین جدش بر حق نبود این برهان از وى ظهور نمى‏كرد پس به آواز بلند فریاد كرد: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله وان ابنه هذا من اولىاء الله. اى مردم گواه باشید كه محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) بر حق و پسر شهید او بر حق و اهل حرم او بناحق بى حجاب و بى نقاب مانند اسیران فرنگ بر شترها سوارند. ثم عمد الى عمامته. پس دست برد عمامه خود را كه از جنس كتان مصرى بود برداشت و او را قطعه قطعه ساخت بنزد خواتین مكرمات و بنات محترمات آورد آن قطعات را تقسیم كرد كه حجاب صورت كنند. ثم عمد الى جبته. پس دست آورد جبه خود را از بر بیرون آورده به دوش امام بیمار (علیه السلام) انداخت فرستاد هزار درهم زر آوردند پیش كش امام چهارم (علیه السلام) نموده عرض كرد فدایت شوم این زرها را به مایحتاج خود در دار غربت و اوقات كربت صرف نمائید لشگر ابن زیاد چون این محبت را از یهود دیدند بانگ بر وى زدند كه یا هذا این چه كار است مى‏كنى؟ دشمنان والى شام را محبت و حمایت مى‏كنى؟ از گرد این اسیران دور شو و الا سرت را جدا مى‏كنیم. یحیى از این كلام در غضب شد. اخذته الغیرة و جذبته المحبة. غیرت ایمان بر آن تازه مسلمان غلبه كرد جذبه محبت اهل بیت رسالت وى را جذب نمود رو كرد به جماعتى كه از نوكرها و خدام وى بودند گفت شمشیر مرا بیاورید و اسلحه بر خود راست كنید تكبیرگویان بر آن بدكیشان حمله كنید شمشیر یحیى را آوردند آن شیر شكارى شمشیر خونبار خود را از غلاف كشیده. فسنله عن غمده و نظر الى فرنده فصاح باعلى صوت الله اكبر. بزرگست خداى محمد این بگفت و با جماعت خود حمله بر جماعت كفر كرد یحیى پنج نفر را از دم شمشیر گذراند غلامان وى نیز جمعى را مقتول و برخى را مجروح نمودند. فجاشوا علیه و جعلوه فى مثل الحلقه. لشگریان ابن زیاد بر او حمله آوردند و آن تازه مسلمان را در میان گرفتند. فضربوه بالسیف و السنان و رشفؤه بالأحجار و النبلان. از اطراف و جوانب نیزه و شمشیر و سنگ و تیر بر بدنش زدند غلغله در جمعیت افتاد خبر بگوش اهل بیت رسالت رسید كه آن جوان تازه مسلمان را لشگر ابن زیاد در میان گرفته ‏اند دارند مى‏كشند یحیى ضربت‏هاى پیاپى خورد و سلام داده بعد به دارالسلام آخرت روى نهاد یك سلام به سر مطهر امام (علیه السلام) و یكى به فرزند امام (علیه السلام) داد. معین الدین در روضه مى‏نویسد كه مرقد پاك یحیى در دروازه حرام معروف است به مقبره یحیى شهید و یستجاب الدعاء عند ترتبه در سر قبر او هر دعائى رد نمى‏گردد و مستجاب مى‏شود. در هر دو جهان گر آبرو مى‏طلبى - بگذر بسر خاك شهیدان درش. (ازكتاب مقتل الحسین (ع) از مدینه تا مدینه آیت الله سید محمد جواد ذهنى تهرانى (ره))

به سوی شام و کوفه ام، چه دل شکسته می برند

به سوی شام و کوفه ام، چه دل شکسته می برند - ببین که زینب تو را، غریب و خسته می برند

همان وجود نازنین، خدای صبر در زمین - تمام رکن قامتش، ز هم گسسته می برند

زیارت تو آمدم، سرت نبود یا حسین - مرا برای دیدن سر شکسته می برند

تو در تنور و کودکان، میان آتش حرم - غم تو و یتیم تو، به دل نشسته می برند

ببین که یک شبه شده، جمال ما همه کبود - ز قتله گاه تو مرا، به دست بسته می برند

سر امیر لشگرت، به نیزه ها نمی نشست - ولی ز بغض و کین سرش، به نیزه بسته می برند

برای کودکان خود، ز گوش کودکان تو - تمام گوشواره ها، به دست بسته می برند

جواد حیدری

کاروان می رفت اما کودکی جا مانده بود

کاروان می رفت اما کودکی جا مانده بود - او در آغوش عطش در قلب صحرا مانده بود

گر نمی دانست آیین اسارت را ولی - ناز پرورد اسیران بود ، اما مانده بود

هر چه بابا گفت آن شیرین زبان در طول راه - در جواب بی جوابی های بابا مانده بود

یک بیابان غربت و یک کودک بی سر پناه - بی عزیزانش – زبانم لال  - تنها مانده بود

بر فراز نیزه ها منظومه ای را دیده بود - سِیر چشم مهر جویش سوی بالا مانده بود

خیزران و چره گل نسبتی با هم نداشت - چرخ گردون نیز در حل معما مانده بود

سینه آم اتش گرفت از این مصیبت یا حسین - ز آن که دلبندی سه ساله روی شنها مانده بود

علی آذر شاهی

قافله رفته بود و من بیهوش

قافله رفته بود و من بیهوش - روی شن زارهای تفتیده

ماه با هر ستاره ای می گفت: - بی صدا باش! تازه خوابیده

قافله رفته بود و در خوابم - عطر شهر مدینه پیچیده

خواب دیدم پدر ز باغ فدك - سیب سرخی برای من چیده

قافله رفته بود و من بی جان - پشت یك بوته خار خشكیده

بر وجودم سیاهی صحرا - بذر ترس و هراس پاشیده

قافله رفته بود و من تنها - مضطرب، ناتوان ز فریادی

ماه گفت:ای رقیه چیزی نیست - خواب بودی ز ناقه افتادی

قافله رفته بود و دلتنگی - قلب من را دوباره رنجانده

باد در گوش ماه دیدم گفت: - طفلكی باز هم كه جامانده

قافله رفته بود و تاول ها - مانعی در دویدنم بودند

خستگی،تشنگی،تب بالا - سد راه رسیدنم بودند

قافله رفته بود و می دیدم - می رسد یك غریبه از آن دور

دیدمش، سایه ای هلالی شكل - چهره اش محو هاله ای از نور

ازنفس های تند و بی وقفه - وحشت و اضطراب حاكی بود

دیدم او را زنی كه تنها بود - چادرش مثل عمه خاكی بود

بغض راه گلوی من را بست - گفتمش من یتیم و تنهایم

بغض زن زودتر شكست و گفت: - دخترم،مادر تو زهرایم

وحید قاسمی

چهار فرسخى شام

رسیدن سپاه كفرآئین پسر زیاد مخذول به چهار فرسخى شام و خبر دادن از ورود اهل اهل بیت(علیه السلام) به یزید پلید

پس از آنكه سپاه كفرآئین كوفه و شام از عسقلان خارج شدند به سرعت تمام بطرف شام روانه گشته و همه جا قطع منازل و طى طریق مى‏كردند تا به چهار فرسخى شام رسیده در آنجا اقامت كردند و از اینكه به مقصد نزدیك شده‏ اند بسى شادمان و مسرور بودند از آنجا نامه ‏اى به یزید ملعون نوشته و در آن اظهار نمودند كه از كوفه آمده و سرها را با خیل اسیران آورده و اینك منتظر فرمان بوده كه چه روز اسراء را با سرها وارد شهر كنیم. نامه را پیچیده و به دست قاصدى داده و سفارش كردند زود جواب آنرا بیاور و خودشان در آن مكان به باده گسارى و عیش و نوش مشغول شدند. قاصد خود را به شهر رساند و همه جا آمد تا به نزد یزید پلید رسید، زمانى بود كه آن طاغى با اعیان از بنى امیه مشغول صحبت بود، قاصد از در در آمد و سلام كرد و گفت: اقر الله عینیك بورود رأس الحسین (علیه السلام)، چشمت روشن و سرت سلامت، سر دشمنت وارد شد. ابو مخنف در مقتل مى‏نویسد:

یزید دید كه قصاد به صداى بلند گفت چشمت روشن باد خواست امر بر مردم مشتبه شود و این طور به دیگران بنمایاند كه از این خبر خوشحال نیست در جواب قاصد گفت: چشم تو روشن باد. سپس فرمان داد قاصد را به زندان ببرند آنگاه كاغذ ابن زیاد را خواند و از حركات و قبایحى كه مرتكب شده بود كاملا مطلع شد در باطن بسیار مسرور و شادمان گردید ولى در حضور جمعیت سر انگشت به دندان گزید طورى كه نزدیك بود انگشت نحسش قطع شود، بعد گفت: انالله و انا الیه راجعون.

پس نامه را به حضار در مجلس نشان داد و گفت: ملاحظه كنید پسر مرجانه قسى القلب بدون اطلاع و اذن من چه‏ها كرده، حضار نامه را خواندند و گفتند: كار خوبى نكرده البته قبل از این نامه ابن زیاد یك نامه دیگرى براى یزید فرستاده بود و او را از كارهاى خود مطلع ساخته بود و یزید آن را از انظار دیگران مخفى داشته و ابراز نمى‏نمود و اساسا به حكم آن پلید ابن زیاد مخذول اسراء و سرها را به شام فرستاد. بارى پس از آنكه خبر رسیدن اهل بیت به چهار فرسخى شام به سمع یزید رسید امر كرد لشگریان كوفه و شام در همان منزل توقف كنند و اسراء و سرها را مراقبت نمایند تا خبر ثانوى از او به ایشان برسد. سپس امر كرد برایش تاجى جواهرنشان ساخته و تختى مرصع به سنگ‏هاى قیمتى بسازند و سر كرده‏ها و كد خدایان و بزرگان هر صنف و حرفه ‏اى را فرا خواند و به آنها دستور داد كه شهر را در كمال زیبائى زینت كرده و آئین ببندند و تمام اهل شهر را مؤظف و مكلف نمود كه لباس‏هاى زینتى پوشیده و خود را بیارایند و از وضیع و شریف، غنى و فقیر، امیر، مأمور خرد و كلان، رجال و نسوان پیر و جوان در كوچه‏ها و محله‏ ها و خیابان‏ها بطور دسته جمعى رفت و آمد كرده و به هم تبریك و تهنیت بگویند. بارى پس از آنكه شهر زینت شد و مراسم آئین‏بندى به اتمام رسید و تاج و تخت آن پلید آماده گشت روزى را براى ورود اهل بیت و ذرارى بتول اطهر سلام الله علیها تعیین كرد و دستور اكید داد كه در آن روز خلایق به استقبال رفته و طبل و ساز و شیپور بنوازند و امر كرد كه جارچیان در سطح شهر جار بزنند جماعتى از اهل حجاز عَلَم مخالفت با ما را برافراشتند و به قصد براندازى ما به طرف عراق حركت كردند ولى عامل و والى كوفه عبیدالله بن زیاد آنها را كشته و سرهاى ایشان را با زنان و اطفالشان امروز وارد این شهر مى‏كنند هر كس دوست ما است امروز شادى و خوشحالى بنماید. چون كمتر كسى بود كه از واقع مطلع بوده و علم به شهادت حضرت و اسیرى اهل بیت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) داشته باشد بلكه اساسا احدى چنین احتمالى را هم نمى‏داد كه امام (علیه السلام) و اصحاب و فرزندان آن حضرت به چنین بلائى مبتلا شده باشند فقط لشگرى كه از كوفه به شام مى‏آمد و خواص یزید پلید از واقعه مطلع بودند لاجرم اهل شام جملگى این طورى پنداشتند كه شخص خارجى و اجنبى از دین بدست عمال تبه كار یزید ملعون كشته شده از اینرو با شعف دل و سرور كامل خود را براى استقبال و اظهار برائت از اسراء آماده نموده بودند لذا از هر گوشه و كنار شهر آواز طبل و نقاره و ساز و دهل بگوش مى‏رسید بر فراز بام‏ها علم‏ها و بیرق‏هاى رنگارنگ افراشته بودند و بر هر گذرى بساط شراب پهن كرده و انواع و اقسام نغمه‏هاى مغنیان بلند بود دسته دسته، گروه، گروه و فوج، فوج از زن و مرد دست بچه‏ها و كودكان را گرفته و به تماشا آمده بودند خلاصه كلام آنكه داخل شهر و بیرون دروازه شهر شام از جمعیت مردم همچون روز محشر بود صحرا و بیابان از زن و مرد و بچه موج مى‏زد صداى همهمه مردان و زنان و اطفال با صداى دبدبه طبل‏ها و طنطنه كوس‏ها گوش فلك را كر مى‏كرد همه چشم‏ها بطرف كوفه دوخته و منتظر رسیدن كاروان اسراء بودند و ساعت بلكه ثانیه شمارى مى‏كردند كه چه وقت آنها را خواهند دید و شوق و اشتیاق وافر و بى اندازه ‏اى داشتند كه سرهاى بریده و بر نیزه زده شده كسانى را كه خارجى به آنها معرفى كرده بودند ببینند ناگاه سر كجاوه بى روپوش زنان و سر برهنه اسیران پیدا شد از اطراف صداى هلهله و ولوله بلند شد جارچیان و منادیان از اطراف فریاد مى‏زدند: آوردند عیال خارجى را. اسیران دل شكسته و ذرارى پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) همینكه آن همه تماشاچى را با البسه فاخره و زینت‏هاى ذاخره با روى‏هاى خندان و شادان همراه با زدن سازها و نقاره‏ها دیدند سخت گریستند از طرفى مأموران و دژخیمان پسر زیاد مخذول با زدن تازیانه‏ها و كعب نیزه‏ها افغان و گریه اطفال و بانوان محترمه را شدت بخشیدند.

گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر

گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر - گیسوان غرق خونت را ببویم بیشتر

در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها - هر قدر از پشت سر ، از روبرویم بیشتر

هر قدر از دست تازیانه اش کردم فرار - آن سیاهی باز می آمد ، به سویم بیشتر

هرچه کمترگریه کردم هرچه کمترگم شدم - هی تبسم کردوزد سیلی به رویم بیشتر

من به خود گفتم می آ ید؛ بچه ها گفتند نه - ریخت ا ز عبا س آ نجا آ بر و یم بیشتر

بعد ازآن روزی که من ازقافله جامانده ام - عمه  دقت میکند هر شب به مویم بیشتر

مهدی رحیمی

کاروان می رفت اما کودکی جا مانده بود

کاروان می رفت اما کودکی جا مانده بود - او در آغوش عطش در قلب صحرا مانده بود

گر نمی دانست آیین اسارت را ولی - ناز پرورد اسیران بود ، اما مانده بود

هر چه بابا گفت آن شیرین زبان در طول راه - در جواب بی جوابی های بابا مانده بود

یک بیابان غربت و یک کودک بی سر پناه - بی عزیزانش – زبانم لال  - تنها مانده بود

بر فراز نیزه ها منظومه ای را دیده بود - سِیر چشم مهر جویش سوی بالا مانده بود

خیزران و چره گل نسبتی با هم نداشت - چرخ گردون نیز در حل معما مانده بود

سینه آم آتش گرفت ازاین مصیبت یا حسین - زآن که دلبندی سه ساله روی شنهامانده بود

علی آذر شاهی

ای نیزه دار؛ آینه بر نیزه می بری؟

ای نیزه دار؛ آینه بر نیزه می بری؟ - خواهی چگونه از وسط شهر بگذری

از کوچه های خلوت آن جا عبور کن - خوب است اندکی به ابالفضل بنگری

کمتر بخند قاری قرآن دلش شکست - بر آیه ها قسم که تو بی دین و کافری

دیگر بس است نیزه خود را زمین مکوب - تو از یهودیان محل سنگ دل تری

دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت - الان تو صاحب دو سه تا کیسه زری

با ر قص نیزه پد ر م قصد کرد ه ای - در پیش چشم عمه لجم ر ا در آوری؟

داری گل سری که عمویم خریده است - بی آبرو برای که سوغات می بری؟

حس می کنم به دختر خود قول داده ای - از کربلا براش دو خلخال می بری

وحید قاسمی

نیزه دارسرمقدس امام حسین علیه السلام متوجه نیزه ا‌ش شد که سر مبارک امام حسین(ع) بر بالای آن بود نیزه به زمین فرو رفته بود. هرچه کرد که آن را در آورد نتوانست. رئیس قافله نزد امام سجاد(ع) آمد و سبب این ماجرا و حکایت را پرسید. امام فرمود: یکی از بچه ها گم شده است تا او پیدا نشود. نیزه حرکت نخواهد کرد. حضرت زینب (س) با شنیدن این سخن خود را از بالای شتر به روی زمین انداخت. ناله کنان‌ به عقب برگشت تا گمشده را پیدا کند. حضرت زینب (س) به هر سو می دوید،‌ناگهان چشمش به یک سیاهی افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودک گمشده را به دامن گرفته است! رو به آن زن نمود و پرسید: چه کسی هستید؟ آن خانم فرمود: من مادر تو، فاطمه ام،‌ گمان می کنی من از یتیم های فرزندم غافلم‌! حضرت زینب(س)، حضرت رقیه‌ (س) را گرفت و به کاروان رساند، قافله به راه افتاد.

طفل صغیری ز حسین گم شده

طفل صغیری ز حسین گم شده - قامت زینب ز اَلَم خم شده

ز ینب غمد ید ه  به غم مبتلا - بو د گر فتا رِ کفِ ا شقیا

آه یتیمان شده است برسما - غم سرِ غم آمده افزون شده

گفت که ا ی عمه محز و ن زار - از غم عبا س تو یی داغدار

محنت عالم شده بر ما دچار - کودک زاری سوی هامون شده

شب شده عالم همه خوف از سپاه - طفلک نالان به دل پر زآه

رو سوی ها مون شد ه شا م سیاه - درد یتیمیش فراوان شده

گر کُند از من شهِ بی‌کس سؤال - خواهر محزونه ام ای خوش‌خصال

خوش شده ای حافظ طفلان به حال - طفلکم از هجر پریشان شده

خوابش برد ، قافله حرکت کرد ، این دختر جاموند ..."

قافله که حرکت کرد،،،عقیله ی بنی هاشم خبردار شد ناز دانه ای جامونده ، صدا زد "یا قوم ! بالله" شمارا به خدا قدری صبرکنید.افتقدت ابنت الاخ الحسین، جگرگوشه ی حسینم جامونده ... چنان ناله ای زد ، راوی میگه من شنیدم ؛ دستور دادن قافله توقف کنه ،گفتم الان از ناله ی زینب آسمون و زمین به هم میریزه...."دونفر مامورشدن این بچه رو برگردونن ؛یکی من بودم و یکی زجربن قیس ...آروم باش ...من با زجربرگشتم عقب قافله، ازدور داشتم میدیدم حالت این دختر رو؛ دیدم دست روی سر گذاشته ، هی تو بیابونا به سمت راست و چپ نگاه میکنه ، (بچه ی گم شده دیدی یا نه؟) بشنو"میدونی کیارو صدا میزد؟! اولین کسی که صدا میزد عموجانش بود ، هی میگفت :یا عماه...! یا عمتاه...! یااماه ..."ازدورداشتم میدیدم؛ هی به سمت چپ و راست فرار میکرد، هی مینشست روزمین پاهاشونگاه میکرد..."چقدرخارتواین پاها رفته بود، نمیدونم!!! تا زجربن قیس بهش رسیدچنان با تازیانه...آی حسین... سرتو روی نیزه دیدم - دنبال نیزه میدویدم - اما به تو من نرسیدم - کجابودی تو ای باباجون ؟ - سرت رو نیزه رو به روم بود - اما یه بغضی تو گلوم بود - گلوتو نیزه ها بوسیدن - اما یه بوسه آرزوم بود – کجابودی تو ای باباجون.

مرحوم سپهر در ناسخ التواریخ می نویسد:

در راه شام، طفلی که بعضی او را رقیه دانسته اند گریه و ناله سختی سر داد یکی از لشکریان یزید که از گریه آن کودک خشمگین شد و با صدای بلند فریاد زد ای دخترک ساکت شو که گریه ات مرا آزار میدهد اما آن نازدانه که داغ پدر دیده بود و در فراغ او میسوخت نمیتوانست گریه و اشک خود را کنترل کند باز مامور یزید بانگ برداشت که (اسکتی یا بنت الخارجی) آن نازدانه تا این جمله را شنید روی به سر بریده امام حسین علیه السلام نمود و با حال گریه گفت ای پدر تو را مظلومانه کشتند و نامت را خارجی نهادند. مامور یزید با شنیدن این جمله خشمگین شد و آن نازدانه را از بالای شتر به زمین انداخت. آن دختر در تاریکی شب مشغول دویدن شد.

سنگها و خارهای بیابان پاهای آن کودک را زخمی کرد. حضرت رقیه س که زخمی و خسته شده بود در گوشه ی از بیابانی و در کنار بوته خاری بر زمین نشست.

در این هنگام لشکریان و اسرا مشاهده کردند که نیزه ای که سر امام حسین علیه السلام بر آن بود به زمین نشست و هرچه کردند نتوانستند آن را حرکت دهند. رییس لشکر یزید به نزد امام زین العابدین علیه السلام آمد و علت این پدیده شگفت را از ایشان سوال کرد. امام سجاد در جواب فرمود باید یکی از کودکان این قافله گم شده باشد. یقین داشته باشید که تا آن کودک پیدا نشود این سر و نیزه از جای خود حرکت نخواهد کرد.

حضرت زینب تا این صحبت را شنیدند متوجه شدند که حضرت رقیه در میان کودکان نیستند .

حضرت زینب س سراسیمه از شتر پیاده شد و با نگرانی تمام به جست و جوی حضرت رقیه «س» پرداختند. لحظه ای بعد جضرت زینب س صدای ناله ای را شنید و به دنبال آن صدا به راه افتادند. در تاریکی شب و آن بیابان ظلمانی ناگهان چشم حضرت به سیاهی افتاد. حضرت زینب نزدیک تر رفتند و متوجه شدند که خانمی بزرگوار سر بچه کوچک را بر دامان گرفته. حضرت زینب از آن خانوم می پرسد: شما چه کسی هستی و اینجا چه میکنید؟ آن خانوم مجلل در پاسخ حضرت زینب می فرماید: من مادرت فاطمه هستم آیا گمان میکنی که از یتیمان فرزندان حسین غافل میشوم؟

منبع: ناسخ التواریخ ص 53

 

 

 

 

 

 

منازل کربلا تا شام که اهلبیت را از آنها عبوردادند

 

1. نُخَیْله ـ استان کربلا ـ عراق

اولین منزل اسرای کربلا، نُخیله بود؛ منطقه ای که امیرمؤمنان علی(ع) بارها در آن جا بودند؛ از جمله هنگام حرکت به سوی صفین و نهروان که در آن فرود آمده و نماز گزاردند. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 5، ص 278، (چاپ بیروت).

2. حَنّانه ـ استان نجف ـ کشور عراق

پس از حرکت از نُخیله، کاروان به اجبار عمر سعد در یک منزلی کوفه اردو زد و ورود به کوفه را به صبح روز بعد موکول کرد.

حنّانه و حومه آن در منطقه ای بیابانی به نام «ثویّه» واقع شده است و «ثویّه» در یک منزلی کوفه قرار دارد.

نقل شده که وقتی پیکر مطهر امیرمؤمنان علی(ع) را برای تدفین به پشت کوفه می بردند، وقتی به این محل رسیدند، از خانه ها صدای ناله برخاست و دیوارها اندکی خم شد. به همین مناسبت مسجدی در این مکان ساخته شد که «حنّانه» نام گرفت. و شرافتش پیوسته افزون گشت.

دو دهه بعد پس از انتقال اسرا به کوفه و پیش از ورود به شهر، سر مطهر امام حسین(ع) را روی سنگی در این مسجد قرار دادند که بعد از گذشت پاسی از شب، صدای ناله از در و دیوار مسجد شنیده می شد. امروزه آن سنگ را در وسط مسجد و درون اتاقی کوچک قرار داده اند که به مقام «رأس الحسین» مشهور است.

این مقام در شمال شهر نجف واقع شده است.

ممکن است نام «حنّانه» از «حنّا» گرفته شده باشد؛ یعنی به مرور زمان «حنّا» به «حنّانه» تغییر شکل یافته است.

«حنّا» نام دیر و عبادت گاه راهبی نصرانی بود که در همان حوالی می زیست و سر مقدس حسین(ع) نیز یک شب مهمان این مسیحی بود. این دیر از قدیمی ترین دیرهای آن نواحی بوده است؛ اما پس از آن شب و مدتی بعد، آن دیر تخریب شد و مسجدی به جای آن ساخته شد و «دیر حنّا» به «مسجد حنّا» مبدل گشت.

3. کوفه ـ استان نجف ـ کشور عراق

در کوفه مساجدی وجود دارد که به «مساجد ملعونه» معروفند و باید از آنها و سازندگانش بیزاری جست؛ مثل «ثقیف» که «مغیرة بن شعبه ثقفی» ساخت و مسجد «اشعث» که «اشعث بن قیس کِنْدی» آن را به نشانه دشمنی با أمیرمؤمنان(ع) ساخت و مسجد «شیث بن ربعی» که آن را به نشانه خرسندی از کشته شدن امام حسین(ع) بنا کرد.«اهلبیت یک هفته در کوفه بودند که شرحش گذشت»

4. روستای شاهی ـ استان نجف ـ کشور عراق

روستایی که امروزه به آن «شوشی» گفته می شود و در فاصله 23 کیلومتری کوفه قرار دارد. مرقد قاسم بن عباس بن موسی بن جعفر(ع) در این روستا واقع شده است. شاهی یک فرسخ تا روستای ذی الکفل «کِفِل»فاصله دارد.

5. قناطر بنی دارا ـ استان بابل ـ کشور عراق

فاصله قناطر تا روستای شاهی حدود شانزده کیلومتر است.

6. یعقوبیّه ـ استان بابل ـ کشور عراق

یعقوبیّه منطقه ای در جنوب شهر حلّه است.

7. سوق اسد ـ استان بابل ـ کشور عراق

این روستا منسوب به أسد بن عبدالله قسی، برادر خالد بن عبدالله، امیر کوفه و بصره است.

8. ذِمارِ ـ استان بابل ـ کشور عراق

ذمار در لغت به معنای حمایت و پشتیبانی نمودن است.

9. قصر «ابن هبیره» - استان بابل ـ کشور عراق

این شهر در 62 کیلومتری جنوب بغداد و منسوب به سازنده آن یزید بن عمر بن هبیره است. او ابتدا می خواست در کوفه ساکن شود، اما به دلیلی منصرف شد و خود در فاصله ای دور از کوفه و در کنار فرات قصری ساخت که مبدأ پیدایش شهری وسیع شد، تا جایی که بین بغداد و کوفه شهری بزرگ تر از شهر قصر ابن هبیره وجود ندارد.

10. روستای بزیقیا ـ استان بابل ـ کشور عراق

روستایی نزدیک حلّه است. «بزیقیا» کلمه ای آرامی به معنای گسترده و باز است.

11. نهر کوثی ـ استان بغداد ـ کشور عراق

نهر کوثی یکی از شهرهای تاریخی است که امروزه حومه آن به نام «تلّ ابراهیم» شناخته می شود و در پنجاه کیلومتری شمال شرق حلّه و 82 کیلومتری جنوب شهر بغداد واقع شده است.

نام کوثی گذشته ای بسیار دور دارد و حتی دو بار در تورات نامش آمده است. شهر کوشی در قدیم مرکزی برای عبادت الهه ای به نام «نرجال» بوده که به اعتقاد ایشان خدای جهان سُفْلی بوده است! کوثی با قدمتی پنج هزار ساله از بارزترین شهرهای بابل شمالی به حساب می آید.

12. نهر ملک ـ استان بغداد ـ کشور عراق

سومین شعبه مهم از فرات که نام قدیمی و اصلی اش «نهر ملخا» بوده است. این منطقه دارای سیصدوشصت روستاست و بنای اولیه آن به نقلی به دست حضرت سلیمان(ع) پی ریزی شده است.

13. شهر صرصر ـ استان بغداد ـ کشور عراق

شهری بسیار آباد بوده و پل معروفی داشته که مسافران کوفه برای گذشتن از این شهر از آن عبور می کردند. حتی گاهی از شهر صرصر به «جِسْر صرصر» نیز یاد می شود. صرصر در دو فرسخی «کَرْخ»، شهر شیعه نشین بغداد واقع شده است. «جسر صرصر» امروزه دقیقاً در ابتدای مسیر در غرب بغداد و در مرز شهر کاظمین قرار گرفته است.

14. تلّ کوش ـ استان بغداد ـ کشور عراق

تلّ کوش روستایی کوچک و مستطیل شکل در چهار فرسخی بغداد است که در اصل «تلّ کوشک» نامه داشته است.

۱5. نهر حسینی ـ استان بغداد ـ کشور عراق

این نهر شعبه ای از فرات است که به دلیل گذشتن از کربلا به «نهر حسینی» معروف شده است.

۱6. روستای حمارات ـ استان صلاح الدین ـ کشور عراق

حمارات یکی از روستاهای تابعه دُجیل و دارای منطقه ای وسیع بوده و در حاشیه نهر دجله قرار دارد. مسافت بین حمارات و نهر حسینی حدود چهار فرسخ است.

17. فَرحاتیه ـ استان صلاح الدین ـ کشور عراق

میان فرحاتیه و حمارات حدود ده کیلومتر فاصله است.

18. مَحادر ـ استان صلاح الدین ـ کشور عراق

به مناسبت انحدار و پایین بودن زمین، به آن «محادر» می گویند. روستایی که مسافت میان آن و فرحاتیه حدود ده کیلومتر است.

19. مُهَیْجر ـ استان صلاح الدین ـ کشور عراق

مُهَیْجر تلّ کوچکی نزدیک دجله است و امروزه نیز بقایای قصر عباسی در آن یافت می شود.

20. تکریت ـ استان صلاح الدین ـ کشور عراق

تکریت شهری در 165 کیلومتری بغداد است. قلعه ای محکم در قسمت بالای شهر تکریت و مسلط بر ناحیه غربی دجله واقع شده است. اولین کسی که قلعه را ساخت «سابور بن اردشیر بن بابک» بود که آن را برای جلوگیری از آسیب در مقابل شورش احتمالی مردم ساخت. گفته می شود که این شهر نامش را از «تکریت» دختر وائل و خواهر بکر بن وائل گرفته است. برخی نیز می گویند که مرزبانی در این قلعه بوده که پس از خواستگاری از یک دختر مسیحی بادیه نشین به نام تکریت، شرط او را پذیرفته و به دین مسیحیت گرویده است و نام این منطقه از نام آن دختر گرفته شده است. مهدی حائری مازندرانی می نویسد: زمانی که قافله اسرای اهل بیت(ع) نزدیک تکریت رسید، سربازان عمر سعد به والی تکریت نوشتند که به پشتیبانی ما بیایید و برای مان غذا بیاورید که سر حسین(ع) با ماست. والی تکریت بعد از خواندن نامه دستور داد تا در شیپورها بدمند و پرچم های رنگارنگ را برافراشتند و شهر را آزین بستند و مردم را از هر سو فراخواندند. عده ای همراه والی از شهر خارج شدند و به استقبال عمر سعد و سربازانش رفتند. هر که از ایشان می پرسید چه شده و این سر کیست، به آنان پاسخ می دادند: این سر یک خارجی است که در خاک عراق و در سرزمینی که به آن کربلا می گویند، سر به شورش برداشته و بر یزید خروج کرده بود؛ در نتیجه ابن زیاد او را کشته و سرش به شام فرستاده شده است.در این بین یک مسیحی فریاد کشید: ای مردم! من در کوفه بودم که این سر وارد شد، این سر، سرِ یک خارجی نیست؛ بلکه سر حسین بن علی بن ابی طالب(ع) است و مادرش فاطمه زهرا و جدش محمد مصطفی’ است. مسیحیان چون این خبر را شنیدند، ناقوس کلیسا را از حرکت انداختند و راهب ها را جمع کرده و کلیسا را به احترام ورود رأس شریف بستند و به سربازان عمر سعد چنین خطاب کردند: ای ظالمین! ما از آنچه شما انجام می دهید، بی زاریم. شما پسر دختر پیامبرتان را می کشید و اهل بیت و خانواده اش را به اسیری می برید؟! پس همه مسیحیان دست به آسمان گرفته و گفتند: ای خدای ما و ای سرور ما! ما از کسانی که پسر دختر پیامبرشان را می کشند، بری هستیم. وقتی این خبر به گوش عمر سعد و دیگران رسید، وارد تکریت نشدند و راه خود را کج کرده و از راه دیگری به مسیر خود ادامه دادند.

21. وادی نخله ـ استان صلاح الدین ـ کشور عراق

فاصله تکریت تا این منطقه شش فرسخ است.

22. روستای بارمّا ـ استان صلاح الدین ـ کشور عراق

نام دیگر این منطقه «جبل حمرین» است. برخی می گویند: اصل آن «بِرِمّا» بوده است.

23. روستای بلالیج ـ استان نینوا ـ کشور عراق

نام اصلی این روستا «بلالیق» بوده است.

24. کُحَیْل ـ استان نینوا ـ کشور عراق

کُحَیل روستایی در جنوب موصل و در ساحل غربی دجله است. امروزه اثری از این شهر نیست.

25. جُهَیْنه ـ استان نینوا ـ کشور عراق

جهینه، روستایی بزرگ از نواحی موصل است. جهینه اولین منزل برای کسی است که از بغداد به موصل می رود.

26. شهر موصل ـ استان بغداد ـ کشور عراق

کمتر کسی است که نام موصل را تاکنون نشنیده باشد. موصل به معنای وصل کننده است؛ چون در حقیقت «باب العراق» و «مفتاح الخراسان» (ایران) نامیده شده و از این شهر به سوی ایران و آذربایجان می روند. برخی نیز می گویند: پادشاهی به نام «موصل» این شهر را تأسیس کرده است. موصل، شهری در شمال عراق و در ضلع غربی دجله با قدمتی تاریخی است. موصل تحت تصرف بنی حَمْدان بوده و آنان سپس به حلب منتقل شدند و دولت حَمْدانیه را تأسیس کردند. زمانی که قافله اسرا نزدیک موصل شد، عمر سعد (یا شمر) نامه ای به والی موصل نوشت که به استقبال ما بیایید و برای ما و مرکب های مان غذا و علوفه آماده کنید. زمانی که نامه به والی موصل رسید، او همه بزرگان شهر را جمع کرد و نامه را به آنان نشان داد و به مشورت گذاشت. آنان گفتند: حاشا این که خیال کنند به ایشان اجازه دهیم سر حسین(ع) را برای مان بیاورند. والی در نامه ای به شمر نوشت: اهل این شهر از دوستان علی بن ابی طالب(ع) هستند و اگر وارد شهر شوید، می ترسم فتنه ای علیه شما شعله ور شود. پس بهتر است که در بیرون شهر منزل کنید و وارد شهر نشوید. ما برای تان آب و غذا می فرستیم. شمر نیز پذیرفت. سربازان عمر سعد نزدیک کوهی در یک فرسخی موصل از اسب ها پایین آمدند و زنان و کودکان را نیز از مرکب ها پیاده کردند. سر مقدس حسین(ع) را از نیزه پایین آورده و روی صخره ای نزدیکشان گذاشتند که یک قطره از خون رأس شریف بر آن سنگ چکید و شروع به جوشیدن نمود. این اتفاق هر سال در روز عاشورا تکرار می شد و مردم نیز به دور آن سنگ گرد آمده و مراسم عزای سیدالشهدا(ع) را برگزار می کردند، تا این که در روزگار حکومت عبدالملک مروان، او دستور داد تا سنگ را به جای نامعلومی منتقل کردند. در روایت تاریخی دیگری آمده است: والی موصل دستور داد تا شهر را زینت کنند و خود به همراه چند همراه تا ده کیلومتری به استقبال عمر سعد رفت. اما وقتی مردم فهمیدند که سر حسین بن علی(ع) در میان کاروان است، در گروهی چهل هزار نفری به اتفاق چهارهزار سواره نظام دور هم گرد آمدند و هم پیمان شدند تا سربازان عمر سعد را بکشند و سر حسین(ع) را از ایشان پس بگیرند و با احترام در منطقه خود به خاک بسپارند و بدین وسیله به افتخاری ابدی نایل آیند؛ اما چون شمر این خبر را شنید، داخل شهر نشد.

27. تلّ اعفر ـ استان نینوا ـ کشور عراق

«تلّ اعفر» در اصل نام قلعه ای میان موصل و سنجار بوده و بعدها به شهری مبدل گشته است. در «معجم البلدان» آمده است: «تل اعفر به «اعفر» نامیده شد، چون خاکی قرمز رنگ دارد. شهریست بسیار پرآب، در دامنه کوهی محکم و منحصر به فرد و دارای خرمای فراوان». در کتاب «موجز تاریخ شهرهای عراق» نوشته عبدالرزاق حسینی آمده است: «امروزه تمام سکنه «تلّ اعفر» تُرک و از بقایای مغول هستند که در اواخر قرن هشتم به موصل آمدند».

28. شهر سنجار ـ استان نینوا ـ کشور عراق

سه شهر «سنجار» و «آمِد» و «هیت» به نام بانی آنها نام گذاری شده که سه برادر بودند از پسران «بلندی بن مالک بن ذعر» که ذعر همان ابومالک است که نقل است یوسف را از چاه نجات داد. این شهر در ناحیه جنوبی کوه سنجار واقع شده است. در کتاب «اشارات الی معرفۀ الزیارات» نوشته هروی (م 611 ق آمده است: «در این شهر مشهد علی بن ابی طالب(ع) در دامنه کوهی به نام جبل سنجار قرار گرفته است».می توان گفت که علت نام گذاری به مشهد علی بن ابی طالب(ع) وجود تعدادی از مراقد منسوبین به ایشان و اهل بیت گرامی رسول خدا’ است مثل مرقدی که منسوب به حضرت زینب کبری دختر امیر مؤمنان(ع) است. این مزار در اتاقی کوچک بر روی یک بلندی وسط شهر و در میان ضریحی قرار گرفته است. این قبر از سنگ و گچ ساخته شده و از الواح نوشته بر روی رواق مشخص می شود که بنای آن توسط «بدرالدین لؤلؤ» پادشاه سنجار که به شیعه تمایل داشته ساخته شده است، تا جایی که دولتش به دولت آل محمد شهره گشت. این شهر اغلب زیر سلطه دولت های منسوب به شیعه مثل فاطمی ها و بویه ای ها و حَمْدانیان بوده است. تاتار در سال 660 قمری این مرقد را تخریب کرد و سپس توسط قوام الدین محمد یزدی تجدید بنا شد. ابن شدّاد (م 684 ق) همان گفته هروی را می گوید که در سنجار مزاری چسبیده به دیوار شهر به مشهد علی(ع) شناخته می شود. امروز غالب سکنه سنجار یزیدی هستند. البته کرد شیعه و عرب سنی و مسیحی هم در آن دیده می شود.

29. شهر لین ـ مرز عراق و ترکیه

بزرگ ترین شهر در میان موصل و نصیبین است.

30. شهر نصیبین ـ استان ماردین ـ کشور ترکیه

شهری که قدمتش به دوهزار سال پیش از میلاد بازمی گردد و نام قدیم آن «مکدونیوس» است. امروزه موزه ای در این شهر از آثار تاریخی آن تأسیس شده است. نصیبین شهر آبادی است و این آبادانی به سبب عبور قافله هایی است که از موصل به سوی شام می روند. در روستاهایش چهل هزار بوستان واقع شده است. بین نصیبین و سنجار 9 فرسخ فاصله است. این شهر از آب فراوانی بهره می برد و رودخانه ای از میان آن می گذرد. نصیبین خاکی سفید رنگ دارد و در شمال شهر کوه جودی است که کشتی نوح روی آن بعد از طوفان استقرار یافت.

لبیب بیضون می نویسد: منصور بن الیاس، والی نصیبین با شنیدن نزدیک شدن کاروان حسینی دستور داد تا شهر را آراستند و بیش از هزار قطعه آیینه و شعمدان به کار گرفته شد. زمانی که کاروان وارد شهر شد، شخصی که رأس شریف امام حسین(ع) با او بود، می خواست وارد شهر شود، اما اسبش از او اطاعت نکرد. پس اسبش را عوض کرد، اما آن نیز وارد شهر نشد. اسب دیگری سوار شد، اما آن نیز حرکت نکرد... ناگهان سر مقدس روی زمین افتاد. شخص به نام ابراهیم موصلی آن را گرفت و به آن نگریست و فهمید رأس شریف حسین بن علی(ع) است؛ پس رو به سربازان عمر سعد کرد و ایشان را ملامت نمود. اما شامیان او را گرفتند و کشتند و سر مطهر را به بیرون شهر بردند. شاید محل افتادن سر مقدس حسین(ع) مزاری شده باشد. در شهر نصیبین زیارتگاهی به نام «مشهد نقطه» وجود دارد که گفته می شود این مزار مکان افتادن قطره ای از آن سر مقدس است. در بازار این شهر نیز «مشهد رأس» وجود دارد؛ جایی که رأس شریف را آن هنگام که کاروانیان به طرف شام به راه افتادند، به دروازه شهر آویزان نمودند.

31. شهر دارا ـ کشور سوریه

این شهر دارای باغات فراوان و آب سرشاری است. اسکندر مقدونی شخصی به نام «دارا» را که بر این منطقه مسلط بود را از میان برداشت و با دخترش ازدواج کرد و در این سرزمین شهری بنا کرد و نام آن را دارا نامید.

32. قلعه کَفَرتوثا ـ شهر رأس العین ـ کشور سوریه

بین کَفَرتوثا و دارا پنج فرسخ فاصله است. جمعی از اهل علم و فضیلت به این منطقه منسوبند.

33. منطقه عین الورد ـ کشور سوریه

یاقوت حموی می نویسد: «عین الورد شهریست بسیار مشهور که مرکز شهر رأس العین است. امروزه منطقه عین الورد به نام رأس العین شناخته می شود. نام دیگر عین الورد، «جزیره» است».

34. شهر حرّان ـ استان اورفه ـ کشور ترکیه

نام قدیمی آن «بهاران» بوده است. بهاران برادر ابراهیم خلیل(ع) است و او بود که اولین بار این شهر را ساخت. «حرّان» معرب بهاران است. با ورود به حرّان این قافله برای دومین بار وارد خاک ترکیه شد. می گویند: این اولین شهری بود که بعد از طوفان نوح ساخته شده است. صابئی ها در این شهر زندگی می کردند و به آنها «حرّانیون» می گفتند.[68] کامل غری در کتاب «نهر الذهب فی تاریخ حلب» می گوید: «حرّان اقلیم چهارم در عراق است».[69] مسعودی می گوید: «دیدم بر درب خانه صابئی ها در شهر حرّان چیزی نوشته که معنایش این است: «مَنْ عَرَفَ ذاتَ تَألَّه»؛ کسی که خودش را بشناسد، خداشناس می شود. آنان منسوب به صابئی بن ادریس هستند. امروزه حرّان روستایی کوچک است که غالب سکنه آن مسلمان و عرب هستند و یک صابئی هم در میانشان نیست.

35. شهر رُها ـ استان اورفه ـ کشور ترکیه

کاروان اسرا برای سومین بار در این نقطه به خاک ترکیه وارد شدند. «رُها» شهری بین موصل و شام است. نام این شهر از نام مؤسس آن گرفته شده؛ «رُها بن بُلندی بن مالک بن ذعر» یا «رها بن روم» نوه سام بن نوح(ع).

36. شهر رَقّه ـ کشور سوریه

«رقّه» در لغت هر زمینی است که آب بر روی آن گسترده می شود. گفته شده است که رقّه زمینی نرم و خاکی است بدون ریگ. رقّه امروزه شهری است مشهور در ضلع چپ نهر فرات و به آن «رقّۀ البیضاء» گفته می شود؛ چون خاکی سفیدرنگ دارد و در ضلع غربی فرات شهری دیگر است که «رقّه واسط» نامیده می شود و در آن، دو قصر از هشام بن عبدالملک وجود دارد. هروی می نویسد: «در رقّه مشهد علی بن ابی طالب(ع) است.» منظور او مزاری منسوب به فرزندان حضرت است. لبیب بیضون می گوید: «قطعاً کاروان حسینی از منطقه رقّه عبور کرده است.» در جنوب رقّه کوه و منطقه صفین واقع شده که محل درگیری معروف صفین در سال 37 قمری بود. از مهم ترین آثار تاریخی این شهر «قصر عذاری» و «جامع کبیر» است که در قرن هشتم میلادی ساخته شده است. منطقه قدیمی رقّه، مراقد بزرگانی مانند عمار یاسر و اویس قرنی را در خود جای داده است. این شهر در سال 244 پیش از میلاد ساخته شده است. هارون الرشید رقّه را دوازده سال پایتخت حکومت خویش قرار داد.

37. شهر دوسِر ـ کشور سوریه

دوسِر در حقیقت نام منطقه ای است که قلعه دوسِر در آن ساخته شده است. «دوسِر» در لغت به معنای شتر نر قوی است. روستایی نزدیک صفین در حاشیه فرات است.

38. شهر بالِس ـ کشور سوریه

بالِس شهری است که مطابق نقشه های جغرافیایی امروز نزدیک حلب می باشد. نام «بالِس» به مناسبت نام «بالِسْ بن روم» نوه سام بن نوح(ع) بر این شهر نهاده شده است. رود فرات به مرور زمان از این شهر فاصله گرفت تا این که در روزگار ما فاصله شان به هفت کیلومتر رسیده است. بالِس دارای مشهد امام علی بن ابی طالب(ع) و مشهد حجر است که گفته می شود سر امام حسین(ع) هنگام عبور کاروان اسرا در آن جا گذاشته شده است.

39. شهر حلب ـ استان حلب ـ کشور سوریه

حلب بزرگ ترین شهر سوریه است. در دوره عثمانی و یکی از سه شهر مهم حکومت آن شمرده می شد و پس از انقراض عثمانی اهمیت دوچندان یافت؛ چون شاهراه اقتصادی بود. آب وهوای بسیار مطلوب و بارندگی نسبتاً خوبی دارد به همین دلیل اهل این شهر مشکل آب ندارند و چاه خانه ها همیشه پر است. زجّاج گفته است: حلب، حلب نامیده شد، چون ابراهیم(ع) گوسفندانش را می دوشید و روزهای جمعه آن را صدقه می داد. فقرا فریاد می کشیدند حلیب حلیب و این منطقه به نام حلب معروف شد. گفته می شود: قلعه حلب در این منطقه مقام ابراهیم(ع) بوده است.

حلب شهری دیوار کشیده شده با سنگ سفید است که شش دروازه دارد و در کنار دیوار شهر نیز یک مسجد و دو کنیسه قرار گرفته که یکی از این دو کنیسه مَدْبح حضرت اسماعیل(ع) است. در شهر حلب یک مسجد و شش بازارچه و یک بیمارستان ساخته شده است. «ابن بطلان متطبّب» در نامه ای به هلال بن محسن بن ابراهیم صابی در سال 440 ق می نویسد: «فقها در این شهر بر مذهب امامیه فتوا می دهند.» زمانی که کاروان حسینی به حلب رسید، محل گذاشتن سرها روی تپّه ای در غرب حلب بود که به آن کوه جوشن می گویند. علت این نام گذاری بنابر قولی نسبت به شمر بن ذی الجوشن است. اما خود اسرا در فاصله حدود دویست متری پایین سرهای شهدا از مرکب ها فرود آمده و منزل کردند. در اینجا پیش از حرکت قافله در دامنه کوه جوشن دو اثر مهم باقی ماند که یکی «مشهد نقطه خون» است که از رأس شریف حسین(ع) بر روی سنگی که بر روی آن قرار داشت چکیده و دوم «مشهد سقط» است که قبر شریف فرزند سقط شده امام حسین «مُحَسَّن» است که یکی از همسران امام در اثنای بیتوته کاروان سقط نموده و مشهد سقط نیز در آن جا ساخته شد. این دو مقام در دوره سیف الدوله حَمْدانی در سال 351 ق بنا نهاده ساخته شد. فاصله مشهد نقطه و مشهد مُحَسَّن حدود 200 متر است. فاصله این دو مقام تا جامع اموی در حلب چهار کیلومتر است. بنابر نقل منابع تاریخی خون از سر شریف حضرت در چند نقطه دیگر از این ناحیه نیز بر زمین ریخته است. در کتاب «تاریخ مشهد امام حسین(ع) در حلب» نوشته علامه سید حسین یوسف مکی آمده است: یحیی بن ابی طی در تاریخش می نویسد: مشهد سقط مُحَسَّن دارای درب کوچکی است و روی قبر سنگ سیاهی است که روی آن به حفظ کوفی نوشته شده: ساخت این مکان مبارک را برای رضایت خدا و تقرب به او به نام نامی مُحَسَّن بن حسین بن علی بن ابی طالب(ع) توسط امیر سیف الدوله ابوالحسن علی بن عبدالله بن حمدان انجام شد و تاریخ ساختش را 351 ق ذکر می کند و در حقیقت سیف الدوله حمدانی اولین تعمیرکننده این مزار است. کامل غزی در کتاب «نهر الذهب» می نویسد: نام های دیگر مشهد مُحَسَّن، مشهد دکّه و مشهد طرح است. نام مشهد دکّه به این دلیل است که سیف الدوله حمدانی تا پیش از آن بر کوه مشرف بر مشهد سقط، دکّه و اتاقکی داشت که در آن می نشست و مسابقات را مشاهده می کرد؛ اما پس از جریان آمدن اسرا و دیدن آن وضعیت، دیگر او در آن دکه ننشست و مسابقه ای نیز برگزار نشد.

40. شهر قِنَّسرین ـ استان حلب ـ کشور سوریه

شهری در چهل کیلومتری مرکز حلب که نام آن از سریانی آمده: «تُنْ نسرین» یعنی «شاد زندگی کن» و اموی ها و عباسی ها آن را به عنوان مرکزی برای سپاهیان خود در مرز شمالی با شام به کار گرفتند و شهرهای مرتبط با آن را «جند قنسرین» نامیدند. در «معجم البلدان» آمده است: قِنسرین تا سال 351 ق آباد بود، تا زمانی که رم بر حلب سیطره پیدا کرد و اهالی قنسرین فرار کردند و در سال 355 ق پیش از وفات سیف الدوله حمدانی در طول چند ماه تخریب شد و اسم قنسرین به فراموشی گرایید. امروزه یکی از دروازه های حلب که تا سال ها پیش قاصدها و نامه برها از آن رفت وآمد داشتند به باب قنسرین نامیده شده است. در قنسرین کوهی است که برخی می گویند قبر صالح نبی(ع) آن جاست. در این مقام آثار و جای پای ناقه صالح هم وجود دارد. قنسرین از نظر تاریخی به دلیل وجود کنسیه «ارتدوکس» اهمیت داشت. لبیب بیضون از قول ابی مخنف می نویسد: قافله اسرای کربلا وارد قنسرین شد. شهری آباد با جمعیتی بسیار. وقتی خبر ورود کاروان به مردم رسید و فهمیدند اینان اهل بیت رسول خدا(ع) هستند، درهای خانه های خود را بستند و سربازان عمر سعد و خود او را نفرین کرده و به سوی شان سنگ پرتاب می کردند و بدین وسیله سربازان از شهر بیرون رفتند. در قنسرین بود که حادثه معروف کشیش مسیحی به وقوع پیوست. می گویند او بود که رأس شریف امام حسین(ع) یک شب مهمانش شده است.

41. شهر معرّۀ نعمان ـ استان ادلب ـ کشور سوریه

این شهر 85 کیلومتر با حلب فاصله دارد. آب و هوایی لطیف و معتدل و البته موقعیت جغرافیایی مهم دارد. این شهر از نظر تاریخی قدمتی کهن دارد. علت نام گذاری به «معرّه نعمان» این است که نعمان بن بشیر فرزندی داشت که در این شهر از دنیا رفت و او را همان جا به خاک سپرد. معرّه به معنای شدّت و سختی است.[83] بنا بر به نقلی مرقد یوشع بن نون نیز در حاشیه این شهر قرار گرفته است. از محصولات باغی معروف این شهر می توان انجیر و زیتون و بادام را نام برد. لبیب بیضون می نویسد: «وقتی کاروان حسین(ع) به شهر معرّه نعمان رسید اهل شهر به استقبال ایشان رفته و درب های خانه هایشان را برای ایشان باز کرده و آب و غذا به ایشان تقدیم کردند».

42. شهر کَفَرطاب ـ استان ادلب ـ کشور سوریه

در کَفَرطاب آب آشامیدنی مستقیما از آب باران تأمین می شود؛ زیرا سطح آب بسیار پایین است. حتی نقل است که با حفر 300 ذراع (صد متر) هم به آب نمی رسند. کَفَرطاب در صد کیلومتری حلب و هفتاد کیلومتری ادلب واقع است. نام امروزی آن «خان شیخون» می باشد. در این شهر آثاری تاریخی با قدمت سه هزار ساله یافت شده است. لبیب بیضون از ابومخنف نقل می کند که کاروان حسین(ع) زمانی به کَفَرطاب رسید که شهر کوچکی بود. مردم شهر درب های خانه ها را به روی آنان بستند. خولی گفت: مگر شما در اطاعت و بیعت خلیفه وقت که ما مأمورینش هستیم، نیستید؟! به ما آب بدهید! مردم گفتند: نه، به خدا قسم حتی یک قطره هم به شما نمی دهیم؛ چون شما حسین(ع) و اصحابش را از آب محروم کردید. سربازان چون این پاسخ را شنیدند، رفتند.

43. شهر شیزر ـ استان حماۀ ـ کشور سوریه

نام اصلی آن «سیزار»بوده است. این شهر نیز در سال 17 قمری به دست سپاه اسلام فتح شد. قلعه ای در این شهر وجود دارد که تاریخ ساختش به چهارهزار سال پیش از میلاد بازمی گردد. لبیب بیضون می نویسد: وقتی قافله حسین(ع) به شیزر رسید، پیرمردی آمد و گفت: ای مردم! این سر حسین(ع) است؛ با هم پیمان بسته و اجازه ندهید از شهر شما عبور کنند. وقتی سربازان عمر سعد پیام پیرمرد را شنیدند، از ورود به شهر منصرف شده و همان نزدیکی ها چادر زدند.

44. شهر طیبۀ الإمام ـ استان حماۀ ـ کشور سوریه

یکی از شهرهایی که مانع ورود عمر سعد شد، «طیبۀ الامام بود»؛ شهری در فاصله ده کیلومتری حماۀ. به همین دلیل عمرسعد تصمیم گرفت که به مکان بلندی برود تا از حمله احتمالی مردم در امان باشد. امام زین العابدین(ع) در این محل نماز خواندند و به همین دلیل در این منطقه، مسجد و مقامی به نام «زین العابدین» وجود دارد.

45. شهر حماۀ ـ استان حماۀ ـ کشور سوریه

این شهر رتبه چهارم پس از دمشق (شام) و حلب و حمص را از نظر جمعیت دارد و از آب وهوایی معتدل و نیمه مرطوب بهره می برد. نام قدیم آن «ابی الفداء» بوه است و تاریخی بسیار کهن دارد. درخت زیتون فراوان در آن یافت می شود. حماه در سال 18 قمری توسط سپاه اسلام فتح شد. این شهر شاهد حوادث و درگیری های بسیاری بوده است. یاقوت حموی می نویسد: «شهری که در ارزانی قیمت ها مشهور است و بازارچه های متعدد دارد.» لبیب بیضون می نویسد: هنگامی که قافله کربلا به حماه رسید، مردم درب خانه ها را بسته و به بالای بام خانه ها رفتند و یکصدا فریاد می کشیدند: به خدا قسم نمی گذاریم به این شهر وارد شوید، مگر آن که تا آخرین نفر ما را بکشید. سربازان عمر سعد با شنیدن این صداها در بیرون شهر اندکی توقف کرده و سپس به راه خود ادامه دادند.

46. شهر رستن ـ استان حماۀ ـ کشور سوریه

رستن شهری در میانه راه حماه و حمص است که آثارش تاکنون باقی است. لبیب بیضون می نویسد: «اهل این شهر از دوستداران اهل بیت(ع) بودند و مانع ورود سربازان عمر سعد به شهرستان شدند».

47. شهر حُمصْ ـ استان حمص ـ کشور سوریه

حُمص سومین شهر سوریه از جهت تعداد سکنه، پس از حلب و دمشق است و در فاصله 162 کیلومتری دمشق واقع شده. حمص و حومه آن از مراکز مهم گردشگری سوریه بوده و آثار تاریخی متعددی در خود جای داده است. آب وهوای معتدل امتیاز دیگر این شهر است. «سلوقیون» در قرن چهارم پیش از میلاد، این شهر را تأسیس کردند. در قرن بیستم نیز از نظر سیاسی اهمیت زیادی یافت. شهری نسبتاً بزرگ و قدیمی که می گویند شخصی به نام «حمص بن مهر بن جان» آن را تأسیس کرده است. لبیب بیضون می نویسد: کاروان پیش از رسیدن به حمص، نامه ای به والی این شهر فرستاد که سر حسین(ع) با ماست. والی حمص که «خالد بن نشیط» بود، بعد از قرائت نامه دستور دارد تا پرچم ها بالا رفته و شهر را غرق در زینت نمایند و از مردم دعوت کرد تا به تماشا بیایند. خالد خود به همراه چند تن تا پنج کیلومتر بیرون شهر آمد و سر امام را بالاتر گرفته، آمدند تا به دروازه حمص رسیدند. اما مردم که در کنار دروازه شهر ازدحام کرده بودند، شروع به پرتاب سنگ به سوی سربازان کردند، تا جایی که بیست وشش اسب سوار را کشتند. آنان فریاد می کشیدند: ای مردم! آیا بعد از ایمان، کافر می شوید و بعد از هدایت یافتن گمراه می گردید! اجازه ندهید سر پسر دختر پیامبرتان در شهر شما به گردش درآورده شود. لشکریان عمر سعد از این معرکه دور شده و در کنار کنسیه ای مستقر شدند. مردم هم قسم شده بودند که رأس شریف را از عمرسعد پس بگیرند و نزد خود نگه دارند. این خبر که به عمر سعد رسید، با حال ترس از منطقه دور شد. فاضل دربندی می گوید: زمانی که اسرای اهل بیت(ع) به حمص رسیدند و مردم مانع ورودشان و گرداندن رأس شریف در شهر شدند، سر مبارک را به کنسیه «جرجیس راهب» منتقل نمودند. این کنسیه امروزه بین استان حمص و منطقه قصیر قرار گرفته است. کاروانیان شب را در کنار کنسیه بیتوته کرده و فردای آن روز به سمت جوسیه در مرز لبنان حرکت کردند.

48. شهر قصیر ـ استان حمص ـ کشور سوریه

فصیر 35 کیلومتر با مرکز حمص فاصله دارد. کاروان حسینی در این منطقه منزل کرده و سپس به طرف جوسیه حرکت کردند. شهر قصیر اولین منزل از حمص به طرف شام است.

49. روستای جوسیه ـ استان حمص ـ مرز سوریه و لبنان

روستایی در شش فرسخی دمشق بین جبل لبنان و جبل سیر که چشمه های آب فراوان دارد. لبیب بیضون می گوید: با نزدیک شدن کاروان حسینی، حاکم منطقه جوسیه بیش از چهارهزار شمشیرزن را آماده کرد. آنان قسم خورده بودند تا خولی را بکشند و رأس شریف را پس بگیرند و در جوسیه به خاک بسپارند. کاروان حسین(ع) قطعاً به خاک لبنان وارد شده است.

روایتی می گوید آنان به سوی منطقه «هرمل» رفته و از هرمل به «لبوه» رفته اند و سپس به بعلبک و بعد شام.

روایت دیگری می گوید: بعد از ترک منطقه جوسیه، به سمت لبوه لبنان رفته و سپس بعلبک و بعد شام، که نظر دوم بهتر است.

50. شهر بقاع ـ استان بقاع ـ کشور لبنان

بقاع یکی از استان های لبنان، با دشتی وسیع میان سلسله کوه های لبنان شرقی و غربی است. زمین حاصلخیز و آب فراوان دارد. بقاع شمالی و میانی و غربی سه بخش اصلی استان بقاع است.

51. روستای هِرْمِل ـ استان بقاع ـ کشور لبنان

یکی از روستاهای تابعه شهر بقاع است که تاریخ کهن دارد و در فاصله 143 کیلومتری بیروت واقع شده است. آثار تاریخی متعددی در این روستا واقع شده است.

52. روستای لبوه ـ استان بقاع ـ کشور لبنان

این شهر در فاصله 114 کیلومتری بیروت قرار گرفته است. «لبوه» کلمه ای آرامی است. رشته کوه هایی در شرق و غرب، این روستا را احاطه کرده است. این شهر چشمه هایی با آب فراوان دارد.

53. شهر بعلبک ـ استان بقاع ـ کشور لبنان

وقتی کاروان حسینی به بعلبک رسید، مردم با دیدن رأس شریف امام حسین(ع) مشغول خوشحالی و پایکوبی شدند و سر مبارک را با زعفران رنگین کردند. بیشتر مردم شهر برای استقبال از سربازان عمرسعد تا ده کیلومتری بیرون شهر آمدند و میان خود مشروب پخش کردند. ام کلثوم یا حضرت زینب پرسیدند: نام این شهر چیست؟ گفتند: بعلبک. حضرت فرمود: خدا نسلشان را قطع کند و کسی را بر آنان مسلط کند که ایشان را بکشد. با این نفرینِ حضرت، امام سجاد(ع) به گریه افتادند. کاروان که به بعلبک رسید، سربازان برای مرکب های خود علوفه خواستند و به مردم می گفتند: سرهای خوارج همراه ماست و ما نزد امیر می رویم. با شنیدن این جمله، خوشحالی مردم به اوج رسید، اما وقتی برخی از آنان فهمیدند این سر، سر امام حسین(ع) است، تمام نشانه های شادی را یک جا جمع کرده و آتش زدند و حاملین رأس شریف از آن منطقه فرار کردند. در بعلبک مقام «سیده خوله» دختر امام حسین(ع) وجود دارد. آثار تاریخی عجیبی در سرتاسر این شهر پراکنده شده است؛ از جمله مشهد «رأس الحسین».

54. مَعَرْبون ـ استان بقاع ـ کشور لبنان

شهری است در 22 کیلومتری جنوب شرقی بعلبک، بین دو کوه و بر روی تلّی با ارتفاع متوسط که چشمه ای به نام مَعَرْبون در آن جریان دارد. در زمستان سرد و در تابستان معتدل است و کار اصلی سکنه آن زراعت می باشد. بیشتر ساکنین این منطقه مهاجرند که برای کار به این شهر آمده اند.

55. شهر سرغایا ـ استان ریف ـ کشور سوریه

«سرغایا» بنا به نقلی کلمه ای فارسی است. این شهر در مرز با لبنان قرار گرفته و هوایی معتدل دارد.

56. دیر راهب ـ استان ریف ـ کشور سوریه

بنابر نقلی کاروان حسینی، شبی را در این دِیر بین راهی توقف کردند. این دِیر از قدیمی ترین دِیرهای این منطقه بوده است.

57. شهر زبدانی ـ استان ریف ـ کشور سوریه

این شهر در فاصله 45 کیلومتری دمشق واقع است و آب وهوایی نیمه مربوط دارد. در این شهر آثار تاریخی مختلفی هست؛ مثل «دیر یوحنا» که در مرکز شهر بوده و سپس به مسجد تبدیل شده است.

58. شهر عین فیجه ـ استان ریف ـ کشور سوریه

دارای هوایی معتدل و نسبتاً خنک و با جمعیتی کمتر از پنج هزار نفر.

شهری در ضلع شمالی شهر شام.

59. شهر دُمَّر ـ کشور سوریه.

60 شام ـ کشور سوریه

شام دردمشق کشور سوریه

می گویند مؤسس شام، سام فرزند نوح(ع) بوده و سام به مرور به شام بدل گشته و برخی می گویند عده ای از شهر کنعان آمده و در این منطقه ساکن شدند. شام بزرگ ترین شهر سوریه است که در منطقه وسیع تری به نام دمشق قرار گرفته است. کاروان حسینی از مسیر «شتوره» به دمشق رسیدند. آنان پیش از ورود به شام وارد محدوده دمشق قدیم شدند؛ منطقه ای دیوارکشی شده که امروزه به نام «مقبره باب صغیر» شناخته می شود.

کاروان اسرا را سه روز در این منطقه نگه داشتند تا شهر برای جشن مفصل آماده گردد؛ در زمینی پر از سنگ و ریگ که قبرستان شهر به حساب می آمد. آنان برای اهانت به اهل بیت امام حسین(ع)، ایشان را میان مردگان جای دادند. مقامات شش گانه ای که امروزه به مقامات اهل بیت(ع) در این محل شناخته می شود، در حقیقت محل شب زنده داری و قیام و قعود این بزرگواران بوده است. آنان را پس از سه روز وارد شهر کردند. کاروان از دروازه ساعت عبور کرد تا جمعیت بیشتری نظاره گر ایشان باشند و مسیر نیم دایره ای را پیمودند تا همه اهالی شهر آنان را رؤیت نمایند و از طرفی موجبات خستگی و درماندگی بیشتر ایشان ظاهر شود. کاروان اسرا در اول ماه صفر سال 61 قمری به شام رسید، اما چگونگی و تاریخ بازگشتشان به کربلا محل بحث است که آیا اربعین اول به کربلا رسیدند یا در وقت دیگری این واقعه رقم خورده است.

(این مقاله با محوریت دو کتاب «رحلۀ سبایا آل بیت المصطفی من کربلا الی دمشق 61 ق» نوشته محمد عبدالغنی ادریس سعیدی و «الخبر الیقین فی رجوع السبایا لزیارة الاربعین تاریخیاً و فقیهاً» نوشته سخنور توانا حسن بدوی ، ترجمه و تنطیم ؛ همراه با اضافاتی تدوین گردید. فرهنگ زیارت - دیماه سال 1392 شماره 19 و 20 - کربلا تا شام ، نویسنده : محمد حسین خوشنویس)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وروداهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

 

باز اسم کوفه آمد درمیان و نام شام

باز اسم کوفه آمد درمیان و نام شام - آه آه از صبح کوفه! وای وای از شام شام!

روزِ اندر پیش چشمم، تیره تر آید ز شب - بشنود گوشم اگر از خلق دوران، نامِ شام

ابتلای کربلا و ماجرای کوفه را - محو کرد از لوح هستی، محنت و آلام شام

بی حیایی بین که با یک دیگر از قتل حسین - می نمایندی مبارک باد، خاص و عام شام

آن یکی نان از تصدّق داد، آن خرما؛ ببین - اهل بیت مصطفی را این بُوَد اکرامِ شام

آه از آن ساعت! که زینب بر سر بازار دید - می زنندش سنگ بر سر، از در و از بام شام

چون نسوزم ز آتش این غم؟ که از کین ریختند - آـش اندر فرق عابد، خلق خون آشام شام

«جودیا» ! شام است ز ان رو تیره تا صبح ابد - کامد اندر دهر از صبح آن چنان تا شام شام

مرحوم جودى

مرحوم جودى ورود اهل بیت علیهم السلام را به شام تار اینگونه توصیف مى‏فرماید:

روایت است كه چون اهل بیت شاه شهید - شدند داخل شام از جفا و جور یزید

از آن طرف همه را دست از حناء رنگین - از این طرف همه پاها ز خار ره رنگین

از آن طرف به فلك بانگ طبل و بربط و ناى - از این طرف همه در ناله حسینم واى

از آن طرف همه طفلان سنگ در دامن - از این طرف همه فرق شكسته در شیون

از آن طرف به كف جمله جام‏هاى شراب - از این طرف دل طفلان ز قحط آب كباب

از آن طرف به هیاهو ز پیر تا برنا - از این طرف سر اكبر مقابل لیلا

از آن طرف همه در عشرت و مباركباد - از این طرف به سنان رأس قاسم داماد

از آن طرف همه را در بدن لباس حریر - از این طرف همگى بسته غل و زنجیر

از آن طرف همه طفلان به روى دوش پدر - از این طرف به سر نى سر على اصغر

از آن طرف همه در غرفه‏ها لب خندان - از این طرف به فغان روى ناقه عریان

از آن طرف به پس پرده اهل بیت یزید - از این طرف سر زینب برهنه چون خورشید

از آن طرف همه بنشسته روى كرسى زر - از این طرف همه استاده فرق بى معجر

از آن طرف سر شوم یزید را افسر - از این طرف سر شه پر ز خاك و خاكستر

از آن طرف ز جفا چوب كین به دست یزید - از این طرف لب و دندان خشك شاه شهید

جهان به دیده جودى سیاه چون شب شد - چو در خرابه بى سقف جاى زینب شد

هنگامى كه آل الله سلام الله علیهم اجمعین را از انظار و مقابل اهل شام عبور دادند آن نادانان بنا كردند به دشنام دادن و ناسزا گفتن اهل بیت علیهم السلام سر بزیر انداخته جواب آنها را ندادند، بعضى موهاى پریشان خود را حجاب صورت ساخته و برخى با معجر و تعدادى دیگر از آن محترمات كه معجر نداشتند با آستین و ساعد صورت خود را ستر مى‏كردند. در برخى از مقاتل نوشته ‏اند كه علیا مخدره زینب خاتون سلام الله علیها فرمودند: بین كوفه تا شام كه سر برادرم بر نیزه بود چشم‏هاى آن حضرت پیوسته باز و گشاده بود و به اطفال و اهل و عیال خویش مى‏نگریست اما در شهر تار شام من نگاه به سر برادرم كردم دیدم چشم‏هاى مباركش بسته‏ شده یعنى خداوندا دیگر طاقت ندارم كه این همه رقاص و سازنده و شارب الخمر را دور اهل بیت خود ببینم. حضرت امام باقر (علیه السلام) از پدر بزرگوارش زین العابدین (سلام الله علیه) روایت نموده كه آن حضرت فرمودند:

مرا بر یك شتر لنگ و لاغرى نشانده و سر پدرم را بر علمى نصب كرده، و بانوان را بر قاطرها نشانده و اراذل و اوباش اطراف ما را گرفته بودند اگر كسى از ما مى‏خواست گریه كند نیزه بر فرقش مى‏زدند پیوسته بدین منوال بودیم تا به دمشق رسیدیم در آنجا جارچى جار مى‏زد یا اهل الشام هولاء سبایا اهل البیت الملعون. مرحوم سید در لهوف مى‏نویسد: همینكه اهل بیت رسالت سلام الله علیهم آن همه جمعیت و ازدحام از اهل شام دیدند علیا مكرمه ‏ام كلثوم علیها السلام شمر پلید را طلبید و به او فرمود: اى شمر من امروز یك حاجت به تو دارم. شمر گفت: چه حاجت دارى؟ فرمود: ما را از دروازه‏اى ببر كه جمعیت كمتر باشد و نیز دستور بده این سرها را از میان ما زن‏ها دورتر برده مردم به تماشاى آنها مشغول شوند و از ما منصرف گردند. آن حرامزاده خبیث مخصوصا گفت سرها را از میان محمل‏هاى زنان عبور بدهند كه مردم بیشتر به تماشا آیند.

وَ یكَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما

وَ رُوِىَ اءَنَّ بَعْضَ التّابِعینَ لَمّا شاهدَ رَاءْسَ الْحُسَینِ ع بِالشّامِ اءَخْفى نَفْسَهُ شَهْرا مِنْ جَمیعِ اءَصْحابِهِ، فَلَمّا وَجَدُوهُ بَعْدَ اذْ فَقَدُوهُ سَاءَلُوهُ عَنْ سَبَبِ ذلِكَ، فَقالَ: اءَلا تَرَوْنَ ما نَزَلَ بِنا، ثُمَّ اءَنْشَاءَ یقُولُ:

جاؤُا بِرَاءْسِكَ یابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - مُتَرَمِّلا بِدِمائِهِ تَرْمیلا

وَ كَاءَنَّما بِكَ یابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - قَتَلُوا جِهارا عامِدینَ رَسولا

قَتَلُوكَ عَطْشانا وَ لَمّا یتَرَقَّبُوا - فى قَتْلِكَ التَّنْزیلَ وَ التَّاءْویلا

وَ یكَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما - قَتَلُوا بِكَ التَّكْبیرَ وَالتَّهْلیلا

سربریده ات ای میوه دل زهرا - بخون خویش خضاب است وآورندبشام

بكشتن تونمودندآشكاروبه عمد - بقتل ختم رسل این گروه دین قیام

لبان تشنه شهیدت نمودوخصم نگفت - كزآیه آیه قرآن توئی مرادومرام

توراكه معنی تكبیربودی وتهلیل - كشندوبانگ به تكبیراین گروه لئام

روایت شده است كه یكى از فضلاى تابعین اصحاب رسول صلى الله علیه و آله چون سر مطهر حضرت سید الشهداء علیه السّلام را در میان آن جمع مشاهده كرد، مدت یك ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متوارى گشته و پنهان شد؛ چون او را یافتند و علت اختفایش را پرسیدند، گفت : آیا نمى بینید كه چه خاك بر سر ما ریخته شد و چه مصیبت بزرگى بر ما نازل گردید! بعد از آن اشعارى را آشناء نمود كه معنى اش چنین است : اى دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنین به خون آغشته ات را آوردند و این عمل چنان است كه آشكارا و از روى عمد، رسول خدا را كشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهید نمودند كه نه ظاهر قرآن را در حق تو رعایت كردند و نه باطن آن را. اینك مردم براى اظهار شادى در كشتن تو، الله اكبر مى گویند در حالى كه با كشتن تو، قول الله اكبر والا اله الا الله را كشته اند و اثرى از آن باقى نگذاشته اند.

ابومخنف میگوید : یزیدامركرد صدوبیست پرچم به پیشواز سرمبارك حسین علیه السّلام بروند پس پرچمها كه باهرپرچمی صنفی بودند به پیشوازرفتند واززیرپرچمهاصدای تكبیروتهلیل بلندبود كه ناگهان صدائی ازغیب بلندشدواین شعرراخواند : جائوابراسك یابن بنت محمد - مترمّلًا یدمائه ترمیلًا - لایوم اعظم حسرةً من یومه - واراه رهنًا للمنون قتیلًا - فگانّما بك یابن بنت محمد - قتلوا جهارًا عامدین رسولًا - ویكبّرون اذا قتلت وانّما - قتلوا بك التّكبیر والتّهلیلًا .

وامام سجّادعلیه السّلام هنگام حركت به طرف شام این شعررامیخواند : اقادذلیلًا فی دمشق كانّنی - من الزّنج عبد غاب عنه نصیر - وجدّی رسول الله فی كلّ مشهد - وشیخی امیر المؤمنین امیر - فیالیت لم انظردمشق ولم اكن - یرانی یزدفی البلاد اسیر . یعنى در شهر شام با خوارى كشیده مى شوم ، چندانكه گویى من برده اى از زنگبار هستم كه مولایش از او غایب شده است . و حال آنكه ، جدّ من رسول خدا صلى الله علیه و آله بر خلق جهان ، و بزرگ فامیل من امیرمؤ منان على وزیر رسول خدا صلى الله علیه و آله است .

اهلبیت سه شبانه روزبردردروازه

شیخ عباس قمى (ره ) به نقل از شیخ بهایى (ره) درباره ورود اسیران به دمشق گفت : بر در شهر سه روز ایشان را بازگرفتند تا شهر را بیارایند و هر حُلّى و زیورى و زینتى كه در آن بود به آیینه ها بستند به صفتى كه كسى چنان ندیده بود. قریب پانصدهزار مرد و زن با دف ها، و امیران ایشان با طبل ها، بوق ها و دُهل ها بیرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان ، رقص كنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال كردند.

از كامل بهایى نقل شده است كه : خاندان پیغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را چراغان و زینت كنند. در این سه روز شام را به نحوى بى سابقه تزیین كردند. آن گاه گروه بسیارى حدود پانصد هزار نفر زن و مرد براى تماشا به استقبال كاروان اسیران از شهر خارج شدند و سركردگان و امیران نیز دف زنان و رقص كنان و پایكوبان حركت كردند...

این راوى پس از تشریح وضع مردم و جشن و سرور آنها مى نویسد: در آن روز جمعیت در بیرون شهر به قدرى زیاد بود كه روز محضر را در یادها زنده مى كرد. براى یزید بن معاویه سراپرده وسیع و تختى نصب و حاشیه آن را به انواع جوهر مرصع كرده و در اطراف آن كرسیهاى زرین و سیمین نهاده بودند...

به هر صورت از مجموع این نقل ها معلوم مى شود چه تدارك عظیمى براى این جشن شوم دیده و چه مراسمى بر پا كرده بودند معلوم است كه در چنین شرایطى بر خاندان مظلوم و داغدیده اهل بیت پیغمبر، با دیدن آن مناظره و احوال چه گذشته است !

مكالمه یكی ازشیعیان باعمه سادات

زمانى كه اهل بیت (ع ) را با آن وضع ناراحت كننده و بدون پوشش  مناسب ، سوار شتران برهنه وارد شام نمودند و مردم به آنها مى نگریستند و برخى آنان را مورد اذیت و آزار قرار مى دادند، یكى از شیعیان از دیدن این منظره بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت خود را به امام سجاد (ع ) برساند، ولى موفق نشد. خود را خدمت حضرت زینب (س ) رسانید و عرض كرد: اى پاره تن زهرا! شما از كسانى هستید كه جهان به خاطر و وجود شما آفریده شده ، متحیرم كه چرا شما را به این صورت مى بینم . حضرت زینب (س ) با دست مبارك اشاره به آسمان نمود و فرمود: آن جا را بنگر تا عظمت ما را درك نمایى . آن شخص نگاه مى كند، ناگاه لشكریان زیادى را میان زمین و آسمان مشاهده مى نماید كه از كثرت به شماره نمى آید و همچنین مشاهده مى كند كه جلو اهل بیت (ع ) كسى ندا مى دهد كه چشمهاى خود را از اهل بیتى كه ملایكه به آنها نامحرم هستند، بپوشانید.

حكایت سهل بن سعدساعدی

از سهل بن سعدساعدى نقل شده است كه مى گوید: آن روز من از شام مى گذشتم و مى خواستم به بیت المقدس بروم . با مشاهده آن منظره متحیر شدم و هر چه فكر كردم كه این چه عیدى است كه مردم این گونه شادى مى كنند و من از آن بى اطلاعم متوجه نشدم تا آنكه با جمعى روبه رو شدم كه با هم گفت و گو مى كردند. از آنها پرسیدم : آیا شما عیدى دارید كه من نمى دانم ؟! گفتند:اى پیرمرد! مثل اینكه در این شهر غریب هستى ؟ گفتم : من سهل بن سعد هستم كه افتخار درك محضر رسول خدا (ص ) را داشته و آن حضرت را دیده ام . گفتند: اى سهل ! عجب این است كه از آسمان خون نمى بارد و زمین اهل خود را فرو نمى برد! پرسیدم : براى چه ؟ مگر چه شده است ؟

گفتند: این سر حسین بن على (ع ) است كه براى یزید مى آورند... تا آخر حدیث .

گشته سرتاسر چراغانی تمام شهر شام

گشته سرتاسر چراغانی تمام شهر شام - من ندانم عید قربان است یا عید صیام

مرد و زن، پیر و جوان، در وجد و شادی و طرب - عترتی را اشک غم در چشم و خون دل به کام

اهل بیت مصطفی را جامه ی ماتم به بر - دختران شام را برتن لباس نو تمام

هرکه را بینم گرفته قطعه ی سنگی به دست - تا که از مهمان خود با سنگ گیرد احترام

یوسف زهراست روی ناقه ی عریان سوار - جای گل ریزد به فرقش آتش از بالای بام

نیزه ی عباس خم گردیده در حال رکوع - نیزه ی فرزند زهرا مانده در حال قیام

زینب کبرا به محمل، فاطمه در دامنش - راس عباسش به پیش رو، کنارش دو امام

یک امامش در غل و زنجیر، بسته پا و دست - یک امامش بر فراز نیزه ها دارد مقام

آتش و خاکستر و سنگ است در دست یهود - تا به یاد روز خیبر باز گیرند انتقام

بود کی باور که روزی با سر پاک حسین - دختر زهرا اسیر آید به سوی شهر شام

از فراز بام هر سنگی که می آید فرود - بر سر فرزند زهرا آوَرَد عرض سلام

گریه ی میثم نثار راس عباس و حسین - شعله ی فریاد او تقدیم قلب خاص و عام

فتنه و بیداد و بلا بود شام

فتنه و بیداد و بلا بود شام - سخت تر از کرب و بلا بود شام

شام بلا تیره تر از شام بود - عصمت حق در ملأ عام بود

ساز و نی و نغمه و آهنگ بود - دسته گل سنگدلان سنگ بود

خلق به دور اسرا صف زدند - کوچه به کوچه همگی کف زدند

فاطمه های حرم فاطمه - زخم زبان مرهم زخم همه

هرکه به آن خسته دلان رو نهاد - زخم زبانی زد و دشنام داد

خنده به رأس شهدا می زدند - سنگ به ناموس خدا می زدند

قافله تا وارد دروازه شد - داغ جگر سوختگان تازه شد

پای سر رهبر آزادگان - عید گرفتند زنازادگان

آل ابوسفیان در هلهله - آل رسول الله در سلسله

وای ندانم که چه تقدیر بود - دست خدا در غل و زنجیر بود

ماه سر نیزه پدیدار بود - یا سر عباس علمدار بود

چهره چو خورشید بر افروخته - از عطشِ تشنه لبان سوخته

دوخته چشم از سر نی بر حسین - محو شده، غرق شده در حسین

دیده ی اطفال به سیمای او - چشم سکینه شده سقای او

مانده سر نیزه به حال سجود - مهر جبینش شده محو از عمود

دیده ی اکبر سر نی نیم باز - مانده به لب هاش اذان نماز

هرکه به خورشید رخش چشم بست - گفت که این سر، سر پیغمبر است

رأس امام شهدا نوک نی - کرده چهل مرحله معراج، طی

زلفِ غباریش پر از بوی مُشک - لعل لبش خشک تر از چوب خشک

ماه خجل از رخ نورانیش - سنگ زده بوسه به پیشانیش

هیچ شنیدید که از گَرد راه - پرده کشد باد به رخسار ماه

هیچ شنیدید که در موج خون - صورت خورشید شود لاله گون

رخ زگل زخم، بهاران شده - وجه خدا ستاره باران شده

اشک همه سیل شد  از سرگذشت - خون، دل میثم شد از این سرگذشت

شامیان خون به دل خون شده ما نکنید

شامیان خون به دل خون شده ما نکنید - این قدر ظلم به ذریه زهرا نکنید

بگذارید بگرییم  به  مظلومی خویش - به سرشک  غم  ما  خنده  بیجا  نکنید

دین  ندارید اگر، غیرتتان  رفته  کجا - اسرا  را ، سر  بازار  تماشا  نکنید

هر چه خواهید به ما زخم رسانید ولی - دیگر از زخم زبان ، خون به دل ما نکنید

پیش چشم اسرا سنگ به سر ها نزنید - پای راس شهدا هلهله بر پا نکنید

داغ دل چاره به خندیدن دشمن نشود - زخم را با زدن سنگ مداوا نکنید

محمل دختر معصوم مصیبت زده را - رو به رو با سر ببریده بابا نکنید

این سرزاده زهراست که برنیزه بود - پای این نیزه دگراین همه غوغانکنید

شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید

شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید - خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید

کف زدن پای سر فرزند زهرا خوب نیست - نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید

با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟ - نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید

گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب - جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید

میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست - جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟

این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی - از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید

کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست - تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید

زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز - شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید

فاطمه با ماست ای نامرد مردم! کِی رواست - رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟

شیعیان با شعر میثم در غم ما اهل بیت - دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید

شام یعنی وادی دشنام ها

شام یعنی وادی دشنام ها - سنگ باران سری از بام ها

سنگ در دستان نامردان شام - بوسه میزد بر سر زخم امام

شام تفسیر نگاهی مضطراست - شهر داغ لاله های حیدر است

شام هم مانند کوفه بیوفاست - صفحه ای از دفتر کرب و بلاست

بی وفاییمانده از این طایفه - شام دارد مردم بیعاطفه

شام یعنی محملی از داغ و درد - موسم پژمردن گلهای زرد

پای محمل رقص و کف آزاد شد - کوچه هایش هلهله آباد شد

شام شهر بازی چوب و لب است - نیشتر بر زخم بغض زینب است

بر دل زهرائیان آتش زدند - هرکه را می سوخت از آهش زدند

یک زن شامی چو دید اشک رباب - اشک او را داد با خنده جواب

در میان ازدحامی از نگاه - می کشید از دل عقیله آه آه

اشک شد آنجا نقاب روی او - شد پریشان قلب او چون موی او

یک نفر شرمی نکرد از معجرش - ریخت خاکستر یهودی بر سرش

علی ناظمی

روضه ورودبشام

چشم امید همه سوی خداست - فاطمه شافع روز جزاست

هر مکانی که شود ذکر حسین - با خبر باش که زهرا آنجاست

دلها را ببریم همراه آن قافله ای که وارد شهر شام شد ، سه روز پشت دروازه ساعات نگه شان داشتند ، شهر را آذین کردند ، چراغانی کردند ، مردم را خبر کردند یک عده خارجی وارد شهر می شوند

وقتی اهل بیت همراه سرهای بریده وارد شهر شام شدند . سنگشان زدند ، خاکستر بر سرشان ریختند ، شماتت کردند ، ناسزا گفتند :

شامیان هلهله در شام زدند - سنگ بر ما ز سر بام زدند

ما کجا گوشه ویرانه کجا - ما کجا مجلس بیگانه کجا

اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد - اینجا شرار ناله آتش بر فلک زد

از مدخل این شهر تا کنج خرابه - دشمن میان کوچه زینب را کتک زد

اینجا لباس عید پوشیدند زنها - پای سر ببریده رقصیدند زنها

عزیزان فاطمه را وارد مجلس یزید کردند عجب پذیرایی کردند شامیان خاندان پیغمبر را ،

یک سر ریسمان به بازوی امام چهارم ، سر دیگر به بازوی عمه اش زینب ، بچه ها را میان ما قرار دادند آنقدر با تازیانه .... همه صدا بزنید حسین . (منبع : احمد صادقی اردستانی . زینب قهرمان دختر علی)

شامیان سنگ جفابرسرطفلان نزنید

شامیان سنگ جفابرسرطفلان نزنید - خنده براشک یتیمان پریشان نزنید

گرکه مرهم به روی زخم دل ماننهید - نمک ازکینه به زخم دل طفلان نزنید

خار و خا شا ک نر یز ید به روی سرما - اینقد ر آ تش غم برد ل سوزان نزنید

ازچه ای سنگدلان سنگ گرفتد بدست - سنگ بر رأس پدر پیش یتیمان نزنید

سوره نو ر کند جلوه گری بر سر نی - شرمتان باد زحق، سنگ به قرآن نزنید

سوی ناموس خداوند تماشا نکنید - زخم دیگر به دل زخمی و نالان نزنید

از شما ر یخته شیر ا ز ه  قر آ ن ا ز هم - دم بیهوده ز قرآن و زایمان نزنید

شامیان روز شما باد سیه تر از شام - که دگر طعنه به ماسوخته جانان نزنید

بی «وفائی» شما شهره عالم شده است - لکه ننگ دگربر روی دامان نزنید

حکایت سهل ساعدی ازشام

سهل ساعدی، می گوید:عازم بیت المقدس بودم كه در مسیر راه خود، به دمشق وارد و دیدم رودخانه هایش پرآب و درختانش انبوه است و بر در و دیوارهای آنجا پرده های دیبا آویخته اند. مردان شادمانی می كردند و زنان بر دف و طبل می نواختند. با تعجب به اهالی شام گفتم كه این شادمانی از چه روست؟ آنگاه ماجرای این جشن را از گروهی كه در گوشه ای انزوا اختیار كرده بودند پرسیدم. گفتند:ای پیر مرد گویا تو مردی بیابانگردی؟ گفتم:من سهل بن ساعد، صحابی رسول خدا (ص) هستم.

گفتند: ای سهل نمی گویی چرا آسمان خون نمی گرید؟ و زمین ساكنان خود را نمی بلعد؟ گفتم: مگر چه روی داده؟

گفتند: این سر بر نیزه، سر حسین ابن علی (علیه السلام) فرزند پیامبر(ص) است كه از عراق سوغاتی آورده اند. گفتم: واحسرتا! سر حسین را آورده اند و مردم پایكوبی می كنند؟! از كدام دروازه آنها را وارد می كنند؟ گفتند ازدروازه ساعات. به مقابل دروازه ساعات رفتم، دیدم كه پرچم ها یكی از پس دیگری نمایان شد. از دور سری نورانی و زیبا را بر نیزه دیدم كه احساس كردم لبخند می زند.آن سر عباس ابن علی (ع) بود سپس سواری را دیدم كه بر نیزه اش سر مبارك امام حسین (ع) را قرار داده بود. آن سر شبیه ترین چهره به رسول خدا (ص) بود عظمتی پر شكوه داشت، نور از آن ساطع بود محاسنش رنگین شده بود چشمانش درشت و ابروانی باریك و به هم پیوسته داشت و تبسمی زیبا بر لبانش نقش بسته بود. دیدگانش به سوی مشرق دوخته شده بود، باد محاسن شریف او را حركت می داد گویی امیر المومنین (ع) بود. ام كلثوم را دیدم كه چادری كهنه بر سر كشیده و روی خود را گرفته بود. به حضرت زین العابدین (ع) سلام كردم و خود را معرفی نمودم. امام پاسخ مرا داد و فرمود: اگر می توانی چیزی به نیزه دار بپرداز تا سر امام (ع) را كمی جلوتر ببرد كه ما از تماشاچیان در زحمت هستیم. رفتم و یكصد درهم به نیزه دار پرداخت كردم تا از بانوان دور شود. كار بدین منوال بود تا سرها را نزد یزید بردند.

روضه ورودامام سجاد علیه السلام بشام

در جسم جهان فیض بهارانم من - عالم چو زمین تشنه بارانم من

در زهد دلیل پارسایان جهان - درعشق امام جان نثارانم من

فرزند حسین و زینت عبّادم - شایسته ترین سجده گذارانم من

با این همه منزلت ز سوز دل و جان - روشنگر بزم سوگوارانم من

چون لاله همیشه از جگر می سوزم - چون شمع همیشه اشکبارانم من

دردا که چه آورد قضا بر سر من - ای کاش نمی زاد مرا مادر من

سهل ساعدی  گفت: دیدم مردم شام کف می زنند به یکدیگر می رسند تبریک می گویند ، شهر زینت کردند. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند اسیران خارجی می آورند . از کدام دروازه ؟ از دروازه ی ساعات . سهل ساعدی می گوید : وقتی طرف دروازه ساعات، دیدم جمعیت زیادی شادی می کنند ، کف می زنند تا نگاه کردم دیدم چند سر بریده روی نیزه ها ست  یکی از سرها دارد قرآن می خواند ، سر ها که گذشت دیدم آقای بزرگواری را سوار بر شتر برهنه کردند آثار بزرگی از صورتش نمایان است ، جلو رفتم سلام کردم ، آقا فرمودند : خدا رحمتت کند کی هستی که مرا در این شهر سلام می کنی؟ (یعنی اینجا به ما سنگ میزنند زخم زبان می زنند) . گفتم : آقا من سهل ساعدی هستم از صحابه جدت رسول خدایم ، من از سفر بیت الله بر می گردم ، دارم بیت المقدس می روم . آقا این چه حالی است می بینم . فرمود : سهل ساعدی بابایم را کشتند ، عمویم را شهید کردند به حالش گریه کردم . آقا چه کنم ؟ فرمود سهل ، پارچه ای برایم بیاورزیر زنجیر گردنم بگذار . سهل گفت : تا زنجیر را از گردن آقا بلند کردم دیدم خون تازه از زیر حلقه های زنجیر جاری شد .

بیمار چنین عاشق و دلداده که دیده - در تاب و تب از عشق رخ یارکه دیده

گه روی شتر گه به روی خار مغیلان - گه مجلس بیگانه و اغیار که دیده

در سلسله از کرب و بلا در سفر شام - بر روی شتر پیکر تب دار که دیده

گریه امام سجاد بعدازواقعه کربلا

روزی که پیکرم را بر روی ناقه بستند - در یک لحظه جدایی قلب مرا شکستند

آنجا غریب و تنها بودم میان اعدا - دیدم که عمه ام را به تازیانه بستند

من اینچنین جدایی هرگز ندیده بودم - هم نعش و هم عزدار هر دو به خون نشستند

امام سجاد طفل صغیر می دید گریه می کرد ، آب می آوردند وضو بگیرد گریه می کرد ، اگر اسیری می دید احترامش می کرد ، اگر می دید گوسفندی را ذبح  می کنند گریه می کرد ، می فرمود : آبش دادید یا نه ؟ آری آقا ، ما مسلمانیم با گریه می فرمود : عده ای هم در کربلا می گفتند ما مسلمانیم ولی بابای من لب تشنه کشتند . هر وقت یاد شهر شام می افتاد گریه می کرد . آقا چرا اینقدر گریه می کنی ؟ (آقا شرح می داد) می فرمود : اول صبح بود وارد شهر شام شدیم ما را عصر رساندند به مجلس یزید ، آقا خیلی راه که نیست، چرا اینطور ؟ فرمود : ما را  سر هر کوچه و بازار نگه می داشتند تا این مردم ما را نظاره کنند ما را از محله یهودیان بردند آن ها به ما سنگ می زدند عزیزان پیغمبر را وارد مجلس نا محرم کردند ، ما را خرابه های شام جای دادند. تو این خرابه یکی از خواهران من آنقدر گریه کرد ، سراغ بابا را گرفت خواهر چشم انتظار من با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد  .

سید بن طاوس در لهوف خود مینویسد: وقتی مزدوران یزید اهل بیت را نزدیک شام آوردند، امّ کلثوم شمر را خواست. فرمود: مطلبی با تو دارم. شمر ملعون گفت: چیست؟ فرمود: این جا شهر دمشق است، ما را از دروازه ای وارد کنید که مردمان کمتری در رفت و آمد باشند و کمتر به تماشای ما برخیزند و سرهای بریده شهیدان ما را جلوتر از ما حرکت بدهید که مردم با تماشای آن سرهای نورانی، به تماشای ما نپردازند. ولی شمر برخلاف خواسته دختر امیرالمؤمنین (ع)، فرمان داد اهل بیت را از دروازه ساعات که پرجمعیت ترین جمعیت را همیشه در کنار خودش داشت، عبور دهند و سرهای بریده را لا به لای کجاوه ها ببرند. اهل بیت را به این صورت حرکت دادند، تا در میان شهر کنار مسجد جامع که محل بازداشت اسرا بود، قرار بدهند.

ببرای شمرتومارا زرهی نزدیزید - که به ما مردم این شهر تماشانکنند

این سر زاده ی زهراست که بر نیزه بود - پای این نیزه بگو این همه غوغا نکنند

ما دل خون شده و دیده ی گریان داریم - خلق را گو که به ما خنده ی بیجا نکنند

ورود اهلبیت به شام

در مقتل ابو مخنف آمده كه سرهاى شهداء را از دروازه خیزران وارد كردند سهل مى‏گوید: من از جمله مردم بودم كه دیدم نود و نه علم از دروازه وارد شد پس از سرها اسرا وارد شدند سر آقا حسین (علیه السلام) را بر رمح بلندى زده بودند و خولى آن رمح را مى‏كشید و به آواز بلند مى‏گفت انا صاحب الرمح الطویل انا صاحب المجد الاصیل منم آن كسى كه دشمنان یزید را كشتم و بخون آغشتم علیا مكرمه ام كلثوم با چشم گریان فرمود اى دشمن خدا فخر مى‏كنى به كشتن كسى كه جبرئیل گهواره جنبان او بوده و میكائیل ذكر خواب گوینده و اسرافیل بدوش كشنده و اسمش در عرش خدا نوشته جدش خاتم الانبیاء بوده و مادرش فاطمه زهراء است و پدرش قاتل مشركین است خولى گفت اى ام كلثوم حقا كه دختر شجاع و خودت شجاعه مى‏باشى. و فى نسخه اخرى سهل گوید سرهاى جوانان را شماره كردم هیجده سر بود بعد از سر امام حسین (علیه السلام) سر على اكبر (علیه السلام) را آوردند پس از او سر عباس بن على (علیه السلام) بر نیزه بود و حامل آن سر قشعم جعفى بود بعد از او سر عون بود نیزه دار سنان بن انس نخعى بود همین نحو سرها را پشت سر هم مى‏كشیدند و مى‏بردند. سهل مى‏گوید: پشت سرها اسیران آمدند پیشاپیش آنها زین العابدین (علیه السلام) با تن خسته بر شتر بغیر وطاء نشسته و پشت او مخدره بر ناقه سوار كه برقع از خزادكن داشت و هى ناله مى‏كرد و ابتاه وا محمداه وا علیاه وا حسناه وا حسیناه وا عباساه وا حمزتاه از روز سیاه خود مى‏نالید من نگاه مى‏كردم ناگاه دیدم صیحه بر من زد چنانچه بند دلم گسیخت پیش رفتم گفتم بى بى براى چه بر من صیحه زدى فرمود آخر حیا نمى‏كنى اینقدر به حرم پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نظر مى‏نمائى من عرض كردم خاتون من چشمم بركنده باد اگر نگاه بریبه به صورت شما كرده باشم. فرمود كیستى؟ عرض كردم: سهل بن سعد شهرزورى از جمله غلامان شما و دوستان شمایم. رو كردم به امام بیمار (علیه السلام) عرض كردم آقا من یكى از موالى و شیعیانم چكنم كاش در كربلا بودم و جان فدا مى‏كردم اكنون فرمایشى دارید بفرمائید تا اطاعت كنم؟ فرمود آیا پول همراه دارى؟ عرض كردم بلى هزار درهم موجود است. فرمود قدرى از آنها را به آن حامل سر بده و بگو قدرى از پیش حرم دورتر ببرد تا مردمان اینقدر بما تماشا نكنند عرض كردم بچشم رفتم پول را دادم و برگشتم امام بیمار دعاى خیر درباره من كرد و این اشعار را با سوز و گداز مى‏فرمود.

اقاد ذلیلا فى دمشق كاننى - من الزنج عبد غاب عنه نصیره

و جدى رسول الله فى كل مشهد - و شیخى امیرالمؤمنین وزیره

فیالیت امى لم تلدنى ولم اكن - یرانى یزید فى البلاد اسیره

ما حصل این كلمات این است كه اى كاش مرده بودم و روى یزید را نمى‏دیدم و او مرا اسیر خود نمى‏دید.

شامیان من در مدینه سید والا مقامم

شامیان من در مدینه سید والا مقامم - ظالمان من بسط پیغمبر امام ابن امامم

زادهِ شاه حجازم كاینچنین از جور عدوان - در بدر در كوچه های كوفه و بازار شامم

گه زنندم بر سر این نامرد مردم تازیانه - گه زنان ریزند بر سر سنگ از بالای بامم

چون غلام زنگبارم در غل و زنجیر بستند - منكه حورانم كنیزند و بود غلمان غلامم

كعب نی بر من زنند از كینه این بی رحم مردم - با وجود آنكه پیغمبر بود جد گرامم

بر سر بازار عامم بادف و نی باز دارند - با وجود آنكه من خود پیشوای خاص و عامم

یكطرف بر ناقه ها آل پیمبر گرم افغان          - یكطرف بر نی هویدا راس باب تشنه كامم

تا نمیدیدم یزید ایشان اسیر هر دیاری - كاش در این عالم فانی نمی زائید مامم

اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد - بهراولادپیمبر حزن واندوهی بترشد

اول ماه صفربوداهلبیت بشام رسیدند - پشت دروازه ساعات چه ستمهاكه ندیدند

سه شب وروزدرآنجا همه بال و پرشكسته - برای وروددرشام همه منتظرنشسته

نه غذایی ونه آبی همه اطفال جگرخون - نه پناهی نه مكانی همگی مضطرومحزون

یكطرف گرمی روزا یكطرف سردی شبها - یكطرف بی پدری یكطرف ظلم وستمها

پشت دروازه نشسته همه اطفال ویتیمان - چونكه دروازه رابستندآن لئیمان ولعینان

چرادروازه رابستندبرای جشن وچراغان - زچه روجشن گرفتند برای كشتن مهمان

شهرشام آینه بندان همه رخت نوپوشیدند - همه كردند حنابندان زهرماری سركشیدند

نوه هندجگرخوار روی تخت زرنشسته - برای تبریك آن ... میرونددسته بدسته

اما اولاد پیمبر همگی روخاك وخاشاك - همه باحالت محزون همه باحالت غمناك

پشت دروازه نشستند همگی بالب تشنه - همه بی لباس وروپوش باشكمهای گرسنه

همگی گردیتیمی زستم به چهره دارند - همگی از غم وغصه هزاران خاطره دارند

چونكه شدشام مهیا دردروازه گشودند - همه مردم شامی سوی دروازه دویدند

پی فرمان یزیدی دردروازه چوواشد - اول ماه صفربود ماتم آل عباشد

مردم شام چودیدند زن وبچه همه دل خون - همه باچهره خاكی همه با حالت محزون

یكی گریان یكی خندان یكی دیگه مات وحیران - همگی زهم میپرسندزكجاینداین اسیران

دردروازه ساعات شده یك غلغله برپا - برای دیدن اینان همگی شدندمهیا

درودیواروخیابان همگی مردم شامی - همه درحال تماشا چه خواصی چه عوامی

زینب وكلثوم سجاد قصّه بستن وكشتن - برای مردم شامی میكنن واضح وروشن

اهلبیت رسول الله قصه كرببلارا - میخوا نند برای مردم به بیان آشكارا

میگن آی مردم شامی ما همه آل عبائیم - ما همه اهل مدینه اهلبیت مصطفائیم

آن علی بن حسین است این یكی زینب كبرا - این زن وبچه مظلوم همگی زاده زهرا

آن سری كه روی نیزه به لبش آیه قرآن - بوداوزاده زهرا كه چنان ماه درخشان

بوداوزاده حیدر بوداوسبط پیمبر - شده مقتول جفاوستم شمرستمگر

لب تشنه بلب آب سراوراببریدند - كلمات مصطفی را زلب او نشنیدند

میهمان را كس ندیده بكشندبالب تشنه - اما این مردم  شامی بكشند باتیغ ودشنه

خیمه های ما بغارت رفته است مردم شامی - هریكی یك چیزی برده همچنان دزدوحرامی

ماكه آل مصطفائیم مارا بردند به اسارت - كربلا و كوفه وشام به ما گشته بس اهانت

زخدانكرده شرمی زرسول هم حیایی - به كجاببین رسیده زشما چه بی حیایی

كه زدین خود گذشته بخدا وهم پیمبر - بنموده بس اهانت به بتول وهم به حیدر

باقری ازاین سخنها شده شامیان پشیمان - كه چراشدند اینسان همگی دچارعصیان

اوّل ماه صفرآل رسول

اوّل ماه صفرآل رسول – واردشام شده زاروملول

شهرشام است چراغان امروز – همه جا آینه بندان امروز

شادی وهلهله برپاست بشام – آنچنانك هیچ ندیده ایام

بانگ تكبیربلندازهمه جا – طبل وشیپورچو روز هیجا

مردمان هلهله برپاكرده – دل سجّاد بودآزرده

كف زنان جملگی ازپیروجوان – زینب وآل علی نوحه كنان

مردم شام همه خرّم وشاد – غل وزنجیربگردن سجّاد

ام كلثوم دلش تنگ آمد – كزجفابرسراوسنگ آمد

به تماشاهمگی ازدروبام – چقدرسخت بوداین ایام

زینب آن دخت علی افسرده – فاطمه همچوگلی پژمرده

راس پاك شهدانوك سنان – قارئی نیزبخواندقرآن

ناگهان دخترزهرازینب – روزراكردبرآنها چون شب

بانگ برزد كه ایامردم شام – دائمًانیست بكام این ایام

این همه هلهله برپانكنید – شادی وخنده بیجانكنید

بهرمااینهمه غوغانكنید – ظلم برزادهِ زهرانكنید

این سری كه شده برنوك سنان – بفدایش همه خلق جهان

به لبش آیه ای ازقرآن است – به جبینش اثریزدان است

این سرزاده زهراوعلی است – نوراونورخداوندجلی است

كه درخشدچومهی دردل شب – هست ماه شب تارزینب

ماهم اولادپیمبرهستیم – زاده ای پاك زحیدرهستیم

ما امیریم وهمه زاده امیر – كاینچنین دست شماگشته اسیر

گفت سجّاد امام ابن امام - باقری آه زشام آه زشام

اهل وعیال حسین اسیرقوم لئام

اهل وعیال حسین اسیرقوم لئام - پس ازچهل تا منزل شدندواردبشام

قصریزیدوشام وزینب وآل طاها - اهل وعیال حسین دچاراین بلاها

كوچه وبازارشام آینه بندان شده - به اهلبیت حسین ظلم فراوان شده

سه روزوشب پشت دروازه شام خراب - آل نبی منتظرخونجگرودل كباب

چونكه شدندواردشام چهادیده اند - جشن وچراغان شهروكوچه ها دیده اند

مردوزن شیخ وشاب همه بحال طرب - این طرب ازبهرچیست درعجب آمدعجب

جشن وچراغان شام زبهرقتل حسین - كشتن سبط نبی تاج سرِعالمین

آیه قرآن بلب راس حسین روی نی - كوچه وبازارشام اهل وعیالش زپی

قصه اصحاب كهف كندتلاوت حسین - زآن تلاوت شده غلغله وشوروشین

آل نبی جملگی بسته به یك ریسمان - واردقصریزیدشدندامان الامان

سرِحسین مظلوم میان طشت زرین - میان قصرباشدنزدیزیدبی دین

باسرِسبط نبی میان طشت طلا - میكنداواهانت نكرده شرم ازخدا

میزنداوچوب كین برلب ودندان او - مقابل دیده خواهرگریان او

گبرونصاری مجوس گفت یزیدامزن - این سرِسبط نبی است فخرزمین وزمن

زینب كبری چنین دیدچوآن صحنه را - گفت یزیدعبرتی بگیرازاین ماجرا

خطبه غرّا بخواند بنت علی درمقام - كه شدهدایت ازآن خطبه همه خاص وعام

یزیدرسواازآن خطبه زینب شده - چناكه روزیزیدتارچنان شب شده

زینبِ ظاهراسیرشده كنون قهرمان - سیه نموده روزروشنِ آن شامیان

ای باقری شده شام ازسخنان زینب - آن روزهای روشن گشته كنون چنان شب

اَلشّامُ، اَلشّامُ، اَلشّام

در روایت آمده از امام سجّاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر كربلا كجا بود؟ در پاسخ ، فرمود: (اَلشّامُ، اَلشّامُ، اَلشّامُ)،  یا سه بار فرمود: (امان از شام، امان از شام، امان از شام)

ذکر مصیبت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

ذکر مصیبت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ - تا یاد غربت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

منزل به منزل درد و داغ و بی کسی را - یک جا روایت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

موی سپید و چهره ای در هم شکسته - از چه حکایت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

هر روز با اندوه و آه و بی شکیبی - یاد اسارت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

در این دیار پُر بلا هر کس به نوعی - عرض ارادت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

یک شهر چشم خیره وقت هر عبوری - ابراز غیرت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

هر سنگ با پیشانی مجروح خورشید - تجدید بیعت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

قرآن پرپر روی نیزه غربتت را - هر دم تلاوت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

قلب تو را یک مرد رومی با نگاهش - بی صبر و طاقت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه - خود را فدایت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

جان می دهی وقتی به لبهایی مقدس - چوبی جسارت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

کنج تنوری حنجری آتش گرفته - ذکر مصیبت می‌کند: اَلشّامُ، اَلشّامُ

از كتاب "یك ماه خون گرفته،‌هفتاد و دو ستاره" غلامرضا سازگار

آه ، یاران روزگارم شام شد

آه ، یاران روزگارم شام شد - نوبت شرح ورودشام شد

شام شهرمحنت ورنج وبلا - شام،یعنی سخت ترازکربلا

شام یعنی مرکزآزارها - آل عصمت راسربازارها

شام یعنی ازجهنم شوم تر - اهل بیت ازکربلامظلوم تر

شام یعنی ظلم وجوربی حساب - اهل بیت عصمت وبزم شراب

درورودشام،ازشمرلعین - کردخواهش ام کلثوم حزین

کای ستمگربرتودارم حاجتی - حاجتی برکافردون همتی

مااسیران،عترت پیغمبریم - پرده پوشان حریم داوریم

خواهی ارمارابری درشهرشام - ازمسیری برکه نبودازدحام

بلکه کمترگردعترت صف زنند - خنده وزخم زبان وکف زنند

آن جنایت پیشه آن خصم رسول - برخلاف گفته ی دخت بتول

دادخبث طینت خودرانشان - بردازدروازه ی ساعاتشان

پشت آن دروازه خلقی بی شمار - رخت نوپوشیده،دست وپانگار

بهراستقبال،باسازودهل - سنگشان دردست،جای دسته گل

ریختندازهرطرف زن های شام - آتش وخاکسترازبالای بام

زینب مظلومه بودوگِرد وی - هیجده خورشید،بربالای نی

هیجده آئینه ی حق الیقین - هیجده صورت زصورت آفرین

هیجده ماه به خون آراسته - باسرببریده برپاخواسته

رأس ثارالله زخون بسته نقاب - سایبان زینب اندرآفتاب

آن سوی محمل سرعباس بود - روبروبارأس خیرالناس بود

یک طرف برنی سرطفل رباب - برسرنی داشت ذکرآب آب

ماه لیلاجلوه گربرنوک نی - گه به عمه گه به خواهرچشم وی

بس که برآل علی بیدادرفت - داستان کربلاازیادرفت

خصم بدآئین به جای احترام - کرداعلان بریهودی های شام

کاین اسیران عترت پیغمبرند - وین زنان ازخاندان حیدرند

این سرفرزندپاک حیدراست - روز،روزانتقام خیبراست

طبق فرمان امیرشهرشام - جمله آزادید بهرانتقام

این سخن تابریهوداعلام شد - شام ویران شام ترازشام شد

آن قدرآل پیمبررازدند - دختران نازپروررازدند

خنده های فتح برلب می زدند - زخم هابرقلب زینب می زدند

آن یکی برنیزه دارانعام داد - این به زین العابدین دشنام داد

پیرزالی دیددرشام خراب - برفرازنیزه قرص آفتاب

آفتابی نه سری درابرخون - لب کبود امارخ اولاله گون

برلبش ذکرخداجاری مدام - سنگ هاازبام گویندش سلام

ازیکی پرسیداین سرزآن کیست - گفت این رأس حسین بن علیست

این بودمهرسپهرعالمین - نجل احمدیوسف زهراحسین

وای من ای وای من ای وای من - کاش می مردم نمی گفتم سخن

آن جنایت پیشه باخشم تمام - زد برآن سرسنگی ازبالای بام

آن سرآن آئینه ی حق الیقین - اوفتاد ازنیزه برروی زمین

ریخت زین غم برسرخورشیدخاک - گشت قلب آسمان هاچاک چاک

حاج غلامرضاسازگار(میثم)

امان از خنده دشمن - امان از طعنه و دشنام

امان از خنده دشمن - امان از طعنه و دشنام

امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام

امان از ضرب کعب نی امان از غربت زینب - ز اشک دیده بنویسید به روی تربت زینب

امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام

امـان از نیـزه‌داران و مبارکبادِ قاتل‌ها - امان از رقص شادی زنان بر گرد محمل‌ها

امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام

به نوک نیـزه می‌بینم تمـام هست زینب را - الهی بشکند دستی که بسته دست زینب را

امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام

بنال ای دل بشوی از اشک دیده دشت و صحرا را - زیـارت کـن سـر نیـزه سـر فرزنـد زهـرا را

امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام

امان از مجلس شـام و یزید و چوب خزرانش - یزید و چوب خزران و حسین و صوت قرآنش

امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام

بنال ای دل به هم شمع و گل و پروانه را بستند - که بـر یک سلسلـه ده گوهـر یکدانه را بستند

امان از شام امان از شام - امان از شام امان از شام

یک ماه خون گرفته 5 – استاد سازگار

امان از شام

در روایت آمده از امام سجّاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر كربلا كجا بود؟ در پاسخ ، فرمود: (الشّامُ الشّامُ الشّامُ)، یا سه بار فرمود: (امان از شام) به روایت دیگر، امام سجّاد علیه السلام به نعمان بن منذر مدائنى فرمود: در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند كه از آغاز اسیرى تا آخر، چنین مصیبتى بر ما وارد نشده بود:

1-  ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرهاى برهنه و نیزه هاى استوار احاطه كرده بر ما حمله مى كردندوكعب نیزه به ما مىزدند. آنان مارادرمیان جمعیت بسیارنگهداشتند و ساز و طبل مى زدند.

2-  سرهاى شهدا را میان هودجهاى زنهاى ما قرار دادن و سر عمویم عبّاس  علیه السلام را در برابر چشم عمه هایم زینب و امّكلثوم علیه السلام نگهداشتند، و سر برادرم على اكبر و پسر عمویم قاسم علیه السلام را در برابر چشم سكینه و فاطمه (خواهرم ) مى آوردند و با سرها بازى مى كردند، و گاهى سرها به زمین مى افتاد و زیر سم ستوران قرار مى گرفت .

3- زنهاى شامى از بالاى بامها، آب و آتش بر سر ما مى ریختند. آتش به عمّامه ام افتاد، ولى چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش كنم . در نتیجه عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.

4- از طلوع خورشید تا نزدیك غروب ما را همراه ساز و آواز، در برابر تماشاى مردم در كوچه و بازار گردش دادند و مى گفتند: اى مردم ، بكشید اینها را كه در اسلام هیچگونه احترامى ندارند.

5- ما را به یك ریسمان بستند و با این حال ما را از در خانه یهودى و نصارى عبور دادند، و به آنها مى گفتند: اینها همان افرادى هستند كه پدرانشان ، پدران شما را (در خیبر و...) كشتند و خانه هاى آنها را ویران كردند، امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید. یا نُعمانُ فَما بقى اءحد منهم الا وَقَدْ اَلقى عَلَینا مِنْ التُرابِ وَالا حجارِ وَالا خشاب ما اءرادَ. اى نعمان هیچ كس از آنها نماند مگر اینكه هرچقدر مى خواست از خاك و سنگ و چوب به سوى ما افكند.

6- ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جاى غلام و كنیز بفروشند ولى خداوند این موضوع را براى آنها مقدور نساخت .

7- ما را در مكانى جاى دادند كه سقف نداشت ؛ روزها از گرما و ترس كشته شدن ، همواره در وحشت و اضطراب به سر مى بردیم .

شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید

شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید - ساز با ناله ذریه زهرا نزنید

سر مردان خدا را به سر نیزه زدید - مرد باشید دگر سنگ به زن ها نزنید

به زنان سنگ اگر بر سر بازار زنید - دختران را به کنار سر بابا نزنید

علی و فاطمه در بین شما استادند - پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید

کشتن فاطمه بین در و دیوار بس است - تازیانه به تن زینب کبری نزنید

رقص شادی جلوی محمل زینب نکنید - پای سرهای بریده به زمین پا نزنید

گر به دیدار سر پاک حسین آمده اید - این قَدَر دست به هنگام تماشا نزنید

بگذارید برای شهدا گریه کنیم - خنده بر داغ دلِ سوخته ما نزنید

غلامرضا سازگار

شامیان دف نزنید، پیش ما صف نزنید

زبان حال امام سجاد علیه السلام

شامیان دف نزنید، پیش ما صف نزنید - دور رأس شهدا این  قَدَر کف نزنید

روز ما را دگر از زخم زبان، شب نکنید - خنده بر اشک من و گریه ی زینب نکنید

آه از کرب و بلا، وای از شام بلا

عوض ذکر سلام، ندهیدم دشنام - کس به مهمان نزند سنگ زکین از لب بام

نسب و نام و مقامم همگی  می دانید - به چه تقصیر و گنه خارجیم می خوانید

آه از کرب و بلا، وای از شام بلا

من نبی را ثمرم، من علی را پسرم - خار و خاشاک ز بام، کس نریزد به سرم

این قدر دخت علی را به کنارم نزنید - تازیانه به تن خواهر زارم نزنید

آه از کرب و بلا، وای از شام بلا

کربلا داغ پدر، عطش و اشک بصر - شام غم  زخم زبان، آتشم زد به جگر

عمه ام با بدن خسته دعایم می کرد - سر بابا سر نی، گریه برایم می کرد

آه از کرب و بلا، وای از شام بلا

منم و سلسله ام، میر این قافله ام - پیش رو رأس حسین، همه سو هلهله ام

زخم تن،زخم زبان،قسمت وتقدیرمن است - مونس وهمدم من،حلقه ی زنجیرمن است

آه از کرب و بلا، وای از شام بلا

هرکجا دیدم آب، جگرم گشت  کباب - کردم از سوز درون، گریه بر طفل رباب

شعله های عطشش را به دل احساس کنم - یاد بی آبی و بی دستی عباس کنم

آه از کرب و بلا، وای از شام بلا

ای شامیان ز چشـم پیمبـر حیا کنید

ای شامیان ز چشـم پیمبـر حیا کنید - کمتـر جفـا بـه عتـرت خیرالنسا کنید

در پیش داغدیــده نرقصیــد اینقــدر - شرم از علی، حیا ز رسـول خـدا کنید

تا چند طعن و خنده و دشنام بهتر است - مثـل حسین از تـن مـا سر جدا کنید

زخم‌زبان بس است! اگر بس نمی‌کنید - ما را به تیر و نیـزه و خنجـر فدا کنید

از بام اگـر به فرق زنان سنگ می‌زنید - ما حاضریـم، رحم بـه اطفـال ما کنید

گل گر نمی‌دهیـد به دلجـویی مریض - زنجیــر را ز گــردن بیمــار وا کنید

زهرا کنار محمـل زینب ستـاده است - بی‌شرم‌ها! ز حضرت زهـرا حیـا کنید

مـا را بـرون بریــد ز کـوی یهودیـان - خود هرچه خواستید به عترت جفا کنید

مـا نیستیم خارجـی، اهل مدینـه‌ایم - مـا را بـه نـام آل محمّد صدا کنیـد

سـوز شمـا دمد ز مضـامین تـازه‌اش - ای خاندان وحی! به «میثم» دعا کنید

غلامرضا سازگار

ام كلثوم وشمر

سید بن طاووس در لهوف گوید: چون كاروان اسراى اهل بیت علیهم السلام نزدیك دروازه شام رسیدند، ام كلثوم شمر بن ذى الجوشن را طلب كرد و فرمود: مرا با تو حاجتى است . گفت : حاجتت چیست ؟ فرمود: اینك شهر دمشق است ، ما را از دروازه اى داخل كن كه مردمان در آن كمتر انجمن باشند و بگو سرهاى شهدا را از میان محملها دور كنند تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله ننگرند. شمر، كه خمیر مایه شرارت بود، چون مقصود آن مخدره بدانست یكباره بر خلاف مقصود آن مخدره كمر بست و فرمان داد تا سرهاى شهدا را در خلال محملها جاى دهند و ایشان را از دروازه ساعات ، كه مجمع رعیت و رعات بود، به شهر در آوردند تا مردم بیشتر بر آنها نظاره كنند.

و سپهر در ناسخ گوید: در آن حال ، شمر سر حضرت امام حسین علیه السلام بود و پیوسته گفت : انا صاحب رمح طویل ، انا قاتل الدین الاصیل ، انا قتلت ابن سید الوصیین و اتیت براسه الى یزید امیرالمومنین. ام كلثوم علیه السلام چون بشنید كه شمر به عمل خویش افتخار كرده و مى گوید: من صاحب نیزه بلند و كشنده فرزند ارجمند سید اوصیا و قتال كننده با دین اصیل بلند پایه مى باشم ، یكباره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود: و فیك الكثكث یا لعین بن اللعین ، الا لعنة الله على الظالمین یا ویلك اتفتخر على یزید الملعون بن الملعون بقتل من ناغاه فى المهد جبرئیل و من اسمه مكتوب على سرادق عرش الجلیل و من ختم الله بجده المرسلین و قمع بابیه المشركین فاین مثل جدى محمد المصطفى و ابى المرتضى و امى فاطمه الزهرا صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین.

یعنى : خاك بر دهانت باد اى ملعون ! لعنت خداوند بر ستمكاران باد! واى بر تو! آیا فخر مى كنى بر یزید ملعون كه به قتل رسانیدى كسى را كه جبرئیل در گهواره براى او ذكر خواب مى گفت و نام گرامیش در سرادق عرش جلیل پروردگار، مكتوب است ؟ كشتى كسى را كه خداوند متعال پیامبرى را به جدى وى ، رسول خدا، خاتمه داد. آیا افتخار تو این است كه به قتل رسانیدى كسى را كه پدرش نابود كننده مشركین بود؟ كجا جدى و پدرى و مادرى مثل جد و پدر و مادر من پیدا خواهد شد؟ خولى اصبحى كه نگران این بیانات بود، به ام كلثوم گفت : تاءبین الشجاعه و انت بنت الشجاع ، یعنى : تو هرگز از شجاعت سر بر نتابى ، همانا تو دختر مرد شجاعى هستى !

سید بن طاووس نقل می کند که عمر بن سعد اسرای اهل بیت را به کوفه برد. هنگامی که نزدیک کوفه رسیدند، اهل کوفه برای تماشای اسرا اجتماع کردند. یکی از زنان کوفی که بر سطحی ایستاده و بر آنان مشرف بود، پرسید: «مِنْ أی الأساری اَنْتُنَّ؟» شماها از کدامین اسرا هستید؟ جواب دادند: «نحن اساری آل محمد» ما اسرای آل محمد هستیم. زن از سطح پایین آمد و هر چه چادر، مقنعه، روسری و پارچه ای که داشت جمع کرد و به آنان داد و آنان خود را پوشانیدند.»

سؤال مهم و قابل تأملی که در اینجا مطرح می شود این است که چرا اهل بیت با آنکه گرسنه بودند نان و خرما را قبول نکردند و حتی از دهان اطفالی که تکلیف هم ندارند، آنها را بیرون کشیدند و بر زمین انداختند ولی چادر و مقنعه ها را قبول کردند؟ آیا نمی خواهند بفهمانند که حجاب اهمیتش بسیار زیاد است و حتی می توان عطیه ها، بخششها و یا حتی صدقه های دیگران را قبول کرد و با آن خود را از دید نامحرم حفظ کرد؟! آیا اینها زنان ما را به رعایت حجاب در هر حال و هر موقعیت و با هر وسیله دعوت نمی کند؟! پرواضح است که حجاب نشانه کرامت و ارجمندی زن مسلمان است و زنان عاشورایی و زینب گونه که پیامبران حریت و آزادگی و آیات عصمت و عفت بوده و هستند حفظ کرامت و شخصیت خود را بر همه چیز مقدم می دارند.

تلاش اهل بیت در دور داشتن خود از دید بیگانگان درشام

پس از چند روزی که اسرا در کوفه ماندند، آنان را به سوی شام روانه کردند. در هنگام حمل و نقل اسرا از مکانی به مکان دیگر، آنان را همانند اسرای کفار و گاه بدون پاسداشت حرمت آنان از نظر امکان حفظ کامل حجاب، انتقال می دادند و این کار، اعتراض اهل بیت(ع) و حضرت سجاد(ع) را برمی انگیخته و آنان برای حفظ حجاب از هیچ کوششی فرو گذار نمی کردند و حتی اگر لازم بود به خواهش و تمنّا نیز متوسل می شده اند، در حالی که هیچ سراغ نداریم که امام حسین(ع) یا اهل بیت(ع) برای امور مادی به دشمن متوسل شده یا التماس کرده باشند و حتی یک مورد هم پیدا نمی شود که مثلاً امام حسین(ع) از دشمن طلب آب کرده باشد و باز هیچ موردی نمی یابید که اهل بیت(ع) پس از اسارت از دشمن تقاضای نان، آب و سایر امور مادی را داشته باشند ولی دقت در حوادث شام، اصرار اهل بیت بر حفظ پوشش و حجاب و دور نگه داشتن خود را از انظار تماشاچیان روشن می کند و باز بر اهمیت حجاب دلالت می کند. قبلاً تقاضای زنان از عمرسعد در صحرای کربلا ذکر شد که بنا به نقل شیخ مفید: «و سألته النسوة لیسترجع ما اخذ منهن لیسترنّ به»

«زنان از او خواستند تا آنچه از آنان گرفته شده بازگردانده شود تا خود را با آن بپوشانند»

ای كه ز روی نی غمین مرا نظاره می‌كنی

ای كه ز روی نی غمین مرا نظاره می‌كنی - سینه ی خسته‌ی مرا پر از شراره می‌كنی

ز كودكانِ تو مگر كسی كم است اینچنین - به راه طی شده به دیده ‌ات اشاره می‌كنی

اشك سه ساله كرده پیرم

اشك سه ساله كرده پیرم - سكینه ات كرده اسیرم

از این همه درد و مصیبت - داداش حسین دارم می میرم

مهدی فاطمه ای یار بیا گریه كنیم

مهدی فاطمه ای یار بیا گریه كنیم - با دلی خسته و خونبار بیا گریه كنیم

كاروان اسراء آمده در شام بلا - دل عالم شده بیمار بیا گریه كنیم

سر دروازه‌ی این شهر نوشته است به خون - شهر مردان جفاكار بیا گریه كنیم

شامیان بد دهن و هلهله كن آمده‌ اند - زینب آمد سر بازار بیا گریه كنیم

دست هر كودك شامی كه پر از سنگ جفاست - بر یتیمان گرفتار بیا گریه كنیم

خاك و خاكستر و آتش لب بام آماده است - شام شد شام شب تار بیا گریه كنیم

سر و طشت و لب و دندان و می و جام شراب - وای از آن بزم دل آزار بیا گریه كنیم

شام یعنی انتهای خستگی

شام یعنی انتهای خستگی - شهر آزار خدای خستگی

شام یعنی گوشه ویرانه‌ها - مدفن شمع و گل و پروانه‌ها

شام تسکین دل شیطان بود - زینت سر نیزه‌اش قرآن بود

شام یعنی وادی دشنام ها - سنگ باران سری از بام ها

سنگ در دستان نامردان شام - بوسه می‌زد بر سر زخم امام

شام تفسیر نگاهی مضطراست - شهر داغ لاله‌های حیدر است

شام هم مانند کوفه بی‌وفاست - صفحه ‌ای از دفتر کرب و بلاست

بی‌وفایی‌ مانده از این طایفه - شام دارد مردم بی‌عاطفه

شام یعنی محملی از داغ و درد - موسم پژمردن گلهای زرد

پای محمل رقص و کف آزاد شد - کوچه‌هایش هلهله‌آباد شد

شام شهر بازی چوب و لب است - نیشتر بر زخم بغض زینب است

بر دل زهرائیان آتش زدند - هرکه را می‌سوخت از آهش زدند

یک زن شامی چو دید اشک رباب - اشک او را داد با خنده جواب

در میان ازدحامی از نگاه - می‌کشید از دل عقیله آه آه

اشک شد آنجا نقاب روی او - شد پریشان قلب او چون موی او

یک نفر شرمی نکرد از معجرش - ریخت خاکستر یهودی بر سرش

علی ناظمی

متنبه شدن پیر مرد شامى و توبه او از كردار زشتش

پیر مردى از اهل شام كه از شیوخ بود بنزد شتر امام بیمار (علیه السلام) آمده بلند گفت: الحمدلله الذى قتلكم و اهلككم و قطع قرن الفتنه. شكر خداى را كه شما را كشت و هلاك كرد و شاخ فتنه را برید جهان را آسایش داد آنچه خواست از دشنام و ناسزا گفت و چیزى فرو گذار نكرد همینكه آرام گرفت بیمار كربلا فرمود: اى شیخ آنچه تو گفتى من شنیدم دل خود را خالى كردى و آسوده شدى اكنون تو ساكت باش و دو كلمه حرف مرا بشنو. شیخ گفت بگو: امام فرمود: قرآن مى‏خوانى؟ عرض كرد: بلى. امام فرمود: این آیه را خوانده‏ اى؟ قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فى القربى. خداوند مى‏فرماید به پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كه اى حبیب من بگو به امت كه من اجر و مزد رسالت از شما نمى‏خواهم مگر مهر و محبت در حق ذى القربى و خویشان من‏. پیر گفت: بلى آن را خوانده‏ ام. امام (علیه السلام) فرمود: این آیه را خوانده ‏اى كه خدا مى‏فرماید: و آت ذاالقربى حقه. پیر گفت: آرى آن را خوانده‏ ام. فرمود: این آیه را خوانده ‏اى كه خدا مى‏فرماید: و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى. پیر مرد شامى گفت: بلى خوانده‏ ام. حضرت فرمودند: این را خوانده‏ اى كه مى‏فرماید: انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا. پیر مرد گفت: خوانده ‏ام اما این آیات به شما چه ارتباطى دارد، زیرا همه این آیات در حق اولاد رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و ذریه فاطمه بتول سلام الله علیها مى‏باشد. امام (علیه السلام) گریست و فرمود: «ارتباطش اینست که»والله عترت و اولاد رسول و ذریه فاطمه بتول ما هستیم. پیر مرد وقتى فهمید ایشان خارجى نیستند بلكه جملگى ذریه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بوده و شخصى كه با او سخن مى‏گوید امام و پیشوایش مى‏باشد سر در پیش افكند سخت گریه كرد، سپس بعد از ساعتى عرضه داشت: بالله انتم، هم؟ تو را بخدا شما از آن خانواده و از اهل بیت پیغمبرید؟ حضرت فرمودند: بالله نحن هم؟ مائیم اهل بیت طهارت و عصمت. پیر مرد عرضه داشت: فدایت شوم، مرا معذور دارید، بخدا قسم شما را نشناختم، از شما پوزش طلبیده و طلب عفو و آمرزش مى‏كنم سپس پیر مرد سه مرتبه گفت: اللهم انى اتوب الیك، خدایا توبه كردم و از دشمنان آل محمد بیزارم. پس از آن عمامه از سر برداشت و بر زمین زد و به روایت روضة الشهداء خود را زیر دست و پاى شتر امام سجاد (علیه السلام) انداخت و در خاك مى‏غلطید و صیغه توبه را اداء مى‏نمود. امام (علیه السلام) فرمودند: اى شیخ توبه تو قبول است برخیز. عرض كرد: اگر توبه من قبول شده باشد باید زیر دست و پاى شتر شما جان بدهم در همین اثناء شهق شهقة و فارق روحه من البدن، فریادى زد و روح از كالبد بدنش خارج گشت و به روایت لهوف مامورین خبر براى یزید پلید بردند و او جلادان را امر به قتل او نمود و بدین ترتیب آن پیر مرد را شهید نمودند.

وروداهلبیت به خرابه

صاحب روضة الشهداء مى‏نویسد: هر چه خواستند اهل بیت علیهم السلام را از دروازه ساعات داخل كنند انبوه جمعیت مانع شد و این امر ممكن نگردید لذا بالاجبار ایشان را از دروازه نودِر وارد كردند، بارى وقت ظهر بود كه اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را به مسجد جامع شهر رساندند و از آنجا به طرف دارالاماره یزید پلید انتقال دادند. مرحوم طریحى مى‏نویسد: مقدار سه ساعت اهل بیت علیهم السلام را درب دارالاماره نگاهداشتند و بخاطر همین جهت آنجا را به باب الساعات نامیدند و همان طوریكه برخى از اهل تحقیق فرموده‏اند همان روز اهل بیت را به مجلس یزید پلید وارد نكرده‏ اند بلكه ایشان را در خرابه ‏اى اسكان دادند و روز بعد آن وجودات محترمه را به بارگاه نحوست بار آن پلید داخل كردند.

مرحوم علامه مجلسى مى‏نویسد: حلبى از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت مى‏كند چون حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) را با اهل بیت علیهم السلام به شام بردند جعلوهم فى بیت، اسراء به یكدیگر مى‏گفتند ما را بدین منزل ویرانه جاى داده‏ اند كه خانه بر سر ما فرود آید، پاسبانان كه رفت و آمد به آن خانه مى‏كردند به یكدیگر مى‏گفتند: اینها از سقف شكسته مى‏ترسند مبادا بر سرشان خراب شود و خبر ندارند كه فردا چون به حضور امیر رسند حكم بقتل ایشان مى‏نماید. بارى آن شب را اهل بیت علیهم السلام در آن خرابه بسر بردند ولى فقط ذات اقدس احدیت از حال آن یادگاران پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) باخبر بود و دانست چه به ایشان گذشت.

ز جوش ناله سقفش كنده از فرش - بسان دود بى جان رفته تا عرش

مكینش را مكان بود آن چنان تنگ - كه در زندان دل زندانیان تنگ

نه مهمان نوازى و نه میزبانى - نه فرشى نه ظرفى نه آبى نه نانى

خرابه شام ، زندان اهل بیت سیدالشهدا علیه السلام

در روایت مرحوم صدوق (ره) از آن خرابه ، تعبیر به محبس (زندان و بازداشتگاه ) شده است ، زیرا آنها در آنجا محصور بودند و اجازه نداشتند به جاى دیگر بروند. عن فاطمة بنت علیّ علیه السلام: إنَّ یَزیدَ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَینِ علیه السلام فَحُبِسنَ مَعَ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیهماالسلام فی مَحبِسٍ، لا یُکِنُّهُم مِن حَرٍّ ولا قَرٍّ حَتّى تَقَشَّرَت وُجوهُهُم…(أمالی شیخ صدوق: ص ٢٣١ ح ٢۴٣ ، روضة الواعظین ابن فتال نیشابوری: ص ٢١٢، بحار الأنوار علامه مجلسی، ج ۴۵ ص ١۴٠) همانا یزید دستور داد كه اهل بیت امام حسین علیه السلام را همراه امام سجاد علیه السلام در محلى حبس كردند. آنها در آنجا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما، تا آنكه بر اثر آن صورتهایشان پوست انداخت . (زینب علیه السلام فروغ تابان كوثر، نوشته فاضل دانشمند حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد محمدى اشتهاردى ، ص 265 به نقل از امالى صدوق ، مجلس 21)

هلاك پنج زن به نفرین امام سجادعلیه السلام

سهل گوید آن زمان كه اسیران را درب دارالأماره نگاهداشته بودند پنج زن در غرفه خانه یزید نشسته بودند تماشا مى‏كردند میان آن زنان عجوزه و فرتوته ‏اى بود مجدوبة الظهر آن عجوزه قدى خمیده داشت هشتاد سال از سن نحسش گذشته بود دید سر پر نور امام (علیه السلام) بر نیزه پاى غرفه اوست. فوثبت و اخذت حجرا فضربت به راس الحسین. آن سلیطه جست و سنگى برداشت و آن را بطرف سر مطهر امام (علیه السلام) پرتاب كرد، سنگ آمد و به سر بریده امام (علیه السلام) خورد.

در نسخه دیگر آمده: آن پیره زال سنگى برداشت و به دندانهاى امام (علیه السلام) زد. سهل گوید امام زین العابدین (علیه السلام) طاقت این مصیبت نیاورد سر بلند كرد عرض كرد: اللهم عجل بهلاكها و هلاك من معها. خدایا این عجوزه را با همراهان او هلاك كن سهل گوید بخدا قسم هنوز كلام امام (علیه السلام) تمام نشده بود كه تمام غرفه بزیر آمد آن پنج زن و مافیها به درك رفتند.

از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند

از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند - بر زخم كهنه پرمان سنگ می زنند

وقت نزولِ سوره ی توحید بر لبت - ابلیس ها به باورمان سنگ می زنند

وقتی كه سنگشان به سر نی نمی رسد - سمت سكینه خواهرمان سنگ می زنند

از پای نیزه فاطمه را دور كن پدر! - این كورها به مادرمان سنگ می زنند

بغض علی بهانه خوبی برایشان - حتی به سوی اصغرمان سنگ می زنند

آن دختری كه با پدرش رفت و دور شد...در كربلا جهیزیه اش جفت و جور شد

گفتم: كه كاخ مستی تان پایدار نیست - مردم لباس خاكی ما خنده دار نیست

مردان ما به نیزه و در كوچه های شهر - گرداندن زنان حرم افتخار نیست

ای بزدلان! ز بام به ما سنگ می زنید - در دست های بسته ی ما ذوالفقار نیست

در سختی و بلا به خدا تكیه می كنیم - سر می دهیم در ره او، این شعار نیست

خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنید - پای سر بریده كه جای قمار نیست

وحید قاسمی

آیه الله العظمى میرزا حبیب الله شریف كاشانى (متوفاتى 1340 هجرى قمرى) مى نویسد: یكى از زنان شام سنگى برداشت و به سر مقدس امام حسین علیه السلام زد و حضرت از بالاى نیزه فرمود: اناالمظلوم .

ایضًا نقل مى كند: حضرت زینب كبرى علیه السلام توجه به سر بردار نمود، حضرت به وى فرمود: یا اختاه اصبرى فان الله معنا. یعنى خواهر جان ، صبر كن كه خدا با ماست . در سر الاسرار نوشته حاج شیخ عبدالكریم (ص 306)، و نیز منهاج الدموع ص 385 و كتاب عوالم (ص 169) آمده است كه منهال گفت : سوگند به پرودگار، دیدم سر امام حسین علیه السلام در شهر شام بالاى نیزه مكرر مى فرمود: لاحول و لاه قوه الا بالله.

سخن گفتن سرمطهر

مدتى نگذشت كه تحوّلى عجیب در شهر دمشق رخ داد و یزید، در زمان كوتاهى پس از ورود اسیران، ناگزیر به پشیمانى و ندامت پرداخت. چه عواملى موجب سرافكندگى یزید شد؟ عواملى كه یزید را به سرافكندگى واداشت، یكى از این عوامل قرائت قرآن توسط سر مطهّر حضرت سیدالشهداء علیه السلام بود. ابن عساكر كه خود از اهل شام است، مى گوید: سه روز سر مطهر امام حسین علیه السلام را در شهر شام بر محلّى نصب كردند و از آن سر مطهّر آیه شریفه «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَالرَّقیمِ كانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَبًا»  (سوره كهف: آیه 9) در سر الاسرار نوشته حاج شیخ عبدالكریم (ص 306)، و نیز منهاج الدموع ص 385 و كتاب عوالم (ص 169) آمده است كه منهال گفت : سوگند به پرودگار، دیدم سر امام حسین علیه السلام در شهر شام بالاى نیزه مكرر مى فرمود: لاحول و لا قو ة الا بالله.

سر امام حسین علیه السلام با دخترش رقیه علیهاسلام سخن مى گوید

در كتاب بحر الغرائب ، جلد 2، قریب به این مضامین مى نویسد: حارث كه یكى از لشگریان یزید بود گفت : یزید دستور داد سه روز اهل بیت علیه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغانى شهر شام كامل شود. حارث مى گوید: شب اول من به شكل خواب بودم ، دیدم دخترى كوچك بلند و نگاهى كرد. دید لشگر از خستگى راه خوابیده اند و كسى بیدار نیست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسین علیه السلام كه بر درختى كه نزدیك خرابه دم دروازه شام آویزان بود. آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس ‍ برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زیر درخت ایستاد و به سر مقدس امام حسین علیه السلام پایین آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقیه سلام الله علیها گفت : السلام علیك یا ابتاه و امصیبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك. بعد دیدم سر مقدس با زبان فصیح فرمود: اى دختر من ، مصیبت تو و رجز و تازیانه و روى خار مغیلان دویدن تو تمام شد، و اسیریت به پایان رسید. اى نور دیده ، چند شب دیگر به نزد ما خواهى آمد آنچه بر شما وارد شده صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد. حارث مى گوید: من خانه ام نزدیك خرابه شام بود، از اینكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم كى از دنیا مى رود، تا یك شبى شنیدم صداى ناله و فریاد از میان خرابه بلند است ، پرسیدم چه خبر است ؟ گفتند: حضرت رقیه علیه السلام از دنیا رفته است . نیز حجت الاسلام صدر الدین قزوینى در جلد دوم كتاب شریف ثمرات الحیوه ، به سند خود آورده است : حضرت رقیه علیه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود: الىّ ، الىّ ، هلمّى فانّا لك بالانتظار. یعنى اى نور دیده بیا بیا به سوى من ، كه من چشم به راه تو مى باشم ، و در اینجا بود كه دیدند حضرت رقیه علیه السلام از دنیا رفت . (نقل از كتاب حضرت رقیه ص 26 و سخن گفتن امام حسین علیه السلام در 120 محل ص 59) ایضا روایت شده است که سر مبارک امام حسین علیه السلام را بر شاخه درختی آویختند در آن هنگام سر مطهر این آیه را قرائت کرد و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.

چوآن مستحفظین راخواب بردوپاسی ازشب شد - سکینه(رقیه)سر برآوردی زخواب آهسته آهسته

لب خود از تکلم بست اما دل پر از شیون - گشود از گردن و باز و طناب آهسته آهسته

کشید آنگاه رخت غم بپای حضرتش اما - دل پر آتش و چشم پر آب آهسته آهسته

چوچشمش برسرباب اوفتاد آهش - گذشت ازسردو دست آورد سوی رأس باب آهسته آهسته

که ناگه نرم نرم آن شاخه خم گردید از بالا - بزیر آورده رأس آن جناب آهسته آهسته

پس آن طفل حزین گفتا به آن سرسرگذشت خود - سئوالش رابداد آن سرجواب آهسته آهسته

بگفتا ای پدر از تشنگی جانم بلب آمد - بگفت از دیده ترنوش آب آهسته آهسته

بگفت از سیلی شمر لعین رویم شده نیلی - بگفتا میرسد روز حساب آهسته آهسته

بگفتا بی علی اکبر نخواهم زندگی دیگر - بگفت از وی شوی تو کامیاب آهسته آهسته

بگفتا ای پدر هر جا روی آیم بهمراهت - بگفتا میشوی مهمان باب آهسته آهسته

بعالم فخر کن جودی که شعر روشنت آخر - جهان بگرفت همچون آفتاب آهسته آهسته

آراستن قصریزیدواحضار اهل بیت‏ علیهم السلام رادرآن

 

پس از وارد شدن اهل بیت علیهم السلام به شام تار و اسكان دادن ایشان را در آن خرابه روز بعد یزید لعین ابتداء دستور داد بارگاه را آراستند، پرده‏هاى رنگارنگ آویخته و فرشهاى ملون و زربفت گستردند، تختى مرصع به جواهر هفت رنگ كه قبلا دستور تهیه‏اش را داده بود در صدر بارگاه نهادند و اطراف آن كرسى‏هاى زرین و سیمین نهاده و شال‏هاى كشمیرى بر آن كرسى‏ها انداختند و فرمان داد از داخل بارگاه درى به حرمش باز كرده و مقابل آن درب پرده لطیف و رقیق زنبورى سلطانى آویختند تا اهالى حرمش یعنى زنهاى آل ابو سفیان از پس آن پرده صحنه بارگاه و آمدن اسراء را مشاهده كنند و سپس خود پلیدش نفیس‏ترین البسه خویش را در بر كرده و زیورهاى ذى قیمت سلاطین را بر خود آراست تاجى مرصع به انواع جواهرات رنگارنگ بر سر نهاد و بر فراز آن تخت نشست و دستور داد انواع و اقسام شراب‏ها را در بارگاه چیده و آلات قمار و شطرنج و نرد را حاضر كردند و هر یك از سفراء روم و ایلچیان فرنگ را كه قبلا دعوت كرده بود بر كرسى‏ها نشاند و تمام اكابر و وزراء و اعیان و رجال مملكتى در اطراف و چهار گوشه بارگاه روى كرسى‏ها و تخت‏ها قرار و آرام گرفتند و مطربان و نوازندگان را در مجلس آوردند و هر كدام به نوعى به تغنى و نواختن ساز مشغول شدند سپس امر كرد اسراء را بیاورید.

فراشان و غلامان ریختند در آن خانه خراب كه اهل بیت ختم مأب را به مجلس شراب ببرند چنان شیونى در مرد و زن اسیران افتاد كه ناله ایشان به آسمان رفت خواهى نخواهى با زنجیر و ریسمان آل الله را بیرون آوردند همه را مانند گوسفند به یك ریسمان بسته بودند حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) مى‏فرماید یكسر ریسمان بگردن من بود و سر دیگر به بازوى عمه‏ام زینب هر وقت ما كوتاهى در رفتن مى‏كردیم كعب نیزه و تازیانه مى‏خوردیم زیرا كه در میان خیل اسیران هم دختران كوچك بودند و هم زنهاى بلند قامت زنها قدمها را بلند و اطفال كوچك بر مى‏داشتند زنها كه مى‏ایستادند كعب نیزه و تازیانه مى‏خوردند صداى ناله ایشان بلند مى‏شد و چون زنان و محترمات حركت مى‏كردند اطفال به روى هم مى‏ریختند و روى زمین مى‏افتادند در این وقت سنگدلان و دژخیمان آن پلید با تازیانه و كعب نیزه بچه‏ها را از روى زمین بلند مى‏كردند و با این وضع جانسوز و دلخراش ذرارى و اهل پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را وارد مجلس آن زندیق نمودند.

یكى به تازیانه همى زد به عابد بیمار - رخ سكینه ز سیلى یكى كبود نمود

براى بردنشان سوى بارگاه یزید

مرحوم جودى علیه الرحمه در همین مقام فرموده:

براى بردنشان سوى بارگاه یزید - چو در خرابه رسیدند ظالمان عنید

یكى عمامه سجاد را ز فرق ربود - رخ سكینه ز سیلى یكى نمود كبود

یكى بسان اجل تاخت بر سر زینب - ز سر كشید یكى كهنه معجر زینب

یكى به شا نه كلثو م تازیانه زدى - رقیه ر ا د گر ى كعب نى به شانه زدى

عروس رایكى اندرطناب گیسوبست - تن چوموى وى آن تیره روى باموبست

گشاده ظا لمى آنگاه بر تعدى دست - زكینه ده تن ایشان به یك طناب ببست

تمام را چو به یك ریسمان ز كین بستند - كشان كشان سوى بزم یزید آوردند

ولى به یك كشش ر یسما ن به هر معبر - تمامشان بفتا د ند ر و ى یكدیگر

عمارتى كه در او بود جاى آن غدار - نشانده بود در او هفت در جهنم وار

ز هر درى كه گذشتند آل پیغمبر - زدند كعب نى و سنگ و چوبشان بر سر

رسید بر در هفتم چو زینب افكار - نشست روى زمین با دو دیده خونبار

بگفت زین عبایش كه اى كشیده تعب - چه روى داده كه جان بینمت رسیده به لب

بگوى حالت خود با من ز جان نومید - چرا به خاك فتادى چو پرتو خورشید

جواب گفت كه ا ى نو ر دیدگان ترم - قسم به جا ن تو و ر و ح  اطهر پدرم

ز سنگ قو م جفا پیشه سر ندارم من - ز كعب نیزه عدوان كمر ندارم من

گشاى چشم به بز م یز ید كا فر، بین - به هر كنا ره بپا شور روز محشر بین

ببین به كرسى وكرسى نشین این محمل - ببین به خلق تماشائى اندراین منزل

سر بر هنه چسا ن من به بز م عا م روم - چسان مقا بل ا ین زاده حرام روم

چگونه روى نمایم به این پریشانى - به مجلسى كه یهود است و گبر و نصرانى

چسان روم سوى بزمى كه خلق با دل شاد - به هم كنند زقتل حسین مبارك باد

چسان به بارگهى ر و كنم من مضطر - كه نیست بر د ر و با مش به جز تماشاگر

جهان به دیده جودى از این الم شب شد - كه آستین به رخ آخر حجاب زینب شد

وقتی رسید قافله در مجلس یزید

وقتی ر سید قا فله د ر مجلس یزید - بالا گر فت غا ئله د ر مجلس یزید

اشک سر بریده در آمد که پا گذاشت - زینب میان سلسله در مجلس یزید

زینب رسید و دور و برش جمع خسته ای - با پای پر ز آبله در مجلس یزید

داغ رباب تازه شد آن لحظه ای که دید - بالا نشسته حرمله در مجلس یزید

با کینه ای به قد مت تاریخ ، کفر داشت - با دین سر مقا بله در مجلس یزید

دفها به روی دست،وَکِل میکشید مست - مطرب میان هلهله درمجلس یزید

بزم شراب بو د و چه کردند پا ی تشت - رقا صه ها پِی صِله در مجلس یزید

ای وای ، بین جا م شر ا ب و سر امام - چندان نبود فا صله در مجلس یزید

بالا که رفت چوب، سه ساله بلند شد - صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید

شد اشک چشم،بغض وبدل کرداین چنین - آتش فشان به زلزله درمجلس یزید

صحبت که ا ز خر ید و فر و ش کنیز شد - افتاد با ز و لو له د ر مجلس یزید

خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد - از دست إبن آکله در مجلس یزید

ای تمام امیدم!  ای حسین شهیدم!

ای تمام امیدم!  ای حسین شهیدم - زیر چوب از دهانت، صوت قرآن شنیدم

یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم

شمس برج ولایی، کشته ی کربلایی - ماه بالای نیزه، مهر طشت طلایی

یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم

ای دمت آسمانی، جلوه ات جاودانی - می کنم گل فشانی،  تا تو قرآن بخوانی

یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم

زیرچوبت چو دیدم، چون هلالی خمیدم - ناگه از جا پریدم، جامه بر تن دریدم

یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم

ضرب چوب و لب تو، پاسخ یارب تو - پیش امّ و اَب تو، در بر زینب تو

یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم

من روی پا ستادم،دل به صوت تودادم - سوزد از غم نهادم، دیده بر هم نهادم

یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم

رفته از کف قرارم، ناله از دل بر آرم - چوب و لب های یارم، تاب دیدن ندارم

یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم

کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من

کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من

من پسر فاطمه، سفینه ی رحمتم - اشک رسول خدا ریخته بر صورتم

گریه کند چوب تو برمن وبرغربتم - طشت شده طشت خون،زاشک چشمان من

کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید، بر لب و دندان من

مادر من فاطمه است شرم کن از مادرم - به دست و چوبت بُوَد نظاره ی خواهرم

بزن ولیکن نزن برابر دخترم - حذر کن ای سنگدل! ز آه طفلان من

کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید، بر لب و دندان من

زکربلا تا به شام دیده ام آزارها - بر سر نی بوده ام راهی بازارها

رسیده بر فرق من سنگ جفا بارها - بوده کلام خدا بر لب عطشان من

کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید،برلب و دندان من

ظالم بیدادگر! شراب خوار حقیر - مزن ز کفر و نفاق به قلب اسلام تیر

دختر تو در حفاظ، دختر زهرا اسیر - حکم کند بین ما داور سبحان من

کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید، بر لب و دندان من

به اشک زهرا قسم، به خون حیدر قسم - به فرق اکبر قسم، به حلق اصغر قسم

به خون انصار من، به ذات داور قسم - خلل نیفتد دمی به عهد و پیمان من

کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید، بر لب و دندان من

اگر چه لب تشنه شد سرم جدا از بدن - اگر چه شد پیکرم پاره تر از پیرهن

اگر سراپا شدم باغ گل از زخم تن - بود عیان تا ابد فتحِ نمایان من

کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید، بر لب و دندان من

سخنان حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) در بارگاه رجس نجس یزید پلید

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) فرمودند: چون ما را وارد بارگاه یزید كردند دوازده مرد بودیم مقید و مغلول چون در نزد تخت یزید ایستادیم من به یزید گفتم: یا یزید انشدك بالله ما ظنك برسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) لورانا على هذه الحالة. ترا به خدا قسم چه گمان دارى بر رسول خدا اگر ما را باین حالت ببیند بر او چه مى‏گذرد و تو جواب چه خواهى گفت.

یا آنكه ما ز گبر و یهودیم اى یزید - از بهر چیست پرده ما را دریده ‏اى

این ظلم‏ها روا نبود بالله‏ اى یزید - ظالم مگر تو آل على را خریده ‏اى

ابن نما مى‏نویسد كه حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) فرمود كه یزید بر تخت مرصع نشسته بود و على رأسه تاج مكلل بالدر تاجى تاجى مكلل به جواهر بر سر نهاده بود اطراف و جوانب وى گروهى از مشایخ قریش نشسته بودند كه همه خویش و اقوام بودند و هو على سریر مملكته فى غایة الغرور و نهایة السرور از گوشه چشم از روى خشم نظر به امام زین العابدین (علیه السلام) مى‏كرد پرسید من هذا این جوان كیست؟ گفتند: على بن الحسین علیهماالسلام. آن پلید شنیده بود كه فرزند امام (علیه السلام) بنام على بن الحسین علیها السلام در كربلاء شهید شده بود لذا از روى تعجب گفت: مى‏گویند على بن الحسین در كربلاء كشته شد پس شما كیستى؟ امام زین العابدین با چشم گریان فرمود: او برادر عزیزم بود كه مردم تو وى را كشتند.

ابن شهر آشوب مى‏نویسد: یزید گفت: عجب دارم از پدرت كه پسرهایش را همه على نام نهاده.

حضرت فرمود: چون پدرش را بسیار دوست مى‏داشت اولادش را بنام پدر مى‏خواند. یزید گفت تو آن كسى هستى كه پدرت دعوى سلطنت و خلافت مى‏كرد الحمدلله كه نصیب وى نشد و خداوند مرا بر او ظفر داد سرش را بریدم و بستگان او را اسیروار خوار و زار شهرها كردم كه همه دور و نزدیك دیدند و شما را یار و هوادار نبود كه نجات بدهد. حضرت فرمود: كیست در عالم كه سزاوارتر از پدرم به خلافت باشد چونكه فرزند پیغمبر شما بوده است.

جزا دهدهركه باشد سزاى تاج و سریر - كه بود حضرت او معنى جلال و جمال

روان عقل و هنر كیمیاى هوش و خرد - جهان شوكت و فر آسمان قدر جلال

صحیفه ا د ب و فر مجد و د فتر علم - سفینه كر م و كنز جو د و گنج نوال

نزول رحمت خلا ق ر ا د لش جبریل - قبول قسمت ارزاق ر ا كفش میكال

كلیم را چه ضررگرحشركند فرعون - مسیح را چه خطر گر سیه شود دجال

یزید گفت حالا كه شكر مى‏كنم خداى را كه پدرت كشته و شر او را از سر من رفع كرد. امام (علیه السلام) فرمود: مردم تو او را كشتند. یزید گفت: خدا كشت. حضرت فرمود: خداوند لعنت كند كسى را كه پدرم را كشت، آیا من خدا را لعنت مى‏كنم؟!

مرحوم مفید در ارشاد مى‏نویسد: یزید گفت: یا على پدرت حسین (علیه السلام) با من بد كرد قطع رحم و خویشى نمود و حق مرا مى‏خواست ضایع كند در سلطنت با من منازعه كرد خدا هم آنچه باید درباره او بكند كرد. حضرت زین العابدین (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله یسیر. یزید پلید رو كرد به پسرش خالد و گفت جواب وى را بده آن كافر بچه ندانست چه جواب بگوید پس یزید پلید خود این آیه را در جواب خواند: وما اصابكم من مصیبة فبما كسبت ایدیكم و یعفوا عن كثیر. (فى البحار)

امام (علیه السلام) فرمود: آنچه گفتی جوابش را شنیدى اكنون اذن مى‏دهى كه من سخنى دارم بگویم؟ یزید پلید گفت: قل و لا تقل هجرا. یعنى بگو اما هذیان مگو. حضرت فرمود: سخنم اینست كه: ما ظنك برسول الله لورانى فى الغل. و در روایت دیگر بجاى فى الغل بهذه الصفة.  وارد شده یعنى: چه گمان مى‏برى به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) اگر مرا با این حالت و با این ضعف در زیر زنجیر گران ببیند. یزید ملعون دلش سوخت و گفت بیائید ریسمان‏هاى ایشان را بریده و غل و زنجیر آنها را باز كنید.

ورود بانوان محترمه و اطفال به مجالس رجس نجس یزید بن معاویه لعنة الله علیه

مرحوم شیخ مفید در ارشاد مى‏نویسد: ثم دعى بالنساء و الصبیان فاجلسوا بین یدیه فرأى هیئة قبیحة الخ. یعنى: سپس یزید پلید بانوان محترمه و كودكان را طلبید، ایشان آمدند و در مقابل آن ناپاك نشستند. یزید منظره ناپسند و هیئت نامناسبى را مشاهده كرد... تا آخر عبارت.

مرحوم صدر قزوینى در حدائق الانس مى‏نویسد: از عبارت شیخ علیه الرحمه این طور استفاده مى‏شود كه یزید ابتداء امام سجاد (علیه السلام) را احضار نموده و با وى مكالمه كرده و بعد به احضار اسیران از زنان و دختران دستور داده.

مولف گوید: از ظاهر كلمه ثم همین معنا مستفاد است و به نظر مى‏آید كه آنچه در خارج واقع شده همین طور باشد، بارى همین كه یزید اسیران را با آن حالت خوارى و زارى دید كه هیچ اسیرى از اسراى ترك و دیلم را به آن وضع و حالت ندیده بود دل وى به درد آمد و گفت خدا سیاه كند روى پسر مرجانه را كه اگر با شما خویش بود هر آینه شما را باین روز نمى‏انداخت و اینطور در نزد من نمى‏فرستاد.

صاحب روضةالواعظین مى‏نویسد: ثم ادخل نساء الحسین (علیه السلام) على یزید. چون عیال ویلان امام حسین وارد بارگاه یزید گردیدند زنان یزید در پشت پرده‏هاى زنبورى نشسته بودند تماشاى مجلس مى‏كردند و همین كه چشمشان بر اسیران خسته و دختران مو پریشان دست بسته افتاد همه به ضجه و ناله در آمدند. فصحن نساء اهل یزید و بنات معویة و اهله فولولن و اقمن الماتم. یعنى صداى صیحه و ضجه و ناله زنان یزید و دختران پرده نشین معاویه لعین بلند شد ولوله و غلغله در پشت پرده بلند شد. و مرحوم مجلسى در بحار مى‏فرماید: از هاشمیات افرادى پشت پرده بودند همین كه اسیران آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) رابه آنحال دیدند ناله ازدل بركشیدندوگفتند: واحسیناه واسیدا اهل بیتاه یابن محمداه یا ربیع الأرامل و الیتامى یا قتیل اولاد الادعیاء. هر كه صداى آن زنان را شنید به گریه در آمد. و نیز در بحار فرموده: در آنوقت كه اسیران را به حضور آوردند فاطمه دختر امام حسین (علیه السلام) از میان زنان فرمود: یا یزید بنات رسول الله سبایا؟ اى ظالم دختران پیغمبر را تا امروز كى اسیر كرده كه تو كرده ‏اى از كلام فاطمه تمام اهل مجلس بگریه در آمدند. فبكى الناس و بكى اهل داره حتى علت الأصوات. ضجه مردم با شیون زنان پشت پرده با ناله و افغان اسیران یكمرتبه بلند شد مجلس یك بقعه پر از گریه شد. صاحب روضة الشهداء مى‏نویسد كه یزید پلید حكم كرد عیال الله را بردند در غرفه ‏اى از غرفه‏ هاى مجلس همه را جمع نشاندند و گفت پرده هم میان ایشان و حاضران مجلس كشیدند. مرحوم سید در لهوف مى‏فرماید: ثم وضع رأس الحسین (علیه السلام) بین یدیه و اجلس النساء خلفه لئلا ینظرن الیه. یعنى سر را یزید پیش روى خود نهاد و عیال امام حسین (علیه السلام) را در پشت تخت جاى داده تا آنكه سر مطهر را نبینند و ندانند كه با آن سر منور چه مى‏كند در این اثنا چشم علیا مكرمه به سر برادر افتاد طاقت نیاورد. لما راته اهوت الى جیبها فشقته. دست برد گریبان خود را درید و فریادى بر آورد كه تمام از ناله آن مظلومه به فزع در آمدند و مى‏گفت: یا حسیناه یا حبیب رسول الله یابن مكة ومنى یابن فاطمة الزهراء سیدة النساء یابن بنت المصطفى. باز از ناله آن مخدره تمام اهل مجلس به گریه در آمدند اما یزید ساكت بود مرتبه دیگر كه شیون از مرد و زن بر آمد آنوقت بود كه صاحب فصول المهمه نقل مى‏كند: فجعلت فاطمة و سكینة تتطاولان لتنظر الى الرأس و جعل یزید تستره عنهما. یعنى فاطمه و سكینه هر دو گردن كشیده بودند تا سر بریده پدر را نظاره كنند یزید آن سر را از ایشان مستور مى‏كرد ناگهان چشم آن دو یتیم بر سر بریده پدر افتاد صدا به ضجه و فریاد بلند كردند. فبكى لبكائهن نساء یزید و بنات‏ معویة فولولن و اعولن. از گریه آن دو یتیم زنان پت پرده یزید و دختران معاویه به گریه در آمدند و ناله بلند كردند.

فاطمه دختر امام حسين علیه السلام و مرد شامى

مردم شام اسراى اهل بيت پيغمبر را از خوارج بحساب مى آوردند و يا اسراى رومى فكر مى كردند لذا مردى از اهل شام در مجلس يزيد فاطمه دختر امام حسين عليه السلام را ديد و از يزيد خواست كه اين دختر را به او ببخشد. دختر ابى عبدالله عليه السلام از سخن مرد شامى لرزه بر اندامش افتاد صدا زد: عمه جان اوتمت و استخدم؛ يتيم شدم كم نبود حالا بايد كنيزى كنم. زينب دختر على عليه السلام به مرد شامى پرخاش كرد و فرمود: دعوى دروغ كردى و پست تر از آنى كه چنين خواهشى كنى كه نه براى تو و نه براى اميرت جايز نيست يزيد از گفتار زينب به خشم آمد و گفت: ادعاى دروغ مى كنى اگر بخواهم مى توانم. زينب فرمود: چنين نيست خدا چنين اختيارى به تو نداده است مگر آن كه از دين ما خارج شوى و به دين ديگرى درآئى. يزيد سخت خشمگين شد و گفت: اين چنين با من سخن مى گوئى؟ پدرت و برادرت از دين خارج شدند! زينب فرمود: به دين خدا و جد و پدر و برادرم تو و پدرت و جدت هدايت شده ايد اگر مسلمان باشيد. يزيد گفت: دروغ مى گوئى اى دشمن خدا. زينب فرمود: تو اميرى به ظلم و ستم دشنام مى دهى و با قدرتت به طرفت تحميل مى كنى. يزيد از سخن زينب خجالت كشيد و سكوت كرد. مرد شامى دوباره سخنش را تكرار كرد و گفت: اين دختر را به من ببخش. يزيد گفت: خفه شو خدا مرگ حتمى به تو ببخشد. (ارشاد، ص246؛ بحار، ج45، ص136؛ حياة الحسين، ج3، ص389؛ طبرى، ج7، ص377؛ كامل، ج 4، ص86؛ روضة الواعظين، ص164)

چون خواست کنیز مرد میشوم

چون خواست کنیز مرد میشوم - برجست ز جایتیم مظلوم

کای عمه کنم چه خاک بر سر - از ظلم یزید شوم کافر

ای و ا ی که من عز یز بودم - یا ر ب به کجا کنیز بودم

هر طفل چو من یتیم گردد - بیچاره و دل دو نیم گردد

نومید شود ز جان شیرین - دائم بود او فکار و غمگین

چون سایه با ب رفت از سر - محروم شدم چو از برادر

ای وای که نیست دستگیری - ای وای ز ما تم اسیری

ای آه و فغان کجاست بابم - یا ر ب چکنم که دل کبابم

کس با خبرازغم دلم نیست - فریادکه حل مشکلم نیست

تلخ ا ست یتیمی و غر یبی - نی دادرسی و نی حبیبی

درد دل خویش با که گویم - درمان دل از کجا بجویم

بس کن تو حسامیا ازین غم - منمای زیاده شرح ماتم

امام محمّد باقر دویا چهارساله علیه السلام یزید را رسوا كرد

پس از آنكه اهل بیت علیه السلام را وارد شام كردند، یزید لعین حضرت امام سجّاد علیه السلام و تمام مخدّرات را كه همراه حضرت بودند به مجلس  خود طلبید و پس از ایذا و هتك احترامى كه به ساحت قدس آن جناب مرتكب گردید به اهل مجلس خود گفت : من دستور دادم مردان اینها را تماما كشتند. و اكنون این زنان و كودكانى كه ملاحظه مى كنید، در ریسمان اسارت من گرفتار مى باشند، شما مى گویید من با آنان چه كنم ؟ همه گفتند دستور بده تمامى آنها را گردن بزنند تا از نسل على علیه السلام كه دشمن دیرینه تو و پدرت معاویه بودند یك نفر باقى نماند. به محض آنكه اهل مجلس یزید این فتوا را دادند،  امام محمّد باقر علیه السلام كه سنین عمر او دو سال و چند ماه و به روایتى پنج سال بیش  نبود و جزو اُسرا ایشان را به شام آورده بودند  برخاست مقابل تخت یزید قرار گرفت و پس از حمد الهى فرمود: یزید، اگر اجازه دهى من چند كلمه صحبت كنم . یزید از جرئت آن حضرت تعجّب كرد و گفت : بگو چه مى خواهى بگویى ؟ فرمود: اهل مجلس تو از همنشینان فرعون هم بدترند. زیرا فرعون زمانى كه با اهل مجلس خود راجع به حضرت موسى و هارون مشورت كرد و گفت با آنان چه كنم ؟ گفتند آنها را به حال خودشان واگذار و متعرّض آنان مشو، لكن زمانى كه تو با اهل مجلس خویش راجع به ما مشورت نمودى ، آنها گفتند تمام ما را گردن بزن ، و در این امر سرّى نهفته است . یزید گفت : چه سرّى نهفته است ؟ حضرت امام محمّد باقر علیه السلام فرمود ندماى مجلس فرعون همه حلال زاده بودند ولكن همنشینان تو همه ولدالزنا مى باشند. (وَلایقتل الانبیاء و اءولادهم إلّا اءولاد الادعیاء). یعنى نمى كشد پیغمبران و اولاد پیغمبران را مگر اولاد ولدالزنا. یزید سر به زیر انداخت ، پس دستور داد آنان را از مجلس بیرون برند.

خطبه خواندن حضرت زینب سلام الله علیها در مجلس یزید پلید

مرحوم صدوق در امالى مى‏نویسد: سكینه خاتون فرمود: به ذات خدا در عالم سخت دل‏تر از یزید كسى را ندیدم و نیز هیچ كافر و مشركى شریرتر از یزید و جفا كارتر از او ندیدم زیرا در حضور ما زن و بچه داشت چوب خیزران بر ثنایاى پدرم مى‏زد و این اشعار را مى‏خواند. لیت اشیاخى ببدر شهدوا - جزع الخزرج من وقع الاسل - لا هلوا و استهلوا فرحا - ثم قالو یا یزید لا تشل. لیكن طاقت زینب دختر على (علیه السلام) طاق شد و ماه صبرش در محاق آمد از جاى برخاست و در محضر عام یك خطبه فصیحه مشعر بر توبیخ و تقریع و تشنیع افعال یزید كه دلالت بر جلالت و شأن اهل بیت داشت انشاء فرمود:

خطبه حضرت زینب علیه سلام در کاخ یزید

 

قَالَ الرّاوى : فَقامَتْ زَینَبُ ابْنَةُ عَلِی وَ قالَتْ: راوى گوید: در آن هنگام زینب كبرى علیه السّلام بر پا خاست و این خطبه را كه دقایق نكاتش موسس دقایق ایمان و لطایف بیانش مزین كاخ ایقان است ، ادا فرمود:

اءلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ اءَجْمَعینَ، سپاس بى قیاس ذات مقدس الهى را سزاست كه ذرات ماسوى را به قبول اشه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد.

صَدَقَ اللّهُ كَذلِكَ یقُولُ: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ اءَساؤُا السُّواى اءَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یسْتَهْزِؤُنَ). خداوند راست گفتار در كتاب معجز آثارش چنین تذكار فرمود:  سپس سرانجام كسانى كه اعمال د مرتكب شدند به جایى رسید كه آیات خدا را تكذیب كردند و آن را به مسخره گرفتند!

اءَظَنَنْتَ یا یزیدُ حَیثُ اءَخَذْتَ عَلَینا اءَقْطَارَ الارْضِ وَ آفاقَ السَّماءِ فَاءَصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاماءِ. اى یزید! آیا چنین گمان بردى كه چون اقطار زمین و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتى و راه چاره را بر رویمان محكم بسته داشتى به نحوى كه سر انجام آن به اینجا رسید كه مانند اسیران كفار ما را دیار به دیار كشاندى ،

اءَنَّ بِنا عَلَى اللّهِ هَوانا، وَبِكَ عَلَیهِ كَرامَةً!! در نزد خدا موجب خوارى و مذلت ما و عزت و كرامت تو خواهد بود؟!

وَ اءَنَّ ذلِكَ لِعَظیمَ خَطَرِكَ عِنْدَهُ!! و تصور کردی این نشانه قدر و منزلت تو در نزد خداست؟

فَشَمَخْتَ بِاءَنْفِكَ وَنَظَرْتَ فى عَطْفِكَ، با این تصور خام و باطل، باد به غبغب انداخته ‌ای و با نگاه غرورآمیز و نخوت بار به اطراف خود می‌نگری،

جَذْلانَ مَسْرورا، حینَ رَاءَیتَ الدُّنْیا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً، وَالامُورَ مُتَّسِقَةً، وَحینَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا، فَمَهْلا مَهْلا، پس خود را بزرگ پنداشته به خود بالیدی، شادمان و مسرور گشتی که دیدی دنیا چند روزی به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو می چرخد، و حکومتی که حق ما بود در اختیار تو قرار گرفته است. اگر چنین خیال باطلی در تو پیدا شده، لحظه‌ ای بیندیش

اءَنَسیتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (وَ لا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا اءَنَّما نُمْلِى لَهُمْ خَیرٌ لِاءَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْما وَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ). مگر تو فراموش کرده ‌ای کلام خدا را که می‌فرماید:« آنان گمان نکنند که مهلت یافتن خیر و سعادتشان است. نه تنها به نفع‌شان نیست، بلکه برای آن است که بر گناهان خود بیافزایند و برای آنان عذاب ذلت آمیز ابدی در پیش است.

اءَمِنَ الْعَدْلِ یابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْدیرُكَ حَرائِرَكَ وَامائَكَ وَسُوقَكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ سَبایا؟! آیا این از عدالت است ای فرزند بردگان آزاد شده (رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ) که تو، زنان و کنیزکان خود را پشت پرده نگه داری ولی دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اسیر باشند؟

قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَاءَبْدَیتَ وُجُوهَهُنَّ، پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کنی و صورتهایشان را بگشایی،

تَحْدو بِهِنَّ الاعْداءُ مِنْ بَلَدٍ الى بَلَدٍ، وَ یسْتَشْرِفُهُنَّ اءَهْلُ الْمَنازِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ یتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَریبُ وَالْبَعیدُ، وَالدَّنِی وَالشَّریفُ، دشمنان آنان را شهر به شهر ببرند، بومی و غریب چشم بدانها دوزند، و نزدیک و دور و وضیع و شریف چهره آنان را بنگرند

لَیسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِىٍّ، وَلا مِنْ حَماتِهِنَّ حَمِی. در حالی که از مردان و پرستاران ایشان کسی با ایشان نبوده

وَكَیفَ تُرْتَجى مُراقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ اءَكْبادَ الازْكِیاءِ، وَنَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ؟! و چگونه امید می رود که مراقبت و نگهبانی ما کند کسی که جگر آزادگان را جویده و از دهان بیرون افکنده است، و گوشتش به خون شهیدان نمو کرده است. «کنایه از این که از فرزند هند جگر خوار چه توقع می توان داشت»

وَكَیفَ لایسْتَبْطاءُ فى بُغْضِنا اءَهْلَ الْبَیتِ مَنْ نَظَرَ الَینا بِالشَّنَفِ وَالشَّنآنِ وَالاحَنِ وَالاضْغانِ؟!

چگونه به دشمنی با ما نشتابد آن کسی که کینه ما را از بدر و احد در دل دارد و همیشه با دیده بغض و عداوت در ما می نگرد.

ثُمَّ تَقُولُ غَیرَ مُتَاءَثِّمٍ وَ لا مَسْتَعْظِمٍ:لَاهلّوا وَسْتَهَلُّوا فَرحَا//ثُمَّ قالُوا: یا یزیدُ لا تُشَلْ. آن گاه بدون آن که خود را گناهکار بدانی و مرتکب امری عظیم بشماری این شعر می خوانی: فاهلوا و استهلوا فرحاً - ثم قالوا یا یزید لا تشل. «ای کاش اجداد من بودند و این صحنه‌ها را می‌دیدند و از شادی و سرور فریاد می‌زدند و می‌گفتند:‌ای یزید! دست مریزاد».

مُنْتَحِیا عَلى ثَنایا اءَبى عَبْدِ اللّهِ سَیدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُها بِمِحْصَرَتِكَ. این شعر را در حالی می‌گویی که با چوب بر لب و دندان ابا عبدالله(ع)، سید جوانان اهل بهشت، می‌زنی!

وَكَیفَ لا تَقُولُ ذلِكَ، وَقَدْ نَكَاءْتَ الْقَرْحَةَ، وَاسْتَاءْصَلْتَ الشَّافَةَ بِاراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّیةِ مُحَمَّدٍ ص وَنُجُومِ الارْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ؟!

چرا این شعر نخوانی حال آنکه دل‌های ما را مجروح و زخمناک نموده ‌ای و اصل و ریشه ما را با ریختن خون ذریه رسول خدا(ص)وستارگان روی زمین از آل عبدالمطلب بریده ‌ای؟

وَتَهْتِفُ بِاءَشْیاخِكَ، زَعَمْتَ اءَنَّكَ تُنادیهِمْ! آنگاه پدران و نیاکان خود را ندا می‌دهی و گمان داری که ندای تو را می‌شنوند.

فَلَتَرِدَنَّ وَشیكا مَوْرِدَهُمْ، وَلَتَوَدَّنَّ اءَنَّكَ شُلِلْتَ وَبُكِمْتَ وَلَمْ تَكُنْ قُلْتَ ماقُلْتَ وَفَعَلْتَ ما فَعَلْتَ. زود باشد که به آنان ملحق شوی و آرزو کنی کاش شل و گنگ بودی نمی‌گفتی آنچه را که گفتی و نمی‌کردی آنچه را کردی.

اءللّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا، وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمْنا، وَاحْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دَمائِنا وَقَتَلَ حُماتَنا. بارالها بگیر حق ما را و انتقام بکش از هر که به ما ستم کرد و فرو فرست غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت.‌

فَوَاللّهِ ما فَرَیتَ الا جِلْدَكَ، ولا حَزَزْتَ الاّ لَحْمَكْ. ای یزید! به خدا سوگند نشکافتی مگر پوست

خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را.

وَلَتَرِدَنَّ عَلى رَسُولِ اللّهِ ص بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّیتِهِ، وَانْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فى عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ، و زود باشد که بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وارد شوی در حالتی که بر دوش داشته باشی مسئولیت ریختن خون ذریه او را، و شکستن حرمت عترت و پاره تن او را،

وَحَیثُ یجْمَعُ اللّهُ شَمْلَهُمْ وَیلُمُّ شَعْثَهُمْ وَیاءْخُذُ بِحَقِّهِمْ: (وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فى سَبِیلِ اللّهِ اءَمْواتا بَلْ اءَحْیاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرِزَقُونَ). در هنگامی که خداوند جمع می‌کند پراکندگی ایشان را، و به صلاح میآورد كار ایشان را و می‌گیرد حق ایشان را «و گمان مبر آنان را که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه ایشان زنده‌ اند و نزد پروردگار خود روزی می‌خورند.»

وَ حَسْبُكَ بِاللّهِ حاكِما، وَ بِمُحَمَّدٍ ص خَصیما وَ بِجَبْرَئیلَ ظَهیرا. و کافی است تو را خداوند از جهت داوری وکافی است محمد(صلی الله علیه و آله) تو را برای مخاصمت و جبرئیل برای یاری او و معاونت.

وَ سَیعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمینَ بِئْسَ لِلظّالِمینَ بَدَلا وَ اءَیّكُمُ شَرُّ مَكانا وَ اءَضْعَفُ جُنْدا. و بزودی آن کس که کار حکومت تو را فراهم ساخت و تو را بر گردن مسلمانان سوار نمود بداند که پاداش ستمکاران بد است و در یابد که مقام کدام یک از شما بدتر و یاور او ضعیف تر است.

وَلَئِنْ جَرَّتْ عَلَىَّ الدَّواهى مُخاطَبَتَكَ، اءنّى لاسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَاءَسْتَعْظِمُ تَقْریعَكَ، وَاءَسْتَكْثِرُ تَوْبیخَكَ، وگرچه مصایب روزگار مرا بر آن داشت که با تو مخاطبه و تکلم کنم، ولی بدان قدر تو را کم می‌کنم و سرزنش تو را عظیم و توبیخ تو را بسیار می‌شمارم،

لكِنِ الْعُیونُ عُبْرى ، وَالصُّدُورُ حَرّى . «این جزع و بی‌تابی که می‌بینی نه از ترس قدرت و هیبت توست»، لکن چشم‌ها گریان و سینه‌ها سوزان است.

اءَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللّهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّیطَانِ الطُّلَقاءِ. شگفتا و بس شگفتا

که نجیبانی که لشکر خداوندند به دست طلقاء (آزاد شدگان) که حزب شیطانند، کشته گردند

فَهذِهِ الایدى تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَالافْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا. و از آن دستهایشان خون ما بریزد، و دهانشان از گوشت ما بدوشد.

وَتِلْكَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّواكى تَنْتابُهَا الْعَواسِلُ وَ تَعْفِرُها اءُمَّهاتُ الْفَراعِلِ. و آن جسدهای پاک و پاکیزه با یورش گرگ‌های درنده روبروست، و آثارشان را کفتارها محو می‌کند،

وَلَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَما لِتَجِدُنا وَشیكا مُغْرَما، حینَ لا تَجِدُ الاّ ما قَدَّمَتْ یداكَ، وَما ربُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ. فَالَى اللّهِ الْمُشْتَكى ، وَ عَلَیهِ الْمُعَوَّلُ. و اگر ما را غنیمت گرفتی، زودا دریابی غنیمت نه که غرامت بوده است، آن روز که جز آنچه دست‌هایت از پیش فرستاده نیابی، و پروردگارت ستمگر بر بندگانش نیست، و شکایت‌ها به سوی خداست.

فَكِدْكَیدَكَ، وَاسْعَ سَعْیكَ، وَناصِبْ جَهْدَكْ، هر کید و مکر، و هر سعی و تلاش که داری به کار بند،

فَوَاللّهِ لا تَمْحُوَنَّ ذِكْرَنا، وَلا تُمیتُ وَحْینا،سوگند به خدای که هرگز نمی‌توانی، یاد و نام ما را محو و وحی ما را بمیرانی،

وَلا تُدْرِكُ اءَمَدَنا، وَلا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها. چه دوران ما را درک نکرده، این عار و ننگ از تو زدوده نگردد.

وَهَلْ رَاءْیكَ الاّ فَنَدا، وَاءَیامُكَ الاّ عَدَدا، وَجَمْعُكَ الاّ بَدَدا، یوْمَ ینادِى الْمُنادِ: اءلاّ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمینَ. آیا جز این است که رأی تو باطل، و روزگارتو محدود و اندک، و جمعیت تو پراکنده گردد، آری، آن روز که ندا رسد: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ.

فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَتَمَ لاوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَ لاخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحْمَةِ. پس حمد مر خدای راست که برای اوّل ما سعادت و مغفرت، و برای آخر ما شهادت و رحمت مقرر فرمود.

وَ نَسْاءَلُ اللّهَ اءَنْ یكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ یوجِبَ لَهُمْ الْمَزیدَ، وَ یحْسِنَ عَلَینا الْخِلافَةَ، از خدا مسئلت می‌کنیم ثواب آنان را تکمیل فرموده و موجبات فزونی آن را فراهم آورد، و خلافت را بر ما نیکو گرداند،

انَّهُ رَحیمُ وَدُودُ، وَ حَسْبُنا اللّهُ وَ نِعَمَ الْوَكیل . چه او رحیم و ودود است، خدای ما را بس است چه نیکو وکیلی است.

فَقالَ یزیدُ - لَعَنَهُ اللّهُ: یا صَیحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوائِحِ - ما اءَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَى النَّوائِحِ.

یزید (در پاسخ زینب علیها السلام) این شعر را خواند:

یا صَیحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ، این فریادى است كه از زنان نوحه‏گر شایسته است، - مَا أَهْوَنَ النَّوْحَ عَلَى النَّوَائِحِ، و چقدر مرگ براى زنان دلسوخته و نوحه‏گر آسان است!»

قَالَ الرّاوى : ثُمَّ اسْتَشارَ اءَهْلَ الشّامِ فیما یصْنَعُ بِهِمْ. راوى گوید: سپس ‍ یزید عنید با اهل شام مشورت در میان آورد كه نسبت به اسیران چسان سلوك دارد و با ایشان چگونه رفتار نماید؟

فَقالُوا: لا تَتَّخِذْ مِنْ كَلْبِ سُوءٍ جَرْوا. «آن سگهاى ناسپاس سخن به زشتى گفتند و در مشورت خیانت كردند» پس اشاره به قتل اهل بیت نمودند به سخنى كه ذكر آن نشاید،

فَقالَ لَهُ النُّعْمانُ بْنُ بَشیرٍ: اءُنْظُرْ ما كانَ الرَّسُولُ یصْنَعُ بِهِمْ فَاصْنَعْهُ بِهِمْ. ولى نعمان بن بشیر به صدق سخن راند گفت : اى یزید! اندیشه كن كه اگر احمد مختار در این روزگار مى بود چه قسم با ایشان رفتار مى نمود، اكنون تو همان رفتار را نما.

(منابع: منتهی الامال شیخ عباس قمی - تاریخ الرسل و الملوك طبری - نفس المهموم، شیخ عباس قمی - ابن طاووس، علی بن موسی بن جعفر، الملهوف علی قتلی الطفوف - ابومخنف، مقتل الحسین (اولین مقتل سالار شهیدان)، مترجم سید علی محمد موسوی جزایری)

ترجمه شعری  خطبه‌ زینب‌ كبری‌' در مسجد شام‌

زینب‌ آن‌ خواهر غمین‌ وپریش - كه‌ كنون‌ مانده‌ است‌ با دلِ ریش‌

زین‌ مصیبت‌ چقدر نالان‌ است‌ - تكیه‌گاه‌ همه‌ اسیران‌ است‌

در میا نه‌ بد و ن‌ یا و ر و یا ر - شده‌ او نیز، كاروان‌ سالار

بسكه‌ د ر بز م‌ آ ن‌ یز ید  پلید - از یز ید دَ نی‌ جسارت‌ دید

وقت‌ را تا كه‌ او مناسب‌ دید - ذوالفقار زبان‌ خویش‌، كشید

او كه‌ با درد وغم‌ شده‌ دمساز - بِنِمود این‌ چنین‌ سخن‌، آغاز

می‌نمایم‌ خدای‌ خویش‌، سپاس‌ - این‌ ستایش‌ بُوَد ز روی‌ قیاس‌

چون‌ خدای‌ بزرگ‌ من‌ فرمود - هر كسی‌ را كه‌ كار زشت‌ نمود

یا كه‌ آیات‌ من‌ كند تكذیب - شود اندر حضور من‌ تأدیب‌

و درود خد ا به‌ پیغمبر - بر همه‌ خا ند ا ن‌ آ ن‌ سَرور

بعد، رو بر یزید دون‌ بنمود - با كلام‌ رسا چنین‌ فرمود

ای‌ یزیدی‌ كه‌ خائن‌ وپستی‌ - راه‌ها را به‌ روی‌ ما بستی‌

از رهِ مكر، با ر یا و فر یب‌ - همه‌ آ یا ت‌ ر ا كنی‌ تكذیب‌

فكر كردی‌ كه‌ د ر حضو ر خدا - ما ذلیل‌ رهیم‌ و تو والا

ای‌ كه‌ هستی‌ ز آدمیت‌ دور - می‌خرامی‌ كنون‌ به‌ كبروغرور

از رهِ عُجب‌ و كبر و خو د بینی‌ - بر چنین‌ بارگاه‌، بنشینی‌

آنْقَدَر زین‌ پدیده‌ سرمستی‌ - باب‌ فكرت‌ به‌ خویشتن‌ بستی‌

تو فراموش‌ كر د ی‌ ا مر خدا - چشم‌ داری‌ به‌ لذت‌ دنیا

همه‌ آنان‌ كه‌ د ر خطا رفتند - در ره‌ نا حق‌ شما رفتند

همگی‌ در عذاب‌ وجدانند - دور از مهر ولطف‌ یزدانند

غافل‌ از آن‌ كه‌ زینت‌ دنیا - مهلت‌ امتحان‌ بُوَد بر ما

ای‌ یزید پلید وبی‌ بنیاد - پدرت‌ شد به‌ دست‌ ما آزاد

حا لیا تو ا میر د و ر ا نی‌ - شا هد حا ل‌ ما اسیرانی‌

ما كه‌ از عترت‌ پیامبریم‌ - باید از بین‌ دشمنان‌ گذریم‌

پرده آ بر و یما ن‌ بِدَ ر ی‌ - به‌ ا سیر ی‌ به‌ هر كجا ببری‌

درحقیقت‌ تو یك‌ ستمكاری - چون‌ كه‌ فرزندآن‌ جگرخواری‌

به‌ خدا ، ا ی‌ یز ید بد كردار - تو ندانی‌ چه‌ هست‌ آ خر كار

بار سنگین‌ به‌ دوش‌ خود داری - ‌كه‌ به‌ هر كیفری‌ سزاواری‌

در قیامت‌ ، حضو ر پیغمبر - با چه‌ رویی‌ كنی‌ یزید ، نظر

بر سر ما ببین‌ چه‌ آوردی‌ - چه‌ خیانت‌ به‌ ما زنان‌ كردی‌

ما زنان‌ را زشهر خود راندی - ‌پیش‌ چشم‌ عموم‌، بنشادی‌

تو بدان‌ ای‌ یزید اگر بر ما - روزگار این‌ چنین‌ نمود، جفا

كه‌ دمی‌ با تو من‌ سخن‌ گویم - ‌سخنی‌ با تو اهرمن‌ گویم‌

سرزنش‌ ها ی‌ تو بُوَ د نیكو - چون‌ نباشیم‌ تا  ا بد ، هم‌خو

چه‌ كنم‌،دیده‌ها چوگریان‌ است - ‌همه‌ دلها زداغ‌ سوزان‌ است‌

می‌ندانم‌ كه‌ از چه‌ حزب‌ خدا - شد شهید خدا به‌ دست‌ شما

آری‌ آری‌ ، چه‌ حزب‌ شیطانید - در حقیقت‌ ز نسل‌ سُفیانید

هر كدامین‌ چو گله‌ ننگید - صاحِبِ قلب‌های‌ چون‌ سنگید

وحی‌ و قرآن‌ بُوَد زپیغمبر - او كه‌ خود هست‌ شافع‌ محشر

ما همه‌ پیر و رهِ ا و ییم - مد ح‌ پیغمبر خد ا گوییم‌

اقدس‌ كاظمی‌(مژگان‌)

من زینبم ز کرب وبلا آمدم به شام

من زینبم ز کرب وبلا آمدم به شام - تا روز روشن تو زشب تیره تر کنم

من زینبم ستمکش وبیچاره نیستم - خاک ستم به فرق توای خیره سرکنم

من زینبم که کرده خدا نطقم آتشین - هرجا که روکنم همه فتح وظفرکنم

من آ مد م یز ید و بز ید ی مر ا م را - روشن هو یتش به جهان بشر کنم

بر آن لبها چو میزد چوب خزران

بر آن لبها چومیزدچوب خزران - توگفتی عرش داوربود لرزان

تبسم بر لبا نش نقش بسته - ز پیروزی خو د گردیده شادان

در این هنگام بانوئی بپا خواست - بزیر آستین رخ کرده پنهان

نفسها حبس اندر سینه ها شد - همه اطرافیان گشتند حیران

همه بایکدیگرکردندنجوا - که این زن کیست کاینسان شدخروشان

چو لب از یکدیگر و ا کرد گفتی - سخن گوید علی آن شاه مردان

اشاره بر یز ید  بی حیا کرد - بر آن روباه شد چون شیر غران

بگفتا  با بیا ن آ تشینش - یز ید ا ای جنا یتکا ر د و ر ا ن

حیاکن چوب خزران راتوبردار - ز لبهای کبود و خشک و عطشان

سزای خواندن قرآن چنین است - خصوص این قاری و این لعل رخشان

غضبنا کی ا ز آ نر و ا ی ستمگر - که میخو ا ند سر ببر ید ه قر آ ن

بلی قر آ ن بخو ا ند تا که با آ ن - کند کا خ تر ا ا ز ر یشه ویران

انسانی

اندر سریر ناز تو خوش آرمیده ای

اندر سر یر نا ز تو خو ش آرمیده ای - شادی ا ز آ نکه رأس حسین را بریده ای

مسروروشادوخرم وخندان بروی تخت - بنشین کنون که خوب بمطلب رسیده ای

جا د ا د ه ا ی به پرده زنان خود ای لعین - خرم دلی که پرده ما را دریده ای

من ا یستا د ه بر سر پا و کسی نگفت - بنشین که روی خار مغیلان دویده ای

گه بر فر و ش حکم کنی که بقتل ما - ظا لم مگر تو آ ل علی ر ا خریده ایی

با عترت نبی ز چه بنمودی این ستم - با آنکه  ز و سفارش ما  ر ا شنیده ای

زینب کجا و تا ب ا سیر ی کی ا ین ستم - باشد روا به یکزن ماتم رسیده ای

شادی ز دیدن رخ اکبر بلی خوش است - بینی دمی که سبزه از نو دمیده ای

جودی اگرکه روز توزین غم نگشته شب - چون صبح ازچه سینه بناخن دریده ای

چوب ستم بر این سر انور مزن یزید

چوب ستم بر ا ین سر ا نو ر مزن یزید - تیر ا لم بجا ن پیمبر مزن یزید

این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه - بودی مدام زینت آغوش فاطمه

باشد هنوز لعل لب ا و چو کهربا - از بس کشید ه  تشنگی ا ین سر به کربلا 

تنها همین نه ازتو به این سرعتاب شد - از هرسری به این سربیکس عذاب شد

از ضرب سنگ کینه این قوم پرزکین - این سر بسی ز نیزه فتاده است برزمین

این سر که آ فتا ب ا ز ا و کرده کسب نور - خولی نهاده است بخاکستر تنور

این سر که داده بو سه بر ا و سید انام - آویختند بر د ر دروازه  ها ی شام

این سرکه دیده این همه جورمعاندین - او رارواست چوب زدن درکدام دین؟

بنما ز کر د گا ر تو آ ز ر م ا ی یز ید - از ر و ی  جد  ا و  بنما شرم ا ی یزید

زینب چو دیدکشت امیدش ثمرنکرد - آهش به آن ستمگردل سخت اثرنکرد

آخر بطعنه گفت بز ن خوب میزنی - ظا لم ببو سه گا ه نبی چو ب میزنی

یزید ای بی حیا کردی خراب ارکان ایمانرا

یزید ای بی حیا کردی خراب ارکان ایمانرا - فکندی آتش از ظلمت تمام کون و امکان را

سر ببریده ایظالم بدوران چیست تقصیرش - کنی آزرده از چوب جفا این لعل عطشان را

مزن ظالم که این سر را به ده ضربت جدا کردند - ببین ای بی مروت فرق او زخم فراوان را

مزن ظالم که این سر دیده کنج مطبخ خولی - چهل منزل سر نی کرده طی راه بیابان را

مزن ظالم که این سر را بدار آویختند اعدا - زدند سنگ و کلوخ و خشت خام این ماه تابان را

مزن ظالم که بر شاخ شجر آویختند این سر - زدند سنگ فراوان کودکان این شاه خوبان را

مزن ظالم که این سر دیر راهب رفته مهمانی - ندارد هیچکس خاطر کشند اینگونه مهمان را

مزن ظالم سکینه ایستاده بین، بود گریان - حیا کن از خدا بردار ازین لب چوب خزران را

مزن ظالم بود ا ین سر سر فرزند پیغمبر - اذیت بیش ا ز ا ین منما ز کین ختم رسولان را

بود نامش حسین با بش علی خیرالنساء مامش - تو ای بیداد گر کشتی امام انس والجان را

چنین سر را بصد جور و جفا کردی بخون غلطان - به مردم خارجی گوئی ولی حی سبحان را

اسیر و د ر بد ر کر د ی عیا ل داغدارش را - بزنجیر جفا بستی ز کین با ز و ی ا یشا ن را

زنانی را که جبرئیل امین محرم نمی باشد - میان خاص و عام آورده ای این غم نصیبان را

به کرسیها تو ا ی ملعون نشا نید ی فرنگی را - بپا و ا د ا شتی ز ین ا لعبا د ز ا ر نا لا ن را

منم زینب که داغ شش برادردوپسردیدم - ندیده هیچکس چون من جفاوظلم وعدوان را

این رأس نورانی که چون مهر درخشان است

این رأس نورانی که چون مهر درخشان است - مظلوم ومهمان است

از لعل لبهایش مکرر صوت قرآن است - مظلوم ومهمان است

آخر چه کرده ای یزید این رأس نورانی - محبوب یزدانی

گاهی بنوک نیزه،گاهی بر درختان است - مظلوم و مهمان است

گه در تنور خولی و گه دیر نصرانی - از بهر مهمانی

گاهی ز بیداد تو زیر چوب خزران است - مظلوم و مهمان است

آخر مزن چوب جفا بر این لب و دندان - پیش رخ طفلان

زینب بیارب یارب و زهرا پریشان است - مظلوم و مهمان است

رأسش گرفتار تو و چوب جفای تو است - از کینه های تو است

جسم شریفش بی کفن اندر بیابان است - مظلوم و مهمان است

چوب جفا بردار از این لب پیش چشمانش - چشم یتیمانش

طاقت نمانده بر عزیزان این چه احسان است - مظلوم ومهمان است

کشتی بدشت کربلا از کین جوانانش - انصار و اعوانش

پیر از فراق اکبر این سلطان خوبان است - مظلوم و مهمان است

بستی به زنجیر جفا بیمار تبدارش - دلخون ببازارش

بروی که این سر از غمش از دیده گریان است - مظلوم و مهمان است

در پرده جادادی حریمت رسم اعداست این - این در کدام آئین

 بی پرده اندر بزمت این انوار تابان است - مظلوم و مهمان است

مزن ظالم - چون خزران بر - لعل لبهای - سید بطحا

مزن ظالم - چون خزران بر - لعل لبهای - سید بطحا

نما شرمی - از رخ حیدر - روی پیغمبر - مادرش زهرا

نه آخر این - رأس نورانی - پر ز خاکستر - بر تو مهمان است

نه آخر این - شاه لب تشنه - از لبش جاری - صوت قرآنست

نه آخر او - بهر طفلانش - دل پر از خون و - دیده گریانست

مزن دیگر - چون خزرانش - شرم و بنما از - خسرو بطحا

یزید آخر - چوب بردار از - لعل لبها و - درد دندانش

یزید آخر - رحم و بنما بر - چشم و گریان - این یتیمانش

یزید آخر - بین بر احوال - زینب زار و - چشم گریانش

مزن آتش - بیش از این دیگر - قلب طفلان - موی پریشانرا

عجب بردی - بر سر بازار - آل طه را - با دو صد خواری

عجب بستی - بر غل و زنجیر - عابد بیمار - چشم خونباری

عجب کردی - از حسین و از - اهلبیت او - میهما نداری

خدا داند - حال زینب در - کوچه و بازار - رنج و محنتها

سری کو بود - روز و شب روی - دامن زهرا - سر یزدانی

ز ظلم تو - گاه و بر نوک - نیزه و گاهی - دیر نصرانی

گهی اندر - خانه خولی - روی خاکستر - شد به مهمانی

گهی باشد - زیب دروازه - گه کنند او را - سنگ و بارانها

حریم خود - د ر پس پرده - لیک و بی معجر - آل پیغمبر

مجوس وگبر - روی کرسیها - لیک وپای تخت - عابدومضطر

ره د و ر و - ر نج بسیا ر و - چشم خو نبا رو - قلب پر آ ذ ر

بس است آخر - ظلم بی پایان - ای ستمگستر - آل طه را. خاشع

یزید ای جفا جوی شوم لعین

یزید ای جفا جوی شوم لعین - بیا خوف بنما تو از واپسین

بکن شرمی از سید المرسلین - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

که این سرستمها زظلمت کشید - به ده ضربتش شمرازتن برید

بزد بر سنانش سنان عنید - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

ببین اشک ریزدزچشم ترش - ز داغ علی اکبر و اصغرش

نه آخر منم ای لعین خواهرش - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

بود این سر نور چشم رسول - که پرورده او را بدامن بتول

ز قتلش نمودی نزد ما را ملول - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

ببین از غمش زار طفلان او - نظاره کنند این یتیمان او

مرنجان تو طفلان ویلان او - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

کجا آله طه و بزم شراب - کجا زینب و بزم چنگ و رباب

زدی بر دلم زین الم التهاب - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

ببستی بزنجیر ظلم و عناد - تن زار بیمار زین العباد

کندشوقی ازظلم وجورتوداد - ترحم نما برمن دلغمین

مزن چوب کین بر لب شه دین

ایچرخ کجمدار الهی شوی خراب

ایچرخ کجمدار الهی شوی خراب - کردی د ل محمد و آ لش ز غم کباب

زینب کجا وشام کجا کعب نی کجا - دادی هزارگونه به آن خون جگرعذاب

آه از دمی که حکم یز ید پلید شد - بستی د و ا ز د ه تن ا یشا ن بیک طناب

شرمت زروی حضرت خیرالنسا نشد - بردی کشان کشان زجفامجلس شراب

ناگه فتا د چشم یز ید ا ند ر آ ن میان - بر د ختر حز ینه شا ه ملک رقاب

گفتا به آن حزینه ز روی شفقت او - گو کیستی ستاده چنین اندر اضطراب

شمع کدام انجمنی سروکیستی - باری سر شک بهرچه ازدیده چون سحاب

گر زاریت ز قید غل و ریسمان بود - گویم کنند با ز ز گردن تو ر ا طناب

هستی اگر گرسنه بگویم دهند نان - گر تشنه ای بگو بدهندت ز مهر آب

آن قمری حدیقه سلطان کربلا - بی خوف و بیم داد بر آن بی حیا جواب

گفتا منم که از ستمت بی پدر شدم - گشتم اسیر ظلم تو ای شوم ناصواب

نامم سکینه دختر آن رأس انورم - جا داده ای بطشت طلا همچه ماهتاب

کشتی برادران و عموها یم ا ز جفا - جنب فر ا ت تشنه بصد کینه و عتاب

بستی بریسمان ستم عمه های من - آورده ای به مجلس خودجمله بی نقاب

مجروح کر د ه ا ی تن تبد ا ر عابدین - از قید و جو ر جا معه و سو ز آفتاب

ظالم بگو چگونه نگویم من حزین - کردم دو دست خویش ز بی هجری حجاب

چوب جفا ز نی بلب تشنه حسین - آرم چگو نه تا ب من ا ین ظلم بی حساب

این شرح غم چه سید بیچاره زد رقم - از آب دیده نشست همه صفحه کتاب

ببزم عام یزید پلید بد بنیاد

ببزم عا م یز ید پلید بد بنیاد - چو چشم ا و بسکینه ز ر و ی تخت فتاد

یزید گفت که باشی تو ای یتیمه زار - سکینه گفت منم دختر رسول کبار

یزید گفت چرا دیدگان تر داری - سکینه گفت تو خود از دلم خبر داری

یزید گفت چراخاطرتو غمگین است - سکینه گفت که حال دل یتیم اینست

یزید گفت مکن اینقدرتوشیون وشین - سکینه گفت امان ازفراق روی حسین

یزید گفت چر ا میز نی به سینه و سر - سکینه گفت ز د ا غ غم علی ا کبر

یزید گفت سکینه کم آه و افغان کن - سکینه گفت ستم کم بما اسیران کن

یزید گفت سزد آ نچه ر ا حکیم کند - سکینه گفت خد ا د ختر ت یتیم کند

یزید خواست زند بردل سکینه شرر - سکینه خواست کندخویش رانهان زنظر

که نا گها ن سر شه خو ا ند آ یه قر آ ن - فتا د غلغله ا ند ر تما م مجلسیان

سکینه دید که آمد صدای باب بگوش - بروی دامن زینب فتادورفت از هوش

چه دیددخترشه تا که شد زهوش آندم - مگررسیدبگوشش صدای چوب ستم

ز دیده اشک بریز ای حسامی از این غم - فغان ز مجلس شوم یزید و آن ماتم

یزیدا ما دگر یاور نداریم

یز ید ا ما د گر یا و ر ند ا ر یم - یتیمم و کسی بر سر نداریم

مرنجان بیش ازاین ظالم توما را - که دیگرروح درپیکرنداریم

مزن چوب جفا بر ا ین سر آ خر - که تاب دیدنش دیگر نداریم

در این مجلس بیاوردی توما را - ببین ما چادرو معجر نداریم

ببین ا ز جو ر ظلمت ما غریبان - بجز افغان و چشم تر نداریم

بیا رحمی بما کن بهر داور - که ما غمخو ار و هم یاور نداریم

بیا ا ز ما د می زنجیر برد ا ر - که دیگر قوّ ت ا ند ر بر نداریم

بکن برما هرآن ظلمی که خواهی - که ما جز خالق اکبر نداریم

بریز اشک عزاشوقی زچشمان - که بهترزاشک وچشم تر نداریم

این سر که بطشت ز عیانست

این سر که بطشت ز عیانست - رخشنده چو ماه آسمانست

باشد سر با ب من کز ا ینسا ن - آزرده چوب خیزران است

این سر که ز تیغ  ا بر و ا نش - خم قد فلک هلا ل سانست

با شد سر عم نا مد ا ر م - کش مهر چر ا غ آ سما ن است

این سر که خطش بگرد عارض - چون هاله بماه آسمانست

آر ا م د ل فکا ر لیلا - نا مش علی ا کبر جو ا نست

این سر که گلوی نازک او - سوراخ ز تیر جان شانست

باشد سر اصغر آنکه بهرش - هر لحظه رباب در فغانست

این سر که بچهره اشک حسرت - از گوشه چشم او روانست

باشد سر قاسم آنکه جودی - بهرش شب و روز نوحه خوانست

ای ظالم جفا جو من دختر حسینم

ای ظالم جفا جو من دختر حسینم - من کودک یتیم غم پرور حسینم

آخر یز ید تا کی آ ئین بی و فا ئی - ا ی مر تد ستمگر تا چند بی حیائی

بیگا نه ا ی ز حق و با کفر آشنائی - شرم از خدای بنما آن داور حسینم

این سر سر حسین است نور دل پیمبر - تاب و توان زهرا فرزند پاک حیدر

تاج شفا عت ایزد بنهاده بر همین سر - رحمی بعابدین کن آن گوهر حسینم

بردارچوب کین را ازاین لبان پرخون - زین ماجرابجنت خیرالنسا است محزون

بنگرکه عارض او ازخون بودشفق گون - ازدیده اشک ریزان بین خواهر حسینم

از قتل با ب ز ا ر م تو شا د کا می الأن - اما ز غم پیمبر د ر سو ز و آ ه و افغان

پرسیدت اربه محشرای شوم گبرنادان - خواهی جواب چون داددرمحضرحسینم

در کر بلا ی پر غم کشتی ا یا ستمکار - لب تشنه با ب ز ا ر م با جمله یا ر و انصار

ما ر ا ا سیر کر د ی بر د و ر شهر و بازار - بر نیزه از ره کین کردی سر حسینم

نه معجر و نه سا تر تا ر و ی خو د بپوشم - از ظلم و کینه تو در ناله و خروشم

با غم بگفت نا د ب من د ر عز ا بکوشم - تا روز حشر گو یم من ذاکر حسینم

جای یزید ای عمه جان بنگر سریر ناز را

جای یزید ا ی عمه جان بنگر سریر ناز را - با صوت مطرب در برش دمساز بین آواز را

عمه یزید بی حیا از بعد کشتن از جفا - چوب از چه بر لب می زند شاه مسیح اعجاز را

بازوی ما بر ریسمان بستند از چه کوفیان - هرگز نمی بندد کسی پر مرغ بی پرواز را

زین ظالمان زشتخو بس گر یه دارد د ر گلو - فریاد کز جور عدو نتوان کشید آواز را

در پای تخت ا ین لعین برپاستاده عابدین - عمه با ین خواری ببین ا ین شاه با اعزاز را

زنجیر قو م بد سیر د ر گر د ن عا بد نگر- پر بسته نزد صعوه بین این خسرو شهباز را

جودی زشاه انس وجان دیدی دراین معجزعیان - آگه مکن زین داستان نامحرمان رازرا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اشعارمدایح عمه سادات زینب کبراعلیهاسلام

 

سرّ ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود

سرّ ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود - كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود

چهره سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ - پشت ابري از ريا مي ماند اگر زينب نبود

چشمه فرياد مظلوميت لب تشنگان - در كوير تفته جا مي ماند اگر زينب نبود

زحمه زحمي ترين فرياد در چنگ سكوت - از طرار نغمه وا مي ماند اگر زينب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشك سرخ - در گلوي چشمها مي ماند اگر زينب نبود

ذوالجناح داد خواهي ، بي سوار و بي لگام - در بيابانها رها مي ماند اگر زينب نبود

در عبور از بستر تاريخ ، سيل انقلاب - پشت كوه فتنه ها مي ماند اگر زينب نبود

خطبه زینب اگر در سفر شام بود

خطبه زینب اگر در سفر شام بود - از فداکاری شاه شهد انام نبود

نه همین نام نبود از شه خونین کفنان - اثر از مکتب ارزنده اسلام نبود

از مدینه زن و فرزند به همره بردن - نکته ای بود که اندر خور افهام نبود

ورنه تکمیل شهادت با سارت میشد - جای بانوی حرم در ملأ عام نبود

کاش میبود یکی تا که بگوید به یزید - زن دلسوخته را طاقت دشنام نبود

چوب چون برلب ودندان شه دین میزد - خواهر غمزده اش رادمی آرام نبود

جست از جاو بمانند پدر راند سخن - که نظیرش بسخن در همه ایام نبود

لرزه بر کاخ ستم از من العدل فکند - بانوائی که بجز نعره ضرغام نبود

خاصه یابن الطلقایش که شررها افروخت - که نه از این ره کوبیدن والزام نبود

اثر از دختر ویرانه نشینی باقیست - گرچه آن روز چووی دختر گمنام نبود

لیک نبود ز معاویه و پورش اثری - با وجودی که بجز در کفشان شام نبود

این دلیلیست که حق باقی وباطل فانیست - فکردنیا طلبان جزغلط وخام نبود

خوشدل آنکس که حسینی شده ازروزنخست - هیچ گه فکر پرستیدن اصنام نبود

در مجمع عمومی غوغا نمود زینب

در مجمع عمومی غوغا نمود زینب - تا دشمن خدا را رسوا نمود زینب

د یبا چه قیا م سا لا ر کر بلا را - تکمیل کرد و آ نگه ا مضا نمود زینب

برنامه ای که باخون بنوشت سروردین - درراه شام وکوفه اجرانمودزینب

از نطق آتشینش در مجلس رقیبان - یک محشر عجیبی برپا نمود زینب

ویران نمود کاخ بیداد ظلم و ظالم - تا خطبه ای در آنجا انشا نمود زینب

جنگید با ر ژ یم پو شا لی ستمگر - اما مر ا م حق ر ا ا حیا نمود زینب

آنجا که کاخ ظالم سر بر فلک کشیده - پاینده پرچم عدل آنجا نمود زینب

تا سنگر ستم را سازد خراب و ویران - در گوشه خرابه مأوی نمود زینب

گه چون علی مسلح شدبهردفع دشمن - گه کارما درخود زهرا نمود زینب

هی مرگ برستمگرهی مرده بادظالم - این جمله راشعارش تنها نمود زینب

گر دختری سه ساله درشام داد از دست - درشام پایگاهی پیدا نمود زینب

آنرا که د ا شت د ر کف بنهاد صادقانه - با کردگار یکتا سو د ا نمود زینب

دیدی چسان رضائی ازبهرحق پرستی - طفلان بی گنه رااهدانمود زینب

«رضائی:گلزار شهیدان ص226»

زینب آن بانوی عظمائی که دست قدرتش

زینب آن بانوی عظمائی که دست قدرتش - کهکشان چرخ را بر پا طناب انداخته

شمه کاخ جلا ل و ر فعتش ا ز فرط نو ر - مهر عالمتاب ر ا ا ز آ ب و تا ب انداخته

دختر مرد دو عالم آنکه گاه خشم خویش - رعشه بر این چار مام و هفت باب انداخته

این همان بانوست که نطق وبیان همچون علی - انقلاب از کوفه تا شام خراب انداخته

مرتضی ا ز تیغ آ تشبا ر رأس پر دلان - در یم خو ن روز هیجا چو ن حباب انداخته

دخترش در کوفه از تیغ زبان چون ذوالفقار - مغز و جان ظلم را در التهاب انداخته

گر زبانش ذوالفقار حیدری نبود چرا - خصم را در دل شرر همچون شهاب انداخته

همتش چو ن با ز و ی خیبر گشا ی حیدری - بارگاه کفر ر ا د ر انقلاب انداخته

سینه اش گر مخزن علم علی نبود چسان - از تکلم شوراندر شیخ و شاب انداخته

از خطابی آل سفیان را به رسوائی کشید - پرده از کار پلیدان زان خطاب انداخته

تا به سرعت بگذرد کوته شود دور یزید - چرخ را دست بلندش در شتاب انداخته

وی ره تسلیم طی میکردومی پنداشت خصم - کزطناب ظلم او رادرایاب انداخته

کشتی د ین کربلا شد غر ق ا ز طوفان کفر - همت زینب ز نو آنرا بر آب انداخته

حلم ا و صبر و توانائی ز د ست صبر برد - علم ا و ا ز د ست هر دانا کتاب انداخته

تا قیامت وصف اوموزون اگرگوئی کم است - زانکه حق اوراچوخوددراحتجاب انداخته

«موزون:گلزار شهیدان ص220»

به دریای پر از غم، امان از دلِ زینب

به دریای پر از غم، امان از دلِ زینب - به عمری همه ماتم، امان از دلِ زینب

كشیده غم دنیا به سوزِ دل و سینه - از آن شهرِ مدینه، امان از دلِ زینب

نظر كرده به مادر میانِ در و دیوار - همان قصه‌ی مسمار، امان از دلِ زینب

از آن سیلی ملعون، كه شد قاتلِ زهرا - همان غربت كبری، امان از دلِ زینب

ز داغ و غمِ كو فه به قلبش شر ر افتاد - به یادِ پد ر ا فتا د ، امان از دل زینب

چویارِحسنش بودازآن طشت جگرگون - دلش گشته پرازخون،امان ازدلِ زینب

چو شد كرب و بلا یی به  آ ن قدِ خمیده - بدید رأس بر ید ه، امان از دلِ زینب

نمك پاشِ دلش بود، همان دشمن ایمان - كتك زد به یتیمان، امان از دلِ زینب

پرستارِ ولایت د ر آ ن خیمه ‌ی آ تش - بسوزد دلِ ما هش ، امان از دلِ زینب

به شام آمد و دیدش چو دشنام و حسارت - بنالید از اسارت، امان از دلِ زینب

به بالای نی‌اش دید، سر زاده‌ی زهرا - به چوبه زده سر را، امان از دلِ زینب

در آن كنجِ خرابه، شده بانوی ناله - ز هجران سه ساله، امان از دلِ زینب

اگر خون بفشاند، ز چشمِ بنی آدم - بگوید دلِ عالم، امان از دلِ زینب

کوفه را حیران بجا بگذاشت سوی شام شد

کوفه را حیران بجا بگذاشت سوی شام شد - همسفر با آن گروه پست بد فرجام شد

منقلب یکباره شا م آ ن کشو ر آ ر ا م شد - خلق ا ز بهر تما شا یش بر و ی با م شد

شام غم از مقدم او ناگهان سرور گشت - لیک از این شادمانی در جهان منفور گشت

زینب آمد تا که کاخ کفر او ویران کند - دشمنان دین حق را بی سرو سامان کند

سنگر استمگرانرا سست و بی بنیا ن کند - خلق خواب آلوده را آگاه از پیمان کند

او از ا ین اقدام خود تکلیف را انجام داد - درسی از آزادگی بر ملت اسلامی داد

سروی – حسین پشیوای انسانها

نمیدانم چه بر سر خامه عنبر فشان دارد

نمیدانم چه بر سر خامه عنبر فشان دارد - که خواهد سری از اسرار پنهانی عیان دارد

به مدح دختر زهرا مگر خواهر سخن گوید - که با نغمات منصوری اناالحق بر زبان دارد

به آهنگ حسینی مدح خاتون حجازی را - بصد شور و نو ا خو ا هد بعا لم رایگان دارد

چه خاتون آنکه اورانورحق درآستین باشد - چه خاتونی که جبریلش سراندرآستان دارد

حیا بند نقا ب ا و بو د عصمت حجا ب او - ز عصمت آفتاب او مکان در لا مکان دارد

بیا عصمت تماشا کن که ا ز بهر خریداری - در این بازار یوسف  ر ا کلاف ریسمان دارد

نبوت شأن پیغمبر ولایت در خور حیدر - نه این دارد نه آن دارد نشان ازاین وآن دارد

تکلم کردنش را هر که دیدی فاش میگفتی - لسان حیدری گویا که در طی لسان دارد

بودناموس حق آن عصمت مطلق که ازرفعت - کمینه چاکر او پا بفرق فرقدان دارد

بود نُه کر سی افلاک کمتر پایه قدرش - اگر گویم که قصر قدروجاهش نرد بان دارد

ز شرم روی او باشد که این مهر درخشانرا - بدامان زمینش آسمان هر شب نهان دارد

زنی با این همه شوکت ندیده دیده گردون - زنی با این همه سطوت که درعالم نشان دارد

چرا با این همه جاه و جلال و عصمتش دوران - میان کوچه و بازار در هر سو عیان دارد

وفائی تو خموش ای بی خبر ازسراین معنی - که هرکس قربش افزونترفزونترامتحان دارد

«وفا ئی: زندگا نی امام حسین(ع)ص562»

یادگار رحمه للعالمین زینب بود

یادگار رحمة للعا لمین ز ینب بود - دخت پا ک با نو ی مرد آ فر ین زینب بود

درس جانبازی زبابش ساقی کوثر گرفت - قهرمان مکتب حبل المتین زینب بود

او ز نطقش کاخ بیداد و ستم ویرانه کرد - بهر دین کبریا یار و معین زینب بود

در میان کا خ ا ستبد ا د ا فر ا د پلید - آنکه لرزاند قلو ب مشرکین زینب بود

زیر با ر ظلم ننگین یز ید د و ن نرفت - بانوی آ ز ا د ه ر و ی زمین زینب بود

گرکه دین ازخون فرزندعلی رونق گرفت - یکه پرچمداردرترویج دین زینب بود

مرگ با عزت بود بهتر ز ذلّت ای بشر - مجری این منطق از بعد حسین زینب بود

منتظر دامان لطفش را مکن هرگزرها - چونکه درمحشر شفیع المذنبین زینب بود

منتظر:گلزار شهیدان ص228

آنکه بد گوهر دریای حیا زینب بود

آنکه بد گوهر دریای حیا زینب بود - در حیا نایبه خیر نساء زینب بود

آنکه دانشکده سینه زهرا پیمود - گشت علامه شد انگشت نما زینب بود

دختری که به جهان زین ابش نام آمد - دختر شاه عرب شیر خدا زینب بود

تالی حضرت صدیقه و ام الحسنین - سینه اش آینه صدق و صفا زینب بود

آنکه پیمو د ه ره مهر و و فا شد نامی - زیب دیبا چه دیوان وفا زینب بود

آنکه مبهوت ز صبرش شده ایوب صبور - معدن صبر به صحرای بلا زینب بود

آنکه بعد ا ز شه لب تشنه به هنگام بلا - قد علم کرد بمیدان وفا زینب بود

آنکه د ر جا ی حسینش ز وفاداری شد - ملجأ و دادرس آل عبا زینب بود

آنکه با شرکت اطفال یتیمان حسینی - بست در قتلگه اش عقد عزا زینب بود

آنکه افراشت پس از قتل حسین رایت دین - کرد درکرببلا شقه گشا زینب بود

آنکه با شو ق به یاری برادر برخواست - پیروی کرد ا ز ا و پا ی بپا زینب بود

آنکه همدست حسین گشته وبرخلق رساند - صورت ومعنی قرآن خدازینب بود

آنکه بر خلق جها ن مو ی بمو کرد اعلان - اصل منظو ر شه کرببلا زینب بود

آنکه در حال اسیریش بنهضت پرداخت - گشت خاتون ظفر با اسرا زینب بود

هر کجا بر سر نی رفت سر پاک حسین - بر روی ناقه عریان ز قفا زینب بود

آنکه نشکست وقارش به اسارت امّا - با سکینت بشکست اهل جفا زینب بود

آنکه د ر نا قه عر یا ن به د یا ر کوفه - حق را کرد ز نا حق جد ا زینب بود

آنکه با منطق شیرین و بگفتار فصیح - محشری کرد درآن شهر بپا زینب بود

آنکه ازکثرت احساس به محمل زده سر - گیسویش کردمخضّب به دمازینب بود

آنکه دربارگه ز ا د ه مرجا نه پست - تنگ کرد عرصه بر آ ن شوم دغا زینب بود

آنکه در مجلس شامات به میر شامات - گفت با طعنه که ابن الطلقا زینب بود

آنکه بی باک و دلیرانه به ارکان یزید - لرزه افکند د ر آن دار جفا زینب بود

آنکه نام امویها به فضاحت ها برد - کرد ر سو ا ز د ه با با نک رسا زینب بود

آنکه وارونه شد ازهمت او تخت یزید - کند آن سلطنت از بیخ وبنا زینب بود

تائبا آنکه به ویرانه شا م ا ند ر شام - نصب با نا م حسین کرد لو ا زینب بود

«تا ئب:گلزار شهیدان ص217»

بر سپهر ملک دین مهر فروزان بود زینب

بر سپهرملک دین مهرفروزان بودزینب - آیت تقوی وعصمت بحرایمان بود زینب

لاله گلزار عفت بلبل با غ فصا حت - مظهر صبر و شهادت مهر احسان بود زینب

بعد مام ارجمندش در جهان آفرینش - برترین بانوی عالم فخر نسوان بود زینب

کاخ استبداد شد ویران ز نطق آتشینش - حامی دین خدا احکام قرآن بود زینب

مادر گیتی چنین خاتون والائی نزاید - راستی همچون پدرما فوق امکان بودزینب

نسل پا ک مصطفی و دختر زهرای اطهر - میوه با غ د ل سا لا ر مردان بود زینب

جز غم بی انتها لطفی ندید از زندگانی - بانوی محنتکش وغمخواردوران بود زینب

گاه گریان د ر عزای مادر پهلو شکسته - گاه از مرگ پد ر سر د ر گریبان بود زینب

بعدمرگ شاه دین پیوسته تا پایان عمرش - مونس وغمخواروملجاء یتیمان بودزینب

هم عزادار عز یز ا ن هم نگهد ا ر یتیمان - هم ا مید و ر هبر خیل اسیران بود زینب

کاش درروز قیامت شافع آواره گردد - زانکه خوددورازدیاروشهروسامان بود زینب

«آواره:گلزار شهیدان ص224»

***

زینب آمدشام رایکباره ویران کردورفت

زینب آمدشام رایکباره ویران کردورفت - اهل عالم رازکارخویش حیران کردورفت

از ز مین کر بلا تا کو فه و شا م بلا - هرکجا  بنها د پا  فتح نما یا ن کرد ورفت

بالسان مرتضی از ماجرای نینوا - خطبه جان سو ز ا ند ر کوفه عنوان کردورفت

فاش میگویم که آن بانوی عظمای دلیر - از بیان خویش دشمن راهراسان کردورفت

خطبه ا ی غرّ ا بیان فرمود د ر کاخ یزید - کاخ استبداد را از ریشه ویران کردورفت

شام غرق عیش وعشرت بوددروقت ورود - وقت رفتن شام راشام غریبان کردورفت

بود آخرين لحظه شام من

بود آخرين لحظه شام من - الا شام غم با تو گويم سخن

چه خوش بود آ ئين غمخواريت - ز آ ل علي ميهمانداريت

دگرجانم ازغصه برلب رسيد - گذشت آنچه ازتوبه زينب رسيد

خداحافظ اي شهر آ ز ا ر ها - خدا حا فظ ا ي كوي بازارها

خداحافظ اي شهر چنگ ها - خدا حافظ اي بارش سنگ ها

خداحافظ اي شهررنج وبلا - خداحافظ اي چوب طشت وطلا

خداحافظ اي قصه بز م مي - خدا حافظ اي ر أ س بالاي ني

خداحافظ اي اشگ جمازه ها - خداحافظ اي زيب درازه ها

خداحافظ اي شهر دشنام ها - خداحافظ اي كوچه ها بامها

خداحافظ اي دست د ر سلسله - خداحافظ ا ي پا ي پر آبله

خداحافظ اي سنگ وخون جبين - خداحافظ اي سيدالساجدين

خداحافظ اي رنج ها د ر د ها - خدا حافظ اي خاك ها گرد ها

خداحافظ اي نا قه بي جهاز - خداحافظ ا ي ا ختر ا ن حجاز

خداحافظ اي گوش پاره شده - ز تو غا ر ت گو شو ا ر ه شده

خداحافظ اي خاك ويران سرا - خداحافظ اي آل خير الورا

خداحافظ اي ياس نيلي شده - يتيم نوازش به سيلي شده

آنها که ماندند، باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدی اند

حسین (ع) یک درس، بزرگتر از شهادتش به ما داده است و آن نیمه تمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است، حجی که همه اسلافش، اجدادش، جدش و پدرش برای احیای این سنت جهاد کردند. او مراسم حج را به پایان نمی برد، تا به همه ی حج گزاران تاریخ، نماز گزاران تاریخ، مؤمنان به سنت ابراهیم (ع) بیاموزد که اگر امامت نباشد، اگر هدف نباشد، حسین (ع) نباشد و اگر یزید باشد، چرخیدن برگرد خانه ی خدا با خانه ی بت مساوی است.

... وقتی در صحنه حق و باطل نیستی، وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه ات نیستی، هرکجا که می خواهی باش، چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکی است. شهادت «حضور در صحنه حق و باطل همیشه ی تاریخ » است.

... آری، هر انقلابی دو چهره دارد: خون و پیام! رسالت نخستین را حسین (ع) و یارانش امروز گزاردند، رسالت خون را. رسالت دوم، رسالت پیام است، پیام شهادت را به گوش دنیا رساندن است.

... زینب (س) رسالت رساندن پیام شهیدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زیرا پس از شهیدان ، او به جا مانده است و اوست که باید زبان کسانی باشد که، به تیغ جلادان، زبانشان برده است.

اگر یک خون پیام نداشته باشد، در تاریخ گنگ می ماند و اگر یک خون پیام خویش را به همه ی نسل ها نگذارد، جلاد، شهید را در حصار یک عصر و یک زمان محبوس کرده است.

... ای همه کسانی که پس از ما می آیید، این است که، این خاندانی است که هم هنر خوب زیستن را به بشریت آموخته است و هم هنر خوب مردن را، زیرا هر کس آن چنان می میرد که زندگی می کند و پیام اوست که به همه بشریت که اگر دین ندارید، «دین»، و اگر ندارید «حریت» - آزادی بشری- مسوولیتی بر دوش شما نهاده است.

... و هر کس که می داند مسوولیت شیعه بودن یعنی چه، مسوولیت آزاده انسان بودن یعنی چه، باید بداند که در نبرد همیشه ی زمان و همه جای زمین – که همه ی صحنه ها کربلاست و همه ی ماه ها محرم و همه روزها عاشورا – باید انتخاب کند: یا خون را، یا پیام را، یا حسین (ع) بودن را، یا زینب (س) بودن را، با آنچنان مردن را، یا این چنین ماندن را؛ اگر نمی خواهد از صحنه غائب باشد...

« آن ها که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که ماندند، باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدی اند »

(منبع: حسین وارث آدم، اثر زنده یاددکتر علی شریعتی)

 

 

 

 

 

 

 

اهلبیت امام حسین در خرابه شام

 

زینب چه د ر خر ا به ویران نزول كرد - مى‏گفت با نسیم سحرگه زبانحال

كاى باداگر بسوى شهیدان گذركنى - برگوى باحسین شهیدم كه كیف حال

برگوخر ا به منز ل ا هل و عیال شد - یا مونسى تعا ل ا لى ا لأ هل والعیال

(ازکتاب صفریه3ص27شیخ علی فلسفی)

ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم

ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم -  دور از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم

پژمرد گل روی تو از تابش خورشید - در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم

لبریز شد ا ی عمه دگر کاسه صبرم -  بر حال تو و ا ین د ل ویرانه بگرییم

نومید ز د ید ا ر پد ر گشته دل من -  بنشین به کنا ر م که یتیمانه بگرییم

گردیم چوپروانه به گردسرمعشوق -  چون شمع دراین گوشه غمخانه بگرییم

این عقد ه مر ا می کشد ا ی عمه که با ید -  پیش نظر مردم بیگانه بگرییم

شاعر : حبیب الله چابچیان

به نوشته مرحوم قزوینى در ریاض الاحزان پس از آنكه آل الله از بیم قتل نجات یافته و از واهمه كشته شدن آسوده گشتند دوباره به آن خرابه بى سقف برگشته و تمام بانوان و محترمات به یاد جوانان و كشتگان افتادند هر سه چهار زن در گوشه نشستند و بر جگر گوشه ‏هاى خود بناى ناله و نوحه نهادند و نیز طفلان یتیم سر بزانوى ماتم نهادند و آه دمادم از دل مى‏كشیدند و زنان سینه زنان از آتش فراق جوانان سوزان و باران اشگ از دیدگان مانند سیل ریزان همه خسته همه درمانده از راه رسیده رنج سفر دیده رنگها پریده و صورت‏ها زرد و بدنها لاغر شده از بسیارى تازیانه كبود گردیده و از كثرت بى خوابى و گرسنگى توانائى از همه رفته دلها از زندگى سیر و از عمر به این سختى دلگیر شده آرزوى موت مى‏كردند و بخدا مناجات مى‏نمودند.

چون شب فرا رسید و جهان لباس عباسیان به تن نمود تمام غم‏ها در دل اهل بیت علیهم السلام جاى گرفت از یك طرف وحشت شكاف‏هاى خرابه و از طرف دیگر وحشت تاریكى شب كه مثل پر كلاغ تیره و تار بود اطفال خردسال را به ترس و لرزه انداخته بود، نه فرشى داشتند كه روى آن بنشینند و نه چراغى كه بیفروزند نه آبى و نه غذائى. لا طعام لهم واف و لا شراب لهم كاف لا فراش یاؤون الیه ولا سراج یستضیئون لدیه ولا انیس یستأنسون به ولامسلل یتسللون منه. غریبانه بگرد هم جمع شدند بعد از طاعت و عبادت و نماز سر اطفال را به دامن گرفتند با سوز و گداز نوحه آغاز نمودند با این همه محنت اغلبى در وحشت و اضطراب بودند كه مبادا دیوار یا سقف آن ویرانه خراب شود و زن و بچه را بزیر بگیرد خلاصه كلام آنكه فقط خدا آگاه است كه در آن شب اهل بیت علیهم السلام چگونه بسر بردند غصه همه زنان و اسیران را علیا مكرمه حضرت زینب سلام الله علیها مى‏خورد و همچنین سایر زنان ناله كنان بر سینه زنان بودند و قرار و آرام از همه رفته بود.

یكى بنهاده سر بر بستر خاك

یكى بنهاده سر بر بستر خاك - یكى آهش كشیده سر بر افلاك

یكى مى‏گفت آه اى نور عینم - بیا اى شاه بى لشگر حسینم

یكى مى‏ گفت عبا س جو ا نم - بیا بر با د بنگر خا نما نم

یكى كرده حوادث پایمالش - على اكبر على اكبر مقالش

چو شد کنج خرابه جای زینب

چوشدکنج خرابه جای زینب - فزون شدحزن غم افزای زینب

در آ ن محنت سر ا ی پر زماتم - نهاده سر بر و ی ز ا نو ی غم

بخود کردی چه از دوران حکایت - گه از هجر برادر در شکایت

دلش جوش آمد از اندوه بسیار - صبوری رفت ازدستش به یکبار

که نا گه آ مد ا ز با لا صد ا ئی - ز ر و ی نی صد ا ی آ شنا ئی

صد ا ی مرحمت  آ غا ز کر د ه - ز با ن بهر تسلی با ز کر د ه

که ای خواهر تورا احوال چونست - دلت چون پیکرمن غرق خونست

بسی د ید ی د ر ا ین ره رنج و آزار - کشیدی محنت و اندوه بسیار

ز جو ر شا میا ن ظلم بنیاد - مبا رک د ر خر ا به منز لت با د

نِیم غا فل من ا ز حال تو آ نی - نیم آ سو د ه ا ز دشمن زمانی

گهی ا ند ر تنو ر و گه بدیرم - گهی منصوبم و گا هی به سیرم

گهی د ر مجلس عشرت برندم - گهی سنگ مذ لت میزنندم

گه ا ز جور عد و آ ز ر د ه جانم - گهی لب زیر چوب خیزرانم

بساز ای خواهرم با درد هجران - غرض جان تو و جان یتیمان

با نودرة التاج حزینه صفویه ص 39

بشام قافله غم چه بار بگشادند

بشام قافله غم چه بار بگشادند - برای مسکن ایشان خرابه ای دادند

همه گرسنه و لیکن ز زندگانی سیر - نداشتند متاعی بجز غل و زنجیر

نبودسایه ای ازآفتاب برسرشان - نمی نشست بجزخاروخاره در برشان

نبود در برشان آب غیر اشک بصر - نداشتند غذائی بغیر خون جگر

مقبل خراسانی : صفریه 3 ص 38

ای فلک شام کجا عترت اطهار کجا

ای فلک شا م کجا عترت اطهار کجا - رایت کفر کجا راس شهنشاه کجا

غافل استی که چه کردی توبراولادنبی - غل و زنجیرکجا عا بد بیمار کجا

آل طه و جفا ی تو گر فتا ر عد و - جگر خون شد ه و ا ین همه آزار کجا

سرنگون گردی ازاین گردش وکج رفتاری - پسر فاطمه ومجلس کفارکجا

یا علی یک نظر انداز تو بر سوی یزید - خیزران و لب خشک شه ابرار کجا

گفت زینب به یزیدوبه تنش جامه درید - کای ستمگرسرببریده وآزار کجا

صفریه 3 ص 45

نوحه حضرت ام كلثوم در خرابه

كم سیدلى بكربلا - فدیته السید الغریب - كم سیدلى بكربلا - للموت فى صدره و حبیب

كم سیدلى بكربلا - عسكره بالعرى نهیب - كم سیدلى بكربلا - یسمع صوتى ولا یجیب

كم سیدلى بكربلا - یقرع فى ثغره قضیب. حاصل آن مخدرات سوخته دل آنشب را به نوحه و زارى بسر بردند اندكى كام دل از گریه حاصل كردند براى آنكه سپاهیان كوفه و شام نمى‏گذاشتند كه اهل بیت رسالت به فراغت بنشینند از براى كشته‏هاى خود بگریند امام زین العابدین (علیه السلام) مى‏فرماید هر وقت صداى یكى از ما به ناله و ندبه بلند مى‏شد پاسبانان تازیانه و سر نیزه بر سر ما مى‏كوبیدند و نمى‏گذاشتند گریه كنیم تا در آن خرابه كه نگهبانان نبودند مادران خون جگر و خواهران بى برادر به عزادارى مشغول شدند و مرثیه خوانشان علیا مكرمه زینب خاتون علیها السلام بود كه آن مخدره مى‏خواند و سایرین مى‏گریستند چنانچه علامه مجلسى در بحار این مرثیه را از حضرت زینب علیها السلام نقل مى‏نماید كه چون به شام آمد این مرثیه را خواند و آن اینست.

اما شجاك یا سكن - قتل الحسین و الحسن - ظمأن من طول الحزن - و كل و غدنا هل - یقول یا قوم ابى - على البر الوصى - و فاطم امى التى - لها التقى و النائل. یعنى اى زنها برادرم روز عاشوراء غریب و تنها با لب عطشان در میان میدان ایستاده بود و مى‏فرمود اى قوم پدرم حیدر وصى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و مادرم فاطمه شفیعه محشر است امروز من كه حسینم و میوه دل پیغمبرم (صلى الله علیه و آله و سلم) یك خواهشى از شما دارم. منوا على ابن المصطفى - بشربة تحیى بها - اطفالنا من الظمأء - حیث الفرات سائل. یعنى منت بر پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بگذارید و یك شربت آب به اطفال جگركباب من برسانید كه از تشنگى مرده‏اند زنده شوند.

قالوا له لا ماء لنا - الّا السیوف و القنا - فانزل بحكم الادعیاء - فقال بل اقاتل. درجواب برادرم گفتند حسین (علیه السلام) تو در نزد ما آب ندارى بلكه جواب تو نیزه و شمشیر است مگر آنكه سر به حكم یزید و ابن زیاد آورى تا آب بخورى. برادرم فرمود سر به حكم حرامزاده نخواهم آورد جنگ مى‏كنم تا كشته شوم اى زنها برادرم آنقدر جنگ كرد تا آنكه‏، حتى اتاه مشقص - من سقر لا یخلص - رماه وعد ابرص - رجس دعى و اغل. تیرى سه پهلو ملعونى رجس و ابرص بطرف او رها كرد همان تیر كار برادرم حسین (علیه السلام) را ساخت و لشگر اظهار فرح كردند.

براساس شواهد و اسناد تاریخی ، اگر حضرت امّ کلثوم (س) را نخستین مرثیه سرای حضرت اباعبدالله الحسین (ع) بشماریم ، حرف گزافی نگفته ایم ؛ آنجا که در سوگ حضرت علی اصغر (ع) می فرماید : یا لَهفَ قلبی علَی الصّغیر الظّامی - فَطَمَتهُ السّهامُ قبلَ الفِطامِ ...چقدر دلم کباب شد بر کودک تشنه کام،که پیش ازاینکه ازشیرگرفته شود تیرها او را از شیر گرفتند. که این نخستین چکامه ی عاشورایی است که ازحضرت امّ کلثوم(س)درتاریخ ثبت شده است (اسفرایینی،نورالعین،ص56)

امّ کلثوم که در مرتبه بس عالمه بود

امّ کلثوم که د ر مر تبه بس عالمه بود - زینب د و م بیت علی و فا طمه بود

حاصل مدّت عمرش به تواریخ غم است - هرچه ازغربت اوبیش بگوئیم کم است

در پی قا فله ی عشق به صحرا شده بود – هم قدمْ با قدم زینب کبری شده بود

کربلا ، عصر د هم پیکر بی سر را د ید - غارت خیمه و ا بد ا ن مطهّر ر ا دید

یاد گودال دمی ازنظرش رخت نَبَست - دلش ازکینه وبیدادِ ستم سختْ شکست

گاه، روضه ز غم ا کبر لیلا می خواند - از عطش ، علقمه و حضرت سقا می خواند

روضه ازقاسم از آن شیردلاور می گفت - از علی اصغر از آن لاله ی پرپر می گفت

مرثیه خوانْد،وَچشم همه رادریا کرد - خطبه اش کوفه به هم ریخت؛عدو رسواکرد

قامتش شا م بلا د ید و نشد خم هرگز - خم نیاورد به ا بر و ی خو د ا ز غم هرگز

وحید دکامین

خاطراتي ز كربلا دارد

خاطراتي ز كر بلا دارد - با نو ي خا نو ا د ه ي حيدر

دل شيعه شكسته شد ز غم - ا م كلثو مِ خا نه ي كوثر

كرده ثابت كه فاطمي نسب است - حجب اوشدنشان سروريش

آفرين گفته شيعه د ر همه جا - به شكوه و جلا ل مادريش

الگوي نا ب خواهرانه ي ماست - چادر ا و نشا ن برتريش

پا به پا ي عقيله بوده اگر - كرده ثا بت د ليل خواهريش

ام كلثوم ز داغ كرببلا - همچو خواهر اسير درد و بلاست

مثل زينب،سكينه،ام بنين - بهترين روضه خوان عاشوراست

مي رود يك ستاره ي ديگر - آ نكه بر قلب كهكشان تابيد

مي رود شا هد غروب عشق - دختري از تبا ر نو ر و اميد

مي رود، با دل شكسته اگر - شاهد سفره هاي نان و نمك

شود ا و ميهما ن دائمي - صاحب و ا قعيّ  با غ فد ك

كاش مي شد كه ا ين د م آخر - بسرايد كمي زبان حال

وَ بگويد چه بر سرش آمد - بعد غوغاي روضه ي گودال

كاش مي شد بخواند اوروضه - كه بريزد زديده اشك مدام

وَ بگويد به بچه ها چه گذشت - بين كرببلا و كوفه و شام

چه شده لب گشوده اين قلم و - نفسش بر شماره افتاده

به گمانش به رسم با ادبان - ام کلثوم ، تشنه جان داده

اصغر چرمی

كيست او؟ خواهرِ امام حسين

كيست او؟خواهرِامام حسين - زينبِ ديگرِامام حسين

امّ كلثوم ، د خترِ حيد ر - نا ئبِ ما د رِ امام حسين

مثل زينب ز هر نظر باشد - بهترين مَظهرِ امام حسين

بعد زينب مليكه ي عشّاق - اوست دركشورِ امام حسين

بعد زينب ركاب حضرت اوست - پاي آب آورِ امام حسين

تكيه گاه رشيد او هم هست - شانه ي اكبرِ امام حسين

بغلش بو د ه تا سحر ا صغر - د ر شب آخرِ امام حسين

آخر كار كرده دقْ مرگش - روضه هاي سرِ امام حسين

ديدن نيز ه ز ا ر گودال و - خنجر و حنجرِ امام حسين

ديدن ساعتي كه از سُم اسب - خُردشدپيكرِامام حسين

چه وفاتي؟كه اين همه داغ است - قاتل خواهرِامام حسين

رفت وقتي كه معجرش،ديدند - رفت انگشترِامام حسين

ناقه ي بي جهاز ، منبر ا و - نيزه شد منبرِ امام حسين

پير شددرخرابه يك شبه از - رفتن دخترِ امام حسين

غربتش جنس غربت زهراست - أُمّ كلثوم ، آه ، أُمّ بُكاست

محمد قاسمی

 

رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام

 

بى تابى نمودن فاطمه دختر سیدالشهداء (علیه السلام) براى پدر و از دنیا رفتنش در خرابه شام

چون اولاد رسول و ذرارى فاطمه بتول را در خرابه شام منزل دادند آن غریبان ستمدیده و آن اسیران داغدیده صبح و شام براى جوانان شهیدان خود در ناله و نوحه بودند و نیز ساعتى آسوده نبودند عصرها كه مى‏شد آن اطفال خردسال یتیم درب خرابه صف مى‏كشیدند مى‏دیدند كه مردم شامى خرم و خوشحال دست اطفال خود را گرفته آب و نان تحصیل كرده بخانه هاى خود مى‏روند آن اطفال خسته مانند مرغان پر شكسته دامن عمه را مى‏گرفتند كه اى عمه مگر ما خانه نداریم مگر ما بابا نداریم علیا مكرمه مى‏فرمود چرا نور دیدگان خانه‏هاى شما را مدینه و باباى شما به سفر رفته آن طفلان ویلان مى‏گفتند عمه جان.

مگر كسیكه سفر رفت بر نمى‏گردد - مگر كه شام غریبان سحر نمى‏گردد

در میان آن خانم كوچكها دختركى بود از امام (علیه السلام) فاطمه نام درد هجران كشیده و زهر فراق دوران چشیده گرسنگى‏ها و تشنگى‏ها خورده رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده بر بالاى شتر برهنه كعب نیزه و تازیانه‏ها خورده دل از دنیا سیر و از عمر و زندگى بیزار گشته یتیمى و دربدرى بر آن دختر صغیره مظلومه خیلى اثر كرده گرد یتیمى بر سر و صورتش نشسته در شبى از شبها حزن و غم و اندوه این طفل فزونى یافت به شدت او را مضطرب نمود و بى اختیار به یاد پدر افتاد و آرزوى جمال آن حضرت را كرد این دختر اگر چه بر حسب ظاهر صغیره بود اما عقلش كامل و در حد بالغین قرار داشت، حضرت سیدالشهداء او را خیلى دوست مى‏داشت. فالسبط بها حبا فما زالت لدیه یشمها كالورد. یعنى محبت این دختر در دل امام (علیه السلام) منزل گرفته بود همیشه در كنار پدر مى‏نشست و دم به دم امام عالم آن دختر شیرین زبان را مانند دسته گل در بغل مى‏گرفت مى‏بوسید و مى‏بوئید و شبها هم در بغل امام (علیه السلام) مى‏خوابید از كجا معلوم مى‏شود از آنجائى كه چون بر سر نعش پدر آمد و فرق خود را از خون گلوى پدر رنگین نمود عرض كرد: یا ابه اذا اظلم اللیل فمن یحمى حماى. بابا جان حالا كه شب مى‏شود در بغل كه من بخوابم،

چون به شام خراب رسیدند مجلس یزید دیدند و ویرانه منزل كردند دل نازك آن دختر در خرابه به تنگ آمد دید نه فرشى نه چراغى نه آبى و نه غذائى روز براى آفتاب شب زنان در گریه و زارى و آنى آسوده نیستند در یك شبى شور دیدن پدر بسرش افتاد در كنج خرابه زانو بغل گرفت سر بى كسى بر زانو نهاد از هجران پدر اشگ مى‏ریخت و مى‏گفت:

بابا در این خرابه سازم به بینوائى

بابا در این خرابه سازم به بینوائى - چشم براه مانده شاید ز در در آئى

اى باب مهربانم شد آب استخوانم - بر لب رسیده جانم نزدم چرا نیائى

بازار شا م د ید م د شنا مها شنیدم - دشوارتر ندیدم از این خرابه جائى

روز اندر آفتابم شب روى خاك خوابم - غم نان و گریه آبم نه فرش و متكائى

این دختران شامى پر زیر سر گذارند - بالین من شده خشت غافل چرا ز مائى

بودى همیشه جا یم د ر ر و ى د ا من تو - از تو ندیده بودم اینگونه بى وفائى

از این مقوله با خیال پدر گفتگو داشت سر روى خاك غمناك نهاد آنقدر گریه كرد كه زمین از اشگ چشمش گل شد در این اثنا وى را خواب در ربود در عالم واقعه دید سر پدر میان طشت طلا در پیش روى یزید است و با چوب خود بر لب و دندان پدر مى‏زند و الرأس یستغیث الى رب السماء و مى‏بیند سر پدر در زیر چوب استغاثه به درگاه خدا مى‏كند آن صغیره مظلومه از دیدن سر پدر و خوردن چوب به فزع و جزع در آمد با وحشت از خواب بیدار شد تبكى و تقول وا ابتاه و اقرة عیناه وا حسیناه چنان صیحه كشید كه خرابه نشینان پریشان شدند فریاد مى‏كرد آه وا ابتاه وا قرة عیناه اى پدر غریب من اى طبیب دردهاى من عمه و خواهر به گرد وى حلقه زدند و سبب ضجه و اضطراب وى را پرسیدند آن صغیره مى‏گفت ایتونى بوالدى و قرة عینى الان پدر مرا بیاورید نور چشم مرا حاضر كنید تا توشه از جمالش بردارم لأنى رایت رأسه بین یدى یزید و هو ینكثه عمه الان در خواب دیدم كه سر بریده پدرم در حضور یزید است دارد چوب بر لبان وى مى‏زند و آن سر با خدا مى‏نالد من سر بابایم را مى‏خواهم آن اسیران هر چه خواستند او را ساكت كنند ممكن نشد بلكه ناله‏اش دم به دم بیشتر و زاریش زیادتر مى‏شد چون زنان نتوانستند وى را ساكت كنند امام زین العابدین (علیه السلام) پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه خود چسبانید و تسلى مى‏داد كه نور دیده صبر كن و از گریه دل ما را مسوزان آن مظلومه آرام نمى‏گرفت و نوحه مى‏كرد.

خداى جان تو بابا برس بفریادم

خداى جان تو بابا برس بفریادم - دمى بدیدن رویت نماى دلشادم

تغافل ا ز من خو نین جگر مكن بابا - مرا بچشم یتیمى نظر مكن بابا

مگر نه دختر سردار عالمینم من - مگر نه دختر سلطان مشرقینم من

غریب و زار بمُردم زدرد بى پدرى - گرسنه جان بسپردم فغان زدربدرى

در این سیاهى شب جان رود از اعضایم - دگر محال كه بینم جمال بابایم

خوش آنزمان كه ز راه و فا بشام و سحر - بدى همى بسرم سایه جناب پدر

دوباره گربشوم روبرو به حضرت باب - ازاونه خواهش نان مىكنم نه خواهش آب

ا ین ا لحسین ا بى و غا یة مطلبى - و مد للى و مقبلى و مسكنى

كو پدر تا جدارم كو باباى بزرگوارم كو آن كسى كه همیشه مرا در آغوش مى‏گرفت و مى‏بوسید.

ز بابم بیوفائى كى گمان بود

ز بابم بیوفائى كى گمان بود - پدر با من بغایت مهربان بود

مگر عمه ز من رنجیده بابم - كه كرد ا ز آتش فرقت كبابم

اگر زنده ا ست با ب تاجدارم - چرا زد شمر سیلى بر عذارم

تو گوئى در سفر رفته است بابت - كند امروز و فردا كامیابت

كجا ما ر ا ا مید و صل باشد - گمانم ا ین سخن بى اصل باشد

آنقدر گریه كرد روى دامن امام زین العابدین (علیه السلام) حتى غشى علیها و انقطع نفسها. تا آنكه غش كرد و نفس وى قطع شد امام (علیه السلام) بگریه در آمد اهل بیت رسالت به شیون در آمدند فضجوا بالبكاء وجددوا الأحزان و حشوا على رؤسهم التراب و لطموا الخدود و شقوا الجیوب و قام الصیاح. آن ویرانه از ناله اسیران یك بقعه گریه شد دختر بیهوش افتاده مخدرات در خروش بر سر مى‏زدند و سینه مى‏كوبیدند خاك بسر مى‏كردند و گریبان مى‏دریدند كه صداى ایشان در بارگاه به سمع یزید رسید طاهر بن عبدالله دمشقى گوید سر یزید روى زانوى من بود بر او نقل مى‏گفتم سر پسر فاطمه هم میان طشت بود همینكه شیون از خرابه بلند شد دیدم سرپوشى از سر طبق بكنار رفت سر بلند شد تا نزدیك بام قصر بصوت بلند فرمود: اختى سكتى ابنتى. همشیره من زینب دخترم را ساكت كن طاهر گوید پس دیدم آن سر برگشت رو به یزید كرد فرمود یا یزید من با تو چه كرده بودم كه مرا كشتى و عیالم را اسیر كردى یزید از این ندا و از آن صدا سر برداشت پرسید طاهر چه خبر است گفتم ظالم نمى‏دانى در خرابه اسیران را چه اتفاق افتاده كه در جوش و خروشند و دیدم سر مبارك حسین را كه از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت یزید غلامى فرستاد برو خبرى بیاور غلام آمد احوال پرسى كرد گفتند دخترى صغیره از امام (علیه السلام) در خواب جمال پدر دیده آرام ندارد بس كه گریه كرده غلام آمد و واقعه را به جهت یزید نقل كرد آن پلید گفت: ارفعوا راس ابیها الیها. بیائید سر پدرش را براى او ببرید تا آرام بگیرد پس آن سر مطهر را در میان طشت نهادند و رو به خرابه آوردند كه اى گروه اسیران سر حسین (علیه السلام) آمد: فاتوابها الطشت یلمع نوره كالشمس بل هو فوقها فى البهجة.

مژده زینب كه شب هجر بپایان آمد

مژده زینب كه شب هجر بپایان آمد - به خرابه سر سالار شهیدان آمد

چشم بگشا دمى اى عابد بیمار زهم - كه ترا بهر عیادت شه خوبان آمد

اى سكینه به نثار سر باب آور جان - كز فلك بانگ غم و ناله و افغان آمد

فجاؤا بالرأس الشریف و هو مغطى بمندیل دیبقى فكشف الغطاء. عنه سر مطهر را گرفتند آوردند در حضور آن مظلومه نهادند در حالتیكه پرده ‏اى به روى آن سر مطهر بود پرده را برداشتند آن معصومه پرسید ما هذا الرأس این سر كیست؟ گفتند این سر بابت حسین (علیه السلام) است. فانكبت علیه تقبله و تبكى و تضرب على راسها و وجهها حتى امتلاء فمها بالدم. یعنى خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع كرد صورت پدر را بوسیدن و بر سر و سینه زدن آنقدر با دستهاى كوچك خود بدهانش زد كه مملو از خون شد.

مرحوم طریحى در منتخب مى‏نویسد: دخترك چشمش كه به سر بریده پدر افتاد، گفت: یا ابتاه من ذا الذى خضبك بدمائك یا ابتاه من ذا الذى قطع وریدیك؟ بابا جان ترا بخون كه خضاب كرد بابا جان رگهاى گلویت را كى برید؟ یا ابتاه من ذا الذى ائتمنى على صغر سنى یا ابتاه من للیتیمة حتى تكبر؟ پدر جان كدام ظالم مرا در كوچكى یتیم كرد بابا جان بعد از تو یتیمان ترا كه پرستارى كند تا بزرگ شوند؟ یا ابتاه من للنساء الحاسرات یا ابتاه من للأرامل المسبیات؟ پدر جان این زنان سر برهنه كجا بروند و این زنان بیوه را كه توجه نماید؟ یا ابتاه من للعیون الباكیات یا ابتاه من للشعور المنشورات یا ابتاه من بعدك واخیبتاه من بعدك واغربتاه؟ بابا جان این چشمهاى گریان و این جسمهاى عریان و این غریبان از وطن دور افتاده با موهاى پریشان چه كنند اى پدر جان بعد از تو داد از غریبى و نا امیدى؟ من یا ابتاه لیتنى كنت لك الفداء لیتنى كنت قبل هذا الیوم عمیاء یا ابتاه لیتنى و سدت الثرى ولا ارى شیبك مخضبا بالدماء، بابا جان كاشكى من فداى تو مى‏شدم پدر جان كاش كور مى‏بودم اى كاش در زیر گل فرو مى‏رفتم و ریش ترا غرق خون نمى‏دیدم.

من بودم و لطف تو صد گونه عزیزى - چون شد كه ترا دختر تو از نظر افتاد

از غصه سرم بر سر زانوست همه روز - در شام ز بس عشق پدر بر سرم افتاد

پیوسته آن ناز دانه نوحه گرى مى‏كرد و اشگ مى‏ریخت تا آنكه نفسش به شماره افتاده گریه راه گلویش را گرفت مثل مرغ سر كنده گاهى سر را به یمین مى‏نهاد مى‏بوسید بر سر مى‏زد و زمانى بر یسار مى‏گذارد مى‏بوسید ناله مى‏كرد دم به دم ریش پر خون پدر را مى‏گرفت و پاك مى‏كرد بس كه آن سر تر و تازه بود گویا تازه بریده ‏اند. كلما مسحت الدم من شیبه احمر الشیب كما كان اولا. هر چه خون گلو را پاك مى‏كرد دوباره رنگین مى‏شد. مى‏گفت: یا ابه من جز رأسك  یا ابى و من ارتقى من فوق صدرك قابضا لحیتك؟ زنها اطراف آن دختر را گرفته بودند همه پى بهانه مى‏گشتند كه براى آقا گریه كنند بهانه بهتر از آن دختر نبود همینكه آن معصومه صغیره مى‏گفت: یا ابتاه من للنساء الثاكلات؟ بابا جان این زنان جوان مرده چه كنند شیون از همه بلند مى‏شد. آه واویلاه ثم انها وضعت فمها على فمه الشریف و بكت طویلا. پس آن صغیره لب بر لب پدر نهاد در زمان طویلى از سخن افتاد و گریست. فناداها الرأس بنته الىّ الىّ هلمّى فانا لك بالانتظار. صدائى از آن سر مطهر بگوش آن دختر رسید كه نور دیده بیا بیا بسوى ما كه در انتظار توام. چون این صداى هوش ربا به سمع آن مخدره رسید. فغشى علیها غشوة لم تفق بعدها. غشى بر آن ضعیفه نحیفه طارى شد كه از نفس در افتاد و دیگر بهوش نیامد. فحركوها فاذا هى قد فارقت و روحها الدنیا. همینكه او را حركت دادند دیدند مرده صداى شیون از اهل بیت رسالت بلند شد.

زینب ز روى سینه آن طفل سینه چاك - دید اوفتاد آن سر انور بروى خاك

دست الم بهم زد و معجر ز سر كشید - چون رعد ناله از دل پر درد بر كشید

گفت اى غریب مرده عزیز برادرم - گشتم عجب معین تو اى خاك بر سرم

اى بلبل حرم ز چه خاموش گشته ‏اى - دیدى كدام جلوه كه مدهوش گشته ‏اى

اى طفل یاد از رخ اصغر نموده‏ اى - یا یاد گیسوى على اكبر نموده ‏اى

یاد آورم ز پاى پیاده دویدنت - یا سوزم از جراحت زنجیر گردنت

اسیران در آن خرابه ویران چنان شیون و افغان نمودند كه تمام همسایگان خبر شدند و رو به خرابه آوردند كه ببینند بر سر ایشان چه آمده همه با دختران فاطمه علیها السلام بگریه در آمدند مثل روز قتل امام حسین (علیه السلام) عزا بر سرپا نمودند محض خاطر خدا غساله آوردند و كافور و كفن حاضر نمودند چراغ آوردند تخته آوردند آن معصومه را برهنه كردند و روى تخته گذاردند تا غسلش دهند.

زبانحال علیا مخدره حضرت زینب سلام الله علیها با زن غساله در خرابه

بیا تو ا ى ز ن غسا له ا ز طر یق و فا - باین صغیره بد ه غسل ا ز بر ا ى خدا

مكن خیال كه او زاهل روم وتاتاراست - كه غسل دادن اوسخت برتودشواراست

سرور سینه سلطان عا لمین ا ست این - صغیره فاطمه مظلومه حسین است این

مگو كه ا ز چه رخ ا و چه كهر با با شد - ز د ا غ تشنگى د شت كر بلا باشد

مگو كه زخم به پایش برون بود از حد - به روى خار مغیلان دویده او بى حد

مگوچه شدكه به خوارى سپرده جان این طفل - شبى به شام به سیرى نخورده نان این طفل

رخ چه ما ه منیر ش ا گر بو د نیلى - به ر ا ه شا م بسى خو ر د ه ا ز جفا سیلى

اگر شكسته سر ا ین ند ید ه كا م بود - ز ضرب سنگ سر كو چه ‏ها ى شا م بود

جراحتى كه خود این طفل را به شانه بود - ز ضرب كعب نى و چوب و تازیانه بود

غساله مشغول غسل دادن و زنان به سر و سینه زدن بعد از غسل در همان پیراهن پاره كفن كردند و در همان خرابه به خاك سپردند .

روزیكه اهل بیت از شام مراجعت كردند زینب تا به در خرابه رسید سر از محمل بیرون آورد رو به زنان شامیه فرمود یك امانتى از ما در این خرابه مانده جان شما و جان این امانت گاه گاهى سر قبرش بیائید و آبى بر مزارش بپاشید و چراغى روشن كنید.

عمه جان شب نیمه شد ماه شبستانم نیامد

عمه جان شب نیمه شد ماه شبستانم نیامد - نوبهارم شدخزان زیب گلستانم نیامد

آفتا ب عمر م آ مد بر لب با م خر ا به - لیک بر سر سا یه خو ر شید تا با نم نیامد

گشته بسترخاک وبالین خشت وروپوشم دوگیسو - آنکه بنشاندزاحسانش بدامانم نیامد

میرود درخانه هر کس دست طفلی را گرفته - آنکه باشد دستگیر من به ویرانم نیامد

گوشه ویرانه شا م ا ند ر ا ین شام غم افزا - مُردم از درد و محن داروی درمانم نیامد

مؤید

ز دوری رخت ای سر دلم بجان آمد

ز دوری رخت ای سر دلم بجان آمد - عجب عجب که ترا یاد بی کسان آمد

عجب زکاخ نمودی در این خرابه گذر - به آشیانه اطفال خود نما دمی تو نظر

ببین خرابه بی فرش وبی چراغ خانه ماست - ما بلبلان باغ توویرانه لانه ماست

تو آ مد ی پد ر ا ند ر سر ا غ ا طفا لت - بگو پد ر که چر ا ا ینچنین بود حالت

لبت کبود و جبین خون محاسنت رنگین - نموده نامه اعمال خویش را ننگین

چه کس نموده لبت راچنین کبود وملول - نگفت اوکه بودجای بوسه گاه رسول

کبودی لبت ای گوشوار عرش مجید - اگر غلط نکنم هست جای چوب میزند

آمد چو یار آشنا آرام شو آرام شو

آمد چو یار آشنا آرام شو آرام شو - از غم شدی دیگر رها آرام شو آرام شو

دیدی که آخر این سفر پایان شد و آمد پدر - آمد که تا بیند ترا آرام شو آرام شو

گفتی پدرجانم چه شدگفتی که درمانم چه شد - اینت پدراینت دوا آرام شو آرام شو

آمد بد ید ا ر ت پد ر ا ما میا ن طشت زر - واویلتا واویلتا  آرام شو آرام شو

حسان

آمدی بابا کنج ویرانه

آ مد ی با با کنج و یر ا نه - با صفا کردی ا ین عز ا خا نه

ای پدرامشب یاد ما کردی - بی کسان رایاد ازوفا کردی

بزم ما با با با صفا کردی - از رخ خوب و لطف شا ها نه

آفتاب من گو کجا بودی - در دل این شب یاد ما بودی

روزی آخر تو آشنا بودی - گشته ای با ما از چه بیگانه

رفتی ای بابا خوش به مهمانی - گه تنوروگه دیرنصرانی

ای پد ر دور ا ز ما یتیمانی - منزل ما شد کنج ویرانه

فانی

مرغ دلم خرابه شام آرزو کند

مرغ دلم خرابه شام آرزو کند - تا با سه ساله دخترکی گفتگو کند

آن بلبلی که دردل شب ازغمگلش - بس ناله کرد تاگل نشکفته بوکند

درآن خرابه دردل شب اوبا شک وآه - باراس باب شکوه زجورعدوکند

با عمه گفت عمه کجا رفت باب من - کی آید او بدختر خود گفتگو کند

ناگه بدید راس پدر در مقابلش - چون بلبلی که نوگل خود جستجوکند

خود را فکند بر سر بابا و ناله کرد - گفتا پدر که زخم دلم را رفو کند

ناگه زشوق هدیه بشه کردجان خویش - تا پیروی زاصغرگلگون گلو کند

خوابید در خرابه که بنیاد ظلم را - با ناله یتیمی خود زیر و رو کند

من کیستم رسول خدا را سلاله ام

من کیستم رسول خدا را سلاله ام - اندر حریم زاده زهرا غزاله ام

نامم رقیه دختر سلطان کربلا - باب الحوائجم بخدا گر سه ساله ام

بر صورتم ز سیلی دشمن بود اثر - تا رستخیز بر رخ ماه است هاله ام

آنشب بغیر زینب و سجاد کس نبود - تا بشنود ز سینه سوزان مقاله ام

جستم پدر سر پدر آمد بنزد من - ز انشب هنوز داغ بدل همچولاله ام

بودم گرسنه لخت جگرشد غذای من - لب تشنه وزخون جگرپرپیاله ام

دادم بباد خرمن ظالم بکودکی - گویا شد این قیام ز گردون حواله ام

ای دوستان مبارزه بایست باستم - خوانید هر کجا ز وفا این رساله ام

ثابت به انتظار طواف مزار تو - گوید بصبح و شام ببین گرم ناله ام

ثابت : غمها و شادیها ص 161

عمه بیا عقده دل واشده

عمه بیا عقده دل واشده  - عمه بیا گمشده پیدا شده

روز فراق عمه به سر آمده - نخل امید عمه به برآمده

طایر اقبال ز در آمده - باب من عمه ز سفر آمده

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

پشت سر باب شدم رهسپر - پاى پیاده ، من خونین جگر

تا بكشد دست نوازش به سر - آمده دنبال من اینك ، به سر

عمه بیا عقده دل واشده- عمه بیا گمشده پیدا شده

عمه نیارم دل بابا به درد - اشك نریزم ، مشكم آه سرد

بینداگرحال من ازروى زرد - خصم،نگویم به من عمه چه كرد

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

عمه زند طعنه خرابه ، به طور - خیزد ازین سر بنگر موج نور

چشم بد از محفل ما عمه دور - عمه خرابه شدم بزم حضور

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

قطره اشك عمه چو دریا شده - غنچه غم عمه شكوفا شده

بزم وصال عمه مهیا شده - وه كه چه تعبیر ز رویا شده

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

گوشم اگرپاره شد اى عمه جان - عمه،به باباندهم من نشان

پرسد اگرعمه زمعجر، چسان - گو بكنم درددل خودبیان؟

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

عمه ، به بابا شده ام میزبان - آمده بابا بر من میهمان

نیست به كف تحفه بجزنقدجان - تابكنم پیشكشش عمه جان

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

بس كه دویدم ز پى قافله - پاى من عمه شده پر آبله

عمه ، به بابا نكنم من گله - كامدم این ره همه بى راحله

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

بود مرا عمه به دل آرزو - تا غم دل شرح دهم مو به مو

ریخته من عمه ، شكسته سبو - باز نگردد دگر آبم به جو

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

كردتهى دل چوغزال حرم - لب ز سخن بست غزل خوان غم

دست قضا نقش دگرزدرقم - شام، به شومى، شد از آن متهم

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

جان خوداودرره جانان بداد - خودبه سویى،سرسوى دیگرفتاد

آه كشید عمه چو دید از نهاد - گنج خود او كنج خرابه نهاد

عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده

كودكى را كه پدر در سفر است

كودكى راكه پدردرسفر است - روزوشب دیده حسرت به دراست

تا زمانى كه بو د چشم به ر ا ه - د لش آ ز ر د ه بو د خواه نخواه

هر صدایى كه ز در مى آید - به گمانش كه پدر مى آید

باز چو ن د ید ه ز د ر برگیر - گرید و دامن مادر گیرد

همه كوشند زبیگانه وخویش - بهر دلجوى او بیش از پیش

آن یكى خندد و بوسد رویش - آن دگر شانه زند بر مویش

ما د ر ش شهد كند د ر كا مش - گاه با و عد ه كند آرامش

گاه گوید پدرت در راه است - غم مخور، عمر سفر كوتاه است

مى برندش گهى از خانه به در - تا شود منصرف از فكر پدر

نگذ ا ر ند د مى تنها یش - سر نپیچند ز خو ا هشها یش

تا كه دوران سفر طى گردد - رفع افسردگى از وى گردد

پدرش آید و گیرد به برش - بكشد دست محبت به سرش

دلش از وصل پدر شاد شود - جانش از قید غم آزاد شود

لیك افسوس به ویرانه شام - كار این سان نپذیرفت انجام

سراینده : عبدالله مخبرى فرهمند

زائرين قبر من اين شام عبرت خانه است

زائرین قبر من این شام عبرت خانه است - مدفنم آباد و قصر دشمنم ویرانه است

دختری بودم سه ساله، دستگیر و بی پدر - مرغ بی بال و پری را این قفس کاشانه است

بود سلطانی ستمگر صاحب قدرت یزید - فخر می کرد او که مستم در کفم پیمانه است

داشت او کاخی مجلل، دستگاهی با شکوه - خود چه مردی کز غرور سلطنت دیوانه است

داشتم من بستری ازخاک وبالینی زخشت - همچو مرغی کو بسا محروم زآب و دانه است

تکیه می زد او به تخت سلطنت با کبر و و جد - این تکبر ظالمان را عادت روزانه است

من به دیوار خرابه می نهادم روی خود - زین سبب شد رو سفیدم، شهرتم شاهانه است

بر تن ر نجو ر من شد کهنه پیر ا هن کفن - پر شکسته بلبلی ر ا ا ین خرابه لانه است

محو شد آ ثا ر ا و ، تا بند ه شد آ ثا ر من - ذلت ا و عز ت من هر دو جاویدانه است

(کهنمویی) چشم عبرت باز کن، بیدار شو - هر که از اسرار حق آگه نشد بیگانه است

اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین

اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین

رقیه بنت الحسین – خفته بشام ازجفا - دیده بسی ظلم وكین - زمردم بی وفا

بی بی غمدیده ام – سلام من برشما - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین

رقیه بنت الحسین – ستاره شام شد - گرچه ستمها براو – ازدروازبام شد

ولی ببین دشمنش – چگونه ناكام شد - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین

رقیه بنت الحسین – یك حرمی باصفا - كناركاخ یزید – هست برای شما

فنای بیدادگر – هست پیام شما - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین

رقیه بنت الحسین – درره شام بلا - دیده ززجرلعین – هزارجوروجفا

دوان دوان روی خار – زظلم آن بی حیا - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین

بس كه پیاده دوید – اوعقب قافله - شدكف پاهای او – زكین پرازآبله

همی زداورازكین – دشمن بی حوصله - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین

بس كه پیاده دوید – آبله زد پای او - صورت اوشد كبود – سیه شد اعضای او

زضرب سیلی كبود – آن رخ زیبای او - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین

دخترسبط نبی – خرابه اش شد مكان - دید حقارت بسی – زمردم وشامیان

عاقبت اونیمه شب – رفت زدارجهان - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین

مدفنش اینك شده – یك حرمی باصفا - آن حرمش باقری – شدحرم كبریا

زیارت قبراو – طلب كنیم ازخدا - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین

وقتي كه زد با كعب ني بازوي من را

وقتي كه زد با كعب ني بازوي من را - پيچيددوردست خودگيسوي من را

گفتم نمي آ يم و ليكن ا و لگد زد - آزرده كر د ه د شمنت پهلو ي من را

(عليرضا خاكساري)

صورتم سرخ و تنم ضربه دمادم خورده

صورتم سرخ و تنم ضربه دمادم خورده - خواب بودم كه زني گفت گمانم مُرده

بس كه اين زجر لعين موي مرا پنجه زده - خون بريزد ز سرم ، آه ، امانم بُرده

هرشب چراغ دل ز غمت شعله ور شود

هرشب چراغ دل ز غمت شعله ور شود - میسوزم از فراق تو تا شب سحر شود

هنگام شب به اوج رسد غربتم ولی - تنگ غروب سینه من تنگ تر شود

از بعد تو دعای شب و روزم این شده - یا رب مباد دخترکی بی پدر شود

هرگز روا نبود چهل منزل ای پدر! - یک طفل با سر پدرش همسفر شود

فرشته بهشتم ، ترا كجا بهشتم

فرشته بهشتم،تراكجا بهشتم،چه بود سرنوشتم،بخون دل نوشتم،بخواب جاودانه،رقیه ام،رقیه

به دامنم مكانت،گرفته گرد جانت،تمام همرهانت،به نقطه دهانت،نگاهها نشانه،رقیه ام،رقیه

پدرمگركجابود؟بدردت آشنا بود،چه خوابى ایخدا بود؟نواى نینوا بود،گرفته اى بهانه،رقیه ام،رقیه

زجمع ماگسستى،دل همه شكستى،ازاین قفس برستى،برآن چمن نشستى،بخواندن ترانه،رقیه ام،رقیه

رقیه اسیرم،بپا شواى صغیرم،به دامنت بگیرم،به پیش تو بمیرم،كجا شدى روانه،رقیه ام،رقیه

ببین قدكمانم،برآسمان فغانم،بسوخت استخوانم،نبوداین گمانم،ز گردش زمانه،رقیه ام،رقیه

دل حرم كباب است،به نغمه رباب است،بگویمش ثواب است،رقیه ام به خواب است،بپا شوى تو یا نه؟رقیه ام،رقیه

چوبى پدر شدى تو،نه دربدرشدى تو،نه خون جگر شدى تو،كه شعله ورشد ى تو،ز سوزتازیانه،رقیه ام،رقیه

كنج خرابه شد قفسم اى گل عزیز

كنج خرابه شد قفسم ا ى گل عزیز - نى آ ب خوردم و نه كسى داد دانه ام

بال و پرم ز سنگ حوادث شكسته شد - از بس كه شمر شوم زده تازیانه ام

نیلى ز ضرب سیلى شمر است صورتم - جاى طناب بسته به بازو نشانه ام

بابا ر قیه ر ا به خر ا به گذ ا شتم - باشم خجل ز ر و ى تو با ب یگانه ام

جان داد در خرابه بى سقف دخترت - آن كودك یتیم تو آن نازدانه ام

گاهى به روى خوارمغیلان دویده ام - گاهى زدند كعب سنان رابه شانه ام

گاهى بها نه تو گر فتم پد ر به شام - آتش گر فت عمه ا م از ا ین بهانه ام

دیدى كجا كشاند فلك عاقبت مرا - با من چه ها نكرد پدر جان زمانه ام

آتش به كا خ ز ا د ه سفیا ن ز د م پدر - با نا له سحر گه و آ ه شبانه ام

مىگفت صبح وشام(رضائى)زجان ودل - تا زنده ام غلام همین آستانه ام

رفتیم و ماند نزد شما یادگار ما

رفتیم و ماند نزد شما یادگار ما - جان شما و دخترك گلعذار ما

رفتیم و ماند خاطره اى سخت جانگداز - ز این شهر پر بلا، به دل داغدار ما

ما با رقیه آمده اكنون كه مى رویم - دیگر رقیه اى نبود در كنار ما

با دل خونین و چشم پربكا اى اهل شام

با دل خونین و چشم پربكا اى اهل شام - مى‏روم امروز از شهر شما اى اهل شام

خانه آبادان كه بنمودید خوب از دوستى - میهماندارى بر آل مصطفى اى اهل شام

غیر اشگ دیده و خوناب دل دیگر چه بود - در شب و روز از براى ما غذا اى اهل شام

بیوفائى ازشما این بس پس از قتل حسین - دست وپا رنگین نمودیدازحنااى اهل شام

بانوانى را كه دربان بود جبریل امین - از جفا دادید در ویرانه جا اى اهل شام

اندر این مدت كه ما را در خرابه جاى بود - خاك بستر خشت بودى متكا اى اهل شام

مى‏رویم اینك بچشم اشكبار اما بود - یك وصیت آورید او را بجاى اى اهل شام

بر سر قبر صغیر ما كه در غربت بمرد - گاه بگذارید شمعى از وفا اى اهل شام

 

خطبه امام سجادعلیه السلام درمسجدشام

 

یزید امر كرد جار زدند و مردم را خبردار كردند در مسجد جامع خطیبى اشدق و زبان ‏آور را گفت تا به منبر رود و خطبه كه مشتمل بر ذم شاه اولیاء باشد بخواند، فصعد الخطیب المنبر خطیب از سعادت بى نصیب از جاى برخاست اول حمد و ثناى الهى نمود، ثم اكثر الوقیعة فى على و الحسین (علیه السلام) پس در حق شاه اولیاء و سیدالشهداء زبان وقیعت آخت و لسان قباحت پرداخت و در تعریف معاویه و توصیف یزید فصلى چند ذكر كرد صفات جمیله از براى ایشان ثابت كرد و اولویت یزید و معاویه را بر خلافت و سلطنت نقل كرد امام زین العابدین (علیه السلام) بى طاقت شده فرمود: ویلك ایّها الخاطب اشتریت مرضات المخلوق بسخط الخالق. واى بر تو اى خطیب رضاى مخلوق را به سخط خالق خریدى چه بد خطیبى بودى. پس آن حضرت از جاى برخاست و در نزد سجاده یزید ملعون بنشست و فرمود: اى یزید اءذن لى حتى اصعد هذه الاعواد. اذن بده تا بر این چوبها بروم و خطبه ‏اى كه رضاى خدا و رسول در آن باشد بخوانم و كلماتى كه مستمعان از او مأجور و مثاب شوند باز گویم؟ یزید پلید گفت رفتن تو به منبر حاجت نیست! اركان و امراء شام گفتند یا امیرالمومنین چه شود كه اذن دهى این جوان هاشمى نسب حجازى زبان منبر رود شاید سخنى از او بشنویم و الفاظ و عبارات او را بسنجیم تا فصاحت و بلاغت حجاز با شام تا چه مرتبه است؟ یزید علیه اللعنه گفت اى شامیان این طایفه افصح قبایلند بخدا منبر نمى‏رود و به زیر نمى ‏آید الّا آنكه مرا و تمام آل ابو سفیان را مفتضح و رسوا ‏سازد و بنى امیه را ناسزا گوید. فانّه من اهل بیت زقّوا العلم زقّا. اركان دولت گفتند اى امیر اصلحك الله این جوان خردسال كجا تواند در همچو مجلسى كه مشحون به صنوف خلایق است سخن گوید؟ هوس ما آنست كه ازجدخود پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) حدیثى نقل كند كه در آن ما را موعظه و تسكین باشد! یزید نتوانست التماس بزرگان را ردكند ناچار اجازت داد پس امام چهارم (علیه السلام) مانند روح پاك از روى زمین برخاست و قامت طوبى مثال را به سمت منبر روانه ساخت.

مكبر گر ببیند قد و قامت - به قد قامت بماند تا قیامت

پا به پله اول و دویم منبر نهاد و چون لمعه نورى بر عرشه قرار گرفت مردم از دور و نزدیك آمدند ببینند كه این شخص غریب كیست كه با روى انور بر منبر رفته! به به.

اندر فراز منبر هر كس بدید گفتا - به به طلوع كرده بر منبر آفتابى

پس درج درر و گنج گوهر گشود:

فحمدالله و اثنى علیه. حمد الهى و نعت جدش حضرت رسالت پناهى بیان فرمود حمدى كه تا آنروز احدى چنین حمدى نشنیده بود.

حمدى كه به دل خلعت جان پوشاند - شكر كه بجان جام طرف نوشاند

حمدى كه ره وصال جانان داند - تا كام دل مراد جان بستاند

ثم خطب خطبة بكى منها العیون و اوجل منها القلوب. پس خطبه‏ اى خواند كه همه چشم‏ها را گریان و دلها را لرزان نمود و بعد فرمود:

أَیهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ، ای مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده است،

أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَالْحِلْمَ وَالسَّمَاحَةَ وَالْفَصَاحَةَ وَالشَّجَاعَةَ وَالْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ، به ما ارزانی داشت علم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین را،

وَفُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِی الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَمِنَّا الصِّدِّیقُ وَمِنَّا الطَّیارُ وَمِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَأَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، و ما را بر دیگران برتری داد به اینکه پیامبر بزرگ اسلام، صدیق [امیر المؤمنین علی علیه السلام]، جعفر طیار، شیر خدا و شیر رسول خدا [صلی الله علیه و آله] [حمزه]، و امام حسن وامام حسین علیه السلام دوفرزندبزرگوار رسول اکرم صلی الله علیه و آله را از ما قرار داد.

مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَمَنْ لَمْ یعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَنَسَبِی،[با این معرفی کوتاه] هرکس مرا شناخت که شناخت ، و برای آنان که مرانشناختند بامعرفی پدران وخاندانم خودرا به آنان میشناسانم.

أَیهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَمِنَی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَالصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا، ای مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسی هستم که رکن«حجر الاسود» را با ردای خود حمل و در جای خود نصب فرمود،

أَنَا ابْنُ خَیرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَارْتَدَی أَنَا ابْنُ خَیرِ مَنِ انْتَعَلَ وَاحْتَفَی، أَنَا ابْنُ خَیرِ مَنْ طَافَ وَسَعَی أَنَا ابْنُ خَیرِ مَنْ حَجَّ وَلَبَّی،  من فرزند بهترين انسانى هستم كه بر كره خاك جامه وجود پوشيده است.من فرزند برترين موحدى هستم كه برگرد كعبه طواف كرده و گام در مسير صفا و مروه نهاده و حج به جا آورده و خداى را لبيك گفته است.

أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَی الْبُرَاقِ فِی الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِی بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی، من فرزند آنم که بر براق سوار شد، من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر کرد،

أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَی سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی، من فرزند آنم که جبرئیل او را به سدرة المنتهی برد و به مقام قرب ربوبی و نزدیکترین جایگاه مقام باری تعالی رسید،

أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّی بِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَی إِلَیهِ الْجَلِیلُ مَا أَوْحَی أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی أَنَا ابْنُ عَلِی الْمُرْتَضَی، من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحی کرد، من فرزند محمد مصطفی و علی مرتضایم،

أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّی قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند.

أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَینَ یدَی رَسُولِ اللَّهِ بِسَیفَینِ وَطَعَنَ بِرُمْحَینِ وَهَاجَرَ الْهِجْرَتَینِ وَبَایعَ الْبَیعَتَینِ وَقَاتَلَ بِبَدْرٍ وَحُنَینٍ وَلَمْ یکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَینٍ، من پسر آن کسی هستم که برابر پیامبر با دو شمشیر و با دو نیزه می رزمید، و دو بار هجرت و دو بار بیعت کرد، و در بدر و حنین با کافران جنگید، و به اندازه چشم بر هم زدنی به خدا کفر نورزید،

أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَارِثِ النَّبِیینَ وَقَامِعِ الْمُلْحِدِینَ وَیعْسُوبِ الْمُسْلِمِینَ وَنُورِ الْمُجَاهِدِینَ وَزَینِ الْعَابِدِینَ وَتَاجِ الْبَکَّائِینَ وَأَصْبَرِ الصَّابِرِینَ وَأَفْضَلِ الْقَائِمِینَ مِنْ آلِ یاسِینَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبیا و از بین برنده مشرکان و امیر مسلمانان و فروغ جهادگران و زینت عبادت کنندگان و افتخار گریه کنندگان و بردبارترین بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بیت پیامبر هستم،

 أَنَا ابْنُ الْمُؤَیدِ بِجَبْرَئِیلَ الْمَنْصُورِ بِمِیکَائِیلَ، من پسر آنم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یاری کرد،

أَنَا ابْنُ الْمُحَامِی عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِینَ وَقَاتِلِ الْمَارِقِینَ وَالنَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِینَ، من فرزند آنم که از حرم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه کرد،

وَأَفْخَرِ مَنْ مَشَی مِنْ قُرَیشٍ أَجْمَعِینَ وَأَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَاسْتَجَابَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، من فرزند بهترین قریشم، من پسر اولین کسی هستم از مؤمنین که دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت،

وَأَوَّلِ السَّابِقِینَ وَقَاصِمِ الْمُعْتَدِینَ وَمُبِیدِ الْمُشْرِکِینَ وَسَهْمٍ مِنْ مَرَامِی اللَّهِ عَلَی الْمُنَافِقِینَ وَ لِسَانِ حِکْمَةِ الْعَابِدِینَ، من پسراول سبقت گیرنده ای درایمان وشکننده کمرمتجاوزان و ازمیان برنده مشرکانم،من فرزندآنم که به مثابه تیری ازتیرهای خدابرای منافقان،وزبان حکمت عباد خداوند،

وَنَاصِرِ دِینِ اللَّهِ وَ وَلِی أَمْرِ اللَّهِ وَبُسْتَانِ حِکْمَةِ اللَّهِ وَعَیبَةِ عِلْمِهِ، و یاری کننده دین خدا و ولی امر او، و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهی بود.

سَمِحٌ سَخِی بَهِی بُهْلُولٌ زَکِی أَبْطَحِی رَضِی مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ، جوانمرد، سخاوتمند، نیکوچهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، شکیبا، دائما روزه دار، پاکیزه از هر آلودگی ، بسیار نمازگزار بود.

قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَمُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ، او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه احزاب کفر را از هم پاشید.

أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَأَمْضَاهُمْ عَزِیمَةً وَأَشَدُّهُمْ شَکِیمَةً، او دارای قلبی ثابت و قوی و اراده ای محکم و استوار و عزمی راسخ بود

أَسَدٌ بَاسِلٌ یطْحَنُهُمْ فِی الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَی وَیذْرُوهُمْ فِیهَا ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشِیمَ، وهمانند شیری شجاع که وقتی نیزه ها در جنگ به هم در می آمیخت آنها را همانند آسیا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراکنده می ساخت.

لَیثُ الْحِجَازِ وَکَبْشُ الْعِرَاقِ، او شیر حجاز و آقا و بزرگ عراق است،

مَکِّی مَدَنِی خَیفِی عَقَبِی بَدْرِی أُحُدِی شَجَرِی مُهَاجِرِی، مکی ، مدنی ، خیفی ، عقبی ، بدری ، احدی ، شجری و مهاجری است، که در همه این صحنه ها حضور داشت

مِنَ الْعَرَبِ سَیدُهَا وَمِنَ الْوَغَی لَیثُهَا، او سید عرب است و شیر میدان نبرد.

وَارِثُ الْمَشْعَرَینِ وَأَبُو السِّبْطَینِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ،وارث دومشعر،وپدردو فرزند: حسن و حسین.

ذَاکَ جَدِّی عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ، آری او، همان او [که این صفات و ویژگی های ارزنده مختص اوست] جدم علی بن ابی طالب است.

ثُمَّ قَالَ: أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَیدَةِ النِّسَاءِ... آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوی بانوان جهانم. عصمتش سر به آسمان برده - سایه بر آفتاب گسترده - روز محشر پناه خلق جهان - دوستان را مقام امن و امان.

فلم یزل یقول انا انا حتى ضج الناس بالبكاء والنحیب، لا ینقطع معرفى خود مى‏كرد و متصل اشگ مردم جارى و ضجه‏ها بگریه و ناله بلند بود.

حضرت سجاد علیه السلام آنقدر به این حماسه مفاخره آمیز ادامه داد تا اینکه صدای مردم به ضجه و گریه بلند شد.

یزیدترسیدمبادافتنه بپاشودلذادستورداد تا مؤذن شروع به اذان کرد و سخن امام سجاد را قطع نمود.

وقتی مؤذن گفت: اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ، حضرت سجاد فرمود: چیزی از خدا بزرگتر نیست.

هنگامی که مؤذن گفت: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، علی بن الحسین فرمود: مو، پوست، گوشت و خون من به یگانگی خدا شهادت می دهند.

موقعی که گفت: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، امام سجّاد علیه السلام عمامه خویش را از سر برداشت و خطاب به مؤذّن گفت: تو را به حقّ محمّد ساکت باش تا من سخنی بگویم. آنگاه از بالای منبر خطاب به یزید فرمودند: ای یزید! این پیغمبر، جد من است و یا جد تو؟ اگر گویی جد من است، همه می دانند که دروغ می گویی، و اگر گوئی جد من است«که هست!» پس چرا پدر مرا از روی ستم کشتی و مال او را تاراج کردی و اهل بیت او را به اسارت گرفتی؟! حضرت این جملات را گفت و دست برد و گریبان چاک زد و گریست و گفت: به خدا سوگند اگر در جهان کسی باشد که جدش رسول خداست، آن منم، پس چرا این مرد، پدرم را کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد؟!  آنگاه فرمود: ای یزید! این جنایت را مرتکب شدی و باز می گویی: محمد رسول خداست؟! و روی به قبله می ایستی؟! وای بر تو! در روز قیامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند. در این هنگام یزید فریاد زد که مؤذن اقامه بگوید! و آنگاه در میان مردم هیاهویی برخاست، بعضی نماز گزاردند و گروهی نماز نخوانده پراکنده شدند. (کتاب بحارالانوار جلد 45؛ کتاب نفس المهموم)

جهانیان همه با پای جان به شام روید

جهانیان همه با پا ی جا ن به شا م روید - به مسجد اموی نغمه ی خدا شنوید

نهاد مسجدیان سخت آمده به خروش - صدای حضرت سجّاد می رسد بر گوش

درون سینه ی پاکش خروش خون خداست - تمام،گوش!که فریادسیّدالشّهداست

به ا هل شا م ، شد ه شا م ، تیره تر ا ز شام - فتاده طشت یزید و یزیدیان از بام

پس از ثنا ی خد ا و ند و نعت پیغمبر - به خلق د ا د ند ا آ ن ا ما م جنّ و بشر

که ای تمام خلایق بزرگ و کوچک شام - خدای داده به ما شش جلال وهفت مقام

هر آنچه داده به ما ذات قادرمتعال - کمال و علم وفصاحت،شجاعت است وجمال

هماره سینه ی پاکان به نور ما رخشیده - خدا محبّت ما را به مؤمنین بخشید

محمّد (ص) عربی ختم الانبیا  ا ز ماست - علی و لیّ خد ا شاه اولیا از ماست

زما ست جعفر طیّار و حمز ه شیر خدا - که گشته بو د ملقّب به سیّد الشّهدا

حسن، حسین دو سبط پیامبر از ماست - امید عترت مهدیِّ منتظَر از ماست

مرا اگر نشنا سید با شما گو یم - که کیست جدّ و پد ر، چیست نا م نیکویم

عزیز مکّه و دُ رد ا نه ی منا یم من - سلا له ی حرم و ز مز م و صفایم من

منم سلاله ی آن سروری کز امرخدا - بلند کردحجر را زجا به دست و ردا

منم عزیز گرامی ترین طواف کنان - که گفت تلبیه حجّ کرد بهتر ا ز همگان

منم سلاله ی آ ن رهبر بلند و قا ر - که شد  ز ا مر خد ا و ند  بر بر ا ق سوار

به سوی مسجداقصی زمکّه یا فت خروج - وزآن مقام به اوج فلک گرفت عروج

منم سلاله ی آنکس که برد جبراییل - به اوج سدره اش از امر ذات ربّ جلیل

منم سلا له ی آن پیشو ا ی ا هل نیا ز - که با ملا ئکه ی آسمان گذارد نماز

منم سلاله ی آن شهریار کشور دل - که وحی گشته زسوی خدا بر او نازل

مرا سلا له ی پا ک محمّد ی خوانند - مرا عز یز د ل مرتضی علی خوانند

منم سلاله ی آنکس که بین هر دو سپاه - رساند بینی اشرار را به خاک سیاه

همان کسی که به ا ثبا ت خا لق د ا د ا ر - گرفت با د م تیغش ز کافران اقرار

منم سلاله ی آن شیر قادر متعال - که با دو نیزه دو شمشیر کرده است قتال

منم سلاله ی آنکو دو بار هجرت کرد - دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت کرد

منم عزیز کسی کو به تیغ شعله فروز - به جنگ بدر و به جنگ حُنین شد پیروز

همان و لیِّ خد ا و ند قا د ر دادار - نگشت یک مژه بر هم زدن به شرک دچار

منم که و ا ر ث  پیغمبران بو د جدّ م - منم که ر ا هبر مؤ منا ن بو د جدّ م

به تیغ ، ریشه کن خیل مشرکین گردید - امیر کشو ر اسلام و مسلمین گردید

چراغ د ید ه ی ا هل جها د بو د علی - هما ره ز ینت کلِّ عبا د بو د علی

منم عز یز د ل ا فتخا ر بَکّا یین - ز صا بر ین جها ن بو د بر د با ر تر ین

به پیشگا ه خد ا و ند گا ر عزّ و جل - ز ا هل بیت نبی بود در نماز افضل

منم سلا له ی پاک مؤّ ید جبریل - که بو د یا و ر  ا و د ر نبرد میکا ییل

منم عز یز د ل حا می مسلمانان - که بو د د ر همه ا حو ا ل یا و ر آنان

به تیغ عدلش باخیل مارقین جنگید - به ناکثین زدوباخیل قاسطین جنگید

منم سلا له ی نیکو تر ین ا ما م قریش - که بود برتر و بالاتر از تمام قریش

منم سلا له ی ا وّ ل کسی که مؤ من بود - ره خد ا به کنا ر پیامبر پیمود

زمسلمین همه سبقت گرفت درایمان - ستمگران رابرداشت تیغ اوزمیان

منم سلاله ی مردی که تیر داور بود - همیشه حامل علم خدای اکبر بود

سخی، بزرگ، جوانمرد، ابطحی، زیبا - صبور و سیّد و صّوام بود و پاک و رضا

دریدریشه ی اصلاب کفررا ازهم - گسیخت یک سره شیرازه های ظلم وستم

به سان شیر ژیان با اراده ای محکم - درآن میانه که میخورد نیزه ها برهم

به دشمنان خداوند حمله ور گردید - چو دانه در وسط آسیابشان کوبید

به رزمگاه عراق و حجا ز شیر نبی - که مکّی و مد نی بو د خیفی و عقبی

نمود ماه جمالش هماره جلوه گری – مهاجری،احدی بود وبدری وشجری

به دودمان عرب مقتداورهبر بود - که از جلال وشرف وارث د و مشعربود

یگا نه شیر ا لهی به فتح بد ر و حنین - ابو ا لا ئمّه و لیِّ خد ا ا بو ا لحسنین

کسی که این همه داردجلال وفضل،علی است - امام خلق وولیِّ خدای لم یزلی است

منم سلا له ی ز هر ا شفیعه ی د و سرا – امینه ، فاطمه ، ا مّ ا لا ئمّة ا لنّجبا

زگریه کر ب و بلا ی د و با ره بر پا شد - دوباره مشت یزید و یزیدیان واشد

که ناگه از دل پُر درد ناله زد مولا - منم سلاله ی پاک شهید کرب و بلا

منم سلاله ی آنکس که شد به نی سراو - گلوی تشنه بریدند سر زپیکراو

منم سلاله ی آنکس که با دلی پردرد - وداع بازن وفرزندوخاندانش کرد

منم سلاله ی آنکس که شدبرهنه تنش - زدندزخم،بسی روی زخم،بربدنش

منم سلاله ی آنکو به خو نش آ غشتند - به قتل صبر نه یکبار با ر ها کشتند

منم سلاله ی آنکس که قلبش آزردند - سر بر ید ه ی او را به شهرها بردند

منم سلاله ی آنکواسیرشدحرمش - ستم شد ازهمه بر اهل بیت محترمش

اسیر کوفه و  شا م بلا شد یم همه - به ا بتلا ی نکو  مبتلا  شد یم همه

الاحقیقت اسلام ز ند ه ا ز سخنت - سرپدر زده ا ز د و ر بوسه بردهنت

پیام آ و ر فر یا د ها ی خو ن خدا - خطا به ا ت سند فتح سیّد الشّهدا

تو ا ز تما م شهید ا ن پیا م آوردی - قیام کرب و بلا ر ا به شا م آوردی

هزار«میثم»از عهده برنمی آید - که لب به وصف تووخطبه ی توبگشاید

استاد سازگار

اى اهل شام مظهر لطف خدا منم

اى اهل شام مظهرلطف خدا منم - مقصود زآفرينش ارض وسما منم‏

پوشيده نيست نزد من اسرار كاينات -  زيرا كه محرم حرم كبريا منم‏

مسجود كاينات بود خاك كوى من - زينت‏ فزاى كعبه، صفاى صفا منم‏

زمزم ز فيض مقد م من يا فت آبرو - مهر منير مكّه ا مير مِنى منم‏

بر جمله اوليا منم امروز جا نشين - وارث به علم يك به يك انبيا منم‏

آن آدمى كه د مبد م ا ند ر تمام عمر - از ابتدا گريسته تا انتها منم‏

بركشتيى كه نوح دراونوحه‏ گرنشست - اى قوم بدگهربه خداناخدامنم‏

آن موسيى كه سينه به سينا ز غم دريد - از داستان واقعه كربلا منم‏

آن يوسفى كه گشت به زندان غم اسير - بى‏غمگساروبيكس وبى‏آشنامنم‏

با اين همه حكايت،دارم يكى سؤال - راضى به يك جواب،كنون ازشمامنم‏

براين محمّدى كه مؤذن دهد اذان - اى شاميان نبيره،يزيداست يا منم؟

گوييد اگر يزيد بود؛ اين بود دروغ - گوييد اگرمنم زچه دراين جفا منم

پرسيد ا گر كه هست مر ا با ب تاجدار - د رّ يتيم خا مس آل عبا منم‏

پرسيدگرزنام من اى قوم كينه‏ جو - بي كس منم،غريب منم،مبتلامنم‏

بيماروداغديده و بى‏يارو بى‏معين - زين العباد بي كس و بى ‏آشنامنم‏

آن بى ‏معين كه ديده سرِباب خويش را - ازتن جدازخنجرشمردغامنم‏

آن بي كسى كه نعش پدر راز بعد قتل - ديد ازسم ستورستم توتيا،منم‏

آن بي كسى كه روز ورودم به شا م غم - بستنددست او زجفا ازقفامنم‏

آن بي كسى كه درسرهركوچه ريختند - آتش به فرقش ازره جوروجفامنم‏

آن خسته عليل كه او را به روز و شب - خشت خرابه بود ز غم متّكا منم‏

آن سر بر هنه ‏ اى كه نگهداشتى بپاى - دربزم عيش خويش يزيدازجفامنم

هرطايرى گهى به فغان است«جوديا» - مرغى كه روزوشب بوداندرنوامنم

فرمایش امام سجاد (ع) به منهال بن عمرو

راوى گوید: روزى امام زین العابدین ع در بازار شام راه مى رفت ، منهال بن عمرو به خدمتش رسید و عرضه داشت : «کَیْفَ أَمْسَیْتَ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ» اى پسر رسول خدا! چگونه روز را به شب مى آورى؟ امام سجاد ع فرمود: «أَمْسَیْنا کَمِثْلِ بَنی إِسْرائِیلَ فی آلِ فِرْعَونَ یُذَّبِّحُونَ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَهُم». اینك حال ما چون حال بنى اسرائیل است كه در دست فرعونیان گرفتار بودند، مردانشان را مى كشتند و زنانشان را براى خدمت نگاه مى داشتند. اى منهال ! عرب همیشه بر عجم فخر مى كرد براى اینكه رسول خدا ص از میان عرب مبعوث گردیده بود و قریش نیز بر جمیع عرب فخر مى نمود به جهت اینكه محمد ص قریشى بود و اكنون ما كه اهلبیت آن پیامبریم ، ببین چگونه حق ما را غضب كرده و مردان ما را شهید كرده و باقى ماندگان را پراكنده ساختند و آوراه نمودند، از این حالى كه ما راست باید گفت : (إِنّا للهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ). منهال مى گوید: امام(علیه السلام) با من مشغول سخن گفتن بود که زنى از خرابه به سوى او آمد و فرمود: «إِلى أَیْنَ یا نِعْمَ الْخَلَفُ؟; اى بهترین بازمانده اهل بیت، به کجا مى روى؟» حضرت نیز از من جدا شد و به سرعت به سوى آن زن رفت. من پرسیدم این زن که بود؟ گفتند عمّه آن حضرت، زینب(علیها السلام) بود» (مقتل الحسین مقرّم، ص 360 - ملهوف (لهوف)، ص 222-223 و مقتل الحسین مقرّم، ص 360 - مقتل الحسین مقرّم، ص 360) ابن طاوس گوید: خداى پاداش خیر دهاد مهیار دیلمى را كه چه نیكو در این مناسبت سروده است : (یعَظِّمُونَ لَهُ اءَعوادَ مِنْبَرِهِ - وَ تَحْتَ اءَقْدامِهِمْ اءَوْلادُهُ وُضِعُوا- بِاءَىِّ حُكْمٍ بَنُوهُ یتْبَعُونَكُمْ - وَفَخْرُكُمْ اءَنَّكُمْ صَحْبٌ لَهُ تُبَّعُ)

قصه زنى از مردم شام

از بحرالمصائب نقل مى كنند كه در خرابه شام هیجده صغیر و صغیره در میان اسیران بود كه به آلام و اسقام مبتلا، و هر بامداد و شامگاه از جناب زینب سلام الله علیه آب و نان طلب مى كردند و از گرسنگى و تشنگى شكایت مى نمودند. یك روز یكى از اطفال طلب آب نمود. زنى از اهل شام فورا جام آبى حاضر نمود و به علیا مخدره زینب سلام الله علیه عرض كرد كه اى اسیر، ترا به خدا قسم مى دهم كه رخصت فرمایى من این طفل را به دست خویش آب دهم ، لان رعایه الا یتام یوجب قضاء الحوائج و حصول المرام، شاید خداى تعالى حاجت مرا برآورد. علیا مخدره فرمود: حاجت تو چیست و مطلوب تو كیست ؟ عرض كرد من از خدمتكاران فاطمه زهرا سلام الله علیه بودم ، انقلاب روزگار به این دیارم افكند. مدّتى دراز است كه از اهل بیت اطهار خبرى ندارم و بسیار مشتاقم كه یك مرتبه دیگر خدمت خاتون خود علیا مخدره زینب برسم و مولاى خود امام حسین را زیارت كنم . شاید خداوند متعال به دعاى این طفل حاجت مرا برآورد و بار دیگر دیده مرا به جمال ایشان روشن بفرماید و بقیه عمر را به خدمت ایشان سپرى كنم .

زینب سلام الله علیه چون این سخن را شنید ناله از دل و آه سرد از سینه بركشید و گفت یا امة الله حاجت تو برآورده شد. ها اءنا زینب بنت امیرالمؤ منین و هذا راءس الحسین على باب دار یزید، من زینب دختر امیرالمؤ منینم ، و این نیز سر حسین است كه بر درب خانه یزید آویخته است . آن زن با شنیدن این مطلب همانند شخص صاعقه زده مدّتى خیره خیره به علیا مخدّره زینب نظر كرد و سپس ناگهان نعره اى زد و بیهوش بر روى زمین بیفتاد. چون به هوش آمد چنان نعره واحسیناه ، واسیداه ، وااماماه ، واغریباه ، وواقتیل اولاد على از جگر بركشید كه آسمان و زمین را منقلب كرد.(ریاحین الشریعه ج 3)

قصه زنى كه نذر كرده بود

در بحر المصائب مى خوانیم : یك روز زنى طبقى از طعام آورد و در نزد علیا مخدّره گذارد. آن علیامخدّره فرمود این چه طعامى است ، مگر نمى دانى صدقه بر ما حرام است ؟ عرض كرد اى زن اسیر، به خدا قسم صدقه نیست ، بلكه نذرى است كه بر من لازم است و براى هر غریب و اسیر مى برم . حضرت زینب فرمود این عهد و نذر چیست ؟ عرض كرد من در ایام كودكى در مدینه رسول خدا صلى الله علیه و آله بودم و در آنجا به مرضى دچار شدم كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان اهل بیت بودند براى استشفا مرا به دارالشفاى امیرالمؤ منین علیه السلام بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا طلب شفا نمودند. در آن حال حضرت حسین علیه السلام نمودار شد. امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود اى فرزند، دست بر سر این دختر بگذار و از خداوند شفاى این دختر را بخواه ! پس دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا یافتم و از بركت مولایم حسین تاكنون مرضى در خود نیافتم . پس از آن ، گردش لیل و نهار مرا به این دیار افكند و از ملاقات موالیان خود محروم ساخت . لذا بر خود لازم كردم و نذر نمودم كه هرگاه اسیر و غریبى را ببینم چندانكه مرا ممكن مى شود براى سلامتى آقایم حسین به آنها احسان كنم ، باشد كه یك مرتبه دیگر به زیارت ایشان نایل بشوم و جمال ایشان را زیارت كنم . آن زن چون این سخن را بدین جا رسانید علیا مخدّره زینب صیحه از دل بركشید و فرمود یا امة الله همین قدر بدان كه نذرت تمام و كارت به انجام رسید و از حالت انتظار بیرون آمدى . همانا من زینب دختر امیرالمؤ منینم و این اسیران ، اهل بیت رسول خداوند مبین هستند و این هم سر حسین است كه بر در خانه یزید منصوب است . آن زن صالحه از شنیدن این كلام جانسوز، فریاد ناله برآورد و مدّتى از خود بیخود شد. چون به هوش آمد خود را بر روى دست و پاى ایشان انداخت و همى بوسید و خروشید و ناله وا سیداه ، وا اماماه ، و واغریباه به گنبد دوّار رسانید و چنان شور و آشوب برآورد كه گفتى واقعه كربلا نمودار شده است .

رو ا یت ا ست چنین ا ز شفیعه د و سرا - جناب فاطمه ، ا م ا لا ئمة النجباء

که داشت خادمه ای درسرای عزوشرف - به بحر پرورشش دادجاچه دروصدف

زهر صفت که کنی و صف ا و بحسن تمام - گرفته ا م حبیبه ا ز آ ن مخد ره نام

زیمن خدمت خیر ا لنساء خو رد و کبار - زنان شا م شد ند ش تما م خدمتکار

ولی زدوری زینب درآن فرح غم داشت - دلی درآن همه راحت قرین ماتم داشت

همیشه لشکر ا ند و ه بر لبش میتاخت - بیا د زینب مظلو مه نرد غم میباخت

مد ا م بو د د ر ا ین آ ر ز و که با ر د گر - بپای بوسی زینب نهد به منت سر

میان غرفه آن خانه ای که ماوی داشت - نشسته دیده یکی روزدرتماشاداشت

که د ید شو ر قیا مت بشا م برپا شد - میان کو چه ا سیر ا ن چند پید ا شد

دو د ست بسته زن چند د لکبا بی د ید - به هر سنان سرما نند آفتابی دید

هرآن یتیم که کند ی نمودی اندرراه - رخش ز صد مه سیلی یکی نمود سیاه

گرفته دامن اوکودکی بعجز وگریست - که ازگرسنگی ای عمه جان توانم نیست

ز بسکه زآه جگرسوزخود شررافروخت - بحال وی دل ام حبیبه بی حدسوخت

ز جای جست وبهمراه چندقرص ازنان - گرفت واز پی آن طفل زارگشت روان

نمود در بر زینب چنین سخن تقریر - که این دو قرصه نان ای زن اسیر بگیر

با ین صغیره بد ه د ر غمش تسلی کن - بحق من د و د عا نزد فرد یکتا کن

یکی که مثل همین طفل دل زدرددونیم- مباد در بدر اطفال من بدهریتیم

دوم دوچشم من افتد بدون رنج وتعب - دوباره برقدموزون بی بی ام زینب

جناب زینب ازاین غم بشددگرگون حال - بگریه گفت که ام حبیبه دیده بمال

ببین بر ا ی که آورده ای تصد ق نان - بآتش د ل من ا ز چه میز نی دامان

چو نیک ا م حبیبه بسوی او نگریست - دودست زد بسرو اوفتادوزارگریست

بگریه گفت که ا ی بی بی حمیده سیر - چه حالتست شودخاک عالمم برسر

جواب داد به ا م حبیبه زینب زار - دگر سئو ا ل مکن د ست از دلم بردار

همین سری که شده پرزخاک وخاکستر - سرحسین من است وعزیزپیغمبر

واقعه رفتن هنده همسر یزید پلید به خرابه

 

از جمله صدمات و مصیبات كه در شام غم انجام از یزید طاغیه بر اهل بیت طاهره رسید این بود كه پس از آنكه آن ولدالزناء عیال الله را در خرابه آنقدر مقام داد، حتى تقشرت وجوههم و تغیرت الوانهم و اقترحت اجفانهم و اذیبت لحومهم و نحلت جسومهم، صورت‏هاى همچون ماه از كثرت تابش آفتاب پوست انداخت و رنگ رخسار مهر آثارشان از سرما و گرما تغییر كرد و چشم‏ها از شدت گریه مجروح گوشت بدنها آب و جسم لطیفشان ضعیف و نحیف گشت چون یزید پلید باین كامها رسید خواست زیاده بر اینها دل اولاد على (علیه السلام) را بسوزاند حكم كرد عیال الله را چند روز از خرابه به حرم خود بیاورند و از حرمخانه توبیخ و سرزنش از اهل حرم بشنوند، وا ویلاه لهف نفسى على ما اصابهم من هذا الظلم الجدید والرغم الشدید،

به روایتى بنا بر استدعاى هند دختر عبدالله بن عامر زوجه یزید كه سابقا در خدمت حضرت امام حسین (علیه السلام) بود و بنى هاشم را دوستدار و آل على را بجان هوادار بود از یزید خواهش كرد كه اذن بده چند صباحى دختر پادشاه حجاز را من به حرم بیاورم و از وى‏ پذیرائى كنم بس كه یزید وى را دوست مى‏داشت، وكان یزید مشعوفا بها، اجازت داد. تفصیل این اجمال آنكه شیخ درمنتخب روایت مى‏كند: هنده گفت شبى در رختخواب در فكر عیال بى سامان امام حسین (علیه السلام) كه در خرابه مقام داشتند بودم در این اثنا مرا خواب در ربود دیدم درهاى آسمان باز شد و ملائكه ملأ اعلى صف در صف بزیر آمدند و وارد آن اطاقى شدند كه سر بریده امام عالم امكان حسین (علیه السلام) به امیرالمومنین (علیه السلام) بود و دسته به دسته پیش مى‏رفتند و مى‏گفتند:  السلام علیك یابن رسول الله السلام علیك یا ابا عبدالله در این حال دیدم ابرى سفید از آسمان بزیر آمد در میان آن ابر مردمان زیبا صورت سرو قامت بودند در میان ایشان بزرگوارى عالی مقدار نور از صورت شعشعانیش رخشان درى اللون قمرى الوجه از میان ابر گریان بیرون آمد و آمد تا به نزدیك سر منور امام (علیه السلام) رسید خود را به روى آن سر انداخت و لب بر لب و دندانهاى آن مظلوم نهاد و شروع كرد به بوسیدن و اشگ ریختن و فرمود ترا كشتند و قدر ترا نشناختند ،  یا ولدى قتلوك اتراهم ما عروفوك و من شرب الماء منعوك ، از آب هم مضایقه كردند پسر جان من جدت پیغمبر خدایم و او پدرت على مرتضى است و او برادرت حسن مجتبى (علیه السلام) است این جعفر و آن عقیل این حمزه و آن عباس است یكان یكان از اهل بیت خود شمرد . هند گوید من از ترس و و ا همه  از خواب جستم از رختخواب برخاسته به طلب یزید آ مد م او را نیافتم تا آ نكه صد ا ى نا له  یز ید  را  در خانه تا ر یكى شنید م پیش رفتم د ید م در میان حجره نشسته  صو ر ت خو د  ر ا  به د یو ا ر كرده د م به د م مى‏گو ید : مالى و للحسین (علیه ا لسلا م) ؟ مر ا با حسین بن على علیهما  ا لسلام چكار؟  یزید چون مرا دید احوال پرسید كه اى هند براى چه اینجا آمدى؟ من واقعه را براى یزید نقل كردم او اظهار ندامت كرد، پس هند درخواست كرد اكنون اگر از فعل خود پشیمانى اذن بده عیال ویلان حسین بن على علیهما السلام را كه در خرابه نشینند چند صباحى من وارد حرم خود كنم و از ایشان پذیرائى نمایم! آخر دختر پادشاه حجاز تا كى خرابه نشین باشد. یزید اجازت داد. فلما اصبح یزید استدعى بحرم رسول الله، چون صبح طالع گردید یزید فرستاد اهل بیت را از خرابه بخانه آوردند.

رفتن هنده به خرابه ودیداربااسرا

روزگار او را به شام خراب انداخته و از جایى خبر ندارد. یك وقت بر سر زبانها افتاد كه یك جماعت از اسیران خارجى به شام آمده اند. این زن درخواست كرد از یزید به دیدن آنها برود. یزید گفت شب برو. چون شب فرا رسید فرمان كرد تا كرسیى در خانه نصب كردند. بركرسى قرار گرفت و حال رقّت بار آن اسیران او را كاملا متاءثّر گردانید، سؤ ال كرد بزرگ شما كیست ؟ علیا مخدّره را نشان دادند. گفت اى زن اسیر، شما از اهل كدام دیارید؟ فرمود از اهل مدینه . آن زن گفت عرب همه شهرها را مدینه گوید؛ شما از كدام مدینه هستید؟ فرمود از مدینه رسول خدا صلى الله علیه و آله . آن زن از كرسى فرود آمد و به روى خاك نشست . علیا مخدّره سبب سؤ ال كرد، گفت به پاس احترام مدینه رسول خدا. اى زن اسیر، ترا به خدا قسم مى دهم آیا هیچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته اى ؟ علیامخدّره فرمود من در محله بنى هاشم بزرگ شده ام . آن زن گفت اى زن اسیر، قلب مرا مضطرب كردى . ترا به خدا قسم مى دهم ، آیا هیچ در خانه آقایم امیرالمؤ منین عبور نموده و هیچ بى بى من علیامخدّره زینب را زیارت كرده اى ؟ حضرت زینب سلام الله علیه دیگر نتوانست خوددارى بنماید، صداى شیون او بلند شد، فرمود حق دارى زینب را نمى شناسى ، من زینبم !

بگفت اى زن ، زدى آتش به جانم - كلامت سوخت مغز استخوانم

اگر تو زینبى ، پس كو حسینت - اگر تو زینبى كو نور عینت

بگفتا تشنه او را سر بریدند - به دشت كربلا در خون كشیدند

جوانانش به مثل شاخ ریحان - مقطَّع گشته چون اوراق قرآن

چه گویم من ز عبّاس دلاور - كه دست او جدا كردند ز پیكر

هم عبدالله وعون وجعفرش را - به خاك وخون كشیدنداكبرش را

دریغ ازقاسمِ نوكدخدایش - كه ازخون گشته رنگین دست و پایش

ز فرعون و ز نمرود و ز شداد - ندارد این چنین ظلمى كسى یاد

كه تیر كین ز ند بر شیر خواره - كند حلقو م ا و ر ا پاره پاره

زدند آ تش به خرگاه حسینى - به غارت رفت ا مو ا ل حسینى

مرا آ خر ز سر معجر كشید ند - تن بیمار ر ا در غل كشیدند

حكایت گر ز شا م و كو فه دارم - رسد گفتا ر تا روز شمارم

زینب بزرگ سلام الله علیه فرمود اى زن ، از حسین پرسش مى كنى ؟! این سر كه در خانه یزید منصوب است از آن حسین است . آن زن از استماع این كلمات دنیا در نظرش تیره و تار گردید و آتش در دلش افتاد. مانند شخص ‍ دیوانه ، نعره زنان ، بى حجاب ، با گیسوان پریشان ، سر و پاى برهنه به بارگاه یزید دوید. فریاد زد ای پسر معاویه ، راءس ابن بنت رسول الله منصوب على باب دارى؟ سر پسر دختر پیغمبر را در خانه من نصب كرده اى؟ با اینكه او ودیعه رسول خداست ، واحسیناه واغریباه وامظلوماه واقتیل اولاد الادعیاء، والله یعزّ على رسول الله و على امیرالمؤ منین . یزید یكباره دست و پاى خود را گم كرد، دید فرزندان و غلامان و حتى عیالات او بر او شوریدند. از آن پس چنان دنیا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد كه مى رفت در خانه تاریك و لطمه به صورت مى زد و مى گفت : (مالى و لحسین بن على). لذا چاره اى جز این ندید كه خط سیر خود را نسبت به اهل بیت عوض كند، لذا به عیال خود گفت برو آنان را از خرابه به منزلى نیكو ببر. آن زن به سرعت ، با چشم گریان شیون كنان آمد زیر بغل علیا مخدّره زینب را گرفت و گفت اى سیده من ، كاش از هر دو چشم كور مى شدم و ترا به این حال نمى دیدم . اهل بیت را برداشت و به خانه برد و فریاد كشید اى زنان مروانیه ، اى بنات سفیانیه ، مبادا دیگر خنده كنید! مبادا دیگر شادى بكنید! به خدا قسم اینها خارجى نیستند، این جماعت اسیران ذریه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى و آل یس و طه مى باشند.

سخنان شهید شیخ احمد کافی (ره) درباره هنده

سلمان‏ فارسى از كنار باغى مى گذشت كه دید پیرمردى در آنجا نشسته است‏ پیرمرد تا او را دید، گفت : اى‏ مرد ! من یهودى هستم، تو چه دینى دارى‏ سلمان‏ گفت : اسلام‏ پیرمرد گفت : ما یهودیها هر وقت‏ كه مشكلى داشته باشیم ، پیرمردهایمان را جمع مى‏ كنیم كه آنها خدا را به موسى بن عمران قسم‏ بدهند تا مشكل ما حل شود حالا هم گرچه تو یهودى نیستى اما پیرمرد كه هستى و لذا من از تو میخواهم كه بیایى و با من دعا كنى تا خدا دختر مرا كه هم كور است و هم فلج ، شفاء بدهد اگر دخترم خوب بشود ، من مال و ثروت فراوانى بتو مى‏ بخشم‏ سلمان گفت : اگر دخترت شفاء بیابد ، مسلمان خواهى شد ؟ پیرمرد یهودى گفت : آرى‏ سلمان هم دخترك كور و فلج را به همراه پدر به‏ منزل حضرت على علیه السلام برد حضرت كه ماجرا را شنید ، فرمود : سلمان ! برو و حسینم را بیاور حسین علیه السلام به همراه سلمان بنزد پدر آمد و ظرف آبى هم بدستور حضرت آورده شد آنگاه‏ على علیه السلام فرمود : حسین جان ! دستت را به‏ این آب بزن و چند قطره از آن را به چشمان این‏ دختر بپاش‏ همینكه امام حسین علیه السلام آن‏ چند قطره آب را به چشمان دختر پاشید ، سیاهى ها از جلو چشمان دختر بكنارى رفت‏ دختر چشمانش را باز كرد و بعد از یك نگاه به امام حسین علیه‏ السلام ، شهادتین را گفت و مسلمان شد سپس على‏ علیه السلام فرمود : دختر را بیرون ببرید و بقیه آب ظرف را بر بدنش بریزید تا علت اصلى‏ بیمارى هم برطرف شود فرداى آنروز پیرمرد دخترش‏ را كه دیگر شفاء یافته بود ، به خانه حضرت آورد و عرض كرد : من این دختر را در خدمت شما قرار مى دهم كه چندى در نزدتان بماند و از تربیت‏ اسلامى شما بهره مند بشود دخترك كه " هنده " نام داشت ، چند ماه در خانه امیر المومنین خدمت‏ كرد تا آنكه پدرش از شام به دیدار او آمد حضرت‏ به پدر هنده فرمود : دخترت را نیز به همراهت‏ ببر هنده گفت : پدر جان ! دوست داشتم كه‏ همینجا بمانم و كنیز بچه هاى فاطمه (علیها السلام) باشم اما چون امیر المومنین دستور داده است ، بهمراهت مى آیم‏ هنده بهنگام رفتن ، خود را بر پاهاى زینب علیها السلام افكند ، با گریه بسیار از ایشان خداحافظى كرد و بهمراه‏ پدرش راهى شام شد چند بعد معاویه در شام هنده‏ را به همسرى یزید در آورد مدتها از ازدواج‏ هنده با یزید گذشته بود كه یكشب صداى گریه اى‏ از خرابه اى در بیرون قصر بگوش او رسید هنده‏ پرسید : چه خبر است ؟ یزید گفت : این صداى اهل‏ بیت خارجیانیست كه بر ما خروج كرده بودند ما آنها را به قتل رساندیم و بازماندگانشان را به‏ اسیرى گرفتیم كه اكنون در آن خرابه هستند هنده‏ از یزید اجازه گرفت تا به تماشاى اسیران برود و سپس به همراهى كنیزهایش به خرابه رفت در خرابه‏ او با همان لباسهاى فاخر و قیمتى خود، روبروى‏ حضرت زینب بر خاك نشست و پرسید : بى بى جان، شما اهل كجایید ؟ حضرت زینب فرمود : مدینة‏ الرسول‏ هنده گفت : من مدتى را در یكى از محله‏ هاى مدینه به كنیزى گذرانده ام و اكنون هم به‏ كنیزى براى خانواده اى كه در آن بودم، افتخار مى كنم‏ شما اهل كدام محله مدینه هستید ؟ بى بى‏ فرمود : محله بنى هاشم‏ هنده پرسید : پس شما آقاى من حسین علیه السلام را مى شناسید ؟ دل بى‏ بى آتش گرفت اما هیچ نگفت ، اینبار هنده پرسید : شما كه اهل محله بنى هاشم هستید ، بگویید ببینم آیا خانم و سرور من ، زینب را مى شناسید ؟ اینجا بود كه حضرت زینب علیها السلام با گریه‏ سر بلند كرد و فرمود : هنده ! من خود زینب‏ هستم‏ هنده حق داشت كه او را نشناسد، آخر زینبى‏ كه او دیده بود ، هنوز كربلا را ندیده بود  

خواب هنده زن یزید

از هنده، زوجه یزید، روایت شده است كه گوید: در بستر خفته بودم ، در آسمان را دیدم گشوده شد، و فرشتگان دسته دسته نزد سر مطهّر امام حسین علیه السلام مى آمدند  و مى گفتند السلام علیك یا اءباعبدالله ، السلام علیك یابن رسول الله . در آن میان پاره ابرى دیدم كه از آسمان فرود آمد، مردان بسیار بر آن ابر بودند و مردى درخشنده روى مانند ماه در میان آنها بود، پیش آمد و خم شد و دندانهاى ابى عبدالله را بوسید و همى گفت اى فرزند، ترا كشتند؛ مى شود ترا نشناخته باشند؟! از آب نوشیدن ترا منع كردند. اى فرزند، من جدّ تو پیغمبرم ، و این پدرت على مرتضى ، و این برادرت حسن ، و این عمّ تو جعفر، و این عقیل ، و این دو حمزه و عبّاسند و همچنین یك یك خاندان را شمرد. هند گفت : ترسان و هراسان از خواب برجستم ، روشناییى دیدم كه از سر حسین مى تافت . در طلب یزید شدم و او را در خانه تاریكى یافتم ، روى به دیواركرده و مى گفت : (مالى وَ لِلْحُسَین ): مرا با حسین علیه السلام چكار؟! و سخت اندوهگین بود. خواب را به او گفتم ، سر به زیر انداخت . نیز هند مى گوید: چون بامداد شد حرم پیغمبر صلى الله علیه و آله را بخواست و پرسید دوست دارید اینجا بمانید یا به مدینه بازگردید؟ و جائزه اى گرانبها به شما دهم . گفتند اول باید بر حسین علیه السلام عزادارى كنیم . گفت هر چه مى خواهید انجام دهید، پس ‍ حجره ها و خانه ها را در دمشق خالى كرد و هر زن قرشیه و هاشمیه جامه سیاه پوشید، و بر حسین شیون و زارى كردند هفت روز على ما نُقِل .

ابن نما گفت : زنان در مدّت اقامت در دمشق به سوز و ناله زبان گرفته بودند و با آه و زارى شیون مى كردند، و مصیبت آن گرفتاران بزرگ شده بود و جراح زخم آن داغداران از علاج فرو ماند. آنان را در خانه اى جاى داده بودند كه آنها را از سرما و گرما حفظ نمى كرد، یعنى پس از پرده نشینى و سایه پرورى رخسارشان پوست انداخت .

رفتن هنده به خرابه ودیداربااسرا

هنده سر و قت ا سیر ا ن بلا - شد سو ی و یر ا نه پر ابتلا

دیدجمعی اززنان وکودکان - درخرابه بادوچشم خونچکان

گفت با خیل اسیران کیستید - اینچنین زار و نحیف از چیستید

اهل رو مید و یا  ا ز ا هل چین - که گرفتا ر جفا ئید ا ینچنین

گفت زینب د خت پا ك مرتضی - هنده ا ی با نو ی ایمان ووفا

خودتوحق داری که نشناسی مرا - چون ندیدی اینچنین ازابتدا

ماكه ا هل یثر بیم و ا ز حجاز – آشكار ا ز ما شد ه حج و نماز

ما اسیر ا نیم ا ز آ ل رسول - بادل ا فسر د ه و ز ا ر و ملول

هنده ما ذ ر یه پیغمبر یم - ما عزیزان ر سو ل و حید ر یم

هنده مید ا ن زینب کبری منم - بنت حید ردخترزهرامنم

گفت هند ه خا ك عا لم برسرم - زینبی تو نو رچشما ن ترم

خا ك عا لم برسرم تو ز ینبی - من زهجر تو نیا سو د م شبی

بانوی من گوحسینم دركجاست؟ - سرورونوردوعینم دركجاست؟

گفت ای هنده حسینم شد شهید - از جفا و جو ر یاران یزید

تشنه لب اندر زمین كربلا - شد شهید از ظلم و جور اشقیا

کشته شد اکبر شبیه مصطفی - غرقه خون شدقاسم نوکدخدا

کشته شد عباس و عون و جعفرم - شیرخو ا ر نازدانه اصغرم

پیكرمجروحشان د ر كربلا - راسشان د ر شا م و روی نیزه ها

ما چنین د ر گریه و آ ه وفغان - روزوشب اینك بچشم خونفشان

باقری گوید چنین با شوروشین - گریه کن برشاه مظلومان حسین

چو شد زینب مصمم بر اسیری

چو شد زینب مصمم بر اسیری - اسیری بعد شاهی و امیری

همه ا ز کربلا د ر شا م ر فتند - بصد خواری ببز م عام رفتند

بشام از کینه گردون گردان - چو شد جای اسیران کنج ویران

یزیدی که ز دین بیگانه میبود - زنی نیکویش اندر خانه میبود

ز نی خو ر شید ر و و عنبرین مو - تمام خصلت او بود نیکو

نمیبودش بشهر شا م ما نند - همیشه بود د ر ذ کر خداوند

بخلوت ا ز یز ید شو م پنهان - تلاوت می نمود آ یا ت قرآن

غرض معروف ازنیکی درایام - بنیکی شهره وهندش بدی نام

چو بشنید او که کرده چرخ بازی - باهل البیت سلطان حجازی

فلک کرده جفا با آن اسیران - برایشان داده منزلگه بویران

برسم نذ ر آ مد سو ی زندان - که تا سازد ترحم بر اسیران

چو آمد دید یکزن قد خمیده - برش اطفال رنگ از رخ پریده

بسا کودک در آنجا دربدر بود - یکی ورد زبانش ای پدر بود

یکی میگفت با آ ه ا ی برادر - مرا بین د ر غمت با دیده تر

یکی گفتی کجا شد نو ر عینم - شهید کر بلا یعنی حسینم

چوهند آگاه گشت و واقف حال - بنزد زینب آمد آن نکو فال

بگفت ای زن بگو تو از کجائی - که براین دردومحنت مبتلائی

بگو تو از عراقی یا از حجازی - که اینسان چرخ کرده با تو بازی

بگفتا من حجازی هستم ای زن - که کرده ترکتازی چرخ با من

بگفت ا ی بی نو ا ا ی بی قرینه - کجا بد منز ل تو ا ی حزینه

بگفتامنزلم اندرمدینه است - که ویران ازجفای اهل کینه است

بگفتا ا ی جلا لت ا ز تو پیدا - مراوِد با تو هر گز بو د ه زهرا

بگفت ای زن همان زهرای اطهر - که میگوئی مرامیبودمادر

چوهندآگاه شدازحال زینب - جهان بردیده اوگشت چون شب

بگفت ای خاک بر فرقِ من زار - که توگشتی اسیرقوم خونخوار

بگفتاهند احوال تو چونست - جوابش گفت دل دریای خونست

بگفتا بهر چه قدرت کما نست - بگفت از مرگ عباس جوانست

بگفتا گو که ا کبر د ر کجا شد - بگفتا کشته د ر راه خدا شد

بگفتا گوکه قاسم گشته داماد؟ - بگفتاکشته شد آن سروآزاد

بگفتا گو حسین ا ند ر کجا شد - بگفتا سر بریده ا ز قفا شد

مزن بینا از این ماتم دگردم - که در ماتم گذاری جان عالم

بینا : خزائن الشهدا ص 138

میدهم شرحی ز یک عالی مقام

میدهم شرحی زیک عالی مقام - داستان هنده رازان شهرشام

بعد قتل کشتگا ن کر بلا - د ر ا سیر ی ز ینب بی ا قر با

در خرابه ان مه محنت قرین - کرد منزل با اسیران حزین

بعد چندی هند ه فرخ لقا - همسر آ ن شو م ملعو ن د غا

با یزید بی حیا گفت این سخت - این اسیران از کجایند اهرمن

داد پاسخ پو ر سفیا ن لعین - این اسیران فرنگند ا ین چنین

گفت که من میروم با شوخ شنگ - تا ببینم این اسیران فرنگ

پس که آمد در خرابه با وقار - دید زنهایی به یک خواری خوار

یک طرف یک کودکان در بدر - درخرابه خا ک غم ر یز ند بسر

سربروی خشت وتن اندرزمین - یک بیک درروی خاک ودل غمین

از یتیمی می کشند آ ه و فغان - راز د ل با خا لق کون و مکان

بر سر زنها بود شا ل سیاه - طفل ها پژمرده همچو قرص ماه

لب گشود هنده به آ و ا ز بلند - از کجایید ا ی ز نا ن ارجمند

کای اسیران همچوگل پژمرده اید - عیسوی یا پیروان احمدید

در سوال هند ه گفتندی جواب - از مد ینه خا نه زاد بو تراب

ما مسلمانیم و ا ز نسل عرب - نی ز کفا ر فر نگ عیسی نسب

هنده گفتا درمدینه کوچه ایست - از بنی هاشم نشان سرمدیست

دختری بود ا ز ا میر ا لمؤ نین - آگهید ا ز زینب  آ ن حور برین

تا که هنده نام زینب راسرود - دید یک زن سر به زانویش نمود

هنده آمدپیش وگفت ای مه جبین - سربه زانوازچه داری این چنین

در جوابش زینب محزون زار - با اسیران پرسشت بهر چه کار

هند ه تا بشنید حر ف آ شنا - گفت بر گو کیستی ا ی د لر با

صحبت توآشنا آیدبه گوش - نام خودراگوزمن رفت عقل وهوش

گفت ز ینب با ید ت نشنا سیم - پیر گشتم ا ند ر ا ین و یر ا نیم

هیچ دانی هنده نیکو سرشت - خودمراکی میشناسی درکنشت

هنده حق د ا ر ی ا گر نشناسیم - با لبا س کهنه و شید ا ییم

من نه آن زینب که درشهرودیار - داشتم اندروطن من افتخار

در مد ینه داشتم جا ه ومکان - مسند شاهی و من شاه زنان

من که داغ شش برادر دیده ام - کی دگر آن ز ینبم پنداری ام

من نه آن زینب که بشناسی مرا - بانوی شاهی چه میپرسی مرا

از کلام زینب  سیمین عذار - شد یقینش زینب است این دل فکار

تا که آگه شد ا ز آ ن نیکو سیر - اشک غم  با ر ید ا ز چشمان تر

دست زینب راببوسید ازوفا - گفت ازچیست این همه جوروجفا

من کنیزم  ز ینبا ا ند ر بر ت - بر تو و ز هر ا ی ا طهرما د ر ت

این شنید ستم حسین مه لقا - شد شهید ا ند ر ز مین کربلا

گرتوئی زینب جوانانت چه شد - آن حسین نوردوچشمانت چه شد

اشک ا ز چشمان زینب شد رها - گفت ظلمی دیده ام بی انتها

الامان ا ز جو ر و ظلم کوفیان - وامصیبت از جفای شامیان

بر لب آب  آ ن گروه  بی و فا - آب ر ا بستند به آل مصطفی

از جفای ظلم و بید ا د یزید - شد حسینم با لب تشنه شهید

گلستان نوجوانان شدخزان - یک به یک شدکشته باتیروسنان

آن گروه کا فر د و ر ا ز خدا - دست عباسم زتن کردند جدا

کربلا شد یکسره د شت  بلا - شو ر محشر شد زمین کربلا

روزعاشورابه دستور یزید - گشت هفتاد و دوتن یکجاشهید

بعدازآن مارا به یک زجر تمام - دراسیری تابیاوردند به شام

گفت هنده بس نماای زینبم - بیش ازاین منما تودرتاب وتبم

رفت هنده ازخرابه با شتاب - کرد باآن شوم ملعون این خطاب

کی یزید کا فر دور ا ز خدا – راس شاه د ین ز تن کرد ی جدا

دودمان شاه راکردی اسیر - درخرابه جای دادی چون فقیر

عترت آل علی را بی درنگ - کردی نصرانی و از اهل فرنگ

نه د گر فر ش و ا ثا ث زندگی - یا سر تسلیم حق ر ا بندگی

عصمت حق رانشاندی روی خاک - این یتیمان رابه قلب چاکچاک

نه چراغ ومحفل و کاشانه ای - دور زینب جمع چون پروانه ای

تا سحر شا م غریبان ا ند همه - زاشک غم سردرگریبانند همه

ای یز ید ا حق تر ا لعنت کند - این فلک با خا ک یکسانت کند

الغرض هند ه ا سیر ا ن ر ا همه - از خرابه برد شان بی واهمه

داددرقصری تمامی رامکان - «نیری»خون گریدازاین داستان

مجلس عزادركاخ یزید

فلما دخلت النسوة دار یزید لم یبق من آل معویة و لا ابى سفیان احد الا استقبلهن بالبكاء و الصراخ و النیاحة على الحسین(علیه السلام)،

چون آن مصیبت زدگان وارد حرم شدند تمام زنان معاویه و ابى سفیان آن اسیران را استقبال كردند لیكن همه لباسهاى فاخر ملوكانه در بر داشتند خود را به حُلَل آراسته بودند همین كه مخدرات را به آن حالت با لباسهاى كهنه و صورت‏هاى پوست انداخته و بدنهاى كبود شده دیدند همگى رقت كرده بناى گریه و نوحه نمودند.

و القین ما علیهن من الثیاب و الحلى و اقمن المآتم علیه ثلثة ایام. و آنچه زر و زیور و لباس فاخر داشتند همه را ریختند و بر غریبى و مظلومى ایشان ناله كردند سه روز در حرم یزید اقامه ماتم بود. لیكن ارباب مقاتل مى‏نویسند كه هر چند هند خواست علیا مكرمه را وارد اطاق و ایوان مفروش بنماید آن مخدره قبول نكرد و مى‏فرمود چگونه روى فرش و زیر سایه بنشینم و حال آنكه با چشم خود دیدم بدن چاك چاك برادرم روى خاك مقابل آفتاب افتاده. همان در صحن خانه نشست اسیران در گرد وى جمع شدند. فرمود سر مطهر برادرم را بیاورید؟ آوردند.

پس آن مخدره مقنعه از سر كشیده گیسو پریشان كرده یك دست سر برادر و با یك دست بر سر و سینه مى‏زد و نوحه مى‏نمود و مى‏فرمود: اى زنها این برادرم بود كه ظهر روز عاشوراء میان میدان كربلاء غریب و تنها ایستاده بود و مى‏فرمود.

یقول یا قوم ابى - علىّ البرّ الوصى- و فاطم امى التى - لها التقى و الناقل - منوا على ابن المصطفى- بشربة تحیى بها - اطفالنا من الظما - حیث الفرات سائل - قالوا لا ماء لنا - الا السیوف و القنا - فانزل بحكم الادعیاء- فقال بل اقاتل.

مجلس عزاى حضرت زینب كبرى علیه السلام در شام و روضه خواندن ایشان

به روایت ابى مخنف و دیگران ، یزید امام زین العابدین علیه السلام را بین ماندن شام و حركت به سوى مدینه مخیّر نمود. آن حضرت به پاس تكریم علیا مخدره زینب علیهاسلام فرمود: بایستى در این باب با عمه ام زینب علیهاسلام صحبت كنم ، چون پرستار یتیمان و غمگسار اسیران ، اوست . یزید از این سخن بر خود لرزید. چون آن حضرت با زینب كبرى علیهاسلام سخن در میان نهاد، فرمود: هیچ چیز را بر اقامت در جوار جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله اختیار نخواهم كرد، ولى اى یزید بایستى براى ما خانه اى اختصاص دهى كه مى خواهیم به مراسم عزادارى بپردازیم ، زیرا از هنگامى كه ما را از جسد كشتگان خود جدا نمودند نگذاشته اند كه بر كشتگان خود گریه كنیم ، و بایستى هر كس از زنان كه مى خواهد بر ما وارد بشود كسى او را منع ننماید. یزید از این سخنان بر خود لرزید، و بسى بیمناك شد، چون مى دانست آن مخدره در آن مجلس ، یزید و سایر بنى امیه را با خاك سیاه برابر نموده و بغض و عداوت او را در قلوب مردم مستقر خواهد كرد و آثار آل محمد صلى الله علیه و آله را تازه خواهد نمود، و زحمات او و پدرش را كه مى خواسته اند آثار آل محمد صلى الله علیه و آله را نابود كنند به باد فنا خواهد داد. ولى از اجابت چاره ندید، فرمان داد تا خانه وسیعى براى آنها تخلیه كردند و منادى ندا كرد: هر زنى مى خواهد به سر سلامتى زینب علیه السلام بیابد مانعى ندارد. چون این خبر منتشر شد به روایت عوالم ، زنى از هاشمیه در شام نماند مگر آنكه در مجلس حضرت زینب علیه السلام حاضر گردید. زنان امویه و بنات مروانیه نیز با زینت و زیور وارد مجلس شدند. اما چون آن منظره رقت آور را مشاهده كردند یكباره زیورهاى خود را ریخته و همگى لباس سیاه مصیبت در بر كردند و از زنان شام جمع كثیرى به آنها پیوستند و همى ناله و عویل از جگر بر كشیدند و جامه ها بر تن دریدند و خاك مصیبت بر سر ریختند و موى پریشان كرده صورتها بخراشیدند، چندانكه آشوب محشر برخاست و بانگ و زارى به عرش رسید، در آن وقت زینب كبرى علیه السلام به روایت بحار اشعاری انشاد نمود و قلب عالم را كباب نمود. از مرثیه آن مخدره گفتى قیامتى بر پا شد. فرمود: اى زنان شام ، بنگرید كه این مردم جانى شقى ، با آل على علیه السلام چگونه معامله كردند و چه به روز اهل بیت مصطفى صلى الله علیه و آله در آوردند؟ اى زنان شام ، شما این حالت و كیفیت را ملاحظه مى نمایید، اما از هنگامه كربلا و رستخیز روز عاشورا و حالت عطش اطفال و شهادت شهدا و برادرم و حالات قتلگاه بى خبر هستید و نمى دانید كه از ستم كوفیان بی وفا و پسر زیاد بی حیا و صدمات طى راه ، بر این زنان داغدار و یتیمان دل افگار و حجت خدا سید سجاد علیه السلام چه گذشت ؟ زنان شام و هاشیمات از مشاهده این حال و استماع این مقال جملگى به ولوله در آمدند. آنان تا مدت هفت روز مشغول ناله و سوگوارى بودند و افغان به چرخ كبود رسانیدند. در بحر المصائب گوید: آن مخدره در آن وقت روى به بقیع آورده و این اشعار را خطاب به مادر قرائت نمود، چنانكه گفتى آسمان و زمین را متزلزل ساخت . به نظر حقیر، این اشعار هم زبان حال است كه به آن مخدره نسبت داده اند.

ایا ام قد قتل الحسین بكربلا - ایا ام ركنى قد هوى وتزلزلا - ایا ام قد القى حبیبك بالعرا - طریحا ذبیحا بالدما مغسلا - ایا ام نوحى فالكریم على القنا - یلوح كالبدر المنیر اذا نجلا - و نوحى على النحر الخضیب و اسكبى - دموعا على الخد التریب مرملا. در این وقت زنان شام هر یك به تسلى و دلدارى اهل بیت پرداختند.

(ریاحین الشریعه ج 3 ص 193)

آموزش نمازغفیله به یزید

ثم انزلهم یزید داره الخاصة فما كان یتغذى و لا یتعشى حتى یحضر على بن الحسین (علیه السلام) یعنى عیال حضرت را یزید به حرم خاص خود منزل داد امام چهارم على بن الحسین (علیه السلام) را اغلب در نزد خود مى‏خواند به مرتبه ‏اى كه شام و نهار بى وجود امام زین العابدین (علیه السلام) نمى‏خورد حضرت را در سر سفره حاضر مى‏كرد آنوقت دست به سفره دراز مى‏نمود انتهى كلام آن علامه.

روزى از روزها كه یزید پلید حضرت را خواسته و مشغول صحبت بود اظهار ندامت از كرده‏ هاى خود مى‏كرد كه حب ریاست و سلطنت چشم مرا كور كرد كه قطع رحم كردم و با پدرت حسین (علیه السلام) نهایت خصومت بجاى آوردم و بد كردم خطا كردم یا على اكنون راه نجاتى از براى من هست هرگاه استغفار كنم خداوند از سر تقصیر من مى‏گذرد یا نه امام چهارم (علیه السلام) فرمود اى یزید ریختن خون امام كه جگر گوشه حضرت خیرالأنام بود سهل كارى نبود كه بتوان در صدد علاج آن بر آمد اگر به فرض من از تو بگذرم جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از تو نخواهد گذشت پدرم على مرتضى وجده ‏ام فاطمه زهراء سلام الله علیهما از تو نخواهند گذشت خداوند و ملائكه ملاء اعلى به تو نفرین مى‏كنند. اى یزید اگر اندكى بیاندیشى و در كارهاى زشت خود تفكر نمائى هر آینه به كوهها فرار كرده و سر به بیابان‏ها مى‏گذارى. اى ظالم این چه ظلمى است كه بعد از كشتن پدر و برادر و اعمام و بنى اعمام من و اسیرى حرم پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و این همه خوارى‏ها كه بر سر ما آوردى به اینها اكتفاء نكرده اكنون سر نازنین پدرم حسین (علیه السلام) را بر دروازه شهر آویخته‏ اى و هیچ نمى‏گوئى كه این امانت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است، مژده باد تو را به ندامت و پشیمانى كه در روز جزا در نظر خلائق در محضر خالق بكشى و سزاى خود ببینى. یزید آب حسرت از دیده ریخت و آه ندامت بركشید عاقبت حضرت نماز غفیله را تعلیم او نمودند كه جهت آمرزش گناهانش به خواندن آن مبادرت نماید ولى آن پلید موفق به خواندن آن نماز نشد و به همان حالت كفر و زندقه و ارتداد و الحاد روى به درك نهاد.

طلبیدن یزید اهل بیت ‏رسالت را و معذرت خواستن

چون مدت اقامت اهل بیت رسالت در شام به طول انجامید و تمام اهل شام معرفت به حال اهل بیت رسالت بهم رسانیدند و دانستند كه آنها خارجى نبوده بلكه اولاد رسول و ذرارى فاطمه بتول بوده‏اند در آشكار و پنهان زبان به طعن و ملامت یزید گشودند كه این حركات ناشایسته چرا از یزید بروز كرد در كوچه و بازار از شناعت این كردار سخن بود یزید خواست كه مردم را از این گفتارها باز دارد و اظهار داشت كه كشتن امام حسین (علیه السلام) بدون اذن من بوده ابن زیاد در قتل وى شتاب نمود خدا لعنت كند او را پس حكم كرد قرآنها را مجزا كردند و به اهل سوق دادند كه مشغول خواندن قرآن شوند و از بدگوئى و شناعت زبان ببندند از این جهت قرآن را از آن روز سى پاره نمودند و به تلاوت مشغول شدند و اهل بیت را در حرم خاصه و یا در منزلى علیحده و یا در قصر خود جاى داد به روایت روضة الشهداء ام كلثوم خاتون درخواست نمود كه منزلى معین كنند تا به مراسم عزادارى خامس آل عبا مشغول شوند یزید اجازت داد در خارج كوشگ منزلى جهت ماتم دارى مقرر شد مخدرات تشریف بردند اسباب عزادارى فراهم كردند زنهاى اكابر و اعیان از قرشیات و هاشمیات با لباسهاى ماتم حاضر شدند و سر سلامتى به اهل بیت مى‏دادند و مرثیه خوان زینب و ام كلثوم سلام الله علیهما بودند كه نوحه گرى مى‏نمودند و زنان مى‏گریستند این بود حالت زنها و اما حالت امام زین العابدین (علیه السلام) اغلب به حكم یزید صبح و شام با یزید هم غذا بود تا اینكه یزید دید كه ماندن اهل بیت در شام اسباب رسوائى او است و روز به‏ روز قبح كار یزید آشكار و مظلومى آل اطهار مكشوف مى‏گردد این بود كه فرمان داد اهل بیت را كلاوطرا اناثا و ذكورا حاضر كردند در مجلسى خاص كه آراسته بود چنانچه مجلسى علیه الرحمه در جلاء العیون فارسى نقل مى‏كند پس از احضار آل اطهار زبان به معذرت گشود و اظهار ندامت از فعل خود نمود مال و اموال و لباس حاضر كرد پس رو كرد به ام كلثوم و گفت اى دختر على (علیه السلام) این پولها را بردار عوض خون برادرت حسین (علیه السلام) و از من راضى شو صداى ناله ام كلثوم و مخدرات مغموم بلند شد ام كلثوم فرمود اى یزید چه بسیار كم حیائى برادران مرا كشتى كه تمام دنیا برابر یك موى ایشان نمى‏شود الحال مى‏گوئى این احسانها عوض آنچه كرده‏ اى!!

سه حاجت امام سجاد (ع)

مرحوم سید در لهوف مى‏نویسد: یزید رو كرد به امام زین العابدین (علیه السلام) و گفت اذكر حاجتك الثلات التى و عدتك بقضائهن. بخواه از من آن سه حاجتى كه وعده داده بودم از تو بر آورم امام چهارم (علیه السلام) فرمود حاجت من آنست: الاول ان ترینى وجه سیدى و مولاى و ابى. اول آنكه سر پدرم را كه سرور شهیدان است بمن بنمائى كه من او را ببینم و توشه از جمالش بردارم. و الثانیة ان ترد علینا ما اخذمنا. حاجت دوم آنكه آنچه از ما بغارت برده ‏اند رد كنى حاجت سوم من آنكه اگر خیال كشتن مرا دارى پس شخص امینى را تعیین كن كه حرم پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را به مدینه برگرداند. یزید گفت: اما وجه ابیك فلن تراه ابدا. اما جمال پدر هرگز نخواهى دید. اما از كشتن تو نیز در گذشتم و این حرم رسالت را غیر از تو كسى به حرم رسالت عودت نمى‏دهد و اما آنچه از شما برده‏ اند من به اضعاف آنها عوض مى‏دهم حضرت سیدالساجدین (علیه السلام) در جواب فرمود: اما مالك فلا نرید و هو موفر علیك. مال تو را ما نمى‏خواهیم ارزانى خودت باد اینكه غارتى‏هاى مال خود را از اسباب و لباس خواستم جهت آن بود: لان فیه مغزل فاطمة بنت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم). كه در میان آنها البسه هائى بود كه جده ‏ام فاطمه دختر رسولخدا تار و پود آنها را رشته و بافته بود و از جمله مقنعه‏ها و قلاده‏ها و قمیصها یعنى مقنعه فاطمه زهرا (علیه السلام) و قلاده آن مخدره و پیراهن آن معصومه در میان آن لباسهاى غارتى بوده شایسته نیست لباس و معجر و قلاده دختر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بدست نامحرم بیفتد. فامر یزید برد ذلك و زاد فیه من عنده مأتى دینار. پس یزید امر كرد هر كه هر چه در كربلا به غارت برده و موجود است بیاورد آوردند. و در كتاب معتبرى برنخوردم كه چه آوردند لیكن مشهور در بعضى از كتب متاخره مسور آنكه از جمله اسبابهاى غارتى ساروق بسته بود كه آوردند و در حضور یزید نهادند چون سر ساروق گشودند در آن پیراهنى بود عتیق خون تازه در وى مانند عقیق سرخ رنگین لیكن سوراخ سوراخ یزید از روى تامل بر آن پیراهن نگریست پرسید كه این چیست؟ گفتند: هذا قمیص الحسین (علیه السلام) اخذه اخنس بن مرتد. اى یزید این پیراهن سلطان مظلومان حسین (علیه السلام) است كه اخنس بن مرتد ملعون حرامزاده از بدن حضرت بیرون آورده. یزید گفت: نباید چنین باشد زیرا حسین (علیه السلام) دعوى سلطنت مى‏كرد البسه فاخر قیمتى مى‏پوشد او را به این پیراهن كهنه چكار!!؟ گفتند امیر حسین (علیه السلام) این پیراهن كهنه را در بر كرده براى اینكه كسى رغبت نكند از بدنش بیرون آورد و بجاى كفن بماند لیكن چنان مجرد و عریان ساختند بدن او را كه گرد و غبار كفن او شد. یزید پرسید این چاكها و سوراخها چیست؟ گفتند: این چاكها كه بدین جامه اندر است جاى سنان و نیزه و شمشیر و خنجر است. اما چون چشم اهالى حرم و خواتین محترم بر پیراهن پر خون امام امم افتاد ضجه و ناله از دل بر آوردند و فریاد واحسیناه و واحبیبا از جگر بر كشیدند. علیا مكرمه زینب خاتون آن پیراهن را چون جان شیرین در بر گرفت و همراه خود به مدینه آورد همینكه سر قبر فاطمه زهراء (علیه السلام) رسید خروشى از دل بر آورد كه مادر جان حسینت را بردم و نیاوردم لیكن یك نشانه آورده ‏ام پس دست در زیر چادر برده و آن پیراهن پاره پاره را روى قبر مادر نهاد قبر شكافته شده دست فاطمه بیرون آمد پیراهن را در میان قبر برده هر كه از سادات و غیره فاطمه زهرا را در خواب دیده همین نحو است تا روز قیامت كه سر از قبر بردارد و وارد عرصه محشر شود و بیده قمیص الحسین (علیه السلام)

حركت اهلبیت ازشام بجانب مدینه

 

چون یزید ملعون دید كه مردم شام بر او لعنت نثار مى كنند و نزدیك است كه فتنه بپا شود، اهل بیت علیه السلام را بعد از تفقد، بین اقامت در شام و حركت به سوى مدینه مخیر ساخت . علیاه مخدره زینب علیه السلام فرمود:

ردنا الى المدینه فانها مهاجره جدنا رسول الله صلى الله علیه و آله

(ما را به مدینه كه هجرتگاه جد ماست باز گردان ) یزید لعین نعمان بن بشیر را، كه از صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله به شمار مى رفت ، طلبید و سى نفر، و به روایتى پانصد نفر، از سپاهیان را نیز همراه او كرد و گفت : اهل بیت علیه السلام را به مدینه برسان . همچنین اسباب سفر آنها را، آنچه لازم بود، مهیا كرد و سفارش نمود كه به هر مكان كه خود آنها اختیار نمایند رهسپار باش و هرجا كه مى خواهند فرود آیند فرود آى و شما از آنها دورتر فرود آیید كه بر زنان دشوار نباشد.

یزید لعین سپس فرمان داد شتران را فراهم كردند و مالهاى بسیار روى آنها ریخت و گفت :  اى زینب و اى ام كلثوم علیه السلام این اموال را بگیرید تا عوض خون امام حسین علیه السلام بوده باشد.

علیا مخدره حضرت زینب كبرى علیه السلام فرمود:

(اى یزید و یلك ما اقل حیاءك و اقسى قلبك و اصلب وجهك تقتل اخى و تقول خذوا عوضه مالا، لا والله لا یكون ذلك ، فخجل یزید) فرمود: اى یزید، واى بر تو چقدر بى حیا و سنگ دل و بى آزرمى ، برادر مرا به قتل مى رسانى و در عوض آن مال به من میدهى نه به خدا قسم این هرگز نخواهد شد. یزید خجلت زده و شرمگین گردید .

ابو مخنف و بعضى دیگر گویند: آنوقت سر حضرت سیدالشهدا علیه السلام را با مشك و كافور خوشبو ساخته و به امام زین العابدین علیه السلام تسلیم كردند و ایشان آن سر مطهر را به كربلا رسانیدند و ملحق به جسد مطهر فرمودند. در امالى شیخ صدوق مى خوانیم : پس از قتل امام حسین علیه السلام آثار سماویه نمودار گشت و تا اهل بیت از شام بیرون نشدند و آن سر مطهر را به كربلا باز نگردانیدند، آن آثار سماویه و ارضیه مزبور مرتفع نگشت. ابو اسحاق اسفراینى در (نور العین) و جمعى دیگر نیز - چنانكه در طراز المذهب آنها را نام برده - مى گویند سر مطهر در كربلا به بدن ملحق گشت .

بالجمله ، یزید دستور داد تا محملهاى آنها را به انواع دیباى زر تار مزین كردند. آرى ، آن ملعون در ابتدا چندانكه توانست در زجرت و كربت اهل بیت علیه السلام كوشید و آل پیغمبر صلى الله علیه و آله را چندان در ویرانه توقف داد كه از رنج گرما و سرما چهره هاى مباركشان پوست انداخت و گوشت ایشان از زحمت شتر سوارى و زندان و صدمت آن مردم زشت بنیان آب شد و اندام شریفشان از كثرت آزار نزار گشت و هیچ گونه از مقتضیات عدوات و بغض و كین فرو گذار نكرد تا آتش دل پر كین خود را تسكین داد، تا اینكه رفته رفته مردم دنیا بر او شوریدند و او را مورد هزار گونه لعنت و شنعت قرار دادند، حتى فرزندان و غلامان و اهل بیت خود وى بر او شوریدند. چون این روزگار تاریك بدیده چاره ندید مگر آنكه با اهل بیت علیه السلام از در مهر درآید و آنها را با مال و عزت و حرمت به جانب مدینه مراجعت دهد. لذا شخصى را همراه ایشان فرستاد و به وى دستور داد كه دقیقه اى در احترام و احتشام ایشان كوتاهى نكند. وى اسباب سفر را به طور خوبى و شایسته مهیا ساخته زنان و دختران شام با لباسهاى سیاه به انتظار بیرون شدند و مردم شام براى مشایعت مهیا گردیدند. چون امام زین العابدین علیه السلام از مجلس یزید بیرون شد، اهل بیت علیه السلام را اجازه داد كه بیرون بیایند. بانوان عصمت از حرمسراى یزید بیرون آمدند. زنان آل ابوسفیان و دخترهاى یزید و متعلقات ایشان بیرون دویدند و از گریه و ناله صدا را به چرخ كبود رسانیدند. گویند: چون علیا مخدره زینب سلام الله علیها چشمش بر آن محملهاى زرتار افتاد ناله از دل بركشیده فرمود: مرا با محملهاى زرین چه كار؟ در نتیجه آن محملها را سیاه پوش كردند و با مشاهده آنها صداى شیون مردم بالا گرفت . زمانى كه اهل بیت علیه السلام خواستند سوار محمل شوند به یاد آن روزى كه از مدینه بیرون شدند افتاده ، ناله ها از دل بركشیدند و امام زین العابدین علیه السلام آنها را تسلیت مى داد و به صبر و شكیبایى امر مى فرمود. در آن روز به اهل بیت علیه السلام بسى دشوار گذشت و هریك به زبانى اظهار ناله و سوگوارى مى نمودند تا از دروازه شام بیرون رفتند. ناله مردم شام از شور قیامت خبر مى داد و آنان ساكت نشدند تا زمانى كه عمارى آنها از نظر مردم شام غایب گردید، در این وقت نالان و گریان با كمال افسوس به شهر بازگشتند. و اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله در مسیر حركت هر طور كه مى خواستند طى طریق مى نمودند: هر جا مى خواستند فرود مى آمدند و درهر شهر و قریه ای نیز كه وارد مى شدند به مراسم عزادارى قیام مى كردند و خاك را با اشك خونین عجین مى ساختند. نعمان بن بشیر كمال توقیر و تكریم را نسبت به ایشان معمول مى داشت و در هر كجا فرود مى آمدند، با مردان خود، دور از ایشان منزل مى كرد تا اهل بیت علیه السلام با فراغت بال و امنیت خیال به حال خود باشند و چنین بود تا هنگامى كه به حوالى عراق نزدیك شدند.

از اینجا باید سیاست و كیاست الهى دختر رشید امیرالمومین علیه السلام را سنجید كه چگونه یزید را با خاك سیاه برابر كرد، چگونه مجلس عزا در عاصمه و پایتخت یزید بر پا كرد، چگونه فرمان داد كه هر زنى از زنان شام مى خواهد بیاید كسى او را منع نكند، چگونه مراثى حاوى مظلومیت آل پیغمبر صلى الله علیه و آله و مثالب و مطاعن بنى امیه را انشا كرد، و چگونه فرمان داد كه عماریها را و علمها را سیاه كنند؟ البته در هر منزلى زینب علیه السلام همى نداى حق مى زد و خط سیر خود را اعلاى كلمه حق قرار داده بود، و بدینگونه تمامى سعى خود را به كار برد تا به هدف رسید، و این خود نشانگر عظمت و جلالت و شرافت و علو همت و صبر و شكیبایى و علم و دانش خاص و كاملى بود كه خداوند متعال به زینب علیه السلام مرحمت كرده بود و در معنى ، این گوهر گرانبها را در خزینه خود براى احیاى دین حق ذخیره كرده بود.

با دل خونین و چشم پربكاء اى اهل شام

با دل خونین و چشم پربكاء اى اهل شام - مى‏روم امروز از شهر شما اى اهل شام

خانه آبادان كه بنمودید خوب از دوستى - میهماندارى بر آل مصطفى اى اهل شام

غیر اشگ دیده وخوناب دلدیگرچه بود - در شب و روز از براى ما غذا اى اهل شام

بیوفائى شما این بس پس ازقتل حسین - دست وپارنگین نمودید ازحنا اى اهل شام

با نو ا نى ر ا كه دربان بو د جبریل امین - از جفا دادید د ر ویرانه جا اى اهل شام

اندراین مدت كه ما رادرخرابه جاى بود - خاك بسترخشت بودى متكا اى اهل شام

مى‏رویم ا ینك بچشم ا شگبا ر اما بود - یك وصیت آورید ا و ر ا بجاى اى اهل شام

بر سر قبر صغیر ما كه د ر غربت بمرد - گاه بگذارید شمعى ا ز و فا اى اهل شام

از دست من گرفته خرابه رقیه را

از دست من گرفته خرابه رقیه را - من بی رقیه سوی عزیزان نمی روم

دارم خجا لت ا ز پد ر تا جد ا ر او - بی طوطی عز یز غز لخان نمی روم

همر ه  نشد منِ د لخو ن ر قیّه را - بی همسفر ر قیّه گر یا ن نمی روم

جان داددرخرابه زبس ریخت اشک غم - بادست خالی سوی شهیدان نمی روم

زینب آمد شام را شام غریبان کردورفت

زینب آمد شام را شام غریبان کردورفت - گنجی اندر گوشه ویرانه پنهان کردورفت

نوگلی از گلشن دین کرد زیر خاک لیک - شوره زار شام را همچون گلستان کرد ورفت

کرد ا گر درّ شهینش را در آن ویرانه خاک - دشمن دین خدا را خانه ویران کرد ورفت

لاله سان زین غم د ل آ ن د خت حیدرگربسوخت - لیک آتش دربناء آل سفیان کردورفت

لحظه ای شد میهمان رأس حسین بردخترش - میزبان رامیهمان برخویش مهمان کردورفت

بلبل ا ز دیدار گل شو ر و نو ا دارد ولی - دید این بلبل چو آن گل ترک افغان کرد و رفت

عاشق ازهجران دهدجان لیک آن طفل یتیم - چون بوصل باب شدوصل پدرجانكردورفت

رفت از داغ پدر جانش برون از تن ولی - عالمی را همچو موی خود پریشان کرد و رفت

آن گل خندان زهرا زین جهان پر ز خار - رو سوی باغ جنان باچشم گریان کرد و رفت

«رنجی» اندر باغ گیتی سالها مانند نوح - نوحه بر آن نو گل شاه شهیدان کرد و رفت

زینب آمد شام را یكباره ویران كرد و رفت

زینب آمدشام رایكباره ویران كردورفت - اهل عالم رازكارخویش حیران كردورفت

از زمین كر بلا تا كو فه و شا م بلا - هركجا بنهاد پا ، فتح نمایان كرد و رفت

با لسان مرتضى ا ز ماجراى نینوا - خطبه اى جانسوز اندركوفه عنوان كردورفت

با كلام جا ن فزا اثبات دین حق نمود - عالمى را دوستدار اهل ایمان كرد و رفت

فاش مىگویم كه آن بانوى عظماى دلیر - ازبیان خویش دشمن راهراسان كردورفت

بر فراز نى چو آن قرآن ناطق را بدید - با عمل آن بى قرین تفسیر قرآن كردورفت

در دیار شا م بر پا كرد ا ز نو انقلاب - سنگر اهل ستم ر ا سست بنیان كرد و رفت

خطبه اى غرّا بیان فرمود در كاخ یزید - كاخ استبداد را از ریشه ویران كردورفت

زین خطب اتمام حجّت كرد بركافردلان - غاصبین را مستحقّ نارو نیران كردورفت

ازكلام حق پسند ش شد حقیقت آشكار - اهل حقّ ر ا شامل الطاف یزدان كردورفت

شام غرق عیش وعشرت بوددروقت ورود - وقت رفتن شام راشام غریبان كردورفت

دخت شه را بعد مردن در خرابه جاى داد - گنج را درگوشه ویرانه پنهان كردورفت

زآتش د ل بر مز ا ر دختر سلطان دین - در وداع  آخرین شمعى فروزان كرد و رفت

با غم دل چونكه مىشدواردبیت الحزن - (سروى)دلخسته رامحزون ونالان كردورفت

ما آل حق که سر به اسارت گذاشتیم

ما آل حق که سربه اسارت گذاشتیم - غیراز رضای حق سردیگرنداشتیم

آنقدر د ر بر ا بر نیر و ی دشمنان - قدرت بکار بسته و همت گماشتیم

تا اینکه چیره گشته و بادست اقتدار - برکاخ کفر پرچم دین برفراشتیم

در شام وکوفه رفته وخودتا یزیدرا - رسوا نکرده دست ازاو برنداشتیم

از بهر یاد بود از این نهضت بزرگ - در شهر شام دخترکی را گذاشتیم

تا دودمان د شمن ظا لم فنا شود - آنجا رقیه را به حراست گماشتیم

رمزشکست باطل وسرّفتوح حق - با خون دل بدفتر هستی نگاشتیم

در کشتزار دل که مؤید نصیب ماست - بذرولای عترت اطهارکاشتیم

مؤید

كعبه بى نام و نشان مى ماند اگر زینب نبود

كعبه بى نام ونشان مى مانداگرزینب نبود - بى امان دارالامان مى ماند اگرزینب نبود

گرچه د ا د ند ا نبیا هر یك نشان ا ز كربلا - كربلا هم بى نشان مى ما ند اگرزینب نبود

مكتب سرخ  تشیع كز  غد یر  آ غا ز شد - تا  ا بد  بى پا سبا ن مى ما ند اگرزینب نبود

مكتب قرآن كه ازخون شهیدان جان گرفت - بى تحرك همچنان مى مانداگرزینب نبود

كا ر و ا ن مهد و یت د ر مسیر فتنه ها - بى ا میر كا ر و ا ن مى ما ند اگر زینب نبود

مجرى احكام قرآن بوداوبا صبرخویش - دین حق بى حكمران مى ماند اگرزینب نبود

كرد ا سلا م حسینى ا ز یز ید ى را جدا - حق و باطل توامان مى ماند اگر زینب نبود

در شنا سا ى مسیر حق و باطل فكرها - بى گمان اندر گمان مى ماند اگر زینب نبود

شد گلستان كربلا از لاله هاى احمدى - وین گلستان در خزان مى ماند اگرزینب نبود

شعله عا لم فر و ز نهضت  سرخ حسین - ز یر خا كستر نها ن مى ماند اگر زینب نبود

ناله مظلو مى لب تشنگا ن د شت خون - در گلو گا ه ز ما ن مى ماند اگر زینب نبود

خون ثارالله رمزى را كه بر صحرا نوشت - داغ ناكامى به جان مى ماند اگر زینب نبود

اى«موید»هرچه هست اززینب وایثاراوست - جان هستى ناتوان مى مانداگرزینب نبود

شام ، روشن از جمال زینب كبراستى

شام،روشن ازجمال زینب كبراستى - سربه زیرافكن كه ناموس خدا اینجاستى

كن تما شا  آ سما ن تا بنا ك شا م را - كا فتا ب برج عصمت  ا ز ا فق پیداستى

آب كرده زهره شیران دراین صحرا،مگر - دخترشیرخدا خفته دراین صحراستى

درشجاعت چون حسین ودرشكیبایى حسن - دربلاغت چون على عالى اعلاستى

نغمه مرغ حق ازگلزارشام آید به گوش - مرغ حق رانغمه شورانگیزوروح افزاستى

كرد ر و شن با جما لش آسما ن شا م را - كز فروغ چهره گویى زهره زهراستى

زندگینامه هنده جگرخوار

پیش از طلوع آفتاب جهانتاب اسلام ، سراسر گیتى و مخصوصا شبه جزیره عربستان در آتش فساد اخلاق مى سوخت . مردم این منطقه که به کلى از آداب دینى و تعالیم انبیاء دور بودند، از دست زدن به هر عمل زشت و ناروائى پروا نداشتند. به همین جهت نیز ما آن عصر را ((جاهلیت )) مى نامیم .به عنوان نمونه  چنانچه در تاریخ آمده است ،در جاهلیت چنین رسم بود که پسر، پس از مرگ پدر، همسر او را به عقد خود در می آورد. امیه این قانون را زیر پا نهاد و در زمان حیات خویش، همسرش را به عقد پسرش در آورد  اسلام این قانون را چون بسیاری دیگر از قوانین جاهلی رد کرد.

یکى از چیزهائى که در عهد جاهلیت رسمیت پیدا کرده بود، وجود زنان منحرف و بدنام بود که بیشتر در شهرهاى طائف و مکه یعنى مرکزعربستان سکونت داشتند، این زنها در عروسیها، جشنها، شب نشینیها و بزمهاى خصوصى به رامشگرى و خنیاگرى و نوازندگى و رقصهاى محلى پرداخته ، بساط عیش و نوش دولتمندان و ارباب نفوذ را رونق مى بخشیدند، و بدین گونه با کمال آزادى ، روزگار مى گذرانیدند، و از هر گونه شهرت و شهوت پرستى برخوردار بودند.

زنان فاحشه بر بام خود علم هایی نصب میکردند که در آن وقت زنان فواحش را به آن علم می شناختند و هرگاه علم افکنده بود علامت آن بود که کسی با او خلوت دارد و زنا می کند، و کاتبی می نوشت نام کسانی که با او مباشرت و زنا می نمودند و چون فرزندی بوجود می آمد فرزند زنازاده را با آن زناکاران نزد کاهن می بردند، و آن فرزند به هرکه کاهن ملحق می ساخت فرزند او می بود.

یکى از این زنان به ظاهر زیبا و بى بند و بار که کوس رسوائیش در همه جا طنین افکنده بود هنده دختر عتبة بن ربیعه بن عبد شمس بن عبد مناف بود که پدرش از رجال متنفذ و معروف عرب به شمار مى آمد. (جلد اول شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى)

وی از صاحبان پرچم و از روسپیان معروف مکه بود که مردها به او مراجعه مى‏کردند وی به بردگان سیاه علاقه بسیار داشت؛ ولی هنگامی که فرزندی سیاه به دنیا می‌آورد، از ترس رسوایی می‌کشت. در برخی از منابع این زن را بدسابقه و زناکار دانستهاند، چون مورخین معتقدند که اساساً هند در مکه به تمایلات نامشروع شهرت داشت.(علامه عسکری، عایشه در اسلام، ج 1، ص 10 و محمد بن عقیل علوی حضرمی، النصایح الکافیه لمن یتولی معاویه)

مادر هنده حمامه نام داشت او نیز همانند دخترش از هرزه های معروف بود  او را علم سرخی بود و در ذی المجاز آن علم را در بام خانه می زد... هنده این زن اشرافى خوشگذران و هوس باز پیش ‍ از آن که به همسرى ابوسفیان درآید، با بسیارى از رجال سرشناس و جوانان زیبا داراى روابط نامشروع بود. هند اشتیاق زیادى داشت که نامش نقل مجالس و نقل محافل گردد و مرد و زن هنرو زیبایی او را بستایند.

این زن شهرت طلب ، بسیار خودخواه ، کینه توز، شرور و زباندار در تامین مقاصد خود از هیچ چیز باک نداشت ! وی نخست همسر خوص بن مغیره بودولی بعدا ابوسفیان صخر بن حرب بن امیّه از اشراف بنى امیه و سرمایه داران مکه و مردى فخردوست و جاه طلب  با این زن بدنام ازدواج کرد ولى هنده در کارهاى خود آزاد بود . هنده معشوقه های بسیاری داشت که مشهورترین آنها عمارة بن الولید از بنی مخزوم...مافر(مسافر) بن عمرو از بنی امیه ،  ابوسفیان از بنی امیه وشخصی به نام صباح که این ملعون مغنى عمارة بن ولید و جوانى خوش سیما بود و کارگرى ابوسفیان مى‏نمود.عمار، مافر و وصباح از یاران بزم ابوسفیان بودند و هنده در مجالس آنان شرکت می کرد وی با مردان بسیاری  روابط نامشروع داشت از همین رو  طبق گفته تاریخ معاویه از فرزندان نامشروع او است. (ابن جوزی، تذکرة الخواص، چاپ بیروت، ص 116) گفتنی است هنگامی که هنده به معاویه باردار شد از روی نقشه  با ابوسفیان ازدواج نمود واو را به او بست !!!

بنا بر نقلی کارهنده به درجه ای از رذالت رسیده بود که همه کس حتّی شوهرش از اعمال او بیزاری می جستند و به همین جهت ابوسفیان به یکی از مسلمانان گفت: «گوش و بینی کشتگان شما را «درجنگ احد»بریدند به خدا سوگند من نسبت به این کار، رضایت و خشمی نداشتم و دراین باره نه امری صادر کرده و نه نهی کرده بودم».

تو نقش زمین‌گشتی یا چرخ زمین خورد؟ - تو خفته به خون یا فلک افتاد زرفتار

بینیِ تو ببرید و ده انگشت جدا کرد - پهلوی تو بشکافت ز کین هند جگرخوار

چون هند جگر خوار معا و یه نز ا ید - لعنت به چنین مادر و فرزند ستمکار

لعنت به یز ید و به معا و یه و ا ین هند - نفرین به ابوسفیان آن کافر غدار

این چار نفر مادرشان بود سقیفه - حق است اگر سنی و شیعه کند اقرار

بر چا ر م ا ین چا ر نفر با د فز و ن ‌تر - لعنت ز خد ا ی ا حدِ قادر قهار

او بود که با دست ستم چوب جفا زد - بر لعل لبِ نورِ دلِ احمد مختار

(هنده جگرخوار، نویسنده: مهدی(بهروز) منصوری، ناشر: بخشایش - تتمة المنتهى:قمی  - داستانهاى ما جلد 1 اثر: على دوانى)

داستان پسر هنده مگر نشنیدی

داستان پسر هند مگر نشنیدی - که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست - مادر او جگر عم پیمبر بمکید

خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت - پسر او سر فرزند پیمبر ببرید

بر چنین قوم چرا لعنت و نفرین نکنیم - لعنة الله یزیدا و علی حب یزید

بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد - لعن الله یزیدا و علی آل یزید

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات

حبذ ا کر بلا و آ ن تعظیم

حبذ ا کر بلا و آ ن تعظیم - کز بهشت آ و ر د  به خلق نسیم

وان تن سر بریده درگل وخاک - وان عزیزان به تیغ،دلها چاک

وان گُز ین همه جهان ، کُشته - در گل و خون، تنش بیاغشته

و آ ن چنان ظا لما ن بد کردار - کرده بر ظلم خویشتن اصرار

حرمت دین و خاندان رسول - جمله برداشته ز جهل و فضول

تیغها لعل‏گون زخون حسین - چه بود درجهان بتر زین شین؟

زخم شمشیر و نیز ه و پیکان - بر سر نیزه ، سر به جای سنان

کر د ه  آ ل ز یا د و شمر لعین - ابتد ا ی چنین تبه در دین

مصطفی جا مه جمله بد ر ید ه - علی از دیده خون بباریده

فاطمه ر و ی ر ا خراشیده - خون بباریده  بی ‏حد ا ز دیده

حسن اززخم کرده سینه کبود - زینب ازدیده‏ها برانده دورود

عا لمی بر جفا د لیر شد ه - رو به مر د ه ، شرزه شیر شده

کا فر ا نی د ر ا و ل پیکا ر - شده ا ز ز خم ذ و ا لفقا ر ، فگار

کین دل بازخواسته ز حسین - شده قانع بدین شماتت و شین

هر که بدگوی آن سگا ن باشد - دان که او شاه آن جهان باشد

هر که راضی شود به کرده‏ی زشت - نزدآن کس،چه دوزخ وچه بهشت

دین به د نیا به خیره بفروشد - نکند نیک و د ر بد ی کوشد

خیره،راضی شود به خون حسین - که فزون بود وقعش از ثقلین

آن که ر ا ا ین خبیث ، خال بود - مؤمنان را کی ابن‏خال بود؟

من ا ز ین ا بن ‏خا ل بیز ا ر م - کز پد ر نیز هم د ر آ ز ا ر م

پس تو گویی: یزید میر من است - عمر عاص پلید، پیر من است

آن که ر ا عمر عا ص باشد پیر - یا یز ید پلید با شد میر

مستحق عذاب ونفرین است - بد ره و بد فعال وبددین است

لعنت دادگر بر آ ن کس باد - که مر ا و ر ا کند به نیکی یاد

من نیم دوستدار شمر و یزید - زان قبیله منم به عهد، بعید

هر که راضی شود به بد کردن - لعنتش، طوق گشت در گردن

داستان پسرهندمگرنشنیدی - که ازاووسه کس اوبه پیمبرچه رسید

پدر ا و دُ ر دندان پیمبر بشکست - مادر ا و جگر عم پیمبر بمکید

او به نا حق ، حق داماد پیمبر بستد - پسر ا و سر فرزند پیمبر ببرید

برچنین قوم،تو لعنت نکنی؟شرمت باد - لعن الله یزیداوعلی آل یزید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اربعین وجابربن عبدالله انصاری واهلبیت بازگشته ازشام

 

قالَ العسكری علیه السلام : عَلامَةُ الاْ یمانِ خَمْسٌ: التَّخَتُّمُ بِالْیمینِ، وَ صَلاةُ الا حْدى وَ خَمْسینَ، وَالْجَهْرُ بِبِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم ، وَ تَعْفیرُ الْجَبین ، وَ زِیارَةُ الاْ رْبَعینَ.

 ترجمه :فرمود: علامت و نشانه ایمان پنج چیز است : انگشتر به دست راست داشتن ، خواندن پنجاه و یك ركعت نماز (واجب و مستحبّ)، خواندن بسم اللّه الرّحمن الرّحیم را (در نماز ظهر و عصر) با صداى بلند، پیشانى را در حال سجده روى خاك نهادن ، زیارت اربعین امام حسین علیه السلام انجام دادن .

قال العسکری علیه السلام: علامات المؤمنین خمس : صلاةُ الاحدی و الخمسین و زیارةُ الاربعین والتـَختم فی الیمین و تـَعفیرُ الجـَبین و الجَهر ببسم الله الرحمن الرحیم.

علامت مؤمن پنچ چیز است: اقامه پنجاه و یک رکعت نماز فریضه و نافله در شبانه روز- زیارت اربعین- انگشتر به دست راست کردن- جبین را در سجده بر خاک گذاشتن- در نماز بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن.

(مصباح المتهجد، شیخ طوسی، ص 730)

زیارت اربعین

شیخ در تهذیب و مصباح روایت كرده از صفوان جمال كه گفت: فرمود به من مولایم حضرت صادق علیه السلام در زیارت اربعین كه زیارت مى‏كنى در هنگامى كه روز بلند شده باشد و مى‏گویى:

اَلسَّلامُ عَلَى وَلِىِّ اللَّهِ وَ حَبِیبِهِ السَّلامُ عَلَى خَلِیلِ اللَّهِ وَ نَجِیبِهِ اَلسَّلامُ عَلَى صَفِىِّ اللَّهِ وَ ابْنِ صَفِیهِ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَینِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ اَلسَّلامُ عَلَى أَسِیرِ الْكُرُبَاتِ وَ قَتِیلِ الْعَبَرَاتِ اَللَّهُمَّ إِنِّى أَشْهَدُ أَنَّهُ وَلِیكَ وَابْنُ وَلِیكَ وَصَفِیكَ وَابْنُ صَفِیكَ اَلْفَائِزُ بِكَرَامَتِكَ أَكْرَمْتَهُ بِالشَّهَادَةِ وَحَبَوْتَهُ بِالسَّعَادَةِ وَاجْتَبَیتَهُ بِطِیبِ الْوِلادَةِ وَجَعَلْتَهُ سَیّدًا مِنَ السَّادَةِ وَقَائِدًا مِنَ الْقَادَةِ وَ ذَائِدًا مِنَ الذَّادَةِ وَأَعْطَیتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیاءِ وَجَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ مِنَ الْأَوْصِیاءِ فَأَعْذَرَ فِى الدُّعَاءِ وَمَنَحَ النُّصْحَ وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیكَ لِیسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَحَیرَةِ الضَّلالَةِ وَقَدْ تَوَازَرَعَلَیهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا وَبَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَشَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْكَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَتَرَدَّى فِى هَوَاهُ وَأَسْخَطَكَ وَأَسْخَطَ نَبِیّكَ وَأَطَاعَ مِنْ عِبَادِكَ أَهْلَ الشِّقَاقِ وَالنِّفَاقِ وَحَمَلَةَ الْأَوْزَارِالْمُسْتَوْجِبِینَ النَّارَ فَجَاهَدَهُمْ فِیكَ صَابِرًا مُحْتَسِبًا حَتَّى سُفِكَ فِى طَاعَتِكَ دَمُهُ وَ اسْتُبِیحَ حَرِیمُهُ اَللَّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْنًا وَبِیلًا وَعَذِّبْهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا اَلسَّلامُ عَلَیكَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یَاابْنَ سَیدِ الْأَوْصِیاءِ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَمِینُ اللَّهِ وَابْنُ أَمِینِهِ عِشْتَ سَعِیدًا وَ مَضَیتَ حَمِیدًا وَمُتَّ فَقِیدًا مَظْلُومًا شَهِیدًا وَأَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ مَا وَعَدَكَ وَمُهْلِكٌ مَنْ خَذَلَكَ وَ مُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَكَ وَأَشْهَدُ أَنَّكَ وَفَیتَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَجَاهَدْتَ فِى سَبِیلِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْیقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ وَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ ظَلَمَكَ وَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِیَتْ بِهِ اَللَّهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُكَ أَنِّى وَلِىٌّ لِمَنْ وَالاهُ وَعَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُ بِأَبِى أَنْتَ وَأُمِّى یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُورًا فِى الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَالْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِیةُ بِأَنْجَاسِهَا وَلَمْ تُلْبِسْكَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِیابِهَا وَأَشْهَدُ أَنَّكَ مِنْ دَعَائِمِ الدِّینِ وَأَرْكَانِ الْمُسْلِمِینَ وَمَعْقِلِ الْمُؤْمِنِینَ وَأَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ الرَّضِىُّ الزَّكِىُّ الْهَادِى الْمَهْدِىُّ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَأَعْلامُ الْهُدَى وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَالْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْیا وَ أَشْهَدُ أَنِّى بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَبِإِیابِكُمْ مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِینِى وَخَوَاتِیمِ عَمَلِى وَقَلْبِى لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ وَأَمْرِى لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ وَنُصْرَتِى لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى یأْذَنَ اللَّهُ لَكُمْ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ عَدُوِّكُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیكُمْ وَ عَلَى أَرْوَاحِكُمْ وَأَجْسَادِكُمْ وَشَاهِدِكُمْ وَغَائِبِكُمْ وَظَاهِرِكُمْ وَبَاطِنِكُمْ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ. پس دو ركعت نماز مى‏كنى و دعا مى‏كنى به آنچه مى‏خواهى و برمى‏گردى و دیگر زیارتى است كه از جابر منقول است

به یاد کربلا دلها غمین است

به یادکربلادلها غمین است - دلاخون گریه کن چون اربعین است

پیام خو ن ، خطا ب آ تشین ا ست - بقای دین ، رهین اربعین است

که تا ر یخ پر ا ز خو ن و شهادت - سراسر اربعین در اربعین است

بسوز ای دل که امروزاربعین است - عزای پور ختم المرسلین است

مرام شیعه در خون ریشه دارد - نگهبانی ز خط خون چنین است

روز اربعین اهل بیت وارد کربلا شدند ، مثل برگ خزان زده ، از بالای شترها روی زمین افتادند ، یکی می گوید: حسینم ، یکی می گوید: برادرم ، یکی می گوید : پسرم ، عمه سادات زینب روضه می خواند گفت : هُنا ذُ بِحَ الحسینَ بِسَیفِ شمرٍ - هُنا قَد تَرَّبُوا مِنُهُ الجَبینا. گفت : اینجا همان جائی است که شمر سر حسینم را جدا کرد ، اینجا همان جایی بود که پیشانی او را بر خاک زمین نهادند .

هُنا العَباسُ فی یومٍ عَبوسٍ - حِیالَ الماءِ قَد اَمسی رَهِینا. (آمد کنار نهر علقمه ، زنها بیایید ، بنی اسد بیایید ، اینجا همان جایی است که روز عاشورا عباسم را جدا کردند) اینجا همان جایی است که روز عاشورا عباس را کنار فرات نگه داشته شد نگذاشتند به خیمه بیاید .

هُنا ذَبَحوا لرَّضِیعَ بِسَهمٍ حِقدِ - فَما رَحِمُوا الصّغارَ المُرضَعِینا. همین جا بود با تیر کینه ، سر علی اصغر شیر خوار را بریدند ، حتی به کودکان شیر خوار رحم نکردند .

هُنا مَزَقوا الخِیامَ و حَرِّ قُوها - و َ قُسِّمَ فَیثُنا فِی الخائِنِینا. همین جا بود که خیمه ها را آتش زدند ، اموال ما را به غارت بردند (مقتل الحسین ابو مخنف ، ص 201 ، سوگنامه آل محمد ، ص 500)

باز آمدم ای همسفر، ای تشنه کامم - من زینبم پیروز بر گشته ز شامم

با کودکان خسته ا ت با ز آمدم من - با یک دل پر غصه و زار آمدم من

خو ا هم عز ا ی ر و ز عا شو ر ا بگیرم - شاید خد ا لطفی کند ا ینجا بمیرم

اینجا تنت را استخوان بشکسته دیدم  - برسینه ات شمر لعین بنشسته دیدم

دیدم نها د ه خنجر ش ز یر گلویت - آن لحظه د ید ی آ مد م من روبرویت

اهلبیت دربازگشت ازشام اربعین به کربلا رسیدند

پس از هفت روز كه اهل بیت در شام بودند، به دستور یزید، نعمان بن بشیر وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امین آنان را روانه مدینه منوره كرد. در هنگام حركت، یزید امام سجاد علیه السلام را فرا خواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسین ملاقات كرده بودم، هر خواسته‏اى كه داشت، مى‏پذیرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى‏شدند از او دور مى‏كردم! ولى همانگونه كه دیدى شهادت او قضاى الهى بود!  چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار یافتى، پیوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته‏هاى خود را براى من بنویس! آنگاه دوباره نعمان بن بشیر را خواست و براى رعایت حال و حفظ آبروى اهل بیت به او سفارش كرد كه شبها اهل بیت را حركت دهد و در پیشاپیش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسین را در بین راه حاجتى باشد برآورده سازد؛ و نیز سى سوار در خدمت ایشان مأمور ساخت؛ و به روایتى خود نعمان بن بشیر را و به قولى بشیر بن حذلم را با آنان همراه كرد.

و همانگونه كه یزید سفارش كرده بود به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان یزید بسان نگهبانان گردا گرد آنان را مى‏گرفتند، و چون در مكانى فرود مى‏آمدند از اطراف آنان دور مى‏شدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند. اهل بیت علیهم السلام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدینه رسیدند، چون به این مكان رسیدند، از امیر كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را به سوى كربلا حركت داد، چون به كربلا رسیدند، جابر بن عبد الله انصارى را دیدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پیامبر براى زیارت حسین علیه السلام آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گریستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سیلى زده و ناله‏هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نیز به آنان پیوستند،   زینب علیها السلام در میان جمع زنان آمد و گریبان چاك زد و با صوتى حزین كه ‏دلها را جریحه ‏دار مى‏كرد مى‏گفت: «وا  اخاه! وا حسیناه! وا حبیب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علی المرتضى! آه ثم آه!» پس بیهوش گردید. آنگاه ام كلثوم لطمه به صورت زد و با صدایى بلند مى‏گفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنیا رفته‏اند؛ و دیگر زنان نیز سیلى به صورت زده و گریه و شیون مى‏كردند. سكینه چون چنین دید، فریاد زد: وا  محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بیت تو كرده ‏اند، آنان را از دم تیغ گذراندند و بعد عریانشان نمودند!

سفر کردم به دنبال سر تو

سفر کردم به دنبال سر تو - سپر بودم برای دختر تو

چهل منزل کتک خوردم برادر - به جرم این که بودم خواهر تو

حسین جانم حسین جانم حسین جان

حسینم واحسین گفت و شنودم - زیارت نامه ام جسم کبودم

چه در زندان، چه در ویرانه شام - دعا می خواندم و یاد تو بودم

حسین جانم حسین جانم حسین جان

برای هر بلا آماده بودم - چو کوهی روی پا استاده بودم

اگر قرآن نمی خواندی برایم - کنار نیزه ات جان داده بودم

حسین جانم حسین جانم حسین جان

چهل روز است که گلگون گشته صحرا

چهل روز است که گلگون گشته صحرا -  ز خون پاک فرزندان زهرا

چهل روز است خــاموش است خاموش  -  چراغ کاروان آل طاها

چهل روز است گشته ورد زینب  -  حسینم وا حسینم وا حسینم

چهل روز است کز قتل حُسینش  -  پریده رنگ از رخسار زهرا

چهل روز است می سوزد سکینه -  دلش بشکسته است از داغ بابا

چهل روز است کز خون نقش بسته -  به لوح عشق هفتاد و دو امضا

چهل روز است از هجران ا کبر -  خورد خون جگر ، پیوسته لیلا

چهل روز است گلها ی ر سا لت - خزان گشته است از بیداد اعدا

چهل روز است بیا د ا صغر م من - به یا د ر و ی ما ه ا کبرم من

چهل روز است قدم از غم خمیده -  بیا د قا سم د ر خون طپیده

چهل روز است دلم دریای خون است -  ز هجرانت غمم ازحد فزون است

چهل روز است که چو ن نی د ر نو ا یم - بیا د لا له ها ی کربلایم

چهل روز است که رفتم زین بیابان - برون همراه این جمع پریشان

کنون ای خفته در خاک ای برادر - ز جا برخیز به استقبال خواهر

شد ز عاشورای او یک اربعین

شد ز عا شو ر ا ی ا و یک ا ر بعین - قتلگا هش ر ا به چشم د ل ببین

ماه، اینجا، واله و سرگشته است - و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

گرد غم ، ا فشا ند ه بر سر کهکشان - اشک خون ریزد هنوز از آسمان

اختران ، سو ز ند چو ن شمع مزار - مرغ شب مینا لد ا ینجا زار زار

گاه در صحرا خروش و،گه سکوت - خفته در اینجا شهیدی لایموت

حضرت سجاد بر خاکش نوشت - تشنه لب شد کشته، سالار بهشت

اربعین است ، ا ر بعین کربلاست - هر طرف غوغائی از غمها بپاست

گو ئی ا ز آ ن خیمه ها ی نیم سوز - خود صدای العطش آید هنوز

هر کجا نقشی،زداغ ماتم است - هرچه ریزد اشک،در اینجا،کم است

با شد ا ز حسرت د ر ا ینجا یادها - هان به گوش دل شنو، فریادها

در دل هرذره،صدها مطلب است - ناله ی سجاد واشک زینب است

با ید ا ینجا د ا شت گو ش معنو ی - تا مگر این گفتگوها بشنوی:

عمه جان، اینجا حسین از پا فتاد - چهره بر این تربت خونین نهاد

عمه جا ن ، ا ین قتلگا ه اکبر است – جای پای حیدر و پیغمبر است

عمه جان،قاسم،در اینجا شد شهید - تیر بر قلب حسین اینجا رسید

عمه جان،عباس اینجا داددست - وزغمش پشت حسین اینجا شکست

اصغر لب تشنه ، ا ینجا ، عمه جا ن - شد ز تیر حرمله خو نین دهان

از بر ا ی غا ر ت یک گو شو ا ر - شد د ر ا ینجا، کو د کی نیلی عذار

تا قیامت،کربلاماتمسراست - حضرت مهدی«حسان»صاحب عزاست

بنازم آنکه دائم گفتگوی کربلا دارد

بنازم آنکه دائم گفتگوی کربلا دارد - دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد

بیاد کاروان اربعین با گریه می گوید - به هر جا هست زینب رو بسوی کربلا دارد

بیاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته - به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد

اگر دست قضا مانع شد ازرفتن به پابوسش - همی بوسیم خاکی راکه بوی کربلا دارد

اگر خا ک ر هش بنشست بر روی گنه کاری - گرامی می شود چون آبروی کربلا دارد

روز اربعین ، امام حسین دو زائر دل شکسته داشته ، یکی زینب و دیگری جابر است اما عاشقان ابی عبدالله جابر  برای اولین بار قبر ابی عبدالله را زیارت می کند . ولی عمه سادات اولین بار در گودال قتلگاه بدن بی سر برادر را در آغوش گرفت بوسه بر رگهای بریده برادر گذاشت . سر به طرف آسمان بلند کرد گفت : خدایا این قربانی را از آل الله قبول بفرما .

در قتلگاه جسم برادر به روی دست - بگرفت کای خدای من این جان زینب است

قر با نی تو ا ست بکن ا ز کر م قبول - کا ر ی چنین ز عهد ه ا یما ن زینب است

باردوم روزاربعین بود كه قبربرادررادرآغوش گرفت

خد ا یا ز ا ر و مضطر گشته زینب - به سیر با غ پر پر گشته زینب

پریشان خاطر و قامت خمیده - پس از یک اربعین برگشته زینب

ببین جا نا د ل پر د رد زینب - چگو نه با غمت خو کرده زینب

 ببین ا ی یوسف صد پا ره پیکر - برایت پیرُهن آ و ر د ه زینب

دلم را چون تنت صد چاک کردند - سرشکم را به سیلی پاک کردند

الهی خواهرت زینب بمیرد - تو را با بو ر یا د ر خاک کردند

کاروان اربعین سه روز کنار قبر ابی عبدالله عزاداری کردند ، امام سجاد دید اگر این زن و بچه بیشتر بمانند  هلاک می شوند . دستور داد بار شتران را ببندند از کربلا به طرف مدینه حرکت کنند وقتی بارها را بستند ، آماده حرکت شدند همه با ناله و فریاد جهت وداع کنار قبر امام حسین (ع) جمع شدند ،

سکینه قبر  بابا را در آغوش گرفت ، گریه  می کند صدا زد :

اَلا یا کربلا نُودِعکِ جِسماً - بِلا کَفَنٍ وَ لاغُسلٍ دَفِینا. ای زمین کربلا ! بدنی را در تو به ودیعه گذاردیم ، که بدون غسل و کفن مدفون شد .

اَلا یا کربلا نُودِعکِ رُوحاً - لِاَحمَدَ وَ الوصِی مَعَ الاَمِینا. ای کربلا کسی را در تو به یادگار نهادیم که او روح احمد و وصی اوست .

نقل می کنند : حضرت رباب آمد خدمت امام سجاد ، گفت : آقا من خواهش از شما دارم آقا به من اجازه بده کربلا بمانم آخر نمی توانم قبر حسین را تنها بگذارم ،حسین زهرا کسی را ندارد ،

آنهایی که می گویند : رباب یک سال ماند شب و روز برای مصائب حسین گریه می کرد  روزها می آمد در برابر آفتاب می نشست، زیر سایه نمی رفت.

هر چه می گفتند : اجازه بدهید سایبان درست کنیم زیر سایبان گریه کنید .

می گفت : آخر من دیدم بدن حسین زیر آفتاب بود

چهل روز است حسینم را ندیدم - بلایش را به جان و دل خریدم

چهل روز ا ست چهل منزل ا سیر م - د عا کن د ر کنار تو بمیرم

چهل روز است غم چهل ساله دیدم - غم و اندوه دیدم ناله دیدم

سر پر خو ن تو همر ا ه من بو د - به هر جا چلچراغ راه من بود

همین جا غر ق د ر غم شد وجودم - تن پاک ترا گم کرده بودم

میا ن نیزه ها د ل باختم من - تر ا د ید م و لی نشنا ختم من

اگر امروز برداری سرت را - تو هم نشناسی ای گل خواهرت را

ز جا برخیز ا ی نور دو دیده - ببین مویم سپید و قد خمیده

صَلَّی اللهُ عَلَیك یا اباعبدالله

اولین زائر بروزاربعیـنِ

اولین زائر بروزاربعیـنِ - جابـرانصـار با حـال حزیـن

آمـد از بـهر زیـارت، بـا نـوا - بـر سـرِ قـبـرِ شـهید کربـلا

پس سلامی کرد، با چشم پر آب - منتظر بود آید از، مولا جواب

چون نشد نائل بـه مقصود،آن غمین - گفت:ای فـرزنـدخیرالمرسلین

دوست، چون با دوست آیـد، در خطاب - بس عجب، گر نشنود از وی جواب

عطیه عوفى مى‏گوید: با جابر بن عبد الله به عزم زیارت قبر حسین علیه السلام بیرون آمدم و چون به كربلا رسیدیم جابر نزدیك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و همیانى را گشود كه در آن بوى خوش بود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مى‏داشت ذكر خدا مى‏گفت تا نزدیك قبر مقدس رسید و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنین كردم، بر روى قبر از هوش رفت. من آب بر روى جابر پاشیدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: یا حسین! سپس گفت: «حبیب لا یجیب حبیبه!» ، و بعد اضافه كرد: چه تمناى جواب دارى كه حسین در خون خود آغشته و بین سر و بدنش جدائى افتاده است! ! و گفت: "فَاَشهدُ انّك ابن خیرالنّبیین و ابن سید المؤمنین و ابن حلیف التقوى و سلیل الهدى و خامس اصحاب الكساء و ابن سید النقباء و ابن فاطمة سیدة النساء، و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سیدالمرسلین و ربیت فی حجرالمتقین و رضعت من ثدی الایمان و فطمت بالاسلام فطبت حیا وطبت میتا غیر ان قلوب المؤمنین غیر طیبة لفراقك و لا شاكة فی الخیرة لك فعلیك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضیت على ما مضى علیه اخوك یحیى بن زكریا." من گواهى مى‏دهم كه تو فرزند بهترین پیامبران و فرزند بزرگ مؤمنین مى‏باشى، تو فرزند سلاله هدایت و تقوایى و پنجمین نفر از اصحاب كساء و عبایى، تو فرزند بزرگ نقیبان و فرزند فاطمه سیده بانوانى، و چرا چنین نباشد كه دست سیدالمرسلین تو را غذا داد و در دامن پرهیزگاران پرورش یافتى و از پستان ایمان شیر خوردى و پاك زیستى و پاك از دنیا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگین كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طریقه رفتى كه برادرت یحیى بن زكریا شهید گشت. آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانید و گفت: "السلام علیكم ایتها الارواح التی حلت بفناء الحسین و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتیتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنكر و جاهدتم الملحدین و عبدتم الله حتى اتاكم الیقین." سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسین نزول كرده و آرمیدید، گواهى مى‏دهم كه شما نماز را بپا داشته و زكوة را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كردید، و با ملحدین و كفار مبارزه و جهاد كرده، و خدا را تا هنگام مردن عبادت نمودید. و اضافه نمود: به آن خدائى كه پیامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‏ اید شریك هستیم. عطیه مى‏گوید: به جابر گفتم: ما كارى نكردیم! اینان شهید شده‏اند. گفت: اى عطیه! از حبیبم رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم كه مى‏فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك فی عملهم»؛ هر كه گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر كه عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شریك خواهد بود.

جـابـرت از راه دور آمـد، حسین

جـابـرت از راه دور آمـد، حسین - دِه جواب این غلامت، یا حسین

باز بـا خـود گفـت: ای شیـدای زار - این توقّـع، از تـن بی سـر مدار

با توآخرچون کند، گفت وشـنـید؟ - آن که تیغ شمر، حلقـومش برید

گـر م ا فغـا ن بو د ، با شـو ر و نوا - کــآمـد از ره ، کــاروان کربـلا

اهـل بیتِ مضطـر سلـطا ن د ین - زینب و کلثو م و ز ین ا لعا بد ین

مو کَنان ، زاری کنان ، با چشـم تر - هر یکی شد بر شهیدی نوحه گر

شدجهان پرشور، چون با شـوروشین - زینـب  آمـد ، برسرِقبرحسین

گفت: ای بی سر، تن و بی تن، سرت! - از اسیری بازگشـته، خواهـرت

بـهر تـو  امـروز، مهمـان  آمـده - زینب، از آن شام ویــران آمـده

یک کاروان دل آید ز کوفه

یک کا ر و ا ن د ل آ ید ز کو فه - نخل ز یا ر ت د هد شکو فه

تجدیدعاشوراعزای اربعین است - محمل نشین شام غم ماتم نشین است

مظلوم حسینم - مظلوم حسینم - مظلوم حسینم

صحرا خمو ش و د ر یا ز ند جوش - صف هایی از نخل استاده خاموش

یک اربعین بگذشته وفریادشان نیست - گویازعاشوراییان دریادشان نیست

مظلوم حسینم - مظلوم حسینم - مظلوم حسینم

د یگر نشا نه ا ز بلبلی نیست - بو ی گل آ ید ا ما گلی نیست

این باغ گل راغارتِ پاییز برده - چشمی از این جا با غبا ن ، خون ریزبرده

مظلوم حسینم - مظلوم حسینم - مظلوم حسینم

اهلبیت برمزارشهدای كربلا

اهل بیت علیهم السلام كه ازشام حركت كرده وبه جانب مدینه رهسپاربودند به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهی جاده عراق و مدینه رسیدند، چون به این مکان رسیدند، از امیر کاروان خواستند تا آنان را به کربلا ببرد، و او آنان را به سوی کربلا حرکت داد، چون به کربلا رسیدند، جابر بن عبد الله انصاری  را دیدند که با تنی چند از بنی هاشم و خاندان پیامبر برای زیارت حسین علیه السلام آمده بودند، همزمان با آنان به کربلا وارد شدند و سخت گریستند و ناله و زاری کردند و بر صورت خود سیلی زده و ناله‏های جانسوز سر دادند و زنان روستاهای مجاور نیز به آنان پیوستند،  زینب علیها السلام در میان جمع زنان آمد و گریبان چاک زد و با صوتی حزین که ‏دلها را جریحه ‏دار می‏کرد می‏گفت: «وا  اخاه! وا حسیناه! وا حبیب رسول الله و ابن مکة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علی المرتضی! آه ثم آه!» پس بیهوش گردید. آنگاه ام کلثوم لطمه به صورت زد و با صدایی بلند می‏گفت: امروز محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا از دنیا رفته‏اند؛ و دیگر زنان نیز سیلی به صورت زده و گریه و شیون می‏کردند. سکینه چون چنین دید، فریاد زد: وا  محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بیت تو کرده‏اند، آنان را از دم تیغ گذراندند و بعد عریانشان نمودند!

خاندان داغدیده رسالت پس از ورود به کربلا برای شهیدان خود به عزاداری پرداختند، چون هنگام حرکت بسوی کوفه اجازه عزاداری به آنان نداده بودند، و همانگونه که سید ابن طاووس در اللهوف نقل کرده است که «و اقاموا المآتم المقرحة للاکباد» «ماتمهای جگرخراش بپا داشتند» ، و تا سه روز امر بدین منوال سپری شد.  اگر زنان و کودکان در کنار این قبور می‏ماندند، خود را در اثر شیون و زاری و گریستن و نوحه کردن هلاک می‏نمودند، لذا علی بن الحسین علیهماالسلام فرمان داد تا  بار شتران را ببندند و از کربلا به طرف مدینه حرکت کنند. چون بارها را بستند و آماده حرکت شدند، سکینه علیهاالسلام اهل حرم را با ناله و فریاد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حرکت داد و جملگی در اطراف قبر مقدس گرد آمدند. سکینه قبر پدر را در آغوش گرفت و شدیدا گریست و به سختی نالید و این ابیات را زمزمه کرد: الا یا کربلا نودعک جسما - بلا کفن و لا غسل دفینا - الا یا کربلا نودعک روحا - لاحمد و الوصی مع الامینا

اشعاراربعین باقری پور

چهل روزاست رفتم زین بیابان

چهل روزاست رفتم زین بیابان – بسوی شام با این قوم عدوان

دل بشكسته وچشمان گریان – حسین جانم حسین جانم حسین جان

چهل روزاست گریانم حسینم – دل پرغم زهجرانم حسینم

زغم سردرگریبانم حسینم – حسین جانم حسین جانم حسین جان

چهل روزاست كزتودورگشتم – زهجرانت بسی مهجورگشتم

زظلم شامیان رنجورگشتم – حسین جانم حسین جانم حسین جان

چهل روزاست عزادارم حسینم – بدردوغم گرفتارم حسینم

باطفالت مددكارم حسینم – حسین جانم حسین جانم حسین جان

چهل روزاست اسیركوفیانم – امیروسرپرست كاروانم

چنین روزی نبوده درگمانم – حسین جانم حسین جانم حسین جان

چهل روزاست گشته گریه كارم – اسیرشامیان درشام تارم

خداداندازاین قلب فكارم – حسین جانم حسین جانم حسین جان

چهل منزل بدنبال سرتو – دویده دختران وخواهرتو

زغم نالیده جدومادرتو – حسین جانم حسین جانم حسین جان

بخواندم خطبه ای درشام ویران – كه شام و شامیان گشتندحیران

ازآن رسوایزیدوآل مروان – حسین جانم حسین جانم حسین جان

بشدرسوایزیددون سرانجام – پشیمان شامیان ازخاص وازعام

كنون آل نبی برگشته ازشام – حسین جانم حسین جانم حسین جان

پس ازچل روزاسارت برسرآمد – كنارقبرات اینك خواهرآمد

دگرای باقری هجران سرآمد – حسین جانم حسین جانم حسین جان

حسین جانم حسین جانم حسین جان - حسین جانم حسین جانم حسین جان

اربعین آمد دلم را غم گرفت

اربعین آمد د لم ر ا غم گرفت – برشهید كر بلاما تم گرفت

اربعین آمدهمه محزون شدند – ازغم آل علی دلخون شدند

اربعین خودهست عاشوری دگر– چونكه برسرآمده شوری دگر

اربعین تصو یر عا شو ر ا بو د – چون دوباره كربلا غوغابود

اربعین د ر قتلگا ه شا ه د ین – غلغله برپا بود زاهل زمین

اربعین برسینه و سرمیزنند – بهر قا سم ، بهر ا كبرمیز نند

اربعین پا ی پیا د ه  د ر عزا – سینه ز نها  رو بسو ی كربلا

اربعین د ر كر بلا غو غا شد ه – ما تمی د یگر ز نو برپا شده

اربعین تجد ید حز ن و غم شد ه – باردیگرموسم ماتم شده

اربعین دل درهوای كربلاست – گوش ودل با نی نوای كربلاست

اربعین شو ر ی بسر آ مد پد ید – د ر هو ا ی كربلا دلها طپید

اربعین این دیده ودل درعزاست – این دلِ ماراهی كرببلاست

اربعین د لها ی ما  پرمیز ند – بر ز مین كر بلا سر میز ند

كربلابس شوروغوغائی بپاست – هست گریان هركسی دركربلاست

صحن عباس وحسین ماتمسراست – خوش بحالش هركسی دركربلاست

هرخیابان ، هرگذر ، از هرطرف – سینه زنها ، نوحه خوانها ، صف بصف

خیمه گا ه و قتلگا ه و صحنها – هست بر پا شیو نی بی ا نتها

جمله گویند السّلام ای شاه دین – السّلام ای زاده حبل المتین

السّلام ا ی سر بر ید ه ا ز قفا – السلام ا ی ز ا د ه شیر خد ا

السّلام ای تشنه لب ای بی كفن – السّلام ای سروباغ یاسمن

ای اباالفضل ای علمدارالسّلام – ای حسین را یاورویارالسّلام

ای توسقّا ای سپهدارالسّلام – ای حسین راتومددكارالسّلام

ای علی اكبرای قاسم سلام – ای علی اصغرای جاسم سلام

ای حبیب ابن مظاهرالسّلام – ای شهید پاك و طاهرالسّلام

السّلام ای یار و انصارالحسین – ای شما یاران شاه عالمین

ای شما هفتاد دویاران پاك – درجوارشاه دین خفته بخاك

صبح و ظهرو شام تاروزقیام – برشما بادادرود وصدسلام

*

گوش ماها برسلام جابراست – گوئیا جابردر آنجاحاضراست

گفت جابریاحبیبی یاحسین – توبه هردردی طبیبی یاحسین

گفت جابر باشهِ دین این سرود – برتو و یاران توبادا درود

گفت جابر ای امام عالمین – السّلام ای زاده زهراحسین

برتو و اصحاب فرزندان تو – هركسی كه بود درفرمان تو

هركسی كه قلب پاكش باتوبود – گرچه اودركربلا باتو نبود

صد درود وصدسلام و والسّلام – برتوویاران توباد ای امام

*

گوش ماهابرسلام زینب است – كوزهجرشاه درتاب وتب است

كو بیا مد ا ز  رهِ شا م بلا – اربعین ا ند ر ز مین كر بلا

دركنارقبر شا ه عالمین – گفت ا ی جان برادر یاحسین

السلام ای نورچشم مادرم – خواهرم من،زینب غم پرورم

با ز گشتم ا ینك  ا ز شا م بلا – بعد یك چلّه غم و رنج و بلا

آمدم ا ند رمز ا ر ت یاحسین – هستم اینك سوگوارت یاحسین

یاحسین ا ز شا م و یر ا ن آ مد م – زینبم با چشم گریان آمدم

بعدتوبس رنج ومحنت دیده ام – ازعدویت بس مصیبت دیده ام

تازیانه د ید ه ا م با كعب نی – راس پاك تو ز پیش و من ز پی

كوفه رفتم بعد از آن شام خراب – رفته ام ویرانه باقلب كباب

الغرض د ید م بسی رنج و عنا – تا كه ا كنو ن آمدم دركربلا

بی ر قیه آ مد م لیكن ز شا م – دخترت درشام بگرفته مقام

زینب ازشام بلا برگشته است – اوهم اینك كربلائی گشته است

باقری خو ا ه  ا ز خدای كربلا – زائرش گر د ی تو با ا هل و لا

اریعین كربلاشد كربلاماتم سراشد

ای حسین جان ای حسین جان - ای حسین جان ای حسین جان

اریعین كربلاشد كربلاماتم سراشد - اهلبیت مصطفی دركربلا اندرعزا شد

اربعین آ مد بسر رنج و عنا ها - با ز گشت ا ز شا م غم غم مبتلا ها

اهلبیت ا ز شا م ویران بازگشتند - گشت پایان محنت و رنج وبلاها

ای حسین جان ای حسین جان - ای حسین جان ای حسین جان

چون رسیدند كربلا ازشام ویران - جملگی درآن بیابان مات وحیران

ازشترها شد پیا د ه كو د ك و ز ن - شد بلند آ ه و فغان بربام كیوان

ای حسین جان ای حسین جان - ای حسین جان ای حسین جان

زینب آمدبرسرِ قبرِشهیدان - گفت اینك آمدم من ای حسین جان

همره زین ا لعبا د و كو د كا نت - بازگشتم من كنون ازشام ویران

ای حسین جان ای حسین جان - ای حسین جان ای حسین جان

من گزارش مید هم ا ینك شما را - من بد ید م كو فه و شا م بلارا

درمیان طشت ز رد ید م سرِ تو - من بد ید م ر ا سها بر نیزه هارا

ای حسین جان ای حسین جان - ای حسین جان ای حسین جان

تازیانه،كعب نی،بس خورده ام من - زان ستمها من كنون آزرده ام من

من چگویم كه چه دیدم من چهارا - همره خودیك نشام آورده ام من

ای حسین جان ای حسین جان - ای حسین جان ای حسین جان

من بفرمان تو آ ر ا م و خموشم - صبروحلم وبردباری شدسروشم

همچومادر تازیانه خورده ام من - یك نشان ازكعب نی باشدبدوشم

ای حسین جان ای حسین جان - ای حسین جان ای حسین جان

ا ی بر ا د رد ید ه ا م شا م بلا ر ا - فتح كرد م پا یگا ه ا شقیا ر ا

شا م ر ا و یر ا نه كردم بازگشتم - اهل عالم هم شنیدند این صلارا

ای حسین جان ای حسین جان - ای حسین جان ای حسین جان

چندروزی گرچه من درشام ماندم - من پیامت رابشام غم رساندم

شدیزید و آل بوسفیان پشیمان - زان پیامی كه به كاخ اوكشاندم

ای حسین جان ای حسین جان - ای حسین جان ای حسین جان

ای بر ا د رمیر و م ا كنو ن مد ینه - در كنا ر قبر ما م بی قرینه

باقری الحمد لله كه شدم من - راحت از بیداد و ظلم و جوروكینه

ای حسین جان ای حسین جان - ای حسین جان ای حسین جان

شداربعین شاه شهیدان

حسین حسین جان حسین حسین جان

شداربعین شاه شهیدان - برگشته زینب ازشام ویران

چون كا ر و ا ن آ ل پیمبر - گردید آزاد از ظلم بی مر

ازشام غم شدسوی مدینه - باقلب مجروح ازظلم وكینه

لیكن نبا شد طفلی سه ساله - همراه آنان با اشك و ناله

چون گشته مدفون كنج خرابه - دلهابرایش ازغم كبابه

چون شدروانه ازشام زینب - آندم بداد این پیغام زینب

ماها كه رفتیم ا ی مردم شام - دارم تمنا ازروی اكرام

كنج خرابه گا هی بیا ئید - ا زد خترما  یا د ی نما ئید

روی مزارش با سو گو ا ر ی - آبی بپا شید از راه یاری

شمع وچراغی روشن نمائید - ویرانه راچون گلشن نمائید

*

آن كاروان شد با عز و ا كر ا م - سو ی مد ینه از وادی شام

اما چه شامی گشته دگرگون - مردم عزادار،غمدیده،محزون

یك روزبودی جشن و چراغان - دیوار و د ر بود آ ئینه بندان

اما دراین روزمردم عزادار - جمله پشیمان زان فعل ورفتار

كلثوم و سجا د ، ز ینب ، سكینه - باكاروان شد سوی مدینه

بر آ ل  ا حمد آ ند م چها شد - چون و ا ر دِ دشتِ كربلاشد

خود ر ا فكند ند ا ز روی محمل - با اشك دیده با غصه دل

هریك كنا رقبر شهید ا ن - یك جمله میگفت با چشم گریان

آن یك همی گفت اكبركجایی - آن دیگری گفت اصغركجایی

آن دیگری گفت ای نوجوانم - بی توچگونه من زنده مانم

*

زینب كنا ر قبرحسینش - بر آ سما ن شد ا فغا ن و شینش

گفت ای برادرجانم حسین جان - اینك رسیده بهرتومهمان

برخیز ا ز جا ا ی نو ر د ید ه - بین ز ینب تو ا ز ره رسیده

بنگرحسینم آ خرسر ا نجا م - كه اهلبیتت بر گشته ا ز شام

دانی حسین جان برما چها شد - ظلم وستم برآلِ عبا شد

توگر نبو د ی ا مّا سرِ تو - بوده ا ست همره با خو ا هرِ تو

در این چهل روز در كوفه و شام - برما ستمها شدازدروبام

ازآل سفیان بس طعنه دیدیم - بس حرفها كازدشمن شنیدیم

اما حسین جان با پا ید ا ر ی - برما شد آ سا ن هر نا گواری

با یا ر ی حق گشتیم پیر و ز - بر آ ل سفیا ن قو م سیه روز

اینك حسین جان برگشتم ازشام - اینهم گزارش اینهم سرانجام

اما ز ظلم و جو ر ز ما نه - جسمم كبو د ا ست ا ز تا ز یا نه

دیگر نگو یم د یگر چها شد - بر آ ل طا ها د ا ئم جفا شد

ا للّهم  ا لعن  ا وّ  ل ظا لم - عجّل  ظهو ر مهد ی  قا ئم

ای باقری پوراین اربعین است - روزعزای سلطان دین است

شد ا ر بعین شا ه شهید ا ن- برگشته ز ینب ا ز شا م و یران

شمیم جانفزاى كوى بابم

شمیم جا ن فز ا ی کو ی بابم - مرا ا ند ر مشا م جا ن برآید

گمانم کربلا شد عمه نزدیک - که بوی مشک و ناب و عنبر آید

بگوشم عمه ا ز گهو ا ر ه گو ر - در این صحرا صدای اصغر آید

مهار نا قه  ر ا  یکد م نگهد ا ر - که ا ستقبا ل لیلا ، ا کبر آید

مران ای ساربان یکدم که داماد - سر راه عروس مضطر آید

حسین را ای صبا برگو که از شام - بکویت زینب غم پرور آید

ولی ا ی عمه د ا ر م ا لتما سی - قبو ل خا طر زارت گر آید

که چون ا ند ر سر قبر شهیدان - تو را از گریه کام دل برآید

دراین صحرامکن منزل که ترسم - دوباره شمردون باخنجرآید

کند جودی به محشر ، محشر از نو - اگر درحشرما این دفتر آید

نوشته بر تن گلهای پرپر

نوشته بر تن گلهای پرپر - شهیدان زنده اند الله اکبر

چوگلهایی که دراین طرفه باغ است - فضاسرشاراین بانگ معطر

زمین کر بلا د ا ر ا لسلا م ا ست - مزار ا طهر سو م ا ما م ا ست

به خط خون نوشته برمزارش - که این قبر حسین تشنه کام است

امید جا ن ما جا ن بر لب آ ید - به لب فر یا د یا ر ب یا ر ب آید

برای د ید ن قبر بر ا د ر - شکسته قا متی چو ن  ز ینب آید

پس از تو جان برادر چه رنجها كه كشیدم

پس ازتوجان برادرچه رنجهاكه كشیدم - چه شهرهاكه نگشتم چه كوچه هاكه ندیدم

بسخت جا نى خود ا ینقد ر نبو د ه گمانم - كه بى تو زنده ز دشت بلا بشام رسیدم

برون نمود د ر آندم چو خصم پیرهنت را - بتن ز پنجه غم جامه هر زمان بدریدم

چو ما ه چا ر د ه د ید م ، سر تر ا به سر نی - هلال ‏وار ز بار مصیبت تو، خمیدم‏

زدم بچوبه محمل سر آنزمان كه سر نى - به نوك نیزه خولى سرچوه ماه تودیدم

ز تازیانه وطعن سنان وطعنه‏ ی دشمن - دگر ززندگی خویش گشت قطع امیدم

میان كو چه و با ز ا ر شا م پا ى بر هنه - سر از خجالت نامحرمان بجیب كشیدم

شدم چو و ا ر د بز م یز ید با ز و ى بسته - هزار مرتبه مرگ خو د ا ز خدا طلبیدم

ولی باین همه غم شادازآنم اى شه خوبان - كه نقدجان بجهان دادم وغم توخریدم

ازاین حکایت جانسوز، جود یا صف محشر - به نزدشاه شهیدان، شریک همچوشهیدم

اربعین آمد و اشكم زبـصر مـی آیـد

اربعین آمدواشكم زبـصرمی آید - گوئیا زینب محزون زسفرمی آید

بازدركرببلا شیون وشینی برپا ست - كـز اسیران ره شام خبرمی آید

رود رودی شنو م ا ز طرف شا م مگر - ام لیلا بسر نعش پـسرمی آید

كاش می دادكسی برعلی اكبرپیغام - كای جوان مادرپیرت زسفرمی آید

 گر علی اصغر بی شیر بداندكـه رباب - با دو پستان پر از خون جگرمی آید      

ای صبا گوی به عباس كه ا ز جا برخیز - ام كلثوم تو خم گشته كمر می آید

«صامتا»ازچه نگفتی بسرقبرحسین - عابدین خون جگرودیده ی ترمی آید

چهل روز است گلگون گشته صحرا

چهل روز است گلگون گشته صحرا - زخون پاك فرزندان زهرا

چهل روزاست خاموش است خاموش - چراغ كاروان آل طاها

چهل روز است گشته ورد زینب - حسینم واحسینم واحسینا

چهل روز است كز قتل حسینش - پریده رنگ از رخسار زهرا

چهل روز است می سوزد سكینه - دلش بشكسته است ازداغ بابا

چهل روز است مى سو ز د سكینه - دلش ا ز ما تم جا نسو ز بابا

چهل روزاست كز خو ن نقش بسته - به لوح عشق هفتا د و امضاء

چهل روزاست ا ز هجر ا ن ا كبر - خورد خو ن جگر پیوسته لیلا

چهل روزاست كز د ا غ ا بو ا لفضل - بود کلثوم وزینب زاروشیدا

چهل روز است كز پستان ما د ر- على ا صغر نخو ر د ه شیر ا صلا

چهل روز است كه اطفال حسین است - یتیم ودر بدردردشت وصحرا

چهل روز است ز ینب د ا غد ا ر است - زفقدان حسین آن ماه بطحا

چهل روزاست گلها ی ر سا لت - خزان گشته ا ست ا ز بید ا د اعدا

چهل روزاست بیا د ا صغر م من - به یا د ر و ی ما ه ا كبر م من

چهل روزاست قد م ا ز غم خمید ه - بیا د قا سم د رخو ن طپیده

چهل روزاست دلم دریای خون است - زهجرانت غمم ازحدفزون است

چهل روزاست كه چو ن نی د ر نو ا یم - به یا د لا له ها ی كر بلا یم

چهل روزاست كه رفتم ز ین بیابان - برون همراه این جمع پریشان

كنون ای خفته د رخا ك ا ی بر ا د ر - زجا برخیز ا ستقبا ل خواهر

عزیزان تو ر ا آ و ر د م ا ز شا م - كنون با سر فر ا ز ی و به اكرام

كنار تـربتت با شـور و غـوغا - كنون یك مجلسی گر د ید ه بر پا

ولى جا ما ند ه یكتن كنج ویران - رقیه درخرابه چون غریبان

در این سفر برادر ، جانم بلب رسیده

در این سفر برادر ، جانم بلب رسیده - دیدم به نوک نیزه ، هجده سر بریده

مانده به شام ویران سه ساله ات حسین جان - حسین حسین حسین جان

در راه این اسارت،بال و پرم شکستند - درشام وکوفه ما را،بریسمان ببستند

مانده به شام ویران سه ساله ات حسین جان - حسین حسین حسین جان

این کودکان معصوم ، دارند بتن نشانه - از بسکه دراین سفر خوردند تازیانه

مانده به شام ویران سه ساله ات حسین جان - حسین حسین حسین جان

همین جا شیرخواره گریه می کرد

همین جا شیرخواره گریه می کرد - رباب بی ستاره گریه می کرد

گهی بر گاهواره گریه می کرد - گهی بر مشک پاره گریه می کرد

همین جا دور اکبر را گرفتند - ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند

ولی از من د و د لبر ر ا گرفتند - هم اکبر هم برادر را گرفتند

همین جا بود که سقای ما رفت - به سمت علقمه دریای ما رفت

پناه عصمت کبر ا ی ما ر فت - پی ا و گوشو ا ره ها ی ما رفت

همین جا بود ا لف ر ا د ا ل کردند - تنت را بارها پامال کردند

ته گودال را گو د ا ل کردند - تو را با سم مرکب چال کردند

همین جا بود افتادند تن ها - همین جا بود غارت شد زتن ها

تمامی کفن ها ، پیر هن ها - بدون تو کتک خو رد ند ز ن ها

همین جا بود گیسومی کشیدند - هر سو دخترانت می دویدند

همین جا بود تازیانه باب گردید - رخ ما در کبودی قاب گردید

ز خجلت خواهر تو آب گردید - که معجر بعد تو نایاب گردید

قسمتی ازشعرعلی اکبر لطیفیان

زنید بر سینه و برسر عزیزان اربعین آمد

زنید بر سینه و برسر عزیزان اربعین آمد - كه جابر بر سر قبر امام سومین آمد

درآن دشت بلا آید نوای كاروان غم - گمانم زینب مظلومه در آن سرزمین آمد

كنارعلقمه آیدصدای ناله ای برگوش - گمانم ام كلثوم است كه با حال حزین آمد

نوای ر و د ر و د آ ید سر قبر علی ا كبر - گمانم ا م لیلا ما د ر آ ن نازنین آمد

زنی بینم بپا كرده عز ا ی حضرت قاسم - بٌوًد نجمه كنار تربت آن مه جنین آمد

رباب ازسوزدل ریزد زچشمانش سرشك غم - سر قبر علی اصغر به احوال غمین آمد

نه تنها زائر قبر برادر زینب كبری است - زجـنـت فـاطمه هم با امام المتقین آمد

پی پا بوسی خو ن خد ا د ر كر بلا  امروز - پـیـمـبر بـا تـمـام انبیا و مرسلین آمد

خوش آن روزی كه بنویسندبه دفترخانه تقدیر - «غـلامـی»برسرقبرامام العالمین آمد

ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت

ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت - زینب نشسته بر سر قبر مطهرت

یک اربعین گذشته ولی زنده ام هنوز - قامت خمیده آمده سرو صنوبرت

نشناختی مرا ز پس ا ین چروکها - من زینب تو أ م ز چه رو نیست باورت

لیلاست این که خیمه زده زیر پای تو - بار دگر بگو که اذان گوید اکبرت

واردشدن اهلبیت به مدینه

 

کاروان اربعین سه روز کنار قبر ابی عبدالله عزاداری کردند ، امام سجاد دید اگر این زن و بچه بیشتر بمانند  هلاک می شوند. دستور داد بار شتران را ببندند از کربلا به طرف مدینه حرکت کنند وقتی بارها را بستند ، آماده حرکت شدند همه با ناله و فریاد جهت وداع کنار قبر امام حسین (ع) جمع شدند ،

سکینه قبر  بابا را در آغوش گرفت ، گریه  می کند صدا زد :

اَلا یا کربلا نُودِعکِ جِسماً - بَلا کَفَنٍ وَ لاغُسلٍ دَفِینا.

ای زمین کربلا ! بدنی را در تو به ودیعه گذاردیم، که بدون غسل و کفن مدفون شد .

اَلا یا کربلا نُودِعکِ رُوحاً - لِاَحمَدَ وَ الوصِی مَعَ الاَمِینا.

ای کربلا کسی را در تو به یادگار نهادیم که او روح احمد و وصی اوست .

نقل می کنند : حضرت رباب آمد خدمت امام سجاد ، گفت : آقا من خواهش از شما دارم آقا به من اجازه بده کربلا بمانم آخر نمی توانم قبر حسین را تنها بگذارم ،حسین زهرا کسی را ندارد ،

 آنهایی که می گویند : رباب یک سال ماند شب و روز برای مصائب حسین گریه می کرد  روزها می آمد در برابر آفتاب می نشست، زیر سایه نمی رفت هر چه می گفتند : اجازه بدهید سایبان درست کنیم زیر سایبان گریه کنید . می گفت : آخر من دیدم بدن حسین زیر آفتاب بود.

(منابع : نظری منفرد،قصه کربلا،ص531 - سوگنامه آل محمد،ص500 ، قصه کربلا ، ص547- کامل ابن اثیر4/88)

گفت ای یاران سئوالم از شماست

                                             دختر مظلومه ام زینب کجاست

ای مدینه سوز دیگر ساز کن

ای مد ینه سو ز د یگر سا ز کن - در بروی داغ داران باز کن

اهل یثرب خون فشانیدازدو عین - من خبرآوردم ازقتل حسین

مردها همچون زنان شیون زدند - بر شرار سینه ها دامن زدند

هاشمیات ازحرم بیرون شدند - غرق دردریای اشک وخون شدند

ما د ر عبا س با  قلب کبا ب - د ا د یک یک آ ل عصمت ر ا جواب

وقتی این کاروان دل شکسته نزدیک مدینه رسید امام چهارم فرمود : پیاده شوید ، خیمه ها را بر پا کنید. همه بانوان پیاده شدند فرمود : بشیر وارد مدینه شو ، خبر شهادت حسین ورود ما را به مردم اعلام کن ، بشیر با وضع عزا آمد وارد شهر مدینه شد ، مردم مرتب می گفتند : بشیر چه خبر است؟ گفت بیاییدسر قبر پیغمبر ، رمدم جمع شدند ، وقتی اجتماع کردند ، گفت : (یا اهل یثرِب لا مقامَ لَکُم بِها: مردم مدینه دیگر در مدینه نمانید) گفتند : چرا؟ گفت: (قَتل الحسین : حسین را کشتند) سرش را بالای نیزه زدند ، الان زن و بچه اش بیرون دروازه مدینه هستند همین که این خبر رسید غوغایی شد در مدینه ، همه به سر و سینه می زدند ، با پای برهنه به استقبال آمدند همه فریاد میزدند : وامحمداه ، واحسینا همه صدا بزنید حسین . (مقتل فلسفی ، ص 91 ، زینب قهرمان ، اردستانی ، ص 353)

رسیدن قافله اهلبیت به مدینه

تا مدینه نرفته باشی آتش نمی گیری. از کسی که مدینه رفته بپرسید. هر سال وقتی ما از مکه می آییم به سمت مدینه، نزدیک مدینه که می شویم به راننده اتوبوسها می گویم: بایستید. می گویند: چه کار داری؟ می گویم: صبر کنید. بیایید پایین چند دقیقه ای کارتان دارم. آنها هم می دانند وقتی می گویم: بیایید پایین خبری است. می آیند پایین می ایستند. می پرسند: حاج آقا! اینجا کجاست؟ می گویم: اینجا جایی است که یک روزی زن و بچه امام حسین(ع) ایستاده بودند. آنها از کربلا برگشته بودند. اینجا دروازه مدینه است. آی امان! امان!...

هر کس از مسافرت به وطنش می آید خوشحال می شود. اما زن و بچه امام حسین(ع) وقتی به مدینه رسیدند دلهایشان می تپید. تا چشمهایشان به در و دیوار مدینه افتاد نمی دانی چه حالی شدند؟ مدینه! ما با مردها و جوانها رفتیم اما حالا فقط یک عده زن و بچه آمده ایم. امام سجاد(ع) سراغ بشیر را گرفت، بشیر آمد. آقا صدا زد: بشیر! بابایت شاعر بود آیا تو هم بهره ای از شعر داری یا نه؟ گفت: بله آقا بی بهره نیستم. فرمود: دلم می خواهد بروی در شهر مدینه آمدن ما را به مردم خبر بدهی. گفت: چشم آقا. سوار بر اسب شد یک پرچم سیاه به دستش گرفت. و در شهر مدینه می چرخاند. این کار در میان عرب علامت آشوب است. یا أهل یثرب لا مُقام لکم بها؛ آی مردم مدینه! دیگر مدینه نمانید. مردم دویدند، گفتند: بشیر ! مگر چه خبر است؟ چرا میان مردم وحشت می اندازی؟ گفت: یک خبر مهمی دارم. مردم به حرم رسول الله آمدند. بشیر بالای منبر رفت و ندا داد. مردم! دیگر مدینه نمانید. ای مردم! قُتِلَ الحسین(ع)؛ مردم! حسین را کشتند.مردم از حرم پیغمبر (ص) بیرون ریختند. این قسمت را جایی ننوشته، من می گویم. من خیال می کنم وقتی مردم از حرم پیغمبر(ص) بیرون رفتند هی به هم می گفتند: فلانی مواظب باشید خبر به محله بنی هاشم نرسد. آی حسین! حسین!...

برگشت کاروان اهلبیت به مدینه

وقتی کاروان برگشت مدینه، عجب جلوه ای است، از این طرف کربلائی ها با محوریت حضرت زینب (سلام الله علیها) دارند می آیند، از طرفی دیگر مدینه ای ها با ام البنین دارند می آیند، همه منتظر بودند ببینند این دو تا خانم به هم می رسند، چه کار می کنند؟ وقتی رسیدند از راه دور، این دو بانوی رشیده دو تا زانوهاشون سست شد، همدیگر را بغل کردند ... ام البنین فرمود: زینب جان ! تو روضه بخوون، من گریه کنم. بی بی جان ! خیلی سخته، باشه بگو، من می خوام تو  روضه بخونی من گریه کنم ... ام البنین خوب شد نیومدی، یه جای بلندی بود، اومدم بالای بلندی، دیدم دور حسین (علیه السّلام) حلقه زدند، نیزه دار با نیزه می زنه، شمشیر دار با شمشیر می زد، ... .

دید نا گه بانویی با قد خم

دید نا گه بانویی با قد خم - گفت مادر دخترت زینب منم

من سیه پو ش گل یا س تو ا م - داغ دار ا ز بهر عبا س تو ا م

جان مادرداغ پیرم کرده است - دردوغم از عمرسیرم کرده است

عمر زینب با ر ها  بر سر ر سید - تا کنا ر قبر پیغمبر ر سید

ناله اش چون آتش افروخته - سینه اش چون خیمه های سوخته

ناله کرد و گفت با صوتی حز ین - ا لسّلا م ا ی رحمة للعا لمین

یا محمد ، جا نم آ مد بر لبم - زینبم من ، زینبم من ، زینبم

سلام ای روضه طاها مدینه

سلام ای روضه طاها مدینه - سلام ای جنت الزهرا مدینه

تو ا ی همنا له د یر ینه د ل - حکایت کن ز زخم سینه دل

تو درد و غصه ها بسیار دیدی - شرار و قنفذ و مسمار دیدی

ولی این بار سر کن قصه عشق - بگو با ما سخن از غصه عشق

سخن ازخستگان عشق سرکن - جهان را از غم زینب خبر کن

بگو ا ز کا ر و ا ن خسته شام - زدلهای به خون بنشسته شام

بگو ا ز یا س ها ی ا ر غو ا نی - ز ا طفا ل نحیف و استخوانی 

بگو ازکاروان و شور و شینش - که زینب آمد اما بی حسینش

شرر ا فتا د بر جا نت مد ینه - که سو ز ا ند ند قرآنت مدینه

همانان که ز پیغمبر بریدند - وفا را در یم خون سر بریدند

به با ب ا لعلم شبها با ب بستند - همانا بر حسینش آب بستند

جفا آن فرقه که بر یاس کردند - جدا دست از تن عباس کردند

مدینه رشته د ین پاره دیدی - به یاد محسن آن گهواره دیدی

ولی گودال پر خون را ندیدی - در آتش قوم مجنون را ندیدی

ندیدی دست وپامی زدگل عشق - کنارش ناله میزدبلبل عشق

ثمر از باغ غم می چید زینب - بلا پشت بلا می دید زینب

امان از دوره سرد اسارت - امان از زینب و درد اسارت

منبع:كتاب گلواژه های روضه

ام كلثوم علیها السلام در حالى كه همراه كاروان كربلا عازم شهر مدینه گردید مى‏گریست و این اشعار را مى‏خواند : مدینة جدنا لا تقبلینا - فبالحسرات والاحزان جینا - خرجنا منك بالاهلین جمعا- رجعنا لا رجال ولابنینا - وكنا فی الخروج بجمع شمل‏ - رجعنا حاسرین مسلبینا - وكنا فى امان الله جهرا - رجعنا بالقطیعة خائفینا - ومولانا الحسین لنا انیس‏ - رجعنا والحسین به رهینا-

فنحن الضائعات بلا كفیل‏ - ونحن النائحات على اخینا - ونحن السائرات على المطایا - نشال على الجمال المبغضینا؟ - ونحن بنات یس وطه‏ - ونحن الباكیات على ابینا - ونحن الطاهرات بلا خفاء-

ونحن المخلصون المصطفونا - ونحن الصابرات على البلایا - ونحن الصادقون الناصحونا - الا یا جدنا بلغت عدانا - مناها و اشتفى الاعداء فینا - لقد هتكوا النساء و حملوها - على الاقتاب قهرا اجمعینا.

مدینه كاروانى سوى تو با شیون آوردم‏

مدینه كا ر و ا نى سو ى تو با شیو ن آوردم‏ - ره آوردم بود اشكى كه، دامن دامن آوردم

مدینه دربه رویم وامكن چون یك جهان ماتم‏ - ولى اكنون گلاب حسرت ازآن گلشن آوردم

اگر مو ى سیا هم شد سپید از غم ، ولى شادم‏ - كه مظلومیت خود را گواهى روشن آوردم

اسیرم كرد اگردشمن،بجان دوست خرسندم‏- به پایان خدمت خود رابه نحواحسن آوردم

مدینه یو سف آ ل على ر ا بر د م و ا كنو ن‏ - ا گر ا و ر ا نیاوردم ، ا ز ا و پیراهن آوردم

مدینه از بنى هاشم نگردد با خبر یك تن؟ - كه من ا ز كو فه ، پیغام سر د و ر ا ز تن آوردم

مدینه گربه سویت زنده برگشتم،مكن منعم‏ - كه من این نیمه جان راهم به صدجان كندن آوردم

مدینه ا ین ا سیر یها نشد سد ر هم ، بنگر - چها با خطبه ‏ها ى خو د به ر و ز د شمن آوردم؟

كاروان آل البیت به جانب شهر مدینه رهسپار شد.

بشیر بن جذلم مى‏گوید: به آرامى مى‏رفتیم تا به شهر مدینه نزدیك شدیم، حضرت سجاد علیه السلام فرمود تا بار از شتران برداشته خیمه‏ها را برافراشتند و اهل حرم در آن خیمه‏ها فرود آمدند، امام على بن الحسین مرا طلبید و فرمود: خداى تعالى پدرت جذلم را رحمت كند كه شاعرى نیكو بود، آیا تو را از شعر بهره‏ اى هست؟ عرض كردم: آرى یابن رسول الله! فرمود: هم اكنون وارد شهر مدینه شو! و خبر شهادت ابى عبد الله علیه السلام و ورود ما را به مردم ابلاغ كن! بشیر گوید: بر اسب خویش سوار شدم و با شتاب وارد شهر مدینه شدم و به جانب مسجد نبوى رفتم، چون بدانجا رسیدم با صدایى بلند و رسا این اشعار را كه مرتجلا سروده بودم، خواندم : یا اهل یثرب لا مقام لكم بها-

قتل الحسین و ادمعى مدرار - الجسم منه بكربلا مضرج‏ - و الرأس منه على القناة یدار. سپس روى به مردم كردم و گفتم: این على بن الحسین علیهما السلام است كه با عمه‏ ها و خواهرانش در بیرون شهر مدینه فرود آمده‏ اند و من فرستاده اویم كه شما را از ماجرایى كه بر آنان رفته است آگاه سازم.

وقتى این خبر را به مردم رساندم، در مدینه هیچ زنى نماند مگر اینكه از خانه خود بیرون آمد در حالى كه زارى مى‏كرد و مى‏گریست، و من همانند آن روز را به یاد ندارم كه گروه بسیارى از مردم یكدل و یكزبان گریه كنند و بر مسلمانان تلختر از آن روز را ندیدم . در آن هنگام شنیدم كه بانویى براى حسین علیه السلام چنین نوحه سرائى مى‏كرد: نعى سیدی ناع نعاه فاوجعا - و امرضنی ناع نعاه فافجعا - فعینیّ جودا بالدموع و اسكبا - وجودا بدمع بعد دمعكما معا - على من وهى عرش الجلیل فزعزعا - فاصبح هذا المجد و الدین اجدعا - على ابن نبی الله و ابن وصیه‏ - و ان كان عنا شاحط الدار اشسعا. پس از خواندن این ابیات، آن بانو به من گفت: اى مرد! مصیبت و اندوه ما را در سوگ حسین تازه كردى و زخمهایى را كه هنوز التیام نیافته بود از نو چنان خراشیدى كه دیگر امید بهبودى نیست، خداوند تو را بیامرزد، تو كیستى؟ گفتم: بشیر بن جذلم، مولایم على بن الحسین مرا فرستاد تا خبر ورودشان را به ‏اهل مدینه بدهم، و او با اهل بیت ابى عبد الله در فلان نقطه فرود آمده است .

استقبال از كاروان كربلا وخطبه امام سجاد دردروازه مدینه

بشیر گوید: مردم مدینه یكپارچه بسوى كاروان حركت كردند، و من نیز اسبم را بسرعت راندم و دیدم مردم همه راهها را با حضور خود سد كرده‏ اند، بناچار از اسب پیاده شدم و با زحمت از میان مردم گذشتم و خود را به خیمه‏هاى آل البیت رساندم. على بن الحسین علیه السلام داخل خیمه بود، بیرون آمد و دستمالى در دست آن حضرت بود كه اشك از رخسار مباركش پاك مى‏كرد، مردى منبرى آورد و آن حضرت بر آن نشست و اشك از دیدگانش جارى بود، صداى مردم به گریه بلند شد و زنان ناله و زارى مى‏كردند و مردم از هر طرف به آن حضرت دلدارى و تسلیت مى‏گفتند، آن منطقه پر از شیون و فریاد شده بود، تا آنكه حضرت سجاد علیه السلام با دست خویش اشاره كرد كه ساكت شوند و سپس این خطبه را ایراد فرمود: خطبه امام سجاد علیه السلام

ألْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ، بارِى‏ءِ الْخَلائِقِ أَجْمَعِینَ، حمد و سپاس مخصوص خدایى است که پروردگار جهانیان، بخشنده و مهربان، مالک روز جزا و آفریننده همه مخلوقات است.

أَلَّذِی بَعُدَ فَارْتَفَعَ فِی السَّمواتِ الْعُلى، وَقَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوى‏، همان خدایى که (از سویى شناخت حقیقت او) آن قدر از ما دور است که گویا در آسمان‏هاى رفیع جاى گرفته و (از سوى دیگر با علم و احاطه‏اش) آن قدر به ما نزدیک است که گواه و شنواى سخنان درگوشى ما است.

نَحْمَدُهُ عَلى‏ عَظائِمِ الْأُمُورِ، وَفَجائِعِ‏ الدُّهُورِ، ستایش مىکنم اورابرحوادث بزرگ،وآسیبهاى روزگار،

وَأَلَمِ الْفَجائِعِ ، وَمَضاضَةِ اللَّواذِعِ ، وَجلِیلِ الرُّزْءِ ، و فجایع دردناک ، و رنج‏ هاى سوزان ، و بلاهاى سنگین.

وَعَظِیمِ الْمَصائِبِ الْفاظِعَةِ الْکاظَّةِ الْفادِحَةِ الْجائِحَةِ، و مصیبت‏هاى بزرگ خشونت‏بار، متراکم، شکننده و ویرانگر.

أَیُّهَا الْقَوْمُ! إنَّ اللَّهَ وَلَهُ الْحَمْدُ ابْتَلانا بِمَصائِبَ جَلِیلَةٍ، وَثُلْمَةٍ فِی الْإِسْلامِ عَظِیمَةٍ، اى مردم! خداوندى- که ستایش مخصوص اوست- ما را به مصیبت‏هاى بزرگ و خسارتى جبران‏ناپذیر در اسلام آزموده است.

قُتِلَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ وَعِتْرَتُهُ، وَسُبِیَ نِساؤُهُ وَصِبْیَتُهُ، (آرى) اباعبداللَّه الحسین علیه السلام و خاندانش به شهادت رسیدند و زنان و کودکانش به اسارت در آمدند.

وَدارُوا بِرَأْسِهِ فِی الْبُلْدانِ مِنْ فَوْقِ عامِلِ السِّنانِ، وَهذِهِ الرَّزِیَّةُ الَّتِی لامِثْلَها رَزِیَّةٌ. و سر مطهر آن حضرت را بالاى نیزه‏ها در شهرها به گردش در آوردند و این مصیبتى است که مانند ندارد!

أَیُّهَا النَّاسُ! فَأَیُّ رِجالاتٍ مِنْکُمْ تَسُرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ؟! اى مردم! بعد از شهادت او، کدام یک از مردانتان مى‏تواند شادى کند؟

امْ أیُّ فُؤادٍ لایَحْزُنُ مِنْ أَجْلِهِ؟ یا کدام قلبى مى‏تواند براى او محزون نباشد؟

أَمْ أَیَّةُ عَیْنٍ مِنْکُمْ تَحْبِسُ دَمْعَها وَتَضَنُّ عَنِ انْهِمالِها؟! یا کدام چشمى مى‏ تواند گریه نکند و اشک نریزد؟

فَلَقَدْ بَکَتِ السَّبْعُ الشِّدادُ لِقَتْلِهِ، به یقین بر شهادت او گریستند آسمان‏هاى هفت‏گانه با بناهاى محکمش،

وَبَکَتِ الْبِحارُ بِأَمْواجِها، وَالسَّمواتُ بِأَرْکانِها، وَالْأَرْضُ بِأَرْجائِها، وَالْأَشْجارُ بِأَغْصانِها، وگریستند، دریاها با امواجش، وآسمان‏ها با ارکانش، وزمین با همه نواحى و جوانبش، ودرختان با شاخسارهایش،

وَالْحِیتانُ وَلُجَجُ الْبِحارِ، وَالْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ، وَأَهْلُ السَّمواتِ أَجْمَعُونَ. وماهیان و دریاهاى عمیق، و فرشتگان مقرّب الهى و همه آسمانیان،

أَیُّهَا النَّاسُ! أَیُّ قَلْبٍ لا یَنْصَدِعُ لِقَتْلِهِ؟! اى مردم! کدام قلب است که در شهادت او لرزان نشود؟

أَمْ أَیُّ فُؤادٍ لایَحِنُّ إِلَیْهِ؟! یا کدام جگرى مى‏توان یافت که براى او نسوزد؟

أَمْ أَیُّ سَمْعٍ یَسْمَعُ هذِهِ الثُّلْمَةَ الَّتِی ثُلِمَتْ فِی الْإِسْلامِ وَلا یُصَمُّ. یا کدام گوشى است که این حادثه بزرگ و جبران‏نا پذیر را بشنود و آسیب نبیند؟

أَیُّهَا النّاسُ! أصْبَحْنا مَطْرُودِینَ مُشَرَّدِینَ مَذُودِینَ، شاسِعِینَ عَنِ الْأَمْصارِ، کَأَنّا أَوْلادُ تُرْکٍ وَکابُلَ، اى مردم! ما طرد شده، آواره، رانده و دور از شهرها شدیم؛ گویا ما فرزندان اقوام غیر مسلمان بودیم،

منْ غَیْرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْناهُ، وَلا مَکْرُوهٍ ارْتَکَبْناهُ، وَلا ثُلْمَةٍ فِی الْاسْلامِ ثَلَمْناها، بدون آنکه جرمى کرده و یا کار ناپسندى مرتکب شده و یا ضربه اى به اسلام زده باشیم.

ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ «إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ». هرگز این ماجرا (هاى دردناک) را درباره گذشتگانمان نشنیده ایم «این تنها یک امر تازه و جدید است».

 وَاللَّهِ لَوْ أَنَّ النَّبِىَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی قِتالِنا کَما تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی الْوِصایَةِ بِنا، به خدا سوگند! اگر پیامبر صلى الله علیه و آله به این گروه سفارش مى‏کرد که با ما مبارزه کنند، آن‏گونه که درباره ما به آنها سفارش (به محبت به ما) کرد،

لَمَا ازْدادُوا عَلى‏ ما فَعَلُوا بِنا، هرگز بیش از این نمى‏توانستند با ما انجام دهند «وجنایت کنند»

فَانّا للَّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ مِنْ مُصِیبَةٍ ما أَعْظَمَها وَأَوْجَعَها وَأَفْجَعَها وَأَکَظَّها وَأَفْظَعَها وَأَمَرَّها وَأَفْدَحَها، إنّاللَّه وَإنّا إلَیه راجِعُون، از این مصیبتى که بسیار بزرگ، وغم‏انگیز، ودردناک، وانباشته، وناهنجار، وناگوار و سنگین است.

فَعِنْدَاللَّهِ نَحْتَسِبُ فِیما أَصابَنا وَما بَلَغَ بِنا، إِنَّهُ عَزِیزٌ ذُوانْتِقامٍ. در برابر مصائبى که به ما رسیده از خدا پاداش مى‏طلبیم. به یقین خداوند شکست ناپذیرو صاحب انتقام است».

پس از این خطبه، صوحان بن صعصعة بن صوحان که زمین گیر بود- به خاطر آن بیمارى و (عدم همراهى با امام حسین علیه السلام) عذرخواهى کرد. امام سجاد علیه السلام نیز عذرش را پذیرفت و از او سپاسگزارى نمود و بر پدرش درود و رحمت فرستاد. (عاشورا ریشه‏ها انگیزه‏ها، رویدادها پیامدها، ص:646 -  647)

محمد حنفیه یا محمدبن حنفیه وشنیدن خبرشهادت امام حسین علیه السلام

محمد حنفیه یا محمدبن حنفیه یكی دیگر از فرزندان امام علی (ع) است كه لقب مادرش حنفیه بود. نام مادرش خوله دختر جعفر بن قیس بن سلمه بن ثعلبه بن دول بن حنفیه ازقبیله بنی حنیف بود. او از اسیران یمامه بود. زمانی كه می خواستند آنها را بفروشند حضرت علی (ع) او را خرید و آزاد كرد و سپس به همسری خود برگزید.

محمدحنفیه در ایام حکومت عبدالملک بن مروان (حدودسال81ه.ق) وفات نمود، سن وی در هنگام وفات ۶۵ سال بوده و در بقیع دفن شده ‌است. نخستین کسى است که در اسلام، مهدى موعود نامیده شد، فرقه کیسانیه او را امام و مهدی آخرالزمان می دانستند. این فرقه منقرض گشته و از بین رفته ‌است.

محمد بن حنفیه بعد از شهادت امیر المومنین علیه السلام در خدمت برادران بزرگوار خود امام مجتبی و سپس امام حسین علیه السلام بود و به علت معلولیت و فلج دستان نتوانست در حادثه کربلا حاضر شود. (منتهی الآمال، ج 1)

محمد، امام حسین (ع) را بسیار دوست می داشت. اما در پاسخ به این سؤال كه چرا همراه امام در كربلا نبود. مشهور آن است وی در آن زمان بیمار و رنجور بوده. درباره سال درگذشت وی اختلاف نظر وجود دارد. برخی مرگ او را سال 80 ، 81  و 84 هجری نقل كرده ‌اند.

در بامداد واپسین روز حضور امام حسین (ع) در مدینه، برادرش محمد حنفیه در حالی كه غم و اندوه بر وی چیره گشته و بسیار نگران و بیمناك برای امام بود، از سر خیر خواهی نكاتی را متذكر گردید. بنابراین به امام گفت: ای برادر، تو محبوب‌ترین مردم و عزیزترین‌شان نزد من هستی، من هرگز از نصیحت دیگران دریغ نداشته‌ ام، اما تو به نصیحت كردن از همه سزاوارتری، تا می‌توانی از بیعت یزید بن معاویه و از شهر ما كناره بگیر، آن‌گاه پیك‌ هایت را نزد مردم بفرست و آنان را به سوی خود فراخوان، اگر با تو بیعت و از تو پیروی كردند، خداوند را بر این سپاس گذار، چنانچه مردم بر كسی جز تو گرد آمدند، این كار از دین و خرد تو نكاهد و جوانمردی و فضیلت تو از میان نرود، من از این بیمناكم كه تو به شهری درآیی و میان مردم اختلاف افتد. سپس گروهی همراه تو باشند و گروهی بر ضدّ تو و به جنگ برخیزند و تو هدف نخستین نیزه‌ ها قرار گیری و آن‌گاه آن كس كه خود اووپدرومادرش ازبهترین این امت هستند، بیش ازهمه تباه شود و خاندانش بیش از همه خوار گردند.

سپس امام حسین(ع) فرمود: برادر جان، پس كجا بروم؟ محمد گفت: در مكه فرود آی. اگر آن جا را مطمئن یافتی كه به مقصد خویش رسیده‌ای و اگر تو را نپذیرفتند، راه ریگستان‌ها و كوه‌پایه‌ها را در پیش گیر و از شهری به شهر دیگر برو، تا ببینی كار مردم به كجا می‌رسد، كه چون تو در كاری نیك بیاندیشی، اندیشه ‌ات از همه صائب‌تر باشد. امام حسین(ع) فرمود: برادرم، نصیحتی دلسوزانه كردی، امیدوارم كه نظرت استوار و قرین توفیق باشد.

ابن اعثم گوید: محمد گفت: به مكه برو، اگر آن‌جا را امن یافتی، این همان چیزی است كه من و تو دوست می‌داریم و اگر جز این بود به یمن برو كه مردمش یاران جدّ و پدر و برادرت هستند و آنان مهربان‌ترین و دلسوزترین مردمانند و سرزمین‌شان از همه جا فراخ ‌تر و خردشان از همه برتر است. اگر سرزمین یمن را مطمئن یافتی [كه به مقصود رسیده‌ای] وگر نه ره ریگ‌زارها و دره ها را پیش می‌گیری و از شهری به شهری می‌روی، تا ببینی كه كار مردم به كجا می‌كشد و خداوند میان تو و میان مردمان تبهكار داوری فرماید. سپس امام حسین(ع) فرمود: برادرم، به خدا سوگند، كه اگر در همه دنیا، پناهگاه و جایی امن نیابم هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم كرد.

ابن اعثم گوید: محمد حنفیه سخن امام حسین (ع) را قطع كرد و گریست و حسین (ع) نیز لختی با او گریست آن‌گاه فرمود: خداوند به تو پاداش خیر دهد، كه نصیحت كردی و رأیی درست دادی. امیدوارم كه ان شاء الله رأی تو استوار و قرین توفیق باشد. من آهنگ رفتن به مكه دارم و برادران و برادرزادگان و شیعیانم را آماده این كار ساخته‌ام. كارشان كار من و نظرشان نظر من است. اما برادرم، باكی نیست كه تو در مدینه بمانی و چشم من در میان آنان باشی و چیزی از كارشان را بر من پوشیده نداری. آن‌گاه سیدالشهدا (ع) دوات و كاغذ خواست و این وصیت را برای برادرش محمد نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم؛ این وصیت حسین بن علی (ع) به برادرش محمد معروف به ابن حنفیه است. حسین گواهی می‌دهد كه خدایی جز خدای یكتا نیست و او شریك ندارد و محمد بنده و پیامبر اوست، كه حق را از سوی حق آورده است و گواهی می‌دهد كه بهشت و جهنم حق است و قیامت می‌آید و در آن شكی نیست و خداوند در خاك ‌شدگان را برمی‌انگیزد. من از روی سرمستی، گردنكشی، تبهكاری و ستمگری قیام نكرده‌ام. بلكه به پا خواسته‌ام تا كار امت جدّ خویش به صلاح آرم، می‌خواهم كه امر به معروف و نهی از منكر كنم و روش جدم و پدرم علی بن ابی‌طالب (ع) را در پیش گیرم. هر كس مرا با پذیرش حق پذیرفت، خداوند به حق سزاوارترین است و هر كس این امر را از من نپذیرد شكیبایی می‌ورزم تا خداوند میان من و مردم داوری فرماید. او بهترین داوران است، توفیق من تنها از خداوند است. بر او توكل می‌كنم و به سوی او باز بازگردم. آن‌گاه حسین(ع) نامه را پیچید و مُهر خویش را بر آن زد و به برادرش محمد سپرد و او را وداع گفت و در دل شب بیرون آمد.

(منابع: علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 42: 110؛ ج44: 330؛ ج 45: 95 - جریر طبری، تاریخ طبری، ج 7: 221 - خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1: 188- ابن قولویه، كامل الزیارات: 75 - ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4: 53 - شیخ صدوق، كمال الدین و تمام النعمه، ج 1: 36 - مامقانی،تنقیح المقال، ج۳: ۱۱۱)

بشیر مى‏گوید: محمد بن حنفیه از شهادت امام وبازگشت اهل بیت اطلاعى نداشت، پس از شنیدن خبرشهادت امام وبازگشت اهلبیتش، صیحه ‏اى زد و گفت: بخدا سوگند كه همانند این زلزله را ندیده ‏ام مگر روزى كه رسول خدا از دنیا رفت، این صیحه و شیون چیست؟ !وچون سخت بیمار بود، كسى را قدرت آن نبود كه ماجرا را به او بگوید، زیرا بر جان او بیمناك بودند. محمد بن حنفیه در پرسش خود پافشارى كرد، یكى از غلامانش به او گفت: اى فرزند امیر مؤمنان ! برادرت حسین به كوفه رفت و مردم با او نیرنگ كردند و پسر عموى او مسلم بن عقیل را كشتند و هم اكنون او و اهل حرم و بازماندگانش بازگشته‏ اند! از آن غلام پرسید: پس چرا به نزد من نمى‏آیند؟! گفت: در انتظار تو هستند! از جاى برخاست و در حالى كه گاه مى‏ایستاد و گاهى مى‏افتاد و مى‏گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم» ، و گویا این مصیبت را احساس كرده بود گفت: بخدا سوگند كه من مصائب آل یعقوب را در این كار مى‏بینم.و مى‏گفت: «این اخی؟ این ثمرة فؤادی؟ این الحسین؟» «برادرم كجاست؟ میوه دلم كجاست؟ حسین كجاست؟» . به او گفتند كه: برادرت حسین علیه السلام در بیرون مدینه و در فلان مكان بار انداخته است، او را بر اسب سوار كردند و در حالى كه خادمان او در جلو حركت مى‏كردند او را به بیرون مدینه بردند، چون نگاه كرد و بجز پرچمهاى سیاه چیزى را ندید، پرسید: این پرچمهاى سیاه چیست؟ ! بخدا قسم كه فرزندان امیه، حسین را كشتند!! پس صیحه ‏اى زد و از روى اسب به زمین افتاد و از هوش رفت. خادم او نزد امام زین العابدین علیه السلام آمد و گفت: اى مولاى من! عموى خود را دریاب پیش از آنكه روح از بدن او جدا شود. امام سجاد علیه السلام به راه افتاد در حالى كه پارچه‏اى سیاه در دست داشت و اشك دیدگان خود را با آن پاك مى‏كرد.امام، بر بالین عمویش محمد بن حنفیه نشست و سر او را به دامن گرفت. چون محمد بن حنفیه به هوش آمد، به امام گفت: «یابن اخی! این اخی؟ ! این قرة عینی؟ ! این نور بصری؟» ! این ابوك؟ ! این خلیفة ابی؟ ! این اخی الحسین علیه السلام؟ !»«اى پسربرادرم ! برادرم كجاست؟ نور چشمم كجاست؟ پدرت كجاست؟ جانشین پدرم كجاست؟ برادرم حسین كجاست؟» . امام على بن الحسین علیه السلام پاسخ داد: «یا عماه! اتیتك یتیما»«عمو جان! به مدینه یتیم بازگشتم» و بجز كودكان و بانوان حرم كه مصیبت دیده و گریانند دیگر كسى را بهمراه نیاورده‏ام.اى عمو! اگر برادرت حسین را مى‏دیدى چه مى‏كردى در حالى كه طلب كمك مى‏كرد ولى كسى به یارى او نمى‏شتافت و با لب تشنه شهید شد؟!! محمد بن حنفیه باز فریادى زد و از هوش رفت .

ورود اهلبیت به مدینه

اهل بیت علیهم السلام در روز جمعه هنگامى كه خطیب سرگرم خواندن خطبه نماز جمعه بود، وارد مدینه شدند و مصائب حسین علیه السلام و آنچه را بر او وارد شده بود براى مردم بازگو كردند.

داغها تازه شد و باز حزن و اندوه آنان را فرا گرفت و در سوگ شهیدان كربلا نوحه سرایى كرده و مى‏گریستند و آن روز همانند روز رحلت نبى اكرم صلى الله علیه و آله بود كه تمام مردم مدینه اجتماع كرده و به عزادارى پرداختند. ام كلثوم علیها السلام در حالى كه مى ‏گریست وارد مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله شد و روى به قبر پیامبر صلى الله علیه و آله كرد و گفت: سلام بر تو اى جد بزرگوار من، خبر شهادت فرزندت حسین علیه السلام را براى تو آورده‏ام! پس ناله بلندى از قبر مقدس رسول خدا صلى الله علیه و آله برخاست! و چون مردم این ناله را شنیدند بشدت گریستند و ناله و شیون همه جا را گرفت. سپس على بن الحسین علیه السلام به زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و صورت بر روى قبر مطهر نهاده گریست . راوى گوید: زینب علیها السلام آمد و دو طرف در مسجد را گرفت و فریاد زد: یا جداه! من خبر مرگ برادرم حسین را آورده ‏ام.و اشك زینب هرگز نمى‏ایستاد و گریه و ناله او كاستى نمى‏گرفت و هر گاه نگاه به على بن الحسین علیه السلام مى‏كرد، حزن و اندوه او تازه و غمش افزوده مى‏شد .

برخیز حال زینب خونین جگر بپرس

برخیز حا ل ز ینب خو نین جگر بپرس - از دختر ستمزده حال پسر بپرس

با كشتگان به دشت بلاگر نبوده ای - من بوده ام حكایتشان سر بسر بپرس

از ماجرای كوفه و از سرگذشت شام - یك قصه ناشنیده حدیت دگر بپرس

از كودكانت ا ز سفر كو فه و د مشق - پیمودن منازل و رنج سفر بپرس

دارد سكینه از تن صد پاره اش خبر - حال گل شكفته ز مرغ سحر بپرس

از چشم اشكبار و دل بیقرار ما - كردیم چون به سوی شهیدان گذر بپرس

بال و پرم ز سنگ حوادث بهم شكست - برخیز حال طائر بشكسته پر بپرس

ای مدیـنـه! خجـلم از تـو، قبـولم منـما

ای مدیـنـه! خجـلم از تـو، قبـولم منـما - خجـل از بهـر خـدا، نزد رسـولـم نـما

تونگویی به من آن، نوردوعینت،چون شد؟ - آخرای زینب محزونه،حسینت چون شد؟

هان نگویی کـه تو، زینب ز کجـا می آیـی؟ - بـا حسیـن رفتی و تنها، تـو چرا می آیی؟

گر رِسَم بر تو، نگویی که تـو را، معجر کـو؟ - از منِ زار نپـرسی، که علی اکبـر کـو؟

این نپرسی تو ز من، قاسم افگار چه شـد؟ - یا که عبّاس علی، میـر علمـدار چه شد؟

صدا در سینه ها ساکت که اینک یار مى آید

صدا در سینه ها ساکت که اینک یار مى آید - ز راه شام و کوفه عابد بیمار مى آید

غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش - به چشم آیینه ایزد نمایى تار مى آید

الا اى دردمندان مدینه با دو صد حسرت - طبیب دردمندان با دل تبدار مى آید

الا اى بانوان ا هل یثرب پیشو ا ز آ یید - که زینب بى برادر با دل غمخوار مى آید

بیا ام البنین با دیده گریان تماشا کن - که اردوى حسینى بى سپهسالار مى آید

علی شجاعی

مدینه رو به سوی تو دوباره آوردم

مدینه رو به سوی تو دوباره آوردم - به همرهم دل پر از شراره آوردم

مدینه باز مکن دربه روی من زیرا - ز کوی عشق غمی بی شماره آوردم

مدینه سو ی تو ا ین کاروان عاشق را - گهی پیاده و گاهی سواره آوردم

من این سفینه در خون نشسته را با خود - ز موج خیز بلا تا کناره آوردم

مدینه ا ین چمن غنچه ها ی پر پر را - ز زیر تیغ غم و سنگ و خاره آوردم

ستاره های شب افروزمن به خون خفتند - کنون خبرزشب بی ستاره آوردم

پس از شکفتن لبخند خون گرفته عشق - خبر ز کودک و از گاهواره آوردم

در این رسا لت عظمی ، تما م عا لم را - به پای خطبه خود بر نظاره آوردم

دلم ز غارت گلچین لبالب از خون است - اگر اشاره ای از گوشواره آوردم

اگر ز یو سف زهر ا نشا نه می طلبی - نشا نه پیر هنی پاره پاره آوردم

«وفائی»ازغم ودردم اگر سخن گفتم - ز صد هزارسخن یک اشاره آوردم

هاشم وفایی

عمر سفر آمد به سر مدینه

عمر سفر آمد به سر مدینه - داغ دلم شد تازه تر مدینه

فریاد زن اعلام کن خبر ده - برگشته زینب از سفر مدینه

از کر بلا و شام و کوفه سوغات - آورده ام خون جگر مدینه

هم داده ام از دست شش برادر - هم دیده ام داغ پسر مدینه

از کاروان بی حسین و عباس - ام البنین را کن خبر مدینه

گرد ید ه جسم یوسف پیمبر - از قلب ز ینب پا ره تر مدینه

پیر ا هن ا و ر ا بگیر ا ز من - بر ما د ر م زهر ا ببر مدینه

بر یوسف زهرا ز سوز سینه - قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه

جان مرا لب تشنه سر بریدند - هجده عزیزم را به خون کشیدند

هم پیکرش را پاره پاره کردند - هم سینه اش را از سنان دریدند

گه دور خیمه گه به دور مقتل - با کعب نی دنبال ما دویدند

با کا م خشک ا ز هیجد ه عزیزم - بین د و نهر آ ب سر بریدند

از کر بلا تا شا م لحظه لحظه - رأس حسینم را به نیزه دیدند

اعضا ی ا و گر د ید ه سوره سوره - آیات قرآن از لبش شنیدند

حالا که آمد این سفر به پایان - اکنون که از ره کاروان رسیدند

بر یوسف زهرا ز سوز سینه - قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه

د ا د م ز کف گل ها ی پر پر م را - عبدالله و عباس و اکبرم را

راهم مده راهم مده که با خودپ - نآورده ام گل های پرپرم را

دیدم به ر و ی شا نه ذ بیحم - با کا م عطشا ن ذ بح اصغرم را

تا سر بر ید ند ا ز تن حسینم - د ید م لب گو د ا ل مادرم را

وقتی سکینه تا ز یا نه می خورد - کردم صدا جد مطهرم را

د ر د ا که با پیشا نی شکسته - دیدم به نی رأس برادرم را

تا بر حسین خو د کنم تأسی - بر چو به محمل زدم سرم را

یک روزه یک باغ گلم خزان شد - از دست دادم یار و یاورم را

بر یوسف زهر ا ز سو ز سینه - قرآن بخوان ، قرآن بخوان مدینه

عریانِ تن در خون شناورش بود - پیراهنش گیسوی دخترش بود

آبی که زخمش رابه قتلگه شست - درآن یم خون اشک مادرش بود

وقتی که جسمش رابه برگرفتم - لب های من برزخم حنجرش بود

یک سوی ا و نعش علی ا کبر - یک سوی ا و د ست برادرش بود

من ز ا ئر جسمش کنا ر گو د ا ل - زهرا به کوفه زائر سرش بود

پیشانی اش را جای سنگ دشمن - نقش سم اسبان به پیکرش بود

بامن بنال ازداغ آن شهیدی - کز نوک نی چشمش به خواهرش بود

از نیزه و شمشیر و تیر و خنجر - بر زخم دیگر زخم دیگرش بود

بر یوسف زهرا ز سوز سینه - قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه

غلامرضا سازگار

باز آمدم از سفر مدینه

با ز آ مد م ا ز سفر مد ینه - راهم ندهی دگر مدینه

هفتاد و دو داغ روی داغم - آتش زده، بر جگر مدینه

راهم ندهی به خود که دارم - از کرب و بلا خبر مدینه

با د ا غ حسین ، چو ن کنم رو - بر قبر پیامبر مدینه؟

یک جا مه ، ز هیجد ه عز یز م - آورده ‌ام از سفر مدینه

با هر قدمم به پیش رو بود - پشت سر هم خطر مدینه

بو د ند مو ا ظبم به هر گا م - هفتاد بر ید ه سر مدینه

والله به چشم خویش دیدم - چوب ولب وطشت زرمدینه

هفتاد و دو داغ اگر چه می‌زد - دائم به دلم شرر مدینه

والله که د ا غ آ ن سه سا له - خم کرد مر ا کمر، مدینه

شمشیر حسین ، بو د م ا مّا - بر سنگ شدم سپر مدینه

گه دردل حبس،گه خرابه - کردم شب خودسحرمدینه

کشتند سکینه ر ا به گو د ا ل - روی بد ن پد ر، مدینه

خورسندم ازاینکه درره دوست - دادم،دونکوپسرمدینه

با آن‌همه غم، مصیبت شام - بود از همه سخت‌تر مدینه

د ر شا م بلا به چشم تحقیر - کر د ند به ما نظر مدینه

ای کاش شوندهمچو «میثم» - برما همه،نوحه‌گرمدینه

غلامرضا سازگار

اشک‌ فشان، در غم نورِ دو عین آمدم

اشک‌ فشان، در غم نورِ دو عین آمدم - مدینه راهم نده که بی‌حسین آمدم

وای حسین کشته شد(2)

مدینه من، زائر گلوی ببْریده‌ ام - جای سم اسب را، به چشم خود دیده‌ ام

وای حسین کشته شد(2)

مدینه من دیده‌ام دو شاخه یاس را - دو شاخه یاس را دو دست عباس را

وای حسین کشته شد(2)

مدینه، من زخم دل، زخم تن آورده ‌ام - ز هیجده یوسفم، پیرهن آورده‌ ام

وای حسین کشته شد(2)

مدینه،خون دل و چشم تر آورده‌ ام - خبرزچوب ولب وطشت زرآورده ‌ام

وای حسین کشته شد(2)

مدینه هفتاد داغ، بر جگر آورده‌ ام - نه اکبر آورده‌‌ام، نه اصغر آورده‌ ام

وای حسین کشته شد(2)

مدینه بر زخم ما، همه نمک می‌زدند - گهی به زخم زبان، گهی کتک می‌زدند

وای حسین کشته شد(2)

غلامرضا سازگار

مررت على ابیات آل محمد

وَ لَقَدْ اءَحْسَنَ ابنُ قُتَیبَةَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ قَدْ بَكى عَلَى الْمَنازِلِ الْمُشارِ الَیها، فَقالَ: چه نیكو سروده است ((ابن قتیبه )) آن هنگام كه به آن منزلهاى بى صاحب نظر انداخته و اشك حسرت از دیدگان جارى ساخته و این اشعار را گفته :

مَرَرْتُ عَلى اءَبْیاتِ آلِ مُحَمَّدٍ - فَلَمْ اءَرَها اءَمْثالَها یوْمَ حَلَّتِ. یعنى بر خانه هاى بى صاحب آل رسول ، گذر نمودم دیدم كه حال ایشان نه بر منوال آن روزى است كه در آن بودند؛

فَلا یبْعِدُ اللّهُ الدِّیارَ وَ اءَهْلَها - وَانْ اءَصْبَحَتْ مِنْهُمْ بِزَعْمى تَخَلَّتِ. خدا این خانه ها و صاحبانش را از رحمت دور نكند؛ وگرچه اینک به نظرظاهری من خالی از صاحبانش گشته است.

اءَلا انَّ قَتْلَى الطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمٍ - اءَذَلَّتْ رِقابَ الْمُسْلِمینَ فَذَلَّتِ. به درستى كه مصیبت شهداى كربلا از آل بنى هاشم ، گردن مسلمانان را از بار اندوه خوار و ذلیل نموده كه هنوز اثر ذلت در آنها هوید است ؛

وَ كانُوا غِیاثا ثُمَّ اءَضْحَوا رَزِیةً - لَقَدْ عَظُمَتْ تِلْكَ الرَّزایا وَ جَلَّتِ. بنى هاشم همواره پناهگاه مردم بودند و اكنون داغ مصیبتى بر دلها آنها نشانده شده ، چه مصیبت بزرگى ؛

اءَلَمْ تَرَ اءَنَّ الشَّمْسً اءَضْحَتْ مَریضَةً - لِفَقْدِ حُسَینِ وَالْبِلادُ اقْشَعَرَّتِ. آیا نمى بینى كه خورشید جهان تاب رخساره اش از درد مصیبت حسین علیه السّلام  زرد گشته و خود در تب و تاب است و همچنین شهرها از وحشت این مصیبت ، لرزان و در اضطراب است ؟

فَاءسْلُكْ اءَیهَا السّامِعُ بِهذِهِ الْمَصائِبِ مَسْلَكَ الْقُدْوَةِ مِنْ حُمَاةِ الْكِتابِ. اى شنوندگان خبر مصیبتت فرزند بتول ، در میدان اندوه چنان قدم استوار دارید كه جانشینان رسول صلى الله علیه و آله كه حامیان كتاب خدا بودند، استوار مى داشتند.

روضه حضرت فاطمه ام البنین علیهاسلام

سال‌ها پس از وفات حضرت فاطمه(ع)، امام علی(ع) با برادرش عقیل که در نسب شناسی عرب شهره بود، درباره انتخاب همسری که اصیل باشد و فرزندانی دلیر و جنگاور بیاورد، مشورت کرد و عقیل، فاطمه بنت حزام بن خالد ازقبیله بنی کلاب را پیشنهاد کرد و گفت در میان عرب دلیرتر از مردان بنی کلاب دیده نشده‌ اند «بنى كلاب ، در شجاعت بى مانند بودند. بنى كلاب از حيث شجاعت و دلاورى در ميان عرب زبانزد بودند، ولبيد درباره آنان چنين سروده است ما بهترين زادگان عامر بن صعصعه هستم و كسى بر اين ادعا خورده نمى گرفت . ابوبراء، همبازى نيزه ها (ملاعب الاءسنة)، كه در عرب در شجاعت مانند او را نديده بود، از همين خاندان است، حزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن کعب بن عامر بن کلاب پدر ام البنين مردي شجاع و دلير و راستگو بود که شجاعت از صفات ويژه اوست. وي از استوانه‏هاى شرافت در ميان عرب به شمار مى‏رفت و در بخشش، مهمان‌نوازى، دلاورى و رادمردى و منطق قوي مشهور بود. مادر بزرگوار ام البنين، ثمامه (يا ليلي) دختر سهيل بن عامر بن جعفر بن کلاب (از اجدادرسول خدا واميرالمومنين)»

بعد از این که عقیل شجره نامه های اَعراب را بررسی و ام البنین را انتخاب کرد، حضرت علی علیه السلام ، او را نزد پدر ام البنین فرستاد. پدرخشنود از این وصلت مبارک، نزد دختر خود شتافت و موضوع را در میان گذاشت.

وقتي عقيل به خواستگاري ام البنين برای مولايش علي بن ابي طالب(ع) آمد با حرام بن حالد، پدر او در اين باره صحبت كرد و «حرام» با كمال صداقت و راستگويي گفت: «شايسته اميرالمؤمنين يك زن باديه نشين با فرهنگ ابتدايي باديه نشينان نيست. او با يك زن كه فرهنگ بالاتري دارد بايد ازدواج كند و اين دو فرهنگ با هم فرق دارند». عقيل پس از شنيدن سخنان وي گفت: اميرالمؤمنين از آنچه تو مي گويي خبر دارد و با اين اوصاف ميل به ازدواج با او دارد. پدر ام البنين از عقيل مهلت خواست تا از مادر دختر، ثمامه بنت سهيل، و خودِ دختر سؤال كند و به او گفت: «زنان بيشتر از روحيات و حالات دخترانشان آگاه هستند و مصلحت آن‌ها را بيشتر مي دانند». وقتي پدر ام البنين به نزد همسر و دخترش برگشت ديد همسرش گیسوان ام البنين را شانه مي زند و او از خوابي كه شب گذشته ديده بود براي مادر سخن مي گفت: «مادر خواب ديدم كه در باغ سرسبز و پردرختي نشسته ام. نهرهاي روان و ميوه هاي فراوان در آن جا وجود داشت. ماه و ستارگان مي درخشيدند و من به آن ها چشم دوخته بودم و درباره عظمت آفرينش و مخلوقات خدا فكر مي كردم. در مورد آسمان كه بدون ستون بالا قرار گرفته است و همچنين روشني ماه و ستارگان... در اين افكار غرق بودم كه ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نوري از آن ساطع مي شد كه چشم‌ها را خيره مي كرد. در حال تعجب و تحير بودم كه سه ستاره نوراني ديگر هم در دامنم ديدم. نور آنها نيز مرا مبهوت كرده بود. هنوز در حيرت و تعجب بودم كه هاتفي ندا داد و مرا با اسم خطاب كرد من صدايش را مي شنيدم ولي او را نمي ديدم گفت: فاطمه مژده باد تو را به سيادت و نورانيت. به ماه نوراني و سه ستاره درخشان پدرشان سيد و سرور همه انسان‌هاست بعد از پيامبر گرامي و اين گونه در خبر آمده است. پس از خواب بيدار شدم در حالي كه مي ترسيدم. مادرم! تأويل رؤياي من چيست؟!». مادر به دخترك فهيمه و عاقله خود گفت: «دخترم رؤياي تو صادقه است اي دختركم بزودي تو با مرد جليل القدري كه مجد و عظمت فراواني دارد ازدواج مي كني. مردي كه مورد اطاعت امت خود است. از او صاحب چهار فرزند مي شوي كه اولين آنها مثل ماه چهره اش درخشان است و سه تاي ديگر چونان ستارگانند». پس از صحبت‌هاي دوستانه و صميمانه مادر و دختر، حزام بن خالد وارد اتاق شد و از آن‌ها در مورد پذيرش علي علیه السلام سؤال كرد و گفت: آيا دخترمان را شايسته همسري اميرالمؤمنين علیه السلام مي داني؟ بدان كه خانه او خانه وحي و نبوت و خانه علم و حكمت و آداب است اگر او را (دخترت را) اهل و لايق اين خانه مي داني ـ كه خادمه اين خانه باشد ـ قبول كنيم و اگر اهليت در او نمي بيني پس نه؟ همسر او كه قلبي مالامال از عشق به امامت داشت گفت: اي «حزام» به خدا سوگند من او را خوب تربيت كردم و از خداي متعال و قدير خواستارم كه او واقعا سعادتمند شود و صالح باشد براي خدمت به آقا و مولايم اميرالمؤمنين(ع) پس او را به علي بن ابيطالب، مولايم تزويج كن.

ام البنین نیز با سربلندی و افتخارْ پاسخ مثبت داد و پیوندی همیشگی بین وی و مولای متقیان علی بن ابی طالب علیه السلام برقرار شد. امام علی علیه السلام ، در همسرش عقلی سترگ، ایمانی استوار، آدابی والا و صفاتی نیکو مشاهده کرد و او را گرامی داشت و از صمیم قلب در حفظ حُرمت او کوشید.

روز اولی که ام البنین علیهاالسلام پا در خانه علی علیه السلام گذاشت، حسن و حسین علیهما السلام مریض بوده و در بستر افتاده بودند. عروس تازه ابوطالب، به محض آن که وارد خانه شد، خود را به بالین آن دو عزیز عالم وجود رسانید و هم چون مادری مهربان به دلجویی و پرستاری آنان پرداخت. وقتی غمِ زهرا، شد همدم مولا - تو آمدی ای گل، درخانه گل ها - بر دربِ حریمِ، کاشانه نشستی - یعنی که کنیزِ، این خانه تو هستی. «محمدعلی شهاب»

فاطمه کلابیه، بعد از گذشت مدتی از زندگی مشترک با علی علیه السلام ، به امیرالمؤمنین پیشنهاد کرد که به جای «فاطمه»، که اسم قبلی و اصلی وی بوده، او را ام البنین صدا زند تا فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام از ذکر نام اصلی او توسط پدرشان، به یاد مادر خویش، فاطمه زهرا علیهاالسلام نیفتند ودر نتیجه، خاطرات گذشته، در ذهن آن ها تداعی نگردد و رنج بی مادری آن ها را آزار ندهد.

ثمرۀ ازدواج امام علی علیه السلام با فاطمه کلابیه چهار پسر به نام‌های عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بود. این چهار تن به شجاعت و دلیری مشهور بودند و از این رو فاطمه را ام البنین [= مادر پسران] نامیدند. هر چهار فرزند ام البنین در کربلا در کنار برادر و پیشوای خود امام حسین(ع) به شهادت رسیدند.

ام البنین در کربلا حضور نداشت، بلکه در مدینه سکونت داشت،خبر شهادت چهار پسرش را در مدینه شنید(پسران جوانش که عباس،عبدالله،عثمان و جعفربودند). این مادر چهار شهید، بسیار به امام حسین(ع)علاقه مند بود،به طوری که وقتی بشیر به مدینه آمد،هرکدام از فرزندان او را نام برد که به شهادت رسیده اند اومی گفت:«از حسین(ع) به من خبر بده، فرزندانم و آن چه در زیر آسمون کبود است همه به فدای اباعبدالله الحسین(ع)باشد». بشیر گفت:حسین(ع)را نیز کشتند. ام البنین با صدای گریان و جان سوز گفت:«ای بشیر با این خبر، بندهای دلم را پاره کردی». این گونه برخورد ام البنین(ع)حاکی است که او در عالی ترین مرحله ی ایمان و کمال بوده است به طوری که شهادت چهار فرزند رشیدش را در برابر مقام امامت،سهل و کوچک می شمرد. (منتهی المقال مامقانی - سوگنامه آل محمد نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی)

شنیدم آنكه جدا شد ز قامت عباس - دو دست بر اثر ظلم قوم حق نشناس

به چشم راست خدنگش رسیده ازالماس - چمن خزان شدوپژمرده گشت چون گل یاس

لا تَدْعُوَنّی وَیكِ اُمَّ الْبَنینْ - تُذَكِّرینی بِلُیوثِ الْعَرینْ. یعنى اى زنان مدینه، دیگر مرا ام البنین نخوانید و مادر شیران شكارى ندانید،

كانَتْ بَنُونَ لِی اُدْعى بِهِمْ - وَالْیوْمَ اَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنینْ. مرا فرزندانى بود كه  به سبب  آنها

ام البنینم مى‏گفتند، ولى اكنون دیگر براى من فرزندى نمانده و همه را از دست داده ‏ام.

اَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبى - قَدْ واصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتینْ. آرى، من چهار باز شكارى داشتم كه آنها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند.

تَنازَعَ الْخِرْصانُ اَشْلاءَهُمْ - فَكُلُّهُمْ اَمْسى صَریعاً طَعینْ. دشمنان با نیزه‏هاى خود ابدان طیبه آنها را از هم متلاشى كردند و در حالى روز را به پایان بردند كه همه آنها با جسد چاك چاك بر روى خاك افتاده بودند.

یا لَیتَ شِعْری اَكَما اَخْبَرُوا - بِاَنَّ عَبّاساً قَطیعُ الَیمینْ. اى كاش مى‏دانستم آیا این خبر درست است كه دستهاى فرزندم قمر بنى هاشم علیه السلام را از تن جدا كردند؟!

مخوان جانا دگر ام البنینم

مخوان جانا دگر ام البنینم‏ - كه من با محنت دنیا قرینم‏

مرا ام البنین گفتند، چون من‏ - پسرها داشتم ز آن شاه دینم‏

جوانان هر یكى چون ماه تابان‏ - بدندى از یسار و از یمینم‏

ولى امروز بى بال و پرستم‏ - نه فرزندان، نه سلطان مبینم‏

مرا ام البنین هر كس كه خواند - كنم یاد از بنین نازنینم‏

به خاطر آورم آن مه جبینان‏ - زنم سیلى به رخسار و جبینم‏

به نام عبد الله و عثمان و جعفر - دگر عباس آن در ثمینم‏

یا مَنْ رَاَى الْعَبّاسَ كَرَّ عَلى جَماهیرِ النَّقَدْ - وَوَراهُ مِنْ اَبْناءِ حَیدَرَ كُلّ لَیث ذی لَبَدْ - اُنْبِئْتُ اَنَّ ابْنی اُصیبَ بِرَأسِهِ مَقْطُوعَ یدْ - وَیلی عَلى شِبْلی اَمالَ بِرَأسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدْ - لَوْ كانَ سَیفُكَ فِی یدَیكَ لَما دَنا مِنْهُ اَحَدْ. حاصل مضمون این ابیات جانسوز آنكه: هان اى كسى كه فرزند عزیزم، عباس، را دیده‏ اى كه با دشمن در قتال است و آن فرزند حیدر كرار، پدروار،حمله مى‏كند و فرزندان دیگر على مرتضى، كه هر یك نظیر شیر شكارى هستند، در پیرامون وى رزم مى كنند، آه كه به من خبر داده ‏اند كه بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حالیكه دست در بدن نداشته است. اى واى بر من ! چه بر سرم آمد و چه مصیبتى بر فرزندانم رسید؟! اگر فرزندم عباس دست در تن داشت، كدام كس را جرأت بود كه به وى نزدیك شود؟!

فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبید الله بن عباس بن امیر المؤمنین علیه السلام نیز، كه از تبار قمر بنى هاشم است، مرثیه ذیل را در سوگ جد خود سروده است: إنّــی لأذكـرُ للعباسِ  مـوقفَهُ - بـكربلاءَ وهـامُ القومِ  یختطفُ - یحمی الحسینَ ویحمیهِ على  ظمأٍ - ولا یـولّی ولا یثنی فـیختلفُ - ولا أرى مـشهداً یوماً  كـمشهدِهِ - مع الحسینِ علیهِ الفضلُ والشرفُ - أكـرم بـهِ مشهداً بانت  فضیلتُهُ - ومـا أضـاعَ لهُ أفعالهُ خـلفُ.

كمیت شاعر چه خوش سروده است: و ابوالفضل إنّ ذكرَهم الحُلوَ - شفاءُ النفوس فی الأسقام - قَتَل الأدعیاء إذ قَتلوهُ - أكرَم الشاربین صَوب الغمام. یعنى: و ابو الفضل (یكى از جوانمردان بود) كه یاد شیرین آنها شفاى درد هر ددرمندى است . آن كه زنا زادگان را كشت و در آن هنگامى كه او را كشتند، و بزرگوارترین كسى كه از آب باران آشامید.

شاعرى دیگر درباره عباس بن على علیه السلام چنین سروده است: أحقُّ الناسِ أن یبْكَى علیه – فتىً أبكى الحسینَ بكربلاءِ - أخوه وابنُ وَالِدِه علیّ – أبو الفضل المضرَّجُ بالدماءِ - وَمَنْ واساه لا یثْنیه شیءٌ – وَجَادَ لَهُ عَلَى عَطَش بماءِ. یعنى: شایسته‏ترین كسى كه سزاوار است مردم بر او بگریند آن جوانى است كه (شهادتش) حسین علیه السلام را در كربلا به گریه انداخت. برادر و فرزند پدرش على علیه السلام كه همان ابو الفضل بود و به خون آغشته گشت . و كسى كه با او مواسات كرد و چیزى نتوانست جلو گیر او (در این مواسات) گردد، و با اینكه خود تشنه آب بود (آب نخورد و) به آن حضرت كرم كرد.

مرا ام البنین دیگر مخوانید

مرا ام البنین دیگر مخوانید - به آه و ناله ام یارى نمایید

بنالم بهر عباسم شب و روز - شده آهم به جانم آتش افروز

به دشت كربلا آن مه جنبینم - شنیدم بود سقاى حسینم

به دریا پا نهاد و تشنه برگشت - حسینش تشنه بود، از آب لب بست

گذشت از آب و كسب آبرو كرد - به سوى خیمه ها با آب رو كرد

ز نخلستان چو بر سوى خیم شد - به دست اشقیا دستش قلم شد

(منابع: مقتل الحسین ابو مخنف ازدی - ابصار العین فی انصار الحسین - مجالس الفاخره فی مصایب عتره الطاهره  - العقیله و الفواطم  - ثمرات الأعواد ج2 ص68)

ای بــه بنیــن تــو درود همـه

سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبینَ وَاَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلینَ وَعِبادِهِ الصّالِحینَ وَجَمیعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّیقینَ وَالزّاکِیاتِ الطَّیباتِ فیما تَغْتَدی وَتَرُوحُ عَلَیکَ یابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ اَلسَّلامُ عَلیكَ یا ابالفضلِ العبّاس

ای بــه بنیــن تــو درود همـه

ای بــه بنیــن تــو درود همـه - فاطمـه یا فاطمـه یا فاطمـه

بــاغ گــل یــاس سـلام علیک - مـــادر عبــاس ســلام عـلیک

ای همه از خود سفرت تاحسین - اذن دخـول حــرمت یاحسین

سایـــه‌ نشین حـــر م آ فتــا ب - غــرق شــده در کــرم آفتاب

فـــاطمه د و م حیــدر شــدی - مادر یک ماه و سه اختر شدی

طو بـی ، طوبـی لک زیـن احترام - دختـر زهـرا بـه تو گوید سلام

قـدر تـو گـوی شرف از ناس برد - ارث ادب را ز تــو عبــاس بــرد

جز تو کـه بـر شیـرخدا شیـر زاد؟ - جز تو کـه بـر شیـر علی شیر داد

جز تو که د ر کر ب و بلا ی حسین - چـار پسـر کــرده فـدای حسین

چـار پســر دادی و زیــن افتخــار - شــد حــرم چــار امــامت مــزار

پــاسخ آن وفــا و احســاس تــو - فاطمــه شــد مــادر عبـاس تــو

چـار پسـر داشتـی ای جـان پاک - رفـت غریبانــه تنـت زیـر خـاک

لیـک جوانــان عــرب ره سپـــر - در پـی تابـوت تــو همچـون پسر

بــر لبشـان  نا لـه یا فا طمه - اشـک فشا ند نـد بــر ا یت همـه

دیــده اوتـاد بــرایت گـریست - سیــدسجّاد بــرایت گــریست

نیست عجب اینکه به ترفیع توپ - فاطمـه آیــد پــی تشییـع تو

بـه غیـرت و و فا و ا حسا س تو - بـه خـون پیشانـی عبـاس تو

ناله جانسوز تو در گوش ماست - چوبۀ تابوت تو بر دوش ماست

بـاز هـم آی ماه شهادت فروز - مراسـم دفـن تـو مـی‌بود روز

بـر د ر بیـت تـو شـر ا ر ت نشد - بر گل روی تـو جسـارت نشد

ضربــه بـه بـازوت نزد هیچکس - لگــد بـه پهلـوت نـزد هیچکس

کـا ش شـو د جـا ر ی ا شـک همه - ا ز حـرمت تــا حـرم فاطمه

«میثــم» آلـــوده دل ســوخته - چشم بـه سـوی حـرمت دوخته

ذکر دل اوست به هر صبح شام - تـا کـه دهـد بـر تو مکرر سلام

بــاغ گــل یــاس سلام علیک - مــادر عبـــاس ســلام علیک

شاعر :غلامرضا سازگار

امشب می خواهم روضه یك مادررا برای مادرها بخوانم. مادری كه چهارشهید در راه خدا داده . ام البنین مادر اباالفضل العباس كه چهار فرزندش دركربلا شهید شدند . ام البنین دركربلا نبود شهادت فرزندانش را ببیند . خبر شهادت آنهارا ازدیگران شنید . روزها میرفت قبرستان بقیع بیاد چهار فرزند شهیدش نوحه سرائی میكرد وگریه میكرد . راوی می گوید: رفتم قبرستان بقیع دیدم یک بی بی محترمه ای با فرزندش نشسته و صدا می زند: لا تد عُوَنّی وَ یکِ أمَّ البنین . دیدم این خانم صدا می زند: آی مردم! دیگر به من امّ البنین نگویید. مردم! من یک روزی امّ البنین بودم که عباس داشتم. چهارفرزند رشید داشتم . آی مردم! من که کربلا نبودم اما برایم خبر آوردند دستهای پسرم عباس را بریدند. فرق پسرم عباس را شكافتند.

أم البنین مضطر -  نالد چو مرغ بى پر

گوید به دیده تر -  دیگر پسر ندارم‏

زنهامرا نگویید - أم البنین از این پس‏

من ام بى بنینم - دیگر پسر ندارم‏

ذکر مصیبت حضرت ام البنین(س)

پس از شهادت حضرت زهرا(س)،یکی از بانوانی که امیر مؤمنان علی(ع)با او ازدواج کرد، ام البنین بود. امام علی(ع)به برادرش عقیل که نسب شناس بود فرمود:زنی را که از خاندان شجاع باشد برای من خواستگاری کن. عقیل عرض کرد:چنین زنی را برای چه می خواهی؟ امام فرمود:برای اینکه فرزندی شجاع از او متولد گردد. عقیل ام البنین را که فاطمه نام داشت و دختر حزام بن خالد، از دودمان شجاع«بنی کِلاب»بود و از کمالات وفضائل بهره ی کافی داشت خواستگاری نمود. امیر مؤمنان علی(ع)عقد او را برای خود جاری ساخت،اولین فرزند او حضرت عباس(ع) است که در مدینه به دنیا آمد. امام علی(ع) از ام البنین دارای چهار فرزند شد به نام های: عباس،عبدالله،عثمان و جعفر،و تا هنگامی که ام البنین دارای این فرزندان نشده بود به او فاطمه میگفتند، و بعد از آن که دارای آن فرزندان شد به او ام البنین(یعنی مادر پسران)گفتند. این چهار پسر رشید،در روز عاشورا در راه دفاع از حریم امام حسین(ع)به شهادت رسیدند،

ای فـلک یـک مه و سپهر سه اختر

ای فلک یک مه وسپهرسه اختر - شیرخداراخجسته همدم وهمسر

فاطمــه د و م بــهشت و لا یـت - یـار عـلی، نایــب بتـول مطهر

یوسف زهرا توجهش به تو بانو – زینب کبری تو را صدا زده مادر

ا مّ بنیــن ، مــا م شیـر خـداوند – امّ ادب ، آفتاب خانـه حیـدر

خوانده کنیزعزیزفاطمه خودرا - ای به ادب ازهمه زنان جهان سر

برده به میراث ازتوعشق وادب را - حضرت عباس درحضور برادر

کرده نثا ر قد و م یوسف زهرا - چــار گل سـرخ و چار لاله پرپر

ای پسر تو حسین د و م زهرا - ا ی بــه بنینت ســلام آل پیمبر

وقتی که بشیر خبر شهادت امام حسین علیه السلام را به ام البنین داد، آن بانو ناله ای کشید و گفت: ای بشیر، بند دلم را پاره کردی و آن گاه صدا به ناله و شیون بلند کرد.

این جا نهاده سر به خاک غربت و غم- مظلومه ای کز مرگ گل هایش غمین است

زندگی سراسر تلاش و مبارزه و فداکاری ام البنین علیهاالسلام رو به پایان بود. همسر مولا علی علیه السلام رسالت خویش را به خوبی به انجام رسانید. دلیرانی تربیت کرد که همگی در راه وفاداری به ولایت و امامت در صحرای کربلا عاشقانه شربت شیرین شهادت نوشیدند و به هرچه وفا و وفاداری است آبرو بخشیدند.

وی طلایه دار پیام آوران کربلا پس از زینب کبری علیهاالسلام بود و تا آخر عمر همسری لایق و وفادار برای مولا علی علیه السلام باقی ماند. ستاره درخشان مدینه، بنا بر قول مشهور، در 13 جمادی الثانی سال 64 ق شمع وجودش خاموش شد و در قبرستان بقیع در کنار فرزند رسول خدا، امام حسن مجتبی علیه السلام و فاطمه بنت اسد و دیگر چهره های تابان به خاک سپرده شد.

این جا مزار فاطمه ، ام البنین است - یا مادری غم دیده مدفون زمین است

این جا نهاده سربه خاک غربت وغم - مظلومه ای کزمرگ گلهایش غمین است

دردامنش پرورده سرداری چوعباس - آری چنین زن،مادری شیرآفرین است

شد جان او آزرده از رنج زمانه - بر سینه اش چون لاله داغی آتشین است

محسن صافی

من کنیز آستان دختر طاهایم

من کنیز آستان دختر طاهایم - خاک پای کودکان حرم زهرایم

آمدم خادمه درگه زینب باشم - هم فدائی حسین وره زینب باشم

بانویی که مرتضی ام البنینش خوانده - تا ابدخادمه خانه حیدرمانده

بوده و داغ علی و حسنش را دیده - غم واندوه گل بی کفنش را دیده

شیر زن بوده و شیران پسر پرورده - همه را نذر ره حضرت زهرا کرده

عاقبت پر زده و رفته به گلزار بقیع - تا شود زائر مهتاب شب تار بقیع

دم آخر که ز اندوه شکسته بالش - فاطمه آمده آن لحشه به استقبالش

من خانه دار خانه ای افسرده هستم

من خانه دار خانه ای افسرده هستم - آرامش یک باغ طوفان خورده هستم

هر چند حیدر راهی این خانه ام کرد - بر غنچه های کوچکش پروانه ام من

با برگ عمرم خانه را گل پوش کردم - این باغ آتش خورده را خاموش کردم

پشت درش امدادها از ر ب گرفتم - تا آمدم رخصت من از زینب گرفتم

تنها  بلا گرد ا ن ا ین گلها یم ا ینجا - یعنی کنیز حضرت ز هر ا یم ا ینجا

این خانه روزی باغی از آلاله ها بود - این خانه روزی قبله گاه لاله هابود

من رامناجات حسینم خواب میکرد - این خانه راعباس دق الباب میکرد

من که از نسل دلیر عربم

من که ا ز نسل د لیر عربم - ا مّ ا لعبّا سم و ا مّ ا لا د بم

ما د ر چها ر یل رعنا یم - من کنیز حر م ز هر ا یم

آسمان خاک نشین حرمم - عرش در تحت لوای کرمم

معرفت مسئله آموز من است - عاشقی سائل هرروزمن است

دل من محو تولّای ولی ست - سِمتم خادمی بیت علی ست

من سفا ر ش شد ه ی ز هر ا یم - آبرو یا فته از مولایم

وه ا ز آ ن روز که قابل گشتم - با در بیت مقابل گشتم

آمد آن لحظه چه خوش اقبالم - دختر شاه به استقبالم

قبله ی نور به کاشانه ی من - حرم الله کجا خانه ی من

دست بانوی حرم بوسیدم - خاک پایش به بصر مالیدم

گفتم این بیت حریم لاهوت - من کنیزم به دیار ملکوت

آ مد م خا د م ا ین د ر با شم - خادم دختر حیدر باشم

لیک آن روز زغم رنجیدم - وای دل،صحنه ی سختی دیدم

هر د و ریحانه حق تب دارند - بین خانه حسنین بیمارند

گفت ز ینب به د و چشما نی تر - نذر روزه بنما ا ی مادر

عرق ازصورتشان تا شدجمع - سوختم درغمشان همچون شمع

آن قد ر خر ج و لا یت گشتم - مورد لطف و عنایت گشتم

تا خد ا مز د و لا یم را داد - که به من گل پسری زیبا داد

صا حب جنة  الاحساس شدم - مادر حضرت عباس شدم

در وفا یار بلا فصل شدم - مادر فضل و اباالفضل شدم

شوری افتاد زعشقش به دلم - دیدازفاطمه بودن خجلم

حق نموداین شرفم نقش جبین - حضرت فاطمه شد ام بنین

گفتم عبا س گل ر یحا نی - به ا میر ت تو بلا گر د ا نی

نه برادر و نه من مادرشان - من کنیز و تو غلا م درشان

روزی آید که به همراه حسین - ازمدینه بروی نوردو عین

چون حسینم توخدایی گردی - عاقبت کرب وبلایی گردی

یک و صیت کنم این لحظه تو را - جان تو جان عزیز زهرا

رفتی و همره تو شادی رفت - از مدینه دگر آزادی رفت

امام صادق علیه السلام فرمود:«رحم الله عمى العباس لقد اثر و ابلى بلاء حسنا... » خدارحمت كند عموى ما عباس را،عجب نیكو امتحان داد،ایثار كرد و حداكثر آزمایش را انجام داد.براى عموى ما عباس مقامى در نزد خداوند است كه تمام شهیدان غبطه مقام او را مى‏برند) (منبع: ابصار العین،ص‏26 - مجموعه آثار شهید مطهرى ج 17 ص 242)

واقعه جانگدازحرّه بعدازواقعه کربلا

 

برای نشان دادن تصویر دورنمای زمان امام سجاد (علیه السلام) و شناخت بیشتر آن مناسب است كه خلاصه واقعه حرّه را نیز متذكر شویم.

پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) موجی از خشم و نفرت در مناطق اسلامی بر ضد حكومت یزید برانگیخته شد. در شهر مدینه نیز كه مركز خویشاوندان پیامبر و صحابه و تابعین بود، مردم به خشم درآمدند.

حاكم مدینه (عثمان بن محمد بن ابی سفیان) كه در ناپختگی و جوانی چیزی از یزید كم نداشت، با اشاره یزید گروهی از بزرگان شهر را به نمایندگی از طرف مردم مدینه به دمشق فرستاد تا از نزدیك خلیفه ی جوان را ببینند و از مَراحم وی برخوردار شوند تا در بازگشت به مدینه مردم را به اطاعت از حكومت وی تشویق كنند.

به دنیال این طرح، عثمان هیئتی مركب از «منذر بن زبیرعوام» «عبیدالله بن ابی عمرو مخزومی» و «عبدالله بن حنظله غسیل الملائكه» و چند تن دیگر از شخصیتهای بزرگ مدینه را جهت دیدار با یزید به دمشق روانه ساخت. ایشان به كاخ یزید وارد شدند. یزید در نزد آنها نیز از شرابخواری و میگساری و بپاداشتن ساز و آواز كوتاهی نكرد. اما پذیرایی باشكوهی از ایشان كرد و به آنان احترام بسیار نمود و به هر كدام هدایا و خلعتهای هنگفتی بالغ بر پنجاه هزار و صد هزار دینار بخشید. ایشان به مدینه بازگشتند و در اجتماع مردم شهر اعلام كردند كه: «ما از نزد شخصی برگشته ایم كه دین ندارد و شراب میخورد، تار و طنبور مینوازد، سگبازی میكند و زنان خوش آواز در مجلس او دلربایی میكنند. اینك شما را شاهد میگیریم كه او را از خلافت بركنار كردیم.» بدنبال این جریان، مردم با عبدالله بیعت كرده و حاكم مدینه و همه ی بنی امیه را از شهر بیرون كردند. این گزارش به یزید رسید، او «مسلم بن عقبه» را با لشگر انبوهی« شمار لشکریان او را بین ۵۰۰۰ تا ۲۷۰۰۰ نفر نوشته ‌اند» برای سركوبی مردم مدینه اعزام كرد و به وی گفت: به آنان سه روز مهلت بده، اگر تسلیم نشدند، با آنان بجنگ و وقتی پیروز شدی سه روز هر چه دارند از اموال و چهارپایان و سلاح و طعام، همه را غارت كن و در اختیار سربازان بگذار... جنگ خونینی در گرفت و سرانجام شورشیان شكست خوردند و سران نهضت كشته شدند. مسلم به مدت سه روز دستور قتل عام مردم شهر را صادر كرد. سربازان شام جنایاتی مرتكب شدند كه قلم از بیان آنها شرم دارد. مسعودی آن را فجیع‌ ترین حادثه، پس ا ز قتل حسین بن علی، د ا نسته ا ست. سپا هیا ن مسلم‌ بن عقبه د ر آ ن سه ر و ز ،  ا ز  ارتکاب هیچ عمل زشتی ، همچون تجا و ز به نو ا میس ، بیر و ن کشیدن جنین ا ز شکم ز نا ن و کشتن نوزادان و توهین به صحا به بز ر گ پیا مبر ا سلا م ، ا ز جمله جا بر بن عبد ا لله ا نصار ی نابینا و ابوسعید خُدری، فروگذار نکردند. شمار کشتگان واقعه حرّه را بیین 6 تا 12 هزار نفر نوشته اند. در این قیام بسیاری از مردم مدینه، از جمله ۸۰ تن از صحابه پیامبر اسلام و ۷۰۰ تن از حافظان قرآن کشته شدند و اموال و نوامیس مردم به غارت رفت. مسلم پس از این جنایات، مردم شهر را جمع کرد و از آنان برای یزید بیعت گرفت، مبنی بر اینکه آنها فَیء (غنیمت جنگی) و بعنوان بنده یزید هستند و هرکسی را که از این فرمان سر باز می‌زد، گردن می‌زدند. فقط علی بن عبدالله بن عباس (با وساطت خویشانش که در سپاه یزید بودند) و علی بن حسین (امام چهارم شیعیان)، از آن بیعت معاف شدند.

مجاهد مى‏گوید: مردم به حجره رسول خدا (ص) و منبر او پناه بردند ولى شمشیرها بود که بر آن‏ها وارد مى‏شد.

مردم به مسجد پيامبر پناه مي بردند اما در مسجد پيامبر زنان مورد تجاوز قرار گرفتند و آن قدر مرد كشته شدند كه خون قبر پيامبر را نيز گرفته بود. تمام كساني كه زنده ماندند بر پيشانيشان داغ زدند: هذا عبد من عبيد يزيد يفعل بي ما يشاء (اين بنده اي از بندگان يزيد است هر كاري بخواهد با من مي كند).

ابن قتیبه مى‏نویسد: «ورود لشکر شام در بیست و هفتم ماه ذى الحجه 63 هجرى اتفاق افتاد و تا دمیدن هلال ماه محرّم، مدینه به مدت سه روز در چنگال سپاه شام غارت شد».

ناگوارتر از قتل و غارت شامیان نسبت به مردم مدینه و باقى مانده نسل صحابه رسول خدا (ص) و مهاجر و انصار، اقدام لشکر حریص و بى مبالات شام به هتک ناموس اهل مدینه بود.

در هجوم شامیان به خانه‏ هاى مدینه پیامبر (ص)، هزاران زن هتک حرمت شدند، هزاران کودک زاییده شدند که پدرانشان معلوم نبود. از این رو آنان را اولاد الحرّه مى‏نامیدند.

کوچه‏هاى مدینه از اجساد کشته شدگان پر و خون‏ها تا مسجد پیامبر بر زمین ریخته شده بود. کودکان در آغوش مادران محکوم به مرگ شده و صحابه پیر پیامبر (ص) مورد آزار و بى حرمتى قرار مى‏گرفتند.

شدت کشتار به حدّى بود که از آن پس مسلم بن عقبه را به خاطر زیاده‏روى در کشتن مردم «مُسرف بن عقبه» نامیدند. اهل مدینه از آن پس لباس سیاه پوشیدند و تا یک سال صداى گریه و ناله از خانه‏ هاى آنان قطع نشد.

ابن قتیبه نقل مى‏کند: «در روز حرّه از اصحاب پیامبر (ص) هشتاد مرد کشته شد. و بعد از آن روز،صحابى بدرى باقى نماند. و از قریش و انصار هفتصد نفر به قتل رسیدند. و از سایر مردم از موالى و عرب و تابعین ده هزار نفر به قتل رسیدند».

سیوطى مى‏نویسد: «در سال 63 هجرى اهل مدینه بر یزید خروج کرده و او را از خلافت خلع نمودند. یزید لشکر انبوهى را به سوى آنان فرستاد و دستور داد آن‏ها را به قتل رسانده و پس از آن به طرف مکه حرکت کرده و ابن زبیر را به قتل برسانند. لشکر آمدند. و واقعه حرّه در مدینه طیّبه اتفاق افتاد. و نمى‏دانى که واقعه حرّه چه بود؟ حسن یک بار نقل کرد که به خدا سوگند! هیچ کس در آن واقعه نجات نیافت. در آن واقعه، جماعت بسیارى از صحابه و از دیگران به قتل رسیدند و مدینه غارت شد و از هزار دختر باکره ازاله بکارت شد « اًّنَّا الله ِ وَ اِّنَّا اِّلَیْهِ راجِعُونَ». رسول خدا (ص) فرمود: «من اخاف اهل المدینْة اخافه الله و علیه لعنْة الله و الملائکْة و الناس أجمعین»؛ «هر کس اهل مدینه را بترساند خداوند او را خواهد ترسانید و لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد.» این حدیث را مسلم روایت کرده است».

سبط بن جوزى از مداینى در کتاب «حرّه» از زهرى نقل کرده که گفت: «در روز حرّه از بزرگان قریش و انصار و مهاجران و سرشناسان و از موالى هفتصد نفر به قتل رسیدند. و کسانى که از بردگان و مردان و زنان به قتل رسیدند ده هزار نفر بود. چنان خونریزى شد که خون‏ها به قبر پیامبر (ص) رسید و روضه و مسجد پیامبر (ص) پر از خون‏شد.

مداینى از ابن قره و او از هشام بن حسان نقل کرده که گفت: هزار زن بدون شوهر بعد از واقعه حرّه بچه دار شدند. و غیر از مداینى هم نقل کرده‏اند که ده هزار زن بعد از واقعه حرّه بدون شوهر بچه دار شدند.

از ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة نقل شده : كه افرادى را با سخت ترين شكنجه ها از بين بردند هزار و هفتصد نفر از بزرگان و مهاجرين و قريش و وجوه مردم كشته شد، و مـجمـوع كشتـگـان بجز زنان و كودكان به ده هزار نفـر رسيد، از ابن ابى الحديد نقل شده : كه آنچه مسلم بن عقبه در مدينه كشت از آنچه بسر بن ارطاة در سفر حجاز و يمن كه در حدود سى هزار نفر را هلاك كرد كمتر نبود.

انس گـويد: در واقعه حره هفتصد نفر از قراء و حافظين قرآن كشته شدند بحدى از مردم مـدينه كشته شد كه مى توان گفت يك نفر باقى نماند، از جمله كسانيكه كشته شدند دو نفـر از پـسران زينب دخـتـر ام سلمـه همـسر مـكرمـه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد

رسول جعفريان مطابق اسناد فجايع ذيل را نقل كرده است: طبق وعده يزيد، سه روز اموال شهر براى سپاهيان شام حلال شمرده شد و آنها از هيچ جنايتى فروگذار نكردند. در اين ميان علاوه بر كشته شدن عده زيادى، به بسيارى از زنان نيز تجاوز شد. مسلم بن عقبه بسيارى از اسيران را كه شامل تعدادى از قريشيان بودند، به قتل رساند. در ميان مقتولين كسانى از ميان صحابه پيامبر (ص) بودند كه بعد از كشته شدن، سرشان از تن جدا گرديد.

در مورد حضرت علي بن الحسين زين العابدين(ع) در اين واقعه نيز گفته اند كه يزيد به واسطه اوضاع نابساماني كه پس از قتل حضرت اباعبدالله داشت به مسلم به عقبه توصيه كرده بود كه به ايشان كاري نداشته باشد و اين مسئله نيز در بسياري از تواريخ ذكر شده.مسعودى نوشته است: مسلم از مردم مدينه بيعت گرفت كه برده يزيد هستند و هر كس نپذيرفت كشته شد.جز على بن الحسين (ع) و على بن عبد الله بن عباس.

این واقعه، در سال شصت و سوم ه.ق،«دویاسه سال بعدازواقعه کربلا» به وقوع پیوست و از آنجائی که لشکر یزید، در ریگزاری (در اطراف مدینه) به نام «حره» اردو زدند و از آن پایگاه به شهر حمله ور شدند، در تاریخ، آن را به نام «واقعه حره» ثبت کردند...مورخان مسلمان معتقدند که سرکوب وحشیانه مردم مدینه در واقعه حرّه، به انتقام خون امویان و کشته‌های بدر و تقاصّ قتل عثمان از مردم مدینه، به‌ویژه انصار، صورت گرفته است.

سپاه شام پس از قتل و غارت مردم مدینه روانه مکه شد تا ابن زبیر و یاران او را نیز به همین سرنوشت دچار سازد. در نیمه راه، مسلم بن عقبه جان داد و طبق دستور یزید، کار به دست «حصین بن نمیر» افتاد. او به سوی مکه رفت و مدت چند ماه آنجا را محاصره کرد و از روی بلندی، با منجنیق به حرم خدا سنگ‌هایی آتشین پرتاپ کرد. اما سرانجام وقتی خبر مرگ یزید به سپاه شام رسید، دست از محاصره شهر برداشت و همراه سپاهش به شام بازگشت. .« منابع: دانشنامه جهان اسلام - تاریخ خلفا،‌ ص 50 الی 570 - تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 7 صص 3121-3117 - کامل ابن اثیر، ترجمه عباس خلیلی، ج 3، صص 260-258 - تاریخ سیاسی اسلام دکتر حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، صص 354-352 - زندگاني علي بن الحسين؛سيد جعفر شهيدي:ص79 - انساب الاشراف، ج 4، ص 37 - تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 250 - الفتوح، ج 5، ص 295 - الامامة و السياسة، ج 1، ص 213)

دو بار هتک حرمت خانه ی خدا در زمان عبدالله بن زبیر

سال 63 هـ ق در جریان «جنگ حره» لشگریان یزید به فرماندهی حصین بن نمیر به قتل عام مردم مدینه و سپس برای سرکوبی عبدالله بن زبیر مکه را محاصره کردند. وی به خانه کعبه پناه برد و لذا لشگریان یزید، داخل مسجدالحرام و کعبه را سنگباران کردند که در اثر آن قسمتی از کعبه خراب شد و پرده و سقف آن آتش گرفت.در این هنگام یزید مرد و سپاه امویان محاصره مکه را نیز ترک کردند. ( قسمت چهاردهم سریال مختار نامه ، به تصویر کشاندن این واقعه را بر عهده داشت)

مرحله دوم، بعد از مرگ یزیدبن معاویه بود که عبدالله بن زبیر مردم را به بیعت با خود دعوت کرد و تدریجا بیشتر مردم حجاز ، عراق، فارس و خراسان (تمام ممالک اسلامی آن روز) به جز مصر و شام، خلافت او را قبول کردند. مدت خلافت او هشت سال و اندی طول کشید تا اینکه عبدالملک بن مروان، حجاج بن یوسف را با سپاهی به جنگ او فرستاد. عبدالله باز نیز به خانه کعبه پناه برد!!

حجاج مکه را محاصره کرد و از منجنیق هایی که بر بالای کوه «ابوقبیس» نصب کرده بود، خانه کعبه را خراب کرد و داخل مسجدالحرام را سنگباران نمود. عبدالله بن زبیر در این جنگ کشته و حکومت ناحق زبیریان پایان پذیرفت.

عبدالملک بن مروان به فرمانروایی رسید در سال 72 ه ق برای شکست دادن عبدالله بن زبیر به مکه حمله کرد و بعد از هشت ماه محاصره آنجا، کعبه را ویران نمود و عبدالله بن زبیر را کشت (تاریخ طبری ج 6  ص 189)

یزید بن معاویه در اطراف دمشق به علت برخورد پاره‌سنگی که از منجنیقی پرتاب شده بود و به یک طرف صورت وی برخورد کرده بود به بیماری‌ای مبتلا شد و این بیماری مرگ وی را در چهاردهم ربیع‌الاول سال ۶۴ قمری به همراه داشت.

یزید بعد از 3 سال و 8 ماه و 14 روز حکمرانی در ناحیه حوران به مرض ذات‌الجنب از دنیا رفت. محل دفن وی حواریین نام دارد و در نقلی دیگر آمده است که جنازه اش را به دمشق آورده در باب صغیر جای دادند. مکانی که امروز به زباله‌دانی تبدیل شده است.

طبق وصیّتش، پسرش معاویه دوم بعد از او به خلافت رسید.( محمد جواد نجفی، ستارگان درخشان، ج ۹، ص ۹)

از وقایع و آثار بسیار مهم قیام بیدارگر کربلا، مسأله کنارهگیری و انصراف معاویه پسر یزید و استعفای او از منصب خلافت است. ابن حجر در کتاب الصواعق المحرقه مینویسد: بعد از مرگ یزید بن معاویه در سال 64ق پسر جوان او که مردی صالح و شایسته و همواره بیمار بود، به عنوان ادامه خلافت، قدمی به پیش ننهاد و از آن استقبال نکرد و در هیچ امری مداخله ننمود، ولی به اجبار خلیفه شد. او حدود چهل روز و به قولی دو یا سه ماه خلیفه بود. معاویة بن یزید سومین خلیفه سلسله اموی و هشتمین خلیفه رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) بشمار می‌رفت.

در مورد علت كناره‌گیری وی از حكومت نیز اختلاف است، ولی آنچه از تاریخ برمی‌آید به دلیل تمایل او به اهل بیت(علیهمالسلام) می‌باشد. اما بعضی‌ها علت كناره‌گیری معاویة بن یزید و حكومت كوتاه وی را بیماری او بیان كرده ‌اند كه هنگام تحویل حكومت بیمار بوده و با همان مرض هم فوت كرد. این علت شاید به دلایل سیاسی بیان شده باشد زیرا آنچه از كتب تاریخی دسته اول بدست می‌آید این است که محبت او به اهل بیت(علیهمالسلام) علت كناره‌گیری وی از خلافت می‌باشد. معاویة بن یزید اولین خلیفه مسلمانی است كه خواستار بازگشت خلافت به اهل بیت(علیهمالسلام) شد و از منصبش كناره‌گیری كرد. «قاموس الرجال» مطلبی از «مجالس المؤمنین» نقل می‌كند كه این نظریه را تأیید می‌كند: این كه چرا معاویه پسر یزید دوستدار اهل بیت(علیهمالسلام) شده ظاهراً به خاطر معلمش بوده؛ او معاویه را با اهل بیت (علیهمالسلام) آشنا می‌كند. این احتمال قرائتی نیز دارد. بعد از آن كه معاویه پدرش را لعن و از حكومت دوری كرد، بنی‌امیه معلم معاویه (عمرالقصوص) را مقصر دانستند و او را زنده به گور كردند.(8)

 «همانا معاویة بن یزید مصداق (یخرج الحی من المیت) می‌باشد و همچنین او در بین بنی‌امیه مانند مؤمن آل فرعون می‌باشد.

معاویه پسر یزید در سن بیست سالگی به منبر رفت و گفت: إِنَّ هذِهِ الْخِلافَةِ حَبْلُ اللهِ؛ خلافت ریسمان الهی است که جدم معاویه به ناحق از آنِ خود کرد و حال آن که این حق از آنِ علی بن ابی طالب (علیهالسلام) بود. هنگامی که جدم با گناهانش در قبر آرمید، پدرم خلافت را غاصبانه عهدهدار شد، در حالی که خلافت، حقِ پسر دختر پیامبر بود و پدرم نیز هم اکنون در قبر خود، با گناهان بسیارش، دست به گریبان است. او پس از این اعترافات گریست و گفت: عظیمترین و وحشتناکترین عمل پدرم، قتل عترت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، روی آوردن به میگساری و تخریب خانه خدا است. من راه آنان را ادامه نخواهم داد و مقلّد آنان نیستم و اختیار شما مردم با خود شماست، اگر دنیاداری خوب است، ما به قدر لازم به آن رسیدیم و اگر بد است به این مقدار که رسیدیم ذُریّه ابی سفیان را کافی است. سپس از انظار مردم پنهان شد و بعد از چهل روز درگذشت.

البته در سند دیگری اینگونه آمده است: معاویه بعد از آن كه از حكومت، خودش را خلع كرد در مسجد جامع به منبر رفت و مدت زیادی به حالت سكوت نشست. سپس حمد و ثنای خداوند را به طور بلیغ به جا آورد. بعد پیامبر و اهل بیتش را به نیكی یاد كرد. و گفت: همانا جدم معاویه، كسی كه به حكومت سزاوارتر بود را كنار زد. كسی كه به پیامبر نزدیك بود، فضلش عظیم بود، سابقه‌اش در اسلام از همه زیادتر بود، در بین مهاجران قدرش از همه بیشتر بود. از همه شجاعتر بود، علمش از همه بیشتر بود، از نظر ایمان اولین نفر بود و از نظر ارزش شریفترین بود. مصاحبتش با پیامبر(صلی الله علیه و آله) از همه قدیمی‌تر بود. پسرعموی رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، دامادش، برادرش، همسر دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه رسول خدا با اختیار او را برای دخترش برگزید. پدر دو سید بزرگوار اهل بهشت. پدرم به خاطر كارهای بدش و اسراف بر نفسش متخلق به اخلاق امت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نبود. او تابع هوای نفس بود. خطاهایش را نیك می‌دید و اقدامی كرد كه آن اقدام جرأت بر خداوند متعال بود. او حرمت اولاد رسول خدا را شكست... او رهین خطاهای خود است...وی این چنین از پدرش دوری كرد و بعد از آن در خانه نشست تا این كه از دنیا رفت.  (تاریخ خلیفة بن خیاط- الشیخ نجاح الطائی؛ نظریات الخلیفتین، ج 2- شیخ محمد تقی تستری؛ قاموس الرجال، ج10- علی محمد فتح‌الدین الحنفی - فلك النجاة فی الامامة والصلاة- الصواعق المحرقه - الإمامة والسیاسه، ج2- القمی الشیرازی؛ محمد طاهر؛ كتاب الاربعین- طبقات الكبری؛ ج 5- ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 6)

سرنوشت شوم قاتلان امام حسین علیه السلام

 

معرفی چندتن ازدشمنان وقاتلان حضرت اباعبدالله الحسین(ع)که سرنوشت شومی درانتظارشان بود

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، معرفی چند تن از دشمنان و قاتلان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و سرنوشت شوم آنان در این جهان را در این گزارش بخوانید.

- ابن حوزه

عبدالله بن حوزه تمیمی، از هتاکان لشگر عمربن سعد در کربلا که مورد نفرین امام علیه السلام قرار گرفت. وی از قبیله بنی تمیم بود که نامش «ابن حوزه» در برخی نقل‌ها و «تیمی» هم آمده است.

روز عاشورا، آن زمان که لشگر بنی امیه به سپاه امام حسین علیه السلام حمله کرد، ابن حوزه، مقابل لشگر رفت و امام علیه السلام را چند بار با لحن بسیار تند و خشن صدا زد.

حسین علیه السلام، در مرتبه آخر جلو آمد. و فرمود چه می خواهی؟ او گفت: ابشربالنار «بشارت باد ترا به آتش دوزخ»

امام علیه السلام فرمود: او کیست؟ گفتند: ابن حوزه تمیمی. آن حضرت گفت: دروغ گفتی من نزد پروردگارم می روم که مهربان است و شفاعتش پذیرفته؛ آنگاه حضرت، او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را به آتش دوزخ ببر. ابن حوزه خشمگین شد و خواست اسبش را به طرف حضرت بجهاند که اسبش چموشی کرد. و او را از پشت خود انداخت، بطوری که پای چپش در رکاب بود و پای دیگرش واژگون که مسلم بن عوسجه یکی از اصحاب امام علیه السلام، بر وی تاخت و شمشیر به پای او زد و پایش از تن جدا شد. اسب همچنان می دوید و سر او را به هر سنگ و کلوخ و درختی کوبید تا مرد. و روحش به آتش دوزخ رفت. سپس آن حیوان بر او بگردید و با سم آنقدر او را کوفت و پاره پاره کرد تا اینکه به جز دو پا چیزی از او نماند. (منابع: منتهی الامال- نفس‌المهموم- فرهنگ عاشورا)

- اخنس بن مرثد حضرمی

از عناصر خبیث در لشکر عمر بن سعد در کربلا که عمامه امام حسین علیه السلام را ربود و جنایات دیگری نیز مرتکب شد. نامش را (احبش بن مرثد بن علقمه حضرمی، احبش بن یزید، اخنس بن مرید)، هم گفته اند. روز عاشورا سال 61 هـ.ق، بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام، لشگر کوفه به جهت غارت لباس های او، بر جسد مقدسش روی آوردند که «اخنس» ملعون عمامه آن حضرت را برداشت و به سرش بست. او بعدا به مرض «جذام» مبتلا شد اگرچه به روایتی، «جابربن یزید ازدی»، به این جنایت متهم است

ولی اکثر مورخین، همین «اخنس» را سارق عمامه امام علیه السلام می دانند. دیگر از جنایات او این که: چون امام حسین علیه السلام شهید شد، عمربن سعد (لعنه الله علیه) در بین لشگریانش ندا داد که: کیست که داوطلب شود تا بر بدن حسین با اسب بتازد؟ آن ملعون با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند. اخنس آمد و با نُه نفر دیگر با اسب بر بدن آن حضرت تاختند و استخوان سینه و پشت و پهلوی مبارکش را شکستند. و بعدا نزد عبیدالله بن زیاد رفته و جایزه اندکی گرفتند. ابوعمرو زاهد می‌گوید: وقتی نسب آنها را دیدیم همگی حرامزاده بودند.

سرانجام شوم زندگی او:

به نقل از کتاب «نفس المهموم» و ناسخ التواریخ: مختار ثقفی در زمان قیام خودش به خونخواهی شهداء کربلا، نخست همین جماعت را آورد و دست ها و پاهایشان را با میخ های آهنین بر زمین بست و دستور داد تا با اسب‌های تازه نعل، آنقدر بر بدن پلیدشان تاختند تا گوشت و پوست و استخوانشان در هم کوبیده شده و هلاک گشتند. در تاریخ طبری روایتی است که اخنس بعد از این جنایاتش، در جنگی ایستاده بود که تیری ناشناس به او خورد و قلبش شکافت و مرد. (لعنة الله علیه) (منابع: نفس‌المهموم- تاریخ طبری- موسوعة الامام الحسین به نقل از: لهوف، الدمعة الساکبه، اعیان الشیعه، مناقب- ابن شهرآشوب- بحارالانوار)

- اسحاق بن حیوه [حیاه] حضرمی

از جنایتکاران لشگر عمر بن سعد در کربلا که لباس امام حسین علیه السلام را سرقت و جنایات دیگری هم مرتکب شد. نام پدرش را حریه، یحیی و حویه، نیز گفته اند. روز عاشورا، پس از شهادت حسین بن علی علیه السلام، لشگر عمربن سعد به جهت غارت لباس های او بر جسد مقدسش حمله کردند. اسحاق بن حیوه، پیراهن آن حضرت را ربود و به سرقت برد و پوشید، در حالی که در آن پیراهن بیشتر از 110 سوراخ از تیر و نیزه و شمشیر بود. اگرچه این عدد را به اختلاف ذکر کرده‌ اند.

اسحاق بعد از این قضیه به مرض پیسی مبتلا شد و موی سر و رویش ریخت. دیگر از جنایت این ملعون، آنکه وقتی امام حسین علیه السلام شهید شد، عمر بن سعد (لعنة الله علیه) در بین یارانش فریاد زد که: چه کسی داوطلب می‌شود که بر بدن حسین با اسب بتازد؟ او، (اسحاق حضرمی) با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند. آمد و با اسب خویش بر بدن امام علیه السلام تاخت، چندان که پشت و سینه آن حضرت درهم شکست؛ و بعد هم به اتفاق دیگر جانیان، نزد عبیدالله بن زیاد رفتند و جایزه اندکی از او گرفتند. ابوعمر زاهد می‌گوید: در نسب آنها دیدیم که همگی حرامزاده بودند.

سرانجام شوم زندگی او:

به نقل از «نفس المهموم»، مختار ثقفی در زمان خونخواهی شهداء کربلا، او و دوستانش را گرفت و دست و پایشان را به بندهای آهنین بست و دستور داد آنقدر اسب بر بدن آنها تاختند تا هلاک شدند. (منابع: نفس‌المهموم- تاریخ طبری- لهوف- الدمعه الساکبه (بهبهانی)- اعیان الشیعه- و به نقل بسیاری دیگر در موسوعه‌الامام الحسین (ع)- منتهی‌الامال- فرهنگ عاشورا)

- اسد بن مالک

از عناصر خبیث و قاتلین در کربلا، و سرسپردگان بنی امیه. نام او به گونه های مختلفی چون اسید بن مالک، و اسید بن مالک حضرمی، ذکر شده است. بعضی از مورخین چون «ابن شهرآشوب در مناقب» و سیدمحسن امین در «اعیان الشیعه» و قاضی نعمان او را شریک در قتل حضرت عبدالله فرزند مسلم بن عقیل (ع) با همدستی عمروبن صبیح صیداوی می دانند و در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه امام زمان (ع) چنین آمده است: السلام علی القتیل بن القتیل «عبدالله بن مسلم بن عقیل» و لعن الله قاتله عامر بن صعصعه و قیل اسد بن مالک، و امام زمان (ع)، او را لعنت کرده است.

اسید [اسد]، از جمله 10 نفری بود که بعد از شهادت حسین بن علی (ع)، بر بدن مبارک او با اسب تاختند و استخوان ها و سینه آن حضرت را درهم شکستند و چون نزد ابن زیاد ملعون رفتند، خواست اظهار خوش خدمتی کند و جایزه بگیرد، شعری به این مضمون خواند: ما سینه حسین را درهم کوبیدیم بعد از آن که پشت او را لگدمال کردیم با اسبان قوی هیکل و تیزتاز!! (لعنة الله علیه)

ابن زیاد گفت: شما چه کسانی هستید؟ گفتند: ای امیر ما کسانی هستیم که نیکو خدمت کردیم. ابن زیاد وقعی بر ایشان نگذاشت و فرمان داد تا جایزه کمی به آنها دهند. چون نسب این ده نفر را بررسی کردند، دیدند که همه حرامزاده و از اولاد زنا بودند. سرانجام کار او: زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام در سال 66 هـ.ق، قیام کرد، دستور داد دست و پای آنها را به میخ های آهنین بر زمین بکوبند و حکم داد تا بر بدن ایشان اسب تاختند تا هلاک شده و در زیر سم اسبان نابود گشتند. (ملهوف ص 182، بحارالانوار ج45 ص59) قولی است مبنی بر اینکه او، همان اسید حضرمی (شوهر طوعه) کسی که در کوفه، حضرت مسلم بن عقیل (ع) را در خانه اش پناه داد و او (اسید حضرمی و به نقلی پسرش بلال) این خبر را به دارالاماره و حکومت وقت داد و مسلم (ع) دستگیر شد. اما ممکن است فقط یک تشابه اسمی باشد. «بهر حال منبع موثقی بر این قول یافت نشد.» آنچه مسلم است اینکه از قتله کربلا بوده و دست ناپاکش به خون پاکان آلوده گشته است. (منابع: موسوعة الامام الحسین به نقل از: حدائق الوردیه، العبرات، و...- نفس‌المهموم

- زیارت ناحیه مقدسه- ترجمه ابصار العین)

- بحدل [بجدل] بن سلیم کلبی

از عناصر خبیث لشگر عمربن سعد در کربلا!! در عاشورا سال 61 هـ.ق که لشگر عمر سعد، حسین بن علی (ع) را شهید کردند، برای غارت اموال و لباس های او، بر جسد مقدسش حمله ور شدند که «بجدل بن سلیم، لعنة الله علیه» انگشت آن حضرت را با انگشترش برید و به سرقت برد. و این انگشتر، غیر از انگشتری رسول خدا بود که از ذخایر نبوت است. مختار ثقفی وقتی به خونخواهی شهداء کربلا قیام کرد، بجدل را دستگیر نمود و دستور داد تا هر دو دست و پایش را قطع کردند و آنقدر در خون خود غلطید تا هلاک شد و مرد. نکته: روایتی از «محمد بن مسلم از امام صادق (ع)» نقل شده که می گوید: از امام صادق (ع) از انگشتر (خاتم) حسین بن علی (ع) پرسیدم که به دست که افتاد؟ و یادآور شدم که «من شنیدم در ضمن اموال دیگر به غارت رفته است». حضرت فرمودند: «چنین نیست که گمان برده اند». حسین (ع) به پسرش علی بن الحسین وصیت کرد و خاتم خود را در انگشت او کرد و کار امامت را به او سپرد. چنانچه رسول خدا (ص) با علی بن ابیطالب کرد و او با حسن و او با حسین (ع)، سپس این خاتم بعدا به پدر من از پدرش رسید و اکنون در نزد من و به من رسیده است. و من هر جمعه در دست می کنم و با آن نماز می خوانم. محمد بن مسلم می گوید: روز جمعه نزد او رفتم نماز می خواند. چون از نماز فارغ شد دست به سوی من دراز کرد، در انگشتش خاتمی دیدم که نقش نگینش چنین بود لااله الا الله عدة للقاءالله. حضرت فرمود: این خاتم جدم ابی عبدالله الحسین (ع) است. (1- ص 200 در نفس المهموم به نقل (شیخ صدوق) و (روضة الواعظین) 2- موسوعة الامام الحسین به نقل از ترجمه امالی، کمره ای) (منابع: نفس‌المهموم- بحارالانوار ج 45- موسوعة‌الامام الحسین- منتهی‌الامال)

- بدیل بن صریم (حریم)

از قاتلان حضرت حبیب بن مظاهر اسدی و عناصر خبیث و جنایتکار تاریخ. او از قبیله بنی تمیم و از بنی عقفان بود. واقعه شهادت حبیب بن مظاهر- ظهر روز عاشورا سال 61 هـ.ق که حسین بن علی علیه السلام در سرزمین کربلا می خواست با یارانش نماز را به جا آورند و از سپاه کوفه مهلتی می خواست. یکی از مردان سپاه دشمن به نام حصین بن تمیم [نمیر] گفت: نماز شما پذیرفته نیست. حبیب که از اصحاب خاص حسین علیه السلام بود در جوابش گفت: ای احمق نادان! گمان می کنی که نماز از آل رسول قبول نیست ولی از تو پذیرفته است. ناگهان حصین به حبیب حمله کرد و حبیب نیز به او حمله ور شد و ضربه ای بر صورت اسب آن ملعون زد که بر اثر آن، حصین بن تمیم از اسب به زمین افتاد عده ای از نیروهای سپاه کوفه با عجله آمدند و او را نجات دادند، حبیب جنگ سختی کرد و عده زیادی از دشمن را کشت و این بار، «بدیل بن صریم» بر حبیب بن مظاهر حمله نمود و شمشیر بر سر مبارکش زد که حبیب بر زمین افتاد. این واقعه از همین جا با کمی اختلاف نقل شده است برخی مورخین گویند که پس از ضربه شمشیر بدیل بن صریم، دیگر حبیب نتوانست از جا برخیزد و لذا یک مرد تمیمی دیگر سر مبارک او را از بدن جدا کرد. بعضی مقاتل می نویسند که خود بدیل بن صریم، بعد از اینکه حبیب بن مظاهر بر زمین افتاد سرش را از بدن جدا نمود و آنرا بر گردن اسب خود آویزان کرد. (مجلسی، جلاء العیون) و عده ای بر این باورند که: بعد از ضربت شمشیر بدیل بن صریم، یک مرد تمیمی دیگر با نیزه بر او حمله کرد و چون حبیب بن مظاهر خواست از زمین بلند شود بار دیگر حصین بن تمیم، با ضربه ای دیگر شمشیر به او زد و آن مرد تمیمی سر از بدن حبیب، جدا کرد. از این رو، همه متفق هستند که بدیل بن صریم، بدون شک از قاتلان حضرت حبیب بن مظاهر اسدی است. پس از شهادت او، بین حصین بن تمیم و بدیل بن صریم، بحث زیادی درگرفت و هر کدام مدعی کشتن آن بزرگوار بودند و آخر الامر به این نتیجه رسیدند که حصین، سر او را گرفت و در لشگر بنی امیه جولان داد و بعد به بدیل بن صریم برگرداند تا او نزد ابن زیاد برد و جایزه بگیرد. و بدیل بعد از واقعه عاشورا، سر را به گردن اسب خود آویزان کرد و به کوفه آمد تا به قصر عبیدالله بن زیاد برد. قاسم، فرزند حبیب بن مظاهر در کوفه، که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود با این صحنه روبرو شد مدتی به دنبال آن مرد کثیف می رفت تا سر پدر را از او مطالبه کند. بدیل گفت: که چرا از من جدا نمی شوی؟ قاسم گفت: این سر پدر من است. آن را به من بده تا دفنش کنم! بدیل گفت: ولی امیر راضی نخواهد شد و من امیدوارم که جایزه و انعام خوبی بگیرم. قاسم گفت: امیدوارم که خدا به خاطر این جنابت، بدترین پاداش را بدهد، او همیشه در انتظار روزی بود تا قاتل پدرش را از صفحه روزگار برچیند و این امر بعد از چند سال در زمان مصعب بن زبیر که به جنگ با جمیرا (خمیرا) لشگر کشیده بود و آن مرد تمیمی در آن لشگر بود، اتفاق افتاد. قاسم بن حبیب توانست داخل اردوگاه مصعب شود و آنجا قاتل پدرش را دید و در نیمروزی، موقعی که قاتل در خیمه ای در خواب بود، او را با شمشیر به قتل رساند و هلاکش کرد. (منابع: موسوعة الامام الحسین به نقل از الدمعة الساکبه، اسرار الشهادة، العوالم بحرانی، کامل ابن اثیر و...- نفس‌المهموم- فرهنگ عاشورا- ابصارالعین- منتهی الامال)

- بشر بن خوط الهمدانی قانصی

قاتل حضرت جعفر بن عقیل از شهداء کربلا- وی از سرسپردگان عمربن سعد بود که سال 61 هـ.ق، در سرزمین کربلا حاضر و دستش به خون شهداء دیگر آلوده شد نامش به گونه های مختلفی چون: ابی اسماء بشر بن سوط قانصی و بشر بن سوط الهمدانی، بشر بن حویطر قانصی (قایضی)، بشر بن حوط القایضی و.... در تاریخ آمده است. جعفر بن عقیل برادر مسلم بن عقیل و مادرش خوصاء یا (ام الثغر) دختر عامر از طایفه بنی کلاب است. وی در روز عاشورا بعد از یکی از برادرانش به میدان جنگ با دشمن رفت و جنگید و عده ای را کشت و در آخر به دست «بشر بن خوط» به شهادت رسید. برخی مقاتل گویند که جعفر بن عقیل به دست شخص دیگری شهید شده است. بشر بن خوط همچنین در قتل عبدالرحمن فرزند دیگر عقیل شرکت داشته و با همدستی عثمان بن خالد جهنی آن حضرت را به شهادت رسانده و لباس های او را غارت کردند. روایتی است که عبیدالله بن جعفر طیار، یکی دیگر از شهداء کربلا به دست بشر بن خوط قانصی، به شهادت رسیده است. پایان زندگی!! زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد و به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام و شهداء کربلا در سال 66 هـ.ق بپا خاست. «عبدالله بن کامل» یکی از نیروهای تحت امرش را به دنبال «بشر و همدستش عثمان بن خالد» فرستاد. ابن کامل با عده ای هنگام نماز عصر، نزدیک مسجدی در قبیله «بنی دهمان» رفت و به افراد آن قبیله گفت: این دو نفر را برای من بیاورید که اگر اینکار نشود گناه همه قبیله تان از روز خلقت تا قیامت برگردن من باشد که شما را نکشم. آنها گفتند: به ما مهلت بده تا آنان را نزد تو آوریم. عده ای سوار رفتند و بشر بن خوط و عثمان بن خالد را، در جبانه کوفه (میدان یا قبرستان) دیدند. هر دو نفر می خواستند به طرف جزیره (شمار عراق) فرار کنند که دستگیر شده و نزد «ابن کامل» آوردند. او به دستور مختار، گردن آنها را زد و جسدشان را در آتش سوزاند. «لعنة الله علیهم». حضرت مهدی صاحب الزمان (عج) در زیارت شهداء کربلا از ناحیه مقدسه، به جعفر بن عقیل سلام و درود فرستاده و قاتلش را لعنت می فرماید: السلام علی جعفر بن عقیل لعن الله قاتله و (رامیه) بشر بن خوط الهمدانی. (منابع: نفس‌المهموم- ابصار العین- موسوعة‌الامام الحسین به نقل از: تاریخ طبری، العبرات، تذکرة‌الخواص و...- منتهی‌الامال)

- حصین بن نمیر

حصین بن نمیر سکونی یا "حصین بن تمیم" از سران امویان و از دشمنان آل علی بن ابیطالب علیه السلام، وی از قبیله کنده و از «بنی تمیم» بود که از جنایت و شقاوت هیچ کوتاهی نکرد. پدرش: "تمیم بن اسامة بن زبیربن ورید تمیمی" همان کسی است که وقتی امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی» از من هرچه می خواهید بپرسید قبل از اینکه از میان شما نباشم، پرسید تعداد موهای سر من چه قدر است؟ البته حضرت فرمودند: به خدا قسم می دانم ولیکن کجاست برهان آن! یعنی از کجا بر "تو" معلوم کنم که عددش همانست که من می گویم. حصین از دلاوران و شجاعان عرب نیز بود و همیشه با آل البیت علیه السلام دشمنی داشت و از مخالفان سرسخت شیعه بود. بعضی از اقدامات جنایتکارانه "حصین بن تمیم" یا "نمیر" در دوران زندگی:

1- در جنگ صفین در سپاه معاویه، حاکم بنی امیه بود. 2- در زمان خلافت "یزیدبن معاویه" فرمانده گروهی از سپاه او و از دست اندرکاران حکومت بود. 3- سال 60 هجری ق، زمانی که حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان) در مخالفت با یزید قیام کرد و از مدینه به مکه و از آنجا به طرف سرزمین عراق رفت به دستور "ابن زیاد" که کارگزار یزیدبن معاویه در کوفه بود، "حصین بن نمیر" را با لشگر انبوهی بر سر راه آن حضرت به «قادسیه» فرستاد و او پیاده و سواره اش را بین قادسیه و منطقه «حفان تا قطقطانه» و از طرف دیگر تا کوه «لعلع» در بصره مستقر کرد و در مقابل حسین علیه السلام ایستاد. 4- حصین را در قادسیه دستگیر کرد و نزد "ابن زیاد" فرستاد و در همین واقعه، قیس به شهادت رسید. 5- در دوران قیام مسلم بن عقیل قبل از عاشورا سال 61 وی رئیس پلیس "ابن زیاد" بود و ماموریت یافت برای پیدا کردن و دستگیری مسلم، خانه ها را تفتیش کرده و تمام دروازه های شهر کوفه را بست. 6- در حادثه عاشورا سال 61 هـ ق، از فرماندهان گروه تیرانداز بود که به سپاه حسین بن علی علیه السلام حمله کردند. 7- در شهادت حبیب بن مظاهر، از یاران "اباعبدالله حسین بن علی" در عاشورا 61 هـ ق، دستی داشت و بعد از شهادت آن بزرگوار، سر مقدس او را در کوفه برگردن اسب خویش آویخت تا به قصر "ابن زیاد" ببرد، به نقلی بعدها پسر حبیب بن مظاهر یعنی قاسم کمین کرد و او را کشت. 8- سال 64 هـ ق زمانی که "عبدالله بن زبیر" در شهر مکه بر ضد "یزیدبن معاویه" حاکم وقت سر به مخالفت برداشت و به کعبه پناه برد حصین بن نمیر بر کوه "ابوقبیس" منجیق گذاشت و کعبه را هدف قرار داد. 9- سال 65 هـ ق در سرکوبی نهضت «توابین» به سرکردگی سلیمان بن صرد خزاعی، حصین به عنوان فرمانده کل سپاه شام، با وی جنگید تا اینکه سلیمان "رحمه الله" کشته شد. پایان زندگی جنایتکار تاریخ: و سرانجام سال 66 هـ ق، در نهضت خروج مختار ثقفی، بعد از کشته شدن "ابن زیاد" در جنگ با "ابراهیم اشتر"، "حصین بن تمیم" یا "نمیر" بدست "شریک بن جدیر تغلبی" در نزدیکی موصل کشته شد. (منابع: نفس المهوم- منتهی الامال- فرهنگ عاشورا- تاریخ امام حسین- قیام حسینی در آئینه اسناد تاریخی)

- حفص

پسر عمربن سعد که در واقعه کربلا همراه پدرش جنایات بسیاری انجام داد و پدرش را به قتل امام حسین علیه السلام و اصحاب تحریک می کرد!! نام او در برخی مقاتل، آن جایی مطرح شده که قبل از روز عاشورا، هنگامیکه حسین بن علی دانست عمر بن سعد با لشگرش به مقابله با او به سرزمن نینوا فرود آمده و آماده جنگیدن و حمله هستند. کسی را نزدش، فرستاد (ظاهرا آن شخص «عمروبن قرظة بن کعب انصاری» بوده است). و پیغام داد که امشب به دیدار من آی، می خواهم ترا ملاقات کنم و مکان این ملاقات در میان دو لشگر در خیمه ای باشد عمر سعد با پسرش حفص و قریب بیست نفر سوار و حسین علیه السلام هم با همین تعداد آمدند. چون به یکدیگر رسیدند، امام حسین (ع) به اصحابش فرمود که دورتر روند و فقط برادرش عباس بن علی علیه السلام و فرزندش علی اکبر در کنارش بمانند. عمر سعد هم همینکار را کرد و فقط پسرش و غلامش ماندند. امام علیه السلام و عمربن سعد شبانه و در پنهانی مدتها با هم گفتگو کردند و سپس هر کدام سوی لشگرگاه خود بازگشتند. پایان زندگی ننگین او: زمانیکه عمربن سعد به دست مأموران مختار ثقفی، به هلاکت رسید و سر بریده او را نزد مختار آوردند، حفص دستگیر شده و در کنار مختار ایستاده بود و به سر پدر نگاه می کرد. مختار به او گفت: این را می شناسی؟ گفت آری. انالله و انا الیه راجعون. زندگی پس از او زشت است. مختار گفت: راست گفتی و دستور داد همانجا او را کشتند و گفت: آن به جای حسین (ع) و این به جای علی بن الحسین (ع) (حضرت علی اکبر) فرزند حسین، اگرچه هرگز برابر هم نیستند و با خود گفت: چه مقایسه ناعادلانه ای! به خدا قسم اگر سه ربع قریش را بکشم، تلافی یک بند انگشت او را (حسین علیه السلام) نکرده ام. آنگاه مختار، سر هر دو ملعون (پدر و پسر) را برای محمد بن حنفیه به مدینه فرستاد. گفته اند: تنها در آن روز بود که حضرت سجاد علیه السلام را خندان دیدند. زیرا قبل از آن، در اکثر اوقات، آن حضرت گریان و ناراحت بود!! (منابع: نفس‌المهموم- فرهنگ عاشورا- ج 2/ موسوعة‌الامام الحسین به نقل از الفتوح ابن اعثم، ترجمه ارشاد رسولی محلاتی، مقتل الحسین خوارزمی.- تاریخ خلفا رسول جعفریان ج 2 ص 527)

- حکیم بن طفیل طایی سنبسی

از عناصر خبیث که در قتل حضرت عباس بن علی (اباالفضل) علیه السلام شرکت داشت. او از قبیله «طی» و از همین جهت طائی می گفتند. سنبسی را نیز با اعراب مختلف، سنبسی و... خوانند. حکیم از سران و اشراف کوفه و از سپاهیان عمر بن سعد در کربلا بود. روز عاشورا، آن زمان که عباس بن علی علیه السلام، به سمت رود فرات رفت تا برای خیمه های امام حسین علیه السلام آب بیاورد، حکیم همراه «زیدبن ورقاء» در یکی از نخلستان های اطراف کمین کرد و بطور ناگهانی به حضرت اباالفضل حمله برد و دستان حضرتش را قطع کردند. و چون سپاه دشمن، آن حضرت را احاطه کردند، به تنهایی با آنها آنقدر جنگید تا به شهادت رسید. به نقل برخی مورخین، حکیم بن طفیل در آخرین لحظه، عمودی از آهن به فرق مبارکش زد و آنحضرت نقش بر زمین شد. عده ای نام آن خبیث را، «نوفل ازرق» گفته اند. بعد از شهادت حضرت عباس علیه السلام حکیم جامه و سلاح او را به سرقت برداشت. تمام مقاتل، او را از قاتلین حضرت ابالفضل العباس (ع) می دانند.

وی بعد از شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام در روز عاشورا، به دستور عمربن سعد همراه با 10 نفر دیگر بر بدن آن حضرت اسب تاختند و استخوان های سینه و پشت و پهلوی حضرتش را در هم شکستند (لعنت خداوند بر آنها)، وقتی به کوفه به حضور ابن زیاد رفتند، اظهار خوش خدمتی کرده و گفتند ما بودیم که در بعدازظهر عاشورا بر پیکر حسین اسب تاختیم ولی عبیدالله به آنها جایزه اندکی داد. محدثین چون (ابوعمرو زاهد) گویند که چون نسب این ده نفر را بررسی کردیم، دیدیم که همگی حرامزاده و از اولاد زنا بودند. سرانجام کار او: مختار ثقفی، سال 66 هـ.ق، که به خونخواهی کشته شدگان کربلا برخاست. عبدالله بن کامل شاکری را با عده ای مامور کرد تا حکیم بن طفیل را دستگیر کردند. او می گفت تیری بر حسین بن علی علیه السلام انداختم ولی به زیر جامه آن حضرت رفت و هیچ زیانی به او نرساند نزدیکان حکیم، نزد «عدی بن حاتم طائی» رفتند و از او خواستند تا ضامن شود و حکیم را آزاد کنند زیرا عدی، هم قبیله آنها بود. عدی این تقاضا را از «ابن کامل» کرد ولی او گفت: اختیار با من نیست، امر با مختار است. و شیعیان نگران بودند که مبادا امیر (مختار) شفاعت عدی بن حاتم را بپذیرد. لذا به ابن کامل اصرار می کردند که بگذار این خبیث را بکشیم و از این جهت او را برهنه کردند و گفتند تو بودی که فرزند علی علیه السلام را بعد از کشتن برهنه کردی و تو گفتی که بر حسین علیه السلام، تیر انداختی و کارگر نشد، حال ما بر تو تیر می افکنیم تا کارگر شود و آنقدر بر بدن آن تیز زدند تا مانند خارپشت شد و بر زمین افتاد و به هلاکت رسید. از آن طرف که عدی بن حاتم، نزد مختار رفت تا شفاعت او کند، مختار گفت آیا تو روا داری که کشندگان حسین علیه السلام را شفاعت کنی؟ عدی گفت: بر حکیم بن طفیل دروغ بسته اند. او از کشندگان نبود. مختار گفت: اگر یقین به این حرف کنم، او را رها می نمایم. اما: غافل از اینکه، گروه ابن کامل، حکیم را کشته بودند و خبر قتل او را برای مختار آوردند. حضرت مهدی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، در زیارت شهدا از ناحیه مقدسه، او را لعنت کرده است. آنجا که بر عموی خود حضرت اباالفضل العباس علیه السلام سلام و درود فرستاده و فرموده: سلام بر عباس فرزند امیرالمومنین علیه السلام، یاور برادر با جان خویش، آن که از دیروزش برای فردای خویش توشه برگرفته است. فدایی برادر، او که حافظ مشک آب و به سوی برادر شتابان بود و دو دست از بدنش جدا شد. خداوند قاتلان او یزید بن وقاد و حکیم بن طفیل طائی را لعنت کند. (منابع: ابصار العین- نفس‌المهموم- موسوعه الامام الحسین به نقل از: حدائق الوردیه، مقاتل الطالبین، بحار الانوار مجلسی، و بلاذری در جمل من انساب الاشراف- زیارت ناحیه مقدسه- منتهی‌الامال)

- خولی بن یزید اصبحی

خولی یا خولی: از دژخیمان شهر کوفه که سر حضرت حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان) را از کربلا به کوفه برد و در خانه اش پنهان کرد. همچنین از قاتلان عثمان بن علی فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بود. پدرش: یزید اصبحی نام داشت. سال 60 هـ ق، زمانی که عبیدالله بن زیاد، برای جنگ با حسین بن علی علیه السلام، سپاهی از کوفه به کربلا فرستاد، خولی با این سپاه همراه شد و در کربلا در روز دهم محرم (عاشورا) در سال 61 هـ ق، در جنگ با سپاه حسینی، شقاوتهایی از خود نشان داد. حساس ترین زمان شقاوت او، آنگاه که امام علیه السلام از اسب به زمین افتاد و به شهادت رسید و دشمنانش، سر مطهر او را از بدنش جدا کردند. خولی از طرف «عمربن سعد» مأمورین یافت تا آن سر را به همراهی حمیدبن مسلم ازدی، برای ابن زیاد، والی کوفه به آنجا ببرد. اگرچه نقل دیگری است که: او خود، سر آن حضرت را از بدنش جدا نمود، به اینصورت که، در آخرین لحظات حیات حسین بن علی علیه السلام، که دشمنانش او را تیرباران می کردند، «سنان بن انس نخعی» بر او حمله کرد و نیزه ای برآورد که خولی با عجله آمد و از اسبش پیاده شد تا سر آن حضرت را جدا کند، اما بر خود لرزید که «شمربن ذی الجوشن» به او نهیب زد و گفت: خداوند بازویت را سست کند! چرا اینگونه می لرزی؟ و این مرد خبیث سر آن امام عزیز را از تن جدا نمود. و نتیجه اینکه: سر منور حسین بن علی علیه السلام را، خولی به کوفه برد. اما شب شد و دیر به (دارالاماره) قصر عبیدالله بن زیاد، رسید و درب آنجا بسته بود. لذا به خانه اش رفت و سر را در زیر طشتی، و به نقلی در «تنور» پنهان کرد. خولی دو زن داشت، یکی از قبیله حضرمیان، و یکی از قبیله بنی اسد. نام انها، نوار و عیوف در تاریخ آمده و پدر یکی از آنها، مالک بن عقرب است. وقتی خولی نزد همسرش به اتاق رفت، همسرش پرسید، با خود چه آورده ای؟ خولی گفت: چیزی آورده ام که برای همیشه ثروتمند و بی نیاز خواهیم بود. سر حسین بن علی علیه السلام را به خانه آورده ام! همسر او گفت: وای بر تو! مردم سیم و زر به خانه می برند و تو، سر فرزند رسول خدا آورده ای! به خدا سوگند که هرگز در کنار تو نخواهم ماند. این را گفت و بلند شد و بیرون آمد و ناگهان نظرش بر نوری عظیم افتاد و دید که: نوری به آسمان می رود و این نور از آن سر منور ساطع است و ملائکه به صورت مرغان سپید، در اطراف آن هستند. در بعضی اقوال تاریخی است که او شبانه، همسرش را ترک کرد و از آن خانه بیرون رفت. خولی سر را برای ابن زیاد برد تا جایزه بگیرد. او بعد از واقعه عاشورا همچنان زنده بود تا سال 65 هـ ق، زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حضرت حسین علیه السلام، قیام کرد و دنبال قاتلان آن حضرت بود، «معاذبن هانی» و «اباعمره کیسان» امیر پاسبانان خاص خودش را به دنبال خولی فرستاد. خولی در خانه اش، در بیت الخلاء (مستراح) پنهان شده بود. یکی از همسرانش که کینه او را از آن زمان که سر بریده حسین علیه السلام را آورده بود به دل داشت و دشمنش شده بود، محل اختفای شوهرش را به مأموران مختار با اشاره دستش، به آنها نشان داد که خولی در کجاست! مأموران او را دستگیر کرده و خبرش را به مختار دادند. به دستور مختار، او را کشتند و جسدش را سوزانده و خاکسترش را بر باد دادند. امام زمان علیه السلام در زیارت شهدا از ناحیه مقدسه او را لعنت کرده است آنجا که میفرماید: سلام بر عثمان فرزند امیرالمؤمنین همنام «عثمان بن مظعون»، خداوند تیرزنندگانش «خولی بن یزید» و «ابانی دارمی» را لعنت کند. (منابع: نفس المهموم- معارف و معاریف- فرهنگ عاشورا- دائرةالمعارف تشیع به نقل از اعیان الشیعه، تاریخ طبری، تاریخ کامل ابن اثیر و ...)

- رشید ترکی

قاتل هانی بن عروه مرادی- او از بستگان عبیدالله بن زیاد (حاکم کوفه در سال 61 هـ.ق) بود، پس از کشته شدن حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام و دستگیری هانی بن عروه، به دستور ابن زیاد، او را به بازار گوسفندفروشان بردند تا بکشند، هانی دستهایش بسته بود و دائما قبیله مذحج را (که قبیله خودش) بود، صدا می کرد و چون یاری نداشت، خواست که به وسیله ای، از خود دفاع کند، وی این غلام ابن زیاد (رشید) او را با شمشیر زد که ضربه اول کاری نبود و هانی گفت: بازگشت بسوی خداست خدایا به سوی رحمت و رضای تو، آنگاه غلام ترک، ضربه دیگری زد و او را کشت. مدتها بعد عبدالرحمان بن حصین، رشید ترکی را در «خازر» همراه عبیدالله دید و چون او را شناخت، با نیزه به او حمله و او را کشت. (منابع: موسوعه الامام الحسین به نقل از: مروج الذهب، مسعودی- تاریخ طبری- ترجمه ارشاد شیخ مفید (رسولی محلاتی)- نفس‌المهموم)

- زرعة بن ابان بن دارم

از عناصر خیبث سپاه عمربن سعد که در کربلا، مانع دسترسی حسین بن علی علیه السلام به آب شد، روز عاشورا سال 61 هـ.ق، آن زمان که سپاه کوفه بر حسین علیه السلام حمله کرد و آن حضرت مانند شیر غران روبروی آنها قرار گرفت و شمشیر به آنان کشید و گروه زیادی را مانند برگ خزان بر روی زمین، ریخت، تشنگی زیادی برش غالب شد، از این رو به طرف رود فرات روان شد هرچند که عمروبن حجاج با چند صدسوار اطراف آنجا را محاصره کرده بودند. کوفیان می دانستند که اگر آن حضرت جرعه ای آب بنوشد این بار چندین برابر از آنها بکشد و بسیاری قلع و قمع کند. همین جا بود که «زرعة بن ابان از قبیله بنی دارم» دستور دارد که: میان حسین و آب فرات حایل شوید و مگذارید که او بر آب دست پیدا کند و خودش بر اسب سوار شد و مردم هم دنبال او رفتند تا بین حسین علیه السلام و آب مانع شدند. امام حسین او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را تشنه گردان. زرعه خشمگین شد و تیری بر چانه آنحضرت زد امام علیه السلام تیر را بیرون کشید و دستش را زیر حنک (چانه) گرفت، هر دو دست از خون پر شد. آنگاه گفت: خدایا از آن چه با پسر دختر پیغمبرت انجام می دهند سوی تو شکایت می کنم، خدایا آنها را یک به یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یکنفر از آنها را باقی مگذار. چیزی از این واقعه نگذشت که خداوند تشنگی را بر زرعة بن ابان، مسلط کرد و او هرگز سیراب نمی شد. پایان زندگی ننگین او: اکثر مقاتل نوشته اند که:

زرعة بن ابان، مدت کمی بعد از شهادت امام حسین علیه السلام زیست و بعد مبتلا به عطش شد به گونه ای که از سرما و گرما فریاد می زد گویا آتشی از شکمش شعله می کشید و پشتش از سرما می لرزید. هرچه آب می خورد سیراب نمی شد. آب را برای او سرد می کردند و با شکر مخلوط و پیاپی به او میدادند (شربت بوده) ولی دائما فریاد می زد «آبم دهید». یک کوزه آب به او می دادند، می خورد و کوزه دیگر می رسید و او بر پشت می افتاد و باز تشنه می شد و فریاد می کرد که تشنگی مرا کشت. قاسم بن اصبغ بن نباته روایت می کند که: گاهی من از کسانی بودم که او را پرستاری می کردم و برای آرامش و تسکین او جدیت داشتم و آب سرد برایش می آوردند آمیخته با شکر و قدح های پر از شیر و کوزه های پر از آب. او می گفت: وای بر شما، آب به من دهید که از تشنگی می میرم کوزه ها یا کاسه ای پر از آب به او می دادند که برای سیراب کردن یک خانواده کافی بود. او می آشامید و همین که لب خود برمی داشت، لحظه ای دراز می کشید و مجددا می گفت آبم دهید.. اصبغ می گوید: به خدا قسم چیزی نگذشت که شکمش مانند شکم شتر برآمد و ورم کرد و بعد ترکید و او هلاک شد!! (منابع: منتهی الامال- تاریخ طبری- بحارالانوار مجلسی- موسوعه‌الامام الحسین به نقل از: انساب‌الاشراف، العبرات، مناقب ابن شهرآشوب، کامل ترجمه خلیلی و بسیاری دیگر.- نفس‌المهموم)

- زید بن ورقاء جهنی

از عناصر خبیث و از قاتلان شهداء در کربلا؛ عده ای از مورخین، او را از همدستان قاتل حضرت اباالفضل (ع) می دانند و به نقل بیشتر روایات، او قطع کننده دست راست حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام، در روز عاشورا بود. آن زمان که حضرتش برای آوردن آب به طرف رود فرات رفته بود، زیدبن ورقاء با حکیم بن طفیل، در نخلستانی اطراف رود فرات کمین کرده بودند. همین که حضرت آب برداشتند تا به خیمه ها برسانند، آن دو نفر حمله کرده و دستان آن حضرت را قطع نمودند بیشتر مورخین گویند که زیدبن ورقاء، دست راست آنحضرت را با ضربت شمشیر، از تن جدا کرد. در بعضی نقل ها گفته شده که نوفل ازرق و حکیم بن طفیل، با همدستی یکدیگر، دستان او را قطع کردند اما در حدیثی از امام باقر علیه السلام، روایت است که فرمودند: زیدبن ورقاء و حکیم بن طفیل طائی هر دو در قتل عباس بن علی علیه السلام شرکت داشتند. (مقاتل الطالبین/ 82- ترجمه رسولی محلاتی) دیگر از جنایات زیدبن ورقاء، در صحنه کربلا مشارکت او در قتل عبدالله فرزند مسلم بن عقیل است. اگرچه قاتل اصلی او را شخص دیگری بنام «عمروبن صبیح صیداوی» می دانند ولی به گفته خود زید در زمان دستگیریش و به نقل برخی مورخین، آن زمان که عبدالله به میدان جنگ آمد و با دشمن روبرو شد، او تیری بر پیشانی او زد که دست او با همان تیر بر پیشانیش دوخته شد و با تیر بعدی که در شکم او فرود آمد، عبدالله به شهادت رسید، به گفته «ابن اثیر» آن زمانی که او را دستیگر کرده و نزد مختار بردند، خود اعتراف کرد و گفت: من بر جوانی تیری افکندم که دست خود را سپر کرده و بر پیشانی گذاشته بود. این جوان عبدالله بن مسلم بن عقیل بود. همینکه تیر به او اصابت کرد گفت: خدایا! اینان ما را اندک یافتند و ما را خوار کردند آنان را بکش، چنانکه ما را کشتند. آنگاه تیر دیگری سوی آن جوان انداختم و بعد نزدیک او رفتم دیدم که جان داده است. پس آن تیری که بر شکم او زده بودم بیرون آوردم، ولی آن تیری را که در پیشانیش فرو رفته بود، نتوانستم از پیشانی او بردارم و لذا او در قتل عبدالله بن مسلم دست داشت. زید در آخرین ساعات جنگ که امام حسین نیز شهید شده بود، یکی از یاران آنحضرت بنام سویدبن عمر ابن مطاع را به قتل رساند. سوید که مدتی در میدان با دشمن جنگیده و جراحات زیادی برداشته بود، بیهوش در میان زخمیان افتاده بود، چون کمی به هوش آمد، شنید که کوفیان شادی کنان می گویند که «حسین کشته شد» او که هنوز رمقی در بدنش بود، تاب نیاورد و بپاخاست و با خنجری که در چکمه خود مخفی کرده بود، با زحمت و مشقت زیاد به جنگ پرداخت. تا اینکه زیدبن ورقاء با همدستی عروة بن بکار تغلبی، او را به شهادت رساندند. از آن اخبار معلوم می شود که این عنصر کثیف در همه جا، دستی به خون آلوده کرده است. سرانجام کار او: سال 66 هـ.ق، در زمان قیام مختار بن عبید ثقفی، زید توسط عبدالله بن کامل شاکری و عده دیگری، خانه اش محاصره و او دستگیر شد. زید که مردی دلیر بود، شمشیر در دستش بود و از خانه بیرون آمد. ابن کامل به مامورانش گفت: با شمشیر و نیزه بر او حمله نکنید، بلکه تیر و سنگ بر او بزنید. ماموران چنین کردند تا زید بر زمین افتاد ولی هنوز زنده بود. به دستور «ابن کامل» آتشی بر پا کردند و او را که رمقی در بدنش بود، زنده در آتش سوزاندند. به یک روایت که در کتاب ناسخ التواریخ نقل شده، او را خدمت مختار آوردند مختار گفت: ای ملعون، بگو تا عبدالله را چگونه کشتی؟ زید گفت: تیری بر چشمش زدم که از سرش بیرون آمد. مختار دستور داد تا او را آویزان کردند، آنگاه خودش تیری بر کمان گذاشت و به چشم او پرتاب کرد، آنچنان که چشم او از سرش بیرون پرید، و بعد آنقدر به او تیر زدند که: گویی بدنش ناپدید و سرش بریده شد. امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه، او را لعنت کرده است. آنجا که به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام چنین سلام و درود می فرستد: سلام بر ابی الفضل عباس بن امیر المومنین علیه السلام، او که با دادن جان خود با برادرش همدردی نمود از امروز دنیا، برای فردای قیامت توشه برگرفت و جان خود را فدای برادرش کرد و رفت تا آب بیاورد ولی دو دستش بریده شد. خداوند دو قاتل او «یزید بن رقاد حیتی»، و حکیم بن الطفیل الطائی را لعنت کند. نام او در تاریخ: زید بن رقاءالجنبی، یزیدبن وقاد، یزید بن رقاد حیتی، زید بن ورقاء الحنفی آمده است. (منابع: نفس‌المهموم- منتهی‌الامال- موسوعه‌الامام الحسین (ع) به نقل از ترجمه کامل خلیلی، تاریخ طبری پاینده، انساب الاشراف بلاذری)

- سنان بن انس (بن عمرو) نخعی

از فرماندهان سپاه عمر بن سعد در عاشورا (61 هـ.ق) که حضرت حسین بن علی (ع) را به شهادت رساند. او از جانیان بزرگ تاریخ است که در واقعه کربلا در قیام امام حسین (ع)، در شنیع ترین جنایت ها، نامش مطرح است. زمانی که کوفیان (لشگر عمرسعد) به حسین علیه السلام حمله کردند و هر کسی از یک سو آن حضرت را آماج تیر و نیزه قرار داد تمام مقاتل اتفاق نظر دارند بر اینکه: سنان بن انس در آخرین لحظه، نیزه ای بر پشت آن حضرت زد. و آن حضرت از اسب بر زمین افتاد و نیزه از سینه اش بیرون زد، آن ملعون سپس در گلوی امام علیه السلام، تیری فرو کرد. «لمعات الحسین». بیشتر مورخین گویند که سنان بن انس، در آخرین لحظات عمر حسین (ع)، بالای سرش ایستاد در حالی که ریش امام را در دست گرفته و با شمشیر به گلوی حضرتش می زد می گفت:

 

من سر ترا جدا می کنم و میدانم که تو زاده رسول خدا و مادر و پدرت از همه بهترند. سنان بن انس به دستور عمر بن سعد سر مقدس امام حسین علیه السلام را از بدنش جدا کرد و بر نیزه افراشت. بعدا به خاطر این جنایت، از «ابن زیاد»، درخواست جایزه کرد. (برخی این جنایت را از شمر یا خولی دانسته اند). سنان بعد از پایان واقعه تلخ روز عاشورا و شهادت حسین بن علی (ع)، بر در خیمه عمر بن سعد آمد و با صدای بلند فریاد زد: شترم را از سیم و زر (طلا و نقره) بار کن که من پادشاه با منزلت و با فر و شکوهی را کشتم که بهترین پدر، مادر و نسب را داشت. عمربن سعد با عصبانیت به او گفت: گواهی می دهم که تو دیوانه ای و هرگز عاقل نبوده ای. بعد دستور داد او را به درون خیمه آوردند چون سنان وارد خیمه شد با چوبدستی خود چند ضربه به او زد و گفت: ای احمق، اینگونه حرف می زنی؟ به خدا سوگند اگر ابن زیاد این سخن را از تو بشنود، گردنت را خواهد زد! بعد از این جنابت بزرگ، اطرافیان سنان بن انس و مردم دیگر به او می گفتند: تو حسین پسر علی و پسر فاطمه دختر رسول الله را کشته ای. تو بزرگ ترین و مهم ترین شخص عرب را کشتی. نزد امرای خود برو و پاداش خویش از آنها بخواه، وظیفه است اینکه نعمتی بیکران طلب کنی. اگر آنها تمام خزائن و بیت المال ها را به تو ببخشند، در برابر این قتل که تو انجام داده ای، کم و ناچیز است، و هنوز حق ترا ادا نکرده اند. زیرا تو کار مهمی کردی! پس از مدتی حجاج ثقفی در زمان خود روزی از اطرافیانش پرسید: هر کس به دولت بنی امیه هر خدمتی کرده، برخیزد. جماعتی برخاستند و خدمتشان را بازگو کردند و سنان بن انس برخاست و گفت: من کشنده حسینم. تا آنجا که توانستم به تنهایی او را تیر و شمشیر زدم تا کشته (شهید) شد. حجاج گفت: نیکوخدمتی است. چون سنان به منزلش برگشت، زبانش بسته و لال و عقلش زایل و دیوانه شد و تا زمان مردن و هلاک شدنش، در همان جا که نشسته بود، غذا می خورد و تخلی می کرد. هلاکت سنان بن انس: در اینکه پایان کار و سرانجام او چه بوده است، چند نقل وجود دارد: 1- مختار ثقفی، سال 66 هـ.ق، که به خونخواهی حسین بن علی و یارانش (ص)، قیام کرد، و بعضی از قتله کربلا را گرفت و به مجازات رساند، مأمورانش سنان را در شهر بصره، دستگیر کرده خانه اش را ویران نمودند و بند بند انگشتانش را از هم جدا کرد، سپس دست و پایش را بریده و در دیگی از روغن زیتون جوشان انداخت و او دست و پا می زد تا مرد. (لهوف، مثیرالاحزان) 2- زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد، به دنبال سنان بن انس فرستاد که می گفت من حسین را کشته ام. ولی او به بصره فرار کرده بود، لذا مأموران مختار نتوانستند بر او دست پیدا کنند و فقط خانه اش را ویران کردند. (نفس المهموم) 3- وی بعد از واقعه کربلا، در زمان قیام مختار و خونخواهی او در نبرد با سپاه ابن زیاد، به رهبری ابراهیم اشتر، اسیر شد. ابراهیم وقتی جنایات سنان بن انس را از زبان خودش شنید. او را با اعمال شاقه مجازات کرد، همین که سنان در آستانه مرگ قرار گرفت سرش را بریدند و بدنش را سوزاندند. (حکایة المختار ص 45) 4- یک نقل هم در لابلای مطالب گذشته مطرح کردیم که در زمان حجاج ثقفی بوده است  5- سنان بن انس، بعد از کشتن حسین بن علی علیه السلام، نزد عبیدالله بن زیاد رفت و بی آنکه صله و جایزه ای بگیرد به دستور ابن زیاد، گردنش را زدند. (منابع: مقاتل الطالبین (انساب الاشراف، امالی شیخ صدوق، روضة‌الواعظین)- نفس‌المهموم- تاریخ طبری- کامل ابن اثیر- منتهی‌الامال- موسوعة‌الامام الحسین به نقل از بسیاری از مقاتل و سیره‌نویسان)

- شمربن ذی الجوشن

نام اصلی او شمرابن فرط ضیابی کلابی، از طایفه بنی کلاب، از فرماندهان جنایتکار و بی رحم سپاه کوفه و از بزرگترین قاتلان تاریخ، قاتل امام سوم شیعیان حسین بن علی علیه السلام و از مسببان شهادت اهل بیت پیامبر اسلام و اصحاب امام حسین علیه السلام است. پدرش "ذی الجوشن" که در آغاز اسلام از مسلمان شدن امتناع کرد و به دعوت پیامبر اعتنایی نکرد، تنها وقتی که متوجه پیروزی مسلمانان بر مشرکین شد، اسلام آورد و اسبی بنام "عرجاء" را بعنوان هدیه نزد پیغمبر برد ولی ایشان، هدیه او را قبول نکردند. از مادر "شمر" هم به پست فطرتی و پلیدی یاد شده و چون او دامنش به گناه بی عفتی آلوده شده بود لذا این فرزند (شمربن ذی الجوشن) از راه نامشروع به دنیا آمد. شمر، مردی زشت رو و پیس و آبله رو، و از روسای هوازن بود. اگر چه اول با امیرالمومنین علی بن ابیطالب بیعت نمود و در جنگ صفین در لشگر آن حضرت بود و ضربتی از سپاه شام خورد و مجروح شد او بعدا به گروه خوارج پیوست و در کوفه مسکن کرد و در آن شهر به روایت حدیث پرداخت. او همیشه کینه آل علی را در دل داشت و منتظر فرصت مناسبی بود تا این کینه و عقده های دلش را بیرون بریزد. سال 61 هجری قمری که حرکت امام حسین علیه السلام به سمت عراق شد، شمر اخبار این حرکت را دقیقا پی گیری می کرد. جاسوسان او مسیر حرکت امام را تا ورود به کربلا، برای او گزارش میدادند. در تاریخ این واقعه عظیم، شمربن ذی الجوشن از طرف دولت وقت و دشمنان اسلام، چند جا نقش اساسی داشت. 1- و از جمله افرادی بود که "عبیدالله بن زیاد" حاکم کوفه، او را برای پراکنده کردن مردم کوفه از اطراف مسلم بن عقیل، یار باوفای حسین بن علی، به دارالاماره فرستاد. 2- زمانی که عمربن سعد، فرمانده لشگر کوفه در نامه ای برای حاکم کوفه نوشت که حسین بن علی حاضر شده که یا برگردد و یا به یکی از سرحدات کشور اسلامی برود "عبیدالله حاکم کوفه" نظر داد که باید پذیرفت ولی وقتی شمر از این نامه مطلع شد، او را منع کرد و گفت که اگر حسین بن علی خود را تسلیم نکند و برود، بعدا قدرتمند می شود. پس بهتر است الان که در چنگ شما گرفتار است، نگذارید برود. عبیدالله هم نظر شمر را قبول کرد او را فرمانده سپاه با 4000 جنگجوی زبده کرد و همراه با نامه ای به طرف عمربن سعد فرمانده کوفه در کربلا فرستاد، تا از حسین بخواهد که یا تسلیم شود و یا به جنگ تن در دهد و به دنبال این نامه، گفت ای عمر سعد، اگر اینکار را انجام نمی دهی از لشگر ما کناره بگیر و لشگر را به شمربن ذی الجوشن واگذار. 3- اوج جنایت و شقاوت این مرد از روز عاشورا دهم محرم سال 61 هجری در کربلا است. در آن روز او فرمانده پیاده های لشگر کوفه بود و جنایات بسیار را مرتکب شد. زمانی هم که بسیاری از اصحاب امام حسین شهید شدند، دشمنان امام، به طرف خیمه ها حمله کردند و شمر فریاد زد که آتش بیاورید تا خیمه ها و اهلش را بسوزانم. در این موقع امام علیه السلام در مقابل شمر فرمود: ای پسر ذی الجوشن، خدا ترا به آتش دوزخ بسوزاند. وای برشما، اگر دین ندارید لااقل آزاد مرد باشید و بعد حضرت خواستند که تا من زنده ام به حرم من تعرض نکنید که شمر از کلام امام شرم کرد و برگشت. 4- این جنایتکار، در آخرین ساعتهای روز دهم محرم، زمانی که امام علیه السلام جراحت های زیادی در سر و بدن داشتند، دستور داد تا حضرت را از پشت، تیرباران کردند و سپس آن خبیث کثیف، با چکمه و خنجر برهنه بر سینه فرزند رسول خدا نشست و سر مقدس حضرت را از تن جدا کرد. 5- او بعد از شهادت امام و همه یاران حضرت، می خواست خیمه گاه خاندان وحی را آتش بزند و علی بن حسین، زین العابدین را به قتل برساند که دیگران مانع شدند. 6- در میان مورخین اتفاق نظر است که کسی که به فرمان عمربن سعد، سرهای مقدس شهداء کربلا را نزد "ابن زیاد" برد، او بود و از طرف ابن زیاد هم، سرهای شهداء را مجددا به همراه چند نفر دیگر، نزد یزید حاکم وقت شام برد. پایان زندگی شمربن ذی الجوشن: زندگی سراسر ننگین و کثیف این مرد، زمانی که مختار ثقفی در سال 66 هجری برای خونخواهی ابا عبدالله الحسین قیام کرد، شمر از کوفه فرار کرد. یکی از غلامان مختار، به دنبال او رفت ولی شمر با ترفندی او را کشت و بعد به قریه دیگری فرار کرد و از آنجا هم باز به قریه «کلتانیه» تا اینکه سپاهیان مختار در آن جا، او را محاصره کردند. یاران شمر همگی پا به فرار گذاشتند. خود او هم فرصت نکرد تا لباس رزم بپوشد، پارچه ای به خود پیچید و با نیزه در مقابل سپاه مختار ایستاد تا اینکه از پای در آمد. بعضی گویند که جسم او را نزد سگان انداختند و بعضی گویند که او را دستگیر کردند، گردنش را زدند و بر بدنش اسب تاختند و سر او را، مختار نزد "محمد بن حنفیه" فرستاد. اقوال دیگری نظیر اینها هم هست. نام قاتل او "ابن ابی الکنود" است که به زندگی پلید و لعین او در سال 66 هجری قمری خاتمه داد. (منابع: منتهی الامال ج1 ص 594 - امالی شیخ طوسی ج1 ص 250 - مقاتل الطالبین 118)

- صالح بن وهب یزنی جعفی

از قاتلین حضرت سیدالشهداء حسین بن علی (ع) و جانیان لشگر عمربن سعد «لعنته الله علیه». القابش در مقاتل به گونه های مختلفی چون: صالح بن وهب مری، مزنی، صالح بن وهب جعفی آمده است. نام او در حماسه حسینی به عنوان یک عنصر خبیث در چند جا مطرح است. روز عاشورا، آنگاه که حسین بن علی (ع) به میدان آمد، عمر سعد دستور داد تا لشگرش از هر سو بر آن حضرت حمله کنند. 4000 کماندار تیر می زدند و شمر با چند نفر پیادگان نظام از جمله صالح بن وهب، خولی، سنان بن انس و ... به طرف خیمه های امام که اهلبیت آن جا بودند، رفتند که امام (ع) فریاد زد: ای پیروان آل ابوسفیان! اگر دین ندارید لااقل آزادمرد باشید. من و شما با همدیگر کارزار می کنیم، بر زنان گناهی نیست، تا من زنده ام آن سرکشان را از اهل و عیال من بازدارید. از این رو، شمر بن ذی الجوشن دستور داد که از حرم این مرد دور شوید و به خودش حمله کنید زمانیکه دشمنان رو به امام آورده و از هر طرف بر پیکرش هجوم بردند، آنقدر نیزه و شمشیر زدند تا بدنش مانند خارپشت شد و چون از شدت ضعف و جراحات و تشنگی، چند لحظه ای ایستاد، صالح بن وهب نیزه ای بر پشت آن حضرت زد و حضرت در حالی که می فرمود: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله، بر روی گونه راست، از اسب بر زمین افتاد. پس از شهادت امام حسین علیه السلام، عمر سعد فریاد زد: چه کسانی حاضرند بر پیکر حسین اسب بتازند؟ صالح بن وهب با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند که: بدن آنحضرت را زیر سم اسبانشان کوبیدند، آنگونه که سینه و پشتش در هم شکست. و بعد این ده نفر نزد عبیدالله رفتند. پرسید اینها کیستند؟ گفتند: آنها که اسب تاختیم! و عبیدالله جایزه بسیار اندکی برایشان مقرر کرد. ابوعمرو زاهد گفت: وقتی نسب اینها را دیدیم معلوم شد که همه این ده نفر حرامزاده بودند. و سرانجام ننگین زندگی او: سال 66 هـ.ق، زمانیکه مختار ثقفی به خونخواهی حسین علیه السلام و بقیه شهداء کربلا قیام کرد، دستور داد این گروه را دستگیر کرده و همه را به پشت بخوابانند و با میخ های آهنی دست و پایشان را به زمین کوبید. آنگاه با اسب هایی که نعل آهنین داشت بر بدنشان تاختند تا هلاک شدند. سپس جسد آنها را سوزاندند. (برخی مقاتل این مطلب را نوشته اند). (منابع: مقاتل الطالبین ترجمه رسول محلاتی/ 121- ابصار العین- نفس‌المهموم- فرهنگ عاشورا- موسوعة‌الامام الحسین ج 4)

- عبدالرحمان بن ابی خَشکارَه بَجَلی [جَبَلی]

از نیروهای تحت امر عمر بن سعد در کربلا و قاتل حضرت مسلم بن عوسجه! این عنصر خبیث در دو مقطع حساس تاریخ عاشورا (کربلا) نامش مطرح است. روز عاشورا سال 61 هـ.ق، مسلم بن عوسجه اسدی یکی از یاران حسین بن علی علیه السلام در جنگ تن به تن با دشمن به درجه رفیع شهادت رسید. قاتلش عبدالرحمان که در بعضی نقل ها عبدالله گفته شده فرزند ابی خشکاره با همدستی عبدالله ضبابی و مسلم بن عبدالله ضبابی (خبابی) او را شهید کردند. این افراد که نامشان در زیارت ناحیه مقدسه آمده، مورد لعنت امام زمان علیه السلام قرار گرفته اند. آنجا که امام مهدی علیه السلام بر مسلم بن عوسجه سلام و درود فرستاده و بعد می فرماید: لعن الله المشرکین فی قتلک مسلم بن عبدالله الضبابی و عبدالله بن خشکاره البجلی. ای مسلم: خداوند لعنت کند کسانی که ترا کشتند. پسر عبدالله ضبابی که در بعضی نقل ها «خبابی» آمده شاید که همان «عبدالله بن خولانی» نیز باشد. (این اسامی در گذر تاریخ به نقل های مختلف درآمد) و دیگر عبدالله [عبدالرحمان] بن ابی خشکاره بجلی [جبلی نیز آمده است]. او بعد از شهادت حسین علیه السلام، ورسی (ورس رنگی است گیاهی که برای سرخ شدن لباس به کار می رفته است) را که با آن حضرت بود با چند نفر دیگر غارت کرد و به یغما برد یعنی همان لباس سرخ رنگ امام علیه السلام را!! (شاید مقصود لباس و پیراهن خونین آنحضرت باشد) پایان شوم زندگی او: سال 66 / 67 هـ.ق، در زمان قیام مختار ثقفی، عبدالرحمان بدست مأمورانش دستگیر و نزد مختار آورده شد. همین که مختار چشمش به عبدالرحمان و همدستش افتاد فریاد زد: «یا قتله سید شباب اهل الجنه: ای قاتلان و کشندگان نیکان و آقای جوانان بهشت! دیدید که چگونه خداوند شما را به دست انتقام سپرد. امروز خدا شما را قصاص می کند. دیدید که آن پیراهن سرخ رنگ، چه نحوستی برای شما پیش آورد». و بلافاصله دستور داد آنها را در مقابل بازار و ملاء عام، گردن بزنید. مأمورانش او را کشتند. (لعنة الله علیه) (منابع: نفس‌المهموم- زیارت ناحیه مقدسه- فرهنگ عاشورا- ترجمه لهوف سیدبن طاووس)

- عبدالرحمن بن محمد اشعث (اَشعَث)

عبدالرحمن، از سرکردگان سیاسی و نظامی بنی امیه که نامش در تاریخ با عنوان «ابن اشعث» مطرح شده است. پدرش: محمد بن اشعث بن قیس کندی ازدی کوفی، مادرش: ام عمرو، دختر سعید بن قیس، برادرانش: صباح، اسحاق و منذر که ظاهرا نائنی و قاسم برادر تنی او بود. وی از قبیله بزرگ «کنده حضرموت در جنوب عربستان» و بسیار زیرک و با مطانت بود. و خود و خاندانش میانه خوبی با آل پیامبر (ص) نداشتد. به تعبیر امام صادق (ع) اشعث که پدر بزرگش بود شریک در قتل علی بن ابیطالب (ع)، عمه اش جعده، قاتل امام حسن مجتبی (ع) و پدرش محمد بن اشعث که در قتل حسین بن علی (ع) شرکت داشت. عبدالرحمن نیز از همین قبیله سرشناسی بوده که در 40 سال اول خلافت بنی امیه، همکاری با امویان را در برابر دولتمردان و مراکز قدرت دیگر ترجیح میداند- او در ادامه کار خانواده اش در عرصه سیاست وارد شد و نقش او در تاریخ، اولین بار آنجایی است که در سال 60 ه.ق د قیام حضرت مسلم بن عقیل و مخفی شدن او، به مجلسی «عبیدالله بن زیاد» وارد می شود و پدرش محمد را، مشغول گفتگو با عبیدالله می بیند و او ار از محل اختفای حضرت مسلم باخبر می کند که همین امر باعث دستگیری مسلم و شهادت او می شود. جریانات سیاسی و اقدامات او: سال 66 ه.ق، قیام «مختار ثقفی» او را یکباره به حوادث سیاسی بیشتر کشاند و همراه قبیله اش در خدمت «زبیریان» قرار گرفت تا جائیکه در حجاز اقامت و فرمانده سپاهی شد تا شهر مدینه را از لشگریان بنی امیه حفظ کرد، و مامور جمع آوری مالیات مدینه از طرف حکومت «آل زبیر» شد.

در اوایل قیام مختار، سیاست مماشات و آشتی موقت با او را داشت و حتی با پدرش «محمد» که آماده جنگ با مختار بود مخالفت کرد. اما اوایل سال 67 ه.ق به بصره رفت و چون پدرش را همراه بزرگان کوفه در جنگ با مختار دید، فورا به کمک او شتافت و مصعب بن زبیر حریف سرسخت مختار را تقویت و حمایت نمود و چون پدر و دو برادرش در جنگ با مختار کشته شدند، نفرت و کینه عمیقی نسبت به شیعیان پیدا کرد و به انتقام خون آنها، شیعیانی که در زندان بودند و حتی اسیران هم قبیله اش را کشت: بعد از پدرش، با وجود برادران بزرگتر، او جانشین پدر و رئیس قبیله «کنده» شد. شاید این به دلیل محبت فوق العاده اش به پدر بود که او را در سن جوانی (27 سالگی) به این سمت، منصوب کرد. در حکومت زبیریان، مدتی از طرف «مصعب بن زبیر» (حاکم بلاد شرق اسلامی) حکومت فارس را به جای «مهلب بن ابی صفره» حاکم خراسان بدست گرفت. عبدالرحمن در زمان حکومت مروانیان که برادرش «اسحاق» مدتی فرمانده سپاه اعراب طبرستان بود، فرماندهی قسمتی از این سپاه را به عهده داشت تا با حملات ناگهانی «شبیب» رهبر بزرگ از ارقه خوارج مقابله کند. از مهمترین حوادث دوران زندگی «ابن اشعث» در زمان حکومت حجاج بن یوسف ثقفی» حاکم عراق می باشد. او در آغاز حقیقتا قصد همکاری کامل با حجاج را در تمام زمینه های نظامی و اجتماعی داشت و حجاج با وجود مخالفت های شخصی اش با او، در سال 80 ه.ق به علل اساسی، حکومت سیستان را با اختیارات نامحدود به او واگذار کرد، ضمنا فرماندهی لشگری بزرگ و پرزرق و برق که به «جیش الطواویس، یعنی سپاه طاووسان» مشهور بود، بر عهده گرفت این لشگر که از شهرهای بصره و کوفه در شهر اهواز، سپاه واحدی را تشکیل دادند، یکی از اهدافش جنگ با «رتبیل یا زنبیل»، حاکم سجستان (مناطق جنوبی ماوراء النهر، از کابل به سمت جنوب و از ایران به بلاد کرمان به سمت شرق را سجستان گویند) بود. رتبیل خواهان مصالحه شد ولی عبدالرحمن نپذیرفت و خواست تا تمام منطقه سیستان را تصرف کند. او پس از کسب موفقیت هایی از جمله: تصرف بخشی از آن سرزمین و گرفتن غنائم زیاد بدست اعراب، یکباره تصمیم گرفت تا آن جنگ را تا بهار سال بعد، متوقف کند. این تصمیم را با حجاج در میان گذاشت. حجاج به دلیل زیرکی عبدالرحمان، هرگز نتوانست از نقشه های سری او باخبر شود لذا این پیشنهاد را رد کرد و از او خواست تا به فتوحات ادامه دهد. عبدالرحمان که دائما شورش علیه حجاج را در سر داشت با سپاه عراق که مشکلات کار را درک می کردند سر به مخالفت گذاشته، و حاضر به قبول فرمان حجاج نشدند و همین مسئله بهانه ای برای مخالفت عبدالرحمن با حجاج بن یوسف و حکومت اموی شد و در واقع، بین آن دو اختلاف افتاد. عبدالرحمن به جای اینکه به فتوحات بپردازد. با لشگر خویش برای عزل حجاج و استیلای عراق بر حجاج شورید و در ذی حجه سال 81 ه.ق وارد شهر بصره شد؛ تمام مردم آن شهر، اعم از قراء و اشراف و بزرگان و سربازان عراقی و موالی مسلمان که از سختگیریهای حجاج خسته بودند، عبدالرحمن را حمایت کردند و چون او زمینه را مساعد دید تابستان سال 81، با همراهی هفتاد هزار و به روایتی صد و پنجاه و سه هزار نفر سرباز و حمایت بالقوه اهالی بصره و کوفه از اشراف اعراق و سپاهی بزرگ از طریق کرمان و فارس عازم بصره شد و قیام کرد. از آن طرف 3 برادرش که ظاهرا ناتنی بودند با استفاده از یک فرصت مناسب مخفیانه فرار کرده و خود را به سرعت در عراق به حجاج رساندند. مردم دسته دسته به عبدالرحمن ملحق می شدند. نقل است که تنها در کرمان، همه 4000 جنگجوی منطقه از مردم بصره و کوفه به شورشیان پیوستند. و تمام عمال حجاج را از مسند حکومت بیرون کرده و کسانی از خودشان به جای آنها گذاشتند. در میان آنها تعدادی زیادی از فقهای عراق از جمله «ابن ابی لیلی» کسی که مورد ضرب و شتم حجاج قرار گرفته بود تا امام علی (ع) را دشنام دهد، بودند (ص/ 585 تاریخ خلفا) همچنین کمیل بن زیاد از محبان علی (ع) فرماندهی گروهی از قراء را به عهده داشت. «عبدالملک»، خلیفه وقت که از این شورش ترسیده بود پیشنهاد کرد که حاضر است حجاج را عزل کند ولی عبدالرحمان و یارانش که احساس پیروزی می کردند و به این تعهد عبدالملک اطمینان نداشتند حاضر نشدند، اضافه بر اینکه اساسا اصل مخالفت آنها، علیه بنی امیه بود نه فقط شخص حجاج!! وی تا آخرین لحظات مردانه جنگید ولی در اواخر سال 82 جنگ با شکست عراقیان پایان گرفت. این قیام که از طولانی ترین و وسیع ترین قیامهای سیاسی و مذهبی ضد امویان در سده اول هجری بود در (دیر الجماجم) بین او و سپاه حجاج جنگی سخت شد و عاقبت به شکست عبدالرحمان و اسارت بسیاری از یارانش انجامید و خود سبب شد تا در درگیریهای بعدی نتواند مقاوم باشد. از این رو از همان راه عراق به سیستان بازگشت و در راه خراسان عده ای از همراهانش از او جدا شدند و خودش به هرات رفته و به «رتبیل» شاه سیستان، پناهنده شد.

به نقلی، او با عده ای از سرداران و محارم خود به کوفه فرار کرد. سال 85، معاهده ای بین «حجاج ثقفی» و «رتبیل» امضاء شد که سر عبدالرحمان جزو تعهدات «رتبیل» بود که برای حجاج فرستد. پایان زندگی شوم: درباره پایان زندگی عبرت انگیز «ابن اشعث» روایات و اخبار گوناگون و داستان های مختلفی نقل شده، اما آنچه که همه در آن اتفاق نظر دارند اینست که: او زنده به دست حجاج ثقفی نیفتاد. نامه ها و پیام ها و یا تهدیدهای حاکم عراق یعنی حجاج به «رتبیل»، سرانجام او را مجبور کرد تا عبدالرحمان را تسلیم کند. او نیز با توسل به خودکشی در بین راه خود را از بام قصری به زیر افکند و کشته شد.

بعضی مورخین گویند: رتبیل، سر عبدالرحمان را برای حجاج فرستاد و با او شرط کرد مدت 7 یا 9 سال جنگ میان آنها متوقف شده و مبلغی نیز بپردازد.

(منابع: دائره المعارف بزرگ اسلامی به نقل از: کامل ابن اثیر، وفیات ابن خلکان، تاریخ طبری، ابوالفرج اصفهانی الانحانی، جاحظ، و چندین منبع دیگر- تاریخ خلفا ج 2 رسول جعفریان- دائره المعارف فارسی (مصاحب)

- عبدالله بن عقبه غنوی

قاتل ابوبکر بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام در عاشورا 61 هـ.ق در کربلا! وی از طایفه غنی می باشد. ابوبکر فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام و مادرش رمله، برادر حضرت قاسم بود که سال 61 هـ.ق در واقعه عاشورا، به دفاع از عم خود، امام حسین علیه السلام به میدان جنگ رفت و نبردی شجاعانه کرد و با ضربت «عبدالله بن عقبه» به شهادت رسید. (دمع السجوم ص408)

اکثر مورخین، وی را قاتل این شهید می دانند و عده معدودی قاتل او را («حرمله» و یا «زجر بن بدر») گفته اند. از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمودند: وی به دست عقبه غنوی به شهادت رسید. اشعاری در همین رابطه از «سلیمان بن قته» سروده شده که: یک بیت آن چنین است: وعند غنی قطرة من دمائنا - سنجزیهم یوما بهاحیث حلت. یعنی: در طایفه غنی، قطره ای از خون ما وجود دارد و روزی مناسب از آنان انتقام می گیریم. سرانجام کار او: در زمان قیام مختار، سال 66 هـ.ق که به خونخواهی اباعبدالله الحسین و یارانش برخاست، عده ای را مأمور کرد تا دنبال «عقبه غنوی» رفته و او را دستگیر کنند ولی او به بصره و به نقل برخی به «جزیره» فرار کرده بود، مختار دستور داد تا خانه اش را ویران و اموالش را مصادره نمودند. حضرت مهدی (عج) در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه، سلام و درود بر حضرت ابی بکر بن حسن فرستاده و او را لعنت کرده و می فرماید: السلام علی ابی بکر بن الحسن، الزکی الولی، المرمی بالسهم الردی، لعن الله قاتله عبدالله بن عقبه غنوی. سلام بر «ابی بکر بن الحسن» آن ولی پاک تیر خورده پیکانی آسیب دیده. خداوند قاتل او «عبدالله بن عقبه غنوی» را لعنت کند. (منابع: موسوعه الامام الحسین به نقل از: مثیرالاحزان جواهری، الدمعة الساکبه بهبهانی، بحارالانوار، العوالم بحرانی، و چندین منبع دیگر- نفس المهموم- فرهنگ عاشورا- ابصار العین- منتهی الامال)

- عبیدالله [عبدالله] بن حصین ازدی

از سرهنگان لشگر عمر بن سعد و از عناصر خبیث در کربلا که از عطش حسین بن علی علیه السلام و یارانش اظهار خوشحالی می نمود! او را از قبیله «بجیله» می دانند. روز هفتم محرم سال 61 هـ.ق، در نهضت حسینی در کربلا که عمربن سعد به دستور «ابن زیاد» آب فرات را بر سپاه حسینی بست و بسیاری از لشگرش را در اطراف آنجا فرستاد تا میان حسین و یارانش با آب، مانع شدند، «عبدالله بن حصین ازدی» در میان لشگر عمر سعد حاضر بود آنان را در اینکار همراهی و به این عمل، افتخار می کرد. از بین قبیله بجیله با صدای بلند فریاد زد و گفت: ای حسین، این آب را که همرنگ آسمان می بینی، به خدا قطره ای از آن را نچشی تا از تشنگی بمیرید. حسین بن علی (ع) او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز! (طبری) پایان زندگی ننگین او:

حمید بن مسلم تاریخ نگار کربلا روایت می کند: من بعد از واقعه کربلا او را (عبدالله بن حصین ازدی) که بیمار بود، ملاقات کردم و به آن خدائیکه معبودی جز او نیست، دیدم آب می آشامید تا شکمش پر می شد، آنگاه آن را قی می کرد (برمی گرداند) و فریاد می زد: تشنه ام، تشنه ام دوباره آب می خورد تا شکمش بالا می آمد و باز فریاد می زد: العطش، العطش و سیراب نمی شد. و دائما همین کارش بود تا جانش در آمد و هلاک شد. (لعنة الله علیه). (منابع: نفس‌المهموم- ارشاد (مفید ج 2)- فرهنگ عاشورا- عثمان بن خالد جهنی)

-قاتل عبدالرحمان بن عقیل از شهداء کربلا

او از طایفه «بنی دهمان» و جزو سربازان و سرسپردگان عمربن سعد بود که در سال 61 هـ.ق در سرزمین کربلا حاضر و دستش به خون شهداء دیگر آلوده شد. نامش به گونه مختلفی چون، عثمان بن خالد بن اسیر (اشتر) جهنی، اسید الجهنی، و تنها در زیارت ناحیه عمربن خالد بن اسد الجهنی، و دیگر عثمان بن خالد بن اسیر خثعمی، و عثمان بن خالد بن رشیم، در تاریخ آمده است. اکثر مورخین، او را قاتل عبدالرحمن، برادر مسلم بن عقیل در روز عاشورا می دانند. عده ای نیز بر این باورند که او با همدستی «بشر بن سوط (خوط) همدانی»، عبدالرحمن را به شهادت رسانده و لباس های او را درربودند. بعضی مقاتل چون مقتل الحسین مقرم و مقاتل الطالبین و نفس المهموم و مدائنی گویند که عبدالله یکی دیگر از فرزندان عقیل که به «عبدالله الاکبر» مشهور و مادرش کنیزی بود، بدست عثمان بن خالد و مردی از همدان که احتمالا «بشر بن خوط همدانی» بوده، به شهادت رسید. پایان زندگی او: زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد و سال 66 هـ.ق به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام و دیگر شهداء کربلا بپاخاست، «عبدالله بن کامل»، یکی از نیروهای تحت امرش را به دنبال عثمان بن خالد فرستاد. ابن کامل با اطرافیان خود هنگام نماز عصر اطراف مسجد «بنی دهمان» که ظاهرا برای قبیله «دهمان» بود، رفت و گفت: اگر «عثمان بن خالد بن اسیر دهمانی» و همدست او بشر بن سوط را برای من بیاورید، گناه همه قبیله از روز خلق تا قیامت بر گردن من، اگر همه شما را نکشم. آنها گفتند: به ما مهلت ده تا آنها را نزد تو آوریم. عده ای سوار رفتند و آن دو نفر را در جبانه (به میدان یا قبرستان گویند) کوفه دیدند اما می خواستند به طرف جزیره (شمال عراق) فرار کنند که آنها را دستگیر و نزد «ابن کامل » آوردند. او به دستور مختار گردن آنها را زد و جسدشان را سوزاند. حضرت مهدی امام زمان (عج)، در زیارت شهداء کربلا از ناحیه مقدسه، به عبدالرحمن بن عقیل، سلام و درود فرستاده و قاتلش را لعنت کرده و می فرماید: السلام علی عبدالرحمن بن عقیل، لعن الله قاتله و رامیه «عمر بن خالد بن اسد الجهنی». (منابع: منتهی الامال- ابصار العین - موسوعة‌الامام الحسین به نقل از: مناقب ابن شهرآشوب، بحارالانوار مجلسی، اسرارالشهادة دربندی، الامعة الساکبه بهبهانی، و...- نفس‌المهموم)

- عمر بن سعد

عمر بن سعد معروف به "ابن سعد" فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد در کربلا در سال 61 هجری قمری و جزو منفورترین چهره های تاریخ. در بدخوئی و شقاوت، زبانزد خاص و عام است. پدرش سعدبن ابی وقاص، که از سرداران صدر اسلام بود. تاریخ تولد عمر سعد، به درستی معلوم نیست. به نقل مورخین در زمان حیات پیامبر اسلام و به قولی در دوران عمربن الخطاب به دنیا آمده است. در نوجوانی همراه پدرش در فتح عراق شرکت کرد (در سال 17 هـ ق). او از کسانی بود که در سال 37 هـ ق، در داستان حکمیت امام علی علیه السلام و معاویه، علیه حجربن عدی صحابه امام علی علیه السلام، و یارانش، شهادت به فتنه گری داد و این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا "حجر" و یارانش را در «مرج عذراء» شهید کند. در اواخر خلافت معاویه که «عبیدالله بن زیاد» حاکم بصره شد، عمربن سعد، به خدمت او در آمد و وقتی یزید پسر معاویه خلیفه شد کوفه را به قلمرو حکومت عبیدالله اضافه کرد. زمانی که حسین بن علی علیه السلام، امام سوم شیعیان، از بیعت با یزیدبن معاویه خودداری کرد و از مدینه به مکه مهاجرت نمود عمر سعد، امیر مکه بود که وقتی استقبال حجاج از حسین بن علی را دید، برای یزید نامه نوشت و او را از این قصه مطلع ساخت. سال 60 هـ ق، نیز زمانی که مسلم بن عقیل نماینده امام حسین علیه السلام به کوفه رفت تا از مردم آنجا برای حسین (ع) بیعت بگیرد، ابن سعد با بعضی از اشراف کوفه، به یزید نامه نوشتند و توصیه هائی به او کردند. از این رو، مسلم به دستور عبیدالله بن زیاد، از طرف یزید دستگیر شد و به جهت خویشاوندی که با عمربن سعد داشت، او را وصی خودکرد، ولی این مرد به او خیانت کرد و اسرار مسلم بن عقیل را فاش نمود. در همین زمان، عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد و عمربن سعد را به استانداری (ری) منصوب کرد. ابن سعد با 4000 سپاهی، در بیرون کوفه آماده حرکت به طرف ری بود که خبر حرکت امام حسین (ع)، به سوی کوفه رسید. عبیدالله، از ابن سعد خواست تا قبل از رفتن به ری، حسین و یارانش را سرکوب کند. ابن سعد ابتدا تردید کرد ولی متوجه شد که اگر قبول نکند، حکومت ری از دست او خواهد رفت. از این رو، جاذبه دنیا و ریاست او را گرفت و ماموریت جدید خود را قبول کرد و با لشگر خود به طرف کربلا رفت. روز دوم یا سوم محرم سال 61 هـ ق در کربلا، کسی را نزد حسین بن علی فرستاد و از حضرت خواست که یا با "یزید بن معاویه" بیعت کند و یا به جنگ تن در دهد و زمانی که امتناع امام حسین از بیعت با یزید را دید برای اینکه نشان دهد که در جنگ با امام (ع) راسخ است اولین تیر را به طرف حسین بن علی و یارانش فرستاد و دستور داد تا آب را به روی آنها ببندند. او پس از شهادت امام (ع) و یارانش، دستور داد که سپاهیانش بر بدن آنها با اسب بتازند. روز 12 محرم بعد از دفن اجساد سپاهیانش، خاندان حسین بن علی (ع) را به کوفه برد. وقتی خدمت عبیدالله بن زیاد رفت، عبیدالله از او خواست تا نامه حکومت ری را به او پس بدهد. عمرسعد که فهمید دیگر حکومت و استانداری ری به او، وصال نمی دهدخودش را چنین توصیف کرد: هیچ کس بدتر از من به خانه اش برنگشت، زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کردم و عدالت را پایمال و خویشاوندی را قطع کردم. بعد از واقعه کربلا، ابن سعد مدتی از ترس کشته شدن به دست مردم، پنهان بود. در ایام قیام مختار به کوفه، او فرار کرد ولی وقتی مردم کوفه دوباره بر ضد مختار خروج کردند به کوفه برگشت و با مخالفان مختار، رهبری مردم را مدتی به عهده گرفت. اما چون کوفیان شکست خوردند ابن سعد مجددا از کوفه فرار کرد و به بصره پناهنده شد. به دستور مختار، او را دستگیر کردند و نزد او آوردند. سال 66 هـ ق، در مجلس مختار ابن سعد به همراه پسرش به قتل رسید. مختار، سر او را برای محمدبن حنفیه، برادر امام حسین (ع) فرستاد (و بدین ترتیب، از روزگار حذف شده و به درک واصل شد). (منابع: دائرة المعارف بزرگ اسلام ج 10- ‌ مقتل الحسین مقرم ص 238- مقاتل الطالبین 97- 106)

- عمرو بن حجاج زبیدی

از سران شهر کوفه و فرماندهان اصلی سپاه «ابن زیاد و عمربن سعد» که در مراحل مختلف فعالانه در جبهه دشمن به مقابله با حسین بن علی علیه السلام شرکت داشت. دخترش «رویحه» همسر هانی بن عروه مرادی بود. برخی از نقش های او از، دعوت کنندگان امام (ع) به کوفه، موکل رود فرات، فرمانده سپاه دشمن و مأمور بستن آب بر حسین و یاران او... 1- در اولین روزهای نهضت حسینی، او همراه چند نفر دیگر چون: شبث بن ربعی، حجار بن ابجر و...، نامه ای برای امام حسین علیه السلام نوشت، و آن حضرت را به کوفه دعوت کرد!  2- در ادامه قیام امام حسین (ع) وی در روز هفتم محرم سال 61 هـ.ق به دستور «ابن زیاد» با 500 نفر سوار، به کنار رود فرات آمد و میان حسین (ع) و یارانش با آب فرات مانع شد و در واقع، آب را بر روی آنان بست و در برخی از مقاتل آمده که: زلالی آب را به آن حضرت وانمود کرد و قسم خورد که تا لحظه مرگ (شهادت) ایشان نمی گذارد قطره ای از آن بنوشند. لحن و بیان او، از تشنگی بر سیدالشهداء (ع)، سخت تر و ناگوارتر بود. (تذکرة الخواص ص247) 3- بعد از این ممانعت که عطش در سپاه امام زیادتر شد، عباس بن علی علیه السلام (حضرت اباالفضل) از طرف برادرش مأموریت پیدا کرد تا همراه 30 نفر سواره و 20 نفر پیاده، دنبال آب بروند و نافع بن هلال جملی پیشاپیش آنها حرکت کرد، عمروبن حجاج از او پرسید تو کیستی؟ نافع خود را معرفی کرد. ابن حجاج علت آمدنش را پرسید، نافع گفت: آمده ام تا از آن آبی که ما را محروم کرده ای، برداریم. وی گفت: خودت بنوش. نافع گفت: به خدا سوگند در حالی که حسین و یارانش تشنه اند هرگز به تنهایی آب ننوشم. سپاهیان دشمن متوجه همراهان نافع شدند که در این موقع عمروبن حجاج گفت: نگذارید آنها از آب بنوشند. ما برای همین کار در اینجا هستیم. به دستور حضرت ابالفضل علیه السلام، نافع بن هلال و سوارانش که به آن سپاه حمله کردند، و پیادگان حسینی توانستند مشک ها را از آب پر کرده و به خیمه ها برسانند.

4- وقتی عمرسعد می خواست در شب عاشورا به حسین بن علی علیه السلام و یارانش برای عبادت و نماز مهلت ندهد، او اعتراض کرد و گفت: سبحان الله، اگر اهل دیلم (کنایه از بیگانه) از تو چنین تقاضایی می کردند، سزاوار بود که با آنها موافقت کنی و مهلت دهی! 5- بار دیگر در روز عاشورا (دهم محرم)، این مرد خبیث (عمروبن حجاج) را می بینم که فرمانده جناح راست لشگر عمربن سعد در کربلا بود، بر حسین علیه السلام و یارانش حمله کرد و به سپاهش گفت: ای اهل کوفه، از فرمان امیر (عبیدالله بن زیاد) بیرون نروید و از جماعت جدا نشوید و در کشتن امام علیه السلام، سپاهش را تشویق کرد و گفت: در کشتن آنکه از دین خدا بیرون رفت (حسین بن علی)، شک به خود راه ندهید. حسین علیه السلام فرمود: ای عمروبن حجاج، مردم را به قتال من تحریک می کنی؟ به خدا قسم وقتی که جان شما گرفته شد و با این اعمال نابود شدید، خواهید دانست کدام یک از ما از دین بیرون رفته و به آتش دوزخ سزاوارتر است! 6- بعضی مقاتل او را به عنوان یکی از قاتلین حضرت «مسلم بن عوسجه» می دانند، آن زمان که سپاهش از طرف رود فرات به سپاه امام (ع) حمله کرد و جنگ سختی شد و در آن حمله و بحبوحه و گرد و غبار زیاد حضرت مسلم بن عوسجه شهید شد. یاران عمروبن حجاج فریاد زدند که ما مسلم بن عوسجه را کشتیم. 7- روز عاشورا نیز، او فرمانده راست لشگر عمربن سعد و شمربن ذی الجوشن فرمانده چپ آن سپاه بود و با (اعور سلمی) در آخرین لحظات حیات حسین بن علی علیه السلام و چهار هزار (4000) مرد کماندار دیگر نگهبانی رود فرات می کرد و به سپاهش فریاد می زد که نگذارید حسین بر آب دست یابد!  8- پس از شهادت امام حسین علیه السلام و یاران که سرهای مقدسشان را به دستور عمربن سعد، از بدن ها جدا کردند، توسط او و شمربن ذی الجوشن و قیس بن اشعث، به کوفه بردند. وی در زمان قیام مختار ثقفی و جنگ او با «عبدالله بن مطیع»، از مشاوران عبدالله بود و مردم را علیه مختار بسیج می کرد. پایان زندگی ننگین او: زمانیکه مختار به خونخواهی امام حسین علیه السلام و یارانش قیام کرد، عمروبن حجاج می دانست با پرونده سیاهی که دارد، کمترین مجازاتش، مرگ است و آنقدر ترسیده بود که خانه خود را رها و از راه «واقصه» و «شرافه» توانست از دست مأموران مختار فرار کند. به نقل از ابومخنف که گفت: هیچکس از او خبر نداشت. معلوم نیست که آسمان او را ربود یا زمین او را فرو برد. در بعضی نقل ها چون ارشاد، اعلام انوری و احقاق الحق آمده که: مأموران مختار او را در بیابانی پیدا کردند که از شدت تشنگی، از رمق افتاده هلاک شده بود، او را گرفته و سپس سرش را از بدن جدا کردند و نزد مختار بردند. (منابع: نفس‌المهموم- فرهنگ عاشورا- موسوعة‌الامام الحسین- تاریخ سیاسی اسلام- ابصار العین)

- عمرو بن سعد بن نفیل ازدی

قاتل حضرت «قاسم بن الحسن بن علی (ع)» و سرسپرده حاکمان بنی امیه در کربلا! نامش به گونه های مختلفی چون: عمروبن نفیل، عمروبن فضیل، عمروبن سعد ازدی، عمروبن سعد بن مقبل اسدی. حضرت قاسم که پدرش امام حسن مجتبی (ع) و مادرش «رمله» نام داشت، روز عاشورا سال 61 هـ.ق در حالی که هنوز به سنت بلوغ نرسیده بود، با اجازه از عمویش حسین بن علی (ع) به میدان جنگ رفت تا با دشمنان اسلام نبرد کند. عمروبن سعد بن نفیل، قسم خورد که به او حمله کند و اینکار را کرد و شمشیری بر فرق مبارک قاسم زد و او را به شهادت رساند. روایتی از حمید بن مسلم، راوی این واقعه در کربلا؛ حمید بن مسلم می گوید: من در میان لشگر عمربن سعد در کربلا بودم، دیدم پسری که به میدان و به جنگ با ما بیرون آمد، صورتش گویی پاره ماه بود، شمشیری در دست و پیراهنی در بر و نعلینی در پایش که بند پای چپ آن باز شده بود این نوجوان درنگی کرد تا بند کفش خود را ببندد عمروبن سعد بن نفیل او را دید و گفت: به خدا سوگند، الان بر این پسر حمله می کنم و او را به قتل می رسانم. من به او گفتم: سبحان الله این چه اراده ای است که کرده ای؟ این گروهی که او را احاطه کرده اند، از برای کشتن و کفایت امر او، کافی هستند. دیگر لازم نیست که تو خودت را در خون او شریک کنی! گفت: به خدا قسم از این فکر برنمی گردم. و بلافاصله با اسب به آن پسر حمله برد و شمشیر را بر سرش فرود آورد. قاسم با صورت به زمین افتاد و فریاد زد «عموجان»! عمویش حسین علیه السلام، به سرعت چون باز شکاری خود را آنجا رساند. پایان زندگی ننگین او: حمید بن مسلم گوید: حسین بن علی (ع)، مانند شیری غضبناک با شمشیرش به عمرو بن سعد حمله کرد. او دستش را سپر کرد ولی آنحضرت با شمشیر، دستش را از آرنج جدا کرد و عمرو، از شدت درد چنان فریادی زد که سپاهیان شنیدند و همه اهل کوفه حمله کردند تا او را از دست امام علیه السلام نجات دهند ولی همان هجوم اسب سواران باعث شد تا آن مرد خبیث بیفتاد و نتواند از زمین حرکت کند و زیر سم ستوران پایمال و هلاک شد (لعنة الله علیه) در بین روضه خوان ها مشهور شده که قاسم بن حسن علیه السلام، لگدکوب اسبان شده، در حالی که قاتلش عمروبن سعید [سعد] لگدکوب شد و به جهت بی اطلاع و نا آگاهی عده ای مرجع ضمیر را نشناخته اند. (مقاتل الطالبین، رسولی محلاتی) امام مهدی (عج)، در زیارت ناحیه مقدسه بر شهدا کربلا، بر او سلام و درود فرستاده و اشاره به کیفیت رفتن اباعبدالله الحسین بن علی (ع) به بالین او نموده و در مورد قاتلش می فرماید: خداوند قاتل تو «عمربن سعد بن نفیل الازدی» را لعنت کند و به جهنم افکند. (منابع: نفس‌المهموم- لهوف- منتهی‌الامال- موسوعة‌الامام الحسین به نقل از تاریخ طبری، بحارالانوار و...)

 

- عمرو بن صبیح صیدایی

از عناصر خبیث حکومت بنی امیه و از قاتلان شهداء کربلا: او یکی از 10 نفری است که بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام، بر بدن مبارکش با اسب تاختند. نامش به گونه های عمروبن صبیح صیداوی، صدایی، عمروبن صبح و... در تاریخ ذکر شده است. بیشتر مورخین گفته اند که روز عاشورا سال 61 هـ.ق، در سرزمین کربلا، یکی از فرزندان حضرت مسلم بن عقیل (ع) بنام عبدالله [عبیدالله] و مادرش رقیه دختر علی بن ابیطالب علیه السلام به جنگ و مبارزه با دشمن آمد که «عمروبن صبیح» تیری به طرف او پرتاب کرد. عبدالله دستش را بر پیشانی خود سپر کرد، اما آن تیر دست او را آنچنان بر پیشانی جوان بیست و چند ساله دوخت که عبدالله دیگر نتوانست دستش را حرکت دهد، آنگاه ملعون دیگری، نیزه ای به قلب مبارکش زد و او شهید شد، همدستش را «زید بن ورقاء جهنی» و به نقلی «اسد بن مالک» گفته اند. برخی دیگر از مقتل نویسان او را به عنوان قاتل «عبدالله بن عقیل» مطرح کرده اند. و به هر حال همه بر اینکه عمروبن صبیح، قاتل و کشنده بنی هاشم بوده، اتفاق نظر دارند. بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)، او به فرمان عمربن سعد همراه با دیگر اشقیا، با اسب بر بدن مطهر آنحضرت تاخته و استخوان سینه و پشت و پهلو را درهم شکستند و وقتی به کوفه رسیدند، نزد عبیدالله بن زیاد اظهار خوش خدمتی کرده و جایزه اندکی گرفتند. محدثینی چون (ابوعمرو زاهد) گویند: چون نسب این ده نفر بررسی شد معلوم گردید که همگی حرامزاده بودند. اما سرانجام کار او: عمروبن صبیح، در زمان قیام مختار ثقفی، به دستور او توسط عبدالله بن کامل دستگیر شد. شب هنگام که در پشت بام منزلش خوابیده و شمشیرش را زیر بالین گذاشته بود، ماموران مختار خانه اش را محاصره کردند. او که ناگهان خود را در محاصره شدید دید، خواست شمشیرش را بردارد، اما ماموران زودتر آن را، برداشته بودند. او را نزد مختار آوردند. ادعا می کرد که من در کربلا بودم و بعضی از یاران حسین بن علی علیه السلام را با نیزه زدم و زخمی کردم ولی کسی را نکشتم. به دستور مختار، او زندانی شد و صبح فردا، در مجلس بزرگی که تشکیل شده بود، او و همراهانش را دست بسته به قصر آوردند تا محاکمه کنند. عمرو، فریاد زد: ای مردم کافر و فاجر، [خطاب به اصحاب مختار] اگر شمشیر در دستم بود، می دیدید که قوت بازویم چقدر است و اکنون که باید کشته شوم، همین بهتر که شما مرا بکشید، زیرا بدترین خلق خدایید. پس با هتاکی، سیلی به صورت عبدالله بن کامل زد. وی از حماقت و حمله او خندید و دست او را گرفت و به مختار گفت: امیر، این مرد مدعی است که در کربلا فقط با نیزه بعضی از اصحاب حسین علیه السلام را زخمی کرده، چه دستور می دهید؟ مختار دستور داد نیزه داران آمدند و آنقدر نیزه بر او زدند، تا به هلاکت رسید. حضرت مهدی، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه، او را لعنت می کند آنجا که می فرماید: السلام علی ابی عبدالله (عبیدالله) بن مسلم بن عقیل، و خداوند قاتل و تیرانداز او، عمروبن صبیح صیداوی را لعنت کند. (منابع: نفس‌المهموم- فرهنگ عاشورا- اقبال سیدبن طاووس- موسوعة‌الامام الحسین به نقل ازچند منبع- کامل ابن اثیر)

- قیس بن اشعث

از فرماندهان و سرسپردگان بنی امیه و سپاه عمر بن سعد. پدرش «اشعث بن قیس کندی» و برادرش «محمد بن اشعث» که هر کدام جداگانه پرونده سیاهی در دشمنی با «آل الله» داشتند. جعده نیز خواهر او بود که قاتل و همسر امام حسن مجتبی امام دوم شیعیان است. نام قیس در واقعه قیام امام حسین علیه السلام در چند مقطع تاریخ مطرح است. سال 60 هـ.ق، او به همراه عده ای دیگر به امام حسین علیه السلام نامه نوشت و آنحضرت را به کوفه دعوت و آمادگی خود را برای یاری آنحضرت اعلام کرد. ولی بعد به لشگر شام پیوست و این مکاتبه و دعوت را انکار نمود و روزی که امام حسین علیه السلام فریاد زد که: «ای شیث بن ربعی و ای حجار بن ابجر و ای قیس بن اشعث و...» مگر شما نبودید که به من نامه نوشتید که میوه ها رسید و باغ ها سبز شده و بر لشگری آماده یاری تو، وارد شو!! قیس بن اشعث گفت: ما نمی دانیم که تو چه می گویی! به حکم پسرعمویت «عبیدالله بن زیاد» سر فروآور، که از جانب آنها نیکی می بینی یا چیزی را که دوست داشته باشی.

«امام علیه السلام فرمود: نه به خدا قسم چون ذلیلان دست در دست شما نمی نهم و مانند بندگان نگریزم» وی در شب دهم محرم سال 61 هـ.ق، (شب عاشورا)، آنگاه که امام علیه السلام و یارانش یک شب را از سپاه عمربن سعد مهلت خواستند تا به راز و نیاز با خدا بپردازند، و عمربن سعد در این امر تردید داشت، به او گفت: درخواست آنها را اجابت کن به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید. روز عاشورا (دهم محرم سال 61 هـ.ق) به عنوان فرمانده قبیله «کنده و ربیعه» در سپاه عمربن سعد بود و با حسین بن علی علیه السلام و یارانش جنگ سختی کرد. پس از شهادت حسین علیه السلام که کوفیان به غارت اموال و خیمه های آنحضرت پرداختند، این مرد خبیث، قطیفه خز (رولباسی) امام را برداشت و سرقت کرد. از همین جهت به او «قیس القطیفه» می گفتند. بعد از عاشورا و شهادت حسین علیه السلام و یارانش، عمربن سعد دستور داد تا سرهای اصحاب و یاران آنحضرت توسط شمربن ذی الجوشن و عمروبن حجاج و او «قیس» به کوفه فرستاده شد. روایتی است بر اینکه قبایل مختلف، آن سرها را بین خود تقسیم کردند تا به این وسیله (ج2/ ارشاد مفید) نزد عبیدالله بن زیاد و یزیدبن معاویه، تقرب جویند و از این رو، قبیله کنده که رئیس آنها «قیس» بود 13 سر را برداشتند. پایان شوم زندگی: به روایت خوارزمی و دیگران، وی به مرض «جذام» مبتلا شد و آنقدر بر خانواده اش ناهموار بود که آنها از او دوری کرده، و از خانه بیرونش انداختند و در مزبله (جائی که مدفوع انسان و حیوانات را می ریزند) افکندند و در حالی که زنده بود سگ ها گوشتش را می خوردند. در برخی اقوال آمده که: او که در دوران قیام مختار ثقفی متواری بود، مأموران مختار دستگیرش کرده و به قتل رساندند. (فرهنگ عاشورا محدثی) (منابع: منتهی‌الامال- ناسخ‌التواریخ- مقتل الحسین مقرم- مقتل‌الحسین بحرالعلوم- فرهنگ عاشورا محدثی- دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی- موسوعة‌الامام الحسین به نقل از بسیاری منابع)

- مالک بن نسیر بدی

از افراد خبیث و جانی و جاسوس در سپاه عبیدالله بن زیاد (لعنة الله علیه). او در قبیله «کنده» بود و نامش به گونه های مختلفی چون: مالک بن نسر، نسیر کندی، مالک بن نسر بدی [کندی] و مالک بن بشیر دیده شده است. آن زمان که حر بن یزید ریاحی در میان راه مکه تا کربلا، با امام حسین علیه السلام برخورد کرد و می خواست مانع حرکت آن حضرت شود، مالک بن نسیر، به عنوان مأمور و جاسوسی از طرف عبیدالله بن زیاد، سوار بر اسب و مسلح و کمانی بر دوش، از کوفه برای حر نامه ای آورد و وقتی از راه رسید بر حر و سپاهش سلام کرد ولی بر امام حسین علیه السلام و یارانش اعتنایی نکرد. نامه عبیدالله را به حر داد، مضمونش چنین بود: "به مجرد رسیدن این نامه و فرستاده من، حسین را نگاه دار و در منطقه خشک و بی آب و علفی او را فرود آور، به پیک خود دستور داده ام دائما با تو باشد و از تو جدا نشود تا دستورم را اجرا کنی والسلام." یکی از یاران امام علیه السلام، بنام ابوالشعثاء کندی، مالک را شناخت، به او گفت: تو مالک بن نسیر بدی هستی؟ گفت: بله. ابوالشعثاء (که نام اصلی او یزید بن زیاد مهاصر) است گفت: مادرت در عزایت بگرید، این چه پیامی است که آورده ای؟ مالک گفت: من از امام خود اطاعت کردم و به بیعت خودم با او وفا نمودم. ابوالشعثاء گفت: ولی پروردگارت را نافرمانی کردی و در هلاکت خود از امامت پیروی کرده ای و ننگ و آتش دوزخ را برای خود خریده ای! آیا نشنیده ای که خدا در قرآن می فرماید: آنان را پیشوایان قرار دادیم که به آتش (دوزخ) دعوت می کنند و روز قیامت یاری نخواهند شد. (سوره قصص آیه 41) و مالک دیگر از جواب درمانده شد. به دنبال این پیک و این نامه، حر بن یزید ریاحی، حسین بن علی علیه السلام و یارانش را مانع شد و در همان صحرای خشک و بی آب (کربلا امروز) آنها را پیاده کرد و این روز دوم محرم سال 61 هـ.ق بود. او را بار دیگر در روز دهم محرم (عاشورا) می بینم. آخرین لحظات حیات امام حسین علیه السلام که هر کدام از سپاه کوفه از سویی به آنحضرت حمله می کردند، این ملعون (مالک بن نسیر) با عجله آمد و حسین علیه السلام را دشنام داد و با شمشیر بر سر حضرتش زد و حسین (ع) «برنس» یا «قلنوه» بر سر داشت (این همان کلاه بلندی است که در جنگها بر سر می گذارند) کلاه پاره شد و شمشیر به سر مبارک اصابت کرد، خون جاری و کلاه پر از خون شد. سیدالشهداء علیه السلام، او را نفرین کرد و فرمود: به دست راست خود نخوری و نیاشامی و خداوند ترا با ستمکاران محشور کند. حضرت آن کلاه را انداخت و با دستمالی زخم سر را بست و کلاه دیگری بر سر گذاشت و عمامه بست مالک خبیث آمد و آن کلاه را (که گفته اند از خز بوده) با خود به سرقت برد. وقتی به منزل رفت و آن کلاه را از خون می شست، زنش به او گفت: در خانه من جامه پسر دختر پیغمبر را که دزدیده ای آورده ای؟ بیرون بر! دوستانش می گفتند: این مرد همیشه فقیر و بیچاره بود تا مرد! (نفس المهموم) سرانجام ننگین او: سرانجام این جانی خبیث، سال 66 هـ.ق، زمانیکه مختار ثقفی به خونخواهی شهیدان کربلا و حسین بن علی علیه السلام قیام کرد، به دستور مختار دستگیر شد. مختار مأمورانی را به دنبال او و دیگر قتله کربلا فرستاد و مأموران، او (مالک بن نسیر) و عبدالله بن اسید جهنی و حمل بن مالک محاربی را، در منطقه قادسیه دستگیر کردند و هنگام شب نزد مختار به کوفه آوردند. مختار بر سر آنان فریاد زد: ای دشمنان خدا و قرآن و پیامبر و خاندان وی، حسین بن علی علیه السلام کجاست؟ او را نزد من آورید، کسیکه در نمازمان بر او صلوات می فرستیم کشتید؟ آنها گفتند: خدا ترا رحمت کند. ما را بر خلاف رضایت مان به جنگ او فرستادند، بر ما منت گذار و ما را مکش. مختار گفت: چرا شما بر حسین علیه السلام، منت نگذاشتید و او را کشتید؟ سپس به مالک بن نسیر گفت: آیا تو برنس (کلاه جنگی) آن امام را برداشتی؟ عبدالله بن کامل که از فرماندهان مختار که آنجا حاضر بود گفت: آری، او بود. مختار دستور داد تا دست و پای او را بریدند و گفت: او را به این حال بگذارید آنقدر به خود بپیچد تا هلاک شود آنها چنین کردند. آنقدر از دست و پایش خون رفت و به خود پیچید تا مرد و به آتش دوزخ واصل شد. لعنة الله علیه. (نفس المهموم) (منابع: ابصار العین- موسوعة الامام الحسین- فرهنگ عاشورا- نفس‌المهموم- انساب الاشراف ج 3 ص 203)

- مرة بن منقذ

قاتل حضرت علی ابن الحسین (علی اکبر) روز عاشورا در کربلا: از لشگریان عمربن سعد در جنگ با امام حسین علیه السلام. و از طایفه «عبدالقیس» و مردی دلیر و بی باک بود. نام کامل او را «مرة بن منقذ بن نعمان عبدی» گفته اند. در عاشورا سال 61 هـ.ق، آن زمان که حضرت علی اکبر فرزند حسین بن علی علیه السلام، به میدان جنگ رفت و در مقابل سپاه اموی قرار گرفت و تعداد زیادی از دشمنان را کشت و کسی نمی توانست در مقابل او به مبارزه آید مرة بن منقذ، که از دلاوری های آنحضرت، به خشم آمده بود، به میدان آمد و گفت: بزرگترین گناهان عرب بر گردن من که اگر علی اکبر بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش نگذارم. پس همین که آنحضرت بار دیگر با شمشیر به دشمن حمله کرد. مرة، راه را بر او بست و با ضربه ای که به او زد، آنحضرت به زمین بیفتاد. آنگاه مردم اطراف او را گرفتند و با شمشیر پاره پاره اش کردند و فرزند حسین علیه السلام را به شهادت رساندند. در مورد چگونگی شهادت علی اکبر، نقل های دیگری نیز وجود دارد، از جمله: اینکه مره همین که در میدان جنگ مقابل علی اکبر، رسید، ابتدا با نیزه به پشت او زد و بعد با ضربه شمشیر، فرق او را شکافت، آن حضرت دست به گردن اسب خود انداخت، ولی اسب که ظاهرا خون روی چشمانش ریخته بود، او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مبارکش را پاره پاره کرد. برخی گفته اند که دشمن تیری بر گلوی او زد که آن تیر، گلو را شکافت و آنحضرت در خون خود غلتید و به شهادت رسید. چند سال بعد از واقعه کربلا، سال 64 هـ.ق، مختار به خونخواهی شهیدان کربلا قیام کرد و در این رابطه، بیشتر قاتلان آنها از جمله مرة بن منقذ گرفتار شدند. مختار، عبدالله بن کامل یکی از سرداران خود را با عده ای مامور دستگیری مره کرد.

این گروه مسلح خانه اش را محاصره کردند و چون او، راه فرار را بر خود بسته دید، سوار بر اسبش شد و نیزه بدست از خانه بیرون آمد و به گروه حمله کرد و نیزه ای بر عبدالله یا «عبیدالله بن ناجیه شبامی» زد و او را به زمین انداخت ولی آسیبی نرسید. ابن کامل، او را با شمشیر زد و چون او دست چپش را سپر کرده بود، از این رو دستش آسیب دید و از کار افتاد و اسبش با شتاب او را از صحنه بیرون برد و به این ترتیب مره فرار کرد و خود را به بصره رساند و به مصعب بن زبیر، ملحق شد. به روایت دیگر که در کتاب ناسخ التواریخ نقل شده، سعر بن ابی سعر، آن خبیث را گرفت و نزد مختار آورد. مختار از او پرسید: آیا تو علی بن حسین را کشتی؟ گفت من تنها نبودم بلکه هزار نفر با من بودند مختار دستور داد اول دو دست او را بریدند، بعد زبانش را از دهانش بیرون کشیدند سپس هر دو چشمش و بعد لبانش را بریدند و آخر کار سر از بدنش جدا کرده و بعد تنش را در آتش سوزاندند.

(منابع: موسوعه‌الامام الحسین به نقل از: بحار الانوار، الدمعه الساکبه، اسرار الشهاده- نفس‌المهموم- منتهی‌الامال- فرهنگ عاشورا)

- هانی بن ثبیت حضرمی

از قاتلین شهداء کربلا که دستش به خون چند شهید آلوده بوده است! نامش به گونه هانی بن ثویب حضرمی، نیز در مقاتل به چشم می خورد. هانی، شاهد و راوی بعضی صحنه ها در واقعه کربلاست. در روز عاشورا 61 هـ.ق، آن زمان که عبدالله ابن عمیر کلبی، یکی از یاران امام حسین علیه السلام به میدان جنگ آمد و با دشمن روبرو و تعدادی از آنها را به زمین انداخت، هانی بن ثبیت با همدست خود بکیر بن حی تمیمی، به مقابله او آمده و عبدالله را که تا آن لحظه استقامت و شجاعت عجیبی داشت، به شهادت رساندند. نیز، او قاتل عبدالله فرزند علی بن ابیطالب برادر حضرت ابالفضل علیهما السلام می باشد. عبدالله که مادرش حضرت ام البنین و سن او حدود 25 سال بود، به دستور برادرش حضرت عباس علیه السلام به میدان آمد و با دشمن به جنگ پرداخت که ناگهان هانی بن ثبیت، تیری به او انداخت و او را شهید کرد. برخی از مورخین، هانی را قاتل جعفر بن علی علیه السلام نیز می دانند. جعفر برادر دیگر حضرت اباالفضل و مادرش حضرت ام البنین و 19 ساله بود که بعد از برادرش عبدالله به میدان رفت و دلیرانه جنگید تا به شهادت رسید، هرچند که بعضی مقاتل، هانی را قاتل جعفر بن علی علیه السلام دانسته و حتی در زیارت ناحیه مقدسه از امام زمان علیه السلام، او به عنوان قاتل مورد لعن قرار گفته ولی بعضی از مورخین گویند: خولی بن یزید اصبحی، به سوی او تیری پرتاب کرد و او بر زمین افتاد و ملعون دیگری از قبیله بنی دارم او را به شهادت رساند و سرش را جدا نمود. (مقاتل الطالبین در ابصارالعین/86) حدیثی را نصر بن مزاحم از امام باقر (ع) روایت کرده است که جعفر بن علی بن ابی طالب (ع)، بدست خولی اصبحی به شهادت رسیده است، نفس المهموم و ابصارالعین از هشام کلبی و ابوالهذیل کوفی روایت کرده اند که: هانی بن ثبیت حضرمی را در زمان خالد بن عبدالله که پیری سالخورده شده بود، در مجلس حضرمیان دیدم. می گفت: من از آنهایی بودم که در مقتل حسین (ع)، حاضر بودند. ده نفر مرد، همه اسب سوار، ناگاه پسری از آل حسین بیرون آمد، چوبی از ستون های خیمه در دستش و ردا و پیراهن در تن، وحشت زده از خیمه بیرون آمد و به سمت راست و چپ و این سو و آن سو نگاه می کرد. گوئی اکنون می بینم آن موقع را که به اطراف می نگرد، مرواریدهای گوشواره اش می لرزید. ناگاه مردی از سپاه دشمن به سرعت آمد و به او نزدیک شد و از روی اسب خم شد و آن پسر را با شمشیر قطعه قطعه و دو نیم کرد. زنی از زنان بدو نگاه می کرد و از غایت وحشت و دهشت، چیزی نمی توانست بگوید و زبانش بند آمده بود. ناقلان گویند: کشنده این پسر خود هانی بن ثبیت بود ولی از خجالت و ترس، مخفی کرد و نام خود را صریح نگفت. این مطلب را راویان دیگری نیز نقل کرده اند. هانی بن ثبیت از جمله ده نفری بود که بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام در صحرای کربلا، با اسب بر بدنش تاختند و استخوان های سینه و پهلوهایش را در هم شکستند و وقتی به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد رفتند به طمع اظهار خوش خدمتی کرده گفتند ما بودیم که بعدازظهر عاشورا اسب بر پیکر حسین تاختیم ولی عبیدالله جایزه اندکی به آنها داد «لعنه الله علیهم اجمعین». زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام و یاران او قیام کرد، این گروه را دستگیر نمود و دستور داد تا همه را به پشت خواباندند و با میخ های آهنی دست و پایشان را به زمین کوباند و آنقدر اسب هایی با نعل آهنین بر بدن های آنها تاختند تا هلاک شدند و بعد جسدهای آنها را در آتش سوزاند. «ابوعمرو زاهد» می گوید وقتی نسب آنها را بررسی کردیم دیدیم همه آنها حرامزاده و از اولاد زنا بودند. (نفس المهموم) امام زمان صلوات الله علیه، در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه او را لعنت کرده است. آنجا که به عبدالله و جعفر، دو تن از فرزندان علی بن ابیطالب (ع)، سلام و درود فرستاده و آنها را بزرگ داشته و در آخر فرموده است لعنت خداوند بر قاتل او، «هانی بن ثبیت حضرمی»!! (منابع: موسوعه‌الامام الحسین به نقل از: ترجمه ارشاد رسولی محلاتی، بحار الانوار مجلسی، مقاتل الطالبین، اقبال سیدبن طاووس، اسراء الشهاده دربندی- نفس‌المهموم- فرهنگ عاشورا- قیام حسینی در آیینه اسناد تاریخی- ترجمه انصار العین)

 

روضه رحلت جانسوز خاتم پیامبران صلی الله علیه وآله

 

زیارت حضرت رسول (ص) در روز شنبه

أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُهُ وَ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسَالاتِ رَبِّكَ وَ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ وَ جَاهَدْتَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ أَدَّیتَ الَّذِی عَلَیكَ مِنَ الْحَقِّ وَ أَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ غَلُظْتَ عَلَى الْكَافِرِینَ وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصا حَتَّى أَتَاكَ الْیقِینُ فَبَلَغَ اللَّهُ بِكَ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِینَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اسْتَنْقَذَنَا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَ الضَّلالِ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَ صَلَوَاتِ مَلائِكَتِكَ وَ أَنْبِیائِكَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ عِبَادِكَ الصَّالِحِینَ وَ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ  وَ مَنْ سَبَّحَ لَكَ یا رَبَّ الْعَالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَبِیكَ وَ أَمِینِكَ وَ نَجِیبِكَ وَ حَبِیبِكَ وَ صَفِیكَ وَ صِفْوَتِكَ وَ خَاصَّتِكَ وَ خَالِصَتِكَ وَ خِیرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ أَعْطِهِ الْفَضْلَ وَ الْفَضِیلَةَ وَ الْوَسِیلَةَ وَ الدَّرَجَةَ الرَّفِیعَةَ وَ ابْعَثْهُ مَقَاما مَحْمُودا یغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الآخِرُونَ اَللَّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابا رَحِیما» إِلَهِی فَقَدْ أَتَیتُ نَبِیكَ مُسْتَغْفِرا تَائِبا مِنْ ذُنُوبِی، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهَا لِی یا سَیدَنَا أَتَوَجَّهُ بِكَ وَ بِأَهْلِ بَیتِكَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى رَبِّكَ وَ رَبِّی لِیغْفِرَ لِی،  آنگاه سه بار بگو:  إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ. سپس بگو:  أُصِبْنَا بِكَ یا حَبِیبَ قُلُوبِنَا فَمَا أَعْظَمَ الْمُصِیبَةَ بِكَ حَیثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْی وَ حَیثُ فَقَدْنَاكَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ یا سَیدَنَا یا رَسُولَ اللَّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیكَ وَ عَلَى آلِ بَیتِكَ [الطَّیبِینَ‏] الطَّاهِرِینَ هَذَا یوْمُ السَّبْتِ وَ هُوَ یوْمُكَ وَ أَنَا فِیهِ ضَیفُكَ وَ جَارُكَ فَأَضِفْنِی وَ أَجِرْنِی فَإِنَّكَ كَرِیمٌ تُحِبُّ الضِّیافَةَ وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِی وَ أَحْسِنْ ضِیافَتِی وَ أَجِرْنَا وَ أَحْسِنْ إِجَارَتَنَا بِمَنْزِلَةِ اللَّهِ عِنْدَكَ وَ عِنْدَ آلِ بَیتِكَ وَ بِمَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَهُ وَ بِمَا اسْتَوْدَعَكُمْ مِنْ عِلْمِهِ فَإِنَّهُ أَكْرَمُ الْأَكْرَمِینَ.

زیارت تعلیم داده شده به بزنطى

[زیارت تعلیم داده شده به بزنطى] به گونه‏ اى كه با سند صحیح روایت شده چنین است: ابن ابى نصر خدمت حضرت رضا علیه السّلام عرض كرد: پس از نماز چگونه بر حضرت پیامبر صلى اللّه علیه و آله صلوات و سلام فرستاد؟فرمود میگویى:

اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا خِیرَةَ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا حَبِیبَ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا صِفْوَةَ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَمِینَ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ وَأَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ وَجَاهَدْتَ فِی سَبِیلِ رَبِّكَ وَ عَبَدْتَهُ حَتَّى أَتَاكَ الْیقِینُ فَجَزَاكَ اللَّهُ یارَسُولَ اللَّهِ أَفْضَلَ مَاجَزَى نَبِیًّا عَنْ أُمَّتِهِ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَفْضَلَ مَا صَلَّیتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَآلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّكَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.

زیارت حضرت رسول اکرم (ص)زیارت ازبعید

اَشْهَدُ اَنْ‏لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَریكَ لَهُ، وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَ اَنَّهُ سَیّدُ الْأَوَّلینَ وَالْأخِرینَ، وَاَنَّهُ سَیدُ الْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَیهِ وَعَلى‏ اَهْلِ بَیتِهِ الأَئِمَّةِ الطَّیبینَ.  پس بگو:  اَلسَّلامُ‏ عَلَیكَ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا خَلیلَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا نَبِىَ ‏اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا صَفِىَّ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا رَحْمَةَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ‏ عَلَیكَ یا خِیرَةَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا حَبیبَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا نَجیبَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا خاتَمَ النَّبِیینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا سَیدَ الْمُرْسَلینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا قآئِماً بِالْقِسْطِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا فاتِحَ‏ الْخَیرِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مَعْدِنَ الْوَحْىِ وَالتَّنْزیلِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مُبَلِّغاً عَنِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیهَا السِّراجُ الْمُنیرُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مُبَشِّرُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا نَذیرُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مُنْذِرُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا نُورَ اللَّهِ الَّذى‏ یسْتَضآءُ بِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ وَعَلى‏ اَهْلِ بَیتِكَ الطَّیبینَ‏ الطَّاهِرینَ الْهادینَ الْمَهْدِیینَ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ وَعَلى‏ جَدِّكَ عَبْدِ المُطَّلِبِ وَعَلى‏ اَبیكَ عِبْدِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ اُمِّكَ آمِنَةَ بِنْتِ وَهَبٍ‏ اَلسَّلامُ عَلى‏ عَمِّكَ حَمْزَةَ سَیدِ الشُّهَدآءِ اَلسَّلامُ عَلى‏ عَمِّكَ الْعَبَّاسِ‏ بْنِ عَبْدِالمُطَّلِبِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ عَمِّكَ وَكَفیلِكَ اَبیطالِبٍ، اَلسَّلامُ عَلى‏ ابْنِ عَمِّكَ جَعْفَرٍ الطَّیارِ فى‏ جِنانِ الْخُلْدِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مُحَمَّدُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اَحْمَدُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى الْأَوَّلینَ‏ وَالْأخِرینَ، وَالسَّابِقَ اِلى‏ طاعَةِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالْمُهَیمِنِ عَلى‏ رُسُلِهِ، وَالْخاتَمَ لِأَنْبِیآئِهِ، وَالشَّاهِدَ عَلى‏ خَلْقِهِ، وَالشَّفِیعَ اِلَیهِ، وَالْمَكینَ لَدَیهِ، وَالْمُطاعَ فى‏ مَلَكُوتِهِ، الْأَحْمَدَ مِنَ الْأَوْصافِ، الْمُحَمَّدَ لِسآئِرِ الْأَشْرافِ، الْكَریمَ عِنْدَ الرَّبِّ، وَالْمُكَلَّمَ مِنْ وَرآءِ الْحُجُبِ، الْفآئِزَ بِالسِّباقِ، وَالْفائِتَ عَنِ اللِّحاقِ، تَسْلیمَ عارِفٍ بِحَقِّكَ، مُعْتَرِفٍ‏ بِالتَّقْصیرِ فى‏ قِیامِهِ بِواجِبِكَ غَیرِ مُنْكِرٍ مَا انْتَهى اِلَیهِ مِنْ فَضْلِكَ، مُوقِنٍ بِالْمَزیداتِ مِنْ رَبِّكَ مُؤْمِنٍ بِالْكِتابِ الْمُنْزَلِ عَلَیكَ، مُحَلِّلٍ‏ حَلالَكَ مُحَرِّمٍ حَرامَكَ، اَشْهَدُ یا رَسُولَ اللَّهِ مَعَ كُلِّ شاهِدٍ، وَاَتَحَمَّلُها عَنْ كُلِّ جاحِدٍ، اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّكَ، وَنَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ، وَجاهَدْتَ فى‏ سَبیلِ رَبِّكَ، وَصَدَعْتَ بِاَمْرِهِ، وَاحْتَمَلْتَ الْأَذى فى‏ جَنْبِهِ، وَدَعَوْتَ اِلى‏ سَبیلِهِ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ الْجَمیلَةِ، وَاَدَّیتَ الْحَقَّ الَّذى‏ كانَ عَلَیكَ، وَاَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنینَ وَغَلُظْتَ‏ عَلَى الْكافِرینَ، وَعَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتّى‏ اَتیكَ الْیقینُ فَبَلَغَ اللَّهُ بِكَ‏ اَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمینَ، وَاَعْلى‏ مَنازِلِ الْمُقَرَّبینَ، وَاَرْفَعَ دَرَجاتِ‏ الْمُرْسَلینَ، حَیثُ لا یلْحَقُكَ لاحِقٌ، وَلا یفُوقُكَ فائِقٌ، وَلا یسْبِقُكَ‏ سابِقٌ، وَلا یطْمَعُ فى‏ اِدْراكِكَ طامِعٌ، اَلْحَمْدُ للَّهِ الَّذىِ اسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ‏ الْهَلَكَةِ، وَهَدانا بِكَ مِنَ الضَّلالَةِ وَنوَّرَنا بِكَ مِنَ الظُّلْمَةِ، فَجَزاكَ اللَّهُ‏ یا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ مَبْعُوثٍ، اَفْضَلَ ما جازى‏ نَبِیاً عَنْ اُمَّتِهِ، وَرَسُولاً عَمَّنْ اُرْسِلَ اِلَیهِ بَاَبى‏ اَنْتَ وَاُمّى‏ یا رَسُولَ اللَّهِ، زُرْتُكَ عارِفاً، بِحَقِّكَ‏ مُقِرّاً بِفَضْلِكَ، مُسْتَبْصِراً بِضَلالَةِ مَنْ خالَفَكَ، وَخالَفَ اَهْلَ بَیتِكَ، عارِفاً بِالْهُدَى الَّذى‏ اَنْتَ عَلَیهِ، بِاَبى‏ اَنْتَ وَاُمّى‏ وَنَفْسى‏ وَاَهْلى‏ وَمالى‏ وَوَلَدى‏، اَ نَا اُصَلّى‏ عَلَیكَ كَما صَلَّى اللَّهُ عَلَیكَ، وَصَلّى‏ عَلَیكَ‏ مَلائِكَتُهُ وَاَنْبِیآؤُهُ وَرُسُلُهُ، صَلوةً مُتَتابِعَةً وافِرَةً مُتَواصِلَةً لاَ انْقِطاعَ‏ لَها، وَلا اَمَدَ وَلا اَجَلَ،  صَلَّى اللَّهُ عَلَیكَ وَعَلى‏ اَهْلِ بَیتِكَ الطَّیبینَ‏ الطَّاهِرینَ، كَما اَنْتُمْ اَهْلُهُ. پس دستها را بگشا و بگو:  اَللّهُمَّ اجْعَلْ جَوامِعَ‏ صَلَواتِكَ، وَنَوامِىَ بَرَكاتِكَ، وَفَواضِلَ خَیراتِكَ، وَشَرآئِفَ تَحِیّاتِكَ‏ وَتَسْلیماتِكَ، وَكَراماتِكَ وَرَحَماتِكَ، وَصَلَواتِ مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبینَ، وَاَنْبِیآئِكَ الْمُرْسَلینَ وَاَئِمَّتِكَ الْمُنْتَجَبینَ، وَعِبادِكَ الصَّالِحینَ، وَاَهْلِ‏ السَّمواتِ وَالْأَرَضینَ، وَمَنْ سَبَّحَ لَكَ یا رَبَّ الْعالَمینَ مِنَ الْأَوَّلینَ‏ وَالْأخِرینَ، عَلى‏ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَشاهِدِكَ، وَنَبِیكَ وَنَذیرِكَ، وَاَمینِكَ وَمَكینِكَ، وَنَجِیكَ وَنَجیبِكَ، وَحَبیبِكَ وَخَلیلِكَ، وَصَفیكَ‏ وَصَفْوَتِكَ، وَخاصَّتِكَ وَخالِصَتِكَ، وَرَحْمَتِكَ وَخَیرِ خِیرَتِكَ مِنْ‏ خَلْقِكَ، نَبِىِّ الرَّحْمَةِ، وَخازِنِ الْمَغْفِرَةِ، وَقآئِدِ الْخَیرِ وَالْبَرَكَةِ، وَمُنْقِذِ الْعِبادِ مِنَ الْهَلَكَةِ بِاِذْنِكَ، وَداعیهِمْ اِلى‏ دینِكَ الْقَیمِ بِاَمْرِكَ، اَوَّلِ‏ النَّبِیینَ میثاقاً، وَآخِرِهِمْ مَبْعَثاً الَّذى‏ غَمَسْتَهُ فى‏ بَحْرِ الْفَضیلَةِ، وَالْمَنْزِلَةِ الْجَلیلَةِ، وَالدَّرَجَةِ الرَّفیعَهِ وَالْمَرْتَبَةِ الْخَطیرَهِ، وَاَوْدَعْتَهُ‏ الْأَصْلابَ الطَّاهِرَةَ، وَنَقَلْتَهُ مِنْها اِلَى الْأَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لُطْفاً مِنْكَ لَهُ، وَتَحَنُّناً مِنْكَ عَلَیهِ اِذْ وَكَّلْتَ لِصَوْنِهِ وَحِراسَتِهِ، وَحِفْظِهِ وَحِیاطَتِهِ مِنْ‏ قُدْرَتِكَ عَیناً عاصِمَةً، حَجَبْتَ بِها عَنْهُ مَدانِسَ الْعَهْرِ، وَمَعآئِبَ‏ السِّفاحِ، حَتَّى رَفَعْتَ بِهِ نَواظِرَ الْعِبادِ، وَاَحْییتَ بِهِ مَیتَ الْبِلادِ، بِاَنْ‏ كَشَفْتَ عَنْ نُورِ وِلادَتِهِ ظُلَمَ الْأَسْتارِ، وَاَلْبَسْتَ حَرَمَكَ بِهِ حُلَلَ‏ الْأَنْوارِ، اَللّهُمَّ فَكَما خَصَصْتَهُ بِشَرَفِ هذِهِ الْمَرْتَبَةِ الْكَریمَةِ، وَذُخْرِ هذِهِ الْمَنْقَبَةِ الْعَظیمَةِ، صَلِّ عَلَیهِ كَما وَفى بِعَهْدِكَ، وَبَلَّغَ رِسالاتِكَ، وَقاتَلَ اَهْلَ الْجُحُودِ عَلى‏ تَوْحیدِكَ، وَقَطَعَ رَحِمَ الْكُفْرِ فى‏ اِعْزازِ دینِكَ، وَلَبِسَ ثَوْبَ الْبَلْوى‏ فى‏ مُجاهَدَةِ اَعْدآئِكَ، وَاَوْجَبْتَ لَهُ بِكُلِ‏ اَذًى مَسَّهُ، اَوْ كَیدٍ اَحَسَّ بِهِ مِنَ الْفِئَةِ الَّتى‏ حاوَلَتْ قَتْلَهُ، فَضیلَةً تَفُوقُ‏ الْفَضآئِلَ، وَیمْلِكُ بِهَا الْجَزیلَ مِنْ نَوالِكَ، وَقَدْ اَسَرَّ الْحَسْرَةَ، وَاَخْفَى‏ الزَّفْرَةَ، وَتَجَرَّعَ الْغُصَّةَ، وَلَمْ یتَخَطَّ ما مَثَّلَ لَهُ وَحْیكَ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَیهِ‏ وَعَلى‏ اَهْلِ بَیتِهِ صَلوةً تَرْضاها لَهُمْ، وَبَلِّغْهُمْ مِنَّا تَحِیةً كَثیرَةً وَسَلاماً، وَآتِنا مِنْ لَدُنْكَ فى‏ مُوالاتِهِمْ فَضْلاً وَاِحْساناً، وَرَحْمَةً وَغُفْراناً، اِنَّكَ‏ ذُوالْفَضْلِ الْعَظیمِ.  پس چهارركعت نماز زیارت بكن به دو سلام با هر سوره كه خواهى‏ صاحب فضل بزرگ و چون فارغ شوى تسبیح فاطمه زهراعلیها السلام را بخوان پس بگو:  اَللّهُمَّ اِنَّكَ قُلْتَ‏ لِنَبِیّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیه وَ الِهِ «وَلَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جآؤُكَ‏ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ، وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً» وَلَمْ‏ اَحْضُرْ زَمانَ رَسُولِكَ عَلَیهِ وَ آلِهِ السَّلامُ، اَللّهُمَّ وَقَدْ زُرْتُهُ راغِباً تائِباً مِنْ سَیّىِ عَمَلى‏، وَمُسْتَغْفِراً لَكَ مِنْ ذُنُوبى‏، مُقِرّاً لَكَ بِها، وَاَنْتَ‏ اَعْلَمُ بِها مِنّى‏، وَمُتَوَجِّهاً اِلَیكَ بِنَبِیّكَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ، صَلَواتُكَ عَلَیهِ‏ وَ آلِهِ، فَاجْعَلْنِى اللّهُمَّ بِمُحَمَّدٍ وَاَهْلِ بَیتِهِ عِنْدَكَ وَجیهاً فِى الدُّنْیا وَالْأخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبینَ، یا مُحَمَّدُ یا رَسُولَ اللَّهِ، بِاَبى‏ اَنْتَ وَاُمّى‏ یا نَبِىَّ اللَّهِ، یا سَیّدَ خَلْقِ اللَّهِ، اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلىَ اللَّهِ رَبِّكَ وَرَبّى‏، لِیغْفِرَ لى‏ ذُنُوبى‏، وَیتَقَبَّلَ مِنّى‏ عَمَلى‏، وَیقْضِىَ لى‏ حَوآئِجى‏، فَكُنْ لى‏ شَفیعاً عِنْدَ رَبِّكَ وَرَبّى‏، فَنِعْمَ الْمَسْئُولُ الْمَوْلى‏ رَبّى‏، وَنِعْمَ الشَّفیعُ اَنْتَ، یا مُحَمَّدُ عَلَیكَ وَعَلى‏ اَهْلِ بَیتِكَ السَّلامُ، اَللّهُمَّ وَاَوْجِبْ لى‏ مِنْكَ‏ الْمَغْفِرَةَ وَالرَّحْمَةَ، وَالرِّزْقَ الْواسِعَ الطَّیبَ النَّافِعَ، كَما اَوْجَبْتَ لِمَنْ‏ اَتى نَبِیكَ مُحَمَّداً صَلَواتُكَ عَلَیهِ وَآلِهِ، وَهُوَ حَىٌّ فَاَقَرَّ لَهُ بِذُنُوبِهِ، وَاسْتَغْفَرَ لَهُ رَسُولُكَ عَلَیهِ وَآلِهِ السَّلامُ، فَغَفَرْتَ لَهُ بِرَحْمَتِكَ یا اَرْحَمْ الرَّاحِمینَ، اَللّهُمَّ وَقَدْ اَمَّلْتُكَ وَرَجَوْتُكَ، وَقُمْتُ بَینَ یدَیكَ‏ وَرَغِبْتُ اِلَیكَ عَمَّنْ سِواكَ، وَقَدْ اَمَّلْتُ جَزیلَ ثَوابِكَ، وَاِنّى‏ لَمُقِرٌّ غَیرُ مُنْكِرٍ، وَتائِبٌ اِلَیكَ مِمَّا اقْتَرَفْتُ، وَعآئِذٌ بِكَ فى‏ هذَا الْمَقامِ مِمَّا قَدَّمْتُ مِنَ الْأَعْمالِ التَّى‏ تَقَدَّمْتَ اِلَىَّ فیها، وَنَهَیتَنى‏ عَنْها، وَاَوْعَدْتَ‏ عَلَیهَا الْعِقابَ، وَاَعُوذُ بِكَرَمِ وَجْهِكَ اَنْ تُقیمَنى‏ مَقامَ الْخِزْىِ وَالذُّلِّ، یوْمَ تُهْتَكُ فیهِ الْأَسْتارُ، وَتَبْدُو فیهِ الْأَسْرارُ وَالْفَضائِحُ، وَتَرْعَدُ فیهِ‏ الْفَرایصُ، یوْمَ الْحَسْرَةِ وَالنَّدامَةِ یوْمَ الْأفِكَةِ، یوْمَ الْأزِفَةِ، یوْمَ‏ التَّغابُنِ، یوْمَ الْفَصْلِ، یوْمَ الْجَزآءِ، یوْماً كانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ اَلْفَ‏ سَنَةٍ، یوْمَ النَّفْخَةِ، یوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ، تَتْبَعُهَا الرَّادِفَهُ، یوْمَ النَّشْرِ، یوْمَ‏ الْعَرْضِ، یوْمَ یقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمینَ، یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ اَخیهِ‏ وَاُمِّهِ وَاَبیهِ وَصاحِبَتِهِ وَبَنیهِ، یوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ وَاَكْنافُ السَّمآءِ، یوْمَ تَاْتى‏ كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها، یوْمَ یرَدُّونَ اِلَى اللَّهِ فَینَبِّئُهُمْ‏ بِما عَمِلُوا، یوْمَ لا یغْنى‏ مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَیئاً وَلا هُمْ ینْصَرُونَ، اِلاَّ مَنْ رَحِمَ اللَّهُ، اِنَّهُ هُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ، یوْمَ یرَدُّونَ اِلى‏ عالِمِ الْغَیبِ‏ وَالشَّهادَةِ، یوْمَ یرَدُّونَ اِلَى اللَّهِ مَوْلیهُمُ الْحَقِّ، یوْمَ یخْرُجُونَ مِنَ‏ الْأَجْداثِ سِراعاً، كَاَنَّهُمْ اِلى‏ نُصُبٍ یوفِضُونَ، وَكَاَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ، مُهْطِعینَ اِلَى الدَّاعِ اِلَى اللَّهِ، یوْمَ الْواقِعَةِ یوْمَ تُرَجُّ الْأَرْضُ رَجّاً، یوْمَ‏ تَكُونُ السَّمآءُ كَالْمُهْلِ، وَتَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ، وَلا یسْئَلُ حَمیمٌ‏ حَمیماً، یوْمَ الشَّاهِدِ وَالْمَشْهُودِ، یوْمَ تَكُونُ الْمَلائِكَةُ صَفّاً صَفّاً، اَللّهُمَّ ارْحَمْ مَوْقِفى‏ فى‏ ذلِكَ الْیوْمِ، بِمَوْقِفى‏ فى‏ هذَا الْیوْمِ وَلا تُخْزِنى‏ فى‏ ذلِكَ الْمَوْقِفِ بِما جَنَیتُ عَلى‏ نَفْسى‏، وَاجْعَلْ یا رَبِّ فى‏ ذلِكَ الْیوْمِ مَعَ اَوْلِیآئِكَ مُنْطَلَقى‏ وَفى‏ زُمْرَةِ مُحَمَّدٍ وَاَهْلِ بَیتِهِ‏ عَلَیهِمُ السَّلامُ مَحْشَرى‏، وَاجْعَلْ حَوْضَهُ مَوْرِدى‏، وَفِى الْغُرِّ الْكِرامِ‏ مَصْدَرى‏، وَاَعْطِنى‏ كِتابِى بِیمینى‏، حَتّى‏ اَفُوزَ بِحَسَناتى‏، وَتُبَیضَ بِهِ‏ وَجْهى‏، وَتُیسِّرَ بِهِ حِسابِى، وَتُرَجِّحَ بِهِ میزانى‏، وَاَمْضِىَ مَعَ الْفآئِزینَ‏ مِنْ عِبادِكَ الصَّالِحینَ اِلى‏ رِضْوانِكَ وَجِنانِكَ اِلهَ‏ الْعالَمینَ، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَعُوذُ بِكَ مِنْ اَنْ تَفْضَحَنى‏ فى‏ ذلِكَ الْیوْمِ بَینَ‏ یدَىِ الْخَلایقِ بِجَریرَتى‏، اَوْ اَنْ اَلْقَى الْخِزْىَ وَالنَّدامَةَ بِخَطیئَتى‏، اَوْ اَنْ تُظْهِرَ فیهِ سَیئاتِى عَلى‏ حَسَناتى‏، اَوْ اَنْ تُنَوِّهَ بَینَ الْخَلائِقِ‏ بِاسْمى‏، یا كَریمُ یا كَریمُ، الْعَفْوَ الْعَفْوَ، السَّتْرَ السَّتْرَ، اَللّهُمَّ وَاَعُوذُ بِكَ‏ مِنْ اَنْ یكُونَ فى‏ ذلِكَ الْیوْمِ فى‏ مَواقِفِ الْأَشْرارِ مَوْقِفى‏، اَوْ فى‏ مَقامِ الْأَشْقیآءِ مَقامى‏، وَاِذا مَیزْتَ بَینَ خَلْقِكَ فَسُقْتَ كُلّاً بِاَعْمالِهِمْ‏ زُمَراً اِلى‏ مَنازِلِهِمْ، فَسُقْنى‏ بِرَحْمَتِكَ فى‏ عِبادِكَ الصَّالِحینَ، وَفى‏ زُمْرَةِ اَوْلِیآئِكَ الْمُتَّقینَ اِلى‏ جَنّاتِكَ یا رَبَّ الْعالَمینَ،  پس وداع كن آن‏ حضرت را و بگو:  اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیهَا الْبَشیرُ  النَّذیرُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیهَا السِّراجُ الْمُنیرُ، اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیهَا السَّفیرُ بَینَ اللَّهِ وَبَینَ خَلْقِهِ، اَشْهَدُ یا رَسُولَ اللَّهِ اَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِى الْأَصْلابِ‏ الشّامِخَةِ، وَالْأَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِیةُ بِاَنْجاسِها، وَلَمْ‏ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِیابِها، وَاَشْهَدُ یا رَسُولَ اللَّهِ اَنّى‏ مُؤْمِنٌ بِكَ، وَبِالْأَئِمَّةِ مِنْ اَهْلِ بَیتِكَ، مُوقِنٌ بِجَمیعِ ما اَتَیتَ بِهِ راضٍ مُؤْمِنٌ، وَاَشْهَدُ اَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ اَهْلِ بَیتِكَ اَعْلامُ الْهُدى، وَالْعُرْوَةُ الْوُثقى، وَالْحُجَّةُ عَلى‏ اَهْلِ الدُّنْیا، اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَةِ نَبِیكَ عَلَیهِ وَ الِهِ السَّلامُ، وَاِنْ تَوَفَّیتَنى‏ فَاِنّى‏ اَشْهَدُ فى‏ مَماتى‏ عَلى‏ ما اَشْهَدُ عَلَیهِ فى‏ حَیوتى‏، اَنَّكَ اَنْتَ اللَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، وَحْدَكَ لاشَریكَ لَكَ وَاَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، وَاَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ اَهْلِ بَیتِهِ‏ اَوْلِیآؤُكَ وَاَنْصارُكَ، وَحُجَجُكَ عَلى‏ خَلْقِكَ، وَخُلَفآؤُكَ فى‏ عِبادِكَ، وَاَعْلامُكَ فى‏ بِلادِكَ، وَخُزَّانُ عِلْمِكَ، وَحَفَظَةُ سِرِّكَ، وَتَراجِمَةُ وحْیكَ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَبَلِّغْ رُوحَ نَبِیكَ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ‏ فى‏ ساعَتى‏ هذِهِ وَفى‏ كُلِّ ساعَةٍ تَحِیةً مِنّى‏ وَسَلاماً، وَالسَّلامُ عَلَیكَ‏ یا رَسُولَ اللَّهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ، لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ تَسْلیمى‏ عَلَیكَ.

زیارت حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَآله درحرم آن حضرت

امّا كیفیت زیارت حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَاله پس چنین است هرگاه وارد شدى انشاءاللّه تعالى مدینه پیغمبرصَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَ اله پس غسل كن براى زیارت و چون خواستى داخل مسجد آن حضرت شوى بایست نزد در و بخوان آن اذن دخول اوّل را و داخل شو از در جبرئیل و مقدّم دار پاى راست را در وقت دخول پس صد مرتبه اَللّهُ اَكْبَرُ بگو پس دو ركعت نماز تحیت مسجد بگذار و برو به سمت حجره شریفه و دست بمال بر آن و  ببوس آن را و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا رَسُولَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا نَبِىَّ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا خاتِمَ النَّبِیینَ اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ الرِّسالَةَ وَاَقَمْتَ الصَّلوةَ وَ اتَیتَ الزَّكوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَیتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَعَبَدْتَ اللّهَ مُخْلِصاً حَتّى اَتیكَ الْیقینُ فَصَلَواتُ اللّهِ عَلَیكَ وَرَحْمَتُهُ وَعَلى اَهْلِ بَیتِكَ الطّاهِرینَ.

پس بایست نزد ستون پیش كه از جانب راست قبر است رو به قبله كه دوش چپ به جانب قبر باشد و دوش راست به جانب منبر كه آن موضع رسول خداصلى الله علیه و آله است و بگو:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ رَسُولُ اللّهِ وَاَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللّهِ وَاَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّكَ وَنَصَحْتَ لاُمَّتِكَ وَجاهَدْتَ فى سَبیلِ اللّهِ وَعَبَدْتَ اللّهَ حَتّى اَتیكَ الْیقینُ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَاَدَّیتَ الَّذى عَلَیكَ مِنَ الْحَقِّ وَاَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنینَ وَغَلُظْتَ عَلَى الْكافِرینَ فَبَلَّغَ اللّهُ بِكَ اَفْضَلَ شَرَفِ مَحَلِّ الْمُكَرَّمینَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذىِ اِسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَالضَّلالَةِ اَللّهُمَّ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَصَلَواتِ مَلاَّئِكَتِكَ الْمُقَرَّبینَ وَاَنْبِیاَّئِكَ الْمُرْسَلینَ وَعِبادِكَ الصّالِحینَ وَاَهْلِ السَّمواتِ وَالاْرَضینَ وَمَنْ سَبَّحَ لَكَ یا رَبَّ الْعالَمینَ مِنَ الاْوَّلینَ وَالاْخِرینَ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَنَبِیكَ وَاَمینِكَ وَنَجِیكَ وَحَبیبِكَ وَصَفِیكَ وَخآصَّتِكَ وَ صَفْوَتِكَ وَخِیرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ اَللّهُمَّ اَعْطِهِ الدَّرَجَةَ الرَّفیعَةَ وَآتِهِ الْوَسیلَةَ مِنَ الْجَّنَةِ وَابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً یغْبِطُهُ بِهِ الاْوَّلُونَ وَالآخِرُونَ اَللّهُمَّ اِنَّكَ قُلْتَ وَلَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جآؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحیماً وَاِنّى اَتَیتُكَ مُسْتَغْفِرًا تآئِباً مِنْ ذُنُوبى وَاِنّى اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلَى اللّهِ رَبّى وَرَبِّكَ لِیغْفِرَ لى ذُنُوبى. و اگر تو را حاجتى باشد بگردان قبر مطهّر را در پشت كتف خود و رو به قبله كن و دستها را بردار و حاجت خود را بطلب بدرستى كه سزاوار است كه برآورده شود اِنْشاءَاللّهُ تَعالى.

و ابن قولویه به سند معتبر روایت كرده از محمّد بن مسعود كه گفت دیدم حضرت صادق علیه السلام را كه به نزد قبر حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَاله آمد ودست مبارك خود را بر قبر گذاشت و گفت : اَسْئَلُ اللّهَ الَّذِى اجْتَباكَ وَاخْتارَكَ وَهَداكَ وَهَدى بِكَ اَنْ یصَلِّىَ عَلَیكَ. پس فرمود: اِنَّ اللّهَ وَمَلاَّئِكَتَهُ یصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ یا اَیهَا الَّذینَ امَنُوا صَلّوُا عَلَیهِ وَسَلِّمُوا تَسْلیما.

شیخ در مصباح فرموده كه چون فارغ شدى از دعاء در نزد قبر شریف پس برو به نزد منبر و دست بر آن بمال و بگیر دُو قبّه پائین منبر را كه مثل انار مى ماند و به مال صورت و چشمهاى خود را به آن پس بدرستى كه در آن شفاى چشم است و بایست نزد منبر و حمد و ثناى الهى بجا آور و حاجت خود را بطلب پس بدرستى كه رسول خداصَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَاله فرمود كه مابین قبر و منبر من باغى است از باغهاى بهشت و منبر من بر درى است از درهاى بهشت پس مى روى به مقام نبى صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَاله و نماز مى كنى در آنجا آنچه خواهى و نماز بسیار كن در مسجد پیغمبرصَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَاله پس بدرستى كه نماز در آن معادل با هزار نماز است و هرگاه داخل مسجد مى شوى یا بیرون مى روى صلوات بفرست بر آن حضرت و نماز گذار در خانه فاطمه صَلَواتُ اللّه عَلَیها و برو در مقام جبرئیل علیه السلام و آن در زیر ناودان است پس بدرستى كه محلّ ایستادن جبرئیل علیه السلام در وقت اذن دخول خواستن از پیغمبرصلى الله علیه و آله آنجا بوده و بگو: اَسْئَلُكَ اَىْ جَوادُ اَىْ كَریمُ اَىْ قَریبُ اَىْ بَعیدُ اَنْ تَرُدَّ عَلَىَّ نِعْمَتَكَ.

وصایاى رسول خداصلی الله علیه وآله به جانشینش علی علیه السلام

حضرت باقر العلوم علیه السلام حكایت فرماید: در آخرین روزهاى عمر پر بركت پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، در همان بیمارى و ناراحتى كه در اثر زهر وارد شده بود و منجر به شهادت حضرتش گشت ، امام علىّ علیه السلام كنار بستر رسول خدا حضور داشت و سر مبارك آن حضرت را بر زانوان خود نهاده بود. و مهاجرین و انصار در منزل آن حضرت حضور داشتند و برخى از ایشان اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند كه ناگهان چشم هاى نازنین خویش را گشود و خطاب به جانشین خود امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام كرد و فرمود: برادرم ! آیا وصیت مرا مى پذیرى ؟ و وعده ها و توصیه هاى مرا انجام مى دهى ؟ امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام در پاسخ ، اظهار داشت : بلى ، یا رسول اللّه ! و شروع به گریستن كرد به طورى كه از شدّت گریه و غم و اندوه نزدیك بود بیهوش گردد. پس از آن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله به بلال فرمود: اى بلال ! شمشیر و كلاه خود و زره و اسب و شتر و پارچه اى كه در هنگام عبادت بر شكم خود مى بستم بیاور. پس بلال حبشى دستور حضرت را اطاعت كرد و آن وسایل را به حضور ایشان آورد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: یا علىّ! این وسایل و اسباب ، مختصّ تو است ، آن ها را بردار و به خانه ات بِبَر، كه پس از من بر تو مضایقه نكنند. لذا امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام آن وسایل را برداشت ؛ و در حضور حاضران بر چشم و سر خود مالید و سپس آن ها را به خانه خود برد. (چهل داستان و چهل حدیث از حضرت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله عبداللّه صالحى - همراه با چهارده معصوم یک ازمؤلّف باقری پور

قالَ صلّى اللّه علیه و آله : وَ عَظَنی جِبْرئیلُ علیه السلام : یا مُحَمَّدُ ، اءحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإ نَّكَ مُفارِقُهُ، وَ اعْمَلْ ما شِئْتَ فَإ نَّكَ مُلاقیه، جبرئیل مرا موعظه و نصحیت كرد: با هر كس كه خواهى دوست باش ، بالا خره بین تو و او جدائى خواهد افتاد. هر چه خواهى انجام ده ، ولى بدان نتیجه و پاداش آنرا خواهى گرفت .

بشارت به ظهور پیامبر آخرالزمان.

همانطور که خدا در قرآن کریم از زبان حضرت مسیح می فرماید: وَ إِذْ قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیمَ یا بَنی‏ إِسْرائیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَی مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتی‏ مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ؛ من فرستاده خدا به سوی شمایم در حالی كه كتاب آسمانی قبل از خود یعنی تورات را تصدیق دارم و به آمدن رسولی بعد از خودم كه نامش احمد است بشارت می‏دهم (سوره صف، آیه 6)

بعد از حضرت مسیح تقریبا بیش از 500 سال گذشت تا اینکه رسول خدا مبعوث شدند. سالهای اوّلیه بعثت پر از سختی و دشواری بود تا اینکه موفّق شدند یک پایگاه اسلامی نسبتا قوی در مدینه تشکیل بدهند. ده سال از هجرت پیامبر از مکه به مدینه می گذشت که رسول خدا برای اوّلین بار، مسیحیان نجران را به پذیرفتن آخرین دین و کامل ترین دین خدا دعوت کرد. اگر چنانچه انجیل تحریف نشده بود، قطعاً مسیحیان آن زمان بهتر می توانستند راه راست رو پیدا کنند. قطعاً زودتر از اینها به حضرت رسول گرویده و ایمان می آوردند. امّا پیامبر مجبور شدند برای اثبات حقّانیت خود، با آنها مباهله کند، این مباهله انجام نشد، به این دلیل که مسیحیان با دیدن رسول خدا که با عزیزترین افراد خانواده اش آمده، پا پس کشیده و شهادت به حقّانیت او دادند. پس اهلبیت رسول خدا در اوّلین دیدار و ارتباطی که با مسیحیان داشتند، موجب هدایت آنها شدند.  شاید این تقدیر الهی است که اهلبیت پیامبر همواره چراغ راه هدایت و سفینه نجات (منجی) انسانها باشند.

رحلت آخرین پیامبر صلی الله علیه وآله

همه باهم به سما دست دعابازکنید - خون فشانید زچشم وبه خدارازکنید

مهر غم نقش به بال و پرتان می گردد - مرگ دورسرپیغمبرتان میگردد

پیک غم ا ز حر م خو ا جه ا سر ا آ ید - خبر ا ز فا جعه محشر کبر ا آ ید

کا ر و ا ن ا جل ا ز جا نب صحر ا آ ید - نگذ ا ر ید كه د رِ خا نه زهرا آید

رحلت آخرین پیامبر خدا، بی تردید از بزرگترین مصایب روزگار هست. از این باب که پایانی بر ارتباط وحیانی خدا با انسانها و ابتدایی بر مصایب اهلبیت ایشان است. مصایب اهلبیت هر کدام کتابی است مفصّل، یکی از آنها غربت امام حسن علیه السلام است. کریم اهلبیت که مورّخان نوشته اند هیچ مستمند و فقیری از ایشان سوالی نکرد مگر اینکه مشمول فیض و کرامت ایشان شد، حتّی بیش از آنچه خواسته بود. غربت از این بیشتر نمی شود؛ حضرت که رسول خدا رو درک کرده و شاهد زحمات و تلاش های ایشان برای عاقبت به خیر کردن امّتش بودند، حالا شاهد روی کار آمدن یک عدّه آدم سودجو هستند که راه امّت را کج کرده و به بیراهه می برند. آن هم در شرایطی که سکوت و صلح تنها راه چاره است. این قطعاً یکی از بدترین دوران زندگی اهلبیت پیامبر علیهم السلام بوده است. در نهایت هم غریبانه از دست کسی زهر نوشیدند که قاعدتا باید محرم رازهای ایشان باشد، باید همسر و همدم و هم غم و هم غصّه ایشان باشد، امّا به وعده ای ناچیز امام و مولای خودش را به شهادت رسانید.

خیره مانده چشم هایت سوی در - داغ آن کوچه هنوزت برجگر

تا زمانی که به دنیا زیستی - دیگر از آن کوچه ننمودی گذر

این مظلومیت همچنان در طول تاریخ با امام مجتبی علیه السلام همراه هست، قبری بی نام و نشان، بدون گنبد و ضریح در مدینه (درست مثل زمان حیات ایشان) و از آن بدتر، همنشینی با کسانی که از اسلام فقط خم و راست شدن رو به قبله و خواندن قرآن بدون تدبّر رو فهمیدند، آنها که خود را مسلمان می دانند در حالی که سنّی هم نیستند، از مذهبی ساختگی و پایه ریزی شده با ستونهای اغوا و زر و زور پیروی می کنند.

پیغمبری که دید ستم های بی شمار

پیغمبری که دیدستم های بی شمار - از کس نخواست اجررسالت به روزگار

چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع - تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار

گو یا ند ا شت شهر مد ینه درخت و گل - کآن را کنند در قدم فاطمه نثار

بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل - رنگ شرارت از رخشان بود آشکار

با بی که بو د ز ا ئر آ ن سید ر سل - آ تش ز د ند عا قبت آن قوم نا به کار

برروی دست وسینه آن بضعة الرسول - تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار

سیلی و تا ز یا نه و ضرب غلا ف تیغ - ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار

آید صد ا ی فا طمه ازپشت دربگوش - تا صبح روزحشرمباد این صدا خموش

پیامبرصلى الله علیه وآله فرمان داد: كاغذى بیاورید كه رهنماى مكتوبى برایتان بگذارم تا پس از من گمراه نشوید. معلوم بود كه پیامبرصلى الله علیه وآله در چه موردى مى‏خواهد سند بگذارد. عمر ممانعت كرد و كاش فقط ممانعت مى‏كرد! فریاد زد: ان الرَّجُلَ لَیهْجُر و حَسبنا كِتابُ اللَّه (صحیح بخارى). این مرد هذیان مى‏گوید كتاب خدا براى ما كافى است. پیامبرصلى الله علیه وآله را مى‏گفت! این نسبت را به كسى مى‏داد كه وحى مطلق بود. خدا درباره ‏ى او تصریح كرده بود كه ما ینطِقُ عن الهوى إن هو الّا وحى یوحى»؛ پیامبرصلى الله علیه وآله جز به زبان وحى سخن نمى‏گوید. جز به دستور خدا حرف نمى‏زند و جز حرف خدا را منتقل نمى‏كند. پیامبرصلى الله علیه وآله با شنیدن این حرف دلش شكست و اشك در چشمانش نشست؛ ولى ماجرا را پى نگرفت. پنجه‏ى انكارى كه مى‏تواند حنجره‏ى وحى را بفشارد، كاغذ را بهتر مى‏تواند مچاله كند؛ چنانچه بعداً هم نشان داد كه مى‏تواند. در كوچه‏هاى بنى‏هاشم، جلو مادر سادات را گرفت. سند فدك را به من رد كن! این كاغذ چیست؟ آن را به من بده!... نمى‏گویم كاغذ را چطور گرفت و مچاله كرد. همین قدر بگویم:

 چون غبار كوچه بنشست برزمین - حق تعالى دیدوجبریل امین

 بر رخ مِىْ یك  نشا ن پنجه بو د - ا ز د ل سا قى ا ثر با قى نبود

 آمد ا ز كو چه برون زهرا ولى - زیر لب با هر قد م مى‏گفت على

 با سرچادر به چشمش مى‏كشید - از كناردیده ‏اش خون مى‏چكید

 تا قدم د ر خا نه‏ ى حیدر نهاد - زینب او را دید و زد از غصّه داد

 چا د ر ت ما د ر چر ا خا كى شده - پنجه بر روى تو حكاكى شده

 ازچه رومادرچنین غم دیده‏ اى - روى خود ازمن چراپوشیده‏ اى؟

(منبع: گریزهای مداحی،محمد هادی میهن دوست،ص34.)

رو در جنان چو خاتم پیغمبران گذاشت

رودرجنان چوخاتم پیغمبران گذاشت - داغی گران به سینه اهل جهان گذاشت

او بُد همای قدسی و عالم بر او قفس - بگشود بال و روی برآن آشیان گذاشت

در راه سر بلندی دین و رضای حق - کوشید تا که بر سر این کار جان گذاشت

راحت بشد از شماتت و آزاردشمنان - رفت وغمش به سینه عالم نشان گذاشت

رفت ا ز میا ن ا مت و د ر بین مسلمین - از خود به یادگار دو شیءگران گذاشت

هست آن دوشیءعترت وقرآن که امتش - نه حداین شناخت ونه حرمت برآن گذاشت

او د ر گذ شت و فا طمه ی د ل شکسته را - تنها میا ن ا مت نا مهر با ن گذاشت

زهر ا مگرنبو د ز عتر ت که خصم دون - بس دردوداغ بردل آن نوجوان گذاشت

شیر خد ا ا ما م ز ما ن بو د و فا طمه - جان را به راه حفظ امام زمان گذاشت

سلمان می گه: ندیدم یه بار پیغمبر حسین و ببینه و گریه نكنه،می گه تو اوج شادی داشت لبخند می زد،صورتش پر از شور و شعف و شادی بود تا نگا ش به حسینش می افتاد، اشك از كوشه چشمش جاری می شد،پیغمبر بالای منبر داره خطبه می خونه،پیغمبری كه اجازه نداد حسین و از روی سینش جدا كنند،اون پیغمبری كه دم آخر هی زیر گلوشو بوسه زد،پیغمبری كه همه وجودش پر شده از عشق حسین،پیغمبری كه گفت: حسین منی و انا من حسین، اون پیغمبری كه حسین جاش رو دوشش بود،بالا منبر داشت خطبه می خوند،یه مرتبه دیدند،نگاه پیغمبر چرخید به طرف در مسجد،شوق و شور تو چهره پیغمبر نمایان شد،دیدند بغلش و وا كرد همه دیدند حسین داره می دوه،می خواد بیاد تو بغل پیغمبر،قرار بگیره،حواسش تو صورت پیغمبره،پاش گرفت به حصیر كنار ستون مسجد، جلو پیغمبر باصورت افتاد رو زمین،پیغمبر خطبشو قطع كرد،سراسیمه از بالا منبر امد پایین، رو زمین نشت، لباسای حسین رو  درآورد، هی بوسه می زنه، عزیزم طوریت نشد بابا،جایی از بدنت درد نگرفت، جایت زخم نشد، گفتند: یا رسول الله  ما حسین و بلند می كردیم ، شما خطبه تونو ادامه می دادید،پیغمبر فرمود خاموش، وقتی حسینم رو زمین افتاد، دیدم عرش خدا به لرزه افتاد،آسمونیا می گن یا رسول الله پاشو،آسمونیها طاقت ندارن حسین زمین بیفته،جان....رحمت خدا به این نالت، روضه پیغمبر و می خوای بشنوی من روضه پیغمبر و اینجور بلدم، جور دیگه ای بلد نیستم،من میگم روضه پیغمبر این دو بیته

 نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت - نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت

هوا ز باد مخالف چو قیر گون گردید - عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

به امر حق به دارالملک هستی

به امر حق به دارالملک هستی - محمدکرد دانشگاه تاسیس

علی داماد خود استاد کل را - درآنجا نصب کرد از بهر تدریس

بود برنامه اش تبیان قرآن - بر این استاد واین برنامه تقدیس

اگر خواهی شوی انسان کامل - به دانشگاه احمد نام بنویس

پیامبر(ص) با شروع بعثتش دانشگاه انسان ساز خود را تاسیس کرد. زحمات زیادی کشید وخون دل های فراوانی خورد تا این دانشگاه رونق گرفت. اساتید دانشگاه را نسل در نسل معرفی کردوفرمود از شما اجری نمی خواهم، مگرمودت و دوستی و احترام به اساتید دانشگاه. اما بعد رسول الله، شاگردان منافق، کینه ها حسادت ها وعقده های خود را نمایان کردند. دور این دانشگاه را محاصره کردند. هیزم آوردند و در دانشگاه راآتش زدند و احترام اساتید خود را با سیلی و تازیانه وغلاف شمشیر به جای آوردند. دانشگاه به حالت نیمه تعطیل در آمد. نسل در نسل همین احترام ها رابا اساتید دیگر دانشگاه هم به جای آوردند . بعضی را مسموم، بعضی راشهید وبعضی را در زندان اسیر کردند.کاری کردند که الان اکثر مردم از فیض دیدار امام و مرادو استاد خویش محروم هستند وفقط عده ای محدود از شاگردان خصوصی سعادت دیدار با او را دارند .«اللهم العن امّة اسست اساس الظلم والجور علیکم اهل البیت».

لعنت حق باد برآن قوم پست - کز عداوت عهد وپیمان راشکست

رخنه د ر کار رسالت کرده اند - با ستم غصب خلافت کرده اند

پس گرفتند از شما این اصل را - پاره کردند رشته های وصل را

لعن حق برآن گروهی کز ستم - بهر قتلت کرده قامت را علم

اسب هاشان را به زین آراستند - بهر ذبح تو ز جا بر خواستند

آن یکی می زد تو را تیر خدنگ - دیگری می زد تو را ظلمانه سنگ

آن یکی با نیز ه می شد حمله و ر - تیغ ز هر آ لو د در دست دگر

از سنان و خنجرو شمشیر تیز - جملگی بودند با تو در ستیز

مدینه شهر ناله های رسول

مدینه شهرناله های رسول - شهرلاله های سرسبز بتول

تو بهشتی و لی بها ر ت كو - ا ی قر ا ر همه قرارت كو

شكو ه  بر د ر گه خد ا داری - نا له و ا محمد ا داری

شهراحمدكجاست احمدتو - ازچه خاموش شدمحمدتو

آسما نها همه خراب شوید - كوهها در شراره آب شوید

ناله ها ، آ ه ا ز جگر خیز ید - اختران بر زمین فرو ریزید

لحظه هامحشری عظیم شُدید - امت مصطفی یتیم شُدید

ای جها ن وجود هستت رفت - خاتم الانبیاء زدستت رفت

گرد غم بر رُ خ فلك بنشست - پشت شیر خد ا ی را بشكست

گرد غربت مدینه را به سر است - از مدینه علی غریب تر است

دیگه كسی رو نداره علی،یه پیغمبر بود حامی علی بود،دیگه یه مدینه می مونه، یه زهرا و علی،اونم زهرایی كه از رنگ و روش پیداست دیگه نمی دونه.

او كه بار بلای امت برد - او كه پا بر نجات خلق فشرد

نزدمردم دوتاودیعه سپرد

جگرش را زطعنه چنگ زدند - بر جبینش زكینه سنگ زدند

بر قدم ها ش خا ر افشاندند - كاذبش گفته ساحرش خواندند

بارهاجان خویش داد ازدست - تا كه گردد بشرخدای پرست

چقدرپیغمبروشكنجه وآزاردادند،چقدربرای این مردم خون دل خورد،

وقت ر فتن نخو ا ست ا ز ا مت - ا جرٌ اِ لّا مو دّ ت عتر ت

استاد ما قشنگ می گفت:می فرمود مودت با محبت فرق می كنه،مودت یه درجه بالاتر از محبته، این همه پیغمبر به مودت ذوی القربی تاکید كرد. لحظه های آخر امیرالمؤمنین علیه السلام با سختی زیر بغل های پیغمبر و گرفت،اُورد تو مسجد،اشاره كرد،تأكید كرد بر مودت،محبت یعنی اینكه اگه كسی رو دوست داشته باشی می تونی تو دلت نگه داری بهش نگی، اما مودت یعنی كسی رو كه دوست داری بهش ابراز كنی،مودت یعنی ،علاقه خودتو بهش نشون بدی، این مردم دارن آماده می شن ،محبت خودشونو به زهرا نشون بدن،اما رسم مدینه ایها فرق داره، آخ بمیرم.سالی یه شب می خوای برا ی پیغمبر گریه كنی ، پیغمبری كه رحمت للعالمینه ، سنگ تموم باید بذاری،

وقت رفتن نخواست از امت - اجرٌ اِلّا مودّت عترت

بود روی زمین جنازه او

خیلی این حرف سنگینه،گفت:علی جان،تا بدن منو غسل ندادی، تا بدن منو خودت كفن نكردی،تا با دستای خودت منو تو خاك نگذاشتی،از كنار من تكون نخور،یعنی علی اگه منو رها كنی ،این مردم سراغ من نمیان،مردم اسیر دنیاشونن،وای وای از این مدینه

بود روی زمین جنازه او - كه شكستند ، عهد تازه ی او

منكر آیه شریفه شدند - بانی فتنه ی سقیفه شدند

چیره شد دست ظلم بر مظلوم - غصب شد حق چهارده معصوم

همه اهلبیت حقشون توی این یه بیت غصب شده

از سقیفه ستم به مولا رفت - آتش از بیت  وحی بالا رفت

زخم شمشیر بر سر حیدر - گشت اجر رسالت دیگر

حمله بر حجت خدا كردند - فرق او را زهم دوتا كردند

بعد قتل علی امام حسن - گشت همچون علی غریب وطن

ریخت یك آسمان بلا به سرش - خون شد از غیر و آشنا جگرش

آسمان بس كه خون به جامش ریخت - جگرش خون شدوزكامش ریخت

روز تشییع در بر یاران - پیكرش شد به تیر گلباران

بارش تیر و پیكر یار كجا - یاس زهرا و نیش خار كجا

آل هاشم اگر كه خون جگرید - این خبر را به خواهرش نبرید

سوز زخم درون بس است - دیدن طشت خون بس است

یوسف فاطمه حسین عزیز - این قدر اشك از دو دیده نریز

مجتبی هم به غربت توگریست - اما هیچ روزی به سان روزتونیست

حسین

ای تشنه لب حسین

زهرا به خانه و ملک الموت پشت در

ز هر ا به خا نه و ملک ا لمو ت پشت د ر - ظاهرشده زمرگ به بابش نبی اثر

ملك الموت ازبهرقبض روح شریف پیامبر پشت در ایستاده اذن ورود میخواهد

از هیچ کس نکرده طلب  اذ ن و ا ی عجب - بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر

با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه - در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر

یک چشم ا و به سو ی ا جل چشم دیگرش - محو نگاه آخر خود بود بر پدر

اشک حسن چکید ه به رخسار مصطفی - روی حسین نهاده به قلب پیام بر

دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار - بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر

زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن - از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر

هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه - گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه

شیخ صدوق (ره) در كتاب نصوص از حبش بن معتمر از أبى ذر غفارى حدیث كند كه گفت: وارد شدم بر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در همان مرضى كه بوسیله آن از دنیا رحلت فرمود، پس به من فرمود: اى ابا ذر دخترم فاطمه را نزد من آر، ابو ذر گوید: برخاستم و نزد فاطمه آمده عرض كردم: اى بانوى زنان پدرت رسول خدا اجابت فرما. حضرت لباس خود را پوشید و بیرون آمد تا بر آن حضرت وارد شد، چون رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله را (در آن حال) دید خود را به روى او انداخت و گریست، از گریه او پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله نیز گریست و فاطمه را به خویش چسباند و فرمود: اى فاطمه پدرت به فدایت گریه مكن زیرا تو اولین كسى هستى كه در حالى كه به تو ستم شده و حقّت غصب شده و به ناحق گرفته شده به من ملحق شوى، و به همین زودى كینه‏ها و عداوتهاى نفاق آشكار گردد، و جامه دین را در بر گیرد، پس تو اولین كسى هستى كه نزد حوض (كوثر) بر من وارد شوى، عرض كرد: اى پدر كجا ملاقاتت كنم؟ فرمود: نزد حوض كوثر، و من شیعیان و دوستانت را سیراب كنم و دشمنانت و كسانى كه تو را به غضب درآورده‏اند از حوض دور كنم، عرض كرد: اى رسول خدا اگر نزد حوض ملاقاتت نكردم (كجا دیدارت كنم)؟ فرمود: نزد میزان. عرض كرد: اگر نزد میزان ملاقاتت نكردم؟ فرمود: نزد صراط (ملاقاتم كنى) و من به خدا عرض كنم: پروردگارا شیعه على را (از آتش و عذاب) سالم نگه‏دار ابو ذر گفت: دل زهرا (از این كلام) آرام شد، سپس رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله به من توجه فرموده گفت: اى ابا ذر این (فاطمه) پاره تن من است هر كه او را بیازارد مرا آزرده، هر آینه او بانوى زنان عالمیان است، و شوهرش سید اوصیاء است، و دو فرزندش آقایان اهل بهشتند، و همانا آن دو امام و پیشوایند چه آنكه قیام كنند و چه آنكه در خانه بنشینند، و پدرشان از آن دو بهتر است؛ و به زودى خداوند از صلب حسین‏ نه نفر پیشوایان و امامان امین و معصوم كه به عدل قیام كنند بیرون آورد، و از ما است مهدى این امّت، ابو ذر گفت: عرض كردم: اى رسول خدا! امامان بعد از شما چند نفرند؟ فرمود: به عدد نقیبان بنى اسرائیل. (بنی اسرائیل 12طائفه بودند) (الإنصاف فى النص على الأئمة (ع)   ترجمه رسولى محلاتى     ص: 206و207)

دخترم روشنی چشم تَـرَم زهرا جان

دخترم روشنی چشم تَـرَم زهرا جان -  پیشتر آی و ببین بیشترم زهرا جان

سفرمرگ به پیش آمده وبایدرفت -  زین جهان روبه جهان دگرم زهراجان

جان سپا ر م من و ا ز فتنه ا یا م ترا -  بخداوند جهان می سپرم زهرا جان

دخترم اینهمه درماتم من گریه مکن  -  آتش ازاشک مزن برجگرم زهراجان

بعد من عمر توکم باشد و از عترت من -  زود ترازهمه آئی به بـرم زهـرا جان

ناگزیرم که دراین امت بی مهرتورا -  می گذارم من وخود می گذرم زهراجان

خاتم الانبیاء رسول خدا

خاتم الانبیاء رسول خدا -  كه جهانش هزار باد فدا

كرد ا علا م بر سر منبر -  به خلا ئق ز ا صغر و ا كبر

كه من ای مسلمین نیك خصال - دیدم آزارها به بیست وسه سال

كرده ام روز و شب حمایت تان - سنگ خوردم پی هدایت تان

ساحرم خو ا ند ه ا ید و جادوگر -  بر سرم ریختید خاكستر

گا ه كرد ید سنگبا ر ا نم - گه شكستید دُ ر د ند ا نم

مثل من ا ز منا فق و كفّا ر - هیچ پیغمبری ند ید آزار

حال من می روم ازاین دنیا - اجرومزدی نخواستم زشما

دوامانت مراست بین شما - طاعت ازاین دو هست،دَین شما

پیغمبر وقتی كه از مسیر همیشه گیش می رفت ، هر روز یه یهودی خاكستر رو سرش می ریخت،یه روز داره می ره، دید رفیق هر روزه نیست،در خونش و زد،خانم خونه در و باز كرد تعجب كرد، شما! اینجا چی می خواید!پیغمبر متبسم بود،فرمود دیدم رفیق هر روزم نیومده،خاكستر رو سرم نریخته،گفتم یا مریضه برم عیادتش  ،یا سفره،اگر مشكلی داره،من برا خانوادش مشكل و حل كنم، گفت آقا صبر كن ،آمد پیش شوهرش گفت بلند شو ببین كی امده،همون كه هر روز خاكستر رو سرش می ریختی،آی چهل و هشتم،اینها دو ماه برای پاره های تن پیغمبر گریه كردند، دو ماه نه یه عمر،ایناه خدا بچه كه بهشون می ده ، می گردند،تو اسمای بچه های پیغمبر، ببینند كدوم اسمو بگذارم. طرف به خود اُمد، حالا چه كنم،زنه گفت بذار بیا بالینت، بسه دیگه ،پیغمبر با لبخند اُمد، یا رسول الله بالین منم میای،میشه نیاد، ما هر گناهی كه كردیم ، خاكستر به آینه قرآن كه نریختیم،لبخند زد،رفیق دیدم امروز نیومدی دلم هواتو كرد،گفتم یا مریضی یا سفر رفتی، یهودیه یه نگاه كرد،گفت: اشهدان لا اله الا الله،و انك رسول الله، سرش تو دامن پیغمبر بود جون داد، ببین چه جوری خدا یه نفرو مفتی می آمرزه،تو دامن پیغمبر، جون داد، رفت بهشت،كار پیغمبر اینه، كار حجتشم همینه، اون مرد زیدی مذهب بود چهار تا پسر داشت شیعه اثی عشری،داوزده امامی، یه روز گفت: اگه شما راست می گید امام زمانی دارید:بیاد منو شفا بده،منم بشم دوازده امامی، یه دل شب داد زد،بچه ها بیاید،سید شما، مولاتون،آقاتون، بچه ها آمدند،چی شده بابا، بخدا آقاتون اُمد،منو شفا داد گفت حرف این بچه ها تو گوش كن،آقا جان شما به یه چشم به هم زدن آدم درست می كنید،من یه عمر دارم میام،یه بار یه نگاه كن،دو سه روز دیگه این سیاهی هارو جمع می كنند،یابن الحسن از نو مسلمانم كن،بیا بالینم،بگم اشهدانك حجةالله،

كرده ام روز و شب حمایت تان - سنگ خوردم پی هدایت تان

اُحد وقتی فاطمه سلام الله علیها رسید دید داره، از لب مبارك بابا خون می ریزه، حسیر آتش زد، با خاكستر حسیر زخم بابا رو التیام بخشید،جلو خون ریزی رو گرفت،وقتی پیغمبر رو سنگباران می كردند، خدیجه سلام الله علیها می اُمد ، جلوی سنگ ها ، سپر بلای پیغمبر می شد،سنگ ها رو به جان می خرید، یعنی زهرا جان، زینب جان،یاد بگیرید.

ساحرم خوانده اید و جادوگر - بر سرم ریختید خاكستر

گاه كرد ید سنگبا ر ا نم - گه شكستید دُ ر د ند ا نم

مثل من ا ز منا فق و كفّا ر - هیچ پیغمبری ند ید آ ز ا ر

حال چون می روم ازاین دنیا - اجرومزدی نخواستم زشما

جز كه با عترتم مودت تان - حرمت و طا عت و محبت تان

دوامانت مراست بین شما - طاعت ازاین دوهست،دین شما

این دو ا ز ا مر د ا و ر منا ن - یكی عترت بود، یكی قرآن

این دوباهم چواین دوانگشتند - تا ابدمتصل به یك مشتند

كافر است آن كسی كه در اقرار - یكی ازاین دوراكند انكار

چون پیمبر زدار دنیا رفت - روح او در بهشت اعلی رفت

جمـع گشتند امـت اسـلام - تا به زهرا د هند یک انعـام

رو سوی بیت کبریا کردند - جـای گل، بار هیزم آوردند

گلشان شعله های آذر بود - حـرمتِ دختـرِ پیمبر بـود

دختر وحی را به خانه زدند - بـر تـن وحی تازیانه زدند

اولین اجر مصطفی این بود - حمله بربیت آل یاسین بود

اجر د و م نصیب مو لا شد - کُشتـه در صبحِ شامِ احیا شد

آنکه عمری چوشمع میشدآب - رُخش ازخون سرگرفت خضاب

فـرق بشْکسته و دل صد چاک - مثل زهرا شبانه رفت به خاک

اجـر سـوم رسیـد بـر حسنش - تیرباران شد از جفا بـدنش

اجر چا ر م بد شت کر ببلا - بر حسینش رسید و آ ل عبا

از این جا رو می خوام از زبان حضرت زهرا سلام الله علیها بخونم. دیگه امروز جون به لب زهرا سلام الله علیها رسید، بالین بابا،دیگه داشت،دق می كرد،خدانكه یه خانم باردار براش مصائب سنگین پیش بیاد،اینقدر این ماه صفر زهرا سلام الله علیها بالین پیغمبر گریه كرده،اینقدر بالین بابا ناله زده و اشك ریخته،یا بقیة الله، یه وقت دید یكی در زد، اَمد پشت در ، تو كی هستی،عرضه داشت یه عرب هستم،اُمدم دیدن پیغمبر،فرمود حال بابام وخیمه،امروز ملاقاتی نداریم،رفت،ساعتی دیگه دق الباب، همون پیرمرد،خانم اجازه بدید، بیام بالین پیغمبر، فرمود تو رو خدا برو،بابام هیچ حالش خوب نیست داره به خودش می پیچه،بار سوم كه آمد،پیغمبر فاطمه رو صدا زد،دخترم این ملكوت موته، از احدی اجازه نمی گیره، از تو اجازه می گیره،فاطمه جان برات حرمت قائله،چی شد ، من دارم مدح می گم،آخ یه عده ریختند در خانه، یا بقیة الله، تو خودت دیگه هرچی روضه بلدی بخون.

ملكوت الموت مزن شعله به زخم جگرم - وای من گر تو مدارا نكنی با پدرم

سئوال ، آیا سكینه هم بالای گودی از این حرفا زده یا نه.

ختم رسل امشب بار سفر بسته

ختم رسل ا مشب با ر سفر بسته - از ما تمش گر یا ن ز هر ا ی دلخسته

از رحلت بابا زهراسیه پوش است - آن اسوه ی تقوا از گریه مدهوش است

امشب فلک ا ز د ل شو ر و نو ا دارد - خیل ملک برسر دست عز ا دارد

شب رحلت جانگداز رسول خدا است ، شب شهادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی ، عاشقان مدینه دلها را روانه مدینه منوره کنیم ، یا رسول الله اگر چه این عاشقان مدینه نیستند اما به یاد شما در این جا اقامه عزا گرفتند . میان بستر قلب عالم خلقت افتاده ،اطراف بستر عزیزانش نشسته اند . (پدر چراغ خانه است) پیغمبر گاهی از هوش می رود گاهی به هوش می آید ، علی گریه می کند ، فاطمه گریه می کند ، وقتی پیغمبر اشکهای چشم دخترش فاطمه را دید فرمود : گریه نکن دخترم اوّل کسی که به من ملحق می شود تویی بابا . امّا کربلا ،روز عاشورا وقتی میوه ی دلش حسین به میدان می رفت دید سکینه نار دانه اشک می ریزد ابی عبد الله از ذوالجناح پیاده شد صدا زد دخترم با اشکهای چشمت قلبم آتش مزن همه بگوئیم حسین ...

پیغمبر اكرم ز عالم دیده بسته

پیغمبراكرم زعالم دیده بسته - زهراوحیدرگشته امشب زاروخسته

على خو رد خو ن جگر - زهرا كند پدر پدر - بقیه الله ، بقه الله

روز عزاى رحمة للعالمین است - آغاز غربت امیرالمؤمنین است

شام عزاى رحمة للعالمین است - آغاز غربت امیرالمؤمنین است

على خورد خون جگر - زهرا كند پدر پدر - بقیه الله ، بقه الله

درمرگ پیغمبر بو د خون قلب آ لش - بانگ اذان دیگرنیایدازبلالش

على خو رد خو ن جگر - ز هر ا كند پد ر پد ر - بقیه الله ، بقیه الله

ماتم گرفت حال و هوای مدینه را

ماتم گرفت حا ل و هو ا ی مد ینه را - پوشید کعبه رخت عزای مدینه را

خاکم بسر که دست اجل تیشه بر گرفت - وزپا فکند نخل رسای مدینه را

رکن علی شکست ز فقد ا ن مصطفی - در بر گرفت خاک صفای مدینه را

آدم گریست تاکه ملائک بروی دست - بردندسوی  سدره همای مدینه را

روزهای آخر عمر مبارک پیغمبر بود فرمود : بلال مردم خبر کن بیایند مسجد ،بلال فریاد زد مردم بیائید پیغمر می خواهد وداع کند امروز ، مردم آمدند مسجد، یک وقت دیدند زیر بغلها پیغمبرگرفتند وارد شد در حالیکه رنگ صورت حضرت پریده ،بالای منبر رفت ، شروع به صحبت کرد در بین سخنانش فرمود : مردم هر کسی حقی بر من دارد بیایید قصاص کند دیدند یک مرد عربی ( سوادة بن قیس ) از میان جمعیت بلند شد . گفت : یا رسول الله از سفر طائف می آمدی مردم به استقبال شما آمدند من هم در میان جمعیت بودم عصا بدستت بود  عصا را بلند کردی به مرکب بزنید به بدن من اصابت کرد حالا می خواهم قصاص کنم . فرمود : بلال برو خانه فاطمه ، عصای مَمشوق مرا بیاور ، بلال از مسجد بیرون آمد در حالیکه فریاد می زد آی مردم پیغمبر شما ، خودش را در معرض قصاص قرار داده ، کسی تو خانه نماند . بلال آمد د رخانه زهرا ، بابایت پیغمبر عصای ممشوق می خواهد . قضیه را بلال شرح داد صدای ناله زهرا بلند شد بلال به فرزندانم حسن و حسین بگو نزد آن مرد بروند تا قصاص شوند بلال عصا را آورد خدمت پیغمبر ، مردم دارند گریه می کنند ،  عصا را پیغمبر به مرد عرب داد . گفت : یا رسول الله وقتی عصا به بدن من اصابت کرد بدن من برهنه بود شما هم باید بدنتان را برهنه کنید حضرت وضع قصاص ( شکم مبارک ) را برهنه کرد . یک وقت دیدند سواده آمد گفت یا رسول الله خیلی وقتها دنبال بهانه می گشتم بدن مبارک شما را ببوسم خم شد بدن مطهر پیغمبر را بوسه داد پیغمبر در حقش دعا کرد. یا رسول الله ، کربلا هم زینب خم شد  لبها را گذاشت بر آن رگهای بریده ...(شمس الدین ، مهدوی ، در عزای مظلومان ،شفق ، قم ،ص 21-22 . دشتی ، محمِّد ، فرهنگ سخنان فاطمه،ص 48)

مدینه، چه کردی رسول خدا را

مد ینه ، چه کر د ی ر سو ل خدا را - گرفتی  ز ما خا تم الانبیا را

چه بیدادگربود،این چرخگردون - که خاک یتیمی،به سرریخت مارا

د ر یغا که روح د عا ، ر فت د ر خاک - گرفتند از ما روان دعا را

به سوگ محمّد ، بگریید ، یاران - که زهرا ببیند ، سرشک شما را

بیا ر ید گل برد ر بیت ز هر ا - که همد ر د با شید ، خیرالنسا را

ا لهی ا لهی که  ا هـل مد یـنـه - نبینند ، تـنـها یـی مر تـضـا  را

الهی نبینم که ز هـر ا به  صحـرا - دهد آب با اشک خود نخلها را

مبا د ا که د ر بـیـت و حی ا لهی - بدون طها ر ت ، گذارید پا را

ببوسید،روی حسین وحسن را - تسلّا دهید این دو صاحبْ عزا را

خدا را چه شد، آن طبیب دو عالم - که آورد،برزخم جانها،دوا را

نه لب بر گلو ی حسینش نها د ه - نه بو سید ه لعل لب مجتبا را

سلامی نداده است، براهلبیتش - زیارت نکرده است، بیت الولا را

زنان مدینه، چو جان در بر خود - بگیرید، دخت رسول خدا را

مبا د ا مبا د ا ، گذ ا ر ید تنها - در این روزها، عصمت کبریا را

ز نا ن مدینه ، به جا ن پیمبر - بگو یید ا سر ا ر ا ین ما جرا را

چرا شعله از بیت زهرا بلند است - ببینید، آتش زدند آن سرا را

دریغا! دریغا! که درپشت آن در - شکستند،ارکان ارض و سما را

بیا یید ، د ر آ ستا ن و لا یت - که کشتند ، ر یحا نة المصطفا را

خطاکار ، آ ن بو د ، ا ی ا هل عالم - کز اوّل رها کرد، تیرخطا را

خدا ر ا د ر بیت تو حید و آتش؟ - یهودند این جانیان، یا نصارا؟

یهود و نصارا به پیغمبر خود - روا داشت کی این چنین ناروا را؟

کسی کو ز ند ، لطمه برروی زهرا - به قرآن که کفرش بود آشکارا

نه سهمی،زقرآن واسلام دارد - نه دیده است،یک لحظه رنگ حیارا

ندیده است، پیغمبری، جز محمّد - ز امّت،چنین ظلم وجوروجفارا

شراری ، ز بیت ا لو لا ر فت با لا - که بگرفت در کام خود کربلا را

عدو ، آ تشی ز د به بیت ولایت - که بگرفت، تاحشر،دودش فضا را

ز ما م سخن  ر ا نگهد ا ر «میثم» - که آتش زدی ، قلب اهل ولارا

حاج غلامرضا سازگار

دخترم روشنی چشم تَرَم زهرا جان

دختر م ر و شنی چشم تَرَ م زهرا جان -  پیشتر آی و ببین بیشترم زهرا جان

سفرمرگ به پیش آمده و باید رفت -  زین جهان رو به جهان دگرم زهرا جان

جا ن سپا ر م من و ا ز فتنه  ا یا م ترا -  بخداوند جهان می سپر م زهرا جان

دخـترم اینهمه درماتم من گریه مکن  -  آتش ازاشک مزن برجگرم زهراجان

بعد من عمر تو کم باشد و از عترت من -  زودتر از همه آئی به برم زهرا جان

ناگزیرم که دراین امت بی مهرتو را -  می گذارم من وخود میگذرم زهراجان

مدینه شهر رسالت محیط غمها بود

مدینه شهر رسا لت محیط غمها بود -  بکوچه کوچه آ ن ناله بود و غوغا بود

حکایت از غم هجران مصطفی می کرد  -  قیامتی که به شهر مدینه بر پا بود

نَفَس نَفَس ز د نش بو د پیک رحلت ا و -  که از وجود وی ، آثار ضعف پیدا بود

به خانه اشک عزا، در سقیفه طرح نفاق -  به خانه شور غم ودرسقیفه شورا بود

بنا له ا مت ا سلا م ، جمع گشته و لی -  میا ن جمع علی بو د ، آ نکه تنها بود

تما م بر سر یک حرف متفق گشتند -  که آ ن گر فتن حق علی و ز هر ا بود

مدینه مدفن پیغمبر ماست

مدینه مدفن پیغمبر ماست -  که خاکش سرمه چــشم تر ماست

مدینه مَهبط جبرئیل بوده است -  مدینه مَرقد چار اختر ماست

مدینه سرفراز و سر بلند است -  مدینه داغدار و دردمند است

ز دیوار و ز مین و کوچه ها یش -  صدای ناله زهرا بلند اســت

بقیع دل خراش ما د ر اینجاست -  قبور اولیای ما در اینجاست

درونش قبربی نام ونشانی است -  که میگویند آنجا قبر زهراست

مدینه شهر ا یثا ر و ر شا د ت -  مدینه مد فن  زهر ا ی ا طهر

مدینه  شهر ز یبا ی پیمبر -  مد ینه مد فن ز هر ا ی ا طهر

مدینه گشته ای ازظلم واندوه -  بـه مثل کربلا درروزعاشور

مدینه شهر خون،شهرقیامی -  مدینه مدفن چندین امامی

مدینه کی شو د مهد ی بیا ید -  بیا ید قبر ز هر ا را بیا بد

ز داغ من ببر رَخت عزا کن ای علی جان

زداغ من ببررَخت عزا کن ای علی جان - خدا حافظ برای من دعا کن ای علی جان

پس ا ز من زخم ها ی کینه سروامیکند بَهرت - بروخودرامهیای بلاکن ای علی جان

بــدستت میسپارم هستی خودراگل خود را - زجان ودل،غم اورادواکن ای علی جان

بگوآیدحسن تامن زنم بوسه به لبهایش - تو پاک اشک ازعذارمجتبی کن ای علی جان

نهدبرسینه ام تاسربگیرم بوسه ازحنجر - توعشقم راحسینم را صدا کن ای عــلی جان

برای ماندن نهضت پس ا زخون حسین من - تو زینب راسفیرکربلا کن ای علی جان

مقررگشته برتو صبروغربت،ورنه میگفتم - که اول میخ را ازدرجدا کن ای علی جان

منبع : باب الحرم

ای ملائک سوی یثرب همه پرواز کنید

ای ملائک سوی یثرب همه پرواز کنید - شمع سان ناله ز سوز جگر آغاز کنید

همه با هم به سَماء دست دعابازکنید - خون فشانید زچشم و به خدا راز کنید

مهر غم نقش به با ل و پرتان می گردد - مرگ دور سر پیغمبرتان می گردد

پیک غم ا ز حر م خو ا جه ا سر ی آ ید - خبر ا ز فا جعه محشر کبر ی آ ید

کا ر و ا نِ  ا جل ا ز جا نب صحر ا  آ ید - نگذ ا ر ید د ر خا نه ز هر ا آ ید

قا صد مرگ  کجا ، کعبه مقصو د کجا - ملک ا لموت کجا ، خا نه معبو د کجا

اجل ایستاده هراسان به دربیت رسول - پشت درلحظه به لحظه طلبداذن دخول

لرزد ا ز ز مز مه یِ او دل زهرای بتول - فاطمه سوی پدر آمده محزون و ملول

كِای پدر پیکی غریب است تو را می خواند - کیست کزهرسخنش قلب مرا لرزاند

گفت د ر پا سخِ زهرا ، پدر، ای پاک سرشت - دست تقدیر برای تو غمِ تازه نوشت

پدرت می ر و د امروز به گلزار بهشت - آسمانْ کوه بلا ر ا به سر دوش تو هِشت

فلک امروز پُر ا ز نا له جبر ا ئیل است - این غریبی که بود پشت در عزرائیل است

این،نه آنست که ازکس طلبداذن دُخول - این اجل باشدوبربردن جانهاست عَجول

اذن ناکرده طلب ، جز به د ر بیت رسول - پاسداری کند ا ز حُرمت زهرای بتول

ای فدای تو و خون دل و اشک بَصرت - بازکن دَرکه شود خاک یتیمی به سرت

فا طمه برد به با با سر تسلیم فر و د - د رِ کاشانه به سو ی ملک الموت گشود

چون به دارالشرف وحی اجل یافت ورود - به ادب روی به پیغمبراسلام نمود

کی تنت جان جهان گر دهی اذنم، ز کرم - آمدم روح تو در جنت اعلی ببرم

گفت ای دوست کمی صبر و تحمل باید - که مرا پیک خداحضرت جبریل آید

رنگ  ا ند و ه  ز آ ئینه د ل بز د ا ید - غُصه  ا ز سینه پر غُصه من بگشاید

جبرئیل آمد و گفت ای به فدایت گردم - باغ جنت را از بهر تو زینت کردم

گفت ای پیک خدا،حامل فیض ورحمت - سخنی گوکه زقلبم بِـرُبائی محنت

غم من نیست غم حو ر و قصو ر و جنت - چه کند روز جزا خالق من با امت

گفت جبرئیل که فرموده چنین معبودت - آنقدربرتوببخشم که کنم خوشنودت

ای به دوشت غم امت،همه دم درهمه حال - بُرده برشانه خودکوه غم ودردوملال

امت ا جر تو عطا کرد به قر آ ن و به آل - حُرمت هر دو کنار حَرمت شد پامال

کرده غصب فد ک و حق علی را بُردند - پهلوی فاطمه ا ت را ز لگد آزردند

برلب خلق هنوزاز غم توزمزمه بود - شعله هادرجگرواشک به چشم همه بود

شهر ا ز فتنه ا یا م پُر ا ز و ا همه بود - اولین اجر رسالت ، زدن فاطمه بود

گشت ا ز حق کُشی یِ امت بیدادگرت - کشتن محسن مظلوم تو اجر دگرت

با سر ا نگشت خزان سخت ورق برگردید - غنچه و لا له خونین تو پرپرگردید

سومین اجرتو زخم سرِحیدرگردید - به حَسن ازهمه کس،ظلم فزون ترگردید

بعد ا ز آ ن زهر که برنوردو عینت دادند - اجرهابودکه امت به حسینت دادند

گرگها بر بد ن یو سف تو چنگ زدند - بررُخ چرخ ، ز خونِ دل او، رنگ زدند

دست بگشوده به پیشانی او سنگ زدند - تهمت کفربه آل تو ، به نیرنگ زدند

شعر: استاد غلامرضا سازگار

باز هنگام غم و ناله و افغان آمد

با ز هنگا م غم و نا له و ا فغا ن آ مد - با ز ا ر كا ن فلك  ز ا ر و پر یشا ن آمد

عرش وفرش وقلم وكرسی وجنات برین - زین عزاجمله سیه پوش وپریشان آمد

از غم رحلت آ ن پا د شه كو ن و مكان - جبرئیل ناله كنان زار و نواخوان آمد

آدم و نوح و سلیمان و شعیب و یعقوب - سر زنان از غم سرخیل  رسولان آمد

خضرو الیاس وخلیل عیسی وموسی جلیل - سر كنان خاك عزاچاك گریبان آمد

مرتضی شال به گردن به عزا بادل ریش - سر زنان ناله كنان همچو یتیمان آمد

فاطمه موی پریشان شده ازمرگ پدر - گشت چون خاك زمین پیكربی جان آمد

حسن ازمرگ پیمبرشده لرزان چون بید - سر زنان ناله كنان زاروجگرخون آمد

زین ا لم چا ك گریبان شه بی غسل و كفن - بر سر جد كبارش به صد افغان آمد

شهربطحا شده بیت الحزن از بهررسول - خاك غم بر سر مرد و زن دوران آمد

با ر ا لها تو عز ا د ا ر ی ما ا ز كرمت - كن قبول چون به عزای شه خوبان آمد

با ر ا لها بر سا ن قا ئم د ین پو ر حسن - كه بسا فتنه و آ شو ب فر ا و ا ن آمد

مرحوم غلامرضا اصلاح پذیر

هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب

هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب - گریان، زغمی دیده عالم شده امشب

آهنگ سرشکم،که رسد برلب مژگان - با این دل سودازده همدم شده امشب

پا یا ن شب  آ خر ما ه صفر ا ست ا ین - یا آ نکه ز نو ما ه محرّ م شده امشب

مهتاب ، رخ خویش نهان کرد زماتم - چون رحلت پیغمبر خاتم شده امشب

از د ا غ جگر سو ز نبی سید ا بر ا ر - نخل قد زهرا و علی خم شده امشب

شدکارفلک،خون جگرخوردن ازاین غم - گردون،زمحن بارخ درهم شده امشب

سیمای جهان ، غرقه یِ خون دل«یاسر» - در سوگ رسول اللّه اعظم شده امشب

محمود تاری «یاسر»

کم گریه کن که گریه امانت بریده است

کم گریه کن که گر یه ا ما نت بر ید ه است - گویا که وقت رفتن بابا رسیده است

حق داری ازغمش به سروسینه میزنی - چون مثل اوکسی به دو عالم ندیده است

در ر و ز آ خر ش چه شده این چنین نبی - جز اهل بیت تو زهمه دل بریده است

بر روی سینه اش حسنین ناله می زنند - اشکش برای هردو زغمها چکیده است

بر گو که مر تضی چه شنید ه کنا ر ا و - رنگش چنین زطرح مسائل پریده است

اینجا همه بر ا ی شما گر یه می کنند - چون ا ز سقیفه بوی جسارت وزیده است

این ر و ز ها به پشت د ر خانه ات مرو - گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده است

جان حسین وجان حسن جان مرتضی - کم گریه کن که گریه امانت بریده است

سروده ی کمال مومنی

از سراپای مدینه گِل غم میریزد

از سراپای مدینه گِل غم میریزد - اشک از دیده ی غم بار حرم میریزد

از نگا ه نگر ا ن ، برق الم میریزد - خوب پیداست که باران ستم میریزد

سایه خنده ازاین گلکده کم کم برود - یا قراراست که پیغمبر اکرم برود؟

نور ا ز خند ه لب ها ی تَرَ ش می بارید - از گرفتاری امت به جزا میترسید

دربه در ، د ر پی ا ر شا د بشر میگردید - مثل اوهیچ رسولی غم واندوه ندید

دردلم شورعجیبی ست نمیدانم چیست - درگلوبغض عجیبی ست نمیدانم چیست

دخترت ز ا ر به سرمیز ند ا ی و ا ی دلم - در دلم غصه شرر میزند ای وای دلم

پد ر م حر ف سفر میز ند ا ی و ا ی دلم - حرف از داغ پسر میز ند ای وای دلم

دل بریدن ز تو بابا بخدا آسان نیست - بعد تو واسطه ی وحی خدا با ما کیست؟

این جوان کیست که ازدیدن رویش دردل - غصه داخل شده وخنده زلب شدزائل

گفت : با  لحن غر یبا نه  و لی چو ن سا ئل : - با  ا جا ز ه  بگذ ا ر ید  بیا یم داخل

با ا د ب آ مد و د ر پیش پد ر ز ا نو زد - پرده از صورت پوشیده ی خود یک سو زد

مژده ای رحمت رحمان که سحرنزدیک است - ای رسول مدنی وقت سفرنزدیک است

شب بیچا ر گی نسل بشر نز د یک ا ست - به علی هم بر سا ن ر و ز خطر نزدیک است

پدر آ ما د ه ر فتن به  سما و ا ت و لی - نگر ا ن است بر ا ی غم فر د ا ی علی

تکیه بر دست علی زد گل باغ ایجاد - نظری کرد به زهرا و دوباره افتاد

آ ه ا ز سینه ا فلا ک بر آ مد هیها ت - به علی فا طمه ر ا با ز ا ما نت میداد

این همه بی کسی ای وای سرم دردگرفت - دل سرشارغم شعله وَرم دردگرفت

اوزفردای حسین وحسنش داشت خبر - ازخزان گشتن باغ وچمنش داشت خبر

از به آ تش ز د ن یا سمنش د ا شت خبر - از غم حیدر خیبر شکنش داشت خبر

اشک از دیده فرو ریخت و روحش پر زد - پر زد و دختر مظلومه ی او بر سر زد

ختم رسل امشب بار سفر بسته

ختم رسل ا مشب با ر سفر بسته - از ما تمش گر یا ن زهر ا ی د لخسته

از رحلت بابا زهراسیه پوش است - آن اسوه ی تقوا از گریه مدهوش است

امشب فلک ا ز د ل شو ر و نو ا دارد - خیل ملک بر سر دست عز ا دارد

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است - دیدم شروع محشر کبرای دیگر است

گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه - تاریک تر ز عرصه تاریک محشر است

گرد ملا ل بر رخ ا سلا م و مسلمین - اشک عز ا به د ید ه زهرای اطهر است

گفتم چه ر و ی داده که زهرا زند به سر - دیدم که روز،روزعزای پیمبر است

پا یا ن عمر سید و مو لا ی کا ئنا ت - آغاز دور غر بت ز هر ا و حید ر است

قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر - اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

روی حسین مانده به دیواربی کسی - چشم حسن به اشک دوچشم برادراست

ای د ل بیا  و گریه ز ینب  نظا ره کن - ما نند پیر هن جگر خو یش پا ره کن

ماتم جهانسوز خاتم النبیین است

ماتم جهانسوز خاتم النبیین است - یا كه آخرین روز صادر نخستین است

روزنوحه قرآن درمصیبت طاها است - روز ناله فرقان ازفراق یاسین است

خاطری نباشد شاد د ر قلمرو ایجاد - آه وناله وفریاد درمحیط تكوین است

كعبه راسزدامروزرونهد به ویرانی - زآنكه چشم زمزم راسیل اشك خونین است

صبح آ فر ینش ر ا شا م تا ر با ز آ مد - تیره اهل بینش را دیده جهان بین است

رایت شریعت ر ا نو بت نگونساری است - روزغربت اسلام روز وحشت دین است

شاهدحقیقت راهردوچشم حق بین خفت - آه بانوی كبری همچو شمع بالین است

هادی طریقت ر ا ز ند گی به سر آ مد - گمرهان ا مت ر ا سینه ها پر ا ز كین است

شاهبازوحدت را بندغم به گردن شد - كركس طبیعت را دست وپنجه رنگین است

شد همای فرخ فربسته بال و بی شهپر - عرصه جهان یكسر صیدگاه شاهین است

خا تم سلیمان ر ا  ا هرمن  به جا د و  برد - مسند سلیما نی مركز شیا طین است

شب زغم نگیردخواب،چشم نرگس شاداب - لیك چشم هرخاری شب به خواب نوشین است

پشت آ سما ن شد خم ز یر با ر ا ین ما تم - چشم ا بر شد پر نم د ر مصیبت خا تم

رحلت رحمت للعالمین آمده

رحلت رحمت للعالمین آمده - ناله از قلب جبریل امین آمده

از ملایک همـه، آید این زمزمه - السلام علیک، یا رسول الله

آه و واویلتا محشر کبری شده - روز تنهایی حیدر و زهرا شده

حضرت فاطمه، دارد این زمزمه - السلام علیک، یا رسول الله

اهل عالم عزای خاتم الانبیاست - همه جاکربلای خاتم الانبیاست

زین بلای عظیم، گشته امت یتیم - السلام علیک، یا رسول الله

درسقیفه بپا فتنه دیگرشده - بعدختم رسل،ستم به حیدرشده

غربت حیدراست،جان پیغمبراست - السلام علیک، یا رسول الله

بر در خانه دختر ختم رسل - هیزم آورده اند عوض دسته گل

شد ز بیت خدا، دود آتش به پا - السلام علیک، یا رسول الله

یا محمّد بیا بلای دیگر ببین - خانه وحی را طعمه آذر ببین

گشته حقّت ادا،شده محسن فدا - السلام علیک، یا رسول الله

سوخته قلب علی مرتضی

سوخته قلب علی مرتضی - حضرت زهرا شد ه صا حب عزا

بر پـدر و بـر حسن و بر رضا - آجرک ا... بقیه ا...

پیکـر پـاک خاتم المرسلین - مانده میان حجره روی زمین

جـان محمّد شده خانه نشین - آجرک ا... بقیه ا...

خون شد ه ا ز غم جگر فاطمه - رفتـه ز دنیـا پـد ر فاطمه

رخت عزا شد به بر فاطمه - آجرک ا... بقیه ا...

گشته جهان بزم عزای حسن - جان دو عالم به فدای حسن

گریه کن ای دیده برای حسن - آجرک ا... بقیه ا...

غریب خانه دروطن کشته شد - بگـو امـام ممتحـن کشته شد

یوسف فاطمه حسن کشته شد - آجرک ا... بقیه ا...

شهرخراسان همه جامحشر است - برجگر شیعه غم دیگراست

قتـل جگـر پـاره پیغمبـر است - آجرک ا... بقیه ا...

فاطمه را خون چکد از هر دو عین - بیشتر ا ز همه برای حسین

داغ حسیــن است غـم عالمین - آجرک ا... بقیه ا...

در ماتم فراق پدر گریه میکنم

در ماتم فراق پدر گریه میکنم - همراه شمس و نجم و قمرگریه میکنم

شب ها و ر و ز ها ز غمش مویه میکنم - تا آخرین  توان بصر گریه میکنم

خواب شبا نه ا زسر ز هر ا پریده است - مانند شمع تا به سحر گریه میکنم

داغی عظیم دیده ام ای مردمان شهر - با لحن جانگدازی اگر,گریه میکنم

پیغمبر طو ا یف ا هل بکا ء شد م - قد ر تـمـا م ا شـک بشر گـر یه میکنم

خشکداگرکه چشمه اشکم دوباره من - بادیده های سرخ جگرگریه میکنم

وحید قاسمی

ای جان من فدای تو یا ایّها الرسول

ای جان من فدای تو یا ایّها الرسول - حاتم بود گدای تو یا ایّها الرسول

صدمرده همچومن بخدازنده میشود - از لعلِ جان فزای تو یا ایّهاالرسول

در سر هو ا ی غیرِ تو ما ر ا ر و ا مباد - در سر بود هوای تو یا ایّها الرسول

سوگندمیخورم که توراتا به روزحشر - نشناخت جز خدای تو یا ایّها الرسول

خالق اراده کردوجهان راخوش آفرید - آن هم فقط برای تو یا ایّها الرسول

زهرا که جا نِ عا لم و آ د م فد ا ش باد - نالیده در عزای تو یا ایّها الرسول

شاعر : سیروس بداغی

پيغمبر اكرم ز عالم ديده بسته

غبار غم بر چهره عالم نشسته - پيغمبر اكرم ز عالم ديده بسته

علي خو ر د خو ن جگر - زهرا كند پدر پدر - الله اكبر الله اكبر

رفت ازجهان فاني آن ختم النبيين - بنگرسرش بردامن خير الوصيين

گشته علي ز ا ر و حز ين - زهرا يتيم و دلغمين - الله اكبر الله اكبر

شهر مدينه در فراقش غرق ماتم - اوضاع عالم در عزايش گشته درهم

گريان حسين و هم حسن - پيروجوان و مرد و زن - الله اكبر الله اكبر

زهراخوردبعد پدرسيلي ز عدوان - آتش بگيرد خانه اش ازظلم وطغيان

بر دختر پا ك نبي - كند ا ثر بي پد ر ي - الله اكبر الله اكبر

حق علي وفاطمه مغصوب گردد - دخت نبي گريان چنان يعقوب گردد

علي شود خا نه نشين - زهرا حزين و دلغمين - الله اكبر الله اكبر

گرددحسن بعد نبي مظلوم دوران - قلبش شود پرخون زظلم آل سفيان

در طشت ريزد از جفا - جگر بسط مصطفي - الله اكبر الله اكبر

بس نامه ها  از كوفيان آيد به بطحا - گردد حسين سوي عراق آنكه مهيّا

گردد ز جور اشقيا - شهيد دشت كربلا - الله اكبر الله اكبر

بعد نبي برمسلمين جوروجفا شد - اي باقري ازمشركين بس ظلمها شد

اسير آن مستكبرين - گشته كنون مستضعفين - الله اكبر الله اكبر

دخت نبي امشب سه جا باشد عزادار

دخت نبي امشب سه جا باشدعزادار - ميگريدومينالد آن محزونه زار

گاهي همي گو يد پد ر - گاهي رضا گاهي پسر - الله اكبر الله اكبر

اندر مدينه بر سر قبر محمّد - يا بر سر قبر حسن آن سبط احمد

باچشم گريان مي رود - محزون ونالان مي رود - الله اكبر الله اكبر

اندرخراسان بر سرقبررضايش - گريان و نالان گشته است اندرعزايش

بر مشهد هشتم امام - باشد عزادار او مدام - الله اكبر الله اكبر

د ر كر بلا بهر شهيد ا ن و حسينش - برپا نما يد ا و عز ا و شور و شينش

نالد ز بهر اكبرش - عباس و عون و جعفرش - الله اكبر الله اكبر

در جبهه ها محز و ن بو د بهر شهيد ا ن - از بهر مفقو د ا لا ثر ها و اسيران

بنمايد او از مهتري - رزمندگان را رهبري - الله اكبر الله اكبر

يا فاطمه درياي خون اين سرزمين است - از ظلم بعثي لاله گون ايران زمين است

شد لاله گون دشت و دمن - بهر شهيدان وطن - الله اكبر الله اكبر

يا فا طمه گشته ا ست ايران غرقه د رخون - مستكبرين ا ين خا ك را كردندگلگون

شد باقري و مسلمين - آزرده از مستكبرين - الله اكبر الله اكبر

سروده شده درزمان جنگ تحميلي

اي مسلمين رفت از جهان پيغمبر ما

يا مصطفي كن يك نظر بر ملت ما - از غم رها كن بر طرف كن ذلّت ما

استاد دانشگاه دين و علم و دانش - كن يك نظر بر ما بده ايمان و بينش

فرما نر و ا ي ا ين جها ن آ فر ينش - با عزّ تت كن برطر ف ا ين ذلت ما

اي مسلمين ر فت ا ز جها ن پيغمبرما - آن مهر با نتر ا ز پد ر تاج سر ما

آن پيشو ا ي ا مت و آ ن ر هبر ما - جا ر ي شد ا شك غم ز چشم ملت ما

اي مسلمين رفت ازجهان آن شاه لولاك - آنكو بدي فرمانروابرجمله افلاك

سوي جنان بگشود پر زين عالم خاك - رفت از جهان آن رهگشاي عزّت ما

سبط پيمبرمجتبي با قلب پرخون - گشته روان سوي جنان باحال محزون

بهرش بريزاشك ازبصر چون رود جيحون - زائر شدن مرقدپاكش لذّت ما

اندرجنا ن زهرای ا طهر مو پريشان - گه نالد و گويد پدر گاهي رضا جان

گاهي بگويد يا حسين اي روح ريحان - برحال زهرا نوحه گرشدملّت ما

از ا ين مصيبت كن برادر آه و زاري - اي باقري بر فاطمه كن سوگواري

از دين و قرآن و وطن كن پاسداري - هم از خميني رهبر اين ملت ما

فاطمه ناله سر كرد رخت عزا به بر كرد

شد رحلت پيمبر ز هر ا بو د عز ا د ا ر - بر سر زنان ملائك با ديدگان خونبار

شهر مدينه از غم ماتم سراست امشب - در ماتم پيمبر دل غمسراست امشب

فاطمه ناله سركرد رخت عزا به بر كرد

خيل ملك ا ز ا ين غم با ا شك و آه و ناله - دارند داغ بر دل از غصه همچو لاله

فاطمه ناله سر كرد رخت عزا به بر كرد

بهر پد ر سيه پو ش گشته بتو ل عذرا - داغ پسر شر ر ز د بر جسم و جان زهرا

فاطمه ناله سر كرد رخت عزا به بر كرد

اي غم رسيد ه زهرا بي بي سرت سلامت - بر تو چها رسيده از ظلم و جور امت

فاطمه ناله سر كرد رخت عزا به بر كرد

از زهرجعده دون خونين جگرحسن شد - لعل لبش خدايا چون برگ ياسمن شد

فاطمه ناله سر كرد رخت عزا به بر كرد

الماس ريزه ها زد تا بر د لش شر ا ر ه - بهر علاج د ر د ش شد بسته راه چاره

فاطمه ناله سر كرد رخت عزا به بر كرد

علي سهرابي (صفا)

آه و واویلا، که چشمان پیمبر بسته شد

آه و واویلا ، که چشمان پیمبر بسته شد - باب وحی و خانۀ زهرای اطهر بسته شد

دست فتنه،بازشدبازوی حیدربسته شد - هم عزای مصطفی، هم غربت شیرخداست

دریغا که روح دعا، رفت در خاک

دریغا که روح دعا ، رفت در خاک - گرفتند از ما روان دعا را

به سوگ محمّد، بگریید، یاران - که زهرا ببیند، سرشک شما را

جان جهان ز پیکر هستی جدا شده

جان جهان زپیکر هستی جدا شده - خاموش، شمع محفل نورالهدی شده

ملک خد ا ست غر ق د ر اندوه و اضطراب - واویلتا عزای رسول خدا شده

ای امت رسول، قیامت بپا کنید

ای امت رسول، قیامت بپا کنید - لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید

در ما تم پیمبر و تنها یی علی - با ید بر ا ی حضر ت زهرا دعا کنید

آه و واویلتا محشر کبری شده

آه و واویلتا محشر کبری شده - روز تنهایی حیدر و زهرا شده

حضرت فاطمه ، دارد این زمزمه - السلام علیک ، یا رسول الله

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است - دیدم شروع محشرکبرای دیگر است

گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه - تاریک تر ز عرصه تاریک محشر است

پیامبر اکرم(ع)-مقتل-بشارت به فاطمه(س)

فاطمه تو اولین نفر از عترتم هستی که به من ملحق می شوی!

پس از اینکه بیماری پیغمبر شدت پیدا كرد و وفات او نزدیك شد، در آخرین لحظات حیات به على بن ابى طالب علیه السّلام فرمود: اینك سرم را روى دامن خود بگذار زیرا امر خداوند نزدیك شده و آخرین دقائق زندگى من در این جهان در رسیده است. هر گاه جان از كالبدم بیرون شد او را در دست بگیر و به صورت خود بكش پس از این مرا بطرف قبله برگردان و غسل و تكفین مرا خود انجام ده، و بر من نماز بگذار، و تا آنگاه كه بدن مرا در زیر خاك پنهان نساخته‏اى از من مفارقت نكن، و در همه این امور از خداوند استعانت بجوى. در این هنگام امیر المؤمنین علیه السّلام سر مبارك حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله را در دامن خود گذاشت، و آن جناب از فشار مرض از حال رفت، حضرت زهرا سلام اللَّه علیها در چهره پدرش مینگریست و گریه میكرد و این شعر را قرائت می نمود: «و أبیض یستسقى الغمام بوجهه - ثمال الیتامى عصمة للأرامل» حضرت رسول دیدگان مباركش را باز كرد و با صوت ضعیف گفت: اى دخترك من این بیت گفته عمویت ابو طالب است، شما به جاى او این آیه را از قرآن قرائت كنید: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ‏. در این هنگام حضرت زهراء سلام اللَّه علیها مدتى گریه كرد پدر بزرگوارش او را نزدیك خود طلبید و مطالبى را در نهانى با او در میان گذاشت كه در اثر آن چهره‏اش از هم باز شد و آثار خوشحالى در وى ظاهر گردید. بعد از این مذاكرات كه با حضرت زهراء سلام اللَّه علیها انجام پذیرفت جان پاكش از كالبد شریفش بیرون شد و در این حال دست امیر المؤمنین علیه السّلام در زیر گلوى آن جناب قرار داشت و جان شریف او در دست علی علیه السّلام قرار گرفت و آن حضرت او را بالاى سر خود بردند و پس از آن بصورت خود كشیدند پس از اینكه حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله از دنیا رفتند امیر المؤمنین علیه السّلام طبق وصیت آن جناب بدن مبارك او را بطرف قبله كشیدند و تشریفات تغسیل و تكفین او را فراهم كردند. از حضرت زهرا سؤال شد پدرت در نهانى چه موضوعاتى با شما در میان نهاد؟ فرمود: پدرم بمن اطلاع داد كه من اول كس از اهل بیت او خواهم بود كه بوى ملحق میگردم، و این قضیه در همین نزدیكى‏ها انجام خواهد گرفت، و بهمین جهت من خوشحال شدم. (منابع: ارشاد المفید 1: 181 - إعلام الورى، الطبرسی،ج‏1،267 - بحار الأنوار 12: 465/ 19)

دخترم روشنی چشم ترم زهرا جان

دخترم روشنی چشم ترم زهرا جان - پیشتر آی و ببین بیشترم زهرا جان

تا در این لحظه آخر نگرم رویت سیر - یک زمان دور مشو از نظرم زهرا جان

سفر مرگ به پیش آمده و باید رفت - زین جهان رو به جهان دگرم زهرا جان

جان سپارم من و از فتنه ی ایام ترا - به خداوند جهان میسپرم زهرا جان

افسوس پس از وفات احمد

افسوس پس از وفات احمد - از جور و جفا و ظلم بی حد

پهلوش ز ضرب بر شکستند - بازوش ز تازیانه خستند

برروی چو ماه انوار او - برگ گل و روی اطهر او

از کینه عدو نواخت سیلی - وز سیلی کین بگشت نیلی

در ماتم فراق پدر گریه میکنم

در ما تم فر ا ق پدر گریه میکنم - همراه شمس و نجم و قمرگریه میکنم

شب ها و ر و ز ها زغمش مویه میکنم - تا آخرین  توان بصر گریه میکنم

خواب شبا نه ا ز سر زهرا پریده است - مانند شمع تا به سحر گریه میکنم

داغی عظیم دیده ام ای مردمان شهر - با لحن جانگدازی اگرگریه میکنم

پیغمبر طـو ا یـف ا هل بـکـا ء شـد م – قد ر تما م ا شک بشر گر یه میکنم

خشکداگرکه چشمه ی اشکم دوباره من - با دیده های سرخ جگرگریه میکنم

وحید قاسمی

فاطمه زهرا(س ) در بقیع زیر درختچه اى در فراق رسول خدا (ص ) نوحه سرایى مى كردند، چون آن درختچه را قطع كردند، على (ع ) در خارج مدینه در بقیع ، خانه اى براى فاطمه زهرا(س) ساخت كه براى نوحه سرایى در آن ماءوا مى گرفت ، این خانه همان بیت الاءحزن خوانده مى شود. این خانه مزار همه نسل هاى امت بود، صبح گاهان حسنین (ع ) را پیش ‍ روى خود حركت داده و را چشم گریان به بقیع رفته و در بین قبرها تا غروب گریه مى كرد. شبانگاه امیرالمؤ منین (ع ) نزد آن حضرت آمده ایشان رابه منزل مى برد.

 

 

 

 

 

 

 

 

روضه شهادت امام حسن علیه السلام

 

زیارت امام حسن (ع) در روز دوشنبه

روز دوشنبه روز امام حسن و امام حسین علیهما السّلام است،در زیارت حضرت امام حسن علیه السّلام میگویى:

اَلسَّلامُ عَلَیكَ یَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا حَبِیبَ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا صِفْوَةَ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَمِینَ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا حُجَّةَ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا نُورَ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا صِرَاطَ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا بَیانَ حُكْمِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا نَاصِرَ دِینِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیّهَا السَّیدُ الزَّكِی اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیّهَا الْبَرُّ الْوَفِی اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیّهَا الْقَائِمُ الْأَمِینُ اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِیلِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیّهَا الْهَادِی الْمَهْدِی اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیّهَا الطَّاهِرُ الزَّكِی اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیّهَا التَّقِی النَّقِی اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیّهَا الْحَقُّ الْحَقِیقُ اَلسَّلامُ عَلَیكَ أَیّهَا الشَّهِیدُ الصِّدِّیقُ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.

غرق احسان حسین و حسنم

غرق احسان حسین و حسنم - بر سر خوان حسین و حسنم 

بلبل عشق مر ا  نا م د هد - تا غز ل خو ا ن حسین و حسنم 

هر نم ا شک مر ا ا و ج د هد - محو عرفان حسین و حسنم 

فا ر غ ا ز عا لم سر گشتگی ا م - تا پر یشا ن حسین و حسنم 

نان خو رسفر ه سبطین شد م - شکر مهمان حسین و حسنم 

قِدمت عشق من امروزی نیست - نسل سلمان حسین و حسنم 

هر د و غر بت ز د ه و مظلومند - دیده گریان حسین و حسنم 

بنو یسید به ر و ی کفنم - ا ز غلا ما ن حسین و حسنم 

زهرای اطهر نشسته بو د ، دید حسین دارد می آید ، بغض راه گلویش را گرفته (معمولاً اگر مادر ببیند بچه اش وارد خانه شود ناراحت بود می پرسد چرا گریانی ؟ که ترا اذیت کرده ؟) اشکهای چشمش را پاک کرد زهرای اطهر فرمود : میوة دلم حسینم چرا منقلبی ؟ چرا گریه می کنی ؟ عرضه داشت مادر : امروز من و برادرم حسن ، رفتیم برای زیارت جدمان پیغمبر ، پیغمبر تا ما را دید خوشحال شد ما را در آغوش گرفت ، ما را می بوسید و می بوئید . مرا روی یک زانو نشاند وبرادرم حسن را روی یک زانو ، گاهی دست به سر و روی من می کشید ، گاهی دست به سر و روی برادرم حسن ، گاهی منُ می بوسید گاهی حسن را می بوسید ، مادر فقط یک فرق بود، وقتی من می بوسید زیر گلوی من می بوسید مادرلبهایش را روی لبهای حسن می گذاشت .

گفت مادر : چرا زیر گلوی برادرم حسن را نبوسید ؟ فرمود : حسینم غصه نخور ، ناراحت نباش ، الان می رویم خدمت پیغمبر ، پیغمبر دید زهرا دارد میاد ، دست حسین گرفته ، قضیه را به بابایش گفت . یک وقت زهرا دید پیغمبر منقلب شد ، گریه کرد . فرمود : دخترم جبرئیل به من خبر داد حسن را با زهر مسموم می کنند از این رو من لبان او را که محل تماس با زهر می باشد بوسیدم .

زهرا جان با شمشیر سر حسین را از تن جدا می کنند لذا من گلوی او را که محل تماس شمشیر است بوسیدم. رحمت خدا بر این گریه ها ، اینجا پیغمبر زیر گلوی حسین بوسید اما کربلا ، زینب لبهایش را روی  رگهای بریده برادر گذاشت ، همه صدا بزنید حسین

مهرت به کاینات برابر نمی شود

مهر ت به کا ینا ت بر ا بر نمی شو د - داغی زماتم تو فزونترنمی شود

ازداغ جانگدازتوای گوهروجود - سنگ است هردلی که مکدّرنمی شود

ظلمی که بر تو رفت زبیداد اهل ظلم - بر صفحه خیال مصوّر نمی شود

تنها جنازه تو شد آماج تیرکین - یک ره شد این جنایت و دیگر نمی شود

بی بهره از فروغ ولای تو یا حسن - مشمول این حدیث پیمبر نمی شود

فرموددیده ای که کند گریه برحسن - آن دیده کورواردمحشرنمی شود

د ا ر م ا مید بو سه قبر تو د ر بقیع- امّا چه می توان که میسرّ نمی شود

با این ستم که بر تو و بر مدفنت رسید - ویران چرا بنای ستمگر نمی شود

آن راچه دوستی است"موّید"که دیده اش - ازخون دل زداغ حسن،ترنمی شود

مروان به دستور معاویه – علیها اللعنه – در خطبه های نماز جمعه، نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و امام حسن (علیه السّلام) مجتبی سبّ و ناسزا می گفت: یک روز اسامه بن زید که یکی از اصحاب رسول خدا بود، در پای منبر مروان نشسته بود، این واقعه را دید و دشنام ها را شنید، طاقت نیاورده با چشم گریان به در خانه ی امام حسین (علیه السّلام) رفته و عرض کرد: الان مسجد بودم که مروان به منبر رفت در حضور برادرت امام حسن مجتبی (علیه السّلام) به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ناسزا گفت. لمّا سمع الامام امتلات عیناه بالدم (چشم های حضرت مانند دو کاسه ی خون شد) شمشیر را از غلاف کشیده با پای برهنه دوان دوان به سمت مسجد حرکت کرد. نگهبانان و غلامان مروان هنگامی که حالت امام حسین (علیه السّلام) را دیدند: (کالاسد الهجوم و القضاء المحتوم) مانند شیری که می آید، بر خود ترسیدند، آن حضرت وارد مسجد شد، مروان را از گریبانش گرفته و از منبر پایین کشید، عمامه ی او را به گردنش پیچید و نزدیک بود، روح از بدنش بیرون رود. سپس مروان رو کرد به امام حسن (علیه السّلام) گفت: یا ابا محمد! یا حسن بن علی ! ترا به عصمت مادرت حضرت زهرا (سلام الله علیها) به فریاد من برس و مرا از دست برادرت حسین (علیه السّلام) نجات بده. امام مجتبی تا نام مادر را شنید از جا برخاست به نزد برادر آمده، فرمودند: برادر به جان من دست از مروان بردار. امام حسن (علیه السّلام) فرمودند: مرا به عصمت مادر قسم داد مگر ما قرار نگذاشته بودیم هر که ما را به عصمت زهرا (سلام الله علیها) قسم بدهد هر حاجتی که داشته باشد برآورده می شود. امام حسین (علیه السّلام) دست از مروان برداشت و او را به خاطر قسمی که به مادرش داده بودرها کردند. (ریاض القدس، ج 1، ص 20 منبع:كتاب گلواژه های روضه)

عالم از فیض تو می گردد گلستان یا حسن

عالم از فیض تومی گردد گلستان یا حسن - خار را فیض توسازدلاله باران یاحسن

تو کر یم ا هل بیتی ا ی کر یم ا هل بیت - خلق عا لم بر درت محتاج احسان یا حسن

دشمنت کزدشمنی درپیش رودشنام داد - شدخجل ازجودت ای دریای غفران یا حسن

خا ک گیرد حا ئر ت با گرد ر ا ه ز ا ئر ت - درد بی درمان عالم راست درمان یاحسن

گرشو م  بهر گد ا یی سا کن با ب  ا لبقیع - می فر و شم نا ز بر ملک سلیمان یا حسن

دوست دارم چون چراغ لاله سوزم دربقیع - آب گردم شمع سان درآن بیابان یا حسن

دوست دارم روی بگذارم به روی تربتت - گرچه مانع می شود خصم تو از آن یا حسن

گفت پیغمبرکه هرچشمی بگریددرغمت - نیست در روز جزا آن چشم گریان یا حسن

(پیغمبرفرمود : هرچشمی كه برحسنم گریه كندروزقیامت گریان نمیشود)

مصطفی در کو د کی بو سید لبها ی ترا - رازها در سینه ات می دید پنهان یا حسن

هر کسی ا ز د شمنا ن آ ز ا ر بیند لیک تو - دیده ای ا ز دوستان رنج فراوان یاحسن

گرچه عمری با جفا ی همرهانت ساختی - سوختی هرروز چون شمع شبستان یا حسن

روزوشب خون شددلت تا همسرت شدقاتلت - ریخت درکامت شراراززهرسوزان یا حسن

آنچه تو ا ز یا ر د ید ی دشمن از دشمن ندید - ای غریب خانه ، ای مظلوم دوران یا حسن

از همین جا دلها مون را روانه مدینه کنیم ، ناله بزنیم برای غریب مدینه ، درسته علی اوّل مظلوم عالم است ،اما دل علی خوش بود همدمی مثل  زهرا داشته ، تا چشمش به زهرا می افتاد غم های دلش برطرف می شد ، اما بمیرم برات امام حسن ، هر وقت می  آمد خانه قاتلش روبرویش بود . آری همان دشمن خانگی عاقبت مسمومش كرد. تا زهر اثر کرد فرمود: بروید خواهرم زینب را خبر کنید ، زینب آمد تا حال برادر دید ،دوید در خانه ابی عبدالله ، حسین جان بیا ، عباسم بیا ، همه آمدند کنار بستر امام حسن . نمی دانم اینجا به زینب خیلی سخت گذشت یا آن ساعت که آمد گودی قتلگاه شمشیر شکسته ها را کنار زد ،نیزه شکسته ها را کنار زد لبهایش را بر آن رگهای بریده گذاشت همه بگوییم یا حسین .

صَلَّی اللهُ عَلَیكَ یا مولای یا حسن بن علی

کنید عالمیان گریه در عزای حسن

کنید عالمیان گریه در عزای حسن - که شد بلند به ماتم ز نو لوای حسن

اگر گذشت محر م رسید ما ه صفر - حسینیا ن بخر و شید د ر عزای حسن

پی تسلّی ز هر ا خو ش آ نکه می گرید - گهی بر ا ی حسین و گهی برای حسن

غمی که داشت دردل غمگین شرحش را - زمن مجوکه حسن داند وخدای حسن

بحال ا و  بنگر ، جو ر چر خ و طغیا نش - که بعد قتل ،  عد و کر د تیر با ر ا نش

دانشمند توانا شهید حاج شیخ احمد كافى رضوان اللّه تعالى علیه فرمود یكى از منبرى هاى مهم تهران مرحوم حاج شیخ على اكبر ترك بود خیلى منبر خوبى بود او دو خوبى داشت یكى آدم رشید بود دوم آدم متدینى بود، عالى بود، حاج شیخ على اكبر تبریزى آن سال كه من نجف بودم ایام فاطمیه عراق مى آمد فاطمیه اول را كربلا منبر مى رفت فاطمیه دوم نجف، من از خودش شنیدم.

مرحوم حاج شیخ على اكبر تبریزى مى گفت: من جوان بودم تبریز منبر مى رفتم ماه رمضان تا شب بیست و هفتم ماه رمضان پیش نیآمد ما شبى نامى از آقا امام حسین ع ببریم غرضى هم نداشتم زمینه حرف جور نشد منبراست گفت همان شب بیست و هفتم رفتم خانه خوابیدم در عالم رؤ یا مشرف شدم محضر مقدس بى بى فاطمه سلام اللّه علیها سلام كردم حضرت كِدرانه جوابم داد. گفتم بى بى جان من از آن نوكرهاى بى ادب نیستم اسائه ادبى خیال نمى كنم از من سر زده باشد كه از من كدر شده باشید. چرا این طور جواب مرا مى دهید؟ حضرت فرمود: حاج شیخ مگر حسن پسر من نیست ؟ فهمیدم كار از كجا آب خورده چرا یادى از حسنم نمى كنى ؟ حسنم غریب است حسنم مظلوم است.  قربان غربتت بروم آقا ، چقدر آزار و اذیت کردند فرزندان فاطمه را ، بعد باباش علی ، دوم مظلوم عالم است امام حسن ، بعد شهادت هم بدن مطهرش را تیر باران کردند بدن امام حسن را در بقیع دفن کردند امام حسین کنار قبر برادر نشستند اما برادران دیگر آمدند زیر بغلهای حسین را گرفتند ا کنار قبر برادر جداساختند . اما آی دلهای آماده ، کنار نهر علقمه ، کنار بدن عباس حسین تنها بود ، کسی نبود زیر بغلهایش را بگیرد ، دستها را به کمر گرفتند فرمودند : اَلانَ اِنکسَر ظَهری وَقَلَّت حیلَتی ...

شهى كه بود ز جانها لطیف تر بدنش

شهى كه بود ز جانها لطیف تر بدنش - شدى بسان زمرد ز زهر كینه تنش

امام دوم و سبط رسول و پو ر بتول - كه ذوالجلال بنامید از ازل حسنش

روا نبود كه آ بش بز هر آ لا یند - كسى كه فاطمه دادى زجان خو د لبنش

فلك بد ست حسن د ا د تا كه كا سه ز هر - بر یخته جگر پا ره پا ره در لنگش

چه حرفهاكه شنیداززبان دشمن ودوست - كه سخت تربدى اززخم نیزه بربدنش

زبسكه جام بلانوش كرد و صبر نمود - فزون زجد و پدر بود گوئیا محنش

كمان جو ر كشید ند بر جنا ز ه ا و - كه پا ره پا ره ز پیكا ن تیر شد كفنش

عقیده من این است هر کس که می خواهد روضه امام حسن(ع) بخواند، باید در ماه رمضان بخواند. چرا؟ چون امام حسن(ع) روزه بود. بارها مرتبه امام حسن(ع) را زهر دادند. هر دفعه می آمد به حرم پیغمبر(ص) متوسل می شد و خدا شفایش می داد. معاویه به تنگ آمد.به پادشاه روم نوشت: من یک دشمن سرسخت دارم. چند مرتبه تا حالا زهرش دادم،ولی کارگر نشده،می خواهم او را از پا در بیاورم. یک زهری برایم آماده کن تا از زندگی قطع امید کند و کشته شود. پادشاه روم زهری آماده کرد. و برای معاویه فرستاد. و پیغام داد: مبادا!این زهر را به یک خدا پرست و مومن و مسلمانی بدهی. معاویه با چند واسطه با زن امام حسن (ع) جعده تماس گرفت و این زن خبیثه و ملعونه را فریب داد. معاویه صد هزار درهم پول برای جعده فرستاد و پیغام داد: فقط این زهر را به شوهرت بده تا بخورد.ممکن است به من بگویی پول به من دادی اما شوهرم را از من گرفتی چه کنم؟ تو شوهرت را بکش من تو را برای پسرم،یزید می گیرم. این زن فریب خورد.آی بمیرم، امام حسن (ع) روزه بود. هوا بسیار گرم بود. این زن نا نجیب یک ظرف شیر مخلوط با عسل که در آن زهر ریخته بود برای آقا آورد. آقا تشنه اش بود،تا این شربت از گلوی آقا پایین رفت اثر زهر را احساس کرد. شاید داد زده و ناله می کرده است: آه جگرم! آه جگرم! شماها بیشترتان زن دارید. می دانید چه می گویم. هر مردی در زندگی هر دردی داشته باشد اول به زنش می گوید. آی بمیرم برایت امام حسن!که در خانه ات هم غریب بودی،زنت دشمنت بود. تا آب از گلویش پایین رفت عوض اینکه زنش جعده را صدا بزند صدا زد: کنیزها!بروید زینیم بگویید بیایید، خواهرم بیاید،این بلاکش دوران باید. بی بی را خبر کردند، آمد. صدا زد: حسنم! داداش چه شده؟ صدا زد: خواهرم!حالم منقلب است. برو زود حسینم راخبر کن بیاید. نمی دانم رفقا! هیچ وقت مریض شده اید تا ببینید خواهرتانچه می کند؟ آی آنهایی که خواهر دارید تا زنده است قدرش را بدانید.خواهر خوب نعمتی است. وقتی آدم مریض می شود خواهر می آید،جلوی چشم آدم چیزی نمی گوید، اما می رود در صحن حیاط هی پشت دستش می زند و می گوید: نمی دانم داداشم چه شده است. بروید زودتر طبیب بیاورید برادم ناراحت است. امشب چراغها را خاموش کنید. چرا؟ چون کنارقبر امام حسن(ع) تاریك است همه كنار بستر امام حسن (ع) آمدند. صدا زد: برادرم! چه شده داداش؟ فرمود: حسینم! هر چه به سرم آمد از همین کوزه بود. برادرم!به خدا قسم اگر بخواهم بگویم،چه کسی زهرم داد می توانم بگویم،اما رسوایش نمی کنم. چقدر این بچه های فاطمه(ع) آقا هستند. صدا زد : حسینم ! دلم می خواهد مرا به سوی قبر جدم پیغمبر (ص) ببری تا با او تجدید عهد کنم. آنگاه مرا به جانب قبر مادرم فاطمه(س) برگردان. سپس مرا به بقیع ببر و در آنجا دفن کن. راضی نیستم به اندازه یک حجامتی خونریزی شود. یک وقت سرش را بلند کرد حالش منقلب شد صدا زد: زینبم!برو برایم یک تشت بیار! آی غریب آقا! رفتند یک تشت آوردند. آقا سرش را میان تشت کرد،همه نگاه می کنند یک وقت پاره های جگرش را میان تشت دیدند. جنازه امام حسن(ع) را به طرف حرم پیغمبر(ص) آوردند. یک وقت عایشه دختر ابی بکرسوار بر استر آمد و جلوی جنازه را گرفت. گفت: نمی گذارم جنازه حسن را کنار قبر شوهرم،پیغمبر دفن کنید. گفت: پیغمبر(ص) شوهر من است،پیغمبر(ص) را در خانه اش دفن کردید و خانه پیغمبر(ص) مال من است. ابن عباس جلو آمد،صدا زد: آی عایشه!پیغمبر(ص) نُه تا زن داشت،این خانه را اگر هشت قسمت کنند یک قسمت آن خانه سهم نه زن می شود. چطور نمی گذاری؟ یک روز سوار شتر می شوی جنگ جمل را راه می اندازی و به جنگ علی (ع) می آیی. یک روز سوار قاطر می شوی جلوی جنازه حسن (ع) ا می گیری.اگر تو زنده بمانی سوار فیل هم می شوی.جنازه آقا را به سمت قبرستان بقیع حرکت دادند. آی بمیرم جنازه امام حسن (ع) را تیر باران کردند.

بر غربت من آسمانها گریه کرده

بر غربت من آسمانها گریه کرده - مرغ هوا ماهی دریا گریه کرده

خون شد د ل د هر ازغربت من - درکوچه دشمن،درخانه دشمن

آه ای مدینه تو بمان با کوچه هایت - با خاطرات قصه های مجتبایت

بنگر که جا نم بر لب رسیده - با ا شک و نا له ز ینب ر سید ه

درجام صبرم جرعه جرعه فتنه ها بود - صلحم برای خاطردین خدا بود

ای غم که عمر ی بو د ی کنا ر م - د یگر ا مید ما ند ن ندارم

عوض لا له و گل بر بد نت - چو به ی تیر نشسته به تنت

پیش چشمان حسین و عباس - خون بریزد زحجاب کفنت

بدن امام مجتبی را به طرف حرم پیغمبر حرکت دادند زینب منتظر بود .

مدینه چطور بدن برادر را تشییع کنند . هی از حجره بیرون میاد هی برمی گردد ، خواهر علاقه خاصی به برادر دارد . خدایا کی حسینم بر می گردد ، کی عباسم بر می گردد از تشییع جنازه حسن ، یک وقت نگاه کند ببیند عباس دارد میاد ، همین که زینب را دید صدای گریه عباس بلند شد ، گفت عباسم حق داری گریه کنی ، آخر داغ برادر دیدی . صدا زد ، زینبم درسته ، اما نبودی ببینی بدن برادر را تیر باران کردند . امام حسین چوبه های تیر را در می آورد ناله می کرد ، صدا می زد : غارت زده به کسی نمی گویند که مالش را بردند ، غارت زده منم که داغ برادری مثل تو را دیدم ، برادر دیگر بعد تو محاسنم را خضاب نمی کنم ، همه حرفها را اینجا زد اما یک حرف را گذاشت برای علقمه ، آنجا دید فرق عباس شکافته صدا زد : حالا دیگر کمرم شکست .

یا حسن ای شیر خدا را پسر

یا حسن ای شیرخدا راپسر - همچو نبی ازهمه کس خوب تر

ای یکمین  فرد بنی فا طمه - سر و ر ذ ر یه ز هر ا همه

درره دین سخت ترین امتحان - بودهمان صلح توبادشمنان

دشمن ازاین صلح تورسوا شده - مشت عدوپیش همه واشده

دوست وَدشمن به توتهمت زدند - درحرمت دست به غارت زدند

با غم د ل سو ختی و سا ختی - پر چم د ین تا که بر ا فر ا ختی

ای پسرفاطمه روحی فداک - شدجگرت درره دین چاک چاک

قربان غربتت بروم آقا ، نامش غریب ، قبرش غریب ، تو خانه غریب ، در مسجد غریب ، در میان یارانش غریب ، پای منبر می نشست خطیب نا جوان مردانه تعریف ابوسفیان و معاویه می کرد جسارت به علی و فرزندان علی و فاطمه می کرد همه را امام حسن می شنید ، غربت از این بالاتر برای یک مرد می شود مگر، حتی در خانه محرم ندارد ، رحمت خدا بر این گریه هاتون ، آخر فاطمه خریدار اشک های شماست .

نقل می کنند: زائری از مدینه آمد مشهد ، حرم امام رضا ،دم در ایستاد .گفت : امام رضا در مدینه بودم به من گفتند امام رضا غریبه ، با هزار زحمت آمدم مشهد ، حالا می بینم حرم با صفایی داری ، این همه زائر، این همه خادم ، باز هم می گویند تو غریبی . آقا اگر می خواهی غریب ببینی پاشو بریم مدینه ، چهار تا قبر غریب نشانت بدهم . غریب امام مجتبی است حتی یک شمعی هم کنار قبرش روشن نیست .

آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا

آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا - تو که پرواز می کنی تو حرم امام رضا

من کبوتربقیع ام باتوخیلی فرق دارم - سرموبه جای گنبد روی خاکها میذارم

خو نه ی قشنگ تو کجا و ا ین خونه کجا - گنبد طلا کجا  قبر ا ی ویرونه کجا

اونجاهرکی میپره طائرافلاکی میشه - اینجا هرکی میپره بال وپرش خاکی میشه

ا ند ر ا و نجا خا د ما با ز ا ئر ا مهر بو نن - اینجا زائرا رو از کنا ر قبر ا می رونن

تو که هر شب می سوزه چلچراغا دوروبرت - به امام رضابگوغریب تویی یا مادرت

***

مدینه موج اشک وآه دارد

مدینه مو ج ا شک و  آ ه دارد - غم هجر رسو ل ا لله د ا ر د

مدینه در عزا بنشسته امشب - در شادی به مردم بسته امشب

مدینه شاهد داغی گران است - که سوگ خاتم پیغمبران است

ز دست خلق پریشان است زهرا - ز قطع وحی گریان است زهرا

حسن قبری ملا ل انگیز دارد - حسن صبری شهادت خیز دارد

سلام ما به قبر بی چراغش - قلو ب شیعیا ن سو ز د ز د ا غش

شب رحلت خاتم الانبیا ، شب شهادت میوه ی دلش امام حسن مجتبی است،امشب هم برای پیغمبر گریه کنیم، هم برای کریم اهل بیت،با پای دل برویم خانه امام مجتبی،کاش امشب مدینه بودیم کنار قبر ویرانش می نشستیم برای غربتش اشک می ریختیم .

(یاد امام ، شهدا،اموات فیض ببرند)مرد هر مشکلی دارد، هر گرفتاری  برایش پیش بیاید به محرم خانه اش می گوید ، فدای غربتت یا امام مجتبی  در خانه محرم نداشتی ، چه کرد زهر با بدن امام مجتبی ، یک مرتبه صدای ناله آقا بلند  شد آه جگرم.

یک لحظه ریخت در طشت - یک عمرخون دل را

چو ن آ ب کو ز ه نو شید - فر ز ند پا ک ز هر ا

امام حسن آمد ، ابوالفضل آمد ،همه دور بستر امام حسن ، یک مرتبه دیدند زینب هی دست روی دست می زند می گوید : وای برادرم . من نمی دانم اینجا خیلی به زینب سخت گذشت وقتی در میان طشت خونابه جگر امام حسن را دید یا شام،در مجلس یزید ، وقتی نگاه کند ببیند سر بریده حسین میان طشت قرآن تلاوت می کند و ...

دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید

دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید - روز ملال و غصه و رنج و محن رسید

از ز هر همسرش جگرش پاره پاره شد - بس تیرها که لحظه دفنش به تن رسد

بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین - بیش ازهزار زخم ورا بر بدن رسید

بر پیکری که بود پر از بوسه رسول - از گرد وخاک و نیزه شکسته کفن رسید

از جا مه ها ی یو سف کر ببلا فقط - بر ز ینب ستم ز د ه یک پیر هن رسید

پاداش آ ن نصا یح زیبا ا ز آن گروه - تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید

"میثم"بگوبه فاطمه زآن خیمه هاکه سوخت - یک کربلاشراره آتش به من رسید

مرثیه خو ا ن خا مس آ ل عبا منم - د ر خیمه ها ی سوخته ا ش سوخت دامنم

استاد حاج غلامرضا سازگار

مرحوم آقا سید علی اکبر تبریزی یکی از منبریهای معروف می گوید: یک ماه رمضان به تبریز رفتم. تا شب بیست و هفتم ماه رمضان پیش نیامد تا توسلی به امام حسن (ع)پیدا کنم. آن شب بعد از منبرم رفتم خانه خوابیدم. در عالم رویا بی بی فاطمه (ع) را دیدم. به حضرت زهرا (س) سلام کردم. دیدم حضرت زهرا (س) مکدرانه به من جواب داد. گفتم: بی بی جان! من از خودم خاطر جمع هستم، در نوکریم خیانت نکردم، صاف هستم. چرا من سلام می کنم و شما مکدرانه به من جواب می دهید؟ یک مرتبه خانم صدا زد: حاج شیخ! مگر حسن پسرم نیست؟ پیغمبر (ص) فرمود: هر چشمی که برای حسنم گریه کند فردای قیامت کور وارد محشر نمی شود. من می گویم: چرا این همه چراغانی کرده اید؟ به رفقا بگویید یکی از این چراغ ها را بردارند و به قبرستان بقیع،سر قبر امام حسن(ع) بروند. آی مدینه رفته ها! قبرش تاریک است. اسمش غریب است،خودش غریب است.

امام دوم و سبط رسول و پور بتول - که ذوالجلال بنامید از ازل حسنش

چه حرفهاکه شنیداززبان دشمن ودوست - که بودسخت تراززخم نیزه بربدنش .

 ای خدا! امام حسن (ع) را زهرش دادند. بمیرم آقا روزه بود. زنش زهر را داخل شربت ریخته بود و برای آقا آورد. همین که امام حسن (ع)مقداری از آن شربت را خورد،همین که از گلویش پایین رفت، زهر بر بدن مبارک آقا اثر کرد. آقا!من برایت بمیرم که در خانه ات هم غریب بودی

از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد

از تاب رفت وطشت طلب کردوناله کرد - و آن طشت رازخون جگر باغ لاله کرد

خونی که خورد درهمه عمر ازگلو بریخت - خود را تهی زخون دل چند ساله کرد

نبود عجب که خون جگر گر شدش بجام - عمریش روزگار همین در پیاله کرد

نتوان نو شت قصه د رد و مصیبتش - ور نه توان ز غصه هزاران رساله کرد

زینب د ر ید معجر و آ ه از جگر کشید - کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد

هر خواهری که بود روان کردسیل خون - هردختری که بود پریشان کُلاله کرد

یارب به اهلبیت ندانم چه سان گذشت - آن روزشدعیان که رسول ازجهان گذشت

وصال شیرازی

وصال شیرازی شعرهای زیادی دارند، در باب آقا اباعبدالله در عالم رویا صدیقه طاهره را دید، بی بی فرمود: همش برا حسین (علیه السّلام) شعر  گفتی چرا برای حسنِ غریب من شعر نمی گی، وصال این چند خط را گفت: از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد - آن طشت را ز خون جگر پر ز لاله کرد - خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت - دل را تهی ز خون دل چند ساله کرد (منبع:كتاب گلواژه های روضه)

***

ذکر نزول عطا، یا حسن و یا حسین

ذکر نزول عطا، یا حسن و یا حسین - علت لطف خدا، یا حسن و یا حسین

تاکه خدایی شوم،کرب وبلایی شوم - می زنم ازدل صدا،یا حسن ویاحسین

بانی اشک دوچشم،رحمت جاری حق - آبروی چشم ها،یا حسن ویاحسین

قبله حا جا ت ما ، اوج عبادات ما - روح مناجات ما ، یا حسن و یا حسین

یکی بدون حرم، یکی بدون کفن - سرم فدای شما، یا حسن و یا حسین

هردوشهیدمادر، هردوغریب مادر - کشته یک ماجرا، یا حسن و یا حسین

حسن امام حسین،حسین اسیرحسن - هردوبه هم مبتلا،یا حسن ویاحسین

تاب و قرار زینب ، ذ کر فرار زینب - در وسط شعله ها ، یا حسن و یا حسین

بر غربت من آسمانها گریه کرده

بر غربت من آسمانها گریه کرده - مرغ هوا ماهی دریا گریه کرده

خون شد دل دهراز غربت من - درکوچه دشمن ، درخانه دشمن

آه ای مدینه توبمان باکوچه هایت - باخاطرات قصه های مجتبایت

بنگر که  جا  نم بر لب ر سید ه - با ا شک و نا له ز ینب ر سید ه

درجام صبرم جرعه جرعه فتنه هابود - صلحم برای خاطردین خدا بود

ای غم که عمر ی بو د ی کنا ر م - د یگر ا مید ما ند ن ند ا رم

ای پسر اول زهرا حسن

ای پسر ا و ل ز هر ا حسن - سیـد نا سیـد نا  یا حسن

صورت تو سوره فرقان ونور - چشم بدازروی دل آرات دور

عفو خد ا شیفته یا ر بت - عا شق «العفو» نما ز شبت

وصف توممکن نبوَدبا سخن - تو حسنی توحسنی توحسن

طلعت زیبا ت شد ه با غ گل - ا ز ا ثـر بـو سه ختـم رسل

جای تو آغوش رسول خداست - مرکب تودوش رسول خداست

بهر تو ا ی مهر تو خیرالعمل - دوش محمّد شد ه «نعم الجمل»

تا تونهی پای به پشتش،رسول - مانده خم وسجده خودداده طول

آنکه دهد شهد به وحی از دولب - ازلب شیرین تـو نـوشدرطب

روی تو آیینه حسـن آفرین - یک حسن واین همه حسن؟آفرین!

چارم آن پنجی و د ر چشم من - پنـج تنـی پنـج تنـی پنج تن

جو د تو ا ز چشمه بی ابتداست - سفره تو مُلک و سیع خداست

ای همه بادشمن خودگشته دوست - خنـده تـوپاسخ دشنام اوست

خشم عدو تا به تو شدّت گرفت - مهر تو از خشم تو سبقت گرفت

هر که شرف از کرم آرد به کف - دست تو بخشیده کرم را شرف

نیست به وصف تو رسا صحبتم - غـرق شـد م در عـرق خجلتم

خالـق خـلقی و خـدا نیستی - فوق ملَک، فوق بـشر، کیستی؟

صبرتوشایسته ترین ابتلاست - صلح تویک نهضت کرب وبلاست

حیف که کشتند تو را دوستان - خـار ستـم در جـگرِ بوستان

شیر خد ا ر ا پسری یـا حسن - ا ز همه مظلومتری یـا حسن

ای تـو جگر پا ره یِ پا ره جگر - در بغـل مـا د ر و جـد و پدر

«جعده»ات ارچه دشمن جانی است - قاتـل تـو«مغیره»و«ثانی»است

قلب تو در کوچه شد ای جان پاک - چون سندِ باغ فدک چاک چاک

سـوز درون ا ز سخنت ریـخته - خـون دلـت از دهـنت ریـخته

آه تـو ا ز بـس شر ر ا فر و خته - زهر ز سو ز جگرت سوخته

نخل وجودت به تب و تاب شد - آب شد و آب شد و آب شد

حلم ز د ا غ تو زمینگیر شـد - لالـه تشییع تنـت ، تیـر شـد

آن همـه تیـر ا ی پسر فاطمه - رفـت فـرو در جگـر فاطمه

خارچوبربرگ گل یاس ریخت - خون دل ازدیده عباس ریخت

ای سند غر بت تـو قبـر تـو- صبر شد ه خو نْ جگر از صبر تو

اشک بد ه تا کـه نثـا ر ت کنم - گریه چو شمع شب تارت کنم

خـاک رهِ میثمتـان، «میثـمم» - باغمتان دردوجهان خرّمم

من جگر پاره ی زهرایم و پاره جگرم

من جگر پاره ی زهرایم و پاره جگرم - همه را یارم وخود از همه مظلومترم

خانـه ا م قتلگـه و یـا ر ستمگر قا تل - سوخته ا ز شر ر ز هر ، ز پا تا به سرم

عمرمن بودمحرّم، همه روز و همه شب - قاتل از زهر جفا کشت به ماه صفرم

لب فر و بستم و دیدم که اهانت میکرد - قاتـل مـادر مظلومه مـن بـر پدرم

با وجودی که خزان کُشت بهارانم را - طشت شد باغ گل و لاله ز خون جگرم

من که طاووس بهشتم به چه جرم وگنهی - سوخته ازشرردوزخیان بال وپرم؟

قسمتم بو د به مسجد که ز طفلی هر روز - قاتل مادر خو د ر ا سر منبر نگرم

تادرآن کوچه رخ یاس نبی گشت کبود - تیره شد صورت خورشیدبه پیش نظرم

مضطرب بودم ولرزیدم وحیران بودم - که چسان مادرخود رابه سوی خانه برم

درهمان لحظه که شدمادرمن نقش زمین - من نگه کردم واوگفت خدایا پسرم

«میثم»ازآه توگرسوخت جهان،نیست عجب - از شرارجگر و سوز دلت بـا خبرم

ای غریب وطن یابن رسول الله

ای غریب وطن یابن رسول الله - سیدی یا حسن یابن رسول الله

ای که خون شد دلت همسرت قاتلت - یا حسن یا حسن امام مظلوم

تو که حکم خدا از سخنت ریخته - ز چـه خون دلت از دهنت ریخته

ای به ما ه صفر پا ره پا ره جگر - یا حسن یا حسن امام مظلوم

توکه جزلطف وجزکرم نداری حسن - درمدینه چراحرم نداری حسن

شاهد صبر تو غربت قبر تو - یا حسن یا حسن امام مظلوم

غمت ا ز کو د کی آ تشِ دلها شده - شاهـدم چادر خاکی زهرا شده

دردل کوچه ها با دلت شد چه ها - یا حسن یا حسن امام مظلوم

روز تشییع تو خو ن د ل یاران شده - تنت ازتیرکینه لاله باران شده

پیش چشم حسین آن شه عالمین - یا حسن یا حسن امام مظلوم

قبر بی ز ا ئرت شد سند غربتت - اشک مهدی روان درحرم خلوتت

شیعه گوید مدام به مزارت سلام - یا حسن یا حسن امام مظلوم

دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید

دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید - روز ملال و غصه و رنج و محن رسید

از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد - بس تیرها که لحظه دفنش به تن رسد

بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین - بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید

بر پیکری که بود پر از بوسه رسول - از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید

از جا مه ها ی  یو سف کر ببلا فقط - بر ز ینب ستم ز د ه یک پیر هن رسید

پاداش آ ن نصایح ز یبا ا ز آ ن گروه - تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید

"میثم"بگوبه فاطمه زآن خیمه هاکه سوخت - یک کربلاشراره آتش به من رسید

مرثیه خو ا ن خا مس آ ل عبا منم - در خیمه ها ی سوخته ا ش سوخت دامنم

استاد حاج غلامرضا سازگار

امام دوم و سبط رسول و پور بتول

امام د و م و سبط رسو ل و پو ر بتول - که ذ و الجلال بنامید از ازل حسنش

چه حرفهاکه شنیداززبان دشمن ودوست - که بودسخت تراززخم نیزه بربدنش .

یا فاطمه چیدند گل یاسمنت را

یا  فا طمه چید ند  گل  یا سمنت را - تا ر ا ج نمو د ند عقیق  یمنت را

آن قوم که پهلوی توراهم بشکستند - کشتندپس ازکشتن محسن،حسنت را

داغ جان سوز حسن بسکه حسن انگیز است

داغ جان سوزحسن بسکه ملال انگیزاست - عالم ازماتم او صحنه رستاخیزاست

نه همین شرح غمش خاطرما كرده ملول - یادمظلومی اونیزملال انگیزاست

جعده ر ا همسری اوش ندارد ثمری - باد پاییز به هر جا که وزد گلریز است

بدنش کوثر و از سوز عطش می سوزد - لگنش دربروازخون جگرلبریز است

دل زینب زغم مرگ برادر خون است - چشم قاسم زغم باب چه گوهرریزاست

مجتبی سر حلقه اهل نیاز

مجتبی سر حلقه ا هل نیا ز - نیمه شب بید ا ر شد ا ز خواب ناز

خسته دل آشفته حال و بی قرار - تشنگی افكنده بر جانش شرار

خسته بود اما به آب سلسبیل - این عطش او را به قتل آمد دلیل

كوزه ر ا برداشت آن عالیجناب - پس بیاشامید از آن یك جرعه آب

آب ا و شد آ تش ا فر و خته - خرمن جا نش ا ز آ ن شد سوخته

ازگلو تا ناف اوشد چاكچاك - گشت غلطان همچوماهی روی خاك

آه ازآنساعت كه باصدشوروشین - شدبه بالین حسن گریان حسین

د ید د شمن د ست ظلم افروخته - ز هر كینش بی برادر ساخته

گلزار شهدا

ببار طشت كه بانك رحیل می آید

ببار طشت كه بانك رحیل می آید - صدای وا حسن از جبرئیل بر آید

یقین كه سا قی كو ثر به آ ب د ید ه خود - پی تسلّیم از سلسبیل میآید

طلب نمود حسین را بیا بوقت وداع - ببین كه بوی فراق از خلیل می آید

ز سبز ی ر خ گلفا م ا ز ا ین جها ن فنا - د لیل مرگ ز حی جلیل میآید

بیا ببین كه چه خونها ز راه حلقومم - بسان موج كه از رود نیل می آید

جواب د ا د خد ا ی د و چشم گر یا نت - ید بسیط ز نعم الوكیل می آید

خوشابه حال تومحزون زشعرجانكاهت - مدام اجرتوبی شك جزیل می آید

خزائن الشهداء

***

ای داغدیده خواهرم خواهر برس فریاد من

ای داغدیده خواهرم خواهربرس فریاد من- ای یادگار مادرم خواهر برس فریاد من

آهسته تر آهسته تر بیدار شو از خواب ناز - طشتی بیاوردربرم خواهر برس فریاد من

بر تو دخیلم خواهرا یك لحظه بالینم بیا - ای نسل جد اطهرم خواهر برس فریاد من

هفتادودو پاره جگر زین آب كوزه شد مرا - دردل فتاده آذرم خواهربرس فریاد من

بنما حسینم ر ا خبر ا ما د می آ هسته تر - تا آید آن تاج سرم خواهر برس فریاد من

آمدحسین بالین وی چون جان درآغوشش كشید - گفتانشین زینب برم خواهربرس فریادمن

كه ای برادر با جان و دل برابر من

كه ای برادرباجان ودل برابر من - بیاكه مرگ حسین ریخت خاك برسرمن

بیا كه شد دل زینب ز غصه ریش آخر - بیا كه كرده معاویه كار خویش آخر

هنو ز  هجر نبی آ و ر د  بفر یا د م - هنو ز ما تم ز هر ا نر فته ا ز یا د م

هنوز دیده خونبار در سراغ علیست - هنوز لاله دل داغدار داغ علیست

زمانه رخت سیه تا ز ه د ر بر م كرده - بیا بیا كه فلك بی برادرم كرده

گلزار شهدا

شنیدستم كه در شهر مدینه

شنید ستم كه د ر شهر مد ینه - امام مجتبی آ ن بی قرینه

ز زهر جعده چون از پا در افتاد - برآورد از جگر افغان وفریاد

كه ای محنت نصیب ای خواهرمن - بیاورطشتی اكنون دربرمن

دلم ا ز ز هر كین شد پا ره پا ره - مصیبا تم فزون شد از شماره

برو ز ینب حسینم ر ا خبر كن - سیه ا ز ما تم مر گم به بر كن

بدان خو ا هر وداع آخرین است - دگر دیدار روز واپسین است

بگو با  ا هلبیت مضطر من - بیا یند ا ین ز ما ن ا ند ر بر من

كه من درحال نزع واحتضارم - درایندم جان به جانان می سپارم

كجا ئی قا سم ز ا ر حز ینم - كه یكبا ر د گر ر و یت ببینم

بیا با با و صیت با تو د ا ر م - تر ا د ست عمو یت می سپارم

بقربان تو و روی نكویت - نهال من مكش دست از عمویت

بیا با با ببو سم ر و ی ما هت - بكن یا ر ی ز عم بی پناهت

چنان بگرفته خون راه گلویم - كه نتوانم غم د ل با تو گویم

دم مر د ن به  صد ا فغا ن و شینم - همی یا د غر یبی حسینم

مصیبات حسن بس گریه خیزاست - كه دردیوان شرمی لاله ریزاست

بیا ای زینب ای روح روانم

بیا ای زینب ای روح روانم - که زد زهر جفا آتش به جانم

بیا ای خواهر غم پرور من - تو باشی غم گسار و یاور من

ببالینم نشین یکدم زیاری - مکن در ماتمم افغان  و زاری

حسینم را از این ماتم خبر کن - توکل بر  خدای دادگر کن

بیاور طشتی ای خواهر ز احسان - مکن درمرگ من گیسو پریشان

مکن شیون که من در بستر خواب - شدم مسموم کین با قطره آب

کند د ر کر بلا با کا م عطشان - حسینم ر ا به ر ا ه د و ست قربان

مرا گشته جگر ا ز ز هر پا ره - فزون ز خم حسین ا ست ا زشماره

بد شت کر بلا  ا ی نو ر عینم - نبا شد جز تو غمخو ا ر حسینم

محمد علی مردانی

عالم امروز پر از ماتم و رنج و محن است

عالم امر و ز پر ا ز ما تم و ر نج و محن است -  ابر غم بر سر هر محفل و هر ا نجمن است

این چه شوراست که برپا شده درارض وسماء -  این چه سوز است که درسینه هرمرد و زن است

هر که ر ا می نگر ی رخت عز ا کرد ه به بر - کوزه پر آ ب و جگر خو ن و سیه پیرهن است

بانگ و فر یا د به گو ش آ ید ا ز ا فلا ک مگر - رحلت ختم رسو لا ن و عز ا ی حسن است

عصمت پا ک خد ا حضرت ز هر ا ی بتو ل - در جنا ن بز م عز ا چید ه و غر ق محن است

بیا بنشین دمى خواهر، كنار بسترم امشب

بیابنشین دمى خواهر،كناربسترم امشب - نظركن حالت محزون وچشمان ترم امشب

حسینم را بگو آید، كنارم لحظه اى ا ز غم - كه گویم درد دل با یادگار مادرم امشب

بهارعمرم آخرشد،خزان از زهرملعونه - زظلم اوست بى تاب و توان در بسترم امشب

نظركن خواهرا اكنون، ببین حال پریشانم - زجا برخیز و رُوْ طشتى بیاوردربرم امشب

بیا خو ا هر دم آخر، مرا دیگر حلالم كن - كه مهمانم به جنّت نزد جدّ اطهرم امشب

شدم راحت من ولیكن دچارغم شودقاسم - به فکرآن جوان،بى كَسُ وبى یاورم امشب

(شاعر محترم خاكبازان)

هرگز دلى ز غم چو دل مجتبى نسوخت

هرگزدلى ز غم چو دل مجتبى نسوخت - ور سوخت اجنبى دگراز آشنا نسوخت

هر گلشنى كه سوخت ز باد سموم سوخت - از باد نو بها رى و نسیم صبا نسوخت

چندان دلش زسرزنش دوستان گداخت - كزدشمنان ز هر بد و هر ناسزا نسوخت

هرگز بر ا د ر ى به عز ا ى بر ا د ر ى - د ر ر و ز گا ر چون شه گلگون قبا نسوخت

آن دم كه سوخت حاصل دوران زسوزدهر - درحیرتم كه خرمن گردون چرانسوخت

تا شد ر و ا ن عا لم ا مكا ن ز تن ر و ا ن - جنبند ه ا ى  نما ند كز ین ماجرا نسوخت

(مرحوم كمپانى)

زهر جفا نیلی نموده پیکر من

زهر جفا نیلی نمو د ه پیکر من - یعنی رسید ه لحظه ها ی آ خر من

دربین حجره برخودم می پیچم ازدرد - این چه بلایی بودآمدبرسرمن

چشمم نمی بیند،زمین خوردم دوباره - این ضعف بسیارم شده دردسرمن

درد کمر  آ خر ا ما نم ر ا بر ید ه - تا ز ه شبیه تو شد م ا ی مادر من

از روضه های«تازیانه»،«میخ»،«سیلی» - آتش زبانه میکشد از باور من

با هرنفس خون جگر می ریزد ا ز لب - آ لا له می بارد کنار بستر من

شکرخدا این جا نبوده تا ببیند - این صحنه ی جان کندنم راخواهرمن

تصو یر ی ا ز گو د ا ل و تلّ ز ینبیه - ا فتا د ه بین قلب چشمان ترمن

محمد فردوسی

ای یادگارمادرم زینب ای زینب

ای یادگار مادرم زینب ای زینب - اكنون بیا اندر برم زینب ای زینب

دراین دل شب لحظه ای نزد من بنشین - اندركناربسترم زینب ای زینب

ای خواهر غم پرورم زینب ای زینب - طشتی بیاوردر برم زینب ای زینب

شدقاتل من همسرم دردل این شب - اینك گذشت آب ازسرم زینب ای زینب

گشتم شهیداززهركین زینب ای زینب - اكنون شدم زاروحزین زینب ای زینب

شدبی وفایاران من،من شدم بی یار - من با غم ومحنت قرین زینب ای زینب

من میروم ازاین جهان زینب ای زینب - ازاین جهان سوی جنان زینب ای زینب

باپاره ها یی ا زجگر رفتم ا ز د نیا - رفته مر ا ا ز كف عنان زینب ای زینب

ای خواهرغمدیده ام زینب ای زینب - هستی تونوردیده ام زینب ای زینب

ازمردمان بی و فا بس جفا دیدم - رنج و مصیبت دیده ام زینب ای زینب

تومیروی در كربلا زینب ا ی زینب - با محنت و ر نج و بلا زینب ای زینب

تو میر و ی ا ی خواهرم همره سجاد - د ر كوفه و شا م بلازینب ای زینب

ای كه تو ئی د ر شا م تا ر آ فتا ب من - بو د ی كنار بستر جد و با ب من

اكنون كنا ر بستر من نشستی تو - ا ی محر م ا سر ا ر من ما هتا ب من

آمدچوعباس وحسین دردل آن شب - دیدند حسن اززهركین شدبتاب وتب

رفت ازجهان سوی جنان سبط پیغمبر - ای باقری غمگین شده حضرت زینب

ای غریب اندر مدینه سروده شده 7/4/91درمدینه منوره

ای غریب ا ند ر مد ینه - ازجفا وظلم و كینه

دوستانِ توهمیشه - زین مصیبت دل غمینه

تو ا ما مِ مجتبا یی - تو صبو ر ا ند ر بلا یی

مصطفی ر ا نو رِ عینی - تو گلِ با غِ و لا یی

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

گشته ا ی با ز هرِ كینه - تو شهید ا ند رمدینه

جعده كرده كارِ خود را - شیوهِ دشمن همینه

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

گفتی ای خواهربیاور - طشتی اكنون دربرِمن

خونِ دلها یی كه خوردم - ریزد اینك ازسرِمن

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

ای حسین جانِ برادر - ای ابا الفضلِ دلاور

میروم ا ز د ا رِد نیا - د ركنا رِجد و ما د ر

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

در بقیع اكنون غریبم - با غم و ر نج عجیبم

من ند ا ر م سا یبا نی - ا ز عد و ی نا نجیبم

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

هركسی ازراهِ دوری - دربقیع آید سراغم

زیرِ نورِ مَه ببیند - قبرِ بی شمع وچراغم

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

زینتِ دوشِ نبی و - این همه ظلم وستمها

توبنال ای باقری پور - زین مصیبت زین المها

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

ناله سر قبر حسن سبط پیمبر

ناله سر قبر حسن سبط پیمبر - گوید برادر یا حسن بادیده تر

بو د ی تو یا ر م ا ز بعد با با - بعد ا ز تو گشتم بی یا ر و تنها

راحت شدی تو از ظلم عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

دیگر نگردی خونجگر از جور عدوان - دیگر نبینی ظلمها از آل سفیان

راحت شد ی تو ا ز غصه و غم - د نیا بر ا یت شد غرق ماتم

راحت شدی تو از ظلم عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

دیدی توازدنیاپرستان ظلم بیحد - دیدی جفازان كینه دل آن دیووآن دد

با قلب پر خون رفتی ز د نیا - راحت شد ی ا ز رنج و المها

راحت شدی تو از ظلم عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

آیا شود من بر سرم روغن بمالم - یا كه زنم عطر و كنم زیبا جمالم

راس تو با شد بر خا ك و خونین - ای یادگار طه و یا سین

راحت شدی تو از ظلم و عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

من از غم تو ای برادر بی قرارم - گریم شب و روز از غمت ای گلعزارم

گرید بر ا یت هر با سعا د ت - گر یا ن نگردد روز قیا مت

راحت شدی تو از ظلم عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

دنیا پس ازتوای برادرشا م تا راست - ازهجرتواین خواهرانت بی قراراست

هم نو حه گر شد ا ین شیعیا نت - هم با قری پور هم دوستا نت

راحت شدی تو از ظلم عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

غبار غم بر چهره عالم نشسته

غبار غم بر چهره عالم نشسته - سبط نبی از این جهان چون دیده بسته

علی خورد خون جگر/زهرا كند پسرپسر - ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

حسن ز جور آشنا خون در دلش شد - تا همسر نامهربانش قاتلش شد

از لب و لعل گهرش/برون بریزد جگرش - ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

تا زنده بود از آل سفیان ظلمها دید - بعد شهادت زال مروان هم جفا دید

كنار قبر مادرش/شد تیر باران پیكرش - ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

ناله سر قبرش حسین سبط پیمبر

ناله سر قبرش حسین سبط پیمبر - گوید برادر یا حسین با دیده تر

بودی تو یار و یاورم/بعد از علی و مادرم - ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

دیدی تو از دنیا پرستان ظلم بیحد - دیدی جفا زان كینه دل آن دیو و آن در

با قلب پر خون از جفا/رفتی تو از دار فنا - ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

دیگر نگردی خونجگر از جور عدوان - دیگر نبینی ظلمها از آل سفیان

راحت شدی ازحزن وغم/دیگرنمی بینی ستم - الله اكبر الله اكبر/الله اكبر الله اكبر

آیا شود من بر سرم روغن بمالم - عطرم زنم شانه كنم زیبا جمالم

باشدسرتوروی خاك/پرخاك وخون آن جسم پاك - الله اكبر الله اكبر/الله اكبر الله اكبر

من از غم تو ای برادر بی قرارم - گریم شب و روز از غمت ای گلعذارم

گرید بر ا یت مؤمنین/هم با قر ی د لغمین - ا لله ا كبر ا لله ا كبر/ا لله ا كبر ا لله ا كبر

اندر بقیع غبار حزن و غم نشسته

اندر بقیع غبا ر حز ن و غم نشسته - محزون و غمگین ما د ر ی پهلو شكسته

گاهی كند پدر پدر/گاهی بنالد بر پسر - مظلوم حسن جان/ مظلوم حسن جا ن

حسن ز جو آشنا خون در دلش شد - تا همسر نامهربانش قاتلش شد

از لب و لعل گهرش/برون بریزد جگرش - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

تا زنده بود از آل سفیان ظلمها دید - بعد شهادت زال مروان هم جفا دید

كنار قبر مادرش/شد تیره باران پیكرش - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

ناله سر قبرش حسین سبط پیمبر - گوید برادر یا حسن با دیده تر

بودی تو یار و یاورم/بعد از علی و مادرم - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

دیدی تو از دنیا پرستان ظلم بی حد - دیدی جفا زان كینه دل آن دیو  و آن دد

با قلب پر خون از جفا/رفتی تو از دار فنا - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

دیگر نگردی خونجگر از جور عدوان - دیگر نبینی ظلمها از آل سفیان

راحت شدی ازحزن وغم/دیگرنمی بینی ستم - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

آیا شود من بر سرم روغن بمالم - عطرم زنم شانه كنم زیبا جمالم

باشدسرتوروی خاك/پرخاك وخون آن جسم پاك - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

من از غم تو ای برادر بی قرارم - گریم شب و روز از غمت ای گلعذارم

گرید برایت مؤمنین/هم باقری دلغمین - مظلوم حسن جا ن/مظلوم حسن جا ن

من غریبم در مدینه/از جفا و ظلم و كینه

من غریبم درمدینه/ازجفا وظلم و كینه - دوستان من همیشه/زین مصیبت دل غمینه

من امام مجتبایم/من صبور اندر بلایم - مصطفی را نور عینم/من گل باغ ولایم

گشته ام با زهر كینه/من شهید اندر مدینه - جعده كرده كار خود را/شیوه دشمن همینه

تو بیاورخواهر من/طشتی اكنون در بر من - خون دلهایی كه خوردم/ریزد اینك از سرمن

ای حسین جان ای برادر/ای اباالفضل دلاور - مردم از دار  دنیا/در كنار جد و مادر

در بقیع اكنون غریبم/گشته است غربت نصیبم - من ندارم سایبانی/از عدوی نانجیبم

هر كسی از راه دوری/در بقیع آید سراغم - زیر نور مه ببیند/قبر بی شمع و چراغم

زینت دوش نبی و/اینچنین ظلم و ستمها - تو بنال ای باقری پور/زین مصیبت زین المها

مراثی در باره بقیع

 

بَقیع یا بقیع ‌الغرقد یا جنت‌البقیع گورستانی تاریخی درمدینه است که عده بسیاری ازاهل بیت و صحابه پیامبر اسلام ازجمله چهار تن از امامان شیعه در این قبرستان مدفون هستند. پیشینهٔ تاریخی بقیع به دوران قبل از اسلام می‌رسد ولی در کتب تاریخی به روشنی قدمت تاریخی آن مشخص نشده‌است. بعد از هجرت مسلمانان به مدینه، بقیع تنها قبرستان مسلمانان بوده، مردم مدینه قبل از آمدن مسلمانان به آن‌جا اجساد مردگان خود را در دو گورستان «بنی‌حرام» و «بنی‌سالم» و گاهی نیز در خانه‌های‌شان دفن می‌کردند و در واقع بقیع اولین قبرستانی است که به دستور پیامبر اسلام و توسط مسلمانان صدر اسلام ساخته شد. اولین کسی که در آنجا به توصیه پیامبر دفن شد عثمان بن مظعون بود که از دوستان نزدیک پیامبر و علی بن ابیطالب به شمار می‌رفت؛ علی در سخنانش از عثمان بسیار یاد می‌کرد. حضرت محمد صلی الله علیه وآله برخی از کشته‌شدگان جنگ اُحُد (زخمی‌هایی که در مدینه درگذشته بودند) و یکی از فرزندانش بنام ابراهیم را در آنجا به خاک سپرد. به نوشته تاریخ طبری بعدها که عثمان پسر عفان در قبرستان یهودی‌های مدینه به نام حش کوکب دفن شد، بنی‌امیه اما بقیع را به قدری وسعت داد که قبر عثمان در بقیع قرار گرفت. بقیع هم‌اینک مدفن چهار امام شیعه (حسن مجتبی، سجاد، محمد باقر و جعفر صادق) است. همچنین قبر زنان پیامبر (غیر از خدیجه) و نیز عباس عموی پیامبر، فاطمه بنت اسد، مادر علی ابن ابی طالب، ام‌البنین (مادر ابوالفضل العباس) و برخی دیگر از بزرگان اسلام در این گورستان قرار دارد. قبرستان بقیع در چند قدمی مسجد النبی قرار دارد. تقریبا تمامی صحابه پیامبر و شخصیت ‌های صدر اسلام در این گورستان دفن شده ‌اند. با این وجود تعداد اندکی از قبرها دارای محل دقیق و شناخته شده هستند. قبور ۲۴ نفر از خاندان پیامبر اسلام (اهل بیت) دارای قبر مشخص هستند. این افراد عبارتند از:

حلیمه مادر رضاعی پیامبر؛ تمامی همسران پیامبر (غیر از خدیجه که در گورستان ابوطالب مکه مدفون است): جویریه، ام‌سلمه، زینب دختر جحش، زینب دختر خزیمه، سوده، حفصه، صفیه، ام‌حبیبه، عایشه؛ ابراهیم پسر محمد؛ همه دختران پیامبر: زینب، رقیه و ام‌کلثوم. فاطمه زهرا نیز گرچه به ظن قریب به یقین در بقیع دفن شده ولی محل دقیق دفن وی مورد اختلاف است؛ چهار امام شیعیان امام حسن مجتبی، امام زین العابدین علی بن الحسین، امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السلام، فاطمه بنت اسد مادر امام علی و عباس عموی پیامبر؛ ام‌ البنین همسر امام علی و مادر حضرت ابوالفضل، صفیه و عاتکه عمه‌های پیامبر؛ عقیل بن ابی‌طالب و عبدالله بن جعفر؛

بجز قبر اهل بیت، قبر چهار تن از شخصیت‌های صدر اسلام نیز مشخص است. این افراد عبارتند از:

عثمان، ابوسعید خدری؛ مالک بن انس؛ نافع مدنی.

تا پیش از حمله وهابیان به حجاز، بر قبور ائمه و برخی دیگر از بزرگان مدفون در این قبرستان، بارگاه و گنبدهایی وجود داشت. بسیاری از این بناها، در ۱۲۲۰ق. در حمله اول وهابیان به مدینه ویران شدند، ولی مدتی بعد به دستور عبدالحمید دوم، سلطان عثمانی، بازسازی شدند. سرانجام، در یوم‌الهدم (۸ شوال سال ۱۳۴۴ق./۱۳۰۴ش.) پس از حمله دوم وهابیان، همه بناهای موجود در بقیع به دست امیرمحمد حاکم مدینه و به دستور پدرش عبدالعزیز آل سعود ویران شدند. در حال حاضر نیز مقابر بقیع بدون گنبد و بارگاه‌اند. روی قبرها سنگ‌هایی نصب کرده‌ اند که هیچ نوشته و کتیبه ‌ای ندارند. روتر که در ۱۳۰۵ش، یعنی اندکی پس از دومین غلبه وهابیان از بقیع دیدن کرده، آن را به ویرانه‌های شهری تشبیه می‌کند که گرفتار زلزله شده است. در ۱۳۳۳ش بر اثر فشار مراجع دینی و اقدامات سیاسی به دستور سعود بن عبدالعزیز گذرگاه‌هایی از سیمان ساختند تا آمد و شد زائران را تسهیل کند. در زمان فیصل بن عبدالعزیز نیز درِ بزرگی برای آن تهیه شد و سال‌ها بعد سایه‌بانی در ضلع غربی بقیع ساخته شد. (تاریخ حرم ائمه بقیع / ص۶۱ - سفرنامه میرزا محمدحسین فراهانی، ص۲۳۸ - رحله ابن جبیر، ص۱۷۳ - «قبور ائمه بقیع چگونه تخریب شد؟». پایگاه خبری افکارنیوز- پايگاه اطلاع رساني رسا - آثار اسلامی در مدینه و مکه رسول جعفریان)

هم‌زمان با انتشار اخبار هجوم وهابی‌ها به مدینة ‌النبی و تخریب آثار تاریخی اسلامی، سید اشرف ‌الدین گیلانی معروف به «نسیم شمال»، محبوب‌ترین و معروف‌ترین شاعر ملی انقلاب مشروطه، شعری در رثای این واقعه سرود. بخشی از این شعر که در روزنامه «نسیم شمال» منتشر شده به شرح زیر است:

ازبرای رفع دشمن سربسرهمت کنید - ای مسلمانان،وهابی راهمه لعنت کنید

ازوهابی شاخ لعنت سبزشددرکوهسار - مذهب شمرازوهابی شد دوباره آشکار

هر مسلما نی شد ا ز ظلم و ها بی بی قرار - با ز داغ کربلا را تازه کرده روزگار

از جفاهای وهابی گشته د لها داغدار - ای مسلما نا ن بر ا ی د فع ا و همت کنید

این جسارت درمدینه کس ندیده تاکنون - گشت اندرمسجدومحراب جاری جوی خون

بارگاه حمزه شد ا ز توپ ظا لم سر نگو ن - طا لع ا هل مد ینه سر بسر شد واژگون

زان جسارت مردوزن هم کشته شدازحد فزون - ای مسلمانان برای دفع اوهمت کنید

از برای خویش دشمن از خدا پروا نه کرد - باز همچون بت پرستان یاد از بتخانه کرد

خویش ر ا ا ز بهر دنیا غرق د ر افسانه کرد - مسجد پا ک رسول الله را ویرانه کرد

ای مسلمانان برای دفع او همت کنید

از وهابی در جهان منسوخ شد نام یزید - چونکه یک ملیان یزید بی حیا گشته پدید

از برای شیعه حال کربلا گشته جدید - همچو ظلمی را کسی هرگز ندید و نه شنید

ای مسلمانان برای دفع او همت کنید

منظورازشاخ لعنت«شاخ شیطان»است. نماد شاخ (به انگلیسی: Sign of the horns) به شیوهٔ قرار گرفتن انگشتان یک دست به‌صورتی گفته می‌شود که انگشت اشاره و کوچک باز بمانند و دو انگشت میانی به حالت مُشت جمع شوند.

در شرح السنة از عقبة بن عمر روايت مى كند كه گفت : پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با دست خود به طرف يمن كرد و فرمود: آگاه باشيد كه آن جا پربركت است . بدانيد و آگاه باشيد كه قساوت و سنگ دلى در ميان شتر دارانى است كه در زير دم شتران هستند، جايى كه شاخ شيطان از آن جا بيرون مى آيد. آن حضرت از يمن تعريف و از نجد بدگويى كرده و مى گويد: جاى زلزله و فتنه ها و فساد نجد است ، قساوت و سنگدلى در ميان شترداران است كه همان نجد باشد، و شاخ شيطان از آن جا بيرون مى آيد. حضرت فرقه وهابى را تعبير به شاخ نموده ؛ چون شاخ حيوانات براى انسان و ديگر حيوانات بسيار خطرناك مى باشد. - ممكن است انسان به وسيله شاخ زدن حيوان از بين برود. مى گويند: نجدى هاى مهاجم يعنى سربازان عبدالعزيز بن مسعود و پيروان محمد بن عبدالوهاب روى قبر پيامبر صلى الله عليه و آله قهوه مى كوبيدند و فرياد مى زدند: محمد! ((قم قم !! انت قلت النجد قرن الشيطان )) يعنى اى محمد! برخيز، برخيز! تو گفتى كه نجد شاخ شيطان است !؟ از جمله عقايد وهابى ها (شاخ شيطان ) اين است كه : 1. خدا را جسم ميدانند، براى او دست و پا، صورت و اعضا در نظر مى گيرند؛ 2. همه مسلمانان را به غير از خودشان كافر و مشرك دانسته و قتل و غارت آنان را جايز مى دانند؛ 3. خراب كردن قبر امامان و پيغمبران را واجب دانسته ؛ 4. زيارت كردن را حرام و شرك مى دانند. در زمان خودمان شمه اى از جنايات و قتل و كشتار آنها را ديديم و شنيديم كه چگونه در جمعه خونين مكه در چهارم ديحجه الحرام مطابق نهم مرداد سال 66 حمله كردند و صدها نفر از زايران خانه خدا را قتل عام كرده و هزاران نفر را مجروح ساختند. موحدين و يگانه پرستان را مشرك دانسته و حتى آخوندهاى دربارى آنان ، فرياد مى زدند و مى گفتند ((اقتل المجوس اقتل المشركين )) مجوس و مشركين را بكشيد. درحج خونین سال 1394 هم درمسجدالحرام به بهانه سقوط جرثقیل و هم در منا به بهانه...صدها حاجی را به خاک وخون کشیدند، و...

بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را

بشکند د ستی که و یر ا ن کرد ا ین گلخانه را - در عزا بنشا ند ا و ، شمع و گل و پروانه را

بشکنددستی که هتک حرمت این خانه کرد - شیعه راسوزاندوخون درقلب صاحبخانه کرد

درون قلب جهان ، ا نقلا ب گشته بیا - نفس ، بدون تو همچون عذاب گشته بیا

نظاره کن به فر ا سو ی مدینه و ببین - حرم به د ست حر ا می خراب گشته بیا

این گلستان نبی با ر دگر ویران شده - چشمها ی منتقم ، با ر د گر گریان شده

بعدتخریب بقیع واین ستم درآن دیار - گشت روشن،ازچه قبرفاطمه پنهان شده

خوش آن نسیم كه مى آید از كنار بقیع

خوش آن نسیم كه مى آید ازكنار بقیع - خوشاهواى روان بخش ومُشكباربقیع

فرشتگان ز زمین مى برند سو ى بهشت - براى غا لیه ی حوریان غبار بقیع

اگر كه طو ر تجلّى ز صد ق مى طلبى - بیا به گلشن روحانى دیار بقیع

دریغ و درد كه از ظلم دشمنان خدا - خراب شد همه آثار بى شمار بقیع

ایا كه غیرت دین دارى و ولایت آل - ببار خون، عوض اشك در كنار بقیع

خراب كرد ستم، مشهد چهار امام - كز آن شرف به سما یافت خاكسار بقیع

نخست مرقد سبط نبى ا ما م حسن - بزرگ محور اعزاز و افتخار بقیع

مزار حضرت سجا د ، اسوه عبّاد - ا مین ا عظم حق ، ركن استوار بقیع

مزار حضرت باقر، عزیز پیغمبر - كه بر فزوده به ا جلا ل و اشتهار بقیع

مزارحضرت صادق رییس مذهب ودین - جهان علم وعمل،نوركردگاربقیع

قبور منهدم دیگر از تبار رسول - فزوده است بر اوضاع رنج بار بقیع

زظلم فرقه وهّابیان ناكس دون - بیا ببین كه خزان گشته نوبهار بقیع

سعودیان عَمیل یهو د و صهیونیسم - ز ظلم ، هتك نمودند اعتبار بقیع

قبور آل پیمبر، خراب و ویران است - فرشتگان همگان اند سوگوار بقیع

دراین مصائب عظمى ولىّ عصربوَد - شكسته خاطرومحزون وداغدار بقیع

كندظهوروجهان پركند زدانش و داد - زند به ریشه خصم ستم شعار بقیع

قیام باید ومردانگىّ وهمّت وعزم - كه بر طرف كند ا ین و ضع ناگوار بقیع

وگرنه تانشود قطع دست استعمار - جهان شیعه بو د ز ا ر و دل فكار بقیع

حرامیان به حرم تاكه حاكم اندرواست - كه مسلمین همه باشندشرمساربقیع

سلام بى حد و بسیار بر پیمبر و آ ل - د ر و د و ا فر و بى ا نتها نثار بقیع

ز  یاد مرقد ویران اولیاى خدا - همیشه«لطفى صافى»است بى قرار بقیع

آیت الله صافی گلپایگانی

سلام من به مدینه، به آستان رفیعش

سلام من به مدینه ، به آستان رفیعش - به مسجد نبوی و به لاله های غریبش

سلام من به علی و به حلم و صبرعجیبش - سلام من به بقیع وچهارقبرغریبش

نشسته با ز د لم پشت درب بسته آنجا - گرفته با ز دلم بهر قبر مخفی زهرا

سلام ما به بقیع و بُقاع ویرانش

سلام ما به بقیع وبُقاع ویرانش -  به آن حریم که باشد مَلَک نگهبانش

سلام ما به بقیع آ ن تجسُّم غر بت - گو ا ه بر سخنم تر بت ا ما ما نش

بقیع تربت پاک چهار معصوم است - چهار نور خدا می دَمَد ز دامانش

یکی است حضرت باقرازآن چهارامام - که داغ او زده آتش به قلب یارانش

غریب اوست که درموسم زیارت حجّ - مدینه وآنهمه زایرکه هست مهمانش

شب شها د ت ا و یک نفر نمیما ند - که ا شک غم بفشا ند به قبر ویرانش

شهید شد ز جو ر هشا م آ ن مظلوم - بزهرتَعبِیه درزین که آب شد جانش

سید رضا مؤید

غربت آباد دیار آشنایى ها، بقیع

غربت آ با د د یا ر آ شنا یى ها ، بقیع - همدم د یر ینه یِ غمها ى نا پید ا ، بقیع

درتوحتّى لحظه ها هم بى قرارى مى كنند - اى تمام واژه هاى اشك را معنى بقیع

درتو،خون دیده هادریاشدوصاحبدلان - جرعه جرعه عشق نوشیدند از این دریا بقیع

سنگ فرش كوچه هایت داغ هاى سینه سوز - شمع فانوس نگاهت چشم خون پالا بقیع

تو بلو ر ر وشنا یى ها ى شهر یثربى - چون نگینى ما ند ه د ر ا نگشتر بطحا بقیع

هم صد ا با قرنها مظلو مى آ ل رسول - حنجرى كو ؟ تا د ر این غربت كند آوا، بقیع

وسعت تنها یى ا ت دل ها ى ما را مى برد! - تا خد ا ، تا عشق ، تا تنها یى مولا بقیع

قصّه مظلومى اش راباتوگفت آن شب كه داشت - در گلو، بُغضِ غریب ماتم زهرا، بقیع

در هجوم تیرگى ها، در شب سرد سكوت - حسرتى مى بُرد خورشید جهان آرا بقیع

اى مز ا ر هرچه خو ر شید ا ز د یا ر روشنى - اى شكو ه نو ر د ر آ ئینه غبر ا بقیع

كاش چشمى بودواشكى،اشتیاق مویه اى - با تومى ماندیم ، تا موعود ، تا فردا بقیع

اى بهشت آ ر ز و ، گم كر د ه د لها ى پا ك - اى زیارتگاه یك عالم د ل شیدا بقیع

سیل اشك عاشقان بگذار تا دریا شود - چشمه اى از چشم جان بیدلان بگشا بقیع

دارم امّید آنكه در محشر پناهم مى دهد - سایه دیوار این «آشفته»حالى ها بقیع

جعفر رسول زاده _ آشفته

باز كن بر روى من آغوش جان را اى بقیع

باز كن برروى من آغوش جان را اى بقیع - تا ببینم دوست دارى میهمان را اى بقیع

خاكى ا ما بر تر ا ز ا فلا ك دارى جایگاه - در تو مى‏ بینم شكو هِ آسمان ر ا ا ى بقیع

پنج خورشیدِ جهانافروز در دامان تست - كرده‏اى رشك فلك این خاكدان را اى بقیع

مى‏رسیم از گرد ره با كوله با ر اشك و آه - بار د ه ا ین كاروانِ خسته جان را اى بقیع

جزتو غم‏هاى على را هیچ كس باور نكرد -مى‏كشى بردوش خودبارى گران را اى بقیع

باز گو با ما، مزار كعبه ی دلها كجاست - د ر كجا كردى نها ن آ ن بى‏نشان را اى بقیع

قطره‏اى، اما در آغوش تو دریا خفته است - كرده ‏ا ى پنهان تو موجى بیكران را اى بقیع

چشم توخون گریدو«پروانه»مى‏داندكجاست - چشمه ی جوشان این اشكِ روان را اى بقیع

محمّد على مجاهدى «پروانه»

جلوه جنت‏ به چشم خاکیان دارد بقیع

جلو ه جنت‏ به چشم خا کیا ن دارد بقیع - یا صفا ى خلو ت افلاکیان دارد بقیع

گرحصا رکعبه ر ا جبر یل دربانى کند - صدچو موسى و مسیحا پاسبان دارد بقیع

گرچه با شمع و چر ا غ ا ین آستان بیگانه است- الفتى با مهرو ماه آسمان دارد بقیع

گرچه محصولش بظاهر یک نیستان ناله است - یک چمن گل نیزدرآغوش جان داردبقیع

گرچه مى‏ تا بد بر ا و خو ر شید سو ز ا ن حجاز - از پر و بال ملائک سایبان دارد بقیع

میتو ا ن گفت ا ز گلا ب گریه ا هل نظر - بى نها یت چشمه ا شک ر و ا ن دارد بقیع

بشکند  با ر ا ما نت گرچه  پشت کو ه را - قد ر ت حمل چنین با ر گران دارد بقیع

تا سرو کارش بو د با عترت پاک رسول - کى عنایت ‏با کم و کیف جها ن دارد بقیع

این مبارک بقعه را حاجت‏بنور ماه نیست - در دل هر ذره خورشیدى نهان دارد بقیع

اینکه ریزد از در و دیوار او گرد ملال - هر وجب خاکش هزاران داستان دارد بقیع

چون شد ابراهیم قربان حسین فاطمه - پاس حفظ این امانت را بجان دارد بقیع

فاطمه بنت اسد عباس عم ، ا م ا لبنین - اینهمه همسایه عرش آستان دارد بقیع

در پنا ه مجتبى د ر ظل ز ین ا لعا بد ین - ارتباط معنوى با قدسیان دارد بقیع

باقر علم نبى و صا د ق آ ل رسول - خفته ‏ا ند آ نجا که عمر جاودان دارد بقیع

قرنها بگذشته بر این ماجرا اما هنوز - داغ هجده ساله زهراى جوان دارد بقیع

کس نمید ا ند چرا یا قرة عین الرسول - منظر فصل غم انگیر خزان دارد بقیع

آخر اینجا قصه گوى رنج‏ بى پایان تست - غصه وغم کاروان درکاروان دارد بقیع

خفته بین منبر و محرابى اما باز هم - ا ز تو ا ى ا نسیه حو ر ا نشان دارد بقیع

راز مخفى بودن قبر تر ا با ما نگفت - تا بکى مهر خمو شى بر د ها ن دارد بقیع؟

شب که تنها میشود با خلو ت ر و حا نى ‏ اش - این مد ینه ا نتظا ر میهمان دارد بقیع

شب که تاریک است ودربرروى مردم بسته‏است - زائرى چون مهدى صاحب زمان داردبقیع

کا ش با شد قبضه خاکم د ر آ ن وادى «شفق‏» - چون ز فیض فا طمه خط ا ما ن دارد بقیع

محمدحسین  بهجتى «شفق»

بس كه پنهان گشته گل در زیر دامان بقیع

بس كه پنها ن گشته گل د ر ز یر دامان بقیع - بوى گل مى ‏آ ید ا ز چاك گریبان بقیع

مرغ شب درسوگ گلهایى‏ كه براین خاك ‏ریخت - ازسرشب تاسحر،باشدغزلخوان بقیع

ناله ‏ها ى حضرت زهرا هنو ز آ ید به گوش - ا ز فضا ى حسرت آ لو دِ غم افشان بقیع

گوش د ه تا گریه ی ز ا ر على ر ا بشنوى - نیمه شب ها ا ز دل خونین و حیران بقیع

این حریم عشق دارد عقده ‏ها پنهان به دل - شعله‏ها سر مى‏كشد از جان سوزان بقیع

از د ل هر ذ رّ ه بینى جلو ه‏ گر صد آ فتا ب - گر شكافى ذ رّه ذ رّه خا كِ رخشان بقیع

هرگل اینجاداردازخون جگرنقش ونگار - وه چه خوش رنگ است گلهاى گلستان بقیع

بسته ‏ا م پیمان ا لفت با مز ا ر عا شقا ن - خورده عمق جا ن من پیو ند با جان بقیع

اى ولىّ حق ، تسلاّ بخشِ د ل ها ى حز ین - خیز و سا ما ن د ه به گلزار پریشان بقیع

سینه این خاكِ گلگون، هست مالامالِ درد - كوش اى غمخوار رنجوران به درمان بقیع

اى جها ن آ با د كن ، برخیز و مهر و د ا د كن - با ز كن آ با د ا ز نو ، كوى ویران بقیع

چون ببیندهرغروبش مات وخاموش وغریب - سیلِ خون ریزد«شفق»ازدل به دامان بقیع

محمدحسین  بهجتى «شفق»

یه بار میشه بقیعت و بیام زیارت آقاجون

یه با ر میشه بقیعت و بیا م ز یا ر ت آقاجون - کنارِ قبرِ ما د ر و عرض ارادت آقاجون

سرم پایین،چشمای توتاج روی سرم میشه - بی سروسامونت میشم با یه عبارت آقاجون

میشه یه روزبگن به من خاکِ بقیع وسرمه کن - خاکِ بقیع وخونِ چشم،توونظارت آقاجون

اون روز میدونم که دیگه گمشده ام پیدامیشه - چون توبه من نشون میدی بایه اشارت آقاجون

عمرم د ا ر ه میگذره و هنوز بقیع رو ندیدم - آقا به فر یا د م برس جو نم نثا ر ت آقا جون

نذارچشام بسته بشه حسرت به دل مونده برم - نذاربا این همه دعا، باشم خمارت آقاجون

تو مکتب تشیعت، شیعه شدم رهام نکن - نذار که دشمنات کنند دلم رو غارت آقاجون

اى راهیان شهر نور این جا بقیع ست

اى راهیان شهر نور این جا بقیع ست - این خاك عنبربوى مشك آسا، بقیع ست

این جا هزاران داستان نا گفته دارد - این جا د و صد سرّ نهان بنهفته دارد

سوز جگرها بس د ر ا ین خاك بقیع ست - بیرون ز حدّ عقل ادراك بقیع ست

آیینه آیین حق را قبر این جاست - خاكش عجین با زهر تلخ و صبر این جاست

این خاك تا عرش خدا ره توشه دارد - ركن و حطیم و كعبه در هر گوشه دارد

بیمارعشق سرمدى راتربت اینجاست - یك شهرنى،یك دهرحزن وغربت اینجاست

این جا به «كرّمنا بنى آدم» طرازست - از این زمین تا عرش رحمان راه، بازست

ایمان و عشق و سرّ حق راجوهر اینجاست - انهار نور و چشمه ساركوثراینجاست

روح عروج «اِرجعى» پویاست ا ین جا - خا كش قر ین با تربت زهراست این جا

عطرى ز بوى بقعه زهرا در این جاست - حزنى ز اندوه شب مولا در این جاست

داناى اسرار نها نِ ا ین جهان كو - فر ز ند ز هر ا ، مهد ى صاحب زمان كو

كو آن كه از هر بى نشان دارد نشانه؟ - كو آن كه با شد آگه از دفن شبانه؟

كو آن كه ریزد ا شك و ا ز سیلى بگوید - با سو ز د ل از صورت نیلى بگوید

تا ا ز مز ا ر مخفى ما د ر بگو ید - تا ا ز جفا ى خصم بد گو هر بگوید

اى دست حق،وى حجّت خلاّق دادار - زنجیروغُل ازگردن بیمار بردار

محمّد آزادگان

برگشا مهر خموشى از زبانت اى بقیع!

برگشا مهر خموشى ا ز ز با نت ا ى بقیع! - جا ى زهرا را بگو با زائرانت اى بقیع

دیده ى گریان ما ر ا بنگر و ، با ما بگو - د ر كجا خوابیده آن آرام جانت اى بقیع

لطف كن! گم كرده ى ما را نشان ما بده - بشكن این مهر خموشى از زبانت اى بقیع

گر د هى بر من نشان از قبر ز هر ا ، تا ابد - بر ندارم سر ز خا ك آ ستا نت اى بقیع

گفت مولا: راز این مطلب مگو با هیچكس - خوب بیرون آمدى از امتحانت اى بقیع

گر ندارى ا ذ ن ا ز مو لا كه سازى بر ملا - لا اقل با ما بگو ا ز داستانت اى بقیع

فاطمه با پهلوى بشكسته شد مهمان تو - ده خبر ما را ز حال میهمانت اى بقیع

آرزو دارد به دل(خسرو)كه تا صاحب زمان - برملا سازد مگر راز نهانت اى بقیع

محمد خسرو نژاد

ای جانِ جهانیان فدایت

ای جانِ جهانیان فدایت - «هستی»همه سائل وگدایت

ای تکیه‏ گه گنا ه کاران - د یو ا ر بقیع با صفا یت

گریان نبود به روزمحشر - چشمی که بگریدازبرایت

آخر یه روز شیعه برات حرم میسازه

آخریه روزشیعه برات حرم میسازه - حرم برای توشه کرم میسازه

آخر برات یه گنبد طلا میسازیم - شبیه گنبد امام رضا می سازیم

***

بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را

بشکند دستی که ویران کرد ا ین گلخانه را - در عزا بنشاند او، شمع و گل و پروانه را

بشکنددستی که هتک حرمت این خانه کرد - شیعه راسوزاندوخون درقلب صاحبخانه کرد

در جهان، هم شأن و همتائی کجا دارد بقیع

درجهان،هم شأن وهمتائی کجاداردبقیع - چونکه یک جا،چارمحبوب خداداردبقیع

نور چشمان رسول و، پو ر د لبند بتول - صادق و سجاد و باقر، مجتبی دارد بقیع

گرچه تاریک است، در ظاهر ندارد یک چراغ

گرچه تاریک است، در ظاهر ندارد یک چراغ - همچو ایوانِ نجف نوروصفا دارد بقیع

سر به دیوارش زند هر کس از این جا بگذرد - در سکوتش نالهها وگریهها دارد بقیع

درون قلب جهان، انقلاب گشته بیا

درون قلب جهان، انقلاب گشته بیا - نفس، بدون تو همچون عذاب گشته بیا

نظاره کن به فرا سوی مدینه و ببین - حرم به دست حرامی خراب گشته بیا

بشنو از این قبرها بانگ اناالمظلوم را

بشنو از این قبرها بانگ انا المظلوم را - تا که مهدی باز آید، این ندا دارد بقیع

تاشودثابت که نورحق نمیگرددخموش - گرچه ویران شد،جلال کبریاداردبقیع

این گلستان نبی بار دگر ویران شده

این گلستان نبی با ر د گر ویران شده - چشمهای منتقم، بار دگر گریان شده

بعدتخریب بقیع واین ستم درآن دیار - گشت روشن،ازچه قبرفاطمه پنهان شده

شب كه تنها میشود با خلوت روحانی اش

شب كه تنها میشود با خلو ت روحانی ا ش - این مدینه انـتظار میهمان دارد بـقـیـع

شب كه تاریك است ودربرروی مردم بسته است - زائری چون مهدی صاحب زمان داردبقیع

یا رب چه حكمتىست در این قطعه شریف

یا رب چه حكمتىست دراین قطعه شریف - مهمان غریب وبارگه میزبان،غریب

یا رب كرامتى! كه زنم بوسه بر بقیع - سر را نهم به خاك و بگریم بر آن غریب

دریغ و درد كه از ظلم دشمنان خدا

دریغ ودرد كه از ظلم دشمنان خدا - خراب شد همه آثار بى شمار بقیع

خراب كرد ستم،مشهدچهارامام - كز آن شرف به سما یافت خاكساربقیع

 

 

روضه شهادت امام رضا علیه السلام

 

زیارت امام رضا علیه السلام

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَحُجَّتِكَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً كَثیرَةً تآمَّةً زاكِیةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً كَاَفْضَلِ ما صَلَّیتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِكَ.

صَلَّی اللهُ عَلَیكَ یا مَولای صَلَّی اللهُ عَلَیكَ یا مُقتَدای صَلَّی اللهُ عَلَی رُوحِكَ الطَّیبِ وَ جَسَدِكَ الطَّاهِرِ وَ بَدَنِكَ الزَّكِی صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ وَ اَنْتَ الصَّادِقُ الْمُصَدِّقُ قَتَلَ اللهَ مَنْ قَتَلَكَ وَ لَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَكَ بِالْاَیدِی وَ الْاَلْسُنِ عَلَیكَ مِنِّی سَلامُ اللهِ یا مَولای وَ ابْنَ مَولای كُنْ شَفِیعِی وَ شَفِیعَ والِدَی بِحَقِّكَ وَ بِحَقِّ جَدِّكَ وَ ابَائِكَ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه.

اَلسَّلامُ عَلَیكَ یامَوْلای وَابْنَ مَوْلای وَرَحْمَةُ الله وَبَرَكاتُهُ أشْهَدُ اَنَّكَ تَشْهَدُ مَقامى وَ تَسْمَعُ كَلامى وَترُدُّ سَلامى وَاَنْتَ حَىٌّ عِنْدَ رَبِّكَ مَرْزوْقٌ اَسْأَلُ اللهَ رَبِّی وَرَبَّكَ قَضَاءِ حَوَائِجِی فِى الدُّنیا وَ الآخِرَةِ یا وَلِىَّ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ اِنَّ بَینِى وَ بَینَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ذُنُوبًا قَدْ اَثْقَلَتْ ظَهْرِى وَ مَنَعَتْنِى مِنَ الرُّقادِ وَ ذِكْرُها یقَلْقِلُ اَحْشائِى وَقَدْ هَرَبْتُ اِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَاِلَیكَ فَبِحَقِّكَ وَ بِحَقِّ مَنِ ائتَمَنَكَ عَلى سِرِّهِ وَ اسْتَرعاكَ اَمرَ خَلقِهِ وَ قَرَنَ طاعَتَكَ بِطاعَتِهِ وَمُوالاتِكَ بِمُوالاتِهِ فَكُن لِى اِلَى اللّهِ شَفیعًا وَمِنَ النَّارِ مُجِیرًا وَعَلَى الدَّهرِ ظَهیرًا وَعَلَى الصِّراطِ دَلیلًا وَ فِى الْقَبْرِ مُونِسًا وَ اَنیسًا وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُه.

اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیهَا الْاِمامُ الْغَریبُ اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیهَا الْاِمامُ الشَّهیدُ اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیهَا الْاِمامُ الْمَعصُومُ اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیهَا الْاِمامُ الْمَظلُومُ اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیهَا الْاِمامُ الْمَغمُومُ اَلسَّلامُ عَلَیكَ اَیهَا الْاِمامُ الْهادِی وَالْوَلِی الْمُرشِدُ اَبرَءُ اِلَی اللهِ تَعالَی مِن اَعدائِكَ وَاَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ تَعالَی بِمُوالاتِكَ اَلسَّلامُ عَلَیكَ وَرَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه

زیارت دیگر زیارتى است كه شیخ مفید در مُقنِعه نقل كرده فرموده مى ایستى نزد قبر آنحضرت بعد از آنكه غُسل زیارت كرده باشى و پاكیزه ترین جامه هاى خود را پوشیده باشى و مى گوئى :

اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا وَلِىَّ اللَّهِ وَابْنَ وَلِیهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا حُجَّةَ اللَّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا اِمامَ الْهُدى وَالْعُرْوَةَ الْوُثْقى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ اَشْهَدُ اَنَّكَ مَضَیتَ عَلى ما مَضى عَلَیهِ آبآؤُكَ الطّاهِرُونَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیهِمْ لَمْ تُؤْثِرْ عَمىً عَلى هُدىً وَلَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ اِلى باطِلٍ وَاَنَّكَ نَصَحْتَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَاَدَّیتَ الاَمانَةَ فَجَزاكَ اللَّهُ عَنِ الاِسْلامِ وَاَهْلِهِ خَیرَ الْجَزآءِ اَتَیتُكَ بِاَبى وَ اُمّى زآئراً عارِفاً بِحَقِّكَ مُوالِیاً لاَوْلِیآئِكَ مُعادِیاً لاَعْدآئِكَ فَاشْفَعْ لى عِنْدَ رَبِّكَ اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا مَوْلاىَ یا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ اَشْهَدُ اَنَّكَ الاِمامُ الْهادى وَالْوَلِىُّ الْمُرْشِدُ اَبْرَءُ اِلَى اللَّهِ مِنْ اَعْدآئِكَ وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ بِوِلایتِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیكَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ. پس دو ركعت نماز زیارت بجا آور و بعد از آن هرچه خواستى نماز كن و بگرد به طرف پا پس دعا كن به آنچه مى خواهى انشاءاللّه.

اَلّلهُمَّ فَاسْتَجّبْ دُعائِى یا اَللّهُ وَاقْبَلْ ثَنائِى یا اَللّهُ وَاجْمَعْ بَینِى وَبَینَ اَولِیائِى یا اَللّهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَعَلِىٍّ وَ فاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَینِ وَالْاَئِمَّةِ الْمَعْصُومِینَ مِن وُلدِ الْحُسَینِ عَلَیهِمُ السَّلام .

زیارت امام موسی کاظم, امام رضا, امام جواد و امام هادی(ع) در روز چهارشنبه

روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى علیهم السلام است.در زیارت آن بزرگواران بگو:

السَّلامُ عَلَیكُمْ یا أَوْلِیاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیكُمْ یا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیكُمْ یا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیكُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیكُمْ وَ عَلَى آلِ بَیتِكُمْ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِینَ وَ جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاكُمُ الْیقِینُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیكُمْ مِنْهُمْ یا مَوْلای یا أَبَا إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یا مَوْلای یا أَبَا الْحَسَنِ عَلِی بْنَ مُوسَى یا مَوْلای یا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی یا مَوْلای یا أَبَا الْحَسَنِ عَلِی بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ مُتَضَیفٌ بِكُمْ فِی یوْمِكُمْ هَذَا وَ هُوَ یوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِكُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِآلِ بَیتِكُمُ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ.

قالَ الاِمامُ الرِّضا(علیه السلام): «لا یكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَكُونَ فیهِ ثَلاثُ خِصال: 1ـ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. 2ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِیهِ. 3ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِیهِ فَمُداراةُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِیهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ.» مؤمن، مؤمن واقعى نیست، مگر آن كه سه خصلت در او باشد: سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پیامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش، پوشاندن راز خود است، امّا سنّت پیغمبرش، مدارا و نرم رفتارى با مردم است، امّا سنّت امامش، صبر كردن در زمان تنگدستى و پریشان حالى است.

من کیستم گدای تویاثامن الحجج

من کیستم گدای تو یاثامن الحجج - شرمنده عطای تویاثامن الحجج

با لله نمیر و م بَرِ بیگا نگا ن به عجز - تاهستم آشنای تویاثامن الحجج

از کا ر ما گره نگشا ید کسی مگر - دست گره گشای تویاثامن الحجج

تا آ خر ین نفس نکشم د ست ا لتجا - ا زد ا من ولای  تویاثامن الحجج

خواهم ز بخت هِمّت و ا زحق سعادتی - تاسرنهم بپای تویاثامن الحجج

دارالشّفاست کوی تووخودتویی طبیب - دردمن ودوای تویاثامن الحجج

هستی چو پا ره تن پیغمبر خد ا - جا ن جها ن فد ا ی تویاثامن الحجج

از همین جا دلها را روانه کنیم حرم امام رضا ، انشاءالله کنار حرمش ، پیغمبر دو تن را پاره تن خطاب کرده ، یکی مادر سادات زهرای مرضیه است ، فرمود : فاطمه پاره تن من است . یکی هم امام رضا ، یا رسول الله پاره تنت در خراسان به زهر جفا مسموم کردند چنان زهر کاری بود آقا مثل شخص مار گزیده به خود می پیچید .

تمام تار و پود من بسوزد - همه شمع وجود من بسوزد

خدایا ناله هایم را اثر نیست - کنار بسترمن یک نفر نیست

غریبم من غریبم من غریبم

نمی دانم کجایی ای جوادم - چرا از من جدایی ای جوادم

عیادت ازمن دورازوطن کن - بیابادست خودمن راکفن کن

غریبم من غریبم من غریبم

اباصلت می گوید : امام چشمش به در بود امام جواد آمد آن لحظات آخر سر بابا را به دامن گرفت ، اما کربلا (آماده اید بگویم یا نه ) زین العابدین نتوانست بیاید قتلگاه ، عمه اش زینب آمد دید حسینش تنهاست ، دید شمشیرها و نیزه ها در یک نقطه فرود می آید دستهایش را روی سر گذاشت هی فریاد می زد : وا محمدا ، واحسینا .

ای آنکه هست بر همه عالم عطای تو

ای آنکه هست برهمه عالم عطای تو - محروم کی شو د ز عطا یت گدای تو

هشتم امام عالمی وبضعة الرسول - ای آنکه مصطفی شده مدحت سرای تو

یک شرط ا ز شر ا یط تو حید ی و بود - حصن امان اهل ولایت ولای تو

آ لو د ه د ا منم ز گنه لیک گشته ا م - غرقه به بحر رحمت نا منتهای تو

من بی پنا ه ما ند ه و کهف الوری تویی - آورده ام پناه به دولت سرای تو

شرمنده ام ز کرده خود یا اباالحسن - خواهم درآستان تو عفو ازخدای تو

مرد صیاد می گوید : با چه زحمتی آهو را به دام انداختم ، یک مرتبه دیدم یک آقای نورانی مقابلم ظاهر شد ، یک نگاه به آهو کرد ، یک نگاه به من کرد ، فرمود : مرد صیاد می دانی این آهو چه میگه ؟ گفتم نه آقا ، فرمود : مرد صیاد این آهومیگه من دو تا بچه دارم ، منتظر من هستند اجازه بده بروم بچه هایم را ببینم و برگردم  ، گفت : آقا من با چه زحمتی این آهو را به دام انداختم شما می گویید رهاش کنم برود ، اگر برود دیگر برنمی گردد (قربانت بروم امام رضا). فرمود : من اینجا می مانم ضامن این آهومی شوم . مرد صیاد می گوید: قلاده را برداشتم با خودم گرفتم الان آهو فرار می کند اما قلاده را از گردنش باز کردم . دیدم آهو آمد یک دور ، دور آقا زد یک نگاه به قد و بالای آقا کرد سرش را پایین انداخت و رفت . مدتی گذشت من متحیر بودم . گفتم آقا دیدی آهو بر نگشت . فرمود: مرد صیاد خوب تو این بیابان نگاه کن ، یک نگاه کردم دیدم آهو دارد از دور می آید ، دو تا بچه هایش دارند دنبالش می آیند ، آمد و آمد تا خودش را رساند به آقا ، تا رسید خودش را انداخت روی قدمهای آقا این بچه هاش  هم دور آقا می گردند . یک نگاه کردم گفتم آقا شما که هستید ؟ فرمود : من ضامن غریبان علی بن موسی الرضایم . حالا همه با هم صدا بزنیم رضا جان ، رضا جان

ای غریبی که ز جد و پدر خویش جدایی

ای غر یبی که ز جد و پد ر خو یش جدایی - خفته د ر خا ک خراسان، تو غریب الغربایی

این رواق تووصحن وحرمت همچوبهشت است - روضه ات جنت فردوس مسمابه رضایی

آه از آن دم که ز سوز جگر و حال پریشان - ناله ات گشت بلند آه تقی جان به کجایی

ای شه یثرب و بطحا تو غریبی به خراسان -  سرور جمله غریبان و معین الضعفایی

اغنیاء مکه روند و فقرا سوی تو آیند - جان به قربان تو شاها که تو حج فقرایی.

شاعر : احمدی

السَّلام ُ عَلی مَن اَمَر اَولادَهُ و عیالَهُ بِالنَّیاحَةِ عَلیهِ قَبلَ وُصُولِ القَتُلِ اِلَیهِ . سلام بر آن مولایی که به فرزندان و عیال خود دستورداد قبل از اینکه شهید شود بر او گریه و زاری نمایند. همه بستگان را جمع کردند فرمودند : همه برای من بلند گریه کنید . گفتند آقاگریه دنبال مسافر میمنتی ندارد . فرموده باشد آری آن مسافری که امید به بازگشت داشته باشد من دیگر از این سفر برنمی گردم اما جد غریبش حسین ، روز عاشورا عازم میدان شد یک وقت دید ذوالجناح قدم از قدم برمی دارد دید دخترش سکینه آمده  . چه کرد این وداع با قلب حضرت ، همین قدر بگویم ، دیدند حضرت اشک دختر پاک کرد فرمود : دخترم با اشکهایت دلم را مسوزان .

ای رخت چشمه خورشید رضا

ای رخت چشمه خو ر شید رضا - مهر تو ما یه ا مید رضا

نام تو ذکرمناجات من است - حرمت قبله جانان من است

قبله ا هل محبت حرمت - کعبه عشق سیه پو ش غمت

بازدرسینه شکسته است دلم - درعزای تو نشسته است دلم

تو خریدار دل سوخته ای - چونکه دلخون وجگرسوخته ای

هنگامی که امام رضا می خواست از مدینه حرکت کند دست جوادش را گرفت آورد کنار قبر جدش خاتم الانبیا ، عرضه داشت یا جداه مرا از جوارت دور می کنند  اما جوادم را به تو می سپارم  غلامی داشت به نام موفّق ، سفارش جوادش را به موفق هم  کرد روزها دست جواد را می گرفت به باغستان های مدینه گردش می داد تا دوری پدر او را دلتنگ نکند موفق می گوید : یک روز از تو خانه بیرون آمدیم دیدم امام جواد ناراحت و غمگین است رسیدیم بالای یک بلندی ، یک وقت دیدم امام جواد رویش کرد به طرف خراسان سه مرتبه صدا زد : لبیک ، لبیک ، لبیک یک وقت دیدم جوادالائمه از نظر غایب شد هراسان و ناراحت شدم خدا اگر به خانه برگردم جواب مادرش را چه بدهم یک مرتبه دیدم آقا از دور نمایان شد ، دویدم خودم را به قدمهایش انداختم ، دیدم آقا شال عزا به گردن انداخته صدا می زند:موفق بخدا بابایم راکشتند. (بلبل بوستان آل محمد(ص)،عص ظهور ، ص 237)

سفر آن حضرت به خراسان

روایت شده از محوّل سجستانى كه چون ماءمون طلب كرد امام رضاعلیه السلام را از مدینه به خراسان حضرت بجهت وداع با قبر پیغمبر صلى الله علیه و آله داخل مسجد شد و مكرّر با قبر آن حضرت وداع مى كرد و بیرون مى آمد و برمى گشت نزد قبر و در هر دفعه صداى مباركش به گریه بلند بود من نزدیك آن حضرت رفتم و سلام كردم بر او جواب داد پس تهنیت گفتم او را به آن سفر فرمود مرا زیارت كن همانا من بیرون مى شوم از جوار جدّم و مى میرم در غربت و دفن مى شوم در پهلوى هارون .

و شیخ یوسف بن حاتم شامى در دُرّ النّظیم فرموده كه روایت كردند جماعتى از اصحاب امام رضا علیه السلام كه آن حضرت فرمود زمانى كه من خواستم بیرون بیایم از مدینه بسوى خراسان جمع كردم عیال خود را و امر نمودم ایشان را كه بر من گریه كنند تا بشنوم گریه ایشان را پس ‍ تقسیم كردم در بین ایشان دوازده هزار دینار و گفتم به ایشان كه من بر نمى گردم بسوى عیالم هرگز پس گرفتم ابوجعفر جواد را و بردم او را به مسجد پیغمبر صلى الله علیه و آله و گذاشتم دست او را بر كنار قبر و چسبانیدم او را به آن قبر شریف و خواستم حفظ او را به سبب رسول خدا صلى الله علیه و آله و امر كردم جمیع و كیلان و حشم خود را به شنیدن و اطاعت فرمایش او و آنكه مخالفت او را ننمایند و فهمانیدم ایشان را كه او قایم مقام من است .

سید عبدالكریم بن طاوس روایت كرده كه زمانى كه ماءمون حضرت امام رضاعلیه السلام را طلبید از مدینه به خراسان حضرت حركت فرمود از مدینه بسوى بصره و به كوفه نرفت و از بصره توجّه فرمود بر طریق كوفه به بغداد و از آنجا به قم و داخل قم شد اهل قم پیشباز آن حضرت آمدند و با هم مخاصمه مى كردند در باب ضیافت آن حضرت و هركدام میل داشتند كه آن بزرگوار بر او وارد شود حضرت فرمود كه شتر من ماءمور است یعنى هر كجا او فرود آمد من آنجا وارد مى شوم پس آن شتر آمد تا در یك خانه خوابید و صاحب آن خانه در شب آن روز در خواب دیده بود كه حضرت امام رضاعلیه السلام فردا میهمان او خواهد بود پس چندى نگذشت كه آن محل مقام رفیعى گشت و در زمان ما مدرسه معموره است .

و شیخ صدوق بسند خود از اسحق بن راهویه نقل كرده كه گفت چون امام رضاعلیه السلام به نیشابور آمد و خواست از آنجا حركت نماید جمع شدند خدمت آن حضرت اصحاب حدیث و عرض كردند یابن رسول الله تو از نزد ما مى روى و براى ما یك حدیثى نمى فرمایى كه ما استفاده كنیم آنرا از جناب تو آن حضرت در عمارى نشسته بود سر خود را بیرون نمود و فرمود شنیدم پدرم موسى بن جعفر فرمود شنیدم پدرم جعفر بن محمّد فرمود شنیدم پدرم محمّد بن على فرمود شنیدم پدرم علىّ بن الحسین فرمود شنیدم پدرم حسین بن على فرمود شنیدم پدرم امیرالمؤ منین علىّ بن ابیطالب علیهم السلام فرمود شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود شنیدم جبرئیل مى گفت شنیدم خداوند عزّوجل فرمود (لااِلهَ اِلا اللَّهُ حِصْنى فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى اَمِنَ مِنْ عَذابى) این حدیث شریف را فرمود و حركت نمود چون شتر راه افتاد صدا زد ما را و فرمود بِشُرُوطِها وَ اَنَا مِنْ شُرُوطِها.

و ابوالصّلت روایت كرده كه چون امام رضاعلیه السلام به ده سرخ رسید در وقتى كه به نزد ماءمون مى رفت گفتند یابن رسول الله ظهر شده است نماز نمى كنید پس فرود آمد و آب طلبید گفتند آب همراه نداریم پس بدست مبارك خود زمین را كاوید آنقدر آب جوشید كه آن حضرت و هر كه با آن حضرت بود وضو ساختند و اثرش تا امروز باقیست و چون داخل سناباد شد پشت مبارك خود را گذاشت به كوهى كه دیگها از آن مى تراشند و فرمود كه خداوندا نفع ببخش به این كوه و بركت ده در هرچه در ظرفى گذارند كه از این كوه تراشند و فرمود كه از براى آن حضرت دیگها از سنگ تراشیدند و فرمود كه طعام آن حضرت را نپزند مگر در آن دیگها پس از آن روز مردم دیگها و ظرفها از آن تراشیدند و بركت یافتند .

صاحب مطلع الشّمس نقل كرده كه در بیست و پنجم ذى الحجّة سنه هزار و شش شاه عبّاس اوّل وارد مشهد مقدّس گردید دید كه حرم مطهّر را عبدالمؤمن خان اوزبكى غارت كرده و سواى محجّر طلا دیگر چیزى در آنجا نگذاشته و در بیست و هشتم ذى الحجّه از مشهد به هرات رفت و هرات را استرداد كرده بعد از نظم آنجا رجعت به مشهد نمود یك ماه در آنجا توقّف نموده و صحن مقدّس را مرمّت كرده و خدّام بقعه مباركه را احسان و رعایت فرموده معاودت به عراق فرمود در اواخر سنه هزار و هشت مجدّدا شاه عبّاس ‍ به مشهد مقدّس رفته زمستان را در آنجا گذرانید و خدمت خادم باشى گرى آستانه مقدّسه را خود متقلّد و مشغول بود چنانچه شبى با مقراض سر شمعها را مى گرفت شیخ بهایى علیه الرّحمه بالبدیهة این رباعى را انشاد كرد: پیوسته بُوَد ملایك علّیین - پروانه شمع روضه خُلد آیین - مقراض به احتیاط زن اى خادم - ترسم ببرى شهپر جبریل امین.

و در سنه هزار و نُه بنا به نذرى كه شاه عباس كرده بود كه پیاده به مشهد برود پیاده به مشهد مشرّف گشت و در بیست و هشت روز آن مسافت بعیده را قطع فرمود صاحب تاریخ عالم آرا این اشعار در این باب نگاشته : غلام شاه مردان شاه عبّاس - شه والا گُهر خاقان امجَد - بطوف مرقد شاه خراسان - پیاده رفت با اخلاص بیحدّ.

تا آنكه گفت : پیاده رفت وشد تاریخ رفتن - ز اصفاهان پیاده تا بمشهد

و چون به مشهد مقدّس رسید صحن مبارك را وسعت داد و ایوان على شیر كه درگاه روضه متبرّكه از آنجا بوده و در یك گوشه صحن اتّفاق افتاده بود و بدنما بود در وسط قرار داد و ایوانى مقابل آن در طرف دیگر بساخت و خیابانى از دروازه غربى شهر تا شرقى طرح كردند كه از هرطرف به صحن رسیده از میان ایوانها بگذشت و چشمه ها و قنوات احداث كرده به شهر آورد و نهرى از میان خیابان و حوضى بزرگ در وسط صحن احداث نمود كه آب از حوض گذشته به خیابان شرقى جارى شود و در بناهاى مذكور كتیبه ها به خطّ میرزا محمّد رضاى صدرالكُتّاب و علیرضاى عبّاسى و محمّدرضاى امامى رسم شد وهم شاه عبّاس قبّه مطهّره را به طلا تذهیب كرد چنانچه دركتیبه قبّه مطهّره به آن اشاره شده وصورت آن كتیبه چنین است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ مِنْ عَظایمِ تَوفیقاتِ اللَّهِ سُبحانَهُ اَنْ وَفَّقَ السُّلْطانَ الاَعْظَمَ، به نام خداى بخشاینده مهربان از توفیقات بزرگ خداى سبحان این بود كه موفق داشت پادشاه بزرگ، مَوْلى مُلُوكِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ صاحِبِ النَّسَبِ الطّاهِرِ النَّبَوِىِّ وَالْحَسَبِ الْباهِرِ الْعَلَوِىِّ، و سرور پادشاهان عرب و عجم داراى نسب پاك نبوى و حسب تابناك علوى، تراب اَقْدامِ خُدّامِ هذِهِ الْعَتَبَةِ الْمُطَهَّرَةِ اللاّهُوتِیةِ غُبارِ نِعالِ زُوّارِ هذِهِ الرَّوْضَةِ، خاك قدم خدام این عتبه پاكیزه آسمانى و غبار كفشهاى زائرین این روضه، الْمُنَوَّرَةِ الْمَلَكُوتِیةِ مُرَوِّجِ آثارِ اَجْدادِهِ الْمَعْصُومینَ السُّلْطانِ بْنِ السُّلْطانِ اَبُو المُظَفِّر، نورانى ملكوتى رواج دهنده آثار اجداد معصومش سلطان پسر سلطان پادشاه پیروزمند، شاه عَبّاس الْحُسَینِىّ الْمُوسَوِىّ الصَّفَوِىّ بهادُرْخان فَاسْتَسْعَدَ بِالْمَجیىءِ ماشِیا عَلى، شاه عباس حسینى موسوى صفوى بهادرخان پس سعادت یافت به آمدن با قَدَمَیهِ مِنْ دارِ السَّلْطَنَةِ اِصْفَهان اِلى زِیارَةِ هذَا الْحَرَمِ الاَشْرَفِ وَقَدْ تَشَرَّفَ بِزینَةِ، پاى پیاده از پایتخت كشور یعنى اصفهان به زیارت این حرم شریف و تشرّف حاصل كرد به تزیین، هذِهِ الْقُبَّةِ مِنْ خُلَّصِ مالِهِ فى سَنَةِ اَلْفٍ وَعَشْرٍ وَتَمَّ فى سَنَةِ اَلْفٍ وَسِتّ وَعَشَرَ، این گنبد از مال خالص خود در سال هزار و ده و اتمام پذیرفت در سال هزار و شانزده،

شیخ طبرسى در اعلام الورى بعد از ذكر جمله اى از معجزات حضرت امام رضاعلیه السلام گفته و امّا آنچه ظاهر شده براى مردم از بعد از شهادت آن حضرت تا زمان ما از بركت مشهد مقدّس آن حضرت و علامات و عجایبى كه مشاهده كردند خلق بسیار و عامّ و خاصّ تصدیق آن نمودند و مخالف و مؤالف اقرار به آن نمودند بسیار بلكه از حدّ حصر خارج است و همانا در آن مشهد مقدّس كور مادرزاد و ابرص شفا یافتند و دعاها مستجاب شده و حاجات برآورده شده و شدائد و مُلِمّات برطرف شده و ما بسیارى از اینها را خود مشاهده كردیم و علم و یقینى كه شك در آن راه نیابد پیدا نمودیم و شیخ اجلّ شیخ حُرّ عاملى در اثبات الهداة بعد از نقل این كلام از شیخ طبرسى فرموده كه مؤ لّف این كتاب محمّد بن الحسن الحرّ مى گوید كه من دیدم و مشاهده كردم بسیارى از این معجزات را همچنانكه شیخ طبرسى مشاهده نموده و یقین براى من حاصل شد همچنانكه براى او یقین حاصل شده بود در مدّت مجاورت من در مشهد مقدّس كه بیست و شش سال مى شود و شنیدم چیزهایى در این باب كه از حدّ تواتر گذشته و در خاطر ندارم كه من دعا كرده باشم در این مشهد و از خدا حاجتى خواسته باشم مگر آنكه برآورده شده الحمدُلله.

چند شعركه ازجامى نقل شده در مدح آن حضرت:

سَلامٌ عَلى آلِ طه وَیس

سَلامٌ عَلى آلِ طه وَیس - سَلامٌ عَلى آلِ خَیرِ النَّبِیینَ. سلام بر خاندان طه و یاسین - سلام بر خاندان بهترین پیمبران.

سَلامٌ عَلى رَوْضَةٍ حَلَّ فیها - اِمامٌ یباهى بِهِ المُلْكُ وَالدّینُ. سلام بر روضه اى كه مسكن گرفت در آن- امامى كه افتخار كند بدان مُلك و دین.

امام بحق شاه مطلق كه آمد - حریم درش قبله گاه سلاطین

شه كاخ عرفان گل شاخ احسان - دُرِ دُرج امكان مه بُرج تمكین

علىّ بن موسى الرّضا كز خدایش - رضا شدلقب چون رضابودش آیین

ز فضل و شرف بینى او را جهانى - اگر نبودت تیره چشم جها ن بین

پى عطر ر و بند حُو ر ا ن جنّت - غبا ر د ر ش ر ا به گیسو ى مشكین

اگر خواهى آرى بكف دامن او - برو دامن از هر چه جز اوست بر چین

دلم برای غریبان همیشه سوزان است

دلم برای غریبان همیشه سوزان است - علی الخصوص غریبی که درخراسان است

غریب  تر ز حسین و ر ضا  ا گر خو ا هی - برو بقیع و ببین قبرها چه ویران است

نقل می کنند زائری از مدینه آمد خراسان برای زیارت امام رضا ، همین که حرم با صفا ی امام رضا را دید ، زائرین را دید ، خدّام را دید . این زائر دم در ایستاد . صدا زد : آقا جان از مدینه آمدم ، در مدینه بودم ، به من می  گفتند امام رضا غریب است ، گذر نامه گرفتم ، با تمام مشکلات آمدم ترا زیارت کنم . حالا می بینم گنبد و بارگاه داری ، زائرین مثل پروانه دور حرمت می گردند آقا اگر می خواهی غریب ببینی بیا برویم مدینه، چهار تا قبر غریب نشانت بدهم که قبورشان با خاک یکسان است حتی یک سایبان هم ندارند . روزها آفتاب بر آن قبورمی تابد . خراسان بدن امام رضا را گلباران  کردند ، اما مدینه جنازه امام حسن را تیر باران کردند ، کربلا هم بدن امام حسین را زیر سمّ اسبها قرار دادند

***

آی کبوترکه نشستی روی گنبد طلا

آی کبوترکه نشستی روی گنبد طلا - آی که پرواز می کنی تو حرم امام رضا

من کبوتربقیعم باتو خیلی فرق دارم - جای گنبدبروی پنجره ها سرمی زارم

خونه ی قشنگ تو کجا و این خونه کجا - گنبد طلا کجا قبرای ویرونه کجا

اونجا هرکی می پره طائرافلاکی میشه - تو بقیع بال وپرکبوترا خاکی میشه

اونجا خادما با زائر آقا مهربونن - تو بقیع ز ا ئر و ا ز کنا ر قبر ا می رونن

توکه هرشب میسوزه صدتاچراغ دوروبرت - به امام رضابگوغریب تویی یامادرت

سروده ای از ابراهیم پاسیار که بخشی ازآن توسط گروه سرود بجه های آباده اجراشده و الهام بخش بسیاری ازشاعران ومداحان محترم کشورمان شد است

من کبوتر بقیعم توکبوتر رضا

من کبوتر بقیعم توکبوتر رضا - تو بپر بیا مد ینه و ببین حا ل مرا

توکبوترسپیدی روی گنبدطلا - به خراسون پرزنی تو،من به مشعرومنا

هردوتاکبوتریم ومظهرعشق ووفا - من روی خاک میپرم توصحن اسماعیل طلا

من کبوتر بقیعم با تو خیلی فرق دارم - تومدینه غم داره اما مشهد داره صفا

بوسه گاه من حسن اما توگنبدرضا - اینجا سرد وخاموشه اونجا پراز نوروصفا

من کبو تر بقیعم  تو کبو تر ر ضا - تو بپر بیا مد ینه  و ببین حا ل مرا

بسکه تاریکیه اینجا توبقیع شب که میاد - خودچراغ قبرخودشده امام مجتبی

قبرسجاد خاکیه و قبر باقر خاکی تر - بقیع نه سایه داره نه سا یه گستر کبوتر

میپرم غریبونه روخاک صادق کبوتر - خاک غم میشینه بریه فوج عاشق کبوتر

توبپرتوی شبستون میون گلدسته ها - من به چشمام میکنم خاک بقیع چوتوتیا

بالهاتو می چرخونی توی رواقها گم میشی - تو کبو تر ا عزیزی تو به حرمت رضا

آهوی اشک توروگلاب قمصرمیشوره - ولی اینجا سیل اشک به خاک غم میشه فنا

من کبو تر بقیعم تو کبو تر ر ضا - تو بپر بیا مد ینه و ببین حا ل مرا

برای تومیپاشن گندم ودونه بچه ها - ولی اینجا بچه ای نیست که کند به من وفا

میون مرقد و منبر نبی غر یبه ا م - تو ی ر و ضه پیمبر بپر ی میگن کجا؟

توبپر بیا مد ینه تا با هم سر بز نیم - به بقیع و گنبد سبز ا ی کبو تر رضا

بال توبال هم کنیم,پربزنیم پیداکنیم - مزارگمشده ما د ر شو ن خیرالنساء

بین مأذن بلال و درب بیت فاطمه - توی ا یو ا ن تهجد تا مز ا ر مصطفی

دم باب جبرءیل سرت بزارروشونه ام - مثل حنا نه بنا لیم و کنیم باهم دعا

توخراسون غریب جاری شده آبشارنور - اینجا شب خاموشه وبسته میشه بقیع ما

به علی موسی الرضا توی حریم مصطفی - تو نمی بینی دگر غریب تراز آل عبا

من کبو تر بقیعم تو کبو تر ر ضا - تو بپر بیا مد ینه و ببین  حا ل مرا

چشمم به راهش مانده و آهم به سینه

چشمم به راهش مانده وآهم به سینه - تا که جگرگوشه ام آیدازمدینه

یا رب به غربت از پا فتادم - کی از مدینه آید جوادم

کی میرسد سو ی مد ینه نا له من - تا آ ید از ره ز ا ئر نه سا له من

از آتش زهر در التهابم - در شهر غربت در پیچ و تابم

شنیده اید امام رضا (علیه السّلام) وقتی از خانه ی مأمون بیرون آمد از شدت زهر جفا دائم میان کوچه روی زمین می نشست و پا می شدند، بر زمین می خوردند. این تنها جایی نبود که از اهل بیت یک نفر زمین می خورد، چند جای دیگر هم در تاریخ داریم: یک مادری را می شناسم از خانه تا مسجد چند مرتبه زمین نشست و بلند شد. یک آقایی را می شناسم که تا خبر جان دادن همسرش را شنید از مسجد تا خانه می دوید و زمین می نشست. یک آقایی را می شناسم از خیمه گاه تا کنار بدن علی اکبرش می دوید و زمین می خورد. یک خواهری را می شناسم از خیمه تا گودال هی می دوید و زمین می خورد. از حرم تا قتلگه … یک آقایی را می شناسم لحظه های آخر در یک قسمت کوتاه از شدت تیر و نیزه ها زمین خورد و بلند شد. یک دختری را می شناسم نیمه شب تو بیابان ها زمین خورد بلند شد …

شب آخریه ببین می خوان سفره و جمع كنند،سفره ای كه خودش دو ماه برا حسینش ، براحسنش، برا باباش، برا امام رضا پهن كرده، شب آخر ماه صفر، با دستای خودش شال عزا از گردن مهدی در میاره، همه می گن ما مزد عزاداری از فاطمه می خواهیم، ما میگیم عذر عزاداری از فاطمه می خواهیم، بی بی جان عذر می خواهیم نتونستیم حق روضه هاتونو ادا كنیم، تا فاطمیه زنده باشم قول می دم جبران كنم،مادر مادر مادر،وقتی خواست از مدینه حركت كنه، زن وبچه اهل و عیال ،همه رو جمع كرد،فرمود من دارم میرم،همتون پشت سر من گریه كنید،وقتی گفتند، آقا جان خوب نیست آدم پشت سر مسافر گریه كنه،آقا سر انداخت پایین،فرمود:آره ، اما مسافری كه امید برگشت داره،من كه یقین دارم كه دیگه از این سفر برنمی گردم،می خوام عرض كنم آقاجان،هركی می خواد بره سفر،اگر امید برگشت نداشته باشه، اگر قرار بر اینه اهل و عیالو دعوت به گریه و ناله كنه،درستشم شاید همین باشه،یه سئوال دارم از شما،می خوام بگم چرا كربلا جریان برعكس شد،حسین داشت می رفت میدان،دید زینب داره گریه می كنه،گفت:زینب جان گریه نكن،گریه ها رو نگه دار،چرا گریه نكنم،گریه ها رو نگه دار، برا وقتی كه تو رو به اسارت می برند،می بینم دستای تو رو بستند،كوچه به كوچه،شهر به شهر،گذر به گذر،با دست بسته تو رو می برند،گریه ها رو نگه دار برا اون روز.یا امام رضا آرزوهایی كه ما داریم،همه از خواسته های شما نشئت میگیره،آرزویه تك تك ماست،واسه ارباب بی كفنمون جون بدیم،شما هم همین كارو كردید،اون لحظات آخر،دیدند،فرشای حجره رو جمع كردید،فرمود می خوام رو خاك جون بدم مثل جد غریبم حسین،نمی دونم اون لحظات آخر لب تشنه بودید،یا نه،عرضم تمام همین یك جمله،اما خدارو صد هزار مرتبه شكر،وقتی می خواستی جون بدید،دیگه زن و بچه كنارت نبود،دخترت نبود،لحظه جون دادن تو رو ندید،اما بمیرم برای اون آقایی كه،وقتی كه می خواست جون بده،زینب آمد بالای تل زینبیه،از اون بالای بلندی نگاه كنه،ببینه دور حسین حلقه زدند،های اخرین ناله های محرم و صفره، ها، نیزه دار با نیزه می زنه،شمشیر دار با شمشیر می زنه ،حسین...لذا وقتی برگشت مدینه،این روضه اگر متواتر نبود تو مقاتل، باورش برا ، آدم سخت بود،مگه می شه ،دو تا همسر،دو ماه همدیگر رو ندیدند،همدیگر رو نشناسند،عبدالله چشم تو چشم زینب،گفت:تو خانم منو ندیدی،گفت عبدالله حق داری منو نشناسی،خودم دیدم بین دو نهر آب ... حسین....

به غم های ناگفته ات باد جاری

به غم های ناگفته ات باد جاری - سرشکم به دامان، علی ابن موسی

تو را بارها، بارها کشت مامون - به رنج فراوان، علی ابن موسی

نباید که با هیفده خواهر آخر - تو تنها دهی جان، علی ابن موسی

تو مسموم گشتی، دگر جسم پاکت - نشد سنگ باران، علی ابن موسی

تو دیگر جوادت نشد اِرباً اِربا - ز شمشیرِ بُرّان، علی ابن موسی

تو دستِ جدا گشته از تن ندیدی - به خاک بیابان، علی ابن موسی

تو شش ماهه طفلت در آغوش گرمت - نشد تشنه قربان، علی ابن موسی

مانند سگ گرسنه و گربه لوس - مالم رخ بر آستان شه طوس

زیرا که سگ گرسنه و گربه زار - از سفره اغنیا نگردد مأیوس

آقا وقتی خواست از مدینه حرکت کند، یک عده زن و بچه دور خودش جمع کرد. السلام علی من أمر أولاده و عیاله بالنیاحة علیه قبل وصول القتل الیه. آقا وقتی می خواست از مدینه حرکت کند دستور داد که زن و بچه اش بنشینند و برایش نوحه کنند. فرمود: من دیگر بر نمی گردم. بناست مرا در دیار غربت مسموم کنند. وقتی خواست از مدینه حرکت کند دوازده هزار دینار سر راهی بین غلامها و نوکرها و کنیزها و آقازاده هایش توزیع کرد.

از کثرت معاصی و وز ذلت رجاء

از کثرت معاصی و و ز ذ لت رجاء - گفتم به خو د کجا بروم نیست التجاء

نا گه به گوش، هاتف غیبم زد این ندا - قبر امام هشتم و سلطان دین رضا

ازجان ببوس وبردرآن بارگاه باش

خدایا! زهرش دادند، مسمومش کردند. میان حجره مثل مارگزیده به خود می پیچید. ای خدا! بلند شد، صدا زد: ابا صلت! در خانه را ببند. اباصلت  می گوید: در صحن خانه راه می رفتم، می دیدم آقا هی بلند می شود هی  می شیند. حالش منقلب است. یک وقت دیدم از گوشه حیاط یک آقازاده دارد می آید. دویدم جلو گفتم: آقا! مگر در خانه باز بود؟ گفت: نه پس شما از کجا آمدید؟ صدا زد: ابا صلت! همان کس که مرا از مدینه به اینجا آورد همان کس مرا از در بسته عبور داد. گفتم: شما کی هستید؟ فرمود: من محمد بن علی هستم. حجره را به او نشان دادم. آمد طرف داخل اتاق، دیدم آقا پسرش را بغل کرده است. ابا صلت من خیلی منقلب شدم. در میان صحن خانه گریه می کردم و راه می رفتم. طولی نکشید یک وقت دیدم آقازاده از میان حجره بیرون آمد، اما حالش خیلی منقلب است. آخه بابایش از دنیا رفته بود.

خراسان می دهد بوی مدینه

خراسان می دهد بوی مدینه - خراسان کوه غم دارد به سینه.

خراسان ر ا سر ا سر غم گرفته - در و د یوا ر آ ن ماتم گرفته.

خراسان! کو ا ما م مهربانت؟ - چه کرد ی با گرامی میهمانت؟

خراسان رازدلها بارضاداشت - چه شب هایی که ذکریارضاداشت.

خراسان کر بلا ی د یگر ماست - مز ا ر ز ا د ه پیغمبر ماست.

خراسان! می دهد خاکت گواهی - زمظلومی،شهیدی،بی گناهی.

به دل ، داغ امامت را نهادند -  امامت را به غربت زهر دادند.

دریغا!میهمان درخانه کشتند - چه تنها وچه مظلومانه کشتند.

امامِ اِنس وجان را زهردادند - به تهدید وبه ظلم و قهر دادند.

زنارِزهرِدشمن، نورمیسوخت - سراپا همچو نخل طورمیسوخت.

ز جا برخاست با ر نگ پر ید ه - غر یبا نه ، عبا بر سر کشیده.

گهی بیتاب وگه درتاب میشد - همه چون شمع روشن آب میشد.

میان حجره دربسته میسوخت - نمیزددم،ولی پیوسته میسوخت.

ز هفده خواهر و ا لا تبا ر ش - د ر یغا کس نبو د ی د ر کنارش.

به خود پیچیدوتنها دست وپا زد - جوادش را،جوادش را صدا زد.

دلش دریای خون،چشمش به دربود - امیدش دیدن روی پسربود.

پد ر می گشت قلبش پا ره پا ره - پسر می کرد بر حا لش نظا ره.

پدرچون شمع سوزان آب می شد - پسر هم مثل او بی تاب می شد.

پدرآهسته چشم خویش می بست - پسرمیدید وجان میداد ازدست.

پسر از پرده دل ناله سر داد - پدر هم جان در آغوش پسر داد.

كنج حجره ز همه دلگیرم

كنج حجره ز همه د لگیر م - ا ز تب غر بت خو د مى ‏میرم

چومن اینگونه كسى مضطرنیست - غربت من زعلى كمترنیست

آشنا یا ن همه بیگا نه شد ند - دوستى ‏ها همه ا فسا نه شدند

پیر و ا نم همه  بیعت شكنند - به و لیعهدى من طعنه ز نند

بى سبب نیست انیسم آه است - چه كنم؟خواهرمن درراه است

هم ابن بابویه و هم شیخ مفید(رضوان الله تعالی علیهم) نقل میکنند، البته خصوصیات را مختلف نقل میکنند، بعضیها میگویند امام هشتم کسالت داشت، مأمون به دیدار حضرت آمد نه اینکه حضرت آنجا برود، حالا هر کدام باشد فرقی نمیكند، ولی مأمون قبلاً به یکی از غلام  هایش سپرده بود كه ناخن هایش را بلند کند و بعد هم زیر ناخنهایش زهری را تعبیه کند و بعد هم دستور داد آن میوه را آوردند و گفت: این میوه را برای حضرت آماده کن. میوه ها را آماده کرد و مأمون به حضرت گفت شما اینها را میل کنید، برایتان خوب است. حضرت امتناع کرد. در روایت دارد هرچه اصرار کرد امتناع کرد. مأمون گفت: سوگند به خدا از جایم حرکت نمی کنم مگر اینکه شما اینها را بخورید. حضرت به زور مقداری از آن میوه را تناول کرد. مأمون بلافاصله حرکت کرد و رفت. امام هشتم هم حرکت کرد، اما دو تا حرکت می گوید. امام هشتم وقتی از جا حرکت کرد پنجاه بار بلند شد و نشست. «یتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیم» امام هشتم مثل مار گزیده به خودش می‏ پیچید، روکرد به اباصلت و گفت: درب خانه را ببند و کسی را راه نده. حضرت رفت و در حجره خودش خوابید. اباصلت می گوید: من در صحن خانه ایستاده بودم یک وقت نگاه کردم دیدم نوجوانی وسط صحن خانه است كه اشبه مردم به امام هشتم است. جلو رفتم گفتم: آقازاده من همه درب ‌ها را بسته بودم، شما از کدام در وارد شدید؟ گفت: ای اباصلت خدایی که من را در یک لحظه از مدینه به طوس آورد، از در بسته هم وارد می کند. آمده ام پدر مظلوم و مسموم و معصوم خودم را ببینم و با او وداع کنم. می گوید: دیدم به سوی حجره ای که امام هشتم در آن بود رفت. من در پی او رفتم، دیدم در را باز کرد همین که وارد شد دیدم امام هشتم از جای حرکت کرد و پسر را در آغوش گرفت، پسرش را می  بوسید. وقتی من این منظره را به ذهن می آورم، یاد حسین(علیه السلام) می کنم: «و رفع رأسه و ودعه فی حجره» سر علی را بلند کرد و در دامن گرفت: «و وضع خده علی خده» صورت به صورت علی گذاشت، اما علی با او صحبتی نکرد. اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَیهَا الرِّضَا یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ.

دریـغـا كه در طوس یا و ر نـدارم

دریـغـا كه در طوس یا و ر نـدارم- حبـیـبـی طـیـبی به بستر ندارم

در این ملك غربت اگرجا ن سپارم - معـیـنی بـجـز حی داور ندارم

د لـم شـد ز زهـر جـفـا پا ره پا ره - كجا ئی اجل تا ب د یگر ندارم

چه سا زم خدایا دراین شهر غربت - كه فرزندی از مهربرسر ندارم

ابا صلت بیا فـرشها را بكن جـمـع - كه میلی به با لین و بستر ندارم

نهم تا غـریبا نه سر بر سر خا ك - كه ا كنو ن غـریبم برادر ندارم

الـهـی كسی د ر غـریـبی نـمـیـرد - لب خشك و جز د ید ه تر ندارم

سپرد در مد ینه پدر در خراسا ن - برادر نه فـرزند و خواهر ندارم

«خزائن الشهدا ذریعة الرضویه گوهری»

اباصلت هروی می گوید: من در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم. به من فرمود:«ای اباصلت! داخل این قبّه ای که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک بردار و بیاور» من رفتم و خاک ها را آوردم. امام خاک‌ها را بویید و فرمود: «می‌خواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگ‌های خراسان را بیاورند، نمی توانند آن را بکَنند» و این سخن را در مورد بالای سر و پایین پای هارون فرمود. بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود:«این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا می شود. من دعایی به تو تعلیم می کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند. این نان را که به تو می دهم برای آنها خرد کن. آنها نان را می خورند. سپس ماهی بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب می شود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو می‌آموزم بخوان. همه‌ی آب‌ها فرو می روند. همه‌ی این کارها را در حضور مأمون انجام ده» سپس فرمود:«ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است» فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود. با دیدن امام، برخاست و او را در آغوش کشید و پیشانی اش را بوسید و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت:«من از این انگور بهتر ندیده ام» امام فرمود:«چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد» مأمون گفت:«از این انگور میل کنید» امام فرمود: «مرا معذور بدار» مأمون گفت: «هیچ چاره ای ندارید. مگر می خواهید ما را متهم کنید؟ نه. حتماً بخورید» سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام داد. امام سه دانه خورد و بقیه اش را زمین گذاشت و فوراً برخاست.

مأمون پرسید: «کجا می روید؟» فرمود: «همان جا که مرا فرستادی» سپس عبایش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود:«در را ببند» سپس در بستر افتاد.

شنید ستم بوقت د ا د ن جا ن

شـنـیـد ستم بوقت د ا د ن جا ن - اما م هشتمین شا ه خرا سا ن

دم آخر به هـرجا نب نظردا شت - امید د ید ن روی پسر د ا شـت

زا لما س مژه یا قـوت مـیـسـفـت - دما دم با زبا ن حا ل میگفت

كجـا یی  ای  تـقـی آرا م جـا نـم - سرورقـلـب  و نو ر د ید گا نم

بیا با با كه وقـت احتضا راست - براهت چشم من درانتظا راست

به غربت میسپا رم جا ن شیرین - بیا با لین من یك لحظه بنشین

«اشعا ربرگزیده ج2ص35»

من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه ترین کس به حضرت رضا علیه السلام است. جلو رفتم و عرض کردم:«از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود» فرمود: «آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد» پرسیدم:« شما کیستید؟» فرمود: «من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد هستم» سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود:«تو هم داخل شو!» تا چشم مبارک حضرت رضا علیه السلام به فرزندش افتاد، او را در آغوش کشید و پیشانی ‌اش را بوسید. حضرت جواد علیه السلام خود را روی بدن امام رضا انداخت و او را بوسید. سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چیزی نشنیدم. اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا علیه السلام به عالم قدس پر کشید. امام جواد علیه السلام فرمود: «ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور» گفتم:«آنجا چنین وسایلی نیست» فرمود: «هر چه می گویم، بکن!» من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم. حضرت جواد فرمود:«ای اباصلت! کنار برو. کسی که به من کمک می کند غیر از توست» سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود:« داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور» من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم.

حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود: «تابوت را بیاور» عرض کردم: «از نجاری؟» فرمود: «در خزانه تابوت هست» داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم. امام جواد، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد. هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم: «یا ابن رسول الله! الان مأمون می آید و می گوید بدن مبارک حضرت رضا چه شد؟» فرمود: «آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمی گردد. ای اباصلت! هیچ پیامبری در شرق عالم نمی میرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصی‌اش را به هم ملحق فرماید، حتی اگر وصی اش در غرب عالم بمیرد» در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست. سپس حضرت جواد، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت اولیه خود در بستر قرار داد. گویی نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد فرمود:«ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن»  درمشهد امام جوادآمد ببالین پدرش امام رضا.

در شهرغربتم نرسد کس به دادم

در شهرغربتم نرسد کس به دادم - یارب رسان کنار من اکنون جوادمن

باشد مراد من دراین دم آخرببینمش - یارب بده دراین دم آخر مراد من

جانم به لب رسیده و نیامد عزیز من - هنگام مردنم برسد تا به داد من

بابا بیا ببین جگرم پاره پاره شد - آتش فکنده ز هر جفا د ر نهاد من

مامون بی حیا زد آتش به پیکرم - در دل نهفته بود همیشه عناد من

اما دركربلا امام زین العابدین آمد برای كفن ودفن باباش امام حسین

اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسَى أَیهَا الرِّضَا یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ

یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَاِ َاناَتوجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا...

رضای تو را من رضایم، رضا جان

رضای تورامن رضایم،رضا جان - به دربارتومن گدایم رضا جان

اگر د و ر ا ز مکه و کر بلا یم - تو یی مکه و کر بلا یم رضا جان

منم دردمند و تو با شی طبیبم - حر یم تو دار الشفایم رضا جان

زیمنت خراسان بود غرق نعمت - منم ر یز ه خو ا رشمایم رضا جان

به وقت صراط وحساب وبمیزان - به فریادرس این سه جایم رضا جان

مرانی مر ا ا ز د ر ت جا ن زهرا - که مد حت سر ا ی شمایم رضا جان

ابن بابویه به سند معتبر روایت كرده است كه مردى از اهل خراسان به خدمت امام رضا علیه السلام آمد و گفت: حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلم را در خواب دیدم كه بـه من گـفت: چگونه خواهد بود حال شما اهل خراسان در وقتى كه مدفون سازند در زمین شما پاره اى از تن مرا و بسپارند به شما امانت مرا و پنهان گردد در زمین شما ستاره من؟ حضرت فرمود كه منم آنكه مدفون مـى شـود در زمین شما و منم پاره تن پیغمبر شما و منم امانت آن حضرت و نجم فلك امامت و هـدایـت، هـر كه مرا زیارت كند و حق مرا شناسد و اطاعت مرا بر خود لازم داند من و پدران من شفیع او خواهیم بود در روز قیامت و هر كه ما شفیع او باشیم البته نجات مى یابد هر چند بـر او گناه جن و انس ‍ بـوده بـاشد. بـه درستى كه مرا خبر داد پدرم از پدرانش كه حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود كه هر كه مرا در خواب ببیند مرا دیده؛ زیرا كـه شیطان به صورت من متمثل نمى شود و نه به صورت احدى از اوصیاء من و نه به صورت احدى از شیعیان خالص ایشان، به درستى كه خواب راست یك جزو است از هفتاد جزو از پیغمبرى.

بـه سند معتبر دیگر از آن جناب منقول است كه گفت: به خدا سوگند كه هیچ یك از ما اهـل بـیـت نیست مگر آنكه كشته مى گردد و شهید مى شـود، گفتند: یابن رسـول اللّه! كى ترا شهید مى كند؟ فرمود كه بدترین خلق خداوند در زمان من مرا شهید خواهد كرد به زهر و دور از یار و دیار در زمین غربت مدفون خواهد ساخت پس هر كه مرا در آن غـربـت زیارت كند حـق تـعالى مزد صد هزار شهید و صد هزار صدیق و صد هزار حج كننده و عـمره كننده و صد هزار جهاد كننده براى او بنویسد و در زمره ما محشور شود و در درجـات عـالیـه بـهشت رفیق ما باشد.

ایضا به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده است كه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود كه پاره اى از تن مـن در زمین خراسان مدفون خواهد شد هر مؤ منى كه او زیارت كند البته بهشت او را واجب شود و بدنش بر آتش جهنم حرام گردد.

ایـضا به سند معتبر روایت كرده است كه حضرت صادق علیه السلام فرمود از پسر من موسى علیه السلام پسرى به هم خواهد رسید كه نامش موافق نام امیرالمؤ منین علیه السلام بـاشد و او را بـه سوى خراسان برند و به زهر شهید كنند و در غربت او را مدفون سازند، هر كه او را زیارت كند و به حق او عارف باشد حق تعالى به او عطا كند مزد آنها كـه پیش از فتح مكه در راه خدا جان و مال خود را بذل كردند.

ایـضا به سند معتبر از امیرالمؤ منین علیه السلام منقول است كه آن جناب فرمود: مردى از فرزندان من در زمین خراسان به زهر ستم و عدوان شهید خواهد شد كه نام او موافق نام من باشد، و نام پدرش موافق نام موسى بن عمران باشد هركه او را در آن غربت زیارت كند حق تعالى گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد اگرچه به عدد ستاره هاى آسمان و قطره هاى باران و برگ درختان باشد.

و نیز علامه مجلسى در دیگر كتب خود نقل كرده به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السلام كه فرمود: زود بـاشد كـه كشته شوم به زهر با ظلم و ستم و مدفون شوم در پـهـلوى هـارون الرشـیـد و بگرداند خدا تربت مرا محل تردد شیعیان و دوستان من پس ‍ هر كه مرا در این غربت زیارت كند واجب شود براى او كـه من او را زیـارت كـنم در روز قیامت و سوگند مى خورم به خدایى كه محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم را گـرامـى داشـته است به پیغمبرى و برگزیده است او را بر جمیع خـلایـق كه هر كه از شما شیعیان نزد قبر من دو ركعت نماز كند البته مستحق شود آمرزش گناهان را از خداوند عالمیان در روز قیامت و به حق آن خداوندى كه ما را گرامى داشته است بـعـد از محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم به امامت و مخوصص گردانیده است ما را به وصیت آن حـضـرت، سوگند مى خورم كـه زیارت كنندگان قبر من گرامى تر از هر گروهى اند نزد خدا در روز قیامت و هر مؤ منى كه مرا زیارت كند پس بر روى او قطره اى از باران برسد البته حق تعالى جسد او را بر آتش جهنم حرام گرداند.

کنج حجره ز همه دلگیرم

کنج حجره ز همه د لگیر م - از تب غر بت خو د می ‏میرم

چومن اینگونه کسى مضطرنیست - غربت من زعلى کمترنیست

آشنایان همه بیگا نه شد ند - دوستی ‏ها همه ا فسا نه شدند

پیرو ا نم همه بیعت شکنند - به و لیعهد ى من طعنه زنند

بى سبب نیست انیسم آه است - چه کنم؟خواهر من درراه است

گر خبر ا ز د ل ز ا ر م گیرد - بین ره ا ز غم من می ‏میرد

به ا مید ى که جو ا د م آید - عقد ه ا ز کا ر د لم بگشاید

پسر م د ر د به سینه دارد - خبر ا ز شهر مد ینه دارد

کوچه تنگِ مدینه دیده ‏ست - ناله‏ فاطمه رابشنیده‏ ست

ترسم ا ز ا ینکه شبیه ز هر ا - به جو ا نى بر و د ا ز دنیا

هرثمة ابن اعین روایت كرده است كه گفت: شبى نزد ماءمون بـودم تـا آنكه چهار ساعت از شب گذشت چون مرخص شدم به خانه برگشتم بعد از نصف شب صداى در خانه را شنیدم یكى از غلامان من جواب گفت كه كیستى؟ گفت هرثمه را بگو كه سید و مولاى تو، ترا مى طلبد. پس به سرعت برخاستم و جامه هاى خود را پوشیدم و بـه تـعجیل روان شدم چون داخل خانه آن جناب شدم دیدم كه مولاى من در صحن خانه نشسته است.

حضرت گفت: اى هرثمه! گفتم: لبیك، اى مولاى من! گفت: بنشین. چون نشستم فرمود كه اى هـرثمه! آنچه مى گویم بشنو و ضبط كن،

بدان كه هنگام آن شده است كه نزد حق تعالى رحلت نمایم و به جد بزرگوار و پدران ابرار خود ملحق گردم و نامه عمر من به آخر رسیده است و ماءمون عزم كرده است كه مرا زهر بخوراند در انگور و انار و اما انگور پس زهر در رشته خواهد كشید و به سوزن در میان دانه هاى انگور خواهد دوانید، و اما انار پس ‍ نـاخن بعضى از غلامان خود را به زهر آلوده خواهد كرد و به دست او انار براى من دانه خواهد كرد و فردا مرا خواهد طلبید و آن انگور و انار را به جبر به من خواهد خورانید و بعد از آن قضاى حق تعالى بر من جارى خواهد شد، چون به دار بقا رحلت نمایم ماءمون مى خواهد مرا به دست خود غسل بدهد چون این اراده كند پیغام مرا در خلوت به او برسان و بگو«که حضرت» گفت اگر متعرض غسل و كفن و دفن من بشوى حق تعالى ترا مهلت نخواهد داد و عذابى كه در آخرت براى تو مهیا كرده به زودى در دنیا به تو خواهد فرستاد، چون این را بگویى دست از غسل دادن من خواهد داشت و به تو خواهد گذاشت و از بام خانه خود مشرف خواهد شد كه مشـاهده كند كه تو چگونه مرا غسل مى دهـى.

اى هـرثمه! زینهار كه متعرض غسل من مشو تا ببینى كه در كنار خانه خیمه سفیدى برپا كنند، چون خیمه را مشاهده كنى مرا بردار و به اندرون خیمه بر، و خود در بیرون خیمه بایست و دامان خیمه را برمدار و نظر مكن كه هلاك مى شوى، و بدان كه در آن وقت ماءمون از بالاى بام خانه خود به تو خواهد گفت كه اى هرثمه! شما شیعیان مى گویید كه امام را غسل نمى دهد مگر امامى مثل او، پس در این وقت امام رضا علیه السلام را كى غسل مى دهد و حال آنكه پسرش در مدینه است و ما در طوسیم؟ چون این را بگوید جواب بگو كـه ما شیعیان مى گوییم كه امام را واجب است امام غسل بدهد اگر ظالمى منع نكند، پس اگر كسى تعدى كند و در میان امام و فرزندش جدایى افكند امامت او باطل نمى شود اگر امام رضا علیه السلام را در مدینه مى گذاشتى پسرش كه امام زمان است او را علانیه غسل مى داد و در این وقت نیز پسرش غسل مى دهد به نحوى كه دیگران نمى دانند. پس بعد از ساعتى خواهى دید كه آن خیمه گـشوده مى شود و مرا غسل داده و كفن كرده بر روى نعش گذاشته اند پس نعش را بردارند و به سوى مدفن من برند چون مرا به قبه هارون برند ماءمون خواهد خواست كه قبر پدر خود هارون را قبله من گرداند و هرگز نخواهد شد هر چند كلنگ بر زمین زنند به قدر ریزه ناخنى جدا نتواند كرد، چون این حالت را مشاهده كنى نزد او برو و از جانب من بگو كه این اراده كه كرده اى صورت نمى یابد و قبر امام مقدم مى باشد، اگر در پیش روى هارون یك كلنگ بر زمین زنند قبر كنده و ضریح ساخته ظاهر خواهد شد، چون قبر ظاهر شود از ضریح آب سفیدى بیرون خواهد آمد و قبر از آن پر خواهد شد، ماهى بزرگى در میان آب پـدید خواهد آمد به طول قبر، بعد از ساعتى ماهى ناپیدا خواهد شد و آب فرو خواهد رفت پـس در آن وقت مرا در قبر گذار و مگذار كه خاك در قبر ریزند زیرا كه قبر خود، پر خواهد شد.

پس حضرت فرمود كه آنچه گفتم حفظ كن و به عمل آور و در هیچ یك از آنها مخالفت مكن،

گفتم: اى سید من! پناه مى برم به خدا كه در امرى از امور ترا مخالفت كنم،

هرثمه گفت كه از خدمت آن جناب محزون و گریان و نالان بیرون آمدم و غیر از خدا كسى بر ضمیر من مطلع نبود، چون روز شد ماءمون مرا طلبید و تا چاشت نزد او ایستاده بودم، پـس گفت: برو اى هرثمه و سلام مرا به امام رضا علیه السلام برسان و بگو اگر بر شما آسان است به نزد ما بیایید و اگر رخصت مى فرمایید من بـه خدمت شما بیایم و اگر آمدن را قبول كند مبالغه كن كه زودتر بیاید...

در شهرغربتم نرسد کس به دادم

در شهرغربتم نـرسد کس به دادم - یارب رسان کنار من اکنون جوادمن

باشد مراد من دراین دم آخرببینمش - یارب بده در این دم آخر مراد من

جانم به لب رسیده و نیامد عزیز من - هنـگام مـردنم برسد تا به داد من

بابا بیـا ببین جـگرم پاره پــاره شد - آتـش فکنده زهـر جفا در نـهاد من

مامـون بی حیا زد آتـش به پیکرم - در دل نهفتـه بود همیشه عنـاد من

ای دست شفا بخشی ِ تو، پنجره فولاد

ای دست شفا بخشی ِ تو، پنجره فولاد - انگار مسیح از تو گرفته است شفا را

این نقطه ی پایان محرم، صفر ماست - امضا بنما تذکره ی کرب و بلا را

آقا قسم به جان جوادت، چه میکند

آقا قسم به جان جوادت، چه میکند - با این قسم گرفت، دعایی اگر گرفت

ای ضامن رئوف، منم آهوی غریب - بغضی کنار پنجره فولاد، سر گرفت

ای خون شما، در رگ سلمانی ما

ای خون شما، در رگ سلمانی ما - سلطانی تو، دلیل سلطانی ما

تو جای خودت، برده دل از عشاقت - یک شِمّه ی تو، پیر خراسانی ما

دلی دارم که تنگ مشهد توست

دلی دارم که تنگ مشهد توست - به سر شوق حریم و گنبد توست

گدایی خسته در باب الجوادت - امید او به فضل مرقد توست

غرق نوراست و طلا گنبد زرد رضا

غرق نو ر ا ست و طلا گنبد ز ر د رضا - بو ی گل بو ی گلا ب می رسد ا ز همه جا

مثل یک خورشید است می درخشد از دور - شده از این خورشید شهرمشهدپر نور

چشم ها خیره به او قلب ها غر ق د عا ست - بر لب پیر و جوان همه یا رضا رضاست

ا ی خد ا کا ش که من یک کبو تر بو د م - روی ا ین گنبد ز ر د شا د می آسودم

می ز د م بال و پر ی د و ر تا د و ر حرم - از د لم پر می زد ما تم و غصه و غم

***

آن خالقی که بر تن بی روح جان دهد

آن خالقی که بر تن بی روح جان دهد - مهر تو، رایگان، به دل خاکیان دهد

شخصی کریم ، جود بلا  شرط می کند - آری، خدا هر آنچه دهد، رایگان دهد

هر نعمتی که داد خدا ، بی سؤال داد - وصل تو را،که خواسته ام،بی گمان دهد

از خلقت تو ، خو ا ست خداوند لامکان - ما ر ا کنا ر رحمت عا مش مکا ن دهد

گرجان دهم،به یک نگهت،سودبا من است - کالای خویش را،که بدین حدگران دهد؟

بی ا متحا ن مر ا به غلامی قبو ل کن - رسوا شوم ، ا گر د ل من امتحان دهد

دارم ا مید، لطف تو گیرد چو د ست من - دامان پر ز گر د گنا هم تکان دهد

می خواست اگر خد ا ی نبخشد گناه ما - ما را چر ا ا ما م چنین مهربان دهد؟

آن پرچمی که بر سر با م حر یم تو ست - ر ا ه  بهشت ر ا به محبان نشان دهد

قلب (حسان) به یاد تو ازغصه فارغ است - در انتظار این که به پای تو جان دهد

روز جزا که د ر صف قر آ ن و عترتیم - ما ر ا ا ما م ثا من و ضا من امان دهد

حبیب چایچیان" حسان "

بیا كه مظهر آیات كبریا اینجاست

بیا كه مظهر آیات كبریا اینجاست - بیا كه تربت سلطان دین ، رضا اینجاست

بیا كه  گلبن گلز ا ر مو سى جعفر - بیا كه میو ه بستا ن مصطفى اینجاست

بیا كه خسرواقلیم طوس،شمس شموس - بیا كه وارث دیهیم مرتضا اینجاست

شهنشهى كه به چشمان،غباردرگاهش - كنند حُورو ملایك ، چو توتیا اینجاست

اگر كلـید د ر رحمت  خد ا جو ئى - بیا  كلـیـد د ر  رحـمـت خد ا  اینجاست

در مد ینه علم و كما ل و ز هد و ادب - د ر خز ینه بخـشـایش و عطا اینجاست

ز قبله گاه سلاطین بخواه حاجت خویش - شهى كه حاجت مسكین كندروا اینجاست

قدم زصدق وارادت دراین حرم بگذار - كه مهدعصمت وناموس كبریا اینجاست

بیا كه منبع فیض و عنا یت ازلى - بیا كه مطلع و ا لشّمس و و الضّحى اینجاست

امام ثامن و ضامن ، رضا كه بر حرمش - نهاده اند شهان ، روى إ لتجا اینجاست

به خضر كز پى آ ب بقا ست سرگردان - دهید مژ د ه كه سرچشمه بقا اینجاست

دكتر رسا.

مه برج ایمان، علی ابن موسی

مه برج ایمان، علی ابن موسی - دُر دُرج امکان، علی ابن موسی

سپهر امامت، محیط کرامت - یم جود و احسان، علی ابن موسی

به آدم دهی دَم،به موسی دهی ید - به عیسی دهی جان،علی ابن موسی

و لا ی تو با شد کما ل و لا یت - میا ن ا ما ما ن ، علی ابن موسی

تویی قدر و کوثر، تویی نور و فرقان - تویی آل عمران، علی ابن موسی

وجودتوای جانِ جان،جانِ جان است - در آغوش ایران علی ابن موسی

به چشم تو نا ز م کز آ ن شیرِ پرده - شو د شیرِ غرّان، علی ابن موسی

عجب نیست ناز ار کند مور راهت - به تخت سلیمان، علی ابن موسی

سُم آهویی را که ضامن شدی تو - زند بوسه رضوان، علی ابن موسی

بُوَ د شیعه ر ا د ر کما لِ تشیّع  - و لا ی تو میز ا ن علی ابن موسی

سزدجن وانس وملک برتو گرید - چو دعبل ثنا خوان،علی ابن موسی

عجب نیست کزرأفت و رحمت تو - بَرَد بهره شیطان، علی ابن موسی

دل مرده گردد به خاک تو زنده - چو باغ از بهاران، علی ابن موسی

غباری که ر و ی ضر یحت نشیند - شفا خیزد ا ز آن، علی ابن موسی

شو د با نسیم  بهشتِ حر یمت - جهنم گلـسـتـان ، علی ابن موسی

سزد ا نبیا د ر طو ا ف مز ا ر ت - بخو ا نند قر آ ن، علی ابن موسی

دهد قبّه ات نوربرچشم گردون - چو مهردرخشان، علی ابن موسی

بَرد در حر یم تو د ست توسّل - دو صد پور عمران، علی ابن موسی

تو نوحی وایران چوکشتی،چه بیمش - زامواج طوفان،علی ابن موسی

کندجن وانس وملک دردخود را - به خاک تودرمان،علی ابن موسی

همه آ فر ینش بو د سفره ی تو - همه خلق ، مهمان، علی ابن موسی

تو شا ه جها نی که خو ا نند خَلقت - غریب خراسان ، علی ابن موسی

تو درقصرمأمون شب وروزبودی - چو یوسف به زندان،علی ابن موسی

لبت بود خندان، دلت بود گریان - غمت بود پنهان، علی ابن موسی

به غم های ناگفته ا ت باد جاری - سرشکم به دامان، علی ابن موسی

تو را با ر ها ، با ر ها کشت مامون - به ر نج فراوان ، علی ابن موسی

نباید که با هیفده خو ا هر آ خر - تو تنها د هی جان ، علی ابن موسی

تو مسموم گشتی، دگر جسم پاکت - نشد سنگ باران، علی ابن موسی

تو د یگر جو ا د ت نشد اِ ر باً  اِ ر با - ز شمشیرِ بُرّ ا ن،علی ابن موسی

تو دستِ جد ا گشته ا ز تن ند ید ی - به خاک بیابان،  علی ابن موسی

تو شش ماهه طفلت درآغوش گرمت - نشد تشنه قربان،علی ابن موسی

دریغا ،  د ر یغا  که با  آ ل عصمت - شکستند پیما ن ، علی ابن موسی

به میثم نگاهی،که با خود ندارد - به جز کوه عصیان، علی ابن موسیچ

غلامرضا سازگار

من که کبوتر دلم، اُنس گرفتـه با رضا

من که کبو تر د لم ، اُ نس گرفتـه با رضا - می شنوم ز قدسیان زمزمــه رضا رضا

ای به نثار مَقدَ مت گوهر ا شکِ دیده ام - ای بفدای جان تو، جان به لب رسیده ام

من به بهای هستیم،مهر تو را خریده ام - نیست به جز ولای تو،جان به لب رسیده ام

مباد سازد از درت خدا مرا جدا رضا

من که کبوتر د لم ، اُنس گرفتـه با رضا - می شنوم ز قدسیان زمزمــه رضا رضا

من که ببوی مغفرت به بارگاهت آمدم - شبی که سر زد ازاُفق، جمال ماهت آمدم

پناه ما سو ی تو ئی ، که د ر پنا هت آمدم - نیازمندم و گد ا ، بر سر راهت آمدم

اگر ز در برانِیم کجـا روم کجا رضا

من که کبوتر دلم ، اُنس گرفته با رضا - می شنوم ز قدسیان زمزمـه رضا رضا

به پیشگاه قدس تو،اگر چه دستِ خالیم - اگر چه کس نمی خورد،غم شکسته بالیم

اگر چه ا شک من بو د ، گو ا ه خسته حا لیم - ولی به جان فا طمه مُحِبَّم ومَوالیم

خوشم که دارم از جهان ولایت تو را رضا

من که کبوتر دلم ، اُنس گرفتـه با رضا - می شنوم ز قدسیان زمزمــه رضا رضا

اگـرمرا رها كنی زِقید غم چه می شود؟ - اگر نگاه مرحمت به کَم کُنی چه می شود؟

نـظر به این کبوتر حرم کنی چه می شود؟ - جو از کربلا به ما کرم کنی چه می شود؟

چه میشود ز مرحمت نظر كنی به ما رضا

من که کبوتر دلم ، اُنس گرفتـه با رضا - می شنوم ز قدسیان زمزمــه رضا رضا

قصد زیارت حرمت حجّ اکبر است

قصد ز یا ر ت حرمت حجّ ا کبر است - حجی که مثل عمره و حج پیمبر است

هر کس که گشت زائرتوزائر خداست - این گفته ام روایت موسی بن جعفراست

قدر و جلا ل ز ا ئر قبر تو ر و ز حشر - از ز ا ئر ین کل  ا ما ما ن فراتر است

زوّار تو که شیعه ی کا مل عیا ر توست - ز وّ ا ر چا ر د ه حُججِ الله اکبر است

نا م د و پا ر ه ی تن ا حمد ا گر بر م - نا م مقد س تو و ز هر ا ی اطهر است

حسرت برند خیل عظیم فرشتگان - بر آن فرشته ای که به صحنت کبوتر است

روح هزار عیسی مریم در این مزار - چشم هز ا ر موسی عمران بر ا ین دراست

روحم شفا گرفت زیک جرعه آب آن - این حوض صحن توست ویاحوض کوثراست

بوی بهشت می و ز د ا ز چار صحن تو - ا ز بس نسیم با ر گهت  روح پرور است

«میثم»که جرم اوزحساب آمده فزون - شاداست ازاین که عفوتوازجرم او سراست

اگر چه نیست مرا شأن زائر حرمت

اگر چه نیست مر ا شأ ن ز ا ئر حرمت - کبوتری ا ست د لم دور گندم کرمت

اگرتو پای به چشمم نمی نهی بگذار - که لحظه ای بکشم چشم خویش برقدمت

تو آ ن ا ما م ر ئو فی که د شمنا نت نیز - طمع برند به لطف و عنا یت و کرمت

عجب نه،گردوجهان را نهی کف دستش - اگربه جان جوادت،کسی دهد قسمت

خجسته با د خر ا سا ن و ز ند ه با د ایران - که مستد ا م بو د ز یر سایه علمت

هزار موسی عمران به طور تو مدهوش - هزار عیسی مریم گرفته جان ز دمت

نما ز بر د ه به صحن مطهر تو نماز - حرم طو ا ف کند د ر حر یم محترمت

تو آ ن ا ما م ر ضا یی که اختیار قضاست - به اقتضای خداوند جاری از قلمت

هنوز و ا ر د  صحن مطهر ت نشد ه - سلا م می شنو د ا ز تو ز ا ئر حرمت

عنایتت همگان راگرفت و«میثم»هم - چوقطره ایست که افتاده درکناریمت

دوست دارم تا که بر خاکت، جبین سایی کنم

دوست دارم تاکه برخاکت،جبین سایی کنم - خاک پای زائرت راکحل بینایی کنم

دوست دارم خضر با شم تا که با آ ب بقا - تا قیا مت بهـر زّ و ا ر تو سقّا یی کنم

دوست دارم ضامنم باشی که برخیل ملک - سرفرازی همچو آن آهوی صحرایی کنم

دوست دارم بر گد ا یی د ر ت ا ز شهر خویش - تا در باب الجوادت، راه پیمایی کنم

دوست دارم زیر پا ی ز ا ئرت، د فنم کنند - تا گشا یم دست و اعجاز مسیحایی کنم

دوست دارم و قت مردن با تماشای رخت - مرگ ر ا از شوق دیدارت، تماشایی کنم

دوست دارم د ر میا ن آ ن همه زوّار تو - بر درت ، ابراز راز دل، به تنهایی کنم

دوست دارم درخراسان توچون گل بشکفم - صبح دم توصیف ازگلهای زهرایی کنم

دوست دارم هرکجاباشد به نامت مجلسی - شمع باشم، آب گردم، مجلس آرایی کنم

دوست دارم تا شماری «میثمت» را سائلی - تا گدایت باشم و در حشر آقایی کنم

مزار توست بهشت وصال داور من

مزارتوست بهشت وصال داورمن - همیشه درهمه جا،قبرتوست در بر من

ز ر ا ه د و ر هما ن نیت ز یا ر ت تو - بو د به نز د خد ا و ند، حجّ اکبر من

به خاک زائر کویت قسم نگا هم کن - که خا ک مقد م زوّار تو شود، سر من

به گوش همچواذانم،رضارضا میگفت - ازآن زمان که به من شیرداد،مادر من

من و ز یا ر ت قبر تو ، ا ی ا ما م رئوف! - بد و ن ر أ فت تو، این نبود باور من

رسد چو مر گ ز ره ، ا وّ ل حیا ت من است - گر به روی تو ا فتد، نگاه آخر من

شبی که خواب تودیدم،سحرگهان می رفت - به بوستان جنان،بوی گل زبستر من

شنیده ام که سه جا، روزمحشری با ما - خدا کند که بودلحظه لحظه، محشر من

ز بو ی عطر نفس ها ی ز ا ئر حرمت - هماره ر و ح و لا یت ، د مد به پیکر من

ز شعر«میثم»اگرجان مرده، زنده شود - رواست، کز تو بود نظم روح پرور من

ای مرغ جان کبوتر صحن و سرای تو

ای مرغ جان کبوتر صحن و سرای تو - موسی به طور مدیحت سرای تو

بحرعطای حقی وچون رحمت خدا - بی انتهاست، رحمت بی منتهای تو

آنسان که بر رضای الهی تویی رضا - باشد رضای حضرت حق در رضای تو

کل ا ئمه ر ا ست مقا م ر ضا و لی - نا م ر ضا ند ا شت ا ما می سوای تو

از بسکه رأفتت ز گد ا نا ز می کشد - شا ید که بر تو ناز فروشد گدای تو

کار مسیح با نگه خویش می کنم - ما ند اگر به دیده ی من جای پای تو

در آفتاب حشرکه ازآن گریزنیست - ما رابس است سایه ی گلدسته های تو

دریای گوهر ا ست که تقد یم می کنند - زوار از دو دیده به گنبد نمای تو

درهای عالم ار به رویم بسته شد چه غم؟ - باز است بر رویم حرم با صفای تو

تا روح درتن است وزبان دردهان اوست - «میثم»کندبه شیوه میثم ثنای تو

سلام گرم مرا چون ز راه دور شنیدی

سلام گرم مرا چون ز راه دور شنیدی - کـرم نمـودی و بهـر زیارتت طلبیدی

برای آنکه گل ازاشک دیده برتوبیارم - دل مـرا تـو شکستی، غم مرا تو خریدی

بـه نـامه سیه‌ام لحظه‌ای نگاه نکـردی - مـرا صـدا زدی و پـرده مـرا ندریـدی

چگونه راه به من دادی ا ی رئوف رئوفان - مگـرسیاهی پـرونده مـرا تو ندیدی

در آستان تومن روی آورم به چه رویی - که من چوخارسیه رویم وتویاس سفیدی

نیاز بـر کـه بیارم؟ تو حا جتی تو نیازی - امید بـر کـه ببند م  تو آ ر ز و تـو امیدی

چـه رازهای نهانی که بو د د ر د ل تنگم - نگفتـه بـودم و دیدم تمام ر ا تو شنیدی

به حیرتم که نکرد این همه گنه ز تو دورم - من از تو هر چه بریدم، تو از کرم نبریدی

چه می‌شود گره از کار «میثمت» بگشایی - مگـر نـه قفـل مهمـات را فقط تو کلیدی

***

خاک زوار تو از عطر جنان خوبتر است

خاک زوار تو از عطر جنان خوبتر است - گرد جاروب کشت سرمه اهل نظر است

سنگ از سلسله کوه و شتـر از مسلـخ - ملک از عرش به سوی حرمت رهسپر است

کفشد ا ر تو کند نـا ز بـه دربان بهشت - خادمت ازملک و صحن تو ازعرش، سر است

یک طواف حرمت به زهزاران حج است - این حدیثی است که متن وسندش معتبراست

آ فتا ب حرمت ظل عنا یـا ت خد ا ست - ز ا ئـرت ز ا ئـر ذ ا ت ا حـد د ا د گر است

روز محشر که سیا هی همه جا ر ا گیرد - روی ز و ا ر تو ا ز مهـر، فروزنده ‌تر است

ظرف لطف و کرمت، وسعت ملک و ملکوت - عبد فرمانبرِ کوی تو قضا و قدر است

فخـر بـر کعبه بـرد، نـاز بـه حجاج کند - هر که را شغل گدایی درت پشت در است

همه جاگشتم ودیدم خبری نیست که نیست - سرکوی توبه هرگام، هزاران خبراست

فا ش گو یم ز خد ا تا به خدا کرده عروج - هر که با قا فله کوی شما هم سفر است

بر روی گنبد ز ر ین تو هر صبح و غروب - نقطه نقطه ا ثر بوسه شمس و قمر است

به خراسان تو سوگند خراسان تو خود - کاظمین و نجـف و كرب و بلای دگـر است

ملک ایران صدف و گو هر آ ن تر بت تو ست - قلـب شیعـه حـرمِ بضعه پیغامبر است

چشم آهوی تو را چشمه حیوان گفتند - سنگ صحرای تو دُر، ریگ روانش گهر است

همچو خورشید که بر اهل زمین بخشد نور - صحن تو در نظر اهل سما جلوه‌گر است

دور خـدام تـو گردنـد هـزاران فردوس - صد چو رضوان به گدایی درت مفتخر است

جنت ا ز مهر محبان تو یک شا خه گل - دوزخ ا ز بغض غلا ما ن د ر ت یک شرر است

همه دیدندکه یک گردش چشمت ازخصم - نقش شیری که به پرده است عیان،پرده دراست

بـا و لا ی تـو ا م ا ز آ تش د و زخ چه هراس؟ - که تو لا ی  تو بر آ تش دوزخ سپر است

قامت کوه ، گر ا ز غصه شود خم چه عجب؟ - زیر با ر غم تو ، چرخ ، شکسته کمـر است

خنـده بـر لعـل لبـت بـود و نمی‌دانستند - نوش تو اشک بصر، قوت تو خون جگر است

دوزخ از یک نگهش روضه رضوان گردد - چشم هر شیعه که با یاد تو از گریه‌ تر است

نـه فقط گشت جـواد تـو ز داغ تو یتیم - شیعه را در غم تو خاک یتیمی به سر است

در عزای تو به هر صبح و مسا مهدی را - شرر ناله و خون دل و اشک بصر است

ای بوسه گاه خیل ملک آستانه ات

ای بو سه گا ه خیل ملک آ ستا نه ات - وی داده کعبه تکیه به دیوار خانه‌ات

مژگان توست تیر محبت کـه هر دلی - ز ابتـدای خـلقت د ل شـد نشانه‌ات

نازم به لطف ومرحمت ورأفتت که هست - حتی به حشر،بارغم ما به شانه‌ات

ماییم سا ئل و تـو خد ا ر ا خزانه ‌دار - همچون خد ا حدود ندارد خزانه‌ات

آدم به گند م حرمت خلد ر ا فروخت - جبریـل بـود شیفتـه دام و دانه‌‌ات

مـرغ د ل مسیـح هم ا ز با م آسمان - پر می ‌ز نـد بـه جا نب نقاره‌خانه‌ات

از بس که عاشقم به تو ا ز ر ا ه دور هم - صـورت نهـاده ‌ ام بـه در آستانه‌ات

نه غم ز ناردوزخ ونه شادم ازبهشت - داغی مرا بـه د ل نبـوَد جــز بهانه‌ات

بر غربت تو حجره در بسته می‌گریست - پـرپـر زدی چـو در بغـلِ نـازدانه‌ات

«میثم»به هرکجاکه رود،آشیان توست - ای وسعت زمیـن و زمـان آشیـانه‌ات

به جان جوادت جوابم بده

به جان جوادت جوابم بده

الا ای ولای تو سرما یه ام   - كه پرورده با مهر تو دایه ام

اگرچه بد م با تو همسا یه ام

به محشر هم ا ین ا نتسا بم بـده -  جان جوادت جوابم بده

و لینعمتا من كه خو ا ر تو ا م - به خوان نعم ریزه خوار توام

ببین حالم ای گل که خار ِ توام

به گلزار حُسنت گلابم بده - به جان جوادت جوابم بده

علی بن موسی ببین حا ل من - كه از د ست برگشته اقبا ل من

شكسته است ازغم پروبا ل من

شفا ئی به قلب كبا بم بده -  جان جوادت جوابم بده 

ا لا ا ی و لا یت تو لّا ی من - تو ا مید امروز و فردای من

ا گر نا  ا مید م كنی و ا ی  من

نصیبی ز حسن خطا بم بده - به جان جوادت جوابم بده 

بگرمی مهرت رخ از من متاب         - كه من ذرّه هستم توئی آ فـتا ب

ترا از جها ن كرد ه ام ا نتخا ب

رضا یـت به ا یـن ا نـتخا بـم بـده - به جان جوادت جوابم بده

بخالت كه در چشم ما توتیا است - بمهرت كه معراج طاعات ما است

ز دستت كه دست بسیط خداست

ا ما ن خطّ  روز حسا بم بده - به جان جوادت جوابم بده

بهنگا م مرد ن بد ا د م بـرس - در آ ند م كه كا ری نـیا ید ز كس

من و د ست داما نت ای دادرس

برا ت  نجا ت ا ز عذ ا بم بده - به جان جوادت جوابم بده

بصحرای محشردرآن گیرودار - كه خورشید سوزان بود آشكا ر

تـو ا ی سا یـه رحـمـت كردگا ر

پنا هی ا ز آ ن آ فتا بم بده - به جان جوادت جوابم بده

«دریای گهربا ر : مؤید»

دوست دارم صدات كنم توهم منونیگا كنی

دوست دارم نگات کنم توهم منونگاه کنی - من توروصداکنم توهم منوصداکنی

قربون صفات برم از راه دوری اومدم - جای دوری نمی ره اگه به من نگاه کنی

دل من ز ند و نیه تو یی که تنها می تو نی - قفس و و ا کنی و پرنده رو رها کنی

می شه کنج حرمت گوشه قلب من باشه - می شه قلب من و مثل گنبد طلا کنی

تو غریبی و منم غر یبم ا ما چی می شه - این د ل غر یبه ر و با د لت آ شنا کنی

دوست دارم تو ایوون آینه ات ازصبح تاغروب - من با تو صفا کنم توهم منودعا کنی

دلموگره زدم به پنجرت دارم می رم - دوست دارم تامن میام زودگره ها رو وا کنی

صدهزاردفعه ام شده پا ی ضریح زارمیزنم - تا د لت یه با ر بسو ز ه د ر د مو دوا كنی

دوست دارم که از حالا تا صبح محشر همیشه - من رضا رضا بگم تو هم منو صدا کنی

«ثابت محمودی«سهیل»نشریه رهپویا ن جنت»

دین راحرمی است درخراسا ن

دین را حرمیست در خراسان - دشوار ترا به محشر آسان

از معجز ها ی شر ع ا حمد - از حجتها ی د ین یزدان

همواره رهش مسیر حاجت - پیوسته درش مشیر غفران

چون کعبه پرآدمی زهرجای - چون عرش پرازفرشته هزمان

هم فر فرشته کرده جلوه - هم روح وصی درو به جولان

از رفعت او حریم مشهد - از هیبت او شریف بنیان

از دور شده قرار زیرا - نزدیک بمانده دیده حیران

از حرمت زایران راهش - فردوس فدای هر بیابان

قرآن نه درو و او الوالامر - دعوی نه و با بزرگ برهان

ایمان نه و رستگار ازو خلق - توبه نه و عذرهای عصیان

از خا تم ا نبیا د ر و تن - از سید ا و صیا د ر و جان

آن بقعه شده به پیش فردوس - آن تربه به روضه کرده رضوان

از جملهٔ شرطهای توحید - از حاصل اصلهای ایمان

زین معنی زاد در مدینه - این دعوی کرده در خراسان

در عهدهٔ موسی آل جعفر - با عصمت موسی آل عمران

مهرش سبب نجات و توفیق - کینش مدد هلاک و خذلان

مامون چو به نام او درم زد - بر زر بفزود هم درم زان

هوری شد هر درم به نامش - کس را درمی زدند زینسان

از دیناری همیشه تا ده - نرخ درمی شدست ارزان

بر مهر زیاد آن درمها - از حرمت نام او چو قرآن

این کار هر آینه نه بازیست - این خور بچه گل کنند پنهان

زرست به نام هر خلیفه - سیمست به ضرب خان و خاقان

بی‌نام رضا همیشه بی‌نام - بی‌شان رضا همیشه بی‌شان

با نفس تنی که راست باشد - چون خور که بتابد از گریبان

بر دین خدا و شرع احمد - بر جمله ز کافر و مسلمان

چون او بود از رسول نایب - چون او سزد از خدای احسان

ای مامون کرده با تو پیوند - وی ایزد بسته با تو پیمان

ای پیوندت گسسته پیوند - و آن پیمانت گرفته دامان

از بهر تو شکل شیر مسند - درنده شده به چنگ و دندان

آنرا که ز پیش تخت مامون - برهان تو خوانده بود بهتان

یا درد جحود منکرش را - اقرار دو شیر ساخت درمان

از معتبر ا ن ا هل قبله - و ز معتمد ا ن د ین دیان

کس نیست که نیست ازتوراضی - کس نیست که هست برتوغضبان

اندر پدرت وصی احمد - بیتیست مرا به حسب امکان

تضمین کنم اندرین قصیده - کین بیت فرو گذاشت نتوان

ای کین تو کفر و مهرت ایمان - پیدا به تو کافر از مسلمان

در دامن مهر تو زدم دست - تا کفر نگیردم گریبان

اندر ملک امان علی راست - دل در غم غربت تو بریان

«سنا یی:اشعا ربرگزیده ج2ص347»

ای حـرمـت قـبـله ما ا لسّلـطـا ن ابا الحسن

ای حرمت قبله ما ا لسّلطا ن ا با ا لحسن - كعبه عـشق اولیا السّطا ن ابا لحسن

میروامام مهربا ن صاحب ملك روح وجا ن - مرغ دلم كند نوا السّلطا ن ابا لحسن

عرش خداخاك درت شمس سماچون قمرت - گنبد تو اوج صفا السّلطا ن ابا لحسن

جلوه ز یبا ی خد ا سا قی صهبا ی و لا - عـشـق تـورا زند صلا السّلطا ن ابا لحسن

كعبه كجا وكوی تویوسف وحسن روی تو - ملك سلیما ن بكجـا السّلطا ن ابا لحسن

چشمه جوشا ن صفا منبع هرمهرو وفا - ای گل پا ك مـصطفی السّطا ن ابا لحسن

وارث نـورمرتـضی ارا ده ات حكم قضا - رضا ی حق تویی رضا السّلطا ن ابا لحسن

محمدعلی شها ب:نغمه ها ی ولا یت 11ص87

آ مد م ای شا ه پنا هم بد ه

آ مد م ا ی شا ه پنا هم بد ه - خط ا ما نی ز گنا هم بده

ای حرمت ملجأ درماندگان - دور مران از در و راهم بده

ای گل بی‌خا ر گلستان عشق - قرب مکانی چو گیاهم بده

لایق و صل تو که من نیستم - اذن به یک لحظه نگاهم بده

ای که حریمت مَثل کهرباست - شوق و سبک خیزی کاهم بده

تا که ز عشق تو گدازم چو شمع - گرمی جان‌سوز به آهم بده

لشکر شیطان به کمین منند - بی‌کسم ای شاه پناهم بده

از صف مژگان نگهی کن به من - با نظری یار و سپاهم بده

در شب ا و ل که به قبرم نهند - نور بدان شام سیاهم بده

ای که عطا بخش همه عا لمی - جمله حا جا ت مرا هم بده

آن چه صلاح است برای«حسان» - ازتواگرهم که نخواهم بده

این شاعردرگفتگویی ماجرای جالب سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» را چنین بیان می‌کند:

مادرم در آخرین لحظاتی که خدمت شان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم. دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود متاسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟ ایشان گفت آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا (ع) را زیارت کنم. و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را می‌گرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند. با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمی‌دانم در ایام تولد حضرت رضا(ع) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود، گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی زیارت است. گفت: «ما قدیمی‌ها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمی‌چسبد» گفتم: دل چسبی‌اش به این است که حضرت جواب بدهد. هرچه کردم دیدم مادر قبول نمی‌کند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت می‌کردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجه‌ام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید. وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمی‌تواست برود. خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را می‌بوسید و من هم ضریح را بوسیدم و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است. یکی از خادمین اهل بیت(ع) که آذری‌زبان هست این شعر را خوب و عالی خوانده است.

بر قلب ما ز نو رمحبّت صفا بده

بر قلب ما ز نو رمحبّت صفا بد ه - با یك نـظـر كد و ر ت د ل ر ا جلا بده

زایل كن آنچه ازدل ما محوكردنی است         - از راه لطف آ نچه پسندی به ما بده

شد كا ر ما مجا ز از این قلب بی ثبا ت          - این دل بگیر و آ ینه ای حق نما بده

عیسی د می و ا ز تب هجران گداختیم         - آخر عیا د تی كن و ما را شفا بده

شا ها پنا هگا ه جها نی حریم تو است            - در با رگا ه خویش مرا نیز جا بده

از خود چو ذرّه اوج گرفتم بمهر تو  - ا ذ ن د خو ل آ ن حرم كبریا بده

شا ه رئوف و ضا من آهو رضا تو ئی - ما ر ا پنا ه محض رضا ی خدا بده

شمس الشّموس و چشمه نو ر هدایتی          - با یك نظر چراغ د لم را جلا بده

با شد رضای تو به رضا ی خدا قـرین - تا حق رضا شود به نجا تم رضا بده

از عا لمی چو دیده بدست تو دوختیم           - جود تو آ نچه گفت به مشتی گدا بده

یا ر آمد ازكما ل عطوفت بخواب من - برخیزوجا ن خویش حسان رونما بده

«حسا ن(چا پچیان)»

ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش

ای دل! غلام شاه جهان باش و شاه باش - پیوسته در حمایت لطف اله باش

از خارجی، هزار به یک جو نمی خرند - گو کوه تا به کوه، منافق سپاه باش

چون احمدم شفیع بود روز رستخیز - گو این تن بلاکش من، پر گناه باش

آن را که دوستی علی نیست،کافر است - گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش

امروز زنده ا م ، به و لا ی تو یا علی - فردا به روح پاک امامان ، گواه باش

قبر امام هشتم ، سلطان دین ، رضا - از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش

دستت نمی رسد،که بچینی گلی ز شاخ - باری،به پای گلبن ایشان،گیاه باش

مرد خدا شناس که تقواطلب کند - خواهی سفید جامه وخواهی سیاه باش

حافظ! طریق بندگی شاه پیشه کن - و آنگاه در طریق ، چو مردان راه باش

«دیوان حا فظ شیرازی»

من کیم؟ از خیل غلامان او - دست طلب سوده به دامان او

ذره سرگشته خورشید عشق - مرده ، ولی زنده جاوید عشق

شاه خراسان را دربان منم - خاک در شاه خراسان منم

ز آستان رضایم خدا جدا نکند

ز آستان رضایم خدا جدا نکند - من و جدائی از این آستان خدا نکند

ز دامن شه دین دست التجا نکشم‏ - گدای، دامن صاحب کرم رها نکند

بروز حشر بباغ جان ندارد جای‏ - هر آن کسی که رضا را ز خود رضا نکند

به صحن او نکند کس هوای باغ بهشت‏ - مگر کسی که ز روی رضا حیا نکند

به پیش گنبد ز ر ینش آ فتا ب منیر -  ز ر نگ زردی خود د عو ی بها نکند

شاهابه زائرخودداده‏ای تووعده‏ی لطف - کجا به وعده‏ خودچون توئی وفانکند

آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند

آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند - باید غبار صحن تو را طوطیا کنند

باید غبار صحن تو را توتیا کنند - «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»

هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق - خیل ملائکند رضا یا رضا کنند

بازار عاشقان تو ا ز بس شلو غ شد - ما شاعر ت شد یم که ما ر ا سوا کنند

«هرگزنمیردآنکه دلش»جَلدمشهداست - حتی اگرکه بال وپرش راجدا کنند

هر کس به مشهدآمدوحاجت گرفت ورفت - اورابه دردکرب وبلامبتلا کنند

دردی عظیم وسخت که آن دردرافقط - با یک نگاهِ گوشه چشمت دوا کنند

ازآن حریم قدسی‌ات آقای مهربان! - «آیا شود که گوشهٔ چشمی به ما کنند»

سید حسن رستگار

تو آئینه طلعت کبریائی‏

تو  آ ئینه طلعت کبر یا ئی‏ - جگر پا ره ‏ی خا تم ا نبیا ئی‏

توقرآن توتوحیدتودین وتوایمان‏ - تو زهرای مرضیه تو مرتضائی‏

تو بدر الولایة تو شمس الائمه‏ - تو مولا علی بن موسی الرضائی‏

توطاهاتویاسین توکوثرتوقدری - توکعبه تومروه تو سعی و صفائی‏

مزارتودرخاک طوس است اما - تودرجان مائی تو در قلب مائی‏

تو یا ر غر یبا نی و خو د غر یبی‏ - تو تنها ئی و با همه آ شنا ئی‏

کجا روکنم ازپی عرض حاجت‏ - توباب المرادی تو مشکل گشائی‏

چو برخیزم ازخاک در حشر گویم‏ - علی بن موسی کجائی کجائی‏

به جان جوادت پی بازدیدم‏ - سه جائی که خودوعده دادی بیائی‏

سازگار

الا ای که محکوم حکمت قضاست

الا ای که محکوم حکمت قضاست - که صبرت جمیل است ونامت رضاست

رضای تو را چون که یزدان رضاست

گناهم زدای و ثوابم بده - به جان جوادت جوابم بده

تو یی مظهر مَن  اَ تا کُم نَجی - که با شد د ر ت قبله  ا لتجا

به آنان که جستند بر تو رجا

ز خوف و رجا تو پناهم بده - به جان جوادت جوابم بده

علی بن موسی ببین حا ل من - نظر کن ز ا حسا ن بر ا حو ا ل من

شکسته است از غم پر و با ل من

شفایی به قلب کبابم بده - به جان جوادت جوابم بده

الا ا ی و لا ی تو سرما یه‌ ا م - که پر و ر د ه با مهر تو د ا یه ‌ا م

اگر چه بدم با تو همسایه‌ ا م

به محشر همین انتسابم بده - به جان جوادت جوابم بده

ولی نعمتا من که خو ا ر تو ا م - به خو ا ن نعم ر یز ه خو ا ر تو ا م

گل فاطمه «س» در جوار تو ا م

ز گلزار جنت گلابم بده - به جان جوادت جوابم بده

به هنگا م مرد ن به د ا د م برس - در آ ن دم که کا ر ی نیا ید ز کس

من و دست و دامانت ای دادرس

برات نجات از عذابم بده - به جان جوادت جوابم بده

بو د بر عطا ی تو ما را ا مید - که هر بند ه د ا ر د به مو لا ا مید

امید کسی را مکن نا امید

به امیدواری جوابم بده - به جان جوادت جوابم بده

به صحرای محشر در آن گیر و دار - که خورشید سوزان شود آشکار

تو ای سایه لطف پروردگار

پناهی از آن آفتابم بده - به جان جوادت جوابم بده

سوگند / از مؤید

عنانم بپیچد از آن ره که مانم

عنانم بپیچد ا ز آ ن ره که ما نم - جد ا ز آ ستان علی بن موسی

ولی خداوند پادشاهی و والا و والی - علی عدو بند وعالی واعلی

زهی پا د شاهی که شا ها ن عا لم - به درگا هت آورده روی تو لا

تو آن پادشاه فلک بارگاهی - که بر قدسیان چون کنی حکم و ا لا

ز تسبیح کر و بیان تا قیامت - به فرش آ ید ا ز عر ش با نگ اطعنا

منور ز نوریت گردیده سینه - که موسیش د ر یا فت در طو ر سینا

خطاگفتم این بلکه ازنوررویت - فروغی است کش دیده درطورموسا

عطوس ا ز غبار د ر ت یا فت آدم - از آن عطسه آمد و جو د مسیحا

ز عیساست ذ ا ت هما یو نت ا شر ف - که  شد علت کَو ن عیسا

ز اعجاز انفاس عیسی به وقتی - بهی یافت مبروص اگر بی مداوا

به خاک حریم تو ز اعجاز اکنون - بسی روشنی یافته چشم اعمی

سلیمان اگر گشت ز انهای موری - به سری از اسرار مکتومه دانا

برای تو اسرار آ فا ق و ا نفس - عیان است حاجت نباشد به اِنها

نگویم رواق تو تا لی به گردون - نخواهم ضمیر تو ثانی به بیضا

کزان آستان آسمان است حیران - براین آفتاب، آفتاب است حربا

زمین د ر ت خجلت چرخ سا یر- غبا ر د هت غیر ت مشک سارا

از آن چهره ی قدسیان شدمعطر - وزین طره حوریان شدمطرّا

درآن با ر گا ه فلک آ ستا نت - که با رفعتش عرش ا علا ست ادنی

ره زایران رُفته رضوان و خازن - به مژگان غلمان و گیسوی حورا

عقیمندوعنّین ز شبه و نظیرت - هم آن چار مادر هم این هفت آبا

رد ا ی تر ا  آ ستین چر خ ا عظم - حر یم تر ا آ ستان عر ش ا علا

بوددرخمیرتو چون روزروشن - نبی یافت هر سر که در لیل اسرا

تویی ماه تا با ن گرد و ن یس - تو یی سرو ر عنا ی بستا ن طاها

جهان پادشاها مر ا جز تو نبود - پنا هی به د نیا شفیعی به عقبا

در نعت امام رضا (ع) / فتح علی خان صبای کاشانی

عزیزا خدایت اگر داد تمکین

عزیزا خدایت اگر داد تمکین - برو طوس پابوس شاه سلاطین

بگوبا تضرع به آهنگ شیرین:

سلام على آل طه ویاسین - سلام على آل خیرالنبیین

جبین نه بر آن آستان معلا - خدا را نما سجده با تمنا

سپس عرضه بنمای باچشم غبرا

سلام على روضة حلّ فیها - امام یباهى به الملك والدین

شه طوس مولای برحق که آمد - وصی  نبی  حجّت حق که آمد

زهرمشفق ودست اشفق که آمد

امام بحق شاه مطلق که آمد - حریم درش قبله گاه سلاطین

شهی کو بوَد حجُت حی سبحان - شهی کو بوَد آیت ذات رحمان

شهی کوبوَدملجا اهل ایمان

شه کاخ عرفان گل شاخ احسان - دُردُرج امکان مَه برج تمکین

خدیو خراسان که جانها فدایش - خدا کرده خلق دو عالم برایش

خلایق همه ریزه خوارعطایش

علی بن موسی الرضا کزخدایش - رضا شدلقب چون رضا بودنش

سلاطین با مجد و با فرُ و عزّت - خواتین با قدر و با عزُ و عفّت

بسایندبردرگهش روی ذلّت

پی عطرروبند حوران جَنّت - غباردرش رابه گیسوی مشکین

رسد فیض آن شه به عالی و دانی - برو قبر شریفش زمانی

نگه کن درآنجاست گنج نهانی

ز فضل وشرف یابی او راجهانی - اگر نبودت تیره چشم جهان بین

مروّج ! رضای رضا را تو میجو - بجز در گهش جای دیگر مکن رو

چه خوش گفت جامی مراین شعرنیکو:

اگرخواهی آری بکف دامن او - برودامن ازهرچه ج اوست برچین

«شیخ علی اکبر مروج خراسانی»

اما ن از ظلم و استبداد ما مون

اما ن از ظلم و استبداد ما مون - رضا اززهرمامون شد جگرخون

ز آن انگور زهـر آلوده از كین          - شـده مـسـموم آن شا هـنـشه دیـن

درون حجره او همچون غریبان - ز آن زهـر جفا  ا فتا ن و خیزان

گهی ا ز سـوز د ل ز ا نـو بز ا نـو - گهی ا ز سو ز جا ن پهلو بپهلو

ز سو ز ز هر سو ز د قلب زارش - ا نیس و مـونسی نـبـود كنا رش

گهی گـویـد تـقـی آرام جـا نــم - سرور قـلـب و نور د ید گا نـم

بیا با با كه و قت احتضا ر است - براهـت چـشم من امیدوار است

بغـربت میسپا رم جا ن شیریـن - بیا با لین من یك لحظه بنـشـیـن

هـمی خواهم كه تا رویت ببینم - گلی از گلشن وصـلـت بچـیـنـم

غریبم یا ر و غمخو ا ر ی ند ا ر م - بجز تو یا و ر و یا ری نـدارم

بـبـا لـیـن پـد ر آ مـد جـوادش - گه جا ن د ا د نش آ مد كنا رش

سر با با گر فت آ نگه بداما ن - دل پر خون و با چشما ن گریا ن

اما م هشتمین نا گا ه دیـد ش - چو جا ن خویشتن دربركشید ش

بشد محـو جما لش عا شـقـا نه - سپرد اسرا ر حق را مخـفـیا نه

بنعش با ب خود نورعـلی نور - بنا لـیـد و ینا ل ای با قـری پور

«مؤلف باقری پور»

ای آسمــان! شــور و نـوای غــربتِ کیست؟

ای آسمـان! شـور و نـو ا ی غــربتِ کیست؟ - یاس کبود امشب،کنارتربت کیست؟

گویـا عـزای - شمس الشموس است - وقتِ غروب - خورشیـد تـوس است

غیراز«رضا»مولای مهجورازوطن کیست؟ - جزاو مگر آواره‌ ی دورازوطن کیست؟

تـا از جــوار - جــدش جــدا شد - مشهد برایش - کــرب و بـلا شد

ایران ما ا ز مقدمش، مینو سرشت است - این آ ستا ن ، با غی ز گلزار بهشت است

نـــور ولایـــت - در مشهدِ اوست - سر بر ضریحش - بگذار ای دوست

حکـم و لیعهــد ی نبــو د  آ ن حکم با طل - خَطِ شها د ت بو د با ا مضا ی قاتل

او را اسیـــرِ - این دام کردند - انگور را هم - بد نــام کردند

از دشمنش کی انتظاری بیش ازاین داشت - دراین سفر،مولابه مرگ خودیقین داشت

لرزید از اشک - چون شانه‌هایش - گفتا بگرینــد - پروانه‌هـــایش

مـولا غـزالِ خانـه ‌زادش را نیــاورد - همــراه خــود، حتــی «جواد»ش را نیاورد

همــراه پـــاییز - چون شد بهارش - معصومه هم ماند - چشــم انتظارش

مسافران صفر -  محمد جواد غفورزاده (شفق).

وآخردعوانا ان الحمدلله رب العالمین.

فهرست کتاب

 

صفحه   عناوین مطالب

1          مقدمه

2          روضه روزیازدهم محرم حركت ازكربلا

44        قضیه چارمرغ خون آلود

46        نوحه جنیان بعدازعاشورا

48        روضه روزدوازدهم محرم دفن اجساد مطهره

55        روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام به كوفه

101      حرکت کاروان اسرا ازکوفه خراب بسوی شام ویران

105      وقایع بین راه کوفه تاشام

105      راهب و سر مبارک حضرت علیه السلام

107      واقعه دیر راهب

111      واقعه دیگر در بین راه كوفه و شام

113      واقعه دیگرصومعه راهب

114      واقعه قصرام الحجام

114      واقعه عقد شیرین به عزیز درنزدیكی حلب

116      واقعه ضُریرخزائی درعسقلان

119      طفل صغیری ز حسین گمشده ساربان

122      حضرت سكینه(س)مسیر کوفه تا شام

122      واقعه منزل تکریت

123      واقعه منزل لبنا

123      واقعه منزل كحیله

124      واقعه منزل جهنیه

124      واقعه منزل موصل

125      واقعه منزل نصیبین

126      واقعه شهر حلب

127      رسیدن لشگر كفرآئین پسر زیاد به شهر سرمدین

127      واقعه منزل اندرین‏

فهرست کتاب

 

صفحه   عناوین مطالب

128      واقعه معرّه النعمان

128      واقعه شیزر

129      واقعه كفرطاب‏

129      واقعه سیبور

130      واقعه منزل حماة

131      واقعه شهر حمص

132      واقعه بعلبك

132      واقعه منزل حرّان ویحیی حرانی

135      چهار فرسخى شام

140      منازل کربلا تا شام که اهلبیت را از آنها عبوردادند

153      وروداهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

179      آراستن قصریزیدواحضار اهل بیت‏ علیهم السلام رادرآن

187      خطبه حضرت زینب علیه سلام در کاخ یزید

200      اشعارمدایح عمه سادات زینب کبراعلیهاسلام

207      اهلبیت امام حسین در خرابه شام

212      رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام

223      خطبه امام سجادعلیه السلام درمسجدشام

233      واقعه رفتن هنده همسر یزید پلید به خرابه

246      حركت اهلبیت ازشام بجانب مدینه

254      اربعین وجابربن عبدالله انصاری واهلبیت بازگشته ازشام

271      واردشدن اهلبیت به مدینه

275      استقبال از كاروان كربلا وخطبه امام سجاد دردروازه مدینه

277      محمد حنفیه یا محمدبن حنفیه وشنیدن خبرشهادت امام حسین علیه السلام

285      روضه حضرت فاطمه ام البنین علیهاسلام

294      واقعه جانگدازحرّه بعدازواقعه کربلا

300      سرنوشت شوم قاتلان امام حسین علیه السلام

فهرست کتاب

 

صفحه   عناوین مطالب

332      روضه رحلت جانسوز خاتم پیامبران صلی الله علیه وآله

363      روضه شهادت امام حسن علیه السلام

381      مراثی در باره بقیع

390      روضه شهادت امام رضا علیه السلام

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کتابهای الکترونیکی ما :

 

در اینترنت ، وب سایت ما «بنام هُدانت hodanet.net» درفهرست عناوین مطالب- درعنوانِ اشعار باقری اشعار وسروده های ما موجود است ، و در عنوانِ کتاب موبایل باقری ، کتابهای الکترونیکی ، موبایلی ما با عناوین زیر موجوداست:

همراه زائرین عتبات عالیات «چاپ اول آن به اتمام رسیده» ، قرآن مجید 114 سوره ای ، قرآن مجید سی جزئی برای ماه مبارک رمضان ، نهج الفصاحه ، نهج البلاغه ، حلیة المتقین ، خصال شیخ صدوق ، ریاحین الشریعه ، ثواب الاعمال ، امالی شیخ صدوق و شیخ مفید ، تحریرالوسیله ، کلیات مفاتیح الجنان «با انضمام باقیات الصالحات» ، مقتل خوانی «حاوی کتب مقاتل ابی مخنف - سیدبن طاووس- مقرم- روضة الشهدا-مقتل امام حسین» ، منازل الآخره ، نزهة النواظر ، چهارده معصوم علیهم السلام به تر تیب نام از معصوم اول تا معصوم جهاردهم ، حضرت زینب «س» ، حضرت عباس «ع» ، فاطمه ام البنین«س» ، فاطمه معصومه «س» ، رساله توضیح المسائل بیست و پنج مرجع هم جدا جدا و هم 25 رساله بصورت یکجا ، ذکر خدا ، روضه خوانی ، محرم وصفر ، پنجاه روز عزداری از اول محرم تا اربعین ، پیام رهبری «پیامهای نوروزی وسخنرانیهای اول هر سال ازسال 69 تا 94» ، کشکول باقری حاوی 5000 صفحه مطالب گوناگون ، امام روح الله «زندگینامه ومقالات دررابطه با حضرت امام خمینی ره» ، منتخب قوانین «قوانین کاربردی دادگاهها» ، منتخب دادخواستها «نمونه دادخواستها و شکوائیه ها» ، آداب معنوی ، گنجینه معنوی ، سیاحت غرب ، احادیث فارسی ، معجم احادیث ، صدچهل حدیث ، احکام نماز ، احکام روزه ، بهجت عارفان «زندگینامه آیة الله بهجت ره» ، فضائل و رذائل «درباب اخلاق» ، هزارعنوان «برای منبر و سخنرانی» ، جهاد و شهادت ، راهیان نور ، شهدا و جبهه ها ، زنان نمونه ، ختومات هُدا ، ماه رجب «اعمال ماه رجب» ، ماه شعبان «اعمال ماه شعبان» ، ماه رمضان «اعمال ماه رمضان» ، همراه زائرین مکه ومدینه ، همراه زائرین سوریه ، همراه زائرین مشهد الرضا«ع» ، سه هزارداستان ، و چندین کتاب موبایل دیگر...

به علاوه ده ها عنوان مقاله که در سایت ما موجوداست

تهیّه ، تنظیم ، ویرایش ، تنظیم صفحات ، فهرستنگاری ، طرح جلد و چاپ کتاب ، توسّط مؤلّف حجّة الاسلام سید محمّد باقری پور در مؤسّسه فرهنگی هدایت مشهد مقدّس انجام شده است.

سیدمحمّد باقری پور : مدیر سایت هُدانت

سایت هُدانت : «www.hodanet.net»           

ایمیل : «hodarayaneh@gmail.com»

تلفن همراه : «09155819230

کتاب

روضه های محرم وصفر

جلد دوم

حاوی روضه های

روز یازدهم محرم تا آخرماه صفر

 

کتاب روضه های محرم وصفر

روضه های آماده برای روضه خوانان

سخنرانان، مداحان وذاکرین اهل البیت علیهم السلام

طبق مناسبتهای ماه محرم وماه صفراست

 

تهیه وتنظیم توسّط

حجّة الاسلام سیدمحمّدباقری پور

درمؤسّسه فرهنگی هدایت

www.hedayt.tv

 

دیباچه کتاب

بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ والسلام على أشرف الأنبیاء والمرسلین سیدنا محمد و آله أجمعین . وامّا بعد این کتاب مستطاب روضه های محرم وصفر«روضه ها ، گریزها ، مرثیه ها ، نوحه ها وذکرمصیبتهای مناسبتی به تناسب روزهای دهه اول محرم ، بعدازعاشوراتااربعین ، بازگشت اهلبیت به مدینه ، وروزهای آخرماه صفر» ، هرچند که ران ملخی است نزد سلیمان بردن ، ولکن امیداست که ذخیره یوم لاینفع مالٌ ولابنون باشد انشاءالله .

نظر به اینکه اینجانب سیدمحمد باقری پور «طلبه ای از جمع طلّاب و فضلای حوزه علمیّه مشهد مقدّس فرزند شهید سیدرضا باقری پور و نوه حجّة الاسلام شیخ محمد حسین سیّاره از باز ماندگان واقعه مسجد گوهرشاد مشهد در 21 تیر 1314 که قیام مردم مشهد علیه کشف حجاب رضاخانی بوقوع پیوست» ، از سال 1350 تحصیل در حوزه علمیه مشهدرا آغاز کردم . و سالهای 1350 تا 1356 که طلیعه یِ انقلاب اسلامی آغاز شد مجالس وعظ و خطابه و به اصطلاح روضه خوانی در تکایا و بعضی از سراها «کاروانسراهای آن زمان که محل تجمّع تجار و کسبه و بُنَکداران بود بجای پاساژهای امروزی» زیاد شده بود مخصوصًا در ماه محرم وصفر و دهه فاطمیه ، و استقبال خوبی هم میشد و بیشترین مجالس مشهد به منبرهای مرحوم کافی اختصاص پیداکرده بود البته غیراز ایشان وعّاظ دیگری هم مانند موسوی محبّ الاسلام ، دانش سخنور ، شیخ عبدالله یزدی سخنرانی داشتند ، اینجانب که اوائل طلبگی ام بود به منبرهای مرحوم كافی علاقه بیشتری داشتم هرموقع شب یاروز كه ایشان جائی منبرداشتند اینجانب حضورپیدا میکردم «معمولًا محرم یا صفر و دهه فاطمیه هرسال حدود پنج سال قبل از انقلاب تا زمان شهادتشان مشهد میآمدند از ساعت هشت ونُه قبل از ظهر تا دوازده شب گاهی یک بعد از نصف شب سخنرانی داشتند» و همچنین از بیانات  شیخ عبدالله یزدی ، موسوی محبّ الاسلام صاحب کتاب اقوال الائمّه، دانش سخنورفردوسی ، علامه بهلول گنابادی ، شیخ محمد رضا نوغانى هروقت درمشهد سخنرانی داشتند استفاده میكردم

لذا بعد از گذشت چهل سال ، انگیزه ای درونی مرا برآن داشت که شنیده های ازاین بزرگان را که بعدًا با خواندن احادیث در کتب روائی مورد نظر تطبیق میشد را تحت عنوان مباحث منبری به رشته تحریر درآورم و احادیثی را که در اکثر منابر از آنها استفاده میشد را شرح دهم که دوستان اهل منبر و خطباء وسخنرانان و مبلّغین رسالات الله از آن استفاده نمایند و اینجانب را هم دردعای خیرخود شریک فرمایند.

کتابهای چاپ شده از تهیّه کننده این کتاب: مبانی اسلام«شرح حدیث بُنِی الْإِسْلَامُ على خَمْسٍ از امام باقرعلیه السّلام» ، بانوان وجامعه امروز«شرح حدیث کَیفَ بِکُم إذا فَسَدَت نِساؤُکُم» ، قصّه های قرآنی«شرح حال مختصر پیامبران درآیات قرآنی» ، مردان و زنان بافضیلت «شرح آیه 35 سوره احزاب» ، هفت پایه اسلام«شرح حدیث شریف قَواعِدُ الإسلامِ سَبعَةٌ ازامام علی علیه السّلام» ، چهارپایه دین ودنیا«شرح حدیث قِوَامُ الدِّینِ وَالدُّنْیا بِأَرْبَعَةٍ از امام علی علیه السّلام» ،  شرح حدیث شریف سلسلة الذّهب از امام رضا علیه السلام درباب توحید وامامت و... ، شرح حدیث عبدالعظیم حسنی از امام رضاعلیه السلام ، ذکرخدا«دعاهای مورد نیاز مؤمنین درطول هفته» مکالمات عربی ، شهررمضان«درباب اعمال ودعاهای ماه مبارک رمضان» ، حدیث زیارت ، کتاب مختصردعاهای ماه رجب،شعبان ورمضان ، زیارتنامه امام رضاعلیه السلام ،  همراه زائرین عتبات عالیات،  همراه زائرین مشهد الرضاعلیه السّلام ، همراه زائرین حضرت معصومه،شاه عبدالعظیم وشاه چراغ علیهم السلام، همراه زائرین مکه ومدینه«برای آشنائی زائرین با عربستان، مکه، مدینه ومختصرمناسک حج وعمره» ، مجموعه اشعارباقری ، پرسشهاوپاسخهای حقوقی ، مواعظ حسنه ، چنته حکایات باقری ، کشکول حکایات باقری ، کشکول اشعار باقری، کشکول مواعظ باقری ، کشکول مدایح ومراثی باقری ، کشکول ضرب المثلها ، بزرگان علم ودین ، مردان وزنان با فضیلت، وظایف انسانی ، توصیه های اخلاقی ، احادیث مناسبتها ، آداب اسلامی ، روضه های محرم وصفر . وبعضی ازکتابهای موبایلی ساخته شده که در آخرکتاب اسامی آنها ذکر شده و قبلًا در سایت هُدا نت انتشار یافته است آماده ویراستاری و فهرست بندی و ... است برای چاپ کاغذی انشاء اللّه تعالی. وما توفیقی الّا باللّه علیه توکّلت والیه انیب. تحریرشد ذیحجه 1437 تابستان 1395 - مشهد مقدس پایتخت معنوی جمهوری اسلامی ایران ، سیدمحمد باقری پور